کاوشی در
کیفیت غیبت امام عصر عجل الله فرجه الشریف – قسمت دوم
جزءاول – چاپ چهارم
سید احمد پورموسویان
بلاد اولاد صاحبالامر؟عج؟ و جزیره خضراء
گرچه از بحث دور شدیم و مطالبی که مستقیماً با بحث ارتباط نداشت مطرح گردید، ولی از آن رو که گوشهای بود از دردهای سینههای اهل ایمان، انشاءاللّه، هم شما مأجور هستید در خواندن و عبرت گرفتن و هم ما مأجوریم در ذکر و یادآوری آنها. و اصل سخن در جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت بود.
در این بحث، ما از دو حکایت مشهور از جهاتی نام نبردیم:([1]) یکی حکایتی که از کمالالدین احمد بن محمد بن یحیی انباری در
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 229 *»
دست است([2]) که در آن بهطور مفصل از بلاد اولاد صاحبالامر؟ع؟ داستانی را نقل میکند و یکی هم حکایت جزیره خضراء. حکایت اول را احمد انباری نقل کرده از شخصی تاجر که مورد تعظیم و تکریم وزیر زمان به نام عونالدین یحیی بن هبیره، که در سال 560 هجری فوت شده است، بوده و در مجلس وزیر در حضور عدهای از دوستان او میگوید که با پدرش، در سال522 هجری، از شهر خود که «ناهیه» نامیده میشده، برای تجارت خارج میشوند و در سفر دریایی به جزائری میرسند که تا آنوقت هیچکدام از مسافران و حتی خود کشتیبانان هم از آنجا گذر نکرده بودند. آن جزائر به نامهای: مبارکه، زاهره، صافیه، ظلوم، و عناطیس خوانده میشدند. اهالی آن جزائر همه شیعه اثناعشری، قائل به ولایت و برائت، متعبد به جمیع آداب و سنن بودند و در هر جزیرهای یکی از اولاد حضرت صاحب الامر؟ع؟ حکومت میکردند به نامهای: طاهر بن صاحبالامر و قاسم بن صاحبالامر و ابراهیم بن صاحبالامر و عبدالرحمن بن صاحبالامر و هاشم بن صاحبالامر. و این شخص گمنام، آنطوری که در این حکایت اظهار میدارد، مسیحی بوده، ولی از اخلاق و رفتار و گفتار آن اهالی تمجید فراوان نموده و از سرسبزی و خرّمی آن جزائر بیاندازه توصیف میکند، بهطوری که گویا نمونهای از دوران ظهور امام؟ع؟ را در آنجا دیده است.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 230 *»
مرحوم مقدس اردبیلی این حکایت را در کتاب حدیقةالشیعة و مرحوم سید نعمةاللّه جزائری در الانوارالنعمانیة نقل کردهاند و بعضی دیگر از علماء شیعه در کتبی که درباره حضرت؟ع؟ نوشتهاند ذکر کردهاند.
این داستان را ما نقل نکردیم؛ زیرا اولاً در این حکایت از جایگاه خود امام؟ع؟ سخن نرفته و فقط در آخر داستان میگوید: «و لقد اقمنا عندهم سنة کاملة نترقب ورود صاحبالامر الیهم لانّهم زعموا انّها سنة وروده فلمیوفقنا اللّه للنظر الیه …» (و ما نزد آنها یک سال تمام ماندیم و تشریففرمایی صاحبالامر؟ع؟ را به نزد ایشان انتظار میکشیدیم، چون چنین فکر میکردند که آن سال، سال تشریف آوردن حضرت است. ولی خدا ما را برای دیدار آن حضرت توفیق نداد.)
و ثانیاً اینکه صحت این حکایت مورد گفتگو است و بعضی از علماء آن را صحیح نمیدانند و معتقدند که این حکایت ساختگی است و قرائنی هم از خود حکایت بر ساختگی بودن آن نشان میدهند. از اینها گذشته، نظر به اینکه این حکایتْ روایت و حدیث صادر از معصوم؟ع؟ نیست، از این جهات ما متعرض آن نشدیم. و جالب آنکه در خود این بلاد اختلاف شده است که آیا این بلاد در همین دنیا است و بلادی است محسوس و مشهود ولی مردم نمیدانند که در کجای دنیا واقع شده، یا آنکه این بلاد از دیدهها غائب است و اگر دنیا را وجب به وجب بگردند این بلاد را نخواهند دید مگر آنکه امام؟ع؟ و یا یکی از اولاد آن حضرت
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 231 *»
اراده بفرمایند که کسی و یا کسانی آن بلاد را ببینند و مشاهده کنند. که خود این اختلاف نظری بودنِ کیفیت غیبت امام؟ع؟ را تثبیت میکند.
و اما حکایت دوم که به حکایت جزیره خضراء مشهور است که مرحوم مجلسی آن حکایت را در کتاب شریف بحارالانوار آورده و میگوید: «رسالهای یافتم که در آن، داستان جزیره خضراء در آبهای سفید نقل شده بود. آن را در این کتاب نقل میکنم زیرا این داستان مشتمل است بر شرفیابی شخصی به خدمت حضرت؟ع؟ و چون در کتب پیشینیان نبود، آن را در قسمت جداگانهای آوردم.»([3])
نویسنده این داستان فضل بن یحیی بن مظفر طیبی است که اهل کوفه و مقیم واسط و شغلش کتابت بوده است. در خدمت علی بن عیسی اربلی (متوفی 692) کتاب شریف کشفالغمة را قرائت کرده و از آن مرحوم اجازه روایتی دارد. او داستان جزیره خضراء را خود، بدون واسطه، از زینالدین علی بن فاضل مازندرانی که به آن دیار سفر کرده شنیده است و بعد از شنیدن آن داستان را نوشته و به نام الجزیرة الخضراء در میان شیعیان منتشر ساخته است.
زینالدین علی بن فاضل، در سال ششصد و نود هجری، با استادش زینالدین علی مغربی، که از علماء اندلس است، از دمشق عازم اندلس میشود. پیش از رسیدن به زادگاه استاد، در اولین آبادی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 232 *»
اسپانیا بیمار شده و مجبور به اقامت در آن آبادی میگردد. استاد از او جدا شده و بعد از رفع مرض از جزائر شیعیان باخبر میشود. به شوق دیدار آن جزائر با قافله بربر به آن سرزمین رفته و از آنجا به جزائر شیعیان میرود و از آنجا به همراهی پیرمردی به نام شیخ محمد (که از جزیره خضراء آمده و آذوقه اهالی جزائر شیعیان را آورده و از خصوصیات علی بن فاضل هم آگاهی داشته) به آن جزیره راهنمایی میشود.
پس از شانزده روز سفر در دریا، به آبهای سفید رسیده که آن آبها جزیره را احاطه نموده و بعد از پیمودن آن آبها وارد جزیره خضراء و در خانه آن پیرمرد پذیرایی میگردد. در آنجا با سید شمسالدین محمد عالم که امام جماعت و مدرس و حاکم آن جزیره است در مسجد برخورد میکند. مدتی در آنجا از نماز و درس و مجالست آن سید بهرهمند شده، در روز جمعهای که نماز جمعه برگزار میشود، از سید شمسالدین، که ادعاء میکند نائب خاص حضرت؟ع؟ است، میپرسد آیا امام؟ع؟ را دیده است. در جواب میگوید: نه، اما پدرم میگفت که صدای حضرت را شنیده، ولی شخص حضرت را ندیده بود. اما پدرش، هم شخص حضرت را دیده و هم صدای او را شنیده بود.
و این سید نوه پنجم حضرت بوده که در هر جمعه نامهای از امام؟ع؟ دریافت میکند در قبهای که روی کوهی قرار دارد که در آن، اوامر
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 233 *»
و دستورالعملهای لازم و حکومت بین مؤمنان بیان شده است. و گفتگوی با سید درباره امام؟ع؟ به اینجا میکشد که میگوید: امام؟ع؟ هر سال در موسم حج شرکت میفرمایند و پدران بزرگوارشان را در مدینه، عراق و طوس زیارت میکنند و به سرزمین ما باز میگردند. خلاصه، بعد از هجده روز اقامت در آن جزیره، بهدستور سید شمسالدین مراجعت کرده و بعد از تشرف به مکه معظمه و ادای مراسم حج به عراق میآید و در نجف اشرف مقیم میشود.
از این داستان استفاده میشود که جایگاه امام؟ع؟ در جایی قرار دارد که جزیره خضراء گرد آن را احاطه نموده و جزیره خضراء، که بلاد اولاد حضرت؟ع؟ است، در جایی است که جزائر شیعیان آن را در بر گرفته و اهالی آن از آذوقههایی که از جزیره خضراء برای آنها آورده میشود ارتزاق میکنند. این داستان در قرن هفتم واقع شده و در قرن هشتم بهوسیله فضل بن یحیی در میان شیعه منتشر شده است و علماء نامی شیعه، مانند شهید اول و قاضی نوراللّه شوشتری و محقق کرکی و محمد بن اسداللّه شوشتری و شیخ حرّ عاملی و علامه مجلسی و میر محمد میرلوحی معاصر علامه مجلسی و میرزا عبداللّه اصفهانی و سید شبر بن محمد بن ثنوان موسوی حویزی و وحید بهبهانی و مرحوم بحرالعلوم و شیخ اسداللّه شوشتری و سید عبداللّه شبر و صاحب روضات و مرحوم نوری و مرحوم سید هاشم بحرانی و دیگران، آن داستان
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 234 *»
را نقل و یا تأیید و یا به آن استناد و استشهاد نمودهاند و همین امر باعث اعتبار آن شده؛ بهطوری که این حکایت از حکایت انباری معتبرتر شناخته شده است. گرچه بعضی از علماء و نویسندگان شیعه در اعتبار و صحت آن خدشه نموده و اصل آن را یک داستان رمانتیک دانستهاند و شواهدی هم از خود داستان ذکر کردهاند. ولی از نظر ما این داستان و داستان انباری قابل استناد در بحث ما نیست؛ زیرا هیچکدام از معصوم؟ع؟ نبوده و هر دو درباره اصل جایگاه امام؟ع؟ ابهام دارند. دیگر اینکه در صحت قطعی آنها میان علماء گفتگو است و همانطوری که درباره حکایت انباری عرض شد، در ظاهر بودن و یا غائب بودن این جزائر و بلاد در میان علماء اختلاف است و حتی در تلاشی که اخیراً انجام شده که جزائر خضراء را با «مثلث برمودا» منطبق سازند،([4]) سؤال و جوابی طرح میشود که به آنچه در این نوشته بهعنوان نظریه شیخ مرحوم اظهار داشتیم نزدیک است، اگر نگوییم که نتیجه همان است.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 235 *»
در مقدمه کتاب جزیره خضراء مترجم (مهدیپور) مینویسد: «براساس داستان علی بن فاضل، فرزندان حضرت مهدی؟ع؟ در جزیرهای به نام جزیره خضراء در اقیانوس اطلس زندگی میکنند. و شخص آن مهر تابان، همهساله در موسم حج شرکت نموده، بعد از زیارت آباء و اجداد طاهرینش در حجاز، عراق و طوس، به جزیره باز میگردند و اقامت غالب آن بزرگوار در همان جزیره است.
در اینجا این سؤال پیش میآید که اگر چنین جزیرهای در اقیانوس اطلس وجود دارد، چرا تاکنون، از طرف دریانوردان و فضانوردان کشف نشده است؟ بهخصوص بعد از اختراع هواپیما، که در ساعات محدود میتوان گرداگرد کره زمین را دور زد. چگونه ممکن است چنین سرزمین پهناوری از دوربین هواپیماها و سفینههای فضایی که پروازهای اکتشافی در اطراف زمین دارند پوشیده بماند؟
پاسخ قطعی این پرسش این است که اگر خداوند بخواهد حجت خود را از چشم دشمنان پوشیده نگه بدارد، میتواند او را با همه خدم، حشم، همسر و فرزندان پوشیده نگه بدارد و در برابر قدرت او، کوچک و بزرگ، خرد و کلان، سبک و سنگین فرق نمیکند. چنانکه امیرالمؤمنین میفرماید: و ما الجلیل و اللطیف و الثقیل و الخفیف و القوی و الضعیف فی خلقه الا سواء.
میرزای نوری معجزات فراوانی از رسول اکرم؟ص؟ در رابطه
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 236 *»
با پوشیده شدن آن حضرت از چشم دشمنان نقل میکند که قرآن کریم در این زمینه میفرماید: “هنگامی که قرآن را تلاوت کنی، میان تو و آنها که به روز رستاخیز ایمان نیاوردهاند پردهای پوشیده قرار میدهیم.” و در کتب تاریخ و سیر نقل شده که ابوسفیان، نضر بن حارث، ابوجهل و امجمیل (همسر ابولهب) بارها درصدد آزار آن حضرت برآمدهاند و تا کنار آن حضرت آمده، او را ندیدهاند.
سپس میافزاید: “چه استبعاد دارد که چنین بلاد عظیمه در دریاها و صحراها باشد ولی خداوند چشم جهانیان را از آن محجوب نماید؟! و اگر عبورشان به آن مناطق بیفتد، جز صحرای قفر و دریای شگرف چیزی نبینند.”
مرحوم نهاوندی، پس از نقل مواردی از معجزات پیامبر اکرم؟ص؟ در رابطه با پوشیده ماندنش از چشم دشمنان، میفرماید: “چنانکه اصل وجود مبارک و طول عمر شریفش و محجوب بودنش از انظار اغیار از آیات عجیبه پروردگار است، همچنین آنچه از خدم، حشم، مقرّ، مستقرّ و غیر اینها منسوب و متعلق به آن بزرگوار و از لوازم سلطنت حقّه خفیّه الهیّه آن جناب است، از آیات عجیبه حضرت پروردگار میباشد. عقل آن را جایز (ممکن عقلی) میبیند و کسی را برای تکذیب خبردهنده آن راهی نیست و استبعاد آن دلیلی جز ضعف ایمان ندارد.”
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 237 *»
از دعاهای حضرت ولیّ عصر؟عج؟ در دوران غیبت است: اللهم احجبنی عن عیون اعدائی و اجمع بینی و بین اولیائی. (بار خدایا مرا از دیدگان دشمنانم پوشیده نگه دار، بین من و دوستانم اجتماع حاصل کن.)
از طرفی مشیت خدا بر آن تعلق یافته که حجتش را از دیدگان دشمنان پوشیده بدارد و از طرف دیگر امام، که البته دعایش مستجاب است، چنین درخواست نموده است؛ طبعاً تا روزی که خدا بخواهد، در کنف حمایت حضرت پروردگار، با همه خدم و حشم و همسر و فرزندان، بهدور از شرّ دشمنان و پوشیده از دیدگان آنان خواهد بود».([5])
این تعابیری که در این عبارات مشاهده میشود عبارة اُخرای همان تعابیر شیخ مرحوم و شاگردان او+ است. چه بگوییم حضرت و جایگاه آن بزرگوار از چشمها پوشیده و غائب است، چه بگوییم لطیف شده به لطافت اجسام هورقلیایی، تفاوتی در نظر حکیم ندارد. اگرچه ممکن است اشخاص معمولی و غیر آگاه از اصطلاحات علمی و فلسفی بین این دو تعبیر تفاوت و اختلاف ببینند.
و عرض میکنم که اگر بنا است خداوند حجت خود و اولاد و جایگاه او را از دیدهها پوشیده بدارد، پس چه اصراری است که جایگاه او و اولاد او و خدم و حشم او در اقیانوس اطلس باشد و آنجایی را که
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 238 *»
ملوانها و دریانوردان مثلث شیطان و یا مثلث مرگ و یا دریای اشباح و یا قبرستان اطلسی و یا دریای کشتیهای ناپدیدشده و یا دریای وحشت و یا آرامگاه کشتیها خواندهاند، اینها «جزیره خضراء» بخوانند و جایگاه امام معصوم و مطهر و غالب و قاهر و شاهد و محیط و مدبّر و متصرف و عادل و کامل و بالغ و رشید و هادی و ناصح و صابر و حکیم و اولاد آن بزرگوار معرفی کنند. در صورتی که حدیثی، حتی بهطور کنایه و اشاره هم به چنین محلی بهعنوان جایگاه حضرت در دوران غیبت، از معصومین؟عهم؟ نرسیده است و به صرف اینکه شخصی غیر معصوم و غیر کامل چنین داستانی را نقل کند و هیچگونه تأییدی هم برای ادعای خود در دست نداشته باشد و هیچ تقریری هم از طرف خود حضرت؟ع؟ همراه او نباشد (آنچنان که با نوع حکایاتی که در تشرف اشخاص مختلف به خدمت حضرت؟ع؟ نقل شده همراه است و علامت و نشانه صدق آن حکایتها است) جهتی ندارد که به اینطور معتبر و راست و صحیح شمرده شود و در انطباق آن با مثلث برمودا اینهمه تلاش و کوشش بهعمل آید.
مگر خداوند عاجز است که در «رضویٰ» یا در «ذیطوی» یا در «طیبه» یا در «یمن» یا محل دیگری که در احادیث نام برده شده، برای آن حضرت دریا و جزیره و بلاد و خدم و حشم و باغ و بستان قرار دهد و از دید همه خلایق آنها را پوشیده دارد. همانطوری که حضرت هادی؟ع؟
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 239 *»
در خانالصعالیک (کاروانسرای مساکین)، به صالح بن سعید آن باغها و درختها و حوریهها را نمایاندند که در گذشته هم از آن یاد نمودیم.([6])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 240 *»
و از همین جهت است که مشایخ ما+ متعرض این دو داستان نشده و در صحت و یا کذب آنها سخنی نفرمودهاند.
و اگر در فرمایشات سید اجل مرحوم حاج سید کاظم رشتی نامی از جزیره خضراء بهمیان آمده (در صفحه 170 از همین نوشته)، مراد آن بزرگوار نه آن جزیره خضرائی است که در داستان علی بن فاضل مازندرانی مطرح است؛ بلکه مقصود ایشان دو جزیرهای است که بهحسب اصطلاح خودشان و به لغت اهل باطن، در یکی از رسالههای خود از آن دو یاد فرمودهاند و ما خود عبارت ایشان را میآوریم و از ترجمه آن صرفنظر میکنیم زیرا برای اهل ظاهر سودی ندارد.
«قبّة الجزیرة الخضراء التی احاط بها البحر الابیض و الماء الحاصل من ذوبان الیاقوتة الحمراء و تلک الیاقوتة لمّا ذابت و ماعت حصل منها بحر مواج و ماء رجراج یتولد فیه اللؤلؤ و المرجان و علی ساحلها الجزیرة الخضراء التی نباتها الزعفران و هی قبة واسعة عظیمة لاتدرکها عمیقات الابصار و حدیدات الانظار و الحاکم الرئیس و المتولی الامیر علی اهل تلک القبة فی تلک الجزیرة نقائیل و هو السلطان المستولی و القاهر المهیمن.
ایاک و اسم العامریة اننی | اغار علیها من فم المتکلم»([7]) |
و در توضیح جزیره دوم میفرماید: «قبّة الجزیرة الخضراء و هذه غیر الذی ذکرناها سابقاً و هذه الجزیرة علی ساحل البحر الابیض من الوجه الاعلی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 241 *»
من المذکور سابقاً و اهلها و سکانها صور عاریة عن المواد خالیة عن القوّة و الاستعداد تجلّی لها فاشرقت و طالعها فتلألأت و هم اشباح النور و معادن السرور و محال البهجة و الحبور ابدان نورانیة لا ارواح لها و هم طیور فضاء القدس و اوعیة و مهابط الانس و هذه الاوصاف التی ذکرناها و السمات التی بیناها کل ذلک بالنسبة الی المقیدین بعلائق المادیات و الموثقین بوثاق التعینات من عالم الاجسام و محل النقش و الارتسام. و اما بالنسبة الی ما فوقهم من المقامات فهی مقام الضیق و المحبس و المضیق لیس فیه فضاء واسع و لا مقام جامع رتبة الفراق و محل الاشتیاق و لذلک کان عالم البرزخ جامع النشأتین و حاوی نسب العالمین. و رئیس هذه القبّة و زعیمهم شخص لاهوتی و سرّ جبروتی و عین ملکوتی و مقام ناسوتی جامع المقامات رفیع الدرجات ذو العرش اسمه ثلائیل».([8])
و شاید ملکوت زمین، که عوالم دوازدهگانه باشد، همان جزائر خضراء است که در لسان روایات به ملکوت زمین و یا عوالم دوازدهگانه امامان دوازدهگانه تعبیر آورده شده است.
مرحوم مجلسی از کتاب اختصاص نقل میفرماید (در بصائر الدرجات هم مذکور است) از جابر که میگوید از حضرت باقر؟ع؟ از فرمایش خدای عزّوجلّ: و کذلک نُری ابراهیمَ ملکوتَ السّمواتِ و الارض([9])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 242 *»
سؤال کردم. میگوید: فکنت مطرقاً الی الارض فرفع یده الی فوق ثمّ قال لی: ارفع رأسک. فرفعت رأسی فنظرت الی السقف قد انفجر حتی خلص بصری الی نور ساطع حار بصری دونه. قال: ثم قال لی: رأی ابراهیم ملکوت السموات و الارض هکذا.
ثمّ قال لی: اطرق. فاطرقت ثم قال لی: ارفع رأسک. فرفعت رأسی، قال: فاذا السقف علی حاله. قال: ثم اخذ بیدی و قام و اخرجنی من البیت الذی کنت فیه و ادخلنی بیتاً آخر. فخلع ثیابه التی کانت علیه و لبس ثیاباً غیرها. ثم قال لی: غضّ بصرک. فغضضت بصری و قال لی: لاتفتح عینیک. فلبثت ساعة ثم قال لی: أ تدری این انت؟ قلت: لا، جعلت فداک. فقال لی: انت فی الظلمة التی سلکها ذوالقرنین. فقلت له: جعلت فداک، أ تأذن لی انافتح عینی؟ فقال لی: افتح فانک لاتری شیئاً. ففتحت عینی فاذا انا فی ظلمة لاابصر فیها موضع قدمی.
ثمّ سار قلیلاً و وقف فقال لی: هل تدری این انت؟ قلت: لا. قال: انت واقف علی عین الحیوة التی شرب منها الخضر؟ع؟. و خرجنا من ذلک العالم الی عالم آخر فسلکنا فیه فرأینا کهیئة عالمنا فی بنائه و مساکنه و اهله. ثمّ خرجنا الی عالم ثالث کهیئة الاول و الثانی حتی وردنا خمسة عوالم. قال: ثم قال: هذه ملکوت الارض و لمیرها ابراهیم و انّما رأی ملکوت السموات و هی اثناعشر عالماً کل عالم کهیئة ما رأیت کلما مضی منا امام سکن احد هذه العوالم حتی یکون آخرهم القائم فی عالمنا الذی نحن
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 243 *»
ساکنوه. قال: ثمّ قال لی: غضّ بصرک. فغضضت بصری. ثمّ اخذ بیدی فاذا نحن فی البیت الذی خرجنا منه فنزع تلک الثیاب و لبس الثیاب التی کانت علیه و عدنا الی مجلسنا. فقلت: جعلت فداک، کم مضی من النهار؟ قال؟ع؟: ثلاث ساعات.([10])
(من به زمین نگاه میکردم، پس امام؟ع؟ دستش را بالا برد. سپس به من فرمود: سرت را بالا کن. پس سرم را بالا کرده و به سقف نگاه کردم، دیدم که سقف شکاف یافته و چشم من به نوری تابنده افتاد که دیدهام در برابرش خیره گردید. میگوید: پس به من فرمود: ابراهیم اینچنین ملکوت آسمانها و زمین را دید. پس به من فرمود سرت را پایین آور. پایین آوردم، سپس به من فرمود: سرت را بالا کن. سرم را بالا کردم، دیدم سقف به حال اولی خود درآمده است. پس از آن دست مرا گرفت و از جا برخاست و از اتاقی که بودم مرا بیرون برد و در اتاق دیگری مرا داخل نمود و جامهای که بر تن داشت درآورد و جامهای غیر آن پوشید. سپس به من فرمود چشمت را برهم گذار. من چشمم را بستم و به من فرمود: چشمانت را باز مکن و ساعتی درنگ فرمود. پس به من فرمود: آیا میدانی کجا هستی؟ گفتم: نه، قربانت شوم. به من فرمود: تو در ظلمتی هستی که ذوالقرنین آن را پیمود. پس به حضرت گفتم: قربانت شوم، آیا به من اجازه میفرمایید که چشمم را باز کنم؟ فرمود: باز کن، ولی چیزی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 244 *»
نخواهی دید. پس چشمم را گشودم و خود را در ظلمتی دیدم که حتی جای پای خود را نمیدیدم. سپس اندکی راه رفت و ایستاد و به من فرمود: آیا میدانی کجا هستی؟ گفتم: نه. فرمود: تو ایستادهای بر سر چشمه آب زندگانی که خضر؟ع؟ از آن آشامید. و از آن عالم خارج شدیم بهسوی عالم دیگری و در آن راه میرفتیم؛ پس دیدیم که از حیث ساختمانها و منزلها و اهل آن مانند عالم ما است.
سپس به عالم سوّمی رفتیم مانند اولی و دومی، تا وارد پنج عالم شدیم. میگوید: سپس فرمود: این است ملکوت زمین و ابراهیم اینها را ندید و ملکوت آسمانها را دید. و این عالمها دوازده عالم است، هر عالمی به همین شکلی است که دیدی. هرگاه امامی از ما از دنیا برود، در یکی از این عوالم ساکن میشود تا نوبت برسد به آخرین ایشان قائم؟ع؟ و در عالمی که ما هستیم ساکن شود. میگوید: سپس به من فرمود: چشمت را برهم گذار. چشمم را برهم گذاردم و دستم را گرفت، ناگاه خود را در اتاقی دیدم که از آن خارج شدیم. پس آن جامه را از تن کند و جامهای که بر تن داشت پوشید و به جایگاه خود برگشتیم. پس گفتم: قربانت شوم، چقدر از روز گذشته است؟ امام؟ع؟ فرمود: سه ساعت).
و از این قبیل روایات داریم که وجود این عوالم را اثبات میکند.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 245 *»
مشابه داستان مازندرانی و نظر شیخ مرحوم
مشابه داستان مازندرانی در زمان شیخ مرحوم رخ داده که از آن بزرگوار درباره صحت و یا کذب آن سؤال شده است و آن بزرگوار پاسخ دادهاند. با این تفاوت که آن شخص مازندرانی، ادعای رؤیت امام؟ع؟ و وکالت خاصه نکرده؛ ولی در این داستان بهاضافه ادعای وصول به جزیره خضراء و رؤیت امام؟ع؟ ادعای وکالت خاصه شده است. ما خود سؤال و جواب را از کتاب جوامع الکلم ترجمه میکنیم که به این مناسبت، این رساله هم زینتبخش این نوشته شده باشد.([11])
«بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمدللّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین. اما بعد، پس میگوید بنده مسکین احمد بن زینالدین که وارد شد بر من خطی از شیخ موسی بحرانی ساکن مشهد کاظم؟ع؟ [ کاظمین] در سال 1206، که در آن یادآور شده که شخصی نزد ما آمده، میگوید من وکیل صاحبالزمان؟ع؟ هستم و به جزیره خضراء و دریای سفید و ظلمات رسیده است و در یک لحظه به بیتالمقدس و مدینه منوره و مکه مشرفه رفته است و به شهرهای مخفی که بهاندازه بغداد و دارای قریههای زیادی بوده رفته و در آنجا مسجدی بوده که انتظار میکشیدند نماز جماعت با قائم؟ع؟ را و حضرت با ایشان نماز گزاردند و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 246 *»
فرزند حضرت حاکم آن بلاد بوده. کار آنها راهنمایی گمشده و نصرت قائم؟ع؟ و مؤمنان بوده و هم ایشان بودند که شخص مدعی را به جزیره خضراء بردند. و اینکه حضرت قائم؟ع؟ با ایشان حج را انجام دادند و این شخص مدت نه سال با ایشان بوده است و خود حضرت دستور فرمودهاند که آن شخص بیاید و این خبر را به مردم گزارش دهد و دیگر امور؛ که اینها فشردهای است از آنچه که برای من نوشته است، خدا او را تأیید کند، و گفته است برای من که این شخص زاهد در دنیا است و مردم بعضی او را تصدیق و بعضی او را تکذیب کردهاند. من هم پاسخ او را مینویسم با این شتابی که در کار است و آشفتگی دل و آن پاسخ این است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم. خدا عافیت دهد ما را و شما را از فتنههای گمراهکننده. آیا نشنیدهای فرمایش علی؟ع؟ را: گرفتار آزمایشها میشوید و غربال میگردید و پشت و رو خواهید شد، بهمانند پشت و رو شدن غذا در دیگ، تا آخر حدیث.
بدان، و تو نیازمند آموختن نیستی، که در زمین سوم ساکنانی هستند [از شیاطین] که کار ایشان القاء شبههها و شکها و زینت دادن باطل است بر مردم که آنها آماده شدهاند برای همانندهای خود از مردمان، آنانی که از یاد رحمن کناره گرفتهاند. سخن میگویند با مردم به زبان الحادورزندگان در اسماء خداوند. ثابت گردیده بر ایشان گمراهی و گمراه نمودن، پس گمراه کردند که ایشانند گمراهان، در صورتی که فکر
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 247 *»
میکنند که کار نیک میکنند. همچنانکه حضرت صادق؟ع؟ فرمود: هیهات مردند گروهی و مردند پیش از آنکه هدایت خدا را بپذیرند و گمان میبردند که ایمان آوردهاند، در صورتی که شرک ورزیدند از آنجایی که نمیدانستند. و چهبسا به سخنان ایشان گوش فرا میدهند پارهای از مؤمنان، آنانی که نمیدانند تفاوت میان دو زبان را، زبان مقتصد [اهل اعتدال که موافق موازین الهی میگویند] و زبان ملحد [اهل الحاد که دین الهی را تغییر داده و برخلاف موازین الهی میگویند] زیرا باطل به حق شباهت دارد. و در انسان دو دعوتکننده است. دعوتکننده خدایی که عقل است و دعوتکننده شیطانی که نفس است. پس عقل خواستار حق است نه غیر آن و نفس خواستار باطل است نه غیر آن. برانگیخته شدن آنها یکسان است و خواسته و مقصود آن دو، که حق و باطل باشند، شبیه یکدیگرند. و بیان این امر در قرآن مانند فرمایش خدا است که درباره حق میفرماید: مانند درخت پاکیزهای که ریشه آن پابرجا است و شاخههای آن در آسمان است. و درباره باطل میفرماید: مانند درخت ناپاکی که از روی زمین رسته و ریشه پابرجایی ندارد. و فرمایش خدا: مانند سرابی که در بیابانی باشد که شخص تشنه آن را آب گمان میکند. و سراب شبیهترین چیزها به آب است. آیا نمیبینی که همبستری با رضایت طرفین، مطابق دستورات خدا، نکاح و آمیزش حلال است و اگر به وسوسه شیطان باشد زنا است.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 248 *»
و مانند فرمایش خدای تعالی: پس جریان یافت آبهای باران و در آبگیرها بهاندازه گنجایش آنها گنجید، پس از آن بر سر آب سیل کف ایستاد و از آنچه که آتش برمیافروزند به قصد زیور درست کردن یا پیرایه و متاع نیز کفی است مانند آن کف که بر سر آب سیل است، اینچنین خدا مثل میزند حق و باطل را. پس اما کفها که به کران رَود و آنچه که سود میبخشد به مردم پس در زمین میماند.
پس خدا باطل را کفی قرار داد که به کران میرود و نابود میشود، یعنی برایش ثبات و ریشهای نیست، و حق را کفی که در روی زمین ماندگار و ثابت و پابرجا است. پس چون باطل که خواسته نفس است شبیه حق است که خواسته عقل است، بر شخص کوتاهفکر چیزها مشتبه میشود و تشخیص نمیدهد چیز مباح را و نه آنچه به آن مأمور است از آنچه که از آن ممنوع است. و ازاینرو خداوند بندگان را آزمایش میکند. و ایشان را آفرید همانطوری که اراده فرمود، تا خداوند بداند که چهکس در پنهانی از خدا میترسد. و بهسوی ایشان هدایتکنندگان را برانگیخت که برای سیرکنندگان بهسوی خدا قریههای آشکاری باشند. و تقدیر فرمود که سیر و حرکت در راهنماییهای ایشان باشد. سیر کنید در آن قریهها شبها و روزها در حالی که در امان خواهید بود. پس به هدایت ایشان اقتدا کن. بهدرستی که دنیا دریایی است گود، که در آن دانایان زیادی غرق شدهاند، از جهت مشتبه بودنِ دو گروه دعوتگران
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 249 *»
و درهم شدن حق و باطل. زیرا اگر حق خالص بود پوشیده نمیماند بر صاحب فهمی.
و ایشانند الحادورزندگان که باطل خود را آشکار میکنند، آنی که اساس آن را بر گمراهی دلهایشان بنا نهادهاند برای فتنهانگیزی و تأویلهای جاهلانه. و آن باطل را در صورت حق آشکار مینمایند و محکم را مطابق آن گمراهیهای خود تأویل نموده، در زینت وقار خویش [آن را زینت میدهند] و در عفتهای [ظاهری و فریبنده] خود، آن را نگهداری میکنند. آیا نشنیدهای فرمایش خدای تعالی را: و پارهای از مردم کسانی هستند که سخن آنان درباره زندگی دنیا تو را بهشگفت درمیآورد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد، در صورتی که او از همه دشمنان دشمنتر است.
پس این شخص از همین الحادورزندگان بوده که به زبان اهل تصوف سخن میگویند. آنانی که حضرت صادق؟ع؟ در حق آنان فرمود، چنانکه روایت کرده آن را پرهیزگار باعدالت، شیخ احمد اردبیلی، در حدیقة الشیعة، به اسناد خودش گفت که مردی گفت به امام صادق؟ع؟ که در این زمان، گروهی پیدا شدهاند که به آنها صوفیه گفته میشود. پس درباره آنها چه میفرمایی؟ پس فرمود؟ع؟: آنها دشمنان ما هستند، هرکس به آنها میل کند پس او از آنها است و با آنها محشور میگردد و به این زودی خواهند بود گروههایی که محبت ما اهلبیت را
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 250 *»
ادعا میکنند و بهسوی آنها میل مینمایند و خود را شبیه آنها مینمایند و خود را به لقب آنان ملقّب میسازند و گفتار آنها را تأویل میکنند. آگاه باش، پس کسی که بهسوی آنها میل کند پس از ما نیست و ما از آنها بیزاریم. و کسی که بر ایشان رد کند مانند کسی خواهد بود که به همراهی رسولالله؟ص؟ با کفار جهاد کرده باشد. و غیر این روایت [از روایتهای دیگر].
و ریشه این سخنان [و ادعاها] آن است که ثابت شده بهدلیل عقلی و نقلی که انسان نسخه جهان بزرگ است و در انسان آنچه در عالم بزرگ است قرار داده شده است. همچنانکه از علی؟ع؟ نقل شده که فرمود: صورت انسانیت بزرگترین حجت خدا بر خلق او است و آن صورت کتابی است که خدا به دست خود آن را نوشته و هیکلی است که خدا آن را به حکمت خود بنا نموده و آن صورت مجموعه صورتهای دو جهان [یا جهانیان] است و آن صورت فشردهای از لوح محفوظ است و آن گواه بر هر پوشیدهای است و آن حجت بر هر انکارکنندهای است و آن راه کشیدهشده میان بهشت و آتش است. و آنچنانکه امام صادق؟ع؟ فرمود: بندگی جوهرهای است که حقیقت آن ربوبیت است، پس آنچه در بندگی مفقود است در ربوبیت یافت میشود و آنچه در ربوبیت پنهان است در بندگی به دست میآید، تا آخر حدیث. و غیر اینها از دلیلها. و دلیل عقلی هم در جای خودش معروف است.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 251 *»
پس همین که پارهای از تفصیلهای اینگونه امور را دانستند، همه آنچه از شارع؟ع؟ رسیده بود درباره عالم کبیر و جهان بزرگ، تأویل نمودند در عالم صغیر که انسان باشد و انکار کردند آنچه درباره عالم کبیر بود از روی نادانی و چون یافتند در خود که به عالم صغیر احاطه دارند و از احاطه به عالم کبیر ناتوانند، پس تکذیب کردند آنچه را که به علم بر آن احاطه نداشتند و هنوز معنی آن به ایشان نرسیده بود. در صورتی که حق آن است که هرچه در عالم صغیر [انسان] یافت شود پس آن نمونهای از عالم کبیر [جهان] است، همچنانکه آنچه در آیینه است همه از شاخص آن است.
و خلاصه، بیان آنچه این مقام اقتضای آن را دارد زیاد است که قابل نوشتن نیست؛ ولی به پارهای از آنچه آنان در نظر دارند اشاره میکنم بهطور یادآوری و اشاره به مقصود آنها:
پس هرگاه میگویند قائم؟ع؟، از آن عقل را اراده میکنند و هرگاه یکی از آنان بگوید من قائم هستم، اراده میکند که او کسی است که عقل او با هفتاد و پنج قشون آن در وجودش برپا شده و در سراسر طبیعت و جسد او عدل و قسط را گسترانیده است. و هرگاه گویند دجال یکچشم، مقصودشان از آن نفس اماره است که امر بر او مشتبه میشود و باطل بر او مختلط میگردد و آن را به صورت حق آشکار میسازد که [لفظ دجال را مشتق میگیرند] از ادجل فلان علیه، هرگاه بر او امری
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 252 *»
مشتبه گردد. و [دیگر آنکه نفس را دجال گویند از آن جهت که] مقتضای خواستههای او بهشتی است که آن راه اهل شقاوت است و مخالفت با او آتشی است که آن راه اهل سعادت است.
و هرگاه جزیره خضراء گویند، به این سخن آسمان خیال را اراده میکنند که آسمان سوم در انسان است و میگویند ساکنان آن اولاد قائم؟ع؟ یعنی عقل میباشند؛ زیرا در خیال صورتهای مجرده از ماده وجود دارد، ولی در عقل، معانی آن صور وجود دارد که از ماده و صورت مجرد میباشند. و هر صورتی که در خیال است از ریشه معنوی آن که در عقل است بروز میکند. پس آنها [صورتهای خیالی] عیال و فرزندانِ قائم یعنی عقل میباشند که حاکم بر آنها در آنجا خضر است. و گاهی هم میگویند فرزندان حضرت [حاکم میباشند]. و از دریای سفید دریای عقل را اراده میکنند که فکر و خیال را احاطه نموده است. و اینکه کشتیهای دشمنان در آن غرق میشود، مقصودشان این است که از عقل صورتهای باطل صدور نمییابد و معانی باطل هم به عرصه عقل صعود نمیکند.
و [مقصودشان از] ظلماتْ ماهیات است که میگویند رائحه وجود را درنیافته، همانطوری که ظلمت بهرهای از نور نیافته است. و [مقصودشان از] بیت المقدس، فناء عقل است و از کعبه، قلب است که عرش رحمان و منظر اعلی است و از مدینه شهر علم است که سینه است که پیش از این از آن به خیال تعبیر کردیم.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 253 *»
و امثال اینها از چیزهایی که در انسان است و میگویند مراد شارع؟ع؟ از همه این اشارههایش نیست مگر همین چیزها. و دروغ میگویند؛ بلکه مراد شارع؟ع؟ همان چیزهایی است که در نزد عموم مردم معروف و مشهور است و آنچه آنها ذکر کردهاند [ که در انسان است] آیات و دلیل و نشانههای آنها است، که هر دو مراد شارع؟ع؟ میباشد. لیکن آنچه در عالم کبیر است که هم مراد [شارع؟ع؟] و هم مدلولعلیه برای عموم مردم و نیز برای خواص [اهل باطن، برای هردو دسته] است. و برای خواص است، هم هرچه که در عالم کبیر است که مدلولعلیه میباشد و هم آنچه در عالم صغیر [انسان] است که دلیل است. چون خواص هستند که از مدلولعلیه و دلیل بهره میبرند. [یعنی عوام مردم از آنچه خداوند در این جهان بزرگ قرار داده و در فرمایشات خود درباره آنها اشاراتی فرموده استفاده میکنند و مرادهای خداوند را در همین جهان مییابند. ولی خواص مردم و آنانی که اهل باطن هستند مرادهای خداوند را، هم در این جهان بزرگ درک میکنند و هم در جهان کوچک که انسان است. و آنچه در انسان است دلائل و راهنماها هستند بر آنچه که در جهان بزرگ است از چیزها و میتوانند هم از دلیلها استفاده کنند و هم از آنچه دلیلها بر آن راهنمایی میکند.] همچنانکه خدای تعالی فرموده: به این زودی مینمایانیم به آنها نشانههایمان را در اطراف جهان و در خود ایشان تا روشن شود برای ایشان که او حق است.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 254 *»
[اکنون بعد از توجه به آنچه بیان شد] پس کمک بگیرید [از خدا] به صبر و نماز و نگاهداری کنید آنچه در دست شما است از حق و اگر در شک افتادید پس رجوع کنید به علمائی که خدا ایشان را نصب فرموده برای استواری دین و برطرف ساختن نسبتهای ناشایستهای که اهل باطل به دین میدهند و به کتابهایی که علماء شیعه، خدا کوشش آنها را سپاس گزارد، درباره رجعت جمعآوری کرده که آنها دلهای ضعیف را محکم میگرداند، زیرا در آنها است ذکر علامتها و بیان نشانهها.
و در حدیث مشهور مفضّل بن عمر از حضرت صادق؟ع؟ است که درباره صاحبالامر؟ع؟ فرمود: پنهان میشود در آخر روز سال 266، پس نمیبیند او را دیده کسی مگر آنکه ببیند او را هرکسی. و همچنانکه روایت شده از اینکه دستور فرمودهاند به تکذیب کردن کسی که ادعا کند دیدن امام؟ع؟ را پیش از خروج سفیانی و اینکه پیش از قیام قائم؟ع؟ خروج یمانی و سفیانی و سالهای قحطی مانند سالهای یوسف و باریدن باران چهل روز و نشر [زنده شدن] بعضی از مردگان خواهد بود همچنانکه در آیات محکم [قرآن هم بیان شده است] و ترس و گرسنگی و کم شدن اموال و نفوس و میوهها و مرگ سرخ [کشته شدنها] و مرگ سفید [مردنهایی بر اثر وبا و طاعون و یا گازهای سمی شیمیایی و امثال اینها] بهطوری که باقی نماند مگر یک سوم از مردم و نمایان شدن شخص [پیکر امیرالمؤمنین؟ع؟] در قرص خورشید و گرفتن ماه در پنجم و گرفتن
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 255 *»
خورشید در پانزدهم و دمیدن خورشید از مغرب آن و نداکنندهای از آسمان و نداکنندهای از زمین و فرو رفتن زمین در سرزمین بیداء و کشته شدن نفس زکیه و غیر اینها از علامتهایی که در روایات ذکر شده.
و پارهای از آنها محتوم [حتمی] هستند، مانند سفیانی و کشته شدن نفس زکیه و ادعاهای بعضی از پیشوایان گمراهی و غیر اینها و هرچه که شدنی باشد از آن علامتها همه پیش از قیام حضرت و پیش از آن است که آن حضرت دیده شود. و عاقبت پسندیده برای پرهیزگاران است و هلاکت و دوری از رحمت خدا برای گروه ستمگر است. و منحصر کردن این چیزها را در باطن [یعنی تأویل نمودن اینها را در انسان، آنچنانکه صوفیه تأویل کردهاند] باطل است، همچنانکه منحصر ساختن آنها را در ظاهر [فقط جهان بزرگ، بدون تأویل داشتن در جهان کوچک، انسان] بطلانش آشکار است. همانطوری که [بحث آن] گذشت و اگر ترس طولانی شدن سخن نبود مهار قلم را رها نموده… در بیان فساد ادعاهای متلوّنها [بوقلمونصفتها که به هر رنگی درآمده و با هر مذهبی سازش دارند] آن کسانی که آنان دشمنان دین هستند. و در صورتی که حاضر بودید [و گفتگوی حضوری داشتیم] باطل بهکلی نابود میگشت؛ زیرا راه تصرف [و فهمانیدن مطالب] در سخن گفتن، دامنه گستردهای دارد. و دیگر اینکه مشاهده [و دیدار رو در رو] همه گنجشکها[ی پلید افکار و وسوسههای شیطانی] را میرانَد؛
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 256 *»
اما به کندنِ درختِ [خبیث بی اصل و ریشه الحادات] نه به صدا و فریاد برآوردن و رم دادن آنها. و الحمدللّه رب العالمین و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.»([12])
با توجه به این تحقیق شریف، داستان مازندرانی و انباری هم مشکوک بهنظر میرسد و معلوم نیست که براساس تأویل، این حکایتها را اظهار داشتهاند و یا اینکه در جهان بزرگ و عالم برون از ذاتشان این سیر و سیاحت برایشان پیش آمده است. و آنچه مؤید احتمال اول است این است که مطابق اظهارات خود مازندرانی، او تمام رشتههای علمی خود را نزد استادش زینالدین مغربی اندلسی مالکی فرا گرفته و آنطوری که استاد خود را میستاید که: «مردی خوشاخلاق و بهدور از جدال و عناد بود و با مذهب تشیع دشمنی نداشت…»([13]) باید استادش سنی و صوفی باشد و نوعاً اهل تسنن اهل طریقت هم هستند؛ یعنی همانطوری که در شریعت بر یکی از مذاهب چهارگانه (حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی) میباشند، در طریقت هم بر یکی از طرق تصوف بوده و سرسپرده مرشدی از مراشدند. و یکی از اصول تصوف صلح کل بودن است و ازاینرو استاد مازندرانی با مذهب تشیع دشمنی نداشته است، همچنانکه صوفیه از شیعه هم با مذهب تسنن دشمنی نداشته و با مانند محیالدین و سعدی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 257 *»
و مولوی و قونوی و امثال آنها مودّت ورزیده و آنها را عارف کبیر و شیخ طریق و هادی سالکین دانسته از تحقیقات عرفانی آنها پیروی مینمایند.
و آنچه سوءظن ما را درباره مازندرانی بیشتر میکند این است که تا آن اندازه سرسپرده و دلداده استاد سنی خود بوده که نتوانسته در فراق او صبر کند، بلکه به همراهی استاد به آن سفر طولانی از دمشق به مصر برای مدت نه ماه اقدام نموده و در رکاب استاد فیضیاب از افاضات او و خوشهچین از خرمن علم او بوده است. بعد هم باز از مصر به همراهی استاد بهطرف اندلس حرکت میکند؛ زیرا استاد که از بیماری پدرش خبردار شده قصد دیدار پدر نموده به طرف اندلس بهراه میافتد.
مازندرانی میگوید: «برخی از شاگردان تصمیم گرفتند که در این مسافرت استاد را همراهی کنند. من نیز نمیتوانستم از او جدا شوم که بسیار به او علاقهمند بودم و استاد نیز به من محبت فراوان داشت.» تا آنکه در اولین آبادی اندلس مازندرانی بیمار میشود و در اثر تب شدید از حرکت باز میماند. میگوید: «استاد بهشدت متأثر شد و با دیدههای اشکآلود به من گفت: جدایی تو برای من بسیار سخت است.»([14])
کسی که در دل او محبت به استادی سنی است، آن هم استادی که مرجعیت علمی و فقهی داشته، و بهگفته مازندرانی: «استاد مدت نه ماه در قاهره اقامت کرد و فضلای مصر از شهرهای مختلف به قاهره
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 258 *»
آمدند تا از خدمت استاد استفاده کنند. او در این مدت، در مسجد الازهر مشغول تدریس بود و فضلای مصر از خدمتشان استفاده میکردند و ما در بهترین وضع در آنجا اقامت داشتیم»،([15]) که هیچگونه ضعف فکری درباره او احتمال داده نمیشود و با یکچنین قدرت علمی و فکری بر مذهب باطل تسنن پایدار بوده است. و چنین کسی در نزد خدا و اولیاءِ او؟عهم؟ قطعاً معذور نیست و بلکه از آن کسانی است که «حقّت علیهم کلمة العذاب». آیا محبت و مجالست و معاشرت و مسافرت و دل دادن به چنین استادی، مازندرانی را قابل و لایق و شایسته چنین عنایتی ساخته است؟ (نعوذبالله). و تاکنون، در طول غیبت، هیچیک از علماء ربانی و پرهیزگاران واقعی و خالصان در محبت و ولاء اولیاء؟عهم؟ به یکچنین قابلیت و شایستگی نرسیدهاند که به آن جزائر راه یابند و چند روزی را در نزد اولاد حضرت؟ع؟ سپری سازند.
چه چیز مازندرانی را به این مقام والا رسانیده که آن چیز در این طول مدت، در علماء ابرار و اتقیاء اخیار شیعه وجود نداشته است؟ آیا در میان شیعیان کم بودهاند کسانی که اکثر عمر خود را به نالههای سوزان از درد هجران امام؟ع؟ و اشکهای ریزان در غم و اندوه فراق آن ماه تابان ولایت گذرانیده و آرزویی نداشتهاند مگر دیدار لحظهای و یا ملاقات و گفتگویی از وراء پردهای، و بدین آرزو نرسیده و از دنیا رفتهاند.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 259 *»
در صورتی که در گفتار مازندرانی هیچ اشارهای هم به این مطلب نیست که سوزی داشته و یا در آرزوی دیدار و ملاقات امامش بیتابی داشته است. از اینها گذشته که برای ما قرائن قطعی در خود گفتار مازندرانی وجود دارد که کاملاً روشن میکند که این داستان هیچ واقعیت خارجی نداشته و در جهان بزرگ و برون ذات این واقعه رخ نداده است، ولی روی جهاتی از ذکر آن خودداری میکنیم.
و اگر کسی گوید که چرا علماء اعلام شیعه این داستان را در کتابهای خود ذکر کردهاند و یا به آن استدلال و استشهاد نمودهاند، جوابی که تا اندازهای کار ایشان را توجیه میکند همان است که صاحب الذریعة حاج شیخ آقابزرگ طهرانی، شاگرد نامی و پرکار مرحوم میرزا حسین نوری صاحب مستدرک الوسائل، در حاشیه الذریعة، بهمناسبت ذکر جزیره خضراء، درباره داستان انباری مینویسد و آن این است که بعد از تحقیق جالبی از درهم و برهم بودن سند داستان انباری و مشتمل بودن آن بر تاریخهایی که با متن داستان متناقض است و خود متن هم مشتمل بر امور عجیبهای است که قابل انکار میباشد، میگوید: «…و ما هذا شأنه لایمکن انیکون داعی العلماء من ادراجه فی کتبهم المعتمدة بیان لزوم الاعتماد علیها او الحکم بصحتها مثلاً او جعل الاعتقاد بصدقها واجباً حاشاهم عن ذلک بل انّما غرضهم من نقل هذه الحکایات مجرد الاستیناس بذکر الحبیب و ذکر دیاره و الاستماع لآثاره مع ما فیها
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 260 *»
من رفع الاستبعاد عن حیاته فی دار الدنیا و بقائه متنعماً فیها فی احسن عیش و افره حال بل مع السلطنة و الملک له و لاولاده و استقرارهم فی ممالک واسعة هیأ اللّه لهم لایصل الیها من لمیرد اللّه وصوله و قد احتفظ العلماء بتلک الحکایات فی قبال المستهزئین بالدین بقولهم: لم لایخرج جلیس السرداب بعد الف سنة و کیف تمتعه بالدنیا و ما اکله و شربه و لبسه و غیرها من لوازم حیاته. و هم بذلک القول یبرهنون علی ضعف عقولهم فمن کان عاقلاً مؤمناً بالله و رسوله و کتابه یکفیه فی اثبات قدرة اللّه تعالی علی تهیئة جمیع الاسباب المعیشة فی حیاة الدنیا له؟ع؟…»([16]) (و حکایتی که حالش اینچنین باشد ممکن نیست که انگیزه علماء از نوشتن آن در کتابهای مورد اعتماد خود بیان لزوم اعتماد بر آن باشد، یا نظرشان حکم به صحت آن باشد مثلاً، یا اینکه اعتقاد به راست بودن آن لازم و واجب باشد. ساحت ایشان منزه و مبرای از این است؛ بلکه غرض ایشان از نقل اینگونه حکایتها صرف انس گرفتن مردم است به ذکر دوست و ذکر دیار و سرزمین او و شنیدن نشانههای او بهاضافه اینکه در نقل این حکایات برطرف میشود بعید شمردن زندگانی طولانی حضرت؟ع؟ در دنیا و باقی بودن حضرت
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 261 *»
در دنیا، در صورتی که در بهترین زندگانیها و رفاهیترین حالتها متنعم باشد، بلکه همراه با سلطنت و مملکتداری خودش و فرزندانش در مملکتهای پهناوری که خدا برایشان فراهم ساخته بهسر برند بهطوری که کسی را دسترسی به آنجاها نباشد مگر هرکس را که خدا خواسته باشد که به آنجاها برسد. و علماء هم که این حکایات را حفظ کردهاند [و در کتب ثبت نمودهاند، جبههگیری] در برابر کسانی است که دین را استهزاء میکنند به این گفتارشان: «چرا همنشین سرداب بعد از هزار سال خارج نمیشود و چگونه از دنیا بهرهمند میگردد و خوراک و آشامیدنی و پوشش او و دیگر لوازم زندگانیش چیست؟» و این کسان با همین سخنان خود بر ناتوانی اندیشههای خود برهان میآورند، در صورتی که اگر کسی عاقل باشد و به خدا و رسول او و کتاب او مؤمن، بس میکند او را در اثبات اینکه خدای تعالی توانا است بر آماده ساختن همه اسباب زندگی در زندگانی دنیا برای آن حضرت؟ع؟… .)
