19 علوم رباني و لدني و علماء رباني ـ چاپ

 

علوم ربّاني و لدنّي

 

و علماء ربّاني

 

 

 

گزيده‏اي از آثار؛

 

 

استاد

 

سيد احمد پور موسويان

 

اطال اللّه بقاءه

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 1 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

ستايش و سپاس خداوندي را سزاست كه ما را به يكتايي و يگانگي خويش راهنمايي كرد و از چند و چون در آن يكتايي و يگانگي ـ بي‏همتايي ـ خود را پاك و پاكيزه خواند «سبحان اللّه عمّايصفون» و درود بي‏آغاز و انجام آئينه‏هايي را شايسته است كه نمايندگان همه‏ي نام‏ها و خدايي‏هاي او بوده و نشانه‏هاي شناسانيدن و شناختن او مي‏باشند و پس از ايشان بايسته پرتوهاي آنان ـ پيامبران پيشين و پيروان راستين آن پيامبران و پيروان راستين برگزيدگان پسين ـ است، زيرا اين پرتوها نشانه‏هاي راه راست و درست براي پيروان ناتوان و بينوايان تهي‏دست و از پاافتادگان در راه بندگي خداوند بزرگ و بزرگوار و برتر و پاك و پاكيزه‏اند، و از بركت وجود و راهنمايي‏ها و دست‏گيري آنان است كه اين بيچارگان افتان و خيزان در شاهراه خوشبختي و آسايش دنيا و آخرت راه‏پيمايي نموده و از زيان راهزنان آسوده گشته، خود و توشه‏ي اندك خود را به منزل مي‏رسانند، بنابراين شناخت آنان برايشان لازم و دوستي ورزيدن با آنان وظيفه‏ي حتمي ايشان و دشمني با دشمنان آنان تمام‏كننده‏ي ايمان و اخلاص ايشان مي‏باشد.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 2 *»

آگاهي از كيفيت حصول علم لدني و علوم رباني و شناخت اشخاصي كه در رتبه‏ي انسان‏ها به اين مقام والا واقف گرديده‏اند از مسائلي است كه ذهن هر دانش‏پژوهي را به خود مشغول نموده كه؛

آيا هر كسي را شايستگي وصول به اين مقام هست؟

يا اين مقام شايسته‏ي كساني است كه شرايط ويژه‏اي را براي خويش فراهم نموده و براي وصول به آن گام برداشته‏اند؟

و يا واصلين به اين مقام فقط منتخبين از افراد انسان‏ها و تابعين حقيقي انبياء و اولياء: مي‏باشند؟

براي دانستن اين مطلب لازم است بدانيم كه:

آگاهي‏هاي انسان

در مكتب استبصار بر اساس انواع استدلال‏هاي قرآني، سه نوع آگاهي براي انسان اثبات شده است: آگاهي‏هاي نفساني، آگاهي‏هاي عقلاني و آگاهي‏هاي فؤادي كه از اين آيه‏ي شريفه استفاده مي‏شود اُدعُ الي سبيلِ ربِّك بالحكمةِ و الموعظةِ الحسنةِ و جادِلهُم بِالّتي هِي اَحسن  . . .([1]) «بخوان (مردمان را) به راه پرورنده‏ات، به وسيله‏ي (دليل) حكمت و (دليل) موعظه‏ي حسنه و (دليل) مجادله به آن طوري كه نيكو باشد». از اين دستوري كه خداي متعال به رسول

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 3 *»

اللّه9مي‏دهد استفاده مي‏شود كه مردم نوعاً از نظر توان ادراكي يا فعّال بودن ابزار ادراكي در آن‏ها، در سه درجه يا مرتبه مي‏باشند.

نوعي مناسب حال آن‏ها در آگاهي يافتن از حقايق و معارف، دليل حكمت است.

و نوعي مناسب حال آن‏ها، موعظه‏ي حسنه.

و نوعي هم، مجادله كه نوع اول داراي مشاعر فؤادي بوده و نوع دوم داراي مشاعر عقلاني و نوع سوم داراي مشاعر نفساني مي‏باشند. نوع اول را اولوا الافئده و نوع دوم را اولوا الالباب و نوع سوم را صاحبان نفوس ناطقه گويند.

در دسته‏ي اول علاوه بر فعّال بودن ابزار ادراكي ابتدايي انساني، كه انسان را از حدّ حيوانيت بالاتر قرار مي‏دهد و هم‏چنين علاوه بر فعّال بودن ابزار ادراكي عقلاني، ابزار ادراكي فؤادي هم فعّال است.

در دسته‏ي دوم علاوه بر فعّال بودن ابزار ادراكي ابتدايي انساني، ابزار ادراكي عقلاني هم فعّال است.

و دسته‏ي سوم فقط در همان مرتبه‏ي ابتدايي انساني بوده، تنها ابزار ادراك نفساني در آن‏ها فعال است .

پس دسته‏ي سوم فقط از استدلال‏هايي كه به نام «مجادله» ناميده مي‏شود بهره مي‏برند.

اما دسته‏ي دوم علاوه بر اين، از استدلال‏هاي عقلاني هم كه

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 4 *»

«موعظه‏ي حسنه» ناميده شده، استفاده مي‏كنند .

و دسته‏ي سوم علاوه بر استدلال‏هاي مجادله‏اي و موعظه‏اي، از استدلال‏هاي حِكْمي هم بهره‏مند مي‏گردند.

نتيجه‏ي دليل حكمت «شناخت حقيقي و واقعي» يعني (معرفت) است. نتيجه‏ي دليل موعظه خاطرجمع شدن يعني  (يقين) داشتن است.

و نتيجه‏ي دليل مجادله آگاهي و مطّلع گرديدن يعني (علم) است.

در مكتب استبصار به تبعيّت از قرآن و احاديث اهل‏البيت:، مي‏بينيم ساحت عقل از خطا و اشتباه تنزيه گرديده، عقل همانند پيامبرِ ظاهر، از هر گونه خطا و اشتباهي معصوم شناخته شده است. عقل بالذات، اشتباه نمي‏كند و در حدود قلمروي ادراك خود خطا ندارد؛ يعني در آن‏چه قدرت و توان درك آن را دارد، دچار اشتباه نمي‏شود. تا حدّي كه گفته‏اند: «ماحَكَمَ به العقل حَكَمَ به الشرع». يعني آن‏چه را كه عقل به آن حكم مي‏كند شرع هم به آن حكم مي‏كند؛ يعني مفاد حكم عقل، با مفاد حكم پيامبر (در شرع) يكي است و با يك‏ديگر تضادّ و تخالفي ندارند.

نتيجه‏ي مطالب بالا آن است كه مردم از لحاظ توان فكري به سه‏گروه منقسم مي‏شوند:

عرفا،  عقلا، و علما و هر گروهي با داشته‏هاي خود در مسير انديشه گام برمي‏دارند.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 5 *»

آگاهي‏هاي انسان به حسب مراتب عالم هستي

«مكتب استبصار» به واسطه‏ي راهنمايي‏هاي قرآن و احاديث اهل‏البيت : و دلائل روشن عقلاني، زندگي آگاهانه‏ي انسان را روي اين كره‏ي خاكي، مرهون هر سه منشأ ادراك مي‏داند. نظر به اين‏كه براي عالم و موجودات عالم سه مرتبه قائل است، ظاهر، باطن و حقيقت، منشأ ادراك را هم سه منشأ مي‏داند:

حواسّ: براي ادراك ظاهر جهان و جهانيان.

عقل (و مراد تمام مشاعر باطني است): براي ادراك باطن جهان و جهانيان،

دل: براي ادراك حقيقت جهان و حقايق جهانيان.

از ابتداي ولادت، حواسّ انسان فعال مي‏گردد و به تدريج براي درك ظواهر عالم قوّت مي‏گيرد و در ضمن قوّت گرفتن حواس، قواي باطني هم فعّال گرديده، براي درك بواطن جهان و جهانيان نيرومند مي‏شود.

«دل» به واسطه‏ي آشنايي با تعاليم و هدايت‏هاي آسماني، كانون درك عالي‏ترين و عميق‏ترين مراحل درك انساني مي‏گردد. خداي متعال در قرآن كريم مي‏فرمايد: اِنّ في ذلك لَذِكري لِمَن كان لهُ قلبٌ اَو اَلقي السّمعَ و هو شهيدٌ.([2]) «در اين قرآن يادآوري‏هايي است

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 6 *»

كه از آن‏ها، آناني كه عقل دارند بهره‏مند مي‏شوند يا كساني كه گوش فراداده، دل دهند و حضور و شهود داشته باشند.» اين معني در صورتي است كه طبق بعضي از احاديث قلب به «عقل» معني شود. بلكه مانند آن آيه‏ي ديگر است كه خداي متعال از قول اهل جهنم نقل مي‏فرمايد: لو كُنّا نَسمَع او نَعقِلُ ماكُنّا مِن اَصحابِ السّعير.([3])

در هر صورت در قرآن از منشأ ادراك‏هايي بالاتر از حواس انسان سخن به ميان آمده و براي آن‏ها ارزش شناخت و معرفت اثبات شده است. و براي فعال‏شدن آن‏ها راه‏هايي هم پيشنهاد مي‏شود.

راه‏هاي فعال شدن ادراكات عالي‏تر

1ـ  تلاش و كوشش در راه خدا «و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا».

2ـ  دينداري خالصانه «اخلصوا دينهم للّه».

3ـ  داشتن تقوي «ان‏تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا».

يعني كساني كه تلاش و كوشش در راه خدا داشته باشند خداوند متعال آن‏ها را هدايت خواهد كرد. و كساني كه دين خالص تحصيل كنند و تقوي پيشه سازند خداوند براي ايشان فرقان (يعني منشاء ادراك‏هاي عالي‏تري) قرار خواهد داد.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 7 *»

تعبير ديگري نيز در قرآن رسيده كه عبارت است از «ازدياد هدايت» مي‏فرمايد: و الذين اهتدوا زادهم هدي و اتاهم تقويهم و يا مي‏فرمايد: انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدي.

تعبير ديگري هم در قرآن و روايات و ادعيه وارد شده كه عبارت است از كلمه «عبوديت» و مشتقات آن مانند عبد و عباد.

امام صادق7 مي‏فرمايند: العبودية جوهرة كنهه الربوبية.

يا آن‏كه در قرآن درباره‏ي حضرت خضر7 رسيده كه حضرت موسي و يوشع7 فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما.

نتيجه‏ي اين عبادت خالصانه آن است كه پيغمبر اكرم9فرمودند: من اخلص للّه اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه الي لسانه.

و هم‏چنين رسول خدا9 فرمودند: لولا ان الشياطين يحومون علي قلوب بني‏آدم لنظروا الي ملكوت السموات و الارض يعني اگر شياطين بر گرد دل‏هاي فرزندان آدم گردش نمي‏كردند آن‏ها به ملكوت آسمان‏ها و زمين نظر مي‏افكندند.

اميرالمؤمنين7 در نهج‏البلاغة مي‏فرمايد: اِنّ اللّهَ سبحانه و تعالي جعَل الذِّكرَ جلاءً لِلقلوب تَسمعُ به بَعدَ الوَقرَة و تُبصِر به بعدَ العَشوَة و تنقاد به بعد المُعانَدة، و مابرِح للّه ـ عزّت آلائه ـ في البُرهة بعدَ البُرهة و في اَزمانِ الفَتَرات عبادٌ ناجاهم في فكْرِهم و

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 8 *»

كلَّمَهم في ذاتِ عقولِهم فَاسْتصبَحوا بنور يقَظَةٍ في الاَبصار و الاَسماع و الاَفئدة  …. يعني خداي سبحانه و تعالي ياد خود را وسيله‏ي صيقل‏دادن دل‏ها قرار داده است و به واسطه‏ي زدوده‏شدن زنگ دل‏ها و روشنايي‏يافتن دل‏ها گوش‏هاي ناشنوا شنوا و ديده‏هاي شب‏كور بينا مي‏گردند دل‏هاي سركش و كينه‏جو بعد از دشمني انقياد مي‏يابند و تسليم مي‏شوند. در همه‏ي دوره‏ها و در همه‏ي زمان‏ها هميشه براي خدا بندگاني بوده و هستند كه خدا در فكرشان با آن‏ها راز مي‏گويد و در اعماق خردهاي آن‏هابا آن‏ها سخن مي‏گويد اين‏چنين بندگانند كه چشم‏ها و گوش‏ها و دل‏هايشان به نور بيداري روشن است (اين بيداري و آگاهي در غير آنان نيست). بعد از آن مي‏فرمايد: يُذكِّرون بايّام اللّه و يُخَوِّفون مقامَه بمنزلة الادلّة في الفَلَوات مَن اَخَذ القصْدَ حمِدوا اليه طريقه و بشّروه بالنّجاة و من اخذ يميناً و شمالاً ذمّوا اليه الطريقَ و حذّروه من الهلكة و كانوا كذلك مصابيحَ تلك الظّلمات و ادلّةَ تلك الشّبهات (از نتايج آن بيداري اين است كه) دوره‏هاي خدايي را يادآور مي‏شوند و مردم را از بزرگي خداي متعال مي‏ترسانند. آنان در بيابان‏ها مانند راهنماياني هستند كه هركه راه راست و درست مي‏رود او را ستوده و به رهايي مژده‏اش مي‏دهند و هركه راه نادرست و منحرف ـ به راست يا چپ ـ مي‏رود، راهش را نكوهش نموده و او را از تباهي پرهيز مي‏دهند. آنان هستند كه چراغ‏ها

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 9 *»

در آن تاريكي‏ها بوده و راهنمايان در آن سرگرداني‏ها مي‏باشند». درباره‏ي حالات آن‏ها بعد از جملاتي مي‏فرمايد: فكأنّما قطَعوا الدّنيا الي الاخرة و هم فيها فشاهَدوا ماوراءَ ذلك فكأنّمَا اطَّلَعوا غيوبَ اهل البرزخ في طولِ الاقامةِ فيه و حَقَّقتِْ القيامةُ عليهم عِداتُها فكشَفوا غِطاءَ ذلك لاَهل الدّنيا حتّي كأنّهم يَرَون مالايَرَي النّاسُ و يَسمعون ما لايسمَعون([4]) آن‏چنان (مشاعر باطني آن‏ها فعال گرديده) كه گويا از اين دنيا بريده شده و جدا گشته‏اند و به سوي آخرت توجه دارند بلكه در آخرت به سرمي‏برند. پس با چشم خود وراء اين عالم را مي‏بينند و گويا بر مراتب غيبي اهل برزخ آگاه شده‏اند و درنگ طولاني آن‏ها را در برزخ مشاهده مي‏كنند و دوره‏ي قيامت با همه‏ي وعده‏هايي كه داده شده براي آن‏ها متحقق و موجود است (پس در گفتار و كردار خود) پرده‏هاي آن عوالم را از جلو چشم اهل دنيا برطرف مي‏سازند. در حالتي هستند كه گويا آن‏ها مي‏بينند آن‏چه را كه مردم نمي‏بينند و مي‏شنوند آن‏چه را كه مردم نمي‏شنوند.

در فرمايش ديگري، نحوه‏ي فعال شدن ابزار ادراكي مافوق حواس را گزارش مي‏فرمايد: قد اَحيا عقلَه و اماتَ نفسَه حتّي دقَّ جليلُه و لطُف غليظُه و بَرَقَ له لامعٌ كثيرُ البرق فابان له الطريقَ و سلَك به السّبيلَ و تدافعتْه الابواب الي باب السّلامة و دارِ الاقامة و ثبَتتْ

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 10 *»

رجلاه بطمأنينةِ بدنِه في قرار الأمن و الرّاحة بمااستعمل قلبَه و ارضي ربَّه.([5]) (كسي كه در او مشاعر عالي‏تر از حواس ظاهريش فعال است) عقل خود را زنده كرده و نفس خويش را ميرانده است تا آن‏كه نازك و تيز شده در او حواس ظاهري او كه پيش از آن ضخيم و درشت بود. و لطيف گرديده در او، آن‏چه غليظ بود از مشاعر. و درخشيد برايش از درون او نور درخشان كه راه را برايش نمايان ساخت. و او را در آن راه برد. و درب‏هاي غيبي او را به پيش راند تا آن‏كه او را به درگاه سلامت رسانيد كه از هرگونه آفتي محفوظ ماند و در آن‏جا اقامت گزيد كه ديگر از آن‏جا بازنخواهد گشت و پاهايش به همراهي آرامش بدنش در جايگاه اَمن و امان و آسودگي استوار شد. (سرّ اين تكامل و فعال شدن مراتب عالي‏تر از حواس ظاهري او اين بود كه) عقل و دل خود را به‏كار گرفت و (در اثر عبوديت صادقانه و خالصانه؛ يعني تقواي همه‏جانبي) پرورنده‏ي خويش را از خود خوشنود ساخت.

تا اين‏جا روشن شد كه وراء اين حواس و مشاعر ظاهري انسان، مرتبه‏اي است كه عقل ناميده مي‏شود. و مراد تمام مراتب دروني و باطني انسان است كه شامل مشاعر مثالي او هم مي‏شود. باز بالاتر از آن مرتبه‏اي است كه آن را «دل، فؤاد، حقيقت» مي‏نامند. اين «حقيقت» همان است كه از آن، به «من» تعبير آورده مي‏شود.اين حقيقت و

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 11 *»

واقعيت است كه در اين جهان، با خارج خود، به وسيله‏ي حواس ظاهري ارتباط پيدا مي‏كند و از جهان و جهانيان آگاه مي‏گردد. با مشاعر باطني خود با باطن جهان و جهانيان مرتبط گرديده، از آن‏ها آگاه مي‏شود و با مشاعر حقيقي خود با حقيقت جهان و حقايق جهانيان ارتباط برقرار مي‏سازد.

و نظر به اين‏كه انسان جزئي از جهان و جهانيان است، به اين سه مرتبه يا سه مرحله‏ي ادراكي مجهز گرديده تا بتواند با هر سه مرتبه‏ي جهان و جهانيان مرتبط گردد و به اين وسيله در راه تكامل خود قدم بردارد.

