مجموعه
استفتاءات
سرور معظم حفظه الله
بسم الله الرحمن الرحيم
19/2/1391هجري شمسي
*« سؤالات متفرقه »*
سلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
با عرض سلام و پوزش از تصديع اوقات شريف سؤالاتي چند است که نوعا جوانها نمودهاند و جواب قاطع از اساتيد دريافت ننمودهام. چنانچه صلاح در جواب است مرقوم فرماييد. پارهاي هم از سؤالات متفرقه حکمي که همه را با هم مينويسم. چون از کميت جوابها بياطلاع هستم لذا سؤالات را پشت سرهم مينويسم اگر تغييري لازم است مرقوم فرماييد تا در دفعات بعد اصلاح گردد. جزاکم الله خيرا.
سؤال 1: در سن 45 سالگي هستم و تا به حال حساب سال نداشتهام. الان منزل، ماشين و اسباب منزل دارم اما بيشتر مبلغ آنها از ابتدا به شکل وام و قرض بوده است امروز چگونه محاسبه بدهي خود را کنم؟
بسمه تعالي السلام عليکم و رحمة الله و برکاته اگر آنچه نوشتهايد از مازاد مخارج سال خريداري شده خمس دارد.
سؤال 2: امروزه بسيار عمل وازکتومي (بستن لوله در مردان و زنان) شايع شده است حکم شرعي در اين مورد چيست؟
اگر طريق ديگري براي فرزنددار نشدن برايشان ممکن نيست و از طرفي فرزنددار شدن براي زن ضرر جاني دارد اشکالي ندارد.
سؤال 3: حکم شرعي در مورد تتو ابرو و يا ساير جاهاي بدن با اينکه مواد آن همه شيميايي است در مورد غسل و وضو چيست؟
اگر براي رسيدن آب به مواضع وضو و غسل مانع باشد اشکال دارد.
سؤال 4: نوعا جوانها از حکم آموزش رانندگي و گرفتن گواهينامه و در نتيجه رانندگي براي همسران خود سؤال ميکنند حکم آن چيست؟
اگر بدون معصيت باشد اشکالي ندارد ولي در محيط صالحات مخالف اصول اخلاقي است و در صورت اضطرار اشکال ندارد.
سؤال 5: يک زمين کشاورزي به مبلغ سه ميليارد تومان خريداري شده و قرار است به پنج ماه هر ماهي ششصد ميليون تومان پرداخت شود و متوسط برداشت اين زمين حدود نهصد ميليون تومان است. حال سؤال از زکات آن است که با وجود بدهي آن و کار کارگران در آن زمين چگونه بايد باشد . کشت اين زمين گندم است.
فقط هزينه کشت و کار و آبياري از آن برداشته ميشود باقي مانده اگر به حد نصاب برسد زکات دارد.
سؤال 6: امسال ايام فاطميه سلام الله عليها مشهور شده است در بين رفقا که شما فرمودهايد در ايام عزاداري حضرت زهرا مشکي پوشيدن براي مردان عيبي ندارد بلکه رجحان هم دارد صحت و يا عدم آن را مرقوم فرماييد.
چنين مطلبي را حقير نگفتهام.
سؤال 7: حد مجاز کوتاه کردن ريش چه اندازه است؟
تا حدي که بتوان گفت ريش دارد.
سؤال 8: امروزه شايع است که بانکها و يا شهرداري مثلا اوراق مشارکت ميفروشند حکم شرعي در خريد آنها چيست؟
اگر اطمينان دارند که مشارکت و يا تحت عنوان شرعي ديگر است و مورد مشارکت هم ظالمانه خلاف شرع نباشد اشکالي ندارد.
سؤال 9: مسموع شده که فرمودهايد به هدايا خمس تعلق نميگيرد که از آن جمله جهيزيه دختران است در کتاب شريف کفايه جزء آنچه را که خمس به آن تعلق ميگيرد هديه را هم ذکر ميفرمايند مراد را بيان فرماييد.
هدايا اگر از مخارج سال زياد بيايد خمس دارد و جهيزيه دختران خمس ندارد .
سؤال0 1: هر يک از مراتب هشت گانه انسان از چه زماني براي مولود ساخته ميشوند؟
مراتب مولود انساني به حسب خودش از هنگام پيدايش او ساخته ميشود.
سؤال 11: آيا در اين ابدان دنيايي انسانها هم هفت مرتبه بالفعل ميشود؟ براي هر صنف از انسانها چگونه است؟
بدن انساني به حسب اعتدالش محل القاء مثالهاي مراتب عالي ميگردد.
سؤال 12: در اين چند روزه عمر انسان، هر يک از مراتب مثال ماده طبع و نفس که امتياز انسان از حيوانات است چه نقشي در انسان دارند؟ مشروحا بيان فرماييد.
جواب آن در سؤال قبل داده شد. از شرح معذورم داريد زيرا در کتب بزرگان اعلي الله مقامهم به طور اجمال و تفصيل بيان شده است.
14 رمضان المبارک 1433
السلام عليکم و رحمة الله و برکاته. تقبل الله زيارتکم و اعمالکم. با عرض ادب و عذرخواهي از تصديع اوقات شريفه:
سؤال 1: امروزه بسيار شايع است که در نوع ساخت پروژهها مثلا ساختمانسازي مهندسين و يا معمارها دو فاکتور از کارکنان ميگيرند يک فاکتور براي خودشان که بر آن اساس هم پول را پرداخت ميکنند بعد يک فاکتور با مبلغ بيشتري براي صاحب کار ميگيرند آيا اين کار جايز است يا نه؟
بسمه تعالي السلام عليکم و رحمة الله و برکاته. از تأخير جواب عذرخواهم. اگر در برابر مبلغ بيشتر زحماتي و خدماتي منظور ميگردد اشکالي ندارد و اگر صاحب کار اجمالا از اينگونه کارها با خبر است و با رضايت قرارداد بسته است باز هم اشکالي ندارد، و اگر اين کار حيلهاي است براي اجحاف جايز نيست.
سؤال 2: سؤالي شده است که مادر بزرگ من از آن فيشهاي حج تمتع مبلغ بيست و هفت هزار تومان داشته ولي آنقدر دير به نام او درآمد که مريض و ناتوان گرديد لذا فيش را به مادرم داده و او براي خودش به حج رفت حال مادربزرگ فوت نموده و ماترک او به قدر خريد فيش آزاد هست آيا بايد براي او فيش آزاد خريده و کسي را به نيابت بفرستيم يا ايشان مستطيع نبوده و اين کار لازم نيست؟
اگر پيش از اسمنويسي استطاعت مالي و حالي داشته يعني حج بر او واجب گرديده و بعد اسم نوشته بايد براي او نايب بگيريد ولي اگر استطاعت مالي هم زمان با اسمنويسي بوده و هنگام درآمدن نامش استطاعت حالي نداشته حج بر او واجب نبوده و اگر معلوم نيست ولي احتمال داده شود و يا مظنون صورت اول باشد و تمکن مالي هم که هست احتياط اين است که برايش نائب بگيريد و به اين نيت نيابت کند که اگر حج واجب بر ذمه او است حج واجب باشد و گرنه حج مستحب باشد.
سؤال 3: در کتاب مبارک کفايه در خصوص مسافر که مالک است اختيار را ذکر ميفرمايند سؤال شده است که آيا شخص مالک با زن و فرزند و واجب النفقه او هم داخل اين امر هست يا آنکه بخصوص هر يک بايد مثلا درختي بخرند؟
اينگونه مسائل به شخص مکلف مربوط است و تکليف هر مکلفي است مانند واجب بودن خود نماز و يا خود روزه که بخصوص به هر فرد مکلفي تعلق ميگيرد بنابراين هر يک بايد مالکيتي داشته باشند.
سؤال 4: مراد از جمله شريفه: اللهم احفظ غيبة محمد9 در تعقيب چيست؟
اگر در غياب کسي از اهل و مال و يا عرض آن کس حفاظت و نگهباني شود ميگويند حفظ الغيب شده است، از اين جهت يکي از حقوق اخوان حفظ الغيب است يعني در غياب برادر مؤمن بايد از اهل و مال و عرض او حفاظت و نگهباني شود حتي اگر غيبت او ميشود و شخص بتواند مانع شود بايد مانع شود. و نظر به اين که خداوند همانطوري که خالق و رازق است حافظ و نگهبان هم هست و او بندگان خود را و آنچه را به آنها داده براي آنها حفظ ميفرمايد چه در حال حضر و چه در حال غياب (سفر و يا مرگ)، از اين جهت در دعاي سفر عرض ميکنيم اللهم اليک وجهت وجهي و عليک خلفت اهلي و مالي و ما خولتني و قد وثقت بک فلاتخيبني . . . و احفظني فيما غبت عنه . . . خدايا به درگاه تو روي خود را روبرو کردهام و به تو سپردم اهلم و مالم و آنچه را به من دادهاي (و نگهباني و نگهداري آنها را بر عهده تو گذاردم) و من به تو اطمينان دارم پس مرا نااميد نکن . . . و نگهداري کن مرا درباره آنچه از آن غائب ميگردم (يعني آنها را براي من و من را براي آنها نگهداري بفرما).
و نظر به اينکه خداوند مالک کل ملک است، پس مالک بندگان خود و مالک هرچه به ايشان داده است ميباشد و هرکس به سفري ميرود و يا ميميرد و از اهل و مال و متعلقات خود غائب ميشود، خداوندباقي و دائم و قائم بر ملک، جانشين او ميباشد و او است که اهل و مال و متعلقات شخص غائب (مسافر يا ميت) را محافظت ميفرمايد (اگر بخواهد و مقدر فرموده باشد).
و باز با توجه به اين که پيامبران: مقربترين بندگان خداوند ميباشند هنگامي که از ميان امت خود غائب ميشوند (به سفري ميروند و يا رحلت مينمايند و از دنيا ميروند) خداوند است که حفظ الغيب ايشان را ميفرمايد و آنچه از ايشان به جاي ميماند نگهداري ميکند، و معلوم است که آنچه از ايشان به جاي ميماند همان شريعت و اهل و امت ايشان است که خداوند حفظ آنها را به عهده گرفته و به عهد خود وفا ميکند از اين جهت در دعا ميخوانيم و خدا را به اين صفت توصيف ميکنيم: يا خليفة النبيين اي خدايي که جانشين پيامبراني، و پيامبر اسلام9 که افضل پيامبران است در دعا به طور مخصوص نام برده شده و تعليم فرمودهاند: انت خليفة محمد خدايا تو جانشين آن بزرگواري، از اين جهات است که در دعاي تعقيب عرض ميکنيم: يا رب محمد احفظ غيبة محمد، اي پرورنده محمد، محمد را در دوره غيابش (از زمان رحلتش تا زمان رجعتش) به محافظت کردن دينش و قرآنش و جانشينانش و امتش، محافظت بفرما، و اين کار همان حفظ الغيب است که درباره آن حضرت9 از خداوند ميخواهيم و اين دعا مانند ساير دعاهايي که درباره آن حضرت رسيده و مانند صلواتي که ميفرستيم هم براي آن حضرت مفيد است و هم درباره ما مفيد است همان طوري که درباره صلوات بزرگان ما اعلي الله مقامهم توضيح دادهاند و حقير هم در برخي از مباحث معروض داشتهام.
سؤال 5: امروزه در بازار شايع است فروش فاکتور به اين کيفيت که من فاکتوري از کليفروش ميگيرم و آن را نزد مغازهدار در همان شهر و يا شهرستانهاي ديگر برده و با گرفتن سودي آن فاکتور را به او ميفروشم بعد جنس را از کليفروش گرفته و به او ميدهم آيا اين کار صحيح است؟
اگر به شکل خريداري، فاکتور از کليفروش گرفته شود و نوع کالا هم مشخص باشد و بعد فروخته شود بياشکال است.
سؤال 6: امروزه شايع است که نطفه مرد که ضعيف است ميگيرند و تحت معالجاتي آن را قوي نموده و به زن تزريق مينمايند که او حامله گردد آيا اين عمل صحيح است؟
اگر معالجات و تزريق و مقدمات آنها بر خلاف شرع نباشد اشکالي ندارد.
سؤال 7: در بازار شايع است که مشتريها که نوعا نزد فروشگاهها حساب دفتري دارند فروشنده ابتدا طي ميکند که مثلا اگر تا سه ماه پول را آوردي طبق فاکتور محاسبه ميگردد اما در صورت تأخير هر برجي مثلا چهار درصد روي حساب شما کشيده ميشود آيا اين کار صحيح است؟
اينگونه قرارداد اشکال دارد.
سؤال 8: ائمه معصومين: با کدام مرتبه از مراتب چهارگانه خويش علتهاي چهارگانه خلق هستند؟
به هيچ کدام از اين مراتب علتهاي چهارگانه خلق نيستند، اين مراتب فضائلي است که براي حجتهاي خداوند قرار داده شده و حجتها به حسب مراتبي که دارند داراي اين مراتب چهارگانه ميباشند و اين مراتب در حکم لوازم مقام حجت بودن ايشان بر خلق است.
سؤال 9: بسيار شايع شده است که خانمها به علت گرفتن روزه کامل ماه مبارک براي آنکه حائض نگردند از خوردن قرص (الدي) استفاده ميکنند آيا اين کار صحيح است؟
اگر ضرر نداشته باشد اشکالي ندارد.
سؤال 10: امروزه به علت بروز مريضيهاي زياد در ازدواجهاي موقت براي جماع از روکشهاي متداول استفاده مينمايند که معلوم است نه تماس پوستي و نه انزال مني در رحم صورت ميگيرد. در اين صورت آيا بايد زن باز هم عده نگه دارد يا عده لازم نيست؟
از برخي فرمايشات استفاده ميشود که اينگونه مجامعت دخول است و در نتيجه زن مدخوله خواهد بود و احکام مدخوله از جمله عده شاملش ميشود، زيرا «التقاء ختانين» در صورتي که مراد محاذات باشد واقع شده است، در هر صورت مسأله بياشکال نيست.
شوال 1432
بسم الله الرحمن الرحيم
با عرض سلام و عرض ادب جسارة سؤالاتي است که شده، خدمت شما عرض ميکنم.
سؤال 1: در کتاب کفاية المسائل ميفرمايند ميوه درختان را قبل از بستن نميتوان فروخت مگر با ضميمه، سؤال شده است آيا ميتوان دستگاههاي مختلف را از کارخانه خريد قبل از اينکه توليد شده باشد؟
السلام عليکم و رحمة الله و برکاته. اشکالي ندارد و نبايد قياس کرد.
سؤال 2: در ميان بعضي از رفقا شايع است که فرمودهايد: انگشتر به دست چپ کردن امروز عيبي ندارد، در آن زمانها از علائم شيعه «تختم باليمين» بوده و امروز جو عوض شده است، حکم را بيان فرماييد؟
چنين مطلبي را من نگفتهام. انگشتر به دست راست کردن براي نماز مستحب است و از علامتهاي مؤمن شمرده شده است و در همه زمانها نه تنها اين زمان براي انگشتر در دست چپ کردن کراهتي نرسيده است.
سؤال 3: در کتاب مبارک کفايه جلد يک صفحه 438 راجع به خمس، هدايا را ذکر ميفرمايند که خمس به آن تعلق ميگيرد آيا مراد هداياي سلاطين است يا مطلق هديه؟
هم هديه را فرمودهاند و هم جوايز سلاطين را که هداياي آنها است، بنابراين هديه به طور کلي و مطلق با توجه به شرايط ديگر خمس، متعلق خمس قرار ميگيرد.
سؤال 4: امروزه در ميان جوانان مکتبي و تا حتي بزرگترها در بسياري موارد کارهايي شايع است اگر صلاح است حکم الهي را بيان فرماييد زيرا نوعا توجيه ميکنند و ميگويند در اين زمينهها حکمي نداريم.
- بازي با پاسور (با شرايط برد و باخت) و يا محض تفريح؟
- بازي بيليارد؟
- رفتن به انواع باشگاهها براي نوع بازيها که نوعا با پخش موسيقي همراه است؟
- بازي با منچ که صفحه و مهرههاي آن خيلي شبيه به شطرنج است و همچنين بازيهاي کامپيوتري و پلياستيشن که در بين جوانان شايع است؟
به طور کلي هر برد و باختي به هر صورت و به هر شکل و يا هرگونه اسباب و ابزار کراهت دارد اگر چيزي قرار ندهند و اگر چيزي قرار دهند حرام است مگر در مواردي که در شريعت اجازه داده شده مانند اسبسواري و تيراندازي و دويدن و کشتي، و اگر همراه شود با گناهان ديگر حرام خواهد بود اگرچه چيزي هم براي کسي و يا براي خود قرار ندهند، اهل ايمان بايد از تشابه به فساق تا حد امکان خودداري کنند، زيرا اينگونه بازيها باعث تنفر ملائکه ميشوند.
- رفتن به قهوهخانهها براي کشيدن قليان ميوهاي که نوعا ابتداي مبتلاشدن به اعتياد است؟
هرچه به بدن و مال ضرر برساند اسراف است و اسراف جايز نيست و الله لايحب المسرفين و اگر سبب ابتلاي به اعتيادهاي ديگر شود از جهات ديگر ـ گذشته از اسراف ـ جايز نميباشد به خصوص قليان که دود آن مرطوب است و بر دستگاه تنفس تأثير بيشتري دارد.
سؤال 5: در مورد ولايت فقيه اگر صلاح است حکم را بيان فرماييد؟
اين مطلب به تفصيل نيازمند است و نميتوان مختصر بيان کرد.
سؤال 6: در ترجمه وصايا صفحه 24 ميفرمايند: و بدان که مقصود از رکن رابع ايمان همين ولايت اولياء خدا و بيزاري از دشمنان خداست به اقسام سهگانه آن نه چيز ديگر، مراد از اقسام سهگانه چيست؟
اولياء آلمحمد: سه دستهاند: 1ـ از ما برترند در ايمان و معرفت و اطاعت. 2ـ با ما برابرند در ايمان و معرفت و اطاعت. 3ـ از رتبه ما پايينترند در ايمان و معرفت و اطاعت. پس ولايت ايشان ـ بر سه دسته ـ به حسب رتبه و مقامشان بر ما واجب و لازم و برائت از دشمنان ايشان به حسب رتبه و مقام آن دشمنان هم واجب و لازم است.
وفقنا الله و اياکم لطلب العلم و العمل و السلام.
السلام عليکم و علي عباد الله الصالحين
1ـ انگشتر جزع يماني چه انگشتري است؟ همان عقيق يماني است؟
بسمه تعالي
السلام عليکم و رحمة الله
جزع يماني غير از عقيق است. جزع سنگ سياهي است که خالهاي سفيد و زرد و سرخ دارد.
2ـ حکم دست کردن انگشتر سبز (زمرد) براي مردان يا زنان چيست؟ از جايي شنيدهام کسي که انگشتري با نگين سبز در دست داشته باشد دشمن اهلبيت: است. اين صحت دارد؟
چنين مطلبي را درباره زمرد نديدهام، در حديث رسيده التختم بالزمرد يسر لاعسر فيه (انگشتر زمرد آساني ـ گشايش در کارها ـ همراه دارد و دشواري فراهم نميسازد).
3ـ انگشتر استيل و تيتانيوم و . . . جزو انگشترهاي آهني محسوب ميشود که در احاديث منع بسيار فرمودهاند؟
تا يقين به آهن بودن آنها فراهم نشود حکم آهن ندارند.
4ـ دست کردن انگشترهاي چند نگينه چه حکمي دارد؟ بدعت نيست؟
منعي نرسيده و بدعت نيست.
5ـ آرايش کردن زنان با وسايل و لوازم آرايشي روز چه حکمي دارد؟ صورتگري محسوب نميشود؟ (براي محارم)
آرايش به طوري که ميان زنان متدينه مرسوم است اشکالي ندارد.
6ـ رانندگي ماشين براي زن چه حکمي دارد؟ در وقت ضرورت چطور؟
اگر ضرورتي نباشد شايسته زنان صالحه نيست.
7ـ رنگکردن مو با مواد شيميايي همان خضاب است يا نه؟ حکم شرعي آن براي زنان چيست؟
اشکالي ندارد.
8ـ خواب زن تعبيرش برعکس است يا بر همان قرار ميباشد؟
خواب زن مانند خواب مرد است تفاوتي ندارد.
9ـ ميتوان از وامها استفاده کرد؟ با بهره کم يا بيبهره يا اصلا جايز نيست؟ (مثلا وام ازدواج)
وام با عنوانهاي شرعي جايز است.
10ـ بيمههاي درماني، سالمندي و ماشين و … چه حکمي دارد؟ ميتوان از بيمه استفاده کرد؟
بيمهها با رعايت عنوان شرعي جايز است و در صورت ناچاري و اضطرار به هر صورتي جايز است.
11ـ پيامبر اکرم صلوات الله عليه و اله ميفرمايند: اطاعت از زن مايه پشيماني است. چطور به همسرم مشورت بدهم که مايه پشيماني او نشوم؟ آيا ميتوانم فعل کارهايم را منفي کنم تا برعکس من عمل کرده باشد مثلا به جاي «اين کار را بکن» بگويم «اين کار را نکن»؟!
جزايتان نزد پروردگارمان خير و عافيت باشد متشکرم
اينگونه فرمايشها جنبه ارشادي دارد، زيرا زنها نوعا پيرو احساس و تمايلهاي نفساني هستند و کمتر به موازين عقلي توجه دارند از اين جهت اينگونه فرمايشها را فرمودهاند که مشکلات زندگيها کمتر باشد ولي اگر زن رشيده باشد و بر اساس هوس و خواستههاي نفساني پيشنهادي و يا در مشورتها نظري بدهد اميد است که پشيماني پيش نيايد، در هر صورت شما نميتوانيد در مشورت خلاف بگوييد، آنچه خير به نظرتان ميرسد بگوييد ولي از همسرتان بخواهيد که با کساني که صلاحيت دارند و غرض و مرضي ندارند هم مشورت کنند و در هر کاري پس از بررسي کامل و روشن بودن آن اقدام نمايند.
خداوند براي شما و همه دوستان آل محمد: خير مقدر فرمايد.
*« سؤالاتی در رابطه با حج و عمره »*
بسمه تعالي و له الحمد
السلام عليكم و رحمة الله
7/7/91
خدمت سرور مكرم و استاد معظم حفظه الله.
در رابطه با احكام حج و عمره و زيارت عتبات سؤالاتي بود كه از طرف متعلمين و معلمين و بعضي از رفقا به طور پراكنده مطرح شده. اگرچه برخي از اين سؤالات به طور شفاهي قبلاً از جنابعالي سؤال شده ولي چون ابهاماتي در نقلها بود اميد است ان شاء الله با تبيين جنابعالي پاسخ سؤالات واضح گرديده، ابهامات رفع شود.
جزاكم الله خيراً
بسمه تعالي
السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
1ـ اگر كسي در سعي صفا ـ مروه وقتي به مروه ميرسد شك كند كه آيا سه شوط رفته يا پنج شوط، چگونه عمل كند؟
بنا را بر يقين ميگذارد و سعي را تمام ميكند.
2ـ نماز در عرفات قصر است يا تمام و آيا بستگي به مدت توقف در مكه دارد؟ مدت توقف قبل از رفتن به عرفات، يا كل مدت توقف در مكه؟
بستگي دارد به مدت توقف در مكه.
3ـ در عرفات به خاطر حفظ از آفتاب، آيا ميتوان قطعه مقوا يا كارتني را روي سر قرار داد (پوشاندن سر حساب ميشود يا استظلال)؟
بهصورت سايهبان باشد اشكالي ندارد.
4ـ در عرفات وقتي حاجي از چادرها خارج شده و مثلاً بسوي جبل الرحمة حركت ميكند آيا ميتواند بالاي سر خود چتر بگيرد؟ به عبارت ديگر آيا حركت او «سير» محسوب ميشود؟ و آيا كل محوطه عرفات منزل او حساب ميشود يا فقط خيمه و اطراف آن؟
اينگونه رفت و آمدها سير حساب نميشود ولي اگر بتواند در سايه چادرها حركت كند بهتر و نزديكتر به احتياط است.
5ـ كسي كه ميخواهد بعد از ايام تشريق عمره مفرده بجا آورد (به جهت خود نه نيابت) آيا بايد صبر كند تا ده روز از عمره تمتعش بگذرد (اگر در ذيحجه بوده) و بلافاصله ميتواند بجا آورد (اگر در ذيقعده بوده) يا اصلا عمره مفرده دخلي به عمره تمتع ندارد و آن حداقل فاصله ده روز بين دو عمره در هر ماه، مربوط به دو عمره مفرده است؟
عمره تمتع را عمره حج ميگويند و حكم فاصله درباره عمره مفرده است.
6ـ با توجه به اينكه استظلال در منزل اشكالي ندارد براي كسي كه در مكه منزل گرفته، آيا منزل او فقط هتل اوست؟ يا كل شهر مكه، مكه قديم؟ يا جديد؟ يا كل حرم؟ آياجواب سؤال بستگي دارد به اينكه مدت اقامت در مكه كمتر يا بيشتر از ده روز باشد؟
منزل همان منطقه سكونت است تا مسجدالحرام و رفت و آمد براي كارهاي لازم نه رفت و آمدهاي غير لازم و به مدت اقامت هم ارتباطي ندارد.
7ـ با توجه به اينكه محدوده مكه جديد و محدوده حرم نسبت عموم و خصوص من وجه دارند، كساني كه در تنعيم يا حديبيه يا جعرانه محرم ميشوند ميتوانند همانجا سوار ماشين سقفدار شوند؟ يا بايد وارد حرم شوند بعد استظلال كنند؟ يا وارد شهر شوند و بعد استظلال كنند؟يا هر دو؟
اگر ميسر است وارد حرم شوند و بعد استظلال نمايند و در صورت اضطرار بايد كفاره بدهند.
8ـ كسي كه فيش حجي دارد كه حدودا سه سال ديگر مشرف ميشود اما الآن هم استطاعت دارد كه فيش آزاد بخرد، آيا واجب است كه فيش حج آزاد بخرد و امسال مشرف شود، يا صبر كند و در نوبت خود مشرف شود؟
حج را نبايد تأخير انداخت و در صورت تمكن مستطيع است.
9ـ آيا ميتوان يك عمره مفرده را نيابتاً از طرف دو يا چند نفر بجا آورد؟ (در دو صورت اجرت گرفتن و يا تطوعا بجا آوردن)
در صورت تطوع ميتواند و در صورت اجرتگرفتن بايد با اجرت دهندگان در ميان بگذارد و با رضايت و اطلاع آنان ميتواند.
10ـ آيا ميتوان عمره مفرده را نيابتا از طرف يكنفر بجا آورد ولي ثواب آنرا به چند نفر هديه كرد؟
نائب اگر رضايت منوبعنه را ميداند ميتواند ثواب خودش را اصالةً و ثواب منوبعنه را نيابةً به چند نفر هديه نمايد.
11ـ آيا عمره مفرده نيابتي ميتوان از طرف اموات بجا آورد؟ و در اين صورت آيا بايد بين دو عمره مفرده نيابتي از طرف يك شخص ميت،در يك ماه قمري، 10 روز فاصله بيفتد؟ اگر دو نفر از طرف يك شخص ميت اين دو عمره نيابتي را بجا آورند، چطور؟ باز هم بايد فاصله ده روز حفظ شود؟
عمره مفرده هم مانند ساير عبادات است كه ميتوان نيابتاً بجا آورد, و ظاهرا فاصله ميان دو عمره مربوط به خود شخص است كه براي خود عمره بجا ميآورد, و اشخاص متعدد در يكزمان و يا بدون فاصله براي يك شخص ميت ميتوانند عمره مفرده بجا آورند.
12ـ آيا تداخل عمرههاي مفرده كه اشخاص متعدد در آن واحد از جانب يك نفر (حي يا ميت) نيابتا بجا ميآورند مشكلي ايجاد نميكند؟ (مثلا يك خواهر و برادر كه در يك زمان به سفر عمره مشرف شدهاند در يك ساعت هريك مستقلا از طرف مادر خود مشغول اعمال عمره مفرده باشند، يا مثلا شيعيان كه در طواف هستند چند نفر از طرف يك امام (بدون اطلاع يكديگر) نيت عمره مفرده نيابتي كرده باشند.
اشكالي ندارد.
13ـ با توجه به اينكه احتمالا حضرت حجت (عج) هرماه عمره مفرده و هرسال حج بجا ميآورند، آيا ميتوان از طرف حضرت (عج) عمره نيابتي يا حج نيابتي بجا آورد؟ يا فقط بايد به صورت هديه ثواب آن باشد؟
بجا آوردن حج و عمره نيابتي براي آن بزرگوار عجلاللهفرجه اشكالي ندارد.
14ـ در مسائل متفرقه طواف فرمودهايد «در صورت ازدحام اگر نتواند بين بيت و مقام طواف كند در همه جوانب يا در بعضي از جوانب به طوريكه مقام هم داخل طواف شود، طواف صحيح است».
الف) آيا اين رخصت فقط براي افراد صاحب عذر مثل ضعيف ـ مسن ـ زنان ناتوان، ميباشد يا كسي بدون اين اعذار هم ميتواند از اين رخصت استفاده كند؟
در صورت ازدحام تفاوت نميكند صاحبان عذر و ديگران به اين رخصت ميتوانند عمل كنند.
ب) آيا ميتواند از همان اول كه ديد ازدحام است به اين رخصت عمل كند؟ يا بايد سعي كند كه حتي الامكان در مطاف واقع شود اما اگر نشد و از مطاف بيرون رانده شد يا برايش غير قابل تحمل بود، آنوقت طوافش صحيح است؟
اگر عادةً ميداند كه ازدحام مانع از طواف در مطاف ميشود ميتواند از همان ابتداء طواف به اين رخصت عمل نمايد.
ج) آيا به اين رخصت عمل كردن و زودتر طواف كردن (مثلا در روز عيد) افضل است يا تأخير انداختن تا شايد خلوت شود و در مطاف طواف كردن؟
فضيلتي براي اين تأخير نديدهام.
د) آيا طوافهاي مستحبي را ميتوان با مشاهده اندك ازدحامي خارج از مطاف انجام داد يا حتي الامكان در مطاف انجام شود؟
طواف واجب و مستحب تفاوتي ندارد ازدحامي كه عادةً مانع از طواف در مطاف ميشود, ملاك عمل به اين رخصت است.
15ـ اگر در بين طواف در اثر ازدحام حوله از دوش كشيده شد و در بين دست و پا گم شد، آيا بايد از طواف خارج شود و حولهاي براي خود تحصيل كند يا طواف را به پايان رسانده سپس اين كار را انجام دهد؟ آيا جواب به تعداد اشواط طي شده بستگي دارد؟
اگر طواف واجب است و ميداند كه نميتواند حوله فراهم كند در هر شوطي كه هست بايد طواف را تمام نمايد, و اگر مستحبي است و ميتواند حوله فراهم كند در هر شوطي كه هست قطع ميكند طواف را و بعد از فراهم كردن حوله از هرجا قطع كرده ادامه ميدهد و در طواف واجب اگر ميتواند حوله فراهم كند طواف را قطع ميكند و بعد از فراهم كردن حوله اگر طواف از نصف گذشته بوده باقي را انجام ميدهد وگرنه از ابتداء شروع مينمايد.
16ـ كسي كه در حين طواف دست خود را دراز كند و كعبه را لمس كند، چون قسمتي از بدن او روي شاذروان قرار گرفته، اشكال دارد و مثل راه رفتن روي شاذروان است؟ دست روي ديوار حجر اسماعيل واقع شود چطور؟
در حال طواف بايد بدن خارج از بيت و حجر باشد و استلام ركن ويا لمس كعبه در حال طواف اشكال دارد.
17ـ در مسائلي كه ميفرمايند كمتر از نصف طواف كرده باشد يا بيشتر، آيا مقصود دقيقا سه شوط و نيم است يعني سه شوط به علاوه نيم شوط تا برسد محاذي ركن غربي، و قبل و بعد اين موضع در اين مسائل مورد نظر است؟ يا آنطور كه از ظاهر كفايه بر ميآيد كمتر از نصف آن است كه چهار شوط تمام نشده باشد و بيشتر از نصف بيشتر از چهار شوط است؟
كمتر از نصف همان پيش از تمام شدن شوط چهارم است در هركجاي شوط چهارم باشد, قبل از رسيدن به ركن غربي باشد و يا بعد از آن باشد.
18ـ با توجه به اينكه حطيم و حجر اسماعيل7ومابين ركن شامي و باب افضل مواضع مسجد الحرام هستند و از طرفي فرمودهاند: ان ما بين الركن و المقاملمشحون من قبور الانبياء، آيا بايد احتياط كرد و قدم در آن مواضع نگذارد و در فاصله دورتر به محاذات آن مواضع نماز خواند؟ در حجر اسماعيل چطور، با توجه به مشخص نبودن محل قبور انبيا:؟
نماز خواندن و قدمگذاردن در تمام مواضع مسجدالحرام و حجر اشكالي ندارد, از باب ادب در حجر نزديك بيت نمازخواندن بهتر است.
19ـ با توجه به اينكه موضع باب بنيشيبه فعلي موضع اصلي آن نميباشد آيا استحباب دارد كه اگرچه از طرف مقابل آن موضع(مثلا باب ملك فهد) وارد شده دور بزند و از اين موضع يعني حدودا به محاذات مقام ابراهيم وارد صحن مسجد الحرام شود؟
نشانههايي گذاردهاند براي دربهاي اصلي مسجدالحرام و اگر چنين كند به مستحب عمل كرده است.
20ـ كسي كه در عمره مفرده بعد از سعي فراموش ميكند تقصير كند و بعد از طواف نساء يادش ميآيد كه تقصير نكرده، آيا بايد تقصير كند و سپس طواف نساء را اعاده كند يا اعاده لازم نيست؟ و آيا اينكه در حين طواف يا قبل از نماز طواف نساء يادش بيايد يا بعد از آن، فرقي ميكند؟
بعد از نماز طواف نساء تقصير ميكند و اعاده لازم نيست و چيزي هم بر او نيست اگرچه تقصير بايد پيش از طواف نساء باشد.
21ـ كسي كه ميخواهد در مسجد الحرام زيارت عاشورا بخواند، آيا مستحب است كه رو به كربلا نيز باشد، يعني تقريبا روبروي ركن يماني، يا فرقي نميكند؟ زيارت امام زمان (عج) چطور؟
براي زيارت امامحسين7درهر كجا روبه كربلا ميكنيم و براي زيارت امام زمان (عج) در هر كجا رو به قبله ميكنيم.
22ـ اگر در طواف واجب به جهت نظافت، طواف كننده را از مطاف خارج كردند، اگرچه طواف به نصف نرسيده باشد بعد از رفع مانع ميتواند از همان موضع ادامه دهد؟
نظافت در حكم ازدحام است اگر ميسر است صبر ميكند تا مانع رفع شود و اگر ميسر نيست با ديگران طواف را ادامه ميدهد در هر شوطي كه باشد تفاوت نميكند.
23ـ برگشتن در سعي يعني سر و نيمتنه را به عقب برگرداندن و مثلاً با پشت سري صحبت كردن، چه حكمي دارد آيا بايد مقداري را كه اينگونه طي كرده برگردد و اعاده كند؟ اگر بعد از آن شوط كه اين كار در آن واقع شده متوجه شد چه كند؟ اگر بعد از اتمام سعي متوجه شد چطور؟
اين اندازه برگشتن با سعي منافات ندارد.
24ـ در هنگام سعي آيا مستحب است رو به خانه كعبه كردن و به آن نظر كردن؟ يا در حين سعيبايدنظر مستقيم به جلو باشد؟
چنين استحبابي در روايات در حال سعي نرسيده اگرچه نظر به كعبه كردن فضيلت دارد, در حين سعي به هرجا بخواهد نظر كند ميتواند: به راست و چپ و مقابل.
26ـ آيا براي صعود كردن بر جبل النور و در غار حراء نماز كردن دستوري رسيده و استحبابي دارد؟ جبل الثور و جبل الرحمة چطور؟
استحبابي براي اين امور نرسيده.
27ـ با توجه به اينكه عرض مسعي افزوده شده و مسعاي سابق (به عرض حدود 20 متر) همان قسمت برگشت مسعاي فعلي است (از مروه به صفا) آيا بايد حتي الامكان نزديكتر به مسعاي سابق يا در موارد خلوتي فقط در قسمت مسعاي سابق سعي كرد؟
سعي بايد مابين كوه صفا و كوه مروه باشد, سعي در قسمت مسعاي سابق لزومي ندارد اگرچه خلوت هم باشد.
28ـ اگر ازدحام طواف كنندگان تا آخر مسجد در راستاي مقام ابراهيم7 را فراگيرد، آيا ميتوان نماز طواف را در همان راستا،بالاي پلهها (قسمت مسقف) به جا آورد؟ يا بايد صبر كرد تا ازدحام برطرف شود ولو نماز طواف را در روز بعد بجا آورد؟
نماز طواف حج و عمره را پشت مقام ابراهيم7 بايد خواند و دقيقاً راستاي مقام لازم نيست در سمت راست و چپ هم ميتوان خواند و نماز طواف مستحبي را در هر جاي مسجدالحرام ميتوان خواند.
29ـ اينكه فرمودهاند «مستحب است در مقام پيغمبر9 كه مكان معروفي است نزديك منبر نماز كردن. الخ» آيا اختصاص به آن مكان دارد و در قسمت هاي ديگر مسجدالنبي نبايد مقدم بر قبر مطهر رسول اكرم9 و حضرت زهرا3 شد، يا چون با اين مسأله مشكل تقدم حل ميشود و ديوار ضريح حائل ميشود، جوازي است كه در همه جاي مسجد النبي نماز گذارند و خصوصا سعي شود در روضه مباركه باشد، اگرچه مقدم ميشوند.
با وجود حائل تقدم صدق نميكند بنابراين در همهجاي مسجد حضرت9ميتوان نماز خواند.
30 ـ اگر در مسجد الحرام يا مسجد النبي ناقض وضوئي يا چرتي عارض شد كه وضوء باطل شد و بتوان به آهستگي بدون جلب توجه با برداشتن مقدار كمي آب از ظرفهاي آب زمزم تجديد وضوء كرد (چون خارج شدن از مسجد و رفتن به متوضأ در ازدحام مشكل است و جايش را از دست ميدهد)، اشكال دارد؟ چون مشهور است كه ميگويند اين آب زمزم و تصفيه شده و فقط براي شرب است و جايز نيست با آن وضوء گرفتن.
ظاهراً اشكالي ندارد زيرا ريختوپاش آب زمزم در خود مسجدالحرام و در موارد پركردن ظرفهاي آب در مدينه از حساب و اندازه خارج است بهطوري كه مقدار كمي آب براي وضو اصلاً بهحساب نميآيد, گذشته از اين براي تصفيه آب درحرمين شريفين براي عربستان چندان هزينه سنگيني ندارد كه استفاده آب براي وضو ضرري بر آنها وارد سازد تا جايز نباشد, ولي در اعتاب مقدسه ائمه: اين مسأله پيش ميآيد,از اين جهت بايد در آن اعتاب مقدسه احتياط كرد, اگر كسي احتمال ميدهد برايش اينگونه موارد در اوقات ازدحام پيش ميآيد با خودش مقداري آب ببرد و با آن آب وضو بگيرد.
31ـ با توجه به اينكه در محوطه قبرستان بقيع جائي نيست كه بتوان زيارت ائمه بقيع را از پيش رو خواند و تنها قسمت ممكن هم محل استقرار نظاميان است و اخيرا در راهرو پشت پنجرهها هم كه كمي پيش رو و بالاي سر بود مانع ميشوند، بهترين مكان براي خواندن زيارت ايشان: كجاست؟
عمل خود من اينگونه است كه در بقيع كتاب دستم نميگيرم و زيارت جامعه اول را آنطوري كه در مجالس ميخوانيم, ميخوانم و براي غير ائمه: سلام كوتاهي عرض ميكنم و حمد و سوره ميخوانم ولي در خود مسجد حضرت9 رو به قبله ايستاده زيارتهاي مأثوره حضرت و حضرت زهراء و زيارت ائمه: و ابراهيم و فاطمه بنت اسد را ميخوانم و در حال نشسته زيارات جامعه و دعاهاي بعد از زيارتها را ميخوانم و بعد نمازهاي زيارتها را ميخوانم.
32ـ ميگويند چون سنگفرش مسجدالحرام با آب مطلق تطهير نميشود مگر وقتي باران ميآيد و هميشه با مواد ضد عفوني كننده شسته ميشود و خيلي وقتها ميشود كه نجس ميشود، آيا اين احتياط كه سعي كنند حين نماز سجاده بياندازند يا حد اقل موضع سجده را كاغذ يا تربت قرار دهند صحيح است؟
مضاف بودن آب در شستن مسجد يقيني نيست, متنجس منجس نيست, پس از ازاله عين نجاست آفتاب پاككننده است زمين متنجس را, ديگر جايي براي اينگونه و نوع احتياطها باقي نميماند.
33ـ در صبح عرفه آيا پياده رفتن از مني به عرفات هم مستحب است؟ يا فقط شب عرفه را در مني بودن مستحب است و ميتوان فاصله مني ـ عرفات را با وانتها و ماشينهاي سرباز رفت تا براي خواندن دعاها خسته نباشند؟
كسي كه ميخواهد پياده حج كند, صبح عرفه پياده به عرفات ميرود, و استحبابي بهخصوص براي پيادهرفتن از مني به عرفات در روايات نرسيده, پس ميتوان با وسيله سرباز به عرفات رفت.
34ـ اگر به جهت حج تمتع ميسر نباشد كه در مسجد الحرام محرم شود و بخواهد در مكه محرم شود، آيا مكه قديم منظور است يا مكه جديد با تمام محلههاي جديد حتي عزيزيه را هم شامل ميشود، يعني از همان محل هتل خودش محرم شود؟
مكه قديم را نميتوان معين كرد زيرا شهرها نوعاً رو به گسترش است, بنابراين مكه قديم و مكه جديد قابل تحديد نيست كدام قديم و كدام جديد, البته بهطور اطلاق فرمودهاند ميقات حج تمتع مكه معظمه است و در هر جاي آن ميتوان محرم شد و امروزه به منطقه تعبير ميآورند, بايد ديد تا كجا را منطقه مكه ميگويند, گرچه اين احتياطها را رعايت ميكنند و نوعاً حجاج را به مواضعي كه يقينا مكه قديم است ميبرند و در آنجاها تلبيه ميگويند.
35ـ در حج تمتع رخصت دادهاند كه (پيرـ مريض ـ زني كه خوف حيض دارد) بعد از عمره تمتع محرم شوند از براي حج و بعد از احرام، طواف و سعي كنند از براي حج تمتع و بعد از آن به مني و عرفات بروند، آيا طواف نساء را هم ميتوانند همان موقع انجام دهند يا طواف نساء بايد بعد از اعمال عرفات و مني باشد؟
ظاهر عبارات بزرگان+ اين است كه طواف حج و سعي را پيش از رفتن به مني و عرفات انجام دهند و از طواف نساء نام نبردهاند ولي آنچه در ميان كاروانهاي حجاج اكنون معمول است طواف نساء را هم انجام ميدهند.
36ـ ثوابهايي كه براي نماز در مسجد النبي9(هزار برابر) و مسجد الحرام(ده هزار برابر) رسيده آيا مخصوص همان قسمتهايي است كه در قديم (مثلا زمان رسول اكرم بعد از غزوه خيبر) بوده؟ يا افزودههاي زمان ائمه: كه تاييد فرمودهاند، و يا افزودههاي جديد (زمان سعوديها) را هم شامل ميشود؟ واگر جواب منفي است، اگر كسي ميبيند كه دير شده و مثلا تا برسد دربهاي مسجد بسته ميشود آيا رجحاني دارد كه خود را برساند و در افزودهها يا صحنهاي اطراف (الاقرب فالاقرب) نماز فريضه را بجا آورد يا فرقي با خواندن در هتل نميكند و خود را به زحمت نيندازد؟
آنچه از ظاهر روايات استفاده ميشود همان مساجد اصلي منظور است و آنچه افزوده شده مشمول اين ثوابها نيست و ظاهراً افزودههاي زمان سعوديها مسجد هم نيست بلكه به عنوان مصلّيٰ الرجال و يا مصلّيٰ النساء است و درباره الاقرب فالاقرب هم فرمايشي نديدهام.
37ـ آيا به وجه سپرده براي حج يا عمره مفرده، خمس تعلق مي گيرد ، اگر در آن سال مشرف نشود؟
به سپرده حج خمس تعلق نميگيرد.
38 ـ آيا به وجهي كه خودشان به تدريج براي حج جمع مي كنند ، خمس تعلق مي گيرد ؟
به چنين وجهي خمس تعلق نميگيرد.
39ـ آيا جايز است طواف عمره مفرده را بدون وضو بجا آوردن؟ با توجه به اينكه خود عمره مفرده مستحب است؟
وضو براي طواف حج و طواف نساء و طواف عمره (تمتع و يا مفرده) واجب است, گرچه خود عمره مفرده مستحب است ولي طوافش واجب است.
40ـ در نيابت از حج آيا مي توانند حج شخص مستبصر رابه شخص غير مستبصر دهند ؟ زيرا زودتر انجام مي شود و يا اينكه ارزانتر است ؟
اگر تمكن باشد و حج مستحبي باشد به شخص مستبصر دهند بهتر است و در صورتي كه حج واجب باشد كه تأخير نبايد بيفتد ميتوانند به غير مستبصر بدهند.
41ـ حكم احرام بچه دو، سه ساله با اينكه ممكن است خود را نجس كند چيست ؟
ابتداءً كه او را تنظيف كنند و وضو دهند و محرم كنند و مطابق دستور رفتار كنند اشكالي ندارد.
42ـ بچه اي كه محرم مي شود اگر در حال طواف يا سعي خوابش برد، حكم چيست ؟
فرمايشي نديدهام, اگر ميسر باشد از همان موضعي كه خواب رفته بعد از بيدار شدنش طوافش را ادامه ميدهند و اگر ميسر نيست طوافش را تمام ميكنند و اگر ميسر بود احتياطاً به نيابت او طواف ميكنند.
43ـ كسي كه بجهت حج تمتع در ماه ذيقعده مشرف شده، آيا ميتواند عمره اول خودش را كه از مسجد شجره يا جحفه محرم ميشود، عمره مفرده قرار دهد و چند روز مانده به ترويه به جهت عمره تمتع از حرم خارج شده و محرم شود؟ در صورت جواب مثبت، براي عمره تمتع بايد از يكي از ميقاتها محرم شد يا ادني الحل نيز كفايت ميكند؟
ادني الحل ميقات عمره مفرده است و ميقات عمره تمتع مواقيتي كه معين شده است, بنابراين اگر برايش ميسر است كه بعد از انجام عمره مفرده ميتواند به يكي از مواقيت معلوم برود و براي عمره تمتع از آنجا محرم شود اشكالي ندارد.
44ـ آيا بعد از اعمال مني(رمي ـ ذبح ـ حلق)وقبل از طواف حج ميتوان طواف مستحبي بجا آورد، با توجه به اين مسأله كه فرمودهاند: «مستحب است طوافكردن پيش از طوافكردن از براي حج و بعد از آن و طوافكردن پيش از طواف حج افضل است از طوافكردن بعد از طواف حج به هفتادمرتبه». آيا مقصود از «پيش از طواف حج»، بعد از اعمال مني و درست قبل از اعمال مسجد الحرام است، يا مقصود پيش از رفتن به عرفات و اعمال حج است چنانكه از ظاهر كتاب «جامع» بر ميآيد: «طواف قبل الحج افضل من سبعين طوافاً بعد الحج» ، يا مطلق است و هر دو را شامل ميشود؟
ظاهراً مراد طواف پيش از حج است كه به آنمقدار بر طواف بعد از حج فضيلت دارد.
45ـ كسي كه بعد از عمره تمتع و قبل از حج ، از روي جهالت عمره مفرده اي انجام داده آيا كفاره دارد ؟
كفارهاي براي چنين كاري در روايات نرسيده است.
46ـ آيا نماز طواف واجب را مي توان به جماعت بر گزار كرد ؟ و در اين زمانها مشكلي ندارد؟
مرسوم نيست و در صورت ازدحام زحمت درست ميشود.
47ـ حكم نماز از جهت قصر يا اتمام در مسجد شجره از براي كساني كه قصد احرام و سفر به مكه را دارند چيست؟
جزء حرم است و مختارند.
48ـ حكم سجده در نمازهاي فريضه بر فرشهاي مسجد النبي9 چيست؟ با وجود دوربينها و ترس از پيگيري مأموران، آيا شرايط تقيه محسوب ميشود؟ در صورت جايز بودن، سجده بر پشت دست ترجيح دارد يا روي فرش؟
روي فرشها جايز است و ترجيحي براي سجده روي دست نديدهام.
49ـ خانمي كه محرمي ندارد براي سفر حج ، آيا مي تواند حج خود را به تأخير اندازد ؟
نداشتن محرم عذر شرعي نيست و نميتواند حج واجب را تأخير اندازد.
50ـ كدام يك در نماز مغرب رجحان دارد: نماز فرادي در اول وقت و يا نماز جماعت با تأخير از اول وقت؟ ( با توجه به ازدحام در مسجد الحرام يا مسجد النبي9 و يا در اعتاب مقدسه عراق )
رخصتي براي تأخير نمازها از اول وقت آنها براي درك جماعت در روايات نرسيده است.
51ـ آيا مي توان به نيابت از چند نفر، يك عمره مفرده بجا آورد؟
عمره مفرده هم مانند ديگر عبادات است و ميتوان به نيابت چند نفر يكعمره بجا آورد.
52ـ در وقت برگزاري نماز جماعت عامه، وظيفه چيست؟
بايد با آنها بهطور تقيه نماز خواند.
53ـ آيا آنچه به مسجد النبي9 افزوده اند فضيلت مسجد را دارد؟
جواب اين سؤال داده شد.
54ـ اينكه ميگويند: امام عسكري7 حج بجا نياوردهاند پس در عمره مفرده نيابت كنيد … صحيح است ؟
امام معصوم هر زماني در موسم حج, حج بجا ميآورد و در تمام مناسك حاضر ميشود ولي ممكن است مردم او را نشناسند و ممكن است اهل بلدش هم باخبر نشوند مخصوصاً اگر مانند حضرت عسكري7 در تقيه شديدي باشند و خود بهتر ميدانند كه چه ميكنند صلواتاللهعليهم و لعنةالله علي ظالميهم.
55ـ در صحنهاي مطهر هر يك از معصومين: آيا ميتوان مقدم بر قبر مطهر نماز جماعت برگزار كرد در صورتي كه پشت به قبر مطهر نشود؟
ظاهراً اشكالي ندارد و اگر در پشت سر مقدس انجام شود (درصورت امكان) از نظر ادب بهتر است.
56ـ حكم نماز جماعت خواهران در صحنهاي حرمهاي مطهر كه محل مرور مردان نامحرم است چيست؟
جماعت براي زنها نيست بهخصوص اگر در چنين مواضعي باشد.
57ـ اگر به جهت امري (مثلا پيوستن به صف نماز جماعت يا بسته شدن درهاي رواق يا …) زائر تعجيل داشته باشد، آيا بدون اذن دخول ميتوان واردشد؟
اذن دخول براي زيارت است و اگر براي كار ديگري باشد اذن دخول لازم نيست.
58ـ آيا در حال طواف مي توان نماز نافله خواند؟ آيا جواب در صورت طواف واجب يا مستحب فرق ميكند؟ (بهخصوص قبل از نماز صبح كه ميبيند از طرفي دو شوط بيشتر باقي نمانده و اگر طواف را تمام كند وقت نافله شب ميگذرد).
در طواف نماز نبايد خواند و در صورت مذكور ميتواند طواف را قطع كند و بعد از خواندن وتر برگردد و طواف را ادامه دهد اگرچه طواف واجب باشد و از نصف هم نگذشته باشد.
59ـ اگر بعد از طواف فراموش كند نماز طواف را بخواند تا بهكار ديگري مشغول شود يا نماز جماعت اقامه شود، آيا بعداً ميتواند بجا آورد يا آن طواف باطل است و طواف و نماز آن را بايد به موالات خواند؟
تا وقتي كه در مكه است ميتواند نماز را پشت مقام ابراهيم7 بجا آورد اگرچه چند روز گذشته باشد.
60ـ دو ركعتي كه مستحب است در دهه اول ذيحجه بعد از نماز مغرب خوانده شود:
الف) اگر كسي خودش براي حج مشرف شده نبايد بخواند، يا لزومي ندارد ولي اگر هم خواند در ثواب ساير حاجيان، علاوه بر ثواب خودشهم شريك ميشود؟
ظاهراً اين نماز را براي كساني فرمودهاند كه به حج موفق نشدهاند و اگر خود حاجيان هم مناسبشان بود كه اين نماز را بخوانند براي همه ميفرمودند و از اين همه ثواب محرومشان نميكردند.
ب) آيا كربلا هم چون اصل و باطن حج است همين حكم را دارد؟
كساني هم كه اين دهه در كربلا باشند مانند ديگراني هستند كه به حج موفق نگرديدهاند و اين نماز را بخوانند به ثواب آن نائل ميشوند انشاءاللهتعالي.
ج) در صورتيكه جواب بالا مثبت است آيا زائر ساير مشاهد مشرفه مثل مشهد امام رضا7 هم بهدليل احاديثي كه رسيده مثلاً«والله زيارة ابي افضل» همين حكم را دارد؟
ساير مشاهد مشرفه هم مانند كربلا است يعني كساني كه در آن مشاهد در اين دهه باشند اين نماز را بخوانند به ثواب آن نائل ميشوند ان شاءاللهتعالي.
د) آيا ملاك اين حكم، بودنِ در اين مشاهد است يا قصد آنها؟ مثلا كسي كه قرار است چهارم ذيحجه به مكه برود، آن چهار روز اول نماز مذكور را بخواند يا چون امسال قرار است حاجي شود آن چهار روز را هم نخواند؟
كسي كه قصد حج دارد ولي چند روزي به حركت او باقي مانده در هركجا هست اگرچه در مشاهد مشرفه هم باشد رجاءً اين نماز را بخواند اميد نائل شدن به ثواب آن ميرود زيرا ممكن است موفق به حج نشود و اگر نخواند از اين ثواب محروم خواهد شد.
62ـ با توجه به اينكه در رمي جمرات ريگهايي كه از طبقات بالاتر هم رمي ميشود در پائين ستون و همانجايي ميافتد كه ريگهاي طبقه همكف ميريزد، آيا رمي از طبقات فوقاني مشكل دارد؟
رمي بايد مستقيم به جمرات باشد و از طبقات بياشكال نيست.
63ـ كسي كه پس از انجام عمره مفرده در مكه معظمة بيش از ده روز اقامت دارد و بعد از گذشت 10 روز از حرم خارج ميشود (به جهت شغلي يا ديدار محلي خارج از حرم)، آيا براي ورود به حرم در همان ماه، واجب است محرم شود، چنانكه اگر ماه نو حلول كرده باشد؟ يا اختيار دارد كه محرم شود و عمره مفرده ديگري بجا آورد؟
اگر در همان ماهي كه عمره بجا آورده از مكه خارج ميشود و در همان ماه هم برميگردد ميتواند بدون احرام داخل مكه شود, و اگر در آن ماه برنميگردد و در ماه بعد برميگردد بايد با احرام عمره برگردد.
64ـ اينكه در مشاهد مقدسه چهارگانه كه شخص اختيار دارد در قصر و اتمام، اگر مثلا نماز ظهر را تمام خواند بايد ساير نمازهاي چهار ركعتي آن روز را هم تمام بخواند؟ يا ميتواند هركدام را خواست قصر و هركدام را خواست تمام بخواند و اختيار او محدود نميشود؟
در نزد هر نماز چهار ركعتي در قصر و اتمام مخير است.
65ـ حكم اختيار در مشاهد چهارگانه بهجهت روزه ماه مبارك رمضان اگر قصد10روز نكرده باشد چگونه است؟ لطفا 4 حالت متصور را بيان فرمائيد:
فرمايشي در خصوص اين مورد نديدهام بنابراين حكم اين مورد همان حكم ساير مكلفين است چه درباره روزه ماه رمضان و چه درباره قضاي آن.
الف) اگر قبل از اذان صبح نيت روزه كرده باشد، تا كي ميتواند روزه آن روز را افطار كند؟
ظاهراً تا ظهر اختيار باقي است گرچه احتياط در اين است كه قصد افطار نكند و پيش از ظهر نيت را تجديد نمايد, و اگر بعد از ظهر افطار كرد كفاره هم بدهد.
ب) اگر امساك كرده و قبل از اذان ظهر نيت كند آيا ميتواند آن روز را افطار كند؟(پيش از ظهر يا بعد از ظهر)
جوابش از جواب حالت اول روشن ميشود.
ج) اگر امساك كرده و بعد از اذان ظهر نيت كند تا كي ميتواند افطار را بر روزه اختيار كند؟
بعد از نيت ظاهراً اختيار باقي نميماند و اگر افطار كرد احتياطاً كفاره بايد بدهد.
د)آيا حكم قضاي روزه ماه مبارك رمضان در حرمهاي چهارگانه در سه مورد فوق فرقي ميكند با خود روزه ماه مبارك؟
در حالت اول كراهت دارد تا قبل از ظهر افطار كند و اگر تا ظهر روزه گرفت جايز نيست افطار كند, و در حالت دوم تا پيش از اذان اختيار باقي است ولي از اذان به بعد جايز نيست و در حالت سوم بعد از نيت روزه اختيار باقي نميماند و نظربه اينكه بعد از ظهر قصد روزه كرده نه قبل از ظهر احتياطاً آن روزه را قضا نمايد, جوابهاي اين سؤال (65) بر اساس استفاده از قواعد كليه است و نص خاصي و يا فتوايي از بزرگان+ در اين موارد ديده نشد فالعلم عند الله.
66ـ زيارتي را كه به جهت شيخ مرحوم انشاء فرمودهايد آيا ميتوان براي سيد مرحوم و آقاي مرحوم!با كنايات تثنيه خواند؟ آيا لازم است فقره (اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَمِىَّ رَسُولِ اللَّهِ الْاَمينِ) تغيير كند؟
آنچه از مضامين آن با اين دو بزرگوار* مطابقت دارد اشكالي ندارد و خواندن اين فقره مذكور هم لزومي ندارد, رزقنا الله و اياكم زيارتهما و شفاعتهما بجاه محمد و آله الطاهرين.
67ـ آيا پابرهنه وارد شدن به محوطه قبرستان بقيع مستحب است و از اقسام حرمت داري حرم ائمه بقيع محسوب ميگردد؟
نظر به اينكه قبرستان بقيع به صورت حرم مختص به ائمه: نيست برخي از آداب حرمهاي مطهر ائمه ديگر لزومي ندارد بهخصوص با توجه به حساسيت مأمورهاي وهابي لعنهمالله.
68ـ آيا براي زيارت امام حسين7 در روز عرفه وقتي تعيين شده يا رجحان دارد؟ در كربلا به علت ازدحام در حرم و احياناً بستن درهاي حرم از بعد از ظهر آيا ميتوان آن را قبل از ظهر بجا آورد؟
فرمودهاند زيارت آن حضرت در شب و روز عرفه مستحب مؤكد است و قبل از ظهر و بعد از ظهر تعيين نشده ولي حقير از احاديث معتبره از ائمه اطهار:چنين ميفهمم كه بعد از نماز ظهر و عصر رجحان دارد زيرا وقوف در عرفات بعد از اداي نماز ظهر و عصر است و مضمون آن احاديث اين است كه ميفرمايند: حق تعالي در روز عرفه اول نظر رحمت بهسوي زائران قبر حسين7 ميافكند پيش از آنكه نظر به اهل موقف عرفات كند, و ميدانيد در كربلا كه شخص براي زيارت رفته در هركجاي آن امام7را زيارت كند, زائر قبر امام حسين7 است.
69ـ اعماليكه به جهت روز خاصي رسيده مثلاً نماز اول ماه، آيا ميتوان بعد از نماز صبح بجا آورد؟ يا بايد بعد از طلوع آفتاب باشد؟ به عبارت ديگر، روز از طلوع صبح گفته ميشود يا از طلوع آفتاب؟و آيا بعد از ظهر آن روز ميشود آن عمل خاص را انجام داد يا خير، و از ظهر به بعد در حقيقت امر، فرداي آن روز محسوب ميگردد؟
طلوع صبح اول روز است و اعمالي كه براي روز است ميتوان از اول صبح بجا آورد مگر آن اعمالي كه مقيد شده باشد به طلوع آفتاب و يا نزديك زوال و يا بعد از اداي نماز ظهر و يا اداي نماز ظهر و عصر و از اين قبيل.
70ـ اعمالي را كه به جهت روزها يا شبهاي خاصي از ماه رسيده ، اگر اول ماه مشكوك بود به خصوص كه در غير ماه مبارك رمضان اهتمامي به جهت رؤيت هلال ديده نميشود، آيا ميتوان در روزهاي احتمالي نيز بجا آورد مثلاً اعمال عرفه را در روز ترويه تقويمي نيز بجا آورد؟ يا نماز اول ماه را، چون هوا ابري است روز قبل از اول ماه تقويمي نيز خواند؟ يا خير، و اين حكم فقط مخصوص اعمال ليالي قدر است؟
اگر احتمال بجايي باشد (نه وسوسه) رجاءً مانعي ندارد.
71ـ كسي كه عمره تمتعش را در ماه ذيقعده انجام داده، و پس از پايان اعمال حج و گذشتن ايام تشريق از مكه خارج ميشود به جهت شغلي يا زيارت محلي و ميخواهد در همان ماه ذيحجه دو باره به مكه برگردد، آيا واجب است محرم شود و وارد مكه شود، چون عمره ماه ذيحجه بجا نياورده؟ يا همان حجش كفايت ميكند و واجب نيست بلكه اختيار دارد كه عمره ذيحجهاي نيز بجا آورد؟
مختار است كه بدون احرام برگردد و يا براي عمره مفرده محرم شود.
72ـ اعمال و ادعيه بعد از ظهر عرفه زياد است و انتخاب حد متعادلي بين «همه دعاها را به سرعت و با كمتوجهي خواندن» و «تعداد كمتري را با توجه بيشتر خواندن» كاري مشكل. خواهشمنديم، در صورت امكان بيان فرمائيد كه مختار جنابعالي در گزينش اين ادعيه و ترتيب آنها از قبل از ظهر تا غروب روز عرفه چيست؟ و اينكه آيا در كربلا و يا عرفات و يا منزل (مشهد مقدس) فرق ميكند؟
اقتضاي حالات در اماكن مشرفه مذكوره در اعمال روز عرفه مختلف است و نميشود بيان جامعي داشت و بيشتر مناسبت اعمال و ادعيه با آن امكنه شريفه در نظر گرفته ميشود جعلنا الله و اياكم من العاملين المتقبلين منهم بفضله و كرمه بجاه محمد و آله الطاهرين.
بسمه تعالي و له الحمد
السلام عليكم و رحمة الله
14/1/93
خدمت سرور مكرم و استاد معظم حفظه الله.
در ادامه سؤالات حج و عمره مسائل ديگري مطرح شده. اگرچه برخي از اين سؤالات به طور شفاهي قبلاً از جنابعالي سؤال شده ولي چون ابهاماتي در نقلها بود اميد است ان شاء الله با تبيين جنابعالي پاسخ سؤالات واضح گرديده، ابهامات رفع شود.
جزاكم الله خيراً
73ـ اگر كسي در حج تمتع حق انتخاب داشته باشد بين مدينه اول يا مدينه دوم, كداميك افضل است؟ لطفا وجه آن را هم بيان فرماييد. چون حج مدينه اول از جهتي شباهت رساندن به حجة الوداع است و در مدينه دوم زيارت رسول اكرم 9بعد از حج، چنانكه در فقه رضوي آمده كه بعد از انجام حج «ثم تزور قبر محمد المصطفي فانه قال من حج و لميزرني فقد جفاني».
بسمه تعالي ـ السلام عليکم و رحمة الله و برکاته. ظاهرا از جهاتي مدينه بعد از حج رجحان دارد، فرمودهاند: من تمام الحج لقاء الامام، و زيارت ايشان مانند زمان حيات ايشان است و جزء متمم حج ميباشد، ديگر اينکه بعد از حج ماندن در مکه فضيلتي ندارد و دستور است که بعد از حج از مکه خارج شوند، و ديگر اينکه طواف پيش از حج افضل است از طواف بعد حج.
74ـ آيا استحباب وافر كردن موي سر و ريش در ماههاي حج فقط براي كساني است كه ميخواهند حلق كنند يا براي عموم است.
چون اين حکم قيد نشده از آن استفاده عموم ميشود.
75ـ فرمودهاند «در روز عرفه مستحب است كه جمع كنند ميان نماز ظهر و عصر يعني نافله در ميان آنها نكنند و اذان نگويند تا زود مشغول خواندن دعاهاي وارده شوند». آيا مقصود اين است كه نافلههاي ظهر و عصر را اصلا نخوانند يا بعد از خواندن دعاهاي عرفه اگر وقت بود بخوانند يا نهايتا قضاي آنها را بجاآورند (به عبارت ديگر آيا نافلهها ساقط ميشود يا به تأخير ميافتد). آيا مسأله فوق مخصوص موقف است يا مطلق است و ساير امكنه را هم شامل ميشود؟ و نيز براي نماز فرادي و جماعت فرق نميكند؟ يعني در روز عرفه در حسينيه مشهد هم نافله ظهر و عصر خوانده نشود؟
ظاهر حکم مخصوص موقف است که در اول وقت مشغول دعا و استغفار و ساير اعمال گردند و نافله ظهر و عصر براي کسي که تمام ميخواند يا بعداز اعمال انجام ميدهد و يا اگر وقت نبود آنها را قضا مينمايد، و در موقف فرادي و جماعت فرق نميکند.
76ـ نافلههاي بين مغرب و عشاء در شب عيد را اصلا نخوانند يا بعداً بخوانند؟ و آيا اين مسأله مخصوص كساني است كه با غروب آفتاب از عرفات به سوي مشعر كوچ ميكنند؟ چون اكثر كساني كه با اتوبوسها ميروند با تاخير يك ساعت يا بيشتر به خاطر ازدحام اتوبوسها بعد از مغرب حركت ميكنند و فرصت كافي براي خواندن نماز مغرب و عشاء و نافلههاي آنها وجود دارد؟
کساني که با غروب آفتاب کوچ ميکنند در مشعر نماز مغرب و عشاء را با هم ميخوانند و نافله مغرب را بعد از نماز عشاء بجا ميآورند و بعد نماز وتيره را ميخوانند، و اين حکم شامل کساني که کوچ کردن آنها تأخير ميافتد و نماز مغرب و عشاء را در عرفات ميخوانند نميشود.
77ـ پيرامون قضاي عمره مفرده چند سؤال شده؟
الف) آيا عمره مفرده قضاء دارد و ميشود كسي قضاي عمره ماههايي را كه مشرف نشده در آن ماهي كه مشرف شده بجا آورد؟
از نظر آناني که قضاء را به امر جديد ميدانند عمره مفرده قضاء ندارد زيرا نصي نرسيده است.
ب) كسي كه چند سال موفق نشده عمره رجبيه بجا آورد و بالاخره موفق ميشود, آيا ميتواند به نيت قضاي عمره رجبيه آن سالها چند عمره رجبيه بجا آورد؟
هر ماهي يک عمره دارد و قضاي عمرههاي فوت شده با صورت اول ارتباط دارد.
ج) آيا ميتوان قضاي عمره رجبيه را در غير ماه رجب بجا آورد؟
با صورت اول ارتباط دارد.
78ـ مقصود از اينكه فرمودهاند: «حضرت سيدالشهدا عليه السلام حج را بدل كردند به عمره مفرده» چيست؟ يعني عمره تمتع را با انجام يك طواف نساء تبديل به عمره مفرده فرمودند يا از حرم خارج شدند و دوباره محرم شدند و عمره مفردهاي بجا آوردند؟ كه در اين صورت آن عمره تمتع بدون طواف نساء چه ميشود؟ چون در موعظهاي ميفرمايند: « . . . همان روز هشتم به همان عمرهاي كه پيش كرده بودند اكتفاء به همان كردند و فرار كردند . . .»
ظاهرا مطابق صورت اول بوده است و با فرض دوم بدل کردن معني ندارد.
79ـ كسي كه بعد از ظهر روز آخر ماه رجب وارد مسجد شجره ميشود و ميخواهد فضيلت عمره رجبيه را درك كند اگرچه اعمالش در ماه شعبان واقع ميشود؛ آيا بايد قبل از غروب آفتاب محرم شود و از فضيلت احرام بعد از فريضه مغرب بگذرد؟ يا ميتواند قبل از غروب آفتاب شش ركعت نماز قبل از احرام را بجا آورده و نيت كند اما بعد از غروب آفتاب تلبيه بگويد؟ يا اگر بعد از فريضه مغرب هم نيت كند و تلبيه بگويد باز هم عمره رجبيه حساب ميشود؟
تا تلبيه نگويد احرام منعقد نميشود و براي درک عمره رجبيه بايد قبل از تمام شدن روز آخر رجب محرم شود گرچه نرسيده به ميقات باشد.
80 ـ آيا مسأله قبل فقط مخصوص ماه رجب است به جهت فضيلت عمره رجبيه يا براي هر ماهي است؟ كه اگر بخواهد عمره هر دو ماه را انجام دهد طوري تنظيم كند كه در روز آخر ماه سابق محرم شود, اگرچه اعمالش را در صبح روز اول ماه لاحق انجام دهد.
ظاهرا حکم مخصوص ماه رجب است.
81ـ در كتاب مبارك كفاية المسائل رخصت دادهاند از براي بعضي از صاحبان اعذار مثل مريض, مديون, خائف و . . . كه در شب رمي جمرات كنند. آيا زنان و افراد مسن كه در ازدحام روز نميتوانند رمي كنند و خيلي به زحمت ميافتند ميتوانند از اين رخصت استفاده كنند يا بايد نائب بگيرند؟
با توجه به توسعه جمرات و ترتيبي که براي رفت و آمد داده شده براي زنان و مسنها چندان مشکلي وجود ندارد و اگر مسن از رفتن و آمدن و رمي کردن ناتوان است نايب بايد بگيرد.
82ـ در مورد طواف كردن بر مطاف موقت (سازه فلزي) كه جديدا حول كعبه احداث شده و مخصوص افرادي است كه از صندلي چرخدار استفاده ميكنند چند سؤال مطرح شده. (لازم به ذكر است كه ارتفاع طبقه دوم آن تقريبا محاذي بام كعبه است (12 متر) و طبقه اول آن حدود نصف ارتفاع كعبه (6 متر) است و شعاع آن حدود 12 متر خارج مقام ابراهيم 7 است و فعلا فقط طبقه دوم قابل استفاده است).
الف) آيا طواف بر آن جايز است يا خير؟
طواف اشخاص معذور در طبقه اول از سازهها صحيح است و در صورت اضطرار در طبقه دوم سازهها طواف ميکنند و نائبي هم در صحنه مسجدالحرام طواف ميکند.
ب) آيا صحت طواف بستگي به ارتفاع از سطح زمين يا پستتر و بلندتر بودن از كعبه دارد؟ چون ميگويند طبقه دوم تقريبا يك وجب از بام كعبه بلندتر است؟ اما طبقه اول نصف قد كعبه است.
طواف در پستتر و بلندتر از کعبه طواف بر گرد کعبه محسوب نميشود و طواف را نميتوان به نماز قياس کرد ولي در صورت ارتفاع از سطح زمين اشکالي ندارد زيرا طواف در حال سواره بودن صحيح است، حکم سازهها در سؤال گذشته و سؤالهاي بعد بيان شده و ميشود.
ج) اگر بستگي به ارتفاع دارد صحت طواف بر طبقه سوم كه قرار است به زودي بالاتر از طبقه دوم احداث شود و نيز طبقه زير زميني كه از زير زمين طواف ميكنند چه ميشود.
در پاسخ «ب» بيان شد.
د) اگر فقط در حال اضطرار و براي استفاده كنندگان از صندلي چرخدار جايز است, براي راننده صندلي چرخدار چطور؟ آيا ميتواند نيت طواف كند و براي او هم طواف محسوب ميشود يا خير؟
راننده چرخ در طبقه اول از سازهها در صورت ازدحام در صحن مطاف ميتواند نيت طواف نمايد و طواف او صحيح است ولي در طبقه دوم از سازهها در صورت بلندتر بودن از بام کعبه نميتواند نيت طواف نمايد.
هـ) آيا جواب سؤال براي طواف واجب و مستحب فرق ميكند؟
طواف واجب در صورت ازدحام در صحن مسجد در طبقه اول صحيح است ولي طواف مستحب مطلقا صحيح است.
و) در حالتهايي كه جايز است و طواف صحيح است آيا طواف براي شخص مضطر متعين است يا اختيار دارد كه با صندلي بر اين سازه فلزي طواف كند و يا نائب بگيرد و در صورت اختياركداميك ارجح است؟
حکم شخص معذور در جوابهاي گذشته بيان شد و آن حکم متعين است الميسور لايسقط بالمعسور.
83ـ اگر كسي در حج تمتع نسبت به زمان تشرف حق انتخاب داشته باشد ، آيا ارجح است كه زودتر مشرف شود كه بتواند مدت بيشتري پس از عمره تمتع تا قبل از اعمال حج در مكه باشد و بتواند طوافهاي بيشتري بجا آورد چون فرمودند هر طواف قبل از حج معادل هفتاد طواف بعد از حج است؛ يا اينكه ديرتر مشرف شود تا بعد از انجام حج مدت بيشتري در مكه باشد و بتواند عمرههاي مفرده نيابتي بيشتري بجا آورد؟
ظاهر فرمايشها بر رجحان صورت اول دلالت دارد.
84- با توجه به اينكه در جواب سؤال( 36) فرمودهايد كه افزودههاي زمان سعوديها مسجد هم نيست يعني احكام مساجد مترتب نميشود و لذا زنان حائض ميتوانند در آن قسمتها وارد شوند براي نشستن و دعا يا قرآن خواندن يا نظر به كعبه؟
ظاهرا مسجد نيست زيرا در تابلوها مينويسند مثلا مصلي النساء و يا مصلي الرجال.
85- لطفاً محدوده مسجد الحرام را بيان فرمائيد، آيا فقط صحن حول كعبه است كه با سنگهاي سفيد مخصوص سنگفرش شده تا لب پلهها يا رواقهاي بالاي پلهها را هم شامل ميشود؟ و اگر چنين است تا كجاي رواقها و آيا در جهات مختلف فرق دارد؟ مثلا در جهت شرقي ـ شمالي مسلماً حداكثر تا لب مسعي مسجد است (اگر همين مقدار هم باشد) اما در ساير جهات چطور؟
ظاهرا از همه جوانب تا ابتداء پلهها مسجد است و در زمان گذشته مقدار مطاف هم به وسيله جدول مشخص بود و بعد جدولها را جمع کردند و مطاف و مسجد هم سطح شد و برخي علائم ديگر هم در ابتداء رواقها بود که نشان درهاي اصلي ورود به مسجدالحرام به نظر ميآمد.
87- كسي كه در حال طواف نساء است و بعد از پايان شوط پنجم مأموران مانع ميشوند و مطاف را براي گشودن باب كعبه قرق ميكنند و لذا پس از مدتي صبر كردن منصرف ميشود و به هتل برميگردد، بعد از گذشت چندين ساعت كه بر ميگردد آيا بايد طواف نساء را از سر گيرد يا همان دو شوط باقيمانده را بجا آورد؟
دو شوط باقي مانده را بجا آورد.
88- در احكام حج آمده است «جايز است در بين راه سرتراشيدن و تقصير كردن مگر آنكه مكروه است كه حج كننده موي خود را در غير مني بريزد، پس موهاي خود را ببرد به مني و دفن كند» و نيز «حج كنندهاي كه در مكه سر خود را بتراشد مستحب است كه موهاي خود را ببرد به مني و دفن كند» با توجه به اينكه دفن كردن مو در مني ميسر نيست و همه جا اسفالت يا سيمان شده و اگر هم مويي در مني ريخته شود يا بصورت زباله يا فاضلاب از مني خارج ميشود، اگر كسي در مكه حلق يا تقصير كرد آيا لزومي دارد موهاي خود را ببرد و در مني بريزد، يا چون دفن كردن متعذر است ميتواند در همان مكه رها كند؟
در صورت متعذر بودن در مکه رها ميکند و ظاهرا در چادرها زمين آسفالت و يا سيمان نشده و ميتواند به طوري که ديگران متوجه نشوند در چادر دفن کند و يا در چاههاي دستشوييها بريزد.
89- چون كوچ كردن از مني در روز دوازدهم نوعا بعد از اذان ظهر انجام ميشود و موجب ازدحام شديد ميشود براي كسي كه همراهي سالخورده دارد، آيا ميتواند پس از طلوع آفتاب و رمي، از مني كوچ كند؟
کوچ کردن از مني در روز دوازدهم قبل از ظهر کراهت دارد ولي در صورت اضطرار کراهت نخواهد داشت به دليل يريد الله بکم اليسر و لايريد بکم العسر و حديث رفع عن امتي . . .
90- كسي كه حج واجب و مستحب انجام داده و فيش حجي نيز در اختيار دارد كه به سختي ميتواند هزينههاي اضافي را پرداخت نموده و يك بار ديگر حج مشرف شود، چون با فروش آن ميتواند چندين بار كربلا مشرف شود، كداميك رجحان دارد با توجه به اينكه از نظر مالي نميتواند از عهده هردو برآيد؟
در صورت سختي تشرف به کربلا را انتخاب کند زيرا در حج تمکن و رفاه مطلوب است.
91- كسي كه در شب بعد از محرم شدن در جحفه سوار اتوبوس مسقف شده و در اتوبوس خوابش برده و در راه آفتاب طلوع كرده تا اينكه به مكه رسيدهاند و از خواب بيدار شده، آيا بايد كفاره بدهد؟ يا چون تكليفي بر نائم نيست از او ساقط است؟ اگر اينچنين است، آيا ميتواند تعمداً بخوابد و به رفقايش بگويد وقتي به مكه رسيديم مرا بيدار كنيد.
کفارهاي بر او نيست چه عمدي بخوابد و چه غير عمدي.
92ـ آيا نجس بودن يهود و نصاري ذاتي است يا عارضي يعني اگر يقين داشته باشيم كه گوشت خوك نميخورند و شراب نميخورند و مباشر ساير نجاسات نميشوند آيا ميشود با رطوبت با آنها ملاقات كرد؟ يا از غذاي آنها خورد؟
احتياط اين است که با آنها با رطوبت ملاقات نشود و از غذاي آنها که احتمال مباشرت در آن ميرود اجتناب شود.
بسمه تعالي و له الحمد
السلام عليكم و رحمة الله
11/6/94
خدمت سرور مكرم و استاد معظم حفظه الله.
در رابطه با احكام حج و عمره و زيارت عتبات سؤالاتي بود كه از طرف متعلمين و معلمين و بعضي از رفقا به طور پراكنده مطرح شده. اگرچه برخي از اين سؤالات به طور شفاهي قبلاً از جنابعالي سؤال شده ولي چون ابهاماتي در نقلها بود اميد است ان شاء الله با تبيين جنابعالي پاسخ سؤالات واضح گرديده، ابهامات رفع شود.
جزاكم الله خيراً
93ـ آيا سنگريزهها را به جهت رمي، از هر جاي حرم ميتوان برداشت و لو ملک شخصي باشد (مثل زمينهاي پشت هتلها که بعضاً ملحق به عرصه هتل هستند) يا منوط به اجازه اوست، در اين صورت آيا تفحص لازم است يا همين که مانع نميشوند از برداشتن سنگريزه، کفايت است؟
تفحص لازم نيست در اين زمانها معمول شده و نوعاً روحانيهاي کاروانها براي مشکلات مشعر اين کار را رسماً انجام نميدهند.
94ـ آيا دقت در اينکه سنگريزهها شکسته نشده باشد لازم است يا همين که خود شخص نشکند (يکي را چند تا نکند) کفايت است؟
شکسته شده باشد اشکالي ندارد خود شخص نبايد بشکند.
95ـ وقتي طوافکننده ملاحظه کند که به علت ازدحام در مطاف، به اراده خود حرکت نميکند و گام برنميدارد بلکه او را هُل ميدهند، آيا اين وضعيت کفايت ميکند که در خارج مطاف طواف کند؟
در صورت ازدحام اجازه دادهاند و لازم نيست ازدحام حتماً تا اين اندازه باشد کمتر از اين هم باشد اشکالي ندارد ولي اگر در قسمتهاي ديگر مطاف ميشود طواف کرد و چندان ازدحام نيست خارج مطاف نبايد طواف کرد.
96ـ آيا محرم ميتواند کفشي بپوشد که پشت پاشنه پا را بپوشاند ولي روي پا باز باشد و فقط با بند متصل شده باشد (مثل بعضي صندلها که ناحيه پاشنه آن مانند کفش است و جلوي پا مانند دمپايي باز است)؟
اشکالي ندارد.
97ـ آيا کفش محرم جزو لباس او حساب ميشود و نبايد دوخته باشد يا خير؟
درباره کفش از اين بابت فرمايشي نفرمودهاند.
98ـ کسي که ميخواهد در روز يازدهم هم قضاي رمي روز دهم را بجا آورد و هم رمي آن روز را آيا بايد ابتداء کند به قضاي رمي جمره سوم و سپس برگردد و به ترتيب جمرات سهگانه را رمي کند يا ميتواند اولي و دومي را به نيت روز يازدهم و سومي را يکبار به جهت قضاي روز گذشته و يکبار اداي آن روز رمي کند؟
هر دو صورت جايز است هر کدام راحتتر است آن را انجام دهد ولي بهتر آن است که در صبح قضاي ديروز را انجام دهد و هنگام ظهر براي روز يازدهم رمي نمايد.
99ـ اينکه رمي جمرات را در روز بايد کرد، آيا ابتداي روز از اذان صبح مقصود است يا طلوع آفتاب؟
در روز عيد از طلوع آفتاب است تا غروب آن ولي مستحب است رمي هر روزي را هنگام ظهر انجام دهد.
100ـ در مورد شبهاي منا رخصت رسيده که در مکه بماند و در تمام شب به عبادت مشغول باشد و به خواب نرود اگر اعمالش تمام شود و به سوي منا راه بيفتند يعني تا صبح را به عبادت مشغول نباشد بلکه مقداري از شب را در راه منا باشد و قبل از فجر به منا برسد، آيا کفاره بايد بدهد؟ در صورتي که بعد از فجر به منا برسد چطور؟
در صورت اول کفارهاي ندارد و در صورت دوم اگر پيش از صبح از مکه خارج شده باشد يعني صبح به مني برگشته باشد چيزي بر او نيست.
101ـ در رابطه با سؤال بالا فرمودهايد «اگر از عقبه مدنيين گذشت پس به خواب رفت» مقصود از عقبه مدنيين کجاست؟
با توسعههاي کنوني شايد مشخص نباشد مقصود اين است که از مکه برگشته باشد و در بيرون مني بخوابد.
102ـ وقتي مسافر قصد ده روز اقامت ميکند ودر آن صورت نمازش وجوباً تمام است، آيا مقصود 240=24×10 ساعت است يا 50=5×10 نماز بخواند؟ يا از نماز ظهر تا نماز ظهر، ده روز شود. در يك مورد خاص مسئولين گفتند که در مدينه 9 روز اقامت داريم آيا با حساب دقيق، روز نهم که حرکت از شجره بعد از عشاء بود و قبل از اين 9 روز هم چهارنماز يعني ظهر و عصر و مغرب و عشاء در مدينه بود. در اين موارد چون برنامه از قبل دقيقاً معلوم است، آيا بايد قصد ده روز کرد و وجوباً نماز را تمام كرد؟ يا چون تقريباً ميگويند 9 روز، بنا بر اختيار و رجحان اتمام، نماز را تمام خواند؟
در فرمايشات نديدهام که بيان شده باشد ولي آنچه ظاهر است اين است که شب قبل از ده روز و شب بعد از ده روز محاسبه نميشود بنابراين مقصود از ده روز و قصد ده روز اين است که از اذان صبح روز اول تا غروب روز دهم اقامت داشته باشد يعني ده روز و نه شب بماند و يا از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند و در غير اين صورت يعني کمتر از اين مقدار ماندن مسافر است و در صورت مذکور در سؤال مختار است و افضل اتمام است.
103ـ آيا محرم ميتواند پتوي دوخته شده روي خود بيندازد بدون پوشاندن پا و سر؟
ميتواند ولي پوشانيدن تمام صورت براي مرد محرم کراهت دارد و زن محرمه ميتواند هنگام خواب تمام روي خود را بپوشاند.
104ـ آيا محرم ميتواند به جهت باد شديد (در اتوبوسهاي سر باز) پارچهکشي دوخته شده (هدبند) به پيشاني خود ببندد براي جلوگيري از سر درد؟
اگر چارهاي ندارد اشکالي ندارد، از نظر تجربه بهتر آن است که با دست جلو بيني را بگيرد نه طوري که روي صورت را بگيرد بلکه با کمي فاصله باشد تا تنفس گرم مانع سردرد او شود.