این توجیه گرچه درباره نقل حکایت انباری است، ولی با جمله «بل انّما غرضهم من نقل هذه الحکایات…» نقل حکایت مازندرانی را هم توجیه میکند و ما میتوانیم دامنه این توجیه را گستردهتر نماییم و نهتنها نقل علماء این حکایات را با این بیان توجیه کنیم، بلکه بگوییم که آن شخصی که انباری این حکایت را از او نقل میکند و همچنین علی بن فاضل مازندرانی، چون در قرنهای ششم و هفتم بهسر میبردند و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 262 *»
زمانهای آنان نزدیک به آغاز زمان غیبت کبری بوده و گفتگو و اعتراض و انتقاد در زمینه غیبت زیاد و تازه بوده و القاء شبهات از طرف نصاب و منکران حضرت؟ع؟ در میان ضعفاء شیعه رواج داشته، این دو نفر این دو داستان را منتشر ساختهاند تا جواب شبهات داده شود و جلوی سیل اعتراضات تا اندازهای گرفته شود و از باب تأویل، براساس مکتب تصوف و سیر و سلوک روحانی، یک سفر درونی را به زبان ظاهر بازگو کرده باشند و همانطوری که دیدیم خصوصیات زندگی مازندرانی این احتمال را تأیید میکند.
و اما خصوصیات زندگی صاحب داستان انباری در دست نیست و همین اندازه مشخص میکند که آن شخص مورد توجه وزیر بوده و او را بسیار تکریم و تعظیم مینموده است. و یحیی بن هبیره که به عونالدین مشهور بوده از طرف المقتفی لامر اللّه، در سال 544 هجری، به وزارت رسیده و بعد از او بهدستور المستنجد بر وزارت باقی بوده تا آنکه در سال 560 هجری فوت نموده است.
و نوعاً این حکام و ولات با متصوفه رابطههای صمیمانه داشته و در طریقت با اکابر آنان مأنوس و محشور بودهاند. و همان مجلسی هم که این داستان در آن مطرح شده مجلس انس بوده و چهبسا خود انباری هم از اهل تصوف بوده که در چنین مجلسی، در ماه رمضان، در خانه وزیر حاضر بوده و از خصیصین وزیر بهشمار میآمده و سخن از همهجا
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 263 *»
و همهچیز در میان بوده، تا سخن به مذاهب و ادیان منجر میشود و وزیر در مقام مذمت تشیع برمیآید. آنگاه آن شخص که دین و مذهبش تا آنوقت روشن نبوده به ذکر این داستان میپردازد و در ضمن داستان خود را مسیحی معرفی میکند. ولی از محتوای کلامش بهخوبی روشن میشود که از دین اسلام و مذهب تشیع آگاهی کاملی داشته و همین امر تأیید میکند که او از صوفیه و در مذهب شیعه بوده است؛ ولی براساس صلح کل که لازمه تصوف است با هر دین و مذهبی سازش داشته و اینکه خود را مسیحی معرفی کرده از آن رو بوده که آزادی بیشتری داشته باشد و خود را شیعه معرفی نکرده تا متهم به دروغ نگردد، زیرا در مقام دفاع از تشیع برآمده و حقانیت تشیع را با این داستان اظهار کرده است. و ازاینرو بعضی گفتهاند که او شیعه بوده اما در مقام تقیه خود را مسیحی معرفی کرده است و آنگاه وزیر هم روی ارادت و اخلاصی که به آن شخص داشته او را تکذیب نمیکند و سخن او را تصدیق نموده و از جای برخاسته و به اتاق مخصوص خود میرود و یکیک از اهل مجلس را به حضور خود میخواند و شدیداً آنها را از بازگو کردن این داستان منع میکند و چنان بر آنها سخت میگیرد که آنها هم تا وزیر زنده است آن داستان را بازگو نمیکنند و ظاهراً بعد از مرگ وزیر هم فقط انباری، که او را به اینطور: «الاجل العالم الحجة کمالالدین احمد بن محمد بن یحیی الانباری» معرفی میکنند، این داستان را بازگو میکند. در هر صورت
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 264 *»
خداوند از واقعیتها آگاه است. این وضع دو نقلی است که به مناسبت بحث تذکر آنها لازم به نظر میرسید.
و قاضی طباطبائی، در حاشیه خود بر الانوار النعمانیه مرحوم جزایری، سخنی نقل میکند از شیخ جعفر کاشفالغطاء در انکار جزیره خضراء که آن سخن این است: «و منها (ای و من الاقوال المنکرة العجیبة الصادرة عن الاخباریین) اعتمادهم علی کل روایة حتی انّ بعض فضلائهم رأی فی بعض الکتب المهجورة الموضوعة لذکر ما یرویه القصاص من ان جزیرة فی البحر تدعی الجزیرة الخضراء فیها دور لصاحبالزمان؟ع؟ فیها عیاله و اولاده فذهب فی طلبها حتی وصل الی مصر فبلغه انها جزیرة فیها طوائف من النصاری و کأنه لمیر الاخبار الدالة علی عدم وقوع الرؤیة من احد بعد الغیبة الکبری و لاتتبع کلمات العلماء الدالة علی ذلک».([17]) (و از آنها (یعنی از سخنان ناپسند شگفتآوری که اخباریها گفتهاند) اطمینان آنها است بر هر روایتی. تا جایی که بعضی از فضلای ایشان در پارهای از کتابهای متروک و دروغ دیده بود که از این داستان سخن رفته که در دریا جزیرهای است که جزیره خضراء خوانده میشود و در آن خانههایی است از آنِ صاحبالزمان؟ع؟ که در آنها همسران و فرزندان حضرت میباشند. در جستجوی آن جزیره برمیآید تا به مصر میرسد و خبردار میشود که آن جزیرهای است که در آن طوائفی از نصاری زندگی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 265 *»
میکنند. و گویا این شخص ندیده اخباری را که دلالت دارد بر اینکه بعد از غیبت کبری کسی امام؟ع؟ را نخواهد دید. و گویا کلمات علماء را هم که دلالت بر این مطلب دارد بررسی ننموده است).
از این سخن چنین برمیآید که جزیره خضراء وجود خارجی ندارد زیرا اگر وجود خارجی داشته باشد و اهل آن امام؟ع؟ را ببینند، با فرمایش امام صادق؟ع؟ که درباره غیبت کبری فرمود او را کسی نخواهد دید تا آنکه همه او را ببینند([18]) منافات دارد. در صورتی که این اشکال وقتی وارد است که جزیره خضراء از اجزاء این دنیا باشد و اهل آن هم از اهالی این دنیا باشند؛ ولی اگر جزیره خضراء در عالم هورقلیا باشد و اهل آن اهل آن عالم، بدیهی است که این اشکال وارد نخواهد بود. گذشته از این، در معنی خود این حدیث علماء اختلاف دارند که شاید بعد از این از آن بحث کنیم انشاءاللّه.
و اما اشکال خود قاضی طباطبائی بر جزیره خضراء این است که ترجمه سخن او را میآوریم: «آنچه سزاوار است که ذکر شود این است که ضبط این حکایتها در کتابها از جهت برطرف کردن استبعاد از زندگی امام؟ع؟ است در دنیا [ که همان سخن صاحب الذریعة است] و تعیین جزیره خضراء در دریای سفید، در صورتی که بشر امروز به همه نقاط زمین، چه خشکی و چه دریا اطلاع پیدا کرده، موجب ملتزم شدن
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 266 *»
به این است که این جزیرهها از دیدهها پنهان و از چشمها پوشیده است و ممکن نیست دیگران به آنها دست یابند. و چنین ادعائی نیازمند به دلیلی است که آن را اثبات کند و به صرف ادعا ثابت نمیشود. [بنابراین] برای ما چه انگیزهای است که این سخنان را بگوییم و این حکایتها و قصههای بیگانه با افکار را نقل کنیم و آنها را در کتابها ضبط نماییم تا نیازمند شویم به اینکه به اینگونه مطالب ملتزم شده و آنها را اثبات کنیم. و محدث نوری (ره) هم اگرچه به این مطالب ملتزم شده و ادعا کرده که این بلاد و جزیرهها از دیدهها پنهان است و گواهها و دلیلهایی آورده و اموری که مطلب را به ذهنها نزدیک میکند برای اثبات ادعای خود ذکر کرده است ــ کتاب نجم الثاقب او را از صفحه 117 تا صفحه 218 نگاه کن ــ ولیکن با همه اینها، بر خواننده عزیز پوشیده نیست که آنچه را محدث نوری ادعا کرده در حیز و عرصه امکان است و در مقام ثبوت است [یعنی ممکن است چنین باشد]، و اما در مقام اثبات [که مطلب همینطور است قطعاً] و اینکه این شهرها و جزیرهها از دیدهها پنهان است مانند سایر آنچه که از دیدهها پنهان است، نیازمند به دلیل است».([19])
از این عبارت قاضی چنین به دست میآید که اشکال او در این
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 267 *»
است که ادعای غائب بودن جایگاه امام؟ع؟ بدون دلیل است، در صورتی که کسانی که نظریه آنها در کیفیتِ غیبت پنهان بودن جسم و بدن امام؟ع؟ است، به همان دلایلی که نظریه خود را اثبات میکنند، پنهان بودن جایگاه امام؟ع؟ را هم با همان دلایل اثبات میکنند، خواه نام آن جایگاه مقدس جزیره خضراء باشد خواه رضوی و ذیطوی و یا طیبه و کرعه باشد.
آری، اگر مقصود قاضی این است که ادعای اینکه جزیره خضراء در دریای سفید (اقیانوس اطلس) است و از آن خارج نیست و در عین حال دیده نمیشود بدون دلیل است، سخنی است راست و درست. ولی برای اثبات این سخن دلیلی میآورد که آن دلیل درست و بجا نیست و آن این است: «در صورتی که بشر امروز به همه نقاط زمین چه خشکی و چه دریا اطلاع پیدا کرده [و اگر جزیره خضراء در دریای سفید باشد باید دیده شود و چون دیده نمیشود] پس باید ملتزم شویم به اینکه این جزیرهها از دیدهها پنهان است و دلیلی بر این مطلب نداریم». زیرا ما بهحسب مدارک دینی میدانیم جایگاههایی است که خداوند آنها را از دید مردمان پنهان نموده که با آنکه در روی زمین است ولی خلق آنها را نمیبینند و در زمان ظهور مهدی؟ع؟ آن مواضع ظاهر میشوند.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 268 *»
بهشت عاد را از اینجاها شمردهاند و نیز سرزمین بلصیال بن جور را از این مواضع گفتهاند. و این سرزمین، مطابق توضیحی که سید بزرگوار از شیخ مرحوم! نقل میکنند، سرزمینی است که در آن
حکیمی بود از حکماء کامل، نامش بلصیال فرزند جور. در علم ظاهر و باطن کامل بود و در زمان حضرت نوح؟ع؟ زندگی میکرد. در آن سرزمین، سلطان عادلی حکومت میکرد. هنگامی که نوح؟ع؟ بر قوم خود نفرین فرمود و بنا شد اهل عالم غرق شوند، آن حکیم نزد سلطان آن مملکت آمد و گفت: نوح؟ع؟ نفرین فرموده و خداوند هم وعده اجابت داده و بدیهی است که خدا به وعده خود وفا خواهد کرد و با طوفان اهل عالم را هلاک میفرماید. سلطان گفت: چاره چیست؟ حکیم جواب داد: من میتوانم با استفاده از اسماء الهیه، عزیمههایی ترتیب دهم و از روحانیات کمک بگیرم و قبهای معنوی بر روی این سرزمین نصب کنم که مانع نفوذ طوفان باشد. سلطان موافقت نموده و خداوند هم بلصیال بن جور را از چنین کاری باز نداشت و بهمنظور اظهار قدرت و نشان دادن تأثیر و تأثر روحانیات و جسمانیات و علویات و سفلیات و تأثیر اسماء الهیه، آن سرزمین را از غرق شدن حفظ فرمود همانطوری که زمینهای مقدس دیگری را هم از غرق شدن محافظت فرمود، مانند حرم امن الهی، مکه معظمه و از همین رو کعبه را خدا بیت عتیق نامید. و بعد از آنکه خداوند آن
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 269 *»
سرزمین را به برکت اسماء خود از غرق شدن محافظت فرمود، آن را از دیدههای خلایق پنهان ساخت، روی مصالح و جهاتی که خود بر آنها آگاه بود. و آن سرزمین همیشه آباد، و اهل آن هم نسلبهنسل به زندگانی دنیوی زندگانی میکنند تا در زمان ظهور امام زمان؟ع؟ آن سرزمین ظاهر خواهد شد.([20])
اللهم انّا نرغب الیک فی دولة کریمة تعزّ بها الاسلام و اهله و تذلّ بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک و القادة الی سبیلک و ترزقنا بها کرامة الدنیا و الاخرة. و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم و ناصبی شیعتهم الی یوم الدین.
سرداب غیبت امام؟ع؟
بحث در جایگاه امام؟ع؟ در دوران غیبت اقتضاء میکند از سرداب غیبت هم بحث شود. در مباحثی که درباره غیبت مطرح است مبحث سرداب غیبت از مباحث جنجالی است که نه شیعه به واقعیت آن پی برده و نه اهل سنت. و از طرفی مورد احترام شدید شیعه بوده و محل زیارت امام؟ع؟ و توسل و توجه به آن حضرت است و از طرفی سوژهای شده برای انتقادهای وقیحانه و دشمنیافروز ناصبیان از اهل سنت و باز هم حلّ این مشکل را در مکتب شیخ مرحوم و از برکات آن بزرگوار مییابیم.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 270 *»
سرداب غیبت در تاریخ شیعه
در کتب شیعه، درباره سرداب فقط یک نقل وجود دارد که مرحوم مجلسی در بحارالانوار از کتاب خرایج نقل میکند که میگوید: «ثم بعثوا عسکراً اکثر فلمّا دخلوا الدار سمعوا من السرداب قراءة القرآن فاجتمعوا علی بابه و حفظوه حتی لایصعد و لایخرج و امیرهم قائم حتی یصل العسکر کلهم فخرج من السکة التی علی باب السرداب و مرّ علیهم فلمّا غاب قال الامیر: انزلوا علیه. فقالوا: أ لیس هو مرّ علیک؟ فقال: مارأیت. قال: و لم ترکتموه؟ قالوا: انا حسبنا انک تراه».([21]) (سپس لشکر بیشتری فرستادند، پس همین که داخل خانه [حضرت عسکری؟ع؟] شدند، از سرداب صدای خواندن قرآن را شنیدند. پس بر در سرداب جمع شدند و آن را حفاظت میکردند که [حضرت مهدی؟ع؟] بالا نیاید و خارج نشود. و امیر لشکر ایستاده بود [و منتظر] تا همه لشکر برسند. پس [حضرت] از راهی که بر در سرداب بود خارج گردید و بر آنها گذشت. و همین که ناپدید شد، امیر گفت: فرو روید برای دستگیری او. پس گفتند: آیا او همان نبود که بر تو گذشت؟ پس گفت: من ندیدم. گفت: چرا شما او را واگذاردید [و دستگیرش نکردید؟] گفتند: ما گمان میکردیم تو او را میبینی [و ما منتظر فرمان تو بودیم]).
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 271 *»
فقط در همین نقل لفظ سرداب آمده است. و همانطوری که از این نقل استفاده میشود، باید این حادثه دنباله یک حادثه پیشینی باشد که لشکر بیشتری آمدهاند و گویا همه ترسان هستند و منتظر رسیدن بقیه لشکر میباشند. و حضرت هم تعمّد میفرمایند و از داخل سرداب با صدای بلند قرآن میخوانند. و از حالت لشکر و امیر لشکر کاملاً استفاده میشود که خود را در برابر امری غیرعادی مشاهده میکنند و هر آن منتظر وقوع حادثه خارقالعادهای هستند و گویا اجمالاً از اینکه یک جریان غیرعادی در این خانه رخ داده باخبرند.
آن جریان ظاهراً باید همانی باشد که در خرایج ذکر شده و در کتاب غیبت هم مرحوم شیخ طوسی آورده است و مرحوم مجلسی هم آن جریان را از کتاب غیبت نقل میکند از رشیق صاحب المادرای([22]) که گفت: «بعث الینا المعتضد و نحن ثلاثة نفر فامرنا انیرکب کل واحد منّا فرساً و یجنب آخر و نخرج مخففین لایکون معنا قلیل و لا کثیر الا علی السرج مصلی و قال لنا الحقوا بسامرة و وصف لنا محلة و داراً و قال اذا اتیتموها تجدوا علی الباب خادماً اسود فاکبسوا الدار و من رأیتم فیها فأتونی برأسه. فوافینا سامرة فوجدنا الامر کما وصفه و فی الدهلیز خادم اسود و فی یده تکة ینسجها فسألناه عن الدار و من فیها، فقال: صاحبها.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 272 *»
فواللّه ماالتفت الینا و قل اکتراثه بنا فکبسنا الدار کما امرنا فوجدنا داراً سریة. و مقابل الدار ستر مانظرت قط الی انبل منه کأن الایدی رفعت عنه فی ذلک الوقت و لمیکن فی الدار احد فرفعنا الستر فاذا بیت کبیر کأن بحراً فیه و فی اقصی البیت حصیر قد علمنا انه علی الماء و فوقه رجل من احسن الناس هیئة قائم یصلی فلمیلتفت الینا و لا الی شیء من اسبابنا. فسبق احمد بن عبداللّه لیتخطی البیت فغرق فی الماء و مازال یضطرب حتی مددت یدی الیه فخلصته و اخرجته و غشی علیه و بقی ساعة و عاد صاحبی الثانی الی فعل ذلک الفعل فناله مثل ذلک و بقیت مبهوتاً. فقلت لصاحبالبیت: المعذرة الی اللّه و الیک فواللّه ماعلمت کیف الخبر و لا الی من اجیء و انا تائب الی اللّه. فماالتفت الی شیء مما قلنا و ماانفتل عما کان فیه، فهالنا ذلک و انصرفنا عنه. و قد کان المعتضد ینتظرنا و قد تقدم الی الحجاب اذا وافیناه انندخل علیه فی ای وقت کان. فوافیناه فی بعض اللیل فادخلنا علیه فسألنا عن الخبر فحکینا له ما رأینا. فقال: ویحکم لقیکم احد قبلی و جری منکم الی احد سبب او قول؟ قلنا: لا. فقال: انا نفی من جدی و حلف باشدّ ایمان له انه رجل ان بلغه هذا الخبر لیضربنّ اعناقنا فماجسرنا اننحدث به الا بعد موته».([23])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 273 *»
(معتضد پی ما فرستاد و ما سه نفر بودیم. به ما دستور داد سوار شویم هریک ما بر اسبی و یک اسب هم همراه خود داشته باشیم و سبکبار خارج شویم و چیزی با ما نباشد، نه کم و نه زیاد، مگر فرش نماز روی زین. و به ما گفت: خود را به سامره رسانید. و محلهای و خانهای را به ما نشانی داد و گفت: هنگامی که به آنجا رسیدید بر در خانه خادم سیاهی خواهید دید، فوراً بدون درنگ و ناگهان هجوم آورده وارد خانه شوید و هرکسی را در آن خانه دیدید سرش را برای من بیاورید. ما به سامره رسیدیم و همانطوری که نشانی داده بود، دیدیم درست بود و در راهرو، خادم سیاهی بود و در دست او بند جامهای بود که آن را میبافت. از او درباره خانه و کسی که در خانه است پرسش کردیم، فقط گفت: صاحبخانه است. و به خدا سوگند به ما توجهی نکرد و کاملاً به ما بیاعتناء بود.
ما مطابق دستور، ناگهان هجوم آورده، دیدیم خانهای است لشکری، و برابر خانه پردهای بود که از آن گرانبهاتر ندیده بودم، گویا در همان وقت بافندگان دست از بافت آن برداشته بودند، و در آن خانه کسی نبود. ما پرده را بالا زدیم، در پشت پرده اتاق بزرگی بود که گویا در آن دریایی بود و در آخر آن اتاق حصیری بود که دانستیم آن حصیر روی آب قرار دارد. و روی آن حصیر شخصی که از همهکس زیباتر بود ایستاده بود و نماز میگزارد و هیچ به ما توجهی نداشت و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 274 *»
به اسباب ما هم توجهی نکرد.
احمد بن عبداللّه [یکی از همراهان من] قدم جلو گذارد و داخل اتاق شد و در آب غرق شد و شروع کرد به دستوپا زدن. من دستم را دراز نمودم و او را نجات داده از آب درآوردم و ساعتی بیهوش افتاد. رفیق دومی من هم همان کار را کرد و به همان سرنوشت گرفتار شد. من بهتزده مانده بودم.
به صاحبخانه گفتم: به پیشگاه خدا و شما عذر خواهم، به خدا سوگند من نمیدانستم جریان چه بوده و بهسوی چهکسی آمدهام و من بهسوی خدا توبه میکنم. و او ابداً به ما و آنچه گفتیم توجهی نفرمود و از نماز خود باز نایستاد. ما به وحشت افتاده بودیم و از نزد او برگشتیم. معتضد انتظار ما را میکشید و به نگهبانان هم گفته بود که ما در هر وقت بر او وارد شدیم اجازه داشته باشیم که نزد او رویم. پارهای از شب گذشته بود که بر او وارد شدیم و ما را نزد او بردند. از جریان کار از ما جویا شد. ما برای او آنچه دیده بودیم بازگو کردیم.
پس گفت: ای وای بر شما آیا پیش از من کسی با شما برخورد کرده و شما با کسی در اینباره حرفی زدهاید؟ گفتیم: نه. پس گفت: من فرزند جدم [عباس] نباشم و سوگندهای شدیدی خورد که من کسی هستم که اگر این خبر را از کسی دیگر غیر از شماها بشنوم گردن شماها را خواهم زد. ما هم جرأت نکردیم این خبر را بگوییم
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 275 *»
مگر بعد از مردن او).([24])
معلوم میشود معتضد با توجه به این حادثه بوده که تصمیم جدیتری گرفته و عده بیشتری را به همراهی امیر و بزرگی برای دستگیری حضرت؟ع؟ فرستاده است و اجمالاً به آن امیر و سایر رؤسای آن عده گوشزد نموده که ممکن است اموری پیش بیاید که
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 276 *»
برخلاف جریانهای عادی باشد، ازاینرو با مراقبت بیشتر و نفرات بیشتر و اسباب و مرکبهای مجهزتری به خانه حضرت عسکری؟ع؟ هجوم آورید. و آن عده هم با امیر خود وارد منزل حضرت میشوند که صدای تلاوت قرآن را از میان سرداب میشنوند تا آخر آنچه نقل کردیم. و اگر این حادثه قبلاً پیش نیامده بود، این تجهیزات کاملاً بیجا بود. اما آن سابقه اقتضاء میکرده که این پیشبینیها بشود و جمعی بیایند و انتظار رسیدن باقی لشکر را داشته باشند.
در اینجا نکتهای را باید یادآور شویم؛ در قسمت اولی که ذکر کردیم، هنگامی که امام؟ع؟ از سرداب خارج شدند دو معجزه بلکه سه معجزه انجام گردید:
ـــ یکی آنکه امیر لشکر امام؟ع؟ را نمیدید.
ـ دوم آنکه لشکر هم که حضرت را میدیدند از اظهار امر و کسب تکلیف از امیر خود غفلت کرده و منصرف شده بودند و گویا بهتزده بودند.
ـــ سوم آنکه در متن دارد «و مرّ علیهم فلمّا غاب» (و بر آنها گذشت و همین که پنهان گردید) خود غائب شدن و پنهان گشتن از دیدهها برای آنها معجزه دیگری بود.
و اگر کسی گوید که حضرت از خانه خارج شدند، میگویم اگر از خانه خارج شده بودند گفته میشد «و خرج من الدار» (از خانه خارج
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 277 *»
شد). و دیگر اینکه اگر از خانه خارج شده بودند، همین که امیر خبردار شد که از خانه خارج شدهاند فرمان تعقیب صادر میکرد و دستور میداد کوچهها و رهگذرها را محاصره کنند تا بالاخره حضرت را دستگیر نمایند. ولی در عبارت دارد همین که امیر خبردار شد از آنکه حضرت از سرداب خارج شدهاند و از جلوی لشکر گذشتهاند و غائب شدهاند ناامید گردید و پی کار خود رفتند. و باز همان سخن ما تأیید میشود که گویا امیر و لشکر همه انتظار وقوع امور غیرعادی را در آن خانه داشتند و افکارشان متوجه این نکته شده بود که این خانه و صاحب این خانه وضع عادی ندارند.
و از اشتباهات سید محمد صدر در کتاب تاریخ غیبت صغری این است که میخواهد این سه امر را امور عادی جلوه دهد، مانند سایر اشتباهات خود در کتابهایی که در رابطه با امور حضرت؟ع؟ نوشته است. در رابطه با این حادثه سخنی دارد که ترجمهاش این است: «از چیزهای جالب آن لشکر اینکه آنها شتابزده برای دستگیری حضرت داخل سرداب نشدند، بلکه بر در سرداب ایستاده و حفاظت میکردند؛ [در صورتی که بهمنظور دستگیری حضرت آمده بودند]، ولی از اقدام به این کار خودداری کرده و میترسیدند با مهدی؟ع؟ روبهرو شوند و نیازمند کمک بزرگتر و جمعیت بیشتری بودند، منتظر رسیدن کمک از بغداد به سامراء بودند. در همین اثناء، امام مهدی؟ع؟ از دقیقترین لحظههای
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 278 *»
این محاصره استفاده کرده، لحظهای که از نظر وقت و تدبیر حکیمانه و عنایت الهی کاملاً دقیق بود و آن وقتی بود که فرمانده حمله از هرگونه توجه و مراقبتی غافل شده بود، زیرا لحظهای بود که کمک نرسیده و فرمانی برای اقدام سریع صادر نشده بود. و اگر مهدی؟ع؟ یک آنِ دیگر تأخیر میانداخت، خواه و ناخواه دستگیرش میکردند. از یکچنین فرصتی که پیش آمده بود مهدی؟ع؟ استفاده نموده و در پیش روی آنان از سرداب خارج گردید و پنهان شد در جایی که ممکن نبود به او دسترسی بیابند در صورتی که آنان لشکری بودند که برای حمله آماده شده بودند. و فرمانده آنان متوجه خارج شدن حضرت نشده و افکارش متوجه خارج خانه بود که کمک بزرگ میآید. در حال انتظار بود و خود حالت انتظار حالتی است که اعصاب را درهم میکوبد و همه خیال را میگیرد و بهویژه در مانند چنین موقعیت سخت و حسابشده.
سپس گویا آمدنِ کمک دیر میشود. فرمانده در فکر این است که با همان جمعیت موجود حمله را شروع کند، شاید به هدف برسد و کلماتی بر لبهای او در رفت و آمد است: فرو روید بهسوی او [در سرداب]. لشکر از این فرمان بیجای او بهشگفت آمده که چرا داخلِ سردابِ خالی شویم؛ زیرا دیدند که مهدی؟ع؟ پیش روی آنان خارج شد و پنهان گردید. [بعد از آنکه از واقع خبر میشود]، سپس اندکی فکر میکند که بجا بود لشکر او را دستگیر کنند؛ زیرا اگر او متوجه نبوده، آنها
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 279 *»
که توجه داشتهاند و همه هم میدانستند که هدف دستگیر کردن آن حضرت بوده پس چرا آنگاه که او را دیدند دستگیرش نکردند. ازاینرو با عتاب به آنها میگوید: پس چرا او را واگذاردید [و دستگیرش نکردید؟] پاسخ آنان روشن و آشکار است: «ما گمان بردیم که تو او را میبینی.» زیرا لشکر پیش از فرمانده و فرمان او هیچ کاری نمیتواند داشته باشد. این برنامه نظامی است که لشکر به آن خوی یافتهاند و بدیهی است هنگامی که میبینند فرمانده متوجه شخصی است که مقصود او است و در زمینه او دستوراتی میدهد، با خود فکر میکنند که او کاملاً متوجه او است؛ در صورتی که از حسن تقدیر و خوبی توفیق متوجه نبود.
آری، اینچنین کارهای کوچک دست به دست یکدیگر دادهاند و نتیجه بزرگی را فراهم ساختهاند که نفوذ تقدیر بزرگ الهی بود برای نجات آینده بشری به دست مهدی؟ع؟ از هرگونه ظلم و ستمی به سوی داد و عدل».([25])
همانطوری که ملاحظه میفرمایید، بسیار کوشیده تا این سه معجزه را امور عادی جلوه دهد. در صورتی که برای هرکس که این حکایت را میخواند روشن و بدیهی است که اینها اموری بوده برخلاف عادت و به تصرف ولایتی امام؟ع؟ انجام یافته است. و آنچه از این نقل استفاده میشود این است که غائب شدن امام؟ع؟ در این جریان
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 280 *»
همان پنهان شدن جسم و بدن حضرت از دیدهها بوده و به خفاء عنوان قابل توجیه نمیباشد.
تذکر دیگر اینکه در قسمت دوم نقل در بعضی از کتابها اختلافاتی دارد که باید به آنها توجه داشت. مثلاً در کتاب الانوار النعمانیة نقل به این صورت است: «روی عن شقیق الحاجب قال بعث الینا المعتضد و امرنا اننرکب و نحن ثلاثة نفر و قال الحقوا بسامرة و اکبسوا دار الحسن بن علی؟عهما؟ فانه توفی و من رأیتم فی داره فالزموه فکبسنا الدار فاذا سرداب فدخلناها و کان بحر فیها و فی اقصاه حصیر …»
و در آخر نقل هم با آنچه نقل کردیم اختلاف دارد به این صورت: «فواللّه ماعلمت کیف و الی من نجیء و انا تائب الی اللّه فماالتفت الی بشیء مما قلت و انصرفنا الی المعتضد فقال اکتموه و الا ضربت رقابکم».([26])
و ظاهراً منشأ این اختلاف این بوده که خواستهاند روایت شقیق را نقل به معنی کنند و یا خلاصه و اجمال آن را ذکر کنند که این اختلافها پیش آمده است و روی سابقه ذهنی با جریان دیگر که در آن لفظ سرداب آمده جمله «فوجدنا داراً سریة» به جمله «فاذا سرداب» تبدیل شده است، که در واقع لفظ «سرداب» در تاریخ امام؟ع؟ فقط در یک مورد آمده و آن هم همان نقلی بود که از بحارالانوار از کتاب خرایج نقل نمودیم([27]) و مطابق آن
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 281 *»
نقل هم «سرداب غیبت» بیمعنی است. زیرا حضرت؟ع؟ در آن سرداب غائب نشدند تا سرداب غیبت نامیده شود؛ بلکه از آن سرداب خارج شدند و از پیش روی لشکر گذشتند و غائب شدند. و بنابراین محل غائب شدن حضرت باید همان صحن خانه حضرت عسکری؟ع؟ باشد، نه سرداب آن خانه.
مطابق توضیحی که کامل سلیمان در کتاب یوم الخلاص در ترسیم سرداب میدهد روشن میشود که آن سرداب در خانه حضرت بوده است. او میگوید: «و قد حصل اختفاؤه عن اعینهم نهائیاً فی بیت ابیه الماثل للعیان حتی الیوم ای انه رؤی یصلی علی جثمان ابیه حین وفاته ثم انفتل من الصلوة و تولّی دفنه و دخل بیته و لمیر بعدها رؤیة عامة. و بیته هذا الذی نتکلم عنه هو کسائر البیوت التی کان یملکها شرفاء الناس فی العراق یتألف من حجرة للرجال و ثانیة للنساء و من سرداب تحت البیت نفسه ــ فی جوف الارض ــ مقسّم غرفاً لهؤلاء و هؤلاء یأوی الیه اهله ایام اشتداد الحر و قد صار الشیعة یقدسون هذا البیت و ذلک السرداب لان امامهم کان و مایزال ینزله و یتعبد فیه لانه بیته و من هنا اخذ اعداؤهم یشنعون علیهم و یقولون: غاب الامام فی السرداب».([28]) (پنهان شدن امام؟ع؟ از دیدهها بالاخره در خانه پدرش، که تا امروز در برابر دیدهها موجود است، انجام یافت؛ یعنی آن حضرت دیده شد که بر جنازه پدرش نماز گزارد
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 282 *»
هنگام وفات پدرش. و بعد از نماز گزاردن و دفن نمودن، داخل خانه شد و دیگر بهطور عمومی دیده نشد. و خانه او، آن خانهای که از آن سخن میگوییم، مانند سایر خانههایی بود که محترمین از مردم در عراق دارا بودند که تشکیل میشد از اتاقی برای مردان و اتاق دومی برای زنان و سردابی که در زیر خود اتاقها قرار داشت ــ در زیر زمین ــ که مانند اتاقها دو قسمت میشد برای مردها و برای زنها، که در روزهای شدت گرما به آن سرداب پناه میبردند. و شیعه که احترام میکند و باقداست میشمرد آن خانه و آن سرداب را از آن جهت است که امام ایشان مرتب در آنجاها بهسر میبرده و خدا را در آنجاها میپرستیده، زیرا آنجا خانه او بوده است. و از همین است که دشمنان شروع کردهاند به بدگویی به شیعیان و میگویند: امام در سرداب غائب شده است).
از این توضیح روشن میشود که سرداب زیر اتاقها بوده. گرچه سخن ایشان حجت نیست که بگوییم قطعاً چنین بوده؛ ولی بهحسب عادت سرداب را زیر اتاقها میساختهاند.
سرداب غیبت در نزد اهل سنت
ذهبی در کتاب تاریخ الاسلام میگوید: «محمد بن الحسن العسکری ابن علی الهادی بن محمد الجواد بن علی الرضا بن موسی الکاظم، ابوالقاسم العلوی الحسینی امام آخرین از دوازده امام شیعیان است. او امام منتظر رافضیها است که گمان میبرند او مهدی و او صاحبالزمان و او
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 283 *»
خلف و حجت است و او است صاحب سرداب در سامراء».
و میگوید: «رافضیها چهارصد و پنجاه سال است که انتظار ظهورش را میبرند و مدعی هستند که او در سردابی که در خانه پدرش بود داخل شد و مادرش نگاه میکرد و از آن سرداب تاکنون خارج نشده است. پس داخل آن سرداب گردید و نیست شد [ناپدید شد]، در صورتی که نه ساله بود».([29])
و ابنخلّکان در تاریخ خود مینویسد: «شیعیان معتقدند درباره او که او است منتظر قائم مهدی و او است صاحب سرداب در نزد ایشان و سخنانشان درباره او زیاد است و آنها انتظار میبرند که در آخرالزمان از سردابی که در سرّمنرأی [سامرا] است، خارج شود؛… زیرا در آن سرداب که در خانه پدرش بود داخل شد و مادرش بهسوی او نگاه میکرد و دیگر بیرون نیامد در سال دویست و شصت و پنج و عمرش در آن وقت نه سال بود… و گفته شده که در چهارسالگی و گفته شده پنجسالگی و گفته شده هفدهساله داخل سرداب گردید».([30])
و آلوسیزاده (نعمان افندی)، در کتاب غالیة المواعظ، بعد از آنکه نظر اهل سنت را درباره مهدی؟ع؟ ذکر میکند میگوید: «اما شیعه درباره او اختلاف کردهاند و گفتار و عقاید مختلف دارند و مشهور در میان شیعیان
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 284 *»
اثناعشری آن است که او محمد بن حسن عسکری ابن علی الهادی ابن محمد الجواد ابن علی الرضا ابن موسی الکاظم ابن جعفر الصادق رضی اللّه عنهم است و نزد ایشان معروف است به حجت و منتظر و قائم و او است که در سرداب خانه پدرش پنهان شد و مادرش به سوی او نگاه میکرد و این حادثه در سال 265 واقع شد و او اکنون زنده و موجود است در دنیا».([31])
معلوم نیست که این علماء اهل سنت این مطالب را از کجا گرفتهاند و در چه کتابی از کتب شیعه دیدهاند و یا از کدام مورّخ شیعه شنیدهاند. در روایات شیعه که بهطور کلی لفظ «سرداب» ذکر نشده است و با آنکه ائمه؟عهم؟ درباره مهدی و غیبت او و ظهور او فرمایشاتی فرمودهاند، اما از جایگاهی که مهدی؟ع؟ بهخصوص در آنجا غائب شده باشد، خواه سرداب و خواه غیر آن، سخنی نفرمودهاند. و همانطوری که دیدیم، در نقلی که مرحوم مجلسی از خرایج فرموده، این لفظ رسیده است و در آن هم که از این امور سخنی نیست. پس یا این است که به شیعه تهمت زدهاند و یا آنکه خود به اجتهاد و حدس خواستهاند حادثه غیبت را اینگونه توجیه نمایند.
در هر صورت، کتب روایتی و تاریخی و اعتقادی شیعه، حتی از پیش از ولادت مهدی؟ع؟ تا این زمان در دست است. و از اینها گذشته که در طول تاریخ غیبت کبری کتبی مخصوص امام زمان حضرت
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 285 *»
مهدی؟ع؟ نوشته شده که در هیچیک از آنها از این امور اثری و خبری وجود ندارد:
1) مهدی؟ع؟ در سرداب خانه پدرش، حضرت عسکری؟ع؟، غائب گردید.
2) مادرش به او نگاه میکرد.
3) او از آن وقتی که داخل سرداب شده خارج نشده است.
4) او را بعد از آنکه داخل سرداب شده کسی ندیده است.
5) او در آخر الزمان از سرداب خارج خواهد شد.
و هیچکدام از این امور در کتب شیعه وجود ندارد. دروغ بودن مطلب اول و دوم و سوم که از این نوشته روشن است. و اما مطلب چهارم هم با در دست بودن تاریخ غیبت صغری و غیبت کبری و ملاقاتها و وجود سفراء و نواب و وکلاء، دروغ بودنش بدیهی است. و اما دروغ بودن مطلب پنجم هم با روایاتی که رسیده از طریق شیعه از ائمه معصومین؟عهم؟ بر اینکه آن بزرگوار از مکه ظهور میفرماید روشن است. و متأسفانه براساس همین دروغها، شعرای ایشان هم بهمنظور استهزاء و اظهار دشمنی شعرها گفتهاند. ابنحجر عسقلانی در کتاب صواعق خود از شاعری نقل میکند که گفته است:
«ما آن للسرداب انیلد الذی |
صیرتموه بزعمکم انسانا |
|
فعلی عقولکم العفاء فانکم | ثلّثتم العنقاء و الغیلانا»([32]) |
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 286 *»
(آیا وقت آن نرسیده که سرداب بزاید آن کسی را که به گمان خود انسان دانستهاید؟ پس خاک بر عقلهای شما باد که شما سومی هم برای عنقاء و غول درست کردهاید [یعنی موجود سومی بر دو موجود فرضی و خیالی افزودهاید]).([33])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 287 *»
و شاعر دیگری از متأخرین از ایشان، در قصیدهای که در عقیده شیعه درباره امام غائب منتظر؟ع؟ سروده است میگوید:
«و ما اسعد السرداب فی سرّمنرأی | له الفضل من امّالقری و له فخر |
|
فیا للاعاجیب التی من عجیبها |
ان اتخذ السرداب برجاً له البدر»([34]) |
(چه خوشبخت است سردابی که در سرّمنرأی [سامرا] قرار دارد که از امالقری [مکه] هم برتر گردیده و بر او فخر دارد. چه شگفتیهایی که از آنها همه شگفتانگیزتر اینکه سرداب برجی قرار داده شده که در آن ماهی نهان گردیده [و هرگاه باشد از آن طلوع خواهد کرد].)
در این ابیات، یک تهمت و افتراء دیگری هم بر آن تهمتها و افتراها افزودهاند و آن این است که شیعه سرداب را بر مکه فضیلت میدهند؛ در صورتی که کتب عملی و اعتقادی شیعه رایج و شایع
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 288 *»
است. در کتب مزار که ذکر اماکن مشرفه و مشاهد مکرمه گردیده، فضیلت مکه معظمه و مدینه منوره و نجف اشرف و کربلای معلا و مشهد مقدس و قم و دیگر اماکن بهچشم میخورد و حتی یک حدیث از امامان؟عهم؟ در فضیلت سرداب وجود ندارد.
آری، اگر این سرداب همان سردابی است که در خانه حضرت عسکری؟ع؟ بوده، نظر به اینکه جزء خانه حضرت هادی؟ع؟ بوده و بعد به حضرت عسکری؟ع؟ منتقل شده و از وفات آن حضرت تعلق به حضرت مهدی؟ع؟ دارد و سه امام معصوم در این قسمت از خانه، مانند سایر قسمتهای آن، خدا را پرستش نمودهاند و محل نزول برکات و رحمتهای خدایی و مهبط ملائکه رحمت الهی بوده و هست، شرافت دارد و مورد تکریم و تعظیم شیعه میباشد.
آری، علماء شیعه در کتب مزار از سرداب مقدس نام برده و یکی از جاهایی که دستور زیارت حضرت؟ع؟ داده شده سرداب است. و بعضی هم «سرداب غیبت» گفتهاند؛ ولی علت این نامگذاری در هیچ کتابی بیان نشده است. و مرحوم نوری احتمال میدهد که این نامگذاری شاید بهحسب رسم شایع انجام شده و اصلی که بتوان در این نامگذاری بر آن اعتماد و اطمینان نمود در دست نیست.([35]) و اما اگر علت نامگذاری به سرداب غیبت حادثهای باشد که بعد از این نقل
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 289 *»
میکنیم ان شاء اللّه تعالی، جهت آن روشن و تقدیس و تکریم شیعه هم از آن مکان شریف معلوم خواهد شد.
در هر صورت، شیعه در خانههای امامان؟عهم؟ تفاوتی نمیبیند در اینکه همه آنها خانههایی هستند که خداوند اذن فرموده که دارای رفعت شأن باشند و آیه شریفه فی بیوت اذن اللّه انترفع و یذکر فیها اسمه…([36]) شامل آن خانهها است که در روایات شیعه و سنی بیان شده است.
ابواسحاق ثعلبی، در تفسیر خود، به سندش از انس بن مالک و از بریده هردو نقل میکند که گفتند: قرأ رسولاللّه؟صم؟ هذه الآیة: فی بیوت اذن اللّه انترفع و یذکر فیها اسمه الی قوله و الابصار. فقام رجل فقال: ایّ بیوت هذه یا رسولالله؟ قال: بیوت الانبیاء. قال: فقام الیه ابوبکر فقال: یا رسولالله هذا البیت منها لبیت علی و فاطمة؟ قال: نعم، من افاضلها.([37]) (فرمود این آیه را «در خانههایی که خدا اذن داده که نامش بلند و ذکر شود» تا فرمایش خداوند که و الابصار. پس مردی برخاست و گفت: یا رسولالله، این چه خانههایی است؟ فرمود: خانههای انبیاء. پس ابوبکر ایستاد و گفت: یا رسولالله، این خانه هم از آن خانهها است؟ و مقصودش خانه علی و فاطمه بود. فرمود: آری، از برترین آنها است.)
و جالب اینکه اینها خود میبُرند و خود میدوزند. خود ایشان امام؟ع؟
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 290 *»
را در سرداب غائب میکنند و بعد اشکال میکنند که چنین کسی در سرداب، بدون داشتن خدمتکار، چه میخورد و چه میآشامد و سایر امور زندگی را چطور میگذراند.
خود ایشان، مانند حافظ گنجی شافعی (متوفای ششصد و پنجاه و هشت هجری)، در مقام دفع اشکال برآمده و جواب میدهد و میگوید: «اما جواب ایشان از انکار بقاء مهدی؟ع؟ در سرداب بدون اینکه کسی عهدهدار طعام و آب او باشد، پس دو جواب است:
ـــ یکی آنکه باقی ماندن عیسی؟ع؟ است در آسمان بدون آنکه کسی باشد که عهدهدار طعام و آب او باشد، و او هم بشری است مانند مهدی؟ع؟. پس همانطوری که باقی ماندن او در آسمان جایز است با همین حالت، همینطور جایز است باقی ماندن مهدی؟ع؟ در سرداب با همین حالت. و اگر بگویی که پروردگار آسمان از خزائن غیب خود عیسی؟ع؟ را غذا میدهد، میگویم با ضمیمه شدن مهدی؟ع؟ به عیسی، خزائن خدا پایان نمیپذیرد. و اگر گویی عیسی از طبیعت بشری خارج گردیده است، میگویم این ادعاء باطلی است؛ زیرا خدای تعالیٰ درباره اشرف پیامبران میفرماید: بگو همانا من بشری هستم مانند شما. و اگر بگویی عیسی نیازمندیهای خود را از عالم بالا بهدست میآورد، میگویم این سخن نیازمند به این است که دلیلی داشته باشد در شرع [این مطلب توقیفی است، باید آیه و یا حدیثی در اثبات آن باشد] و راهی به آن دلیل نیست.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 291 *»
ـــ دوم آنکه باقی بودن دجال در دیر با بندهای محکم که دستهای او به گردن او بسته شده و از زانو تا ساق پایش در آهن است و در روایتی در چاهی دربند است. در صورتی که باقی ماندن دجال با چنین حالتی که ذکر شد، بدون آنکه کسی عهدهدار طعام و شراب او باشد ممکن باشد، پس چه مانعی در کار خواهد بود که مهدی باقی باشد، ولی محترم و بدون دربند بودن. زیرا همه اینها در قدرت خدای تعالی است. پس ثابت شد که این امر محال نیست نه شرعاً و نه عادةً». (این ترجمه سخن او است در کتاب البیان فی اخبار صاحب الزمان ص521).
و مرحوم اربلی، صاحب کشفالغمة، این سخن گنجی را نقل نموده و بعد میگوید: «فامّا قوله انّ المهدی؟ع؟ فی سرداب و کیف یمکن بقاؤه من غیر احد یقوم بطعامه و شرابه، فهذا قول عجیب و تصور غریب. فانّ الذین انکروا وجوده؟ع؟ لایوردون هذا و الذین یقولون بوجوده لایقولون انه فی سرداب…» (اما سخن گنجی که مهدی؟ع؟ در سرداب است و چگونه ممکن است باقی بماند بدون آنکه کسی باشد که عهدهدار طعام و آب او باشد؛ این سخن، سخن عجیبی است و این تصور و خیال غریبی است. زیرا کسانی که وجود او؟ع؟ را انکار دارند که چنین اشکال نمیکنند و آنانی که معتقد به وجود او هستند نمیگویند که او در سرداب بهسر میبرد…).
و بعد میگوید: «بل یقولون انّه حی موجود یحل و یرتحل و یطوف فی الارض ببیوت و خیم و خدم و حشم و ابل و خیل و غیر ذلک و ینقلون
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 292 *»
قصصاً فی ذلک و احادیث یطول شرحها».([38]) (بلکه میگویند آن بزرگوار زنده و موجود است و وارد شهرها میشود و کوچ میکند و اطراف زمین میگردد همراه خانهها و چادرها و خدمتکارها و شترها و اسبها و دیگر چیزها و در اینباره حکایتها نقل میکنند و حدیثها دارند که شرح آنها بهطول میانجامد… .)
و باز از این جالبتر اینکه این سرداب بهحسب دلخواه نویسندگان تغییر جا داده، گاهی آن را در سامراء میدانند (مانند ذهبی در تاریخ الاسلام) و بعضی آن را در حلّه گویند (مانند ابنبطوطه و ابنخلدون و ابنخلّکان در کتابهای تاریخی خود) و بعضی آن را در بغداد گفتهاند (مانند قرمانی در اخبار الدول).
و از میان علماء اهل سنت، شاید به بیحیایی و بیپروایی عبداللّه علی قصیمی، صاحب کتاب الصراع بین الاسلام و الوثنیة کسی نباشد که تهمتها و افتراءات عجیب و غریبی به شیعه میزند و تهمتهای گذشتگان را هم آب و رنگ میدهد و شاخ و برگ بلکه بال و پر برای آنها میآفریند. و در همین امر سرداب میگوید: «و ان اغبی الاغبیاء و اجمد الجامدین هم الذین غیبوا امامهم فی السرداب و غیبوا معه قرآنهم و مصحفهم و من یذهبون کل لیلة بخیولهم و حمیرهم الی ذلک السرداب الذی غیبوا فیه امامهم ینتظرونه و ینادونه لیخرج الیهم و لایزال عندهم
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 293 *»
کذلک منذ اکثر من الف عام».([39]) (و نادانترین نادانها و خشکمغزترین خشکمغزان آنانی هستند که امام خود را در سرداب غائب نموده و به همراه او قرآن و مصحف خود را هم غائب ساختهاند. و آنانی هستند که هر شب با اسبها و خران خود نزد آن سردابی که امام خود را در آن غائب کردهاند میروند و انتظارش را میکشند و او را میخوانند تا اینکه به سوی ایشان خارج شود. و همیشه این برنامه را دارند در مدت بیشتر از هزار سال).
و از شیطنتهای قصیمی این است که محل آن سرداب را مشخص نمیکند که نبادا رسوا گردد، آنچنان که گذشتگان او بهحسب دلخواه خود مشخص کردند و رسوا شدند. مانند قرمانی که میگوید: «و گمان میکند شیعه که مهدی در سردابی که در بغداد است غائب شد و نگهبانان بر او گمارده شده بودند در سال دویست و شصت و شش و او است صاحب شمشیر، قائم منتظر که پیش از قیامت قیام میکند».
تا آنکه میگوید: «و از عادتهای شیعه در بغداد این بود که در هر روز جمعه اسبی را میآوردند که آن را بسته بودند و بر در سرداب نگاه میداشتند و مهدی را صدا میزدند و این کار ادامه داشت تا سلطنت به سلطان سلیمانخان از بنیعثمان رسید و بر شهر بغداد مسلط شد و این عادت را تعطیل ساخت».(2)
و در کتاب عجائب البلدان مینویسد: «در نزد درِ سردابی که مهدی؟ع؟ در آن غائب گردیده است، اسب زردی بود که زین و لگام آن از
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 294 *»
طلا بود تا زمان سلطنت سلطان سنجر بن ملکشاه. پس روز جمعهای برای نماز آمد و پرسید: به چه جهت این اسب اینجا ایستاده است؟ گفتند: بهزودی از اینجا بهترین خلق خارج میشود و بر آن سوار میگردد. پس گفت: از اینجا بهتر از من کسی خارج نخواهد شد. پس بر آن اسب سوار شد. و ازاینرو شیعه این بیحرمتی را برای او به فال بد گرفتند و گمان کردند که این کار برای او مبارک نخواهد بود و گروهی از غزّ [از اتراک] بر او مسلط شدند و سلطنت را از او گرفتند.»([40])
سرداب غیبت مطابق روایت شیخ مرحوم
در این قسمت از بحث میخواهیم حکایتی را نقل کنیم که شیخ مرحوم نقل میفرماید. در این حکایت، سرداب غیبت توضیح داده شده و در آن، سرّ و علت نامگذاری آن به این نام روشن گردیده و چند معجزه از حضرت مهدی؟ع؟ در آن بیان شده است و دیگر اینکه یکی از دیدارهایی را که در غیبت کبری دست داده است بازگو میکند.
بسیار جای شگفتی است از کسانی که در کتابهای خود حکایاتی را جمعآوری کردهاند که در آنها یادی از حضرت مهدی؟ع؟ شده از تشرف به حضورش و یا دیدن آثاری از آن بزرگوار و یا شنیدن صدای شیوای آن حضرت، ولی از این حکایت نامی بهمیان نیاوردهاند (البته از زمان شیخ مرحوم به این طرف). عذر آنها چه بوده خدا بهتر
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 295 *»
میداند. در صورتی که چه بسیار کسانی که از خود آن مرحوم شنیدند و چه بسیار کسانی که در کتاب آن مرحوم و یا رسائل سید مرحوم که از ایشان نقل کردهاند دیدهاند. یا آنکه ندیدهاند، زیرا به این رسائل مراجعه نکردهاند. یا دیدهاند، ولی از دیگران ترسیدهاند که نبادا آنها را به طرفداری آن مرحوم متهم کنند. یا آنکه آن مرحوم را ثقه ندانسته و به نقل آن بزرگوار اعتماد نداشتهاند و ازاینرو از نقل و انتشار آن اعراض کردهاند.
در هر صورت، برای روشنی چشم اهل ایمان این حکایت را نقل میکنیم و بعد به ترجمه آن میپردازیم. این حکایت را بعضی از شاگردان شیخ مرحوم از آن مرحوم نقل کردهاند، از جمله ایشان سید اجل حاج سید کاظم رشتی است که از آن بزرگوار نقل میفرماید. و نیز آخوند ملا محمد تبریزی ممقانی مشهور به حجةالاسلام([41]) است که
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 296 *»
فرزندش میرزا محمد تقی مشهور به «نیر» اصل حکایت را از او در صحیفة الابرار ذکر کرده است.