آگاهي فؤادي نسبت به حقيقت‏ها

دانستيم كه براي انسان ابزار عالي‏تري است كه از آن به «دل، فؤاد و حقيقت» تعبير مي‏آورند و با اين وسيله‏ي ادراكي است كه انسان مي‏تواند از حقيقت جهان و جهانيان آگاهي يابد.

و حقيقت هر چيزي عالي‏ترين مراتب وجود و اصيل‏ترين مراحل هستي او است. اين حقيقت كه عبارت است از «من» حقيقي و واقعي هر كسي و هر چيزي، در قرآن كريم به «آيه‏ي شناخت حق» متعال تعبير شده است. سنُريهم اياتِنا في الافاق و في اَنفُسِهم حتّي يَتبيَّن لهم اَنّهُ الْحقُّ اَولم‏يَكفِ برَبِّك اَنّهُ علي كلِّ شي‏ءٍ شهيد «به همين زودي مي‏نمايانيم به ايشان نشانه‏هاي خود را در اطراف جهان و در

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 12 *»

خود ايشان، تا نمايان گردد براي آن‏ها كه او، حق است. آيا بس نيست پرورنده ترا كه او بر هر چيزي گواه است؟». دقت در اين كريمه‏ي مباركه روشن مي‏سازد كه «آيات» يعني نشانه‏هاي خداي متعال كه براي شناسانيدن او به انسان‏ها نمايانده شده و مي‏شود، در حاقّ وجودي همه‏ي كاينات قرار دارند.

اين «آيات»، اصل و اساس و حقيقت آفاق و انفس را تشكيل مي‏دهند، كه براي پي‏بردن به آن‏ها لازم است هر جهت و حيثيّتي را از موجود بركنار سازيم تا از پسِ پرده‏هاي جهتها و حيثيتها رخساره‏ي تابنده‏ي حقيقت او را دريابيم. از هر موجودي نزديك‏تر به ما، خودمان هستيم. و هركسي مي‏تواند پرده‏هايي كه بين درك او و حقيقتش وجود دارد كنار بزند؛ مثلاً پدر بودن براي پسر يا دختر، فرزند بودن براي پدر و مادر و از اين قبيل حيثيات و جهات، حتي مثل بدن من، نفس من، عقل من، مخلوق بودن من، ممكن بودن من، حادث بودن من و همين‏طور هرچه غير حقيقت او است، همه را كنار بزند. بعد از آن‏كه تمام جهات و حيثيّات را بركناركرد، حقيقت او برايش نمودار مي‏گردد و آن حقيقت نشانه‏ي خداي متعال است كه شناختن او به اين مقام تجرّد و بساطت، شناخت خداي متعال مي‏باشد و اين حقيقت را «آيه‏ي تعريف و تعرّف» (شناسانيدن و شناختن) حق متعال مي‏نامند. و همان است نور و ظهور و جلوه‏ي خداي متعال براي هر موجودي كه به آن حقيقت، خود را به آن

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 13 *»

موجود شناسانيده است. اميرالمؤمنين7 فرمود: تَجلّي لَها بِها([6]) «جلوه فرمود براي همه‏ي خلق به خود آن‏ها».

اما ساير خلق ازحيث مخلوقيت و جنبه‏ي مصنوعيت خود دلالت برصانع متعال دارند وآن‏هارا آيات اثبات ميناميم مانند آنكه يك ساختمان بروجود سازنده اي دانا وبينا دلالت دارد انسان عاقل ومتوجه ازتوجه به يكي از اين گونه آيات به ثبوت وجود صانع آن منتقل مي شود وبه صفات كامله و بي‏حدّ او ـ از قبيل حيات، قدرت، حكمت، آگاهي، بي‏نيازي، بي‏حدّي و…ـ آگاهي تعقلي پيدا مي‏كند ولي اين‏گونه آگاهي، شناخت (معرفت)، نسبت به خود آن صانع نخواهد بود. اما در آيات تعريف و تعرّف، دليل و مدلول يكي هستند. آيه از جهت شناخت، با صاحب آيه يك چيزاست، نه دو چيز. ديگر انتقال از چيزي به چيزي، يا عبور از چيزي به چيزي ديگر نيست. از اين جهت در اين آيات، استدلال تعقلي و استنباطي دركار نبوده بلكه آگاهي شهودي خواهد بود.

نكته‏ي دقيقي را كه از اين بحث بايد از نظر دور نداشت آن است كه در اين آگاهي فؤادي، مشعر و ابزار ادراكي از ظهور؛ يعني آيه‏ي تعريف و تعرّف، بالاتر نمي‏رود آنچنان‏كه ذات و حقيقتِ ظاهرِ به اين ظهور، يا صاحب اين آيه را درك‏كند، بلكه بهره و حظّ و نصيب

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 14 *»

مشعر فؤادي انسان در اين آگاهي، همان ادراك آيه و ظهور است ولي بدون توجه به آيه يا ظهور بودن آن.

اين گونه ديدن رادرمكتب استبصار «توحيد شهودي» مي‏نامند. در اين مكتب ثابت شده است كه خداي متعال، به ذات خود تجلّي ننموده است بلكه جلوه‏ي او، آيه‏ي او است و آيه‏ي او، ذات او نيست.

شناخت اشخاص فؤادي

در تتميم اين بحث لازم است به اين مسأله هم توجه داشته باشيم: نظر به اين‏كه چنين خداشناسي براي همه‏كس ميسّر نيست؛ يعني در نوع انسان‏ها مشعر فؤادي فعليت نمي‏يابد، در نتيجه براي آن‏ها «علم لدني» يعني توحيد شهودي و معرفت فؤادي (شناختن خدا را به ظهورش) فراهم نمي‏گردد. براي اين نوع انسان‏ها همان شناخت‏هايي كه از راه استدلال و تعقل و استنباط به دست مي‏آيد، كافي است. و تحصيل معرفت فؤادي را بر همه لازم نكرده‏اند.

از طرفي اشخاصي را كه به چنين درجه‏اي رسيده يا مي‏رسند؛ يعني داراي مشعر فؤادي مي‏شوند و مرتبه‏ي حقيقت آن‏ها براي خود آن‏ها نمودار مي‏گردد، تحت عناوين كلي به ما شناسانيده‏اند.

در درجه‏ي اول: حضرات محمّد و آل‏محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 15 *»

در درجه‏ي دوم: سلسله‏ي پيامبران،

در درجه‏ي سوم: نقباي هر زمان

و در درجه‏ي چهارم: نجباي هر عصري مي‏باشند.

چگونگي صعود بزرگان شيعه و فعال شدن فؤاد در آنان

خداوند هدايت‏كننده و راهنماي انسان است به وسيله‏ي «هدايت‏هاي تكويني» و «هدايت‏هاي تشريعي» و به عبارت ديگر خداوند تكوين (آفريننده) و خداوند تشريع (شريعت‏گذار) يكي است و همه‏ي برنامه‏هايي كه در دين و شريعت قرار داده به منظور احياي هدايت‏هاي تكويني است كه در بشر نهاده است، او براي اين منظور اساسي، ساختار ظاهر و ساختار باطن (پيكر و جان) انساني را به «راه‏يابي‏هاي» لازم و مناسب مجهّز فرموده و هر يكي را در خدمت ديگري گماشته تا با كمك به يكديگر بتوانند به غايت و هدف از آفرينش خود، دست يابند. انسان اگر از هدايت‏هاي تكويني كه خدا در او نهاده بهره‏مند گردد، از هدايت‏هاي تشريعي الهي هم مي‏تواند بهره‏مند شود، و به هر اندازه آن «احساس‏ها» فعّال گردد، پرده‏هاي طبيعت از جلو چشم او برداشته مي‏شود و بر بصيرتش افزوده مي‏گردد. براي هدايت‏هاي تشريعي حدّي نيست، راهنمايي‏هاي الهي در مرتبه‏ي تشريع انتها ندارد.

با تقويت اين «راه‏يابي‏ها» و پي‏گيري در فعّال‏شدن آن‏ها و

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 16 *»

تصفيه‏ي ظاهر و باطن به وسيله‏ي عبادات و متحلّي‏شدن به خُلقيات حميده، ترقي و تكامل علمي و عرفاني نصيب انسان مي‏شود، اين نوع ترقي و تكامل‏ها را نمي‏شود از راه‏هاي عادي و معمولي تحصيل نمود.

از اين جهت آن‏ها را «علوم اشراقي» و «افاضات غيبي» ناميده‏اند. در اصطلاح قرآن اين نوع هدايت‏ها و ترقي و تكامل‏ها «حكمت» ناميده مي‏شود.

يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً([7]) (خدا به هركس كه بخواهد حكمت مي‏دهد و كسي كه حكمت به او داده شود، خوبي‏هاي بسياري به او داده شده است).

در حديث معراج مطلبي ميان خدا و پيامبر9 مطرح شده است كه اين حقيقت را روشن مي‏نمايد. عبارت حديث درباره‏ي اين مطلب چنين است: يا احمد ان العبد اذا جاع بطنه و حفظ لسانه، علّمته الحكمة، و ان كان كافراً تكون حكمته حجةً عليه و وبالاً، و ان كان مؤمناً تكون حكمته له نوراً و برهاناً و شفاء و رحمة، و يعلم ما لم‏يكن يعلم و يبصر ما لم‏يكن يبصر، فاول ما ابصره عيوب نفسه حتي يشتغل بها عن عيوب غيره و ابصره دقائق العلم حتي لايدخل عليه الشيطان([8]) (اي احمد9 هرگاه بنده شكمش گرسنه شد

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 17 *»

(يعني خود را گرسنگي داد) و زبانش را ـ از گفتار بي‏جا ـ نگهداري كرد به او «حكمت» را يقيناً خواهم آموخت، اگر كافر باشد «حكمت» او، بر او حجّتي مي‏شود و بار گردن او خواهد شد، و اگر مؤمن باشد حكمتش نور و برهان براي او مي‏شود و نيز شفا و رحمت خواهد بود، پس خواهد دانست آن‏چه را كه نمي‏دانست و خواهد ديد آن‏چه را كه نمي‏ديد، و اوّل چيزي كه حكمت به او مي‏نماياند عيب‏هاي خود او است، و او به برطرف كردن آن‏ها از خود مشغول خواهد شد و از عيب‏جويي ديگران باز خواهد ماند، حكمت او را به دقيقه‏هاي علم ـ ريزه‏كاري‏هايي كه از ديد ديگران پنهان است ـ بينا خواهد نمود، و شيطان بر او ديگر داخل نخواهد شد ـ در امان است و از هرگونه خطا و اشتباه و لغزشي محفوظ مي‏باشد، حكمت ضامن عصمت او مي‏شود ـ).

از اين حديث و امثال آن به خوبي روشن مي‏شود كه يكي از راه‏هاي ترقي و تكامل علمي و بلكه عالي‏ترين مدارج و مراتب علمي براي حصول (حكمت)، رياضت، تصفيه، عبادت، پيروي خالصانه از پيامبران الهي:است يعني آمادگي پيدا كردن براي هدايت‏ها و آموزش‏هاي مخصوص خداوند (اشراقات، الهامات، افاضات غيبي).

پس هم‏چنان كه براي تحصيل علوم عادي از تجربه و يا استدلال و يا استقراء استفاده مي‏كنيم و از راه تجارب و يا تفكر (استدلال‏هاي عقلي و قياسي) و يا استقراء و تفحّص به پاره‏اي از

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 18 *»

حقايق و امور پي مي‏بريم و مجهولاتي براي ما معلوم مي‏گردد، هم‏چنين از راه رياضت و عبادت، سير و سلوك، تصفيه و تزكيه‏ي نفس هم مي‏توان به حقايق و اموري كه براي نوع مردم پنهان است، پي برد. بنابراين همه‏ي معلومات بشر، محصول مستقيم تفكرها و تعقل‏ها (قياسات، استدلال‏هاي منطقي) نيست. و نيز محصول تجربيات و استقراءها نمي‏باشد و عامل ديگري هم مي‏تواند مؤثر باشد و باعث كشف حقايقي گردد.

تأثير رياضت و سير و سلوك (چه به دستور شرع و يا بدون دستور شرع) و تقيّد و تمحّض و پي‏گيري در به دست‏آوردن پاره‏اي از علوم و تحصيل برخي از حالات و خصوصيات، قابل انكار نيست. پاره‏اي آثار را خدا براي بعضي كارها در حكم لوازم قرار داده است و اگر اذن دهد آن آثار بر آن كارها مترتب مي‏شود، در همين حديث معراج اثر جوع (گرسنگي) و صمت (خاموشي) را «حكمت» قرار داده و شرط هم نكرده كه شخص گرسنه و خاموش بايد مؤمن باشد تا اين اثر (حكمت) بر گرسنگي‏كشيدن و خاموش‏بودن او مترتب گردد، بلكه بدون تفاوت اگر حكمت خدا اقتضاء كند، اين اثر بر آن كار مترتب مي‏شود. البته اگر مؤمن باشد «حكمت» براي او خير و خوبي‏هاي بسيار خواهد بود و اگر مؤمن نباشد، بر او حجّت مي‏گردد و موجب هلاكتش خواهد شد.

نمونه‏ي اين مطلب «الهام‏ها» و يا «حدس‏ها»يي است كه براي

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 19 *»

نوع دانشمندان علوم طبيعي پيش مي‏آيد. آن‏ها هم به واسطه‏ي متمحّض شدن در رشته‏ي علمي خود و پي‏گيري از مقصود، پشت‏كار داشتن، به سلول‏هاي مغزي خطّ دادن، (كه اين كارها در جاي خود، يك نوع رياضت و سير و سلوك است) آمادگي پيدا مي‏كنند، و ناگهان در ذهن آن‏ها برقي مي‏جهد و مشكلي از مشكلات علمي آن‏ها حل مي‏شود. و يا كشف تازه‏اي براي آن‏ها دست مي‏دهد.

با توجه به اين مطلب ، آيا خدا آثار رياضت‏ها و عبادات و سير و سلوك‏هاي مؤمنان را، بر آن‏ها مترتب نمي‏فرمايد؟! و نسبت به ايشان به مقتضاي عدل خود رفتار نمي‏كند؟! پس به طور قطع و يقين به مقتضاي عدلش و بلكه فضلش نتيجه‏ي زحمات و تلاش ايشان را هم (اگر حكمتش اقتضا كند) به ايشان كرامت مي‏فرمايد در صورتي كه زحمات و تلاش ايشان درباره‏ي امور معنوي و ايماني و آخرتي است.

به اين آيات شريفه‏ي سوره‏ي اِسراء توجه كنيد من كان يريد العاجلة عجّلنا له فيها مانشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموماً مدحوراً، و من اراد الاخرة و سعي لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكوراً، كلاًّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّك و ماكان عطاء ربّك محظوراً([9]) (هركس اين جهان را خواهد و آن را

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 20 *»

مي‏جويد، ما هم در برآوردن خواسته‏ي او در اين جهان مي‏شتابيم، البته آن مقدار و آن طور كه بخواهيم و براي هركه بخواهيم ـ  به اقتضاي حكمت رفتار مي‏كنيم ـ  پس از آن برايش دوزخ را قرار خواهيم داد كه در آن‏جا به طور نكوهيده و رانده‏شده جاي گيرد، و هر كس سراي پسين ـ جايگاه جاويد، آخرت ـ را خواهد و در راه به دست‏آوردن آن كوشش كند و به خدا و يكتايي او گرويده باشد، كوشش آنان پسنديده و پاداش داده خواهد بود ـ اي پيامبر9 ـ از بخشش پروردگارت هم به آنان و هم به اينان كمك كرده، مدد مي‏رسانيم، و بخشش پرورنده‏ات از كسي باز گرفته نخواهد شد) آري، «هر كسي آن دِرَوَد، عاقبت كار كه كشت».([10])

تعبيرهاي ديگري كه براي اين «هدايت»هاي مخصوص از قرآن اقتباس گرديده «علوم ربّاني» و «علوم لدنّي» است كه اوّلي از آيه‏ي شريفه و قل ربّ زدني علما([11]) و دوّمي از آيه‏ي شريفه‏ي فوجدا عبداً من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً([12]) اقتباس شده است.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 21 *»

خدا در سوره‏ي طه9 فرموده: فتعالي اللّه الملك الحقّ و لاتعجل بالقران من قبل ان‏يقضي اليك وحيه و قل ربّ زدني علماً (پس برتر است خدايي كه به راستي و درستي پادشاه است ـ سزاوار و شايسته‏ي خدايي است و تو اي پيامبر ـ به خواندن قرآن شتاب مكن پيش از آن‏كه وحي به تو پايان پذيرد و بگو: خدايا دانش مرا بيفزا). اين آيه از اين جهت نازل شد كه پيامبر9 پيش از آنكه جبرئيل تمام آيه‏اي را بخواند، آن آيه را مي‏خواند.

«علماي ربّاني» هم كه مي‏گويند، از همين تعبير قرآني گرفته شده است. مفاد اين آيه آن است كه : «هدايت‏هاي تشريعي الهي انتها ندارد». خدا در سوره‏ي كهف جريان ملاقات موسي7 و يوشع7(وصي او) با خضر7 را بيان فرموده است: فوجدا عبداً … (پس آن‏دو يكي از بندگان ما را يافتند كه از نزد خود او را رحمت داديم، و از نزد خود او را دانش آموختيم).

قرآن نمونه‏اي از «علوم رباني» است و اين آيه هم اشاره‏اي به آن است كه انّه لقول رسول كريم ذي‏قوّة عند ذي‏العرش مكين مطاع ثمّ امين و ما صاحبكم بمجنون([13]) (يقيناً اين قرآن گفتار فرستاده‏ي بزرگوار، پاك، نيكو، راست و استواري است كه داراي نيروي بزرگي است و در نزد ـ خدا ـ صاحب تخت ـ پادشاهي ـ با پايگاه و جايگاه بلندي

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 22 *»

مي‏باشد، او را فرشتگان فرمان بردارند، در آن‏جا ـ نزد خدا و فرشتگان ـ استوار است، ـ اين پيامبر ـ هم‏نشين شما دستخوش جنّ‏ها نيست).

