علوم ربّاني و لدنّي
و علماء ربّاني
گزيدهاي از آثار؛
استاد
سيد احمد پور موسويان
اطال اللّه بقاءه
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 1 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
ستايش و سپاس خداوندي را سزاست كه ما را به يكتايي و يگانگي خويش راهنمايي كرد و از چند و چون در آن يكتايي و يگانگي ـ بيهمتايي ـ خود را پاك و پاكيزه خواند «سبحان اللّه عمّايصفون» و درود بيآغاز و انجام آئينههايي را شايسته است كه نمايندگان همهي نامها و خداييهاي او بوده و نشانههاي شناسانيدن و شناختن او ميباشند و پس از ايشان بايسته پرتوهاي آنان ـ پيامبران پيشين و پيروان راستين آن پيامبران و پيروان راستين برگزيدگان پسين ـ است، زيرا اين پرتوها نشانههاي راه راست و درست براي پيروان ناتوان و بينوايان تهيدست و از پاافتادگان در راه بندگي خداوند بزرگ و بزرگوار و برتر و پاك و پاكيزهاند، و از بركت وجود و راهنماييها و دستگيري آنان است كه اين بيچارگان افتان و خيزان در شاهراه خوشبختي و آسايش دنيا و آخرت راهپيمايي نموده و از زيان راهزنان آسوده گشته، خود و توشهي اندك خود را به منزل ميرسانند، بنابراين شناخت آنان برايشان لازم و دوستي ورزيدن با آنان وظيفهي حتمي ايشان و دشمني با دشمنان آنان تمامكنندهي ايمان و اخلاص ايشان ميباشد.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 2 *»
آگاهي از كيفيت حصول علم لدني و علوم رباني و شناخت اشخاصي كه در رتبهي انسانها به اين مقام والا واقف گرديدهاند از مسائلي است كه ذهن هر دانشپژوهي را به خود مشغول نموده كه؛
آيا هر كسي را شايستگي وصول به اين مقام هست؟
يا اين مقام شايستهي كساني است كه شرايط ويژهاي را براي خويش فراهم نموده و براي وصول به آن گام برداشتهاند؟
و يا واصلين به اين مقام فقط منتخبين از افراد انسانها و تابعين حقيقي انبياء و اولياء: ميباشند؟
براي دانستن اين مطلب لازم است بدانيم كه:
آگاهيهاي انسان
در مكتب استبصار بر اساس انواع استدلالهاي قرآني، سه نوع آگاهي براي انسان اثبات شده است: آگاهيهاي نفساني، آگاهيهاي عقلاني و آگاهيهاي فؤادي كه از اين آيهي شريفه استفاده ميشود اُدعُ الي سبيلِ ربِّك بالحكمةِ و الموعظةِ الحسنةِ و جادِلهُم بِالّتي هِي اَحسن . . .([1]) «بخوان (مردمان را) به راه پرورندهات، به وسيلهي (دليل) حكمت و (دليل) موعظهي حسنه و (دليل) مجادله به آن طوري كه نيكو باشد». از اين دستوري كه خداي متعال به رسول
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 3 *»
اللّه9ميدهد استفاده ميشود كه مردم نوعاً از نظر توان ادراكي يا فعّال بودن ابزار ادراكي در آنها، در سه درجه يا مرتبه ميباشند.
نوعي مناسب حال آنها در آگاهي يافتن از حقايق و معارف، دليل حكمت است.
و نوعي مناسب حال آنها، موعظهي حسنه.
و نوعي هم، مجادله كه نوع اول داراي مشاعر فؤادي بوده و نوع دوم داراي مشاعر عقلاني و نوع سوم داراي مشاعر نفساني ميباشند. نوع اول را اولوا الافئده و نوع دوم را اولوا الالباب و نوع سوم را صاحبان نفوس ناطقه گويند.
در دستهي اول علاوه بر فعّال بودن ابزار ادراكي ابتدايي انساني، كه انسان را از حدّ حيوانيت بالاتر قرار ميدهد و همچنين علاوه بر فعّال بودن ابزار ادراكي عقلاني، ابزار ادراكي فؤادي هم فعّال است.
در دستهي دوم علاوه بر فعّال بودن ابزار ادراكي ابتدايي انساني، ابزار ادراكي عقلاني هم فعّال است.
و دستهي سوم فقط در همان مرتبهي ابتدايي انساني بوده، تنها ابزار ادراك نفساني در آنها فعال است .
پس دستهي سوم فقط از استدلالهايي كه به نام «مجادله» ناميده ميشود بهره ميبرند.
اما دستهي دوم علاوه بر اين، از استدلالهاي عقلاني هم كه
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 4 *»
«موعظهي حسنه» ناميده شده، استفاده ميكنند .
و دستهي سوم علاوه بر استدلالهاي مجادلهاي و موعظهاي، از استدلالهاي حِكْمي هم بهرهمند ميگردند.
نتيجهي دليل حكمت «شناخت حقيقي و واقعي» يعني (معرفت) است. نتيجهي دليل موعظه خاطرجمع شدن يعني (يقين) داشتن است.
و نتيجهي دليل مجادله آگاهي و مطّلع گرديدن يعني (علم) است.
در مكتب استبصار به تبعيّت از قرآن و احاديث اهلالبيت:، ميبينيم ساحت عقل از خطا و اشتباه تنزيه گرديده، عقل همانند پيامبرِ ظاهر، از هر گونه خطا و اشتباهي معصوم شناخته شده است. عقل بالذات، اشتباه نميكند و در حدود قلمروي ادراك خود خطا ندارد؛ يعني در آنچه قدرت و توان درك آن را دارد، دچار اشتباه نميشود. تا حدّي كه گفتهاند: «ماحَكَمَ به العقل حَكَمَ به الشرع». يعني آنچه را كه عقل به آن حكم ميكند شرع هم به آن حكم ميكند؛ يعني مفاد حكم عقل، با مفاد حكم پيامبر (در شرع) يكي است و با يكديگر تضادّ و تخالفي ندارند.
نتيجهي مطالب بالا آن است كه مردم از لحاظ توان فكري به سهگروه منقسم ميشوند:
عرفا، عقلا، و علما و هر گروهي با داشتههاي خود در مسير انديشه گام برميدارند.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 5 *»
آگاهيهاي انسان به حسب مراتب عالم هستي
«مكتب استبصار» به واسطهي راهنماييهاي قرآن و احاديث اهلالبيت : و دلائل روشن عقلاني، زندگي آگاهانهي انسان را روي اين كرهي خاكي، مرهون هر سه منشأ ادراك ميداند. نظر به اينكه براي عالم و موجودات عالم سه مرتبه قائل است، ظاهر، باطن و حقيقت، منشأ ادراك را هم سه منشأ ميداند:
حواسّ: براي ادراك ظاهر جهان و جهانيان.
عقل (و مراد تمام مشاعر باطني است): براي ادراك باطن جهان و جهانيان،
دل: براي ادراك حقيقت جهان و حقايق جهانيان.
از ابتداي ولادت، حواسّ انسان فعال ميگردد و به تدريج براي درك ظواهر عالم قوّت ميگيرد و در ضمن قوّت گرفتن حواس، قواي باطني هم فعّال گرديده، براي درك بواطن جهان و جهانيان نيرومند ميشود.
«دل» به واسطهي آشنايي با تعاليم و هدايتهاي آسماني، كانون درك عاليترين و عميقترين مراحل درك انساني ميگردد. خداي متعال در قرآن كريم ميفرمايد: اِنّ في ذلك لَذِكري لِمَن كان لهُ قلبٌ اَو اَلقي السّمعَ و هو شهيدٌ.([2]) «در اين قرآن يادآوريهايي است
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 6 *»
كه از آنها، آناني كه عقل دارند بهرهمند ميشوند يا كساني كه گوش فراداده، دل دهند و حضور و شهود داشته باشند.» اين معني در صورتي است كه طبق بعضي از احاديث قلب به «عقل» معني شود. بلكه مانند آن آيهي ديگر است كه خداي متعال از قول اهل جهنم نقل ميفرمايد: لو كُنّا نَسمَع او نَعقِلُ ماكُنّا مِن اَصحابِ السّعير.([3])
در هر صورت در قرآن از منشأ ادراكهايي بالاتر از حواس انسان سخن به ميان آمده و براي آنها ارزش شناخت و معرفت اثبات شده است. و براي فعالشدن آنها راههايي هم پيشنهاد ميشود.
راههاي فعال شدن ادراكات عاليتر
1ـ تلاش و كوشش در راه خدا «و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا».
2ـ دينداري خالصانه «اخلصوا دينهم للّه».
3ـ داشتن تقوي «انتتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا».
يعني كساني كه تلاش و كوشش در راه خدا داشته باشند خداوند متعال آنها را هدايت خواهد كرد. و كساني كه دين خالص تحصيل كنند و تقوي پيشه سازند خداوند براي ايشان فرقان (يعني منشاء ادراكهاي عاليتري) قرار خواهد داد.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 7 *»
تعبير ديگري نيز در قرآن رسيده كه عبارت است از «ازدياد هدايت» ميفرمايد: و الذين اهتدوا زادهم هدي و اتاهم تقويهم و يا ميفرمايد: انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدي.
تعبير ديگري هم در قرآن و روايات و ادعيه وارد شده كه عبارت است از كلمه «عبوديت» و مشتقات آن مانند عبد و عباد.
امام صادق7 ميفرمايند: العبودية جوهرة كنهه الربوبية.
يا آنكه در قرآن دربارهي حضرت خضر7 رسيده كه حضرت موسي و يوشع7 فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما.
نتيجهي اين عبادت خالصانه آن است كه پيغمبر اكرم9فرمودند: من اخلص للّه اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه الي لسانه.
و همچنين رسول خدا9 فرمودند: لولا ان الشياطين يحومون علي قلوب بنيآدم لنظروا الي ملكوت السموات و الارض يعني اگر شياطين بر گرد دلهاي فرزندان آدم گردش نميكردند آنها به ملكوت آسمانها و زمين نظر ميافكندند.
اميرالمؤمنين7 در نهجالبلاغة ميفرمايد: اِنّ اللّهَ سبحانه و تعالي جعَل الذِّكرَ جلاءً لِلقلوب تَسمعُ به بَعدَ الوَقرَة و تُبصِر به بعدَ العَشوَة و تنقاد به بعد المُعانَدة، و مابرِح للّه ـ عزّت آلائه ـ في البُرهة بعدَ البُرهة و في اَزمانِ الفَتَرات عبادٌ ناجاهم في فكْرِهم و
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 8 *»
كلَّمَهم في ذاتِ عقولِهم فَاسْتصبَحوا بنور يقَظَةٍ في الاَبصار و الاَسماع و الاَفئدة …. يعني خداي سبحانه و تعالي ياد خود را وسيلهي صيقلدادن دلها قرار داده است و به واسطهي زدودهشدن زنگ دلها و روشنايييافتن دلها گوشهاي ناشنوا شنوا و ديدههاي شبكور بينا ميگردند دلهاي سركش و كينهجو بعد از دشمني انقياد مييابند و تسليم ميشوند. در همهي دورهها و در همهي زمانها هميشه براي خدا بندگاني بوده و هستند كه خدا در فكرشان با آنها راز ميگويد و در اعماق خردهاي آنهابا آنها سخن ميگويد اينچنين بندگانند كه چشمها و گوشها و دلهايشان به نور بيداري روشن است (اين بيداري و آگاهي در غير آنان نيست). بعد از آن ميفرمايد: يُذكِّرون بايّام اللّه و يُخَوِّفون مقامَه بمنزلة الادلّة في الفَلَوات مَن اَخَذ القصْدَ حمِدوا اليه طريقه و بشّروه بالنّجاة و من اخذ يميناً و شمالاً ذمّوا اليه الطريقَ و حذّروه من الهلكة و كانوا كذلك مصابيحَ تلك الظّلمات و ادلّةَ تلك الشّبهات (از نتايج آن بيداري اين است كه) دورههاي خدايي را يادآور ميشوند و مردم را از بزرگي خداي متعال ميترسانند. آنان در بيابانها مانند راهنماياني هستند كه هركه راه راست و درست ميرود او را ستوده و به رهايي مژدهاش ميدهند و هركه راه نادرست و منحرف ـ به راست يا چپ ـ ميرود، راهش را نكوهش نموده و او را از تباهي پرهيز ميدهند. آنان هستند كه چراغها
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 9 *»
در آن تاريكيها بوده و راهنمايان در آن سرگردانيها ميباشند». دربارهي حالات آنها بعد از جملاتي ميفرمايد: فكأنّما قطَعوا الدّنيا الي الاخرة و هم فيها فشاهَدوا ماوراءَ ذلك فكأنّمَا اطَّلَعوا غيوبَ اهل البرزخ في طولِ الاقامةِ فيه و حَقَّقتِْ القيامةُ عليهم عِداتُها فكشَفوا غِطاءَ ذلك لاَهل الدّنيا حتّي كأنّهم يَرَون مالايَرَي النّاسُ و يَسمعون ما لايسمَعون([4]) آنچنان (مشاعر باطني آنها فعال گرديده) كه گويا از اين دنيا بريده شده و جدا گشتهاند و به سوي آخرت توجه دارند بلكه در آخرت به سرميبرند. پس با چشم خود وراء اين عالم را ميبينند و گويا بر مراتب غيبي اهل برزخ آگاه شدهاند و درنگ طولاني آنها را در برزخ مشاهده ميكنند و دورهي قيامت با همهي وعدههايي كه داده شده براي آنها متحقق و موجود است (پس در گفتار و كردار خود) پردههاي آن عوالم را از جلو چشم اهل دنيا برطرف ميسازند. در حالتي هستند كه گويا آنها ميبينند آنچه را كه مردم نميبينند و ميشنوند آنچه را كه مردم نميشنوند.
در فرمايش ديگري، نحوهي فعال شدن ابزار ادراكي مافوق حواس را گزارش ميفرمايد: قد اَحيا عقلَه و اماتَ نفسَه حتّي دقَّ جليلُه و لطُف غليظُه و بَرَقَ له لامعٌ كثيرُ البرق فابان له الطريقَ و سلَك به السّبيلَ و تدافعتْه الابواب الي باب السّلامة و دارِ الاقامة و ثبَتتْ
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 10 *»
رجلاه بطمأنينةِ بدنِه في قرار الأمن و الرّاحة بمااستعمل قلبَه و ارضي ربَّه.([5]) (كسي كه در او مشاعر عاليتر از حواس ظاهريش فعال است) عقل خود را زنده كرده و نفس خويش را ميرانده است تا آنكه نازك و تيز شده در او حواس ظاهري او كه پيش از آن ضخيم و درشت بود. و لطيف گرديده در او، آنچه غليظ بود از مشاعر. و درخشيد برايش از درون او نور درخشان كه راه را برايش نمايان ساخت. و او را در آن راه برد. و دربهاي غيبي او را به پيش راند تا آنكه او را به درگاه سلامت رسانيد كه از هرگونه آفتي محفوظ ماند و در آنجا اقامت گزيد كه ديگر از آنجا بازنخواهد گشت و پاهايش به همراهي آرامش بدنش در جايگاه اَمن و امان و آسودگي استوار شد. (سرّ اين تكامل و فعال شدن مراتب عاليتر از حواس ظاهري او اين بود كه) عقل و دل خود را بهكار گرفت و (در اثر عبوديت صادقانه و خالصانه؛ يعني تقواي همهجانبي) پرورندهي خويش را از خود خوشنود ساخت.
تا اينجا روشن شد كه وراء اين حواس و مشاعر ظاهري انسان، مرتبهاي است كه عقل ناميده ميشود. و مراد تمام مراتب دروني و باطني انسان است كه شامل مشاعر مثالي او هم ميشود. باز بالاتر از آن مرتبهاي است كه آن را «دل، فؤاد، حقيقت» مينامند. اين «حقيقت» همان است كه از آن، به «من» تعبير آورده ميشود.اين حقيقت و
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 11 *»
واقعيت است كه در اين جهان، با خارج خود، به وسيلهي حواس ظاهري ارتباط پيدا ميكند و از جهان و جهانيان آگاه ميگردد. با مشاعر باطني خود با باطن جهان و جهانيان مرتبط گرديده، از آنها آگاه ميشود و با مشاعر حقيقي خود با حقيقت جهان و حقايق جهانيان ارتباط برقرار ميسازد.
و نظر به اينكه انسان جزئي از جهان و جهانيان است، به اين سه مرتبه يا سه مرحلهي ادراكي مجهز گرديده تا بتواند با هر سه مرتبهي جهان و جهانيان مرتبط گردد و به اين وسيله در راه تكامل خود قدم بردارد.
آگاهي فؤادي نسبت به حقيقتها
دانستيم كه براي انسان ابزار عاليتري است كه از آن به «دل، فؤاد و حقيقت» تعبير ميآورند و با اين وسيلهي ادراكي است كه انسان ميتواند از حقيقت جهان و جهانيان آگاهي يابد.
