29 نخستين گام در دين‌داري ـ چاپ

آموزش‌های دینی

در مکتب استبصار

 

نخستین گام

 

در

 

دین‌داری

 

« خداشناسی »

 

 

احمد پورموسویان

 

فهرست مطالب

اصول و فروع دين ……………………………………………. 1

ارکان دین چیست؟ ………………………………………… 8

رکن نخستین: خداشناسی …………………………………. 14

اثبات وجود خدا …………………………………………… 14

دلایل یا نشانه‏های اثبات خدا ……………………………… 15

نشانه فطرتی (سرشتی) ………………………………….. 18

نشانه تعقلی ……………………………………………. 27

تعقل عادی ………………………………………….. 29

تعقل تخصصی ……………………………………… 35

تعقل تخصصی سطحی …………………………………..  35

مقدمه یکم …………………………………………….. 36

مقدمه دوم …………………………………………….. 37

مقدمه سوم …………………………………………….. 38

تعقل تخصصی علمی …………………………………….. 50

نشانه یکم) آفرینش نشانه آفریننده است ………………….. 50

دلیل آفرینش در فلسفه غرب ………………………….. 66

ـــ آغاز جهان، نقشه و هدف یا تصادف؟ …………….. 72

ـــ شهادت چند دانشمند ……………………………. 81

ـــ تفوق خداشناسی بر مادی‏گری …………………….. 86

ـــ خدا ــ آلفا و اومگا …………………………………. 94

نشانه دوم) نظم نشانه وجود ناظم است …………………… 99

ـــ مقدمه مؤلف کتاب «اثبات وجود خدا» ………………. 110

ـــ نتیجه اجتناب‌ناپذیر ……………………………….. 114

ـــ تعریف «نیروی آفرینش» اینشتین ……………………. 122

دلیل نظم و فلاسفه غرب …………………………….. 131

تقریرهای سطحی و عامیانه و انتقادها ………………… 143

انتقادهای کانت …………………………………….. 182

فرضیه‏های علوم طبیعی و تبیین نظام حاکم بر جهان …….. 185

ساختار ادراک یا چگونگی ارتباط انسان با جهان ………. 204

نشانه سوم) راهیابی پدیده‏های طبیعی ………………….  214

راهیابی در جمادات ………………………………… 227

ـــ آب قصه می‏گوید ……………………………….. 231

ـــ حیاتی‏ترین مسأله که با آن مواجهیم ……………… 237

راهیابی در نباتات …………………………………… 242

ـــ خدا و پیچیدگی طبیعت ………………………… 242

ـــ نشان خدا در گیاهان ……………………………. 246

راهیابی در جانداران …………………………………. 251

ـــ پیام سلّول‏ها …………………………………….257

«هدایت تکوینی» یا «راهیابی» انسان …………………. 270

ـــ انسان، یک دلیل زنده ………………………….. 333

چند نکته قابل ملاحظه ………………………………….. 342

1ــ دانشمندان علوم طبیعی، و اعتقاد به آفریننده هستی …… 343

2ــ آیا آفریننده هستی را آفریننده‏ای است؟! ……………….. 346

3ــ میان آفریدگار و جهان و جهانیان چه نسبتی است؟ ……. 353

4ــ نقش علّت‏های طبیعی در آفرینش و پرورش جهان و جهانیان ….  358

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

توجه:

پی‏نوشت‏هایی که در پاورقی‏ها شماره‏گذاری شده،

برای حجیم‌نشدن کتاب، جداگانه تنظیم گردیده است.

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 1 *»

 

ستایش خدایی را سزد که سزاوار پرستش و آفریننده و پرورنده جهان و جهانیان است.

درود او و همه آفریده‏های او بر آخرین فرستاده‏اش و بر خاندان پاک او و بر همه خداپرستان راستین.

دوری از مهر و بخششِ خدایی از آنِ ستمگرانی که با او و دوستان او دشمنی ورزیده و گمراه و گمراه‏کننده از راه راست او بوده و هستند و یا خواهند بود.

خواندن این کتاب را به کسانی که خواستار بینش درست در دین‌داری می‏باشند سفارش می‏کنیم؛ زیرا آشنایی با پژوهش‏های این کتاب، نخستین گام در دین‌داری است ولی با بینش درست و ریشه‏ای ــ بصیرت؛ ــ و از این‌رو سزاوار است که این کتاب «نخستین گام در دین‏داری» نامیده شود.

دین را به ساختمانی می‏توان همانند کرد که دارای دوبخش است؛ بخش زیرین ــ زیربنا ــ و بخش رویین ــ روبنا ــ و بدیهی است که بخش زیرین در برپایی و استواری ساختمان نقش مهمی را به عهده دارد؛ و نیازمندی بخش رویین به استحکام و ریشه‏دار بودن بخش زیرین آن برای هر خردمندی روشن است و به دلیل نیازی ندارد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 2 *»

پس از این تشبیه توضیح می‏دهیم:

بخش زیرین ــ زیربنای ــ دین را «اصول دین» می‏نامند؛ زیرا اصول به معنای پایه‏ها است و بنابراین این بخش پایه‏های دین را تشکیل می‏دهد.([1])

و مناسب‏تر آن است که این بخش از دین را «ارکان دین» بنامیم؛ زیرا ارکان که جمع رکن است به فارسی: ستون‏ها، تکیه‏گاه‏ها، پشتیبان‏ها و بخش‏های ریشه‏ای است و به اجزاء اصلی نیز تعبیر می‏شود.

می‏توان گفت که ارکان، با تعابیر قرآنی و روایی هماهنگی بیشتری دارد؛ مانند: رکن وثیق، ارکان اسلام، ارکان توحید، ارکان دین، ارکان ایمان، ارکان نماز، ارکان حج، ارکان کعبه، ارکان عرش، ارکان ارض، معرفت ارکان، ارکان اربعه، عمل به ارکان بدن.

اما بخش رویین آن را «فروع دین» یعنی بخش‏های شاخه‏ای و وابسته، نام‏گذاری کرده‏اند.

صاحب این ساختمان را که در آن سکونت دارد و از آفت‏ها و گزندها در امان است، «متدین» (دین‌دار) می‏گویند.

با توجه به مثالی که زدیم، اندازه ارزش و اهمیت و موقعیت بخش زیرین دین (ارکان دین) نمودار شد. پس برپایی و استواری

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 3 *»

دین و نتیجه‏بخشی آن به درستی و اساسی و ریشه‏ای‌بودن این بخش بستگی دارد و راه درستی و استواری این بخش آن است که به تقلیدِ پدران و نیاکان در این‏باره نباید بسنده کرد بلکه با استدلال درباره آنها (ارکان دین)، باید بینش درست و ریشه‏ای به دست آورد.

در خود دین هم به لزوم این تحصیل تصریح شده است که دین‌داری به‌طور تقلیدی را از کسی نمی‏پذیرند. در قرآن که کتاب دین است برای تمامی ارکان دین به استدلال‏های گوناگون و روشن پرداخته و از پیروان خود به‌طور اکید خواسته که در آن استدلال‏ها تدبر و اندیشه نمایند تا ارکان دین را بصیرانه فراگیرند. همچنین از مخالفان با ارکان دین می‏خواهد که برای ادعاهای خود دلیل و برهان بیاورند: قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین([2]) ای پیامبر به آنها بگو اگر راست می‏گویید دلیل بیاورید.

نظر به اختلاف استعدادها و توان اندیشه‏ها، استدلال‏های قرآن هم مختلف است.

خدا به پیامبر9 دستور داده: ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن.([3])

بخوان به راه پرورنده‏ات ــ مردم را ــ به‌وسیله ــ دلیلِ ــ حکمت و ــ

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 4 *»

دلیلِ ــ موعظه حسنه و ــ دلیلِ ــ مجادله‏ای که نیکو است.([4])

در این آیه به سه‏گونه دلیل اشاره شده و نشان آن است که نوع مردم در استعداد و توان فکری، به سه دسته تقسیم می‏شوند؛ از این‌جهت در قرآن برای اثبات و تشریح ارکان دین مناسب هرکدام از آنها دلایلی بیان شده است.

بنابراین با اندیشیدن در آن دلایل قرآنی، برای تمام مردم نسبت به ارکان دین تحصیل بینش درست و ریشه‏ای امکان دارد و از عهده همه‏کس برمی‏آید؛ و به حکم عقل و دین، تحصیل چنین آشنایی بر همه‏کس ضروری و لازم است.

بخش رویین دین (فروع دین) هم نسبت به خود دارای اصولی (احکام کلی) است که قابل «تفریع» می‏باشند؛ یعنی از آنها می‏توان طبق موازینی، فروعی را استخراج و یا استنباط نمود؛ و نیز دارای «نصوصی» است که احکام جزئی هستند و قابل تفریع نمی‏باشند.

آشنایی با این بخش از دین جنبه تخصصی دارد و دو رشته «اصول فقه» و «فقه» عهده‏دار تبیین این بخش از دین است.

کسانی که می‏توانند به‌طور تخصصی از مدارک و مآخذ این بخش (کتاب، سنت، قواعدِ استنباط) استفاده کنند، در اصطلاح

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 5 *»

«فقها» نامیده می‏شوند.

فراهم‌شدن این تخصص، به تحصیل مقدمات و رشته‏هایی از علوم عقلی و نقلی نیازمند است که از عهده همه‏کس برنمی‏آید.

فقهاء می‏توانند از قرآن و سخنان پیشوایان دین، فروع دین را به‌دست آورند. آنان به‌طور پویا براساس قوانین معینی (قواعد استنباط ــ اصول فقه) می‏توانند احکام شرعی را از آن مدارک و مآخذ استنباط نموده و به دریافت‏های خود عمل نمایند.([5])

وظیفه کسانی که این تخصص را ندارند، این است که به آن فقهاء رجوع کنند و به دریافت‏های آنان عمل نمایند، البته فقهائی که از نظر دیانت و تقوی و بندگیِ خدای متعال مورد اطمینان باشند.

این رجوع به فقهاء و عمل‏نمودن به دریافت‏های آنان (فتواها)، نظر به اینکه برای آن دریافت‏ها درخواست دلیل نمی‏شود، «تقلید» نام دارد و رجوع‏کننده را «مقلِّد» می‏گویند؛ و به حکم عقل و دین این کار ــ تقلید ــ برای چنین اشخاصی ضروری و لازم است.

امام عسکری از امام صادق8 در حدیث نسبتاً طولانی درباره تقلید و فقهائی که تقلید آنها روا نیست و فقهائی که تقلید آنها روا است، چنین نقل می‏فرمایند: فاما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً علی هواه، مطیعاً لامر مولاه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 6 *»

فللعوامّ ان‏یقلِّدوه.([6])

اما از میان فقهاء آن فقیهی که: خویشتن‏دار، و نگهدار دین خود، و ــ در رفتار ــ مخالف خواسته‏هایش و فرمان‏بردار مولایش ــ خدا ــ باشد، پس وظیفه عوام ــ عموم مردم، مرد، زن، دانشمند و غیر دانشمند ــ این است که تقلید او نمایند.

باز هم یادآوری می‏کنیم که این وظیفه فقط به بخش رویین دین (احکام شرعی) مربوط می‏شود از قبیل: عبادات، معاملات، مناکحات و به‌طور کلی نظامی که با زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان ارتباط دارد.

ولی بخش زیرین دین (ارکان دین) که بخش بزرگ و مهم آن است، باید با دلایل محکم و متین فراگرفته شود تا در اعتقاد ورزیدن به آنها انسان دچار تزلزل و تردید نگردیده و بدون تقلید دیگران به آنها پایبند باشد و در هنگام روبرو شدن با تشکیکات و شبهات مخالفانِ دین، از پای درنیاید.

در این کتاب کوشیده‏ایم تا «ارکان دین» را با دلایل محکم و ساده روشن سازیم و برای جوانان و نوجوانان گرامی، آگاهی‏های ضروری و لازم در این راستا را گرد آوریم تا به پیشرفت آنها در بینش درست و ریشه‏ای نسبت به ارکان دین کمکی کرده باشیم و لاقوة الّا باللّه.

«مکتب استبصار»

 

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 7 *»

 

 

 

 

 

 

þ  ارکان دین چیست؟

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 8 *»

روشن شد که ارکان دین، بخش زیرین و پایه‏ای آن است و هرچه جز آنها است، از بخش رویین دین (فروع دین) و وابسته به آن بخش به‌شمار می‏رود. آن‏طوری که مشهور است، ارکان دین را اصول پنج‏گانه دین: توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت معرفی می‏کنند. در گذشته روی جهاتی این تعداد و ترتیب را انتخاب کرده‏اند و قرن‏ها است کوشیده‏اند به همین شکل ارکان دین تعلیم داده شود و درباره آنها در کتاب‏ها و یا در سخنرانی‏ها به بررسی می‏پردازند.

ولی از نظر ما تعداد و ترتیب کامل و جامع همان است که در شهادت‏های چهارگانه مطرح می‏شود و از این‌جهت، ارکان دین را باید مفاد و مضمون همین شهادت‏ها دانست:

1ـ اشهد ان لا اله الّا اللّه.

2ـ اشهد ان محمداً رسول اللّه9.

3ـ اشهد ان علیاً و الائمة من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاء اللّه:.

4ـ اشهد ان اولیاءهم اولیاء اللّه فاوالیهم و ان اعداءهم اعداء اللّه فاعادیهم.([7])

مفاد و مضمون شهادت نخستین، خداشناسی است و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 9 *»

«توحید» و «عدل» از صفات خداوند متعال است و در محتوای این شهادت مانند سایر صفات کمالیه حق مندرج است؛ پس لزومی ندارد که آن دو را به‌طور جداگانه از ارکان دین بشماریم و خداشناسی شامل همه صفات می‏باشد.

مفاد و مضمون شهادت دوم، پیامبرشناسی است و در این رکن از دین، از لزوم اقرار به آنچه پیامبر9 از جانب خدای متعال آورده، بحث می‏شود که از جمله آنها «معاد» است؛ پس اقرار و اعتقاد به معاد به اقرار و اعتقاد به پیامبری پیامبر9 ارتباط دارد و در شهادت دوم مندرج می‏گردد و لزومی ندارد که آن را جداگانه به عنوان اصلی از اصول دین قرار دهیم.

مفاد و مضمون شهادت سوم، امامت و امام‏شناسی است.

مفاد و مضمون شهادت چهارم، «تولّیٖ و تبرّیٖ» است که در ترتیب پنج‏گانه مشهور اثری از آنها در میان نیست ولی در فروع دین آن هم در آخر، آن‌دو را نام می‏برند. در صورتی که با مراجعه به قرآن و روایاتِ پیشوایان دین و دلایل عقلی روشن می‏شود که جای تولّی و تبرّی همین‏جایی است که در این ترتیب آمده است.([8])

بنابراین ارکان دین به این ترتیب چهارتا است:

رکن اول: خداشناسی،

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 10 *»

رکن دوم: پیامبرشناسی،

رکن سوم: پیشواشناسی،

رکن چهارم: دوست و دشمن‏شناسی؛ و در این رکن از شناختن دوستان خدا و دوستان اولیاء خدا و لزوم دوستی آنها و از شناختن دشمنان خدا و دشمنان اولیاء خدا و لزوم دشمنی با آنها بحث می‏شود.

بدیهی است که این ترتیب جامع و کامل است و از آیات قرآن و روایاتی استفاده می‏شود که در کتاب‏های معتبر روایی شیعه موجود است.([9]) برای نمونه یک روایت را نقل می‏کنیم:

بعد از رحلت رسول خدا9، طبیبی یونانی که از فلسفه و طب آگاهی داشت به مدینه آمد تا به گمان خود رسول خدا9 را معالجه کند؛ زیرا با خود فکر می‏کرد که آن بزرگوار ــ نعوذباللّه ــ دیوانه است که ادعاء پیامبری دارد؛ و او از رحلت حضرت بی‏خبر بود.

هنگامی که از رحلت آن حضرت باخبر شد، خدمت امیرالمؤمنین7 شرف حضور یافت و هدف خود را از آمدنش به مدینه برای حضرت بیان کرد و امام7 با او گفتگو کرده و معجزاتی را به او نشان دادند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 11 *»

این روایت را امام عسکری7 از امام زین‏العابدین7 نقل می‏فرماید که پس از دیدن آن معجزات و شنیدن حقایقی، آماده شد که اسلام را بپذیرد و مسلمان شود؛ عرض کرد که اگر باز هم بر کفر خود بمانم تبهکاری را به نهایت رسانده‏ام و دیگر هلاک خواهم شد؛ گواهی می‏دهم که تو از خاصّان خدایی، و در همه گفتارت از جانب خدا راستگویی، بنابراین به آنچه می‏خواهی مرا فرمان بده تا از تو فرمان‏بُرداری کنم. امام7 فرمود: آمرک ان تقر للّه بالوحدانیة، و تشهد له بالجود و الحکمة و تنزّهه عن العبث و الفساد، و عن ظلم الاماء و العباد و تشهد ان محمداً الذی انا وصیه سید الانام، و افضل بریة فی دارالسلام([10]) و تشهد ان علیاً الذی اراک مااراک و اولاک من النعم مااولاک خیر خلق اللّه بعد محمد رسول‏اللّه، و احقّ خلق اللّه بمقام محمد9 بعده و القیام بشرایعه و احکامه، و تشهد ان اولیاءه اولیاء اللّه و ان اعداءه اعداء اللّه و ان المؤمنین المشارکین لک فیما کلّفتک المساعدین لک علی ما به امرتک خیر امة محمد9 و صفوة شیعة علی7… (حدیث ادامه دارد.)

تو را فرمان می‏دهم که به یکتایی خدا اقرار کنی، و به بخشش و حکمت او گواهی دهی و به پاکی او از بیهوده‏کاری و تباهی‏نمایی و ستمگری به کنیزان و بندگان معتقد باشی، و گواهی دهی به اینکه:

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 12 *»

محمدی که من وصی او هستم آقای مردمان، و رتبه او در دارالسلام ــ بهشت ــ برترین رتبه‌ها است، ــ او برترین مخلوقات است در بهشت؛ ــ و گواهی دهی به اینکه: علی ــ من ــ آن‌کسی که به تو نشان داد آنچه را که نشان داد و برخوردار کرد تو را به آنچه از نعمت‏ها که برخوردار کرد، ــ او ــ بعد از محمد رسول خدا9 بهترین خلق خدا است و به مقام محمد9 بعد از او و به برپا نمودن شریعت‏ها و احکام، سزاوارترین خلق خدا می‏باشد؛ و گواهی دهی به اینکه: دوستان او دوستان خدا و دشمنان او دشمنان خدا هستند، ــ و گواهی دهی ــ به اینکه: مؤمنانی که با تو در آنچه به تو دستور دادم شریکند و در آنچه به تو فرمان دادم تو را یاری می‏کنند، بهترین امت محمد9 و شیعیان خالص علی7 می‏باشند.

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 13 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þرکن نخستین: خداشناسی

 þاثبات وجود خدا

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 14 *»

در آغاز این پژوهش نکته‏ای را باید یاد آوریم که چندان به آن توجه نشده است:

در این بحث، «شناختن» را از «دانستن» باید جدا نمود؛ زیرا می‏شود کسی بداند که خدایی هست، ولی او را نشناسد. بلکه به‌طور کلی ممکن است انسان نسبت به چیزی یا شخصی آگاهی و اطلاع پیدا نماید در صورتی که درباره آن شناختی نداشته باشد، ولی بدیهی است که شناخت بدون اطلاع و آگاهی ممکن نیست.

بنابراین مسأله «خداشناسی» را از مسأله «خدادانی» باید جدا نمود.

مقصد اصلی در این رکنِ نخستین، خداشناسی است؛ ولی مرحله ابتدائی در خداشناسی، خدادانی است. از این‌جهت دلایلی که در این بخش از پژوهش‏ها مطرح گردیده و به بررسی آنها پرداخته شده، همه در راه خدادانی گام برمی‏دارد.

خداشناسی به دلایل دیگر و پژوهش‏های عالی‏تری نیازمند است که جز در «مکتب استبصار» در جای دیگر و کتاب‏های دیگران مطرح نشده است.

ما به منظور تفکیک بین این دو مسأله خداشناسی و خدادانی، دلایل این مبحث را به دو دسته تقسیم کرده‏ایم: دسته اول را دلایلِ «اثبات خدا» و دسته دوم را دلایلِ «تعریف و تعرّف»

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 15 *»

(شناسانیدن و شناختن) نام گذارده‏ایم.

در این کتاب که در حکم «نخستین گام در بینش درست و ریشه‏ای نسبت به ارکان دین» است، دسته اول از دلایل را نسبتاً تفصیل داده و دسته دوم را به‌طور اجمال یادآور شده‏ایم؛ و تفصیل آن را به عهده کتاب‏های بالاتر گذارده‏ایم.

 

دلایل یا نشانه‏های اثبات خدا

یادآور شدیم که نخستین مرحله خداشناسی، خدادانی است که بدانیم این جهان و جهانیان را خدایی است که آفریدگار آنها و پرورنده آنها می‏باشد.

باز هم یادآور می‏شویم که در این پژوهش‏ها، منظور اثبات وجود چنین خدایی و اثبات صفات او است؛ یعنی با توجه به این دلایل و نشانه‏ها، هر خردمند باانصاف به وجود خدا و صفات او اقرار و اعتراف می‏نماید.

مراد و منظور ما هم از خدادانی همین است و از این دلایل، خداشناسی را در نظر نداریم و دو مسأله خدادانی و خداشناسی را با یکدیگر مخلوط نمی‏نماییم.

دیگران در پژوهش‏های خود و در بحث‏های ابتدائی و سطحی، درباره اثبات خدا به خداشناسی تعبیر می‏آورند؛ در صورتی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 16 *»

که خداشناسی بعد از آن است که انسان بداند خدایی هست، آن‏گاه در مقام شناخت او برآید.

این مطلب (تفکیک بین دو مسأله خداشناسی و خدادانی) به‌خوبی بدیهی است و بیش از این به توضیح نیازی ندارد.

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 17 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þدلایل یا نشانه‌های اثبات خدا:

þ 1_ نشانه فطرتی (سرشتی)

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 18 *»

ما می‏شنویم خداپرستان می‏گویند: «برای این جهان و جهانیان آفریدگاری است دانا و توانا که آنها را هستی بخشیده و همه را می‏پروراند و بر همه حکومت و تسلط دارد.»

اندکی که در این سخن می‏اندیشیم، در دل خود می‏یابیم سخنی است درست و راست و گزارشی است از یک واقعیت، و پی می‏بریم به اینکه هر انسانی در ژرفای وجود خویش این احساس را دارد؛ و مانند ما دل هر انسانی به راستی و درستی این سخن گواهی می‏دهد.

این دریافت، چنان طبیعی انسان است که آن را نمی‏توان نادیده گرفت و از آن چشم پوشید.

از این احساس و دریافت به «فطرت توحیدی» (سرشت یکتاپرستی) تعبیر می‏آورند.

در انسان‏های عادی، این احساس خود به خود فعال نبوده و به محرّکی خارج از وجود آنها نیازمند است تا آن را فعال سازد.

کار انبیاء ــ پیامبران الهی ــ تحریک همین احساس در انسان‏ها بوده است. در قرآن آیاتی وجود دارد که با تدبر در آنها این مطلب روشن می‏شود که تا دعوت پیامبران نباشد، این احساس خود به خود فعال نمی‏گردد.

فقط یک دسته از انسان‏ها بوده‏اند که با اندک توجهی به این جهان و جهانیان و مشاهده نشانه‏های قدرت، صنعت و حکمت

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 19 *»

خدا، این احساس در آنها فعال می‏شده و بدون تحریک نیرویی دیگر و برون از ذات آنان، به وجود خدا اقرار و اعتراف می‏نموده‏اند. آن دسته از انسان‏ها، همان حجت‏های خدا هستند که خدا آنها را برای هدایت بشر برگزیده است.

برخی از نویسندگان سطحی، در کتاب‏های خود درباره «فطرت» مطلبی نادرست را از یکدیگر نقل می‏کنند و از کتابی به کتاب دیگر منتقل می‏نمایند. برای نمونه عبارتی را که متضمن آن مطلب است و از یکی از نویسندگان نامی معاصر می‏باشد، نقل می‏کنیم:

«هر انسانی را که فکر کنید از هر نژاد و هر طبقه‏ای که باشد، اگر او را به حال خود واگذارند و تعلیمات خاصی نبیند و حتی از گفتگوهای خداپرستان و منکران خدا آگاهی نداشته باشد، خود به خود متوجه نیروی توانایی می‏شود که مافوق این جهان ماده است و بر تمام جهان حکومت می‏کند، و در گوشه‏های دل خود و در اعماق جان خود احساس می‏کند که ندائی رسا و روشن وی را به سوی آن نیرو به عنوان مبدء هستی که دارای علم و قدرت و حکمت است می‏خواند، و ما آن مبدء را خدا می‏نامیم و این ندا را همان فطرت پاک و بی‏آلایش بشر می‏گوییم.»

این نوع نویسندگان، وضع کنونی بشر را در نظر می‏گیرند که نوع جوامع و طبقات بشری با تعالیم پیامبران الهی آشنایی داشته و در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 20 *»

میان آنان کم و بیش خداپرستانی بوده و هستند که دعوت پیامبران را زنده نگه داشته‏اند.

مطابق تاریخ مسلّم و قطعی، در هر دوره‏ای پیامبرانی بوده‏اند و انسان‏ها را به‌سوی خدا خوانده‏اند و از وجود نیروی درونی آنها ــ فطرت، ــ آنها را باخبر ساخته‏اند.

تمام ادیان آسمانی اتفاق دارند بر اینکه اول انسانی که روی این کره خاکی قدم گذارده، پیامبری بوده به نام آدم7 و او نظام تشریعی داشته و فرزندان خود را به پیروی از خود خوانده است.

همچنین پس از او پیامبرانی که دارای شریعت و معجزات و کتاب آسمانی بوده‏اند، راه او را ادامه داده‏اند. آن پیامبران پیروانی داشته‏اند که در میان آنان اندیشمندان بزرگی بوده‏اند و توانسته‏اند دعوت آن پیامبران را ادامه دهند، و در میان جوامع خود در نشر و تعلیم و تشریح تعالیم آن پیامبران کوشش و تلاش کنند و چه‏بسیار که با مخالفت‏های مخالفان روبرو بوده و زندان، تبعید و کشته‏شدن را به جان خود خریده‏اند.

واقع این است که تاکنون بشر نتوانسته مطلب را به این صورت که در نوع عبارات این نویسندگان مطرح گردیده، تجربه کند؛ و در نتیجه می‏توان گفت: راستی و درستی این ادعا روشن نیست.

در گفتار خود آن پیامبران دیده می‏شود که بشر بدون دعوت

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 21 *»

آنان خود به خود متوجه این ندای درونی نمی‏شود، بلکه به‌وسیله دعوت آن پیامبران است که آن ندا را احساس نموده و هماهنگی دعوت ایشان را با آن ندای درونی می‏یابد و راستی و درستی ادعاء خداپرستان برایش روشن می‏شود.

بنابراین فطرت پس از فعال‌گردیدن، نشانه اثبات خدا می‏باشد؛ و برای فعال شدن آن در انسان‏های عادی، دعوت خوانندگان به سوی خدا لازم است.

اشکال دیگری که در این نوع عباراتِ این‏گونه نویسندگان وجود دارد، این است که خدا را به عنوان «مبدء» هستی معرفی می‏کنند؛ در صورتی که پیامبران بشر را به خدایی دعوت کرده‏اند که آفریدگار و پروردگار جهان و جهانیان است نه آنکه مبدء جهان و جهانیان باشد.

ما در همین کتاب توضیح خواهیم داد که این تعبیر (مبدء) شایسته خدایی که پیامبران او را به بشر شناسانیده‏اند نیست، بلکه شایسته خلق آن خدا است؛ زیرا او مبدءآفرین است.

سبب دیگر برای فعال‌شدن فطرت در بشر، گرفتاری و سختی و حوادث ناگوار است که گاه‏گاهی به سراغ او می‏آید.

این مشکلات ممکن است برای فردی از افراد بشر پیش بیاید، مانند: بیماری بی‏درمان، دشمنی‏های شخصی، گرفتاری

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 22 *»

خانوادگی؛ و ممکن است برای تعداد بسیاری از افراد بشر پیش‏آمد کند، مانند: زلزله، توفان، سیل ویرانگر و بیماری‏های همه‏گیر.

این امور، فطرت را در افرادی که روی جهاتی([11]) از فعالیت باز مانده است فعال می‏سازد و آنها را به یاد خدا انداخته، از خواب غفلت بیدار می‏نماید به‌طوری که ندای فطرت را می‏شنوند و به‌سوی آفریدگار توانا و دانا و بینا و شنوا رو می‏آورند و برای برطرف ساختن گرفتاری‏ها و سختی‏ها از او کمک می‏خواهند و به او پناهنده می‏شوند.

در تاریخ بشری که نسل به نسل انتقال یافته و درستی و راستی آنها مورد پذیرش همه جوامع بشری است، مواردی دیده می‏شود که منکران آفریدگارِ هستی در مواقع گرفتاری به اقرار و اعتراف به وجود آفریدگار لب گشوده و از انکار خود پشیمان شده‏اند. بلکه می‏توان گفت هر انسانی در زندگی خود به یک‌چنین موارد اضطراری گرفتار شده و خواه و ناخواه راستی و درستی دعوت پیامبران و نداء فطرت را وجدان و تجربه نموده است. بنابراین برای همه افراد انسانی وجود آفریدگار هستی بدیهی و مسلّم شناخته شده و اگر غرض و مرضی در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 23 *»

کار نباشد، به وجود او اعتراف نموده و اقرار دارند.

از همین جهت است که دانشمندان روان‏شناس به این نتیجه رسیده‏اند که در روان انسانی نیرویی وجود دارد که او را به سوی خداپرستی می‏خواند و آن را در ردیف ابعاد دیگر روانی انسان، اصلی ثابت و طبیعی می‏دانند و آن را «احساس دینی» نام گذارده و مانند «احساس دانش‏طلبی» و «احساس نیک‏بودن و نیکی‏کردن» و «احساس زیبایی» به اَصالت آن اعتراف دارند. می‏گویند انسان همچنان‌که به‌واسطه «احساس دانش‏طلبی» در مقام تحصیل علم برمی‏آید و خود را تشنه دریافت دانش‏ها می‏بیند و به‌واسطه «احساس نیک‏بودن و نیکی‏کردن» به مسائل اخلاقی گرایش می‏یابد و خود را به احترام‏گزاردن به نظام اخلاقی فردی و اجتماعی نیازمند می‏بیند و به‌واسطه «احساس زیبایی» به هنرهای گوناگون (صنعت‏های هنری، ادبیات و شعر) کشیده می‏شود، همچنین به‌واسطه «احساس دینی» به سوی مبانی دین‏داری (خداشناسی، خداپرستی، تدین‌داشتن و احترام به مقدّسات) گرایش می‏یابد و خود را تشنه دریافت معارف دینی و مذهبی می‏یابد.

امروز براساس پژوهش‏ها و تجربه‏های فراوان آن‏چنان به اصالت این احساس پی برده‏اند که آن را مانند غرایز دیگر انسان، کاملاً طبیعی می‏دانند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 24 *»

در قرآن از این احساس و همگانی‏بودن آن، چنین گزارش داده شده است: فطرة اللّه التی فطر الناس علیها.([12])

دین الهی هماهنگ با این احساس می‏باشد که خدا آن را در سرشت همه مردم قرار داده است؛ پس دعوت پیامبران و دین است که این احساس را شکوفا نموده و پرورش می‏دهد.

از میان مکتب‏های بشری، مکتب عرفاء بیش از همه بر این احساس تکیه کرده و دل انسان را کانون این احساس می‏داند و معتقد است که باید دل را تقویت نمود و موانع رشد آن را برطرف ساخت.

در حوزه فلسفی اروپا نیز این احساس اصالت خود را دریافته و فلاسفه اروپایی هم به ارزش آن اعتراف دارند؛ این قضاوت پاسکال است: «به وجود خدا دل گواهی می‏دهد نه عقل، و ایمان از این راه به دست می‏آید.»، «دل دلایلی دارد که عقل را به آن دسترسی نیست.»

شاید مرادش از عقل همان اندیشه‏های علمی و فلسفی است، نه آن عقلی که از نظر دین «حجت» باطنی الهی است و مانند پیامبران راهنمای به‌سوی خدا می‏باشد.

در هر صورت این احساس در انسان چنان اصیل و طبیعی شناخته شده است که آن را یک خصلت تقلیدی و تلقینی نمی‏شود تلقّی نمود و یا آن را به حساب عادات گذارد؛ زیرا خصلت‏های

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 25 *»

تقلیدی و تلقینی و صفاتی که از راه عادت برای انسان فراهم می‏گردد، امور استثنائی بوده و قابل تغییر و حتی نابودی و ریشه‏کن شدن می‏باشد. ولی این احساس در طول تاریخ بشر در همه نژادها و در همه حالات و شرایط، اصالت خود را حفظ کرده و مانند محبت مادر به فرزند و یا تمایل نوزاد به مادر و شیر او، صددرصد طبیعی می‏باشد و استثنائی نیست و به تقلید و تلقین و عادت ارتباطی ندارد.([13])

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 26 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ2_ نشانه‏های تعقّلی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 27 *»

پدیده‏های این جهان پهناور به شکل فرد فرد ــ آسمان، زمین، جماد، گیاه، جانور، من، تو، او، این، آن ــ و جهان به شکل مجموعه ــ هستی، عالم وجود ــ نشانه‏های وجود خدا و صفات او می‏باشند.

به تعبیر علمی: کائنات و تک‏تک آنها، «آیات اثبات وجود صانع متعال و صفات کمالی» او بوده و بر وجود او و صفاتش دلالت دارند.

هر انسان باخرد به هر یک از آنها که توجه کند و اندکی در آن اندیشه نماید، به وجود صانع (آفریننده) آن و صفات او (توانایی، دانایی و حکمت) «یقین عادی»([14]) پیدا می‏کند و به وجود آن صانع و صفات او، اعتراف و اقرار می‏نماید.

نظر به اینکه تعقل دو نوع است: عادی و تخصّصی؛ ابتداءً «تعقل عادی» را توضیح می‏دهیم و سپس به توضیح «تعقل تخصصی» می‏پردازیم.

تعقل عادی: اندیشیدن سطحی را گویند که به دانستن مقدمات و آشنایی با علم یا علومی نیازمند نبوده و از عهده هر انسان باخردی برمی‏آید، مشروط به اینکه غافل نباشد و اندکی توجه نماید.

در بسیاری از آیات قرآن، برای درک پاره‏ای از حقایق به چنین تعقلی دستور داده شده است.

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 28 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ تعقل عادی در اثبات خدا

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 29 *»

هر پدیده از پدیده‏های این جهان و خود این جهان به‌طور مجموعی، نشانه‏های وجود آفریننده‏ای است که به آنها هستی بخشیده و اکنون هم خود به‌تنهایی ولی با اسباب و عوامل مناسب عهده‏دار تربیت و تدبیر امور آنها می‏باشد؛ و نیز نشانه‏های حکمت، قدرت، بخشش و مِهر بی‏نهایت او است.

هر انسان باخرد که در غفلت نباشد، با اندکی توجه به یکی از این نشانه‏ها ــ که خود یکی از آنها است ــ به این حقیقت‏ها پی می‏برد و به‌طوری عادی و طبیعی به وجود چنین آفریننده و پرورش‏دهنده و اداره‏کننده‏ای یقین عادی پیدا می‏کند.

این است «تعقل عادی» و اندیشیدن سطحی که بشر به‌واسطه آن از نوع حیوانات این جهان جدا شده و ممتاز گردیده است.

در هر زمانی در میان جوامع بشری کسانی بوده و هستند که به چنین آفریننده‏ای اعتقاد داشته و حتی به سوی او و گرویدن به او، دیگران را دعوت می‏کرده‏اند و به نظامی از جانب او پایبند بوده، به نام «دین» از آن احترام کرده و می‏کنند. چنان‏که در برابر آنها افرادی بوده و هستند که آن آفریننده و یا دین او را انکار داشته و با دسته اول در ستیز بوده، گاهی بر آنها غالب و گاهی از آنها شکست خورده‏اند. این درگیری دامنه‏دار بوده و هست و پایان نپذیرفته و نمی‏پذیرد.

با توجه به این واقعیت‏ها، انسان هوشمند نمی‏تواند بی‏تفاوت

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 30 *»

بماند و این‌همه کشمکش و درگیری دامنه‏دار را نادیده و این غوغای گوش‏خراش را نشنیده بگیرد و به خود درباره آنها زحمت اندیشیدن ندهد؛ و یا به آنچه پدر و مادر و خویشان و یا محیط و جامعه او آن را پذیرفته‏اند و برآنند ــ اقرار و یا انکار ــ بدون آنکه خود اندیشه کند و انتخاب نماید، اکتفا کرده و از آنان پیروی کند.

از طرفی هم از دسته اول (اقرارکنندگان و دین‏داران) می‏شنود که می‏گویند: «اقرار و دین‏داری هنگامی ارزش دارد و پذیرفته می‏شود که از روی بصیرت و روشن‏بینی و با برهان و دلیل همراه باشد و به‌طور تقلید صرف و پیروی محض نباشد.»

از سوی دیگر هم می‏یابد که تعقل عادی کار آسانی است و چندان مایه و تلاشی ضرور ندارد؛ ابزار آن در وجودش موجود و به خارج از وجود خود نیازمند نیست.

در این صورت است که از درون خود این نداء خرد را می‏شنود: «ای انسان خودت اندیشه کن و انتخاب نما؛ اما بدان شرط اندیشیدن صحیح آن است که خود را از هرگونه غرض و مرض پاک نموده باشی و بدون آلودگی به اندیشیدن بپردازی.»

اکنون برای نمونه تعقل عادی را از خود شروع می‏کنیم:

هر انسان باخرد و اندیشمندی متوجه است که پیش از ولادت به شکل جنین در رحم مادر بوده و در آنجا نقش پذیرفته و پس از مدتی به

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 31 *»

دنیا آمده است. دوران کودکی را گذرانیده و به جوانی رسیده است، سالیان معینی را سپری می‏کند و سرانجام از دنیا می‏رود.

همچنین می‏یابد که به اختیار خود به دنیا نیامده و به انتخاب خود وضع موجود خود (مرد یا زن بودن، زیبایی یا زشتی، بلندی یا کوتاهی، سفیدی یا سیاهی و…) را برای خود فراهم نساخته است و دیگران هم مانند او بوده و از این‌جهت همه یکسان هستند.

دیگر می‏بیند که در این دوره زندگی با حالاتی روبرو می‏گردد که از اختیار او خارج است و خواه و ناخواه با آنها از آغاز ولادت تا هنگام مردن برخورد دارد؛ از قبیل گرسنگی، تشنگی، سیری، بیماری، تندرستی، خواب، بیداری، خشم، شادمانی، دوستی، دشمنی، گریه، خنده، و بالاخره زندگی و مرگ.

می‏بیند که دیگران هم مانند او با این‏گونه حالات برخورد دارند و بدون اختیار حتی گاهی برخلاف خواست خود با آنها مواجه می‏گردند و نوعاً به آسانی هم نمی‏توانند از برخورد با آن حالات خود را برکنار دارند.

پس از این توجه می‏یابد که از این‌جهت او و سایر انسان‏ها در پیدایش خود و داشتن وضع موجود خود و در برخورد با آن حالات هیچ‏گونه اختیاری نداشته، همه به‌طور اضطرار و ناچاری به دنیا آمده‏اند و زندگی می‏کنند و می‏میرند.

پس از این توجه است که به‌طور عادی به وجود موجودی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 32 *»

مافوق پی می‏برد که به خواست او، قدرت و انتخاب او، تدبیر و تصرف او، این انسان‏ها به وجود آمده‏اند؛ هریک وضع موجود خود را از او دریافته‏اند؛ در این دوره زندگی هم، در برخورد با آن حالات، مقهور او می‏باشند. آن موجود، مافوق همه بوده و بر همه تسلط دارد؛ او کاملاً قاهر و غالب است.

در این هنگام است که سخن دسته اول را باور می‏کند که آن موجودِ مافوقِ قاهر و غالب و مسلط، آفریننده و پرورنده همه است؛ و هماهنگ با آنها اعتراف می‏نماید که: اللّه الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم([15])

خدا است که شما را آفریده، به شما روزی می‏دهد، شما را می‏میراند، سپس شما را زنده می‏سازد.

به همین ترتیب (تعقل عادی)، اگر درباره آنچه پیرامون خود می‏بینیم بیاندیشیم، به همین نتیجه می‏رسیم.

حیوانات نیز تا اندازه‏ای مانند انسان‏ها از نر و ماده پیدایش می‏یابند، دارای وضع خاصی هستند، به‌طوری هم فانی می‏شوند. گیاهان در شرایط مناسبی پیدا می‏شوند و دوره‏ای را سپری کرده و می‏خشکند. طلوع و غروب خورشید و ماه و ستارگان، دگرگونی فصل‏های سال، تغییرهای جوّی، جاری‏شدن رودها و از این قبیل

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 33 *»

امور، همه حالاتی هستند مانند حالات ما که به‏طور اضطرار و بدون اختیار، برای اجزاء این جهان پیش می‏آید. تاریکی، روشنایی، سردی، گرمی، سرسبزی گیاهان، زردی و خشکیدن آنها، همه نشانه‏های وجود آن موجود مافوق، مسلط، قاهر و غالبی است که او را آفریننده و پرورنده جهان و جهانیان می‏نامند.

پس اجزاء این جهان هم مانند ما، همه مقهور و مغلوب اراده و تدبیر اویند.

هر انسان باهوش و اندیشمند به‌وسیله این تعقل عادی درباره خود و درباره آنچه در اطراف این جهان می‏بیند، به راستی و درستی این آیه قرآنی گواهی می‏دهد:

و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض و سخّر الشمس و القمر لیقولنّ اللّه([16])

اگر از آنها (آنانی که خدا را انکار می‏کنند) بپرسی: چه‌کسی آسمان‏ها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را فرمان‏بُردار کرده است؟! ــ آنها براساس تعقل عادی و دریافت فطری خود، خواه و ناخواه ــ قطعاً خواهند گفت: خدای یکتا!

به راستی که:

این‏ همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 34 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ تعقل تخصّصی در اثبات خدا

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 35 *»

نوع دوم از تعقل، «تعقّل تخصصی» است. این نوع از تعقل به شکل استدلال می‏باشد؛ یعنی به ترتیب مقدمات و در نظرگرفتن پایه‏هایی ثابت و بدیهی بستگی دارد.

عقل انسانی، آن مقدمات و پایه‏ها را درک می‏نماید و به درستی آنها گواهی می‏دهد؛ از این‌جهت آنها را در اصطلاح «کلیات» و یا «مستقلّات عقلی» می‏نامند.

تعقل تخصصی نظر به پایه‏هایی که به آنها بستگی دارد، به سه قسم تقسیم می‏شود: تعقل تخصصی سطحی، تعقل تخصصی علمی و تعقل تخصصی فلسفی.

در این مجلد اول از این پژوهش‏ها برای اثبات خدا، به بیان دو قسم «سطحی» و «علمی» این نوع از تعقل می‏پردازیم؛ و قسم سوم (فلسفی) را در مجلد دوم بررسی خواهیم کرد.

تعقل تخصّصی سطحی

این قسم تعقل از عهده کسانی برمی‏آید که با روش استدلال آشنایی دارند؛ یعنی اذهان آنها تا اندازه‏ای ورزیده است و می‏توانند از ترتیب چند مقدمه و یا چند پایه، نتیجه درستی را به دست آورند؛ از این‌جهت در اندیشیدن از مردم عادی نیرومندترند؛ و ما هم روی همین جهت، این نوع اندیشه‏ها را تعقل تخصصی نام گذارده‏ایم.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 36 *»

ولی نظر به اینکه اذهان آنها از سطح ظاهر آن مقدمات و پایه‏ها (کلیات یا مستقلّات عقلی) پیش‏تر نرفته است، این نوع اندیشه را تخصصی سطحی نامیده‏ایم.

اکنون برای اثبات خدا یعنی اثبات وجود خدایی به‌عنوان «آفریننده و پرورنده جهان و جهانیان» براساس تعقل تخصصی سطحی، در این مقدمات و یا پایه‏هایی که هر انسان اندیشمندی آنها را باور دارد، دقت کنید:

پایه یا مقدمه یکم: بدیهی است که هر پدیده‏ای در پدید آمدن به پدیدآورنده‏ای بستگی دارد که آن را پدید آورد؛ گرچه بهتر و بلکه صحیح‏تر این است که بگوییم: هرپدیده‏ای در پدیدار شدن به پدید آوردنِ پدیدآورنده‏اش بستگی دارد، مانند سخن‏های سخنگویی که سخن می‏گوید؛ در اینکه آن سخن‏ها پدیده‏هایی هستند که در پدید آمدن به سخن‌گفتنِ سخنگو بستگی دارند، تردیدی نیست؛ و نیز تردیدی نیست در اینکه این بستگی به‌طوری است که اگر آن سخنگو سخن نگوید، سخن‏ها پدید نمی‏آیند.

ولی سخن‌گفتن سخنگو، نظر به اینکه کار او می‏باشد و در نزد او مضمحل است و استقلالی ندارد، ما مسامحه کرده و می‏گوییم: «پدید آمدن سخن‏ها، به سخنگو بستگی دارد» و از کار او که سخن‌گفتنِ او است، نام نمی‏بریم.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 37 *»

اگر این مقدمه را به تعبیر شایع در کتاب‏ها و مباحث اعتقادی بخواهیم تعبیر بیاوریم، چنین می‏گوییم: هر «حادثی» به «مُحدِثی» بستگی دارد؛ و بهتر بلکه صحیح‏تر این است که بگوییم: هر حادثی در حدوثش به «احداث» محدثش بستگی دارد.([17])

پایه یا مقدمه دوم: همچنین بدیهی است که هر موجودی که در هستی خود به دیگری بستگی دارد، خودش نمی‏تواند خود را هست نماید؛ بلکه هستی خود را از آنی‏که در هستی به آن بستگی دارد، دریافت می‏کند. چنین موجودی پس از هست‌شدن، در هستی استقلال نداشته و وابسته به آن است که به او هستی داده است؛ مانند سخن‏های سخنگو که در هستی خود و هست‌بودن، به سخنگو بستگی دارند و مستقل نمی‏باشند.

نتیجه اینکه: «وابستگی به دیگری در هستی» با «مستقل‌نبودن در هستی» و «به هستی‌بخشیِ دیگری، هستی‌یافتن و هست‌بودن» مساوی می‏باشد.([18])

به تعبیر شایع، «اثر» به «مؤثر» خود در هستی‌یافتن و در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 38 *»

هست‌بودن بستگی دارد و مستقل از مؤثر نیست.([19])

پایه یا مقدمه سوم: هر چیزی که دگرگونی در آن راه می‏یابد و به‌گونه‏ای دگرگون می‏شود، بدیهی است که در حفظ کیفیت و وضع موجود خود استقلال ندارد و نمی‏تواند نگهدار خود باشد.

چنین موجودی مقهور و مغلوب قدرت عاملی است که این دگرگونی را در آن به وجود آورده است.

این مقهوریت و مغلوبیت نشان این است که چنین موجودی در موجودیت مستقل نبوده و نگهدار و نگهبان خود نمی‏تواند باشد؛ و خواه و ناخواه به دیگری بستگی دارد که به آن هستی دهد و آن را پایدار بدارد و هرگونه که بخواهد آن را دگرگون نماید.

به تعبیر شایع، هر «متغیری» به‌طور یقین «حادث» است و حادث در هستی استقلال ندارد و به «محدث» وابسته است؛ و به تعبیر بهتر بلکه صحیح‏تر به «احداثِ» آن محدث وابسته می‏باشد.

نوع این دگرگونی‏ها را در بحث از «تعقل عادی» یادآور شدیم و به تکرار آنها در اینجا نیازی نیست.

با توجه به این پایه‏ها و یا مقدماتی که همه از دید عقلی بدیهی هستند، درباره خود و جهان و آنچه از موجودات که در پیرامون خود می‏بینیم به تعقل می‏پردازیم.

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 39 *»

این اندیشیدن در سه مرحله انجام می‏یابد:

1ــ می‏دانیم ما نبوده‏ایم و پدید آمده‏ایم، پدران و مادران ما نبوده‏اند و پدید آمده‏اند، انسان‏های دیگر هم نبوده‏اند و پدید آمده‏اند؛ و می‏بینیم همین انسان‏ها می‏میرند و ناپدید می‏گردند و ما هم به نوبه خود خواهیم مرد و ناپدید خواهیم شد.

برخی موجودات دیگر را هم که می‏بینیم، می‏دانیم مانند ما نبوده‏اند و پدید آمده‏اند و روزی هم ناپدید می‏گردند، از قبیل حیوانات، درختان، گیاهان؛ پدیده‏های زمینی و آسمانی هم تا اندازه‏ای پدیدآمدن و ناپدیدشدن دارند. مطابق پایه یا مقدمه یکم یقین می‏کنیم همه این پدیده‏ها به پدیدآورنده‏ای، یا به پدیدآوردن و پدیدارساختنِ پدیدآورنده‏ای بستگی دارند.

آن پدیدآورنده اینها را پدیدار ساخته و تا مدتی مناسب و معین نگهداری می‏نماید و سرانجام ناپدیدشان می‏سازد.

به تعبیر شایع، یقین می‏کنیم این موجوداتی که ما به پدیدآمدن و ناپدیدشدن آنها آگاهی یافته‏ایم همه «حوادث»([20]) هستند و خواه و ناخواه همه «محدث» می‏خواهند و همه به «اِحداث» او بستگی دارند؛ زیرا مطابق این پایه و یا مقدمه هر پدیده‏ای نمی‏تواند خودش خود را پدیدار سازد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 40 *»

البته می‏دانیم در پدیدآمدنِ همه پدیده‏ها، اسباب و عوامل و عللی در کار بوده و هست؛ مانند پدر و مادر برای انسان‏ها و نر و ماده برای حیوانات و آب و خاک و هوا و نور برای گیاه‏ها.

همچنین می‏دانیم که این‏گونه اسباب و عوامل و علل هم پدیده‏هایی هستند که نبوده‏اند و پدیدار گشته‏اند و مانند پدیده‏های دیگر به پدیدآورنده‏ای بستگی دارند و نمی‏توانند خودشان خود را پدیدار سازند و پیدایش بخشند.

پس درباره همه پدیده‏ها (اسباب و مسبَّبات، علل و معلولات) این شعر مشهور راست و درست است:

ذات نایافته از هستی، بخش   کِی تواند که شود هستی‌بخش؟!

اما موجوداتی که ما پدیدآمدن و ناپدیدشدن آنها را نمی‏بینیم مانند: زمین، کوه‏ها و اختران آسمانی، برای آنها حالاتی می‏بینیم که به حادثبودن آنها نیز پی می‏بریم؛ اگرچه آغاز و انجام برای آنها مشاهده نمی‏کنیم.

پس بنا بر مثالی که زدیم (سخن‏های سخنگو)، این پدیده‏ها را می‏توانیم مانند سخن‏هایی بدانیم که نبوده‏اند و پدید آمده و ناپدید می‏گردند؛ و خواه و ناخواه پدیدآورنده‏ای دارند که در پیدایش و هستی یافتنِ خود به او ــ و بهتر به سخن‌گفتن او ــ بستگی دارند و همه این سخن‏ها نشانه‏های وجود آن سخنگو و نشانه سخن‌گفتن او

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 41 *»

می‏باشند که در هستی‌یافتن و در هست‌بودن خود ــ بقاداشتن و پایدار و برپابودن، ــ به او و کار او (سخن‏گفتن) وابسته‏اند.

نتیجه اینکه: این جهان و همه جهانیان پدیده‏هایی هستند که هریک در جای خود نشانه روشن و آشکار وجود پدیدآورنده خود، و نیز نشانه پدیدآوردن یا پدیدارساختن او می‏باشند.

این مطلب، با در کار بودن سلسله اسباب و عوامل و علل منافات ندارد؛ زیرا پدیده‌بودن آنها هم بدیهی است؛ و در وابستگی به آن پدیدآورنده و کار او، همه اسباب و مسبّبات و علل و معلولات یکسان هستند.

در این بحث، ما به بیش از این مطلب (پدیدآورنده‏ای این پدیده‏ها را پیدایش بخشیده و می‏بخشد) کاری نداریم و در اینکه او کیست و چگونه است و یکی یا بیشتر است، بحث نمی‏کنیم و در بخش‏های آینده به این مسائل خواهیم پرداخت. در تعبیرهای دینی از پدیدآورنده و پدیدآوردن و پدیده، به خالق (آفریننده) و خلقت (آفریدن) و مخلوق یا خلق (آفریده‏شده) تعبیر آورده شده است.

حکماء در علم حکمت به موجِد (هستی‏دهنده) و ایجاد (هستی دادن) و موجود (هستی‏یافته)([21]) تعبیر آورده‏اند؛ و دانشمندان

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 42 *»

علم کلام، محدث و اِحداث و حادث را اصطلاح قرار داده‏اند.([22])

2ــ می‏بینیم ما و پدیده‏های اطراف ما با وجود اینکه هریک موجود مستقلی هستیم ولی در هست‌بودن و هستی‌داشتن به غیر خود بستگی داریم.

انسان‏ها به حیوانات، حیوانات به گیاهان و گیاهان به جمادات ــ در هست‌شدن و هست‌بودن ــ وابسته هستند.

همچنین هر پدیده مرکبی، در هستی و هست‌بودن به اجزاء خود بستگی دارد؛ و به‌طور کلی هستی‌یافتن و هست‌بودن زمینی‏ها به آب، خاک، آتش، باد، شب، روز، گرما، سرما، خورشید، ماه، ستارگان و تأثیر آنها وابسته است؛ به طوری که با کم یا زیاد شدن پاره‏ای از اینها، فساد و تباهی برای پاره‏ای دست خواهد داد.

با توجه به پایه یا مقدمه دوم، به‌طور بدیهی می‏یابیم که پدیده‏های این جهان در هستی‏داشتن و هست‏بودن، درست مانند هستی‏یافتن و هست‏شدن، خود مستقل نبوده و وابسته به غیر خود می‏باشند.

این وابستگی تحت یک نظامی است که آن را «نظام عِلّی و معلولی» می‏نامند و در آینده درباره آن بحث خواهیم کرد.

پس هستی‏های وابسته، مستقل نیستند و به هستی‏دهنده‏ای

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 43 *»

بستگی دارند که به آنها هستی داده و آنها را تحت نظام معینی، باقی و برپا داشته و نگهداری می‏کند، و اسباب و شرایط هست‏بودن و هستی‏داشتن آنها را فراهم می‏سازد.

او اجزاء هر مرکبی را با هم ترکیب کرده تا آن مرکب موجود و برپا باشد.

نکته دیگر اینکه چون کارهای این پدیده‏ها هم به خود اینها بستگی دارند، و نظر به اینکه خود این پدیده‏ها در هستی وابسته به غیر خود هستند، کارهای آنها هم یقیناً و قطعاً در هستی‏یافتن و هست‏بودن مستقل نیستند و هرچند از خود این پدیده‏ها سرمی‏زنند ولی نزد هر خردمندی این مطلب مسلّم و بدیهی است که: وابسته به وابسته به غیر، وابسته به غیر است.

خدا در قرآن فرموده: و اللّه خلقکم و ماتعملون([23])

و خدا است که شما را آفریده و ــ به وسیله شما نیز ــ آنچه را انجام می‏دهید آفریده و می‏آفریند.

بنابراین پدیده‏های این جهان در هستی‏یافتن و در هست‏بودن خود و در کارهای خود، به دیگری بستگی دارند؛ زیرا از خود هستی نداشته و نمی‏توانند هستی‏بخش خود و هستی‏بخشِ کارهای خود باشند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 44 *»

پس جهان و جهانیان از نظر هستی خود و هست‏بودن و از نظر کارهای خود که همه هستی وابسته دارند و مستقل نمی‏باشند، آثار و نشانه‏های آفریننده و پرورنده‏ای هستند که از او هستی خود را دریافته و به تدبیر و تصرف او باقی و برقرار بوده و به کارهای خود ادامه می‏دهند.

3ــ همه پدیده‏های این جهان، مناسب شرایط خود دگرگونی دارند و حالات آنها تحت نظام معینی دگرگون می‏شود.

بنا بر پایه یا مقدمه سوم: این دگرگون‏شدن پدیده‏های این جهان، نشان آن است که در وجود خود و نسبت به وضع موجود خود استقلال ندارند و وابسته به دیگری بوده و در تحت تدبیر و تصرف دیگری به سر می‏برند.

پس همه هستی خود را، از آن دیگری دریافت کرده‌اند؛ و او است که این دگرگونی‏ها را از روی حکمت و نظامی که خود قرار داده، در آنها فراهم می‏سازد.

این دگرگونی‏ها روشن می‏کند که این جهان و پدیده‏های آن، همه حادث و به آفریننده و پرورنده‏ای وابسته هستند که به آنها هستی بخشیده و آنها را نگهداری و نگهبانی می‏نماید.

یادآوری: علاوه بر آغاز بحث، اکنون هم یادآور می‏شویم که با اندیشیدن در این نشانه‏ها، ما به وجود آفریننده و پرورنده این جهان و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 45 *»

جهانیان یقین می‏کنیم که آنها را آفریده و اکنون هم آنها را می‏پروراند و نگهداری می‏کند؛ ولی از اینها نسبت به او شناختی به دست نخواهیم آورد.

ما مطمئن هستیم که اگر شما تا به اینجا در این مباحث همگام با ما پیش آمده‏اید، خود تجربه کرده‏اید که با اندیشیدن در این نشانه‏ها، نسبت به آفریننده و پرورنده این جهان و جهانیان شناختی به دست نیاورده‏اید؛ هرچند برای شما به وجود او و برخی از صفات او، یقین عادی فراهم شده باشد.

پس به خوبی روشن است که ما از این نشانه‏ها و از اندیشیدن در آنها خدا را نمی‏شناسیم؛ و در این جریان، ما مانند کسی هستیم که دودی را می‏بیند امّا آتشی را نمی‏بیند و نمی‏شناسد، ولی به واسطه دود به وجود آتش یقین پیدا می‏کند؛ زیرا دود نشانه وجود آتش است و نشانه شناخت آتش نیست. یا مانند کسی هستیم که سخنانی را می‏شنود و یقین می‏کند سخنگویی وجود دارد که سخن می‏گوید ولی او را نمی‏بیند و از این نشانه او را نمی‏شناسد و از خصوصیات او آگاهی نمی‏یابد.

نتیجه اینکه: ما این پدیده‏ها را که دیدیم ــ و خود ما هم یکی از آنها هستیم ــ یقین کردیم که پدیدآورنده‏ای دارند که آنها را آفریده و پدید آورده است؛ و نیز پس از هستی‏یافتن، در هست‏بودن و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 46 *»

هستی‏داشتن هم وابستگی آنها را مشاهده نمودیم و یقین کردیم آن آفریننده‏ای که اینها را هستی داده، نیازهای آنها را در هست‏بودن، برطرف می‏سازد و آنها را باقی و پایدار نگه می‏دارد.

در صورت هستی‏داشتن و هست‏بودنِ آنها هم، برای آنها به حسب حال هر نوعی دگرگونی‏هایی دیدیم و دانستیم که در وجود مستقل نیستند و به دیگری بستگی دارند؛ و خواه و ناخواه آن دیگری همان آفریننده و پرورنده آنها می‏باشد.

در این مراحل سه‏گانه، نظر به اینکه نسبت به آفریننده و پرورنده این جهان و جهانیان شناختی به دست نیاوردیم، و فقط به وجود او و تا اندازه‏ای به برخی از صفات او یقین پیدا کردیم،([24]) این جهان و جهانیان را نشانه‏های اثبات وجود او و اثبات برخی از صفات او نامیده‏ایم؛ و اینها را نشانه‏های شناخت او و شناخت صفات او نمی‏دانیم.

در اینجا لازم است این نکته را هم یادآور شویم که ما نه‌تنها از این نشانه‏ها و اندیشیدن در آنها، آفریننده آنها و صفات او را نمی‏شناسیم؛ که حتی کیفیت آفرینش او را هم از این نشانه‏ها و اندیشیدن در آنها نمی‏توانیم بفهمیم و آن را درک نماییم.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 47 *»

ما گرچه برای نزدیک شدن ذهن‌ها، به سخن و سخنگو مثل زدیم و خواستیم تا اندازه‏ای مطلب را روشن کنیم، ولی مقصود ما این نبود که کیفیت آفرینش خدا را با کیفیت سخن‏گفتنِ سخنگو یکی بدانیم.

مقصود ما در آن مثلی که زدیم این بود که وابستگی هستی‏یافتن و هست‏بودن سخن را به سخن‏گفتنِ سخنگو در نظر بگیریم، و از این راه بستگی جهان و جهانیان را در هستی‏یافتن و هست‏بودن، به «ایجاد» یا «احداث» یا «خلقت» آفریننده آنها، روشن سازیم.

پس منظور ما مقایسه و یا تشبیه آفرینش خدا به سخن‏گفتن سخنگو نیست؛ و یادآور می‏شویم که آفرینش خدا را هیچ‏گونه کیفیتی نمی‏باشد و با کیفیت‏های این جهان و جهانیان مقایسه نمی‏شود.

این یقین پیدا کردن به وجود خدا و یا برخی از صفات او را «خدادانی» می‏گوییم نه «خداشناسی»؛ و تکرار می‏کنیم که اگر خداشناسی هم گفته شود، از جهت مسامحه است و در حقیقت شناخت نمی‏باشد.

به منظور نشان‏دادن نمونه‏ای از تعقل تخصّصی سطحی، این بخش را با نقل یک آیه و یک حدیث پایان می‏دهیم:

ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما انزل اللّه من السماء من ماء

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 48 *»

فاحیا به الارض بعد موتها و بثّ فیها من کلّ دابة و تصریف الریاح و السحاب المسخّر بین السماء و الارض لآیات لقوم یعقلون.

همانا در آفریدن آسمان‏ها و زمین و در رفت‏وآمد شب و روز از پی یکدیگر و در کشتی‏ها که در دریا جریان می‏یابند به آنچه مردم را سود می‏دهد، و در فرو فرستادن خدا از آسمان باران‏ها را که پس از آن به واسطه آنها زمین را پس از مرگ زنده می‏کند و در زمین از هر نوع جنبندگان پراکنده فرموده است و در وزانیدن بادها و در ابری که آن را میان آسمان و زمین در فرمان گرفته است، نشانه‏هایی است از برای گروهی که تعقل می‏کنند ــ یعنی با توجه به مقدمات و اصول بدیهی عقلانی به اندیشیدن می‏پردازند و به نتایج توحیدی دست می‏یابند.ـ

هشام بن حکم گفتگوهای شخص زندیقی([25]) را با امام صادق7 نقل می‏کند. از جمله آنها این است که می‏پرسد: ما الدلیل علی صانع العالم؟!

فقال ابوعبداللّه7: وجود الافاعیل التی دلّت علی ان صانعها صنعها. ألاتری انک اذا نظرت الی بناءٍ مشیّد مبنی علمت ان له بانیاً و ان کنت لم‏تر البانی و لم‏تشاهده؟

چه‏چیز دلیل است بر اینکه عالم صانع دارد؟!

امام7 فرمودند: کارهای انجام‏یافته ــ از قبیل ساختمان،

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 49 *»

نوشته، وسایل و ابزار، درب، میز و صندلی ــ بر اینکه سازنده‏ای آنها را ساخته، دلالت دارند ــ نشانه‏های وجود سازنده‏های خود می‏باشند.ـ آیا نمی‏بینی که هرگاه ساختمان بلند و استواری را ببینی، خواهی دانست که سازنده‏ای آن را ساخته؛ اگرچه تو آن شخص سازنده را نمی‏بینی و او را مشاهده نمی‏نمایی؟

این آیه و این حدیث نمونه‏ای از راهنمایی‏ها و آموزش‏های دینی است که به افراد مبتدی، راه تعقل تخصصی سطحی را نشان داده و از کلّیات و اصول بدیهی عقلانی که در وجود آنها قرار داده شده، استفاده گردیده و آنها را با تفکر و تدبر در نشانه‏های خدایی آشنا می‏سازد.

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 50 *»

تعقّل تخصّصی علمی

این نوع از تعقّل به کسانی اختصاص دارد که اضافه بر کلیات و اصول بدیهی عقلانی، در زمینه همان کلیات و اصول پژوهش نموده و شاخه‏های دیگری از آنها به دست آورده که دیگران به آن شاخه‏ها دست نیافته‏اند؛ این‏گونه تعقل‏ها را «تعقل علمی» می‏گویند.

در این بخش به توضیح سه نشانه می‏پردازیم:

نشانه یکم:

آفرینش نشانه آفریننده است.

توجه: در این بحث به نکته‏ای باید توجه داشته باشید تا به اشتباهی که دیگران گرفتار شده‏اند دچار نشوید:

در بحث آفرینش ناچاریم تعبیراتی داشته باشیم از قبیل: جهان و جهانیان آفریده شده‏اند، آفریننده‏ای این آفریده‏شده‏ها را آفریده است و یا می‏آفریند.

از این تعبیرها مانند تعبیرهای عادی ما در کارهایمان، «زمان» ــ گذشته، حال، آینده ــ فهمیده می‏شود مانند: رفت، آمد، می‏آید، می‏رود؛ و نوع اندیشمندان آن تعبیرها را به این تعبیرهای عادی ما مقایسه نموده دچار مشکلاتی شده‏اند.

در صورتی که در نوع تعبیرهای این بحث باید زمان را به طور

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 51 *»

کلّی در نظر نگرفت و کار آفرینش را مجرّد از زمان ــ گذشته، حال و آینده ــ ملاحظه نمود. پس مثلاً در این تعبیر: آفریننده‏ای . . . . . آفریده است، و یا می‏آفریند، مفهومی را که در نظر می‏گیرید از «زمان گذشته» و یا از «زمان آینده» تجرید کنید و همان معنای کار ــ آفرینش ــ را بدون زمان تصور نمایید.

نتیجه‏ای که از این توجه به دست می‏آید، در بحث‏های آینده روشن خواهد شد.

در آغاز بحث، آن مثالی را که در بخش گذشته در نظر گرفتیم، در این بخش هم یادآور می‏شویم: شخصی را که سخن می‏گوید، در نظر می‏گیریم؛ ما در حال سخن‏گفتن او، به سه حقیقت جداگانه و در عین حال مرتبط با یکدیگر توجه داریم: 1ـ سخنگو، 2ـ سخن‏گفتن، 3ــ‌ ‌سخن‏ها؛ سخنگو را اصل و آفریننده سخن‏ها، و سخن‏گفتن را کار او، و سخن‏ها را فراهم‏شده از سخن‏گفتن او می‏دانیم.

دقت کنید: سخنگو را موجودی مستقل می‏شناسیم، ولی سخن‏گفتن او را کار او و وابسته به او می‏یابیم به طوری که هستی و پایداری آن را به هستی‏بخشیدن سخنگو وابسته می‏دانیم؛ و سخن‏ها را به واسطه گفتن او، وابسته به او می‏شناسیم.

بنابراین سخن‏گفتن و سخن‏ها هر دو در هستی و پایداری به سخنگو وابسته‏اند؛ تا او سخن می‏گوید، هم سخن‏گفتن هستی دارد و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 52 *»

هم سخنان او؛ پس هستی این‌دو نسبت به هستی سخنگو، هستی وابسته است و برای این‏دو استقلالی نیست.

پس از توجه به این مثال و دقت در آن، فرض می‏کنیم ما فقط سخنان سخنگویی را می‏شنویم و خود سخنگو را نمی‏بینیم و سخن‏گفتن او را هم مشاهده نمی‏کنیم.

در این فرض آیا جز این است که ما یقین داریم که سخنگویی وجود دارد و نیز یقین داریم که سخن می‏گوید و در نتیجه ما سخن‏های او را می‏شنویم؟! پاسخ بدیهی است که مثبت است.

اکنون که این مطلب روشن شد، در این بحث هم جهان و جهانیان در حکم سخن‏ها، و آفریدن آنها در حکم سخن‏گفتن، و آفریننده آنها در حکم سخنگو می‏باشد.

البته به آنچه یادآور شدیم توجه دارید که در این مَثَل مقصود نزدیک‏شدن مطلب به ذهن‏ها است و هیچ‏گونه تشبیه و مقایسه‏ای منظور ما نیست.

مطابق تعبیرهایی که در دین رسیده، آفریننده را «خالق، صانع» و آفرینش یعنی کار او را «خلقت، صُنع» و آفریده‏شده ــ جهان و جهانیان چه در مجموع و چه تک‏تک ــ را «مخلوق، مصنوع» می‏گویند.

با توجه به مثالی که زدیم و آنچه یادآور شدیم، روشن می‏شود که آفرینش خدا آن‏چنان که برخی گمان کرده‏اند نیست؛ آنان گمان

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 53 *»

کرده‏اند آفرینش در یک نقطه از زمان آغاز گردید و خدا پیش از آن آفریننده ــ خالق ــ نبود، پس از مدتی که تنها به سر برده، دست به کار آفرینش شده است، بعد از پایان کار آفرینش هم دست از کار کشیده و بیکار به سر می‏برد. این گمان کاملاً بیجا و اشتباه است.

