21-1 کاوشی در کیفیت غیبت امام عصر ـ چاپ – قسمت اول

کاوشی در

کیفیت غیبت امام عصر عجل الله فرجه الشریف – قسمت اول

 

جزءاول – چاپ چهارم

 

سید احمد پورموسویان

 

بسمه تعالى

فهـرست مطالب

 

پیشگفتار …………………………………………………………… 3
امور ضروری در مورد امام زمان؟ع؟  ……………………………………. 4
اختلاف علماء شیعه در کیفیت غیبت امام؟ع؟ ………………………. 6
اختلاف علماء در توجیه نظریه اول ……………………………………. 9
مراتب تکاملی جسم  ……………………………………………….. 13
ابدان نوع انسان‌ها ………………………………………………….. 18
آفرینش ابدان معصومین؟عهم؟  ………………………………………… 19
تفاوت امر معصومین گذشته و امام عصر؟عهم؟  ………………………… 23
مراحل سه‌گانه جسم و زنده بودن امام؟ع؟  ……………………………. 28
توجیه غیبت براساس نظریه شیخ مرحوم­  ……………………….. 30
انتقادی بی‌جا و جوابی اجمالی  …………………………………….. 34
توضیح بیشتر ……………………………………………………… 38
غیبت به این معنی فضیلت است …………………………………… 40
غیبت در قرآن ……………………………………………………… 46
غیبت در احادیث ………………………………………………….. 66
ظهور ـــ  خروج ـــ  رجوع ………………………………………………. 76
رجعت عیسی؟ع؟  …………………………………………………. 94
غیبت مهدی؟عج؟ و غیبت عیسی؟ع؟  …………………………… 103
جایگاه مهدی؟ع؟  ………………………………………………… 131
توضیح ارتباط عالم هورقلیا با نوع این اماکن  ………………………… 140
تعبیر از جایگاه امام؟ع؟ به‌لحاظ این حالات سه‌گانه ………………… 143
نتیجه سخن و حل اختلاف روایات ………………………………… 154
توضیح نقش اسم اعظم ……………………………………………. 163
ادامه بحث از جایگاه حضرت؟ع؟ …………………………………. 167
تفسیر طیبات ……………………………………………………… 171
ادامه بحث از جایگاه حضرت؟ع؟ …………………………………. 184
شتابزدگی در قضاوت ……………………………………………… 189
مسأله علم خداوند و اتّهام بر شیخ اجل­ ………………………… 204
باز هم نسبتی ناروا و اتهامی دیگر……………………………………. 214
بلاد اولاد صاحب‌الامر؟عج؟ و جزیره خضراء ……………………….. 228
مشابه داستان مازندرانی و نظر شیخ مرحوم­  ……………………. 245
سرداب غیبت امام؟ع؟ ……………………………………………. 269
سرداب غیبت در تاریخ شیعه ……………………………………… 271
سرداب غیبت در نزد اهل سنّت …………………………………… 282
سرداب غیبت مطابق روایت شیخ مرحوم­  …………………….. 294
توجیه سرداب غیبت در عصر اخیر …………………………………. 305
چند بند از بحر رمل مرحوم ابالیل …………………………………… 312
عبارات شیخ بزرگوار­ و ترجمه آنها (درباره علم خداوند به اشیاء) …….. 316
پافشاری شیخ مرحوم­ و برآشفتگی حکماء اصطلاحی  ………… 335
اصل رساله موسویه شیخ مرحوم­  ……………………………… 346
ضمیمه‌ها ……………………………………………………….. 353

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 3 *»

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم

الحمدللّٰه و سلام علی عباده الذین اصطفیٰ.

از پانزدهم شعبان المعظم سال 1405 هجری قمری مباحثی تحقیقی پیرامون وجود مبارک حضرت بقیة اللّه الاعظم عجّل اللّه فرجه و ارواحنا له الفداء آغاز گشت. این مباحث پربار و بابرکت در منبر تحت عنوان آیه شریفه بقیت اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین برای عده‌ای از برادران بیان می‌شد.

پس از آنکه بحث به غیبت حضرت و چگونگی آن انجامید، به‌دلیل بالا بودن سطح علمی مطالب، برای بعضی افراد سؤالاتی پیش آمد. روی این جهت پیشنهاد شد که این قسمت از مباحث توضیح داده شود و دلایل و براهین آنها همراه هر مطلب ذکر شود.

این هدف که ضمناً نمایشگر والاترین نظریه شیعه درباره کیفیت غیبت امام زمان؟عج؟ می‌باشد به تأیید آن حضرت صلوات اللّه علیه به صورت حاضر انجام پذیرفت.

خداوند را بر این نعمت عظمی سپاس‌گزاریم و بی‌شک این مجموعه نفیس راهگشای تفکر صحیح برای فضلاء و پژوهش‌گران بوده و ابهامات احتمالی را از پاره‌ای اذهان خواهد زدود.

مدرّسین حسینیه باقری مشهد

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 4 *»

بسم اللٰه الرحمن الرحیم

الحمـــد للّٰه  رب  العالــــمین و صلّی اللّٰه عــلیٰ محمّـــــــد و آله الطاهریـــــن

سیما بقیته فی ارضه و حجّته علی خلقه الامام الغائب المنتظر

 الخائف المرتقب الصالح المهدی عجّل اللّه تعالی فرجه

و لعنــة اللّٰه علی اعدائهم اجمعــــین

من الاولین و الآخرین

 

امور ضروری در مورد امام زمان؟عج؟

نظر به اینکه سؤالی که مطرح شده به کیفیت غیبت امام زمان؟ع؟ مربوط می‌شود، لازم می‌بینم مقدمةً معروض دارم که آنچه در مورد امام زمان؟ع؟ در میان شیعه اثناعشری به حد ضرورت رسیده است اموری است که اجمالاً به آنها اشاره می‌کنم:

1) آن حضرت دوازدهمین امام شیعه است.([1])

2) فرزند امام حسن عسکری و نرجس خاتون؟عهما؟ است.([2])

3)  آن حضرت در زمان حیات پدر بزرگوارش ولادت یافته است.([3])

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 5 *»

4) از هنگام ولادت تا هنگام شهادتش که بعد از ظهورش خواهد بود زنده بوده و هست و خواهد بود. یعنی روح مقدسش از بدن مطهرش مفارقت نکرده است و عمر طولانی خواهد داشت که مقدار آن را خدا می‌داند.([4])

5) دارای دو غیبت بوده: یکی غیبت صغری و دیگری کبری. و غیبت کبری از هنگام وفات وکیل و نائب چهارم آن حضرت، مرحوم علی بن محمد سمری؟رضو؟ شروع گردیده و تا وقتی که خدا بخواهد و ظاهر شود ادامه دارد. ([5])

6) آن بزرگوار بعد از رحلت پدر بزرگوارش، امام وقت و حجت خدا و ملجأ و پناه بندگان و شاهد بر جمیع خلق بوده و می‌باشد.([6]) بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء.([7])

اینهاست اموری که در میان شیعه اثناعشری در مورد امام زمان؟ع؟ به حد ضرورت رسیده است، که هرکس یکی از این امور را انکار کند از تشیع خارج می‌شود. و ما به جمیع این امور اقرار و اعتراف داریم و هرکس خلاف یکی از این امور را به ما نسبت دهد از او بیزاریم و خودِ او را مخالف ضرورت شیعه دانسته و از تشیع خارج می‌دانیم.([8])

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 6 *»

اختلاف علماء شیعه در کیفیت غیبت امام؟عج؟

بحثی که هست در کیفیت غیبت امام؟ع؟ است. علماء شیعه در بیان کیفیت غیبت اختلاف دارند. عده‌ای غیبت را عبارت از غائب شدن جسم امام؟ع؟ و دیده نشدن جسم آن حضرت می‌دانند و استدلال می‌کنند به احادیثی از قبیل لایری جسمه([9]) (جسم آن حضرت دیده نمی‌شود) و یا فیراهم و لایرونه([10]) (مردم را می‌بیند و مردم او را نمی‌بینند). و غیبت در نوع اذهان شیعه به همین معنی است که وقتی می‌گویند امام؟ع؟ غائب هستند، نوعاً این‌طور به ذهنشان می‌خورد که مراد این است که امام؟ع؟ دیده نمی‌شوند. و معنای لغوی «غیبت» هم همین است و این نظریه در غیبت، طرفداران زیادی دارد که اکثر آنها محققین از علماء می‌باشند.

عده‌ای دیگر از علماء کیفیت غیبت را عبارت می‌دانند از مخفی بودن عنوان امام؟ع؟ و می‌گویند: غیبت نه آن است که امام؟ع؟ دیده نشوند، بلکه دیده می‌شوند ولی شناخته نمی‌شوند مگر در صورتی که خود حضرت خود را بشناسانند. و استدلال می‌کنند به احادیثی از قبیل یرونه و لایعرفونه([11]) (او را می‌بینند و نمی‌شناسند).

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 7 *»

و البته دسته اول می‌گویند: هرگاه امام؟ع؟ اراده فرمایند برای کسی یا کسانی و در جایی یا جاهایی ظاهر شوند، می‌شوند و اگر بخواهند خود را بشناسانند می‌شناسانند و حتی به هر صورتی بخواهند، ظاهر می‌شوند.

پس معلوم شد که کیفیت غیبت امری است اختلافی، و در میان علماء شیعه ضرورتی و اتفاقی و اجماعی بر کیفیت خاصی منعقد نشده است.

مرحوم سید میرزا حبیب اللّه خویی شارح نهج البلاغه می‌نویسد: «فامامته و غیبته من ضروریات مذهب الامامیة و علیه دلّت الاخبار المتواترة من طرقهم و من طرق العامة.»([12]) (پس امامت آن حضرت و غیبت آن حضرت از ضروریات مذهب شیعه اثناعشری است و اخبار متواتره از طریق‌های امامیه و طریق‌های سنی‌ها بر آن دلالت دارد.) و اگر کیفیت غیبت هم ضروری بود ایشان ذکر می‌کردند.

و به این اختلاف بعضی از نویسندگان شیعه تصریح کرده‌اند، مانند سید محمد صدر در کتاب تاریخ الغیبة الکبری و چنین می‌گوید: «و نواجه فی بادئ الامر فی اسلوب احتجابه اطروحتین اساسیتین. الاطروحة الاولی اطروحة خفاء الشخص و هی الاطروحة التقلیدیة المتعارفة المرکوزة فی ذهن عدد من الناس و تدل علیه ظواهر بعض الادلة

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 8 *»

علی ما سنسمع و هی ان المهدی؟ع؟ یختفی جسمه عن الانظار فهو یری الناس و لایرونه و بالرغم من انه قد یکون موجوداً فی مکان الا انه یُری المکان خالیاً منه».

تا اینکه می‌گوید: «الاطروحة الثانیة: اطروحة خفاء العنوان و نرید به ان الناس یرون الامام المهدی؟ع؟ بشخصه بدون ان‌یکونوا عارفین او ملتفتین الی حقیقته».([13])

(در ابتدای سخن، ما در کیفیت غیبت امام؟ع؟ با دو نظریه اساسی روبه‌رو می‌شویم. نظریه اول خفاء شخص است (دیده نشدن حضرت) و این نظریه سنتی و شایع و رایج و متمرکز در ذهن عده‌ای از مردم است و ظواهر بعضی از ادله هم بر آن دلالت دارند که بعد از این خواهیم شنید که فشرده آنها این است که جسم مهدی؟ع؟ از دیده‌ها پنهان می‌شود پس او مردم را می‌بیند و مردم او را نمی‌بینند به‌طوری که اگر در جایی باشد آنجا خالی از آن حضرت دیده می‌شود …

نظریه دوم نظریه خفاء عنوان است و مقصودمان از خفاء عنوان این است که مردم شخصِ امام مهدی؟ع؟ را می‌بینند، بدون آنکه او را بشناسند و یا متوجه حقیقت او باشند).([14])

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 9 *»

اختلاف علماء در توجیه نظریه اول

بعد از روشن شدن این مطلب عرض می‌شود کسانی که غیبت را عبارت می‌دانند از پنهان شدن خود امام؟ع؟ و دیده نشدن جسم مبارکشان، در توجیه کیفیت غائب شدن جسم حضرت اختلاف دارند. عده‌ای از ایشان اکتفاء کرده‌اند به اینکه این امر به‌طور معجزه انجام می‌شود، یعنی خارق عادت است و حقیقت امر و کیفیت آن بر دیگران پوشیده است. دیگران نمی‌دانند و نمی‌توانند بفهمند که چطور و چگونه امام؟ع؟ از دیده‌ها غائب شده‌اند. خود امام؟ع؟ می‌دانند که این امر چگونه انجام می‌شود.

سید محمد صدر در کتاب نام‌برده چنین می‌گوید: «و هذا الاختفاء یتمّ عن طریق الاعجاز الالهی کما تمّ طول عمره لمدی السنین المتطاولة بالاعجاز ایضاً. و کان کلا الامرین لاجل حفظ الامام المهدی؟ع؟ عن الموت و الاخطار، لکی یقوم بالمسئولیة الاسلامیة الکبری فی الیوم الموعود».([15]) (پنهان شدن به این‌طور که جسم امام؟ع؟ دیده نشود از راه اعجاز الهی است، همچنان‌که طول عمر حضرت؟ع؟ در این سالیان دراز هم از راه اعجاز است [و علت انجام اعجاز] در مورد این دو امر، نگهداری وجود امام مهدی؟ع؟ است از مرگ [ کشته شدن] و سایر خطرها و پیشامدهای ناگوار تا آنکه در روز موعود بتواند به وظیفه بزرگ اسلامی خود قیام فرماید).

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 10 *»

همچنان‌که همین عده مسأله معراج جسمانی رسول‌الله؟ص؟ و مسأله طی‌الارض و امثال اینها را به این‌گونه (یعنی از راه اعجاز) توجیه می‌کنند. و می‌بینیم این نظریه نسبت به حقیقت مسأله بیانی ندارد.

عده‌ای دیگر، از قبیل فلاسفه و عرفاء، کیفیت غیبت را طوری دیگر توجیه می‌کنند. مثلاً می‌گویند یکی از مراتب کمال که از انواع خرق عادت به‌شمار می‌رود (پس از تحقق سالک سائر الی اللّه به مقام ولایت و فناء و تبدیل صورت)، مرتبه اِبدال است (به کسر همزه). در این مرتبه، به برخی از اولیاء قدرت تبدل وجود عطاء می‌شود و این تبدل محدود به مرز طبیعت نیست، بلکه بستگی به سعه ولایت و سعه وجودی و سعه کمال آن ولیِّ کامل دارد. برای ولیِّ جزء در حد خود و برای ولیِّ کل؟س؟ به‌طور نامحدود. و حتی برای اولیاءِ جزء، عبور از مرز طبیعت و ورود به برزخ و با موجودات برزخی زیستن و با ایشان معاشرت داشتن امری دشوار نیست.

و مرادشان از «عالم برزخ» همان عالم مثال است که می‌گویند عالمی است که مشتمل است بر صورت موجوداتی که در عالم اجسامند، و صورت مثالیه اجسام، صورت محسوس لطیف مقداری است، که اشراقیین این عالم را «اقلیم هشتم» نامیده‌اند. و همه موجودات فلکیه و عنصریه و اجسام مولدات و اعراض آنها، از افعال و حرکات و سکنات و اوضاع و هیآت و طعم‌ها و روایح و ادراکات جزئیه ظاهریه و باطنیه و اخلاقیات نفسانیه و عقاید قلبیه، همه و همه، دارای

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 11 *»

صورتی در آن عالم، مناسب خود هستند. حتی ذره‌ذره افعال خیر و شرّ را در آن عالم صورتی است.

پس آن عالم دارای افلاک مثالیه و عناصر مثالیه و مرکبات مثالیه و صور مثالیه است و عجائب آن عالم بسیار است و شهرهای آن عالم بی‌شمار. و از جمله شهرهای آن عالم، جابلقا و جابرسا است که شهر حضرت صاحب‌الامر؟ع؟ است. و فرمایش حضرت صادق؟ع؟ را که فرمودند: انّ للّه مدینتین احدیٰهما بالمشرق و الآخر بالمغرب یقال لهما جابلقا و جابرسا([16]) (برای خدا دو شهر است که یکی از آن دو در مشرق و دیگری در مغرب قرار دارد و آن دو شهر را جابلقا و جابرسا گویند) این‌طور توجیه می‌کنند که مراد از مدینه مشرقیه، ملکوت و مثال سابق است که ارواح انسان از آن عالم نازل می‌شوند و مراد از مدینه مغربیه، برزخ و مثال لاحق است که عود ارواح انسانیه به آن عالم است و از شهرهای ملکوت است.

و مرادشان از «مثال سابق» یا «برزخ سابق» عبارت است از نشآت روح انسانی قبل از تعلق به جسد که با تعلق به جسد و تولد نوزاد، این مرحله خاتمه پیدا می‌کند. و مرادشان از «برزخ لاحق» یا «مثال لاحق» نشأه روح آدمی است پس از انتزاع از جسد و بعد از موت طبیعی. و گاهی مثال سابق را «مثال ما بالقوه» گویند به این منظور که استعدادات نهفته

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 12 *»

در روح آدمی در این مرحله بالقوه است، مانند خاصیت‌ها و استعدادهای میوه که در هسته بالقوه است که نیازمند به کاشتن و تربیت بوده تا ثمره آن ظاهر شود. و مثال لاحق را «مثال بالفعل» گویند برای اینکه آن استعدادات در دوره زندگانی دنیا که جایگاه پرورش و استکمال آنها است به مرحله فعلیت درآمده و در این برزخ و مثال به صورت مناسب خود ظهور و بروز دارد. و خلاصه سخن روح انسان به شکل همان استعدادها ظاهر شده و تحقق یافته و شکل می‌گیرد و تجسم اعمال را نیز به همین معنی توجیه می‌کنند. این دسته هم مسأله معراج و امثال آن را به این‌گونه توجیه می‌نمایند.

ملاصدرا در توجیه غیبت امام؟ع؟ و طول عمر آن حضرت طرفدار نظر محی‌الدین اعرابی است، بعد از آنکه تصریح می‌کند به کیفیت غیبت و می‌گوید: «و هو الیوم موجود حی الا انه غائبٌ عن اَبصار الناس مستور عن الحواس»([17]) (آن حضرت؟ع؟ امروز موجود است یعنی ولادت یافته و زنده است ولی از دیده‌های مردم پنهان است و از همه حواس ظاهری پوشیده می‌باشد).

و نظریه محی‌الدین هم در کتاب‌هایش مذکور است و ملاصدرا بعضی از آن عبارات را در کتاب‌های خود به مناسبت نقل می‌کند و براساس حکمت خود به صحت و حقیت آنها اقرار نموده و اعتراف

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 13 *»

می‌کند. و چون آن نظریه مورد اشکال بعضی از علماء شیعه واقع شده و گذشته از آن موجب طول سخن می‌باشد، از نقل آن خودداری می‌کنیم.

در هر صورت این نظریه که اکثر حکماء و عرفاء در تبیین و تشریح غیبت امام؟ع؟ اظهار داشته‌اند با آیات و روایات شیعه مخالفت دارد.

و اما نظریه‌ای که توانسته تمام مشکلات مسأله غیبت را حل کند و حقیقت آیات و روایات را در این زمینه تشریح نموده و تبیین نماید، نظریه مرحوم شیخ احمد احسائی و شاگردان او است+، که آن نظریه مبتنی است بر شناخت مراتب تکاملی جسم که مسأله معراج جسمانی حضرت رسول؟ص؟ و همچنین مسأله معاد جسمانی هم به این مطلب بستگی کامل دارد. و اجمال آن نظریه به‌طوری که مناسب با این نوشته باشد این است:

 

مراتب تکاملی جسم

جسم دارای سه مرتبه است:

ـ  یک مرتبه عنصری دنیوی که در این مرتبه، جسم غلیظ‌ترین مراتب را دارا است و محکوم به احکام غلظت است و ترکیب اجزاء آن ترکیبی است عرضی، که قابل زوال و فناء و فرسودگی و کهنگی است. گردش افلاک و آمد و رفت شب و روز آن را تغییر داده و به‌تدریج، مرگ آن را فانی می‌سازد. جسم در این مرتبه نیازمند به اموری است که نوعاً برای همه مشهود و محسوس است.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 14 *»

ــ  مرتبه دیگر که مرتبه بالاتری است، اجزاء جسم در ترکیب لطیف‌تری قرار می‌گیرند که دوام و ثبات بیشتری دارند و در آن ترکیب از گزند جمیع عوامل و اسباب تخریبی این عالم محفوظ و مصون می‌باشند، و هیچ عاملی از این عوامل نمی‌تواند کوچک‌ترین صدمه‌ای بر آن وارد آورد. آن‌قدر آن ترکیب لطیف و معتدل است که اگر همه عوامل این دنیا بر آن بشورند، نمی‌توانند کوچک‌ترین فتور و دثور (کهنگی) و نقصی در آن ایجاد نمایند. جسم در این مرتبه، تحت حکومت عوامل و اسبابی است که با آن ترکیب مناسبت داشته و محکوم به احکامی است که با آن ترکیب سازش دارند و به همین جهت جسم در این مرتبه، تسلط و قدرت و نفوذش بیشتر و سعه و احاطه آن از مرتبه اول گسترده‌تر است. حرکت جسم در این مرتبه و حیاتش و جمیع آثار حیاتی او مافوق تصور ما است. جسم را در این ترکیب، «جسم برزخی» یا «مثالی» (البته نه به معنایی که حکماء و عرفاء قائلند) و یا «جسم هورقلیایی» می‌نامند.([18])

و این «هورقلیا» همان لفظی است که خیلی‌ها از آن وحشت کرده‌اند و فکر کرده‌اند که نعوذبالله با گفتن این لفظ، رشته دین و دیانت از هم پاشیده شده و بر پیکر ضروریات دین نعوذبالله ضربه وارد گردیده است. غافل از آنکه اولاً این لفظ در کلمات حکماء پیشین هم به‌کار

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 15 *»

رفته و چون در حکمت سابقه داشته، ازاین‌جهت مرحوم شیخ احمد احسائی هم آن را به‌کار برده است. این لفظ در کتب سهروردی([19]) و ملاصدرا([20]) و حاج‌ ملا هادی سبزواری([21]) وجود دارد و آنها هم از حکماء گذشته گرفته‌اند. و ثانیاً چون معنای آن مناسبت کامل با مطلب داشته ازاین‌جهت آن را در این مورد استعمال کرده‌اند؛ زیرا معنای آن «مُلک دیگر» است و مراد از ملک، همین جسم است در مرتبه کامل‌تری. و ثالثاً خواسته‌اند خطاء حکماء و عرفاء را در تشریح و توضیح این اصطلاح تصحیح فرموده باشند. زیرا آنها از این لفظ، عالم مثال را در نظر می‌گیرند و عالم مثال را هم عالم صُوَر مقداریه دانسته و آن عالم را جسم نمی‌دانند و آن را از ماده مطلقاً مجرد می‌دانند. در صورتی که مرحوم شیخ احسائی آن عالم را جسمانی می‌داند و مرکب از ماده و صورت جسمانی، ولی ماده و صورتی که لطیف‌تر و معتدل‌تر از ماده و صورت جسم عنصری دنیوی است. و گاهی از این کمال و لطافت و اعتدال به تجرّد و جوهریت، و از جسم عنصری دنیوی به اعراض تعبیر می‌آورد.

از اینها گذشته آیا به‌کار بردن لفظی و اصطلاحی از لغتی دیگر جرم است؟ در صورتی که امروزه در نوع سخن‌رانی‌های گویندگان و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 16 *»

نوشته‌های نویسندگان، الفاظ و اصطلاحات بیگانگان به‌کار برده می‌شود و کسی بر ایشان اعتراض ننموده و اشکال نمی‌گیرد. و حق مطلب این است که این لفظ و امثال آن در السنه انبیاء؟عهم؟ متداول بوده و بعد هم در میان حکماء گذشته شایع بوده است و ازاین‌جهت حتی ائمه؟عهم؟ هم از این نوع الفاظ در فرمایشات خود به‌کار می‌برده‌اند. مثل آنکه می‌بینیم در دعاء سمات، امام؟ع؟ می‌فرمایند: فی بحر سوف([22])  که سوف در زبان یونانی به معنای حکمت است و فیلسوف یعنی دوست‌دار حکمت. پس بحر سوف یعنی دریای حکمت. در صورتی که امام؟ع؟ می‌توانستند این لفظ را به عربی ترجمه فرموده و «فی بحر الحکمة» بفرمایند.([23])

و نیز امام صادق؟ع؟ می‌فرمایند: و اعلم یا مفضّل ان اسم هذا العالم بلسان الیونانیة الجاری المعروف عندهم قوسموس و تفسیره الزینة و کذلک سمّته الفلاسفة و من ادعی الحکمة.([24]) (بدان ای مفضل که اسم این عالم به زبان یونانی که در نزد ایشان رایج و مشهور است [زبان مادری ایشان است] «قوسموس» است و معنای آن زینت [زیبایی] است و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 17 *»

همچنین فلاسفه و کسانی که مدعی حکمت می‌باشند عالم را به این نام نامیده‌اند). بعد بیان می‌فرمایند که این انتخاب کاملاً بجا است و مناسبت کامل دارد؛ زیرا عالم، گذشته از اینکه دارای نظامی است کامل و تمام، زیبا و نیکو است.

و بعضی دیگر از حکماء آن مرتبه را «اقلیم ثامن» گفته‌اند؛ زیرا این عالم دنیا را بر هفت اقلیم تقسیم نموده‌اند و چون جسم از این مرتبه دنیوی لطیف‌تر شود از هفت اقلیم که مرتبه غلظت جسم و مجموعه این عالم دنیا را تشکیل می‌دهد به‌شمار نمی‌آید، ازاین‌جهت آن را اقلیم هشتم گفته‌اند.([25])

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 18 *»

ــ  مرتبه سوم تکامل جسم مرتبه‌ای است که در لطافت و اعتدال در ترکیب مافوق مرتبه دوم است و در این مرتبه، اجزاء جسم آن‌چنان کامل و لطیف و معتدل می‌گردد که ترکیب آن ترکیبی می‌شود ابدی که هیچ‌گونه زوال و فنائی برای آن نیست و دوام و ثبات ابدی پیدا می‌کند. از این ترکیب و اعتدال به «جسم اخروی» تعبیر می‌آورند. و می‌گویند اجسام در آخرت دارای یک‌چنین کمال و لطافت و اعتدال خواهند بود که قابل می‌شوند برای زنده شدن و تعلق ابدی روح به آنها و ساکن شدن در درجات جنات و یا در درکات نیران (اعاذنا اللّه منها).

 

ابدان نوع انسان‌ها

نوع افراد انسانی تا در دنیا هستند جسم آنها در همان مرتبه ابتدائی است و از کمالات و آثار کمالیه و احکام اجسام در دو مرتبه دیگر بی‌خبرند. از حالت احتضار و نزدیک شدن به مرگ، مرتبه دوم شروع می‌کند به ظاهر شدن و جسم ایشان با احکام و امور برزخی روبه‌رو می‌گردد و در همه دوره برزخ اجسام ایشان در مرتبه دوم از مراتب تکاملی جسم به‌سر می‌برد. و اما از اول حشر و بعث در قیامت، اجسام ایشان در مرتبه سوم از کمال قرار می‌گیرد و ارواح آنها به آن اجسام تعلق گرفته زندگی آخرتی خویش را شروع می‌کنند، که دیگر برای آن زندگی مرگی نخواهد بود و انفکاکی بین روح و جسم ایشان پیدا نخواهد شد.

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 19 *»

آفرینش ابدان معصومین؟عهم؟

اما چهارده معصوم صلوات اللّه علیهم و انبیاء؟عهم؟ و کاملان از شیعیان ایشان، به‌حسب رتبه خودشان در همین زندگی دنیایی، همه مراتب کمالی جسم برای ابدان و اجسام ایشان بالفعل و موجود بوده و در  رسیدن به آن لطافت‌ها و اعتدال‌ها نیازمند به پیمودن این مراحل (دنیایی و برزخی و آخرتی) نیستند. از روایاتی که از طریق اهل‌بیت؟عهم؟ رسیده([26])  به‌خوبی استفاده می‌شود که ابدان آن بزرگواران از همان ابتداء آفرینش، حتی در همان دوره‌ای که به صورت نطفه است، در بی‌نهایت از اعتدال و کمال بوده و هیچ‌گونه عرض و مرض و نقص و رجس و نجاستی نداشته، نورانی و صاف و خالص بوده و در جمیع دوران به همان صفاء و لطافت و اعتدال باقی است به‌طوری که اگر مصلحت در کشته شدن و مسموم شدن و از دنیا رفتن ایشان نبود، نمی‌مردند و ارواح مقدسه ایشان از ابدان مطهره ایشان مفارقت نمی‌کرد و مانند اهل بهشت هیچ‌گاه مرگ برای ایشان نبود. زیرا ترکیب اجزاء بدن ایشان طوری بود که مرگی و فنائی و زوال و دثور و کهنگی برای ابدان ایشان نبود.

و ازاین‌جهت امام زمان؟ع؟ هنگام ظهورشان به صورت جوانی که

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 20 *»

سنش از چهل سال کمتر باشد ظاهر می‌شوند؛([27]) زیرا بدن ایشان لطافت و اعتدالش همان لطافت و اعتدال آخرتی است و برای تکامل ابدان ایشان حالت انتظار و ترقّب نیست و اقتضاء چنین ابدانی این است که محکوم به احکام نظام آخرتی باشد. یعنی حیاتِ آن آخرتی و دوام و ابدیت آن آخرتی و سعه و احاطه آن آخرتی و ارتزاق و استمداد و استفاضه آن آخرتی باشد.

از جمله اقتضاءات آن ابدان این است که از دیده‌ها پنهان باشد و محسوس به این حواس پنج‌گانه دنیوی نباشد. نه لامسه بتواند آن را لمس کند، نه باصره بتواند آن را ببیند و نه سامعه صدای آن را بشنود و نه شامه بوی آن را استشمام کند و نه ذائقه طعم آن را بچشد. همچنان‌که الآن آخرت موجود است و هر مؤمنی در بهشت خود به‌سر می‌برد و هر کافری در جهنم خود، ولی با این حواس نمی‌تواند بهشت و جهنم خود را ادراک کند. شخصی در حضور امام؟ع؟ دعاء کرد که خدایا مرا داخل بهشت فرما. امام فرمود: «شما داخل بهشت هستید، دعاء کنید خدا شما را از بهشت بیرون نکند.»([28]) در قرآن می‌فرماید: و انّ جهنم لمحیطة بالکافرین([29]) (و همانا جهنم کافران را فرا گرفته است).

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 21 *»

و از جمله آن اقتضاءات این است که در رفت و آمدش، چیزی مزاحم و مصادم با او نباشد، فوق و تحت و یمین و یسار و خلف و اَمام و آسمان و زمین در نزد او یکسان باشد. با هر عضوی از اعضائش کار همه اعضاء را انجام دهد. رسول‌الله؟ص؟ فرمود: «من از پشت سر می‌بینم همان‌طوری که از جلوِ رو می‌بینم.»([30]) برای یک‌چنین بدنی معراج رفتن و یا غائب شدن و یا طی‌الارض نمودن و شرق و غرب عالم را به کمتر از لحظه‌ای پیمودن امری طبیعی و عادی است. با چشم چنین بدنی، بلکه با همه آن، همه‌چیز عالم را دیدن و با گوش چنین بدنی بلکه با همه آن، همه صداها را شنیدن و با زبان چنین بدنی جواب همه را گفتن و با دست چنین بدنی کارگشاییِ همه کردن و با پای چنین بدنی در چشم به‌هم‌ زدنی، همه بقاع زمین را پا گذاردن، امری طبیعی و عادی است و هیچ نیازی به خرق عادت ندارد.([31])

در حدیث دارد که کمتر چیزی که در آخرت به مؤمن می‌دهند، بهشتی است که هفت برابر این آسمان‌ها و زمین است.([32]) و می‌دانیم مؤمن در آخرت در این بهشت خود متصرف و به نعمت‌های آن متنعم است و از آن‌همه نعمت متلذذ می‌باشد. پس باید مؤمن دارای بدنی

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 22 *»

باشد که احاطه و سعه‌اش به قدری باشد که بتواند در هر آن، از همه نعمت‌ها بهره برد و در هر آن، از جمیع نعمت‌ها باخبر بوده و در همه آنها تصرف داشته باشد. یعنی باید گوشی داشته باشد که جمیع نغمه‌های مرغان آن بهشت به آن بزرگی و آوازهای حوریان و صدای ریزش آبشارها و وزش نسیم‌ها و تسبیح و تحمید ملائکه و هرگونه صدای لذت‌بخش بهشتی را در هر آن، درک کند که اگر یکی از آن صداها را نشنود و گوشش از شنیدن آن ناتوان باشد، خلقت آن صدا در آن بهشت برای مؤمن لغو و عبث و زائد خواهد بود. و نعوذبالله که در آخرت امری لغو و عبث و زائد باشد، بلکه تمام آنچه به مؤمن داده می‌شود به فضل و کرم و عنایت خداوند است و برای بهره‌برداری مؤمن داده می‌شود.

و به همین قیاس دیدنی‌ها و بوییدنی‌ها و چشیدنی‌ها و لمس کردنی‌های بهشتِ او را فکر کنید؛ آنگاه ببینید که مؤمن در بهشت چگونه بدنی لازم دارد که در چه اعتدال و لطافت و سعه و احاطه و قدرت باید باشد. بلکه عرض می‌کنم بدنی دارد که همه‌اش گوش است و همه‌اش چشم است و همه‌اش لامسه است و همه‌اش شامّه است و همه‌اش ذائقه است. و بلکه عرض می‌کنم همه بدنش کار عقل می‌کند و عقل او کار جسم. ترکیب جسم و روح در آخرت، تا این اندازه شدید و قوی است که هیچ‌گونه ضعف و فتوری نه در جسم است و نه در روح و نه در ترکیب آن دو با یکدیگر، و این سخن در مورد مؤمن ضعیف است.

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 23 *»

اکنون تصور بفرمایید بهشت مؤمنان کامل و بهشت انبیاء؟عهم؟ و بهشت محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین چه اندازه می‌باشد و احاطه و سعه و قدرت تصرف و نفوذ هرکدام از ایشان چگونه خواهد بود. و دقت بفرمایید که می‌فرمایند: «ابدان اهل بهشت، در آخرت، در لطافت و اعتدال و تکامل وجودی و کمالات وجودی، نمونه و آیه‌ای است از ابدان محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم در دنیا.»([33]) بیش از این در این نوشته جای تفصیل و تشریح نیست.

 

 

تفاوت امر معصومین گذشته و امام عصر؟عهم؟

بعد از روشن شدن این مطلب عرض می‌کنم نظر به اینکه رسول خدا و فاطمه زهراء و یازده امام (از امیرالمؤمنین تا حضرت عسکری) صلوات اللّه علیهم اجمعین بنای امرشان بر این بود که در بین مردم ظاهر باشند، مردم ایشان را ببینند و سخن ایشان را بشنوند و حالات ایشان را مشاهده کنند تا بتوانند به هدایت ایشان اهتداء یابند و دین خدا را از ایشان بیاموزند و به سعادت دنیا و آخرت خود برسند، ازاین‌جهت آن بزرگواران ابدان و اجسام خود را در دوره زندگی خود به‌حسب نظام و احکام این دنیا به مردم می‌نمایاندند تا مردم ایشان را مانند خود بدانند و با ایشان انس بگیرند.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 24 *»

مانند دوران حمل، دوران شیرخوارگی، دوران طفولیت، دوران جوانی، نکاح کردن، پدر شدن، دوران کهولت، بیمار شدن، نحیف شدن، فربه شدن، صحت یافتن، گرسنه شدن، تشنه شدن، خوردن و آشامیدن، خسته شدن، از عصا کمک گرفتن، دارو خوردن، نزد طبیب رفتن، از گرما عرق ریختن، از سرما خود را پوشانیدن، تا در آخر کار از شمشیر و یا سم متأثر شدن و متألم شدن و بالاخره مردن و از دنیا رفتن به اینکه روح مقدسشان از بدن مطهرشان مفارقت کرد و جدا شد و ابدان و اجسامشان بدون روح روی زمین ماند، غسل داده شد و کفن گردید و در این قبور معروفه و مشهوره (شرّفها اللّه و کرّمها و عظّمها) به خاک سپرده شد. صلوات خدا و ملائکه و جمیع خلق او بر آن ارواح و آن ابدان و آن قبور مطهره باد.

و گاه‌گاهی به‌حسب مصالح و اقتضاءاتی برخلاف نظام و احکام این دنیا رفتار می‌کردند تا مردم از واقعیت اجسام ایشان اندکی باخبر شوند. مثل آنکه در میان آفتاب سایه نداشته باشند،([34]) طی‌الارض کنند،(2) معراج روند،(3) از امور پنهانی خبر دهند،(4) گرسنه نشوند، تشنه نشوند، سمّ در ایشان اثر نکند،(5) به صورت‌های مختلف ظاهر گردند.(6) و از جمله غائب شدن بود که گاهی از دیده‌ها غائب می‌شدند مانند

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 25 *»

رسول‌اللّه؟ص؟  که در اوایل بعثت در مسجد الحرام که به نماز می‌ایستادند، بعضی از کفار و یا مشرکین قصد اذیت و ایذاء حضرت را می‌نمودند از دیده آنها غائب می‌شد و آن حضرت را نمی‌دیدند.([35]) و مانند غائب شدن حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ از نظرِ مسیّب در میان زندان بغداد.(2) و غائب شدن حضرت رضا؟ع؟ از مدینه و تشریف آوردن به بغداد برای غسل دادن و کفن کردن و به خاک سپردن بدن مطهر  پدر بزرگوارشان،(3) و غائب شدن حضرت جواد؟ع؟ از مدینه  و آمدن به طوس برای برگزاری مراسم تغسیل و تکفین و تدفین بدن مطهر حضرت رضا؟ع؟،(4) و از این قبیل غائب شدن‌ها در زندگانی ائمه؟عهم؟ که در روایات شیعه به‌عنوان معجزه مذکور است.

پس می‌توان چنین گفت که اصل اوّلی در زندگی معصومین گذشته ظهور بوده و غیبت برای ایشان حالتی استثنائی بوده که به‌حسب مصلحت زمان و اهل آن انجام می‌یافته است و ازاین‌جهت نوعاً مردم آن را معجزه می‌دانسته‌اند و به‌عنوان معجزه هم در کتب ثبت و ضبط می‌شده است.

و اما امام دوازدهم، سیدنا و مولانا محمد بن الحسن الحجة القائم الغائب الخائف المنتظر الهادی المهدی (صلوات اللّه علی جده و آبائه

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 26 *»

و جدته و علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه و لعنة اللّه علی اعدائه و منکریه و منکری ولادته و حیاته و بقائه و امامته و ناصبی شیعته) نظر به اینکه بنای امر ایشان بر غیبت بوده([36]) و مصالح عالم و عالمیان اقتضاء کرده که آن حضرت غائب باشند تا زمانی که خداوند متعال می‌داند و ظهور آن حضرت را صلاح داند، ازاین‌جهت بدن مطهر آن بزرگوار به‌حسب نظام و احکام این دنیا نبوده، مگر هرگاه مصلحتی اقتضاء می‌کرده که به‌حسب نظام و احکام این دنیا ظاهر شود. و می‌توان گفت کاملاً برعکس معصومین گذشته صلوات اللّه علیهم اجمعین، اصل اولی در زندگی آن حضرت غیبت است و ظهور برای آن بزرگوار امری استثنائی است و حالتی است که به‌جهت مصلحت زمان و اهل آن انجام می‌گیرد، تا آنکه زمان و مصلحت اهل زمان ظهور عمومی و کلی آن حضرت را اقتضاء کند و خداوند او را در چنین ظهوری اذن دهد.

ازاین‌جهت دوره حملش برای هیچ‌کس محسوس نبود حتی برای مادر مکرّمه‌اش نرجس خاتون؟عها؟، حتی تا همان لحظه ولادت.([37]) پس در دوره حملش در غیبت بود. در هنگام ولادت از دیده مادر و عمه‌اش حکیمه خاتون؟عهما؟ غائب بود و فقط به مقداری که مصلحت اقتضاء کرد دیده شد و بعد روح‌القدس او را از دست پدر بزرگوارش، حضرت

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 27 *»

عسکری؟ع؟ گرفت و به آسمان بالا برد([38]) و دوره شیرخوارگی را در غیبت گذرانید، مگر در مواقعی که صلاح بود ظاهر می‌گردید و آن کسانی که مصلحت بود آن بزرگوار را ببینند، او را زیارت می‌کردند.

دوران طفولیت تا زمان رحلت پدر بزرگوارش غائب بود([39]) مگر در مواقعی که مصلحت اقتضاء می‌کرد و ظاهر می‌شد. بعد از رحلت امام عسکری؟ع؟ غائب بود مگر در مواقع خاصی و در نزد اشخاص خاصی که مصلحت اقتضاء می‌کرد او را ببینند. و در دوران غیبت صغریٰ غائب بود و خانه‌ای و جایی نداشت، مگر هرگاه مصلحت اقتضاء می‌کرد جایی ظاهر شود و وکیلی و نایبی برای خود قرار دهد و توقیعی صادر فرماید و نامه‌ای بگیرد و جوابی مرحمت فرماید. تا دوره غیبت صغریٰ پایان یافت و دوره غیبت کبریٰ با فوت نایب چهارمی آن حضرت؟ع؟ شروع شد و به فرموده خودش در آخرین توقیعی که در دوره غیبت صغریٰ صادر فرمود، غیبت تامّه آغاز گردید([40]) و امام؟ع؟ به‌طور کلی غائب شد و بنا بر ظهور کلی و عمومی نیست، مگر آنگاه که خدا خواهد.

و اما اگر مصلحتی اقتضاء کند، در جایی و یا جاهایی و نزد کسی یا کسانی، لحظه‌ای یا روزی یا ماهی یا سالی یا سال‌هایی ظاهر شود،

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 28 *»

ظاهر می‌شود که ممکن است او را نشناسند و یا اگر بخواهد، بشناسند.([41]) و نیز ممکن است مصلحت اقتضاء کند با زنی و یا زنانی ازدواج کند و از آنها فرزند و یا فرزندانی داشته باشد.([42]) اینها همه اموری است که به‌حسب مصالح ممکن است پیش بیاید که در این صورت‌ها بدن آن بزرگوار به‌حسب نظام و احکام این عالم ظاهر می‌شود. و چه‌بسا ممکن است برای خود بدن‌های متعدده بسازد و در اماکن متعدده، در آنِ واحد ظاهر شود و در جمیع آن بدن‌ها روح بقیةاللّه ظاهر باشد؛ ولی آن بدنی که از صلب مقدس امام عسکری؟ع؟ و رحم طاهره نرجس؟عها؟ به این عالم پا گذارد، آن یک بدن بیش نیست که هرگاه بخواهد آن را ظاهر سازد، می‌سازد و هرگاه بخواهد آن را غائب نماید، می‌نماید.

 

مراحل سه‌گانه جسم و زنده بودن امام؟ع؟

مرحوم شیخ احمد احسائی­ از این حالات و مراتب سه‌گانه جسم و بدن این بزرگواران چنین تعبیر می‌آورند:

1ـــ  «بدن عنصری دنیوی» که حیاتِ آن ظاهری و احکامِ آن احکامِ این عالم است و گاهی هم آن را «بدن عرضی» و یا «اعراض بدن اصلی» می‌نامند و مرحوم آقای کرمانی­ آن را «تراکم دنیوی» می‌گویند.

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 29 *»

2ـــ  «بدن هورقلیایی» که حیاتش حیات هورقلیایی و احکامش احکام آن عالم است که آن در واقع همین بدن محسوس است اما در یک مرتبه بالاتری از اعتدال و لطافت که به تعبیری در غیب همین بدن است.

3ــ  «بدن اخروی» که حیاتش حیات اخروی است و احکام آن احکام عالم آخرت است که آن هم همین بدن است، ولی در اعتدال و لطافت عالی‌تری، که حالت اصلی و اولی بدن ایشان همین مرتبه است و احکام و آثار آن در این مرتبه همان احکام و آثار طبیعی و عادی بدن ایشان است.

 

و نظر به اینکه این سه مرتبه در غیب یکدیگر قرار دارند و از یکدیگر جدا و منفک نیستند، بدن در هر مرتبه‌ای که باشد باز هم بدن است و جسم است و از بدن بودن و جسم بودن خارج نمی‌شود و روح هم به آن تعلق دارد و از آن جدا نمی‌گردد. بنابراین بدن ایشان در هر حالتی که باشد، شخص همان شخص است و زنده است (دقت بفرمایید؛ زنده است، یعنی روح او از بدن او جدا نشده است و از بدنش مفارقت نکرده است.) گرچه کیفیت حیات خود بدن و اعتدال خود بدن مختلف باشد. در حالتی که به‌حسب نظام این عالم ظاهر شود، حیاتش مطابق نظام این دنیا است. وقتی که غائب شود و به‌حسب نظام هورقلیا باشد، حیاتش یعنی حیات بدن، یعنی ترکیب و اعتدال بدن، مطابق آن نظام است. و معنای این سخن این نیست که اگر به این کیفیت غائب شود

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 30 *»

مرده است (نعوذبالله) و یا روی زمین نیست، بلکه همان‌طوری که مرتبه هورقلیاییِ بدن آن حضرت در غیب همین ظاهر دنیوی او است، عالم هورقلیا هم همین الآن در غیب همین عالم دنیا است. زمینش در همین زمین است، آسمان‌هایش در همین آسمان‌ها است، عناصرش در همین عناصر است.

در حدیث دارد که حضرت امیر؟ع؟ سلمان؟رضو؟ را به آن عالم بردند و او را در آن عالم سیر دادند بدون آنکه بمیرد و روح از بدنش مفارقت کند.([43]) و حضرت هادی؟ع؟ در خان الصَعالیک (کاروان‌سرای مساکین که در «سامراء» بود و به ظاهر حضرت را در آنجا مسکن داده بودند.) به صالح بن سعید آن عالم را نشان دادند و او آن عالم را مشاهده نمود و خود را در آن عالم دید([44]) بدون اینکه بمیرد و یا روی زمین نباشد و زنده به زندگی سایر زندگان نباشد؛ زیرا روحش از بدنش مفارقت نکرد و روح او تعلق خود را از بدن او برنداشت.

 

توجیه غیبت، براساس نظریه شیخ مرحوم­

بنا بر این اساس محکم و این تحقیق متین و مبرم، شیخ احمد احسائی­، بعد از آنکه مختصر توضیحی از عالم هورقلیا می‌فرمایند، در بیان کیفیت غیبت امام؟ع؟ می‌فرمایند: «و الحجة؟ع؟ فی غیبته تحت

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 31 *»

 هورقلیا فی تلک الدنیا فی قریة یقال لها کرعة فی وادی شمروخ و روی انّه طیبة و ان معه ثلاثین بدلاً و کل هذه القری من تلک الدنیا و هو؟ع؟ ظاهر لاهلها و اما اذا اراد ان‌یدخل فی هذه الاقالیم السبعة لبس صورة من صور اهل هذه الاقالیم و لایعرفه احد و لاتراه عین رؤیة معرفة حتی تراه کل عین([45]) (و حجت؟ع؟ در غیبت خود در زیر هورقلیا در آن دنیا قرار دارد([46]) در قریه‌ای زندگی می‌کند به نام «کرعه» در سرزمینی به نام «شمروخ» و روایت شده که آن «طیبه» است([47]) و با آن حضرت؟ع؟ سی نفر هستند که ایشان ابدال می‌باشند([48]) و همه آن قریه‌ها از قریه‌های آن عالم می‌باشند و امام؟ع؟ برای اهل آن قریه‌ها ظاهر هستند و هرگاه امام بخواهند در این اقالیم هفت‌گانه این دنیا داخل شوند، صورتی از صورت‌های اهل این اقالیم را می‌پوشند؛ ولی کسی او را نمی‌شناسد و دیده‌ای او را به دیدن شناخت نمی‌بیند مگر آنگاه که همه دیده‌ها او را ببینند).([49])

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 32 *»

مثال محسوس که می‌تواند این مطلب را کاملاً حسی کند این است که اگر انسان برود در منطقه استوایی زندگی کند، بدنش به حکم قانون انطباق با محیط که از خصیصه‌های حیوانیت است با شرایط آن محیط منطبق می‌گردد و طور و طرز پوشش و خانه و مسکن و خوراکی و آشامیدنی او مطابق اهل آنجا می‌شود و از نظام و احکام حاکم در آنجا تبعیت می‌کند و حتی به‌تدریج روحیات و خلقیات نفسانی او هم با روحیات و خلقیات اهل آن منطقه مشابه می‌شود. و اگر در منطقه سردسیر برود، بدنش تابع احکام و نظام آن منطقه شده و همچنین صفات غریزی او هم با صفات اهل آن منطقه انطباق می‌یابد.

بدن امام؟ع؟ هم در داشتن هریک از حالات نام‌برده این‌چنین است. اگر دیده شود می‌گوییم بدن عنصری و دنیوی دارد و دارای حیات ظاهری دنیوی است، و اگر دیده نشود می‌گوییم بدن و جسم عنصری را خلع کرده و کنار گذارده (مثل آنکه در منطقه گرمسیر، ما عبای زمستانی و لباس پشمی را کنار می‌گذاریم) و دارای بدن هورقلیایی است و نیز ممکن است که حتی بدن هورقلیایی را هم خلع فرماید و دارای بدن آخرتی باشد به‌طوری که اهل عالم هورقلیا هم او را نبینند و از نظر آنها هم غائب باشد.([50]) مثل آنکه در حدیث سلمان از امیرالمؤمنین؟ع؟ بیان شده است که وقتی که وارد بهشت‌های عالم برزخ شدند، بعضی از

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 33 *»

 

بهشتیان عرض کردند مدت چند روزی است که شما را زیارت نکرده‌ایم.([51]) و در حدیث دیگری که از حضرت صادق؟ع؟ در بیان عالم هورقلیا رسیده در وصف اهل آن عالم می‌فرمایند: «ساعات و مواقع دیدار و ملاقات ما را به یکدیگر یادآور می‌شوند [یعنی انتظار می‌کشند] و از این انتظار کشیدن خسته نشده و سست نمی‌شوند و اگر تأخیر افتد لقاء و دیدار ما با ایشان، گمان می‌برند که از جهت خشم ما بر ایشان است».([52])

عبارتی از شیخ مرحوم­ نقل می‌کنم در آن دقت کنید. می‌فرمایند: «فلمّا فرّ من هذه المسماة بالدنیا انتقل الی الاولی».([53]) (امام؟ع؟ چون از این عالم که دنیا نامیده می‌شود فرار فرمود،([54]) به عالمی که آن اولی است انتقال یافت).([55]) و مراد ایشان از اولی، همان مرتبه دوم از مراتب تکاملی جسم است.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 34 *»

 

انتقادی بی‌جا و جوابی اجمالی

و گویا همین عبارت است که بعضی آن را دستاویز خویش قرار داده و بر شیخ مرحوم اعتراض نموده که امامی که بترسد و فرار کند و در عالم هورقلیا باشد به‌درد ما نمی‌خورد.