نظر به اینکه مقصود مبارک سید مرحوم نقل تمام حکایت نبوده و فقط نقل قسمتی از آن را در نظر داشتهاند، ازاینرو سند ما در حال حاضر فقط صحیفة الابرار است که تقریباً تمام حکایت را آورده است.
میگوید: «حدّثنا ابی؟رح؟ عن شیخه السند شیخ المتألهین الشیخ احمد بن زینالدین الاحسائی قدس اللّه روحه عن ابیه المقدس زینالدین بن ابراهیم عمن رواه ان الحجة صلوات اللّه علیه اتی الی رجل یحیک برداً فقعد عنده و استند الی نول الحائک. فقال له: زوّجنی ابنتک فقال انّی لااعرفک من ای الناس انت، فمن انت؟ قال: لاتسألنی ان احببت انتزوجنی فافعل. فقال: استشیر امّها. فقام و دخل بیته لیستشیر زوجته فخرج و لمیر الشخص و نظر الی البرد فاذا هو قد تمت حیاکته و نظر الی النول فاذا هو قد اخضرّ و اورق موضع استناده و اذا هو مکتوب علیه هذه الابیات:
أیا سائلی عن مبدأ اسمی و منسبی | سانبئک عن لفظی و حسن تکلّمی | |
انا ابن منی و المشعرین و زمزم | و مکة و البیت العتیق المعظّم | |
انا جدی الهادی النبی و ابی علی | ولایته فرض علی کل مسلم | |
و امّی البتول المستضاء بنورها | اذا ما نسبناها عدیلة مریم | |
و سبطا رسولالله عمی و والدی | و بعدهما الاطهار تسعة انجم |
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 297 *»
ائمة هذا الخلق بعد نبیهم | فان کنت لمتعلم بذلک فاعلم | |
و من یتمسّک بحبل ولایة | یفز بهم یوم المعاد و ینعم | |
انا العلوی الهاشمی الذی ارتمی | به الخوف و الایام بالمرء ترتمی | |
و ضاقت بی الارض و الفضاء برحبها | و لماستطع نیل السماء بسلّم | |
و بین لی الارض التی انا کاتب | علیها بخطی فاقرأ ما شئت و افهم | |
ثلاث عصی صفّفت بعد خاتم | علی رأسها مثل السنان المقوم | |
و میم طمیس ابتر ثم سلّم | کهیأة سلّام و لیس بسلّم | |
و اربعة مثل الانامل صفّفت | تشیر الی الخیرات من کل مغنم | |
و هاء شقیق ثمّ واو منکس | کانبوب حجّام و لیس بمحجم | |
خطوط علی الاعراف لاح رسومها | علیها براهین من النور فاعلم | |
فعدتها من بعد عشر ثلاثة | فلاتک فی احصائها ذا توهم | |
علیها من النور الالهی جلالة | الی کل انسی فصیح و اعجمی | |
فمن احرف التوریة فیهن اربع | و اربع من انجیل عیسی بن مریم | |
و خمس من القرآن و هی تمامها | فاصغ الی الاسم العظیم المعظم | |
فیا حامل الاسم الذی جلّ قدره | توقّ به کل المکاره تسلم | |
فلا حیة تدنو و لا عقرباً تری | و لا اسد یأتی الیک یهمهم | |
و لاتخش من رمح و لا ضرب خنجر | و لا تخش دبّوساً و لا رمی اسهم | |
هم الطور و الشوری هم الحج و النساء | هم الشجر الطوبی لدی المتفهم | |
و صلّ علی المختار من آل هاشم | و عترته یا ذا الجلال و سلّم |
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 298 *»
قال الشیخ قدس اللّه روحه قال والدی تغمده اللّه برحمته و نقل انّه لمّا اتی الرجل الحائک و نظر الی دکانه فاذا هو قد انشق لانه؟ع؟ نزل فیه و غاب و انّه هو السرداب الموجود فی سرّمنرأی الی الآن یزار؟ع؟ فیه».([42])
(حدیث کرد مرا پدرم، خدا او را رحمت کند، از استادش که مورد اعتماد و اطمینان او بوده ، بزرگ حکماء الهی، شیخ احمد فرزند زینالدین احسائی خدا بر پاکیزگی جانش افزاید، از پدر مقدسش، زینالدین فرزند ابراهیم، از کسی که برای او نقل نمود اینکه: حجّت صلوات اللّه علیه نزد مردی آمد که برد [قطیفه ــ حوله] میبافت. پس نزد او نشست و به نورد [چوب دستگاه بافندگی] آن بافنده تکیه داده و فرمود: دخترت را به من تزویج کن. آن مرد گفت: من شما را نمیشناسم که از کدام مردم هستید. شما کیستید؟ فرمود: پرسش نکن، اگر دوست داری که دخترت را به من تزویج کنی بکن. مرد گفت: با مادرش مشورت کنم.
پس برخاست و داخل خانهاش شد تا با همسرش مشورت کند. پس برگشت و آن شخص را ندید و به برد نگاه کرد و دید که بافتن آن تمام شده و نگاه به نورد کرد دید همان جایی که آن شخص تکیه فرموده بود سبز شده و برگ از آن روییده و این اشعار بر آن نوشته شده است:
ای سؤالکننده از مبدأ اسم من و نسب من، به این زودی خبر میدهم تو را از کلام و خوبی سخنم. منم فرزند منیٰ و دو مشعر
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 299 *»
[عرفات ــ مشعر] و زمزم و مکه و خانه عتیق باعظمت خدا. جدّ من پیغمبر هدایتکننده است و پدرم علی است که ولایت او بر هر مسلمانی واجب و لازم گردیده و مادرم بتول است که از نور او همهچیز روشن گردیده و در هنگامی که او را توصیف نماییم نظیر مریم است. و دو سبط رسولالله عمو و پدر من میباشند. و بعد از آن دو، نه ستاره درخشان که پاکیزگان هستند. ایشان پیشوایان این خلق بعد از پیامبرشان بودهاند. اگر تو این را نمیدانی، پس بدان.
کسی که به ریسمان ولایت ایشان چنگ زند در روز بازگشت بهوسیله ایشان رستگار گردیده و در نعمت بهسر خواهد برد. من هستم علوی هاشمی، آن کسی که ترس او را از میان مردم خارج نموده و روزگار کارش اینچنین است که مردان [شایسته الهی] را از میان مردم خارج میکند. و زمین و فضا با همه این فراخیاش بر من تنگ گردیده و نمیتوانم با نردبانی هم به آسمان بالا روم. و این زمینی که من روی آن این اشعار را نوشتم به خط خودم از ملک من بدان و اگر خواهی بخوان و بفهم).
بعد امام؟ع؟ دستور نوشتن و ترسیم نقش مقدس اسم اعظم را که در گذشته به آن اشاره نمودیم و یک توضیح اجمالی از رموز آن بیان داشتیم ذکر میفرماید و بعد فشردهای از آثار این نقش مقدس را بیان میفرماید که: (ای کسی که این اسم ارزنده و باارزش را همراه خود داری
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 300 *»
بهوسیله آن از همه ناپسندیها خود را نگاه دار که از آنها سالم خواهی ماند. پس نه مار نزدیک تو خواهد شد و نه عقربی خواهی دید و نه شیری غرشکنان به تو نزدیک شود. و نترس از نیزه و نه از ضرب شمشیر و نهراس از گرز و نه از انداختن تیرها.)
آنگاه امام؟ع؟ دوباره به ذکر فضائل آن کسانی میپردازند که این رموز مقدسه به آنها اشاره دارد: (ایشانند سورههای طور و شوری و حج و نساء. ایشانند درخت طوبی در نزد کسی که فهم و فراست دارد. و صلوات فرست بر برگزیده از خاندان هاشم و عترت او ای خدای صاحب جلال و درود بفرست.
فرمود شیخ ـــ خدا بر پاکیزگی جانش افزاید ـــ که پدرم ـــ خدا او را به رحمتش فرو گیرد ـــ گفت: نقل شده که همین که آن مرد بافنده آمد و به دکان خود نگاه کرد دید که زمین شکاف یافته است، زیرا آن حضرت؟ع؟ در آن شکاف فرود آمده و غائب گردیده است و آن محل همان سردابی است که در سرّمنرأی [سامراء] تاکنون موجود است و در آنجا حضرت؟ع؟ زیارت میشود).
سید اجل میفرمایند: «و قد وجدت اشعاراً منسوبة الی امیرالمؤمنین؟ع؟ فی بیان هذا الاسم علی الترتیب المذکور فی هذه الابیات الشریفة لکن فیها زیادة قوله؟ع؟:
و آخرهم مثل الاوائل خاتم | خماسی ارکان علی السرّ احتوت | |
فهذا هو اسم اللّه جلّ جلاله | و اسماؤه عند البریة قد سمت |
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 301 *»
الی ان قال فی آخره:
مقال علی ابن عم محمد؟ص؟ | و سرّ علوم فی الخلایق جمعت | |
و صلّ الهی کل یوم و ساعة | علی المصطفی المختار ما نسمة سمت»([43]) |
(و یافتم اشعاری که به امیرالمؤمنین؟ع؟ نسبت داشت در بیان این اسم مطابق ترتیبی که در این ابیات شریفه است، ولی در آن اشعار اضافهای داشت…) تا آخر فرمایش.
در این حکایت، سرّ اینکه سرداب را سرداب غیبت گفتهاند روشن میشود. و در توضیح این مطلب صاحب صحیفة الابرار میگوید: «و اما هذا السرداب الذی هو الآن بسرّمنرأی یزار القائم؟ع؟ فیه فشرحه ان الموضع الذی دفن فیه العسکریان؟عهما؟ کان دارهما التی یسکنان فیها ایام حیوتهما و هذا السرداب کان من متعلقات تلک الدار ثم جهل اثره بعد وقوع الغیبة التامة و انتقال القائم؟ع؟ منها فسکنه الناس و لما اخبر؟ع؟ فی اشعاره المذکورة انه کان مسکنه الذی کان یسکنه فی اوائل الامر بقوله:
و بیـن فـی(2) الارض التـی انا کاتـب |
علیها بخطی فاقر(3) ما شئت و اعلم(4) |
و ابیات اخر قد فاتتنی مما هی صریحة فی ذلک و فیها امر بزیارته؟ع؟ فی ذلک المکان اجتمعت الشیعة فعمروا ذلک المکان و جعلوه مزاراً و البئر التی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 302 *»
فیه الآن هو الموضع الذی انشق فغاب؟ع؟ منه لان الرجل الحائک قد اغلق الباب لما خرج منه و ترکه؟ع؟ فی السرداب علی ما سمعت من والدی؟رح؟ فی حدیثه فلما رجع الرجل وجد الباب مغلقاً علی حاله فلما فتحه و دخل السرداب رأی الارض قد انشقت و غاب؟ع؟ منها و کانت هذه الواقعة فی زمن الغیبة الکبری. فلا ربط له باصل الغیبة التی وقعت له؟ع؟ بوجه».([44])
(و اما این سردابی که اکنون در سرّمنرأی [سامراء] است و قائم؟ع؟ در آن زیارت میشود، پس شرح حال آن این است که آن جایی که حضرت هادی و حضرت عسکری؟عهما؟ در آن دفن شدهاند خانهای بوده که در دوران زندگی خود در آن سکونت داشتهاند و این سرداب از متعلقات آن خانه بوده است. سپس بعد از پیش آمدن غیبت تامه [ کبری] و منتقل شدن قائم؟ع؟ از آن خانه، نشانی از آن نماند؛ پس مردم در آن خانه ساکن شدند. و همین که خبر داد آن حضرت؟ع؟ در اشعاری که ذکر گردید که آنجا خانهای بوده که در اوایل کار در آنجا سکونت داشته به فرمایش خود: «و این زمینی که من روی آن این اشعار را نوشتم به خط خودم از ملک من بدان و اگر خواهی بخوان و بفهم.» و چند بیت دیگری که از دستم رفته که صراحت در این مطلب داشتند و در همان چند بیت دستور فرموده است که او را در آنجا زیارت کنند، شیعه مجتمع شدند و آن مکان را آباد ساختند و آنجا را محل زیارت آن
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 303 *»
حضرت قرار دادند. و چاهی که هماکنون در آن است همان جایی بوده که شکاف برداشته و امام از آنجا غائب شدند زیرا آن شخص بافنده [حضرت را میان دکان خود گذارد] و هنگامی که از دکان خارج شد، درِ دکان را قفل کرد و حضرت را در همانجا که سرداب بود تنها گذارد. آنطوری که از پدرم؟رح؟ شنیدم در وقتی که برای من نقل میکرد. پس همین که آن مرد برگشت در دکان را به حال خود قفلشده یافت و چون در را گشود و داخل سرداب شد، دید زمین شکاف یافته و از همان شکاف امام؟ع؟ غائب شده است. و نظر به اینکه این حکایت در زمان غیبت کبری اتفاق افتاده است، با ابتدای غیبت کبرای امام؟ع؟ بهطور کلی ربطی ندارد.)([45])
و خود حقیر از یکی از برادران موثق، به نام مرحوم حاج میرزا رضا غفاری انارکی که از نوحهسرایان و نوحهخوانان حضرت ابیعبداللّه الحسین؟ع؟ بود، شنیدم که ایشان از موثقانی شنیده بودند که آنها از بزرگان شنیده بودند که آن مرد بافنده دارای هفت دختر بوده و هیچیک از آنان ازدواج نکرده بودند و در نتیجه، آن مرد در اثر عیالمند بودن و زندگی فقیرانه بهسختی میگذرانیده و سخت پریشان بوده است. و بعد از این حادثه، از برکت حضرت مهدی؟ع؟، دختران او خیلی زود ازدواج نموده و مردم هر قطعه از آن برد را به قیمتهای گران از آن مرد خریداری میکردند
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 304 *»
که از این راه ثروت زیادی برایش فراهم شد. همچنین آن برگها که از نورد او روییده بود برای استشفاء به قیمتهای گرانی خریداری شد و بدینوسیله خود آن مرد و فرزندان او زندگانی آبرومندانهای بهدست آوردند و به این افتخار و شرافت، او و خاندان او فخر و مباهات مینمودند.
از مجموعه بحث در اطراف سرداب غیبت استفاده میشود که غیبتی که در این بحث در نظر گرفته شده، چه در میان شیعه و چه در میان اهل سنت و چه مطابق این حکایتی که از شیخ بزرگوار نقل نمودیم، همان غائب شدن جسم و دیده نشدن بدن حضرت؟ع؟ است و با غیبت بهمعنای خفاء عنوان و شناخته نشدن، مناسبت ندارد.
خداوند روزی فرماید در آن سرداب مقدس عرضه داریم: اللهم صلّ علیه و علی خدامه و اعوانه علی غیبته و نأیه و استره ستراً عزیزاً و اجعل له معقلاً حریزاً و اشدد اللهم وطأتک علی معاندیه و احرس موالیه و زائریه. و بگوییم: اللهم طال الانتظار و شمت بنا الفجار و صعب علینا الانتصار اللهم ارنا وجه ولیک المیمون فی حیاتنا و بعد المنون اللهم انّی ادین لک بالرجعة بین یدی صاحب هذه البقعة الغوث الغوث الغوث یا صاحبالزمان قطعت فی وصلتک الخلان و هجرت لزیارتک الاوطان و اخفیت امری عن اهل البلدان لتکون شفیعاً عند ربک و ربی و الی آبائک و موالی فی حسن التوفیق لی و اسباغ النعمة علی و سوق الاحسان الی. اللهم صلّ علی محمد و آلمحمد اصحاب الحق و قادة الخلق.([46])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 305 *»
توجیه سرداب غیبت در عصر اخیر
مرحوم سید صدرالدین صدر، که از علماء معاصر بوده است، در کتاب المهدی؟ع؟، که در تاریخ 24 ماه صفر سال 1358 هجری قمری در قم تألیف آن پایان یافته، در توجیه سرداب غیبت چنین مینویسد: «یظهر من کتاب الصواعق انّ الشیعة الامامیة او فرقة منها تزعم ان المهدی المنتظر غاب فی السرداب و هم ینتظرون خروجه منه و یقفون بالخیل علی ذلک السرداب یطلبون خروجه و لیته ذکر المدرک فی ذلک. و ظنّی انه لمیخرج من الحجاز و لا دخل العراق العربی و لا زار سامراء و الا لعرف انّ ذلک لا حقیقة له و الظاهر ان ما یوجد فی بعض المؤلفات من ان الشیعة تزعم انّ المهدی غاب فی السرداب منشأه ما یشاهدونه من زیارة الشیعة الامامیة الاثناعشریة لهذا الموضع الشریف فعلینا اننذکر السبب و من اللّه اسأل العصمة. فنقول: الصحن الشریف الذی فیه حرم العسکریین ابیالحسن علی بن محمد الهادی و ابی محمد الحسن العسکری؟سهما؟ و الصحن الذی خلف مرقدهما و الثالث الذی فیه السرداب محل دورهم و بیوتاتهم الشریفة و موضع سکناهم کما یظهر من التأریخ و صرّح به بعض الاعلام منهم المرحوم ثقة الاسلام النوری طاب ثراه. و حیث انّ المهدی المنتظر؟س؟ لا محل له و لا موضع یقصد کان الانسب و الاوفق زیارته فی بیته بل و زیارة بیته لانّ زیارة بیوت الاحباب و الموالی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 306 *»
بعد هجرتهم منها و ترکهم لها من السنن الجاریة بین الاحباب حتی قال شاعرهم:
امرّ علی الدیار دیار لیلی |
اقبّل ذا الجدار و ذا الجدارا |
|
و ما حبّ الدیار شغفن قلبی |
ولکن حبّ من سکن الدیارا |
نعم هذا هو السبب و ان خفی علی کثیرین. سنة حسنة و عادة ودادیّة اتخذها الشیعة شعاراً و لنعم ما فعلوا و ان لمار فیه نصاً و روایة بل و لماعثر علی روایة مسندة فیما بایدینا من الکتب تلزمنا بزیارة المهدی فی خصوص السرداب کما هو غیر خفی علی من تتبع. اعتقادنا ان مولانا المهدی حی یرزق یسمع الکلام و یردّ الجواب و هو الامام الذی یجب علینا انندین اللّه بطاعته و الواسطة بیننا و بینه تعالی تصح زیارته و یجوز التوجه الیه و الکلام معه فی ای مکان و زمان و بای لغة و لسان و السرداب المطهر لاخصوصیة له الا ما ذکرنا و هکذا الزیارات الواردة و ان کانت افضل.
انّ بیوتاً مرّت علیها عشرات من السنین یعبد فیها اللّه تبارک و تعالی و یذکر فیها اسمه و تقام فیها الصلوات فی اللیل و النهار و ترفع فیها الاصوات بقراءة القرآن جدیرة انتعظم و تزار و یتذکر الزائر حین دخوله الیها سکانها الاطایب. و مما یزید فی الداعی و الباعث الی زیارة هذه البیوتات المطهرة سیما السرداب المقدس حیاة صاحبها و عدم تمکنه من سکناها و ترکه لها خوفاً من الاعداء کما ستعرف، سیما مع احتیاجنا
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 307 *»
الیه؟ع؟ و حرماننا من فیوضات حضوره. انّ زیارة هکذا بیوت مع هذه الخواطر توجب قهراً تغییر حال الزائر ان کان من شیعته و رقّة قلبه فربّما بکی و جرت دمعته علی خدّه و صاح او استغاث من غیر اختیار و طلب من اللّه تعالی تعجیل ظهوره. نعم ان العوامل الودادیة و الروابط الروحیة لها التأثیر التامّ فی الانسان».([47])
(از کتاب صواعق [ابنحجر عسقلانی] آشکار میشود که شیعه امامیه و یا فرقهای از ایشان گمان میکنند که مهدی منتظر در سرداب پنهان گردیده و آنها انتظار میبرند که از سرداب خارج شود و اسبی را بر درِ سرداب نگاه میدارند و درخواست میکنند که خارج شود. ای کاش او [ابنحجر] مدرک خود را درباره این مطلب یادآور میشد. و گمان من این است که او هرگز از حجاز خارج نشده و به عراق عرب گذر نکرده و سامراء را ندیده است وگرنه میدانست که این مطلب هیچ واقعیتی ندارد. و ظاهر امر این است که آنچه در بعضی از نوشتهها یافت میشود که شیعه گمان میبرد که مهدی در سرداب پنهان شده، علتش همان باشد که میبینند شیعه امامیه اثناعشری آن مکان شریف را زیارت میکنند. بنابراین بر عهده ما است که علت و جهت این امر را یادآور شویم و از خدا میخواهم عصمت [از خطا] را.
پس میگوییم: صحن شریفی که در آن حرم عسکریین، [امام]
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 308 *»
ابیالحسن علی بن محمد هادی و [امام] ابیمحمد حسن عسکری؟سهما؟ واقع شده است و صحنی که پشت مرقد آن دو امام است و صحن سومی که در آن سرداب واقع است محلی بوده که خانهها و اتاقهای شریف ایشان قرار داشته و جایگاه سکونت ایشان بوده است، همچنانکه از تاریخ هم آشکار میشود و بعضی از اعلام به آن تصریح کردهاند که ثقة الاسلام نوری (طاب ثراه) از آنان است.
و نظر به اینکه مهدی منتظر؟س؟ جایی ندارد و جایگاهی برایش نیست که آهنگ آنجا شود، مناسبتر و موافقتر آن است که در خانهاش زیارت شود. بلکه خانهاش زیارت شود؛ زیرا زیارت خانههای دوستان و آقایان پس از آنکه از آن خانهها هجرت کرده و آنها را واگذاردند از سنتهای جاری میان دوستان است. تا جایی که شاعر ایشان گفته است: «گذر میکنم بر سرزمین، سرزمین لیلی. میبوسم این دیوار و آن دیوار را. و محبت به سرزمین دلِ مرا پر نساخته، ولیکن محبت آن کسی که روزی در این سرزمین سکونت داشته است».
آری، این است آن سبب و علت اصلی [در زیارت کردن مهدی؟ع؟ در سرداب] اگرچه بر بسیاری پوشیده مانده است. و سنتی است خوب و عادتی است که از محبت و مودت سرچشمه گرفته و شیعه آن را شعار خود قرار داده و بسیار کار خوبی کردهاند. اگرچه من خود نصی و روایتی در اینباره ندیدهام و به روایت مسندی از روایاتی که
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 309 *»
در دست داریم برنخوردهام که ما را به زیارت کردن مهدی؟ع؟ در سرداب دستور دهد، همچنانکه این مطلب بر کسی که روایات را بررسی کرده باشد پوشیده نیست.
عقیده ما این است که آقای ما مهدی؟ع؟ زنده است، روزی میخورد، سخن را میشنود، جواب میفرماید و او است امامی که بر ما واجب است که خدا را دین بورزیم بهوسیله اطاعت او و واسطه است میان ما و خدای تعالی. [بنابراین] زیارت او کاری است درست و روی آوردن بهسوی او و سخن گفتن با او در هر جایی و در هر زمانی و با هر لغت و زبانی روا است. و سرداب مطهر خصوصیتی در این زمینه ندارد مگر همان مطلبی که ما گفتیم و همچنین زیاراتی که رسیده است، گرچه زیارت کردن حضرت در آنجا بهتر است؛ زیرا خانههایی که دهها سال بر آنها گذشته و خدای تبارک و تعالی در آن خانهها عبادت میشده و نام او در آنها برده میشده و در آنها در شب و روز نمازها گزارده میشده و آواز قراءت قرآن در آنها بلند بوده، سزاوار است به اینکه بزرگ داشته شوند و زیارت گردند و شخص زیارتکننده در هنگامی که وارد آن خانهها میشود به یاد ساکنان آنها که پاکان بودند میافتد.
و از چیزهایی که میافزاید بر انگیزه زیارت آن خانههای پاک، بهویژه سرداب مقدس، این است که صاحب آن خانهها زنده است، ولی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 310 *»
نمیتواند در آن خانهها سکونت داشته باشد و آنها را از ترس دشمنان واگذارده است. همچنانکه این مطلب را به همین زودی خواهی شناخت. بهخصوص با نیازمندی ما به آن حضرت؟ع؟ و محروم بودن ما از فیضهای حضورش.
[خلاصه] زیارت خانههایی اینچنین، با توجه به این جهات آنها، بهطور طبیعی سبب دگرگونی حال زائر خواهد بود، اگر از شیعیان باشد و سبب نرمی دلش میشود. پس چهبسا گریه کند و اشکهای او بر رخسارهاش روان گردد و بیاختیار فریاد کند و دادرسی خواهد و از خدای تعالی تعجیل ظهور او را درخواست نماید. آری، عوامل و اسباب محبت و ارتباطهای روحی در انسان تأثیر تمامی دارد.)
از بیان ایشان استفاده میشود که علت زیارت شدن حضرت در سرداب فقط همین جهت است که شخص شیعه آن مکان مقدس را دوست دارد و یک وقتی محل سکونت آقایان او بوده و اکنون هم با آنکه ملک آقای او است اما آن بزرگوار در آن سکونت ندارد و از ترس دشمنان آنجا را خالی گذارده است. ولی روشن است که این بیان هم نمیتواند خصوص زیارت کردن حضرت را در سرداب توجیه کند و جای سؤال باقی است که اگر چنین است پس چرا یکی از اتاقها برای این کار انتخاب نشد؟
اگر گویند در سرداب صدای تلاوت قرآن از حضرت شنیده میشده، ازاینرو سرداب را به حضرت اختصاص دادهاند؛ میگوییم
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 311 *»
آنانی که در زمان حیات امام عسکری؟ع؟ به زیارت آن حضرت مشرف گردیدند حضرت را در اتاقها زیارت کردند و بعد از رحلت حضرت عسکری؟ع؟، در موقع نماز گزاردن بر بدن پدر بزرگوارش، حضرت از اتاق خارج شد و بعد از نماز گزاردن داخل اتاق شد. همچنین بعد از مدتی که از طرف حکومت به خانه حضرت هجوم آوردند حضرت را در اتاقی دیدند که روی آب سجاده انداخته و به نماز ایستاده است. این امور اقتضاء میکرد که یکی از همان اتاقهای منزل را برای این کار انتخاب کنند و یا آنکه صحن خانه را برای خواندنِ زیارتِ حضرت اختصاص دهند که حضرت در آنجا بر بدن مطهر پدر بزرگوارش نماز گزارد و چند نفر از شیعیان که حاضر بودند، به زیارت حضرت در آن مکان مقدس مشرف و موفق گشتند. در هر صورت، این بیان هم نمیتواند جواب قانعکنندهای باشد برای زیارت شدن حضرت در سرداب.
و همانطوری که پیش از این یادآور شدیم جای تأسف است که حتی این نویسنده محترم هم به کتبی که حادثه سرداب را از شیخ مرحوم نقل کردهاند رجوع نداشته است، یا رجوع کرده ولی اطمینان نکرده و یا نخواسته نام شیخ مرحوم را بهمیان آورد، خدا بهتر میداند.
این بود بحث اجمالی ما درباره سرداب غیبت و شاید اهل تحقیق در مقام برآیند و در این زمینه هم کاوشی انجام یابد. تا بعد از این خداوند متعال چه خواهد و چه تقدیر فرماید. لعل اللّه یحدث بعد ذلک امراً.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 312 *»
چند بند از بحر رمل مرحوم ابالیل
نظر به اینکه این جزوه نسبتاً طولانی شده است سخن را به ذکر شش بند اخیر از صد و پنجاه بند بحر رمل مرحوم سید علی ابالیل حسینی خاتمه میدهیم و باقی سخن را در جزوه دیگری ادامه خواهیم داد انشاءاللّه تعالی و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
«البند المائة و الخامس و الاربعون: ذلک سرّ منح اللّه به احمد فاختص به الصنو و ابنیه و قد اودعه الثانی علیاً و علی اودع الباقر ایاه و قد اودعه الباقر للصادق و الصادق للکاظم و الکاظم للثامن و الثامن للتاسع و التاسع للعاشر و العاشر حادیعشر الاطهار ثمّ القائم المهدی فاختص بثانیعشر الاسباط حصراً.
البند المائة و السادس و الاربعون: صاحب الامر الامام الخالد العمر علی حدّ خلود الخضر و عیسی و النقیب الخاتم الاسباط بالعصر علی حدّ اختتام الخاتم الرسل و من قرّت به الارضون و السبع السموات و من سوف تقوم النشأة الاخری علیه و تری فی الصفّ لو صلّی اماماً خلفه عیسی و خضراً.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 313 *»
البند المائة و السابع و الاربعون: حجة اللّه و من لو رمت اناحصی منه الفضل او ما جاء به مخصوصاً به عن اکرم الخلق و جبریل عن اللّه هلک العمر و ان سیق الیه عمر الخضر و عیسی دونه او رمت اناکتبها بالبحر حبراً نفد البحر و ان یعضده سبعون بحراً.
البند المائة و الثامن و الاربعون: انما تاسعهم قائمهم افضلهم کالشمس لاتستر بالافق و قد اعلم باللازم معنی انه فی الخلق لایلحقه فی الفضل او یفضله الا علی بن ابیطالب و السبطان او الخاتم مِلأَ کلِّ (ظ) بنیآدم عصراً.
البند المائة و التاسع و الاربعون: سیدی هل یفسح العمر و من لی دون اناحصی یمدّ العمر مقصوراً بانانظر مسروراً بعینی ذلک العسور منصوراً و من حول امام العصر اعلام الهدی و النصر و الاملاک و الجان و صفّ الطیر و الوحش علی الاثر تنادی رب مولی الوری فتحاً و نصراً.
البند المائة و الخمسون: رب قد طال علی شیعته الامر فعجّل منعماً منک بانیظهر فینا کظهور النور فی الطور علی موسی بن عمران و انیملأ منه الارض فی ایامه قسطاً و عدلاً بعد ما انملئت ظلماً و جوراً ربنا قد فنی الصبر فلانملک صبراً».([48])
(بند 145: آن [ولایت] سرّی است که خداوند آن را به احمد؟ص؟ بخشیده و او علی و دو فرزند او را؟عهم؟ مخصوص به آن فرموده است و حسین؟ع؟ آن را به علی [امام سجاد؟ع؟] و علی آن را به باقر امانت سپرده و باقر آن را به صادق امانت داده و صادق به کاظم و کاظم به هشتمین و هشتمین به نهمین و نهمین به دهمین و دهمین به
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 314 *»
یازدهمین [پیشوایان] پاک؟عهم؟ داده است سپس به قائم مهدی؟ع؟. و اسباط پیامبر؟ص؟ منحصر در همین دوازده شدند.
بند 146: صاحبالامر امامی است که عمر او طولانی میباشد مطابق سنت طولانی بودن عمر خضر و عیسی؟عهما؟. و آن بزرگوار نقیب و خاتم اسباط است در این زمان، مطابق خاتمه یافتن نبوت و رسالت به حضرت خاتم؟ص؟. و او کسی است که زمینها و آسمانهای هفتگانه بهواسطه او برقرار است. و به همین زودی دوره ظهور بهوسیله آن حضرت برپا خواهد شد. و تو خواهی دید، اگر بهنماز ایستد، عیسی و خضر؟عهما؟ را در صف نماز که در پشت سر او به او اقتدا کردهاند.
بند 147: حجت خدا است و کسی است که اگر من بخواهم فضل او را شماره کنم و یا آنچه از فضائل مخصوص به او رسیده از گرامیترین خلق [رسولالله؟ص؟] از جبرئیل از خداوند، عمرم به پایان میرسد و اگرچه افزوده شود به عمر من عمر خضر و عیسی؟عهما؟ پیش از پایان یافتن آنها، و یا اگر بخواهم دریا را مرکب نموده و بنویسم دریا پایان مییابد اگرچه هفتاد دریای دیگر کمک کنند آن دریا را [و آن فضائل پایان نمییابد].
بند 148: بهدرستی که نهمیِ ایشان، که قائم ایشان است، افضل ایشان است، مانند خورشید تابان که در افق پنهان نیست و بهدلیل روایاتی که از حیث معنی بهحد قطع و یقین رسیده که آن بزرگوار در میان خلق طوری است که هیچکس به مقام او نمیرسد و از او کسی برتر
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 315 *»
نمیباشد مگر علی بن ابیطالب و دو فرزندش و خاتم؟ص؟ در همه دورهها و زمانها.
بند 149: ای آقای من، آیا عمر اجازه میدهد و کیست که ــ بدون اینکه من بهشمار آورم ــ عمر کوتاه مرا طولانی کند، تا آنکه با این چشم تنگ و کوچک خود در حال سرور و شادمانی ببینم [امام] منصور را و در اطراف آن حضرت پرچمهای هدایت و پیروزی را مشاهده کنم و ملائکه و جن و صف پرندگان و حیوانات وحشی بیابان را پشت سر ببینم که همه فریاد میکنند و میگویند پروردگار ما، آقای کائنات را پیروزی و یاری نصیب فرما.
بند 150: ای پروردگار من، بر شیعه آن حضرت امر غیبت طولانی گردیده. پس شتاب فرما در حالی که نعمت بخشایی از جانب خود به اینکه آشکار شود آن حضرت در میان ما مانند آشکار شدن نور در درخت طور بر موسی بن عمران؟ع؟. و به اینکه زمین از برکت آن حضرت در دوران او از داد و دادگستری پر گردد بعد از آنکه از ستم و ستمگری پر شده باشد. ای پروردگار ما، همانا صبر پایان یافت و ما دیگر صبر و قرار نداریم).
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 316 *»
عبارات شیخ بزرگوار و ترجمه آنها([49])
شیخ بزرگوار در توضیح اینکه «خداوند عالم است به موجودات قبل از وجود یافتن آنها و علم او به آنها پیش از وجود آنها مثل علم او است به آنها بعد از وجود یافتن آنها بدون هیچگونه تغییری» میفرماید:
«اقول: اذا کان الحق عندنا انّ العلم عین المعلوم کان مرادنا بالذاتی هو سبحانه و کیف یکون اللّه تعالی عین المعلومات و انّما نرید به الحادث و هو قسمان حادث امکانی و حادث کونی و کلاهما علم اشراقی ینسب الی اللّه تعالی بجهة احداثه له و تقوّمه بامره تقوم صدور و تقوم تحقق کما ینسب الیک قائم و تصف نفسک به و هو صادر بفعلک و لیس هو ایاک و لا من ذاتک ولکنه متقوّم بامرک الفعلی تقوّم صدور و بامرک المفعولی ای القیام تقوم تحقق. فاذا سمعتَ انّه تعالی عالم بها قبل کونها کعلمه بها بعد کونها فالمراد به الاول الامکانی یعنی ان امکانها و امکان ماینسب الیها و ما هی علیه حاضر لدیه فی ملکه قبل کونها و مع کونها و بعد کونها و اذا اردت الکونی فهو هی فمعنی انها تتغیر و انّه لایتغیر و هی هو انّ تغیرها لایخرج شیئاً منها عن ملکه فعلمه بالمتغیر قبل التغیر هو هو قبل التغیر و علمه به بعد التغیر هو هو بعد التغیر فلمیختلف علیه ذواتها و لا احوالها اذ کلا الحالین حاضر لدیه فی ملکه و اذا حضر لدیه فی ملکه تغیرها لمیغب عن ملکه حاله
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 317 *»
الاول و هو عدم التغیر قبل التغیر و بالعکس فلمتتبدل علیه الاحوال، فلایقال انّ علمه تغیر لان معنی کون علمه قد تغیر انه تجدد له حال لمیکن حاضراً فی ملکه و فقد الحال الاول من ملکه و هو تعالی لایغیب عنه الماضی لانه تحول من حضوره لدیه الی حضوره لدیه و لایغیب عنه المستقبل لانه تعالی لاینتظر و لایفقد فلیس عنده فی ملکه بالنسبة الی تسلّطه و تملّکه بصنعه ماض و لا استقبال بل تحولها و تغیرها فی انفسها عند انفسها و اما هو عزّوجلّ فلیس عنده فی ملکه منها تغیر و لا تبدل و لا تحول و هی لاتتحول و لاتتبدل و انما هو تعالی یحوّلها و یبدّلها و یغیّرها من ملکه الی ملکه. فکما لایستطیع لنفسها ایجاداً کذلک لاتستطیع لنفسها بقاءاً و لا تحوّلاً و لا تبدّلاً و لا ضرّاً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حیوٰةً و لا نشوراً. فاذا فهمت هذا صحا لک النهار بلا غبار. و اما الذاتی فلانعرفه و لانتکلم فی حقه الّا بالتنزیه و نفی التشبیه لانّه هو اللّه لا اله الّا هو».([50])
(میگویم: در صورتی که حق در نزد ما این باشد که علم عین معلوم است، پس مقصود ما از علم ذاتی همان ذات خدای سبحانه است. و بنابراین چگونه خدای تعالی خودِ معلومات میباشد؟ [پس در این علم مورد بحث مقصود ما علم ذاتی نیست،] بلکه علم حادث مراد ما است و علم حادث بر دو قسم است: علم حادث امکانی و علم حادث کونی و هردوی آنها علمِ اشراقی است که به خدای تعالی نسبت دارد به جهت
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 318 *»
اینکه خدا آن دو را ایجاد کرده و به امر خدا بستگی دارد و برپا است به نوع برپایی صدوری و برپایی تحققی. همچنانکه قائم [یعنی ایستاده در موقعی که میایستی و صفت ایستاده برای تو پیدا میشود] نسبت به تو دارد و تو خود را به آن وصف میکنی [و میگویی من ایستادهام] و آن ایستاده صادرشده بهوسیله فعل تو [ که ایستاد باشد] و آن ایستاده، تو نبوده و از ذات تو هم نیست، ولی به امر و فرمان فعلی تو برپا است [ که ایستاد باشد] در صدور یافتن، و در تحقق و موجود بودن به امر مفعولی تو برپا است یعنی ایستادن.
پس هرگاه شنیدی که خدای تعالی عالم است به موجودات پیش از بودن آنها مانند علمش به آنها بعد از بودن آنها، پس مراد از چنین علمی، همان اولی که علم حادث امکانی است میباشد. یعنی امکان موجودات و امکان آنچه به موجودات نسبت دارد و آنچه این موجودات بر آن هستند حاضر است در نزد خدا و در ملک او، پیش از وجود یافتن آنها و همراه با موجود شدن آنها و بعد از موجود بودن آنها. و اما هرگاه علم حادث کونی را اراده کنی، پس آن علم همان خود موجودات است و معنی اینکه [میگوییم] موجودات تغییر میکنند ولی آن علم تغییر نمیکند، در صورتی که [میگوییم] آن علم خود موجودات است، این است که تغییر یافتن آنها چیزی از آنها را از ملک خدا خارج نمیکند. پس علم خدا به آنچه تغییر یافته، پیش از آنکه تغیر یابد، همان خود آن
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 319 *»
چیز، علم خدا است به آن چیز، پیش از تغیر یافتنِ آن، و علم خدا به آن چیز بعد از آنکه تغیر یافت، همان خود آن چیز، علم خدا است به آن، بعد از تغیر یافتن. پس ذاتهای موجودات و حالات آنها [اگرچه مختلف شدهاند، ولی علم خداوند به آنها] مختلف نگردیده است؛ زیرا هر دو حالت نزد خدا، در ملکش حاضر است. و بنابر اینکه تغیر آنها نزد خداوند، در ملکش، حاضر باشد، حالت اولی آنها، که همان عدم تغیر آنها است پیش از تغیر آنها، و برعکس [حالت دوم که تغیر باشد] از ملکش ناپدید نمیشود. پس برای علم خدا، بهسبب دگرگون شدن حالات موجودات، دگرگون شدن نیست و گفته نمیشود که علم خدا تغییر کرد، زیرا معنی اینکه علم خدا تغییر کرد این است که حال تازهای در ملک او پیدا شد که در ملک او آن حالت حاضر نبود و حالت پیش از این حالت هم از ملک خدا ناپدید شد. در صورتی که در نزد خدای تعالی گذشته ناپدید نمیگردد، زیرا [معنیِ گذشته در نزد خدا این است] که تحول یافته از حالت حضورش نزد خدا به حالت حضورش در نزد خدا. و ناپدید نیست از او آینده، زیرا خدای تعالی انتظار نمیکشد و فاقد نیست [چیزی را]، پس نزد خدا در ملکش، نسبتبه تسلط او و تملکش در مقام صنع و فعلش، گذشته و آیندهای نیست. بلکه هرگونه حالبهحال شدن و دگرگونیهای موجودات همه در خود آنها و در نزد خود آنها است. و اما در نزد خدای عزّوجلّ، در ملکش، برای موجودات تغیر و تبدلی و تحولی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 320 *»
نیست و این موجودات [با همه تغیرات و تبدلات و تحولاتی که در خود و نزد خود دارند] هیچ تحوّلی و تبدّلی ندارند. و خدای تعالی است که آنها را حالبهحال و جابهجا میفرماید از ملکش و در ملکش. پس همانطوری که موجودات خود نمیتوانند که خود را ایجاد کنند، همچنین خود آنها نمیتوانند خود را باقی نگه دارند و نه میتوانند خود را از حالی به حالی و از جایی به جایی گردانند و نه به خود ضرری زنند یا نفعی رسانند و نه مرگی و نه حیاتی و نه نشری را فراهم سازند.
هنگامی که این مطلب را فهمیدی، روزِ [شناخت علم حادث خدا] بی گرد و خاک برایت نمایان میشود. و اما علم ذاتی، پس ما آن را درک نمیکنیم [و شناختی از آن نداریم] و سخنی هم درباره او نخواهیم داشت، مگر بهطور تنزیه [ که خدا در ذات خود جاهل نیست] و نفی تشبیه [علم خدا مانند علم خلق نیست]، زیرا او خدایی است که غیر او خدایی نیست).
و در توضیح این قسمت از حدیث شریف کافی: لمیزل اللّه عزوجل ربنا و العلم ذاته و لا معلوم الی ان قال؟ع؟: فلمّا احدث الاشیاء و کان المعلوم وقع العلم منه علی المعلوم…([51]) (خدایی که پروردگار ما است همیشه بوده و علم ذات او است و معلومی هم نبوده) تا آنکه فرمود (پس همین که ایجاد کرد چیزها را و معلوم [موجود] وجود یافت،
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 321 *»
واقع شد علم از خدا بر معلوم …). میفرماید: «اقول انّ مراد الامام؟ع؟ و مرادنا تبعاً لمراده؟ع؟ انّ قوله لمیزل اللّه ربنا عزّوجلّ و العلم ذاته و لا معلوم، انّ هذا العلم هو اللّه سبحانه و انّ اللّه و العلم و القدرة و السمع و البصر و الحیوٰة الفاظ مترادفة تدل علی معنی واحد متنزه فی عزّ جلاله عنها و عن دلالتها ولکن کما قال امیرالمؤمنین؟ع؟صفة استدلال علیه لا صفة تکشف له هـ .
و اما قوله؟ع؟: وقع العلم منه علی المعلوم فالمراد بهذا الوقوع هو الاشراق الحادث بنفس حدوث المعلوم. و هو معنی فعلی ایجادی. و اضرب لک مثلاً و للّه المثل الاعلی انک انت سمیع لذاتک و السمع ذاتک لانک تقول انا السمیع انا البصیر فانت لذاتک سمیع قبل انیتکلم زید. فلما تکلم سمعت کلامه و انت قبله سمیع لا اصم ولکن ادراکک للکلام حدث بوجود الکلام و هو اشراق من سمعک و فعل حدث منک کاشراق الشمس الذی لمیتحقق قبل وجود الکثیف و یذهب بذهابه اذ هو عبارة عنه فالتعلق هو نفس حضور المتعلق ای وجوده و هو الحضور الخاص لانه حضر بنفس وجوده و کونه الذی هو به هو لا الحضور العام الذی هو ضد الغیبة و هذا هو سرّ قوله؟ع؟ وقع العلم منه و لمیقل وقع ذاته و لا علمه فافهم».([52])
(میگویم مراد امام؟ع؟ و مراد ما هم بهتبعیت از مراد امام؟ع؟ از این فرمایش که «خدایی که پروردگار ما است همیشه بوده و علم ذات او بوده
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 322 *»
و معلومی نبوده است»، این است که این علم همان خود خدا است. و اللّه و علم و قدرت و سمع و بصر و حیوة الفاظی مترادف هستند [ که همه یک معنی و یک مصداق دارند، مانند دو لفظ انسان و بشر] و دلالت میکنند بر یک معنایی و حقیقتی که در عزّ جلال خود از این الفاظ و دلالت آنها منزه و پاکیزه است. ولی [دلالت آنها] همانطوری است که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرموده: «اینها صفتهایی هستند که راهنمایی بر او دارند، نه صفتهایی که حقیقت او را منکشف نمایند» [فرمایش حضرت] تمام شد.
و اما فرمایش امام؟ع؟: «واقع میشود علم از خدا بر معلوم»، پس مقصود حضرت از این واقع شدن اشراقی است که پیدایش یافته به پیدایش معلوم و [معنی اشراق] همان فعل ایجادی است. و مثلی میزنم برای تو ــ و برای خدا است مثلِ برتر ــ همانا تو ذاتاً شنوا هستی و شنوایی ذات تو است، زیرا تو خود میگویی من شنوا هستم، من بینا هستم. پس تو ذاتاً شنوا هستی پیش از آنکه زید سخنی بگوید. پس همین که سخن گفت، تو هم سخن او را شنیدهای، در صورتی که پیش از سخن گفتن او تو شنوا بودی و کر نبودی [ولی سخن او را نشنیده بودی، زیرا سخنی نگفته بود]. ولکن شنیدن تو سخن او را پیدا شد به پیدا شدن سخن و این شنیدن اشراق [و فعلی] بود که از شنوایی تو سر زد و کاری بود که از تو انجام یافت. مانند تابش خورشید که تا چیز کثیفی [غلیظی] نباشد، آن
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 323 *»
تابش نیست و با رفتن چیز کثیف آن تابش هم میرود. زیرا تابش خود همان [تحقق و موجود شدن] چیز کثیف است.
پس تعلق [واقع شدن] همان خود حضور متعلق است، یعنی تحقق یافتن و موجود شدن متعلق. و این حضور، حضورِ مخصوص است؛ زیرا حاضر شده به همان وجود و کیانی که واقعیت او است نه حضور [بهمعنای] عام آن که ضد پنهان بودن است. و این است سرّ و حقیقت فرمایش امام؟ع؟ «واقع شد علم از خدا» و نفرمود واقع شد ذات خدا و نفرمود واقع شد علم خدا. پس بفهم [دقت کن]).
و در توضیح مستند خود در تقسیمبندی علم خدا به دو علم حادث و قدیم و اینکه علم قدیم همان ذات خدا است میفرماید: «اقول هذا التقسیم من کلام الناطقین عنه تعالی؟عهم؟ حیث جعلوا العلم ذاته و هذا هو القدیم و جعلوا علماً آخر له و هو اللوح المحفوظ کما قال فی کتابه العزیز: قال فما بال القرون الاولی قال علمها عند ربی فی کتاب لایضل ربی و لاینسی. فجعل ذلک العند هو الکتاب الذی فیه علمه. و قال تعالی: قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ و امثال ذلک فی القرآن کثیر و بینوا ذلک؟عهم؟ و منه قول علی بن الحسین؟عهما؟: العرش و الکرسی بابان من العلم. و بین؟ع؟ انّ العرش هو العلم الباطن و فیه علل الاشیاء و الکیفوفة و مظهر البدع و الکرسی هو العلم الظاهر. و هذا انشاءاللّه تعالی ظاهر».([53])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 324 *»
(میگویم این تقسیم از فرمایش گویندگان از طرف خدای تعالی؟عهم؟ گرفته شده؛ زیرا علم را ذات خدا قرار دادهاند و این علم که ذات خدا است همان علم قدیم است. و علم دیگری هم برای خدا قرار دادهاند که آن لوح محفوظ است، همانطوری که خداوند در کتاب عزیز خود فرموده: «فرعون گفت [از موسی؟ع؟ پرسید] قرنهای نخستین چه شد؟ [ کار و بار گروههای گذشته چیست؟] موسی؟ع؟ فرمود: علم آنها نزد پرورنده من است در کتاب. پرورنده من به خطا و اشتباه دچار نمیشود و آنها را از یاد نمیبرد». که خداوند آن «عند [نزد]» را همان کتاب قرار داده که در آن علم خدا است. خداوند فرموده: «همانا دانستیم آنچه را زمین از ایشان کم میکند و در نزد ما کتابی است که نگهدار است». و امثال اینها در قرآن بسیار است و [امامان]؟عهم؟ این مطلب را بیان فرمودهاند، از جمله فرمایش علی بن الحسین؟عهما؟ است که فرمود: «عرش و کرسی دو در هستند از علم» و بیان فرموده امام؟ع؟ که عرش علم باطن است و در آن است علتهای اشیاء و چگونگیهای آنها و محل پیدایی خلقتهای تازه و کرسی همان علم ظاهر است. و این مطلب انشاءاللّه تعالی آشکار است).
و در توضیح اینکه این تقسیم نه تنها در علم جاری است بلکه در همه صفات، امر همینطور است میفرماید: «و اما باقی صفات الذات کالحیوة و القدرة و السمع و البصر فانها کالعلم هی عین ذاته و له باسمائها
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 325 *»
صفات فعلیة کالعلم حرفاً بحرف فالتی هی ذاته لمیسمّ نفسه بها بعد ولکنه وصف نفسه بالفعلیة لانها هی مبادی البدع و التکالیف و التعریف و هی المحمولة علی ذاته فقولک اللّه عالم و قادر و حی و سمیع و بصیر مثل قولک زید قائم و قاعد و آکل و شارب و هذه الصفات فی جانب الحق تعالی و صفات زید فی حقه لمتکن محمولة علیه بالحمل الاولی المفید للاتحاد و انّما هی محمولة علیه بالحمل المتعارف المفید للاتحاد فی المفهوم و المفهوم من ذات الحق تعالی هو المقامات التی لا تعطیل لها فی کل مکان و هی العنوان و هی المثال و هی الوجه الذی یتوجه الیه الاولیاء. و کذلک المحمولعلیه فی زید لیس هو ذات زید و الا لمتزل ذات زید قائمة او تکون القضیة کاذبة بل المحمولعلیه هو جهة فاعلیة زید للقیام فی زید قائم و للقعود فی زید قاعد. فلمّا انجر الکلام بالناس الی ان سألوا هل کان تعالی لذاته عالماً و قادراً اجابوا؟عهم؟ نعم و صفاته عین ذاته و لوّحوا لشیعتهم بالبیان…».([54])
(و اما بقیه صفات ذاتی، مانند حیات و قدرت و سمع و بصر، پس همه آنها مانند علم عین ذات خداوند هستند. و برای خدا مطابق همین اسمها صفات فعلیه هم هست مانند علم، حرفبهحرف [هرچه در علم گفتیم در این صفات هم میگوییم]. پس آن صفاتی که عین ذات خدا است، خدا خود را به آن اسمها ننامیده است، ولی خود را به صفات فعلیه وصف فرموده است؛ زیرا این صفات فعلیه مبادی آفرینش و تکلیفها و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 326 *»
تعریف [شناسایی] میباشند. [یعنی همه نسبتهای خدا با خلق و خلق با خدا بهوسیله همین صفات فعلیه است که همه از فعلهای خدا مشتق شدهاند و به حدوث فعلها و مفعولها حادث میباشند].
و اینها همه بر خدا حمل میشود [خبر و گزارش از خدا هستند؛ اما با این توضیح] پس گفتار تو به اینطور که خدا دانا و توانا و زنده و شنوا و بینا است، مانند گفتار تو است به اینکه زید ایستاده و نشسته و خورنده و آشامنده است که بدون تفاوت، چه در جانب خدا و چه درباره زید، این صفات حمل نمیشوند بر آنها [خدا یا زید] به حمل اولی که اتحاد را نتیجه میدهد. [در این نوع حمل، اتحاد در ذات و عینیت محمول و محمولعلیه در نظر است و بدیهی است که ذات خدا با این صفات یکی نیست و عینِ هم نیستند.] بلکه به حمل متعارف که اتحاد در مفهوم را میفهماند حمل میشوند. [ که در این نوع حمل، نظر به اتحاد محمول و محمولعلیه است بهحسب مفهوم؛ یعنی آنچه از خدا میفهمیم با آنچه از دانا و توانا و شنوا و بینا میفهمیم یک چیز است، با توجه به اینکه] آنچه فهمیده میشود از ذات حق تعالی همان مقامات [و آیات تعریف و تعرّف، یعنی نشانههای شناخت او هستند] که در هیچجا برای آنها تعطیلی نیست و آن مقامات [بهاصطلاح امامان؟عهم؟] عنوان و مثال و وجه [بهاصطلاح حکماء و عرفاء] هستند که اولیاء به سوی آن توجه میکنند. [پس محمولعلیه
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 327 *»
در این صفات، همان آیه معرفت خدا است که صفات بر او حمل میشوند و گزارش از او هستند] و همچنین محمول علیه در زید هم ذات زید نیست، وگرنه همیشه باید ذات زید ایستاده باشد و یا قضیه [زید ایستاده است] دروغ باشد. [و چون ذات زید همیشه ایستاده نیست، بلکه گاهی ظاهر شده به ایستاده، گاهی به نشسته، گاهی به صفات دیگر و همچنین این قضایا که زید ایستاده است یا نشسته است و یا و یا و یا… دروغ نیستند، پس محمولعلیه، یعنی موضوع و محل این صفات، ذات زید نیست؛] بلکه جهت فاعلیت زید است نسبت به ایستادن در قضیه زید ایستاده است و جهت فاعلیت او است نسبتبه نشستن در قضیه زید نشسته است.