بلکه آفرینش خدا ــ بدون تشبیه ــ در حکم سخن‏گفتنِ سخنگو و پیدایش‌یافتن سخن‏ها است. خدا آفریننده ــ خالق ــ است؛ یعنی پیوسته دست در کار آفرینش است و هرچه را هستی بخشیده، همواره به آنها هستی و لوازم آن را می‏بخشد و بیکار نیست، فیض‏بخشی خدا تعطیل نمی‏گردد؛ در دعا او را به یا دائم الفضل علی البریّة([26]) ستوده‏اند.

بنابراین آفریده‏شده ــ مخلوق، مصنوع ــ یعنی حقیقتی که هستی آن و تمام لوازم آن هستی، به آفریدن ــ ایجادِ ــ آفریننده‏اش بستگی دارد؛ خواه برای هستی آن آغازی باشد مانند حادث زمانی یا حادث دهری، و خواه نباشد مانند حادث ذاتی و قدیم زمانی.([27])

پس این وابسته‏بودن و استقلال‏نداشتن آفریده‏شده ــ مخلوق، مصنوع ــ پس از هستی‏یافتن هم برقرار است؛ چنان‏که در مثال، سخن‏ها به سخن‏گفتنِ سخنگو وابسته بودند و هیچ‏گونه استقلالی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 54 *»

در هستی و هست‏بودن نداشتند.

این است معنای «حدوث» (پیدایش) و «حادث» (پدیده) که در تعبیرهای دانشمندان دینی در مباحث اعتقادی دیده می‏شود.

مطلب دیگری که از مثال گذشته روشن شد، این است که ما با دیدن آفریده‏شده‏ها (مخلوقات، مصنوعات) به وجود آفریننده آنها (خالق، صانع) و به آفریدن او (خلقت، صنعت) یقین پیدا می‏کنیم؛ گرچه آفریننده آنها را نمی‏بینیم و آفریدن او را هم مشاهده نمی‏نماییم.

چنان‏که سخن‏ها را که شنیدیم به وجود سخنگو و به سخن‏گفتن او یقین کردیم؛ در صورتی که خود او را و کار او را که سخن‏گفتن باشد ندیده و مشاهده ننمودیم.

جالب این است که در متن‏های دینی، «مخلوقات» را «کلمات» هم نامیده‏اند؛ و خدا هم از آفریدن که کار او است، چنین تعبیر آورده: انما قولنا لشی‏ء اذا اردناه ان‏نقول له کن فیکون([28])

همانا سخن ما درباره هر چیزی که بخواهیم آن را ــ ایجاد نماییم، این است که ــ به آن می‏گوییم بشو، پس آن هم می‏شود.

بدیهی است که خدا به چیزی که نیست، نمی‏گوید بشو؛ بلکه گفته او «بشو»، همان «ایجاد» او است و «شدنِ» موجود هم همان وجودیافتن او است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 55 *»

این تعبیرها، مثالی را که برای آفرینش زدیم، تأیید می‏کند.

از آنچه گذشت، نتیجه می‏گیریم که سه حقیقت، واقعیت دارد؛ و آنها از سنخ یکدیگر نبوده و در عرض همدیگر نیستند. آن سه حقیقت در هستی (وجود) با یکدیگر مشترک نمی‏باشند؛ آنها عبارتند از:

اول: خدای متعال که آفریننده (خالق) و سازنده (صانع) است.

دوم: کار او که آفریدن یا آفرینش (خلقت)، یا ساختن (صنعت) است.

سوم: آفریده‏شده‏ها (مخلوقات) یا ساخته‏شده‏ها (مصنوعات) او می‏باشند.

نیازمندی آفریده‏شده‏ها در هست‏شدن و هست‏بودن به آفریننده آنها، آن‏چنان بدیهی است که به استدلال‏های گیج‏کننده نیازی ندارد؛ و از این جهت است که خدا در قرآن فرموده: أ فی اللّه شکّ فاطر السموات و الارض…؟!([29])

آیا ــ در اینکه ــ خدایی هست، شکّ و تردیدی است، در صورتی که آفریننده آسمان‏ها و زمین‏ها است؟!

نکته‏ای را در اینجا به طور اجمال باید در نظر داشته باشیم و در آینده درباره آن به طور تفصیل بحث خواهیم کرد:

حقیقت و هویّت و هستی آفریننده ــ خالق، ــ با حقیقت و هویّت و هستی کار او ــ آفریدن، خلقت، صُنع ــ و با حقیقت و هویّت و هستی آفریده‏ها ــ مخلوقات ــ او، هیچ سنخیّتی ندارد.

او با آنها در حقیقت و هویّت و هستی ــ وجود، ــ مشابه و مشارک نیست؛ کار او هم با آفریده‏های او در حقیقت و هویّت

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 56 *»

و هستی، هم‌سنخ و مشابه و مشارک نمی‏باشد.

این سه، حقیقت‏ها و هویّت‏های جداگانه‏ای هستند که هیچ سنخیّتی با یکدیگر ندارند و در هستی خود نیز با هم شباهت و شرکت ندارند.

هریک از این سه حقیقت، دارای هستی مناسب با هویّت خود بوده و احکامی مخصوص ــ به‌حسب آن هستی ــ دارد.

با توجه به احکام این هستی‏های سه‏گانه، در حکمت هستی را به سه قسم تقسیم نموده‏اند که عبارتند از: 1ــ وجود حق، 2ــ وجود مطلق، 3ــ وجود مقیّد.

در حکمت از احکام همین وجودها بحث می‏شود، و موضوع حکمت ــ فلسفه ــ را بررسی این وجودها و احکام آنها تشکیل می‏دهد.

همان‌طوری که اشاره کردیم، این حقیقت‏های سه‏گانه ــ آفریننده، آفریدن، آفریده‏شده ــ در عین حالی که از یکدیگر جدا هستند، با هم ارتباط دارند و از هم جدا و بیگانه نمی‏باشند؛ ولی نحوه ارتباط آنها با یکدیگر، برای ما قابل درک نیست. ما در عین حالی که آنها را با هم مرتبط می‏دانیم و میان آنها ارتباط اثبات

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 57 *»

می‏کنیم، کیفیّتی برای آن در نظر نمی‏گیریم و آن را از کیفیت‏هایی که درک می‏کنیم، «تنزیه» می‏نماییم.

در قرآن به طور متعدد و به مناسبت‏های مختلف و به تعبیرهای گوناگون، این تنزیه یادآوری شده است؛ مانند: لیس کمثله شی‏ء([30]) و لایسئل عما یفعل([31]) و سبحان اللّه عمایصفون.([32])

این سه حقیقت همیشه وجود داشته و دارند و خواهند داشت؛ یعنی آفریننده همیشه آفریننده بوده و هست و خواهد بود؛ و آفریدن که کار او است همیشگی است، به این معنی که خدا بیکار نبوده و نیست و نخواهد بود؛ در قرآن فرموده: کلّ یوم هو فی شأن([33]) خدا همیشه و همواره، در کاری است.

آفریده‏شده‏ها هم، آفریده شده‏اند و می‏شوند و خواهند شد؛ البته به این‏طور که زمانی‏ها در زمان و دهری‏ها در دهر و سرمدی‏ها در سرمد.([34]) به این معنی که آفریده‏شده به‌حسب خودش و در مکان و وقت خودش، همیشه و همواره در حال آفریده‏شدن است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 58 *»

هستی ــ وجودِ ــ آفریننده را، «هستی قائم‏بالذات» می‏گویند؛ یعنی هستی او از خود او، و عین خود او است؛ و به دیگری، وابسته نیست. هستی خود را نه‌تنها از دیگری دریافت نکرده که به هرچه که غیر او است، او هستی بخشیده و می‏بخشد.

هستی ــ وجودِ ــ آفریدن که کار او است، «هستی وابسته» است؛ و نظر به اینکه «کار» است و عین حرکت است و «حرکت ایجادیه» نامیده می‏شود، از این‌جهت برای آن ثبات و سکونی نیست و آفریننده، این حقیقت را به خود آن هستی می‏دهد؛ و میان او و این حقیقت، در هستی‏یافتن واسطه‏ای وجود ندارد.

هستی ــ وجودِ ــ آفریده‏شده‏ها، هستی وابسته‏ای است که به واسطه نیازمند است و به وسیله و واسطه آفریدن به آفریننده بستگی دارد. برای این‏گونه هستی، ثبات و سکون می‏توان تصور نمود و منظور از ثبات و سکون، بی‏نیازی نیست؛ بلکه نسبت به کار که عین حرکت است، هستی ثابت و ساکن می‏باشد. تفاوت این دو، مانند تفاوت «گفت» و «گفتن» است.([35])

در این تعبیرها دقت کنید و نکته‏ای را که در آغاز بحث یادآور شدیم به خاطر بیاورید که در مسأله «آفرینش»، زمان ــ گذشته، حال، آینده ــ در نظر گرفته نمی‏شود؛ و همه تعبیرها را، از خصوصیت زمان

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 59 *»

باید تجرید نمود.

بنابراین آفریده‏شده یعنی حقیقتی که به طور دائم هستی می‏یابد و برای هستی‏یافتن واسطه‏ای لازم دارد که آفریدن است؛ و این دو ــ آفریده‏شده و آفریدن ــ حقیقت‏هایی هستند که هستی آنها عین وابستگی به آفریننده آنها می‏باشد.

پس آفریده‏شده نشانه آفریننده است؛ و با دیدن آفریده‏شده، به وجود آفریننده یقین فراهم می‏گردد؛ از این جهت خدا در قرآن فرموده است: خلق السموات بغیر عمد ترونها و القی فی الارض رواسی ان‏تمید بکم و بثّ فیها من کلّ دابّة و انزلنا من السماء ماءً فأنبتنا فیها من کلّ زوج کریم، هذا خلق اللّه فأرونی ماذا خلق الذین من دونه بل الظالمون فی ضلال مبین.([36])

خدا آسمان‏ها را بدون ستونی که آن را ببینید آفرید و در زمین کوه‏های بلندی را افکند تا مبادا شما را بجنباند؛ و در زمین همه‏گونه جانوران را پراکنده کرد؛ و ما از آسمان، آب ــ باران ــ فروفرستادیم و در زمین از هر جفت گیاه ــ هم‌بو، هم‌رنگ، هم‌مزه ــ رویانیدیم. اینها است آفریده‏های خدای یگانه؛ پس به من نشان دهید آنانی که غیر خدایند ــ و شما ای مشرکان گمان می‏کنید آنها خدایانند، ــ چه آفریده‏اند؟! ــ در صورتی که می‏بینید آنها خودشان آفریده‏شده‏های خدا

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 60 *»

می‏باشند ــ بلکه ستمکاران (آنانی که شرک می‏ورزند) در گمراهی آشکاری هستند.

پس وجود آفریده‏شده، نشانه وجود آفریننده آن است؛ یعنی آفریننده‏ای هست که آفریده‏شده او هم، هستی دارد و موجود است.

با توجه به مثالی که زدیم (سخنگو، سخن‏گفتن، سخن‏ها) و توضیحاتی که داده شد، معنای آفرینش ــ خلقت ــ معنایی است که هم عقل درستی آن را درک می‏کند و هم نقل ــ قرآن، روایات ــ آن را تبیین و تثبیت می‏نماید.

مسأله آفرینش آن‌طوری که در مکتب‏های بشری تبیین و تفسیر شده، با اشکال‏های بسیاری روبرو گردیده که پاسخ قانع‏کننده‏ای به آنها داده نشده است و از طرفی با منطق قرآن و روایات هم سازش ندارد.

در اینجا به طور فشرده آن نظریّه‏ها را نقل می‏کنیم و به نقد آنها نمی‏پردازیم و در بحث‏های آینده آنها را با تفصیل بیشتری یادآور می‏شویم.

1ــ نظریه دانشمندان کلامی: دانشمندان علم کلام، آفرینش خدا را مانند کار بنّا می‏دانند و می‏گویند همان‏طوری که بنّا ساختمانی را می‏سازد و ساختمان پس از ساخته‏شدن، به بنّا نیازمند نیست، همچنین خداوند بود و جهانی نبود، آن‏وقت خدا جهان را از کَتْمِ عَدَم به وجود آورد و جهان موجود شد؛ «حدوثِ» عالم و «آفرینش» به همین معنی است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 61 *»

آنان معتقدند که لازمه اعتقاد به خدا این است که برای جهان آغاز و شروعی باشد، و در نتیجه خالق‏بودن خدا و آفریننده‏بودن او محدود است.

2ــ نظریه حکماء: حکماء برخلاف نظریه دانشمندان کلامی، حدوث جهان و آفرینش را به زمان محدود نمی‏سازند و همچنان‌که ذات خدا را نامحدود می‏دانند، برای آفرینش هم محدودیتی قائل نیستند. آنان «حادث» یا «مخلوق» یا «معلول» بودن را، به این معنی نمی‏دانند که در یک زمانی نبوده و بعد هست شود و وجود پیدا کند؛ بلکه آن را عبارت می‏دانند از چیزی که در ذات خود، ممکن و وابسته به غیر باشد؛ حال چه آغاز زمانی داشته یا نداشته باشد.

حکماء حدوث به این معنی را «حدوث ذاتی» می‏نامند و می‏گویند حدوث ذاتی جهان و موجودات برای مخلوق‏بودن آنها کافی است. آنها همان‏طوری که خدا را از نظر «ذات»، «واجب‏الوجود» می‏دانند، می‏گویند او از جمیع جهاتش حتی «فعل» ــ آفریدن ــ هم واجب می‏باشد، و جنبه امکانی ندارد.

حکماء رابطه بین خدا و مخلوقات را، رابطه «عِلّی و معلولی» می‏دانند و او را علّةالعلل و یا علّت نخستین جهان و جهانیان معرفی می‏نمایند و معتقدند که سلسله علل و معلول‏های خلقی به ذات او منتهی می‏شوند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 62 *»

بنا بر عقیده آنان، همه‏چیز خداوند در ذاتِ خود ضروری است حتی افاضه فیض و خالقیت ــ آفریننده‏بودنِ ــ او؛ و بالاخره به «جبرِ عِلّی» اعتقاد دارند.

ما سعی کردیم درباره خدا و مخلوق، به «علّت» و «معلول» تعبیر نیاوریم؛ زیرا تعبیر علّت را شایسته خدا نمی‏دانیم و او را از علّت‌بودن برای جهان و جهانیان منزّه می‏دانیم؛ معتقدیم که او علّت‏آفرین است، همان‏طوری که معلول‏آفرین می‏باشد. گذشته از این، این‏گونه تعبیرات درباره خدا و آفریده‏های او با منطق قرآن و روایات اسلامی سازش ندارد. در بحث‏های آینده توضیح بیشتری خواهیم داد.

3ــ نظریه عرفاء: عرفاء، آفرینش را به‌طور «فَیَضان» ــ تراوش ــ جهان و جهانیان از «ذات» خدا می‏دانند و معتقدند که همه مخلوقات از ذات خدا سرچشمه گرفته‏اند؛ همانند سرچشمه‏گرفتن تعیّنات گوناگون از ذات و حقیقت چیزی، درست مثل امواج دریا که در واقع خود آب است و امواج مختلفی پیدا نموده، در یک‏جا به این شکل و در جای دیگر به شکل دیگری شده است؛ پس آن چیزی که واقعاً وجود دارد خود آب است ولی دارای تعیّنات مختلف. از نظر آنها «هستی» ــ وجود ــ یک حقیقت بیش نیست و آن هم خدا است و آنچه از معانی و مفاهیم و دریافت‏هایی که از اشیاء خارجی داریم،

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 63 *»

تعیّناتی است که ذهن ما از آن «هستیِ» مطلق، یگانه و یکتا، درک می‏کند. بنابراین آنچه که واقعاً وجود دارد، خودِ هستی است که با «وجوب» و «لایتناهی» بودن و «کمال مطلق» بودن، مساوی می‏باشد، و همان «خدا» است. این نظریه که به «وحدت وجود» شهرت دارد، در شرق و غرب طرفداران بسیاری پیدا کرده است. ما آن را «عرفان اِلحادی» می‏نامیم.

این مکتب در تمام شعبه‏های آن، از نظر قرآن و روایات و دلیل‏های عقلی، محکوم به اِلحاد و کفر و زندقه می‏باشد و برخلاف ادیان آسمانی است.

ما خدا را سرچشمه موجودات نمی‏دانیم و از این جهت از خدا به «مبدء» تعبیر نیاورده‏ایم؛ در صورتی که نوع مکاتب بشری از خدا به مبدء تعبیر آورده‏اند.

خدا مبدء ــ سرچشمه ــ آفرین است، و خود از مبدء و سرچشمه‌‌بودن برای موجودات، منزه می‏باشد.

ما معتقدیم این‏گونه تعبیرهایی که شایسته خدا نیست، از مکتب‏های انحرافی بیگانگان داخل معارف مسلمانان گردیده و در آغاز در میان مخالفان تشیّع نفوذ کرده و به تدریج در افکار دانشمندان شیعی‏مذهب هم راه یافته است.

برای نمونه یادآور می‏شویم: این نظریه عرفاء ــ یعنی وحدت

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 64 *»

وجود ــ در غرب به مذهب «همه‏خدایی»([37]) شهرت دارد و در توضیح آن می‏گویند: «خدا موجودی جدا از عالم نیست بلکه یا کلّ نظام طبیعی است یا جنبه‏ای از کلّ نظام طبیعی؛ یا جهان به طور کلّی خدا است؛ یا قوه و قدرتی که در تمامی جهان انتشار و نفوذ دارد خدا است؛ خدا همه‏جا هست؛ و همه‏چیز یا در همه‏چیز است.»

در میان عرفای غربی شاید مشهورترین عرضه‏داشتِ مذهبِ «همه‏خدایی»، نظام مابعدالطبیعة «باروخ اسپینوزا»([38]) است. وی درصدد اثبات این مطلب بود که خدا و طبیعت یک جوهر یگانه است؛ و هر چیزی که در عالم وجود دارد یا اتفاق می‏افتد، جنبه‏ای یا وجهی و شأنی یا صفتی از خدا است و هر چیز را می‏توان به وسیله نشان‏دادن طریقه نشأت آن از خدا یا طبیعت بیان و تبیین کرد. هر حادثه جسمانی یا نفسانی، در نظام مابعدالطبیعة اسپینوزا به منزله حالت یا جلوه‏ای از یکی از دو صفت شناخته‏شده خدا یا طبیعت یعنی فکر و امتداد است. او عقیده داشت که فقط یک جوهر وجود دارد که آن خدا است و در همه‏جا هست، و هرچه هست در آن است؛ و فکر و امتداد که «دکارت رنه»([39]) هریک از آنها را به ترتیب

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 65 *»

خصوصیت نفس و ماده می‏پنداشت، دو صفت همان جوهر یگانه است. از نظر او عالم نفسانی و عالم جسمانی دو جنبه موجود واحدند که از دو لحاظ مختلف ملاحظه شوند؛ مانند یک خط منحنی که نسبت به نظرگاه از طرفی مقعر و از طرف دیگر محدب دیده می‏شود.([40])

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 66 *»

دلیل آفرینش ــ خلقت ــ در فلسفه غرب

نشانه آفرینش در میان فلاسفه غربی به «برهان جهان‏شناختی»([41]) یا «عِلّی» مشهور شده است؛ و آن را چنین تقریر کرده‏اند: «ما می‏بینیم که اشیاء حرکت و تغییر می‏کنند و دگرگون می‏شوند و غیره؛ برای اینکه این حوادث روی دهد، باید یک علّت خواه به معنای حادثه مقدم یا جهت و دلیلی برای وقوع آن حادثه، وجود داشته باشد. چون ما در سلسله علت و معلول اگر بخواهیم از معلول‏ها به علل آنها برویم، یا باید این سیر را تا بی‏نهایت ادامه بدهیم یا اینکه به یک علت نهایی برسیم که آن دیگر علت است و معلول نیست؛ این علت نهایی همان است که ما خدا می‏نامیم. برای رد و ابطال شقّ دیگر ــ یعنی تسلسل و تعاقب نامحدود علل، ــ اظهار شده است که اگر سلسله علل در جهت قهقرا تا بی‏نهایت کشیده شده بود، دیگر سلسله علل آغازی نمی‏داشت؛ و اگر واقعاً آغازی نمی‏داشت، توالی و تعاقبی هم نمی‏توانست موجود باشد؛ زیرا هر علت باید به دنبال علت پیشین خود بیاید و اگر هیچ عنصر اوّلی برای سلسله علل وجود نداشته باشد، در آن صورت دومی و سومی و غیره نمی‏توانست به وجود آید. پس برای حوادث

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 67 *»

باید یک علّت اُولیٰ([42]) وجود داشته باشد؛ و این علت اُولیٰ، خدا نامیده شده است. بدین‏سان از تجربه‏ای که درباره حوادث معلوله داریم، می‏توانیم وجود یک موجود متعالی([43]) یا یک علّت اُولی را اثبات کنیم.»

این برهان از زمان ارسطو و بعد توسط بسیاری از فلاسفه الهی ارائه شده است. گاهی این برهان برای اثبات اینکه باید یک علت نخستین در تاریخ جهان وجود داشته باشد ــ یعنی نخستین واقعه‏ای که از آن تمام وقایع دیگر به دنبال آن آمده‏اند، ــ به کار رفته است. برخی دیگر از آن برهان برای اثبات این نظر استفاده کرده‏اند که باید یک تبیین نهایی برای حوادث جهان وجود داشته باشد؛ خواه جهان آغازی داشته یا ازلی بوده است. مقصود آنان این بوده است که رویدادهای عالم را باید به وسیله امری تبیین کرد، و باز آن امر را به وسیله امری دیگر، و همین‏طور. حال اگر سرانجام امری نباشد که خود دیگر احتیاج به تبیین نداشته باشد، هیچ تبیینی امکان نخواهد داشت و هیچ امری را نمی‏توان تبیین کرد؛ زیرا که تبیین هر امری تا بی‏نهایت، منوط به تبیین امر دیگری خواهد بود (بطلان تسلسل).

این برهان را فلاسفه دین و نیز ارباب کلیسای کاتولیک یک

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 68 *»

دلیل معتبر و قاطع برای اثبات یک موجود متعالی به نام خدا پذیرفته بودند؛ ولی از زمان «دیوید هیوم»([44]) و «ایمانوئل کانت»([45]) که آن را انتقاد کرده‏اند، نزد نوع متفکران به خصوص غیر کاتولیک، دلیلی سست شمرده می‏شود.

منظور از تبیین، همان جستجوی علت حقیقی و واقعی چیزی یا حادثه‏ای است؛ پس اگر گفته شد: چرا فلان چیز وجود دارد؟ جواب این پرسش، همان تبیین آن است. بنابراین تبیین هر چیزی یا هر حادثه‏ای، تعیین علّت (فاعلی یا غائی) آن می‏باشد.

بدیهی است که پرسش از علّت چیزی یا حادثه‏ای، متضمن این است که آن چیز و یا آن حادثه، در ذات خود نه وجودش ضروری است و نه عدمش؛ بلکه ممکن است موجود بشود و ممکن است موجود نشود. اما اگر موجود شد، عقل حکم می‏کند که برای این به‌وجودآمدن، باید موجِب و جهتی و یا علّتی باشد؛ بیان موجب و جهتِ عقلی و علّت آن را، تبیین آن می‏نامند. رابطه علّت و معلول که به آن علّیت می‏گویند، امری است ضروری؛ یعنی هرگاه علّت موجود شد معلول هم موجود است و بالعکس.

هیوم از جهات مختلف این برهان را مورد انتقاد قرار داد؛ و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 69 *»

کانت هم با اینکه به خدا معتقد بود و وجود او را از راه دیگری ثابت می‏کرد، با توجه به انتقادهای هیوم و آراء او در باب «شناسایی»، یک سلسله انتقاداتی درباره دلایل وجود خدا در کتاب خود به نام «نقّادی عقل محض»([46]) ایراد کرد. در خصوص برهان جهان‏شناختی، به نظر کانت آن برهان شامل فرض‏های نامعتبری است که چیزی را اثبات نمی‏کند.

بررسی انتقادهای این دو فیلسوف و پرداختن به پاسخ آنها، به یک مقاله مخصوص نیاز دارد که در این نوشته نمی‏گنجد؛ ناچار با اشاره به یک نکته از این بحث می‏گذریم.

اساس انتقادهای موجود درباره برهان جهان‏شناختی در اثبات وجود خدا، نحوه تقریر این برهان است؛ چه تقریر دانشمندان کلامی و چه تقریر فلاسفه شرقی و غربی.([47]) تقریر این برهان مطابق متون اصیل دینی به خصوص قرآن، نه‌تنها با اشکالی عقلی مواجه نمی‏شود که بهترین راه و روشن‏ترین دلایل و براهین برای اثبات وجود خدا است.

تقریری که ما به عنوان نشانه «آفرینش» از این برهان ارائه دادیم، نه مطابق تقریر دانشمندان کلامی است که بر مبنای «حدوث زمانی»

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 70 *»

می‏باشد؛ و نه مطابق تقریر فلاسفه غربی بر مبنای علّیت است که غالباً تصور آنها از علّیت، مستلزم تصور تقدّم و تأخّر زمانی است؛ مانند آنکه فرزندی معلول پدرش و پدرش معلول پدر خود است و همین‏طور تا علّتی که دیگر معلول نباشد و آن خدا است وگرنه تسلسل لازم می‏آید؛ و نه مطابق تقریر فلاسفه شرقی ــ اسلامی ــ بر مبنای علّیت فلسفی می‏باشد که در آن، زمان را دخالت نمی‏دهند و معلول را عین ایجاد و عین فعل می‏دانند.

نتیجه تقریر ما از برهان آفرینش این نبود که خدا علّت جهان و جهانیان و یا علّت نخستین سلسله علّت‏ها و معلول‏ها باشد؛ و نه هم اثبات اینکه رابطه بین خدا و جهان و جهانیان، رابطه علّیت و معلولیّت است.

بلکه نتیجه آن این بود که خدا آفریننده جهان و جهانیان است؛ گرچه رابطه جهانیان با یکدیگر رابطه علّیت و معلولّیت است.

بنا بر تقریر ما، خدا آفریدگار و پروردگار همه علّت‏ها و همه معلول‏ها بوده و هست و خواهد بود. او «صانع» مطلق، و «صُنع» او علّت، و «مصنوع» او معلول آن علّت است. پس همچنان‌که مصنوع مخلوق او است، صنع هم مخلوق او می‏باشد؛ بنابراین همچنان‌که معلول‏آفرین است، علّت‏آفرین هم هست؛ و او همچنان‌که علّتِ مصنوع نیست، علّت صنع هم نیست؛ و رابطه میان او و صنع او و یا

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 71 *»

مصنوع او، رابطه علّیت نمی‏باشد.

در میان متفکران اروپایی، متفکرانی بوده و هستند که تا اندازه‏ای به مقتضای فطرت خود و به برکت تعالیم پیامبران الهی، با برهان آفرینش آشنایی بیشتری داشته و دارند و نتایج درستی به دست آورده‏اند.

برای نمونه چند مقاله از آنان را از کتاب «اثبات وجود خدا»([48]) نقل می‏نماییم. پیش از نقل آن مقاله‏ها، یادآور می‏شویم که تعبیرهای آنان از خدا به علّت و یا مبدء و یا عقل کل و امثال اینها، از جهت انس آنها با تعابیر فلاسفه بوده است و شاید به مفاد فلسفی آن تعبیرها چندان توجهی نداشته‏اند؛ و همچنین مطالب دیگری از قبیل اثبات آغاز برای جهان که از طرز تفکر دانشمندان کلامی متأثر بوده‏اند. پس مقصود اصلی از نقل این مقاله‏ها، همان اثبات وجود خدا است از راه «آفرینش» که این دانشمندان آن را دیدگاه خود در این مقاله‏ها قرار داده‏اند و نوعاً برداشت‏های آنها با معنایی که ما در تقریر این دلیل در نظر داشتیم، تا اندازه‏ای هماهنگی دارد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 72 *»

 

آغاز جهان

نقشه و هدف یا تصادف؟

 

به قلم:

فرانک آلن

FRANK ALLEN

استاد فیزیک زیستی

 

دکتر از دانشگاه کورنل، استاد فیزیک زیستی دانشگاه مانیتوبا، کانادا 1944 ــ 1904، متخصص در رؤیت الوان مبحث فیزیولوژیکی نور، تهیه هوای مایع و تغییراتی که در انسان یا غده‏ها پیدا می‏شود، دارنده نشان طلایی از انجمن پادشاهی کانادا.

بسیاری کوشیده‏اند این مطلب را آشکار سازند که جهان مادی نیازمند آفریننده‏ای نیست؛ ولی آنچه در آن شک نیست این است که جهان وجود دارد. درباره اصل و منشأ آن، چهار راه‌حل را می‏توان پیش کشید: اول اینکه علی‏رغم آنچه هم‌اکنون گفتیم، جهان را خواب و خیالی بیش ندانیم؛ دوم اینکه خود به خود از عدم برخاسته است؛ سوم اینکه جهان آغازی نداشته و از ازل بوده است؛ چهارم اینکه جهان آفریده شده.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 73 *»

فرض اول مستلزم قبول این مطلب است که اصلاً مسأله‏ای برای حل‌کردن وجود ندارد جز مسأله متافیزیکی ضمیر و خودآگاهی آدمی؛ که آن خود نیز در این حالت وهمی و خواب و خیالی بیش نخواهد بود.

مسأله وهمی‏بودن جهان، اخیراً در علم فیزیک به دست «سر جیمز جینز»([49]) در کتاب «جهان اسرارآمیز»([50]) از نو زنده شده و او در آن کتاب مدعی است که: «جهان از لحاظ مفاهیم فیزیک جدید، قابل تصور به صورت مادی نیست؛ و دلیل آن به نظر من این است که جهان تنها به صورت مفهوم ذهنی درآمده.» بنابه‏این گفته، ممکن است کسی بگوید که: قطارهای راه‏آهن خیالی ظاهراً پر از مسافران وهمی، بر فراز پل‏های غیرمادی ساخته‌شده از مفاهیم ذهنی، از روی رودخانه‏های بی‏واقعیت عبور می‏کنند!

فرض دوم ــ یعنی اینکه جهان ماده و انرژی به خودی خود از عدم برخاسته ــ نیز مانند فرض اول به اندازه‏ای بی‏معنی و محال است که به هیچ‏وجه قابل ملاحظه و اعتنا نیست.

فرض سوم ــ یعنی اینکه جهان از ازل وجود داشته ــ با تصور آفرینش یک جزء مشترک دارد؛ و آن اینکه ماده بی‏جان و انرژی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 74 *»

آمیخته به آن با شخص خالق هردو همیشه وجود داشته است. در هیچ‏یک از این دو تصور، اشکالی که بیش از تصور دیگر باشد دیده نمی‏شود؛ ولی قانون ترمودینامیک (حرارت) ثابت کرده است که جهان پیوسته رو به وضعی روان است که در آن تمام اجسام به درجه حرارت پست مشابهی می‏رسند و دیگر انرژی قابل مصرف وجود نخواهد داشت؛ در آن حالت دیگر زندگی غیرممکن خواهد بود. اگر جهان آغازی نداشت و از ازل موجود بود، باید پیش از این، چنین حالت مرگ و رکود حادث شده باشد. خورشید سوزان و ستارگان و زمین آکنده از زندگی، گواه صادق است بر اینکه آغاز جهان در «زمان» اتفاق افتاده و لحظه خاصی از زمان آغاز پیدایش آن بوده، و بنابراین نمی‏تواند جز «آفریده» باشد. یک علت بزرگ نخستین، یا یک خالق ابدی بر همه‏چیز دانا و توانایی ناچار باید باشد که جهان را ساخته باشد.

راه‏های شایستگی زمین برای زندگی، به اندازه‏ای زیاد است که نمی‏توان پیدایش حیات را بر آن، نتیجه تصادف دانست؛ نخست اینکه زمین کره‏ای است که به آزادی در فضا به حال تعادل است (به گفته سِفْر ایوب از عهد قدیم: «او (خدا) زمین را به روی هیچ آویخته است، 26:7») و بر گرد محور خود حرکت دورانی روزانه دارد که از آن شب و روز پیدا می‏شود؛ و در عین حال حرکت انتقالی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 75 *»

سالانه به دور خورشید را نیز انجام می‏دهد. این حرکت‏ها سبب پیداشدن تعادل و ثابت‏ماندن محور زمین در فضا می‏شود؛ و چون تمایل محور قطبین نسبت به سطح حرکت انتقالی یعنی دائرة‏البروج (حدود 23درجه) با آن حرکات ضمیمه می‏شود، نتیجه آن است که فصول سال، نظمی پیدا می‏کند و سطح قابل سکونت زمین مضاعف می‏شود و بیش از آنکه بر کره ثابتی امکان وجود زندگی گیاهی باشد، بر این کره گردان حیات نباتی تنوع و توسعه پیدا می‏کند.

دوم اینکه جوّی که از گازهای نگاهبان زندگی بر سطح زمین تشکیل شده، آن اندازه ضخامت (در حدود 800 کیلومتر) و غلظت دارد که بتواند همچون زرهی زمین را از شرّ مجموعه مرگ‌بار بیست میلیون سنگ‏های آسمانی در روز که با سرعتی در حدود 50 کیلومتر در ثانیه به آن برخورد می‏کنند، در امان نگه دارد. جوّ زمین علاوه بر کارهای دیگری که دارد، درجه حرارت را بر سطح زمین در حدود شایسته برای زندگی نگاه می‏دارد و نیز ذخیره بسیار لازم آب و بخار آب را از اقیانوس‏ها به خشکی‏ها انتقال می‏دهد؛ که اگر چنین نبود همه قاره‏ها به صورت کویرهای خشک غیر قابل زیستی درمی‏آمد. به این ترتیب باید گفت که اقیانوس‏ها و جوّ زمین، عنوان چرخ لنگری برای زمین دارند. چهار خاصیت قابل توجه آب است که زندگی در اقیانوس‏ها و دریاها و رودخانه‏ها را در زمستان‏های دراز از خطر زوال

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 76 *»

حفظ می‏کند: 1ـ خاصیت جذب اکسیژن آن به مقدار زیاد در درجات پست حرارت؛ 2ـ اینکه بزرگ‏ترین وزن مخصوص آن در 4درجه بالای درجه حرارت یخ‏بستن است و به همین جهت آب عمق دریاچه‏ها و رودخانه‏ها به حال مایع می‏ماند؛ 3ـ کمتر بودن وزن مخصوص یخ از آب که به آن سبب یخ در سطح آب قرار می‏گیرد و فرو نمی‏رود؛ 4ـ این خاصیت که چون آب منجمد شود مقادیر زیاد حرارت از خود پس می‏دهد.

خشکی‏ها زمینه استواری برای موجوداتی هستند که بر آنها به سر می‏برند. خاک در خود مواد معدنی خاصی دارد که گیاه آنها را جذب می‏کند و به صورت خوراک‏های مورد نیاز جانوران درمی‏آورد. وجود فلزات در نزدیکی سطح زمین سبب شده است که هنرهای گوناگونی که تمدن از آنها ساخته می‏شود، امکان‏پذیر باشد. بدون شک اشعیای نبی در آنجا که از خدا سخن رانده و چنین گفته: «آن (زمین) را عبث نیافریده؛ آن را چنان آفریده که قابل سکونت باشد»، حق سخن را ادا کرده است. (اشعیای نبی 45:18)

از کوچکی زمین نسبت به فضا غالباً به صورت تحقیرآمیز یاد شده. اگر زمین به کوچکی ماه و قطر آن یک‌چهارم قطر کنونی آن بود، نیروی جاذبه (یک‌ششم جاذبه زمین) دیگر برای نگاه‏داشتن آب‏ها و هوا بر روی آن کفایت نمی‏کرد، و درجه حرارت به صورت کُشنده‏ای

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 77 *»

بالا می‏رفت. به عکس اگر قطر آن دو برابر قطر کنونی می‏بود، سطح زمین چهار برابر سطح فعلی و نیروی جاذبه دو برابر نیروی کنونی می‏شد و ارتفاع جوّ به شکل خطرناکی تقلیل پیدا می‏کرد، و فشار هوا از یک کیلوگرم بر سانتیمتر مربع به دو کیلوگرم بالا می‏رفت و همه این عوامل عکس‏العمل شدیدی بر روی زندگی می‏داشت؛ نواحی زمستانی بسیار زیادتر می‏شد و جاهای قابل سکونت به صورت قابل ملاحظه‏ای کاهش پیدا می‏کرد؛ نقاط اجتماع مردم از یکدیگر دور و وسایل ارتباطی بسیار دشوار یا تقریباً غیرممکن می‏شد.

اگر زمین ما به بزرگی خورشید بود و چگالی (وزن مخصوص) خود را حفظ می‏کرد، نیروی جاذبه 150 برابر می‏شد و ارتفاع جوّ به حدود 10 کیلومتر تنزل می‏کرد و بخارشدن آب غیرممکن می‏شد و فشار هوا تقریباً به 150 کیلوگرم بر سانتیمتر مربع می‏رسید. یک جانور یک کیلوگرمی، 150 کیلوگرم وزن پیدا می‏کرد و اندام آدمی به کوچکی اندام سنجاب می‏شد؛ زندگی عقلی برای چنان موجوداتی دیگر امکان‏پذیر نبود.

اگر فاصله زمین تا خورشید دو برابر مدار کنونی آن بود، حرارتی که از خورشید به آن می‏رسید، به ربع حرارت کنونی تنزل می‏کرد؛ و سرعت حرکت بر مدار آن نصف می‏شد، و طول مدت زمستان دو برابر می‏گردید و بنابراین همه موجودات زنده، یخ می‏بستند. اگر

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 78 *»

فاصله تا خورشید نصف می‏شد، گرما چهار برابر و سرعت مداری دو برابر و طول مدت فصول نصف (اگر تغییر فصلی امکان داشت) و زمین به اندازه‏ای سوزان می‏شد که حیات بر آن نمی‏توانست برقرار بماند.

زمین از لحاظ بزرگی و کوچکی و دوری و نزدیکی نسبت به خورشید و از حیث سرعتی که به روی مدار خود دارد، چنان به آیین است که می‏تواند مرکز حیات باشد و نوع بشر همان‏گونه که اکنون مشاهده می‏شود به زندگی جسمی و عقلی و روحی خود ادامه دهد.

اگر در آغاز زندگی نقشه‏ای در کار نبود، موجودات زنده ناچار بایستی بنا به تصادف پیدا شده باشند. اکنون تصادف، یا چنان‌که اصطلاح شده است احتمال، نظریه ریاضی تکامل‌یافته‏ای است که بر آن دسته از موضوعات معرفت تطبیق می‏شود که در آن طرف حدود یقین مطلق قرار دارند. این نظریه محکم‏ترین اصولی را در اختیار ما می‏گذارد که به وسیله آنها می‏توانیم حقیقت را از خطا تشخیص دهیم و حدود امکان حدوث هر شکل خاصی از حوادث را حساب کنیم.

پروتئین‏ها جزء اصلی همه یاخته‏های زنده را تشکیل می‏دهند و عبارتند از پنج عنصر کربن و ئیدروژن و نیتروژن و اکسیژن و گوگرد که شاید در مولکول سنگین‌وزن آنها 000/40 اتم وجود داشته باشد. چون 92 عنصر شیمیایی در طبیعت موجود است که همه بدون

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 79 *»

نظم، و اتفاقی توزیع شده‏اند، اندازه تصادف و احتمال کنار هم قرارگرفتن آن پنج عنصر برای ساختن مولکول‏های پروتئین و مقدار ماده‏ای که بایستی پیوسته در حال مخلوط‏شدن باشد و طول مدت زمانی که برای صورت گرفتن این ترکیب لازم می‏شود، همه قابل محاسبه است. یک ریاضی‌دان سوئیسی به نام «شارل اوژن گوی»([51]) این حساب را کرده و حد احتمال را 1 نسبت به 16 10 پیدا کرده؛ یعنی در هر 16 10 ترکیبی که ممکن است صورت گیرد و «این عدد به اندازه‏ای بزرگ است که با کلمات نمی‏توان آن را حساب نمود»، تنها یک‏بار احتمال آن هست که ترکیبی مانند ترکیب پروتئین از آن مخلوط بی‏ترتیب حاصل شود. مقداری از مواد که ممکن است در نتیجه زیر و رو شدن آنها در کنار یکدیگر یک مولکول پروتئین ساخته شود، مطابق حساب او میلیون‏ها بار بیش از همه ماده‏ای است که سراسر جهان را تشکیل می‏دهد. برای آنکه حادثه‏ای بر سطح زمین صورت‏پذیر شود، تقریباً بیلیون‏های تمام‏نشدنی از سال یعنی 243 10 سال وقت لازم است.

پروتئین‏ها از مواد زنجیری موسوم به اسیدهای آمینه ساخته شده‏اند. اینکه زنجیر ترکیبی اتم‏های این مواد چگونه به یکدیگر پیوسته، خود مطلب بسیار جالب توجهی است. اگر اتم‏ها به صورت غلطی به یکدیگر پیوسته شوند، به جای آنکه مایه حیات باشند زهر

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 80 *»

کشنده خواهند شد. پروفسور «ج. ب. لیتز» انگلیسی حساب کرده است که زنجیر یک پروتئین ساده ممکن است به 48 10 شکل مختلف تشکیل شود. غیرممکن است که با احتمالی به این ناچیزی، تنها تصادف سبب آن باشد که مولکولی از پروتئین ساخته شود؛ تازه پروتئین ماده شیمیایی بی‌جانی است و چون گوهر اسرارآمیز زندگی به آن درآمیزد زنده می‏شود. فقط عقل بی‏پایان یعنی ذات خداوند است که می‏توانسته است بداند چنین مولکولی قابل پذیرفتن حیات است و توانسته است آن را بسازد و به آن زندگی ببخشد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 81 *»

 

شهادت چند دانشمند

 

به قلم:

مرلین گرانت اسمیت

MERLIN GRANT SMITH

عالم نجوم و ریاضی

 

دارای درجه A.M. و دکتر در فلسفه از دانشگاه ایلینویز، سابقاً جزو کادر تعلیماتی دانشگاه نورث‌وسترن و استاد ریاضیات و نجوم در کالج گرینویل و رئیس کالج اسپرینگ‌آربر، از سال 1933 رئیس و استاد ریاضیات و فیزیک و نجوم در کالج روبرتس‌وسلین، دارای درجه دکترای افتخاری حقوق و علوم از کالج گرینویل و کالج سیتل‌پسیفیک، متخصص در معادلات تفاضلی و مسائل بعدی محدود.

 

آیا خدا وجود دارد؟ جواب این سؤال، تولید مسئولیت بزرگی برای فرد در برابر خالق و هم‏نوع خود می‏کند؛ لذا در جواب گفتن باید جانب احتیاط را رعایت کرد. اگر خدایی وجود دارد نمی‏توان او را به مفهوم ساده خالق یا صانع قبول کرد، بلکه سلطان واجب‏الاطاعه‏ای باید دانست که تمام نوع بشر محکوم به اطاعت از اوامر او نسبت به

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 82 *»

رعایت حال هم‏نوع و عبادت معبود می‏باشند.

یکی از مطالب قابل توجه در این اواخر، اقرار گروه کثیری از دانشمندان بزرگ به وجود خدا می‏باشد که اغلب در نوشته‏های خود به طور مستقیم و غیرمستقیم بدان اشاره کرده‏اند و اینک در ذیل مواردی چند ذکر می‏شود.

«سر جیمز جینز» گوید: «جهان ما بیشتر به یک اندیشه بزرگ شبیه است تا یک ماشین بزرگ. من به عنوان یک نظر نه به عنوان تعریف علمی می‏گویم که دنیای ما مخلوق یک هوش بزرگ است که مظهر اعلای فکر و هوش ماست… و به نظر می‏رسد که افکار علمی نیز در این‌جهت سیر می‏کند.»

«ایمانوئل کانت»([52]) می‏نویسد: «دو چیز همواره افکار مرا به خود مشغول داشته و روز به روز بر تحسین و تمکینم می‏افزاید: یکی آسمان‏های پرستاره در دنیای خارج ما، دیگری قانون اخلاق در دنیای درون ما.»

دکتر «آلکسیس کارل»([53]) برنده جایزه نوبل گوید: «جهان مادی علی‏رغم وسعت فوق‏العاده‏اش، برای بشر خیلی تنگ است؛ و محیط اجتماعی و اقتصادی‏اش نیز سزاوار او نیست. اندیشه وی به

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 83 *»

کمک محاسبات دقیق ریاضی به کنه الکترون‏ها و اوج افلاک پرستاره رسیده است. هرچند که او نسبت به مقیاس و میزان کوه‏ها و اقیانوس‏ها و رودخانه‏های روی زمین ساخته شده، ولی به جهان دیگری تعلق دارد، به جهانی که هرچند در درون او است لیکن از حیّز زمان و مکان بیرون است.»

«جرج رومانس»([54]) زیست‏شناس مشهور مشاهده کرد که در عالم حیوانات هر نوع نسبت به محیط زندگی خود، عکس‏العملی متناسب با زندگی خویش نشان می‏دهد؛ و از این مشاهده می‏توان چنین نتیجه گرفت که هر فرد انسانی نیز متناسب با محیط زندگی خود، دارای افکار و عقاید خاصی است و افراد متدین و صالح، محصول جوامع مذهبی و صالح‏اند.

«ویلیام جیمز»([55]) روان‏شناس و فیلسوف مشهور آمریکایی می‏گوید: «ما همواره با خدای خود معامله می‏کنیم و در این معامله است که مقدّرات اصلی ما تعیین می‏گردد.»

این مطلب مشهوری است که گویند: هرجا اثری دیده شود، باید پی مؤثر آن گشت. دانشمندان همیشه در جستجوی علل هستند و در ماوراء علل، پی علّت اولی می‏گردند. در بعضی موارد

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 84 *»

علل به آسانی پیدا می‏شوند؛ ولی در برخی بایستی رنج فراوان کشید و تفحصات علمی زیادی کرد تا علل ظاهری را برطرف نموده، علت اصلی را ظاهر ساخت. در علم طب، از طریق عکس‏برداری، از این امر استفاده‏های زیادی می‏شود و با تعیین علت اصلی مرض، معالجه آن آسان می‏گردد. مثلاً تب تیفوئید تقریباً به کلّی از بین رفته؛ امراض جهاز تنفسی معالجه گردیده و در ربع قرن اخیر از این راه جان اکثر بیماران را نجات داده‏اند. در قسمت زیست‏شناسی نیز در رفع آفات و امراض نباتی و حیوانی پیشرفت فراوانی به عمل آمده است و با کشف قوانین جدید و طرز استعمال آنها در علم شیمی، به ترقّیات شگرفی نایل شده‏اند. اکثر رؤیاهای انسانی با کشف انرژی‏های مکتوم اتم‏ها، جامه حقیقت خواهند پوشید. با اطلاعات اتمی تازه و اختراع وسایل فنی جدید، علم نجوم به مرحله‏ای رسیده که قیود دنیای مادی را گسسته، پی به عظمت عمل و عکس‏العمل‏های نامتناهی می‏برد.

موارد مزبور و هزاران مورد دیگر، همه از جستجوی علل در وراء یا ماوراء معلول‏ها به وسیله تحقیقات علمی حاصل شده است. علت و معلول، لازم و ملزوم هم و ذاتاً توأمند. ما و محیط ما و تمام عالم خلقت همه معلول هستیم و برای این جمع معلول یک علت نامرئی اولی وجود دارد که من آن را خدا می‏نامم.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 85 *»

در موازات قانون علت و معلول، ما قوانین دیگری را مشاهده می‏کنیم و می‏بینیم که تمام وظایف طبیعت از روی قوانینی ثابت اجرا می‏شوند و به تازگی هم قوانین جدیدی کشف شده؛ مثل قوانین اتمی و قوانینی که کهکشان‏ها و حرکت ستارگان تابع آنها هستند. البته کشف این قوانین نتیجه زحمات طاقت‏فرسای جمعی از دانشمندان بزرگ است ولی باید اذعان کرد که این قوانین تازگی ندارند و از بدو وجود عالم بوده‏اند؛ منتهی بشر تازه به وجود آنها پی می‏برد. آیا ما می‏توانیم قبول کنیم که این قوانین توسط ماده وضع شده‏اند؟ کثرت و انبوهی آنها، هماهنگی و نظام آنها، ذات و طبیعت آنها نشان می‏دهد که این امر غیرممکن است. پس این قوانین موجدی دارند که مافوق طبیعت مادی است و من آن مبدء و واضع قانون را خدا می‏نامم.

این موجد و مقنّن بزرگ، وجودی خیالی و زاییده تخیل و اوهام نیست؛ بلکه حقیقت مطلقی است که در طی اعصار و قرون، انبیاء و اولیاء، بشر را به سوی او خوانده و او را به مردم شناسانده‏اند؛ کتب آسمانی از جانب او برای هدایت توده گمراه بشر نازل شده؛ و نزول وحی به انبیا، مبیّن وجود و حقیقت اوست. اولین درسی که به بشر آموخته، این است که جهان و تمام موجودات (کائنات) آفریده ید قدرت اویند؛ و او آن اولی است که آن را آغازی نیست.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 86 *»

 

تفوق خداشناسی بر مادّی‏گری

 

به قلم:

اولین کارول کارکالیتس

OLIN CARROLL KARKALITS

مهندس شیمی

 

دارای درجه B.Sc. از انستیتوی رایس و M.Sc. و دکتر در فلسفه از دانشگاه میشیگان، محقق سابق مواد شیمیایی در شرکت نفت شل، سپس جزو کادر تعلیماتی مهندسی شیمی در دانشگاه میشیگان، فعلاً مدیر قسمت توسعه عمل در شرکت آمریکایی سینامید و عضو انستیتوی مهندسین شیمی آمریکا، متخصص در کاتالیز مهندسی شیمی.

 

بشر در طول تاریخ، همیشه با خود اندیشیده: از کجا آمده‏ام؟ برای چه آمده‏ام؟ به کجا خواهم رفت؟

صدها کتاب ماوراء الطبیعه در این سه سؤال بحث کرده‏اند. معمّای وجود، چیز تازه‏ای نیست و از بدو خلقت مورد نظر بوده و بشر در حل آن کوشیده است. در این مقاله ما ثابت خواهیم کرد که خداشناسی به طور کامل می‏تواند جواب سؤالات مزبور را بدهد و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 87 *»

هیچ فلسفه دیگری قادر نیست جواب مقنع‏تر از آن بدهد.

از لحاظ معتقدات ماوراء الطبیعه، دانشمندان عصر جدید به دو طبقه تقسیم می‏شوند: یک طبقه که مسلّماً عده‏شان بیشتر است، طبیعی هستند؛ و طبقه دیگر که عده‏شان کمتر است، خداشناس می‏باشند. البته این تعبیر خیلی ساده است؛ وقتی ما می‏گوییم طبیعیون، مقصود کسانی هستند که طبیعت را منتهی‏الیه حقیقت می‏دانند و معنی طبیعت برای آنها شامل تمام پدیده‏هایی است که به وسیله ماده و نیرو در زمان و مکان ظاهر می‏شوند.

طبیعیون برخلاف خداشناسان می‏گویند که تمام حقایق و حوادث را با مطالعه قوانین طبیعی می‏توان دریافت و وجود خدا را برای فهم حوادث لازم نمی‏دانند.

قبل از ورود به بحث درباره این دو نظریه متضاد، بهتر است ببینیم معنی کلمه «عالم حقیقت» چیست؟

تمام فلاسفه اعم از معتقدین به اَصالت عرض([56]) و طرفداران فلسفه مثبته([57]) و ایده‏آلیست‏ها و رئالیست‏ها و خداشناسان، در معنی کلمه «حقیقت» بحث و اظهار نظرهایی کرده‏اند ولی تاکنون موافقتی در بین آنها حاصل نشده است. به نظر نگارنده تقریباً اغلب

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 88 *»

دانشمندانی که ذوق سلیم دارند، با تعریف ذیل موافقند:

«عالم حقیقت عبارت از چیزی است که ما آن را به وسیله حواس خود، حس و به نیروی فکر درک می‏کنیم.» مثل: آسمان، درختان، حیوانات و انسان‏ها؛ اشخاصی که دارای حواس و درّاکه سالم باشند، آنها را حس و درک می‏کنند. یک مستأجر فقیر، هرگز در حقیقت وجود موجر که هر ماه از او کرایه می‏خواهد، شک و تردید نمی‏کند. ــ گرچه در باطن مایل است که وجود او حقیقت نداشته باشد! ــ تمام موضوعاتی که مثل همین موضوع، می‏توان فهرست مفصلی برای آنها ترتیب داد، همه دارای وجود حقیقی و به عبارت دیگر جزو عالم حقیقت هستند.

حال باید متذکر شد که در جهان ما، علاوه بر حقایق خارجی، حقایقی داخلی نیز وجود دارند که در درون انسان هستند و ما از آنها با الفاظ: حس باطنی، معرفت، تجربه، احساسات و غیره تعبیر می‏کنیم.

بشر فی‏نفسه عالمی است و می‏تواند در نفس خویش نیز به تفکر و تفحص بپردازد، و قادر است از حیّز زمان و مکان پا فراتر نهاده و خویشتن را در محل و یا به صورت چیز و کسی تصور کند که آن نیست و آنجا نیست.

بشر دارای قدرت منطق و استدلال است، احساسات دارد و خاطره احساسات گذشته در پیش او باقی می‏ماند؛ او حوادث آینده

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 89 *»

را پیش‏بینی می‏کند و روی تجاربی که کرده، برای آینده خود خط مشی مخصوصی اختیار می‏کند؛ او اراده و شعور و خواست و آرزو دارد.

بشر معنی خوب و بد را درمی‏یابد و روی آن ارزش و عیاری برای کارهای خود قائل می‏شود؛ او دارای وجدان و اخلاق است و خود را ملزم می‏داند که نسبت به خود و هم‏نوعش وظایفی انجام دهد؛ و یک وجود باطنی، رفتار و عقاید او را به وی القا می‏کند. شجاعت، شهامت، فداکاری، درستکاری، صداقت، نوع‏دوستی و عشق همه تعاریفی از همان وجود حقایقی باطنی محسوب می‏شوند.

همچنان‌که قبلاً اشاره شد، در وضع کنونی علوم، برای تفسیر عالم حقیقت دو نظر کاملاً متضاد وجود دارد که ما به طور ایجاز، نقاط ضعف و قوت هریک را از نظر می‏گذرانیم ولی در اثبات صحت یا سقم آنها وارد نمی‏شویم؛ چه در این صورت نمی‏توانیم بی‏طرفی خود را در داوری حفظ کنیم.

دلایل خداشناسی گرچه اغلب مبتنی بر مندرجات کتب مقدسه آسمانی است، ولی با وجود این از دلایل طبیعیون منطقی‏تر و پذیرفتنی‏تر است.

ما اول نظر طبیعیون را برای تفسیر عالم حقیقت خارجی بیان می‏کنیم. این نظر بر اساس بقاء ماده بنا شده است (و یا بقاء انرژی؛ چون ماده نیز مظهری از انرژی است.) آنها می‏گویند اگرچه زمین و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 90 *»

منظومه شمسی ما عمرشان محدود و معین است ولی عناصری که آنها را به وجود آورده‏اند، همیشه بوده‏اند؛ یعنی ازلی هستند و اجسام زنده به تدریج از عناصر بی‏روح در نتیجه تکامل تولید شده‏اند تا بالاخره بشر به وجود آمده است. تمام تجربه‏های این مکتب نتیجه قوانین فیزیکی و شیمیایی می‏باشند و به نظر آنها نظم و ترتیب موجود در عالم طبیعت، نتیجه خواص ماده و نیرو است؛ مثلاً یک قوس‏قزح از آن‌جهت در آسمان تولید می‏شود که نور آفتاب در موقع عبور از میان قطرات باران، منکسر و به اجزائش تجزیه می‏شود. تمام حقایق خارجی به‌طور ساده «نتیجه عمل ماده و نیرو در زمان و مکان» می‏باشد.

برای حقایق باطنی، طبیعی‏دان باید توجیهات دقیق‏تری بدهد. برای تفسیر حس لامسه، آنها می‏گویند که این حس نتیجه جریان برقی است که در محل تماس با محرّک خارجی تولید شده و به‌توسط اعصاب به مغز جاری می‏شود و مغز خودش یک شبکه الکتریکی و مرکز جهاز عصبی ما است.

حس اخلاقی، نتیجه غریزه حیوانی ما است که در نتیجه تجاربی از کارهای خوب به دست آورده‏ایم و آن افکار را ما برای حفظ حیات خود، مفید تشخیص داده‏ایم. توجیهاتی از این قبیل را برای روشن‏کردن پدیده‏های خارجی و باطنی در کتب طبیعیون می‏توان پیدا کرد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 91 *»

حال نقاط ضعف عقاید طبیعیون را در نظر می‏گیریم: اولاً نظریه آنها راجع به ابتدای عالم و جهان قانع‏کننده نیست و دلایل زیادی وجود دارد که نشان می‏دهد جهان ابتدائی داشته است. مشاهدات نجومی که نشان می‏دهد دنیا پهن‏تر می‏شود، ثابت می‏کند که عناصر تشکیل‏دهنده عالم ابتدا همگی در یک محل جمع و به هم پیچیده بوده‏اند. در مشاهده ستارگان و کهکشان‏ها می‏بینیم که همه اجرام سماوی به سرعت از همدیگر دور می‏شوند. مطالعه بعضی از سحابی‏های مارپیچی نشان می‏دهد که بعضی از اجرام سماوی در این سحابی‏ها هنوز هم دور خود پیچیده‏اند و هنوز یکی‌دوتا از پیچ‏های آنها باز نشده است. به علاوه قانون دوم ترمودینامیک (حرارت و نیرو) دلیل محکمی است که دنیا ابتدائی داشته است. این قانون که همه مشاهدات فیزیکی ما آن را تأیید می‏کند، می‏گوید که انتروپی جهان رو به تزاید است؛ و معنی این تعبیر این است که وقتی فرا خواهد رسید که حرارت تمام اجسام در جهان مساوی خواهد شد. این بیان وقتی می‏تواند صحیح باشد که حرارت تمام اجسام در گذشته و حال یکی نباشد. مسلم است که حرارت اجسام با هم مساوی نیستند و نبوده‏اند و شاید هیچ‏وقت هم مساوی نشوند؛ چون هر قدر حرارت‏ها به هم نزدیک‏تر شوند، از قوه محرّکه کاسته می‏شود؛ ولی این معنی از نتایج علمی استدلال ما

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 92 *»

نمی‏کاهد؛ چون اگر ماده و انرژی، ازلی و ابدی می‏بود و جهان ابتدایی نداشت، «ساعت‏شمار» انتروپی نمی‏توانست صادق باشد.

طبیعیون برای روشن‏کردن و فهم حقایق باطنی بیشتر در زحمت هستند. آنها می‏توانند بگویند چطور قوانین فیزیکی و شیمیایی در بدن و مغز ما عمل می‏کنند، ولی نمی‏توانند بگویند چرا این‏طور کار می‏کنند؟ چرا مابین انسان و حیوان این‏قدر اختلاف وجود دارد؟ چرا فقط انسان حس خداشناسی دارد؟ ما در تمام مطالعاتمان به حیوانی برنخورده‏ایم که برای ستایش خدا معبدی بنا کند. آیا ممکن است بگوییم که مغز و هوش یکی هستند؟ چطور می‏توان حافظه، ادراک و استدلال را توجیه کرد؟ طبیعی توجیه صحیحی از این معانی ندارد.

از لحاظ خداشناسی جواب این سؤالات منطقی‏تر است و آن این است که «یک حکمت عالیه» پشت سر این نظم و ترتیب جهان قرار دارد و این وجود، در لحظه معینی نیرو و ماده را خلق و تمام اجرام سماوی را در آن شکل توده‏وار و پیچان ایجاد کرده و به حرکت انداخته و به جهان قوه گسترش داده است؛ و زمین را نیز با شرایط مناسب زندگی خلق نموده است و چنانکه «ادینگتون»([58]) گفته، احتمال این پیشامد در نتیجه تصادف یک در یکصد میلیون است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 93 *»

خالق حکیمی که جهان را آفریده، به بشر روحی با اراده و شخصیت عطا فرموده و حس خداشناسی را در وی به ودیعه گذاشته است؛ حس اخلاق را که با فطرت الوهیت خود سازگار بود، در نهاد بشر خلق کرده و تمام قوانین و اصول با دستور وی به صورت اجرا در می‏آیند. زیبایی، شجاعت، صداقت، نیکی، عشق و سایر خصلت‏های نیکو که در بشر دیده می‏شوند، از صفات خدایی هستند. شعور انسانی از حکمت آفریدگار نشأت گرفته و بالاتر از شعوری است که به عقیده طبیعیون ماشین مغز آن را می‏سازد.

بدین ترتیب خداشناسی به سه سؤال اساسی بشر جواب می‏دهد:

1ــ بشر و تمام حقایق را خدا آفریده است.

2ــ منظور از آفرینش بشر، تقرب جستن وی به درگاه آفریدگار و ستایش خدا و گرویدن وی به پرهیزگاری و تقوی است.

3ــ خدا می‏خواهد تقوی و پاک‏دامنی بشر و قرب و منزلت وی در درگاه ایزدی، پس از مرگ نیز پایدار بماند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 94 *»

خدا ــ آلفا و اومگا

 

به قلم:

ادموند کارل کورنفلد

EDMUND CARL KORNFELD

محقق شیمی

 

دارای درجه A.B. از دانشگاه تمپل و M.A. و دکتر در فلسفه از دانشگاه هاروارد، از سال 1946 در آزمایشگاه‏های تحقیقی لیلی شرکت الی‏لیلی واقع در ایندیاناپولیس، فعلاً رئیس دایره شیمی آلی و متخصص در شیمی لاستیک، داروهای ترکیبی آلی و تکامل شیمی آلی.

 

پروفسور «ادوین کانکلین»([59]) زیست‏شناس دانشگاه پرینستون غالباً می‏گفت: «احتمال پیدایش زندگی از تصادفات، به همان اندازه است که در نتیجه حدوث انفجاری در یک مطبعه، یک کتاب قطور لغت به وجود آید.» من این بیان را بدون قید و شرط تأیید می‏کنم.

من عقیده راسخ دارم که خدایی وجود دارد که جهان را خلق

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 95 *»

کرده و از آن نگهداری می‏کند. واضح است که لفظ «خدا» در السنه مختلف معانی مختلف دارد و اینک از آن جمله به سه تعبیر اشاره می‏شود:

1ــ عقلی که جهان را خلق و قوانین طبیعی را وضع کرده است.

2ــ خدای مشخص یهود که خالق و راهنمای ملت برگزیده خود او است.

3ــ خدایی که تورات او را خبر داده و وی پیامبرانی مبعوث کرده تا بشر گمراه را به صراط مستقیم هدایت کنند.

مذاهب دیگر نیز تعریفات علی‏حده‏ای از خدا داده‏اند که اگر بخواهیم همه آنها را بیان کنیم سخن به درازا خواهد کشید لذا فقط روی سه تعریف فوق بحث می‏کنیم.

مسلم است که عده‏ای فقط خدا را با معنی اول قبول دارند؛ یعنی می‏گویند یک عقل کل وجود دارد که خلقت جهان از او است. بعضی از ادیان خدا را به هر دو معنی اول و دوم و برخی دیگر به هر سه معنی قبول دارند و به هر صورت از این لحاظ همگی در جبهه مخالف ملحدین که اساساً منکر وجود خدا هستند، قرار گرفته‏اند.

من خدا را با تعریف سوم قبول دارم؛ یعنی خدایی که تمام کتب آسمانی از سوی وی نازل شده و در آن کتب خود را به عنوان خالق و صانع جهان به بشر شناسانده و راه مستقیم حقیقت را به او

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 96 *»

نشان داده است.

نکته قابل توجه این است که در انجیل که کتاب مقدس مسیحیان است، آیه‏ای برای اثبات وجود صانع دیده نمی‏شود و حکایت چنین شروع شده که «در ابتدا خدا …» و در مزامیر داودی نیز که از جانب خدا الهام شده چنین می‏بینیم: «احمق در قلب خود گفت خدایی وجود ندارد.» وقتی مشاهده می‏شود که در چنین کتبی نوشته شده که خدا وجود دارد ولی دلیلی به آن آورده نشده، گستاخی بزرگی است که بشر بخواهد با منطق و سیستم‏های فلسفی موضوعه خود، وجود یا عدم خدا را ثابت بکند؛ مع‏هذا من اجازه می‏خواهم از چگونگی تأثیر شیمی آلی که در تقویت ایمان من بسیار مؤثر افتاده، شمه‏ای بیان کنم.

ما وجود یک حکمت عالیه را برای خلقت طبیعت قبول می‏کنیم و الا باید بگوییم که این جهان و طبیعت که ما آن را درک می‏کنیم، فقط و فقط در نتیجه تصادف به وجود آمده است. برای کسی که شگفتی‏ها و رموز و نظم و ترتیب شیمی آلی را مخصوصاً پیش اجسام زنده دیده است، تصور به وجود آمدن جهان در نتیجه تصادف بسیار دشوار و محال است. هر قدر ما ساختمان ذره را بیشتر مطالعه می‏کنیم و واکنش‏های این ذرات را بیشتر زیر نظر قرار می‏دهیم، به همان اندازه روشن‏تر درمی‏یابیم که یک عقل کل، نقشه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 97 *»

عالم طبیعت را طرح، و با اراده و مشیت خود آن را خلق کرده است.

این فکر نتیجه تجربه شخصی من است و من غالب اوقاتی که در آزمایشگاه، میان اجسام بی‏نهایت کوچک و فعل و انفعالات پیچیده و عجیب آنها کار می‏کنم، فکر عظمت و حکمت عالیه آفریدگار مرا مبهوت و متحیر می‏سازد. فعل و انفعالات سلول حیوانی به قدری عجیب و پیچیده است که اگر کوچک‏ترین انحرافی در آنها روی دهد، باعث بیماری حیوان می‏شود. واقعاً تعجب‏آور است که سازمانی به پیچیدگی یک سلول حیوانی بتواند خود به خود به حیات و فعالیت خویش ادامه دهد. برای این کار حتماً وجود خالق و پروردگار فوق‏العاده حکیمی ضرورت دارد.

من هر قدر بیشتر در آزمایشگاه‏ها به کار تجربه می‏پردازم، ایمانم راسخ‏تر و محکم‏تر می‏شود و نسبت به فکر و حال بعضی از همکاران بی‏دین خودم در هر نقطه جهان که باشند، بیشتر می‏اندیشم. وضع آنها در نظر من معمایی شده است که چگونه با مشاهده این همه دلیل بارز، باز نمی‏خواهند به وجود صانع اقرار کنند.

در حالی که یک ماشین ساده ساخت بشری، طراح و سازنده‏ای لازم دارد، چگونه ممکن است موجوداتی که هزاران مرتبه پیچیده‏تر و عجیب‏تر از آنند، صانعی نداشته باشند؟!

شاید خیلی از دانشمندان، وجود خالق حکیمی را قبول دارند؛

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 98 *»

در این صورت برای رسیدن به ایمان به خدایی که پیامبران گفته‏اند راه زیادی نمی‏ماند؛ چه این راه از متن نوشته‏های کتب مقدس به دست می‏آید و برای پیمودن این راه، طریقه‏های علمی بی‏فایده‏اند و با ایمان قلبی باید این راه کوتاه را سپری ساخت. اگر ما این ایمان قلبی را داشته باشیم، وجود خدا مانند «آلفا و اومگا» نه‌تنها به وسیله «نقشه رستگاری» که به خاطر بشر طرح شده، بلکه به وسیله هریک از اجزای این جهان پهناور به ما ثابت می‏گردد؛ و همچنان‌که «رابرت گرانت»([60]) در سرود مشهور خود گوید: «ای خالق و حامی و منجی و یاور ما!»، ما به خدایی معتقدیم که هم خالق ما و هم منجی ماست. این ایمان ما بدون منطق یا دون منطق نیست، بلکه مافوق منطق است و حدود و حوزه منطق موضوعه بشری قادر به درک این مفهوم و این ایمان ما نیست. ایمان ما مقدم بر دلیل است؛ «زیرا کسی که رو به خدا می‏آورد باید به او ایمان داشته باشد و بداند که خدا به کسانی که در طلب وی صادقانه قدم می‏زنند، جزای خیر خواهد داد و آنها را غریق رحمت خویش خواهد ساخت».

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 99 *»

نشانه دوم:

نظم نشانه وجود ناظم است

هر انسان خردمندی که می‏اندیشد، درمی‏یابد که در هر جایی «نظم» در کار است، خواه و ناخواه «ناظم» یعنی نظم‏دهنده‏ای موجود است که او آن نظم را برقرار کرده است.

به طور کلّی برای هر اندیشمندی بدیهی است که «سازمان» نشانه سازمان‏دهنده و «ترتیب» نشانه ترتیب‏دهنده و «تشکیلات» نشانه وجود تشکیل‏دهنده می‏باشد؛ و به هر اندازه نظم و سازمان و تشکیلات، دقیق و کامل و جامع باشد، نشانه دقّت و آگاهی و توانایی ناظم و سازمان‏دهنده و تشکیل‏دهنده آنها است.

نظم حاکم بر موجودات این جهان (عناصر، مرکّبات، نباتات، حیوانات، انسان‏ها و اجرام آسمانی) برای هر خردمندی نشانه وجود پرورنده و نظم‏دهنده‏ای کامل، آگاه و توانا می‏باشد. از توجه به آن نظم و دقت در آن، نسبت به وجود نظم‏دهنده، یقین قوی‏تری از یقین حاصل از تعقل تخصصی سطحی برای انسان فراهم می‏گردد به طوری که او را دانا و توانا و حتی یکتا و یگانه، خواهد دانست.