و حقيقت هر چيزي عاليترين مراتب وجود و اصيلترين مراحل هستي او است. اين حقيقت كه عبارت است از «من» حقيقي و واقعي هر كسي و هر چيزي، در قرآن كريم به «آيهي شناخت حق» متعال تعبير شده است. سنُريهم اياتِنا في الافاق و في اَنفُسِهم حتّي يَتبيَّن لهم اَنّهُ الْحقُّ اَولميَكفِ برَبِّك اَنّهُ علي كلِّ شيءٍ شهيد «به همين زودي مينمايانيم به ايشان نشانههاي خود را در اطراف جهان و در
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 12 *»
خود ايشان، تا نمايان گردد براي آنها كه او، حق است. آيا بس نيست پرورنده ترا كه او بر هر چيزي گواه است؟». دقت در اين كريمهي مباركه روشن ميسازد كه «آيات» يعني نشانههاي خداي متعال كه براي شناسانيدن او به انسانها نمايانده شده و ميشود، در حاقّ وجودي همهي كاينات قرار دارند.
اين «آيات»، اصل و اساس و حقيقت آفاق و انفس را تشكيل ميدهند، كه براي پيبردن به آنها لازم است هر جهت و حيثيّتي را از موجود بركنار سازيم تا از پسِ پردههاي جهتها و حيثيتها رخسارهي تابندهي حقيقت او را دريابيم. از هر موجودي نزديكتر به ما، خودمان هستيم. و هركسي ميتواند پردههايي كه بين درك او و حقيقتش وجود دارد كنار بزند؛ مثلاً پدر بودن براي پسر يا دختر، فرزند بودن براي پدر و مادر و از اين قبيل حيثيات و جهات، حتي مثل بدن من، نفس من، عقل من، مخلوق بودن من، ممكن بودن من، حادث بودن من و همينطور هرچه غير حقيقت او است، همه را كنار بزند. بعد از آنكه تمام جهات و حيثيّات را بركناركرد، حقيقت او برايش نمودار ميگردد و آن حقيقت نشانهي خداي متعال است كه شناختن او به اين مقام تجرّد و بساطت، شناخت خداي متعال ميباشد و اين حقيقت را «آيهي تعريف و تعرّف» (شناسانيدن و شناختن) حق متعال مينامند. و همان است نور و ظهور و جلوهي خداي متعال براي هر موجودي كه به آن حقيقت، خود را به آن
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 13 *»
موجود شناسانيده است. اميرالمؤمنين7 فرمود: تَجلّي لَها بِها([6]) «جلوه فرمود براي همهي خلق به خود آنها».
اما ساير خلق ازحيث مخلوقيت و جنبهي مصنوعيت خود دلالت برصانع متعال دارند وآنهارا آيات اثبات ميناميم مانند آنكه يك ساختمان بروجود سازنده اي دانا وبينا دلالت دارد انسان عاقل ومتوجه ازتوجه به يكي از اين گونه آيات به ثبوت وجود صانع آن منتقل مي شود وبه صفات كامله و بيحدّ او ـ از قبيل حيات، قدرت، حكمت، آگاهي، بينيازي، بيحدّي و…ـ آگاهي تعقلي پيدا ميكند ولي اينگونه آگاهي، شناخت (معرفت)، نسبت به خود آن صانع نخواهد بود. اما در آيات تعريف و تعرّف، دليل و مدلول يكي هستند. آيه از جهت شناخت، با صاحب آيه يك چيزاست، نه دو چيز. ديگر انتقال از چيزي به چيزي، يا عبور از چيزي به چيزي ديگر نيست. از اين جهت در اين آيات، استدلال تعقلي و استنباطي دركار نبوده بلكه آگاهي شهودي خواهد بود.
نكتهي دقيقي را كه از اين بحث بايد از نظر دور نداشت آن است كه در اين آگاهي فؤادي، مشعر و ابزار ادراكي از ظهور؛ يعني آيهي تعريف و تعرّف، بالاتر نميرود آنچنانكه ذات و حقيقتِ ظاهرِ به اين ظهور، يا صاحب اين آيه را درككند، بلكه بهره و حظّ و نصيب
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 14 *»
مشعر فؤادي انسان در اين آگاهي، همان ادراك آيه و ظهور است ولي بدون توجه به آيه يا ظهور بودن آن.
اين گونه ديدن رادرمكتب استبصار «توحيد شهودي» مينامند. در اين مكتب ثابت شده است كه خداي متعال، به ذات خود تجلّي ننموده است بلكه جلوهي او، آيهي او است و آيهي او، ذات او نيست.
شناخت اشخاص فؤادي
در تتميم اين بحث لازم است به اين مسأله هم توجه داشته باشيم: نظر به اينكه چنين خداشناسي براي همهكس ميسّر نيست؛ يعني در نوع انسانها مشعر فؤادي فعليت نمييابد، در نتيجه براي آنها «علم لدني» يعني توحيد شهودي و معرفت فؤادي (شناختن خدا را به ظهورش) فراهم نميگردد. براي اين نوع انسانها همان شناختهايي كه از راه استدلال و تعقل و استنباط به دست ميآيد، كافي است. و تحصيل معرفت فؤادي را بر همه لازم نكردهاند.
از طرفي اشخاصي را كه به چنين درجهاي رسيده يا ميرسند؛ يعني داراي مشعر فؤادي ميشوند و مرتبهي حقيقت آنها براي خود آنها نمودار ميگردد، تحت عناوين كلي به ما شناسانيدهاند.
در درجهي اول: حضرات محمّد و آلمحمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 15 *»
در درجهي دوم: سلسلهي پيامبران،
در درجهي سوم: نقباي هر زمان
و در درجهي چهارم: نجباي هر عصري ميباشند.
چگونگي صعود بزرگان شيعه و فعال شدن فؤاد در آنان
خداوند هدايتكننده و راهنماي انسان است به وسيلهي «هدايتهاي تكويني» و «هدايتهاي تشريعي» و به عبارت ديگر خداوند تكوين (آفريننده) و خداوند تشريع (شريعتگذار) يكي است و همهي برنامههايي كه در دين و شريعت قرار داده به منظور احياي هدايتهاي تكويني است كه در بشر نهاده است، او براي اين منظور اساسي، ساختار ظاهر و ساختار باطن (پيكر و جان) انساني را به «راهيابيهاي» لازم و مناسب مجهّز فرموده و هر يكي را در خدمت ديگري گماشته تا با كمك به يكديگر بتوانند به غايت و هدف از آفرينش خود، دست يابند. انسان اگر از هدايتهاي تكويني كه خدا در او نهاده بهرهمند گردد، از هدايتهاي تشريعي الهي هم ميتواند بهرهمند شود، و به هر اندازه آن «احساسها» فعّال گردد، پردههاي طبيعت از جلو چشم او برداشته ميشود و بر بصيرتش افزوده ميگردد. براي هدايتهاي تشريعي حدّي نيست، راهنماييهاي الهي در مرتبهي تشريع انتها ندارد.
با تقويت اين «راهيابيها» و پيگيري در فعّالشدن آنها و
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 16 *»
تصفيهي ظاهر و باطن به وسيلهي عبادات و متحلّيشدن به خُلقيات حميده، ترقي و تكامل علمي و عرفاني نصيب انسان ميشود، اين نوع ترقي و تكاملها را نميشود از راههاي عادي و معمولي تحصيل نمود.
از اين جهت آنها را «علوم اشراقي» و «افاضات غيبي» ناميدهاند. در اصطلاح قرآن اين نوع هدايتها و ترقي و تكاملها «حكمت» ناميده ميشود.
يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً([7]) (خدا به هركس كه بخواهد حكمت ميدهد و كسي كه حكمت به او داده شود، خوبيهاي بسياري به او داده شده است).
در حديث معراج مطلبي ميان خدا و پيامبر9 مطرح شده است كه اين حقيقت را روشن مينمايد. عبارت حديث دربارهي اين مطلب چنين است: يا احمد ان العبد اذا جاع بطنه و حفظ لسانه، علّمته الحكمة، و ان كان كافراً تكون حكمته حجةً عليه و وبالاً، و ان كان مؤمناً تكون حكمته له نوراً و برهاناً و شفاء و رحمة، و يعلم ما لميكن يعلم و يبصر ما لميكن يبصر، فاول ما ابصره عيوب نفسه حتي يشتغل بها عن عيوب غيره و ابصره دقائق العلم حتي لايدخل عليه الشيطان([8]) (اي احمد9 هرگاه بنده شكمش گرسنه شد
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 17 *»
(يعني خود را گرسنگي داد) و زبانش را ـ از گفتار بيجا ـ نگهداري كرد به او «حكمت» را يقيناً خواهم آموخت، اگر كافر باشد «حكمت» او، بر او حجّتي ميشود و بار گردن او خواهد شد، و اگر مؤمن باشد حكمتش نور و برهان براي او ميشود و نيز شفا و رحمت خواهد بود، پس خواهد دانست آنچه را كه نميدانست و خواهد ديد آنچه را كه نميديد، و اوّل چيزي كه حكمت به او مينماياند عيبهاي خود او است، و او به برطرف كردن آنها از خود مشغول خواهد شد و از عيبجويي ديگران باز خواهد ماند، حكمت او را به دقيقههاي علم ـ ريزهكاريهايي كه از ديد ديگران پنهان است ـ بينا خواهد نمود، و شيطان بر او ديگر داخل نخواهد شد ـ در امان است و از هرگونه خطا و اشتباه و لغزشي محفوظ ميباشد، حكمت ضامن عصمت او ميشود ـ).
از اين حديث و امثال آن به خوبي روشن ميشود كه يكي از راههاي ترقي و تكامل علمي و بلكه عاليترين مدارج و مراتب علمي براي حصول (حكمت)، رياضت، تصفيه، عبادت، پيروي خالصانه از پيامبران الهي:است يعني آمادگي پيدا كردن براي هدايتها و آموزشهاي مخصوص خداوند (اشراقات، الهامات، افاضات غيبي).
پس همچنان كه براي تحصيل علوم عادي از تجربه و يا استدلال و يا استقراء استفاده ميكنيم و از راه تجارب و يا تفكر (استدلالهاي عقلي و قياسي) و يا استقراء و تفحّص به پارهاي از
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 18 *»
حقايق و امور پي ميبريم و مجهولاتي براي ما معلوم ميگردد، همچنين از راه رياضت و عبادت، سير و سلوك، تصفيه و تزكيهي نفس هم ميتوان به حقايق و اموري كه براي نوع مردم پنهان است، پي برد. بنابراين همهي معلومات بشر، محصول مستقيم تفكرها و تعقلها (قياسات، استدلالهاي منطقي) نيست. و نيز محصول تجربيات و استقراءها نميباشد و عامل ديگري هم ميتواند مؤثر باشد و باعث كشف حقايقي گردد.
تأثير رياضت و سير و سلوك (چه به دستور شرع و يا بدون دستور شرع) و تقيّد و تمحّض و پيگيري در به دستآوردن پارهاي از علوم و تحصيل برخي از حالات و خصوصيات، قابل انكار نيست. پارهاي آثار را خدا براي بعضي كارها در حكم لوازم قرار داده است و اگر اذن دهد آن آثار بر آن كارها مترتب ميشود، در همين حديث معراج اثر جوع (گرسنگي) و صمت (خاموشي) را «حكمت» قرار داده و شرط هم نكرده كه شخص گرسنه و خاموش بايد مؤمن باشد تا اين اثر (حكمت) بر گرسنگيكشيدن و خاموشبودن او مترتب گردد، بلكه بدون تفاوت اگر حكمت خدا اقتضاء كند، اين اثر بر آن كار مترتب ميشود. البته اگر مؤمن باشد «حكمت» براي او خير و خوبيهاي بسيار خواهد بود و اگر مؤمن نباشد، بر او حجّت ميگردد و موجب هلاكتش خواهد شد.
نمونهي اين مطلب «الهامها» و يا «حدسها»يي است كه براي
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 19 *»
نوع دانشمندان علوم طبيعي پيش ميآيد. آنها هم به واسطهي متمحّض شدن در رشتهي علمي خود و پيگيري از مقصود، پشتكار داشتن، به سلولهاي مغزي خطّ دادن، (كه اين كارها در جاي خود، يك نوع رياضت و سير و سلوك است) آمادگي پيدا ميكنند، و ناگهان در ذهن آنها برقي ميجهد و مشكلي از مشكلات علمي آنها حل ميشود. و يا كشف تازهاي براي آنها دست ميدهد.
با توجه به اين مطلب ، آيا خدا آثار رياضتها و عبادات و سير و سلوكهاي مؤمنان را، بر آنها مترتب نميفرمايد؟! و نسبت به ايشان به مقتضاي عدل خود رفتار نميكند؟! پس به طور قطع و يقين به مقتضاي عدلش و بلكه فضلش نتيجهي زحمات و تلاش ايشان را هم (اگر حكمتش اقتضا كند) به ايشان كرامت ميفرمايد در صورتي كه زحمات و تلاش ايشان دربارهي امور معنوي و ايماني و آخرتي است.
به اين آيات شريفهي سورهي اِسراء توجه كنيد من كان يريد العاجلة عجّلنا له فيها مانشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموماً مدحوراً، و من اراد الاخرة و سعي لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكوراً، كلاًّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّك و ماكان عطاء ربّك محظوراً([9]) (هركس اين جهان را خواهد و آن را
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 20 *»
ميجويد، ما هم در برآوردن خواستهي او در اين جهان ميشتابيم، البته آن مقدار و آن طور كه بخواهيم و براي هركه بخواهيم ـ به اقتضاي حكمت رفتار ميكنيم ـ پس از آن برايش دوزخ را قرار خواهيم داد كه در آنجا به طور نكوهيده و راندهشده جاي گيرد، و هر كس سراي پسين ـ جايگاه جاويد، آخرت ـ را خواهد و در راه به دستآوردن آن كوشش كند و به خدا و يكتايي او گرويده باشد، كوشش آنان پسنديده و پاداش داده خواهد بود ـ اي پيامبر9 ـ از بخشش پروردگارت هم به آنان و هم به اينان كمك كرده، مدد ميرسانيم، و بخشش پرورندهات از كسي باز گرفته نخواهد شد) آري، «هر كسي آن دِرَوَد، عاقبت كار كه كشت».([10])
تعبيرهاي ديگري كه براي اين «هدايت»هاي مخصوص از قرآن اقتباس گرديده «علوم ربّاني» و «علوم لدنّي» است كه اوّلي از آيهي شريفه و قل ربّ زدني علما([11]) و دوّمي از آيهي شريفهي فوجدا عبداً من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً([12]) اقتباس شده است.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 21 *»
خدا در سورهي طه9 فرموده: فتعالي اللّه الملك الحقّ و لاتعجل بالقران من قبل انيقضي اليك وحيه و قل ربّ زدني علماً (پس برتر است خدايي كه به راستي و درستي پادشاه است ـ سزاوار و شايستهي خدايي است و تو اي پيامبر ـ به خواندن قرآن شتاب مكن پيش از آنكه وحي به تو پايان پذيرد و بگو: خدايا دانش مرا بيفزا). اين آيه از اين جهت نازل شد كه پيامبر9 پيش از آنكه جبرئيل تمام آيهاي را بخواند، آن آيه را ميخواند.
«علماي ربّاني» هم كه ميگويند، از همين تعبير قرآني گرفته شده است. مفاد اين آيه آن است كه : «هدايتهاي تشريعي الهي انتها ندارد». خدا در سورهي كهف جريان ملاقات موسي7 و يوشع7(وصي او) با خضر7 را بيان فرموده است: فوجدا عبداً … (پس آندو يكي از بندگان ما را يافتند كه از نزد خود او را رحمت داديم، و از نزد خود او را دانش آموختيم).
قرآن نمونهاي از «علوم رباني» است و اين آيه هم اشارهاي به آن است كه انّه لقول رسول كريم ذيقوّة عند ذيالعرش مكين مطاع ثمّ امين و ما صاحبكم بمجنون([13]) (يقيناً اين قرآن گفتار فرستادهي بزرگوار، پاك، نيكو، راست و استواري است كه داراي نيروي بزرگي است و در نزد ـ خدا ـ صاحب تخت ـ پادشاهي ـ با پايگاه و جايگاه بلندي
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 22 *»
ميباشد، او را فرشتگان فرمان بردارند، در آنجا ـ نزد خدا و فرشتگان ـ استوار است، ـ اين پيامبر ـ همنشين شما دستخوش جنّها نيست).
پس خدا بدون واسطه پيامبرش9 را دانش آموخته و ميآموزد و پيامبران ديگر را از پرتو دانش او بهرهمند ساخته و ميسازد و از پرتو آن پرتو، بزرگان از گرويدگان به پيامبران مانند اوصياي آن پيامبران و ساير نقيبان و نجيبان را روزي ميفرمايد. و از پرتو اين پرتو، سالكان راه پيامبران و پيروان راستين و درستين آنان را كامياب مينمايد. اما اوصياي پيامبر ما (دوازده امام) و حضرت فاطمه: با آن حضرت يكي هستند، اگرچه در ميان خودشان تفاوتهايي دارند كه در جاي خود بيان شده است.