پس نظر به اینکه سخن گفتن با مردم به اینجا کشید که مردم پرسیدند: آیا خدا به ذاتش دانا و توانا هست؟ [امامان]؟عهم؟ پاسخ دادند که آری، ولی صفات او عین ذات او است. [و حقیقت مطلب را آنطوری که توضیح دادیم] برای شیعیان خود با فرمایشی روشن اشاره فرمودهاند.)
و در توضیح اینکه وقوع علم بر معلوم همان مطابقت علم است با معلوم و توضیحِ معنی مطابقت میفرماید: «…و وقوع العلم هو مطابقته للمعلوم فاذا قلنا انّ العلم نفس المعلوم لمتکن المطابقة اصدق من مطابقة الشىء لنفسه و هو معنی مستعمل فی اللغة العربیة و احادیثهم و ادعیتهم؟عهم؟
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 328 *»
مشحونة به…».([55]) (و واقع شدن علم بر معلوم [ که در حدیث فرموده بودند] همان مطابقت علم است با معلوم. و در صورتی که بگوییم علم خودِ معلوم است، هیچ مطابقهای راستتر از مطابقت هر چیزی با خود آن چیز نخواهد بود. و این معنایی است که در لغت عربی مستعمل است و احادیث امامان و دعاهای ایشان؟عهم؟ از این معنی پر است…).
و در توضیح اینکه فرق بین صفات ذاتی و صفات فعلی اعتباری نیست میفرماید: «…و لیس الفرق بین الصفات العینیة و الصفات الفعلیة امراً اعتباریاً لیقال ان ما نسب منها الی الذات یسمی عینیاً و ما نسب الی الفعل یسمی فعلیاً بل الصفات العینیة ذاته القدسیة لها اسماء متعددة مترادفة تدل علی معنی واحد بجهة واحدة غیر متعدد لا فی المعنی و لا فی المفهوم کما توهّمه من لایعرف فانها اذا کانت هی ذاته من حیث الوجود و المصداق و غیره من حیث المفهوم کان ذوالحیثیتین عین البسیط البحت فیکون حینئذ البسیط مختلف الحیثیة و مختلف الحیثیة حادث و لیس معنی عینیة الصفات نفیها اصلاً بل المراد ثبوتها و ذلک الثابت هو الواحد الحق سبحانه و من نفاها و جعل الذات نائبة منابها فانّما دعاه الی ذلک مغایرة مفاهیمها للذات فیکون المعلومیة مثلاً اثراً للعلم لا للسمع و اثبات العلم یوجب تعدد القدماء فینفیه و یجعل الذات نائبة مناب العلم لان المعلومیة لاتصلح انتکون اثراً للذات و انّما هی اثر للعلم. و انت خبیر بان الذات اذا
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 329 *»
کانت فاعلةً بنفسها لا معنی الی نیابته عما لیس بشیء.»([56])
(تفاوت میان صفات ذاتی و صفات فعلی امر اعتباری و قراردادی نیست تا گفته شود که هر صفت به ذات نسبت داده شود ذاتی نامیده میشود و هرچه به فعل نسبت داده شود فعلی نامیده میشود. بلکه صفات ذاتی خود ذات مقدس خدا است که برای آن ذات اسمهای متعددی است، که همه مترادف هستند و بر یک حقیقت و به یک جهت دلالت دارند که آن حقیقت، نه در واقع متعدد است و نه در مفهوم، آن طوری که گمان کرده کسی که معرفت و شناختی ندارد. [و مطابق گمان او] هرگاه این اسمها از نظر وجود و مصداق [و واقعیت] ذات خدا باشند و از نظر مفهوم [در عالم ذهن و تصور] غیر ذات خدا باشند، لازم آید که آنچه دارای دو حیث است عین بسیط بحت باشد. و در این صورت، بسیط [آنچه جهتی و حیثی و ترکیبی ندارد] مختلف الحیثیة خواهد بود [حیثیتهای مختلف و جهات متعدد خواهد داشت و مرکب میباشد] و مختلف الحیثیة حادث است. [نتیجةً خدا حادث و خلق خواهد بود نعوذبالله و همچنین مانند این گمان باطل و فاسد گمان کسی است که ذاتی بودن صفات را بهطور دیگری توجیه کرده که صفات را بهکلی نفی کرده و ذات را نایبمناب آنها دانسته است که بدیهی است صحیح نمیباشد؛ به این توضیح] معنی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 330 *»
ذاتی بودن صفات به اینطور نیست که صفات را بهطور کلی نفی نموده است، بلکه مراد ثبوت صفات است و آن حقیقتی که ثابت است او خدای یکتای حق است سبحانه. و کسی که صفات را نفی نموده و ذات را نائبمناب [جانشین] آنها قرار داده است مغایر بودن مفاهیم صفات با ذات، او را به این فکر واداشته است و مثلاً [دیده که] معلومیت اثر [و متعلق] علم است نه سمع. [و اگر بخواهد در رتبه ذات و همراه با آن] علم را اثبات کند، موجب تعدد قدماء [چند خدا] میشود، ازاینرو علم را نفی میکند و ذات را نائبمناب علم قرار میدهد؛ زیرا [میبیند که] معلومیت صلاحیت این را ندارد که اثر [و متعلق] ذات باشد و بلکه اثر [و متعلق] علم است. و تو آگاهی از اینکه در صورتی که خدا فاعل و مؤثر است، معنایی ندارد که نیابت کند در فعل و تأثیر از آنچه که واقعیت ندارد [ که صفات باشند. پس بطلان این نظریه هم معلوم شد]… .)
و در توضیح فقره شریفه دعای عدیله: کان عالماً قبل ایجاد العلم و العلة (خدا عالم بود پیش از ایجاد علم و علت) که احتمالی سائل داده که هردو علم، علم حادث باشد بهقرینه ذکر قبل که از صفات خلق است و خالق از آن بری است از جهت استواء او بر همه، یکی علم حادث مطلق و دیگری علم حادث مقید به قرینه نکره بودن اولی و معرفه بودن دیگری، میفرماید: «اقول: قوله؟ع؟ فی دعاء العدیلة کان عالماً قبل ایجاد
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 331 *»
العلم و العلة، دلیل ظاهر صریح علی انّ العلم الاول هو الذاتی لانه هو الذی قبل ایجاد العلم المطلق و المقید الحادثین و قبل ایجاد مطلق العلة. و العلم الذی وقع بالایجاد هو الحادث فلیس المراد بالعلمین الحادثین بل الاول هو القدیم و الثانی هو الحادث و قرینة التنکیر اعمّ من الاطلاق. و ذکر القبل لایدل علی الحدوث الا اذا ارید بالقبل الابتدائی ولکن استعمال القبل بمعنی الابتداء و الانتهاء مشهور خصوصاً فی مثل هذا المقام و استواؤه بالنسبة الی جمیع الاشیاء لاینافی تفرده بالقبلیة الازلیة لانّها هی عین البعدیة بجهة واحدة و فی الدعاء یا من هو قبل کل شیء یا من هو بعد کل شیء».([57]) (میگویم: فرمایش امام؟ع؟ در دعاء عدیله: «خدا عالم بود پیش از ایجاد علم و علت» دلیل آشکار و روشنی است بر اینکه [مراد از] علم اولی همان علم ذاتی است. زیرا آن علم است که پیش از ایجاد علم مطلق و علم مقید که هردو حادث هستند و پیش از ایجاد علت مطلقه بوده است. و آن علمی که بهواسطه ایجاد وقوع یافته آن علم حادث است. پس مراد از دو علمی که در دعا ذکر شده دو علم حادث نیست، بلکه اولی همان علم قدیم است و دومی همان علم حادث است. و قرینه نکره آوردن اعم از اطلاق است [یعنی میشود که از نکره آوردن قصد مطلق کنند و میشود غیر آن را در نظر بگیرند، همانطوری که از معرفه میشود قصد مقید کرد و میتوان غیر مقید را قصد نمود].
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 332 *»
و کلمه قبل دلالت بر حادث بودن علم اولی ندارد، مگر در صورتی که از قبل قبل ابتدائی اراده شود. [یعنی ابتداء در مقابل انتهاء. ولی اگر از قبل ابتداء و انتهاء هردو اراده شود، آنگاه قبل دلالت بر حدوث ندارد] ولکن استعمال کلمه قبل بهمعنی ابتداء و انتهاء مشهور است ــ بهویژه در مانند این مقامها ــ و اینکه خداوند بر همه خلق استواء دارد [و نسبت همه با اراده و قدرت و احاطه و علم او یکسان است] با متفرد بودن او در قبلیت ازلی منافاتی ندارد. زیرا این قبلیت ازلیه به جهت واحدهای عین بعدیت است [بدون تعدد لحاظ و اعتبار ] و در دعاء است: ای کسی که او پیش از هر چیزی است، ای کسی که او بعد از هر چیزی است).
این قسمت از فرمایشات در توضیح مقصود کافی به نظر میرسد. اما از آنجایی که این مسأله غوغایی برپا نموده بهطوری که یکی از اتهاماتی که بر این بزرگوار دستبهدست میگردد و کتاببهکتاب نقل میشود همین است که ایشان خدا را جاهل به موجودات میدانند، باز هم عبارتی از ایشان در توضیح علم خداوند به اشیاء نقل میکنیم، که در پاسخ این پرسش که خدا به اشیاء عالم است آیا به علم ذاتی است یا علم حادث، فرموده است: «اقول المراد بعلمه بالاشیاء ان اردت به الذی یکون به محیطاً بها بحیث لو فرض عدمه کان جاهلاً بها یکون المراد به العلم الذاتی الذی هو اللّه المعبود الحق سبحانه و تعالی و هو الذی لایفقد شیئاً و لاینتظر و لایستقبل و لایختلف احواله و هو الثابت سبحانه قبل کونها و بعد
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 333 *»
کونها و لا تغیر فیه و لا تبدل و لا اختلاف و لا کیف له و هو اللّه لاالهالاهو لانه هو ذاته و لایصح انیفقد ذاته فی حال من الاحوال و لایحدث ذاته لذاته و لایکون ذاته محلاً لشیء و اما اذا اردت العلم الحادث فالمراد منه کما ذکرنا سابقاً انه حدود خلقه فانه اذا خلق زیداً مثلاً خلق رزقه و مدة عمره و فنائه و بقائه و کتب ذلک فی اللوح المحفوظ و انفس الملائکة و سمی هذه الکتابة علماً له فاذا سمعت من یقول علم اللّه الحادث فالمراد به القلم و اللوح المحفوظ و نفوس الملائکة الموکلین بالخلق فی مراتب الوجود الاربع الخلق و الرزق و الموت و الحیاة و اذا سمعت منا نقول انه العلم الاشراقی نرید انه صادر عن فعل اللّه و مشیته قائم بفعل اللّه قیام صدور لانه اثره و قائم بشعاع المفعول الاول قیام تحقق فهذا الفعل هو المشیة و هذا المفعول الاول هو نور محمد؟ص؟ و الفعل و المفعول یطلق علیهما ایضاً امر اللّه و الیه الاشارة بقول الصادق؟ع؟ فی الدعاء الذی رواه الشیخ فی المصباح کل شیء سواک قام بامرک. فکل شیء قائم بفعل اللّه قیام صدور و بشعاع نوره؟ص؟ قیام تحقق. فالفعل و النور المحمدی هما اعلی العلوم الحادثة خلقهما اللّه و سماهما علماً باعتبار و معلوماً باعتبار فمعنی العلم الاشراقی باعتبار تقوم المعلومات بامره کما قلنا فافهم و تدبر و لاتشتبه علیک العبارات فان مراداتنا هی هذه کما سمعت و الحمدللّه رب العالمین».([58])
(میگویم مقصود از علم خدا به چیزها، اگر مقصودت از آن علمی است که خدا به آن علم بر همه چیزها احاطه دارد، بهطوری که اگر فرض
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 334 *»
شود نبود آن، خدا به آنها جاهل خواهد بود، چنین علمی علم ذاتی است که مراد از آن همان اللّه معبود حق است سبحانه و تعالی و این علم [خدا] فاقد چیزی نبوده و انتظار چیزی را نمیکشد و برای آن آینده نیست و حالات آن دگرگون نمیشود و آن علم [خداوند] ثابت است سبحانه پیش از وجود چیزها و بعد از وجود آنها و تغیری در آن نبوده و تبدلی و اختلافی و چگونگی برایش نیست و او است اللّه که نیست الهی مگر او؛ زیرا این علم ذات خدا است و صحیح نیست که خدا فاقد خود باشد در حالی از حالها و ذات او برای او حدوث نمییابد و ذات او هم محل پیدایش چیزی نخواهد بود.
و اما اگر [از این علم] اراده کنی علم حادث را، پس مقصود از آن همانطوری که پیش از این گفتیم آن علم حدود خلق خدا است. زیرا خداوند هنگامی که میآفریند زید را مثلاً، میآفریند روزی او را و مدت عمر و فناء و بقاء او را و همه اینها را در لوح محفوظ و نفوس ملائکهای که موکل به خلق هستند مینویسد و همین نوشتن را علم خود مینامد. پس هرگاه شنیدی کسی گفت علم حادث خدا، مقصود او قلم و لوح محفوظ و نفوس ملائکهای است که موکل به خلق هستند در مراتب چهارگانه وجود که خلق و رزق و موت و حیات باشد. و هرگاه شنیدی از ما که میگوییم آن علم حادث علم اشراقی است، مقصود ما آن است که آن از فعل و مشیت خدا صادر شده و به فعل خدا برپا است به نوع برپایی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 335 *»
صدوری، زیرا آن اثر فعل خدا است و برپا است به شعاع مخلوق اول به نوع برپایی تحققی [و موجود شدن] و این فعل مشیت خدا است و این مخلوق اول نور محمد؟ص؟ است. و بر این فعل و مفعول [مشیت و نور محمد؟ص؟] لفظ امر اللّه هم اطلاق میشود.
و به همین مطلب اشاره شده است در فرمایش حضرت صادق؟ع؟، در دعایی که روایت کرده آن را شیخ [ کفعمی] در [ کتاب] مصباح: «هرچه جز تو است به امر تو برپا است.» پس هرچیزی به فعل خدا برپا است برپایی صدور و به شعاع نور محمد؟ص؟ [نه ذات و حقیقت نور او که بعضی چنین گمان کردهاند] برپا هستند بهنوع برپایی تحققی [و موجود شدن]. پس فعل و نور محمدی این دو بالاترین [درجات و مراتب] علوم حادث میباشند که خدا آن دو را آفریده و آن دو را به اعتباری علم نامیده و به اعتباری معلوم. پس معنی علم اشراقی به این اعتبار است که برپایی معلومات [موجودات] به امر خدا است، همانطوری که گفتیم. پس بفهم و تدبر کن و عبارات بر تو مشتبه نشود که مرادهای ما همینها است که شنیدی، و الحمدللّه رب العالمین).
پافشاری شیخ مرحوم
و بـــر آشفتگــی حکمـــاء اصطلاحــــی
این یک گوشهای بود از فرمایشات گسترده آن بزرگوار در این زمینه از مباحث علم خداوند متعال به موجودات. و همانطوری که
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 336 *»
ملاحظه میفرمایید همه آنها مقتبس از فرمایشات خدا و اولیائش؟عهم؟ است، که در این طرز بیان، تقدیس و تنزیه ذات مقدس حق متعال به بهترین صورتی انجام گرفته و دقایق آیات مبارکات و روایات روشن شده است. و اگر کسی گفتار حکماء و عرفاء را در این مباحث ببیند، آنگاه حق بزرگ این بزرگاندیش عالم تشیع را بر اهل حق میفهمد. و هدف مستقیم این بزرگوار در این قبیل فرمایشات ردّ نظریه حکماء و عرفاء است. زیرا آنها در مسأله علم، مانند مسأله اراده و مشیت، همه موجودات را در ذات الهی موجود میدانند به همان وجود حقی و علمی که عین وجود خداوند است (نعوذبالله).
و شیخ مرحوم از این مسأله پیگیری سختی نموده و نکته به نکته کلمات آنها را به تحلیل و نقد کشیده و هرچه را خلاف وحی بوده باطل شمرده است. از میان رسائل مختلفی که در این مسأله از حکماء و عرفاء در دست بوده، رساله علمیه فیض کاشانی را انتخاب فرموده است؛ زیرا فیض گذشته از اینکه حکیمی نامور و عارفی مشهور و سرآمد طرفداران حکمت ملاصدرا بوده در علوم نقلیه و تبحّر در حدیثشناسی محدثی کمنظیر میباشد و در تطبیق مبانی حکمت ملاصدرا با مضامین آیات قرآن و روایات معصومین؟عهم؟ و تأویل آنها نابغهای است که شاید بتوان گفت بینظیر بوده. ازاینرو رساله او را که در مسأله علم بر مبنای حکمت ملاصدرا نوشته است، به زیر قلم تحلیل و نقد کشیده و آنچنان سخت
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 337 *»
به انتقاد پرداخته است که طرفداران حکمت و عرفان اصطلاحی را بیچاره و آنها را کاملاً برآشفته ساخته است.
نمونه این برآشفتگی را از کلمات حاج ملا هادی سبزواری معاصر شیخ مرحوم درباره همین رساله میتوانید دریابید. میگوید: «و انّی و ان اشترطت علی نفسی ان لااتعرّض لاعتراضات الشیخ الشارح للرسالة العلمیة للعلامة الملقّب بالفیض ره بل الجارح لها اذ تجاوز عن آداب الشارحیة» الی ان قال «اذ الحکیم کیف یحاور من لایذعن بقواعد هی مقتضاة للبرهان و لایتمسک بالمیزان بل یباهی بعدم استعماله…»([59]) (من گرچه با خود شرط کرده بودم که متعرض اعتراضات شیخ شارح رساله علمیه علامه ملقب به فیض بلکه جارح [عیبجو و رسواکننده] آن نشوم، چون از روش شرح خارج شده است) تا آنکه گوید: (زیرا حکیم با کسی که قواعدی را که نتایج برهان است قبول ندارد و به میزانی متمسک نمیشود، بلکه به استعمال نکردن میزان افتخار میکند، گفتگو نمیکند… .)
بدیهی است که برآشفتگی ملای سبزواری از این جهت است که شیخ مرحوم کوچکترین مسامحهای نفرموده و در مقام بیان حق، جز جانبداری از حق چیزی در نظر نداشته است. شهرت علمی فیض و استادش ملاصدرا و برآشفته شدن طرفداران آنها آن بزرگوار را از بیان حق
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 338 *»
باز نداشته است. و البته چنین کسی غیر از موازین حق، که خدا و رسول و حجج؟عهم؟ نصب کرده و قرار دادهاند، به میزان دیگری متمسک نخواهد بود.
و میبینید که ملای سبزواری آنچنان برآشفته است که برخلاف آنچه از تواضع او مشهور است، از فروتنی و شکستهنفسی فراموش کرده و خود را حکیم مینامد. غافل از آنکه آنچه نتیجهاش سخنانی باشد که در رساله علمیه فیض و امثال آنها آمده، حکمت نبوده و کسی که به آن مبانی و موازین و نتایج آنها معتقد باشد حکیم نیست. بلکه مقلد بیگانگان با انبیاء و اولیاء؟عهم؟ است که در یهود و نصاری و مجوس بودهاند و متأسفانه افکار و آراء انحرافی آنها در میان مسلمین و بعد هم در میان شیعیان نفوذ کرد.
برای نمونه از این افکار انحرافی به کلمات همین ملای سبزواری در رسالهای که در ردّ شیخ مرحوم و دفاع از فیض، به درخواست یکی از تلامذهاش به نام یزدی نوشته، که او هم بهمانند استادش در ردّ فرمایشات شیخ مرحوم و نصرت فیض رسالهای دارد و استادش او را تأیید نموده، میبینیم که میگوید: «امّا نحن و اخواننا المتوغّلون فی الحکمة المتعالیة النضیجة فلانرضی بان نصف علمه بالحدوث او نتفوه بان للّه تعالی علماً قدیماً و علماً حادثاً و ان قلنا انّ له تعالی علماً ذاتیاً و علماً فعلیاً و مرادنا بالعلم الفعلی الوجود المنبسط الذی هو فعل اللّه و مشیته الفعلیة ولکن اذا اخذناه من صقعه و لاحظناه کالمعنی الحرفی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 339 *»
سمیناه علماً قدیماً بقدمه بل علم زید اذا عددناه من علمه الفعلی بمقتضی قوله تعالی: و لایحیطون بشیء من علمه الا بما شاء لانسمیه بالحدوث بما هو علم اللّه تعالی کما نصفه بالحدوث باعتبار وجهه الی نفس زید بل باعتبار وجهه النورانی الی اللّه تعالی کما انّه قدیم بقدم اللّه واجب بوجوب اللّه لانّ واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات حتی الجهات الافعالیة و لذا قال المحققون فاعلیته لزید واجبة و ان کان زید ممکناً …»([60]) (امّا ما و برادران ما که در حکمت متعالیه پخته فرو رفتهاند، پس راضی نمیشویم به اینکه علم خدا را به حدوث وصف کنیم یا لب گشاییم به اینکه برای خدا علمی است قدیم و علمی است حادث؛ اگرچه بگوییم که برای او علمی است ذاتی و علمی است فعلی. و مقصود ما از علم فعلی وجود منبسط است که آن فعل خدا و مشیت فعلیه او است. ولکن هرگاه آن را از صقع خدا بدانیم و آن را مانند معنای حرفی [غیرمستقل و بسته به غیر] ملاحظه کنیم آن را علم قدیم مینامیم به قدیم بودن خدا. بلکه علم زید را هنگامی که از علم فعلی خدا بهشمار آوریم، به مقتضای فرمایش خدای تعالی: «و به چیزی از علم او احاطه نمیکنند مگر به آنچه بخواهد»، آن را علم حادث نمینامیم به ملاحظه اینکه آن علم خدای تعالی است. همچنانکه آن را به حدوث وصف میکنیم به اعتبار جهت و نسبت آن به خود زید. بلکه به اعتبار جهت
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 340 *»
نورانی او که به خدای تعالی نسبت دارد، همانطوری که قدیم است به قدیم بودن خدا، واجب هم هست به واجب بودنِ خدا. زیرا ذاتی که واجبالوجود است واجبالوجود از جمیع جهات است، حتی جهات فعلیه [یعنی عین تمام کمالات وجودیه است، خواه کمالات واجب و خواه کمالات خلق] و ازاینجهت محققان گفتهاند فاعل بودن خدا نسبتبه زید واجب است، اگرچه خود زید ممکن است… .)
تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.
و در جای دیگر از همین رساله مینویسد: «قال الشارح: فلمیجز انیکون المعلومات فی الازل. (قال الفاضل المحشی: اذا لمتکن المعلومات فی الازل یلزم علیه انیکون الواجب تعالی و مرتبة ذاته جاهلاً بالاشیاء…) لنعم ما قال المحشی و الشارح واقع فی هذا الاشکال بلا خلاص و لات حین مناص اذ بالعلم المصدری العام لایصیر الموجود عالماً بل العلم بالشمس شمس اخری و بالقمر قمر آخر و بالحجر و المدر حجر و مدر آخران و هکذا فی الاشیاء الاخری. فاذا قلت الواجب تعالی عالم بالاشیاء فی الازل استدعی انیکون فی ذاته او عند ذاته وجودات الاشیاء بنحو اتمّ و ابسط و ذلک هو العلم الاجمالی بما سواه کما یقوله بعض المتأخرین او ماهیات الاشیاء بدون وجوداتها و هو مذهب المعتزلة القائلین بالمتقررات الازلیة و بها یثبتون العلم الازلی و بها یجوزون خطاب المشافهة بالنسبة الی المعدوم و المعدوم عندهم مرفوع شیئیة الوجود
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 341 *»
فقط لا مرفوع شیئیة الماهیة. او وجودها بنحو اتمّ و اعلی و ماهیاتها بطرز احسن و اسنی ای وجوداتها علی سبیل الانطواء و ماهیاتها لوازم الاسماء الحسنی کما هو القول المنصور من العلم الاجمالی فی عین الکشف التفصیلی او ماهیاتها ولکن موجودة بوجودات اخری صوریة انور کما هو قول المشّائین …»([61]) (شارح [مرحوم شیخ] فرموده: «پس جایز نیست که معلومات [موجودات] در ازل [رتبه ذات خداوند متعال] باشند». فاضل محشی [شاگرد ملای سبزواری، یزدی] گوید: «هرگاه معلومات در ازل نباشند لازم میآید بر ایشان [مرحوم شیخ] که اعتقاد داشته باشد، به اینکه واجب تعالی در مرتبه ذات خود به اشیاء جاهل باشد». و چه سخن خوبی فرموده محشی. و شارح در چنین مشکلی گرفتار گردیده و از آن خلاصی ندارد و هنگام خلاصی هم نیست. زیرا با علم مصدری عام [اشراقی و فعل ادراک] موجود عالم نمیگردد. بلکه علم به خورشید خورشید دیگری است و علم به ماه، ماه دیگری است و به سنگ و کلوخ، سنگ و کلوخ دیگری است و همچنین در چیزهای دیگر. پس هرگاه گفتی واجب تعالی عالم است به اشیاء در ازل، این سخن استدعا دارد که وجودات اشیاء در ذات او یا در نزد ذات او بهطور تمامتر و بسیطتری وجود داشته باشند و همینگونه وجود داشتن، همان علم اجمالی خدا است به ماسوای خود. همچنانکه
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 342 *»
پارهای از متأخرین از حکماء هم چنین میگویند [و علم خدا را به اشیاء اینطور توجیه میکنند] و یا [آنکه در ذات خدا یا نزد ذات او] ماهیات اشیاء متحقق باشند بدون وجودات آنها و این مذهب معتزله است [و علم خدا را به اشیاء چنین توجیه میکنند] که به متقررات ازلیه قائل شدهاند و بهوسیله همینها علم ازلی را اثبات مینمایند و بدین وسیله خطاب مشافهی خدا را نسبت به معدوم توجیه میکنند [یعنی خطاب «کن» متوجه همان ماهیات اشیاء بوده که در عالم ازل متقرر و متحقق بودهاند و معدوم صرف نبودهاند] و معدوم از نظر آنها آن است که شیئیت وجودی را فقط نداشته باشد، نه شیئیت ماهیتی.
یا [آنکه در ذات خدا، یا در نزد ذات او] وجودات اشیاء بهطور تمامتر و اعلایی موجود باشد و ماهیات آنها هم بهطرز احسن و اسنایی موجود باشد، یعنی وجودات آنها بهطور انطواء [در ذات خدا پنهان شده باشند] و ماهیات آنها هم لوازم اسماء حسنی باشند [و اسماء حسنی هم لوازم ذات خدا هستند] همچنانکه همین قولْ منصور است [یعنی عقیدهای است که ما آن را تأیید میکنیم] و عبارت است از علم اجمالی [خدا به اشیاء] در عین کشف تفصیلی [ که این عقیده ملاصدرا و طرفداران او است در توجیه علم خداوند به اشیاء]. یا آنکه [در ذات خدا، یا نزد ذات او] ماهیات اشیاء فقط موجود باشند، اما به وجوداتی دیگر که صوری و نورانیتر [از این وجودات این عالم اعیان است]
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 343 *»
همچنانکه این قول حکماء مشاء است [ که آنها علم خدا را به اشیاء به اینطور توجیه نمودهاند]).
در این قسمت از کلام ملای سبزواری به دو مطلب تصریح شده است:
ـــ یکی اختلافی بودن مسأله علم خدا به اشیاء در میان حکماء و بنابراین ضرورتی را که حاشیهنویس مدعی شده بیجا است.
ـــ و دوم اینکه در همه نظریاتی که داده شده، پای موجودات به عالم ازل و رتبه ذات خدا [یا در خود ذات] کشیده شده و بالاخره همانی را که انبیاء؟عهم؟ کفر معرفی کردهاند، از نظر صاحبان این نظریهها عقیده و ایمان بهحساب آمده است.
و همانطوری که عرض کردم، مسأله علم، همانند مسأله اراده و مشیت و بهطور کلی مسأله خلقت و ایجاد در نزد ایشان، مبتنی بر وجود اشیاء در صقع ربوبی بوده که این مطلب را عرفاء اظهار کردهاند و حکماء متأخر، بهخصوص ملاصدرا و تابعان او، از آنها پیروی کرده و آن را تقریر و تبیین نمودهاند. فشرده این مطلب در این اشعار آمده است:
حبّذا روزی که پیش از روز و شب | فارغ از اندوه و آزاد از طرب | |
متحد بودیم با شاه وجود | حکم غیریت بهکلی محو بود | |
بود اعیان جهات بی چند و چون | ز امتیاز علمی و عینی مصون | |
نی به لوح علمشان نقش ثبوت | نی ز فیض خوان هستی خورده قوت | |
نی ز حق ممتاز و نی از یکدگر | غرقه دریای وحدت سربهسر |
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 344 *»
ناگهان در جنبش آمد بحر جود | جمله را در خود ز خود بیخود نمود | |
امتیاز علمی آمد در میان | بینشانی را نشانها شد عیان | |
واجب و ممکن ز هم ممتاز شد | رسم و آیین دویی آغاز شد | |
بعد از آن یک موج دیگر زد محیط | سوی ساحل آمد امواج بسیط | |
موج دیگر زد پدید آمد از آن | برزخ جامع میان جسم و جان | |
پیشِ آن کز زمره اهل حق است | نام آن برزخ مثال مطلق است | |
موج دیگر نیز در کار آمده | جسم و جسمانی پدیدار آمده | |
جسم هم گردیده طوراً بعد طور | تا به نوع آخرش افتاده دور | |
نوع آخر آدم است و آدمی | گشته محروم از مقام محرمی | |
بر مراتب سرنگون کرده عبور | پایهپایه ز اصل خویش افتاده دور | |
گر نگردد باز، مسکین زین سفر | نیست از وی هیچکس مهجورتر | |
نی که آغاز حکایت میکند | زین جداییها شکایت میکند | |
کز نیستانی که در وی هر عدم | رنگ وحدت داشت با نور قدم | |
تا به تیغ فرقتم ببریدهاند | از نفیرم مرد و زن نالیدهاند |
امّا نظریه شیخ مرحوم، هم مطابق آیات و روایات اسلامی است و هم در تنزیه و تقدیس ذات مقدس الهی از شوب کثرت و ترکیب و مجانست با خلق بینظیر است؛ بهطوری که هیچگونه مخالفتی با اصول و مبانی دیانت الهی نداشته، بلکه هماهنگ با آن اصول و مبانی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 345 *»
میباشد و همه مشکلات این مسأله را حل نموده و هیچ تالیفاسدی بر آن مترتب نیست.
و از قسمتهایی که از فرمایشات آن بزرگوار نقل نمودیم کاملاً روشن شد که نسبت تجهیل (خدا را به اشیاء در رتبه ذات جاهل دانستن) نسبتی بود ناروا، مانند نسبت خلاف ضرورت در دین. و این نسبتها از بیدقتی در کلام آن بزرگوار و یا شتابزدگی در قضاوت و یا از عناد و حسادت نسبتبه آن بزرگوار سرچشمه گرفته است.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 346 *»
اصــــل رسالـــه موسویـــه([62])
شیـخ مرحوم
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
اما بعد فیقول العبد المسکین احمد بن زینالدین انّه قد ورد علی خط من الشیخ موسی البحرانی ساکن مشهد الکاظم؟ع؟ فی سنة ستّ و مأتین و الف یذکر فیه انّه قد اتانا شخص یقول انا وکیل صاحبالزمان؟ع؟ و انّه وصل الجزیرة الخضراء و البحر الابیض و الظلمات و انّه اتی بیتالمقدس و المدینة المنوّرة و مکة المشرّفة فی لحظة و اتی بلاداً مخفیة قدر بغداد و لها قری کثیرة و اذا فیها مسجد ینتظرون صلوة الجماعة مع القائم؟ع؟ و صلّی بهم و ولده حاکم بتلک البلاد و اهل تلک البلاد شغلهم ارشاد الضال و نصرة القائم؟ع؟ و المؤمنین و هم الذین اوصلوا هذا المدّعی الی الجزیرة الخضراء و انّه قد حجّ بهم القائم؟ع؟ و هو معهم تسعة سنین و انّ القائم هو الذی امره بانیمضی و یخبر بهذا الکلام و غیر ذلک. هذا بعض مختصر ما کتب لی ایده اللّه و قال لی انّ هذا الشخص زاهد فی الدنیا و الناس بین مصدّق و مکذّب فکتبت له جواب ذلک علی استعجال و تشویش بال و هو:
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 347 *»
بسم اللّه الرحمن الرحیم. عافانا اللّه و ایاکم من مضلات الفتن. أ لاتسمع قول علی؟ع؟ لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر الحدیث؟ اعلم غیر معلم ان فی الارض الثالثة سکاناً شأنهم القاء الشبه و الشکوک و التمویهات علی الناس قد قیضوا لقرنائهم من الناس الذین یعشون عن ذکر الرحمن یکلمون الناس باللسان الملحد فی اسماء اللّه قد حقّت علیهم الضلالة و الغوایة فاغووا انّهم کانوا غاوین و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً. کما قال الصادق؟ع؟ هیهات فات قوم و ماتوا قبل انیهتدوا و ظنّوا انّهم آمنوا و اشرکوا من حیث لایعلمون و ربّما اصغی الیهم بعض المؤمنین الذین یجهلون الفرق بین اللسانین اللسان المقتصد و اللسان الملحد و ذلک لانّ الباطل یشبه الحق.
و فی الانسان داعیان داعی اللّه العقل و داعی الشیطان النفس. فالعقل یطلب الحق لا غیر و النفس یطلب الباطل لا غیر و انبعاثها سواء و مطلوباهما و هو الحق و الباطل متشابهان و بیان ذلک فی القرآن کقوله فی الحق تعالی: کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء. و فی الباطل: کشجرة خبیثة اجتثت. و قوله تعالی: کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء و السراب اشبه شیء بالماء أ لاتری الی ان الوطی مع التراضی بحدود اللّه نکاح و باهمال الشیطان سفاح؟ و کقوله تعالی: فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبداً رابیاً و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب اللّه الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و امّا ما ینفع الناس فیمکث فی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 348 *»
الارض. فجعل الباطل زبداً یذهب جفاء یعنی لا ثبات له و لا اصل و الحق زبداً ماکثاً فی الارض یعنی ثابتاً.
فلما کان الباطل الذی هو مطلوب النفس مشابهاً للحق الذی هو مطلوب العقل التبست علی القاصر الامور و لمیمیز المباح و المأمور من المحذور و لذلک ابتلی اللّه العباد و خلقهم کما اراد لیعلم اللّه من یخافه بالغیب و بعث الیهم الهادین قری ظاهرة للسائرین الی اللّه و قدّر فی هداهم السیر سیروا فیها لیالی و ایاماً آمنین، فبهدیٰهم اقتده، ان الدنیا بحر عمیق قد غرق فیها عالم کثیر لاشتباه الداعیین و اختلاط الحق و المین اذ لو خلص الحق لمیخف علی ذیحجی و اولئک الملحدون یظهرون باطلهم الذی بنوا اساسه علی زیغ قلوبهم و ابتغاء الفتنة و ابتغاء التأویل و ابرزوه فی صورة الحق و یأولون المحکم علی طبق زیغهم فی زبرج وقارهم و متلوّن عفافهم أ لاتسمع قول اللّه تعالی: و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوة الدنیا و یشهد اللّه علی ما فی قلبه و هو الدّ الخصام.
فهذا الشخص من اولئک الملحدین الذین یتکلمون بلسان اهل التصوف الذین قال الصادق؟ع؟ فی حقهم کما رواه الورع الاقصد الشیخ احمد الاردبیلی فی حدیقة الشیعة باسناده قال قال رجل للصادق؟ع؟: قد خرج فی هذا الزمان قوم یقال لهم الصوفیة فما تقول فیهم؟ فقال؟ع؟: انّهم اعداؤنا فمن مال الیهم فهو منهم و یحشر معهم و سیکون اقوام یدعون حبنا اهلالبیت و یمیلون الیهم و یتشبّهون بهم و یلقّبون انفسهم بلقبهم و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 349 *»
یأوّلون اقوالهم. الا فمن مال الیهم فلیس منّا و انّا منهم برآء، و من ردّ علیهم کان کمن جاهد الکفار مع رسولالله؟ص؟ و غیر ذلک.
و اصل مأخذ ما ثبت عقلاً و نقلاً ان الانسان نسخة العالم الکبیر و انّه انطوی فیه العالم الاکبر کما نقل عن علی؟ع؟ انّه قال: الصورة الانسانیة هی اکبر حجة اللّه علی خلقه و هی الکتاب الذی کتبه بیده و الهیکل الذی بناه بحکمته و هی مجموع صور العالمین و هی المختصر من اللوح المحفوظ و هی الشاهد علی کل غائب و هی الحجة علی کل جاحد و هی الصراط الممدود بین الجنة و النار و کما قال الصادق؟ع؟: العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة فمافقد فی العبودیة وجد فی الربوبیة و ما خفی فی الربوبیة اصیب فی العبودیة الحدیث و غیر ذلک من الادلة و دلیل العقل معروف فی محله.
فلما عرفوا بعض تفصیل ذلک اوّلوا جمیع ما ورد من الشارع؟ع؟ فی العالم الکبیر علی العالم الصغیر و هو الانسان و جحدوا ما فی الکبیر جهلاً لما وجدوا فی انفسهم من الاحاطة بالصغیر و لمیقدروا علی الاحاطة بالکبیر فکذّبوا بما لمیحیطوا بعلمه و لمّا یأتهم تأویله و الحق انّ ما وجد فی الصغیر فانّه من الکبیر کما فی المرآة من المقابل لها و بالجملة بیان ما یقتضیه المقام کثیر لایلیق بالمکتوب ولکن اشیر الی بعض ما یعنون علی سبیل الذکر و الاشارة.
فاذا قالوا القائم یریدون به العقل و اذا قال شخص منهم انا القائم یرید انّه الذی استقام عقله بجنده الخمسة و السبعین المذکورة فی اول کتاب الکافی فملأ طبیعته و جسده قسطاً و عدلاً و اذا قالوا اعور الدجال یریدون به
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 350 *»
النفس الامارة المدجلة بمعنی انها تخلط علیه الامر تخلط علیه الباطل فتظهره فی صورة الحق من ادجل فلان علیه اذا لبّس علیه الامر و مقتـضی شهواتها هی جنة التی هی طریق اهل الشقاوة و مخالفتها هی ناره التی هی طریق اهل السعادة.
و اذا قالوا الجزیرة الخضراء یریدون بها سماء الخیال و هو السماء الثالثة فی الانسان و یقولون سکانها اولاد القائم؟ع؟ یعنی العقل لان الخیال فیه صور المعلومات المجردة عن المادة و العقل فیه معانی تلک الصور المجرّدة عن المادة و الصورة و کل صورة فی الخیال تبرز من اصلها المعنوی الذی هو فی العقل فهم اذا عیال القائم ای العقل و الحاکم علیهم فیها الخضر؟ع؟ و مرّة یقولون ولده. و یریدون بالبحر الابیض ماء العقل المحیط بالفکر و الخیال و ان سفن الاعداء تغرق فیه لانّ العقل لاتصدر عنه صور الباطل و لاتصعد الیه معانیها. و الظلمات هی الماهیة التی ماشمّت رائحة الوجود کما ان الظلمة ماشمّت شیئاً من النور. و بیتالمقدس هو فناء العقل. و الکعبة هی القلب و هو عرش الرحمن و المنظر الاعلی. و المدینة هی مدینة العلم ای الصدر الذی عبّرنا عنه سابقاً بالخیال و امثال ذلک من الاشیاء التی فی الانسان و یقولون لیس مراد الشارع؟ع؟ من جمیع اشاراته الا هذه.
و کذبوا بل مراد الشارع؟ع؟ هذه الاشیاء المعروفة عند العوام و آیاتها هذه الاشیاء التی ذکروا و کل مراد للشارع؟ع؟ لکن الظاهر فی العالم الکبیر هو المراد و هو المدلولعلیه و هو للعامة و الخاصة و للخاصة ما فی العالم الکبیر
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 351 *»
لانّه المدلولعلیه و ما فی العالم الصغیر و هو الانسان لانه الدلیل لان الخاصة لهم المدلولعلیه و الدلیل کما قال اللّه تعالی سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبین لهم انّه الحق فاستعینوا بالصبر و الصلوة و امسکوا علی ما فی ایدیکم من الحق فان ارتبتم فارجعوا الی العلماء الذین نصبهم اللّه لتشیید الدین و ازالة انتحال المبطلین و راجعوا الکتب التی جمعها الاصحاب شکر اللّه سعیهم فی الرجعة فانّها تشد القلوب الضعیفة لما فیها من ذکر العلامات و بیان الآیات.
و فی حدیث المفضّل بن عمر المشهور عن الصادق؟ع؟ فی شأن الصاحب؟ع؟ یغیب فی آخر یوم من سنة ستّ و ستّین و مأتین فلاتراه عین احد حتی یراه کل احد و کل عین و کما روی من الامر بتکذیب مدعی الرؤیة قبل خروج السفیانی و ان قبل قیام القائم؟ع؟ الیمانی و السفیانی و السنین کسنی یوسف و المطر اربعین یوماً و نشر بعض الاموات کما فی محکم الآیات و الخوف و الجوع و نقصاً من الاموال و الانفس و الثمرات و الموت الاحمر و الموت الابیض حتی لایبقی الا ثلث الناس من سکان الدور الثلاث و هم سکان الدور الثالثة الآخرة و ظهور الشخص فی قرص الشمس و خسف القمر بخمس و کسوف الشمس بخمسعشرة و طلوع الشمس من مغربها و المنادی من السماء و المنادی من الارض و خسف بالبیداء و قتل النفس الزکیة و غیر ذلک من العلامات المذکورة فی الروایات و منها المحتوم کالسفیانی و قتل النفس الزکیة و دعوات بعض ائمة الضلال و غیرها و کل
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 352 *»
مایکون منها یکون قبل قیامه و قبل رؤیته و العاقبة للمتقین و سحقاً و بعداً للقوم الظالمین و حصر هذه علی الباطن باطل کما انّ بطلان حصرها علی الظاهر ظاهر کما مرّ.
و لولا خوف الاطالة لاطلقت عنان القلم برهة من الزمان و لمعة من الدهر و سیبة من السرمد فی بیان فساد دعوی المتلونین الذین هم اعداء الدین علی انی لو حضرت لزهق الباطل لاتساع فجّ التصرف فی اللفظ و لان المشاهدة تطرد العصافیر بقطع الشجرة لا بالتنفیر و الحمد للّه رب العالمین و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.([63])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 353 *»
|
f
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 354 *»
|
f
مرحوم آقای شریف طباطبائی/ میفرمایند:
فصل (25): از جمله ضروریات مذهب اثناعشری این است که از برای او؟ص؟ دوازده خلیفه است که همگی قائمان مقام او هستند… و بعد او فرزند او محمد بن الحسن؟عهما؟ است که آخر دوازده امام است و زنده است و غائب است و ظهور خواهد فرمود و هنوز غائب است و ظهور نفرموده و او است قائم آلمحمد عجّل اللّه فرجه که در ظهور خود زمین را پر از عدل خواهد فرمود، چنانکه در غیبت او پر از ظلم و ستم است. پس هرکس غیر از ایشان را امام و خلیفه و معصوم داند در مذهب اثناعشری کافر است… .([64])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 355 *»
|
f
الفصل السابع:
کیف غاب عن الابصار؟
ان الذی یراجع موسوعات الاحادیث یجد ان الکمّیة الهائلة من الاحادیث التی تخبر عن الامام المهدی؟ع؟ قد تضمنت الاخبار عن غیبته.
و لکلمة «الغیبة» هنا معنیان:
الاوّل: انه لایعیش فی المجتمعات البشریة و لایکون فی متناول الناس بانیقصده الناس و یلتقی به کل احد و یراه القریب و البعید کما هو شأن الانسان العادی المتعارف.
الثانی: الاختفاء عن العیون حسب ارادته فلاتراه العیون مع کونه موجوداً کما ان العیون لاتری الارواح و لا الملائکة و لا الجن مع تواجدها فی المجتمعات البشریة.
و قد تظهر الارواح بالشکل المرئی لبعض الافراد کما هو المشهور عند الذین یمارسون احضار الارواح. و قد تظهر الملائکة لغیر الانبیاء کما ظهرت لسارة زوجة ابراهیم؟ع؟ و لمریم بنت عمران.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 356 *»
و فی عهد رسولالله؟ص؟ کان جبرئیل یتمثل بصورة الصحابی دحیة الکلبی فیظن الناس انه دحیة. و قد ظهرت الملائکة یوم بدر للمسلمین و غیرهم.
و لعل قائلاً یقول: ان الملائکة اجسام لطیفة و من شأنها ان لاتُری بهذه العیون الا فی ظروف خاصة و لیس البشر کذلک. فنقول: کان مقصودنا التشبیه بالکائنات التی لها القدرة علی الظهور للناس و الاختفاء و الاستتار عن العیون.
و اما بالنسبة لاختفاء الامام المهدی؟ع؟ عن العیون فان المقاییس الطبیعیة فاشلة لاثبات ذلک و لااستطیع اثبات ذلک علی ضوء المادة و الطبیعة، فالقضیة تعتبر من الحقائق الماورائیة و لیست هذه نظریة او فکرة بل حقیقة ثابتة و نحن امام امر واقع فان اکثر الذین تشرّفوا بلقاء الامام المهدی؟ع؟ کان لقاؤهم مختوماً بغیبة الامام المهدی عن انظارهم.
و من الصحیح اننقول: ان غیبة الامام بعد تلک اللقاءات کانت دلیلاً واضحاً علی انه هو الامام؛ لان الفرد العادی کیف یستطیع انیستتر و یختفی او یغیب عن العیون فی طرفة عین؟
معجزة الاستتار
و یمکن انیعتبر هذا الاستتار و الاختفاء معجزة من معاجز الامام المهدی؟ع؟ لان المعجزة ما یعجز عنه الناس و المعجزة تحدٍّ للعادة و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 357 *»
الطبیعة فکما ان المعجزة بصورة عامة لایمکن تحلیلها علی ضوء المادة و الطبیعة لانها من ماوراء الطبیعة فکذلک استتار الامام المهدی؟ع؟ یعتبر من الماورائیات بهذا المعنی.
و هناک احتمال آخر: و هو ان الامام المهدی؟ع؟ یتصرف فی عیون الناظرین حتی لایروه و لیس هذا بعیداً من اولیاءاللّه الذین لهم قدرة التصرف فی الکائنات.
و یمکن لنا اننستفید من القرآن الکریم امکانیة الاستتار و الاختفاء عن العیون لفترة قصیرة او طویلة. قال تعالی: و جعلنا من بین ایدیهم سدّاً و من خلفهم سداً فاغشیناهم فهم لایبصرون. و قال سبحانه: و اذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون حجاباً مستوراً… .([65])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 358 *»
|
f
و هُورقِلیا بسکون الراء کعود و الثانی بالقاف و اللام و المثناة التحتیة کذکری معناه ملک آخر و المراد البرزخ بین الدنیا و عالم المثال و بعبارة اخری هو الاقلیم الثامن لغةٌ سریانیة و هی لغة الصابئة و هم فی هذا الزمان یسمّون بالصباة جمع صابئ کطلبة و طالب و هم الآن فی البصرة و نواحیها کثیرون لعنهم اللّه.([66])
هورقلیا (havarqalyā) (از دو واژه عبری habal// بخار و هوای گرم و قرنئیم qarna’im// تشعشع و درخشش): عالم مثال که عالمی میان جسمانیات و مجردات است و گاه اقلیم هشتم ـــ بهمناسبت آنکه برتر از اقلیمهای هفتگانه است ـــ نیز خوانده شده است. این اصطلاح را نخستین بار سهروردی و پس از وی شیخ احمد احسائی و حاج محمد کریمخان و حاج ملا هادی سبزواری بهکار بردهاند… .([67])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 359 *»
|
f
…و الاقالیم عند اهل الحساب سبعة کل اقلیم یمتدّ من المغرب الی نهایة المشرق طولاً و اما عرضاً فبحیث یکون التفاوت بین اطول نهار کل اقلیم نصف ساعة و اما فی العرف فالاقلیم مایختص باسم و یتمیز به عن غیره فمصر اقلیم و الشام اقلیم و الیمن اقلیم و الاقلیم الثامن عند الحکماء عالم هورقلیا ای عالم آخر و هو مقر سلطنة بقیةاللّه عجل اللّه فرجه… .([68])
اقلیم: ناحیهای از کره زمین. قطعهای از کره ارض که از حیث آب و هوا و اوضاع طبیعی از قطعات دیگر ممتاز باشد. قدماء زمین را بر هفت اقلیم تقسیم کردهاند… .([69])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 360 *»
|
f
عن ابان بن تغلب قال: کنت عند ابیعبداللّه؟ع؟ فدخل علیه رجل من اهل الیمن فقال له: یا اخا اهل الیمن عندکم علماء؟ قال: نعم. قال: فما بلغ من علم عالمکم؟ قال: یسیر فی لیلة مسیرة شهرین یزجر الطیر و یقفو الاثر. فقال ابوعبداللّه؟ع؟: عالم المدینة اعلم من عالمکم. قال: فما بلغ من علم عالم المدینة؟ قال: یسیر فی ساعة من النهار مسیرة الشمس سنة حتی یقطع اثنیعشر الف عالماً مثل عالمکم هذا مایعلمون ان اللّه خلق آدم و لا ابلیس. قال: فیعرفونکم؟ قال: نعم، ماافترض علیهم الا ولایتنا و البراءة من عدونا.([70])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 361 *»
|
f
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
کیفیت غائب بودن امام عصر عجل الله فرجه و سلام الله علیه، مطابق روایات معتبره و نظر برخی از محققین علماء و مشایخ عظام+، این است که به چشمهای ظاهری دیده نمیشوند و اگر ظاهر شدند شناخته نمیشوند و اینگونه غائب بودن یکی از فضائل ایشان است و ازاینجهت باید جزو اعتقادات، به آن اقرار و اعتراف نمود. چنانکه در دعاء شریف اعتقادیه عرض میکنیم: و اومن بسرّهم و جهرهم و ظاهرهم و باطنهم و حیّهم و میّـتهم و شاهدهم و غائبهم لا شک فی ذلک و لا ارتیاب یحوّلنی عنهم و لا انقلاب. و در همین دعاء شریف، در کیفیت غیبت حضرت هم که مطابق همین نظریه است عرض میکنیم: و مقیم المحجة من بعدهم الحجة المستورة من ولدهم.([71])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 362 *»
و مستور بودن حضرت همان خفاء و غائب بودن شخص و دیده نشدن آن حضرت است. و در همین دعاء، استتار در مقابل دیدار استعمال شده که میگوییم: و ما استتر علیّ و ما ابصر که صریح است در مطلب. و در دعاء دیگر درباره حضرت المستور عن عوالمهم([72]) رسیده است. بنابراین اگر دیده نشدن حضرت را در نظر بگیریم میگوییم «غائب عن الانظار و الابصار»، چنانکه در برخی تعابیر رسیده است و اگر دیده شدن و شناخته نشدن را در نظر بگیریم میگوییم «غائب عن البصائر». و زندگی ظاهری حضرت از دوران جنین بودن و در هنگام ولادت و در دوران کودکی و در دوران غیبت صغریٰ و در دوران غیبت کبریٰ، غیبت به معنای دیده نشدن اصل بوده و هست و دیده شدن جنبه فرعی داشته و دارد و ازاینجهت لقب «غائب» برای آن بزرگوار اختصاص یافته چنانکه شیخ مرحوم «المفتقَد» هم برای حضرت فرموده است.([73])
پس خلع بدن عنصری ظاهری مشکلی ایجاد نمیکند و وقتی که خلع شد با آنچه دارد، مانند حیات عنصری ظاهری و لوازم آن، خلع میشود و از این خلع مردن حضرت لازم نمیآید. زیرا اگر امام خلع هم نکنند، خود بدن عنصری ظاهری دائماً در حال تبدل (خلع و لبس)
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 363 *»
است و مرتب حیات و لوازم آن تبدل مییابد. پس بود و نبود چنین بدنی برای آن حضرت، که اصل حیات و لوازم آن است و اسم «المحیی» خداوند میباشد، یکسان خواهد بود. مرحوم آقای شریف طباطبائى([74]) چه زیبا و صریح و به گفته خودش چه پوستکنده و محکم و بدون پروا از طعن و خردهگیریهای ناصبیان زمان خودش و اذناب آنها از آیندگان آنها، میفرماید: «بسا دیده باشید در کتابها که در جابلقا و جابرسا حضرت قائم منزل دارند و ائمه دیگر را جایی ننوشته باشند و نگفته باشند که در جابلقا و جابرسا منزل دارند، خیال کنید که همین حضرت قائم اینطور است و باقی ائمه اینطور نیستند. چنین نیست، بلکه همه ائمه در آنجا منزل دارند و الا جای ایشان در حال حیاتشان هم در جابلقا و جابرسا بود. و امام همان است که جاش آنجا باشد. پیغمبر همان است که جاش آنجا باشد. در حال حیات پیغمبری که توی خانه خود جماع میکرد و توی مسجد نبود اگر این را میخواهی پیغمبر باشد، چنین پیغمبری پیغمبر نیست. اینیکه در حالیکه در جایی است در جایی دیگر نیست. این سنگی است بسته به پای نبی. یا بگو این عبائی است قبائی است پوشیده. و للبسنا علیهم ما یلبسون لباسش هم میافتد و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 364 *»
میمیرد و مُرد و اما خودش لاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیلالله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون آنها نمیمیرند بلکه خودت هم نمیمیری.»([75])
و در جای دیگر میفرماید: «پس جمیع انبیاء، جمیع اولیاء، جمیع حجج، جاشان در جابلقا و جابرسا است. و آن شهری دیگر است که عالم غیبش میگویند. جابلقا و جابرساش میگویند. آنجا است منزل امام. در غیب این عالم تصرف دارد حجت و تصرف میکند در شرق و غرب این عالم.»([76])
و در ادامه فرمایش قبلی میفرماید: «آمدهاند برای هدایت. و هدایت کار عبا دوش گرفتن نیست. یک دفعه بهجهت مصلحتی که اقتضاء میکند عبائی دوش میگیرند و جایی خود را ظاهر میکنند. چه بسیار مردمی که توی بیابانها بسا آنکه خدمت امام میرسیدند، برای آنها ظاهر میشد و باز غائب میشد و میرفت به منزل خود. منزلش کجا است؟ آنجایی است که این زمین و این آسمان در پیش نظر او مثل کف دست تو در پیش تو است. پس نسبت او نسبت حیات است به جسم… حیات مزاحم جسم نیست. حیات با جسم هیچ مزاحمت ندارد. حیات میآید فرو میرود در جسم… پس فرو میروند این بزرگواران در جمیع زمین و آسمان، در جمیع جاهای او.»([77])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 365 *»
و اگر شیطان وسوسه کند و بگوید این فرمایشها متشابه است، میگوییم این بزرگوار در همه مباحث و مجالس عمومی اعتقادات و معارف حقه را بیان میفرمودند و همیشه به محکمات آیات و روایات متمسک بودند و همه را به تمسک به محکمات سفارش میکردند، ازاینجهت در این فرمایشها این شبهه شیطانی راهبر نبوده و تلاش سفیهانه او ثمری ندارد؛ الحمدلله رب العالمین.