عرض می‌کنم اما اینکه امام؟ع؟ خائف و ترسان هستند از آشکار شدن و شناخته شدن نزد دشمنان و حتی بیشتر این مردمی که ادعای دوستی حضرت را دارند، امری است معلوم و به‌گفته شاعر،

آن‌که جان‌ها فدای او باید   از تو می‌ترسد و نمی‌آید

و در زیارت آن حضرت از صفاتی که ذکر شده الخائف است.([56]) و این خوف در انبیاء گذشته هم بوده. درباره موسی؟ع؟ می‌فرماید: فخرج منها خائفاً یترقّب قال ربّ نجّنی من القوم الظالمین.(2) و در ائمه؟عهم؟ هم بوده: حضرت حسین؟ع؟ از مدینه خارج شدند در حالی که خائف بودند.(3) و اما اینکه فرار کرد،(4) فرار حضرت هم مانند فرار کردن حضرت رسول؟ص؟ از مکه به مدینه و مانند فرار کردن موسی؟ع؟ از مصر به مدین بود.

و اینکه گفته «امامی که در عالم هورقلیا باشد به‌درد ما نمی‌خورد»، عرض می‌شود که امام؟ع؟ متصرف است در ملک خدا و صاحب ولایت کلیه است و جمیع امور خلق به دست باکفایت ولایتی او است. زیرا او

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 35 *»

 

است عین اللّه الناظرة([57]) (چشم بینای خدا) و اُذن اللّه الواعیة (گوش شنوای خدا) و ید اللّه الباسطة بالنعم([58]) (دست بخشنده خدا). ظهور و غیبت برای تصرف و تدبیر امام فرق نمی‌کند. همان‌طوری که در حال ظهور متصرف است همان‌طور در حال غیبت متصرف است، و دیدن خلق او را و یا ندیدن خلق او را، در امر تصرف و تدبیر و تربیت و تعلیم و هدایت و توجه او فرق نمی‌کند. نه ظهور بر قدرت و تسلط او می‌افزاید و نه غیبت از تسلط و قدرت و نفوذ آن بزرگوار می‌کاهد. در مدینه باشد یا نباشد، ربطی به تصرف و شئونات ولایتی او ندارد. اکنون هم که در غیبت به‌سر می‌برد، بدون اذن خاص او و تصرف و تدبیر خاص او برگی از درختی به زمین نمی‌افتد و پر کاهی بدون اذن خاص و توجه و تعمد خاص او حرکت نمی‌کند.

و این جمله‌ای که شایع شده: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منّا»([59]) دو قسمت اولش درست است که وجود امام لطف و رحمت و نعمت خدا است بر بندگان و تصرف و تدبیر او هم لطف و رحمت و نعمت دیگری از خدا است بر بندگان. ولی جمله «و عدمه منّا» صحیح نیست، زیرا امام و ولی و حجت تصرف دارد، اگرچه غائب

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 36 *»

باشد و ما تصرف و تدبیر او را نبینیم. و در این تصرف با جدش رسول‌الله و آباء کرامش صلی اللّه علیهم اجمعین هیچ فرقی ندارد. امام و ولیّ بدون تصرف، امام و ولیّ خدا نیست.

خودش فرمود: انّا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لنزل بکم اللأواء و اصطلمکم الاعداء.([60]) (ما در رسیدگی امور شما کوتاهی نداریم و یاد شما را از خاطر نمی‌بریم، وگرنه سختی‌ها بر شما فرود می‌آمد و دشمنانتان شما را ریشه‌کن می‌ساختند).

و در توقیع دیگری فرموده است: فاتّقوا اللّه و سلّموا لنا و ردّوا الامر الینا فعلینا الاصدار کما کان منا الایراد.([61]) (از خدا بترسید و تسلیم ما شوید و کارها را به ما واگذار کنید. بر ما است صادر کردن همان‌طوری که از سوی ما است وارد کردن.) یعنی همه امور به دست ما است.

این شخص معترض فکر می‌کند که اگر گفتند امام در حال غیبت در عالم هورقلیا است (البته توجه دارید غیبت در برابر ظهور مطلق مراد است، یعنی دیده نشدن مطلقاً) معنایش این است که نعوذبالله امام مرده است و تصرفی ندارد و کاری از او ساخته نیست و عالم بدون ولی و حجت خدا شده. خیر، این معنایش نیست؛ بلکه معنایش این است که بدن امام؟ع؟ از مرتبه غلظت دنیوی به مرتبه لطافت هورقلیایی انتقال

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 37 *»

یافته و مناسب نظام و احکام آن مرتبه گردیده است که از جمله آنها دیده نشدن او است. و چه بجا است در اینجا نقل نمایم عبارتی را از حکیم بزرگوار مرحوم آقای حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی مشهور به همدانی([62])  که مراد و مقصد شیخ مرحوم را از این‌گونه تعابیر کاملاً روشن می‌سازد:

«می‌فرمایند در آن شهری که صاحب‌الامر تشریف دارند شهر جابلقا و جابرسا است و توی همین زمین است و می‌فرمایند هفتاد هزار دروازه دارد و خلق همه بیرون می‌آیند و داخل می‌شوند و می‌روند پی کسب و کارشان و همه کسب و کار دارند و خرید و فروش دارند. می‌فرمایند ثمن خرید و فروششان صلوات فرستادن بر محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. مثلاً   کسی می‌خواهد یک من برنج بخرد، یک صلواتی می‌فرستد و یک من برنج می‌گیرد و صاحب‌الامر در آنجا است تا وقتی که خدا خواست ظاهر می‌شود و اگر بخواهد همین حالا هم می‌تواند، ظاهر می‌شود و با لشکرش پدر مردم را می‌سوزاند. کسی از اینجا برود به جابلقا نمرده است، نهایت از شهری به شهری رفته …» ([63])

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 38 *»

توضیح بیشتر

همین‌گونه توضیح را در کلام خود شیخ مرحوم هم می‌بینیم. مثل آنکه در ادامه سخنانی که در توضیح عالم هورقلیا از ایشان نقل کردیم، در مورد جریان حضرت هادی؟ع؟ و صالح بن سعید در خان الصعالیک([64]) که به آن اشاره نمودیم، می‌فرماید: «کما اری الهادی؟ع؟ صالح بن سعید فانه لم‌یره تصویراً و لا تخیلاً و انّما اراه حقیقة و معناه فی الظاهر انّه کشف له عن بصره فرأی تلک الجنة بنفسها لا صورتها و اما معناه فی الحقیقة فهو انّه؟ع؟ سار بصالح الی الجنّة و ادخله فیها حقیقةً ثم اخرجه منها».([65])

این فرمایش را برای این می‌فرماید که مراد خود را از عالم هورقلیا روشن سازد که کسی گمان نکند مراد آن بزرگوار همان معنایی است که حکماء و عرفاء از این عالم در نظر دارند. و عرض کردم که معنایی که آنها از عالم مثال یا هورقلیا در نظر دارند عالم صور مقداریه است و در انسان مرتبه خیال او است.

این بزرگوار توضیح می‌دهد که مرادش از عالم هورقلیا مرتبه لطیف‌تر اجسام نسبت‌به این عالم محسوس است. ازاین‌جهت می‌فرماید: (همچنان‌که حضرت هادی؟ع؟ به صالح بن سعید آن عالم را نشان داد، و یقیناً حضرت صورت آن عالم را به او نشان نداد و همچنین

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 39 *»

 

یقیناً در عالم تخیل و خیال، آن عالم را به او نشان نداد بلکه حقیقةً آن عالم را [و واقعیت جسمانی آن را] به او نشان دادند و معنای این سخن به‌حسب ظاهر این است که امام؟ع؟ پرده از جلوی چشم او برداشت و او آن باغ‌ها را دید، خودِ واقعیت باغ‌ها را، نه صورت [مثالی] آنها را. و به‌حسب واقع و حقیقت امر جریان از این قرار بود که امام؟ع؟ صالح را سیر دادند و او را به آن عالم بردند و او را داخل آن باغ‌ها نمودند حقیقةً و واقعاً و پس از آن او را از آن باغ‌ها بیرون آوردند.)

بعضی عبارات از فرمایشات مشایخ بزرگوار را، در همین زمینه، بعضی از برادران ایمانی جمع‌آوری کرده‌اند که در آنها به این مطلب تصریح فرموده‌اند که نقل آنها کلام را طولانی می‌کند.([66])

فکر می‌کنم تا به اینجا نظریه شیخ مرحوم­ در کیفیت غیبت امام؟ع؟ برای شما روشن شد؛ و اگر غرضی در کار نباشد، انصاف خواهید داد که این نظریه دقیق‌ترین و علمی‌ترین و تحقیقی‌ترین نظریه‌ای است که می‌تواند جمیع مشکلات مسأله غیبت و مسأله معراج و مسأله معاد و مسأله طی‌الارض و امثال اینها را حل نماید. و اگر متفکرین شیعه بدون سوءظن و تعصب‌های بی‌جا، در مکتب علمی و فلسفی مرحوم شیخ احسائی به بررسی و پژوهش می‌پرداختند، اولاً اختلافی در بین نبود و ثانیاً جمیع اشکالات در امثال این مسائل خودبه‌خود برطرف می‌گردید.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 40 *»

غیبت به این معنی، فضیلت است

اکنون تصدیق می‌فرمایید که غیبت به این معنی، خودش یکی از فضائلی است که باید شیعه نسبت به آن اعتقاد و اعتراف داشته باشد. ازاین‌جهت در بعضی از زیارات و دعاها رسیده که اظهار می‌کنیم که ما ایمان داریم به ظاهر امامان؟عهم؟ و باطن ایشان و نیز ایمان داریم به شاهد ایشان و غائب ایشان.([67]) یعنی همان‌طور که ظاهر و باطن دو چیز است، شهود و غیبت هم دو چیز است و همان‌طور که ظاهر و باطن از شئونات و مقامات و فضائل ایشان است، شهود و غیبت هم از فضائل و مناقب و شئونات ایشان است.

و از طرفی می‌بینیم غیبت به این معنی در جمیع ادیان آسمانی برای اولیاء خدا؟عهم؟ مطرح بوده و در هر زمانی، پیروان دین الهی به وجود اولیائی کامل و متصرف ایمان داشته‌اند، اگرچه آنها را به چشم نمی‌دیده‌اند و اعتقاد به «رجال الغیب» و تصرف ایشان و غیبت ایشان از مسلّمیات همه ملیّین است. و همچنین اعتقاد به وجود جناب خضر؟ع؟ و تصرف و حیات و بقاء و غیبت ایشان از زمان ذوالقرنین تاکنون و تا زمان ظهور امام؟ع؟ در میان مسلمین و نصاری و یهود از مسلّمیات ایشان است. در احادیث شیعه رسیده که می‌فرمایند: هرگاه نام خضر؟ع؟ را می‌برید، بر او سلام کنید زیرا

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 41 *»

 

حاضر می‌شود.([68]) پس با اینکه حاضر می‌شود، ولی غائب است و دیده نمی‌شود و با اینکه دیده نمی‌شود، زنده است و متصرف است و این غیبت فضیلتی است برای او که خداوند او را به این فضیلت تفضیل داده است. و رجال الغیب هم همین فضیلت را دارند، ولی مانند خضر؟ع؟ عمر طولانی ندارند و هرگاه اجل آنها برسد می‌میرند.([69])

و از شیخ مرحوم سؤال کردند که معنای این فرمایش امام؟ع؟ چیست که می‌فرمایند: «خضر؟ع؟ می‌آید و بر ما سلام می‌کند و ما او را نمی‌بینیم.» آن بزرگوار در جواب می‌فرماید: «و امّا معنی انّه یجی‌ء و یسلّم علیهم و هم لایرونه بمعنی انّه یهتف بهم فالمراد انّه یأتی فی غیر هذه الدنیا و یهتف بهم بحیث تظهر صورته فی هذه الدنیا و ذلک لفائدة فیسمعونه و لایرونه لانّهم مشارکون فی هذه الحال لغیرهم و اذا التفتوا رأوا …»([70]) (معنای اینکه خضر؟ع؟ می‌آید و بر ایشان سلام می‌کند و ایشان او را نمی‌بینند به این‌طور است که او می‌خواهد فقط صدای خود را به ایشان بشنواند نه خود را بنمایاند.([71]) و مقصود این است که خضر؟ع؟ نزد ایشان؟عهم؟

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 42 *»

می‌آید اما [با جسم و بدنی هورقلیایی] در غیر این دنیا و صدای خود را به گوش ایشان می‌رساند به‌طوری‌که صورت آن صدا در این دنیا ظاهر می‌شود و ازاین‌جهت به گوش [ظاهری عنصری دنیوی] ایشان می‌رسد و البته در این کار فایده‌ای و نتیجه‌ای در نظر است([72]) و در این صورت ائمه؟عهم؟ صدای او را می‌شنوند ولی خود او را نمی‌بینند زیرا ایشان؟عهم؟ در این حالت [در این مقام عنصری دنیوی ظاهری] با دیگران [در ندیدن عالم هورقلیا و اهل آن] مشترک هستند و اما هرگاه توجه بفرمایند خواهند دید.)

زیرا این مرتبه ظاهری و عنصری دنیوی ایشان مانع بروز و ظهور مراتب عالی‌تر بدن و جسم شریف ایشان نبوده و هرگاه بخواهند آثار و اقتضاءات آن مرتبه‌ها ظاهر گردد، ظاهر می‌شود و به مقتضای آن مرتبه‌ها رفتار می‌فرمایند. و این مرتبه عنصری ظاهری در تبعیت آن مرتبه‌ها درمی‌آید و احکام و اقتضاءات خود را از دست می‌دهد و محکوم به احکام و اقتضاءات آن مرتبه‌ها می‌شود و حتی «خلع» آن، یعنی کنار گذاشتن آن به اراده مقدس خودشان، امری عادی برای ایشان می‌باشد که معنی غیبت همین است.

چنان‌که مرحوم آقای کرمانی، در کتاب شریف الفطرة السلیمة، بعد از توضیح بدن عرضی ظاهری ایشان می‌فرماید: «أ لا تری انّهم اذا ارادوا

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 43 *»

 ان‌یغیبوا یخلعونه و اذا ارادوا ان‌یظهروا یلبسونه او یلبسون غیره؟»([73]) (آیا نمی‌بینی که ایشان هرگاه بخواهند غائب شوند آن بدن را کنار می‌گذارند و هرگاه بخواهند ظاهر شوند آن بدن را می‌پوشند؟)

و از فرمایش شیخ مرحوم که فرمودند: «ائمه؟عهم؟ در این بدن ظاهری عنصری با دیگران مشترک هستند» کسی گمان نکند که مراد ایشان این است که در این بدن مانند دیگران هستند. خیر، مقصود این است که وقتی‌که در این بدن ظاهری عنصری دنیوی ظاهر شده‌اند اگر بخواهند به‌حسب اقتضاءات و احکام این بدن رفتار کنند، رفتار می‌کنند و این در واقع یک نوع اعجاز است که اظهار می‌فرمایند. ولی در مقام نسبت‌سنجی بین لطافت و اعتدال همین بدن عنصری ایشان و سایرین، باید گفت به‌طور کلی نسبتی در کار نیست. آیا می‌شود بین لطافت و اعتدال عرش الهی و این خاک کثیف ظلمانی نسبتی تصور کرد؟ در صورتی که بدن عنصری ظاهری معصومین؟عهم؟ در لطافت و اعتدال ترکیب، مافوق عرش این عالم است و آن‌چنان ترکیب معتدلی دارد که اگر نعوذبالله بدن ظاهری عنصری ایشان را ذره‌ذره کنند، باز هم هر ذره‌ای مثل حالت اول خود، دارای حیات و ادراک و شعور و سایر آثار حیاتی است از دیدن و شنیدن و چشیدن و بوییدن و لمس کردن و رضا و خرسندی از امر ملایم و مناسب و خشم و غضب از امر مصادم و منافر.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 44 *»

سخن گفتن سر مطهر حضرت سیدالشهداء؟ع؟ بعد از شهادت([74]) و نیز آثاری که بعد از شهادت از بدن مطهرش سر زد و موارد دیگری در سایر معصومین؟عهم؟ بعد از رحلت و وفات ایشان، همه گواه بر این مطلب است. نه آنکه کسی بگوید که سخن گفتن سر مطهر حضرت سیدالشهداء؟ع؟ معجزه‌ای است به‌مانند این معجزه که سنگ‌ریزه در کف دست رسول‌اللّه؟ص؟ به‌سخن آید و به توحید و رسالت آن حضرت شهادت بدهد. البته این معجزه است، زیرا سنگ‌ریزه جماد است و سخن‌گفتن آن به اعجاز پیغمبر؟ص؟ است و کاری است که برخلاف عادت و اقتضاء سنگ در این عالم دنیا انجام شده است.

اما مثلاً اگر بگویند در بهشت جمادات بهشت و یا نباتات بهشت و یا حیوانات بهشت سخن می‌گویند، خدا را تسبیح می‌کنند و فضائل محمد و آل‌محمد صلی اللّه علیهم اجمعین را ذکر می‌کنند، آیا جا دارد کسی در توجیه این مطلب بگوید این امور به اعجاز انجام می‌شود؟ در حدیث می‌فرمایند وقتی درکوب‌های درهای بهشت بر صفحه‌ای از طلا کوبیده می‌شود با صدای بلندی که در فضای بهشت طنین می‌اندازد می‌گویند: یا علی.([75]) آیا این کاری که از این جماد آخرتی سر می‌زند معجزه است یا حالت عادی و طبیعی جماد آخرتی است که حیات و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 45 *»

شعور و ادراک و سایر کمالات و آثار حیاتی را دارا است؟

و چون جمادیت و نباتیت و حیوانیت ابدان معصومین؟عهم؟ در این دنیا به اعتدال و لطافت و کمال آخرتی است، ازاین‌جهت ذره‌ذره بدن مطهر امام؟ع؟ بعد از شهادت و کشته شدن حضرت یعنی جدا شدن روح مقدس آن حضرت از جسم مطهر او، حیات طبیعی و آثار حیاتی خود را از دست نداده و نمی‌دهد و حیات و آثار حیاتی او بر همان

 

کمال و اعتدال اولی خود باقی است.

پس اگر از ذره‌ذره آن بدن مطهر صدای لااله‌الااللّه و تسبیح و تحمید شنیده شود، نباید گفت این معجزه است و به اعجاز سخن می‌گوید و یا اگر کسی بگوید ذره‌ذره آن بدن مطهر می‌بیند، می‌بوید، می‌چشد، می‌فهمد، عالم است، عاقل است، احساس می‌کند، احترام و نعوذبالله اهانت را تشخیص می‌دهد، از احترام خرسند است، از اهانت مکدر می‌شود، دوست و دشمن را می‌شناسد، از دیدن دوست مسرور می‌شود و از دیدن دشمن دل‌تنگ، از صدمه متألم می‌شود و از این قبیل امور، همه گزارش از حالات طبیعی و عادی آن بدن مطهر است.([76]) فعلاً از این مسأله می‌گذریم و به اصل مطلب برمی‌گردیم.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 46 *»

غیبت در قرآن

معلوم شد که غیبت به این معنی از فضائل ظاهری این بزرگواران است و از همین جهت هم در قرآن به این امر بزرگ و دقیق تصریح شده است و ایمان به این فضیلت از نشانه‌های پرهیزگارانی شمرده شده که قرآن برای ایشان، کتاب هدایت است.

خداوند متعال می‌فرماید: بسم اللّه الرحمن الرحیم، الم، ذلک الکتاب لاریب فیه هدًی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب …([77]) نوع مفسرین غیب را این‌طور معنی کرده‌اند: «الغیب خلاف الشهادة و ینطبق علی ما لایقع علیه الحس». (غیب برخلاف شهاده و در مقابل آن است و هرچه قابل درک حسّی نباشد آن را غیب گویند) و وزن آن گرچه وزن مصدری است، اما معنایش معنای اسم فاعل است، یعنی غائب و غائب یعنی پنهان از حواس ظاهره.

در تفسیر شریف نورالثقلین از کتاب مبارک کمال‌الدین و تمام‌النعمة از یحیی بن ابی‌القاسم نقل می‌کند که می‌گوید: سألت الصادق جعفر بن محمد؟عهما؟ عن قول اللّه عزّوجلّ الم، ذلک الکتاب لا ریب فیه هدًی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب. فقال: المتقون شیعة علی؟ع؟ و الغیب فهو الحجة الغائب و شاهد ذلک قول اللّه عزّوجلّ:

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 47 *»

 و یقولون لولا انزل علیه آیة من ربه فقل انّما الغیب للّه فانتظروا انّی معکم من المنتظرین.([78]) فاخبر عزّوجلّ انّ الایة هی الغیب و الغیب هو الحجة و تصدیق ذلک قول اللّه عزّوجلّ: و جعلنا ابن مریم و امّه آیة([79]) یعنی حجة.([80]) (از حضرت صادق؟ع؟ از تفسیر و معنی فرمایش خداوند: الم ذلک الکتاب … پرسیدم. فرمود: «پرهیزگاران» شیعیان علی؟ع؟ می‌باشند و مقصود از «غیب» همان حجت غائب است و گواه بر این، فرمایش خداوند است که می‌فرماید: «و [مشرکان] می‌گویند چرا بر او آیه‌ای از پرورنده‌اش نازل نمی‌شود؟ پس بگو ای رسول ما که غیب از آنِ خدا است. پس چشم به راه دارید که من هم به همراه شما چشم به راهم و انتظار می‌برم.» که در این آیه خدا خبر داده که آیه همان غیب است و غیب همان حجت است و تصدیق این مطلب [ که مراد از آیه و غیب، حجت است] فرمایش خدا است [درباره عیسی و مادرش مریم]: «و ما فرزند مریم و مادرش را آیه قرار دادیم.» یعنی ایشان را حجت قرار دادیم.)

و در تفسیر البرهان، امام حسن عسکری؟ع؟ در تفسیر این آیه شریفه فرموده‌اند: وصف هؤلاء المتقین الذین هذا الکتاب هدًی لهم فقال: الذین یؤمنون بالغیب، یعنی ما غاب عن حواسهم من الامور التی یلزمهم

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 48 *»

 الایمان بها کالبعث و الحساب و الجنة و النار و توحید اللّه و سائر ما لایعرف بالمشاهدة و انّما یعرف بدلائل قد نصبها اللّه تعالی علیها کآدم و حوّاء و ادریس و نوح و ابراهیم و الانبیاء الذین یلزمهم الایمان بهم بحجج اللّه تعالی و ان لم‌یشاهدوهم و یؤمنون بالغیب و هم من الساعة مشفقون.([81]) (وصف فرموده خدا این متّقیان را که این کتاب [قرآن] برای ایشان هدایت است، پس فرموده: ایشان کسانی هستند که به غیب گرویده‌اند؛ یعنی به آنچه از حاسّه‌های ایشان پنهان است از چیزهایی که حتم و لازم شده ایشان را که به آنها بگروند، مانند برانگیخته شدن در روز قیامت و حساب و بهشت و آتش و یکتایی خدا و سایر چیزهایی که از راه دیدن شناخته نمی‌شوند، ولی به‌وسیله راهنماها و دلیل‌ها شناخته می‌شوند، آن دلیل‌هایی که خدا بر آن چیزها نصب فرموده مانند آدم و حوّاء و ادریس و نوح و ابراهیم و انبیائی که لازم و حتم شده بر مؤمنان که به ایشان که حجت‌های خداوند هستند بگروند، اگرچه آنها را مشاهده نمی‌نمایند و ایشان به غیب می‌گروند و آنها از رسیدن ساعت [ظهور، رجعت، قیامت] ترسانند.)

این دو حدیث شریف صراحت کامل دارند در اینکه کیفیت غیبت امام؟ع؟ مطابق نظریه اول است که همان غائب و پنهان بودن جسم امام؟ع؟ باشد و ایمان به چنین حالتی برای امام؟ع؟ از اوصاف پرهیزگارانی است که قرآن برای ایشان هدایت است.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 49 *»

جالب اینکه این مطلب حتی در نزد سنیان هم مشهور و معروف است و آنان هم می‌دانند که شیعه اثناعشری به یک‌چنین غیبتی برای امام زمان؟ع؟ معتقد می‌باشند.

امام فخر رازی، مفسر معروف و بزرگ اهل سنت، در تفسیر مشهور خود، در ذیل این آیه شریفه، بعد از آنکه می‌گوید قول جمهور مفسرین در معنی «غیب» این است که: «الغیب هو الذی یکون غائباً عن الحاسّة» (غیب آن چیزی است که از هرگونه احساسی پنهان باشد) می‌گوید: «قال بعض الشیعة: المراد بالغیب المهدی المنتظر الذی وعد اللّه تعالی به فی القرآن و الخبر. اما القرآن، فقوله: وعد اللّه الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم.([82]) و اما الخبر فقوله؟ع؟: لو لم‌یبق من الدنیا الا یوم واحد لطوّل اللّه ذلک الیوم حتی یخرج رجل من اهل‌بیتی یواطئ اسمه اسمی و کنیته کنیتی یملأ الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت جوراً و ظلماً.([83]) و اعلم انّ تخصیص المطلق من غیر الدلیل باطل.»([84]) (بعضی از شیعه گفته‌اند: مراد از غیب در این آیه مهدی منتظری است که خداوند وعده او را داده است در قرآن و در خبر. اما در قرآن پس فرمایش او است که: «خدا وعده داده است کسانی

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 50 *»

را که ایمان آورده‌اند از شما و کارهای شایسته کرده‌اند که ایشان را در زمین جانشین گرداند همچنان‌که کسانی را که پیش از ایشان بودند جانشین ساخته.» و اما خبر، پس فرمایش پیامبر؟ع؟ است که فرمود: «اگر از دنیا باقی نماند مگر یک روز، خداوند آن روز را چندان طولانی خواهد فرمود تا آنکه خروج کند مردی از اهل‌بیت من که هم‌نام و هم‌کنیه من است. زمین را از عدالت و قسط پر می‌گرداند همان‌گونه که پر شده باشد از جور و ستم.» و بدان که مخصوص کردنِ مطلق، بدون دلیل، صحیح نیست).

در عبارات این شخص دقت فرمایید، با آنکه «غیب» را پنهان از حواس معنی می‌کند و آن را به جمهور مفسرین نسبت می‌دهد و پس از آن، این قول بعض شیعه را ذکر می‌کند، هیچ‌گونه اشکال و اعتراضی بر این سخن ابراز نمی‌دارد. در صورتی که فخر رازی در اشکال‌تراشی و خدشه کردن در نظریات و حتی ناخن بند کردن به نوع ضروریات، مشهور و معروف است به‌طوری که او را «امام المُشکِّکین» لقب داده‌اند. و اگر ضرورت شیعه در کیفیت غیبت به‌طور خفاء عنوان و شناخته نشدن بود، می‌توانست اعتراض کند و بگوید کلمه «غیب» به آن معنی که ذکر گردید شامل چنین حالتی نیست؛ ولی می‌بینید که هیچ‌گونه اشکالی در این زمینه نکرده و از نظر صدق لفظ «غیب» بر امام غائب؟ع؟ انتقادی ندارد.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 51 *»

و فقط در آخر سخنش می‌گوید: «تخصیص زدن مطلق، بدون دلیل، باطل است.» و مقصودش این است که «غیب» در آیه شریفه مطلق بوده و شامل هرچه که پنهان از حواس است می‌باشد و اگر آن را مخصوص به یک مورد بدانیم، باید دلیل داشته باشیم و دلیلی در دست نیست که بر این تخصیص دلالت کند.

و در جواب این اشکالش می‌گوییم هیچ‌یک از شیعه چنین سخنی نگفته که مراد از «غیب» در این آیه فقط مهدی منتظر؟ع؟ است. بلکه اگر کسی «غیب» را به این معنی تفسیر کرده می‌خواسته یکی از مصادیق «غیب» را گفته باشد و این تخصیص نیست؛ زیرا نفی سایر مصادیق را ننموده است. همان‌طورکه در حدیث حضرت صادق؟ع؟ که از کتاب نور الثقلین نقل کردیم، این تفسیر رسیده است. و برای «غیب» مصادیق دیگری هم هست، همچنان‌که در حدیث حضرت عسکری؟ع؟  که از کتاب البرهان نقل کردیم به بعضی دیگر از مصادیق «غیب» اشاره شده است.

پس اگر در حدیثی و یا در کلام مفسری از علماء شیعه کلمه «غیب» به مهدی منتظر؟ع؟ تفسیر شده، نه از باب تخصیص مطلق است تا نیازمند به دلیل باشد که چون دلیلی بر این تخصیص نیست، پس در نتیجه سخن باطلی باشد (چنان‌که فخر رازی چنین گمان کرده است). بلکه از باب ذکر نمونه‌ای از بارزترین و کامل‌ترین مصادیق

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 52 *»

«غیب» است و مطابق قاعده «اثبات شی‌ء نفی ما عدا نمی‌کند»، نفی مصادیق دیگر نشده است.

خداوند در این آیه شریفه اول صفتی که برای پرهیزگاران، آنانی که از پرتو قرآن بهره برده و به راهنمایی آن راه یافته‌اند ذکر می‌فرماید، ایمان به غیب است؛ یعنی پرده‌های حس و عالم ظاهر، میان چشم دل آنها و عوالم غیبی و مبادی عالیه وجود حائل و مانع نگردیده و به حقائق غیبی که وجدان آنها و یا دلائل و برهان‌های انبیاء؟عهم؟ بر وجود آنها گواهی می‌دهند، ایمان آورده‌اند و عقل‌های آنها هم به وجود آن حقائق، بعد از این آگاهی‌ها اعتراف کرده است و به این‌وسیله از مرز پست حیوانیت، که جز همین عالم حس چیزی را درک نمی‌کند، ترقی نموده و در عالم انسانیت پا گذارده‌اند و به برکت این ایمان، هم از نظر فکری و هم از نظر زندگی ظاهری بر سایر انسان‌هایی که ایمان به غیب ندارند برتری داشته و بر آنها شرافت دارند.

اکنون با توجه به این مطلب هنگامی که «غیب» را به امام غائب؟ع؟ تفسیر کنند، معلوم است که می‌خواهند امتیاز مؤمنان به چنین غیبی را از سایرین بیان کنند. و این مطلب در صورتی صحیح است که کیفیت غیبت به‌طور غائب بودن جسم و شخص امام؟ع؟ باشد نه به‌طور غائب بودن عنوان حضرت؟ع؟. زیرا ایمان داشتن به کسی که او را ببینند ولی نشناسند امتیازی ندارد.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 53 *»

در زمان معصومین گذشته؟عهم؟ بسیاری بودند که اسم امامان را شنیده بودند و چه‌بسا از شیعیان هم بودند و اعتقاد به امامت ایشان هم داشتند ولی ایشان را ندیده بودند و نمی‌شناختند و ازاین‌جهت، چه‌بسا در یک کاروان و قافله همراه امام؟ع؟ بودند، ولی او را نمی‌شناختند و رفتارشان با آن حضرت مانند رفتارشان با دیگران بود. مثل آنکه حضرت سجاد؟ع؟ در قافله‌ای که از مدینه به طرف مکه برای انجام حج حرکت کرده بود، تشریف داشتند و آنها آن حضرت را نمی‌شناختند تا در بین راه شخصی که حضرت را می‌شناخت با آنها برخورد کرد و حضرت را به آنها معرفی نمود. آنها اسم حضرت را شنیده بودند و به مقام و منزلت حضرت نسبت‌به رسول‌خدا؟ص؟ آگاه بودند ولی حضرت را ندیده بودند که بشناسند.([85])

پس ایمان به امام غائبی که دیده نشود از امتیازات پرهیزگاران و هدایت‌یافتگان از قرآن است، زیرا همان‌طور که دانسته شد این‌طور غیبت از فضائل ظاهره ایشان است و ایمان به آن از علائم شیعیان بابصیرت است.

خداوند در سوره ملک می‌فرماید: قل أ رأیتم ان اصبح ماؤکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین([86]) (بگو به آنها اگر این آب شما در زمین فرو رود، چه کسی آب گوارا و آشکار و روان برای شما می‌آورد؟)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 54 *»

مرحوم شیخ طوسی در کتاب غیبت خود از علی بن جعفر نقل می‌کند که از برادرش حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ از معنای این آیه شریفه سؤال کرد. حضرت فرمودند: اذا فقدتم امامکم فلم‌تروه فماذا تصنعون؟([87]) (هرگاه امام خود را نیافتید [ گم کردید، از دست دادید]  و او را ندیدید، پس چه خواهید کرد؟)

مفسرین کلمه غور را این‌طور معنی کرده‌اند: «الغور ذهاب الماء و نضوبه فی الارض و المراد به الغائر.» (غور یعنی فرو رفتن آب و پنهان شدن آن در زمین به‌طوری که دیده نشود. و غور که مصدر است، در آیه به‌معنی «غایر» می‌باشد که اسم فاعل است، و به تعبیر دیگر غوراً یعنی «غایراً» و غایراً به‌معنی غائباً است.)

و کلمه مَعین را این‌طور معنی کرده‌اند: «المعین الظاهر الجاری من الماء.» (معین یعنی آبی که آشکار و نمایان و در روی زمین روان باشد.)

اکنون با توجه به معنی این دو لغت، در فرمایش حضرت کاظم؟ع؟ که در کتاب مبارک کافی در تفسیر این آیه شریفه روایت شده دقت فرمایید: قال؟ع؟: اذا غاب عنکم امامکم فمن یأتیکم بامام جدید؟([88]) (فرمود: هنگامی که امام شما از شما پنهان شود، پس کیست که امام تازه‌ای برای شما آورد؟)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 55 *»

و همچنین در فرمایش حضرت باقر؟ع؟ که در تفسیر همین آیه فرمود: هذه الآیة نزلت فی الامام القائم؟ع؟ یقول ان اصبح امامکم غائباً عنکم لاتدرون این هو فمن یأتیکم بامام ظاهر یأتیکم باخبار السموات و الارض و حلال اللّه و حرامه. ثم قال؟ع؟ واللّه ماجاء تأویل هذه الآیة و لابد ان‌یجی‌ء تأویلها.([89]) (این آیه درباره امام قائم؟ع؟ نازل شده. خدا می‌فرماید: اگر امام شما از شما پنهان شود به‌طوری که ندانید او کجا است، کیست که امام آشکاری را برای شما آورد که آن امام اخبار آسمان‌ها و زمین و حلال خدا و حرام او را برای شما بیان کند؟! سپس فرمود: به خدا سوگند تأویل این آیه هنوز نیامده است و خواه و ناخواه تأویل آن خواهد آمد).

دقت فرمایید، همان‌طوری که در ظاهر این آیه شریفه برای آب که ماده حیاتی هر موجود زنده‌ای است دو حالت مختلف است، یکی آشکار و نمایان و روان در روی زمین و در معرض دید و در دسترس و بهره‌برداری و یکی فرو نشسته در اعماق زمین به‌طوری که از دیدْ پنهان و از دسترس و بهره‌برداری نهان است؛ همچنین برای امام که منشأ و مبدأ زندگی حقیقی است دو حالت است: حالت ظهور و حالت غیبت. و این دو حالت باید کاملاً با یکدیگر متغایر و مختلف باشند تا با آیه و لغات به‌کاربرده‌شده در آیه منطبق باشد. همان‌طوری که خود کلمه ماء با

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 56 *»

مقام و منزلت امام؟ع؟ انطباق کامل دارد، چنان‌که در حدیث شریف طارق از امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل می‌کند که فرمود: الامام الماء العذب علی الظماء و الماء النجاح.([90]) (امام آب گوارایی است در حالت تشنگی و بارانی است پی‌در پی). و در همان حدیث می‌فرماید: الامام العین الغزیرة و عین الیقین و حقیقته (امام چشمه جوشان و منشأ یقین و حقیقت آن است). و چنان‌که حضرت باقر؟ع؟ در تفسیر آیه شریفه و ینزل من السماء ماءً(2) (از آسمان آب را فرومی‌فرستد) فرمود: انما السماء فی بطن القرآن رسول‌الله؟ص؟ و الماء علی؟ع؟ و هو من الرسول(3) (مراد از آسمان در باطن قرآن، رسول خدا؟ص؟ هستند و مراد از آب علی؟ع؟ و او از رسول است).

پس همان‌طوری که کلمه ماء از هر جهت با مقام امام مناسبت دارد، همچنین باید دو حالت امام (ظهور و غیبت) هم با دو حالت آب (غائر و مَعین) مناسبت داشته باشد و این در صورتی است که مراد از غیبت دیده نشدنِ بدن و جسم امام باشد نه دیدن و نشناختن امام. پس امامان گذشته؟عهم؟ آب‌های ظاهر و آشکار بودند و امام عصر؟ع؟ آب پنهان. و در زیارتش می‌خوانیم: السلام علیک یا عین الحیوة(4) (سلام خدا بر تو ای چشمه زندگی).

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 57 *»

با توجه به همین جهات، می‌توان از این آیه مبارکه هم استفاده کرد که می‌فرماید: فکأین من قریة اهلکناها و هی ظالمة فهی خاویة علی عروشها و بئر معطّلة و قصر مشید.([91]) (چه‌بسا شهرها که ما مردم آنها را که ستمکار بودند هلاک کردیم و دیوارهای شهر آنها بر تخت‌ها و سقف‌های آنها افتاده و چاه بازمانده و کاخ بلند و برافراشته [از شهرنشینان بازمانده]). که بئر معطّلة([92]) (چاه بازمانده) در باطن، به امام صامت و امام غائب تفسیر شده. چاه بازمانده یعنی چاهی که در جایی باشد که کسی نزد او نمی‌رود و از آب آن استفاده نمی‌کند، ولی یک وقتی بوده که در اطراف آن چاه جمعیت می‌شده، آب از آن چاه برداشته می‌شده، برای اشخاص و حیوانات و گیاهان از آن آب استفاده می‌شده است، اما اکنون هیچ‌کس بر گرد آن چاه دیده نمی‌شود که از آب آن استفاده کند. و غیبت به‌معنای دیده نشدن با این تعبیر قرآنی مناسب‌تر است تا آنکه به‌معنی شناخته نشدن باشد.

علی بن ابراهیم قمی، مفسّر نامی و معتبر شیعه، در ذیل این آیه می‌فرماید: «و امّا قوله: و بئر معطّلة و قصر مشید. قال هو مثل لآل‌محمد صلوات اللّه علیهم. قوله بئر معطّلة هو الذی لایستقی منها و هو الامام الذی قد غاب فلایقتبس منه العلم الی وقت الظهور. و القصر المشید، هو

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 58 *»

المرتفع و هو مثل لامیرالمؤمنین و الائمة صلوات اللّه علیهم و فضائلهم المنتشرة فی العالمین المشرفة علی الدنیا و هو قوله: لیظهره علی الدین کله. و قال الشاعر فی ذلک:

بئر معطّلة و قصر مشرف
  مثل لآل‌محمد مستطرف
فالقصر مجدهم الذی لایرتقی
  و البئر علمهم الذی لاینزف([93])
فالناطقُ: القصر المشید منهم
  و الصامت: البئر التی لاتنزف»([94])

(و اما فرمایش خدا «چاه بازمانده و کاخ بلند و برافراشته»، فرمود: آن مَثَل است برای آل‌محمد صلوات اللّه علیهم. فرمایش خدا: «چاه بازمانده» آن چاهی است که از آن آب کشیده نشود و او امامی است که پنهان شده باشد و از علم او استفاده و اقتباس نگردد تا هنگام ظهور و «کاخ بلند» آن کاخی است که برافراشته شده باشد و آن مثل است برای امیرالمؤمنین و امامان صلوات اللّه علیهم و فضائل ایشان که در میان جهانیان پراکنده است و دنیا را فرا گرفته و فرا خواهد گرفت، و آن فرمایش خدا است: «برای آنکه او را بر همه آئین‌ها پیروز گرداند.» و در همین باره شاعر گفته: چاهِ بازمانده و کاخ برافراشته مثلی هستند جالب و زیبا برای آل‌محمد؟عهم؟ که کاخ، مجد و بزرگواری ایشان است که نمی‌شود به آنجا رسید و چاه، علم ایشان است که نمی‌توان آن را کشید. پس امام ناطق از

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 59 *»

ایشان قصر برافراشته و امام صامت از ایشان چاهی است که آب از آن کشیده نمی‌شود.)

در سوره لقمان می‌فرماید: و اسبغ علیکم نعمه([95]) ظاهرةً و باطنةً([96]) (خدا نعمت‌های آشکارا و نهانی خود را بر شما ارزانی و فراوان گردانید). در تفسیر برهان از احمد بن محمد بن زیاد ازدی نقل می‌کند که گفت: سألت سیدی موسی بن جعفر؟عهما؟عن قول اللّه عزّوجلّ: و اسبغ علیکم نعمه ظاهرةً و باطنةً، فقال: النعمة الظاهرة الامام الظاهر و الباطنة الامام الغائب. فقلت له: و یکون فی الائمة من یغیب؟ فقال: نعم، یغیب عن ابصار الناس شخصه و لایغیب عن قلوب المؤمنین ذکره و هو الثانی‌عشر منا و یسهّل اللّه له کل عسیر و یذلّل اللّه له کل صعب و یظهر له کل کنوز الارض و یقرّب له کل بعید و یبیر به کل جبار عنید و یهلک علی یده کل شیطان مرید، ذلک ابن سیدة الاماء الذی تخفی علی الناس ولادته و لایحلّ لهم تسمیته حتی یظهره اللّه عزّوجلّ فیملأ الارض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً.([97]) (پرسیدم از آقایم موسی بن جعفر؟عهما؟ از فرمایش خدای عزّوجلّ: «خدا نعمت‌های آشکارا و نهانی خود را بر شما ارزانی و فراوان گردانید» پس فرمود: نعمتِ آشکارا امامِ آشکار و ظاهر است و نعمت نهانی، امام پنهان از دیده‌ها است. پس به حضرت گفتم:

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 60 *»

آیا در امامان هست کسی که پنهان شود؟ پس فرمود: آری، شخصِ او از دیده‌های مردم پنهان می‌شود، ولی یاد او از دل‌های مؤمنان پنهان نمی‌شود و او دوازدهمین از ما است… .)

این آیه شریفه و حدیث شریف صراحت دارند در اینکه غیبت امام؟ع؟ به این است که جسم مطهر او دیده نشود و از دیده‌ها پنهان شود، نه به این باشد که شناخته نشود؛ زیرا باطن و ظاهر مقابل یکدیگر است. گذشته از اینکه در حدیث تصریح می‌فرماید به پنهان شدنِ شخصِ حضرت، نه عنوان حضرت؟ع؟ و اگر غیبت به‌معنای نشناختن بود که سائل تعجب نمی‌کرد و از امام؟ع؟ نمی‌پرسید که آیا در میان امامان کسی غائب می‌شود. و گذشته از این، اگر امام؟ع؟ برای رفع تعجب او می‌فرمود «شناخته نمی‌شود» که مناسب‌تر بود از اینکه بفرماید: «شخصِ او از دیده‌های مردم پنهان می‌شود، ولی یاد او از دل‌های مؤمنان پنهان نمی‌شود».

و در تفسیر نور الثقلین از کتاب مناقب ابن شهرآشوب، از محمد بن مسلم، از حضرت کاظم؟ع؟ نقل می‌کند که فرمود: الظاهرة الامام الظاهر و الباطنة الامام الغائب.([98]) در این حدیث شریف هم، به حکم تقابل بین ظاهر و باطن، باید ظهور و غیبت دو معنی متقابل باشد که دیده شدن و دیده نشدن است.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 61 *»

در سوره تکویر آیه 15 و 16 می‌فرماید: فلا، اقسم بالخنّس الجوار الکنّس (پس نه، سوگند یاد می‌کنم به ستارگان بازایستاده، راست‌رونده، در خانه‌های خویش پنهان‌شونده). سوگند یاد می‌فرماید به ستارگانی که در روز نهان شوند و در شب‌ها نمایان، ستارگانی که رونده‌اند و در افلاک خود در حرکت هستند، ستارگانی که در برج‌های خود پنهان می‌شوند آن‌چنان که آهوان در دامنه‌های کوه گاهی نمایان شده و گاهی در خانه‌های خویش پنهان می‌گردند.

در این تعبیر جالب قرآن دقت فرمایید. حالت ظهور و غیبت ستارگان آسمانی را در قالب کلماتی بیان فرموده که برای رفت و آمد و آشکار شدن آهوان زیبا و غزال‌های رعنا در کوه و دشت و نهان شدن آنها در خانه‌های خویش به‌کار می‌رود، که گاهی از سمتی نمایان شده و گاهی پنهان گردیده و از سمت دیگری آشکار می‌گردند. و چه تعبیر جالب و بیان گویایی است از دو حالت ستارگانِ ولایت در آسمان نبوت، که گاهی ظاهر و آشکارا هستند و مؤمنان از دیدن ایشان شاد بوده و از زیبایی‌های ظاهری و معنوی آن بزرگواران لذت می‌برند و از انوار تابناک ایشان بهره‌مند می‌شوند و گاهی به‌حسب مصلحت پنهان گردیده و مؤمنان را در حسرت و حیرت باقی گذارده که چشمِ انتظار به راه دوخته و به درد فراق مبتلا و با اشک غم که از سوز هجران بر رخساره دارند به زبان حال و زبان قال می‌گویند:

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 62 *»

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایــــا به سلامـــــت دارش

ام‌هانی ثقفیه می‌گوید: پیش از ظهری، حضور آقایم امام باقر؟ع؟ شرف‌یاب شدم و این آیه شریفه را خواندم (و معنی آن را خواستم) فرمود: نعم المسألة سألتنی یا امّ‌هانئ. هذا مولود فی آخر الزمان هو المهدی من هذه العترة تکون له حیرة و غیبة یضلّ فیها اقوام و یهتدی فیها اقوام فیا طوبی لک ان ادرکته و یا طوبی من ادرکه.([99]) (چه خوب مسأله‌ای از من پرسیدی ای مادر هانی. مراد از این آیه فرزندی است که در آخر الزمان خواهد بود، او مهدی است و از این عترت است. برای او حیرت و غیبتی خواهد بود که در آن گروه‌هایی گمراه شوند و گروه‌هایی در آن هدایت یابند. پس خوشا به حالت اگر خدمتش برسی و خوشا به حال کسی که خدمت او برسد).

و در حدیث دیگری فرمود: امام یخنس نفسه([100]) (مراد از این آیه امامی است که از دیده‌ها خود را پنهان می‌گرداند).

و امامان؟عهم؟ در قرآن و روایات به «نجم» و «نجوم» توصیف شده‌اند. در ذیل آیه شریفه و علامات و بالنجم هم یهتدون،([101]) مرحوم

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 63 *»

علی بن ابراهیم قمی از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‌کند که فرمود: العلامات الاوصیاء و النجم رسول‌الله؟ص؟([102]) (علامات و نشانه‌ها اوصیاء هستند و مراد از نجم و ستاره پیامبر است). و در حدیث رسیده که فرموده‌اند: اما النجوم الزاهرة فالائمة التسعة من صلب الحسین؟ع؟([103]) (اما ستارگان درخشان امامانِ نه‌گانه از فرزندانِ حسین؟ع؟ می‌باشند).

و مرحوم فرات بن ابراهیم کوفی از ابی‌ذر؟رضو؟ نقل می‌کند که فرمود: «فاهل بیت محمد؟ص؟ فینا کـ […] النجوم الهادیة».([104]) (اهل بیت محمد؟ص؟ در میان ما، مانند ستارگان راهنما هستند). در کتاب کافی، از حضرت رضا؟ع؟ نقل می‌کند که فرمود: الامام… النجم الهادی فی غیاهب الدجی([105]) (امامْ ستاره راهنما است در دل تاریکی‌های شب‌های تاریک فتنه‌ها و جهالت‌ها).

پس همان‌طوری که برای ستارگان آسمان این عالم دو حالت است، چنان‌که عرض شد، برای این بزرگواران هم باید دو حالت باشد که کاملاً با دو حالت ستارگان منطبق باشد و آن، یکی حالت ظهور است که با چشم دیده شوند و دیگر حالت غیبت که با چشم دیده نشوند.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 64 *»

و همان‌طوری که ستارگان در حالت پنهان شدن در بروج موجود هستند و از تأثیر آنها کم نشده و غیبت آنها با تأثیر داشتن آنها در زمین و آنچه در زمین است منافات ندارد؛ همچنین امام؟ع؟ در حال غیبت، موجود است و زنده است و از تصرف و تدبیر و مقام ولایتی آن بزرگوار کاسته نشده و با حال ظهور او تفاوتی ندارد.

اگر کسی اشکال کند که این آیه شریفه در سوره تکویر جمع است و امام غائب یکی است، عرض می‌کنم که بعد از آنکه امام؟ع؟ تفسیر فرموده‌اند، جای این اشکال نیست؛ ولی جهاتی هم می‌شود در نظر گرفت:

1) یکی این است که از باب تعظیم باشد. و در قرآن این قسم آیات زیاد است که خداوند به‌منظور تعظیم از یک فرد به لفظ جمع تعبیر آورده مثل آنکه از پیغمبر؟ص؟ به نبیین و از علی؟ع؟ به صدیقین و از قائم؟ع؟ به حسن اولئک رفیقاً([106]) تعبیر آورده است.

2) و دیگر اینکه برای بیان اشتراک در حکم است. یعنی هر فضل و فضیلتی که برای هریک از ایشان باشد برای سایرین ایشان هم هست. مانندِ آنکه امیرالمؤمنین؟ع؟ در رکوع انگشتر به سائل دادند،([107]) خداوند فرمود: انّما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 65 *»

 الزکوة و هم راکعون([108])  که الفاظ جمع است و مراد این است که معصومین دیگر؟عهم؟ هم در این حکم با حضرت امیر؟ع؟ مشترک هستند. و شاید در این آیه مراد این باشد که ظهور هریک ظهور دیگران بوده و غیبت هریک غیبت دیگران است.

3) و جهت دیگر اینکه این حالت غیبت برای آنها هم بوده، ولی در غیر مهدی؟ع؟ از معصومین دیگر؟عهم؟ به‌طور استثنائی و برای مصلحت‌هایی بوده، ولی در مهدی؟ع؟ اصلی و اولی است و ظهور برای او حالت استثنائی دارد که قبلاً هم به این مطلب اشاره شد. و نمونه‌ای از غیبت ائمه پیشین؟عهم؟ را ذکر می‌کنم.