با توجه به اين مطلب تعبير و علّمناه من لدنّا علما([14]) روشن ميشود كه اشاره است به وساطت حضرات پيامبر و امامان و فاطمه:، براي افاضهي علوم و ساير فيضها به پيامبران و اوصيا و اوليا و ديگران از مؤمنان. بنابراين مطابق اين ترتيب همه از هدايتهاي تشريعي الهي به واسطهي اصلاح ظاهر و تصفيه و
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 23 *»
تزكيهي باطن، بهرهمند ميشوند و براي اين هدايتها نهايتي نيست زيرا فيض خدا و افاضهي فيض تعطيلي ندارد و خزينههاي الهي هم پايان نميپذيرد.
اين علوم در همهي اين مراتب، محصول تفكر (به معناي اصطلاحي) و تعقل و استدلال و قياس نبوده و بدون وسائط ظاهري براي اهل آن علوم فراهم ميگردد.
از اين علوم به «تَوَسُّم» و «تَفَرُّس» هم تعبير آورده شده است. خدا در قرآن پس از بيان حادثهي شهرهاي قوم لوط7فرموده انّ في ذلك لايات للمتوسمين([15]) (به طور يقين در آن ـ شهرهاي زير و زبَر شده ـ نشانههايي است براي اشخاص تيزبين و ژرفنگر).
«توسّم» در اين مورد به فارسي تيزنگري و دقيقبيني است. شخص بافِراست را كه با ديدن ظاهر باطن را هم ميبيند و از نشانههاي ظاهر به اسرار باطن پي ميبرد، «مُتَوَسِّم» ميگويند.
«تَفَرُّس» هم به همين معني است. حديثي را اهل حديث (شيعه و مخالف) از حضرت رسول9نقل كردهاند كه فرمود: اتّقوا فِراسة المؤمن فانّه ينظر بنور اللّه (از فراست مؤمن بپرهيزيد كه همانا مؤمن به نور خدا نظر ميكند).
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 24 *»
واژهي «توسّم» داراي دو معني است يكي عامّ (گسترده) و يكي خاصّ. معناي عامّ آن شامل اقسام زير است: فِراست تجربي، فراست استدلالي، نظري، فراست نوري.
فراست تجربي در رشتههاي قابل تجربه نوعاً براي صاحبان هوش و ذكاوت فراهم ميشود كه در رشتهي خود از آن استفاده ميكنند و كمتر خطا مينمايند.
فراست استدلالي در علومي است كه با استدلال سر و كار دارد كه باز هم براي هوشمندان فراهم ميشود مانند علم فقه و اصول و حكمت و رياضيات.
ولي فراست نوري مخصوص آناني است كه به نور خدا مينگرند، كه در درجهي اوّل حضرات محمّد و آلمحمّد9 هستند و در درجهي بعد پيامبران و بعد از ايشان اوصياي آنان و ساير اوليا و مؤمنان خالص و صدّيق ميباشند.
معناي خاصّ واژهي «توسم» همين قسم سوّم يعني (فراست نوري) است. در كتاب كافي اين حديث از امام باقر7 در ذيل آيهي انّ في ذلك لايات للمتوسمين نقل شده است: هم الائمة: قال رسولاللّه9 اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه عزّوجلّ في قول اللّه تعالي ان في ذلك لايات للمتوسمين (مراد از «متوسّمين» در اين آيه امامان هستند ـ به دليل فرمودهي رسول خدا9 كه ـ فرمود از فراست مؤمن بپرهيزيد كه او به نور خداي عزّوجلّ مينگرد ـ و اين
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 25 *»
فرمايش را دربارهي آيهي ـ ان في ذلك . . . فرموده است).
و نيز اين حديث از امام باقر7 نقل شده است قال: قال اميرالمؤمنين7 في قوله تعالي ان في ذلك . . . . قال كان رسولاللّه9المتوسّم، و انا من بعده و الائمة من ذريّتي المتوسمون (اميرمؤمنان دربارهي اين آيه فرمود: رسولاللّه «متوسّم» بود و من پس از او «متوسّم» ميباشم و امامان از فرزندان من هم «متوسّم» ميباشند).([16])
صاحبان فراست نوري (متوسّمان) به واسطهي نوري كه خدا به حسب مرتبه و مقامشان در دل ايشان قرار ميدهد، نيك و بد مردم را ميشناسند، بلكه نيك و بد همهي چيزها را تشخيص ميدهند، حتي به حلال و حرام اشياء هم پي ميبرند، آنان به تجربه نياز ندارند، براي آنان در اين نوع شناختها خطايي نيست و اشتباه نمينمايند. اين نور توسّم در اين طبقاتِ از برگزيدگان خدا غير از علمهايي است كه به ايشان افاضه ميشود و حتي غير علم به غيب است. به وسيلهي اين نور به هر چيزي كه نگاه ميكنند (به حسب مرتبه و مقامشان) همهي حالات و صفات و خواصّ و طبع آن را ميفهمند، و از خصوصيات ظاهر و نشانههاي آشكار آن همهي جهات باطني آن را استنباط مينمايند. به هر كسي كه نگاه ميكنند، حالات و صفات و طبع او را
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 26 *»
ميبينند مؤمن است يا كافر، عادل است يا فاسق، دلير است يا ترسو، كريم است يا لئيم، حتي آيندهي او را ميبينند آنان از اين جهت با تكاليف خود نسبت به اشخاص و يا اشياء، آشنا ميشوند و به تكاليف خود بدون دغدغه رفتار ميكنند.
تعبير ديگري از اين «هدايتها» كه در روايات رسيده «تحديث» است. يعني ملك (فرشته) با انسان سخن ميگويد و او به واسطهي آرامش و وقاري كه برايش فراهم ميشود ميداند كه اين سخن از طرف ملك است. زيرا سخن آن ملك را ميشنود و خود او را نميبيند. چنين انساني را در اصطلاح «مُحَدَّث» ميگويند. امامان:خود را به «مُحَدَّثون» توصيف فرمودهاند، همچنانكه اوصياي پيامبران گذشته را هم به «محدَّثون» توصيف كردهاند. مانند، آصف وصي سليمان7، يوشع وصي موسي7. از حضرت رسول9اين حديث را نقل كردهاند كه فرمود من اهلبيتي اثناعشر محدَّثا([17]) (از اهل بيت من دوازده نفر «محدَّث» ميباشند).
يكي از نامهاي حضرت فاطمه3 «محدَّثه» است كه دليل است بر اينكه آن بزرگوار هم مانند دوازده امام داراي اين مقام بوده است.
در حديث ديگري كه ابوبصير از امام صادق7 نقل كرده اين چنين فرموده است: كان علي محدّثاً و كان سلمان محدّثاً، قلت فما
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 27 *»
آية المحدّث؟ قال يأتيه ملك فينكت في قلبه كيت و كيت([18]) (علي7محدّث بود، سلمان محدّث بود، گفتم نشانهي «محدّث» چيست؟ فرمود: فرشته بر او فرود ميآيد، پس در دل او چنين و چنان ميافكند ـ مثل آنكه كسي با انگشت يا چوبي روي زمين نقشي و يا خطي بكشد ـ).
از اين حديث استفاده ميشود كه كاملان از مؤمنان هم در هر زمان مانند سلمان «محدّث» ميباشند.
حكما و فلاسفه از «هدايتهاي تكويني» و يا «الهامهاي فطري» به آثار توجه مخلوق به خالق تعبير ميآورند. آنها از ديدگاه فلسفي و مطابق مباني خود، آنها را در همهي موجودات، از جمله در انسانها اثبات ميكنند. ميگويند نظر به اين كه خدا «مبدء» همهي موجودات است و همه از خدا سرچشمه گرفتهاند، بنابراين برگشت همهي آنها هم به خدا خواهد بود و هر موجودي در خودش مييابد كه به سوي مبدء خود متوجه است. و گفتهاند: «النهايات هي الرجوع الي البدايات» (آخرها و نهايتها همان برگشت به آغازها است). از نظر آنان خدا اوّل الاوائل است پس بايد آخر الاواخر هم باشد. چون آغاز همهي موجودات است پس بايد پايان همه هم او باشد، هر موجودي خواه ناخواه در خود اين ميل و كشش به سوي مبدء را وجدان
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 28 *»
ميكند، ولي نظر به اينكه انسان از همهي موجودات كاملتر است اين كشش در او از همه نيرومندتر ميباشد. آنها خدا را كلّ هستي ميدانند و همهي موجودات را اجزاء آن كلّ، و خاصيّت جزء اين است كه به كلّ توجه دارد و ميلش به سوي آن است زيرا كلّ نسبت به اجزاء «اصل» و اجزاء نسبت به كلّ «فرع» ميباشند.
ما در جاهاي مناسب خاطرنشان كردهايم: خدايي كه پيامبران، ما را به سوي او دعوت كردهاند از مبدء موجودات بودن منزه است بلكه او مبدء آفرين ميباشد. در اينكه هر موجودي به مبدء خود توجه دارد، ترديدي نيست. در مكتب استبصار اين مطلب به خوبي روشن شده و از اين توجه به «حركت استمدادي» تعبير آمده است. مبدء هر موجودي براي آن موجود و در رتبهي آن، ظهور خدا به خلاقيت و رزاقيت و ميراندن و زندهساختن ميباشد. و آن ظهور، ذات خدا نيست ولي از اين جهت كه ظهور خدا است با خدا فرقي ندارد به طوري كه توجه موجود به آن مبدء همان توجه او به خدا است. زيرا ذات خدا منزه از آن است كه مورد توجه مخلوق قرار گيرد. و بديهي است كه در توجه ميان توجهكننده و آنكه به آن توجه ميشود (مُتَوَجِّه و مُتَوَجَّهٌاِلَيْه) بايد سنخيّت و همرتبهاي باشد و خدا با هيچ موجودي از موجودات همسنخ و همرتبه نيست. اين مطلب در جاهاي مناسب به طور مفصل بيان شده است. بنابراين توجه به خدا يعني توجه به ظهور خدا.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 29 *»
در مكتب استبصار ثابت شده است براي هر موجودي مرتبهاي است به حسب آن موجود كه «فؤاد» ناميده ميشود، دوستي به خدا و به خداپرستي و به خداپرستان و تمايل به هر خوب و خوبي و بيزاري از هر بد و بدي در انسان از آن مرتبه سرچشمه ميگيرد. اين محبّت كه از آثار آن مرتبه است در حكم جان است كه در تن اعمال ظاهري و اعمال باطني انسان دميده ميشود و به آنها ارزش ميدهد. حتي بيم و اميد كه از كارهاي عقل است اگر بي محبت باشد مانند تن بي جان ميباشد و هيچ فايدهاي نخواهد داشت. اين عبارت از امير مؤمنان علي7 نقل شده است الهي ماعبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنّتك بل وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك (خداي من، من تو را به واسطهي ترس از آتشت و يا طمع بهشتت پرستش نكردهام بلكه تنها از اين جهت تو را پرستش كردهام كه تو را شايستهي پرستش يافتم و شناختم ـ پس به تو و پرستش تو محبت پيدا كردم ـ). به واسطهي اين محبت ترقي و تكامل بينهايت نصيب انسان ميگردد.
تتميم بحث
براي تمام كردن اين بحث و نتيجهگيري از آن اگر به ساختار بدن انسان نيز توجهي شود زودتر به نتيجه خواهيم رسيد.
در ميان موجودات اين جهان فقط انسان است كه از دو ساختار تشكيل شده است، ساختار ظاهري (مادّي، جسماني) و ساختار
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 30 *»
باطني (معنوي، روحاني).
اين دو ساختار از هر جهت برخلاف يكديگر، و اقتضاءات آنها هم كاملاً با هم مخالف و مغايرند. با وجود اين اختلاف و مغايرت هردو در جهت تكامل هريك كمال همكاري و هماهنگي را دارند. و هريك براي رسيدن به كمال به «هدايتهاي تكويني» مناسب خود مجهز ميباشند. اين مجموعه كه انسان ناميده ميشود، در مرتبهي جماديت به هدايتهاي تكويني جمادي و در مرتبهي نباتيت به هدايتهاي تكويني نباتي و در مرتبهي حيوانيت به هدايتهاي تكويني حيواني (غرايز) و در مرتبهي انسانيت (ساختار باطني، معنوي، روحاني) به هدايتهاي تكويني انساني، مجهّز گرديده است. هماهنگي و همكاري هريك از اين دو ساختار با يكديگر از شگفتانگيزترين نشانههاي آفرينش خداوند است.
در قرآن دربارهي هر يك از اين دو ساختار آيات فراواني وجود دارد و جوانب و جهات مخلتف هر دو، مطرح گرديده است، در روايات اسلامي دربارهي هر يك روايات بسياري در كتابهاي مختلف و معتبر موجود ميباشد.
دربارهي ساختار ظاهري انسان علوم طبيعي و زيستشناسي به طور كامل بررسي نموده است.
ولي ساختار باطني انسان در اين جهان مادّه، چيزي نيست كه از خارج اين جهان بيايد و با اين ساختار ظاهري تركيب يابد. بلكه
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 31 *»
عوامل و اسبابي شناخته شده و ناشناخته اين ساختار ظاهري را معتدل مينمايند تا به اندازهاي كه همچون آيينهاي در برابر مراتب غيبي انسان قرار ميگيرد و مثالها و يا اشباح آن مراتب از اين ساختار استخراج ميشوند و كارهاي آنها از اين مثالها سر ميزند. آن مراتب را روي هم و با هم «روح» ميگويند. اين مطلب يعني «القاء مثال» و يا «استخراج مثال» كه به توضيح و تفصيل بيشتري نيازمند است از فرمايش حضرت اميرمؤمنان علي7 استفاده شده است هنگامي كه از آن حضرت دربارهي عوالم عُلوي سؤال شد فرمود: . . . صور عارية من الموادّ عالية عن القوة و الاستعداد تجلّي لها بها فاشرقت و طالعها فتلألأت و اُلقي في هويتها مثاله فاظهر عنها افعاله.([19])
(صورتهايي هستند كه از مادّههاي ـ عنصري، زماني، دنيايي عاري و از حالت قوّه و استعداد ـ نقصان و كمبود ـ عالي ميباشند. خدا براي آنها به خود آنها تجلّي فرموده پس درخشان شدند، و بر آنها ـ به نظر عنايت و لطف و رحمت ـ خيره گرديده پس درخشيدند، و افكنده شده در هويّت آنها «مثال» او، پس آشكار كرد از آنها كارهاي خود را).
نمونهي محسوس براي «اِلقاء مثال» و يا استخراج «مثال» از هويّت (ذات و حقيقت) چيزي، آهني است كه در آتش گداخته شود
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 32 *»
و آن را به عربي «حديدهي محماة» (آهن تفتيده) ميگويند. در اثر مجاورت با آتش از كمون آهن «مثال» آتش غيبي (عنصري محض) استخراج گرديده و كارهاي آتش از اين «مثال» سر ميزند. اين مطلب را در مباحث حكمت بايد پيگيري كرد و در اينجا به همين اشاره بسنده كرده و ميگذريم.
آن مراتب غيبي انسان كه به وسيلهي دلايل محكم عقلي و نقلي ثابت شدهاند عبارتند از: مثال، مادّه، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد، كه با اين بدن، هشت مرتبه را تشكيل ميدهند.
هر يك از اين مرتبههاي هشتگانه در تشكيل شخصيت هر انساني دخالت دارند و انسان كه گفته ميشود شامل اين هشت مرتبه و صفات و لوازم آنها ميباشد. هر كدام از عالمي مناسب خود و در عالم خود موجودند و داراي آثار و كارهاي مخصوص به خود ميباشند. آن مراتب به ترتيب مثال (شبح) خود را از اين ساختار ظاهري انسان استخراج مينمايند و با آن مثال (شبح) كارهاي خود را در اين عالم ظاهر ميسازند .(شناخت هر يك از اين مرتبهها و صفات و كارهاي آنها به مقالههايي مستقل نيازمند است).
بنابراين ساختار باطني هر انساني در روي اين زمين و در اين ساختار ظاهري (بدن) مجموعهي هفت مثال (شبح) است كه تو در تو ميباشند به اين صورت:
1ـ مثال (شبح) مرتبهي مثالي كه در ساختار ظاهري القاء
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 33 *»
ميشود و يا از آن استخراج ميگردد مانند مثال و يا شبحي كه از شاخص در آيينه ميافتد و يا از آن استخراج ميشود.
2ـ مثال (شبح) مرتبهي مادّي كه در مثال (شبح) مرتبهي مثالي القاء ميشود و يا از آن استخراج ميگردد.
3ـ مثال (شبح) مرتبهي طبعي كه در مثال (شبح) مرتبهي مادّي القاء ميشود و يا از آن استخراج ميگردد.
4ـ مثال (شبح) مرتبهي نفسي كه در مثال (شبح) مرتبهي طبعي القاء ميشود و يا از آن استخراج ميگردد.
5ـ مثال (شبح) مرتبهي روحي كه در مثال (شبح) مرتبهي نفسي القاء ميشود و يا از آن استخراج ميگردد.
6ـ مثال (شبح) مرتبهي عقلي كه در مثال (شبح) مرتبهي روحي القاء ميشود و يا از آن استخراج ميگردد.
7ـ مثال (شبح) مرتبهي فؤادي كه در مثال (شبح) مرتبهي عقلي القاء ميشود و يا از آن استخراج ميگردد.