پس خدا بدون واسطه پيامبرش9 را دانش آموخته و مي‏آموزد و پيامبران ديگر را از پرتو دانش او بهره‏مند ساخته و مي‏سازد و از پرتو آن پرتو، بزرگان از گرويدگان به پيامبران مانند اوصياي آن پيامبران و ساير نقيبان و نجيبان را روزي مي‏فرمايد. و از پرتو اين پرتو، سالكان راه پيامبران و پيروان راستين و درستين آنان را كامياب مي‏نمايد. اما اوصياي پيامبر ما (دوازده امام) و حضرت فاطمه: با آن حضرت يكي هستند، اگرچه در ميان خودشان تفاوت‏هايي دارند كه در جاي خود بيان شده است.

با توجه به اين مطلب تعبير و علّمناه من لدنّا علما([14]) روشن مي‏شود كه اشاره است به وساطت حضرات پيامبر و امامان و فاطمه:، براي افاضه‏ي علوم و ساير فيض‏ها به پيامبران و اوصيا و اوليا و ديگران از مؤمنان. بنابراين مطابق اين ترتيب همه از هدايت‏هاي تشريعي الهي به واسطه‏ي اصلاح ظاهر و تصفيه و

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 23 *»

تزكيه‏ي باطن، بهره‏مند مي‏شوند و براي اين هدايت‏ها نهايتي نيست زيرا فيض خدا و افاضه‏ي فيض تعطيلي ندارد و خزينه‏هاي الهي هم پايان نمي‏پذيرد.

اين علوم در همه‏ي اين مراتب، محصول تفكر (به معناي اصطلاحي) و تعقل و استدلال و قياس نبوده و بدون وسائط ظاهري براي اهل آن علوم فراهم مي‏گردد.

از اين علوم به «تَوَسُّم» و «تَفَرُّس» هم تعبير آورده شده است. خدا در قرآن پس از بيان حادثه‏ي شهرهاي قوم لوط7فرموده انّ في ذلك لايات للمتوسمين([15]) (به طور يقين در آن ـ شهرهاي زير و زبَر شده ـ نشانه‏هايي است براي اشخاص تيزبين و ژرف‏نگر).

«توسّم» در اين مورد به فارسي تيزنگري و دقيق‏بيني است. شخص بافِراست را كه با ديدن ظاهر باطن را هم مي‏بيند و از نشانه‏هاي ظاهر به اسرار باطن پي مي‏برد، «مُتَوَسِّم» مي‏گويند.

«تَفَرُّس» هم به همين معني است. حديثي را اهل حديث (شيعه و مخالف) از حضرت رسول9نقل كرده‏اند كه فرمود: اتّقوا فِراسة المؤمن فانّه ينظر بنور اللّه (از فراست مؤمن بپرهيزيد كه همانا مؤمن به نور خدا نظر مي‏كند).

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 24 *»

واژه‏ي «توسّم» داراي دو معني است يكي عامّ (گسترده) و يكي خاصّ. معناي عامّ آن شامل اقسام زير است: فِراست تجربي، فراست استدلالي، نظري، فراست نوري.

فراست تجربي در رشته‏هاي قابل تجربه نوعاً براي صاحبان هوش و ذكاوت فراهم مي‏شود كه در رشته‏ي خود از آن استفاده مي‏كنند و كمتر خطا مي‏نمايند.

فراست استدلالي در علومي است كه با استدلال سر و كار دارد كه باز هم براي هوشمندان فراهم مي‏شود مانند علم فقه و اصول و حكمت و رياضيات.

ولي فراست نوري مخصوص آناني است كه به نور خدا مي‏نگرند، كه در درجه‏ي اوّل حضرات محمّد و آل‏محمّد9 هستند و در درجه‏ي بعد پيامبران و بعد از ايشان اوصياي آنان و ساير اوليا و مؤمنان خالص و صدّيق مي‏باشند.

معناي خاصّ واژه‏ي «توسم» همين قسم سوّم يعني (فراست نوري) است. در كتاب كافي اين حديث از امام باقر7 در ذيل آيه‏ي انّ في ذلك لايات للمتوسمين نقل شده است: هم الائمة: قال رسول‏اللّه9 اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللّه عزّوجلّ في قول اللّه تعالي ان في ذلك لايات للمتوسمين (مراد از «متوسّمين» در اين آيه امامان هستند ـ  به دليل فرموده‏ي رسول خدا9 كه ـ فرمود از فراست مؤمن بپرهيزيد كه او به نور خداي عزّوجلّ مي‏نگرد ـ و اين

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 25 *»

فرمايش را درباره‏ي آيه‏ي ـ ان في ذلك  . . . فرموده است).

و نيز اين حديث از امام باقر7 نقل شده است قال: قال اميرالمؤمنين7 في قوله تعالي ان في ذلك . . . . قال كان رسول‏اللّه9المتوسّم، و انا من بعده و الائمة من ذريّتي المتوسمون (اميرمؤمنان درباره‏ي اين آيه فرمود: رسول‏اللّه «متوسّم» بود و من پس از او «متوسّم» مي‏باشم و امامان از فرزندان من هم «متوسّم» مي‏باشند).([16])

صاحبان فراست نوري (متوسّمان) به واسطه‏ي نوري كه خدا به حسب مرتبه و مقامشان در دل ايشان قرار مي‏دهد، نيك و بد مردم را مي‏شناسند، بلكه نيك و بد همه‏ي چيزها را تشخيص مي‏دهند، حتي به حلال و حرام اشياء هم پي مي‏برند، آنان به تجربه نياز ندارند، براي آنان در اين نوع شناخت‏ها خطايي نيست و اشتباه نمي‏نمايند. اين نور توسّم در اين طبقاتِ از برگزيدگان خدا غير از علم‏هايي است كه به ايشان افاضه مي‏شود و حتي غير علم به غيب است. به وسيله‏ي اين نور به هر چيزي كه نگاه مي‏كنند (به حسب مرتبه و مقامشان) همه‏ي حالات و صفات و خواصّ و طبع آن را مي‏فهمند، و از خصوصيات ظاهر و نشانه‏هاي آشكار آن همه‏ي جهات باطني آن را استنباط مي‏نمايند. به هر كسي كه نگاه مي‏كنند، حالات و صفات و طبع او را

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 26 *»

مي‏بينند مؤمن است يا كافر، عادل است يا فاسق، دلير است يا ترسو، كريم است يا لئيم، حتي آينده‏ي او را مي‏بينند آنان از اين جهت با تكاليف خود نسبت به اشخاص و يا اشياء، آشنا مي‏شوند و به تكاليف خود بدون دغدغه رفتار مي‏كنند.

تعبير ديگري  از اين «هدايت‏ها» كه در روايات رسيده «تحديث» است. يعني ملك (فرشته) با انسان سخن مي‏گويد و او به واسطه‏ي آرامش و وقاري كه برايش فراهم مي‏شود مي‏داند كه اين سخن از طرف ملك است. زيرا سخن آن ملك را مي‏شنود و خود او را نمي‏بيند. چنين انساني را در اصطلاح «مُحَدَّث» مي‏گويند. امامان:خود را به «مُحَدَّثون» توصيف فرموده‏اند، همچنان‏كه اوصياي پيامبران گذشته را هم به «محدَّثون» توصيف كرده‏اند. مانند، آصف وصي سليمان7، يوشع وصي موسي7. از حضرت رسول9اين حديث را نقل كرده‏اند كه فرمود من اهل‏بيتي اثناعشر محدَّثا([17]) (از اهل بيت من دوازده نفر «محدَّث» مي‏باشند).

يكي از نام‏هاي حضرت فاطمه3 «محدَّثه» است كه دليل است بر اين‏كه آن بزرگوار هم مانند دوازده امام داراي اين مقام بوده است.

در حديث ديگري كه ابوبصير از امام صادق7 نقل كرده اين چنين فرموده است: كان علي محدّثاً و كان سلمان محدّثاً، قلت فما

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 27 *»

آية المحدّث؟ قال يأتيه ملك فينكت في قلبه كيت و كيت([18]) (علي7محدّث بود، سلمان محدّث بود، گفتم نشانه‏ي «محدّث» چيست؟ فرمود: فرشته بر او فرود مي‏آيد، پس در دل او چنين و چنان مي‏افكند ـ مثل آن‏كه كسي با انگشت يا چوبي روي زمين نقشي و يا خطي بكشد ـ).

از اين حديث استفاده مي‏شود كه كاملان از مؤمنان هم در هر زمان مانند سلمان «محدّث» مي‏باشند.

حكما و فلاسفه از «هدايت‏هاي تكويني» و يا «الهام‏هاي فطري» به آثار توجه مخلوق به خالق تعبير مي‏آورند. آن‏ها از ديدگاه فلسفي و مطابق مباني خود، آن‏ها را در همه‏ي موجودات، از جمله در انسان‏ها اثبات مي‏كنند. مي‏گويند نظر به اين كه خدا «مبدء» همه‏ي موجودات است و همه از خدا سرچشمه گرفته‏اند، بنابراين برگشت همه‏ي آن‏ها هم به خدا خواهد بود و هر موجودي در خودش مي‏يابد كه به سوي مبدء خود متوجه است. و گفته‏اند: «النهايات هي الرجوع الي البدايات» (آخرها و نهايت‏ها همان برگشت به آغازها است). از نظر آنان خدا اوّل الاوائل است پس بايد آخر الاواخر هم باشد. چون آغاز همه‏ي موجودات است پس بايد پايان همه هم او باشد، هر موجودي خواه ناخواه در خود اين ميل و كشش به سوي مبدء را وجدان

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 28 *»

مي‏كند، ولي نظر به اين‏كه انسان از همه‏ي موجودات كامل‏تر است اين كشش در او از همه نيرومندتر مي‏باشد. آن‏ها خدا را كلّ هستي مي‏دانند و همه‏ي موجودات را اجزاء آن كلّ، و خاصيّت جزء اين است كه به كلّ توجه دارد و ميلش به سوي آن است زيرا كلّ نسبت به اجزاء «اصل» و اجزاء نسبت به كلّ «فرع» مي‏باشند.

ما در جاهاي مناسب خاطرنشان كرده‏ايم: خدايي كه پيامبران، ما را به سوي او دعوت كرده‏اند از مبدء موجودات بودن منزه است بلكه او مبدء آفرين مي‏باشد. در اين‏كه هر موجودي به مبدء خود توجه دارد، ترديدي نيست. در مكتب استبصار اين مطلب به خوبي روشن شده و از اين توجه به «حركت استمدادي» تعبير آمده است. مبدء هر موجودي براي آن موجود و در رتبه‏ي آن، ظهور خدا به خلاقيت و رزاقيت و ميراندن و زنده‏ساختن مي‏باشد. و آن ظهور، ذات خدا نيست ولي از اين جهت كه ظهور خدا است با خدا فرقي ندارد به طوري كه توجه موجود به آن مبدء همان توجه او به خدا است. زيرا ذات خدا منزه از آن است كه مورد توجه مخلوق قرار گيرد. و بديهي است كه در توجه ميان توجه‏كننده و آنكه به آن توجه مي‏شود (مُتَوَجِّه و مُتَوَجَّهٌ‏اِلَيْه) بايد سنخيّت و هم‏رتبه‏اي باشد و خدا با هيچ موجودي از موجودات هم‏سنخ و هم‏رتبه نيست. اين مطلب در جاهاي مناسب به طور مفصل بيان شده است. بنابراين توجه به خدا يعني توجه به ظهور خدا.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 29 *»

در مكتب استبصار ثابت شده است براي هر موجودي مرتبه‏اي است به حسب آن موجود كه «فؤاد» ناميده مي‏شود، دوستي به خدا و به خداپرستي و به خداپرستان و تمايل به هر خوب و خوبي و بيزاري از هر بد و بدي در انسان از آن مرتبه سرچشمه مي‏گيرد. اين محبّت كه از آثار آن مرتبه است در حكم جان است كه در تن اعمال ظاهري و اعمال باطني انسان دميده مي‏شود و به آن‏ها ارزش مي‏دهد. حتي بيم و اميد كه از كارهاي عقل است اگر بي محبت باشد مانند تن بي جان مي‏باشد و هيچ فايده‏اي نخواهد داشت. اين عبارت از امير مؤمنان علي7 نقل شده است الهي ماعبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنّتك بل وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك (خداي من، من تو را به واسطه‏ي ترس از آتشت و يا طمع بهشتت پرستش نكرده‏ام بلكه تنها از اين جهت تو را پرستش كرده‏ام كه تو را شايسته‏ي پرستش يافتم و شناختم ـ پس به تو و پرستش تو محبت پيدا كردم ـ). به واسطه‏ي اين محبت ترقي و تكامل بي‏نهايت نصيب انسان مي‏گردد.

تتميم بحث

براي تمام كردن اين بحث و نتيجه‏گيري از آن اگر به ساختار بدن انسان نيز توجهي شود زودتر به نتيجه خواهيم رسيد.

در ميان موجودات اين جهان فقط انسان است كه از دو ساختار تشكيل شده است، ساختار ظاهري (مادّي، جسماني) و ساختار

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 30 *»

باطني (معنوي، روحاني).

اين دو ساختار از هر جهت برخلاف يكديگر، و اقتضاءات آن‏ها هم كاملاً با هم مخالف و مغايرند. با وجود اين اختلاف و مغايرت هردو در جهت تكامل هريك كمال همكاري و هماهنگي را دارند. و هريك براي رسيدن به كمال به «هدايت‏هاي تكويني» مناسب خود مجهز مي‏باشند. اين مجموعه كه انسان ناميده مي‏شود، در مرتبه‏ي جماديت به هدايت‏هاي تكويني جمادي و در مرتبه‏ي نباتيت به هدايت‏هاي تكويني نباتي و در مرتبه‏ي حيوانيت به هدايت‏هاي تكويني حيواني (غرايز) و در مرتبه‏ي انسانيت (ساختار باطني، معنوي، روحاني) به هدايت‏هاي تكويني انساني، مجهّز گرديده است. هماهنگي و همكاري هريك از اين دو ساختار با يكديگر از شگفت‏انگيزترين نشانه‏هاي آفرينش خداوند است.

در قرآن درباره‏ي هر يك از اين دو ساختار آيات فراواني وجود دارد و جوانب و جهات مخلتف هر دو، مطرح گرديده است، در روايات اسلامي درباره‏ي هر يك روايات بسياري در كتاب‏هاي مختلف و معتبر موجود مي‏باشد.

درباره‏ي ساختار ظاهري انسان علوم طبيعي و زيست‏شناسي به طور كامل بررسي نموده است.

ولي ساختار باطني انسان در اين جهان مادّه، چيزي نيست كه از خارج اين جهان بيايد و با اين ساختار ظاهري تركيب يابد. بلكه

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 31 *»

عوامل و اسبابي شناخته شده و ناشناخته اين ساختار ظاهري را معتدل مي‏نمايند تا به اندازه‏اي كه هم‏چون آيينه‏اي در برابر مراتب غيبي انسان قرار مي‏گيرد و مثال‏ها و يا اشباح آن مراتب از اين ساختار استخراج مي‏شوند و كارهاي آن‏ها از اين مثال‏ها سر مي‏زند. آن مراتب را روي هم و با هم «روح» مي‏گويند. اين مطلب يعني «القاء مثال» و يا «استخراج مثال» كه به توضيح و تفصيل بيشتري نيازمند است از فرمايش حضرت اميرمؤمنان علي7 استفاده شده است هنگامي كه از آن حضرت درباره‏ي عوالم عُلوي سؤال شد فرمود: . . .  صور عارية من الموادّ عالية عن القوة و الاستعداد تجلّي لها بها فاشرقت و طالعها فتلألأت و اُلقي في هويتها مثاله فاظهر عنها افعاله.([19])

(صورت‏هايي هستند كه از مادّه‏هاي ـ عنصري، زماني، دنيايي عاري و از حالت قوّه و استعداد ـ نقصان و كمبود ـ عالي مي‏باشند. خدا براي آن‏ها به خود آن‏ها تجلّي فرموده پس درخشان شدند، و بر آن‏ها ـ به نظر عنايت و لطف و رحمت ـ خيره گرديده پس درخشيدند، و افكنده شده در هويّت آن‏ها «مثال» او، پس آشكار كرد از آن‏ها كارهاي خود را).

نمونه‏ي محسوس براي «اِلقاء مثال» و يا استخراج «مثال» از هويّت (ذات و حقيقت) چيزي، آهني است كه در آتش گداخته شود

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 32 *»

و آن را به عربي «حديده‏ي محماة» (آهن تفتيده) مي‏گويند. در اثر مجاورت با آتش از كمون آهن «مثال» آتش غيبي (عنصري محض) استخراج گرديده و كارهاي آتش از اين «مثال» سر مي‏زند. اين مطلب را در مباحث حكمت بايد پي‏گيري كرد و در اين‏جا به همين اشاره بسنده كرده و مي‏گذريم.

آن مراتب غيبي انسان كه به وسيله‏ي دلايل محكم عقلي و نقلي ثابت شده‏اند عبارتند از: مثال، مادّه، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد، كه با اين بدن، هشت مرتبه را تشكيل مي‏دهند.

هر يك از اين مرتبه‏هاي هشت‏گانه در تشكيل شخصيت هر انساني دخالت دارند و انسان كه گفته مي‏شود شامل اين هشت مرتبه و صفات و لوازم آن‏ها مي‏باشد. هر كدام از عالمي مناسب خود و در عالم خود موجودند و داراي آثار و كارهاي مخصوص به خود مي‏باشند. آن مراتب به ترتيب مثال (شبح) خود را از اين ساختار ظاهري انسان استخراج مي‏نمايند و با آن مثال (شبح) كارهاي خود را در اين عالم ظاهر مي‏سازند .(شناخت هر يك از اين مرتبه‏ها و صفات و كارهاي آن‏ها به مقاله‏هايي مستقل نيازمند است).