105ـ آيا حدود وادي محسر دقيقاً مشخص است تا عمل سرعت رفتن اجرا شود يا رجاءً حدوداً قبل از رسيدن به منا در فاصلهاي حدود صد قدم اين کار انجام شود؟
آري تابلو هم نصب کردهاند ولي اگر توجه داشته باشد به وادي بزرگي که رسيد و آن وادي ميان مشعر و مني است و به مني نزديکتر است تا به مشعر و در آن وادي به اندازه صد ذراع تند راه ميرود.
106ـ آيا کراهت خوردن سير و پياز قبل از ورود به مسجدالحرام و مسجدالنبي موضوعيت دارد يا با رفع عوارض آن مرتفع ميشود (مثل مسواکزدن)؟
ظاهرا از جهت عوارض آنها است و آسانترين راه بلعيدن پودر و يا آسيابشده آنها است بدون جويدن.
107ـ آيا براي زيارت سلمان و ابيذر اعلياللهمقامهما به جاي اولي و دومي در مسجدالنبي دستوري فرمودهايد (ظاهراً در بعضي منابر خود اشاره فرمودهايد)؟
با توجه به آنچه فرمودهاند از ملائکه نقاله به آن دو بزرگوار سلام عرض کنيم و بر آن دو لعنت مينماييم و گناهي ندارد.
108ـ وقتي از طرف کسي عمره نيابتي قبول کردهاند آيا بايد احرام از شجره را عمره خود قرار دهد تا با احرام وارد مکه شود، و بعد براي منوبعنه از تنعيم محرم شود يا بالعکس؟
اگر قراردادي ندارند هر دو صورت فرقي ندارد.
109ـ محرمي که براي طي مسير در اتوبوسهاي سر باز نشسته اگر سايه كنار ديواره اتوبوس بر او افتاده باشد و در طول مسير بدن او را فراگرفته باشد آيا استظلال حساب ميشود و بايد کفاره بدهد؟
خير، ولي تعمد نکند که در سايه قرار بگيرد.
110ـ اينکه فرمودهايد در پشت مقام براي نماز طواف رعايت عدم تقدم زن بر مرد لزومي ندارد آيا در ساير مکانهاي مسجد هم همينطور است يا فقط مخصوص پشت مقام است؟ در ساير مشاهد مشرفه چطور بهخصوص در نجف اشرف در صحن پشت سر گاهي پيش ميآيد يا مسجد سهله و کوفه در نمازهاي مقامهاي مربوطه؟
در سابق در مسجدالحرام و مسجدالنبي زن و مرد درهم بودند و در مدينه هنگام نماز زنها را از مردها جدا ميکردند ولي ظاهراً در مسجدالحرام فقط رعايت تقدم و تأخر لزومي ندارد نه در جاهاي ديگر.
111ـ اگر محرم روي پايش زخم شود و باند بپيچد به طوري که روي پا پوشيده شود اما انگشتان پا بيرون باشد آيا کفاره دارد؟
کفارهاي ندارد.
112ـ آيا تياسر در مکه (غير از مسجدالحرام) و مدينه هم مستحب است؟
تياسر مربوط به بلادي است که سمت حرم قبله آنان است.
113ـ فرمو دهايد «تقصير: چيدن قدري از موي اطراف سر و ريش است بعد از سعي کردن»؛
الف) آيا چيدن قدري از موي سر به تنهايي يا ريش به تنهايي کفايت ميکند؟
کفايت ميکند.
ب) آيا موي بدن را هم شامل ميشود مثل چيدن کمي از موي سينه؟
شامل ميشود ولي تقصير نظر به اينکه از اعمال حج و عمره است موي سر و ريش منظور است.
ج) آيا چيدن ناخن به تنهايي کفايت ميکند از تقصير؟
صورت الف.
د) اگر جواب ب و ج منفي است آيا اين دو مورد ب و ج در صورت فقدان موي سر و ريش کفايت ميکند؟
مقصود از تقصير چيدن مو و ناخن است و مسمي کافي است.
114ـ در جاهايي که به خاطر ضيق مکان (مثل اتاق هتلها) براي نماز جماعت امام رديف مأمومين ميايستد آيا بايد مساوي باشد يا امام و لو به قدر چند انگشتي مقدم شود؟
اگر مأموم يک نفر است مساوي ميايستد و اگر بيشتر از يک نفر باشند امام قدري مقدم ميشود.
115ـ آيا براي بوسيدن و استلام نمادهايي مثل کف العباس يا مقام امام زمان (عج) دستوري رسيده يا از باب «اقبل ذاالجدار و ذاالجدارا» انجام ميشود؟ در مقابل مکانهايي که واقعاً مقداري از بدن معصوم در آنجا دفن شده مثل مسجد حنانه يا محراب اميرالمؤمنين در مسجد کوفه؟ در تعظيم مکانهاي نوع اول با نوع دوم چگونه بايد فرق گذاشت؟
بوسيدن و يا تعظيم در ظاهر يکسان است در همه اماکن و اعتاب مقدسه و فرق در نيت و انگيزه آن است که با توجه به «شرف المکان بالمکين» تفاوت ميکند «تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل».
*« سؤالاتی در خصوص مسأله رؤیت هلال ماه مبارک رمضان – شوال »*
بسمه تعالي و له الحمد
السلام عليكم و رحمة الله
خدمت سرور مكرم و استاد معظم حفظه الله.
در خصوص مسأله رؤيت هلال ماه مبارك رمضان ـ شوال سؤالاتي بود كه از طرف متعلمين و بعضي از رفقا به طور پراكنده مطرح ميشد و امسال هم با اختلافي كه رخ داد ابهامات بيشتري پيش آمد كه اميد است ان شاء الله با تبيين جنابعالي پاسخ سؤالات واضح گرديده، ابهامات رفع شود.
جزاكم الله خيرا.
1ـ با توجه به اين دو مسأله كه در كتابهاي كفاية و جامع آمده:
مسأله ـ هرگاه به شهادت عدلين يا به شياع يا به ساير علائم، علم عادي حاصل شود از براي اهل بلدي كه اهل بلدي ديگر ماه نو را ديدهاند ـ چه در اول ماه رمضان و چه در اول ماه شوال ـ بايد روزه بدارند از اول ماه رمضان و عيد كنند در اول ماه شوال اگرچه اهل بلد مذكور ماه نو را نديده باشند .
يا: حكم جميع البلدان في الهلال واحد فاذا رئي في مصر و ثبت في آخر بالشهود اخذ بقولهم.
آيا مقصود از تعبيرات «جميع البلدان» و «بلد» و «مصر» عام است چون ظاهرا قرينهاي در اين دو مسأله و يا احاديث وارده نيست كه آنها را تخصيص زند، يا اينكه بلاد هم افق مقصود است به دليل ديگر (مثلاً گفتهاند كه نوع فقهاي متقدمين كه اينگونه تعبيرات را در احاديث، عام گرفتهاند، قائل به مسطح بودن زمين بودهاند، نه كرويت آن)؟
بسمه تعالي ـ السلام عليکم و رحمة الله و برکاته ـ مراد بلاد هم افق است به دليل سيره مستمره فقهاء گذشته و معاصر و اهل شرع در همه زمانها.
2ـ در صورت دوم از مسأله بالا، مقصود از هم افق بودن چيست؟
الف) بلاد هم عرض جغرافيايي و در اينصورت: 1) آيا به طور مطلق؟ 2) با قيد حجت بودن رؤيت در بلاد شرقي نسبت به غربي نه بالعكس؟ 3) با قيد درك كردن اهل هر بلد، شب يكديگر را و لو چند دقيقه؟
ظاهرا مقصود اين است که اگر موانع رؤيت هلال در فضا نباشد، هلال براي اهل اينگونه شهرها قابل رؤيت است، گرچه اندازه ارتفاع هلال از افق در وقت غروب شمس در رؤيت ماه و عدم آن مؤثر است، از فرمايش شيخ بزرگوار اعلي الله مقامه استفاده ميشود که بلاد همافق بلاد متقاربه هستند که در مطالع و مغارب اختلافي نداشته باشند و مثال ميزنند به بغداد و بصره و تأييد ميفرمايند مطلب را به بيان شيخ طوسي.
ب) بلاد هم طول جغرافيايي و در اين صورت مطلقا يا با محدوديتي مثل نيمكره شمالي و جنوبي؟
طول در اصطلاح علم هيئت و نجوم مقصود است و ميگويند ملاک همافق بودن داراي خط طولي يکسان با هم باشند.
ج) آنطور كه معمولا تعريف ميشود (كه اگر در شهر الف ماه رؤيت شود در شهر ب هم رؤيت شود) كه ظاهرا دور پيش ميآيد و عملا منتج نتيجهاي نيست.
لطفا اين مسئله را بطور واضح تبيين فرماييد بطوري كه مشخص شود دقيقا كدام بلاد هم افق هستند.
شايد مراد اين باشد که رؤيت هلال در شهر الف ملازم رؤيت آن است در شهر ب و اين تلازم هميشه و در همهجا تحقق نمييابد زيرا اندازه ارتفاع هلال از افق در وقت غروب شمس متفاوت و در رؤيت و عدم آن مؤثر است.
3- آيا آنچه موجب شرعي براي آغاز يا انجام ماه مبارك ميباشد، «رؤيت» هلال است يا «امكان رؤيت» آن؟
رؤيت هلال است با چشم غير مسلح.
4- در كشوري به مانند ايران باوجود پهناوري سطح آن وفاصله زياد ميان شهرهاي غربي و شرقي و شمالي و جنوبي آنرؤيت در يك بلد كفايت از ساير بلاد ميكند؟
ظاهر عبارت اين است که کفايت نميکند زيرا اختلاف بين افق برخي و ديگري به اندازهاي است که در يکي هلال قابل رؤيت است و در ديگري قابل رؤيت نيست.
5- اگر در بلدي به يكي از ادله اربعه (رؤيت، شهادت دو عادل، شياع، تكميل 30 روز) ماه نو ثابت نشد، آيا قاعده «لاتنقض اليقين الا بيقين مثله» جاري ميشود؟ و در ابتدا مستحب است به نيت ندب روزه شعبانيه گرفتن و در انتها به نيت وجوب روزه ماه رمضان گرفتن؟ يا قاعده ديگري مطرد است؟
به مقتضاي صم للرؤية و افطر للرؤية نميتوان به واسطه محاسبات و يا قاعدهاي از قواعد مطابق شوال عمل نمود گرچه نقل شده بعضي به جواز آن فتوي دادهاند، بلکه بايد مطابق فتوی عمل کرد.
6- در حال حاضر كه در اكثر مواقع حلول ماه نو از طريق رسانههاي جمعي گزارش ميشود وظيفه چيست؟ آيا حكم شياع را دارد؟ و آيا يك منبع رسانهاي كفايت ميكند؟ يا منابع مستقل متعدد حكم شياع را دارد؟
با توجه به اختلاف فقهاء در چگونگي آغاز شهور قمري نميتوان تنها به گزارش رسانههاي جمعي اکتفاء نمود و مقصود از شياع، شيوع يافتن رؤيت و مشاهده هلال است.
7- آيا رؤيت هلال فقط با چشم غيرمسلح معتبر است؟ يا مسلح هم معتبر است؟ و در صورت دوم تا چه حد از تسليح؟ عينك؟ دوربين دو چشمي(شكاري)؟ تلسكوپ؟ يا حتي تلسكوپهاي هوشمند(كه پرتوهاي منعكس از سطح ماه را رجحان داده و از پرتوهاي مستقيم خورشيد تفكيك ميكند، به طوريكه گاهي قبل از غروب آفتاب ماه رؤيت ميشود و در دو سال اخير بعضي از رؤيتها به اين وسيله بوده است).
ظاهر فرمايش اکثر فقهاء رؤيت با چشم غيرمسلح است.
8 -آيا رؤيت با چشم غير مسلح و مسلح (به جميع انواعش) به جهت اثبات ماه نو، در اعتبار يكسانند؟
رؤيت با چشم غيرمسلح معتبر است و رؤيت با چشم مسلح مطلقا به تنهايي ظاهرا اعتباري ندارد.
9- امروزه با ارسال امواج راديويي و ثبت انعكاس آن، مكان ماه يا هر جرم سماوي ديگر مشخص ميشود. آيا اينگونه دريافت آثار مصداق رؤيت ميتواند باشد؟يا محكوم به حكم منجمين و منهي الاتباع است؟
اينگونه رؤيتها به تنهايي ظاهراً اعتباري ندارد.
10- آيا استناد به شكل خاص ماه درشبهاي خاص:مثل نيمدايره در شب هفتم يا قرص كامل درشب چهاردهم به عنوان دليل براي محاسبه اول ماه جايز است؟
به اينگونه علائم نميتوان ابتداء و يا انتهاء ماه را معين نمود و به آنها استناد کرد.
11- اينكه ماه رمضان همواره سي روز است صحيح است؟ و اگر بر حسب رؤيت 29 روز شد بايد يك روز را قضا كرد؟
در روايات زيادي اين مطلب رسيده است، و در صورت مذکور در سؤال بهتر اين است که يک روز را قضا کنند و اگر روز آخر شعبان را روزه گرفته باشند و يوم الشک بوده قضا نمیکنند و از ماه رمضان حساب ميشود.
12- براي كسي كه طبق فرمايشات وارده ماه مبارك را همواره 30 روزه ميداند، اگر بر حسب رؤيت، ماه 29 روزه عيد شد، آيا ميتوان نتيجه گرفت كه شبهاي قدر يك شب جلوتر بودهاند؟ ودر صورت جواب مثبت، آيا ميتوان اعمال شب قدر را در ماههاي 29 روز پيشبيني شده، شش شب به جا آورد(چون فرمودهاند كه: «جايز است كه اعمالي كه در شبهاي قدر وارد شده در هر شبي كه احتمال رود كه شب قدر است به عمل آورند»)؟ آيا احتمال مطلق است؟ يا چون مبناي احتمال، محاسبه منجمين يا تجربه آماري بوده، اينگونه احتمال مقصود نيست؟
آنطوري که حقير ميفهمد مراد از احتمال اين است که اگر يوم الشک ابتدايي مظنه اين باشد (به حسب شرايط) که اول ماه رمضان است اعمال شبهاي قدر را ميتوان در شش شب بهجا آورد.
13- اگر به هر دليل معلوم شد كه ماه سي روز بوده و ماه در شب اول رؤيت نشده بوده است و كسي روز آخر ماه شعبان را فقط امساك كرده و نيت روزهي مستحبي ماه شعبان نكرده باشد، آيا همان امساك كفايت ميكند و به عوض قضاي روزي كه نگرفته حساب ميشود يا بايد حتما نيت روزه مستحبي كرده باشد؟
امساک در يوم الشک ابتدايي بايد به نيت مطلق روزه باشد بدون تعيين ندب و يا وجوب، و اگر به نيت روزه امساک کرده مطابق صورت مذکور در سؤال براي او روزه ماه رمضان حساب ميشود.
14- مقصود از اين فرمايش چيست؟ قال الصادق عليه السلام: «لما ضرب الحسين بن علي عليهماالسلام . . . نادي مناد من قبل رب العزة: الا ايتها الامة المتحيرة الظالمة بعد نبيها لا وفقكم الله لأضحي و لا فطر ثم قال ابوعبدالله عليه السلام: لاجرم والله ماوفقوا و لايوفقون ابدا حتي يقوم ثائر الحسين عليهالسلام.»
در بيان مراد از فقره «لا وفقکم الله لاضحي و لا فطر» در اين حديث شريف اختلاف است ظاهر عبارت اين است که به واسطه موانع جوي از رؤيت هلال در ماه رمضان و ذي الحجة از انجام مراسم دو عيد فطر و اضحي محروم ميشوند. و البته مراد مخالفان شيعه هستند که اين نفرين شامل آنها است، و اگر شيعه هم به حسب ظاهر موفق نشود از باب شمول آن نفرين نيست بلکه از باب: «يؤتکم کفلين من رحمته» است لعنة الله علي الظالمين.
15- علت اينكه شهادت نساء در رؤيت هلال معتبر دانسته نشده چيست؟ آيا در مقام شهادت است؟ يا مطلق است و حتي اگر زن مؤمنه و مقيدي كه به طور عادي احتمال دروغ گفتن در موردش داده نميشود، به انسان خبر داد، باز هم قولش معتبر نيست؟
شهادت زنها چه خودشان فقط و چه به ضميمه با مردان درباره ماهها چه ماه رمضان و چه غير آن قبول نميشود، و علت آن را در جايي نديدهام ولي اگر از شهادت آنها شياع فراهم شود ميشود به آن شياع اعتماد کرد آن هم از باب حجت بودن شياع نه از باب اعتماد بر شهادت آنان.
6/6/91
*« سؤالات متفرقه »*
بسم اللّه الرحمن الرحيم
16 شوال 1419
با عرض سلام و تحيّت، اميدوارم حال جنابعالي خوب باشد و كسالت و ملالي نداشته باشيد و سلامتي و موفقيت روزافزون آن وجود عزيز را از درگاه ايزد متعال خواستارم. ان شاءاللّه هميشه در ظل حمايت و عنايت و الطاف خاصه حضرت بقية اللّه الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء بسربرده و پيوسته به تأييدات بيش از پيش آن بزرگوار مؤيد و مسدد باشيد.
چند سؤالي كه در ذيل ملاحظه ميشود چنانچه سر و تهدار و مربوط و قابل براي جواب و پاسخ دادن است در هر فرصت مناسب و به هر نحوي كه كمتر تصديع اوقات شريف را فراهم ميكند، منت بر اين حقير گذارده پاسخ آنها را مرحمت فرمائيد.
1 ـ شب و روز ليلة القدر از شب قدر محسوب ميگردد و با اين بيان هي حتي مطلع الفجر معنايش چيست؟
الحمد للّه رب العالمين و صلّياللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلي العظيم حسبنااللّه و نعم الوكيل نعم المولي و نعم النصير.
فرمودهاند روزِ شب قدر در فضيلت مانند شب قدر است و علتش را هم ما گفتهايم كه حقيقت ليلة القدر در همه شبها و روزها ساري است اما در نماياندن آن، شبها و روزها متفاوت هستند. شبهاي قدر از اول تا صبح مخصوصاً شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان از هر جهت تناسب كامل دارد و اين تناسب اقتضا كرده كه تعبيراتي در فضيلت آن بيان فرمايند از قبيل سلام. هي حتي مطلع الفجر.
2ـ از مباحث شريف كتاب بقية اللّه جلد 2 بدست ميآيد كه هرچه از عرصه امكان پا به دايره كون و هستي ميگذارد چه از ماكان و چه از مايكون (شكل مقدرات) سر از عالم جسم بيرون ميآورد اعم از اينكه به مرحله مشيت يا اراده يا قدر يا قضا از مراحل فعل الهي رسيده باشد و مجموعه در شب قدر بر قلب امام و جسم هورقلياوي او به وسيله ملائكه و روح نازل ميشود. اگر مطلب همين است پس اموري كه عقلاني يا نفساني يا مثلاي صرف است مانند عقلانيات، نفسانيات و خيالات حكمشان چيست؟
در اين گونه مباحث سخن در ليالي قدري است كه مظاهر ليلة القدر حقيقي هستند در اين عالم ظاهر و شهادهاي كه از آن به عالم دنيا تعبير ميآورند و سخن از اموري است كه درباره اين عالم و اهل اين عالم از قبيل آجال و ارزاق و ساير امور ايشان مقدر ميگردد.
3 ـ ليلة القدر عبارت است از وقتي كه حكايت ميكند از زماني كه عقل كل (عقل محمّد و آلمحمّد: محيط بر ماكان و مايكون) در مقام تابش و افاضه علمي بر جسم ايشان برميآيد كه از آن تابش تعبير به نزول ملائكه و روح ميشود و حال انكه علوم از مقام عقل بر مرتبه نفس و مثال ايشان هم افاضه و نازل ميگردد بنابراين چرا ليلة القدر تنها گزارش ميدهد از زمان تابش عقل ايشان بر جسمشان؟ و اگر اوقات زماني را شايستگي نيست كه از لحظات دهري (مناسب عالم نفس و مثال) حكايتي داشته باشند، پس از تابش عقل بر آن دو مرتبه ايشان چه تعبيري ميتوان داشت؟
از پاسخ سؤال دوم، پاسخ اين سؤال هم روشن ميشود و توضيح ميدهم كه اوضاع اين عالم چنين اقتضا دارد و امور مربوط به اين عالم كه در مراحل فعل حق متعال تنزل ميكنند تا به مرحله امضاء برسند مورد نظر است و تعبير به «ليلة القدر» از اين جهت است.
4 ـ آيا اين تعبير صحيح است كه هر حديثي كه از تعينات محمّد و آلمحمّد: و صلواتاللّه عليهم گزارش ميدهد مراد مقامات و مراتب امكانيه ايشان است كه در تحت مشية اللّه واقعند از قبيل احاديثي كه ما بوديم و چيزي نبود نه قلمي و نه لوحي و… و اين تعينات چهاردهگانه و مراتب آنها از فؤاد تا جسم ربطي به مقام حقايق ذاتيه اسماء و صفاتي ايشان ندارد و در آنجا موجودند به وجود اسماء و صفاتي.
به طور كلي هركجا شائبه خلقي درباره ايشان صلواتاللّه عليهم در ميان آيد و جنبه خلقي در برداشته باشد مربوط به تعينات امكانيه ايشان است و در هر كجا سخن از شئونات ربوبيت درباره ايشان صلوات اللّه عليهم به ميان آيد مربوط به حقايق ذاتيه مقدسه ايشان است كه اسماءاللّه و صفاتاللّه و كمالاتاللّه و انواراللّه ميباشند و به تعبيري كه من نوعاً عرض كردهام «خدائيهاي خداي متعال» كه قطعاً خدائيهاي خدا ذات خدا نبوده ولي مال خدا هستند و همين است معناي آنچه كه فرمودهاند نزلونا عن الربوبية و قولوا في فضلنا ماشئتم و لنتبلغوا و يا فرمودهاند لا فرق بينك و بينها
ما علي را خدا نميدانيم |
از خدا هم جدا نميدانيم |
و فرمودهاند اعوذ بجمع اللّه اي بكلّه.
5 ـ مذكور ميگردد كه هر مرتبه امكاني ايشان در عالم خود، قطب و محور و مبدأ جميع فيوضات است و اين كه اجسام شعاع جسم ايشان است و امثله شعاع مثال ايشان الخ. با وجود اين ميفرمايند تمام خلق از ارواح انبيا علي نبينا و آله و عليه السلام گرفته تا ادناي خلق از شعاع و اشعه جسم مطهر اين بزرگواران آفريده شدهاند؛ جمع بين اين دو مطلب را بفرمائيد.
هر مرتبه امكاني ايشان در هر مرتبه از مراتب عوالم امكاني حكم عرش آن مرتبه را دارد كه مبدء فيض و محور و قطب آن مرتبه شمرده ميشود و در هر مرتبه از آن مراتب تمام مراتب هشتگانه ـ از فؤاد تا جسم ـ آن مرتبه بالفعل است. پس اين تعبير درست است كه در هر مرتبه اهل آن مرتبه از جسم مطهر ايشان در آن مرتبه آفريده شده و فيضياب ميگردند و در اين عالم جسماني هم همه خلق از جمله حقايق انبياء:هم در اين عالم از نور جسم مطهر ايشان صلواتاللّه عليهم آفريده شدهاند و از آن هم فيضياب ميباشند.
6 ـ آقاي بزرگوار اعلياللّه مقامه در شرح مقام رسالت يا امامت ايشان: ميفرمايند كه براي اين بزرگواران دو مقام است يكي قطبيت ظاهره و يكي علت ايجاد بودن و سبب الاسباب بودن ايشان و در هر يك به نوعي احاطه بر موجودات دارند. تفريق بين اين دو مقام در مراتب امكاني ايشان به چه شكل خواهد بود؟ از جمله در باره جسم ايشان اين دو مقام چگونه تشريح ميگردد؟
مراد از رسالت و امامت ايشان صلواتاللّه عليهم همين رسالت و امامت ظاهره است و براي ايشان در اين مقام دو جهت است : يكي قطبيت ظاهره كه لازمه امر رسالت و امامت ظاهره ايشان است و داراي احكام و آثاري است كه از جمله آن احاطه داشتن بر كل رعيت است و بر تمام مكلفين كه در دايره رسالت و امامت ايشان و در قلمرو حكومت و دولت حقه ايشان قرار دارند. و اما جهت دوم آن است كه مظهر مقام عليّت كليه ايشان است كه در آن مقام سببالاسباب و علت كل و كل علت بودن ايشان است نسبت به جميع خلق كه باز داراي احكام و آثاري ميباشد و در مقام رسول بودن و يا امام بودن در ميان مردم گاهي به مقتضاي آن جهت و گاهي به مقتضاي اين جهت سلوك ميفرمودهاند.
7 ـ در فرمايشات گاهي براي هر يك از عوالم از عقل تا جسم، اهلي و مواليدي ذكر ميفرمايند. مثلاً عالم عقل عالم محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم و تعينات چهاردهگانه ايشان است، عالم روح عالم انبيا، تا عالم جسم كه عالم نباتات و جمادات است. در حالي كه يك وقتي فرموديد : هر موجودي از هر عالمي كه هست از مراتب مافوق خود (اگر رتبه بالاتر دارد) بالظل و از مراتب مادون خود بالعرض (عرض لاينفك) دارا است. بنابراين هر موجودي صاحب هشت مرتبه است و البته هر مرتبه او در عالم مناسب خودش موجود است، پس ديگر معني اينكه براي هر عالمي اهلي بخصوص ذكر ميفرمايند چيست؟
در ضمن در جايي كه سخن از مواليد و اهل عالمها است ميفرمايند عالم حيوانات عالم مثال است باوجود اينكه روح حيواني و حيات از لطائف اين عالم دنيا و از صوافي صوافي اغذيه است، حل مشكل بفرمائيد.
در آن نوع از فرمايشات، مقصود بيان مبدء است براي هر طبقه كه شروع حقيقت هر طبقهاي از چه مرتبهاي بوده است و در هر طبقهاي چه مرتبهاي بالاصالة و الحقيقة موجود است و چه مرتبهاي بالظلّ و الشعاع و القاء مثال در هويّت آن و چه مرتبه بالعرض در آن موجود است و البته تعبيرات هم در بيان اين مطلب مختلف است و آنچه را ذكر كردهايد شايد از جهتي از جهات باشد. و اما مثالي را كه نام بردهايد نه مقصود خود عالم مثال است كه فوق عالم و مرتبه جسم است بلكه مراد عاليترين مرتبه لطافت جسم است كه محل تعلق مثال بوده و ملحق به مثال شمرده ميشود.
8 ـ در مواعظ شنيدهام حقيقت محمّديه9 كه به چهارده تعين ظاهر گرديد به جهت اقتضا و نياز خلق بود. اين اقتضاءات را اگر ممكن است بفرمائيد چه اموري بوده كه انقسام آن حقيقت واحده را به تعينات موجب گرديد.
البته هرگونه تعيّني براي آن بزرگواران صلواتاللّه عليهم به واسطه نيازمندي خلق بوده است. مثلاً خلق در مقام كلي و اجمال خود داراي دو جهت ماده و صورت بود، براي رفع اين نياز حقيقت مقدسه ايشان صلواتاللّه عليهم به دو تعيّن كلي و اجمال نبوت و ولايت متعيّن گرديد و نظر به اينكه هريك از آن جهت (ماده ـ صورت) داراي تناسب با يكديگر بوده تا بتوانند با يكديگر مرتبط گردند و بعد از ارتباط مقام جمعي و اجتماع به خود بگيرند، آن حقيقت مقدسه به پنج تعين متعين گرديده كه خمسه طيبه صلواتاللّه عليهم اجمعين باشند و همچنين ساير تعينات هفتگانه كه اسماء هفتگانه ايشان گزارش از آن تعينات و تعينات چهاردهگانه ايشان صلواتاللّه عليهم اجمعين و نظر به اينكه تفصيلي در فرمايشان بزرگان اعلياللّه مقامهم برنخوردهام و فرصت تفصيل هم ندارم به همين اشاره اكتفا نمودم.
9 ـ در حديثي كه ميفرمايند خداوند از نور رسولاللّه عرش و از نور اميرالمؤمنين ملائكه و از نور حضرت زهرا آسمانها و زمين و از نور امام حسن خورشيد و ماه و از نور امام حسين صلواتاللّه عليهم بهشت و حورالعين را آفريد، اين خلقت اگر در مقام تفضيل و برتري و تفاضل ايشان بوده كه در آن مقام تمام ايشان علت كليه براي جميع خلقاند و اگر در مقام نيابت و تساوي ايشان بوده كه در هر زمان جميع خلق در مقام اعراضشان وابسته و موجود به امام حي هستند و سايرين رفع عنايت و توجه دارند. علاوه بر اين آيا اين خلقت اختصاص به خمسه آلعبا داشته يا اينكه خداوند با ساير تعينات اين بزرگواران هم نوعي از خلق را آفريده، اما ذكر نفرمودهاند؟
در اين حديث شريف بيان ظاهري است از همان تعين آن حقيقت مقدسه محمديه9 به تعينات پنجگانه ايشان و بيان ربوبيت خلقيه ايشان است كه جوهره و كنه عبوديت ايشان است در اين تعينات پنجگانه و مراد از عرش، عرش تمام عوالم و مراد از ملائكه، ملائكه همه مراتب و مراد از آسمانها و زمينها، آسمان و زمين همه عوالم و مراد از خورشيد و ماه، خورشيد و ماه همه عوالم و مراد از بهشت و حورالعين، بهشت و حورالعين همه ادوار و اكوار است و اين عبوديت لازمه اين تعينات پنجگانه بوده و مخصوص اين عالم اعراض نيست و منافات هم ندارد كه در اين عالم يكي از آن بزرگواران در آن عبوديتها نيابت از باقي داشته باشند مانند آنكه ميگوييم حقيقت بندگي و بندگي خالص كه انسان را مستحق بهشت ميسازد تأثر و انكسار دل است در مصيبت امام حسين7 و امروز حضرت يقية اللّه ـ صلواتاللّه عليه و عجّلاللّه تعالي فرجه و فرج شيعته بفرجه ـ وارث حضرت ابيعبداللّه الحسين7 ميباشند و بلكه همان امام حسين هستند و مبدء و منشأ اين تأثرها و حزنها بوده و واسطه كلي اين فيوضات ميباشند. و اما تتمه سؤال مربوط ميشود به سؤال قبل كه پاسخش عرض شد.
10 ـ اين سؤال و سؤال بعد، چه بسا با جواب سوال 5 و 6و 7 تااندازهاي جواب داده شده و رفع مشكل آنها هم بشود ولي باز هم عرض ميكنم كه اگر لزوم داشته باشد رفع اشكال آنها را بفرمائيد:
مقصود از منتهي اليه سير جسم مبارك پيغمبر9 در شب معراج كه به مقام اوادني رسيدند و بر ابتداي خلقت هر چيزي واقف گرديدند، چيست؟ آيا مقصود اين است كه به مافوق عرش عالم جسم و لطافت آن رسيدند كه در اين صورت خوب است سعه عالم جسم توضيح داده شود كه مراد از اين عرش مثلاً عرش عالم جسم است يا طور ديگري است؟ يا اينكه مقصود اين است كه جسم ايشان برگشت به لطافت اصل جسمشان كه تفوق بر ارواح انبيا:دارد؟
11 ـ آيا عالم آخرت و بهشتها داراي درجات طولي است؟ چون ميفرمايند ادني درجه محشر محشر جن است و ادناي محشر جن، محشر (موقت) حيوانات است و اعلي مرتبه محشر محشر انبيا است. و از طرفي معلوم است كه در سلسله طوليه نوريه، اول رتبه، رتبه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم و بعد رتبه انبيا و بعد رتبه مؤمنين، الخ است و اين هم منافات ندارد كه مثلاً انبيا و ائمه در رتبه و عالم انسانها به لباس آنها ظاهر شوند بنابراين طبق درجات طولي، بهشتهاي مخصوص به محمّد وآل محمّد صلواتاللّه عليهم و بهشت مخصوص رتبه انبيا و بهشتهاي انسانها بايد مثل هم باشد بعلاوه مؤمنين در بهشتهاي خود كه با انبيا و آلمحمّد: ملاقات دارند با جلوه ايشان ؟ و در عرصه انسانها برخورد دارند.
همانطوري كه اعمال چه خير و چه شرّ و ايمان و كفر در هر طبقه شعاع و نور و يا ظلّ و سايه طبقء عاليتر از آن طبقه است (در ايمان و خير) و شعاع و نور و يا ظل و سايه طبقة سافلتر است (در كفر و شرور) بهشتها و جزاءها هم به همين ترتيب است و جهنمها و عذابها هم همينطور است و ترقيهاي اهل بهشتها و انحطاط اهل جهنمها هم در همان مقامات و درجات و يا دركات خودشان است.
12 ـ آيا عرصات عالم امكان داراي مراتب بود يعني امكان شخص ناقص و كامل و نبي و حجت كلي خداوند تفاوت داشت مانند كومه خاكي كه بالا و وسط و پائيني دارد؟ يا اينكه هر جزء امكان (اگر بشود فرض كرد) قابل بود براي اينكه هر نوع كيان و كوني از ان پديد آيد (نظر به مضمون فرمايشي كه در خاطر بود سؤال بود برايم)
امكان از نظر متشاكلالاجزاء بودن هر جزء از آن قابل براي هر نوع كينونت و تعيّني ميباشد ولي از اين مطلب تعبير ميآورند به امكان بعيد و چون داراي تفاوت مراتب است مانند دريا كه از نظري متشاكلالاجزاء است و از نظري متفاوت است، بالا و وسط و پائيني دارد، براي هر كينونت و تعيّني هر جزء آن قابل نبوده و آنچه برايش ميسر است و به آن نزديك است آن را ميپذيرد و از اين مطلب به امكان قريب تعبير ميآورند. مانند زيد مثلاً كه در عرصه نقصان است و جاهل است كه در امكان قريب او است كه عالم گردد و يا بخيل است در امكان قريب او است كه سخي شود و يا عمرو شود و اما كامل شدن و نبي شدن در امكان بعيد او است و به همين امكان بعيد اشاره شده در اين مصرع «كل شيء فيه معني كل شيء».
13 ـ درباره حضرت سيدالشهدا7 كه ملقب به ابوعبداللّه شدهاند بخصوص با توضيحات مشايخ عظام اعلياللّه مقامهم در اين زمينه، مطلب بسي واضح و ظاهر است زيرا آن عبوديت حقيقي و بينهايت كه از آن سرور ظاهر گرديد آن مقام را هم اقتضا ميكند، در عين حال شيطان يك ابهامي در ذهن ايجاد ميكند كه عرض ميشود:
محمّد وآلمحمّد:در مقام ذاتيات و تفاضلشان مانند چراغهايي هستند كه بعضي از بعضي درگرفتهاند و همه در حقيقت چراغ بودن تساوي دارند جز آنكه يكي اول و يكي دوم تا اينكه يكي هم چراغ چهاردهم است باوجود اتحادي كه در حقيقت دارند ولي بالاخره ميگوييم بعضي مقدم و افضل و اعلم از بعضي هستند مثل آنكه مقام رسولاللّه بر اميرالمؤمنين، و امام حسن مقدم است بر امام حسين صلواتاللّه عليهم. حال عرض ميشود طبق قاعده العبودية جوهرة كنهها الربوبية (صرفنظر از فرمايشات ديگر) اين برتري را اين بزرگواران از چه راهي كسب كردهاند؟ اگر از راه عبوديت است پس معني ابوعبداللّه بودن حضرت حسين7 چه ميشود؟
عبوديتهائي كه در مقام ذاتي خود دارند آن بزرگواران صلواتاللّه عليهم مربوط به خود ايشان است و همان عبوديتها هم موجب تفاضل در ميان ايشان گرديده است و اما اين عبوديتها كه در اين گونه بحثها مورد نظر است عبوديت در مقامات عرضيه ايشان است و در اين مقامات است كه در تعين حسيني حقيقت مقدسه ايشان مناسبتر با خلق است از تعين محمّدي و علوي و حسني:و اين عبوديتها است كه خلق از آنها منتفع ميگردند و ايشان:هم از خلق منتفع ميشوند كه ميفرمود هل من ناصر ينصرنا؟ هل من معين يعيننا؟ و امثال اين فرمايشات. پس آن حقيقت مقدسه در جلوه حسيني مناسبتر بود كه به اين كنيه (ابوعبداللّه) مكنّي گردد و اما در جلوه محمدي و علوي و حسني، عبوديتي لطيفتر داشت كه از تناسب با خلق دورتر و عاليتر و بالاتر بود و خلق چندان نميتوانستند از آنها بهرهمند گردند. و اما در عبوديتهاي جلوههاي ديگر اين تناسب از جهت نزول، ضعيفتر ميگردد و ميتوان اين عبوديت باطني و معنوي را با عبوديت ظاهري در ظاهر شرع مقدس نبوي9 مقايسه نمود به اين بيان كه شارعيت حقيقت مقدسه محمدية در تعين صادقي با اوضاع اين عالم تناسب بيشتري داشت تا تعين محمدي و علوي و حسني و حسيني و زينالعابديني و باقري، در ظاهر شدن و غالب گرديدن و آن تعينها در اين جهت از تناسب با اوضاع اين عالم و اهل اين عالم بالاتر و لطيفتر و دورتر بودند همچنانكه تعينهاي بعدي از نظر اين تناسب ضعيفتر بوده و گاهي ما گفتهايم كه مسأله غيبت حجت تقريباً از زمان حضرت كاظم7شروع گرديد و مردم با اين مسأله از زمان آن بزرگوار روبرو گرديدند و به تدريج غيبت حجت شدت يافت تا امامت به آخرين اين بزرگواران منتقل گرديد و آن بزرگوار را دوغيبت بود : يكي صغري و يكي كبري كه غيبت كبري را غيبت تامّه ناميدند.
مقصود بيان اين مطالب نبود، خواستم آن عبوديت باطني و معنوي را با اين عبوديت ظاهري شرعي در تناسب كامل با خلق، تطبيق نموده و مقايسه شود كه دوران امامت امام صادق7 از جهت اظهار شرع مقدس و بيان احكام ظاهري دين با اوضاع عالم و اهل عالم تناسبي پيدا كرد كه در دوران هيچيك از اين بزرگواران حتي دوران رسولاللّه9 اين تناسب فراهم نگرديد و از همين جهت هم آن حقيقت مقدسه در تعين صادقي سزاوارتر شد كه به كنيه ابوعبداللهي مكنّي شود تا ساير تعينها؛ و ديگر تفصيل بيش از اين لازم نيست الحمد للّه رب العالمين.
14 ـ همچنين معني اينكه آن بزرگوار در عالم كون هم ابوعبداللّه هستند چيست؟ و اينكه هيچ موجودي پا به دايره هستي نگذارده جز به گريستن بر مصيبت آن بزرگوار. با اينكه در عالم كون امور و مسائل عام شرع مطرح نيست و اگر مراد از اين گريستن، خضوع در برابر امر الهي است كه مبدأ اين خضوع كوني و حقيقت آن براي محمّد وآلمحمّد:است و همه صاحب چنين عبوديت حقيقيهاند و در بين ايشان باز اعبد از همه رسولاللّه بايد باشند.
اجركم علي سادتنا و موالينا و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته .
از طرف شاگرد كمترين شما ـ محمود شفيعيان
مراد از اينگونه فرمايشات شرع كوني و وجودي است كه ترديدي نيست كه هرگونه تعيني بستگي دارد به نحوه خشوع و اندازه خضوع هر ممكني در عرصه تكوين كه مبدء آن خشوع و خضوع حضرت سيدالشهداء7 بوده است همچنان كه در وجود شرعي هم مطلب همينطور است و از همان خضوع و خشوع به گريستن تعبير آوردهاند و به تعبير شيخ اوحد اعلياللّه مقامه تمام آنچه كه در وجود مقيد است و داراي هيئت و صورت است بر آن بزرگوار7 گريسته و اين گريستن را گريستن معنوي ميشمرند در برابر گريستن ظاهري و براي آن انواعي ذكر ميفرمايند و خلاصه آن گريستن به حسب امكان هر صاحبِ هيئت و صورت است و به طور كلي خلق از اولين و اخرين نميتوانستند خضوع و خشوع حقيقي و امتثال خالص از فرمان حق متعال اظهار كنند (چه در مقام شرع وجودي و چه در مقام وجود شرعي) مگر به اقتدا كردن به محمّد و آلمحمّد صلّياللّه عليهم اجمعين به حقيقت اقتدا و پيروي صد در صد بدون انحراف. و اين اقتدا و پيروي با هيچيك از آن تعينات چهاردهگانه آن حقيقت مقدسه ممكن نبود مگر در تعين حسيني7 كه از هر جهت متناسب با خلق بود در هر دو مقام تكوين و تشريع كه فرمود ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة و صلّياللّه علي محمّد و آلمحمّد و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين و از همين جهت است كه در شرع وجودي و كوني همه موجودات و كائنات عزاداري كردهاند و بر مظلوميت سيد مظلومان ابيعبداللّه الحسين7گريستهاند حتي آنچه كه استثناء فرمودهاند در وجودي شرعي مانند بصره و دمشق و آلعثمان لعنهم اللّه. و بيجهت نيست كه شيخ اوحد اعلياللّه مقامه سوگند ميخورند و ميفرمايند:
واللّه مارأيت شيئاً بدا |
في الكون الاّ ذا بكاء علا |
و سخن را به همين فرمايش خاتمه ميدهم ليكون ختامه مسكاً.
چند روزي كه در جندق بودم فرصتي دست داد و موفق شدم كه به اين سؤالات پاسخي عرض كنم تا چه اندازه مفيد واقع شود خدا ميداند. و الحمد للّه رب العالمين و صلّياللّه علي محمّد و اله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين 21 محرم 1420
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
و الصلوة و السلام علي سيّدنا و مولانا بقيّة اللّه الاعظم عجّل اللّه فرجه و فرجنا بفرجه.
سؤالاتي است كه برخي از آنها مدتها است حل نشده و فقط به اين منظور به رؤيت شريف ميرسانم كه بر مضمون آنها اطلاع بهمرسانيد، ديگر هرگونه تصميم درباره آنها مفوّض به اختيار و صلاحديد جناب عالي است. زيرا براي امثال حقير شايد خوشتر آن باشد كه پا از گليم خود فراتر نگذارند و به آنچه دست و پا شكسته به لطف و منّت الهي دريافته بسنده نموده، زحمت سروران را هم موجب نگردند. اما از باب تعرّض در معرض علم و اتيان وظيفه الهي كه تعلّم و فراگيري و رجوع به علما است، اين اقدامات به انجام رسيد. در هر صورت از اينكه مجدداً موجبات اشتغال اوقات شريف و پُربار شما را فراهم مينمايم عذر ميخواهم و پوزش ميطلبم.
1 ــ ميفرمايند براي محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين در مقام عقل كل، نقابت كليه و در مقام نفس كليه، نجابت كليه است حال اينكه در اين دو مقام صاحب نبوت و ولايت مطلقهاند و بديهي است كه اين دو مقام، فوق مقام نقابت و نجابت است؛ جمع اين فرمايشات و فرق اين مقامات كليه چگونه است؟
هركدام از مراتب داراي لوازميهستند كه آن لوازم از آن مراتب تخلّف نمييابند و نظر به اينكه نقابت لازمه عقل است و نجابت الزمه نفس و محمّد و آلمحمّد صلّياللّه عليهم اجمعين عقلشان عقل كلّ است پس لازمه آن عقل هم نقابت كليه است و نفسشان نفس كليه (و مراد نفس ناطقه انساني است) پس لازمه آن هم نجابت كليه است. و اما نبوت مطلقه و ولايت كليه مطلقه از لوازم ارواح عاليتر از مرتبه عقل است كه داراي آنها هستند و البته فرقشان با نقباء و نجباء و حتي انبياء:اين است كه آنها در هر مرتبه و مقاميشعاع ايشان و جلوه ايشانند به حسب قابليتشان. پس داراي مقام نبوت و ولايت بودن ايشان با داشتن نقابت و نجابت منافات ندارد تا نياز به جمع بين آنها باشد. و فرق بين مقامات هم به حسب فرق بين ملزومات اين لوازم است كه تفصيل آن در فرمايشات مسطور است مانند كتاب مبارك ارشاد .
2 ــ چه تفاوتي است بين دو مقام ولايتي حضرت اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه در مقام ولايت مطلقه كه حامل آنند و ولايت (تفصيليه) كه بمانند ائمه ديگر داراي آنند.
و مقصود از اينكه شش تن از امامان:حامل نبوت و شش تن ديگر حامل ولايتند چيست؟ زيرا همه اين بزرگواران وارث رسولاللهند و از طرفي همه امام و مظهر ولايت كليه الهيهاند.
ولايت كليه را گاهي به طور اجمال در برابر نبوّت مطلقه در نظر ميگيرند در اين صورت حامل آن را اميرالمؤمنين7 ميگويند همچنانكه حامل نبوت مطلقه را رسولاللّه9 نام ميبرند و احكام و آثاري كه مترتّب بر اين دو مقام است (نبوت مطلقه ـ ولايت كليه) صادر از مقام نبوي و ولوي عليهما و آلهما السلام ميدانند و ساير ائمه:را با تعيّن علوي يكي ميشمرند و گاهي ولايت كليه را در تعيّنات تفصيلي آن در نظر ميگيرند كه شمس نبوت در بروج دوازدهگانه ولايت سير ميكند و اين تعيّنات به واسطه اقتضاي عوالم خلقي پيدا شده است كه امامان:حاملان آن تعيّنات ميباشند. پس ولايت كليه و مطلقه يك مقام اجمال دارد و يك مقام تفصيل. در مقام اجمال ائمه:از جهت وحدتشان ملاحظه ميشوند و نظر به اينكه اميرالمؤمنين7به حسب ظاهر ابوالائمه هستند و به حسب باطن افضل و اعلاي تعيّنات ولايت ميباشند، حامل مقام اجمال ولايت به نام آن حضرت ناميده ميشود و رسولاللّه9هم فرع آن مقام ميباشند كه فرمود وَ اَنَا مِنْهُمْ و فاطمه سلاماللّه عليها وعاء اين مقام به حساب ميآيد و مقام حَجَر دارد در تأويل آيه مباركه فقلنا اضرب بعصاك الحجر. و اما در مقام تفصيل، به مقام كثرت و تعيّنات ولايتي ايشان توجه ميشود مانند خود حقيقت مقدسه محمّديه9 كه در مقام اجمال همه معصومين:در مقام وحدت ملاحظه ميشوند و در مقام تفصيل به مقام كثرت و تعيّنات چهاردهگانه ايشان نظر دارند و در اين موارد است كه وحدت عين كثرت و كثرت عين وحدت است و مابهالاشتراك عين مابهالامتياز و مابهالامتياز عين مابهالاشتراك ميباشد.
3 ــ حقيقت مقدسه محمّديه 9 و مقام اتحاد محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم با تعيّن محمّدي9، يك حقيقت و واقعيت را تشكيل ميدهند يا تفاوتي در ميان هست؟ چون از بعضي فرمايشات ترائي ميشود كه مقام حقيقت محمّديه9فوق همه تعينات چهاردهگانه ايشان است و آن حقيقت در هر تعيني به جلوه و خصوصيتي ظاهر و غالب گرديده است. همچنين مراد از مقام جمعي و جمعالجمعي آن حقيقت چيست؟
مراد از حقيقت مقدسه محمّديه9 همان مخلوق اوّلي است كه از مشيّت مطلقه و كليه الهيه صدور يافته و علّت ماديه و صوريه (بواسطه وجود و ماهيتش) براي جميع كاينات است همچنانكه به نامهاي ديگري هم در اين مقام ناميده ميشود و همان وقتي كه سنجيده ميشود با مراتب امكانيه و خلقيه محمّد وآلمحمّد صلّياللّه عليهم مقام وحدت و اتحاد ايشان محسوب ميگردد. اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض. و اما تعيّن محمّدي9اختصاص دارد به اعلا و افضل مراتب تفصيلي و اتمّ و اكمل ظهورات چهاردهگانه آن حقيقت مقدسه و مقام جمعي آن حقيقت مقام صلاحيت آن حقيقت براي تعيّن يافتن به چهارده تعيّن و اما مقام جمعالجمعي همان لحاظ وحدت و بساطت و صرافت آن حقيقت است.
4 ــ اينكه در حديث رسيده خداوند براي خلقت ابدان طاهره محمّد و آلمحمّد:از پنج بقعه زمين پنج قبضه برداشت كربلا، مدينه، كوفه، مكه و بيتالمقدس، مراد چيست؟ زيرا از اصل طينت ايشان احدي از خلق بهره و نصيبي ندارد و در ميان اين بقعههاي مباركه افضل و اعلاي از همه كربلا است و آن هم باز قريه ظاهره و شعيرهاي است براي ابدان ايشان اگرچه اولين و برترين شعيرهها باشد.
آنطوري كه به نظر اين قاصر ميرسد اين است كه از مراتب عاليه و حقايق و افئده اين اراضي مقدسه براي خلقت طينت مقدسه ابدان ايشان:اخذ گرديده است كه براي ديگران از خلايق از اين مراتب اخذ نگرديده است و منافات هم ندارد كه ظاهر اين اراضي مقدسه شعائر آن مجموعه مباركه (مجموعه اجزاي ابدان ايشان) باشد.
5 ــ آيا در بهشت برزخ ـ با صفايي كه براي مشاعر مؤمنين است ـ ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء صلواتاللّه عليه هست؟ يا در اواخر رجعت كه آن بهشتها نمايان ميگردد باز هم ذكري از اين مصيبت ميشود؟ و اگر هست با تنعم در بهشت چگونه سازگار است؟ و آيا در آنجا هم مثل دنيا غفلت از اين مصيبت پيدا ميشود؟
تأثّر مصيبت آن حضرت7 تا دامنه قيامت ادامه دارد و مؤمنان در همه جا (تا وارد بهشتهاي اصلي آخرت نگرديدهاند درا ين مصيبت متأثّر خواهند شد و با تنعّم در بهشتهاي برزخ هم منافات نخواهد داشت زيرا آثاري كه بر اين تأثر مترتّب است خودش مايه چشمروشني و رفعت درجه اهل ايمان است و البته براي مصلحت و از باب حكمت براي اهل برزخ هم غفلت از آن و از امور ديگر هم فراهم ميگردد و از حالات حضرت زهرا3 در برزخ نسبت به واقعه كربلا معلوم ميشود كه براي آن بزرگواران هم تغافل از آن حادثه (به حسب مصالح و حكم الهي) پيش ميآيد مطابق آنچه كه در روايات رسيده است مانند همين دنيا كه گاهگاه به واسطه اقتضائهاي خلقي متذكر آن حادثه ميشدند و گريهها ميكردند و بعد آرامش يافته و ظاهراً از آن حادثه منصرف ميگشتند و به زندگاني عادي خود ميپرداختند بجز امام سجاد7 كه امرشان با ساير معصومان:فرق داشت. صلواتاللّه عليهم اجمعين و لعنة اللّه علي ظالميهم من الاولين و الآخرين.
6 ــ آيا صحيح است گفته شود كه ابدان عنصري دنيوي محمّد و آلمحمّد:مرتبه جزئيت و شخصيت ايشان است و فردي جزئي مثل ساير جزئيات اين عالمند، منتها حاكم بر نظام اين عالم هستند و در نزد مراتب عاليهشان، هيچ حجاب و پوشش براي اين ابدان مقدسه نيست و به محض اراده، محكوم به حكم آن مراتبند و كار كليت و… مثل قرآن خواندن در يك لحظه يا طي آسمانها و زمين در لحظاتي و… از آنها صادر ميشود؟ و مقام قطبيت ايشان در قبه عرش يا فوق عرش عالم است؟ و در چه رتبهاي از عالم به مقام امامت خود ظاهرند و فرق اين دو مقام چيست كه مقام امامت را مقام چهارم ايشان و مقام قطبيت را مقام پنجم اين بزرگواران ميشمارند؟
هر مرتبه از مراتب امكانيه ايشان:در هر عالمي از عوالم جزئي از اجزاي آن عالم يا مولودي از مواليد آن عالم است با اين تفاوت كه بالنسبه به ساير اجزاء آن عالم و مواليد آن عالم اعتدالي دارد كه تمام مراتب مافوق را حكايت كرده و از جهت كمال و لطافت اوّلُ ماخَلَقَ اللّه در آن مرتبه به حساب ميآيد و از باب فَاَلْقي في هُوِيَّتِها مِثالَهُ وَ اَظْهَرَ مِنْها اَفْعالَهُ كارهاي مراتب عاليه از هر مرتبهاي از مراتب ايشان صادر ميگردد و هر مرتبه، در عالم خود افضل و اشرف و الطف و اعظم از عرش آن عالم است و منافات هم ندارد كه از همان عرش هم فيضياب باشد همچنانكه درباره روحالقدس فرمودهاند كه با آنكه اَحَبّ خلق است نزد خداوند متعال اما لَيْسَ بِاَكْرَمِ الْخَلْقِ عَلَي اللّهِ (مضمون حديث شريف در خاطرم بود) و اَقْرَب خلق است در نزد خداي متعال به طوري كه عرش آن عالم در نزد آن مرتبه خاضع و از انجام كارهاي او عاجز و بر فضل و رتبت و قربت آن مرتبه معترف است و علّت غائيه وجود خود را در آن مرتبه ديده و وجود آن مرتبه ميداند طَأْطَأَ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ…
و اما مقام قطبيت آن بزرگواران:با در نظر گرفتن معني قطب به طور اجمال، روشن خواهد شد از اين جهت عرض ميكنم مراتب وجود دو قسم است: يك قسم مراتب وجود در سلسله طوليه و ديگر مراتب وجود در سلسله عرضيه. و اين دو قسم از مراتب وجود از امور ضروري و بديهي است كه قابل انكار نيست و از طرفي از مسلّميات عقليه است كه طفره در وجود محال از عقل است و نزد هر عاقلي محال بودن آن ضروري و بديهي است كه نيازمند به استدلال نخواهد بود. با توجه به اين دو مطلب عرض ميشود هر اعلا و اشرفي قطب است و اين بزرگواران:اقطاب هر دو سلسله از مراتب وجود ميباشند زيرا به مفاد اين فقره مباركه زيارت جامعه كبيره فَبَلَغَ اللّهُ بِكُمْ اَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمينَ وَ اَعْلي مَنازِلِ الْمُقَرَّبينَ الي…وَ جَلالَة قَدْرِكُمْ ايشان اشرف خلق و اعلاي خلق در سلسله طوليه و سلسله عرضيه بوده و بر وجود مبارك ايشان دور ميزند مراتب وجوديه در هر دو سلسله. پس ماكان و مايكون و ما هو كائن الي يومالقيامة و مابعدها الي الابد بلانهاية بر وجود ايشان دوران داشته و دارد و خواهد داشت (البته نحوه و كيفيت ظهور ايشان به قطبيت در هر مرتبهاي از مراتب نيازمند به بيان مفصلتري است كه در جوابها جايش نيست).
بعد از دانستن اين منقبت عرض ميكنم ظهور ايشان به مقام قطبيت در جميع عوالم است در عالم لاهوت و عالم اسرار و عالم انوار و عالم ارواح و عالم اشباح و عالم طبايع و عالم مواد و عالم اظله و عالم اجسام.
و نظر به اينكه عوالم تمامي در حركات استدارهاي خود (يعني حركتهاي استمدادي بر گرد قطب) دو نوع حركت دارند: يكي حركت ذاتيه اوليه اصليه و ديگري حركت ثانويه ذاتيه تبعيّه و نوع اوّل را به اصطلاح بزرگان اعلياللّه مقامهم حركت جوهريه حقيقيه گويند و در اين نوع حركت متحرك بر گرد قطب حقيقي در حركت است (نه حركت محوري بلكه حركت استدارهاي كروي مِن جميعالجهات عَلي جميع الجهات). پس در اين نوع حركت عوالم، ظهور حقايق ايشان به قطبيت، قطب عالم لاهوت است. و ظهور عقول ايشان به قطبيت در عالم اسرار قطب آن عالم است و ظهور ارواح ايشان به قطبيت، قطب عالم انوار است و ظهور نفوس ايشان قطب عالم ارواح و در عالم طبايع ظهور طبيعت كليه ايشان و در عالم ظهور مواد جسميه ايشان و در عالم اظله ظهور ظلّ ايشان (كه فاضل شعاع نور ايشان است) و در عالم اجسام ظهور اجساد طيّبه ايشان اقطاب آن عوالم است به ظهور به قطبيت و از اين جهت فرمودند لَولاَ الْحُجَّةُ لَساخَتِ الاْرضُ بِاَهْلِها .
و اما مقام امامت ايشان:مقام حجت خداوند بودن ايشان است بر همه خلق، و مقامي است كه در هر عالمي براي اهل آن ظاهر شدهاند در عرض ايشان و به اين سخن با آنها مأنوس گرديدهاند اَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي اِلَي… و مقام رياست مطلقه ايشان است بر تمام خلق در هر عالمي از شرق آن گرفته تا غرب آن، در ظاهر آن و در باطن آن و در جميع امور آن از كلي آنها و جزئي آنها. و در اين مقام ايشان:واجدند جميع شرايط و صفات و احوال و لوازم اين رياست كليه و مطلقه الهيه را از علم و عمل و تصرف و اراده و قدرت و امثال اينها. و در اين مقام است كه توصيف ميشوند به صفاتي مانند: حبل اللّه المتين و نوراللّه في المسوات و الارضين، ائمة الهدي، و العروة الوثقي و الحجج علي الوري و السبيل الذي من سلكه نجي و من سلك غيره هوي معادن العلوم الالهية و جوامع الفضائل الربانية المعصومون من كل زلل و المطهرون من كل خلل المؤيدون بالروحالقدس و المسددون بالملك الاعظم من الملائكة الناظرون الي اعمال الخلايق و الشاهدون من اللّه المتعال عليهم و العالمون بسرائرهم و ضمائرهم من كل ماكان في الوجود من اهل السموات و الارض و مافوقها و ماتحتها و الواقفون علي مايحدث في الليل و النهار و لايخفي عليهم حال من تلك الاحوال الظاهرون بالعبودية المحضة الخالصون للّه تعالي و المخلِصون له العبودية في الظاهر و الباطن بما هو فوق النهاية القائمون بالعبادة في ظلمة الليل و الصائمون في النهار و الي غير ذلك من الصفات المسطورة في الكتاب و المذكورة في الروايات و الادعية و الزيارات المأثورة من سادة البريّات عليهم من اللّه تعالي و من جميع الخلق افضل السلام و الصلاة و التحيّات.
و نظر به اينكه حكمت الهي اقتضاء كرد كه تكليف و ايمان و كفر بر اساس اختيار باشد نه به طور اجبار، درا ين مقام اطاعت ايشان بر بندگان فريضه شد و ايشان هم بندگان را مجبور به اطاعت و انقياد ننموده ولي در اظهار حق و حقيقت و ابلاغ دين و حجت الهي كوتاهي نفرمودند و در اين جهت هواپرستان از ايشان پيروي نكرده در مقام دشمني با ايشان برآمدند و تصميم گرفتند كه نور ايشان را خاموش كرده و آثار ايشان را نابود سازند. حق ايشان را غصب نمودند و پارهاي از ايشان را كشند و بعضي را مسموم كردند تا آنكه امر مخالفت و معاندت دشمنان باعث غيبت آخري ايشان شد كه خداي متعال ميداند تا كي طول خواهد كشيد. و ايشان:كه در وصفشان خداوند فرمود عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (درتأويل) از قدرت و تسلط معنوي و حقيقي خود استفاده نكرده در برابر تمام مصائب و ناملايمات صبر نموده و متحمل شدند.
و اما اينكه فرمودهايد فرق مقام امامت و مقام قطبيت چيست؟ با اين توضيح فرق روشن است ولي ظاهراً جاداشت سؤال شود فرق بين مقام قطبيت و مقام ابوابيت ايشان چيست؟ زيرا احتمال خلط ميان اين دو مقام بيشتر است تا احتمال خلط ميان دو مقام امامت و قطبيت. و البته ميدانيم كه مقام ابوابيت ايشان هم غير از مقام قطبيت ايشان است زيرا آن مقام را توضيح دادم و مقام ابوابيت هم كه معلوم است يعني در مقامي كه ايشان:واسطه هستند در صدور و ايجاد خلايق و ايصال آنچه نيازمند به آن ميباشند به آنها از فوّاره تقدير الهي كه در نزد ايشان:است و درباره احكام خلايق است چه احكالم ذوات و چه احكام صفات و شرعيات و وجوديات و هرچه اقتضاء ميكند مراتب كائنات و همچنين واسطه خلق ميباشند در پذيرش صدور و وجود (انصدار و انوجاد) و آنچه را در مراتب كينونات و تعيّنات ميطلبند و ميپذيرند از حضرت واهب العنايات و الكرامات جلّت عظمته و از اين مقام تعبير آمده در اين دعاي شريف الهي وقف السائلون ببابك و لاذ الفقراء بجنابك پس ايشان هستند مقصود از باب و جناب در اين دعا و امثال آن و در زيارت شريفه امام حسين7رسيده ارادة الربّ في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم و الصادر عما فصّل من احكام العباد كه مصدر مضاف (ارادة الربّ) و جمع مضاف (اموره ، مقادير اموره، احكام العباد) و جمع محلّي باللام (العباد) افاده عموم ميكنند و از اين مقام ابوابيت در دعاي شريف رجبيه (صادر از ناحيه مقدسه علي صاحبها آلاف التحية و الثناء و عجلاللّه تعالي فرجه و ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) اينگونه تعبير فرمودهاند اعضاد و اشهاد و مناة و اذواد و حفظة و روّاد… بنابراين فرق بين مقام ابوابيت و قطبيت ايشان:روشن است و الحمدللّه رب العالمين.
7 ــ اعراض بدنهاي معصومين صلواتاللّه عليهم مانند مو، خون، بو و آنچه تحليل ميرود از بدن ايشان، در چه حدّي از اعتدال واقع است و با اصل بدنشان چه تفاوت دارد؟ و در جايي كه جامه تن اين بزرگواران اسم اللّه الشافي باشد حكم اعراض بدنشان چه خواهد بود؟ و باز حكم اين اعراض چيست وقتي جزو بدن مؤمني قرار بگيرد؟
اعراض مطهره بدن مقدسه ايشان:تا به اصول خود عود ممازجت نكند در كمال اعتدال خود باقي است و آثار خود را دارا است اما تأثيرگذاردن در غير و براي ديگران بستگي دارد به اذن خاص مانند تأثيرگذاردن آيات قرآنيه و احراز و ادعيه مأثوره و تربت مقدسه امام حسين7 و آب فرات و آب زمزم و عسل و امثال اينها حتي ادويه و عقاقير كه در روايات براي امراض و معالجه آنها رسيده است. و به طور كلي ميدانيم عالم ما عالم شرايط است، هر تأثير و تأثري بستگي به شراطي دارد و باوجود موجود بودن مقتضي و فقد مانع باز هم به اذن خاص مشروط است و چه بسا تأثير معكوس داشته باشد به واسطه علل و حكمي كه خداوند بر آنها آگاه است و به قول شاعر: «از قضا اسكنجبين صفرا فزود».
8 ــ در كتاب مبارك ارشاد (ج 4 ص 356) ميفرمايند اين بزرگواران در عالم نفس، مقام نفس كليه و انبيا مقام عرش و كاملان مقام كرسي و ساير مؤمنان مقام افلاك آن عالم را دارند (خلاصه فرمايشات) بنابراين فرمايش آنچه از درجات براي كاملان ذكر شده مثل اينكه در مقام عرش يا كرسي يا فلك شمس يا قمر را دارند، تمام در مقام كرسي عالم نفس پياده ميشود؟ و آيا اين ترتيب ظهور اين بزرگواران و مؤمنان در عالمهاي نازله تا عالم جسم جريان دارد؟
ديگر اينكه مقصود از «ساير مؤمنان» در عبارت ارشاد درست روشن نيست، زيرا اگر مؤمنان ناقصان مرادند پس معني اينكه بايد سعي كنند حيوان مؤدبي باشند چيست؟ و چنين در خاطر دارم (نميدانم اصلي دارد يا نه) كه مؤمنان ناقصان اهل زمين عالم نفسند و كاملان اهل آسمان آن عالمند.
فضائلي كه براي اشخاص بيان ميشود، حتي خود اشخاص محمّد و آلمحمّد صلّياللّه عليهم اجمعين در مقام همين تشخص و شخصي بودن ايشان است و در مقام شخصي بودن بدون تفاوت همه از مواليد عوالم هستند يعني در هر عالمي از مواليد آن عالم ميباشند آنگاه امتيازات و تفاوتهاي ايشان در حكايت كردن علويات هر عالمي است. مثلاً در عالم نفوس همه اين بزرگواران در مقام تشخص شخصي هستند جزئي (مراد از جزئي همان متشخص بودن به خصوصيات شخصي و فردي است) و هريك مولودي هستند از مواليد آن عالم كه به حكم نظام الهي (در آفرينش مواليد هر عالمي) نُه قبضه آسماني و يك قبضه زميني دارند. قابليت و اعتدال هريك از محمّد و آلمحمد صلّياللّه عليهم آنطوري است كه نفس كليه در آنها ظاهر و غالب است و هريك از انبيا:مولودي هستند در آن عالم كه قابليت و اعتدال آن طوري است كه عرش آن عالم در آنها غالب و ظاهر است. يعني همان قبضه عرشي در آنها فعّال است كه گويا عرش آمده در ميان مواليد آن عالم و راه ميرود. و همچنين هريك از كاملان مولودي هستند در آن عالم كه قبضه كرسي در آنها غالب و ظاهر است و گويا كرسي است كه در ميان مواليد آن عالم در رفت و آمد است و ساير مؤمنان هريك مولودي هستند كه قبضههاي فلكي در آنها آشكار و فعال است كه گويا هريكي آسماني است كه در ميان مواليد عالم نفوس زندگي ميكند. حقير در مثنوي خود كه درباره شئون شيعه (به معناي مطلق آن) سرودهام چنين گفتهام:
جايگاه شيعه باشد آسمان |
از چه جويي در زمين از او نشان |
به همين ترتيب در هر عالمي كه اين سلسله نوريه (محمّد و آلمحمّد صلّياللّه عليهم و انبياء:و كاملان و ساير مؤمنان) داراي تشخص هستند و از مواليد آن عالم بشمار ميروند در مقام شخصي خود حكمشان همين است. مثلاً الان بدن جسماني مطهر و مقدس آقا بقية اللّه حجة بن الحسن العسكري صلواتاللّه عليه و عجّلاللّه تعالي فرجه در روي زمين باوجود آنكه مولودي است از مواليد اين عالم و تشخّص شخصي و تعيّن فردي دارد در حكم جسم كلّ است در ميان مواليد اين عالم و بدن انبياء اربعه كه اركانند:با آنكه از مواليد اين عالم است و شخصي و جزئي است در حكم عرش عالم جسم است و بدن كاملان زمان هريك با آنكه مولودي از مواليد اين عالم جسم است اما در حكم كرسي عالم جسم است كه در ميان مواليد اين عالم تعيّش ميفرمايند.
و اما قسمت آخر سؤال هم روشن است كه مؤمنان طينتشان از بهشت است و بهشتها در آسمانها است، پس آنها هم هريك با آنكه از مواليد اين عالم جسم هسند افلاك و آسمانهايي هستند كه در ميان ساير مواليد اين عالم جسم در رفت و آمدند و حيوان مؤدب بودن منافات با آسماني بودن ندارد زيرا اين دنيا دار اعراض است و بسا اعراضي كه مانع ظهور و فعّال شدن ذاتيها ميباشد.
و اما زميني بودن، ظاهراً مواليد انساني سجّيني هستند كه طينت آنها از جهنم است و جهنمها در زمين است. در اينجا مناسب ميبينم كه فصل سيّم از رساله مباركه سي فصل را نقل كنم كه در ضمن روشني چشم ماها با حقيقت مسأله هم آشنا گرديم. ميفرمايند :
«فصل سيام در جواب از مسأله سيام كه اذيت حضرات باشد به شما و سلوك شما با آنها بدان اي مخدوم صالح من كه اگر رضاي خدا و رسول را9 ميخواهيد صبر بر بلايا و محن نماييد و متحمل اذيتها شويد كه كفّاره گناهان شما شود و دنيا زندان مؤمن است و در زندان چه راحت طلب ميكنيد؟ مگر ميخواهيد كه از زندان بيرون آييد و به بهشت رويد؟ نه واللّه من كه نميخواهم، باشد بهشت از براي اهل بهشت و زندان براي ما. پس متحمل شويد هرگونه اذين از ضرب و شتم كه ببينيد و بر تلف اموال خود صبر نماييد صبر جميلي. و اگر شيطان در دل شما وسوسه كند كه به اين قاعده ديگر براي ما باقيهاي نخواهد ماند، چنين نيست. خداوند بنده مؤمن را اگرچه مبتلا به بلا ميكند لكن از نظر عنايت خود نمياندازد و فوق طاقت او بار او نميكند و او را ذليل نمينمايد. بلي تلخ خواهد گذشت و آن را شيرين كنيد به اينكه شما از اهل زمين نيستيد و بايد به آسمان بالا رويد و عمّاقريب كه ارواح شما را قبض كردند به آسمان ميبرند و ان شاءاللّه ارواح شما سماوي است چرا كه جنّت در آسمان است و شما بايد ان شاءاللّه به جنّت رويد. پس اين بود معني قولم كه شما بايد به آسمان رويد، حال اگر اين يك كلمه را معني نميكردم فيالفور اعادي ميگفتند فلاني ميگويد شيخيه به معراج ميروند. باري شما از اهل زمين نيستيد و چند روزي در زمين مانده ميرويد به وطن اصلي خود. اين دو روز را متحمّل شويد و بر اين بلايا صبر نماييد و خاطرجمع باشيد كه خداوند فوق طاقتْ بار شما نميكند و سلاطين را به جهت حفظ ملكداري خود و رعيتي شما برميانگيزاند و نميگذارد كه امر شما را بكلي فاسد كنند و شما را تلف كنند. پس اگر وقتي فيالجمله بر شما سخت شود تدابير جميله كنيد و حسد بر عصيان عاصين و كذب كاذبين و بغي باغين و كيد كائدين ننماييد و اگر آنها خلاف رضاي خدا ميكنند شما خلاف رضاي او نكنيد و اگر آنها عصيان ميكنند شما حسد بر عصيان و جهنم رفتن نبريد، بگذاريد آنها بكنند آنچه ميخواهند و شما بر حسب رضاي خدا راه رويد و عفت و ورع و تقوي و زهد در زمين پيشه كنيد و دايم در فكر آسمان و بالارفتن باشيد تا اين دو روز به انتها برسد و راحت شويم از اهل دنيا و تباغي ايشان و بگذاريم به ايشان اين خاكدان را تا بدون معارض مسلماً در سطح آن راه روند و همه را بخورند و واللّه كه حال هم گذاردهايم و مانع هيچيك نيستيم و محض توهّم و خيال است كه هيچ مأخذ ندارد؛ خلاصه در اين كتاب هم همينقدر كافي است».
9 ــ ميفرمايند نقبا چون بعض يا كل اسماء 28 گانه متعلقه به مراتب ايشان فعليت پيدا كرده، صاحبان تصرفند اما نجبا تنها بر حروف نفس خويش واقف گرديده و صاحب علومند. از طرفي در شأن تمام كاملان چهار مقام «بيان، معاني (اسماءاللّه) ابواب و امامت» را اثبات ميفرمايند در صورتي كه لازمه ظهور اين چهار مقام در بنده آن است كه بر حسب قابليت خود مظهر اسماء الهي گردد و ما، در موقع خواندن اسماء الهي و ادعيه مثل دعاي سحر، معاني سفلي را عبارت ميدانيم از وجودات كاملام اعلياللّه مقامهم.
گذشته از اين، بنا بر فرمايش اول فقط نجباي جزئي خواهند بود كه بعضي از اسماء هم در ايشان فعليت نيافته اما نجباي كلي به واسطه تفوّق بر نقباي جزئي البته كمالات آنها را حائزند.
ديگر اينكه چه رابطه و مناسبتي بين اسماء 28 گانه و ساير اسماء حسناي الهي است؟
مقام نقابت و نجابت به طور مطلق مقامياست كه داراي مراتب چهارگانه بيان و معاني و ابواب و امامت است و براي رتبه اناسي ظهور خداي متعال و صفات او و ابواب فيض و پيشوايي حاملان اين دو مقاماند. يعني اناسي مثلاً بايد بدانند كه مصاديق و معاني و ظهورات اسماء و صفات لفظيه حق متعال در رتبه ايشان آن بزرگوارانند و آنچنان نيست كه تك تك اين بزرگواران مظهر جميع اسماء و صفات الهيه باشند. مقام نقابت و مقام نجابت اقتضاء آن را دارد ولي اين دو مقام داراي كليت و جزئيت است و از اين جهت هنگاميكه در مقام بيان مقامات چهارگانه (بيان، معاني، ابواب و امامت) در آن بزرگواران هستند ميان ايشان جدايي نمياندازند و در ضمن يكديگر بيان ميفرمايند اما در مقام ظهور و بروز اسماء و صفات، مقام نقباء را از مقام نجباء جدا ميفرمايند. آنان را صاحبان تصرف و اينان را صاحبان علوم ميشمرند.
پس ما به طور كلي بايد بدانيم كه مصاديق و مواقع و معاني اسماء و صفات لفظيه خداي متعال در رتبه اناسي اين دو دسته هستند و خداي متعال به اين بزرگواران به اسماء و صفات و ظهوراتش شناخته ميشود و البته به حسب اقتضاء و به مقدار قابليت هريك اسمي يا اسمائي كلي يا جزيي از اسماء الهي در او فعليت مييابد و آثار آن ظاهر ميگردد زيرا ميدانيم براي اسماء الهي هم مراتب كلي و جزيي وجود دارد مثلاً «اللّه» بالنسبه به «الرحمن» كليت دارد و «الرحمن» بالنسبه به «الرحيم» كليت دارد و هكذا. و اما اسماء 28 گانه حق متعال اُسّ و اصول اسماء حسناي الهيه و مدار ايجاد عالم و بنيان نوع بنيآدم ميباشد كه ساير اسماء شئونات و بيانگر جهات تعلقات آنها است.
10 ــ در كتاب شريف الزامالنواصب در ذيل حديث درجات ايمان مؤمنان (10×49) مقامات نقبا و نجباي كلي و جزئي را در طي 12 مقام تفصيل ميدهند: نوع برزخيون و فؤاديون و عقليون.
و در كتاب مبارك ارشاد در ابتدا ميفرمايند «نقبا صاحبان عقل و چشم عقلانيند و نجبا صاحبان نفس و چشم نفسانيند» (مضمون فرمايش) و بعد در وصف نوع كاملان ميفرمايند صاحب چشم خدايي ـفؤاد ـ هستند و با آن به حقايق اشياء نگرانند. اين فرمايشات چگونه با هم تطبيق ميشود و مشخصّه و علامت دسته عقليون ايشان چيست زيرا در حقيقت ايشان را از كاملان به حساب نميآورند. (و لا نقيب و لا نجيب ادني من الفؤاديين الاّ بالمعني الاخس الادني و هو علي سبيل التجوز لا الحقيقة و هم العقليون ص 128 الزامالنواصب).
و چه تفاوتي هست بين اينكه ميگوييم چشم مثالي و نفساني يا عقلاني اين بزرگواران باز شده و عالمهاي مجانس با آنها را ادراك و مشاهده ميفرمايند با اينكه براي بعضي از ايشان گاهي باب مكاشفه باز ميشود؟
و چون سخن از فقرات كتاب شريف الزامالنواصب به ميان آمد سؤال ديگري را هم كه مربوط به مطلبي ميشود كه بعد از ذكر آن مقامات كاملان ميفرمايند مطرح مينمايم هرچند شايد ضرورتي نداشته باشد اما چون در غايت ابهام است عرض ميشود. مقصود از ميادين (490)گانه و اقسام آن، ميادين توحيد و ميادين شرك و هلاكت و ميادين بين بين چيست؟ و آيا تطابقي بين اين ميادين و حديث درجات ايمان (10×49) وجود دارد؟ و بنا بر فرمايشاتي كه فرمودهاند درجه 49 ايمان اختصاص به برازخ و درجه 48 به فؤاديون اختصاص دارد و بر اين مقياس اگر درجه 47 مخصوص عقليون باشد پس ساير درجات ايمان بايد مربوط به مؤمنين ناقصين باشد؟!
نوع بيان در كتاب مبارك ارشاد مخصوصاً در اينگونه مسائل در حدّ درك افهام عوام است و عوام راحت ميفهمند معني عقل و نفس را و چشم عقلاني و چشم نفساني را، و باز به طور كلي ميتوانند بفهمند چشم خاصي را كه با آن چشم كاملان به حقايق اشياء آگاه ميشوند و تا اين مقدار معرفت براي عوام نسبت به شئونات بزرگان كافي است و تفصيل بيش از اين براي نوع آنها ضرور ندارد و با همين اندازه بيان ميتوانند بفهمند كه درجات بالاتري از ايمان و معرفت و محبّت و اخلاص هم وجود دارد بالنسبه به ايمان و معرفت و محبّت و اخلاص عوام و كساني كه آن درجات را دارند و طي كردهاند. و در كتاب مبارك الزامالنواصب نوع بيان بالاتر و سطح سخن عاليتر است و اقتضاء ميكرده كه تفصيل دهند اين مقامات را و شايد خود عربي بودن كتاب هم سبب مهمي بوده براي اين تفصيل كه نقباء و نجباء را به دو دسته تقسيم ميفرمايند كه برزخيون و فؤاديون باشند و انصاف آن است كه درك اينگونه مطالب براي عوام آن هم عوامي كه آن زمان مطرح نظر بودهاند دشوار و توان درك آنها را ندارند.
و البته هر سخن در جاي خود درست است و حكيم كامل بيان خود را در هر جايي مناسب با مقتضاي حال قرار ميدهد و بالاخره مراد خود را ميفهماند و ميدانيم تمام اين مراتب سهگانه كه فرمودهاند (برزخيون، فؤاديون، عقليون) گزارش از كاملان عرصه اناسي است و مراد از فؤاد و عقل در اين رتبه همان فؤاد و عقل اين مرتبه است و يا در مورد برزخيون ايشان بالفعل شدن مراتب عاليتر از فؤاد همين رتبه است و با در نظر گرفتن اين دو مقام (يعني مراتب عاليتر از فؤاد و خود فؤاد) ديگر براي دسته عقليون منزلتي نميشود لحاظ كرد از اين جهت درباره ايشان ميفرمايند اطلاق نقيب و نجيب بر ايشان به معني اخسّ و ادناي آن است و به تعبير مشهور اطلاق حقيقي نيست بلكه مجازي است (البته نه به معناي حقيقي و مجازي متداول بين ديگران بلكه به حسب اصطلاح خود ايشان) كه بالاخره عقليون هم گاهگاه از شناختهاي فؤادي بهرهمند ميشوند و قابليت آن را دارند كه اگر بخواهند به اندك زحمتي از آن ديد برخودار ميگردند. و از همين جهت آنها را هم به دو قسم كلي و جزئي تقسيم ميفرمايند و آن مقداري كه ما بايد در مقام تفصيل ايشان معتقد باشيم و نسبت به ايشان معرفت داشته باشيم همين است كه بدانيم ميان ما و برزخيون و فؤاديون مرتبهاي است كه همان عقليون هستند و نظر به اينكه طفره محال است پس حاملاني براي آن مرتبه وجود دارند و آنچه من ميفهمم اين است كه اين مراتب سهگانه (برزخيون، فؤاديون، عقليون) براي نقباء و نجباء طولي نيست و امكان دارد كه نقيب عقلي مثلاً روي جهات و مصالحي و يا تلاش و كوششي به درجه فؤاديون و يا به درجه برزخيون نائل شود و همچنين نجيب عقلي. و يا نقيب فؤادي به درجه نقيب برزخي برسد و يا نجيب فؤادي به درجه نجيب برزخي برسد. (و هم اعلم بشؤنهم)
و نظر به اينكه حصول و يا تحصيل اين مقامات تدريجي است چشم مثالي و يا چشم نفساني و يا چشم عقلاني و يا چشم فؤادي به حسب طي مراتب است و در هر مرتبهاي نسبت به مرتبه بالاتر اگر گاهگاهي عنايتي حاصل شود به نام مكاشفه ناميده ميشود و هميشه آن حالت نيست و وقتي به مرتبه بالاتر نائل شد و هميشه در آن مرتبه بسربرد ديگر مكاشفه گفته نميشود.
و اما اينكه از درجات توحيد تعبير آوردهاند به ميادين به حسب اصطلاح عرفان است و مراد همان درجاتي است كه در حديث حضرت صادق7 است كه فرمودهاند انّ اللّه تبارك و تعالي خلق اجزاء فبلغ بها تسعة و اربعين جزءاً ثم جعل الاجزاء اعشاراً و در توضيح اين فرمايش فرمودهاند : و السرّ في ان المراتب تسع و اربعون مرتبة ان الانسان يدور في ستّ دورات دورة جمادية و دورة نباتية و دورة حيوانية و دورة فلكية و دورة جنية و دورة انسانية و كل مرتبة من هذه المراتب لها ثمانية مقامات فؤاد و عقل و روح و نفس و طبيعة و مادة و مثال و جسم فذلك ثمانية و اربعون مقاماً و اما التاسع و الاربعون فهو مقام البرزخية الكبري و الوساطة العظمي بين الانبياء و المؤمنين و هي الغاية القصوي من الايمان و الدرجة العليا منه فذلك تسعة و اربعون مقاماً للايمان و قد جعلها اللّه سبحانه اعشاراً فجعل كل جزء علي عشرة اجزاء فان كل مرتبة منها مركبة من تسع قبضات من افلاكها و جزء من ارضها و قد خلق اللّه سبحانه كل واحد من المؤمنين في درجة الي آخر.
و علت آنكه هر درجهاي را ميدان ناميدهاند به اعتبار گسترش آن است و ديگر براي آنكه اهل هر درجهاي در مقام مسابقه هستند كه هر يك بر ديگري سبقت گيرد مانند ميدانهاي مسابقه. و اما درجه 49 ايمان اختصاص به برازخ داشته باشد مطلب به اين صورت نيست 49 درجه به حسب سير انسان است در كليات مراتبي كه در رتبه انسانيت قابل تصور است يعني در هر انساني اين مراتب 49 گانه به طور بالقوه (بالقوه به معني اعم كه شامل قوه و امكان قريب و قوه و امكان بعيد است) وجود دارد و هر مرتبهاي ده جزء دارد كه مجموعه 490 جزء ميشود و سير همه بندگان در توحيد در همين مراتب است كه بعضي مراتب، مراتب نجات و بعضي مراتب هلاكت و بعضي بينبين است كه قابل آن است كه ميشود مرتبه نجات باشد و يا مرتبه هلاكت گردد. بيست ميدان از اين ميادين را ميادين نجات فرمودهاند و ده ميدان را ميادين بينبين و باقي را ميادين هلاكت و شرح آنها را به طور مجمل در آخر فرمايش خود بيان فرمودهاند.
11 ــ چه فرقي است بين اصحاب 313 گانه امام زمان صلواتاللّه عليه و عجّل اللّه فرجه كه بنا بر بعضي فرمايشات اولاً همه ايشان نقبايند ـ يا نقبا و نجباي بزرگـ و ثانياً همه ايشان پيش از ظهور امام7 جزو احياء، در دنيا بسرميبرند. چه تفاوتي است بين اين عده با ساير اصحاب حضرت از نقباي بزرگي كه از اعصار ماضيه زنده ميشوند و در ركاب آن بزرگوار بسرميبرند؟ چرا آنها را جزو اصحاب 313 گانه ـ در عصر ظهورـ يا 360 گانه ـ در رجعتـ بشمار نميآورند؟
و بنا بر حديث حدوث اسماءاللّه كه براي هريك از اسمهاي 12 گانه كلي ـ امامان:ـ سي اسم جزئي ذكر ميفرمايند كه عبارت باشند از نقبا، چرا در عصر هريك از معصومين آن سي اسم در محضر ايشان نبودند و اگر فيالواقع هم نبودند پس معني حديث شريف چه ميشود؟ كه از هر اسمي خدا سي اسم آفريد.
به حسب ظاهر اصحاب امام7 و عجل اللّه تعالي فرجه يعني همان كساني كه به بركت مصاحبت وجود مباركش به كمالات خود رسيده باشند و از اين جهت ايشان بايد از خود اهل زمان ظهور باشند و بر بزرگان گذشته اطلاق اصحاب خود حضرت به طور تجوز خواهد بود بلكه آنها اصحاب امامان گذشته:هستند كه رجعت ميفرمايند .