(در مباحث مناسب با اين بحث گفتهايم كه براي شناخت ساختار باطني انسان و كيفيّت ارتباط آن با اين ساختار ظاهري، عاليترين و كاملترين و طبيعيترين نظريهاي كه تاكنون دربارهي اين مسأله اظهار گرديده همين نظريهي مكتب استبصار است. اين نظريه به دلايل محكم عقلي و نقلي مستند، و روشنترين راه حِكمي و فلسفي است كه در عين نوين بودن داراي مباني كهن و ديرين و حياني ميباشد.)
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 34 *»
اعتدالي كه براي اين ساختار ظاهري فراهم ميشود و آن را در برابر اين مراتب غيبي همچون آيينهاي ميسازد، اين بدن را در فرمان آن مثالها قرار ميدهد و همهي كارهاي آنها به راحتي هرچه تمامتر از اين بدن صادر ميگردد.
اثبات علم لدني براي شيخ اوحد اعلياللّهمقامه
تا به اينجا كيفيت حصول علم لدني براي اشخاص فؤادي ثابت شد حال بايد ثابت كنيم كه بزرگان مكتب استبصار و بخصوصه شيخ اجل اوحد شيخ احمداحسائي اعلي اللّه مقامه داراي اين علم بودهاند.
بيان عبارتي از مرحوم آقاي كرماني اعلياللّهمقامه
در شناخت بزرگان
براي اثبات و تأييد اين مطلب عبارتي از رسالهي مرحوم آقاي كرماني اعلياللّهمقامه در شرح كتاب مبارك «اللوامع الحسينيه» ميخوانم، سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف اين كتاب را در كربلاي معلّي در زمينهي معارف مرقوم فرمودهاند. متأسفانه اين كتاب ناتمام است و تا اندازهاي هم مشكل نوشته شده. البته اكثر فرمايشات ايشان و نوع كتب ايشان مشكل است. مشهور است كه ايشان ميفرمودند: من ميگويم و مينويسم كه به گوشتان بخورد نه آنكه
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 35 *»
بفهميد، گويا ميفرمودند: من وظيفه دارم كه بگويم، تا شماها بشنويد. اما چه وقت اينها روشن ميشود؟ خدا ميداند. در هر صورت كتابي است بسيار مشكل تقريباً ميتوان گفت كتابي رمزي است، همان مطالب حكمت است كه جاهاي ديگر شيخ بزرگوار و آقاي بزرگوار و خود ايشان در بعضي جاها آسانتر فرمودهاند، ولي گويا در اين كتاب تعمد داشتهاند و خواستهاند كه كتاب مشكلي باشد. اندكي از ابتداء اين كتاب را مرحوم آقاي كرماني اعلياللهمقامه شرح فرمودهاند ولي همهاش را شرح نفرمودهاند يا نخواستهاند شرح بفرمايند يا تقدير نشده است، در هر صورت مقداري از آن را شرح فرمودهاند.
بخشي از فرمايشات سيد بزرگوار در اول كتاب براي معرفي علم و حكمت اين بزرگواران است، ميفرمايد: «عِلمُنا» يعني علمي كه مخصوص ما است و نزد ديگران نيست. علم ما است يعني علم مخصوص به خود ما. اين معارفي كه در اين كتاب جمعآوري شده مخصوص ما است كه نزد كسي ديگر نيست. آقاي كرماني در علت اينكه ايشان فرمودهاند «علم ما»، ميفرمايند: «فقال علمنا هذا و هو علم البيان و المعاني و علم الاية المحكمة و الفريضة العادلة و السنة القائمة و علم الحكمة و الموعظة الحسنة و المجادلة بالتي هي احسن و علم التحير و علم الهدي و الكتاب المنير و علم الابواب و فصل الخطاب و علم اللدني و علم المحبة و الرجاء و الخشية و علم المعرفة
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 36 *»
و حق اليقين و عين اليقين و علم اليقين و علم الحقيقة و الطريقة و الشريعة و علم الفراسة و علم التوسم و علم الباطن و باطن الباطن و علم السر و السر المستسر و السر المقنع بالسر و علم الحق و حق الحق، نسب هذا العلم اليهم دون غيرهم فانهم رفع الله اعلامهم في الدارين تفردوا في هذه الطريقة و توحدوا في هذه الحقيقة» اين بزرگواران در اين علم و در اين شناختها تنها هستند و در حقيقت، يكتا هستند.
«فاستلانوا منها ما استوعره المترفون» آنچه را كه ديگران از آن وحشت داشتند ايشان نسبت به آنها نرمند.
«و استأنسوا بمااستوحش منه المكذبون» ديگران از وحشت تكذيب كردند ولكن ايشان به آن علوم انس گرفتند.
«فمشوا في هذه الطريقة بنور مشكوة الهدي و دلالة ادلاء الوري و اقدام الولاية و زاد التقي» ايشان در اين علوم حركت كردند به نور چراغدان هدايت محمّد وآلمحمّد: و دلالت و هدايت كردن پيشوايان و راهنمايان خلق و با قدمهاي ولايت. با قدمهاي ولايت و با توشه تقوي اين راه را رفتند.
«و صعدوا ذري هذه الحقيقة متعلقا بالعروة الوثقي» ايشان به درجات اين علم و حقيقت بالا رفتند در حاليكه چنگ زده بودند به ريسمان محكم الهي.
«و طاروا في معارجها بجناحي الخوف و الرجاء» با دو بال
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 37 *»
خوف و رجا در مراتب آن پرواز كردند.
«فوصلوا الي الغاية القصوي من الافق الاعلي» پس رسيدند به آخرين مرتبهي مقصد از افق اعلي.
«فاوحي اليهم ربهم بما اوحي» خداي ايشان به ايشان وحي كرد به آنچه وحي فرمود. مراد از وحي الهام به مؤمن است، زيرا مؤمنان كاملان مانند سلمان را ميگويند محدث هستند «فاوحي اليهم ربهم مااوحي ماكذب الفؤاد ما رأي» فؤاد ايشان دروغ نميگويد، آنچه را كه ديده، درست ديده است.
«و مازاغ البصر و ماطغي» ديدههاي ايشان طغيان و خطا نكرده، حقيقت و واقعيت را ديده است.
«فرأوا من آيات ربهم الكبري» آيات بزرگ خداي خود را ديدند «عند سدرة المنتهي» نزد سدرة المنتهي «فما نطقوا عن الهوي» اينها از روي ميل و هواي نفس، سخن نميگويند.
«ان هو الاّ وحي يوحي» هرچه ميگويند چيزهايي است كه خدا به دلهاي مبارك ايشان انداخته و نوري است از انوار علوم محمّد وآلمحمّد : كه به دلهاي مبارك ايشان تابيده.
«و النجم اذا هوي» قسم به نجم وقتي كه فرو ميرود.
«فربك اعلم بمن ضل عن سبيله و اعلم بمن اهتدي» خداي تو ميداند كه چه كسي هدايت يافته و چه كسي گمراه شده است ليجزي الذين اساؤا بماعملوا جزا ميدهد به آن كساني كه بدي
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 38 *»
كردهاند و يجزي الذين احسنوا بالحسني و جزا ميدهد به كساني كه نيكي كردهاند، نيكي ايشان را به ايشان جزا ميدهد، و چه نيكي از اين بالاتر كه انسان در مقابل محمّد وآلمحمّد: ذليل بشود، تسليم بشود؟
چه نيكي و چه جزايي بالاتر از اين علم كه در اثر عبوديتشان در مقابل محمّد وآلمحمّد: نصيب ايشان ميگردد. «قال تعالي» خدا ميفرمايد الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا هركس در راه ما قدم بردارد براي ما كوشش كند، ما هم راههايمان را به او نشان ميدهيم و ان اللّه لمع المحسنين خدا با نيكوكاران است.
«و اما من قبلهم فكانوا بين خابط عشواء مدلج في الظلما يلتمس بيده الطريق اعمي» يعني كساني كه پيش از ايشان بودند چند دسته بودند: دستهي اول، كوراني بودند كه در تاريكيها كوركورانه حركت ميكردند و ميخواستند در اين راههاي تاريك با دست راه را پيدا كنند. انسان نابينا در جاي تاريك كه راه ميرود دستش را ميگيرد به ديوار، اينطرف و آن طرف حركت ميدهد تا به ديوار نخورد يا زمين نخورد يا توي چاه نيفتد.
«فيقع تارة و يقوم اخري» اما گاهي زمين ميافتادند گاهي بلند ميشدند.
«فهو في صيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليه قام» درست به مانند كساني كه در بيابان
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 39 *»
باشند و حالت بارندگي و ابر فراواني باشد و گاهي هم رعدي بزند تا برق ميزند، بلند ميشوند كه راه را پيداكنند و بروند ولي ميبينند فوراً رعد و برق تمام شد. باز سر جايشان ميمانند.
«و بين ضال تامة لايزيد بسرعة سيره عن الحق الاّ بعداً او غريق في لجة لايزيده كثرة الاضطراب الاّ تعباً فهو في ظلمات في بحر لجي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لميكد يراها و من لميجعل اللّه له نوراً فماله من نور».
دستهي دوّم، گمراهاني بودند به تمام معني كه هرچه سير ميكردند دورتر ميشدند يا مثل شخصي كه در ميان دريا غرق ميشود، هرچه بيشتر تلاش كند بيشتر خسته ميشود و در ظلمات دريا قرار ميگيرد، ظلماتي كه آن دريا را فراگرفته و موجي روي موج است و بالاي آن ابر متراكم قرار گرفته، ظلمتهايي روي يكديگر، به طوري كه اگر دستش را درآورد از شدت تاريكي دستش را نميبيند، و كسي كه خدا برايش نور قرار ندهد نور ندارد.
«و بين جاهل صامت لايستطيع حيلة و لايهتدي سبيلا ما عض علي العلم بضرس قاطع و لا استنار باشراق نور ساطع فهو من المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لايستطيعون حيلة و لايهتدون سبيلاً».
دستهاي جاهلِ خاموش بودند كه هيچ راهي نداشتند، هيچ
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 40 *»
راهي را پيدا نكرده بودند، مستضعفيني بودند، بيچارگاني بودند به مانند زنها و بچهها و پيرمردان بيچارهاي كه هيچ راه براي نجات خود پيدا نميكنند.
«و بين غافل معرض يعيش جاهلاً و يموت مقصراً فكان له معيشة ضنكا و يحشر يوم القيمة اعمي قال رب لم حشرتني اعمي و قدكنت بصيراً قال كذلك اتتك آياتي فنسيتها و كذلك اليوم تنسي».
عدهاي ديگر غافل بودند و پشت كرده بودند به آيات خدا. زندگي ميكردند در جهالت و ميمردند در تقصير، داراي معيشت و زندگي تنگ و ناگواري هستند و در روز قيامت هم كور محشور خواهند شد. عرض ميكنند خدايا چرا ما را كور محشور كردي؟ ميفرمايد آري اينچنين است كه آيات ما آمد شما را ولي شما آيات ما را ترك كرديد، به آنها پشت نموده، آنها را فراموش كرديد. حال امروز هم طرد شديد و واگذار شديد و چيزي به شما داده نخواهد شد.
«و بين معاند مكابر حيث جحد بالحق و استيقنته نفسه ظلما و عتوا فاستكبر في نفسه و ضل و اضل ضلالاً بعيداً حتي اذا القي اليه الحق استكبر و اذا جحد حقا افتخر فلاجرم ان له النار دار البوار جهنم يصليها صاغراً و بئس القرار».
عدهاي ديگر دشمن حق، و انكار كننده حق بودند. بعد از آنكه به حق يقين كردند، از روي ظلم از روي تجاوز انكار حق كردند، تكبر
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 41 *»
ورزيدند و گمراه شدند و گمراه كردند، گمراهي بسيار بسيار عميقي. وقتي حق بر آنها عرضه شد، استكبار كردند و قبول نكردند و آنگاهي كه حق را انكار ميكردند به آن افتخار هم ميكردند. پس خواهناخواه براي آنها آتش است و با ذلت و خواري در جاهاي پر از بلا و هلاكت، در جهنم قرار خواهند گرفت و بد جايي است آن قرارگاه.
اين عبارات شرح حال دشمنان و معانديني است كه معاصر با مرحوم شيخ اعلياللهمقامه بودهاند. اگر كسي حرفي دارد مراجعه كند به كتب آن بزرگواران در حكمتشان، در عرفانشان، در رشتههاي مختلف علومشان، حتي ابتدائيترين رشتههاي علمي ايشان از صرف و نحو و معاني و بيان و منطق و اصول و فقه، تا براي او صدق اين عبارت معلوم گردد.
بعد ميفرمايند: «حتي اذا بدا للّه ظهورهم انار اللّه برهانهم و اراد اتمام نورهم امرهم باظهار ما اودع فيهم من اسرار محمّد وآلمحمّد9 و ابراز ما كتم في ضمايرهم من علوم الغيبية» تا آنكه مشيت خدا تعلق گرفت كه آشكار بفرمايد برهان آنها را و تمام نمايد نور ايشان را. پس مشيت خدا به اين امر تعلق گرفت و خدا دستور فرمود به ظاهر كردن آنچه در ايشان وديعه گذاردهبود از اسرار علوم محمّد وآلمحمّد: و آشكار كردن آنچه را كه در دلهاي ايشان پوشيده بود از علوم غيبيه و اسرار علوم و معرفتها .
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 42 *»
«فاضطلعوا قائمين بالابلاغ» اين بزرگواران هم با كمال اهتمام بپاخاستند و همت گماردند به رسانيدن و بيان اين علوم.
«و سددهم بروحه» خدا هم ايشان را كمك ميكرد به روح خودش، محمّد وآلمحمّد:.
«فابلغوا ماانزل اليهم من ربهم» پس رسانيدند آنچه را كه بر ايشان نازل شده بود از طرف ربّشان.
«و ما علي الرسول الاّ البلاغ» ايشان مأمور بودند به رسانيدن و آنچه را كه مأمور بودند رسانيدند و وظيفه ايشان همان رسانيدن بود يعني مأمور به هدايت خلق بودند.
«فـتمت كلمة ربك صدقاً و عدلاً لا مبدّل لكلماته» تمام شد كلمهي خدا به طور صدق و عدل و مبدّلي براي كلمات خدا نيست، كسي نميتواند قرار خدا و سنّت خدا را بهم بزند. مخالفان حق هرچه هم دشمني كنند و هر كار بكنند سنّت خدا بهم نخواهد خورد، خدا آنچه را بخواهد بكند، البته ميكند. «فكانوا بذلك اهلاً لهذا العلم الشريف و معدنا لذلك السر اللطيف بحيث يصدر عنهم ما ظهر و يرد عليهم ما صدر لانواع من العلم الاّ و هم له مستقر و لا ضرب من الفنون الاّ و هم المأوي و المقر لانهم هم الذين قالوا ربنااللّه ثم استقاموا فتنزلت عليهم الملائكة بكل امر مستطر».
اين بزرگواران اهل اين علم شريف بودند و معدن اين علم شريف شدند به طوري كه هرچه از اين علوم آشكار شود از ايشان
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 43 *»
سرزده است و هرچه وارد بشود به سوي ايشان وارد ميشود نه بر ديگران، هيچ نوعي از علم نبود مگر آنكه محلش ايشانند و بر ايشان وارد ميشود و از ايشان صادر ميگردد و ايشان جايگاه و مقر آن هستند. اين كرامت هم بر اين بزرگواران بيجهت نبوده. علتش آن بود كه ايشان به قول و عمل گفتند ربّ ما اللّه است، بعد هم مستقيم بودند و منحرف نشدند. در آن وقت ملائكه خدا بر ايشان نازل شدند به هر موضوع و به هر علمي كه مقدر شده بود.
«و هم القري الظاهرة للسير الي القري الباطنة آمناً من كل خطر».
اين بزرگوارانند قريههاي ظاهره اي كه خدا قرار داده براي سير به سوي قريههاي باطن و قريههاي مباركه كه محمّد وآلمحمّد:هستند در حال ايمني از هر خطري.
«و هم المتخلقون باخلاق اللّه الواقفة قلوبهم علي فوّارة النور و القدر و البالغون اشدهم مستوون المؤتون علم الكتاب و الاثر».
اين بزرگوارانند كساني كه به اخلاق خدا متخلق شدهاند. رسول خدا فرمود هركس متخلق به اخلاق خدا بشود علم در دل او نمايان ميشود. شما هم متخلق به اخلاق خدا بشويد، علم در دلتان آشكار ميشود. پس ايشان هم متخلق بودند به اخلاق اللّه و دلهاي ايشان ايستاده بود بر فواره نور و تقدير الهي و ايشان كساني هستند كه رسيدهاند به درجهي رشد و شدت عقل و شدت كمال.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 44 *»
«و بالغون اشدّهم» به آن شدت و قوت انديشه رسيدهاند.
«مستوون» در حالت استوا و اعتدال كه بر تمام قواي خود استيلا پيدا كردهاند و كسانيند كه علم قرآن به ايشان داده شده، علم احاديث آلمحمّد: به ايشان داده شدهاست.
«و الذاكرون المذكَّرون للبينات و الزبر» ايشانند كساني كه ذكر كردهاند و ذكر شدهاند براي بيّنات و زُبُر، يعني برهانهاي ظاهر و باطن همه به قلبهاي مبارك ايشان الهام شده است.