بنابراين ساختار باطني هر انساني در روي اين زمين و در اين ساختار ظاهري (بدن) مجموعه‏ي هفت مثال (شبح) است كه تو در تو مي‏باشند به اين صورت:

1ـ  مثال (شبح) مرتبه‏ي مثالي كه در ساختار ظاهري القاء

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 33 *»

مي‏شود و يا از آن استخراج مي‏گردد مانند مثال و يا شبحي كه از شاخص در آيينه مي‏افتد و يا از آن استخراج مي‏شود.

2ـ  مثال (شبح) مرتبه‏ي مادّي كه در مثال (شبح) مرتبه‏ي مثالي القاء مي‏شود و يا از آن استخراج مي‏گردد.

3ـ  مثال (شبح) مرتبه‏ي طبعي كه در مثال (شبح) مرتبه‏ي مادّي القاء مي‏شود و يا از آن استخراج مي‏گردد.

4ـ  مثال (شبح) مرتبه‏ي نفسي كه در مثال (شبح) مرتبه‏ي طبعي القاء مي‏شود و يا از آن استخراج مي‏گردد.

5ـ  مثال (شبح) مرتبه‏ي روحي كه در مثال (شبح) مرتبه‏ي نفسي القاء مي‏شود و يا از آن استخراج مي‏گردد.

6ـ  مثال (شبح) مرتبه‏ي عقلي كه در مثال (شبح) مرتبه‏ي روحي القاء مي‏شود و يا از آن استخراج مي‏گردد.

7ـ  مثال (شبح) مرتبه‏ي فؤادي كه در مثال (شبح) مرتبه‏ي عقلي القاء مي‏شود و يا از آن استخراج مي‏گردد.

(در مباحث مناسب با اين بحث گفته‏ايم كه براي شناخت ساختار باطني انسان و كيفيّت ارتباط آن با اين ساختار ظاهري، عالي‏ترين و كامل‏ترين و طبيعي‏ترين نظريه‏اي كه تاكنون درباره‏ي اين مسأله اظهار گرديده همين نظريه‏ي مكتب استبصار است. اين نظريه به دلايل محكم عقلي و نقلي مستند، و روشن‏ترين راه حِكمي و فلسفي است كه در عين نوين بودن داراي مباني كهن و ديرين و حياني مي‏باشد.)

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 34 *»

اعتدالي كه براي اين ساختار ظاهري فراهم مي‏شود و آن را در برابر اين مراتب غيبي هم‏چون آيينه‏اي مي‏سازد، اين بدن را در فرمان آن مثال‏ها قرار مي‏دهد و همه‏ي كارهاي آن‏ها به راحتي هرچه تمام‏تر از اين بدن صادر مي‏گردد.

اثبات علم لدني براي شيخ اوحد اعلي‏اللّه‏مقامه

تا به اين‏جا كيفيت حصول علم لدني براي اشخاص فؤادي ثابت شد حال بايد ثابت كنيم كه بزرگان مكتب استبصار و بخصوصه شيخ اجل اوحد شيخ احمداحسائي اعلي اللّه مقامه داراي اين علم بوده‏اند.

بيان عبارتي از مرحوم آقاي كرماني اعلي‏اللّه‏مقامه

در شناخت بزرگان

براي اثبات و تأييد اين مطلب عبارتي از رساله‏ي مرحوم آقاي كرماني اعلي‏اللّه‏مقامه در شرح كتاب مبارك «اللوامع الحسينيه» مي‏خوانم، سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف اين كتاب را در كربلاي معلّي در زمينه‏ي معارف مرقوم فرموده‏اند. متأسفانه اين كتاب ناتمام است و تا اندازه‏اي هم مشكل نوشته شده. البته اكثر فرمايشات ايشان و نوع كتب ايشان مشكل است. مشهور است كه ايشان مي‏فرمودند: من مي‏گويم و مي‏نويسم كه به گوشتان بخورد نه آن‏كه

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 35 *»

بفهميد، گويا مي‏فرمودند: من وظيفه دارم كه بگويم، تا شماها بشنويد. اما چه وقت اين‏ها روشن مي‏شود؟ خدا مي‏داند. در هر صورت كتابي است بسيار مشكل تقريباً مي‏توان گفت كتابي رمزي است، همان مطالب حكمت است كه جاهاي ديگر شيخ بزرگوار و آقاي بزرگوار و خود ايشان در بعضي جاها آسانتر فرموده‏اند، ولي گويا در اين كتاب تعمد داشته‏اند و خواسته‏اند كه كتاب مشكلي باشد. اندكي از ابتداء اين كتاب را مرحوم آقاي كرماني اعلي‏الله‏مقامه شرح فرموده‏اند ولي همه‏اش را شرح نفرموده‏اند يا نخواسته‏اند شرح بفرمايند يا تقدير نشده است، در هر صورت مقداري از آن را شرح فرموده‏اند.

بخشي از فرمايشات سيد بزرگوار در اول كتاب براي معرفي علم و حكمت اين بزرگواران است، مي‏فرمايد: «عِلمُنا» يعني علمي كه مخصوص ما است و نزد ديگران نيست. علم ما است يعني علم مخصوص به خود ما. اين معارفي كه در اين كتاب جمع‏آوري شده مخصوص ما است كه نزد كسي ديگر نيست. آقاي كرماني در علت اين‏كه ايشان فرموده‏اند «علم ما»، مي‏فرمايند: «فقال علمنا هذا و هو علم البيان و المعاني و علم الاية المحكمة و الفريضة العادلة و السنة القائمة و علم الحكمة و الموعظة الحسنة و المجادلة بالتي هي احسن و علم التحير و علم الهدي و الكتاب المنير و علم الابواب و فصل الخطاب و علم اللدني و علم المحبة و الرجاء و الخشية و علم المعرفة

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 36 *»

و حق اليقين و عين اليقين و علم اليقين و علم الحقيقة و الطريقة و الشريعة و علم الفراسة و علم التوسم و علم الباطن و باطن الباطن و علم السر و السر المستسر و السر المقنع بالسر و علم الحق و حق الحق، نسب هذا العلم اليهم دون غيرهم فانهم رفع الله اعلامهم في الدارين تفردوا في هذه الطريقة و توحدوا في هذه الحقيقة» اين بزرگواران در اين علم و در اين شناختها تنها هستند و در حقيقت، يكتا هستند.

«فاستلانوا منها ما استوعره المترفون» آن‏چه را كه ديگران از آن وحشت داشتند ايشان نسبت به آن‏ها نرمند.

«و استأنسوا بمااستوحش منه المكذبون» ديگران از وحشت تكذيب كردند ولكن ايشان به آن علوم انس گرفتند.

«فمشوا في هذه الطريقة بنور مشكوة الهدي و دلالة ادلاء الوري و اقدام الولاية و زاد التقي» ايشان در اين علوم حركت كردند به نور چراغدان هدايت محمّد وآل‏محمّد: و دلالت و هدايت كردن پيشوايان و راهنمايان خلق و با قدمهاي ولايت. با قدم‏هاي ولايت و با توشه تقوي اين راه را رفتند.

«و صعدوا ذري هذه الحقيقة متعلقا بالعروة الوثقي» ايشان به درجات اين علم و حقيقت بالا رفتند در حالي‏كه چنگ زده بودند به ريسمان محكم الهي.

«و طاروا في معارجها بجناحي الخوف و الرجاء» با دو بال

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 37 *»

خوف و رجا در مراتب آن پرواز كردند.

«فوصلوا الي الغاية القصوي من الافق الاعلي» پس رسيدند به آخرين مرتبه‏ي مقصد از افق اعلي.

«فاوحي اليهم ربهم بما اوحي» خداي ايشان به ايشان وحي كرد به آن‏چه وحي فرمود. مراد از وحي الهام به مؤمن است، زيرا مؤمنان كاملان مانند سلمان را مي‏گويند محدث هستند «فاوحي اليهم ربهم مااوحي ماكذب الفؤاد ما رأي» فؤاد ايشان دروغ نمي‏گويد، آن‏چه را كه ديده، درست ديده است.

«و مازاغ البصر و ماطغي» ديده‏هاي ايشان طغيان و خطا نكرده، حقيقت و واقعيت را ديده است.

«فرأوا من آيات ربهم الكبري» آيات بزرگ خداي خود را ديدند «عند سدرة المنتهي» نزد سدرة المنتهي «فما نطقوا عن الهوي» اينها از روي ميل و هواي نفس، سخن نمي‏گويند.

«ان هو الاّ وحي يوحي» هرچه مي‏گويند چيزهايي است كه خدا به دلهاي مبارك ايشان انداخته و نوري است از انوار علوم محمّد وآل‏محمّد : كه به دلهاي مبارك ايشان تابيده.

«و النجم اذا هوي» قسم به نجم وقتي كه فرو مي‏رود.

«فربك اعلم بمن ضل عن سبيله و اعلم بمن اهتدي» خداي تو مي‏داند كه چه كسي هدايت يافته و چه كسي گمراه شده است ليجزي الذين اساؤا بماعملوا جزا مي‏دهد به آن كساني كه بدي

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 38 *»

كرده‏اند و يجزي الذين احسنوا بالحسني و جزا مي‏دهد به كساني كه نيكي كرده‏اند، نيكي ايشان را به ايشان جزا مي‏دهد، و چه نيكي از اين بالاتر كه انسان در مقابل محمّد وآل‏محمّد: ذليل بشود، تسليم بشود؟

چه نيكي و چه جزايي بالاتر از اين علم كه در اثر عبوديتشان در مقابل محمّد وآل‏محمّد: نصيب ايشان مي‏گردد. «قال تعالي» خدا مي‏فرمايد الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا هركس در راه ما قدم بردارد براي ما كوشش كند، ما هم راههايمان را به او نشان مي‏دهيم و ان اللّه لمع المحسنين خدا با نيكوكاران است.

«و اما من قبلهم فكانوا بين خابط عشواء مدلج في الظلما يلتمس بيده الطريق اعمي» يعني كساني كه پيش از ايشان بودند چند دسته بودند: دسته‏ي اول، كوراني بودند كه در تاريكيها كوركورانه حركت مي‏كردند و مي‏خواستند در اين راههاي تاريك با دست راه را پيدا كنند. انسان نابينا در جاي تاريك كه راه مي‏رود دستش را مي‏گيرد به ديوار، اين‏طرف و آن طرف حركت مي‏دهد تا به ديوار نخورد يا زمين نخورد يا توي چاه نيفتد.

«فيقع تارة و يقوم اخري» اما گاهي زمين مي‏افتادند گاهي بلند مي‏شدند.

«فهو في صيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليه قام» درست به مانند كساني كه در بيابان

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 39 *»

باشند و حالت بارندگي و ابر فراواني باشد و گاهي هم رعدي بزند تا برق مي‏زند، بلند مي‏شوند كه راه را پيداكنند و بروند ولي مي‏بينند فوراً رعد و برق تمام شد. باز سر جايشان مي‏مانند.

«و بين ضال تامة لايزيد بسرعة سيره عن الحق الاّ بعداً او غريق في لجة لايزيده كثرة الاضطراب الاّ تعباً فهو في ظلمات في بحر لجي يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم‏يكد يراها و من لم‏يجعل اللّه له نوراً فماله من نور».

دسته‏ي دوّم، گمراهاني بودند به تمام معني كه هرچه سير مي‏كردند دورتر مي‏شدند يا مثل شخصي كه در ميان دريا غرق مي‏شود، هرچه بيشتر تلاش كند بيشتر خسته مي‏شود و در ظلمات دريا قرار مي‏گيرد، ظلماتي كه آن دريا را فراگرفته و موجي روي موج است و بالاي آن ابر متراكم قرار گرفته، ظلمتهايي روي يكديگر، به طوري كه اگر دستش را درآورد از شدت تاريكي دستش را نمي‏بيند، و كسي كه خدا برايش نور قرار ندهد نور ندارد.

«و بين جاهل صامت لايستطيع حيلة و لايهتدي سبيلا ما عض علي العلم بضرس قاطع و لا استنار باشراق نور ساطع فهو من المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لايستطيعون حيلة و لايهتدون سبيلاً».

دسته‏اي جاهلِ خاموش بودند كه هيچ راهي نداشتند، هيچ

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 40 *»

راهي را پيدا نكرده بودند، مستضعفيني بودند، بيچارگاني بودند به مانند زن‏ها و بچه‏ها و پيرمردان بيچاره‏اي كه هيچ راه براي نجات خود پيدا نمي‏كنند.

«و بين غافل معرض يعيش جاهلاً و يموت مقصراً فكان له معيشة ضنكا و يحشر يوم القيمة اعمي قال رب لم حشرتني اعمي و قدكنت بصيراً قال كذلك اتتك آياتي فنسيتها و كذلك اليوم تنسي».

عده‏اي ديگر غافل بودند و پشت كرده بودند به آيات خدا. زندگي مي‏كردند در جهالت و مي‏مردند در تقصير، داراي معيشت و زندگي تنگ و ناگواري هستند و در روز قيامت هم كور محشور خواهند شد. عرض مي‏كنند خدايا چرا ما را كور محشور كردي؟ مي‏فرمايد آري اين‏چنين است كه آيات ما آمد شما را ولي شما آيات ما را ترك كرديد، به آن‏ها پشت نموده، آن‏ها را فراموش كرديد. حال امروز هم طرد شديد و واگذار شديد و چيزي به شما داده نخواهد شد.

«و بين معاند مكابر حيث جحد بالحق و استيقنته نفسه ظلما و عتوا فاستكبر في نفسه و ضل و اضل ضلالاً بعيداً حتي اذا القي اليه الحق استكبر و اذا جحد حقا افتخر فلاجرم ان له النار دار البوار جهنم يصليها صاغراً و بئس القرار».

عده‏اي ديگر دشمن حق، و انكار كننده حق بودند. بعد از آن‏كه به حق يقين كردند، از روي ظلم از روي تجاوز انكار حق كردند، تكبر

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 41 *»

ورزيدند و گمراه شدند و گمراه كردند، گمراهي بسيار بسيار عميقي. وقتي حق بر آن‏ها عرضه شد، استكبار كردند و قبول نكردند و آن‏گاهي كه حق را انكار مي‏كردند به آن افتخار هم مي‏كردند. پس خواه‏ناخواه براي آن‏ها آتش است و با ذلت و خواري در جاهاي پر از بلا و هلاكت، در جهنم قرار خواهند گرفت و بد جايي است آن قرارگاه.

اين عبارات شرح حال دشمنان و معانديني است كه معاصر با مرحوم شيخ اعلي‏الله‏مقامه بوده‏اند. اگر كسي حرفي دارد مراجعه كند به كتب آن بزرگواران در حكمتشان، در عرفانشان، در رشته‏هاي مختلف علومشان، حتي ابتدائي‏ترين رشته‏هاي علمي ايشان از صرف و نحو و معاني و بيان و منطق و اصول و فقه، تا براي او صدق اين عبارت معلوم گردد.

بعد مي‏فرمايند: «حتي اذا بدا للّه ظهورهم انار اللّه برهانهم و اراد اتمام نورهم امرهم باظهار ما اودع فيهم من اسرار محمّد وآل‏محمّد9 و ابراز ما كتم في ضمايرهم من علوم الغيبية» تا آن‏كه مشيت خدا تعلق گرفت كه آشكار بفرمايد برهان آن‏ها را و تمام نمايد نور ايشان را. پس مشيت خدا به اين امر تعلق گرفت و خدا دستور فرمود به ظاهر كردن آن‏چه در ايشان وديعه گذارده‏بود از اسرار علوم محمّد وآل‏محمّد: و آشكار كردن آن‏چه را كه در دلهاي ايشان پوشيده بود از علوم غيبيه و اسرار علوم و معرفتها .

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 42 *»

«فاضطلعوا قائمين بالابلاغ» اين بزرگواران هم با كمال اهتمام بپاخاستند و همت گماردند به رسانيدن و بيان اين علوم.

«و سددهم بروحه» خدا هم ايشان را كمك مي‏كرد به روح خودش، محمّد وآل‏محمّد:.

«فابلغوا ماانزل اليهم من ربهم» پس رسانيدند آن‏چه را كه بر ايشان نازل شده بود از طرف ربّشان.

«و ما علي الرسول الاّ البلاغ» ايشان مأمور بودند به رسانيدن و آن‏چه را كه مأمور بودند رسانيدند و وظيفه ايشان همان رسانيدن بود يعني مأمور به هدايت خلق بودند.

«فـتمت كلمة ربك صدقاً و عدلاً لا مبدّل لكلماته» تمام شد كلمه‏ي خدا به طور صدق و عدل و مبدّلي براي كلمات خدا نيست، كسي نمي‏تواند قرار خدا و سنّت خدا را بهم بزند. مخالفان حق هرچه هم دشمني كنند و هر كار بكنند سنّت خدا بهم نخواهد خورد، خدا آن‏چه را بخواهد بكند، البته مي‏كند. «فكانوا بذلك اهلاً لهذا العلم الشريف و معدنا لذلك السر اللطيف بحيث يصدر عنهم ما ظهر و يرد عليهم ما صدر لانواع من العلم الاّ و هم له مستقر و لا ضرب من الفنون الاّ و هم المأوي و المقر لانهم هم الذين قالوا ربنااللّه ثم استقاموا فتنزلت عليهم الملائكة بكل امر مستطر».

اين بزرگواران اهل اين علم شريف بودند و معدن اين علم شريف شدند به طوري كه هرچه از اين علوم آشكار شود از ايشان

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 43 *»

سرزده است و هرچه وارد بشود به سوي ايشان وارد مي‏شود نه بر ديگران، هيچ نوعي از علم نبود مگر آن‏كه محلش ايشانند و بر ايشان وارد مي‏شود و از ايشان صادر مي‏گردد و ايشان جايگاه و مقر آن هستند. اين كرامت هم بر اين بزرگواران بي‏جهت نبوده. علتش آن بود كه ايشان به قول و عمل گفتند ربّ ما اللّه است، بعد هم مستقيم بودند و منحرف نشدند. در آن وقت ملائكه خدا بر ايشان نازل شدند به هر موضوع و به هر علمي كه مقدر شده بود.

«و هم القري الظاهرة للسير الي القري الباطنة آمناً من كل خطر».