و اما حديث شريف حدوث الاسماء: آنچه در اينگونه احاديث رسيده به حسب عالم نفسالامر است و اين عالم اعراض ملاك نيست كه اينگونه امور كاملاً و بالتمام انطباق داشته باشد وگرنه اصل اشكال در مورد خود رسولاللّه9پيش ميآيد كه آن حضرت ولادت يافتند و هيچ معصوم ديگري نبود و مدتها بعد حضرت امير7ولادت يافتند و حضرت امير7 مدتها بودند تا بعدها بزرگاني مانند سلمان و اباذر و مقدادي رضواناللّه عليهم پيدا شدند. پس اين عالم ملاك نيست و در نفسالامر وقتي كه خورشيد نبوّت محمّدي9تعيّن پيدا كرده داراي بروج دوازدهگانه بوده و هر برجي داراي سي درجه بوده است. همچنانكه براي بعضي از انبياء گذشته:كشف حجاب ميشد و انوار ايشان را مشاهده ميكردند پيش از آمدن ايشان به اين عالم مانند حضرت ابراهيم7و براي خود رسولاللّه9 هم در ليله معراج انوار اوصياء خود حضرت براي آن بزرگوار نمايان گرديد كه نور مهدي صلواتاللّه عليه از همه درخشانتر بود.
12 ــ در شرفيابي به حضور در نزد بدن امام7 ـ جمعاللّه ـ بايد سلب توجه از ماسوياللّه نمود، اما چه سرّي است كه در فقرات زيارات نوعاً معصومين صلواتاللّه عليهم ما را متوجه ساير مقامات و شئونات خود ميفرمايند مانند شئونات رسالت، امامت يا عبوديتشان؟ مثل «ورثة الانبياء ، عصمكم اللّه…، عباد مكرمون» و كمتر با فقرات عرفاني مثل «من اطاعكم فقد اطاع اللّه» برخورد ميكنيم. در هر صورت در موقع اقرار به ساير شئونات ايشان چگونه آن ديد عرفاني را هم ميتوان حفظ نمود؟
فصار ختامه خير الكلام و به يختم الكلام. شكراللّه مساعيكم الجملية و جزاكم اللّه عنا خير الجزاء و اوفي جزاء احد من المحسنين آمين يا رب العالمين.
حقيقت معرفت همين است كه در همين مراتب امكانيه اين بزرگواران صلواتاللّه عليهم از جمله اين بدن مطهر و مقدس و معظّم و مكرّم و مجلّل آن مراتب نورانيه و حقايق الهيه مشاهده شود زيرا مثلاً آتش غيبي به حقيقت ذاتش در حديده محماة ظاهر نميشود بلكه مثال خود را در حقيقت و هويت حديده القاء مينمايد و افعال خود را از آن مثال اظهار ميسازد. و بايد در اينگونه شناخت از قرآن مجيد اقتباس نمود، ميفرمايد: وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمي كه اِذْ رَمَيْتَ را بايد اول ديد و بعد از آن وَلكِنَّ اللّهَ رَمي را ديد و تمام معرفت در شناخت همين مراتب امكانيه است كه هرچه فضل و كمال و اعتدال و لطافت اين مراتب بيشتر شناخته شود ظهور آن مراتب نوريه يقينيتر خواهد شد. درست مانند آنكه هرچه حديده محماة را گداختهتر ببينيم به پيدايي آتش در آن بيشتر پي ميبريم. بالاخره سر و كار ما با وصف است و تا به انيت وصف توجه نشود به اضمحلال و فناء آن در نزد ظهور صاحب وصف نميتوان توجه نمود. در اين فرمايش دقت كنيد فرموهاند: لَنا مَعَ اللّه حالات نفرمودهاند «لِلّهِ مَعَنا حالات». در ثناء نارسا چنين گفتهام:
چو آهن شد مطيع نار سوزان |
برون آمد ز آهن آنچه در آن |
و جلوتر از اين بيت گفتهام:
توگر معناي اِلقاء را بداني |
نماند در تو ديگر بدگماني |
|
بود معناي اِلقاء در حقيقت |
همان اظهار آثار شريعت |
|
حديث صادق است گويا بخوبي |
كه كنه بندگي باشد ربوبي |
|
حديث قدسي عبدي اطعني |
كند تفسير اِلقاء را يقيني |
|
اگر خواهي مثالي را تو روشن |
نظر بر آهن تفتيده افكن |
|
مَثَل را با ممثّل منطبق بين |
حلول و اتحاد و وحدتست اين؟! |
|
حلول و اتحاد و وحدت آمد |
همه كفر و خلاف فطرت آمد |
|
چو آهن شد مطيع نار سوزان |
برون آمد ز آهن آنچه در آن |
|
اطعني را اجابت كرده هر دَم |
فكُن مَثْلي جزايش شد در عالم |
|
زُدود از خود خودي را آهن سرد |
شد او قائم مقام آتش فرد |
|
نه تيره باشد و سرد و نه خاموش |
دگر آن آهني گشته فراموش |
و نظر به اينكه نوع مردم توجهشان به همين ظاهر دنيوي ايشان است فضائل و مناقب ظاهري ايشان مطرح ميگردد و به تدريج به مقامات نوريه آن بزرگواران توجه ميشود كه سير طبيعي هم همينطور است. پس ابتداءً به مقام عبوديت ايشان توجه ميكنيم بعد از آن به مقام امامت و حجّيت ظاهري و بعد به مقام ابوابيت، آنگاه به مقام معاني و سپس به مقام بيان آن بزرگواران ميرسيم. و نوع زيارات مأثوره هم مطابق با همين وضع طبيعي است و در آنها رعايت سطح افكار عمومي بيشتر به چشم ميخورد تا رعايت حالات پارهاي از اشخاص استثنايي در آيات مباركه سوره نور هم تكيه كلام روي همين شئونات ظاهري و مظاهر آن مقامات عاليه است ميفرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح، المصباح في زجاجة، الزجاجة كأنّها كوكب درّي ، يوقد من شجرة مباركة زيتونة، لا شرقية و لا غربيه، يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار در تمام اين فقرات مباركه سخن از همين شئون ظاهري است و توجه دادن به قابليت است كه امتياز ايشان در آن است و ميفرمايد اللّه اعلم حيث يجعل رسالته اين حيثيّت و اين قابليت است كه مطرح است و همين جهت است كه الباب المبتلي به الناس است و آزمايش روي همين حيث است و نحن آلمحمّد لانقاس بالناس هم كه فرمودهاند ناظر به همين مطلب است و شايد يك معناي دقيق اين فرمايش نبوي9 هم اشاره به همين مطلب باشد كه مَنْ راني فقد رأي الحق يعني مَنْ رَاني هركسي مرا به حيثيتِ قابليت و انيّت مضمحله و فانيه من ببيند، فقد رأي الحق ديگر معطلي ندارد، كشف سبحات لازم نيست و سرّ تقديم عبوديت بر رسالت توجه به همين نكته است در شهادت دوّم (اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله صلّياللّه عليه و آله و سلّم) و صريح فرمايش حضرت صادق7 است كه مَنْ اَصْغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق ينطق عن اللّه فقد عبد اللّه و ان كان ينطق عن ابليس فقد عبد ابليس و در حديث قدسي است كه حق تعالي فرمود ماوسعني ارضي و لا سمائي و وسعني قلب عبدي المؤمن كه بخصوص به حيثيت عبوديت و ايمان اين بزرگواران توجه شده است كه عبوديت خالص و منزه از هرگونه شائبه غير به جميع مراتب ايشان كه كينونت و ذات و اعمال و صفات در دو قوس ادبار و اقبال باشد و قلب شريف هريك از ايشان است كه حامل جميع شئون ربوبيت مطلقه الهيه است كه مقتضاي اين چنين عبوديت ميباشد و عبارة اُخراي از قابليت صافي و كامل و بالغ و معتدل و منزه از هرگونه كدورت و ظلمت ايشان است و به همين قابليت و يا عبوديت است كه بر همه سابقان پيشي گرفتهاند و بر همه خلق تفوّق و برتري يافتهاند به طوري كه ميتوان گفت كه به فاضل عبوديت ايشان به طور كلي عبوديتهاي خلق تحقق پيدا كرده و به فاضل خضوع و خشوع ايشان خضوع و خشوع خلق به درگاه قدس الهي ظاهر شده است و اين مقام عبارت است از همان استقامتي كه از طرف حق تعالي مأمور به آن شدهاند كه فرمود فَاسْتَقِمْ كَما اُمِرْتَ و از اين جهت فرمود شَيَّبتني هْذِهِ الاْيَة كه كنايه از كمال و رسيدن به اعلي درجه قرب است كه نتيجه اطاعت از اين فرمان مقدس است. و ينبغي ختم الكلام هنا ليكون ختامه مسكاً و الحمد للّه رب العالمين و صلّياللّه علي محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
از تأخير جواب پوزش ميطلبم، خوشبختانه مرقومه شما هم بدون تاريخ بود و مطابق مثَل مشهور ماهي را هر وقت از آب بگيرند تازه است. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
اين دريافت و استفاده تا چه اندازه صحيح و درست است؟!
1ـ عالم لاهوت
2ـ عالم اسماء و صفات، مسمي، ذات، لااسمي و لا رسمي
مقام حقايق ذاتيه: 3ـ مقام ربوبيّت (ذاتيه) مقام بيان و معاني
4ـ در اين مقام براي ايشان اسم نيست
امر اللّه فعلي
مشية اللّه امر اللّه مفعولي (حقيقة محمديه9) مقام ابواب كليه
1ـ مقام تفاضل
2ـ تكتك ايشان علت كليه براي جميع خلقند
3ـ مقام ربوبيت خلقيّه (كنه عبوديت ذاتيّه)
مقامات عرضيه (در مقابل حقايق ذاتيه) مقام ذاتيات 4ـ باز هم مقام بي اسمي و رسمي ايشانست
مراتب امكاني و خلقي (تعينات چهاردگانه)([1]) (چون در اين مقام خلق با ايشان مرتبط نيستند)
5ـ مقام عبوديتذاتيه(منشأنيابت و تساوي و جانشيني از يكديگر)
1ـ مقام نيابت و تساوي و جانشيني از يكديگر
2ـ در هر زمان يك تن از ايشان علت كليه خلق است و عنايت بخلق دارد
مقام اعراض 3ـ مقام ربوبيّت خلقيه (كنه عبوديتعرضيّه)
4ـ مصداقاسمهايمباركايشان
گزارش از مقامات نوراني
گزاش از نحوه ارتباط با خلق
5ـ مقام عبوديت عرضيه(ابوعبداللّه، حسين7هست)
6ـ مقام انتفاع بردن خلق از ايشان و ايشان از خلق
و ظاهراً در هر مرتبه از مراتب امكاني، مقام ذاتيات و مقام اعراض وجود دارد.
و مقصود از عالم ذاتيات: يعني عرصه ذوات و صفات ذاتيه.
و مقصود از عالم اعراض: اعم از ـ صدوري، ظهوري، تحققي و عروضي است ـ يعني هر چه كه نوعي وابستگي به غير دارد.
سؤالات حاج محمود شفيعيان:
1ـ راجع به زن مرضعه فرمودند: سؤال درباره اين است که نتواند در طول سال قضا کند، بنابراين اين قسمت فرمايش مولاي کريم اعلي الله مقامه شامل او ميگردد که: کذلک کل عذر يغلب الله عليه اتحد العذر او توارد الاعذار في شهري رمضان … و معلوم است که کسي نميخواهد روزه نگيرد تا تواني کرده باشد.
عرض شد در صورتي که نتواند حتي در هر ماه يک يا دو روز روزه بگيرد حکم چنين است؟ فرمودند هرگاه روزه گرفتن ضرر به او برساند نميتواند همانقدر هم روزه بگيرد چنانکه مريض اجازه ندارد روزه بگيرد.
عرض شد در کفايه ميفرمايند در وقت امکان قضا کند و بعضي از برادران ميگفتند يعني هر وقت توانست قضاء کند؟ فرمودند در وقت امکان قضا کند يعني در همان سال اگر توانست قضا کند.
2ـ راجع به نماز زيارت در روز عيد: فرمودند مشکل شما در اين سؤال درباره نماز زيارت است؟ عرض شد بلي چنين است. فرمودند اين مسأله نيز مانند زيارت امام حسين7 رفتن در ماه مبارک رمضان است که فرمودهاند قبل از روز 23 ماه سفر کردن کراهت دارد مگر براي چند نفر مثل سفر مکه يا به جهت مشايعت برادر مؤمن يا به جهت استقبال او و اين قبيل ولي زيارت کربلا را جزو مستثنيها ذکر نفرمودهاند حالا هر جهتي در کار بوده است و هر طور بوده چيزي نفرمودهاند ولي در روايات ديگر دستوردادهاند به زيارت امام حسين7 در شبهاي قدر و فضيلت بسيار بر آن ذکر فرمودهاند و در شبهاي نيمه و اول ماه نيز زيارت حضرت رسيده است و معلوم است زيارت حضرت رفتن خصوص در آن زمانها مستلزم سفر در ماه مبارک خواهد بود و در اين مسأله هم حکم اين چنين است که با اينکه جزو موارد استثناء شده نماز زيارت را در روز عيد فطر و قربان ذکر نکردهاند مثل نماز خواندن دو رکعت نافله که رسول خدا9 قبل از نماز عيد و بعد از آن در مسجد خود ميخواندند ولي چون در روز عيد فطر و قربان زيارت امام حسين7 رسيده که همان زيارتي که در شبهاي قدر رسيده است زيرا زيارتي که در مفاتيح براي روز عيد فطر و قربان آورده براي شب عيد است و سيد بن طاووس زيارت روز عيد را همان زيارت شبهاي قدر ذکر ميکند چنانکه در مفاتيح هم ذکر کرده و در آن زيارت دارد که بعد از آن نماز بخوان و معلوم است زيارت بينماز زيارت که نميشود و هيچ يک از علمايي که درباره نافله روز عيد منع کردهاند و قائل به کراهت شدهاند همين روايات را نقل کرده و هيچ درباره نماز زيارت منعي نکردهاند و پاورقي مثلا نزدهاند بنابراين اين از مواردي است که فتواي به آن نميدهيم چون در روايات مستثني نشده و سکوت فرمودهاند ولي در عمل اجازه داريم ومخيريم که بجا آوريم. در ضمن فرمودند به علاوه شايد زيارت روز عيد از زمان مولاي بزرگوار اعلي الله مقامه خوانده ميشد و دأب بوده که در اين سلسله ميخواندند چون من يادم است آن اوائل يک نماز عيد که ميرزا حاج آقا خواند بعد زيارت هم خواندند معلوم ميشود در ميان سلسله دأب بوده که انجام ميدادند.
3ـ راجع به دو وطن فرمودند: مردم وطن را محل ولادت و زادگاه معني ميکنند ولي نه، وطن يعني محل سکونت هرجا که شخص ساکن است وطن اوست همانطور که مولاي کريم اعلي الله مقامه ميفرمايند: اني لااعرف وطنين و الوطن عرفات و شرعا ولغة ما يسکنه الانسان. عرض شد دو وطن چگونه تحقق مييابد؟ فرمودند در صورتي که شخص در دو شهر کار ميکند که در هر شهري مثلا يک ماه ساکن است و در هر دو مکان ساکن است اما براي شش ماه فرمودند وقتي به مکان دور ميرود که در آنجا نيز ساکن شود و ميخواهد شش ماه بماند از همان ابتداء بعد از سکونت قصر نمازش را تمام ميخواند. عبارت قصر و اتمام ذکر شد که ميفرمايند اگر منزلي تازه بگيرد که ميخواهد در آنجا بعد از اين شش ماه بماند و تا آن زمان نمانده باشد حکم وطن ندارد و چنين معلوم ميشود که بعد از شش ماه حکم وطن دارد براي او؟ فرمودند اين در وقتي است که مثلا منزل در انجا تهيه کرده و خريداري نموده ولي هنوز ساکن نشده است در اين صورت مختار است در اتمام نماز وقصر آن ولي چون هنوز ساکن نشده ميفرمايند حکم وطن ندارد يا منزلي را اجاره کرده که البته باز اختيار هم ندارد.
4ـ راجع به الکل فرمودند: خود اهل فن مشخص نکردهاند که الکل مسکر است يا مخدر براي آنها هم روشن نيست از اين جهت حکم به نجاست آن نميشود کرد زيرا فرمودند: حلال بين و حرام بين و شبهات بين ذلک فمن اقتحم الشبهات وقع في الهلکات. اما اگر کسي مجبور است که از ادکلن استفاده کند براي زير بغل يا صورت … چون بعضي ميگويند براي خشکي پوست مفيد است اگر اهل احتياط است پس از استفاده آن موضع را بشويد. اگر هم اهل احتياط نيست که حکمي براي او نيست. بعد فرمودند چون براي خوردن استفاده نميشود اينکه بعضي گفتهاند حرام است معنا ندارد. آناني هم که الکل را استفاده ميکنند نه براي مسکريت آن است بلکه چون سميت دارد و مخدر است از اين جهت استفاده ميکنند. فرمودند البته در بعضي از شربتها ميگويند مقداري الکل به کار ميبرند بنابراين کسي که اهل احتياط است از آنها نخورد. فرمودند براي من مسکر بودن الکل روشن نيست لذا حکم به نجاست آن نميکنم اما اگر کسي آن را مسکر ميداند بايد از آن اجتناب کند.
5ـ راجع به وضو و مسح پاها براي خانمهايي که لاک دارند فرمودند: چون مسمي در مسح کافي است مانعي ندارد ولي در غسل احتياط دارد. و در مورد ريميل هم فرمودند: اگر به پوست و پلک چشم نرسد و پلک چشم در موقع شستن تر شود اشکالي ندارد. (ولي اعلام نکنيد چون ديگر خيالشان آسوده ميشود ميگويند گفتهاند اشکالي ندارد و ممکن است به مشکلاتي برخورد کنند).
بسمه تعالي
1- جمع بين فرمايش سيد بزرگوار اعلي الله مقامه كه در مدح مختار فرمودهاند و رواياتي كه در مذمت وي صادر شده را حمل بر تقيه فرمودهاند، با فرمايش مرحوم آقاي شريف طباطبائي اعلي الله مقامه كه مي فرمايند سني بود چگونه است؟ (عرض كرد مختار حالتش چطور بود؟ اخبار كه مختلف رسيده. فرمودند اخبار در نجات او بيشتر هست. – روزي حاج ميرزا حسن عرض كرد مختار اينهمه كارها را كرد، كارهاش هم همه كارهايي است كه از حب و بغض ناشي ميشود. فرمودند سنّي بود، آخر از دين سنّي اين نيست كه ائمه را بد بدانند، محبت ذويالقربي واجب است به نص قرآن، منافاتي با سنّيگري ندارد. آخوند ملاجعفر عرض كرد كيساني كه بود. فرمودند منافاتي با سنّيگري ندارد و سنّي بود، كيساني بود، محمّد حنفيه را ميگفت كه به خلفاء اقرار دارد. حاج محمود عرض كرد شفاعتش هم كه ميكنند. فرمودند فرمودند كه شفاعتش هم ميكنيم. دارد پيغمبر صلي الله عليه وآله ميگذرد در جهنم است عرض ميكند آخر من اين همه كارها را كردم نجاتم دهيد، اعتناء نميكنند و ميگذرند. به حضرت امير ميفرمايند ببين چه ميگويد. به حضرت امير هم باز عرض ميكند تا به سيدالشهداء ميفرمايند، سيدالشهداء شفاعتش ميفرمايد. عرض كرد با وجود سنّيبودن چطور شفاعتش ميكنند؟ فرمودند عداوت نداشت، بعد از مردن هم در آن بينها ميبيند كه آنها هيچكارهاند سلب اخلاصش هم ميشود.)
نبايد گفت جمع شود. اينگونه اختلافات مثل نبي بودن خضر و نبي نبودن آن حضرت يا افضليت ابراهيم بر نوح و بالعکس. اين تعابير را جمع نميکنيم خودشان بهتر ميدانستهاند چه بفرمايند.
2- در صورتي كه حكمي فقهي در كتب شيخ يا سيد بزرگوار اعلي الله مقامهما ديده شود كه در كتاب جامع و كفايه مذكور نيست و مسكوت است آيا به آن ميتوان عمل كرد؟
آري ميتوان عمل کرد.
با توجه به اينکه اين دو بزرگوار از جهت اينکه متهم به اخباريت نشوند نوعاً بر مبناي مشهور فتوي دادهاند؟
نميشود مطلق گفت. مبنا، مبناي صحيح و مبناي خودشان بوده ولي به گونهاي رفتار کردهاند که ديگران فکر ميکردهاند بنا بر اصول خودشان است. در واقع اين بزرگواران هيچ جا فتواي به رأي ندادهاند؛ همه جا فتوايشان مستند است يا به آيه يا روايت يا نص يا اصل. هم به فتاواي شيخ مرحوم و هم سيد مرحوم ميتوان عمل کرد.
در جامع و کفايه سعي شده استنادشان به آيه و حديث باشد و ظاهر بعضي احکام اين است که در کتاب و سنت نيست يعني جايي است که فقيه به وسيله قواعد خودشان استنباط کند؛ جاي تفريع است. اين بزرگواران تفريع ميفرمودهاند ولي ملاک و مستندشان را ذکر نميفرمودند.
همچنين به فتاواي آقاي مرحوم اعليالله مقامه در حاشيه فصلالخطاب به عنوان فتواي عملي ميتوان عمل نمود؟
اگر فتوا داده باشند ميتوان عمل کرد.
و هرگاه در فتاوي ايشان در كتاب مبارک جامع يا در پاسخ مسائل فقهيه افراد، به ظاهر تعارضي با فتاواي مرحوم آقاي شريف طباطبائي اعلي الله مقامه در کفايه يا در پاسخ استفتائات از ايشان ديده شود بايد از باب احدث به كفايه و فتاوي اين بزرگوار عمل كرد؟ يا از باب توسعه درعمل و «بايهما اخذت من باب التسليم وسعك»، ميتوان به هريك عمل نمود؟
از باب احدث در تعارض روايات است و (بايد ظ) به مرجحات عمل کرد ولي در فتوا نميتوان تعارض گفت هر کدام مستندي از آيات و روايات دارد. لزومي هم ندارد که بگوييم از باب تسليم است که در روايات است. در اين فتوا به هر کدام شخص بخواهد ميتواند عمل کند.
3- آيا كلفزدن در تنهايي يا در جمع حكمش تفاوت ميكند چون به نقل از يکي از برادران که مرحوم شدهاند شنيدهام که اگر در تنهايي باشد مانعي ندارد؟ و آيا حديث عضّوا البطيخ مجوزي ميشود براي گاززدن به طور كلي يا به طور خصوص در اين مورد خاص؟ (إنه أهدي إلي النبي9 بطيخ من الطائف فشمه و قبّله ثم قال: عضوا البطيخ فإنه من حلل الأرض و ماؤه من رحمة الله و حلاوته من الجنة و قال9 عض البطيخ و لا تقطعها قطعا فإنها فاكهة مباركة طيبة مطهرة الفم مقدسة القلب تبيض الأسنان و ترضي الرحمن، ريحها من العنبر و ماؤها من الكوثر و لحمها من الفردوس و لذتها من الجنة و أكلها من العبادة. طب النبي9)
اينها را نميشود گفت احکام شرعيه است که کراهت و ديگر احکام را دربارهاش گفت. اينها اوامر ارشادي است و غير اوامر تشريعي است. نميشود گفت مکروه است. بيشتر مربوط ميشود به رعايت طبايع اشخاص و ائمه اين را رعايت ميکردند. امروزه با وجود مسواک با اين شرائط لزومي ندارد که کلف بزند که دندانش تميز شود.
4- مستحب است انسان هنگام وضو گرفتن رو به قبله باشد، در اين صورت آب دهان انداختن حكمش چيست؟ و آيا بايد براي اين کار رو را به جانبي ديگر کرد؟
موقع انداختن آب دهان سر پايين بيايد و آب دهان به سمت زمين ريخته شود نه سمت قبله. مقصود از سمت قبله اين است که به سمت و طرف پرتاب کند انسان. اما هنگام وضو براي مضمضه يا ريختن اخلاط دهان سر که پايين باشد (به سمت چاه) خواه ناخواه به سمت زمين خواهد بود، نه به سمت قبله.
5- اينكه چشم مثالي كاملان در اين دروه دنيايي باز است و امام عليه السلام را مشاهده ميكنند، آيا اين زيارت و ديدار براي ايشان هميشگي است يا متفاوت است؟
و طبق حديث ما بثلاثين من وحشة كه در كتاب بقيةالله ج3 فرمودهاند به سبب بالفعلبودن آن مرتبهشان امام7 را زيارت ميكنند و امام به آنها انس ميگيرند، آيا مقصود از انسگرفتن امام در اثر بالفعلبودن آن مرتبه و آن چشم ايشان است که خود را در محضر امام ميبينند؟ يا اينکه حضور شخصي و بدني هم در نزد حضرت دارند و به اين سبب مايه انس حضرت هستند؟ چراکه ميفرمايند هفتاد نجيب درعالم پراکنده هستند و سي نقيب در محضر امام7 به سر ميبرند.
عالم برزخ مثل عالم دنياست. شب دارند و روز دارند راه دور و نزديک شدن دارند، غائب شدن و حاضر شدن دارند و در حديث است که يتزاورون. ماتري في خلق الرحمن من تفاوت. همانطور که در اينجا با وجود مشاعر، ميرويم و ميآييم، حاضر ميشويم و خارج ميشويم، وعدههايي غذائي داريم و … بکرة و عشيا.
6- آيا بعد از آنكه شب اول قبر روح به بدن اصلي تا کمر در قبر تعلق ميگيرد، در مدتي که در برزخ به سرميبرد به طور مکرر به آن بدن تعلق ميگيرد؟ چون از بعضي فرمايشات ترائي ميشود كه روح بعد از مرگ چنين تعلقهاي اجمالي و جزئي به بدن اصلي هورقلياوي در قبر دارد و به همين سبب آن بدن رشد، ترقي و قوت مييابد؟ يا مراد از اين تعلقها همان توجه و التفات روح به بدن اصلي است؟ دو عبارت در اين باره نقل ميشود:
در رساله معاديه – الرسائل(1) ص210- ميفرمايند: …ان البدن الهورقلياوي لما لميکن غليظاً کالبدن الدنياوي و کان لطيفاً في الجملة لايکون مفارقة الروح منه کمفارقته من البدن الدنياوي و يتعلق به في الجملة و يمدد و لذلک يبقي مستديراً في قبره و لايبلي مدة البرزخ و البدن الاخروي ايضاً فيه و هو ايضاً يستمد في الجملة من الروح الاخروي و يتعلق به اکثر من تعلق الروح البرزخي بالبدن الهورقلياوي و سبب مفارقة الروح منه تخلل الاعراض الدنياوية فيه کما يکون سبب فراق الروح الاخروي من بدنه تخلل الاعراض البرزخية فيه.
و در کتاب بقية الله ج3 مجلس هفتم ص102، ميفرمايند: وقتي که ايمانش قوي است هر روز آن روح و مراتب بالا به ديدارش ميآيند نه اينکه روح بهشتش را خالي کند و بيايد اينجا. اينکه معني ندارد که روح يعني مثال و مراتب بالا بهشت برزخ را خالي کند غرفهاش را و قصرش را خالي نمايد و برخيزد بيايد اينجا. آيا بيايد اينجا چه کند؟ براي او چه لذتي در اينجاست؟ پس مقصود از آمدنش يعني تعلق، يعني توجه و التفات ميکند چون حيات اين بدن قوي است همانطور که آمد در جواب ملکين تعلق گرفت و وارد شد در بدن پس تعلق ميگيرد به اين بدن و حيات اين اشتداد پيدا ميکند و بهشتش و همين قبرش هر روز و آن به آن براي او در مزيد است… هر روز در اثر اين ملاقات نعمتها اضافه ميشود…
آنچه مسلّم است تعلق و التفات و توجه و امداد روح (از مثال به بالا) نسبت به بدن برزخي در دوران برزخ به مانند تعلق گرفتن آن به بدن براي سؤال و جواب تا کمر نيست. در آن دوره ارتباط روح و بدن برزخي و همچنين ارتباط روح با بدن اخروي به مقدار لطافت و شباهت بدن برزخي و بدن آخرتي ميباشد که کيفيت آن براي امثال ما روشن نيست. عبارت منقول از کتاب بقيةالله توضيح داده است.
7- ميفرمايند سلام بيجا از روي عمد به يکي از صيغههاي (السلام علينا و علي عبادالله الصالحين و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته) نماز را باطل ميکند، بنابراين کسي که در رکعت دوم نماز سه رکعتي يا چهار رکعتي سهواً يکي از اين دو سلام را گفت بعد متذکر شد، آيا نمازش قطع شده و بايد – قبل از انصراف از نماز- برخيزد و بقيه نمازش را با تکبيري شروع و تمام کند؟ يا چون سهواً سلام داده، نمازش قطع نشده و برميخيزد و ادامه نمازش را ميخواند. نهايت بعد از نماز دوسجده سهو انجام ميدهد؟ و سلام عمدي بيجا چطور ممکن است اتفاق بيفتد؟
سلام سهوي نماز را قطع نميکند و نماز باطل نميشود از اين جهت نماز را تمام ميکند و سجده سهو انجام ميدهد و سلام بيجاي عمدي مانند اين است که بعد از تشهد براي انجام کاري ضروري نمازش را قطع کند و از اين جهت سلام ميدهد به يکي از صيغهها و بعد از آن باز تصميم ميگيرد نمازش را ادامه دهد و بعد دنبال کاري ضروري برود که در اين صورت نمازش باطل است و بايد از ابتداء شروع کند.
8- همچنين اينکه ميفرمايند: اگر در بين نماز از روي تعمد به کلامي غير از قرآن و ذکر و دعاء تکلم کند نمازش باطل است و اگر از روي سهو گفت بايد دو سجده سهو بهجاآورد، اينگونه کلام سهواً شامل چه کلماتي ميشود؟
مانند آنکه کسي در حال قرائت شک کند که آيا اقامه گفته يا نگفته قدري فکر ميکند و سهواً ميگويد «آري گفتهام» يا آنکه ميگويد «نه نگفتهام» و از اين قبيل امور مربوط به نماز يا مربوط به امور دنيوي که از شدت توجه به آن امر سهواً کلامي چنيني به زبان ميآورد.
9- از يکي از برادران – حاج آقاي فتحي – سالها قبل شنيدم که ميگفتند من نوافل نماز عصرم را شش رکعت ميخواندم. وقتي خدمت حاج آقا سلمهاللهتعالي عرض کردم ايشان فرمودند: شما نوافل عصرتان را کم نکنيد به جايش دو رکعتي که بعد از نمازعصر براي شيخ مرحوم ميخوانيد به نيت نوافل عصر بخوانيد. (که هم نوافل عصر را هشت رکعت خوانده، و هم فيض نماز هديه را از دست ندادهايد.) آيا اين فرمايش درست است؟
عيبي ندارد انسان دو رکعت آخر هشت رکعت عصر را ثوابش را به شيخ مرحوم هديه کند.
10- نيز درهمان اوان از قول ايشان شنيدم که در نماز استيجاري از يک نفر، احتياط در اين است که همزمان دو نفر يا بيشتر نيابت نکنند. چون خود شخص هم که در حال حياتش نماز ميخوانده يک نفر بوده و در آن واحد يک نمازش را ميخوانده، و آيا حکم روزه هم جاري است؟
در خاطر ندارم که جريان چه بوده و سؤال و جواب چه بوده. در هر صورت نيابت چند نفر براي يک نفر نماز و روزه اشکالي ندارد.
11- مراد از تورک دستها در حال قيام چيست که ميفرمايند: مکروه است تورک در حال قيام يعني دستها را بر ورکها گذارند؟
يعني دستها را در پهلو و باسنها گذارند بلکه بايد دستها مقابل قبله و بر روي رانها گذارده شود.
12- آيا شأن رسولالله9 پس از آنکه از دنيا رحلت فرمودهاند با ساير معصومين ديگر ما: که از دنيا رحلت کردهاند تفاوت دارد؟ زيرا از برخي فرمايشات اين تفاوت بهطور اشاره دانسته مي شود مثل اينکه در نماز بعد انجام مراسم عبوديت بخصوص بر رسولخدا9 به صيغه خطاب و حضور سلام عرض ميکنيم السلام عليک ايها النبي و رحمة الله و برکاته. يکوقتي هم به شخصي پاکستاني که دليلي روشن بر رد وهابيت که در آنجا تبليغ دارند ميخواست، فرمودند همين سلام در تشهد دليل بر زنده بودن، حيات و شعور رسولخدا9 است که هر مسلماني در نمازش اين سلام را عرض ميکند. همچنين در امر شهادت هر امامي بر اهل زمان امامتش و شهادت رسولخدا بر همه ايشان خداوند ميفرمايد انا ارسلناک شاهداً و نيز ميفرمايد يوم نبعث من کل امة بشهيد و جئنا بک علي هؤلاء شهيداً؟
تفاوت شأن آن حضرت و اشرف بودن آن حضرت بر سائر معصومين عليهم السلام ضروري اسلام است چه در حال حيات و چه در حال ممات و استدلال شما به سلام در نماز نابجاست؛ زيرا در السلام عليکم به ايشان و ساير معصومين هم سلام ميدهيم و همچنين استدلال شما به آن مطلبي که به آن پاکستاني گفتهام بيجاست زيرا ما ساير معصومين عليهم السلام را هم مانند آن حضرت ميدانيم چه در حال حيات و چه در حال ممات ولي چون جواب براي وهابيها لعنهم الله ميخواست من نام رسولالله را و سلام به آن حضرت را که آنها هم قبول دارند در نماز يادآور شدم.
13- در صلوات بعد از آيه شريفه ان الله و ملائکته يصلون علي النبي … دستور است اينگونه صلوات بفرستيم اللهم صل علي محمد النبي و علي ذريته و علي اهلبيته علت آنکه علي ذريته در وسط قرار گرفته چيست و حال آنکه ظاهراً مراد از ذريته سادات هستند و اين اختصاص دعا به ايشان از ميان مؤمنان که البته بجا خواهد بود، از چه جهت است؟
از قبيل ذکر خاص بعد از ذکر عام است که بخصوص اختصاص و شرافت و شدت اتصال و قرابت ايشان نسبت به آن حضرت در نظر گرفته شود.
14- اينکه ارکان نماز به حسب باطن تفسير شده به خمسه طبيه: فاطمه زهرا3 باطن نيتند تا رسولخدا9 که باطن سجده هستند و به عکس که باطن نيت رسولخدا9 هستند تا امام حسين7 که باطن سجدهاند، آيا ميشود در فرق بين اين دو ترتيب چنين گفت که در ترتيب اول ناظر به مقام حقيقت عبوديت ايشان است در مراتب ذاتيه ايشان که در ميان خمسه طيبه نازلترين مقام عبوديت در عرصه خود ايشان براي فاطمه زهرا3 است و بالاتر عبوديت امام حسين و بالاتر امام حسن و بالاتر اميرالمؤمنين و از همه بالاتر عبوديت رسولالله9 است. اما ترتيب دوم ناظر به عبوديت ظاهره و خضوع و خشوع و مظلوميت و مقهوريت ظاهره ايشان است که در مقامات عرضي خود به آنها ظاهر شدهاند که از رسولخدا9 شروع ميشود و نهايت و بالاترين آن در حضرت سيد مظلومان حضرت ابيعبدالله7 ظاهر شده است. و در اين ترتيب، سجده مقام امام حسين و رکوع مقام امام مجتبي و قيام مقام اميرالمؤمنين و تکبيرة الاحرام مقام فاطمه زهرا و نيت مقام رسولخدا صلوات الله عليهم اجمعين است؟ (در کتاب نماز جلد1 ترتيب دوم، به حسب اتصال ايشان به خداوند و انقطاع ظاهري ايشان از خلق بيان گرديده است.)
چنين توجيهي را در فرمايشات مبارکات بزرگان اعلي الله مقامهم در خاطر ندارم اگر شما برخورد کرديد براي من هم ارسال کنيد، متشکرم.
15- سؤال مهم اين است که طبق نوشته اخير که در امر غيبت امام عليه السلام الحمدلله منتشر شد آيا ميتوان اين نتيجه را گرفت که يکي از فرقها بين مردن ما و رحلت معصومين کلي صلوات الله عليهم اجمعين از دنيا اين است که مرگ براي ما به اين معنا است که بين روح يعني مثال به بالا و بدن و جسم ما جدايي حاصل ميشود اعم از بدن دنيوي و آنچه در آن است از بدن برزخي و حتي بدن اخروي چنانکه در عبارت بالا نيز اشاره شده است. بنابراين چنين ترائي ميشود که بدن اصلي ما هم که وراء اين اعراض است با مرگ از روح جدا ميشود. اگرچه آن بدن در ما هنوز به فعليت نيامده به اين معني که تا به عرصه قيامت پا نگذاريم آن بدن ما ترکيب و تشکيل نميشود. و فقط محمد و آل محمد: هستند که وجوداً جميع مراتبشان از جمله مراتب جسمشان الآن بالفعل است. بنابراين در هنگام غيبتشان روح فقط از اعراض دنيوي تعلقش را برميدارد ولي از بدن هورقلياوي يا از اعراض اخروي در صورتي تعلق روح را برميدارند که بخواهند و ضرورت ايجاب کند. اما در وقت رحلتشان روح مطهرشان تعلقش را از اعراض بدن و جسم ايشان برميدارد اعم از اعراض دنيوي و برزخي و اخروي. اما از بدن اصلي ايشان رفع تعلق نميکند زيرا براي آن بدن مانند اهل بهشت مرگ نيست که از وقتي که ترکيب شود ديگر فناء ندارد. و هميشه اين مطلب براي ما جاي سؤال بود که درباره معصومين: چطور ممکن است در اثر مرگ بين بدن اصلي و روح ايشان مفارقت حاصل شود. ولي با اين نوشته اخير که فرمودهاند امام زمان عليه السلام با معصومين ديگر: از حيث مقام مؤثريتشان تفاوت ندارند، اين نکته برداشت ميشود و اين مشکل را نيز حل ميکند. به هرحال آيا اين نتيجهگيري صحيح است يا نه؟ و اگر صحيح نيست واقع مطلب چيست؟
در برخي جاها فرمودهاند معصومين گذشته عليهم السلام ظاهراً مردهاند. و خير الکلام ما قل و دل فافهم و تأمل و السلام.
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
و الحمد للّه و سلام علي الذين اصطفي
و لعنة اللّه علي اعدائهم اعداءاللّه
1ـ مقصود از اعراض بدن هورقلياوي چيست كه وقتي از آنها پاك گرديد رجعت براي شخص دست ميدهد در حالي كه اعراض دنيوي را با مردن كنار گذاشته است؟
و چرا امواتي كه در رجعت از دنيا ميروند ـ مانند مؤمنيني كه در جنگ كشته ميشوند يا حزب شيطان كه به درك واصل ميگردند ـ دوباره زنده نميشوند و حال آنكه اعراضي كه مانع از تعلق روح بوده جدا گرديده است؟ و در جائيكه اهل آن دوره برزخيتشان بالفعل شده و بهشتها و اموات را ميبينند چه تفاوتي است كه اموات آن دوره روح از بدنشان مفارقت كند و مرگ حاصل گردد يا اينكه به حيات دنيوي زنده باشند؟
به طور كلي تا تركيب، تركيب ذاتي نشود تفكّك مراتب از يكديگر امري قهري است و به حسب اقتضاي دورهها مرگ و بيماري و اينگونه لوازم تركيبهاي عرضي وجود دارد و خواهد داشت و همچنانكه كشته شدن بوده و خواهد بود مردن هم بوده و خواهد بود، صحت و مرض بوده و خواهد بود فقط در دوره آخرت است كه نظر به اينكه تركيب اجزاء و مراتب، تركيب ذاتي خواهد شد ديگر در آن دوره تفكّك عارض مراتب نميشود، مرگ نخواهد بود، صحت و مرض به مانند اين دورهها وجود نخواهد داشت. آن حيات در نهايت كمال و اعتدال است و بالاخره آن تركيب مقتضي ابديت ميباشد و همانطوري كه عالم دنيا رو به تكامل است عالم برزخ هم رو به تكامل است و رجعت براي هر دوره تا قيامت (يعني تا نفخه صعق) به حسب آن دوره وجود دارد و اعراض هر دوره به حسب آن دوره دامنگير مواليد آن دوره خواهد بود و تلطيف هم به حسب آن اعراض است و جمله وَ اِنَّما تَنْتَقِلُونَ مِنْ دارٍ اِلي دارٍ عموميت و شمول دارد و همه دورهها را شامل است اما هر دورهاي مناسب وضع خود و به مقتضاي شدّت و غلظت و يا لطافت تركيب مراتب در آن دوره.
2ـ از اعراض روح، كه در بين نفختين از آنها پاك ميگردد چه اراده ميشود؟ چون نوعاً اعرضا براي جسم و جسد اصلي تصور ميشود كه عبارت باشند از جسم و جسد نيوي و برزخي.
تركيب مراتب كه در دورههاي پيش از قيامت عرضي است و تركيب ذاتي و ابدي ندارند اقتضاي تمام اجزاء مراتب است نه تنها به واسطه غلظت و كدورت جسم و جسد است هر مرتبهاي به حسب خود به كمال خود وقتي ميرسد كه دوره بينالنفختين را طي نمايد و قابليت تركيب امتزاجي و ذاتي و ابدي با ساير مراتب را پيدا كند و اين قابليت ظهور و بروزش نيازمند به پاك شدن از اعراض است. اعراض هر مرتبهاي هم به حسب خود آن مرتبه است اگرچه به واسطه ارتباط و تعلق با يكديگر احكام اعراض مراتب هم در يكديگر تأثير و تأثر دارند و به همان مقدار هم اقتضاء كدورت خواهد داشت و كدورت هم اقتضاي تطهير و تزكيه را دارد.
3ـ مقام نيابت محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين كه مربوط به ناطقيت و علت كليه بودن يكي از ايشان در دار اعراض است در آخرت كه خانه ذاتيات است چه حكمي دارد و چگونه است همچنين در دوره رجعت كه تمام معصومين صلوات اللّه عليهم اجتماع دارند اين مقام به چه كيفيت جلوهگر خواهد بود؟
نظر به اينكه اينگونه مسائل را نديدهام كه در جايي مطرح فرموده باشند نميتوان به طور بتّ و قطع مطلبي را بيان كرد از اين جهت احتمالاتي داده ميشود : يكي آنكه در آخرت هم مانند دوره رجعت (يعني بعد از رجعت تمام معصومان:) باشد. در رجعت رسول خدا9 تمام زمين را تقسيم ميفرمايد به امامان:و شايد هريك در همان مقدار كه براي او، حضرت مقرّر ميفرمايند ناطق و نماينده رسولاللّه9باشد و در آخرت هم تقريباً به همين شكل باشد. احتمال ديگر آنكه به حسب اقتضاي دوره رجعت و بعد هم دوره آخرت مقام وحدت و يگانگي ايشان ظاهر شود و هريك كار ديگري را بعهده بگيرد و از همه كار هريك و از هريك كار ديگري برآيد. و احتمال ميرود كه مانند دوره امام حسن و امام حسين8 باشد كه هريك كه بر ديگري فضيلت دارد با بودن ديگري ناطق و در حضور آن، آن ديگري صامت و در غياب آن افضل آن ديگري ناطق باشد:و العلم عنداللّه تعالي و الحمد للّه اوّلاً و آخراً و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
(20 جمادي الثانية 1421 ـ 29/6/1379)
بسم الله الرحمن الرحيم
1 ــ كسي كه حساب سال نداشته و بعد از چند سال مصمّم به پرداخت خمس ميگردد دو صورت دربارهي وي متصور است حكم هر يك را مشخص فرماييد:
الف: هيچ نميداند از ابتداي سن تكليف سود سالانهاش چه مقدار بوده و به چه نحوه در ضروريات يا فضولات معاش خود صرف كرده است؟
اگر نميداند تكليفي ندارد.
ب: حدوداً مبالغ درآمد سالانه و نوع مصارف آنها را ميداند؟
اگر مازاد مخارج سال داشته و مقدار آنها را ميداند خمس آنها را ميپردازد و گرنه به مقداري كه مظنّه دارد ميپردازد.
2 ــ ضروريات و تجملات زندگي در اقشار مختلف جامعه و خانوادهها متفاوت است معيار در تعيين آنها چيست؟
در حدّ متعارف هر طبقهاي از طبقات جامعه اصول و فضول زندگي در نظر گرفته ميشود.
3 ــ جهيزيه كه پدر به فرزند دختر خود ميدهد حكم احسان دارد يا جزء مؤنهي شخص به شمار ميآيد كه چنانچه مافوق ضروريات باشد خمس دارد؟
در حكم مؤنه و مخارج پدر است و در حدّ متعارف هر طبقهاي جزء مخارج محسوب ميشود.
4 ــ كسي كه مالي را قرض الحسنة داده و سال بر آن ميگذرد، آيا در هنگام تحويل خمسش را بايد پرداخت كند؟
مازاد مخارج بر آن صدق ميكند و با توجه به ساير شرايط بايد خمس آن را بپردازد.
5 ــ كسي كه به مرور، هر سال مبلغي از سود را براي فريضهي حج در نظر ميگيرد يا ذخيره ميكند تا قبل از رسيدن به حد استطاعت خمس به آن تعلق ميگيرد؟
ذخيره براي حجّ خمس ندارد اگر چه بر آن سال بگذرد.
6 ــ در ارثي كه خمس ندارد اگر وارث بيابد كه مورث خمس مالش را پرداخت نكرده يا بخشي از آن را، آيا بايد به مقدار سهم الارث خود خمس را اخراج نمايد؟
ارث خمس ندارد مطلقا. (به هنگام تقديم جواب سؤالها فرمودند در مورد خمس براي ارث اگر طرف از خوديها است حالا احتياط كنند و خمس را پرداخت كنند مانعي ندارد. ولي چون فرمودهاند كه ديون ميت را اخراج كنند و دربارهي خمس چيزي نفرمودهاند اصولا ارث خمس ندارد.
7 ــ وقت فضيلت و وقت اول و وقت اختياري نماز را يك وقت معرفي ميفرمايند و در مورد نماز ظهر و عصر ميفرمايند تا موقعي است كه سايهي زايده، يك برابر و دو برابر خود شيء بشود و براي نافلهگذار ميفرمايند وسعت وقت است تا سايهي شاخص (در صورتي كه قامت انسان باشد) دو قدم و چهار قدم بشود و اين مقدار حدود 31 وقت فضيلت است (براي نماز ظهر ميفرمايند: اگر در ظرف اين مدت نمازهاي نافله و فريضه را بجا آورد در وقت فضيلت واقع شده است) سؤال اين است كه چرا تا اواخر وقت فضيلت به مقدار اداء فريضه اجازه در تأخير داده نشده؟ آيا براي اداء فريضه در لحظات وقت فضيلت هم تفاوت است؟ يا اداء نافله در آن موقع خصوصيتي دارد؟
براي اجزاء وقت فضيلت تفاوتي نيست و تحريص بر اداء فريضه در ابتداي وقت فضيلت در نماز مغرب و بعد از نوافل در ظهر براي از دست ندادن وقت فضيلت است و در ضمن قدم اصطلاح فقهي است و ربطي به انسان ندارد، شاخص هر چه باشد.
8 ــ در هفت نماز نافله خواندن سورهي حمد و جحد مستحب است تا اينكه ميفرمايند: «و ركعتي الفجر و الغداة اذا اصبح بها….. و المراد بالاصباح بالغداة ايقاعها بعد الاسفار و انتشار الضياء في الافق و ظهور الحمرة في المشرق» و با ذكر نشانهي ظهور حمره در افق، ظاهراً مربوط به آخر وقت اختياري نماز صبح ميشود بنابراين در چه موقع نافلهي صبح را به اين كيفيت ميتوان خواند؟
ظاهراً تا نافلهي صبح قضا نشود به اين كيفيت خوانده ميشود.
9 ــ راجع به زنها فرمودهاند: لاتعلموهنّ الكتابة و فرمودهاند: الهموهنّ حبّ علي7 و ذروهنّ بلهاء اگر چه در كتاب مبارك جامع به اين روايات فتوي نداده و به شكل رُوي آوردهاند، مقصود از اين تعليم ندادن كتابت خصوص در اين زمان چيست؟ گذشته از اين كه از ياد محبت اولياء و شناخت ايشان از جمله اسبابش تعليم و تعلم است كه از راه خواندن و نوشتن فراهم ميشود و آيا از اين فرمايش محدوديت علمي براي آنان دانسته ميشود؟
اينگونه روايات اوامر ارشادي است و به حسب اقتضاء زمانها تفاوت مييابد آنچه به نظر ميرسد اين است كه كتابت در آن زمانها مانند هنرهاي ديگر هنر بوده و مورد مراجعه مردم ميشده و از اين جهت از تعليم آن به زنها نهي ميفرمودند و در بعضي روايات رسيده كه فرمودهاند و علموهنّ المغزل و بديهي است كه آن نهي و اين امر مولوي نيست و گرنه بايد به زنها فقط بافندگي تعليم داد و آن هم به روش آن زمانها. پس اينگونه اوامر و نواهي ارشادي است و به حسب اقتضاء زمان بوه است و نظر به اينكه در آن زمانها غلبه با اهل خلاف بوده و بيشتر اصحاب ائمه:همسرهاي مخالف داشتند دستور دادند به آنها كه به زنها حبّ علي7 را الهام كنيد و ديگر آنها را به همان سادگي خود باقي بگذاريد كه فتنه درست نكنند زيرا طبع زنها پرحرفي است و خبر چيني و چه بسا اختلافهاي فاميلي درست ميكردند اگر به آنها بيشتر تعليم داده ميشد و اما در زماني كه اينگونه محاذير و مفاسد نباشد، طلب العلم فريضة علي كلّ مسلم و مسلمة فرمودهاند و به حضرت زينب3 عالمهي غير معلّمه فرمودهاند و اگر ابْله بودن كمال زن بود و براي او شرافت به حساب ميآمد امام7 عمّهي خود را به عالمه بودن توصيف نميفرمودند از اين گذشته خود ائمه: به بعضي از زنها احاديث تعليم ميدادند و زناني كه از ائمه: روايت نقل كردهاند در كتب روايت مذكورند. و ميدانيم كتاب مبارك ارشاد را به درخواست زنها تصنيف فرمودهاند. و قرة العين ملعونه قبل از انحراف و ضلالتش با سيّد بزرگوار (اع) مكاتبه داشته و پرسشهاي علمي از آن بزرگوار ميكرده و جواب به او ميدادند و مشهور است كه سيد بزرگوار (اع) به او لقب قرة العين را دادهاند.
10 ــ در نزد لقب شريف قائم براي حضرت مهدي (عجل الله فرجه) دستور است كه بايستيم و دست بر سر گذارده براي فرج حضرت دعا كنيم، آيا اين تعظيم در برابر اين نام مبارك در همه جا عموميت دارد (مثل: مابين موعظه، قرائت و استماع روايات) و يا باز هم بستگي به توسل و توجه به آن حضرت دارد؟ و اينكه به هنگام خواندن دعاهاي وارده براي حضرت، ادب نموده برميخيزيم بر اساس چه دستور العملي است؟
از حديث شريف امام رضا7 استفاده ميشود كه هرگاه به آن بزرگوار متوسل ميشويم و توجه مينماييم چه مستقيماً (مانند زيارات آن حضرت و يا توسل به خود آن بزرگوار) و چه غير مستقيم (مانند حالات دعا و واسطه قرار دادن آن بزرگوار و يا دعا دربارهي آن حضرت و يا در زيارت ساير معصومين) و به خصوص در هنگام ذكر لقب «قائم» (در همان حالاتي كه ذكر شد) به احترام ميايستيم، زيرا آن بزرگوار در چنين مواردي نظر خاص به ما ميفرمايند و براي تعظيم آن نظر خاصّ و توجه مخصوص، اگر نشستهايم برميخيزيم. ولي در غير آن حالات نامبرده ايستادن لزومي ندارد و بلكه جا ندارد زيرا ائمه: در روايات زيادي براي اصحاب خود نام آن حضرت را ميبردند و نه خود بر ميخواستند و نه به اصحاب دستور ميدادند كه از جا برخيزند و اگر بگوييد كه از آن جهت بوده كه در آن زمانها حضرت به دنيا نيامده بودند ميگويم حقيقت نوريّهي آن حضرت موجود بوده و حتي حضرت رسول9 در شب معراج نور آن بزرگوار را زيارت كردند.
والسلام (14 ماه رمضان المبارك 1425)
بسم اللّه و باللّه و الحمدللّه و صلي اللّه علي محمد و آله
و لعنة اللّه علي اعدائهم اعداء اللّه و لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلي العظيم.
1ـ گاهي در فرمايشات بزرگان اعلي الله مقامهم ديده ميشود که ميفرمايند: بالاتر از فؤاد مراتبي است که ما مأذون در بيان آنها نيستيم و گاهي مراتبي بالاتر ميشمارند مانند مرتبه اسمي و مرتبه مسمائي و مرتبه لا اسمي و لا رسمي و مراتب بسيار بالاتر (ارشاد ج4 ص293) بنابر اين آيا ممکن است که مراد از آن مراتب همين مراتبي باشد که گاهي به آنها اشاره ميشود؟ يا آنها مراتبي ديگر است؟ و آيا اين مراتب ما فوق فؤاد مرتبههاي استکمالي واضمحلالي فؤاد است يا مانند هشت مرتبه ديگر واقعاً مراتبي مستقل هستند؟
ج1ــ نظر به اينكه خداوند متعال در كمال غيرمتناهي است و مشيّت هم كه اثر او است البته غيرمتناهي خواهد بود و براي كمال مشيت هم حدي نيست و كسي جز خداي متعال بر مشيت احاطه پيدا نميكند و هرچه در آثار مشيت از كمالات آن متجلي است آيات و نشانههاي آن كمالات ميباشند و كمالات مشيت هم آيات و نشانههاي كمال خداوندي هستند در عرصه خلق و براي خلق پس هرچه خلق به مراتب و درجات مشيت به وسيله آثار آن پي ببرند باز هم بر آن احاطه پيدا نميكنند و از طرفي هم ميدانيم كه اسماء و صفات فعليه الهيه (به طور مطلق كه شامل همه اقسام اسماء و صفات ميشود نه به طور مقيّد كه در مقابل اسماء ذاتيه گفته ميشود) مترتب بر يکديگر بوده و در ظهور و تأثير وابسته به همين ترتّب است مانند (و للّه المثل الاعلي) ترتب متحرک و قائم و سريع در ظهورات زيد. بنابراين اگر به وسيله تزييل فؤادي (به اصطلاح شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه) كسي به پارهاي از اين مراتب ترتب اسماء و صفات بر يکديگر پي برد به مراتب آنها آگاهي پيدا ميكند و تمام اين مراتب قابل استخراج از اثر است براي مؤثر و اين مراتب حدّ يقفي ندارد هر مقدار تزييلات فؤادي بتواند پيش رود، قهراً ميتواند مراتب استخراج کند زيرا مؤثر در کمال غير متناهي است و اثر هم محل ظهور و بروز آن كمال غيرمتناهي است (تدلج بين يدي المدلج من خلقک) و در حديث معراج فرمود: كلما رفعت لهم علماً وضعت لهم حلماً ليس لمحبتي غاية و لانهاية. و بزرگان به حسب اقتضاي حالشان و يا اقتضاي حال ديگران از مراتب بالاتر از فؤاد را، گاهي به طور مبهم تعبير ميآورند و گاهي هم به پارهاي اشاره ميفرمايند و پارهاي را كه به وسيله تزييلات فؤادي درک ميكنند براي آنها تعبيري داده نشدهاند و يا داده شدهاند اما اجازه اظهار آن را ندارند، در هر صورت براي آن مراتب نهايتي نيست و با توجه به مترتب بودن آن مراتب بر يکديگر ميشود با قدرت بيشتر در تزييل فؤادي به مراتب عاليتر پي برد حال ببينيد تزييلات نبوتي و ولايتي چه خواهد بود و از اين مطلب ميتوان تا اندازهاي متوجه عظمت «رب زدني علماً» و «رب زدني فيك تحيّراً» شد.
2ـ مولاي کريم اعلي الله مقامه در شرح صفات قدس ميفرمايند: «انها صفات الحقيقة المعراة عن السبحات و هو مقام الذات المستعلية عن مراتب الصفات و هو مقام کمال توحيد نفي الصفات عنه … و هي مقام البيان و نفس المشية المخلوقة بها … و مقام الفؤاد و هو مقام محمد صلي الله عليه و آله في البيان الاعلي الاعلي و مقام محمد و آلمحمد عليهم السلام في البيان الاعلي و يکون في غيرهم في البيان الاسفل» بنابر اين آيا ميتوان گفت که چون عرصه حقيقت ومقام بيان مقام نفي الصفات است پس صفات قدس در حقيقت صفاتي کمالي و ثبوتي براي ذات نيستند بلکه صفاتي تنزيهي هستند که پاکي وپاکيزگي آن مقام را از آلايشهاي خلقي نشان ميدهند؟
در ضمن مراد از «بيان اعلي اعلي» و «بيان اعلي» چيست و ظاهراً اين مقام آن بزرگواران در عالم لاهوت و عرصه اسماء و صفات الهي واقع است پس در غير ايشان چگونه از اين مقام جلوهاي خواهد بود که از آن به «بيان اسفل» تعبير آمده است؟ و حال آنکه مراتب امکاني آن بزرگواران هم از مراتب خلق است وبهرهاي از خود آن مقامات ذاتيه خود ندارند؟
ج2ــ ما توضيح دادهايم كه ظهور خداوند متعال به پاكي و پاكيزگي (بهاء، قدوسيّت، سبوحيّت) در مظاهر بزرگيهاي او، مقام بيان از مقامات كلّي آن مظاهر است كه چهار مقام است آن مقامات كلي (بيان، معاني، ابوابيت، امامت). اين ظهور و تجلّي هنگامي كه نسبت به خداوند در نظر گرفته ميشود ذات مستعليه عن مراتب الصفات است و همان حقيقتي است كه كميل از امام7 جوياي شناخت آن شد و گفت ماالحقيقة و فرمود الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير اشارة. و در خطبهاي كه در نهج البلاغه از آن بزرگوار نقل شده درباره همين ظهور فرموده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه. و اما اين ظهور هرگاه در مظاهر آن ملاحظه ميشود همين ظهور را مقام بيان آن مظاهر ميگويند و نظر به اينكه مراتب مظاهر مختلف است (مقام و مرتبه رسول اللّه9 و مقام و مرتبه ائمه: و مقام و مرتبه انبيا: و مقام و مرتبه بزرگان) مقام بيان هم الاَعْليٰ الاعليٰ و الاعليٰ و الاسفل خواهد داشت و هرگاه آن ظهور نسبت به مطلق خلق ملاحظه ميگردد فؤاد ناميده ميشود. و هرگاه نسبت به فعل در نظر گرفته ميشود نفس فعل است يعني حيث اعلاي مشيّت است كه فرمود و خلق المشية بنفسها يعني «حقيقتها المخلوقة بها». پس صفات قدس الفاظي هستند و تعابيري ميباشند كه ظهور خدا را به بزرگي او در پاكي و پاكيزگي از آلايش خلقي حكايت ميكنند و موقع آن الفاظ و تعابير در مقام مشيت نفس آن است كه به آن خلقت شده و ميشود و در عرصه خلق (چه كلي و مجموعه هستي و چه جزئي) فؤاد است و در مظاهر اسماء و صفات خدا (حجتهاي او چه حجتهاي اصلي محمد و آل محمد صلي اللّه عليهم و چه حجتهاي فرعي و تبعي انبياء و اوصياء: و بزرگان) مقام بيان ايشان است و نسبت به خود خداوند متعال (با صرف نظر از خلق و مظاهركه صرفاً تعبير است و موقعي جز همين خلق و مظاهر ندارد، و با تزييل فؤادي انجام مييابد) حقيقت او است بعد از كشف سبحات و نفي صفات كه ذات مستعليه بر صفات است و كلمه «ه» و «هو» گزارش از آن ميباشد. و آنچه را براي بيان مراد از «بيان الاعلي الاعلي الخ» احتمال دادهايد و تحت عنوان ظاهراً توضيح دادهايد چندان روشن نيست و تا اندازهاي درهم شده است و از اين احتمال صرف نظر شود بهتر است زيرا عبارات ارتباطي با يکديگر نداشته و با اصل مطلب هم مربوط نميشود.
3ـ عرصه صفات الله اعم از صفات ذاتيه و اضافه و فعل و تعلق، مادون رتبه حقيقت است و نظر به اينکه حقيقت، مقام بيان محمد و آلمحمد عليهم السلام است پس اين عرصه هم بايد مقام معاني ايشان باشد به حسب اين اصطلاح خاص، و بنابر اين نوع از بيان، مقام ابوابيت و امامت ايشان شامل چه مقامات و مراتبي از اين بزرگواران خواهد بود؟
و لطفاً ساير اطلاقات اين چهار مقام کلي از فضائل کليه اين بزرگواران را بيان فرماييد تا امتياز هر يک به دست آيد.
ج3ــ مراد و مقصود از سؤال كاملاً روشن نيست ولي با توضيحاتي كه ما دادهايم درباره بزرگيهاي خداي متعال شايد پاسخ اين سؤال معلوم گردد ما توضيح دادهايم كه براي خداوند در عرصه خلق چهار جلوه و ظهور به بزرگي را ميتوان در نظر گرفت، ظهور به بزرگي ظاهري «كبريائيت» و ظهور به بزرگي معنوي و باطني بزرگواري «عظمت» و ظهور به بزرگي معنوي معنوي و باطني باطني «جلال» و ظهور به بزرگي باطني باطني باطني «بهاء، قدوسيت و سبوحيت» و گفتهايم آنچه از خداي متعال تعبيري داريم در عالم خلق از اين چهار بزرگي خارج نيست و بالاخره گزارش از اينها است و موقع اين چهار بزرگي مقامات كلّي مظاهر خداوند ميباشد. مقام بيان موقع تمام تعبيراتي است كه گزارش از «بهاء الهي» است يعني سبوحيت و قدوسيت او (از توجه به جواب سؤال دوم غافل نباشيد و آن را در نظر داشته باشيد) و مقام معاني موقع تمام تعبيراتي است كه گزارش از «جلال الهي» است و مقام ابوابيت موقع تمام تعابيري است كه از بزرگواري و «عظمت الهي» گزارش ميدهند و مقام امامت موقع تمام تعابيري است كه از «كبريائيت الهي» گزارش دارند.
و به طور كلي شما هر تعبيري كه در آيات و روايات و فرمايشات درباره خداي متعال بيابيد بايد موقع آن را يكي از اين مقامات در مظاهر بدانيد و با آن تطبيق نماييد. نميدانم اين پاسخ با مقصود شما از سؤال تناسب دارد يا نه؟!
4ـ آيا عرصه صفات فعل و تعلق همان عرصه مشية الله و عرصه صفات اضافه و ذاتيه (حيث اعلاي صفات اضافه) باز عرصه مشيت است اما قبل از تعلق مشيت به متعلق و مادون مقام نفس مشيت (مقام حقيقت)؟ بر اين مبنا ميتوان گفت که عالم اسماء و صفات و عالم لاهوت قبل از تعلق فعل الله به متعلقات است اما حين التعلق و بعد التعلق رتبه اسماء و مبادي اسماء (مصادر) مؤخر از فعل و مخلوق به آن است مانند: ضَرَبَ و ضَرْب و ضارب؟
ج4ــ به طور كلي صفات از فعل اشتقاق مييابند و از نظر اشتقاق فرع بر فعل و مترتب بر آن ميباشند و از اين جهت از فعل متأخرند و در اين مطلب صفات با هم تفاوت ندارند به هر عنواني ناميده شوند از اين جهت يكسانند. تفاوت صفات از اين جهت است كه مبدء صفات كدام حيث از حيوث فعل ميباشند و اين نامگذاريها براي صفات و تفاوت آنها از همان حيوث فعل سرچشمه ميگيرد بايد حيوث فعل را شناخت و اينجا است كه به تزييلات فؤادي نياز دارد. و نظر به اينكه صفات به هريک از انواع و اقسام حكايت از فاعل مينمايند و در حكايت از فاعل مختلف ميشوند براي صفات انواع و اقسام فراهم ميگردد و از اين جهت (كه حكايت از فاعل دارند) بر فعل شرافت داشته و مقدم بر فعل در نظر گرفته ميشوند. جواب اگرچه به طور اجمال است ولي مطمئن هستم كه كافي خواهد بود ان شاء اللّه تعاليٰ. و ميدانيم آنچه را كه از آن تعبير ميآوريم به «وجود» از سه قسم بيرون نيست: وجود حق (عنوان خدا) وجود راجح (مشيت) وجود جايز (مخلوق). حال فكر كنيد اسماء و صفات داخل كداميک از اين سه قسم هستند. و به تعبير ديگر، صانع، صنع، مصنوع. پس اسماء و صفات را بايد در تحت يكي از اين سه مفهوم دانست. بنابراين در آنچه توضيح داده شد كاملاً دقت بفرماييد.
5ـ راجع به «الف» در عالم حروف ميفرمايند: بر واحد قديم (وجود حق) دلالت دارد و «همزه» آيه و عنوان و اولين تجلي آن است و بر مقام «حقيقت» دلالت دارد بنابراين «نقطه» بر چه مقامي ميشود دلالت داشته باشد؟ (الفطرةالسليمة ج1 ص119)
و چرا ظهور و تفصيل همزه در «هاء» است زيرا اگرچه از نظر مخرج شباهت به همزه دارد که مخرج معيني ندارد اما از نظر عددي که بر آن دلالت دارد ميشود 5 و حال آنکه به ظاهر بعد از همزه حرف باء و جيم و دال عدد کمتري را نشان ميدهند؟ ومبدئيت «باء» هم که معلوم است چنانکه فرمودند ظهرت الموجودات من باء…
ج5ــ ميدانيم آنچه درباره خداي متعال از تعبيرات رسيده همه تعبير از عنوان و آيه تعريف و تعرف خدا است و بسيط حقيقي سبحانه و تعالي به هيچ وجه تعبيري ندارد و از هرگونه اعتباري و لحاظي منزّه است و همه مقامات تعريف و تعرف غير ذات و حقيقت خداي متعال است، و حتي تعبيراتي از اين قبيل: ذات، بسيط، حق، احديت حقيقيه، و اينها همه ظهورات او است نه عين ذات مقدس او، و «الف» و «همزه» بر ظهور او دلالت دارند و «نقطه» بر تنزّه او در مقام ذات از اين ظهورات، دلالت دارد. و همچنانكه در نقطه امكان ظهور به حروف لحاظ ميشود و در عين حال تنزّه آن هم از خصوصيات حروف در نظر است، ذات هم به لحاظ حقيقت آنکه تنزّه دارد از ظهورات و در عين حال قادر است بر ظاهر شدن به ظهورات كه از جمله آنها ظاهر شدن به «ذات» بودن و يا «بسيط» بودن و يا «حقّ حقيقي» بودن و يا «بسيط حقيقي» بودن و يا «احديت حقيقيه» بودن. و معلوم است همه اين تعابير، گزارش از ظهور خداوند است به اين ظهورات، و همه اينها عبارات و كلماتي است كه به نحو اشرف و الطف، متضايفه هستند و حكم تضايف بر آنها جاري است زيرا مثلاً تعبير به «ذات» در وقتي است كه آن را حقيقتي لحاظ كنيم كه داراي صفات است به طوري كه اگر اين لحاظ در نظر نباشد اصلاً تعبير به «ذات» صحيح نخواهد بود اگرچه به طوري لحاظ شود كه كاملاً منزّه است صفات منظور گردد و گفته شود كه «الذات غيّبت الصفات»، ولي تضايف گرچه به صورت اشرف و الطف در كار است. و يا مثلاً «بسيط» وقتي ملاحظه ميشود كه در برابرش مركب باشد و بسيط را حقيقتي بدانيم غيرمتناهي و مركب را متناهي و ميدانيم غيرمتناهي در متناهي نافذ است به نفوذي كه نهايتي برايش نيست، پس متناهي شرط لحاظ غيرمتناهي است و همين است معناي تضايف البته به نحو اشرف و الطف، و در غير اين صورت به طور كلي تعبيري و لحاظي و ذكري از حقيقت مافوق همه ظهورات در دست نيست و بنابر تعليم و تعلّم و تفهيم و تفهّم است و براي اين منظور تعابير و كلمات به كار برده ميشود.
بنابراين ميتوان گفت كه «نقطه» در عالم حروف دلالت دارد بر «ذات حقيقي» و مراد از آن ظهور حقتعالي به «ذات» بودن و تذوت داشتن به طوري كه در آن ذكري از صفتيّت و موصوفيّت نباشد زير صفتيّت كه معلوم است با «ذات» بودن منافات دارد «موصوفيت» هم نبايد در نظر باشد زيرا آن هم يک نوع صفيّت است و به طور كلي «صفيّت» با «ذاتيت» مباين و معارض است و فرض اين است كه ظهور حقتعاليٰ را به «ذات حقيقي» بودن لحاظ كردهايم پس منزه است هم از صفيّت و عارض بودن بر چيزي و هم از موصوفيت كه خودش يک نوع صفيّت است به دليل آنكه موصوف اسم مفعول است و گزارش از صفتي است البته وصف موصوفيت از رتبه وصف صفتيّت برتر است ولي در عين حال يک نوع صفتيت است و با لحاظ «ذات حقيقي» بودن منافات دارد زيرا ذات حقيقي نه صفت است نه موصوف. و اما ظهور حقتعالي به «ذات اضافي» مراتبي است كه در مادون ظهور به «ذات حقيقي» قرار دارند و مورد بحث نميباشند.
و اما تعبير براي اول تعيّن از تعيّنات الهيه كلمه «هو» است و دلالت ميكند بر مقام هويّت حق متعال كه در سوره مباركه اخلاص آمده است: «قل هو اللّه احد». و اين مقام داراي يک تعيّن است روي اين جهت تعبيري كه براي گزارش از آن به كار برده ميشود بايد كلمهاي باشد مركب كه از دو حرف بسيط تشكيل بيابد كه حرفي از ماده آن گزارش دهد و حرفي از صورت آن. و در لغت عرب كه كاملترين و جامعترين و مناسبترين لغات است براي بيان حقايق، كلمهاي كه از هر جهت با اين تعين اول مناسبت صددرصد داشته باشد وجود ندارد مگر كلمه «هو» كه مركب است از «هاء» و «واو». و نظر به اينكه اين تعين يكي است و اول است مناسب با آن «الف» است ولي «الف» با آنكه تعين دارد قابل تلفظ نيست مگر آنکه حركت داشته باشد، پس «همزه» را به عنوان تعبير و اسم و وجه براي «الف» برگزيدهاند و «همزه» (اَُِ ) را به نام «همزه» ناميدهاند و ابتداي آن و وجه آن «هاء» است. و ظاهر «هاء» (هـ) پنج است كه گزارش ميدهد از مقامات پنجگانه توحيد. و باطن «هاء» (كه ابتداء «همزه» است و «همزه» اسم (اَُِ)است و (اَُِ) در واقع «الف» است) هم «الف» است كه يک است و از اول تعين گزارش ميدهد.
و ظاهرِ ظاهرِ «هاء» شش است و اين «هاء» از مادّه اوّل تعيّن (مقام هويت) خبر ميدهد در كلمه «هُوَ» و «واو» «هو» هم شش است و خبر ميدهد از صورت آن و با آن مناسبت دارد كه گزارش از مراتب تكثرات است و پنهان شدن وحدت و بساطت به واسطه تعيّن، و نماينده «هاء» است در رتبه كثرات زيرا «هاء» به حسب ظاهرِ ظاهر شش شد و «واو» هم شش، پس در واقع اين دو حرف، (هاء و واو) يک حرف هستند و دو حرف نيستند اما نظر به اينكه از مقام هويت گزارش دارند و آن مقام اول تعين از تعينات الهيه است و از نظر رتبه بعد از مقام «ذات» است كه مقام بيتعيّني و مجهول مطلق بودن و منزّه بودن از جميع شوائب صفات ميباشد و با وجود تعين داشتن از درک حواس پنهان بوده و به طور اشاره به غائب ملاحظه ميشود و آن اگرچه مركب است اما بسيطترين مركبات است كه از آن بسيطتري بعد از «ذات» وجود ندارد و از اين جهت منزه است از جميع حدود و خصوصيات مراتب بعد، براي گزارش از آن هم اين دو حرف (هاء و واو) انتخاب شدهاند كه در ميان حروف از همه آنها بسيطتر بوده و منزه از حدود و خصوصيات آنها ميباشند، بسيط بودن «هاء» را توضيح دادم كه در واقع همان «الف» است، و «الف» منزّه از حركت و سكون است و اگر بخواهد ظاهر شود «همزه» ميشود و «هاء» اسم «همزه» و صفت و وجه آن است پس به اين اعتبار بسيطترين حروف متعينه و محدوده است كه قابل تلفظ ميباشد. و اما بسيط بودن «واو» از آن جهت است كه مانند حقيقت و باطن «هاء» تعيّن ندارد و در بيتعيّني با آن شريک و در عرض يکديگرند زيرا از حروف عله است. پس بعد از «الف» و «همزه» «هاء» و «واو» بسيطترين حروف ميباشند و حرفي مناسبتر از اين دو حرف براي گزارش از مقام هويت كه اول تعين از تعينات حق متعال است در ميان حروف نيست و نيز از نظر تركيب و كلمه بودن هم كلمهاي در ميان كلمات عربي مناسبتر از كلمه «هو» وجود ندارد. از اين جهت فرمودهاند: «هاء» در «هو» براي تثبيت ثابت است و «واو» براي اشاره به غائب از درک حواس ميباشد. پس همچنانكه براي اول تعيّن و يا تعيّن اول، تعيّن غيبي است، براي اين دو حرف هم تعيّن غيبي است و البته جهات ديگري هم مدخليت داشته كه مورد بحث نيست و اين مقدار توضيح در بيان علّت انتخاب كلمه «هُوَ» براي گزارش از اين كفايت ميكند.
و با توجه به اين جهت است كه «هُوَ» قطب همه اسماء است و حتي بر اسم جلاله هم تقدم دارد و «اللّه» بر آن حمل ميشود و ميدانيم كه اصل «هُوَ» همان «هُ» است كه ضمّه آن اشباع گرديده و «واوِ» آن از اين اشباع فراهم شده است. و واقع اين مطلب آن است كه «واو» جهت نفسي و انيت «هاء» (هُ) است و گزارش از حركت و ميل آن مقام است به جانب احداث تكثرات و با عدد خود (شش) گزارش از ميادين كثرات و تعداد كلّي حدود است، و بنابراين «واو» در باطن همان «هاء» است و «هاء» همان «الف» است و «الف» يک است و قائم مقام، مقام يكتايي است.
6ـ مولاي کريم اعلي الله مقامه در بحث اشتراک لفظ «وجود» بين حق و خلق ميفرمايند: «ان الاسم عند الظهور للغير و ليس للذات من حيث هي هي، فلفظ الوجود يصدق علي عنوان الحق و عنوان الحادث و ظهوره فان الوجود عندنا هو التمثل في الخارج فالوجود الحق اي الظهور الحق علي اصطلاحنا» پس همانطور که اسم وجود بر عنوان خلق صدق ميکند نه بر ذات بياسمي و رسمي خلق و اسم در نزد ملاحظه غير است نه ذات خود شيء پس فوق عنوان خلق هم مرتبهاي است حال در مورد خداوند هم اين چنين است که بالاتر از وجود حقي مرتبهاي يا مراتبي است که حتي اسم وجود بر آنها اطلاق نميشود و آنها نيز غير ذات غيب الغيوبي است؟ و مراد از تمثل در خارج چيست؟
ج6ــ در اينجا وجود اصطلاح مخصوصي است كه مشايخ اعلي اللّه مقامهم دارند و با اصطلاح حكماء ربطي ندارد و از سؤال شما معلوم ميشود كه اين دو اصطلاح را از هم جدا نكردهايد. در جاهايي كه بحث از وجود و ماهيت است و يا مثلاً تقسيمبندي مراتب وجود است مشايخ اعلي اللّه مقامهم از باب مدارا مطابق اصطلاح وجود را به كار ميبرند و در نظر ميگيرند و يا در آن مباحث بر اساس اصطلاح خودشان درباره وجود و ماهيت، اين لفظ را به كار ميبرند كه از نظر حكمت وجود را ماده و ماهيت را صورت منظور ميفرمايند و از نظر عرفان نظري وجود را جهت ربي و ماهيت را جهت نفسي هر چيزي در نظر ميگيرند. ولي لفظ «وجود» در اين اصطلاح مخصوص به طور كلي با اين اصطلاحات ربطي نداشته و در كلمات حكماء ديده نشده كه لفظ «وجود» را مطابق اين اصطلاح به كار برده باشند و اين از مختصّات مشايخ اعلي اللّه مقامهم ميباشد كه از صريح دعاي مأثور اقتباس كردهاند امام سجاد7 فرمود: «لم يمثل فيكون موجوداً» در اين عبارت مباركه دقت كنيد «وجود» به معني «تمثّل» به كار برده شده است و «موجود» به معني «متمثّل» است، و اين اصطلاح در هيچ كتابي از كتب حكماء و در هيچ كلامي از كلمات حكماء ديده نميشود. و مشايخ اعلي اللّه مقامهم ميفرمايند اصلاً اين اصطلاح از آل محمد: معروف است و حتي در عرف و شرع هم شهرت دارد. در هر صورت مقصود و مراد از «تمثّل» همان ظهور است و بديهي است كه هر ذاتي (چه ذات حق متعال و چه ذات خلق) به ظهورش شناخته ميشود و ادراک ميگردد و بالاخره بايد در خارج ظاهر شود تا اسم و رسم پيدا كند و معلوم است كه اين ظاهر شدن ذات در خارج و تمثل يافتن آن در خارج به خود ذات نيست بلكه به نفس ظهور است بنابراين اگر گفتيم مصداق لفظ «وجود» ظهور ذات و تمثّل و عنوان آن است درست گفتهايم چه درباره حق متعال و چه درباره خلق و خواه و ناخواه بالاتر از رتبه ظهور ذات است و براي ذات بالنسبه به ظهور آن (چه ظهور مطلق و چه ظهور مقيّد و چه كلّي و چه جزئي) به وسيله تجريد عقلاني و تذييل فؤادي ميشود مراتبي در نظر گرفت.
و از اين جملات شما «حال در مورد خداوند هم اين چنين است كه بالاتر از وجود حقي مرتبهاي يا مراتبي است كه حتي اسم وجود بر آنها اطلاق نميشود …» معلوم ميشود كه شما بين دو اصطلاح حكماء و مشايخ اعلي اللّه مقامهم در اينجا خلط كردهايد و اين دو را از هم تفكيک نكردهايد. بايد دقت كنيد كه ذات توصيف به موجوديت نميشود و اسم موجود بر او اطلاق نميگردد (چه حق متعال و چه خلق حادث) مگر در صورتي كه براي غير خود ظاهر شود به ظهوري و براي آن در خارج تمثل يابد يا وجود يابد و گرنه آن ذات مطابق اين اصطلاح معدوم خواهد بود يعني متمثّل در خارج نخواهد بود اگرچه در مقام خود متحقّق و متأصّل بوده باشد. و نظر به اينكه مشايخ اعلي اللّه مقامهم به پيروي از وحي (قرآن و سنّت) ظهور يافتن در خارج را به نفس ظهور ميدانند (چه درباره حق متعال و چه درباره خلق) نه به ذات، پس اگر ذات را من حيث نفسها در نظر بگيريم و با ظهور آن آن را ملاحظه كنيم ميگوييم منزّه است از تنزّل در رتبه ظهور گرچه در ظهور ذات ظاهر است و بلكه اظهر از ظهور است ولي به نفس ظهور ظاهر است و به ذات ظاهره خود همه ظهور را پُر كرده و خود را از ظهور و با ظهور و به ظهور ظاهر ساخته است ولي حكماء و عرفاء و مخصوصاً مكتب تصوف و عرفان اِلحادي را عقيده بر اين است كه خود ذات تعين يافته و در رتبه ظهور و تعين تنزّل نموده است و اينجا فرق بين مكتب استبصار شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه و مكتبهاي انحرافي و اِلحادي حكماء و عرفاء روشن ميشود.
و بنا بر مبناي مكتب استبصار ذات نسبت به ظهور و تمثّل و وجود (كه در حكم مترادفات هستند) دو حكم دارد يكي نظر به اينكه ظاهر در ظهور اظهر است و ظهور هرچه دارد از ظاهر به آن ظهور، دارد و جلوه او است و حاكي آن، ميگوييم ذات است كه موجود و متمثّل در خارج و ظاهر است (و اينها در حكم مترادفات ميباشند). و اين حكم، حكم به عينيّت است و «اين هماني» است كه فرمود «لافرق بينك و بينها» و يكي نظر به ذات تنزّل نميكند و از تنزّه خود نسبت به ظهور و عرصه آن خارج نميشود، حكم آن، غيريّت و بينونت است كه فرمود: «اِلّا انّهم عبادك و خلقك …» و اين بينونت، همان بينونت صفتي است نه بينونت عزلت چنانكه امام اميرالمؤمنين7 فرمودند. و با توجه به اين مطلب فقره مباركه دعاي امام سجاد7 هم روشن ميشود كه ناظر به حكم دوم است «لميمثّل فيكون موجوداً» يعني حق متعال به ذات اقدس خود تنزل نفرموده در مظاهر تكوينيّه و يا تشريعيّه خود و از اين رو به ذات مقدسش در عرصه خلق موجود نيست همچنانكه خلق در ذات مقدسش و يا رتبه آن (اگر صحيح باشد) ممتنعند و بلكه امتناع ذكري دارند. و اما به ظهور خود به نفس آن ظهور در عرصه خلق موجود است و تمثّل يافته است و ظاهر شده است، و اين موجود بودن و يا موجود نبودن ربطي به موجود بودن و موجود نبودن اصطلاحي ندارد. مثلاً اگر فرض كنيم كه ذات زيد به هيچ ظهوري براي غير خود، ظاهر نشود كه آن غير بتواند او را ادراک كند و نام گذارد به ايستاده يا نشسته يا متحرک يا ساكن …، در اين صورت ميگوييم زيد موجود نيست يعني متمثّل در خارج (خارج از ذاتش و در عرصه غير خود) نميباشد و اگر به ظهوري ظاهر شد براي آن غير به طوري كه توانست آن غير او را ادراک نمايد و بر او اسم گذارد و ممتازش كند (مثلاً به ايستاده) ميگوييم زيد در عرصه غير خود موجود است يعني متمثّل شده در خارج، (دقت كنيد) و در همين صورت باز با تجريد عقلي و يا تزييل فؤادي ميتوانيم بگوييم ذات زيد از نظر تنزّهش از تنزّل و تلبّس به لباس ظهور خود تمثّل نيافته تا در عرصه غير و در عرض او با او معاصر و مباشر گردد بلكه اين تمثّل و موجود شدن به نفس همان تمثّل و همان ظهور است كه(نه ظ) به ذات خود.
پس نتيجه سخن اين شد كه وجود با توجه به اين اصطلاح مخصوص تعبيري از عنوان و ظهور ذات است (چه درباره حق متعال و چه درباره خلق حادث) براي غير خود كه همان «تمثّل» در خارج باشد، و بنابراين «وجود» و «ظهور» و «تمثّل» تقريباً مترادف ميباشند.
7ـ
ج7ــ در اينكه اسم جلاله (اللّه) دلالت دارد بر دوم مقام از مقامات تعينات الهي بعد از مقام اوّل كه مقام هويّت است ترديدي نيست و از اين جهت ميگوييم اين اسم مقدس وضع شده براي ظهور اعظم اعظم اعظم كه بر جميع ظهورات مستولي و مهيمن است به طوري [که] تمام اسماء و صفات در حقيقت ظهور و نور اين اسم بوده و روي همين جهت است كه همه اسمها و صفتها بر آن حمل ميگردد. و به تعبير ديگر اين اسم وضع شده است براي ذاتي که ظاهر گرديده به کاملترين ظهورات و اوّل تجليات. و همانطوري كه ظاهر لفظ «اللّه» از اَلَه به معناي تحيّر مشتق گرديده (يعني از تحيّر خلائق در معرفت خدا) باطن آن هم از باطن خلائق مشتق گرديده (كه مقام تكثر خلق است و محل تعلق اسماء اللّه و صفات اللّه همان جهات كثرات است كه اقتضاي نامگذاري براي مقام الوهيت است). و چنين نتيجه ميگيريم كه اين اسم مقدس مستجمع جميع اسماء و صفات الهي است، پس حتي اسماء ذاتيه هم در همين اسم واقع شدهاند([2]) و اين اسم تمامي آنها را در بر دارد (و شايد همين جهت بوده كه ديگران گفتهاند «اللّه» علم است براي ذاتي كه مستجمع جميع كمالات ميباشد)، مانند عالم و قادر و حيّ. و همچنين تمام اسماء و صفات اضافه را هم در بر دارد و نيز شامل همه اسماء و صفات خلقيه هم ميباشد بنابراين اين اسم بر جميع اسماء و صفات مستولي و مستعلي است (چه بيواسطه و يا با واسطه). پس مصداق اين اسم مقدس اول مقام از مقامات الهيّه است كه اطلاق اسم بر آن صحيح و روا است و آن مقام را تجلّي اعظم مينامند كه مهيمن بر كلّ مقامات و مراتب اسمائيه و صفاتيه امام كاظم7 فرمودند: «معني اللّه استولي علي ما دق و جل». و از همين جهت استيلاء و استعلاء اين اسم است كه به خصوصياتي اختصاص يافته است مانند آنكه به همه اسماء و صفات الهي توصيف ميشود و اسم ديگري نيست كه به اين اسم توصيف شود و بر غير خداي متعال اطلاق نميشود و غير خدا به اين اسم ناميده نميگردد در شهادت اين اسم قرار داده شده است در كلمه اخلاص و توحيد اين اسم انتخاب شده و در دلالت بر توحيد و برخداي متعال به غير خود نيازمند نيست و ساير صفات و اسماء.