توجـه: در این نشانه ــ دلیل و برهان نظم ــ اثبات وجود آفریننده به طور مستقیم در نظر گرفته نمی‏شود؛ به این معنی که کاربرد این

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 100 *»

نشانه مستقیماً اثبات وجود خدا به عنوان آفریننده نیست، بلکه به طور غیرمستقیم اثبات وجود آفریننده را در بر دارد؛ زیرا موضوع آن «انتظام» و قوانین حاکم بر جهان و جهانیان است، نه پیدایش جهان و جهانیان؛ پس با این نشانه، «نظم‏دهنده» اثبات می‏شود و بدیهی است که نظم‏دهنده تا خود آفریننده نباشد، از عهده چنین نظمی بر نمی‏آید.

به تعبیر دیگر: موضوع در این نشانه، ماده جهان و جهانیان نیست؛ بلکه موضوع محکوم‏بودن آن است به احکام و قوانینی که از مجموع آنها به نظم و انتظام تعبیر آورده می‏شود؛ و تردیدی نیست در اینکه این احکام و قوانین، «واضع» لازم دارد و آن واضع همان ناظم است که منظور و مقصود در این نشانه، اثبات آن می‏باشد؛ به طوری که گویا از اثبات آفریننده ماده جهان و جهانیان فراغت یافته‏ایم. در نشانه نخستین ــ آفرینش ــ به طور مستقیم پیدایش ماده جهان و جهانیان و اثبات آفریننده آن منظور بود؛ و در این نشانه، نظم حاکم بر آن به منظور اثبات وجود نظم‏دهنده‌ای غیر از خود جهان و جهانیان موضوع بحث است، و اثبات اینکه ناظم این نظم و واضع این احکام و قوانین، باید همان آفریننده جهان و جهانیان باشد؛ زیرا او می‏داند که چه ماده و یا ماده‏هایی را آفریده است و آنها دارای چه اندازه توان برای تحمل احکام و قوانین می‏باشند؛ و یا چه نظم و کدام انتظام با توان و استعداد آنها مناسبت دارد.

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 101 *»

بنابراین بدیهی است که هر اندازه نیروی تعقل انسانی بتواند به نظم حاکم بر جهان و جهانیان پی ببرد، با نشانه‏های ناظم آن بیشتر آشنا می‏شود، و بر یقین انسان نسبت به وجود آن ناظم و پاره‏ای از صفات او افزوده می‏گردد.

دانشمندان برای نشانه نظم مَثَل‏های گوناگون زده‏اند؛ پاره‏ای به ساختمان و برخی به ساعت و دسته‏ای به ماشین مثل زده‏اند، و نظم حاکم بر هریک از آنها را نشانه وجود ناظم که بنّا، ساعت‏ساز و مکانیک‏دان باشد، دانسته‏اند؛ و از این راه و بر این‏گونه مقیاس‏ها، نظم حاکم بر جهان را هم نشانه وجود ناظم به عنوان خدا و آفریننده مطرح کرده‏اند. پاره‏ای هم به کتاب مثل زده‏اند و ما این مثل را انتخاب کرده‏ایم؛ زیرا حکماء الهی گاهی از جهان به کتاب تکوینی الهی تعبیر آورده، همچنان‌که کتاب‏های آسمانی را کتاب‏های تدوینی الهی نامیده‏اند. از تعبیرهای قرآنی و روایی درباره جهان و جهانیان چنین به دست می‏آید که این نام‏گذاری (کتاب تکوینی)، از نوع آن تعبیرها اقتباس شده است؛ مانند این آیه شریفه قرآن: یمحو اللّه مایشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب. از امیرالمؤمنین7 نقل شده که درباره انسان فرموده است:

و انت الکتاب المبین الذی   باحرفه یظهر المضمر

و نیز درباره «انسانیت» فرموده‏اند: ان الصورة الانسانیة اکبر

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 102 *»

حجة اللّه علی خلقه و هی الکتاب الذی کتبه بیده و هی الهیکل الذی بناه بحکمته و هی مجموع صور العالمین و هی المختصر من العلوم فی اللوح المحفوظ([61]) لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و قلم و حروف عالیات و کلمات، تعبیرهایی است که برای موجودات و آفرینش آنها و نظم و انتظام حاکم بر آنها، در متون دینی بسیار به کار رفته است. پس این مَثَل از دیگر مثل‏ها با موضوع بحث تناسب بیشتری دارد. بنابراین کتابی را در نظر می‏گیریم که در یکی از رشته‏های علمی (فقه، حکمت، فیزیک، شیمی، طب، نجوم و…) نوشته شده باشد؛ چنین کتابی دارای بخش‏های مرتبی است؛ هر بخشی در صفحه‏هایی نگارش یافته که هر صفحه‏ای از سطرهایی فراهم آمده و هر سطری جمله‏هایی دارد و هر جمله از کلماتی ترکیب گردیده که هر کلمه هم از چند حرف درست شده است. در این کتاب، هر کلمه دارای معنایی جداگانه، و در عین حال مرتبط با جمله، و جمله مرتبط با جمله‏های دیگر هر سطر، و هر سطر با تمام صفحه، و هر صفحه با بخشی از کتاب، و هر بخشی با همه بخش‏های کتاب،

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 103 *»

ارتباط کامل دارد. این کتاب دارای ابتدا و انتها است؛ و مطالب آن در بخش‏های متعدد و مختلف با ترتیب مخصوصی تدوین یافته است که در عین پراکندگی و بسیاری و گوناگون بودن، به واسطه هماهنگی یک مجموعه‏ای را فراهم ساخته که منظور نویسنده آن بوده است. در سراسر این کتاب، در هر بخش و هر صفحه و هر سطر و حتی هر کلمه آن، گویا نویسنده آن حاضر، و وجود او و پاره‏ای از صفات او از قبیل: دانایی، توانایی، احاطه، تسلّط، یکتایی و… او جلوه‏گری می‏نماید. اگرچه ما خود آن نویسنده را نمی‏بینیم و او را چه‏بسا نشناسیم، ولی به وجود او و این‏گونه صفات او یقین می‏کنیم.

با توجه به این جهات اگر کسی بگوید: من به وجود آن نویسنده یقین نخواهم کرد مگر آنکه او را در ردیف این صفحات، میان دو جلد کتاب و یا چسبیده به جلد کتاب مشاهده نمایم؛ و حال که او را به این صورت مشاهده نمی‏کنم، وجود او را انکار می‏نمایم و می‏گویم این کتاب، بدون نویسنده‏ای خودبه‌خود به این شکل جمع‏آوری شده است؛ آیا کسی برای این سخن ارزش و اعتباری قائل است و آیا چنین شخصی را خردمند به شمار می‏آورد؟!

بدیهی است که نویسنده این کتاب انسانی است مافوق کتاب، محیط بر کتاب و مطالب آن، آگاه، توانای بر نوشتن و بر گنجانیدن معانی در الفاظ و ردیف‏کردن کلمه‏ها و سطرها و بخش‏ها

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 104 *»

و فراهم‏ساختن این مجموعه علمی؛ او خود در ردیف این کلمه‏ها و سطرها و بخش‏ها و در ردیف کاغذها و جلد کتاب نیست.

«کتاب تکوینی» خدا یعنی جهان و جهانیان، کتابی است که با نظمی کامل تدوین یافته، و هر بخش و صفحه و سطر و جمله و کلمه و حروف آن در جای مناسب خود قرار گرفته است. حکماء الهی پس از پژوهش‏ها و بحث‏ها و پرسش و پاسخ‏ها به این نتیجه رسیده‏اند که این نظم، نظام احسن و حکیمانه‏ای است که از این بهتر نمی‏شود نظامی تصور نمود. مطالعه این کتاب در توان همگان است؛ همان‏طوری که دانشمند به اندازه دانش خود می‏تواند به مطالعه این کتاب بپردازد و از آن بهره ببرد، شخص بی‏دانش هم به اندازه فهم و درک خود می‏تواند از این کتاب استفاده کند. در سراسر این کتاب، آثار قدرت و حکمت و علم و قصد و عنایت و توجه و… دیده می‏شود. تدوین‏کننده این کتاب، با احاطه کامل و اراده نافذ و آگاهی دقیق به تنهایی و یگانگی خود، این کتاب را تدوین کرده و می‏کند و خواهد کرد. تفاوت این کتاب با کتاب‏هایی که ما مشاهده می‏کنیم، این است که این کتاب به طور دائم در حال «تکوّن» است؛ یعنی هماره تدوین می‏یابد و نوشته می‏شود، آن‏چنان نیست که نویسنده آن از نوشتن آن فراغت یافته و تدوین آن پایان یافته باشد.

در بحث آفرینش این نکته را یادآور شدیم که کارهای خدا را با

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 105 *»

زمان محدود (گذشته، حال و آینده) نباید در نظر گرفت. آن نکته را در این بحث نظم هم باید در خاطر داشت؛ پس همچنان‌که خدا هماره آفریننده جهان و جهانیان است، هماره هم نظم‏دهنده و ترتیب‏دهنده و اداره‏کننده تشکیلات و نظام‏های حاکم بر همه جهان و جهانیان می‏باشد. روی همین جهت است که در قرآن و گفتار پیشوایان دین، پاره‏ای از این نظم و انتظام تشریح و توضیح داده شده است؛ و به اندیشیدن در نظم و انتظام حاکم بر جهان و پیروی‏نمودن از قوانین و احکام موجود در آن سفارش‏های پی‏درپی و تشویق‏کننده دیده می‏شود. شخص اندیشمند الهی طوری با این نظم و انتظام برخورد می‏کند که گویا آفریننده و پرورنده و اداره‏کننده این جهان یعنی خدا را، در نزد هر جریانی حاضر و ناظر مشاهده می‏نماید. او نظم حاکم بر جهان را، جریانی پویا و زنده می‏یابد و احساس می‏کند که مادّه جهان و جهانیان، مسخّر اراده و تدبیر و تصرفِ ناظم این نظم است؛ و تصدیق می‏کند که آفریننده جهان و جهانیان و واضع این نظام حاکم بر آنها، توانایی است دانا، حکیم، یکتا و یگانه که پیامبران او را «خدا» نامیده و به سوی او و پرستش او دعوت کرده‏اند.

علوم بشری که از آزمایش‏ها و تجربه‏ها فراهم آمده([62])، همان

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 106 *»

آشنایی با این نظم و انتظام است. به تعبیر دیگر، شناخت احکام و قوانین الهی است که بر جهان و جهانیان حکومت می‏کند و به تعبیر متون دینی، «سنّت»های خداوند می‏باشد که در جهان در جریان است. این نوع علوم هرچه بیشتر پیش برود، بشر با احکام و قوانین دقیق‏تر این نظام آشنا می‏شود و از گستردگی و دامنه‏دار بودن این نظام باخبر می‏گردد و تدبیر و تصرف و اراده و حکمت آفریننده و نظم‏دهنده آنها برایش آشکارتر می‏گردد؛ ولی باید این نکته را در نظر داشت که این علوم نمی‏توانند خدا را به بشر بشناسانند؛ زیرا این علوم، پدیده‏های جهان (آن هم فقط پدیده‏های عالم و جهان طبیعت) را برای بشر کشف می‏نمایند و قوانین حاکم بر آنها را برای او روشن می‏سازند؛ و بدیهی است که خدا نه پدیده‏ای از پدیده‏های جهان است و نه قانونی از قوانین حاکم بر جهان، تا این علوم بتوانند ذات او و یا کمالات ذاتی او را برای انسان‏ها منکشف سازند. پس همان‏طوری که پیش از این یادآور شدیم، نشانه و دلیل یا برهان «نظم» هم مانند نشانه و دلیل و یا برهان «آفرینش»، نشانه اثبات وجود خدا ــ به طور غیرمستقیم ــ و پاره‏ای از صفات او است از قبیل: ناظم، مدبّر، محیط، عالم، قادر، حکیم و بالاخره یکتا و یگانه‏بودن؛ و نشانه معرفت و شناختِ خدا و صفات او نمی‏باشد.

بنابراین این علوم عقل انسان را یاری می‏دهند تا با تفکّر و تدبّر ــ اندیشیدن ــ به وجود خدا و پاره‏ای از صفات او یقین کند و از نتایج این

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 107 *»

یقین (خداجویی، خداپرستی، تکامل عقلانی، تدیّن) بهره‏مند گردد.

نتیجه بحث: نشانه، دلیل و برهان آفرینش، وجود آفریننده این جهان و جهانیان را اثبات کرد که موجودی است غیر جهان و جهانیان؛ او خود نه در عرض جهان و جهانیان است و نه در طول آنها. پس او نه معلولی مانند معلول‏ها است و نه هم علّتی مانند علّت‏های دیگر؛ و او علّةالعلل و علّت نخستین این سلسله علّت‏ها و معلول‏ها هم نیست؛ بلکه او حقیقتی خارج از جهان و جهانیان و آفریننده همه علّت‏ها و معلول‏ها است.([63])

اما نتیجه نشانه، دلیل و برهان نظم این شد که آن آفریننده، این جهان و جهانیان را به وسیله «نظام» ــ احکام و قوانینی ــ با یکدیگر مرتبط ساخته و همه را با هم هماهنگ نموده است؛ به طوری که این هماهنگ‏ساختن، جز از آن آفریننده از عهده دیگری برنمی‏آید و او است که به تنهایی و یگانگی بر این کار توانا است. این هماهنگی، از توانایی و دانایی و حکمت بی‏نهایت و از تدبیر بی‏نهایت دقیق او حکایت می‏کند.

به تعبیر دیگر: این احکام و قوانین، با ماده جهان و جهانیان

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 108 *»

آن‏چنان تناسب و همبستگی شگفت‏انگیزی دارند که بهترین گواه و گویاترین نشانه یکی‏بودن آفریننده این جهان و جهانیان، و واضع آن احکام و قوانین می‏باشند.

روی همین جهت هنگامی که از پیشوایان خداپرستی، درخواست دلیل بر وجود خدا و یا یکتایی او می‏شد، در پاسخ می‏فرمودند: تمامُ الصنع و اتصالُ التدبیر یعنی کامل و تمام‏بودن صنعت و مصنوعات و هماهنگی تدبیر، دلیل وجود آفریننده و مدبّر یکتا و یگانه جهان و جهانیان است.

در قرآن از این دلیل چنین تعبیر شده است: صُنْعَ اللّهِ الذی اَتْقَنَ کلَّ شی‏ء این جهان و جهانیان و نظام حاکم بر آن، کار خدایی است که هر چیزی را با اندازه‏گیری دقیق و حساب شده، درست و دقیق و کامل و تمام، بدون کوچک‏ترین نقص و بی‏حسابی، قرار داده است.

کانت فیلسوف غربی، این نشانه ــ یعنی دلیل نظم ــ را «برهان طبیعی ــ کلامی»([64]) نامیده و درباره ارزش و اعتبار آن می‏گوید: «اگر برهان وجودی و جهان‏شناختی([65]) نمی‏توانند اساس کافی برای

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 109 *»

برهان وجود خدا ارائه دهند، ما می‏توانیم از تنها راه یعنی نظم و ساختارهای اشیاء جهان مدد گیریم تا بررسی کنیم که آیا می‏توانیم در این راه استدلال متقنی ارائه دهیم؟ و من چنین استدلالی را استدلال طبیعی ــ کلامی یا گیتی ــ یزدان‏شناختی می‏نامم و اگر این استدلال ثابت بشود که نارساست، عقل نظری دیگر ناتوان از اثبات وجود خداست.

… برهان نظم شایستگی آن را دارد که همواره با احترام نام برده شود،؛ این برهان قدیمی‏ترین، روشن‏ترین و برای خرد همگانی آدمی، مناسب‏ترین برهان است؛ و این برهان به مطالعه طبیعت روح می‏دهد. جهان فعلی آن‏چنان نظم و هدفمندی و زیبایی در برابر ما می‏گشاید که در برابرش حیران می‏شویم و زبان از توصیف این تعداد شگفتی‏های بزرگ عاجز است».([66])

قسمتی از مقدمه مؤلف کتاب «اثبات وجود خدا» را به مناسبت بحث در اینجا می‏آوریم:

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 110 *»

مقــدمـــــــه

 

به قلم:

جان کلووِر مونسما

JOHN CLOVER MONSMA

محقق در علوم دینی

 

کشیش کلیسایی بود؛ به مطالعه و تحقیق در موضوعات دینی پرداخت. دامنه مطالعاتش به مسائل فلسفی و اجتماعی و علمی کشید؛ توجه خاصی به تحقیق در رابطه علم و دین پیدا کرد. اکنون سخت شیفته این موضوع است. تألیفات متعددی دارد که از آن جمله کتاب «اثبات وجود خدا» را می‏توان نام برد.

 

راجع به این کتاب من باید بگویم که این کتاب نموداری از طرز تفکر دانشمندان آمریکا است و می‏توان صدها نظیر این کتاب را تهیه کرد؛ چه عده دانشمندان متدیّن آمریکا و سایر ممالک بسیار است.

عده زیادی از اولیاء از فرستادن فرزندان خود به مدارس عالیه خودداری می‏کنند؛ زیرا می‏ترسند تحصیلات عالیه فرزندانشان را بی‏دین بار آورد. مسلّم است که کار این اشخاص در خور سرزنش و ملامت است و اگر آنها این کتاب را بخوانند، درخواهند یافت که

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 111 *»

دانش کفر نمی‏آورد بلکه مبانی دینی را تقویت می‏کند؛ آن‏وقت فرزندان خود را از تحصیلات عالیه محروم نخواهند کرد. امید است که هزاران هزار دانشجو و معلم که مشغول تحصیل و تدریس‏اند، از نوشته‏های دانشمندان ما استفاده کنند.

این مقالات خیلی ساده نوشته شده و به خوبی طرز فکر محیط علمی را راجع به وجود خدا و رابطه خالق با عالم کون نشان می‏دهد و با مطالعه آنها ممکن است ایمان عده زیادی از اشخاص فهمیده متحیر، نسبت به خدا راسخ‏تر گردیده به راه راست هدایت شوند.

… فکر اساسی و غرض از تألیف این کتاب بیان آن است که علوم با مطالعه پدیده‏های طبیعی و استدلالات عقلی، می‏تواند وجود یک قدرت مافوق بشری را ثابت کند. اگرچه علوم نمی‏توانند آن قدرت را مشخص بکنند و یا تعریف منطقی از آن بدهند اما می‏توانند با تعبیرات عمومی، معنی آن قدرت را بیان کنند و برای اطلاع بیشتر از صفات و خصوصیات آن قدرت، باید به کتب مقدسه رجوع کرد و به نظر من دانشمندان ما با ثابت‏کردن اصل موضوع، ضربت کشنده‏ای بر دل بی‏دینی وارد آورده‏اند.

انکار وجود خدا در ممالک متدین نوعی برگشت به ایام جاهلیت است. آنچه بعضی‏ها گفته‏اند: «یکتاپرستی در نتیجه ضعف شرک به وجود آمده»، کاملاً نادرست است؛ بلکه قضیه به

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 112 *»

کلّی عکس آن است. در بدو امر، بشر با عقل سلیمش به وجود خدای یگانه و بی‏همتا قائل بوده که هم انسان و هم سایر کائنات را خلق کرده است؛ سپس این عقیده صحیح، فاسد و تحریف شده و اقسام مختلف کفر و شرک از قبیل: حیوان‏پرستی، عقیده به طلسمات، عبادت طبیعت، بت‏پرستی (یعنی پرستش مصنوعات بشری) و غیره به وجود آمده و شیوع این عقاید سخیف منجر به انکار وجود خالق شده است. خیلی از فلاسفه طبیعی، متفکرین بزرگند ولی فلسفه آنها فلسفه الحادی و در حقیقت زندقه است نه فلسفه.

این معنی در مورد طبیعی‏دان‏های بزرگ مثل «لامارک»([67])، «والاس»([68]) و «داروین»([69]) صدق می‏کند. اگرچه کاملاً مسلّم نیست ولی گویا داروین در اواخر عمرش نسبت به فلسفه خود بدبین شده و اظهار کرده بود اگر کوچک‏ترین نقطه ضعف در طرز عمل تکامل که او بیان کرده پیدا شود، تمام فلسفه او ممکن بلکه حتمی است که از بین خواهد رفت.

اشتباهات و نقاط ضعف زیادی بعداً در عقاید داروین مشاهده گردید ولی فلسفه او به کلّی از بین نرفت بلکه به جای آن نظریه جدیدی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 113 *»

به اسم «نئوداروینیسم»([70]) به وجود آمد. بعضی از پیروان جدی و بی‏دین داروین که با عقاید او شریک بودند، بعداً در نتیجه رجوع به وجدان خود، از آن عقاید عدول کردند. مثلاً «رینک»([71]) آلمانی در کتاب خود به نام «دنیا مخلوق است ــDie Welt als That » صریحاً اعتراف می‏کند که در این جهان یک عقل و قدرت ابدی وجود دارد.

«رومین»([72]) انگلیسی کمی قبل از مرگش اظهار کرد که او معتقد است که تمام مبانی علمی و فلسفی او تا آن زمان باطل بوده و وجود دنیا بدون صانع غیرقابل فهم است و توبه‏کاران زیادی از این قبیل را می‏توان نام برد…

 

چند مقاله از کتاب «اثبات وجود خدا» را به منظور نمونه‏هایی از نظم و هماهنگی حاکم بر این جهان نقل می‏نماییم:

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 114 *»

 

نتیجه اجتناب ناپذیر

 

به قلم:

جان کلیولَند کوثرَن

JOHN CLEVELAND COTHRAN

ریاضی‏دان و شیمی‏دان

 

دکتر فلسفه از دانشگاه کورنل، عضو سابق دانشگاه کورنل و نیز رئیس سابق شعبه فیزیک دارالمعلّمین دولتی دولوث، پس از آن استاد شیمی و صاحب کرسی رشته فیزیک و ریاضی در شعبه دولوث از دانشگاه مینسوتا، سخنران شیمی در دارالمعلّمین دولتی کانزاس. متخصص در تهیه تری‏نیترور آمونیوم و تترازول و تصفیه تنگستن.

 

از لورد کلوین که از بزرگترین علمای فیزیک جهان است، این جمله به یادگار مانده که: «اگر نیکو بیندیشید، علم شما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایمان داشته باشید» و من باید اظهار کنم که با این گفته کمال موافقت را دارم.

چون از روی اطلاع و با شعور کامل به نام آنچه جهان را می‏سازد توجه کنیم، این مطلب بر ما مکشوف می‏شود که جهان لااقل از سه دسته فعالیت‏ها تشکیل شده و آنها عبارتند از:

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 115 *»

فعالیت‏های مادی (ماده) و عقلی (عقل) و روحی (نفس).

سهمی که علم شیمی می‏تواند در این ملاحظه جهان داشته باشد، لزوماً بسیار محدود خواهد بود؛ چه در دستگاه علوم یکی از چندین جزء آن را تشکیل می‏دهد.

از آنجا که شیمی اساساً کارش بسته به ترکیبات ماده و تغییرات آن و همچنین تبدلات انرژی در ضمن این تغییرات است، و ضمناً قابلیت تبدیل ماده و انرژی را نیز شامل می‏شود، ظاهراً علمی است که جنبه مادی در آن غلبه دارد و باید آن را کاملاً علم غیر روحی دانست. بنابراین چگونه می‏توان توقع داشت که این علم دلیلی برای موجود اعلای روحانی ــ یعنی خدا ــ به عنوان آفریننده و راهنمای جهان اقامه کند؟ یا چگونه می‏توان از این علم چشم آن داشت که ثابت کند جهان بر تصادف تنها ساخته شده و همین تصادف آن را اداره می‏کند و آنچه در آن اتفاق می‏افتد، جز جلوه‏ای از تصادف نیست؟

ترقی عظیمی که در صد سال گذشته نصیب علوم فیزیک و از جمله شیمی شده، بیشتر از راه به کار انداختن «روش علمی» در تحقیقاتِ مربوط به ماده و انرژی بوده است.

در قسمت تجربتی این تحقیقات، همه کوشش بر آن است که هر احتمال شناخته‌شده‏ای را که بنا بر آن نتایج حاصل‌شده منحصراً

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 116 *»

از تصادف به دست آمده، از میان بردارند. این تحقیق به صورت قطعی در گذشته نشان داده و در آتیه نیز چنین خواهد کرد که حتی رفتار ماده‏ای بی‏حـس نیز پیرو اتفاق و تصادف نیست، بلکه برخلاف از «قوانین طبیعی» معینی «تبعیت می‏کند». غالباً صحت یک قانون، مدت‏ها پیش از آنکه دلیلی برای وجود و کیفیت عمل آن کشف شده باشد، حالت استقرار پیدا می‏کند؛ ولی چون اوضاع و احوالی که با آنها قانون صحت دارد شناخته شود، علمای شیمی یقین دارند که در چنان اوضاع و احوال، قانون کار می‏کند و نتایج مشابه با نتایج اوضاع و احوال‏های مشابه گذشته به بار می‏آورد. اگر رفتار ماده و انرژی تابع اتفاق و تصادف و شانس بود، این دانشمندان هرگز نمی‏توانستند چنین یقین و اطمینانی پیدا کنند؛ و هنگامی که بالاخره دلیل آن پیدا شد که چرا این قوانین وجود دارد و به شکل خاص خود عمل می‏کند، حتی دورترین احتمال تصادفی و اتفاقی‏بودن حوادث کاملاً از میان می‏رود.

آیا در ترتیبی که شیمی‌دان بزرگ روسی «مندلیف»، صد سال پیش از این برای عناصر شیمیائی داد و آنها را برحسب زیادشدن وزن اتمی آنها مرتب کرد (و این کار را بعدها دیگران کمی تغییر و توسعه دادند)، دوری‏بودن عناصر و اینکه عناصر مشابه با یکدیگر به شکل خاصی کنار یکدیگر قرار می‏گیرند، خاصیتی است که به

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 117 *»

صورت معقولی می‏توان آن را نتیجه تصادف دانست؟ اگر بنا باشد که تصادف را در اینجا دخیل بدانیم، دیگر امکان پیشگویی عناصر کشف ناشده و یادکردن از خواص آنها که تقریباً پس از اکتشاف به همان صورت بوده، نمی‏توانسته است امکان‏پذیر باشد؛ و به همین جهت است که پس از تعمیم، آن را به نام «تصادف دوری» ننامیده بلکه «قانون دوری» گفته‏اند.

و نیز آیا دانشمندان آن روز این کیفیت را که اتم‏های عنصر «A» به سهولت با اتم‏های عنصر «B» ترکیب می‏شود و با اتم‏های عنصر «C» ابداً میل ترکیب ندارد، تنها نتیجه تصادف می‏دانستند؟ هرگز؛ بلکه برعکس چنین استدلال می‏کردند که نوعی از نیرو به نام «میل ترکیبی» موجود است که میان اتم‏های A و اتم‏های B به شدت مؤثر است و میان اتم‏های A و اتم‏های C یا هیچ تأثیر ندارد یا اگر هم تأثیری داشته باشد بسیار ضعیف است.

و نیز می‏دانستند که در فلزات قلیائی، شدت ترکیب اتم‏ها با آب (مثلاً) هرچه وزن اتمی زیادتر شود بیشتر می‏شود، و این درست عکس خاصیتی است که در شبه‌فلزات خانواده کلور وجود دارد. البته هیچ‏کس دلیل این را نمی‏دانست، ولی هیچ‏کس این دو خاصیت متناقض را به تصادف نسبت نمی‏داد و نمی‏توانست بگوید که مثلاً تا یک ماه دیگر همه انواع گوناگون اتم یکسان عمل

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 118 *»

خواهند کرد یا طرز تأثیرشان معکوس خواهد شد یا به یک شکل کاملاً تصادفی و اتفاقی تأثیر خواهند کرد.

اکتشاف ساختمان اتم اکنون نشان داده است که در تمام این مثال‏ها، قوانین معیّنی حکم‌فرما است و شانس و تصادف را دخلی در آن نیست.

102 عنصر شناخته شده شیمی و تشابه‏ها و اختلافات حیرت‏انگیز آنها را در نظر می‏گیریم؛ بعضی رنگین‏اند و بعضی بی‏رنگ؛ بعضی به شکل گازند و مایع، و جامدکردن آنها بسیار دشوار است؛ بعضی جامد و نرم و بعضی بسیار سخت‏اند؛ پاره‏ای بسیار سبک و پاره‏ای دیگر بسیار سنگین‏اند؛ بعضی به خوبی گرما و برق را از خود می‏گذرانند و در بعضی دیگر این خاصیت بسیار ضعیف است؛ بعضی خاصیت آهن‏ربایی دارند و بعضی دیگر چنین نیستند؛ با بعضی از آنها اسید ساخته می‏شود و با بعضی دیگر باز؛ بعضی عمر طولانی دارند و بعضی بیش از کسری از ثانیه زنده نمی‏مانند؛ با این حال همه آنها با قانون دوری که پیش از این ذکر آن رفت مطابقت دارند.

با این همه اختلاف، هر اتم از هریک از این 102 عنصر، عبارت از مجموعه‏ای از سه نوع ذرات الکتریکی است: پروتون (مثبت)، الکترون (منفی)، و نیوترون (ترکیبی از یک پروتون و یک الکترون)؛

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 119 *»

همه پروتون‏ها و نیوترون‏های هر اتم در هسته مرکزی آن، جا دارند؛ همه الکترون‏ها که از حیث شماره با پروتون‏ها برابرند، بر گرد محور خود می‏چرخند و نیز بر «مدارهای» مختلف به دور هسته حرکت انتقالی دارند و فاصله آنها تا این هسته آن اندازه زیاد هست که آدمی به فکر مقایسه دستگاه اتم با منظومه شمسی بیفتد؛ چه بیشتر حجم اتم «فضای خالی» است، همان‏گونه که در منظومه شمسی نیز چنین است. این را هم باید گفت که اختلاف میان اتم یک عنصر با اتم عنصر دیگر تنها به اختلاف شماره پروتون‏ها (و نیوترون‏ها) در هسته و اختلاف شماره و طرز قرارگرفتن الکترون‏ها بر گرد هسته است! از این قرار معین شد که میلیون‏ها نوع ماده از بسیط و مرکب در آخر کار همه از سه نوع ذرات الکتریکی ساخته شده‏اند، که آن سه چیز نیز اشکال سه‏گانه حقیقت واحد یعنی الکتریسیته است، و این یکی نیز به نوبه خود مظهری از حقیقت نهایی «انرژی» است.

ماده به عنوان مجموعه‏ای از اتم‏ها و مولکول‏ها، و خود این مولکول‏ها و اتم‏ها و سازندگان آنها یعنی پروتون‏ها و نیوترون‏ها و الکترون‏ها، و الکتریسیته، و خود انرژی، همه از قوانین خاص پیروی می‏کنند و دستخوش تصادف و اتفاق نیستند؛ و این مطلب به اندازه‏ای صحت دارد که 17 اتم از عنصر شماره 101 برای شناختن آن کفایت کرده است. جهان مادی بدون شک جهان مرتب و صاحب

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 120 *»

نظمی است و جهان پریشانی و نابسامانی نیست؛ جهانی است که از قوانین تبعیت می‏کند و تصادف را بر آن دستی نیست.

آیا هیچ آدم عاقل و مطّلعی می‏تواند باور کند که ماده بی‏حس و بی‏شعور بنا به تصادف خود را آغاز کرده و به خود نظم بخشیده و این نظم برای وی باقی مانده باشد؟ شک نیست که جواب این سؤال کلمه «نه!» است.

هنگامی که انرژی به ماده «نو» تبدیل می‏شود، این تبدیل «مطابق قانونی» صورت می‏گیرد و ماده‏ای که به دست می‏آید، از همان قوانینی پیروی می‏کند که ماده‏های موجود پیش از آن قوانین پیروی می‏کردند.

در شیمی این مطلب به دست آمده که ماده روزی نابود می‏شود؛ منتهی نابودی پاره‏ای از مواد بی‏اندازه کند است و نابودی پاره‏ای دیگر بی‏اندازه تند.

بنابراین وجود ماده ازلی نیست، و از این قرار ناچار آغازی داشته است. شواهدی از شیمی و علوم دیگر نشان می‏دهد که این آغاز کند و تدریجی نبوده، بلکه برخلاف پیدایش ماده ناگهانی صورت گرفته؛ و حتی دلایل، زمان تقریبی پیدایش آن را نیز نشان می‏دهد. از این قرار در زمان معینی جهان مادی آفریده شده و از همان زمان پیرو قوانین و نه دستخوش تصادف بوده است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 121 *»

چون ماده نمی‏تواند خود و قوانین حاکم بر خویش را بیافریند، عمل آفرینش ناچار باید به وسیله عاملی غیرمادی صورت گرفته باشد. عجایب حیرت‏انگیزی که در آن عمل آفرینش به نظر می‏رسد، نشان می‏دهد که آن عامل غیرمادی باید صاحب شعوری خارج از حدّ تصور ما بوده باشد؛ و این شعور چنان‏که می‏دانیم از مختصات عقل است. ولی برای آنکه عقل در جهان مادی کار کند، به کار افتادن اراده ضرورت دارد؛ و این کار تنها به وسیله یک شخص ممکن است صورت پذیرد. به این ترتیب نتیجه منطقی و اجتناب‌ناپذیری که به آن رسیدیم این است که نه‌تنها آفرینش صورت گرفته، بلکه این آفرینش بنا به خواست و نقشه شخصی بسیار دانا و توانا انجام شده که توانسته است آنچه را خواسته به مرحله عمل درآورد و همه‏وقت و در همه‏جای این جهان حضور دارد. معنی این بیان آن می‏شود که ما بدون شک و تردید، وجود «ذات اعلای روحانی یعنی خدای آفریننده و مدبر جهان» را که در آغاز این فصل آمده، می‏پذیریم و به آن ایمان می‏آوریم.

علم از زمان لورد کلوین به اندازه‏ای پیش رفته که با اطمینان و یقین بیشتری می‏توان جمله او را تکرار کرد و گفت: «اگر نیکو بیندیشید، علم شما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایمان داشته باشید.»

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 122 *»

تعریف «نیروی آفرینش» اینشتین

 

به قلم:

مارلین بوکس کریدر

MARLIN BOOKS KREIDER

عالم فیزیولوژی

 

مارلین بوکس کریدر دارای رتبه M.Sc. و دکتر در فلسفه از دانشگاه مری‌لند، عالم فیزیولوژی در بخش حمایت حومه‏ای ممالک متحده و توسعه مرکز تفحصات در ناتیک، ماساچوست. استاد علم‏الحیات در کالج نازارن شرقی، عضو جمعیت علم‏الحیات آمریکا، متخصص در متابولیسم و جریان خون.

 

من هم به عنوان یک فرد معمولی و هم شخصی که دائماً با مطالعات علمی سر و کار دارد، در وجود خدا ابداً شکی ندارم. مسلماً خدا وجود دارد اما وجود او را طریقه‏های آزمایشگاهی نمی‏تواند ثابت کند و تجزیه و تحلیل خدا با این روش‏ها امکان ندارد.

خدا موجود طبیعی و مادی نیست که بتوان آن را تحت مطالعه آزمایشگاهی قرار داد بلکه او یک وجود روحی و معنوی است که قادر متعال و خالق کائنات است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 123 *»

حاجت به بیان نیست که اغلب نظریه‏ها و حقایق علمی که بعضی‏ها در صحت آنها شک ندارند، هنوز به اثبات نرسیده‏اند. از غالب آن نظریه‏ها در کاوش کارهای طبیعت بیش از حقایق مسلّمه می‏شود استفاده کرد. اگر شما وارد خانه‏تان شده و ببینید که چیزهایی از خانه شما دزدیده شده و در عین حال مردی را مشاهده کنید که از در عقبی فرار می‏کند، شما نمی‏توانید حکم قطعی به دزدبودن او بدهید ولی شواهد ظاهری او را محکوم می‏کند؛ و یک قاضی قبل از صدور حکم، اهمیت دلایل و شواهد را با دقت مورد مطالعه قرار می‏دهد.

به علاوه روش‏های علمی نمی‏توانند تمام حقایق را ثابت کنند؛ مثلاً علوم نمی‏توانند عشق را که یکی از عواطف مهم بشری است، تعریف یا تجزیه بکنند. همچنین کسی که ذوقی نداشته باشد، نمی‏تواند زیبایی موسیقی را دریابد و با تعریفات علمی نیز نمی‏توان این زیبایی را به او فهماند، ولی آیا کسی می‏تواند وجود عشق یا زیبایی موسیقی را منکر شود؟ اثبات وجود خدا نیز مثل معنویات است؛ یعنی حوادث طبیعی به وجود خدا دلالت می‏کنند ولی با روش‏های علمی نمی‏توان وجود یا عدم خدا را به طور قطع ثابت کرد.

نخستین قسمت دلایل ما، در مطالعه عالم کون است:

وقتی که ما می‏بینیم دنیایی با نیروی طبیعت به وجود آمده و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 124 *»

با نظم و ترتیب معینی اداره می‏شود، متوجه می‏شویم که این دنیا باید یک تشکیل‏دهنده و اداره‏کننده‏ای داشته باشد. این نظم و ترتیب به قدری مهم و دامنه‏دار است که ما می‏توانیم حرکت سیارات و حتی حرکات اقمار مصنوعی را به طور دقیق پیش‏بینی کنیم؛ این دقت و نظم در بارهای الکتریکی واکنش‏های شیمیایی کامل است و به همین جهت است که ما می‏توانیم بسیاری از پدیده‏های طبیعی را با معادلات ریاضی بیان کنیم.

این نظم و ترتیب که در مطالعات و تجارب بشری مشاهده می‏شود، نتیجه نظم و ترتیبی است که در عالم حقیقت و معنی وجود دارد؛ وجود نظم و ترتیب به جای هرج و مرج، دلیل بارزی است که این جریانات تحت کنترل قوه عاقله‏ای قرار دارد.

قسمت دیگر از دلایل، در عالم حیات یعنی ساختمان وجود حیوانات و نباتات است:

یکی از موضوعات جالب برای یک نویسنده یا عالم وظایف‏الاعضاء، پیچیدگی و ابهام بزرگی است که در ساختمان بدن انسان و حیوانات موجود است. آفریدن یا ساختن یک عضو کوچک بدن انسان یا حیوان از قدرت باهوش‏ترین و ماهرترین فرد بشر خارج است.

کلیه یا ریه مصنوعی اگرچه کار کلیه یا ریه را انجام می‏دهند ولی کلیه و ریه نیستند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 125 *»

در مورد مغز باید گفت که این عضو خواص و استعدادهای شگرف باورنکردنی دارد؛ دانشمندان به چند خاصیت فیزیکی و شیمیایی آن از قبیل هدایت الکتریسیته و غیره پی برده‏اند ولی اغلب خواص و وظایف آن هنوز مجهول است. مغز مسئول تمام حرکات عضلانی است و تمام کارهای اساسی بدن که زندگی بدانها بسته است مثل تنفس و ضربان، تحت کنترل مغز انجام می‏گیرد.

مغز محل حافظه است که در آن هزاران هزار صور فکری نقش بسته که در موقع لزوم، شخص صورتی را که می‏خواهد به خاطر می‏آورد. هیچ تفسیر مادی از کارهای مغز مثل حلّ مسائل و مربوط‏نمودن موضوعات به یکدیگر نمی‏توان داد؛ همچنین هیچ‏یک از حالات مغز را از قبیل ذوق سلیم، تحریک، آرزو، صفای باطن و غیره نمی‏توان با فرمول‏های علمی بیان کرد.

درک زیبایی و احساس حقایق معنوی از قبیل عشق، حس شخصیت و علوّ همت، همگی از وظایف و شئون یک قسمت کوچکی از پروتوپلاسم است که مغز نامیده می‏شود.

یکی از عجایب بدن انسانی هزاران فعل و انفعال شیمیایی است که دائماً در بدن به عمل می‏آید که وقوع اغلب آنها در خارج از بدن ممکن نیست؛ مثل خنثی شدن آسیدها، هضم غذا و نگاهداری بدن در بهترین شرایط ادامه حیات، تولید مواد ضد سم و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 126 *»

ضد میکرب و در نتیجه تولید مصونیت شخصی.

بدن انسان برای مقابله با میکرب‏های بیماری‏زا و سموم، پادزهرهای مخصوصی تولید می‏کند که مخصوص آن میکرب یا آن سم است. حتی اگر یک تجزیه دقیق شیمیایی به عمل آوریم، خواهیم دید که ترکیب شیمیایی بدن یک شخص از شخص دیگر متفاوت است؛ این کار به دست چه کسی انجام گرفته؟ مسلماً این کار خود آدمی نیست.

اما قلب، این عضو در تمام مدت زندگی، حرکت موزون و منظم خود را ادامه می‏دهد و تغذیه اعضای بدن را توسط خون تأمین می‏کند و اگر اعصاب آن را قطع کنند، باز هم ضربان‏های خود را ادامه می‏دهد. معنی این اعجاز طبیعی چیست و چگونه می‏توان این معنی را تفسیر کرد؟ عجایب خلقت در بدن انسانی و کارهایی که در آن انجام می‏یابد، با معمای زندگی یعنی روح ارتباط نزدیک دارند. دانشمندان و فلاسفه خیلی کوشیده‏اند تا این معما را حل کنند ولی هنوز موفق نشده‏اند.

خیلی از خواص فیزیکی و فعل و انفعالات شیمیایی پروتوپلاسم زنده را ما می‏دانیم و با وجود اطلاع از این فعل و انفعالات پیچ‏درپیچ، تعریف درستی از پروتوپلاسم نمی‏توانیم بدهیم.

در علوم یک فرضیه وجود دارد که آن را فرضیه نیروی حیات می‏نامند. طبق این فرضیه، در موازات نیروی مادی، نیروی دیگری

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 127 *»

موجود است به نام نیروی حیات؛ این نیرو در بدن حیوانات و نباتات باعث انجام فعل و انفعالاتی می‏شود که بدون مداخله آن، وقوع آنها امکان ندارد؛ و طبیعی است که این نیرو در بدن اجسام زنده باید عمل بکند.

اولاً این فرضیه را اغلب دانشمندان قبول ندارند و در ثانی وجود یک نیرو به نام نیروی حیات، مسأله را حل نمی‏کند؛ چون اگر ما وجود نیروی حیات را قبول کنیم، باز نمی‏توانیم معنی روح را بفهمیم و علت حوادثی را که روی نقشه منظم و حکمت عالیه در بدن انسان یا حیوان بروز می‏کند، کشف کنیم.

چه نیرویی باعث می‏شود که یک سلول کوچک در رحم مادر نمو کرده جنین شود و بعد حیوانی بزرگ با نسج‏ها و اعضای گوناگون به وجود بیاید؟ ما نباید هر چیزی که کیفیت وقوع آن را نمی‏دانیم مثل بشر اولیه به خدا نسبت دهیم و مثلاً بگوییم رعد و برق نتیجه خشم خداوندان است.

بلکه باید با ملاحظه نظم و ترتیب و حکمت بالغه و مشیت عالیه‏ای که در طرح جهان وجود دارد، به نظم جهان پی ببریم.

حال به قسمت دیگر عالم یعنی کیفیت پیدایش آن توجه می‏کنیم؛ در این توجه، ما شواهد زیاد دیگری را از وجود یک نیروی خلّاقه که مافوق این جهان است، ملاحظه خواهیم کرد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 128 *»

سابقاً چنین تصور می‏شد که اولین ماده جامد، از فعل و انفعال گازهای گرم پیچان به وجود آمده؛ بدین طرز که نخست گازهای مزبور به حجم بزرگی انبساط یافته و سپس به صورت پراکنده‏ای درآمده و صفوف منظم اجرام سماوی را تشکیل داده‏اند، و از آن پس حیات نیز به همین ترتیب پیدا شده است.

ولی از زمان پاستور به بعد، این اصل مسلم علمی به وجود آمد که هیچ جسم زنده خود به خود و یا از یک جسم بی‏جان به وجود نمی‏آید؛ پس ما می‏بینیم که مابین فرضیه پیشین و کشف پاستور تناقض کامل وجود دارد.

به علاوه آزمایشگاه‏های مجهز ما با وجود اینکه توانسته‏اند چندین ترکیب از پروتوپلاسم به دست آورند، به ساختن جسم زنده موفق نشده‏اند. اگر ما احتمال اجتماع اوضاع و احوال و وسایلی که می‏تواند در صورت وقوع، جسم زنده‏ای را تولید کند حساب کنیم، خواهیم دید که مقدار این احتمال از صفر تجاوز نمی‏کند.

اگر بر فرض محال ما موفق به ساختن یک جسم زنده بشویم، باز مبدء نیروی برق، حرارت و عوامل شیمیایی که ما از آنها برای تولید جسم زنده استفاده کرده‏ایم، برای ما مجهول خواهد ماند و ما نخواهیم دانست این نیروها به چه طریق باعث حس و حرکت این موجود جدید است؛ همچنان‌که طرز عمل این نیروها را در بدن

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 129 *»

انسان و حیوان نمی‏دانیم.

اگر خلقت را با فرضیه‏ای که گذشت قبول کنیم، با اشکالات دیگر مواجه خواهیم شد؛ مثلاً اگر زندگی از یک سلول ساده که از پروتوپلاسم تشکیل یافته به وجود می‏آید، پس نیروی خاصی لازم است که از یک ماده ساده این‏همه ترکیبات مختلف و اندام‏های زنده موجودات کره ارض به وجود آمده باشند ولی با تجربه‏های مکرر ثابت شده که با نیروهای فیزیکی و شیمیایی که علم در اختیار دارد، نمی‏توان از یک ماده پروتوپلاسمی، حیوانی به وجود آورد و آنچه ما از طرز عمل عوامل فیزیکی و شیمیایی در تولید حیوانات می‏دانیم، برای به وجود آوردن یک جسم زنده کافی نیست.

قانون تناسل «ژنتیک» نشان می‏دهد که در توالد و تناسل تغییرات بزرگ انجام نمی‏یابد و ثابت شده که این تغییرات هرگز تابع شکل و ساختمان حیوان نیست؛ همچنین قانون بقاء اصلح نشان داده که بعضی از تغییرات همیشگی و ثابت می‏شوند ولی هیچ‏یک از این دو نمی‏تواند چگونگی وجود این‏همه انواع مختلف را بیان کند؛ و از طرفی قانون آنتروپی می‏گوید که نیروی قابل استفاده هر جسم هرروز کمتر می‏شود، پس چطور یک تکه کوچک از ماده پروتوپلاسمی می‏تواند یک جانور بزرگی به وجود آورد؟! بدین طریق مابین قانون طبیعی آنتروپی و نموّ سلول تضاد وجود دارد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 130 *»

مسلماً در وضع فعلی علوم، هیچ‏کس نمی‏تواند کیفیت خلقت را دریابد و یا بیان کند؛ ولی مشاهدات علمی و تجربه‏های آزمایشگاهی دلایلی به دست ما می‏دهد که احتمال خلقت حیوان را از ماده و نیروهای مادی، غیر قابل قبول می‏نماید و باید قائل شد که در ایجاد اجسام زنده، نیرویی ماورای نیروی مادی دست داشته است.

«آلبرت اینشتین»([73]) که وجود یک قدرت خالقه را قبول داشت، آن را چنین تعریف می‏کند: «در عالم مجهول، نیروی عاقل و قادری وجود دارد که جهان گواه وجود او است.» چنان‏که در اول مقاله متذکر شدم، من اسم این نیرو را خدا گذاشته‏ام.

من در این دنیا ماده و نیروی ازلی نمی‏بینم و آفرینش جهان را نتیجه تصادف نمی‏دانم و به نظر من در آفرینش جهان هیچ عامل مجهول حتی مرموز وجود ندارد.

من در آفرینش جهان مشیت پروردگار قادر متعال را می‏بینم و بس؛ و عقیده من شاید غیر منطقی نباشد.

آیا بشری که هوش و استعدادش محدود است، می‏تواند بگوید که فلان موضوع با عقل و حق وفق می‏دهد و فلان موضوع دیگر نمی‏دهد؟

در هر صورت من عقیده خود را ابراز نمودم و همیشه در این عقیده ثابت خواهم بود.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 131 *»

 

دلیل «نظم» و فلاسفه غرب

دلیل «نظم» به عنوان نشانه وجود خدای دانا، توانا، نظم‏دهنده، بااراده و اختیار و… در میان فلاسفه مغرب‏زمین بیش از فلاسفه اسلامی مورد گفتگو و بررسی قرار گرفته است؛ می‏توان گفت علّت آن، گسترش‏یافتن علوم طبیعی به وسیله دانشمندان رشته‏های مختلف طبیعت‏شناسی از سویی، و گرایش پاره‏ای از آنان به مادی‏گری و انکار خدا و یا به طور کلّی انکار ماوراء طبیعت از سوی دیگر بوده است.

فلاسفه الهی غرب، دلیل نظم را از جهات مختلف آن مورد بحث و بررسی قرار داده‏اند و روی همین جهت به تعبیرهای مختلفی از آن نام برده‏اند؛ ما تقریرهای گوناگون آنان را به منظور آگاهی بیشتر درباره این مبحث نقل می‏نماییم:

اول ــ تقریر «توماس آکوئیناس»([74]) فیلسوف و دانشمند کلامی مسیحی:

این فیلسوف در کتاب «کلیات کلام» برای اثبات وجود خدا پنج دلیل بیان می‏کند. دلیل پنجم را همان دلیل نظم قرار داده و آن را «برهان هدفمندی یا هدف‌داری»([75]) نامیده و به این صورت تقریر

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 132 *»

نموده است:

«راه پنجم از تدبیر جهان اخذ می‏شود؛ ما مشاهده می‏کنیم اشیائی که فاقد علم هستند همچون اجسام طبیعی، برای هدفی عمل و فعالیت می‏کنند. این مطلب، از این امر روشن می‏شود که آنها همیشه یا تقریباً همیشه به شیوه واحدی برای نیل به بهترین نتیجه عمل می‏کنند. از این‏رو، روشن است که آنها غایت خود را نه به طور اتفاقی بلکه از روی طرح و برنامه به دست می‏آورند. اکنون هر آنچه فاقد علم است، نمی‏تواند به سوی غایتی حرکت کند مگر اینکه توسط موجودی که برخوردار از علم و هوش است، هدایت شود؛ همچون تیری که توسط تیرانداز هدایت می‏شود. بنابراین موجود هوشمندی وجود دارد که همه موجودات طبیعی را به سمت غایتشان هدایت می‏کند و ما این موجود را خدا می‏نامیم.»

در این تقریر، نکته مورد توجه توماس این است که: بدیهی است که موجودات این جهان، زیر یک نظام دقیق و حساب‏شده به خاطر رسیدن به هدف‏های معینی عمل می‏کنند. نوع حوادث و فعالیت‏های موجودات، نشان نظام دقیقی هستند که نمی‏تواند نتیجه تصادف باشد؛ از سوی دیگر بسیاری از این رویدادها و عملکردها از موجوداتی ناشی می‏شوند که خود فاقد علم و حتی شعور هستند، در نتیجه عامل و یا علّت نظم و غایت‌مندی موجود

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 133 *»

در موجودات این جهان، در درون خود آنها نیست؛ بنابراین باید خارج و در وراء این جهان و موجودات آن، موجودی باشد که دارای علم و هوش و احاطه است و او اشیاء فاقد علم و هوش را به سمت غایت‏های معینی هدایت می‏نماید.

دوم ــ «برهان نظم یا طرح و تدبیر»([76])

«بررسی جریانات و محتویات عالم طبیعی نشان می‏دهد که آنها علائم و نشانه‏های آشکاری از نظم هوشمندانه را از خود بروز می‏دهند، اما چنین نظمی به طور خودبه‏خودی رخ نمی‏دهد؛ در نتیجه خصیصه و ویژگی جهان، شاهد ودلیل قوی‌ای بر واقعیت وجود هوشمند و متعالی است که علّت ساختار اجزاء جهان است. این وجود، به عنوان خدا شناخته می‏شود. کسانی که مدافع این برهان هستند، اغلب از کشفیات علمی روز برای مصداق نظم بهره می‏گیرند. برهان نظم برهانی است که در روزگاران نخستین علم جدید، فوق‏العاده عامه‏پسند بود. مردم از کشفیات علمی جدید مبهوت می‏شدند. آنان در آنها علائم و نشانه‏های واضحی از حکمت، قدرت، خبر خالق الهی می‏یافتند. فی‏المثل «جان‌رِی»([77]) دلیل حکمت خالق را در ساختار پا و پرهای دم دارکوب که مناسب

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 134 *»

برای صعود، نشستن در کنار تنه‏های درخت است، یافت. «ویلیام درهام»([78]) معتقد است که مدارهای سیارات و ستاره‏های دنباله‏دار ثابت می‏کند که منظومه سیاره‏ای (یا شمسی) توسط طرح و تدبیر ساخته شده است و نه بر اثر ضرورت طبیعت یا صدفه. او همچنین مکانیسم قابل ستایش معده را به عنوان نشانه خلاقیت بسیار چشمگیر و هنر خالق نامتناهی می‏دید.

«ویلیام پالی»([79]) فیلسوف قرن هجدهم در کتاب «الهیات طبیعی»([80]) از میان اشیاء منظم به روش کار چشم، عضلات و زردپی، هیدرولیک کیسه صفرا، زیبایی اشیاء طبیعی، ترکیب نور، و تنوع امیال حیوانی اشاره و از آنها بحث می‏کند و به این نتیجه می‏رسد که نشانه‏های نظم آن‏چنان قوی است که نمی‏توان آنها را نادیده گرفت؛ فی‏المثل در مورد ساختار چشم به شیوه‏هایی تأکید ورزیده که در آنها اجزای مختلف برای بینایی به روش پیچیده‏ای همکاری می‏کنند. او چنین استدلال می‏کند که فقط در صورت فرضی یک ناظم و مدبّر فراطبیعی است که سازگاری اجزا در جهت هدف معین تبیین می‏شود. این ادعا که سازگاری فقط با فرض وجود

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 135 *»

ناظم می‏تواند تبیین شود، حاقّ و جان برهان نظم است؛ و پالی چشم را با یک ساعت مقایسه کرده و چنین استدلال می‏کند که اگر شخصی که در یک جزیره دورافتاده زندگی می‏کند ساعتی را بیابد، او این فرض را که این ساعت توسط موجود هوشمندی ساخته شده است تصدیق می‏کند؛ به همین دلیل انسان محقّ است که با بررسی چشم انسان، این نتیجه را بگیرد که آن، توسط موجودی هوشمند ساخته شده است؛ یعنی همان‏طور که اجزای ساعت برای نشان‏دادن وقت هماهنگ شده‏اند و می‏فهمیم که این هماهنگی از فعالیت خلاق یک سازنده ناشی شده است، به همین ترتیب در موارد طبیعی سازگاری که منشأ آنها روشن نیست، تنها طریقی که آنها را معقول می‏سازد، این است که فرض کنیم آنها از ناظم باشعوری ناشی شده‏اند. از آنجا که ما هیچ ناظم و طراحی را مشاهده نمی‏کنیم، باید یک ناظم و طراح نامرئی را در پشت این صحنه فرض کنیم.»([81])

پالی با توجه به اینکه نظم باید ناظم داشته باشد، مطرح می‏کند که ناظم باید شخص باشد و نتیجه می‏گیرد که آن شخص همان «خدا» است؛ و نیز خاطرنشان می‏سازد که ما نباید عملکرد هر جزء یا عملکرد یک ساختار را بفهمیم تا ببینیم که آن، محصول نظم است؛ توانایی موجود برای تولید مجدد، خودش یک علامتی از نظم

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 136 *»

خلّاق و کاملاً ماهرانه است؛ و دیگر اینکه موارد نقص و بی‏نظمی در یک ساختار، مانع از آن نیست که آن ساختار منظم باشد.

سوم ــ «دیوید پایلین»([82]) دلیل نظم را زیر عنوان «برهان غایی»([83]) چنین تقریر می‏کند: «برهان غایی اغلب به عنوان شکلی از برهان نظم تلقی می‏شود ولی بهتر است که آن را به عنوان برهان مجزّا در نظر بگیریم؛ در حالی که برهان نظم بر نشانه‏های ظاهری و هوشمندانه‏ای که موجودات طبیعی از خود بروز می‏دهند متمرکز شده است، ولی برهان غایی به یک روش بسیار وسیع‏تری بر این امر توجه می‏کند که آیا ساختار واقعیت دلالت بر آن دارد که آن اساساً هدفمند است؟ برهان غایی مبتنی بر دو ادعا است:

اولین ادعا، آن است که نظم و سیستم کلّی جهان آشکارا مناسب برای تحقق ارزش‏ها است. دومین ادعا، آن است که به سختی قابل قبول است که جهان با چنین ساختاری از طریق تأثیر متقابل تصادفی نیروهای کور به وجود آمده باشد. بنابراین نتیجه می‏شود که خصیصه اساسی جهان قویّاً دلالت بر آن دارد که جهان، محصول آگاهانه اراده هوشمندی است که به نحو عقلانی با ارزش‏ها ارتباط دارد.»

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 137 *»

چهارم ــ تقریر «ف. ر. تنانت»([84]) از دلیل نظم در کتاب «الهیات فلسفی»([85]) هم زیر عنوان برهان غایی است، ولی بیان او نسبت به دیگران نیرومندتر می‏باشد. او اذعان می‏کند که موارد جزئی که به عنوان شاهد در برهان نظم به کار برده می‏شود، ممکن است هرکدام با ارجاع به علل قریب که حالّ در نظم طبیعی است توضیح داده شود. قوت برهان غایی بیشتر در آن چیزی قرار دارد که تنانت به عنوان تعاون علل بی‏شمار که با عمل به‌هم‌پیوسته و متقابلشان، نظم کلّی طبیعت را تولید و حفظ می‏کنند، توصیف می‏کند. به علاوه، این نظم به نحو معقولی می‏تواند چنان فهمیده شود که با تحقق ارزش‏ها سر و کار دارد. پنج عامل وجود دارد که تنانت به نحو خاص در منتهی‏شدن به این نتیجه، مهم می‏داند که خداگرایی «توحیدی»([86]) محتمل‏ترین فرضیه را برای فهم جهان به عنوان اینکه نتیجه عقل و تدبیر و غرض الهی است عرضه می‏کند:

1ــ سازگاری و انطباق متقابل فکر (ذهن) و اشیاء جهان خارج است که طبیعت را یک ساختار معقول و قابل فهم می‏سازد.

2ــ پیشرفت یا ترقی‏خواهی کلّی (یا فراگیر) جریان تکاملی و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 138 *»

هدایت کلّی آن است.

3ــ آمادگی ظاهری جهان غیر آلی که صحنه و عرصه ظهور و بقاء حیات می‏شود و این احتمال که این آمادگی ظاهری ناشی از اتفاق یا بخت است بی‏اندازه ضعیف است.

4ــ یک عامل زیباشناختی است. به نظر تنانت، جهان حامل ارزش‏ها است. نه صرفاً به این معنا که اشیاء ارزشمند ممکن است از آن تولید بشود. (فی‏المثل به طریقی که یک قطعه سنگ ممکن است گفته شود که حامل بالقوه ارزش یک قطعه تندیس عالی است.) بلکه به این معنا که جهان طبیعی خودش شامل ساختارها و هستی‏هایی است که خود زیبایی و علوّ آنها، لذت زیباشناختی را عرضه می‏کنند. جهان به عنوان حامل ارزش‏ها، به نظر می‏رسد که پیوستگی اساسی با موجوداتی دارد که احساس زیباشناختی دارند. در حالی که ساختار جهان ممکن است به قدرت هوشمندانه‏ای اشاره داشته باشد، ولی توجه به ارزش‏ها که ذاتی برای جهان است، به تنهایی می‏تواند هدایتی را درباره معنای جهان عرضه کند.

5ـــ طبیعت … که موجودات اخلاقی را به وجود می‏آورد، برای حیات اخلاقی مؤثر است … و نسبتاً توسط فاعل‏های اخلاقی که به دنبال آرمان‏ها هستند، قابل تغییر است؛ یا به تعبیری این جهان به حیات اخلاقی انسان‏ها کمک می‏کند یا کلّ فرایند طبیعت ممکن

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 139 *»

است به نحو معقول به عنوان ابزاری برای تحول و تکامل موجودات اخلاقی و هوشمند لحاظ شود.

او در آخر نتیجه می‏گیرد که این پنج عامل، هنگامی که با هم در نظر گرفته شوند، به قوت پیشنهاد می‏کنند که جهان باید به عنوان محصول نظم الهی فهمیده شود و اینکه نظم، آن‏گونه که با غرض الهی سر و کار دارد، متضمن ارزش رضایت است.

این برهان غایی برخلاف برهان نظم بر انواع جریان‏های فردی متمرکز نیست؛ آن برهان در پی تشخیص خصیصه کلّ است.([87])

پنجم ــ «ویلیام. پ. الستون»، در «دایرة‏المعارف فلسفی پل ادواردز»، همین برهان غایی را زیر عنوان «برهان آوردن جهان به عنوان یک کلّ» چنین مطرح کرده است: «اگر به جای بررسی موارد جزئی نظم موجود در جهان، آن را به عنوان یک کلّ در نظر بگیریم، به سادگی می‏توانیم ادعاهای علمی رقیب را در این مورد کنار بگذاریم. طرق مختلفی برای انجام این کار وجود دارد؛ ما می‏توانیم کلّ جهان را به عنوان یک وسیله برای هدفی متعالی در نظر بگیریم، یا می‏توانیم جهان را به عنوان نظامی واحد از ساختارهایی که به طور متقابل هماهنگ و به طور متقابل حافظ سازگاری آن هستند لحاظ کنیم. در نظر گرفتن کلّ جهان به عنوان وسیله‏ای برای هدف متعالی،

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 140 *»

متقن‏ترین برهان را به ما می‏دهد؛ زیرا تشبیه جهان به مصنوعات منظمی که از روی شعور ساخته شده‏اند از همه بیشتر است. مصنوعاتی مانند خانه، کشتی یا ساعت برای تحقق اهدافی خارج از عملکرد درونیشان طراحی شده‏اند. آنها هرکدام برای انجام کاری در نظر گرفته شده‏اند. بنابراین اگر تشبیه با مصنوعات پشتوانه اصلی برای این نظر است که جهان محصول باشعوری است، در این صورت اگر بتوان جهان را به عنوان یک کلّ که کاملاً مناسب انجام کاری است در نظر گرفت، این تشبیه اساس محکم‏تری خواهد داشت و اگر این هدف، والاترین ارزش را واجد می‏بود، ما مبنایی خواهیم داشت که خیر مطلق را به ناظم جهان نسبت دهیم.»

در مقابل این سؤال که چگونه ما تبیین‏های علمی رقیب را کنار می‏گذاریم، می‏گوید:

«اگر فرض اساسی ما این است که ساختار جهان به عنوان یک کلّ است، علم فی‏نفسه نمی‏تواند در این مورد تبیینی ارائه دهد. سعی علم (تجربی) این است که نظم‏هایی را در مجموعه اجزاء و مراحل مختلف یا جنبه‏هایی در درون جهان مادی بیابد. علم (تجربی) در مورد سؤالاتی نظیر اینکه چرا جهان به عنوان یک کلّ وجود دارد یا چرا جهان به این شکل خاص است و نه شکل دیگری، ساکت می‏ماند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 141 *»

بالاخره علت ناتوانی علم تجربی این است که فقط به سؤالاتی پاسخ می‏دهد که قابلیت تحقیق تجربی را داشته باشند. انسان با مشاهده می‏تواند تعیین کند که آیا بین دو حالت مختلف در جهان ارتباط منظمی هست یا نه؟ (مثلاً در مورد ارتباط افزایش درجه حرارت و جوش‏آمدن آب)، اما هیچ روشی برای مشاهده ارتباط جهان مادی به عنوان یک کلّ با چیزی خارج از آن وجود ندارد. بنابراین هیچ تبیین علمی نمی‏تواند جایگزین پاسخ توحیدی به این سؤال که چرا جهان، نظام واحدی از سازگاری‏ها است، باشد.»([88])

با توجه به این دیدگاه می‏توانیم بگوییم: در برهان نظم، هریک از موارد جزئی نظم، دلیلی مستقل بر وجود ناظم است؛ ولی در برهان غایی، نظم کلّی جهان و هماهنگی همه‏جانبی آن، دلیل وجود ناظم می‏باشد.

ششم ــ تقریر «کانت» است؛ و پیش از این اشاره کردیم که کانت دلیل نظم را، «برهان طبیعی ــ کلامی» یا «گیتی ــ یزدان‏شناختی» نامیده، و در تقریر آن مراحل عمده‏ای را خاطرنشان می‏سازد که عبارتند از:

1ــ در جهان همه‏جا نشانه‏های واضحی از نظم وجود دارد و اشیاء اهداف و اغراض مشخصی را در بر دارند.

2ـ این اشیاء منظم (هماهنگی اجزا، در جهت غایت) نمی‏توانند خود علّت نظم باشند، بلکه نظم در آنها یک امر عاریتی و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 142 *»

ممکن است. به عبارت دیگر: اگر اشیاء توسط یک مبدء عقلانی و نظم‏دهنده، هماهنگ و منظم نشوند، خودشان نمی‏توانند برای تحقق آن نظم با هم همکاری کنند.

3ــ بنابراین یک (یا چند) علّت حکیم و متعالی وجود دارد که علّت جهان است و نه صرفاً یک طبیعت کاملاً توانایی که کورکورانه از راه باروری خود عمل می‏کند، بلکه همچون موجود هوشمندی که مختارانه عمل می‏کند.

4ــ یگانگی این علّت، می‏تواند به وسیله یگانگی رابطه متقابل بخش‏های جهان چونان عضوهای یک ساختمان مصنوع در چیزهایی که در حیطه مشاهده ما قرار دارند، با قطعیت، نتیجه‏گیری شود، یک نتیجه یا استنتاجی که همه مشاهده ما و هرگونه اصول قیاس تمثیلی مؤید آن است.([89])

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 143 *»

تقریرهای سطحی و عامیانه و انتقادها

پیگیری از دلیل نظم به وسیله فلاسفه الهی غرب، سبب رواج و انتشار آن گردید. در اثر شایع‏شدن این دلیل، کار تحقیق و بررسی آن متأسفانه به دست پاره‏ای از نویسندگان سطحی هم افتاد و با تقریرهای عوامانه از کتابی به کتاب دیگر منتقل گردید. همان تقریرهای عوامانه بهانه‏ای شد برای برخی از دانشمندان که دلیل نظم را مورد انتقاد قرار دهند، و به همین جهت به نقد و انتقاد دیگر دلایل اثبات خدا هم بپردازند.

نامی‏ترین آنان «هیوم» بود که در همه عمر خود با بحث و گفتگوی درباره ارزش و اعتبار آن دلایل سر و کار داشت، به خصوص درباره دلیل نظم که کتاب مشهور خود «محاورات درباره دین طبیعی»([90]) را در همین‏باره به انجام رسانید؛ این کتاب تاکنون در مراکز علمی و فلسفی غربی‏ها مورد بحث و گفتگو می‏باشد.

در اینجا این نکته را باید یادآور شویم که در میان دانشمندان اسلامی نوعاً متکلّمان دلیل نظم را برای اثبات وجود خدا به کار برده‏اند، ولی فلاسفه برای این منظور از این دلیل کمتر استفاده کرده‏اند؛ زیرا از نظر آنها، این دلیل در عرض سایر دلایل و برهان‏ها

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 144 *»

نبوده، به این معنی که از آنها بی‏نیاز نمی‏باشد.

آنها با این دلیل همین اندازه اثبات می‏کردند که این عالم طبیعت در تسخیر و تدبیر نیرویی خارج از آن است؛ و با این دلیل، اثبات نمی‏شد که آن نیرو خدا است. نتیجه این دلیل از نظر آنها این بود که عالم طبیعت به خود واگذار نیست، و خود به خود هماهنگی اجزاء آن در جریان نمی‏باشد. آنها از این دلیل در مباحث مربوط به افعال خدا و مسأله «عنایت» و «حکمت بالغه» او استفاده می‏نمودند؛ و علّت آن این است که می‏دانیم از همان آغاز پیدایش فلسفه در یونان باستان (یعنی بیش از دوهزار و پانصد سال پیش) طرز تفکر و عقیده راسخ فلسفه‏گرایان این بوده که عقاید و یا نظریاتی که درباره جهان و ماوراء جهان و درباره خود انسان مورد قبول عموم مردم است، باید آنها را بررسی کرد تا معلوم شود که تا چه اندازه عقلاً پذیرفتنی است؛ و مقصودشان از عقل هم همان قواعد و موازینی است که از آنها به منطق تعبیر آورده می‏شود.