و در موعظه 25 سال 1288 درباره امامان گذشته میفرمایند: «ایشان مرده نیستند، بلکه ایشان زندگانند و جمیع زندگان بهواسطه ایشان زندهاند. ایشان کشته نمیشوند و نمیمیرند و عمر ندارند. اگر دیدی که ایشان را کشتند یا مردند، عبای ایشان را کشتند نه خود ایشان را. لاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون.»([78])
ما براساس این فرمایشها و تصریح مشایخ دیگر+ میگوییم اگر امام زمان؟ع؟ که در حال غائب بودن و در مرتبه هورقلیایی بودن فرضاً بخواهند آن لباس را هم مانند این لباس ظاهری دنیاوی خلع بفرمایند و مانند امامان گذشته با جسم اصلی خود باشند و خداوند به قدرت مطلقه کامله خود عوالم هستی را بهواسطه آن بزرگوار حفاظت بفرماید و نظام آن را به اسم «المؤثر» و «المدبر» خود که ایشانند باقی بدارد چه مشکل و اشکالی پیش میآید؟ مگر جسم اصلی ایشان در نفوذ و احاطه و تأثیر و حیات و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 366 *»
لوازم حیات آن جسم از مرتبه هورقلیایی ایشان کمتر است؟!
و آنطوری که من میفهمم، مراد از این جمله مبارکه با صرف نظر از ظاهر آن لولا الحجة لساخت الارض باهلها همین مرتبه اصلی حجت است و مراد از «حجت» هم جنس حجت است که شامل چهارده معصوم؟عهم؟ میشود، بهدلیل اینکه به این مضمون هم رسیده است که زمینی باقی نمیماند که اهلش را فرو ببرد و با توجه به جمله شریفه دعاء عدیله بوجوده ثبتت الارض و السماء باید مراد مرتبه اصلی حجت باشد. یعنی اگر حجت نباشد، عوالم هستی موجود نخواهند بود؛ که در واقع بیان عللِ اربعه بودن ایشان است نسبت به تمام کائنات.([79]) نه اینکه مراد از حجت در لولا الحجة… عبای حجت یا قبای حجت باشد. پس این شعری که شاعر گفته است «به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را» از الهامات روحالقدس بوده و موقع این مضمون مراتب اصلی این بزرگواران؟عهم؟ است. اگرچه بهحسب ظاهر شاعر درباره خداوند سروده است؛ ولی ما میدانیم که ذات مقدس خداوند از التفات و عدم التفات
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 367 *»
منزه است، بلکه خداوند در مقام فعل به اسم «المؤثر» و «المدبر» خود التفات یا عدم التفات دارد و میدانیم که ایشانند اسماء حسنای الهی در مقامی و ایشانند مواقع آن اسماء و صفات در مقامات ذاتی و عرضی خود صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین.
اگر کسی بگوید با توجه به امکان این فرض و محال نبودن آن، چه فرق و تفاوتی میان حضرت و امامان گذشته است؟ میگوییم خداوند چنین مقدر فرموده که آن بزرگواران عنایت و التفات خود را از عوالم هستی برداشتهاند و همانگونه که حضرت از هر جهت خلیفه و جانشین آنان است، عنایت و التفاتش هم جانشین عنایت و التفات آنان میباشد و بلکه همانطوری که حضرت در حقیقت و طینت و نوریت و ظاهر و باطن خود آنان و آنان خود حضرت هستند، عنایت و التفاتشان هم یکی است.
و اما مراد از ظاهر جمله مبارکه لولا الحجة لساخت الارض باهلها این است که در هر زمانی باید حجتی زنده و معین و مشخص باشد؛ زیرا همان مصالح و حِکمی که اقتضاء کرده برای حقیقت مقدسه محمدیه؟ص؟ چهارده جلوه و تعین باشد و برای امامت هر یک از دوازده امام؟عهم؟ دورهای باشد، اقتضاء کرده که هر یک، در دوران حیات خود، به عنایت خود، حافظ وجود و نظام عوالم باشند و با رحلت خود عنایت خود را از عالم بردارند و امامت و تصرف و ادامه عنایت را به امام بعد از خود واگذار نمایند و اگر امامی نباشد عنایتی هم نخواهد بود. در صورتی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 368 *»
که عنایت ایشان همان عنایت خداوند به عوالم هستی است یا محل عنایت خداوند است (و هر دو یکی است به دو تعبیر). و لولا الحجة که صاحب عنایت است، لساخت الارض باهلها و بلکه عوالم هستی معدوم میگردند. پس در هر دورهای، امام حی معصوم معین و مشخص و صاحب عنایت از این بزرگواران باید باشد. و از این جهت است که خداوند برای امام دوازدهم حضرت مهدی علیه السلام و عجل الله فرجه غیبت و مدت طولانی امامت و زعامت و ولایت قرار داده که در هر حالی که هست و در هر مرتبهای از مراتب خود که بهسر میبرد، لحظهای عنایت خود را از عوالم برندارد تا عوالم پایدار و نظام عوالم استمرار داشته باشد. نقل شده که شخصی از شیخ بزرگوار سؤال کرد چه دلیلی دارید بر وجود امام زمان؟ع؟؟ در جواب به این مضمون فرمودند: تو عمامه را به سر میبندی یا به پا؟ عرض کرد: به سر میبندم. فرمودند: همین دلیل من است؛ زیرا این فهم و شعوری که تو داری از برکت عنایت امام زمان است که واسطه میان خداوند و خلق است و او مورد عنایت خدا است و فیضها و نعمتها به وساطت آن حضرت به خلق رسیده و میرسد.
تا اینجا بحث در جنبه «مؤثر» بودن امام؟ع؟ و تأثیر وجود مقدس و مبارک آن حضرت در وجود داشتن و باقی و برقرار بودن آفرینش و مجموعه عوالم هستی بود. ولی برای حضرت جنبه دیگری است که مربوط میشود به مقام امامت و ولایت و شئون امامت و ولایت آن حضرت که در «هدایت و تصرف» خلاصه میشود.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 369 *»
به این دو جنبه و دو جهت این بزرگواران، در کتاب مبارک الفطرةالسلیمة، مرحوم آقای کرمانی اشاره فرمودهاند که عین عبارت ایشان را نقل میکنم: «بالجملة هذا البدن لیس علیه المدار و لایجب کونه متوحداً او متعدداً فی عصر و لیس بقطب العالم و لایزید فی تمکنهم وجوده و لاینقص من تمکنهم عدمه أ لاتری انهم اذا ارادوا ان یغیبوا یخلعونه و اذا ارادوا ان یظهروا یلبسونه او یلبسون غیره و اذا ارادوا ان یتوحدوا لبسوا واحداً و اذا ارادوا ان یتعددوا اتخذوا البسة کثیرة و لیس هذا العرضی لهم الا کصورة دحیة و الاعرابی لجبرئیل؟ع؟ و هذه الالبسة بالنسبة الی جسدهم کمرایا تضعها علی الارض فیظهر فیها قرص الشمس و ترفعها و یغیب و مدار العالم علی القرص السماوی لا القرص الذی فی المرآة.»([80])
و ما میدانیم که کتاب الفطرةالسلیمة را در اعتقادات حقه نوشتهاند و آن را از کتب مآخذ و مدارک مذهب و مکتب معرفی فرمودهاند و رجوع به آن و همچنین کتاب مبارک ارشاد را سفارش میفرمایند. بنابراین محکم بودنِ آن برای آشنایان با مکتب مسلّم است و بدیهی است که به متشابهات ارجاع نمیدهند.
ترجمه فرمایش مذکور ایشان این است: «اجمال مطلب اینکه این بدن عرضی [و خواهناخواه سایر مراتب عرضی] مدار گردش عوالم نبوده و لازم نیست یکی باشد یا متعدد، در یک زمان، و قطب عالم نیست و بودنش تمکن ایشان را افزوده نمیکند و نبودنش از تمکن ایشان
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 370 *»
نمیکاهد. آیا نمیبینی که هرگاه بخواهند غائب شوند آن را خلع میکنند و هرگاه بخواهند ظاهر شوند آن را یا غیر آن را میپوشند و هرگاه بخواهند یکی باشند یک بدن میپوشند و هرگاه بخواهند متعدد باشند بدنهای متعدد برای خود میگیرند و این بدن [یا بدنها] برای ایشان نیست مگر مانند صورت دحیه و اعرابی برای جبرئیل؟ع؟ و این بدنها نسبتبه ایشان مانند آیینههایی است که برابر خورشید قرار میدهی که عکس خورشید در آنها میافتد و آنها را از برابر خورشید برمیداری و قرص خورشید ناپدید میشود و مدار عالم همان قرص آسمانی است نه قرصهایی که در آیینهها منعکس شدند.»
بنابراین ظهور ایشان در این مراتب عرضی (دنیایی و هورقلیایی و حتی اعراض اخروی) برای تصرفات ایشان است که لازمه مقام امامت بهمعنای عام آن میباشد که شامل نبوت و امامت ظاهری است. ازاینجهت ضروری مذهب شیعه این است که بعد از رسول خدا؟ص؟ ، امام معصوم حی متصرف، هادی و شاهد و ناظر در هر زمانی باید باشد و بعد از امام حسن عسکری؟ع؟ فرزندش حضرت مهدی علیه السلام و عجل الله فرجه جانشین ایشان است و عهدهدار شئون امامت و ولایت (هدایت و تصرف) به هرگونه و با هر اسبابی که خود میداند، میباشد و سرّ اساسی غیبت آن حضرت همین است که کشته نشود و زنده بماند و هادی و متصرف باشد تا هنگامی که خداوند صلاح بداند و اجازه ظهور به حضرتش بدهد، اللهم عجّل فرجه و سهّل مخرجه.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 371 *»
و گاهی از این ضرورت تعبیر میآورند به «امام ظاهر» و میگویند ضرورت مذهب شیعه این است که در هر زمانی باید «امامی ظاهر»([81]) باشد. و مرادشان از این «ظاهر» در مقابل «غائب» نیست؛ بلکه در مقابل «میت» است که منظورشان «امام معصوم حی متصرف» میباشد.([82]) پس از نظر مذهب شیعه، وجود امام زمان؟ع؟ لطف خداوند است که مدار آفرینش بر آن است و تصرف او لطف دیگر خداوند است و غیبتش مانع تصرف او نمیباشد. پس در هر حالی، باید برای آن حضرت دعا کنیم چه ظاهر باشد و چه غائب؛ زیرا جنهای متمرد، سنی و ناصبی هم در فکر آسیب رسانیدن به آن حضرت و دوستان خالص آن حضرت میباشند و از خداوند بخواهیم که آن بزرگوار و دوستان خالص او (یعنی نقباء و نجباء و علماء و صلحاء) را از انفس جن و از اعین انس محافظت بفرماید.
پس مراتب عرضی آن حضرت برای ادامه نظام شریعت (هدایت و تصرف) لازم و حتم است. و اگر مراد «ظاهر» در مقابل «غائب» باشد، منظورشان حکم اولی است که باید امام ظاهر باشند و شناخته شوند؛ ولی در حکم ثانوی که بر اثر جور ظالمان و مصالح دیگر امام غائب میشوند و اگر ظاهر شدند شناخته نمیشوند. پس جواب مرحوم آقای شریف طباطبائی (در کتاب حدیقةالاخوان) یا از جهت تقیه بوده یا از
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 372 *»
باب «جراب نوره» بوده است؛ زیرا در فرمایشهایی که از ایشان در ابتداء این نوشته نقل کردیم و در سایر مواعظ و دروس، فرمایشهایی وجود دارد که در ظاهر خلاف این فرمایش است و دعاء اللهم کن لولیک… کاملاً در غائب بودن حضرت بهمعنای خفاء شخص صراحت دارد. در این دعاء شریف عرض میکنیم: خدایا برای ولیت در این ساعت و در هر ساعتی، ولیّ و نگهدار و پیشوا و یاور و راهنما و نگهبان باش تا هنگامی که او را در زمینت بهطور رغبت و تمایل کامل سکونت و زندگی دهی و او را از همه مزایا و نعمتهای این زندگی زمینی در دوران طولانی بهرهمند نمایی. از این فقره اخیر تسکنه ارضک طوعاً استفاده میشود که هرگاه حضرت روی این زمین ظاهر میشوند با کراهت و بیمیلی و برای انجام کارهای رعیت «خائفاً یترقب» ظاهر میشوند و با خاطر آسوده از نعمتهای زمینی بهره نمیبرند و گویا مضطرانه و به ناچاری میگذرانند که دستور دادهاند برای آن حضرت از خدای متعال تقاضای چنین زندگی و سکونت روی این زمین را درخواست نماییم. محمد بن عیسی به سند خود از صالحین؟عهم؟ روایت کرده که فرمودند در شب بیست و سوم ماه رمضان این دعاء را در حال سجود و قیام و قعود و در هر حالی که هستی و در تمام ماه و هرچه ممکنت شود، هر زمانی که حاضر شود تو را (و به یاد این دعاء بیفتی) در روزگار حیاتت، میگویی بعد از ستایش حقتعالی به بزرگواری و صلوات فرستادن بر پیامبر؟ص؟.([83])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 373 *»
از جهت مناسبت دو قطعه شعر که در این زمینهها سرودهام یادآور میشوم.
گـلــه از آشنـــا
آشنا، حجت حق بر تو منم
بینمت در همه حالات و همه رفتارت
شاهدم بر تو و بر خوب و بد کردارت
شادم از خوبی تو، خسته ز ناهنجارت
* * * * *
من نه الگوی تواَم در همه حال؟
ز چه رو ساز نیاییم با هم؟
پس چه شد فلسفۀ «جعلِ امام»؟
چه بود معنی «من مولایم»؟
* * * * *
آشنا، فلسفه غیبت من دانی چیست؟
حجت بر تواَم و از تو نهان؟!
مهلتی هست که خالص گردی
خودسری نیست تو را شأن و نشان
* * * * *
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 374 *»
آشنا، این نبود رسم وفا
در رفاه باشی و من در عزلت
سرِ تو گرم تعیّش یکسر
من خورم خون دل از این غربت
* * * * *
آشنا، تا بوَدت رسم چنین
نیست امید فرج، باور کن
اقتضا نیست چو در ذات خدا
تو گواهی سخنِ داور کن([84])
* * * * *
آشنا، خود تو بگو پاسخ من
چه بود فرق تو با بیگانَه
منکر من بود او، اما تو
با زبان با منی و در عملت پروا نه
* * * * *
آشنا، از گله آزرده مشو
حق به من ده که گله حق من است
حقِ من بر تو و حقت بر من
در مَثل مِثل حقِ جان و تن است
* * * * *
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 375 *»
انتظار فرجم گر که تو را هست بهجِدّ
ز چه رو اذن فرج نیست ز نزد داور
فرجم بهر خودت میخواهی
نه برای من و نه دین خدای اکبر
* * * * *
آشنا، با حق و من یکرو باش
راستی پیشه کن و راست بگو
نسزد با حق و من رسم نفاق
بر خلاف عمل و حال یکی گفته مگو
* * * * *
آشنا، همدلی و مهر ندارد رنگی
کینه و قهر فراوان گشته
عیبجویی شده کار همگان
روش صلح و صلاح برگشته
* * * * *
آشنا، جای صفا بینم کین
جای الفت نگرم خشم و ستیز
کاه را کوه کنید از ره جور
کار و بار همگی جنگ و گریز
* * * * *
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 376 *»
آشنا، نیست مرا یاور و یار
غمخوری نیست خورد او غم من
غم من غربت دین است و همین
جز خدا نیست کسی همدم من
* * * * *
آشنا، کلک «غمین» گفت نه من
من نخواهم که شوی اندُهگین
خواهم از حق که کند چاره کار
هم دهد صبر مرا چون پیشین
* * * * * * *
سفارشی به همه شاه منتظَر دارد
طلب کنید فرجش را دعا اثر دارد
به مجلس غم و شادی برای آل رسول
ز راه لطف و کرم حضرتش نظر دارد
چه گویم از اثر آن نظر به یک لحظه
برای هر دو سرا خیر بیشُمَر دارد
رعایتش به رعیت نباشدش پایان
ز لطف حضرت حق گنج مستمر دارد
به رغم انف مخالف شد ای «غمین» پنهان
ولی حضور مداوم به بحر و برّ دارد
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 377 *»
* * * * * * *
در خاتمه این نوشته، فرمایشی از مرحوم آقای کرمانى نقل میکنم که «ختامه مسک» باشد.
«…پیش از نوح و پیش از آدم واسطه آنها که بود؟ و حجت که بود؟ و این مشکل شده. پس اگر کسی بگوید استدلالات شما که عالم حجت میخواهد، قطب میخواهد، یا ایصال به اینها بودن و در عرض اینها بودن میباید حجتی باشد که دسترس باشد، این حرف شما باطل میشود بهجهت آنکه در زمانهای سابق پیش از پیغمبر شما که بود؟ آن کسی که از خدا به خلق فیضها را میرساند عیسی است، مابین عیسی و خدا کیست؟ او اول صادر نبود. و همچنین مابین عیسی و محمد که بود؟ که از خدا و محمد میگرفت و میرساند؟ آنهایی که صاحب شریعت بودند بیواسطه نمیشد، آنانی که ناقصند چگونه فیض به آنها میرسد و به آن صاحبان شریعت نرسیده باشد و پیش از حضرت آدم چطور فیض میرسید؟ اگر این حرف شما تمام است امام زمان باید باشد و اگر نباشد اذا لساخت الارض باهلها، پس بگویید که پیش از حضرت آدم حجت که بود؟ و راه جواب این شبهه عظیمه نیست مگر از همین بابی که عرض کردم که قطب و مرکز و قلب این عالم در مقام هورقلیا است و هورقلیا را نه خیال کنید که بیرون از این عالم است، بلکه در همین عالم است و افلاکش در افلاک این عالم است و عناصرش در عناصر این عالم، و هیچ بعید نیست از اینجا. و همین، بعد الاختلاط بالاعراض، تراب این دنیا است. و قبل الاختلاط، تراب هورقلیا است. و در همین تراب، تراب خالص
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 378 *»
غیر مختلط هست و عناصر خالصه عناصر هورقلیا است و افلاک خالصه بدون خلط اعراض افلاک هورقلیا است. پس هورقلیا جسمانی است و در همین عالم است و از این جهت او را اقلیم ثامن گفتند که کأنه اقلیمی است که در این هفت اقلیم ساری است… و علیٰایِّحال، در عالم هورقلیا قطبی که باشد نافع به این دنیا و قلب این دنیا هست، وجودش باعث بقاء وجود این دنیا است به جهت آنکه آن از اصول این عالم است و از این عالم است، نهایت اعراض برای او نیست و کفایت برای حفظ این اجسام آن جسم هورقلیاوی میکند. آیا نمیبینید که امامی که بدنش صحیح است و عرض و مرض ندارد و ابدان مرضی را مدد میرساند و چشم دارد و کوران را مدد میدهد. گوش دارد و کران دنیا را مدد میدهد. لطیف است و کثیفها را مدد میدهد و هکذا. پس چه میشود که قطبْ صاحبِ آن جسم هورقلیاوی باشد و خالی از اعراض باشد و جمیع صاحبان اعراض را حفظ کند و مدد بدهد. و هیچ منافاتی ندارد؛ به جهت آنکه جسم هورقلیاوی از همین دنیا است، نهایت خالص و صافی از اعراض است. نه این است که جسم نیست، واقعاً حقیقتاً صاحب جسم است و صاحب طول و عرض و عمق، الا اینکه خالص از اعراض است و این عناصری که شما دارید از اعراض فراهم آمده… پس این بدن هورقلیاوی در حفظ بنیه عالم کافی است و حجت، در جمیع ازمنه عالم، چه پیش از حضرت آدم و چه بعد از حضرت آدم، در هورقلیا بوده و هست و او است حافظ کل این دنیا. نهایت وقتی خداوند بر فرعون اتمام حجت کرد، حجت را سوار کرد بر
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 379 *»
اسبی و با یراق طلا ظاهر شد و حضرت امیر را سوار کرد و ظاهر کرد و نمود به فرعون، و حضرت حمله بر او کردند با نیزه به او اشاره کردند که میخواهی بزنم توی شکمت، و فرعون ترسید و از بالای تخت افتاد به زیر و خودش را خراب کرد وغش کرد و افتاد. غرض این است که حضرت امیر صلوات الله علیه ظاهر شد بر فرعون و خدا میفرماید: و لقد اریناه آیاتنا کلها و آن حضرت بود جمیع آیات خداوندی که به او نمود و الا فلق بحر کل آیات نیست و جراد و خون شدن نیل کل آیات نیست، بلکه آیات مرئیه و کل آیات وجود مبارک حضرت امیر است که به او نمودند، فکذّب و ابیٰ. و آنوقت مصلحت چنان دیده بود که از اعراض این دنیا به خود بگیرد و ظاهر شود بر فرعون… و باز آن حضرت و سایر ائمه؟عهم؟ در این بیابانها هرجا کسی استغاثه کند به فریادش میرسند، به هر لباسی که بخواهند و بسیار ارشاد ضالی نمودهاند و نجات دادهاند، و همینطور از آن روز الی الآن از قبور مطهره ایشان چگونه آثار و معجزات ظاهر شده و میشود تا باز ظهور کنند. معلوم است که مقامشان مقام هورقلیا است و در آنجا ساکنند و قطب عالمند و قوام عالم به ایشان است، اگرچه به اعراض این عالم جلوه نکرده باشند، و در هر صورتی از صورتها و به هر طوری از اطوار که خواسته باشند جلوه میکنند و میکنند آنچه بخواهند. جلّ مقام آلمحمد عن وصف الواصفین.»
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 380 *»
|
f
و روینا من کتاب بحارالانوار من مؤلفات بعض مشایخنا رواه بسنده الی سلمان الفارسی؟رض؟ انه قال یوماً لامیرالمؤمنین؟ع؟ بعد موت عمر بن الخطاب: یا امیرالمؤمنین انی حزین من فوت رسولالله؟ص؟ الی هذا الیوم و ارید انتروّحنی هذا الیوم و ترینی من کراماتک مایزیل عنی هذا الغمّ. فقال؟ع؟: علیّ بالبغلتین اللتین من رسولالله؟ص؟. فلما اتی بهما رکب هو واحدة و رکب سلمان الاخری. قال سلمان: فلما خرجنا من المدینة و اذا لکل بغلة جناحان فطارا فی الهواء و ارتفعا فتعجبت غایة التعجب فقال لی: یا سلمان انظر هل تری المدینة؟ فقلت: اما المدینة فلا ولکن اری آثار الارض. فاشار الی البغلتین فارتفعتا فی الجوّ لحظة فنظرت فلمار شیئاً فی الارض و اذا انا اسمع اصوات التسبیح و التهلیل. فقلت: یا امیرالمؤمنین اللّه اکبر ان هیهنا لبلاد قد وصلنا الیها؟ فقال: یا سلمان هذه اصوات الملائکة بالتسبیح و التهلیل و هذه هی السماء الدنیا فقد وصلنا الیها. فاشار الی البغلتین و حرّک شفتیه فانحطتا طائرتین نحو الارض فکان وقوعهما علی بحر عریض کثیر الامواج کان امواجه الجبال فنظر الی ذلک البحر مولانا امیرالمؤمنین؟ع؟ فسکنت امواجه فنزل؟ع؟ و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 381 *»
مشی علی وجه الماء و نزلت انا و البغلتان تمشیان خلفنا. فلما خرجنا من ذلک البحر و اذا هو تتلاطم امواجه کهیئته الاولی. فقلت: یا امیرالمؤمنین ما هذا البحر؟ فقال؟ع؟: هذا هو البحر الذی اغرق اللّه فیه فرعون و قومه فهو یضطرب خوفاً من اللّه تعالی من ذلک الیوم الی یوم القیامة فلما نظرت الیه خاف منی فسکن و ها هو رجع الی حالته الاولی.
قال سلمان: فلما خرجنا من ذلک البحر و مشینا رأیت جداراً ابیض مرتفعاً فی الهوی لیس یدرک اوّله و لا آخره. فلما قربنا الیه و اذا هو جدار من یاقوت او نحوه فاذا بباب عظیم فلما دنی منه امیرالمؤمنین؟ع؟ انفتح فدخلنا فرأیت اشجاراً و انهاراً و بیوتاً و منازل عالیة فوقها غرف و اذا فی تلک البستان انهار من خمر و انهار من لبن و انهار من عسل و اذا فیها اولاد و بنات و کل ما وصفه اللّه تعالی فی الجنة علی لسان نبیه؟ص؟ رأیته فیها فرأیت اولاداً و بناتاً اقبلوا الی امیرالمؤمنین؟ع؟ یقبّلون ایادیه و اقدامه فجلس علی کرسی و وقف الاولاد و البنات حوله، فقالوا: یا امیرالمؤمنین ما هذا الهجران الذی هجرتنا؟ هذا سبعة ایام مارأیناک فیها یا امیرالمؤمنین. فقلت: یا امیرالمؤمنین ما هذه المنازل فی هذا المکان؟ فقال: یا سلمان هذه منازل شیعتنا بعد الموت ترید یا سلمان انتنظر الی منزلک؟ فقلت: نعم. فامر واحداً و اخذنی الی منزل عال مبنی من الیاقوت و الزبرجد و اللؤلؤ و فیه کل ما تشتهیه الانفس. فاخذت رمانة من ثماره و اتیت الیه. فقلت: یا امیرالمؤمنین هذا منزلی و لا اخرج منه. فقال:
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 382 *»
یا سلمان هذا منزلک بعد الموت و هذه منازل شیعتنا بعد الموت و هذه جنة الدنیا تأتی الیه شیعتنا بعد الموت فیتنعمون بها الی یوم القیامة حتی ینتقلوا عنها الی جنة الآخرة. فقال: یا سلمان تعال حتی نخرج. فلما خرج؟ع؟ ودّعه اهل تلک الجنة فخرجنا فانفلق الباب فمشینا… الخ([85])
مشابه این روایت در بحارالانوار جلد 42 صفحه 53 منقول است، ولی در خیلی مطالب مختلف است و مرحوم نوری طبق نقل انوار نعمانیه در کتاب شاخه طوبی ترجمه کرده است.
میفرماید: «روایت کرده سید محدث جلیل، سید نعمةالله جزایری؟رح؟، در کتاب انوارالنعمانیة، از سلمان فارسی؟رضو؟ که گفت او روزی به امیرالمؤمنین؟ع؟ بعد از مردن عمر بن الخطاب که من از روز وفات رسولالله؟ص؟ تا امروز محزون بودم و میخواهم امروز خوشحالم فرمایی و بنمایانی به من از کرامات خود چیزی که زنگ غم از دلم برباید. پس حضرت؟ع؟ امر فرمود دو قاطری که از حضرت رسول؟ص؟ بود حاضر کنند. چون آوردند، یکی را آن جناب سوار شد و دیگری را سلمان. سلمان میگوید: چون از مدینه بیرون آمدیم قاطرها پر درآوردند و زمانی رو به هوا پرواز کردند. پس نگاه کردم از زمین چیزی ندیدم و در این هنگام میشنیدم آواز تسبیح و تهلیل. پس گفتم: یا امیرالمؤمنین، الله اکبر! در اینجا بلادی است که به او رسیدیم؟ فرمود: ای سلمان، این آواز ملائکه
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 383 *»
است در تسبیح و تهلیل و این آسمان دنیا است که به او رسیدیم. پس اشاره به آن دو قاطر فرمودند و لب مبارک را حرکت داد. پس سرازیر شدند و رو به زمین پرواز کردند و بر دریای بزرگی فرود آمدند که موج بسیار داشت، مانند کوهها. پس حضرت؟ع؟ به آن دریا نظری کردند، موجش ساکن شد. پس از قاطر فرود آمدند و بر روی آب همیرفتند و من نیز چنین کردم و قاطرها در دنبال ما میآمدند. چون از آن دریا بیرون رفتیم، دریا به تلاطم درآمد و به حالت اولی برگشت. پس گفتم: یا امیرالمؤمنین، این چه دریا بود؟ فرمود: این دریایی است که خداوند فرعون و قومش را در آن غرق کرد و از آن روز مضطرب است از خوف خداوند تا روز قیامت. و چون بر او نگریستم از ترس من بایستاد و حال به حالت اولی برگشت.
سلمان گفت: پس چون از دریا بیرون شدیم و قدری راه رفتیم، دیوار سفیدی بهنظر درآمد که بلند بود و اول و آخر آن پیدا نبود. چون نزدیک آن رفتیم معلوم شد که آن از یاقوت یا شبیه او بود و دروازه بزرگی داشت. چون حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ نزدیک آن رسید باز شد. پس داخل شدیم، پس دیدم درختها و نهرها و خانهها و نشیمنهای رفیع که در بالای آن غرفهها داشت و در آن بستان بود نهرها از خمر و نهرها از شیر و نهرها از عسل و پسرها و دخترها و هرچه را خداوند وصف کرده بود از بهشت بر زبان پیغمبر خود در آن دیدم. پس آن دختران و پسران رو به آن حضرت کردند، دست و پای مبارکش را میبوسیدند. پس بر کرسیای
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 384 *»
نشست و آن پسران و دختران در گرد او ایستادند و عرض کردند: یا امیرالمؤمنین، این چه مفارقتی بود که از ما هفت روز است دوری کردی که تو را ندیدیم. پس گفتم: یا امیرالمؤمنین، این چه منازلی است در این مکان؟ فرمودند: این منزل شیعیان ما است بعد از مردن. میخواهی ای سلمان جای خود را ببینی؟ گفتم: بلی. پس یکی را امر فرمود مرا برد به منزل عالی که ساخته شده بود از یاقوت و زبرجد و گوهر و در او بود آنچه نفس او را خواهش کند. پس اناری از میوههای آن برداشتم و به خدمت آن جناب برگشتم و گفتم: یا امیرالمؤمنین، این منزلِ من است و من از او بیرون نمیروم. فرمود: ای سلمان، این منزل تو است پس از مردن و این منازل شیعیان ما است پس از مردن آنها و این بهشت دنیا است که شیعیان ما پس از مردن در او درآیند و خوش بگذرانند تا روز قیامت، پس از آن منتقل شوند به بهشت آخرت. پس فرمودند: ای سلمان، بیا برویم. چون خواست بیرون رود اهل آن بهشت او را وداع کردند. پس بیرون آمدیم و در بسته شد و پیاده رفتیم… .»([86])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 385 *»
|
f
شیخ مرحوم در جواب سائلی میفرمایند: «…و امّا امر ظهوره عجّل اللّه فرجه و بیان زمانه و مکانه فاعلم ان الدنیا هذه قد خاف فیها من الاعداء فلمّا فرّ من هذه المسماة بالدنیا انتقل الی الاولی و الخلق یسیرون الیها…»([87]) (اما درباره ظهور و بیان زمان و مکان ظهور آن حضرت؟عج؟، پس بدان که در این دنیا حضرت از دشمنان ترسید، پس چون فرار فرمود از اینجا که دنیا نامیده میشود به عالمی انتقال یافت که اولی است و خلق بهسوی آن عالم میروند… .)
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اوّلاً «ترسید» تعبیر شیخ بزرگوار نیست، بلکه این تعبیر از رسولالله؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ است که آن تعبیر را در روایات خواندیم. خاف من القتل.([88]) حتی امام؟ع؟ به شکم مبارکش اشاره فرمود، یعنی ترسید از اینکه او را بکشند. این خاف، بهمعنی ترسید، اگر شیخ بزرگوار هم فرموده باشند، بهتبعیّت از لفظ روایت است و به همان معنایی است که رسولالله و ائمه؟عهم؟ اراده فرمودهاند، شیخ مرحوم هم همان معنی را اراده کردهاند.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 386 *»
همانطور که خدا درباره موسی میفرماید: خائفاً یترقّب.([89]) موسی در بین شهر میگشت در حالی که در ترس و ترقّب بود که یک راهی برای فرار پیدا کند. این ترس ترسی نیست که در اصطلاح ما است. به همان معنایی است که در احادیث گفته شده است.
پس اولاً اتهام بر شیخ مرحوم وارد کردن به این معنی که ایشان فرموده که امام؟ع؟ چون ترسیدند فرار کردند، به این معنای مبتذلِ «ترسیدن» دربین ما بیمورد است؛ زیرا ایشان از لفظ حدیث تبعیّت کردهاند و کلمه خاف را فرمودهاند. «فرار» هم به همان معنایی است که قرآن میفرماید: ففرّوا الی الله.([90]) امام برای حفظ نظام ملک فرار کردند، همانطور که رسولخدا برای حفظ نظام و حفظ شریعت و دین از مکّه به مدینه فرار فرمودند و شبانه هم فرار کردند. این فرار کردن اگر فراری است که همراه با مذمّت و توهین است، پس چرا خدا درباره اولیائش فرموده است و اولیائش این فرارها را داشتهاند؟ پس این فرار به معنای «هجرت» است؛ هجرت برای حفظ ناموس خدایی، حفظ نظام ملک و حفظ مرکز حیاتی خلقی است. پس این تعبیر شیخ مرحوم توهینآمیز نیست. آن کسانیکه از کلام آن بزرگوار استفاده توهین کردهاند و خواستهاند بر شیخ بزرگوار اتهام وارد کنند، آنها همه مغرضند. نظر این بزرگوار همان معنایی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 387 *»
است که در متن آیات و روایات وارد شده است.([91])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
عن زرارة قال: سمعت اباجعفر؟ع؟ یقول: ان للغلام غیبة قبل ظهوره. قلت: و لم؟ قال: یخاف. و اومأ بیده الی بطنه. قال زرارة: یعنی القتل.([92])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فی حدیث قال ابوعبداللّه؟ع؟ …یخاف علی نفسه…([93])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فی حدیث: یخاف علی نفسه الذبح.([94])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
سید بزرگوار/ میفرماید: «و لا ریب انّا نخاف من السیف کیف لا و ان امامنا مع تلک السلطنة الالهیة خرج خائفاً یترقب حتی استغاب فی جزیرة الخضراء و وراء جبل قاف و اما نحن فلیس لنا الا الصبر حتی یفرّج اللّه عنا الا ان نصر اللّه قریب.»([95])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 388 *»
|
f
…کما ورد فی تأویل قوله تعالی: و ذکرهم بایام اللّه، ففی الخصال عن مثنی الحنّاط قال سمعت ابا جعفر؟ع؟ یقول: ایام الله یوم یقوم القائم و یوم الکرّة و یوم القیامة. و فی تفسیر علی بن ابراهیم: ایام اللّه ثلاثة یوم القائم و یوم الموت و یوم القیامة… .([96])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 389 *»
|
f
شبی در خانه نصراللّه خان رشتی با جمعی تشریف داشتند.
آقا محمداسماعیل طبیب عرض کرد: بفرمایید اینکه امام از انظار غائب است، امام طوری شده است که به چشم درنمیآید یا در چشمها چیزی هست که امام را نمیبیند؟
فرمودند: چنین نیست. مردم امام را میبینند ولکن نمیشناسند و بهخصوص در خبری فرمایش میکنند که در آن بزرگوار چهار خصلت از چهار نبی هست یکی اینکه خصلتی از یوسف دارد و آن این است که یوسف در میان برادرهای خود بود و با ایشان حرف میزد و غذا میخورد و او را نمیشناختند تا وقتی که گفت انا یوسف. امام هم در میان مردم راه میرود و مردم او را میبینند، ولکن نمیدانند امام است تا وقتی که خودش بگوید که من امامم.
حاج میر محمدرضا عرض کرد: در کلمات مشایخ پارهای چیزها است که باعث شبهه میشود مثل اینکه میفرمایند امام در عالم هورقلیا است.
فرمودند: البته امام در عالم هورقلیا است و این منافات ندارد با اینکه در اینجا هم ظاهر باشد. مگر حضرت امیر که ظاهر بود و راه میرفت در
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 390 *»
عالم هورقلیا نبود؟ تصرفشان در آن عالم است و این بدن ظاهری حکمش حکم عبا و قبا بود که همهجا نبود. پس یک عالم دیگری دارند که در همهجا حاضر و ناظرند و همه کارها به دست ایشان است.
آقا میرزا ابوتراب عرض کرد: در عالم هورقلیا یکی هستند یا متعددند؟ یک روحند که به ابدان متعدد تعلق گرفتند؟
فرمودند: خیر، در آنجا هم متعددند.
عرض کرد: پس تصرفشان در آنجا چطور است؟
فرمودند: همه کار یکدیگر را میتوانند بکنند و هریک در تمام آن عالم و مادون آن تصرف میکنند و تصرف هیچیک مانع از تصرف دیگری نیست و دو روح میشود با هم یک کاری بکنند. میبینی در یک بدن دو روح کار میکنند، هم روح صفراء و هم روح اصلی و اگر ملتفت باشید با هم کار میکنند. اگر روح اصلی نباشد روح صفراء نمیتواند کار بکند با هم که هستند هردو تأثیر و تصرف میکنند.
بعد فرمودند: اشخاص عالم هورقلیا اگر بیایند اینجا غیر یکدیگر میشوند، پس در آنجا هم یک چیز نیستند. اما ائمه چون از عالم بالا آمدند در همهجای آن عالم میتوانند تصرف بکنند اما اهل آن عالم نمیتوانند در همهجا باشند در همهجا تصرف بکنند و ازاینجهت هروقت میخواستند در این عالم هم ظاهر میشدند.([97])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 391 *»
|
f
فصــل
بدان که خدا روز اول که عقل را آفرید به او گفت پشت کن پشت کرد تا آمد به این عالم، و منتهای تنزل او در عهد حضرت آدم بود. پس به زبان حضرت آدم و سایر داعیان بهسوی خدا خطاب اقبال کن و رو نما به عالم رسید، چرا که حجتها در وقت فرود آمدن زبان تکوینی بودند و در وقت بالا رفتن زبان تشریعی هستند. پس به زبان تشریعی پیغامآوران، عالم بنای بالا رفتن را گذارد و خوردهخورده بالا میرود. و اگر برای شما کشف شود زمانهای سابق، آنها را در زیر پای خود میبینید نه پهلوی خود در کنار خود، و عالم مانند کسی است که او را از چاهی بالا کشند هر وقتی در طبقهای از چاه است و از هر طبقه میگذرد و به طبقه بالاتر میرسد پس طبقه اول در زیر پای او افتد. حال اگر چشم کسی باز باشد زمانهای سابق را میبیند که زیر پای اویند همه کثیفتر و سنگینتر و تاریکتر، و زمان روز به روز بالا میرود و نزدیکتر به مشیت خدا میشود و نورانیتر و لطیفتر میشود، و مانند کسی که از آسمان به زیر آید و داخل کره هوا شود پس فرود آید باز داخل کره بخار شود پس فرود آید داخل کره غبار شود پس فرود آید و داخل دریا شود پس فرود آید و داخل زمین شود، پس به او بگویند بالا بیا باز
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 392 *»
بالا رود و از کدورت زمین بیرون آید داخل آب شود و از کثافت آب بگذرد و داخل غبار کره هبا شود و از آن غبار بگذرد و داخل غلظت کره بخار شود، چون از آنجا بگذرد داخل هوای صاف شود و چشمش همهجا را ببیند و نفسی بکشد و از آن تنگیها رهیده باشد و پایی به استراحت دراز کند و نفسی به راحت بکشد.
حال امر چنین است. این عالم نازل شده بود تا ته زمین در عصر آدم؟ع؟ به او گفتند بالا بیا، و هنوز در هنگام بالا رفتن از آن کثافتها و غلظتها و غبارها نرسته است و به هوای صاف نرسیده است. پس اینجاها مقام ظلمات است، و در ظلمات دینی میجویند و عملی میکنند و اعتقادها دارند. و چون از این غبارها بگذرند و داخل هوای صاف شوند آفتاب رخساره ولی را مشاهده بینند و انوار او را مشاهده کنند و از او علانیه و بیپرده منتفع شوند، و احکامْ دیگر احکام شود و دینْ دیگر دین و وضعْ دیگر وضع. پس باید ما برویم تا به آنجا که ولی ظاهر است برسیم نه آنکه ولی به پیش ما آید، اگر ولی پیش ما آید و ما قابل نباشیم باز از او منتفع نشویم.
یار نزدیکتر از من به من است | این عجبتر که من از وی دورم |
پس او اگر به پیش ما آید و ما بر همین احوال باشیم او را نخواهیم دید و منتفع نخواهیم شد و خلاف حکمت هم هست، و اگر قابلیت ما تغییر کرده و بهتر شدهایم پس معلوم است بالاتر رفتهایم.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 393 *»
پس از آنچه گفتم معلوم شد که ما باید که بالا رویم تا به آن مکان برسیم. و نام آن مکان در زبان اهل حکمت هورقلیا است. پس چون این دنیا برود بالا تا به مقام هورقلیا رسد آنجا دولت امام خود را بیند و حق منتشر و ظلم برطرف بیند و احکام دیگر شود. و این معنی را دور مشمر عمّاقریب خواهد شد، چرا که علامات بلوغ و بحران پیدا شده است و نسیم عالم هورقلیا میوزد و عطر آن عالم به مشام جان مؤمنان رسیده است.
و اگر شامّه داری همین کتاب و همین سخنها از عطرهای شکوفههای هورقلیا است. وقتی که دو سه منزلی ولایت ترکستان رسیدی خوردهخورده لحنهای مایل به ترکی میشنوی و چند منزل که پیشتر رفتی ترکی میشنوی تا داخل ولایت شوی. حالا اگر زمان نزدیک به عالم هورقلیا نشده است پس این عربیها که میشنوی چیست؟ چرا اهل دهات سابق عربی نمیگفتند؟ انشاءاللّه کربلا نزدیک شده است و عمّاقریب به سر تپهسلام خواهید رسید مستعد زیارت باشید. پس همینها که میشنوی شمیم عالم هورقلیا است. ولکن جمعی جُعَلطبعان بینی ایشان از این بوها میسوزد و گیج میشوند، و جمعی مردمطبعان از این فوایح روایح لذت برده قوت جانشان میشود. پس معلوم شد که انشاءاللّه نزدیک است.([98])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 394 *»
پرسش و پاسخی از رساله رشتیه شیخ مرحوم/
قال: سؤال ـــ ان المذکور فی اجوبتکم الشریفة علی ما بالبال ان مولانا الحجة؟ع؟ فی هورقلیا و ان ظهوره و رجعته فی عالم المثال. مادریت ما معنی کونه فی هورقلیا؟ أ هو کما استفید من بعض الروایات ان مولانا اباالحسن الثانی اری صالح بن سعید بعد ان نزل فی خان الصعالیک و اغتم صالح بانزاله فی ذلک المکان روضات انیقات و انهاراً جاریات و جنات فیها خیرات عطرات و ولدان کأنهم اللؤلو المکنون حتی حار بصر صالح. فقال؟ع؟: حیث کنا فهذا لنا یابن سعید. فهذا لا اختصاص ببعضهم او بزمان دون زمان او علی وجه آخر فبینوا لنا لانه موضع توهم سقوط التصرف من الهیکل العنصری والتصرف فی القالب المثالی فحسب و کذا ینافی کون الرجعة فی عالم المثال تولید الشیعة و تولد الالف من واحد منهم مثلاً.
اقول: هورقلیا فی الاقلیم الثامن و معنی لفظه «ملک آخر» و له مدینتان مدینة فی المغرب جابرسا و فی المشرق جابلقا علیهما سور من حدید و علی کل واحد منهما الف الف مصراع و یتکلمون بسبعین الف الف لغة کل اهل لغة بخلاف لغة الاخری و هم فی بلاد منسک و تأویل و نارس من کل مدینة کل یوم یخرج سبعون الفاً لایعودون الی یوم القیمة و یدخلها سبعون الفا لایخرجون الی یوم القیمة و ان الخارجین و الداخلین لیتلاقون بین
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 395 *»
السماء و الارض و من یخرجون من جابلقا یغرّبون و من یخرجون من جابرسا یشرّقون و ان من قام فی وقت کمثل نصف اللیل لایسمع فیه حسیساً یسمع لهم دویاً کدوی النحل.
و الحجة؟ع؟ فی غیبته تحت هورقلیا فی تلک الدنیا فی قریة یقال لها کرعة فی وادی شمروخ و روی انه فی طیبة و ان معه ثلثین بدلاً و کل هذه القری من تلک الدنیا و هو؟ع؟ ظاهر لاهلها و اما اذا اراد ان یدخل فی هذه الاقالیم السبعة لبس صورة من صور اهل هذه الاقالیم و لایعرفه احد و لاتراه عین رؤیة معرفة حتی تراه کل عین.
و اما امر ظهوره عجل الله فرجه و بیان زمانه و مکانه فاعلم ان الدنیا هذه قد خاف فیها من الاعداء فلما فر من هذه المسماة بالدنیا انتقل الی الاولی و الخلق یسیرون الیها لکنه؟ع؟ سریع السیر فقطع المسافة فی لحظة و الناس یسیرون الی الاولی یسیر بهم التقدیر سیر السفینة براکبها فی هذا النهر الراکد الذی هو الزمان و کان طرفا الزمان اوله و آخره لطیفین للطافة الاجسام الواقفة فیهما و لطافة تلک الامکنة و وسط الزمان کثیف ککثافة اجسامه و امکنته.
واما قولکم فی عالم المثال، فاعلم ان عالم المثال صور الاشیاء و الصورة التی فی المرآة من عالم المثال و هذه الصور التی تراها فی الاجسام اذا نزعتها من الاجسام من عالم المثال و الامام؟ع؟ لایرجع صورةً بل یرجع هو و کل من یرجع معه و مع آبائه فی اجسامهم هذه التی ظهرت فی الدنیا الا ان فی اجسامهم تطهیراً من فاضل اجسام الائمة لشدة انصراف نفوسهم من غیر المحل الاعلی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 396 *»
فکان الرجل یخبر اهله بما یأکلون و ما یدخرون فی بیوتهم و تنطوی له الارض اذا مشی و ذلک کما اری الهادی؟ع؟ صالح بن سعید فانه لمیره تصویراً و لا تخیلاً و انما اراه حقیقةً و معناه فی الظاهر انه کشف له عن بصره فرأی تلک الجنة بنفسها لا صورتها و اما معناه فی الحقیقة فهو انه؟ع؟ سار بصالح الی الجنة و ادخله فیها حقیقةً ثم اخرجه منها فاذا انتهت الدنیا کان آخر دقیقة منها اول دقیقة من الاولی و الی ذلک اشار علی؟ع؟ فی خطبته بقوله انا الواقف بین الطتنجین و هما خلیجان و فی الاسم المبارک المروی عنهم و هو هذاالواو المنکس هو القائم؟ع؟ فکونه منکساً اشارة الی رجوعه و کونه واواً اشارة الی ان صورتها هکذا «واو» فالواو الاولی اشارة الی الستة الایام التی خلقت فیها الدنیا و الواو الثانیة اشارة الی الایام التی تخلقت فیها الاولی و الالف بینهما اشارة الی انه القائم بین الدنیا و الاولی اللتین هما الطتنجان و الطتنج هو النهر فالقائم؟ع؟ یرجع فی الاولی لا فی المثال.
و اما تصرفه فهو بهیکله فی العنصریة و بمثاله فی المثالیة و بجسده فی الاجساد و بجسمه فی الاجسام و بنفسه فی النفوس و بروحه فی الارواح و تولد الشیعة و نکاحهم و حیاتهم فی الاجسام المتحققة و النفوس المطلقة التی تحققها و اطلاقها بالنسبة الی تحقق هذه الاجسام کنسبة الاجسام الی الاعراض و الذوات الی الاعراض فما تحقق هذه الدنیا عند الاولی الا کتحقق الظل عند الشاخص والله یهدی الی سواء السبیل.([99])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 397 *»
شیخ مرحوم/، در شرح الزیارة، در شرح فقره و حجج الله علی اهل الدنیا و الآخرة و الاولی میفرمایند:
و المراد بالاولی رجعة آلمحمد؟عهم؟ او قیام قائمهم؟عهم؟ او الاعم منهما و انما سمیت اولی بالنسبة الی الآخرة فیقال لهذه الایام الثلاثة الدنیا و الاولی و الاخری فان ارید بالاولی الرجعة فهی التی تظهر فیها الجنتان المدهامتان و ما وجّهه به الشارح من التکریر خلاف الاصل و ما احتمل فیها من فتح الالف لانه افعل التفضیل خلاف الظاهر و جعلها صفة الحجج خلاف الاصل و الظاهر معاً، لان هذه الاوقات الثلاثة متغایرة کما ورد فی تأویل قوله تعالی و ذکرهم بایام الله ففی الخصال عن مثنی الحناط قال سمعت اباجعفر؟ع؟ یقول ایام الله یوم یقوم القائم و یوم الکرة و یوم القیمة و فی تفسیر علی بن ابراهیم ایام الله ثلاثة یوم القائم و یوم الموت و یوم القیمة.
اقول وجه الاستدلال بهاتین الروایتین انه جعل قیام القائم؟ع؟ او الرجعة یوماً غیر یوم القیمة المعبر به عن الآخرة و غیر الدنیا فهذا الیوم لایصلح ان یطلق علیه الدنیا لان بنیتها للتفضیل فهی ادنی من الکرة و من قیام القائم؟ع؟ و لا الآخرة لان القیمة بعده و هی الآخرة فهو غیر الآخرة و غیر الدنیا و لیس هنا الا الدنیا او الرجعة و قیام القائم؟ع؟ او الآخرة و یصلح ان یکون الاولی بالنسبة الی الاخری و انما ذکر فی تأویل الایام الثلاثة قیام القائم؟ع؟ و الرجعة و الآخرة و لمیذکر الدنیا لانه فی مقام التهدید و التخویف و الوعید بما سیقع علیهم من العذاب و لایکون ذلک الا فی هذه الایام المذکورة فی الروایتین لان الدنیا محل التذکیر.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 398 *»
و انما قلنا نحن ان الایام ثلاثة الدنیا و قیام القائم؟ع؟ او الرجعة او الاعم منهما و الآخرة لان قیام القائم و الرجعة فی الجنس واحد من جهة العدل و اقامة الحق و رفع الظلم و دک سد التقیة و ان اختلفا فی عدم رجوع امام الزمان؟ع؟ لان الرجوع قد یراد منها الحیوة بعد الموت و القائم؟ع؟ حی موجود و اذا فرقنا بینهما قلنا قیام القائم؟ع؟ اولاً و هو یحکم سبعین سنة فی مدة سبع سنین علی اکثر الروایات لان السنة فی زمانه بعشر سنین فاذا مضی من ملکه تسع و خمسون سنة خرج الحسین؟ع؟ و هو اول الرجعة فکان الیومان متداخلین متشابهین متوافقین هو مدة ملک آلمحمد صلی الله علیه و علیهم اوله قیام القائم؟ع؟ و هذا الذی یترجح فی خاطری من المراد بالاولی.([100])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بخشی از رساله سید مرحوم/ در جواب میرزا ابراهیم تبریزی
قال سلمه الله تعالی و هل الصاحب یأکل و یشرب و یلبس کسایر الناس بلاتفاوت او معه فی هذه النشأة الشهودیة ام فی عالم المثال او غیره مثلاً.