بعد از اين فرمايشات ميفرمايند «فاني لي قدرة في تعداد اوصافهم فارجوها» كجا من قدرت دارم كه اين بزرگواران را توصيف كنم و اوصافشان را شماره كنم تا اينكه اميد داشته باشم كه بتوانم اوصافشان رابگويم و ان تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها هرچه نعمتهاي خدا را شماره كنيد نميتوانيد آنها را بشماريد.
«بل تعجز ابناء الجنس عن معرفتهم» اين نوعِ انسان از شناخت اين بزرگواران عاجز و ناتوانند.
«ولو اضيف الي عددهم عدداً» اگرچه خدا باز عرصهي انساني را دو چندان كند، هرچه اضافه بشوند باز مقام ايشان را نخواهند فهميد لو كان البحر مداداً لكلمات ربي لنفد البحر قبل انتنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مدداً اگر دريا مداد ـ يعني مركّب ـ بشود براي نوشتن فضل اين بزرگواران، دريا تمام ميشود و فضل اين بزرگواران تمام نخواهد شد اگرچه خداوند به مدد اين دريا درياي ديگري را
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 45 *»
بياورد، فضل اين بزرگواران تمام نخواهد شد. اگر فضل محمّد و آلمحمّد: تمام بشود فضل ايشان هم تمام ميشود به جهت اينكه فرمودند: نحن خزان علم اللّه و شيعتنا خزان علومنا هركس بگويد فضل ايشان تمام ميشود يا نعوذباللّه اين سخنان را حمل بر غلو كند، محمّد وآلمحمّد: را نشناخته است.
«الحاصل» خلاصه روي اين جهاتي كه ذكر شد «فلذلك اضاف الي انفسهم هذا العلم» اين علم را مخصوص خودشان فرمودند به اينكه فرمودند «علمنا هذا» اين علم كه مخصوص ما است. مرادشان از اين «ما» چه كساني هستند؟ زيرا فرمود «علمنا» و «نا» كنايه متكلم مع الغير است. مقصود از اين اشخاص چه كساني هستند؟.
«و هم استاده و سناده و ملاذه و عماده و دليله و رشاده نورالدنيا و الدين، زين الايمان و اليقين عضد الاسلام و المسلمين مزيل تحريف الغالين و انتحال المبطلين مربي ايتام المؤمنين في التشريع و التكوين قطب الملة و الدين، الكهف الحصين و البلد الامين و ملجأ الخلق اجمعين الشيخ الاوحد و الامام الامجد، الشيخ احمد بن زينالدين الاحسائي اعلياللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه» .
مراد از آن كساني كه اين علم مخصوص ايشان است، استاد و پشتوانه و پناهگاه آن بزرگوار، عماد و ركن و راهنماي آن بزرگوار ، نور دنيا و دين، زينت ايمان و يقين، بازوي اسلام و مسلمين، كسي كه
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 46 *»
تحريف غلوكنندگان را از بين برد، كسي كه باطلها و آنچه را كه اهل باطل بيجا به دين نسبت دادهاند ازبين برد، كسي كه يتيمهاي مؤمنين را تربيت ميكرد ، قطب ملت و دين، پناهگاه محكم ( هرگاه بخواهند تشبيه كنند كسي را كه هركس پناهنده به او شود، از دشمن ايمن است، تشبيه ميكنند به كهف و غار) ، سرزمين امان، ملجأ و پناهگاه همهي خلق بود، شيخ يگانه، پيشرو بزرگوار، شيخ احمد بن زينالدين احسائي كه خدا مقامش را بلند گرداند و پرچمهاي هدايتش را برافراشته فرمايد.
و يكي ديگر از آنان خود سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف است «ذات الهمم العليّه» كسي كه داراي همتهاي بلند است «و السجيّة السنيّة» و صفات بسيار عالي و ارزندهاي دارد «اطال اللّه بقاه» خدا عمر ايشان را طولاني بگرداند «و ادام اللّه ظله علي رأس من والاه» خدا سايهاش را بر سر كساني كه دوستش دارند، بادوام بگرداند.
اين بزرگواران كه تاكنون چهار نفر ايشان امرشان ظاهر شده است هر يك نسبت به استاد خود در حكم «الضوء من الضوء» هستند، چراغي كه از چراغ ديگر درگرفتهاند. اگر چه هركدام در جاي خود اصلند. در ضوء بودن، اصلند ولي نسبت به استاد خود فرعند. البته اصل و مؤسس شيخ بزرگوار اعلياللّه مقامه است.
«فهم كهف العلوم» ايشان غار و كهف تمام علمها هستند «و
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 47 *»
معدن الرسوم و جلاء الموهوم» ايشان زنگهاي خيالات را برطرف كردند، غبار انديشهها را برطرف كردهاند، حقايق را آشكار فرمودهاند «اناراللّه برهانهم» خدا براهين و دلايل ايشان را نورانيتر فرمايد «و اتم نورهم» خدا نور ايشان را تمام بفرمايد و لو كره المشركون اگرچه مشركان نخواهند «و حري ان اقول» اينجا جا دارد كه من بگويم «في هذا المقام و افتخر عند هذه المنن العظام» در مقابل اين همه منّتهاي بزرگ الهيه افتخار كنم و بگويم:
«اولئك آبائي فجئني بمثلهم |
اذا جمعتنا يا جرير المجامع» |
اگر بنا باشد كسي افتخار كند بايد به اين گونه نسب ايماني افتخار كند نه به پدر و مادر جسماني ـ ميفرمايد من افتخار ميكنم و ميگويم اي جرير! ـ نام كسي بوده كه شاعر با او سخن ميگويد ـ اگر بناست در مجامع بنشينيم و به نسب افتخار كنيم من به اين بزرگواران افتخار ميكنم و ميگويم ايشانند پدران من. تو هم اگر مانند ايشان را داري بياور! «فانهم هم الحملة لهذا العلم العزيز و الجم الغفير و الفهم الكثير» ايشانند كه حاملان اين علم گرانبها و گرانمايه هستند و اين علم فراوان را ايشان به دوش كشيدند و ايشان داراي اين معارف عاليه هستند «دون غيرهم» نه غير ايشان .
«فانه منهم نشأ و منهم بدأ» از ايشان اين علم پيدا شد و از ناحيهي ايشان آشكار شد «و اليهم يشد الرحال» همهي مردم اگر ميخواهند براي طلب علم و كمال، كوچ كنند و به جايي بروند، بايد
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 48 *»
به طرف ايشان بروند. هركس ميخواهد به طرف خيرات برود بايد به طرف ايشان و بسوي ايشان برود «و يلجأ الرجال» و بسوي ايشان مردان علم و انديشه پناهنده ميشوند .
«فما من المسائل الاّ و هم له المرد و ما من العلوم الاّ و اليهم يرد» هيچ مسألهاي نيست مگر آنكه بايد به سوي ايشان برگردد و از ايشان جواب و حلّ هر مشكلي خواسته شود و هيچيك از علوم نيست مگر آنكه بايد به ايشان مراجعه شود و از ايشان جواب دريافت گردد.
اين بيان آن بزرگوار است دربارهي علم اين بزرگواران. سخن ما هم همين است ميخواهيم بگوييم كه اين بزرگواران حامل علم و معرفتي هستند كه اين علم و معرفت بالاترين علمها و معرفتهايي است كه خدا آفرينش را براي آن ايجاد كرده است.
ميخواهيم بگوييم اينها خزّان علوم آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين و آگاه از مرتبه فؤاد ميباشند. بحث ما در علم و معرفت ايشان است كه عاليترين علمها است و همان علمي است كه نقبا و نجبا دارند، همان علمي است كه حضرت سلمان داشته، همان علمي است كه حضرت اباالفضل و حضرت علياكبر داشتهاند، همان علم را ايشان دارا هستند و يقين داريم كه اين نوع علم و معرفت مخصوص كساني است كه داراي مشعر فؤادي باشند.
بطور كلي ميگوييم كساني كه در ميان مردم داراي مشعر فؤادي
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 49 *»
هستند، به يكي از سه مقام نقابت يا نجابت يا عدل نافي ظاهر ميشوند ولي در دوران غيبت به مقام نقابت و نجابت ظاهر نخواهند شد اما بعنوان عدول نافين ممكن است ظاهر شوند كه هم عدالت واقعي دارند و هم بر نقطه علم آگاهي دارند كه همان دارا بودن مشعر فؤادي است كه بر حقيقت علم آگاهي مييابند و بواسطه اين آگاهي بر جميع علوم احاطه و تسلط پيدا ميكنند و ميتوانند هر گونه شبههاي را در امر دين بر طرف سازند و نيز هرگونه تحريف و تأويل نابجايي را كه غلو كنندگان و اهل باطل يا جاهلان در امر دين اظهار كنند، از دين الهي نفي نمايند. در مورد وجود مبارك چنين علمايي احاديث معتبر از ائمه : رسيده است.
چند حديث دربارهي اشخاص فؤادي غير از معصومين كلي
1ـ حضرت صادق7 فرمودند: ان سلمان علم الاسم الاعظم.
2ـ انما صار سلمان من العلماء لانه امروء منا اهل البيت فلذلك نسبته الي العلماء.
3ـ قال الامام زين العابدين7 لعمته زينب سلام اللّه عليها: انت بحمد اللّه عالمة غير معلمة، فهمة غير مفهمة.
4ـ قال ابوعبداللّه7 : قال صاحب موسي وذوالقرنين كانا عالمين و لميكونا نبيين.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 50 *»
5ـ قال الصادق7 : اعرفوا منازل شيعتنا بقدر مايحسنون من رواياتهم عنا فانا لانعد الفقيه منهم فقيها حتي يكون محدثا فقيل له اَوَ يكون المؤمن محدثا؟ قال يكون مفهما و المفهم محدث.
نمونهاي از تفرّس
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّي بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ رُفَيْدٍ مَوْلَي يَزِيدَ بْنِ عَمْرِو بْنِ هُبَيْرَةَ قَالَ سَخِطَ عَلَيَّ ابْنُ هُبَيْرَةَ وَ حَلَفَ عَلَيَّ لَيَقْتُلُنِي فَهَرَبْتُ مِنْهُ وَ عُذْتُ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَعْلَمْتُهُ خَبَرِي فَقَالَ لِيَ انْصَرِفْ وَ أَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ إِنِّي قَدْ آجَرْتُ عَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ شَامِيٌّ خَبِيثُ الرَّأْيِ فَقَالَ اذْهَبْ إِلَيْهِ كَمَا أَقُولُ لَكَ فَأَقْبَلْتُ فَلَمَّا كُنْتُ فِي بَعْضِ الْبَوَادِي اسْتَقْبَلَنِي أَعْرَابِيٌّ فَقَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ إِنِّي أَرَي وَجْهَ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِي أَخْرِجْ يَدَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ يَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِي أَبْرِزْ رِجْلَكَ فَأَبْرَزْتُ رِجْلِي فَقَالَ رِجْلُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِي أَبْرِزْ جَسَدَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ جَسَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِي أَخْرِجْ لِسَانَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ لِيَ امْضِ فَلَا بَأْسَ عَلَيْكَ فَإِنَّ فِي لِسَانِكَ رِسَالَةً لَوْ أَتَيْتَ بِهَا الْجِبَالَ الرَّوَاسِيَ لَانْقَادَتْ لَكَ قَالَ فَجِئْتُ حَتَّي وَقَفْتُ عَلَي بَابِ ابْنِ هُبَيْرَةَ فَاسْتَأْذَنْتُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ قَالَ أَتَتْكَ بِحَائِنٍ رِجْلَاهُ يَا غُلَامُ النَّطْعَ وَ السَّيْفَ ثُمَّ أَمَرَ بِي فَكُتِّفْتُ وَ شُدَّ رَأْسِي وَ قَامَ عَلَيَّ السَّيَّافُ لِيَضْرِبَ عُنُقِي فَقُلْتُ أَيُّهَا الْأَمِيرُ لَمْ تَظْفَرْ بِي عَنْوَةً وَ إِنَّمَا جِئْتُكَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِي وَ هَاهُنَا أَمْرٌ أَذْكُرُهُ
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 51 *»
لَكَ ثُمَّ أَنْتَ وَ شَأْنَكَ فَقَالَ قُلْ فَقُلْتُ أَخْلِنِي فَأَمَرَ مَنْ حَضَرَ فَخَرَجُوا فَقُلْتُ لَهُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ قَدْ آجَرْتُ عَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ هَذِهِ الْمَقَالَةَ وَ أَقْرَأَنِي السَّلَامَ فَحَلَفْتُ لَهُ فَرَدَّهَا عَلَيَّ ثَلَاثاً ثُمَّ حَلَّ أَكْتَافِي ثُمَّ قَالَ لَا يُقْنِعُنِي مِنْكَ حَتَّي تَفْعَلَ بِي مَا فَعَلْتُ بِكَ قُلْتُ مَا تَنْطَلِقُ يَدِي بِذَاكَ وَ لَا تَطِيبُ بِهِ نَفْسِي فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا يُقْنِعُنِي إِلَّا ذَاكَ فَفَعَلْتُ بِهِ كَمَا فَعَلَ بِي وَ أَطْلَقْتُهُ فَنَاوَلَنِي خَاتَمَهُ وَ قَالَ أُمُورِي فِي يَدِكَ فَدَبِّرْ فِيهَا مَا شِئْتَ.([20])
ترجمه:
رُفَيد غلام يزيد بن عمرو بن هبيره، والي عراق – كه از جانب مروان بن محمد در آن ديار حاكم بود – ميگويد: ابن هبيره بر من غضب كرد و قسم ياد كرد مرا خواهد كشت. از ترس به مدينه گريختم و به امام صادق7 پناهنده شدم. وقتي او را از قضايا با خبر كردم، به من فرمود: برگرد و سلام مرا به مولايت برسان و به او بگو: فلاني غلامت رفيد را پناه داده است. مبادا كه از طرف تو آسيبي به وي رسد. گفتم: فدايت شوم اين مرد، شامي و خبيث است، براي شما احترامي قائل نيست تا به دلگرمي سلام و پيام شما نزد او برگردم. فرمود: برگرد و همانطور كه گفتم عمل كن.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 52 *»
من نيز برگشتم. در بين راه به عربي برخورد كردم. همين كه مرا ديد، گفت: كجا ميروي؟ در چهره تو ميبينم كه كشته خواهي شد. آنگاه به من گفت: دستت را باز كن. وقتي دستم را دراز كردم، گفت: اين، دست يك مقتول است. سپس گفت: پايت را دراز كن. تا پايم را ديد، گفت: اين، پاي يك مقتول است. پس از آن گفت: بدنت را برهنه كن. وقتي بدنم را برهنه كردم، گفت: اين، بدن يك مقتول است. سرانجام گفت: زبانت را ببينم. وقتي زبانم را ديد، گفت: برو كه مشكلي براي تو نميبينم؛ زيرا زبانت را حامل پيامي ميبينم كه اگر بر كوههاي استوار عرضه شود مطيع تو خواهد شد. سپس حركت كردم تا به خانه ابنهبيره رسيدم. اجازه ورود گرفتم و وارد شدم. وقتي چشمش به من افتاد، گفت: خائن با پاي خودش به قتلگاه آمد. آنگاه فرياد زد: غلام، نطع([21]) و شمشير را حاضر كن. سپس مرا امر كرد تا روي آن بنشينم. وقتي نشستم، كتف و سرم را بست و جلاد با شمشير بر بالينم ايستاد تا گردنم را بزند. گفتم: امير! تو با قدرت خود بر من دست پيدا نكردي، بلكه من با پاي خودم به سوي تو آمدم. حال كه چنين است، بگذار پيامي را به تو برسانم. آنگاه هر تصميم كه خواستي بگير. گفت: پيامت چيست؟ گفتم: فقط به تو ميگويم. به
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 53 *»
اطرافيان دستور داد خارج شويد. وقتي خارج شدند، گفتم: جعفر بن محمد الصادق به تو سلام رساند و گفت: غلام تو، رفيد در پناه من است مبادا آسيبي از ناحيه تو به وي برسد. با تعجب گفت: آيا واقعاً اين، پيام جعفر بن محمد است؟ آيا واقعا او به من سلام رساند؟ قسم ياد كردم كه راست ميگويم. دوباره و سهباره تكرار كرد من نيز قسم را تكرار كردم.
كتف مرا باز كرد و سپس گفت: دلم آرام نميگيرد مگر اين كه با من همان كني كه من با تو كردم. گفتم: دستم براي انجام چنين كاري دراز نميشود و دلم بدان رضايت نميدهد. گفت: به خدا سوگند! چارهاي جز اين نيست. ناچار كتف و سرش را بستم و آنگاه آزادش كردم. وقتي برخاست مُهر خودش را به من داد و گفت: اختيار امور من به دست تو است هر طور كه خواستي اداره كن.
شناختي در هالههايي از ابهام
مناسب اين بحث آن است كه بخشي از مثنوي ثنائي نارسا در مدح شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه و بيان كيفيت حصول علم لدني به لسان شعر از استاد معظم آورده شود. اميدواريم مراجعين از اين بحث و اشعار استفادهي كافي و وافي ببرند.