فیلسوف می‏کوشد که افکار و آراء گوناگون و حتی عقایدی را که دیگران بدون بحث و چون و چرا می‏پذیرند، در معرض مطالعه و بررسی انتقادی دقیق قرار دهد تا دریابد که آیا آن افکار و آراء و یا عقاید بر دلیل و مدرک کافی و معتبر مبتنی است یا نه؟ و آیا یک شخص منصف و خردمند می‏تواند آنها را با دلیل و منطق موجّه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 145 *»

بداند و تصدیق کند یا نه؟ فلاسفه از این جهت خود را عقل‏گرا می‏دانند، چنان‏که متکلمان در مقابل اینان خود را دین‏گرا به حساب می‏آورند. در صورتی که هم فلاسفه ــ شرقی و غربی ــ و هم متکلمان ــ شرقی و غربی ــ در این ادعاهای خود در اشتباهند، و در واقع نه فلاسفه از عقل واقعی و حقیقی پیروی می‏کنند و نه متکلمان از دین صحیح و تحریف‏نشده الهی تبعیت می‏نمایند؛ زیرا ما معتقدیم که عقل واقعی و حقیقی، مصدق دین صحیح و تحریف‏نشده الهی است، و دین الهی با عقل واقعی و حقیقی هیچ‏گونه مخالفت و تضادی ندارد؛ و به طور کلّی عقل واقعی و حقیقی، دین‏گرا بوده و دین صحیح الهی با مقتضای عقل هماهنگ می‏باشد. روی همین جهت پیشوایان دینی برای عقل و تعقل و انسان عاقل، ارزش بسیاری قائل بوده‏اند و به پیروی از مقتضای عقل سفارش می‏کرده‏اند. در قرآن موارد بسیاری وجود دارد که خدا بشر را به تعقل و تدبر فراخوانده و از پیروی‏های کورکورانه و کودکانه به سختی نکوهش فرموده است. در روایات اسلامی به خصوص چنین رسیده که هیچ پیامبری به پیامبری برانگیخته نشد مگر آنکه عقل او کامل‏ترین عقل‏های اهل زمانش بوده است. این بحث به یک مقاله جداگانه‏ای نیازمند می‏باشد و در «آموزش‏های دینی» به طور اجمال بحث شده است و به گفته شاعر: «این سخن بگذار تا وقت دگر.»

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 146 *»

علت آنکه متکلمان از این دلیل برای اثبات وجود خدا استفاده کرده‏اند، همان دین‏گرایی آنان بوده؛ زیرا در متون دینی از جانب خدا و پیشوایان الهی برای اثبات وجود خدا، بر نظم و نظام حاکم بر جهان بسیار تکیه شده است؛ و جهت آن هم روشن است که اگر مفاد و نتیجه دلیل نظم (طبیعت به خود واگذار نیست و نظم آن به تدبیر نیرویی خارج از آن بستگی دارد)، با مقتضای فطرت ضمیمه گردد، برهانی کامل و دلیلی روشن برای اثبات وجود خدا خواهد بود.

در هر صورت اگر این دلیل آن‌چنان ‏که در متون دینی تقریر شده، در کتاب‏ها و سخنرانی‏ها هم مطرح و تقریر می‏شد، این اندازه مورد اشکال و انتقاد قرار نمی‏گرفت و هر شخص باانصافی را به اقرار و اعتراف به وجود خدا وامی‏داشت؛ ولی تقریرهای سطحی و عامیانه پاره‏ای از متفکران غربی از این دلیل، راه را برای انتقادها و اشکال‏های بهانه‏جویان گشوده است.

برای نمونه یکی از آن تقریرها را نقل می‏نماییم: «کلئانتس»([91]) دلیل نظم را مطابق نقل هیوم در کتاب محاوراتش چنین تقریر کرده است: «به اطراف جهان بنگرید، در کل و هر جزء آن سیر و نظاره کنید؛ خواهید یافت که جهان چیزی جز یک ماشین عظیم نیست

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 147 *»

که به یک عده نامتناهی ماشین‏های کوچک‌تر تقسیم شده و باز هم قبول تقسیم می‏کند تا حدی که حواس و قوای انسانی نتواند پی‌جویی و تبیین کند؛ تمام این ماشین‏های گوناگون و حتی کوچک‏ترین اجزاء آن، با چنان دقتی با یکدیگر متعادل و هماهنگ است که تحسین و شگفت همه آدمیان را که درباره آنها می‏اندیشند برمی‏انگیزد و آنان را شیفته و مجذوب می‏سازد. سازگاری شگفت‏انگیز وسایل نسبت به غایات، در سراسر طبیعت، دقیقاً هرچند خیلی عظیم‏تر به محصولات اختراع انسانی و فراورده‏های طرح و فکر و هوش و خرد انسانی شباهت دارد. بنابراین از شباهت میان آثار طبیعی و مصنوعات انسانی، ما از راه قیاس به شباهت میان علل آنها حکم می‏کنیم و سازنده طبیعت را نظیر روح انسان می‏دانیم؛ هرچند که به تناسب عظمت دستگاه طبیعت، سازنده آن دارای قوایی عظیم‏تر است. تنها به‌وسیله این دلیل غیر اوّلی([92]) (متأخر بر تجربه) است که ما بی‏درنگ وجود خدا و همانندی او را به روح و عقل انسانی اثبات می‏کنیم.»

در توضیح این تقریر «ریچارد پاپکین»([93]) و «آوروم استرول»([94]) در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 148 *»

کتاب «کلّیات فلسفه»([95]) چنین نوشته‏اند: «مطلب اصلی برهان مبتنی بر وجود نظم در جهان، این است که مطالعات ما درباره طبیعت، کاشف وجود نظم و ترتیب و طرح و تدبیر در امور فیزیکی و شیمیایی و زیستی عالَم است. هرچه طبیعت بیشتر مورد مطالعه قرار گیرد، آدمی بیشتر تحت تأثیر هم روابط پیچیده در درون اجزاء آن و هم طرح کلّی جهان واقع می‏شود. نظم و طرح طبیعت بسیار شبیه است به نظم و طرح مصنوعات انسانی از قبیل خانه و ساعت، که در آنها هر جزء با هر جزء دیگر برای رسیدن به غرض یا غایت کلّ آن شی‏ء مطابقت دارد. چون آثار و معلولاتی که در عالم طبیعت کشف می‏کنیم این اندازه همانند آثار و معلولات طرح‏ریزی انسانی است، می‏توانیم استنباط کنیم که عللی که معلولات را ایجاد می‏کنند، در هر دو مورد مانند همند. علت کارهای انسانی، همان فکر و خردمندی و عقل و هوش است؛ بنابراین باید نوعی عقل الهی موجود باشد که سازنده یا علّت معلولات در جهان است. چون اندازه نظم و به‌هم‌بستگی آن در عالم طبیعی بسیار بالاتر از درجه هوشمندی انسان است، علّت آن نیز باید دارای فرزانگی و حکمت والاتر باشد. حتی در زمان‏های قدیم هم، با آگاهی بسیار محدودی که درباره انواع کثیر نظم‏ها و طرح‏ها در عالم طبیعی در دسترس بود،

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 149 *»

بسیاری از متفکران وجود نظم در امور عالم را برهان قاطعی برای وجود خدا می‏دانستند. اما پس از شروع انقلاب علمی در قرن‏های شانزدهم و هفدهم، توسل و مراجعه استادانه‏تری به یافته‏های علمی به عنوان اساس برای این استنتاج دیده می‏شود که باید وجود یا قدرتی الهی موجود باشد که نظم پیچیده طبیعت را سازمان دهد و هدایت و رهبری کند. در روزگار خود ما، کوشش‏های گوناگونی شده تا نشان داده شود که اکتشاف حیرت‏آور رازهای طبیعت به وسیله دانشمندان معاصر، این دلیل را تقویت کرده است که نوعی هدایت آگاهانه و حاکی از عقل برای طرح و نقشه جهانی وجود دارد.

«لکنت دونوئی»([96]) در کتابی که با عنوان «سرنوشت بشر»([97]) منتشر کرد، اظهار نمود که روابط پیچیده‏ای که در «شیمی آلی»([98]) راجع به ظهور و نشو و نمای موجودات زنده و تاریخ تطوّر نباتات و حیوانات یافت شده است، حاکی از طرح و نقشه‏ای است که نمی‏تواند تصادفاً رخ داده باشد، بلکه به جای آن باید جهت و مسیر معیّن و هادی و مدیری داشته باشد که مبیِّن نظم و ترتیب آن باشد.» پس از این توضیح نوشته‏اند: «علی‌رغم قاطعیت ظاهر و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 150 *»

آشکار برهان نظم، برحسب شناسایی فزاینده ما درباره عالم طبیعی، متفکران مختلف مشکلاتی در این نوع استدلال یافته‏اند که اگر دقیقاً مورد بررسی قرار گیرد، ممکن است قوّت آشکار و نمایان آن دلیل را از میان ببرد. شاید بهترین ارائه این مشکلات در همان اثر هیوم به نام «محاورات درباره دین طبیعی» به نظر رسد.» و بعد از نقل نخستین انتقاد کلّی هیوم درباره استدلال تمثیلی مندرج در برهان نظم نوشته‏اند: «خلاصه، انتقاد هیوم از برهانِ مبتنی بر نظم این است که وجود شباهت میان آثار طبیعی و مصنوعات انسان که اساس این برهان است، مسلّم نیست تا اینکه نتیجه بگیریم که علّت آثار طبیعی هم مانند مصنوعات انسان فکر و عقل است؛ زیرا ما از تجربه آموخته‏ایم که معلولات انسانی از طرح و نقشه نتیجه می‏شوند، لیکن در مورد معلولات طبیعی و اینکه چگونه رخ می‏دهند چنین تجربه‏ای نداریم.

کلئانتس مدافع دلیل نظم در رساله «محاورات» جواب می‏دهد که: «به هیچ وجه ضروری نیست که خداشناسان شباهت آثار طبیعت را به آثار صنعت اثبات کنند؛ زیرا این شباهت بدیهی و انکار نکردنی است.» هیوم موقتاً این ادعا را می‏پذیرد، به این منظور که نشان دهد که حتی اگر شباهتی قوی میان مصنوعات انسان و آثار طبیعی باشد، باز هم آن برهان برای هستی یک موجود الهی خالی از

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 151 *»

نقص و ضعف نیست.»

از نظر ما آنچه هیوم را به اشتباه انداخته، این است که معتقد است: «ما از تجربه آموخته‏ایم که معلولات انسانی از طرح و نقشه نتیجه می‏شوند، لیکن در مورد معلولات طبیعی و اینکه چگونه رخ می‏دهند، چنین تجربه‏ای نداریم»؛ در صورتی که واقع مطلب این است که ما به حسب دریافت فطری و عقل عادی و شعور و درک انسانی، از دیدن و فهمیدن نظم و سامان، به وجود ناظم و سامان‏بخشی آگاه و توانا و اندیشمند که با قصد و عمد و اطّلاع کامل به سامان‏دهی پرداخته است، پی می‏بریم؛ و به تجربه نیازی نداریم. این قضاوت و حکم قطعی درک خدادادی ــ عقل عادی بشری ــ است. این نیرو از وجود نظم به وجود ناظم آن یقین پیدا می‏کند. البته تردیدی نیست که مقدمه این یقین یک جریان حسّی و تجربی است ولی پس از آن دیگر به تجربه نیازی نیست و تعقّل و استنباط عقل در کار است؛ و از این جهت پیامبران الهی از همین حجّت درونی بشر استفاده نموده و از او خواسته‏اند که با دیدن و فهمیدن این نظام حاکم بر جهان و جهانیان به وجود آفریننده و پرورنده آنها اقرار و اعتراف نماید، و همین دلیل بر آن است که بشر برای درک این مطلب به تجربه دیگری نیازمند نبوده است، و در زندگی دنیایی خود هم از این تعقّل و استنباط عقلی مرتّب استفاده می‏نماید و برنامه‏های

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 152 *»

مختلف زندگی را بر همین اساس تنظیم می‏کند.

اشتباه اساسی دیگر از طرف فلاسفه‏ای بوده که در تقریر و بیان‏های متعارف خود درباره دلیل نظم، تشابه میان آثار طبیعی و مصنوعات انسان را اساس این دلیل قرار داده‏اند و از این راه خواسته‏اند تشابه بین علّت آثار طبیعی و علّت مصنوعات بشری را که فکر و عقل است اثبات نمایند، و در نتیجه هیوم و امثال او چنین انتقاد می‏کنند: «اگر کسی شباهت میان معلولات انسانی و طبیعی، و این اصل را که معلولات مشابه علل مشابه دارند، قطعی بگیرد، در آن صورت نتیجه این خواهد بود که سازنده یا سازندگان طبیعت (زیرا بنابراین برهان، دلیلی برای محدودکردن علت طبیعت به یک فاعل وجود ندارد) بسیار شبیه انسانند. هرچه بیشتر کسی نسبت به شباهت میان مصنوعات انسان و آثار طبیعت اصرار ورزد، بیشتر خداوند را شبیه به انسان می‏انگارد، تا آنجا که خدایی را تصور می‏کند کاملاً مغایر با جمیع سنن دینی. از سوی دیگر، اگر کسی انکار کند که علل ــ یعنی خدا و انسان ــ واقعاً شبیه‏اند، آن‏گاه اساسی برای نتیجه‏گیری درباره ذات و صفات موجودی الهی به وسیله برهان نظم ندارد.»

واقعیت این است که دلیل نظم ابتداءً از جانب پیامبران الهی مطرح گردیده و سپس به وسیله حکماء و فلاسفه خداپرست در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 153 *»

کتاب‏ها و گفتار آنها رواج یافته است؛ و بدیهی است که یکی از اصول دعوت پیامبران این بوده که خدا، در ذات و صفات و کارهایش به مخلوق شباهت ندارد، پس نباید صنع الهی را به صنع بشری قیاس نمود و ما در این بحث‏ها یادآور شده‏ایم که به طور کلّی درباره خدا و خلق او به علّت و معلول نباید تعبیر آورد، بلکه او علّت‏آفرین و معلول‏آفرین است. ولی نظر به اینکه بشر به تعلیم و تفهیم نیازمند است و راه تعلیم و تفهیم هم همین تعابیر و تشبیه‏ها و تمثیل‏ها است، برای اثبات صانع و خالق و مدبّر، به کارهای بشری مثال می‏زنند و فطرت و نیروی درک و عقل عادی بشری را به کار می‏اندازند و پس از اقرار و اعتراف او به آفریننده، از او و از صفات و کارهای او گزارش می‏دهند که او به مخلوق و صفات او به صفات مخلوق و کارهای او به کارهای مخلوق شباهت ندارند.

در کارهای بشری طرح و نقشه قبلی در کار است؛ یعنی بشر ابتداءً طرح‏ریزی می‏نماید و بعد طبق آن طرح و نقشه، کار خود را به انجام می‏رساند. در کارهای بشری غایات منظور می‏گردد و همان غایات انگیزه‏هایی است که بشر را به انجام کارها وامی‏دارد و به منظور رسیدن به آنها و برطرف ساختن نقایص خود و استکمال یافتن، در پرتو آن غایات، کارهای او انجام می‏یابد.

در صورتی که در کارهای خدا هیچ‏یک از این امور و امثال اینها

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 154 *»

در کار نیست، چیزی بر خدا حاکم نیست و در او انگیزه پیدا نمی‏شود، و برای رسیدن به غایتی کاری انجام نمی‏دهد، مشیّت او نافذ است و قدرت او بر همه چیز احاطه دارد، کار خدا آفریدن است و مخلوق نمی‏تواند بیافریند، کار خدا روزی‏دادن است و مخلوق نمی‏تواند روزی‏دهنده باشد، کار خدا زنده‏کردن و میراندن است و مخلوق نمی‏تواند زنده‏کننده و میراننده باشد، در تمام این کارها خدا از دگرگون‌شدن و از نقص به کمال رسیدن و از قوّه به فعل درآمدن و تحت تأثیر عوامل قرارگرفتن و از علّت‏ها متأثرگردیدن و امثال اینها (که همه صفات مخلوق است و در کارهای مخلوق این لوازم و اقتضاءات وجود دارد)، منزّه و مبرّا می‏باشد. به طور کلّی ذات خدا هیچ‏گونه مباشرت با مخلوقات ندارد و در تمام کارهای خود، با آنها به وسیله «مشیّت» در ارتباط است و هرچه آنها به آن نیاز دارند از اقسام علّت‏ها ــ علّت غائی، علّت فاعلی، علّت مادی، علّت صوری ــ در عرصه خود آنها برای آنها قرار داده است. مخلوقات را براساس قانون علّیّت و معلولیّت آفریده و تدبیر می‏فرماید. انسان‏ها هم در کارهای خود از نظام عِلّی و قراردادی خدا، پیروی می‏کنند. خدا انسان را علّت کارهای خود قرار داده است، و اللّه خلقکم و ماتعملون([99]) و خدا است که شما را آفریده و ــ به وسیله شما ــ آنچه را که

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 155 *»

انجام می‏دهید، می‏آفریند.

انتقاد دیگر هیوم: «اصلی اساسی که معتقدان برهان نظم به کار برده‏اند، این است که همانندی معلولات همانندی علل را اثبات می‏کند. هرچه معلولات بیشتر شبیه باشند، علل بیشتر شبیه‏اند؛ لیکن حتی اگر فرض کنیم که واقعاً شباهتی دقیق میان معلولات طبیعی و انسانی هست، به نظر هیوم باز هم ما هیچ پایه و اساسی برای رسیدن به دین سنّتی یا نتایج کلامی درباره صفات خدا نداریم.»

اساس همه انتقادهای هیوم همان اشتباهی است که در تقریر دلیل نظم پیش آمده و ما یادآور شدیم که در دلیل نظم منظور این نیست که میان صنعت بشر و صنع الهی شباهت اثبات کنند و از این راه شباهت میان انسان و خدا را نتیجه بگیرند تا در نتیجه این‏گونه انتقادها بر آن وارد آید؛ بلکه مثال می‏زنند تا از یک امر فطری و عقلی مرکوز در نهاد انسان (وجود نظم، دلیل وجود ناظم عاقل و آگاه و باقصد و عمد است) بهره‏برداری نمایند. منظور اصلی و اساسی از بیان این دلیل، این است که بشر به آفریننده و پرورنده این جهان و جهانیان اقرار نماید و وجود او را باور کرده در مقام شناخت و پرستش او برآید.

همان‏طوری که یادآوری نمودیم، «خدادانی» مرحله نخستین از

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 156 *»

دین‌داری است و مرحله «خداشناسی» مرحله بعد از آن است و این نوع دلیل‏ها همه برای مرحله نخستین (خدادانی) اقامه می‏شود. باید بین این دو مرحله تفکیک نمود، و هیوم و امثال او از این نکته غافل شده‏اند و انتظار دارند که از این نوع دلیل‏ها، خدا و صفات او را بشناسند.

آری اگر به دلیل نظم اکتفا شده بود و برای اثبات خدا فقط به این دلیل استدلال می‏شد، جای این‏گونه انتقادها بود؛ ولی اول اینکه به این دلیل اکتفا نشده و دلایل متعدد برای این منظور اقامه شده است. دوم اینکه حدود این دلایل مشخص گردیده که از هرکدام چه جهت و یا چه جهاتی منظور است. از اینها گذشته آنچه مورد اتّفاق ادیان آسمانی و حکماء الهی بوده و هست، این است که خدا را موجودی از موجودات نمی‏تواند ادراک کند؛ زیرا در ادراک باید میان ادراک‏کننده و ادراک‏شونده مشابهت و یا مناسبت و یا مسانخت باشد وگرنه ادراک امکان ندارد؛ و خدا با خلق نه مشابهت دارد و نه مناسبت و نه هم مسانخت، پس ادراک ذات او برای خلق محال است.

اما صفات خدا، درباره صفات خدا هم چنین است؛ یعنی او در صفاتش با صفات مخلوق مشابهت ندارد، و هر صفتی را که در مخلوق می‏بینیم باید از او سلب و نفی نماییم؛ زیرا هر صفتی از صفات مخلوق، در خدا ممتنع و محال است همچنان‌که هر صفت از صفات خدا در مخلوق ممتنع و محال می‏باشد. در قرآن آیه لیس

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 157 *»

کمثله شی‏ء([100]) همین مطلب را بیان می‏کند.

با اندکی دقت روشن می‏شود که دلیل نظم، دلیلی پربار و بابرکت است و نسبت به دلیل‏های دیگری که در اثبات خدا در دست می‏باشد و در کتب اعتقادی مطرح گردیده، جامعیّتی دارد و از همین جهت بیشتر از آنها مورد استفاده قرار گرفته است و از سویی با نوع افکار ــ عادی، متوسط، متخصّص ــ کاملاً متناسب بوده؛ و نظر به اینکه بر امور محسوس مبتنی است، نتایج روشنی دارد. از سوی دیگر برای هر صاحب حرفه و یا هر دانشمندی، در رشته خودش نمونه‏اش موجود می‏باشد، به طوری که می‏توانند به راحتی به مطالعه آن بپردازند و به آسانی به مقصد برسند. برای همین جهت در قرآن درباره نوع پدیده‏های این عالم طبیعت به «آیه» و یا «آیات» (نشانه و نشانه‏ها) تعبیر آمده است؛ یعنی هریک را که در نظر بگیریم، آن را یا در آن، نشانه و بلکه نشانه‏های وجود خدا و صفات او را می‏یابیم.

بنابراین، علوم طبیعی که روز به روز راز تازه‏ای را از این عالم کشف می‏نمایند، خدمت بزرگی به بشرهای امروزی کرده‌اند؛ البته اگر قدردانی کنند و از آنها نتایج ایمانی به دست آورند. «هرشل»([101]) نجوم‏شناس مشهور می‏گوید: «هرقدر دامنه علم گسترده می‏شود،

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 158 *»

استدلال‏های دندان‏شکن و قوی‏تری برای وجود خداوند ازلی و ابدی به دست می‏آید.»

از امتیازات این دلیل این است که به معنای «رحمانیت» خدا، آشنایی بیشتری فراهم می‏گردد؛ زیرا بخشش‏های او را بر جمیع بندگانش برای ما آشکار می‏سازد، و دست او را در این عطاها و مواهب بر روی آنها، باز نشان می‏دهد، و معنای این آیه قرآن را که بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء([102]) روشن می‏کند، دل‏های بندگان را امیدوار و آنان را دلباخته مهر و لطف خدا می‏سازد، به زندگی بشری نور و مفهوم و معنی می‏بخشد و به سوی هدف آفرینش ــ خداشناسی و خداپرستی ــ می‏کشاند.

در قرآن و در روایات اعتقادی و حتی در مناجات‏ها و دعاهای مأثور از پیشوایان دین، به دلیل نظم بیش از دلیل‏های دیگر توجه شده است، و به مناسبت‏های گوناگون از نظم و انتظام آفرینش و قوانین خلقت و اسرار عالم طبیعت سخن به میان آمده، زمینه تفکّر و تدبّر در این‏گونه آیاتِ اثبات وجود خدا و صفات او را برای همگان از ساده‏ترین افکار گرفته تا نیرومندترین اندیشه‏ها فراهم ساخته‏اند.

دلیل نظم نسبت به دلیل‏های دیگر یک مرحله پیشتر است؛

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 159 *»

زیرا در این دلیل به اضافه اثبات وجود خدا، پاره‏ای از صفات او را هم از قبیل یکتایی، دانایی، توانایی، ازلی و ابدی‏بودن اثبات می‏کنند. گویا در این دلیل بیشتر ابطال مکتب دهری‏ها (به اصطلاح روز: مادّی‏گراها) در نظر است؛ زیرا آنها تمامی این نظام را به دهر و یا طبیعت ــ و به اصطلاح روز به ماده ــ استناد می‏دهند و برای آن ازلیّت و ابدیّت معتقدند و آن را اگرچه فاقد شعور و درک است، مبدء و منشأ این عالم طبیعت و نظام حاکم بر آن می‏دانند و ماوراء آن را انکار می‏کنند. در این دلیل، گذشته از اثبات یک حقیقت ازلی و ابدی و اثبات نیرویی ماوراء عالم طبیعت، علم و قدرت و احاطه و تسلط و تصرف و تدبیر هم برای آن حقیقت ازلی و ابدی اثبات می‏شود و خواه و ناخواه آن مکتب ابطال می‏گردد.

پس با توجه به دلیل نظم، صفاتی شایسته مقام الوهیّت برای خدا ثابت می‏شود که هیچ شباهتی به صفات انسان ندارند؛ درست است که از نظر الفاظ تعابیر یکسان است مانند: علم، شعور، قدرت، اراده، اختیار، احاطه، تصرّف و تسلّط، یعنی همچنان‌که این الفاظ برای صفات انسان به کار می‏رود، با همین الفاظ صفاتی را برای خدا اثبات می‏کنیم، ولی دلیل نظم و در پرتو آن دقت در نظام این جهان طبیعت، معنی و مفهوم صفات خدا را از سنخیّت و تشابه به صفات انسان تنزیه می‏نماید؛ زیرا این نظام با علم و قدرت و… شبیه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 160 *»

به علم و قدرت و… انسانی قابل توجیه نیست، بلکه باید علم و قدرت و اراده و احاطه و تسلط و تصرفی نامحدود و نامتناهی و ازلی و ابدی را در نظر گرفت تا توجیه‏کننده این نظام و انتظام حیرت‏انگیز باشد. راستی چه اندازه کودکانه به نظر می‏آید این عقیده هیوم: «ما نمی‏توانیم مطمئن باشیم که جهانی که به جهان سازمان‏یافته موسوم است، نتیجه اتفاق و حادثه کورکورانه و بی‏اراده در عالم نباشد. ما حتی نمی‏توانیم مطمئن باشیم که فاعلی هست که عهده‏دار نظم در عالم است؛ و از این‌رو یقیناً نمی‏توانیم نتیجه بگیریم که آن فاعل فاعلی هوشمند و آگاه است.»

در صورتی که این دلیل بسیار روشن و این برهان کاملاً قاطع است، به طوری که هر عاقلی را قانع می‏سازد و او را به اقرار و اعتراف به وجود صانع جهان و مدبّر آن وامی‏دارد. گذشته از این، به وسیله همین دلیل می‏یابد که آن صانع نباید مانند یک انسان باشد؛ زیرا انسان هر اندازه دانا و توانا باشد، از عهده ایجاد کوچک‏ترین موجود برنمی‏آید. نهایت کاری که از انسان برمی‏آید، این است که اجزاء و مواد طبیعت را برحسب غایت و هدفی که در نظر دارد، مرکب و منظم و مرتب می‏نماید؛ درست مانند بنّا و خیّاط و داروساز، مکانیک‏دان و…

نیز با همین دلیل می‏یابد که صانع این جهان باید حکیم باشد که هرچیزی را در جای خود قرار داده است. او باید دانا باشد که این

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 161 *»

نظم دقیق و اساس محکم را پایه‏گذاری کرده است. او باید توانا باشد که از عهده چنین بنایی برآمده است. او باید چنان تسلّطی داشته باشد که همه در فرمان او باشند و باید چنان تصرّف و تدبیری داشته باشد که همه هماهنگ و همکار به دنبال غایت و هدفی که او برای آنها در خود آنها نهاده، در حرکت بوده و یک سر مویی از اراده او تخلّف نورزند. او باید زنده باشد تا این جهانِ زنده و پویا را برپا سازد و نگهداری نماید. او باید بی‏نیاز و دارای خزائن باشد تا نیازمندی این‏همه نیازمند را برطرف نماید. او باید شنوا و بینا باشد که صدای خلق را بشنود و به آنها پاسخ گوید و از او پنهان و پوشیده نباشند. او باید دارای کرم و حلم و رحمت و مغفرت و خشم و فضل و عدل باشد تا به اقتضاء حکمت در موارد مقتضی آنها را به کار ببرد. خردمندان باهوش و اندیشمندان ژرف‏بین، آثار این صفات را در جهان مشاهده می‏کنند و می‏یابند که صانع این جهان باید دارای این صفات باشد؛ این صفات باید طوری باشند که شایسته او بوده و با این نوع صفات که در انسان‏ها است، هیچ شباهت و سنخیت نداشته باشند؛ پس همان‏طوری که به ذات خدا نمی‏توان پی برد، به حقیقت و کیفیت صفات او هم نمی‏توان پی برد. و در بحث صفات خدا کاملاً توضیح خواهیم داد.

پس از توجه به این نکات، کودکانه‏تر بودن این عبارت هیوم از

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 162 *»

عبارات گذشته او روشن می‏شود: « … بنا بر این نظریه (دلیل نظم) دلیلی ندارید برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بی‏نظمی در افعال خود منزّه و مبرّا است… لااقل باید اعتراف کرد که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظام‏های ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته تحسین و تقدیری شگرف؟ … اما اگر این عالم محصول کاملی باشد، باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه خوبی‏های آن اثر را بتوان به حق به سازنده آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنیم، البته اندیشه عالی و بلندی درباره هوشمندیِ سازنده چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد؛ اما وقتی دانستیم که آن مکانیک‏دان کودنی است که به دیگران تأسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایش‏ها و اشتباهات و تصحیحات و سنجش‏ها و گفتگوها، تدریجاً اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از آنکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهم‏بندی شده باشد، و پیشرفت و بهبود آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی، چه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 163 *»

کسی می‏تواند تعیین کند که حقیقت چیست، و حتی که می‏تواند حدس بزند که در میان بسی فرض‏ها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟»([103])

از نظر هیوم: «کسی که برهان نظم را می‏پذیرد، مدعی است که عالم، شبیه کار و اثر اختراع انسانی است؛ بنابراین علّت آن نیز باید شبیه علّت دیگری باشد. در اینجا می‏توانیم اشاره کنیم که عمل یک جزء بسیار کوچک طبیعت ــ یعنی انسان ــ بر جزء بسیار کوچک دیگر ــ یعنی آن ماده بی‏جان که در دسترس او قرار دارد، ــ قاعده‏ای است که بدان وسیله کلئانتس درباره مبدء کل داوری می‏کند، و امور و اشیاء را به طور نامتناسب به وسیله همان مقیاس فردی می‏سنجد؛ اما صرف نظر از اعتراضاتی که در این مبحث مطرح شد، من تصدیق می‏کنم که جهان را اجزاء دیگری هست (علاوه بر ماشین‏های اختراع انسان) که شباهت زیادی به ساختمان عالم دارد، و بنابراین حدس بهتری درباره مبدء جهانی این نظام عرضه می‏کند؛ این اجزاء، حیوانات و نباتاتند. آشکار است که عالم به یک حیوان یا یک گیاه بیشتر شبیه است تا به یک ساعت یا یک ماشین بافندگی. بنابراین علّتش به احتمال بیشتر، به علّت اوّلی شبیه است. پس می‏توانیم استنباط کنیم که علّت عالم چیزی شبیه یا

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 164 *»

نظیر زاد و ولد حیوانی یا رشد و نمو نباتی است.» پس نتیجه اینکه تمامی عالم طبیعت، مانند عالم نباتی یا عالم حیوانی، ممکن است دارای بعضی اصول درونی رشد و توسعه و نظم باشد. در میان موجودات زیستی شباهت‏های کافی وجود دارد که درباره علت نظم طبیعی، مؤیّد نظریه دیگری است غیر از اینکه طبیعت باید یک طرّاح عاقل و هوشمند داشته باشد. مثلاً ممکن است صرفاً نوعی رشد و نمو و خودتنظیمی درونی وجود داشته باشد؛ چنان‏که در تخم‏های هویج دیده می‏شود که جهت رشد و نمو آنها را منظم می‏کند.([104])

هیوم به گمان خود مطلبی را بر ضدّ خداپرستان می‏گوید که خداپرستان همان را در دلیل نظم، منظور دارند و در مقام اثبات آن می‏باشند. خداپرستان اعتقاد دارند که خدا نیروی حیات را در موجود زنده (نباتات، حیوانات) طوری قرار داده که خود را تنظیم می‏کند و دارای هدف و غایت است. ما در بحث آینده درباره «هدایت» بحث خواهیم کرد و این مطلب را توضیح می‏دهیم که موجود جاندار، طوری آفریده شده که در آن هدایت به سوی غایت و پویش به سمت هدف، نهاده شده است. به طور کلّی طبیعت در درون خود تعادل و تکامل را محافظت می‏کند؛ به این معنی که خدا آن را طوری آفریده که گویا یک دستگاه خودکار در درون خود دارد که

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 165 *»

کمبودها را جبران کند، و هرگونه تغییری را در جهت بقا و رسیدن به هدف تنظیم نماید. آن‏چنان نیست که این تغییرات تصادفی باشد. در واقع نظام الهی این است که موجودات را طوری آفریده که به طبیعت خود برای رسیدن به کمال و هدف تلاش می‏کنند، و میل طبیعی آنها به سوی آن کمال و هدف است؛ و این میل از وجود آنها جدا نیست. از نظر تجربه این مطلب ثابت شده که موجود زنده در میان راه‏های مختلف و متعدد، راه مناسب با هدف و کمال خود را انتخاب می‏کند به طوری که اگر با نیرویی خارج از آن موجود از آن راه برگردانده شود، دوباره به راه خود برمی‏گردد. جالب اینکه خدا درباره آفرینش انسان‏ها در قرآن فرموده: و اللّه انبتکم من الارض نباتاً ثم یعیدکم فیها و یخرجکم اخراجاً([105] ) و خدا است که شما را از زمین ــ مانند گیاهان ــ رویانیده است رویانیدنی ــ مناسب حال شما ــ سپس شما را در زمین برمی‏گرداند و ــ دوباره ــ شما را از زمین خارج می‏سازد.

اکنون اگر هیوم و یا شخصی مانند او این نظم و این هدایت را به این‌طور توجیه کنند که بر اثر علل مکانیکی و به طور تصادفی می‏باشد، در پاسخ باید گفت: این توجیه، توهّمی بیش نیست و آن‏چنان بی‏اعتبار و بی‏ارزش است که هیچ عاقلی چنین احتمالی نمی‏دهد. این توهم درست مانند آن است که در آغاز این بحث

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 166 *»

مطرح کردیم؛ کتابی منظم و مرتب، دارای بخش‏های متناسب در یکی از رشته‏های علمی را کسی بگوید: «من احتمال می‏دهم این کتاب بدون نویسنده‏ای، خود به خود تألیف یافته است.» و یا بگوید: «من احتمال می‏دهم نویسنده این کتاب به کلّی فاقد عقل و شعور و آگاهی بوده و تصادفاً قلم در دست گرفته و روی این اوراق به طور تصادف بدون قصد و اراده و اختیار، در حرکت درآورده و تصادفاً این کتابِ مرتب و منظم و متناسب علمی فراهم آمده است.» و اگر فرض کنیم که این احتمال، احتمال عقلایی باشد، ارزش آن یک احتمال در برابر بی‏نهایت احتمال خواهد بود، به این‏طور که از اینجا تا کره ماه در جلو عددی، صفر بگذاریم؛ هیچ فکر سالمی برای این احتمال کمترین ارزشی قائل نیست و هیچ باوری نسبت به آن نخواهد داشت.

در واقع پاسخ این عبارات هیوم را قسمتی از مقاله «شگفتی‏های خاک» نوشته «دیل اسوارتزن‏دروبر»([106]) دانشمند

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 167 *»

خاک‌شناس و دکتر در فلسفه، می‏دهد: « … ما چگونه می‏توانیم وجود این نظم و ترتیب و سودمندی قوانین طبیعی را توجیه و درک کنیم؟ به نظر می‏رسد که در این مورد دو شقّ وجود دارد و شقّ ثالثی موجود نیست؛ یکی اینکه این نظم و ترتیب، نتیجه توسعه و ادامه عالم طبیعت است که نخست در نتیجه یک تصادف به وجود آمده است؛ اما این شقّ فوق‏العاده عجیب و باورنکردنی است و به طریق علمی نیز توسط قانون دوم ترمودینامیک([107]) «بولتزمن»([108]) رد شده و این قانون را همه دانشمندان پذیرفته‏اند. بدین ترتیب همچنان‌که نگارنده نیز قبول می‏کند، باید شقّ دوم را پذیرفت و آن این است که نظم و ترتیب موجود در طبیعت، نتیجه طرح و مشیتی است که آن را ایجاب کرده و آن‏گاه وجود یک حکمت عالیه مسلم می‏شود. اعتقاد به وجود حکیم و قادری متعال، خیلی منطقی‏تر از آن است که بگوییم نظم و ترتیب، مولود هرج و مرج قبلی می‏باشد؛ پس ثابت می‏شود که رابطه خاک و گیاه که قبلاً بدان اشاره کردیم، نتیجه طرح و مشیتی است. من می‏دانم که اظهار لزوم یک مشیت در عالم، فوراً از طرف فلاسفه منکر علّت غائی، مورد انتقاد قرار خواهد گرفت؛ چه اینها می‏گویند خلقت جهان در نتیجه اراده به وجود نیامده است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 168 *»

عده‏ای از علماء به قدری در کارهای فنی مستغرق شده‏اند که نظریه‏های علمی خود را مرادف حقیقت می‏دانند. در این مورد «کونانت»([109]) در کتاب خود به نام «علم و عقل سلیم»([110]) به طور مقنعی می‏گوید: «عاقلانه‏تر آن است که ما نظریه‏های علمی را کاملاً موقتی بدانیم.» و اگر کسی با اتکا به گفته کونانت، عقاید فلاسفه منکر علّت غائی را به دور بیاندازد، گناهی مرتکب نشده است. در نظریه‏های فلاسفه منکر علّت غائی نیز عملاً لزوم اراده استنباط می‏شود. در هر کجا که باشیم، روی آسمان‏ها یا زیر زمین، ما نمی‏توانیم خود را از قبول لزوم مشیت خلاص کنیم. انکار وجود صانع همان اندازه غیر منطقی است که کسی مزرعه گندمی را با سنبل‏های موّاجش ببیند و وجود زارعی را که در نزدیکی مزرعه در خانه خود نشسته، انکار کند.»

بنابراین منظور خداپرستان از دلیل و برهان نظم این است که: خدا براساس حکمت کامل و احاطه تامّ و قدرت بی‏منتهی و آگاهی نامحدود، جهان را مانند یک اندام کامل زنده به تمام نیازمندی‏های خود مجهّز فرموده و برای آن غایت و هدفی قرار داده است. خدا جهان را با تسویه و تعادل لازم با نظم و انتظام مناسب و گسترده و فراگیر، به

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 169 *»

سوی آن غایت راهنمایی می‏فرماید. در تمام این مسیر، اراده و تقدیر و قضای او همراه و خود از آن نگهداری و نگهبانی می‏نماید. این نظم و انتظام و تعادل و تکامل و حرکت به سوی غایت و هدف، آن‏چنان از درون جهان سرچشمه می‏گیرد که دانشمندان مادی، فریب دریافت‏های علمی خود را خورده و به آنها مغرور گردیده‏اند.

این نظم و انتظام، آن‏چنان طبیعی است و با وجود طبیعت اتحاد دارد که شیفتگان خود را به انکار صانع و ناظم و مدبّری خارج از عالم طبیعت، واداشته است. از همین‌جهت است که دانشمندان علوم طبیعی معتقد به خدا، در مقام نکوهش از مادی‏گرایی برآمده‏اند و از اعتقاد به وجود خدا و طرز تفکّر خداپرستان دفاع کرده و می‏کنند. مقصود آنها از گفتارها و نوشتارها، اثبات این است که این نظم و انتظام شگفت‏انگیز، جز با اعتقاد به خدا و تدبیر او قابل توجیه نیست و هیچ فرضیه دیگری ــ به خصوص نظریه مادی ــ از عهده توجیه آن برنمی‏آید.

علّت اساسی دیگر در اشتباه هیوم و امثال او این است که معنای صحیح و مفهوم درست نظم را ندانسته‏اند و به مقصود خداپرستان از دلیل نظم، از این‌جهت هم پی نبرده‏اند؛ و بدیهی است که تا معنی و مفهوم نظم روشن نشود، درباره آن نمی‏توان بحث کرد.

در کتاب کلیات فلسفه (کتاب نام‌برده) زیر عنوان

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 170 *»

«فرضیه‏های ماده‏انگار»([111]) در ادامه انتقادهای هیوم نوشته است: «در واقع اگر معلوماتی که اساس و مبنای قضاوت‏های ما است، فقط همان خصوصیات حوادثی باشد که می‏بینیم، می‏توانیم جریان امور عالم را ماشین‏وار (مکانیکی) دانسته، طبیعت را مطابق مذهب اَصالت ماده تبیین کنیم. می‏توان فرضیه‏ای مانند فرضیه فیلسوف یونان باستان «اپیکورس» پیشنهاد کرد دائر بر اینکه علّت حوادث طبیعی چیزی جز حرکات کورکورانه و بی‏اراده اتم‏های صلب و مادی نیست که در فضا در حرکتند و تصادفاً بدون طرح و نقشه یا دلیلی به یکدیگر برخورد می‏کنند. بخش کوچکی از جهان را که ما می‏توانیم مشاهده کنیم، دارای اوصاف آشکار نظم یا سازمان است؛ ولی ما اساس و مبنایی برای این فرض نداریم که علت این نظم، شبیه علت نظم در یک کشتی یا یک ساعت یا یک مورچه یا یک پیاز و حتی نظم مربوط به تصادفِ محض است. اگر کسی چندین هزار قطعه کوچک آهن را به هوا پرتاب کند، اینها در سقوط خود نوعی شکل یا طرح را نشان می‏دهند که ما نمی‏گوییم مربوط به اصل نظم‏دهنده‏ای است، بلکه آن را بیشتر وابسته به اتفاق یا تصادف می‏دانیم. به عقیده هیوم ما نمی‏توانیم مطمئن باشیم که جهانی که به جهان سازمان‏یافته موسوم است، نتیجه اتفاق و حادثه‏ای کورکورانه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 171 *»

و بی‏اراده در عالم نباشد. ما حتی نمی‏توانیم مطمئن باشیم که فاعلی هست که عهده‏دار نظم در عالم است، و از این‌رو یقیناً نمی‏توانیم نتیجه بگیریم که آن فاعل فاعلی هوشمند و آگاه است.»([112])

از مثالی که در این عبارت آمده (اگر کسی چندین هزار قطعه کوچک آهن را به هوا پرتاب کند، اینها در سقوط خود نوعی شکل یا طرح را نشان می‏دهند…) به خوبی روشن می‏شود که معنای نظم برای این انتقادکنندگان روشن نبوده است. آنها برای نظم یک معنی و مفهوم نادرستی در ذهن خود داشته‏اند که به طور کلّی با آنچه در دلیل نظم منظور خداپرستان است، بیگانه می‏باشد.

نظمی که در دلیل نظم منظور خداپرستان است، نظمی است که با غایت و هدفی مشخص، ارزنده و سودمند هماهنگی و تناسب داشته باشد؛ به طوری که آن نتیجه و هدف بر آن نظم مترتب و آن نظم سبب پیدایش آن نتیجه و آن هدف گردد.

ساختارهایی که برای به‌دست‏آمدن نتیجه‏ای معیّن، باارزش و سودمند در جایی هماهنگی یافته‏اند، دارای نظم غایی و هدف‏دار و هدفمند می‏باشند، مانند اندام و پیکره‏های موجودات جاندار؛ بنابراین هر تشکل و هر طرّاحی، نظمِ منظورِ در دلیل نظم نمی‏باشد. مثلاً در نظم علّی ممکن است معلول فاقد ارزش باشد، مانند آنکه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 172 *»

بگوییم وزش باد علّت حرکت خاک و یا ماسه نرم در هوا می‏شود. این نظم، گرچه قانون و در جای خود انتظامی است، ولی منظور چنین نظمی نیست؛ و یا نظم زیباشناختی، که مثلاً ساختاری به شیوه خاصّی انتظام یابد که در هنگام مواجهه با آن لذّت‏بخش باشد مانند تابلوی نقاشی؛ این نظم هم در جای خود نظم نامیده می‏شود ولی این‏گونه نظم هم در دلیل نظم منظور خداپرستان نمی‏باشد.

پس در دلیل نظم، فقط نظم غایی منظور نظر خداپرستان است که همه اجزاء یک موجود و یا همه اجزاء جهان با یک هماهنگی کامل برای رسیدن به یک نتیجه و غایت و یا یک هدف مشخص، ارزنده و سودمندی در حرکت و تلاش هستند. به عبارت دیگر اگر برای مجموعه‏ای از عناصر، امکان و صلاحیت تشکّل‌یافتن‏های متعددی وجود داشته باشد، به طوری که برای آنها این شکل‏ها نسبت تساوی داشته باشند، یعنی از ناحیه خود آنها اقتضاء هیچ‏یک از آن شکل‏ها وجود نداشته باشد، آن‏گاه از میان آن شکل‏ها برای آن مجموعه عناصر، شکلی تحقق بیابد که با هدف و غایت و نتیجه مخصوص و ارزنده و سودمندی ارتباط و تناسب کامل داشته باشد، این تشکل و طراحی را نظم غایی می‏گویند؛ و این‏گونه نظم در دلیل نظم منظور نظر است.

در این‏گونه نظم است که می‏توانیم بگوییم: این شکل و طرح از

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 173 *»

میان شکل‏ها و طرح‏های بی‏نهایت که برای این مجموعه عناصر همه ممکن بودند، انتخاب شده است؛ گذشته از این، در میان آن شکل‏های بی‏نهایت، این شکلِ انتخاب شده با نتیجه و اثری که بر آن مترتب است، ارتباط و تناسب کامل دارد؛ که انتخابی بودن این شکل را از میان آن شکل‏ها، تثبیت و تأیید می‏نماید.

از طرفی هم تحقق این شکل یا بهتر آن است که بگوییم انتخاب این شکل و تشکّل‌یافتن آن مجموعه از میان آن شکل‏ها به این شکل، نمی‏شود کار خود این مجموعه عناصری باشد که در ذات خود فاقد هرگونه شعور و اندیشه و آگاهی و انتظام است و به طور کلّی با شعور و اندیشه و آگاهی سنخیّت نداشته و به خودی خود اقتضاء هیچ‏گونه تدبیر و سامان‏دادن و منظم‏نمودن را ندارد؛ بنابراین، فرضیّه‏های ماده‏انگارها (ماتریالیست‏ها) برای توجیه حوادث طبیعت که محور آنها حرکات کورکورانه و تصادفی اتم‏های مادی است، نمی‏توانند کوچک‏ترین و ناچیزترین مورد از موارد نظم‏های غایی را تبیین و توجیه نمایند تا چه رسد به تبیین و توجیه این بی‏نهایت موارد و جریان‏ها از نظم و انتظام‏های غایی که در این جهان وجود دارد. راستی که چه زیبا و بجا است این بیت:

این‏ همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 174 *»

پس برخلاف هیوم که معتقد است به اینکه: «ما نمی‏توانیم مطمئن باشیم که جهانی که به جهانِ سازمان‏یافته موسوم است، نتیجه اتفاق و حادثه‏ای کورکورانه و بی‏اراده در عالم نباشد…» ما معتقدیم که از هر نقش و شکلی که بر اندام این عناصر مادی مشاهده می‏کنیم به وجود آفریننده و مدبّری توانا و دانا و بینا و شنوا و مهربان و بخشنده، یقین و اطمینان پیدا می‏کنیم؛ و می‏گوییم چه راست و درست و بجا و عاقلانه است نامی که این جهان به آن نامیده شده است: جهان سازمان‏یافته.

و چه زیبا و حکیمانه و آموزنده است تعبیر خدا در قرآن درباره این جهان و ساختارهای اجزاء آن و قوانین حاکم بر آن که همه در «تسخیر» خدا هستند و «مسخَّر» او می‏باشند؛ مانند این آیه که می‏فرماید: ألم‏تروا ان اللّه سخّر لکم ما فی السموات و ما فی الارض و اسبغ علیکم نعمه ظاهرةً و باطنةً ([113]) آیا نمی‏بینید اینکه خدا تسخیر کرده ــ در فرمان خود درآورده ــ به سود شما ــ و برای منفعت‏بخشی به شما ــ آنچه را که در آسمان‏ها و آنچه را که در زمین می‏باشند و نعمت‏های خود را چه آشکارا و چه در نهان بر شما سرشار کرده است؟!

اگر این مجموعه عناصر مادی به خود واگذاشته شده بود، نمی‏توانست خود به خود و یا در اثر حرکات تصادفی، تشکّل سودمند

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 175 *»

و اثربخشی برای خود و یا قسمتی از اجزاء خویش فراهم سازد. راستی انسان از هیوم تعجب می‏کند که روی چه انگیزه‏ای این‏گونه با صراحت از درون خود خبر می‏دهد که: «ما حتی نمی‏توانیم مطمئن باشیم که فاعلی هست که عهده‏دار نظم در عالم است، و از این‌رو یقیناً نمی‏توانیم نتیجه بگیریم که آن فاعل فاعلی هوشمند و آگاه است.» و از هیوم باید می‏پرسیدند: آیا به همین عدم اطمینان خود مطمئنی؟! پس:

آن کس که راه دارد و بیراهه می‏رود([114])

بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش

بسیار مناسب است که قسمتی از مقاله «قوانین شیمیایی و خدا» نوشته شیمی‏دان «جان ادلف بوهلر»([115]) را که متضمن نصیحتی مشفقانه است در اینجا نقل کنیم:

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 176 *»

« … ما به هر جا نگاه می‏کنیم مشیت و نظم و هماهنگی می‏بینیم. شکی نیست که یک حکمت عالیه نقشه جهان را کشیده و آن را بنا کرده و مقدراتش را هدایت می‏کند. اگر امکان بیشتری بود، توجه خواننده عزیز را به گردش آب و آسیدکربونیک و آمونیاک و اکسیژن جلب می‏کردم. همه این گردش‏ها نشان می‏دهند که یک حکمت عالیه توأم با قدرت خالقه، آنها را طرح کرده و به وجود آورده است.

با وجود اینکه هنوز هم در طبیعت اسرار و رموزی هستند که برای ما معلوم نشده‏اند و حقیقت آنها از پرده ابهام بیرون نیفتاده است، ولی ما نباید هر چیزی را که نمی‏فهمیم به خدایان و ارباب انواع نسبت دهیم و اشتباه پیشینیان را تکرار کنیم. آنها وظیفه و شغل هر خدا را نیز معین می‏کردند؛ اما هرچه علم بیشتر ترقی و پیشرفت نموده و علت حوادث بیشتر کشف شد، نیاز آنان به خدایان متعدد کمتر گردید. حتی آن افراط، تفریطی نیز بار آورد و عده‏ای وجود مسلّم آفریدگار را هم زاید شمردند. اما ما به جای درنظرگرفتن کیفیت آفریدگار و عوض زاید شمردن وجود خدا، باید او را در میان انتظام جهان ببینیم، و او را ستایش کنیم. بشر می‏تواند مجهولات طبیعت را کشف و درک کند، ولی نمی‏تواند قوانین طبیعی را خلق و ایجاد نماید. خدا قوانین طبیعت را وضع می‏کند و بشر فقط این قوانین را کشف و تفسیر می‏نماید. هر قانونی که بشر

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 177 *»

کشف می‏کند او را یک قدم به خدا نزدیک‏تر می‏سازد و خدا را بهتر به او می‏شناساند. خدای مهربان بدین وسیله خود را به بشر می‏نمایاند؛ اما این تنها وسیله تجلّی او نیست، زیرا وی خود را به وسیله پیامبران و کتب مقدسه نیز به بشر معرفی کرده، و این خیلی مهم‏تر است.»([116])

هیوم در آخرین قسمت انتقادهای خود از برهان نظم یادآور شده که این استدلال تمثیلی، بر فرض وجود ناظمی را ثابت کند، نمی‏شود از آن برای آن ناظم صفات پسندیده‏ای را نتیجه گرفت؛ بر فرض آن ناظم را مانند انسان فرض کنیم، دلیلی نداریم که او دارای صفات اخلاقی خاصی است؛ و با بودن حوادث ناخوشایند در طبیعت ــ محصول آن ناظم ــ از قبیل: طوفان‏ها، زلزله‏ها، سیل‏ها و… آیا می‏توان گفت که این طرح‏ریزی از یک عقل سلیم و خوب و ناظمی نیکوکار و عادل و مهربان، ناشی شده است؟!

این انتقاد همان انتقاد و اعتراض مشهور به «وجود شرّها» در این نظامِ حاکمِ بر جهان است. این انتقاد از دیر زمان در میان پژوهشگران الهی مورد گفتگو و بررسی و پاسخ‏گویی بوده است. اصل انتقاد تقریباً به این شکل مطرح گردیده که اگر این حوادث ناخوشایند ــ طوفان‏ها، زلزله‏ها، سیل‏ها، فقر و فاقه‏ها، درماندگی‏ها،

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 178 *»

بیماری‏ها و بالاخره مرگ‏ها ــ در این جهان از اراده خدا سرچشمه می‏گیرد که چنین خدایی خدای نیکوکار و مهربان نخواهد بود، و اگر اراده او در پیدایش این حوادث دخالتی ندارد و خدا نمی‏تواند از پیدایش آنها جلوگیری نماید، پس چنین خدایی خدای توانایی نیست، و در هر دو صورت با آنچه خداپرستانِ سنّتی درباره خدا می‏گویند و او را از طرفی رحیم و حکیم و از طرفی قادر علی‏الاطلاق (توانای مطلق) می‏ستایند، مخالفت و ضدّیت دارد.

پاره‏ای می‏گویند: ثنویّت (دوگانه پرستی و اعتقاد به دو مبدء برای جهان) از همین شبهه پیدا شده است. درباره این انتقاد و پاسخ آن، در بحث‏های مربوط به «توحید افعال» بحث خواهیم کرد، ولی آنچه به طور اجمال در اینجا مناسب است توضیح دهیم، این است:

نباید این‏گونه صفات خدا را به صفات بشری مقایسه نمود و یا آنها را شبیه صفات بشری دانست. برای این‏گونه صفات، در ذات خدا مبدء و سرچشمه‏ای نیست. در بحث‏های «صفات خدا» توضیح خواهیم داد که این‏گونه صفات را، صفات فعل خدا می‏نامند؛ به این معنی که خدا در مقام افعالش ــ به لحاظ و اعتبار کارهایش ــ به این صفات متصف می‏شود. و نظر به اینکه کارهای خدا با خلق ارتباط دارد، در ذات خدا برای آنها اقتضائی (خواهشی) نیست؛ پس اگر با کسی مهربانی می‏کند، نه از آن جهت است که در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 179 *»

ذاتش تمایل به مهربانی‏کردن فراهم گردیده و نه آن‏گاه که بر کسی خشم می‏کند، در ذات او میل به خشم‏نمودن پیدا شده باشد. کارهای او به اقتضاء خلق انجام می‏یابد؛ آنچه را خلق از او می‏خواهند و مستحق آن می‏شوند، به آنها افاضه می‏فرماید. کارهای او از ناحیه او به مهر و قهر تعیّن نمی‏یابد، بلکه از ناحیه خلق و اقتضا و خواهش خلق به مهر یا قهر تعیّن پیدا می‏کند. خودش فرموده: و ما امرنا الا واحدة او نه بر کسی دلش می‏سوزد و نه بر کسی در ذاتش خشمگین می‏گردد. کارهای او حکیمانه است؛ در جایی که طبق نظام حکیمانه او، جای رحمت و خیر است، کارهای او به رحمت و خیر شکل می‏گیرد، و در جایی که طبق نظام حکیمانه او، جای شر و قهر و غضب است، کارهای او به قهر و غضب و سخط، شکل می‏یابد؛ و این رحمت و غضب نامحدود بوده و به رحمت و غضب بشری شباهت ندارد. کار او به شکل رحمت از حکمت او و به شکل غضب هم از حکمت او است. حجّت او درباره این نوع کارهای او چنین فرموده است: و ایقنت انک انت ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبین فی موضع النکال و النقمة. من یقین دارم به اینکه ــ ای خدا ــ تو در جای بخشش گناهان و مهربانی، از همه مهربانان مهربان‏تری؛ و در جای خشونت و سخت‏گیری، از همه عقاب‏کنندگان عقوبتت شدیدتر است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 180 *»

بنابراین خدا در صفاتش به حالات و صفات خلق ــ از جمله انسان ــ شباهت ندارد، و کارهای او با کارهای خلق ــ از جمله انسان ــ مقایسه نمی‏شود. برای کارهایش و در نتیجه این نوع صفاتش اقتضائی در ذات او نیست؛ او به اقتضاء خلق کارهای خود را بر اساس نظام حکیمانه جاری می‏نماید. پس از ناحیه او هرچه هست، جود و افاضه فیض می‏باشد. او خودش فرموده: و لا یُسئَل عمّایفعل و هم یسئلون([117]) (از آنچه او می‏کند پرسش نمی‏شود و ایشانند که از آنها پرسش می‏شود.) به او نمی‏توان گفت چرا چنین کردی و یا چرا چنان نکردی؟ در واقع از خلق باید پرسید چرا از خدا چنین خواسته‏ای و چرا از او چنان نخواسته‏ای؟ پس آنچه شده و یا می‏شود و آنچه نشده و یا نمی‏شود، همه مطابق نظام حکیمانه بوده و هست و خواهد بود. توضیح بیشتر را در مباحث «توحید افعال» خواهید خواند.

در اینجا این نکته را باید در نظر داشت که خداپرستان با اقامه دلیل نظم، اثبات ناظم دانا و توانایی که با قصد و عمد جهان را اداره و تدبیر می‏نماید، در نظر دارند؛ و به خوبی و روشنی هم منظور خود را اثبات می‏نمایند. برای آشنایی با علم نامحدود و قدرت غیرمتناهی و سایر صفات شایسته خدایی، دلایلی دیگر و مباحثی بالاتر و دقیق‏تر مطرح کرده‏اند. نتیجه اینکه با توجه به دلیل نظم، بر فرض

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 181 *»

وجود شرور و حل‌نشدن این مشکل، دلیل نظم از عهده منظور و مقصود خداپرستان برآمده است و برمی‏آید؛ به دلیل توجه خاصی که دانشمندان علوم طبیعی به این دلیل دارند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 182 *»

انتقادهای کانت:

انتقادهای کانت هم بر دلیل نظم چندان مهم نیست که آنها را مورد بررسی قرار دهیم، ولی برای آگاهی بیشتر به طور اجمال آنها را نقل نموده و به پاسخ اجمالی هم اکتفا می‏کنیم.

او در کتاب «نقد عقل نظری» بر این دلیل سه انتقاد دارد:

«یک: نتیجه دلیل نظم، اثبات حدوث صورت جهان است نه اثبات حدوث ماده آن؛ و برای اثبات حدوث ماده آن به دلیل دیگری نیاز داریم.

دو: این دلیل نهایت، وجود معمار جهان را اثبات می‏کند نه خالق جهان را؛ معمار جهان به خاطر قابلیتی که ماده جهان دارد، صورتی به جهان می‏دهد؛ و بیش از این از دلیل نظم نتیجه‏ای به دست نمی‏آید، در صورتی که منظور از این دلیل اثبات وجود موجودی است که قائم بالذات است؛ و اثبات وجود چنین موجودی به دلیل و برهانی دیگر نیازمند است که اثبات کند ماده جهان حادث و ممکن است.

سه: نظر به اینکه تجربه ما محدود است پس نتیجه‏ای که از این دلیل به دست می‏آید، این است که خدای صورت‏دهنده به جهان دارای عقل و شعوری زیادی است (نسبت به انسان)؛ ولی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 183 *»

عقل او نامتناهی است (چنان‏که ادعای خداپرستان سنّتی این است) از این دلیل استفاده نمی‏شود.»([118])

در آغاز بحث از نشانه نظم، خاطرنشان کردیم که در این دلیل اثبات آفریننده جهان به طور مستقیم منظور نیست؛ بلکه اثبات نظم‏دهنده‏ای دانا و توانا و با عمد و قصد، و با اراده و اختیار که عهده‏دار این نظم و انتظام سرتاسری جهان و جهانیان است، منظور می‏باشد. به طور کلی هم در آغاز این مباحث یادآور شده‏ایم که این مباحث در مرحله ابتدائی خداشناسی است که «خدادانی» باشد. به وسیله این نشانه‏ها و دلیل‏ها، خدا و صفات او شناخته نمی‏شود. این نشانه‏ها و دلیل‏ها هم در «خدادانی» مرحله مرحله پیش می‏روند. در نشانه نخستین، اثبات وجود آفریننده جهان و جهانیان منظور بود؛ و در این نشانه دوم، اثبات پرورنده جهان و جهانیان با چند صفت ذاتی مثل دانایی، توانایی، بینایی و شنوایی، و چند صفت فعلی مثل اراده، اختیار، قصد، عمد، مهربانی، حکمت، تدبیر و تصرف، منظور نظر است.

اشتباه کانت و امثال او از این است که گمان کرده‏اند خداپرستان می‏خواهند با هریک از این نوع دلیل‏ها، تمام مباحث «خداشناسی» را اثبات کنند. گرچه این کار شدنی است و اهل آن از

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 184 *»

عهده این مهم برمی‏آیند ولی نظر به اینکه در این‏گونه مباحث ابتدائی بیشتر افکار عادی و مبتدی مورد توجه است، با دلایل متعدد مرحله مرحله پیش می‏روند؛ زیرا اثبات تمام مباحث با یک دلیل به مقدمات و مطالبی نیازمند است که چنین افکاری، توانایی فهم و درک آنها را ندارند.

براساس همین گمان نادرست، این‏گونه اشکال‏های بی‏اساس را بر اساسی‏ترین دلیل‏های خداپرستان تحت عنوان «نقّادی سنّت‏گرایی دینی»([119]) در کتاب‏های علمی و فلسفی خود مطرح کرده‏اند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 185 *»

فرضیه‏های علوم طبیعی

و تبییــن نظــم حاکـــم بر جهــان

در پاره‏ای از علوم طبیعی، فرضیه‏هایی درباره آفرینش جهان، پیدایش زمین، پدیدآمدن حیات، تکامل جانداران و… اظهار شده است. آیا با توجه به این فرضیه‏ها، باز هم لازم است جهان و نظم حاکم بر آن را، مطابق دلیل نظم و برهان غایت‏انگاری، به اراده حکیمانه و آگاهانه‏ای مستند بدانیم؟! و یا با قبول این نظریه‏ها در تبیین این مسائل، از وجود چنین اراده‏ای و اثبات آن بی‏نیازیم؟! پاسخ این پرسش‏ها با توجه به این مطلب روشن می‏شود: این فرضیه‏ها و یا نظریه‏ها و امثال اینها بر فرض آنکه صددرصد درست باشند، علّت‏ها و اسبابی را مشخص می‏سازند که به وسیله آنها جهان و جهانیان به این شکل و نظام درآمده‏اند؛ اما از عهده تبیین اینکه این علّت‏ها و این اسباب چگونه فراهم گردیده و این خاصیت‏ها برای این علّت‏ها و این اسباب، از کجا و چگونه قرار داده شده، برنمی‏آیند. یعنی باز هم جای پرسش است که پیدایش این علّت‏ها و اسباب، و داشتن این خاصیت‏ها، و مترتب‏شدن این

آثار بر آنها، به طور تصادف و اتفاق بوده و یا آنکه اراده‏ای حکیمانه و آگاهانه، این علّت‏ها و اسباب را ایجاد کرده و به آنها این

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 186 *»

خاصیت‏ها را داده و با عمد و قصد این آثار را بر آنها مترتب ساخته است؟ بنابراین، این‏گونه فرضیه‏ها و نظریه‏ها نه‌تنها برای تبیین پیدایش جهان و نظم حاکم بر آن، کافی نیستند که خود این فرضیه‏ها و نظریه‏ها هم با فرض تصادف و اتفاق قابل توجیه نمی‏باشند.([120]) روی همین جهت است که برخی از دانشمندان رشته‏های مختلف طبیعت‌شناسی به این واقعیت پی برده‏اند که: «برای حکم در قوانینی که پدیده‏ها را به وجود می‏آورند، شخص باید پیش از همه به وجود نظم و ترتیب در جهان قائل شود؛ و کشف و بیان این نظم و ترتیب، وظیفه کسی است که تجزیه و تحلیل می‏کند…

فرض اینکه این نظم خود به خود یا در نتیجه هرج و مرج به وجود آمده، تحقیر و توهینی نسبت به عقل و شعور انسانی است. بدین ترتیب انسان، انسان متفکر، بالاخره به این نتیجه می‏رسد که خواهی نخواهی خالق و منظّمی برای جهان قبول کند. پس خداشناسی در مجموعه مسلّمات و بدیهیات زندگی وی محل مهمی را احراز می‏کند؛ و ظهور این حقیقت بزرگ در عالم کون و هم‌بستگی و مطابقت بین فرض و نتیجه([121])، گواه صحت بدیهیات است نه دلیل و شاهدی ساده. اگر نمونه یا فرضیه‏ای که ما درباره

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 187 *»

خدا روی آن بحث می‏کنیم نتیجه مطلوب بدهد، واقعیت نظم در جهان ثابت می‏شود. نظم در یک تجربه، نشان می‏دهد که نمونه‏ای که برای آن تجربه انتخاب شده خوب و مناسب است…

ادله کَوْنی (دلایل مربوط به عالم تکوین) ثابت می‏کنند که عالم متغیر است، پس ابدی نیست؛ بدین جهت لازم می‏آید برای هدایت این عالم متغیر، حقیقت ابدی اعلایی وجود داشته باشد. حکمت علل غایی از وجود طرح در طبیعت، به وجود اراده و مشیتی در وراء عالم طبیعت قائل می‏شود و وجود مرید حکیمی را لازم می‏داند. انسان‏شناسی و مطالعه در روحیات بشر نشان می‏دهد که توجه به اخلاق از غرائز بشر است و کارهای اخلاقی تابع قوانین ثابتی است و هر قانونی وجود مقنّنی را ایجاب می‏کند.»([122])

ما برای نمونه پاره‏ای از این فرضیه‏ها را در این بحث نقل می‏کنیم و فرض می‏کنیم این فرضیه‏ها کاملاً صحیح و حقیقت است، و سپس با هم می‏بینیم که آیا این فرضیه‏ها را با فرض تصادف و اتفاق می‏توان توجیه نمود؟!

1ــ یکی از این فرضیه‏ها، فرضیه «لاپلاس»([123]) درباره پیدایش

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 188 *»

کرات منظومه شمسی است. مطابق این فرضیه، این کرات قطعه‏هایی هستند که به واسطه نزدیک‏شدن و برخورد خورشید با یک ستاره بزرگ دیگر، از خورشید جدا شده‏اند و به دور مرکز اصلی شروع به حرکت کرده‏اند. اکنون با فرض صحت این فرضیه، می‏پرسیم: این برخورد و تصادم آیا تصادفی و اتفاقی بوده و یا نقشه و تدبیر مدبّری از روی عمد و قصد و حکمت و آگاهی از نتیجه آن (که پیدایش این کرات از جمله زمین باشد) بوده است؟ پاسخ این پرسش را باید کسی بدهد که در این زمینه‏ها تحقیق کرده و از دانشمندان علوم طبیعی باشد. «کرسی موریسن»([124]) در این‌باره چنین نوشته است: «بعضی ستاره‏شناسان معتقدند که احتمال نزدیکی دو ستاره به هم تا حدی که قوه جاذبه آنها روی هم اثر بگذارد و آنها را به سوی یکدیگر بکشاند، به نسبت یک به چند میلیون است. احتمال آنکه دو ستاره با یکدیگر تصادم کنند و باعث تجزیه و تلاشی یکدیگر شوند، به قدری نادر است که از حوصله محاسبه بیرون است. بنابراین معلوم می‏شود که حتی اگر این فرضیه را بپذیریم که زمین قطعه‏ای است که در یک تصادم از خورشید جدا شده است، برای وصول به همین یک مرحله باید قبول کنیم که عمد و قصدی در کار بوده که این تصادم را به وجود آورده و از آن، هدف نهایی داشته

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 189 *»

است».([125]) و نیز نوشته است: «وقتی حجم زمین و وضع آن را در فضا در نظر بگیریم و انطباقات حیرت‏انگیزی را که برای پیدایش آن به کار رفته است از نظر بگذرانیم، خواهیم دید که اگر قرار بود این انطباقات برحسب تصادف و اتفاق پیش می‏آمد، برخی از آنها در یک میلیون احتمال به یک احتمال صورت می‏گیرد، و مجموع آنها میلیاردها احتمال هم بیشتر لازم دارد. به همین دلیل پیدایش زمین و منشأ حیات را در روی آن هرگز نمی‏توان با قوانین مربوط به اتفاق و تصادف تطبیق کرد. عجیب‏تر از انطباق انسان بر عوامل طبیعت، انطباق طبیعت بر انسان است که هیچ‏یک توجیه تصادفی ندارد و با هیچ منطقی وفق نمی‏دهد.»([126])

2ــ درباره پیدایش حیات در روی کره زمین گفته‏اند: «در اثر فراهم‏شدن یک سلسله شرایط شیمیایی، یک موجود تک‏سلولی پدید آمده و طبق قانون تکامل رشد کرده و تکثیر یافته و به گسترش امروز رسیده است.» بر فرض درستی این فرضیه و کافی بودن فراهم‏شدن یک سلسله شرایط مادی و شیمیایی برای پیدایش حیات (به این معنی که حیات را خاصیتی مادی و از خود ماده بدانیم و آن را فعلیّتی جوهری و اضافی بر ماده ندانیم)، آیا این فراهم

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 190 *»

شدن شرایط، تصادفی و اتفاقی بوده و یا آنکه فراهم‏کننده‏ای غیر ماده و مادی، این کار را از روی عمد و قصد برای هدف مشخصی، آگاهانه و حکیمانه انجام داده است و اکنون هم انجام می‏دهد؟! پاسخ را باز از نوشته‏های موریسن درمی‏یابیم: «ممکن نیست تمام شرایط و لوازمی که برای ظهور و ادامه حیات ضروری است، صرفاً برحسب تصادف و اتفاق در زمان واحد بر روی سیاره‏ای فراهم شود.»([127])

3ــ ساده‏ترین شرایط حیات جانداران در روی زمین، وجود گازهایی است که با نسبت‏های معینی، زندگی جانداران را تأمین می‏کند و آنها اکسیژن و هیدروژن و اسیدکربنیک است. آیا پیدایش این گازها و ترکیب آنها با نسبت‏های معین برای رفع نیازمندی جانداران و به راحتی استنشاق‌نمودن آنها را می‏توان تصادفی و اتفاقی دانست؟!