در هر صورت اينها شايد كاملاً روشن و بديهي بود كه يادآور شدم اما مقصود اصلي آن بود كه در شمول و عموميت اين اسم مقدس نسبت به تمامي اقسام اسماء و صفات الهي هيچ ترديدي نيست حتي مانند اسم «ربّ» و اسم «وليّ» به دليل آنچه يادآور شدم از مطالب گذشته درباره اسم مقدس و جلاله «اللّه». و اما تعبيراتي كه براي مراتب ربوبيّت رسيده از قبيل «له معني الربوبيّة اذ لامربوب» اوّلاً منحصر به اسم «ربّ» نيست براي صفات ديگر هم اينگونه تعابير رسيده است مانند «له معني الربوبيّة اذ لامربوب و حقيقة الالهية اذ لا مألوه و معني العالم و لا معلوم و معني الخالق و لا مخلوق و تأويل السمع و لا مسموع، ليس مذخلق استحق معني الخالق و لا باحداثه البرايا استفاد معني البارئية» (بحار ــ جوامع التوحيد) و ثانياً اينگونه تعابير براي اثبات صفات ذاتيّه است كه عين ذات خداوند متعال است كه به واسطه نفي صفات از ذات كسي گرفتار توهم تعطيل ذات مقدس از صفات كماليه نشود و صفات فعليّه را اشراقات صفات ذاتيه بداند و حتي تعبير به صفات را در اين مقام تعبير قشري بايد دانست و از باب ناچاري است كه ميگويند صفات ذاتيه، زيرا افكار مبتدي و حتي متوسط چه بسا از تنزيه ذات از صفات (نفي الصفات عنه) تعطيل ذات را از كمالات ذاتيه تصور كنند پس از راه مدارا به صفات ذاتيه تعبير ميآورند و مقصودشان آن است كه مثلاً خداوند متعال ابداً و ازلاً عالم بوده در صورتي كه معلومي نبوده است و مثلاً قادر بوده در صورتي كه مقدوري نبوده و همچنين ساير صفات. پس مقصود از اينگونه تعبيرات نه آن است كه بخواهند بعضي از اسماء و صفات را از رتبه صفات بالاتر ببرند و مافوق صفات بدانند، و درباره مراتب ربوبيت كه نام بردهايد خواستهاند بگويند: ربوبيّتي است كه از صفات ذاتيه است يعني ربوبيّت ذاتيه كه عين ذات مقدس الهي است و آن را ربوبيّت اذ لا مربوب ذكراً و كوناً و عيناً. و ربوبيتي است براي خداي متعال در مرتبه فعل كلّي (كه از صفات فعليه كليه است) كه آن را ربوبيت اذ مربوب ذكراً، لا كوناً و لاعيناً . و ربوبيتي است در مرتبه اكوان و اعيان كه فعل جزئي است و از شئون ربوبيّت كلّي است كه ربوبيّت اذ مربوب كوناً و عيناً است در هر صورت ربوبيت همان تفصيل الوهيت است. و اما تعبيري كه درباره «ولايت» آوردهايد براي من روشن نيست كه مراد شما چيست، مقام بيان، مقام ظهور سبوحيّت و قدّوسيت حق متعال است در محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم. و ولايت ذاتيه حق متعال كه عين ذات او است در ولايت فعليه متجلّي است و مظاهر ولايت فعليّه آن حضرات مقدسه هستند كه هميشه براي آنها بوده و هست و خواهد بود و در آخرت براي همه قابل احساس و درک ميشود و تصرف ولايتي آن بزرگواران را در همه مراتب وجودي خود ادراک ميكنند و «هنالک الولاية للّه الحق» معلوم و بلكه محسوس و ملموس همه خواهد بود و اين مقام هم روشن است كه از شئونات «الوهيت» است و بالاخره از اوصاف «اللّه» ميباشد «فاللّه هو الولي».
8ـ
8ــ نوعاً توضيح دادهايم كه «كبريائيت» و «عظمت» و «جلال» و «بها» كلماتي هستند كه اذا اجتمعت افترقت و اذ افترقت اجتمعت. بنابراين در ذكر شريف ركوع (سبحان ربيالعظيم و بحمده) عظمت با جلالت يک معني دارد و گويا گفتهايم «ربي الجليل». البته براي ما احاطه به جميع جهات نيست تا بتوانيم علّت و جهات و اسرار اين امور را بدانيم اگر وجهي روشن باشد و يا در فرمايشات صريحاً و يا تلويحاً رسيده باشد و خداوند به ما بفهماند، آن را ميفهميم و وجهي كه به نظر ميرسد اين است كه ركوع اشاره است به توحيد صفات و در ميان اسماء و صفات اسم «العلي» و «العظيم» بر همه تقدم دارند (يعني در مقامات تفصيليه اسماء و صفات كه شئون اسم «اللّه» ميباشند). امام رضا7فرمودند: «ان اللّه سبحانه اول ما اختاره لنفسه العلي العظيم». پس در عرصه اسماء و صفات رتبه «عليّ» از رتبه «عظيم» برتر است و از اين جهت براي ركوع توصيف به عظيم قرار داده شده و در سجود كه از ركوع بالاتر است و اشاره به توحيد ذات دارد توصيف به اعلي انتخاب شده است. و در مقام ظهور به بزرگيهاي چهارگانه، ظهور به «بهاء» از همه بالاتر است و نسبت به «جلال» و «عظمت» و «كبريائيت» برتري دارد. در توحيد ذات (كه سجود به آن اشاره دارد) نمازگزار ذات حقتعالي را برتر و بالاتر ميبيند از عرصه صفات، و اسماء و صفات را مادون رتبه ذات مييابد از اين جهت، «ربّ» خود را به «اَعْليٰ» بودن ياد ميكند و «سبحان …» هم در سجود تنها تنزيه نيست بلكه تنزيه همراه تزييل فؤادي است كه از عرصه صفات ميگذرد و از چنين تنزيهي به «كشف سبحات جلال …» تعبير ميآورند و با تسبيح در ركوع فرق دارد، در تسبيح در ركوع تنزيه هست اما تزييل فؤادي در آن نيست، و از اين جهت آن تنزيه خالي از تحديد نيست و در حكم مقدمه است براي تسبيح در سجود كه تنزيه حقيقي است و مناسب رتبه فؤادي است. تنزيه مِنْ غير اشاره است و شايسته مقام احديّت، اما تسبيح در ركوع مناسب رتبه عقل است و شايسته مقام واحديّت. و مقام احديّت وجه اعلاي مقام «هويّت» است و مقام واحديّت وجه ادناي آن مقام است، پس توصيف به اَعْلي در سجود و توصيف به عظيم در ركوع مناسب شد. پس علوّ در سجود غير از علوّي است كه در ظهور به جلال (برتري) در نظر گرفته ميشود زيرا در سجود علوّ ذات بر عرصه صفات ملاحظه ميگردد.[3] و توصيف به «عظيم» در ركوع غير از ظهور به عظمت است (بزرگواري) در ركوع به تقدم اسماء و صفات بر افعال از جهت حكايت و دلالت بر مؤثر و فاعل متعال، توجه ميشود و در واقع شباهت دارد به حال سجده و مقدمه آن است كه ذات را در صفات يكتا دانسته و هرچه غير ذات است اسم و صفت است كه بر ذات يكتا دلالت ميكند اگرچه از مبادي متكثره و افعال متعدده (طولاً و يا عرضاً) اشتقاق يافته باشند پس عظمتي در اين لحاظ منظور است كه بعد از رتبه علوّي است كه در سجده ملحوظ ميگردد و يا مقدمه رسيدن به آن است.
و اما تكرار تكبير بعد از تكبيرة الاحرام و در انتقال از حالتي به حال ديگر در نماز جهاتي دارد كه در بحثهاي نماز شايد يادآور شدهايم و به طور اجمال در اينجا عرض ميكنم كه روح نماز و به طور كلّي هر عبادتي اظهار ذلّت عبوديّت است در برابر عزّت و كبريائيّت حق متعال و تحقير و صغير شمردن هرچه غير حقّ است به مفاد: «عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم» و نمازگزار با تكبيرة الاحرام وارد نماز ميشود و بر خود حرام ميسازد مبطلات نماز را كه با اين عبادت منافات دارند و هر عبادتي ثنائي است كه بنده نسبت به ساحت قدس ربوبيّت اظهار ميدارد پس بايد با توجه به مفاد «اللّه اكبر» (كه اللّه اكبر من انيوصف) خداوند را از ثناء خود تنزيه كند و اعتراف كند به قصور و تقصير خود در اداء حق عبوديّت. و نظر به اينكه نماز از اوّل تا به آخر طيّ مراتب عبوديّت است و اظهار خشوع و خضوع مناسب با تجليات ربوبيّت. بايد در هر حالي و در نزد انتقال به هر حالتي متذكّر مفاد تكبير باشد. و اما در ابتداء كه هفت بار تكرار ميشود به مناسبت حُجُب هفتگانه است كه گويا براي وارد شدن در هر يک از آنها و تنزيه حق متعال از ثناء نامناسب آن حجاب و اعتراف به قصور و تقصير از اداء حق ثناء تكبير ميگويد.[4] امام صادق7 فرمودند: «اذا كبّرت، فاستصغر مابين العلا و الثريٰ دون كبريائه». تفصيل بيشتر را به كتاب مبارک اسرار عبادات ارجاع ميدهم كه فوق كفايت ماها است.
9ـ
9ــ اين سؤال از تفكيک نكردن بين نبوّت و ولايت باطنيّه و ظاهريّه سرچشمه گرفته است و اگر اين تفکيک در نظر شريف بود اين سؤال پيش نميآمد. نبوّت و ولايت دو قسم است باطنيّه و ظاهريّه. نبوّت ظاهريّه همين نبوّتي است كه در رسول اللّه9 ظاهر بود و آن حضرت حامل آن بودند كه وساطت در ابلاغ دين خداي متعال ميباشد يعني اوامر و نواهي الهيّه را به تمام مكلّفان و آناني كه بر آنها مبعوث بودند رسانيدند. و ولايت ظاهره فرع اين نبوّت و متفرّع بر آن است و در حكم وراثت از رسول اللّه9 است كه بعد از آن حضرت ميباشد و ائمه: حامل آن بودهاند و وارثان اين مقام بعد از آن بزرگوارند و هرچه از احكام تكليفيّه (به هر قسم از اقسام آن) به رعيّت رسانيده و ميرسانند همه را از رسول اللّه9 دريافت كردهاند و در آن نبوّت نه شريک هستند با رسول اللّه9 و نه مظهر براي آن نبوّت ميباشند و همين نبوّت و ولايت است كه ميگوييم محمد9 خاتم الانبياء و علي7 خاتم الاوصياء و الاولياء است. و ميگوييم نبوّتي بعد از نبوّت حضرت رسول9 و ولايت و وصايتي بعد از اميرالمؤمنين (و فرزندان معصوم او تا حضرت صاحب:) نخواهد بود به آن بزرگوار ختم شد نبوّت و به اين بزرگواران ختم شد ولايت و وصايت و وراثت از رسول اللّه9 و همين نبوّت ظاهره و همين ولايت ظاهره در شهادت به رسالت درباره رسول اللّه9 و شهادت به ولايت درباره اميرالمؤمنين و ائمه معصومين: به حسب ظاهر در اذان و اقامه و احياناً در تشهّد در نماز منظور نظر است.
و اما نبوّت باطنيّه عبارت است از وساطت مطلقه براي مطلق فيض از طرف خداي متعال براي تمام خلق به طور اجمال و بساطت و رسانيد آن را به همه قابليتهاي آماده خلقي، و ولايت باطنيّه عبارت است از تصرّف در آنچه از مقام نبوّت باطنيّه القاء ميگردد به طور تفصيل و انتشار به شكلهاي گوناگون از تصرّفات و تدبيرات و هيئات و اوضاع و آسان نمودن براي هر مخلوقي، رسيدن به آنچه كه براي آن خلقت شده است.
و بنابراين ولايت ظاهريه از نبوّت ظاهريه استمداد ميكند و نبوّت ظاهريه از ولايت باطنيّه استمداد مينمايد و ولايت باطنيّه از نبوت باطنيّه استمداد ميكند. و نظر به اينكه اين بحث طولاني است و آن طوري كه در خاطر دارم شايد درباره آن مفصّل بحث كردهام از توضيح بيشتر معذورم و شايد شما بهتر از من در خاطر داشته باشيد. در هر صورت آنچه گفته ميشود از نوع آنچه را كه در سؤال مطرح فرمودهايد، مربوط ميشود به نبوّت باطنيّه و ولايت باطنيّه. در اين نبوّت و ولايت همه چهارده معصوم: با هم شركت دارند و در همه نبوّت و ولايت به اين معني وجود دارد ولي به طور كلّي مظهر كلّي اين نبوت رسول اللّه9 و مظهر كلّي اين ولايت اميرالمؤمنين7 است و ساير ائمه به همان ترتيبي كه بيان فرمودهاند بعضي آيت نبوّت و بعضي آيت ولايتند (و مظهر كه فرمودهايد در خاطر ندارم بلكه آيه مناسبتر است). يعني در بعضي روي جهات و مصالحي نبوّت باطنيّه بر ولايت باطنيّه غالب است و ولايت باطنيّه مخفي است و در بعضي روي جهات و مصالحي ولايت باطنيّه بر نبوّت باطنيّه غالب و نبوّت باطنيّه مخفي ميباشد. و بر اساس همين غلبه آن بزرگواراني كه نبوّت بر ولايت در آنها غالب است شباهت بيشتري به رسول اللّه9 دارند و اين شباهت اقتضاءاتي دارد از قبيل همنام و يا همكنيه شدن و آن بزرگواراني كه در آنها ولايت بر نبوّت غلبه دارد شباهت بيشتري به اميرالمؤمنين7 دارند و اين شباهت هم مانند آن شباهت اقتضاءاتي دارد از آن قبيل كه شايد بيش از اين توضيح لازم نباشد.
10ـ
10ــ حجّت بودن هريک از امامان گذشته: و امام بودن ايشان بر همه از آن جهت است كه شأن ايشان در ولايت و وصايت مانند شأن رسول اللّه9 است در نبوّت. يعني همچنانكه آن بزرگوار خاتم الانبياء است و نبوّت به آن بزرگوار خاتمه يافته و در نتيجه فاتح النبوّة است و نبوّتش شمول دارد و عموميت، به طوري كه فراگرفته همه ملک را و همه نبوّتها شئون نبوّت او است و در همه دورانها او نبيّ بوده و هست و خواهد بود و به خصوص هم فرموده: لانبيّ بعدي و او الان هم مانند زمان حياتش بر همه خلق نبيّ است و در دعا ميخوانيم: رضيت باللّه ربّاً و بمحمد9 نبياً، پس نبوّت آن بزرگوار باقي و مستمر است تا ابد و هرگونه حكمي از احكام نبوّت به طور مطلق (تكويني يا تشريعي) به آن حضرت نسبت دارد و از اين جهت گفتهاند: حلال محمد9 حلال الي يوم القيٰمة و حرامه حرام الي يوم القيٰمة، همچنين مسأله ولايت و وصايت و خلافت است. كه اميرالمؤمنين7 خاتم الاوصياء و خاتم الاولياء است پس همانطوري كه خاتم ولايت و وصايت و خلافت است پس مبدء آنها هم هست، پس او وَليّ اللّه و وصيّ رسول اللّه و خليفته بوده و هست و خواهد بود و هر حكمي از احكام ولايت و وصايت و خلافت (تكويني يا تشريعي) به آن بزرگوار منسوب است و ولايتش و وصايتش باقي و مستمر است تا ابد، زيرا نبوّت و ولايت هميشه با هم مقترن بوده و هست و از هم منفکّ نميشوند. بنابراين هر ولايتي و وصايتي و امامتي و خلافتي ولايت و وصايت و امامت و خلافت اميرالمؤمنين7 است و آثار و ظهورات آن است كه به طور بدليت در ائمه طاهرين و فاطمه صديقه: ظاهر گرديده و به طور شبحيّت و ظليّت در انبياء و اولياء و اوصياء گذشته تجلي كرده است. و اما اينكه بعضي حضرت مهدي7 و عجل اللّه فرجه را خاتم الاولياء گفتهاند اشتباه كردهاند زيرا اگر خاتم الاولياء باشد آن بزرگوار پس بايد فاتح الاولياء هم باشد به قاعدهاي كه از اين آيه شريفه استفاده ميشود: كمابدأكم تعودون كه بدء و عود يا مبدء و خاتم يک چيز است و اگر بخواهد آن بزرگوار فاتح باشد بايد از اميرالمؤمنين7 افضل و اشرف باشد و حال آنكه مسلّم است كه اين بزرگوار افضل و اشرف از اميرالمؤمنين7نيستند و مسلّم است كه اميرالمؤمنين7 بعد از رسول اللّه9 از همه افضل و اشرف هستند پس آن بزرگوار يعني اميرالمؤمنين7 خاتم الاوصياء ميباشند يعني اوصياء انبياء گذشته و اما ساير ائمه اوصياء وصيّ و حاملان ولايت وليّ اللّه اعظمند: كه حقيقت ولايت و وصايت و خلافت و امامت مانند حقيقت آتش است كه در شعلههاي متعدّده ظاهر شده باشد از اين جهت است كه همه مجموعاً اولياء و اوصياء و امامان خلقند و همه از طرف خدا بر همه خلق حجّت ميباشند و روي همين جهت است كه قول و فعل هر يک را به ديگري از ايشان ميتوان نسبت داد. پس همانطوري كه رحلت ظاهري رسول اللّه9 نبوت آن حضرت را نسخ نميكند و آثار تكوينيّه و تشريعيّه آن، بر آن مرتّب است و خلق از آن آثار بهرهمندند، ولايت و امامت و و و … ائمه:هم با رحلت ظاهري ائمهاي كه رحلت فرمودهاند، حكم و آثار ولايت و امامت و و و … ايشان نسخ نشده و خلق از آن آثار بهره ميبرند. و البته نبوت انبياء گذشته و امامت و ولايت اوصياء آنان نظر به آنكه همه در حكم اشباح اين نبوّت و ولايت بوده در جاي خود داراي احكام و آثار بوده ولي اكنون همه در تبعيت اين نبوّت و اين ولايت و امامت ميباشند و تأويل اين آيه مباركه شامل حال آنها است: «بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون» بلكه ايشان بندگاني هستند كه به نبوّت و طهارت و عصمت و كمالات ظاهري و معنوي اكرام شدهاند اينان بر رسول اللّه9 سبقت نميگيرند در امري و قولي و در تكاليف خود و نبوت و رسالت خود به دستور آن بزرگوار رفتار مينمايند.
و اما آيه مباركه: و ما كان اللّه ليعذبهم و انت فيهم و ماكان اللّه معذبهم و هم يستغفرون، را گويا مراجعه نكردهايد و سؤال نمودهايد كه هم ظاهر آيه و هم رواياتي كه در تفسير آن رسيده روشن است يكي از روايات را نقل ميكنم: امام باقر7 فرمودند اميرالمؤمنين7 فرمود: كان في الارض امانان من عذاب اللّه سبحانه فرفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به، اما الامان الذي رفع فهو رسول اللّه9 و اما الامان الباقي فالاستغفار قال اللّه جل من قائل: «و ماكان اللّه ليعذبهم و انت فيهم و ماكان اللّه معذبهم و هم يستغفرون». و البته تأويل «و هم يستغفرون» همان اعتقاد به ولايت و امامت و متعاقب آن متابعت از آن بزرگواران است كه جانشينان آن حضرت ميباشند و ولايت ايشان امان از عذاب الهي است و حديثي را جابر بن يزيد جعفي از امام باقر7 نقل ميكند كه به اين تأويل اشاره دارد ميگويد: قلت لابيجعفر محمد بن علي الباقر8 لاي شيء يحتاج الي النبي و الامام؟ فقال لبقاء العالم علي صلاحه و ذلك ان اللّه عزوجل يرفع العذاب عن اهل الارض اذا كان فيها نبي او امام قال اللّه عزوجل: «و ماكان اللّه ليعذبهم و انت فيهم» و قال النبي9: النجوم امان لاهل السماء و اهلبيتي امان لاهل الارض فاذا ذهبت النجوم اتي اهل السماء مايكرهون، و اذا ذهب اهلبيتي اتي اهل الارض مايكرهون يعني باهلبيته الائمة: الذين قرن اللّه عزوجل طاعتهم بطاعته.
پس هم از ظاهر آيه و هم از روايات مراد روشن است كه اين امان بودن وجود مباركش براي اهل زمين با همين حيات ظاهري بشري دنيوي آن بزرگوار ارتباط دارد و از آثاري بوده كه بر همين مرتبه آن حضرت مترتب بوده است و با مطلبي كه در سؤال مطرح كردهايد ارتباطي ندارد.
11ـ
11ــ اثر حادثه كربلا به طور كلي توفيق دست يافتن بندگان خدا به شرف ذُلِّ عبوديّت و اظهار عِزِّ رُبُوبيّت حق متعال است و آن همان انقياد و امتثال فرمان الهي است چه در تكوين و چه در تشريع و از همان تعبير آورده شده به خضوع و خشوع و در لسان عادي به حزن و بكاء تعبير آورده ميشود. پس اثر آن در تكوين به انجام رسيدن فرمان «كُنْ» و توفيق امتثال اين فرمان است براي هر موجودي كه تكوّن مييابد و به دائره وجود پا ميگذارد و تعيّن مييابد به مقدار توفيق او در اين اظهار ذُلّ عبوديّت و ابراز عزّ ربوبيّت حق متعال و اين همان تأثّر آن است از حادثه كربلا و نقش عاشوراي حسيني7 است در مورد آن موجود. بنابراين اثر آن حادثه در تكوين، ممكن شدن و ميسّر گرديدن «ايجاد» و «انوجاد» ميباشد. و در عرصه تشريع هم اثر آن حادثه توفيق يافتن بندگان است به دست يافتن به شرف ذلّ عبوديّت تشريعي براي نيل به كمالات علّيينيّه و به تعبير گذشته توفيق امتثال «كُنْ» شرعي و تكوّن يافتن به كيان ايماني و پيمودن مدارج كمال و استكمال براي هر مؤمن و اين همان خضوع و خشوع است كه در برابر اوامر و نواهي شرعيه اظهار ميشود كه اصل آن اثر حادثه كربلا است پس اثر آن حادثه در عرصه تشريع انجام يافتن «ايجاد» و «انوجاد» شرعي و هم «تكميل» و «تكمّل» يافتن شرعي است براي همه بندگان و يا «خذلان» اهل هلاكت كه تأويل اين آيه مباركه است: «و اذا قيل لهم لا اله الاّ اللّه هم يستكبرون». و در شرع وجودي در اين آسمان و زمين عالم اعراض و مواليد آن، آن اثر به صورت پذيرش ضعف و خلل و نقصان و انكسار و به طور كلي عدم اعتدال كامل، ظاهر ميشود كه هر يک در جاي خود تحوّلي است كه به تكامل ميانجامد و لازمه عالم اعراض هم همينطور است كه ذُلّ عبوديّت كه سبب ظهور عزّ ربوبيّت است به اين صورتها انجام يابد، و اما پيدايش عالم اعراض و متحقق شدن اين عوالم نظر به اينكه از تماميّت حكمت است و ذاتيّات بدون داشتن عرضيّات به كمالات وجودي و شرعي نميرسيدند، سبب اصلي و كلّي در تحقّق و تكوّن و تعيّن اقتضاء ميكرد كه اين مراتب فراهم گردد.
و اما فرق ميان طبيعتهاي سهگانه: بصره، دمشق، آل عثمان همان فرق ميان طبيعتهاي سهگانه: فحشاء، منكر، بغي است كه فرمود: ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكرون. و آن سه در حكم سَنبل اين سه هستند و اما گريه ظاهري يزيد و امثال او كه به مقتضاي فطرت اوليه بوده و در حال غفلت از تعيّن كفري آنها، از آنها سر ميزده، در اين عالم بوده و كوني به حساب نميآيد. و از اين جهت همان گريهها هم براي آنها در امور دنيوي آنها تأثير داشته و از بركت آن نفسي ميكشيدند گرچه آن نفس بر درک آنها ميافزود: «انما نملي لهم ليزدادوا اثماً» خود اين اِملاءها و امهالها سبب ميخواهد. ولي گريه اهل ايمان سبب آمرزش گناهان و قبولي طاعات و مزيد درجات است براي ايشان در دنيا و برزخ و آخرت و الحمدللّه رب العالمين و لعنة اللّه علي اعداء اللّه ظالميهم اجمعين.
12ـ
12ــ از نظر امكان بعيد براي هر موجود ممكن كه «كل شيء فيه معني كل شيء» و از نظر مشيت مطلقه و قدرت غيرمتناهي حقتعالي، و از نظر كمال قرب و بينهايت محبوبيت حضرت سيدالشهداء در نزد حق متعال، و از نظر سببيّتداشتن هر امري از امور آن بزرگوار و اكسيربودن آن به اذن اللّه تعالي به واسطه امر شهادت، البته اين امر شدني بود و هيچگونه مانعي هم با توجه به هريک از سه امر مذکور، در کار نبود و انّ الله لايسأل عمّا يفعل، و اما با توجه به اينكه آنچه حكمت اقتضاء ميكند و مصالح خلقي مقتضي آن است اين بزرگواران در نظر ميگيرند و دعاء و يا نفرين و يا اراده ميفرمايند و از اين جهت بهخصوص «و اصلح لي في ذريّتي» عرض ميكند و «اصلح لي ذريّتي» نميگويد تا خواسته او با نظام حكيمانه الهي موافق گردد كه در هر گونه ايجاد و تكميلي امكان قريب ملاحظه ميگردد نه امكان بعيد كه از نظام حكيمانه دور است و با مصالح خلقي متناسب نميباشد.
و اما سرّ آنکه امامت و وصايت در ذريّه آن بزرگوار7 قرار داده شد، همان سرّ و يا اسراري است كه نوعاً بيان فرمودهاند براي آنكه شهادت در صحيفه امامت آن حضرت قرار گرفت ولي آنچه فعلاً ميتوانم يادآور شوم آن است كه ائمه: به عنوان اوصياء و حاملان مقام ولايت ميباشند و امام حسين7 آيت وليّ است در ميان ايشان و امام حسن7 آيت نبي9 و همچنانکه حکمت الهيّه اقتضاء کرده که نسل رسولالله9 و ذريه آن حضرت از صلب مقدس اميرالمؤمنين ولي اللّه اعظم7 ظاهر شود همينطور حكمت اقتضاء كرده كه ادامه اوصياء و اولياء هم از صلب مقدس امام حسين7 باشد كه آيه ولي7 است نه امام حسن7 كه آيه نبي9 ميباشد، همانطوري كه ذريه موسي7 هم از صلب خليفه و وصي او بودند.
13ـ
13ــ نجات بستگي دارد به عبادت خالص و عبادت خالص همان عبوديت حقيقيّه است كه جز از محمد و آلمحمد صلي اللّه عليهم صادر نشده و نميشود و نخواهد شد. اشهد انّ محمداً عبده و رسوله. پس فقط ايشانند كه در نجات خود محتاج به كسي نيستند و هلاكتي و گرفتاري براي ايشان قابل تصور نيست تا تعبير به نجات بجا باشد زيرا براي آن بزرگواران قصوري و تقصيري تصور نميرود و گرفتار لوازم رتبه نبودهاند تا در عبوديّت آنها خدشهاي پيدا شود و در خلوص آن عبوديّت شائبهاي توهم گردد. و انبياء: به واسطه لوازم رتبه در خود نسبت به عبوديّت محمد و آلمحمد صلي اللّه عليهم، قصور مشاهده نمودند و براي جبران كسر خود چارهاي نديدند جز توسل و توجه به آن بزرگواران و اين توسل و توجه به طور حقيقي حاصل نميشد مگر به وسيله شهادت حضرت سيّدالشهداء7 با توجه به اينكه لوازم رتبه ايشان بسيار كم و خالي از هرگونه كدورت و غلظت و كثافت است ولي به مقتضاي: «وجودك ذنب لايقاس به ذنب» و «حسنات الابرار سيئات المقربين» آنها هم مانند ساير طبقات به حسب مقام و رتبه خود، در اصل نجات (از آثار و مقتضَيات لوازم رتبه خويش) و در ترقي و تعالي و استكمال و طيّ مراتب قرب به آن بزرگواران نيازمند بوده و به بركت آقا ابيعبداللّه الحسين7 رفع نيازمندي از آنها ميشده و ميشود و خواهد شد، و از همين جهت است كه براي ايشان هم به حسب مقامشان در قيامت فزع خواهد بود و فرياد «يا ربّ نفسي» خواهند داشت و شفاعت آن بزرگواران نجاتبخش ايشان خواهد شد و بعد به ايشان اذن شفاعت داده ميشود، و در اين بحث فرقي ميان اولواالعزم و غير ايشان نيست البته غير اولواالعزم بيشتر در معرض آثار و مقتضيات لوازم رتبه بودند و از اين جهت بيشتر هم گرفتاري پيدا ميكردند ولي اولواالعزم مصونيت بيشتري داشتند و كارهاي بيشتر و بزرگتري هم به وسيله آنان به انجام ميرسيد. و اما اولواالعزم هم گاهگاهي روي حِكَم و مصالحي گرفتار پارهاي از آثار و مقتضَيات لوازم رتبه ميشدند كه آنها را به حساب ترك اولي نميگذارند مانند همين موردي كه در سؤال مطرح كردهايد. كه آن طوري كه در خاطر دارم در حديث به «اَخَذَتْه البشريّة» تعبير فرمودهاند و اين از همان لوازم رتبه است كه عرض كردم.
آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه در مثنوي به اين مطلب اشاره فرمودهاند كه تبركاً ميآورم:
ديد توراتي به دست خويشتن |
مشتمل بر حكمت و وعظ و فتن |
|
گفت اندر قلب خود كاندر جهان |
نيست چون من از كهان و از مهان |
|
علم من افزون ز كلّ علمهاست |
رتبهام برتر ز حدّ وهمهاست |
|
چونكه بود آن شاه از جنس بشر |
در دلش مانند عجبي كرد اثر |
|
عجب آن سلطان ز خودبيني نبود |
زانكه او زنگ خودي از خود زدود |
|
عجبش استكبار فضل اللّه بود |
زآنكه او اوصاف حق را مينمود |
و من در تخميس درباره بيت: «عجب آن سلطان ز خودبيني نبود …» گفتهام:
در خور شأنش نه اين تعبير بود
حالتش گويي كه عجبي مينمود
ناروا بود آنچه بود از آن وجود
عجب آن سلطان ز خودبيني نبود
زآنكه او زنگ خودي از خود زدود
تا آنكه آن بزرگوار فرموده و من در توضيح عرض كردهام:
با چنين عصمت ولي شاه كليم
شد گرفتار چنان خطب جسيم
كان نبودي در خور آن مستقيم
چون نمود اندر دلش امري عظيم
با وجود فوق ذي علم عليم
خاطري بُد از خواطر در بشر
كايد آنها در دل اَمّا در گذر
آمد آنچه آمدش ازان بسر
نام آن شد عجب در نصّ خبر
از پي آن نصّ شدم من پي سپر
دانم او را آيت سرِّ اله
باشم او را كمترينِ از سپاه
دارم از نصّ وليّم من گواه
ورنه آن شه بود معصوم از گناه
عجب اندر انبياء كي كرد راه
نظر به حكم و مصالحي كه بر اين حادثه مترتّب شد موسي7 گرفتار چنين حالتي گرديد و در قرآن و روايات تا اندازهاي به آنها اشاره شده است و خوشبختانه از تقدير الهي هم آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه به پارهاي از آنها در ادامه داستان اشاره فرمودهاند. و عمده آن مصالح كه نوعاً در داستانهاي انبياء: در قرآن ميتوان گفت در نظر بوده، توجه به مقام شامخ محمد و آلمحمد صلي اللّه عليهم ميباشد كه از هرگونه نقص و عيب پاك و پاكيزه بودهاند و از هر جهت آيات قداست و نزاهت حق متعال ميباشند.
و اما توقفي كه براي نوع انبياء: در امر ولايت در احاديث فرمودهاند توقّف در اعتقاد نبوده بلكه در عملكردن به مقتضاي اعتقاد به آن بوده است و گرفتاري آنان هم براي جبران كسر ايشان بوده و آنچه به ذهن ما ميخورد از ترك اولي در شأن ايشان نيست، و بايد آنان را از اينگونه توهمات منزّه بدانيم و همانطوري كه توضيح دادم حِكَم و مصالحي در كار بوده كه ميبايست براي خاطر آنها اين مسائل پيش بيايد، ما بايد به آنچه در اين امور ضروري مذهب است توجه داشته باشيم و ضروري مذهب آن است كه انبياء: معصوم ميباشند و عصيان و خطاء ندارند و اگر اينگونه تعابير درباره آنها رسيده متشابه است و معناي صحيحي دارد كه با امور ضروري منافات نخواهد داشت. همچنانكه معصومين ما: گرفتار بلاها و شدايد ميشدند در صورتي كه هيچگونه اقتضاء اين شدايد براي آنان نبوده و در بينهايت از پاكي و پاكيزگي گرفتار مصائب ميشدند چنانكه پيغمبر اكرم9 فرمودند: «مااُوذِيَ نبيّ مثل مااوذيت»، و اينها نبود مگر از براي حِكَم و مصالح خلق كه خدا و ايشان راضي شدند به وقوع آنها و تحمّل ايشان.
14ــ
14ــ تفاوت در اين است كه اموات به طور كلي ارتباط و علقه آنها از دنيا قطع گرديده و روح و بدن آنها به طور كلي در عالم برزخ به سر ميبرند و از دنيا و امور دنيوي هرچه به آنها ميرسد و خبردار ميشوند برزخيّت اينها است ولي أحياء به تمام معني و درست مانند سايرين از احياء ارتباط كامل و علقه كامل با دنيا و امور دنيا و اهل دنيا دارند و هيچ تفاوتي با سايرين ندارند و كاملاً زندگي دنياوي دارند از همين هوا استنشاق ميكنند و از همين خوراكيها ميخورند و از همين آشاميدنيها ميآشامند و زير همين آسمان و روي همين زمين به سر ميبرند اما عالم برزخ را به حسب سعه وجودي خود مشاهده مينمايند و ميتوانند به مقتضاي فعليّت يافتن برزخيّت و هورقلياويت خود از احكام آن مرتبه بهرهمند گردند از قبيل غايبشدن و طيّالارض و ملاقات اهل برزخ و مشاهده جن و حتي ملائكه و امثال اينها. اين احياء گويا از شهري به شهري ديگر ميروند كه پوشش و رسوم خاصي دارند و ناچار بايد به مقتضاي آن پوشش و رسوم رفتار كنند و در وجود آنها تغييري فراهم نميگردد و آني و كمتر از آني اين زندگي دنيوي آنها تغيير نميكند مانند سيرهايي كه ائمه: براي بعضي از اصحاب خود تفضّلاً و يا از باب اتمام حجّت فراهم ميساختند مثل حديث بساط و سير جابر جعفي و حديث صالح بن سعيد در خان الصعاليك و مشاهده او به عنايت امام هادي7 آن عالم را و جريان عيسي بن مهدي جوهري و تشرف او به خدمت امام عصر7 در دوره غيبت صغري در جايي به نام «صابر» و خوردن از طعام سفره آن بزرگوار و از اين قبيل موارد كه ميتوان گفت آن چنان اين دنيا با آن عالم نسبت به اين اشخاص عينيّت دارد كه به هيچوجه نميشود آنها را از يكديگر تفكيك كرد. و در كتاب كاوشي در كيفيت غيبت امام عصر7 بحثهايي در اين زمينه شده شايد مفيد باشد. و براي همه افراد انسان در اواخر ظهور و در دوره رجعت چنين وضعي پيش خواهد آمد كه در آن وقت همه آن چنان زندگي خواهند كرد.
15ـ … الروح البخاري الدخاني مرکب الروح الحيواني … و الجسم الثاني هو الروح الحيواني الذي من افلاک هورقليا کما ان الجسد الثاني من عناصره و ذلک الروح راکب هذا البخار داخل فيه … و الجسم الثالث هو الروح الحيواني الفلکي الاخروي و هو الجوهر الباقي الذي عوده عود مجاورة بخالف النفس النباتية و الحيوانية فانهما تعودان عود ممازجة.
بنابراين فرمايش آيا مراد از جسم که حالت ترکيبي ماده و مثال بود همين حيوانيت برزخي و آخرتي است؟ و آيا اين حيوانيت همان حيات حيواني است که از مرابت لطافت جسد به شمار ميآيد چنانکه گفته ميشود جسد در هر عالمي داراي جماديت و نباتيت و حيوانيت است؟ و چرا در مورد جسم اول روح نباتي را معرفي فرمودهاند نه روح فلکي دنيايي را؟ و آيا تعريف اميرالمؤمنين عليه السلام راجع به نفس نباتي و حيواني بر حيوانيت و نباتيت اخروي هم صادق است و فرقشان در عود مجاوري داشتن آنها است که با ادله خارجي ديگر ثابت ميشود؟
د: کذلک يبقي الجسد في البرزخ في الطبايع البرزخية و يلحق الروح اي المثال بالافلاک و ذلک ان المثال غيب الحيوانية الدنياويةو في غيبه النفس الاخروية (در صور اسرافيل) فتتفرق المتصلات و تتفکک التراکيب و تنحل في الطبيعة المطلقة العامة فان للمکونات في عالم المثال کل هذه المراتب المذکورة علي حسب عالم المثال و کل مرتبة اخروية في غيب ما يشاکله في البرزخية فالعقل الاخروي في العقل البرزخي و روحه في روحه و نفسه في نفسه و طبعه في طبعه و مادته في مادته و مثاله في مثاله و جسده في جسده فلما اضمحلت المراتب البرزخية اضمحلت المراتب الاخروية الممازجة لها لا کممازجة مصاقع لمصاقع (فطرةالسليمة ج1 ص272).
… و ذلک النفس لها جسد کان في الجسد الهورقلياوي و روح کان في المثال البرزخي کما کان الجسد الهورقلياوي في الجسد العنصري و المثال في الروح الفلکي اي البخاري القلبي الدماغي … (فطرة السليمة ج1 ص282).
از اين فرمايش معلوم ميشود که مرتبه برزخي ما از جسد و جسمي و مثال تا عقلي برزخي تشکيل ميشود که از مثال به بالا تعبير به روح يا مثال آورده ميشود و مجموع جسد و روح با توسط جسم مرتبه برزخي ميشود و آيا مرتبه دنيايي ما نيز همين مراتب را به حسب خود دارد؟ و آيا اين مراتب روح مراتب مستقلي و جداي از جسد است يا مانند حيات حيواني و انساني و کمال و امام و نبي که مدارج تلطيف همان حيات نباتي هستند اين مراتب هم نسبت به جسد نظير همين موقعيت را دارند يا به گونه ديگري است؟
15ـ نظر به اينكه سؤال طولاني بود و قدري هم درهم، پاسخ آن را براي آخر گذاردم.
16ـ مراد بزرگان اعلي الله مقامهم از عالم مثال که از مراتب هشتگانه است چيست؟ آيا همان عالم خيال است که نسبت به عالم اجسام مجرد است اما خودش ماده و صورت مناسب خود دارد؟ بنابراين چه مناسبتي بين اين مرتبه مثال و آسمانها يا زمينهاي عالم هورقليا هست که در برزخ محل زيست ارواح اموات است؟ و آيا حد اشتراکي بين اصطلاح بزرگان و ديگران در اين مورد هست؟ و همه مقصود آن است که غيبت امام زمان عجل الله فرجه که به نوع زندگاني هورقلياوي است کاملا از تشابه به مثالي شدن تمييز داده شود.[5]
16ـ كلمه «مثال» هم به معني مقدار آمده و هم به معني صفت و صورت آمده است معناهاي ديگري هم برايش گفتهاند كه با اين بحث ارتباطي ندارد. حضرت امير7 درباره علماء فرمودهاند: اعيانهم مفقودة و امثالهم في القلوب موجودة كه مراد حضرت در اين فرمايش همان صفات و يا صورتها است و درباره عوالم علوي فرموده: القي في هويتها مثاله كه در اين حديث هم مراد صفت و اثر و نور است.
و مراد بزرگان اعلي اللّه مقامهم از مثال در مورد مراتب، حقيقتي است كه برزخيّت دارد ميان اجسام كثيفه و مراتب بالاتر كه مجموعه آنها را روح ميناميم.
و به اعتباري ميتوان مثال را درباره آن مرتبه به معني صورت، و صفت در نظر گرفت با توجه به توجيهي كه عرض خواهم كرد.
و گاهي مثال ميگويند و مقصودشان عالم «اولي» است كه برزخ بين عالم دنيا و عالم آخرت است و در قرآن درباره آن خداوند متعال فرموده: و من ورائه برزخ الي يوم يبعثون و فرموده و من دونهما جنتان يعني پايينتر از دو جنّت آخرت دو جنّت برزخ است. از نظر روايات هم وجود چنين عالمي يقيني است، بنابراين قول حكمائي كه آن را انكار كردهاند اعتباري ندارد، و از نظر دلائل عقلي هم وجود چنين عالمي مسلم است و چون از اين جهت سؤال نفرمودهايد به همين اندازه اكتفاء نمودم.
حكماء اشراق و نوع عرفاء ميگويند بين عالم عقول مجرده و عالم حس ظاهر كه عالم طبيعت و يا ماده ناميده ميشود، عالمي است كه براي موجودات آن عالم اندازه و شكل هست ولي ماده ندارند، پس عالم عقول از ماده و مقدار و شكل مجرّدند و عالم طبيعت داراي ماده و مقدار و شكل است و عالم مثال فقط داراي مقدار و شكل بوده و از ماده مجرد است در اين عبارت دقت كنيد كه چطور حق به زبان و قلم آنان جاري گرديده و بدون آنكه متوجه شوند به واقعيت اعتراف كردهاند، زيرا آنها ميخواهند بگويند كه عالم مثال مجرد از ماده است، پس بايد بگويند عالم مثال، عالم مقدار و شکل است نه آنکه بگويند موجودات عالم مثال داراي مقدار و شکل و از مادّه مجرّدند، چون تا موجودي به حسب خود مادّه نداشته باشد نميگويند داراي مقدار و شکل است، در هر صورت مقصود آنان از عالم مثال عالمي است كه فقط مقدار و شكل است و هيچگونه مادّهاي براي آن عالم نيست و ميگويند آن عالم و موجودات آن عالم مانند صور خياليه ما هستند با اين فرق كه صور خياليه در اذهان ما موجودند و آن موجودات و آن عالم در خارج موجود ميباشند و آن عالم بين دو عالم عقول و طبيعت، حالت برزخيّت و توسطيّت دارد و از حيث تجرّد از مادّه مناسب عرصه مجرّدات است و از حيث متلبّس بودن به مقدار و شكل با عرصه ماديات و عالم طبيعت تناسب دارد.
و ميگويند براي هر موجودي از آن دو عالم ــ مجرّدات و مادّيات ــ مثالي در اين عالم مثال وجود دارد كه به ذات خود برپا است حتي حركات و سكنات و اوضاع و هيئات و طعوم و روايح، و از اين قبيل از اعراض. و ميگويند هر مجرّدي كه در اين عالم تنزل كند به مقدار و شكل محدود ميگردد و هر مادّي كه به سوي اين عالم ترقي كند ماده را از خود خلع مينمايد، و پارهاي از لوازم ماده را هم خلع ميكند مانند «وضع».
آنها اين عالم را عالم مثال مطلق و عالم برزخ و عالم خيال منفصل مينامند و مرتبه خيال انسان را، مثال مقيد و خيال متصل ميگويند. و عرفاء اين عالم را عالم شهاده و عالم مثال را شهاده نسبي ناميدهاند.
حكماء پيشين آسمانهاي عالم مثال را به هورقليا و زمين و شهرها و عناصر آن عالم را به جابلقا و جابرسا نامگذاري كردهاند و احكامي براي آن عالم و موجودات آن گفتهاند كه ذكر آنها لزومي ندارد.
حكماء مشّاء و علماء علم كلام اين اظهارات را نپذيرفته و بر آنها ردّ كرده و عالم مثال را انكار كردهاند و گفتهاند دليلي براي اثبات چنين عالمي وجود ندارد بلكه دليل بر عدم آن قائم است و بلكه بر امتناع وجود چنين عالمي دليل داريم و البته لزومي ندارد كه ما دليل آنها را و ردّ ديگران را بر آنها، در اينجا نقل كنيم.
بعضي از آنها گفتهاند عالم مثال ــ عالم صور ــ دو عالم است يكي در قوس نزول و يكي در قوس صعود، اولي را عالم ذر و دومي را عالم برزخ ميگويند اولي پيش از تعلق ارواح به ابدان است و دومي بعد از تعلق، و صور اعمال و شبح ملكات در عالم مثال دومي است.
ميشود گفت كه سرچشمه اين اختلاف آن است كه حكماء اشراق از فرمايشهاي انبياء و حكماء پيشين به وجود عالم مثال و برزخ يقين پيدا كردهاند و چون تجرد آن را از ماده غليظه و كثيفه دنياوي شنيدند به اشتباه افتادند و فكر كردند كه آن عالم و موجودات آن عالم از مطلق ماده مجرّد بوده پس گفتند كه آن عالم و موجودات آن فقط مقدار و شكل دارند و مخالفان آنها هم ديدند مقدار و شكل در حكم عوارضند اگرچه عوارض جوهري و بدون محل و ماده متحقق نميشوند از اين جهت وجود چنين عالمي را انكار كردهاند، و حق همان است كه بزرگان اعلي اللّه مقامهم فرمودهاند و طريقه وسطيٰ هم همين است، كه آن عالم هم مانند هر عالمي و موجودات آن هم مانند موجودات ساير عوالم به حسب حال و وضع خود مادّه دارند و بدون مادّه نيستند، امّا مادّه آنها نه به غلظت و كثافت مادّه عالم دنيا است و نه به لطافت و شرافت مادّه عالم آخرت است.
آن عالم همان عالمي است كه در عالم رؤيا براي ما قابل درك ميگردد، آن عالم بالاتر از عالم اجسام و پايينتر از عالم ماده است، و در سلسله عرضيه مترتبه، تنزّل عالم مادّه شمرده ميشود به همان معنايي كه در حكمت بزرگان اعلي اللّه مقامهم مطرح است كه هيچگاه عالي به ذاتش در رتبه دانيه تنزل نميكند و هر داني در رتبه خود تنزل عالي است بدون آنكه عالي جاي خود را خالي كند و به ذاتش تنزل نمايد، بنابراين مثال همان تنزل ماده است. براي عالم مثال هم مانند عالم اجسام افلاك و عناصر است و همانطور كه جسم مطلق در اجسام جزئيّه ظاهر است، مثال مطلق هم در امثله جزئيّه ظاهر است و به حسب مادههاي آن امثله ظهور آن متفاوت ميباشد؛ پس ماده لطيفه شريفه مثالي حكايت ميكند مثال عرشي را و پايينتر از آن متلبّس به صورت كرسي مثالي است تا ميرسد به عناصر مثالي كه بالنسبه غلظت دارند و عنصر مثالي را ظاهر ميسازند؛ بنابراين بقاي عالم مثال بستگي دارد به بقاء آسمانها و زمين آن عالم در قرآن درباره اهل بهشتهاي عالم برزخ، خداي متعال فرموده: خالدين فيها مادامت السموات و الارض. در آن عالم هم مانند اين عالم مواليد مثالي وجود دارد كه از تركيب آن عناصر تشكيل شده و ميشوند و در آنجا هم مانند اينجا گذشته و حال و آينده دارد، و آنچه ميگذرد از لوح حالي مثالي محو ميگردد و در جاي خود ثبت است، آنجا هم شب و روز وجود دارد، و به طور كلي آنچه در آن عالم است همين چيزهايي است كه در اين عالم است اگر آنچه در اين عالم است از اعراض جسماني تصفيه شود، و اگر در تعبيرات بزرگان اعلي اللّه مقامهم ديدهايد كه مثلاً ميفرمايند زمين عالم و مرتبه مثال فوق محدب محددالجهات عالم اجسام است و عالم مثال و مرتبه مثالي ــ چه در كلّ عالم و مجموعه ملك و چه در جزئي جزئي آن ــ فوق عالم و مرتبه جسم است مقصود آن بزرگواران بيان لطافت و شرافت و تقدم رتبي آن عالم است، احكام آن عالم و موجودات آن همه احكام اين عالم و موجودات اين عالم است ولي با اين تفاوت كه آن لطيف اين و اين غليظ و كثيف آن است، پس واقعاً زمين است و واقعاً آسمان دارد و واقعاً بهشتهاي آن در آسمانهاي آن عالم است و ارواح مؤمنان در آن بهشتها متنعم ميباشند و نظر به اينكه همه مراتب از مثال به بالا را روح ميناميم و آن مراتب از مثال شروع ميشود يعني بعد از مفارقت از بدن از مثال به بالا همه با هم هستند تا نفخه صعق ميگويند روح در قالب مثالي در بهشت برزخي است و بدن هم ــ كه مقصود همان بدن مثالي يعني هورقليايي و يا برزخي كه عيناً همين بدن عنصري است ولي در لطافتي و تركيبي بالاتر ــ در زمين آن عالم كه قبر او است به سر ميبرد و همان قبر روضة من رياض الجنة است. با اين توضيحات روشن شد كه ميان فرمايش بزرگان اعلي اللّه مقامهم و نظر حكماء اشراق و عرفاء هيچ جهت اشتراكي وجود ندارد و ديگران هم كه بر مشايخ اعلي اللّه مقامهم درباره عالم هورقليا اعتراض داشته و دارند از اين جهت است كه فكر كردهاند عالم مثال و هورقليا در نظر اين بزرگواران همان است كه حكماء اشراق و يا عرفاء گفتهاند در صورتي كه چنان عالم مثالي كه آنها گفتهاند نه وجود دارد و نه هم امكان وجود دارد و از اين جهت آن عالم را نه خدا خلق كرده و نه هم خلق خواهد كرد.
البته بحث درباره اين عالم مثال و شرح و بيان نكاتي كه در آيات و روايات درباره آن رسيده اقتضاء ميكند رسالهاي مستقل نوشته شود كه فعلاً مجال آن نيست و در اينجا هم حال و وقت بيش از اين اقتضاء ندارد، و با توجه به همين مقدار بحث روشن ميشود كه غيبت امام7 آنچنان نيست كه مشكلساز باشد و اگر به نوع زندگي و زندگاني هورقليايي هم باشد هيچ اشكالي پيش نميآيد، اشكال در وقتي است كه معني مثال و هورقليا روشن نباشد و يا نعوذباللّه به نوع زندگي و زندگاني اموات باشد و در جواب سؤال 14 در اينباره بحث شد و ديگر شايد تكرار لازم نباشد. و سيردادن امام باقر7 جابر را و بردن به بهشتهاي مخصوص خود با همه مراتب بوده و از جمله بدن ايشان ولي بدن هورقليايي يعني مثالي يعني همين بدن به همين ماده و همين صورت اما به حالت لطافت و خلع اعراض جسمانيه عنصريه كه لوازم اين مرتبه غلظت و كثافت اين دنيا است و امام باقر7 و جابر غائب شدند يعني ديگر ديده نميشدند و در همان وقت اگر كسي آنجا بود امام و جابر را نميديد، غيبت امام زمان7 هم به همين كيفيت است و با وجود آنكه آن بزرگوار زنده است و روحش از بدنش مفارقت نكرده در مرتبه هورقليايي بهسر ميبرد و هرگاه بخواهد ديده شود بدن مطهرش در اعراض دنيويه جلوه ميكند و متلبّس به اعراض ميشود و ديده ميشود و باز آنها را خلع فرموده و ديده نميشود و خالي بودن بهشت او هم مانند خالي بودن بهشت امام باقر7 در زمان حياتش ميباشد، و خود شما نوشتهايد: «و امام باقر7 كه خود تشريف بردند به بهشتهاي برزخي مخصوص به خودشان و جابر را هم با خود بردند ….» يعني در آن زمان كه زمان حيات امام باقر7 بوده حضرت به بهشت مخصوص به خود تشريف بردند، پس آن وقت آن بهشت از وجود ايشان خالي بود، درست مانند آنكه كسي در مشهد زندگي ميكند و قصد دارد برود قم و آخر دوره عمر را در قم بگذراند پيش از رفتن به قم خانهاي خريداري ميكند و گاهي ميرود زيارت و به خانه خود هم سري ميزند و دوستان قمي او ميدانند كه آن خانه به فلاني تعلق دارد و قصد دارد بيايد قم و در آن خانه ساكن شود، آنها هر وقت آن را ميبينند به ياد او ميافتند و خود او را در آن خانه نميبينند مگر گاهي كه سري به آن خانه ميزند پس تا امام زمان7 ظاهر نشوند و بعد از مدتي شهيد نشوند بهشت ايشان از وجود ايشان خالي است يعني نه روح مقدس ايشان جداگانه در بهشت ايشان در آسمانهاي عالم هورقليا ــ مثال ــ منزل ميگيرد و نه بدن مطهر ايشان در قبر شريف ايشان در سرزمين آن عالم دفن ميگردد و آن بهشت از روح ايشان و آن قبر از بدن ايشان خالي است زيرا تا شهيد نشوند و روح مقدس آن بزرگوار از بدن مطهرش مفارقت نكند در دنيا است و به عالم برزخ نرفته و مانند ساير زندگان اين عالم دنيا زندگاني دنيايي دارد و امام حيّ و شاهد و ناظر و حاكم و متصرف در اين عالم است و غوث اعظم و مدار عالم و ناموس دهر است «اللهم مُدّ في عمره و زيّن الارض بطول بقائه» و اين هيچگونه منافات ندارد با آنچه كه درباره غيبت ايشان ميگوييم كه در مرتبه هورقليايي به سرميبرند و به طرفة العيني تمام اين دنيا و مثال را طيّ ميكنند همانطوري كه امام باقر7 و جابر با آنكه قطعاً نمردند و زنده بودند و بدن داشتند آن عالم را ديدند و در آن سير كردند و هيچ زندگي دنيايي آنها هم تغيير نكرد.
پس عالم مثال و يا هورقليا يعني ملك ديگر و اقليم ثامن، و برزخ بين دنيا و آخرت كه مطابق دلائل نقلي و عقلي وجود چنين عالمي قطعي و يقيني است و جز در فرمايشهاي بزرگان اعلي اللّه مقامهم خصوصيات و احكام آن عالم به بركت آيات و روايات، جاي ديگري و در كلمات ديگران ديده نميشود، و در بحثهاي ما هم تا اندازهاي آن عالم توضيح داده شده و اگر خداوند متعال بخواهد شايد به طور مستقل هم رسالهاي در اينباره نوشته شود و سابقه آن در متون ديني و كلمات حكماي پيشين به دست آيد.
17ـ آيا در عصر رجعت خصوص بعد از رجعت پيامبر صلي الله عليه و اله و قتل ابليس و مرده او که عالم خالص براي اهل حق خواهد شد همه ماحض الايمانها حضور دارند؟ و کساني که در زمان ظهور امام عليه السلام زنده شدهاند آيا تا زمان رجعت زنده ميمانند يا ممکن است در جنگها به شهادت برسند و بنابراين دوباره رجعت ميکنند؟ همچنين مؤمناني که در دنيا مردهاند طبق وعدهاي که فرمودهاند که هر مؤمني يا هر کسي مرگي و قتلي دارد و بديهي است که اين کشتهشدنها بايد تا ابليس و مرده او در دنيا هستند واقع شود پس اين عده هم باز در اصل دوره رجعت برميگردند؟ و حال آن که از اختصاصات اميرالمؤمنين عليه السلام است که دو بار رجعت ميفرمايند و سبب آن که در دوره رجعت از ماحض الايمانها ممکن است عدهاي در عالم برزخ به سر ببرند چيست و حال آنکه قبل از دوره رجعت اعراض مانعشان بوده که رجعت کنند و اما آن موقع اعراض مانعه هم از ايشان دفع شده است؟
17ــ دوره رجعت خودش دوره مخصوصي است و دوره ظهور مقدمه دوره رجعت است و ابتداء آن از زمان رجعت حضرت سيدالشهداء7 خواهد بود و انتهاي آن زمان نفخه صعق و فناء دوره دنيايي ميباشد.
و امواتي كه در زمان ظهور رجعت ميكنند، استثنائي بوده و گويا به آنها رجعت و نصرت امام7 عرضه ميشود و رجعت آنها بستگي به خواست آنها دارد كه به طور استثناء و از بركات وجود امام7 و الطاف خاصّ براي آنها رجعت دست ميدهد يعني اسباب رجعت برايشان فراهم ميشود.
اما رجعت به طور عادي و طبيعي از زمان رجعت حضرت سيدالشهداء7 خواهد بود و رجعت بعضي از اموات در زمان ظهور جزو آن رجعت به حساب نميآيد مانند آن رجعتهايي كه در زمان امتهاي پيش بوده است كه امواتي روي جهات و مصالحي زنده ميشدند و پس از مدتي زندگي از دنيا ميرفتهاند.
و ميدانيم نظام الهي تدريجي است، و دوره رجعت هم تدريجي حتي معصومين: به تدريج رجعت ميفرمايند تا در آخر كار حضرت رسول9 رجعت ميفرمايند. و آناني كه رجعت ميكنند چه در زمان ظهور و چه در دوره رجعت به حسب نظام آن دورهها زندگي ميكنند و به حسب نظام آن دورهها ميميرند و يا كشته ميشوند و از دنيا ميروند و در برزخ زندگي برزخي خواهند داشت تا نفخه صعق كه ديگر خاتمه دوره دنيايي و برزخي است، و دوره بين النفختين خواهد بود تا نفخه احياء، و همانطوري كه نوشتهايد جز اميرالمؤمنين7 كسي دو بار رجعت نخواهد كرد. و البته از زمان ظهور امام7 به بعد تا زمان رجعت و از زمان رجعت به بعد، اين عالم رو به لطافت ميگذارد يعني مثاليت و هورقلياويت آن غالب ميشود و دنيويت يعني غلظت و كثافت آن رو به ضعيف شدن ميگذارد به طوري كه نمونهاي ميشود از دوره آخرت كه «ان الدار الاخرة لهي الحيوان» حتي اعراض اين عالم به اندازهاي لطيف ميشوند و مثاليت آنها بر آنها غلبه ميكند كه با انسانها گفتگو ميكنند تا چه رسد به جماد و نبات و حيوان اين عالم همچنانكه امام حسين7 با «حمّي ـ تب» سخن گفتند و او را صدا زدند و او جواب داد به طوري كه ديگران هم «لبيك» او را شنيدند اگرچه خود او را نديدند، و سنگريزه در كف دست مبارك رسول اللّه9 سخن گفت و سوسمار سخن گفت و در روايات رسيده كه در زمان ظهور امام7 سنگها با آن حضرت سخن ميگويند، در هر صورت دنيا و اهل آن در دوره دنيايي استكمال مييابند و به حسب نظام اين عالم بايد بميرند و پس از مردن آنهايي كه ماحضند رجعت نمايند و نظر به اينكه در زمان و دوره رجعت باز هم در دنيا هستند و يكي از احكام دنيا كه بر آنها حاكم است مردن است و اجلي خواهند داشت اگرچه عمرشان طولاني خواهد شد ولي خواه و ناخواه خواهند مُرد، و از دنيا خواهند رفت اما اينكه فرمودهاند هر مؤمني مرگي دارد و كشته شدني شايد كشته شدن از احكام اين عالم است تا زمان پاك شدن آن از وجود منحوس و ملعون ابليس و اعوان و اتباع او، و پس از هلاكت آنها حكم كشته شدن مرتفع شود به واسطه نبودن اسباب و شرايط آن مانند بعضي احكام ديگر از تكوينيات و تشريعيات كه تغيير خواهد كرد به واسطه اقتضاي آن دوره و بالاخره زندگي در دوره رجعت هم مانند زندگي پيش از رجعت است در اينكه ابدي نيست و تركيب بدن و روح تركيب آخرتي نيست كه از هم جدا نشوند، پس تا زندگي آخرتي شروع نشود جريان مرگ و رجعت و مردن بعد از رجعت براي همه است مگر محمد و آل محمد صلي اللّه عليهم كه بعد از رجعت ــ و اميرالمؤمنين7 بعد از رجعت دوم ــ نميميرند و لكن در آخر دوره رجعت به آسمان صعود فرموده و عنايت خود را از اين عالم برداشته و زمان فناء اين عالم ميرسد و هركس مانده و تا آن وقت نمرده به نفخه صعق خواهد مرد و هر تركيبي از هم خواهد پاشيد و تفكك مراتب از هم دست خواهد داد.
18ـ از نظر بزرگان ما اعلي الله مقامهم بر خلاف ساير عرفاي اصطلاحي کسي که شريعت خود را بر اساس علم و عمل اصلاح نکرده باشد بهرهاي از طريقت ندارد و تا طريقت خود را نيز اصلاح نکند از علم حقيقت نصيب ندارد و چون هر سه به کمال خود رسيد از مبادي ايمان در او روح الايمان القاء ميگردد خواهشمنديم حدود و شروط اصلاح اين مراتب را بيان فرماييد و با اين تخلفات از شريعت و طريقت و جهل به حقيقت که ما داريم چگونه ميتوان اميد به حصول روح الايمان داشت؟ و بر کدام محب و موالي کلمه مؤمن صادق است طبق دعاي مروي اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات و گناهان اين مؤمنان چيست؟ و لايزني الزاني و هو مؤمن معني فرار روح الايمان از او چيست؟ و آيا مؤمن در اين اصطلاح مرادف با انسان شرعي است يا انسانيت هم از شروط تحقق روح الايمان است؟ در اينجا به دو عبارت در اينباره اشاره ميکنيم تا معني آنها نيز روشن شود:
… علم شريعت از آن نباتيت ايمان درست ميشود و علم طريقت از آن حيوانيت ايمان درست ميشود و علم حقيقت از آن انسانيت انسان درست ميشود تا آنکه از اين غذا به تدريج بخورد و بدن ايماني او درست شود و منقاد روح مادر گردد آنگاه يکدفعه روح الايمان در او درميگيرد که خلق ثاني و عنايتي است و از عمل خود بنده نيست. (ارشادالعوام ج4 ص48)
… فقيه بايد صاحب نفس قدسيه باشد ونفس قدسي چنانکه حضرت امير عليه السلام ميفرمايند مخصوص انسان است و پنج علامت دارد و دو خاصيت. پس اقلا فقيه بايد صاحب نفس قدسي باشد بالاتفاق که نفس انساني است و از خواص مؤمن است وس عي کن او را که کمتر از گوگرد احمر است پيدا کني و او را مطاع و سيد و امين داني. (ارشادالعوام ج4 ص268)
از برکات وجود مبارک و مقدس حجت خداوند در روي زمين اين است که دين خداي متعال نافذ و باقي و مستمر است. و نظر به اينکه دين با ابعاد سهگانه خود (شريعت، طريقت، حقيقت) متکفل ساختن بدن ايمان است و ميدانيم شريعت نباتيت و طريقت حيوانيت و حقيقت انسانيت آن بدن را ميسازد از اين جهت به هر اندازه که يک بدني مرکب از اين سه جزء فراهم گردد اگرچه در بينهايت از ضعف هم باشد روح الايمان به آن تعلق ميگيرد، مانند مولود انساني در روي اين زمين. از طرفي هم ميدانيم که روح الايمان همان ايمان است که از برکت ايمان مادر ايماني به آن بدن تعلق ميگيرد و آن بدن به آن ايمان زنده ميشود. پس ايمان را هنگامي که نسبت به بنده ميسنجيم فعل او ميگوييم که از او صادر گرديده و به او انتساب مييابد و او «مؤمن» (ايمان آورنده) ناميده ميشود، و نظر به اينکه شعاع ايمان مادر ايماني است و او سبب تحقق ايمان بنده است «روح» ناميده ميشود، و از نظر اينکه خداوند هستيبخش ايمان بنده به وسيله و به سبب ايمان مادر ايماني است موهبتي و عنايتي است. براي روشن شدن مطلب به اين آيات مبارکات توجه کنيد: «يهديهم ربهم بايمانهم»، «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما يحييکم» که بخش اول آيه اشاره به اسلام در مقابل ايمان است و بخش دوم اشاره به «دينباوري» يا ايمان در برابر اسلام ميباشد. و از اين برنامه در قرآن به کتابت ايمان در دلها تعبير شده است «اولئک کتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها».[6]
بنابراين «دين» به هر اندازهاي که به بنده برسد و بنده به هر اندازه که آن را باور نمايند به همان اندازه «مؤمن» و داراي «روحالايمان» است و به مادر ايماني به همان اندازه اتصال دارد. از اين جهت آن هنگامي که دين عبارت بود فقط به گفتن لا اله الا الله و دين باوري هم عبارت بود از باور کردن لا اله الا الله کافي بود در مؤمن بودن و داراي روح الايمان شدن و اگر در آن زمان شخصي با اين باور از دنيا ميرفت اهل نجات بود و مؤمن از دنيا ميرفت و در بهشت مخلد ميشد، يعني همان لا اله الا الله هم بُعد شريعت بود و هم بعد طريقت بود و هم بعد حقيقت و در نتيجه بدن ايمان را تشکيل ميداد و از خداوند منان و وهاب روح مناسب خود را درخواست مينمود و خداوند هم روح مناسب آن را افاضه ميفرمود. زيرا خداوند به هر بندهاي دين فطري را عنايت فرموده و از اين عنايت خود در قرآن خبر داده و فرموده «فاقم وجهک للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس عليها» تا آنکه فرموده «ذلک الدين القيم» و در حديث رسيده که «کل مولود يولد علي الفطرة» و براي ظهور و بروز اين دين فطري داعيان راستيني قرار داده و براي آنها شرايعي مقرر فرموده است و از بندگان خواسته که دعوت آنان را اجابت نمايند و همين اجابت را دينداري شمرده و باور کردن آن را ايمان ناميده است. پس تشکيل شدن بدن ايماني از نباتيت و حيوانيت و انسانيت همزمان است و هرچه بيشتر از شريعت و طريقت و حقيقت دين بهرهمند شود روح الايمان قويتر و اتصال به مادر ايماني محکمتر و ريشهدارتر ميگردد. بنابراين «دينباوري» مرادف است با مجموعه بدن ايماني و روح ايماني البته به ميزان «دين» و به ميزان «دينباوري» شخص مؤمن.
ترتيبي که در سؤال مطرح کردهايد از نظر رتبه است نه از نظر تحقق خارجي و روشن شد که از نظر تحقق همزمان و به اندازه هم بوده و دينداري متکفل فراهم ساختن آن سه مرتبه با هم است و دينباوري هم متکفل متعلق ساختن روح به آن ميباشد، پس جاي نااميدي نيست و مراد از مؤمن معلوم گرديد. و اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات هم روشن شد، زيرا شخص ديندار و دينباور اگر به سبب ضعف باور و يا غلبه هوي و هوس و يا انس با اهل هوي و هوس و به طور کلي به اقتضاي خلط طينتين گرفتار گناه گردد، روح الايمان از مرتبه عرضي او اعراض مينمايد ولي در مرتبه ذاتي او باقي و ثابت است، و به جاي او روح الکفر مادر ظلماني به مرتبه عرضي او تعلق ميگيرد و پس از ارتکاب گناه اگر آن شخص نادم شد به دليل کفي بالندم التوبة و يا عملي خير و طاعتي انجام داد روح الايمان به مرتبه عرضي برميگردد و آن شخص مؤمن ميباشد و براي برطرف شدن آثار و تبعات آن گناه بايد استغفار کند و مؤمنين هم براي او استغفار نمايند و با گفتن اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات او را ياري کنند و اگر نادم نشد و يا طاعتي انجام نداد در ذات مؤمن است و در مرتبه عرضي مسلم ميباشد و اهل ايمان با گفتن «و المسلمين و المسلمات» براي او توفيق توبه و برطرف شدن آثار و تبعات گناهش را از خداوند درخواست مينمايند. پس مؤمن يعني انسان و انسان يعني مؤمن و بديهي است که «انسان» بدن ميخواهد که با دينداري فراهم ميگردد و روح ميخواهد که با دينباوري به آن بدن عنايت ميشود و روح الايمان موهبتي و عنايتي است و خود بنده نميتواند آن را براي خود بيافريند بلکه از برکت روح الايمان مادر ايماني به او افاضه ميگردد.
و اما عبارت دومي را که از کتاب مبارک ارشاد نقل کردهايد مربوط به واسطههاي باطني ايماني است و در اثبات وجود ايشان و صفات ايشان است و روي سخن با منکران ايشان ميباشد زيرا مطلب نهم در اثبات لزوم وجود ايشان به اجماع شيعه و سني جميعاً است و پس از توضيح مقصود در اين مطلب نهم به کساني که ادعاء تشيع دارند و خود را شيعه اثناعشري ميدانند و در مقام انکار و اعتراض بر رکن رابع ايمان برآمدهاند ميفرمايند «مجملا بعد از اينکه بايد بعد از امام عليه السلام رئيسي ديگر باشد فکر کن که موصوف به چه صفتي بايد باشد و مقتضاي اصول مذهب شيعه چيست آيا بايد که پيشوايان ما بر صفت ائمه ما باشند يا بر صفت ائمه منافقين؟ عاقل باش و عقل خو را حکم کن و مباش مانند سنيان …» تا اينکه ميفرمايند «… موافق اصول مذهب شيعه بايد قائم مقام ايشان ـ ائمه: ـ بر صفت ايشان باشد و ايشان انسان بودند و سعي کن که رئيس تو انسان باشد … و آنها ـ سنيها ـ چون رؤساي خود را مبتلا به هر فسقي ديدند گفتند که نه امام بايد معصوم باشد و نه فقيه … ولکن اصول مذهب ما آن است که امام بايد معصوم و فقيه عادل و انسان باشد چرا که بالاتفاق ـ يعني اتفاق علماء شيعه ـ فقيه بايد صاحب نفس قدسي باشد» تا آخر عبارتي که نقل کردهايد و پس از آن ميفرمايند «بفهم چه گفتم اگر فهم داري» و من هم معذورم از اينکه مراد و مقصود آن بزرگوار اعلي الله مقامه را صريحا بيان کنم، در هر صورت اين عبارت با عبارت اولي که نقل کردهايد ارتباطي ندارد، آن عبارت در جاي خود و اين عبارت هم در جاي خود بايد لحاظ شود.
19ـ علامت و نشانه فقيه (در شريعت و طريقت و حقيقت) از نظر بزرگان اعلي الله مقامهم چيست؟ و کسي که به آن مقامات نائل نشده آيا ميتواند بر مبناي مسلک اخباريت (و شايد برخي از آنان باشند) خود در اخبار نظر کند و بينديشد و مطابق فهم خود مستقلا و مستبدا عمل نمايد؟ و آيا ميتوان گفت مطابق فقره دعاي شريف اعتقاد لااثق بالاعمال و ان زکت و لا اراها … و القبول من حملتها و التسليم لرواتها از درجات تسليم بودن در نزد فرامين محمد و آلمحمد عليهم السلام تسليم کردن براي فتوي و درايت فقيه موثق ايشان است چنانکه روش شيعه در طول غيبت کبري بر اين مبنا بوده که در مسائل مستحدثه و غير آنها رجوع به عالم خود نموده از وي استفتاء کرده و بدون توقف و درنگ و پرس و جو از مأخذ فتوايش بدان عمل نموده و چنانچه آن عالم مدرک و مرجع حکمش را هم بازگو کند احساني بر احساني افزوده باشد؟
و آيا وجود علماي ظاهر از رحم آلمحمد عليهم السلام به شمار ميآيند که همان اتصال معنوي و ايماني به ايشان با توسط وسائط ميباشد زيرا زا قراي ظاهره به شمار آمدهاند و براي اتصال به آلمحمد عليهم السلام در ظاهر لابد است که شخص اخذ از ايشان نمايد و الا مشمول فقره اخير آيه ميگردد که ربنا باعد بين اسفارنا فجعلناهم احاديث … و لااقل در آن حکم از آلمحمد عليهم السلام منقطع است؟ چنانکه ظاهر بعضي از فرمايشات دال بر آن است: … فاعظم الوالدين اللذين يجب حقهما و شکرهما محمد و آلمحمد عليهم السلام ثم بعدهما النقباء و النجباء ثم بعدهما العلماء المعلمون للرعية الهادون اياهم و يحرم عقوقهم اعظم من عقوق الوالدين الجسمانيين بقدر اعظمية الروح من الجسم الظاهر و اعظمية الايمان من الابدان (طريق النجاة ج2 ص455)
و حديث مشهور من مات و لميعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية شامل ايشان نيز ميشود؟ زيرا اگر مختص به کاملان دين باشد معرفت اشخاص ايشان که متعذر و غير ممکن است؟
همچنين پدر و مادر ملاحق و ملاصق که اتصال به ايشان از شروط تحقق ايمان است آيا منحصر به بزرگان زمان است يا علماء و فقهاء ظاهر را نيز شامل است چنانکه باز ظاهر پارهاي از فرمايشات به آن اشاره دارد:
…هرکس از نسل پيغمبر صلي الله عليه و آله است بايد تابع آباء علمي که علماء باشند، باشد تا آنکه سند علمش و سند عملش منتهي به پيغمبر صلي الله عليه و آله که پدر علمي است و ائمه که امهات مؤمنين ميباشند و حواء شرع روحانيند باشد و الا از نسل ايشان نيست. (ارشاد ج4 ص46)
در اصطلاح بزرگان اعلي الله مقامهم درباره عالم به علم شريعت «فقيه» و درباره عالم به علم طريقت «عالم» و درباره عالم به علم حقيقت «حکيم» تعبير آوردهاند و درباره علامات هر يک فرمايشهايي فرمودهاند که با مراجعه به کتب ايشان معلوم ميشود و نقل آنها براي شما بيجا است، و غير آنان بايد به آنان رجوع کنند و از آنان اخذ نمايند و راه ديگري ندارند، فقهاء ظاهر و علماء ظاهر و حکماء ظاهر اگرچه از قراي ظاهره شمرده ميشوند ولي وساطت باطني ندارند و بايد مانند مقلدينشان خود را به وسائط باطني متصل نمايند و حق ايشان بر رعيت به همان اندازه تعليم ظاهري است و با حق وسائط باطني برابر و در يک رديف نميباشند و پاسخ باقي عبارات شما از همين پاسخ مختصر روشن ميشود.
20ـ مقصود از قطب بودن و واسطه فيض بودن حضرت نوح علي نبينا و آله و عليه السلام در اين فرمايش چيست؟ … پس همه (انبياء) بالنسبه جزئي بودند و هيچيک ايشان عالم به جميع علوم ما کان و ما يکون نبودند به جهت آنکه کلي نبودند ولي در ميان دايره ايشان حضرت نوح قطب و مرکز بود و اولي از کل بود به آل محمد عليهم السلام و جميع مددها اول به او ميرسيد و از او به ساير انبياء و او در ميان رتبه باب اعظم بود و بعد درجات ساير پيغمبران بود هر يک به قدر سبقتشان. (ارشاد ج4 ص311)
کليت و قطبيت و مرکزيت ايشان حقيقي نبوده و در رتبه انبياء و نسبت به آنان بوده است، و اينگونه امور به حسب اقتضاء حالات خلق پيش ميآيد و ميشود گفت که استثناءهايي است که در حکمت الهي لازم ميباشد که جريان يابد.
21ـ معني آن که از حقيقت محمديه صلي الله عليه و آله به فلک الولاية تعبير آمده، چيست؟
آن حقيقت مقدسه داراي شئونات و جهات و حيثهاي مختلف است و بر هر يک از آنها اين نام مقدس صدق ميکند و اگر مورد را مشخص ميکرديد توضيح بيشتري ميدادم.
22ـ آيا بعد از انقضاي دورههاي آفرينش و خلود در بهشت و جهنم مطابق مفاد بعضي احاديث (بحار ج57 ص320) خداوند عوالم و مواليد جديدي مانند اين نوع خلقت برپا ميکند و اگر چنين باشد ظاهراً از نظر عوالم علوي دهر و سرمد منافات به نظر ميآيد از جهت احاطه آنها بر جميع اوقات و حوادث مادون خود و ديگر آن که تصور تعدد عالم دهر و سرمد نيز مشکل است و اگر خلقت بر اساس همين عوالم موجود است اگرچه باز هم نامحدود است اما از بعد حوادث زماني و پيدايش اين جهان خواه نخواه به آغازي زماني منتهي ميشود پس محدود خواهد بود و حال آنکه که خداوند و صفات او هميشه بوده و هست و خواهد بود؟
از پرگوييهاي پي در پي و زحمتهاي فراوان و تصديع اوقاتي که فراهم نمودهام شرمنده و شرمسارم و عذرخواهم و اميد عفو دارم و ناگفته نماند که چون رخصت در ارائه اين سؤالها فرموديد به نوشتن آنها اقدام گرديد اما مطالبي نيست که مستلزم جواب باشد زيرا صرف به منظور ارائه آنها به محضر جنابعالي است و الا با اين دوريها از ساحت قدس اين حقايق و معارف الهي و بيگانگي با اين مطالب ما کجا و هوس لاله به دستار زدن.
پاي ما لنگ است و منزل بس طويل | دست ما کوتاه و خرما بر نخيل |
ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا علي انفسنا و اجعلنا من المرحومين و لاتجعلنا من المحرومين. و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته اولا و آخرا من الازل الي الابد آمين رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين. ملتمس دعا، محمود شفيعيان. 1/10/1395
اينگونه که شما مطلب را فرض کردهايد و اشکالها را وارد ساختهايد نيست و ظاهرا همزمان با نفخه احياء و جدا شدن اعراض از ابدان اخروي آن اعراض را خداوند به همانطوري که در حديث بيان فرمودهاند آفرينش را ادامه خواهد داد يحکم ما يشاء و يفعل ما يريد.
پاسخ سؤال 15 را وعده داده بودم که در آخر قرار دهم و چون سؤال در گذشتهها بوده و سؤالات هم نزد من نبود و شايد در اين مدت طولاني خودتان پاسخ آن را بدانيد لزومي ندارد که من جواب عرض کنم. توفيقات روزافزون شما را از خداوند متعال به برکات اوليائش عليهم السلام خواستارم و الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي محمد و آله الطاهرين و اللعنة علي اعدائهم اجمعين. 1/10/1395
*« سؤالاتی به مناسبت ایام عزاداری سید الشهداء علیه السلام »*
بسمه تعالي
با عرض سلام چند سؤال است که به مناسبت ايام عزداري سيد مظلومان حضرت ابيعبدالله الحسين صلوات الله عليه در حين مطالعه يا استماع فرمايشات يا قبلاً به ذهن خورده که عرض ميشود. و اگر فرصتي هم دست ميداد که بهطور شفاهي سؤال کنم، بايست خلاصه مطالب را مينوشتم که قطعاً خيلي تفاوت داشت با اينکه چنانچه حال شريف مساعدت کند و پاسخ آنها را بهطور کتبی عنايت فرماييد. گرچه حقير شرمنده زحمات بسياري هستم که همواره داشته و دارم. ولي از باب انجام وظيفه به سمع شريف ميرسانم، ديگر هرگونه تصميم در اين باره موکول به صلاحديد آن سرور معظم است حفظه الله تعالي من جميع الشرور و الآفات بحق خير البريات؛ محمد و آله الطيبين و شيعتهم الانجبين.
1- در مباحث محرم 1420 جملهاي بود به اين مضمون که: نقش حسين صلوات الله عليه از عالمهاي ذر شروع شده و تا دامنه قيامت ادامه دارد و بعد هم تا ابد الابد نقش حسين خواهد بود، سؤال اين است که مراد از اينکه تا ابديت نقش آن حضرت باقي است چيست، با توجه به اينکه حادثه امام حسين7 تا عرصه قيامت ادامه دارد و مطرح است و در بهشت آخرت هيچ ذکري از آن نيست؟
2- چنانکه اين حادثه تا عرصه قيامت ادامه دارد؛ يعني تا اعراض آخرتي مطرح ميگردد، متقابلاً در عالم ذر هم که ابتداء اين حادثه بوده بايد چنين باشد، بنابراين از اين مطلب چگونه ميتوان تعبير آورد؟ آيا صحيح است گفته شود که درعالم ذرهم در«عرصه ذاتيات» اين حادثه مطرح نشد؛ بلکه در «مقام اعراض» آن عالم مطرح شد؟
بسمه تعالی، السلام عليکم و رحمة الله.
با توجه به عدم قابليت حقير نسبت به تعارفاتي که فرمودهايد معروض ميدارد: پاسخ پرسش 1و2:
امام حسين7 در تعين حسيني از دو جهت با واقعه عاشورا منظور ميشود: يکي جهت قبول و تعهد آن واقعه که در عالم ذرّ بوده، و يکي جهت وقوع آن که در عالم اعراض و به تعبير ديگر دنيا و برزخ و اعراض عالم آخرت بوده و هست و خواهد بود. خداوند متعال در وقت جهت اول؛ يعني قبول و تعهد آن بهواسطه علم خود بهصدق قبول آن حضرت7 و علم بهوفا نمودن آن بزرگوار به تعهد خود، منتظر رسيدن وقت وقوع آن واقعه نشده و از همان وقتِ قبول و تعهد، از همان قبول و تعهد بهشت (به طور کلي) و آنچه در آن است آفريد و به تمليک آن بزرگوار درآورد و ملک طلق آن حضرت نمود. (البته هو المالک لما ملکهم). پس تا بهشت، بهشت است که تا ندارد و تا خداوند خدا است که تا ندارد و تا امام حسين7 در تعين حسيني است که تا ندارد، بهشت از آن حسين7 است. فرمودهاند: بهشت و آنچه در آن است از نور حسين7 آفريده شده و مراد از نور آن حضرت همان قبول و تعهد حضرت است، و خواه و ناخواه بهشت و آنچه در آن است يادآور آن قبول و آن تعهد است. و نظر به اينکه آن قبول و تعهد مرضي خداوند و خاندان رسالت: بوده و بايد بهرضاي خداوند و آن بزرگواران راضي باشيم، و از طرفي وقوع آن واقعه در عالم اعراض بوده، پس در بهشتهاي آخرتي از آن مصائب و آلام ذکري نيست، ولي تا اعراض باقي است از وقوع آن واقعه هم ذکر و اثري باقي خواهد بود تا هر مؤمن و مؤمنهاي از يادآوري آن متأثر گرديده و با گريه خود نارضايتي خود را نسبت به وقوع آن که مرضي خداوند و اولياء او عليهم السلام نبوده و بلکه مبغوض و مسخوط ايشان بوده اظهار نمايد و بر اعداء آن حضرت لعن و نفرين کرده و بگويد: يا ليتني کنت معک فافوز فوزا عظيماً.
و اينکه گفتم خداوند بر اساس علم خود بهصدق قبول و وفاء حضرت بهتعهد خود منتظر وقوع آن نشد و در همان وقتِ قبول و تعهد، بهشت را بهخود آن قبول و تعهد آفريد، و هر مؤمن و مؤمنهاي که از آن قبول و تعهد حضرت خبردار شد و در دل صادقانه عزم بر نصرت حضرت داشت و او هم قبول نمود و به تبعيت آن بزرگوار تعهد کرد که از جان و مال و اهل در راه نصرت آن حضرت با کمال رضايت و خلوص بگذرد، خداوند متعال باز بهواسطه علم سابق بر مشيت و اراده خود ميدانست که وفا خواهد کرد در همان وقت از بهشت خود که به امام حسين7 تمليک کرده بود، در برابر قبول و تعهد اين مؤمن و يا مؤمنه به او عطا فرمود. و اين است آن کرامتي که در زيارت عاشورا ذکر شده است: فاسأل الله الذي اکرم مقامک و اکرمني بک … و هر مؤمن و مؤمنهاي از لذت اين کرامت تا ابد از خود بيخود شده بهطوري که تمام لذتهاي بهشت فرع اين لذت ميباشد.
و ميدانيد که اين قبول و تعهد نشان صدق ايمان بهتوحيد و نبوت و امامت و ولايت اولياء و برائت از اعداء بوده و ميباشد و متمم و مکمل آنها است، چه نسبت به خود امام حسين و ساير معصومين: در مقام عبوديت و بندگي ايشان، و چه نسبت به سايرين از انبياء و اوصياء و اولياء: و رعيت. براي روشن شدن اين مطالب مذکور به فقرات دعاء شريفه ندبه مراجعه شود: اللهم لک الحمد علي ما جري به قضائک في اوليائک … تا و الوسيلة الي رضوانک که اشاره به جهت قبول و تعهد ايشان است. و از فقره مبارکه: فبعض اسکنته جنتک … تا و لاتأخذه في الله لومة لائم اشاره به جهت وقوع مصائب و آلام بر ايشان عليهمالسلام ميباشد و ادامه دعاء تفصيل اين جهت است.