ابوبصیر می‌گوید با حضرت باقر؟ع؟ به مسجد رفتم و مردم در رفت و آمد بودند. حضرت به من فرمود از مردم بپرس آیا مرا می‌بینند. می‌گوید: از هرکس می‌پرسیدم ابوجعفر را ندیدی، می‌گفت نه. در صورتی که حضرت همان‌جا ایستاده بودند. تا آنکه ابوهارون مکفوف (نابینا) وارد شد. حضرت فرمودند: از این هم بپرس. از او پرسیدم: آیا ابوجعفر را ندیدی؟ گفت: مگر این نیست که ایستاده است؟ گفتم: از کجا دانستی؟ گفت: چگونه ندانم و حال آنکه او نور درخشنده است.([109])

4) و جهت دیگر اینکه چون آن بزرگوار صلوات اللّه علیه

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 66 *»

نسبت ‌به سائر غائب‌ها (عیسی و ادریس و الیاس و خضر؟عهم؟ و نقباء کلی+) مقام منیر را دارد و آنها انوار آن بزرگوار به‌شمار می‌آیند و در همه امور از وجود مبارک او اقتباس می‌کنند، ملحق به او هستند و با او شمرده می‌شوند، ازاین‌جهت خداوند همه آنها را همراه با رئیس و آقا و امیرشان نام برده است. فلا، اقسم بالخنّس الجوار الکنّس صلوات اللّه علیه و علیهم و رحمة اللّه و برکاته.

 

غیبت در احادیث

مرحوم شیخ صدوق در کتاب مبارک اکمال الدین از ریان بن الصلت نقل می‌کند که گفت: سئل ابوالحسن الرضا؟ع؟ عن القائم؟ع؟، قال: لایری جسمه و لایسمی باسمه.([110]) (حضرت رضا؟ع؟ سؤال شدند از قائم؟ع؟. فرمود: جسم او دیده نمی‌شود و به نامش نام برده نمی‌شود.)

و باز نقل می‌کند از ابی‌هاشم جعفری که گفت: سمعت اباالحسن صاحب العسکر؟ع؟ یقول: الخلف من بعدی ابنی الحسن فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: و لم؟ جعلنی اللّه فداک. قال: لانّکم لاترون شخصه و لایحلّ لکم ذکره باسمه. قلت: فکیف نذکره؟ قال: قولوا الحجة من آل‌محمد؟عهم؟.([111]) (شنیدم حضرت هادی؟ع؟ می‌فرمود:

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 67 *»

جانشین بعد از من، فرزند من حسن است و چگونه خواهید بود با جانشین بعد از جانشین؟ گفتم: چرا؟ خدا مرا فدایت کند. فرمود: زیرا شما شخص او را نخواهید دید و برای شما روا نباشد او را به اسمش نام برید. گفتم: پس چگونه او را نام بریم؟ فرمود: بگویید حجت از آل‌محمد؟عهم؟.)

و در حدیثی از ابی‌یعقوب از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‌کند که درباره مهدی؟ع؟ فرمود: یغیب عنهم شخصه و لایحلّ لهم تسمیته.([112]) (شخص او از مردم پنهان می‌شود و بردن نام او برای ایشان روا نیست.)

و عبید بن زراره نقل می‌کند که گفت: سمعت اباعبداللّه؟ع؟ یقول: یفقد الناس امامهم فیشهد الموسم فیراهم و لایرونه.([113]) (شنیدم حضرت صادق؟ع؟ می‌فرمود: گم می‌کنند [از دست می‌دهند، نمی‌یابند] مردم امام خود را، پس در موسم حج حاضر می‌شود پس ایشان را می‌بیند و آنها او را نمی‌بینند).

و از حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل می‌کند که در حدیثی فرمود: انّ القائم منّا اذا قام لم‌یکن لاحد فی عنقه بیعة فلذلک تخفی ولادته و یغیب شخصه.([114]) (به‌درستی که قائم ما هنگامی که قیام کند برای هیچ‌کس در گردن او بیعتی نخواهد بود ازاین‌جهت ولادت او پوشیده خواهد بود و شخص او پنهان می‌شود.)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 68 *»

و از امام حسن مجتبی؟ع؟ نقل می‌کند که بعد از آنکه با معاویه لعنة اللّه علیه صلح نمودند و مردم خدمت حضرت می‌رسیدند و او را بر این کار ملامت می‌کردند، حضرت می‌فرمودند که هیچ‌یک از ما نیست مگر آنکه در گردن او بیعتی است برای طاغوت زمانش مگر قائم، آن کسی که روح‌اللّه عیسی بن مریم؟ع؟ پشت سر او نماز می‌گزارد. فان اللّه عزّوجلّ یخفی ولادته و یغیب شخصه لئلا یکون لاحد فی عنقه بیعة اذا خرج([115]) (به‌درستی که خدای عزّوجلّ ولادت او را پوشیده می‌دارد و شخص او پنهان می‌شود برای اینکه در هنگام خروجش برای کسی بر گردن او بیعتی نباشد).

و از جناب ابوالقاسم عبدالعظیم حسنی نقل می‌کند که گفت: امام جواد؟ع؟ به من فرمود: یا اباالقاسم ما منّا الا و هو قائم بامر اللّه عزّوجلّ و هاد الی دین الله ولکن القائم الذی یطهّر اللّه به الارض من اهل الکفر و الجحود و یملؤها عدلاً و قسطاً هو الذی تخفی عن الناس ولادته و یغیب عنهم شخصه و یحرم علیهم تسمیته و هو سمیّ رسول‌الله؟ص؟ و کنیّه.([116]) (ای ابا القاسم، نیست هیچ‌یک از ما مگر اینکه او برپادارنده امر خدا و هدایت‌کننده به دین خدا است؛ ولی آن قائمی که خدا به‌وسیله او زمین را از اهل کفر و انکار پاکیزه می‌گرداند و آن را از عدل و قسط پر می‌سازد،

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 69 *»

آن کسی است که ولادت او از مردم پوشیده و شخص او از ایشان پنهان می‌شود و بردن نام او بر ایشان حرام می‌گردد و او هم‌نام و هم‌کنیه رسول‌خدا؟ص؟ است.)

مرحوم مجلسی در بحارالانوار از مفضل بن عمر نقل می‌فرماید در ضمن حدیثی طولانی از حضرت صادق؟ع؟ در شرح حال امام عصر؟ع؟ که فرمودند: ثم یغیب فی آخر یوم من سنة ست و ستین و مأتین فلاتراه عین احدحتی یراه کل احد و کل عین. قال المفضّل: قلت یا سیدی فمن یخاطبه و لمن یخاطب؟ قال الصادق؟ع؟ : تخاطبه الملائکة و المؤمنون من الجن و یخرج امره و نهیه الی ثقاته و ولاته و وکلائه.([117]) (سپس پنهان می‌شود در آخرین روز سال دویست و شصت و شش، پس چشم هیچ‌کس او را نخواهد دید تا هنگامی که او را همه‌کس و همه دیده‌ها ببینند.([118]) مفضل می‌گوید عرض کردم: ای آقای من، پس چه کسی با او گفتگو می‌کند و او با چه کسی گفتگو می‌فرماید؟ امام؟ع؟ فرمودند: با او گفتگو خواهند داشت ملائکه و مؤمنان از جن و دستورات و فرمان‌های او به سوی ثقات و کارگزاران و وکیل‌های او از ناحیه مقدسه‌اش خارج می‌گردد.)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 70 *»

در این حدیث شریف کاملاً  تصریح شده است که دیده‌های مردم امام؟ع؟ را نمی‌بینند؛ ولی ملائکه و مؤمنان جن حضرت را می‌بینند و گفتگو دارند و لازمه گفتگو (مخاطبه)، روبه‌رو بودن و یکدیگر را دیدن است که آنها به‌واسطه لطافتی که دارند امام را زیارت می‌کنند و مردم به‌واسطه غلظت و عنصریت، از دیدن حضرت؟ع؟ محروم می‌گردند.

مرحوم صدوق در کتاب اکمال الدین از یعقوب بن منقوش نقل می‌کند که گفت: دخلت علی ابی‌محمد الحسن بن علی؟عهما؟ و هو جالس علی دکان فی الدار و عن یمینه بیت و علیه ستر مسبل. فقلت له: یا سیدی من صاحب هذا الامر؟ فقال: ارفع الستر. فرفعته فخرج الینا غلام خماسی له عشر او ثمان او نحو ذلک واضح الجبین، ابیض الوجه، درّیّ المقلتین، شثن الکفین، معطوف الرکبتین، فی خده الایمن خال و فی رأسه ذؤابة. فجلس علی فخذ ابی‌محمد؟ع؟. ثم قال لی: هذا هو صاحبکم. ثم وثب فقال له: یا بنی ادخل الی الوقت المعلوم. فدخل البیت و انا انظر الیه، ثم قال لی: یا یعقوب انظر الی من فی البیت. فدخلت فمارأیت احداً.([119]) (خدمت حضرت عسکری؟ع؟ رسیدم و حضرت روی سکویی در میان خانه خود نشسته بودند و در طرف راست حضرت اتاقی بود و بر در آن پرده‌ای آویزان بود. عرض کردم: ای آقای من، صاحب این امر کیست؟ [یعنی امام بعد از شما کیست؟]

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 71 *»

پس فرمود: پرده را بالا کن. پس پرده را بالا نمودم، پس خارج شد به سوی ما کودکی پنج‌ساله که ده‌ساله یا هشت یا در این اندازه‌ها می‌نمود.) بعد سیما و شمایل حضرت را ذکر کرده، تا آنکه می‌گوید: (پس روی زانوی حضرت نشست. پس امام؟ع؟ به من فرمود: این است آن‌که صاحب شما است [یعنی امام بعد از من]. پس از آن، آن کودک از جا پرید و حضرت به او فرمود: ای فرزندم، داخل شو تا وقت معلوم. پس داخل اتاق شد و من به او نگاه می‌کردم. بعد از آن، امام؟ع؟ به من فرمود: ای یعقوب، نگاه کن ببین کیست در اتاق. پس من داخل اتاق شدم و هیچ‌کس را در آنجا ندیدم.)

و مرحوم محمد بن ابراهیم نعمانی در کتاب شریف غیبت خود از امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل می‌کند در حدیثی که به حذیفة بن یمان فرمود: فلاتزال هذه الامة جبارین یتکالبون علی حرام الدنیا منغمسین فی بحار الهلکات و فی اودیة الدماء حتی اذا غاب المتغیب من ولدی عن عیون الناس و ماج الناس بفقده او بقتله او بموته اطلعت الفتنة و نزلت البلیة و التحمت العصبیة و غلا الناس فی دینهم و اجمعوا علی ان الحجة ذاهبة و الامامة باطلة.([120]) (همیشه این امت در ستمگری خواهند بود و بر سر مردار دنیا چون سگان با یکدیگر رفتار کنند. در دریاهای هلاکت و صحراهای خون‌ریزی فرو خواهند رفت. تا آنگاه که پنهان گردد پنهان‌شونده از

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 72 *»

فرزندان من از دیده‌های مردم و مردم درباره او مختلف شوند به اینکه بعضی گویند «ناپدید شده» بعضی گویند «کشته شده» و بعضی گویند «مرده است». آنگاه فتنه سر زند و بلا فرود آید و عصبیت‌های جاهلیت دامن‌گیر شود، و مردم در گرایش‌هایشان زیاده‌روی کنند و اتفاق کنند بر اینکه حجت خدا از بین رفته و امر امامت باطل شده است.)

تا آنکه در آن حدیث می‌فرماید: فو ربّ علیّ انّ حجتها علیها قائمة ماشیة فی طرقها داخلة فی دورها و قصورها جوّالة فی شرق هذه الارض و غربها تسمع الکلام و تسلّم علی الجماعة تَری و لاتُری الی الوقت و الوعد و نداء المنادی من السماء ألا ذلک یوم فیه سرور ولد علیّ و شیعته.([121]) (پس به پرورنده علی سوگند که همانا حجت خدا بر این امت همیشه موجود و برپا است، در راه‌های آنها در رفت و آمد است، در خانه‌ها و کاخ‌های آنها وارد می‌شود، در شرق و غرب این زمین در جولان است، سخن را می‌شنود و بر جمعیت‌ها سلام می‌کند، می‌بیند و دیده نمی‌شود تا هنگام وقت معلوم و هنگام رسیدن وعده خدا و بلند شدن صدای منادی از آسمان که آگاه باشید این است روزی که در آن شادمانی فرزندان علی؟ع؟ و شیعیان او است).

در این حدیث شریف دقت فرمایید. اگر غیبت به‌طور خفاء عنوان بود، این‌همه تأکید در تصرف و تسلط امام؟ع؟ ضرور نبود. ولی چون

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 73 *»

غیبت به‌طور پنهان شدن جسم و خلع جسم و بدن عنصری است، امام؟ع؟ این‌قدر تأکید می‌فرماید که خلع جسم عنصری، با زنده بودن و آمد و رفت داشتن و دیدن افراد و شنیدن کلام ایشان و سلام و دعاء بر ایشان هیچ منافاتی ندارد؛ زیرا او نمرده و زنده است و همه را می‌بیند، ولی مردم او را نمی‌بینند. و در این نوع غیبت است که ممکن است برای بعضی این شبهه پیش بیاید که در چنین صورتی، امام نعوذبالله مانند مردگان خواهد بود و برای دفع همین شبهه و احتمال فاسد است که این تأکیدها در فرمایشات ائمه؟عهم؟ رسیده است.

مرحوم نعمانی در کتاب غیبت از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‌کند که فرمود: اقرب ما یکون هذه العصابة من اللّه و ارضی ما یکون عنهم اذا افتقدوا حجة اللّه فحجب عنهم و لم‌یظهر لهم و لم‌یعلموا بمکانه و هم فی ذلک یعلمون و یوقنون انه لم‌تبطل حجة اللّه و لا میثاقه فعندها توقعوا الفرج صباحاً و مساءً فان اشد ما یکون غضب اللّه علی اعدائه اذا افتقدوا حجته فلم‌یظهر لهم، و قد علم اللّه عزّوجلّ ان اولیاءه لایرتابون و لو علم انهم یرتابون ماغیب حجته طرفة عین عنهم و لایکون ذلک الا علی رأس شرار الناس.([122]) (نزدیک‌ترین حالت این مردم به خدا و پسندیده‌ترین حالات ایشان نزد خدا آن‌گاهی است که حجت خدا را نیابند و از ایشان پوشیده شود و برایشان آشکار نگردد و جای او را ندانند و باوجود

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 74 *»

این بدانند و یقین داشته باشند که حجت خدا و پیمان او باطل نگردیده است. پس در نزد چنین حالتی، وظیفه این است که روز و شب انتظار فرج داشته باشید همان‌طور که سخت‌ترین حالتی که خدا بر دشمنانش خشم می‌فرماید آن‌گاهی است که حجت او را نیابند، پس آشکار نشود برایشان. و خدای عزّوجلّ می‌داند که دوستان او در شک و تردید نخواهند افتاد و اگر می‌دانست که ایشان در شک می‌افتند، یک چشم به‌هم‌زدن، حجت خود را از ایشان پنهان نمی‌فرمود و آن [ظهور] نخواهد بود مگر بر سر بدترین مردم.)

و در همان کتاب، از حضرت رضا؟ع؟ نقل می‌فرماید که فرمود: اذا رفع علمکم من بین اظهرکم فتوقعوا الفرج من تحت اقدامکم.([123]) (هرگاه پرچم و نشانه هدایت شما [امام؟ع؟ یا نائب خاص او] از میان شما برداشته شد، پس از زیر پاهایتان فرج را انتظار بکشید.)

و نیز از امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل می‌کند که در خطبه طولانی خود در کوفه فرمود: اللهم فلابدّ لک من حجج فی ارضک حجة بعد حجة علی خلقک یهدونهم الی دینک و یعلّمونهم علمک لکیلا یتفرق اتباع اولیائک، ظاهر غیر مطاع او مکتتم خائف یترقب، ان غاب عن الناس شخصهم فی حال هدنتهم فی دولة الباطل فلن‌یغیب عنهم مبثوث علمهم، و آدابهم فی قلوب المؤمنین مثبتة و هم بها عاملون یأنسون بما یستوحش

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 75 *»

 منه المکذبون و یأباه المسرفون.([124]) (بارالها! خواه و ناخواه برای تو حجت‌هایی است در روی زمینِ تو که حجتی بعد از حجتی بر خلق تو هستند، ایشان را به دین تو راهنمایی می‌کنند و علم تو را به ایشان می‌آموزند، برای اینکه پیروان دوستان تو پراکنده نشوند، [و این حجت‌ها یا] آشکارا هستند، ولی اطاعت نمی‌شوند [مانند ائمه گذشته؟عهم؟] و یا پنهان هستند و ترسان و منتظر فرارسیدن وقت فرج. اگر شخص ایشان از مردم پنهان شود [مانند امام عصر؟ع؟] در زمان تقیه و مدارا در دولت باطل، پس پنهان نمی‌شود از ایشان علم آن بزرگواران که منتشر گردیده است و ادب‌های ایشان در دل‌های مؤمنان نقش بسته است که مؤمنان به آنها عمل می‌کنند و انس می‌گیرند به آنچه تکذیب‌کنندگان از آن وحشت می‌کنند و اسراف‌ورزندگان آن را نمی‌خواهند …).

این احادیث شریفه، بعضی صریح هستند در بیان کیفیت غیبت که غائب شدن جسم و دیده نشدن بدن امام؟ع؟ باشد و بعضی به‌اصطلاح علماء در این مطلب ظهور دارند؛ به این معنی که صراحت ندارند و احتمال می‌رود که غیبت به‌طوری دیگر باشد. ولی باید دانست که اگر نظریه دیگری در بیان کیفیت غیبت وجود نمی‌داشت، این احادیث هم مانند آن احادیث صریح بودند. و اگر ذهنی از اختلاف علماء در بیان کیفیت غیبت خالی باشد، به این احادیث هم که برخورد

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 76 *»

کند، به‌حسب فهم عرفی از لغت عرب، غیبت را به همان معنی می‌فهمد که در آن احادیث به‌طور صریح بیان شده است.

 

 

 

ظهـور ، خروج ، رجوع

و در خاتمه این بحث لازم می‌بینم عرض کنم که اگر در احادیثی که درباره ظهور امام؟ع؟ رسیده دقت کنیم، می‌بینیم که از ظهور حضرت به سه لفظ تعبیر آورده‌اند: ظهور،([125]) خروج(2) و رجوع.(3) و با دقت در معنای هریک از این سه لفظ مشخص می‌شود که مراد از غیبت، همان پنهان بودن جسم و دیده نشدن شخص است، نه فقط خفاء عنوان و شناخته نشدن. و اگر غیبت فقط عبارت بود از شناخته نشدن، هیچ‌یک از این سه لفظ با آن معنی تقابل و تناسب نداشت؛ بلکه لفظ «معرفت» و «شناخت» مناسب بود. اکنون معنی لغوی این سه لفظ را عرض می‌کنم.

ظهور: راغب اصفهانی، در کتاب مفردات خود که در توضیح لغات قرآن نوشته و علماء آن را کتابی تحقیقی و علمی در لغات قرآن می‌شناسند، در توضیح لفظ «ظَهَرَ» می‌گوید: «و ظَهَرَ الشی‌ءُ اَصلُه اَن‌یحصُلَ شی‌ءٌ علی ظَهرِ الارض فلایخفی و بَطَنَ اذا حصل فی بُطنان الارض فیخفی ثم صار مُستَعمَلاً فی کل بارزٍ مبصَرٍ بالبصر و البصیرة.»(4)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 77 *»

(«آشکار شد چیزی» ریشه معنی لغوی آن این است که آن چیز بر روی زمین نمودار گردد و دیگر پوشیده نباشد. و «نهان شد» آن‌گاهی است که در نهان زمین پنهان شود و پوشیده گردد. سپس این لفظ [ظاهر شد ــ  آشکار شد] به‌کار رفته درباره هرچه هویدا شود و با دیده ظاهر و یا دیده باطن دیده شود.)

باز در توضیح لغت «غیب» می‌گوید: «الغَیب مصدرُ غابتِ الشمسُ و غیرُها اذا استَتَرَت عن العین».([126]) (غیب مصدرِ «غابت الشمس و غیرها» است. [یعنی] خورشید یا جز آن پنهان شد و در وقتی گفته می‌شود که از دیده‌ها پنهان گردد.)

پس بین معنی «غیبت» و «ظهور» کاملاً  تقابل است و این دو معنی برابر یکدیگر هستند و هردو لفظ با غیبت به‌معنی خفاء جسم و ظهور به‌معنی دیده شدن جسم مناسبت دارند. و ازاین‌جهت، در نوع روایاتی که در مورد ظهور حضرت رسیده، لغت ظهر و ظهور به‌کار رفته است.

خروج: «راغب» در مفردات، در توضیح لفظ «خروج» می‌گوید: «خرج خروجاً: بَرَزَ من مَقَرِّه او حالِه سواء کان مقرُّه داراً او بلداً او ثوباً و سواء کان حالُه حالةً فی نفسِه او فی اسبابِه الخارجة.»([127]) («بیرون آمد بیرون آمدنی» یعنی از جایگاهش آشکار شد [ که گویا در جایگاهش

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 78 *»

پنهان بود و بعد آشکار گردید] یا از حالتش آشکار شد. خواه جایگاهش خانه‌ای باشد یا شهری باشد یا جامه‌ای و خواه حالتش مربوط به خودش باشد یا مربوط به اسباب خارج از ذاتش باشد.)

و معلوم است که امام؟ع؟ در حال غیبت در خانه‌ای از این خانه‌های دنیا و یا شهری از شهرهای این دنیا یا در زیرِ جامه‌ای از جامه‌های این دنیا پنهان نشده است که از آن خانه یا از آن شهر و یا از زیر آن جامه خروج فرموده و آشکار و ظاهر گردد. ولی این لغت با غیبت به‌معنی خفاء جسم سازش دارد که از آن حالت خارج شده و به این چشم‌های ظاهری دیده شود. و بنابراین با ظهور به یک معنی می‌باشد و به جای هم به‌کار رفته و هریک برای معنی دیگری قرینه می‌شوند.

برای اینکه معنی خروج و در نتیجه ظهور روشن‌تر شود به این حدیث شریف توجه کنید. مرحوم صدوق در کتاب کمال‌الدین از ابراهیم کرخی نقل می‌کند که می‌گوید: قلت لابی‌عبداللّه؟ع؟ او قال له رجل: اصلحک اللّه، أ لم‌یکن علیّ؟ع؟ قویاً فی دین اللّه عزّوجلّ؟ قال: بلی. قال: فکیف ظهر علیه القوم و کیف لم‌یدفعهم و ما یمنعه من ذلک؟ قال: آیة فی کتاب اللّه عزّوجلّ منعته. قال: قلت و ایّة آیة هی؟ قال: قوله عزّوجلّ: لو تزیلوا لعذّبنا الذین کفروا منهم عذاباً الیماً. انّه کان للّه عزّوجلّ ودائع مؤمنون فی اصلاب قوم کافرین و منافقین فلم‌یکن علیّ؟ع؟ لیقتل الآباء حتی یخرج الودائع فلمّا خرجت الودائع ظهر علیٰ من

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 79 *»

 ظهر فقاتله و کذلک قائمنا اهل‌البیت لن‌یظهر ابداً حتی تظهر ودائع اللّه عزّوجلّ فاذا ظهرت، ظهر علی من یظهر فیقتلهم.([128]) (به امام صادق؟ع؟ گفتم، یا مردی به حضرت گفت: اصلحک اللّه([129]) آیا علی؟ع؟ درباره دین خدای عزّوجلّ نیرومند نبود؟ فرمود: آری، نیرومند بود. گفت: پس چرا آن گروه بر او غلبه کردند؟ و چرا آنها را برکنار نکرد؟ چه چیز مانع او بود؟ فرمود: آیه‌ای از کتاب خدای عزّوجلّ مانع او شد. گفت: آن آیه کدام آیه بود؟ فرمود: فرمایش خدای عزّوجلّ: «اگر [مؤمنان از کافران] جدا شوند، قطعاً کافران از ایشان را عذاب می‌کنیم عذاب دردناکی». به‌درستی که برای خدا سپرده‌هایی است که مؤمنان باشند، در پشت‌های گروه‌های کافران و منافقان و برنامه علی؟ع؟ این بود که پدران را نکشد تا آن سپرده‌ها به‌دنیا آیند. پس بعد از آنکه آن سپرده‌ها به‌دنیا آمدند، پیروز شد بر هرکه پیروز شد و او را کشت. و همچنین است قائم ما اهل‌بیت که آشکار نخواهد شد مگر بعد از آنکه سپرده‌های خدای عزّوجلّ به‌دنیا آیند، پس آنگاه که آن سپرده‌ها آشکار شدند پیروز خواهد شد بر هرکس پیروز شود و آنها را می‌کشد.)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 80 *»

در این حدیث شریف برای به‌دنیا آمدن سپرده‌ها، یعنی مؤمنان از پشت‌های کافران و منافقان، هم لغت خرجت به کار رفته و هم لغت ظهرت و نشان می‌دهد که ظهور و خروج در این موارد به یک معنی است، و در قرآن و روایاتی که از ظهور خبر داده‌اند ولی با لغت خروج، مراد همین معنی ظهور است، نه آنکه مراد خروج بر طواغیت زمان باشد با شمشیر؛ زیرا لفظ خروج در چنین مواردی برای شکستن پیمان و بیعت و قیام علیه حاکم و سلطان غالب است. و نظر به اینکه امام؟ع؟ به‌واسطه غائب بودن بیعت کسی بر ذمّه او نیست، قیامش و شمشیر کشیدنش را خروج به این معنی نمی‌گویند. امام صادق؟ع؟ فرمود: یقوم القائم و لیس لاحد فی عنقه عقد و لا عهد و لا بیعة.([130]) (قائم به‌پا می‌خیزد در حالی که برای احدی در گردن او قراردادی و پیمان و بیعتی نخواهد بود.)

برای تبرّک و نمونه چند حدیث ذکر می‌شود. مرحوم صدوق در اکمال از حسین بن خالد نقل می‌کند از حضرت رضا؟ع؟ که فرمود: لا دین لمن لا ورع له و لا ایمان لمن لا تقیة له انّ اکرمکم عند اللّه اعملکم بالتقیة. فقیل له یا ابن رسول‌الله الی متی؟ قال: الی یوم الوقت المعلوم و هو یوم خروج قائمنا اهل‌البیت فمن ترک التقیة قبل خروج قائمنا فلیس منّا. فقیل له: یا ابن رسول‌الله و من القائم منکم اهل‌البیت؟ قال الرابع من ولدی ابن سیدة الاماء یطهّر اللّه به الارض من کل جور و یقدّسها من کل

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 81 *»

 ظلم و هو الذی یشک الناس فی ولادته و هو صاحب الغیبة قبل خروجه. فاذا خرج اشرقت الارض بنوره و وضع میزان العدل بین الناس فلایظلم احد احداً و هو الذی تطوی له الارض و لایکون له ظلّ و هو الذی ینادی مناد من السماء یسمعه جمیع اهل الارض بالدعاء الیه یقول الا انّ حجّة اللّه قد ظهر عند بیت‌اللّه فاتبعوه فانّ الحق معه و فیه و هو قول اللّه عزّوجلّ: ان نشأ ننزّل علیهم من السماء آیة فظلّت اعناقهم لها خاضعین.([131]) و قول اللّه عزّوجلّ: یوم ینادی المناد من مکان قریب یوم یسمعون الصیحة بالحق ذلک یوم الخروج ای خروج ولدی القائم المهدی؟ع؟.(2) (دین ندارد کسی که پرهیزگار نیست و ایمان ندارد کسی که تقیه نمی‌کند. به‌درستی که گرامی‌ترین شما در نزد خدا تقیه‌کننده‌ترین شما است. به حضرت عرض شد: ای فرزند رسول خدا، تقیه کردن تا چه زمان؟ فرمود: تا روز معلوم که آن روز خروج قائم ما است. پس هرکس تقیه را ترک کند پیش از خروج قائم ما، پس از ما نخواهد بود. به حضرت عرض شد: ای فرزند رسول خدا قائم از شما اهل‌بیت کیست؟ فرمود: چهارمی از فرزندان من است، فرزند خاتون کنیزان، خدا به‌وسیله او زمین را از هر جوری پاک می‌فرماید و آن را از هر ستمی پاکیزه می‌گرداند و او است کسی که مردم در ولادتش تردید خواهند داشت و او صاحب غیبت است پیش از خروجش. پس آنگاه که خروج کرد زمین به نور او روشن می‌شود. و او ترازوی عدل را در میان مردم می‌نهد، پس کسی به کسی ستم نخواهد کرد. و او است که زمین

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 82 *»

برای او پیچیده می‌شود و برای او سایه نخواهد بود. و او است کسی که نداکننده‌ای از آسمان فریاد می‌کند، به‌طوری که اهل زمین آن ندا را می‌شنوند که می‌خواند به‌سوی او و می‌گوید: آگاه باشید، به‌درستی که حجت خدا نزد خانه خدا آشکار گردید. پس او را پیروی کنید که حق با او و در او است. و [بیان این مطلب] فرمایش خدای عزّوجلّ است: «اگر می‌خواستیم بر ایشان نشانه‌ای از آسمان فرو می‌فرستادیم. به‌طوری که گردن‌های ایشان نزد آن نشانه نهاده می‌شد.» و فرمایش خدای عزّوجلّ است: «روزی که نداکننده ندا می‌کند از جایی نزدیک، روزی که می‌شنوند فریادی را که به حق می‌خواند و دعوت می‌کند، آن روز، روز خروج است». یعنی روز خروج فرزندم قائم‌مهدی؟ع؟.)

در این حدیث شریف، چند بار لفظ خروج به‌کار رفته است و بعد هم از تعبیر قرآنی در امر ظهور استشهاد شده است که امام؟ع؟ از حالت غیبت که پنهان بودن از دیده‌ها است، خارج شده و در حالت دیگری که دیده شدن است به‌طور همگانی قرار می‌گیرد. و یا از عالم هورقلیا و سرزمین جابلقا و جابرسا و یا اقلیم هشتم خارج شده و داخل این عالم می‌گردد و نظر به اینکه عالم در آن زمان قابلیت و استعداد بیشتری پیدا می‌کند، بعضی از احکام و نظام عالم هورقلیا در این عالم پیدا می‌شود، مانند روشن شدن زمین به نور حضرت و پیچیده شدن زمین در زیر پای حضرت و سایه نداشتن جسم و بدن مطهر حضرت.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 83 *»

و پیش از این اشاره کردیم که هرگاه آن بزرگواران بخواهند، این مرتبه عنصری را در تبعیت مرتبه هورقلیایی خویش گردانیده و آثار و احکام آن مرتبه را در این مرتبه ظاهر می‌سازند. زیرا اعتدال و لطافت همین مرتبه عنصری ایشان هم در حدی است که مرتبه‌های مافوق خود را نمی‌پوشاند و آثار آنها را آشکار می‌نماید.

چنان لطیف بود جسم اطهرش که در آب

نیفتــد عکـــس وی و انـــــدر آینــــه تمثـــــــال

در زندگانی معصومین گذشته؟عهم؟ گاه‌گاهی این امور بوده و ازاین‌رو آنها را مردم معجزه می‌دانستند؛ ولی در دوره ظهور حضرت؟ع؟ این امور دائمی خواهد بود، نه گاه‌گاهی، تا آنکه معجزه به‌حساب آید؛ بلکه مردم این نوع امور را کاملاً عادی تلقی خواهند کرد. و از حدیث شریف استفاده می‌شود که ظاهر شدن این امور از آن بزرگوار از امتیازات او است. زیرا در بعضی از احادیث، ظاهر شدن این امور را از علامات حضرت شمرده‌اند، مانند حدیثی که مرحوم صدوق در اکمال از اباصلت هروی نقل می‌کند که می‌گوید: قلت للرضا؟ع؟ ما علامات القائم؟ع؟ منکم اذا خرج؟ قال: علامته ان‌یکون شیخ السنّ شابّ المنظر حتی ان الناظر لیحسبه ابن اربعین سنة او دونها و ان من علاماته ان لایهرم بمرور الایام و اللیالی حتی یأتیه اجله.([132]) (به امام رضا؟ع؟ گفتم: علامات قائم از شما در

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 84 *»

هنگامی که خروج می‌فرماید چیست؟ فرمود: علامت او این است که کهن‌سال است ولی جوان دیده می‌شود، به‌طوری که بیننده گمان می‌کند که چهل‌ساله یا کمتر از آن است و دیگر از نشانه‌های او این است که به گذشت روزها و شب‌ها، پیر نمی‌گردد تا آنکه مدتش به‌سر آید.)

و شیخ طوسی علیه الرحمة در کتاب غیبت خود نقل می‌کند که: روی فی خبر ان فی صاحب الزمان؟ع؟ شبهاً من یونس؟ع؟ رجوعه من غیبته بشرخ الشباب.([133]) (روایت شده که در صاحب الزمان؟ع؟ شباهتی از یونس؟ع؟ است که برگشت او است از غیبتش در حالی که در ابتدای جوانی است).

و نیز در کتاب کمال‌الدین از ریان بن صلت نقل می‌کند که گفت: قلت للرضا؟ع؟ انت صاحب هذا الامر؟ فقال: انا صاحب هذا الامر ولکنی لست بالذی املأها عدلاً کما ملئت جوراً و کیف اکون ذلک علی ما تری من ضعف بدنی و ان القائم هو الذی اذا خرج کان فی سن الشیوخ و منظر الشبّان قوی فی بدنه حتی لو مدّ یده الی اعظم شجرة علی وجه الارض لقلعها و لو صاح بین الجبال لتدکدکت صخورها یکون معه عصا موسی و خاتم سلیمان؟عهما؟ ذاک الرابع من ولدی یغیبه اللّه فی ستره ما شاء اللّه ثم یظهره فیملأ به الارض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً.([134]) (به امام رضا؟ع؟ عرض کردم که شما صاحب این امر هستید؟ پس فرمود: من

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 85 *»

صاحب این امر هستم، ولی من آن کسی نیستم که زمین را از عدالت پر می‌گرداند همان‌طوری که از ستمگری پر شده باشد. و چگونه من او باشم با اين که می‌بینی از ناتوانی بدن من. و همانا قائم آن کسی است که هنگامی که خارج می‌شود در سن پیری ولی جوان‌نما خواهد بود و در بدن نیرومند، به‌طوری که اگر دست خود را به‌سوی تنومندترین درخت در روی زمین دراز کند، آن را از ریشه بیرون می‌آورد و اگر در میان کوه‌ها فریاد کند، سنگ‌های آنها از جا کنده می‌شود. همراه او عصای موسی؟ع؟ و انگشتر سلیمان؟ع؟ خواهد بود. او چهارمین از فرزندان من می‌باشد. خدا او را در پرده خود آن اندازه که بخواهد پنهان می‌سازد، سپس آشکار می‌فرماید و خداوند به‌وسیله او زمین را از عدالت و داد پر خواهد کرد همان‌طوری که از جور و ستمگری پر شده باشد).

و نیز در همان کتاب، از دعبل خزاعی نقل می‌کند که گفت: انشدت مولای الرضا علی بن موسی؟عهما؟ قصیدتی التی اولها: «مدارس آیات خلت من تلاوة»… (قصیده خود را برای آقایم امام رضا؟ع؟ خواندم که اول آن «مدارس آیات خلت من تلاوة» بود.

تا آنکه می‌گوید: فلما انتهیت الی قولی:

خروج امام لامحالة خارج   یقوم علی اسم اللّه و البرکات
یمیز فینا کل حق و باطل   و یجزی علی النعماء و النقمات

بکی الرضا؟ع؟ بکاءاً شدیداً ثم رفع رأسه الی فقال لی: یا خزاعی، نطق

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 86 *»

روح‌القدس علی لسانک بهذین البیتین فهل تدری من هذا الامام و متی یقوم؟ فقلت: لا، یا مولای؛ الا انی سمعت بخروج امام منکم، یطهر الارض من الفساد و یملؤها عدلاً کما ملئت جوراً. فقال: یا دعبل، الامام بعدی محمد ابنی و بعد محمد ابنه علی و بعد علی ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فی غیبته المطاع فی ظهوره لو لم‌یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله عزّوجلّ ذلک الیوم حتی یخرج فیملأ الارض عدلاً کما ملئت جوراً و اما متی فاخبار عن الوقت فقد حدثنی ابی عن ابیه عن آبائه؟عهم؟ ان النبی؟ص؟ قیل له یا رسول‌الله متی یخرج القائم من ذریتک؟ فقال: مثله مثل الساعة التی لایجلیها لوقتها الا هو ثقلت فی السماوات و الارض لا تأتیکم الا بغتةً.([135]) (پس چون رسیدم به این گفته‌ام: «خارج شدنِ امامی خواه و ناخواه حتم و واقع می‌شود که به‌پا می‌خیزد بر اسم خدا و همراه برکت‌ها و در میان ما هر حق و باطلی را جدا می‌سازد و به نعمت‌ها [برای مؤمنان] و بلاها [برای کافران] جزا می‌دهد»، امام رضا؟ع؟ گریستند گریه سختی. سپس سرِ مبارکشان را بلند کردند و پس از آن فرمود: ای خزاعی، روح‌القدس با این دو بیت، به زبان تو سخن گفته است. آیا می‌دانی این امام کیست و چه‌وقت به‌پا می‌خیزد؟ گفتم: نه، ای مولای من؛ جز آنکه شنیده‌ام خارج شدن امامی را از شما که زمین را از فساد پاک می‌کند و آن را از عدالت و داد پر می‌گرداند همان‌طور که از

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 87 *»

ستم و ظلم پر شده است. پس فرمود: ای دعبل، امام بعد از من محمد فرزندم است و بعد از محمد، فرزندش علی و بعد از علی، فرزندش حسن و بعد از حسن، فرزندش حجت قائم خواهد بود که در هنگام پنهانی‌اش انتظار کشیده می‌شود و در هنگام آشکار شدنش فرمان‌برداری می‌شود. اگر از دنیا به‌جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند عزوجل آن روز را طولانی می‌کند تا آنکه خارج می‌شود، پس زمین را از داد و عدالت پر می‌سازد همان‌طوری که از جور و ستم پر شده باشد. و اما چه هنگام به‌پا می‌خیزد؟ [خبر دادن از آن] خبر دادن از وقت است. به‌درستی که پدرم مرا حدیث کرد از پدرش از پدرانش؟ع؟ از رسول خدا؟ص؟ که از حضرت سؤال شد: یا رسول‌الله، قائمِ از فرزندانت چه‌وقت خروج می‌کند؟ فرمود: مثَل ظهور او مانند آمدن ساعت [قیامت] است که آن را به‌وقتش آشکار نمی‌کند جز خدا، بزرگ است [این امر] در آسمان و زمین، نمی‌آید شما را مگر ناگهانی).

در این حدیث شریف می‌بینیم که لفظ خروج هم در قصیده دعبل به‌کار رفته و هم در فرمایش امام؟ع؟؛ و خروج با آن معنای لغوی لازمه‌اش همان است که عرض کردیم که غیبت باید غائب بودن جسم و بدن از دیده‌ها باشد. و لغت خروج با خفاء عنوان و شناخته نشدن چندان تناسبی ندارد.

رجوع: راغب در مفردات در توضیح لغت «رَجَعَ» می‌گوید: «الرجوعُ العَودُ الی ماکان منه البدء… فالرجوع العود… و الرجعة فی الطّلاق و فی

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 88 *»

العود الی الدنیا بعد الممات و یقال فلان یؤمن بالرجعة.»([136]) (رجوع [= برگشتن] عبارت است از برگشت به آنچه آغاز از آن بوده است… پس رجوع همان عود است [یعنی برگشت بعد از رفتن]… و رجعت در طلاق است [در طلاق رجعی، برگشت است به زوجیت که به‌واسطه طلاق از آن دست برداشته شده بود] و نیز رجعت برگشت به دنیا است بعد از مردن، و گفته می‌شود فلانی ایمان دارد به رجعت [که از امتیازات مذهب تشیع است]).

همان‌طوری که ملاحظه می‌فرمایید در لغت «رجوع» یک حالت و امر اولی و ابتدائی باید باشد تا برگشت به آن را رجوع گویند، همچنان‌که «رجعت» ـــ که اعتقاد به آن از امتیازات مذهب شیعه است و اهل سنت با این مسأله خیلی سخت مخالفت دارند. ـــ همان برگشت اموات به دنیا و زنده شدن مردگان است که حالت اولی و ابتدائی حیات داشتن و زنده بودن است و بعد از رفتن از دنیا و مردن، زنده شدن و برگشتن ایشان را به دنیا «رجعت» گویند.

در روایات شیعه، در بیان ظهور امام؟ع؟ از لغت رجعت و رجوع استفاده شده است و به‌طوری این استعمال شایع است که مرحوم شیخ مفید معتقد به این بوده که اصلاً مسأله رجعت همان ظهور امام؟ع؟ است و رجعتی دیگر وجود نخواهد داشت و تمام روایاتی که در مورد

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 89 *»

رجعت رسیده همه را در مورد ظهور امام؟ع؟ دانسته و می‌گوید امام؟ع؟ بعد از ظهور از دنیا نخواهد رفت مگر چهل روز پیش از قیامت و بعد از دولت حضرت امری دیگر رخ نخواهد داد. ولی ما می‌دانیم که مسأله رجعت امروز از امور مسلّمه و از ضروریات مذهب تشیع است و ادله اثبات آن در کتب اعتقادی شیعه مذکور است و ما فعلاً درباره مسأله رجعت بحث نمی‌کنیم.

ولی سخن در این است که روایاتی که در آن روایات از ظهور امام؟ع؟ به لفظ رجوع تعبیر آورده‌اند برای بیان چه واقعیتی است؛ زیرا یقیناً بی‌جهت و بدون ملاحظه آن واقعیت این لفظ را به‌کار نبرده‌اند. به عبارت دیگر، با توجه به معنی لغوی رجوع و رجعت، باید در ظهور امام؟ع؟ معنایی را ملاحظه فرموده باشند تا استعمال لغت رجوع صحیح و بجا باشد. ازاین‌رو، علماء در جهت صدق این لفظ بر ظهور امام؟ع؟ تأمل و دقت نموده‌اند و مرحوم شیخ احسائی­ در توجیه این استعمال چنین می‌فرماید:

«اعلم انّ الرجعة فی الاصل یراد بها رجوع الاموات الی الدنیا کأنهم خرجوا منها و رجعوا الیها و قد تستعمل فیمن غاب و آب فانّه خرج من اهله و رجع الیهم و هل الرجعة التی قال بها الامامیة و انکرها المخالفون ظهور الحجة؟ع؟ فی الدنیا بالسیف یدعو الی اللّه سبحانه ام ظهور الائمة؟عهم؟ مع امیرالمؤمنین؟ع؟ و رسول‌الله؟ص؟ و رجوعهم الی الدنیا مع من شاء اللّه تعالی

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 90 *»

 من اولیائهم و اعدائهم؟ احتمالان نشئا من اختلاف ظواهر الاخبار من اطلاق الرجعة علی ظهور صاحب‌الزمان؟ع؟ مع من یظهر معه من اصحاب القبور، و علی رجوع الائمة؟عهم؟ مع رسول‌الله؟ص؟.

و انت اذا نظرت فی التسمیة الی المعنی وجدته صادقاً علی الاحتمالین فتصدق الرجعة فی حق صاحب‌الزمان؟ع؟ لانه غاب عن الناس و استتر حتی خفی امره و قیل مات او هلک و فی ای وادٍ سلک کما یأتی ان‌شاءاللّه، فاذا ظهر امره فقد رجع الی الحالة الاولی. و اذا نظرت فی التسمیة الی خصوص رجوع رسول‌الله؟ص؟ و امیرالمؤمنین؟ع؟ و الائمة؟عهم؟ و ان اصل الحیرة و التشکیک من المخالفین و انکارهم علی من یدعی الرجعة و یدعی ان اللّه یحیی امواتاً یرجعون الی الدنیا یجاهدون فی سبیل اللّه لم‌یصدق علی ظهور الحجة؟ع؟ لانّهم قائلون به …».([137])

(بدان که مقصود اصلی از رجعت، برگشتن مردگان به دنیا است که گویا آنها از دنیا خارج شده‌اند و به دنیا برمی‌گردند. و گاهی درباره کسی به کار می‌رود که ناپدید شده باشد و برگردد چون او از خاندانش خارج شده و به سوی ایشان برگشته است. و آیا آن رجعتی که شیعیان به آن عقیده دارند و سنیان آن را قبول ندارند و انکار می‌کنند، ظهور حجت؟ع؟ در دنیا است با شمشیر که به خدای سبحان دعوت می‌کند و یا ظهور امامان؟عهم؟ به همراهی امیرالمؤمنین؟ع؟ و رسول‌الله؟ص؟ و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 91 *»

برگشتن ایشان به دنیا است با کسانی که خدا بخواهد از دوستان و دشمنان ایشان؟

هردو صورت احتمال می‌رود و منشأ این دو احتمال اختلاف ظاهر روایات است که، هم ظهور صاحب‌الزمان؟ع؟ به همراه کسانی که زنده می‌شوند با حضرت از مردگان رجعت گفته شده و هم رجوع امامان؟عهم؟ با رسول‌اللّه؟ص؟ رجعت گفته شده است. و تو اگر در نام‌گذاری، معنایی را [ که در اول سخن بیان شد] در نظر بگیری، می‌یابی که لفظ رجعت بر هردو احتمال راست و درست است. پس رجعت درباره ظهور صاحب‌الزمان؟ع؟ درست و راست است، از آن جهت که آن حضرت از مردم غائب شد و پوشیده شد، به‌طوری که امر او هم پنهان گردید و گفته شد مرد یا کشته شد و به کدام بیابان آواره گردید ـــ همچنان‌که این بحث می‌آید اگر خدا بخواهد. ـــ  پس هرگاه امر او آشکار گردد، پس به حالت اولی خود برخواهد گشت. و اگر در نام‌گذاری خصوص برگشت رسول‌الله؟ص؟  و امیرالمؤمنین؟ع؟ و ائمه؟عهم؟ را در نظر داشته باشی و اینکه اصل حیرت و تردید سنیان و انکار آنها بر کسانی که می‌گویند رجعت خواهد بود و خدا مردگانی را زنده کرده و به دنیا برمی‌گرداند که در راه خدا جهاد می‌کنند، [رجعت به این معنی] بر ظهور حجت؟ع؟ راست و درست نبوده زیرا خود آنها به چنین ظهوری اعتقاد دارند …)

پس با توجه به نظریه شیخ مرحوم­، روایاتی که از ظهور

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 92 *»

امام؟ع؟ به لفظ رجوع تعبیر آورده‌اند همه از این جهت است که غیبت امام؟ع؟ به صورتی است که فاصله شده میان دو حالتی که این دو حالت یک چیز و یک طورند و ازاین‌رو، ظهورْ برگشت و عود و رجوع به همان حالت اول است و غیبت فاصله‌ای در آن میان. و آن صورت این است که امام دیده نشوند نه آنکه دیده شوند و شناخته نشوند. بنابراین امام؟ع؟ دیده می‌شدند، غائب شدند (یعنی دیده نمی‌شوند)، ظهور و رجوع خواهند فرمود (یعنی دیده می‌شوند).

پس به‌کار بردن لغت رجوع با این‌گونه توجیه و تفسیر غیبت در مورد ظهور درست و راست است و استعمال، به گفته اهل علم، استعمال حقیقی است. و صحیح نیست این‌طور بگوییم: امام شناخته می‌شدند، غائب شدند (یعنی شناخته نمی‌شوند)، ظهور و رجوع می‌فرمایند (یعنی شناخته می‌شوند). زیرا امام؟ع؟ را کسی نمی‌شناخت و از وجود حضرت کسی باخبر نبود مگر چند نفر از شیعیان خاص، و کسانی هم که حضرت را دیدند به‌طور استثناء بوده و برای اتمام حجت و اعلام موجود بودن حضرت و اثبات امامت آن بزرگوار بوده است و بعد به‌تدریج خبر ولادت و وجود حضرت در میان شیعه منتشر گردید تا اواخر غیبت صغری که تقریباً قاطبه شیعه به ولادت و وجود حضرت یقین کردند و بعد هم که غیبت کبری پیش آمد. پس حالت شناخته شدن برای حضرت نبوده تا ظهورْ رجوع به آن حالت باشد.

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 93 *»

و جالب اینکه در روایات، خود حضرت و رجوع حضرت؟ع؟ تشبیه شده‌اند به عیسی و رجوع عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام به دنیا در زمان ظهور امام؟ع؟. مرحوم نعمانی در کتاب غیبت خود در حدیثی نقل می‌کند: انّ القائم المهدی من نسل علی اشبه الناس بعیسی بن مریم خَلقاً و خُلقاً و سمتاً و هیبةً.([138]) (قائم مهدی از نسل علی؟عهما؟ شبیه‌ترین مردم به عیسی بن مریم است از نظر خلقت و خوی و روش و هیبت.)

و در همان حدیث می‌فرماید: انّ القائم من ولد علی؟عهما؟ له غیبة کغیبة یوسف و رجعة کرجعة عیسی بن مریم ثم یظهر بعد غیبته مع طلوع النجم الاحمر و خراب الزوراء و هی الری و خسف المزوّرة و هی بغداد و خروج السفیانی …([139]) (قائم از فرزندان علی؟عهما؟ برایش غیبتی است مانند غیبت یوسف و رجعتی است مانند رجعت عیسی بن مریم، سپس بعد از غیبتش ظاهر می‌شود هم‌زمان با طلوع ستاره سرخ و ویرانی زوراء که ری [= تهران] باشد و فرو رفتن مزوره که بغداد است و خروج سفیانی …).

غیبت حضرت را که به غیبت یوسف؟ع؟ تشبیه کرده‌اند از آن جهت است که در دوره قبل از ظهور همگانی، هرگاه دیده شود، شناخته نمی‌شود مگر در صورتی که بخواهد شناخته شود و در این

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 94 *»

جهت، غیبت او به غیبت یوسف؟ع؟ شباهت دارد، نه آنکه غیبت فقط به همین صورت باشد. و در بحث‌های آینده این مطلب را توضیح خواهیم داد ان‌شاءاللّه.

 

رجعـت عیسی؟ع؟

نکته‌ای که در این حدیث باید به آن توجه داشت تشبیه رجعت حضرت به رجعت عیسی؟ع؟ است. و می‌دانیم عیسی؟ع؟ نمرده و کشته نگردیده، بلکه غائب شده و غیبت او به این‌طور بوده که خدا او را به آسمان بالا برده است. یعنی با آنکه روح عیسی از بدنش مفارقت نکرده (اگرچه بدنش به لطافت آسمانی لطیف شده و با اجرام آسمانی مناسبت یافته است)، ولی از این دنیا غائب گردیده و بنابراین رجعت او به این دنیا مانند رجعت مردگان نیست، بلکه مانند رجعت کسی است که از شهری به شهر دیگری رفته و باز به شهر اولی مراجعت کند و رجعت مهدی؟ع؟ هم به این جهت به رجعت عیسی؟ع؟ تشبیه شده که نتیجه آن این است که روح مقدس مهدی؟ع؟ از بدن مطهرش مفارقت نکرده، ولی غائب شده و از دیده‌ها پنهان گردیده و رجعت او مانند رجعت مردگان نیست (که روحشان به ابدان ایشان تعلق می‌گیرد بعد از مفارقت و رجعت ایشان زنده شدن بعد از مردن است) بلکه رجعت او مانند رجعت عیسی؟ع؟ است که از مرتبه لطافت جسم، به مرتبه غلظت آن رجوع کند.