اين بزرگوارانند قريه‏هاي ظاهره اي كه خدا قرار داده براي سير به سوي قريه‏هاي باطن و قريه‏هاي مباركه كه محمّد وآل‏محمّد:هستند در حال ايمني از هر خطري.

«و هم المتخلقون باخلاق اللّه الواقفة قلوبهم علي فوّارة النور و القدر و البالغون اشدهم مستوون المؤتون علم الكتاب و الاثر».

اين بزرگوارانند كساني كه به اخلاق خدا متخلق شده‏اند. رسول خدا فرمود هركس متخلق به اخلاق خدا بشود علم در دل او نمايان مي‏شود. شما هم متخلق به اخلاق خدا بشويد، علم در دلتان آشكار مي‏شود. پس ايشان هم متخلق بودند به اخلاق اللّه و دلهاي ايشان ايستاده بود بر فواره نور و تقدير الهي و ايشان كساني هستند كه رسيده‏اند به درجه‏ي رشد و شدت عقل و شدت كمال.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 44 *»

«و بالغون اشدّهم» به آن شدت و قوت انديشه رسيده‏اند.

«مستوون» در حالت استوا و اعتدال كه بر تمام قواي خود استيلا پيدا كرده‏اند و كسانيند كه علم قرآن به ايشان داده شده، علم احاديث آل‏محمّد: به ايشان داده شده‏است.

«و الذاكرون المذكَّرون للبينات و الزبر» ايشانند كساني كه ذكر كرده‏اند و ذكر شده‏اند براي بيّنات و زُبُر، يعني برهانهاي ظاهر و باطن همه به قلبهاي مبارك ايشان الهام شده است.

بعد از اين فرمايشات مي‏فرمايند «فاني لي قدرة في تعداد اوصافهم فارجوها» كجا من قدرت دارم كه اين بزرگواران را توصيف كنم و اوصافشان را شماره كنم تا اين‏كه اميد داشته باشم كه بتوانم اوصافشان رابگويم و ان تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها هرچه نعمت‏هاي خدا را شماره كنيد نمي‏توانيد آن‏ها را بشماريد.

«بل تعجز ابناء الجنس عن معرفتهم» اين نوعِ انسان از شناخت اين بزرگواران عاجز و ناتوانند.

«ولو اضيف الي عددهم عدداً» اگرچه خدا باز عرصه‏ي انساني را دو چندان كند، هرچه اضافه بشوند باز مقام ايشان را نخواهند فهميد لو كان البحر مداداً لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان‏تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مدداً اگر دريا مداد ـ يعني مركّب ـ بشود براي نوشتن فضل اين بزرگواران، دريا تمام مي‏شود و فضل اين بزرگواران تمام نخواهد شد اگرچه خداوند به مدد اين دريا درياي ديگري را

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 45 *»

بياورد، فضل اين بزرگواران تمام نخواهد شد. اگر فضل محمّد و آل‏محمّد: تمام بشود فضل ايشان هم تمام مي‏شود به جهت اينكه فرمودند: نحن خزان علم اللّه و شيعتنا خزان علومنا هركس بگويد فضل ايشان تمام مي‏شود يا نعوذباللّه اين سخنان را حمل بر غلو كند، محمّد وآل‏محمّد: را نشناخته است.

«الحاصل» خلاصه روي اين جهاتي كه ذكر شد «فلذلك اضاف الي انفسهم هذا العلم» اين علم را مخصوص خودشان فرمودند به اين‏كه فرمودند «علمنا هذا» اين علم كه مخصوص ما است. مرادشان از اين «ما» چه كساني هستند؟ زيرا فرمود «علمنا» و «نا» كنايه متكلم مع الغير است. مقصود از اين اشخاص چه كساني هستند؟.

«و هم استاده و سناده و ملاذه و عماده و دليله و رشاده نورالدنيا و الدين، زين الايمان و اليقين عضد الاسلام و المسلمين مزيل تحريف الغالين و انتحال المبطلين مربي ايتام المؤمنين في التشريع و التكوين قطب الملة و الدين، الكهف الحصين و البلد الامين و ملجأ الخلق اجمعين الشيخ الاوحد و الامام الامجد، الشيخ احمد بن زين‏الدين الاحسائي اعلي‏اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه» .

مراد از آن كساني كه اين علم مخصوص ايشان است، استاد و پشتوانه و پناهگاه آن بزرگوار، عماد و ركن و راهنماي آن بزرگوار ، نور دنيا و دين، زينت ايمان و يقين، بازوي اسلام و مسلمين، كسي كه

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 46 *»

تحريف غلوكنندگان را از بين برد، كسي كه باطلها و آن‏چه را كه اهل باطل بي‏جا به دين نسبت داده‏اند ازبين برد، كسي كه يتيمهاي مؤمنين را تربيت مي‏كرد ، قطب ملت و دين، پناهگاه محكم ( هرگاه بخواهند تشبيه كنند كسي را كه هركس پناهنده به او شود، از دشمن ايمن است، تشبيه مي‏كنند به كهف و غار) ، سرزمين امان، ملجأ و پناهگاه همه‏ي خلق بود، شيخ يگانه، پيشرو بزرگوار، شيخ احمد بن زين‏الدين احسائي كه خدا مقامش را بلند گرداند و پرچمهاي هدايتش را برافراشته فرمايد.

و يكي ديگر از آنان خود سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف است «ذات الهمم العليّه» كسي كه داراي همتهاي بلند است «و السجيّة السنيّة» و صفات بسيار عالي و ارزنده‏اي دارد «اطال اللّه بقاه» خدا عمر ايشان را طولاني بگرداند «و ادام اللّه ظله علي رأس من والاه» خدا سايه‏اش را بر سر كساني كه دوستش دارند، بادوام بگرداند.

اين بزرگواران كه تاكنون چهار نفر ايشان امرشان ظاهر شده است هر يك نسبت به استاد خود در حكم «الضوء من الضوء» هستند، چراغي كه از چراغ ديگر درگرفته‏اند. اگر چه هركدام در جاي خود اصلند. در ضوء بودن، اصلند ولي نسبت به استاد خود فرعند. البته اصل و مؤسس شيخ بزرگوار اعلي‏اللّه مقامه است.

«فهم كهف العلوم» ايشان غار و كهف تمام علمها هستند «و

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 47 *»

 معدن الرسوم و جلاء الموهوم» ايشان زنگهاي خيالات را برطرف كردند، غبار انديشه‏ها را برطرف كرده‏اند، حقايق را آشكار فرموده‏اند «اناراللّه برهانهم» خدا براهين و دلايل ايشان را نوراني‏تر فرمايد «و اتم نورهم» خدا نور ايشان را تمام بفرمايد و لو كره المشركون اگرچه مشركان نخواهند «و حري ان اقول» اين‏جا جا دارد كه من بگويم «في هذا المقام و افتخر عند هذه المنن العظام» در مقابل اين همه منّتهاي بزرگ الهيه افتخار كنم و بگويم:

«اولئك آبائي فجئني بمثلهم
  اذا جمعتنا يا جرير المجامع»

اگر بنا باشد كسي افتخار كند بايد به اين گونه نسب ايماني افتخار كند نه به پدر و مادر جسماني ـ مي‏فرمايد من افتخار مي‏كنم و مي‏گويم اي جرير! ـ نام كسي بوده كه شاعر با او سخن مي‏گويد ـ اگر بناست در مجامع بنشينيم و به نسب افتخار كنيم من به اين بزرگواران افتخار مي‏كنم و مي‏گويم ايشانند پدران من. تو هم اگر مانند ايشان را داري بياور! «فانهم هم الحملة لهذا العلم العزيز و الجم الغفير و الفهم الكثير» ايشانند كه حاملان اين علم گرانبها و گرانمايه هستند و اين علم فراوان را ايشان به دوش كشيدند و ايشان داراي اين معارف عاليه هستند «دون غيرهم» نه غير ايشان .

«فانه منهم نشأ و منهم بدأ» از ايشان اين علم پيدا شد و از ناحيه‏ي ايشان آشكار شد «و اليهم يشد الرحال» همه‏ي مردم اگر مي‏خواهند براي طلب علم و كمال، كوچ كنند و به جايي بروند، بايد

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 48 *»

به طرف ايشان بروند. هركس مي‏خواهد به طرف خيرات برود بايد به طرف ايشان و بسوي ايشان برود «و يلجأ الرجال» و بسوي ايشان مردان علم و انديشه پناهنده مي‏شوند .

«فما من المسائل الاّ و هم له المرد و ما من العلوم الاّ و اليهم يرد» هيچ مسأله‏اي نيست مگر آن‏كه بايد به سوي ايشان برگردد و از ايشان جواب و حلّ هر مشكلي خواسته شود و هيچ‏يك از علوم نيست مگر آن‏كه بايد به ايشان مراجعه شود و از ايشان جواب دريافت گردد.

اين بيان آن بزرگوار است درباره‏ي علم اين بزرگواران. سخن ما هم همين است مي‏خواهيم بگوييم كه اين بزرگواران حامل علم و معرفتي هستند كه اين علم و معرفت بالاترين علمها و معرفتهايي است كه خدا آفرينش را براي آن ايجاد كرده است.

مي‏خواهيم بگوييم اينها خزّان علوم آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين و آگاه از مرتبه فؤاد مي‏باشند.  بحث ما در علم و معرفت ايشان است كه عالي‏ترين علمها است و همان علمي است كه نقبا و نجبا دارند، همان علمي است كه حضرت سلمان داشته، همان علمي است كه حضرت اباالفضل و حضرت علي‏اكبر داشته‏اند، همان علم را ايشان دارا هستند و يقين داريم كه اين نوع علم و معرفت مخصوص كساني است كه داراي مشعر فؤادي باشند.

بطور كلي مي‏گوييم كساني كه در ميان مردم داراي مشعر فؤادي

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 49 *»

هستند، به يكي از سه مقام نقابت يا نجابت يا عدل نافي ظاهر مي‏شوند ولي در دوران غيبت به مقام نقابت و نجابت ظاهر نخواهند شد اما بعنوان عدول نافين ممكن است ظاهر شوند كه هم عدالت واقعي دارند  و هم بر نقطه علم آگاهي دارند كه همان دارا بودن مشعر فؤادي است كه بر حقيقت علم آگاهي مي‏يابند و بواسطه اين آگاهي بر جميع علوم احاطه و تسلط پيدا مي‏كنند و مي‏توانند هر گونه شبهه‏اي را در امر دين بر طرف سازند و نيز هرگونه تحريف و تأويل نابجايي را كه غلو كنندگان و اهل باطل يا جاهلان در امر دين اظهار كنند، از دين الهي نفي نمايند. در مورد وجود مبارك چنين علمايي احاديث معتبر از ائمه : رسيده است.

چند حديث درباره‏ي اشخاص فؤادي غير از معصومين كلي

1ـ  حضرت صادق7 فرمودند: ان سلمان علم الاسم الاعظم.

2ـ  انما صار سلمان من العلماء لانه امروء منا اهل البيت فلذلك نسبته الي العلماء.

3ـ  قال الامام زين العابدين7 لعمته زينب سلام اللّه عليها: انت بحمد اللّه عالمة غير معلمة، فهمة غير مفهمة.

4ـ  قال ابوعبداللّه7 : قال صاحب موسي وذوالقرنين كانا عالمين و لم‏يكونا نبيين.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 50 *»

5ـ  قال الصادق7 : اعرفوا منازل شيعتنا بقدر مايحسنون من رواياتهم عنا فانا لانعد الفقيه منهم فقيها حتي يكون محدثا فقيل له اَوَ يكون المؤمن محدثا؟ قال يكون مفهما و المفهم محدث.

نمونه‏اي از تفرّس

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّي بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ رُفَيْدٍ مَوْلَي يَزِيدَ بْنِ عَمْرِو بْنِ هُبَيْرَةَ قَالَ سَخِطَ عَلَيَّ ابْنُ هُبَيْرَةَ وَ حَلَفَ عَلَيَّ لَيَقْتُلُنِي فَهَرَبْتُ مِنْهُ وَ عُذْتُ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَعْلَمْتُهُ خَبَرِي فَقَالَ لِيَ انْصَرِفْ وَ أَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ إِنِّي قَدْ آجَرْتُ عَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ شَامِيٌّ خَبِيثُ الرَّأْيِ فَقَالَ اذْهَبْ إِلَيْهِ كَمَا أَقُولُ لَكَ فَأَقْبَلْتُ فَلَمَّا كُنْتُ فِي بَعْضِ الْبَوَادِي اسْتَقْبَلَنِي أَعْرَابِيٌّ فَقَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ إِنِّي أَرَي وَجْهَ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِي أَخْرِجْ يَدَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ يَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِي أَبْرِزْ رِجْلَكَ فَأَبْرَزْتُ رِجْلِي فَقَالَ رِجْلُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِي أَبْرِزْ جَسَدَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ جَسَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِي أَخْرِجْ لِسَانَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ لِيَ امْضِ فَلَا بَأْسَ عَلَيْكَ فَإِنَّ فِي لِسَانِكَ رِسَالَةً لَوْ أَتَيْتَ بِهَا الْجِبَالَ الرَّوَاسِيَ لَانْقَادَتْ لَكَ قَالَ فَجِئْتُ حَتَّي وَقَفْتُ عَلَي بَابِ ابْنِ هُبَيْرَةَ فَاسْتَأْذَنْتُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ قَالَ أَتَتْكَ بِحَائِنٍ رِجْلَاهُ يَا غُلَامُ النَّطْعَ وَ السَّيْفَ ثُمَّ أَمَرَ بِي فَكُتِّفْتُ وَ شُدَّ رَأْسِي وَ قَامَ عَلَيَّ السَّيَّافُ لِيَضْرِبَ عُنُقِي فَقُلْتُ أَيُّهَا الْأَمِيرُ لَمْ تَظْفَرْ بِي عَنْوَةً وَ إِنَّمَا جِئْتُكَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِي وَ هَاهُنَا أَمْرٌ أَذْكُرُهُ

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 51 *»

 لَكَ ثُمَّ أَنْتَ وَ شَأْنَكَ فَقَالَ قُلْ فَقُلْتُ أَخْلِنِي فَأَمَرَ مَنْ حَضَرَ فَخَرَجُوا فَقُلْتُ لَهُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ قَدْ آجَرْتُ عَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ هَذِهِ الْمَقَالَةَ وَ أَقْرَأَنِي السَّلَامَ فَحَلَفْتُ لَهُ فَرَدَّهَا عَلَيَّ ثَلَاثاً ثُمَّ حَلَّ أَكْتَافِي ثُمَّ قَالَ لَا يُقْنِعُنِي مِنْكَ حَتَّي تَفْعَلَ بِي مَا فَعَلْتُ بِكَ قُلْتُ مَا تَنْطَلِقُ يَدِي بِذَاكَ وَ لَا تَطِيبُ بِهِ نَفْسِي فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا يُقْنِعُنِي إِلَّا ذَاكَ فَفَعَلْتُ بِهِ كَمَا فَعَلَ بِي وَ أَطْلَقْتُهُ فَنَاوَلَنِي خَاتَمَهُ وَ قَالَ أُمُورِي فِي يَدِكَ فَدَبِّرْ فِيهَا مَا شِئْتَ.([20])

ترجمه:

رُفَيد غلام يزيد بن عمرو بن هبيره، والي عراق – كه از جانب مروان بن محمد در آن ديار حاكم بود – مي‏گويد: ابن هبيره بر من غضب كرد و قسم ياد كرد مرا خواهد كشت. از ترس به مدينه گريختم و به امام صادق7 پناهنده شدم. وقتي او را از قضايا با خبر كردم، به من فرمود: برگرد و سلام مرا به مولايت برسان و به او بگو: فلاني غلامت رفيد را پناه داده است. مبادا كه از طرف تو آسيبي به وي رسد. گفتم: فدايت شوم اين مرد، شامي و خبيث است، براي شما احترامي قائل نيست تا به دلگرمي سلام و پيام شما نزد او برگردم. فرمود: برگرد و همان‏طور كه گفتم عمل كن.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 52 *»

من نيز برگشتم. در بين راه به عربي برخورد كردم. همين كه مرا ديد، گفت: كجا مي‏روي؟ در چهره تو مي‏بينم كه كشته خواهي شد. آن‏گاه به من گفت: دستت را باز كن. وقتي دستم را دراز كردم، گفت: اين، دست يك مقتول است. سپس گفت: پايت را دراز كن. تا پايم را ديد، گفت: اين، پاي يك مقتول است. پس از آن گفت: بدنت را برهنه كن. وقتي بدنم را برهنه كردم، گفت: اين، بدن يك مقتول است. سرانجام گفت: زبانت را ببينم. وقتي زبانم را ديد، گفت: برو كه مشكلي براي تو نمي‏بينم؛ زيرا زبانت را حامل پيامي مي‏بينم كه اگر بر كوه‏هاي استوار عرضه شود مطيع تو خواهد شد. سپس حركت كردم تا به خانه ابن‏هبيره رسيدم. اجازه ورود گرفتم و وارد شدم. وقتي چشمش به من افتاد، گفت: خائن با پاي خودش به قتلگاه آمد. آن‏گاه فرياد زد: غلام، نطع([21]) و شمشير را حاضر كن. سپس مرا امر كرد تا روي آن بنشينم. وقتي نشستم، كتف و سرم را بست و جلاد با شمشير بر بالينم ايستاد تا گردنم را بزند. گفتم: امير! تو با قدرت خود بر من دست پيدا نكردي، بلكه من با پاي خودم به سوي تو آمدم. حال كه چنين است، بگذار پيامي را به تو برسانم. آن‏گاه هر تصميم كه خواستي بگير. گفت: پيامت چيست؟ گفتم: فقط به تو مي‏گويم. به

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 53 *»

اطرافيان دستور داد خارج شويد. وقتي خارج شدند، گفتم: جعفر بن محمد الصادق به تو سلام رساند و گفت: غلام تو، رفيد در پناه من است مبادا آسيبي از ناحيه تو به وي برسد. با تعجب گفت: آيا واقعاً اين، پيام جعفر بن محمد است؟ آيا واقعا او به من سلام رساند؟ قسم ياد كردم كه راست مي‏گويم. دوباره و سه‏باره تكرار كرد من نيز قسم را تكرار كردم.