پاسخ کرسی موریسن: «اکسیژن و هیدروژن و اسیدکربنیک چه به تنهایی و چه در حال ترکیب و اختلاط با همدیگر، از ارکان اولیه حیات جانداران به‌شمار می‏روند و اساساً مبنای زندگی در زمین بر آنها استوار است. از میلیون‏ها احتمال حتی یک احتمال هم نمی‏رود که در زمان واحد همه این گازها در سیاره‏ای جمع شوند و مقدار و کیفیت آنها نیز طوری متعادل شود که برای حیات کافی باشد. از

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 191 *»

طریق علمی برای این راز طبیعت توضیحی نمی‏توان داد و اگر بخواهیم بگوییم همه آن نظم و ترتیب تصادفی بوده است، آن‌وقت برخلاف منطق ریاضی استدلال کرده‏ایم.»([128])

4ــ طبق فرضیه‏های علمی، ریشه اصلی و اولی حیوان‌ها و گیاه‌ها یک سلول بوده که به دو شعبه حیوانی و نباتی انشعاب یافته است؛ و جالب اینکه این دو شعبه مکمل یکدیگر و به یکدیگر نیازمندند به طوری که هریک از این‌دو بدون دیگری به حیات خود نمی‏تواند ادامه دهد. آیا این امور همه تصادفی و اتفاقی پیش آمده است؟! یا نیروی دیگری این انشعاب را عمداً پیش آورده و این نظام را برقرار کرده است؟!

موریسن در این‌باره نوشته است: «در آغاز ظهور حیات در کره زمین، اتفاق عجیبی رخ داده است که در زندگی موجودات زمین اثر فوق‏العاده داشته است: یکی از سلول‏ها دارای این خاصیت عجیب شده که به‌وسیله نور خورشید پاره‏ای از ترکیبات شیمیایی را تجزیه کند، و از نتیجه این عمل مواد غذایی برای خود و سایر سلول‏های مشابه فراهم آورد. اَخلاف یکی از این سلول‏های نخستین، از غذاهایی که توسط مادرشان تهیه شده بود تغذیه کردند و نسل حیوانات را به وجود آوردند. در حالی که اخلاف سلول دیگری که به

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 192 *»

صورت نبات درآمده بود، گیاهان جهان را تشکیل داده و امروز کلیه جانداران زمینی را تغذیه می‏کنند. آیا می‏توان باور کرد که برحسب اتفاق یک سلول منشأ حیات حیوانات، و سلول دیگر ریشه و اصل گیاهان شده است؟»([129])

موریسن نکته دقیق دیگری را توضیح می‏دهد و آن این است که با توجه به این مطلب که منابع زیستی کره زمین محدود است، گیاه‌ها و حیوان‏ها چنان در برابر هم قرار گرفته‏اند که زواید هرکدام مایه حیات دیگری است. حیوان‏ها در ادامه زندگی به اکسیژن نیاز دارند و گیاهان به کربن نیازمند می‏باشند؛ حیوان‏ها اکسیژن استنشاق می‏کنند و اسید کربنیک پس می‏دهند، و گیاهان برعکس آنها از اسیدکربنیک استفاده می‏کنند؛ برگ آنها که همانند ریه انسان است، در برابر تابش آفتاب اسیدکربنیک را به عنصر کربن و اکسیژن تجزیه می‏کند، کربن را در خود نگه می‏دارد و اکسیژن را پس می‏دهد. او در این‌باره نوشته است: «همه گیاهان و جنگل‏ها و بوته‏ها و خزه‏ها و به‌طور کلی رستنی‏ها، ساختمان اصلی وجودشان ترکیبی است از آب و کربن. حیوانات کربن را دفع می‏کنند و گیاهان اکسیژن را؛ و از این‌روی، هرگاه یکی از این دو عامل متقابل متوقف می‏مانْد، آن‌وقت یا حیوانات همه اکسیژن‏ها را مصرف می‏کردند و یا گیاهان کلیه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 193 *»

کربن‏ها را؛ و چون موازنه به هم می‏خورد، نسل هر دو به سرعت رو به انقراض و زوال می‏رفت.»([130])

5ـــ براساس نظریه تکامل تدریجی، پیدایش موجودات فعلی روی زمین به‌واسطه یک سلسله تصادفات تدریجی در طی میلیون‏ها سال و تراکم آنها بوده است. پس از انتشار فریضه داروینیسم و موتاسیونیسم، به عقیده برخی از دانشمندان علوم طبیعی، پیدایش تصادفی و تکامل طبیعی جانداران به طور تصادف تأیید شد، و این عقیده آنها را به این فکر انداخت که این نظام حاکم بر گیاهان و جانداران در صورتی دلیل بر آفرینش و اراده و حکمت خالق جهان است که به طور دفعی و در یک آن تحقق یافته باشد. ولی اگر به‌طور تدریجی و براساس فرضیه تکامل صورت گرفته باشد، این نظام بر وجود خالق و صانع و خلقت و تدبیر او دلالت ندارد، و این فرضیه برای توجیه تصادفی بودن این وضع کنونی گیاهان و جانوران کافی است.

می‏دانیم اساس فرضیه تکامل ــ چه داروینیسم و چه موتاسیونیسم ـــ «انتخاب طبیعی و بقاء اصلح» است، به این صورت که در موجود، پاره‏ای اعضای جدید به‌طور تصادفی پیدا می‏شود؛ گاهی این عضو به بقاء نسل آن موجود کمک مؤثری می‏نماید، در حدی که باعث می‏شود در غربال طبیعت نسبت به آن موجوداتی که

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 194 *»

فاقد این عضو هستند، امتیاز یافته و در نتیجه باقی بمانند و آنهای دیگر از میان بروند و به همین ترتیب انواع، تکامل یافته و می‏یابند؛ زیرا آن نوع از موجودات قابلیت بیشتری برای باقی‏ماندن دارند که با شرایط حیات منطبق‏تر باشند. مانند آنکه در لای انگشت یک مرغ تصادفاً پرده‏ای پیدا شد و این پرده برای شناوری در آب مورد استفاده آن مرغ قرار گرفت. این حیوان در ادامه زندگی نسبت به آن مرغ‏هایی که پاهای آنها این پرده را نداشت، در غربال طبیعت انتخاب شد و بعد طبق قانون وراثت، این عضو به نسل‏های بعد منتقل گردید و از این جهت این نوع باقی ماند.

پرسش ما در زمینه این نظریه این است که آنچه برای موجود در باقی‏ماندن و ادامه نسل لازم است، آیا ممکن است در ابتدا به‌طور تصادف پیدا شود تا پس از آن در غربال طبیعت باقی بماند؟!

از طرفی پژوهش‏هایی که درباره اندام موجودات زنده انجام یافته به این نتیجه رسیده است که یک نیروی شگفت‏انگیزی با آگاهی و هدف‏داری، نظام خاصی را بر اندام جانداران حاکم ساخته که آنها را با محیط زندگی متناسب می‏نماید.

و نیز از نتیجه آن پژوهش‏ها این است که تغییراتی که در اندام موجودات زنده پیدا می‏شود، همه به سادگی پرده لای انگشت برخی از مرغ‏ها نیست (گرچه خود آن پرده هم ساده نیست) تا بتوان با این

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 195 *»

نظریه آنها را توجیه نمود؛ بلکه پاره‏ای از اندام‏های جانداران که در زندگی آنها مفید و لازم است، آن‏چنان پیچیده و حساب‏شده و دقیق و ظریف است که گویا یک دستگاه بزرگ و پیچ‏درپیچی است که برای بررسی آن و شناخت ساختار و قوانین آن، رشته‏های متعدد و مختلفی از علوم را تشکیل می‏دهد؛ و عجیب‏تر این است که این نوع اندام‏های لازم، هنگامی قابل بهره‏برداری است و ارزش حیاتی دارد که تمام اجزاء آن با هم وجود داشته باشند. آیا چنین مواردی را با نظریه تکامل تدریجی و انتخاب طبیعی و بقاء اصلح می‏توان توجیه کرد؟!

پاسخ این پرسش‏ها را باز از کرسی موریسن درباره دستگاه بینایی نقل می‏کنیم؛ او پس از آنکه درباره ساختمان چشم توضیحاتی داده، چنین نوشته است:

«تمام این تشکیلات عجیب از مردمک گرفته تا (پرده‏های مختلف چشم و) مخروط‏ها و اعصاب و بینایی (و عضلاتی که حرکات چشم را تکمیل می‏کنند) همه باید در آن واحد به وجود آمده باشند؛ زیرا اگر یکی از این نظام‏های پیچیده ناقص باشد، بینایی چشم غیر مقدور خواهد بود. با این وصف آیا می‏شود تصور کرد همه این عوامل خود به خود جمع آمده و هریک از آنها وضع نور را طوری تنظیم کرده است که به کار دیگری بخورد و نیازهای آن را

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 196 *»

رفع کند؟!»([131])

از اینها گذشته، مطابق فرضیه تکامل تدریجی، ساختارهای موجودات زنده امروزی بر اثر فرایندهای طبیعی محض به‌طور تصادف و اتفاق از موجودات ساده‏تر ناشی شده‏اند؛ بنابراین در این فرضیه دو عامل نقش اساسی دارند:

1ــ موتاسیون‏ها (جهش‏ها)

2ــ ازدیاد نسل اصلح و منطبق‏تر با شرایط حیات

طریقه عملکرد این دو عامل را با یکی از موارد سازگار با این فرضیه می‏توان توضیح داد: ما اگر به گذشته برگردیم و اجداد سگ را بررسی کنیم، به سگ‏هایی برمی‏خوریم که گوش‏های آنها رو به جلو نبوده است. اکنون فرض می‏کنیم که جهشی اتفاق افتاده به این صورت که گوش‏های یک توله‏سگ مقداری از حد متعارف جلوتر آمده است. و باز فرض می‏کنیم که موجودات بیش از ظرفیت محیط تولید مثل می‏کنند؛ در این صورت برای ذخیره غذای موجود، بین آنها رقابت شدیدی درمی‏گیرد؛ بنابراین هر نوع موجودی که در تأمین غذا از سایر انواع قوی‏تر باشد و موجودات دیگر نتوانند آن را شکار کنند، برای ادامه حیات و ادامه نسل شانس بیشتری خواهد داشت و خصوصیات خود را به نسل بعد منتقل خواهد کرد. به این ترتیب در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 197 *»

شماری از نسل‏های بعد، سگ‏هایی که گوش‏های آنها رو به جلو است می‏توانند جایگزین سگ‏های دیگر شوند و آنها فقط باقی بمانند. از آنجایی که جهش‏ها (موتاسیون‏ها) گاه‌به‌گاه رخ می‏دهند و از آن نظر که پاره‏ای از آنها برای انطباق با شرایط حیات و ادامه نسل سودمند هستند، مجموعه‏ای از عوامل طبیعی محض به‌طور تصادف و اتفاق فراهم می‏آیند و با عملکرد خود، تکامل انواع جانداران را عهده‏دار می‏شوند. پس با عملکرد آن عوامل است که جهان، زنده و مدام در جهت سازگاری بیشتر و بیشتر در حال تحول‌یافتن است.

این فرضیه بر فرض آنکه بر واقع و حقیقت منطبق باشد، صرفاً بیان‏کننده این است که چگونه پاره‏ای از موجودات زنده‌ی پیچیده‏تر از پاره‏ای موجودات زنده‌ی ساده‏تر ناشی شده‏اند؛ ولی درباره پیدایش ساده‏ترین موجودات زنده بیانی ندارد. آیا چنین فرضیه‏ای می‏تواند جایگزین تبیین توحیدی درباره این نظام فراگیر و حساب‏شده و حاکم بر جهان باشد؟! و آیا یک یا چند فرضیه درباره یک یا چند مسأله علمی بر فرض استواری آنها، می‏توانند موقعیت فلسفی و حِکْمی پیدا کنند و درباره مسائلی نظر بدهند که جنبه کلی داشته و از موضوعات حکمت و فلسفه به‌شمار می‏روند؟ دانشمندان رشته‏های مختلف علوم طبیعی فقط می‏توانند درباره پدیده‏ها و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 198 *»

روابط بین آنها نظر بدهند، آن هم در صورتی که آن پدیده‏ها و روابط آنها تجربه‏پذیر باشند. ولی درباره آنچه تجربه‏پذیر نیست، حق اظهار نظر ندارند تا چه رسد به انکار و یا حتی اثبات حقیقتی که از دایره احاطه علمی آنان خارج است.

در این بحث عمده مطلب این است که روند تکامل (بر فرض صحت مبنای داروینیسم و موتاسیونیسم) آیا می‏شود و ممکن است تصادفی و اتفاقی باشد یا نشدنی و غیرممکن است بلکه به وجود ناظم مدبّر حکیم آگاهی نیازمند است؟ در صورتی که در رشته‏های مختلف علوم طبیعی به‌خصوص رشته زیست‏شناسی و دیرینه‏شناسی و قوانین وراثت، شواهد بسیاری برخلاف این فرضیه به دست آمده است به‌طوری که نوع دانشمندان و به‌خصوص زیست‏شناسان از آن روی برتافته‏اند.

از سویی خداپرستان و طرفداران برهان نظم در برابر این فرضیه می‏گویند: بر فرض درستی این فرضیه، بر منظور و مقصود ما از این دلیل نظم خدشه‏ای وارد نخواهد شد؛ زیرا تاکنون ما این‏طور فکر می‏کردیم که ناظم مدبّر حکیم، در ایجاد موجودات و نظام حاکم بر آنها طرح‏های دفعی و یا کوتاه‏مدت قرار داده است، ولی حال می‏توانیم بگوییم که آن ناظم و مقنّن، برای ایجاد جهان و موجودات پیچیده آن طرح‏های تدریجی و درازمدت قرار داده؛ و در نتیجه با

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 199 *»

کم یا زیاد شدن زمان ایجاد و تکامل، اصل نیازمندی به ناظم و در کار بودن اراده و حکمت و آگاهی او، بر سر جای خود ثابت و برقرار است. ولی با فرض تصادف و اتفاق، این‏گونه فرضیه‏ها قابل توجیه نخواهد بود.

در واقع نتیجه‏ای که مخالفان برهان نظم و غایت‏انگاری از این فرضیه‏های داروینیسم و موتاسیونیسم گرفته‏اند مانند آن است که بگویند: اگر یک کتاب چند مجلدی علمی در مدت کوتاهی تألیف شود، به مؤلّف دانشمندی نیازمند است، ولی اگر در مدت زیادتری از اندازه متعارف تألیف بیابد، به مؤلف نیازمند نبوده و به‌طور تصادف و فراهم‏شدن شرایط تصادفی خود به خود تألیف خواهد یافت. بدیهی است که این فرض به هیچ‌وجه قابل قبول نخواهد بود و هیچ عقل سلیمی آن را نمی‏پذیرد و برای تبیین و توجیه پدیده‏های جهان و نظام حاکم بر آنها، صرف ارائه فرضیه‏ای (آن هم در موارد مخصوصی و با پایه‏های سست و بی‏اساس) کافی نمی‏باشد. احتمال تصادف در چنین مواردی به شکل یک کسر از عددهای قابل تصور ما (یک‏صدم، یک‏هزارم، یک‏میلیونم، یک‏میلیاردم) نیست، بلکه به صورت کسر از یک عددی است که اصلاً در قوه واهمه بشر نمی‏گنجد؛ مثل آنکه یک عددی را در نظر بگیریم و تا کره ماه جلو آن صفر بگذاریم.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 200 *»

کرسی موریسن در این‏باره ابتداءً مثلی ریاضی می‏زند و پس از آن نتیجه جالبی را که از نظر منطق و عقل غیرقابل انکار است، روشن می‏سازد:

«ده عدد سکه را از شماره یک تا ده علامت بگذارید و آنها را در جیب خود بریزید و به هم بزنید؛ پس از آن سعی کنید آنها را به ترتیب شمارش از یک تا ده درآورده و هرکدام را که درآورید، پیش از آنکه سکه بعدی را درآورید آن را دوباره به جیب بیاندازید. به این ترتیب احتمال آنکه شماره یک بیرون بیاید، معادل یک بر ده است. احتمال آنکه شماره یک و دو به ترتیب بیرون بیاید، یک بر صد است. احتمال آنکه شماره‏های یک و دو و سه مرتب بیرون بیاید، یک در هزار است. احتمال آنکه شماره‏های یک و دو و سه و چهار متوالیاً درآید، یک در ده‏هزار است؛ و به همین منوال احتمال درآمدن شماره‏ها به‌ترتیب کمتر می‏شود تا آنکه احتمال بیرون‏آمدن شماره‏های از یک تا ده، به رقم یک بر ده‏میلیارد می‏رسد. منظور از ذکر مثالی به این سادگی، آن است که نشان داده شود ارقام در مقابل احتمالات چگونه قوس صعودی می‏پیمایند. برای به وجودآمدن حیات در روی کره ارض، آن‌قدر اوضاع و احوال مساعد لازم است که از حیث احتمالات ریاضی محال است تصور شود که این اوضاع و احوال بر سبیل تصادف و اتفاق با یکدیگر جور آمده باشند؛ و به

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 201 *»

همین دلیل ناگزیر باید معتقد بود که در طبیعت قوه مدرک خاصی وجود دارد و در جریان این امور نظارت می‏کند. وقتی به این نکته اذعان آوریم باید ناچار معتقد شویم که مقصد و منظور خاصی نیز از این جمع و تفریق‏ها و از پیدایش حیات در بین بوده است.»([132])

شگفت‏انگیزتر از پیدایش حیات، ادامه‌یافتن حیات نباتی و حیوانی است در روی این کره زمین در طول این مدتی که حیات در این کره وجود یافته است و گیاهان و جانوران و انسان‏ها به زندگی خود و بقاء اَخلاف خود ادامه داده و می‏دهند. آنچه در این جریان عمده است، هماهنگی ساختارهای هریک از این موجودات و ذخایری است که در دل این طبیعت نهفته شده است، یعنی انطباق کامل و مناسب هر موجودی با شرایط محیط زیست خود، و انطباق کامل و مناسب طبیعت با موجودی که در دامن خود آن را می‏پروراند.

این مطلب را در مورد ساختار بدن یک فرد انسان توضیح می‏دهیم: در بدن یک فرد انسان (یا حیوان یا گیاه) مجموعه‏ای از سلول‏هایی است که شماره آنها بیش از مجموع افراد بشری است که اکنون روی این کره زندگی می‏کنند. این سلول‏ها با وجود آنکه همه از یک اصل و ریشه فراهم آمده‏اند، هر دسته‏ای از آنها وظایفی مخصوص به خود داشته و از طبیعت هم غذای مناسب خود را

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 202 *»

درخواست دارند. این دسته‏ها که هریک عضوی از اعضاء این ساختار را تشکیل می‏دهند (استخوان، گوشت، پوست، رگ، دندان، مو، ناخن، سر، گوش، چشم، دست، سینه، شکم و پا) به غذای مخصوص و مناسبی نیاز دارند تا پرورش یابند و به زندگی ادامه دهند؛ و از سویی طبیعت هم مانند مادری مهربان نیازمندی هر دسته را در دل خود مهیّا نموده و مرتب بدون منت به‌طور سرشار آنها را تغذیه می‏کند، و از رسانیدن سهم هریک از آنها، از ذخایر موجود در خود کوتاهی ندارد. آیا چه نیرویی این هماهنگی میان سلول‏های این ساختار و ذخایر موجود در طبیعت را به منظور ادامه زندگی و بقاء این نوع، فراهم ساخته است؟ جز این است که او باید آفریننده این سلول‏ها و این ذخایر باشد که تناسب آنها را می‏دانسته و آگاهانه و حکیمانه این هماهنگی را فراهم ساخته و اکنون هم خود او دست در کار این تنظیم و ترتیب و سازمان‏بخشی و تدبیر است؟!

موریسن درباره این مطلب نوشته است: «سلول‏ها ناگزیرند شکل و هیئت و حتی «طبیعت اصلی» خویش را بنا به مقتضیات محیط و احتیاجاتی که با آن زیست می‏کنند و خود جزئی از آن هستند، تغییر بدهند و خود را با آن هماهنگ سازند. هر سلولی که در بدن موجودات جاندار به وجود می‏آید، باید خود را آماده سازد که گاهی به صورت گوشت درآید، گاهی به صورت پوست، گاهی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 203 *»

مینای دندان را تشکیل دهد، و گاهی زلاليّه چشم را و گاهی به صورت بینی درآید، و گاهی به قالب گوش. در این حال هر سلولی موظف است خود را به همان شکل و کیفیتی درآورد که برای انجام آن مساعد است.»([133])

«دلایل بارزی که نشان می‏داد انسان در طول زمان با طبیعت انطباق یافته است، امروزه با این نظریه تکمیل می‏شود که طبیعت هم به نوبه، خود را با انسان انطباق داده است.»([134])

«عجیب‏تر از انطباق انسان به عوامل طبیعت، انطباق طبیعت به انسان است.»([135])

این عباراتی را که از کتاب «راز آفرینش انسان» آوردیم، از این جهت بود که این کتاب در موضوع خود کم‏نظیر است و از هنگامی که به فارسی ترجمه شده تاکنون، مورد مراجعه نوع پژوهشگران می‏باشد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 204 *»

ساختار ادراک یا چگونگی ارتباط انسان با جهان

نظر به اینکه بحث از هماهنگی موجودات زنده با طبیعت به میان آمد، مناسب است از ساختار ادراک یا چگونگی ارتباط انسان با جهان خارج هم بحث کنیم.

در میان جمجمه انسان، ماده‏ای خاکستری‌رنگ وجود دارد که «مغزِ» سر نامیده می‏شود و مهم‏ترین دستگاه ساختمان بدن انسان است. کار مغز، فرماندهی تمام سازمان‏ها و دستگاه‏های مختلف بدن می‏باشد. برای ارتباط با خارج از بدن و کسب اطلاعات لازم و بررسی نیازمندی‏های اعضاء بدن و صدور دستورهای مناسب به آنها، «سلسله اعصاب» (رشته‏های باریکی که در سراسر بدن کشیده شده) در اختیار مغز قرار گرفته است.

سلسله اعصاب از وسایلی استفاده می‏کنند که قسمت عمده آنها حواس پنج‏گانه است که در حکم «پنج‏راه» (پنجره) به خارج می‏باشند:

1ــ حاسّه بینایی: دستگاه عکس‏برداری بسیار شگفت‏انگیزی است که از موجودات این عالم، دور، نزدیک، کوچک و بزرگ عکس‏برداری نموده و به شبکه اطلاعاتی مغز منتقل می‏سازد.

2ــ حاسه شنوایی: گیرنده امواج صوتی است و صداها را به مغز می‏رساند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 205 *»

3ــ حاسه بویایی: بوهای موجود در اطراف را به مغز گزارش می‏دهد.

4ـ حاسه چشایی: مزه‏ها را به مغز گزارش داده و آن را از شیرینی‏ها و تلخی‏ها و ترشی‏ها باخبر می‏سازد.

5ــ حاسه لمس (لامسه): گرما، سرما، نرمی، زبری، خشکی، تری و مانند اینها را به مغز اطلاع می‏دهد.

تمام اطلاعاتی که انسان از خارج دارد، به‌وسیله گزارش‏های این حواس پنج‏گانه است؛ به طوری که اگر یکی از اینها کار خود را انجام ندهد، انسان از آگاهی نسبت به آن قسمت از امور خارج بی‏خبر می‏ماند. دیدنی‏ها، شنیدنی‏ها، بوییدنی‏ها، چشیدنی‏ها و لمس‏کردنی‏ها توسط این حواس به مغز می‏رسند و از این جهت از قدیم گفته‏اند: «مَنْ فَقَدَ حِسّاً، فَقَدَ عِلْماً» (کسی که حسی از پنج حاسه را نداشته باشد، آگاهی نسبت به آنچه آن حاسه گزارش می‏دهد نخواهد داشت.)

و از طرفی نظر به اینکه زندگی این بدن به دوگونه کار بستگی دارد یکی کارهای ارادی و یکی کارهای غیر ارادی، مغز با دو دسته از سلسله اعصاب در ارتباط است:

1ــ سلسله اعصاب ارادی (دماغی، نخاعی) که مغز با این دسته از اعصاب کارهای ارادی از قبیل راه‏رفتن، نگاه‏کردن، حرف‏زدن و… را انجام می‏دهد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 206 *»

2ــ سلسله اعصاب غیر ارادی که کارهای غیر ارادی بدن از قبیل کارهای قلب و معده از آنها به انجام می‏رسد؛ و این سلسله اعصاب دو دسته می‏شوند: اعصاب «سمپاتیک» و اعصاب «پاراسمپاتیک» که دسته اول (اعصاب سمپاتیک) کارهای غیر ارادی بدن را تند می‏کنند (مانند گاز اتومبیل) و دسته دوم (اعصاب پاراسمپاتیک) کارهای غیر ارادی بدن را کند می‏کنند (مانند ترمز اتومبیل).

کارهای غیر ارادی بدن که گاه تند و گاه کند می‏گردند، از آن‌جهت غیر ارادی هستند که برای زندگی بدن ضرورت داشته و به اختیار و اراده خود انسان واگذار نگردیده است تا بدون چون و چرا و دخالت اراده انسان، نظم و تعادل دستگاه‏های مختلف بدن محفوظ باشد و زندگی بدن را تأمین نمایند. مهم‏ترین بخش مغز، «مخ» است که مرکز هوش، شعور، اراده و حافظه می‏باشد. بسیاری از کارهای روانی از قبیل خشم و ترس و… از آن بخش سرچشمه می‏گیرد؛ به طوری که اگر نباشد و یا صدمه ببیند، ممکن است موجود (انسان یا حیوان) زنده باشد، اما شعور، اراده و هوش خود را از دست می‏دهد.

یکی از کارهای شگفت‏انگیز مغز، «حافظه» است؛ نگهداری آنچه را که انسان با حواس پنج‌گانه خود از خارج به دست می‏آورد و در دوره عمر از آنها می‏خواهد استفاده کند، به عهده این عضو

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 207 *»

کوچک است؛ گویا یک دفتر بزرگ و قطوری است که تمامی خاطرات انسان در آن ثبت می‏گردد و مانند کامپیوتر به کوچک‏ترین اشاره‏ای، قسمت مورد نیاز را روی صفحه می‏آورد و آن‌چنان با سرعت انجام می‏شود که گویا هیچ فاصله زمانی در کار نیست.

پاره‏ای از کارهای مغز گاهی تعطیل می‏شود تا جبران کمبودی‏های مواد لازم شود و نشاط تازه‏ای فراهم گردد و از این حالت به «خواب» تعبیر آورده می‏شود و پاره‏ای از کارهای آن تعطیل‏شدن ندارد؛ یعنی همیشه (روز و شب، در خواب و بیداری) آن کارها را انجام می‏دهد، زیرا تعطیل‏شدن آنها با مرگ مساوی است.

در هر صورت مغز و سلسله اعصاب، واسطه‏های ارتباطی روح انسانی با جهان خارج می‏باشند؛ و از نظر ساختمانی و کارهای مهمی که در بدن دارند، مورد بررسی‏های دقیق قرار گرفته‏اند و پژوهش‏های جالبی درباره آنها انجام شده است. از این‌جهت دقت نظم و اهمیت سازماندهی این قسمت از بدن، دانشمندان و اندیشمندان بشری را حیرت‌زده ساخته و به اعتراف به وجود آفریننده و پرورنده‏ای دانا و توانا مافوق تصور و توهم واداشته است؛ زیرا نشانه‏های صنعت و حکمت و تدبیر او را در اینجا از همه‌جای دیگر بیشتر دیده‏اند و شاید از همین جهت است که در میان دانشمندان رشته‏های روانی، منکر خدا و طرفدار مکتب‏های مادی و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 208 *»

الحادی کمتر یافت می‏شود. گرچه در این بخش به اندازه کافی نمونه‏هایی را یادآور شدیم ولی مناسب است قسمتی از نوشته‏های آلکسیس کارل را در همین زمینه مغز و اعصاب از کتاب «انسان موجود ناشناخته»([136]) وی بیاوریم. او زیر عنوان «روابط بدن انسان با دنیای خارج» نوشته است:

«انسان به‌وسیله دستگاه و سلسله اعصاب خود تأثیرات خارج بدن را ضبط، و از راه اعضا و عضلات خود به خارج پس می‏دهد. برای ادامه زندگی، انسان از راه باطن بیشتر از راه اعضاء خارج خود نبرد می‏کند، در این مبارزه استمراری، قلب، ریه‏ها، جگر و تمام غدد و انساج او، بیشتر و بهتر از عضلات و مشت‏ها و افزارآلات مسلح اعضاء بدنش، کار را انجام می‏دهد. انسان دارای دو نوع سلسله عصبی است؛ یک سلسله عصب مرکزی که جای آن در مغز و به‌وسیله عضلات در بدن پخش می‏شود، دوم سلسله عصب مجهول که برعکس سلسله عصب مرکزی از روی اراده انسان نیست و این سلسله عصب مربوط به سلسله عصب مرکزی است و هردو آنها ترکیبات بدن را مجزا و هرکدام با دنیای خارج با یکی از اعضاء ارتباط پیدا می‏کند. سلسله عصب مرکزی شامل مغز سر و نخاع می‏باشد که مستقیماً با عصب عضلات و غیر مستقیم با سایر اعضا

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 209 *»

ارتباط پیدا می‏کند. مغز از یک توده نرم سفیدرنگ بسیار ظریف تشکیل شده و در کاسه سر و ستون فقرات جای دارد و همیشه اعصاب حساسه بدن که به سطح بدن و سایر اعضا مربوط است، به مغز سر بستگی و ارتباط دارد و به‌وسیله همین اعصاب است که بدن انسان همیشه به دنیای خارج راه پیدا می‏کند.

در عین حالی که مغز سر با تأثیرات دنیای خارج مربوط می‏شود، از طرف دیگر به‌وسیله اعصاب مجهول که مانند شاخه‏های بسیار کوچک درخت در تمام بدن گسترده می‏باشند، با سایر اعضا رابطه پیدا می‏کند. شاخه‏های کوچک اعصاب در تمام سلول‏ها و بافت‏ها و کانال‏های داخلی و رگ‏ها و شریان‏ها و حتی در پوسته‏های نازک معده و روده‏ها راه دارد.

به طور کلی سلسله اعصاب مانند سیم‏های الکتریک در تمام قسمت‏های بدن به همدیگر اتصال دارند. آنها را می‏توان به دو دسته مشخص تقسیم نمود؛ دسته اول اعصاب گیرنده و فعّاله بدن هستند که تأثیرات دنیای خارج را جذب می‏نمایند و یا اینکه از سایر اعضا خبر می‏گیرند، دسته دیگر اعصاب دسته‏جمعی محسوب می‏شوند که با تعداد بی‏شمار خود فکر و عمل دستگاه مغزی انسان را منظم می‏سازند.

اعصاب مرکزی از دوازده میلیارد سلول تشکیل می‏شوند. این

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 210 *»

سلول‏ها به‌وسیله رشته‏های نازکی که هرکدام آنها هزاران رشته دیگر دارند به یکدیگر مربوط می‏شوند و اگر بگوییم در طول هریک از این رشته‏ها میلیاردها بلکه ترلیون‏های دیگری اعصاب وجود دارند، شاید اغراق نگفته‏ایم و این اجتماع فراوان با وجودی که تصور آن برای ما مشکل است، طوری منظم کار می‏کنند مثل اینکه همگی آنها یک عصب واحد و یک رشته واحد را دارا هستند و برای ما که در روز شاهد هزاران ماشین‏ها و آلات متعدده هستیم، انتظام این دستگاه عظیم یکی از عجیب‏ترین اسرار خلقت به شمار می‏آید.

یکی از وظایف مهم دستگاه مرکزی، پاسخ‏دادن سریع به تمام تأثیرات خارجی و ایجاد حرکات منظم بدن ما است.

یک حیوان یا انسانی که سرپا ایستاده، در مقابل کوچک‏ترین فشار انگشت ما پای خود را خم می‏کند؛ این اثر مربوط به عصبی است که به دو قسمت تقسیم می‏شود، یکی از آنها عصب حساس و دیگری عصب فعاله بدن است که هردو آنها به مرکز عصب یعنی مغز ارتباط دارند و به‌وسیله همین عصب حساس است که تمام حرکات بدن ما سرتاسر انتظام طبیعی خود را در مقابل هرگونه فشار و تأثیر خارجی حفظ می‏نماید.

این حرکات عموماً اتوماتیک‏سان در بدن جاری است ولی بعضی از آنها به‌واسطه اراده ما ممکن است تغییر پیدا کند؛ مثلاً اگر

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 211 *»

ما کمی به حرکات تنفس خود توجه کنیم، طرز حرکات آنها کمی تغییر پیدا می‏کند برعکس قلب و معده و روده‏ها که از تحت اراده ما خارج است؛ با این حال اگر به آنها هم زیاد توجه کنیم، یکنواخت‌بودن حرکتشان کمی دچار انحراف می‏شود. به‌طور کلی به‌وسیله دستگاه عصبی، ما می‏توانیم با دنیای خارج ارتباط پیدا کنیم. اعضاء بدن ما مانند معده و جگر و قلب و غیره تحت اراده ما کار نمی‏کنند و برای ما تقریباً غیرممکن است مقدار ظرفیت رگ‏ها یا حرکات قلب خود را کم یا زیاد کنیم.

استقلال این حرکات به‌واسطه وجود همان اعصاب حساسه در هریک از اعضاء است و جریان منظم هریک به‌وسیله توده‏های عظیم سلول‏ها و سلسله‏های اعصاب هریک از آنها در زیر جلد و سایر قسمت‏های بدن صورت می‏گیرد و به عبارت دیگر هریک از اعضاء بدن دارای دستگاه منظم سلسله عصبی مرکزی و مجهول و حساس است که اجتماع تمام آنها، حرکت مستمر اعضا را روی نظم و انضباط غیر قابل انحرافی اداره می‏نماید.»

پس با توجه به این‏همه نظم و انتظام در این جهان و موجودات آن، و با توجه به این قانون صددرصد منطقی و عقلانی: «نظم و انتظام نشانه وجود نظم‏دهنده و قصد و تعمّد و دست‌درکار بودن ــ تدبیر ــ حکیمانه او است»، هر انسان اندیشمند آگاه، به وجود

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 212 *»

آفریننده و پرورنده‏ای که دین او را «خدا» می‏نامد، اعتراف نموده و وجود او را و دست در کار بودن حکیمانه او را باور می‏نماید.

و از همین جهت در قرآن آیات فراوانی وجود دارد که در آنها از نظم و انتظام و سازمان و هماهنگی حاکم بر این جهان و موجودات آن گزارش داده شده و بشرها را به تعقّل و تدبّر و تفکّر در آنها فراخوانده است و از آنها به عنوان «آیات» (نشانه‏ها) یاد می‏کند و مطابق توضیحی که داده‏ایم، مراد «آیات اثبات» وجود آفریدگار و پروردگار جهان و جهانیان می‏باشد.

در قرآن و روایات برای گزارش از این نظم و انتظام تعابیر مختلف رسیده است: «تسویه»، «تقدیر»، «تدبیر»، «تسخیر»، «اتقان صُنع»، «تمامیّت صُنع»؛ که در همه این تعابیر همان نظم و انتظام و هماهنگی منظور است، مانند: الذی خلق فسوّی، و الذی قدّر فهدی، و الذی اخرج المرعی، فجعله غثاءً احوی([137]) و مانند: صنع اللّه الذی اتقن کلّ شی‏ء([138]) و در حدیث است که شخصی از امام7 برای توحید دلیل خواست، امام7 در پاسخ او فرمود: تمام الصنع و اتصال التدبیر کامل و تمام بودن هر مصنوعی و به‌هم پیوسته‌بودن تدبیر، نشانه‏های وجود خدای یکتا و بی‏همتا است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 213 *»

پس نظم و انتظام نه‌تنها نشانه وجود نظم‏دهنده است، بلکه دلیل قصد، عمد، اختیار، انتخاب و دست در کار تدبیر و پرورش حکیمانه آن نظم‏دهنده هم می‏باشد. از همین‌جهت این بخش را تا اندازه‏اى تفصیل دادیم؛ زیرا در این بخش روی سخن با مکتب‏های مادی و فلسفه‏های الحادی است. آنها نوعاً منکر عالم‏های ماوراء طبیعت و منکر وجود آفریننده و پرورنده‏ای هستند که ادیان آسمانی او را معرفی کرده‏اند و اهل آن ادیان به او گرویده‏اند و او را پرستش می‏نمایند.

پیروان این مکتب‏ها و فلسفه‏ها نوعاً معتقدند که این جهان و جهانیان و نظام حاکم بر آنها به وجود آفریننده و پرورنده‏ای نیازمند نبوده، خود به خود بوده و هست و خواهد بود و همه این پدیده‏ها و نظام موجود به‌طور اتفاق و تصادف در جریان است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 214 *»

نشانه سوم:

راهیابی پدیده‏های طبیعی،

نشانه وجود راهنما و راهنمایی او است.

سومین نشانه از نشانه‏های تعقلی تخصصی برای اثبات وجود خدا، «راهیابی» ــ هدایت‏یافتنِ ــ پدیده‏های این عالم طبیعت است. این راهیابی نشان وجود راهنمایی است که آنها را راهنمایی می‏نماید. در نوع پدیده‏های این عالم طبیعت، این راهیابی کشف شده و تجربه گردیده و بسیاری از قوانین رشته‏های مختلف علوم طبیعی را تشکیل می‏دهد.

این راهیابی غیر از نظم و انتظامی است که در بخش گذشته درباره آن بحث کردیم. نظم و انتظام عبارت است از هماهنگی سازمان‏های ساختار یک پدیده در درون خود، و هماهنگی ساختار آن پدیده با شرایط محیط بیرون خود؛ که از هماهنگی اول به «اتقان صُنع، تمامیت صُنع» و از دوم به «اتصال تدبیر» تعبیر آورده شده است. بنابراین هر پدیده از سه‌جهت نشانه وجود آفریننده و پرورنده دانا و توانا و حکیم می‏باشد؛ نخست: آن پدیده آفریده‏شده او است، دوم: به‌حسب سازمان‏های ساختار خود منظم و به هرچه نیازمند است مجهز بوده و با شرایط محیط خارج خود، به حسب ساختارش

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 215 *»

هماهنگ می‏باشد. سوم: اجزاء ساختار آن پدیده، در انجام کارهای خود و در مسیر تکامل برای رسیدن به مقصود از آفرینش آن، راه خود را می‏یابد، و با بودن راه‏های مختلف، راه مناسب را انتخاب می‏نماید؛ و به طور کلی نوع فعل و انفعال‏های پدیده‏ها در پرتو همین راهیابی است.

در این بخش از نشانه‏های وجود خدا، درباره همین راهیابی پدیده‏ها بحث می‏نماییم.

این راهیابی آیا لازمه جبری ساختار پدیده‏های این جهان است؟ به این معنی که هر پدیده‏ای، مانند یک دستگاه ماشینی است که به‌واسطه ساختِ درست و منظم، کارش را انجام می‏دهد، و بنابراین همان منظم‏بودن آن برای انجام‏یافتن کارهایش کافی است؟ و آیا همه کارهای این پدیده‏ها و فعل و انفعال‏های آنها را با این نظم و منظم‏بودن می‏توان توجیه نمود؟

بدیهی است که همه کارها و فعل و انفعال‏های پدیده‏ها، لازمه جبری ساختار منظم آنها نیست. پاره‏ای کارها و فعل و انفعال‏های پدیده‏ها بلکه عمده آنها، طوری هستند که با راهنمایی آگاهانه به انجام می‏رسند. این‏گونه کارها و فعل و انفعال‏ها را نمی‏توان به حساب آن کارها و فعل و انفعال‏هایی گذارد که لازمه جبری ساختار منظم آنها می‏باشند. البته راهیابی پدیده‏ها در مورد کارها و فعل و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 216 *»

انفعال‏هایی است که مترتب بر ساختارهای منظم مادی آنها است، ولی بدون اراده و به کارگیری آنها به‌وسیله نیرویی خارج از آنها، انجام نمی‏یابند.

به این مثال توجه کنید: یک دستگاه اتومبیل که از چند سازمان تشکیل یافته و از نظر ساختار مادی کاملاً منظم است. کار هر سازمانی از آن با کارهای سازمان دیگرش هماهنگ و کار مجموعه آن سازمان‏ها هم با شرایط محیطی که از آن اتومبیل استفاده می‏شود هماهنگی کامل دارد. منظم‏بودن این دستگاه نشانه وجود سازنده و سامان‌دهنده آن است، ولی آیا بدون اراده و تصمیم و دست‌به‌کار شدن راننده این دستگاه، (و به تعبیر مناسب با این بحث:) آیا بدون راهنمایی و به کارگیری راننده، کدام‌یک از آن سازمان‏ها می‏توانند کار خود را به انجام برسانند؟

پس کارهای این دستگاه و تأثیر و تأثر سازمان‏های آن به راهنمایی راننده بستگی دارند؛ و هنگامی که می‏بینیم یک دستگاه اتومبیل در مسیر مشخصی و به سوی مقصد معینی در حرکت است، به وجود راننده‏ای بااراده، آگاه، توانا و خردمند پی می‏بریم که راهنمایی این اتومبیل را به عهده دارد. اتومبیل با راهیابی خود در کارهایی که به‌وسیله او انجام می‏یابد، نشانه وجود چنین راننده‏ای می‏باشد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 217 *»

همان‏طور که انسان خردمند هوشیار بی‏غرض نمی‏تواند منکر وجود سازنده و سامان‏دهنده اتومبیل شود و بگوید این ساختار منظم، نشانه وجود سازنده‏ای دانا و توانا و مکانیک‏دان نیست و تصادفاً خود به خود به وجود آمده است، همچنین نمی‏تواند بگوید این کارهایی که از این اتومبیل سرمی‏زند (با سوئیچ‏زدن روشن می‏شود، با گازدادن نیرو فراهم می‏گردد و با نیرو حرکت می‏کند، با فرمان به سمت راست و یا چپ می‏پیچد، با ترمز می‏ایستد و از این قبیل کارهای آن) همه بدون وجود راننده‏ای دانا، توانا، آگاه، آشنای با سازمان‏های این دستگاه اتومبیل و کارهای آنها و بدون دست‌درکار بودن، راهنمایی و به کار گرفتن او خود به خود انجام می‏یابد؛ زیرا این کارها لازمه جبری سازمان‏های منظم مادی این دستگاه است.

پس از روشن شدن این مثال، می‏گوییم: پدیده‏های این جهان طبیعت نشان می‏دهند که گذشته از اینکه هریک دارای ساختاری کامل می‏باشند، در کارهای خود راهنمایی می‏شوند و به‌وسیله نیرویی خارج از آنها به‌کار گرفته می‏شوند و با شعور مرموزی (نه مانند شعور انسانی) از اراده و قصد و تصمیم آن نیرو آگاهی می‏یابند و به‌وسیله راهنمایی آن راهنما، راه رسیدن به هدف و غایت را می‏یابند. همین راهیابی آن پدیده‏ها، نشان وجود راهنمایی دانا و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 218 *»

توانا، آگاه از هدف و غایت و از ساختارها و سازمان‏های ساختارها و از خواص و آثار و کارهای آنها می‏باشد.

گذشته از این کارها، کارهایی از پدیده‏های طبیعی سرمی‏زند که آنها را از این نظر از یک دستگاه اتومبیل و امثال آن ممتاز می‏نماید. این‏گونه کارها را نمی‏توان مانند کارهایی دانست که لازمه جبری ساختار منظم مادی آنها هستند. صرف انتظام مادی ساختار پدیده‏ها، برای توجیه این‏گونه کارها کافی نیست. این‏گونه کارها، از راهیابی حکایت می‏کند؛ و راهیابی نشان رابطه مرموزی میان پدیده‏های طبیعت و نیرویی حاکم بر آنها است که آنها را راهنمایی می‏نماید.

در قرآن به‌طور صریح، خدا راهنمای پدیده‏های این جهان طبیعت، توصیف شده است. یعنی همان‏گونه که به آفریننده و نظم‏دهنده پدیده‏ها توصیف گردیده، به راهنما و هدایت‏کننده آنها هم توصیف شده است.

هنگامی که فرعون از موسی7 پرسید: فمن ربّکما یا موسی کیست پرورنده شما ای موسی؟ موسی7 در پاسخ او گفت: ربّنا الذی اعطی کلّ شی‏ء خلقه ثم هدی([139]) پرورنده ما آن کسی است که در ساختار هر پدیده‏ای آنچه را که شایسته و بایسته آن است نهاده و سپس آن را به سوی راهی که باید برود راهنمایی کرده است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 219 *»

همچنین خدا در سوره اعلی چنین فرموده: الذی خلق فسوّی، و الذی قدّر فهدی([140]) آنکه آفرید و سامان داد، و آنکه اندازه‏گیری نمود و سپس راهنمایی کرد.

در این آیات درباره سه جهتی که در هر پدیده‏ای وجود دارد و نشانه‏های وجود خداوند هستند، سه تعبیر آمده است: خَلَقَ (آفرید) فَسَوَّیٰ (معتدل کرد ــ هماهنگی درونی) قَدَّرَ (اندازه‏گیری کرد ــ هماهنگی درونی و بیرونی) هَدیٰ (راهنمایی کرد ــ به‌کار گرفت، در به انجام رسیدن کارهای پدیده‏ها دست‌به‌کار شد.)

بنابراین خدا همان‏طور که آفریننده و نظم‏دهنده پدیده‏های جهان است، راهنمای آنها هم می‏باشد؛ این راهنمایی را «هدایت تکوینی» می‏نامند در برابر «هدایت تشریعی» که به‌وسیله فرستادگان الهی انجام می‏یابد. در قرآن از هدایت تکوینی به «وحی» هم تعبیر شده است، مانند این آیه: و اوحی فی کلّ سماء امرها([141]) در هر آسمانی کار آن را وحی فرمود؛ و این آیه: و اوحی ربّک الی النحل… ([142]) پرورنده تو به زنبور عسل وحی کرد ــ که چنین و چنان کند. ـ

و نیز به «الهام» هم تعبیر شده است، مانند این آیه: فألهمها

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 220 *»

فجورها و تقویها([143]) به آن ــ نفس انسانی ــ فجور ــ ناروایی‏های ــ آن را و تقوی ــ شایستگی‏های ــ آن را الهام کرد.

از این نمونه‏هایی که در قرآن آمده و نیز در روایاتی که از پیشوایان دینی در دست است، استفاده می‏شود: این هدایت تکوینی، در تمام پدیده‏های جهان طبیعت وجود دارد؛ و این نشان آن است که برای همه پدیده‏ها ــ جمادات، نباتات و حیوانات ــ شعوری مرموز (غیر از شعور ارادی و اختیاری انسان‏ها) قرار داده شده که در صدور کارها از آنها، از اراده و مشیّت و راهنمایی‏های خدا آگاه می‏شوند، و مطابق راهنمایی‏های خدا به راه خود در مسیر تکامل ادامه می‏دهند. حال این «شعور مرموز» چیست و چگونه است، هدایت تکوینی چیست و چگونه است، برای بشر روشن نیست. مثلاً بشر قانون جاذبه را کشف کرده است و به‌وسیله آن توانسته حرکات اشیاء مادی را توجیه کند، اما حقیقت این قانون چیست و چگونه است، هنوز نتوانسته آن را روشن سازد و به حقیقت آن پی ببرد. پاره‏ای گمان می‏کنند قانون جاذبه یعنی رمز مادی همه جذب و انجذاب‏های میان پدیده‏های مادی جهان، و در ماوراء این جذب و انجذاب چیز دیگری وجود ندارد. در صورتی که این جذب و انجذاب‏ها، آثار قانون جاذبه هستند نه حقیقت آن قانون. خود

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 221 *»

«نیوتن»([144]) می‏گوید: «من چیزی در میان اجسام و اجرام می‏بینم که نامی برای آن ندارم؛ عجالةً اسم آن را جاذبه می‏گذارم.» و می‏گوید: «آنچه در عالم واقع می‏شود، مثل این است که اجسام جاذب و مجذوب یکدیگر باشند. حقیقت چیست نمی‏دانم؛ آثار چنان است که می‏توانیم چنین تعبیر کنیم.» آیا این اسم‏گذاری ــ قانون جاذبه ــ به‌تنهایی می‏تواند این کششی که میان اجرام وجود دارد که با یک حساب دقیق و یک فرمول معین یکدیگر را به سوی هم می‏کشند، توجیه کند و این انتظامات و آثار آنها را توجیه نماید، و رمز اصلی و علّت کلّی و تامّه، حرکات اجرام مادی باشد؟ باز خود نیوتن می‏گوید: «آن مقداری که من کشف کرده‏ام، برای حفظ این نظم کافی نیست؛ علاوه بر این باید دست قدرتی هم باشد.»

در قرآن درباره عمومیت این شعور مرموز نسبت به همه موجودات و شمول هدایت تکوینی نسبت به همه کائنات، تعابیر مختلفی وجود دارد. یکی از آن تعابیر این آیه شریفه است: و ان من شی‏ء الّا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم([145]) (چیزی نیست مگر آنکه خدا را به‌وسیله «حمد» او ــ ستایش او ــ تنزیه می‏نماید، ولی شما تنزیه ایشان را نمی‏فهمید.) جالب اینکه برای همه موجودات، کنایه ــ

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 222 *»

ضمیر ــ جمع عاقل «هُم» به‌کار رفته است.

درباره نباتات از این شعور و هدایت تکوینی به «طبع» تعبیر می‏آورند، و طبع را مانند «جاذبه» گزارش از آن جریان راهیابی قرار داده‏اند؛ در حیوانات اسم آن را «غرائز» گذارده‏اند؛ و در انسان‏ها آن را الهامات اخلاقی، وجدانیات، فطریات، و معارف قلوب می‏گویند.

در «مکتب استبصار» با استفاده از تعابیر قرآنی و روایی و دلایل حِکمی و عقلانی، عمومیّت آن شعور مرموز و هدایت تکوینی درباره همه موجودات اثبات و توضیح داده شده است.

در این مکتب مکلَّف‏بودن همه موجودات (انسان، جن، ملک، حیوان، گیاه، جماد، حتی اَعراض و به‌طور کلی هرچه در آسمان‏ها و زمین است) ثابت و روشن شده است؛ و بدیهی است که تکلیف متفرع بر شعورداشتن است. خدا در قرآن درباره عمومی‌بودن تکلیف چنین فرموده: تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً([146]) (مبارک است کسی که فرقان ــ قرآن ــ را بر بنده خود ــ محمد9 ــ فروفرستاد برای اینکه ترساننده جهان‏ها ــ و جهانیان ــ باشد.) کلمه «عالَمین» جمع «عالَم» است و مراد همه مخلوقات می‏باشد. درباره شعور و تکلیف جمادات فرموده است: انّا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال، فأبین ان‏یحملنها و اشفقن

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 223 *»

منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً([147]) ما، تکلیف، حمل امانت تکالیف ــ اعمال وجودیه شرعیه ــ را بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها عرضه کردیم، پس آنها از حمل آن امانت ابا کرده و از آن ترسیدند؛ و انسان آن امانت را حمل نمود ــ و از عهده آن آن‏چنان که شایسته است برنمی‏آید، از این‌جهت او ــ ستمگر و نادان می‏باشد.

بدیهی است که این شعور مرموز در هر طبقه‏ای از موجودات، مناسب آن طبقه و از سنخ آن می‏باشد؛ بنابراین شعور جمادات، جمادی و شعور نباتات، نباتی و شعور حیوانات، حیوانی و شعور انسان‏ها، انسانی است؛ چنان‏که تکالیف هر طبقه‏ای هم مناسب آن طبقه و از سنخ آن می‏باشد.

در اینجا به این مطلب باید اعتراف کرد که علم و فلسفه از درک و فهم حقیقت این شعور مرموز ناتوان می‏باشند، و حتی برای تعبیر از آن، لفظ روشنی ندارند. ولی با مقایسه عالم انسانی و با تعبیرات مأنوس و متعارف انسان‏ها از آن گزارش می‏دهند. در قرآن و روایات اسلامی و دعاهای مأثور، تعابیری وجود دارد که به‌طور صریح و یا تلویح، بر وجود شعور و درک و فهم و حتی کارهای ارادی و اختیاری جمادات و نباتات و حیوانات دلالت دارد؛ از این‌جهت برخی از مفسران ناچار شده‏اند پاره‏ای از آنها را بر «مَجازی‌بودن» و یا

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 224 *»

تعبیر از زبان حال توجیه و تفسیر نمایند. در صورتی که می‏دانیم شأن خدا و اولیاء او بالاتر از این است که «مَجاز» بگویند و کلمات و تعابیر خود را به شکل مجاز بازگو کنند. بلکه تمام آن تعابیر «حقیقت» است، ولی بشر از درک و فهم آن حقایق عاجز است و به قصور خود اعتراف نکرده، خدا و اولیاء او را مقصّر شمرده، آنها را به مجازگویی متهم می‏نماید.

از امام زین‏العابدین7 این دعا درباره هلال ماه رمضان نقل شده که به ماه نگاه کردند و به او فرمودند: ایها الخلق المطیع الدائب الذائب السریع المتردد فی منازل التقدیر المتصرف فی فلک التدبیر آمنت بمن نوّر بک الظلم و اوضح بک البهم و جعلک آیة من آیات ملکه و علامة من علامات سلطانه فحدّ بک الزمان و امتهنک بالکمال و النقصان و الطلوع و الافول و الانارة و الکسوف، فی کلّ ذلک انت له مطیع و الی ارادته سریع… ای آفریده‏شده فرمان‏بَر، جدّی (پشتکاردار)، باشتاب، پررفت‌وآمد در منزل‏های اندازه‏گیری، دگرگون‏کننده در آسمان تدبیر؛ ایمان آورده‏ام به خدایی که به‌وسیله تو تاریکی را روشن کرد و به‌وسیله تو ناپیدا را هویدا ساخت، و تو را نشانه‏ای از نشانه‏های مُلک خود و علامتی از علامت‏های سلطنت خویش قرار داد، پس به‌وسیله تو زمان را مرزبندی کرد و تو را به کامل‏شدن و کاهش‏یافتن و طلوع و غروب‏کردن و تابنده‏بودن و گرفتن

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 225 *»

به خدمتگزاری واداشت؛ در همه این کارها تو فرمان‏بر او هستی و بدون درنگ به سوی خواست او و فرمان‏بُرداری از او، شتابانی…

این‏گونه تعابیر (با توجه به حقیقی‏بودن آنها نه مجازی) از این کشف می‏کند که اشیاء با داشتن خواص لاینفکّ از آنها (فیزیکی یا شیمیایی)، و به عبارت دیگر با داشتن خواصّی که لازمه‏های قهری و نتیجه ساختار منظم مادی آنها است، در فرمان نیرویی هستند که مقهورانه و مضطرانه، مطابق اراده آن نیرو و راهنمایی‏های او، در مسیر خود بدون انحراف و تخلّفی در حرکت می‏باشند.

مثلاً این منظومه شمسی ما، طبق قرار و نظام حکیمانه خدا، برای ساختار هریک از اجرام آن خواصّی است که لازمه آن ساختار است؛ خورشید، خورشید است و نمی‏شود غیر از این باشد؛ ماه، ماه است و نمی‏شود ماه نباشد؛ با وجود این، نظمی که حاکم بر آنها است، و اینکه باید هرکدام در مدار معین خود در حرکت باشند، و آثاری که بر هریک از آنها به‌واسطه این نظم و انتظام مترتب است و از این قبیل، اینها اموری است که از سویی به تدبیر و دست‌درکار بودن نیرویی مافوق، و رهبری و فرماندهی آن نیرو، و از سویی به فرمان‏بُرداری و راهیابی و بالاخره درک و شعور مناسب و آگاهی از اراده و فرمان آن نیرو، بستگی دارد.

این امور، موجود را با آینده آن و غایت و هدفش مرتبط

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 226 *»

می‏سازد؛ آن نیرو و تدبیر او، همراه موجود و هماهنگ با موجود او را به مقصود از پیدایشش می‏رساند.

تفصیل بیشتر درباره این هدایت تکوینی و شعور مرموز کائنات از دیدگاه قرآن و روایات، به تألیف کتاب مستقلی نیاز دارد. برای نمونه پاره‏ای از راهیابی‌های برخی از پدیده‏ها را که دانشمندان علوم طبیعی به آنها رسیده‏اند، در این بخش می‏آوریم.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 227 *»

راهیابی در جمادات

در درون «اتم» این راهیابی به صورت شگفت‏انگیزی وجود دارد. به این نکات توجه کنید:

1ــ اتم دارای اجزائی است که عمده آنها سه جزء است؛ هسته که از دو جزء «پروتون» و «نوترون» تشکیل یافته؛ پروتون دارای الکتریسیته مثبت و نوترون فاقد هرگونه الکتریسیته است. اجزاء دیگری که در اطراف هسته می‏چرخند، «الکترون» یا «نگاترون» دارای الکتریسیته منفی می‏باشند.

سرعت حرکت الکترون‏ها در اتم «ئیدروژن» 3 هزار کیلومتر در ثانیه و در اتم «اورانیوم» به 201164 کیلومتر در ثانیه می‏رسد.

2ــ این سرعت حرکت در چه محیطی انجام می‏یابد؟

برای تصور کوچکی محیط این حرکت، باید اندازه اتم را در نظر گرفت. اگر به اندازه یک‌سانتیمتر پروتون را در کنار هم بچینند، حداقل هزار میلیارد، تا ده‏هزار میلیارد خواهد شد. در یک قطره آب بیش از همه افراد روی زمین، اتم وجود دارد. اگر بخواهند پروتون‏های یک‌سانتیمتر سیم نازک را بشمارند، و هزار نفر باشند و در هر ثانیه یکی از آنها را جدا کنند، 30 تا 300 سال (نظر به اختلاف اتم‏ها) که شب و روز هم بیدار باشند، طول خواهد کشید.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 228 *»

3ــ نیرومندترین میکروسکوپ‏ها که ذرّه‏ای را کوهی می‏نمایاند، از نشان دادن اتم ناتوان است؛ و این آسمان و زمین و آنچه در آنها است از آب و هوا، همه و همه از اتم تشکیل شده‏اند.

با توجه به این نکات، آیا در درون اتم و در آن محیط کوچک، حرکت الکترون‏ها بر گرد مرکز خود آن هم با آن سرعت به‌طوری که هیچ‏گونه تزاحم برای یکدیگر ایجاد نکنند و تصادمی رخ ندهد، به راهنمایی و رهبری چه‌کسی است؟!

4ــ تاکنون بیش از 100 عنصر کشف شده است و این عناصر همه از اتم تشکیل یافته‏اند، ولی تعداد الکترون‏های آنها مساوی نیستند؛ تعداد الکترون‏ها از یک شروع می‏شود و به بالاتر از 100 می‏رسد. در یک‌چنین محیطی که دو الکتریسیته مخالف، یکدیگر را جذب می‏کنند، خواه‌ناخواه کشمکش حیرت‏انگیزی برپا خواهد بود؛ هسته بار الکتریکی مثبت دارد و الکترون‏ها بار الکتریکی منفی دارند، و اینها طبق قانون باید یکدیگر را جذب نمایند، ولی می‏گویند: گردش الکترون‏ها به دور هسته، نیروی دافعه ــ گریز از مرکز ــ به وجود می‏آورد؛ و بنابراین نیروی گریز از مرکز می‏خواهد الکترون‏ها را از محیط اتم دور سازد و اتم تجزیه گردد، اما نیروی جاذبه می‏خواهد الکترون‏ها را جذب کند و آنها را از حرکت باز دارد و در نتیجه همه‏چیز از حرکت خواهد افتاد. ولی جذب و دفع چنان دقیق

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 229 *»

و متعادل انجام می‏یابد و هسته‏ها و الکترون‏ها چنان حساب‏شده راهنمایی و رهبری می‏شوند که نه الکترون‏ها از مدار می‏گریزند و نه به سوی هسته‏ها جذب می‏شوند. در آن محیط کوچک و فشرده در اتم‏هایی که الکترون‏های متعدد دارند، مدار آن الکترون‏ها یکی نبوده بلکه در مدارهای متعدد در حرکت می‏باشند؛ و هیچ‏یک مدار خود را تغییر نمی‏دهد و مزاحم دیگری نمی‏گردد و با آنکه میلیون‏ها سال با آن سرعت حرکت در فاصله‏های معین نسبت به یکدیگر در حرکت می‏باشند، هیچ‏گونه تصادفی برایشان پیش نمی‏آید.

5ــ فاصله الکترون‏ها تا هسته خالی است به طوری که اگر هسته اتم را جسمی به شعاع یک‌متر فرض کنیم، الکترون‏ها در یک کیلومتری در گردش می‏باشند و این فاصله خلأ است؛ از این‌جهت می‏گویند: اگر مثلاً خلأ بین الکترون‏ها و هسته‏های اتم‏های بدن یک انسان را از بین ببرند و الکترون‏ها به هسته‏ها بچسبند، بدن آن انسان آن‏قدر کوچک می‏شود که جز با میکروسکوپ قابل دیدن نخواهد بود.

6ــ در درون اتم نیروی فوق‏العاده‏ای وجود دارد که با ضمیمه شدن تعدادی اتم، انرژی بسیار بزرگی به وجود می‏آید که آثار بسیار وحشتناک و نابودکننده و ویرانگر از آن پدیدار می‏گردد.

چه نیرویی و اراده‏ای این اتم‏ها را این‏گونه رهبری و راهنمایی می‏کند که همه با هم و در آغوش هم با کمال دوستی و صمیمیّت و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 230 *»

انس و الفت به کار خود ادامه می‏دهند و هیچ‏گونه تصادم و تزاحمی با هم ندارند؟

آری، این بشر است که آنها را به جان یکدیگر می‏اندازد و میان آنها تصادم و تزاحم فراهم می‏سازد و این‏همه ویرانگری و تخریب و نابود نمودن بشرها و حیوانات و نباتات را برای خاطر رسیدن به هوس‏ها و آزها پدید می‏آورد.

با توجه به این نکات، هر انسان خردمندی به وجود آفریننده و پرورنده جهان و جهانیان و تدبیر حکیمانه و اراده مقتدرانه او اعتراف می‏نماید و او را حافظ و راهنمای این بی‏نهایت اتم‏ها و اجزاء آنها خواهد دانست.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 231 *»

آب قصه می‏گوید([148])

 

به قلم:

توماس دیوید پارکس

THOMAS DAVID PARKS

متخصص تحقیقات شیمیایی

 

دکتر در فلسفه از دانشگاه ایلینویز، رئیس سابق قسمت شیمیایی در انستیتوی تحقیقات ستانفورد، فعلاً رئیس تحقیقات شرکت شیمیایی کلارکس و متخصص شیمی میکروبی، پدیده‏های الکترولیت، انعکاسات اشعه ایکس و رزین صنعتی.

 

«ویتاکر چمبرز»([149]) در کتاب خود به نام «گواه»([150]) در مورد یک پیش‏آمد ساده که آن را باعث تغییر زندگی وی (بلکه علت تاریخی تغییر کارهای نوع بشر) می‏توان شمرد، می‏گوید: روزی دختر کوچک خود را نوازش می‏کرد، دفعةً متوجه شکل گوش‏های او شد و با خود

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 232 *»

گفت که چطور ممکن است گوش‏هایی به این ظرافت و قشنگی نتیجه تصادف باشد؟! پس یقیناً مشیتی با نقشه پیش‏بینی شده آنها را خلق نموده؛ ولی فوراً این فکر را از مغز بی‏عقیده خود دور کرد، چه اگر مشیت و خلقت را می‏پذیرفت مجبور می‏شد که به وجود خداوند اقرار کند و این کاری بود که او حاضر نبود بدان تن در دهد.

من در بین استادان خود و دانشمندان دیگر خیلی از اشخاصی را می‏شناسم که در مقابل مسائل فیزیکی و شیمیایی مثل چمبرز فکر می‏کنند هرچند که مانند وی به یأس درونی عمیق خویش اعتراف ندارند.

در عالم طبیعت به نظر من همه‌چیز از روی مشیت و نظم انجام می‏گیرد و لازمه مشیت، وجود یک عاقل مرید است و من این عاقل را خدا می‏نامم.

شاید در نظر یک شیمی‏دان ترتیب دوری و متناوب عناصر، جالب‏ترین موضوع باشد و حتی اولین چیزی که یک دانشجوی جوان شیمی یاد می‏گیرد، تناوب و ترتیبی است که در عناصر یافت می‏شود.

هرچند که این نظم و ترتیب به انواع مختلف تشریح و طبقه‏بندی شده است ولی ما عموماً جدول تناوب «مندلیف»([151]) شیمی‏دان مشهور روسی قرن گذشته را معتبر می‏شماریم. این جدول

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 233 *»

نه‌تنها مطالعه عناصر شناخته شده و ترکیبات آنها را ممکن می‏سازد بلکه به تحقیقات درباره عناصر کشف‌نشده نیز امکان می‏بخشد و حتی در ترتیب منظم این جدول، محل خالی برای عناصری که حتماً وجود دارند ولی شناخته نشده‏اند، محفوظ است.

امروز علمای شیمی از جدول تناوب یا دوری برای مطالعه خواص ترکیبات شیمیایی جدید و یا کشف‌نشده کمک می‏طلبند و اینکه ایشان همیشه در تفحصات خود موفق می‏شوند، دلیل بزرگی به وجود نظم و ترتیب بدیعی است که در عالم ماده وجود دارد.

ولی این نظم و ترتیب با این‏همه زیبایی، لایتغیر نیست و مشیت الهی و حکمت عالیه خداوندی در بعضی موارد برای صلاح و خیر محض این نظم را به هم می‏زند و نشان می‏دهد که خیر و صلاح امر الهی است و ربطی به قوانین تغییرناپذیر طبیعت ندارد.

به اطراف خود بنگرید و به هم خوردن این نظم را تماشا کنید؛ برای مثال آب را در نظر می‏گیریم: طبق وزن مولکولی آن یعنی 18، لازم بود که آب در حرارت و فشار معمولی به حالت گاز بیاید؛ مثلاً آمونیاک که وزن مولکولی آن 17 است، در 33 درجه سانتی‏گراد زیر صفر در حال بخار است؛ هیدرژن سولفوریک که از حیث محل در جدول تناوب پهلوی آب قرار دارد و وزن مولکولی آن 34 است، در پایین‏تر از 59 درجه سانتی‏گراد زیر صفر هنوز بخار است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 234 *»

مایع بودن آب در حرارت معمولی بسیار شایان توجه است.

آب خصوصیات زیاد دیگر نیز دارد که فوق‏العاده جالبند و اگر به مجموع آنها توجه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که مشیتی آنها را ایجاد نموده است.

آب تقریباً سه‌ربع مساحت زمین را پوشانیده و تأثیر فوق‏العاده مهم روی حرارت هوا و شرایط جوّی دارد. اگر آب خواص شیمیایی پیش‏بینی‌شده در جدول تناوبی را داشت، تغییرات جوّی شکل بلای آسمانی به خود می‏گرفت. آب درجه حرارت زیادی می‏خواهد تا به صورت مذاب و مایع درآید و فاصله بین ذوب و بخارشدن آن طولانی است؛ یعنی مدت زیادی به حال مایع باقی می‏ماند و در درجات خیلی بالا بخار می‏شود و در نتیجه تغییرات حرارت را تعدیل می‏کند؛ به عبارت دیگر اگر آب در برابر تغییرات حرارت زمین این مقاومت را نمی‏داشت، زمین قابل سکنی نمی‏شد و بشر نمی‏توانست روی آن زندگی و فعالیت کند.

آب خصوصیات دیگری نیز دارد که به نظر من، خالق متعال آن را به منظور استفاده مخلوقات خود چنین آفریده است. در میان اجسام فقط آب است که در حال انجماد وزن آن سبک‏تر می‏شود و این خاصیت تأثیر مهمّی در حیات موجودات دارد؛ چه اگر یخ در قعر دریاها و رودخانه‏ها فرومی‏رفت، به تدریج یخ‏ها روی هم انباشته

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 235 *»

می‏شدند و دریاها به صورت توده جامدی درمی‏آمدند. اما یخ عوض فرورفتن در آب، در سطح آن می‏ماند و پس از آنکه به قدر کافی ضخیم شد، مانع از سردشدن و یخ‏بستن آب پایین‏تر می‏شود و حیوانات دریایی می‏توانند در زیر یخ به زندگی خود ادامه دهند و هنگام بهار نیز یخ به سرعت ذوب می‏شود.

چند خاصیت دیگر این ماده ساده یعنی آب نیز خیلی جالب است. یکی زیادی فشار سطحی آن که بالنتیجه از میان خاک به ریشه و ساقه نباتات رسیده و تغذیه آنها را تأمین می‏کند.

خاصیت دیگر، زیادی قدرت امتزاجی آن است. آب که بهترین مایع حلّال است، قسمت مهمی از بدن ما را تشکیل می‏دهد و مهم‏ترین جزء خون به‌شمار می‏رود. اگرچه آب در درجات بالا فشار بخاری زیاد دارد ولی در درجات لازم به زندگی آب همیشه مایع است.