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 95 *»

و البته احتمال این نمی‌رود که مراد از رجعت در این حدیث رجعت حضرت باشد بعد از شهادت آن حضرت که بعد از ظهور حضرت رخ خواهد داد و یک زن یهودیه شقیه تمیمیه لعنة اللّه علیها جسارت ورزیده و با هاون سنگی از روی پشت بام بر سر حضرت در هنگام گذر نمودن از کنار خانه او می‌زند و به‌واسطه آن ضربت، حضرت شهید می‌شوند و امام حسین؟ع؟ متصدی غسل و کفن آن حضرت گردیده و بر بدن مطهرش نماز گزارده و او را دفن می‌کنند و در وقتی که خدا بخواهد، حضرت رجعت می‌فرمایند([140]) یعنی بعد از مردن و مفارقت روح از بدن مطهرش به واسطه ضربت آن ملعونه، به دنیا برمی‌گردد و مثل سایر آباء کرامش؟عهم؟ در دنیا زندگی می‌فرماید و آن رجعت مانند رجعت سایر رجعت‌کنندگان خواهد بود. و اگر مراد از این رجعتی که در این حدیث ذکر شده آن رجعت باشد، تشبیه آن به رجعت عیسی؟ع؟ صحیح نیست و تتمه کلام و ذکر علائم ظهور، مقصود را روشن می‌کند.

پس قطعاً از ظهور، به رجعت تعبیر آورده‌اند و در این تعبیر خواسته‌اند غیبت را هم توضیح دهند که پنهان شدن جسم و دیده نشدن بدن حضرت است به‌واسطه خلع مرتبه عنصری و ظاهری دنیوی آن، و ظهور عبارت است از لبس و پوشیدن مرتبه عنصری دنیوی

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 96 *»

و دیده شدن مطابق توضیحات گذشته که خلاصه آنها این شد که جسم و بدن اصلی در هر عالمی، از اعراضِ مکانی و زمانی آن عالم می‌پوشد و آن اعراض با آن ممزوج و مخلوط می‌گردد، آن‌چنان‌که گویا جسم و بدن غیر آنها نیست و خلع آن اعراض بستگی به اسباب و عواملی دارد که خداوند در نظام آفرینش قرار داده است.

و چون معصومین؟عهم؟ متصرف در همه عالم‌ها هستند و محیط بر همه نظام‌ها و حاکم بر همه اسباب و عوامل، از سایرین ممتاز بوده، جریان خلع و لبس اعراض هر عالمی به اراده خود ایشان بستگی دارد. و نیز امتیاز دیگری که دارند این است که هرگاه متلبس به لباس اعراض هر عالمی باشند، آن اعراض در برابر جسم و بدن اصلی ایشان مضمحل بوده و آنها را حکمی و اقتضائی در نزد حکم و اقتضاءِ آن بدن و جسم اصلی نیست.

و چه جالب فرموده شیخ مرحوم­ آنجایی که از این مطلب بحث نموده است. می‌فرماید: «فان قلت انّ لهم اجساماً عنصریة و صوراً بشریة یشارکون غیرهم فیها فکیف لاتعوقهم؟ قلنا ان شاءوا عاقتهم و هو ایضاً معجز  و ان شاءوا عملوا بمـقتضی حقائق ذواتهم لان بشریتهم و عنصریتهم مع انها الطف من بشریة غیرهم و عنصریته بمراتب کثیرة اذا نسبتها الی نوریتهم و تجرد نفوسهم کنسبة الذرة الی السموات و الارض و اعظم من ذلک و لا شک انّ ما هو بمنزلة الذرة لایعوق ما هو اعظم من

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 97 *»

 السموات و الارض و لهذا اذا وقف النبی؟ص؟ فی الشمس لایبین له ظل مع بشریته و ثیابه و لقد صعد لیلة المعراج ببشریته و ثیابه حتی تجاوز السموات السبع و الحجب و لم‌یلزم منه الخرق و لا التیام و ان قلنا بعدم جوازها فی الافلاک لماقلنا».([141]) (اگر گویی که برای ایشان اجسام عنصری و صورت‌های بشری است که در اینها با دیگران شریک می‌باشند، پس چگونه اینها مانع ایشان نمی‌شود [از طی‌الارض و امثال آن، چنان‌که همین اعراض مانع سایرین است از این نوع کارها]؟ می‌گوییم اگر بخواهند و اراده کنند، مانع ایشان می‌شود و خود همین هم باز معجزه است. و اگر بخواهند و اراده بفرمایند به اقتضاء حقایق ذوات خود رفتار می‌کنند [و این اعراض هیچ‌گونه مانع نخواهند بود،] زیرا بشریت و عنصریت [اعراض] ایشان را، با آنکه به‌مراتب بسیاری از بشریت دیگران لطیف‌تر است، هرگاه آنها را به نورانیت و تجرد نفوس ایشان بسنجی، به‌مانند ذره نسبت به آسمان‌ها و زمین خواهد بود و بلکه بزرگ‌تر از این. و تردیدی نیست آنچه به‌منزله ذره‌ای باشد [و بلکه ناچیزتر از ذره] نمی‌تواند مانع شود آنچه را که بزرگ‌تر است از آسمان‌ها و زمین. و از این جهت بود که هرگاه پیامبر؟ص؟ در آفتاب می‌ایستاد، برای او سایه نمایان نبود، با آنکه بشریت [اعراض دنیاوی و عنصری] داشت و جامه به تن داشت و در شب معراج با همین بشریت و جامه‌اش صعود فرمود

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 98 *»

به‌طوری که از آسمان‌های هفت‌گانه و حجاب‌ها هم گذشت و از این صعود، پاره شدن و به‌هم آمدن افلاک هم پیش نیامد، اگرچه [به‌مانند بعضی از علماء علم هیئت قدیم] معتقد باشیم به اینکه پاره شدن و به‌هم آمدن افلاک ممکن نیست، به دلیل آنچه که گفتیم.)

مقصود این بود که بدن اصلی در هر عالمی، اعراضِ مکانی و وقتیِ آن عالم را می‌پوشد، خواه آن اعراض کثافت‌ها و غلظت‌های دنیایی باشد و خواه اعراض برزخیه باشد و خواه اعراض لطیفه آخرتی باشد.

در هر صورت، برگردیم به اصل مطلب که رجعت حضرت؟ع؟ تشبیه شده به رجعت عیسی؟ع؟؛ زیرا رجعت‌هایی در تاریخ امت‌های پیشین بوده که همه آن رجعت‌ها زنده شدن بعد از مردن بوده است. مانند رجعت عزیر و رجعت جمعی که قرآن از آنها خبر داده است: الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم اللّه موتوا ثم احیاهم.([142])  که آنها بعد از مردن زنده شدند و ارواح آنها به ابدان خود آنها باز گردید و زندگی خود را دوباره شروع کردند و تا اجل مقدر بعد از رجعت خود زنده بودند و از رزق مقدر بعد از رجعتشان بهره‌مند شدند. ولی رجعت عیسی؟ع؟ زنده شدن بعد از مردن نیست، بلکه ظاهر شدن بعد از غیبت است و غلیظ‌ شدن بعد از لطیف شدن و در نتیجه دیده شدن

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 99 *»

بعد از دیده نشدن است. بنابراین، خداوند برای غیبت و ظهور حضرت؟ع؟ امر عیسی؟ع؟ را نمونه قرار داده است.

شیخ مرحوم­ فرمایشی دارند که سرّ این تشبیه را بیان می‌کند. بعد از آنکه در اسماء و کنیه حضرت؟ع؟ که مطابق اسماء و کنیه رسول‌اللّه؟ص؟ است توضیحاتی می‌دهند، در توضیح اینکه اسم آن حضرت؟ع؟ در آسمان احمد است می‌فرماید: «و هو فی غیبته فی السماء فی قریة یقال لها کرعة فی الیمن بواد یقال له شمروخ و شمریخ. روی المفید؟رح؟ فی الکفایة بسنده قال قـال رسول‌اللّه؟ص؟: یخرج من الیمن من قریة یقال لها کرعة علی رأسه عمامتی متدرع بدرعی متقلد بسیفی ذی‌الفقار و مناد ینادی هذا المهدی خلیفةاللّه فاتبعوه. و فی مکاتبة الحجة؟ع؟ للمفید؟رح؟: فنحن مقیمون بارض الیمن بواد یقال شمروخ و شمریخ و السلام …

اقول هذه القریة بطیبة کما اشیر الیه فی قوله؟ع؟ فی الکافی عن ابی‌عبداللّه؟ع؟ انه قال: لابد لصاحب هذا الامر من غیبة و لابد له فی غیبته من عزلة و نعم المنزل طیبة و ما بثلاثین من وحشة. یعنی ــ  و اللّه اعلم ــ  ان هذه القریة التی یقال لها کرعة فی الوادی المذکور المسمی بشمروخ و شمریخ فی الیمن و قد کان معه من الابدال و النقباء ثلاثون نقیباً و هذا کلام جری علی غیر ظاهره. فالمراد بالیمن جهة العقل من الولایة و المراد بطیبة التی هی المدینة المشرفة طیبة التی فی السماء الواقعة فی الاقلیم الثامن المسمی سفلیه بجابلقا و جابرسا و علویه بهورقلیا و لهذا قلنا انها فی السماء لانّها اسفله فی الرتبة فوق محدد الجهات لا فی الجهة اذ لا جهة و لا شی‌ء مخلوق خلف محدد الجهات بل

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 100 *»

 و لا خلف له و انما الواقع انّ اللّه سبحانه لم‌یخلق الا محدد الجهات و ما فی جوفه و اما عالم الغیب و الجبروت و الملکوت و عالم البرزخ و المثال فهی فی جوف محدد الجهات فی غیبه.

و قولی فهو فی السماء فی غیبته ارید به سماء البرزخ لانّه فی هذا العالم الذی نحن فیه و یمشی فی الارض ولکن لایعرف و نزوله الی الارض کنایة عن ظهوره للناس حتی یعرف فاذا قلنا ان اسمه فی السماء احمد کما انّ جده رسول‌اللّه؟ص؟ اسمه فی السماء احمد، نرید به الآن هذا السماء الذی نشیر الیه لانّه صعد الیه و غاب فیه عن الناس و ان کان یدعی ایضاً فی السماء المعروف باحمد کما یدعی رسول‌اللّه؟ص؟ فیه باحمد یعنی انه معروف فی السماء بانه احمد خاتم الولایة کما انّ محمداً یعرف فی السماء بانّه احمد خاتم النبوة …».([143])

(و آن حضرت در زمان غیبتش در آسمان می‌باشد در قریه‌ای که کرعه گفته می‌شود در یمن در محلی که شمروخ و شمریخ گفته می‌شود. مفید؟رح؟ در کتاب کفایه روایت کرده به سند خود که رسول‌الله؟ص؟ فرمود: خارج می‌شود از یمن از قریه‌ای که به آن کرعه گفته می‌شود، بر سر او عمامه من است و زره مرا پوشیده و شمشیر من ذوالفقار را به‌میان بسته و نداکننده‌ای ندا می‌کند [می‌گوید] این است مهدی خلیفه خدا، پس او را پیروی کنید. و در نامه حجت؟ع؟ به مفید; است که: پس ما در زمین یمن هستیم در محلی که شمروخ و شمریخ گفته می‌شود والسلام…)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 101 *»

تا آنکه شیخ مرحوم می‌فرماید: (می‌گویم این قریه در طیبه است، همان‌طوری که به این مطلب اشاره شده در فرمایش حضرت؟ع؟ در کافی از ابی‌عبداللّه [حضرت صادق؟ع؟] که فرمود: خواه و ناخواه برای صاحب این امر غیبتی خواهد بود و او در غیبت خود ناچار از جدایی می‌باشد و منزل خوبی است طیبه و با بودن سی نفر وحشتی در کار نخواهد بود. یعنی ــ و خدا دانا است ــ  این قریه‌ای که به آن کرعه گفته می‌شود، در محل نام‌برده که نامیده شده به شمروخ و شمریخ و در یمن است و همراه حضرت سی نفر نقیب هستند که از ابدال و نقباء می‌باشند. و این فرمایش بر غیر لغت ظاهر جاری گردیده، و ازاین‌رو مراد از یمن جهت عقل است از مقام ولایت و مراد از طیبه، که در ظاهر مدینه مشرفه است، طیبه‌ای است که در آسمانی است که در اقلیم هشتم قرار دارد که قسمت زمینی آن عالم جابلقا و جابرسا نامیده شده و قسمت آسمانی آن هورقلیا. و از همین رو گفتیم که طیبه در آسمان است، زیرا پایین‌ترین رتبه آن عالم بالای محددالجهات [عرش این عالم ظاهر] قرار دارد، نه آنکه در جهت باشد، زیرا جهتی در کار نیست؛ و نه آنکه پشت محدد الجهات مخلوقی باشد، زیرا پشتی در کار نیست و آنچه واقعیت دارد این است که خدا نیافریده است مگر محدد الجهات را و آنچه در جوف آن است.

و اما عالم غیب و جبروت و ملکوت و عالم برزخ و مثال، همه در جوف محدد الجهات و در غیب آن است. و سخن من که گفتم آن حضرت در آسمان است در غیبتش، مقصودم آسمان برزخ است؛ زیرا

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 102 *»

حضرت در این عالمی است که ما در آن هستیم [یعنی نمرده است که مانند اهل برزخ به آن عالم منتقل شده باشد و نتواند به این عالم بیاید] و در زمین راه می‌رود، ولی شناخته نمی‌شود و پایین آمدن حضرت بر زمین کنایه است از آشکار شدن برای مردم به‌طوری که شناخته شود.([144])

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 103 *»

پس هرگاه گفتیم که اسم آن بزرگوار در آسمان احمد است، همچنان‌که جدش رسول‌اللّه؟ص؟ در آسمان احمد است، مقصود اکنون همین آسمانی است که به آن اشاره می‌کنیم، زیرا آن بزرگوار به‌سوی آن صعود فرموده و در آسمان از مردم پنهان شده است. اگرچه در همین آسمان معروف و مشهور هم به نام احمد خوانده می‌شود، همچنان‌که رسول‌الله در همین آسمان به نام احمد خوانده می‌شود. یعنی آن بزرگوار در آسمان معروف است به احمد خاتم ولایت، همچنان‌که محمد؟ص؟ معروف شده به احمد خاتم نبوت… .)

 

غیبت مهدی؟ع؟ و غیبت عیسی؟ع؟

در روایات، بعضی از امور امام عصر؟ع؟ را به بعضی از امور انبیاء گذشته؟عهم؟ تشبیه فرموده‌اند و سنت‌های بعضی از ایشان را، که در تاریخ مورد توجه امت‌ها بوده، با بعضی از سنت‌ها و روش‌های امام؟ع؟ تطبیق کرده‌اند. نکته‌ای که در این تشبیه‌ها و یا تطبیق‌ها باید در نظر داشت این است که در هر تشبیه و تطبیقی نباید این‌طور فکر کرد که آن تشبیه و تطبیق در جمیع جهات انجام شده است، بلکه ممکن است سنتی از سنت‌های حضرت با سنتی از سنت‌های یکی از پیغمبران گذشته، فقط در یک جهت یا دو جهت یا چند جهت تطبیق و یا تشبیه شده باشد.

بعد از توجه به این نکته عرض می‌کنم که یکی از امور و سنت‌های حضرت؟ع؟ امر غیبت است که از جهات عدیده‌ای که برای این امر

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 104 *»

است به سنت‌های متفاوت پیغمبران تشبیه و تطبیق گردیده است. گاهی غیبت حضرت را به غیبت موسی و گاهی به غیبت یوسف و گاهی به غیبت عیسی و گاهی به غیبت یونس؟عهم؟ تطبیق و تشبیه نموده‌اند. و بدیهی است که در هریک، نمی‌خواسته‌اند که تشبیه در جمیع جهات باشد، زیرا از همه جهات مطابقت و مشابهت وجود ندارد؛ بلکه مقصود همان تطبیق در جهات مشهور و معروف بوده است.

مثلاً غیبت را با توجه به جهت خوف و ترس از قتل که در نظر می‌گرفته‌اند، با غیبت موسی؟ع؟ تطبیق می‌کرده‌اند؛ زیرا آن حضرت که از بین بنی‌اسرائیل رفت و از ایشان غائب گردید، از ترس کشته شدن بود. و هرگاه غیبت را با دیده شدن و شناخته نشدن در نظر می‌گرفته‌اند، با غیبت یوسف؟ع؟ تطبیق می‌فرموده‌اند که یوسف؟ع؟ دیده می‌شد و شناخته نمی‌شد. و هرگاه غیبت را با اختلاف آراء در مورد غائب شده در نظر می‌گرفته‌اند با غیبت عیسی؟ع؟ تطبیق می‌کرده‌اند. و هرگاه غیبت را با توجه به اینکه طولانی خواهد بود، ولی تأثیری در صورت ظاهری حضرت نخواهد گذاشت و او را پیر و ضعیف نخواهد ساخت در نظر می‌گرفته‌اند، با غیبت یونس؟ع؟ تطبیق می‌نموده‌اند.

دلیل بر این مطلب اختلافِ بیان حتی در یک تطبیق است که در روایات به‌چشم می‌خورد. مثلاً در تطبیق با غیبت عیسی؟ع؟ در حدیث حضرت سجاد؟ع؟ می‌فرمایند: فی القائم منا سنن من سنن انبیاء… و اما

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 105 *»

 من عیسی فاختلاف الناس فیه…([145]) (در قائم ما از سنت‌های پیغمبران سنت‌هایی است… و اما از عیسی پس اختلاف مردم درباره او است… .)

و در حدیث حضرت باقر؟ع؟ می‌فرمایند: فی صاحب هذا الامر اربع سنن من اربعة انبیاء… و سنة من عیسی فی خوفه و مراقبته الیهود و قولهم مات و لم‌یمت، قتل و لم‌یقتل… .([146]) (در صاحب این امر چهار سنت از چهار پیامبر است… و سنتی از عیسی در ترس او است و اینکه یهود در کمین او بودند و گفتار ایشان درباره او که مرده و نمرده و کشته شده و کشته نشده… .)

و در حدیث سدیر صیرفی که از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‌کند و حدیث هم نسبتاً طولانی و پر از اندوه و سوز است می‌فرمایند: انّ اللّه تبارک و تعالی ادار فی القائم منا ثلاثة ادارها فی ثلاثة من الرسل. قدّر مولده تقدیر مولد موسی؟ع؟ و قدّر غیبته تقدیر غیبة عیسی؟ع؟ و قدّر ابطاءه تقدیر ابطاء نوح؟ع؟ و جعل من بعد ذلک عمر العبد الصالح اعنی الخضر دلیلاً علی عمره … و اما غیبة عیسی؟ع؟ فان الیهود و النصاری اتفقت علی انه قتل و کذّبهم اللّه عزّوجلّ بقوله: و ماقتلوه و ماصلبوه ولکن شبّه لهم، کذلک غیبة القائم؟ع؟ فان الامة تنکرها لطولها فمن قائل بغیر هدی بانه لم‌یولد و قائل یقول انه ولد و مات و قائل یکفر بقوله ان حادی‌عشرنا کان

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 106 *»

 عقیماً و قائل یمرق بقوله انه یتعدی الی ثالث‌عشر فصاعداً و قائل یعصی اللّه عزّوجلّ بقوله ان روح القائم؟ع؟ ینطق فی هیکل غیره …([147]) (به‌درستی که خدای تبارک و تعالی سه چیز را در قائم ما دائر ساخته که آن سه چیز را در رسولان دائر ساخته بود. ولادت او را به‌مانند ولادت موسی؟ع؟ تقدیر فرمود و پنهان شدن او را به‌مانند پنهان شدن عیسی؟ع؟ تقدیر فرمود و طول کشیدن امر فرجش را به‌مانند طول کشیدن امر فرج نوح؟ع؟ تقدیر کرد. و بعد از همه اینها، عمر بنده صالح را، که مقصودم خضر؟ع؟ است، دلیل بر طول عمر او قرار داد.) تا آنکه فرمود: (و اما غیبت عیسی؟ع؟ [به این‌گونه بوده است]  که یهود و نصاری همه اتفاق دارند بر اينکه عیسی؟ع؟ کشته شده است و خدای عزّوجلّ ایشان را تکذیب فرموده به فرمایش خود که: «و او را نکشتند و بر دار نزدند، ولی مشتبه شد بر ایشان.» همچنین است غیبت قائم؟ع؟، که از جهت طولانی شدنش، امت آن را انکار می‌کنند. بعضی بدون دلیلی معتقد می‌شوند که هنوز به دنیا نیامده است، و بعضی خواهند گفت به دنیا آمده و مرده است، و بعضی کافر می‌شوند به اينکه می‌گویند امام یازدهمین ما عقیم بوده است، و بعضی از دین خارج می‌گردند به این گفته خود که امام از دوازده می‌گذرد به سیزده و بیشتر ادامه می‌یابد، و گوینده‌ای نافرمانی خدای عزّوجلّ را خواهد ورزید به این گفته خود که روح قائم؟ع؟ در هیکل غیر او به سخن می‌آید… .)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 107 *»

پس پنهان شدن عیسی؟ع؟ از دیده‌ها، با آنکه نه کشته شده و نه مرده است، یعنی روحش از بدنش مفارقت نکرده و زنده است، مطلبی است مسلّم؛ و بی‌جهت درباره او اختلاف کرده‌اند به اینکه یهود معتقدند که او را کشتند و نصاری معتقدند که او کشته شد و بعد از سه روز زنده گردید. حق همان است که خداوند خبر داده که او زنده است نه کشته شده و نه مرده است و در آسمان به‌سر می‌برد و در ظهورِ مهدی؟ع؟ از آسمان نزول می‌فرماید و به آن بزرگوار در نماز اقتداء خواهد کرد.

پس غائب شدن مهدی؟ع؟ از این چند جهت با غیبت عیسی؟ع؟ تطبیق شده است نه در تمام جهات. و این تطبیق را علماء شیعه و علماء سنت در کتب خود ذکر کرده‌اند.

از علماء سنت:

ـــ  شهاب‌الدین بن شمس‌الدین بن عمر الهندی، معروف به «ملک العلماء»، صاحب تفسیر بحر المواج، در کتاب هدایة السعداء که در مناقب نوشته است، امامان را نام می‌برد و در وصف مهدی؟ع؟ می‌گوید: «و هو غائب و له عمر طویل کما بین المؤمنین عیسی و الیاس و خضر و فی الکافرین الدجال و السامری.»([148]) (و او غائب است و دارای عمر طولانی است، همچنان‌که در میان مؤمنان عیسی و الیاس و خضر عمر طولانی دارند و غائب هستند و در میان کافران دجال و سامری می‌باشند.)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 108 *»

ـــ  شیخ عبدالرحمن، در کتاب مرآة الاسرار، در اوصاف مهدی؟ع؟ سخنانی می‌گوید؛ تا آنکه می‌گوید: «مجملاً هرگاه دجال بدکردار بیدار شده بود و زنده و مخفی هست و حضرت عیسی؟ع؟ که به وجود آمده بود و مخفی از خلق است، پس اگر فرزند رسول‌خدا؟ص؟ امام محمد مهدی ابن حسن عسکری؟عهما؟ هم از نظر عوام [عموم مردم] پوشیده شد و به وقت خود مثل عیسی؟ع؟ و دجال موافق تقدیر الهی آشکارا گردد، جای تعجب نیست از اقوال چندین بزرگان و از فرموده ائمه اهل‌بیت رسول خدا؟ص؟ انکار نمودن از راه تعصب چندان ضرور نیست».([149])

ــ  امام ابوبکر احمد بیهقی شافعی، در کتاب شعب الایمان، در اختلاف علماء در تعیین مهدی سخنانی دارد؛ تا آنکه می‌گوید: «و هو حی مختف عن اعین الناس منتظر خروجه و سیظهر و یملأ الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت جوراً و ظلماً و لا امتناع فی طول عمره و امتداد ایامه کعیسی بن مریم و الخضر؟عهما؟ و هؤلاء الشیعة خصوصاً الامامیة و وافقهم علیه جماعة من اهل الکشف».([150]) (و او زنده و از دیده‌های مردم پنهان است، خروج او انتظار می‌رود و به همین زودی آشکار خواهد شد و زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد همان‌طوری که از جور و ستم پر شده باشد. و هیچ‌گونه محالی نیست در عمر طولانی او و طول کشیدن دوران او مانند عیسی بن مریم و خضر؟عهما؟. و این نظر شیعه و به‌خصوص امامیه

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 109 *»

است که گروهی از اهل کشف بر این نظر با ایشان موافق هستند).

و اما علماء شیعه، پس نوعاً در کتب و مباحثی که در غیبت نوشته‌اند ذکر کرده‌اند:

ــ  مجتهد کبیر شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء، در قصیده خود، اشاره به کلام شهاب‌الدین بن شمس‌الدین نموده و سخن او را به‌نظم درآورده و می‌گوید:

و ها لابن ‌شمس‌الدین کم من هدایة   علی سعداء الکشف آثارها غرّ
یقول اری المهدی حقاً و انّه
  سیبدو و ان کان استطال له العمر
ففی الکافرین السامری نظیره
  و فی المؤمنین الیاس و الروح و الخضر
و کالسامری الدجال ان لشأنه
  حدیثاً غریباً سوف یأتی له ذکر([151])

ـــ  علامه شهیر سید محسن امین عاملی در قصیده خود می‌گوید:

و انکرتم طول الحیاة و قلتم   الی مثل هذا لایطول به العمر
و عمّر نوح بعد شیث و آدم
  و عیسی و الیاس و ادریس و الخضر([152])

(شما زندگی طولانی را انکار می‌کنید و می‌گویید این مقدار عمر طولانی نمی‌گردد در صورتی که عمر طولانی کرد نوح بعد از شیث و آدم و همچنین عمر طولانی کرده عیسی و الیاس و ادریس و خضر؟عهم؟).

ـــ کامل سلیمان، در کتاب یوم الخلاص می‌گوید: «و لبقاء المهدی

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 110 *»

عجل اللّه تعالی فرجه وجه تقتضیه حکمة الخالق التی لاحظ فیها مصلحة المکلفین انفسهم… کما ان بقاء عیسی؟ع؟ و رفعه الی السماء کان لمصلحة المکلفین ایضاً…»([153]) (برای بقاء مهدی؟عج؟ جهتی و سرّی است که حکمت خداوند آن را اقتضاء نموده که در آن مصلحت خود مکلفین را ملاحظه فرموده است… همچنان‌که بقاء عیسی؟ع؟ و بالا بردن او را به آسمان هم برای مصلحت مکلفین است… .)

در جای دیگر همین کتاب می‌گوید: «فلا امتناع فی تطویل عمره بدلیل تصافی اهل الادیان السماویة علی بقاء عیسی و الخضر؟عهما؟ حیین …»([154]) (هیچ محالی نیست در طولانی بودن عمر آن حضرت به دلیل اینکه همه اهل ادیان آسمانی اتفاق دارند بر بقاء عیسی و خضر؟عهما؟ و زنده بودنِ هردو).

پس با توجه به آنچه عرض شد، غیبت امام؟ع؟ تشبیه شده به غیبت عیسی؟ع؟، ولی نه از جمیع جهات؛ و ازاین‌رو، میان این دو غیبت تفاوتی وجود دارد که در حدیث به آن اشاره شده. و نظر به اینکه توضیح آن در فرمایشات بزرگان رسیده است اجمالاً آن را متذکر می‌شویم.

مرحوم مجلسی در بحارالانوار، از عیون الاخبار مرحوم صدوق، از حضرت رضا؟ع؟ نقل می‌کند که در حدیثی طولانی (که در وصف

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 111 *»

امامان؟عهم؟ است) می‌فرماید: ماشبّه امر احد من انبیاءاللّه و حججه؟عهم؟ للناس الا امر عیسی بن مریم وحده لانه رفع من الارض حیاً و قبض روحه بین السماء و الارض ثم رفع الی السماء و ردّ علیه روحه و ذلک قوله عزّوجلّ: اذ قال اللّه یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا.([155]) و قال عزّوجلّ حکایةً لقول عیسی؟ع؟ یوم القیامة: و کنتُ علیهم شهیداً مادمتُ فیهم فلمّا توفیتنی کنتَ انت الرقیب علیهم و انت علی کل شی‌ء شهید.([156]) (مشتبه نشده امر هیچ‌یک از انبیاء خدا و حجج او؟عهم؟ بر مردم، مگر امر عیسی بن مریم، زیرا بالا برده شد از زمین زنده و روح او میان آسمان و زمین قبض شد، سپس به آسمان بالا برده شد و روحش به او برگردانیده شد. و این است فرمایش خدای عزّوجلّ: «[به‌یاد آور] هنگامی را که خدا فرمود: «ای عیسی، من گیرنده هستم تو را و بالابرنده هستم تو را به‌سوی خود و پاک‌کننده‌ام تو را از کسانی که کفر ورزیدند.» و فرمود خدای عزّوجلّ در حالی که حکایت می‌کند سخن عیسی را در روز قیامت: «و بودم بر ایشان گواه تا آنگاه که در میان ایشان بودم، پس هنگامی که مرا میراندی یا برگرفتی، تو خود نگهبان بر ایشان بودی و تو بر هرچیزی گواهی».)

و نیز مرحوم مجلسی از تفسیر عیاشی نقل می‌کند از حضرت

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 112 *»

صادق؟ع؟ که فرمود: رفع عیسی بن مریم؟ع؟ بمدرعة صوف من غزل مریم و من نسج مریم و من خیاطة مریم فلمّا انتهی الی السماء نودی یا عیسی الق عنک زینة الدنیا.([157]) (بالا برده شد عیسی بن مریم؟ع؟ با پیراهنی پشمینه از رشته مریم و از بافته مریم و از دوخت مریم. پس همین که به آسمان رسید، ندا شد: ای عیسی، بینداز از خودت زینت دنیا را).

و نیز از مجمع البیان طبرسی نقل می‌کند از رسول خدا؟ص؟  که فرمود: عیسی؟ع؟ لم‌یمت و انه راجع الیکم قبل یوم القیامة.([158]) (عیسی؟ع؟ نمرده است و به‌درستی که او برگشت‌کننده است به نزد شما پیش از روز قیامت) و نیز فرمود: کیف انتم اذا نزل ابن‌مریم فیکم و امامکم منکم؟([159]) (چگونه خواهید بود آنگاه که فرزند مریم در میان شما فرود آید و امام شما از خود شما باشد؟)

و با توجه به اینکه ضرورت مسلمین بر این است که حضرت عیسی؟ع؟ زنده است به زندگی دنیایی و نمرده است، و نیز روایاتی که درباره الیاس؟ع؟ و ادریس؟ع؟ رسیده است و میان مسلمین زنده بودن آنان مشهور است، در توجیه این آیات و روایات بین مفسران و شارحان

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 113 *»

احادیث گفتگوی زیادی است. و آنچه مطلب را روشن می‌سازد و مشکل را حل می‌کند همان است که در مکتب شیخ مرحوم احسائی­ مطرح گردیده است که به‌اجمال به آن اشاره می‌کنیم و برای روشن شدن مطلب به سه مسأله باید توجه داشت:

مسأله اول: این بدن از سه جزء تشکیل شده است: جمادیت، نباتیت و حیوانیت.([160]) جمادیت آن همین اجزاء محسوسی است که ظاهر بدن را تشکیل می‌دهد و مجموعه‌ای است از عناصر که با ترکیب مخصوص و تحت نظام و قوانین معین فراهم گردیده است و به‌واسطه همین ترکیب و حکومت این نظام، روحی که آن را «روح بخاری» گفته‌اند از آن استخراج گردیده. ولی ما می‌گوییم این مجموعه در اعتدالی قرار

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 114 *»

گرفته که برای آن حالتی پیدا شده که آن حالت منشأ بروز صفات و آثار مخصوصی شده است که مانند آثار و خواص گیاهان است. تغذیه می‌کند، تنفس دارد، کم و زیاد می‌شود و از این قبیل آثار همه از آن حالت سرچشمه می‌گیرد. آن حالت در مجموعه این عناصر قرار گرفته و از این مجموعه هم پیدا شده و گویا روغنی است که در اثر مجاورت با حرارت، آماده اشتعال و درگیری شده است.

و باز بر اثر اعتدال یافتن آن روح بخاری و حکومت قوانین و نظام معینی روحِ دیگری از آن استخراج گردیده که آن را «روح فلکی» یا «حیوانی» نامیده‌اند و ما می‌گوییم حالتی برای این عناصر پیدا شده که آن حالت منشأ بروز و ظهور آثار و خواصی است که مخصوص به این حالت است، از قبیل گویایی، چشایی، بویایی، بینایی و شنوایی و مانند اینها که می‌بینیم از این بدن انسان سر می‌زند و می‌گویند در این امور با سایر حیوانات مشترک است؛ که در واقع این اشتراک به‌حسب ظاهر امر است، وگرنه در حقیقت میان این حالت که در انسان منشأ بروز و ظهور این امور است و حالتی که در حیوانات منشأ بروز و ظهور این امور می‌باشد، بسیار فرق است که به‌طور اجمال باید گفت فرق میان انسان و حیوان است. و این حالت را می‌توان به آتشی تشبیه کرد که در آن روغن پیدا شده و آن روغن به آن مشتعل گردیده است.

پس سه جزء در پیدایش یک بدن کامل و تمام مدخلیت دارند و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 115 *»

وقتی که این سه جزء با هم با اعتدال و تناسب لازم ترکیب شدند، آنگاه مراتب عالیه انسانی به آنها تعلق می‌گیرد و یا از آنها استخراج می‌شود و یک انسان، در این عالم، ظاهر و نمودار می‌گردد.

مسأله دوم: جمادیت بدن در حکم ظرف و وعائی است برای نباتیت آن؛ زیرا نباتیت در روی این زمین بدون وعاء و ظرف جمادی پیدایش نمی‌یابد و دوام و بقائی ندارد. ازاین‌رو نباتیت بدون جمادیت در روی این زمین وجودی نخواهد داشت و بلکه همان جمادیت است که مرتب به نباتیت مبدّل گشته و مرتب تحلیل می‌رود و بدل ما یتحلل از همین عناصر فراهم می‌گردد. و تا نباتیت فراهم نشود، روح فلکی و حیوانی در این زمین ظاهر نمی‌شود، و در واقع بدنی که می‌تواند روح فلکی را در خود بپذیرد و محل تعلق آن و بروز و ظهور آثار آن گردد، همان روح نباتی است که آن را روح بخاری گفته‌اند.

به‌طوری که اگر فرض کنیم، در یک محیط و زیر نظام مناسبی، همان روح نباتی محافظت شود و تغذیه و تنفس و سایر نیازمندی‌های آن برطرف گردد، می‌تواند محل تعلق روح حیوانی فلکی باشد. و در چنین صورتی، بدن از دو جزء تشکیل شده و باز هم برای تعلق مراتب عالیه انسانی قابلیت و صلاحیت دارد. و در نتیجه، انسان موجود و زنده می‌باشد به زندگی دنیوی بدون داشتن جزء جمادی از اجزاء سه‌گانه بدن. مثل آنکه فرض کنیم روغنی را در شرایط مناسبی حرارت دهیم تا

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 116 *»

کاملاً رطوبات آن خشک شود و حالت دودی برایش فراهم شود و آتش در آن مشتعل گردد، آنگاه آن دود را، بدون امداد از طریق روغن، امداد کنیم و از جنس خود دود، بقاء و دوام آن را محافظت کنیم. بدیهی است که در این صورت اشتعال ادامه داشته و شعله دائمی خواهیم داشت.

مسأله سوم: همان‌طوری که این جمادیت در پیدایش دو جزء دیگر مدخلیت دارد و در روی این زمین، بدون این جزء و اعتدال یافتن آن، دو جزء دیگر پیدا نخواهند شد، همچنین بعد از پیدایش و ظهور آن دو جزء، سلامتی و پیوستگی و اتصال عناصر این جزء جمادی به آن دو جزء بستگی دارد که هرچه آن دو جزء قوی‌تر و نیرومندتر باشند، این جزء جمادی را در برابر صدمات و آفات از فرسودگی و پوسیدگی و ازهم‌گسستگی بیشتر محافظت خواهند کرد.

و اگر ضعیف و ناتوان باشند کمتر می‌توانند از عهده این حفاظت برآیند و در نتیجه عفونت و کهنگی و پوسیدگی و ازهم‌گسستگی برای این جزء فراهم می‌شود و کم‌کم عناصر تشکیل‌دهنده آن از هم متلاشی می‌گردند. رفع بیماری‌ها و التیام یافتن جراحات و برطرف شدن عفونت‌ها و جبران کمبودها و از این قبیل پدیده‌های طبیعی بدن دلیل بر تصرف و حفاظت و دخالت آن دو جزء است که اگر نیرومند باشند این امور خیلی به سهولت و سرعت انجام می‌یابد و اگر ضعیف باشند به تدریج و صعوبت خواهد بود.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 117 *»

و نظر به اینکه این دو جزء در بدن معصومین؟عهم؟ در بی‌نهایت از قوت و اعتدال و نیرومندی است، ازاین‌رو در جزء جمادی بدن ایشان، این نوع پدیده‌ها در سریع‌ترین اوقات و در کمال سهولت انجام می‌شود و هیچ‌گاه، هیچ‌گونه کمبودی برای این جزء از بدن‌های ایشان نیست و اگر بنای هماهنگی با نظام بشری خاکی نبود، برای ایشان بیماری و پیری و مرگ و متأثر شدن از ادوات، حتی کشته شدن و مسموم شدن در کار نبود.

برای نمونه این مطلب در روایات ثبت شده است. مثل آنکه در زندگانی امام جواد؟ع؟ ذکر شده که مأمون عباسی لعنة اللّه علیه در حالت مستی و به‌واسطه شکایت ام‌الفضل لعنة اللّه علیها، شبانه داخل خانه حضرت شد و با شمشیر حضرت را در میان رختخواب پاره‌پاره نمود و بعد از آن، سر مطهر حضرت را جدا کرد و فردا که از مستی به‌هوش آمد و واقعه را برایش بازگو کردند و مضطرب گردید، خادمش یاسر را فرستاد که از حال امام؟ع؟ جویا شود. وقتی که خادم وارد منزل حضرت می‌شود و حضرت را سالم مشاهده می‌کند که مسواک می‌فرمایند، تعجب نموده و حتی برای اطمینان بیشتر از حضرت پیراهنِ تنِ حضرت را تقاضا می‌کند و این‌طور نشان می‌دهد که برای تبرک می‌خواهد. حضرت می‌فرمایند پیراهن باارزش‌تری به تو می‌دهم. می‌گوید: نه، من همین پیراهن را که اکنون در تن دارید می‌خواهم. حضرت هم لبخندی

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 118 *»

می‌زنند، یعنی که من از مقصود تو آگاهم، و همان پیراهن تن خود را بیرون آورده به او می‌دهند و بدن مطهرش نمودار می‌شود و یاسر نزد مأمون سوگند می‌خورد که من هیچ‌گونه اثری از جراحت در بدن آن حضرت ندیدم، در صورتی که خودش به‌همراهی ام‌الفضل شاهد جریان شب بودند که مأمون ملعون عربده‌زنان و غرش‌کنان مرتکب چنان جسارتی گردیده بود.([161])

و با توجه به همین مسأله است که آثاری که از ابدان مطهره معصومین؟عهم؟ بعد از رحلت و فوت ایشان صادر می‌شود از خود آن ابدان است؛ نه معجزه است و نه کار مراتب بالاتر ایشان. یعنی بعد از آنکه روح ایشان (از مرتبه مثال به بالا) از ابدان ایشان مفارقت می‌کند (یعنی تعلق خود را برمی‌دارد)، ابدان ایشان که از این سه جزء تشکیل شده، به اعتدال و لطافت و کمال خود باقی است و تمام آثار از خود این بدن‌ها است؛ اگرچه به‌واسطه شمشیر و یا سم، هیئت اعتدالی خود را از دست داده باشد، نه اعتدال خود را، و همان هیئت اعتدالی را که از دست می‌دهند (و البته آن هم به اراده خود ایشان است) سبب مفارقت روح از بدن ایشان می‌گردد و شهادت و وفات رخ می‌دهد که پیش از این هم اجمالاً توضیحی دادیم و بررسی بیشتر نیاز به فرصت بیشتری دارد.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 119 *»

بعد از روشن شدن این سه مسأله عرض می‌شود که مرگ (مفارقت مرتبه مثال و مراتب بالاتر از مثال([162]) از بدن ــ  مجموعه این سه جزء جمادی و نباتی و حیوانی فلکی ـــ ) در صورتی پیش می‌آید که بدن، یعنی تمامی این سه جزء، اعتدال و تناسب و ترکیب خود را از دست بدهند و هر سه جزء انحلال پیدا کرده، صلاحیت و قابلیت خویش را برای تعلق مراتب عالیه انسانی، که مجموعه آنها را روح می‌نامند، واجد نباشد که از این حالت به «تحلل آلات جسمانیه» تعبیر آورده‌اند و عود و برگشت نمودن هر جزء به اصول خود عود و برگشت ممازجت و مخلوط شدن و برطرف شدن تعین و تشخص خود است. و مقصود از آلات جسمانیه همین سه جزئی است که بدن از مجموعه آنها فراهم گردیده است.

ولی اگر یک جزء جمادی آن اعتدال و سلامتی خود را از دست بدهد و دو جزء دیگر سالم و معتدل باشند، باز هم قابلیت و صلاحیت برای تعلق روح انسانی (مرتبه مثال به بالا) را داشته و مرگ دست نخواهد

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 120 *»

داد. درست مانند آنکه بعضی از اعضاء این جزء جمادی فلج گردد و یا قطع شود، انسان نمی‌میرد و زنده است به زندگی دنیوی و دارای بدن دنیوی است. همچنین اگر تمام اعضاء این جزء جمادی را از آن دو جزء دیگر جدا کنند، به‌طوری که آن دو جزء تعین خود را از دست ندهند و باقی باشند، مرگ پیش نمی‌آید و انسان زنده خواهد بود. و نظر به اینکه این سه جزء از همین دنیا هستند و در همین دنیا قرار دارند، زندگی زندگی دنیوی است و مردن در کار نیست.

اکنون دقت بفرمایید: از آیات و روایات استفاده می‌شود که ادریس و الیاس و عیسی؟عهم؟ در آسمان‌ها هستند([163]) و به آسمان‌ها صعود کرده‌اند و زنده‌اند و نمرده‌اند؛ و باوجود این، در آیات تصریح شده به لغت «توفّی» درباره عیسی؟ع؟: انّی متوفّیک،(2) فلمّا توفّیتنی.(3)  که این لفظ دلالت بر میراندن دارد. و نیز در حدیث است که ملک‌الموت ادریس را در میان آسمان‌ها قبض روح کرد.(4) و حدیث امام رضا؟ع؟  که درباره عیسی؟ع؟ کاملاً صراحت دارد در میراندن.(5) توجیه همه اینها این است که جزء جمادی بدن ایشان را از ایشان گرفته‌اند و دو جزء دیگر بدن ایشان موجود و باقی و محل تعلق مراتب بالاتر ایشان است. و چون در زمین نیستند، نیازمند به جزء جمادی نبوده و آنجایی

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 121 *»

که قرار دارند جایی است که موجودِ زنده می‌تواند با داشتن دو جزء نباتی و حیوانی، زنده باشد و مراتب بالاتر او (از مثال به بالا) به آن دو جزء تعلق داشته باشد.([164])

اما خضر؟ع؟ هرسه جزء بدن او موجود و باقی است و ازاین‌رو او در زمین قرار دارد. و بدیهی است که هرگاه مصلحت اقتضاء کند که آن سه پیغمبر گرامی؟عهم؟ هم در روی زمین ظاهر شوند، جزء جمادی هم برای ایشان فراهم می‌گردد؛ چنان‌که حضرت عیسی؟ع؟ در هنگام ظهور امام؟ع؟ به زمین نزول می‌فرماید و مقام وزارت حضرت مهدی؟ع؟ را به‌عهده می‌گیرد تا وقتی که در دنیا زنده است.

مانند آنکه الیاس؟ع؟ شرف‌یابِ حضور حضرت باقر؟ع؟ شد در هنگام طواف و طواف حضرت را قطع نموده و حضرت را در اتاقی کنار صفا برد و خدمت حضرت صادق؟ع؟ هم فرستاد که سه نفر شدند و با حضرت گفتگوی طولانی کرد و در زمینه علم امام و سوره مبارکه انا انزلناه مطالبی را با امام؟ع؟ در میان گذارد و در همین گفتگو حضرت باقر؟ع؟

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 122 *»

به او می‌فرمایند: فوددت ان عینیک تکون مع مهدی هذه الامة و الملائکة بسیوف آل‌داود بین السماء و الارض تعذب ارواح الکفرة من الاموات و تلحق بهم ارواح اشباههم من الاحیاء ثمّ اخرج سیفاً، ثمّ قال: ها ان هذا منها؟ قال فقال ابی: ای والذی اصطفی محمداً علی البشر. (خیلی دوست می‌دارم که دو چشم تو همراه مهدی این امت باشد [و به چشم خود ببینی] که ملائکه با شمشیرهای آل‌داود میان آسمان و زمین عذاب می‌کنند ارواح کافران از مردگان را و به ایشان ملحق می‌سازند ارواح کافران را از زندگان. سپس [الیاس] شمشیری را بیرون آورد و عرض کرد: اینک، این از همان شمشیرها است؟ حضرت صادق؟ع؟ که راوی حدیث هستند می‌فرمایند: پدرم فرمود: آری، سوگند به کسی که محمد؟ص؟ را بر بشر برگزید).

بعد حضرت صادق؟ع؟ می‌فرماید: فردّ الرجل اعتجازه و قال: انا الیاس ماسألتک عن امرک و لی به جهالة غیر انی احببت ان‌یکون هذا الحدیث قوة لاصحابک (پس آن مرد دنباله عمامه خود را بر روی خود برگردانید و گفت من الیاس هستم، از شما درباره امر شما نپرسیدم از آن جهت که آن را نمی‌دانستم؛ بلکه از آن جهت که دوست می‌داشتم که این گفتگو نیرویی باشد برای اصحاب شما). و در آخر حدیث امام صادق؟ع؟ می‌فرماید: ثمّ قام الرجل و ذهب فلم‌اره([165]) (سپس آن شخص برخاست و رفت و من دیگر او را ندیدم [یعنی از دیده‌ام غائب گردید]).

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 123 *»

این حدیث شریف در کتاب مبارک کافی است و از آن استفاده می‌شود که هرگاه مصلحت باشد ایشان از آسمان نزول کرده و برای بدن خود جزء جمادی می‌گیرند و لباس‌های مناسب می‌پوشند و در این حدیث بیان شد که شمشیر هم همراه داشت.([166]) و این است تفاوت میان غیبت امام صلوات اللّه علیه و خضر؟ع؟ و سایر کاملان از نقباء که آنها هم به‌واسطه غیبت امام؟ع؟ در غیبت به‌سر می‌برند و در هنگام ظهور حضرت؟ع؟ ظاهر می‌شوند ان‌شاءاللّه تعالی و عجّل اللّه فی فرجهم بفرجه صلوات اللّه علی جده و جدته و آبائه الکرام و علیه.

پس ایشان هر سه جزء بدنشان موجود است و روح ایشان به ابدان ایشان تعلق داشته و دارد و هیچ منافاتی ندارد که این سه جزء بدن ایشان لطیف شود و دیده نشود. و اگر لطیف شد و دیده نشد نه آن است که مرده‌اند و یا جزئی از اجزاء سه‌گانه بدن ایشان کم شده باشد، بلکه همان جزء جمادی، جمادی است و جزء نباتی، نباتی است و جزء

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 124 *»

حیوانی، حیوانی است ولی جمادی و نباتی و حیوانی هورقلیایی و همین است معنای روی زمین بودن ایشان و خالی نبودن زمین از وجود ایشان.

بنابراین اگر در حدیث، غیبت عیسی؟ع؟ را برای غیبت مهدی؟ع؟ نمونه قرار داده‌اند، نمی‌خواهند بفرمایند که از هرجهت نظیر یکدیگر است؛ بلکه از بعضی جهات، مثل غائب شدن از دیده‌ها و زنده بودن و عمر طولانی داشتن و اختلاف مردم درباره ایشان و از این قبیل امور است. و یکی از جهات، که می‌شود آن را عمده جهات نامید، همین دیده نشدن است که این تنظیر و تشبیه با غیبت به‌معنی دیده نشدن جسم و بدن سازش دارد نه با دیده شدن و شناخته نشدن که خفاء عنوان باشد.

پس همان‌طوری که عیسی؟ع؟ زنده و از دیده‌ها پنهان است و مردم درباره او اختلاف دارند، مهدی؟ع؟ هم زنده و از دیده‌ها غائب و پنهان است و مردم درباره او اختلاف کرده‌اند. و این است آن سنتی که خداوند از عیسی؟ع؟ در امر مهدی؟ع؟ دائر و برقرار نموده است و همان‌طوری که نصاری ظهور عیسی؟ع؟ را انتظار می‌کشند و برای اصلاح تمام مفاسد جهان به دست او روزشماری می‌کنند، شیعیان هم باید منتظر ظهور امام خود باشند و اصلاح جهانی را به دست باکفایت آن ولی‌اللّه اعظم صلوات اللّه علیه انتظار برند و غیبت و ندیدن امام خود را مصیبت دانند. همان‌گونه که امام ششم، حضرت صادق؟ع؟، این

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 125 *»

انتظار کشیدن و حسرت خوردن و ناله نمودن را به ایشان آموخته است و در دعاء ندبه می‌فرماید: عزیز علی ان‌اری الخلق و لاتُری و لااسمع لک حسیساً و لانجوی، عزیز علی ان‌تحیط بک دونی البلوی و لاینالک منی ضجیج و لا شکوی بنفسی انت من مغیب لم‌یخل منا بنفسی انت من نازح مانزح عنا بنفسی انت امنیة شائق یتمنی من مؤمن و مؤمنة ذکرا فحنّا.