كتف مرا باز كرد و سپس گفت: دلم آرام نمي‏گيرد مگر اين كه با من همان كني كه من با تو كردم. گفتم: دستم براي انجام چنين كاري دراز نمي‏شود و دلم بدان رضايت نمي‏دهد. گفت: به خدا سوگند! چاره‏اي جز اين نيست. ناچار كتف و سرش را بستم و آن‏گاه آزادش كردم. وقتي برخاست مُهر خودش را به من داد و گفت: اختيار امور من به دست تو است هر طور كه خواستي اداره كن.

شناختي در هاله‏هايي از ابهام

مناسب اين بحث آن است كه بخشي از مثنوي ثنائي نارسا در مدح شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه و بيان كيفيت حصول علم لدني به لسان شعر از استاد معظم آورده شود. اميدواريم مراجعين از اين بحث و اشعار استفاده‏ي كافي و وافي ببرند.

خدا را جلوه‏اي در هر وجودست
كه از جلوه نمود هرچه بودست

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 54 *»

ميان جلوه‏هاي حق تعالي
ببين زيباترينش را در اين‏جا
اگرچه جلوه‏ها چون رود نورست
ولي امواج آن جوري بجورست
خوشا آن دل كه بيند جلوه او
بود چُون طور سينا سينه او
بيا بنگر ظهور حق در انسان
جمال بي‏مثال حي سبحان
ببين انسان شده آيينه ذات
كه مي‏چرخد به گردش كلّ ذرّات
مرادم ذات ظاهر در تجلّيست
نه ذاتي كو بري از هر تجلّيست
ازو ظاهر شود اوصاف يزدان
ز قدس و هم اضافه، خلقي آن

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 55 *»

بود انسان ز جام قرب حق مست
چنان مستي كه داده خويش از دست
بود وجدش ز وجدان وصالش
سماعش نغمه‏هاي بي‏مثالش
خدا آگه بود از شور انسان
ز طور سينه و از نور انسان
خدا داند فقط سوز درونش
نبيند ديگري غير برونش
بود آيينه انسان چو صافي
حكايت مي‏كند انوار عالي
مثال رتبه‏ها هريك پس از هم
شود اِلقاء در اين آيينه هردم
در اين آيينه غير از جلوه حق
نبيني صورتي از مطلق خلق

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 56 *»

در اين آيينه جز صورت نباشد
كه بر حيرت همي حيرت فزايد
ندارد آينه از خود چو زنگي
نمايد جلوه را بي‏نقش و رنگي
در اين انسان ز نقش حق هزاران
هزاران غنچه بر اين شاخ بستان
گل بينش در اين گلشن شكوفا
بهار خرّمي در آن هويدا
بسي غنچه بسي نورُسته گل‏ها
نه خاري تا خلد در پا در آن‏جا
اگر رنگي بود رنگ الهي
ز «ماني خانه» دور از تباهي
خدا را گر كه جويي در زمينش
در انساني بجو بيني يقينش

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 57 *»

«روا باشد انا الحق از درختي
چرا نبود روا از نيكبختي»
بود ظاهرتر از هرجا در انسان
كه انسان آمده مرآت جانان
ندارد حق دگر اندر مظاهر
چنين مظهر كه حق را كرده ظاهر
كه گويا غير اين مظهر خدا را
نباشد مظهري در ملك دنيا
خدا در خاكيان مأوي گزيده
از آن رو قدسيان پرده دريده
خدايا از چه رو آيينه سازي
ميان خاكيان تا فتنه سازي
مگر از ما نيايد طاعت تو
نباشد كار ما جز خدمت تو

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 58 *»

خطاب آمد كه مي‏دانم من آن را
نمي‏دانيد شما اسرار ما را
ندارد وُسعت من را زمينم
نه جا در آسمان‏هايم گزينم
به غير قلب عبد مؤمن من
كجا زيبد براي من نشيمن
همان مؤمن كه يابد بعثت خود
مرا يابد درون فطرت خود
گذارد سر به پاي احمد9 من
شود مست لقاي احمد9 من
چو پور زين دين آن شيخ احسا
پيمبرگونه آن پير دل‏آرا
شنيدي او ز حق در خود خطابي
درون او بُدي در خور، جوابي

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 59 *»

خطاب حق نداي اَقْبِل اوست
اجابت هم جوابي در خور دوست
چو فاعل ديد قابل را مهيا
نمايد او مثال خويش القا
بشر آيينه‏دار ذوالجلال است
خوشا آن‏دل كه او صاحب كمال است
چو قلب پور زين الدين احمد (اع)
كه اِلقا شد در او انوار سرمد
تو گر معناي اِلقا را بداني
نماند در تو ديگر بدگماني
بود معناي اِلقا در حقيقت
همان اظهار آثار شريعت
حديث صادقست7، گويا به خوبي
كه كُنهِ بندگي باشد ربوبي

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 60 *»

حديث قدسي عَبْدي اَطِعْني
كند تفسير اِلقا را يقيني
اگر خواهي مثالش را تو روشن
نظر بر آهن تفتيده افكن
مَثَل را با مُمَثّل مُنْطَبِق بين
حلول و اتحاد و وحدتست اين؟!!
حلول و اتحاد و وحدت آمد
همه كفر و، خلاف فطرت آمد
چو آهن شد مطيع نار سوزان
برون آمد ز آهن آن‏چه در آن
اَطِعْني را اجابت كرده هر دم
فَكُنْ مِثْلي جزايش شد در عالم
زدود از خود خودي را آهن سرد
شد او قائم مقام آتش فرد

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 61 *»

نه تيره باشد و سرد و نه خاموش
دگر آن آهني گشته فراموش
بخوان از اين مثل اي مرد عاقل
كتاب ذات آن مردان كامل
خدا جاري بود در ذات احمد (اع)
ببين او را تو در مرآت احمد (اع)
خدا مي‏بارد از سرتاسر او
خدا هم باطن و هم ظاهر او
خدا بيند، خدا، از ديدگانش
خدا گويد از آن شيرين زبانش
خدا از گوش او دارد شنيدن
«شنيدن كي بود مانند ديدن»
خدا در سينه‏اش گنجينه دارد
خدا گنجينه‏ها در سينه دارد

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 62 *»

خدا با دست او بگرفت و هم داد
خدا با پاي او پويا شد و، راد([22])
خدا بر ذات او بارد همي نور
نبيند نور او را دشمن كور
خدا گُل مي‏دمد از اين گِل پاك
نرويد خار و خس از اين دل پاك
خدا گويد سخن‏ها از لب او
خدا روز و خدا باشد شب او
خدا ظاهر ز گل‏هاي صفاتش
خدا پيدا ز آب و خاك ذاتش
خدا نقش وجودش خود كشيده
خدا در او ز روح خود دميده

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 63 *»

خدا نقش و خدا رنگ و خدا خو
خدا نقاش اين نقش خدا، گو
صفايش از صفاي حق حكايت
سراپا، ظاهر و باطن صَداقت
بگويد پاكيش از پاكي حق
همه دل‏ها كشاند سوي مطلق
درون سينه‏ها حكمت نشاند
به سوي روشني‏ها مي‏كشاند
بود موجي ز درياي ولايت
حقيقت را بود در خور حكايت
تجسّم بخش انوار هُدي او
در اوج معرفت‏ها مُقتدي او
نشاني آمده از بي‏نشاني
جهاني آمده اندر جهاني

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 64 *»

خداي لامكاني را، مكان است
خداي بي‏نشاني را، نشان است
خدا ديدن همان فهميدن توست
پرستش رهنماي ديدن توست
از آن معراج مؤمن شد نمازش
كه گرديده نمازش، چاره‏سازش
پرستش نردبان قرب حق است
كمال قرب حق دوري ز خلق است
خدا را مؤمن كامل نشان شد
ز مؤمن حضرت يزدان عيان شد
بود هم ظاهر و هم باطن او
بود هم پيكر و روح تن او
بود اَظْهَر ز مَظهر حضرت حق
مثالش را ببين در فرد و مطلق

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 65 *»

مثال اَقْرَبَش ذات و صفاتت
كه اظهر از همه پاكيزه ذاتت
نباشد ذات تو عين مظاهر
نباشد غير او از جمله ظاهر
مَعَ اللّهِ لَنا حالات گفتند
هُوَ نَحْنُ وَ نَحْنُ هُو سُفتند
وَ نَحْنُ نَحْنُ، هُو هُو را كه گفتند
غبار هرچه ناحق بود رُفتند
خداجو را نباشد ره بجز اين
كه باشد در مَظاهِر او خدابين
وگرنه جز توهّم او خدايي
ندارد هرچه دارد آن هوايي
خدا ظاهر شد از مظهر برايت
خدا آمد كنارت در سرايت

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 66 *»

ببو عطر خدا را از تن شيخ (اع)
چمنزار خدا شد باطن شيخ (اع)
شراب معرفت زان لعل دلجوست
كمند هر دلي آن خط و گيسوست
بر اين آباده باطن ره چو جويي
خدا را بنگري بي جستجويي
خدا با تو سخن گويد از آن لب
شوي تو هم‏نشينش روز و هم شب
دل احمد (اع) بود سرچشمه نور
درون سينه دارد نخله طور
درون ژَرف او درياي حكمت
چو ساحل پيكرش صحراي نعمت
شقايق‏ها در اين صحرا دميده
كه شبنم‏ها در آن‏جا جا گزيده

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 67 *»

خدا در ريشه آن‏ها بسي ريخت
ز كوثر تا كه آن‏ها را برانگيخت
نسيم جانفزاي باغ رضوان
وزد از سرزمين قدس رحمان
دل احمد (اع) زمين قدس حق است
در آن‏جا كعبه تشريف نصب است
كجا اين كعبه و آن كعبه گِل؟
جمادي را چه ارزش در بَرِ دل
مگر اين گفته صادق7 نباشد؟
كه مؤمن اَعْظَمِ از كعبه باشد
خدا در اوج عزّت ساكنش كرد
به علم مِنْ لَدُنّا عالمش كرد
به سيما و به سيرت آسماني
بُدي او در زمين چون ميهماني

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 68 *»

گُل رويش گل باغ حيات است
كه از باران رحمت بانشاط است
بُدي آيينه‏اي شايسته دوست
كه پيدا از وجودش كاملاً اوست
بود زيباترين سَرْوِ تكامل
خدايي برگ و شاخ و ميوه و گُل
خدا اهل ولا را دوست دارد
كه بر آن‏ها معلّم مي‏گمارد
پيمبرگونه حيدرسا مُعَظّم
به رُتبت برتر از كُلّست مُسَلَّم
مبارك نعمتي باشد وجودش
ز الطاف خداوندي شهودش
ببارد همچو ابري در بهاران
شقايق‏ها ز رحمت زير باران

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 69 *»

يَدِ بخشايش حي قديم است
ظهور كاملي ز اسم كريم است
همه بر خوان احسانش چو مهمان
همه ريزه‏خور جودش ز احسان
خوش آن ديده كه ديده روي ماهش
خدا را ديده او اندر نگاهش
بيا تا سرمه سازيم از محبّت
بديده بركشيم با ميل قربت
رخش را بنگريم اندر كلامش
بيا حيران بمانيم در مقامش
شود آيينه، دل بهر جمالش
جمال او نمايد در كمالش
نمي‏داني جمال او چه زيباست
كجا زيبايي مطلق هويداست؟

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 70 *»

مگر زيبايي حق را توان ديد
بجز در خلسه و در، گاه تجريد
كجا بيگانه ره يابد حضورش
رَمَد ديده ندارد تاب نورش
مكن دوري اگر آيينه داري
به درگاهش چرا سر ناگذاري
شكوفا شو ز گرماي وجودش
تو اي نورُسته در باغ شهودش
اگر آيينه رويي روبرو باش
ز اسرارش دمي در گفتگو باش
تو گر ماتي، ز حيرت گو سخن‏ها
به گوش دل بگو، ني گوش تن‏ها
تو گر روييده‏اي از تاكش اي دل
تو انگوري اگر زان باغ و آن گِل

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 71 *»

چرا همره نداري طعم و بويش
نباشي از چه همرنگ سبويش
گل هر گلبني گويد ز گلبن
خبر آرد ز اسرار تَن و بُن
خوشا آن‏دل كه از آن آب و خاك است
به عشق بلبلانش سينه چاك است
خوشا آن بلبلي كو شد خبردار
ز بوي گل شد او سرمست ديدار
بيا تا بو كنيم گل‏هاي باغش
ببينيم گلشن و آن باغ و راغش
گهي از گل بجوييم لطف او را
ز بلبل بشنويم سرّ مگو را
بيا تا سوز عاشق را بيابيم
كنار عاشقانش در صف آييم

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 72 *»

نگاهي گر كند او جانب ما
ز آيينه بشويد حاجب ما
چه فيض جانفزايي در نگاه است
حجاب هرچه فيضي هم، گناه است
گناه تو در اين ره آن خودي شد
خودي بيني تو اصل بدي شد
دگر ني گل دهد بويي به بلبل
نجويد بلبلي ره سوي سنبل
نه باري آيد از گلخانه او
نه مستي مي‏دهد ميخانه او
نه زان گلشن دگر كس بار دارد
نه ديگر حاصلي جز خار دارد
پس آن بهتر نجويي وصل رويش
نپويي پاي بسته سوي كويش

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 73 *»

بيا زين آرزو صرف‏نظر كن
نباشي لايق وصلش حذر كن
تو خاري پس بخواري شو شكيبا
فراتر از حَدَت مگذار پا را
چه گويي اي كه خامي اندرين ره
نداري توشه‏اي در خورد اين ره
نداري رهنمايي، دستگيري
غميني، خسته‏اي، رنجور و پيري
خودي بسته به پايت بند محكم
رهايي كي بود بهرت فراهم
اگر پروانه‏اي از چه نسوزي؟
اگر شمعي چرا پس مي‏فروزي؟
حجاب و مانع پروانه پَر شد
برافروزي ز شمع خيره‏سر شد

 

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 74 *»

علم لدني از ديدگاه عرفاي سني

. . .  و التنوين في قوله تعالي رحمة للتفخيم و كذا في قوله سبحانه و علّمناه من لدنّا علماً اي علماً لايكتنه كنهه و لايقادر قدره و هو علم الغيوب و اسرار العلوم الخفية، و ذكر لدنا قيل لان العلم من اخص صفاته تعالي الذاتية و قد قالوا: ان القدرة لاتتعلق بشي‏ء ما لم‏تتعلق الارادة و هي لاتتعلق ما لم‏يتعلق العلم فالشي‏ء يعلم اولاً فيراد فتتعلق به القدرة فيوجد. و ذكر انه يفهم من فحوي من لدنا او من تقديمه علي علماً اختصاص ذلك بالله تعالي كانه قيل علماً يختص بنا و لايعلم الاّ بتوفيقنا، و في اختيار علمناه علي آتيناه من الاشارة الي تعظيم امر هذا العلم ما فيه، و هذا التعليم يحتمل ان‏يكون بواسطة الوحي المسموع بلسان الملك و هو القسم الاول من اقسام الوحي الظاهري كما وقع لنبينا9في اِخباره عن الغيب الذي اوحاه اللّه تعالي اليه في القرآن الكريم، و أن‏يكون بواسطة الوحي الحاصل باشارة الملك من غير بيان بالكلام و هو القسم الثاني من ذلك و يسمي بالنفث كما في حديث «ان روح القدس نفث في روعي انه لن‏تموت نفس حتي تستكمل رزقها فاتقوا اللّه تعالي و اجملوا في الطلب». و الالهام علي مايشير اليه بعض عبارات القوم من هذا النوع، و يثبتون له ملكا يسمونه ملك الالهام، و يكون للانبياء: و لغيرهم بالاجماع، و لهم في الوقوف علي المغيبات طرق تتشعب من تزكية الباطن.

و الآية عندهم اصل في اثبات العلم الدني، و شاع اطلاق علم الحقيقة

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 75 *»

و العلم الباطن عليه و لم‏يرتض بعضهم هذا الاطلاق، قال العارف بالله تعالي الشيخ عبد الوهاب الشعراني عليه الرحمة في كتابة المسمي بـ«الدرر المنثور في بيان زبد العلوم المشهورة» ما لفظه: و اما زبدة علم التصوف الذي وضع القوم فيه رسائلهم فهو نتيجة العمل بالكتاب و السنة فمن عمل بما علم تكلم بما تكلموا و صار جميع ما قالوه بعض ما عنده لانه كلما ترقي العبد في باب الادب مع اللّه تعالي دق كلامه علي الافهام، حتي قال بعضهم لشيخه: ان كلام اخي فلان يدق علي فهمه فقال: لان لك قميصين و له قميص واحد فهو اعلي مرتبة منك، و هذا هو الذي دعا الفقهاء و نحوهم من اصحاب الحجاب الي تسمية علم الصوفية بالعلم الباطن و ليس ذلك بباطن اذ الباطن انما هو علم اللّه تعالي و اما جميع ما علمه الخلق علي اختلاف طبقاتهم فهو من العلم الظاهر لانه ظهر للخلق فاعلم ذلك انتهي.