خیلی از دانشمندان خواص شگفت‏انگیز آب را مطالعه کرده و خواسته‏اند علت آن را کشف کنند؛ ولی از قبول این ناگزیریم که اگر ما کیفیت حصول تمام پدیده‏ها را نیز بدانیم، باز در مقابل سؤال «چرا»، یعنی موضوع علّیت، باید سکوت اختیار کنیم. غیر از آب، اجسام دیگری نیز هستند که خواص شگرفی دارند و بشر با فکر محدود و سخته خویش از کشف و درک آنها عاجز است و باید در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 236 *»

مقابل آنها سر حیرت و تعظیم فرود بیاورد.

من برای خود وسیله درک و فهم این عجایب را کشف و جواب مقنعی به لفظ «چرا» پیدا کرده‏ام و آن این است که نظم و ترتیب طبیعت روی یک حکمت عالیه و مشیت بالغه به وجود آمده و این لطفی است که خالق متعال به مخلوقات خود ارزانی فرموده است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 237 *»

حیاتی‏ترین مسأله که با آن مواجهیم([152])

 

به قلم:

اوسکار لئو برایوئر

OSCAR LEO BRAUER

عالم فیزیک و شیمی

 

دارای درجه M.Sc. و دکتر در فلسفه از دانشگاه کالیفرنیا، از سال 1926 استاد فیزیک و شیمی در کالج دولتی سان‏جوز کالیفرنیا، متخصص در شیمی آلی و اندازه‏گیری کنین در گنه‏گنه و تجزیه خاک برای تعیین مقدار فسفر و غیره.

 

به عقیده این نویسنده، فهم اصل موجودات حیاتی‏ترین مسأله‏ای است که بشر با آن مواجه است. تمام سیستم‏های فلسفی با بیان ابتدا و اصل اشیاء بنا می‏شود یا از بین می‏رود. حال ما زمین یعنی کره‏ای را که در روی آن زندگی می‏کنیم، در نظر می‏گیریم. هیچ عقل سالم نمی‏تواند وجود زمین را منکر شود، همچنان‌که نمی‏شود وجود اجرام سماوی دیگر را انکار کرد؛ پس بحث آینده ما کاملاً روی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 238 *»

یک زمینه حقیقی است.

وزن و حجم کره زمین فوق‏العاده بزرگ است؛ وزن زمین به 6600 بیلیون در بیلیون تن بالغ می‏شود. فهم معنی حقیقی یک میلیون برای بشر خیلی مشکل است تا چه رسد به یک‌بیلیون یا یک‌بیلیون در بیلیون.

مثلاً اگر ما به کارگری بگوییم که شما برای هر روز کارتان یک دلار اجرت خواهید گرفت و اگر یک‌میلیون روز متوالی بدون تعطیل کار کنید شما میلیونر خواهید شد، ممکن است آن کارگر دل خود را خوش کند که ممکن است او روزی میلیونر شود؛ ولی هرگز تصور نخواهد کرد که یک‌میلیون روز، 2742 سال می‏شود.

این توده عظیم که اسمش زمین است از کجا آمده؟

حال به بزرگی سیارات دیگر منظومه شمسی توجه کنیم؛ آفتاب که بزرگترین آنها است، 330000 دفعه از زمین یعنی 6600 بیلیون در بیلیون تن بزرگتر است. در کهکشانی که منظومه شمسی جزو آن است یعنی در کهکشان ما، دست‌کم یک‌بیلیون شمس یعنی مرکز منظومه وجود دارد که وزن اغلب آنها از خورشید ما زیادتر است. منجمین موثق می‏گویند که حداقل یکصدهزار کهکشان نظیر کهکشان ما در عالم موجود است. در هر حال مسلّم است که اجرام سماوی بی‏شماری در این جهان وجود دارد. مجموع وزن این اجرام

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 239 *»

سماوی چقدر است؟ و این اجرام عظیم از کجا آمده‏اند و منشأ آنها کجا بوده است؟ فقط تفکر در این خصوص کافی است که انسان را گیج و متحیر کند.

برای بیان و درک وجود اجرام سماوی دو فرضیه ممکن است: نخست اینکه این اجرام، ابتدائی ندارند یعنی ازلی هستند؛ دوم اینکه آنها خلق شده‏اند.

فرضیه اول مردود است؛ چه ماده متغیر است، نموّ می‏کند و توسعه می‏یابد. حتی علوم طبیعی با دقت کافی ابتدای وجود هر جسمی را معلوم می‏سازد.

اما در فرضیه دوم یعنی قبول فرضیه خلقت اجسام، در ازمنه و امکنه مختلفه عقاید مختلفی وجود داشته که می‏توان آنها را در پنج قسمت مهم طبقه‏بندی کرد:

قسمت اول عقاید میتولوژی([153]) یا اساطیری، که مسلماً آنها زاییده تخیلات انسانی است. مع‏هذا ما به اساطیر هم توجه می‏کنیم؛ چه بشر میل دارد خلقت عالم را به یک نیروی مافوق انسانی یعنی قدرت خداوندی نسبت دهد.

دوم عقاید تاریخی و تواتری است؛ یعنی بشر از روی تواریخ و روایاتی که نسلاً بعد نسل به دست آورده، راجع به خلقت عالم عقایدی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 240 *»

پیدا کرده است که همیشه این‏گونه اطلاعات ناقص و منحرفند.

سوم نظریات فلسفی است. افراد باهوش بشر همواره برای پیداکردن راز آفرینش و مبدء جهان تلاش می‏کنند و نظریاتی ابراز می‏دارند؛ اگر این نظریات از طرف متفکرین دیگر نیز مورد تأیید واقع شود، مقبول عامه می‏گردد و مورد مطالعه معلمین و دانشجویان قرار می‏گیرد وگرنه متروک و به دست فراموشی سپرده می‏شود.

چهارم عقایدی که از مطالعه و تحصیل علوم طبیعی و زیست‏شناسی به دست می‏آیند. این علوم اوضاع و احوال مختلف انسان و طبیعت را در نظر می‏گیرند؛ یعنی دانشمندان تشریح می‏کنند، با میکروسکوپ‏های دقیق تکه‏های کوچک را مورد مطالعه قرار می‏دهند و با تلسکوپ‏های قوی به آسمان‏ها پرواز می‏کنند، از کهکشان گرفته تا اتم همه را از نظر می‏گذرانند، تاریخ و قوانین و طرز انجام‏گرفتن کارهای طبیعت را بررسی و با هم مقایسه می‏کنند تا بلکه بتوانند به درک و فهم مبدء جهان موفق شوند.

قسمت آخر عقایدی که از طریق وحی و الهام به دست آمده یعنی خود خداوند به ما آموخته است. کتب مقدسه آسمانی مجموعه این عقاید الهامی و خدایی‌اند و به موجب این عقاید، در یک لحظه معین آفریدگار قادر متعال با حکمت عالیه خود جهان را خلق فرموده است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 241 *»

علوم می‏توانند فقط ثابت کنند که دنیا مخلوق یک نیرو و حکمت عالیه است و بیش از آن نمی‏توانند چیزی بگویند. علوم قادر نیستند که کیفیت عجیب و پیچیده اوضاع و قوانین طبیعی و علت آن را بیان کنند.

حال برمی‏گردیم به بحث نخستین یعنی تعداد شگرف اجرام سماوی و عظمت حیرت‏آور جهان ستارگان و تنوع عظیم اجسام جاندار و بی‏جان و عده بی‏شمار قوانین مرتب و منظم طبیعت.

آیا دستگاهی به این عظمت و ترتیب، وجود صانع و خالقی را ایجاب نمی‏کند؟ آیا این‏همه نظم و ترتیب برای پی‏بردن به وجود یک حکمت عالیه کافی نیست؟

ایمان به آفریدگار و اقرار به سیطره و سلطنت وی در جهان هستی، انسان را به ترک ظلم و صفات حیوانی، و گرویدن به تزکیه نفس و اتصاف به بشردوستی و صداقت و انصاف مجبور می‏کند. من به نام یک عالِم، انکار وجود صانع را غیر منطقی می‏دانم و آن دسته از عقاید علمی را که روی فرضیه عدم خالق بنا شده، برای بشر مضرّ می‏شمارم.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 242 *»

راهیابی در نباتات

قسمتی از مقاله

خــدا و پیچیـدگی طبیعــت([154])

 

به قلم:

جان ویلیام کلاتس

JOHN WILLIAM KLOTZ

عالم وراثت

 

دکتر در فلسفه از دانشگاه پیتسبورگ، دارای درجه B.D. از سمینار کونکوردیا، استاد علم‏الحیات، فیزیولوژی و علوم طبیعی در دانش‏سرای عالی کونکوردیا از 1945، عضو جمعیت مطالعات وراثت، متخصص در وراثت چند نوع حشره.

 

هنگام شروع مقاله دو آیه از کتاب مقدس به خاطرم رسید: «آسمان‏ها گواه عظمت پروردگارند، و چرخ دلیل صنع بدیع او است.»، «احمق پیش خود می‏گوید: خدایی وجود ندارد.»

جهان ما به قدری پیچیده و تودرتو است که امکان ندارد تصادفی و خود به خود به‌وجود آمده باشد. دستگاه بغرنج آفرینش

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 243 *»

عالم، وجود خالق فوق‏العاده عاقل و عالمی را ایجاب می‏کند و تصادف کورکورانه نمی‏تواند این جهان را به وجود آورده باشد. البته علوم در مشاهده و درک شگفتی‏های خلقت به ما کمک کرده و از این‌رو در رسوخ ایمان ما به پروردگار عالم مؤثر بوده است.

یکی از مسایل بغرنج طبیعت، وجود یک نوع علاقه و رابطه اجباری است که در بین پاره‏ای از موجودات مشاهده می‏شود.

یکی از این روابط، رابطه‏ای است که بین نبات یوکا([155]) (نباتی است در آمریکای جنوبی) و مگس یوکا وجود دارد. گل یوکا سرش به پایین است و مادگی یعنی قسمت ماده گل از بساک یعنی قسمت نر پایین‏تر است. کلاله یعنی قسمتی از گل که باید گرده به آن وارد شود، به شکلی است که ورود گرده بدان به خودی خود امکان ندارد.

گرده یوکا توسط مگس ماده یوکا کمی بعد از غروب آفتاب به مادگی حمل می‏شود؛ بدین ترتیب که مگس مزبور قسمتی از گرده را از بساک در دهانش گرفته، بعد به سوی گل دیگر پرواز می‏کند و تخمدان گل را پاره کرده چند دانه تخم در آن می‏گذارد و سپس روی آن را با گرده‏ای که آورده می‏پوشاند. گل دانه‏های زیادی می‏دهد که قسمتی از آن را کرم‏های نوزاد مگس می‏خورند و قسمتی دیگر گل‏های تازه تولید می‏کنند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 244 *»

بین انجیر تجارتی و چند نوع زنبور کوچک نیز نظیر همین رابطه موجود است. خوشه‏های درخت انجیر دو نوعند: عده‏ای هم گل‏های نر دارند و هم گل‏های ماده، و عده دیگر فقط گل‏های ماده دارند.

اما همه این گل‏ها به وسیله زنبورهای ماده تلقیح می‏شوند. بدین ترتیب که مدخل این گل‏ها در نتیجه وجود پوشش‏های مختلف به قدری صعب‏العبور است که حشره به زحمت می‏تواند به داخل آنها راه یابد و غالباً بال‏های او در سر این کار پاره می‏شوند. بعد از ورود به داخل گل، اگر گل از آنهایی باشد که هم قسمت نر دارند و هم ماده، زنبور ماده تخم‏گذاری می‏کند و خود می‏میرد. تخم‏ها بچه می‏دهند و زنبورها بزرگ می‏شوند؛ زنبورهای نر می‏میرند و زنبورهای ماده از گل بیرون شده به سوی گل‏های دیگر به پرواز درمی‏آیند اما قبل از خروج از داخل گل، با گرده آغشته می‏شوند تا آن را به گل‏های دیگر ببرند. اگر گل دیگر که زنبور بر آن می‏نشیند مثل اولی باشد عمل فوق تکرار می‏شود و اگر گل تازه فقط ماده باشد، به علت عمق زیاد این نوع گل، زنبور بدون آنکه بتواند تخم‏گذاری کند درمی‏گذرد؛ ولی با وجود اینکه حشره نتوانسته تخم‏گذاری بکند، گل ماده را با گرده نر که با خود داشته تلقیح کرده است و در نتیجه این گل بزرگ و تبدیل به انجیر رسیده کامل می‏شود. نخستین درختان انجیر که به آمریکا آورده شد میوه ندادند تا زنبور مخصوص مزبور را

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 245 *»

نیز به آمریکا آوردند آن‏گاه درختان میوه دادند و انجیر جزو مال‏التجاره‏های آمریکا شد.

تلقیح در گل‏هایی که به گل زندان معروفند، خیلی شگفت‏انگیز است. نوعی از این گل‏ها موسوم به «آدمک در منبر» دو نوع خوشه گل دارد: نر و ماده. تلقیح این گل توسط یک مگس کوچک انجام می‏یابد که از مدخل گل وارد اندرون آن می‏شود و بعد خود را زندانی می‏بیند؛ علاوه بر اینکه مدخل گل بسته می‏شود و مگس نمی‏تواند از آن بیرون برود، جدارهای منبرمانند داخلی نیز مومی و لزج‏اند و مگس را امکان پیداکردن جاپا نمی‏دهند، لذا در داخل گل دیوانه‏وار تقلا می‏کند و روی بدنش به گرده آغشته می‏شود، اندکی بعد مدخل گل باز می‏شود و مگس می‏تواند بیرون برود و اگر بعداً به داخل گل نر وارد شود عمل فوق تکرار می‏گردد و اگر وارد گل ماده شود، غالباً نمی‏تواند از آن بیرون رود و با تقلای دیوانه‏وار خود، گل ماده را تلقیح می‏کند و چون نبات به بیرون‏رفتن آن علاقه‏مند نیست، مگس در همان‏جا می‏میرد؛ در صورتی که نبات به بیرون رفتن مگس از گل نر علاقه داشت.

آیا این شواهد به وجود خدایی دلالت نمی‏کند؟ خیلی مشکل و نامعقول است روابط و کارهای مزبور را تصادفی پنداشت. همه آنها نتیجه توجه و قدرت و تدبیر حکیم علی‏الاطلاق و قادر متعال است و بس.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 246 *»

قسمتی از مقاله

نشان خدا در گیاهان([156])

 

به قلم:

جرالد ت.دن هرتاگ

GERALD T. DEN HARTOG

متخصص تفحصات کشاورزی

 

دارای درجه M.Sc. و دکتر در فلسفه از دانشگاه مینسوتا، متخصص کشت پنبه و سایر الیاف نباتی در اداره کشاورزی ممالک متحده، عضو انجمن کشاورزی آمریکا، متخصص آفات مزارع کشت پنبه و توارث نباتی و آمار حیاتی آن.

 

پس از توضیحاتی درباره رشد و نموّ و توارث نباتات، نوشته است:

عمل مقاومت گیاهان بزرگ در برابر امراض گیاهی خیلی غامض و عجیب است. این عمل از فعل و انفعال دو سیستم پیچیده‏ای منتج می‏شود که عبارتند از انگل‏پذیری و میکروب مولّد مرض. در جو دوسر، تغییر ظاهری نوع بذر، در نتیجه تغییری بود که

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 247 *»

در موجودات زنده مولّد مرض متصل به گیاه رخ می‏داد و در خود نوع، تغییری حاصل نمی‏شد.

گیاه‏شناس معروف فرانسوی «دوژوسیو»([157]) نوع نباتات را چنین تعریف می‏کند: «نوع عبارت از توالی دائمی افراد یک جنس است که نسلاً بعد نسل پایدار باشند.»

افراد یک نوع دارای ساقه‏ها، برگ‏ها و گل‏های مخصوصی است که می‏توان آنها را مابین هزاران نوع دیگر شناخت و مابین افراد انواع مختلف یک نوع نیز وجه تمایزی ملاحظه می‏شود. در نتیجه انتخاب طبیعی و مراقبت و انتخاب بشر، انواع مرغوبی از نباتات به وجود آمده که چند سال پیش نمونه‏ای از آنها وجود نداشت؛ به احتمال قوی در سال‏های آینده نیز انواع بهتر و مرغوب‏تری به وجود خواهند آمد. اما نکته قابل توجه این است که با وجود این‏همه مواظبت و کوشش بشر و عوامل مفید و مضرّ محیط و طبیعت، هرگز نوع نباتی تغییر پیدا نمی‏کند و هر نوع در اساس خود ثابت و پابرجا است؛ و این نکته شایان توجه، دلیل مشیت بالغه پروردگار توانا است.

یکی از دلایل ثابت و لایتغیر ماندن نوع نبات، به دست آمدن نمونه‏ای از گندم و دیگر دانه‏های گیاهی است که از ازمنه ماقبل تاریخ باقی مانده‏اند. این دانه‏ها که متعلق به چندهزار سال

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 248 *»

پیش‏اند، با دانه‏های موجود فعلی هیچ‏گونه فرقی ندارند.

«ج.وات»([158]) در کتاب تاریخ پنبه می‏نویسد: «تئوفراستوس»([159]) در سال 350 قبل از میلاد به درختی اشاره می‏کند که حاصل آن، پشم بوده. این درخت که بنا به نوشته تئوفراستوس در جزیره بحرین خلیج فارس می‏روییده، مسلماً درخت پنبه است که فعلاً نیز موجود و به عبارت لاتین «گوسیپیوم آربورئوم»([160]) نامیده می‏شود.

گرچه گاهی در نتیجه دیگرگونی کروموزوم و یا ژن‏ها، تغییراتی در نبات پیدا می‏شود، ولی نوع گیاه هرگز تغییر پیدا نمی‏کند.

تغییرات کروموزوم ممکن است از فاسدشدن یا از بین‏رفتن کامل یک کروموزوم و یا جابه‏جا شدن و تغییر محل آنها به وجود آید. در ژن‏ها هم ممکن است تغییراتی صورت بگیرد. این تغییرات را دانشمندان روی چندین هزار موجود زنده مطالعه کرده‏اند.

«مالر»([161]) که در مورد بیش از هزار مگس میوه، موسوم به «دروزوفیلا ملانوگاستر»([162]) با به کار بردن اشعه مجهول روی ژن‏ها

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 249 *»

امتحان نموده، می‏گوید که تمام تغییرات زیان‏بخش بوده‏اند. «ستادلر»([163]) هم از امتحان اشعه مجهول روی دانه‏های جو همین نتیجه را گرفته؛ و از همه این تجارب و آزمایش‏های دیگر که روی سایر انواع نباتی به عمل آمده، چنین نتیجه گرفته شده که نوع نبات همیشه ثابت می‏ماند.

«هاردی»([164]) فرمول خود را چنین بیان می‏کند: «مابین عوامل مختلف ژنتیک، موازنه مخصوصی برقرار است.» نحوه عمل توارث باعث می‏شود که انواع ثابت بمانند و افراد یک نوع، شبیه تیپ نوع خود باشند. نگارنده معتقد است که خدایی وجود دارد که دائماً از خلال قوانین ثابت و مرموزی که جهان گیاهان را اداره می‏کند، ظاهر می‏شود.([165])

ظهور و تجلی وی از این راه‏ها است:

1ــ نظم و ترتیب؛ که نموّ، تولید مثل، تقسیمات سلولی و تشکیل اجزاء مختلف گیاه همیشه به طور منظم و ثابت انجام می‏یابد.

2ـ پیچیدگی‌؛هیچ ماشین مصنوع بشری قابل مقایسه با

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 250 *»

ماشین پیچیده و شگرف یک نبات ساده نیست.

3ــ زیبایی؛ زیبایی ساقه، برگ و گل نباتات چیزی خدایی است؛ چه هیچ مجسمه‏ساز ماهر و هیچ نقاش چیره‏دست نمی‏تواند مجسمه یا تابلویی بدان زیبایی تهیه کند.

4ــ توارث؛ هر گیاهی نظیر خود را تولید می‏کند، و این تولید مثل کاملاً روی مشیت و برنامه‏ای انجام می‏گیرد؛ چنان‏که هرجا بکارند و هر طور پرورش دهند، گندم از گندم بروید جو ز جو.

به عقیده من، این‏همه مظاهر، دلیل وجود آفریدگاری است که حکمت بالغه و قدرت نامتناهی دارد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 251 *»

راهیابی در جانداران

در جانداران، راهیابی آن‏چنان روشن و آشکار و شگفت‏انگیز است که نشانه گویایی بر وجود راهنمایی است آگاه، دانا، حکیم و مهربان که آنها را کاملاً رهبری نموده و همه را موفق و کامل به مقصد می‏رساند.

تردیدی در این نیست که سلول‏های حیاتی جانداران، دارای شعور و ادراک و شناختی مانند شعور و ادراک و شناخت انسان نبوده، و از هدف و غایت و مسیر تکامل خود آگاهی ندارند. از سویی کارهای آنها، کارهایی است که یا باید خود آنها دارای شعور و درک و شناختی مشابه شعور و درک و شناخت انسان باشند و از هدف و غایت و مسیر تکامل خود، آگاهی داشته باشند، و یا به وسیله نیرویی محیط و مسلّط بر آنها و آگاه از همه خصوصیات و شرایط آنها، آنها را راهنمایی و بلکه رهبری و همراهی نماید، گرچه ما آن نیرو را نبینیم و از طرز راهنمایی و رهبری و همراهی او آگاهی نداشته باشیم؛ و نیز آنها هم باید دارای شعور و درک و شناختی مناسب خود باشند تا از راهنمایی‏های آن نیرو، آگاه گردند و از اراده و تدبیر او پیروی نمایند.

از این سو هم نمی‏شود گفت که ساختار مادی آنها طوری

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 252 *»

است که اقتضا می‏کند این کارها، از آنها به طور خودکار انجام یابد و به جریانی دیگر نیازی نباشد؛ زیرا این‏گونه کارها را نمی‏توان با این‏گونه فرض‏ها توجیه نمود، و باید به عامل دیگری که دارای شعور و درک و شناخت و آگاهی کامل و دقیق باشد، مستند دانست.

اکنون نمونه‏هایی از راهیابی جانوران را با هم مطالعه می‏کنیم و می‏بینیم که نیروی حیات چه نقش‏های زیبا و شگفت‏انگیزی را بر صفحات این جهان مادی ترسیم کرده و می‏کند. توانایی انطباق با محیط، دگرگون نمودن طبیعت خود، تقسیم کار و آشنایی با اقسام آن، انتخاب، انجام وظیفه، تجدید ساختار عضو از میان رفته، ایجاد عضو لازم و مناسب با محیط زیست، و بالاخره درک و شناخت نیازمندی‌های خود بدون آموزش دیدن، شگفتی‏هایی است که از آثار نیروی حیات شمرده می‏شود. ساختار سلول و عوامل خارجی محیط، برای حتی یکی از این‌همه آثار شگفت‏انگیز کافی نیست. کرسی موریسن نوشته است: «ماده جز بر طبق قوانین و نظامات خود عملی انجام نمی‏دهد؛ ذرات اتم‏ها تابع قوانین مربوط به قوه جاذبه زمین، فعل و انفعالات شیمیایی و تأثیر الکتریسیته هستند؛ ماده از خود قوه ابتکار ندارد؛ و فقط حیات است که هر لحظه نقش‏های تازه و موجودات بدیع به عرصه ظهور می‏آورد. بدون حیات عرصه پهناور زمین عبارت از بیابانی قفر و لم‏یزرع و دریایی مرده و بی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 253 *»

فایده می‏شد.»([166])

1ــ سلول‏های حیاتی مطابق شرایط محیط طبیعت، خود را تغییر داده و با محیط زیست خود، خود را منطبق می‏نمایند.

2ــ اگر در جریان حیاتی آنها عضوی از میان برود، به تجدید آن عضو پرداخته و اگر به عضو تازه‏ای نیازمند شوند، به ساختن آن اقدام می‏کنند.

3ــ نیازمندی‏های خود را دریافته و برای به دست آوردن آنها تلاش لازم را به کار می‏برند.

4ــ در نوع کارها دسته‏های مخصوصی عهده‏دار شده، وظایف خود را انتخاب نموده و با کمال صداقت به خدمت مشغول می‏گردند.

5ـــ پیکر هر جانداری از سلول‏های بی‏شماری تشکیل می‏یابد. (مثلاً تعداد سلول‏های بدن یک انسان از عدد مجموع افراد بشر در حال حاضر بیشتر است.) سلول‏ها با آنکه همه از یک اصل و ریشه فراهم آمده‏اند، به دسته‏های متعدد که هر دسته کاری مختص به خود دارند تقسیم می‏شوند؛ اینها غذای مخصوص به خود را جذب نموده و آنچه در پرورش و زندگی آنها به کار می‏خورد به دست می‏آورند و به‌طور عجیبی با شرایط محیط خود انطباق می‏یابند و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 254 *»

هماهنگ می‏شوند که در بخش‏های پیش یادآور شدیم. این هماهنگ شدن سلول‏ها نیاز کامل به راهیابی آنها دارد تا بتوانند خود را با محیط زیست منطبق ساخته و با شرایط آن هماهنگ شوند. بدیهی است که این نوع کارها بدون قصد و تعمد و اراده و بالاخره اختیار و انتخاب، انجام نمی‏یابد و خود سلول‏ها هم که نسبت به انسان فاقد این مزایا می‏باشند و از نظر ساختمانی هم که همه مشابه و از یک اصل و ریشه‏اند؛ پس این کارها باید به‌واسطه راهنمایی‏های رهنمایی باشد که از روی قصد و تعمد و اراده و آگاهی و حکمت آنها را دسته‌دسته کرده و به هر دسته‏ای وظایف آن دسته را آموخته و آنها را به سوی مقصد معین، راهنمایی و رهبری و همراهی می‏نماید؛ آنها هم باید مناسب خود شعوری داشته باشند تا از راهنمایی‏های آن راهنما پیروی نمایند.

6ــ سلول‏های حیاتی با وحدت سنخیّت و اتّحاد شکل و حدودی که دارند، این نقش‏های زیبا و بدیع را در لوح عالم طبیعت به وجود آورده و می‏آورند. بوستان‏ها، لاله‏زارها، چمن‏زارها، باغ‏ها و دشت‏ها، درخت‏ها و برگ‏ها و میوه‏ها با اندازه‏های مختلف، رنگ‏های گوناگون، خاصّیت‏ها و طعم‏های متفاوت و از طرفی پرندگان آسمانی و حشرات زمینی و حیوانات بزرگ و کوچک از چرنده و خزنده و بالاخره انسان، شاهکار هستی و بدیع آفرینش،

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 255 *»

همه و همه نتیجه راهیابی سلول‏های حیاتی است. اگر سلول‏های حیاتی راهنمایی نمی‏شدند و نیروی حیاتی آنها به‏وسیله قدرتی مافوق اداره و تنظیم نمی‏گشت و از اراده‏ای محیط و مسلط و آگاه در رسیدن به این‏همه هدف‏ها و مقصدها و تکامل‏ها، خط نمی‏گرفتند، نه این نقش‏ها بر لوح جهان دیده می‏شد و نه اثری از آثار حیات در این صحنه ماده آشکار می‏گشت.

7ــ همان طوری که گفتیم، سلول‏های حیاتی گویا از فقدان عضوی در پیکر جاندار باخبر می‏شوند و برای تجدید آن عضو در ساختار پیکر جاندار دست به کار شده و تا آن عضو را تکمیل و تجدید نکنند، از پای نمی‏نشینند. کرسی موریسن نوشته است: «بسیاری از حیوانات مثل خرچنگند که هر وقت پنجه یا عضوی از آنها بریده شود، سلول‏های مربوطه فوراً فقدان آن عضو را خبر می‏دهند و درصدد جبران آن برمی‏آیند؛ ضمناً به مجرد اینکه عمل تجدید عضو مفقود خاتمه یافت، سلول‏های مولّد از کار می‏افتند و مثل آن است که خود به خود می‏فهمند که چه وقت موقع خاتمه کار آنها رسیده است. اگر یکی از حیوانات اسفنجی را که در آب شیرین زیست می‏کند از میان دو نیم کنید، هر نیمه آن به تنهایی خود را تکمیل می‏کند و به صورت فرد کامل درمی‏آید. سر یک کرم قرمز خاکی را ببرید، سر دیگری را برای خود درست می‏کند. ما وسایلی در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 256 *»

دست داریم که سلول‏ها را برای معالجه بدن به کار بیندازیم اما آیا هرگز این آرزو تحقق خواهد یافت که جراحان سلول‏ها را وادارند دستی تازه یا گوشت و استخوان و ناخن و سلسله اعصابی در بدن به وجود آورند؟»([167])

برای آشنایی بیشتر با سلّول حیاتی، این مقاله را مطالعه کنید:

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 257 *»

پیام سلّول‏ها([168])

 

به قلم:

راسل چارلز آرتیست

RUSSELL CHARLES ARTIST

زیست‏شناس، گیاه‏شناس

 

دارای درجه B.Sc. از دانشگاه باتلر و M.Sc. از دانشگاه نورث‌وسترن، دکتر در فلسفه از دانشگاه مینسوتا، فارغ‏التحصیل از دانشگاه زوریخ سویس. چند سال استاد کالج فرانکفورت آلمان بوده، از سال 1953 استاد و رئیس قسمت زیست‏شناسی در کالج داوید لیپس‌کامب شهر ناشویل ایالت تنسی، عضو آکادمی‌های علوم ایالات ایندیانا، تنسی و تگزاس، مؤلف چند کتاب در زیست‏شناسی.

 

مطالعه سلول زنده یکی از تجارب شگفت‏آور است.

یک تکه از برگ ایلودیا([169]) را روی شیشه میکروسکوپ بگذارید و با یک عدسی قوی به آن نگاه کنید، آن‏وقت منظره زیبا و منظمی از

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 258 *»

حیات در آن مشاهده خواهید کرد؛ هرکدام از سلول‏ها ساختمان قشنگی دارد. معمولاً انتهای برگ دارای دو طبقه سلول است، ولی اگر دقت کنیم خواهیم دید که سلول‏ها از همدیگر جدا هستند و هرکدام استقلال کاملی دارند و مثل اینکه می‏توانند به‌تنهایی به زندگی و فعالیت خود ادامه دهند. جدار سلول‏ها که آنها را از هم جدا می‏سازد، سفت است و تغییر نمی‏کند. هر برگ از صدها هزار سلول که مانند آجرهای یک ساختمان روی هم چیده شده‏اند، تشکیل یافته است.

هسته مرکزی که جسمی است تیره و در داخل سلول قرار گرفته و روبانی از سیتوپلاسم آن را احاطه کرده است، اغلب به دشواری دیده می‏شود. در اطراف سلول، غشائی وجود دارد و معمولاً دیده نمی‏شود چون به پروتوپلاسم چسبیده است؛ ولی اگر روی شیشه‏ای که در زیر عدسی میکروسکوپ واقع شده، نمک‌آب غلیظی بریزیم، غشاء رؤیت می‏شود؛ چون آب سلول بیرون می‏آید و پروتوپلاسم منقبض شده از غشاء جدا می‏گردد و در اصطلاح این کار را پلاسمولیز می‏نامند. در سلول گیاهی حرکت وجود دارد؛ با اینکه در ظاهر برگ یک نبات محکم به نظر می‏رسد، در داخل سلول گیاهی در پوسته سیتوپلاسم اجسام خیلی کوچکی وجود دارد که کلروپلاست نامیده می‏شوند که حرکت می‏کنند. حرکت آنها شبیه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 259 *»

حرکت حیوانات کوچک نیست بلکه شبیه حرکت قایق‏ها در توی رودخانه است و قسمت مایع سلول یعنی خود پروتوپلاسم حرکت و جریان دارد و مثل دریا موّاج و متلاطم است؛ و این قانون که جسم زنده باید حرکت کند، در سلول نباتی نیز جاری است.

ما نیرو یا نیروهایی را که باعث حرکت پروتوپلاسم می‏شوند نمی‏شناسیم و در وضع فعلی علوم، نباید به فکر کشف علت حرکت پروتوپلاسم افتاد. ولی این حرکت در سلول‏های حیوانی و نباتی وجود دارد که آن را جریان پروتوپلاسمی یا جریان دوری می‏نامند و دوری بودن جریان مخصوصاً در سلول ایلودیا بهتر مشاهده می‏شود. در سلول این نبات، تکه‏های کوچکی که دور خود در گردشند به نظر می‏رسند. حال اگر روی شیشه، یک کشت آمیب بگذاریم و شیشه را گرم کرده با میکروسکوپ نگاه کنیم، خواهیم دید که مثل سلول ایلودیا، پروتوپلاسم آمیب در جریان و حرکت است. آمیب که حیوانی یک‏سلولی است، روی شیشه، زیر آب نمی‏رود بلکه در آب جاری می‏شود. برخلاف سلول نباتی، غشاء این سلول حیوانی محکم نیست بلکه غشاء آن فقط برای محدودکردن آن است؛ لذا در موقع جریان، شکل بدن حیوان عوض می‏شود و بدنش درازتر می‏گردد، مثل اینکه پا درمی‏آورد و این قسمت پروتوپلاسم را پای کاذب می‏نامند. وقتی که ما به وسیله میکروسکوپ می‏بینیم آمیب

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 260 *»

با پاهای کاذب در جریان است، تصور می‏کنیم که حیوان با پاهای خود حرکت می‏کند.

پروتوپلاسم جسم حیوان دو قسمت مشخص دارد: یکی داخلی که خیلی رقیق و دائماً در حرکت است و دیگری خارجی که غلیظ‏تر و لزج است و قسمت داخلی را کاملاً می‏پوشاند. بعضی از علماء تصور می‏کنند که این اختلاف غلظت باعث می‏شود که قسمت داخلی تحت فشار قسمت خارجی به حرکت آمده تولید پاهای کاذب نماید. و بعضی دیگر می‏گویند تولید پاهای کاذب نتیجه فشار سطحی است.

پدیده‏های فوق را هر سال دانشجویانی که شروع به تحصیل علم زیست‏شناسی می‏کنند می‏بینند؛ ولی ما نمی‏توانیم به آنها بگوییم چرا پدیده‏های فوق تولید می‏شوند. حتی اگر تئوری سابق را قبول کنیم که رقت و غلظت پروتوپلاسم آمیب باعث حرکت آن می‏شود، آن‏وقت باید اقرار کنیم که عواملی را که باعث غلیظ یا رقیق شدن پروتوپلاسم می‏شود، ما نمی‏شناسیم.

در بالا ما دو سلول را از نظر گذراندیم. اولی یک سلول نباتی که جزو یک برگ بود، دومی یک حیوان یک‏سلولی. بعضی از دانشمندان، آمیب را کوچک‏ترین حیوانات می‏دانند. در هر صورت جریان پروتوپلاسم آمیب و تولید پاهای کاذب او را ساده‏ترین حرکات

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 261 *»

حیوانی می‏توان نامید. ایلودیا هم که یک نبات کوچک است، سلول‏های آن نسبتاً ساده هستند. پس ما دو نوع سلول ساده را مطالعه کردیم. با وجود این، هریک از این دو سلول، تشکیلات مفصل و پیچ‌درپیچی دارند که کارهای مختلف زندگی را انجام می‏دهند؛ و این کارها به قدری دقیق انجام می‏گیرند که کار دقیق‏ترین ساعت‏ها پیش آنها بی‏ارزش می‏نماید.

حال که حرف از ساعت به میان آمد، یادآور می‏شویم که ساعت‏های بسیار دقیقی ساخته شده‏اند که بعضی از آنها با حرکت بازو خود به خود کوک می‏شوند و همین‏که ساعت شروع به کار کرد دیگر متوقف نمی‏شود و به‌اصطلاح نمی‏خوابد؛ حال چگونه ممکن است ثابت کرد که این ساعت‏ها با این‏همه دقت، خود به خود و تصادفاً به وجود آمده‏اند و فکر و دست صنعتکاران ماهر در ساختن آنها به کار نرفته، و یا ثابت نمود که برای کوک‏کردن ساعت‏هایی که احتیاج به کوک کردن ندارند، حرکت بازوی صاحب آنها لازم نیست؟ همچنین چگونه می‏توان ادعا کرد که یک سلول با آن‏همه دقت و تشکیلات پیچیده، تصادفاً به وجود آمده و حرکت دائمی آن نیز تصادفی است. ما مجبوریم عقلاً و منطقاً قبول کنیم که یک عقل کل و حکمت عالیه این سلول را از ماده بی‏شعور به وجود آورده و آن عقل کل و حکمت عالیه همانا خدا است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 262 *»

ممکن است بعضی‏ها ادعا کنند که عواملی در اطراف وجود دارند که باعث تغییرات در موجود زنده می‏شوند؛ مثلاً بعضی‏ها عوامل طبیعی را از قبیل حرارت یا فشار اوسموتیک در غلیظ یا رقیق‏شدن پروتوپلاسم مؤثر می‏دانند، ولی اغلب بدون دخالت عامل خارجی، پروتوپلاسم زنده حرکت و مخصوصاً حرکت دورانی می‏کند. پس باید قبول کرد که عامل عمده، در خود پروتوپلاسم است. اگر هسته سلول را با تشریح میکروبی برداریم، سلول می‏میرد و با هیچ وسیله‏ای نمی‏شود از مرگ آن جلوگیری کرد؛ چه اداره و تنظیم‏کننده لازم امور حیاتی سلول از میان رفته است. همان‏طوری که برای اداره جهان و خلق سلول و اشخاص عاقل نیز مبدء و مرکزی وجود دارد که باید در جستجوی آن بود.

نباید تصور کرد که چون من علت عمل پدیده‏های پروتوپلاسم را نمی‏دانم یا نمی‏توانم دریابم، به خدا قائل می‏شوم. اگرچه بعضی از اشخاص می‏گویند چون علوم نمی‏توانند اسرار خلقت را کشف کنند پس باید به خدا قائل شد. نه، چنین نیست. حتی اگر روزی برسد که ما تمام اسرار پروتوپلاسم را نیز به خوبی درک کنیم، باز باید بگوییم که یک عقل کل آن را آفریده و به کار انداخته است.

نظریه‏های زیادی ذکر شده که سعی دارند بگویند موجود زنده از مواد غیر زنده به وجود آمده است. بعضی‏ها گفته‏اند زندگی از

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 263 *»

میکروب‏ها و ویروس‏ها شروع شده؛ و بعضی‏ها تصور کرده‏اند که نخستین جانداران تکه‏های بزرگ پروتوپلاسم بوده‏اند. در هر حال همه تشبّثاتی که برای درست‏کردن موجود زنده از مواد غیر زنده به عمل آمده، عقیم مانده‏اند.

به علاوه کسی که منکر وجود خداست، نمی‏تواند ثابت کند که سلول‏های زنده خود به خود و تصادفاً به وجود آمده‏اند. البته این عقیده شخصی آنها است و تمام تفاسیرشان نیز جنبه خصوصی دارد و نمی‏توانند ثابت کنند که تمام اجسام زنده به‌طور تصادفی به وجود آمده‏اند. قائل‏شدن به اینکه اجسام زنده تصادفاً در نتیجه پیداشدن اوضاع و احوال غیر ممکنی به وجود آمده‏اند، مشکل‏تر از قائل‏شدن به وجود خالق مدبر است.

من ادعا می‏کنم که هرکدام از این سلول‏ها (که پی‏بردن به ماهیت آنها برای ما مقدور نیست) و همچنین تریلیون‏ها سلول دیگر، دلیل وجود عقل و حکمت عالیه‏ای است که ما آن را خدا می‏نامیم. علوم قبول این حقیقت را مجاز می‏داند و می‏پذیرد.

من به وجود خدا ایمان راسخ دارم.

 

٭   ٭   ٭   ٭   ٭   ٭   ٭

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 264 *»

«هدایت تکوینی» در حیواناتی از قبیل زنبور عسل و مورچه و موریانه آن‏چنان روشن و آشکار است که دانشمندان را به تحقیق و تجربه‏های فراوانی واداشته که نتایج آنها را در کتاب‏های بسیاری به یادگار گذارده‏اند. راهیابی آنها در کشف نیازمندی‏های خود بدون آموزش، و تلاش در برطرف ساختن آنها، از امور حیرت‏انگیز این جهان است. برای نمونه سه مورد از نوشته‏های کرسی موریسن را نقل می‏کنیم:

«اگر جوجه زنده‏ای را از آشیانه خارج کنید و در محیطی دیگر آن را بپرورانید، همین‏که به مرحله رشد و تکامل رسید خود شروع به ساختن لانه به سبک و طریقه پدرانش خواهد کرد.»([170])

دقت کنید: نوع کارهایی را که حیوانات انجام می‏دهند در صورتی که هیچ‏گونه سابقه‏ای با آن کارها نداشته و آنها را نیاموخته‏اند و درباره آنها تجربه‏ای ندارند و در کمال دقت و تمامیت و به اندازه لزوم در آنها اقدام می‏نمایند، نشانه راهیابی آنهاست؛ راهیابی آنها نشانه راهنمایی و رهبری و همراهی پرورنده‏ای است که آنها را آفریده و به آنچه نیازمند بوده‏اند مجهّز فرموده و به مصالح و مفاسد آنها، آنها

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 265 *»

را هدایت می‏فرماید.

درباره حشره‏ای به نام آموفیل نوشته است: «این حیوان کرمی را شکار می‏کند و به نقطه‏ای از پشت او نیش می‏زند، نه آن اندازه که کرم بمیرد و گوشتش فاسد گردد، بلکه آن اندازه که بی‏حس شود و تکان نخورد. سپس در نقطه مناسبی از بدن این کرم تخم‏گذاری می‏کند. خودش قبل از اینکه بچه‏ها به دنیا بیایند می‏میرد. بچه‏ها از گوشت تر و تازه کرم تغذیه می‏کنند تا بزرگ می‏شوند. عجب این است که فرزندان با آنکه مادر را هرگز ندیده و عمل خارق‏العاده او را مشاهده نکرده‏اند، پس از آنکه به حدّ رشد رسیدند، در موقع تخم‏گذاری عمل مادر را با کمال دقت و بدون اشتباه تکرار می‏کنند؛ و چون هرگز نسل پیشین و نسل بعدی این حشره یکدیگر را درک نمی‏کنند، احتمال یاددادن به هیچ‌وجه نمی‏رود.»([171])

درباره مارماهی نوشته است: «این حیوانات همین‏که به مرحله رشد رسیدند، در هر رودخانه و برکه در هر گوشه عالم باشند به طرف نقطه‏ای در جنوب جزائر برمودا حرکت می‏کنند و در آنجا در اعماق ژرف اقیانوس تخم می‏گذارند و در همان‏جا می‏میرند؛ آن عده از مارماهی‏هایی که از اروپا می‏آیند، هزاران میل مسافت را در دریا می‏پیمایند تا به این نقطه می‏رسند. بچه‏های مارماهی که هنگام تولد از هیچ‌کجای عالم خبری ندارند و فقط خود را در صحرایی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 266 *»

بی‏پایان از آب دیده‏اند، شروع می‏کنند به مراجعت به موطن اصلی خویش؛ و پس از عبور از دریاهای بی‏پایان و غلبه بر توفان‏ها و امواج و جزر و مدها، دوباره به همان رودخانه یا برکه‏ای که والدین آنها از آنجا آمده‏اند برمی‏گردند، به طوری که همه انهار و دریاچه‏های جهان همیشه پر از مارماهی است. این مارماهی‏های جوان پس از آنکه با زحمات و مشقات فراوان خود را به موطن اصلی رساندند، در آنجا نشو و نما می‏کنند و چون به سن رشد رسیدند، بر طبق همان قوانین مرموز و لاینحلّ به نزدیکی جزایر برمودا برمی‏گردند، و این دور و تسلسل را از سر می‏گیرند. این حسّ جهت‌یابی و بازگشت به موطن اصلی از کجا سرچشمه گرفته است؟ هرگز تاکنون هیچ مارماهی از سواحل امریکا در آب‏های اروپا دیده نشده و هیچ مارماهی اروپایی هم در سواحل امریکا شکار نشده است. برای اینکه مارماهی اروپایی وقت کافی برای رسیدن به جزایر برمودا و پیمودن عرصه دریاها را داشته باشد، دوره رشد آن را به یک‌سال و گاهی هم بیشتر بالا برده است.»([172])

با توجه به این نکته که کارهای آموزشی (چه در انسان و چه در حیوان) به‌واسطه وراثت به نسل بعد انتقال نمی‏یابد، این‏گونه کارها، در حیوانات بیشتر موجب شگفتی است. این کارها جز با منطق قرآن و تفکر توحیدی، قابل توجیه نیست. تعبیر قرآن که در زیبایی معجزه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 267 *»

است، در تبیین این‏گونه حقایق هم معجزه است. درباره زنبور عسل می‏فرماید: و اوحی ربک الی النحل ان اتّخذی من الجبال بیوتاً و من الشجر و مما یعرشون، ثم کلی من کلّ الثمرات فاسلکی سبل ربّک ذللاً یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للناس ان فی ذلک لایة لقوم یتفکرون([173])

و پرورنده تو ــ آن‏کسی است که ــ زنبور عسل را آگاهی داد ــ به آن آموخت ــ اینکه در دل کوه‏ها خانه بگیرید و در درختان و در آنچه مردمان آن را برپا می‏دارند. سپس ــ به آن دستور داد ــ از گل هر میوه‏ای بخورید و در همه راه‏هایی که پرورنده شما آنها را رام و هموار نموده ــ آن راه‏ها را مناسب و هماهنگ با شما قرار داده ــ در رفت‌وآمد شوید؛ ــ همه این برنامه‏ها برای این است که ــ از شکم آن زنبوران نوشیدنی رنگارنگ بیرون آید و شفاء دردهای مردمان باشد؛ که به‌طور یقین در این کارها نشانه است ــ بر وجود آفریننده و پرورنده دانا، توانا، حکیم و مهربان ــ برای گروهی که می‏اندیشند.

«موریس مترلینگ»([174]) پس از شرح کارهای زنبوران عسل و بیان نظام عجیب و شگفت‏انگیز کندو، برای توجیه آن‏همه نشانه‏های درک و شعور و هدف‌شناسی می‏گوید: «روح کندو به زنبوران عسل

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 268 *»

الهام و وحی می‏نماید.»([175]) بدیهی است که مقصود او خود کندو نیست؛ زیرا کندو جماد است و از جماد این آثار پدید نمی‏آید. او می‏خواسته بگوید نیروی حیاتی که بر همه جانداران حکومت دارد، بر کندو یعنی زنبوران عسل هم حکومت دارد، و همه این آثار از نیروی حیات سرچشمه می‏گیرد. ولی باید از او می‏پرسیدند خود نیروی حیات از کجا و از کی آموخته و فراگرفته است تا بتواند این‏همه دقّت و کارشناسی را به زنبوران بیاموزد؟ پس انصاف این است که بگوییم: آفریننده زنبور عسل آن را به این کارها «هدایت» کرده و آن هم به حسب شعور و درک و شناخت خود از راهنمایی‏های پرورنده خود پیروی می‏نماید.

قرآن درباره مورچه گزارش شگفت‏انگیزتری دارد؛ هنگامی که سلیمان نبی7 با لشکریان خود از وادی مورچگان می‏گذشت، مورچه این جریان را احساس کرد: حتی اذا اتوا علی واد النمل قالت نملة یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لایشعرون([176])

… مورچه گفت: ای مورچگان! به جاهای خویش روید تا سلیمان و سپاهیانش شما را پایمال ننمایند و در هم نشکنند و خُرد نکنند ــ زیرا ــ آنان از این کار خود آگاه نیستند و ندانسته چنین خواهند کرد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 269 *»

این احساس و درک مورچه و تدبیر آن و گفتگوی با مورچگان (در حدیث رسیده که با سلیمان هم گفتگو نمود) نمونه‏هایی از «راهیابی‏ها» و «هدایت‏های تکوینی» و بالاخره در مقام و رتبه خود و به‌حسب حال خود، دلائل شعور و شناخت این حیوان است.

امروز هم بررسی‏های پیگیر ثابت کرده است که موران با شاخک‏های خود موج‏هایی را می‏فرستند و موج‏هایی را می‏گیرند و با یکدیگر مکالمه دارند و یکدیگر را از مقاصد خود باخبر می‏سازند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 270 *»

هدایت تکوینی یا راهیابی انسان

این راهیابی را در حیوانات «غریزه» نامیده‏اند، و حیوانات نوعاً هرچه ضعیف‏تر باشند، غرایز قوی‏تری دارند؛ مانند حشرات که دارای غرایز بسیار قوی می‏باشند. برخی گفته‏اند عقل و شعور آدمی به جای غرایز حیوانات، به انسان‏ها داده شده است. ولی چنین نیست؛ عقل و شعور آدمی به مرتبه انسانیت انسان ارتباط دارد. انسان در مرتبه حیوانیت خود به‌حسب مرتبه خود دارای غرایزی مشابه غرایز حیوانات می‏باشد، همچنان‌که در مرتبه نباتیت و جمادیت خود مشابه خواص نباتات و جمادات، به‌حسب مرتبه خود، خواص نباتی و جمادی دارد. تفاوت انسان با حیوانات این است که این غرایز در انسان نسبت به نوع حیوانات به‌ویژه حشرات که غرایز بسیار بسیار قوی دارند، ضعیف است. از این گذشته، انسان برای بهره‏برداری از غرایزی که دارد باید آموزش ببیند و بدون آموزش نمی‏تواند از آنها بهره‏مند گردد یا لااقل از آنها به‌طور صحیح بهره‏برداری نماید. این آموزش از محیط خانواده شروع می‏شود؛ اطفال در آغوش پدر و مادر پرورش می‏یابند و غرایز آنها به‌تدریج فعال می‏گردد. حیوانات برای فعال‏شدن بسیاری از غرایزشان به آموزش و پرورش نیازی ندارند. این انسان است که برای فعال‏شدن

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 271 *»

غرایزش (حتی ابتدائی‏ترین و سطحی‏ترین آنها) به آموزش و پرورش نیازمند است، وگرنه مانند یک گیاه هرزه و خودرو بزرگ می‏شود و از این نعمت‏های سرشار طبیعی استفاده نمی‏کند و یا نمی‏تواند به خوبی از آنها استفاده نماید.

تجربه نشان داده است اطفالی را که در جوامع اروپایی به کودکستان‏ها می‏فرستند و از آغوش مادرها دور می‏شوند و به جای مهر و محبت مادرانه و کانون گرم خانوادگی، با اخلاق و عادات همسال‏های خود خو می‏گیرند، تمایلات اولیّه خود را به‌طور کلی از یاد می‏برند. این مطلب حتی درباره پاره‏ای از حیوانات هم تجربه شده است؛ حیواناتی که باید به‌حسب غریزه باهوش باشند، هنگامی که از آغوش پدر و مادر خود دور می‏شوند و با دسته‏ای از هم‌نژاد خود زندگی می‏کنند، مانند آنهایی که در آغوش پدر و مادر خود پرورش می‏یابند باهوش نمی‏شوند.

و نیز تجربه شده است: اطفالی که در آغوش پدر و مادر زندگی می‏کنند، از اطفال پرورش‏یافته در کودکستان‏ها و مجامع عمومی باهوش‏ترند؛ و به‌طور کلی اطفالی که از ابتدا تحت تربیت و توجه و مراقبت صحیح پدر و مادر خود پرورش می‏یابند، از سایر اطفال در قسمت فعالیت‏های جسمی و روحی بهتر و سریع‏تر و استوارتر ترقی می‏کنند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 272 *»

در هر صورت نیازمندی انسان به پرورش در فعّال‏شدن غرایز و سایر صفات روحی، نسبت به حیوانات کاملاً روشن و مسلّم است و به توضیح بیشتر و استدلال نیازی ندارد.

مقصود بیان هدایت تکوینی، راهیابی‏های نوع انسان است؛ اضافه بر غرایز حیوانی که به‌حسب رتبه انسان در انسان وجود دارد، خصوصیات دیگری هم در انسان هست که مخصوص نوع انسانی می‏باشد و این خصوصیات در حیوانات وجود ندارد. یکی از آن خصوصیات، «الهام‏های اخلاقی» است. در قرآن از این خصوصیت چنین تعبیر آمده است: و نفس و ماسوّیها، فالهمها فجورها و تقویها([177])

سوگند به نفس و اینکه ــ خدا ــ آن را معتدل ــ تسویه‏شده ــ آفریده است، و کارهای بد و کارهای خوب او را به او الهام کرده است.

این الهامات در انسان آن‏طور نیست که بدون تعلیم و تربیت و یا تجربه، انسان آنها را بفهمد؛ بلکه هنگامی که در معرض تعلیم و تربیت قرار گرفت، زشتی کارهای زشت و خوبی کارهای خوب را می‏فهمد و از درون خود می‏یابد که با آنها آشنا است.

این است که پس از فعال‏شدن این الهامات، نفس انسان او را به‌واسطه انجام کارهای زشت، ملامت و سرزنش و نکوهش می‏نماید؛ و در این‏وقت است که انسان دارای نفس «لوّامة» خواهد

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 273 *»

بود که در قرآن از این حالت چنین تعبیر شده است: لا اقسم بیوم القیمة، و لا اقسم بالنفس اللوّامة([178])

ــ آن‏چنان که شما می‏گویید: جزائی و برانگیخته شدنی در کار نیست ــ نمی‏باشد، به روز قیامت سوگند می‏خورم؛ ــ و نیز چنان نیست که شما می‏گویید ــ به نفس پی‌درپی سرزنش‏کننده و نکوهنده بر گناهان سوگند می‏خورم ــ که شماها و نیاکانتان برانگیخته خواهید شد. ــ

خداوند به منکران روز قیامت می‏فرماید که قیامتی خواهد بود و به خوبی‏ها و بدی‏های انسان‏ها رسیدگی خواهد شد، و پاداش خوبی‏ها و کیفر بدی‏ها را خواهند دید. نشانه آن قیامت و حسابرسی، داوری وجدانی است که خدا در انسان قرار داده است. وجدان تعبیری است از همان الهامات اخلاقی و داوری‏های نفس انسانی علیه خودش در هنگام ارتکاب بدی‏ها؛ به‌طوری که اگر کسی کار بدی انجام داد، هنگامی که درباره آن کار می‏اندیشد، خودش خودش را سرزنش می‏نماید و از این سرزنش رنج می‏برد و نمی‏تواند به هیچ‌وجه خود را تبرئه کند. نوع جنایتکارهای تاریخ به عذاب وجدان گرفتار شده‏اند و در اواخر عمر به‌واسطه همین شکنجه‏های وجدان، روانی و دیوانه شده و در زیر زنجیرها جان داده‏اند.

تعبیر دیگری از این هدایت‏های تکوینی و یا راهیابی‏های

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 274 *»

انسان، فطریات است که خدا در قرآن درباره آنها چنین فرموده است: … فطرة اللّه التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللّه([179])

ـ آنچه دین، بشر را به سوی آن می‏خواند و آنچه از خوبی خوبی‏ها و بدی بدی‏ها به بشر می‏آموزد همه و همه ــ فطری بشر است که خدا بشر را بر آن سرشته است و آفرینش خدایی تغییرپذیر نیست.

آلکسیس کارل در کتاب «نیایش» نوشته است: «گفته‏اند که در عمق وجدان، شعله‏ای فروزان است؛ انسان خود را آن‏چنان که هست می‏بیند، از خودخواهی‏اش، حرصش، گمراهی‏اش، از غرور و نخوتش پرده برمی‏دارد، برای انجام تکالیف اخلاقی رام می‏شود، برای کسب خضوع فکری اقدام می‏کند؛ در همین هنگام سلطنت پرجلال آمرزش در برابر او پدیدار می‏گردد.» روان‌شناسان و روان‌کاوان جدید هم وجود چنین الهامات و دریافت‏ها را در انسان پذیرفته‏اند و از آنها به تمایلات تعبیر می‏آورند و آنها را در برابر تمایلاتی می‏شمارند که از عالم طبیعت سرچشمه می‏گیرد و سرچشمه آنها را عالم ماوراء طبیعت می‏دانند. یکی از محققان آنان «ویلیام جیمز»([180]) روان‏شناس و فیلسوف امریکایی است؛ کتابی دارد به نام «دین و روان»([181]) که در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 275 *»

آن کتاب نوشته است: «اغلب میل‏ها و آرزوهای ما ریشه‏اش طبیعت نیست. اگر در ما میل به خوراک وجود دارد، این غذای خارجی است که در ما این میل را به وجود آورده است. ولی در ما میل‏های عالی‏تری وجود دارد که منشأ آنها حقایق بالاتر از امور عادی است؛ چراکه غالب آنها با حساب‏های مادی و عقلانی یعنی با حساب‏های فکری که آدم روی منافع و حسابگری بخواهد به وجود بیاورد، جور درنمی‏آید. ما بیشتر به آن عالم بستگی داریم تا به این عالم محسوس.»

او شاید می‏خواسته میان غرایز مرتبه حیوانیت انسان و الهامات اخلاقی و فطریات بشری تفکیک نماید؛ زیرا غرایز همان تمایلاتی است که از عالم طبیعت سرچشمه می‏گیرد و با غرایز حیوانات تشابه دارد، ولی این الهامات اخلاقی و فطریات به انسانیت انسان ارتباط داشته، و انسانیت او حقیقتی است که از سنخ عالم طبیعت نمی‏باشد. مقصودش از تمایلاتی که با حساب عقلانی هم جور درنمی‏آید، شاید تمایلات عرفانی و خصوصیاتی است که در اشخاص عارف‌منش وجود دارد (چه عرفاء الهی و راستین و چه عرفاء اصطلاحی)؛ زیرا دانشمندان علوم طبیعی درباره عرفان و آثار آن در عارفان، اظهار بی‏اطلاعی می‏کنند و می‏گویند: ما به غیر آنچه که با چشم می‏بینیم، چیز دیگری از آنها نمی‏دانیم و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 276 *»

همین اندازه می‏دانیم که حالت آنها سکون و آرامش طبیعی و از خودگذشتگی و بی‏نیازی از هر چیزی را نشان می‏دهد؛ آنها چیزی را جستجو می‏کنند که مافوق تمام حقایق مادی و حتی روحی است که سایر انسان‏ها در جستجوی آنها می‏باشند. در قرآن از آرامش عارفان باللّه چنین گزارش شده است: الذین ءامنوا و تطمئن قلوبهم بذکر اللّه الا بذکر اللّه تطمئن القلوب.([182])

آنانی که به خدا گرویده‏اند، دل‏هایشان به یاد خدا آرام می‏گیرد؛ آگاه باشید که دل‏ها فقط به یاد خدا آرامش می‏یابد.

در تعابیر دینی برای قلوب ــ دل‏های انسان‏ها، ــ راهیابی‏ها و دریافت‏های تکوینی خاصّی اثبات شده است که تا اندازه‏ای مافوق دریافت‏های عقلانی است. ارزش دریافت‏های عقلانی در حدّ همان عقل و داوری‏های عقل است، ولی ارزش دریافت‏های دل‏ها بالاتر از ارزش دریافت‏های عقلانی می‏باشد؛ زیرا دل‏ها و دریافت‌های آنها مافوق عرصه و رتبه عقل‏ها و دریافت‏های آنها است.

به این تعبیر شیرین و دلنشین دینی توجه کنید؛ در آخر دعایی که پس از زیارت حجّت‏های الهی: رسیده است، چنین می‏گوییم: اللّهم ان هذا مشهد لایرجو من فاتته فیه رحمتک ان‏ینالها فی غیره و لا احد اشقی من امرءٍ قصده مؤمّلاً فآب عنه خائباً اللّهم انی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 277 *»

اعوذ بک من شرّ الایاب و خیبة المنقلب و المناقشة عند الحساب و حاشاک یا ربّ ان‏تقرن طاعة ولیّک بطاعتک و موالاته بموالاتک و معصیته بمعصیتک ثمّ تؤیس زائره و المتحمل من بُعد البلاد الی قبره وعزّتک یا ربّ لاینعقد علی ذلک ضمیری اذ کانت القلوب الیک بالجمیل تشیر.

خدایا یقیناً اینجا زیارتگاهی است که هرکس در اینجا رحمت تو از دستش برود (به رحمت تو نرسد،) امید آنکه در جای دیگری آن را به دست آورد نخواهد داشت؛ و از کسی که با امیدواری آهنگ اینجا را کند، ــ و با وجود این ــ ناامید برگردد، شقی‏تر و بدبخت‏تری نخواهد بود. خدایا من از چنین برگشتنِ بدی، و از ناامیدی در هنگام بازگشت از اینجا، و از سخت‌گیری در هنگام حسابرسی ــ که نمونه آن در یک‌چنین جایگاهی ممکن است پیش آید و من دست تهی برگردم ــ به تو پناه می‏برم؛ ای پرورنده من ــ از لطف و مهر و بخشش تو ــ دور است (شایسته ساحت چون تو پرورنده مهربانی نیست) در صورتی که اطاعت وَلیّت را به اطاعت خودت و دوستی او را به دوستی خودت و نافرمانی از او را به نافرمانی از خودت قرین فرمایی، سپس ــ با وجود این ــ زیارت‌کننده او را، و کسی را که از شهرهای دور برای زیارت او در نزد قبرش، رنج سفر کشیده، ناامید نمایی؛ ای پرورنده من به عزّت تو سوگند که هرگز چنین کاری را درباره تو در نهان خود باور نمی‏کنم؛ زیرا

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 278 *»

دل‏ها همه به سوی تو به نیکی و زیبایی و خوبی اشاره می‏کنند، ــ و از کرم و رحمت و لطف بی‏انتهای تو گزارش می‏دهند و به‌سوی آنها راهنمایی می‏کنند. ــ

تعبیر دیگری که از این هدایت‏ها و راهیابی‏ها در روایات رسیده، «معارف قلوب» است. در حدیثی که امام عسکری7 از امام صادق7 نقل فرموده است در ذیل این آیات شریفه از سوره مبارکه بقره و منهم امّیون لایعلمون الکتاب الّا امانی و ان هم الّا یظنون، فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند اللّه لیشتروا به ثمناً قلیلاً فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون([183])، از این راهیابی‏های دل‏ها به معارف قلوب، تعبیر آورده شده است؛ نوع فقهاء در مسأله تقلید به این حدیث استدلال کرده‏اند.

شخصی از امام صادق7 درباره تقلید عوام یهود و پیروی آنها از عالمان آنان ــ که در این آیات نکوهش شده‏اند، ــ پرسید که چرا خداوند آنها را مذمّت فرموده است در صورتی که آنها عوام بودند و جز تقلید و پیروی از عالمان خود چاره‏ای نداشتند، و آیا کار آنها غیر از کار عوام شیعیان بوده که تقلید می‏کنند و از علماء خود پیروی می‏نمایند؟ اگر کار آنها نابجا و نادرست بوده، پس کار عوام شیعه هم باید نابجا و نادرست باشد. امام7 در پاسخ او به‌طور تفصیل

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 279 *»

توضیح می‏دهند که در تقلید و پیروی نابجا و نادرست، عوام ما و عوام یهود یکسانند، یعنی کار هر دو دسته مورد مذمّت و نکوهش خداوند است؛ و آن در این صورت است که عوام از عالمان خود دروغ‏های صریح بشنوند و بدانند آنها حرام می‏خورند و رشوه می‏گیرند و به‌واسطه وساطت‏ها و سفارش‏های دیگران و کارراه‏اندازی‏ها، احکام الهی را تغییر می‏دهند، و به‌واسطه تعصبات نابجا حقوق صاحبان حقوق را پایمال می‏نمایند و بالاخره مرتکب محرمات می‏شوند، با وجود همه این امور، گفتار آنان را باور نمایند و به آنها اطمینان کنند و آنچه را آنان حق گفتند حق بدانند، و آنچه را آنان باطل گفتند باطل بدانند، در صورتی که آن عوام ــ چه یهود و چه شیعه ــ به‌واسطه معارف قلوب خود، خواه‌ناخواه ــ به‌طور اضطرار ــ می‏دانند و می‏یابند که چنین عالمانی فاسق هستند و نباید در آنچه به‌عنوان دین الهی می‏گویند تصدیق شوند و نباید از آنها پذیرفته شود و در امور دین نباید از آنان پیروی کنند؛ بلکه باید یا خود در مقام تفحّص و تحقیق برآیند و یا به عالمانی رجوع کنند که به دیانت آنها مطمئن باشند و آنان را به دین‏داری و تقوی و راستی و درستی بشناسند. در همین حدیث درباره تقلید صحیح و بجا فرموده است: و اما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامر مولاه، فللعوام ان‏یقلدوه. و پس از این نشانه‏هایی

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 280 *»

که برای فقهاء دین‏دار و درستکار بیان فرموده، فرموده است: و ذلک لایکون الّا فی بعض فقهاء الشیعة لا جمیعهم (یعنی این نشانه‏ها در پاره‏ای از فقهاء شیعه یافت می‏شود نه در تمامی آنها.) و بعد از آن به بیان نشانه‏های عالمان بدرفتار و ناصبی و راهزنان شیعیان ضعیف و… می‏پردازد؛ و در آخر فرموده است: لاجرم ان من علم اللّه من قلبه ــ من هؤلاء العوام ــ انه لایرید الّا صیانة دینه و تعظیم ولیّه، لم‏یترکه فی ید هذا الملبّس الکافر.

خواه‌ناخواه یقیناً هرکس را که خداوند از این عوام بداند در دلش جز حفظ دین و احترام به ولی خدا، نیّت دیگری ندارد، او را در دست عالم نادرست و تبهکار راهزن کافر، وانمی‏گذارد.

پس عوام در تقلید و پیروی از عالمان بی‏دین و بی‏تقوی نکوهش شده‏اند؛ زیرا برخلاف الهام‏ها و دریافت‏ها ــ معارف ــ و داوری‏های دل‏ها و وجدان خود رفتار کرده‏اند؛ آنها به‌طور اضطرار (خواه‏ناخواه) می‏فهمیدند که از عالمانی که به خوبی‏ها دعوت می‏کنند و خود بدکارند، نباید پیروی نمود و نباید آنان را تقلید کرد، و نیز نباید آنان را میان خود و خدا و اولیاء خدا واسطه قرار داد. حسّ خداجویی، خداخواهی، خداپرستی، کشش‏های درونی به سوی نیکی‏ها و نیک‏ها، خوبی‏ها و خوب‏ها، تنفّر و بیزاری از بدی‏ها و بدها، از ناروایی‏ها و نادرست‏ها، همه و همه همان «هدایت‏های

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 281 *»

تکوینی الهی» است که خدا در انسان‏ها قرار داده است و انسان برای پیمودن مسیر کمال به همه آنها نیازمند می‏باشد.

در بخش نشانه فطری و سرشتی برای اثبات وجود خدا، درباره «فطرت» به‌طور اجمال بحث کردیم و با تفصیل بیشتری در کتاب «آموزش‏های دینی» آن را توضیح داده‏ایم. در این بخش از دیدگاه دیگری درباره «فطریات» و «الهامات اخلاقی» بحث می‏کنیم.

دیدگاه ما درباره آنها در این بخش این است که: آنها را به‌عنوان هدایت‏های الهی و یا راهیابی‏های انسان در مسیر تکامل، که نشانه‏های وجود راهنمایی آگاه، محیط، مسلّط و مدبّر می‏باشند، مورد بحث قرار داده‏ایم. آن راهنما که آفریننده انسان است، به‌وسیله این خصوصیات، انسان را به‌حسب ظاهر و باطن در مسیر تکاملش راهنمایی می‏کند. این هدایت‏ها و یا راهیابی‏ها را با هیچ نظریّه و فرضیّه‏ای به جز عقیده «توحیدی» نمی‏توان تبیین و توجیه نمود. این سخن را از «ارنست رنان»([184]) نقل کرده‏اند: «ممکن است روزی هرچه را دوست می‏دارم نابود و از هم پاشیده شود، هرچه را که در نزد من لذّت‏بخش‏تر و از بهترین نعمت‏های حیات است از میان برود، و نیز ممکن است آزادی به‌کاربردن عقل و دانش و هنر بیهوده گردد، ولی محال است که علاقه من به دین متلاشی یا محو شود، بلکه همواره و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 282 *»

همیشه باقی خواهد ماند و در کشور وجود من، گواهی صادق و شاهدی ناطق بر بطلان مادّیت خواهد بود.»

اینشتین در کتاب «دنیایی که من می‏بینم»([185]) که مجموعه‏ای از نامه‏ها، مقالات و سخنرانی‏های او است، فصلی را به‌عنوان مذهب و علوم قرار داده و در مقدمه آن مطالبی را مطرح کرده که این نتیجه از آنها به‌دست می‏آید: «محرّک انسان، عشق و آرزو است.» آن‏گاه سؤال و جوابی را مطرح می‏کند و سپس مذهب را به سه‌قسم تقسیم می‏نماید، عبارات او این است: «چه محرّکی، چه عشق و آرزویی مذهب را به وجود آورده است؟ البته هیجانات و احساساتِ موجِدِ مذهب، بسیار مختلف و متفاوت است، و یک‌چیز را نمی‏توان علّت اصلی دانست.»

اول ــ مذهب ترس:

«مسلّماً در میان اقوام ابتدائی، عامل ایجاد مذهب: ترس از گرسنگی، ترس از حیوانات وحشی، ترس از جنگ، ترس از مرگ و ترس از قحطی بود.»