تا آنکه می‌فرماید: متی نغادیک و نراوحک فنقرّ عیناً متی ترانا و نراک و قد نشرت لواء النصر تری أ ترانا نحفّ بک و انت تؤمّ الملأ و قد ملأت الارض عدلاً و اذقت اعداءک هواناً و عقاباً و ابرت العتاة و جحدة الحق و قطعت دابر المتکبرین و اجتثثت اصول الظالمین و نحن نقول الحمد للّه ربّ العالمین.([167])

(سخت و دشوار است بر من اینکه خلق را ببینم و تو دیده نشوی و صدای نفسی از تو نشنوم و سخن آهسته‌ای از تو به گوشم نرسد. گران است بر من که تو گرفتار باشی بدون من، [من گرفتاری نداشته باشم و آزادانه زندگی کنم]  و فریاد و ناله و شکایت من به تو نرسد. جانم فدای تو باد که پنهانی هستی که از ما فاصله نداری. جانم فدای تو باد که از میان ما رفته‌ای ولی از ما دور نیستی. جانم فدای تو باد که آرزوی هر آرزوکننده مشتاقی هستی که آرزو می‌کند، چه مرد و چه زن، از مؤمنان که یاد تو می‌کنند و دلشان مشتاقانه به‌سوی تو پرواز کرده و می‌نالد…

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 126 *»

کِی خواهد بود آن‌گاهی که تو را صبح و شب زیارت کرده و دیدار نماییم و حضورت بار یابیم و چشم‌های ما به دیدارت روشن گردد؟ کی خواهد بود آن‌گاه که تو ما را ببینی و ما تو را ببینیم و در حالی دیده شوی که پرچم پیروزی را گسترده باشی؟ آیا خواهد آمد آن‌گاه که ما را گرداگرد خویش ببینی که بر گرد تو انبوه نموده و تو پیشاپیش همه باشی و زمین را از عدالت پر کرده باشی، و دشمنانت را خواری و پاداش سخت چشانده باشی و سرکشان و انکارکنندگان حق را ریشه‌کن ساخته و نسل کبرورزندگان را قطع نموده و ریشه‌های ستمگران را از بیخ و بن برانداخته باشی؟ و ما بگوییم سپاس خدای را سزد که پرورنده جهانیان است).

در فقرات شریفه این دعاء دقت فرمایید که در غیبت امام؟ع؟ این سوز و گداز و ناله و فریاد و عباراتی این‌چنین، با غیبت به کدام معنی تناسب دارد؟ آیا با پنهان بودن جسم و دیده نشدن بدن امام؟ع؟ یا با خفاء عنوان و شناخته نشدن آن حضرت؟

امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره نزول عیسی؟ع؟ فرمایشی دارند که در آن فرمایش به این مطلب اشاره فرموده‌اند. می‌فرماید: ثمّ ان المهدی یرجع الی بیت المقدس فیصلی بالناس ایاماً فاذا کان یوم الجمعة و قد اقیمت الصلوة ینزل عیسی بن مریم فی تلک الساعة من السماء علیه ثوبان احمران و کأنما یقطر من رأسه الدهن و هو رجل صبیح المنظر و الوجه اشبه الخلق بابیکم ابراهیم فیأتی المهدی و یصافحه و یبشّره بالنصر

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 127 *»

 فعند ذلک یقول له المهدی تقدم یا روح‌اللّه و صلّ بالناس فیقول عیسی بل الصلوة لک یا ابن بنت رسول‌الله فعند ذلک یؤذن عیسی و یصلی خلف المهدی([168]) (سپس مهدی به بیت‌المقدس برمی‌گردد و مدتی را با مردم نماز می‌گزارد و همین که روز جمعه می‌شود و نماز برپا می‌گردد، عیسی بن مریم در همان لحظه از آسمان فرود می‌آید و بر تن او دو جامه سرخ است. گویا از سرش روغن می‌چکد و او مردی خوش‌منظر و زیبارو است. شبیه‌ترین خلق است به پدرتان ابراهیم. پس می‌آید نزد مهدی و با او مصافحه می‌کند و او را مژده پیروزی می‌دهد. در آن وقت مهدی به او می‌گوید: ای روح‌اللّه، جلو بایست و امامت کن برای مردم. پس عیسی می‌گوید: بلکه نماز برای امامت شما برپا گردیده، ای فرزند دختر رسول خدا. و آنگاه عیسی اذان می‌گوید و پشت سر مهدی نماز می‌گزارد… .)

در این حدیث شریف که بیان خصوصیات بدن و لباس حضرت عیسی؟ع؟ شده است، تلویحاً بیان این مطلب است که برای عیسی در موقع نزول از آسمان جزء جمادی فراهم می‌شود و لباس هم برایش فراهم می‌گردد که حتی رنگ لباسش و طراوت موهایش و زیبایی رخساره‌اش را حضرت بیان می‌فرمایند.

و امام صادق؟ع؟ در حدیثی می‌فرمایند: … ثم یأمر الله تعالی

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 128 *»

 بجبرئیل ان یهبط بعیسی؟ع؟ الی الارض و هو فی السماء الثانیة فیأتیه فیقول: یا روح الله و کلمته، ربک یأمرک بالنزول الی الارض. فینزل و معه سبعون الفاً من الملائکة و هو بعمامة خضراء متقلد بسیف علی فرس بیده حربة فاذا نزل الی الارض نادی مناد یا معاشر المسلمین جاء الحق و زهق الباطل… .([169])

امام؟ع؟ در این حدیث اضافه فرموده است که عیسی؟ع؟ عمامه سبز بر سر دارد و شمشیر به‌میان بسته و بر اسبی سوار است و در دست او حربه و سلاح جنگ است و منادی ندا می‌کند ای گروه‌های مسلمانان حق آمد و باطل نابود گردید. و با این ندا همه مردم فرود آمدن او را می‌بینند. و شاید مراد از دو جامه سرخ، رداء و ازاری باشد که به خون مظلوم کربلا، حضرت سیدالشهداء؟ع؟، رنگ شده باشد و یا رنگ سرخ رمز غضب و انتقام کشیدن از دشمنان حق و اهل حق باشد. در اناجیل موجود هم از نوع این امور خبرهایی داده شده است.

همین القاء جزء جمادی بدن حضرت عیسی؟ع؟ برای زمین و اهل زمین مصیبتی بوده است که حضرت باقر؟ع؟ از آن خبر دادند و مانند مصائبی بوده که در این امت بر زمین و اهل زمین وارد گردید، مثل مصیبت امیرالمؤمنین و امام‌حسین؟عهما؟. مرحوم مجلسی نقل می‌فرماید، از کتاب قصص الانبیاء، از ابی‌بصیر، از حضرت صادق؟ع؟

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 129 *»

که فرمود: قال ابوجعفر؟ع؟: لمّا کانت اللیلة التی قتل فیها علی؟ع؟ لم‌یرفع عن وجه الارض حجر الا وجد تحته دم عبیط حتی طلع الفجر و کذلک کانت اللیلة التی قتل فیها یوشع بن نون؟ع؟ و کذلک کانت اللیلة التی رفع فیها عیسی بن مریم؟ع؟ و کذلک اللیلة التی قتل فیها الحسین؟ع؟.([170]) (امام باقر؟ع؟ فرمود: همین که فرا رسید آن شبی که در آن علی؟ع؟ کشته شد، سنگی از روی زمین برداشته نمی‌شد مگر آنکه در زیر آن یافت می‌شد خون خالص تازه، تا هنگامی که صبح طلوع کرد. و همچنین بود آن شبی که در آن یوشع بن نون؟ع؟ کشته شد و همچنین بود آن شبی که در آن شب عیسی بن مریم؟ع؟ بالا برده شد و همچنین بود آن شبی که در آن شب حسین؟ع؟ کشته شد.)

اما درباره مصیبت عظمیٰ و بلیت کبریٰ، غیبت مهدی؟ع؟ (یعنی غیبت کبریٰ)، چه حوادثی رخ داد؟ در روایات بیانی نرسیده؛ اما در تاریخ وفات جناب علی بن محمد سمری؟رضو؟ که نائب چهارمی حضرت؟ع؟ بود و در روز نیمه شعبان المعظم سال 329 هجری رخ داد و به وفات آن بزرگوار غیبت کبری، و به‌تعبیر توقیع مبارک امام؟ع؟ غیبت تامّه شروع شد، گفته‌اند آن سال به «سنه تناثر نجوم» مشهور گردید؛ یعنی سال فرو ریختن ستارگان.

جهتِ این نام‌گذاری را مرحوم شیخ یوسف بحرانی، در کتاب لؤلؤ

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 130 *»

خود، در شرح حال پدر مرحوم صدوق علی بن بابویه چنین شرح می‌دهد: «و ذکر بعض اصحابنا فی علّة تسمیة تلک السنة بسنة تناثر النجوم هو انّه رأی الناس فیها تساقط شهب کثیرة من السماء و فسر ذلک بموت العلماء و قد کان ذلک فانه مات فی تلک السنة جملة من العلماء منهم الشیخ المذکور و منهم الشیخ الکلینی… و علی بن محمد السمری آخر السفراء و غیرهم.»([171]) (و بعضی از اصحاب ما، در جهت نام‌گذاری آن سال به سال تناثر نجوم گفته‌اند که به این جهت بوده که مردم در آن سال دیدند که شهاب‌های زیادی از آسمان فرود می‌آیند و این امر به از دنیا رفتن علماء تفسیر شد و این سخن درست و مطلب همین‌طور است؛ زیرا در آن سال عده‌ای از علماء از دنیا رفتند که یکی از آنها این شیخ نام‌برده [پدر صدوق] بود. دیگری شیخ کلینی [صاحب کافی] و دیگری علی بن محمد سمری، آخرین سفیر [حضرت مهدی؟ع؟] و دیگران بودند.)

ولی شاید جهت اصلی و علت کلی آن حادثه و سایر حوادثی که در آن سال بر امت اسلامی پیش آمد وقوع غیبت کبری در آن سال بوده است که سفارت و نیابت خاصه انقطاع یافت و نوع ارتباط‌هایی که در دوره غیبت صغری با حضرت؟ع؟ دست می‌داد منقطع گردید.

اللهم ارنا الطلعة الرشیدة و الغرّة الحمیدة و عجّل فرجه و سهّل مخرجــه

و صلّ علیه و علی من حوله من النقباء و النجباء آمین رب العالمین.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 131 *»

 

جایگاه مهدی؟عج؟

لیت شعری این استقرت بک النوی، بل ای ارض تقلّک او ثری، أ برضوی ام غیرها ام ذی‌طوی،([172]) عزیز علی ان اری الخلق و لاتری.([173]) (ای کاش می‌دانستم که در این سفر غیبت در کجا رحل اقامت افکنده‌ای، بلکه کاش می‌دانستم کدام زمین و یا خاک جایگاه تو است. آیا بر کوه رَضوی یا جز آنجا یا در سرزمین ذی‌طُوی مسکن گزیده‌ای؟ خیلی گران است بر من که خلق را ببینم و تو دیده نشوی [نه‌تنها من تو را نمی‌بینم، که دیگران هم تو را نمی‌بینند]).

یکی از اموری که در توضیح معنای غیبت به ما کمک می‌کند بحث از جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت کبری است. آنچه از روایات شیعه استفاده می‌شود([174]) این است که حضرت؟ع؟ در دوران زندگی پدر بزرگوارش حضرت عسکری؟ع؟ هرگاه دیده می‌شد در خانه حضرت که در سامراء (سرّمن‌رآه) بود دیده می‌شد و هرگاه غائب می‌شد در همان خانه غائب می‌شد و دیده نمی‌شد. بعد از رحلت حضرت عسکری؟ع؟ هم تا مدتی که شیعیان به‌طور کامل از شهادت و رحلت حضرت خبردار

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 132 *»

نشده بودند و گاه‌گاهی اموال و نامه‌ها را همراه بعضی از افراد مورد اطمینان به سامراء می‌فرستادند، باز هم حضرت مهدی؟ع؟ در همان خانه ظاهر می‌شدند و اموال را قبول می‌فرمودند و یا دستوراتی صادر می‌کردند و یا جواب نامه‌ها را می‌دادند. و در همان اوقات، اگر دشمنان از وجود حضرت؟ع؟ و یا رجوع شیعیان به ایشان مختصر خبری می‌یافتند، به خانه حضرت؟ع؟ هجوم آورده و می‌خواستند حضرت را دست‌گیر کنند، که خداوند آن بزرگوار را محافظت می‌فرمود که یا غائب می‌گردید و یا به او دسترسی نمی‌یافتند.

و آهسته‌آهسته که شیعه از وفات حضرت عسکری؟ع؟ کاملاً باخبر گردیدند و متوجه برنامه خاص حضرت شدند که بنا بر غیبت و استتار است، مترصد بودند که حضرت جایی را معین فرمایند و بعضی از شیعیان را که مصلحت باشد به‌حضور بپذیرند و با تعیین وکلاء و سفراء و نواب، امور شیعیان و مراجعات ایشان و ارسال اموال و نامه‌ها و دریافت جواب‌ها و دستورات انجام یابد. در این اوقات، گاهی در مکه معظمه و گاهی در مدینه منوره و گاهی در نواحی آنها برای خود مکانی را معین می‌فرمودند، مانند «صابر» و  یا «صاریا» که نزدیک مدینه بود و تا آخر غیبت صغری امر به این‌طورها گذشت.

و اما از ابتدای غیبت کبری، درباره مکان و جایگاه حضرت؟ع؟ اختلاف است و این اختلاف ارتباط مستقیم دارد با اختلاف در کیفیت

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 133 *»

غیبت حضرت؟ع؟. کسانی که غیبت را عبارت از دیده نشدن بدن امام؟ع؟ می‌دانند، مکان و جایگاه حضرت را هم غائب می‌دانند و کسانی که غیبت را فقط شناخته نشدن می‌دانند مکان حضرت را در همین عالم ظاهر می‌دانند، ولی می‌گویند در بیابان‌ها و نواحی دوردست به‌سر می‌برد که کسی حضرت را نشناسد. و باز پوشیده نیست که دسته اول به این مطلب اعتراف دارند که ممکن است، به‌جهت مصلحت‌هایی، حضرت در جایی به گونه‌ای که شناخته نشوند ظاهر شوند و برای مدتی هم مکان ظاهری داشته و زن و فرزندانی هم داشته باشند.

ولی سخن در مکان و جایگاه رسمی و مداوم حضرت؟ع؟ است و آنچه مورد تصدیق هردو دسته است این است که حضرت در روی زمین در سیر و سیاحت بوده و در هر سال در مراسم حج حضور دارند و در خدمت حضرت؟ع؟ هم هستند اصحاب و خواصی که حضرت از ایشان غائب نیستند. ولی همان‌طوری که در کیفیت غیبت عرض شد، در جایگاه آن حضرت؟ع؟ هم عرض می‌شود که نظر اهل تحقیق از علماء شیعه بر این است که جایگاه رسمی و مداوم حضرت و اصحاب خاص حضرت؟ع؟ از دیده‌ها پنهان است و همان‌طوری که خود ایشان غائب هستند، مکان و جایگاه ایشان هم غائب است. و نیز منشأ دیگر این اختلاف روایاتِ مختلفی است که در تعیین مکان و جایگاه

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 134 *»

حضرت؟ع؟ رسیده و ظاهراً با هم اختلاف دارند. از بعضی چنین استفاده می‌شود که حضرت مکان ظاهری دارند و از بعضی استفاده می‌شود که برای حضرت مکان ظاهری نیست که به بعضی از آنها اشاره می‌کنیم.

مرحوم مجلسی در بحارالانوار، از کتاب غیبت مرحوم شیخ طوسی، از عبدالاعلی مولی آل‌سام نقل می‌کند که گفت: خرجت مع ابی‌عبداللّه؟ع؟ فلمّا نزلنا الروحاء نظر الی جبلها مطلّاً علیها، فقال لی: تری هذا الجبل هذا جبل یدعی رضوی من جبال فارس احبنا فنقله اللّه الینا. اما انّ فیه کل شجرة مطعم و نعم امان للخائف مرتین. اما انّ لصاحب هذا الامر فیه غیبتین واحدة قصیرة و الاخری طویلة.([175]) (به همراهی حضرت صادق؟ع؟ از مدینه بیرون رفتیم پس چون در روحاء فرود آمدیم، نگاه فرمود به کوه آن، در حالی که بر آن خیره شده بود. پس به من فرمود: این کوه را می‌بینی؟ این کوهْ «رَضوی» خوانده می‌شود، از کوه‌های فارس است. ما را دوست می‌داشت، پس خدا او را به‌سوی ما نقل داد. آگاه باش که در آن است از هر درختی که میوه خوراکی می‌دهد و خوب پناه‌گاهی است برای ترسان دو بار. [ظاهراً کلمه «دو بار» کلام راوی است]. آگاه باش که برای صاحب این امر در این کوه دو غیبت است که یکی کوتاه است و دیگری طولانی).

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 135 *»

و از همان کتاب نقل می‌کند از ابی‌بصیر از حضرت باقر؟ع؟ که فرمود: لابد لصاحب هذا الامر من عزلة و لابد فی عزلته من قوة و ما بثلاثین من وحشة و نعم المنزل طیبة.([176]) (ناچار خواهد بود صاحب این امر از کناره‌گیری از مردم و در این کناره‌گیری دارای نیرو است و باوجود سی نفر [نقباء] وحشتی در کار نمی‌باشد و خوب منزلی است طیبه.)

و در کافی، روایت این‌طور نقل شده است: عن ابی‌عبداللّه؟ع؟ انه قال: لابد لصاحب هذا الامر من غیبة و لابد له فی غیبته من عزلة و نعم المنزل طیبة و ما بثلاثین من وحشة.([177]) و مراد از طیبه ظاهراً مدینه مشرفه است.

و در کفایه نقل می‌کند از رسول خدا؟ص؟ که فرمود: یخرج من الیمن من قریة یقال لها کرعة علی رأسه عمامتی متدرع بدرعی متقلد بسیفی ذی‌الفقار و مناد ینادی: هذا المهدی خلیفة اللّه فاتبعوه.([178]) (خروج می‌فرماید از یمن از قریه‌ای که به آن کرعه گفته می‌شود، در حالتی که بر سر او عمامه من و بر تن او زره من است، شمشیر مرا که ذوالفقار است به

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 136 *»

میان بسته و نداکننده‌ای ندا می‌کند: این است مهدی جانشین خدا، او را پیروی کنید.)

و در توقیع مبارک خود حضرت؟ع؟ به مفید علیه الرحمة فرموده است: فنحن مقیمون بارض الیمن بواد یقال شمروخ و شمریخ([179]) (پس ما در زمین یمن در وادیی که شمروخ و شمریخ گفته می‌شود مقیم هستیم.)

و در توقیع دیگر حضرت؟ع؟ به شیخ مفید; می‌فرماید: نحن و ان کنّا ثاوین بمکاننا النائی عن مساکن الظالمین حسب الذی ارانا اللّه تعالی من الصلاح لنا و لشیعتنا المؤمنین فی ذلک مادامت دولة الدنیا للفاسقین فانّا نحیط علماً بانبائکم و لایعزب عنا شی‌ء من اخبارکم و معرفتنا بالذلّ الذی اصابکم مذ جنح کثیر منکم الی ما کان السلف الصالح عنه شاسعاً و نبذوا العهد المأخوذ وراء ظهورهم کأنهم لایعلمون.([180]) (ما اگرچه در جایگاه خود که از مسکن‌های ستمگران دور است سکونت گزیده‌ایم به‌حسب آنچه نمایانده خدای تعالی به ما از صلاح ما و صلاح شیعیان ما هم در آن است تا هنگامی که دولت دنیا به دست تبهکاران می‌باشد، اما به آگاهی خود احاطه بر همه کارهای شما داریم و پوشیده نیست از ما خبرهای شما و آشنایی ما به این خواری که به شما رسیده از وقتی که بسیاری از شما میل نموده‌اند به آنچه که گذشتگان صالح شما از آن دوری‌کننده بودند و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 137 *»

پیمان با مقام ولایت و امامت را پشت سر خود انداخته‌اند به‌طوری که گویا نمی‌دانند [ که امام؟ع؟ مفترض‌الطاعه است].)

و خود حضرت؟ع؟ به ابن‌مهزیار فرمودند: انّ ابی صلی اللّه علیه عهد الی ان لااوطّن من الارض الا اخفاها و اقصاها اسراراً  لامری و تحصیناً لمحلی من مکائد اهل الضلال و المردة من احداث الامم الضوالّ فنبذنی الی عالیة الرمال و جبت صرائم الارض تنظرنی الغایة التی عندها یحلّ الامر و ینجلی الهلع… .([181]) (پدرم ـــ خدا بر او صلوات فرستد ـــ به من وصیت فرمود که مسکن نگیرم از زمین مگر پنهان‌تر و دورتر آن را، از جهت پنهان داشتن امرم و حفاظت محل سکونتم از حیله‌های اهل گمراهی و سایر امت‌های گمراه که در آینده خواهند آمد. پس مرا به این سرزمین [ظاهراً طائف] افکند و همه نواحی زمین را سیر می‌کنم. در انتظار من است آن زمانی که مشکل‌ها گشوده شود و نابه‌سامانی‌ها برطرف گردد.)

و از کتاب اکمال الدین صدوق علیه الرحمة نقل می‌کند از حضرت رضا؟ع؟ که فرمود: انّ الخضر شرب من ماء الحیاة فهو حی لایموت حتی ینفخ فی الصور و انه لیأتینا فیسلّم علینا فنسمع صوته و لانری شخصه و انه لیحضر حیث ذکر فمن ذکره منکم فلیسلّم علیه و انه لیحضر المواسم فیقضی جمیع المناسک و یقف بعرفة فیؤمّن علی دعاء المؤمنین و سیؤنس اللّه به وحشة قائمنا؟ع؟ فی غیبته و یصل

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 138 *»

 به وحدته.([182]) (به‌درستی که خضر؟ع؟ از آب زندگانی آشامید پس او زنده است و نمی‌میرد تا هنگامی که در صور دمیده شود و همانا او نزد ما می‌آید، پس بر ما سلام می‌کند، پس ما صدای او را می‌شنویم و شخص او را نمی‌بینیم. و به‌درستی که او حاضر می‌شود هرکجا نامش برده شود. پس هرکدام از شما که نام او را برد، بر او سلام کند. و به‌درستی که در هر موسم حج حاضر می‌شود و همه مناسک را انجام می‌دهد و در عرفه می‌ایستد و بر دعای مؤمنان آمین می‌گوید. و به این زودی مأنوس می‌نماید خدا او را با قائم ما در دوران غیبتش و به‌وسیله انس با او، تنهایی او را به وصل به او برطرف می‌کند.) گرچه در این حدیث، به‌طور صریح از مکان و جایگاه حضرت سخنی نرفته، ولی با ملاحظه وضع و حال خضر؟ع؟ اشاره به جایگاه حضرت؟ع؟ شده است.

و از کتاب غیبت نعمانی نقل می‌کند، از اسحاق بن عمار که گفت: سمعت اباعبداللّه جعفر بن محمد؟عهما؟ یقول: للقائم غیبتان احدیهما طویلة و الاخری قصیرة فالاولی یعلم بمکانه فیها خاصة من شیعته و الاخری لایعلم بمکانه فیها الا خاصة موالیه فی دینه.([183]) (شنیدم امام صادق؟ع؟ می‌فرمود: برای قائم ما دو غیبت است. یکی از آن دو طولانی است و دیگری کوتاه است. پس در غیبت اولی مکان و جایگاه او

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 139 *»

را مخصوصین از شیعیان او می‌دانند و در غیبت دیگری نمی‌دانند مکان او را مگر دوستان مخصوص او در دین او).

و از همان کتاب نقل می‌کند از مفضل که گفت: سمعت اباعبداللّه؟ع؟ یقول: انّ لصاحب الامر بیتاً یقال له بیت الحمد فیه سراج یزهر منذ یوم ولد الی یوم یقوم بالسیف لایطفی.([184]) (شنیدم امام صادق؟ع؟ می‌فرمود: به‌درستی که برای صاحب‌الامر خانه‌ای است که به آن «خانه ستایش» گفته می‌شود. در آن خانه چراغی است که می‌تابد، از روزی که ولادت یافته و تا وقتی که با شمشیر قیام می‌کند خاموش نخواهد شد.)

و از کتاب غیبت شیخ طوسی؟رح؟ نقل می‌کند از مفضل بن عمر که گفت: سمعت ابا عبد اللّه؟ع؟ یقول: انّ لصاحب هذا الامر غیبتین احداهما تطول حتی یقول بعضهم مات و یقول بعضهم قتل و یقول بعضهم ذهب حتی لایبقی علی امره من اصحابه الا نفر یسیر لایطلع علی موضعه احد من ولده و لا غیره الا المولی الذی یلی امره.([185]) (شنیدم امام صادق؟ع؟ می‌فرمود: به‌درستی که برای صاحب این امر دو غیبت است که یکی طولانی می‌شود به اندازه‌ای که بعضی از مردم می‌گویند او مرده است و بعضی می‌گویند او کشته شده است و بعضی می‌گویند او رفته است

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 140 *»

به‌طوری که باقی نمی‌ماند بر امر او از اصحابش مگر چند نفر اندک. آگاه نمی‌شود بر جایگاه او کسی از فرزندان او و نه دیگری غیر ایشان، مگر خدمت‌گزار او که کارهای او را عهده‌دار است).

اکنون توجه کنید؛ این روایات که در بیان جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت رسیده با کدام‌یک از دو کیفیت غیبت سازش دارد. و بدیهی است که نوع این فرمایشات با ظاهر این اماکن مقدسه نمی‌سازد و مراد باطن و غیب آنها است که همان مقام هورقلیایی این اماکن است.

 

توضیح ارتباط عالم هورقلیا با نوع این اماکن

نظر به اینکه عالم هورقلیا، به حالات سه‌گانه خود، در این عالم ظاهر گردیده، آسمان و زمین و کوه‌ها مظاهر و رموز آن حالات می‌باشند.

اول حالت ظهور مبدأ است برای آن عالم به خود آن عالم، که آسمان مظهرِ آن حالت و رمز آن است. و از همین جهت خداوند آسمان‌ها را مخازن جود و عطایای خود و مبدأ فیوضات برای اهل عالم قرار داده است و فرموده است: و فی السماء رزقکم و ما توعدون([186]) (در آسمان روزی شما است و آنچه وعده داده شده‌اید).

دوم حالت قبول و انفعال آن عالم است که زمین رمز آن حالت است و خداوند فرمود: و من ایاته انک تری الارض خاشعةً فاذا انزلنا علیها

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 141 *»

 الماء اهتزّت و ربت([187]) و انبتت من کل زوج بهیج.([188]) (و از نشانه‌های خداوند این است که زمین را فروشده و خشک می‌بینی، پس چون آب بر آن فرستادیم زنده شد و به‌جنبش درآمد و نمو کرد… و از هرنوع گیاهان و میوه‌های نیکو و خوش رویانید). که در این آیه شریفه، حالت انفعال و استعداد و قابلیت زمین برای ظهور و بروز فیوضات را با کامل‌ترین و جالب‌ترین تعبیرات ذکر فرموده است.

سوم حالت انجماد و تمامیت و کمال و ثبات و صلابت و عدم تفکک و اضطراب، و نیز ارتفاع به‌سوی مبدأ و امتناع از وصول به قلّه آن و از این قبیل خصوصیات است که رمز آن جبل و کوه است. و از همین رو خداوند در قرآن به این سه مطلب اشاره فرموده: … و الی السماء کیف رفعت و الی الجبال کیف نصبت و الی الارض کیف سطحت.([189])  که آسمان و کوه‌ها و زمین را با یکدیگر ذکر فرموده و در باطن اشاره فرموده است به مقام محمد که حامل نبوت و در حکم آسمان است و به مقام ائمه طاهرین که حامل ولایت و در حکم جبال و اوتاد زمین می‌باشند و به مقام فاطمه زهراء که در حکم زمین می‌باشد صلی اللّه علیهم اجمعین.

و چون تفصیل این مطالب با این نوشته مناسبت ندارد، به همین اشاره اکتفاء نموده عرض می‌شود در نوع این امور و مقامات، وقتی که

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 142 *»

آسمان می‌گویند جهت علوّ را در نظر دارند و شرافت رتبه را اراده می‌نمایند. و هرچه که این جهت در آن ظاهر باشد و این مقصود در آن نمایان گردد، آن را آسمان گویند تا می‌رسد به این آسمان حسی و مشهود ما در این عالم ظاهر. و هرگاه زمین گویند جهت قابلیت و ماهیت موجود را در نظر گرفته که محل ظهور نور وجود بوده و به واسطه اعتدال و داشتن صلاحیت برای بروز و ظهور فیض در نزد جهت مبدأ، که آسمان باشد، خاشع و خاضع گردیده است. و ازاین‌رو، خداوند اول صفتی که برای زمین ذکر فرموده خشوع آن است. و من آیاته انک تری الارض خاشعةً… . و در فرمایش امام؟ع؟، در تفسیر آیه شریفه جعل لکم الارض فراشاً،([190]) این خشوع و قابلیت و صلاحیت کاملاً توضیح داده شده است که فرمود: جعلها ملائمة لطبائعکم موافقة لاجسادکم و لم‌یجعلها شدیدة الحمی و الحرارة فتحرقکم و لا شدیدة البرودة فتجمدکم و لا شدیدة النتن فتعطبکم و لا شدیدة اللین کالماء فتغرقکم و لا شدیدة الصلابة فتمتنع علیکم فی حرثکم و ابنیتکم و دفن موتاکم ولکنه جعل فیها من المتانة ما تنتفعون به و تتماسکون و تتماسک علیها ابدانکم و جعل فیها من اللین ماتنقاد به لحرثکم و قبورکم و کثیر من منافعکم فلذلک جعل الارض فراشاً لکم.([191])

پس مقصود از زمین درنظر گرفتن یک‌چنین حالتی است که در

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 143 *»

هر موجودی به هر مقداری که ظاهر باشد و آشکار، آن را به این اعتبار زمین گویند. و هرگاه کوه بگویند مقصود زیباییِ انعقاد و انجماد و عدم تفکک و اضطراب و جهت حافظ و نگهبان بودن و ارتفاع به‌سوی مبدأ و امتناع از وصول به قلّه آن و زحمت و تعب در نزد صعود بر آن و ممکن نبودن اطلاع بر همه جوانب آن و دور شدن از معرض دید زمینیان و مشرف شدن شخص در هنگام صعود بر آن بر زمینیان و انتظار دمیدن خورشید از پشت آن و امثال این جهات را در نظر دارند.

 

تعبیر از جایگاه امام؟ع؟ به‌لحاظ این حالات سه‌گانه

بنابر این توضیح، هرگاه از جایگاه امام؟ع؟، در هنگام غیبت، حالت اول را اراده فرمایند به آسمان تعبیر می‌آورند. چنان‌که از حکیمه؟عها؟ عمه حضرت عسکری؟ع؟ نقل شده در حدیث ولادت حضرت مهدی؟ع؟ که می‌فرماید: …ناگهان نوزاد؟ع؟ را دیدم که در سجده است و انگشت سبابه خویش را به طرف آسمان بلند کرده و می‌گوید: اشهد ان لااله‌الااللّه وحده لا شریک له و انّ جدی رسول‌الله و انّ ابی امیرالمؤمنین… و سپس امامان را یک‌یک نام برد تا به خودش رسید. پس گفت: اللهم انجز لی وعدی و اتمم لی امری و ثبت وطأتی و املأ الارض بی عدلاً و قسطاً. پس حضرت عسکری؟ع؟ بلند فرمود: ای عمه، او را به من بده. من او را نزد حضرت برده و همین که نزد حضرت رسیدم و او در دست من بود بر پدرش سلام نمود. پس حضرت او را از من گرفت و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 144 *»

پرندگانی بر سر او بال گسترده بودند و حضرت زبان خود را در دهان او گذارد تا از آن بیاشامد.

پس فرمود: او را نزد مادرش ببر تا او را شیر دهد و باز او را نزد من برگردان. او را به مادرش دادم، او را شیر داد، سپس آن حضرت را برگردانیدم نزد حضرت عسکری؟ع؟ و پرندگان همین‌طور بال‌های خود را بر سرش گسترده بودند. حضرت یکی از آن پرنده‌ها را صدا زد و فرمود: او را بردار و از او نگهداری کن و او را در هر چهل روز به ما برگردان. آن پرنده او را گرفت و به‌طرف آسمان پرواز نمود و سایر پرنده‌ها هم به‌دنبال او پرواز نمودند. و شنیدم حضرت عسکری؟ع؟ می‌فرمود: استودعک الله الذی اودعته ام‌موسی (تو را سپردم به آن کسی که مادر موسی به او سپرد).

پس نرجس گریست و حضرت فرمود آرام باش که شیر خوردن بر او حرام است مگر از پستان تو و به این زودی برگردانیده می‌شود به سوی تو همان‌طوری که موسی به مادرش برگردانیده شد. و این است فرمایش خدای عزّوجلّ: فرددناه الی امه کی‌تقرّ عینها و لاتحزن([192]) (پس موسی را به مادرش برگردانیدیم تا چشم او روشن گردد و اندوه نخورد). حکیمه می‌گوید: گفتم: این پرنده چه بود؟ فرمود: این روح‌القدس است که به امامان؟عهم؟  گمارده شده است که ایشان را توفیق می‌دهد و آنها را تسدید می‌نماید و به علم پرورش می‌دهد.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 145 *»

حکیمه می‌گوید: بعد از چهل روز کودک آورده شد و پسر برادرم (حضرت عسکری؟ع؟) پی من فرستاد و مرا خواست. رفتم و همین که وارد شدم کودکی را دیدم که در برابر حضرت راه می‌رود. پس گفتم: ای آقای من، این کودک دو ساله است! پس حضرت لبخند زد و پس از آن فرمود: به‌درستی که اولاد انبیاء و اوصیاء، در صورتی که از امامان باشند، نمو می‌نمایند برخلاف آنچه غیر ایشان نمو می‌نمایند و کودک از ما هنگامی که یک‌ماهه می‌شود مثل کسی می‌ماند که بر او یک سال گذشته است و کودک از ما در شکم مادرش سخن می‌گوید و قرآن می‌خواند و پروردگار خود را عزّوجلّ پرستش می‌کند و در هنگام شیرخوارگی، ملائکه فرمان او می‌برند و در روز و شب بر او فرود آمده سلام عرض می‌کنند.

حکیمه می‌فرماید: من مرتب آن کودک را، در هر چهل روز، دیدار می‌کردم. تا چند روزی به وفات حضرت عسکری؟ع؟ مانده بود او را دیدم و نشناختم (گویا جوانی شده بود). به حضرت عرض کردم: این کیست که دستور می‌فرمایید نزد او بنشینم؟ به من فرمود: فرزند نرجس است و این است جانشین بعد از من و به‌زودی مرا نمی‌یابی؛ پس از او بشنو و او را اطاعت کن… .([193])

این مقدار از فرمایشات حکیمه؟عها؟ را برای روشنی چشم دوستان

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 146 *»

نقل کردم. قسمتی که مورد نظر بود همان عبارت ایشان بود که فرموده: فرددته الی ابی‌محمد؟ع؟ و الطیر ترفرف علی رأسه فصاح بطیر منها فقال له: احمله و احفظه و ردّه الینا فی کل اربعین یوماً. فتناوله الطیر و طار به فی جو السماء و اتبعه سایر الطیور فسمعت ابامحمد؟ع؟ یقول: استودعک الله الذی اودعته امّ‌موسی. که در این عبارت، از جایگاه امام؟ع؟ در غیبت، میان هر چهل روز، از وقت ولادت تا بعد از شهادت حضرت عسکری؟ع؟، به آسمان تعبیر آورده شده که در این فاصله‌ها حضرت مهدی؟ع؟ دیده نمی‌شدند.

و بدیهی است که شرافت جایگاه امام؟ع؟ و علوّ رتبه آن، نسبت‌به آسمان‌های این عالم، اصل است و این آسمان‌ها حکایتی و رمزی است از آن علوّ و رفعت شأن و محل عنایات و فیوضات حق متعال.

و هرگاه حالت دوم را در نظر داشته باشند به زمین تعبیر می‌آورند. مانند عبارت دعاء شریف ندبه ذی‌طوی و ای ارض تقلّک او ثری. و ذی‌طوی قسمتی از سرزمین حرم خدا است که یک‌فرسخی مکه قرار دارد و در راه تنعیم است و کسانی که برای عمره مفرده می‌خواهند از ادنی‌الحلّ محرم شوند به مسجد تنعیم می‌روند و از محلی می‌گذرند که تابلو زده شده و نوشته «الزاهر». این محل همان «ذی‌طوی» است که در دعا‌ء ندبه مذکور است. و همه کسانی که از آن محل گذشته‌اند و آنجا را دیده‌اند می‌دانند که جایی است بسیار محدود و اگر کسی در ظاهر آنجا

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 147 *»

مسکن گزیند و خانه‌ای داشته باشد مشهود خواهد بود و زود شناخته می‌شود. و از آن گذشته، وسائل ابتدایی زندگی در آنجا وجود ندارد. اکنون که سعودی‌ها قدری توسعه داده‌اند، چند عمارت و باغ‌های کوچک در مسیر خیابان و یا جاده قرار داده‌اند که آنها هم محل برگزاری جشن‌های عروسی و خوش‌گذرانی آنها است.

مقصود این است که ظاهر آن محل محدود را نمی‌توان جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت دانست؛ بلکه باید باطن و غیب آن مقصود باشد. و چون زمین آنْ حرمِ خدا و در فاصله معینی از مکه معظمه به طرف مدینه منوره قرار دارد، رمزی است از حالت دوم جایگاه غیبی امام؟ع؟ که به آن تعبیر آورده‌اند. و دلیل بر اینکه ظاهر آن مراد نیست احادیث دیگری است که ذکر گردید. از آن گذشته که سکونت در آن محل به‌طور عادی مشکل است و شناخته نشدن شخص در این مدت طولانی غیرممکن می‌باشد؛ مخصوصاً بعد از این قوانین و سنت‌هایی که از دنیای اروپا به ممالک اسلامی سرایت کرده، از قبیل صدور شناسنامه و ثبت اسناد و جواز کسب و مالیات‌ها و قبض‌های آب و برق و سایر امور دولتی، که اگر امام؟ع؟ بخواهند تحت چنین شرایطی زندگی کنند و مثل سایر مردم این کشورها و مطابق نظام حاکم بر این جامعه‌ها، زن و فرزند و خانه و ملک داشته باشند، باید به قوانین حاکم در این مملکت‌ها تن داده و همه برنامه‌های آنها را عملاً امضاء فرماید. و همین

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 148 *»

امضاء عملی و تقیه نمودن و هم‌رنگ اهل این جامعه‌ها شدن بیعت با رهبران و رؤساءِ این ممالک است و این امر با یکی از اسرار مهم غیبت آن حضرت؟ع؟ منافات دارد. زیرا خداوند او را غائب فرموده تا بیعت هیچ حاکمی بر گردن او نباشد و به هیچ عنوانی بَرده و اسیر کسی نگردد و هیچ قانونی از قوانین دولت‌ها را امضاء نکند و تابع هیچ مقرراتی غیر از دین خدا نباشد. پس کاملاً بدیهی است که مراد ظاهر این مکان و موضع نیست.

و همچنین است لفظ طیبة که ظاهراً مدینه منوره است و لفظ کرعة که ظاهراً در یمن است و همچنین لفظ شمروخ یا شمریخ که آن هم ظاهراً در یمن است، که در تمام این الفاظ، همان حالت دوم جایگاه امام؟ع؟ را اراده فرموده‌اند و از این الفاظ مواضع ظاهری آنها را اراده نفرموده‌اند، زیرا همان اشکالات و امثال آنها پیش می‌آید. و بلکه مراد باطن اینها است و این تعبیرات رمزی است از حالت دوم آن جایگاه مقدس که در انفعال و قبول فیوضات و استعداد برای ظهور و بروز خیرات و برکات و کمالات و نزول رحمت‌ها و عنایات الهی اصل همه زمین‌ها است، که این زمین‌های مقدس و مشرف ظهوری است از آن حالت و رموزی از آن جهت، که اگر بخواهند حالت آن جایگاه را ظاهر سازند و جلوه آن حالت را در سرزمین‌های این دنیا به‌طور کامل نشان دهند در میان تمام بقاع زمین این بقعه‌ها کامل‌ترین و تمام‌ترین بقعه‌ها

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 149 *»

بوده و آن حالت در اینها بیشتر از همه ظاهر گردیده است. و ازاین‌رو، بعضی از تشرفاتی که دست داده و ملاقات‌هایی که انجام یافته در نوع همین سرزمین‌ها بوده است.

در حدیث ابن‌مهزیار وقتی که محل تشرف خود را به خدمت حضرت؟ع؟ توصیف می‌کند می‌گوید: «فشخصت معه الی الطائف اتخلل رملة فرملة حتی اخذ فی بعض مخارج الفلاة فبدت لنا خیمة شعر قد اشرفت علی اکمة رمل یتلألأ تلک البقاع منها تلألؤاً».([194]) (من به‌دنبال او و کاملاً متوجه او [شخصی که واسطه در تشرف بود] بودم، تا به طائف رسیدیم. من به هر تپه ریگی که می‌رسیدم همه جوانب آن را نگاه می‌کردم. تا آنکه یکی از راه‌های بیابانی را پیش گرفت، که ناگاه چادری از مو برای ما نمایان گردید که بر روی تپه ریگی قرار داشت که تمامی آن سرزمین‌ها از درخشش و تابش آن چادر درخشان و تابان بود.)

و در نقل دیگر می‌گوید: «… فسار و سرت بسیره حتی جاز بی عرفات و منی و صرت فی اسفل ذروة الطائف». الی ان قال: «ثم سار و سرت بسیره حتی علا الذروة. فقال: المح هل تری شیئاً؟ فلمحت فرأیت بقعة نزهة کثیرة الشعب و الکلاء. فقال لی: هل فی اعلاها شی‌ء؟ فلمحت فاذا انا بکثیب رمل فوقه بیت من شعر یتوقد نوراً. فقال لی: هل رأیت شیئاً؟ فقلت: اری کذا و کذا. فقال لی: یا ابن‌مهزیار، طب نفساً و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 150 *»

قرّ عیناً فان هناک امل کل مؤمل» الی ان قال: «فقال ان هذا حرم لایدخله الا ولی و لایخرج منه الا ولی…»([195]) (پس او به راه افتاد [شخصی که واسطه در تشرف بود] و من هم به‌همراهی او می‌رفتم تا از عرفات و منی گذشتیم و در دامنه سرابالایی طائف قرار گرفتیم.) تا آنکه می‌گوید: (پس او می‌رفت و من هم همراه او می‌رفتم، تا سرابالایی را بالا رفت. پس گفت: نگاه کن، چیزی می‌بینی؟ پس نگاه کردم و دیدم سرزمینی بسیار سرسبز است. پس به من گفت: آیا در بلندی آن چیزی است؟ پس تا نگاه کردم، ناگهان تپه‌ای از ریگ دیدم که در بالای آن خانه‌ای [چادری] بود از مو که نور از آن می‌تافت. پس به من گفت: آیا چیزی می‌بینی؟ پس گفتم: آری، چنین و چنان می‌بینم. پس به من گفت: ای فرزند مهزیار، شادمان باش و چشمت روشن که آنجا آرزوی هر آرزوکننده‌ای است.) تا آنکه می‌گوید: (آن شخص به من گفت: اینجا حرمی است که داخل آن نمی‌شود مگر ولیّ و از آن خارج نمی‌شود مگر ولیّ… .)

هرگاه حالت سوم آن عالم را در نظر بگیرند، از آن عالم به جبل (کوه) تعبیر می‌آورند؛ چنان که در دعاء شریف ندبه أ برضوی فرمود، که کوهی در میان مدینه منوره و ینبع است.

و همچنین در حدیث عبدالاعلی مولی آل‌سام از حضرت صادق؟ع؟  که نقل کردیم، حضرت بعد از معرفی کوه رضوی فرمود: «آگاه

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 151 *»

باش که برای صاحب این امر در این کوه دو غیبت است که یکی کوتاه و دیگری طولانی است». و از قرائنی که در آن حدیث شریف ذکر شده استفاده می‌شود که مراد ظاهر این کوه محسوس نیست: «این کوه از کوه‌های فارس است، این کوه ما را دوست داشته و ازاین‌رو خدا آن را منتقل کرده و پیش ما آورده، [یعنی آن را به نزدیک مدینه و محل فعلی آن منتقل فرموده است.] در این کوه از همه نوع درخت‌هایی که میوه‌های خوراکی دارند موجود است. این کوه مأمن و امان‌گاه خوبی است برای شخص ترسان. برای صاحب این امر؟ع؟ در این کوه دو غیبت خواهد بود، یکی غیبت کوتاه و دیگری غیبت طولانی».([196])

تمام این فرمایشات با باطن و غیب این کوه می‌سازد، نه با ظاهر این کوه. زیرا بدیهی است که هیچ‌گونه انتقال ظاهری برای این کوه دست نداده که از فارس به حجاز منتقل شده باشد و همچنین در این کوه درختی نیست تا چه رسد به همه نوع درخت میوه‌دار خوراکی. گذشته از اینها، غیبت صغری در این کوه نبوده. و ظاهر آن کوه که پناه‌گاه و محل امن و امانی نیست. سال‌های زیادی همین کوه‌های بین مدینه و مکه کمین‌گاه دزدها و راهزنان قافله‌ها بوده و قدم‌به‌قدمِ آن برای آن راهزنان و دزدان مشخص، و همه جوانب آن زیر نظر راه‌شناسان قافله‌ها بوده است.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 152 *»

پس مراد مظهر بودن این کوه است برای حالت سوم جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت؛ همچنان‌که سایر کوه‌ها هم از این جهت مظاهر این حالت هستند، اما قداست و شرافت این کوه اقتضاء می‌کرده که این مظهر در میان سایر مظهرها در حکایت کردن آن حالت و رمز بودن برای آن جهت انتخاب شود و سَمبُل محل و مکان امام؟ع؟ در دوران غیبت از نقطه‌نظر حالت سوم باشد. مانند آنکه کوه احد سمبل بزرگی و شموخ و رفعت و سنگینی است، در صورتی‌که به‌حسب ظاهر، کوه‌های بلندتری هم وجود دارد، مانند کوه ابوقبیس در مکه و سایر کوه‌ها در سایر بلدها. ولی به‌عنوان سمبل رفعت و عظمت و ثقل و صلابت کوه احد انتخاب شده و در فرمایشات معصومین؟عهم؟ نوعاً در تشبیهات به‌کار رفته است. یعنی هرگاه خواسته‌اند چیزی را در بزرگی و صلابت و سنگینی و مهابت به چیز محسوسی تشبیه بفرمایند، به این کوه تشبیه فرموده‌اند. و این تشبیه به معنویت و باطن و غیب این کوه ارتباط داشته، وگرنه معصومین؟عهم؟ آن را انتخاب نمی‌فرموده‌اند و شاید آن معنویت در رسوخ و نفوذ این کوه در مغز زمین ظاهر شده، برخلاف سایر کوه‌ها که چندان نفوذ و رسوخی در زمین ندارند، اگرچه ارتفاع بیشتری دارند.

ولی نظر به اینکه کوه‌ها به‌عنوان میخ‌های زمین معرفی شده‌اند، أ لم‌نجعل الارض مهاداً و الجبال اوتاداً ،([197]) پس هرکدام که رسوخ آن در

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 153 *»

اعماق زمین بیشتر و دامنه صلابت او در حفاظت زمین از اضطراب و لرزش وسیع‌تر باشد، در معنی و مفهوم میخِ زمین بودن (وتد الارض)، کامل‌تر است. ازاین‌رو ارتفاع ظاهری ملاک نبوده، بلکه همان رسوخ و نفوذ ملاک کوه و جبل بودن است که هرچه رسوخش بیشتر باشد در کوه بودن کامل‌تر می‌باشد.

پس در صورتی که کوه‌های مقدس و شریف دیگر هم در شبه‌جزیره عربستان و سایر بقاع زمین بوده، مانند جبل‌النور و جبل‌الرحمه و جبل فاران و جبل احد و کوه طور و کوه نجف و کوه حوریث و کوه ساعیر و کوه ربوه در شهر قدس؛ ولی کوه «رضویٰ» به‌عنوان سمبل جایگاه امام؟ع؟ انتخاب شده است و این انتخاب بی‌جهت نبوده و قطعاً در آن جهاتی است که این تناسب را به وجود آورده است.

ازاین‌جهت، این کوه حسن و زیبایی و کمال انعقاد و انجماد و تفکک‌ناپذیری و ثبات و بدون اضطراب و لرزش بودن جایگاه حضرت؟ع؟ را در این دوران از همه کوه‌ها بیشتر حکایت می‌کند و همچنین حفاظت و نگهبانی و نگهداری آن جایگاهْ این عالم و اهل این عالم را و مرتفع بودن آن جایگاه را از دسترسی مردمان به آن و نیز سربرافراشتگی آن جایگاه را به‌سوی مبدأ فیض و نور و رحمت و خیرات و برکات و سایر خصوصیات و جهاتی که قبلاً به آن اشاره نمودیم. و شاید لفظ «رضوی»، که مشتق از «رضی» (خشنود شدن) است و «رضوان» هم

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 154 *»

که نام بهشت است، برای این کوه از همین جهت انتخاب شده است که حکایتی است از جایگاه امام؟ع؟ که گویا بهشت به همه خوبی‌هایش در این کوه متجلی شده است.

 

نتیجه سخن و حلّ اختلاف روایات

بنابر آنچه عرض شد، جایگاه امام؟ع؟، در دوران غیبت، از نقطه‌نظر حالت اول، آسمان است که حیث ظهور مبدأ و جهت تجلی حق برای آن جایگاه است که خداوند به آن جهت، بر آن جایگاه افاضه فیض می‌فرماید و آن را منبع جود و فضل و کرم خویش قرار داده است و باب عطاء و عنایات و رحمت‌های خویش نموده برای جهات دیگر آن جایگاه. و وقتی که این حالت را در نظر بگیریم آسمان رحمت و عنایت حق است بر همه خلق.

مرحوم شیخ طوسی در کتاب غیبت نقل می‌کند از ابن‌عباس، در تفسیر آیه شریفه و فی السماء رزقکم و ما توعدون([198]) (در آسمان است روزی شما و آنچه وعده داده شده‌اید.) که گفت: «هو خروج المهدی؟ع؟»([199]) (آن خروج مهدی؟ع؟ است).

و سید بزرگوار­ نقل می‌فرمایند که در باطن این آیه شریفه،

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 155 *»

رزق به امام؟ع؟ تفسیر شده است.([200]) یعنی امام شما و آنچه وعده داده شده‌اید در آسمان است.

و از نقطه‌نظر حالت دوم، زمین است که حیث قبول و انفعال آن جایگاه مقدس است در برابر فیوضات و تأثیرات انوار الهی و استعداد بروز و ظهور کمالات از آن مکان شریف. و از نقطه‌نظر حالت سوم، کوه است که حیث انعقاد و انجماد زیبای آن جایگاه منور است که به‌سمت عالم علوی ارتفاع یافته و کسی را وصول به قلّه آن ممکن نبوده و امام؟ع؟، با قرار گرفتن در آن و صعود بر آن، از معرض دید زمینیان دور و مشرف بر ایشان است و همه مشتاقانش چشمِ انتظار به افق آن کوه رحمت دوخته که خورشید جمال منور او از آنجا کی طالع می‌شود.

و از نظر حکیم، نه‌تنها جایگاه امام؟ع؟، بلکه هر چیزی دارای این سه حالت، بلکه پنج حالت است که رمز آن حالات و مظاهر آنها «آسمان، زمین، کوه، دریا، و خشکی» است و با ملاحظه هر حالتی می‌تواند آن چیز  را به نام آن رموز و مظاهر بنامد و خصوصیات آنها را برای آن چیز اثبات کند.([201]) و از همین رو است که در تفسیر باطن آیات قرآنی روایات مختلفی از ائمه؟عهم؟ رسیده است که گاهی سماء (آسمان) را

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 156 *»

به رسول‌الله؟ص؟ تفسیر می‌فرمایند([202]) و گاهی به ائمه هدی؟عهم؟([203]) و گاهی زمین را به امیرالمؤمنین؟ع؟ تفسیر می‌فرمایند و گاهی به فاطمه زهراء؟عها؟ و گاهی به ائمه هدی؟عهم؟ و همچنین سایر موارد.