و الحق ان اطلاق العلم الباطن اصطلاحاً علي ما وقفوا عليه صحيح و لا مشاحة في الاصطلاح، و وجهه انه غير ظاهر علي اكثر الناس و يتوقف حصوله علي القوة القدسية دون المقدمات الفكرية و ان كان كل علم يتصف بكونه باطناً و كونه ظاهراً بالنسبة للجاهل به و العالم به، و هذا كاطلاق العلم الغريب علي علم الاوفاق و الطلسمات و الجفر و ذلك لقلة وجوده و العارفين به فاعرف ذلك. و زعم بعضهم ان احكام العلم الباطن و علم الحقيقة مخالفة لاحكام الظاهر و علم الشريعة و هو زعم باطل عاطل و خيال فاسد كاسد، و سيأتي

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 76 *»

ان شاء اللّه تعالي نقل نصوص القوم فيما يرده و انه لا مستند لهم في قصة موسي و الخضر8 و قرأ ابو زيد عن ابي عمرو لدنا بتخفيف النون و هي احدي اللغات في لدن.([23])

 

در كتاب‏هاي عرفا دراين باره آمده است:

علم: دانش و دانستن. كاشاني گويد: مراد از علم نوري است مقتبس از مشكوة نبوت در دل بنده مؤمن كه بدان راه يابد به خداي يا به كار خداي يا به حكم خداي. و اين علم وصف خاص انسان است و ادراكات حسي و عقلي او از آن خارج. و فرق ميان عقل و اين علم آن است كه عقل نوري است فطري كه بدان صلاح از فساد و خير از شر متميز گردد، و آن مشترك است ميان مؤمن و كافر. و علم خاص مؤمنان راست. و علمي كه مشترك است ميان مؤمن و كافر، عقلي است كه تميز كند ميان صلاح و فساد امور دنيوي. چه اين عقل هم مؤمن را تواند بود و هم كافر را. اما عقلي كه تميز كند ميان صلاح و فساد امور اخروي، آن خاصه مؤمنان است. و ميان او و علم تلازم واقع. و ديده اين عقل به نور هدايت روشن است و به كحل شريعت مكحل. و عقل در ذات خود يك چيز است وليكن دو وجه دارد: يكي در خالق، و عبارت از او عقل هدايت كه خاصه مؤمنان است. و يكي

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 77 *»

در خلق، و اين عقل مشترك است كه آن را عقل معاش خوانند. و اهل ايمان و طالبان حق و آخرت را عقل معاش تابع عقل هدايت بود. در هر صورت كه عقل معاش را با عقل هدايت موافقت و مطابقت بود آن را معتبر دارند و بر مقتضاي آن عمل كنند. و هر كجا عقل معاش را با هدايت مخالفت افتد آن را از درجه اعتبار اسقاط كنند و بدان مبالات ننمايند. از اين سبب اهل دنيا ايشان را به ضعف عقل نسبت كنند و ندانند كه ايشان را وراي عقل ايشان، عقلي ديگر است.

و علم سه‏گونه است: يكي علم توحيد چنان كه فرمود: فاعلم انه لا اله الاّ هو، دوم علم معرفت كار خداي از اعدام و ايجاد و تقريب و ابعاد و اماتت و احيا و حشر و نشر و ثواب و عقاب و غير آن. سوم علم احكام شريعت از اوامر و نواهي. و هر يكي از اين مسالك سه‏گانه را سالكي است جداگانه. سالك مسلك اول را عالم رباني خوانند، و در علم او آن دو علم ديگر داخل من غير عكس. و سالك مسلك دوم را عالم اخروي خوانند و در علم او علم شريعت مقدار فريضت داخل من غير عكس. و سالك مسلك سوم را عالم دنيوي خوانند و او را از آن دو علم ديگر خبر نه: يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون([24]) چه اگر خبر داشتي، آن‏چه دانستي به عمل آوردي، از بهر آنك فتور در اعمال نتيجه‏ي قصور ايمان است. اگر دل

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 78 *»

به خداي و كار آخرت ايمان داشتي، از اعمال خير هيچ فرو نگذاشتي. علماي رباني با وجود ايقان به وحدانيت حق تعالي، ايمان دارند به آخرت و كار خداي و منقاد و مستسلم‏اند مر احكام اسلام را. ايشانند سابقان. و اهل تصوف و علماي اخروي با وجود ايمان به احوال آخرت، از علوم اسلامي آن‏چه محتاج اليه است بهره دارند، و آن را در عمل مي‏آرند. ايشانند ابرار و اصحاب اليمين. و علماي دنيوي جز ظاهر علوم اسلام كه آن را به واسطه تعلم تلقي كرده‏اند هيچ نصيب ندارند. آن‏چه دانسته‏اند به عمل نيارند به سبب ضعف ايمان. و از دخول در مداخل محرمه و مكروهه محترز نباشند، وشر ايشان به ديگران متعدي بود. ايشانند اصحاب الشمال و اشرار الناس و علماء السوء كه در حق ايشان وعيد و تحذير وارد شده است. در حديث معراج آمده است از حضرت رسالت كه آن شب بر جماعتي بگذشتم كه لب‏هاي ايشان به مقراض آتشين مي‏بريدند. پرسيدم كه: شما چه قوميد؟ گفتند: ما آن گروهيم كه به نيكي مي‏فرموديم و خود به جاي نمي‏آورديم. و از بدي نهي مي‏كرديم و بر آن اقدام مي‏نموديم. و همچنين در حديث آمده است كه: اشد الناس عذاباً يوم القيامة من لم‏ينفعه علمه. و هم‏چنان كه هيچ كس بهتر از علماء رباني و اخروي نيست، هيچ كس بدتر از علماي دنيوي نيست. چنان كه در حديث است: ان خير الخير خيار العلماء و ان شر الشر شرار العلماء. و سبب آن است كه هيچ چيز از علم سودمندتر نيست. وقتي كه از بهر خداي

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 79 *»

طلبند. و هيچ چيز از او زيان‏كارتر نيست وقتي كه از براي دنيا جويند. زيرا كه هر چه نفع او بيش، مضرت او بيش. و علم مانند غذاست كه در نفس خود صلاحيت پرورش دارد. وليكن به نسبت با صلحاء كه مزاج ايشان مستقيم بود و معده و اقطار تنشان از اخلاط فاسده پاك. و اما به نسبت با بيماران كه مزاج ايشان منحرف بود و تن از اخلاط رديه ممتلي، مدد علت و سبب زيادتي مرض و موجب هلاك باشد. هم چنين علم در نفس خود غذايي نافع است سبب تربيت و تنميت اخلاق نفوس و احوال قلوب، ولكن به شرط آن كه مغتذي كه متعلم است معلول هواي طبيعت و محبت دنيا نبود و مزاج او از استقامت توجه به حضرت الهي منحرف نه. و هرگاه كه مزاج دل به محبت و ميل به دنيا منحرف گردد، و اجزاي وجود به اخلاق رديه ممتلي شود، علم سبب زيادتي مرض هوا گردد و اخلاط اخلاق رديه از كبر و عجب و حقد و حسد و غير آن قوت گيرد و مؤدي شود به هلاك. اين غبن عظيم نگر كه عملي كه دليل نجات است سبب هلاك شود و عالمي كه بدو گرفتارانِ هاويه‏ي هوا از سجين طبيعت خلاص يابند، پاي‏بند دام هوا گردد.

علم نافع را علامت آن است كه در نفس تقوي و تواضع و نيستي زيادت كند، و نايره‏ي شوق و طلب را مشتعل‏تر گرداند. و علامت علم ضار آن‏كه در نفس كبر و تفاخر و غرور و طلب دنيا زيادت گرداند و از اين‏جا معلوم مي‏شود كه وجود علماي رباني در ميان مردم بهترين

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 80 *»

نعمتي است از نعمت‏هاي الهي و غيبت ايشان نقمت حق و سبب ظلمت كفر و ضلالت.

و منبع علم دل است و ظهور آن به محافظت آداب حضرت عزت متعلق.

بدان‏كه مصدر و منشأ جمله‏ي علوم حضرت الهي است و اول موردي كه فيض علم ازلي بر او وارد و فايض شد قلب مصفاي مصطفوي و نفس مزكّاي نبوي بود كه به تزكيه‏ي الهي و تصفيه‏ي رباني از شوايب كدورات هوا و الواث طبيعت صافي و مطهر گشت و در او به مناسبت صفا و طهارت قبول نزول علم پديد آمد.

و به سبب فراغت و خلو از ماسوي اللّه، دل او سعت و گنجائي‏ انصباب بحر ازلي يافت. و چون بحر طافح، از توارد امواه علوم در تموج آمد و از آن نوازل احوال سنيه متوالي و معاقب گشت و شعبه‏اي از وي در مجاري صفات نفس روان شد، و به انهار اخلاق الهي منشعب گشت، و نهري از او به زمين قالب رسيد و به جداول اعمال صالحه انقسام پذيرفت و هر جدولي از آن موزع بر سواقي اوقات و ساعات به محل ظهور پيوست و ظاهر و باطن نبوي به فيض علم و عمل ناضر و مرتوي شد. و بعد از كمال نضارت و ارتوا چون امداد فيض علوم هنوز متواتر و متعاقب بود و از حد احتياج او زيادت حق‏تعالي مر قبول آن زيادت را از قلوب و نفوس امت به مناسبت صفا و طهارت چندين هزار جداول استعداد مهيا گردانيد. و از قلب منور و

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 81 *»

نفس مطهر نبوي، فيض علوم و احوال و اخلاق و اعمال در قلوب و نفوس امت روان شد، و اوعيه‏ي قلوب و نفوس ايشان در قبول نزول فيض متفاوت و مختلف آمد. بعضي قبول اعمال بيش نداشتند، و ايشان عبّاد بودند. و بعضي قبول اخلاق و اعمال بيش نداشتند، و ايشان زهّاد بودند. و بعضي قبول اعمال و اخلاق و احوال همه داشتند، و ايشان صوفيان بودند، كه به كمال متابعت رسول عليه الصلوة و السلام استعداد تمام يافتند.

پس معلوم شد كه مأخذ جمله‏ي علوم، وجود سيد كاينات است عليه افضل الصلوات. و اقتباس انوار علوم ظاهره و باطنه همه از مشكوة كلمات تامات و مصابيح اعمال و اخلاق و احوال او است.

و علماي ظاهر سه‏طايفه‏اند: مفسران و اصحاب حديث و فقها. مفسران به علم لغت و نحو و صرف و وجوه قراءات و شأن نزول آيات و اصول قصص منسوب، و اصحاب حديث به علم روايت و سماع و اسلمي روات و جرح و تعديل و صحيح و سقيم معروف، و فقها بعد از احاطت به علوم ايشان به دقايق فهم و تعمق نظر و استنباط فروع و احكام متجدده غيرمنصوصه از اصول نصوص و فرق ميان ناسخ و منسوخ و مطلق و مقيد و مجمل و مفصل و عام و خاص و محكم و متشابه مخصوص.

و اما علماي باطن و متصوفه با علماي ظاهر، در علوم ايشان متفق‏اند و مخصوص به زوايد علوم عزيزه و احوال شريفه كه بعضي از آن

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 82 *»

درطي اين سواد درج افتد ان‏شاءاللّه. و حق‏سبحانه و تعالي به وجود اين علما حمايت دين نبوي و حفظ ملت مصطفوي مي‏كند، و آسمان شريعت را از تصرف شياطين الانس حراست مي‏نمايد، تا هركه از تلقاء نفس خود خواهد كه بر شرع افترائي كند علماي ملت كه شهب سماي شريعت‏اند او را رجم و قذف مي‏كنند. هر علم كه از كتاب الهي و سنت نبوي مستفاد نبود مردود و نامقبول است و از درجه اعتبار ساقط الا علمي كه در فهم آن محتاج‏اليه بود.

علم باطن: در مقابل علم ظاهر است، يعني علم به اسرار سلوك و حقايق روحاني كه منجي انسان است.

حسن بصري گويد: حذيفه‏ي يمان را پرسيدم از علم باطن، يعني علم فهم. گفت: از رسول خدا پرسيدم وي گفت: «علم بين اللّه و بين اوليائه لم‏يطلع عليه ملك مقرب و لااحد من خلقه». فهم اين مردان در اسرار كتاب و سنت به جايي رسيده است كه وهم ارباب ظواهر زهره ندارد كه گرد آن حرم محترم گردد. ايشان را در هر حرفي مقامي است و از هر كلمه پيغامي. از هر آيتي ولايتي و از هر سورتي سوزي و سوري. و عيد در راه ايشان وعد است و وعد در حق ايشان نقد است. هرچه به جز حق، نزد ايشان باطل است.

علم حال: در برابر علم قال و مقال است. علم حال، يافت است، نه بافت. عزالدين كاشاني گويد: از همه‏ي علوم خاصه‏ي متصوفه، يكي علم حال است. يعني دوام ملاحظه دل و مطالعه سر، و صورت آن

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 83 *»

حال را كه ميان بنده و خداوند است و وقوف بر كيفيت و كميت آن در جميع اوقات، به موازنه‏ي زيادت و نقصان و مساوات و قوت و ضعف آن به معيار صدق، تا به سبب هر وقت به مراعات حقوق و محافظت آداب آن قيام مي‏نمايد. زيرا كه هر حالي را در نفس خود ادبي است و به حسب هر وقت، ادبي و به اعتبار هر مقامي، ادبي. مثلاً رضا را در نفس خود ادبي است و آن طمأنينت نفس است در تحت مصادمات احكام الهي. و به حسب وقتي كه زيادت گردد ادبي و آن اداي شكر است، تا طريق مزيد حال منسد نگردد. و طي نفس در مطاوي انكسار و افتقار، تا به صفت استغنا و طغيان و كبر و عجب ظاهر نشود. و به حسب وقتي كه نقصان پذيرد يا موقوف شود ادبي ديگر. و آن استغاثت و استعانت است به حضرت فتاح، تا در ترقي و مزيد بگشايد و نفس را از حركت نگاه دارد و در باطن بنده از جهت طلب مزيد عزمي شوق‏انگيز و شوقي حزن‏آميز پديد آيد. و هم‏چنين زيادت حال رضا را در مقام موافقت احكام الهي حكمي و ادبي ديگر است و آن رضا و سرور به رضاست. و در مقام مخالفت حكمي و ادبي ديگر. و آن انكار و حزن بر وجود رضاست و نقصان آن را در هريك از اين دو مقام برعكس ادب زيادت ادبي است. پس هركه پيوسته ملاحظه حال صورت حال خود بود ميان او و خداوند، و بر آداب آن به حسب هر وقتي و مقامي محافظت نمايد، به مبلغ كمال و مقام رجال رسد. و هركه از آن غافل بود از انقطاع طريق مأمون نباشد.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 84 *»

و اين شغلي شاغل است كه اگر اوقات عمر در آن صرف كرده شود حق آن گزارده نيايد. و سالكان اين طريق متفاوت‏اند به حسب تفاوت قوت استعداد و ضعف آن. بعضي آنند كه اين تفاوت احوال و تمييز ميان زيادت و نقصان آن در انفاس بدانند. در هر نَفَس تفاوت حال خود به نسبت به انفس سابق دريابند، و بعضي در اوقات بدانند، و بعضي در ساعات و بعضي در ايام. سهل عبداللّه گفته است بنده سلامت نيابد الاّ وقتي كه به حال خود عالم بود و آن را فراموش نكند و بدان حق را مطيع بود. و از وي پرسيدند كه علم حال چيست؟ گفت «ترك التدبير و من كان في هذا المقام فهو من اوتاد الارض». يعني هركه حال او با حق‏تعالي ترك اختيار و سلب اراده بود، دوام ملاحظه اين حال اقتضاء دوام ترك تدبير كند. و هرگاه كه در خود رغبت تدبيري يابد آن را نفي مي‏كند. چه داند كه منافي حال او است. و تخصيص حال به ترك اختيار از آن كرده است كه هيچ حال از آن شريف‏تر نيست.

علم حقايق: يعني علم به حق، از جهت ارتباط آن به خلق؛ و انشاء علم از او به حسب طاقت بشري. مبادي آن، امهات حقايق است كه لازمه‏ي وجود حق است.([25])

علم حقيقت: (عبارت از علم لدني رباني است) (نك: علم لدني).

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 85 *»

علم خاص: (نك: علم).

علم خواطر: (نك: خاطر، خواطر).

علم دراست: دانشي كه از راه درس و كسب به دست آيد، در برابر علم وراثت و علم موهبت. عزالدين كاشاني گويد:

علم دراست علمي است كه اول تا آن را نخوانند و ندانند، عمل كردن نتوانند. و علم وراثت علمي است كه تا اول بر مقتضاي علم دراست عمل نكنند، آن را ندانند و نيابند. پس علم دراست آن است كه مقدمه‏ي علم بود، و علم وراثت نتيجه‏ي آن باشد. و علم بي‏عمل عقيم بود، و عمل بي‏علم سقيم. و ازدواج علم و عمل كه منتج علم وراثت است، نتيجه‏ي صحت ايمان است. و علم بي‏عمل علامت ضعف آن چه فتور اعمال از قصور ايمان خيزد. و مراد از عمل، زهد و تقوي است، كه بنده ظاهر و باطن خود را به مصقله‏ي تقوي و زهد بزدايد، و از زنگ هوا و طبع پاك كند تا در او صورت حقايق ايمان متجلي گردد. پس امر به تقوي فرمود و آنگاه تعليم بر آن مرتب گردانيد تا اشارت بود بدانك علوم وراثت حاصل نشود الاّ به مقدمه‏ي تقوي. و مجرد عمل ظاهر در افادت اين علم كافي نبود، الاّ وقتي كه عمل باطن كه عبارت است از حقيقت زهد و تقوي با آن ضم گردد. و علما كه ورثه‏ي انبيايند به واسطه‏ي تصحيح نسبت معنوي كه سبب ميراث معنوي است، علم حقايق ايمان به ميراث بديشان رسيده است. و آن نسبت معنوي ابوت و بنوت است. چه انبياء آباء

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 86 *»

معنوي‏اند، و علماي رباني اولاد و اعقاب معنوي ايشان.

و اسلام مر ايمان را به مثابت جسد است. و ايمان اسلام را به جاي روح. و علوم قشور علوم ايماني است. و آن علوم دراست است كه مقدمات اعمال‏اند، و علوم ايماني لباب و خلاصه‏ي آن. و آن علوم وراثت است كه علماي رباني و متصوفه را به نسبت معنوي در ولادت معنوي به ميراث رسيده است از رسول9. و همچنانك آدم7 در عالم صورت پدر صوري است كه تا انقراض وجود عالم اولاد و اعقاب او بر طريق توالد و تناسل از يكديگر متوارث باشند و اسباب و اموال دنيوي بطناً بعد بطن از اسلاف به اخلاف منتقل شود، همچنين رسول9در عالم معني پدر معنوي است كه تا انقراض وجود، اولاد و اعقاب او به طريق توالد و تناسل معنوي، علوم از يكديگر به ميراث مي‏يابند و مواريث علوم و احوال و اخلاق و اعمال نبوي از اسلاف به اخلاف بطناً بعد بطن منتقل مي‏گردد.