اقول: اعلم انه؟ع؟ روحی له الفداء بشر مثلکم یأکل مما تأکلون منه و یشرب مما تشربون الا انه؟ع؟ لایأکل الا من الطیبات لقوله تعالی یا ایها الرسل کلوا من الطیبات علی المعنی الاعم و کذلک القول فی اللباس و ینکح؟ع؟ من بنات هذه الدنیا و اهل هذا العالم من غیر ان یعرفنه فاذا ماتت الزوجة فان کان لها ولد یأتی الیه التوقیع بانه ابنه؟ع؟ ثم لایراه الاولاد بعد
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 399 *»
موت امهاتهم و قبل موتهن یرونه و لایعرفونه و قد روی شیخی و ثقتی و سنادی جعلنی الله فداه عن ابیه الشیخ زینالدین بن ابراهیم عمن رواه ان الحجة؟ع؟ اتی الی رجل یحیک برداً فقعد و استند الی نورد الحایک فقال له زوجنی ابنتک. فقال انی لااعرفک من ای الناس فمن انت؟ فقال لاتسألنی ان احببت ان تزوجنی فافعل فقال استشیر امها فقام و دخل بیته لیستشیر زوجته فخرج و لمیر الشخص و نظر الی البرد فاذا هو قد تمت حیاکته و نظر الی النورد فاذا هو قد اخضر و اورق فی موضع استناده فاذا مکتوب علیه هذه الابیات:
أیا سائلی عن مبدأ اسمی و منسبی | سانبئک عن لفظی و حسن تكلّمی | |
انا ابن منی و المشعرین و زمزم | و مکة و البیت العتیق المعظّم | |
انا جدّی الهادی النبی و ابی علی | ولایته فرض علی كلّ مسلم | |
و امّی البتول المستضاء بنورها | اذا ما نسبناها عدیلة مریم | |
و سبطا رسولاللّه عمّی و والدی | و بعدهم الاطهار تسعة أنجم | |
ائمّة هذا الخلق بعد نبیّهم؟ص؟ | فان كنت لمتعلم بذلك فاعلم | |
و من یمتسک منهم بحبل ولایة | یفوز به یوم المعاد و یغنم | |
انا العلوی الهاشمی الذی ارتمی | به الخوف و الایّام بالمرء یرتمی | |
و ضاقت بی الارض الفضا بعد رحبها | و لماستطع نیل السماء بسلّم |
الابیات و هو؟ع؟ فی هذه النشأة الشهودیة مع الخلق و الا لساخت الارض بأهلها الا انّه؟ع؟ لیس متوسّخاً بأوساخهم و اعراضهم و احوالهم و انقلاباتهم و تغیّراتهم بل هو؟ع؟ فی جانب الیمن بین المكّة و المدینة فی وادی شمراخ و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 400 *»
شمریخ فی قریة یقال لها كرعة و تلك القریة من عالم الاجسام الا انّها من صافیها المعتدل اصفی و الطف من الافلاك بل من الاطلس و هو قوله تعالی فی الباطن و فی السماء رزقكم و ما توعدون. قد روی انّ الرزق هو القائم؟ع؟ و معنی كونه فی السماء انّ بدنه؟ع؟ من ذلك السنخ لا انّه لیس فی الارض لا انّه لیس من عالم الاجسام و ربّما نقول انّه؟ع؟ فی عالم المثال و عالم البرزخ نرید به العالم البرزخ بین الدنیا و الآخرة كعالم الرجعة، فانّها لیست بكثافة الدنیا و لا بصفاء الآخرة و هو الآن طبیعة اهل الجزیرة الخضراء و مدینة جابلقا و جابرسا و هورقلیا فافهم.([101])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
شیخ مرحوم/، در رساله مبارکه العصمة و الرجعة، میفرمایند:
فصل
فی بعض کیفیة خروجه
اعلم ان الاخبار فی ذلک کثیرة جداً مشتملة علی معان متعددة لایکاد یجمعها خبر نعم اغلب تلک المعانی توجد فی حدیث المفضل بن عمر و سیأتی انشاءالله تعالی و نحن نذکر شیئاً من تلک المعانی تحصیلاً لبعض الترتیب فی هذا الفصل و تقدم من هذا حدیث الاختصاص.
و فی غیبة الطوسی عن حذیفة قال سمعت رسولالله؟ص؟ و ذکر المهدی فقال: انه یبایع بین الرکن و المقام اسمه احمد و عبدالله و المهدی فهذه اسماء ثلثة.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 401 *»
اقول لماکان محمد؟ص؟ خاتم النبیین و الحجة؟ع؟ خاتم الوصیین اقتضت الحکمة ان یسمی باسمائه و کان؟ص؟ اسمه فی الارض محمد و فی السماء احمد و هو عبدالله فی اللقب و ابوالقاسم فی الکنیة و کان خاتم الولایة سمیاً له فاسمه عجل الله فرجه محمد و یسمی باحمد و هو الاسم الذی یخفی کالاول یعنی ان اسمه الذی یخفی عن العامة محمد خوفاً علیه منهم و اسمه الذی یخفی معناه عن کثیر من شیعته احمد و انما یعرفونه بالاول و له اسم یظهر و هو المهدی و به یعرف عند الخاصة و العامة لانه غیر معین له فلایخـشی علیه من اظهار هذا الاسم لعدم التخصیص.
و فی الاکمال فی وصف امیرالمؤمنین للقائم؟ع؟ و له اسمان اسم یخفی و اسم یعلن فاما الذی یخفی فاحمد و اما الذی یعلن فمحمد الحدیث و المراد ان اسمه محمد یعلن بعد الغیبة الکبری و اما ما قبلها فهو ایضاً یخفی لما قلنا و هو فی غیبته فی السماء فی قریة یقال لها کرعة فی الیمن بواد یقال له شمروخ و شمریخ.
روی المفید؟رح؟ فی الکفایة بسنده قال قال رسولالله؟ص؟: یخرج من الیمن من قریة یقال لها کرعة علی رأسه عمامتی متدرع بدرعی متقلد بسیفی ذوالفقار و مناد ینادی هذا المهدی خلیفة الله فاتبعوه.
و فی مکاتبة الحجة؟ع؟ للمفید؟رح؟: فنحن مقیمون بارض الیمن بواد یقال له شمروخ و شمریخ و السلام هـ . و عن عبدالله بن عمر راوی حدیث الکفایة السابق علی هذه المکاتبة قال علی بن عیـسی: هذا حدیث حسن رزقناه عالیاً اخرجه ابوالشیخ الاصفهانی فی عوالیه.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 402 *»
اقول هذه القریة بطیبة کما اشیر الیه فی قوله؟ع؟ فی الکافی عن ابیعبدالله انه قال: لابد لصاحب هذه الامر من غیبته و لابد فی غیبته من عزلة و نعم المنزل طیبة و ما بثلاثین من وحشة یعنی والله اعلم ان هذه القریة التی یقال لها کرعة فی الوادی المذکور المسمی بشمروخ و شمریخ فی الیمن و قد کان معه من الابدال و النقباء ثلاثون نقیبا و هذا کلام جری علی غیر ظاهره.
فالمراد بالیمن جهة العقل من الولایة و المراد بطیبة التی هی المدینة المشرفة طیبة التی فی السماء الواقعة فی الاقلیم الثامن المسمی سفلیه بجابلقا و جابرسا و علویه بهورقلیا و لهذا قلنا انها فی السماء لانها اسفله فی الرتبة فوق محدد الجهات لا فی الجهة اذ لا جهة و لا شیء مخلوق خلف محدد الجهات بل و لا خلف له و انما الواقع ان الله سبحانه لمیخلق الا محدد الجهات و ما فی جوفه و اما عالم الغیب و الجبروت و الملکوت و عالم البرزخ و المثال فهی فی جوف محدد الجهات فی غیبه.
و قولی فهو فی السماء فی غیبه ارید به سماء البرزخ لانه فی هذا العالم الذی نحن فیه و یمـشی فی الارض ولکن لایعرف و نزوله الی الارض کنایة عن ظهوره للناس حتی یعرف فاذا قلنا ان اسمه فی السماء احمد کما ان جده رسولالله؟ص؟ فی السماء احمد یرید به الان هذا السماء الذی نشیر الیه لانه صعد الیه و غاب فیه عن الناس و ان کان یدعی ایضا فی السماء المعروف باحمد کما یدعی رسولالله؟ص؟ فیه باحمد یعنی انه معروف فی السماء بانه احمد خاتم الولایة کما ان محمداً؟ص؟ یعرف فی السماء بانه احمد خاتم النبوة.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 403 *»
و هو ایضاً عبدالله علی ما فسر به فی حق النبی؟ص؟ کماقال الصادق؟ع؟ فی تفسیر قوله تعالی و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا ان العبد عین و باء و دال فالعین علمه بالله و الباء بونه عن الخلق و الدال دنوه من الخالق بغیر اشارة و لا کیف او کما قال و یکنی اباالقاسم ایضاً علی بعض معانی ما فسر به فی کنیة رسولالله؟ص؟ و اما علی البعض الآخر فلایمکن الا بتأویل بعید یطول بذکره البیان مع شدة صعوبته علی الاذهان و یکنی بابیعبدالله ایضاً کما قد یکنی به رسولالله؟ص؟ قال علی بن عیـسی الاربلی؟رح؟ فی کشف الغمة ایضاً من الاحادیث الاربعین التی وقعت له من طرق العامة جمعها الحافظ ابونعیم احمد بن عبدالله بسنده عن حذیفة قال قال رسولالله؟ص؟ لو لمیبق من الدنیا الا یوم واحد لبعث الله رجلاً اسمه اسمی و خلقه خلقی یکنی اباعبدالله قال هذا حدیث حسن رزقناه عالیاً بحمد الله و معنی قوله؟ص؟ خلقه خلقی من احسن الکنایات عن انتقام المهدی من الکفار لدین الله تعالی کما کان النبی؟ص؟ و قد قال تعالی: و انک لعلی خلق عظیم. قال الفقیر الی الله علی بن عیسی عفی الله عنه العجب قوله من احسن الکنایات الی آخر الکلام و من این تحجر علی الخلق فجعله مقصوراً علی الانتقام فقط و هو عام فی جمیع اخلاق النبی؟ص؟ من کرمه و شرفه و علمه و حلمه و شجاعته و غیر ذلک من اخلاقه التی عددتها صدر هذا الکتاب و اعجب من قوله ذکر الآیة دلیلاً علی ما قرره انتهی کلام علی بن عیـسی؟رح؟ مع الحافظ ابینعیم.
و اقول لعل وجه استدلال الحافظ بهذه الآیة ان القائم؟ع؟ علی خلق
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 404 *»
عظیم حتی انه خشن فی ذات الله غیر مداهن فی دینه لاتأخذه فی الله لومة لائم کما کان رسول الله؟ص؟ لان الآیة وقعت معقبةً بقوله فستبصر و یبصرون بایکم المفتون یعنی اذا مکنک الله منهم و انتقمت لله یتبین لهم ایکم المفتون و المجنون انت ام هم فیتجه الاستدلال فتدبر.([102])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
آقای مرحوم کرمانی/، در کتاب مبارک الفطرةالسلیمة، میفرمایند:
…و اما هذا البدن العرضی فلا شک فی تولده فی وقت معین و لمیتألف قبل ذلک الوقت و لیس ذلک بالذی لولاه لساخت الارض باهلها و الا لمابقی عالم قبل تولدهم و من هنا یؤتی الجهال بالاشکال فیتوقفون و یتحیرون. بالجملة هذا البدن لیس علیه المدار و لایجب کونه متوحداً او متعدداً فی عصره و لیس بقطب العالم و لایزید فی تمکنهم وجوده و لاینقص من تمکنهم عدمه أ لا تری انهم اذا ارادوا ان یغیبوا یخلعونه و اذا ارادوا ان یظهروا یلبسونه او یلبسون غیره.([103])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
همان بزرگوار/، در کتاب مبارک شرح حدیث نورانیت، میفرمایند:
و کذلک غائبهم اذا غاب لمیغب و حقیقة غیبته عدم رؤیة الناس ایاه و الا فهو شاهد مطلع کماقال عزوجل: لیکون الرسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء علی الناس فهو لما ازال الاعراض عن نفسه عمیت الاعین
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 405 *»
المدرکة للاعراض عن درکه فلایدرکه فصار کالغائب المحجوب بحجب الاجسام و البعد و اما فی الحقیقة فهو حاضر شاهد لیس بغائب لانه فی مقام الکلیة اقرب الی کل شیء منه و اولی به منه و احضر عند کل شیء من نفسه و اوجد من کل شیء فی مکانه فهو اکبر الاشیاء شهادة فمثل ذلک اذا غاب لمیغب و لمیتغیر شهادته. نعم کان له اعراض و کان لها شهادة فی المشاهد فلماتفرقت ذهب شهادتها دون شهادته.([104])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
همان بزرگوار، در ضمن موعظهای، در شرح آیه نور میفرمایند:
…و زمین را از لوث این ارجاس و انجاس پاک میکند و در زمان حیات آن بزرگوار به جز آرمیدن در زیر سایه شمشیر و خوابیدن بر پشت اسب چارهای نیست. در وقت ظهور آن حضرت مردم یک چیزی خیال میکنند…(2)
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مرحوم آقای شریف طباطبائی/ میفرمایند:
…و تو با همین خیال توجه به خدا میکنی و پیش خدا میروی. این است که میفرماید امام؟ع؟ الصلوة معراج المؤمن ولکن پیغمبر؟ص؟ با خیال معراج نکرد. پیغمبر با همین جسم ظاهری با همین لباسی که در تنش بود با همان نعلین در پایش به معراج رفت و تمام عوالم را با تمام مخلوقات در او مشاهده کرد با چشمی که از بدن همین دنیا داشت و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 406 *»
تعجب مکن چرا که تو با خیال معراج میکنی و بدن ظاهر پیغمبر؟ص؟ هزار مرتبه از فؤاد انبیاء لطیفتر است.([105])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
همان بزرگوار/ میفرمایند:
بدن ائمه طاهرین از عقل انبیاء اشرف و لطیفتر است، چرا که از بدن ایشان که از عالم امکان ساخته شده بود یکصد و بیست و چهار هزار قطره عرق ایشان چکید و تمام مراتب انبیاء ساخته شد، از فؤاد ایشان تا جسم ایشان. و همین بدن دنیایی ائمه از فؤاد و عقل این انسان لطیفتر است، چرا که بدن مبارک ایشان از این عالم ساخته نشده، بلکه بدن ایشان از عرش ساخته شده است. مراد عرش عالم عقل است، چرا که عقل را تعبیر به آب میآورند. این است که جبرئیل، وقتی که امامی خدا میخواست درست کند، جبرئیل جامی از شربت از عرش الهی میآورد و امام میل میفرمودند و نزدیکی میکردند و امام ساخته میشد. پس ایشان در همین دنیا بدنشان مثل آئینه بود، همینطوری که از پیش رو میدیدند از پشت سر میدیدند، از دست هم میدیدند، از پا هم میدیدند، با همه اعضائشان میشنیدند، با تمام اعضائشان طعوم را ذوق میکردند. از این جهت بود که پیغمبر با همین بدن دنیایی به معراج تشریف بردند چرا که عرض نداشت و جوهر صرف بود…
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 407 *»
همین بدن ظاهر ایشان هم اسم خدا است، و اسم خدا یعنی همه کار بتواند بکند، قادر علی کل شیء باشد و همین بدن ایشان همه کار میکرد. تربت سیدالشهداء از بدن حضرت است و شفای هر دردی و رفعکننده هر بلائی است.([106])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
همان بزرگوار میفرمایند:
در آخرت تمام مردم، یعنی مؤمنین، بدنشان مثل آئینه است. از همهجای بدنشان میشنوند، از تمام بدنشان میبینند. بعینه ائمه طاهرین، بدن دنیاییشان مثل بدن اخروی سایر مردم است و در همین دنیا از دستشان میدیدند مثل چشمهاشان. از پشت سر میدیدند مثل پیش رو. همین طوری که از گوش میشنیدند از پشت سر هم میشنیدند، از دست هم میشنیدند، از پا هم میشنیدند. طعم چیزها را، دست میکردند به چیزی، میدانستند که تلخ است یا شیرین و از اینجا معلوم میشود که ایشان در همین دنیا هم آلوده به اعراض نبودند. جواهر صرفند. همینقدر کافی است.([107])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 408 *»
عباراتی از مشایخ بزرگوار+ که بر غیبت بهمعنای خفای شخص حضرت حجت صلوات الله علیه و عجل الله فرجه دلالت دارد.
سید مرحوم/ میفرمایند:
چهارم آنکه چندی شخص او را غائب کند تا باطل ضعیف گشته، اضمحلال در بنیان استقلال ایشان پدید آید، پس حجت را امر به ظهور نموده تا دین حق را ظاهر کند غیر از قسم اخیر همه اقسام باطل است.([108])
آقای مرحوم/، در رساله سوانح، میفرمایند:
و اما بعد ان غاب عنا الامام الثانیعشر فقد غاب عنا شخصه و لمنغب عنه و هو الشاهد علینا العالم بمصالح امورنا و بمفاسدها…([109])
همان بزرگوار، در کتاب شرح النتایج، میفرمایند:
و قد غاب قائمهم ایضا من بین الرعیة فلایراه احد و لایسمعه احد.([110])
ـــ مرحوم آقای شریف طباطبائی/ میفرمایند:
امام زمان عجل الله فرجه وجود مبارکش در این دنیا ضرور است و از لطف الهی است و با این حال ظاهر نیستند پس همچنین وجود نقباء و نجباء و رجال الغیب در این دنیا ضرور است اگرچه ظهورشان در وقت ظهور امامشان است عجل الله فرجه.([111])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 409 *»
ـــ شیخ مرحوم میفرمایند:
… روی القمی عن مولانا الصادق؟ع؟ ان له معیشة ضنکاً قال هی والله للنصاب قیل له رأیناهم فی دهرهم الاطول فی الکفایة حتی ماتوا. قال: ذلک والله فی الرجعة یأکلون العذرة.
اقول قوله؟ع؟ فی الرجعة یحتمل ان المراد به قیام القائم؟ع؟ و ان لمیکن من الرجعة الا انه جعله منها لرجوعه الی الدنیا بعد غیبته و لرجوع اموات عند ظهوره و یحتمل ان المراد به اول الرجعة… ([112])
همان بزرگوار میفرمایند:
…ان الذی یظهر لی من الاخبار ان قیام القائم؟ع؟ لیس من الرجعة و ان کان یطلق علی ذلک هذا الاسم باعتبار من یبعث معه من الاموات او انه یذکر مع الرجعة فیسمی تغلیباً او ان وقته لما کان علی عکس وقت الدنیا فی السعة و الطول و العدل و الرخاء و حمل الاشجار کل سنة مرتین و اخراج الارض کنوزها و اجتماع الملائکة مع الانس و الجن ظاهرین و کمال الدین و رفع التقیة بالکلیة حتی لایستخفی بـشیء من الحق مخافة احد من الخلق و امثال ذلک سمی رجوعاً و رجعةً او انه؟ع؟ لماکان غائباً کان خارجاً من الدنیا و عند ظهوره یرجع الی الدنیا ولکن علی کل تقدیر فقیام القائم؟ع؟ غیر الرجعة و ان ذکر فی الرجعة…([113])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 410 *»
|
f
روی الثعلبی باسناده عن رجل من اهل عسقلان انه کان یمشی بالأردن عند نصف النهار فرأی رجلاً فقال: یا عبدالله، من انت؟ فجعل لایکلمنی. فقلت: یا عبدالله، من انت؟ قال: انا الیاس. قال: فوقعت علی رعدة فقلت: ادع الله انیرفع عنّی ما اجد حتی افهم حدیثک و اعقل عنک. قال: فدعا لی بثمان دعوات یا برّ یا رحیم یا حنّان یا منّان یا حی یا قیوم و دعوتین بالسریانیة فلمافهمهما فرفع الله عنی ما کنت اجد. فوضع کفّه بین کتفی فوجدت بردها بین ثدیی. فقلت له: یوحی الیک الیوم؟ قال: منذ بعث محمد رسولاً فانه لیس یوحی الی. قال قلت له: فکم من الانبیاء الیوم احیاء؟ قال: اربعة اثنان فی الارض و اثنان فی السماء ففی السماء عیسی و ادریس؟عهما؟ و فی الارض الیاس و الخضر؟عهما؟. قلت: کم الابدال؟ قال: ستون رجلاً خمسون منهم من لدن عریش المصر الی شاطئ الفرات و رجلان بالمصیصة و رجل بعسقلان و سبعة فی سائر البلاد و کلما اذهب الله تعالی بواحد منهم جاء سبحانه بآخر بهم یدفع الله عن الناس البلاء و بهم یمطرون.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 411 *»
قلت: فالخضر انی یکون؟ قال: فی جزائر البحر. قلت: فهل تلقاه؟ قال: نعم. قلت: این؟ قال: بالموسم. قلت: فما یکون من حدیثکما؟ قال: یأخذ من شعری و آخذ من شعره. قال: و ذاک حین کان بین مروان بن الحکم و بین اهل الشام القتال. فقلت: فما تقول فی مروان بن الحکم؟ قال: ما تصنع به رجل جبار عات علی الله عزّوجلّ القاتل و المقتول و الشاهد فی النار. قلت: فانی شهدت فلماطعن برمح و لمارم بسهم و لماضرب بسیف و انا استغفر الله تعالی من ذلک المقام لناعود الی مثله ابداً. قال: احسنت هکذا فکن.
فانی و ایاه قاعدان اذ وضع بین یدیه رغیفان اشد بیاضاً من الثلج فاکلت انا و هو رغیفاً و بعض آخر ثم رفع فمارأیت احداً وضعه و لا احداً رفعه و له ناقة ترعی فی واد الأردن فرفع رأسه الیها فمادعاها حتی جاءت فبرکت بین یدیه فرکبها. قلت: ارید اناصحبک. قال: انک لاتقدر علی صحبتی. قال: قلت انی خلق ما لی زوجة و لا عیال. فقال: تزوج و ایاک و النساء الاربع ایاک و الناشزة و المختلعة و الملاعنة و المبارئة و تزوج ما بدا لک من النساء. قال: قلت انی احب لقاءک. قال: اذا رأیتنی فقد رأیتنی. ثم قال لی: انی ارید اناعتکف فی بیتالمقدس فی شهر رمضان. ثم حالت بینی و بینه شجرة فوالله ماادری کیف ذهب.([114])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 412 *»
|
f
خلاصهای از زندگی ارکان (چهار پیامبر زنده)([115])
ادریس؟ع؟
نام وی اخنوخ پسر الیاذار پسر مهلائیل پسر قینان پسر انوش پسر شیث پسر آدم علی نبینا و آله و علیهم السلام است و منقول است که او در ظاهر مردی فربه و گشادسینه بود که موهای بدنش کم بود و موی سرش بسیار بود و یکی از گوشهایش بزرگتر از دیگری بوده و موی سینهاش باریک بود. آهسته سخن میکرد و چون راه میرفت گامها را نزدیک به یکدیگر میگذارد. و وی را ادریس گفتهاند چون حکمتهای الهی و سنتهای اسلام را بسیار درس میگفت.
درباره او از امام صادق؟ع؟ نقل شده است که مسجد سهله خانه ادریس بود که در آنجا نماز میخواند و خیاطی میکرد. و نیز از امام محمد باقر؟ع؟ نقل شده است که ابتدای پیامبری ادریس؟ع؟ آن بود که
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 413 *»
در زمان او پادشاه جباری بود و روزی برای گردش خارج شد و به زمینی رسید. از آن خوشش آمد. صاحبش را که یکی از مؤمنان بود طلبید و زمین را از او خواست. او گفت: عیال من محتاجترند به این زمین از تو. گفت: قیمتش را میدهم. گفت: نمیبخشم و نمیفروشم. ترک کن ذکر این زمین را. و پادشاه غضبناک برگشت. او زنی از ازارقه داشت که او را بسیار دوست داشت. این ماجرا را با او در میان گذارد و او گفت: کسی ناراحت میشود که قدرت نداشته باشد. تو که قدرت داری او را بکش و زمینش را بگیر و اگر نمیخواهی بدون بهانه بکشی، من یارانم را امر میکنم تا شهادت دهند که این شخص از رفضه میباشد. پادشاه قبول کرده و گفت: همین کار را بکن. و او را طلبید و شهود هم شهادت دادند که از دین پادشاه خارج شده است و رافضی است و پادشاه هم به همین بهانه او را کشته و زمینش را تصاحب نمود. پس حقتعالی در این وقت برای آن مؤمن غضب نمود و به ادریس امر نمود که برو و به آن جبار بگو که بنده مرا بیسبب کشتی و به این راضی نشده و زمینش را تصاحب کردی و اهل و عیالش را محتاج و گرسنه گذاشتی. به عزت خود سوگند میخورم که در قیامت از برای او از تو انتقام بکشم و در دنیا پادشاهی را از تو سلب کنم و شهر تو را خراب کرده و عزتت را بدل به مذلت کنم و گوشت زن تو را به خورد سگان دهم. ای ممتحن به حلم من آیا مغرور شدی؟ پس حضرت ادریس به مجلس آن پادشاه رفته و فرمود: ای جبار،
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 414 *»
من رسول پروردگارم بهسوی تو و رسالت را تمام ادا کرد. آن جبار گفت که ای ادریس، از مجلس من بیرون رو که از دست من جان سالم نمیبری. پس زنش را طلبید و رسالت ادریس را به او گفت و او نیز گفت که مترس از رسالت ادریس که من کسی را میفرستم تا ادریس را بکشد و رسالت خدای او و آنچه که پیام آورده بود باطل شود. و حضرت ادریس اصحابی از مؤمنان داشت که در مجلس او جمع میشدند و حضرت به آنها انس گرفته و آنها به او انس میگرفتند. پس حضرت ادریس ایشان را از آن رسالت خبر داد و ایشان ترسیدند که آن پادشاه او را بکشد و آن زن چهل تن از ازارقه را فرستاد که حضرت ادریس را بکشند و چون ایشان آمدند در آن محلی که او با اصحاب خود مینشستند، ایشان را در آنجا نیافتند، پس برگشتند و اصحاب چون فهمیدند که پادشاه قصد کشتن ادریس را دارد به او خبر دادند و به اتفاق از شهر خارج شدند. در وقت سحر ادریس با خدا مناجات کرد که خدایا رسالت تو را رسانیدم و اکنون این ظالم قصد قتل مرا دارد. خدا وحی فرمود که از شهر دور شو و به کناری برو که به عزت خودم سوگند گفته خود را درباره او راست گردانم. ادریس عرض کرد که پروردگارا حاجتی دارم. وحی شد که سؤال نما. عرض کرد که میخواهم باران نباری بر اهل این شهر و حوالی آن تا وقتی که من از تو سؤال باریدن کنم. خدا وحی کرد که آن وقت شهر خراب میشود و مردم بهتعب میافتند. ادریس گفت که هرچه بشود. خداوند نیز وحی فرمود
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 415 *»
که من موفی به عهدم هستم و باران نمیبارم بر ایشان. پس ادریس در غاری منزل گزید و عبادت خدا میکرد تا بیست سال و هر روزه روزیاش از طرف خدا میرسید تا اینکه شهر خراب شد و پادشاه مرد و زنش را نیز سگان خوردند و جبار دیگری پیدا شد و مردم همه فهمیدند که این بلایا بهخاطر روی برگرداندن از ادریس بوده است و توبه کردند. خداوند به ادریس وحی فرمود که ای ادریس سؤال باران کن که اینها توبه کردهاند و من رحمان و رحیمم. گفت: نمیکنم. گفت: سؤال کن. گفت: نمیکنم. و خداوند به ملکی که موکل به رزق او بود دستور داد که رزق او را قطع کند. سه شبانه روز که گذشت، دلتنگی و مشقت و گرسنگی او افزایش پیدا کرده بود. با خداوند مناجات نمود که خداوندا قبل از مرگم روزی را از من بازداشتی. خداوند وحی کرد که من سه روز روزی از تو بازداشتم بهجزع درآمدی و آن مردم بیست سال است که بر آنها باران نباریدهام. برو و خود تحصیل روزی کن. و ادریس رفت که طلب خوردنی بکند، تا به پیرزنی رسید که دو گرده نان بر آتش نهاده بود تا بپزد. از او طلب خوردنی کرد. او گفت که نفرین ادریس چیزی برای ما نگذاشته است و من به غیر این دو گرده نان چیز دیگری ندارم. ادریس فرمود که: فرزند تو طفل است و او را نصف گرده بس است و مرا نیز نصف گرده بس است. آن زن نان خود را خورد و گرده دیگر را نصف کرده میان ادریس و پسر خود قسمت کرد. در این میان، آن طفل که دید شخصی دیگر از نان او میخورد مضطرب شد و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 416 *»
از شدت ترس مرد. آن پیرزن که این ماجرا را دید، گفت: ای بنده خدا، فرزند مرا کشتی. او فرمود: نترس که به اذن خدا او را زنده خواهم کرد و او را گرفته و فرمود: ای طفل به اذن خدا زنده شو که منم ادریس پیغمبر خدا. و آن طفل زنده شد آن زن که این ماجرا را دید به طرف مردم رفته فریاد زد: ای مردم! این شخص ادریس است. و او رفت و در جایی که شهر جبار اولی آنجا بود نشست و آن بر بالای تلی بود تا اینکه مردم جمع شدند و گفتند: ای ادریس، بر ما رحم نکردی و ما بیست سال بود که در مشقت و گرسنگی بودیم. او فرمود که دعا نمیکنم مگر اینکه پادشاه جبار شما بیاید و از من سؤال کند. پادشاه چون این را شنید عصبانی شده چهل کس را فرستاد تا او را بیاورند. او نیز نفرین کرد و همگی مردند.
چون این خبر به آن جبار رسید، پانصد نفر فرستاد آن پانصد نفر رفتند و گفتند که ما از طرف پادشاه مأموریم تا تو را نزد او ببریم. فرمود: نظر کنید بهسوی آن چهل نفر که چگونه مردهاند. اگر برنگردید شما را هم چنان کنم. گفتند که آیا تو رحم نداری ما را به گرسنگی و تشنگی در مدت بیست سال کشتی و الآن هم میخواهی نفرین مرگ کنی؟ او فرمود: تا آن جبار نیاید و مسألت باران نکند من دعا نمیکنم. بالاخره مردم نزد او رفته التماس کردند که بیا و نزد ادریس برو تا سؤال باران کند. آن جبار نیز همین کار را کرد و مردم با سرشکستگی از او خواستند که دعا کند تا خدا بر ایشان باران ببارد و او نیز دعا کرد. پس چنان بارید که
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 417 *»
گمان کردند نزدیک است غرق شوند.
منقول است که ادریس؟ع؟ روزها در زمین سیاحت میکرد و روزه میداشت و هرکجا که شب او را فرا میگرفت بهروز میآورد. پس ملکالموت از خداوند رخصت دیدار او را طلبید. خداوند اجازه داد و او بهطور ناشناس با ادریس همراه شد و طوری بود که ادریس افطار میکرد و او افطار نمیکرد و در عبادت شب ادریس را سستی میرسید و او را نمیرسید. پس چند روز بر این حال بودند، تا به گله گوسفندی گذشتند و باغ انگوری بود که انگورش رسیده بود. ملکالموت سؤال کرد که میخواهی برای افطار گوسفندی از این گله گرفته و از این باغ خوشهای بچینیم. ادریس فرمود: سبحاناللّه، من چند روز است که تو را به غذای خودم دعوت میکنم و تو میگویی مرا احتیاجی نیست و اکنون میخواهی از مالی بی اجازه صاحبش برداری. بعد فرمود: نیکو مصاحب و رفیقی بودی بگو، که تو کیستی؟ گفت: من ملکالموتم. فرمود که من از تو حاجتی میخواهم. گفت: چیست؟ فرمود که میخواهم که مرا به آسمان بری و ملکالموت با اجازه خداوند او را بر بال خود نشاند و بالا برد. پس ادریس فرمود: شنیدهام که مرگ بسیار سخت است میخواهم که آن را به من بچشانی. ملکالموت از خدا رخصت طلبید و چون مرخص شد این کار را کرد و ساعتی نفس او را گرفت. و چون دست برداشت پرسید: چطور بود؟ فرمود: سختتر از آنچه که فکر میکردم. پس
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 418 *»
خواست تا جهنم را ببیند. ملک الموت امر کرد به خزینهدار جهنم که در را بگشا. و چون آن را دید بیهوش شد و چون بهوش آمد خواست تا بهشت را ببیند. وقتی که آن را دید داخل آن شد و فرمود: دیگر بیرون نمیآیم؛ زیرا خداوند فرموده که هر نفسی مرگ را میچشد و من چشیدم و فرموده که هر نفسی اول وارد جهنم میشود و من شدم و حال هم که در بهشتم و فرموده که اهل بهشت از بهشت بیرون نمیروند.
و در نقل دیگری است که از ملکی از ملائکه قصوری سر زد و خداوند او را به زمین فرستاد، آن ملک نزد ادریس رفت تا از او شفاعت کند و ادریس هم سه شبانه روز روزه گرفته افطار نکرد و سه شب عبادت کرد و مانده نشد و در سحر برای آن ملک شفاعت کرد. خداوند نیز آن ملک را رخصت داد تا به آسمان برود. آن ملک گفت که میخواهم که جزای این عمل و پاداشت را به تو بدهم. پس حاجتی طلب کن تا تقدیم کنم. حضرت فرمود که میخواهم مرا به آسمان ببری تا با ملکالموت انس گیرم که با یاد او تعیش نمیتوانم بکنم. ملک نیز همین کار را کرد و ملکالموت را در میان آسمان چهارم و پنجم دیدار کرد. پس گفت: چرا رو ترش کردهای؟ گفت: از تعجب است؛ زیرا من زیر عرش بودم، حقتعالی مرا امر کرد که بروم و در میان آسمان چهارم و پنجم روح ادریس را قبض نمایم. چون ادریس این را شنید بر خود لرزید و از بال ملک افتاد و ملکالموت همانجا روحش را قبض نمود.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 419 *»
خضر؟ع؟
نام او تالیا بن مالکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح است. خضر از اولاد پادشاهان بود و از دنیا دوری گزیده بود و در حجرهای از خانه پدرش به عبادت خدا مشغول بود. روزی مردم به پدرش گفتند که تو فرزندی بهجز او نداری، خوب است که زنی را به عقد او درآوری تا نسلت بماند و پدرش نیز دختر باکرهای را به عقد او درآورد؛ ولی خضر به او نزدیک نشد و فرمود که اگر پدرم از تو پرسید که آیا آنچه که از مردان نسبت به زنان واقع میشود از جانب فرزندم نسبت به تو واقع شد، بگو آری. فردایش پدر خضر از او همین سؤال را کرد و او نیز جواب مثبت داد. مردم گفتند که شاید دروغ گوید، بفرما تا او را تفتیش کنند. و چون زنان او را تفتیش کردند گفتند: هنوز باکره است. مردم گفتند: دو نفر را به عقد هم دادهای که نمیدانند چه باید بکنند. زنی ثیب را به عقد او درآور. و چون با او نیز ازدواج کرد، به او نیز مانند زن اول فرمود. او هم قبول کرد. ولی بعد به پادشاه گفت که فرزند تو زن است، آیا دیدهای که زن از زن حامله شود؟ پادشاه غضبناک شد و دستور داد تا خضر را در حجرهای کرده و در آن را به گل و سنگ مسدود کنند. چون روز دیگر شد شفقت پدری او بهحرکت در آمد و فرمان داد تا در را بگشایند. و چون در را گشودند او را در حجره نیافتند و حقتعالی به او قوتی کرامت فرمود که به
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 420 *»
هر صورت که بخواهد بتواند مصور شود و از نظر مردم پنهان شود. پس با ذوالقرنین همراه شد و سپهسالار لشکر او شد. ذوالقرنین که به ظلمات رسید، سیصد و شصت نفر از اصحابش را که خضر هم جزء آنها بود انتخاب نموده و به هریک ماهی نمکسودی داد و گفت که بروید و اینها را هر کدام در یکی از این چشمههایی که اینجا هست بشویید و هیچکس در چشمه دیگری نشوید. و خضر چون ماهی خویش را در آب فروبرد ماهی زنده شده و حرکت کرد. خضر سرش را میان آب فرو برد تا بلکه آن را پیدا کند و از آن آب نیز خورد، ولی ماهی را پیدا نکرد. وقتی ماهیها را جمع کرده بودند یکی کم بود. ذوالقرنین سؤال کرد که چه کسی ماهی خویش را نیاورده است؟ گفتند: خضر. از خضر پرسید و او ماجرا را تعریف نمود. ذوالقرنین پرسید که آیا از آن آب خوردی؟ فرمود: بلی. گفت که تو برای آن خلق شده بودی و رزق ما نبود.
حضرت رضا؟ع؟ درباره او میفرماید: خضر از آب حیات خورد و او زنده خواهد بود تا در صور بدمند و همه زندگان بمیرند. میآید نزد ما و بر ما سلام میکند. ما صدای او را میشنویم و او را نمیبینیم. هرجا که نام او مذکور شود او در آنجا حاضر میشود. تا آنجا که میفرماید: زود باشد که حقتعالی خضر را مونس قائم آلمحمد؟ع؟ گرداند، در وقتی که آن حضرت از مردم غائب میشود و در تنهایی رفیق آن حضرت گردد.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 421 *»
الیاس؟ع؟
یوشع بن نون بعد از حضرت موسی؟ع؟ بنیاسرائیل را در شام جا داد و بلاد شام را در میان ایشان قسمت نمود و یک سبط ایشان را به بعلبک فرستاد و آن سبطی بود که حقتعالی الیاس را بر ایشان مبعوث نمود. و در آن وقت، پادشاهی بر آنها حکومت میکرد و ایشان را به پرستیدن بتی که نامش بعل بود دعوت میکرد. و در همان اوان بود که خداوند الیاس را بر ایشان مبعوث کرد. و آن پادشاه زنی داشت که هر وقت نبود آن زن حکومت میکرد و در روی زمین زناکارتر از آن زن نبود و با هفت تن از پادشاهان بنیاسرائیل نکاح کرده بود و نود بچه آورده بود. و در همسایگی پادشاه مرد صالحی بود که پادشاه آن را گرامی میداشت و آن مرد زمینی داشت که با آن تعیش میکرد و معاش او وابسته به همان زمین بود. و آن زن وقتی که پادشاه نبود فرصت را غنیمت شمرد و آن مرد را کشت و زمینش را تصاحب کرد و وقتی که پادشاه برگشت به او خبر داد. پادشاه گفت: کار خوبی نکردی.
الیاس که ظهور کرد، نزد آنها رفت و او را به خداپرستی خواند. آنها او را زجر و اذیت کردند. دوباره آنها را دعوت نمود، باز هم قبول نکرده و او را بیرون کردند. و خداوند به غضب آمد و سوگند به ذات خود یاد کرد که اگر پادشاه و زن زانیه او ایمان نیاورند، آنها را هلاک کند. و الیاس این
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 422 *»
موضوع را به آنها خبر داد و آنها نیز ناراحت شده و قصد تعذیب او را نمودند. پس گریخت و به صعبترین کوهها پناه برد و در آنجا هفت سال ماند و از گیاه زمین و میوه درختان رزق میخورد و حقتعالی مکان او را از دید دشمنانش مخفی کرده بود. پس پسر پادشاه بیمار شد و مرض سختی او را عارض شد و او عزیزترین فرزندان آن پادشاه بود. پس رفتند نزد عبادتکنندگان بت تا نزد بت التماس کرده آن فرزند نجات یابد فایده نبخشید. پس فرستادند جمعی را نزد کوهی که گمان داشتند الیاس آنجا است و آن جمع رفتند و التماس و زاری کردند تا بلکه الیاس بیاید و دعا کند. الیاس از کوه پایین آمد و فرمود: حقتعالی مرا فرستاده بهسوی شما و بهسوی پادشاه و سایر اهل شهر. پس بشنوید رسالت پروردگار خود را. حقتعالی میفرماید برگردید به سوی پادشاه و بگویید که منم خداوندی که بهجز من خدایی نیست. منم پروردگار بنیاسرائیل که ایشان را آفریدهام و روزی میدهم و میمیرانم و زنده میگردانم و نفع و ضرر به دست من است و تو شفای پسر خود را از غیر من طلب میکنی؟ آنها بهسوی پادشاه برگشتند و موضوع را به او خبر دادند. پادشاه در خشم شد و گفت: چون او را دیدید، باید او را گرفته و در بند کرده و میبستید و نزد من میآوردید. گفتند که چون او را دیدیم چنان رعبی در دلمان افتاد که او را نتوانستیم بگیریم. پس او پنجاه نفر از شجاعان لشکر خود را طلبید و گفت که به نزد الیاس روید و اظهار ایمان کنید و چون او را
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 423 *»
دیدید ببندید و نزد من بیاوریدش که دشمن من است. آنها نیز چنین کردند و در اطراف کوه متفرق شدند و صدا میزدند که ای پیغمبر خدا، ما به تو ایمان آوردهایم. برای ما ظاهر شو. در آن وقت الیاس در بیابان بود. چون صدای ایشان را شنید طمع در ایمانشان کرد و گفت که خدایا، اگر راست میگویند مرا رخصتی ده تا به نزد ایشان روم و چنانچه دروغ میگویند کفایت شر ایشان از من بکن و آتشی بفرست که ایشان را بسوزاند. هنوز دعای الیاس تمام نشده بود که آتشی آمد و همه آنها هلاک شدند. چون این خبر به پادشاه رسید، سخت خشمگین شد و کاتب زن خود را که مؤمن بود طلبید و با او جمعی را همراه کرد و گفت: الحال وقتی است که ما باید به الیاس ایمان آوریم. نزد او برو و او را بیاور تا آنچه که رضای خدا در آن است به ما بیاموزد. آن کاتب رفت و با الیاس ملاقات کرد و ماجرا را تعریف نمود. خداوند وحی کرد که آنچه که پادشاه به تو ابلاغ کرده همه حیله و مکر است و میخواهد که تو را بیابد و بکشد. به آن مؤمن بگو که نترسد که من پسر پادشاه را میمیرانم تا پادشاه به تعزیه او مشغول گردد و ضرری به او نزند. و چون آن کاتب برگشت، مرض پسر پادشاه افزایش یافته بود و درد گلوی او را گرفته بود تا مرد. و بعد از مدتی که جزع پادشاه از مرگ فرزندش تسکین یافت، از آن کاتب درباره الیاس سؤال کرد. او جواب داد که من او را نیافتم. پس الیاس فرود آمد و یک سال نزد مادر یونس بود بعد از یک سال به کوه برگشت و یونس بعد
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 424 *»
از اینکه متولد شد و از شیر گرفته شد مرد. مادرش خیلی ناراحت شد و به نزد الیاس رفت و ماجرا را نقل کرد. الیاس پرسید که چند روز است که آن را بر آن حالت نهادهای؟ عرض کرد: هفت روز. الیاس هفت روز دیگر به آنجا رفت و دعا نمود تا حقتعالی با قدرت کامله خود یونس را زنده نمود و الیاس به جای خود برگشت. و چون او برگشت هفت سال گذشت و خداوند به او وحی نمود که هرچه میخواهی از من سؤال نما که من برآورده کنم. عرض کرد که میخواهم مرا بمیرانی تا به پدران خود ملحق شوم که از این مردم و از این زندگی خسته شدهام. خداوند وحی کرد که الآن وقت مردن تو نیست و نباید که زمین را خالی از حجت نمایم، سؤال دیگر کن. عرض کرد: انتقام مرا بکش از آنها که با من دشمنی میکنند و بر آنها باران نفرست مگر به شفاعت من. پس قحط و مرگ بر بنیاسرائیل رو آورد. دانستند که از نفرین الیاس است. به نزد او آمدند و گفتند که ما مطیع تو هستیم آنچه میفرمایی بفرما. آن حضرت به همراه شاگردانش از کوه پایین آمد و نزد پادشاه رفت. پادشاه به او گفت که بنیاسرائیل را به قحط فانی نمودی. الیاس؟ع؟ فرمود: هرکه ایشان را گمراه کرد ایشان را کشت. پادشاه گفت که پس دعا کن تا باران بیاید. حضرت دعا کرد و باران آمد و تا مدتی در میان ایشان بود و آنها هم صالح و نیکوکار بودند. بعد تمرد نموده و الیاس را انکار کردند. پس حقتعالی هم دشمنی را غفلتاً بر سر ایشان فرستاد و آن پادشاه و زنش را کشت و در باغ آن مرد
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 425 *»
صالح انداخت. بعد الیاس یسع را وصی خود گردانید و الیاس را خدا پر داد و لباس نور پوشانید و به آسمان برد. او نیز از آسمان عبای خود را برای یسع انداخت و یسع را خداوند پیغمبر بنیاسرائیل نمود.
الیاس الآن زنده است و گمشدگان در دریا را راهنمایی و کمک میکند و منتظر ظهور قائم؟ع؟ و از مصاحبین حضرت است، تا وقتی که ظهور کردند با ایشان قیام نماید و هر سال در ماه حج در مکه با خضر؟عهما؟ دیدار نموده و بعد از اعمال حج نیز از او وداع میکند.
عیسی؟ع؟
وقتی که حضرت مریم را درد زاییدن فرا گرفت از شهر بیرون رفت و به بعضی جولایان رسید و در آن وقت، جولایی شریفترین صنعتها بود. پس حضرت مریم از ایشان پرسید که درخت خرمای خشک کجا است؟ آنها وی را استهزاء کردند. حضرت هم نفرین کرده و گفت که خداوند کسب شما را خوار و بیارزش کند. و رفت تا به گروهی از سوداگران رسید، از ایشان پرسید، ایشان حضرت را راهنمایی کردند. پس به ایشان فرمود که خداوند در کار شما برکت قرار دهد و مردم را محتاج بهسوی شما کند. و چون به درخت رسید و حضرت عیسی؟ع؟ متولد شد فرمود که ای کاش پیش از این مرده بودم. چه گویم به خاله خود و به بنیاسرائیل. در همان وقت، جبرئیل از پشت تل ندا کرد که نگران مباش
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 426 *»
که خداوند نهری از زیر تو جاری کرده است و آن نهر خشک بود. و نیز شاخه را تکان بده تا خرمای تازه بر تو فرو ریزد. و مردم چون دیدند که او در محل عبادت خود نیست به همراه حضرت زکریا به تجسس پرداختند و چون مریم را با حضرت عیسی دیدند گفتند که ای خواهر هارون، کار بدی کردی که نه پدرت فاجر بود و نه مادرت زناکار بود. و او مطلقاً با هیچ کسی حرف نزد بهخاطر گفته خداوند که به او امر کرده بود که با هیچکس صحبت نکن و به حضرت عیسی اشاره کرد. آنها گفتند که چگونه با طفل تازهمتولدشده سخن بگوییم؟ ناگهان عیسی؟ع؟ بهزبان آمد و فرمود: من بنده خدا هستم که خداوند به من کتاب عطاء فرموده و مرا پیغمبر گردانیده و نیز مبارک کرده هرجا که باشم و وصیت نموده به نماز و زکوة تا وقتی که زنده هستم و نیز به نیکی به مادرم دستور فرموده و مرا جبار و شقی قرار نداده است. و سلام بر من روزی که متولد شدم و روزی که میمیرم و روزی که دوباره زنده برمیگردم. و چون مردم این را شنیدند فهمیدند که حضرت عیسی مانند حضرت آدم بدون پدر خلق شده است.
عیسی؟ع؟ در یک روز آنقدر بزرگ میشد که اطفال دیگر در دو ماه بزرگ میشدند. و چون هفت ماهش شد، حضرت مریم دست او را گرفت و به مکتب برد. در مکتب، استاد به او گفت که بگو ابجد. فرمود: آیا میدانی ابجد چه معنی دارد؟ استاد عصبانی شد و خواست او را بزند. فرمود: نزن. اگر میدانی بیان کن و اگر نمیدانی ازمن بپرس تا من
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 427 *»
بگویم. گفت: نمیدانم، تو بگو. و حضرت نیز ابجد را تا آخر شرح نمود. بعد از شرح، معلم گفت که ای زن، دست فرزندت را بگیر و برو که احتیاجی به معلم ندارد و علمش علم ربانی است.
عیسی؟ع؟ چون هفتساله شد، به پیغمبری مبعوث شد و وحی الهی به وی میرسید و در دنیا سیاحت میکرد و مردم را به دین خدا دعوت مینمود. تا اینکه اصحابی چند یافت و ایشان را از طرف خود به بلاد مختلف میفرستاد و امر ایشان قوت گرفت و بسیاری از بنیاسرائیل به ایشان گرویدند. منقول است که روزی بر جمعی میگذشت، آنها به او گفتند که ای ساحر پسر زناکار. حضرت ناراحت شده، به درگاه خدا عرض کرد که خدایا، تو مرا بدون پدر آفریدی و این گروه مرا دشنام میدهند. خداوندا، خودت اینان را لعنت کن. ناگهان همه مبدل به خوک شدند. و چون این خبر به یهودا، پادشاه یهودیان رسید، او نیز ترسید که حضرت او را هم مسخ کند، حکم به قتل او داد. و حضرت را جبرئیل به اتاق بالای خانهای که در آن بود برد و آنها نیز شخصی را به نام ططیانوس فرستادند تا عیسی را بیاورد و خداوند از آنجا عیسی را به آسمان برد و تمثال حضرت را بر ططیانوس انداخت، بهطوری که فکر کردند او عیسی است و او را به دار کشیدند. ولی بر ایشان مشتبه ماند که اگر این عیسی بود ططیانوس کجا رفت و اگر این ططیانوس بود عیسی کجا رفت. برای همین است که خداوند میفرماید ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 428 *»
و نیز از امام باقر؟ع؟ رسیده است که عیسی؟ع؟ اصحاب خود را در شبی که خداوند او را به آسمان برد جمع نمود و آنها دوازده نفر بودند و آنها را به داخل خانه برد و چشمهای در آنجا بود. حضرت اول غسل کرد و بعد بیرون آمده فرمود که خداوند وحی نموده است که امشب مرا به آسمان خواهد برد و مرا از دست یهود راحت خواهد کرد. پس کدامیک از شما قبول میکند که تمثال من بر او بیفتد و او را بهجای من به صلیب کشند و در بهشت همنشین من باشد؟ جوانی بلند شد و گفت: من. بعد فرمود که یکی از شما تا صبح دوازده مرتبه به من کافر خواهد شد. یکی گفت: من نیستم. فرمود که اگر این را در نفس خود مییابی، بدان که تویی. بعد فرمود که بعد از من سه فرقه خواهید شد. دو فرقه بر من افترا میبندند و فرقه دیگر بر ایمانشان ثابت میمانند. و بعد خداوند او را از گوشه خانه به آسمان برد و یهود وارد شدند تا عیسی را به دار کشند. آن جوان را دیدند و او را به دار کشیدند. و آن شخصی که حضرت عیسی فرموده بود کافر خواهی شد تا صبح دوازده مرتبه کافر شد، همانطور که فرموده بود.
و از معجزات عیسی این بود که کور مادرزاد را شفا میداد و مرده را زنده میکرد و از گِل مانند پرنده میساخت. و نیز روزی بهعنوان شاگردی، در مغازه رنگرزی شروع به کار کرد. او به حضرت امر کرد که پارچهها را به رنگ نخی که از آنها آویزان است بکن، و رفت. وقتی برگشت دید که حضرت همه را در یک خم کرده. عصبانی شد و گفت:
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 429 *»
چرا این کار را کردی؟ فرمود: صبر کن و هرکدام را که بیرون میآورد به همان رنگی شده بود که باید میشد. رنگرز بسیار متعجب شد و ایمان آورد. و معجزات بسیاری از حضرت بروز کرد که این مختصر گنجایش آنها را ندارد.
و از نصایح او این بود که موسی؟ع؟ گفت: گناه نکنید، من میگویم فکر گناه هم نکنید؛ زیرا فکر گناه کردن مانند آتش روشن کردن در خانه است. اگر چه خانه را خراب نمیکند، ولی نقوش در و دیوار را ضایع میکند.
و نیز میفرماید: من بیماران را به اذن خدا دوا کردم، شفا یافتند. به قدرت خدا کور و پیس را معالجه کردم. به اذن خدا مرده را زنده کردم و به اذن خدا احمق را هم معالجه کردم نتوانستم او را بهاصلاح آورم. گفتند: یا روحاللّه احمق کیست؟ فرمود: آن کسی است که از رأی و اعمال خودش خوشش آید و خود را نسبت به همهکس صاحب فضل و احسان میداند و حق خود را بر گردن همه لازم دانسته، حق هیچکس را بر خود لازم نمیداند. این است آن احمقی که چاره در مداوای درد او نتوانستم کرد.