و از جهتی، آن جایگاه منور در حکم خانه‌ای است که امام؟ع؟ در آن مسکن گزیده‌اند و با تمام آن حالاتی که دارد، «بیتی» است که در آن چراغی روشن و درخشان است که از وقتی ولادت یافته تا روزی که ظهور می‌فرماید آن چراغ در میان آن اتاق روشن است و خاموش نخواهد شد. و به‌حسب روایات می‌دانیم که آن چراغ همان عمود (ستون) نوری است که برای هریک از امامان؟عهم؟ نصب می‌شود که یک سرِ  آن نزد امام؟ع؟ و سر دیگر آن نزد خداوند است و امام؟ع؟ در آن عمود نور جمیع امور بندگان را مشاهده می‌کند و به‌وسیله آن، آنچه را که در دل‌ها و سینه‌ها است می‌داند. و آن اتاقی که آن چراغ در آن است همان سرزمین عالم هورقلیا است.

و آن عالم جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت او است و حتی در دوران ظهور او و همه امامان؟عهم؟ جایگاه اصلی ایشان همان عالم بوده، ولی نظر به اینکه بنای امر ایشان بر ظاهر بودن بوده نه غیبت، و بنای امر امام زمان؟ع؟ بر غیبت است نه ظاهر بودن، ازاین‌رو گویا از اختصاصات این

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 157 *»

بزرگوار است که از زمان ولادت تا هنگام ظهورش در آن اتاق باشد و اگر روی مصالحی، گاه‌گاهی در این عالم ظاهر دنیوی ظاهر می‌شود حالت استثنائی بوده و اصل اولی در مورد این بزرگوار همان غیبت است.

و هیچ اشکالی هم ندارد که عالم هورقلیا را خانه بنامند، همچنان‌که دنیا را خانه گفته‌اند و آخرت را خانه گفته‌اند و همه عالم هستی هم خانه‌ای است که اتاق‌ها دارد و خداوند این خانه را تملیک محمد و آل‌محمد صلی اللّه علیهم اجمعین نموده است که در آن تصرف می‌فرمایند هرطوری که صلاح می‌دانند. و ماتشاءون الا ان‌یشاء اللّه.([204]) مشیت ایشان همان مشیت خدا است. فرمودند: اذا شئنا شاء اللّه و اذا اردنا اراد الله،(2) نحن… مظاهره فیکم اخترعنا من نور ذاته و فوّض الینا امور عباده،(3) انّ الینا ایاب هذا الخلق و علینا حسابهم(4) (هرگاه ما بخواهیم خدا خواسته و هرگاه ما اراده کنیم خدا اراده می‌کند. ما مظهرهای او در میان شما هستیم. ما را از نور ذات خود آفرید و امور بندگانش را به ما واگذارد. به‌درستی که به‌سوی ما است برگشت این خلق و بر ما است حساب ایشان).

پس با این توجیه، اختلاف روایات در تعیین جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت برطرف می‌شود و هرکدام آنها تعبیری از عالم هورقلیا است

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 158 *»

مطابق آنچه پیش از این در مورد آن عالم توضیح داده شد.

و همان‌طوری که خود امام؟ع؟ هرگاه بخواهند ظاهر شوند و دیده شوند برای خود جسم عنصری دنیوی می‌گیرند و لباس عرضی دنیوی می‌پوشند، همچنین هرگاه بخواهند کسی و یا کسانی را از این عالم به عالم هورقلیا ببرند و حضرت را در آن عالم و آن جایگاه زیارت کنند، لباس عرضی آنها را از آنها خلع نموده و جسم عنصری دنیوی آنها را کنار گذارده و با لطافت هورقلیایی، امام؟ع؟ و یا نقباء بزرگوار را در آن عالم دیدار می‌نمایند بدون آنکه بمیرند و یا در عالم صورت و تخیل، این امر واقع شود. بلکه در عین حال زنده بودن و دارای بدن بودن و به زندگی زندگان دنیایی زندگانی داشتن، آن حضرت و یا اصحاب آن حضرت و یا آن جایگاه منور را دیدار می‌نمایند.

و آنچه بدیهی است این است که این روایاتی که در تعیین جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت رسیده، به‌ویژه در دوران غیبت کبری، هیچ با ظاهر این عالم نمی‌سازد و خواه و ناخواه باید به‌طوری آنها را توجیه و یا تأویل نمود و ازاین‌رو چاره‌ای نیست حتی برای آنانی که غیبت را خفاء عنوان (یعنی شناخته نشدن) فقط می‌دانند از اینکه این روایات را با این عالم ظاهر تطبیق ننموده و به‌گونه‌ای تأویل نمایند. مثلاً بگویند امام؟ع؟ در همین اماکن نامبرده شده ظاهری هستند، ولی به‌طور اعجاز در این اماکن زندگی می‌کنند و در تمام حالات به معجزه امر ایشان می‌گذرد.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 159 *»

و نظر به اینکه باز ضرورتی و اجماع و اتفاقی از علماء شیعه در خصوص تعیین جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت وجود ندارد، یعنی اجماعی نیست در اینکه جایگاه آن بزرگوار هم مثل خود او از دیده‌ها پنهان است و یا آنکه از دیده‌ها پنهان نبوده، ولی مردم آنجا را نمی‌شناسند، و روایات هم که مختلف است، ازاین‌جهت هر توجیهی که با ضرورت‌های شیعه در امر امام؟ع؟ ( که در ابتدای این نوشته به آن اشاره شد) معارض و منافی نباشد و دلیل قانع‌کننده‌ای هم همراه داشته باشد، قابل پذیرش است.

و این توجیهی که در مورد جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت اجمالاً بیان شد، مثل خود توجیهی که در کیفیت غیبت خود امام؟ع؟، براساس مکتب فلسفی الهی شیعی شیخ احمد احسائی­ ارائه گردید با هیچ ضرورتی مخالفت نداشته و گذشته از دلائل فلسفی و علمی به‌وسیله آیات و روایات هم تثبیت می‌شود و تمام مشکلات این مسائل را هم حل می‌نماید. اکنون بعضی از عبارات بزرگان این مکتب را در این زمینه یادآور می‌شویم.

مرحوم شیخ احمد احسائی­ می‌فرماید: «اقول هورقلیا فی الاقلیم الثامن و معنی لفظه ملک آخر و له مدینتان مدینة فی المغرب جابرسا و فی المشرق جابلقا… و الحجة؟ع؟ فی غیبته تحت هورقلیا فی تلک الدنیا فی قریة یقال لها کرعة فی وادی شمروخ و روی انّه فی طیبة و انّ معه ثلاثین بدلاً و کل هذه القری من تلک الدنیا و هو؟ع؟ ظاهر لاهلها…

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 160 *»

و اما امر ظهوره عجّل اللّه فرجه و بیان زمانه و مکانه فاعلم ان الدنیا هذه قد خاف فیها من الاعداء فلمّا فرّ من هذه المسماة بالدنیا انتقل الی الاولی و الخلق یسیرون الیها لکنه؟ع؟ سریع السیر فقطع المسافة فی لحظة و الناس یسیرون الی الاولی یسیر بهم التقدیر سیر السفینة براکبها فی هذا النهر الراکد الذی هو الزمان… و الامام؟ع؟ لایرجع صورة بل یرجع هو و کل من یرجع معه و مع آبائه فی اجسامهم هذه التی ظهرت فی الدنیا الا ان فی اجسامهم تطهیراً من فاضل اجسام الائمة لشدة انصراف نفوسهم من غیر المحل الاعلی فکان الرجل یخبر اهله بما یأکلون و ما یدخرون فی بیوتهم و تنطوی له الارض اذا مشی…

فاذا انتهت الدنیا کان آخر دقیقة منها اول دقیقة من الاولی و الی ذلک اشار علی؟ع؟ فی خطبته بقوله انا الواقف بین الطتنجین و هما خلیجان و فی الاسم المبارک المروی عنهم و هو هذا:

الواو المنکس هو القائم؟ع؟ فکونه منکساً اشارة الی رجوعه و کونه واواً اشارة الی ان صورتها هکذا «واو» فالواو الاولی اشارة الی الستة الایام التی خلقت فیها الدنیا و الواو الثانیة اشارة الی الایام التی تخلقت فیها الاولی و الالف بینهما اشارة الی انّه القائم بین الدنیا و الاولی اللتین هما الطتنجان و الطتنج هو النهر فالقائم؟ع؟ یرجع فی الاولی لا فی المثال … ».([205])

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 161 *»

(می‌گویم: هورقلیا در اقلیم هشتم است و معنی لفظ آن «ملک دیگر» است و دارای دو شهر است؛ شهری در مغرب «جابرسا» و شهری در مشرق «جابلقا»… و حجت؟ع؟ در دوره غیبت خود در زیر هورقلیا [آسمان آن اقلیم] در قریه‌ای است که به آن «کرعه» گفته می‌شود در سرزمین «شمروخ» و روایت شده که او در «طیبه» است و به‌درستی که با او هستند سی نفر بدل و همه این قریه‌ها از آن دنیا است و آن بزرگوار برای اهل آن آشکار است…

و اما امر ظهور حضرت؟عج؟ و بیان زمان و مکان آن ظهور؛ پس بدان که در این دنیای محسوس، حضرت از دشمنان بر جان خود ترسید و همین که فرار فرمود از این عالمی که دنیا نامیده شده، به اولی منتقل شد [دنیای دیگر ــ  عالم هورقلیا ــ  غیب همین عالم دنیا]. و خلق هم در حرکت به‌سوی همان عالم هستند.([206]) ولی آن حضرت؟ع؟ سیرش سریع و تند بود به‌طوری که مسافت بین این دو عالم را در لحظه‌ای پیمود و مردم حرکت می‌کنند به‌سوی آن عالم [ که نامش اولی است] که نظام همگانی الهی [تقدیر] آنها را حرکت و سیر می‌دهد، به‌مانند حرکت و سیر دادنِ کشتی آنانی را که بر آن سوار هستند، در این رود ساکن که زمان است… [و همان‌طوری که امام؟ع؟ در دوره غیبت در عالم مثال نیست، بلکه

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 162 *»

در همین عالم جسم است ولی پنهان از دیده‌ها، همچنین] امام؟ع؟ رجوع نمی‌کنند فقط به صورت و [مرتبه مثالی خود در عالم مثال]، بلکه رجوع می‌فرماید او و هرکس رجوع می‌کند با او و با پدران او در همین اجسامی که در این دنیا ظاهر گردیده، با این تفاوت که در اجسام ایشان به فضل اجسام امامان؟عهم؟ تطهیر و تصفیه رخ داده به‌واسطه شدت بی‌توجهی نفس‌های ایشان به غیر محل اعلی. [پس آن‌قدر لطیف می‌شوند] که شخص به خانواده‌اش خبر می‌دهد که چه می‌خورند و در خانه‌های خود چه ذخیره نموده‌اند. و زمین زیر پای او می‌پیچد هنگامی که راه می‌رود …

پس هنگامی که دوره تکاملی این دنیا تمام می‌شود، آخرین دقیقه این دنیا اوّلین دقیقه اولی [آن دنیا] خواهد بود. [و چون امامان؟عهم؟ از این نظام تدریجی مستثنی هستند و آمدن و توجه ایشان به این دنیا و رفتن ایشان از این دنیا به آن عالم و توجهشان به آن به اراده خود ایشان است] حضرت علی؟ع؟ به این مطلب اشاره فرموده در خطبه خود به فرمایشی که فرموده: «من بین دو خلیج ایستاده‌ام». [خلیج این عالم، دنیا و خلیج آن عالم، اولی].

و در اسم مبارکی که از ایشان؟عهم؟ روایت شده [نیز به این مطلب اشاره شده است] و آن این است:

حرف «و» که برگشته است از آخر به اول، قائم؟ع؟ است. پس اینکه

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 163 *»

برگشته است اشاره به رجوع حضرت دارد و اما اینکه «و» است اشاره است به اینکه صورت [تلفظی] آن این‌طور است «واو»، که «و» اول

 

اشاره است به دوره‌های شش‌گانه‌ای که دنیا در آنها خلقت یافته [چون عدد واو شش است] و «و» دوم اشاره است به دوره‌هایی که اولی در آن خلقت یافته است، و «ا» بین دو واو اشاره است به اینکه آن حضرت؟ع؟ قائم است بین دنیا و اولی که دو خلیج هستند. و طتنج معنایش نهر است. پس قائم؟ع؟ در اولی رجوع می‌فرماید [ که همین دنیا است در لطافت بیشتری] نه در عالم مثال).

 

توضیح نقش اسم اعظم

 

این رمز مشهور است به نقش اسم اعظم، که علماء علم حروف همه اتفاق دارند بر اینکه این نقش، در میان نقوش مقدسه، اعظم آنها به‌شمار می‌رود و برای آن خواص و آثار عجیبی ذکر کرده‌اند. دستور تنظیم این نقش مقدس به امیرالمؤمنین؟ع؟ منسوب است و به نقل شیخ مرحوم­ از پدرش زین‌الدین؟ره؟ از شخصی که برای ایشان نقل نموده، در ضمن داستانی که بعد آن را ذکر خواهیم کرد ان‌شاء‌اللّه، دستور تنظیم آن و بعضی از خواص آن را امام عصر؟ع؟ بیان فرموده‌اند.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 164 *»

در این نقش شریف، ظهور و تجلّی الهی در تعینات مقدسه حقیقت محمدیه به تعینات چهارده‌گانه به‌رمز درآمده است که هر تعینی به شکل و هیئت مناسب آن در این نقش مقدس ظاهر گردیده است. و بنابر آنچه از بزرگان در دست است، به توضیح اجمالی این نقش اشاره می‌کنیم.

(  ) اشاره است به مقام و تعین مصطفویت آن حقیقت مقدسه که در رسول‌اللّه؟ص؟ ظاهر است؛ و باوجود اینکه یکی است، اما مظهر مقامات خمسه توحید است.

(  ) سه الف اشاره به سه امام، حضرت علی و حضرت حسن و حضرت حسین؟عهم؟ است که به‌ترتیب بر یکدیگر فضیلت داشته و رتبه هرسه بعد از رتبه رسول‌اللّه؟ص؟ است. و این سه الف، که به‌ترتیب الف لینه و الف قائمه و الف منبسطه نامیده می‌شوند، رمز تعینات و شئونات ولایتی این سه امام می‌باشد و این رمز (  ) که روی سه الف کشیده شده اشاره است به مقام فاطمه زهراء؟عها؟ که نسبت‌به آن سه معصوم؟عهم؟، حکم وعاء و ظرف و مقام قشر و ظاهر دارد و وجوه دیگری هم در این قسمت بیان شده است.

(   ) این میم که هم توپر و هم ناتمام است، اشاره به مقام حضرت سجاد؟ع؟ است که موقعیت آن حضرت در تقیه و انزوا و مظلومیت و خضوع و انکسار، به این رمز بیان گردیده است.

(   ) این نردبان اشاره است به امام باقر و امام صادق؟عهما؟ و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 165 *»

بیان موقعیت آن دو بزرگوار، که به‌حسب اقتضای زمان، شیعه توانست به تعالیم عالیه آن دو امام معصوم طریق عبودیت و سلوک الی اللّه را طی نموده و با معارف الهیه و احکام دین و شریعت و آداب طریقت آشنا شود. و ازاین‌رو مذهبِ شیعه مذهبِ جعفری نامیده شد.

(   ) این چهار رمز اشاره به مقامات و شئونات چهار امام است، حضرت کاظم و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادی؟عهم؟ و اینکه حکم ایشان یکی است و موقعیت ولایتی و امامت ایشان یکسان است. و ازاین‌جهت روز چهارشنبه هم به این چهار امام معصوم تعلق دارد و در آن روز به زیارت مشترکی زیارت می‌شوند.

(   ) اشاره به مقام و منزلت حضرت عسکری؟ع؟ است که از صلب مطهر او ظاهر گردید امامی که خداوند به‌وسیله او مؤمنان را جمع می‌فرماید و اهل حق را مجتمع می‌سازد. و روز پنجشنبه به حضرت عسکری؟ع؟ تعلق دارد، و روزی است که مبدأ ظهور اجتماع و روز اتصال است. روزی است که در عصر آن روز، از بهشت حوریه برای شیث هبةاللّه به زمین فرود آمد.

(   ) این واو منکس اشاره است به وجود مقدس حضرت مهدی صلوات اللّه علیه. و روز آن حضرت روز جمعه است که ششمین روز از روزهای هفته است. و این حرف، با این هیئت، از جهات مختلف، رمز بیان‌گر موقعیت ولایتی و شئونات امامت آن حضرت

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 166 *»

است. مانند آنکه واو مقام ظهور همه تفاصیل و جهات هاء است و ازاین‌رو ظهور همه شئونات ولایتی ائمه؟عهم؟ به‌وسیله او و در زمان ظهور او خواهد بود و تأویل لیظهره علی الدین کلّه و لو کره المشرکون([207]) به‌وسیله او و در زمان او ظاهر می‌گردد.

و اما تنکیس و برگشت واو از آخر به اول، بیان عود و رجعت حضرت بعد از اختفاء و ظهور او بعد از غیبت او است، و برآورده شدن آرزوی دیرینه سیزده معصوم کلی؟عهم؟ و پیروان آن بزرگواران، که همه چشم به راه ظهور او و ظاهر شدن شئونات الهی از مقام ولایتی او بودند، و نیز  رسیدن آن وعده الهی که به همه انبیاء و امت‌های ایشان و پیامبر گرامی اسلام و امت آن حضرت داده شده است: وعد اللّه الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکننّ لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدّلنّهم من بعد خوفهم امناً یعبدوننی لایشرکون بی شیئاً.([208])

و مطابق دستوری که از امیرالمؤمنین؟ع؟ در تنظیم این نقش شریف رسیده، در آخر این نقش رمز اول (  ) تکرار شده، که اشاره به این است که بعد از دوره ظهور امام؟ع؟ دوره رجعت رسول‌الله و ائمه؟عهم؟ خواهد بود. و دیگر اینکه این تعینات و شئونات که در این نقش بیان

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 167 *»

 

شده همه ظهورات و تعینات همان حقیقت کلیه الهیه است که از این مطلب خود چنین تعبیر آورده‌اند: اوّلنا محمد آخرنا محمد اوسطنا محمد کلّنا محمد([209]) صلی اللّه علیهم اجمعین.

و در اینکه این بزرگواران اسماء الهی هستند تردیدی نیست و این مطلب هم در حکمت الهیه شیعه ثابت شده و سرّ آن هم باز در مکتب شیخ احمد احسائی­، توسط بزرگان این مکتب به‌طور کامل بیان شده است و در روایات هم خود امامان؟عهم؟ تصریح فرموده‌اند. و به‌مقداری که در این نقش شریف تجلی فرموده‌اند و این نقش از مقامات و شئونات ایشان حکایت دارد، آثار و خواص بر این نقشْ مترتب است و از برکات مشایخ عظام+، اهل ایمان از این نقش بهره‌ها برده‌اند و خیرات و برکات به‌واسطه همراه داشتن این نقش شریف نصیب و شامل ایشان بوده و خواهد بود.

 

ادامه بحث از جایگاه حضرت؟ع؟

شیخ بزرگوار بعد از آنکه حدیثی را از  کفایه ذکر می‌فرمایند: قال رسول‌الله؟ص؟ یخرج من الیمن من قریة یقال لها کرعة…([210]) و توقیع شریف حضرت؟ع؟ را به شیخ مفید: فنحن مقیمون بارض الیمن بواد یقال

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 168 *»

 شمروخ و شمریخ و السلام([211]) و حدیث شریف حضرت صادق؟ع؟ را از کافی: …نعم المنزل طیبة…،([212]) آنگاه می‌فرماید: «یعنی ــ  و اللّه اعلم ــ  ان هذه القریة التی یقال لها کرعة فی الوادی المذکور المسمی بشمروخ و شمریخ فی الیمن و قد کان معه من الابدال و النقباء ثلاثون نقیباً و هذا کلام جری علی غیر ظاهره. فالمراد بالیمن جهة العقل من الولایة و المراد بطیبة التی هی المدینة المشرفة طیبة التی فی السماء الواقعة فی الاقلیم الثامن المسمی سفلیه بجابلقا و جابرسا و علویه بهورقلیا و لهذا قلنا انها فی السماء لانها اسفله فی الرتبة فوق محدد الجهات لا فی الجهة اذ لا جهة و لا شی‌ء مخلوق خلف محدد الجهات بل و لا خلف له …».([213]) (یعنی ــ  و خدا می‌داند ــ  این قریه‌ای که به آن «کرعه» گفته می‌شود و در وادی نام‌برده که به شمروخ و شمریخ نامیده شده قرار دارد و در یمن است و همراه حضرت از ابدال و نقباء سی نفر نقیب هستند، این فرمایش بر غیر ظاهرش جاری شده است. پس مراد از یمن جهت عقل از مقام ولایت است و مقصود از «طیبه»، که به ظاهر مدینه مشرفه است، طیبه‌ای است که در آسمان است، یعنی طیبه‌ای که در اقلیم هشتم قرار دارد و زمین اقلیم هشتم جابلقا و جابرسا نامیده شده و آسمان آن اقلیم هورقلیا نامیده شده است. و اینکه گفتیم

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 169 *»

«طیبه» در آسمان است [در صورتی که در سرزمین اقلیم هشتم واقع شده] از آن جهت است که پایین‌ترین مرتبه اقلیم هشتم، در رتبه و مقام، بالای محدد الجهات است [عرش این عالم ظاهر ــ  فلک الافلاک]؛ نه اینکه در سمت باشد، زیرا سمتی و چیز مخلوقی پشت محدد الجهات نیست، بلکه پشتی برای آن نیست… .)

و نیز آن بزرگوار در توجیه استعمال کلمه رجوع و رجعت بر ظهور حضرت از احتمالاتی که ذکر می‌فرماید این است: «او انّه لمّا کان غائباً کان خارجاً من الدنیا و عند ظهوره یرجع الی الدنیا».([214]) (یا ازاین‌جهت به ظهور حضرت رجعت گفته شده که چون حضرت غائب هستند، از دنیا خارج می‌باشند و هنگام ظهور به دنیا رجوع می‌فرمایند).

و سید اجلّ، مرحوم سید کاظم رشتی­، در فرمایشی بعد از آنکه بیان می‌فرماید که امام؟ع؟ در مقام بشریت مثل شما می‌خورد از آنچه شما می‌خورید و می‌آشامد از آنچه شما می‌آشامید با این تفاوت که نمی‌خورد او مگر از طیبات (به معنی عموم و شمول آن که هم پاکیزه از آلودگی‌های ظاهری است و هم پاکیزه از آلودگی‌های باطنی است و در نتیجه پاک و پاکیزه و تصفیه‌شده از اعراض و کثافت‌ها و کدورات و غلظت دنیوی است). و همچنین است لباس او و نکاح می‌کند با دختران این دنیا بدون آنکه او را بشناسند و اگر فرزندانی داشته باشد از

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 170 *»

زنی، بعد از فوت آن زن نامه می‌دهد به آن فرزندان که بدانند فرزند حضرت هستند و دیگر او را نخواهند دید و پیش از مردن مادرشان او را می‌دیدند ولی نمی‌شناختند. و بعد از شیخ مرحوم نقل می‌فرماید از پدرشان از کسی که برای ایشان نقل کرده داستانی را که بعد آن را نقل خواهیم کرد ان‌شاءاللّه.

آنگاه می‌فرماید: «و هو؟ع؟ فی هذه النشأة الشهودیة مع الخلق و الا لساخت الارض باهلها الا انه؟ع؟ لیس متوسخاً باوساخهم و اعراضهم و احوالهم و انقلاباتهم و تغیراتهم بل هو؟ع؟ فی جانب الیمن بین مکة و المدینة فی وادی شمراخ و شمریخ فی قریة یقال لها کرعة و تلک القریة من عالم الاجسام الا انّها من صافیها المعتدل اصفی و الطف من الافلاک بل من الاطلس و هو قوله تعالی فی الباطن: و فی السماء رزقکم و ماتوعدون. و روی ان الرزق هو القائم؟ع؟ و معنی کونه فی السماء انّ بدنه؟ع؟ من ذلک السنخ لاانّه لیس فی الارض لا انّه لیس من عالم الاجسام و ربما نقول انّه؟ع؟ فی عالم المثال و عالم البرزخ نرید به العالم البرزخ بین الدنیا و الآخرة کعالم الرّجعة فانّها لیست بکثافة الدنیا و لا بصفاء الآخرة و هو الآن طبیعة اهل الجزیرة الخضراء و مدینة جابلقا و جابرسا و هورقلیا فافهم.»([215]) (و آن حضرت؟ع؟ در این عالم ظاهر با این خلق است، وگرنه زمین اهلش را فرو می‌برد. با این تفاوت که او؟ع؟ به آلایش‌های ایشان و عرض‌ها و حالات و زیر و رو شدن‌ها و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 171 *»

دگرگونی‌های ایشان آلوده نبوده، بلکه او؟ع؟ در سمت یمن، میان مکه و مدینه، در وادی شمراخ و شمریخ می‌باشد در قریه‌ای که به آن کرعه گفته می‌شود. و آن قریه از عالم اجسام است، ولی از صافی اجسام که اعتدال یافته است، به‌طوری که صافی‌تر و لطیف‌تر از افلاک است، بلکه از فلک اطلس هم لطیف‌تر و صافی‌تر است. و این مطلب باطن فرمایش خدای تعالی است: «در آسمان است روزی شما و آنچه وعده داده شده‌اید» و روایت شده که مراد از رزق [روزی] قائم؟ع؟ است. و معنی بودن آن حضرت در آسمان این است که بدن او؟ع؟ از آن سنخ است، نه اینکه او در زمین نیست، نه اینکه او از عالم اجسام نیست. و گاهی هم می‌گوییم او؟ع؟ در عالم مثال و عالم برزخ است و مقصودمان عالمی است که [در اعتدال و لطافت و رتبه] برزخ میان دنیا و آخرت است، مانند عالم رجعت که آن عالم نه به کثافت [غلظت] دنیا است و نه به صفاء [لطافت] عالم آخرت است. و آن عالم اکنون طبیعت اهل جزیره خضراء و اهل شهر جابلقا و جابرسا و هورقلیا است. پس بفهم.)

 

 

تفسیر طیبات

جمله شریفه «او نمی‌خورد مگر از طیبات» اشاره است به این آیه شریفه: یا ایها الرسل کلوا من الطیبات و اعملوا صالحاً ([216])  که در سوره

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 172 *»

مبارکه مؤمنون است. و خطاب گرچه به‌ظاهر متوجه رسل است، ولی در واقع و نفس‌الامر، اول خطاب به محمد و آل‌محمد صلی اللّه علیه و علیهم است و در مرتبه بعد خطاب متوجه سایر انبیاء؟عهم؟ می‌باشد. و این آیه امتیاز این بزرگواران را نسبت‌به سایر خلق بیان می‌کند و گزارشی از یک امر اختصاصی است که اگرچه خطاب به صورت انشاء است، ولی در واقع  اِخبار است؛ یعنی این بزرگواران نمی‌خورند مگر از طیبات و انجام نمی‌دهند مگر صالحات را. و ازاین‌رو در حدیث این نکته بیان شده است.

در تفسیر برهان، از شخصی جعفی نقل می‌کند که می‌گوید: کنّا عند ابی‌عبداللّه؟ع؟ فقال رجل: اللهم انی اسألک رزقاً طیباً. قال فقال ابوعبداللّه؟ع؟: هیهات هیهات هذا قوت الانبیاء ولکن سل ربک رزقاً لایعذبک علیه یوم القیامة هیهات انّ اللّه یقول یا ایها الرسل کلوا من الطیبات و اعملوا صالحاً.([217]) (خدمت حضرت صادق؟ع؟ بودیم، پس مردی گفت: خدایا از تو می‌خواهم روزی طیب را. می‌گوید حضرت فرمود: چقدر دور است چقدر دور است [خواسته تو به اجابت] این خوراک انبیاء است. ولکن تو از خدا طلب کن آن روزی را که تو را بر آن عذاب نکند روز قیامت. خیلی دور است [این خواسته تو]. خدا می‌فرماید: ای فرستادگان بخورید از طیبات و انجام دهید کار صالح را.)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 173 *»

این طیبات همان طعام‌ها و شراب‌های بهشتی است که گاه‌گاهی امامان؟عهم؟ به اصحاب خود نشان می‌دادند و یا می‌خورانیدند. و همین طعام‌ها و شراب‌های دنیوی را هم که می‌خوردند برای این بزرگواران طیب می‌شد، یعنی صافی و لطیف می‌گشت و بعد از آن می‌خوردند و از همین جهت جریان‌های هضم و دفع به این کیفیت که برای سایرین است برای ایشان نبود. و از همین رو بعضی از علماء و محققان از عارفان کاملْ به طهارت و حلیت و قداست آنچه از بدن مطهر ایشان خارج می‌شود حکم کرده‌اند، گرچه در ظاهر  به‌مقتضای احکام شرعی رفتار می‌نموده‌اند و در اثبات این مطلب به ادله عقلیه و نقلیه استدلال نموده‌اند.

و از همین طیب بودن آن طعام‌ها و شراب‌ها است که یک لقمه از آن طعام‌ها و یا یک جرعه از آن شراب‌ها برای مدت زیادی کافی بوده، به‌طوری که شخص در آن مدت، نه احساس گرسنگی می‌کرده و نه احساس تشنگی. و از همین طیب بودن آنها است که طعام آنها کار شراب را هم می‌کرده و شراب آنها کار طعام را هم می‌نموده است.

و از همین طیب بودن است که شفاء دردها می‌شده و هر نوع بیماری، حتی بیماری‌های نفسانی از قبیل جهل، حقد، حسد و مانند آنها را علاج می‌کرده است. نمونه خیلی روشن آن خاک مطهر کربلا است که خوردن آن، برای شخص معتقد، با رعایت ادب و حرمت نسبت‌به آن خاک مقدس، علم نافع و رزق واسع و شفاء هر داء و سقمی [هرگونه

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 174 *»

بیماری] است. و اینک برای روشنی چشم دوستان یک نمونه از آن طعام‌ها را ذکر می‌کنم.

مرحوم مجلسی در بحارالانوار، از جمله کسانی که در غیبت صغری خدمت حضرت مشرف شده‌اند عیسی بن مهدی جوهری را نام می‌برد که برای طولانی نشدن سخن به ترجمه آن اکتفاء می‌کنم.

ابومحمد، عیسی بن مهدی جوهری می‌گوید: در سال دویست و هشتادوشش هجری، برای انجام حج خارج شدم و مقصودم این بود که به مدینه بروم، زیرا خبر صحیحی داشتیم که صاحب‌الزمان؟ع؟ در مدینه ظاهر شده‌اند [در دوره غیبت صغری]. و من بیمار شدم در صورتی که از فید [دهی است نزدیک مکه] خارج شده بودیم. دلم تمایل به ماهی و خرما پیدا کرد. وقتی که وارد مدینه شدم و برادران خود را ملاقات کردم، به من مژده دادند که امام؟ع؟ در «صابر» ظاهر شده‌اند.

من به صابر رفتم، همین که وارد آن سرزمین شدم چند بز لاغر را دیدم [ که ظاهراً این بزها علامت و نشانه‌ای بوده‌اند]. داخل قصر شدم و منتظر ماندم تا نماز مغرب و عشاء را خواندم و دعاء می‌کردم و زاری می‌نمودم و می‌خواستم [از خدا که اجازه تشرف خدمت امام؟ع؟ به من داده شود] که ناگاه «بدر» خادم مرا صدا زد: ای عیسی بن مهدی جوهری، داخل شو. پس من اللّه‌اکبر و لااله‌الااللّه گفتم و بسیار ستایش خدای عزوجل نمودم.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 175 *»

همین که وارد صحن قصر شدم، دیدم سفره غذایی آماده شده و خادم مرا بر سر آن سفره نشانید و به من گفت: آقای تو به تو دستور می‌فرماید که بخوری آنچه را که در هنگام بیماری‌ات به آن تمایل داشتی آنگاه که از فید خارج می‌شدی. پس با خودم گفتم این برهان [و معجزه] مرا بس است [و یقین کردم و در دل گفتم] چگونه بنشینم و طعام بخورم و هنوز آقا و مولای خود را ندیده‌ام؛ که امام؟ع؟ بلند فرمود: ای عیسی، بخور از طعامت که به‌درستی مرا می‌بینی [و این هم معجزه و برهان دیگر]. پس نشستم بر سر سفره، دیدم در آن سفره ماهی پخته گرم که بخار از آن بلند است و در کنار آن خرمایی که به خرماهای شهر ما بسیار شباهت داشت و در کنار خرما شیر [یا ماست] بود. با خودم گفتم: شخص بیمار و چنین خوراکی؛ ماهی، خرما، و شیر [یا ماست]! که باز امام؟ع؟ مرا صدا زد و فرمود: ای عیسی، آیا در کار ما تردید داری؟ آیا تو بهتر می‌دانی که چه برای تو نفع دارد و چه ضرر؟! [این هم برهان و معجزه دیگر]. پس گریستم و از خدا آمرزش خواستم و از همه آنها خوردم. و هر دفعه که از آنها برمی‌داشتم، جای آن خالی نمی‌شد و همه به جای خود بود [این هم برهان و معجزه دیگر]. و گواراتر از آنها در دنیا نچشیده بودم. خیلی از آنها خوردم، به‌طوری که شرم داشتم بخورم، که باز حضرت مرا صدا زد و فرمود: شرم نکن ای عیسی، آن طعام از طعام بهشت است، دست مخلوقی [از اشخاص دنیوی] آن را نساخته است. [این هم برهان

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 176 *»

و معجزه دیگر.] پس خوردم، دیدم به هیچ‌وجه از خوردن آنها دل نمی‌کنم. پس عرض کردم: ای آقای من، مرا بس است.

پس مرا صدا زد فرمود: بیا نزد من. پس با خودم گفتم: نزد آقایم می‌روم در صورتی که دست خود را [بعد از طعام خوردن] نشسته‌ام. پس مرا صدا زد و فرمود: ای عیسی، آیا برای آن طعامی که خورده‌ای آلودگی و اثری است؟ [این هم برهان و معجزه‌ای دیگر.] پس دستم را بوییدم، دیدم از مشک و کافور خوش‌بوتر است. پس نزدیک حضرت شدم که ناگاه نوری آشکار گردید که دیده‌های مرا فرا گرفت و بر خود ترسیدم به‌طوری که گمان کردم که جنون به من دست داد. [ گویا حضرت نمی‌خواسته‌اند که عیسی کاملاً ایشان را زیارت کند.]

پس فرمود: ای عیسی، برای تو این شایستگی نبود که مرا ببینی اگر نبودند تکذیب‌کنندگان و کسانی که می‌گویند او کجاست، کی بوده، کجا ولادت یافته، و چه‌کسی او را دیده، و چه چیزی از او به شما رسیده، و به چه‌چیز شما را خبر داده، و چه معجزه‌ای برای شما آورده. آگاه باش، به خدا سوگند که امیرالمؤمنین را از مقامش [ظاهراً] برکنار کردند، با آن روایاتی که درباره او روایت کردند و دیگران را بر او مقدم داشتند و با او مکر و حیله نمودند و بالاخره او را کشتند. و همچنین پدرانم؟عهم؟ که ایشان را تصدیق نکردند و ایشان را نسبت دادند به سحر و اینکه جن در فرمان دارند، تا آنکه آشکار شد. ای عیسی، به دوستان آنچه دیدی خبر بده

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 177 *»

و بپرهیز از اینکه به دشمنان ما خبر دهی که از تو گرفته خواهد شد.

عرض کردم: ای آقای من، دعاء بفرمایید برای من به اینکه ثابت‌قدم باشم. پس فرمود اگر خدا تو را ثابت‌قدم نمی‌فرمود، مرا نمی‌دیدی. برو که به مقصود خود رسیدی و در رشد و هدایت باشی. پس خارج گردیدم و بسیار ستایش و سپاس‌گزاری خدا می‌نمودم.([218])

در این داستان، از آن طعام‌ها و شراب‌ها، به‌اندازه لیاقت و قابلیت عیسی بن مهدی نمونه‌ای اظهار شده است. از این نمونه‌ها در احادیث ذکر معجزات و کرامات امامان؟عهم؟ و اولیاء ایشان بسیار به‌چشم می‌خورد. وقتی درباره افراد و اشخاصی عادی چنین طعام‌ها و شراب‌هایی احسان و انعام بفرمایند، آیا طعام و شراب خود ایشان چقدر لطیف و صافی و طیب می‌باشد؟ جز خدا و خودشان کسی نمی‌داند.

بلکه عرض می‌کنم این خوردن و آشامیدن هم در صورتی است که بخواهند به‌اقتضای بشریت رفتار کنند و اگر بخواهند بشریت خویش را تابع مقام بالاتری نمایند، مثلاً  تابع مرتبه ملکوت خود سازند، به غذای عالم ملکوت اکتفاء نموده و نیازمند به تغذیه از این عالم و یا از عالم هورقلیا نیستند. مانند آنکه جبرئیل وقتی در این عالم تجسم پیدا می‌کرد و برای خود مظهری می‌گرفت، آن مظهر تابع مقام جبرئیل بود و احکام عالم و مرتبه جبرئیل حاکم بر این مظهر دنیوی او بود.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 178 *»

خداوند در قرآن از این مطلب خبر داده. در حادثه قوم لوط؟ع؟ می‌فرماید: و لقد جاءت رسلنا ابرهیم بالبشری قالوا سلاماً قال سلام فمالبث ان جاء بعجل حنیذ، فلمّا رأی ایدیهم لاتصل الیه نکرهم و اوجس منهم خیفة قالوا لاتخف انّا ارسلنا الی قوم لوط.([219]) (و آنگاه که فرستادگان ما [جبرئیل و ملائکه دیگر] بر ابراهیم بشارت آوردند و او را سلام گفتند و او جواب گفت، [و چون فرشتگان به هیئت بشری بودند و او گمان کرد که آنها میهمان هستند] پس بدون درنگ، گوشت گوساله کباب‌شده برای آنها آورد. و چون دید که آنها دست به طعام دراز نمی‌کنند، وضع آنها برایش مشکوک گردیده، در دل از آنها بیمناک شد. [آنان دریافتند و جبرئیل صورت خود را که با عمامه‌ای بسته بود گشود و به چهره‌ای بود که نوعاً برای ابراهیم مجسم می‌شد و ابراهیم او را شناخت و دانست که اینها فرشتگان آسمانی هستند که خدا آنها را برای کاری فرستاده است.] گفتند: نهراس، ما به‌سوی قوم لوط فرستاده شده‌ایم.)

مر مرا اصل و غذا لاحول بود   نور لاحولی که پیش از قول بود
آفتی نبود بتر از ناشناخت   تو برِ  یار و ندانی عشق باخت
یار را اغیار پنداری همی   شادی‌ای را نام بنهادی غمی

مرتبه عقلانی و ملائکه هم‌عرصه هستند. هر حکمی که برای ملک است برای عقل هم هست. از هرچه ملک تغذیه می‌کند، عقل هم از همان تغذیه می‌کند و اقتضای هریک مطابق اقتضای دیگری است.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 179 *»

چون ملک با عقل یک سررشته‌اند   بهر حکمت را دو صورت گشته‌اند
آن ملک با عقل از یک گوهرند   در پی هم همچو دنبال و سرند
آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت   وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت
لاجرم هردو مناصر آمدند   هردو خوش‌رو پشت همدیگر شدند
هم ملک هم عقل حق را واجدی   هردو آدم را معین و ساجدی
نفس و شیطان بوده ز اول واحدی   بوده آدم را عدوّ و حاسدی

مرحوم مجلسی در بحارالانوار، از قصص الانبیاء، از ابن‌عباس حدیثی را نقل می‌کند که ترجمه آن این است: ادریس؟ع؟ روزها را به سیاحت می‌گذراند و کار او در این سیاحت عبادت و رهبانیت بود، که از جمله روز را روزه می‌گرفت و هرکجا شب فرا می‌رسید همان‌جا بیتوته می‌کرد و در هنگام افطار هم روزی او برایش فراهم می‌شد و نزدش حاضر می‌گشت و اعمال صالحه او که به آسمان صعود می‌کرد برابر تمام اعمال صالحه اهل زمین بود. پس ملک‌الموت از خدا اجازه خواست که به زیارت ادریس؟ع؟ برود و بر او سلام نماید، و خدا او را اجازه داد.

پس نزد ادریس فرود آمد و گفت من می‌خواهم با تو همراه شوم و با تو باشم. و همراه او شد [ولی او را نمی‌شناخت] و هر دو روزها را سیاحت نموده و روزه می‌گرفتند و هنگامی که شب بر آنها فرا می‌رسید، افطاریِ ادریس می‌رسید و افطار می‌کرد و از ملک‌الموت دعوت می‌کرد که بخورد و او می‌گفت مرا نیازی در آن نیست. بعد برمی‌خاستند و نماز می‌گزاردند.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 180 *»

و ادریس نماز می‌گزارد تا خسته می‌شد و می‌خوابید و ملک الموت نماز می‌گزارد و نمی‌خوابید و خسته هم نمی‌شد. و مدتی را به این صورت گذرانیدند تا آنکه گذارشان افتاد به گله گوسفندی و باغ انگوری که انگورهای آن باغ رسیده بود. ملک‌الموت گفت: آیا تو از این گلّه برّه‌ای و از این درخت‌ها خوشه‌هایی می‌توانی برداری که از آنها افطار کنیم؟ ادریس فرمود: سبحان‌اللّه! [چقدر کار تو شگفت است!] من تو را دعوت می‌کنم که از طعام من بخوری خودداری می‌کنی، پس چگونه مرا به مال دیگری دعوت می‌کنی؟ [گویا ادریس؟ع؟ از این سخن او دانست که نباید او فردی انسانی باشد.] سپس ادریس؟ع؟ گفت: تو با من همراه شدی و بسیار خوب با من رفتار نمودی، تو کیستی؟ گفت من ملک الموت هستم.([220]) حدیث ادامه دارد.

در این حدیث کاملاً روشن شده که مظهر جسمانی ملک‌الموت تابع مقام کلی او بوده و همان‌طوری که ملک در عالم خود از عبادت و تسبیح خسته نمی‌شود و غذای او تسبیح خدا است، در این مظهر دنیوی جسمانی هم خستگی و گرسنگی برایش نیست. و اما خستگی و گرسنگی ادریس؟ع؟ از این جهت بوده که به‌اقتضای مقام بشریت، آن هم حیثیت دنیوی عرضی خود رفتار می‌نموده است، وگرنه او هم می‌توانسته مثل ملک رفتار کند.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 181 *»

در حدیث دیگر، مرحوم مجلسی، از همان کتاب، از جابر جعفی از حضرت باقر؟ع؟ نقل می‌کند که فرمود: فرمود رسول خدا؟ص؟ که به‌درستی ملکی از ملائکه که دارای منزلتی بود، خدا او را از آسمان به زمین فرو فرستاد [بر او خشم فرمود]. آن ملک نزد ادریس؟ع؟ آمد و از حضرت خواست برای او نزد خدا شفاعت کند تا به جایگاه اولش برگردد. حضرت ادریس؟ع؟ سه شب به نماز ایستاد و هیچ خسته نشد و روزها را هم روزه گرفت و افطار نکرد. تا آنکه در سحر از برای آن ملک از خدا خواست که خواسته او را اجابت فرماید. خدا به آن ملک اذن فرمود تا به آسمان‌ها بالا رود.([221]) حدیث ادامه دارد.

این مطلب حتی در میان امت‌های پیشین هم مطرح بوده و آنها را انبیاء با این‌گونه امور آشنا می‌کردند. در انجیل برنابا فصل هشتاد و سوم چنین می‌خوانیم: «(1) و در وقتی که آن زن با یسوع [عیسی؟ع؟] سخن می‌گفت شاگردانش آمدند و تعجب نمودند که او این‌چنین با زنی سخن می‌راند. (2) و مع‌ذلک کسی به او نگفت برای چه این‌چنین با زن سامریه سخن می‌گویی (3) پس چون زن رفت گفتند: ای معلم، بیا و بخور. (4) یسوع در جواب فرمود: واجب است که طعام دیگر بخورم. (5) پس شاگردان بعضی به بعضی گفتند شاید مسافری با یسوع سخن گفته و رفته که برای وی طعامی بجوید. (6) پس از نویسنده این کتاب پرسیدند

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 182 *»

و گفتند: ای برنابا، آیا اینجا کسی بود که او را ممکن شود که طعامی برای معلم حاضر نماید؟ (7) پس نامه‌نگار در جواب گفت: اینجا کسی نبود جز همان زنی که او را دیدید که حاضر کرده بود این ظرف خالی را که از آب پرش کند. (8) پس شاگردان ایستادند با دهشت و منتظر نتیجه سخن یسوع شدند. (9) آن هنگام یسوع فرمود به‌درستی که شما نمی‌دانید که طعام حقیقی همانا عمل به مشیت خدا است. (10) زیرا که نانی که قوت انسان می‌شود و او را حیات می‌دهد آن نیست بلکه شایستگی آن کلمةاللّه است به اراده او. (11) پس از این سبب است که فرشتگان پاک نمی‌خورند بلکه زندگانی می‌کنند و متغذی می‌شوند به اراده خدا. (12) و همچنین ما و موسی و ایلیا و یکی دیگر چهل روز و چهل شب بدون چیزی از طعام گذرانیدیم.»([222]) فصل ادامه دارد.

بدیهی است که در هنگامی که نفس و یا مراتب عالیه از مواد عوالم علوی تغذی کنند، از فضل حیات آن مراتب عالیه مراتب دانیه هم تقویت می‌شوند. در تاریخ نقل شده که یوسف علی نبینا و آله و علیه السلام، در دوران قحطی مصر، اهل مصر را تا مدت شش ماه، به‌وسیله تماشای جمال زیبای خود سیر نگاه داشت به‌طوری که نیازمند به غذا نبودند. یعنی مثلاً صبح که او را می‌دیدند تا شب از شدت لذت تماشای آن جمال مبارک سیر بودند. و اول شب که می‌دیدند، تا صبح

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 183 *»

سیر بودند. که با قوت یافتن نفس آنها از لذت آن دیدار، بدن‌های آنها هم قوت می‌گرفت و آن‌قدر غرق لذت دیدار بودند که گویا از گرسنگی و ضعف بدن خبر نمی‌شدند. همچنان‌که خداوند خبر داده از آن زنانی که به دعوت زلیخا در کاخ او حاضر شده بودند و در دست هریک کارد و ترنجی داده بود و با دیدن یوسف؟ع؟ همه دست‌های خود را بریدند و خبردار نشدند. فلمّا سمعت بمکرهنّ ارسلت الیهنّ و اعتدت لهنّ متّکأً و آتت کل واحدة منهنّ سکیناً و قالت اخرج علیهنّ فلمّا رأینه اکبرنه و قطّعن ایدیهنّ و قلن حاش للّه ما هذا بشراً ان هذا الا ملک کریم.([223])

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی   روا بود که ملامت کنی زلیخا را

و همچنین نوع کسانی که ریاضت می‌کشند، بر اثر توجه به هدفی عالی‌تر از هدف‌های پست و حقیر این امور مادی جسمانی، تحمل آنها در برابر گرسنگی‌ها زیاد می‌شود و بی‌نیازی نسبی آنها از تغذیه‌های معمولی امری است عادی و معروف و مشهور.

دل عاشق به پیغامی بسازد   ریاضت‌کش به بادامی بسازد

پس معصومین؟عهم؟ اگر به‌اقتضای این ابدان عرضی عنصری طعام و شراب این عالم را می‌خورند و می‌آشامند، برای ایشان طیب می‌شود و جز طیب نمی‌خورند. و اگر از طعام و شراب عالم هورقلیا می‌خورند و می‌آشامند، جز طیب آن عالم را نمی‌خورند و از اعراض آن عالم هم پاک

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 184 *»

و پاکیزه‌شده می‌خورند. و بلکه باید گفت اصل غذا و شراب ایشان، همان غذا و شراب خالص طیب بهشت است که هیچ‌گونه عرضی و کدورتی برای آن نیست. و اگر در ظاهر این عالم هم از عین همین غذاها و آشامیدنی‌ها می‌خورند، به دست ایشان که می‌رسد فوراً تصفیه شده و در لطافت همان طعام و آشامیدنی بهشت می‌شود و از همین رو کم می‌خوردند و کم می‌آشامیدند.

در زندگی حضرت رسول و حضرت امیر؟عهما؟ نقل شده که شکم مبارک ایشان از نان جو سیر نشد.([224]) و در زندگی حضرت امیر؟ع؟ گفته‌اند که حضرت در همه عمر هفده من نان جو خوردند. مرحوم آقای شریف طباطبائی­ می‌فرمایند: مردم از این امر تعجب می‌کنند، ولی من تعجب می‌کنم از اینکه چرا این هفده من نان جو را هم خوردند؛ زیرا آنها نیازی به این غذاها و شراب‌ها ندارند.([225]) با رجوع به روایات شیعه این مسأله کاملاً روشن می‌شود و بیش از این توضیح در اینجا مناسبت ندارد.

 

ادامه بحث از جایگاه حضرت؟ع؟

مرحوم آقای حاج محمد کریم کرمانی­، بعد از آنکه خبردار می‌شوند از اختلافی که بین بعضی از پیروان ایشان در کیفیت غیبت

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 185 *»

 

امام؟ع؟ رخ داده بود که بعضی می‌گفتند امام غائب منتظر در این دنیا نیستند و در هورقلیا تشریف دارند و بعضی می‌گفتند آن حضرت؟ع؟ در این دنیا تشریف دارند، برای حل اختلاف ایشان فرمایشاتی دارند که ما قسمت‌هایی از آنها را که مربوط به این بحث‌ها است اینجا می‌آوریم.