وليد بن مغيره چون از اين ولادت خبر نداشت، از سر جهل، رسول را9ابتر خواند. ندانست كه نسل او صوري و معنوي تا قيامت باقي است؛ و ابتر به حقيقت او بود كه اولاد صوري كه انقطاع از لوازم آن است، بينش نداشت.([26])

علم دنيوي: در برابر علم اخروي است.

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 87 *»

علم رسوم: مراد علم رسمي است در برابر علم حال. شيخ بهايي گويد:

علم رسمي سر به سر قيل است و قال   نه ازو كيفيتي حاصل نه حال
در علم رسوم گرو مانده   نشكسته ز پاي خود اين كنده
تا چند زني ز رياضي لاف   تا كي افتي به هزار گزاف

علم روايت: مراد علم شريعت است كه گفته‏اند كسي كه به علم روايت عمل كند وارث علم درايت خواهد شد، و كسي كه به علم درايت عمل كند وارث علم رعايت شود و به راه حق رهبري گردد.([27])

علم سِعَت: راه يافتن به فضاي بي‏پايان ملكوتي. آن‏چه سالك الي اللّه را به جهان روحاني سوق دهد. عزالدين كاشاني گويد: هرگاه كه اخلاق نفس مبدل شد و ديو طبيعت مسلمان گشت و به جاي متابعت هوا در او مطاوعت خدا پديد آمد، بعضي از حظوظ او حقوق گردد. پس آنگاه او را از مضيق ضرورت به فضاي سعت راه دهد. و متصوفه اين مرتبه را مقام سعت خوانند.

و علم سعت علمي غامض است و مقام او مقامي عزيز.  هركس را در

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 88 *»

اين مقام قدمگاهي تواند بود. پندار اين مقام، مزلت اقدام سالكان است. چندين هزار رونده را، به تصور اين مقام، پيش از وصول، قدم بلغزيده است. و به اذيال بقاياي دواعي طبيعت متعثر شده، و صورت اين التباس بر ايشان پوشيده، و طريق ارادت و اجتهاد بر ايشان منقطع گشته و به سبيل قهقري رداً علي الحافرة به قدم اول بازآمد. و صحت اين حال يا در بدايت مقام فناي ارادت و ترك اختيار بود، يا در مقام بقاي به حق بعد از فناي وجود خود. اما در مقام فناي ارادت، از بهر آنك وقوف بر حد ضرورت نباشد الاّ به وجود ارادت و اختيار آن. و در مقام فناي ارادت كه سالك از حول و قوت خود منخلع شود و از اختيار خود منسلخ گردد، محكوم وقت باشد نه مقيد اختيار ترك زوايد و وقوف بر حد ضرورت. اگر بيند كه او را از غيب بي‏تطلع نفس، زيادت بر حقوق، چيزي از حظوظ مي‏دهند، آن را به حكم وقت فرامي‏گيرد و بدان محظوظ مي‏شود. و اين اخذ او را از ترك فاضل‏تر. چه اخذش به حق بود و تركش به اختيار خود. و اما در مقام بقاء به حق از بهر آنك نواصي احوال در تصرف او بود و او از تحت تصرف احوال بيرون رفته، نه مقيد اخذ بود و نه مقيد ترك. گاهي تناول حظوظ كند به نيت رفق و تلطف با نفس خود، بعد از آنك در تحت اعباء مجاهدات و رياضات رام شده باشد، و در قبضه‏ي تصرف احكام الهي منقاد و مستسلم گشته و بار به منزل برده، بي آنكه در صفاي وقت او اثر كدورت آن بنمايد يا به نيت ترحم و شفقت بر

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 89 *»

ديگران، تا طريق رخصت كه متروح و متنفس ضعفاست بر طالبان منسد نگردد. و گاهي بر حقوق و ضرورات اكتفا نمايد، به نيت اقتدا به انبيا و تعلل از دنيا و تربيت مريدان و دعوت ايشان با حد ضرورت به زبان فعل. چه زبان فعل در نفوس، تأثير بيش از آن دارد كه زبان قول. و هركه فعلش مطابق قول نبود قولش نافع نباشد. و اختيار در او تناول حظوظ و اكتفا بر حقوق نه به خود بل به اختيار حق بود و او را از آن حجاب نه. و مع‏هذا طريق سعت طريقي مخوف است و پرآفت. امن و سلامت در طريق ضرورت است. زيرا كه هرچه موافق مراد نفس بود، در او غلط بسيار افتد و در مخالفت او غلط كمتر بود.([28])

علم شريعت: علم به احكام ظاهري شريعت، و آن را سه ركن است: كتاب و سنت و اجماع.([29])

علم ضارّ: علمي كه از آن زيان خيزد و علامت آن كبر و تفاخر و غرور و طلب دنيا است. (نك: علم دراست).

علم ضرورت: علمي كه انسان را از آن گزيري نباشد و گريزي نه.

عزالدين كاشاني گويد: معني ضرورت، مالابد است. هرچه آدمي را از آن چاره نيست، ضرورت اوست. و انسان را به حسب روح و قلب ضرورتي است، و به حسب نفس و قالب ضرورتي. اما ضرورت روح و قلب، شهود حق تعالي و مطالعه‏ي صفات و افعال اوست كه بقاي

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 90 *»

حيات و قوام هر دو بدان متعلق است، همچنانك ضرورت نفس و قالب، اكل و شرب است كه سبب قوام انسان است. و سهل عبداللّه گفته است به حسب نظر به ضرورت روح و قلب كه الضرورة هو اللّه. و هم از اينجاست خطاب عزت با موسي7: يا موسي انا بدك اللازم فالزم بدك. و علم ضرورت در اصطلاح متصوفه عبارت است از ادراك حد مالابد نفس در حركات و سكنات و اقوال و افعال و معرفت زمان حبس نفس در اين مقام. و حد مالابد آن است كه نفس را از آن منع نشايد كرد. چه حق او، آن بود و منع حقوق از نفس نامرضي است. و حق نفس آن است كه از منع آن خللي ديني يا دنياوي تولد نكند. پس حق نفس در مآكل و مشارب و استراحت و منام، آن‏قدر است كه بدان امساك روح و حفظ عقل و منع كلالت حواس كرده شود. و اين‏قدر ضرورت لابد است و منع آن سبب خلل مزاج و نقصان عبادات يا فقدان عقل و ترك طاعات. و هرچه ازين حد بگذرد جمله حظ نفس است و وقوف بر حد ضرورت، عزيمت است. و تجاوز از آن به شرط علم، رخصت. ارباب عزايم خواص مؤمنان و صوفيان‏اند، و ارباب رخص عوام مؤمنان. و استقامت نفس از اعوجاج طبيعت صورت نبندد الاّ بر وقوف بر حد ضرورت و استقامت بر آن. و دانستن حد ضرورت در همه‏ي چيزها علمي غامض است، و نفس را بر آن حد بداشتن عملي مشكل. اهل بدايات را اطلاع بر آن بي‏ارشاد منتهي متعذر بود، و وقوف بر آن حد بي‏مدد

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 91 *»

مربي متعسر. چه سالك مادام تا هنوز از صفات نفس به كلي منخلع نگشته باشد و نظر محبت او با نفس خود چيزي باقي بود، اكثر حظوظ را حقوق خود داند، و بر آن‏چه حق خود داند هم وقوف و استقامت نتواند. پس او را از تنبيه شيخ و مدد همت او چاره نباشد، و در بدايت حال تجاوز از حد ضرورات و حقوق البته جايز نبود. چه ارتكاب حظوظ او را از بلوغ مقصد مانع آيد و نفس را در همه چيز حقي و حظي هست. تا غايتي كه در ترك حظ او را حظي هست. حق او را شناختن واجب است و اعطاي آن لازم. و همچنين شناختن حظوظ او و منع از آن. و هركه نفس را در يك چيز بر حد ضرورت بدارد، اثر آن در ديگر چيزها سرايت كند، خصوصاً در طعام. چه بيخ همه‏ي شهوتها شهوت طعام است. هرگاه كه نفس در آن بر حد ضرورت اقتصار نمايد وقوف در ديگر چيزها بر حد ضرورت آسان بود. و نفس بر مثال شجره‏ي خضر است، از او فروع شهوات بسيار منشعب شده و بيخ همه شهوت طعام و مدد تازگي، و نماء اين شجره و فروع او از طعام است. و اثر احوال طعام از حل و حرمت و كراهت و ضرورت و زيادت، در جميع اقوال و افعال بنده ظاهر شود. مثلاً اگر لقمه‏يي زيادت بخورد از او سخن زيادت و حركت زيادت صادر شود. و اگر لقمه‏ي مكروه يا حرام بخورد اثر آن كراهت و حرمت در افعال و اقوال او پديد آيد. و اگر لقمه‏ي حلال طيب بر سبيل تناول كند، از او حركات و كلمات طيبه‏ي ضروريه صادر شود. اين قاعده‏اي است كلي

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 92 *»

و مطرد و محافظت بر آن در تزكيه‏ي نفس اصلي معتبر، و اهمال آن مايه‏ي خسران و خذلان. و نفس تا مدتها بر حد ضرورت وقوف ننمايد تبديل اخلاق ذميمه و اوصاف دميمه‏ي او به اخلاق حسنه و اوصاف جميله ميسر نشود. چه هرگاه كه مدتي بر حد ضرورت بايستد و ثبات و مصابرت نمايد، از حرارت آتش نامرادي، اخلاط اخلاق رديه‏ي او در ذوبان آيند، و از آلايش طبيعت مزگي و مصفي شوند، و سيئات او به حسنات مبدل گردند. كدورتش به صفا، و كثافت به لطافت، و عادت به عبادت، و شهوت به محبت، و غضب به غيرت، و جفا به وفا، و تكبر به عزت، و ضعت به تواضع، و امساك به حفظ امانت، و اسراف به ايثار، و نخوت به همت، و علي هذا در جمله‏ي اوصاف او تبديل پديد آيد و در زمره‏ي ابدال داخل شود.([30])

علم ظاهر: در مقابل علم باطن است. علم شريعت را نيز در برابر علم طريقت، علم ظاهر گويند.

علم فريضه: مأخوذ از حديث: طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة. علمي كه طلب آن بر كافه‏ي مسلمانان فريضت است، نزديك علماء مختلف‏فيه است. بعضي گفته‏اند علم اخلاص است، زيرا كه همچنانك عبادت حق‏تعالي فرض است، اخلاص در عبادت هم فرض است. چنان‏كه فرمود عز من قائل و ماامروا الاّ ليعبدوا اللّه

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 93 *»

 مخلصين له الدين([31]) پس همچنانك علم عمل فرض بود، علم اخلاص عمل هم فرض بود. و بعضي گفته‏اند علم آفات اخلاص است، يعني صفات نفوس كه ظهور آن مخرب قاعده‏ي اخلاص است. پس علم اخلاص موقوف بود بر علم صفات نفوس. و هرچه واجبي بر آن موقوف بود واجب بود. و بعضي گفته‏اند علم وقت است، يعني دانستن آنك هر وقت اشتغال به چه چيز اهل و اولي است از افعال و اقوال. و بعضي گفته‏اند علم حال است، يعني دانستن حالي كه ميان بنده و خداوند بود و ادبي كه بدان حال مخصوص باشد و وقوف يافتن بر زيادت و نقصان آن در هر وقت. و بعضي گفته‏اند علم خواطر است و تمييز ميان آن. چه منشأ افعال خواطراند، و صلاح و فساد اعمال متعلق بدان است. و اين جمله كه برشمرده شد، فضيلت‏اند نه فريضت. زيرا كه هرچه فريضت بود ترك آن روا نباشد. پس اگر علم فريضت يكي از اين علوم بود ترك آن هيچ مسلمان را جايز نباشد. چه رسول عليه الصلوة و السلام فرموده است كه بر همه‏ي مسلمانان فرض است و معلوم است كه دانستن آن كافه‏ي مسلمانان را امري محال است. از بهر آنك نه هر فطرتي مستعد اين علم تواند بود، و تكليف مالايطاق مشروع نه. و اصح اقوال متقدمان در اين معني قول شيخ ابوطالب مكي است كه گفته است علم

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 94 *»

مفترض علم مباني اسلام است يعني اركان خمسه كلمه‏ي شهادتين و صلوة و زكوة و صوم و حج. و قولي آنك علم بيع و شري و طلاق و نكاح است. چه دانستن اين خاص و عام را واجب است. زيرا كه فهم آن همه‏ي عقلا را ممكن است. و حدي كه جامع بود جميع اقوال را در اين معني قول شيخ الاسلام شهاب الدين عمر سهروردي است رحمه اللّه كه گفته است: علم مفترض علم مأمورات و منهيات است. چه هرچه بنده به فعل آن مأمور بود يا به ترك آن منهي، علم آن بر او واجب بود تا عمل بر او مرتب گردد. و احكام شرعي از مأمورات و منهيات بر دو قسم‏اند: قسمي آنكه عموم مكلفان را شامل بود، و آن علم مباني اسلام و بيع و شري و نكاح و طلاق است، كه بر كافه‏ي مسلمانان به حكم لزوم و استمرار يا ضرورت و احتياج واجب است. و قسمي آنك بر بعضي خواص كه استعداد و طاقت دانستن آن دارند فرض بود، و بر عوام كه طاقت ندارند فرض نبود. و در اين قسم، علوم فضايل مانند علم اخلاص و علم خواطر و علم حال و غير آن‏كه ذكرش تقديم يافت، به نسبت با بعضي خواص كه استعداد آن ايشان را مهيا بود، از جمله‏ي فرايض باشد و بدان مأمور و از مخالفت آن منهي باشند.([32])

علم قيام: مراد از علم قيام، نزد صوفيه آن است كه بنده در تمام حركات و سكنات ظاهر و باطن خود حق را بر خود قائم و مطلع بيند و در تمام

 

«* علوم رباني و لدني و علماء رباني صفحه 95 *»

احوال و اقوال و افعال او را ناظر خود داند. نشان اين علم آن است كه بنده دائماً ظاهر و باطن خود را به حليت آداب موافقت احكام الهي آراسته دارد، و از كسوت مخالفت او منخلع گرداند. بر مثال بنده‏يي كه او را سيدي نافذالامر صاحب هيبت به حكمي مخصوص مأمور گرداند و از چيزي نهي فرمايد و خود بايستد و مراقبت احوال او كند و بنده بر مراقبت و قيام او مطلع باشد. بي‏شك در محافظت و مراعات نظر سيد و موافقت حكم او هرچه تواند از دقايق احتياط و حضور به تقديم رساند. و البته نخواهد كه او را در هيأت مخالفت بيند الاّ در صورت موافقت. و اين علمي عزيز است و به غايت نافع. و در اصطلاح متصوفه آن را علم مراقبت نيز خوانند. هركه آن را شعار باطن خود سازد از جمله‏ي مقامات شريفه و احوال عزيزه محفوظ گردد، و تعظيم و هيبت الهي او را در جميع عوارض و حوادث معلم و مؤدب شود.([33])

علم لدني: آن‏چه از راه كسب و درس، دست ندهد. علم انبياء و اولياء را علم لدني گويند.

يادبود دويست و شصت و پنجمين سال ميلاد

شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه

ماه رجب سال 1431 هجري قمري

الحمدللّه رب العالمين

([1]) سوره‏ي نحل، آيه‏ي 125.

([2]) سوره‏ي ق، آيه‏ي 37.

([3])  سوره‏ي ملك، آيه‏ي 10.

([4]) نهج‏البلاغة، ص342.

([5]) نهج‏البلاغة، ص337.

([6]) بحارالانوار ج4 ص261.

([7])  سوره‏ي بقره آيه‏ي 269.

([8]) الجواهرالسنية ص200.

([9]) سوره‏ي اسراء آيات 18، 19 و 20.

([10])

من اگر نيكم اگر بد تو بُرو خود را باش    هركسي آن دِرَوَد عاقبت كار كه كِشت
«حافظ»

([11])  سوره‏ي طه، آيه‏ي 114.

([12]) سوره‏ي كهف، آيه‏ي 65.

([13]) سوره‏ي تكوير، آيه‏ي 19 تا 22.

([14]) «علمناه» و «لدنا» به شكل متكلم و با كنايه‏ي متكلم مع‏الغير است كه خدا خودش و آن واسطگان را با هم ياد كرده و كلمه‏ي «لدن‏نا ـ  نزد ما» گزارش از منزلت و مرتبت آن واسطگان مي‏باشد زيرا مراد از «نزدِ» خدا، خود ايشانند نه آن‏كه «نزد» خدا جايي باشد و ايشان در آن‏جا باشند. دقت كنيد.

([15]) سوره‏ي حجر، آيه‏ي 75. آن شهرها را سُدوم مي‏گفتند و مجموعه‏ي آن‏ها مؤتفكات است كه بين مدينه و شام و يا ميان اردن و فلسطين واقع شده‏اند.

([16]) مرآة العقول، ج3 ص2.

([17]) مرآه‏العقول ج3 ص162.

([18]) بحارالانوار ج26 ص67.

([19]) بحارالانوار ج40 ص165.

([20]) كافي، ج1، ص 473.

([21]) نَطع و نِطع، سفره يا پوست چرميني كه اعدامي را روي آن قرار مي‏دادند تا خون او ساير قسمت‏ها را آلوده نكند.

([22]) دلاور.

([23]) تفسير آلوسي، ج15، ص414، تفسير آيه‏ي 65 سوره‏ي كهف.

([24]) روم: 7.

([25]) قونوي، مصباح‏الانس، 13.

([26]) مصباح الهداية، 65 به بعد.

([27]) سلمي، طبقات صوفيه، 421.

([28]) مصباح الهداية، 73.

([29]) هجويري، 15.

([30]) مصباح الهداية، 71 به بعد.

([31]) بينه، 5.

([32]) مصباح الهداية، 63 به بعد.

([33]) كاشاني، مصباح الهداية، 68 به بعد.