خدا را جلوهاي در هر وجودست |
كه از جلوه نمود هرچه بودست |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 54 *»
ميان جلوههاي حق تعالي |
ببين زيباترينش را در اينجا |
اگرچه جلوهها چون رود نورست |
ولي امواج آن جوري بجورست |
خوشا آن دل كه بيند جلوه او |
بود چُون طور سينا سينه او |
بيا بنگر ظهور حق در انسان |
جمال بيمثال حي سبحان |
ببين انسان شده آيينه ذات |
كه ميچرخد به گردش كلّ ذرّات |
مرادم ذات ظاهر در تجلّيست |
نه ذاتي كو بري از هر تجلّيست |
ازو ظاهر شود اوصاف يزدان |
ز قدس و هم اضافه، خلقي آن |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 55 *»
بود انسان ز جام قرب حق مست |
چنان مستي كه داده خويش از دست |
بود وجدش ز وجدان وصالش |
سماعش نغمههاي بيمثالش |
خدا آگه بود از شور انسان |
ز طور سينه و از نور انسان |
خدا داند فقط سوز درونش |
نبيند ديگري غير برونش |
بود آيينه انسان چو صافي |
حكايت ميكند انوار عالي |
مثال رتبهها هريك پس از هم |
شود اِلقاء در اين آيينه هردم |
در اين آيينه غير از جلوه حق |
نبيني صورتي از مطلق خلق |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 56 *»
در اين آيينه جز صورت نباشد |
كه بر حيرت همي حيرت فزايد |
ندارد آينه از خود چو زنگي |
نمايد جلوه را بينقش و رنگي |
در اين انسان ز نقش حق هزاران |
هزاران غنچه بر اين شاخ بستان |
گل بينش در اين گلشن شكوفا |
بهار خرّمي در آن هويدا |
بسي غنچه بسي نورُسته گلها |
نه خاري تا خلد در پا در آنجا |
اگر رنگي بود رنگ الهي |
ز «ماني خانه» دور از تباهي |
خدا را گر كه جويي در زمينش |
در انساني بجو بيني يقينش |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 57 *»
«روا باشد انا الحق از درختي |
چرا نبود روا از نيكبختي» |
بود ظاهرتر از هرجا در انسان |
كه انسان آمده مرآت جانان |
ندارد حق دگر اندر مظاهر |
چنين مظهر كه حق را كرده ظاهر |
كه گويا غير اين مظهر خدا را |
نباشد مظهري در ملك دنيا |
خدا در خاكيان مأوي گزيده |
از آن رو قدسيان پرده دريده |
خدايا از چه رو آيينه سازي |
ميان خاكيان تا فتنه سازي |
مگر از ما نيايد طاعت تو |
نباشد كار ما جز خدمت تو |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 58 *»
خطاب آمد كه ميدانم من آن را |
نميدانيد شما اسرار ما را |
ندارد وُسعت من را زمينم |
نه جا در آسمانهايم گزينم |
به غير قلب عبد مؤمن من |
كجا زيبد براي من نشيمن |
همان مؤمن كه يابد بعثت خود |
مرا يابد درون فطرت خود |
گذارد سر به پاي احمد9 من |
شود مست لقاي احمد9 من |
چو پور زين دين آن شيخ احسا |
پيمبرگونه آن پير دلآرا |
شنيدي او ز حق در خود خطابي |
درون او بُدي در خور، جوابي |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 59 *»
خطاب حق نداي اَقْبِل اوست |
اجابت هم جوابي در خور دوست |
چو فاعل ديد قابل را مهيا |
نمايد او مثال خويش القا |
بشر آيينهدار ذوالجلال است |
خوشا آندل كه او صاحب كمال است |
چو قلب پور زين الدين احمد (اع) |
كه اِلقا شد در او انوار سرمد |
تو گر معناي اِلقا را بداني |
نماند در تو ديگر بدگماني |
بود معناي اِلقا در حقيقت |
همان اظهار آثار شريعت |
حديث صادقست7، گويا به خوبي |
كه كُنهِ بندگي باشد ربوبي |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 60 *»
حديث قدسي عَبْدي اَطِعْني |
كند تفسير اِلقا را يقيني |
اگر خواهي مثالش را تو روشن |
نظر بر آهن تفتيده افكن |
مَثَل را با مُمَثّل مُنْطَبِق بين |
حلول و اتحاد و وحدتست اين؟!! |
حلول و اتحاد و وحدت آمد |
همه كفر و، خلاف فطرت آمد |
چو آهن شد مطيع نار سوزان |
برون آمد ز آهن آنچه در آن |
اَطِعْني را اجابت كرده هر دم |
فَكُنْ مِثْلي جزايش شد در عالم |
زدود از خود خودي را آهن سرد |
شد او قائم مقام آتش فرد |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 61 *»
نه تيره باشد و سرد و نه خاموش |
دگر آن آهني گشته فراموش |
بخوان از اين مثل اي مرد عاقل |
كتاب ذات آن مردان كامل |
خدا جاري بود در ذات احمد (اع) |
ببين او را تو در مرآت احمد (اع) |
خدا ميبارد از سرتاسر او |
خدا هم باطن و هم ظاهر او |
خدا بيند، خدا، از ديدگانش |
خدا گويد از آن شيرين زبانش |
خدا از گوش او دارد شنيدن |
«شنيدن كي بود مانند ديدن» |
خدا در سينهاش گنجينه دارد |
خدا گنجينهها در سينه دارد |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 62 *»
خدا با دست او بگرفت و هم داد |
خدا با پاي او پويا شد و، راد([22]) |
خدا بر ذات او بارد همي نور |
نبيند نور او را دشمن كور |
خدا گُل ميدمد از اين گِل پاك |
نرويد خار و خس از اين دل پاك |
خدا گويد سخنها از لب او |
خدا روز و خدا باشد شب او |
خدا ظاهر ز گلهاي صفاتش |
خدا پيدا ز آب و خاك ذاتش |
خدا نقش وجودش خود كشيده |
خدا در او ز روح خود دميده |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 63 *»
خدا نقش و خدا رنگ و خدا خو |
خدا نقاش اين نقش خدا، گو |
صفايش از صفاي حق حكايت |
سراپا، ظاهر و باطن صَداقت |
بگويد پاكيش از پاكي حق |
همه دلها كشاند سوي مطلق |
درون سينهها حكمت نشاند |
به سوي روشنيها ميكشاند |
بود موجي ز درياي ولايت |
حقيقت را بود در خور حكايت |
تجسّم بخش انوار هُدي او |
در اوج معرفتها مُقتدي او |
نشاني آمده از بينشاني |
جهاني آمده اندر جهاني |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 64 *»
خداي لامكاني را، مكان است |
خداي بينشاني را، نشان است |
خدا ديدن همان فهميدن توست |
پرستش رهنماي ديدن توست |
از آن معراج مؤمن شد نمازش |
كه گرديده نمازش، چارهسازش |
پرستش نردبان قرب حق است |
كمال قرب حق دوري ز خلق است |
خدا را مؤمن كامل نشان شد |
ز مؤمن حضرت يزدان عيان شد |
بود هم ظاهر و هم باطن او |
بود هم پيكر و روح تن او |
بود اَظْهَر ز مَظهر حضرت حق |
مثالش را ببين در فرد و مطلق |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 65 *»
مثال اَقْرَبَش ذات و صفاتت |
كه اظهر از همه پاكيزه ذاتت |
نباشد ذات تو عين مظاهر |
نباشد غير او از جمله ظاهر |
مَعَ اللّهِ لَنا حالات گفتند |
هُوَ نَحْنُ وَ نَحْنُ هُو سُفتند |
وَ نَحْنُ نَحْنُ، هُو هُو را كه گفتند |
غبار هرچه ناحق بود رُفتند |
خداجو را نباشد ره بجز اين |
كه باشد در مَظاهِر او خدابين |
وگرنه جز توهّم او خدايي |
ندارد هرچه دارد آن هوايي |
خدا ظاهر شد از مظهر برايت |
خدا آمد كنارت در سرايت |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 66 *»
ببو عطر خدا را از تن شيخ (اع) |
چمنزار خدا شد باطن شيخ (اع) |
شراب معرفت زان لعل دلجوست |
كمند هر دلي آن خط و گيسوست |
بر اين آباده باطن ره چو جويي |
خدا را بنگري بي جستجويي |
خدا با تو سخن گويد از آن لب |
شوي تو همنشينش روز و هم شب |
دل احمد (اع) بود سرچشمه نور |
درون سينه دارد نخله طور |
درون ژَرف او درياي حكمت |
چو ساحل پيكرش صحراي نعمت |
شقايقها در اين صحرا دميده |
كه شبنمها در آنجا جا گزيده |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 67 *»
خدا در ريشه آنها بسي ريخت |
ز كوثر تا كه آنها را برانگيخت |
نسيم جانفزاي باغ رضوان |
وزد از سرزمين قدس رحمان |
دل احمد (اع) زمين قدس حق است |
در آنجا كعبه تشريف نصب است |
كجا اين كعبه و آن كعبه گِل؟ |
جمادي را چه ارزش در بَرِ دل |
مگر اين گفته صادق7 نباشد؟ |
كه مؤمن اَعْظَمِ از كعبه باشد |
خدا در اوج عزّت ساكنش كرد |
به علم مِنْ لَدُنّا عالمش كرد |
به سيما و به سيرت آسماني |
بُدي او در زمين چون ميهماني |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 68 *»
گُل رويش گل باغ حيات است |
كه از باران رحمت بانشاط است |
بُدي آيينهاي شايسته دوست |
كه پيدا از وجودش كاملاً اوست |
بود زيباترين سَرْوِ تكامل |
خدايي برگ و شاخ و ميوه و گُل |
خدا اهل ولا را دوست دارد |
كه بر آنها معلّم ميگمارد |
پيمبرگونه حيدرسا مُعَظّم |
به رُتبت برتر از كُلّست مُسَلَّم |
مبارك نعمتي باشد وجودش |
ز الطاف خداوندي شهودش |
ببارد همچو ابري در بهاران |
شقايقها ز رحمت زير باران |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 69 *»
يَدِ بخشايش حي قديم است |
ظهور كاملي ز اسم كريم است |
همه بر خوان احسانش چو مهمان |
همه ريزهخور جودش ز احسان |
خوش آن ديده كه ديده روي ماهش |
خدا را ديده او اندر نگاهش |
بيا تا سرمه سازيم از محبّت |
بديده بركشيم با ميل قربت |
رخش را بنگريم اندر كلامش |
بيا حيران بمانيم در مقامش |
شود آيينه، دل بهر جمالش |
جمال او نمايد در كمالش |
نميداني جمال او چه زيباست |
كجا زيبايي مطلق هويداست؟ |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 70 *»
مگر زيبايي حق را توان ديد |
بجز در خلسه و در، گاه تجريد |
كجا بيگانه ره يابد حضورش |
رَمَد ديده ندارد تاب نورش |
مكن دوري اگر آيينه داري |
به درگاهش چرا سر ناگذاري |
شكوفا شو ز گرماي وجودش |
تو اي نورُسته در باغ شهودش |
اگر آيينه رويي روبرو باش |
ز اسرارش دمي در گفتگو باش |
تو گر ماتي، ز حيرت گو سخنها |
به گوش دل بگو، ني گوش تنها |
تو گر روييدهاي از تاكش اي دل |
تو انگوري اگر زان باغ و آن گِل |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 71 *»
چرا همره نداري طعم و بويش |
نباشي از چه همرنگ سبويش |
گل هر گلبني گويد ز گلبن |
خبر آرد ز اسرار تَن و بُن |
خوشا آندل كه از آن آب و خاك است |
به عشق بلبلانش سينه چاك است |
خوشا آن بلبلي كو شد خبردار |
ز بوي گل شد او سرمست ديدار |
بيا تا بو كنيم گلهاي باغش |
ببينيم گلشن و آن باغ و راغش |
گهي از گل بجوييم لطف او را |
ز بلبل بشنويم سرّ مگو را |
بيا تا سوز عاشق را بيابيم |
كنار عاشقانش در صف آييم |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 72 *»
نگاهي گر كند او جانب ما |
ز آيينه بشويد حاجب ما |
چه فيض جانفزايي در نگاه است |
حجاب هرچه فيضي هم، گناه است |
گناه تو در اين ره آن خودي شد |
خودي بيني تو اصل بدي شد |
دگر ني گل دهد بويي به بلبل |
نجويد بلبلي ره سوي سنبل |
نه باري آيد از گلخانه او |
نه مستي ميدهد ميخانه او |
نه زان گلشن دگر كس بار دارد |
نه ديگر حاصلي جز خار دارد |
پس آن بهتر نجويي وصل رويش |
نپويي پاي بسته سوي كويش |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 73 *»
بيا زين آرزو صرفنظر كن |
نباشي لايق وصلش حذر كن |
تو خاري پس بخواري شو شكيبا |
فراتر از حَدَت مگذار پا را |
چه گويي اي كه خامي اندرين ره |
نداري توشهاي در خورد اين ره |
نداري رهنمايي، دستگيري |
غميني، خستهاي، رنجور و پيري |
خودي بسته به پايت بند محكم |
رهايي كي بود بهرت فراهم |
اگر پروانهاي از چه نسوزي؟ |
اگر شمعي چرا پس ميفروزي؟ |
حجاب و مانع پروانه پَر شد |
برافروزي ز شمع خيرهسر شد |
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 74 *»
علم لدني از ديدگاه عرفاي سني
. . . و التنوين في قوله تعالي رحمة للتفخيم و كذا في قوله سبحانه و علّمناه من لدنّا علماً اي علماً لايكتنه كنهه و لايقادر قدره و هو علم الغيوب و اسرار العلوم الخفية، و ذكر لدنا قيل لان العلم من اخص صفاته تعالي الذاتية و قد قالوا: ان القدرة لاتتعلق بشيء ما لمتتعلق الارادة و هي لاتتعلق ما لميتعلق العلم فالشيء يعلم اولاً فيراد فتتعلق به القدرة فيوجد. و ذكر انه يفهم من فحوي من لدنا او من تقديمه علي علماً اختصاص ذلك بالله تعالي كانه قيل علماً يختص بنا و لايعلم الاّ بتوفيقنا، و في اختيار علمناه علي آتيناه من الاشارة الي تعظيم امر هذا العلم ما فيه، و هذا التعليم يحتمل انيكون بواسطة الوحي المسموع بلسان الملك و هو القسم الاول من اقسام الوحي الظاهري كما وقع لنبينا9في اِخباره عن الغيب الذي اوحاه اللّه تعالي اليه في القرآن الكريم، و أنيكون بواسطة الوحي الحاصل باشارة الملك من غير بيان بالكلام و هو القسم الثاني من ذلك و يسمي بالنفث كما في حديث «ان روح القدس نفث في روعي انه لنتموت نفس حتي تستكمل رزقها فاتقوا اللّه تعالي و اجملوا في الطلب». و الالهام علي مايشير اليه بعض عبارات القوم من هذا النوع، و يثبتون له ملكا يسمونه ملك الالهام، و يكون للانبياء: و لغيرهم بالاجماع، و لهم في الوقوف علي المغيبات طرق تتشعب من تزكية الباطن.
و الآية عندهم اصل في اثبات العلم الدني، و شاع اطلاق علم الحقيقة
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 75 *»
و العلم الباطن عليه و لميرتض بعضهم هذا الاطلاق، قال العارف بالله تعالي الشيخ عبد الوهاب الشعراني عليه الرحمة في كتابة المسمي بـ«الدرر المنثور في بيان زبد العلوم المشهورة» ما لفظه: و اما زبدة علم التصوف الذي وضع القوم فيه رسائلهم فهو نتيجة العمل بالكتاب و السنة فمن عمل بما علم تكلم بما تكلموا و صار جميع ما قالوه بعض ما عنده لانه كلما ترقي العبد في باب الادب مع اللّه تعالي دق كلامه علي الافهام، حتي قال بعضهم لشيخه: ان كلام اخي فلان يدق علي فهمه فقال: لان لك قميصين و له قميص واحد فهو اعلي مرتبة منك، و هذا هو الذي دعا الفقهاء و نحوهم من اصحاب الحجاب الي تسمية علم الصوفية بالعلم الباطن و ليس ذلك بباطن اذ الباطن انما هو علم اللّه تعالي و اما جميع ما علمه الخلق علي اختلاف طبقاتهم فهو من العلم الظاهر لانه ظهر للخلق فاعلم ذلك انتهي.