«اقول: لا شک و لا ریب انّ الغائب المنتظر هو حی باق لم‌یفارق روحه جسده و بینه و بین آبائه فرق البتة و انّ آباءه؟عهم؟ ماتوا بحسب الظاهر و فارق ارواحهم ابدانهم ظاهراً… و اما الحجة؟ع؟ فلیس کذلک و لم‌یفارق روحه جسده ظاهراً و هو حی باق و هو محل عنایة اللّه من هذا العالم و قلب هذا العالم و به حیوة العالم فلو فارق الدنیا و رفع العنایة عنها لساخت الارض و اهیلت السماوات ولکنه باق فی جسده الشریف ولکن اجساد آل‌محمد؟عهم؟ لیست کاجساد سایر الخلق و بکثافتها و غلظتها و قد روی انّ ابدانهم کابدان اهل الجنة فی الجنة و لذلک لم‌یکن لرسول‌الله؟ص؟ ظل و لایری له مدفوع و لم‌یکن لهم ظل اذا ارادوا ذلک و کانوا یقدرون علی طی الارض و صعود السماء و سیر  جمیع الدنیا فی طرفة عین و انّ اجسادهم سماویة… فلو خلیت ابدانهم و طبعها کانت لاتری کالارواح و انما صاروا یرون عن عمد منهم قصد الارشاد و الهدایة. فاذا لم‌یقصدوا ذلک عادوا الی ماکانوا من اللطافة فلایرون البتة و ای عجب فی ذلک و النار و الهواء و الماء الصافی لایری بل البلورة الصافیة لاتری مع انها جسم جمادی عنصری فاذا کانت ابدانهم سماویة عرشیة بل الطف من العرش کیف یمکن ان‌تری اذا لم‌یتعمدوا الرؤیة و معلوم انّ فی حال الغیبة لایریدون رؤیة

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 186 *»

 الخلق لهم و لایتعمدون المشاهدة فیعودون الی لطافتهم الاصلیة ثمّ مهما ارادوا الرؤیة و المشاهدة رأوا بلا تأمل. فلاتنکروا ما لاتعلمون فانّ اکثر الحق فیما تجهلون. انّ الامام لایقاس باحد من الناس.

فالامام حی موجود فی جسمه و جسده اللطیف السماوی و لایری یمشی علی الارض و فی الاندیة و الاسواق و لایری فمراد من قال انّه لیس فی هذا العالم لعله اراد فی عالم الغلظة و الکثافة. و ان قیل انه لیس فی عالم الاجسام فخطاء محض و خلاف اجماع الشیعة. و امّا ان قیل انّه لیس فی عالم الغلظة و الکثافة و الاعراض و انما هو فی عالم اللطافة و الصفاء و الخلوص عن اسباب الرؤیة فحقّ ینبغی ان‌یکتب بالنور علی وجنات الحور فانّه مطابق لاخبار متواترة معنی…

و انا اذا قلنا هورقلیا فلانرید به الا صفایا الاجسام و لطایفها و ماخلص منها من الاعراض کابدان آل‌محمد؟عهم؟ و هو اصطلاح منّا و لاتحسبوا هورقلیا عالماً خارجاً عن عالم الاجسام بل ارضه فی ارض هذه الدنیا الکثیفة و سماؤه فی هذه السماء و ذلک العالم صوافی السماء و الارض عن الغرایب و الاوساخ و الکثافات و الامام فی ایام ظهوره ایضاً فی هورقلیا ای بدنه صاف لطیف و رؤیته من معجزته و تعمده الاراءة و العجب کل العجب من رؤیته و هو لم‌یخرج ابداً من هورقلیا حتّی یعود الیه و انّما اری نفسه کما کان جبرئیل یری نفسه و هو ابداً فی هورقلیا ای فی صفاء و لطافة.»([226])

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 187 *»

(می‌گویم: شکی و ریبی نیست که امامِ غائبِ منتظر  زنده و باقی است. روحش از جسدش جدا نشده است و میان او و پدرانش تفاوت است. به‌درستی که پدرانش؟عهم؟ به‌حسب ظاهر مرده‌اند و روح‌های ایشان از بدن‌های ایشان جدا شده است در ظاهر… و اما حجت؟ع؟ این‌چنین نیست و روحش از جسدش جدا نشده و او زنده و باقی است و او محل عنایت خدا است از این عالم و قلب این عالم است و زندگی عالم به او است. پس اگر از دنیا برود و عنایت خویش را از دنیا بردارد، زمین اهل خود را فرو می‌برد و آسمان‌ها فرو می‌ریزند، ولی او باقی است در جسد شریفش. لکن اجساد آل‌محمد؟عهم؟ مانند اجساد سایر خلق نبوده و به کثافت و غلظت آنها نیست. و روایت شده که بدن‌های ایشان مانند بدن‌های اهل بهشت است در بهشت. و از همین رو برای رسول‌اللّه؟ص؟ سایه نبود و مدفوعی از آن حضرت دیده نمی‌شد. و ایشان هم هرگاه می‌خواستند سایه نداشتند و بر طی‌الارض و بالا رفتن به آسمان و سیر همه دنیا در یک چشم به‌هم زدن توانا بودند. و به‌درستی که بدن‌های آنان آسمانی بود… و اگر بدن‌های ایشان به طبیعت خود واگذار می‌شد، دیده نمی‌شد مانند ارواح و اینکه دیده می‌شدند از روی عمد به‌قصد ارشاد و راهنمایی بود و هرگاه چنین قصدی نمی‌داشتند، به همان حالت لطافت خود برمی‌گشتند و دیده نمی‌شدند البته. و چه جای شگفتی است در این؟! در صورتی که آتش و هوا و آب زلال و بلکه بلور صاف

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 188 *»

با آنکه جسم جمادی عنصری است، دیده نمی‌شوند؛ پس در صورتی که بدن‌های ایشان آسمانی عرشی است بلکه از عرش هم لطیف‌تر، چگونه ممکن است که دیده شود اگر خود عمداً نخواهند که دیده شوند. و معلوم است که در حال غیبت نمی‌خواهند خلق ایشان را ببینند و تعمد در دیده شدن ندارند، پس [در چنین حالی] به لطافت اصلی خود برمی‌گردند و بعد هرگاه بخواهند که دیده شوند و مشاهده گردند، بی‌درنگ دیده خواهند شد.

پس انکار نکنید آنچه را نمی‌دانید که بیشتر حق در همان‌هایی است که نمی‌دانید. به‌درستی که امام با هیچ‌یک از مردم سنجیده نمی‌شود، پس امام زنده و موجود است در جسم و جسد لطیف آسمانی خود و دیده نمی‌شود. بر روی زمین و در مجالس و بازارها راه می‌رود و دیده نمی‌شود. پس مقصود آن کسی که می‌گوید امام در این عالم نیست، شاید عالم غلظت و کثافت را اراده کرده است. و اگر گفته شود که امام در عالم اجسام نیست، پس خطای محض است و خلاف اجماع شیعه است. و اما اگر گفته شود که امام در عالم غلظت و کثافت و اعراض نیست و او در عالم لطافت و صفا و رهایی از سبب‌هایی که باعث دیده شدن است به‌سر می‌برد، پس سخن حقی است که سزاوار است نوشته شود با نور بر گونه‌های حور؛ زیرا سخنی است مطابق با اخباری که از نظر معنی متواتر است… .

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 189 *»

 

و ما هرگاه می‌گوییم هورقلیا، پس مقصودی نداریم مگر همان صفایافته اجسام و لطیف‌شده آنها و آن اجسامی که از اعراض رهایی یافته‌اند، مانند بدن‌های آل‌محمد؟عهم؟ و این هم اصطلاحی است از ما. و گمان نبرید که هورقلیا عالمی است خارج از عالم اجسام، بلکه زمین آن در زمین همین دنیای کثیف است و آسمانش در همین آسمان و آن عالم همین آسمان و زمین است که از اعراض بیگانه و چرک‌ها و کثافت‌ها صاف شده است. و امام در دوران ظهورش هم در همان عالم هورقلیا است. یعنی بدنش صافی و لطیف است و دیده شدنش به معجزه او است و تعمد او است در خود را نمایانیدن. و اصل و همه شگفتی‌ها در دیده شدن او است و او از هورقلیا خارج نشده تا به آن برگردد، ولی خود را نمایانیده، همان‌طوری که جبرئیل خود را می‌نمایانید. و او همیشه در هورقلیا است یعنی در صفا و لطافت است.)

 

 

شتابزدگی در قضاوت

با این‌همه توضیح و تا این اندازه اصرار در اینکه مراد از عالم هورقلیا صافی و لطیف همین عالم است و باوجود صفا و لطافت، باز هم جسم است و از عالم جسم است؛ باز هم کسانی که خود را اهل علم و تحقیق می‌شمارند و در مقام نقد و تحلیل نظریات علماء و حکماء برمی‌آیند گویا بنا ندارند که سخن حق این بزرگواران را تصدیق نموده و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 190 *»

یک واقعیت علمی و فلسفی را که ایشان اظهار کرده‌اند بپذیرند و ازاین‌رو به این‌همه توضیح و اصرارها توجه ننموده و همان معنای غلط را به حکماء ربانی نسبت می‌دهند و براساس همین نسبت خطا، قضاوت هم می‌کنند.

در تعلیقات کتاب انوار نعمانیه مرحوم سید نعمةاللّه جزائری، که به قلم یکی از علماء تبریز است، در جلد دوم، در ضمن بحث و تحقیق از زنده بودن امام؟ع؟ و جایگاه آن حضرت در دوران غیبت چنین می‌خوانیم: «و اما حیوة مولانا الامام المهدی المنتظر ارواحنا فداه و اثباتها فلا احتیاج لنا فی اثباتها الی هذه الحکایات و القصص و سردها فی الکتب مع انّ اللّه تعالی علی کل شی‌ء قدیر و دلالة الآیات القرآنیة و الاخبار المتواترة بطریق السنة و الشیعة و ضرورة مذهب الامامیة کافیة فی اثباتها مع اثبات العلم الیوم امکان الخلود للانسان فی الدنیا آلافاً من السنین و کذا لا احتیاج الی القول بانّه؟ع؟ یعیش فی الاقلیم الثامن او فی جابلقا او جابلسا او انّه یعیش ببدنه المثالی البرزخی و امثال هذه الاقاویل المنکرة المزخرفة المخالفة لضرورة مذهب الامامیة فانّها من الدعاوی التی لادلیل علیها اصلاً …»([227]) (و اما زنده بودن امام مهدی منتظر ارواحنا فداه و اثبات آن، نیازمند نیستیم در اثبات آن به این حکایت‌ها و قصه‌ها [بلاد امام زمان؟ع؟ و جزایر دریای سفید] و ذکر آنها در کتاب‌ها باوجود

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 191 *»

آنکه خدای تعالی بر هرچیزی توانا است و دلالت آیات قرآنی و اخبار متواتری که از طریق سنت و شیعه رسیده و ضرورت مذهب امامیه در اثبات آن کافی است. گذشته از اینها، علم امروز امکان زندگانی هزاران سال را برای انسان اثبات می‌کند. و همچنین نیازی نیست به این سخن که امام؟ع؟ در اقلیم هشتم یا در جابلقا و جابلسا به‌سر می‌برد، یا با بدن مثالی برزخی زندگی می‌کند و مانند این سخنان ناپسند مزخرف مخالف با ضرورت مذهب امامیه. زیرا این سخنان ادعاهایی است که هیچ دلیلی ندارد.)

بدیهی است که نظر این حاشیه‌نویس انتقاد از نظریه مرحوم شیخ احسائی و سایر بزرگان مکتب او است، در صورتی که ایشان با اظهار این نظریه نخواسته‌اند زنده بودن امام؟ع؟ را اثبات کنند. آنها، با استفاده از آیات و روایات و ادله حکمت الهی و براهین حکمت طبیعی، در اثبات زنده بودن امام؟ع؟ فرمایشاتی دارند که همه حکماء و متفکرین را به‌شگفت آورده است. بلکه با اظهار این نظریه، مسأله غیبت امام؟ع؟ و غائب بودن مکان و جایگاه حضرت را توجیه نموده‌اند و همان‌طوری که از اول این نوشته متذکر شده‌ایم، در مسأله کیفیت غیبت امام؟ع؟، هیچ‌گونه اتفاق و اجماعی از علماء شیعه در میان نیست تا کسی بتواند بگوید که این نظریه که «امام؟ع؟ در حالت غیبت از این اقالیم هفت‌گانه خارج شده و در اقلیم هشتم است، و یا از این عالم ظاهر

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 192 *»

عنصری دنیوی صعود فرموده و در سرزمین عالم هورقلیا که جابلقا و جابرسا است به‌سر می‌برد» خلاف ضرورت مذهب شیعه است. آری، در یک صورت خلاف ضرورت مذهب شیعه خواهد بود که مراد از این سخن کنار گذاردن بدن و جسم به‌طور کلی باشد و در عالم مثال با بدن مثالی برزخی زندگی کردن به آن‌طوری که مردگان زندگی برزخی و مثالی دارند.

ولی با آن توضیحاتی که داده‌ایم و با این‌همه فرمایشات صریحی که از این بزرگان نقل نمودیم و با این اختلافی که از علماء شیعه در توجیه غیبت و در تعیین مکان و جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت در میان است، آیا شتاب‌زدگی در قضاوت نیست که با این جرأت کسی به مخالف بودن این نظریه با ضرورت مذهب شیعه حکم کند؟ مگر غیر از این است که این نظریه به توجیه نظریه مشهور و معروف در غیبت (که خفاء جسم و پنهان بودن بدن امام؟ع؟ است) پرداخته و آن را چنان تبیین و تفسیر نموده است که تمام مشکلات را حل کرده و یکی از فضائل ظاهره امام؟ع؟ را آشکار ساخته است؟ این کدام ضرورت بود که این‌چنین بزرگانی از آن بی‌اطلاع بوده‌اند؟ و این کدام ضرورت است که اتباع ایشان، با آنکه همه شیعه اثناعشری هستند، از آن بی‌خبرند؟ کدام‌یک از علماء این ضرورت را در کتابش ذکر کرده است؟

در گذشته، نمونه‌ای را از سخنان بعضی از نویسندگان شیعه ذکر

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 193 *»

کردیم و امور ضروری را در مورد حضرت؟ع؟ یادآور شدیم. باز هم نمونه دیگری را معروض می‌داریم.

آقای علی بن موسی الدبستانی النجفی، ناشر کتاب شریف غیبت مرحوم شیخ طوسی در مقدمه خود بر این کتاب می‌نویسد: «امّا بعد، فلقد جاءت الاخبار الصحیحة المتواترة عن النبی؟ص؟ تنص علی انّ اللّه تعالی سیبعث رجلاً فی آخر الزمان من اهل‌البیت فیملأ اللّه تعالی به الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً و لذلک اصبح الاعتقاد بالمهدی؟عج؟ من المجمع‌علیه بین المسلمین بل من الضروریات التی لایدانیها ای شک و هکذا اجمعوا الا من شذ علی انّه ارواحنا فداه من ولد فاطمة الزهراء ثمّ اجمع الشیعة الامامیة و وافقهم اغلب علماء اهل السنة علی انّه؟ع؟ هو الامام الثانی‌عشر المهدی المنتظر ابن الامام الحسن العسکری ابن الامام علی الهادی… ابن الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب؟عهم؟ و ایضاً اجمعوا و ذهب الیه اکثر علماء اهل السنة و هو المشهور بینهم علی انه؟ع؟ مولود حی موجود و خالف فیه بعضهم و هم قلیلون جداً. هذا اهمّ المواضیع التی کانت ــ و لاتزال ــ  موضع البحث بین العلماء و هناک مباحث اخری فرعیة مثل کیفیة غیبته و محل غیبته علیه الصلوة و السلام …» (اما بعد، اخبار صحیحه متواتره از رسول خدا؟ص؟ رسیده که همه تصریح دارند بر اینکه خدای تعالی بالاخره برمی‌انگیزاند مردی را در آخرالزمان از اهل‌بیت. پس خدا به‌وسیله او زمین را از داد

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 194 *»

و عدالت پر می‌فرماید، بعد از آنکه از جور و ستم پر شده باشد. و از همین رو، اعتقاد به مهدی؟عج؟ مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان گردیده، بلکه از ضروریاتی است که هیچ‌گونه شک در آن راه ندارد. و همچنین همه اجماع دارند ــ  مگر اندکی ــ  بر اینکه مهدی ـــ ارواحنا فداه ـــ از فرزندان فاطمه زهراء؟عها؟ است. سپس اجماع کرده‌اند شیعه امامیه و بیشتر علماء اهل سنت هم با ایشان موافقت دارند بر اینکه آن حضرت امام دوازدهمین مهدی منتظر فرزند امام حسن عسکری، فرزند امام علی هادی… فرزند امام امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب؟عهم؟ است. و نیز اجماع دارند، و بیشتر علماء اهل سنت هم با آنها متفقند و مشهور میان اهل سنت هم هست، بر اینکه آن حضرت متولد شده و زنده و موجود است، و عده کمی از اهل سنت در این مطلب با ایشان مخالفت دارند. اینها مهم‌ترین موضوعاتی است که همیشه مورد بحث میان علماء بوده و هست. و در این زمینه مباحث دیگری هم وجود دارد که فرعی است، مانند کیفیت غیبت حضرت و محل غیبت او علیه الصلوة و السلام [ که مقصود جایگاه او است در دوران غیبت].)

توجه می‌فرمایید که موارد ضروری و اصلی را جدا ذکر کرده و موارد نظری و فرعی را هم جدا کرده که کیفیت غیبت و مکان حضرت را در غیبت، از امور نظری و فرعی شمرده است.

آقای شیخ لطف‌اللّه صافی گلپایگانی، صاحب کتاب

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 195 *»

منتخب‌الاثر فی الامام الثانی‌عشر، در کتاب پاسخ ده پرسش می‌نویسد: «سؤال: در عصر غیبت کبری حضرت مهدی؟ع؟ در چه مکانی اقامت دارند؟…

جواب: اصولاً باید توجه داشت که اگر در موضوع غیبت این‌گونه نقاط مکتوم بماند، ایجاد شک و شبهه‌ای نمی‌نماید؛ چنان‌که روشن شدن آن نیز در ثبوت و اثبات اصل غیبت مداخله‌ای ندارد. و وقتی غیبت شخص امام؟ع؟ و مخفی بودن ایشان معقول و منطقی باشد، چنان‌که هست و به آن ایمان داریم، مخفی بودن این خصوصیات به‌طریق اولی معقول و منطقی خواهد بود و جهل به این‌گونه امور دلیل بر هیچ مطلبی نخواهد شد».([228])

اگر در مورد جایگاه امام؟ع؟ که آیا از دیده‌ها غائب است و اگر غائب است به چه کیفیت غائب است، و یا به‌کلی غائب نیست و در همین اماکن ظاهر و مشهود است ضرورتی در میان علماء بود، آقای صافی گلپایگانی که اهل تحقیق و تألیف در این مسائل است این‌طور به ابهام جواب نمی‌گفت و مسأله را با این اجمال تمام نمی‌کرد.

و همچنین صاحب کتاب صحیفة‌الابرار، در ضمن معجزات حضرت حجت؟ع؟، سخن از مکان حضرت در دوران غیبت صغری و بعد هم در غیبت کبری به‌میان می‌آورد و از بلاد حضرت و جزیره خضراء

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 196 *»

نام برده و می‌گوید: «ولکنّ الذی حققه اهل التحقیق انّ تلک البلاد لیست من سنخ ظاهر هذه الدنیا و انّما هی من سنخ لطیفها فهی عالم متوسط بین هذه الدنیا و بین عالم المثال و من بلادها جابلقا و جابرسا و بلوغ بعض من نقل الی بعض نواحی تلک البلاد ان صح النقل لاینافی. فان له عندنا وجوهاً و اسباباً لایسعنا ذکرها فی المقام … و امّا انّه؟ع؟ کیف غاب و من این غاب، فلیس فی روایات الشیعة منه ذکر و ینبغی ان لایکون لانه؟ع؟ کان فی الحقیقة غائباً منذ اول میلاده فلا حاجة الی وقوع غیبة اخری بحیث یراه الغیر و یعین له مغیباً سواء کان ذلک الغیر امه ام غیره …»([229]) (ولی آنچه را که اهل تحقیق به‌دست آورده‌اند این است که این بلاد از سنخ ظاهر این دنیا نیست و آنها از سنخ لطیف این دنیا است. پس آن بلاد عالمی است که در میان این دنیا و عالم مثال قرار دارد و از بلاد آنها جابلقا و جابرسا است و اینکه نقل شده که بعضی به آن بلاد رسیده‌اند، اگر نقل صحیح باشد، منافات ندارد با اینکه آن بلاد در ظاهر این دنیا نباشد. زیرا نزد ما، در توجیه آن حکایت‌ها، وجوه و اسبابی است که این مقام وسعت ذکر آنها را ندارد… .)

و بدیهی است که تا مسأله اختلافی نباشد، بیان نظریه اهل تحقیق بی‌مورد است و درباره یک امر ضروری، اهل تحقیق و غیر اهل تحقیق، عالم و جاهل، مرد و زن یکسان هستند. همه باید به آن اقرار

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 197 *»

نموده و آن را تصدیق کنند. ولی همین که تحقیق در میان آمد و زمینه تحقیق فراهم شد، معلوم می‌شود مسأله نظری است و ضرورتی در آن وجود ندارد.

در این حاشیه میان دو مسأله تفکیک نشده و ازاین‌رو به این نسبت ناروا مبتلا  گردیده است. یک مسأله زنده بودن امام؟ع؟ است که البته این مسأله در مذهب شیعه ضروری است. مسأله دوم کیفیت غیبت و مترتب بر آن، مکان و جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت است. این مسأله بدیهی است که نظری است و این نظریه‌ای که در این نوشته به توضیح آن پرداخته‌ایم (البته تا اندازه فهم و درک و قدرت بیان و تشریح ما) نه‌تنها خلاف ضرورت نیست و با هیچ ضرورتی از ضرورت‌های شیعه مخالفت نداشته که بحثی است تحقیقی و نظریه‌ای است حکمی و علمی و هرکس آن را مخالف ضرورت بداند، خودش خلاف ضرورت کرده و این نسبت ناروا درباره خودش صادق است.

همان‌طوری که عرض شد، این یک نظریه‌ای است که در این امر اختلافی اظهار شده است و خود شیخ مرحوم­ به این مطلب تصریح فرموده‌اند در جواب سؤالی که از ایشان شده در معنی حدیث شریف کافی، از حضرت صادق؟ع؟: لابدّ لصاحب هذا الامر من غیبة و لابدّ له فی غیبته من عزلة و نعم المنزل طیبة و ما بثلاثین من وحشة.([230])

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 198 *»

می‌فرماید: «اقول اما غیبته فقد وقعت عجّل اللّه فرجه و سهّل مخرجه و اعاننا علی طاعته. و اما العزلة فظاهر معناها بل قد لزمها فی حیاة ابیه؟عهما؟ و فی بعد وفاة ابیه؟عهما؟ و ان کان یرونه خواصه الی حدود الثلاثمائة و ثلاثین تقریباً ثمّ اشتدت الغیبة و لزم العزلة بعد ذلک فلایراه الا المؤمنون من الجن و الملائکة و الارکان الاربعة و قد یظهر للابدال لبعض الاوامر او یکتب لهم او یسمعون کلامه؟ع؟.

و قوله؟ع؟ و نعم المنزل طیبة یجوز ان‌یرید بها المدینة و انه معتزل فیها مستتر عن الخلق و اتخذها مأوی و الخلق لایعلمون بل قد یشعر بعض الروایات انه نزل مدینة هورقلیا فاذا جاء امر اللّه و خرج ذو الفقار من غمده نزل الارض فتراه کل عین و یجوز ان‌یرید بها طیبة کرعة من الیمن فی وادی شمراخ و شمریخ من هورقلیا.

و قوله؟ع؟ و ما بثلاثین من وحشة لعله یرید بذلک الابدال الذین قد یشاهدونه و یأنس بهم و هم علی ما فی الکافی ثلاثون بدلاً و المعروف عند العلماء انهم اربعون بدلاً لانهم قالوا ان الوجود و النظام لایقوم الا بعدد مخصوص لاینقص قطب و هو الغوث و هو محل نظر اللّه من العالم و اربعة ارکان و اربعین بدلاً و سبعین نقیباً و ثلاثمأة و ستین صالحاً و القطب لاتخلو الارض منه و الاربعة الارکان باقون ما بقی النظام و الابدال اذا مات احدهم تفضل اللّه علی واحد من النقباء و ایده فقام مقام البدل و انما سمی بدلاً لانه یکون مثله فی هیئته و عمله و ملبسه و تفضل اللّه علی واحد من الصالحین

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 199 *»

 فقام مقام ذلک الذی لحق الابدال من النقباء فکان نقیباً مکانه و تفضل اللّه علی واحد من المؤمنین فقام مقام من تمم النقباء من الصالحین و فی حدیث جابر ما یقارب روایة الکافی من کون الابدال ثلاثین و ان سماهم بغیر هذا الاسم و بالجملة فالظاهر ان المراد بقوله؟ع؟ و ما بثلاثین من وحشة انهم الابدال و اللّه ‌اعلم».([231])

(می‌گویم اما غیبت آن حضرت که واقع شده است، شتاب فرماید خدا در فرجش و خروج او را آسان گرداند و ما را در فرمان‌برداری او کمک فرماید. و اما کناره‌گیری از مردم که معنایش آشکار است، بلکه این کناره‌گیری را در زمان زندگی پدرش و پس‌از وفاتش؟عهما؟ هم داشت و دارد. گرچه خاصان او، او را می‌دیدند تا حدود سال سیصد و سی هجری تقریباً. و سپس غیبت شدت یافت و بعد از آن، حضرت کناره‌گیری فرمود به‌طوری که او را نمی‌بینند مگر مؤمنان از جن و ملائکه و ارکان چهارگانه [عیسی، الیاس، ادریس، و خضر؟عهم؟]([232]) برای ابدال گاهی آشکار می‌شود برای پاره‌ای از فرمان‌ها یا می‌نویسد برای ایشان یا می‌شنوند سخن او را؟ع؟ [ولی خود او را نمی‌بینند].

و فرمایش امام؟ع؟ [در این حدیث کافی]: «خوب منزلی است طیبه» ممکن است مدینه را اراده فرموده باشد و اینکه آن حضرت در

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 200 *»

مدینه کناره‌گیری فرموده و از خلق پنهان شده است و مدینه را جایگاه خود گرفته، ولی خلق نمی‌دانند [جایگاه او را]. بلکه بعضی از روایات چنین می‌فهماند که حضرت در شهر هورقلیا منزل گرفته است. پس هرگاه امر خدا برسد و ذوالفقار از غلافش خارج شود، به زمین فرود می‌آید و همه چشم‌ها او را خواهند دید. و ممکن است اراده فرموده باشد از این سخن طیبه کرعه را از یمن که در وادی شمراخ و شمریخ از هورقلیا واقع است.

و فرمایش حضرت؟ع؟ که با بودن سی نفر وحشتی نیست، شاید از این سخن ابدال را اراده فرموده باشد، آنانی که گاهی او را مشاهده می‌کنند و حضرت با ایشان انس می‌گیرد. و ایشان مطابق حدیث کافی، سی نفر بدل هستند و مشهور نزد علماء این است که آنها چهل نفر بدل می‌باشند زیرا ایشان می‌گویند وجود و نظام برپا نمی‌ماند مگر به عدد اشخاص مخصوصی که آن عدد کم نمی‌شود. یکی قطب که او پناه همه است و او محل نظر و توجه خدا است از عالم و چهار رکن و چهل بدل و هفتاد نقیب و سیصد و شصت صالح. و اما قطب که زمین از او خالی نخواهد بود و چهار رکن باقی هستند تا نظام باقی است و اما ابدال، پس هرگاه یکی از ایشان بمیرد خدا بر یکی از نقیبان تفضّل می‌کند و او را تأیید می‌کند، پس جانشین آن بدل می‌شود و بدل که نامیده شده از این جهت است که مانند او است در هیئت و کردار و پوشش و خدا تفضل می‌کند بر یکی از صالحان پس می‌ایستد جای آن نقیبی که ملحق شد به

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 201 *»

ابدال، پس نقیبی خواهد بود به جای او و خدا تفضل می‌کند بر یکی از مؤمنان پس می‌ایستد به جای آن صالحی که به جای آن نقیب ایستاد. و در حدیث جابر فرمایشی است که نزدیک است به روایت کافی، در اینکه ابدال سی نفرند، گرچه آنها را به نام دیگری غیر این نام نامیده است. و خلاصه ظاهر این است که فرمایش حضرت؟ع؟ که فرموده با بودن سی نفر وحشتی نیست، مراد آن است که ایشان ابدال باشند و خداوند دانا است.)

در این فرمایش، آن بزرگوار به‌عنوان یک نظریه و با لفظ «یجوز» (ممکن است) مطلب را ذکر فرموده است و آن را هم مستند به حدیث می‌فرماید: «بل قد یشعر بعض الروایات…» (بلکه بعضی از روایات چنین می‌فهماند که…)

از اینها گذشته، آیا در مباحث علمی نباید ادب را رعایت نمود و آیا از شخص عالم قبیح نیست که این‌گونه تعابیر زشت را در مورد یک نظریه علمی دینی اعتقادی مذهبی فلسفی به‌کار ببرد؟! «…و امثال هذه الاقاویل المنکرة المزخرفة المخالفة لضرورة مذهب الامامیة فانّها من الدعاوی التی لا دلیل علیها اصلاً…»

مگر این‌گونه فرمایشات را این بزرگواران از روایات وارده از معصومین؟عهم؟ اقتباس نکرده‌اند؟ مگر مرحوم علامه مجلسی این روایات را در کتاب شریف بحارالانوار نقل نکرده است؟ مگر این روایات را

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 202 *»

محدثان بزرگ شیعه در کتب خود ثبت نکرده‌اند؟ مگر کافی و خصال و بصائر الدرجات و خرایج از کتب معتبر شیعه نیست؟ و نظر به اینکه نقل روایات در بیان عالم هورقلیا و ذکر خصوصیات بلاد جابلقا و جابرسا و اهل آنها کلام را طولانی می‌سازد از ذکر آنها در اینجا صرف‌نظر می‌نماییم. طالبین می‌توانند به جزء 57 بحارالانوار، از صفحه 316 تا صفحه 355 مراجعه کنند.

ولی از ذکر یک نکته در اینجا ناچاریم و آن این است که این آقای حاشیه‌نویس نظریه شیخ مرحوم را گفتار ناپسند و مزخرف و مخالف ضرورت شیعه معرفی می‌کند و از ادعاهای بدون دلیل می‌شمرد، با این‌همه توضیحات و بیاناتی که از شیخ مرحوم و سایر بزرگان مکتب او+ رسیده و در دست است که بالاخره آن عالم هم عالم جسم است و هیچ فرقی با این عالم ندارد مگر در صفا و کدورت و لطافت و غلظت و شدت ترکیب و ضعف آن و اعتدال و عدم آن، و امام؟ع؟ و سایر نقباء، در آن عالم و به‌تناسب آن عالم، بدن ایشان هم صافی از کدورت‌های این دنیا و لطیف از غلایظ این دنیا است و در عین حال، زنده به زندگانی سایر زندگان و موجود و در روی زمین‌اند، ولی به‌واسطه آن صفا و لطافت، دیده نشوند و جایگاه ایشان هم که آن عالم است از دیده‌های مردم این دنیا پنهان می‌باشد. ولی همین آقا هیچ اعتراضی بر ملاصدرا نمی‌کند؛ با اینکه او و امثال او این روایات را حمل بر عالم

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 203 *»

مثال نموده و کاملاً  برخلاف ظاهر احادیث آنها را توجیه و تأویل می‌نمایند و عوالم را سه عالم می‌دانند؛ عالم ماده (که جسم و مرکب از ماده و صورت است)، عالم مثال (که صورت مجرد از ماده است)، عالم عقل (که مجرد از ماده و صورت است). و همه این روایات را با عالم مثال تطبیق می‌نماید که به‌تعبیر دیگر، آن را عالم مقداری غیر مادی می‌نامند. و آن‌قدر این روایات از این تأویل و توجیه بیگانه است که خود این آقای حاشیه‌نویس نتوانسته این توجیه را بپذیرد و خود در مقام برآمده که این روایات را توجیه کند. و نظر به اینکه تا اندازه‌ای هم حالت روززدگی داشته است، ازاین‌رو در حاشیه خود بر این روایات چنین توجیه می‌کند: «لایبعد ان‌یکون جابرسا و جابلقا من الکرات التی لا ارتباط لها مع هذه الکرة الارضیة التی نحن نعیش فیها و اللّه العالم».([233]) (دور نیست که جابرسا و جابلقا از کراتی باشند که با این کره زمین که ما در آن زندگی می‌کنیم ارتباطی ندارد و خدا دانا است.)

و بدیهی است که آنچه در آن روایات رسیده با این توجیه هم سازگار نیست. و اگر مراد امامان؟عهم؟ از آن عالم، کرات دیگری غیر از کره زمین بود، می‌توانستند به مراد خود تصریح بفرمایند همچنان‌که از بعضی از احوالات کرات این منظومه شمسی خبر داده‌اند.

پس آن انگیزه‌ای که این آقای حاشیه‌نویس را بر نوشتن چنین

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 204 *»

عباراتی برانگیخته همان است که نوع طرفداران مکتب ملاصدرا را بر توهین‌ها و جسارت‌ها و تکفیرها نسبت‌به شیخ مرحوم احسائی و بزرگان مکتب او+([234]) برانگیخته است و جهت آن هم این است که شیخ مرحوم و شاگردان او تمام نظریات ملاصدرا و سایر حکماء و عرفاء را که با موازین حقه مذهب تشیع سازش نداشته و با ضروریات این مذهب مقدس مخالفت داشته باطل شناخته و در ردّ آنها رساله‌های متعدد نوشته‌اند.

 

مسأله علم خداوند و اتّهام بر شیخ اجلّ­([235])

همچنان‌که همین آقای حاشیه‌نویس، در جلد چهارم همین کتاب (انوار نعمانیه)، در مسأله علم خداوند به اشیاء، در ذیل کلام مرحوم سید نعمةاللّه حاشیه‌ای دارد که اگرچه با بحث ما ارتباطی ندارد ولی برای آشنایی با این نوع روحیه‌ها آن را یادآور می‌شویم. مرحوم سید نعمةاللّه در رابطه با مسأله اتحاد اجل انسانی و یا تعدد آن، نظری اظهار

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 205 *»

می‌دارد که آن را از تتبع در اخبار استفاده کرده است و در توضیح آن نظر، سخن از لوح محو و اثبات و لوح محفوظ به میان می‌آورد و در تشریح لوح محفوظ می‌گوید: «و قد خلق سبحانه لوحاً آخر و هو اللوح المحفوظ و کتب فیه الکائنات علی ما علمه سبحانه و تعالی منها فی الازل فانّ علمه بالاشیاء قبل وجودها کعلمه بها بعد وجودها و هذا العلم الذی علمه و کتبه فی ذلک اللوح لایتغیر و لایتبدّل بوجه من الوجوه لانّه علمه مربوط بالمسببات و الاسباب…»([236])

این آقا در حاشیه این سخن می‌نویسد: «قوله: “فانّ علمه بالاشیاء قبل وجودها کعلمه بها بعد وجودها” الخ، اقول هذا هو اعتقاد اصحابنا الامامیة رضوان اللّه علیهم فانّ اللّه تعالی عالم بجمیع الاشیاء جزئیاتها و کلیاتها و علمه تعالی بما کان و بما یکون و بالاشیاء قبل وجودها و بعد وجودها علی نهج واحد و لایتغیر علمه سبحانه بالشی‌ء بعد ایجاده فانّ علمه عین ذاته و لیس بزائد علی ذاته فان قلنا ــ العیاذ بالله ــ  انّ له تعالی علماً حادثاً بعد وجود الشی‌ء یلزم کون ذاته محلاً للحوادث و التغیر و نسبة الجهل الی اللّه تعالی عن ذلک علواً کبیراً. و امّا من ذهب الی ان للّه علمین قدیم و حادث و انّ علمه الحادث هو من صفاته الفعلیة فقد تورط فی الهلکة و ضلّ عن الصراط السوی و قال بمقالة لم‌یقل بها احد من علماء الاسلام و لا الحکماء و الفلاسفة الالهیین و خالف ضرورة الدین و

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 206 *»

تکلم علی خلاف القرآن المبین و اخبار اهل البیت المیامین صلوات اللّه علیهم اجمعین و قد صرّح صاحب هذا المقال فی کثیر من کلماته انّ للّه تعالی علمین قدیم و حادث و علمه الحادث یحدث بحدوث المعلوم و انّه تعالی لم‌یکن فی الازل عالماً بجمیع الاشیاء علی حد سواء …»([237])

و بعد از این عبارت، مواردی را از فرمایشات شیخ مرحوم از بعضی رسائل ایشان نقل می‌کند تا آنکه می‌گوید: «و له امثال هذه الکلمات فی کتبه کثیرة و حاصل مدعاه انّ اللّه تعالی لا علم له بماسواه بعلمه الذاتی بل عالم بالاشیاء بعلمه الفعلی بعد کونها و تحققها و تمسک فی اثبات مرامه بادلة واهیة مردودة و تمسک ایضاً ببعض الآحاد و العجب انّه نسب مدعاه الباطل الی اهل‌البیت؟عهم؟ مع انّ اخبارهم علی خلافه متظافرة و اضف الی ذلک ان مدعاه صریح فی تجهیل ذاته، تعالی عما یقول الظالمون علواً کبیراً. و القاری العزیز جد خبیر بان دحض شبهاته و رد ادلته الواهیة یحتاج الی بسط فی الکلام و لا مجال له فی المقام… حتی تعرف ان مدعاه لاینطبق علی العقائد الدینیة و لا القواعد العلمیة و المبانی التی جعل بناء مدعاه و عقائده علیها… کل تلک المبانی مع ما وضع علیها من بناء عقائده باطلة فاسدة من اصلها و اساسها و لا وسع فی المقام لذکرها تفصیلاً و ردّها و قد دحض تلک الشبهات الواهیة و قلع اساس تلک الاضالیل و الاباطیل العلامة الحکیم المتأله المولی اسماعیل

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 207 *»

الاصبهانی ره ایضاً فی شرحه علی عرشیة صدر المتألهین ره فراجع».([238])

مسأله علم خداوند یک بحث دامنه‌داری است، به‌طوری که بعضی از حکماء به‌طور مستقل درباره آن کتاب نوشته‌اند. و مرحوم شیخ احسائی­ در این بحث، نظریه‌ای را ارائه داده است که از قرآن و احادیث صریح معصومین؟عهم؟ اقتباس فرموده است که اجمال آن این است:

نظر به اینکه ذات مقدس خداوند از تعلق و ارتباط و نسبت با مخلوقاتش منزه است و مخلوق در رتبه ذات خالق به هیچ‌وجه وجود ندارد، ازاین‌رو صحیح نیست بگوییم خداوند به ذاتش عالم به مخلوقات است، همچنان‌که صحیح نیست بگوییم به ذاتش به مخلوقات عالم نیست. زیرا در هردو صورت اثبات نسبتی شده است (چون جهل هم در واقع نسبتی است). و همان‌طوری که جمیع نسبت‌های مخلوق به خالق و خالق به مخلوق در رتبه خلق و در عرصه خلق است، علم به مخلوقات هم مانند سایر نسبت‌ها در رتبه و عرصه خلق است. و نظر به اینکه برای مخلوقات مراتب است که مراتب کلیه و جزئیه باشد، این علم هم مراتبی دارد که به‌مراتب مخلوقات تعلق می‌گیرد که در مرتبه کلی آن نسبت‌به مراتب جزئی آن تغییر و تبدیلی نیست و آن علم قبل از تحقق مراتب جزئیه و بعد از تحقق آنها یکسان

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 208 *»

است و این علم، چه در مرتبه کلی آن و چه در مراتب جزئیه آن، عین ذات خداوند نیست پس حادث است. و در حدیث فرموده‌اند: فبعلمه کانت المشیة([239]) یعنی مشیت به‌وسیله علم خدا متحقق شده است. و فرموده‌اند: فلما احدث الاشیاء و کان المعلوم وقع العلم منه علی المعلوم([240]) یعنی هنگامی که معلوم تحقق می‌یابد، متعلق علم قرار می‌گیرد و علم به آن تعلق می‌گیرد.

آیا شایسته است که شخص عالم، در بررسی یک نظریه علمی که مستند به آیات و روایات محکم و ادله عقلیه قطعیه است، این‌گونه چیز بنویسد که ترجمه قسمتی از آنچه از او نقل کردیم این است: «[صاحب این گفتار] در هلاکت فرو رفته و از راه راست گمراه گردیده و سخنی گفته که کسی از علماء اسلام و حکماء و فلاسفه الهی چنین سخنی نگفته است و با ضرورت دین مخالفت ورزیده و برخلاف قرآن مبین و اخبار اهل‌بیت؟عهم؟ سخن گفته است… در اثبات مقصد خود به دلیل‌های سست مردود و به بعضی از اخبار آحاد متمسک شده و شگفت این است که آن نظریه را به اهل‌بیت؟عهم؟ نسبت داده است، در صورتی که اخبار ایشان به‌طور متظافر برخلاف نظریه او است. اضافه کن بر همه اینها اینکه نتیجه ادعای او نسبت دادن جهل به ذات خداوند

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 209 *»

است و خواننده عزیز خوب باخبر است که رفع شبهات او و ردّ دلیل‌های سست او نیازمند به بسط در سخن است… و مدعای او با عقاید دینی و قواعد علمی منطبق نمی‌شود و آن مبانی که پایه‌های مدعای خود قرار داده و عقاید خود را بر آنها بنا نموده… آن مبانی و آن عقاید همه باطل و از اساس فاسد است و مقام وسعت ذکر آنها را به‌طور تفصیل و ردّ آنها را ندارد. و همه این شبهات سست او را برطرف ساخته و تمام آن ضلالت‌ها و باطل‌ها را از ریشه کنده… مولی اسماعیل اصفهانی… .»

من نمی‌دانم مراد این حاشیه‌نویس از ضرورت دین چیست. در یک مسأله‌ای که این‌همه گفتگو در میان علماء اسلامی وجود دارد و هر دسته درباره آن نظری اظهار کرده‌اند، چطور به‌حد ضرورت رسیده، آن هم نه در مذهب شیعه که در دین یعنی اسلام و بین مسلمین. از این گذشته، آیا یک عالم این‌طور چیز می‌نویسد و یک نظریه علمی دینی را به این سخن‌ها رد می‌کند؟ آن هم نظریه‌ای که در آن، تقدس و تنزّه ذات خداوند متعال، به تعالیم خاندان وحی؟عهم؟، در عالی‌ترین اوج خود جلوه کرده و ساحت قدس الهی از هرگونه شوب کثرت و ترکیب، تنزیه و تقدیس شده است.

و نظر به اینکه این مسأله دامنه دارد و از آن گذشته، با بحث ما هم در این نوشته ارتباطی ندارد، به‌تفصیل نمی‌شود پرداخت. ولی برای اینکه اگر این نوشته به دست کسی بیفتد که از نظریه شیخ مرحوم در این

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 210 *»

مسأله بی‌خبر باشد و نداند مطلب چیست، قسمتی از فرمایشات شیخ مرحوم­ را که در جواب سؤالاتی که در همین زمینه از ایشان شده است در پایان کتاب می‌آوریم تا آنکه برای اهل هدایت نشانی از حق و حقیقت باشد. امید است که منفعت بخشد ان‌شاءاللّه تعالی.([241]) و در اینجا، خلاصه‌ای از آنها را اضافه می‌کنیم.

1) هنگامی که می‌گوییم «خداوند عالم است به اشیاء»، نظر به اینکه «علم» عین «معلوم» است، مراد «علم ذاتی» نیست، زیرا آن عین ذات است و ذات خدا عین معلوم‌های او نیست. پس مراد «علم حادث» خداوند است.

علم حادث خداوند دو قسم است: علم حادث امکانی و علم حادث کَوْنی. و هردو علم اشراقی است که به خداوند نسبت دارند، مانند نسبت «قائم» (ایستاده) به شخصی که می‌ایستد.

خداوند به علم حادث امکانی به همه موجودات عالم است پیش از وجود یافتن آنها و همراه با موجود شدن آنها و بعد از موجود شدن آنها. و معلومات او هم، همان امکان موجودات و امکان آنچه به آنها نسبت دارد می‌باشد. و برای این علم هیچ‌گونه تغییر و تغیری نیست.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 211 *»

اما علم حادث کوْنی، که خودِ موجوداتند، هرگونه تغییر و تغیری برای خود آنها است و به خدا نسبت داده نمی‌شود؛ زیرا در هرحال در ملک خدا بوده و در نزد خدا حاضر می‌باشند. بنابراین نمی‌شود گفت علم خدا تغییر کرده، بلکه باید بگوییم موجود از حالتی که نزد خدا حاضر است به حالتی که نزد خدا حاضر است درآمد. پس تغییر و تغیر برای موجود است، نه برای علم خدا. زیرا از حضور خدا چیزی ناپدید نمی‌گردد و چیزی هم در حضور خدا پدیدار نمی‌شود. پدیدار شدن و ناپدید گشتن نسبت‌به خود موجودات و در نزد خود آنها است.

«علم ذاتی» خداوند را، که عین ذات او است، ما درک نمی‌کنیم و سخنی هم درباره آن نداشته و نخواهیم داشت مگر به‌طور «تنزیه»، مانند آنکه بگوییم: خدا در ذات خود جاهل نیست، و نفی «تشبیه»، مثل آنکه بگوییم: علم خدا مانند علم خلق او نیست.

2) در حدیث فرموده‌اند: «خدا همیشه بوده و علم ذات او است و معلومی هم نبود»، مراد از این علم همان «علم ذاتی» است که معلوم آن هم خود ذات است. حیوٰة و قدرت و سمع و بصر ذاتی هم مانند علم ذاتی، همان ذات خداوند می‌باشند. و باز فرموده‌اند: «پس چون اشیاء را ایجاد فرمود و معلوم وجود یافت، علم از خدا هم بر معلوم واقع شد». مراد از «واقع شدن علم از خدا بر معلوم موجود» همان اشراق است که فعل خداوند است و «علم حادث» همین علم اشراقی می‌باشد. مانند اینکه (و لله المثل الاعلی)

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 212 *»

تو شنوا هستی، ولی کسی سخنی نگفته است تا تو بشنوی، و همین که کسی سخن گفت و تو شنیدی، این شنیدن کار تو و اشراق شنوایی تو است که به پیدایش یافتن سخن آن سخن‌گو، پیدایش یافت. و همین است سرّ تعبیر امام؟ع؟ درباره این علم که فرموده: وقع العلم منه علی المعلوم (علم از خدا بر معلوم واقع شد). و نفرموده «وقع ذاته» (ذات خدا بر معلوم واقع شد) و نیز نفرموده «وقع علمه» (علم خدا بر معلوم واقع شد).

3) تقسیم‌بندی علم خداوند به دو قسم «علم ذاتی» و «علم حادث» از آیات قرآن و روایات پیشوایان دین؟عهم؟ گرفته شده است که برای خداوند دو علم اثبات گردیده، یکی علم قدیم که همان علم ذاتی او است و عین ذات او می‌باشد و یکی هم علم حادث که همان مخلوقات و موجودات می‌باشند. امام سجاد؟ع؟ فرمود: العرش و الکرسی بابان من العلم و فرمود: «عرش علم باطن و کرسی علم ظاهر خداوند است».

4) سایر صفات ذاتی خداوند هم مانند علم می‌باشند. پس مثل علم، مطابق آنها برای خداوند صفات حادث فعلیه وجود دارد که خداوند خود را به آن صفات وصف فرموده و همه بر خداوند حمل می‌شوند و می‌گوییم خدا دانا و توانا و شنوا و بینا است. مانند آنکه می‌گوییم فلان شخصْ ایستاده و نشسته و خورنده و آشامنده است. و بدیهی است که این صفات ذاتِ فلان شخص نیستند، و همه صفات فعلیه او می‌باشند. همچنین صفات فعلیه خداوند هم صفات ذاتی او

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 213 *»

نبوده و در عین حال بر او حمل می‌شوند و ما او را به این صفات توصیف می‌نماییم، همچنان‌که خودش هم خود را به این صفات، توصیف فرموده و خود را به‌وسیله آنها به خلق شناسانیده است.

5) تفاوت صفات ذاتی و صفات فعلی خداوند اعتباری نیست، به این‌طور که هرصفت به ذات خدا نسبت داده شود، ذاتی باشد و هر صفت که به فعل خدا نسبت داده شود فعلی باشد. بلکه صفات ذاتی عین ذات خدا می‌باشند و آن صفات اگرچه متعددند، ولی همه مترادف هستند که بر یک حقیقت و به یک جهت دلالت دارند و آن حقیقت نه در واقع متعدد است و نه در مفهوم. و صفات فعلی خداوند عین ذات او نیستند و ازاین‌جهت در مفهوم و در دلالت متعددند.

6) در دعاءِ عدیله وارد شده است: کان عالماً قبل ایجاد العلم و العلّة (خدا پیش از ایجاد علم و علّت عالم بود). مراد از علم اوّلی علم ذاتی خداوند است، زیرا آن علم پیش از ایجاد علم مطلق و علم مقید (که هردو حادث می‌باشند) و پیش از ایجاد علّت مطلقه بوده است. و مراد از علم دوّمی، علم حادث است که به‌وسیله ایجاد وقوع یافته است. پس مراد از دو علمی که در دعاء وارد شده، دو علم حادث (علم امکانی و علم کَوْنی و یا علم مطلق و علم مقیّد) نیست، بلکه مراد از علم اوّلی، علم قدیم است که آن را علم ذاتی می‌گوییم و عین ذات خدا می‌دانیم و دوّمی علم حادث است که عین مخلوق است و از صفات فعلی خداوند می‌باشد.

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 214 *»

7) مقصود از علم حادث خداوند همان مخلوق و حدود آن است. مثلاً شخصی را که می‌آفریند، روزی و مدت عمر و فناء و بقاء و سایر حالات او را هم در لوح محفوظ و نفوس ملائکه‌ای که به خلق موکل هستند می‌نویسد، همین نوشتن را علم خود نامیده است. پس ما که می‌گوییم علم حادث خداوند مقصودمان قلم و لوح محفوظ و نفوس ملائکه‌ای است که موکل به موجودات می‌باشند. این علم حادث را علم اشراقی هم می‌گوییم و مقصودمان این است که این علم از مشیت خداوند صادر شده و به آن هم برپا است، چنان‌که در دعاء رسیده: «خدایا هرچه غیر تو است به امر تو برپا است». و مراد از «امر» در این فقره از دعاء، همان مشیت خداوند است که همه‌چیز به آن برپا و موجود می‌باشد. پس علم حادث به اعتبار و لحاظی علم خدا است و به اعتبار و لحاظی معلوم خدا است و آن را «علم اشراقی» می‌نامیم، به اعتبار اینکه معلوم‌های خداوند، یعنی همه موجودات به امر خداوند، یا به تعبیر دیگر به مشیت خداوند برپا می‌باشند.

 

باز هم نسبتی ناروا و اتهامی دیگر

نوع اعتراضاتی که به نظریات علمی و فلسفی مرحوم شیخ احسائی و شاگردان آن بزرگوار+ شده از دقت نکردن در کلام آن بزرگوار و

 

شتابزدگی در قضاوت یا از عناد و حسادت نسبت‌به ایشان نشأت گرفته است. و نظر به اینکه از اعتراضات ملای سبزواری در این مسأله سخن

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 215 *»

به‌میان خواهد آمد،([242]) خیلی بجا است که به یک اعتراض و نسبت ناروای دیگر او به شیخ مرحوم اشاره کنیم که این اعتراض و نسبت بی‌جا هم از بی‌دقتی در کلام آن بزرگوار یا جهات دیگر سرچشمه گرفته است.