و همچنین حواریون به حضرت عیسی عرض کردند که یا روحاللّه، با چه کسی همنشین شویم؟ فرمود: با کسی که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و کلامش بر علم شما بیفزاید و رفتار او شما را به آخرت ترغیب کند.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 430 *»
|
f
دو داستان انباری و مازندرانی درباره
بلاد اولاد صاحب الزمان؟عج؟ و جزیره خضـــراء([116])
حکایت دوم: شریف زاهد، ابوعبداللّه، محمد بن علی بن الحسن بن عبدالرحمن العلوی الحسینی، در آخر کتاب تعازی (تعازی جمع تعزیه است، چون در آن جمع کرده تعزیه رسول خدا؟ص؟ و علی؟ع؟ را برای مصیبتزدگان و تسلی که به آنها دادند، لهذا نام آن را تعازی گذاشت.) روایت کرده از شیخ اجل عالم حافظ حجةالاسلام، سعید بن احمد بن الرضی، از شیخ اجل مقری، خطیرالدین، حمزة بن المسیب بن الحارث که او حکایت کرد در خانه من در ظفریه در مدینة السلام، در هجدهم شهر شعبان سنه پانصد و چهل و چهار، گفت حدیث کرد مرا شیخ من عالم بن ابیالقمر عثمان بن عبدالباقی بن احمد الدمشقی، در هفدهم جمادیالآخر از سنه پانصد و چهل و سه، گفت خبر داد مرا الاجل العالم الحجة کمالالدین احمد بن محمد بن یحیی الانباری، در خانه خود، در بلد طیبه مدینة السلام، شب پنجشنبه، دهم شهر رمضان سال پانصد و چهل و سه. گفت که بودیم در
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 431 *»
نزد وزیر عونالدین یحیی بن هبیره در ماه رمضان سال گذشته و ما بر سر خوانی بودیم و در نزد او جماعتی بودند. بعد از افطار، اکثر حضار رخصت طلبیده مراجعت نمودند و جمعی مخصوصان در آن مجلس به امر او توقف کردند. و در آن شب در پهلوی وزیر مردی عزیز نشسته بود که او را نمیشناختیم و تا غایت به صحبت او نرسیده بودم وزیر بسیار تعظیم و تکریم او مینمود و صحبت او را غنیمت دانسته استماع کلام او میفرمود و بعد از امتدادِ زمانِ صحبت خواص نیز برخاستند که به منازل خود مراجعت نمایند. اصحاب وزیر را اخبار نمودند که باران عظیم دست داده و راه عبور بر مردم بسته. وزیر مانع رفتن مردم شده. از هر باب سخنان مذکور گردید تا سر رشته کلام به مذاهب و ادیان کشید. وزیر در مذمت مذهب شیعه مبالغه نموده، قلّت آن جماعت را بیان نمود و گفت: الحمدللّه اقل من القلیل و خوار و ذلیلند. در این اثنا، شخصی که وزیر با او در مقام توقیر و احترام بود، با وزیر گفت که ادام اللّه بقاک اگر رخصت باشد در باب شیعه حکایتی کنم و آنچه برأی العین مشاهده نمودهام به عرض رسانم و اگر صلاح ندانی ساکت گردم. وزیر ساعتی متفکر گشته، آخر او را رخصت داد. وی خواست که اول اظهار سازد که کثرت دلیلِ حقیت دین سنیان و قلّت حجتِ بطلان مذهب شیعیان نمیشود. پس گفت: نشو و نمای من در مدینه باهیه بوده که شهری است در غایت عظمت و بزرگی و هزار و دویست ضیاع و قریه است در
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 432 *»
آن حوالی و عقل حیران است در کثرت مردم آن قری و نواحی و لایحصی عددهم الا اللّه و تمام آن جمع کثیر نصرانیند و بر دین عیسوی. و در حدود باهیه مذکور جزایر عظیمه کثیره واقع است و همه مردم آن نصرانی و در صحاری و براری جزایر مذکوره که منتهی میشود به نوبه و حبشه خلایق بسیار ساکنند و همه نصرانی و از مذهب اسلام عاری. و همچنین سکنه و حبشه و نوبه و بربر از حد متجاوزند. همه نصرانیند و بر ملت عیسوی و مسلمان در جنب کثرت ایشان چون اهل بهشت نسبتبه دوزخیان. و بعد از ادای این کلام، اراده نمود که بر وزیر ظاهر سازد که اگر کثرت دلیل حقیت مذهب است، شیعیان زیاده از اهل ملل و ادیانند. پس گفت که قبل از این به بیست و یک سال با پدرم به عزم تجارت از مدینه باهیه بیرون آمده، مسافرت نمودیم و به جهت حرص و شره، سفر پرخطر دریا اختیار کردیم، تا قاید تقدیر به قضای ملک قدیر عنان کشتی ما را کشیده به جزایر مشتمل بر اشجار و انهار رسانید و در آنجا مداین عظیمه و رساتیق کثیره دیدیم. تعجب نموده، از ناخدا استفسار اسامی آن جزایر نمودیم. گفت: انا و انتم فی معرفتها سواء؛ من و شما در معرفت آن یکسانیم. هرگز به این جزایر نرسیدهام و این نواحی را ندیدهام. چون به نزدیک شهر اول رسیدیم، از کشتی بیرون آمده، در آن شهر در آمدیم. شهری دیدیم در غایت نزاهت و آب و هوایی در کمال لطافت و مردمی در نهایت پاکیزگی و نظافت.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 433 *»
شعر:
در جهان هیچکس ندیده چنان | منزلی دلفروز و جانافزا | |
عرصه خرّمش جهانافروز | ساحت فرخش جهانآرا |
چون از ایشان اسم شهر و والی آن پرسیدیم، گفتند: این مدینه را مبارکه میگویند و ملک آن را طاهر میخوانند. از تخت سلطنت و مستقر حکومت ملک مذکور استفسار نمودیم، گفتند: در شهری است که آن را طاهره میگویند و از اینجا تا به آن شهر ده روز راه است از دریا و بیست و پنج روز راه است از راه بر و صحرا. گفتم: عمال و گماشتگان سلطان کجایند که اموال ما را دیده و عشر و خراج خود را برداشته، آن را گرفته، شروع در مبایعه و معامله کنیم. گفتند: حاکم این شهر را ملازم و اعوانی نمیباشد و مقرر است که تجار خراج خود را برداشته به خانه حاکم برند و تسلیم او کنند. و ما را دلالت نموده به منزل او رسانیدند. چون درآمدیم، مردی را دیدیم صوفیصفت، صافیضمیر، صاحبحشمت، صایبتدبیر، در زیّ صلحاء و لباس اتقیاء. جامهای از پشم پوشیده و عبایی در زیر انداخته و دواتی پیش خود نهاده و قلمی به دست گرفته و کتابی گشاده، کتابت میکند. از آن وضع تعجب کردم. سلام کردیم، جواب داده، مرحبا گفت و اعزاز و اکرام ما نموده، پرسید که از کجا آمدهاید؟ صورت حال خود تقریر نمودیم. فرمود که همه به شرف اسلام رسیدهاید و توفیق تصدیق دین محمدی؟ع؟ یافتهاید؟ گفتم: بعضی از
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 434 *»
رفقا بر دین موسی و عیسی راسخ بوده و انقیاد احکام اسلام ننمودهاند. گفت: اهل ذمه جزیه خود را تسلیم نموده بروند و مسلمانان توقف کنند تا تحقیق مذهب ایشان کنیم و عقیده ایشان را معلوم نماییم. پس پدرم جزیه خود و مرا و سه نفر دیگر که نصرانی بودیم تسلیم نمود و یهود که نه نفر بودند جزیه دادند. بعد از آن، به جهت استکشاف حال مسلمانان، به ایشان گفت که مذهب خود را بیان کنید. چون اظهار آن کرده، عقیده خود را باز نمودند، نقد معرفت ایشان بر محک امتحان تمام عیار نیامده، فرمود: انما انتم خوارج؛ شما در زمره اهل اسلام نبوده، در سلک خوارج انتظام دارید. و بنابر مبالغه فرمود که اموالکم تحل للمسلم المؤمن؛ اموال شما بر مؤمنین حلال است. پس گفت که هر که ایمان به رسول مجتبی و وصی او علی مرتضی و سایر اوصیاء تا صاحبالزمان مولای ما ندارد، در زمره مسلمین نیست و داخل خوارج و مخالفین است. مسلمانان که این سخن شنیدند و به جهت عقیده فاسد، اموال خود را در معرض نهب و تلف دیدند متألم و حزین گردیدند و سر به جیب تفکر برده، لحظهای در دریای اندوه و تحیر غوطه میخوردند و زمانی در بیابان بیپایان تأسف و تحسر سرگشته میگشتند. عاقبت از والی مملکت استدعای آن نموده که حقیقت احوال ایشان را به حضرت سلطانی نوشته، آن جماعت را به زاهره فرستد تا شاید که ایشان را آنجا فرجی روی نماید. مسئول ایشان به معرض قبول رسیده، حکم فرمود که به زاهره روند
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 435 *»
و این آیه تلاوت نمود که لیهلک من هلک عن بینه. چون حال اهل اسلام بر آن منوال دیدیم، ایشان را در عین ملال گذاشتن و برگشتن نپسندیدیم. به نزد ناخدا آمده گفتیم که مدتی است رفیق و جلیس آن جماعتیم، مروت نیست که ایشان را در این مهلکه تنها بگذاریم. التماس استیجار کشتی تو داریم که بهجهت رعایت خاطر این جماعت به زاهره رویم و ایشان را امداد و اعانت کنیم. ناخدا قسم یاد کرد که دریای زاهره را ندیده و هرگز به آن راه نرفته؛ تا از او مأیوس گردیده از بعضی مردم آن شهر کشتی کرایه نموده، به اتفاق اهل اسلام متوجه زاهره شدیم و دوازده شبانهروز در آن دریا سرگردانی کشیدیم. چون صبح روز سیزدهم طلوع نمود، ناخدا تکبیر گفته که شام محنت بهانجام رسید، صبح راحت روی نموده و علامات زاهره و منائر و دیوار آن پیدا شد. پس از روی سرور و بهجت به کمال سرعت روانه شدیم. چاشتگاهی به شهری رسیدیم که هیچ دیده نظیر آن ندیده و هیچ گوشی شبیه او نشنیده. کلمه ادخلوها بسلام آمنین درباره او آیتی و کریمه جنة عرضها السموات از فسحت ساحت او کنایتی. نسیمش غمزدا و روحافزا و هوایش فرحبخش و دلگشا. آب لذیذش بیغش و صافی و حیاتبخش چون آب زندگانی:
چشم فلک ندید و نه گوش ملک شنید
زیـــن خوبتر بــــلاد و پسندیدهتـــر مقــــر
و این شهر دلگشا مشرف بود بر دریا و مبنای آن بر کوهی سفید چون نقره
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 436 *»
بیضا. حصاری از جانب بر و بحر احاطه آن شهر نموده و در میان شهر، انهار کثیره پاکیزه جاری گشته و فواضل میاه منازل و اسواق به دریا ریخته. ابتدای انهار کثیره تا انتهای آن یک فرسخ و نیم و در طعم و لذت چون کوثر و تسنیم. و در تحت آن کوه، باغات و بساتین بسیار و مزارع و اشجار بیشمار با میوههای لطیف خوشگوار و در میان باغات و بساتین، گرگها و گوسفندان گردیدندی و با هم الفت گرفته نرمیدندی و اگر شخصی حیوانی را به زراعت کسی سر دادی کناره گرفته یک برگ آن نخوردی و سباع و هوام در میان آن شهر جای کرده ضرر ایشان به کسی نرسیدی. پس چون از آن شهر گذشته به مدینه مبارکه زاهره رسیدیم، شهری دیدیم عظیم در وسعت و فراخی چون جنات نعیم مشتمل بر اسواق کثیره و امتعه غیرمتناهیه. اسباب عیش و فراغت در آن آماده و خلایق بر و بحر در آن آینده و رونده. مردم آن از روی قواعد و آداب بهترین خلایق روی زمین و در امانت و دیانت و راستی بیقرین. چون در بازار کسی متاعی خریدی یا مزرعی ابتیاع نمودی بایع متعرض دادن آن نشدی و به مشتری امر نمودی: یا هذا زن لنفسک؛ باید که حق برداشته موقوف به من نداری و جمیع معاملات ایشان چنین بودی. و در میان ایشان کلام لغو و بیهوده نبودی و از غیبت و سفاهت و کذب و نمیمه محترز بودندی. و هرگاه وقت نماز در آمدی و مؤذن اذان گفتی همه مردمان از مردان و زنان به نماز حاضر شدندی و بعد از وظایف طاعت و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 437 *»
عبادت به منازل خود مراجعت نمودندی. و چون این شهر عدیمالنظیر را دیدیم و از سلوک و طرز آن تعجب نمودیم به ورود خدمت سلطان مأمور گردیدیم. پس ما را در آوردند به باغی آراسته و در میان، گنبدی از قصب ساخته و بر دور آن انهار عظیمه جاری گشته و سلطان در آن مکان بر مسند داوری نشسته و جمعی در خدمت او کمر اخلاص و متابعت بر میان بسته، در آن حالت، مؤذن اذان و اقامت گفته، در ساعت، ساحت آن بستان وسیع و عرصه فسیح از مردم آن شهر پر گردید و سلطان امامت کرده، مردم اقتدا به او نموده، نماز جماعت گزاردند و در افعال و اقوال کمال خضوع و خشوع مرعی داشتند. بعد از ادای نماز، سلطان عالیشان به جانب ما دردمندان التفات نموده فرمود که ایشانند که تازه رسیدهاند و داخل شهر ما گردیده؟ گفتیم: بلی، یا ابن صاحبالامر. شنیده بودیم که مردم آن شهر او را در حین خطاب و تحیت یا ابن صاحبالامر میگویند. حضرت سلطان ما را دلداری داده ترحیب نمود و از سبب ورود بدانجا استفسار نموده، گفت: انتم تجار او ضیاف؟؛ در سلک تجار انتظام دارید یا داخل ضیاف و مهمانید؟ ما به عرض رسانیدیم که تاجرانیم و بر خوان انعام و احسان سلطان میهمان. از مذهب و ملت ما پرسیده، فرمود که در میان شما کدامند که کمر اسلام بر میان جان بسته، اوامر و نواهی ایمان را منقاد گشتهاند و کدامند که در بیدای ضلالت مانده به صحرای دلگشای ایمان و عرفان نرسیدهاند؟ ما
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 438 *»
حقیقت هر یک را معروض داشته، بر سرایر قلوب یکیک مطلع گردید. آنگاه فرمود مسلمانان فرق متکثره و گروه متشعبهاند، شما از کدام طایفهاید؟ در میان ما شخصی بود مشهور به مقری، نام او روزبهان بن احمد اهوازی، و در ملت و مذهب تابع شافعی. آغاز تکلم کرده اظهار عقیده خود نمود. فرمود که در میان آن جماعت کدامند که با تو در این ملت سر موافقت دارند؟ گفت: همه با من متفقند و شافعی را امام و مقتدا میدانند، الا حسان بن غیث که مالکی است. سلطان گفت: ای شافعی، تو قایل به اجماع گردیده عمل به قیاس میکنی؟ گفت: بلی یا ابن صاحبالامر. سلطان خواست که او را از تلاطم طوفان شقاوت مخالفت نجات داده به ساحل سعادت هدایت رساند. فرمود که یا شافعی، آیه مباهله را خوانده و یاد داری؟ گفت: بلی، یا ابن صاحبالامر. فرمود: کدام است؟ گفت: آیه کریمه قل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه علی الکاذبین. فرمود که قسم میدهم تو را به خدا که مراد پروردگار و رسول مختار از این ابناء و نساء و انفس چه کسانند؟ روزبهان خاموش گردید. سلطان فرمود: قسم میدهم تو را به خدا که در سلک اصحاب کساء کسی دیگر بوده به غیر از رسول خدا و علی مرتضی و فاطمه سیدةالنساء و حسن مجتبی و حسین الشهید بکربلا؟ روزبهان گفت: لا یا ابن صاحبالامر. فرمود که لمینزل هذه الآیة الا فیهم و لاخص بها
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 439 *»
سواهم؛ یعنی به خدا سوگند که این آیه شریفه در شأن عالیشأن ایشان نازل گردیده و این شرف و فضیلت مخصوص ایشان است نه دیگران. پس فرمود که یا شافعی، قسم بر تو باد که هر که حضرت سبحانی او را از رجس معاصی و لوث مناهی پاک گردانیده، طهارت و عصمت او به نص کتاب ربالارباب ثابت شده، اهل ضلال توانند که نقصی به کمال او رسانند؟ گفت: لا، یا ابن صاحبالامر. فرمود که بالله علیک ماعنی بها الا اهلها؛ به خدا سوگند که مراد حقتعالی اصحاب کسا است که اراده حقتعالی تعلق گرفته به آنکه خطایا و سیئات را از ایشان دور دارد تا اذیال عصمت ایشان به گرد عصیان آلوده نگردد و از صغیره و کبیره معصوم باشند. پس به فصاحت لسان و طلاقت بیان حدیثی ادا نمود که دیدهها گریان و سینهها پر از ایمان گردید و شافعی برخاسته گفت: غفراً غفراً یا ابن صاحبالامر انسب نسبک؛ نسبت عالی خود را بیان فرما و این سرگشته وادی ضلالت را هدایت فرما. سلطان به زبان حقایقبیان گفت: انا طاهر بن محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی الذی انزل اللّه فیه و کل شیء احصیناه فی امام مبین. واللّه که مراد رب العالمین از کلمه تامه امام مبین حضرت امیرالمؤمنین است و امام المتقین و سید الوصیین و قائد الغر المحجلین علی بن ابیطالب است که خلیفه بلافصل خاتم النبیین است و هیچ کس را نرسد که بعد از حضرت
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 440 *»
رسالت؟ص؟ ارتکاب امر خلافت نماید به غیر شاه ولایت و ماه خطه هدایت و کریمه ذریة بعضها من بعض در شأن ما فرستاده و ما را به این مراتب عالیه اختصاص داده. پس فرمود که یا شافعی نحن ذریة الرسول نحن اولوا الامر؛ روزبهان چون استماع هدایت بیان شاهزاده عالمیان نمود به سبب تحمل نور معرفت و ایمان بیهوش گردید و چون بههوش باز آمد به توفیق هدایت ربانی ایمان آورد و گفت: الحمدللّه الذی منحنی بالاسلام و الایمان و نقلنی من التقلید الی الیقین؛ حمد خداوند که دولت عرفان نصیب من نموده خلعت ایمان به منپوشانید و از ظلمتکده تقلید به فضای فرحافزای نور ایمان رسانید. پس آن سرور دین و مرکز دایره یقین فرمود که ما را به دار الضیافه برده، ضیافت نمایند و کمال اعزاز و اکرام مرعی دارند و مدت هشت روز بر مائده وجود و احسان آن شاهزاده عالمیان میهمان بودیم و همه مردم آن شهر در آن ایام به دیدن ما آمدند و اظهار محبت و مهربانی کردند و غریبنوازی نمودند.
مـــــــــردم او جملـــــــه فرشتــــــــهسرشـــــت
خوشدل و خوشخوی چو اهل بهشت
و بعد از هشت روز از آن حضرت درخواستند که ما را ضیافت کنند شرف قبول مأمول ایشان به کمال شادی و بهجت به روایت ضیافت و وظایف رعایت ما پرداخته به مطاعم لذیذه و ملابس شهیه ما را ضیافت نمودند و طول و عرض آن شهر پر سرور دو ماهه راه بود و سوار
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 441 *»
تندرفتار به کمتر از دو ماه قطع مسافت آن نمینمود و سکنه آن شهر نمودند که از این شهر گذشته مدینهای است رایقه نام و والی و حاکم آن قاسم بن صاحبالامر است و طول و عرض آن برابر این شهر و مردم بهحسب خلق و خلق و صلاح و سداد و رفاهیت و فراغ بال مانند مردم این شهر و چون از آن شهر بگذرند به شهری دیگر رسند در رنگ این شهر نام آن صافیه و سلطان آن ابراهیم بن صاحبالامر و در حوالی آن شهر رساتیق عظیمه و ضیاع کثیره که طول آن دو ماهه راه است و منتهی میشود به شهری عناطیس نام و حاکم آن هاشم بن صاحبالامر است و مسافت طول و عرض آن چهار ماهه راه است و در حوالی آن مزارع بسیار و مراتع بیشمار است مزین به کثرت انهار و خضرت اشجار و نضرت انهار و لطافت اثمار نمونه جنات تجری من تحتها الانهار:
میکند هر دم ندا از آسمان روحالامیـن
هذه جنـــات عــدن فادخلوها خالدین
هر که بر سبیل عبور بدان خطه موفور السرور آید از دل که شهرستان بدن است رخصت خروج نیابد.
القصه به وزیر گفت که طول و عرض مملکت مذکوره یکساله راه است و سکنه آن نامحدودند، بالتمام مؤمن و شیعه و قایل به تولای خدا و رسول و ائمه اثناعشرند و تبرا از اعدای آنها مینمایند و مجموع ایشان به خضوع و خشوع اقامت صلوة نموده، ادای زکات مینمایند و آن را
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 442 *»
به مصارف شرعیه میرسانند و امر به معروف نموده، از منکر نهی میکنند. حکام ایشان اولاد صاحبالزمان، مدار ایشان ترویج احکام ایمان و بهحسب عدد، زیاده از کافه مردمان و گفتند: این امصار و بلاد و کافه خلایق و عباد نسبت به حضرت صاحبالامر و مجموع مردمان که از حد و حصر افزونند، کمر انقیاد و ایقان و ایمان بر میان جان بسته، خود را از غلامان آن حضرت میدانند. و چون گمان مردم این بود که در آن سال آن برگزیده ملک متعال مدینه زاهره را به نور قدوم بهجتلزوم منور خواهد ساخت، مدتی انتظار ملازمت آن حضرت کشیدیم. عاقبت از آن دولت ربانی محروم مانده، روانه دیار خود شدیم. و اما روزبهان و حسان بهجهت صاحبالزمان و دیدن طلعت نورانی آن خلاصه دودمان توقف نمودند و در مراجعت با ما موافقت ننمودند. و چون این قصه غریبه که گوش هوش سامعان اخبار عجیبه شبیه و نظیر آن نشنیده بهاتمام رسید، عونالدین وزیر برخاسته و به حجره خاصه رفته، یکیک از ما را طلبید و در عدم اظهار این اخبار عهد و میثاق فرا گرفت و مبالغه و الحاح بسیار در عدم افشای این اسرار نمود و گفت: زینهار که اظهار این سر مکنید و این راز پنهان دارید که دشمنان به قتل شما برنخیزند و خون شما نریزند و ما از بیم و ترس دشمنان خاندان و خوف اعادی ذراری پیغمبر آخرالزمان جرأت اظهار این راز پنهان ننمودیم و هر کدام که یکدیگر را ملاقات میکردیم یکی مبادرت نموده، میگفت أ تذکر رمضان؟ آیا بهخاطر داری
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 443 *»
ماه رمضان را؟ و دیگری میگفت در جواب: نعم و علیک بالاخفاء و الکتمان و لا تظهر سر صاحبالزمان صلوات اللّه علیه و علی آبائه الطاهرین و اولاده.
حکایت سی و هفتم: قصه جزیره خضراء و بحر ابیض به نحوی که در رساله مخصوصه ثبت شده و در خزانه امیرالمؤمنین؟ع؟ یافت شده به خط عامل فاضل فضل بن یحیی بن علی مؤلف آن رساله. و ما اول حکایت را به نحوی که علامه مجلسی و غیره از آن رساله نقل کردند ذکر کنیم و پس از آن، شواهد و قراین بر صدق آن و تصریحات علماء اعلام را بر اعتبار آن بیان کنیم.
صورت رساله مذکوره: و بعد، پس بهتحقیق که یافتم در خزانه امیرالمؤمنین؟ع؟، به خط شیخ امام فاضل و عالم عامل فضل بن شیخ یحیی بن علی الطبسی کوفی قدس اللّه روحه، حکایتی که صورت آن چنین است: و بعد پس چنین میگوید بنده نیازمند به سوی عفو خداوند سبحانه، فضل بن یحیی بن علی طبسی کوفی امامی عفی اللّه عنه، که من شنیده بودم از دو شیخ فاضلان عالمان عاملان شیخ شمسالدین بن نجیح حلی و شیخ جلالالدین عبداللّه بن حوام حلی قدس اللّه روحهما و نور ضریحهما در مشهد منور حسین؟ع؟ در نیمه ماه شعبان سنه ششصد و نود و نه از هجرت که روایت کردند از شیخِ صالح باورع، شیخ زینالدین علی بن فاضل مازندرانی، مجاور نجف اشرف که
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 444 *»
حکایت کردند از برای ایشان این قصه را آنگاه که مجتمع شده بودند با او در مشهد امامین همامین؟عهما؟ سرمنرأی. پس نقل کرد برای ایشان آنچه دیده بود در بحر ابیض و جزیره خضراء. پس شوق تمامی در من پیدا شد برای دیدن شیخ زینالدین مذکور و از خداوند تبارک و تعالی سؤال کردم که ملاقات او را برای من آسان گرداند که این خبر را بشنوم از دهان او و واسطه از میان ساقط شود و عزم نمودم بر حرکت کردن بهسوی سرمنرأی که در آنجا او را ملاقات کنم. پس اتفاق افتاد که شیخ مذکور طرف حله آمد در ماه شوال سال مذکور به مشهد مقدس غروی، یعنی مشهد حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ رود به قاعده معهوده در آنجا اقامت نماید. پس چون شنیدم که او به حله آمده، من در آنوقت آنجا بودم و انتظار میکشیدم قدوم او را که ناگاه دیدم شیخ را که میآید سواره و قصد کرده برود خانه سید حسیب صاحب نسب رفیع و حسب منیع سید فخرالدین حسن بن علی مازندرانی که در حله منزل داشت اطال اللّه بقاءه و من تا آن وقت نمیشناختم شیخ صالح مذکور را، لکن خطور در دلم کرد که او همان است. پس چون از نظرم غائب شد در عقب او رفتم تا خانه سید مذکور. پس چون به در خانه او رسیدم، دیدم سید فخرالدین را که در خانه ایستاده خرسند. پس چون مرا دید که میآیم خندید در روی من و به حضور شیخ مرا مژده داد. پس دلم از فرح و سرور پرواز نمود و نتوانستم خود را نگاه دارم که در وقت دیگر نزد او روم. پس با
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 445 *»
سید فخرالدین داخل خانه شدم و سلام کردم بر او و دست او را بوسیدم (تا آخر نسخه بحار. منه) و یکی از متوطنان حله که او سید فخرالدین حسن بن علی موسوی مازندرانی بود که به دیدن من آمده بود، در اثنای سخن فرمود که شیخ زینالدین علی بن فاضل مشارالیه در خانه او که در آخر بلده حله واقع است نازل شده است. پس از استماع این خبر مسرتاثر چندان شادی و فرح رخ نمود که گویا پریدم و اصلاً توقف ننمودم و در خدمت سید فخرالدین مذکور و مصاحبت او را روانه شدم پس با سید داخل خانه شدم و به خدمت شیخ علی بن فاضل رسیدم و بر او سلام کردم و دست او را بوسیدم و او حال مرا از سید سؤال کرد سید به او گفت که این شیخ فضل بن شیخ یحیی طبسی کوفی است، صدیق و دوست شما است. پس او از جا برخاست و مرا در مجلس خود نشانید و مرا ترحیب کرد و از احوال پدر و برادر من صلاحالدین پرسید. زیرا که او ایشان را بیشتر میشناخت و من در آن اوقات نبودم، بلکه در بلده واسط بودم و در آنجا مشغول طلب علم بودم در پیش شیخ عالم کامل ابواسحق ابراهیم محمد واسطی امامیمذهب که خدا او را با ائمه طاهرین مشغول گرداند و به نزد او درس میخواندم. پس با شیخ علی مذکور سخن گفتم و از سخنان او مطلع بر فضل او گردیدم و دانستم که در بسیاری علوم اطلاع دارد از علوم فقه و حدیث و عربیت و از او پرسیدم آنچه را از دو مرد فاضل عالم عامل شیخ شمسالدین و شیخ
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 446 *»
جلالالدین حلی از اهل حله شنیده بودم. پس شیخ علی مذکور مجموع قصه را از اول تا آخر در حضور سید حسن مازندرانی صاحبخانه و در حضور جماعتی از علماء حله و اطراف که به دیدن شیخ علی مذکور آمده بودند، در روز پانزدهم ماه شوال، در سال ششصد و نود و نه نقل کرد و این صورت چیزی است که از لفظ او شنیدم اطال اللّه بقاءه و بسا میشود که در آن الفاظی که نقل کردم تغییری حاصل شود، لکن معنی یکی است.
فرمود حفظه اللّه تعالی که چند سال در دمشق به طلب علم مشغول بودم در نزد شیخ عبدالرحیم حنفی ـــ خدا او را هدایت کند ـــ و در پیش او علم اصول و عربیت را میخواندم و علم قرائت را پیش شیخ زینالدین علی مغربی اندلسی مالکی میخواندم، زیرا که او عالم فاضل و عارف بود به قواعد قراء سبعه و در بسیاری از علوم، مانند علم صرف و نحو و منطق و معانی و کلام و اصول معرفت داشت و نرمطبیعت بود و در بحث کردن معانده نمینمود و تعصب مذهب نمیکشید از نیکذاتی که داشت و هر وقت که ذکر شیعه جاری میشد میگفت که علماء امامیه چنین گفتهاند. به خلاف سایر مدرسین وقتی که ذکر شیعه میشد میگفتند علماء رافضه چنین گفتهاند. و من به جهت عدم تعصب شیخ اندلسی مالکی تردد نزد غیر او را قطع کردم و مدتی نزد او آن علوم مذکوره را میخواندم. پس اتفاق افتاد که شیخ مذکور از دمشق شام
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 447 *»
عازم سفر مصر شد و از بسیاری محبتی که با من داشت بر من گران شد مفارقت او و بر او نیز چنین حالتی طاری گردید. پس قصد کرد که مرا با خود برَد. و نزد او جماعتی از غرباء مثل من بودند که نزد او تحصیل علوم میکردند و اکثر ایشان در همراه او روانه شدند، تا آنکه به مصر رسیدیم و وارد شهری از شهرهای مصر گردیدیم که آن را قاهره میگویند و از بزرگترین شهرهای مصر است. پس در مسجد ازهرِ آن ساکن و مدتی در آنجا درس میگفت. و چون فضلای مصر از قدوم او مطلع گردیدند، همه ایشان به دیدن او آمدند از برای منتفع گردیدن ایشان به علوم او نزد او میآمدند و تا نه ماه در آنجا ماند و ما با او بودیم به احسن حال. ناگاه قافلهای از اندلس وارد شدند و با مردی از ایشان نامه از والد شیخ ما بود. او در آن نامه نوشته بود که او مریض است به مرض شدید، آرزو دارد که فرزند خود را ببیند پیش از آنکه از دنیا برود و او را تحریص به رفتن و ترک تأخیر فرمود. و چون آن نامه به شیخ رسید از آن بلیه گریست و عازم سفر جزیره اندلس گردید. پس بعضی از شاگردان او به رفاقت او عازم اندلس گردیدند که من یکی از آنها بودم، زیرا که او ـــ خدا وِرا هدایت کند ـــ با من دوستی شدیدی داشت. پس روانه شدیم و چون به اول قریه آن جزیره رسیدیم، تب شدیدی عارض من شد و مانع حرکت من گردید. و چون شیخ آن حالت در من مشاهده نمود به حال من رقت کرد و گریست و گفت بر من گران است مفارقت تو. پس به خطیب آن قریه که رسیدیم به
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 448 *»
او ده درهم داد و به او امر فرمود که متوجه احوال من باشد و اگر خدا مرا از آن مرض عافیت بخشید به او ملحق شوم و چنین به من معاهده نمود ـــ که خدا او را به نور هدایت راهنمایی فرماید ـــ و خود متوجه اندلس شد. و از آنجا تا بلد او از راه ساحل دریا مسافت پنج روز راه بود و من تا سه روز در آن قریه بیمار بودم و از شدت تب، قدرت بر حرکت نداشتم. پس در آخر روز سیم، تب من قطع شد و از منزل بیرون رفتم و در کوچههای آن قریه میگشتم. ناگاه قافلهای را دیدم که از بعضی از کوههای کنار دریای غربی آمدند و پشم و روغن و سایر امتعه با خود آوردند. از حال ایشان پرسیدم گفتند که اینها میآیند از طرف قریب به ارض بربر که نزدیک است به جزایر رافضه (نسخه بحار) پس دیدم که کسی میگفت که اینها از زمین بربر از نزدیکی جزیره رافضه آمدند و چون این را شنیدم شوق رافضیان مرا باعث شد که به سوی ایشان بروم. پس به من گفتند: اینجا تا آن قریه مسافت بیست و پنج روز است و از اینجا تا مسافت دو روز آب و آبادانی ندارد و بعد از آن دیگر قریهها به یکدیگر متصل است. پس از مردی از ایشان حماری به سه درهم کرایه کردم از برای قطع آن مسافت غیرمعموره و چون به قریههای معموره رسیدم پیاده میرفتم از قریهای به قریه دیگر به اختیار خود. تا آنکه به اول آن اماکن رسیدم. به من گفتند که اینجا تا جزیره روافض مسافت سه روز است. پس مکث نکردم و رفتم تا به آن جزیره رسیدم که دیدم شهری است که در چهار جانب آن دیوار
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 449 *»
است و برجهای محکم و بلند دارد و با این، در کنار دریا است. پس از در بزرگ آن که آن را دروازه بربر میگفتند داخل شدم و در کوچههای آن مرور میکردم و از مسجد قریه سؤال میکردم و مرا نشان دادند و داخل مسجد شدم و آن را مسجد بزرگی یافتم که در جانب غربی آن بلد بود. پس در یک جانب مسجد نشستم تا آنکه قدری استراحت کنم. ناگاه دیدم که مؤذن اذان ظهر میگوید پس به صدای بلند حی علی خیر العمل را گفت و چون از اذان فارغ شد دعای تعجیل فرج از برای حضرت صاحبالامر و الزمان؟ع؟ کرد. پس مرا گریه دست داد. آنگاه مردم فوجفوج داخل شدند و بهسوی چشمه آبی که در زیر درخت جانب شرقی مسجد بود میرفتند و وضو میساختند و من به ایشان نگاه میکردم و شاد میشدم به سبب آنکه میدیدم وضو را به نحوی میساختند که از ائمه؟عهم؟ نقل شده است. و چون از وضو فارغ گردیدند، مرد خوشرویی که صاحب سکینه و وقار بود پیش رفت و داخل محراب شد و اقامه نماز فرمود و مردم در عقب او بهاستقامت صف بستند و او پیشنمازی ایشان کرد و نماز کاملی با ارکان منقوله از ائمه؟عهم؟ بر وجه نیکو بهعمل آوردند از فریضه و نافله و تعقیب و تسبیح. و من از شدت تعب سفر نتوانستم که نماز ظهر را با ایشان بهجای آورم. و چون از نماز فارغ شدند مرا دیدند که نماز نکردم با جماعت ایشان. این را بر من انکار کردند و همه ایشان متوجه من شدند و از حال من سؤال کردند که از اهل کجایی و چه
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 450 *»
مذهب داری و من احوال خود را به ایشان خبر دادم و گفتم که از اهل عراقم و مذهب آن است که من مردیام از مسلمانان و میگویم اشهد ان لاالهالااللّه وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. پس ایشان به من گفتند که این دو شهادت به تو فایده ندارد مگر نگاه داشتن خون تو؛ چرا آن شهادت دیگر را نمیگویی تا آنکه داخل بهشت گردی بیحساب؟ گفتم: کدام است آن شهادت دیگر؟ مرا راهنمایی کنید خدا شما را رحمت کند. پیشنماز ایشان گفت: شهادت دیگر آن است که گواهی دهی که حضرت امیرالمؤمنین و پادشاه متقیان و قاید و پیشوای دست و پا سفیدان، علی بن ابیطالب؟ع؟ با یازده فرزند امام از فرزندان آن حضرت؟عهم؟، اوصیای رسول خدای عز و علا و خلفای آن جناب بعد از او بلافصل که خداوند طاعت ایشان را بر بندگان خود واجب کرده است و ایشان را صاحبان امر و نهی قرار داده است و حجتهای خود گردانیده است بر خلق در زمین خود و امان از برای آفریدههای خود؛ زیرا که صادق امین، محمد؟صل؟ رسول رب العالمین خبر داده است خلق را به امامت ایشان از جانب سبحانه و تعالی و در شب معراج ندای عز و علا مشافهةً شنیده است که تصریح به امامت ایشان فرموده است در شبی که او را از آسمانهای هفتگانه بالا برده است و به مرتبه قاب قوسین او ادنی رسانیده است و هر یک از امامان را بعد از دیگری در آنجا
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 451 *»
نام برده است که صلوات و سلام خدا بر همه ایشان باد. پس چون این کلام را از ایشان شنیدم حمد خداوند سبحانه را بهجای آوردم و شادی بسیار برای من حاصل شد و از شادی، تعب سفر از من زایل شد و من به ایشان خبر دادم که من بر مذهب ایشانم. پس از روی مهربانی متوجه من گردیدند و در جانب مسجد برای من جایی تعیین نمودند و پیوسته متوجه احوال من بودند و در عزت و احترام من میکوشیدند تا مادامی که نزد ایشان بودم و پیشنماز ایشان شب و روز از من مفارقت نمیکرد. پس من کیفیت معاش اهل آن بلد را از ایشان سؤال کردم و پرسیدم که روزیِ ایشان از کجا میآید، زیرا که من مزرعهای از برای ایشان ندیده بودم. او گفت: روزی اهل این بلد از جانب جزیره خضراء و بحر ابیض که از جزیرههای اولاد حضرت صاحبالامر؟ع؟ است میآید. گفتم: در هر چند مدت میآید؟ گفت: در سال دو مرتبه. یک مرتبه این سال آمد، مرتبه دیگرش باقی است. گفتم: چقدر باقی است تا وقت آمدن ایشان؟ گفت: چهار ماه. و من بهسبب طول آن مدت محزون شدم و چهل روز نزد ایشان ماندم و شب و روز خدا را میخواندم که ایشان را زودتر بیاورد، با آنکه نزد ایشان معزّز و محترم بودم. پس در روز چهلم سینه من تنگ شد و بهسمت کنار دریا بیرون رفتم و بهسمت مغربی که گفتند از آن جانب میآید کشتی طعام ایشان نظر میکردم پس از دور شبحی دیدم که حرکت میکرد. و از بزرگ اهل بلد سؤال کردم که آیا در این دریا مرغ
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 452 *»
سفیدی هست؟ گفتند: نه، آیا چیزی دیدی؟ گفتم: بلی. پس ایشان شاد شدند و گفتند که این کشتیها از بلاد فرزند امام است که در هر سال میآید. پس بعد از اندک زمانی کشتیها آمدند و بر حرف ایشان این وقت آمدن ایشان نبود. پس کشتی بزرگ ایشان پیشتر آمد و آن کشتیهای دیگر نیز آمدند و همه آنها هفت کشتی بود. پس از کشتی بزرگ، مرد معتدلالقامه خوشروی نیکوهیئتی بیرون آمد و داخل مسجد شد و وضوی کامل که از اهلبیت؟عهم؟ منقول است ساخت و نماز ظهر و عصر را بهجا آورد و چون از نماز فارغ شد بهسوی من التفات کرد و مرا سلام کرد و من جواب سلام او را گفتم. پس به من گفت که چه چیز است اسم تو و گمان میکنم که اسم تو علی است. گفتم: راست گفتی. پس به من بهنحوی سخن میگفت که گویا مرا میشناسد و گفت: چه چیز است اسم پدر تو؟ گویا که فاضل باشد. گفتم: بلی. و من شک نداشتم که او از شام تا مصر رفیق ما بود. گفتم: ای شیخ، چه میدانستی اسم مرا و اسم پدر مرا؟ آیا با ما بودی از وقتی که از شام به مصر میرفتیم؟ گفت: نه. گفتم: از مصر تا اندلس با ما رفیق بودی؟ گفت: نه، به حق مولای من صاحبالامر؟ع؟ با تو نبودم. گفتم: از کجا دانستی اسم مرا و پدر مرا؟ گفت: بدان که در شهر صاحبالامر صلوات اللّه و سلامه علیه مرا خبر دادند به صفت و اصل تو و اسم و هیئت تو و اسم پدر تو و من رفیق توام و مأمورم که تو را با خود به جزیره خضراء برم. پس من از این
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 453 *»
سخن او شاد گردیدم که اسم من در میان ایشان مذکور است و عادت او چنین بود که هر وقتی که میآید در نزد ایشان زیاده از سه روز نمیماند و در این مرتبه یک هفته در میان ایشان مکث نمود و آن اجناسی را که آورده بود تحویل اهل آنها نمود و خطوط از ایشان گرفت چنانچه عادت او بود. آنگاه عازم سفر گردید و مرا با خود برداشت و تا شانزده روز به دریا سیر نمودیم. و در روز شانزدهم دیدم که آب دریا سفید است و من بسیار بر آن آب نظر میکردم. و شیخ محمد صاحب کشتی به من گفت که میبینم بر این آب بسیار نظر میکنی. گفتم: به جهت آن نظر میکنم که این آب به رنگ آب دریا نیست. گفت: این است بحر ابیض، یعنی دریای سفید و در اینجا است جزیره خضراء و این آب اطراف جزیره را مانند سور و دیوار احاطه کرده است از هر جانب آن و به حکم خدای تبارک و تعالی کشتی دشمنان و سنیان چون داخل این آب شود غرق گردد و هر چند که آن کشتیها در نهایت استحکام باشند و این به برکت مولا و امام ما حضرت صاحبالامر و الزمان؟ع؟ است. پس من از آن آشامیدم و آن را مانند فرات یافتم. پس از آن آب سفید گذشتیم و به جزیره خضراء رسیدیم، که خدا همیشه آن را آبادان دارد به اهلش. پس از کشتی بزرگ بیرون آمدیم و داخل جزیره شدیم و در آن جزیره، قلعهها و دیوارها و برجهای واسعه دیدیم که در کنار آن دریا بود و نهرهای بسیار در آن بود بر انواع فواکه و ثمار و در آن بازارها و حمامهای متعدده بود و اهل آن در
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 454 *»
نیکوترین زیّ و بها بودند. پس دل من از شادی پرواز میکرد. پس شیخ محمد مرا به منزل خود برد و استراحت کردیم و از آنجا مرا به مسجد جامع بزرگ برد و در آن مسجد جماعت بسیار دیدم و در وسط ایشان شخصی را دیدم که نشسته بود با سکینه و وقاری که وصف نتوانم نمود و مردم او را سید شمسالدین محمد عالم میگفتند و قرآن و فقه و اقسام علوم عربیت و اصول دین را نزد او فرا میگرفتند و فروع را او از جانب حضرت صاحبالامر صلوات اللّه و سلامه علیه مسئلهمسئله و قضیهقضیه و حکمحکم به ایشان خبر میداد و چون من در حضور او رسیدم برای من جا گشود و مرا در حوالی خود جای فرمود و از احوال من سؤال فرمود و گزارش راه را از من پرسید و به من فهمانید که همه احوال مرا به او خبر دادند و اینکه شیخ محمد رفیق من که مرا آورده است به امر سید شمسالدین عالم ـــ که خدا عمر او را طولانی گرداند ـــ بود. پس در یکی از زاویههای مسجد جای برای من مقرر نمود که این جای تو است هر وقت که راحت و خلوت خواسته باشی. پس من برخاستم و به آن موضع رفتم و تا عصر در آنجا راحت کردم. و آن کسی که موکل من بود به سوی من آمد و گفت: از جای خود حرکت نکن تا آنکه سید و اصحاب او نزد تو آیند، برای آنکه با تو شام خورند. گفتم: شنیدم و اطاعت کردم. پس اندک زمانی گذشت. سید سلمه اللّه با اصحابش آمدند و نشستند و سفره و زاد حاضر کردند. چون از خوردن فارغ شدیم، با سید به مسجد
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 455 *»
رفتیم برای نماز مغرب و عشاء. و چون از هر دو نماز فارغ شدیم، سید به منزل خود رفت و من به جای خود برگشتم و تا هجده روز در آنجا ماندم. پس در اول جمعهای که با او نماز کردم دیدم که سید دو رکعت نماز جمعه را به نیت وجوب کرد و چون از نماز فارغ شد، گفتم: ای سید من، دیدم که نماز جمعه را دو رکعت کردی به نیت وجوب. فرمود: بلی، برای آنکه شرطهای آن همه موجود است. پس با خود گفتم: شاید که امام؟ع؟ حاضر باشد. پس در وقت دیگر در خلوت از او سؤال کردم که آیا امام؟ع؟ حاضر بود؟ فرمود که نه، ولکن من نایب خاص آن حضرتم و به امر آن حضرت کردم. عرض کردم که ای سید من، آیا امام را دیدی؟ فرمود که نه، ولکن پدرم مرا حدیث کرد که او سخن امام؟ع؟ را میشنید و شخص او را نمیدید و جد من سخن امام میشنید و شخص او را میدید. عرض کردم که ای سید من، به چه سبب بعضی میبینند و بعضی نمیبینند؟ فرمود که ای برادر، حق سبحانه و تعالی فضل خود را به هر یک از بندگان خود که میخواهد میدهد و این از حکمتهای بالغه و عظمتهای قاهره حق سبحانه و تعالی است. (چنانکه حق تعالی مخصوص فرموده از بندگان خود انبیاء و مرسلین و اوصیاء منتجبین را و ایشان را علامتها. نسخه بحار) چنانکه حق تعالی جمعی از خلق خود را برگزیده است و ایشان را به نبوت و رسالت و وصایت مخصوص گردانیده است و ایشان را علامتها از برای خلق خود قرار داده و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 456 *»
حجتها از برای برایای خود گردانیده است و ایشان را وسیله قرار داده است بین ایشان و بین خود تا آنکه هر که هلاک گردد با بینه و دلیل هلاک گردد و هر که زنده گردد و هدایت یابد به دلیل و بینه زنده گردد و زمین را از حجت خالی نمیگرداند از برای لطفی که نسبتبه بندگان خود دارد و ناچار است از برای هر حجت از سفیر و واسطه که از جانب او به خلق رساند. پس سید سلمه اللّه تعالی دست مرا گرفت و به خارج شهر برد و به جانب باغستانها روانه شد. و چون نظر کردم نهرهای جاری و بساتین کثیره دیدم که مشتمل بود به انواع فواکه و میوههای نیکو و شیرین از انگور و انار و امرود و غیر آن که در عراق عجم و عرب و شامات به آن خوبی میوه ندیده بودم. پس در بین آنکه سیر میکردم از باغی به باغی دیگر، ناگاه مرد خوشرویی که دو برد سفید از پشم در بر داشت به ما مرور نمود و چون نزدیک رسید بر ما سلام کرد و برگشت و مرا از هیئت او خوش آمد و به سید سلمه اللّه تعالی گفتم که کیست این مرد؟ سید به من گفت که این کوه بلند را میبینی؟ گفتم: بلی. گفت: در بالای آن جای نیکویی هست و چشمه در آنجا از زیر درخت جاری میشود و از برای آن درخت شاخههای بسیار هست و در پیش آن درخت قبهای هست که به آجر بنا کردهاند و این مرد با رفیق دیگر خادم آن قبهاند و من در هر بامداد روز جمعه بدان مکان میروم و در آنجا امام؟ع؟ را زیارت میکنم و دو رکعت نماز به جای میآورم و ورقهای در آنجا مییابم که در
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 457 *»
آن ورقه نوشته است آنچه را که به آن محتاجم از محاکمه میان مؤمنان. پس هر چه در آن ورقه هست به آن عمل میکنم از جمعه تا جمعه دیگر. و سزاوار است از برای تو که به آن مکان روی و امام؟ع؟ را زیارت کنی. پس من به آن مکان رفتم و آن قبه را به آن نحو دیدم که وصف کرده بود و دو خادم را در آنجا دیدم و آنکه مرا با سید دیده بود تکریم نمود و آن دیگری مرا انکار نمود و آن رفیق گفت که من این را با سید شمسالدین عالم دیدم. پس او نیز به من التفات کرد و هر دو ایشان به من سخن گفتند و از برای من نان و انگور آوردند و من از آن غذا خوردم و از آب آن چشمه آشامیدم و وضو ساختم و دو رکعت نماز بهجا آوردم و از آن دو خادم سؤال کردم که شما امام؟ع؟ را دیدهاید؟ گفتند: دیدن آن حضرت ممکن نیست. ما اذن نداریم که خبر دهیم به احدی. پس از ایشان طلب کردم که از برای من دعا کنند و ایشان از برای من دعا کردند و از نزد ایشان برگشتم و از کوه فرود آمدم و داخل شهر شدم و به در خانه سید شمسالدین عالم رفتم. به من گفتند که سید به خانه شیخ محمدی رفته است که تو با او آمدی در کشتی. پس من به نزد شیخ محمد رفتم و رفتن خود را به آن کوه و انکار احد خادمین و سایر گذشتهها را برای او نقل کردم و او فرمود که انکار آن خادم تو را برای آن بود که از برای احدی غیر سید شمسالدین و امثال او رخصت نیست که به آن کوه بالا روند. پس من احوال سید شمسالدین سلمه اللّه را از او پرسیدم. او گفت که
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 458 *»
سید از فرزندان فرزند امام؟ع؟ است و میان سید و میان امام؟ع؟ پنج پدر فاصله است و او نایب خاص آن حضرت است به امری که از حضرت صاحبالامر صلوات اللّه و سلامه علیه رسیده است. پس شیخ صالح زینالدین علی بن فاضل مازندرانی مجاور غروی یعنی نجف اشرف ـــ که بر مشرف او باد سلام ـــ گفت که من از سید شمسالدین عالم ـــ که خدا طولانی گرداند بقای او را ـــ اذن گرفتم که بعضی از مسائل که محتاجم از او فرا گیرم و قرآن مجید را نزد او بخوانم و بعضی از علوم مشکله دینیه و غیر آن را از او بشنوم. گفت: هرگاه تو را ناچار است به این، اول ابتدا به خواندن قرآن عظیم نما و چون میخواندم به مواضع مختلفه آن میرسیدم، میگفتم که حمزه در اینجا چنین گفته است و کسائی چنین خوانده است و عاصم به این نحو قایل شده است و ابوعمرو و ابنکثیر چنین گفته است. سید سلمه اللّه فرموده است که ما اینها را نمیشناسیم، بهدرستی که قرآن بر هفت حرف نازل شده است پیش از هجرت از مکه تا مدینه. بعد از آن چون رسول خدا؟صل؟ حجةالوداع را بهجای آورد، روحالامین جبرئیل؟ع؟ نازل شد و گفت: یا محمد، قرآن را بخوان بر من تا آنکه به تو بشناسانم اوائل سوره و اواخر آن را و شأن نزول آن را. پس حاضر شد نزد آن حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب؟ع؟ و فرزندان او حضرت امام حسن و امام حسین؟عهما؟ و ابی بن کعب و عبداللّه بن مسعود و حذیفة بن الیمان و جابر بن عبداللّه
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 459 *»
انصاری و ابوسعید خدری و حسان بن ثابت و جماعت دیگر از صحابه. پس حضرت رسالت؟ص؟ قرآن را از اول تا آخر خواند و هر جای که اختلاف بود جبرئیل برای حضرت رسول بیان میکرد و حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه آن را در پوستی نوشت. پس جمیع قرآن به قرائت حضرت امیرالمؤمنین و وصی رسول ربالعالمین است. من گفتم: ای سید من، میبینم بعضی آیات را با بعضی دیگر مربوط به ماقبل و مابعد آن نیست و فهم من از آن قاصر است. گفت: بلی، امر چنین است که میگویی و باعث این امر آن است که چون سید بشیر محمد بن عبداللّه؟ص؟ از دار فانی به دار باقی رحلت فرمود، کردند آن دو نفر آنچه را که کردند از غصب خلافت ظاهریه، حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه همه قرآن را جمع کرد و در میان جامهای گذاشت و بهسوی ایشان آورد در مسجد و به ایشان فرمود که این است کتاب خداوند سبحانه که رسول خدای؟صل؟ مرا امر کرده است که آن را بر شما عرض کنم و حجت را بر شما تمام کنم که در روز قیامت در وقتی که من و شما را بر خدا عرض کنند بر شما عذری نباشد. پس فرعون این امت و نمرود این امت گفتند که ما محتاج به قرآن تو نیستیم. حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ به او فرمود بهتحقیق که حبیب من محمد؟ص؟ مرا به این سخن تو خبر داده است که تو خواهی چنین گفت و من خواستم حجت را بر شما تمام کنم. پس حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ با آن قرآن
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 460 *»
بهسوی منزل خود بازگشت و میگفت: خداوندا که خداوندی غیر تو نیست و تویی خداوند یکتا که شریک از برای تو نیست و ردکنندهای نیست از آنچه در سابق علم تو بود و مانعی از برای حکمت تو نیست و تو شاهد من باشی بر ایشان در روزی که عرض کرده میشویم. پس پسر ابوقحافه در میان مردم ندا کرد که هر که در نزد او آیهای از قرآن یا سورهای باشد باید آن را نزد ما آورد. پس ابوعبیدة بن الجراح و عثمان و سعد بن ابیوقاص و معویة بن ابیسفیان و عبدالرحمن بن عوف و طلحة بن عبداللّه و ابوسعید خدری و حسان بن ثابت و جماعت مسلمانان به نزد او آمدند و این قرآن را جمع کردند و آنچه از مثالب و مطاعن و اعمال شنیعه که بعد از حضرت رسول؟ص؟ از ایشان صادر شد و آن اعمال قبیح در قرآن بود، آنها را انداختند و از قرآن بیرون کردند و ازاینجهت این آیات باهم مربوط نیستند و قرآنی که حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه جمع کرد به خط خود محفوظ است نزد صاحبالامر؟ع؟. در آن قرآن هر چیزی هست، حتی ارش خراشی که در بدن کنند. و اما این قرآن پس شک و شبهه نیست که این کلام الهی است و چنین به ما رسیده است از حضرت صاحبالامر؟ع؟. شیخ فاضل، علی بن فاضل گفت که از سید شمسالدین سلمه اللّه مسائل بسیار فرا گرفتم که آنها زیاده از نود مسئله است و من آنها را در مجلدی جمع کردم و آن را فواید شمسیه نامیدم و مطلع نمیگردانم بر آنها مگر مؤمنان خالص را و تو زود است که
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 461 *»
آن را ببینی. پس در جمعه دوم که جمعه وسط ماه بوده است از نماز فارغ شدیم و سید سلمه اللّه در مجلس نشست که از برای مؤمنان افاده نماید. ناگاه صدای هرج و مرج و غوغای عظیمی از خارج مسجد به گوشم رسید و سید را از آن امر سؤال کردیم. فرمود که اینها امرای عسکر ما هستند که در هر جمعه، وسط ماه سوار میشوند و منتظر فرجند. پس من اذن گرفتم که بیرون روم و بدیشان نظر نمایم. مرا اذن داد و بیرون آمدم و به ایشان نظر کردم. دیدم که ایشان جماعت بسیارند و همه ایشان تسبیح و تحمید و تهلیل میگویند و دعاء میکنند از برای حضرت قائم به امر خدا و نصیحتکننده از برای خدا، یعنی حضرت محمد بن الحسن، مهدی، خلف صالح، حضرت صاحبالزمان صلوات اللّه علیه. پس به مسجد برگشتم به نزد سید سلمه اللّه و او به من فرمود که دیدی عسکر را؟ گفتم: بلی. فرمود که آیا شمردهای ایشان را؟ گفتم: نه. فرمود که عدد ایشان سیصد ناصر است و سیزده ناصر دیگر باقی است و خدا تعجیل نماید فرج را از برای ولی خود به مشیت خود. بهدرستی که او جواد و کریم است. گفتم: ای سید من، کِی خواهد فرج شد؟ گفت: ای برادر، علم این نزد خدای تعالی است و این معلق به مشیت حق سبحانه و تعالی است و گاه است که خود امام؟ع؟ این را نمیداند و از برای این آیات و علامات چند هست که دلالت بر خروج او میکند، از جمله آنها سخن گفتن ذوالفقار است و از غلاف بیرون آید و سخن گوید به زبان
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 462 *»
عربی ظاهر و گوید: برخیز ای ولی خدا، به اسم خدا بکش به من دشمنان خدا را. و دیگر از علامات سه ندا است که همه خلق آن را خواهند شنید؛ ندای اول آن است گوید ازفت الآزفة ای گروه مؤمنان، و ندای دوم الا لعنة اللّه علی القوم الظالمین لآلمحمد؟عهم؟ آن ظالمانی که ظلم به آلمحمد کردند، و علامت سیّم آن است که بدنی در پیش چشمه آفتاب ظاهر میشود و میگوید که خداوند عالم حضرت (صاحبالامر محمد بن الحسن مهدی را. نسخه بحار) را فرستاده است و او است مهدی پس سخن او را بشنوید و امر او را اطاعت کنید. گفتم: ای سید من، مشایخ ما حدیثی از حضرت صاحبالامر؟ع؟ روایت کردهاند که آن حضرت فرمود که هر که در غیبت کبری گوید که من آن حضرت را دیدم بهتحقیق که دروغ گفته است. پس با این چگونه در میان شما کسی هست که میگوید که من آن حضرت را دیدم؟ گفت که راست میگویی. آن حضرت این سخن را فرمود در آن زمان بهسبب بسیاری دشمنان از اهلبیت و خویشاوندان خود و غیر ایشان از فراعنه زمان از خلفای بنیعباس حتی آنکه شیعیان در آن زمان یکدیگر را منع میکردند از ذکر کردن احوال او و اکنون زمان طولانی گردیده است و دشمنان از او مأیوس گردیدند و بلاد ما از آن ظالمان و ظلم ایشان دور است و به برکت آن حضرت دشمنان نمیتوانند که به ما برسند. از سخن سید شمسالدین چنین مفهوم میشود که بعضی از اهل آن ولایت در
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 463 *»
غیبت کبری امام؟ع؟ را گاهی میبینند. گفتم: ای سید من علماء شیعه حدیثی از امام؟ع؟ روایت کردهاند که آن حضرت خمس را بر شیعیان خود مباح فرمود. آیا شما در این باب روایتی از او ذکر کردهاید؟ فرمود که بلی، آن حضرت رخصت داده است و خمس را مباح کرده است از برای شیعیان خود از فرزند علی؟ع؟ و فرمود که بر ایشان حلال است. عرض کردم که آیا شیعیان از آن کنیز و غلام بخرند از سبی عامه؟ گفت: از سبی عامه و غیر عامه؛ زیرا که آن حضرت؟ع؟ فرمود که با ایشان معامله کنید با آن چیزی که ایشان معامله میکنند و این دو مسئله زیاده بر آن نود مسئله است. و سید سلمه اللّه فرمود که حضرت قائم؟ع؟ از مکه بیرون میآید در ما بین رکن و مقام در سال طاق. پس باید که مؤمنان انتظار برند. عرض کردم که ای سید من، دوست دارم که در جوار شما باشم تا آنکه خدا آن حضرت را اذن دهد بر ظاهر شدن. گفت: ای برادر، حضرت پیشتر مرا امر کرده است که تو را برگردانم بهسوی وطن تو و ممکن نیست از برای من و تو مخالفت آن حضرت. بهدرستی که تو صاحبعیالی و مدت مدیدی هست که از ایشان غائب گردیدهای و جایز نیست از برای تو زیاده از این از ایشان دوری کنی. پس من از این سخن متأثر گردیدم و گریستم و گفتم: ای مولای من، آیا جایز است که در امر من رجوع به آن حضرت نمایی و التماس کنی شاید که مرا رخصت ماندن دهد. فرمود که مراجعه در امر تو جایز نیست. گفتم: مرا اذن میدهی آنچه را دیدم
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 464 *»
حکایت کنم؟ گفت: باکی نیست اینکه حکایت کنی از برای مؤمنان تا آنکه مطمئن گردد دلهای ایشان مگر فلان و فلان امر و تعیین نمود چند چیز را که آنها را نگویم. عرض کردم که ای سید من، آیا ممکن هست نظر کردن بهسوی جمال و بهاء آن حضرت در این زمان. فرمود: نه، بدان ای برادر که هر مؤمن مخلص را ممکن است امام؟ع؟ را ببیند و نشناسد. گفتم: ای سید من، از جمله بندگان مخلص آن حضرت هستم و آن جناب را ندیدهام. فرمود که تو دیدی آن حضرت را دو مرتبه؛ یک مرتبه وقتی که به سرّمنرأی میرفتی و آن اول مرتبه رفتن بود بهسوی سرّمنرأی و رفیقان تو پیش رفتند تو در عقب ماندی. پس به نهری رسیدی که آب در آن نبود. در آن وقت سوارهای را دیدی بر اسب شهبا سوار بود و در دست او نیزه بلندی بود که سر آن نیزه آهن دمشقی بود. چون او را دیدی ترسیدی از برای رخت خود. چون به نزدیک تو رسید فرمود که مترس، برو که رفیقان تو انتظار تو میبرند در زیر درخت. پس مرا بهخاطر آورد واللّه آنچه که بوده است. عرض کردم که ای سید من، چنین بود که فرمودی. گفت: مرتبه دیگر وقتی بود که از دمشق بیرون آمده بودی و بهسوی مصر میرفتی با شیخ اندلسی خود و از قافله بازماندی و در آن وقت بسیار ترسیدی، پس به سوارهای برخوردی که بر اسبی سوار بود که پیشانی و دست و پای آن اسب سفید بود و در دست آن سوار نیزه بود و به تو فرمود برو و مترس و برو بهسوی قریهای که بهجانب راست تو است و امشب نزد
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 465 *»
ایشان بخواب و ایشان را به مذهب خود خبر ده و از ایشان تقیه مکن که ایشان با اهل قریههای چند که در جنوب دمشق است همه مؤمنان مخلصند و دوست دوستان علی بن ابیطالب و ائمه معصومین؟عهم؟ از ذریه اویند. ای پسر فاضل، آیا چنین بود؟ عرض کردم که بلی، من به نزد اهل قریه رفتم و شب نزد ایشان خوابیدم و مرا عزت نمودند و ایشان را از مذهب ایشان سؤال نمودم، بیتقیه گفتند که ما بر مذهب امیرالمؤمنین و وصی رسول ربالعالمین علی بن ابیطالب و ائمه طاهرین؟عهم؟ از ذریه اوییم. به ایشان گفتم که شما از کجا این مذهب را قایل شدهاید و کی به شما رسانیده است؟ گفتند: ابوذر غفاری؟رض؟ در وقتی که عثمان او را از مدینه دور کرده بود و به شام فرستاده بود و معاویه او را بر زمین ما فرستاده بود، پس این برکت از او به ما رسید. و چون صبح شد خواستم که به قافله رفقای خود ملحق گردم دو نفر همراه من کردند و مرا به قافله رسانیدند بعد از آنکه مذهب خود را به ایشان خبر دادم. پس عرض کردم: ای سید من، آیا امام؟ع؟ حج میکند در هر مدتی بعد از مدتی؟ گفت: ای پسر فاضل، تمام دنیا از برای مؤمن یک گام است. پس چگونه خواهد بود از برای کسی که دنیا بهپا نمیشود مگر به برکت وجود او و وجود آبای او؟عهم؟. بلی، حج میکند در هر سال و زیارت میکند پدران بزرگوار را در عراق و مدینه و طوس علی مشرفیها السلام و به زمین ما بر میگردد. پس سید شمسالدین مرا تحریص کرد که زود برگردم بهسوی
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 466 *»
عراق و در بلاد مغرب اقامه ننمایم و به من گفته است که بر دراهم ایشان این کلمات نوشته است: لاالهالااللّه محمد رسولالله علی ولیاللّه محمد بن الحسن قائم بامراللّه؛ یعنی نیست خدایی مگر خداوند یگانه و محمد؟ص؟ رسول و فرستاده خدا است و علی ولی و دوست خدا است و محمد بن الحسن؟ع؟ بهپادارنده امر خدا است. و سید پنج درهم از آن دراهم به من عطاء نمود و من از برای برکت آنها را نگاه داشتم. سید سلمه اللّه مرا با آن کشتیهایی که آمده بودم برگردانید، تا آنکه رسیدم به آن بلده از بربر که اول مرتبه به آنجا داخل شده بودم و گندم و جو به من داده بود و من آنها را در آن بلد به صد و چهل اشرفی فروختم و متوجه طرابلس که یکی از شهرهای مغرب بود گردیدم و از راه اندلس نرفتم برای امتثال امر سید شمسالدین عالم ـــ که خدا عمر او را طولانی گرداند ـــ و از آنجا با حاج مغربی به مکه رفتم و حج کردم و به عراق برگشتم و میخواهم که در مدت عمر خود در نجف بمانم تا آنکه مرگ مرا در رسد. و شیخ زینالدین علی بن فاضل مازندرانی گفت: من ندیدم که در آنجا احدی از علماء امامیه را نام برند مگر پنج نفر که ایشان سید مرتضی موسوی و شیخ ابوجعفر طوسی و محمد بن یعقوب کلینی و ابنبابویه و شیخ ابوالقاسم جعفر بن اسماعیل حلی یعنی محقق رحمة اللّه علیهم. و ایضاً شیخ مذکور شیخ علی بن فاضل گفت: از آن وقتی که در آن بقعه مقدسه بودم تا این وقت که در حله که از برای شما نقل میکنم مدت
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 467 *»
هشت سال و نیم شده و چون شیخ علی بن فاضل از حله بیرون رفت شنیدم که چند وقتی در مسجد سهله اقامه نمود بهسبب وعدهای که به او شده بود و مولد و موطن شیخ علی بن فاضل در اقلیم مازندران از بلدهای بود که آن را ابریم میگویند و اللّه الهادی.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 468 *»
|
f
اکنون که حدود بیست سال از زمان این بحثها میگذرد، این پیشبینی به وقوع پیوسته و معلوم شده که بیشتر حوادث مطرحشده آن زمان، افسانهسازی و خیالپردازی روزنامهنگاران و داستاننویسان ماجراجو که کارشان یک کلاغ چهل کلاغ کردن واقعیات است، بوده از قبیل:
که رستم یلی بود در سیستان | منش کردهام رستم داستان |
به این منظور که بازار فروش اینگونه مجلات و کتابها را تا رسیدن کالای بعدی و سوژه جدید داغ نگاه دارند. متأسفانه برخی از نویسندگان بیتجربه شیعه هم از این آلودگی مصون نمانده و دایه دلسوزتر از مادر شده خواستند به دین خدمتی کرده باشند، از باب «زاد فی الطنبور نغمة اخری»، چاشنی شیعی به آن افسانهها زده، آنها را با دو داستان مازندرانی و انباری درباره جزیره خضراء و بلاد اولاد صاحبالزمان؟عج؟ تطبیق نمودند و به این وسیله، توجه مشتاقان اینگونه مباحث را جلب کردند و ندانسته عامل فروش بیشتر آن کتابهای داستاننویسان غربی در ممالک شیعهنشین شدند. نتیجه این پژوهشهای بیاساس درازتر شدن زبان طعن و استهزاء مخالفان شیعه بود که در مقالات خود نوشتند:
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 469 *»
«شیعه امامش را در سرداب گم کرد و در مثلث برمودا پیدا کرد»، و نیز شرمساری و سرافکندگی این پژوهشگران دلسوز نوآور، و بدبین شدن جوانان روشنفکر شیعه به پژوهشهای حوزوی و حتی مرجعیت.