3- در روايات گاهي در خطاب به امام حسين7 چنين بيان شده که خداوند فرمود: اگر ميخواهي ما اين امر را از تو دفع ميکنيم و هيچ از مقام و منزلت تو هم کاسته نميشود. چنانکه در جريان نزول عهدنامه در ظهر عاشوراء اين مطلب بيان شده بود. و در برخي ديگر از روايات بهظاهر بر خلاف اين بيان شده که در خطاب به آن حضرت مي فرمايند: از براي تو در نزد حقتعالي درجهاي است که به آن نميرسي مگر به اين شهادت؛ مثل آنکه در وداع امام7 با قبر جدشان رسولخدا9 اين فرمايش را فرمودند، اين دو نوع بيان اشاره به چيست و بيانگر چه مطلبي است؟
و آيا طبق فرمايشاتي که قبلاً در پاسخ سؤالات فرمودهايد ميشود گفت: يکي از وجوه اين دو فرمايش، اين است که بيان اول، ناظر به عبوديت آن حضرت در عالم ذاتيات محمد وآلمحمد: است، و بيان دوم، ناظر به عالم اعراض ايشان و مقام تناسب تعين حسيني صلوات الله عليه با خلق است. چراکه در اين مقام از اين عمل خود و حتي از هدايا و خدمات دوستانشان منتفع ميگردند؟
پاسخ مناسب با اين پرسشها اين است: آن مقام و منزلتي که نتيجه قبول و تعهدِ (جهت اول واقعه عاشورا) حضرت بود و به حضرت داده شده بود، (آفرينش بهشت ـ بهطور کلي ـ و آنچه در آن است و تمليک آن به حضرت) مشروط بهجهت دوم آن (وقوع آن واقعه ـ بهطور تمام و کامل ـ) نبود. و نظر به اينکه خداوند به علم سابق بر مشيت و اراده خود، از صدق قبول و تسليم حقيقي و رضايت صددرصد خالصانه و وفاء حضرت بهتعهد خود آگاه بود، قضاء و مشيت خداوند به امضاء رسيد، و انتظاري براي آن بخش و جهت اول در کار نبود. و از طرفي خداوند هم از وعده خود تخلف نميکند و بهعهد خود وفاء ميفرمايد و خودش هم خبر داد و فرمود: و من اوفي بعهده من الله، بنابراين وقوع آن واقعه چيزي بر آن مقام و منزلت نميافزود و عدم وقوع آن هم چيزي از آن مقام و منزلت کم نميکرد. زيرا بهامضاء رسيده بود. به تعبير ديگر کار امام7 از آن جهت انجام يافته بود و پاداش آن هم که کار خداوند متعال بود پرداخت شده بود.
اما جهت وقوع آن واقعه که ميبايست در عالم اعراض واقع شود کاري بود جداگانه و براي هر جزء جزء آن پاداشي و آثاري منظور شده بود که مشروط بود بهانجام يافتن آنها در دنيا، و تدبيري بود که خداوند متعال براي نظام عوالم اعراض و اهل آن مصلحت ميديد آن حضرت را در انجام آن مخير فرمود، و حضرت هم ميدانست که اين تدبير اصلح است که خداوند بهاقتضاء آن عوالم و اهل آنها منظور فرموده است، و بدلي هم که جايگزين اين امر شود وجود ندارد، از اين جهت از جان و دل به وقوع آن هم راضي شد در کمال رضايت و تسليم بودن، و خداوند هم پاداشهاي جزء جزء آن واقعه را به آن حضرت و اهل و اصحاب و دوستان آن بزرگوار عنايت کرده و ميکند در دنيا و در برزخ و در قيامت. و ميدانيد اعظم آن پاداشها نجات اهل نجات از تبعات اعمال آنها است. پس امام7 به حسب مقام خود و اهل، و اصحاب و دوستان آن حضرت به حسب مقام و رتبه خود از وقوع آن واقعه در دنيا و در برزخ و در آخرت بهرهمند بوده و هستند از زمان آدم7 تا دامنه قيامت.
يک نمونه جزئي براي اين دو جهت واقعه عاشورا، مأمورشدن ابراهيم7 براي ذبح اسماعيل7 بود که در قرآن مطرح شده است. جهت اول آن آمادگي صادقانه و خالصانه پدر و پسر بود که خداوند از آنها پذيرفت و با فرمايش خود قد صدقت الرؤيا جهت اول آن همانطوري که خداوند ميخواست و ميپسنديد بهانجام رسيد. و روي مصالحي جهت دوم که وقوع «ذبح» بود واقع نشد و بدل برايش قرار داد که فرمود: و فديناه بذبح عظيم. و از اينرو بود که ابراهيم7 محزون شد. و قطعاً اسماعيل هم محزون شده است که از پاداش وقوع آن محروم گرديدند. گرچه پاداش آمادگي و رضايت خالصانه و صادقانه و تسليمبودن حقيقي خود را در اجراء فرمان الهي دريافت نمودند. و البته خداوند اعظم از پاداش وقوع «ذبح» را به آنها داد که جبرئيل براي ابراهيم7 از واقعه عاشورا خبر داد و ابراهيم گريست و پاداش گريستن بر اين واقعه براي ابراهيم7 از پاداش صبر او در ذبح اسماعيل اعظم بود. اينجا به مناسبت اين دو بيت به خاطرم آمد:
اي تشنهلب شهيد بيغسل و کفن تن داده به راه دوستان بر دشمن
که اين بيت با جهت اول واقعه عاشورا ارتباط دارد، و بيت دوم با وقوع آن يعني جهت دوم آن مرتبط است:
اي کاش نميشدي تو آن روز شهيد ما را همگي بود به دوزخ مسکن
در نواي غمين دفتر 11 ص325 توضيحاتي درباره جهت وقوع اين واقعه داده شده است.
4- اين سؤال هرچند دانستنش شايد چندان مهم نباشد و الحمدلله تسليم فرمايشات هستيم، ولي چون اين بحث در فرمايشات نوعاً بيان ميشود و اينگونه سؤالات هم به ذهن ميخورد مطرح ميشود. سؤال درباره گريه اشياء بهحسب تکوين است که در فرمايشات با چند بيانِ بهظاهر متفاوت بيان شده، سبب اين تفاوت بيانها چيست؟ گاهي ميفرمايند: هر موجودي که پا به عرصه وجود مقيد گذاشته بر مصيبت آن حضرت گريسته که همان خضوع او در برابر امر تکويني خداوند باشد. و آيا بر اساس آيه شريفه بل هم في لبس من خلق جديد ميتوان نتيجه گرفت که اين خضوع لحظهبهلحظه تکرار ميشود و مداوم است؟ ديگر اينکه ميفرمايند: هر انکسار و شکستي در چيزي يا در دل بشري به هر سببي که حادث شود از مصيبت سيدالشهداء و گريه بر آن حضرت است. و گاهي ميفرمايند: هر چيزي به حسب خودش بر آن حضرت گريه – معنوي- دارد؛ مثل آنکه درياها بر آن حضرت گريه کردند به خروششان، کوهها به از هم پاشيدنشان، ابرها به رعد و برقشان و باد به وزيدنش، حتي زنبورعسل به طنينش در طيرانش. بيان ديگر اينکه ميفرمايند: وقتي درختي ميخواهد بخشکد خداوند توسط ملک به زبان جمادي براي آن گياه روضه امام حسين7 را ميخواند پس زرد ميشود و ميخشکد و تا آن زمان ملک آن مصيبت را ذکر نميکند تا آن گياه به رشد خود برسد، همچنين است سبب مردن هر حيوان يا انساني.
و اگرچه ادراک امور غيبي و مسائل حکمي براي امثال حقير از بيگانگان با حکمت دشوار است، چراکه با امور اين عالم زمان قابل مقايسه نيست، اما بهحسب ظاهر فرمايشات اين سؤال نيز پيش ميآيد که نظر به اينکه حادثه عاشوراء در تمام عوالم مطرح نبوده و از عالم نفس و عرصه انساني مطرح شده، آن هم در مقام ذاتيات آن عالم ـ اگر تعبير درست باشد ـ نبوده و تا عرصات قيامت ادامه دارد و بعد خاتمه مييابد، اما عالم تکوين قبل و بعد اين حادثه را نيز فراگرفته، پس چگونه سيدالشهداء صلوات الله عليه با اين امر، مؤثر براي هر خضوعي از ابتداء عالم تکوين تا انتهاء آن که نهايت ندارد، بوده و هستند و خواهند بود؟
و آيا اين حديث شريف ميشود بياني از اين مطلب باشد که حتي مؤمنان ناقص در مقام حقايق ذاتيهشان چون بهاندازه خود نور بودند و اقتضائات ظلمت در آنها مستهلک بود، آنجا به اين حادثه نياز نشد و از اين جهت مطرح نگرديد. ولي در عالم اعراض به سبب خلط طينتها دچار آلودگيها شدند که نجات و خلاصي از آنها برايشان ميسر نميشد جز با قبول اين حادثه کبراي الهي؟!!! قال الصادق7 لأنا و إياكم من نور الله عزوجل فجعلنا و طينتنا و طينتكم واحدة و لو تركت طينتكم كما أخذت لكنا و أنتم سواء ولكن مزجت طينتكم بطينة أعدائكم فلولا ذلك ما أذنبتم ذنبا أبداً.
درباره تعبير اول که نوشتهايد گريه هر موجودي در برابر امر تکويني همان خضوع او ميباشد، من الآن در خاطر ندارم که چنين تعبيري فرموده باشند، تعبير شيخ مرحوم اعلياللهمقامه اين است:
ما في الوجود معجب لميکن الا عرته حيرة في استواء
تا آخر. اين تعبيرها گزارش از عالم اعراض است و مقصود اين است که موجودي که به عرصه عالم اعراض پا گذارده از اين واقعه باخبر شده و به حسب خود گريسته که همان بياعتدالي است که در عالم اعراض پيدا شده است. و هر موجودي مناسب عالم و عرصه خود، از استواء و اعتدال کامل خود خارج شده. و سببش همان تأثري است که از اين واقعه برايش فراهم گرديده، چه پيش از وقوع آن و چه بعد از وقوع آن تا دامنه قيامت و تصفيهشدن عوالم و اهل آنها از اعراض دنيا و برزخ و آخرت. و در اين تأثر تفاوتي نيست ميان مؤمن و کافر و صالح و غيرصالح و نيک و بد. از اين جهت فرمودند: بکي له جميع الخلائق و بکت له السموات السبع و الارضون السبع و ما فيهن و ما بينهن … و ما يری و ما لايري. پس تفاوتي در تعابير نيست و منظور بيان نوع بياعتداليهايي است که در اين عالم اعراض مشهود و محسوس است و يا مشهود و محسوس ما نيست و ما لايری ميباشد. و گواهان بر آفرينش و آفريدهشدهها ديدهاند و خبر دادهاند. و اگر گريه تکويني فرموده باشند مراد تکوين متعلق به عالم اعراض است که اين واقعه قبل از وقوعش و بعد از وقوعش عوالم اعراض و اهل آنها را فراگرفته و تا تصفيه کامل آنها از اعراض در آنها مؤثر بوده و هست و خواهد بود. شايد از اين بيان مجمل پاسخ همه «اگرها»ي اين پرسش چهارم به دست بيايد.
5- در شرح زيارت مطلقه ميفرمايند: و لعلک عرفت ان کل هائله حدثت کانت الشدة و الوحشة حين وقوعها اشد و اوحش من شدتها قبل الوقوع و بعده فلاجل ذلک قطرت السماء بالدماء اربعين يوماً و کذلک فوران الدماء من الارض الی اربعين يوماً و کذلک سائر الغرائب التی حدثت حين قتله7 دامت الی اربعين يوماً و تلک الايام کانت ايام عزائه7 و کانت شديدة. و لعل ورود زيارة الاربعين و استحبابها لاجل ذلک. ثم حدثت الهدأة فی الجملة بعد الاربعين. در حديث هم چنين رسيده: قال أبوعبدالله7 يا زرارة إن السماء بكت على الحسين أربعين صباحاً بالدم و إن الأرض بكت أربعين صباحاً بالسواد و إن الشمس بكت أربعين صباحاً بالكسوف و الحمرة و إن الجبال تقطعت و انتثرت و إن البحار تفجرت و إن الملائكة بكت أربعين صباحاً على الحسين7، بنابراين چرا بخصوص اين شدت چهل روز باقي بوده و ايام عزاء شمرده شده؟ و آيا ميتوان اين را علت باطني زيارت اربعين دانست، و زيارت جابر در اربعين که شعار مؤمن – زيارت حجتها – و شيعه اثنيعشري است که در دائره اسلام توسط او علني شد، علت ظاهري آن باشد؟
علي القاعدة علت شدت مصيبت تا چهل، بايد از اين جهت باشد که تفرق کامل اجزاء بدن عرضي عنصري دنيوي ايشان نوعاً تا چهل روز انجام مييابد و آن اجزاء مطهره آلام مصيبت را از هنگام وقوع آن تا چهل روز به شدت درک و احساس ميکردهاند. درباره حضرت امير7 و درباره يحيي7 و بالا بردن عيسي7 و بهطور کلي براي هر مؤمني نقل شده که در وقت شهادت و يا مردن و بعد از آن، آثاري در آسمانها و زمين پديد ميآيد. و مفهوم آيه شريفه: فما بکت عليهم السماء و الارض دليل مطلب فوق است. همچنانکه تجمع آن اجزاء هم براي برانگيخته شدن در قيامت، چهل روز باراني ميبارد براي احياء بدنها.
و اما تعبير فرمايش ايشان در شرح زيارت مطلقه «و لعل ورود زيارة الاربعين و استحبابها لاجل ذلک» که نوشتهايد علت باطني زيارت اربعين باشد، حقير جهت ارتباط ورود و استحباب زيارت اربعين با شدت مصيبت تا چهل روز را نفهميدم. زيرا اگر شدت مصيبت علت ورود زيارت باشد، پس چرا در تمام چهل روز زيارت و مستحب بودن آن وارد نشده و فقط در روز اربعين بهخصوص زيارت وارد شده و مستحب گرديده و به تعبير حضرت عسکري7 علامت مؤمن شمرده شده است؟!
ولي آنچه من ميفهمم از اين تعبير شريف، اين است که روز اربعين روز پايان شدت مصيبت بوده و بعد از آن شدت کم شده و آرامشي نسبي براي مصيبتديدگان و براي مصيبت زدگان ـ عالم اعراض و اهل آن ـ فراهم گرديده، مؤمنان با انجام زيارت اربعين اعلام ميکنند که اين مصيبت مصيبتي نيست که پايان يافته باشد؛ بلکه تا دامنه قيامت ادامه دارد. و از اين جهت زيارت مخصوصه وارد شده و مستحب گرديده است. و يکي از جهات تسنين اين سنت حسنه ميباشد. و براي بيان اين مطلب باشد که با وجود تفرق اجزاء بدن ظاهري دنيوي ايشان، و گذشتن چهل روز از شهادت و رحلت از دنيا، ابدان مطهره هورقليايي ايشان در قبور مبارکه ايشان زندهاند، و ميبينند و ميشنوند و سلام زائران را پاسخ ميدهند. و از اين جهت در زيارت خود جابر رضوان الله عليه اين تعبير رسيده است: اشهد انک تسمع الکلام و تردّ الجواب و در واقع رد مخالفان شيعه باشد؛ بهخصوص وهابيهاي اين زمانها و وهابيهاي ميان مخالفان از عصر و زمان رسولالله9 که به تبعيت از ملعون دومي (لعنه الله و اتباعه بعدد ما في علمه من شيء) که جرأت کرد و جسارت ورزيد و گفت «ان الرجل ليهجر»، معتقدند که اولياء خدا بعد از وفات مقام و منزلتي ندارند و توسل به ايشان و حضور نزد قبور ايشان بدعت است.
و با توجه به مفهوم آيه و برخي احاديث که در تفسير آن رسيده، آسمان و زمين در شهادت و رحلت همه معصومين گذشته: و همچنين انبياء: و بزرگان دين گريستهاند، ولي مصلحت نبوده که آشکارا باشد مگر در شهادت امام حسين7 و حضرت يحيي7. و از اين جهت فرمودهاند: آسمان و زمين بر کسي گريه نکردند مگر بر امام حسين و يحيي8 که ظاهراً مراد اين است که بهطور آشکار و محسوس گريه نکردند مگر براي اين دو بزرگوار که به حسب ظاهر شرايط اقتضاء ميکرده که مظلوميت ايشان براي همگان روشن شود.
اما درباره حضرت عيسي7 نظر به اينکه جزء جمادي بدن آن حضرت خلع گرديد و اجزاء آن متفرق شدند، فرمودهاند شبي که او را به آسمان بردند سنگي از روي زمين برداشته نميشد مگر آنکه زير آن خون تازه بود. همين فرمايش را درباره کشتهشدن يوشع فرمودهاند و در همان حديث در شب شهادت حضرت امير7 هم فرمودهاند و در شب شهادت حضرت حسين7 هم فرمودهاند، ولي تا چند روز اين آثار باقي بوده، نفرمودهاند. و همچنين درباره شهادت حضرت يحيي7 در اين حديث فرمايشي نفرمودهاند.
پس با توجه به اينکه قطعاً اين آثار تا چهل روز در شهادت امام حسين7 و يحيي7 باقي بوده، بايد در شهادت حضرت امير7 و شهادت يوشع هم تا چهل روز ادامه يابد، ولي يا نخواستهاند اربعين يوم بفرمايند، و يا يک شب محسوس بوده و باقي ايام محسوس و آشکار نبوده است.
6- درباره آثار تأتر معصومين کلي: در اين مصيبت فرمودهايد: گريه و تأثر ايشان بهجهت آمرزش گناهان شيعيان بوده و بهجهت تأتيري که در رشد و تکامل عالم هستي داشته، اما ظاهراً بيان نشده که اين تأتيرات چه کسري از عالم را جبر ميکرده؟ مثلاً آيا آثار گناهان را از عالم برميداشته؟ يا امور ديگري هم در کار بوده؟ و آيا براي معصومين ما: هم با آنکه تمام اعمال اين بزرگواران خالص و لله بوده، اين عبادت براي ايشان هم اعظم عبادات و اعظم قربات بوده؟ بنا بر آنکه خود ايشان از اعمالشان منتفع شوند، بر خلاف ساير طبقات مؤمنين: از انبياء: گرفته تا مادون ايشان که اعظم عبادات و عمل خالصشان، فقط اين عبادت بوده و هست؟
در پاسخ قسمت اول اين پرسش عرض ميشود، ميدانيم اين جهان و اهل آن رو به تکامل و رشدند و به آنچه براي آن آفريده شدهاند بايد برسند و «کل ميسر لما خلق له». و در اين قانون کسي و چيزي استثناء نشده است. پس هر خوب و بدي در مسير خود بهزبان حال بهدرگاه خداوند متعال اظهار نيازمندي ميکند و براي رسيدن بهکمال خود طالب مدد است. و خداوند غني و بينياز در فطرت آنان نهاده که هرچه را طالبند به آنها عطاء نمايد، ولي مشروط بر اينکه خودشان استمداد نمايند. زيرا فرمود قل مايعبؤ بکم ربي لولا دعائکم و فرمود: من کان يريد العاجلة … کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ماکان عطاء ربک محظوراً. بنابراين امداد حقتعالي به هر دو گروه مشروط به استمداد آنها است. و براي استمداد آنها هم اسبابي قرار داده که بهوسيله آن اسباب رحمت رحمانيه و رحيميه خداوند متعال را جلب نمايند و به حسب خود از آن رحمت بهرهمند شوند و امداد گردند. و ميدانيم در ميان اين اسباب توجه به مبدء رحمتها و فضلها و فيضها؛ حضرات محمد و آلمحمد صلي الله عليهم اجمعين ميباشد. و از اين جهت فرمود: و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً که از برکات استغفار آن حضرت گناهانشان آمرزيده و تبديل به حسنات ميشود و طاعاتشان مقبول و توفيق کسب درجات قرب مييابند و به رشد و کمال خود ميرسند.
و نظر به اينکه همه چنين توفيقي نمييابند که در زمان حيات و يا ممات، از راه دور و يا نزديک توجه و تشرف به محضر آن حضرات پيدا کنند، تأثر آنان در مصيبت حضرت سيدالشهداء7، سبب تأثر دوست و دشمن و خوب و بد ميگردد. زيرا ايشان قطب عالم امکانند و سرور و حزن آن بزرگواران کلي است. و در واقع اين حزن استغفار عملي ايشان است براي همه قاصران و مقصران که در غفلت بهسر ميبرند و در مقام استغفار و توجه به اين مباديِ رحمتها و فضلها و فيضها برنميآيند، ولي در اثر محزون شدن طبيعي و انکسار قلبي مستحق رحمت و فضل و فيض ميگردند و جبر کسر آنها ميشود و مددهاي الهي بهطور سرشار بر آنها نازل ميگردد. و اين بقاء نعمتها و وفور آنها بر خوبها و بدها و دوام عافيتها و برقراري امنيتها و سلامتيها و بهطور خلاصه رسيدن به رشدها و کمالهاي علييني و سجيني نشان استغفار عملي حضرات معصومين کلي و بهخصوص حضرت رسالت پناهي صلي الله عليه و عليهم السلام اجمعين است که آنبهآن خوب و بد اهل اين عالم مشمول اين فرمايش خداوند متعال ميباشند که فرمود لوجدوا الله تواباً رحيماً». به اين چند بيت که درباره آثار گريه (حزن) براي امام حسين7 از زبان حال خود آن حضرت گفتهام توجه کنيد:
هرچه «ممکن» در غم من گريه کرد بهره خود را ز رحمت چاره کرد
مستحق «رحمت عام» خدا شد ز گريه بر من از غم، ماسوا
گر نبودي گريه بر من هم نبود مستحقي تا که يابد او وجود
هرکه دارد هرچه، از اين گريه است گريه هر بيچارهاي را چاره است
و در قسمت ديگري از زبان حال حضرت7 از قول خداوند در هنگام عهد گرفتن خداوند از حضرت چنين گفتهام:
مهر تو در هر دلي، جا ميدهم هر دلي را از غمت، سهمي دهم
ميشوي سلطان دلها، اي حسين از برايت هر دلي، در شور و شين
«کشته گريه» تو خواهي شد، بدان گريهِ بر تو، ز آتش شد، امان
گريه اهل ولا باشد چنين اشقياء را ميفزايد، گريه، کين
مراد من از «رحمت عام» رحمت رحمانيه و رحمت رحيميه است که در دعاء عرض ميکنيم: يا رحمن الدنيا و الآخرة و رحيمهما.
و اما پاسخ قسمت دوم پرسش: اخلاص معصومين: در جميع عباداتشان يکسان است؛ يعني هيچيک از عبادات ايشان مشوب نبوده است و از نظر اخلاص براي عبادات ايشان فرقي نبوده تا اعظم و غير آن داشته باشد، ولي خود عبادات براي ايشان و غير ايشان مختلف ميباشند؛ مثلا در بعد عبادي دين، نماز اعظم عبادتها است براي ايشان و براي غير ايشان. و از اين جهت فرمود: و قرة عيني في الصلوة و نماز در اين بعد از روزه و حج و عمره و امثال اينها اعظم عبادات و افضل قربات ميباشد. و اما اين عبادت (حزن و تأثر ايشان در اين مصيبت) به بُعد اعتقادي و معارف دين ارتباط دارد و اين حزن از فروع محبت فؤادي ميباشد که محبت فؤادي هم از معرفت فؤادي سرچشمه ميگيرد، پس اين عبادت فؤادي است و با عبادتهاي بعدهاي ديگر دين مقايسه نميشود. و از اين جهت است که به يک قطره اشک در اين مصيبت، گناهان گريهکننده آمرزيده ميشود اگرچه به عدد ريگهاي بيابان باشد، يا به عدد گناهان جن و انس باشد و تمام طاعات او کامل و مقبول ميگردد، هرچند سر و دست و پا شکسته باشد.
و اما فقره آخر اين پرسش بياشکال نيست. زيرا اعمال انبياء: و اوصياء ايشان و کاملان بهحسب رتبه و مقامشان خالص است و اعمال عبادي ايشان مشوب نيست، و اين عبادت ايشان هم با ساير عباداتشان مقايسه نميشود. البته در تعبيرات اعظم عبادات و افضل قربات گفته ميشود، ولي از باب مسامحه و تذکرِ نوع افکار است. در ذيل آيه شريفه: الا عبادک منهم المخلصين در قرآن محشي ميفرمايند: «الشيعة هم عباد الله».
7- در زيارت امام حسين7 که انشاء فرمودهايد که بعد از نمازهاي واجب خوانده شود و ظاهراً فرمودهايد نشسته خوانده شود، آيا علت نشسته خواندن آن، جزء تعقيب بودن است؟ يا علل ديگري در نظر است؟ و ايستاده خواندن آن چگونه است؟ در ضمن چون فرمودهايد رو به قبله خوانده شود، در ايران مشکلي نيست، چون سمت کربلا و کعبه يکي است. اما مثلاً در عراق در برخي از مشاهد که در وقت روبرو شدن با قبله رو به کربلا نيستيم، بايد اين زيارت را به چه سمت خواند؟ آيا مانند زيارات جامعه از هر مکان – غير از مشاهد مشرفه – بايد رو به قبله خواند، يا مانند زيارتهاي مخصوصه رو به کربلا بايد خواند؟ جزاکم الله عنا و عن جميع اخواننا و اخواتنا في الدين خير جزاء المحسنين و اوفي جزاء المعلّمين المربّين و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته. (12 صفر 1440)
نظر به اينکه فرمودهاند زيارت امام حسين7 در اوقات شريفه مستحب است و يکي از اوقات شريفه اوقات نمازهاي واجب است، از اين جهت سالهاي متمادي است که به اين عمل شريف موفق بودهام([7]) و در تعقيب نمازهاي واجب اين زيارت شريف را ميخوانده و ميخوانم چه رو به کربلا بودهام يا نبودهام، حتي در حرم مطهر اميرالمؤمنين7 در حال تعقيب (رو به قبله و نشسته) خوانده و ميخوانم. و لزومي نميبينم که بايد ايستاده و رو به کربلا بخوانم. زيرا مواردي رسيده که حضرت را زيارت ميکنيم در هر حالي از حالات و در هر جايي از جاها؛ مانند صلوات چهارده معصوم: که از حضرت عسکري7 روايت شده که در صلوات بر امام حسن و امام حسين8ايشان را زيارت ميکنيم و امام نفرمودند که در سلام به امام حسن7 برخيز و رو به مدينه کن و در سلام به امام حسين7 برخيز و رو به کربلا کن. و در زيارت جامعه سوم که در همه مشاهد شريفه خوانده ميشود و به همه اين بزرگواران سلام عرض ميکنيم، در صورتي که رو به ضريح امامي که او را زيارت ميکنيم قرار داريم؛ مانند سلام در تشهد نمازها به حضرت رسول9 که در هرجا و هر سمت سلام عرض ميکنيم اگرچه مدينه پشت سر قرار بگيرد.
و السلام عليکم.
*« سؤالاتی در مباحث حکمت »*
بسمه تعالي
سلام عليکم؛
در صفحه 2 پرينت فرمايشاتي در زمينه محل فعل بيان فرمودهايد. آنچه قبلاً در بعضي موارد در فرمايشات بزرگان ديده بودم مانند اين فرمايش شيخ مرحوم در شرح عرشيه «و قد بينا سابقا ان المقامات مثل القائم لزيد و هو الفعل و محله الحامل له کالحديدة المحمية بالنار» و شايد در جاهاي ديگر اينطور در ذهنم بود که مراد از محل فعل مصدر است و يا در اينگونه موارد حديده و يا در بحث فعل الله مراد از محل فعل حقيقت محمديه9 و فکر ميکردم محل فعل مقامش از فعل پايينتر است به مانند پايين بودن مصدر نسبت به فعل يا حديده نسبت به حرارت و يا حقيقت محمديه9 نسبت به مشية الله. و فکر ميکردم فعل + مصدر (محل فعل)= القائم، که القائم ظهور فاعل باشد و در موقعيت مقامات و علامات. اما در فرمايشات که در اينجا بيان فرمودهايد اينطور به دست ميآيد که محل فعل بالاتر از فعل است و محل فعل حيث فاعليت است که در فعل لحاظ ميگردد. اما چون در پاراگراف 6 فرمودهايد محل بودن براي فعل يعني مصدر بودن مقداري مسأله برايم مبهم شد اگر لطف بفرماييد به هر مقدار که لازم است توضيح بفرماييد. جزاکم الله خيرا. التماس دعا
بسمه تعالي
السلام عليکم و رحمة الله
حقير در فرمايشي نديدهام که مصدر محل فعل باشد، آري مصدر از حيث وقوع فعل اشتقاق مييابد و از حيث صدورش اسم فاعل مشتق مي شود، و همين حيث صدور و حدوث آن همان اضمحلال آن است در نزد موجد آن که فاعل است و محل آن هم همان ظهور فاعل است به فاعليت، مثال حسّي آن حديده محماة است اين ظهور فاعل به فاعليت گرچه در تحقق متأخر از فعل است ولي از نظر رتبه و حکايت موجد بر فعل تقدم دارد، از اين جهت است که به اسماء حسني متوسل ميشويم نه به مبادي آنها که فعل و يا مصدر اصطلاحي باشد، قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن و ميگوييم يا خالق و يا رازق و نميگوييم يا خَلَقَ و خَلْق (مصدري) و علّت آن اين است که اسم فاعل بيشتر و کاملتر از فعل، فاعل موجد را حکايت مينمايد. در فرمايش شيخ بزرگوار دقت کنيد ميخواهند محل فعل را در حکايت کردن فاعل موجد به حديده محماة تشبيه بفرمايند در حکايت کردن آتش غيبي نه اينکه محل فعل خود حديده باشد و از اين جهت
فعل+ محـــــل آن: (ظهور فاعل موجد به فاعليت به خود اين ظهور)= القائم (مقامات، علامات) است.
قـام+ حيث صدور و حدوث آن که منشأ انتزاع و اشتقاق اسم فاعل (قائم) است.
اما مقصود من از اين عبارت: «مراد از محل بودن براي فعل يعني مصدر بودن، محل صدور بودن و گزارش از صدور فعل» با توجه به توضيحي که در اين عبارت دادهام روشن است که مرادم از مصدر بودن معناي لغوي آن است نه معناي اصطلاحي آن که همان فاعل موجد باشد و آن همان است که حيث صدور و حدوث فعل آن را به ما نشان ميدهد و اسم فاعل را براي گزارش از آن، از اين حيث مشتق مينماييم.
سلام عليکم؛
1ـ آيا طبق نظر حرکت جوهريه ميتوان گفت جسم و زمان مساوقند؟ اگر بتوان گفت با نظر شيخ بزرگوار چه تفاوتي دارد؟
بسمه تعالي
عليکم السلام و رحمة الله
من ارتباطي ميان حرکت جوهري صدرايي ومساوق بودن جسم و زمان، نميفهمم تا تفاوت آن را با فرمايش شيخ بزرگوار بفهمم، کلمه «حرکت» در جمله «حرکت جوهري» از نظر مصنف بايد از مفهومي که در حرکتهاي جسم در اعراض فهميده ميشود منخلع شود که عبارت است از تبدّل ذات و ذاتيات جسم و اين تبدّل جوهري است يعني ذات و جوهر جسم عين حرکت و تجدد است و اينگونه حرکت يا حرکتهاي در زمان ربطي ندارد، مگر زماني که از حدود ذاتي جسم است که مراد وقت است نه زمان مصطلح.
2ـ در برخي موارد بهخصوص ديدهام که در کتب فلسفي رايج ميگويند عقل کلي و نفس کلي، کلي سعي و فلسفي هستند نه کلي مفهومي که در منطق است. بلکه کلي به اصطلاح اشراقي که سعه وجودي مراد باشد و تقريباً اين بيانشان ظاهراً با فرمايش شيخ بزرگوار در متن تشابهي دارد مطلب چگونه است؟
هيچگونه تشابهي ميان کليّتي که شيخ بزرگوار درباره عقل کلّي ميفرمايند و کلّيتي که ديگران ميگويند (کلي سعي و فلسفي) ديده نميشود بلکه رائحه آن کليت به مشام جان آنها نرسيده است، کليّت قيّومي و احاطي منير بر انوار را آنها درک نکردهاند نهايت کلّيتي که آنها گفتهاند از قبيل تعيّن يافتن ذاتي نسبت به تعينات ذاتيه است مانند تنزّل علّت در رتبه معلول و يا متعين شدن حقيقتي به تعيناتي که عين ذات آن است گذشته از اين آنها در مورد چنين کلّيتي به عينيّت و وحدت ذات کلّي و ظهورات و يا تعينات آن قائل هستند و تقريباً با عرفاء موافق ميباشند با اين تفاوت که حکماء به طور تشکيکِ در مراتب توجيه ميکنند و عرفاء به طور وحدت در کثرت و کثرت در وحدت و مثلاً ميگويند:
وجود اندر کمال خويش ساريست |
تعينها وجود اعتباريست |
ولي شيخ بزرگوار وجود کلّي را وجودي مستقل از جزئيات آن ميدانند و حقيقت آن را در عرصهاي جداگانه از حقايق جزئيات منظور ميفرمايند به طوري که حقيقت و وجود منير به طور کلّي از حقيقت و وجود انوار جدا و در دو عرصه ميباشند و همه انوار به تأثير منير برپا و موجود هستند و هيچگونه وحدتي در ذات و هويّت و حقيقت و رتبه براي منير با انوار نميشود تصوير نمود.
3ـ آيا اين نحوه کليّت که شيخ بزرگوار درباره عقل کلّي بيان ميفرمايند غير از مصاديق کليات ثلاث است که مولاي بزرگوار ميفرمايند کلي عقلي و منطقي و طبيعي واقعاً در خارج در عالم خود موجودند و منطقيين مفاهيم آنها را دريافتهاند و يا اينکه مثلاً همان مصداق کلي طبيعي و يا عقلي است؟
کلّي در واقع يک کلّي است و آن هم کلّي طبيعي است و کلّي منطقي مفهوم آن است در ذهن (المفهوم الذي لايمتنع فرض صدقه علي کثيرين) و کلّي عقلي حکم ذهن است به کلّي بودن آن (جنس، نوع، فصل، عرض عامّ، عرض خاصّ) و موضوع آن حکم، يعني مجموعه حکم و موضوع و يا عارض و معروض، و با اندکي دقت روشن ميشود که اين سه کلّي در واقع يک چيز است نه سه چيز، زيرا مقصود از کلّي طبيعي حقيقتي است که از هر قيدي (عموميّت و يا خصوصيّت) در نظر گرفته شود مانند حقيقت «الانسان» لابشرط از عموميت و خصوصيت آن، و کلّي منطقي عبارت است از لحاظ صلاحيّت داشتن آن حقيقت براي فرض صدقش بر کثيرين، يعني لحاظ «الانسان» با قيد صلاحيتش براي شمول داشتن و کثرت يافتن، و کلّي عقلي عبارت است از اثبات اين قيد «صلاحيت داشتن» براي آن حقيقت مفروضه يعني «الانسان» به گونهاي که اگر اين قيد را دارا نباشد اثبات آن براي آن حقيقت دروغ خواهد بود يعني کلّي عقلي نيست و لازمه اين هم اين است که کلي منطقي هم صادق نباشد و اگر گفته شود کلّي منطقي است اين هم دروغ خواهد بود، بنابراين اگر کلّي طبيعي در خارج موجود باشد خواه نخواه بايد آن صلاحيت هم در خارج موجود باشد تا کلّي منطقي آن (الانسان نوع) قضيهاي باشد صادقه و نيز بايد اتصاف آن به اين صلاحيت در خارج موجود باشد چه ما آن قيد را لحاظ بکنيم براي آن و چه لحاظ نکنيم تا کلّي عقلي آن هم قضيه صادقه باشد، پس برگشت کلّي منطقي و کلّي عقلي به يک کلّي است که کلّي طبيعي باشد و اين کلّي را که طبيعي گفتهاند از جهت آن است که طبيعت آن را در نظر گرفتهاند لابشرط از عموميت و شمول داشتن و از خصوصيت و خاص بودن. بنابراين آناني که کلّي طبيعي را در خارج موجود ميدانند بايد کلّي منطقي و کلّي عقلي را هم در خارج موجود بدانند، پس اتفاقي که همه حکماء دارند بر اين که کلّي منطقي و کلّي عقلي در ذهن موجودند نه در خارج بيجهت است، پس اين که در سؤال نوشتهايد که «عقل کلّ که ميفرمايند غير از مصاديق کلّيات ثلاث است … و يا همان مصداق کلّي طبيعي و يا عقلي است؟» بيمورد است، کلّي يک کلّي و يک حقيقت ميباشد که به لحاظهاي سهگانه به سه اسم ناميده ميشود و اصطلاح شده است، و مراد شيخ بزرگوار از کلّيت هر حقيقتي است که به حصّه و ظهور خود ماده جزئياتي بشود که در رتبه مادون آن حقيقت وجود دارند وافراد آن حقيقت شمرده ميشوند (نه به ذاتش) و آن حقيقت بر تمامي آن افراد و ظهورات صادق باشد، و خود آن حقيقت به بساطت و به ساذجيّت خود (کلي طبيعي) و نيز به صلاحيت داشتن براي ظهور در افراد خود (کلي منطقي) و نيز به متصف بودن به اين صلاحيت (کلي عقلي)، در رتبهاي عاليتر از افراد و ظهورات خود، موجود باشد در خارج از ذهن ودر ظرف مناسب خودش نه ظرف مناسب افراد و ظهوراتش، خواه ذهني باشد که اين سه حالت آن حقيقت را لحاظ بکند يا نباشد، از اين جهت است که بزرگان ما+ اين کليات سهگانه را درباره هر کلّي نسبت به افراد و ظهورات آن اشدّ تحققاً و تأصّلاً ميدانند و تمامي افراد و ظهورات آن حقيقت را جزئيات آن کلّي دانسته که در تحقق و يا تأصل فرع آن کلي به حساب ميآيند و خواه نخواه در رتبه و ظرف تحقق مادون، و تحت رتبه آن کلّي قرار دارند و در آفرينش و حدوث به ظهور آن کلي بستگي دارند به گونهاي که ماده آنها را همان ظهور کلّي به خود آن ظهور تشکيل ميدهد نه حصهاي از ذات آن بلکه از حصهاي از ظهور کلي آن در عرصه و رتبه جزئيات، پس کلّي کلّ است و جزئي جزء است.
و مناسب است در اينجا سؤالي را که در جزوه قبلي مطرح کردهايد يادآور شوم نوشته بوديد: «با توجه به اينکه حکماء کليات را ماهيات ذهنيه ميدانند و وجودي در خارج برايشان قائل نيستند منظورشان از قديم بودن (کليات عالم) چيست؟».
ميدانيد حکماء درباره کلّي طبيعي اختلاف دارند که آيا در خارج موجود است و يا فقط افراد و جزئيات آن در خارج موجود است و خود کلّي طبيعي امري اعتباري و انتزاعي است که داراي وجود خارجي نيست و آناني که ميگويند کلّي طبيعي در خارج موجود است ميگويند در ضمن افراد و جزئيات موجود است و ايشانند که ميگويند کلّيات عالم قديم زماني ميباشند و جزئيات آنها حادث زماني هستند و روي سخن بزرگان ما+ هم با همين دسته از حکماء است که ميفرمايند اگر قبول داريد که کلّي طبيعي در خارج موجود است پس بايد بپذيريد که کلّي منطقي و کلّي عقلي هم در خارج بايد موجود باشند و گرنه لازم ميآيد که اين هر دو کلّي منطقي و عقلي درباره هر کلّي طبيعي قضيههاي کاذبه باشند و بديهي است که قضيه کاذبه نيستند و عقل حکم ميکند به صادقه بودن آنها پس در خارج هم تحقق و تأصل دارند وذهني بودن آنها هم از اين جهت است که ذهن مانند آئينه است که در برابر آنها قرار ميگيرد و شبح آنها در ذهن ميافتد و کلّي منطقي و کلّي عقلي مانند خود کلّي طبيعي قابل ادراک ميشوند.
سؤال ديگر در جزوه قبلي اين بود: «آيا مراد (حکماء) از مادهها (ي عالم که قديمند) هيولاي اولي است و يا هيولاي ثاني که ساير مادهها باشد؟ و حال آنکه بسياري از اين مادهها بديهي است که حادث زماني است». ظاهراً مراد آنها از ماده در اينگونه موارد، ماده فيزيکي است نه ماده فلسفي ودر اين جهان طبيعت که از اين نقطه نظر جهان مادي هم ناميده ميشود، همه مادهها قديم زماني و صورتهاي عارض بر آنها حوادث زماني ميباشند و از اين جهت ميگويند: «نظريه ازليّت مادّه مادّيها با اعتقاد به خدا منافات ندارد و هيچگونه ملازمهاي ميان اين نظريه و انکار خداوند نيست بلکه حکماي الهي معتقدندلازمه اعتقاد به خداوند، اعتقاد به ازليّت و دوام فياضيّت او، و دوام خالقيّت او است که مستلزم ازليّت خلق است»، يعني مانعي نيست که يک موجود، وجود ازلي و ابدي داشته باشد و در عين حال وجودش از غير باشد و خلاصه لازمه معلوليت و مخلوقيت «حدوث زماني» نيست، زيرا ملاک و مناط نيازمندي به علت (خدا)، «امکان ذاتي» معلول است، و حق مطلب و مطلب حق را در اينگونه مسائل بايد در فرمايشهاي بزرگان ما+ مطالعه کرد، از توضيح واضحات عذرخواهم.
دروس شرح المشاعر مباحث حرکت جلد اول صفحه 191 درس هفدهم:
آنگاه ميگويد: «و قوله علة الذاتي غير علة الذات و لو بالمفهوم و الاعتبار ان کان المراد المغايرة بحسب الاضافة اي اضافة العلة الي الذاتي غير اضافتها الي الذات فهذا کما تري». شارح بزرگوار فرمودند: وقتيکه ذاتي و شيئيتش مغاير با ذات و شيئيت ذات شد البته نيازمند به علت جداگانهاي است و بايد علت ذاتي غير علت ذات باشد؛ حتي اگر شما بتوانيد به وسيله مفهوم و اعتبار اين مغايرت را به دست آوريد براي ما کافي است، به جهت اينکه ما معتقديم بدون منتزع منه خارجي نميشود مفهوم و اعتباري را لحاظ نمود. ميفرمايند بديهي است جعلي که به ذات تعلق ميگيرد جعلي است که به ماده تعلق گرفته و جعلي که به ذاتي تعلق مييابد جعلي است که به صورت ذاتي تعلق گرفته. حالا در اين عبارتش ميگويد: اگر مغايريتي که ايشان ميفرمايند از اينجهت است که ذات يکوقت نسبت به علت موجد پيدا ميکند و ميگوييم: علت ذات است و يکوقت ذاتي نسبت به علت موجد پيدا ميکند و آن را هم ميتوان اعتبار کرد و اين اعتبارها را داشت. در هر صورت «فهذا کما تري» …
سؤال: آيا مراد لاهيجي در عبارتش «بحسب الاضافة اي الاضافة العلة الي الذاتي … الخ» نعوذبالله استهزاء است که از نظر نحوي «علة الذات» (مضاف و مضافاليه) غير «علة الذاتي» (مضاف و مضافاليه) است يعني صرف لفظ بدون معني؟
اين احتمال خيلي بعيد است زيرا اگر مقصود لاهيجي اين احتمال بود ميگفت بحسب الاضافة اللفظية ولي مقصودش همان است که توضيح دادهايم که اگر مغايرت به حسب اضافه و نسبت مراد است دو اضافه و دو نسبتي در کار نيست زيرا از نظر او ذات و ذاتي در خارج دو تحقق ندارند تا اقتضا کند که معلول دو جعل مستقل باشند و کماتري که ميگويد ميخواهد بگويد اين مغايرتي را که شارح بزرگوار در نظر دارد از اين جهت است که کلام حکماء را درست درک نکرده و دچار اين اشتباه گرديده است همچنانکه در نوع اعتراضها و اشکالهايي که شيخ بزرگوار بر حکماء دارند به همين نوع سخنان پاسخ ميدهند و نوع قواعد خود را اصول مسلّم و ضروري ميدانند و عمده اشکال آنها بر اين بزرگوار همين است که ايشان قواعد حکمت را محکم نکرده و مراد حکماء را درک نکرده و استاد نديده است و از پيش خود به بررسي حکمت پرداخته و به اين اشتباهات گرفتار گرديده است در صورتي که در همين عبارت آن بزرگوار اگر دقت شود عجب فرمايش دقيق و کاملي است زيرا مضاف از مضافاليه کسب تعريف و تعيّن ميکند و اگر علت به ذات اضافه شود تعيني را کسب ميکند که غير از تعيّني است که اگر به ذاتي اضافه شود اگرچه اين اضافه فقط به حسب مفهوم و اعتبار باشد زيرا بديهي است که ذات وذاتي از نظر مفهوم و اعتبار قطعاً مغايرند و در نتيجه علتي که به اين دو اضافه شود قطعاً تغاير مفهومي وا عتباري پيدا ميکند و همين اندازه براي اثبات مدعاي اين بزرگوار کافي است.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
*« سؤالات متفرقه »*
سؤال 1 ـ معمول گرديده است براي تشرّف به حجّ واجب ثبت نام ميكنند. شخصي استطاعت مالي در حال حاضر دارد و به نظر خودش استطاعت رفتن به حج را درآينده پيدا نميكند ، ضمن اينكه در حال حاضر قادر خواهد بود مبلغ تعيين شده را پرداخت و ثبت نام نمايد ؛ به مبلغ واريزي خمس تعلّق ميگيرد يا خير ؟
اگر مبلغ واريزي را درميان سال (سالي كه براي حساب خود قرارداده) پرداخت كرده جزء مخارج است و خمس به آن تعلّق نميگيرد و اگر از مازاد مخارج سال برداشته است بايد خمس آن را بپردازد.
سؤال 2 ـ كاغذهاي چاپي جهت عقد موقّت مشاهده گرديده كه تمام شرايط عقد در آن درج گرديده است (نام زوج و زوجه ، ميزان مهريّه ، مدّت و عبارت صيغه). زن و مرد مايل ، اختيار دارند با امضاي اين ورقه به عقد موقّت يكديگر درآيند يا حتماً ميبايست علاوه بر امضا، عبارت صيغه عقد مندرج در كاغذ را هم تكرار كنند ؟
امضاي تنها در تحقّق عقد ، چه دائم و چه موقّت و منقطع كافي نيست و بايد صيغه عقد را به زبان جاري سازند زيرا فرمودهاند اَلْكَلامُ يُحَلِّلُ وَ يُحَرِّمُ در صورتيكه طرفين معاني الفاظ صيغه را بدانند ، و اگر نميدانند بايد وكيل بگيرند در اجراي صيغه عقد ؛ و در هنگام ضرورت و نبودن وكيل ، ميتوانند به هر زباني (فارسي ، تركي و…) مُفاد و معناي صيغه را بر زبان جاري كنند.
سؤال 3 ـ آيا فروش اجناس به مدّت و بيشتر از قيمت معمول روز ، و با احتساب درصدي اضافه در هرماه جايز است يا خير ؟
جايز است ولي در يك مجلس هر دو قيمت (نقد و مدّت) را عنوان نكنند كه شبهه ربا ميرود.
سؤال 4 ـ آيا خريد و نگهداري كالا درصورتي كه جزء ضروري زندگي محسوب نشود ، صرفاً به اميد افزايش قيمت و سودبردن درآينده ، جايز است يا خير ؟
اشكالي ندارد و اصولاً مبناي تجارت و خريد و فروش براي همين منظور است مگر در مواردي و در چيزهايي كه از باب حرمت و يا كراهت احتكار اين كار جايز نيست.
سؤال 5 ـ به قصد خواندن نماز اوّل وقت ، آيا نماز خواندن در اماكن دولتي جايز است يا خير ؟
نماز خواندن در همه جا جايز است مگر در مكاني كه خود نمازگزار آن را غصب كرده باشد كه نه تنها نماز بلكه هرگونه تصرّف در آن جايز نيست و در جاهايي كه در شريعت از آنها نهي شده است.
سؤال 6 ـ محلهايي در اين چند ساله دربين راه خصوصاً توسّط وزارت راه و غالباً در اراضي اشخاص بااجازه و يا بدون اجازه مالك به صورت مسجد ايجاد شده است. نماز خواندن در اين اماكن جايز است يا خير ؟
در جواب سؤال 5 جواب اين سؤال هم داده شد.
سؤال 7 ـ اسراف بنا به وضعيّت اجتماعي افراد مشخص ميشود يا خير ؟ توضيح بفرمائيد آيا ممكن است امري يا موردي براي يك شخص اسراف تلقّي شود و براي ديگري اسراف نباشد ؟
هرچه به بدن و مال ضرر بزند اسراف است. شخصي از امام عليهالسلام سؤال ميكند كه اگر كسي دو لباس داشته باشد اسراف است ؟ امام عليهالسلام ميفرمايد : نه اسراف نيست. باز ميپرسد اگر سه لباس داشته باشد چطور ؟ ميفرمايد : نه. و همينطور ميپرسد تا ده لباس ، ميفرمايد : نه. و در آخر ميفرمايد اسراف آن است كه (به اصطلاح ما) لباس آبروي خود را لباس داخل خانه قرار دهي. يعني بواسطه اين كار ضرر به مال خود بزني.
سؤال 8 ـ از محلّ سهم مبارك حضرت امام عليهالسلام در مبحث خمس ، آيا ميتوان هزينههاي مربوط به جشنها و اعياد مذهبي و مناسبتهاي مختلف مذهبي را پرداخت نمود يا خير ؟
سهم مبارك امام عليهالسلام بايد با اجازه و صلاحديد فقيه آلمحمد عليهمالسلام به مصرف برسد. اگر او صلاح دانست در راههاي مورد سؤال صرف شود جايز خواهد بود و مرضي خاطر مبارك امام عليهالسلام است (انشاءالله).
سؤال 9 ـ انتقال و يا اهداء يا احياناً خريد و فروش اعضاي بدن بنا به ضرورت كه در زمينه چشم و كليه متداول گرديده ، جايز است يا خير ؟
تا خود شخص مضطر نگردد ، اجازه ندارد به بدن خود صدمهاي بزند و يا عضوي از اعضاي خود را قطع كند.
سؤال 10 ـ تلقيح براي امكان باروري قطعي و باتوجّه به ضرورت ، در خانمها از طريق مصنوعي و از مني مرد خودشان جايز است يا خير ؟ (توضيح اينكه بعضي از خانمها بنا به وضعيّت خاصّ بدني خود يا همسرشان ، باردار نميشوند و اگر مني به تخمدانهايشان برسد باردار ميشوند و نقص ديگري ندارند)
درصورتي كه مستلزم معصيتي نشود اشكالي نخواهد داشت.
سؤال 11 ـ سقط جنين بنابه ضرورت در خانمهايي كه بنا به دلايل پزشكي نبايد حامله شوند جايز است ياخير ؟
درصورت خطر مرگ جايز است و بايد به كفاية المسائل رجوع شود و مطابق دستور ديه آن پرداخت شود و درغير اينصورت اگر زن حامله ، جنين خود را به وسيلهاي سقط كند ، ديه آن را بايد به ورثه او بدهد و خود مادر ارث نميبرد زيرا كه قاتل است.
سؤال 12 ـ آيا پس از انعقاد نطفه ، ازبين بردن آن براي جلوگيري از بچهدارشدن جايز است يا خير ؟
جايز نيست و درحكم قتل نفس است.
سؤال 13 ـ معمول گرديده و براي جلوگيري از افزايش جمعيّت تبليغ هم ميشود و به منظور جلوگيري از بارداري ، لولهها و مجراي خاصّي در خانمها و آقايان اصطلاحاً با عمل كوچك توسّط پزشك بسته ميشود. اين عمل جايز است يا خير ؟
درصورت اضطرار و رضايت طرفين ، و اگر از راههاي عادي ديگر نميتوانند جلوگيري كنند و عمل مذكور مستلزم معصيتي نميشود اشكالي ندارد.
سؤال 14 ـ در مورد پرداخت ديه يا سرنشين اتومبيل و يا اتومبيل ، عقد قرارداد بيمه جايز است يا خير ؟
عقد بيمه اگر درميان اشخاص است ، براي هرچه باشد جايز است.
سؤال 15 ـ طهارت الزاماً بعد از دفع فضولات و ادرار از بدن ، حتماً ميبايست توسّط دست انجام گيرد يا خير ؟ و آيا شستن كامل (مثلاً بااستفاده از شيلنگهاي آب متداول يا شيرهاي مستراح فرنگي كه در كف آن تعبيه شده است) كافي ميباشد يا خير ؟
محلّ ادرار فقط بايد با آب تطهير شود و امّا محلّ غايط تطهيرش به زائل كردن نجاست از آن است با آب يا سنگ يا كلوخ يا كاغذ و امثال اينها و با آب بهتر است. با دست باشد يا نباشد ، تكليف ، زايل ساختن نجاست است از محلّ.
سؤال 16 ـ در نمازهاي واجب ، تكرار ذكر و آيات ، حدود خاصّي دارد يا خير ؟
اگر ازباب وسواس نباشد و از حالت نمازگزار بودن خارج نشود اشكالي ندارد.
سؤال 17 ـ در نمازهاي واجب خصوصاً در دعاي دست ، آيا مجاز به خواندن زيارت و يا طلب مغفرت براي اشخاص معمولي ، يا لعن افراد مشخّص مثل عمر ، ابوبكر و… هستيم يا خير ؟ و آيا محدوديتي دارد يا خير ؟
قنوت (دعاي دست) مناجات با حق متعال است و بايد به شكل دعا برگزار گردد بنابراين زيارت خواندن معني ندارد. آري ميتوان پارهاي از زيارات را كه به صورت صلوات است به نيّت دعا خواند مانند : اللّهمّ صلّ علي علي بن موسيالرضا تا آخر. و جايز است طلب مغفرت براي دوستان محمّد و آلمحمّد عليهمالسلام و نام بردن ايشان مانند پدر و مادر و برادران و خواهران و خويشان و دوستان و همسايگان و هركس كه التماس دعا كرده است. و نيز جايز است طلب لعنت از حق متعال براي اعداء دين و اعداء محمّد و آلمحمّد عليهمالسلام و اعداء شيعيان ايشان و نام بردن آنها و روايت شده كه مولا اميرالمؤمنين عليهالسلام در قنوت نماز ، دشمنان خود را نام بردند و از خداي متعال براي آنها طلب لعنت فرمودند.
سؤال 18 ـ در حلول و رؤيت ماه ، خصوصاً ماه مبارك رمضان و شوّال ، ميتوان اصطلاحاً به رسانههاي گروهي اعلام كننده خبر (راديو ، تلويزيون و روزنامهها) اعتنا كرد يا خير ؟
شياع يعني شايع شدن در ميان اهل ايمان معتبر است زيرا علم عادي به ثابت شدن ماه ، شرط است و آن علم عادي حاصل ميشود به خبردادن و شهادت دادن دو مرد عادل و يا شهادت جمعي از اهل ايمان.
سؤال 19 ـ هزينه مسافرتهاي تفريحي و غير زيارتي ، آيا جزء خمس محسوب ميشود يا خير ؟
اگر سفر مباح باشد ، يعني سفر معصيت نباشد ، هزينه آن از مخارج سال محسوب ميشود و خمس ندارد.
سؤال 20 ـ در مورد روزههاي مستحبّي اگر شخص مصادف شود با تعارف غذا از ناحيه افراد منجمله و بخصوص اهل منزل كه مطّلع ميباشند شخص روزه است ، باز هم ميبايست افطار نمود يا خير؟
عمده نيّت است كه شخص تصميم داشته باشد كه اگر كسي به او تعارفي نكرد او روزه را ادامه دهد حال اگرچه بداند كسي كه او روزه است و مخصوصاً تعارف ميكند كه او افطار كند ، استحباب دارد كه افطار كند و از آن نيّت خود اجر خواهد برد.
سؤال 21 ـ آيا خمس به مواردي مانند اتومبيل ، تلفن ، اسلحه ، راديو و تلويزيون كه از مال خمس داده نشده و درضمن سال خريداري (باتوجه به اينكه ضرورت داشته باشد) شده باشد تعلّق ميگيرد ياخير ؟
هرچه جزء لوازم زندگي و يا لوازم كسب و كار باشد و از اسباب معصيت و از باب هوي و هوس نباشد خمس ندارد.
سؤال 22 ـ در مورد مهريه زن همان مقدار كه در موقع ازدواج مقرر گرديده معتبر است يااينكه در موقع پرداخت و ردّ مهريه در سالهاي بعد مثلاً 20 سال بعد بايد ميزان مهريه را براساس نرخ تورّم و براساس قيمت روز محاسبه نمود ؟
بستگي دارد به آنچه در موقع عقد و قرارداد درنظر طرفين باشد و در هنگام اختلاف به آنچه معمول بين خويشان است رفتار گردد و يا به مصالحه راضي شوند.
سؤال 23 ـ اگر زن مشغول به كار باشد و درآمدي در ازاي كار خود كسب نمايد ، آيا شوهر ميتواند از پرداختن نفقه به زن خودداري نمايد ؟
نفقه زن درهرصورت بر عهده مرد است مگر آنكه خود زن از حق خود بگذرد و يا ناشزه شود.
سؤال 24 ـ اگر شوهر به مناسبتهاي متداول شده يا به منظور قدرداني از زحمات همسر خود (بدون اظهار و خواست همسر) به او هديهاي تقديم نمايد و هديه جزء ضروري زندگي نباشد ازقبيل زيورآلات :
1 ـ آيا همسر در حساب سال خود ، بايد خمس آنرا درنظر بگيرد يا خير ؟
2 ـ آيا ارزش هديه در اين مسأله دخيل ميباشد يا خير ؟
3 ـ درصورت عكس (به اين معني كه خانمي به همسر خود هديه بدهد) اين مسأله چه حكمي دارد ؟
هدايا در همه صورتها اگر صرف مخارج زندگي در سال نشد و از مخارج سال زياد آمد ، مشمول خمس است ؛ يعني خمس آن را بايد پرداخت.
سؤال 25 ـ آيا هديهاي كه براي انسان آورده ميشود اگر سال به آن بگذرد ، خمس به آن تعلّق ميگيرد يا خير ؟
جواب آن در جواب سؤال 24 گذشت.
سؤال 26 ـ اگر شخصي بدون چشمداشت مالي ، شخص ديگري را در امري و براي خاطر رضاي خدا ياري يا راهنمايي نمايد بنحوي كه در اثر اين راهنمايي يا كمك ، به شخص دوّم منفعتي به صورت مالي برسد و شخص دوّم به عنوان تشكّر هديهاي كه داراي ارزش مالي باشد به شخص اوّل تقديم نمايد :
1 ـ از نظر شخص اوّل و محاسبه خمس ، اگر سال از آن بگذرد بايد خمس آنرا بدهد يا خير ؟
2 ـ اگر هديه به صورت وجه نقد باشد ، مسأله داراي چه حكمي خواهد بود ؟
جواب آن در جواب سؤال 24 گذشت.
سؤال 27 ـ اگر زني داراي شوهري ناسازگار و… باشد بحدّي كه عملاً ادامه زندگي براي او ميسّر نباشد ، ميتواند تقاضاي طلاق نمايد ؟
آري ميتواند ولي اگر صبر كند بهتر است زيرا طلاق مبغوضترين چيزها است در نزد خداي متعال و مبغوضيّت آن شدّت مييابد درصورتي كه زن خواستار طلاق گردد.
سؤال 28 ـ در مسأله فوق ، اگر زن مجبور شود مهريه خود را ببخشد تا بتواند رضايت مرد را براي امر طلاق بدست آورد ، آيا دين مرد از نظر مهريه اگر زن را طلاق بدهد ، ساقط ميشود يا اين دين به عهده مرد ، هرچند كه طلاق انجام گرفته باشد باقي خواهد ماند ؟
مهريه ساقط ميشود و چيزي بر عهده مرد نيست و بلكه مرد ميتواند اضافه بر مهريه هم بگيرد تا رضايت دهد و احكامش در مسائل مربوط به «خُلع و مبارات» مذكور است.
سؤال 29 ـ مرسوم است به خاطر تبرّك ، خطبه عقد در ازدواج دائم خصوصاً در مشهد بالاي سر مبارك امام عليهالسلام و اصطلاحاً بطور عادي خوانده ميشود و مجدّداً در مراسم جشن عروسي و براي رعايت امور قانوني و ثبت در دفاتر ازدواج ، مجدّداً خطبه عقد خوانده و تكرار ميشود. اگر در خطبه دوّم براي حفظ ظاهر و مثلاً شؤونات طرفين ، مهريه تعيين شده از مهريه خطبه اوّل بيشتر بود ، كدام مهريه بايد ملاك واقع شود ؟
مهريه اگر معيّن شده و در عقد اوّل مذكور گرديده ، همان معتبر است و معيّن و كم و يا زيادكردن آن در عقد دوّم (كه صرفاً از باب تشريفات است) اعتباري ندارد.
سؤال 30 ـ هرگاه شخصي چك موعددار را به مبلغ كمتري از مبلغ قيد شده در چك بخرد ، اين مسأله چه حكمي دارد ؟
چك موعددار درواقع ارزشش كمتر است از مبلغي كه در آن قيد گرديده. يعني حال حاضر و پيش از رسيدن موعد در بازار ارزش آن چك كمتر است از اين جهت خريدن آن به قيمت كمتر نبايد مشكلي داشته باشد مانند جنسي كه انسان ميخرد به قيمتي كمتر و ميداند كه مثلاً يك ماه ديگر ارزش آن بيشتر خواهد شد. و اگر چك را هم در حكم نقدينه (پول) فرض كنيم نظر بهاينكه در حال حاضر معادل است با همان وجه كمتر ، شبهه ربا پيش نميآيد ولي در اينگونه موارد ازباب احتياط (زيرا آنچه در نيّت است اينست كه واقعاً معامله ربوي انجام نيابد و ازطرفي هم گاهي چارهاي نيست و بايد امور معيشت بگذرد و گرفتاريهاي مردم به طوري سروسامان يابد) بهتر آن است كه همراه پول پرداختي ، چيزي را ضميمه كنند اگرچه آنچه را كه ضميمه ميكنند چندان ارزشي نداشته باشد.
سؤال 31 ـ آيا شخص مجاز ميباشد مبلغي را به عنوان سپرده و به قصد گرفتن بهره ، در بانك بگذارد و از محل بهره دريافتي مثلاً ماليات يا عوارض شهرداري را پرداخت نمايد يا خير ؟
مراكز ربوي را نبايد تقويت كرد و اگر كسي مبتلا شد ، مالك آن بهره و سود و يا جايزه آن نخواهد شد و نميتواند در آن تصرّفي داشته باشد و هرگونه تصرّفي ، تصرّف در مال غير است و مديون ميگردد و اين بهرهها و جايزهها در حكم مال مجهولالمالك است كه به مالك اصلي و اوّلي يعني وجود مبارك حضرت ولي عصر عليهالسلام و عجّلاللّه فرجه برميگردد و بايد صرف امور متعلّق به حضرت شود. يعني شخص از بانك ميگيرد و به آنچه عرض شد مصرف مينمايد.
سؤال 32 ـ اگر مبلغي به عنوان بهره و سود وام دريافتي به يك شعبه خاصّ در يك بانك پرداخت گرديده باشد ، آيا مجاز ميباشيم از همان شعبه خاصّ همان بانك و به همان ميزان بهره پرداخت شده ، بهره دريافت نماييم يا خير؟
مانند سؤال پيش جايز نيست و تقويت مراكز و سازمانهاي ربوي معصيت است و شخص مالك بهره و جايزه آنها نخواهد شد و اگر كسي مبتلا شد آن بهره و يا جايزه را ميگيرد و به مصرفي كه در جواب سؤال 31 بيان شد ميرساند.
سؤال 33 ـ در بعضي از خانوادهها معمول گرديده است براي تأمين جهيزيه دختران خود ، وجه نقد و يا اسباب و اثاثيه مورد لزوم كنار گذاشته ميشود ، آيا به اينگونه موارد خمس تعلّق ميگيرد يا خير؟
در جاهايي كه معمول گرديده كه جهيزيه دختر بر عهده پدر باشد، به مقدار لازم و به حسب شؤون خانوادگي، هزينه آن و يا خود اثاث و وسايل، مشمول خمس نبوده و جزء مخارج ساليانه پدر محسوب ميگردد اگرچه در سالهاي پيش از ازدواج دختر فراهم كرده باشد.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
1 ــ در كتاب شرح تهذيب المنطق صفحه 142: «و قد عبر عنها بعض حكمائنا البالغين شيد اللّه اركانهم . . . الخ» مراد اين بزرگوار از بعض حكمائنا كدام يك از مشايخ، شيخ مرحوم يا سيد بزرگوار يا آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامهم است و يا مراد هر سهي اين بزرگواران ميباشند؟ و چرا اين بزرگوار به اسم ايشان تصريح نكردهاند مگر امان اللّه خان با مشايخ آشنا نبوده است؟
ظاهراً مراد آن بزرگوار مرحوم آقاي كرماني بوده زيرا ايشان اينگونه مطالب را از ساير مشايخ (اع) بيشتر مورد بررسي قرار دادهاند و علت تصريح نكردن به اسم آن بزرگوار آن طوري كه من احتمال ميدهم مطابقت با عبارت خود امان اللّه خان بوده است كه در ابتداي سؤال خود تصريح به اسماء مشايخ ننموده و چنين تعبير آورده است: «. . . علي ما هو المعروف من الراسخين . . .» و جهت ديگر شايد اين بوده كه ظاهراً از تعبير « و شيد اللّه اركانهم» به دست ميآيد كه مرحوم آقاي كرماني حيات داشته و در تصريح به اسم ايشان شائبه تملقگويي ميرفته از اين رو به اسم آن بزرگوار تصريح نكردهاند و البته خدا ميداند علتش چه بوده و گرنه در اينكه امان اللّه خان از ارادتمندان مشايخ عظام (اع) بوده شكي نيست به طوري كه شنيدهام وصيت كرده بوده كه او را در درگاه درب ورودي منزل سيد بزرگوار در كربلاي معلي دفن كنند و من پيش از تخريب و تعمير منزل آن بزرگوار قبر آن مرحوم را در درگاه درب آن منزل زيارت كردهام و اما اينكه چرا امان اللّه خان به اسم مشايخ تصريح نكرده شايد از اين جهت بوده كه طلاب علوم ندانند كه اين مطالب و تحقيقات از چه كساني است و بخوانند و آن را تدريس كنند و به اين وسيله اين مطالب انتشار بيابد و اگر بدانند كه اين تحقيقات از چه كساني است روي تعصبات و عناد و لجاجي كه با مشايخ دارند از انتشار آنها جلوگيري خواهند كرد در هر صورت العلم عند اللّه.
2 ــ در همان صفحه سطر اول: كه اين بزرگوار اعراض تسعه را در «كم و كيف و جهت و رتبه و وقت و مكان» مندرج ميفرمايند كيفيت اين اندراج گونه است؟ «لاندراج بعض ما قالوا تحت بعض هذه الستة»؟
درباره كيفيت اندراج برخي از اعراض در برخي فرمايشي در خاطر ندارم و فرصت تفحص هم ندارم آنچه به نظر خودم ميرسد اين است كه أين در مكان و متي در وقت و فعل و انفعال در جهت و ملك يا جده و اضافه در رتبه مندرج و جوهر هم كه همان وجود است.
بسمه تعالي
الف) مكروه است از براي روزهدار بوييدن گلها و يا رياحين بخصوص نرجس مستحب است روزهدار خود را به عطرهاي غير مشك معطر كند خصوص در اول روز.
سؤال: مگر در قديم عطرها از گلها به دست نميآمده؟ پس چگونه بوييدن گلها مكروه و استعمال عطر آنها مثلا مستحب باشد. (برخلاف عطرهاي امروزه كه نوعاً شيميايي است)
در احكام شرعيه بايد متعبد بود و دليل همان اصل و يا نص است، علت آنها براي ما روشن نيست مگر آنچه فرموده باشند و قياس نميشود كرد.
ب)مولاي كريم اعلي اللّه مقامه ميفرمايند: و اما استماع التلاوة فيجب علي المأموم عند جهر الامام لاغير ذلك نعم يستحب في غير ذلك.
در توضيح اين فرمايش به روايات كه رجوع ميكنيم چنين است:
قال ابوجعفر ان كنت خلف امام فلاتقرأن شيـئاً في الاولتين و انصت لقرائته و لاتقرأن شيـئاً في الاخيرتين فان اللّه يقول للمؤمنين و اذا قريء القرآن يعني في الفريضة خلف الامام فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون و الاخيرتان تبعاً للاولتين.
سؤال اين هست كه وجوب استماع و سكوت در نزد قرائت امام نزد حمد و سوره واجب است يا شامل حال قنوت هم ميشود؟
شامل قنوت نميشود و در قنوت قرائت نيست، دعا و استغفار است.
و نيز مراد از الحاق دو ركعت اخير به دو ركعت اول چيست و چگونه در حال جماعت ممكن هست در نزد قرائت امام سكوت كرد و گوش فرا داد؟
الحاق اخيرتين در حكم «فلاتقرأن . . .» است نه در حكم «فاستمعوا له . . .».
ج) در روايات درباره غيبت كردن، نمامي كردن، نظر به نامحرم، دروغ گفتن، ظلم كردن ميفرمايند روزه را باطل ميكند. (كذب بر خدا و رسول9 و ائمه: قطعاً باطل ميكند).
در كتاب مبارك جامع ميفرمايند: يستحب القضاء لمن اغتاب اخاه المسلم او كذب علي اللّه و علي رسوله و علي الائمة في الصيام و الاحوط عدم تركه القضاء في الكذب اذا تعمد.
و درباره غيبت وارد شده: الغيبت تفطر الصائم و عليه القضاء.
حال اين موارد را ميتوان مفطر اخلاقي دانست يا رعايت اين امور را از شرايط قبولي روزه دانست و مفطر بودن مربوط به جهت قبولي روزه باشد؟ يا به حسب فتواي آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه كه فقط درباره غيبت بايد قضاء را مستحب دانست و از مابقي سكوت كرد و به اجمال گذرانيد؟
و با توجه به حاشيه فصل الخطاب([8]) چه حكمي درباره اين موارد ميتوان داشت؟
و در كفايه ميفرمايند مستحب است جميع اعضاء انسان روزه باشد (مضمون فرمايش).
جميع اخبار همان است كه مولاي كريم اعلي اللّه مقامه فرمودهاند كه هر عضوي بايد روزه باشد يعني امساك كند از آنچه بر آن جايز نيست و اگر خلاف كرد همان عضو افطار كرده و روزهاش باطل است و اما از نظر فتوي همان است كه در جامع فرمودهاند: يستحب القضاء . . . و ما نميتوانيم اين استحباب را تعميم بدهيم.
بسمه اللّه تعالي
1 ــ آقاي محمود شفيعيان سؤال كردند كه آيا ميشود درباره آن وجهي كه قرار شد براي مسجد جندق فرش تهيه شود آيا ميشود به جاي فرشهاي دست دوم حسينيه جندق فرشهاي دست دوم حسينيه تهران را به ايشان فروخت يا نه؟
هر مورد كه لازمتر و مهمتر است مقدم است.
2 ــ جواني ميخواهد با دختري ازدواج كند كه قبل از بلوغ با برادر وي وطي كرده و فاعل بوده با توجه به اينكه قطعاً دخول انجام نشده حكمشان چيست؟
اگر دخول انجام نشده وطي نخواهد بود و ازدواج با خواهرش بلامانع است.
3ـ کسي که دستش يا موضعي از بدنش که در غسل يا وضو بايد شسته شود چسبي يا رنگي شده باشد و گاه باشد که نامرئي و بيرنگ هم باشد ولي ابتدا سعي کند که چسبها يا رنگ را کاملا پاک کند بعد وضو بگيرد يا غسل کند و نماز بخواند آنگاه در وقت نماز يا خارج از وقت متوجه شود که مقدار اندکي ـ به قطر چند ميليمتر يا بيشتر يا کمتر ـ در کنار ناخنش يا موضعي ديگر از چسب يا رنگ باقي مانده حکم او چيست؟
اگر قبل از وضو و يا غسل دقت کرده و مطمئن شده که مانعي نمانده اعاده و يا قضا لازم نيست زيرا احتمال ميرود بعد از وضو يا غسل مانع پيدا شده است.
4ـ آيا براي مسح پا بايد پا در محلي ثابت قرار بگيرد؟ يا به اين صورت هم صحيح است که شخص يک پاي خود را بر پاي ديگر تکيه دهد و آن را مسح کند، يا يک پايش به طور معلق در هوا باشد و آن را مسح کند؟ در مسح پاها بايد دست بر روي پا کشيده شود به هر صورتي که باشد.
5ـ تماس با تربت سيدالشهداء عليه السلام و تسبيح تربت آن حضرت بدون وضو چگونه است؟
اشکالي ندارد از مواردي نيست که وضو دستور داده شده است مگر براي برداشتن تربت که مهر شود و دستور مخصوصي دارد.
6ـ حکم غسل براي ورود به مشاهد مشرفه حرمها و خانههاي معصومين عليهم السلام غير از مدينه منوره و مکه معظمه چيست؟
غير از غسل براي زيارت که رسيده غسلي براي ورود به اين مکانهاي شريف نرسيده است.
7ـ در مورد انتقال نعش به اعتاب مقدسه معصومين عليهم السلام آيا بدون وصيت ميت کسي ميتواند تبرعا نعش او را انتقال دهد و آيا اين نبش قبر به شمار ميآيد؟
در جايي مطرح نشده و دستوري نرسيده است و ظاهرا جايز نيست.
8ـ راجع به وصيت انتقال نعش به اعتاب مقدسه معصومين عليهم السلام در وصيتنامه اقاي مرحوم اعلي الله مقامه اين چنين است که در نزد اعتاب مقدسه هر يک از معصومين عليهم السلام از دنيا رفتم مرا در همانجا دفن کنيد، اگرنه نعش مرا به کربلاي معلي انتقال دهيد. و با توجه به اينکه سيد بزرگوار اعلي الله مقامه ميفرمايند حکم تمام اعتاب مقدسه معصومين عليهم السلام در اينکه سؤال و عذاب قبر ندارد يکسانند (مضمون فرمايش، فرصت مراجعه نشد) با وجود اين آيا شخص ميتواند وصيت کند اگر در نزد يکي از اعتاب معصومين عليهم السلام از دنيا رفتم از جهت سفارشهايي که درباره دفن در کربلا شده باز مرا به کربلاي معلي انتقال دهيد يا به طور موقت دفن کرده سپس انتقال دهيد؟ يا همانطور که آقاي مرحوم اعلي الله مقامه وصيت فرمودهاند بايد وصيت کرد؟
همينطوري که فرمودهاند بايد وصيت کرد.
9ـ کسانيکه به کشورهاي اروپايي مسافرت ميکنند در داخل هتلها دست به يخچال و اثاث ميزنند حکمش چيست و بايد چه کنند؟
کل شيء لک طاهر حتي تعلم انه قذر.
*« سؤالاتی در زمینه شکار »*
بسم اللّه الرحمن الرحيم.
سلام عليكم، اميدوارم حال شريفتان خوب باشد. چند مسأله مورد حاجت است كه ذيلاً مرقوم ميشود. چون اينجاها (شاهرود) كوهستان است و نسبت به جاهاي ديگر شكارچي بيشتر است ميخواستم حكم مسأله شكار با تفنگ را بدانم.
مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه در كفاية المسائل ميفرمايند:
مسأله: حلال نيست شكار اگر به سنگ كشته شود و همچنين است هرگاه به فلاخن و گلوله كشته شود ولكن اگر بعد از سنگ زدن و فلاخن انداختن و امثال آنها شكار زنده بماند و آن را ذبح كنند حلال شود.
آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامهم هم در جامعالاحكام فرمايشي مطابق با مسأله اول دارند به اينطور كه ميفرمايند: يجوز الصيد بكل سلام و ان قتله و قد سمي اللّه حين ضربه به حل اكله. و بعد از چند مسأله ميفرمايند: لايؤكل ما قتله البندق و الجلاهق و الحجر.
در وسائل (2) سائلي به اينطور سؤال ميكند:
سؤال پانزدهم: فتاوي علما است كه با سگ شكاري و تير و كمان و شمشير، شكاري به دست آمد اگرچه ذبح نشود حلال است اما در خصوص تفنگ حلال است يا نيست گويا آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه ميفرمايند حلال است و باقي علما حرام ميدانند بيان بفرماييد. مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه در جواب ميفرمايند:
عرض ميشود كه عبارت كتاب جامعالاحكام اين است كه ميفرمايند لايؤكل ما قتله البندق و الجلاهق و الحجر و اين فتوا موافق فتواي ساير فقها است من هم حلال نميدانم، نميدانم كه شما به كدام قولي از ايشان برخوردهايد كه فرمودهايد حلال ميدانند والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
آنچه از اين فرمايشات برميآيد حرمت شكاري است كه با گلوله كشته شود و ذبح نشود. ولي چون اينجاها و جندق ميگفتند از بعضي سؤال كردهاند و حكم تفنگ را هم مثل بقيه اسلحه دانستهاند، براي اطمينان ميخواستم حكم اين مسأله را بيان فرماييد؟
حكم همان است كه از مشايخ نقل كردهايد.
سؤال ديگر در همين زمينه اين است كه شكار معصيت است مگر در صورتي كه براق قوت خود شخص و عيال وي باشد. در بعضي احاديث كه در خصوص سفر معصيت و تكليف نماز و روزه فرمايش فرمودهاند احتياج را ملاك ميدانند مانند اين حديث: عن بعض اصحابنا عن ابيعبداللّه7 قال قلت له الرجل يخرج الي الصيد مسيرة يوم او يومين يقصر او يتم فقال ان خرج لقوته و قوت عياله فليفطر و ليقصر و ان خرج لطلب الفضول فلا و لاكرامة. آيا منظور اين است كه اگر شكار را بزنند و بياورند و از آن استفاده كنند آن شكاركردن معصيت نيست اگرچه زندگيشان از راه ديگر تأمين باشد و نيازي به آن نداشته باشند يا بايد حتماً محتاج به آن شكار باشند و قوت خود و عيال خود را از همين راه تأمين كنند چون امروزه اكثر شكارچيها محض تفريح به شكار ميروند ولي در كنار اين تفريح استفادهاي هم ميبرند؟
جمله «لطلب الفضول» شامل صورت دوم هم هست.
*« سؤالات متفرقه »*
مسأله دوم: براي اينكه رفقا موفق به روزه ماه مبارك باشند و نيز براي بعضي رفقا كه ميخواهند امامت جماعت كنند اينطور دأب شده است كه درخت ميخرند و به اينطور نماز را كامل ميخوانند و روزه را هم ميگيرند. و در اين خصوص چند فتوي از مشايخ عظام اعلي اللّه مقامه در دست است كه ذيلاً مرقوم ميشود.
الف) مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه در كفايه ميفرمايند: كسي كه در بين سفر برسد به مزرعه خود يا به زميني كه مالك آن است اگرچه بيش از يك درخت مالك نباشد ولكن آن مكان وطن او نباشد مختار است كه نماز را تمام كند يا قصر كند مادام كه در آن محل است و بعد از تجاوز از آنجا قصر ميكند.
ب)مولاي كريم اعلي اللّه مقامه در جامع ميفرمايند: من وصل الي ضيعة له او ارض و ليس له فيها منزل يستوطنه فهو فيه بالخيار انشاء قصر و افطر و انشاء اتم و صام و لو لميكن له فيها الاّ نخلة واحدة.
ج)شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه در جواب سائلي كه ميپرسد: هل يكفي في الملك انيكون شبراً في الارض او شجرة ام لابد من منزل يستوطنه المدة المعلومة و هل يكفي الاستيطان في البلدة التي فيها الملك ام لابد من الاستيطان فيه نفسه؟ ميفرمايند: يكفي في الملك انيكون شبراً او شجرة و يكفي الاستيطان في البلدة التي فيها الملك مطلقاً.
و از اين واضحتر و الحمدللّه فرمايش مولاي كريم اعلي اللّه مقامه است كه در جواب سائلي ميفرمايند: شخصي كه در قريه يا شهري ملكي دارد اگرچه كم باشد حتي درختي مادام كه در آن قريه ميباشد يا در آن شهر اگر شهر به نوعي است كه فيما بين اجزاي آن اتحاد عرفي است اشكالي در جواز تمام كردن صلوة و گرفتن روزه نيست قبل از نيت اقامه.
حال سؤالي كه مطرح است اين است كه آيا مسافت هم شامل اين ملكيت ميشود يا خير؟ و ظاهر فتواي آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه عدم اعتبار مسافت است چون ميفرمايند: «اگر شهر به نوعي است كه فيما بين اجزاي آن اتحاد عرفي است»، مثلاً اگر در بين اقامت چهار روز، در شاهرود از شهر خارج شديم اما از چهار فرسخ تجاوز نكرديم باز هم نمازمان را ميتوانيم كامل بخوانيم و همچنين روزه كه يك مقداري پيچيدهتر است؟ چندي پيش مسألهاي اينجاها صحبت شد كه گويا بعضي رفقا مسافت را هم معتبر دانسته بودند. اصل حكم را بيان فرماييد تا با خيال راحت عمل نماييم.
به فرمايش صريحي برخورد نكردهام ولي ظاهراً از جمله «مادام كه در آن قريه ميباشد . . .» كه مستفاد از احاديث است برميآيد كه اگر از قريه و يا شهر خارج شد حكم جواز تمام خواندن و روزه گرفتن برطرف ميشود مگر آنكه در صورتي كه روز بگيرد و بعدازظهر از آنجا خارج شود روزهاش صحيح است و به طور كلي طريق احتياط روشن است.
و همچنين مشكل ديگر اين است كه رفقا تا وارد شهري ميشوند از كسي درخت ميخرند و بعد هم براي فسخ ملكيت اقدامي نميكنند و اين امر براي كساني كه مقيد ميباشند (چون بايد تمام شرايط مالكيت و خيلي مسائل ديگر را رعايت كنند) باعث عسر و حرج است. آيا ميشود بيع و شراء به صورت مشروط باشد كه فروشنده بگويد اين درخت را به شما فروختم به صد تومان (مثلا) مشروط بر اينكه هر وقت صد تومان شما را پس دادم درخت مال خودم باشد؟
در اين گونه موارد نوعاً به مسامحه ميگذرانند و كسي كه قصد مراجعت به آنجا نداشته باشد گويا رفع يد مينمايد و به مالك ميبخشد گرچه بهتر و احتياط اين است كه به هبه كردن درخت در هنگام رفتن از آنجا تصريح كنند.
مسأله سوم: يكي از رفقاي شاهرود كه مجرد است در دانشگاه سمنان قبول شده و به نيت دو سال به آنجا نقل مكان كرده ولي هفتهاي دو روز به شاهرود و خانه خودشان ميآيد يعني هر بار كمتر از ده روز آنجا است. براي درخت خريدن هم اقدام كرده ظاهراً موفق نشده حكم نماز و روزهاش چيست؟
در چنين مواردي اگر شغل و سفر معصيت نباشد، حكم دو وطن داشتن است كه در هر دو جا نماز تمام و روزه هم واجب ميباشد.
مسأله ديگر اينكه اينجا چند نفر از رفقا جهت حساب شرعي مراجعه كردهاند و حقير چون تا به حال براي غير خودم حساب و كتابي انجام ندادهام خواهشمندم قانون محاسبه خمس را مفصلاً مرقوم فرماييد هم درباره كسي كه تا به حال حسابرسي نكرده و هم نسبت به كسي كه ميخواهد حساب سالش را بداند؟
نظر به اينكه درآمد افراد و زائد و يا كم آمدن از مئونه سال مختلف است نميشود به طور كلي حكم كرد بايد هر شخصي خصوصياتش روشن شود تا حكم او مشخص گردد.
در مجمعالفتاوي صفحه 102 و 104 ميفرمايند: خمس زايد بر مئونه تماماً سهم امام است تكليف چيست؟
تكليف همين است كه فرمودهاند.
اگر كسي به مواد مخدر امثال ترياك و شيره معتاد باشد آيا خرج اين مواد هم جزء مئونه است يا خير؟
خصوصيت افراد مختلف است بايد خصوصيات روشن شود بعد حكم معلوم گردد.
براي كسي كه تا به حال حساب نكرده حكم اثاث البيت چيست؟
مانند دو مسأله پيش است.
از اينكه پر حرفي كردم و سر مباركتان را به درد آوردم عذر خواهم. رفقا و متعلقين را سلام ميرسانم. زياده عرضي ندارم خدا نگهدار.
پر حرفي نكرديد و من هم سردرد نگرفتم ولي اينگونه مسائل را كه بستگي به خصوصيات اشخاص دارد بايد با حضور خود آنها بررسي كرد، تا تكليف هر يك مطابق خصوصياتشان روشن گردد.
والسلام عليكم و رحمة اللّه.