دوم ــ مذهب اخلاقی یا اجتماعی:

«خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است. یک فرد می‏بیند که پدر و مادر، خویشان و رهبران بزرگ او می‏میرند و اطراف او را خالی می‏کنند، پس آرزوی هدایت‏شدن، دوست‏داشتن،

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 283 *»

محبوب‏بودن و اتکا و امید به کسی داشتن، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد می‏کند. این خدا، خدایی که به‌اصطلاح برای این‌جهت پیدا شده باشد، بخشنده و مهربان است و به وسعتِ دیدِ معتقدینش، نژاد و قبیله را دوست می‏دارد (آنهایی که خدا را در حدّ قبیله یا کمتر و یا بیشتر می‏شناسند) و آنها را حفظ می‏کند، در آرزوهای سرخورده و خواهش‏های اِغنانشده، تسلّی‏دهنده است، خدایی است که ارواح مردگان را از فساد و تباهی در امان می‏گیرد. این زمینه عقیده اجتماعی یا اخلاقی خداست. کتاب مذهبی یهودیان (تورات) تکامل از مذهب ترس به مذهب اخلاقی را به عالی‏ترین صورت تصویر می‏کند([186]) و همچنین آن تصویر و تشریح در انجیل عهد جدید ادامه می‏یابد. خدایی که در تورات و انجیل معرفی شده، خدایی است که انسان از روی خصیصه اخلاقی و اجتماعی برای خودش ساخته است ولی مذاهب ملل متمدن به‌خصوص مذاهب ملل شرق، اصول معنوی و متکی به اصول اخلاقی است.»([187])

پس از این تقسیم‏بندی مذاهب، درباره فایده مذهب برای بشر

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 284 *»

گفته است: «تکامل از مذهب ترس به مذهب اخلاق، قدم بزرگی در زندگی ملل است. حال مذهب چه بر ترس و چه مطلقاً بر اصول اخلاقی تکیه داشته باشد، همه تسلیح بر علیه آن چیزی است که باید در مقابل آن خود را حفظ کنیم. یعنی مذهب ترس و اخلاق به معنای سپر نجاتِ روح بشر از فساد و انحطاط است.» اشکالی که بر این‏گونه مذاهب وارد می‏آورد، این است: «یک خاصیت مشترکی که مذهب ترس و مذهب اخلاق دارد، این است که برای خدا شکل قائل است، خدا را مثل یک انسان می‏داند، خصایص و صفات یک انسان را به خدا می‏دهد؛ عمومیّتی که در بین این انواع مختلف مذهب موجود است، عقیده به این است که خدا شکل دارد؛ یعنی به‌شکل مخصوصی تظاهر کرده یا می‏کند، ولی فراموش نشود که در این بین عدّه قلیلی از افراد و اجتماعات یافت می‏شوند که یک معنی واقعی برای وجود خدا دریافته‏اند که واقعاً دارای خصایص و صفات بسیار عالی و تفکرات عمیق و معقول بوده و به هیچ‌وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیست که می‏گوید در طول گذشته هم این‏جور بوده است. اما یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثنا در بین همه وجود دارد گرچه در هیچ‌کدام خالص و یک‌دست یافت نمی‏شود، من آن را احساسِ مذهبی آفرینش یا وجود می‏دانم.» بدیهی است که اینشتین مذاهبی را مورد انتقاد قرار داده که ساخته

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 285 *»

افکار بشری بوده و یا مذاهبی که از مسیر اولی و اصلی و الهی خود انحراف یافته است مانند مذهب یهودیان و مسیحیان که هر خردمندی، تحریفی بودن آنها را به‌خوبی درمی‏یابد و به خرافت‏های آنها پی می‏برد؛ و از این‌جهت به مذهب اصلی یعنی همان راهیابی اصیل انسانی که به‌واسطه هدایت تکوینی الهی در همه انسان‏ها وجود دارد، اعتراف می‏نماید و آن را «احساس مذهبی آفرینش یا وجود» می‏نامد. او تصریح می‏کند که این احساس مذهبی، ریشه‏ای فطری و طبیعی دارد و ریشه همه مذاهب است که در همه آنها وجود دارد ولی خالص و یک‏دست آن در هیچ‌کدام یافت نمی‏شود. به عقیده او این احساس در همه انسان‏ها بالقوه وجود دارد؛ و این مطلب همان است که در قرآن به عنوان فطرة اللّه مطرح گردیده و عمومیت آن را در این جمله بیان کرده است …فطر الناس علیها، لاتبدیل لخلق اللّه. پس از این عبارات، گفته است: «برخی از افراد ممکن است فاقد این احساس باشند.» مقصودش این است که در برخی از افراد این احساس ممکن است فعال نبوده و به محرّک نیازمند باشد؛ زیرا عمومی‏بودن آن را درباره همه افراد به‌طور صریح اثبات کرده است و آن را از لوازم وجود و آفرینش هر انسانی می‏شمارد؛([188]) در هر صورت می‏گوید: «حقیقتاً بسیار مشکل می‏شود که

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 286 *»

این احساس را برای کسی که کاملاً فاقد آن است توضیح بدهید، به‌خصوص که در این دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلف تظاهر می‏کند، نیست؛ این خدا بزرگ‌تر از آن است که توصیف شود.» این سخن مفاد اللّه‌اکبر است که یکی از ارکان اسلام شمرده شده و معلوم می‏شود اینشتین در این سخنان خود از زبان فطرت الهی خود گزارش می‏دهد و آنچه را در دل از همان «احساس مذهبی آفرینش» دریافت می‏کند، بازگو می‏نماید. باز می‏گوید: «در این مذهب، کوچکی آمال و هدف‏های طبیعی بشر و عظمت و جلالی که در ماوراء امور و پدیده‏های طبیعت و افکار عالی انسان‏ها تظاهر می‏نماید، به‌خوبی احساس می‏شود.» این تعبیرها انسان را به یاد فقرات حدیث همّام می‏اندازد که امیرمؤمنان علی7 در وصف متقیان فرموده است؛ مانند این فقره: عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم.

در دل‏های آنان (متقیان)، خداوند (آفریننده) بزرگ جلوه نموده؛ در نتیجه هرچه جز او است در دیده آنان کوچک و ناچیز می‏نماید.

برای بیان مشخصات آن احساس مذهبی، از تعبیرهای عرفانی کمک می‏گیرد؛ می‏گوید: «پرواز از قفسی تنگ، و در یک آن تمام هستی را در حکم یک حقیقت واحد دریافتن.» برای آغاز فعال‏شدن این احساس در مردم، تاریخی را ارائه می‏دهد؛ می‏گوید: «ابتدای این مذهب و آثار شروع آن، به اوایل شروع تمدن بشری می‏رسد.»

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 287 *»

شاید می‏خواسته بگوید از هنگامی که بشر زندگی اجتماعی پیدا کرده و از پیامبران الهی در میان آنان اثری در دست است، این احساس در بشرها فعال گردیده و آثارش نمایان شده است. مزامیر داود که مجموعه‏ای از سرودهای داود نبی7 است و از کتاب‏های عهد عتیق شمرده می‏شود و در نزد یهود و نصاری احترام دارد، در آن اشعار که همراه با نی خوانده می‏شود و روحانیت خاصی دارد، سخن از تمجید و تقدیس خداوند به‌میان آمده است. در گفتاری که از پیامبران: در دست است، تمجید و تقدیس خدا به‌طور شایسته بیان شده است. «شوپنهاور»([189]) مدعی است که در مذهب بودا، جوهره این مذهب وجود دارد.

اینشتین درباره تورات و انجیل می‏گوید: «اینها خدا را به‌اصطلاح در یک حدّ پایینی معرفی کرده‏اند، خدا را در شکل یک انسان تصویر کرده‏اند؛ ولی در مزامیر داود و در بودائیزم آن‏طوری که من در کتاب‏های شوپنهاور خواندم، این احساس این‌جوری که من می‏گویم «احساس مذهبی آفرینش» کاملاً منعکس است. نوابغ مذهبی اعصار گذشته به‌وسیله این نوع احساس مذهبی که نه اصول دین می‏شناسد،([190]) و نه خدایی که به تصور آدمیان درآید

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 288 *»

مشخص شده است، آنها خدا را به همین عظمت و بزرگی درک کرده‏اند، به‌طوری که اکنون هیچ کلیسایی وجود ندارد که اصول آموزش آن متکی به این عقیده باشد، کلیسا هم که خدایی را درک نمی‏کند و نمی‏شناسد. به این معنا که فقط در بینِ بدعت‏گذاران قرون،([191]) می‏توان به‌طور صریح اشخاصی را یافت که مملوّ از عالی‏ترین احساسات این مذهب بوده و در احوال مختلف مورد احترام معاصرین خویش قرار گرفته‏اند. حال اگر این مذهب تصور صحیحی از خدا و عالم لاهوت به دست نمی‏دهد چگونه و به چه وسیله به دیگران تبلیغ می‏شود؟([192]) به نظر من این مهم‏ترین وظیفه هنر و علم است که این حس لاهوت را برانگیزد و آن را در وجود آنها که صلاحیت دارند زنده نگه دارد.»

اگر اینشتین قرآن و نهج‏البلاغه و صحیفه سجادیه و کتاب توحید مرحوم شیخ صدوق را می‏دید و از معارف عالی آنها بهره می‏برد، آن‏گاه تصدیق می‏کرد که خدایی که آن احساس مذهبی آفرینش در جستجوی او است، به عالی‏ترین جلوه و زیباترین عبارت‏ها معرفی شده است؛ و می‏یافت که هدایت‏کننده و راهنمای

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 289 *»

انسان به هدایت‏های تکوینی، همان هدایت‏کننده و راهنمای انسان است به‌وسیله هدایت‏های تشریعی، که پیامبران او برای راهنمایی‏های تشریعی در میان جوامع بشری ظاهر گردیدند. به عبارت دیگر، خداوندِ تکوین (آفریننده) و خداوندِ تشریع (شریعت‌گذار) یکی است و همه برنامه‏هایی که در دین و شریعت قرار داده، به‌منظور احیاء همان هدایت‏های تکوینی است که در بشر نهاده است. او برای این منظور اساسی، ساختار ظاهر و ساختار باطن (پیکر و جان) انسانی را به راهیابی‏های لازم و مناسب مجهّز فرموده و هر یکی را در خدمت دیگری گماشته تا با کمک به یکدیگر بتوانند به غایت و هدف از آفرینش خود، دست یابند. انسان اگر از هدایت‏های تکوینی که خدا در او نهاده بهره‏مند گردد، از هدایت‏های تشریعی الهی هم می‏تواند بهره‏مند شود؛ و به هر اندازه آن «احساس‏ها» فعّال گردد، پرده‏های طبیعت از جلو چشم او برداشته می‏شود و بر بصیرتش افزوده می‏گردد. برای هدایت‏های تشریعی حدّی نیست و راهنمایی‏های الهی در مرتبه تشریع انتها ندارد. درباره اهدنا الصراط المستقیم([193]) برخی چنین گفته‏اند که مقصود هدایت‌یافتگان از این دعا، هدایت‏های خاصّی است که به بندگان برگزیده خدا اختصاص دارد و از خدا ازدیاد آن هدایت‏ها را طلب

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 290 *»

می‏کنند؛ وگرنه تکرار آن چه فایده‏ای دارد؟ زیرا به راه راست که هدایت شده‏اند و از گمراهی نجات یافته‏اند، پس دوباره و یا مرتب درخواست آن بی‏معنی خواهد بود.([194])

با تقویت این راهیابی‏ها و پیگیری در فعّال‏شدن آنها و تصفیه ظاهر و باطن به‌وسیله عبادات و متحلّی‏شدن به خُلقیات حمیده، ترقی و تکامل علمی و عرفانی نصیب انسان می‏شود؛ این نوع ترقی و تکامل‏ها را نمی‏شود از راه‏های عادی و معمولی تحصیل نمود.

درسی نبود هر آنچه در سینه بود   در سینه بود هر آنچه درسی نبود

از این‌جهت آنها را «علوم اشراقی» و «افاضات غیبی» نامیده‏اند. در اصطلاح قرآن این نوع هدایت‏ها و ترقی و تکامل‏ها، «حکمت» نامیده شده است: یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً ([195]) (خدا به هرکس که بخواهد حکمت می‏دهد و کسی که حکمت به او داده شود، خوبی‏های بسیاری به او داده شده است.) این نوع علوم و دریافت‏ها را نمی‏شود هدایت‏های

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 291 *»

تکوینی شمرد؛ بلکه باید آنها را از نوع هدایت‏های تشریعی دانست. در حدیث معراج مطلبی میان خدا و پیامبر9 مطرح شده است که این حقیقت را روشن می‏نماید؛ عبارت حدیث درباره این مطلب چنین است: یا احمد ان العبد اذا جاع بطنه و حفظ لسانه، علّمته الحکمة؛ و ان کان کافراً تکون حکمته حجةً علیه و وبالاً؛ و ان کان مؤمناً تکون حکمته له نوراً و برهاناً و شفاء و رحمة، و یعلم ما لم‏یکن یعلم و یبصر ما لم‏یکن یبصر؛ فاول ما ابصره عیوب نفسه حتی یشتغل بها عن عیوب غیره و ابصره دقائق العلم حتی لایدخل علیه الشیطان.([196])

ای احمد9 هرگاه بنده شکمش گرسنه شد (یعنی خود را گرسنگی داد) و زبانش را ــ از گفتار بیجا ــ نگهداری کرد، به او حکمت را یقیناً خواهم آموخت؛ اگر کافر باشد حکمت او بر او حجّتی می‏شود و بار گردن او خواهد شد؛ و اگر مؤمن باشد حکمتش نور و برهان برای او می‏شود و نیز شفا و رحمت خواهد بود، پس خواهد دانست آنچه را که نمی‏دانست و خواهد دید آنچه را که نمی‏دید؛ و اول چیزی که حکمت به او می‏نمایاند عیب‏های خود او است، و او به برطرف‏کردن آنها از خود مشغول خواهد شد و از عیب‌جویی دیگران باز خواهد ماند؛ حکمت او را به دقیقه‏های علم ــ ریزه‏کاری‏هایی که از دید دیگران پنهان است ــ بینا خواهد نمود، و شیطان بر او دیگر داخل نخواهد شد ــ

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 292 *»

در امان است و از هرگونه خطا و اشتباه و لغزشی محفوظ می‏باشد و حکمت ضامن عصمت او می‏شود. ــ

از این حدیث و امثال آن به خوبی روشن می‏شود که یکی از راه‏های ترقی و تکامل علمی و بلکه عالی‏ترین مدارج و مراتب علمی (حکمت)، ریاضت، تصفیه، عبادت و پیروی خالصانه از پیامبران الهی: است؛ یعنی آمادگی پیداکردن برای هدایت‏ها و آموزش‏های مخصوص خداوند (اشراقات، الهامات، افاضات غیبی).

پس همچنان‌که برای تحصیل علوم عادی از تجربه و یا استدلال و یا استقراء استفاده می‏کنیم و از راه تجارب و یا تفکر (استدلال‏های عقلی و قیاسی) و یا استقراء و تفحّص به پاره‏ای از حقایق و امور پی می‏بریم و مجهولاتی برای ما معلوم می‏گردد، همچنین از راه ریاضت و عبادت، سیر و سلوک، تصفیه و تزکیه نفس هم می‏توان به حقایق و اموری که برای نوع مردم پنهان است، پی برد. بنابراین همه معلومات بشر، محصول مستقیم تفکرها و تعقل‏ها (قیاسات، استدلال‏های منطقی) نیست؛ و نیز محصول تجربیات و استقراها نمی‏باشد؛ عامل دیگری هم می‏تواند مؤثر باشد و باعث کشف حقایقی گردد.

تأثیر ریاضت و سیر و سلوک (چه به دستور شرع و یا بدون دستور شرع) و تقیّد و تمحّض و پیگیری، در به‌دست‏آوردن پاره‏ای از

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 293 *»

علوم و تحصیل برخی از حالات و خصوصیات، قابل انکار نیست. خدا پاره‏ای آثار را برای بعضی کارها در حکم لوازم قرار داده است و اگر اذن دهد، آن آثار بر آن کارها مترتب می‏شود؛ در همین حدیث معراج، اثر جوع (گرسنگی) و صَمت (خاموشی) را حکمت قرار داده و شرط هم نکرده که شخص گرسنه و خاموش باید مؤمن باشد تا این اثر (حکمت) بر گرسنگی‏کشیدن و خاموش‏بودن او مترتب گردد، بلکه بدون تفاوت اگر حکمت خدا اقتضا کند، این اثر بر آن کار مترتب می‏شود. البته اگر مؤمن باشد، حکمت برای او خیر و خوبی‏های بسیار خواهد بود؛ و اگر مؤمن نباشد، بر او حجّت می‏گردد و موجب هلاکتش خواهد شد.

نمونه این مطلب، «الهام‏ها» و یا «حدس‏هایی» است که برای نوع دانشمندان علوم طبیعی پیش می‏آید. آنها هم به‌واسطه متمحّض شدن در رشته علمی خود و پیگیری از مقصود، پشتکار داشتن، به سلول‏های مغزی خط‌دادن (که این کارها در جای خود، یک نوع ریاضت و سیر و سلوک است) آمادگی پیدا می‏کنند، و ناگهان در ذهن آنها برقی می‏جهد و مشکلی از مشکلات علمی آنها حل می‏شود و یا کشف تازه‏ای برای آنها دست می‏دهد.

در مقدمه کتاب «خلاصه فلسفی نظریات اینشتین» درباره این مطلب این گفته او است: «تجارب، مولود فرضیات نیست؛ بلکه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 294 *»

این فرضیات است که تجارب را به دنبال خود می‏کشاند.» و او گفته است: «فرضیه‏های بزرگ دنیا، همان‏هایی است که یک‌مرتبه به ذهن دانشمندان الهام شده است، و بعد از الهام، روی آن تجربه کرده و متوجه شده‏اند که درست است.»

آلکسیس کارل در کتاب «انسان موجود ناشناخته» در فصل «احساس حوادث نامرئی» نوشته است: «ما به‌خوبی می‏دانیم که بیشتر اختراعات علمی فقط به‌واسطه وجود هوش تنها نیست؛ و دانشمندان بزرگ علاوه بر نیروی مطالعه و فهم موضوع، دارای چیزهای دیگری هستند و آن چیزهای خارجی عبارت از قوه ادراک و مکاشفه خارج از حواس پنج‌گانه و تصورات عمیق و قوه مرموز لایتناهی است. آنها چیزهایی است که گاهی از اوقات در بعضی از دوره‏ها خیلی به‌ندرت و انگشت‏شمار در بعضی اشخاص به‌وجود می‏آید، و به‌وسیله این قوای مرموز، چیزهایی که از نظر سایر مردم پنهان است کشف می‏کنند، روابط نامحسوس فِنُومِنْ‏ها و اشباح خیالی را به‌دست می‏آورند، و بالاخره به گنج‏های مرموز عالم خلقت دست می‏یابند. تمام اشخاص بزرگ دارای این قوه هستند که بدون تفکر و بدون تجزیه و تحلیل، چیزی را که می‏خواهند بدانند می‏فهمند… یک دانشمند بزرگ بدون رهبری دیگران در راهی که منظور او است پیش می‏رود و همین قوه عجیب و خارق‏العاده را

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 295 *»

مردمان قدیم، وحی و الهام می‏نامیدند. دانشمندان به دو قسمت تقسیم می‏شوند؛ دسته اول دانشمندان منطقی و دسته دوم آنهایی که دارای قوه الهام و مکاشفه هستند و البته علم و صنعت در نتیجه فکر و نبوغ هر دو دسته پیشرفت نموده. ریاضی‌دان‏ها با اینکه از روی منطق کار می‏کنند، با این حال گاهی به قوه مکاشفه محتاجند… فقط دانشمندان و نوابغ بزرگ و بعضی مردمان پاک‌دل ممکن است با رهبری این قوه عجیب به مرتفع‏ترین قله‏های تکامل روحی دست پیدا کنند. حقیقت هم همین است که این قوه، بسیار عجیب و باورنکردنی است؛ پی‌به‌حقیقت‏بردن بدون تعقل و تفکر به نظر ما خیلی عجیب است. ما به‌طوری که بارها دیده‏ایم این اثر اعجازآمیز در بعضی مردان دنیا تظاهرات خارق‏العاده‏ای داشته است.»

«ژاک هادامارد»([197]) ریاضی‏دان بزرگ فرانسوی می‏گوید: «وقتی به شرایط اختراعات و اکتشافات می‏اندیشیم، محال است اثر ادراکات ناگهانی را ندیده بگیریم. هر دانشمند محقّقی کم و بیش این را احساس کرده است که زندگی و مطالعات علمی او از یک رشته فعالیت‏های متناوب که در عده‏ای از آنها اراده و شعور وی مؤثر بوده و بقیه حاصل یک سلسله الهامات درونی می‏باشد، تشکیل شده است. به کرّات برای من اتفاق افتاده است که هرگاه پس از آنکه یک

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 296 *»

رشته تحقیقات و تجسسات طولانی علمی را بدون حصول نتیجه رها کرده‏ام، ناگهان در زمان استراحت و یا هنگام گردش، بدون مقدمه و با کمال اطمینان فکری، راه‌حلّ مطلب برق‏آسا از ذهنم خطور کرده است… من در جستجوی مطلبی قدر زیادی جستجو و تحقیق کردم ولی به نتیجه نرسیده تا یک‌روز در حالی که ابداً به آن موضوع نمی‏اندیشیدم، دفعتاً با یک توجه آنی که بر اثر گردش چرخ‏های اتومبیل برایم حاصل شد، آن را به‌طور دقیق یافتم؛ و نکته جالب توجه اینکه این راه‌حل به‌کلّی از مسیرهایی که در آن مطالعه خود را ادامه داده بودم خارج بود.»

«لاژوین»([198]) فیزیک‏دان نامی فرانسوی به «کن والری» گفته است: «شما می‏گویید در بعضی لحظات احساس می‏کنید چیزی درونی، شما را رهبری می‏کند؛ این لحظات در تجربیات شخصی من به‌طور مستمر پیش می‏آید. «ژولیوـ‌کوری»([199]) به خود من اظهار داشت: به من الهامات ناگهانی زیادی شده است که در هر موقع سهل‏ترین وسیله را برای آزمایش … با اطمینان به اینکه آن مِتُد بهترین طریقه ممکن بوده است در اختیار من گذاشته است. مخصوصاً این احساس را دو وقت به‌خوبی به یاد دارم که یکی از آنها به هنگام

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 297 *»

آزمایش انفجار اتم اورانیوم پیش آمده است.»

با این اعتراف‏ها، جای تردید نیست که برای این نوع دانشمندان چنین الهام‏ها و یا حدس‏هایی وقوع می‏یابد، در صورتی که نوع آنان در ضلالت و بیگانگی با حق به‌سر می‏برند و بیشتر آنها در همان دین باطل ــ یهودیت، نصرانیت ــ خود، اهل فساد و بی‏تقوی می‏باشند. ولی خدا به عدل و به‌واسطه بی‏نیازی خود و بخیل‏نبودن، آثار زحمات و تلاش‏های آنها را به آنها می‏دهد، گرچه نوع زحمات و تلاش آنها در امور مادّی و جریان‏های طبیعت است.

با توجه به این نمونه، آیا خدا آثار ریاضت‏ها و عبادات و سیر و سلوک‏های مؤمنان را بر آنها مترتب نمی‏فرماید و نسبت به ایشان به مقتضای عدل خود رفتار نمی‏کند؟! پس به‌طور قطع و یقین به مقتضای عدلش و بلکه فضلش نتیجه زحمات و تلاش ایشان را هم (اگر حکمتش اقتضا کند) به ایشان کرامت می‏فرماید، در صورتی که زحمات و تلاش ایشان درباره امور معنوی و ایمانی و آخرتی است. به این آیات شریفه سوره اِسراء توجه کنید: من کان یرید العاجلة عجّلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیٰها مذموماً مدحوراً، و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکوراً، کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک و ما کان عطاء ربّک محظوراً([200])

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 298 *»

هرکس این جهان را خواهد و آن را می‏جوید، ما هم در برآوردن خواسته او در این جهان می‏شتابیم، البته آن مقدار و آن‌طور که بخواهیم و برای هرکه بخواهیم ــ به اقتضاء حکمت رفتار می‏کنیم ــ پس از آن برایش دوزخ را قرار خواهیم داد که در آنجا به‌طور نکوهیده و رانده‏شده جای گیرد؛ و هرکس سرای پسین ــ جایگاه جاوید، آخرت ــ را خواهد و در راه به‌دست‏آوردن آن کوشش کند و به خدا و یکتایی او گرویده باشد، کوشش آنان پسندیده و پاداش داده خواهد بود ــ ای پیامبر9 ــ از بخشش پروردگارت هم به آنان و هم به اینان کمک کرده، مدد می‏رسانیم؛ و بخشش پرورنده‏ات از کسی باز گرفته نخواهد شد.

آری، «هرکسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشت.»([201])

تعبیرهای دیگری که برای این هدایت‌های مخصوص از قرآن اقتباس گردیده، «علوم ربّانی» و «علوم لدنّی» است که اولی از این آیه شریفه و قل ربّ زدنی علماً([202]) و دومی از این آیه شریفه فوجدا عبداً من عبادنا ءاتیناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً([203]) اقتباس شده است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 299 *»

خدا در سوره طه9 فرموده: فتعالی اللّه الملک الحقّ و لاتعجل بالقران من قبل ان‏یقضی الیک وحیه و قل ربّ زدنی علماً([204]) پس برتر است خدایی که به راستی و درستی پادشاه است ــ سزاوار و شایسته خدایی است و تو ای پیامبر ــ به خواندن قرآن شتاب مکن پیش از آنکه وحی به تو پایان پذیرد و بگو: خدایا دانش مرا بیفزا.

این آیه از این‌جهت نازل شد که پیامبر9 پیش از آنکه جبرئیل تمام آیه‏ای را بخواند، آن آیه را می‏خواندند.

یکی از مفسران عارف‏منش و ادیب چنین بیانی دارد: «مصطفی9 که زمین و آسمان را به اقبال او آراستند و خطبه پادشاهی دو جهان به نام وی کردند، علم اولین و آخرین در وی آموختند، با این‏همه منقبت و مرتبت، او را گفتند: از طلب علم فرو منشین و زیادتی دانش بخواه، تا بدانی که لطیفه‏های دانش را نهایتی نیست.»

«علماء ربّـانی» هم که می‏گویند، از همین تعبیر قرآنی گرفته شده است. مفاد این آیه همان مطلبی است که به آن اشاره کردیم: «هدایت‏های تشریعی الهی، انتها ندارد.» خدا در سوره کهف جریان ملاقات موسی7 و یوشع7 (وصی او) با خضر7 را بیان فرموده است: فوجدا عبداً… پس آن‏دو یکی از بندگان ما را یافتند که از نزد

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 300 *»

خود او را رحمت دادیم، و از نزد خود او را دانش آموختیم. علوم ربّانی نبوی9 را جز خدا و او نداند که قرآن نمونه‏ای از آن علوم است.

این آیه هم اشاره‏ای به آن است که انّه لقول رسول کریم ذی‏قوّة عند ذی‏العرش مکین مطاع ثمّ امین و ما صاحبکم بمجنون([205])

یقیناً این قرآن گفتار فرستاده بزرگوار، پاک، نیکو، راست و استواری است که دارای نیروی بزرگی است و در نزد ــ خدا ــ صاحب تختِ ــ پادشاهی ــ با پایگاه و جایگاه بلندی می‏باشد؛ او را فرشتگان فرمان‌بُردارند؛ در آنجا ــ نزد خدا و فرشتگان ــ استوار است؛ ــ این پیامبر ــ همنشین شما دستخوش جن‏ها نیست.

پس خدا بدون واسطه به پیامبرش9 دانش آموخته و می‏آموزد و پیامبران دیگر را از پرتو دانش او بهره‏مند ساخته و می‏سازد؛ و از پرتو آن پرتو، بزرگان از گرویدگان به پیامبران مانند اوصیاء آن پیامبران و سایر نقیبان و نجیبان را روزی می‏فرماید؛ و از پرتو این پرتو، سالکان راه پیامبران و پیروان راستین و درستین آنان را کامیاب می‏نماید. اما اوصیاء پیامبر ما (دوازده امام) و حضرت فاطمه: با آن حضرت یکی هستند، اگرچه در میان خودشان تفاوت‏هایی دارند که در جای خود بیان شده است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 301 *»

با توجه به این مطلب، تعبیر و علّمناه من لدنّا علما([206]) روشن می‏شود که اشاره است به‌وساطت حضرات پیامبر و امامان و فاطمه: برای افاضه علوم و سایر فیض‏ها به پیامبران و اوصیاء و اولیاء و دیگران از مؤمنان. بنابراین مطابق این ترتیب همه از هدایت‏های تشریعی الهی به‌واسطه اصلاح ظاهر و تصفیه و تزکیه باطن، بهره‏مند می‏شوند و برای این هدایت‏ها نهایتی نیست؛ زیرا فیض خدا و افاضه فیض تعطیلی ندارد و خزینه‏های الهی هم پایان نمی‏پذیرد.

این علوم در همه این مراتب، محصول تفکر (به‌معنای اصطلاحی) و تعقل و استدلال و قیاس نبوده، بدون وسائط ظاهری برای اهل آن علوم فراهم می‏گردد.

تعبیر دیگری برای این هدایت‏ها که آن هم از قرآن اقتباس شده، «تَوَسُّم» است. خدا در قرآن پس از بیان حادثه شهرهای قوم لوط7، فرموده: انّ فی ذلک لایات للمتوسّمین به‌طور یقین در آن ــ شهرهای([207])

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 302 *»

زیر و زِبَر شده ــ نشانه‏هایی است برای اشخاص تیزبین و ژرف‏نگر.

توسّم در این مورد به فارسی تیزنگری و دقیق‏بینی است. شخص با فِراست را که با دیدن ظاهر، باطن را هم می‏بیند و از نشانه‏های ظاهر به اسرار باطن پی می‏برد، «مُتَوَسِّم» می‏گویند. «تَفَرُّس» هم به همین معنی است. حدیثی را اهل حدیث (شیعه و مخالف) از حضرت رسول9 نقل کرده‏اند که فرمود: اتّقوا فِراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللّه از فراست مؤمن بپرهیزید که همانا مؤمن با نور خدا نظر می‏کند.

واژه توسّم دارای دو معنی است: یکی عامّ (گسترده) و یکی خاصّ. معنای عامّ آن شامل اقسام زیر است: فِراست تجربی، فراست استدلالی نظری، فراست نوری.

فراست تجربی در رشته‏های قابل تجربه نوعاً برای صاحبان هوش و ذکاوت فراهم می‏شود که در رشته خود از آن استفاده می‏کنند و کمتر خطا می‏نمایند. فراست استدلالی در علومی است که با استدلال سر و کار دارد که باز هم برای هوشمندان فراهم می‏شود؛ مانند علم فقه و اصول و حکمت و ریاضیات. ولی فراست نوری مخصوص آنانی است که به نور خدا می‏نگرند، که در درجه اول حضرات محمد و آل‏محمد: هستند و در درجه بعد پیامبران و بعد از ایشان اوصیاء

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 303 *»

آنان و سایر اولیاء و مؤمنان خالص و صدّیق می‏باشند.

معنای خاصّ واژه توسم، همین قسم سوم (فراست نوری) است. در کتاب کافی این حدیث از امام باقر7 در ذیل آیه انّ فی ذلک لایات للمتوسّمین نقل شده است: هم الائمة: قال رسول‏اللّه9 اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه عزّوجلّ فی قول اللّه تعالی «ان فی ذلک لایات للمتوسّمین.»

مراد از متوسّمین در این آیه، امامان هستند ــ به دلیل فرموده رسول‌خدا9 که ــ فرمود: از فراست مؤمن بپرهیزید که او به نور خدای عزّوجلّ می‏نگرد ــ و این فرمایش را ــ درباره آیه ان فی ذلک… فرموده است.

و نیز این حدیث از امام باقر7 نقل شده است: قال: قال امیرالمؤمنین7 فی قوله تعالی «ان فی ذلک…» قال کان رسول‏اللّه9 المتوسّم، و انا من بعده و الائمة من ذریّتی المتوسّمون.

امیرمؤمنان درباره این آیه فرمود: رسول‏اللّه «متوسّم» بود و من پس از او متوسّم می‏باشم و امامان از فرزندان من هم متوسّم می‏باشند.([208])

صاحبان فراست نوری (متوسّمان) به‌واسطه نوری که خدا به‌حسب مرتبه و مقامشان در دل ایشان قرار می‏دهد، نیک و بد مردم را می‏شناسند، بلکه نیک و بد همه چیزها را تشخیص می‏دهند، حتی به حلال و حرام اشیاء هم پی می‏برند؛ آنان به تجربه نیاز

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 304 *»

ندارند، برای آنان در این نوع شناخت‏ها خطایی نیست و اشتباه نمی‏نمایند. این نور توسّم در این طبقاتِ از برگزیدگان خدا، غیر از علم‏هایی است که به ایشان افاضه می‏شود و حتی غیر علم به غیب است. به‌وسیله این نور به هر چیزی که نگاه می‏کنند (به‌حسب مرتبه و مقامشان) همه حالات و صفات و خواصّ و طبع آن را می‏فهمند و از خصوصیات ظاهر و نشانه‏های آشکار آن، همه جهات باطنی آن را استنباط می‏نمایند. به هر کسی که نگاه می‏کنند، حالات و صفات و طبع او را می‏بینند که مؤمن است یا کافر، عادل است یا فاسق، دلیر است یا ترسو، کریم است یا لئیم؛ حتی آینده او را می‏بینند. آنان از این‌جهت با تکالیف خود نسبت به اشخاص و یا اشیاء، آشنا می‏شوند و به تکالیف خود بدون دغدغه رفتار می‏کنند. در قرآن و روایات نمونه‏های بسیاری از این نور توسّم و از استنباط‏های متوسّمان نقل شده است؛ مانند داستان خضر7 و کارهایی که او انجام داد و موسی7 بر او اعتراض می‏نمود.

تعبیر دیگر از این هدایت‏ها که در روایات رسیده «تحدیث» است؛ یعنی ملک (فرشته) با انسان سخن می‏گوید و او به‌واسطه آرامش و وقاری که برایش فراهم می‏شود، می‏داند که این سخن از طرف ملک است؛ زیرا سخن آن ملک را می‏شنود و خود او را نمی‏بیند. چنین انسانی را در اصطلاح «مُحَدَّث» می‏گویند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 305 *»

امامان: خود را به «مُحَدَّثون» توصیف فرموده‏اند، همچنان‏که اوصیاء پیامبران گذشته را هم به «محدَّثون» توصیف کرده‏اند؛ مانند آصف وصی سلیمان7 و یوشع وصی موسی7. از حضرت رسول9 این حدیث را نقل کرده‏اند که فرمود: من اهل‏بیتی اثناعشر محدَّثا([209]) (از اهل‌بیت من دوازده نفر محدَّث می‏باشند.) یکی از نام‏های حضرت فاطمه3 «محدَّثه» است که دلیل است بر اینکه آن بزرگوار هم مانند دوازده امام دارای این مقام بوده است.

در حدیث دیگری که ابوبصیر از امام صادق7 نقل کرده، این‌چنین فرموده است: کان علی محدَّثاً و کان سلمان محدَّثاً، قلت: فما آیة المحدّث؟ قال: یأتیه ملک فینکت فی قلبه کیت و کیت([210]) علی7 محدَّث بود، سلمان محدّث بود؛ گفتم: نشانه محدَّث چیست؟ فرمود: فرشته بر او فرود می‏آید، پس در دل او چنین و چنان می‏افکند ــ مثل آنکه کسی با انگشت یا چوبی روی زمین نقشی و یا خطی بکشد. ــ

از این حدیث استفاده می‏شود که کاملان از مؤمنان هم در هر زمان مانند سلمان «محدَّث» می‏باشند.

حکماء و فلاسفه از هدایت‏های تکوینی و یا الهام‏های فطری به «آثار توجه مخلوق به خالق» تعبیر می‏آورند. آنها از دیدگاه فلسفی و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 306 *»

مطابق مبانی خود، آنها را در همه موجودات از جمله در انسان‏ها اثبات می‏کنند. می‏گویند نظر به اینکه خدا «مبدء» همه موجودات است و همه از خدا سرچشمه گرفته‏اند، بنابراین برگشت همه آنها هم به خدا خواهد بود و هر موجودی در خودش می‏یابد که به سوی مبدء خود متوجه است؛ و گفته‏اند: «النهایات هی الرجوع الی البدایات» (آخرها و نهایت‏ها همان برگشت به آغازها است.) از نظر آنان خدا اول‏الاوائل است پس باید آخرالاواخر هم باشد؛ چون آغاز همه موجودات است پس باید پایان همه هم او باشد؛ هر موجودی خواه‏ناخواه در خود این میل و کشش به سوی مبدء را وجدان می‏کند، ولی نظر به اینکه انسان از همه موجودات کامل‏تر است، این کشش در او از همه نیرومندتر می‏باشد. آنها خدا را کلّ هستی می‏دانند و همه موجودات را اجزاء آن کل؛ و خاصیّت جزء این است که به کل توجه دارد و میلش به سوی آن است؛ زیرا کل نسبت به اجزاء «اصل» و اجزاء نسبت به کل «فرع» می‏باشند.

مولوی این مطلب فلسفی را به زبان شعر چنین بیان کرده است و می‏گوید:

جزءها را روی‏ها سوی کل است   بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا به دریا می‏رود   از همان‏جا کامد آنجا می‏رود
از سَرِ کُه سیل‏های تیز رو   وز تن ما جان عشق‏آمیز رو

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 307 *»

اجزاء را به آب‏های رودها تشبیه کرده و کلّ را به دریا، که رجوع آب‏ها همه به سوی دریا است؛ زیرا همه آب‏ها از دریا سرچشمه گرفته است. آثار این توجه به مبدء، همان هدایت‏های تکوینی و فطریات می‏باشد.

در جاهای مناسب خاطرنشان کرده‏ایم: خدایی که پیامبران، ما را به سوی او دعوت کرده‏اند، از مبدء موجودات بودن منزه است بلکه او مبدءآفرین می‏باشد. در اینکه هر موجودی به مبدء خود توجه دارد، تردیدی نیست. در مکتب استبصار این مطلب به‌خوبی روشن شده و از این توجه به «حرکت استمدادی» تعبیر آمده است. مبدء هر موجودی برای آن موجود و در رتبه آن، ظهور خدا به خلاقیت و رزاقیت و میراندن و زنده‏ساختن می‏باشد؛ و آن ظهور ذات خدا نیست ولی از این جهت که ظهور خدا است با خدا فرقی ندارد، به‌طوری که توجه موجود به آن مبدء همان توجه او به خدا است؛ زیرا ذات خدا منزه از آن است که مورد توجه مخلوق قرار گیرد و بدیهی است که در توجه میان توجه‏کننده و آن‌که به آن توجه می‏شود (مُتَوَجِّه و مُتَوَجَّهٌ‏اِلَیْه) باید سنخیّت و هم‏رتبه‏ای باشد و خدا با هیچ موجودی از موجودات هم‏سنخ و هم‏رتبه نیست؛ بنابراین توجه به خدا یعنی توجه به ظهور خدا. این مطلب در جاهای مناسب به‌طور مفصل بیان شده است. در هر صورت حکماء معتقدند برای

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 308 *»

فعّال‌ساختن و تقویت این هدایت‏ها و کشش‏ها، باید نیروی تفکر و تعقل (استدلال منطقی) پرورش داده شود و مباحث حِکمی و فلسفی گسترش یابد. عرفاء عقیده دارند که اصل و ریشه این هدایت‏ها و کشش‏ها، «عشق» است. هر موجودی را بالذات عاشق خدا می‏دانند و برخلاف حکماء می‏گویند برای ترقی و تکامل و فعال‌شدن همه فطریات باید نیروی عشق را تقویت کرد و نباید به «عقل» و تعقل و استدلال، تا این اندازه استناد و اتکا نمود تا جایی که گفته‏اند:

پای استدلالیان چوبین بود   پای چوبین سخت بی‏تمکین بود

خدا انسان را طوری آفریده است که خواسته‏اش جز خدا چیز دیگری نیست و مقصدی که انسان به سوی آن در حرکت است، خدا است و تا به خدا نرسد آرامش نخواهد داشت. الذین ءامنوا و تطمئن قلوبهم بذکر اللّه الا بذکر اللّه تطمئن القلوب([211])

آنانی که به خدا گرویده‏اند، دل‏هاشان به یاد خدا آرام می‏گیرد؛ آگاه باشید که دل‏ها تنها به یاد خدا آرامش می‏یابد.

همه موجودات به‌حسب خود به خدا عشق می‏ورزند و حتی در میان خود نوعی عشق و علاقه به یکدیگر دارند؛ زیرا همه جلوه‏های خدا هستند. موجودات با یک حساب دقیق و نظام معین یکدیگر را

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 309 *»

به‌سوی هم می‏خوانند و همین هم سبب این انتظامات عجیب گردیده است.

طبایع چون کشش کاری ندارند   حکیمان این کشش را عشق خوانند

می‏گویند زبان حال همه موجودات این است:

به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

وجود چنین نیرویی در انسان، امروز از نظر روان‌شناسان غربی هم اثبات و تأیید شده است. «برگسن»([212]) به دو نوع دیانت و اخلاق معتقد بود و برای هریک مبدء و منشأ خاصی را اثبات می‏کرد: دیانت و یا اخلاق سافل که منشأ آن صلاح هیئت اجتماعیه است؛ و دیانت و یا اخلاق عالی که منشأ آن از عالم بالا است و فیضی است که از آنجا سرچشمه می‏گیرد. «فروغی» از او درباره این نوع دوم چنین نقل کرده است: «آن همان مایه دانشی است که در جانوران، غریزه و در انسان، عقل را به‌وجود می‏آورد. از آن مایه دانش در انسان قوه اشراقی به ودیعه گذاشته شده که در عموم به حال ضعف و ابهام و محو است ولی ممکن است که قوت و کمال یابد، تا آنجا که شخص متوجه شده که آن اصل اصیل در او نفوذ دارد مانند آتشی که در آهن نفوذ و آن را سرخ می‏کند. به عبارت دیگر اتصال خود را به

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 310 *»

مبدء درمی‏یابد و آتش عشق در او افروخته می‏شود؛ هم تزلزل خاطری که از عقل در انسان رخ کرده مبدل به اطمینان می‏گردد، هم علاقه‏اش از جزئیات سلب شده به‌طور کلی به حیات تعلق می‏گیرد؛ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.»([213])

در مکتب استبصار ثابت شده است برای هر موجودی مرتبه‏ای است به‌حسب آن موجود که «فؤاد» نامیده می‏شود؛ دوستی به خدا و به خداپرستی و به خداپرستان و تمایل به هر خوب و خوبی و بیزاری از هر بد و بدی در انسان از آن مرتبه سرچشمه می‏گیرد. این محبّت که از آثار آن مرتبه است در حکم جان است که در تن اعمال ظاهری و اعمال باطنی انسان دمیده می‏شود و به آنها ارزش می‏دهد. حتی بیم و امید که از کارهای عقل است اگر بدون محبت باشد مانند تن بی‌جان می‏باشد و هیچ فایده‏ای نخواهد داشت. این عبارت از امیرمؤمنان علی7 نقل شده است: الهی ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنّتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک (خدای من، من تو را به‌واسطه ترس از آتشت و یا طمع بهشتت پرستش نکرده‏ام؛ بلکه تنها از این‌جهت تو را پرستش کرده‏ام که تو را شایسته پرستش یافتم و شناختم ــ پس به تو و پرستش تو محبت پیدا کردم. ــ) به‌واسطه این محبت، ترقی و تکامل بی‏نهایت نصیب انسان می‏گردد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 311 *»

جای مناسب برای بحث از این مسائل اینجا نیست و توضیح هریک از این تعابیر که به طور اشاره و اجمال مطرح کردیم، به مقاله‏ای مخصوص نیازمند است. مقصود اصلی بحث از راهیابی‌های تکوینی در انسان بود. اکنون به بحث اصلی برمی‏گردیم:

در میان موجودات این جهان فقط انسان است که از دو ساختار تشکیل شده است؛ ساختار ظاهری (مادّی، جسمانی) و ساختار باطنی (معنوی، روحانی).([214])

این دو ساختار از هر جهت برخلاف یکدیگر، و اقتضاءات آنها هم کاملاً با هم مخالف و مغایرند. با وجود این اختلاف و مغایرت، هر دو در جهت تکامل هریک کمال همکاری و هماهنگی را دارند؛ و هریک برای رسیدن به کمال، به هدایت‏های تکوینی مناسب خود مجهز می‏باشند. این مجموعه که انسان نامیده می‏شود، در مرتبه جمادیت به هدایت‏های تکوینی جمادی و در مرتبه نباتیت به هدایت‏های تکوینی نباتی و در مرتبه حیوانیت به هدایت‏های تکوینی حیوانی (غرایز) و در مرتبه انسانیت (ساختار باطنی، معنوی، روحانی) به هدایت‏های تکوینی انسانی، مجهّز گردیده است. هماهنگی و همکاری هریک از این دو ساختار با یکدیگر، از شگفت‏انگیزترین نشانه‏های آفرینش خداوند است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 312 *»

خدا در قرآن درباره این دو ساختار و ترکیب آن دو با یکدیگر، و در نتیجه بزرگی این موجود فرموده است: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین، ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین، ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثم انشأناه خلقاً اخر فتبارک اللّه احسن الخالقین([215])

و همانا آدمی را از گِل خالص آفریدیم؛ پس آن‌گاه او را نطفه گردانیده و در جای استوار ــ در صلب و رحم ــ قرار دادیم؛ آن‌گاه نطفه را علقه و علقه را گوشت‏پاره و باز آن گوشت را استخوان و بر استخوان‏ها گوشت پوشانیدیم ــ پیکری کامل ساختیم ــ پس از آن ــ به‌واسطه دمیدن روح ــ خلقتی دیگر انشاء ــ ایجاد ــ نمودیم؛ پس آفرین بر خدای نیکوترآفریننده آفرینندگان.

تمام رشته‏های علوم انسانی با همه گسترشی که دارند، درباره این موجود دوساختاری بحث می‏کنند و درباره هریک از این دو ساختار کتاب‏ها نوشته شده و می‏شود، پژوهش‏های دامنه‏داری در جریان است، کنفرانس‏ها برگزار می‏گردد؛ در آزمایشگاه‏ها، آزمایش‏های پی‏درپی انجام می‏یابد؛ با وجود همه اینها هنوز هم انسان چه از نظر ظاهر و چه از نظر باطن، موجود ناشناخته است.

در قرآن درباره هریک از این دو ساختار آیات فراوانی وجود دارد

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 313 *»

و جوانب و جهات مختلف هر دو مطرح گردیده است. در روایات اسلامی درباره هریک روایات بسیاری در کتاب‏های مختلف و معتبر موجود می‏باشد.

این ابیات درباره این تن به ظاهر کوچک که در واقع محتوی جهانی بزرگ است، از امیرمؤمنان علی7 نقل شده است:

أتزعم انک جرم صغیر
  و فیک انطوی العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذی
  باحرفه یظهر المضمر

ــ ای انسان ــ آیا گمان می‏کنی که تو همین تن کوچک هستی؟! در صورتی که در تو جهانی بزرگ بدون هیچ کاستی نهفته شده است. تویی کتاب خوانا و نمایانی که با حروف خود همه پنهانی‏ها ــ غیب‏ها ــ را آشکار می‏نماید، ــ و همه معانی و معالی و گنج‏های مرموزی را که خدا در تو به ودیعه گذارده است، هویدا می‏سازد. ـ

پس بجا و سزاوار است که با دیدن این پیکر شگرف و مشاهده آثار شگفت‏انگیز جان و روان در آن و از آن، زبان به سپاسگزاری آفریننده و پرورنده آن گشوده و بگوییم: فتبارک اللّه احسن الخالقین.

طبق پژوهش‏های علمی:

ساختار ظاهری انسان مجموعه‏ای است از نژادهای مختلف سلول‏ها که همه مشغول فعالیت می‏باشند. بدن در ابتدا از یک سلول پیدایش می‏یابد، آن سلول به دو قسمت تقسیم می‏شود و سپس هریک به قسمت‏های بی‏انتها و تمام‏نشدنی تقسیم می‏گردند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 314 *»

این سلول‏ها با وجود اینکه وسیله تولید هزاران سلول و مواد دیگری می‏باشند، وحدت ابتدائی خود را از دست نمی‏دهند. این موجودات بی‌شمار در دریای موّاجی از مایعات و مواد شیمیایی که خودشان برای زندگی خود ساخته یا از غذاها جذب نموده‏اند، شناور می‏باشند و به‌وسیله سلسله اعصاب به یکدیگر ارتباط دارند. این اجتماع بزرگ سلول‏ها به‌طور منظم کار می‏کنند گویا که موجود واحدی هستند. بدن درست مانند یک دریا است که ابتداءً خیلی ساده و یک‏دست به نظر می‏رسد ولی وقتی‌که با دستگاه آن را می‏بینیم، آن سادگی و یک‏دست بودن خود را از دست می‏دهد و اجتماع عظیمی از مولکول‏ها با اندازه‏های مختلف و در سرعت‏های مختلف که در حرکت می‏باشند دیده می‏شود. سلول‏ها مانند زنبوران عسل همیشه مشغول ساختمان بناهای هندسی هستند و از فعل و انفعال‏های خود، غذای لازم را برای سلول‏های دیگر فراهم می‏سازند و گویا هرکدام آنها روی اصول ریاضی و شیمی و فیزیک آنچه به سود بدن انسانی است، استخراج می‏نماید. بدن انسان در برابر پدیده‏های این عالم، آب، هوا، خشکی، رطوبت، سرما و گرما دارای استحکام است و با هر نوع پدیده‏ای سازش می‏کند یعنی به آن عادت می‏نماید؛ در برابر بی‏غذایی، خستگی، درد و کار زیاد تحمل دارد. مقاومت بدن انسان در برابر این‏گونه حوادث از نوع حیوانات

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 315 *»

بیشتر است. از طرفی هریک از اعضاء بدن انسان در برابر اندک صدمه‏ای ناتوان است یعنی کوچک‏ترین تصادم آن را از بین می‏برد. اگر برای لحظه‏ای خون بدن از حرکت بایستد، تعادل آن از دست می‏رود. مغز انسان با یک فشار کوچکی متلاشی می‏شود. آن استحکام و این آسیب‏پذیری بدن انسان، یعنی این تفاوت بزرگ، اشتباه کسانی را روشن می‏کند که آن را با یک ماشین مقایسه می‏کنند، در صورتی که طرز ساختمان بدن با نوع ساختمان و کار ماشین هیچ مطابقت ندارد. بدن انسان از بافت‏های قابل ارتجاع و سست و ظریف ساخته شده و به جای آنکه آلات و قطعات آن فرسوده و فاسد گردد، مرتب آلات و قطعات جدید به‌وجود می‏آید. نوع برخورد بدن با تغییرات سریع محیط خارج، از چیزهایی است که با هیچ‌چیز از مصنوعات بشری شباهت ندارد. مقاومت بدن در برابر هجوم بیماری‏ها از طرفی و خستگی‏ها و اندوه‏ها از طرفی و نیز حفاظت موازنه و تعادل حیرت‏انگیز آن، برتری و امتیاز آن را بر همه پدیده‏های این جهان ثابت می‏نماید.

پوست بدن انسان که سطح خارجی بدن را پوشانیده، آب و هوا در آن نفوذ ندارد؛ میکروب‏هایی که در سطح پوست بدن زندگی می‏کنند نمی‏توانند داخل بدن بشوند و موادی که در سطح خارجی پوست بدن وجود دارد، اثر میکروب‏ها و موجودات زنده را نابود

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 316 *»

می‏گردانند. در عین حال پوست بدن بسیار نرم و مرطوب و قابل ارتجاع است. سلول‏های زیر پوست مانند روپوش سطح داخلی بدن را حفاظت می‏نمایند و پی‏درپی در افزایش می‏باشند. این سلول‏ها در نتیجه امتزاج با یکدیگر پیوسته می‏میرند و سلول‏های تازه به جای آنها به وجود می‏آیند. غده‏های داخلی بدن مدام در سطح بدن چربی تولید می‏نمایند، از این‌جهت پوست بدن همیشه مرطوب و نرم می‏باشد. در سطح داخلی بینی و دهان و گوش و نشیمن، پیوسته مواد مایعی به‌وجود می‏آید که سطح داخلی آنها را از خشک‏شدن حفظ می‏نماید. با توجه به این جهات می‏توان گفت پوست بدن در حکم دژ محکمی است که راه خارج را به داخل بدن سدّ کرده و در عین حال وسیله‏ای است که انسان را با تمام چیزهای خارج مرتبط می‏سازد؛ درست مانند یک دستگاه حساسی است که هریک از اعضاء بدن به نسبت موقعیت و مسئولیت خود، مثل یک دستگاه گیرنده تحوّلات و اثرات خارج را می‏گیرند. حسّ لامسه تقریباً در تمام سطح بدن منتشر است و در برابر کوچک‏ترین فشار یا درد یا گرما یا سرما متأثر می‏شود. در قسمت زبان، اثر هوا و طعم غذاها را جذب می‏کند. در قسمت داخلی گوش به‌واسطه کمک پرده صِماخ و عضلات گوش ميانی از ارتعاشات هوا باخبر می‏گردد. در قسمت بینی، رشته‏های اعصاب مربوط به شامّه در برابر

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 317 *»

بوها متأثر می‏شود. اعصاب مغز یک نوع رشته‏های روشنایی گیرنده‏ای را تقریباً در تمام بدن منتشر می‏کنند و به‌وسیله آنها انسان می‏تواند رنگ‏های قرمز یا بنفش را مشاهده نماید. هریک از اعصاب که عهده‏دار کاری است، یک شاخه آن به مغز راه دارد و به‌وسیله کمک این اعصاب، عمل سلسله عصبی و فعالیت‏های سریع آن در همه قسمت‏های بدن منتشر می‏شود و از هر نقطه به‌وسیله مغز سر با جهان خارج ارتباط پیدا می‏کنند. حس بینایی که بسیار نیرومند و حساس است در صورتی از دنیای خارج می‏تواند استفاده کند که عوامل بسیاری با آن هماهنگ باشند که اگر هماهنگی آن عوامل نبود، انسان دنیای خارج را طوری دیگر می‏دید. اگر پوست بدن انسان احساس و ادراکش نسبت به آثار خارجی بیش از این اندازه‏ای که هست می‏بود، انسان چیزها را طور دیگر احساس می‏کرد و جهان برای او این جلوه را نداشت بلکه به شکلی بود که با زندگی او روی این زمین بی‏تناسب بود. مرز داخلی بدن انسان از دهان و بینی آغاز می‏شود و به نشیمن پایان می‏یابد. تأثیرات دنیای خارج از این راه‏های کوچک در دستگاه هاضمه و تنفس داخل می‏شود. با اینکه پوست بدن از نفوذ آب و هوا جلوگیری می‏کند، ریه‏ها و روده‏ها آب و هوا را به خود جذب می‏نمایند و به‌وسیله دستگاه هاضمه و تنفس، فعل و انفعالات شیمیایی در داخل بدن صورت می‏گیرد. سلول‏های

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 318 *»

زیر پوست یک منطقه بسیار وسیعی را تشکیل می‏دهد، مانند یک مستطیل که دارای 50 متر درازا و 10متر پهنا باشد. کار این سلول‏ها این است که اکسیژن هوا را به خود جذب نموده و اسیدکربونیک خون را پس می‏دهند. هوای خارج پیش از آنکه به این سلول‏ها برسد، به‌وسیله رطوبت‏های موجود در بینی و قسمت بالای گلو و حنجره هنگام عبور از این دستگاه‏ها از گرد و غبار و میکروب‏ها تصفیه می‏شود. دستگاه هاضمه همیشه مشغول فعل و انفعالات شیمیایی با دنیای خارج است. عملیّات این دستگاه از دستگاه تنفس پیچیده‏تر و دامنه‏دارتر است؛ زیرا موادّی را که از خارج می‏گیرد به‌آسانی نمی‏تواند جذب کند بلکه پس از فعل و انفعالات و تغییرات بزرگ و بسیاری، مواد غذایی را برای پخش و رسانیدن به هریک از قسمت‏های بدن آماده می‏سازد. دستگاه هاضمه نه‌تنها در حکم کاغذ صافی برای تصفیه مواد غذایی است، بلکه مانند یک کارخانه بزرگ شیمیایی است که هریک از دستگاه‏های بدن را به‌کار می‏اندازد.

این پوست نازکی که در حکم روپوش بدن است، رابطه دنیای خارج را با دنیای داخلی قطع کرده و با وجود این برای اینکه بتواند مطابق معمول روابط خود را حفظ نماید، به فعل و انفعالات شیمیایی و فیزیکی بسیار دقیقی نیازمند است.

کوچک‏ترین انحراف در یکی از آن فعل و انفعال‏ها، گردش

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 319 *»

طبیعی بدن را متوقف می‏سازد. بنابراین پوست بدن را می‏توان یک مرز کاملاً بسته و در عین حال یک مرز کاملاً باز و آزادی نام‏گذاری کرد. به‌واسطه دشمنان فراوان و مخاطرات بسیاری که اطراف پوست بدن انسان را فراگرفته و همیشه مشغول فعالیت هستند، اگر کوچک‏ترین تعلّلی در حفظ و حراست آن بشود، زندگی انسان به مخاطره خواهد افتاد؛ درست مانند شهر پر از سکنه‏ای که بدون دفاع به‌وسیله یک هواپیما با شدّت هرچه بیشتر  بمباران گردد. اختلالاتی که در فعالیت‏های بدن انسان رخ می‏دهد، همان بیماری‏هایی است که برای انسان پیش می‏آید و خود این مسأله خیلی بزرگ‌تر از اسرار فعالیت‏های بدن انسان است. بیماری‏های معده و قلب و سلسله اعصاب و سایر دستگاه‏ها و سازمان‏های بدن، چیزهایی است که نوعاً برای افراد انسان پیش می‏آید ولی در حین هریک از این بیماری‏ها، بدن وحدت عمل اولیه خود را از دست نمی‏دهد. با بیمارشدن عضوی از اعضاء بدن، سایر اعضا نیز به همان نسبت یا کمتر دچار اختلال می‏گردند؛ آری،

چو عضوی به درد آورد روزگار   دگر عضوها را نماند قرار

روی همین جهت بوده که از دیر زمان برای شناسایی و مداوای هریک از اعضاء بدن، رشته به‌خصوصی را ترتیب می‏دادند و به پزشک متخصصی ارجاع داده می‏شد.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 320 *»

بیماری‏های بدن را به‌طور کلی به دو دسته مشخص تقسیم کرده‏اند؛ اول بیماری‏های میکروبی و عفونی، دوم بیماری‏های خطرناک و مسری. بیماری‏های میکروبی و عفونی از داخل‏شدن یک میکروب در یکی از اعضاء بدن پیش می‏آید. این میکروب‏ها موجودات بسیار ریز و کوچکی هستند که بزرگ‏ترین آنها به اندازه یک مولکول آلومین است. این موجودات می‏توانند در داخل سلول نشو و نما نموده و دستگاه سلسله عصبی و زیر جلدی و سایر غدد بدن را فاسد نمایند.

گاهی آن‌قدر نیرومند می‏شوند که می‏توانند سلول را کشته یا طرز کارشان را تغییر بدهند و نتیجه این کار آنها همان بیماری معمولی مانند سرماخوردگی یا سکته‏های ناقص و اقسام التهابات دماغی می‏باشد؛ و گاهی هم تب‏های مختلف یا سرطان را همراه خواهد داشت. آثار ناگوار و خطرناک این موجودات روی بافت‏های بدن نمودار می‏گردد و وجود آنها را ثابت می‏نماید. در برابر این دشمنان خطرناک، سلول‏های بدن انسان وسیله دفاع ندارند و نمی‏توانند مقاومتی بیش از اندازه معمول داشته باشند. این باکتری‏های خطرناک غالباً از راه بینی و دهان و حلق و چشم به‌آسانی داخل بدن می‏شوند و در همان ابتدای کار دیوارهای سلول‏ها را فاسد و رابطه آنها را با اعضاء دیگر قطع می‏نمایند. اگر این

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 321 *»

موجودات زیر پوست یا بین عضلاتی که مغز سر را پوشانده‏اند قرار بگیرند، به‌سرعت هرچه بیشتر زیاد می‏شوند و مواد سمّی و کشنده خود را به‌سرعت پخش می‏کنند؛ در نتیجه عدم تعادل و به‌هم‏خوردگی بی‏سابقه‏ای در تمام اعضاء بدن پیش می‏آید. برخی از بیماری‏های مسری و خطرناک نتیجه بیماری‏های میکروبی و عفونی هستند. تجربه‏های پزشکی نشان داده که بعضی از بیماری‏های قلبی و مانند آنها، از نتایج مواد سمّی و خطرناک بافت‏های بدن است و اگر بافت‏های بدن سالم باشند، بدن گرفتار این‏گونه بیماری‏ها نمی‏شود. کمبود برخی از ویتامین‏ها و املاح معدنی و فلزی که برای ساختمان سلول‏ها لازم است، و نیز عدم انتظام بافت‏ها و گردش معمولی آنها سبب بعضی بیماری‏ها می‏گردد؛ زیرا اگر اعضاء بدن مواد مورد نیاز خود را به اندازه کافی از دنیای خارج نگیرند، بدن توانایی خود را از دست می‏دهد و در برابر میکروب‏ها نمی‏تواند مقاومت نماید.

محیط داخل بدن را بافت‏ها یعنی اجتماع سلول‏های مختلف تشکیل می‏دهند و بدون این بافت‏ها اعضاء بدن کار نمی‏کنند. از خون که در رگ‏ها جاری می‏شود و از مایعاتی که در کنار دیوارها و لوله‏های عروق قرار گرفته‏اند، بافت‏ها در داخل بدن شروع به فعالیت می‏نماید. خون در همه‏جای بدن جریان

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 322 *»

دارد و مایعات سلول در هریک از قسمت‏های بدن به تقویت آن کمک می‏کند. هر عضوی از اعضاء بدن در حکم یک حوضچه کوچکی است که پر از گیاه مایع‏دار مرطوب می‏باشد و به‌وسیله رودخانه‏های کوچک تغذیه و تقویت می‏شود. مایع موّاجی که اطراف سلول‏ها را احاطه نموده غذای لازم را به شاخ و برگ آن گیاه‏ها می‏رساند. زیادی یا کمی این عمل شیمیایی به سرعت یا کندی رودخانه‏های حامل غذا ارتباط دارد. به‌واسطه این فعل و انفعال‏ها، خون بدن پس از عبور از لابلای سلول‏ها، این محیط مواج را به‌کار می‏اندازد. خون هم مانند سایر بافت‏های بدن یک نوع بافت‏های مواجی است که تقریباً محتوی سی‏هزار میلیارد گلبول قرمز و پنجاه‏هزار میلیارد گلبول سفید می‏باشد. این سلول‏ها مانند سایر سلول‏های بدن ثابت و بی‏حرکت نیستند بلکه برعکس، این سلول‏ها در یک مایع چسبنده که «پلاسما» نام دارد موج می‏زنند و با موج‏های سیال و دامنه‏دار خود در تمام بدن گردش می‏کنند و در هنگام عبور برای هریک از سلول‏ها مقدار و نوع غذای لازم را می‏رسانند. در خون بدن علاوه بر این سلول‏ها یک نوع مواد و سلول‏هایی هستند که می‏توانند در قسمت‏های مختلف بدن، در هنگام نیازمندی سلول‏های تازه‏ای ایجاد نمایند درست به‌مانند سیل خروشانی که با گل و لای و تنه درختانی که از جا می‏کَند، در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 323 *»

جاهای مناسب و مساعد بدن ساختمان‏های جدیدی می‏سازد. هرکدام از اقسام مختلف سلول‏های پلاسما آن غذایی را که به آن نیاز دارند از خون می‏گیرند؛ روی همین جهت است که سرم‏های مختلفی که در بدن تزریق می‏شود، می‏توانند هرکدام از آنها را مطابق طبیعت خود تقویت و یا تضعیف نمایند. با برخی از سرم‏ها می‏توان از زیادشدن میکروب‏هایی که داخل خون می‏شوند جلوگیری نمود و راه تغذیه آنها را سد کرد. گلبول‏های قرمز و سفید هرکدام در بدن نقش به‌خصوصی دارند. نظر به اینکه پلاسما نمی‏تواند مقدار زیادی اکسیژن هوا را به خود جذب نماید و نیز نمی‏تواند اکسیژن لازم را به میلیاردها موجوداتی که در سلول‏ها زندگی می‏کنند برساند، گلبول‏های قرمز آنها را همراهی می‏کنند وگرنه کار و فعالیت بدن فلج می‏شود. گلبول‏های قرمز مانند کیسه‏های کوچکی هستند که در هنگام عبور از ریه‏ها مقدار لازم اکسیژن را گرفته و به همه‏جای بدن می‏رسانند. گلبول‏های سفید موجودات زنده و فعالی هستند؛ گاهی در پلاسمای خون و عروق بدن می‏غلتند و گاهی از عروق خارج شده و روی سلول‏های مایع روده‏ها و سایر اعضاء بدن موج می‏زنند. این فعالیت‏های مختلف خون باعث می‏شود که با میکروب‏های بدن به نبرد بپردازند و فساد و خرابی سلول‏ها را ضدعفونی نمایند. میان اجتماع سلول‏های مختلف و مایعاتی که در داخل بدن وجود

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 324 *»

دارد، همیشه فعل و انفعالات شیمیایی در جریان است. کار تصفیه خون اساس زندگی سلول‏ها را تشکیل می‏دهد به‌طوری که اگر لحظه‏ای این کار قطع شود، اعضاء بدن تعادل خود را از دست داده و به‌زودی می‏میرند. پس تصفیه خون، مایه زندگی و پایداری وجود انسان است. سلول‏های زنده برای گرفتن اکسیژن بسیار حریص می‏باشند و از نظر فیزیکی و شیمیایی چنان نیرومند هستند که در یک لحظه اکسیژن و هیدروژن هوا را برای تجدید قوای خود می‏گیرند و با این توانایی مانند نیروی سیال الکتریک، مقدار لازم حرارت را برای تمام اعضاء بدن انسان تهیه می‏کنند. علاوه بر اکسیژن و هیدروژن، در پلاسمای خون مقدار لازم ازت و گوگرد و فسفر هم تهیه می‏شود که برای ساختن و به‌وجودآوردن سلول‏های تازه و تقویت سایر سلول‏ها به‌کار برده می‏شود.

این فعل و انفعالات، حرارت بدن را همیشه به یک اندازه که تمام اعضاء بدن به آن نیازمندند حفظ می‏کند و سرمای خارج هرچه شدید باشد نمی‏تواند از آن اندازه حرارت بکاهد و از فعالیت معمولی بدن جلوگیری نماید؛ و فقط هنگام مرگ است که این حرارت دائمی و یکنواخت در یک لحظه سرد می‏شود. مغز سر انسان در برابر کمیِ اکسیژن بسیار حساس است و اگر در ظرف 20دقیقه کم‏خونی مغز به درجه کمال خود برسد، مرگ با سرعت هرچه بیشتر برای انسان پیش می‏آید.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 325 *»

10دقیقه رکود خون در مغز نتایج بسیار خطرناکی را در بر خواهد داشت؛ با 10دقیقه محروم ماندن مغز از اکسیژن، فعالیت مغز به‌طور کلی فلج می‏گردد. طرز زندگی بدن و جریان خون در بدن، با روش فکری انسان ارتباط زیادی دارد و اگر به‌واسطه عامل خارجی، مغز انسان از فعالیت باز بماند، به‌کار انداختن آن بسیار مشکل و بلکه نشدنی می‏باشد.

آنچه از این پژوهش‏ها درباره ساختار ظاهری انسان نقل کردیم، اندکی است از بی‏نهایت هماهنگی و همکاری و راهیابی‏هایی که خدا در این پیکر انسانی قرار داده است که بتواند جایگاه ساختار باطنی این شاهکار آفرینش باشد.

هم‌زمان با فعالیت‏های سازمان‏های مختلف بدن انسان، فعالیت‏های روانی او هم در بدن با استقلال و آزادی تمام در جریان است؛ به‌طوری که از دیر زمان به‌واسطه این دو نوع اصول فعالیت در بدن انسان، او را به دو قسم جسم و روح تقسیم کرده‏اند. برخی از این فعالیت‏های روانی، اعمال ناتمام سازمان‏های بدن را اصلاح می‏نماید.