این پژوهشگران گویا مقصود اصلی از غیبت امام ـــ علیه السلام و عجل اللّه تعالی فرجه ـــ و مصالح و حکمتهای آن را از خاطر برده بودند که در مقام اثبات جایگاه و یا پناهگاه امام؟ع؟ برآمدند و در دنیا جایی را مناسبتر از جزایر برمودا نیافتند و به این تطبیق رسوا پرداختند و بر بیاعتباری آن دو داستان افزودند. غافل از اینکه اگر امام؟ع؟ در هر نقطهای از این زمین پهناور، چه در خشکی و چه در دریا، جایگاه و یا پناهگاهی برای خود و فرزندان و اصحاب خود انتخاب کند و با غرق کردن کشتیها و سقوط دادن هواپیماها آن محل را از دسترس مردم محافظت نماید و دولتها با نیروهای جنگنده برای ویرانی آن محل بسیج شوند و امام؟ع؟ مرتب با اعجاز از آن محلّ و ساکنان آن، به شکل حوادث مثلث برمودا، حراست و حفاظت فرماید و این کارها را نشانه وجود خود و حیات و تصرف و تسلط خود قرار دهد، با مقصد اصلی غیبت و مصالح و حکمت های آن منافات پیدا میکند و به گفته ملاها «نقض غرض» خواهد بود. زیرا مقصد اصلی و مصلحت کلی و حکمت مهم غیبت کبری آزمایش مردم است. امام عسکری؟ع؟ فرمود: ان ابنی هو القائم من بعدی، و هو الذی یجری فیه سنن الانبیاء؟عهم؟ بالتعمیر و
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 470 *»
الغیبة حتی تقسو قلوب لطول الامد و لایثبت علی القول به الا من کتب اللّه عزوجل فی قلبه الایمان و ایده بروح منه([117]) (پس از من فرزندم قائم [صاحب امر و امام و ولی] است و او است که سنتهای پیامبران دربارهاش جریان مییابد، عمر درازی خواهد داشت و غائب خواهد شد. [در غیبت طولانی او] دلهایی بهواسطه طولانی شدن آن [و نبودن نشانه ظاهری از او] سخت و تیره میشود. و بر اعتقاد به او کسی پابرجا نخواهد ماند، مگر کسی که خدا در دل او ایمان را ثابت قرار دهد و او را به روحی از خود مدد فرماید).
انسان دیندار، نظر به اینکه دلش از فروغ ایمان روشن است و به تأییدات الهی مؤید میباشد، غیبت امام؟ع؟ و ظهور او برایش یکسان است. و چون میداند که غیبت آن بزرگوار به حکمت الهی است، کوتاه بودن یا دراز بودن مدت آن، برایش بیتفاوت است. او با دینداری و احترام به حدود دین، گوهر ایمان خود را از چنگ ربایندگان آن، انسی و جنی، نگاه میدارد و از آن کاملاً مراقبت مینماید. طولانی شدن غیبت و مشهود نبودن نشانه ظاهری از آن بزرگوار، دل او را سخت و تیره نمیسازد. او با خیال آسوده با معاصی خو نمیگیرد، در اعتقادش به امامت آن حضرت رخنه پیدا نمیشود، ازاینجهت امام خود را حاضر و ناظر و شاهد و متصرف میداند.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 471 *»
پس ریشه اساسی این پژوهشهای بیاساس غفلت این پژوهشگران از این اصل اصیل دینی و غرض مهم و بُعد آزمایشی غیبت بوده است و برای آنکه بیاساس بودن این تحقیقات یا تطبیقات بیشتر روشن شود به این نکات توجه کنید:
1) اکنون آن منطقه، منطقه امنی شناخته شده و کشتیها و هواپیماها از آن به راحتی عبور میکنند، چه باربری و چه مسافرتی و حتی تفریحی، که مردم، با خیال آسوده، برای تفریح به سواحل جزایر برمودا مسافرت میکنند و پس از چند روز خوشگذرانیهای سراسر فسق و فجور، بدون دغدغه آن حوادث ناگوار، به خوشی و سلامتی بر میگردند.
2) تحقیقات آماری، بهخصوص آنچه از طرف مؤسسه «لویدز» منتشر شده، نشان میدهد که اینگونه حوادث در همهجای دنیا پیش میآید. بلکه اگر نسبت به میزان تردد وسائل نقلیه (کشتیها یا هواپیماهای مختلف) در هر منطقه در نظر بگیریم، مناطقی هستند که در آنها خیلی بیشتر از مثلث برمودا اینگونه حوادث رخ میدهد. مانند منطقهای که در جنوب شرقی مجمعالجزایر ژاپن وجود دارد که آنجا بهواسطه کثرت وقوع اینگونه حوادث به مثلث شیطان مشهور شده است. منطقه مثلث برمودا هم، نظر به اینکه محل عبور بسیاری از خطوط کشتیرانی و گذرگاه خطوط هوایی میباشد، نسبتبه جاهای دیگر اینگونه اتفاقات بیشتر پیش میآید و این چیزی است کاملاً
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 472 *»
طبیعی. ولی به دست رسانههای عمومی که میافتد، برای جلب توجه مردم شاخ و برگ پیدا میکند و بهصورت غیرطبیعی از آب در میآید.
3) برای توجیه بسیاری از حوادث این منطقه، پژوهشگران عللی کاملاً طبیعی مطرح کردهاند که برخی از آنها را در اینجا نقل مینماییم:
الف) پدید آمدن میدانهای مغناطیسی خیلی قوی در این منطقه (مثلث برمودا) و جنوب شرقی ژاپن ــ که فقط این دو منطقه کره زمین محل انطباق شمال حقیقی و شمال مغناطیسی میباشند ــ میتواند اختلال در آلات مغناطیسی و قطبنماها را توجیه نماید.
ب) وجود طوفانها و گردبادهای خیلی شدید استوایی که از تداخل جریان آب گرم گلفاستریم حاصل میشود و امواجی ایجاد میکند که گاهی به ارتفاع سی متر میرسد، که در مدت خیلی کمی پدید میآید و بعد از چند ساعت ناپدید شده و دریا به حال آرام باز میگردد.
ج) انتشار تودههای عظیم هیدرات متان از بستر اقیانوس، در بعضی قسمتهای این منطقه، که با کاهش چگالی آب میتواند کشتی بزرگی را به قعر اقیانوس بکشد یا باعث خفگی سرنشینها بشود. و همین گازها با صعود از سطح دریا و انتشار در فضا میتوانند موتورهای هواپیما را از کار بیندازند. اگرچه این اتفاق بهندرت و فقط در بعضی رگههای خاص اتفاق میافتد، اما میتواند یک یا چند حادثه از آن حوادث را توجیه کند.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 473 *»
د ) در این منطقه، اگرچه عمق آبهای ساحلی نهایت به چهل متر میرسد، با گذشتن از لبه ساحلی (پله قارهای) این عمق به چندین کیلومتر میرسد بهطوری که عمیق ترین نقطه اقیانوس اطلس که حدود نه کیلومتر عمق دارد، در حاشیه همین مثلث برمودا میباشد. و این مطلب یافت نشدن کشتیها و هواپیماهای غرقشده را میتواند بهخوبی توجیه نماید؛ زیرا آنها به قعر این چاله اقیانوس فرو میروند و پیداکردن آنها اگر غیر ممکن نباشد با دشواریهای فراوانی روبهرو است و نوعاً قابل بازیابی نیستند.
البته برخی از این علل طبیعی در آن زمان به صورت فرضیه و احتمال مطرح بوده و نویسنده کتاب جزیره خضراء به گمان خود، آنها را با این دو اشکال تخطئه کرده است:
- یکی از آن فرضیهها را نام میبرد و بر آن اشکال میکند به اینکه: «پس چرا نتیجه این فرضیه خاص برای فلان کشتی یا فلان هواپیما رخندادهاست؟»
- خود اختلاف فرضیهها نشان میدهد که دانشمندان در توجیه حوادث برمودا درماندهاند.
پاسخ اشکال اول او این است که بدیهی است که تمام حوادث عامل واحدی ندارند. برای هر حادثه طبیعی ممکن است یک یا چند پدیده علت طبیعی باشد و آن پدیدهها هم گاهگاهی اتفاق میافتد
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 474 *»
و نباید انتظار داشت که برای تمام حوادث ضبطشده علّت واحدی در کار باشد. مشخص است که چون نویسنده میخواسته همه آن حوادث را با داستان جزیره خضراء منطبق سازد، در جستجوی علت واحدی بوده است.
پاسخ اشکال دوم او این است که نویسنده ظاهراً از روش علمی برای توجیه حوادث آگاهی نداشته است. زیرا این روش بر ارائه فرضیههایی مبتنی است که براساس مشاهدات اولیه باشد و سپس با آزمایشهای متعدد، در شرایط متعدد، فرضیههای اولیه تقویت و یا تضعیف میشوند و در نهایت به پذیرش یک یا چند نظریه در آزمایشهای نهایی میانجامد. ولی در مورد مثلث برمودا حوادثی مطرح است که مجموعه معتبر آنها از عدد انگشتان دست تجاوز نمیکند. بقیه آن حوادث مشهور، طبق آمار موثق مؤسسه لویدز لندن، مربوط به نقاط دیگر اقیانوس اطلس است، نه مثلث برمودا. آن تعداد معتبر هم به داستانهای راست و دروغ پلیسی آمیخته شده است. مانند این قسمت: «خلبان هواپیمای پرواز ــ 19 که نقش اصلی سناریوی حوادث برمودا را بازی میکند، پرواز دومش را در این منطقه انجام میداده و با اوضاع جوی این منطقه آشنایی نداشته و طبق برخی بازجوییها که از همقطارانش شده، در حالت خماری بعد از مستیاش بوده و آمادگی پرواز نداشته و ابتداءً از انجام مأموریت امتناع میورزد.»
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 475 *»
آیا یکچنین حوادثی را میتوان مبنای اثبات فرضیههای علمی قرار داد؟ و آیا میتوان انتظار داشت که یک نظریه علمی که همه این حوادث گوناگون را توجیه نماید بهدست آورد؟ معلوم است که اصولاً روش علمی با اینگونه توجیهها و نظریهپردازیها مغایرت دارد. بهخصوص که عمده این حوادث در یک دوره خاصی رخ داده است و حوادث غیرتکراری را نمیتوان در معرض قوانین علمی قرار داد، ازاینرو هرچه مطرح شود نظریه و احتمال خواهد بود.
در این زمان، با پیشبینی اوضاع جوی و اقیانوسی و ممانعت از پرواز هواپیماها و حرکت کشتیها در اوقات طوفانی و اختلالات جوی و تلاطمهای اقیانوسی و تعیین خط سیر آنها، این وسایل نقلیه بدون واهمه از مثلث برمودا عبور میکنند و تحقیق تطبیقی مثلث برمودا با جزیره خضراء همانند قربانیان حوادث برمودا به قعر اقیانوس فراموشی رفته است.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 476 *»
|
f
در روایاتِ زندگیِ امامِ زمان؟عج؟، این روایت نیز ذکر شده است.
عن علی بن ابراهیم بن مهزیار الذی کان خادماً له؟ع؟ ان الحسن العسکری کان یأمرنی باحضار حجّةاللّه من السرداب و انا احضره عنده و هو یأخذه و یقبّله و یتکلّم معه و هو یجاوب اباه بذلک و هو یشیر الیّ بردّه و اردّه الى السرداب. حتّى انّه؟ع؟ امرنی باحضاره یوماً من الایام. فقال؟ع؟: یا ابنمهزیار ائتنی بولدی حجّةاللّه. فأتیت به الیه من السرداب، فاخذه منّی و اجلسه فی حجره و قبّل وجهه و تکلّم معه بلغة لااعرفها و هو یجاوب اباه بتلک اللغة. فامرنی بردّه الى محلّه و مکانه. فذهبت به و رجعت الى العسکری؟ع؟. ثمّ رأیت اشخاصاً من خواصّ المعتمد العبّاسی عند الامام؟ع؟ یقولون: انّ الخلیفة یقرئک السلام و یقول: بلغنا ان اللّه عزّوجلّ اکرمک بولد و کبر فلم لاتخبرنا بذلک لکی نشارکک فی الفرح و السرور؟ و لابدّ لک ان تبعثه الینا فانا مشتاقون الیه.
قال ابنمهزیار: لمّا سمعت منهم هذه المقالة فزعت و تضجرت و تفجرت و اضطرب فؤادی. فقال الامام: یا ابنمهزیار، اذهب بحجّةاللّه الى الخلیفة. فزاد اضطرابی و حیرتی، لانی کنت متیقّناً انّه اراد قتله. فکنت اتعلّل و انظر الى سیدی و مولای العسکری؟ع؟ فتبسّم فی وجهی و قال:
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 477 *»
لاتخف اذهب بحجّةاللّه الى الخلیفة. فاخذتنی الهیبة و رجعت الى السرداب فرأیته یتلألأ نوره کالشمس المضیئة فماکنت رأیته بذلک الحسن و الجمال، و کانت الشامة السوداء فی خدّه الایمن کوکباً درّیّاً. فحملته على کتفی و کان علیه برقع، فلمّا اخرجته من السرداب تنوّرت سامراء من تلک الطلعة الغرّاء و سطع النور من وجهه الى عنان السماء و اجتمع الناس رجالاً و نساءً فی الطرق و الشوارع و صعدوا على السطوح فانسدّ الطریق علیّ فلماقدر على المشی الى ان صار اعوان الخلیفة یبعدون الناس من حولی حتّى ادخلونی دار الامارة.
فرفع الحجاب فدخلنا مجلس الخلیفة فلمّا نظر هو و جلساؤه الى طلعته الغراء و الى ذلک الجمال و البهاء اخذتهم الهیبة منه فتغیّرت الوانهم و طاش لبهم و حارت عقولهم و خرست السنتهم، فصار الرجل منهم لایتکلّم و لایقدر انیتحرّک من مکانه، فبقیت واقفاً و النور الساطع و الضیاء اللامع على کتفی. فبعد برهة من الزمان قام الوزیر و صار یشاور الخلیفة فاحسست انّه یرید قتله فغلب علیّ الخوف من اجل سیّدی و مولای، فاذا بالخلیفة اشار الى السیّافین ان اقتلوه، فکل واحد منهم اراد سلّ سیفه من غمده، فلمیقدر علیه و لمیخرج السیف من غمده و قال الوزیر: هذا من سحر بنیهاشم و لیس هذا بعجیب ولکن مااظن انّ سحرهم یؤثر فی السیوف التی فی خزانة الخلیفة، فامر باتیان السیوف من الخزانة فاتیت فلمیقدروا ایضاً على اخراجها من اغمادها، و جاءوا بالمواسی و السکاکین فلم یقدروا على فکّها.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 478 *»
ثمّ امر الخلیفة باشارة من الوزیر بالاسود الضاریة من برکة السباع، فاتی بثلاثة من الاسود الضاریة و السباع العادیة فاشار الىّ الخلیفة و قال: القه نحو الاسود. فحار عقلی و طاش لبّی و قلت فی نفسی: انّی لاافعل ذلک و لو انّی اقتل. فقرب عجل اللّه فرجه من اذنی فقال لی: لاتخف و القنى. فلمّا سمعت من سیدی و مولای ذلک القیته نحو الاسود بلاتأمّل فتبادرت و تسابقت الاسود نحوه و اخذوه بایدیهم فی الهواء و وضعوه على الارض برفق و لین و رجعوا الیّ القهقرى مؤدّبین کانّهم العبید بین یدی الموالی واقفین. ثمّ تکلّم واحد منهم بلسان فصیح، و شهد بوحدانیة الباری عزّ شأنه و برسالة النبی المصطفى؟ص؟ و بامامة علی المرتضى و الزکی المجتبى و الشهید بکربلاء و عن الائمّة واحداً واحداً، ثمّ قال: یا ابنرسولاللّه لی الیک الشکوى فهل تأذن لی؟ فاذن له، فقال: انّی هرم و هذان شابّان فاذا جیء الینا بطعمة مایراعیانی و یأکلان الطعمة قبل ان اکمل فابقى جائعاً، قال عجل اللّه فرجه: مکافأتهما انیصیرا مثلک و تصیر مثلهما. فلمّا قال هذا الکلام فاذا صار کما قال و صارا کما اراد فعرض لهما الهرم و عاد له الشباب ماشاءاللّه. فلمّا رأى الحاضرون کبّروا جمیعاً من غیر اختیار و فزع الخلیفة و من کان معه و تغیّرت الوانهم، فامر بردّه الى ابیه العسکری؟ع؟. فعدت ضاحکاً شاکراً للّه حامداً له. فأتیت به الى ابیه و قصصت علیه القصّة فامرنی بردّه الى السرداب فذهبت به.([118])
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 479 *»
|
f
از برکات و عنایات حضرت بقیةالله علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه، اخیراً مجموعهای خطی از آقابزرگ طهرانی با عنوان مجموعة رجالیة و تاریخیة، بهکوشش عتبه مقدسه عسکریین؟عهما؟، در سال 1438 ق منتشر گردیده که در آن از کتابی نام میبرد به نام مرآة الصفا فارسی، که مؤلف آن «المولی المفسّر ابیالحسن علی بن الحسن الزواری» است. این کتاب بهطور مبسوط درباره «حجّ» نوشته شده و مؤلف آن را در «سلطانیه» تألیف کرده و به خط «هدایة بن نورالله» میباشد. مؤلف این کتاب در سال 951 از تألیف آن فراغت یافته و کتاب را بر یک مقدمه و پنج فصل و یک خاتمه تنظیم نموده است.
آقابزرگ طهرانی درباره مطالب این کتاب نوشته است: «فالمقدمة فیما یتعلق بالکعبة و القبلة للبلاد و الفصول فی مناسک الحج و الخاتمة مزار مبسوط فی اربعةعشر مطلباً بعدد المعصومین. و المطلب الرابععشر فی زیارة الحجة؟ع؟ فی مقامه الذی غاب فیه و هو السرداب بسامراء و لفظه “زیارت مقام صاحبالزمان که در آنجا غائب شده و آن سردابی است در مشهد عسکریین”». آقابزرگ طهرانی پس از نقل این عبارت
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 480 *»
چنین نوشته است: «و هذا التعبیر هو اُمّ الاشتباه المشهور».([119])
بنابر گزارش آقابزرگ طهرانی این کتاب 622 سال بعد از غیبت کبریٰ نوشته شده و صراحت دارد در اینکه حضرت؟ع؟ در این سرداب غائب شدهاند و قطعاً مراد مؤلف، که عالمی از علمای شیعه اثناعشری بوده، همین سرداب مشهور و معروف است که شیعیانْ آن حضرت؟ع؟ را در آن زیارت میکنند و آن را سرداب غیبت مینامند. و بدیهی است که مقصود مؤلف سرداب منزل حضرت عسکری؟ع؟ که در تاریخ حضرت مهدی؟ع؟ نام برده شده نمیباشد. پس مطابق حکایت منقول از شیخ بزرگوار/ مراد و مقصود مؤلف کتاب مرآة الصفا همین سرداب مشهور بوده است و مؤیّد آن حکایت میباشد و سرّ و علت نامیده شدن این سرداب به «سرداب غیبت» هم روشن میشود. بهخصوص تعبیر مؤلف از این سرداب به «مقام صاحب الزمان» کاملاً ادعاء ما را ثابت مینماید؛ زیرا دأب و روش شیعه بر این بوده که در هر جایی که از امامی از امامان؟عهم؟ اثری و نشانی باشد آنجا را مقام آن امام مینامند. مانند مقامات مبارکه مسجد کوفه و مانند مقامات مبارکه مسجد سهله و مانند مقامات بعضی از امامان؟عهم؟ در نجف اشرف یا در کربلاء معلّیٰ.
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 481 *»
با این توضیح، اشتباه آقابزرگ طهرانی هم روشن میشود که نوشته «و هذا التعبیر هو اُمّ الاشتباه المشهور» زیرا گمان کرده مراد و مقصود مؤلف مرآة الصفا همان سردابی است که در منزل حضرت عسکری؟ع؟ بوده و در تاریخ حضرت مهدی؟ع؟ نقل شده است و نامیدنِ آن سرداب به سرداب غیبت قطعاً اشتباه است که متأسفانه شهرت یافته است و آقابزرگ طهرانی این تعبیر را ریشه و اصل این اشتباه قلمداد نموده است. خداوند از او بگذرد و به آقا محمدصادق موسوی هم جزای خیر عنایت فرماید که در تحقیقات خود به این مجموعه دست یافته است.
ناگفته نماند که آقابزرگ طهرانی در گزارش دیگری در همین مجموعه، درباره این کتاب مرآة الصفا نوشته است: «مرآة الصفا فی المزار فی اربعةعشر مطلباً آخرها لزیارة مقام الحجّة الذی غاب فیه، و فی کلامه هذا مسامحة و مراده المکان الذی لمیر بعده بحیث یعرف شخصه»([120]) در این گزارش، محترمانهتر نوشته و به گمان خود خواسته کلام مؤلف را توجیه کند که مرادش این است که حضرت؟ع؟ پس از آن، بهطوریکه شناخته بشوند دیده نشدند.
آنچه تعبیر مؤلف مرآة الصفا را تأیید میکند، که با حکایت منقول از شیخ بزرگوار/ هم مطابقت دارد، مطالبی است که از
«* کاوشی در کیفیت غیبت صفحه 482 *»
علماء عامّه درباره «سرداب غیبت» نقل کردیم که شیعیانِ آن زمان، برای باقی ماندن این معجزات حضرت مهدی علیه السلام و عجل الله تعالی له الفرج، مانند شبیهخوانیهای عاشورائی، نزد این سرداب مقدس غیبت، در روزهای جمعه اجتماع مینمودند و بهمنظور نمادِ هنگامۀ ظهور حضرت؟ع؟، به آن بزرگوار متوسل میشدند و اسبی را هم آماده مینمودند و انتظار خود را برای ظهور آن حضرت؟ع؟ اظهار میکردند و تا زمان سلطنت سلیم بن خان از بنیعثمان ادامه داشته و او مانع انجام این مراسم گردید و مغرضان از علماء عامّه از این مراسم مانند مراسم عزاداری شیعیان انتقاد کرده و میکنند. فذرهم فی طغیانهم یعمهون.
([1]) رجوع شود به بخش ضمیمهها، شماره 14
([4]) گرچه این نوع تلاشها بیمورد است؛ زیرا فایدهای که ندارد بماند، چهبسا مضرّ هم باشد. و اگر فردا اسرار این قسمت از اقیانوس اطلس حل شود، در صورتی که این اسرار واقعیت داشته باشد، و از نظر پژوهشگران علل طبیعی آن روشن گردد و روزی بشر بتواند آن منطقه را هم مسخر سازد، آنگاه چقدر این تلاشها مسخرهآمیز بهنظر خواهد رسید. امری که خداوند متکفل آن است به این دلسوزیهای بیجا نیازمند نمیباشد. تعجب از این جوانان نورسته نیست، تعجب از آن پیرمردانی است که مدعی مرجعیت بوده و بر یکچنین تلاشها و پژوهشها تقریظ نگاشته و آنها را تأیید میکنند. رجوع شود به بخش ضمیمهها، شماره 15
([6]) و نظر به اینکه این حدیث در این نوشته چند بار نام برده شده است، عین حدیث را در اینجا میآوریم: مرحوم مجلسی، در باب معجزات حضرت هادی؟ع؟، در بحارالانوار از بصائر الدرجات نقل میفرماید از صالح بن سعید که گفت: دخلت علی ابیالحسن؟ع؟، فقلت: جعلت فداک فی کل الامور ارادوا اطفاء نورک و التقصیر بک حتی انزلوک هذا الخان الاشنع خان الصعالیک. فقال: هیهنا انت یا ابنسعید؟ ثمّ اومأ بیده فقال: انظر. فنظرت فاذا بروضات آنقات و روضات ناضرات فیهن خیرات عطرات و ولدان کأنهن اللؤلؤ المکنون و اطیار و ظباء و انهار تفور فحار بصری و التمع و حسرت عینی. فقال: حیث کنّا فهذا لنا عتید و لسنا فی خان الصعالیک. (بحارالانوار ج50 ص132)
(داخل شدم بر ابی الحسن [حضرت هادی؟ع؟] پس عرض کردم: قربانت گردم، در همه کارها میخواهند نور شما را خاموش گردانند و در حق شما کوتاهی کنند تا کار را به اینجا کشیده که شما را در این کاروانسرای پست، که کاروانسرای فقراء و درماندگان [و یا دزدان] است، جای دادهاند. پس فرمود: تو اینجا هستی ای پسر سعید؟ [شاید مقصود این بوده که تو معرفتت نسبتبه ما تا این درجه است؟!] سپس با دست خود اشاره فرمود و فرمود: نگاه کن. پس نگاه کردم که ناگاه باغهای شگفتانگیز، باغهای سرسبز [دیدم]، که در آن باغها حوریههای عطرآگین و کودکانی که گویا گوهرهای درون صدفند و پرندگان و آهوان و رودهایی که فوران داشت [دیده میشد، بهطوری که] دیدهام حیران و چشمانم برق میزد و تاب تماشا نداشت. پس فرمود ما هرکجا باشیم، اینها برای ما فراهم است و ما در کاروانسرای درماندگان نیستیم).
و مرحوم مجلسی وجوهی ذکر میفرماید در کیفیت این دیداری که برای صالح به معجزه امام هادی؟ع؟ دست داد، و ما توضیح کیفیت این دیدار را از شیخ مرحوم در گذشته بیان کردیم.
([7]) شرح القصیدة (ط مشهد) ص382
([8]) شرح القصیدة (ط مشهد) ص389
([11]) برای مطالعه اصل رساله به صفحه 346 رجوع فرمایید.
([12]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج5، الرسالة الموسویة، ص520
([16]) الذریعة ج 5 ص 108. در کتاب جزیره خضراء، مترجم این حاشیه را به فرزند مؤلف کتاب الذریعة نسبت میدهد (جزیره خضراء ص217)؛ ولی از لحن عبارت ظاهر است که از خود مؤلف است.
([17]) الانوار النعمانیة ج 2 ص 64
([19]) الانوار النعمانیة ج 2 ص 69
([20]) شرح القصیدة (ط مشهد) ص398
([22]) منسوب به مادرایاء که قریهای است در اطراف بصره.
([24]) در سال 279 هجری با معتضد عباسی در بغداد بیعت شد و مقرّ حکومت از سامرا به بغداد منتقل گردید. معتضد کنیهاش ابوالعباس فرزند موفّق بود. میگویند امیرالمؤمنین؟ع؟ را در خواب دید و حضرت او را مژده خلافت دادند و دستور فرمودند که نسبتبه فرزندان من خوشرفتاری کن. آن ملعون عرض کرد: السمع و الطاعة یا امیرالمؤمنین. و ازاینرو معتضد تصمیم گرفت که معاویه را بر منابر لعن کنند. و نامهای به فرمان او نوشته شد که برای مردم بخوانند و در آن نامه مثالب بنیامیه را ذکر کردند و آیات قرآنی و احادیث نبوی را که در طعن و مذمّت بنیامیه رسیده در آن یادآور شدند و لزوم بیزاری از آنها را خاطرنشان ساختند. و معتضد اصرار داشت که این نامه منتشر شود و به همه بلاد فرستاده شود و روی منابر بر مردم خوانده شود. ولی قاضی یوسف بن یعقوب روی جهاتی سیاسی او را از این کار بازداشت.
میگویند در سال 284 هجری شخصی به صورتهای مختلف در خانه معتضد برابر او مجسم میشد. گاهی به صورت راهبی با ریش سفید بلند و در لباس رهبانان، و گاهی جوانی میشد خوشسیما و با ریش سیاه انبوه در غیر آن زی و لباس و گاهی به صورت پیرمرد ریشسفیدی در زی تجار و گاهی دلاوری میشد و در دستش شمشیری و یکی از خدمتکارها را میکشت. در صورتی که همه درها بسته بود، باز هم این جریانها برایش پیش میآمد. گاهی در اتاقها، گاهی در صحن خانه و گاهی در بالاخانهها.
این مطلب شایع شد و خبر آن به همه مردم رسید. و واقع امر چه بوده، خدا میداند.
([25]) تاریخ الغیبة الصغری ص561
([26]) الانوار النعمانیة ج2 ص40
([27]) رجوع شود به بخش ضمیمهها، شماره 16
([30]) وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان ج4 ص176
([31]) منقول در کشف الاستار محدث نوری; ص 210
([32]) منقول در کشف الاستار ص 221
([33]) در جواب این شعر، صاحب صحیفة الابرار مینویسد: و قد افادنی وارد الوقت حین وقفت علی مزخرفة هذا ابیاتاً فی الجواب و هی:
آمنت بالدجال یا ابن سلقلق | و عبدت طول حیاتک الشیطانا | |
و اجزت فی حق المسیح نظیره | ان کنت ممن صدق القرآنا | |
و احلته فی حق من لولاه ما | ثبت الوجود و لمیکن مکانا | |
فاخسأ خزیت فقد اتیت بمنکر | اضحکت منه لعقلک الصبیانا | |
و سل القوابل عن ابیک فانه | قد ثلث العنقاء و الغیلانا |
(صحیفة الابرار ج2 ص472)، در هنگامی که بر این سخن مزخرف او آگاهی یافتم، این ابیات در جواب او به خاطرم رسید: به دجال گرویدهای ای فرزند زنی که از دبر حیض میشود و در مدت عمرت شیطان را پرستیدهای. شبیه این مطلب را درباره عیسی جایز میشمری، اگر از کسانی هستی که قرآن را تصدیق کردهاند، ولی آن را محال میشمری درباره کسی که اگر او نبود وجود برپا نبود و مکانی موجود نبود. پس خاموش شو، ای سگ! که خوار گردیدی و سخن ناپسند آوردی که کودکان را از سبکی عقل خود بهخنده درآوردی. از قابلهها درباره پدرت پرسش کن که او کیست که برای عنقاء و غولها به وجود تو سومی ساخت.
مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع از جابر بن عبداللّه انصاری نقل میکند، در حدیثی از رسول خدا؟ص؟ که به امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمود: یا علی لایبغضک من قریش الا سفاحی و لا من الانصار الا یهودی و لا من العرب الا دعی و لا من سائر الناس الا شقی و لا من النساء الا سلقلقیة و هی التی تحیض من دبرها. (عللالشرایع ج1 ص143 ــ بحارالانوار ج27 ص151).
مرحوم نوری در حاشیه مستدرک، از حسین بن حجاج شاعر معروف و معاصر سید مرتضی نقل میکند که در قصیده مشهور خود که بیت اول آن این است:
یا صاحب القبة البیضاء علی النجف | من زار قبرک و استشفی لدیک شفی |
بعضی از ناصبیان را مخاطب ساخته و گفته است:
یابن البغایا الزوانی العاهرات و من | سلقلقیاتهم من حضن من خلف |
و در قاموس میگوید: «السلقلق التی تحیض من دبرها». مرحوم نوری میگوید: «و من هذه الاخبار و غیرها یظهر امکان تحیض النساء من الدبر و وجود هذا الصنف فیهن و لمار من تعرض لهذا الفرع من الفقهاء و هو عجیب». بعضی گفتهاند که محقق قمی متعرض این مسأله شده است و در زمان شهید هم زنی به این صفت بوده است.
([34]) منقول در کشفالاستار ص210
([37]) الکشف و البیان (تفسیر ثعلبی) ج7 ص107 ـــ بحارالانوار ج36 ص118
([39]) الصراع بین الاسلام و الوثنیة ج1 ص374 (2) اخبار الدول و آثار الاول ج1 ص353
([40]) منقول در کشف الاستار ص 232
([41]) او اهل تبریز بوده و بعد از تحصیل علوم رسمی به عراق سفر کرده و در آنجا به درجه اجتهاد رسیده و با کسب اجازات از علماء اعلام به ایران مراجعت کرده است. در همین مراجعت، در کرمانشاه، با شیخ مرحوم احسائی آشنا شده و چند سال در خدمت آن بزرگوار برای تحصیل معارف الهیه رحل اقامت افکنده تا آنکه از ایشان هم کسب اجازه نموده به وطن خویش باز میگردد. ابتداءً بهطور انزوا و گوشهگیری بهسر میبرده و بعد مردم از او میخواهند که برای اقامه جماعت و منبر به مسجد بزرگی که به نام خود او ساختند حاضر شود. و او بود که در حضور ناصرالدین شاه قاجار، در آن وقتی که ولیعهد بود، با علیمحمد شیرازی که ادعاهای باطل بابیت و مهدویت و نبوت و الوهیت کرد ـــ خدا او و اتباع او را لعنت کند ـــ مناظره کرد و حکم ارتداد و قتل او را صادر نمود و به فتوای او، آن ملعون را بهدار آویختند. و آخوند ممقانی در سال 1269 هجری قمری از دنیا رفت.
([43]) جواهر الحکم، ج3، رسالة فی جواب الحاج محمد عن الاسم الاعظم، ص95
(2) لی.ظ (3) فاقرأ. ظ (4) و افهم. ظ
([44]) صحیفة الابرار ج 2 ص 472
([45]) رجوع شود به بخش ضمیمهها، شماره 17
([46]) بحارالانوار ج 102 ص 103
([48]) ظاهراً در عدد بندها اشتباه شده، زیرا آنچه در دست است عدد بندها به 150 نمیرسد.
([49]) به جهت طولانی بودن، این عبارات از متن کتاب به اینجا منتقل شده است.
([50]) جوامعالکلم (ط بصره)، ج1، رسالة فی جواب الشیخ رمضان بن ابراهیم، ص156
([52]) جوامعالکلم (ط بصره)، ج1، رسالة فی جواب الشیخ رمضان بن ابراهیم ،ص158
([53]) جوامعالکلم (ط بصره) ج1 ص158
([54]) جوامعالکلم (ط بصره) ج1 ص159
([55]) جوامع الکلم (ط بصره) ج1 ص160
([56]) جوامع الکلم (ط بصره) ج1 ص160
([58]) جوامعالکلم (ط بصره)، ج1، الرسالة الحسنیة، ص133
([59]) رسائل حکیم سبزواری، رسالة المحاکمات و المقاومات، ص 247
([60]) رسائل حکیم سبزواری ص 257
([61]) رسائل حکیم سبزواری ص 253
([62]) ترجمه این رساله در صفحه 245 گذشت.
([63]) جوامعالکلم (ط بصره)، ج5، الرسالة الموسویة، ص520
([65]) الامام المهدی؟ع؟ من المهد الی الظهور، للسید محمدکاظم القزوینی، ص152
([66]) معیار اللغة ج1 ص526 (باب الراء، فصل الهاء، ریشه «هار»)
([67]) دائرة المعارف بزرگ فارسی، غلامحسین مصاحب، ج3، ص3315
([68]) معیار اللغة ج2 ص538 (باب المیم، فصل القاف، مدخل «القلم»)
([70]) بحارالانوار ج25 ص368، از اختصاص و بصائر الدرجات
([73]) «مادام المفتقَد مفتقَداً عجل الله فرجه و سهل مخرجه»؛ یعنی تا غائب، غائب است. (جوامعالکلم، چ بصره، ج9، ص647)
([74]) ما بهرغم مخالفانمان، آن بزرگوار را «سرکار آقا» نمینامیم که این لقبی است نظامی و شأن عالم ربانی نیست و دیگر اینکه لقب ملاهای ناطقی است که واقعاً چندشآور است و دیگر اینکه خود آن بزرگوار لقب «شریف طباطبائی» را برای خود انتخاب فرموده است، اعلی الله مقامه.
([75]) مواعظ ماه رمضان 1292، موعظه یازدهم، ص222
([76]) مواعظ ماه رمضان 1292، موعظه چهاردهم، ص287
([77]) مواعظ ماه رمضان 1292، موعظه یازدهم، ص223
([78]) مواعظ ماه رمضان 1288، موعظه بیستوپنجم، ص246
([79]) پس ایشان در مراتب ذاتی خود علل اربعه همه کائنات بوده و هستند و خواهند بود و این مقام مقتضای مخلوق اول بودن ایشان است که از آن به «امر الله مفعولی» تعبیر آوردهاند. پس آفرینش به ایشان آغاز شده (که آغازی ندارد) و به ایشان خاتمه یافته (که خاتمه ندارد)؛ ازاینجهت، قبل از همه چیزها بودهاند و با همه چیزها و بعد از همه چیزها بوده و هستند و خواهند بود. در پایان این نوشته، فرمایشی از مرحوم آقای کرمانی درباره این مطلب نقل میکنیم.
([80]) الفطرةالسلیمة، چ مشهد، ج2، ص229
([81]) مانند فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی که در حدیقةالاخوان نقل شده است.
([82]) در زیارت عاشورا عرض میکنیم: و ان یرزقنی طلب ثارکم مع امام هدی ظاهر ناطق بالحق منکم. (المزار الکبیر ص483)
([84]) در قرآن فرموده: قل ما یعبؤ بکم ربی لولا دعاؤکم. (فرقان: 77)
([85]) الانوار النعمانیة ج4 ص237
([86]) شاخه طوبی (نسخه خطی به خط مؤلف؟رح؟) ص16
([87]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج8، الرسالة الرشتیة، ص442
([95]) جواهر الحکم، ج15، مواعظ شهر رمضان سنة 1257، الیوم الثانی و العشرون من شهر رمضان 1257، ص260
([96]) شرح الزیارة الجامعة الکبیرة للشیخ الاجل الاحسائی/، ج1، فی شرح و حجج الله علی اهل الدنیا و الآخرة و الاولی، ص161
([97]) حدیقة الاخوان، ص463، شمارههای 563 و 564 و 565
([98]) مکارم الابرار ج4 ص310 ـــ ارشاد العوام (چ مشهد، 1389) ج3 ص414
([99]) جوامع الکلم (ط بصره) ج8 ص421
([100]) شرح الزیارة الجامعة الکبیرة (ط بیروت، دار المفید) ج1 ص160
([101]) جواهر الحکم، ج13، رسالة فی جواب المیرزا ابراهیم التبریزی، ص326
([102]) جوامع الکلم (ط بصره)، ج5، رسالة فی الرجعة و العصمة، ص328
([104]) مکارم الابرار ج3 ص166 (2) 46موعظه، موعظه هفدهم، ص179
([105]) درس روز آخر ربیعالثانی 1307
([106]) خلاصه دروس (نسخه خطی شماره 273)
([107]) خلاصه دروس (نسخه خطی شماره 273)
([108]) جواهر الحکم، ج14، رساله در جواب سائلی، ص271
([109]) مکارم الابرار ج16 ص220
([110]) مکارم الابرار ج18 ص170
([111]) ازالة الاوهام، وهم واهی 99، ص423
([112]) شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، شرح فقره ارسله بالهدی و دین الحق …، ج1، ص289
([113]) شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، شرح فقره مؤمن بایابکم مصدق برجعتکم…، ج3، ص54
([115]) این خلاصه به ترتیب تاریخ: ادریس، خضر، الیاس، عیسی؟عهم؟، به تلخیص و اقتباس از کتاب حیوةالقلوب مرحوم مجلسی جمعآوری شده.
([116]) به نقل از کتاب «نجم الثاقب»
([119]) مجموعة رجالیة و تاریخیة ص104
([120]) مجموعة رجالیة و تاریخیة ص321