*« سؤالاتی در زمینه وجوهات شرعی »*
بسم اللّه الرحمن الرحيم
پس از عرض سلام همانطور كه مستحضر هستيد وجوهي كه به مسئولين حسينيهها توسط مؤمنين واصل ميگردد عبارت است از:
1 ــ سهم مبارك امام7
2 ــ سهم سادات
3 ــ رد مظالم
4 ــ كفارات
5 ــ زكوة فطريه
6 ــ زكوة اموال
7 ــ نذورات
8 ــ صدقات
9 ــ احسان (گاهي كسي وجهي نقدي و يا جنسي ميدهد كه بين فقراء و مستحقين تقسيم شود).
10 ــ وجوهي كه از طريق فروش وسائل اسقاطي و كهنه عائد ميشود.
و در حال حاضر با چاپ اسكناس تفكيك و نگهداري هر كدام جداگانه مقدور نيست مگر در دفتر و دستك و از طرفي مسئولين نيز هنگام خرج كردن و هزينه نمودن نياز به راهنمايي دارند كه با مراجعه به آن بدانند آنها را در چه محلهايي ثبت نمايند.
البته تا در مشهد مقدس هستيد ميتوانند نوعاً دستورالعمل گرفته و مشكلي ندارند ولي بعضي اوقات كه تشريف نداريد و يا آقايان كه در شهرستانها هستند و نميتوانند سؤال كنند با مشكلات مواجه ميشوند و خداي نخواسته مرتكب حرام و گناه ميگردند لذا:
با تجربهاي كه ضمن سالها تصدي آموختهام نوع كارها و هزينههاي آنها را فهرستوار ذكر مينمايد و قبول زحمت فرموده چنانچه مصلحت ميدانند در مقابل آن مشخص فرمايند كه از چه بابت ميتوان پرداخت نمود.
جزاكم اللّه خيرا
1 ــ ساختمان مساجد، حسينيهها، مدارس علميه و منضمات آنها از قبيل فرش، منبر، صندلي، ميز، وسائل صوتي (ضبط و ميكرفون)، وسائل تصوري (دوربين، فيلم، ويدئو، تلويزيون)، تزئينات در حد متعارف (لوستر)؟
در حد لزوم و ضرورت به حسب عرف نه سليقههاي شخصي از سهم مبارك امام7 و نذورات و فروش وسائل اسقاطي و كهنه.
2 ــ ساختمان مهمانسرا، آشپزخانه و غيره؟
از صدقات و در صورت تمكن از احسان.
3 ــ انتشار كتب روايي، فضائل، مصائب، اشعار حقه مسلمه و لوازم مربوطه مثل كامپيوترها و وسائل تكثير و غيره؟
در صورت لزوم به حسب عرف مانند مورد اول است.
4 ــ خريد اتومبيلهايي جهت اداره مراكز علمي از قبيل سرويسهاي مدارس، باربري و . . . . .؟
تا اندازه لازم از وجوه مورد اول و از صدقات و از احسان.
5 ــ حقوقهايي كه به متصديان امور (علمي و يا اداري و يا نظافتي) پرداخت ميشود؟
مانند مورد اول است.
6 ــ وجوهي كه بعضي از مستحقين (سالمندان و بيوهزنان و . . .» به عنوان كمك هزينه زندگي به شكل شهريه يا ساليانه و يا گاهگاه پرداخته ميشود؟
براي غير سادات از زكوة اموال و فطريه و كفارات و صدقات و احسان و براي سادات از سهم سادات و رد مظالم و كفارات سادات و فطريه سادات.
7 ــ بعضي از مستخدمين در زمينه امور علمي فعاليتي ندارند ولي در ساير كارها مثل صندوقها و آبدارخانهها و . . . فعاليت ميكنند؟
در صورت لزوم و تا حد تمكن عرفي از سهم مبارك امام7 و نذورات و صدقات و احسان.
8 ــ تزئينات ايام اعياد و تولد ائمه: از قبيل گل، چراغ، كاغذهاي رنگي، پردهنويسي و يا در ايام عزاداريها؟
وجوه اين امور را بايد به اطلاع اشخاص رسانيد و هركس مايل بود از پول شخصي خود بپردازد و از وجوه نامبرده نميشود استفاده كرد.
9 ــ تهيه قند و چاي و سماور و استكان نعلبكي و وسائل پذيرايي مثل كارد و قاشق و چنگال و ظروف (در صورتي كه باني بخصوصي نداشته و يا اينكه وجوه پرداختي كمتر از مخارج باشد)؟
از نذورات و صدقات و احسان به مقدار لازم بدون زيادهروي در تعداد و يا جنس.
10 ــ تهيه شيرينيجات جهت اعياد تولد ائمه: (در صورتي كه باني نداشته باشد و يا اينكه وجوه پرداختي كمتر از مخارج باشد)؟
بايد اشخاص از پول شخصي خود بپردازند.
11 ــ تهيه خرما جهت مجالس عزاي مؤمنين فقير؟
از صدقات و احسان و وجوه شخصي اشخاص تبرعاً.
12 ــ هزينههاي كفن و دفن مؤمنين فقير؟
از صدقات و احسان و وجوه شخصي اشخاص تبرعاً.
13 ــ اداي دين بعضي مقروضين كه يا از دنيا رفتهاند و چيزي باقي نگذاردهاند و يا ورثه آنها در پرداخت دين آنان تعلل ميورزند و يا هستند و چيزي ندارند كه بپردازند؟
در مرحله اول از صدقات و احسان و در مرحله بعد از سهم مبارك امام7
14 ــ دادن قرض و يا كمك بلاعوض به ساير مراكز تجمع برادران ايماني در مشهد و ساير شهرستانها؟
با مشخص شدن مورد از آنچه گذشت روشن ميشود.
15 ــ كمكهاي غير نقدي از قبيل برنج و روغن و . . . به مستحقين و بعضي از اهل علم؟
براي اهل علم از سهم مبارك امام7 و براي ساداتشان از سهم سادات و براي غير سادات از زكوة اموال و فطريه و كفارات و صدقات و احسان.
16 ــ هزينههاي مصرف آب و برق و گاز و تلفن مراكز مزبور و صندوقهاي قرضالحسنه و غيره؟
از نذورات و صدقات و در صورت عدم تمكن از سهم مبارك امام7 و در خصوص هزينههاي صندوقها اگر به طور ناچار از سهم استفاده شود به صورت قرض باشد و بعد از وجوهي كه ابتداء ذكر گرديد پرداخت گردد.
17 ــ پرداخت عيدي به مستخدمين طبق معمول عرف كه ابتداي هر سالي مطابق يك ماه حقوق مستخدم به وي پرداخت ميگردد؟
از همان مواردي كه درباره حقوق آنان معروض گرديد.
18 ــ وجوهي كه به بعضي خانوادهها جهت تهيه جهيزيه پرداخت ميگردد؟
تا اندازه لزوم و به حسب عرف و مقدار تمكن براي سادات از سهم سادات و رد مظالم و براي غير سادات از احسان و در صورت عدم وجوه احسان از سهم مبارك امام7 مشروط بر ايمان و تقواي داماد و عروس.
19 ــ بعضي از مؤمنين و مؤمنات فاقد لولهكشي آب و يا كنتور برق و گاز ميباشند و به آنها بايد كمك شود؟
از صدقات و احسان و در صورت فقدان آن وجوه از سهم مبارك امام7.
20 ــ هزينههاي استعلاج مريضي بعض مؤمنين و مؤمنات مثل زايمانها و تعويض دندان و غيره؟
مانند مورد 19.
21 ــ كرايه اتوميل جهت باربري و سرويس رفت و آمد متعلمين و رفتن به اردوها؟
در صورت لزوم و به مقدار لزوم از وجوه مورد 19 استفاده شود مگر هزينه اردوها كه از سهم مبارك نبايد استفاده شود.
22 ــ خريد غذا جهت بعض مهمانان و كرايه اطاق جهت آنان و تهيه بليط رفت و آمد با هواپيما و يا قطار و يا اتوبوس؟
در صورت لزوم و به مقدار لزوم از احسان برداشت شود.
23 ــ خريد كتابهاي علمي و يا غير علمي از قبيل داستانهاي كودكان جهت كتابخانهها؟
از احسان استفاده شود و يا از اشخاص استمداد گردد و جنبه هديه داشته باشد.
24 ــ وجوه پرداختي به بعضي از آقايان روضهخوان و مداح؟
از وجوهي كه بانيها پرداخت ميكنند و در صورت فقدان و لزوم پرداخت از نذورات و احسان پرداخت گردد.
25 ــ هزينه تهيه جوائز جهت متعلمين ممتاز؟
بايد به صورت هدايا از اشخاص جمعآوري گردد.
26 ــ حقوق معلمين كلاسهاي ابتدايي كه فقط خواندن و نوشتن به بچهها ميآموزند؟
از احسان و در صورت لزوم و در حد تمكن و فقدان احسان از سهم مبارك امام7.
27 ــ هزينه شكست و ريختها و تصادفات و غيره؟
از صدقات و احسان و نذورات.
28 ــ هزينه تهيه پوسترهاي عكسهاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم؟
از وجوه شخصي و جمعآوري.
29 ــ وجوهي كه بابت تغذيه متعلمين به طور روزانه هزينه ميشود؟
از وجوه شخصي و جمعآوري.
30 ــ متفرقاتي از قبيل لوازمالتحرير، تعمير دستگاههاي تكثير، تعمير كامپيوترها و افزايش قدرت آنها؟
از نذورات و احسان و صدقات.
31 ــ تهيه قند و چاي جهت معلمين در ساعات استراحت آنان؟
از احسان و نذورات.
و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
*« سؤالات متفرقه »*
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
با عرض سلام و ارادت حضور سرور و استاد معظم (حفظهالله) چند سؤالي است جواب آنها را مرقوم فرمائيد.
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين. اوقات حقير صرف بازنگري كتبي است كه چاپ ميشود، از تأخير جواب عذرخواهم.
1ـ بعضيها كه حساب سال نداشته و خمس پرداخت نكردهاند و حال متوجه شدهاند به آنها ميگوئيم مايملك را به قيمت خريد حساب كنند و خمس آنرا مثلا به طور اقساط و تدريجا كه براي آنها عسر و حرج پيش نيايد پرداخت نمايند. اين مورد چگونه است؟
اگر مايملك خود را از مازاد مخارج سال خود تهيه كردهاند مشمول خمس هست و اگرنه مشمول خمس نيست مگر مايملك بيش از مايحتاج باشد مانند زميني يا خانهاي و يا پساندازي باشد به قيمت خريد بايد حساب شود و خمس آن را به هرگونه كه برايش ميسر است، پرداخت ميكند و اگر آن را بفروشد و سود ببرد، سود آن هم خمس دارد.
2ـ مبلغي براي حج و يا عمره ثبتنام كرده و تا آن موقع خمس نداده آيا بايد چگونه عمل كند؟
اگر مبلغ براي حج مشمول خمس بوده خمس آن پرداخت ميشود و بعد ثبتنام ميكند و اگر از ابتدا به نيت حج پسانداز شده خمس ندارد، حكم حج جدا است، عمره اين حكم را ندارد و مبلغ آن بايد خمس آن پرداخت شود.
3ـ كساني كه در شركتهائي كار كرده بعد از اتمام مدت مقرر مبلغي به آنها پرداخت ميكنند آيا به اين مبلغ خمس تعلق ميگيرد يا خير و با اينكه چه بسا احتياج دارند براي تهيه جهازيه و غير آن.
اگر به آن نياز دارد مانند تهيه جهيزيه و يا تزويج پسر در حد متعارف مشمول خمس نيست و اگر نياز ندارد مشمول خمس ميباشد و فقره مباركه «ان ما غنمتم من شئ . . .» شامل آن ميشود.
4ـ بعضيها از مالي كه خمس آن را داده و يا سال داشتهاند مزرعه يا زميني براي خود و يا منازلي براي فرزندان خود تهيه كردهاند و الآن قيمت آنها ترقي كرده حكم آنها از نظر تعلق خمس چگونه است؟
اگر خود و يا فرزندان او كه در تكفل او ميباشند به آن نيازمندند خمس ندارد وگرنه مشمول خمس است يعني اگر بفروشد سود آن خمس دارد زيرا در صورتي كه فرض شده اصل خريد از مال و يا مبلغي تهيه گرديده كه خمس آن داده شده است.
5ـ حكم وام از نظر تعلق خمس به آن چگونه است؟
اگر براي مايحتاج زندگي است خمس ندارد وگرنه به هرمقدار كه اداء شود به آن خمس تعلق ميگيرد.
6ـ در شركتهاي سرمايهگذاري سرمايهاي را از طرف ميگيرند و قراردادي ميبندند و مبلغي معين ماهيانه سود سرمايه به طرف پرداخت ميكنند و ميگويند طرفين با هم مصالحه ميكنند مثلا سر سال كه حساب ميكنند (و يا همين طور قراردادي) اگر سود زيادتر بود سرمايهگذار و اگر كمتر بود شركت مصالحه ميكند آيا از نظر شريعت صحيح است؟ اگر بخواهند چنين كاري كنند در چه صورت باشد كه عسر و حرج پيش نيايد و صحيح باشد؟
مصالحه بعد از منازعه است، در اين صورتها شركت و اعضاء ميتوانند مازاد بر حق خود را به يكديگر هبه نمايند.
7ـ بعضيها بعد از سالها مبلغي به هم بسته و اعتمادي هم به شركتها يا اشخاص ندارند كه پول خود را به آنها بسپارند چه بسا احتياجي هم به كار كردن با پول نداشته باشند يا اينكه بخواهند پولشان را زيادتر كنند كه شايد مثلا توسعهاي به زندگي خود و يا ديگران بدهند و يا منزل تهيه نمايند آيا از نظر اقتصاد اسلام اين پول بيكار باشد چگونه است ميتواند در بانكها كه مورد اعتماد است قرار دهد و سود آن را بگيرد؟
در صورتي ميتوانند به بانكها و يا صندوقهاي قرض الحسنة بدهند كه اطمينان عادي داشته باشند كه آنها با پول اشخاص كار ميكنند و تحت عنوان شركت و يا مضاربه قراردادي ميبندند و در غير اين فرض با بانكهاي ربوي نميتوانند كار كنند و اگر براي حفظ پول خود ناچار شدند با اينگونه بانكها كار كنند، سودي را كه دريافت ميكنند مالك نميشوند و بايد آن را به عنوان «رد مظالم» به سادات تهيدست بدهند البته به نيت رد مظالم از طرف صاحبان آن سودي كه بانك پرداخت نموده است.
8ـ برنامهاي كه اخيرا در مورد وسائل نقليه اسقاطي ريختهاند و آنها را تحويل ميگيرند و واميحواله بانكها ميكنند و وسيله جديدي ميدهند چگونه است؟
وام بانكي اگر به حواله شركتي و يا شخصي ديگر باشد ظاهرا اشكالي ندارد زيرا آن حواله دهنده مسئول است و شايد بانك را واسطه پرداخت آن مبلغ قرار داده و بانك غير از وساطت كاري انجام نميدهد و بر وام گيرنده هم تفحص لازم نيست، از باب اينكه كار مسلم را بايد بر صحت حمل نمود.
9ـ بعضيها مبالغي در بانكهاي مسكن ميگذارند بعد از مدتي واميبه آنها ميدهند كه تا حدود چه بسا هجده درصد سود آنها را ميگيرند و شخص هم مضطر است براي تهيه مسكن چگونه است؟ اگر مضطر نباشد و بخواهد ساختمان جديدتري بسازد يا براي فرزندانش تهيه كنند چگونه است؟ امتيازش را بفروشد چگونه است؟ جوايزي كه بعضي مواقع بنام اشخاص در ميآيد حكمش چيست؟ آيا براي جايزه كسي حساب باز كند صحيح است؟
اگر مضطر است اشكالي ندارد، براي منزل جديد و يا تبديل به منزل بهتر جايز نيست و اگر ناچار است كه منزل را بسازد و يا زميني دارد و ناچار است آن را با وام بسازد و يا فرزندش ناچار است كه پدرش منزل برايش تهيه كند اشكالي ندارد، اگر مضطر بوده و سپرده گذارده و داراي امتياز شده و نميتواند خودش از امتيازش استفاده نمايد و ناچار است كه آن را بفروشد اشكالي ندارد، به طور كلي كسي مالك جوايز بانكي نميشود ولي اگر جايزه به نام كسي تعلق گرفت بايد آن را دريافت كند و به نيت رد مظالم از طرف صاحبان آن به سادات مستحق بپردازد و اگر خودش سيد و مستحق است و براي مخارج ضروري زندگي نياز دارد ميتواند از آن جوايز به اندازه نياز خود استفاده نمايد، براي جايزههاي بانكي حساب باز كردن جايز نيست.
10ـ بعضي از رفقا در شهرهاي ديگر مشغول تحصيلاند مانند دانشجوها و ممكن است چند سال در آنجا باشند قصد ده روز هم نميتوانند بكنند مثلا در هر مرتبه شايد هفتهوار به منزل ميآيند مالكيتي هم ندارند حكم نماز و روزه آنها چگونه است؟
چنين اشخاصي اگر سفرشان، سفر معصيت نباشد و مالكيتي هم اگرچه به اندازه داشتن درختي ندارند، نمازشان در آن شهر و در رفت و آمد قصر است و روزه هم نميتوانند بگيرند و بايد در اوقات تعطيلي در وطن خود قضا نمايند و اگر ميتوانند درختي خريداري كنند و يا قصد ده روز و بيشتر نمايند و در دو هفته رفت و آمد كنند.
11ـ بعضيها در شركتهائي مثل راهسازي و غيره كار ميكنند هر روز مقداري راه كه چهار فرسخ يا بيشتر است ميروند و بر ميگردند حكم نماز و روزه آنها چگونه است؟
چنين اشخاصي سفر جزء كار آنها است نمازشان تمام و روزه ميگيرند و حكم چنين اشخاصي در كتاب مبارك كفايه بيان شده است.
12ـ سه سلاميكه در نماز جماعت ميفرمايند مستحب است سلاميكه به طرف راست و چپ به مأمومين بايد داد و با سر بيني اشاره كرد لفظ السلام عليك و رحمة الله و بركاته گفته شود يا همان اشاره و نيت كافي است؟
سه سلام عبارت است از يك سلام در جواب سلام امام جماعت كه سلام نماز هم هست، و يك سلام به طرف راست و اگر در طرف چپش هم مأموم باشد، يك سلام هم به طرف چپ ميدهد و اندكي صورت را به طرف راست و بعد به طرف چپ ميگرداند ولي سلاميكه در جواب امام ميگويد رو به قبله گفته ميشود، و نيت و يا اشاره كافي نيست هر سه سلام را به اين گونه ميگويد: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
13ـ اشخاصي كه به واسطه بالا رفتن سن و يا عوارضي ديگر حواس آنها درست كار نميكند نماز نميخوانند حكم آنها چيست؟ آيا بر عهده وصي او چيزي هست كه مثلا نمازهاي فوت شدهاش را بخواند يا براي او استيجار نمايد؟
اين گونه اشخاص واجد شرائط تكليف نيستند بنابراين نمازهاي فوت شدهاي ندارند و بر وصي آنها قضايي لازم نيست و لازم نيست كسي را اجير نمايند.
14ـ در حرمهاي مطهر معصومين رواقهاي بالاي سر و يا پائين پا يا مقدم بر قبور مطهره اگر نماز خوانده شود بيحرمتي به امام نيست؟ در حرم امام حسين پائين پا كه احتياط ميكنيم و راه نميرويم با مشكلات فعلي و با توجه به اينكه قبور مطهر در سرداب ميباشد چگونه است؟
حكم «الامام لايقدم و لايساوي» مربوط به خود قبرهاي مطهر و مقدس معصومين عليهمالسلام است، و نظر به اينكه ضريحهاي حرمها نشانه آن قبور است از باب احترام بر آن ضريحها نبايد مقدم شد و نبايد مساوي هم ايستاد به طوري كه با قبر مطهر برابر باشد ولي اگر حائلي باشد از قبيل ديوار حرمها در رواقها و يا در صحنها اشكالي ندارد، در كتاب مبارك كفايه در احكام و آداب زيارت در مدينه منوره نماز گزاردن در روضه مباركه را سفارش مينمايند و ظاهراً وضع مسجد و حجره مباركه در آن زمان هم مثل اين زمان بوده زيرا اين ساختمانها از زمان حكام عثماني است، بنابراين همان ديوارهاي حجره مباركه كه حائل ميشود ميان مسجد و قبر مطهر حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله مشكل را برطرف مينمايد، و در شرايط كنوني در حرم مطهر امام حسين عليهالسلام و در صحن و در نجف اشرف در حرم اميرالمؤمنين عليهالسلام قسمت زنانه سمت بالاسر مبارك تقريبا مساوي و يا مقدم بر ضريح، نماز ميخوانند، و در حرم امام حسين عليهالسلام كه از سمت پائين پاي مبارك طواف نميكنيم از جهت ادب به ساحت مقدس شهداء است و شرعا اشكالي ندارد به خصوص كه از شيخ مرحوم و از سيد مرحوم و از آقاي مرحوم اعلي الله مقامهم در اين مورد فرمايشي من نديدهام و اگر شرعا اشكال داشت آن بزرگواران بيان ميفرمودند و يا در عمل نشان ميدادند و براي پيروان ايشان نقل ميشد.
15ـ پيوند اعضا از نظر پزشكي الآن مرسوم شده مانند كليه ـ قرنيه ـ قلب و كبد و امثال اينها كه از اشخاصي كه مرگ مغزي شدهاند جدا ميكنند با توجه به اينكه صدمه زدن به بدن و ناقص كردن آن صحيح نيست چگونه است؟
اگر كسي كه ميخواهد اين كار را انجام دهد مسلمان است، بايد به مرجع تقليدش رجوع كند.
از طرفي از نظر ظاهر اين آيه من احييها فكانما احيي الناس جميعا آيا مورد استدلال اين امر ميشود باشد يا خير؟ ظاهرش كه در مورد نجات شخص از سوختن و يا غرق تفسير شده، فقيهي كه ميخواهد به جواز و يا عدم آن فتوي دهد بايد به دلائل معتبر استناد نمايد.
از طرفي چه بسا با اين اعضاء معصيت شود آيا بر آن كسي كه اين عضو را اهدا كرده چيزي هست يا خير؟ و حال اينكه مشاعرش كار نميكنند و مثلا ورثه او اين كار را ميكنند؟
اگر مرجع تقليدش اجازه دهد براي او و يا ورثه او مشكلي نخواهد بود.
آيا كسي ميتواند به اين امر وصيت نمايد؟
در صورتي كه ديگران اينكارها را ميكنند براي ما ضرورتي نيست، احتياط بهتر است.
16ـ جمع بين اينكه از خدا ميخواهيم بقاء و طول عمر امام زمان عجلالله فرجه را در روي زمين با اينكه براي ظهور آن حضرت دعا ميكنيم كه خداوند تعجيل بفرمايد و ميدانيم بعد از ظهور بعد از چند سال طبق اختلاف روايات به شهادت ميرسند چگونه است؟
همان گونه كه دستور دادهاند براي تعجيل در ظهور حضرت عليهالسلام و عجل الله فرجه دعا كنيم، همچنين دستور دادهاند كه براي طول عمر آن بزرگوار هم دعا نماييم و منافاتي با هم ندارد، زيرا نظام اين عالم دنيا همينگونه است كه هركس در اين دنيا آمد از دنيا هم خواهد رفت، خداوند فرموده «انك ميت و انهم ميتون» و فرموده «كل نفس ذائقة الموت» و خودشان فرمودهاند: ما منا الا مسموم او مقتول.
از اين گذشته خود ائمه عليهمالسلام براي تعجيل فرج حضرت حتي پيش از تولد آن بزرگوار دعا ميكردند، بيتابيهاي حضرت صادق عليهالسلام در دعاي ندبه براي طول غيبت آن بزرگوار و درخواست شتاب در ظهورش نشان اين مطلب است، زيرا آثاري كه بر ظهور حضرت مترتب است اقتضاء ميكند كه اهل ايمان براي تعجيل در ظهور حضرت دعا كنند و نظر به اينكه به شهادت حضرت راضي نيستند براي طول عمر بابركت آن بزرگوار هم بايد دعا كنند، و از طرفي تسليم تقدير و قضاي الهي باشد زيرا در شهادت آن بزرگوار هم اسراري است و حكمتهايي وجود دارد و آثاري بر آن مترتب است كه آن حادثه هم بايد واقع شود همانگونه كه در شهادت امامان گذشته و به خصوص حادثه عظميو مصيبت كبراي حضرت امام حسين عليهالسلام و اصحاب آن حضرت، برنامه اينچنين بوده است كه رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه زهرا عليهمالسلام در ابتداء به شهادت آن حضرت راضي نبودند ولي بعد از بيان آثاري كه بر آن شهادت مترتب بوده آن بزرگواران تسليم گرديدند و بر كشندگان او لعنت فرمودند و از خداوند توفيق صبر و اجر طلب ميفرمودند.
17ـ رفع تناقض بين آيه قرآن كه ميفرمايد لاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار (هود 113) با اينكه بايد از حاكم اطاعت كرد چگونه است؟ (زيرا ركون را به معني مودت و نصيحت و اطاعت معنا كردهاند)
اصل ركون ميل و كشش ذاتي و باطني و خواست دل است، و اصول ظلم به تمام اقسام آن رؤساي ظالمان ميباشند و نظر به اينكه ظالمان مظاهر آنان هستند، هرگونه مودت و نصيحت و اطاعت كه از ميل و خواست ذاتي و باطني و به تعبير فارسي از ميل و خواست دل سرچشمه بگيرد، مشمول اين آيه كريمه است ولي اطاعتي كه از جهت تقيه باشد و براي حفظ جان و مال و عرض و اهل و اخوان ايماني باشد مشمول اين آيه نيست، از اين رو با توجه به اصل تقيه ميان اين آيه و اطاعت از حكام جور تناقضي نيست.
18ـ بدنهائي كه ممكن است در قبر نپوسد حكم آنها در رجعت چيست؟ آيا همين بدن با گذشت زمان دنيا و رسيدن رجعت به بدن مناسب رجعت تبديل ميشود؟
اين بدنهاي دنيوي اعراض دنيوي است كه مرتب تحليل ميرود و بدل آنها جايگزين آنها ميگردد و در حكم لباسي است كه خلع ميشود و ديگر به كار نميآيد و به آن اعتنايي نميشود، در رجعت بدن هورقلياوي زنده ميشود با آنچه لازم دارد مناسب آن دوره و آن گونه زندگاني كه در برخي روايات به برخي از خصوصيات آن اشاره شده است، پوسيده شدن و يا پوسيده نشدن اين بدنهاي دنيوي دخلي به آن بدنهاي دوره رجعت ندارد و به آنها نيازي نيست.
19ـ در روايتي زيارت كردم كه به خاطر ترك اولائي كه يوسف انجام داد و از مركب به احترام پدر پياده نشد خداوند نور پيغمبري را از او سلب فرمود يعني از صلب او پيغمبري به وجود نيامد و فرمود من بدن هيچ پيغمبري را در قبر نميپوسانم اما بدن تو ميپوسد با اينكه در روايات است كه نوح استخوان بدن آدم را به نجف آورد. آيا مراد پوسيدن استخوان است يا طوري ديگر توجيه ميشود؟
خلع اعراض دنيوي در قبر به دو صورت تصور ميشود يكي پوسيدن گوشت و استخوان به همينگونه كه معروف و مشهود است و ديگري تفرق دفعي عناصر و عود آن عناصر به اصول خود به طور عود ممازجه كه درباره پيامبران و امامان عليهمالسلام اينچنين است، و اكنون در سفر هستم و از اين رو مراجعه به كتب امكان ندارد اگر روايتي را كه درباره حضرت يوسف عليهالسلام ديدهايد معتبر باشد، خلع اعراض دنيوي درباره آن حضرت به صورت اول و مانند ساير انسانها بوده است. و اما حديث مربوط به حضرت آدم عليهالسلام ظاهرا مراد از نقل عظام همان نقل جسد دنيوي بوده و نميتوان آن را بر پوسيده شدن بدن آن حضرت دليل گرفت زيرا عظام بر خود جسد هم اطلاق ميشود مانند اين بيت: امرر علي جدث الحسين و قل لأعظمه الزكيّة، و احتمال ميرود كه مراد جسد اصلي حضرت آدم عليهالسلام باشد كه در ضمن اجزاء متفرق بدن دنيوي آن حضرت باقي مانده و در قبر موجود بوده مانند براده طلا كه به خاك تبديل نميگردد و نميپوسد ولي اجزاء بدن دنيوي ساير اموات مانند براده آهن ميباشد كه به تدريج به خاك مبدل ميشود و همچنين درباره استخوان انگشت پيامبري كه در زمان حضرت عسكري عليهالسلام يك راهب نصراني در دست ميگرفت و براي آمدن باران دعا ميكرد، آن هم استخوان پوسيده نبوده و شايد ظالميآن انگشت را از بدن پيامبري كه رحلت كرده بوده بريده و پوست و گوشت آن را از استخوان جدا كرده و براي دعا و طلب باريدن باران آن استخوان را در خاندان خود نگهداري ميكرده و به بركت حضرت عسكري عليهالسلام اين سر افشا گرديد.
از نظر مرحوم شيخ اوحد اعلي الله مقامه مراد از عظام در اين حديث نقل عظام آدم عليهالسلام همان نقل جسد است، ولي مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه ميفرمايند تأويل عظام به جسد بر خلاف ظاهر لغت، و براي اهل ظاهر است و در جايي است كه به اين تأويل نيازي باشد و نظر ايشان اين است كه مراد از عظام همان معناي ظاهر لغوي آن (استخوانهاي بدن دنيوي) ميباشد «و چون بدن شريف ايشان را در كوه ابوقبيس در غار دفن كرده بودند و بعيد از رطوبت بوده استخوانهاي ايشان تا زمان حضرت نوح مانده يا آنكه به جهت آنكه فضيلت حضرت امير عليهالسلام و فضيلت نجف و وادي السلام بر مردم ظاهر شود خداوند استخوانهاي ايشان را تا زمان حضرت نوح نگاه داشته تا حضرت نوح عليهالسلام ايشان را به جوار حضرت امير ببرد.»
نظر مرحوم سيد جليل اعلي الله مقامه هم مانند نظر مرحوم شيخ اوحد (اع) است و آنچه من ميفهمم اين است كه مراد شيخ بزرگوار اعلي الله مقامه اين است كه مقصود جسد اصلي آدم عليهالسلام بوده كه بايد انتقال بيابد و انتقال عظام (استخوانهاي باقيمانده از پيكر دنيوي آن حضرت) بالتبع بوده نه بالاصاله، زيرا بدن اصلي در ضمن بدن عرضي است پس به اين اعتبار جسد بر آن عظام اطلاق شده و عظام به تبعيت جسد اصلي انتقال يافته است.
20ـ با توجه به مراتب نقبا و نجبا چگونه است كه ما ميگوئيم نقيب جزئي مقامش بعد از نجيب كلي است و از او فيضياب است با اينكه نقابت بالاتر است؟ آيا شخص نقيب جزئي نسبت به شخص نجيب كلي چگونه است؟
نقابت من حيث هي هي بر نجابت من حيث هي هي شرافت دارد زيرا ملاك تحقق نقابت (در عرصه نفوس) رسيدن به مقام عقل است و مراد از عقل در اين رتبه، عقل نفساني است، يعني مرتبه عقلاني نفس بالفعل گردد و چشم عقلاني نفس باز شود، و اما ملاك تحقق نجابت (در عرصه نفوس) رسيدن به مقام نفسانيت نفس است، يعني نفس مراتب استكماليه خود را (از جماديت تا نفسانيت) طي كرده و چشم نفساني باز شده باشد.
پس شخص نقيب اگر چشم عقلاني نفس او چنان باز شود كه تمام شئون عقل خود را مشاهده كند و بر تمام آن شئون مطلع گردد نقيب كلّي خواهد بود و مراد از اين كليت، كليت در رتبه خودش و نسبت به مراتب پائينتر از رتبه او است نه كليت نسبت به جميع ملك، زيرا كليت به جميع ملك مخصوص نقابت كليه محمد و آل محمد صلوات الله عليهم است.
و اما شخص نقيب اگر چشم عقلاني نفس او نسبت به برخي از شئون عقل او باز شده باشد و بر جميع شئون عقل خود مطلع نباشد نقيب جزئي خواهد بود.
و شخص نجيب اگر بر جميع شئون نفسانيت نفس خود مطلع گردد و چشم نفساني نفس او چنان باز شود كه تمام آن شئون را مشاهده نمايد، نجيب كلي ميباشد، ولي اگر چشم نفساني او تمام شئون نفساني نفس خود را نبيند و بر برخي از آنها مطلع گردد نجيب جزئي خواهد بود.
بنابراين نقيب چه كلي و چه جزئي و نجيب چه كلي و چه جزئي، همه در رتبه نفوس و از رتبه نفس بالاتر را ندارند مگر همان عقلي كه در رتبه ايشان و از مراتب نفس ايشان است و كلي و جزئي بودن ايشان هم نسبت به شئون خود ايشان است.
پس از روشن شدن اين مطلب، من از شما سؤال ميكنم: آيا آن كاملي كه مرتبه نفس انساني او بكلها و تمامها بالفعل گرديده و با همه مراتب نفساني خود فيضياب است و استمداد ميكند، اشرف و اعلي است يا آن كاملي كه برخي از مرتبه نفساني نفس او بالفعل گرديده و به همان مقدار فيض مييابد و استمداد مينمايد اگرچه به همان اندازه از نفسانيت نفسش كه بالفعل گرديده از مرتبه عقلاني نفسش هم بالفعل شده باشد؟ (دقت كنيد).
براي توضيح سؤال اين مثل را سؤال ميكنم: آيا فلك كرسي كه در عالم اجسام دارنده جميع شئون نفسي است اعلي و اشرف است، يا فلك شمس كه آيت فلك عرش است و در ميان افلاك ديگر عرش كوچك و قطب و مركز است؟. بديهي است كه تمام فلك شمس عرشنما نيست و به همان مقدار قرص آفتاب صيقلي است، در اين مثل دقت كنيد و براي توضيح عرض ميكنم نقيب كلي در عرصه نفوس مقام عرش را دارد و نجيب كلي مقام كرسي را دارا است و نقيب جزئي مقام فلك شمس را دارد و نجيب جزئي مقام ساير افلاك را دارا است، و ميدانيم كه افلاك ديگر هم مانند فلك شمس مقداري از آنها نوراني است و به همان مقدار نوراني شأني از شئون كرسي را مينمايانند، مثلا فلك زحل عاقله كرسي را حكايت ميكند و فلك مشتري عالمه و فلك مريخ واهمه آن را مينمايانند و همچنين باقي افلاك، با توجه به اين مثل نجيب كلي از نقيب جزئي اعلي و اشرف است همانگونه كه فلك كرسي از فلك شمس اعلي و اشرف ميباشد، از اين رو است كه ميگوئيم: نجيب كلي از نقيب كلي فيوضات را دريافت ميكند و به نقيب جزئي افاضه مينمايد، و نقيب جزئي از نجيب كلي فيض را ميگيرد و به نجيب جزئي ميرساند، و سر مطلب همان است كه عرض شد و عبارت از اين بود كه نقيب كلي و نجيب كلي به حسب مرتبه خود تمام مراتب ذات خود را نوراني ساختهاند مانند فلك عرش و فلك كرسي، و اما نقيب جزئي و نجيب جزئي به حسب مرتبه خود بخشي از ذات خود را نوراني كردهاند مانند فلك شمس و ساير افلاك، و اين كليت و جزئيت به حسب رتبه خود ايشان و به حسب اشخاص ايشان است نه به حسب كل ملك كه آنگونه نقابت و نجابت به حضرات معصومين كلي عليهمالسلام اختصاص دارد.
21ـ با توجه به تازه بودن مصائب اولياء و اينكه گاهي مصالح اقتضا ميكند كه مثلا حضرت زهرا در برزخ صيحه بزنند در مصائب اولادش يا در خواب ديدهاند كه مجالس عزا برپا بوده، آيا مصائبي كه بر معصومين وارد شده در برزخ احساس ميكنند يا اينكه يادآوري است مانند ما كه ياد ميكنيم اما آن بزرگواران از شدت قوت مشاعر طوري است كه گويا ميبينند؟
نظر به اينكه معصومين كلي عليهمالسلام نوع امورشان كليت دارد و با كل ملك ارتباط مييابد نميشود محدود به زمان معيني و اوقات محدودي باشد و از جمله امور ايشان كه كليت دارد مصائب ايشان است و نوع مصائب ايشان را نميشود گفت به زمان معين و اوقات محدودي، محدود بوده و ديگر آن مصائب بقائي و آثاري ندارند، در صورتي كه نوع آن مصائب به گونهاي كليت داشته كه حتي پيش از وقوع آنها آثارشان در ملك پديدار گشته و نوع خلق متأثر گرديده و به حسب تكوين و تشريع از آثار آن مصائب منتفع و يا متضرر شدهاند به خصوص مصائب عظميو مآتم كبراي حضرت سيدالشهداء عليهالسلام و امير مؤمنان عليهالسلام، چنانكه در روايات به برخي از آن تأثرها اشاره شده است از قبيل سرخي شفق هنگام طلوع و غروب آفتاب و نوع تعيش برخي از حيوانات، و با توجه به اينكه نوع اينگونه مصائب را آن بزرگواران در تمام مراتب عرضي خود حتي تا مرتبه اعراض اخروي خود پذيرفتهاند، بايد آن مصائب باقي باشد و آثار آنها هم بر آنها مرتب گردد كه از جمله آنها حزن خود اين بزرگواران نسبت به مصائب يكديگر و گريه و ناله و تأثر آنها نسبت به آنگونه مصائب است.
براي اين مطلب شواهد فراواني در روايات وجود دارد كه از آنها اين مطلب به روشني استفاده ميشود مانند اين دو بيت كه به حضرت رضا عليهالسلام نسبت دارد:
و قبر بطوس يا لها من مصيبة | الحت علي الاحشاء بالزفرات | |
الي الحشر حتي يبعث الله قائما | يفرج عنــا الهمّ و الكربـات |
كه مراد از حشر دوره رجعت بعد از ظهور امام عليهالسلام و عجل الله فرجه است و اين دو بيت از بقاء و تازه بودن مصيبت در برزخ گزارش ميدهد.
آنطوريکه من مي فهمم هريك از اين بزرگواران تمام مصائبي كه بر ايشان وارد شده همه را در مرتبه برزخي خود دارند و احساس آلام و تبعات آن مصائب براي ايشان بالفعل و موجود است و هنگاميهم كه هريك به ديگري توجه ميكند آلام و مصائب او را هم احساس مينمايد، شيخ بزرگوار اعلي الله مقامه در خطاب خودش به اسبهاي اشقياء كربلا لعنة الله عليهم ميفرمايد: عقرت كيف خبطت قلب فاطمة و حيدر و حشا خير النبيينا، و اين تعبير از باب مبالغههاي شعري نيست بلكه از باب اتحاد و كليت و شدت اتصال اين ذوات مقدسه با يكديگر است و اين مطلبي كه عرض كردم منافات ندارد كه در برزخ هريك از ايشان بدنهاي متعدد از اعراض عالم برزخ براي خود بگيرند و در آن بدنها اثري از اين مصائب نباشد و با آن بدنها كارهاي برزخي انجام دهند همانگونه كه در دنيا بدنهاي متعدد دنيوي از اعراض عالم دنيا براي خود ميگرفتند و در هرجا و مناسب هر كاري آن بدن را ظاهر مينمودند.
ميدانيم مواد برزخي نسبت به مواد دنيوي به سبب لطافتي كه دارند، صورتهاي متعدد را ميپذيرند و مطابق نظام برزخي و مناسب عالم برزخ به صورتهاي اعمال و ملكات و حتي نيات متصور ميگردند، و قبول مصائب براي دين خداوند و هدايت و نجات بندگان خدا از اعظم عبادتها و اطاعتهاي آن بزرگواران بوده و تحمل آلام آن مصائب براي تقرب به درگاه خداوند از افضل قربات ايشان است، و از طرفي ميدانيم كه اين آلام و مصائب سطحي نيست براي ايشان، يعني در حد اين اعراض دنيوي نبوده بلكه تا اعراض اخروي ايشان تاثير داشته است چنانكه فرمودهاند كه اگر تشنگي امام حسين عليهالسلام را بر اهل عالم تقسيم ميكردند همه هلاك ميشدند و ميدانيم تنها تشنگي ايشان چنين نبوده بلكه هر مصيبتي از مصائب ايشان چنين بوده است بنابراين اگر هم و غم آن بزرگوار را بر اهل عالم تقسيم ميكردند همه ميمردند و همچنين اگر درد و الم جراحتهاي آن حضرت را تقسيم مينمودند همه از شدت درد هلاك ميشدند، چنانكه فرمودهاند درباره نعمتهاي برزخي و عذابهاي برزخي كه اگر اندكي از آنها را در اين عالم ظاهر سازند همه اهل عالم طاقت نياورده و هلاك ميشوند، اكنون به اين بيت حضرت امام رضا عليهالسلام توجه كنيد ميفرمايد: و قبر بطوس يا لها من مصيبة كه مراد صاحب قبر است كه به مصيبتي مبتلا گرديده و اگرچه از دنيا رفته و در قبر مدفون شده و ظاهرا روح مطهرش از بدن مطهرش مفارقت نموده ولي الآن هم مصيبتي براي او وجود دارد كه: الحّت علي الاحشاء بالزفرات، در لغت «الحّت» دقت كنيد: عرب ميگويد: «الح السحاب بالمطر يعني دام مطره» با توجه به اين معني ترجمه بيت چنين ميشود: صاحب اين قبر به مصيبتي دچار گرديده كه اي داد از آن مصيبت، آن مصيبت چنان مصيبتي است كه به طور مداوم از دل و جگر نالهها را همراه تنفس خارج مينمايد، يعني هر نفسي همراه با ناله شديدي است كه از دل و جگر كنده ميشود، پس از اين بيان ميفرمايد: «الي الحشر حتي يبعث الله قائما» يعني برنامه و آلام اين مصيبت تا دامنه رجعت (قيامت صغري) ادامه دارد كه بعد از قيام امام زمان عجل الله فرجه واقع خواهد شد.
وجه ديگري كه احتمال دارد اين است: نظر به اينكه هر حادثهاي كه از لوح زمان محو شود در لوح دهر ثابت و باقي ميماند و با چشم دهري ديده ميشود به گونهاي كه الآن در حال حدوث و پيدايش است و به تعبير روز زنده است اگرچه به حسب زمان در زمانهاي گذشته انجام يافته است مثل آن كه شما شخصي را در روز جمعه ساعت معين در مسجد در حال نماز مشاهده ميكنيد و اين حادثه در حافظه شما ميماند و در زمانهاي بعد هرگاه از اين حادثه ياد ميكنيد با مشاعر دهري خود آن حادثه را در لوح دهر به طور زنده مشاهده مينمائيد، و ما نظر به اينكه محدود هستيم و احاطه بر عرصه دهر نداريم از حوادث زماني كه در دهر باقي و ثابت ماندهاند آنچه را در زمان مشاهده كرده و در حافظه ما باقي مانده در دهر ميبينيم و اما آن كساني كه بر عرصه دهر احاطه دارند، با چشم دهر حوادثي را مشاهده ميكنند كه حتي پيش از وجود آنها در اين عالم رخ داده و از لوح زمان محو گرديده و در لوح دهر ثبت شده است، آنها آن حوادث را به گونهاي ميبينند كه در حال حدوث و پيدايش است، در برخي از روايات تعابيري رسيده كه مثلا معصوم عليهالسلام براي گزارش از حادثهاي كه در زمان پيامبران انجام يافته به اين مضمون ميفرمايد: «گويا ميبينم كه فلان نبي چنين كاري ميكند و يا چنين سخني ميگويد»، و اين تعبير «گويا ميبينم» براي رعايت حال حاضران در محضرش ميفرمايد وگرنه واقعا حادثه را در لوح دهر مشاهده ميكند و گزارش ميدهد اگرچه خودش هم به حسب ظاهر در دنيا نبوده تا بگوييم از نيروي حافظه استفاده نموده است.
با توجه به اين مطلب ميگوييم: اين بزرگواران عليهمالسلام نظر به اينكه بر عرصه دهر به مرتبه دهري خود احاطه دارند هروقت با مرتبه زماني خود به مصائب هريك از خودشان توجه و التفات ميفرمايند آن مصائب را به گونهاي مشاهده ميكنند كه در حال حدوث و پيدايش است و به تعبير روز آن را زنده ميبينند و بيتاب ميگردند كه گاهي ممكن است از هوش بروند، همچنانكه گاهي روي مصالحي به جفر و يا مصحف حضرت فاطمه عليهاالسلام مراجعه ميفرمودند و از مصائب و ابتلاهاي آينده خود و يا امامان بعد از خود ياد ميفرمودند و گريان ميگشتند و نالهها ميكردند و همين دعاء ندبه يك نمونهاي است از دردهاي دل مبارك امام صادق عليهالسلام كه از دوران غيبت امام زمان عليهالسلام و عجل الله فرجه ياد ميفرمودند در صورتي كه هنوز وقوع نيافته بود و از مرتبه قضا به مرتبه امضاء نرسيده بود.
در كتاب شريف عوالم از امالي مرحوم صدوق حديثي را نقل ميكند كه مرحوم مجلسي هم در بحار نقل فرموده از ابن عباس از حضرت رسول صلي الله عليه و آله كه آن حضرت خبر دادند از ستمهايي كه بعد از آن بزرگوار بر اهل بيت وارد ميشود و من از عوالم فقط فقرهاي را كه به حضرت زهراء عليهاالسلام ارتباط دارد نقل ميكنم، فرمودند: و اما ابنتي فاطمة فانها سيدة نساء العالمين من الاولين و الآخرين، و هي بضعة مني و هي نور عيني و هي ثمرة فؤادي و هي روحي التي بين جنبيّ و پس از ذكر برخي از فضائل و مصائب آن بزرگوار فرمودند: ثم يبتدي بها الوجع فتمرض فيبعث الله عزوجل اليها مريم بنت عمران تمرّضها و تؤنسها في علتها، فتقول عند ذلك: يا رب اني قد سئمت الحياة و تبرّمت باهل الدنيا فالحقني بأبي فيلحقها الله عزوجلّ بي، فتكون اول من يلحقني من اهل بيتي، فتقدم علي محزونة، مكروبة، ـ مغمومة، مغصوبة، مقتولة، فاقول عند ذلك: اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها ـ و ذلّل من اذلها، و خلّد في نارك من ضرب جنبيها حتي القت ولدها، فتقول الملائكة عند ذلك: آمين.
در اين تعبير حضرت: «فتقدم عليّ . . .» دقت كنيد و ببينيد كه چگونه در مطلبي كه عرض كردم صراحت دارد، و نيز در فقرات بعد كه نقل نكردم درباره ستمهايي كه بر هريك از اين بزرگواران وارد شده است اين مطلب صريح ميباشد.
22ـ چه ترجيحي در خواندن دعاي يا رب محمد تا آخر قبل از تسبيح حضرت زهراست زيرا در اصفهان شبها به واسطه اعتراض بعضيها ما آن را بعد از تسبيح حضرت ميخوانيم. البته عمل و فرمايش جنابعالي كافي است اما به جهت جواب دادن به بعضيها. (الآن بعد از نماز بلافاصله ميخوانيم)
از چند جهت ما اين دعا را بر تسبيح حضرت زهراء عليهاالسلام و حتي بر دعاي «اللهم اجعلني مع محمد و آل محمد. . .» مقدم ميداريم، اولا از خود حديث شريف استفاده ميشود كه بعد از نماز بدون فاصله خوانده شود، امام صادق عليهالسلام فرمودند: «ان من حقوقنا علي شيعتنا انيضعوا بعد كل فريضة ايديهم علي اذقانهم و يقولوا ثلاث مرات: يا رب محمد. . .» و ما پيش از شروع به اين دعا سه بار صلوات ميفرستيم كه به حديث ديگري عمل كرده باشيم كه فرمودند بعد از سه بار صلوات حاجت برآورده ميشود، و در ضمن مانند نوع مردم كه عادت دارند بعد از هر نمازي از نمازهاي واجب و به خصوص در جماعتها آيه ان الله و ملائكته . . . را ميخوانند و سه بار صلوات ميفرستند، ما هم سه بار صلوات را ميفرستيم. و ديگر اين كه نقلي شنيدهام كه كسي از سيد مرحوم اعلي الله مقامه پرسيده بعد از سه بار تكبير در تعقيب نمازها چه بگوييم؟ فرموده بودند سه بار صلوات بفرستيد و اين جرياني دارد كه شايد شنيده باشيد و اينجا لزوميندارد كه نقل نمايم.
بنابراين بعد از سه صلوات دستها را به صورت ميكشيم تا به اين فقره از حديث شريف امام صادق عليهالسلام «انيضعوا . . . ايديهم علي اذقانهم» عمل كرده باشيم و ظاهراً مراد از «اذقانهم»، «وجوههم» ميباشد به دليل اين آيه شريفه: «و يخرون علي اذقانهم» كه به «علي وجوههم» معني شده است، و پس از آن دعا را ميخوانيم، در صورتي كه براي برخي از تعقيبات تعابير ديگري دارند كه از آنها استفاده ميشود كه لزوميندارد كه بدون فاصله خوانده شود.
جهت ديگر اينكه ما هم حفظ الغيب حضرت رسول صلي الله عليه و آله را نموده باشيم همانگونه كه در اين دعا از خداوند ميخواهيم كه حفظ الغيب آن حضرت نمايد و اين خودش اداء حق آن بزرگوار است كه حق پيامبري و ابلاغ رسالت الهي است.
جهت ديگر اينكه ما آن حضرت صلي الله عليه و آله را و شئون متعلق به آن حضرت و دختر مظلومه آن سرور را بر خود و منافع و ثوابها و حوائج خود مقدم ميداريم كه خود همين نشانه ايمان راستين ما ميباشد انشاء الله تعالي، و تقبل الله منا و من جميع اخواننا و اخوتنا في الدين آمين رب العالمين.
23ـ كورتاژ جنين چه حكميدارد؟
در هنگام اضطرار مانعي ندارد، و در صورت تشخيص صحيح طبيب متخصص و متدين كه به لزوم آن علم عادي حاصل شود.
در صورتي كه براي مادر خطرناك باشد؟
در صورت تشخيص صحيح طبيب متخصص كه علم عادي به لزوم آن حاصل شود مانعي ندارد.
در صورتي كه خطرناك نباشد؟
قبل از چهار ماهگي؟ بعد از چهار ماهگي؟ براي كسانيكه عيالوارند؟ براي كسانيكه اينطور نيستند؟
جايز نيست و تفاوت نميكند كه قبل از چهارماهگي باشد و يا بعد از آن باشد و نيز براي عيالوار و غير آن.
24ـ با توجه به اينكه مجلس يزيد كه اهل بيت (ع) را وارد كرد يك مجلس بيشتر نبوده كه ايشان در شدت و سختي بودند و تمام وقايع در يك مجلس بوده. اشكالي براي حقير پيش آمده كه وقايعي كه در تاريخ و بعضي مقاتل رسيده زياد است كه شايد نتوان گفت در يك روز انجام شده به علاوه نقلي كه در نوع مقاتل رسيده و حتي در كتاب مقتل مولاي كريم اعلي الله مقامه هم ذكر شده كه امام سجاد عليهالسلام تسبيحي در دست داشتند و ميگرداندند و يزيد ملعون با امام سؤال و جواب ميكرد و علت آنرا از حضرت پرسيد و جواب فرمودند. يا بايد بگوئيم مجلس ديگري بوده كه غل و زنجير از حضرت برداشته شده بوده و يا اين كار بعد از آزادي اهل بيت بوده و حال اينكه در همان نقل است كه دنبال بهانه براي كشتن حضرت بود. اين چگونه خواهد بود؟
جريان اسارت در مجلس اول به حسب ظاهر پايان يافت و بعد از آن تا هنگاميكه اهل بيت در شام بودند حبس نظر بودند و در مجالس متعدد يزيد لعنه الله امام سجاد عليهالسلام را احضار ميكرد و با حضرت گفتگو داشت، و نظر به اينكه خليفه بود و امامت جماعت و جمعه به عهدهاش بود، خواه و ناخواه حضرت هم شركت ميفرمود و تقيةً با آن ملعون نماز ميخواندند، حتي در خلوتها هم گاهي حضرت را ميطلبيد و حضرت ناچار تشريف ميبردند، آن ملعون به ظاهر در مقام دلجويي ايشان بود ولي در باطن در فكر و خيال شهيد نمودن آن حضرت روز و شب ميگذراند، و از آن سو اراده خداوند متعال به حفظ و حراست آن مظلوم تعلق گرفته بود. بنابراين نوع اين اموري كه اشاره كردهايد در مجالس متعدد و مختلف بوده است و حتي در نقلي دارد كه حضرت را به باغي دعوت كرده بود و گوركني را دستور داده بود به كندن گوري و مقصودش اين بوده كه حضرت را زنده مدفون سازد، و آن طوري كه در خاطر دارم خود آن شخص گوركن پس از آماده كردن قبر ميميرد و در همان گور دفن ميشود و به جهنم واصل ميگردد و اين معجزه حضرت بوده است و يزيد ملعون هم چون اينگونه معجزات از حضرت مشاهده ميكرده و بر جان نجس خود ميترسيده به فكر افتاده كه آن اسيران را به مدينه بفرستد. لعنة الله علي القوم الظالمين.
25ـ در غسل جمعه و يا هر غسلي چه واجب و چه مستحب به نيت غسل شخص مثلا به حمام ميرود و به ترتيب اعضا و جوارح را ميشويد چه بسا دعا هم بخواند اما همان موقع توجه باينكه اين عمل را قربة الي الله و امتثالا لامره انجام بدهد ندارد محض عادت اين كارها را ميكند حكمش چگونه است؟
نيت يك كار قلبي و امري بسيط است، انگيزه انسان براي انجام طاعت و ترك معصيت براي تقرب به درگاه خداوند و امتثال دستورات او، همان نيت است و لزوميندارد انسان در نزد هر طاعتي و ترك هر معصيتي آن انگيزه را در ذهن احضار كند و يا بر زبان جاري نمايد، همين اندازه كه خود را عادت داده كه دستورات الهي را انجام بدهد، واجبها را واجب بداند و انجام دهد و مستحبها را مستحب بداند و اگر موفق شد انجام دهد و حرامها را ترک کند و مکروهات را هم اگر موفق شد ترک کند و مباحات را هم به واسطه مباح بودن از نظر دين انجام دهد و به اين وسيلهها به درگاه خداوند تقرب جويد کافي است. پس همين توجه اجمالي و کلي که در ذهن متمرکز است کفايت ميکند و نظر به اينکه شيطان در نيت وسوسه مينمايد و انسان را گرفتار وسواس ميکند فرمودهاند: يحرم الوسواس في النية و العبادة لانه عبادة الشيطان.و همين اندازه که ميداند که عبادت اگر براي خدا و امتثال فرمان او نباشد مقبول درگاه الهي نخواهد بود و اگر انگيزه عبادت رياء و سمعه و يا همراه عجب و کبر و ساير آفات اخلاص باشد عبادت محسوب نميشود. در تحقق نيت قربة الي الله و قصد امتثال اوامر الهي کفايت ميکند حتي شيخ مرحوم اعلي الله مقامه ميفرمايند اگر طاعت براي اميدواري به ثوابي باشد که خداوند آن را قرار داده و به آن راضي است و ترک معصيت براي نجات از عقابي باشد که خداوند کيفر آن قرار داده و خشم خدا در آن است نيت صحيح است و قصد قربة الي الله ميباشد بنابراين کسي که اعمال ظاهري غسل را مثلا با جوارح انجام ميدهد و ميداند و متوجه است که دارد غسل ميکند و چه بسا دعا هم ميخواند خواه و ناخواه انگيزهاش در انجام اين کارها همان تقرب به درگاه خدا و امتثال فرمان او است که عمل قلبي او و در واقع روح اين اعمال ظاهري است.
26ـ فرمايشي كه حضرت امير (ع) در مورد وصف رسول الله صليالله عليه و آله بيان ميفرمايند استخلصه في القدم علي ساير عوالمه تا آخر اين طور برداشت ميشود كه همان طور كه در قدم خلقي، خداوند رسول الله صلي الله عليه و آله را برگزيد پس عوالم و خلق هم در آن عالم بودهاند و نيز طبق اينكه ميگوئيم ايشان منيرند و خلق و عوالم نور ايشان است پس منير بدون نور نميشود پس از وقتي كه ايشان بودهاند خلق هم بودهاند همانطور كه ميگوئيم چون ايشان نور خدايند و خداوند كه بي نور نميشود پس ايشان هم هميشه بودهاند كما اينكه فرمودهاند: كنا بكينونته . . . پس خدا و ايشان و خلق هميشه بودهاند اما فرقي كه هست ايشان محتاج به خدا و خلق محتاج به ايشانند لطف فرموده طوري كه مثل اين حقير چيزي بفهمد توضيح بفرمائيد.
قسمت اول سوال شما درباره اين فقره از خطبه علويه است که چنين نقل شده: «استخلصه الله في القدم علي ساير الامم و اقامه مقامه في سائر عالمه في الاداء اذ کان لاتدرکه الابصار و لا تحويه خواطر الافکار و لا تمثله غوامض الظنون في الاسرار . . .» ولي مراد شما را از اين که نوشتهايد پس عوالم و خلق هم در آن عالم بودهاند نفهميدم که چيست در هر صورت آنچه از اين فقره شريفه استفاده ميشود اين است که مراد از قدم قدم ثاني است و اين قدم ثاني را ازليت ثانيه هم مينامند و خود آن بزرگوار صاحب ازليت اوليه است و خداوند متعال صاحب ازليت ذاتيه مطلقه ميباشد و اين استخلاص همان انتجاب و اصطفاء است که در قرآن فرموده و اصطنعتک لنفسي([9]) تو را براي خودم ساختهام و بنابراين همه عوالم و اهل آنها را براي آن حضرت ساخته است پس همه در رتبه بعد از او قرار دارند و از همين مطلب استفاده ميشود که آن بزرگوار در مقام حقيقت مقدسه خود (که با اهل بيتش عليهمالسلام يکي هستند) علة کل و کل علت براي تمام کائنات ميباشد و براي تمام آنها مجلي و محل ظهور خداوند به واحديت و وحدانيت و صمديت و احديت است و علت خود آن حقيقت مقدسه «نفسي» است که در آيه شريفه مذکور است پس نسبت آن بزرگوار در آن مقام (حقيقت مقدسه) خود علت و قطب جميع کائنات ميباشد مانند قلب نسبت به تمام قوي و مشاعر و مدارک و آلات و اعصاب و عضلات بدن انسان و يا مانند عرش است نسبت به تمام افلاک و کواکب و يا مانند شمس است نسبت به اشعه آن و يا مانند شاخص است نسبت به صورت در آينه و اما قطب خود آن حقيقت مقدسه همان نفسي است که براي آن ساخته شده است و به خداوند متعال منتسب است و خداوند به آن نفس به مقام احديت براي آن حقيقت مقدسه جلوه فرموده است و همان نفسي است که درباره اش فرموده اند من عرف نفسه فقد عرف ربه و همان نفسي است که خداوند از قول عيسي عليهالسلام در قرآن حکايت فرموده تعلم ما في نفسي و لااعلم ما في نفسک و بديهي است که اين نفس ذات خداوند متعال نيست زيرا خداوند خود را به صمديت معرفي فرموده و صمد يعني غير مجوف پس در ذات خداوند چيزي نيست و ذات خداوند ظرف چيزي نميباشد در صورتي که در اين آيه ميفرمايد: لا اعلم ما في نفسک پس اين نفس ذات اقدس حق متعال نميباشد بلکه به خداوند انتساب دارد و نسبتش به خداوند عين بي نسبتي است و از اين جهت علت و قطب حقيقت مقدسه محمديه صلي الله عليه و آله گرديده است. و ظهور کامل اين نفس در تعينات اين حقيقت مقدسه تعين علوي عليهالسلام است از اين رو در زيارت آن حضرت رسيده السلام علي نفس الله القائمة فيه بالسنن و در برخي تعبيرات از اين نفس به ذات الله تعبير آوردهاند چنانکه درباره نفس ملکوتيه الهيه خود اميرالمؤمنين عليهالسلام فرموده: هي ذات الله العليا تا آنکه فرموده من عرفها لميشق ابدا و من جهلها ضل و غوي و البته ميدانيد که مراد از جهلها در اين نوع تعبيرات به معني انکرها است نه به معني نشناسد او را. چنانکه درباره اهل نجات و اهل هلاکت در قيامت فرمودهاند: من عرفنا عرفناه و من انکرنا انکرناه.
اين ذات همان ذاتي است که امام باقر عليهالسلام فرمودند اخترعنا من نور ذاته و فوض الينا امور عباده ان الينا اياب هذا الخلق ثم ان علينا حسابهم خداوند ايشان را يعني انوار امامان عليهمالسلام را از نور اميرالمؤمنين عليهالسلام اختراع فرمود مانند اختراع حروف از حرف الف و از همين جهت است که امامان را نميتوانيم به عنوان اميرالمؤمنين بخوانيم و بناميم با اين که بر همه مؤمنان امير ميباشند و اين لقب مخصوص علي بن ابي طالب عليهالسلام است پس اين ذات و يا اين نفس به رسول الله اختصاص دارد و آن حضرت اصل است براي اين نفس که در اميرالمؤمنين به طور کامل ظاهر گرديده است و در آيه مباهله هم فرمود و انفسنا بنابراين آن قدميکه اين استخلاص و يا اصطفاء و انتجاب در آن واقع گرديده همان عرصه لاهوت و عالم الوهيت يا رتبه اسماء حسني و امثال عليا بوده که همه موجودات از اکوان و اعيان و آنچه در غيوب امکان به طور استجنان موجود بوده و هست به وساطت اين عرصه و عالم و يا رتبه تحقق يافته اند و همين عرصه و عالم است ملک متأبد به طور خلود و عز و سلطان ممتنع به غير جنود که در فرمايش حضرت سجاد به آن اشاره شده است فرمود: اللهم يا ذا الملک المتأبد بالخلود و السلطان الممتنع بغير جنود و لا اعوان و العز الباقي علي مر الدهور و خوالي الاعوام و مواضي الازمان و الايام عز سلطانک عز الاحد له باولية و استعلي ملکک علواسقطت الاشياء دون بلوغ امده و لميبلغ ادني ما استأثرت به من ذلک اقصي نعت الناعتين تمام اين گونه تعابير گزارش از قيوميت مطلقه و قطبيت عامه و شامله آن حقيقت مقدسه است که منتخب از ميان آن اسماء حسني و (انشاء الله تعالي ادامه در دفتر ديگر)
27ـ صلواتي را نقل ميكنند كه شخصي رسول خدا را در خواب ديد فرمودند به فلاني بگو تو هرشب و هر روز شصت هزار مرتبه بر من صلوات ميفرستي وقتي از او سؤال شد گفت من هر شب سه مرتبه و هر روز سه مرتبه اين صلوات را ميخوانم اللهم صل علي محمد و آل محمد ما اختلف الملوان تا آخر كه هر صلواتي ثواب ده هزار صلوات دارد رجاءً انجام شود كه عيبي ندارد و حال اينكه در صلواتهاي مأثوره نرسيده و حقير جايي زيارت نكردهام.
درباره اعمال و ادعيه و اذکاري که مأثور است ولي چندان اعتباري ندارد (سندا يا متنا يا مأخذا) از باب «تسامح در ادله سنن» رجاءً انجام داده ميشود، و با توجه به احاديث «من بلغ» مواردي رجاءً انجام داده ميشود که حديثي رسيده باشد و موردي که سؤال شده مأثور نيست و با وجود صلوات هاي مأثور و معتبر به انجام اين عمل نيازي نيست.
28ـ مراد از تكوين تشريعي و تكوين وجودي و يا امثال اين نوع الفاظ تكاليف شرعيه، تكاليف وجوديه، وجودات شرعيه، شرعيات وجوديه كه در فرمايشات بزرگان هست به شرع و كون معني ميكنيم آيا صحيح است؟
29ـ بعضي از زمينهائي كه در زمانهاي پيش از اربابها و مالكين گرفته و تقسيم شده بين رعايا (تقسيم اراضي) و فروخته شده و منازلي در آنها ساخته شده و چند دست گشته است حكم آنها چگونه است؟
اگر از حکم خريد و يا اجاره آن زمينها سؤال کردهايد اشکالي ندارد و تفحص از صاحب اصلي آنها لازم نيست.
30ـ بعضي از زمينها را ميگويند وقف بوده و الآن فروخته شده و منازلي در آنها ساختهاند حكمش چيست؟
اگر منظور خريد و يا اجاره آن زمينها است اشکالي ندارد و اعتنائي به گفته ديگران نبايد کرد.
31ـ ختمياست كه بنام حضرت زهرا سلام الله عليها در بعضي از كتابها زيارت كردهام كه شخصي چهل سال به مسجد جمكران ميرفت در شبهاي چهارشنبه، و سعادت تشرف حضور آقا پيدا ميكند حضرت به او تعليم ميدهند دو ركعت نماز بخوان و پانصد و سي مرتبه اين صلوات را بخوان اللهم صل علي فاطمة و ابيها و بعلها و بنيها و السر المستودع فيها بعدد ما احاط به علمك، حقير روي ناداني و جهالت خود مثلا سر مستودع را به ائمه و يا امام زمان معنا ميكردم شنيدهام به حضرت محسن هم تفسير كردهاند براي خود و بنيها را به امام حسن و امام حسين و بسيار عادت كردهام كه در نوع قنوت نوافل همين صلوات را بخوانم تا اينكه در فرمايشات جنابعالي سر مستودع را معنا فرموديد به اينكه جميع شؤنات ولايتي محمد و آل محمد عليهمالسلام در مقام فاطميت تنزل ميكند و دست عنايت آن بزرگواران كه به سوي خلق دراز ميشود از آستين فاطميت بيرون ميآيد پس همانطور كه شفاها به حقير فرموديد كه سر مستودع چيزي نيست كه صلوات بر آن فرستاده شود بايد اللهم اني اسئلك بفاطمة تا آخر باشد اين طور هم بعدد ما احاط به علمك مناسبت ندارد، آيا با توجه به اين امور قنوت را كه ميخواندم به همان طور بخوانم يا تغييرش دهم و اين ختم را هم بعضي مواقع خواندهام بعد از اين اگر بناشد خوانده شود به همان طور باشد، يا تغيير داده شود يا اصلا خوانده نشود؟ آيا سر مستودع را علاوه بر اين معنا ميشود معناي ديگري كرد و توجيهي نمود كه صلوات بر آن فرستاده شود؟
اعتبار اين نقلها با توجه به دستور خود حضرت عجل الله فرجه که فرمودند هرکس در غيبت کبري ادعاي مشاهده آن حضرت را پيش از ظهور نمود تکذيب شود و برخي معني کردهاند که همراه ادعاي مشاهده دستوري در امر دين از آن بزرگوار نقل کند، مخدوش ميگردد، اگرچه صلوات فرستادن بر آن بزرگواران اشکالي ندارد و عبارت مذکوره «و السر المستودع فيها» در مأثورات ديده نشده است و مراد روشن نيست و با توجه به معنايي که حقير نمودهام با تعبير «اللهم صل» تناسب ندارد و با معنائي که شما نقل کردهايد براي من مفهوم نيست و از نظر من اين صلوات را به عنوان ذکر مطلق به دو صورت ميتوان خواند:
1- اللهم صل علي فاطمة و ابيها و بعلها و بنيها بعدد ما احاط به علمک، 2- اللهم اني اسألک بفاطمة و ابيها و بعلها و بنيها و السر المستودع فيها، و بعد حوائج را ذکر کنيم، براي سر مستودع معناي ديگري به فکر قاصر من نرسيده است.
32ـ آن طور كه حقير در مطالعات فرمايشات بزرگان و يا جنابعالي فهميدهام عالم مثال و برزخ و هورقليا يك عالم است اما اعتبارها تفاوت دارد بعضي از حكايات در فرمايشات جنابعالي شرح آيه بقية الله از روايات استشهاد شده كه مثلا اين مربوط به عالم هورقلياست مثلا حكايت صالح بن سعيد و خان الصعاليك، حكايت حضرت امير و سلمان و بعضي حكايات فرمودهايد مربوط به عالم مثال است مانند حكايت امام صادق و جابر كه گويا پا به زمين زدند پس شكافته شد و دريا و كشتي ظاهر گرديد حضرت با جابر نشستند و سير كردند . . . قبههائي كه مخصوص معصومين بود مشاهده كردند غرض اينكه اين سه لفظ را طوري توضيح بفرمائيد كه حقير هم چيزي از آنها بفهمم.
همانطوري که نوشتهايد مراد و مقصود از عالم مثال (مطابق اصطلاح بزرگان+) و عالم برزخ و عالم هورقليا يک عالم است که ميان عالم دنيا و عالم آخرت قرار دارد و از نظر مشايخ+ آن عالم هم جسماني و داراي مادة و صورت است و در غيب اين عالم جسماني دنيوي است و نظر به اين که در السنه حکما آن را عالم مثال ميگويند و معتقدند که ماده ندارد و صورت محض است و عالم دنيا را داري ماده و صورت ميدانند و آخرت را از ماده و صورت مجرد ميدانند، مشايخ+با تصحيح اين نظريه تمام عالم برزخ را عالم مثال مينامند به اعتبار اين که روح (از مثال تا عقل و يا فؤاد) از بدن جدا است، و بدن برزخي در قبر برزخي است، و روح را ميگويند در قالب مثالي است و اول مرتبه روح همان مثال است و مهم روح است و بدن در تبعيت روح است که در روضهاي از روضات بهشت است و يا در حفرهاي از حفرههاي نيران، اعاذنا الله و اياکم من النار و من سخط الجبار، بنابراين در اين گونه موارد تمام عالم برزخ و هورقليا را عالم مثال ميگويند از باب لامشاحة في الاصطلاح. و گاهي هم برزخ ميگويند به اعتبار اين که ميان عالم دنيا و عالم آخرت قرار دارد يعني عالمي است جسماني داراي مادة و صورت جسماني ولي نه به غلظت دنياست و نه به لطافت آخرت.
و گاهي هم تمام آن عالم را هورقليا ميگويند به اعتبار اين که قسمتي از آن عالم را در زبان سرياني و حکماي پيشين هورقليا و قسمتي از آن را جابلقا و جابلسا ناميدهاند، و هر جسمي که لطيف شود به طوري که از احساس ظاهري با حواس ظاهري فراتر رود و به تعبير ديگر از حواس ظاهري بشر غائب گردد، جسم هورقليايي ميشود از اين جهت سيد بزرگوار درباره کيفيت غيبت امام زمان عجل الله فرجه و عليه السلام ميفرمايد: «و هو في هذه النشأة الشهودية مع الخلق و الا لساخت الارض باهلها الا انه ليس متوسخا باوساخهم و اعراضهم و احوالهم و تقلباتهم و تغيراتهم بل هو7 في جانب اليمن بين المکة و المدينة في وادي شمراويخ و شيمروخ في قرية (ظ) يقال لها کرعة (ظ) و تلک القرية من عالم الاجسام الا انها من صافيها المعتدل اصفي و الطف من الافلاک بل من الاطلس و هو قوله تعالي في الباطن: و في السماء رزقکم و ما توعدون، و روي الرزق هو القائم7 و معني کونه في السماء ان بدنه7 من ذلک السنخ لا انه ليس في الارض لا انه ليس من عالم الاجسام، و ربما نقول انه في عالم المثال و عالم البرزخ نريد به العالم بين الدنيا و الآخرة کعالم الرجعة فانها ليست بکثافة الدنيا و لا بصفاء الاخرة و هو الآن طبيعة اهل الجزيرة الخضرا و مدينة جابلقا و جابرسا و هورقلياء فافهم» در اين عبارت کافي و وافي آن بزرگوار اعلي الله مقامه و روحي لتراب مرقده الشريف الفداء دقت بفرمائيد که جمع فرموده ميان هر سه تعبير ـ عالم برزخ، عالم مثال، عالم هورقليا ـ و هر سه را يک عالم معرفي فرمودهاند.
34ـ مراد از اين چند لفظ در زيارت جواديه عليهالسلام چيست؟ . . . كما استوحشت منكم مني و عرفات . . . السلام علي اقبال الدنيا و سعودها . . . و طهارة ثيابهم، چون ثياب به معني عمل و قلب بكار رفته آيا مراد طهارة قلب و عمل اين بزرگواران است؟
35ـ در بعضي از فرمايشات معصومين عليهمالسلام است كه موقع وفات ميفرمايند ديدار به قيامت ميكشد مراد چيست؟ مگر در عالم برزخ يكديگر را زيارت نميكنند؟ آيا ميشود گفت مراد همان فرمايشي است كه ميفرمايند من مات فقد قامت قيامته؟
36ـ كيفيت زندگاني در عالم برزخ، معاشرت زن و مرد و خانوادها و اقوام و جايگاه زنها و مردها چگونه است اگر چيزي در روايات و يا غير آنها از فرمايشات زيارت فرموده و يا بفراست ميدانيد بيان بفرمائيد. با توجه به اينكه بدنها در قبرهاست و روحها در بهشت يا جهنم ميباشد در قالب مثالي.
37ـ در كتاب مبارك حيدريه در بحث غسلها فرمايشي دارند شيخ بزرگوار اعلي الله مقامه ص 92: التاسعة . . . اقول و لو قيل باستحبابه مطلقا لميكن بعيدا يعني اگر گفته شود كه وضو مستحب است مطلقا بعيد نيست آيا منظور اين است كه مطلقا چه غسل جنابت و غير آن، وضو بعد از آن مستحب است چه غسل واجب باشد يا مستحب، يعني اگر بخواهيم به اين فرمايش عمل كنيم عيبي نداشته باشد در صورتي كه ميگوئيم در غسل جنابت وضو قبل و بعد آن بدعت است و در غسلهاي واجب ديگر هم همينطور مگر غسل مس ميت كه قبل از آن وضو اشكال ندارد و در غسلهاي مستحبي وضو قبل از آن مستحب و بعد از آن بدعت است. توضيح عنايت فرمائيد.
38ـ فاصله بين امام و مأموم از جهت عرض چه مقدار باشد اشكالي ندارد در بعضي عبارات به مقدار سقوط يك نفر فرمودهاند مثلا طرف راست صف پر است طرف چپ چند نفري روي صندلي يا معمولي نماز ميخوانند و بين آنها با امام چند نفر ديگر جا ميشود آيا لزوميدارد آنها كه روي صندلي نماز ميخوانند يا معمولي خود را نزديك امام بياورند يا همانجا باشند تا بقيه صف پر شود؟ البته ما احتياط ميكنيم و سعي ميكنيم كه اينطور نشود اما براي دانستن حكم است مثلا آنها كه روي صندلي هستند يا بطور معمولي تكبير بگويند و هنوز چند نفري بين آنها و امام فاصله است يا تكبير نگفتهاند حكم گفتن تكبير چگونه است آيا اتصال هست يا نيست؟
39ـ بعضيها عادت كردهاند كه دائم الوضوء باشند و با همان وضو بعضي مواقع نمازها را ميخوانند اگر بدون نقض وضو وضوئي براي نمازها گرفته شود چه حكميدارد؟ (مثلا در نماز مغرب يا نماز صبح روي وضوئي كه بوده ميفرمايند وضوئي گرفته شود نور علي نور است)
40ـ نقلي را زيارت كردهام كه ولادت حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام از ران راست و زينب و امكلثوم از ران چپ بوده آيا ساير ائمه هم همينطور است زيرا در روايتي امام حسن عسكري فرمودند حمل ما در پهلوست و از ران مادران فرود ميآئيم آيا ولادت رسول الله و حضرت امير و خود حضرت زهرا هم اين چنين بوده است؟ و كيفيت آن چگونه ميشود؟
41ـ در صورت نزديك شدن بلدي به بلدي ديگر و كم شدن فاصله شرعي چهار فرسخ بين دو بلد ميگوئيم ديگر حكم سفر براي شخص نيست آيا همينطور است؟ آيا پيوستن دو بلد به يكديگر و بزرگ شدن در صورتي كه از يك طرف بلد تا آن طرف چهار فرسخ بيشتر باشد همان حكم نزديك شدن به يكديگر است؟ در صورتي كه يك بلد توسعه پيدا كند به طوري كه از اين طرف به آن طرف آن چهار فرسخ يا از چهارفرسخ زيادتر باشد حكم نماز و روزه چگونه است مثل تهران امروز كه بعضي گفتهاند از اين طرف به آن طرف آن حكم سفر را دارد آيا همينطور است؟
42ـ يهود را به جهت انكارشان نبوت رسول خدا صلي الله عليه و آله را جحود ميگويند اما نوعا جهود مينويسند علت آن چيست؟
43ـ تصحيح فرمائيد:
در مورد شهادت معصومين عليهمالسلام ميگوئيم روح از بدن مباركشان مفارقت ميكند و تعلقش را از اين بدن دنيائي و دو بدن ديگر كه بدن هورقلياوي و اخروي است برميدارد و در عالم برزخ بدنشان در قبر است و روح مباركشان در قالب مثالي يعني مراتب از ماده به بالا در مرتبه مثال ايشان است و همان مثال در حكم قالب و بدن مثالي است براي آن مراتب، همانطور كه در مورد ساير اموات ديگر ميگوئيم كه بدن هورقلياوي آنها در قبر كه روضهاي از رياض جنت است يا حفرهاي از حفر نيران است ميباشد و ارواح آنها در بهشت عالم برزخ (وادي السلام) و يا جهنم برزخ (برهوت) است در قالب مثالي كه منظور بودن ساير مراتب ايشان است در مرتبه مثال، پس فرقي از اين جهت بين ائمه عليهمالسلام و سايرين نيست مگر همان مقام و مرتبه و شدت احاطه و تصرفي كه براي ايشان هست و اينكه بدن دنيائي ائمه عليهمالسلام با اينكه روحش مفارقت كرده اعتدال خود را دارد و بدن هورقلياوي و اخروي ايشان در همين بدن دنيائي است، اما در مورد غيبت امام زمان عجل الله فرجه الشريف ميگوئيم اين مرتبه دنيايي را خلع ميفرمايند اما روح مبارك به بدن شريف كه بدن هورقلياوي است تعلق دارد و زنده هستند و حتي چه بسا از اهل هورقليا هم غائب شوند و روحشان به مرتبه اخروي ايشان تعلق دارد و باز زنده هستند و فرقشان با ساير معصومين اين است كه آن بزرگواران روح از هر سه مرتبه بدنشان مفارقت كرده و اينكه بعضي مواقع معصومين گذشته را ميديدهاند مثل حضرت امير عليهالسلام كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله را در قبا به ابوبكر ملعون نشان دادند همان مرتبه هورقلياوي پيغمبر بوده و اگر بخواهند روح به آن تعلق ميگيرد و اگر نخواهند هم همانطور ميتوانند ظاهر شوند و در چشمها تصرف ميكردند كه آن مرتبه را ميديدند و اگر مثلا كس ديگر بود و او را به آن مرحله نميرساندند و در چشمش تصرف نميكردند نميديد چون آن مرتبه مال عالم برزخ است مانند امواتي كه ائمه يا انبيا زنده ميكردند و به ديگران نشان ميدادند همان بدن هورقلياوي بود بدون روح كه از قبر بيرون ميآمد و اگر ميخواستند كه روح به آن تعلق بگيرد و زنده بماند اين كار را ميكردند مانند جواني كه حضرت عيسي زنده كردند و چند سالي زندگي كرد يا آنهائي كه به دعاي ارمياي نبي زنده شدند، غرض اينكه آيا اينگونه كه گفته شد صحيح است؟ مسئلهاي كه پيش ميآيد اين است كه چون ابدان مطهر معصومين همين بدن دنيائي ايشان در بينهايت از اعتدال است و بدنهاي ايشان در اين دنيا مانند بدنهاي اهل بهشت در بهشت است بلكه بدنهاي اهل بهشت نمونهاي از بدنهاي ايشان است در دنيا پس اين سه مرتبه بدن كه براي اين بزرگواران ميگوئيم در واقع يك بدن است اما به حسب احتياج عالم دنيا و برزخ و آخرت در هر عالميبه حسب آن ظاهر ميشوند پس اينكه ميگوئيم فرق بين اين بزرگواران از نظر زيارت كردن و در كنار قبورشان رفتن كه همين بدن عنصري دنيائي مورد خطاب است اشهد انك تشهد مقاميو تسمع كلامي. . . و اينكه ميدانند همه چيز را و ميبينند، با ديگران كه آنها با بدن هورقلياوي ميبينند زيارت كننده خود را و يا احاطه دارند كه مثلا اگر بار گندمياز كنار قبرشان بگذرد تعداد دانههاي آن را ميدانند آن طور كه مشهور است، چيست و آيا لازم است به اينكه بگوئيم بدن دنيائي ائمه اين حكم را دارد و حال اينكه آن عالم ديگر حكمش جداست و مربوط به دنيا و بدن دنياوي عنصري نيست.
البته حقير كتاب كاوشي در غيبت و فرمايشات جنابعالي در شرح آيه بقية الله را مطالعه كردهام و رسالهاي از مولاي كريم (مجموعة الرسائل فارسي 1) هم كه در اين موارد بوده مطالعه نموده اما باز اين مشكلات پيش آمده انشاءالله طوري بيان و تصحيح شود كه چيزي فهميده شود.
44ـ اينكه ميفرمايند در شب و روز ساعتي بر انسان ميگذرد كه قلب در آن ساعت توقف دارد، وقفه قلب است كه نه در آن ايمان است و نه كفر كه از حضرت صادق عليهالسلام رسيده اين چگونه است؟
45ـ در بعضي از روايات است كه مؤمن به هر بلائي مبتلا ميشود مگر به برطرف شدن عقل و در رواياتي هست كه به جذام و پيسي هم مبتلا ميشود و در رواياتي هست كه نميشود، آيا مراد مؤمن كامل و غير كامل است كه كاملان به هيچكدام از اينها مبتلا نميشوند ولي مؤمن ناقص به زوال عقل مبتلا نميشود اما به جذام برص و امثال اينها مبتلا ميگردد، و مراد از زوال عقل چيست و حال اينكه بعضي از مؤمنان را ميبينيم كه در آخر عمر بسيار نادان و بيشعور ميشوند و حواس آنها پريشان است به طوري كه تكاليف را هم نميدانند؟
46ـ در روزههاي مستحبي كه اگر تعارف كردند مستحب است افطار، آيا در منزل كه اهل و عيال خبر دارند همين حكم را دارد، انسان روزه بگيرد و منتظر تعارف آنها باشد چگونه است؟
47ـ پولي كه براي ازدواج، جوانها پس انداز ميكنند و يا براي خريد منزل كنار گذاشته ميشود و يا براي خريد جهازيه است اگر سال بر آن بگذرد از نظر تعلق خمس چه حكميدارد؟ در صورت تعلق آيا اگر آن را در صندوقهاي قرض الحسنه قرار دهند رفع خمس از آن ميكند؟
48ـ پولي كه براي رهن خانه بعضيها دادهاند و مستأجر ميباشند از نظر تعلق خمس به آن چگونه است؟
49ـ آيا زيارت رجبيه را ميتوان با حذف «في رجب» در بقيه اوقات در مشاهد مشرفه معصومين به عنوان اينكه زيارت است و ذكر فضائل و مقامات و دعا است خواند؟
50ـ آيا اين زيارت را در ماه رجب و همينطور در غير اوقات رجب با حذف «في رجب» براي امام زادگاني كه صاحب مقامند و يا بزرگان دين ميتوان خواند مانند حضرت اباالفضل و يا حضرت زينب سلام الله عليهما؟
51ـ بعضي از مساجد را كه زير آن را خالي كرده بطور سالن درآورده و استفادههاي ديگري از آن ميشود آيا اين قسمتها حكم مساجد را دارند يا خير؟ و حال اينكه اين زمين مسجد است هرچه پائين رفته شود و يا بالا بروند؟
52ـ آيا مسجد اموي در شام حكم مسجد را دارد و حال اينكه اول كليسا بوده آنطور كه مشهور است و بعد بنياميه آن را مسجد قرار دادهاند؟ و هميشه هم در دست آنها و بعد در دست اهل باطل بوده؟ آيا مساجد اهل سنت حكم مسجد را دارد؟ و ثوابي كه براي نماز در مسجد بيان فرمودهاند براي آن هست؟
53ـ اگر در مسجد يا حسينيه و نماز خانهاي ديواري از چوب و يا غيره بين زنان و مردان باشد بدون پنجرهاي در پائين اما بالاي ديوار مثلا قسمتي و يا سرتاسر آن باز باشد و بلندي ديوار بطوري باشد كه همديگر را مشاهده نكنند آيا اتصال بين جماعت مردان و زنان برقرار ميشود؟
54ـ زني كه شوهر او او را رها كرده و طلاق نميدهد روي اغراضي و يا خودش را نشان نميدهد در سؤالات قبل جواب فرموده بوديد كه عدهاي از عدول مؤمنين جمع شوند و او را طلاق دهند آيا صيغه طلاق به همين كه يكي از آنها (عدول) با مشورت سايرين بگويد زوجة فلان طالق كفايت است؟
55 ـ فقره شريفه دعاي اللهم اجعلنا ممن تنتصر به لدينك و تعز به نصر وليك و لاتستبدل بنا غيرنا الي اخر يعني خدايا ما را از كساني قرار بده كه دينت را به واسطه او ياري ميفرمائي و عزت ميبخشي به واسطه او نصرت وليت را و يا قوت ميدهي نصرت ولي خود را به او (يعني كمك كار وليت قرارش ميدهي) و بدل قرار نده و تبدل نكن ما را به غير ما زيرا بدل كردن تو غير ما را و كس ديگر را براي نصرت دين و وليت قرار دادن بر تو آسان است ولي بر ما گران است، اين ترجمه صحيح است؟ و آيا اين طلب عدم استبدال بخل نيست زيرا دشمنان كه مراد نيستند و از طرفي همه اهل ايمان هم خواسته آنها اين است پس منظور چيست؟
56ـ قسمت پايين پاي حضرت سيدالشهداء عليهالسلام آن قدري كه الآن هست و ديوار دارد فضاي زيادي نيست و ظاهرا وسعت زيادي ندارد كه به مقدار دفن لااقل هفتاد نفر شهيد باشد آيا ميشود گفت كه غير از اين مقدار محدود است و يا اينكه ابدان مطهر را روي هم گذاشتهاند در موقع دفن مانند وقتي كه در خيمه دار الحرب ميگذاشتند يا خير؟
در پايان از اينكه وقت شريفتان را ميگيرم عفو ميفرمائيد انشاء الله مأجور خواهيد بود. البته مجهولات و سؤالات زياد است خوشبختانه فراموش ميشود و الا زيادتر زحمت فراهم ميشد.