در شرح فرمایش حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟: و مع هذا کله نأکل و نشرب و نمشی فی الاسواق([243]) (با همه [آنچه خدا به ما داده از فضائل] ما می‌خوریم و می‌آشامیم و در بازارها راه می‌رویم…) می‌گوید: «فیه اشارة الی سعة وجودهم؟عهم؟ بانه کما انّ لهم شئوناً ملکوتیة و جبروتیة بل لاهوتیة لتخلقهم باخلاق اللّه تعالی و لقولهم لنا مع اللّه حالات هو نحن و نحن هو و هو هو و نحن نحن و قول سید ولد آدم: لی مع اللّه وقت و کذلک لهم شئون و وجودات طبیعیّة.

حکایة: و قد صادفنا من الذین یدعون درایة فضائل الائمة المعصومین؟عهم؟ و لم‌یکونوا فی الحقیقة من العارفین بحقهم من یقول: انّ ابدانهم؟عهم؟ من العناصر المثالیة لا من هذه العناصر الطبیعیة و هذا من القصور فی المعرفة غایة القصور اذ مع کونه خلاف البداهة جهل بانّ الکمال فی السعة الوجودیة و الوحدة الجمعیة. فالکامل موجود لایشذ عن حیطة وجوده وجود و فعلیة بما هو وجود و فعلیة و بعبارة اخری یکون له وحدة حقة ظلیة للوحدة الحقة الحقیقیة. مثنوی:

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 216 *»

کیف مدّ الظل نقش اولیاست   کو دلیل نور خورشید خداست»([244])

(در این فرمایش اشاره‌ای است به گستردگی وجود ایشان؟عهم؟ به اینکه همان‌طوری که برای آنان شئون ملکوتی و جبروتی بلکه لاهوتی است زیرا ایشان به اخلاق اللّه تعالی تخلق یافته‌اند و فرمایش ایشان که «برای ما با خدا حالاتی است، او ماییم و ما او، و او او است و ما ما هستیم» و فرمایش آقای فرزندان آدم: «برای من با خدا وقتی است»، همچنین برای ایشان شئون و وجودات طبیعیه هم می‌باشد.

حکایت: برخورد کرد با ما از کسانی که ادعای فهم و درک فضائل ائمه معصومین؟عهم؟ را دارند و در واقع معرفت به حق ایشان ندارند، کسی که می‌گفت: «بدن‌های ایشان؟عهم؟ از عناصر مثالیه است و از این عناصر طبیعی [دنیوی] نیست». و این سخن از بی‌نهایت قصورِ در معرفت است، زیرا با آنکه خلاف بداهت است [چون آنان؟عهم؟ در این دنیا بدن دنیوی داشته‌اند]، جهالت به این مطلب است که کمال، در گستردگی وجودی است و در وحدت جمعی. پس کامل موجودی است که از حیطه وجود او خارج نباشد وجودی و فعلیتی به لحاظ وجود بودن و فعلیت بودن آنها. و به عبارت دیگر، کامل موجودی است که دارای وحدت حقه‌ای که ظل وحدت حقه حقیقی الهی است باشد. مثنوی: کیف مد الظل …).

و بدیهی است که نظر ملای سبزواری در این سخن انتقاد از

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 217 *»

نظریه شیخ مرحوم­ است در بیان لطافت اجسام و اجساد آن بزرگواران. و آشتیانی که ناشر بعضی از رسائل ملای سبزواری است و بر بعضی از کلمات او شرح نوشته، در توضیح این عبارت که از ملا نقل کردیم، چنین می‌نویسد: «و القائل هو الفقیه المتبحر الشیخ احمد الاحسائی و اتباعه. هو و تلمیذه السید الرشتی صرّحا بان ابدان الائمة تکون من العناصر المثالیة و عبّرا بالجسم الهورقلیایی و هذا القول مع بداهة فساده و بطلانه (لان الائمة مثل سایر الناس کانوا یأکلون و یشربون) مناف لجامعیة وجودهم و حفظهم جمیع الحضرات و احاطتهم بالنشآت».([245]) (و گوینده این سخن فقیه ورزیده، شیخ احمد احسائی و پیروان او هستند. او و شاگردش سید رشتی به‌صراحت گفته‌اند که بدن‌های امامان از عناصر مثالی است و به جسم هورقلیایی تعبیر آورده‌اند. و این سخن علاوه بر بدیهی بودن فساد و بطلان آن (زیرا امامان مانند سایر مردمان بوده و می‌خوردند و می‌آشامیدند)، منافات دارد با جامعیت وجود ایشان و حفظ ایشان همه حضرات را [ که از جمله آنها همین عالم شهاده و حضرت طبیعت است] و احاطه داشتن بر همه نشآت [ که از جمله نشأت دنیوی است].)

با توجه به آنچه ما در توضیح نظریه شیخ مرحوم­ در لطافت ابدان معصومین؟عهم؟ در این نوشته گذراندیم، سستی این انتقاد و حاشیه

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 218 *»

بر آن کاملاً روشن می‌شود که فکر کرده‌اند اگر شیخ مرحوم فرموده ابدان ایشان به لطافت عالم هورقلیا است یعنی از عناصر عالم مثال است [ که عالم صور مجرده است و از عالم طبیعت و ماده و جسم جدا است] و براساس این فکر غلط این نتایج غلط و نسبت ناروا را به آن بزرگوار داده‌اند.

و اما اینکه در حاشیه شیخ مرحوم را به فقیه متبحّر ستوده است، نه مقصودش مدح آن بزرگوار است؛ بلکه مقصود او مذمت آن جناب است و می‌خواهد بگوید که مداخله در حکمت شأنِ فقها نیست، هرچند که در فقه تبحر داشته باشند؛ زیرا شأن ایشان فهم و بیان احکام ظاهریه شرعیه عملیه است. و اما فهم و بیانِ حکمت شأنِ حکماء راسخین و صاحبان ذوق التأله است. به‌دلیل یاوه‌سرایی‌های او در جاهای دیگر از نوشته‌های او که چقدر جسورانه و بی‌ادبانه درباره این بزرگوار سخن گفته است.

و برای ما روشن است که همه این عداوت‌ها و یا اعتراض‌ها و انتقادهای بی‌جا و بی‌اساس از کجا نشأت گرفته است: «شنشنة اعرفها من اخزم»([246]) اینها همه از نقدهای صریح و خالی از هرگونه مسامحه و

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 219 *»

سازش‌کاری شیخ مرحوم­ بر گفتار حکماء و عرفاء اصطلاحی، به‌ویژه ملاصدرا، سرچشمه گرفته است. در صورتی که شیخ مرحوم از قرآن پیروی فرموده که می‌فرماید: و قل الحق من ربّکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر… .([247])

شما ببینید که عداوت و بغض و حسادت کار را به کجا می‌کشاند که به شخصی حکیم سخنی را نسبت دهند که به هیچ عاقلی نتوان نسبت داد. و همان‌طوری که خود نتیجه گرفته‌اند خلاف بداهت و خلاف حس و عیان‌گویی را به آن بزرگوار و اتباع او نسبت داده‌اند. کجا و در کدام کتاب این بزرگواران اثبات کرده‌اند که معصومین؟عهم؟ فاقد جسم بوده و بدن جسمانی ندارند و فضل و کمال ایشان در این است که بدن مثالی داشته باشند و ابدان ایشان از عناصر عالم مثال باشد و مقصودشان هم از مثال، عالم صور مجرده باشد که مافوق عالم جسم (به گفته آنها عالم طبیعت) است و بدن دنیوی طبیعی و جسمانی ایشان را انکار کرده باشند. در صورتی که حتی بعد از مرگ دنیوی و جدا شدن روح از بدن آن بزرگواران احکام آن بدن‌های جسمانی را مثل وقت زنده بودن آنها رعایت کرده‌اند و منشأ اختلاف شیخی و بالاسری همین امر بوده است که شیخ مرحوم حرمت بدن امام را بعد از وفات لازم می‌دانسته، مانند حرمت آن در زمان حیات و لانّ الامام لایتقدّم و

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 220 *»

 لایساوی([248]) را ملاک قرار داده و مقدم بر قبر و یا مساوی با قبر امام نماز گزاردن را جایز نمی‌دانست و برخلاف نظر او، بعضی نه‌تنها نماز گزاردن را مساوی با قبر امام؟ع؟ جایز می‌دانستند، که عملاً بالای سر مطهر حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه نماز جماعت اقامه می‌کردند و عنوان شیخی را به اتباع و مقلدین شیخ و عنوان بالاسری را برای خود و مقلدین خود انتخاب کردند.

همچنین است سایر مباحثی که در فضائل ظاهره همین ابدان جسمانی معصومین؟عهم؟ بیان فرموده‌اند. که از جمله آن فضائل این مطلب بوده که ملای سبزواری و امثال او یا آن را درک نکرده‌اند و یا آن را برای اظهار عداوت و کینه‌های خود بهانه قرار داده‌اند و آن این است که ابدان اصلی جسمانی ایشان از اجزاء اصلی و عناصر اصلی حقیقت جسم و جسم حقیقی تشکیل شده و در بی‌نهایت از اعتدال و صفا است که هرکس حقیقت جسم و جسم حقیقی و کیفیت ترکیب اصلی و ذاتی اجزاء و عناصر آن را دانست، امر ابدان این بزرگواران بر او مشتبه نمی‌شود که گاهی ظاهر و گاهی غائب، گاهی در زمین و گاهی در آسمان و گاهی در دنیا و گاهی در برزخ و هورقلیا و گاهی در آخرت و گاهی در هر سه‌جا به‌سر ببرند و گاه یک و گاه متعدد باشند و در همه‌حال، بدن ایشان جسمانی و از عالم اجسام باشد و هیچ‌گاه و در هیچ حالت فاقد این

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 221 *»

مرتبه نبوده، همان‌طوری که فاقد هیچ مرتبه از مراتب وجودی و کمالات آنها نبوده و نخواهند بود. و بلکه قوام همه مراتب به مراتب ایشان است که خود بحثی جدا است.

تن‌شناسان زود ما را گم کنند   آب‌نوشان ترک مشک و خم کنند
جان‌شناسان از عددها فارغند   غرقه دریای بی‌چونند و چند
جان شو و از راه جان جان را شناس   یارِ بینش شو نه فرزند قیاس

و در واقع، این انتقاد بر خود ملای سبزواری وارد است که در توجیه صعود عیسی؟ع؟ به آسمان سخنی دارد که به فشرده و ترجمه آن اکتفاء می‌کنیم. بعد از مقدماتی می‌گوید: «برای هر موجود مستقل‌الوجودی حقیقتی است و رقیقه‌ای و رقیقه رقیقه‌ای است. پس انسان حقیقتش انسان جبروتی، بلکه انسان لاهوتی علمی است که در علم خداوند علیم حکیم می‌باشد و رقیقه آن انسان صوری [مثالی] که بدون ماده است. و رقیقه رقیقه آن انسان طبیعی مادی [جسمانی] است.»

تا آنکه گوید: «و چون هیولای عنصریات در آسمان نیست، روح‌اللّه [عیسی؟ع؟] هم به مرتبه مادی خود در آسمان نیست، بلکه او به روح قدسی خود و وجود صوری خود در آسمان می‌باشد. و هیولای عنصری بیگانه است از او. و اصرار بر اینکه هیولای عنصری هم در آسمان وجود دارد، ناشی از جهل است… .»

تا آنکه گوید: «خداوند در شأن خاتم؟ص؟ فرماید: و قالوا لن‌نؤمن

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 222 *»

 لک…؛ و گفتند هرگز ایمان به تو نخواهیم آورد تا آنکه از زمین برای ما چشمه آبی بیرون آوری یا آنکه تو را باغی از خرما و انگور باشد که در میان آن باغ نهری آب جاری گردد یا آنکه آسمان بر سر ما فرو افتد آن‌چنان که تو گمان می‌بری [و ما را از آن می‌ترسانی]، یا آنکه خدا را همراه فرشتگانش نزد ما حاضر سازی، یا آنکه خانه‌ای از زر و کاخی زرنگار داشته باشی یا آنکه بر آسمان بالا روی و باز هم هرگز ایمان نیاوریم و باورمان نشود به آسمان بالا رفتنت را مگر آنکه کتابی بر ما فرود آوری که آن را بخوانیم. بگو [در پاسخ این خواسته‌ها] منزه است پرورنده من [و شگفتا از این خواسته‌ها] آیا من بشری بیش هستم که از جانب خدا به رسالت آمده‌ام؟

و اظهار تعجب بعد از سخن کفّار: او ترقی فی السماء…؛ یا آنکه به آسمان بالا روی، به فرموده‌اش: قل سبحان ربی هل کنت الا بشراً رسولاً؟ از این جهت است [که به وجود جسمانی صعود به آسمان ممکن نیست] وگرنه باوجود صوری [مثالی] بالا رفتن به آسمان مایه شگفتی نخواهد بود. و یا آنکه تعجب از سخن آنها است که گفتند: او تأتی بالله…؛ نه آنکه تعجب درباره ترقی و صعود به آسمان باشد، زیرا این امر منافات با بشریت نداشته [چون به مرتبه صوری و مثالی خود صعود می‌کند] همچنان‌که منافاتی نیست میان بشریت و میان آنکه دارای باغ خرما و انگور باشد. پس باطل شد سخن کسی که می‌گوید از این آیه شریفه استفاده می‌شود که بشر نمی‌تواند به آسمان بالا رود.

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 223 *»

و درباره خاتم‌الانبیاء؟ص؟  آن کسی که نفس کلیه الهیه او گویا نفس کلیه آسمانی است و کسی که اگر او نبود افلاک آفریده نمی‌شد و درباره فرزندان بزرگوارش رسید: “نفس‌های شما در نفس‌ها است و روح‌های شما در روح‌ها.” و نیز: “به ایشان ساکن‌ها ساکن شده‌اند و حرکت‌کننده‌ها حرکت کرده‌اند.” و درباره نفوس افلاک و ارواح آنها باید گفت که آنچه درباره عیسی گفتیم حق و ثابت است، ولی به‌طور اکمل و اعلی؛ زیرا آن بزرگوار دارای کلیت است. و در واقع به تمام آسمان‌ها احاطه دارد به احاطه حق و گستردن خدای واسع علیم.

پس آن حضرت آسمانی است، به‌طوری که گویا نزول نفرموده است از جهت جامعیت او و از جهت اینکه مظهر اعظم خدایی است که لایشغله شأن عن شأن و لایحجبه شی‌ء عن شی‌ء؛ او را مشغول نکرده شأنی از شأنی و حجاب نمی‌کند او را چیزی از چیزی. در عین بلندیش فرود آمده و تکمیل‌کننده است و ربط میان حق است و خلق. آن خلقی که نفوس ایشان به‌مانند قوای او است و بدن‌هایشان به‌مانند اعضاء او است. پس او زمینی است، آسمانی است، خلق است، امر است، جامع جوامع است، همان‌طوری که فرمود: داده شده‌ام جوامع کلم را. و مقام او ختم مقامات است. پس سخن آن کوران [ کفار] نسبت به کسی که شأن اصلی او آسمانی بودن اوست اما به مقام حقیقتش و به وجود صوریش [مقام مثالی او] به دلیل عقل و نقل و به ضرورت دین، از کوری باطنی

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 224 *»

آنان سرچشمه می‌گرفت و فرمایش خدا: سبحان ربی… کلمه تعجب است از همین کوری.»

تا آنکه گوید: «هرگاه گفته شود که صاحب عقل بسیط یا ناظر به نور خدا در جبروت است مثلاً… یا به وجود صوری خود در ملکوت اسفل است، سخن غریبی نخواهد بود، زیرا مادیت [جسم] از این سخن غریب و بیگانه است. و اهل حسّ هستند که گمان می‌برند انسان فقط همین مرتبه مادی [جسمانی] است، در صورتی که انسان مجموعه‌ای است از معنی و صورت. و صاحب عقل بسیط، اگر همه‌اش معنی نباشد، قسمت مهم او معنی است.

آدمی چیست برزخی جامع   صورت خلق و حق در او واقع
متصل با حقایق جبروت   مشتمل بر رقایق ملکوت
ظاهرش خشک‌لب به ساحل فرق   باطنش در محیط وحدت غرق

و این کوران نمی‌بینند مگر ماده منجمد بیگانه از انسان را. از ره صورت یکی است مردم و مردم‌کیا.

و اما عقل بسیط و روح اعظم در طیران خود در فضای جبروت و آستانه لاهوت به‌سر می‌برند و آنان از دیدن ایشان در حجاب و پرده هستند… .»

تا آنکه گوید: «…در آسمان بودن و اقتدا کردن به مهدی؟ع؟ بعد از نزول از آسمان مخصوص عیسی؟ع؟ نبوده و اثبات شی‌ء مستلزم نفی از ما عدای آن نیست. و عرفاء معتقدند که برای روحانیت هریک از

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 225 *»

اولی‌العزم از رسولان آسمانی است. و اینکه در خصوص عیسی؟ع؟ این حکم جاری گردیده از جهت غلبه روحانیت در او است و ازاین‌رو به روح‌اللّه ملقب گردیده و علم تأویل [در مقابل شرع و تنزیل] بر او غلبه دارد. مانند آنکه می‌گفت: برادرم موسی شما را به ختنه کردن دستور می‌داد و من شما را به قطع سر نفس اماره بالسوء دستور می‌دهم و… قبله عیسی مشرق بود آن‌چنان که قبله موسی مغرب بود و قبله ما میان مشرق و مغرب است. و اگر مقصود بیان غلبه روحانیت او نبود، این اختصاص هم نبود؛ زیرا همه ارواح، به‌خصوص ارواح انبیاء و اولیاء، آسمانی و علوی هستند. بلکه خدا نسبت داده روح همه را به خودش در فرمایشش: و نفخت فیه من روحی. زیرا این فرمایش درباره آدم نوعی است و مخصوص به آدم صفی‌اللّه نیست. چون مرجع کنایه غائب در آیات مربوطه انسان یا بشر است. و اذ قال ربک للملائکة انّی خالق بشراً من صلصال من حمأ مسنون فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین. و نیز سجده ملائکه به‌حسب معنی و واقع مخصوص به آدم ابی‌البشر نبوده همچنان‌که در فرمایش خدا است: و لقد خلقناکم ثمّ صوّرناکم ثمّ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم. زیرا هر بشری مسجود جمیع آن چیزهایی است که نامیده می‌شوند به قوا و طبایع. چون تمام قوای عالم با قوای نفس ناطقه سنخیت دارند و تفاوتی در میان نیست مگر به جمع [در انسان] و تفرّق [در عالم] و لفّ [درهم‌پیچیدگی در انسان] و نشر

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 226 *»

[پراکندگی در عالم]. آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری. و تمامی این قوا به اعتبار جهت و نسبت آنها به خداوند، ملائکه دراکه و عمّاله نامیده می‌شوند…»([249])

اکنون شما قضاوت کنید، آیا این توجیهات درباره صعود و نزول عیسی؟ع؟ و غیر اینها از اموری که ذکر کرده صحیح است؟ و ما توجیه عروج و نزول عیسی؟ع؟ را از نظر مکتب علمی و فلسفی شیخ مرحوم­ ذکر کردیم و به توضیح اجمالی بسنده نمودیم. مقایسه و قضاوت به عهده شما، و ما می‌گذریم. ولی دو نکته را متذکر می‌شویم که مربوط به قسمت اخیر سخن او است:

1)  یکی از اشتباهاتی که از اهل سنت در میان شیعه، به‌خصوص حکماء و عرفاء آنها نفوذ کرده است، تعمیم دادن آیاتی است که درباره آدم علی نبینا و آله و علیه السلام و الصلوة رسیده است. یعنی نوع آن آیات را با آدم نوعی (نوع انسانی) تطبیق نموده و تفسیر می‌نمایند. و این اشتباه بزرگی است.

توضیح می‌دهیم به اینکه آدم؟ع؟ دارای دو جهت بوده: یکی آنکه مبدأ نوع انسان بوده است و در این امر، او با سایر فرزندانش و فرزندانش با او، در احکام و امور متعلق به نوع انسانی مشترک می‌باشند. و جهت

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 227 *»

دیگر اینکه او حجت خدا بوده و پیامبر الهی و مبدأ حجت‌های خدا در روی زمین می‌باشد. در این جهت، برای او احکامی و اموری در کتب آسمانی و در روایات وارده از حجت‌های الهی بیان گردیده که در آن احکام و امور با سایر فرزندانش مشترک نبوده و فرزندانش ــ  غیر از حجت‌های خدا ــ  با او در آنها مشترک نیستند؛ از قبیل نفخه روح خدایی و مسجود ملائکه بودن و خلیفةاللّه در زمین بودن و این نوع امور که شأن حجت‌های خداوند است و هیچ‌گونه اشتراکی میان آن حجت‌ها و سایر انسان‌ها در این نوع امور و احکام وجود ندارد. در این مطلب به همین مقدار اشاره اکتفاء نموده و با مراجعه به آیات و روایات این مطلب کاملاً روشن می‌گردد. مقصود ما فقط تذکر دادن اصل مطلب بود.

2) ملای سبزواری، به‌متابعت از سایر حکما، ملائکه را عبارت می‌داند از قوا و طبایع. در صورتی که ملائکه حقایقی هستند موجود و مستقل و مرتبه آنها یکی از مراتب سلسله طولیه به‌شمار می‌آید. و مخلوقاتی می‌باشند مثل سایر مخلوقات که عالمی مستقل داشته و دارای احکام مستقلی می‌باشند. و قوا و طبایع خاصیت‌های اشیاء بوده و در وجود و حقیقت خود جدای از ملائکه می‌باشند.

و آیات و روایات درباره ملائکه آن‌قدر روشن است که جای هیچ‌گونه اشکال و تردیدی نیست که توجیه حکماء در مورد آنها بی‌جا و توجیهی است باطل و فاسد که اینجا جای بحث از آن نیست و در این

 

«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 228 *»

نکته هم به همین اجمال اکتفاء می‌کنیم. و از ذکر اشکالات دیگری که در این کلام ملای سبزواری وجود دارد، خودداری نموده و به اصل بحث بازمی‌گردیم.

اللهم انّا نشکو الیک فقد نبینا صلواتک علیه و آله و غیبة ولینا و کثرة عدوّنا و قلّة عددنا و شدّة الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا فصلّ علی محمد و آله و اعنّا علی ذلک بفتح منک تعجّله و بضرّ تکشفه و نصر تعزّه و سلطان حق تظهره و رحمة منک تجللناها و عافیة منک تلبسناها برحمتک یا ارحم الراحمین.([250])

([1]) بحارالانوار ج 36 ص 305

([2]) بحارالانوار ج 36 ص 194

([3]) پانزدهم شعبان سال 255 هـ ق، بحارالانوار ج 51 ص 1

([4]) بحارالانوار ج 51 ص 134

([5]) بحارالانوار ج51 ص 134

([6]) بحارالانوار ج 52 ص 92

([7]) دعاء عدیله، مفاتیح الجنان، باب اول.

([8]) رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 1

([9]) بحارالانوار ج 51 ص 33

([10]) بحارالانوار ج 52 صص 151 و 156

([11]) بحارالانوار ج 51 ص 224

([12]) شرح نهج البلاغه ج 8 ص 355

([13]) تاریخ الغیبة الکبری ص 31

([14]) رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 2

([15]) تاریخ الغیبة الکبری ص32

([16]) بحارالانوار ج54 ص336

([17]) شرح اصول الکافی ص558

([18]) رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 3

([19]) رسائل شیخ اشراق ج2 ص254

([20]) الشواهد الربوبیة ج1 ص342 ـــ المبدأ و المعاد ص353 و 406 و 481

([21]) شرح مثنوی ج1 ص62

([22]) بحارالانوار ج87 ص98

([23]) و همچنین کلمات دیگری هم در این دعاء وجود دارد که یونانی است مانند: حوریث، فاران، ایل، ساعیر. و نیز آهیاً شَراهیا  که در دعاء شب عرفه و شب‌های جمعه وارد شده و یونانی است. (الاقبال بالاعمال الحسنة ج2 ص52)

([24]) بحارالانوار ج 3 ص 146

([25]) و این اصطلاحی بوده که در رشته جغرافیا به‌کار می‌رفته و نظر به اینکه اشکالی فراهم نمی‌ساخته، در میان حکماء هم متعارف بوده و حتی در فرمایشات امیرالمؤمنین علی؟ع؟ هم دیده می‌شود که می‌فرماید: و اللّه لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها علی ان‌اعصی اللّه فی نملة اسلبها جلب شعیرة مافعلته، (بحارالانوار ج41 ص162) به خدا سوگند که اگر اقلیم‌های هفت‌گانه با آنچه زیر آسمان‌های آنها است به من داده شود برای اینکه نافرمانی خدا را درباره مورچه‌ای نمایم به اینکه از او پوست جوی را بگیرم چنین کاری را نخواهم کرد.

منشأ این اصطلاح ریاضی‌دانان بوده‌اند که هر اقلیمی را از مغرب تا مشرق از نظر طول دانسته و از نظر عرض به این‌طور بوده که تفاوت بین طولانی‌ترین روز هر اقلیمی را نیم ساعت محاسبه می‌کرده‌اند. در کتاب معیار اللغة در توضیح لغت «اقلیم» می‌فرماید: «و الاقلیم الثامن عند الحکماء عالم هورقلیا ای عالم آخر و هو مقرّ سلطنة بقیةاللّه عجّل اللّه فرجه.» رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 4

([26])  بحارالانوار ج1 ص141 و ج8 ص120 و ج10 ص170 و  ج25 ص39 و ص139 و ج37 ص84

([27]) بحارالانوار ج 52 ص 287

([28]) بحارالانوار ج 68 ص 102

([29]) توبه: 49

([30]) بحارالانوار ج16 ص173

([31]) رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 5

([32]) بحارالانوار ج 8 ص 147

([33]) جواهر الحکم، ج14، رسالة فی جواب بعض الدیانین من اصفهان (اسرار العبادات)، ص159

([34]) بحارالانوار ج 25 ص 116                                                      (2) بحارالانوار ج 52 ص 322

(3) بحارالانوار ج 26 ص 7                                     (4) بحارالانوار ج 41 ص 283

(5) بحارالانوار ج 10 ص 70                                     (6) مشارق انوار الیقین ص269

([35]) بحارالانوار ج 17 ص 235                         (2) بحارالانوار ج 48 ص 224

(3) بحارالانوار ج48 ص223                            (4) بحارالانوار ج 49 ص 300

([36]) بحارالانوار ج 52 ص 90

([37]) بحارالانوار ج 51 ص 2

([38]) بحارالانوار ج 51 ص 14

([39]) بحارالانوار ج 50 ص 332

([40]) بحارالانوار ج51 ص361

([41]) بحارالانوار ج53 ص200 (جنة المأوی فی ذکر من فاز بلقاء الحجة؟ع؟ او معجزته فی الغیبة الکبری لمؤلفه العلامة الحاج میرزا حسین النوری؟ق؟)

([42]) مواعظ ماه مبارک رمضان 1310 (مرحوم آقای شریف طباطبائی/)، موعظه25

([43]) بحارالانوار ج 42 ص 50 تا 53

([44]) بحارالانوار ج 50 صص 132 و 202

([45]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج8، الرسالة الرشتیة، ص421

([46]) فرموده «زیر هورقلیا»، زیرا آسمان‌های آن مرتبه را هورقلیا نامند و از باب غلبه و یا تسمیه کل به اسم جزء اعظم، همه آن عالم را هورقلیا گویند. دیگر اینکه فرموده دنیا به اعتبار این است که آن عالم به لحاظی از آخرت شمرده نمی‌شود.

([47]) احتمال می‌رود این اسامی رموزی باشد که هر حرفی اشاره به جهتی از جهات آن عالم است.

([48]) در اصطلاح شیخ مرحوم، «نقباء» نامیده می‌شوند و چون ایشان مانند امام؟ع؟ عمرشان طولانی نیست، بلکه در اجل معینی می‌میرند، و امام؟ع؟ از میان خلق هم‌تراز و هم‌جنس ایشان را به عوض ایشان برمی‌گزینند، آنان را «ابدال» گویند.

([49]) مراد هنگام ظهور عمومی حضرت؟ع؟ است.

([50]) رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 6

([51]) الانوار النعمانیة ج4 ص237 ـــ رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 7

([52]) بحارالانوار ج 57 ص 332

([53]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج8، الرسالة الرشتیة، ص442

([54]) زیرا در حدیث رسیده که امام؟ع؟ چون بر جان خود ترسید، یعنی اگر غائب نمی‌شد او را می‌کشتند و نظام هستی از هم می‌پاشید، ازاین‌جهت غائب گردید. (بحارالانوار ج52 ص90) ـــ رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 8

([55]) مطابق این فقره شریفه زیارت جامعه کبیره: و حجج اللّه علی اهل الدنیا و الآخرة و الاولی (بحارالانوار ج99 ص128) عوالم را سه عالم نامیده‌اند. و آیه شریفه و ذکرهم بایام اللّه (ابراهیم: 5) را هم به این سه دوره تفسیر کرده‌اند: دوره دنیا و دوره ظهور و رجعت و دوره آخرت. ـــ رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 9

([56]) بحارالانوار ج 52 ص 223                                              (2) قصص: 21

(3) بحارالانوار ج 44 ص 332                       (4) بحارالانوار ج 44 ص 63

([57]) بحارالانوار ج 26 ص 240

([58]) بحارالانوار ج 100 ص 375

([59]) کشف المراد ص 362

([60]) بحارالانوار ج 53 ص 175

([61]) بحارالانوار ج 53 ص 178

([62]) آن بزرگوار از شاگردان مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی، و ایشان از شاگردان مرحوم حاج سید کاظم رشتی، و ایشان از شاگردان مرحوم شیخ احمد احسائی+ بوده‌اند.

([63]) موعظه نهم، ماه مبارک رمضان سال 1317 هـ ق. ـــ  رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 10

([64]) بحارالانوار ج 50 ص 132

([65]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج8، الرسالة الرشتیة، ص422

([66]) رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 11

([67]) بحارالانوار ج83 ص142 و ج99 ص131

([68]) بحارالانوار ج 13 ص 299

([69]) رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 12

([70]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج 8، الرسالة الرشتیة، ص424

([71]) لغت «هتف» و «هتاف» یک معنایش سخن گفتن سخن‌گویی است که دیده نشود و ازاین‌جهت هرگاه سخنی شنیده شود و گوینده آن نمایان نباشد، می‌گویند از هاتفی شنیدم که چنین می‌گفت. و عرب‌های فصیح تلفن را «هاتف» می‌گویند، زیرا صدا شنیده می‌شود اما گوینده دیده نمی‌شود.

([72]) چنان‌که مثلاً اطرافیان امام؟ع؟ صدای او را شنیدند و از امام؟ع؟ سؤال کردند: این صدای چه کسی بود که بر شما سلام کرد؟ ایشان هم فرمودند: خضر؟ع؟ بود. و بصیرت و معرفت آنها افزوده شد. (بحارالانوار ج22 ص515)

([73]) الفطرة السلیمة ج 2 ص 186

([74]) بحارالانوار ج 45 ص 304

([75]) بحارالانوار ج 8 ص 122

([76]) خودشان؟عهم؟ فرموده‌اند: ان میتنا اذا مات لم‌یمت و مقتولنا لم‌یقتل و غائبنا اذا غاب لم‌یغب. (حدیث نورانیت: مشارق الانوار ص161 و بحارالانوار ج26 ص6)

([77]) بقره: 1

([78]) یونس: 2

([79]) مؤمنون: 50

([80]) نور الثقلین ج 1 ص 31، بحارالانوار ج 52 ص 124

([81]) البرهان ج 1 ص 56، بحارالانوار ج 68 ص 285

([82]) نور: 55

([83]) عوالی‌اللئالی ج 4 ص 91  بحارالانوار ج 38 ص 304

([84]) التفسیر الکبیر ج 2 صص 27 و 28

([85]) بحارالانوار ج46 ص 69

([86]) ملک:  30

([87]) بحارالانوار ج24 ص100 ــ بحارالانوار ج51 ص52

([88]) الکافی ج 1 ص 339

([89]) بحارالانوار ج 51 ص 52

([90]) بحارالانوار ج 25 ص 169                         (2) روم: 24

(3) بحارالانوار ج 36 ص 176                         (4) بحارالانوار ج 102 ص 215

([91]) حج: 45

([92]) کافی ج1 ص427 ـــ بحارالانوار ج 24 ص 101

([93]) بحارالانوار ج24 ص101

([94]) سفینةالبحار (چاپ جدید) ج1 ص218

([95]) سَبَغت النعمة: اتسعت؛ و الشی‌ء: تمّ؛ اسبغ اللّه علیه النعمة: اتمّها. (معیار اللغة، )

([96]) لقمان: 20

([97]) البرهان ج4 ص376

([98]) نور الثقلین ج 4 ص 212، بحارالانوار ج 24 ص 54

([99]) بحارالانوار ج51 ص137

([100]) بحارالانوار ج24 ص78

([101]) نحل: 16

([102]) تفسیر القمی ج2 ص343 ـــ  بحارالانوار ج24 ص81

([103]) بحارالانوار ج36 ص289

([104]) تفسیر فرات کوفی ص82 ـــ  بحارالانوار ج28 ص247

([105]) کافی ج1 ص200 ـــ  بحارالانوار ج25 ص123

([106]) نساء: 69 ـــ  بحارالانوار ج24 ص31

([107]) بحارالانوار ج 35 ص 200

([108]) مائده: 55

([109]) بحارالانوار ج 46 ص 243

([110]) کمال الدین و تمام النعمة ج2 ص370 ـــ بحارالانوار ج 51 ص 33

([111]) کمال الدین و تمام النعمة ج2 ص381 ـــ بحارالانوار ج50 ص240

([112]) کمال الدین و تمام النعمة ج2 ص411 ـــ  بحارالانوار ج51 ص145

([113]) کمال الدین و تمام النعمة ج2 ص440 ـــ  بحارالانوار ج 52 ص 151

([114]) کمال الدین و تمام النعمة ج1 ص303 ـــ  بحارالانوار ج 51 ص 109

([115]) کمال الدین و تمام النعمة ج1 ص316 ـــ  بحارالانوار ج51 ص132

([116]) کمال الدین و تمام النعمة ج2 ص378 ـــ  بحارالانوار ج52 ص283

([117]) بحارالانوار ج 53 ص 6

([118]) علماء در بیان مراد امام صادق؟ع؟ از این جمله اختلاف دارند که شاید بعد به آن اشاره کنیم.

([119]) کمال الدین و تمام النعمة ج2 ص437 ـــ بحارالانوار ج 52 ص 25

([120]) بحارالانوار ج 28 ص 72

([121]) الغیبة (للنعمانی) ص143 ـــ  بحارالانوار ج 28 ص 72

([122]) الغیبة (للنعمانی) ص161 ـــ  بحارالانوار ج52 ص145

([123]) الغیبة (للنعمانی) ص187 ـــ  بحارالانوار ج51 ص155

([124]) الغیبة (للنعمانی) ص137 ـــ مستدرک‌الوسائل ج17 ص286

([125]) بحارالانوار ج 52 ص 390                           (2) بحارالانوار ج 45 ص 295

(3) بحارالانوار ج 52 ص 287     (4) مفردات الفاظ القرآن، ذیل ریشه «ظهر»، ص541

([126]) مفردات الفاظ القرآن، ذیل ریشه «غیب»، ص616

([127]) همان، ذیل ریشه «خرج»، ص278

([128]) کمال الدین و تمام النعمة ج2 ص641

([129]) تعارفی است که مرسوم آن زمان بوده، مثل آنکه به امراء می‌گفتند: اصلح اللّه الامیر. و مراد این است که خدا شما را سالم بدارد، یا اینکه خدا کارهای شما را به صلح و آرامش بگذراند.

([130]) کافی ج 1 ص 342

([131]) کمال الدین ج2 ص372                                                        (2) ینابیع المودة ج3 ص297

([132]) کمال الدین ج2 ص652 ـــ  بحارالانوار ج52 ص285

([133]) غیبت طوسی ص 421 ـــ  بحارالانوار ج51 ص217

([134]) بحارالانوار ج 52 ص 322

([135]) بحارالانوار ج 49 ص 237

([136]) مفردات الفاظ القرآن ص342، ذیل ریشه «رجع».

([137]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج5، رسالة فی العصمة و الرجعة، ص286

([138]) غیبت نعمانی ص146 ـــ  بحارالانوار ج52 ص226

([139]) غیبت نعمانی ص147 ـــ  بحارالانوار ج52 ص226

([140]) الزام الناصب ج2 ص139

([141]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج8، الرسالة الرشتیة، ص425

([142]) بقره: 243

([143]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج5، رسالة فی العصمة و الرجعة، ص329

([144]) مقصود این است که امام؟ع؟ در حال غیبت که دیده نمی‌شود، آن‌چنان نیست که از روی زمین خارج شده و مثلاً به آسمان‌ها صعود کرده باشد و یا از عرش این عالم خارج شده باشد و در وراء عرش و جهت بالای آن مسکن کرده باشد. و باوجود اینکه می‌فرماید در حال غیبت به آسمان صعود نموده و در مافوق عرش این عالم ساکن شده است، چنین مقصودی ندارد. بلکه مقصود این است که با آنکه امام؟ع؟ در روی همین زمین است و هیچ این زمین را ترک نکرده است، همین که غائب شد، یعنی دیده نشد، در همین وقت از شدت لطافت و نورانیت، بدنش مناسب اجرام آسمانی عالم هورقلیا گردیده و از نظر رتبه و شرف و منزلت مافوق عرش این عالم است. نمونه این صعود آنکه در حدیث رسیده است که اجساد امامان؟عهم؟ در قبور منوره ایشان بیش از سه روز باقی نمی‌ماند و بعد از سه روز به آسمان بالا می‌رود یا بالا برده می‌شود؛ همچنین اجساد انبیاء؟عهم؟. و در بعضی روایات مدت را چهل روز ذکر کرده‌اند، که این اختلاف به ملاحظه اختلاف مراتب ایشان در شرافت و رتبت است. که مقصود از صعود و بالا رفتن به آسمان، همان خلع صورت بشری و جسم عنصری است، وگرنه تا رجعت اجساد ایشان در قبور منورشان در همین زمین موجود است. و ازاین‌رو است که خود اهل عصمت؟عهم؟ آن اجساد مطهره را در میان همین قبور منوره می‌بینند و با یکدیگر گفتگو می‌کنند و بنابراین معنای «ظهور می‌فرماید» نه آن است که از آسمان روی زمین فرود می‌آید؛ بلکه معنایش این است که با آنکه روی زمین است دیده نمی‌شود و اگر دیده شود، شناخته نمی‌شود. آشکار می‌شود برای همه مردم و شناخته می‌شود نزد همه مردم به‌عنوان مهدی و حجت خدا و قائم آل‌محمد؟عهم؟. اللهم عجّل فرجه الشریف.

([145]) بحارالانوار ج51 ص217

([146]) اثبات‌الوصیة ص267

([147]) بحارالانوار ج51 ص220

([148]) منقول در کشف الاستار محدث نوری ص 71

([149]) کشف الاستار ص 83

([150]) کشف الاستار ص 98

([151]) کشف الاستار ص249

([152]) کشف الاستار ص276

([153]) یوم الخلاص ص155

([154]) یوم‌الخلاص ص157

([155]) آل‌عمران: 55

([156]) مائده: 117، بحارالانوار ج25 ص118

([157]) بحارالانوار ج 14 ص 338

([158]) بحارالانوار ج 14 ص 338

([159]) بحارالانوار ج 6 ص 301

([160]) و بدیهی است که علوم امروز، با همه ترقی و پیشرفتی که کرده، هنوز نتوانسته از حد جمادیت بدن انسانی بالاتر رود. و بر این اساس، هرچه هم پیشرفت کند، باز هم از این حد و مرز نمی‌تواند تجاوز کند. و به‌طور کلی مرتبه‌های بالاتر از دسترس ابزار و قوانین مادی خارج است و امکان دست یافتن به آن مرتبه‌ها تصور نمی‌رود. و از همین رو، تمام آثار و خواص نباتیت و حیوانیت را در همین جمادیت پیگیری کرده و آنها را نتیجه همین ترکیب‌ها و فعل و انفعال‌ها می‌دانند.

ما براساس نظر علوم روز بحث نمی‌کنیم. ما به‌حسب آنچه از آیات و روایات و فرمایشات حکماء الهی مستفاد است سخن می‌گوییم و مقصودمان از حکماء الهی هم حکماء ربانی است که علم ایشان لدنّی و مصون از لغزش و خطا است، نه کسانی که به این نام حکماء الهی نامیده شده‌اند ولی در حکمت خطاها و اشتباهات بی‌شمار داشته و از حکماء بیگانه با اسلام و قرآن اقتباس کرده‌اند.

([161]) بحارالانوار ج 50 ص 69 ــ  مشابه همین حادثه درباره امام رضا؟ع؟ هم نقل شده است. (بحارالانوار ج49 ص186)

([162]) در مکتب شیخ مرحوم­ ثابت گردیده که هر موجودی به‌حسب عالم و مقام خود از هشت مرتبه تشکیل شده است: 1ــ  جسم 2ــ  مثال 3ــ  ماده 4ــ طبع 5ــ  نفس 6ــ  روح 7ـ  عقل  8ــ  فؤاد. و مجموعه از مرتبه مثال به بالا را روی‌هم‌رفته «روح» می‌گویند و جسم را «بدن» می‌نامند که آن هم از سه جزء تشکیل شده است: جمادیت، نباتیت و حیوانیت. در دنیا امر چنین است، در برزخ هم چنین است و در آخرت هم همین‌طور خواهد بود.

([163]) تفسیر نور الثقلین ج1 ص571               (2) آل‌عمران: 55               (3) مائده: 117

(4) بحارالانوار ج11 ص277                             (5)  بحارالانوار ج25 ص118

([164]) و حدیث حضرت صادق؟ع؟ درباره پیراهن عیسی؟ع؟ که نقل گردید تأویل شده است به همین جزء جمادی از بدن او که دستور به القاء آن رسید. و اگر ظاهر آن هم مراد باشد بدیهی است که پیراهنی که رشته و بافته و دوخته روی این زمین باشد به کار همین جزء جمادی بدن می‌آید و اما جزء نباتی و حیوانی، پیراهن و جامه مناسب رتبه آسمانی می‌خواهند و به این نوع جامه نیازی ندارند و بر اندام آنها متناسب نمی‌باشد.

([165]) اصول کافی ج 1 ص 242ـــ  بحارالانوار ج 13 ص 399

([166]) گرچه بعضی این حدیث را ضعیف شمرده و حسن بن العباس بن الحریش را که راوی این حدیث است راوی ضعیف دانسته‌اند. و او صاحب کتابی است به نام کتاب انّا انزلناه فی لیلة القدر. و گفته‌اند که این کتاب الفاظش فاسد و روایاتش مضطرب است. ولی حق مطلب این است که جرم این شخص این بوده که در این کتاب احادیثی در فضائل نقل نموده است که دیگران نتوانسته‌اند متحمل شوند؛ ازاین‌رو او را و احادیث او را ضعیف شمرده‌اند، همان‌طوری که بعضی از بزرگان علم رجال به این مطلب اشاره کرده‌اند.

([167]) بحارالانوار ج 102 ص 108

([168]) الزام الناصب ج2 ص171

([169]) الزام الناصب ج2 ص249

([170]) بحارالانوار ج 14 ص 336

([171]) لؤلؤة البحرین ص366

([172]) «رَضویٰ» کوهی است میان مدینه منوره و ینبع. و «ذی‌طویٰ» در یک فرسخی مکه و در راه تنعیم است که داخل حرم می‌باشد و به «زاهر» مشهور است.

([173]) بحارالانوار ج 102 ص 108

([174]) بحارالانوار ج 52 ص 6 ـــ  بحارالانوار ج 52 ص 48

([175]) بحارالانوار ج 52 ص 153

([176]) بحارالانوار ج52 ص153

([177]) کافی ج1 ص340ـــ  بحارالانوار ج52 ص157

([178]) بحارالانوار ج52 ص380 به‌نقل از کفایة الاثر.

مرحوم مجلسی، در فصل اول از مقدمه بحارالانوار (ج1 ص10)، کتاب کفایة الاثر را چنین معرفی می‌کند: «و کتاب کفایة الاثر فی النصوص علی الائمة الاثنی‌عشر للشیخ السعید علی بن محمد بن علی الخزاز القمی».)

([179]) الانوار النعمانیة ج2 ص44

([180]) الخرائج و الجرائح ج2 ص902 ـــ  بحارالانوار ج 53 ص 174

([181]) بحارالانوار ج 52 ص 34 و 35

([182]) بحارالانوار ج 13 ص 299 و ج 52 ص 152

([183]) بحارالانوار ج52 ص155

([184]) بحارالانوار ج52 ص158

([185]) بحارالانوار ج52 ص153

([186]) ذاریات: 22

([187]) فصلت: 39

([188]) حج: 5

([189]) غاشیه: 18 تا 20

([190]) بقره: 22

([191]) بحارالانوار ج3 ص35

([192]) قصص: 13 ـــ  بحارالانوار ج51 ص13

([193]) کمال‌الدین ج2 ص428

([194]) بحارالانوار ج52 ص34

([195]) کمال‌الدین ج2 ص468

([196]) بحارالانوار ج 52 ص 153

([197]) نبأ: 6 و 7

([198]) ذاریات: 22

([199]) بحارالانوار ج 51 ص 53

([200]) جواهر الحکم، ج13، رسالة فی جواب المیرزا ابراهیم التبریزی، ص327

([201]) توضیح اجمالی سه حالت آسمان و زمین و کوه گذشت و هر موجودی را که در حال ذوبان و مقام ماده لحاظ کنند بحر (دریا) است و در حالت انعقاد و تعین و مقام صورت که ملاحظه نمایند برّ (خشکی، صحرا) خواهد بود.

([202]) بحارالانوار ج16 ص88

([203]) بحارالانوار ج25 ص48

([204]) انسان: 30                                                                                 (2) بحارالانوار ج26 ص14

(3) بحارالانوار ج26 ص14                                                        (4) بحارالانوار ج 35 ص 59

([205]) جوامع الکلم، ج8، الرسالة الرشتیة، ص421

([206]) این عبارت، عبارتی را که از کتاب مبارک ارشاد در ضمیمه شماره 11 آورده‌ایم یادآور می‌شود: «… پس باید ما برویم تا به آنجا که ولی ظاهر است برسیم …».

([207]) توبه: 33

([208]) نور: 55

([209]) بحارالانوار ج 26 ص 5

([210]) بحارالانوار ج36 ص335 (نقل از  کفایة الاثر)

([211]) الانوار النعمانیة ج2 ص44

([212]) الکافی ج1 ص340 ـــ بحارالانوار ج52 ص153

([213]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج5، رسالة فی العصمة و الرجعة، ص329

([214]) شرح‌الزیاره ج 3 ص 62، در شرح فقره «مؤمن بایابکم…»

([215]) جواهر الحکم، ج13، رسالة فی جواب المیرزا ابراهیم التبریزی، ص326

([216]) مؤمنون: 51

([217]) البرهان ج4 ص23 ـــ  بحارالانوار ج11 ص58

([218]) بحارالانوار ج 52 ص 68

([219]) هود: 69 و 70

([220]) بحارالانوار ج 11 ص 278

([221]) بحارالانوار ج 11 ص 277

([222]) انجیل برنابا ص199 و 200

([223]) یوسف: 31

([224]) بحارالانوار ج66 ص275 ـــ  وسائل‌الشیعة ج24 ص389

([225]) مواعظ ماه مبارک رمضان 1310، موعظه سیزدهم، ص284

([226]) مجموعة الرسائل ج 67 ص 339

([227]) الانوار النعمانیة ج2 ص69

([228]) پاسخ ده پرسش پیرامون امامت، خصائص و اوصاف حضرت مهدی؟عج؟ ص31

([229]) صحیفة الابرار ج 2 ص 384

([230]) کافی ج1 ص340‌ ـــ  بحارالانوار ج52 ص157

([231]) جوامع‌الکلم (ط بصره)، ج8، الرسالة القطیفیة، ص708

([232]) رجوع شود به بخش ضمیمه‌ها، شماره 13

([233]) الانوار النعمانیة ج2 ص107

([234]) مراد ما از بزرگان مکتب مرحوم شیخ احسائی شاگرد آن بزرگوار، مرحوم حاج سید کاظم رشتی و شاگرد ایشان مرحوم حاج محمد کریم کرمانی و شاگرد ایشان مرحوم حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی مشهور به همدانی است که همه علماء ربانی و حکماء صمدانی بوده و غیر ایشان را ما بزرگ این مکتب نمی‌شناسیم.

([235]) برای مطالعه این بخش دقت و آمادگی بیشتری لازم است و اگر خواننده محترم شتاب دارد، فعلاً از مطالعه این بخش صرف‌نظر فرموده و از صفحه 214و عنوان «باز هم نسبتی ناروا» مطالعه خود را ادامه دهد.

([236]) الانوار النعمانیة ج4 ص194

([237]) الانوار النعمانیة ج4 ص194

([238]) الانوار النعمانیة ج4 ص194

([239]) بحارالانوار ج5 ص103

([240]) کافی ج1 ص107ـــ  بحارالانوار ج4 ص71

([241]) مطالب این قسمت، عبارات شیخ مرحوم­ و ترجمه آنها و اعتراض ملای سبزواری و شاگردش، یزدی، بر شرح رساله علمیه، از جهت طولانی بودن، به آخر کتاب منتقل گردید. در اینجا خلاصه‌ای از آنها اضافه شده است.

([242]) در بحث پایانی کتاب: «عبارات شیخ بزرگوار/ و ترجمه آنها».

([243]) بحارالانوار ج 26 ص 7

([244]) رسائل حکیم سبزواری، شرح حدیث علوی، ص 756

([245]) رسائل حکیم سبزواری ص756

([246]) این نیم‌بیت از ابی‌اخزم طائی مشهور شده و ضرب‌المثل گردیده است. او دارای فرزندی به نام اخزم بود که عاق پدر بود و از دنیا رفت و پسرانی از خود به‌جای گذارد. روزی این پسران بر پدربزرگ خود هجوم آورده و او را مجروح نمودند. او این بیت را سرود:

انّ بنــی زمّلونــــی بالـــدم                                         شنشنـــة اعرفـــها من اخزم

(لسان‌العرب ج13 ص243) و شنشنه به‌معنی عادت و طبیعت و خلق و خوی است. یعنی این بچه‌ها که مرا مجروح و خون‌آلود نمودند دارای طبیعت و عادت و خویی هستند که آن را من از اخزم می‌شناسم.

([247]) کهف: 29

([248]) الاحتجاج  ج2 ص490

([249]) رسائل حکیم سبزواری، ص 335، رساله جواب مسائل ملا اسماعیل میان‌آبادی از انتشارات اداره کل اوقاف خراسان.

([250]) اقبال الاعمال ص61، دعاء افتتاح