و الحق ان اطلاق العلم الباطن اصطلاحاً علي ما وقفوا عليه صحيح و لا مشاحة في الاصطلاح، و وجهه انه غير ظاهر علي اكثر الناس و يتوقف حصوله علي القوة القدسية دون المقدمات الفكرية و ان كان كل علم يتصف بكونه باطناً و كونه ظاهراً بالنسبة للجاهل به و العالم به، و هذا كاطلاق العلم الغريب علي علم الاوفاق و الطلسمات و الجفر و ذلك لقلة وجوده و العارفين به فاعرف ذلك. و زعم بعضهم ان احكام العلم الباطن و علم الحقيقة مخالفة لاحكام الظاهر و علم الشريعة و هو زعم باطل عاطل و خيال فاسد كاسد، و سيأتي
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 76 *»
ان شاء اللّه تعالي نقل نصوص القوم فيما يرده و انه لا مستند لهم في قصة موسي و الخضر8 و قرأ ابو زيد عن ابي عمرو لدنا بتخفيف النون و هي احدي اللغات في لدن.([23])
در كتابهاي عرفا دراين باره آمده است:
علم: دانش و دانستن. كاشاني گويد: مراد از علم نوري است مقتبس از مشكوة نبوت در دل بنده مؤمن كه بدان راه يابد به خداي يا به كار خداي يا به حكم خداي. و اين علم وصف خاص انسان است و ادراكات حسي و عقلي او از آن خارج. و فرق ميان عقل و اين علم آن است كه عقل نوري است فطري كه بدان صلاح از فساد و خير از شر متميز گردد، و آن مشترك است ميان مؤمن و كافر. و علم خاص مؤمنان راست. و علمي كه مشترك است ميان مؤمن و كافر، عقلي است كه تميز كند ميان صلاح و فساد امور دنيوي. چه اين عقل هم مؤمن را تواند بود و هم كافر را. اما عقلي كه تميز كند ميان صلاح و فساد امور اخروي، آن خاصه مؤمنان است. و ميان او و علم تلازم واقع. و ديده اين عقل به نور هدايت روشن است و به كحل شريعت مكحل. و عقل در ذات خود يك چيز است وليكن دو وجه دارد: يكي در خالق، و عبارت از او عقل هدايت كه خاصه مؤمنان است. و يكي
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 77 *»
در خلق، و اين عقل مشترك است كه آن را عقل معاش خوانند. و اهل ايمان و طالبان حق و آخرت را عقل معاش تابع عقل هدايت بود. در هر صورت كه عقل معاش را با عقل هدايت موافقت و مطابقت بود آن را معتبر دارند و بر مقتضاي آن عمل كنند. و هر كجا عقل معاش را با هدايت مخالفت افتد آن را از درجه اعتبار اسقاط كنند و بدان مبالات ننمايند. از اين سبب اهل دنيا ايشان را به ضعف عقل نسبت كنند و ندانند كه ايشان را وراي عقل ايشان، عقلي ديگر است.
و علم سهگونه است: يكي علم توحيد چنان كه فرمود: فاعلم انه لا اله الاّ هو، دوم علم معرفت كار خداي از اعدام و ايجاد و تقريب و ابعاد و اماتت و احيا و حشر و نشر و ثواب و عقاب و غير آن. سوم علم احكام شريعت از اوامر و نواهي. و هر يكي از اين مسالك سهگانه را سالكي است جداگانه. سالك مسلك اول را عالم رباني خوانند، و در علم او آن دو علم ديگر داخل من غير عكس. و سالك مسلك دوم را عالم اخروي خوانند و در علم او علم شريعت مقدار فريضت داخل من غير عكس. و سالك مسلك سوم را عالم دنيوي خوانند و او را از آن دو علم ديگر خبر نه: يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون([24]) چه اگر خبر داشتي، آنچه دانستي به عمل آوردي، از بهر آنك فتور در اعمال نتيجهي قصور ايمان است. اگر دل
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 78 *»
به خداي و كار آخرت ايمان داشتي، از اعمال خير هيچ فرو نگذاشتي. علماي رباني با وجود ايقان به وحدانيت حق تعالي، ايمان دارند به آخرت و كار خداي و منقاد و مستسلماند مر احكام اسلام را. ايشانند سابقان. و اهل تصوف و علماي اخروي با وجود ايمان به احوال آخرت، از علوم اسلامي آنچه محتاج اليه است بهره دارند، و آن را در عمل ميآرند. ايشانند ابرار و اصحاب اليمين. و علماي دنيوي جز ظاهر علوم اسلام كه آن را به واسطه تعلم تلقي كردهاند هيچ نصيب ندارند. آنچه دانستهاند به عمل نيارند به سبب ضعف ايمان. و از دخول در مداخل محرمه و مكروهه محترز نباشند، وشر ايشان به ديگران متعدي بود. ايشانند اصحاب الشمال و اشرار الناس و علماء السوء كه در حق ايشان وعيد و تحذير وارد شده است. در حديث معراج آمده است از حضرت رسالت كه آن شب بر جماعتي بگذشتم كه لبهاي ايشان به مقراض آتشين ميبريدند. پرسيدم كه: شما چه قوميد؟ گفتند: ما آن گروهيم كه به نيكي ميفرموديم و خود به جاي نميآورديم. و از بدي نهي ميكرديم و بر آن اقدام مينموديم. و همچنين در حديث آمده است كه: اشد الناس عذاباً يوم القيامة من لمينفعه علمه. و همچنان كه هيچ كس بهتر از علماء رباني و اخروي نيست، هيچ كس بدتر از علماي دنيوي نيست. چنان كه در حديث است: ان خير الخير خيار العلماء و ان شر الشر شرار العلماء. و سبب آن است كه هيچ چيز از علم سودمندتر نيست. وقتي كه از بهر خداي
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 79 *»
طلبند. و هيچ چيز از او زيانكارتر نيست وقتي كه از براي دنيا جويند. زيرا كه هر چه نفع او بيش، مضرت او بيش. و علم مانند غذاست كه در نفس خود صلاحيت پرورش دارد. وليكن به نسبت با صلحاء كه مزاج ايشان مستقيم بود و معده و اقطار تنشان از اخلاط فاسده پاك. و اما به نسبت با بيماران كه مزاج ايشان منحرف بود و تن از اخلاط رديه ممتلي، مدد علت و سبب زيادتي مرض و موجب هلاك باشد. هم چنين علم در نفس خود غذايي نافع است سبب تربيت و تنميت اخلاق نفوس و احوال قلوب، ولكن به شرط آن كه مغتذي كه متعلم است معلول هواي طبيعت و محبت دنيا نبود و مزاج او از استقامت توجه به حضرت الهي منحرف نه. و هرگاه كه مزاج دل به محبت و ميل به دنيا منحرف گردد، و اجزاي وجود به اخلاق رديه ممتلي شود، علم سبب زيادتي مرض هوا گردد و اخلاط اخلاق رديه از كبر و عجب و حقد و حسد و غير آن قوت گيرد و مؤدي شود به هلاك. اين غبن عظيم نگر كه عملي كه دليل نجات است سبب هلاك شود و عالمي كه بدو گرفتارانِ هاويهي هوا از سجين طبيعت خلاص يابند، پايبند دام هوا گردد.
علم نافع را علامت آن است كه در نفس تقوي و تواضع و نيستي زيادت كند، و نايرهي شوق و طلب را مشتعلتر گرداند. و علامت علم ضار آنكه در نفس كبر و تفاخر و غرور و طلب دنيا زيادت گرداند و از اينجا معلوم ميشود كه وجود علماي رباني در ميان مردم بهترين
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 80 *»
نعمتي است از نعمتهاي الهي و غيبت ايشان نقمت حق و سبب ظلمت كفر و ضلالت.
و منبع علم دل است و ظهور آن به محافظت آداب حضرت عزت متعلق.
بدانكه مصدر و منشأ جملهي علوم حضرت الهي است و اول موردي كه فيض علم ازلي بر او وارد و فايض شد قلب مصفاي مصطفوي و نفس مزكّاي نبوي بود كه به تزكيهي الهي و تصفيهي رباني از شوايب كدورات هوا و الواث طبيعت صافي و مطهر گشت و در او به مناسبت صفا و طهارت قبول نزول علم پديد آمد.
و به سبب فراغت و خلو از ماسوي اللّه، دل او سعت و گنجائي انصباب بحر ازلي يافت. و چون بحر طافح، از توارد امواه علوم در تموج آمد و از آن نوازل احوال سنيه متوالي و معاقب گشت و شعبهاي از وي در مجاري صفات نفس روان شد، و به انهار اخلاق الهي منشعب گشت، و نهري از او به زمين قالب رسيد و به جداول اعمال صالحه انقسام پذيرفت و هر جدولي از آن موزع بر سواقي اوقات و ساعات به محل ظهور پيوست و ظاهر و باطن نبوي به فيض علم و عمل ناضر و مرتوي شد. و بعد از كمال نضارت و ارتوا چون امداد فيض علوم هنوز متواتر و متعاقب بود و از حد احتياج او زيادت حقتعالي مر قبول آن زيادت را از قلوب و نفوس امت به مناسبت صفا و طهارت چندين هزار جداول استعداد مهيا گردانيد. و از قلب منور و
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 81 *»
نفس مطهر نبوي، فيض علوم و احوال و اخلاق و اعمال در قلوب و نفوس امت روان شد، و اوعيهي قلوب و نفوس ايشان در قبول نزول فيض متفاوت و مختلف آمد. بعضي قبول اعمال بيش نداشتند، و ايشان عبّاد بودند. و بعضي قبول اخلاق و اعمال بيش نداشتند، و ايشان زهّاد بودند. و بعضي قبول اعمال و اخلاق و احوال همه داشتند، و ايشان صوفيان بودند، كه به كمال متابعت رسول عليه الصلوة و السلام استعداد تمام يافتند.
پس معلوم شد كه مأخذ جملهي علوم، وجود سيد كاينات است عليه افضل الصلوات. و اقتباس انوار علوم ظاهره و باطنه همه از مشكوة كلمات تامات و مصابيح اعمال و اخلاق و احوال او است.
و علماي ظاهر سهطايفهاند: مفسران و اصحاب حديث و فقها. مفسران به علم لغت و نحو و صرف و وجوه قراءات و شأن نزول آيات و اصول قصص منسوب، و اصحاب حديث به علم روايت و سماع و اسلمي روات و جرح و تعديل و صحيح و سقيم معروف، و فقها بعد از احاطت به علوم ايشان به دقايق فهم و تعمق نظر و استنباط فروع و احكام متجدده غيرمنصوصه از اصول نصوص و فرق ميان ناسخ و منسوخ و مطلق و مقيد و مجمل و مفصل و عام و خاص و محكم و متشابه مخصوص.
و اما علماي باطن و متصوفه با علماي ظاهر، در علوم ايشان متفقاند و مخصوص به زوايد علوم عزيزه و احوال شريفه كه بعضي از آن
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 82 *»
درطي اين سواد درج افتد انشاءاللّه. و حقسبحانه و تعالي به وجود اين علما حمايت دين نبوي و حفظ ملت مصطفوي ميكند، و آسمان شريعت را از تصرف شياطين الانس حراست مينمايد، تا هركه از تلقاء نفس خود خواهد كه بر شرع افترائي كند علماي ملت كه شهب سماي شريعتاند او را رجم و قذف ميكنند. هر علم كه از كتاب الهي و سنت نبوي مستفاد نبود مردود و نامقبول است و از درجه اعتبار ساقط الا علمي كه در فهم آن محتاجاليه بود.
علم باطن: در مقابل علم ظاهر است، يعني علم به اسرار سلوك و حقايق روحاني كه منجي انسان است.
حسن بصري گويد: حذيفهي يمان را پرسيدم از علم باطن، يعني علم فهم. گفت: از رسول خدا پرسيدم وي گفت: «علم بين اللّه و بين اوليائه لميطلع عليه ملك مقرب و لااحد من خلقه». فهم اين مردان در اسرار كتاب و سنت به جايي رسيده است كه وهم ارباب ظواهر زهره ندارد كه گرد آن حرم محترم گردد. ايشان را در هر حرفي مقامي است و از هر كلمه پيغامي. از هر آيتي ولايتي و از هر سورتي سوزي و سوري. و عيد در راه ايشان وعد است و وعد در حق ايشان نقد است. هرچه به جز حق، نزد ايشان باطل است.
علم حال: در برابر علم قال و مقال است. علم حال، يافت است، نه بافت. عزالدين كاشاني گويد: از همهي علوم خاصهي متصوفه، يكي علم حال است. يعني دوام ملاحظه دل و مطالعه سر، و صورت آن
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 83 *»
حال را كه ميان بنده و خداوند است و وقوف بر كيفيت و كميت آن در جميع اوقات، به موازنهي زيادت و نقصان و مساوات و قوت و ضعف آن به معيار صدق، تا به سبب هر وقت به مراعات حقوق و محافظت آداب آن قيام مينمايد. زيرا كه هر حالي را در نفس خود ادبي است و به حسب هر وقت، ادبي و به اعتبار هر مقامي، ادبي. مثلاً رضا را در نفس خود ادبي است و آن طمأنينت نفس است در تحت مصادمات احكام الهي. و به حسب وقتي كه زيادت گردد ادبي و آن اداي شكر است، تا طريق مزيد حال منسد نگردد. و طي نفس در مطاوي انكسار و افتقار، تا به صفت استغنا و طغيان و كبر و عجب ظاهر نشود. و به حسب وقتي كه نقصان پذيرد يا موقوف شود ادبي ديگر. و آن استغاثت و استعانت است به حضرت فتاح، تا در ترقي و مزيد بگشايد و نفس را از حركت نگاه دارد و در باطن بنده از جهت طلب مزيد عزمي شوقانگيز و شوقي حزنآميز پديد آيد. و همچنين زيادت حال رضا را در مقام موافقت احكام الهي حكمي و ادبي ديگر است و آن رضا و سرور به رضاست. و در مقام مخالفت حكمي و ادبي ديگر. و آن انكار و حزن بر وجود رضاست و نقصان آن را در هريك از اين دو مقام برعكس ادب زيادت ادبي است. پس هركه پيوسته ملاحظه حال صورت حال خود بود ميان او و خداوند، و بر آداب آن به حسب هر وقتي و مقامي محافظت نمايد، به مبلغ كمال و مقام رجال رسد. و هركه از آن غافل بود از انقطاع طريق مأمون نباشد.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 84 *»
و اين شغلي شاغل است كه اگر اوقات عمر در آن صرف كرده شود حق آن گزارده نيايد. و سالكان اين طريق متفاوتاند به حسب تفاوت قوت استعداد و ضعف آن. بعضي آنند كه اين تفاوت احوال و تمييز ميان زيادت و نقصان آن در انفاس بدانند. در هر نَفَس تفاوت حال خود به نسبت به انفس سابق دريابند، و بعضي در اوقات بدانند، و بعضي در ساعات و بعضي در ايام. سهل عبداللّه گفته است بنده سلامت نيابد الاّ وقتي كه به حال خود عالم بود و آن را فراموش نكند و بدان حق را مطيع بود. و از وي پرسيدند كه علم حال چيست؟ گفت «ترك التدبير و من كان في هذا المقام فهو من اوتاد الارض». يعني هركه حال او با حقتعالي ترك اختيار و سلب اراده بود، دوام ملاحظه اين حال اقتضاء دوام ترك تدبير كند. و هرگاه كه در خود رغبت تدبيري يابد آن را نفي ميكند. چه داند كه منافي حال او است. و تخصيص حال به ترك اختيار از آن كرده است كه هيچ حال از آن شريفتر نيست.
علم حقايق: يعني علم به حق، از جهت ارتباط آن به خلق؛ و انشاء علم از او به حسب طاقت بشري. مبادي آن، امهات حقايق است كه لازمهي وجود حق است.([25])
علم حقيقت: (عبارت از علم لدني رباني است) (نك: علم لدني).
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 85 *»
علم خاص: (نك: علم).
علم خواطر: (نك: خاطر، خواطر).
علم دراست: دانشي كه از راه درس و كسب به دست آيد، در برابر علم وراثت و علم موهبت. عزالدين كاشاني گويد:
علم دراست علمي است كه اول تا آن را نخوانند و ندانند، عمل كردن نتوانند. و علم وراثت علمي است كه تا اول بر مقتضاي علم دراست عمل نكنند، آن را ندانند و نيابند. پس علم دراست آن است كه مقدمهي علم بود، و علم وراثت نتيجهي آن باشد. و علم بيعمل عقيم بود، و عمل بيعلم سقيم. و ازدواج علم و عمل كه منتج علم وراثت است، نتيجهي صحت ايمان است. و علم بيعمل علامت ضعف آن چه فتور اعمال از قصور ايمان خيزد. و مراد از عمل، زهد و تقوي است، كه بنده ظاهر و باطن خود را به مصقلهي تقوي و زهد بزدايد، و از زنگ هوا و طبع پاك كند تا در او صورت حقايق ايمان متجلي گردد. پس امر به تقوي فرمود و آنگاه تعليم بر آن مرتب گردانيد تا اشارت بود بدانك علوم وراثت حاصل نشود الاّ به مقدمهي تقوي. و مجرد عمل ظاهر در افادت اين علم كافي نبود، الاّ وقتي كه عمل باطن كه عبارت است از حقيقت زهد و تقوي با آن ضم گردد. و علما كه ورثهي انبيايند به واسطهي تصحيح نسبت معنوي كه سبب ميراث معنوي است، علم حقايق ايمان به ميراث بديشان رسيده است. و آن نسبت معنوي ابوت و بنوت است. چه انبياء آباء
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 86 *»
معنوياند، و علماي رباني اولاد و اعقاب معنوي ايشان.