دوستدار شما
20 جمادي الثانية 1431
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و شيعتهم المنتجبين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.
با عرض سلام و ارادت حضور سرور معظم و استاد بزرگوار حفظه الله چند سؤالي است زحمت کشيده جواب مرقوم فرماييد.
1ـ زني که روزههاي دوران حمل و شير دادن را نگرفته و چه بسا چند فرزندي پشت سر هم به دنيا آورده و ميسر نشده آن روزهها را قضا نمايد وظيفه او چيست؟ البته از بعضيها چيزهايي شنيدهام که از قول حضرتعالي گفتهاند اما فرصت نشده که از خودتان سؤال نمايم آنچه فرمودهايد بيان نماييد.
بسمه تعالي اگر در تمام مدت نامبرده شرعاً معذور بوده قضا ندارد.
2ـ آيا غسل کردن با لباس و يا باندهايي که بعضيها براي بعضي بيماريها به پاها ميپيچند در صورتي که آب هم به زير لباس و يا باندها برسد چگونه است؟
اگر آب غسل به بشره ميرسد اشکالي ندارد.
3ـ شخص براي غسل کردن به حمام ميرود اما بعد از انجام بعضي از کارها براي پاکيزگي و غيره غسل را فراموش ميکند و از حمام خارج ميشود آيا همان نيت رفتن براي غسل کافي است يا بايد برگردد و غسل نمايد؟
بايد غسل نمايد.
4ـ در روايتي فرمودهاند سياهي از بدن حضرت آدم به وسيله نمازهاي شبانهروزي که انجام داد برطرف شد و در بعضي روايات ميفرمايند به علت روزه گرفتن ايام البيض بوده و به همين جهت آن ايام را ايام البيض گفتهاند آيا وجه جمعي ميشود در نظر گرفت؟
ظاهراً امور مذکوره و يا غير آنها اجزاء يک سبب بودهاند براي برطرف شدن سياهي بدن آن حضرت عليه السلام به طوري که به هر يک از اجزاء نسبت دهند صحيح است.
5ـ معني فرمايشي که ميفرمايند: «ان الحسنات يذهبن السيئات» با اينکه رسولالله صلي الله عليه و آله در حديثي ميفرمايند … اگر آتشي نفرستيد که آن درختان را بسوزاند که منظور گناه است که حسنه را از بين ميبرد چيست و چگونه قابل جمع است؟ همانطوري که الحسنات يذهبن السيئات، سيئات بعد از حسنات هم يذهبن الحسنات.
6ـ فرمايشي که ميفرمايند: «يبدل الله سيئاتهم حسنات» پس اگر گناه زياد باشد و به حسنه تبديل شود و با حسنات ضميمه ميشود حسنات بسيار خواهد شد (لازمه فرمايش اين ميشود که آنهايي که زياد معصيت ميکنند حسناتشان هم زياد خواهد بود که البته شرط، ولايت و محبت اولياست پس از کساني که حسنات انجام ميدهند جلوترند).
پاسخ سؤال قبلي پاسخ اين سؤال هم هست.
3ـ در فرمايشي در مورد آيه شريفه «… حبة انبت سبع سنابل في کل سنبلة مأة حبة …» ميفرمايند مراد از سنابل سبعه امام حسين عليه السلام و شش امام ديگرند عليهم السلام که همه ائمه: داخلند از نظر تکرار اسم و اما امام حسن عليه السلام جزء سنابل سبعه نيست و حبه فاطمه است سلام الله عليها.
و در هر سنبله مأة حبة، مراد صد اولاد است که در محبت و ولايت و ايمان بالغ باشند و از نسل همه ائمه عليهم السلام چنين اولادي هستند غير از امام حسن عليه السلام آيا مراد از بالغ در امر ولايت و محبت و ايمان مقام کمال است که مثلاً از اولاد امام حسن نيستند و اين اولاد در زمان رجعت است يا در همين دنيا هم مراد است توضيح فرماييد. (جوامع ج2 ص341)
اولاً اثبات شيء نفي ماعدا نميکند و ثانياً شايد اين امر هم از امتيازات امام حسين عليه السلام است و مراد همان مقام کمال است.
8 ـ با توجه به اينکه مصائب ائمه عليهم السلام الآن هم موجود است و مصائب بر جسم مبارک ايشان وارد شده و از طرفي هم ميگوييم ايشان عليهم السلام در بهشت عالم برزخند يعني روح مقدسشان که به مرتبه مثالشان تعلق دارد در بهشت است و بدن مبارک در قبر مطهر است. آيا دردي که احساس ميکنند با جسم مبارک است اما روحشان در بهشت متنعم است. با اين قاعده کليه که بين روح و بدن در قبر ارتباط است و بدن به تبعيت روح در نعمت و راحت و يا سختي است چگونه جمع ميشود؟
ارتباطي ميان روح و بدن نيست.
9ـ به برکت فرمايشات بزرگان اعلي الله مقامهم اين اعتقاد براي ما فراهم شده که ميگوييم حقايق و فؤادهاي انبياء عليهم السلام از نور جسم فاطمه زهرا سلام الله عليها آفريده شده پس ساير مراتب آنها و نيز مراتب سايرين از مردم که جاي خود دارد پس معني اين که ميفرمايند مثلاً جسد ايشان علت اجساد و جسمشان علت اجسام و نيز ساير مراتبشان تا عقل و فؤاد ايشان علت عقول و افئده است براي چه چيزهايي علت است. زيرا معني اين فرمايش که حقايق انبياء از نور جسم ايشان باشد پس تمام فؤادها و عقلها و روحها و نفسها و غيرها همه و همه از نور جسم ايشان: است. اگر بگوييم اين مراتب ايشان براي صورتهاي مراتب علت است نه مواد آنها چگونه ميشود؟
بايد ميان مراتب ذاتي ايشان و مراتب عرضي ايشان عليهم السلام فرق بگذاريد تا رفع مشکل بشود.
10ـ اينکه شيخ بزرگوار اعلي الله مقامه بعد از ذکر فرمايشاتي در مورد عالم رجعت ميفرمايند آن زمان برزخ است و براي همين مردم ملائکه و ارواح را ميبينند و جنتان مدهامتان ظاهر ميگردد و آقاي مرحوم اعلي الله مقامه ميفرمايند عالم ترقي ميکند و به مقام هورقليا ميرسد مسلم است که مراد از برزخ عالم برزخ نيست و همينطور هورقليا که ميفرمايند در اينجا مراد عالم برزخ نيست پس معني اين ميشود که عالم در زمان ظهور مهدي عليه السلام و دوران رجعت به لطافت برزخ و هورقليا ميشود و چون عالم ترقي ميکند و نيز مردم رشد مينمايند آن عالم و مکان و امام را و اهل آن عالم را ميبينند آيا اينطور که حقير برداشت کردهام صحيح است؟
در آن زمان با باقي بودن مرتبه دنياوي آن مرتبه هم بالفعل ميگردد و بر اين مرتبه حاکم و غالب ميشود.
11ـ با اينکه ميگوييم بدني که در دوره رجعت زنده ميشود بدن هورقليايي است پس اين بدنهايي که از بعضيها مثلاً در قبر نميپوسد آيا نابود ميشود يعني چون دوره دنيايي تمام شد و دوره رجعت فرا رسيد ديگر حکم اين بدنهاي دنيايي تمام ميشود و فاني ميگردد يا طور ديگري است؟
اين مسائل را از چه جهت مطرح ميکنيد که نه فايده دنيوي دارد و نه فوايد اخروي آن بدنها هم مانند ساير مواليد است ارزشي ندارد.
12ـ بعضي سؤال کردهاند که اين فرمايشي که بزرگان دارند در مورد اينکه آقا بقية الله (عج) را هم در دوره ظهور زن ريشداري به شهادت ميرساند در کجا وارد شده حقير هرچه تجسس کردم نيافتم و عرض کردهام مثل جريان سرداب که شيخ بزرگوار فرمودهاند اين هم شايد همينطور است شنيدهام ديگران هم اين جريان شهادت حضرت را گفتهاند که فقط شيخ احمد احسائي نقل کرده و جايي نرسيده اگر فرمايشي در اين زمينه هست بيان فرماييد يا توضيحي مرحمت نماييد.
و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته
دوستدار شما ميري ـ جماديالاولي 1436
تفحصي نکردهام و بيش از فرمايش ايشان فرمايشي نديدهام و ما را کافي است الحمدلله.
و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
تعدادي از سؤالات قبل هم جواب داده نشد اگر صلاح باشد جواب آنها را هم مرحمت فرماييد در همين دفتر اگر جواب داده نشده زيرا حقير همه سؤالات و جوابها را در دفتري جداگانه جمعآوري کردهام.
گرفتاري تصحيحات لازم و مسافرتها مانع گرديده اگر توفيق باشد انشاءالله.
بسم الله الرحمن الرحيم
با عرض سلام و ارادت فراوان خدمت سرور معظم و استاد بزرگوار عالم فاضل حاج سيد احمد پورموسويان اطال الله بقائه چند مسألهاي است که براي حقير پيش آمده و گاهي مواقع لازم ميشود. خواهشمندم که جواب آنها را به طور کتبي بيان فرماييد.
1ـ زني را که سالهاست شوهر کرده و مهريه او مشخص شده ولي از باب مسامحه پرداخت نشده و الآن ادعا ميکند چگونه بايد حساب کنند و پرداخت نمايند؟ يا اينکه شوهر او از دنيا ميرود و ورثه ميخواهند مهريه او را پرداخت کنند چه بايد کرد و چگونه حساب کنند؟
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله و سلام علي عباده الذين اصطفي و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين
ظاهراً سؤال در مواردي است که مقداري پول را مهر قرار ميدهند که در اينگونه موارد اگر چندان تغيير نکند همان مقدار معين شده پرداخت ميگردد و اگر تغيير طوري باشد که تفاوت زيادي داشته باشد بايد مطابق روز پرداخت گردد اگر براي زوج يا ورثه تمکن باشد و گرنه بايد مصالحه کنند و به مقداري راضي شود و يا مطابق آناني که در حد آن زن و شئون آن زن هستند که مهرالمثل گفته ميشود بپردازند.
2ـ زني که شوهر او فوت شده و در عده وفات به سر ميبرد ميفرمايند اموري را بايد مراعات کند از جمله از منزل خارج نشود مگر براي حاجتي و ضرورتي و مداوايي آيا بيرونآمدن او از منزل براي جماعت يا مجالس و طلب علم و مجالس فاتحهخواني و به مزار رفتن و امثال اينها جزء حاجت حساب ميشود و عيبي ندارد يا اشکالي دارد؟ (کفايةالمسائل ج2 ص384)
براي زنها جماعت و تشييع جنايز و حاضرشدن در مزارها قرار داده نشده تا ضرورت به حساب آيد ولي مجالس طلب علم براي طلب علم ضروري است و امور ديگري که بر آنها مباح است و به حد ضرورت عرفي برسد که عرفاً ناچار باشند از خارجشدن از منزل ميتواند خارج شود.
3ـ زني را که عقد کردهاند و يا حتي با او ازدواج شده ولي شوهر او او را بدون طلاق و پس خواندن صيغه (به قول معروف) رها کرده و ميرود اگر اين زن بخواهد شوهر کند ميشود يا نه و تا چه مدت بايد صبر کند؟
اگر زوج مفقود است که تفصيل آن در کفايةالمسائل ج 2 ص366 مسأله 2 مذکور است و اگر مفقود نيست و به او هم دسترسي است بايد حاکم شرع در کار او مداخله کند و نفقه او را از زوج و يا ولي او مطالبه کند و اگر زن راضي است که صبر کند صبر ميکند و اگرنه حاکم بايد او را يعني زوج را يا به زندگي با آن زن وادار کند و يا او را وادار کند که طلاق دهد و اگر حاکم شرعي نباشد بايد عدول مؤمنين به کار آنها رسيدگي نمايند و آن زن را به طوري راضي کنند يا به صبر کردن و يا به جدا شدن از شوهر.
4ـ ورود به حرمهاي امامزادگان و يا رواقهاي آنها با حالت جنابت و عادت زنانگي چه حکمي دارد؟
اگر امامزادگاني باشند که مسلّم است که صاحب مقام و کمال ميباشند در اينگونه حالات نبايد وارد شوند.
5ـ حرمهاي مطهر معصومين عليهم السلام که با حالت جنابت و عادت زنانگي نبايد داخل شد چه حدي است آيا حکم تمام رواقها و آنچه که اضافه ميکنند بر آن حرمها حرم است و نميشود داخل شد و يا همان قسمتي که ضريح مطهر است منظور است؟
ظاهراً مراد قسمتهايي است که از حرم شمرده شود مخصوصاً اگر احتمال مسجد بودن هم داده شود. و مراد از رواقها آن رواقهايي است که درهاي حرم مطهر به آن رواقها گشوده ميشود که در حکم حرم قرار ميگيرد.
6ـ سن بلوغ تمام شدن سن است يا داخل شدن در آن البته اگر (ساير علائمي)@ که ميفرمايند نباشد و در فرمايشي زيارت کردم که ميفرمايند تمام شدن نه سال در دختر و پانزده سال در پسر و در بعضي جاها چهارده در مورد پسر ميفرمايند که سن تکليف است و پانزده جاري شدن حد است بيان بفرماييد.
آنچه استفاده ميشود از فرمايشات تمام شدن نه سال در دختر و چهارده سال در پسر سن تکليف است يعني قلم بر او جاري ميشود و مدت رُفِعَ القلمُ عَنِ الصبي پايان مييابد.
7ـ زن در حال احرام بايد همه صورتش باز باشد که ميگويند منظور تا چه حدي است؟
مراد همان مقداري است که در وضو بايد بشويد.
8ـ در مورد تقصير در حج و عمره ميگويند کسي که تقصير نکرده نميتواند براي کسي تقصير کند يعني مو و يا ناخن او را در حال عادي بچيند آيا همينطور است؟
منعي نديدهام ولي در رساله يکي از فقهاء قم ديدهام که چيدن موي ديگري را جايز ندانسته ولي گرفتن ناخن ديگري را جايز دانسته است و اين عجيب است يعني تفکيک بين چيدن مو و چيدن ناخن.
9ـ گاهي مواقع از انسان چيزي مانند نطفه بعد از ادرار و استبراء بيرون ميآيد و جهش مخففي هم در آن ملاحظه ميشود آيا جزء مني است و يا چيز ديگر است؟
تا يقين پيدا نکند به منيبودن نميتواند حکم منيبودن را جاري کند و اينگونه رطوبتها حتي محکوم به طهارت است زيرا بعد از ادرار و استبراء خارج ميشود اگر موضع تطهير شده باشد پيش از خروج آن.
10ـ طفلي که از دنيا ميرود آيا تلقين براي او مستحب است با اينکه مکلف نبوده و اگر بخواهيم تلقين بخوانيم چگونه باشد و آيا نماز ليلةالدفن براي او ميتوان خواند.
دستوري ديده نشده ولي تلقين شهادتهاي چهارگانه به طور اختصار از باب اميد به آنکه برايش مفيد باشد اشکالي نخواهد داشت و همينطور است حکم نماز ليلةالدفن.
11ـ کسي که از دنيا ميرود و در دفن او ممکن است روي مواردي تأخير افتد شب اول قبر او چگونه است آيا همان شب اول است که از دنيا رفته و نماز ليلةالدفن براي او چگونه است يعني بعد از دفن بايد خواند؟ يا همان شب اول که از دنيا رفته؟
نماز ليلةالدفن مربوط به شب اول دفن است. اما شب اول فوت و جريان آمدن ملائکه و ساير اموري که انجام مييابد همان شب اول فوت است به هر صورتي که باشد.
12ـ در مسجد براي نماز جماعت اگر در صف اول ستونها فاصله شود که بعضي از مأمومين امام و بعض مأمومين ديگر را نبينند چه حکمي دارد؟ با توجه به اينکه ميفرمايند بايد يکديگر را و يا امام را ببينند و ميفرمايند ميشود ستونها بين صفها فاصله شود.
صف اول نسبت به امام و صف دوم نسبت به صف اول و همينطور به طوري باشند که در حکم ديدن باشند يعني عرفاً ميگويند طوري است که ميشود ديد.
13ـ استطاعت براي حج در اين زمانها چگونه حاصل ميشود؟ مثلاً شخصي منزلي بنا ميکند و ماشيني خريداري مينمايد و بعد از مدتي خانهاش را بزرگتر يا ماشينش را به مدل بالاتر تبديل ميکند و هيچوقت ظاهراً خود را مستطيع نميبيند اين چطور ميشود؟
در استطاعت براي حج مانند صحت و بيماري براي روزهگرفتن شخص مکلف بهتر بصيرت دارد بر حال خود ديگران نميتوانند درباره کسي قضاوت کنند اگر توسعه در منزل و يا ماشين و ساير امور براي فرار از استطاعت پيداکردن باشد شايد گناه باشد. در هر صورت حکم استطاعت با شرايط فعلي مانند اسمنويسي و يا هزينه اولي و هزينه بعدي قدري دقت ميخواهد و شايد براي خيليها مقدور نباشد و به طور کلي الانسان علي نفسه بصيرة.
14ـ بعضيها سؤال ميکنند ما از اولي که تشکيل زندگي داده و کار و کسب شروع کردهايم خمس نداده و حساب سال نداشتهايم حال خانهاي و ماشيني و مايملکي داريم اگر بخواهيم خمس بدهيم چه بايد بکنيم؟
اين مسأله هم تفصيلي دارد و نوعاً به طور حضوري براي اشخاص بهتر روشن ميشود تا به طور کلي بيان کردن. به مقدار لازم عرض ميشود اگر از مازاد مخارج سال چيزي تهيه شود خمس در آن هست اگرچه سالهاي پيش بوده و بايد به قيمت خريد حساب شود و اگر آن چيز حالا فروخته شود و منفعت از آن به دست آيد بايد به مقدار خمس از اين منفعت خمس داده شود و خمس اصل آن هم داده شود.
15ـ اگر در غير کشور و يا شهر و يا ده ما زلزلهاي اتفاق افتاد آيا نماز آيات بر ما واجب ميشود؟
زلزله اگر در منطقهاي که ما در آن هستيم و حدودي که نوعاً بايد محسوس اهل آن حدود باشد ايجاد شد نماز دارد چه ما احساس بکنيم و چه احساس نکنيم و بعد خبردار شويم اما خارج از اين حدود نه مانند شهرستانهاي نسبتاً دور از يکديگر.
16ـ نماز خواندن در هواپيما و دستشويي با اينکه قبله مشخص نيست چگونه است؟
براي قبله سمت کفايت ميکند و از همان مهمانداران هم ميشود سمت را پرسيد اگر خود آنها انسان را اذيت نکنند و براي نمازگزاردن کمک کنند و نوعاً خود آنها ممانعت ميکنند در هر صورت به مقدار ممکن بايد نماز را انجام داد و اعتنائي به آنها نکرد.
17ـ اسامي متبرکه مانند هو الحي القيوم و يا اسامي ائمه که روي سنگ قبرها نوشته ميشود و ممکن است پا گذاشته شود چه حکمي دارد؟
نبايد به طور عمد انجام شود و اگر انسان متوجه نشد و پا گذارد اشکالي ندارد.
18ـ نماز شب براي کسي که عادت به خواندن دارد و دير بلند ميشود بعضي مواقع موقع اذان و يا کمي بعد از اذان و يا قبل از اذان و نميتواند تمام کند ميفرمايند نماز شب را بخواند به چه نيتي بايد باشد آيا به نيت اداء بخواند و يا طور ديگري است؟
نيت اداء و يا قضاء ضرورتي ندارد همين مقدار که توجه داشته باشد که مثلاً در اين وقت اجازه دادهاند نافلههاي شب را انجام دهد کافي است.
19ـ صلوات بر رسول خدا که در اذان و اقامه ميفرمايند واجب است بر خود مؤذن است يا هرکه ميشنود هم بر او واجب است و در حال نماز اگر اسم مبارک حضرت شنيده شد حکم صلوات چيست؟
فرمايشي که حکم را کاملاً روشن کند نديدهام مگر در رساله حيدريه شيخ مرحوم اعلي الله مقامه ميفرمايد روي انه يستحب لمن سمع المؤذن … تا آنکه ميفرمايد و يصلي علي محمد و آله احتياط در آن است که شنونده هم صلوات بفرستد اگرچه در حال نماز باشد و اين احتياط از نظر تأدب است نه آنکه حکم باشد زيرا فرمود اجفي الناس رجل ذکرت بين يديه فلميصل عليّ. (اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن و اهلک اعدائهم).
20ـ پولي که براي روضهخواني ميدهند با اينکه احتياج هست به چه نيتي بايد گرفت؟
ميتواند به نيت نيابت از باني مثلاً که او نميتواند اين عبادت را انجام دهد وقت ندارد يا صداي مناسبي ندارد يا روي خواندن مرثيه ندارد روضه خوان نيابت ميکند از او و اجرت صدا يا وقت يا مهارت ميگيرد.
21ـ اگر جابر کور بوده چگونه امام باقر را زيارت کرده از نظر ظاهر و خبر ميدهد که حديث آن در اصول کافي است؟
جابر کور نبوده و شايد عارضهاي بوده که بينايي او را ضعيف کرده بوده و نميتوانسته بدون رهنما راه رود و يا جايي را پيدا کند و شايد ملاقاتش با امام باقر عليه السلام پيش از حادثه کربلا بوده و در نتيجه پيش از شدت ضعف بينايي او بوده است.
22ـ زيارت آليس غير از زيارت معروف که در مفاتيح است (سلام علي آل يس السلام عليک يا داعي الله تا آخر) کدام است؟ طريقالنجاة ج2 ص318
زيارت آليس (ص) به سه نحو روايت شده و در کتاب مبارک فصلالخطاب نقل شده است که البته با هم اختلافهايي دارند.
23ـ حديث اهليلجه که در طريق النجاة ميفرمايند چيست؟
حديث اهليلجه حديثي است که مباحثه امام صادق عليه السلام را با يک طبيب درباره هليله سياه مفضل نقل ميکند و در بحارالانوار نقل شده است.
24ـ ذبح به دست چپ حکمي براي آن نيست اما در ميان مردم بعضي مکروه و بعضي طور ديگر ميگويند آيا مأخذي دارد؟
فرمايشي نديدهام.
25ـ با اينکه مسائل مربوط به تقليد تماماً نظري است ولي اگر به ما بگويند بر تقليد حي اجماع کردهاند براي اسکات آنها چه بگوييم اگرچه براي خودمان روشن باشد.
اينگونه موارد را اجماع نميگويند شهرت فتوايي ميگويند و شهرت فتوايي را حجت نميدانند.
26ـ احاديثي که درباره ذوالقرنين و سير او در ظلمات و چشمه حيات و خوردن حضرت خضر عليه السلام از آن و امثال اينها که رسيده در چه عالمي منظور است؟
ظاهراً در عالم هورقليا بوده است نه در اين عالم ظاهر دنيوي.
27ـ اينکه ميفرمايند الم حديد از شهداء کربلا برداشته شده بود پس درک درد، و مصيبتبودن، و سوختن براي آن بزرگواران از چه بابي است؟ آيا بعد از شهادت هم که معتقديم اين مصيبت ادامه دارد و هست ادراک درد براي امام حسين عليه السلام و شهداء کربلا هست؟
اينگونه تعابير براي بيان شدت اخلاص و توجه کامل و تمام آنها به خدا و جاننثاري ميباشد نه آنکه احساس درد براي آنها نبوده است. مثال ميزنند به شخص عاشقي که براي رسيدن به معشوق از روي سنگها و خارها ميگذرد و پاهايش از سنگ و خار آسيب ميبيند اما به واسطه آنکه غرق در معشوق است سوز جراحتها را چندان احساس نميکند يا آنکه احساس نميکند مگر توجه خود را به پاهاي خود منعطف کند و يا به منزل مقصود برسد و آسوده شود و آن وقت متوجه جراحتهاي پاهاي خود گردد.
28ـ مقصود از امامت ظاهره که گاهي مواقع در بعضي از فرمايشات بيان ميفرمايند چيست؟
امامت دو اطلاق دارد يکي از آن دو عامّ است و ديگري خاصّ امامت به معني عامّ شمول دارد و شامل نبوت و وصايت هر دو ميشود و از نبوت هم برتر است مانند امامت ابراهيم عليه السلام. و امامت به معني خاص در برابر نبوت است که همان وصايت باشد و امامت ظاهري ائمه عليهم السلام همان امامت در برابر نبوت است که مخصوص دوازده امام عليهم السلام است.
29ـ آيا درباره کاملان ميشود گفت اشهد ان ارواحکم و نورکم و طينتکم واحدة در رتبه خودشان از باب اينکه فرمودهاند ما کان لنا فهو لشيعتنا و واسطه بودن ايشان نوعاً و انتشار فيوضات در ايشان چگونه است مقداري توضيح بفرماييد.
نظر به آنکه ايشان جزئي هستند نميشود چنين تعبيري درباره ايشان به کار برد فقط آن چهارده بزرگواران هستند که مابهالاشتراک ايشان عين مابهالامتياز ايشان است و مابهالامتيازشان عين مابهالاشتراک ايشان است و چنين تعبيري شايسته ايشان است و اما جمله ما کان لنا فهو لشيعتنا حقوق و احکام را شامل است از قبيل اطاعت و مالکيت و ولايت و شفاعت و اولويت و امثال اينها اگرچه در بعضي فضائل مرايا و مظاهر آن بزرگواران هم هستند در رتبه خود. (بقيه جواب از جواب سؤال 30 معلوم ميشود.)
30ـ مقام اولياء و سابقين را ميفرمايند ميشود به منزله قلب باشد و مقام امام روحي که به اين قلب تعلق ميگيرد و از قلب به ساير اعضاء، مقداري توضيح بفرماييد.
بزرگان نظر به اينکه در انسانيت در رتبه اناسي هستند حکم قلب را دارند که به واسطه اعتدال از ساير اعضاء ممتاز گرديده است و امام عليه السلام حکم روح را دارد که به واسطه بزرگان به رعيت تعلق ميگيرد و افاضه فيض ميفرمايد. و نظر به اينکه واسطه بايد برزخيت داشته باشد تا بتواند وساطت کند مقام بزرگان مقام وساطت است و قلب واسطه است ميان روح لطيف و اعضاء کثيف و اين وساطت از جهت همان اعتدال آن است نه آنکه از رتبه اعضاء خارج شده باشد و به عرصه روح برسد بلکه به واسطه اعتدالي که دارد روح مثال خود را در آن ميافکند و افعال خود را از آن اظهار ميدارد و اگر نباشد اعتدال قلب و قلب هم مانند ساير اعضاء غليظ و کثيف باشد براي روح محل اِلقاء مثال نخواهد بود و در نتيجه اعضاء زنده نخواهند شد و افعال روح از آنها پيدا نخواهد شد. و اين اعتدال قلب است که اعضاء زندهاند و کارهاي روح از آنها سر ميزند پس خود زنده بودن اعضاء کثيف و غليظ دليل اعتدال قلب است که توانسته محل القاء مثال روح باشد. تتمه سؤال 29 هم در اينجا اجمالاً پاسخ داده شد.
31ـ اينکه ميفرمايند صورت ماده را مستحيل ميکند منظور چيست؟ با توجه به اينکه ماده مؤمن و ماده کافر از اول مشخص است و در اين دار اعراض مؤمن به گناه مبتلا ميشود و کافر عبادت و طاعت ميکند.
حکم صورت و ماده از نظر اينکه صورت، صورت است و مادّه، مادّه است همان است که فرمودهاند. زيرا امتياز و اسماء و خواصّ و احکام همه دائرمدار صورت است. به عبارت ديگر حکم صورت من حيث انها صورة و حکم مادّه من حيث انها مادّة، همان است که فرمودهاند. و به تعبير ديگر مادّه با صرف نظر از صورت نه حکمي دارد و نه اسمي و نه خاصيتي، اين صورت است که باعث ميشود براي مادّه حکمي و اسمي و خاصيتي پيدا شود. و اما مورد نقضي را که فکر کردهايد نقض نخواهد بود زيرا اعراض را اعتباري نيست و صورت عرضي اصالتي ندارد زودگذر است اگرچه ميتوان گفت که آن حکم اصلي در اينجا هم جاري است زيرا مواد در اين دار اعراض خالص نبوده و متلطّخ ميباشند پس اين تلطيخ اقتضاء ميکند که صورت عرضي هم مادّه را مستحيل کند ولي مادّه متلطّخ را مستحيل کرده نه ماده خالص را.
32ـ با اينکه ميگوييم در ناقصين مقام فؤاد و حقيقت فعليت ندارد پس محبتي که به مراتب بالاتر و يا به يکديگر احساس ميکنند از چه مشعري است و چه نوع محبتي است؟
اين محبت هم مانند معرفتي است که براي ناقصين فراهم ميگردد و از آنها پذيرفته ميشود. در اين رتبه به هر مقداري که همراه خلوص و رسوخ باشد در حکم همان محبت فؤادي ميباشد و آثار بر آن مترتب خواهد بود. اهل اين رتبه بايد تلاش کنند تا در اين محبتها خلوص بيشتر به دست بياورند و محبت را راسخ کنند در دلهاي خود و به اندک برخورد با خلاف خواست خود از مقتضاي محبت دست برندارند.
33ـ مَنْ در انسان کدام مرتبه است و انسانيت او کدام است؟
آن حالت وحدتي که از مجموع مراتب وجودي هر موجودي فراهم ميگردد «من» آن موجود است. و نظر به اينکه نسبت به اجزاء خود وحدت و بساطت دارد به «من» و «تو» از آن تعبير آورده ميشود.
34ـ من و انسانيت در محمد و آلمحمد و انبياء و کاملان کدام مرتبه ايشان است؟
از پاسخ سؤال 33 پاسخ اين سؤال هم روشن ميگردد.
35ـ حالت توابين بعد از حادثه کربلا چگونه است؟
اين توابين همان عمريهايي بودند که به دستور يزيد و ابنزياد و عمرسعد (لعنهم الله) فاجعه عظماي کربلاء را به وجود آوردند و پس از آن خواستند به گمان خود جبران کنند و همان کساني بودند که در کوفه به امام زينالعابدين عليه السلام عرض کردند ما آماده هستيم هر دستوري بفرماييد اجراء کنيم يعني دستور بدهيد به خونخواهي پدرتان شورش کنيم حضرت فرمود ما گول شما را نميخوريم تقاضاي من آن است که نه «عليه» ما باشيد و نه «له» ما باشيد (لا لنا و لا علينا). حکم اينان حکم همان عمريهايي است که بر عليه عثمان شوريدند و او را کشتند و بعد هم با علي عليه السلام بيعت کردند و توبه آنان براي آنها فايدهاي ندارد زيرا به ما دستور دادهاند که لعنت کنيم بر قتله ابيعبدالله عليه السلام حتي بر آناني که «خالفتکم و جحدت ولايتکم و ظاهرت عليکم و شهدت و لمتستشهد» و حتي لعن ميکنيم کسي را که «سمع واعيتک و لميجبک و لمينصرک».
36ـ روي عن النبي صلي الله عليه و آله لاتسبوا الدهر فان الدهر هو الله منظور چيست؟ (قرآن محشي ص 296)
مراد از دهر در اينگونه موارد جميع اسباب و علل و وسايط جاري گرديدن افعال و ارادات خداي متعال است و مظاهر و مجاري تقديرات الهيه را دهر ميگويند و نظر به اينکه مجاري و اسباب اجراء افعال الهيه مانند خود افعال در نزد فاعل بودن خداي متعال مضمحل ميباشند و خداوند است که به مقام فاعليت و مؤثريت در آنها ظاهر است از اين جهت «دهر» به اين معني بر خداي متعال صادق است مانند مؤثر، موجد، مبدع، مُبدء. در دعاء هم رسيده يا دَهْر يا دَيْهُور يا دَيْهٰار. و ممکن است دَهْر به معني داهِر (اسم فاعل) باشد يعني خداوند دَهْرآفرين است يعني اَبَدآفرين است. و اينکه از سبّ به دهر نهي فرمودهاند براي آن است که در السنه عمومي مردم از همان زمانها رايج بوده که در مشکلات و ناملايمات به زمان و زمانه و روزگار و افلاک و بخت و شانس، بد ميگفتند و ناسزا و دشنام ميدادند و زياد شنيدهايد که ميگويند تفو بر اين روزگار. در صورتي که تمام اينها بيجا است زمان و زمانه و روزگار و افلاک مجاري تقديرات الهيه هستند بخت و شانس بيمعني است همه امور تقدير ميشود و حکيمانه و عادلانه به جريان ميافتد جاي دشنام نيست بلکه بايد در برابر ناملايمات متوجه گناهان خود بشويم و توبه کنيم و از خداي متعال عافيت بخواهيم.
37ـ آيةالکرسي وقتي به طور مطلق گفته ميشود تا العلي العظيم است يا بيشتر؟
اختلاف است آنچه به نظر من رسيده و عمل خودم بر آن است آيةالکرسي را تا العلي العظيم ميدانم. يعني هرکجا فرموده باشند آيةالکرسي، مراد همان يک آيه است.
38ـ سؤالي است که گاهي از حقير شده و طورهايي جواب دادهام اما اگر شما لطف بفرماييد واضحتر بيان فرماييد که حتي براي خود بنده هم مورد سؤال بوده و آن اين است که در مورد معارف و بيان توحيد، بزرگان ما ميفرمايند شما اگر رابطه زيد را با صفات او بشناسيد توحيد را ميشناسيد. رابطه زيد با صفات او را هم زياد توضيح فرمودند و تقريباً روشن است اما زيد با صفاتش يکي است و جدايي بين آنها نيست از نظر ظاهر يعني چيزي خارج از وجود زيد نيست که اين زيد و صفات، آيه او باشد و ما چيز ديگري نميفهميم پس زيد است و صفات زيد اما در مورد محمد و آلمحمد عليهم السلام که ايشان را آيات توحيد و اسماء و صفات خدا ميدانيم درست است مقام مسمي هم مقامي از ايشان است اما هرچه هست ذات خدا را ما قائليم که غير از محمد و آلمحمد است پس ذات هم که در آن بزرگواران نيامده آيا در مورد ذات زيد هم همينطور است که آن در عالم ذاتهاست و اين زيد اينجا و صفات او ظهوري از آن است چگونه است البته بهتر نميتوانم بيان کنم شما خودتان همين که اشاره کردم فهميديد که چه ميخواهم بگويم انشاءالله لري و ساده بيان بفرماييد. ميخواهم عرض کم که همانطور که زيد و صفات او يکي است پس آيا خدا و محمد و آلمحمد يکي است.
سؤالهاي ديگر هم همينطور بود انشاءالله خود شما مطلبم را ميفهميد چون سواد و معلومات بنده آنقدر نيست که بتوانم بهتر بنويسم و بيان کنم عفو ميفرماييد. و السلام عليکم ور حمة الله و برکاته.
اگر اشکالي در سؤالات هست اصلاح بفرماييد. و سؤال آخر (38) را هم اگر ميشود با انشاء خودتان و سادهتر بيان کرده جواب دهيد.
مشکلي که در سؤال مطرح شده از عدم تفکيک بين دو مرتبه آن بزرگواران عليهم السلام سرچشمه ميگيرد و براي رفع اين مشکل بايد بين دو مرتبه ايشان تفکيک کرد. و آن دو مرتبه اين است که ايشان بعد از مشيت اول ماخلق الله ميباشند و حقيقت محمديه صلي الله عليه و آله بعد از مشيت است و در اين مقام و رتبه اول مرتبه تعين يافتن به تعين «محمد و آلمحمد (ص)» بودن ايشان است و اين مرتبه، تا اين مرتبه بشريت ظاهري را فرا گرفته است. در اين مرتبه است که ايشان را مظاهر اسماء و صفات خداوند متعال ميدانيم و در ميان همه کائنات آنان را ممتاز به اين امتياز ميشناسيم و بندگان برگزيده حق ميشمريم و در اين مرتبه است که به فضائل و مناقب ايشان اقرار ميکنيم و آنان را «محمد و آلمحمد (ص)» ميدانيم و خدا را خدا ميدانيم ولي ميگوييم ايشان اتمّ و اکمل و اَعلي و اَجْلاي مظاهر اسماء و صفات خداي متعال ميباشند.
و اما مرتبه ديگر ايشان مرتبهاي است که به اعتباري فوق مشيت است و آن مرتبه، مقام «اسماء و صفات خداي متعال و مبادي آنها بودن» آنان است. در اين مقام سخني و نامي از «محمد و آلمحمد (ص) » بودنِ ايشان در ميان نيست و براي اين مقام است که مَثَل زده ميشوند به زيد و صفات زيد و اينکه زيد هم که گفته ميشود نه ذات غيبالغيوبي زيد مراد است بلکه زيد ظاهر بالصفات بايد در نظر گرفته شود (ذات ظاهره). در هر صورت در اين مقام است که شيخ بزرگوار فرمودهاند «من عرف زيد قائم عرف التوحيد بحذافيره» در اين مقام است که خدا است و اسماء و صفات خدا است «لايري فيها نور الا نورک و لايسمع فيها صوت الا صوتک» در اسماء و صفات خدا که غير خدا ديده نميشود بلکه خدا در اسماء و صفات خود از خودِ آن اسماء و صفات ظاهرتر است. جدايي نيست، بماند که اظهر از خود صفات و اسماء است به طوري که «الذات غيّبت الصفات» همچنانکه زيد در قائم از خود قائم پيداتر است و در اين مرتبه است که سخن از مقام بيان و معاني پيش ميآيد و در اين مرتبه است که جهت اعلاي مقام ابوابيت مطرح ميگردد و فکر ميکنم با همين اندازه توضيح مطلب روشن شده باشد اگرچه من قابل و لايق نيستم که بخواهم عهدهدار اين امور باشم ولي چون دستور فرموديد به اين سؤالها پاسخي داده شود حقير هم اطاعت کردم و تذکر ميدهم که در ذيل آيه شريفه «و من يعظم شعائر الله …» عرايضي داشتهام که شايد براي اينگونه بحثها مفيد باشد.
و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته
39ـ آيا دو زيارتي که در مفاتيح براي امام زادگان رسيده براي همه آنها ميشود خواند يا مثلاً براي بعضي که نميفهميم مقامي نداشته يا داشتهاند فقره انت باب الله المؤتي منه خوانده نشود بيان فرماييد.
براي آناني هم که ميدانيم مقام کمال نداشتهاند ميشود امثال فقره مذکوره را خواند زيرا ولايت اولياء که رکن چهارم است از اموري است که عهد و ميثاق بر آن گرفته شده و دوستان به طور کلي و نوعي باب توجه به خدا و رسولالله9 و ائمه: ميباشند. البته امامزادگان معتبر را ميشود به هر يک از آن دو زيارت، زيارت کرد و امثال فقره مذکوره هم را ميشود توجيه کرد به طوري که درباره آنها هم صادق باشد به دليل آنکه حضرت رسول9 و ائمه: و حضرت فاطمه3 را نزد ايشان زيارت ميکنيم و همين دليل بر آن است که باب الله المؤتي منه و باب رسول الله9 المؤتي منه و باب الائمة المؤتين منه ميباشند.
40ـ سه مقام مشيت که در يکي از فرمايشاتتان فرمودهايد که در اين دعا که در سجده آخر نافله مغرب به آن اشاره شده اللهم اني اسألک بوجهک الکريم و اسمک العظيم و ملکک القديم آيا هماني است که در کتاب معرفت فؤادي هم به آن اشاره گرديده که منظور ظاهر و ظهور و مظهر است بيان بفرماييد. و السلام
بحثهاي دامنهداري درباره مشيت داشتيم و اين فقره از دعا با آن بحثهاي ما تطبيق ميگرديد که اگر از نوارها استفاده شود مفيد خواهد بود البته اينطوري هم ميتوان توجيه کرد. و السلام
41ـ اگر مقدورتان باشد و صلاح بدانيد شرح مختصري راجع به زيارت جواديه عليه السلام بنويسيد چون بعضي از فقراتش براي امثال حقير مبهم و مجمل است (در وقت مناسب انشاءالله اما سؤالات را لطف فرموده سريعتر جواب بفرماييد).
اگر توفيق بيابم انشاءالله تعالي خواهم نوشت.
احمدرضا ميري (پوده)
17 ربيعالثاني 1423
*« سؤالاتی در زمینه احکام بانوان »*
بسمه تعالي
حضور محترم استاد ارجمند جناب حاجآقاي موسوي حفظهاللّه
پس از عرض سلام؛ مسائلي كه در زير مطرح شده مبتليبه بسياري از زنان ميباشد و چون جوابهاي متفرقه و مبهم با واسطههاي متعدده به دستشان رسيده، خواهشمنديم به طور كتبي جواب آنها را بفرماييد تا انشاءالله ابهامي باقي نماند.
1ــ آيا حكم مبتدئه براي مدت محدودي جاري است (يكسال يا چندماه) يا تا هر زماني كه عادت مقرري پيدا كند؟
مبتدئه اگر ذات العاده است به وظيفه خود رفتار ميكند و اگر غير ذات العاده است باز هم به وظيفه خود رفتار مينمايد واز ماه دوم حيض او مشخص ميشود كه ذات العاده است يا نه.
2ــ اينكه در كفايه وارد شده (صفحه 92 مسأله دوم) براي زني كه «مستمر خون ميبيند» اين استمرار خون در يكماه يا چند ماه بايد بدون قطع خون حتي در يكروز يا دو روز باشد و پشت سر هم همه روزها را بايد خون ببيند تا اين اسم بر او صدق كند يا اينكه اگر در ماهي مثلاً پنجروز خون ديد سپس دو روز يا سهروز پاك بود و بعد ده روز ديگر خون ديد و مثلاً يك روز يا دو روز پاك بود و بعد باقي ماه را هم خون ديد حكم مستمره بر او جاري است؟
بر هر دو صورت «مستمره» صدق ميكند و «مستمره» در سه صورت تصور ميشود. صورت اول همان مسأله دوم صفحه 92 است كه زني كه ذات العاده و يا غير ذات العاده است و به طور مستمر بدون انقطاع خون ميبيند و حكمش در همين مسأله بيان شده است.
صورت دوم در مسأله سوم همان صفحه است كه زن مبتدئه است و عادت مستقري هم ندارد و به طور مستمر خون ميبيند كه حكمش بيان شده است.
صورت سوم فرض دوم در سؤال است كه در مسأله اولد در صفحه 93 مطرح است، زني كه غير ذات العاده است و خون ديدن او هم به طور مستمر نيست كه در قسمت آخر اين مسأله حكموش را با حكم صورت اول يكي ميشمرند و به همان حديثي كه در مورد صورت اول رسيده فتوي ميدهند.
3ــ اينكه در جامع (صفحه 44 مسأله يج) فرمودهاند اگر در بين دهروز سهروز يا بيشتر (كمتر از دهروز) خون ببيند آن روزهايي كه خون ديده را حيض قرار ميدهد و روزهاي بين آنها را غسل كند و نماز بخواند؛ فاصله بين روزهاي خون ديدن كه پاك است (ماتخلل بين الدماء) حداقل چه مدت است آيا چند ساعت يا مثلاً نصف روز هم كفايت ميكند كه غسل كند و نماز بخواند يا اقلاً بايد يكروز تمام پاك باشد؟ ضمناً در اين بيني كه حكم طهر دارد آيا مقاربت جايز است و بر فرض جواز آيا كراهتي دارد؟
ظاهرا اگر صبح خون نديد غسل ميكند و نماز صبح را ميخواند و اگر تا ظهر خون نديد نماز ظهر و عصر را ميخواند و اگر تا مغرب خون نديد نماز مغرب و عشاء را ميخواند تا صبح روز بعد كه اگر خون ديد آن روز را حيض قرار ميدهد و گرنه مانند روز پيش رفتار ميكند و جايز است در روز طهر مجامعت و كراهتي هم ندارد.
4ــ آيا وسائل جلوگيري غير شيميايي مانند آيودي (حلقهاي كه براي جلوگيري از حاملگي در رحم زنان گذاشته ميشود) و يا شيميايي مانند قرصهاي جلوگيري، اگر باعث اختلالاتي در روزهاي حيض شوند حكم مسأله براي ايشان تغيير ميكند يا نه؟ مثلاً اگر آيودي باعث شد كه يك هفته زودتر از ايام مستقره خود خون يا لك ببيند آيا از وقت خونديدن ايام حيض خود قرار دهد يا مطابق عادت مستقره جاري شود؟ لطفاً جواب را هم بطور كلي (يعني براي همه مواردي كه اين وسيلهها باعث اختلال ميشوند) و هم در مورد مثال مذكور بيان فرماييد.
جلو افتادن و يا عقبانداختن حيض نوعا در حال عادي هم بدون استفاده از وسائل جلوگيري اتفاق ميافتد در اين صورتها بايد ذات العاده به وظيفه خود رفتار كند و غير ذاتالعاده هم به وظيفه خود رفتار كند. و اگر اختلال ناشي از وسائل جلوگيري طوري است كه خون ديدن برايش مستمر گرديد بايد به وظيفه زني كه مستمر خون ميبيند رفتار نمايد.
5ــ اگر زني عادت مستقري داشته (مثلاً هميشه در يكماه هفتروز خون ميديده) ولي حالا اين عادت تغيير كرده مثلاً در يكماه نهروز در ماه بعد هفتروز و در ماه بعد ششروز خون ميبيند و بعد پاك ميشود آيا عادت مستقر او تغيير كرده و هر دفعه بايد تا پاكشدن كامل صبر كند يا ميتواند به همان عادت سابق خود باشد و بقيه ايام را استظهار قرار دهد؟
اگر عادت مستقري داشته مانند صورتي كه مثال زدهايد، در ماههايي كه بيشتر از روزهاي عادت مستقر خود خون ميبيند در آن روزهاي اضافي بايد عمل استحاضه بجا آورد.
6ــ اگر در طرف عصر يا بعدازظهر حيض شروع شد آيا بايد آن روز را روز اول به حساب آورد يا فرداي آن روز را روز اول بايد گرفت؟ (البته در غير ماه مبارك رمضان كه حكمش مشخص است)
روز اول حيض او حساب ميشود و در صورتي كه نماز ظهر و عصر را نخوانده است بايد آنها را قضا كند و اين منافات ندارد با آنكه آن روز را روز اول حيض خود به حساب آورد چنانكه در ماه رمضان اگر روزه بوده تا عصر و خون ديده آن روزه را بايد قضا نمايد و نميتواند روزه خود را تا مغرب ادامه دهد و بر او حرام است كه به نيت روزه امساك نمايد زيرا حائض شده است.
7ــ اگر زني در مسافرت براي تأخير حيض قرص جلوگيري ميخورده و ده روز گذشته از عادت خود يا در ايام عادت خود خون ميبيند و براي قطع خون دو يا سه قرص اضافه ميكند و سپس ديگر خوني نميبيند آيا حكم حايض بر او جاري است (كه در اينصورت ايام حيض كه اقلش سهروز است كمتر از سهروز شده) يا بايد نمازهاي خود را در آن يك يا دو روز كه خون ديده قضا كند؟
خوني كه ممكن است خون حيض باشد بايد آن را حيض حساب كند اگرچه به واسطه خوردن قرص بيشتر خون را قطع نمايد.
8ــ زني كه خون نفاس ميبيند و خونريزي او بعد از دهروز تمام نشد تا چه مدت استحاضه بگيرد، حتي اگر تا يكسال يا كمتر يا بيشتر مدام خون ديد يا لك ديد حكم او چيست؟
اگر ذات العاده است همان مدت عادت را نفاس قرار ميدهد و اگر غير ذات العاده است به وظيفه خود رفتار مينمايد. و اگر مستمر خون ميبيند به دستور مذكور در كفايةالمسائل عمل مينمايد.
9ــ آيا اقل طهر منظور نديدن خون به هيچ طور است (لك ديدن) يعني پاكي كامل به مدت دهروز؟
پاكي كامل منظور است.
10ــ آيا مس تربت سيدالشهداء7 و يا خوردن آن به جهت استشفاء در ايام حيض جايز است و در صورت جواز كراهتي دارد يا خير؟
جايز است و كراهتي ندارد.
11ــ آيا جايز است بر حايض كه زيارت ائمه معصومين: را در رواقهاي اطراف حرم يا صحنهاي حرمهاي ايشان به جا بياورد؟ همچنين حكم زيارت كاملين شيعه و نيز زيارت اهلقبور از مؤمنين را براي حايض بيان فرماييد. آيا اين احكام در مواردي كه شخص مدت محدودي فرصت زيارت دارد و پس از آن بايد به همراه كاروان به وطن برگردد و از زيارت محروم ميگردد تغيير ميكند يا خير؟
در رواقها اگر مسجد نباشد جايز است اگرچه در رواقهايي كه ضريح مطهر ديده ميشود و در حكم حرمها است داخل نشود بهتر است و در صحنها اگرچه ضريح مطهر هم ديده شود جايز است. زيارت كاملين شيعه هم در صحنها انجام شود زيرا فرمودهاند هرچه براي ما است از شئون براي شيعيان ما هم ميباشد و ظاهرا شيعيان كامل ايشان مراد است و داخل حرم نشدن لازمهاش محروم شدن از زيارت نخواهد بود در اينگونه موارد معرفت و حرمتداري اصل زيارت است. و اما زيارت اهل قبور مانعي ندارد.([10])
12ــ آيا خوردن قرصهاي جلوگيري در ماه مبارك رمضان براي عقب انداختن حيض به خاطر اينكه روزه يكماه را كامل بگيرد جايز است؟ و در صورت جواز آيا كراهتي دارد يا حتي براي اينكه از عبادات ايام و ليالي قدر محروم نشود خوب است؟
اگر چندان ضرري نداشته باشد مانعي ندارد و اگر ضرري دارد كه موجب پارهاي بيماريها شود جايز نيست و بديهي است كه نسبت به اشخاص شايد متفاوت باشد اگر احتمال ضرر داده شود با متخصص مشورت شود.
13ــ اگر زني بيستروز پاك بود و هيچ خون و لكي نديد و بعد از بيست روز پاكي سه يا پنچ و يا حتي هفت روز فقط لك ديد و بعد از گذشت ايام لكهبيني خون زيادي ديد تا دهروز و بعد پاك شد حكم او در آن چند روز لكهبيني چيست؟ آيا از ابتداء لكهبيني حيض بگيرد يا وقتي زياد ميشود و خون صفت كامل خون حيض را دارد؟ با توجه به اينكه در كفايه (صفحه 94 مسأله سوم) ميفرمايند: «واجب است به محض ديدن خون ترك نماز و روزه كند» اگر از شروع لكهبيني حيض حساب كند بعد كه خون زياد ميبيند چگونه عمل كند؟
عمده مطلب آن است كه احتمال داده شود كه آن خون، حيض باشد و به طور كلي هر خوني (اگرچه به صورت لك باشد) كه ممكن باشد حيض باشد حيض به حساب ميآيد. بنابراين در اين صورتي كه در سؤال مطرح شده اگر احتمال حيض ميرود از روزي كه لك د يده حساب ميشود و مطابق وظيفه خود رفتار ميكند يعني اگر ذات العاده است به وظيفه خود و اگر غير ذات العاده است به وظيفه خود عمل مينمايد.
14ــ خوردن قرصهاي جلوگيري به جهت عقبانداختن حيض به قصد زيارت مشاهد مشرفه و انجام مناسك حج حكمش چيست؟
جواب اين سؤال همان جواب سؤال دوازده است.
15ــ آيا استفاده از آيودي براي جلوگيري از حاملگي اشكال شرعي دارد؟
استفاده از وسائل جلوگيري از حاملگي اگر مستلزم معصيت نباشد اشكالي ندارد و اگر زن ناچار باشد به طوري كه متخصص تشخيص دهد كه وظيفهاش جلوگيري از حاملگي است براي او در هر صورت بياشكال است و باز هم اگر بتواند بدون معصيت از آن وسائل استفاده كند بايد احتياط كند و مرتكب معصيت نشود.
*« سؤالاتی در زمینه احکام بازار »*
سؤالات 20/2/1391
بسمه تعالي
سلام عليکم پس از عرض سلام و ادب از محضر جنابعالي خواهشمندم مراد از اين دو مسأله از کتاب مبارک کفايةالمسائل را به طور واضح مرقوم فرماييد و همچنين جواب سؤالات بعدي که در رابطه با اين دو مسأله پيش ميآيد.
جزاکم الله خيرا
1ـ مسألة: جايز نيست خريد و فروش به دو شرط به اين طور که صيغه را به اينطور جاري کنند که فروختم اين چيز را به نقد به فلان قيمت و به موعد به قيمتي زياده.
بسمه تعالي و له الحمد
السلام عليکم و رحمة الله، نظر به اين که معامله در اين صورت متضمن ربا ميگردد جايز نيست گرچه پيش از اجراء صيغه اگر فروشنده بگويد اين جنس را به طور نقد به فلان قيمت و به طور نسيه به قيمتي زيادتر ميدهم و آن گاه معامله به طور نقد و يا به طور نسيه انجام يابد اشکالي نخواهد داشت.
2ـ مسأله: دين را به نقد ميتوان ميفروخت.
کسي که جنسي را از کسي طلب داشته باشد ميتواند آن را به طور نقد به مديون بفروشد ولي به طور نسيه کراهت دارد زيرا به بيع دين به دين شبيه ميشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الف) اگر کسي در هنگام عرضه جنس خود چنين بگويد که نقد به اين قيمت و مدت به قيمتي بالاتر و يا بالعکس يعني مدت به اين قيمت و نقد به قيمتي کمتر صحيح است يا خير؟ و اين که گفته ميشود در يک مجلس نباشد حکم آن چيست؟
تعيين قيمت نقد و يا مدت مطلبي جدا است و انجام معامله يا اجراء صيغه مطلبي جدا است و کاري به صحت و يا فساد معامله ندارد و اين که گفتهاند در يک مجلس نباشد از آن جهت است که نوعا سؤال از قيمت و تفاوت نقد و مدت و انجام معامله پي در پي صورت ميگيرد. احتياط در اين است که در يک مجلس يعني در يک گفتگو نباشد بلکه فاصلهاي بشود و بعد خريد و فروش انجام يابد.
ب) الان در بازار مرسوم است که فاکتور خريد اجناس را باز ميگذارند به اين معني که مشتري بعد از تحويل جنس مخير است در پرداخت وجه نقدا به قيمتي کمتر و به طور مدت به قيمت بالاتر آيا صحيح است؟
اشکالي ندارد زيرا نوعا در اين صورتها قيمت نقد و يا مدت مشخص و براي خريدار معلوم است و فروشنده هم رضايت خود را به هر دو قيمت با دادن فاکتور باز اعلام کرده و با تعيين مشتري گويا معامله خاتمه يافته و صيغه اجراء شده است.
ج) هرگاه در حين معامله قرار بر پرداخت وجه نقدا شد و جنس تحويل گرفته شد بعد از آن خريدار به دلايلي بگويد من وجه را به طور مدت به قيمتي بالاتر پرداخت ميکنم و يا اينکه فروشنده بگويد صحيح است يا خير؟
اگر به اين صورت باشد که معامله اول فسخ شود و معامله ثانوي باشد اشکالي ندارد.
د) آيا ميتوان چکي که از مشتري گرفته شده در قبال جنسي که به او فروخته شده به مدت آن را به ديگري داد به مبلغي کمتر؟
در ميان برادران اگر مبلغ کمتر را همراه ضميمهاي قرار دهند به احتياط نزديکتر است و اگر در بازار ميخواهند چک مدتدار را نقد کنند بايد مطمئن شوند که مرجع تقليد طرف مقابل اين کار را جايز ميداند.
هـ) اينکه گفته ميشود که مثلا چکي که از مشتري گرفته شده به مدت سه ماه به مبلغ سيصد هزار تومان ارزش اين چک در سه ماه ديگر سيصد هزار تومان است و الان دويست و هفتاد هزار تومان ارزش دارد و در نتيجه طبق ارزش امروز خريده شده صحيح است يا خير؟
اين مطلب بستگي دارد به عرف بازار مسلمانان و ظاهرا همين گونه بايد باشد ولي راه احتياط همان است که عرض شد.
*« سؤالات متفرقه »*
بسم الله الرحمن الرحيم 16/4/1394
محضر استاد بزرگوار حفظهالله
السلام عليکم و رحمة الله و برکاته؛
خانمي بهدليل اينکه شوهرش بهخاطر اعتياد، سوء رفتار شديد و عدم پرداخت نفقه، واجد شرايط ادامه زندگي مشترک نبوده، به وکيل قانوني وکالت داده که حکم طلاق از شوهرش را از دادگاه بگيرد. وکيل به آن خانم اعلام کرده که شوهرش رضايتنامه کتبي براي طلاق تحويل داده و بعد از طي بعضي کارهاي قانوني، به آن خانم اعلام کرده که کار پرونده تمام شده و دادگاه حکم طلاق را داده است.
خانم مذکور بر مبناي گفته وکيل پس از نگهداشتن عده طلاق، با مردي ازدواج موقت کرده اما پس از مدتي متوجه ميشود که شوهر قبلي او در دادگاه حاضر نشده و صيغه طلاق رسماً جاري نشده و هنوز هم حاضر به آمدن در دادگاه نميشود. اين خانم پس از اطلاع از اين موضوع از شوهر جديد جدا شدهاند.
حال اگر مراحل قانوني و شرعي طي شود و طلاق يا با حضور و رضايت شوهر و يا بهطور غيابي انجام پذيرد، پس از آن و با نگهداشتن عده، آيا اين خانم ميتواند مجدداً با اين شوهر دوم [که مدتي با وي بوده] ازدواج کند؟
اگر مجامعت واقع شده نميتواند با اين شخص ازدواج کند.
سؤال اول: شخصي در تصادف دچار شکستگي پا شده و طبق قانون، مشمول دريافت ديه ميگردد. حال اگر خود شخصِ خاطي يا شرکت بيمه، ديه را پرداخت کند، آيا استفاده از آن بهصورت شخصي جايز است؟ و اگر نتوان در آن تصرف شخصي نمود، چه بايد کرد؟
در صورت عدم جواز تصرف شخصي، آيا ميتوان هزينههايي را که در طول مدت درمان بر شخص مضروب تحميل شده ـــ اعم از هزينههاي بيمارستاني و درماني، حمل و نقل و… ـــ از اصل پول دريافتي برداشت؟
پاسخ استاد معظم: از بيمه ميتواند استفاده کند.
(بهعلت اينکه مطلب براي سائل بهطور کامل واضح نشده بود، شفاهاً از خود سرور معظم سؤال کرديم. معلوم شد که شخص مضروب ميتواند از ديه استفاده کند چه خود شخص خاطي پرداخت کرده باشد و چه شرکت بيمه بهعنوان خسارت يا ديه پرداخت کرده باشد. در نتيجه ساير صورتهاي سؤال منتفي است.)
سؤال دوم درباره حرمهاي مطهر اميرالمؤمنين و حضرت رضا عليهما السلام و حرمتداري مربوط به بالاي سر مطهر ايشان بود.
پاسخ استاد معظم(استفاده شده از مجلس 4ربيعالاول 1412 بحث شعائر):
در حديث دارد که سر مطهر امام حسين را بردند بالاي سر پدر بزرگوارش دفن کردند. بعضي از علماء باتقوي ميگفتند ما که نميدانيم حد آن قبر کجا است، پس نميدانيم سر مطهر امام حسين کجا دفن شده. براي حرمت آن مکان، نهتنها داخل حرم بلکه داخل صحن هم از طرف بالاي سر اميرالمؤمنين رد نميشوند. اين مطلب مربوط ميشود به زماني که در سمت بالاي سر مطهر حضرت، نزديک ضريح در صحن مطهر راهي بود که ميشد دور حرم مطهر در داخل صحن طواف کرد؛ ولي پس از اين ساختمان جديد ديگر اين موضوع منتفي است. اما در داخل حرم مطهر سمت بالاي سر حضرت، بهتر اين است که نزديک ضريح نشويم.
البته اين حکم همهجايي نيست. در مشهد اينطور نيست که کسي طرف بالاي سر مبارک نرود. بايد امام را روبهرو زيارت کرد؛ بعد هم اگر ميسر شد، دور قبر مطهر طواف کرد. الحمدللّه رب العالمين الآن وضع ضريح روشن است. علامت قبر مطهر چون سنگ است و کاملاً از زمين برجسته، روشن است که کاملاً داخل ضريح قرار دارد. عکس هم گرفتهاند و الحمدللّه عکسش موجود است. از اين جهت شما در هنگام طواف قبر مطهر حضرت، با خيال راحت ميتوانيد تا جلو ضريح برويد. خيالتان ناراحت نباشد. قبل از اين ضريح بزرگ يا اين سنگ، ممکن بود که سر مطهر امام از صندوق بيرون باشد. آن صندوقِ اصلي بوده که ميخواستند رعايت حرمت قبر هارون را داشته باشند. چون اگر ميخواستند صندوق را بالاتر قرار دهند، پاهاي آن ملعون بهحسب ظاهر از صندوق بيرون ميمانْد، پس آن را پايينتر قرار دادند؛ آنگاه احتمالاً سر مطهر حضرت رضا صلواتاللهعليه از صندوق بيرون ميمانده و براي همين هم در آن زمان که صندوق کوچک بوده، ضريح کوچک بوده، علماء نزديک ضريح نميشدند. ولي حالا نه، مشخص است؛ ضريح بزرگ است و قبر در داخل ضريح کاملاً از زمين برجسته است. انشاءاللّه بيحرمتي نيست. سمت بالاي سر مطهر توسعه داده شده است.
*« سؤالاتی در مورد امامزادگان و آداب زیارت ایشان »*
بسمه تعالي
گفتگويي در مورد امامزادگان و آداب زيارت ايشان و مسائلي از اين دست
در يکي از سفرهايي که به زيارت امامزاده حضرت عبدالعظيم حسني رضوان الله عليه مشرف شده بودم پرسشهايي درباره آداب زيارت اين بزرگوار به ذهنم خطور کرد. اين پرسشها کمکم ريشهدار شد و حواشي و اطرافي پيدا کرد از اينرو مناسب ديدم که اين مسائل را يادداشت کرده و خدمت ايشان حفظه الله عرضه کنم تا اگر فرصتي پيدا شد پاسخي عنايت فرمايند.
اين پرسشها را وقتي در ماه مبارک رمضان در کربلاي معلي خدمتشان رسيدم به ايشان ارائه کردم ولي به علتهايي از جمله کمتوفيقي حقير، زمان پاسخ به تعويق ميافتاد. تا اينکه خود ايشان کريمانه پيشنهاد فرمودند که نوشتن پاسخها زمانبر است و فرصتي ندارم که به نوشتن اين پاسخها بپردازم. هرگاه ميسر شد به صورت شفاهي به گفتگو خواهيم نشست. در اين ماه شوال (1435 ق برابر با مرداد 1393 ش) در يکي از گفتگوهايمان به مناسبت، سخن از اين پرسشها به ميان آمد … ايشان وقتي را تعيين فرمودند و خدمتشان رسيدم. حاصل اين گفتگوي يک ساعته متن زير است که به دوستداران مکتب استبصار تقديم ميکنم.
بسم الله الرحمن الرحيم
از نظر کلي مباحث، موضوعاتي را مطرح ميکنم که قابل تطبيق باشد. اولاً سادات و امامزادههايي که مطرح شده، تقريباً چهار دسته ميشوند.
يک دسته کساني هستند که مقام کمالشان هم محرز است، ثابت است که کامل هم هستند.
يک دسته هستند مقام برايشان ثابت نيست ولکن معلوم است از علماء يا فقهاي شيعه بودند يا هستند.
يک دسته هستند نه، مقامي برايشان معلوم نيست، نه علمي و نه فقهي ولي شهرت دارند، مشهورند و احترام ميشوند. بقعه دارند و بقعهشان احترام ميشود.
يک دسته هم هستند که شهرتي ندارند اما همينطور در بلاد مختلف هستند و آن شهرتي که نام آنها در کتابها آمده باشد، ندارند ولي در محل خودشان در همان شهر خودشان يا ده خودشان اينها احترام دارند. اهل ده نسل به نسل از اينها احترام کردهاند. اين تقريباً مطلق تقسيمبندي امامزادههاست.
امامزادهها چه متصل و چه با فاصله و واسطه، اسم امامزاده شامل حالشان هست. مثلاً حضرت عبدالعظيم به چهار واسطه به امام مجتبي عليه السلام ميرسد. در عين حال امامزاده است و مورد احترام است و تجليل ميشود احترام ميشود و ميبينيم بقعه اين طوري دارد و شيعيان در احترام از ايشان کوتاهي نميکنند و به علاوه که درباره ايشان آن نصوص هم رسيده که زيارتشان زيارت امام حسين عليه السلام است. شايد روي همان اخلاصي بوده که داشتند که از نظر ما مقام کمالي برايشان ثابت نشده ولي فقاهت و علم و تقوا و از نظر من اخلاص. آن اخلاص در محبت و مودت و اطاعت و اتباع و تسليم بودن، اينها براي اين بزرگوار و امثال اين بزرگوار مثل عمار مثلاً گرچه امامزاده نبوده ولي از نظر مقام عرض ميکنم و مثال ميزنم که تقريباً با اباذر و سلمان و مقداد شمرده ميشود، همان اخلاص است. در هر صورت مقصود اين است آنهايي که صاحب مقامند که مسلمند مثل علي اکبر و حضرت اباالفضل و از اين قبيل. صحبت در نسبشان بود؛ تعداد نسب. واسطه چندان مطرح نيست که چند تا واسطه باشد زياد باشد کم باشد اين جهت مطرح نيست. چون امامزادگان چه از نظر پدر متصل بشوند به امام بيواسطه يا با واسطهها يا با واسطه کم يا با واسطه زياد، چه از نظر مادر متصل بشوند به ائمه عليهم السلام، ما آنها را امامزاده ميدانيم و از اولاد حضرت رسول و حضرت امير ميدانيم اگرچه از طرف مادر باشند. روي اين جهت زيادي تعداد امامزادهها، اين نبايد موجب تعجب باشد که چرا اين همه امامزاده؟ بله وقتي ما از نظر مبناي ديني و اعتقادي فرزندان ائمه را چه از نظر پدر متصل باشند چه از نظر مادر متصل باشند امامزاده ميدانيم و از سادات ميدانيم، از اين جهت تعداد زيادي که ذکر شده که در اين سؤالها هم آمده، اين موجب تعجب نيست. خيلي عادي است. الآن بين خودمان در همين جمعيت خودمان از نظر پدر و از نظر مادر اگر ما بخواهيم در نظر بگيريم سادات را، چقدر زياد ميشوند که متصلند به ائمه عليهم السلام.
صاحب مقامها معلوم است که علاوه بر سيادت، مقام هم برايشان ثابت شده. خوب اينها از نظر دستورات ديني و احترامات و مراسم ديني، ميشود برايشان همان احترامهايي را قائل شد که براي ائمه عليهم السلام قائليم. چون فرمودند ما کان لنا فهو لشيعتنا و ظاهراً اين لشيعتنا همان شيعيان کامل مراد است. مخصوصاً اگر سادات باشند که شيعيان کامل در حکم اين بزرگوارانند و ميشود احکام را درباره ايشان جاري کرد اما يک شرط دارد. آن شرط اين است که در يک مرکز نباشند. اگر در يک محل باشند در يک مرکز باشند با ائمه، نبايد مطابق احترامي که براي ائمه قائليم براي ايشان قائل بشويم. مثلاً در کربلا. همان احترامي که براي حضرت حسين عليه السلام قائليم و انجام ميدهيم آن مراسم را ديگر بايد رعايت کنيم به آن اندازه مثلاً براي حضرت اباالفضل يا حضرت علياکبر انجام ندهيم.
درباره ابراهيم مجاب؟
ابراهيم مجاب که مقامي برايش ثابت نشده، امامزاده هم باشد مقام برايش ثابت نشده. مثل اين ميماند که اگر در يک عبارتي اسم خدا را بياوريم، تجليل ميکنيم به اندازه شأن الوهيت. اسم حضرت رسول را بياوريم بايد تعظيم کنيم به اندازه شأن رسالت، اسم ائمه را ميآوريم تعظيم کنيم به اندازه شأن امامت و اگر اسم يک بزرگي و کاملي ميآوريم بايد به اندازه شأنشان رعايت کنيم در عبارت؛ رديف که شدند. اما تنها تنها نه، مثلاً ما ميتوانيم تنها بگوييم «سلمان صلوات الله عليه» اما اگر گفتيم «اميرالمؤمنين صلوات الله عليه» بعد بگوييم و «سلمان صلوات الله عليه» اين خلاف ادب است. به حسب دستور اينجا مثلاً بايد بگوييم «رضوان الله عليه» يا «اعلي الله مقامه» يکچنين تعابيري.
براي امامزادههايي که در اعتاب مقدسه با ائمه باشند، حالا صاحب مقام يا غير صاحب مقام نميشود همان احترامها را قائل شد. بايد سعي کرد که در حد متابعت باشد؛ يعني مقامات رعايت بشود. رعايت بشود ترتيب، رعايت بشود مراتب. مثلاً زمينبوسي که براي حضرت امام حسين داريم براي حضرت اباالفضل نداشته باشيم ولي عتبهبوسي، بوسيدن ديوار يا در، اين مشکلي نيست. ميشود هم براي امام حسين در را بوسيد هم براي حضرت اباالفضل در را بوسيد. اما اگر رفتيم حرم امام حسين و زمين را بوسيديم ديگر در حرم حضرت اباالفضل رعايت کنيم و زمين را نبوسيم. مگر اينکه اول برويم حرم حضرت اباالفضل را زيارت کنيم و ببوسيم که رديف نشود با زيارت امام حسين، يکسان نشود زيارتمان. ظاهراً اينطور ميشود استفاده کرد. چون اين سؤالاتي که مطرح شده در فرمايشات نيست، اينها را بايد از کليات استفاده کنيم. تا جايي که ميشود به حسب کليات استفاده کنيم. از نظر کليات اين جوري است. آنهايي که صاحب مقامند وقتي تنها باشند جايي، بعضي از مراسم عبوديت و اطاعت و بندگي که براي ائمه اجازه داده شده و در شريعت رسيده ميتوانيم انجام بدهيم، بعضيهايش را که در حد بزرگان و کاملان هم باشد. اما آنهايي که مقام ندارند از امامزادگان، آنها زيارتشان همان سلام دادن و بعضي از مناقبشان را ذکر کردن است.
از بعضي زيارات مأثوره و غير مأثوره که مورد تأييد علماست و انجام ميشود و در کتب زيارات آمده، چه مأثوره و چه غير مأثوره، استفاده ميشود که در نزد هر يک از اين امامزادهها، حالا يا صاحب مقام يا غير صاحب مقام، ميتوانيم به رسول خدا و ائمه طاهرين سلام اولاً عرض کنيم و خود همين يعني ما در اينجا شعاعي از آن بزرگوارها و نوري از آن بزرگوارها يا جزئي از آن بزرگوارها را زيارت ميکنيم. پس ميتوانيم به اعتبار اين نور و شعاع و جزء، سلام عرض کنيم به رسول خدا ابتداءً، بعد به ائمه عليهم السلام بعد به همين مزور، هرکس هست. آداب زيارات خوب تفاوت ميکند بعضيشان رسيده و دستور رسيده. ما آنهايي که به دستور رسيده بايد به عنوان دستور و مطابق دستور رفتار کنيم که زيارت باشد و عتبهبوسي باشد و از اين قبيل.
و اما بعضي از آداب و مراسم هست که ما روي حساب فرهنگ و ادب فرهنگي ملي انجام ميدهيم. مثل بوسيدن دست يا بوسيدن ضريح يا دست به سينه گذاشتن و سلام عرض کردن و از اين قبيل، اينها را چون به قصد ورود در شريعت انجام نميدهيم و به عنوان يک مراسمي انجام ميدهيم که از آن نهي نشده به عنوان تأدب بين افراد، نه به عنوان امور ديني ـ به عنوان امور ديني انجام نميشود به عنوان تأدب است که مثل ادب در مقابل مثلاً پدر، ادب در مقابل مادر، ادب در مقابل استاد، ادب در مقابل دوست محترم ـ اينها مانع ندارد که براي هر يک از امامزادهها چه صاحب مقام چه غير صاحب مقام انجام بدهيم. همين اندازه انتساب به رسولخدا دارند و مورد احترامند از باب احترام اين مسائل مشکلي نبايد داشته باشد. چون بزرگان ما هم ناظر اين مسائل بودهاند و ديدهاند و حتي خودشان مثلاً براي حضرت معصومه زيارت ذکر کردهاند و انشاء کردهاند. ([11]) اينها نشان ميدهد که مانع ندارد. زيارت هم شامل هم سلام دادن و حضور مزور رسيدن. حالا خواستند حمد و سوره هديه ميکنند که خيلي خوب است. براي هر يک از اين بزرگوارها حمد و سوره هديه کردن خوب است، قرآن هديه کردن خوب است، نماز، به عنوان اينکه نماز در زيارت ايشان وارد شده آن طوري که در زيارت ائمه عليهم السلام وارد شده به آن مقصود نه، بلکه به اين مقصود که چون نماز خيلي فضيلت دارد و عمل خيلي خوبي است، انسان انجام ميدهد و ثوابش را هديه ميکند به اين بزرگواران. مانعي ندارد چه صاحب مقام چه غير صاحب مقام و حتي براي صحابه هم همينطور. صحابه هم ميشود. ما حضورشان که ميرسيم هم حمد و سوره بخوانيم هم دو رکعت نماز و ثوابش را هديه کنيم، قرآن هديه کنيم، اينها مشکلي ندارد.([12])
و اما يک کليات ديگر درباره سادات. اصولاً به طور کلي در مورد سادات رواياتي که رسيده آقاي مرحوم در طريقالنجاة ذکر فرموده باشند آن طوري که خاطرم است اگر مراجعه به آن روايات شود و نتيجهگيريهايي که ايشان فرمودند، خيلي از مسائل روشن ميشود. من فرصت نکردم رجوع کنم اگر خودتان رجوع کنيد درباره سادات رواياتي نقل ميفرمايند و نتايجي هم ميگيرند. سيد مرحوم در شرح قصيده فرمايشي دارند که آن فرمايش خيلي راهگشاست که ميفرمايند هر سيدي بالاخره جزئي در او از حضرت رسول صلي الله عليه و آله هست. بنابراين راه را باز ميکند براي احتراماتي که در حد معمول است و مطابق شئون بزرگان يا شئون محترمين از سادات باشد، ميشود اين مسائل را انجام داد.
درباره دو زيارت امامزادگان چه ميفرماييد؟([13])
ظاهراً اين دو زيارتي که درباره امامزادهها رسيده، يکي از آن دو را ميشود براي صاحبکمالها خواند. هر دو را ميشود براي صاحبکمالها خواند اما اختصاص داشته باشد به صاحب کمالها آن زيارت بزرگتر است که عرض ميکنيم السلام عليک ايها السيد الزکي اينها هم ميشود براي صاحبمقامهايي که مسلّم است مقامشان خواند. چون ميگوييم انت باب الله المؤتي منه و المأخوذ عنه و آن زيارت ديگر را نه، آن را ميشود براي عموم خواند هم براي صاحبمقامها خواند و هم براي غير صاحب مقامها خواند به اعتبار انتسابشان. خود من آقاي مرحوم کرماني يا آقاي شريف طباطبايي اعلي الله مقامهما را که زيارت ميکنم با اينکه به حسب ظاهر گرچه ثابت شده که آقاي مرحوم هم سيدند از طرف پدر([14]) ولي آقاي شريف طباطبايي را که من زيارت ميکنم همين را ميخوانم. به اعتبار اينکه ايشان از طرف مادر متصلند و السلام علي جدک المصطفي را هم گاهگاهي براي ايشان ميخوانم. اين دو تا زيارت مورد قبول است و علماء هم نقل کردهاند و راهي هم هست براي توسل و تمسک به ايشان. توسل و تمسک به سادات چه صاحب مقام باشند چه نباشند، همين اندازه اتصال دارند و مورد توجه و احترام مردم بودند و هستند، حالا ثابت شده باشد نسبشان يا نشده باشد نسبشان، همين احترام و بقعهداشتن و مورد توجه بودن کافي است براي ما که متوسل بشويم و متمسک بشويم و از او بخواهيم شفاعت کند نزد خدا و اولياي خدا. اينها اشکالي ندارد.
به بررسي شجرهنامه نيازي است؟
لزومي ندارد. عندالله هر چه هست همان مورد قبول است چون حتماً بايد ثابت بشود و اينطور مسائل نه، لزومي ندارد. چون سؤال نشده و بزرگان متعرض اين مسائل نشدهاند و ميدانستند که هم مردم به اينها توسل دارند. همين اندازه عقلائي باشد و محترمانه باشد. نه آن طوري باشد که ميفرمايند امامزاده طاقچه و امامزاده درخت. نه بياساس نباشد و روي حساب جاهلانه يک کسي را احترام کرده باشند يا جايي را درست کرده باشند يا مقامي خودشان ساخته باشند و بيجهت احترام کنند، نه اينها معلوم است. عقلاء دنبال اين کارها نيستند. ولي مقصود آن بقعههايي است و امامزادههايي است که در شهرها يا در دهات مورد توجه مردم است توجه عقلائي و توجه ايماني. همينطور بيجهت و بياساس نيست.
عباس اقبال آشتياني عبارتي دارد در کتاب تاريخ مغول و درباره اين همه امامزاده در ايران بررسيهايي ارائه کرده است. از جمله اينکه يکي از فرمانروايان مغول دستور داد که به جز قبر پزشکان و سادات علوي قبور ديگر از بين برود و ايرانيان براي حفظ بعضي از قبور شجرهنامههايي درست کردند و آنها را امامزاده معرفي کردند … بررسيهاي ديگري هم دارد.
بالاخره شايد سادات بودهاند. ميگوييم هر محلي که احترام ميشود و سابقه دارد همين که سابقه دارد براي ما کافي است و احترام ميکنيم.
در نتيجه تکليف کرامتهايي که نقل ميشود چيست؟
راجع به کرامات چون کراماتي که در اين اماکن مقدسه واقع ميشود يک قسمتش از ناحيه اعتقاد خود طرف است، خلوص خود طرف است و متعرض شدن در درگاه الهي و خود را در معرض رحمت خدا قرار دادن است. ولي اين محلها طوري است که اين حالات را براي اهل ايمان و اهل محبت بيشتر فراهم ميکند و اينها يک مقدارش از اين بابت است. يک مقدارش مربوط به تقديرات ميشود يک مقدار هم ممکن است از امامزاده باشد وکرامتهايي سر بزند.
ما داعي نداريم براي اينکه اين کرامات را رد کنيم. کرامتهاي اولياء را نميشود رد کرد. چه بسا بعضي از اين کرامتها براي خاطر شفاعت همين صاحبان قبور باشد. چون در آن حديث که امام سجاد ميفرمايند راجع به کاملين يا غير کاملين است کساني که مورد توجه خدا هستند که و اما الرجل کل الرجل نعم الرجل که حديثش را ديدهايد، آنجا دارد و الي ربکم به فتوسلوا و سفارشهايي ميفرمايند که اشخاص در حال حيات، اينطور مورد شناخت ما قرار بگيرند. اين دستورها رسيده. حالا براي امواتشان هم ميشود کسي که صاحب بقعه است، صاحب توجه است، شايد يک چنين مقامي دارد توسل به او اشکالي نبايد داشته باشد.
شد رحال براي زيارت امامزادهها صحيح است؟ و سفر محض زيارت ايشان. و آيا زيارت ايشان تعظيم شعائر است که اگر مثلاً در جادهاي چند بقعه قرار داشت زيارت تکتکشان لازم باشد …
اگر همين جهات کلي که عرض کردم شامل باشد، اشکالي نبايد داشته باشد. چون اجازه زيارت و دستور زيارت داده شده است براي مثل حضرت عبدالعظيم من زار عبدالعظيم … خوب بايد شدّ رحال کرد که به زيارت رفت. مخصوصاً صاحب مقاماتشان که اشکالي نبايد داشته باشد ثواب هم دارد واجر هم دارد. و اگر کسي در مسير همين سفرهاي عادي سفرهاي تفريحي سالم که در آن معصيت نيست، براي اينکه عنوان لهو و لعب يا بيهوده بودن شامل آن نشود، اگر در جايي امامزادهاي باشد، آن را هم ضميمه کنند چه بسا ثواب هم داشته باشند علاوه بر خود سياحت، ثواب هم داشته باشند. اگر سفر لهو و لعب باشد نماز بايد تمام خوانده بشود، شکسته نميشود خواند. براي اينکه نوع سفرها از لهو و لعب در بيايد ـ لهو و لعب البته اگر حرام باشد يعني لهو و لعب حرام باشد که اصلاً اين سفر معصيت است و نماز تمام است ولي اگر که نه، لهو و لعب به اصطلاح حالا که ميگويند تفريح سالم، معصيت در آن نباشد ولي مشمول لهو و لعب است و نماز را بايد تمام خواند ـ ولي براي اينکه اينطور نباشد چه بهتر که انسان اگر امواتي در آنجا هستند که محترمند يا امامزادهاي هست که محترم است انسان اين را جزو سفرش و نيتش قرار بدهد تا علاوه بر اينکه لهو و لعب نباشد ثواب هم در آن باشد. حتي اگر انسان بداند عالمي، محترمي با تقوايي مورد توجه خدا و اولياي خدا، هست و در مسير دين است در مسير تقواست و مثلاً ناشر امر محمد و آل محمد عليهم السلام است حتي انسان زيارت او را قصد ميکند يا صالحين از اخوان را که اهل تقوا هستند چون فرمودند هرکس نميتواند ما را زيارت کند زيارت کند صالحين از اخوانش را که زيارت ما برايش نوشته ميشود. خوب به منظور دين و ديانت و احترام به دين و ديانت چه بسا شدّ رحال براي اينطور امور جايز باشد، نه تنها جايز بلکه با ثواب هم باشد يا فرمودند اگر نميتواند به ما صله کند صله کند به برادران صالح خود بر اساس همين ايمان و تقوا و زيارت.
زيارت قبور علماء و صلحاء و اوليائي که صوفيه مقيّد به زيارت اينها باشند براي ما چه حکمي دارد؟
اولياء مورد توجه همه هستند. صوفيها خيلي مقيدند که به امامزادهها متوسل باشند و متمسک باشند. رو آوردن آنها به امامزادهها و اولياء دليل نميشود که انسان زيارت اينها را ترک کند يا مثلاً بدعت بشمارد. آنها مبنايشان خراب است، اعتقادشان خراب و توسلشان هم خراب است. ولي ما وقتي که مطمئن باشيم که مزور از اين افراد نيست و از اين طوائف نيست و در مسير محمد و آلمحمد عليهم السلام است و تقوا و ايمان و علم و معرفتش از ائمه است، اشکالي نبايد داشته باشد، ثواب هم دارد.
حتي دارد که سيد مرحوم در بغداد کنار قبر همين عبدالقادر که يکي از مراشد صوفيه است حمد و سوره ميخواندند اما نه به قصد زيارت. اعتراض که کردند فرمودند من قرآن ميخوانم قرآن هم خدا فرموده و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين که اگر اهل ايمان باشد اين برايش خوب است و لايزيد الظالمين الا خسارا برايش عذاب ميشود. البته اينها را نميشود ملاک گرفت که ما برويم براي مراشد حمد و سوره بخوانيم، قبور مرشدها مثل بايزيدبسطامي در اين بسطام. نه، لزومي ندارد ما اين کار را بکنيم که متهم نشويم.
عبارت کمن زار الحسين بکربلا اشاره به مقام خاصي است؟ آقاي مرحوم ميفرمايند براي همه امامزادههاي صحيحالنسب ميتوان دانست. از آن طرف به خصوص براي حضرت عبدالعظيم رسيده است؟
اين يعني مزور اينقدر اخلاصش کامل بوده که اين مطلب برايش رسيده ولي ما وقتي که به نيت ائمه و زيارت ائمه و يا زيارت جزئي از ائمه که در اين امامزاده موجود است مشرف بشويم براي ما هم اين ثوابها هست، براي آنها هم هست. اثبات شيء نفي ماعدا که نميکند زيارت حضرت معصومه هم همينطور است و سفارش شده.
