كعبه‏ ديگر بود در كربلا
روح كعبه آن امام سر جدا

حج اين كعبه بود اعظم يقين
حج كعبه چون تن و جان حجّ اين

غسل احرامش بود با خون دل
نيّتش دل كندن از اين آب و گل

تلبيه از خود گذشتن باشدش
دست و سر افكندن از جان بايدش

طوف آن از جسم تا عقل باختن
شد نمازش هرچه بُت انداختن

سعى آن باشد تلاش زينبى
شد خجل هاجر ز زهرا  و نبى

شيعه دارد حجّ روحانى چنين
شيعه دارد كعبه‏ ها در آن زمين

كعبه‏ اعظم حسين تشنه ‏لب
حاجيانى دارد او در روز و شب

حج اكبر حج سبط مصطفى است
عيد اضحايش مناى كربلا است

شيعه مى‏ نازد به اين حج قبول
شيعه و عشق همين فرخ رسول ص