و اسلام مر ايمان را به مثابت جسد است. و ايمان اسلام را به جاي روح. و علوم قشور علوم ايماني است. و آن علوم دراست است كه مقدمات اعمالاند، و علوم ايماني لباب و خلاصهي آن. و آن علوم وراثت است كه علماي رباني و متصوفه را به نسبت معنوي در ولادت معنوي به ميراث رسيده است از رسول9. و همچنانك آدم7 در عالم صورت پدر صوري است كه تا انقراض وجود عالم اولاد و اعقاب او بر طريق توالد و تناسل از يكديگر متوارث باشند و اسباب و اموال دنيوي بطناً بعد بطن از اسلاف به اخلاف منتقل شود، همچنين رسول9در عالم معني پدر معنوي است كه تا انقراض وجود، اولاد و اعقاب او به طريق توالد و تناسل معنوي، علوم از يكديگر به ميراث مييابند و مواريث علوم و احوال و اخلاق و اعمال نبوي از اسلاف به اخلاف بطناً بعد بطن منتقل ميگردد.
وليد بن مغيره چون از اين ولادت خبر نداشت، از سر جهل، رسول را9ابتر خواند. ندانست كه نسل او صوري و معنوي تا قيامت باقي است؛ و ابتر به حقيقت او بود كه اولاد صوري كه انقطاع از لوازم آن است، بينش نداشت.([26])
علم دنيوي: در برابر علم اخروي است.
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 87 *»
علم رسوم: مراد علم رسمي است در برابر علم حال. شيخ بهايي گويد:
علم رسمي سر به سر قيل است و قال | نه ازو كيفيتي حاصل نه حال | |
در علم رسوم گرو مانده | نشكسته ز پاي خود اين كنده | |
تا چند زني ز رياضي لاف | تا كي افتي به هزار گزاف |
علم روايت: مراد علم شريعت است كه گفتهاند كسي كه به علم روايت عمل كند وارث علم درايت خواهد شد، و كسي كه به علم درايت عمل كند وارث علم رعايت شود و به راه حق رهبري گردد.([27])
علم سِعَت: راه يافتن به فضاي بيپايان ملكوتي. آنچه سالك الي اللّه را به جهان روحاني سوق دهد. عزالدين كاشاني گويد: هرگاه كه اخلاق نفس مبدل شد و ديو طبيعت مسلمان گشت و به جاي متابعت هوا در او مطاوعت خدا پديد آمد، بعضي از حظوظ او حقوق گردد. پس آنگاه او را از مضيق ضرورت به فضاي سعت راه دهد. و متصوفه اين مرتبه را مقام سعت خوانند.
و علم سعت علمي غامض است و مقام او مقامي عزيز. هركس را در
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 88 *»
اين مقام قدمگاهي تواند بود. پندار اين مقام، مزلت اقدام سالكان است. چندين هزار رونده را، به تصور اين مقام، پيش از وصول، قدم بلغزيده است. و به اذيال بقاياي دواعي طبيعت متعثر شده، و صورت اين التباس بر ايشان پوشيده، و طريق ارادت و اجتهاد بر ايشان منقطع گشته و به سبيل قهقري رداً علي الحافرة به قدم اول بازآمد. و صحت اين حال يا در بدايت مقام فناي ارادت و ترك اختيار بود، يا در مقام بقاي به حق بعد از فناي وجود خود. اما در مقام فناي ارادت، از بهر آنك وقوف بر حد ضرورت نباشد الاّ به وجود ارادت و اختيار آن. و در مقام فناي ارادت كه سالك از حول و قوت خود منخلع شود و از اختيار خود منسلخ گردد، محكوم وقت باشد نه مقيد اختيار ترك زوايد و وقوف بر حد ضرورت. اگر بيند كه او را از غيب بيتطلع نفس، زيادت بر حقوق، چيزي از حظوظ ميدهند، آن را به حكم وقت فراميگيرد و بدان محظوظ ميشود. و اين اخذ او را از ترك فاضلتر. چه اخذش به حق بود و تركش به اختيار خود. و اما در مقام بقاء به حق از بهر آنك نواصي احوال در تصرف او بود و او از تحت تصرف احوال بيرون رفته، نه مقيد اخذ بود و نه مقيد ترك. گاهي تناول حظوظ كند به نيت رفق و تلطف با نفس خود، بعد از آنك در تحت اعباء مجاهدات و رياضات رام شده باشد، و در قبضهي تصرف احكام الهي منقاد و مستسلم گشته و بار به منزل برده، بي آنكه در صفاي وقت او اثر كدورت آن بنمايد يا به نيت ترحم و شفقت بر
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 89 *»
ديگران، تا طريق رخصت كه متروح و متنفس ضعفاست بر طالبان منسد نگردد. و گاهي بر حقوق و ضرورات اكتفا نمايد، به نيت اقتدا به انبيا و تعلل از دنيا و تربيت مريدان و دعوت ايشان با حد ضرورت به زبان فعل. چه زبان فعل در نفوس، تأثير بيش از آن دارد كه زبان قول. و هركه فعلش مطابق قول نبود قولش نافع نباشد. و اختيار در او تناول حظوظ و اكتفا بر حقوق نه به خود بل به اختيار حق بود و او را از آن حجاب نه. و معهذا طريق سعت طريقي مخوف است و پرآفت. امن و سلامت در طريق ضرورت است. زيرا كه هرچه موافق مراد نفس بود، در او غلط بسيار افتد و در مخالفت او غلط كمتر بود.([28])
علم شريعت: علم به احكام ظاهري شريعت، و آن را سه ركن است: كتاب و سنت و اجماع.([29])
علم ضارّ: علمي كه از آن زيان خيزد و علامت آن كبر و تفاخر و غرور و طلب دنيا است. (نك: علم دراست).
علم ضرورت: علمي كه انسان را از آن گزيري نباشد و گريزي نه.
عزالدين كاشاني گويد: معني ضرورت، مالابد است. هرچه آدمي را از آن چاره نيست، ضرورت اوست. و انسان را به حسب روح و قلب ضرورتي است، و به حسب نفس و قالب ضرورتي. اما ضرورت روح و قلب، شهود حق تعالي و مطالعهي صفات و افعال اوست كه بقاي
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 90 *»
حيات و قوام هر دو بدان متعلق است، همچنانك ضرورت نفس و قالب، اكل و شرب است كه سبب قوام انسان است. و سهل عبداللّه گفته است به حسب نظر به ضرورت روح و قلب كه الضرورة هو اللّه. و هم از اينجاست خطاب عزت با موسي7: يا موسي انا بدك اللازم فالزم بدك. و علم ضرورت در اصطلاح متصوفه عبارت است از ادراك حد مالابد نفس در حركات و سكنات و اقوال و افعال و معرفت زمان حبس نفس در اين مقام. و حد مالابد آن است كه نفس را از آن منع نشايد كرد. چه حق او، آن بود و منع حقوق از نفس نامرضي است. و حق نفس آن است كه از منع آن خللي ديني يا دنياوي تولد نكند. پس حق نفس در مآكل و مشارب و استراحت و منام، آنقدر است كه بدان امساك روح و حفظ عقل و منع كلالت حواس كرده شود. و اينقدر ضرورت لابد است و منع آن سبب خلل مزاج و نقصان عبادات يا فقدان عقل و ترك طاعات. و هرچه ازين حد بگذرد جمله حظ نفس است و وقوف بر حد ضرورت، عزيمت است. و تجاوز از آن به شرط علم، رخصت. ارباب عزايم خواص مؤمنان و صوفياناند، و ارباب رخص عوام مؤمنان. و استقامت نفس از اعوجاج طبيعت صورت نبندد الاّ بر وقوف بر حد ضرورت و استقامت بر آن. و دانستن حد ضرورت در همهي چيزها علمي غامض است، و نفس را بر آن حد بداشتن عملي مشكل. اهل بدايات را اطلاع بر آن بيارشاد منتهي متعذر بود، و وقوف بر آن حد بيمدد
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 91 *»
مربي متعسر. چه سالك مادام تا هنوز از صفات نفس به كلي منخلع نگشته باشد و نظر محبت او با نفس خود چيزي باقي بود، اكثر حظوظ را حقوق خود داند، و بر آنچه حق خود داند هم وقوف و استقامت نتواند. پس او را از تنبيه شيخ و مدد همت او چاره نباشد، و در بدايت حال تجاوز از حد ضرورات و حقوق البته جايز نبود. چه ارتكاب حظوظ او را از بلوغ مقصد مانع آيد و نفس را در همه چيز حقي و حظي هست. تا غايتي كه در ترك حظ او را حظي هست. حق او را شناختن واجب است و اعطاي آن لازم. و همچنين شناختن حظوظ او و منع از آن. و هركه نفس را در يك چيز بر حد ضرورت بدارد، اثر آن در ديگر چيزها سرايت كند، خصوصاً در طعام. چه بيخ همهي شهوتها شهوت طعام است. هرگاه كه نفس در آن بر حد ضرورت اقتصار نمايد وقوف در ديگر چيزها بر حد ضرورت آسان بود. و نفس بر مثال شجرهي خضر است، از او فروع شهوات بسيار منشعب شده و بيخ همه شهوت طعام و مدد تازگي، و نماء اين شجره و فروع او از طعام است. و اثر احوال طعام از حل و حرمت و كراهت و ضرورت و زيادت، در جميع اقوال و افعال بنده ظاهر شود. مثلاً اگر لقمهيي زيادت بخورد از او سخن زيادت و حركت زيادت صادر شود. و اگر لقمهي مكروه يا حرام بخورد اثر آن كراهت و حرمت در افعال و اقوال او پديد آيد. و اگر لقمهي حلال طيب بر سبيل تناول كند، از او حركات و كلمات طيبهي ضروريه صادر شود. اين قاعدهاي است كلي
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 92 *»
و مطرد و محافظت بر آن در تزكيهي نفس اصلي معتبر، و اهمال آن مايهي خسران و خذلان. و نفس تا مدتها بر حد ضرورت وقوف ننمايد تبديل اخلاق ذميمه و اوصاف دميمهي او به اخلاق حسنه و اوصاف جميله ميسر نشود. چه هرگاه كه مدتي بر حد ضرورت بايستد و ثبات و مصابرت نمايد، از حرارت آتش نامرادي، اخلاط اخلاق رديهي او در ذوبان آيند، و از آلايش طبيعت مزگي و مصفي شوند، و سيئات او به حسنات مبدل گردند. كدورتش به صفا، و كثافت به لطافت، و عادت به عبادت، و شهوت به محبت، و غضب به غيرت، و جفا به وفا، و تكبر به عزت، و ضعت به تواضع، و امساك به حفظ امانت، و اسراف به ايثار، و نخوت به همت، و علي هذا در جملهي اوصاف او تبديل پديد آيد و در زمرهي ابدال داخل شود.([30])
علم ظاهر: در مقابل علم باطن است. علم شريعت را نيز در برابر علم طريقت، علم ظاهر گويند.
علم فريضه: مأخوذ از حديث: طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة. علمي كه طلب آن بر كافهي مسلمانان فريضت است، نزديك علماء مختلففيه است. بعضي گفتهاند علم اخلاص است، زيرا كه همچنانك عبادت حقتعالي فرض است، اخلاص در عبادت هم فرض است. چنانكه فرمود عز من قائل و ماامروا الاّ ليعبدوا اللّه
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 93 *»
مخلصين له الدين([31]) پس همچنانك علم عمل فرض بود، علم اخلاص عمل هم فرض بود. و بعضي گفتهاند علم آفات اخلاص است، يعني صفات نفوس كه ظهور آن مخرب قاعدهي اخلاص است. پس علم اخلاص موقوف بود بر علم صفات نفوس. و هرچه واجبي بر آن موقوف بود واجب بود. و بعضي گفتهاند علم وقت است، يعني دانستن آنك هر وقت اشتغال به چه چيز اهل و اولي است از افعال و اقوال. و بعضي گفتهاند علم حال است، يعني دانستن حالي كه ميان بنده و خداوند بود و ادبي كه بدان حال مخصوص باشد و وقوف يافتن بر زيادت و نقصان آن در هر وقت. و بعضي گفتهاند علم خواطر است و تمييز ميان آن. چه منشأ افعال خواطراند، و صلاح و فساد اعمال متعلق بدان است. و اين جمله كه برشمرده شد، فضيلتاند نه فريضت. زيرا كه هرچه فريضت بود ترك آن روا نباشد. پس اگر علم فريضت يكي از اين علوم بود ترك آن هيچ مسلمان را جايز نباشد. چه رسول عليه الصلوة و السلام فرموده است كه بر همهي مسلمانان فرض است و معلوم است كه دانستن آن كافهي مسلمانان را امري محال است. از بهر آنك نه هر فطرتي مستعد اين علم تواند بود، و تكليف مالايطاق مشروع نه. و اصح اقوال متقدمان در اين معني قول شيخ ابوطالب مكي است كه گفته است علم
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 94 *»
مفترض علم مباني اسلام است يعني اركان خمسه كلمهي شهادتين و صلوة و زكوة و صوم و حج. و قولي آنك علم بيع و شري و طلاق و نكاح است. چه دانستن اين خاص و عام را واجب است. زيرا كه فهم آن همهي عقلا را ممكن است. و حدي كه جامع بود جميع اقوال را در اين معني قول شيخ الاسلام شهاب الدين عمر سهروردي است رحمه اللّه كه گفته است: علم مفترض علم مأمورات و منهيات است. چه هرچه بنده به فعل آن مأمور بود يا به ترك آن منهي، علم آن بر او واجب بود تا عمل بر او مرتب گردد. و احكام شرعي از مأمورات و منهيات بر دو قسماند: قسمي آنكه عموم مكلفان را شامل بود، و آن علم مباني اسلام و بيع و شري و نكاح و طلاق است، كه بر كافهي مسلمانان به حكم لزوم و استمرار يا ضرورت و احتياج واجب است. و قسمي آنك بر بعضي خواص كه استعداد و طاقت دانستن آن دارند فرض بود، و بر عوام كه طاقت ندارند فرض نبود. و در اين قسم، علوم فضايل مانند علم اخلاص و علم خواطر و علم حال و غير آنكه ذكرش تقديم يافت، به نسبت با بعضي خواص كه استعداد آن ايشان را مهيا بود، از جملهي فرايض باشد و بدان مأمور و از مخالفت آن منهي باشند.([32])
علم قيام: مراد از علم قيام، نزد صوفيه آن است كه بنده در تمام حركات و سكنات ظاهر و باطن خود حق را بر خود قائم و مطلع بيند و در تمام
«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 95 *»
احوال و اقوال و افعال او را ناظر خود داند. نشان اين علم آن است كه بنده دائماً ظاهر و باطن خود را به حليت آداب موافقت احكام الهي آراسته دارد، و از كسوت مخالفت او منخلع گرداند. بر مثال بندهيي كه او را سيدي نافذالامر صاحب هيبت به حكمي مخصوص مأمور گرداند و از چيزي نهي فرمايد و خود بايستد و مراقبت احوال او كند و بنده بر مراقبت و قيام او مطلع باشد. بيشك در محافظت و مراعات نظر سيد و موافقت حكم او هرچه تواند از دقايق احتياط و حضور به تقديم رساند. و البته نخواهد كه او را در هيأت مخالفت بيند الاّ در صورت موافقت. و اين علمي عزيز است و به غايت نافع. و در اصطلاح متصوفه آن را علم مراقبت نيز خوانند. هركه آن را شعار باطن خود سازد از جملهي مقامات شريفه و احوال عزيزه محفوظ گردد، و تعظيم و هيبت الهي او را در جميع عوارض و حوادث معلم و مؤدب شود.([33])
علم لدني: آنچه از راه كسب و درس، دست ندهد. علم انبياء و اولياء را علم لدني گويند.
يادبود دويست و شصت و پنجمين سال ميلاد
شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه
ماه رجب سال 1431 هجري قمري
الحمدللّه رب العالمين
([9]) سورهي اسراء آيات 18، 19 و 20.
من اگر نيكم اگر بد تو بُرو خود را باش هركسي آن دِرَوَد عاقبت كار كه كِشت
«حافظ»
([13]) سورهي تكوير، آيهي 19 تا 22.
([14]) «علمناه» و «لدنا» به شكل متكلم و با كنايهي متكلم معالغير است كه خدا خودش و آن واسطگان را با هم ياد كرده و كلمهي «لدننا ـ نزد ما» گزارش از منزلت و مرتبت آن واسطگان ميباشد زيرا مراد از «نزدِ» خدا، خود ايشانند نه آنكه «نزد» خدا جايي باشد و ايشان در آنجا باشند. دقت كنيد.
([15]) سورهي حجر، آيهي 75. آن شهرها را سُدوم ميگفتند و مجموعهي آنها مؤتفكات است كه بين مدينه و شام و يا ميان اردن و فلسطين واقع شدهاند.
([21]) نَطع و نِطع، سفره يا پوست چرميني كه اعدامي را روي آن قرار ميدادند تا خون او ساير قسمتها را آلوده نكند.
([23]) تفسير آلوسي، ج15، ص414، تفسير آيهي 65 سورهي كهف.
([25]) قونوي، مصباحالانس، 13.
([26]) مصباح الهداية، 65 به بعد.
([27]) سلمي، طبقات صوفيه، 421.
([30]) مصباح الهداية، 71 به بعد.
([32]) مصباح الهداية، 63 به بعد.
([33]) كاشاني، مصباح الهداية، 68 به بعد.