در جايي ميفرمايند پشت سر امامزاده بايستيد و او را زيارت کنيد …
آداب زيارت اينطور است که امامان را بايد پشت به قبله کنيم و رو به امامها و زيارتشان کنيم. راجع به امامزادهها ادب در اين است که ما آنها را بين خودمان و قبله قرار دهيم و پشت سر امامزادهها زيارت کنيم.
ظاهراً براي حضرت اباالفضل عليه السلام اينطور نيست …
زيارتي که درباره حضرت اباالفضل رسيده آن طوري که مشهور است و در مفاتيح ذکر ميکند ما حضرت اباالفضل را از روبرو زيارت ميکنيم و خود شيخ عباس قمي هم نقل ميکند نقلي که از آن استفاده ميشود که پشت سر مبارکشان حضرت زيارت ميشوند. شايد بعضي از اينها چون به ائمه عليهم السلام ملحق ميشوند از باب الحاق که سلمان منا اهلالبيت و از اين قبيل، ميشود آنها را از روبرو هم زيارت کرد.
بزرگان دين مثلاً.
مثلاً.
علت و حکمت اين روبرو ايستادن يا پشت سر ايستادن چيست؟
درباره حکمتش فکر نکردهام. شايد براي خاطر همين است که فرق باشد بين مقام ائمه عليهم السلام و مقام ايشان که بايد قبله را پشت سر قرار داد براي ائمه چون قبلههاي حقيقي هستند، قبله حقيقي ايشانند و قبلههايي که قرار داده شده به اعتبار ظهور نور ايشان است. از اين جهت اگر جايي روبرو شويم با ايشان و پشت به قبله باشيم داريم اعتراف ميکنيم به مقام قبله حقيقي. ولي کاملين يا مثلاً امامزادهها اگر هم موقعيتي دارند باز به برکت نور ايشان است. يعني در واقع ميشود گفت اينها هم در حکم قبلهاند ولي قبلههايي که از باب ظهور و حکايت نور ايشان است.
در مکتب زيارت امامزادهها و زيارت انبياء دأب و رسم نشده است به اين شکلها هم مرسوم نبود. نوعاً در مسيرها برخورد ميکردند مثلاً ميخواستند به مشهد بيايند از قم ميگذشتند، از حضرت عبدالعظيم ميگذشتند و زيارت ميکردند.
چون بعد از حضرت رضا که امام معصوم هستند بحث انبياء مطرح است مثل دانيال در ايران.
حالا يا شرايط مسافرتها خيلي سخت بوده مثل حالا نبوده همه با شتر يا با اسب ميرفتند و مشکلات راه وجود داشته. آن وقت سعي ميکردند اگر بنا شد خرجي بکنند وقتي صرف کنند همان زيارت امام رضا عليه السلام در ايران يا زيارت ائمه عراق يا مدينه يا حج، اينها بوده ديگر. شرايط اجازه نميداده که به اين راحتي که حالا بگويند هر امامزادهاي را برويم زيارت کنيم حتي تأکيد کنند براي زيارت مثلاً بر آناني که در روايات هم تأکيد رسيده که حتماً برويد زيارتشان. حالا شرايط فرق ميکند چون شرايط فرق ميکند براي کساني که ميسر است اهمال نکنند و زيارتهاي اين بزرگواران را هم مشرف بشوند.
حديث حضرت رضا عليه السلام که ميفرمايند براي هر يک از ما بر گردن اولياء و شيعيانمان حقي است و از تمامي وفاء و حسن اداء زيارت قبور ماست، با توجه به حديث ما کان لنا فهو لشيعتنا زيارت اين امامزادگان و علماء و صلحاء هم وفاي به عهد محسوب ميشود؟
خواه ناخواه. مثل همين عبارت که و المأخوذ عنه، انت باب الله المؤتي منه و المأخوذ عنه اخذ شده است و اين زيارات تجديد عهد است.
براي بزرگان دين هم …
بزرگان هم همينطورند. بزرگان عهد مقام ولايت و کاملينشان براي ما مخصوصاً بر اساس رکن رابع و ولايت اولياء گرفته شده است.
صاحبان عذرهاي شرعي براي زيارت امامزادگان چه وظيفهاي دارند؟
درباره زيارت ائمه عليهم السلام منصوص است. اما درباره انبياء و کاملين و ساير امامزادگان به حسب ظاهر نصي نرسيده. ولي ميشود استفاده کرد از علتهايي که ذکر شده براي نهي از حضور مثلاً حائض در نزد محتضر. علتش اين است که ملائکه اذيت ميشوند آنجا ملائکه حضور دارند. اگر اين علت را تعميم بدهيم در مورد انبياء و کاملان و امامزادگان صحيح النسب و با فضل و فضيلت، صاحبان علم و خلوص و غيره، ميشود استفاده کرد که در اين امکنه مقدسه هم ملائکه حاضرند و ملائکه در رفت و آمدند و رحمت حقتعالي، توجه حقتعالي عنايت حقتعالي از جاهاي ديگر به اين امکنه بيشتر است. ميشود استفاده کرد که احتياط کنند و حاضر نشوند با اين حالات نزد اين اعتاب مقدسه. نزد اين قبور انبياء و کاملان و امامزادگان با فضل و فضيلت.
احتياط مستحب؟
فتوا نيست، احتياط است. به علاوه ادب اقتضاء ميکند. انسان رعايت کند بد نيست.
غسل زيارت چطور؟
غسل زيارت هم منصوصش درباره ائمه طاهرين عليهم السلام است. حالا اگر کسي خواست نزد اين امامزادگان کامل و غير کامل حاضر بشود و غسل کند، احتياط کند نيت اينطور باشد که ميخواهم زيارت کنم معصومين را، به قصد زيارت معصومين عليهم السلام در نزد قبر اين آقازاده. چون دستور هم رسيده که زيارت کنيد در زيارتهاي مأثور مثل زيارت امامزادگان اول زيارت ميکنيم و ميگوييم السلام علي جدک المصطفي چون سلام ميدهيم به اين بزرگواران به نيت سلامدادن بر معصومين عليهم السلام. به اين نيت غسل کردن براي رفتن نزد اين قبور مطهره مشکلي ندارد.
درباره مکانهاي زيارتي که بيشتر حالت مقام دارد. بيشتر براي يادبود يک حادثه است مثل مقام کفين، مقامات کربلا، مقام حضرت علي اکبر و حضرت علي اصغر، مقامات سوريه، آيا زيارتشان خاص است يعني لازم است؟ ترجيح دارد؟ ادب خاصي هم دارد؟
براي اينها آن آداب شايد لزومي نداشته باشد اما احترام بد نيست. احترام خوب است. حاضر شدن زيارت کردن فاتحه خواندن. ولي آن آداب لازم در نزد قبور مطهرشان لزومي ندارد. مگر مواردي مثل مثلاً سيد رضي و سيد مرتضي يا مثلاً آقاي مرحوم يا آقاي شريف طباطبايي([15]) که اينها قبلاً آنجا دفن شدند بعد انتقال پيدا کردند. چون مدتي اين ابدان مطهره آنجا بوده باز يک حرمت خاصي دارد. غير از نماد است يا مواردي که تنها مقام باشد، تفاوت ميکند. اينطور موارد حرمت شود بهتر است.
يعني آداب امامزادهها؟
نه، فقط احترام بيشتري شود بهتر است.
براي انبياء زيارت خاصي مطرح شده است؟
براي انبياء همين زيارت جامعه اول که نوعاً در مجالس ميخوانيم وارد شده است.([16])
براي ازواج خوب رسول خدا، مادران ائمه، زنان خوب مثل بيبي شطيطه
آنها را نبايد مخلوط کرد. مادران ائمه عليهم السلام خيلي احتمال قوي که همهشان کامله بودهاند و صاحبان مقام بودند تا مثل بيبي شطيطه نبايد اينها را مخلوط کرد. تفاوت ميکنند. آنها صاحبان کمال بودند و ظاهراً بايد حرمت بشوند بيش از ساير زنهايي که به طوري نسبت دارند مثل اسماء مثلاً يا امسلمه اينها تفاوت ميکنند.
بعضي افراد هستند که در اصطلاح عرف به اينها «نظر کرده» ميگويند که حتي ممکن است برايشان جايي هم درست کرده باشند. افرادي که مثلاً بد بودهاند خوب شدهاند کرامتي ظاهر شده است.
اگر قطعي باشد اين تعابير، بايد حرمت بشود اما اگر انتساب به صوفيه دارد و صوفيه به آنها احترام ميگذارند ما اظهار احترام نکنيم بهتر است. براي اينکه تأييد نکرده باشيم صوفيه را. در دل احترام داشته باشيم اما به ظاهر احترامي نگذاريم چون احتمال ميرود که به خودشان چسبانيدهاند اينها را و خواستهاند سوء استفاده کنند. حالا اگر ما آنها را تعظيم کنيم تأييد صوفيه ميشود. احتياطاً بايد در اين طور موارد اظهار احترام نکرد در ظاهر؛ اگرچه احتمال ميرود واقعيت داشته باشد مورد توجه بوده ولي خوب صوفيه آنها را خودشان نسبت دادهاند و دارند سوء استفاده ميکنند.
فرموديد نيازي به فحص از شجرهنامه نيست ولي بعضي هستند که شجرهنامه ندارد و مطمئن هستيم
در همان عرض اولم گفتم. بعضيهايشان شهرت دارند.
مثل امامزاده طاهر که کنار حضرت عبدالعظيم دفن شدهاند را شنيدم شما زيارت نميکرديد چون سندي پيدا نشده است.
چرا، من رفتم زيارت هم کردهام. حالا سندي ندارد ما هم نديديم ولي همين حرمتي که قائل شدند کافي است. زيارت ايشان هم رفتهام. شما با من نبوديد؟
خير، من نبودم.
شايد با شما نبودم. هر وقت زيارت آن دو بزرگوار رفتم، ايشان را هم زيارت کردهام. امامزاده حمزه هم همينطور است احتمال ميدهند همان امامزاده باشد که حضرت عبدالعظيم به زيارتش ميرفته، قطعي نيست که همان باشد ولي خيليها احتمال ميدهند از جمله مرحوم شيخ عباس قمي.
افرادي مثل صافي صفا جزو کاملانند؟
نه، برنميآيد از بياني که جزو کاملان باشد. گرچه يکي ميگفت … در هر صورت، چون شنيده بوده که حضرت در اين مکان دفن ميشوند، چون شنيده بوده به حساب علم و احاطه خودش نبوده، به شنيدن بوده و احترام کرده و مورد تجليل خود امام هم قرار گرفته، حالا اگر هم از آن باب تجليل شده مشکلي نيست.
به طور کلي درباره امامزادگاني که قيام کردند چه ميفرماييد؟
همشان را نميشود يک رديف کرد. بعضيهاشان خودشان ظاهراً خوب بودند و مورد توجه امام بودند، بعضيشان را امام مثل زيد، در شهادتش اظهار تأسف فرمودند.
با اينکه از قيام نهي فرموده بودند.
ولي خوب من اينطور موارد را ميگويم شايد در باطن و در واقع حضرت مايل بودند. يعني به اينکه اين قيامها انجام بشود که امر ولايت منتشر شود. چون به اسم اين بزرگواران قيام ميکردند، براي دفاع از اين بزرگواران نه براي خودشان، دعوت به خودشان نداشتند. شايد از اين بابتها در باطن خود امام راضي بودند اگرچه به ظاهر اظهار رضايت به اين کارها نميکردند و نهي ميکردند از قيام تقية. ولي چون امر ولايت طوري بوده که اگر اين امور انجام نميشد شايد چندان اسم و رسمي باقي نميماند تا اين اندازهها شايد در باطن حضرت موافق بودند اما به حسب ظاهر براي تقيه موافقتي نشان نميدادند. درباره بعضي از اينها نه درباره همشان.
تعبيري که آقاي مرحوم درباره امامزاده طاقچه وامامزاده درخت دارند، آيا امروز در جامعه ما چيزهايي ممکن است باشد که مترادف با آن باشد؟
اينطور اموري که عقلائي نيست و جنبه عقلائي ندارد و يک امور معلوم بياساس است، اينها را بايد جزو خرافات گفت، نبايد ما اينها را تأييد کنيم. بعضي محلها يک طاقچهاي درست ميکردند و آنجا شمع ميگذاشتند، حالا شايد براي يادبود يا شب جمعهاي براي امواتي اين کار را ميکردند. کمکم همان محل توسل ميشد و طاقچه را دست ميکشيدند و زيارت ميکردند و برايش نذر ميکردند و از اين کارها. آن زمانها که چراغ برقي نبود، چراغ کوچک نفتي يا شمع ميگذاشتند. اينها چون اساسي ندارد نبايد توجه کرد. يا درختي را مورد توجه ميدانستند و ميرفتند نخ ميبستند و از ناچاري اسمش را ميگذاشتند امامزاده درخت، امامزاده طاقچه. بعضي از اين طاقچهها رادر محلههاي قديم مشهد ديده بوديم. نه، اينها اساسي ندارد و مورد انتقاد اين بزرگوار واقع ميشود. در اين زمان در شهرها نيست ديگر حالا مردم دنبال اين حرفها نيستند ولي در دهات ممکن است باشد.
بستن پارچه به منبر و امثال آن …
حالا باز منبر نمادي است، ارزشي دارد ولي طاقچه و درخت و اينها نه. منبر محل ذکر فضائل و ذکر مناقب است. توسل پيدا ميکنند به اصل صاحب منبر نه به خود منبر. اينجاها نه، به خود همين طاقچه و به خود درخت متوسل ميشدند.
امروز در عراق اين رسم را دارند که تا منبري پايين ميآيد به خود منبر حمله ميکنند.
عجب.
چوبهاي منبر را و دستههاي منبر را که دست منبري بر آن بوده ميبوسند.
براي همان است که ذکر فضائل کرده است. اشکالي ندارد چون منبر است و منتسب است عيبي ندارد.
خود اين اصطلاح که از آقاي مرحوم نيست؟
نه، در ميان مردم بود که ميگفتند امامزاده طاقچه. با اينکه امامزادهاي نبوده خود طاقچه را امامزاده ميگفتند. روي همان جهالت و خرافي بودن و دنبال اين حرف بودن.
براي مثل مختار که يک ضريح چوبي هم درست کردهاند با توجه به عبارت سيد مرحوم بوسيدن ضريح رجحان دارد؟
بوسيدن به معناي اظهار محبت که چنين کاري کرده به علاوه فرمايش سيد مرحوم که تأييدش ميفرمايند با تأييدي که سيد مرحوم دارند ظاهراً مشکلي نيست اما با توجه به آن رواياتي که رسيده (درباره گرفتاريهايش) بايد برايش حمد و سوره بخوانيم خدا کمکش کند اگر آنطور باشد که البته سيد مرحوم درباره آن دسته احاديث فرمايشي دارند ظاهرا تأييدش کردند.
رفتن نزد قبرهايي که در جنگ کشته شدند، آثار جنگي و تاريخي است …
مثل شهداي احد؟ آنکه دستور است و زيارتشان رسيده.
حالا آن شهداي اسلامي هستند. در جنگهاي عثماني و … از جهت جالب بودن و ديدن قبرهاي آنها
به قصد زيارت شرعي و ديني نباشد، عيبي ندارد.
به عنوان سياحت؟
اشکالي ندارد. به عنوان زيارت ديني و تعظيم و تکريم ديني نباشد عيبي ندارد.
چند سؤال مصداقي هم باقي ماند. اولاد حضرت مسلم امامزاده حساب ميشوند؟ چه زيارتي مناسب است؟
رجاءاً آن زيارتنامههاي انشائي خوانده شود و حمد و سوره و ثواب دو رکعت اهداء شود. امامزاده حساب نميشوند اما هاشمي هستند.
در مرقد مطهر ميثم تمار چه عملي مناسب است؟
حمد و سوره و ثواب دو رکعت نماز اهداء کنند. زيارتنامهاي هم انشاء شده و آنجا گذاردهاند، اگر خواستند بخوانند.
من عرض ديگري ندارم. اگر خودتان فرمايشي داريد از باب اينکه «ختامه» هم «مسک» باشد بفرماييد.
پس از اندکي فرمودند بيشتر اينها مربوط به اين است که انسان به خودش مغرور نشود بداند محتاج به واسطه است فکر نکند که خودش ميتواند بدون توجه به واسطهها قربي پيدا کند. از اين جهت دستور داده شده که زيارت کنيد اين بزرگواران را، زيارت کنيد انبياء را برايشان زيارت بخوانيد، در همين زيارتهايي که حالا مأثور است يا مأثور نيست نميدانم ولي مشهور است و نواب اربعه زيارت ميشوند، با اينکه اينها هيچ کدام از سادات نبودند و به همين اندازه که وساطت داشتند و سفارت داشتند و وکالت داشتند و چه بسا همهشان هم صاحب مقام باشند وکامل بودند در زمان خودشان، در همان عباراتي که رسيده همين است که باب و درگاه امام و مولاي ما هستيد، ما هم به وسيله شما توجه ميکنيم به ايشان. براي همين است که بدانيم ما قابل نيستيم براي قرب مگر به وساطت و شفاعت صاحبان مقام يا هرکه به طوري نزد خدا از ما بهتر است؛ در حيات و مماتشان واسطه فيضند و انسان توجه و توسل پيدا کند البته با حفظ مراتب. حتماً حفظ مراتب داشته باشد و آداب را مطابق مراتب انجام بدهد. مثلاً آقاي کرماني سفارش ميکنند بعد از فوت من در عزاي من آن اموري که براي ائمه انجام ميشود انجام نشود. اين براي همين حفظ مراتب است با اينکه اين بزرگوار ميتوانند شفاعت داشته باشند ولي ما بايد رعايت کنيم و آداب را مطابق شئونشان انجام بدهيم.
کل مطلب اصل مطلب اين است که ما در همه حال در همه وقت محتاج به وساطت هستيم واسطگاني بايد داشته باشيم. اينکه بعضيها ميگويند خدا را ما ميخوانيم بدون وساطت بزرگان و انبياء که سخن وهابيهاست اين حرف همانطور که درباره خدا خودش فرموده و ابتغوا اليه الوسيلة درباره پيغمبر هم همين را بايد گوييم درباره ائمه هم همينطور بگوييم ما نميتوانيم بدون وساطت ايشان نميتوانيم توجه و توسلي داشته باشيم در باطن هم وساطت دارند در ظاهر هم بايد بدانيم که وساطت دارند. ولي در عين حال در ظاهر ميگوييم يا رسول الله توسل پيدا ميکنيم يا اميرالمؤمنين يا بقية الله ما الآن که ميگوييم ميدانيم که در باطن وساطتها هست در ظاهر هم اگر توانستيم در مکاني در محلي در جايي قبري که باشد در دسترس ما باشد بدانيم آنجا مقربتريم تا مثلاً در خانه باشيم. يا در جاي ديگر باشيم وساطتها را بايد فراموش نکنيم اگرچه در عبارتمان نميآوريم ابتداءً ميگوييم يا الله يا رسول الله يا اميرالمؤمنين يا بقية الله يا فاطمة الزهرا خوب اينها به ظاهر بدون وساطت ذکر ميکنيم ولي بدانيم وساطتها هست و قطعاً نظام الهي اينطور است که به وسيله واسطهها دعاهاي ما مستجاب ميشود عبادات ما قبول ميشود انشاءالله و گناهانمان آمرزيده ميشود آن طوري نيست که بدون واسطهها باشد. آن شخص که درباره رکن رابع اينطور اظهار نظر کرده بود که ما براي ارتباط با امام زمان احتياج به واسطه نداريم. نه، ما احتياج داريم ولي لزومي ندارد در عباراتمان بياوريم ولي باطن را بايد بدانيم همه واسطهها در کارند و نظام برقرار است هيچ جا طفره نيست. اللهم اني اسألک يا اتقرب اليک بمحمد و آلمحمد خوب همانطور که اين مسلم است همه جا همينطور است.
اللهم صل علي محمد و آل محمد
*« سؤالات متفرقه »*
شوالالمکرم 1437
سؤالي از محضر استاد معظم
در بين برادران مسأله وصل به سکون مورد سؤال واقع شده. با توجه فرمايش آقاي شريف طباطبائي/در رسائل فارسي2 (که در ادامه ميآيد)، آيا در هنگام خواندن دعاي جوشن، لازم است به اين صورت خوانده شود: اللهم اني اسئلک باسمک يا اللهْ يا رحمنْ يا رحيمْ يا کريمْ الخ يا اينکه ميشود بهصورت وصل هم خواند: يا اللهُ يا رحمنُ يا رحيم الخ ؟
اينها کلمات مکرره نيست.
يا در مواردي مانند: ان علياً و الائمة من ولده و فاطمة الصديقةَْ اولياء الله و ان وليهم ولي اللهِْ فاواليه و عدوهم عدو اللهِْ فاعاديه، و اعطه الوسيلةَْ و ابعثه مقاما محمودا کدامطور مناسبتر است؟
در موارد مذکور و امثال آنها هر دو وجه اشکالي ندارد گرچه در بعضي جاها وصل به سکون چندان حسني ندارد مانند «و مابينهنْ» در زيارت که وصل به حرکت زيباتر ميباشد.
فرمودهاند: السادس ـ آيا وصل به سكون چه به همزه وصل و چه به غير آن در قرائت جايز است يا نه؟ و علي الثاني آيا قطع صوت فقط كافي است و يا قطع نفس نيز واجب است حكم اين مسأله فرعيه را نيز ملتمس است و السلام خير ختام.
جواب: اخذ قواعد قرائت هر لغتي را بايد رجوع كرد به صاحب آن لغت پس هر طوري كه صاحبان لغات استعمال ميكنند و به هر كيفيت اداي حروف و كلمات ميكنند بايد تابع شود كسي كه ميخواهد به آن لغت تكلم كند و خود به رأي خود در لغت خود نبايد استدلال و اجتهاد كند در لغت غير و چيزي را كه آنها استعمال نميكنند استعمال كند و چون رعايت اين قاعده را بسياري از قراء نكردهاند و خود اجتهاد كردهاند قرائت را ضايع كردهاند.
مثلي در اين باب عرض كنم تا بر بصيرت باشيد و آن اين است كه در لغت عرب و عجم نون ساكن كه رسيد به باء موحده متحركه كيفيت او اين است كه نون ساكن را بدل به ميم كنند و تكلم كنند مثل كلمه «مِن بعد» در عربي و «من به تو گفتم» در فارسي. پس هركس كه ميخواهد عربي و فارسي تكلم كند بايد تابع عرب و فرس شود و بدل كند نون ساكن را به ميم و بسا آنكه شخصي به گمان خود دقت كند و اجتهاد كند و استدلال كند به اينكه معني نون البته غير از معني ميم است پس البته نون را در موضع خود بايد استعمال كرد و ميم را در معني خود پس در بدل كردن نون به ميم البته معني ميم فهميده ميشود نه معني نون پس همه عرب و عجم غلط كردهاند كه نون را به ميم بدل كردهاند و واجب است كه نون را در معني نون و ميم را در معني ميم استعمال كنيم، پس اجتهاد چنين كسي غلط است به اتفاق اهل لغت و بدل كردن نون به ميم عين صواب است حتي آنكه انبياء: به لغت قوم مبعوث بودند و خلاف استعمال متعارف قوم نميفرمودند.
باري پس بايد در مسأله مسئوله رجوع به عرب كرد و كيفيت استعمال ايشان را اخذ كرد و نبايد اجتهاد كرد و شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه عرب بودند و شاهد از براي جواز وصل به سكون از عرب آوردند چنانكه از آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه شفاهاً شنيدم كه مرحوم شيخ اعلي اللّه مقامه فرمودند كه اعراب در بيابان اگر شكاري ببينند و بخواهند نشان دهند آن را، ميگويند الغزال الغزال الغزال و وصل به سكون ميكنند و احدي از ايشان در حين اخبار نميگويد الغزالُ الغزالُ الغزالُ به طور وصل به حركت پس اين بود روايت از عرب و اگر كسي قدري معاشرت با عرب كرده باشد و اجتهادات قراء سليقه او را معوج نكرده باشد ميداند كه همه عربها به غير قاريها در كلماتي كه ميخواهند مكرر بخوانند مثل سبحان اللّه سبحان اللّه و مثل الحمد للّه الحمد للّه، اللّه اكبر اللّه اكبر وصل به سكون ميكنند و نزديك به قطع ميتوان حكم كرد كه مستحسن در نزد عرب اين است كه در كلمات مكرره وصل به سكون كنند و وصل به حركت اگرچه در نزد اجتهاد قراء مستحسن است و لكن نزد جميع عرب مستهجن و قبيح است، بلي در غير كلمات مكرره قبحي ندارد.
باري و اينكه عرض شد كه نزديك به قطع، لفظ نزديك را اگر بگويم مدارا است نزديك گفتهام و در كلمات مكرره خواه به همزه وصل متصل شود حرف ساكن مانند امثله مذكوره يا به غير همزه متصل شود مانند قل قل و قم قم و كل كل در مقام تأكيد و اصرار وصل به سكون جايز و مستحسن است و در غير كلمات مكرره جايز است چرا كه مخل به معني نيست و لكن در استعمال خالي از قبح نيست نحو: انصر المظلوم كه عرب استعمال نميكند مگر در اقتضاي مقامي كه طول سخن مطلوب باشد به جهت تنبيه غافل و نائمي و مستعمَل عرب در مقامات شايعه وصل به حركت است مثل انصر المظلوم.
باري اما در صورتي كه كسي بخواهد وصل به سكون نكند قطع صوت كفايت ميكند و قطع نفس مستعمل در ميان عرب نيست و قطع نفس از اجتهادات قراء است و نفس كشيدن و نكشيدن امري است طبيعي كه در بين تكلم بدون تعمُّد گاهي كشيده ميشود و گاهي ساكن است در جميع لغات و تعمُّد كردن در كشيدن نفس و نكشيدن آن منافي توجه و تقرب و امتثال است در حال عبادات و طلبات و مناجات و ثمره تعمد در اين قبيل از امور به علاوه اعراض از رب الارباب جلّشأنه وسواس خناس است نه چيزي ديگر خداوند ميفرمايد: ماجعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه و تعمد در بسياري از امور قلب را از رب الارباب جلّجلاله اعراض ميدهد و اقبال به آن امري كه تعمد كرده ميشود و شخص سالك بايد در اداي حروف و حفظ وقوف آنقدر تكرار كند كه ملكه از براي او حاصل شود كه بدون تعمد آن كلمات از او صادر شود مانند آنكه در هر لغتي متكلِّمين تكلُّم ميكنند و ملتفت نيستند كه مخرج تاء سر زبان و مخرج كاف كام و مخرج لام سر زبان و مخرج ميم لب است و ملكه طبيعيه را خداوند جلّشأنه مجبول بر اداي حروف از مخارج خلق فرموده بدون تعمد انسان پس مقامي هم كه بخصوص نصي باشد كه بايد نفس را قطع كرد مثل آنكه سوره توحيد را فرمودهاند به يك نفس نخوانيد بهتر اين است كه انسان مشق كند كه در يكي از آيات سوره توحيد نفس را قطع كند بدون تعمد اگرچه تعمد هم بكند از جهت اينكه ايشان فرمودهاند نوعي از توجه است.
بسم الله الرحمن الرحيم
آقاي مرحوم اعلي الله مقامه در کتاب مبارک ارشاد بياناتي در مقامات جسماني محمد و آلمحمد عليهم السلام دارند که عين عبارت قسمتهاي مورد بحث را مينويسم:
ميفرمايند (جلد اول ص361): وقتي كه همين جسم پيغمبر9 افضل از عرش شد پس آنچه از عرش برميآيد بايد از جسم او برآيد بلكه آنطور برآيد كه در نزد عرش آنچه از جسم او برآمده معجز باشد كه در نزد او عرش عاجز ماند و آن را خرق عادت خود داند مثلاً عرش دوره عالم را در يك شبانهروز قطع ميكند بايد كه جسم آن بزرگوار اين صفت را به طور معجز داشته باشد پس در طرفةالعين بايد قطع كند و از آن جمله عرش به حركت درميآورد جميع آسمانها را و ميگرداند جميع ستارگان را و آسمانها در نزد آن مثل گويي است كه در دست تو باشد و همه را ميگرداند پس بايد كه اين صفت در نزد پيغمبر تو باشد و به طوري كه ديگر پيش عرش معجزه باشد مثلاً عرش بر جميع عالم محيط است و بر كل آگاه است و آنچه در عالم حركت ميكند به اطلاع او و حركتدادن اوست و بايد اين صفت را پيغمبر تو به طور اعجاز داشته باشد كه عرش در پيش او درماند باز عرش اصل هر فيضي و مبدأ هر چيزي است و جميع فيضها و مددها و رحمتها و نعمتها كه به عالم ميرسد اول به او ميرسد و از او نشر ميكند به كرسي و افلاك تا به زمين ميآيد.
در صفحه 364 ميفرمايند: دانستي كه حضرت پيغمبر9 به جسم شريف خود اشرف است از عرش و كرسي و افلاك و زمينها و هرچه در آنهاست پس آن بزرگوار به جسم خود بلكه به يك ناخن خود اعلم است از جميع اهل آسمان و زمين و قدرت همان يك ناخن و قهر و غلبه و علم و فضل و كمال آن از جميع موجودات اين عالم بيشتر خواهد بود چرا كه جسم او اشرف از كل است تا اينکه در آخر فصل ميفرمايند: از اين است كه ايشان را موت نبود مگر به خواهش خود ايشان و از اين است كه هيچ سمّي و آلتي بر ايشان كارگر نميشد مگر به اذن ايشان زيرا كه جسد بشري از ايشان فوق رتبه كل اجسام بود و مدد و فيض همه به واسطه وجود ايشان بود پس چگونه چيزي كه از ايشان بود در ايشان تصرف ميكرد.
همچنين در صفحه 384 ميفرمايند: و اما در مقام قطبيت و بودن ايشان در مقام بشريت ظاهره پس بسا آنكه توجه به جهتي كنند و به جهتي ديگر متوجه نباشند و نظر به جهتي داشته باشند و به جهتي نظر نداشته باشند و لكن هر وقت بخواهند بدانند بدانند و هر وقت بخواهند نظر كنند بكنند تندتر از چشم برهم زدن مثل آنكه تن ايشان در مدينه بود و در مكه نبود و در ساير بلاد نبود يا در مكه بود و در مدينه نبود و در خانهاي بود و در خانهاي نبود پس چنانكه از براي تن ظاهر ايشان اين حال بود از براي حواس اين تن ايشان هم همين حالت بود پس بسا آنكه ملتفت به جايي نبودند و با وجود آنكه به واسطه روح ايشان آن موجود شده بود لكن ايشان بسا آنكه متوجه او نبودند چنانكه به واسطه ايشان كل عالم موجود شده بود و بسا آنكه در شهري نبودند و با وجود آن، آن شهر برقرار بود.
از اين بيانات سؤالي مطرح شده که آنطور که ميفرمايند هر فيضي که به عالم اجسام ميرسد اول به ايشان ميرسد بعد به ساير اجسام بنابراين چگونه ميشود که در اين عالم جسماني که مقام رسالت يا امامت يا قطبيت را دارند و غوث اين عالم هستند ملتفت جايي نباشند يا توجه به جايي نداشته باشند و حال آنکه عالم اجسام به ايشان برپاست و چگونه چيزي که از ايشان است از نظر ايشان دور ميماند در حالي که همان چيز الآن همه فيضها را از اين وجود ميگيرد؟
بسمه تعالي
السلام عليکم و رحمة الله و برکاته؛
به طور اجمال به عرض ميرساند دو فقره اول که نقل فرمودهايد اشاره به لطافت و شرافت جسم مبارک ايشان صلي الله عليه و آله است که محکوم به احکام اين اجسام محدوده نبوده بلکه محکوم به احکام مراتب بالاتر ايشان است ولي آن چنان نيست که به کلي اقتضاي مرتبه خود را از دست داده باشد و احکام جسم و اقتضاي اعراض آن بر آن جسم مبارک جريان نيابد و از اين جهت در فقره آخري که نقل فرمودهايد اشاره به آن است که با وجود آن لطافت و شرافت هرگاه بخواهند به اقتضاي خود باشد خواهد بود.
و اما مسأله وساطت ايشان در فيوضات همان توجه مرتبه بالاتر از اين ظاهر بشريت ايشان کافي است و توجه حواس ظاهري ايشان در اين امر لزومي ندارد مانند آنکه در هنگام خوابيدن چشم مبارک خود را روي هم ميگذارند و ضرري هم به کسي و جايي وارد نميشود و قطع فيض از کسي و جايي نميشود که فرمودند چشم من ميخوابد و قلب من نميخوابد. و مثالي را که فرمودهاند در فقره اخير اگر دقت فرماييد «و بسا آنکه در شهري نبودند و با وجود آن آن شهر برقرار بود» مطلب روشن خواهد بود.
وفقکم الله و ايانا و السلام
شرح دو حديث:
قَالَ الرِّضَا ع إِنَ اللَّهَ الْمُبْدِئَ الْوَاحِدَ الْكَائِنَ الْأَوَّلَ لَمْ يَزَلْ وَاحِداً لَا شَيْءَ مَعَهُ فَرْداً لَا ثَانِيَ مَعَهُ لَا مَعْلُوماً وَ لَا مَجْهُولًا وَ لَا مُحْكَماً وَ لَا مُتَشَابِهاً وَ لَا مَذْكُوراً وَ لَا مَنْسِيّاً وَ لَا شَيْئاً يَقَعُ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ غَيْرَهُ وَ لَا مِنْ وَقْتٍ كَانَ وَ لَا إِلَى وَقْتٍ يَكُونُ وَ لَا بِشَيْءٍ قَامَ وَ لَا إِلَى شَيْءٍ يَقُومُ وَ لَا إِلَى شَيْءٍ اسْتَنَدَ وَ لَا فِي شَيْءٍ اسْتَكَنَّ وَ ذَلِكَ كُلُّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ إِذْ لَا شَيْءَ غَيْرُهُ وَ مَا أُوقِعَتْ عَلَيْهِ مِنَ الْكُلِّ فَهِيَ صِفَاتٌ مُحْدَثَةٌ وَ تَرْجَمَةٌ يَفْهَمُ بِهَا مَنْ فَهِم.
در عبارت شريف کتاب مبارک ارشاد چون استشهاد فرمودند به آيه شريفه و جعلنا لهم و حال آنکه حضرت رسول صلي الله عليه و آله يک شخص هستند و کنايه هم در لهم جمع است يعني قرار داديم براي ايشان و سخن در حضرت رسول صلي الله عليه و آله بود پس اين اشکال پيش ميآيد که اين آيه شريفه با موضوع سخن درست نميآيد لذا آن بزرگوار اعلي الله مقامه در مقام جواب برآمده و ميفرمايند اگر ميبينيد کنايه «هم» جمع است پيغمبر هم داراي مقام جمع ميباشند زيرا مبدأ همه خيرها و مبادي خير ميباشند پس به ملاحظه همه انوارشان و ظهوراتشان جمعند و تصريح به اين مطلب شده در حديث در تفسير آيه مبارکه اولئک مع الذين انعم الله عليهم من النبيين الآية که فرمودهاند مراد از نبيين رسول الله هستند صلي الله عليه و آله بلکه جمع الجمع ميباشند يعني هر مبدئي نسبت به آثار و انوارش و با ملاحظه آنها جمع است و چون ايشان مبدء المبادي ميباشند پس جمع الجمع خواهند بود و دليل بر اين آيه مبارکه و السماء بنيناها بايد ميباشند. و ذلک کله تا آخر مبارک حضرت اشاره به اين است که آنچه از صفات را که از خداوند متعال نفي فرمود همه آنها پيش از اين است که خلقي را خلق فرمايد زيرا غير خدا چيزي نبوده که به اعتبار و ملاحظه آن چيز معلوم باشد يا مجهول يا مذکور باشد يا قرار دهد براي خود اسمي که او را به آن اسم بخواند بلکه خداوند بوده و غيري با او نبوده و نظر به اينکه ممکن است کسي توهم باطلي کند که اگر بعد از خلقت خلق بتوان او را توصيف به اين صفات نمود پس تغير ذات لازم آيد که او چنين نبود و بعد چنين شد حضرت صلوات الله عليه در مقام دفع اين توهم باطل برآمده و فرمودند و آنچه واقع ميشود يا واقع ميسازي بر خدا از همه صفات (چه صفات قدس چه صفات اضافه چه صفات خلق) همه و همه صفاتي هستند که حادثند يعني صفات فعل خداوند ميباشند نه صفات ذات تا تغير لازم بيايد وليکن صفاتي هستند که خدا آنها را وسيله معرفت خويش قرار داده است که به منظور ترجمه و بيان و تعليم خلق براي خلق بيان شده است که بفهمد هرکس بفهمد به توسط آن صفات توحيد و ساير عقايد را.
إِنَ النُّورَ الْبَدِيءَ الْوَاحِدَ الْكَوْنَ الْأَوَّلَ وَاحِدٌ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ لَا شَيْءَ مَعَهُ فَرْدٌ لَا ثَانِيَ مَعَهُ [و] لَا مَعْلُومٌ وَ لَا مَجْهُولٌ وَ لَا مُحْكَمٌ وَ لَا مُتَشَابِهٌ وَ لَا مَذْكُورٌ وَ لَا مَنْسِيٌ وَ لَا شَيْءٌ يَقَعُ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِكُلِّهَا فَكَانَ الْبَدِيءُ قَائِماً بِنَفْسِهِ نُورٌ غَنِيٌّ مُسْتَغْنٍ عَنْ غَيْرِهِ لَا مِنْ وَقْتٍ كَانَ وَ لَا إِلَى وَقْتٍ يَكُونُ وَ لَا عَلَى شَيْءٍ قَامَ وَ لَا إِلَى شَيْءٍ اسْتَتَرَ وَ لَا فِي شَيْءٍ اسْتَكَنَّ وَ لَا يُدْرِكُ الْقَائِلُ مَقَالًا إِذَا خَطَرَ بِبَالِهِ ضَوْءٌ أَوْ مِثَالٌ أَوْ شَبَحٌ أَوْ ظِلٌّ وَ ذَلِكَ كُلُّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ فِي الْحَالِ الَّتِي لَا شَيْءَ فِيهَا غَيْرُهُ وَ الْحَالُ أَيْضاً فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَإِنَّمَا هِيَ صِفَاتٌ مُحْدَثَةٌ وَ تَرْجَمَةٌ مِنْ مُتَوَهِّمٍ لِيَفْهَم.
اين عبارات هم مشابه همان عبارات قبل است با قدري اختلاف يعني گوينده نميتواند تعبيري و سخني به دست آورد و درباره خداوند متعال به کار برد هرگاه در مدارک و مشاعر او نوري و يا مثال و يا شبح و يا ظلي خطور نمايد يعني هرچه ادراک کند خلقي است از خلق خدا و نميتواند از آنچه ادراک کرده تعبيري و سخني شايسته او به دست آورد. و همه آنچه از صفات که از او نفي شد قبل از خلقت خلق است در هنگامي که غير او چيزي نبوده و اکنون هم که خلق را آفريده نظر به اينکه در رتبه ذات او نيستند باز هم در همان موضع و مقام و رتبه تقديس و تنزيه است که اين صفات از او نفي ميشود و بقيه عبارات معلوم است همانطوري که در آن صفحه بيان نمودم.
بسم الله الرحمن الرحيم
1ـ چرا در يک موضوع بايد شناخت قاطع، عميق و روشن داشته باشيم؟
زيرا اساس تشکيل دهنده شخصيت انساني ما عبارت است از شناختهاي ما و لذا هرچه عميقتر و قاطعتر و روشنتر باشند شخصيت اکتسابي ما ژرفتر و استوارتر و مؤثرتر خواهد بود.
2ـ نظر شما در مورد فؤاد چيست؟
تا پيش از اينکه برداشتهاي صحيح و اصيل از مکتب تشيع شروع شود و قرآن را آنچنان که پيشوايان تشيع تدريس ميکردند مورد بهرهبرداري قرار دهند و مفاهيم عالي آن را به طور صحيح و اصيل درک کنند فؤاد را بر قلب انساني و يا عقل بشري اطلاق نموده و از آن قلبي درگرفته و پخته را اراده مينمودند ولي از نظر تشيع فؤاد داراي معنايي ژرف و پربار ميباشد که بيان آن نيازمند به ذکر اصطلاحاتي است که شما با آنها مأنوس نيستيد و در نتيجه براي شما سودمند نخواهد بود.
3ـ از مبدأ آفرينش چه ميدانيد؟
ما از برداشتهاي جهاني و قرآني خويش و بهتر بگويم ما از ديدگاه جهانشناسي قرآني که ويژه خود ميدانيم چنين يافتهايم که ذات خداوند مبدأ آفرينش و هستي نبوده زيرا مبدئيت از صفات مخلوق و خود از پديدههاي آفرينش ميباشد و نميتوان خدا را به پديدههاي خلقي توصيف نمود بلکه مبدأ آفرينش حقيقتي است که خداوند او را به خود او آفريده و او را از چيز ديگري نيافريده و ساير مخلوق را از آن و به وسيله آن ايجاد کرده است آن حقيقت را ميتوانيم فعل خدا و يا مشيت خداوند بناميم و همان است مبدأ آفرينش و سرچشمه هستي.
4ـ ترانسفورميسم و فيکيسم يعني چه؟
اين دو کلمه به اين شکل صحيح است نه آن طوري که جنابعالي نوشته بوديد (ترانسفوريسم و فيکسيسم به اين شکل نوشتهايد و درست نيست).
کلمه اول نام يکي از مکتبهاي فلسفي است که از تبدل انواع در جهان حيوانات گفتگو ميکند و در حيوانشناسي با اين مکتب و تئوري مربوط به تبدل انواع برخورد ميکنيم. و اما کلمه دوم تقريباً مکتب مخالف مکتب اول را نام گذاردهاند و به معناي مستقل بودن هر نوع از انواع و حالت ثابت براي هر نوعي از آنها معتقد بودن است.
5ـ انسان از ديدگاه قرآن را شرح دهيد.
پرسش خيلي کوتاه است ولي بايد تصديق کرد که پاسخ آن يکي از دامنهدارترين مباحث فلسفي و علمي و جهاني است و به طور فشرده قرآن انسان را از جهات مختلف مورد بررسي قرار داده است دو جهت آن که کاملاً چشمگير و ميتوان گفت که نظر اصلي متفکريني که روي انسان بحث کردهاند همان دو جهت است عبارتند از:
(1) انسان يعني کتابي که خداوند او را با دست خويش نوشته است و ساختماني که خدا او را به حکمت خويش برپا داشته و بنا نهاده است لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم که اين انسان شايستگي خلافت و جانشيني خدا را بر روي زمين و نه بر روي زمين که بر همه کائنات و بر جهان هستي را دارد.
(2) انسان در نقطه مقابل انسان اول که جانشين ابليس و خليفه او است و آن کتابي است که ابليس آن را به دست خويش مينويسد و ساختماني است که او را به اغواء و اضلال خود آن را ميسازد ثم رددناه اسفل سافلين.
و شگفت اينکه يک حقيقت بيش نيست ولي مستعد براي آن شدن و اين گرديدن و النفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زکيها و قد خاب من دسيها.
که باشم من مرا از خود خبر کن |
چه معني دارد اندر خود سفر کن |
|
تويي آن راد ز اول تا به آخر |
به باطن جاده در ظاهر مسافر |
والسلام
بسم الله الرحمن الرحيم
مقصود از مجرد اگر آن است که حکماء گفتهاند (و از نوشته شما هم همان معني استفاده ميشود) اصطلاحي است که درباره آن بدون تفکر و مطالعه سخناني گفتهاند و مطالبي نوشتهاند. زيرا چنين معنايي مختص ذات مقدس خداوند است که نه ماده دارد و نه صورت بلکه صرف التحقق و محض الثبوت ذاتي بوده و در تحقق و ثبوت ذاتي بلا نهايه ميباشد. ولي ساير موجودات هر يک به حسب خود مادهاي داشته و صورتي و صورت بدون ماده و ماده بدون صورت از ممتنعات و محالات عقلي ميباشند پس خود فعليت که صورت موجوده است (در مقابل قوه که صورت امکاني است) نيازمند به محل است که از آن محل به ماده تعبير آورده ميشود و بنابراين تجرد صرف و بسيط وجود ندارد بلکه تجرد مفهومي است نسبي و بستگي به لطافت ماده خويش دارد. و از اين جهت اگر گفته شود که نفس مجرد است به اين معني خواهد بود که از ماده و مدت زماني و عنصري مجرد است و در تجرد عقل مافوق آنست پس نفس موجودي است که داراي ماده و صورت است و صورت آن همان تجرد نسبي است که بر ماده آن پوشيده شده است. و اما اينکه نفس در بدو پيدايش مادي است اين هم اصطلاح صحيحي به نظر نميرسد و صحيح آنست که گفته شود جسماني است همانطوري که ملاصدرا بيان ميکند (هي جسمانية الحدوث روحانية البقاء). و در اينکه جسماني است ترديدي نيست و لذا در قرن کريم خداوند متعال از آن به اطراف الارض تعبير آورده است (أفلايرون انا نأتي الارض ننقصها من اطرافها و امام عليه السلام معني ميفرمايد بموت العلماء با توجه به اينکه صور علميه که در نفوس علماء قرار ميگيرد و محل آن صور نفوس علماء است نقص اطراف زمين به موت علماء خواهد بود) و از اين تعبير چنين استفاده ميشود که نفوس عاليترين مراتب اجسام ميباشند که از آنها چنين تعبير ميآورند «مفارق بذاتها مقارن بافعالها».
و اما اينکه نفس وقتي مجرد ميشود که به آخرين مراحل تکامل خود برسد و فعليت محض گردد، اين عبارت تعبيري از همان تعبير ملاصدرا است که ميگويد: روحانية البقاء. و اين مسأله مبتني است بر اثبات حرکت جوهريه به آن معنايي که ملاصدرا مدعي است با آن نتايجي که ايشان بر حرکت جوهريه مترتب مينمايد. ولي حرکت جوهريه به آن معنايي که ايشان در نظر دارد و همچنين نتايجي را که از آن ميگيرد مورد اشکال است و بحث از آن فرصتي ديگر ميخواهد. در هر صورت خروج نفس در اثر پيمودن مراحل تکامل از جسمانيت و مبدل شدن به يک حقيقت مجرد صرفي مطلبي است که به تخيلات شاعرانه بيشتر شباهت دارد تا به يک مسأله فکري فلسفي تحققي و واقعي. زيرا اگر مراد نفس ناطقه قدسيه است که آن تنزل عقل و ظهور عقل است و بنابراين هر مقدار هم که تکامل بيابد و ترقي نمايد و به نهايت کمال خويش برسد عقل نخواهد شد و از ظهور بودن خارج نخواهد شد. و وقت حدوث نفس وسط دهر است و وقت حدوث عقل اول دهر است و وقت حدوث طبيعت آخر دهر است (مراد از طبيعت آن مرتبهايست که در مقابل نفس و عقل قرار دارد و بعد از نفس به شمار ميآيد).
پس نفس هميشه چه اول حدوثش و چه در انتهاي ترقياتش از جسمانيت خارج نميشود و مقصود از جسمانيت در همه مراتب نفس و مراحل تکاملي او جسمانيتي است که فوق جسم عنصري و مجرد از خواص آنست و همچنين از اجسام مرکبه طبايع هم عاليتر و از خواص آنها مجرد ميباشد. و به تعبير ديگر نفس جسمي است ملکوتي دهري که از جهت ذات و حقيقت از مواد زماني عنصري مفارق بوده و هيچگونه پيوستي و تعلقي به آنها ندارد. ولي افعال نفس به اجسام عنصري به وساطت طبايع نورانيه و هبائيه و مثاليه و فلکيه تعلق ميگيرد. و اين معني از تجرد براي او از اول حدوثش موجود بوده و خواهد بود و هر مقدار حرکت جوهري هم برايش تصور کنيم آن را از حقيقت خويش خارج نخواهد کرد و مثلاً جوهر معدني هرچه ترقي کند در همان نوع معدني خويش تکامل مييابد و هيچگاه به جوهري نباتي تبديل نخواهد شد و همچنين يک جوهر نباتي در نوع خويش که نباتيت است ترقي و تکامل نموده و از نباتيت خارج نخواهد شد و به جوهري حيواني تبديل نميگردد. نفس هم اينچنين ميباشد. و اما اينکه نفس قبل از تعلق به بدن اگر وجود داشته باشد بايد مجرد باشد از آنچه ذکر گرديد جواب را ميتوانيد به دست آوريد. و از نکتهاي نبايد غفلت شود که تقدم نفس بر بدن تقدم زماني نبوده و اگر در مواردي بيان کردهاند که نفوس مقدم بر ابدانند بايد دانست که مرادشان تقدم دهري است نه تقدم زماني. و تفاوت بين اين دو نوع تقدم را ديگران برنخوردهاند و در کلمات ملاصدرا و امثال او هم به اين تفاوت تصريح نگرديده است و اگر جايي هم بگويند نفس دهري است باز هم به حقيقت اين تفاوت نرسيدهاند. و از اين جهت از نظر زمان هيچکدام از نفس و بدن بر يکديگر تقدم نداشته و هر دو در حدوث يکي و با هم خواهند بود. يعني به مجرد اينکه در اينجا بدن فراهم شد در دهر هم نفس اين بدن فراهم گرديد و نميتوان بدني بدون نفس و يا نفسي بدون بدن تصور نمود و به عبارت ديگر همانطوري که دهر نفس و روحِ زمان است و زمان جسدِ دهر است نفس هم نفس بدن است و در عالم خود است و بدن هم جسد نفس است و در عالم خود است و از نظر مثال تقريبي (و ميتوان گفت تحقيقي) لفظ و معني را در نظر بگيريد که «المعني في اللفظ کالروح في الجسد» معني که نفس لفظ است در عالم دهر است و وقت آن دهر است و لفظ که جسد معني است در زمان است و در عالم خود قرار دارد و در عين حال نه لفظ بدون معني وجود دارد و نه معني بدون لفظ و هيچکدام بر ديگري تقدم ندارند و با يکديگر تحقق يافتهاند ولي معني مقدم است بر لفظ دهراً و تقدم آن دهري است.
و اما مسأله وحدت و يا تکثر نفوس و اشکالي که در فرض هر يک از وحدت و يا تکثر پيش ميآيد در صورتي است که مجرد را آنچنان بدانيم که حکماء گفتهاند و ملاصدرا هم به آن معتقد است[17] (يعني تجرد به معناي ماده نداشتن و مستعد زياده و نقصان نبودن مطلقا) ولي آنگونه تجرد از صفات خاصه واجب متعال است و در خلق چنين تجردي را سراغ نداريم زيرا حادث نيازمند به ماده و صورت است ولي ماده منحصر در ماده عنصري نبوده بلکه ماده ممکن است طبعي و يا برزخي و يا جوهري و يا نوري و يا سرمدي و يا عرضي باشد و هر کدام هم به حسب خود صورتي داشته باشند (ماده عنصري داراي صورتهاي عنصري و ماده طبعي داراي صورتهاي فلکي و ملکي و ماده برزخي داراي صورتهاي مثاليه و ماده جوهري داراي صورتهاي نفساني و ماده نوريه داراي صورتهاي عقلاني و ماده سرمديه داراي صورتهاي امريه و ماده عرضي داراي صورتهاي عرضيه و وصفيه ميباشند). و همچنين مميزات هر مادهاي از مادهها در رتبه خود به حسب همان رتبه بوده و بر حسب هيئات همان رتبه ميباشد. با توجه به اين مقدمه اجمالي عرض ميشود که نفس مجرد است از مادههاي مراتب دون خود و نيز از مميزات آن مراتب مجرد ميباشد ولي از مطلق ماده مجرد نيست و مادهاي به حسب رتبه خود دارد و داراي مميزاتي به حسب رتبه خود ميباشد که از آنها به ماده جوهريه و مميزات جوهري تعبير ميآوريم وبنابراين ميگوييم که تعدد نفوس و تکثر آنها از قبيل تعدد افراد يک نوع است زيرا در اين تکثر و تعدد مادهاي لازم است که مستعد و قابل انقسام باشد و داراي مميزاتي که تشکيل افراد دهد و در نفوس همان ماده جوهريه و مميزات جوهري وجود دارد که همه افراد آن نوع ميباشد و تکثر آنها از همان مميزات جوهري سرچشمه ميگيرد.
و از نکتهاي در اينجا نبايد غافل شد (و گرچه از روحيه مذهبي سائل محترم بيخبرم ولي در مسير تفکر مذهبي دانستن اين نکته لازم است). و آن اينکه همه نفوس انساني که نام «الانسان» بر آنها صادق است از يک نوع واحدي نيست و به تعبير ديگر همه نفوس افراد و تکثرات يک نوع واحدي نيستند بلکه آنچه از آيات قرآني و روايات اسلامي استفاده ميشود (و ادله عقليه و براهين قطعيه هم آن را تأييد ميکند) اين است که نفوس انساني افراد انواع متعددهاي هستند که هر نوعي شعاع و پرتو و تنزل و ظهور نوع عالي خود است پس نوع اول و اعلي نوعي است که فقط چهارده فرد بيشتر ندارد و به بيشتر از چهارده فرد متکثر نگشته و آن انسانيت محمد و آلمحمد عليهم السلام ميباشد. نوع دوم که شعاع و تنزل نوع اول است داراي صد و بيست و چهار هزار فرد و متکثر به اين افراد است و آن انسانيت انبياء است. و نوع بعدي انسانيت مؤمنين است که متکثر به افراد مؤمن و متعدد به تعداد مؤمنين است و اين نوع شعاع نوع انسانيت انبياء است. و همين است معناي فاضل طينت که در احاديث شيعه به آن اشاره شده است. و همينطور انسانيت به انواع متعدده تعدد مييابد و هر نوعي شعاع نوع عالي ميباشد و درجه به درجه در آثار آن ضعف پيدا ميشود تا اينکه نوع انسانيت تنزل ميکند و به درجه انسانيت جمادي ميرسد و در جمادات نوع انسانيت در نهايت ضعف و غلظت و کدورت و خفاء است و اين است سر تکليف جمادات و نباتات و حيوانات و اناسي و قرآن ميفرمايد و ان من شي الا و يسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبيحهم (و تعبير به کنايه «هم» که کنايه عقلاء است براي اشاره به اين سرّ و حقيقت است).
و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته
بسمه تعالي
سلام عليکم
بعضي از رفقاء سؤالاتي را پرسيده بودند که به نظر جنابعالي ميرسانم. انشاءالله پاسخ آنها را مرحمت ميفرماييد. بابت تصديع اوقات شريفتان عذرخواهي مينمايم. جزاکم الله خيراً
1ـ شخصي بيماريي دارد که باد معده خود را نميتواند کنترل کند و حتي براي انجام يک غسل يا خواندن دو رکعت نماز هم با مشکل مواجه است. حال براي انجام نماز با توجه به کتاب مبارک کفايه (کتاب الطهارة مطلب يازدهم در بعضي از احکام صاحبان اعذار در وضو) آيا حکم اين شخص مانند سلسالبول است (که بايد خود را محکم ببندد تا بول از آن کيسه و دستمال بيرون نيايد و با وضو نماز ميگزارد) يا مانند مبطون است (که اگر در بين نماز اسهال شد تطهير ميکند و از همان جايي که قطع کرده ميگيرد و نماز را تمام ميکند و نبايد اعاده کند) يا به طور ديگري عمل کند؟ همچنين اين شخص در انجام غسل چه بايد بکند؟ ممکن است که حتي يکي دو ساعت هم وقت بگذارد تا غسل واجبي را در هنگام نماز صبح به انجام رساند و چه بسا آفتاب طلوع ميکند. با عنايت به اينکه اين شخص در هنگام ظهر کنترل بيشتري بر معده خود دارد وظيفه او چيست؟ آيا در صبح تيمم کند و نماز بگزارد و بعداً غسل نمايد يا اينکه غسل را با همان حال ادامه دهد و تمام کند؟ در ضمن خود او اقرار دارد که در اثر اين حالات، مقداري هم به وسواس مبتلا شده.
بسمه تعاليٰ
عليکم السلام و رحمة الله
در همه اين فرضها اگر وسواس و خيالات نيست مطابق دستور هر يک از موارد مذکور که ميتواند بايد رفتار کند و براي خود عسر فراهم نسازد با همان حال غسلش را ادامه دهد و در نمازها به اقل واجبات اکتفاء کند و نميتواند تيمم نمايد.
2ـ شخصي در ابتداء سن تکليف با اينکه به طور اجمالي ميدانسته که بايد روزه بگيرد اما به علت بيتوجهي و بيمبالاتي (و شايد چون به خوبي مسأله براي او جا نيفتاده بوده) چند سالي را روزه نگرفته. وظيفه او نسبت به روزههاي آن چند سال چيست؟ ضمناً نميداند که چند سال روزه نگرفته است.
اگر ميتواند روزه بگيرد به اندازهاي که يقين دارد قضاء مينمايد و براي هر روز يک کفاره هم بدهد. (مراد يکي از سه کفاره ميباشد.)
3ـ يکي از برادران که در اداره يا شرکتي کار ميکند در هنگام نماز ظهر و عصر به علت شرايط خاص بايد در نماز جماعت آنها شرکت کند ولي نماز خودش را ميخواند. گاهي اين شخص در صف اول يا حتي پشت سر امام قرار ميگيرد آيا در نماز ساير افراد صف اول اشکالي به وجود نميآيد؟
اشکالي پيش نميآيد.
4ـ آيا ميتوان تمام کفارههاي روزههاي يک شخص را به يک مسکين داد؟ (به يک نفر بيشتر از يک مد داد.) در کفايه فقط براي فطريه بيان شده که ميتوان بيشتر از يک فطريه را به يک نفر هم داد.
منعي نديدهام اگر احتياط شود بهتر است.
5ـ آيا پولي که شخص به صورت سپرده و قرارداد مضاربه به صندوق حسينيه ميدهد يا به ديگري ميسپارد که با آن کار کند آيا به اصل آن پول خمس تعلق ميگيرد؟ حال آن پول يا سرمايه شخص است و از سود آن امرار معاش ميکند يا اينکه راکد بوده و نيازي به آن ندارد و بر فرض براي اينکه مثلاً خمس به آن تعلق نگيرد، به صندوق حسينيه يا به ديگري ميدهد.
اگر خمس به آن تعلق گرفته و بعد سپرده شده خمس آن داده ميشود و گرنه خمس ندارد و سرمايه حساب ميشود و درآمدش اگر مازاد مخارج سال است خمس دارد.
6ـ آيا موارد زير مانع از مستطيعشدن فرد براي انجام حجةالاسلام ميگردد؟
الف) اينکه با ترس به مسافرت برود بخصوص با شرايط امنيتي الآن که بعضي احتمال خطرات جاني يا ناموسي ميدهند؟
از شرائط استطاعت اطمينان به امنيت و نبودن خوف جاني و مالي و … است.
ب) مثلاً مادري فرزند خردسالي در وطن دارد و نگران حال اوست و به اصطلاح با خيال جمع و خاطر آسوده به سفر نميرود.
اگر استطاعت دارد يعني بر او واجب است حج برود اينگونه امور مانع نميشود بايد تأخير نيندازد.
7ـ در استحاضه کثيره براي هر نماز بايد غسل نموده و بعد وضو بگيرد. حال اگر شخصي جنب باشد و با يک غسل بخواهد غسل جنابت و استحاضه را بهجا بياورد با توجه به اينکه بعد از غسل جنابت وضو بدعت است و بعد از غسل استحاضه بايد وضو بگيرد، به چطور بايد عمل کند؟
اين وضو جزء اعمال استحاضه است و ربطي به غسل جنابت ندارد.
7ـ براي اداء کفاره جمع، به جاي بنده آزاد کردن در اين زمان چه بايد کرد؟
به فرمايشات رجوع نکردهام نميدانم فرمايشي دارند يا نه ولي ظاهرا مخير است که به جاي آن يکي از دو کفاره ديگر را که ميتواند انجام دهد.
8ـ در سؤالاتي که در گذشته پرسيده شده بود و مکتوب است، در مورد شخصي پرسيده بودند که اهل شاهرود است و براي ادامه تحصيل در دانشگاه سمنان به نيت دو سال به آنجا نقل مکان کرده اما هفتهاي دو روز هم به شاهرود ميآيد، يعني هر بار کمتر از ده روز در سمنان است. حکم نماز و روزه او چيست؟ که در جواب آمده که: «در چنين مواردي اگر شغل و سفر معصيت نباشد، حکم دو وطن داشتن است که در هر دو جا نماز تمام و روزه هم واجب ميباشد».
حال سؤال درباره متعلمين شهرستاني است که ايشان اکثر سال را بهجز مواقع تعطيلي در مشهد هستند. حکم نماز و روزه ايشان چيست؟ (چون گاهي ممکن است کمتر از ده روز در مشهد باشند)
با آنان در اين حکم يکسان هستند.
9ـ با توجه به کريمه وجعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون لستووا علي ظهوره … و تقولوا سبحان الذي سخر لنا هذا و ما کانوا له مقرنين و همچنين روايات معصومين عليهم السلام درباره آداب سوار شدن بر کشتي و بر چارپايان که دستور خواندن اين قسمت «سبحان الذي الخ» را فرمودهاند، سؤال شده که آيا ميتوان اين عبارت را در هنگام سوار شدن بر وسائل امروزي مانند اتومبيل و هواپيما هم قرائت کرد؟ اشکالي ندارد، ياد خداوند متعال و نعمتهاي او ميباشد.
10ـ بسمه تعالي
احتراما به استحضار عالي ميرساند:
يکي از خواهران ايماني از چندين سال قبل مشکلاتي در دستگاه گوارشي خود داشتهاند که باعث نفخ شديد و يبوست و تخليه مشکل رودهها گرديده و اکثرا ناچار به طولاني نمودن زمان دستشويي خود شده و براي نگهداري وضو نيز با سختي زياد مواجه هستند تا جايي که بعضي مواقع براي اداي يک نماز ناچار به چندين بار تجديد وضو ميگردند اين موضوع براي انجام و تکميل غسلهاي واجب نيز مؤثر بوده و به علت نفخ شديد گاهي براي انجام يک غسل بايستي چندين بار از اول شروع نمايند. اين مسائل باعث ايجاد وسواس و ناراحتي اعصاب وکمخوني براي ايشان گرديده و نظر پزشک معالج بر اين است که احتمالا به علت استرس زياد، آهن جذب بدن نشده و در نتيجه کمخوني قابل توجهي نيز براي ايشان ايجاد گرديده است.
بدينوسيله از وجود مقدس سرور معظم تقاضامنديم در موارد فوق الذکر راهگشايي و ارشاد لازم مبذول فرموده و همچنين در مورد شرکت در نمازهاي جماعت نيز اعلام نظر فرمايند.
اجرکم من الله
بنده حقير
بسمه تعالي
السلام عليکم
چنين اشخاصي چه مرد و چه زن بايد به نکات زير توجه کنند:
- از اول وقت هر نمازي تا آخر وقت آن در هر قسمت از آن مدت، هرگاه احساس ميکنند نفخ کمتري دارند در آن وقت نماز بخوانند.
- اذان و اقامه نگويند و به واجبهاي وضو و غسل و نمازها اکتفاء کنند و از انجام مستحبات در هر سه مورد اجتناب نمايند.
- اگر روي صندلي نماز بخوانند به اينطور که در حال ايستاده حمد و قل هو الله بخوانند و براي رکوع مقداري خم شوند که فشار کمتري روي معده وارد شود و سجده را روي ميزي انجام دهند و اگر مشکل بود روي صندلي بنشينند و مهر را در کف دست بگيرند و بر آن سجده کنند و ذکر رکوع و سجود را مختصر بگويند و با اين برنامه راحت و آسودهتر نماز ميخوانند، به اينطور نماز بخوانند و اگر تفاوت نميکند و يکسان است به طور عادي نماز ميخوانند.
- اگر در وضو و غسل براي نماز در هر يک به طور سريع انجام دهند و نماز را شروع کنند و در نماز يقين کنند که وضو يا غسل باطل شد در همان حال اگر ميسر است آبي و ظرفي در کنار خود داشته باشند وضو ميگيرند و از همانجا نماز را ادامه ميدهند و اگر باز هم گرفتار شدند ديگر وضو گرفتن لازم نيست و نماز را به همان حال ادامه ميدهند و اعاده لازم نميباشد و اگر آب همراه داشتن مشکل باشد و ميسر نباشد و نتوانند در بين نماز وضو بگيرند، به همان حال نماز را ادامه داده و تمام ميکنند و اعاده لازم نيست و سعي کنند خود را گرفتار وسواس نکنند و در جماعت هم شرکت نکنند.
- نماز دوم (عصر، عشاء) را اگر ميسر است وضو ميگيرند و به ترتيب گذشته انجام ميدهند و اگر ميسر نيست با همان وضوء اول نماز دوم را هم ميخوانند. عافاهم الله
سؤال: کسی که آب به اندازه وضو يا غسل دارد و عذري هم از استعمال آب ندارد ولي وقت نماز تنگ است که اگر وضو بگيرد و يا غسل کند وقت نماز ميگذرد، آيا وضو بگيرد ويا غسل کند و نماز را قضا کند و يا تيمم کند و نماز را در وقت بخواند؟
جواب: نظر به اينکه درباره اين مسأله نصي نرسيده و فتاواي فقهاء هم مختلف است و به آنها نميشود عمل نمود زيرا همه اجتهادي است و به نصي مستند نيست و از مشايخ اعلي الله مقامهم هم فتواي صريحي نديدهام، نميتوان حکمي کرد ولي با توجه به عمومات کتابي و روايي (از قبيل «لايکلف الله نفسا الا وسعها» و «الميسور لايسقط بالمعسور») تيمم ميکند و نماز ميخواند و بعد احتياطاً (که به اصطلاح روز احتياط مستحبي ميگويند) وضو بگيرد و يا غسل کند و نماز را قضا نمايد، و اين فتوي نيست. الحکم عند الله.
این عبارات به امیرالمؤمنین؟ع؟ منسوب است: ما تسربلقمتُ قط، ما تعمقعدت قط، ما تربعلبنت قط، ما تسبتسمکت قط. و تفسیر شده به اینکه «ما تسربلت قائما، ما تعممت قاعدا، ما شربت اللبن فی الاربعاء، ما اکلت السمک فی السبت.»
سؤال این است که نوشیدن شیر در چهارشنبه و خوردن ماهی در شنبه چه حکمی دارد؟ محض اینکه حضرت انجام ندادند دلیل بر مرجوحیت است یا بر کراهیت؟ در این حکم شب و روز چهارشنبه و شنبه یکسان است؟
جواب: همه این موارد یکسان است و از باب فرمایشهای ارشادی میباشد. حتماً آثار نامطلوبی داشته که فرمودهاند این کارها را نکردهام. و ظاهراً در روزهای چهارشنبه و شنبه انجام نمیدادهاند و اگر در شب آنها هم انجام نمیدادهاند میفرمودند در شب و روز چهارشنبه و یا در شب و روز شنبه شیر و ماهی نخوردهام.
در کفايه ميفرمايند: «مسأله: واجب است استبراء بر حائض به اينطور که بعد از قطعشدن خون از او بايستد … پس اگر پنبه به خون آلوده نشده غسل کند و اگر آلوده شده اگرچه به قدر سر مگسي و ذرهاي باشد، صبر کند تا وقتي که پنبه پاک بيرون آيد.»
سؤال (1): درباره خانمي که عادت مستقري ندارد و قبل از اتمام ده روز ميخواهد استبراء کند، اگر پنبه فقط به لکه زردرنگي آغشته شود، بايد حيض قرار دهد؟ گاهي اوقات پنبه به اندازه يک نقطه زرد ميشود و گاهي هم شدت زردي آنقدر کم است که بايد دقت شود تا زردي از سفيدي مشخص گردد و شخص در طول شبانهروز چند بار مجبور ميشود اين عمل را تکرار کند و حتي ممکن است موجب عسر و حرج و حالت وسواس باشد، وظيفه اين خانم چيست؟
خون حيض مشخص است بعد از قطعشدن خون استبراء انجام ميشود اگر پنبه آلوده است مطابق فرمايش در مسأله تا ده روز مخير است که ايام استظهار قرار دهد و يا عمل استحاضه کند و اگر عمل استحاضه ميکند روزي يک بار استبراء کافي است ولي اگر ايام استظهار قرار ميدهد احتياطاً در وقت صبح و ظهر و مغرب يک بار استبراء نمايد اين فتوي نيست ولي احتياط است.
سؤال (2): آيا خانم (چه صاحب عادت مستقر و چه غير او) بعد از گذشت ده روز هم بايد استبراء کند؟ آري. و در صورت وجود لکه زردرنگ (با همان تفاصيل مذکوره) استحاضه قليله قرار دهد؟ آري
خانمی در ماه مبارک در ايام عادت روزه نگرفته و نميدانسته که بعدا بايد قضاء کند؛ حال که مسأله را فهميده، توانايي روزه گرفتن ندارد. غير از کفاره يک مد طعام، بايد چه کند؟ بايد وصيت کند که بعد از مرگش روزه بگيرند؟
چاره ديگری که ندارد. اميد است خداوند از او بپذيرد و از او بگذرد.
*« سؤالاتی در زمینه معانقه »*
بسمه تعالی
چند مسئله در باره معانقه هست که مبتلیبه است و چون روایات در این زمینه مانند سایر موضوعات فقهی متفاوت است و در فرمایشات هم به فتوایی صریح در این باره دسترسی نداشتیم از این جهت مزاحم جنابعالی شده، به سمع شریف میرسد:
- در معانقه بوسیدن گونه یا پیشانی برادر نسبی یا ایمانی چگونه است و بهتر آنست که چگونه انجام شود؟
بسمه تعالی. بوسیدن پيشانی.
- حکم معانقه با زنان محارم یا بوسیدن صورت آنان چیست؟
در جامع میفرمایند: «… الافضل ان لایصافح ذوات المحارم ایضاً الا من وراء الثوب …» تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
- معانقه در چه اوقاتی رحجان دارد؟ در موقع بازگشت از سفر (زیارتی یا تجارتی)؟ در اعیاد؟ یا در ملاقاتی که فاصله زمانیش نسبتاً بسیار بوده و طول کشیده است؟
نوعاً در این موارد مذکور مرسوم بوده.
- مراد از معانقه، گردن بر گردن گذاردن است؟ یا صورت بر صورت؟ یا دست در گردن یکدیگر درآوردن؟
ظاهراً همینطوری که مرسوم است دأب بوده.
- تکرار این عمل چند بار دستور است؟
در بعضی بلاد مرسوم است.
- آیا معانقه نشانه سرور است و در ایام عزاء مناسب نیست؟ بنابراین آیا در چنین اوقاتی بهتر است که معانقه ترک شود و به بوسیدن پیشانی اهل ایمان، یا فقط به مصافحه اکتفاء شود؟
برای اهل ایمان سرورآور و نشانه مسرت است برای احترام به اوقات عزاء شاید بهتر باشد که ترک شود.
*« سؤالات متفرقه »*
7ــ مؤسسات قرضالحسنهای مانند قوامین، انصار، عسکریه فرهنگیان اخیرا تبدیل به بانک شدهاند، آیا وام گرفتن-سودپرداختن – حساب پسانداز باز کردن و سایر معاملات با آنها جایز است یا نه؟
اگر بانک شدهاند و روش ربوی دارند در غیر مورد اضطرار اشکال دارد.
جزاکم الله عنا خیر جزاء المحسنین.
بسمه تعالی سلام علیکم.
1_ مبلغی که شخص طلبکار است و بعد از پایان سال شرعیش در سال جدید به دستش می رسد حتی اگر در همان اوائل سال جدید به دستش برسد، خمس دارد؟
خمس دارد؛ زیرا از مخارج سالش زیاد آمده است مگر مقروض باشد که با آن دینش را اداءمیکند.
2_ خوراکی ها و لباس ندوخته که سر سال شرعی در منزل باقی مانده، خمس دارد؟ و آیا به قیمت خرید یا فروش باید محاسبه کرد؟ و چون محاسبه آنها سخت است مبلغی فرضی که تقریبا آنها را دربر بگیرد کافی است که ملاک قرار بگیرد؟
خمس دارد به مبلغ خرید محاسبه میشود به مقداری که یقین عادی برایش فراهم شود، بپردازد.
3- مبلغی که بابت خرید جهیزه ای که می خواسته تهیه کند کنار گذاشته، آیا اشکالی دارد که با آن کار کند و چنانچه سودش از مازاد سالش بشمار آمد، خمس همان سود را پرداخت کند؟
لیمطئن قلبی و برای اینکه تصرف متزلزل و مظنون نداشته باشیم، سؤال شد. جزاکم الله خیرا و التماس دعاء
اشکالی ندارد و خمس سود را پرداخت کند.
([1]) هر يك از اين مراتب در عالم خود، مقام ابوابيت و در ادناي آن مقام امامت و قطبيت را دارد.
و از حيثي هر يك از اين مراتب مظهر هر چهار مقام است حتي اعراض ايشان اين است چنين است كه مظهر جميع اسماء اللّه و مراتب آنهاست.
([2]) مراد از صفات ذاتيه در اينجا مقام اول از دو مقام صفات اضافه است نه آنچه در السنه ديگران متداول است كه عين ذات قديم متعال است.
([3]) و در حديث است كه: «فاسمه العلي و معناه اللّه».
([4]) و يا به اعتبار مراتب هفتگانه بنده است كه هريك به حسب عالم خود بايد متذكر و متوجه ذلّت عبوديت خود باشد.
[5] و امام باقر عليه السلام که خود تشريف بردند به بهشتهاي برزخي مخصوص به خودشان و جابر را هم با خود بردند با چه مرتبهاي و با چه بدني در انجا سير ميکردند و اگر با بدن هورقلياوي ايشان بوده چرا در مورد امام زمان عليه السلام وارد شده المستور عن عوالهم که چندي پيش چنين تفسير فرموديد که در ميان عالمها و بهشتهاي برزخي معصومين بهشت آن بزرگوار از وجود آن حضرت خالي است؟ (مضمون فرمايش)
[6] در حديث «بروح منه»، «بايمان» تفسير شده و از نظر باطن به «ولي عصر» تفسير فرمودهاند و فرمودهاند «هو روح من الله» يم (قرآن محشي). و قلمي که با آن اين کتابت انجام مييابد همان باور و اعمالي است که از اين باور سرچشمه ميگيرد و از بنده مؤمن سرميزند.
[7]– اخيراً که بعضي از عزيزان متوجه شدند، پيشنهاد انتشار آن را دادند. جزاهم الله خيراً.
([8]) في كتاب رحمة الامة: ان الكذب مكروه للصائم بالاتفاق و ان صح الصوم و عن الاوزاعي انه يفطر فتنبه منه.
الذي اري و افهم من قولهم في الكذب و الغيبة و النميمة و النظرة بعد النظرة و الظلم كله انها تفطر الصائم انه حق لكن معناه انه كما يصوم الانسان عن الاكل و الشرب ينبغي انيصوم جميع اعضائه عن كل محرم يتعلق به فان لميصم كل عضو فقد افطر. و يشهد بذلك قول ابيعبداللّه7 اذا صمت فليصم سمعك و بصرك من الحرام الخبر. و قال في حديث ان الصوم ليس من الطعام و الشراب انما جعل اللّه ذلك حجاباً مماسواها من الفواحش من الفعل و القول الذي ظ يفطر الصائم ما اقل الصوام و اكثر الجواع. و علي ذلك يجتمع كثير من الاخبار منه. حاشيه صفحه 352
[9]ـ اين آيه اگرچه در ظاهر خطاب به حضرت موسي عليه السلام است ولي در باطن خطاب به رسول الله (ص) است
([10]) آنچه در جواب بيان شده از باب ادب و حرمتداري ميباشد و با توجه به دو مسأله زير احتياط اقتضاء ميکند که اين ادب رعايت شود:
1ـ مسأله: جايز است از براي حائض پرستاري بيمار مگر در وقت احتضار که دور شود از او (محتضَر) که ملائکه از او (حائض) متأذي نشوند.
عرض ميکنم ملائکهاي که براي قبض روح محتضر و يا کارهاي ديگر بر محتضر فرود ميآيند کجا و ملائکهاي که در حرمهاي امامان و يا کاملان نزول و صعود دارند کجا؟
2ــ مسأله: جايز نيست از براي جنب که داخل شود در خانههاي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه.
عرض ميکنم با توجه به اين فقره اذن دخول حرمهاي معصومين عليهم السلام اللهم اني وقفت علي باب من ابواب بيوت نبيک صلواتک عليه و آله اين حرمها در حکم خانههاي ايشان است و در اذن دخول عرض ميکنيم: اللهم اني اعتقد حرمة هذا المشهد الشريف في غيبته کما اعتقدها في حضرته تا آخر عبارت مبارکه، و نوع فقهاء حائض را در اينگونه احکام به جنب ملحق نموده و احتياط واجب ميدانند که حائض مانند جنب در حرمهاي ائمه عليهم السلام توقف نکند.
[11] زيارت حضرت معصومه عليها السلام، انشاء آقاي مرحوم اعلي الله مقامه:
ابتداءاً به جهت اذن دخول بگو:
السلام علي ملائکة الله المقربين و انبيائه المرسلين و الاوصياء المرضيين و حجج الله علي الخلق اجمعين السلام علي محمد بن عبدالله خاتم النبيين و الائمة الطيّبين الطاهرين السلام علي ملائکة الله الموکلين بهذه البقعة المبارکة السلام عليک ايتها الطيبة الطاهرة الزکية الرضية المرضية بإذن الله و اذن رسوله و خلفائه صلوات الله عليهم اجمعين اَدخل هذه البقعة المبارکة متقرباً الي الله و الي رسوله و حججه صلوات الله عليهم اجمعين.
پس داخل حرم شو و بگو:
السلام عليک يا ابنةَ رسول الله السلام عليک يا ابنة اميرالمؤمنين السلام عليک يا ابنة فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين السلام عليک ايتها الطيبة الطاهرة الزکية الرضية المرضية جئتک زائراً متقرباً الي الله تعالي و الي رسوله (در زيارت حضرت زينب: و الي ابيکِ و امک و اخويک و ابناء اخيک الحسين المظلوم الشهيد الاوصياء المرضيين) اشهدک اني موال لکم و لاوليائکم معاد لاعدائکم منقطع اليکم فاشفعي لي عند الله و عند جدک (و در زيارت حضرت زينب: ابيک و امک و اخويک و ابناء اخيک) الطيبين الطاهرين و اشهدي لي بالموافاة فانکم اهل الکرم و الجود صلوات الله و سلامه عليکم اهلالبيت انه حميد مجيد. (عبارات داخل پرانتز از آقاي مرحوم اعلي الله مقامه نيست.)
[12] فرمودند: البته اينها معلوم است نوعاً براي رفقاء، حالا چطور شده اينها سؤال شده. اين سؤالات جوري است که ليس المسئول اعلم من السائل.
[13] زيارت اول:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِّدُ الزكىُّ اَلطّاهِرُ الْوَلِى وَ الدّاعِى الْحَفِىُّ اَشْهَدُ اَنَّكَ قُلْتَ حَقّاً وَ نَطَقْتَ حَقّاً وَ صِدْقاً وَ دَعَوْتَ اِلىٰ مَوْلاىَ وَ مَوْلاكَ عَلانِيَةً وَ سِرّاً فازَ مُتَّبِعُكَ وَ نَجى مُصَدِّقُكَ وَ خابَ وَ خَسِرَ مُكَذِّبُكَ وَ الْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ اِشْهَدْ لى بِهذِهِ الشَّهادَةِ لاَِكُونَ مِنَ الْفائِزينَ بِمَعْرِفَتِكَ وَ طاعَتِكَ وَ تَصْديقِكَ وَ اتِّباعِكَ وَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدى وَ ابْنَ سَيِّدى اَنْتَ بابُ اللّٰـهِ الْمُؤْتىٰ مِنْهُ وَ الْمَأْخُوذُ عَنْهُ اَتَيْتُكَ زائِراً وَ حاجاتى لَكَ مُسْتَوْدِعاً وَ ها اَنَا ذا اَسْتَوْدِعُكَ دينى وَ اَمانَتى وَ خَواتيمَ عَمَلى وَ جَوامِعَ اَمَلى اِلىٰ مُنْتَهىٰ اَجَلى وَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّٰـهِ وَ بَرَكاتُهُ.
زيارت دوم:
اَلسَّلامُ عَلىٰ جَدِّكَ الْمُصْطَفىٰ اَلسَّلامُ عَلىٰ اَبيكَ الْمُرْتَضَى الرِّضا اَلسَّلامُ عَلَى السَّيِّدَيْنِ اَلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ اَلسَّلامُ عَلىٰ خَديجَةَ اُمِّ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلىٰ فاطِمَةَ اُمِّ الْاَئِمَّةِ الطّاهِرينَ اَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْفاخِرَةِ بُحُورِ الْعُلُومِ الزّاخِرَةِ شُفَعائى فِى الاخِرَةِ وَ اَوْلِيائى عِنْدَ عَوْدِ الرُّوح اِلَى الْعِظامِ النّاخِرَةِ اَئِمَّةِ الْخَلْقِ وَ وُلاةِ الْحَقِّ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الشَّخْصُ الشَّريفُ اَلطّاهِرُ الْكَريمُ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا اللّٰـهُُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ مُصْطَفاهُ وَ اَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّهُ وَ مُجْتَباهُ وَ اَنَّ الْاِمامَةَ فى وُلْدِه اِلىٰ يَوْمِ الدّينِ نَعْلَمُ ذلِكَ عِلْمَ الْيَقينِ وَ نَحْنُ لِذلِكَ مُعْتَقِدُونَ وَ فى نَصْرِهِمْ مُجْتَهِدُونَ.
[14] بخشي از نسبت اين بزرگوار که توسط برخي از خانواده «ابراهيميه» ذکر شده، از اين قرار است:
الحاج محمدکريم بن ابراهيم ظهير الدولة بن مهدي قليخان بن محمد حسنخان بن الشاه السلطان حسين بن سليمان … بن السيد عوض بن السيد فيروز بن السيد محمد بن السيد شرف بن السيد حسن بن السيد محمد بن السيد ابراهيم بن السيد جعفر بن السيد محمد بن السيد اسماعيل بن السيد محمد السيد محمد اعرابي بن السيد قاسم بن السيد حمزه (ملقب به ابيقاسم) بن الامام موسي الکاظم بن الامام جعفر الصدق بن الامام محمدباقر بن الامام زين العابدين السجاد بن الامام الحسين بن الامام علي بن ابيطالب عليهم السلام.
[15] بدن مرحوم آقاي کرماني اعلي الله مقامه را مدتي (اندکي بيش از يکسال) در روستاي لنگر به وديعه دفن کردند و سپس به کربلا منتقل کردند. بدن مرحوم آقاي شريف طباطبايي اعلي الله مقامه نيز پس از مدتي از جندق به مشهد منتقل شد. سيد رضي در خانه خود در کرخ دفن شد و سپس پيکر وي را به کربلا منتقل کردند. (عمدة الطالب في انساب آل ابيطالب، ص53) و سيد مرتضي نيز در خانه خود دفن شد و سپس به مقبره خانوادگيش در کربلا منتقل شد. (همان ص205)
[16] اَلسَّلامُ عَلي اَوْلِياءِ اللّهِ وَ اَصْفِيائِه اَلسَّلامُ عَلي اُمَناءِ اللّهِ وَ اَحِبّائِه اَلسَّلامُ عَلي اَنْصارِ اللّهِ وَ خُلَفائِه اَلسَّلامُ عَلي مَحالِّ مَعْرِفَةِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مَساكِنِ ذِكْرِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُظْهِري اَمْرِ اللّهِ وَ نَهْيِه اَلسَّلامُ عَلَي الدُّعاةِ اِلَي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَي الْمُسْتَقِرّينَ في مَرْضاتِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَي الْمُخْلِصينَ في طاعَةِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَي الاَْدِلاّءِ عَلَي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَي الَّذينَ مَنْ والاهُمْ فَقَدْ والَي اللّهَ وَ مَنْ عاداهُمْ فَقَدْ عادَي اللّهَ وَ مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللّهَ وَ مَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللّهِ وَ مَنْ تَخَلّي مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلّي مِنَ اللّهِ اُشْهِدُ اللّهَ اَنّي سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلانِيَتِكُمْ مُفَوِّضٌ في ذلِكَ كُلِّه اِلَيْكُمْ لَعَنَ اللّهُ عَدُوَّ الِ مُحَمَّدٍ مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ مِنَ الاَْوَّلينَ وَ الاْخِرينَ وَ اَبْرَأُ اِلَي اللّهِ مِنْهُمْ وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطّاهِرينَ.
[17] گرچه ملاصدرا براي فرار از اشکال به فرضيه: النفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء متمسک ميشود و بطلان اين فرضيه کاملاً روشن است و چرا انسان شعري بگويد که در قافيه آن بماند. چرا چنين تجردي را قائل شود تا در تطبيق آن با واقع دچار اشکال گردد.