ساختار باطنی (روح) از ساختار ظاهر انسان پیچیده‏تر است؛ زیرا آن ساختار قابل شناسایی حسی و تجربی نیست و رابطه آن ساختار با این ساختار برای بشر روشن نمی‏باشد. آنچه مسلّم است این است که فعالیت‏های آن ساختار را در این ساختار ظاهری

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 326 *»

مشاهده می‏کنیم. خواب‏هایی را که در حال خواب‏بودن بدن می‏بینیم و آثار آنها را گاهی روی این بدن احساس می‏نماییم و یا در دیگران مشاهده می‏کنیم، دردها و خوشی‏های درونی را کاملاً درک می‏کنیم، اندوه‏ها و امیدها در ما اثر می‏گذارد، چیزهای خوب و لذّت‏بخش را که می‏بینیم به آنها تمایل پیدا می‏کنیم، از آنچه ناگوار است گریزانیم، قوانین کلی و مفاهیم عقلانی را تصور کرده و احکام نسبی و اضافی را تصدیق و یا تکذیب می‏نماییم و از این قبیل امور همه آثار آن ساختار باطنی می‏باشند که در این بدن برای ما قابل درک و احساس است؛ و جالب اینکه هرچه این ساختار ظاهری تحت تأثیر آن ساختار قرار گیرد، به همان نسبت آن ساختار فعالیت بیشتری می‏کند و آثار بیشتری را از خود نشان می‏دهد. در واقع آنچه ما را از موجودات دیگر ممتاز کرده و بر پاره‏ای از آنها تسلط داده، همین ساختار باطنی است که از آن به «روح» تعبیر آورده می‏شود. حسّ کنجکاوی بشر برای دانستن حقیقت آن ساختار و کیفیت ارتباطش با این ساختار ظاهری، سبب شده که دو رشته مهم «روان‏شناسی» و «روان‌کاوی» و شاخه‏هایی از علوم طبیعی را فراهم سازد. یکی از آثار آن ساختار، «تفکر» (اندیشیدن) است. این تفکر، دلیل وجود آن ساختار می‏باشد. این تفکر بدون آنکه از انرژی این بدن مصرف کند در ما پیدا می‏شود؛ و اگر با انرژی‏های بدن در

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 327 *»

ارتباط است، این ارتباط به چه صورت انجام می‏یابد هنوز به خوبی روشن نشده است. نیرویی که به هیچ‌وجه به چشم نمی‏آید و با هیچ عضوی از اعضاء ما لمس نمی‏شود، در اعماق اشیاء نفوذ می‏کند و اجسام مادّی را دگرگون می‏نماید. این تمدن جدید و شگفت‏انگیز و روبه‌پیشرفت نتیجه همین تفکر است. تحقق این پدیده در این ساختار ظاهری، همه دانشمندان را به‌شگفت آورده و برای همه آنها این پرسش‏ها را فراهم ساخته است؛ این تفکر آیا از سلول‏های مغز یا از بافت‏های بدن یا از عضوی از اعضاء بدن سرمی‏زند؟ چگونه این تفکر در سلول‏های ما وجود می‏یابد؟ چه مادّه‏ای آن را به‌وجود می‏آورد؟ چه مادّه‏ای آن را تقویت می‏نماید؟ اصل آن و ریشه آن در کجا است؟ آن اصل و ریشه چیست؟ از کجا است؟ چگونه پیدایش یافته است؟ آیا آن هم مادّی است و مانند این ساختار ظاهری است؟ یا آنکه آن موجودی است غیر مادّی و خارج از زمان و مکان می‏باشد؟ اگر غیر مادّی است، کیفیت ارتباطش با این بدن و کیفیت فعالیتش در این بدن چگونه است؟ و پرسش‏های دیگری از این‌قبیل که برای پاسخ‏گویی به آنها، رشته‏های مختلف علوم و حتی مکتب‏ها و فلسفه‏ها پیدا شده و کتاب‏ها نوشته شده و عمرهای دانشمندان درباره این پاسخ‏ها به پایان رسیده ولی آن پرسش‏ها به حال خود باقی است و اختلاف‏ها حل نشده و نزاع معتقدان به اصالت روح و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 328 *»

منکران اصالت آن برطرف نگردیده است و در قرآن هم می‏بینیم خدا فرموده: و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلا([216]) (و داده نشده‏اید از «علم» مگر اندکی) که در نوع این‏گونه موارد همواره صادق می‏باشد. بشر امروز با این‏همه گسترشی که برای علوم طبیعی و غیر طبیعی پیش‏آمده، در مخاطب بودن به این خطاب با بشر آن روز یکسان است.

پاسخی را که مکتب استبصار به این‏گونه پرسش‏ها می‏دهد، به‌طور اجمال این است:

ساختار باطنی انسان در این جهان مادّه، چیزی نیست که از خارج این جهان بیاید و با این ساختار ظاهری ترکیب یابد. بلکه عوامل و اسبابی شناخته‌شده و ناشناخته این ساختار ظاهری را معتدل می‏نمایند تا به اندازه‏ای که همچون آیینه‏ای در برابر مراتب غیبی انسان قرار می‏گیرد و مثال‏ها و یا اشباح آن مراتب از این ساختار استخراج می‏شوند و کارهای آنها از این مثال‏ها سرمی‏زند. آن مراتب را روی هم و با هم روح می‏گویند. این مطلب یعنی «القاء مثال» و یا «استخراج مثال» که به توضیح و تفصیل بیشتری نیازمند است، از فرمایش حضرت امیرمؤمنان علی7 استفاده شده است؛ هنگامی که از آن حضرت درباره عوالم عُلوی سؤال شد، فرمودند: …صور عاریة من الموادّ عالیة عن القوة و الاستعداد تجلّی لها بها

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 329 *»

فاشرقت و طالعها فتلألأت و اُلقی فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله([217])

صورت‏هایی هستند که از مادّه‏ها ــ عنصری، زمانی، دنیایی ــ عاری و از حالت قوّه و استعداد ــ نقصان و کمبود ــ عالی می‏باشند. خدا برای آنها به خود آنها تجلّی فرموده پس درخشان شدند، و بر آنها ــ به نظر عنایت و لطف و رحمت ــ خیره گردیده پس درخشیدند، و افکنده شده در هویّت آنها «مثال» او، پس آشکار کرد از آنها کارهای خود را.

نمونه محسوس برای اِلقاء مثال و یا استخراج مثال از هویّت (ذات و حقیقت) چیزی، آهنی است که در آتش گداخته شود و آن را به عربی «حدیده محماة» (آهن تفتیده) می‏گویند. در اثر مجاورت با آتش، از کمون آهن، مثالِ آتش غیبی (عنصری محض) استخراج گردیده و کارهای آتش از این مثال سرمی‏زند. در مثنوی «ثنای نارسا» این مطلب را به زبان شعر چنین توضیح داده‏ام:

بود معنای اِلقاء در حقیقت   همان اظهار آثار شریعت
حدیث صادق7 است گویا به خوبی   «که کُنه بندگی باشد ربوبی»
حدیث قدسی «عبدی اطعنی»   کند تفسیر اِلقا را یقینی
اگر خواهی مثالش را تو روشن   نظر بر آهن تفتیده افکن
مَثَل را با مُمَثَّل مُنطبق بین   حلول و اتحاد و وحدتست این؟!
حلول و اتحاد و وحدت آمد   همه کفر و خلاف فطرت آمد

 

 

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 330 *»

چو آهن شد مطیع نار سوزان   برون آمد ز آهن آنچه در آن
«اَطِعْنی» را اجابت کرده هر دم   «فَکُن مِثلی» جزایش شد در عالم
زُدود از خود خودی را آهن سرد   شد او قائم مقام آتش فرد
نه تیره باشد و سرد و نه خاموش   دگر آن آهنی گشته فراموش
بخوان از این مَثَل ای مرد عاقل   کتاب ذات آن مردان کامل

این مطلب را در مباحث حکمت باید پیگیری کرد و در اینجا به همین اشاره بسنده کرده و می‏گذریم.

آن مراتب غیبی انسان که به‌وسیله دلایل محکم عقلی و نقلی ثابت شده‏اند، عبارتند از: مثال، مادّه، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد،([218]) که با این بدن، هشت مرتبه را تشکیل می‏دهند.

هریک از این مرتبه‏های هشت‌گانه در تشکیل شخصیت هر انسانی دخالت دارند و انسان که گفته می‏شود شامل این هشت مرتبه و صفات و لوازم آنها می‏باشد. هرکدام از عالمی مناسب خود و در عالم خود موجودند و دارای آثار و کارهای مخصوص به خود می‏باشند. آن مراتب به ترتیب، مثال (شبح) خود را از این ساختار ظاهری انسان استخراج می‏نمایند و با آن مثال (شبح) کارهای خود را در این عالم ظاهر می‏سازند. شناخت هریک از این مرتبه‏ها و شناخت صفات و کارهای آنها، به مقاله‏هایی مستقل نیازمند است.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 331 *»

بنابراین ساختار باطنی هر انسانی در روی این زمین و در این ساختار ظاهری (بدن) مجموعه هفت مثال (شبح) است که تو در تو می‏باشند به این صورت:

1ــ مثال (شبح) مرتبه مثالی که در ساختار ظاهری القاء می‏شود و یا از آن استخراج می‏گردد مانند مثال و یا شبحی که از شاخص در آیینه می‏افتد و یا از آن استخراج می‏شود.

2ــ مثال (شبح) مرتبه مادّی که در مثال (شبح) مرتبه مثالی القاء می‏شود و یا از آن استخراج می‏گردد.

3ــ مثال (شبح) مرتبه طبعی که در مثال (شبح) مرتبه مادّی القاء می‏شود و یا از آن استخراج می‏گردد.

4ــ مثال (شبح) مرتبه نفسی که در مثال (شبح) مرتبه طبعی القاء می‏شود و یا از آن استخراج می‏گردد.

5ــ مثال (شبح) مرتبه روحی که در مثال (شبح) مرتبه نفسی القاء می‏شود و یا از آن استخراج می‏گردد.

6ــ مثال (شبح) مرتبه عقلی که در مثال (شبح) مرتبه روحی القاء می‏شود و یا از آن استخراج می‏گردد.

7ــ مثال (شبح) مرتبه فؤادی که در مثال (شبح) مرتبه عقلی القاء می‏شود و یا از آن استخراج می‏گردد.

در مباحث مناسب با این بحث گفته‏ایم برای شناخت ساختار باطنی انسان و کیفیّت ارتباط آن با این ساختار ظاهری، عالی‏ترین و

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 332 *»

کامل‏ترین و طبیعی‏ترین نظریه‏ای که تاکنون درباره این مسأله اظهار گردیده، همین نظریه مکتب استبصار است. این نظریه به دلایل محکم عقلی و نقلی، مستند و روشن‏ترین راه حِکمی و فلسفی است که در عین نوین‏بودن دارای مبانی کهن و دیرین وَحیانی می‏باشد.

اعتدالی که برای این ساختار ظاهری فراهم می‏شود و آن را در برابر این مراتب غیبی همچون آیینه‏ای می‏سازد، این بدن را در فرمان آن مثال‏ها قرار می‏دهد و همه کارهای آنها به راحتی هرچه تمام‏تر از این بدن صادر می‏گردد. از این جهت انسان در میان آیات (نشانه‏های) وجود خدا و صنعت، حکمت، قدرت، یکتایی و دانایی او کامل‏ترین و جامع‏ترین و شگفت‏انگیزترین آیه می‏باشد.([219])

عوامل و اسباب فراهم‏شدن این اعتدال برای این ساختار ظاهری، در داخل این ساختار تعبیه شده و عوامل و اسبابی هم در خارج در کمال هماهنگی با آن عوامل و اسباب داخلی وجود دارد که برخی از آنها را در جاهای مناسب مطرح کرده‏اند و حکماء قدیم آنها را تأثیرات افلاک می‏نامند.

ما به همین اندازه که درباره این دو ساختار و ارتباط آنها در اینجا توضیح دادیم اکتفا کرده و با نقل مقاله «انسان، یک دلیل زنده» این بحث را خاتمه می‏دهیم:

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 333 *»

انسان، یک دلیل زنده([220])

 

به قلم:

روبرت هورتن کامرون

ROBERT HORTON CAMERON

ریاضی‌دان

 

دارای درجه M.A. و دکتر در فلسفه از دانشگاه کورنل، مأمور سابق تحقیقات در دانشگاه و مؤسسه مطالعات عالی پرینستون، بعداً عضو مؤسسه تکنولوژی ماساچوست و در بیست سال اخیر استاد ریاضی دانشگاه مینسوتا، بازرس مؤسسه آنالیز رقومی و اداره موازین ملی، از انجمن ریاضی‌دانان آمریکا جایزه چونت دریافت داشته، متخصص در تحلیل ریاضی، مخصوصاً در توابع دوری و اخذ توابع اولیه در فاصله تابع و تئوری قیاس.

 

به نظر من همین سؤال که مؤلف این کتاب مطرح کرده، دلیل قاطعی بر وجود خداست. «آیا خدا وجود دارد؟» لازمه این سؤال فکرکردن یا داشتن قوه تفکر است، و ممکن نیست که ما قوه‏ای

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 334 *»

داشته باشیم و خالقی نداشته باشد. من یک آدم ماشینی نیستم و قدرت اندیشه‏ام قادر به درک و تصور چیزهایی است که از حیطه قدرت یک مغز ماشینی جدید خارج است. شاید اگر بتوانند منطق را به یک سیستم تبدیل کنند، ممکن است مغز ماشینی آن را داشته باشد، ولی تفکر و اندیشه انسانی چیز دیگری است؛ زیرا اندیشه نیرویی دارد که قادر به ردّ و قبول قوانین است و استدلال و قضاوت دارد و زیبایی را درک می‏کند و از موسیقی و خوشی لذت می‏برد. منطق فقط در صحت و سقم یک استدلال ریاضی می‏تواند حکم کند، در صورتی که اندیشه و تفکر خود خالق این استدلال در وهله اول است و قادر به ابداع و کشف مفاهیم و قضایای جدید ریاضی است. اندیشه حتی قادر به انتقاد و تحلیل خودی است. شاید ماشینی درست کنند که بتواند شطرنج را خوب بازی کند، لیکن چنین ماشینی نمی‏تواند در موقع اشتباه حریف نیشخند زند و هنگام خبط و اشتباه خود متأسف گردد. فکر و اندیشه قدرتی دارد که مافوق دستگاه‏های ماشینی و قوانین فنی است و به همین دلیل من فلسفه ماشینی را در بیان و تعریف انسان و نوع آن کافی نمی‏دانم؛ زیرا من می‏توانم فکر کنم!

و نیز من از این‌جهت به خدا ایمان دارم که به من عواطف و احساسات عطا کرده است. آیا با اقرار به احساسات خود را محکوم

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 335 *»

می‏کنم؟ آیا اعتراف می‏کنم که ایمان من منطقی نیست و یا داشتن ایمان من نتیجه ترس از بی‏ایمانی است و یا اینکه ایمان در قلب من تولید احساسات می‏کند؟ ابداً، چون همین طبیعت احساساتی ما، خود دلیل علم و حکمت عالیه خالق ماست؛ زیرا اگر ما احساسات نداشتیم، چگونه دوام حیات میسّر می‏گشت و اگر تمایلات و احساسات جنسی نبود، ادامه نسل بشری چگونه امکان‏پذیر می‏شد؟ چرا عاطفه و محبت والدین باعث تقلیل تلفات اطفال می‏شود؟

من به خدا ایمان دارم چون او به من قوه قضاوت اخلاقی عطا کرده است. نسل بشر دارای یک حس غریزی امتیاز حق از باطل است و معانی خیر و شر را به‌طور غریزی می‏داند. این موضوع را «سی.اس.لوئیس»([221]) در کتاب خود به نام «دفاع از مسیحیت»([222]) به وجه احسن بیان کرده است؛ وی می‏گوید: «اگرچه ممکن است ما اختلاف عقیده داشته باشیم، ولی همیشه برای حقانیت خود دلیل می‏آوریم؛ چون معتقدیم که رقبای ما معنی کلمات انصاف و عدالت را می‏دانند.»

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 336 *»

اراده انسانی یکی دیگر از دلایل ایمان من به خداست. کلیه اعمالی را که جهت اجرای یک تصمیم از روی شعور انجام گیرد، اراده گویند. روان‏شناسان معمولاً قوای فکری را به سه قسمت مهم تقسیم می‏کنند که عبارتند از احساس و ادراک و اراده؛ یعنی ما اول چیزی را می‏خواهیم و آرزو می‏کنیم، بعد فکر ما آن خواهش را تبدیل به تصمیم می‏کند و اراده ما آن را جامه عمل می‏پوشاند.

انسان در تمام صفات و مزایا با سایر مخلوقات روی زمین اختلاف و تفاوت دارد و بیان کتب آسمانی که خلقت او را در احسن صور و وی را خلیفةاللّه فی الارض شمرده، کاملاً درست است.([223])

من نمی‏توانم بیشتر از آنچه در کتب آسمانی آمده، چیزی اظهار کنم. دلایل علمی برای اثبات وجود خدا فقط می‏توانند مؤید بیانات صریح و اساسی آنها باشند. کودک در سنین اولیه چیزی راجع به روحیات خود و تولّدش نمی‏داند و به‌تدریج که بزرگ شد و به سن رشد رسید، معلومات وی در نتیجه الهامات و مشاهدات شخصی او و آنچه راجع به زندگی و فعالیت‏های آن می‏شنود تولید

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 337 *»

می‏شود؛ و به همین طریق نیز عقیده به اینکه او مخلوق خدا است، از جانب پروردگار با بیان مخصوص الوهیت بدو الهام می‏گردد.([224]) فعالیت‏های خود انسان تابع مشاهدات اوست و در این قسمت وی صفات و خصوصیاتی را (همچنان‌که اشاره شد) در انسان می‏یابد که بیانات کتب آسمانی را راجع به آفرینش انسان تأیید و تصدیق می‏کنند.

دانشمندان به تجربه اهمیت زیادی قائلند و ایمان من نیز به خدا از طریق تجربی حاصل شده است، هرچند که این امر کاملاً شخصی است، ولی برای من مدرکی است که از تمام براهین ریاضی قوی‏تر و قانع‏کننده‏تر است. من این تجربه را در خوابگاه محصلین دانشگاه کورنل که سی‏ودو سال پیش در آنجا تحصیل می‏کردم، به‌دست آوردم. در این کشف و شهود، وجود خدا برایم مسلّم شد و وجدی بی‏پایان و عقیده و هیجان و نشاطی تازه (توأم با غمی نو) به من بخشید؛ و اکنون ایمان به وجود خدا برای من چنان پراهمیت و پرارزش است که حاضرم تمام مقام و مراتب علمی خود و هرچه که در جهان دارم فدا کنم تا به وضع سابق خود برنگردم.

و عامل اصلی این کشف و شهود من همانا ذات پاک پروردگار

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 338 *»

بود که به فضل خود، آن را در دل من انداخت و مرا به وجود خود معتقد و مؤمن ساخت. آری، خدا وجود دارد.

 

٭   ٭   ٭   ٭   ٭   ٭   ٭

 

این دو بخش از مباحث اثبات خدا (هماهنگی و راهیابی) بیش از اندازه لازم تفصیل داده شد؛ زیرا در قرآن و روایات اسلامی از این دو دلیل بسیار استفاده شده و به‌طور مکرّر از انتظام‏ها و هدایت‏های الهی به‌عنوان آیات و نشانه‏های اراده، صنعت، علم، حکمت، قدرت، تدبیر و تسلط خدای یکتا و یگانه یاد شده است. این دو دلیل در عین سادگی و روشنی، از اسرار شگفت‏انگیز آفرینش پرده برمی‏دارند و بسیار شیرین و دل‌نشین می‏باشند. استفاده از این دو دلیل نه به قلب صاف و دلی سرشار از عشق عرفانی (به‌گفته عرفا) نیازمند است و نه به عقل مجرّد و استدلال‏های عقلانی مطابق اصول منطقی و برهان‏های فلسفی (به‌گفته حکما)؛ بلکه با فطرت الهی هر انسانی کاملاً هماهنگ و مؤیّد مقتضای آن است. از این‌جهت مناسب است که به‌طور مکرر به‌خصوص مقاله‏های نقل شده مطالعه و مرور شود و طبق دستور قرآن و روایات اسلامی مورد تدبّر و تفکر قرار گیرند.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 339 *»

این دو دلیل برای انسان قطع و جزم ایجاد می‏کنند به اینکه این جهان و جهانیان مصنوع صانعی است توانا و دانا و حکیم و او است مدبّری که با اراده و آگاهی بی‏نهایت و حکمت بی‏منتها، آنها را اداره می‏نماید. این اندازه آگاهی و آشنایی با خدا، همان «خدادانی» است که بارها یادآور شده‏ایم.

از این نشانه‏ها، «خداشناسی» فراهم نمی‏شود. دلیل‏های خدادانی، انسان را از دلیل‏های خداشناسی بی‏نیاز نمی‏کنند. نتیجه دلیل‏های خدادانی به تعبیرهای قرآنی، «علم»، «تذکّر» و «تنبّه» است و این امور مقدمات تحصیل خداشناسی می‏باشد. از همین‌جهت است که در قرآن در کنار نشانه‏های خدادانی، اصول و قواعد کلی خداشناسی هم مطرح شده است. تعجب است از کسانی که فکر می‏کنند که مطالعه نشانه‏های خدادانی (آفرینش جهان و جهانیان، هماهنگی حاکم بر آنها، راهیابی‏های موجود در پدیده‏ها) ما را از مباحث تا اندازه‏ای دشوار حِکمی (عقلی و نقلی) خداشناسی بی‏نیاز می‏کند. عجیب‏تر آنکه این طرز تفکر را به قرآن نسبت داده و می‏گویند قرآن همین راه را فقط راه خداشناسی معرفی کرده است، در صورتی که می‏بینند در قرآن آیاتی است که از خدا گزارش می‏دهند مانند: لیس کمثله شی‏ء([225]) و قل هو اللّه احد، اللّه

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 340 *»

الصمد، لم‏یلد و لم‏یولد، و لم‏یکن له کفواً احد([226]) و هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکلّ شی‏ء علیم([227]) و و هو علی کلّ شی‏ء قدیر([228]) و هو الحی القیّوم([229]) و آیاتی است که از صفات و اسماء خدا گزارش می‏دهند مانند: و للّه المثل الاعلی([230]) و و للّه الاسماء الحسنی([231]) و قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاًمّا تدعوا فله الاسماء الحسنی([232]) و آیاتی است که از کارهای خدا خبر می‏دهند مانند: و ان من شی‏ء الّا عندنا خزائنه و ماننزّله الّا بقدر معلوم([233]) و یمحو اللّه مایشاء و یثبت و عنده امّ ‏الکتاب([234]) و آیاتی است که از عوالم غیب و موجودات غیبی گزارش می‏دهند مانند: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الّا هو…([235]) و قل الروح من امر ربّی([236]) و نزل به الروح الامین علی قلبک([237]) و قل نزّله روح

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 341 *»

القدس([238]) و فالمقسّمات امراً([239]) و المدبّرات امراً([240]) و از این‌قبیل آیات که در آنها مطالب و مسائلی مطرح گردیده که با مطالعه و تدبر در نشانه‏های خدادانی نمی‏توان آن آیات را فهمید و برای نوع انسان‏های عادی قابل درک و شناخت نیست؛ پس یا باید به معنای ظاهری این‏گونه آیات اکتفا کرد و یا آنها را به عنوان یک دسته مطالب مجهول و مسائل لاینحل پذیرفت.

بدیهی است که هدف و مقصود از طرح این مطالب و مسائل در قرآن، شناخت آنها است و از این‌جهت در آیات دیگری به تدبّر و تفقّه در قرآن دستور داده شده و پیشوایان دین آن مطالب و مسائل را با استناد به همان‏گونه آیات تشریح کرده و تفصیل داده‏اند. در روایات ارزنده و معتبری که از آن بزرگواران در دست است، اصول و قواعد کلی مانند اصول و قواعد کلی قرآنی درباره مباحث خداشناسی و سایر بخش‏های معارف وجود دارد.

خطابه‏های امیرمؤمنان7 در مجامع عمومی مسلمانان درباره این مطالب و مسائل، دلیل آن است که باید با آنها آشنا شد و آنها را به‌عنوان اعتقادات فرا گرفت.

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 342 *»

از دلایلی که آن حضرت برای اثبات آن مطالب و مسائل در خطابه‏های خود به آنها استدلال کرده، روشن می‏شود که آن مطالب و مسائل را نباید کورکورانه و به‌صورت تعبّدی و تقلیدی پذیرفت. از نظر ما، آن دلایل همه دلایل عقلی و براهین حِکمی می‏باشند که از عقل کلّ صادر گردیده و هم‌سنگ وحی الهی هستند.

بنابراین باید علم دیگری وجود داشته باشد که عهده‏دار بیان این حقایق باشد؛ ما آن علم را «حکمت وَحیانی» می‏دانیم که پیامبران الهی آن را برای بشر آورده‏اند. اصول و قواعد و نوع فروع آن حکمت به‌صورت کامل و جامع، همین‏هایی است که در قرآن آخرین کتاب آسمانی الهی و در گفتار پیامبر اسلام9 و جانشینان راستین آن سرور در دست است. ما خدا و آن بزرگواران را سپاسگزاریم و افتخار داریم با مکتبی آشنا هستیم که عهده‏دار شرح و نشر این حکمت عالیه متعالیه الهیّه است، و از سویی هم افشاگر انحراف‏های نحله‏های بشری می‏باشد. درود بی‏پایان خدا و اولیاء دین او و همه خلق بر روان پاک اساتید بزرگوار مکتب «استبصار».

در جلد دوم این مباحث را ــ ان شاء اللّه ــ ادامه خواهیم داد.

 

٭   ٭   ٭   ٭   ٭   ٭   ٭

 

در پایان این مباحث چند نکته قابل ملاحظه را خاطرنشان می‏سازیم:

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 343 *»

« 1»

دانشمندان علوم طبیعی و اعتقاد به آفریننده هستی

نمونه‏هایی از اعتراف‏ها و اقرارهای دانشمندان علوم طبیعی را در اثبات وجود خدای یگانه و اظهار اعتقاد به او و حکمت و قدرت و آگاهی بی‏نهایت او مشاهده کردید.

این نوع دانشمندان به‌واسطه آشنایی با اندکی از اسرار و حکمت‏های کائنات، به وجود آفریننده آنها و برخی از صفات کمالیه او اقرار و اعتراف کرده‏اند.

در برابر آنان دانشمندانی بوده و هستند که به‌واسطه آشنایی با همین علوم طبیعی وجود آفریننده را انکار نموده و یا به‌طور کلی وجود عوالم ماوراء این عالم طبیعت را منکر شده‏اند.

دسته اول نسبت به اعتقاد خود چنان استوارند که نوع علوم طبیعی را بهترین وسیله ترقی در گرایش به آفریننده هستی و صفات کمالیه او می‏دانند؛ منطق آنان این است:

«اهمیت علوم طبیعی تنها از این نظر نیست که عقل ما را سیر می‏کند ــ به پرسش‏های ما پاسخ می‏دهد ــ بلکه اهمیّت بیشتر آن از این‌جهت است که عقل ما را به اندازه‏ای بالا می‏برد که عظمت خدا را درک می‏کنیم و ما را به احساسات بزرگداشت

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 344 *»

ذات او زینت می‏دهد.»([241])

«خدای ازلی و بزرگ، باخبر از آشکار و نهان و قادر متعال گویا از مقابل چشم من عبور کرده است… من اثر او را در تمام مخلوقات و موجودات مشاهده نمودم و در تمام این موجودات و مخلوقات حتی در کوچک‏ترین آنها، در آن موجوداتی که ابداً به چشم دیده نمی‏شوند چه قدرت و قوتی به کار رفته؟! … چه عقلی؟ … چه کمال غیر توصیفی در آنها دیده می‏شود؟!»([242])

«ما با مطالعه گوش می‏فهمیم که سازنده آن قوانین مربوط به صوت را کاملاً می‏دانسته و سازنده چشم تمام قوانین پیچیده مربوط به نور را می‏دانسته و از مطالعه نظم افلاک به آن حقیقت بزرگی که آنها را طبق نظم مخصوصی اداره می‏کند، پی می‏بریم.»([243])

«هر قدر دایره علم وسیع‏تر می‏گردد، براهین دندان‏شکن و قوی‏تری برای وجود خداوند ازلی و ابدی به‌دست می‏آید.»([244])

بدیهی است که این اعتراف‏ها از این دسته از دانشمندان در جوامعی که نهایت معارف دینی آنها به تورات و انجیل‏های

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 345 *»

تحریف‌شده یهودی‏ها و مسیحی‏ها منحصر است، جای شگفتی است؛ چرا که در میان آنان از معارف عالیه قرآنی و «تشیع» نشانی یافت نمی‏شود.

خدایی را که کتاب‏های «عهدَین» ــ تورات و انجیل‏ها ــ معرفی می‏کنند، ناتوان‏تر از این است که آفریننده این جهان و جهانیان باشد. چنان خدای ناتوان و نادان، عاجزتر از آن است که حتی بتواند کوچک‏ترین قانون از قوانین آفرینش را ابداع و اختراع نماید، تا چه رسد که بتواند این‌چنین آثار قدرت و حکمت و عظمت را در آفرینش و پرورش جهان و جهانیان آشکار سازد.

از این‌جهت تا اندازه‏ای، دانشمندان مادّی‌مذهب را که منکر خدا و ماوراء طبیعت می‏باشند، می‏توان معذور دانست؛ زیرا از سویی به‌واسطه پیشرفت علوم طبیعی با بعضی از قوانین طبیعی آشنا شده و با توجه به آن قوانین می‏توانستند قسمتی از پدیده‏های طبیعت را توجیه و تبیین نمایند، از سوی دیگر با خرافاتی روبه‌رو بودند که اَحبار (دانشمندان یهودی) و رُهبان (دانشمندان مسیحی) آنها را به عنوان آئین الهی بر آنان تحمیل می‏نمودند، و در نتیجه میان علوم و اعتقاد به خدا و دین‏داری تضادّ شدیدی را مشاهده می‏کردند.

سخت‌گیری‏های ارباب کلیسا ــ تکفیرها، کشتن‏ها، بستن‏ها ــ هم، آنان را بر ضدّ خداپرستی و دین و دین‏داری وامی‏داشت؛

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 346 *»

مکتب‏های مادی و فلسفه‏های الحادی دستاورد این عوامل بود.

از طرفی هم به آنان نمی‏توان حق داد؛ زیرا اگرچه به‌حسب آن عوامل حاکم بر آن جوامع به بیراهه کشیده شدند، ولی فطرت حاکم بر وجود آنان و نیروی سنجش درستی‏ها و نادرستی‏ها ــ خرد ــ که در آنان موجود بود، حکم می‏کرد که: این همه آثار و نشانه‏های وجود آفریننده و پرورنده جهان و جهانیان را نمی‏توان با منطق سست مادی و مقیاس‏های ناچیز و محدود طبیعی توجیه نمود، ندای وجدان و فطرت را نشنیده گرفت، دعوت پیامبران الهی را تکذیب کرد، از این‌همه حقایق درخشنده خداپرستی و دین و دین‏داری چشم پوشید؛ آن‌چنان‏که دانشمندان علوم طبیعی معتقد به خدا، با آنکه آنان هم گرفتار همان محیط‏ها و جوامع بودند، ولی از حکم خرد و فطرت پیروی کردند و به انکار خدا و تکذیب پیامبران لب نگشودند و منکر عوالم ماوراء طبیعت نگشتند، گذشته از اینکه برخی هم در مقام اثبات و دفاع از این حقایق برآمدند.

« 2 »

آیا آفریننده هستی را آفریننده‏ای است؟!

پس از آنکه ثابت شد که این جهان و جهانیان را آفریننده‏ای است، ممکن است برای برخی از ذهن‏ها این پرسش

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 347 *»

پیش بیاید که: «آیا آن آفریننده هم آفریننده‏ای دارد یا نه؟ اگر دارد، آفریننده او کیست؟!»

این پرسش بیشتر برای کسانی پیش می‏آید که به دلیل «اصل علیّتِ» حکماء برای اثبات وجود آفریننده ــ واجب‌الوجود ــ برخورد می‏کنند.

حکماء گفته‏اند: هر معلولی علّت می‏خواهد به‌طوری که اگر علّت آن موجود نشود آن معلول موجود نخواهد شد، و آن علّت اگر خودش هم معلول باشد به علّتی نیازمند خواهد بود، و به همین‏طور سلسله علت‏ها و معلول‏ها پیش می‏رود.

از طرفی می‏بینیم جهان و جهانیان مجموعه‏ای از علّت‏ها و معلول‏ها می‏باشند که خواه و ناخواه باید به علّتی منتهی شوند که آن علّت، معلول علّتی دیگر نباشد و وجودش به وجودِ موجودی سابق بر آن بستگی نداشته باشد که آن را «علّةالعلل» و یا «علّت نخستین» می‏نامند، و از نظر آنان همان «خدا» و یا «واجب‌الوجود» است که مبدء هستی و سرسلسله موجودات است.

حکماء می‏گویند: اگر غیر از این‏طور باشد، یعنی سلسله علّت‏ها و معلول‏ها به علّت نخستین و یا به علّةالعلل که معلولِ علّت دیگری نیست منتهی نگردد، دَوْر و یا تسلسل لازم می‏آید؛ و آن‏گاه دلائلی آورده‏اند که دور و تسلسل هر دو محال است، پس

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 348 *»

سلسله علّت‏ها و معلول‏ها باید به علّةالعلل و یا علّت نخستین منتهی شوند تا مشکل دور و یا تسلسل پیش نیاید.

این دلیلِ اصل علّیت و امثال این دلیل حکماء برای اثبات وجود خدا ــ واجب‌الوجود ــ بر محال‌بودن دور و تسلسل، مبتنی است،([245]) از این‌جهت برای اثبات امتناع (محال‌بودنِ) دور و تسلسل، برهان‏ها و دلیل‏هایی اقامه نموده‏اند. «محال‌بودن دور و تسلسل»، در دلیل‏های اثبات وجود خدا به‌عنوان دلیلِ دلیل، یعنی دلیلی که یکی از مقدمات دلیل اثبات وجود خدا را اثبات می‏نماید، به‌کار برده می‏شود.

اصل علّیت از نظر حکماء زیربنای همه دلیل‏هایی است که درباره اثبات خدا مطرح گردیده است.

نتیجه این دلیل این است که خدا ــ آفریننده هستی ــ علّت نخستین و یا علّةالعلل می‏باشد که خواه و ناخواه این پرسش را به‌دنبال خواهد داشت که: چرا خدا علّتی است که خود علّت ندارد؟! و پاسخ قانع‏کننده‏ای برای آن نیافته‏اند.

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 349 *»

در این‌باره بهتر است که عبارت «برتراند راسل»([246]) را از کتاب «چرا مسیحی نیستم؟»([247]) نقل نماییم؛ او درباره دلیل «علّیت» چنین نوشته است:

«اساس این برهان عبارت از این است که تمام آنچه را که ما در این جهان می‏بینیم دارای علّتی است، و اگر زنجیر علّت‏ها را دنبال کنیم سرانجام به نخستین علّت می‏رسیم و این نخستین علّت را علّةالعلل یا خدا می‏نامیم.»

پس از این توضیح به بیان اشکال خود می‏پردازد، و نوشته است:

«به هنگام جوانی درباره این مسائل ژرفا نمی‏اندیشیدم و برهان علّةالعلل را تا مدتی مدید پذیرفتم؛ تا آنکه روزی به سن هیجده‌سالگی به خواندن اتوبیوگرافی «جان استوارت میل»([248]) بدین جمله برخوردم: پدرم به من می‏گفت که این پرسش «چه‌کسی مرا آفریده؟» جواب ندارد؛ زیرا بلافاصله این سؤال مطرح می‏شود که «چه‌کسی خدا را آفرید؟» جمله‏ای بدین سادگی دروغ برهان علةالعلل را برایم آشکار ساخت و هنوز هم آن را دروغ می‏دانم؛ اگر هر چیز باید علّتی داشته باشد پس خدای را نیز علّتی باید، اگر چیزی

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 350 *»

بدون علّت وجود تواند داشت این می‏تواند هم خدا باشد و هم جهان. پوچی این برهان به همین جهت است.»

پیش از آنکه به این پرسش پاسخ دهیم، لازم می‏بینیم یادآور شویم که:

در دلیل‏های قرآنی و روایی برای اثبات وجود خدا، درباره آفریدگار به این تعبیرهایی که در دلیل‏های حکماء دیده می‏شود تعبیری وجود ندارد. مثلاً به‌طور کلی درباره آفریدگار، علّت و یا علّةالعلل و یا علّت نخستین نرسیده است و براساس تعالیم پیامبران به‌خصوص آورنده قرآن و جانشینان او، خدا از علّت‌بودن تنزیه شده است، بلکه او همچنان‏که معلول‌آفرین است، علّت‌آفرین هم هست و همچنان‏که از معلول‌بودن منزّه است از علّت‌بودن هم منزّه است همان‏طوری که از مبدءِ خلق بودن هم منزّه است؛ زیرا او مبدءآفرین است و خود سرچشمه خلق نبوده([249]) و خلق از ذات او تراوش نیافته و به ذات او هم برنمی‏گردند، او سرچشمه‌آفرین است و خود از سرچشمه‌بودن برای خلق منزّه است و حتّی تعبیر به «مبدء» هم درباره خدا در کلام او (قرآن) و در کلمات اولیاء او (روایات) نرسیده و به‌طور کلی از این‏گونه تعابیر و مفاهیم تنزیه شده است.

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 351 *»

در اینجا بیش از این در این بحث وارد نمی‏شویم و باید در جاهای مناسب بحث شود، ولی به‌قدری که لازم بود عنوان نمودیم.([250])

به اصل مطلب برمی‏گردیم که پاسخ این پرسش است: آفریدگار خدا کیست؟

می‏گوییم: این جهان و جهانیان ــ و به‌طور کلی عالم هستی و همه هست‏ها ــ موجوداتی هستند نیازمند و به‌حسب ذات و واقعیت خود، وابسته به دیگری؛ چنین موجوداتی بدیهی است که به آفریننده و آفریدگار نیازمند بوده و به ایجاد و آفریدن او بستگی دارند.

اما حقیقتی که به‌حسب ذات و واقعیّت خود، به دیگری نیازمند نبوده و هستی او مانند هستی آن موجودات نیست و به ایجاد و آفریدن کسی دیگر بستگی ندارد، آفریننده و آفریدگار نمی‏خواهد؛ هستی او ازلی و ابدی بوده و پیدایش برای آن بی‏معنی است.

حقیقت و واقعیت آفریدگار، عین هستی او است و او مانند چیزهای دیگر نیست که هستی به آنها داده شده و پیدایش یافته‏اند. از این‌جهت امام صادق7 در پاسخ آن زندیق (مطابق نقل هشام بن حکم) که پرسید: ما هُوَ؟ (آن آفریننده حقیقتش چیست؟!) فرمود:

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 352 *»

هُوَ شَی‏ءٌ بخلاف الاشیاء (او چیزی است برخلاف سایر چیزها)؛ و در توضیح این مطلب فرمود: ارجع بقولی شی‏ء الی اثباته و انّه شی‏ء بحقیقة الشیئیة (اینکه درباره آفریدگار «چیز» می‏گویم، مقصودم این است که واقعیت و حقیقتی را ــ تا اندازه درک و فهم تو ــ اثبات کرده باشم و برای این است ــ که تو بفهمی و بدانی و دریابی ــ که او واقعیت و حقیقت و عینیّتی است به حقیقت حقیقت‌بودن و واقعیت‌داشتن و هست‌بودن.) یعنی به هیچ‏وجه میان هستی و شی‏ءبودن و واقعیّت‌داشتن او با هستی و شیئیّت و واقعیت چیزهای دیگر سنخیّت و اشتراک و تشابهی در کار نیست. وجود چنین حقیقت و واقعیتی که به خود برپا و به دیگری بستگی نداشته باشد و همه حقیقت‏ها و واقعیت‏های دیگر به آفریدن او بستگی داشته و هرچه غیر او است هستیش را او به آن داده و به او نیازمند است، آن‌چنان بدیهی است که هر خردمندی به آن اعتراف می‏کند. آنانی هم که او را انکار کرده‏اند، به ناچار خلقی را به جای او گذارده و صفات او را ــ ازلیّت، ابدیّت، استغناء، ثبات، دوام، اصالت و… ــ برای آن خلق اثبات و به خدایی آن مخلوق اعتقاد ورزیده‏اند؛ مانند مادی‏ها که «مادّه» را جانشین خدا قرار داده و به ازلیّت و ابدیّت آن معتقد شده و آنچه خداپرستان برای خدا اثبات می‏کنند آنها برای ماده اثبات می‏نمایند، در صورتی که آشکارا می‏بینند که ماده ــ به‌حسب ذات و

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 353 *»

حقیقت خود ــ فاقد هرگونه کمال، علم، شعور و احساس بوده و از هرگونه تغیّر و تحوّلی ناتوان است و باید قدرتی خارج از آن و محیط بر آن و متصرف در آن، در او تغیّر و تحوّل به‌وجود آورد و آن را در مراحل و مراتب تکامل پرورش دهد. آن قدرت، قدرت همان آفریدگار و اراده او است که خداپرستان به خدایی او اعتراف دارند و او را می‏پرستند.

« 3 »

میان آفریدگار و جهان و جهانیان چه نسبتی است؟

آفریدگار جهان و جهانیان مانند خود آنها پدیده‏ای همسان و هم‏عَرْض با آنها نبوده، وگرنه مانند آنها خود هم به آفریدگاری نیازمند خواهد بود؛ و بنابراین آفریدگار آنها هم نبوده، زیرا خود هستی نداشته و از دیگری گرفته و بدیهی است که نمی‏تواند به دیگری هستی ببخشد.

همچنین آفریدگار جهان و جهانیان در سلسله طولی آنها هم نبوده که مثلاً نخستین حلقه زنجیر باشد و جهان و جهانیان حلقه‏های بعد که در طول به او منتهی شده باشند و در نتیجه او مبدء آنها در این مسافت باشد و نقطه شروع هستی و هست‏ها به‌شمار آید، چنان‏که از تعبیر به مبدء و یا علّت نخستین و یا علّةالعلل درباره آفریدگار، این توهّم باطل و تصوّر بی‏اساس پیش می‏آید؛ و نیز این‌چنین نیست که در یک لحظه‏ای از زمان، جهان و

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 354 *»

جهانیان را آغاز کرده باشد؛ زیرا در این صورت‏ها به گونه‏ای محدود می‏گردد، در صورتی که او هم محدودآفرین و هم حدّآفرین است و خودش محکوم به حکمی و محدود به حدّی نمی‏شود.

حکماء نوعاً همان‌طوری که برای چیزهای دیگر «وجود» اثبات می‏کنند و آنها را موجودات می‏نامند، برای خدا هم وجود اثبات می‏کنند و او را موجود می‏گویند و در حقیقت وجود هم میان وجود خدا و موجودات فرقی نمی‏گذارند و همه را یک حقیقت و یک سنخ می‏دانند؛ تفاوت خدا و سایر چیزها را فقط در این می‏دانند که وجود او قائم به ذات و لایتناهی و ازلی و ابدی است و وجود چیزهای دیگر قائم به او و ناشی از او و محدود و حادث است.([251]) جای تعجب است که چگونه عقل حکم می‏کند به اینکه وجودی که قائم به ذات و لایتناهی ــ غیر محدود ــ و ازلی و ابدی است و پیدایش برای آن بی‏معنی است، با وجودی که به همه حقیقت خود به ظاهر و باطن قائم به دیگری و ناشی از دیگری و محدود است و پیدایش یافته است، یک حقیقت و یک سنخ باشند؟! این سخن آیا تناقض‏گویی نیست؟ اگر بگویند: ما از لفظ وجود درباره خدا و موجودات یک‌چیز

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 355 *»

می‏فهمیم، بنابراین باید در خارج و واقع یک حقیقت باشند؛ در پاسخ می‏گوییم: ما آنچه از این نوع تعبیرات که درباره آفریدگار است می‏فهمیم، همان است که در خلق او دیده‏ایم و یا دانسته‏ایم و او از این امور منزّه است و به تعبیر استاد توحید و خداشناسی ــ امام صادق7 ــ هو شی‏ء بخلاف الاشیاء است؛ پس نمی‏توانیم حقیقت و واقعیت وجود او را بفهمیم تا بتوانیم حکم کنیم که وجود او و وجود سایر چیزها یک حقیقت است و هیچ تفاوتی در حقیقت آنها نیست مگر آنکه وجود او قائم به ذات و… و… و… اما وجود اینها قائم به او و… و… و… است. آری، ما از موجود بودن او و وجود داشتن او، همین‌اندازه می‏فهمیم که معدوم نیست و هیچ و پوچ نیست بلکه موجود است به حقیقت موجودیّت و شی‏ء است به حقیقت شیئیّت؛ و این مطلب بیش از این در بحث صفات توضیح داده خواهد شد.

البته می‏دانیم که حکماء نظر به اینکه خدا را علّةالعلل و یا علّت نخستین موجودات می‏دانند و نسبت میان او و خلق را نسبت علیّت و معلولیّت تصوّر کرده‏اند، به یکی‌بودن وجود او و وجود سایر چیزها معتقد شده‏اند. ما با توضیحاتی که داده‏ایم و بحث‏هایی که خواهیم داشت، خدا را علّةالعلل و علّت نخستین برای موجودات نمی‏دانیم بلکه او را علّت‌آفرین دانسته چنان‏که او را معلول‌آفرین

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 356 *»

می‏دانیم؛ و از این‌جهت وجود او را از جنس و سنخ وجود چیزها ندانسته و در حقیقت وجود، وجود او و وجود سایر چیزها را مشترک نمی‏دانیم.

اما عرفاء نسبت میان آفریدگار و سایر چیزها را، نسبت شاخص و صورت در آیینه، و یا صاحب سایه و سایه دانسته و می‏گویند: موجودات را که موجود می‏گوییم و برای آنها وجود قائل هستیم، نسبت به نیستی محض است ولی همین موجودات و وجود آنها را هنگامی‌که نسبت به ذات آفریدگار می‏سنجیم، مانند سایه در برابر صاحب سایه است که اصالت و واقعیت مال صاحب سایه است ولی فرعیّت و ظلیّت از آن سایه است؛ بنابراین آفریدگار «بود» است و سایر چیزها «نمود»، آفریدگار حقیقت و واقعیت وجود و سایر چیزها «ظهور» او می‏باشند. مولوی برای توضیح این مطلب می‏گوید:

مرغ بر بالا پران و سایه‏اش   می‏دود بر خاک و پران مرغ وش
ابلهی صیاد آن سایه شود   می‏دود چندان که بی‏مایه شود
بی‏خبر کان عکس آن مرغ هواست   بی‏خبر که اصل آن سایه کجاست؟
تیر اندازد به سوی سایه او   ترکشش خالی شود در جستجو

عرفاء هم که به چنین نسبتی میان آفریدگار و سایر چیزها قائل شده‏اند از آن‌جهت است که می‏گویند ذات خدا است که به این شکل‏ها و صورت‏ها جلوه‏گر شده و خود او است که به این خصوصیت‏ها درآمده است. هرچه پیدایش یافته و آن را خلق

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 357 *»

می‏گوییم، خود خدا است که این‌چنین «ظاهر» شده و نام به‌خصوصی برای خود قرار داده است. حقیقت هرچیزی همان خدا است که پوششی برای خود گرفته است و بنابراین چشم حقیقت‏بین به هرچه نگاه کند خدا را می‏بیند، اما چشم ظاهربین به هرچه نگاه کند همین ظهور را می‏بیند که حجاب و پوشش او است، پس او را ندیده است؛

«تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»

اینها هم خدا را سرچشمه موجودات دانسته که خلق از ذات او سرچشمه گرفته‏اند و به ذات برمی‏گردند.([252])

ما به‌طور اجمال روشن کردیم که نسبت آفریدگار و سایر چیزها، نسبت صانع و مصنوع است و مثالی را که زدیم به خاطر بیاورید تا مطلب روشن‏تر گردد؛ گفتیم: سخنگو در حال سخن‌گفتن، ایجادکننده سخن است و با آنکه ذات خدا را از هرگونه نسبت و بی‏نسبتی نسبت به خلق منزه می‏دانیم، اما در مقام فعل ــ ایجاد، اِحداث، آفریدن ــ می‏گوییم نسبت آفریدگار با آفریده‏های او، نسبت سخنگو در حال سخن‌گفتن، با سخن است؛ بنابراین هر نسبت و

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 358 *»

ارتباطی که در کار است، میان سخن‌گفتن و سخن است نه ذات سخنگو. آری، نظر به اینکه سخن‌گفتن ــ فعل، کار ــ در نزد سخنگو ــ فاعل، انجام‏دهنده ــ فانی و مضمحل می‏باشد، نسبت و ارتباط میان سخن (به نظر سطحی و دید ظاهری) با خود سخنگو تصور می‏رود و توهم می‏گردد. اینجا بیش از این جای تفصیل این مطلب نیست. در هر صورت نسبت آفریدگار با جهان و جهانیان آن‌طوری که پیامبران در شرایع الهی به‌خصوص پیامبر ما9 در دین مقدس اسلام بیان کرده‏اند، نسبت خالق و مخلوق و صانع و مصنوع است. دلایل بسیاری از آیات و روایات و دلیل‏های عقلی وجود دارد که همه نسبت‏هایی که از دیگران نقل کردیم باطل است، و شایسته ساحت قدس آفریدگار نمی‏باشد.

« 4 »

نقش علّت‏های طبیعی در آفرینش و پرورش جهان و جهانیان

بدیهی است که دانشمندان علوم طبیعی از علل طبیعی و مادی پدیده‏های این جهان جستجو می‏کنند و برای شناخت آنها تلاش دارند و به نتایج بسیار روشن و شگفت‏انگیزی هم دست یافته‏اند و با محاسبات دقیقی به آثار و خواص ترکیبات و علل پیدایش پاره‏ای از پدیده‏ها پی برده و می‏برند؛ مثلاً علت فلان

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 359 *»

بیماری را دانسته و علت علتش را هم پی برده و به علت علت علت آن هم رسیده‏اند، یا مثلاً علت زلزله و علت باران و علت تغییرات جوّی را و حتی علت آن علت‏ها و همین‏طور علت علت آن علت‏ها را دریافته‏اند. بنابراین، اعتقاد به وجود آفریدگار آیا مانع پذیرش این نتایج علوم است و باید این کشفیات را تکذیب کرد؟ و اگر به این نتایج و کشفیات اطمینان پیدا کردیم، از اعتقاد به وجود آفریدگار باید دست برداریم و بگوییم دیگر به وجود آفریدگار نیازی نیست، زیرا هر چیزی و هر پدیده‏ای علتی و یا علت‏هایی طبیعی و مادی دارد؟ چه محاسبات علمی به آن رسیده باشد و یا بعد از این برسد و یا نرسد اما به‌واسطه علل کشف‌شده می‏دانیم برای همه پدیده‏ها علت و یا علت‏هایی در کار است. در هر صورت با توجه به اینکه برای هر چیزی و یا هر پدیده‌ای علتی و یا عاملی طبیعی و یا عوامل و عللی وجود دارد ــ چه بدانیم آنها را و یا ندانیم، ــ آیا اعتقاد به وجود آفریدگار لازم است و به‌طور کلی آیا به وجود آفریدگاری خارج از این جهان، نیازی می‏باشد و یا آنکه باید تا یک‌جای معینی این تسلسل علل و عوامل طبیعی و مادی را بپذیریم و از آنجا وجود آفریدگار را دخالت دهیم و او را اول علت‏ها و عامل‏ها بشناسیم؟ که اگر چنین نکنیم خواه‌ناخواه وجود او را باید انکار کنیم و اعتقاد به وجود او را جزء خرافات بدانیم؟!!

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 360 *»

همچنان‏که از «اگوست کنت»([253]) فیلسوف مشهور فرانسوی نقل می‏کنند که گفته است:

«علم، پدر طبیعت کائنات را از شغل خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد و در حالتی که از خدمات موقتی وی اظهار قدردانی کرد، او را تا سر حد عظمت و قدرتش هدایت نمود.»

می‏دانیم او نظریه‏ای دارد که بر مبنای دوران سه‏گانه اساطیری، فلسفی و علمی مبتنی و مورد قبول نوع فلاسفه غرب است و این سخن او هم از همان مبنا سرچشمه گرفته است.

در پاسخ این سؤال می‏گوییم: ما در حال حاضر به خدایی که معارف اروپایی ــ از کلیسا گرفته تا مکتب‏های فلسفی الهی آنها ــ معرفی می‏کنند و همچنین به خدایی که دستگاه‏های فلسفی و عرفانی و کلامی شرقی می‏شناسانند، کاری نداریم و جای نقد آنها اینجا نیست؛ خدایی را که پیامبران الهی و کتاب‏های آسمانی و شرایع دست‌نخورده خدایی به ما شناسانیده و معرفی کرده‏اند، خدایی است که اعتقاد به وجود او و پذیرفتن آفریدگاری و پروردگاری او، با این نتایجی که علوم به دست آورده‏اند تضادّی نداشته بلکه آفریدگاری و پروردگاریِ او را تأیید و تثبیت کرده بر باور ما نسبت به وجود او، کمال او، و صنعت حکیمانه او افزوده و می‏افزایند.

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 361 *»

خدای حقیقی و واقعی ــ نه خدای یهودیت و نصرانیت و نه خدای ساخته دستگاه‏های فلسفی و عرفانی شرق و غرب ــ در عرض و یا طول سلسله‏های علل و عوامل جهان قرار ندارد و نیز نخستین آنها نبوده و مبدء و سرچشمه علل و معلول‏های آنها نمی‏باشد؛ او نه در ردیف آنها است و نه در مجموعه آنها؛ او به صورت یک علت و یا یک عامل ــ چه جزئی و چه کلی، چه نخستین و چه در میان آنها ــ نیست، او علت و معلول‌آفرین و آغاز و انجام‌آفرین و مبدء و منتهی‌آفرین است، او نسبت به همه جهان و جهانیان با همه خصوصیاتی که دارند ــ علت باشند یا معلول، اول باشند یا آخر، مبدء باشند یا منتهی، عامل باشند یا معمول، فاعل باشند یا فعل، جوهر باشند یا عرض، ذات باشند یا صفت، مجرّد باشند یا مادی، مرکب باشند یا بسیط، ــ یکسان بوده، آفریننده همه و پرورنده همه و محیط بر همه و آگاه از همه و متصرف در همه و قیّوم همه است. همه در حدّ و مقام و رتبه خود به او نیازمند و به اراده او بستگی داشته و دارند و آنی از او بی‏نیاز نمی‏باشند، همه را از فضل و کرم خود در هر آن اِمداد نموده و می‏نماید. کل یوم هو فی شأن (او در هر روز از روزهای شأنی ــ و هر آن از آنات خلقی ــ در شأنی از شئونات آفریدگاری و پروردگاری می‏باشد.) قالت الیهود ید الله مغلولة غُلّت ایدیهم و لُعنوا بماقالوا، بل یداه مبسوطتان یُنفق کیف یشاء (یهود گفتند دست خدا

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 362 *»

بسته شده؛ دست‏های خودشان بسته باد، و به آنچه گفتند لعنت گردیدند؛ بلکه دو دست او باز است و هرگونه که بخواهد می‏بخشاید.)

آری، چنین خدایی آفریدگاری است که خود به‌تنهایی و یگانگی و بدون شریک و کمک‌کاری، علت را علت و معلول را معلول، فاعل را فاعل و فعل را فعل، عامل را عامل و معمول را معمول، مؤثر را مؤثر و اثر را اثر، ذات را ذات و صفت را صفت، جوهر را جوهر و عرض را عرض و نخست را نخست و پایان را پایان و… آفریده و قرار داده است و نیز روابط بین آنها و قوانین حاکم بر آنها را جعل فرموده و خود اداره‌کننده و پرورنده و نگهدار و نگهبان آنها می‏باشد و او است که دست تدبیرش در کوچک و بزرگ و پست و بالا و اول و آخر آنها در کار است؛ جمله لاحول و لاقوّة الّا باللّه العلی العظیم از تعالیم دین او است که همه جهان و جهانیان و حالات و دگرگونی‏های آنها را به اراده و قدرت و حکمت او مستند می‏سازد. در بحث‏های آینده با نوع این مباحث آشنایی بیشتر پیدا می‏کنید.

دین خدایی و پیامبران که آورنده دین بوده‏اند، خدا را آفریدگار و پروردگار جهان و جهانیان می‏شناسانند؛ او را یک پدیده‏ای از جنس و سنخ پدیده‏های این جهان و یا به‌صورت یک عامل مؤثر و جزئی از اجزاء جهان و یا به عنوان روح جهان و یا حقیقت جهان و یا ریشه و اساس و مبدء و منشأ جهان معرفی نمی‏نمایند و نیز او را

 

«* نخستين گام در دين‌داري جلد 1 صفحه 363 *»

عامل عامل‏ها و ریشه فاعل‏ها و سرچشمه علل نمی‏شناسانند، و بنابراین نقش علل و عوامل طبیعی و مادی ــ و حتی غیر مادی هم ــ در جهان نقش رقابت با آفریدگار نبوده بلکه علت را او آفریده و علیت را هم او ملازم آن ساخته است و در تأثیربخشی آن را برایش نگهداری می‏کند و خود آن علت و علیت آن، جزء قوانین و نظامی است که به اراده و قدرت و حکمت خود بر جهان و جهانیان حاکم و نافذ قرار داده است؛ پس همه و همه مخلوق و مصنوع او بوده و هستند و خواهند بود، و همه مضطرانه تحت اراده و نفوذ مشیت او به‌سر می‏برند و در هر حرکت و سکونی و فعلیّت و تأثیری، فرمان‏بردار از فرمان او می‏باشند و از این‌جهت در قرآن که کتاب او است، بندگانش را به تفکر و تعقل و تدبر در جهان و جهانیان خوانده و جهان و جهانیان را «آیات» ــ نشانه‏های ــ اثبات وجود خود و اثبات صنعت و حکمت و آگاهی و توانایی غیرمتناهی خود معرفی فرموده است.

([1]) اصول جمع «اصل» است و اصل به فارسی: شالوده، پایه، بنیاد، پی را می‏گویند.

([2]) سوره بقره، آیه 111 ــ سوره نمل، آیه 64

([3]) سوره نحـل، آیه 125

([4]) برای آشنایی اجمالی با این دلیل‏های سه‏گانه به کتاب «آموزش‏های دینی» رجوع کنید.

([5]) پی‏نوشت شماره 1

([6]) وسائل‌الشیعة ج27، ص131

([7]) این شهادت‏های چهارگانه در مکتب استبصار رسمیت دارد، و شهادت سوم به طور ناقص و ناتمام در میان شیعیان رایج است و شهادت چهارم به‌طور کلّی متروک می‏باشد.

([8]) پی‏نوشت شماره 2

([9]) در صورتی که برای خصوص تعداد و ترتیب اصول دین مطابق مشهور، آیه و حدیثی وجود ندارد.

([10]) در احتجاج: «و افضل رتبة فی دارالسلام» و در تفسیر: «و افضل رتبة من اهل دارالسلام».

([11]) مانند: رفاه، خوشی، کامیابی، قدرت و تسلط که نوعاً انسان را از نداء فطرت و مقتضای وجدان و دعوت پیامبران غافل نموده، از خدا و پرستش او و دین‏داری باز می‏دارد.

([12]) سوره روم، آیه 30

([13]) درباره این مطلب در کتاب «آموزش‌های دینی» تفصیل بیشتری داده شده است.

([14]) پی‏نوشت شماره‏ 3

([15]) سوره‏ روم، آیه 40

([16]) سوره عنکبوت، آیه 61

([17]) حادث: پدیده، مُحدِث: پدیدآورنده، احداث: پدید آوردن ــ  پدیدار ساختن، حدوث: پدید آمدن ــ پدیدار گشتن.

([18]) تفاوت پایه اول با پایه دوم همان تفاوت پدیدآمدن با پایداربودن و برپابودن؛ و یا تفاوت هست‌شدن با هست‌بودن است.

([19]) پی‏نوشت شماره4

([20]) حوادث جمع حادث: پدیده‏هایی که نبوده‏اند و پیدا شده‏اند.

([21]) علم حکمت، از حقیقت موجودات بحث می‏کند و با قوانین کلّی جهان هستی، سر و کار دارد.

([22]) علم کلام، اعتقادات دینی را مورد بررسی قرار داده و با دلائل عقلی به اثبات آنها و به گفتگو در پیرامون آنها پرداخته است.

([23]) سوره صافات، آیه 96

([24]) در بحث‏های آینده بیشتر توضیح خواهیم داد که با توجه به این نشانه‏ها، به صفات خدا هم یقین پیدا می‏کنیم ولی به شناخت آنها دست نمی‏یابیم.

([25]) منکر خدا و منکر ماوراء عالم طبیعت.

([26]) ای خدایی که همیشه و همواره بر آفریده‏ها بخشش داری.

([27]) پی‏نوشت شماره 5

([28]) سوره نحل، آیه 40

([29]) سوره ابراهیم، آیه 10

([30]) سوره شوریٰ، آیه 11

([31]) سوره انبیاء، آیه 23

([32]) سوره صافات، آیه 159

([33]) سوره الرحمن، آیه 29

([34])حکماء در علم حکمت، این وقت‏های سه‏گانه (زمان، دهر، سرمد) را توضیح داده‏اند.

([35]) پی‏نوشت شماره 6

([36]) سوره لقمان، آیات 11ــ 10

([37]) Pantheism (همه خدا و خدا همه است؛ جهان به تمامی و کُلاً خدا است؛ یا همه‏جا و در همه خدا هست.)

([38]) (1677 ـ1632 ) Baruch Spinoza

([39]) Descartes, Rene

([40]) کلیات فلسفه ــ از مجموعه آشنایی با فلسفه غرب.

([41]) aetiological برگرفته از aetios به معنی علت.

([42]) First Cause

([43]) Supreme Being

([44]) Hume, David

([45]) Kant, Immanuel

([46]) به آلمانی: Kritik der reinen Vernunft

([47]) پی‏نوشت شماره 7

([48]) به قلم چهل‌تن از دانشمندان بزرگ معاصر،

تألیف: جان کلوور مونسما (John Clover Monsma) ــ ترجمه: آرام، امین، مجتهدی ــ چاپ سوم 1345 هـ ش.

([49]) Sir James Jeans

([50]) The Mysterious Universe

([51]) Charles Eugene Guye

([52]) Immanuel Kant

([53]) Dr. Alexis Carrel

([54]) George Romanes

([55]) William James

([56]) Phenomenalist

([57]) Positivist

([58]) Eddington

([59]) Edwin Conklin

([60]) Robert Grant

([61]) و عنه (امیرالمؤمنین)7: ان الصورة الانسانیة اکبر حجة اللّه علی خلقه و هی الکتاب الذی کتبه بیده و هی الهیکل الذی بناه بحکمته و هی مجموع صور العالمین و هی المختصر من العلوم فی اللوح المحفوظ و هی الشاهد علی کل غائب و هی الحجة علی کل جاحد و هی الطریق المستقیم الی کل خیر و هی الصراط الممدود بین الجنة و النار. کلمات مکنونه، ص 125

([62]) ما این علوم را فنون می‏نامیم و نام فنّ را برای هریک از این رشته‏ها مناسبت‌تر می‏بینیم؛ زیرا «علم» به این معنی تقریباً معادل با Science است که نتیجه آزمایش و تجربه است.

([63]) مقصود ما این نیست که در خارج از جهان و جهانیان مکانی وجود دارد و خدا در آن مکان به سر می‏برد؛ بلکه مقصود این است که او به مکان نیاز ندارد و مکان‏آفرین است.

([64]) Physico _ theological Proof

([65]) برهان وجودی، همان برهان حکماء است که از تقسیم وجود به واجب و ممکن، وجود خدا را اثبات می‏کنند؛ و برهان جهان‏شناختی، همان برهان حدوث عالم و خلقت است؛ که از نظر کانت تمام نمی‏باشند.

([66]) کانت، سنجش خرد ناب، ادیب سلطانی صفحه 685.

([67]) Lamarck

([68]) Wallace

([69]) Darwin

([70]) Neo _ Darwinism

([71]) Reinke

([72]) Romanes

([73]) Albert Einstein

([74]) Thomas Aquinas

([75]) Argument of Purposiveness

([76]) Argument of Design

([77]) John Ray

([78]) William Derham

([79]) William Paley

([80]) Natural Theology

([81]) پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب صفحه 78

([82]) David A. Pailin

([83]) Teleological Argument

([84]) F. R. Tennant

([85]) Philosophical Theology

([86]) Theism

([87]) Pailin, David: Groundwork of Philosophy of Religion ,PP 169 – 171

([88]) پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب صفحه 88 ــ 81

([89]) کانت، سنجش خرد ناب، صفحه 685

([90]) Dialogues on Natural Religion

([91]) Cleanthes

([92]) a posteriori

([93]) Richard H.Popkin

([94]) Aurum Stroll

([95]) Philosophy

([96]) Lecomte de Nouy

([97]) Human Destiny

([98]) Biochemistry

([99]) سوره صافات، آیه 96

([100]) سوره شوری، آیه 11ــ یعنی مانند خدا چیزی نیست.

([101]) Herschel

([102]) سوره مائده، آیه 64 ــ یعنی بلکه دو دست خدا باز است و هرطور می‏خواهد بخشش می‏فرماید.

([103]) کلیات فلسفه، صفحه 217

([104]) کلیات فلسفه، صفحه 219

([105]) سوره نوح، آیات 18ــ17

([106]) Dale Swartzendruber خاک‏شناس، دارای درجه M.Sc و دکتر در فلسفه از کالج دولتی آیوی، دستیار سابق خاک‏شناسی در دانشگاه کالیفرنیای لوس‏آنجلس، فعلاً دانشیار خاک‌شناسی در دانشگاه پردو، عضو جمعیت خاک‌شناسی و اتحادیه ژئوفیزیک ممالک متحده و جمعیت مهندسین کشاورزی، متخصص در ساختمان اجزاء خاک و حرکت آب‌های روی زمینی.

کتاب اثبات وجود خدا، صفحه 225

([107]) پی‏نوشت شماره 8

([108]) Boltzmann

([109]) Conant

([110]) Science and Common Sense

([111]) Materialist

([112]) کلیات فلسفه، صفحه 222

([113]) سوره لقمان، آیه 20

([114]) اصل شعر «چندین چراغ دارد و بیراهه می‏رود» است.

([115]) John Adolph Buehler دارای درجه A.B. از دانشگاه پنسیلوانیا و A.M.، و دکتر در فلسفه از دانشگاه ایندیانا، استاد شیمی در کالج اندرسون، شیمی‏دان مشاور شهرداری اندرسون و شرکت‏های آزاد صنعتی، دارای کنفرانس‌های متعدد در موضوعات فنی در آکادمی علوم ایندیانا، متخصص در ترکیب آسیدهای آمینه و استعمال مولکول‌های آلی در تعیین کمیت فلزهای مخصوص و تشخیص اجزاء قلیل کوبالت به‌وسیله سکسینیمید و ایزوپروپیلامین.

کتاب اثبات وجود خدا، صفحه 189

([116]) اگر این دانشمندان با قرآن و روایات و دعاهای مأثور اسلامی آشنا بودند، چه اندازه مجذوب معارف و حقایق اسلام می‏شدند؟!

([117]) سوره انبیاء، آیه 23

([118]) فلسفه کانت، ص 82

([119]) Traditionalism

([120]) پی‏نوشت شماره 9

([121]) در رشته‏های مختلف طبیعت‏شناسی و علوم تجربی

([122]) قسمت‏هایی از مقاله «منطق خداشناسی» کتاب اثبات وجود خدا صفحه 146 به قلم استاد فیزیک علمی، جرج هربرت بلانت George Herbert Blount

([123]) Laplace

([124]) Cressy Morrison

([125]) راز آفرینش انسان، ص10

([126]) همان، ص148

([127]) همان، ص148

([128]) همان، فصل سوم (گازهایی که ما استنشاق می‏کنیم)

([129]) همان، ص58

([130]) همان، ص32

([131]) همان، ص76

([132]) همان، ص9

([133]) همان، ص61

([134]) همان، ص4

([135]) همان، ص148

([136])Man The Unknown

([137]) سوره اعلی، آیات 2 الی 5

([138]) سوره نمل، آیه 88

([139]) سوره طه، آیات 50ــ 49

([140]) سوره اعلی، آیات 3ــ 2

([141]) سوره فصلت، آیه 12

([142]) سوره نحل، آیه 68

([143]) سوره شمس، آیه 8

([144]) Newton

([145]) سوره اسراء، آیه 44

([146]) سوره فرقان، آیه 1

([147]) سوره احزاب، آیه 72

([148]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 82

([149]) Whittaker Chambers

([150]) Witness

([151]) Mendeleev

([152]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 93

([153]) Mythology

([154]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 87

([155]) Yucca

([156]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 114

([157]) De Jussieu

([158]) G. Watt

([159]) Theophrastus

([160]) Gossypium arboreum

([161]) Muller

([162]) Drosophila melanogaster

([163]) Stadler

([164]) Hardy

([165])  برگ درختان سبز در نظر هوشیــار         هر ورقش دفتری ا ست معرفت کردگار

«سعـدی»

([166]) راز آفرینش انسان، ص 48

([167]) راز آفرینش انسان، ص 85

([168]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 137

([169]) Elodea

([170]) راز آفرینش انسان، ص 48

([171]) همان کتاب

([172]) راز آفرینش انسان، ص 81

([173]) سوره نحـل، آیات 69ــ 68

([174]) به فرانسوی: Maurice Maeterlinck

([175]) مقاله زنبور عسل، به فرانسوی: La Vie des abeilles

([176]) سوره نمـل، آیه 18

([177]) سوره شمس، آیات 8ــ7

([178]) سوره قیامت، آیات 2ــ 1

([179]) سوره روم، آیه 30

([180]) William James

([181]) The varieties of religious experience: a study in human native

([182]) سوره رعد، آیه 28

([183]) سوره بقره، آیات 79ــ 78

([184]) Renan, Ernest

([185]) World As I See It

([186]) با توجه به اینکه اینشتین خودش یهودی است و همه این اقسامی را که به عنوان مذهب نام می‏برد قبول ندارد.

([187]) مراد او از این عبارتش روشن نیست. شاید منظورش این بوده که جامعه مترقی و تمدن پیشرفته آنها و عاطفی‏بودن نفوس آنان، منشأ پیدایش مذاهب شرقی گردیده است.

([188]) احتمال هم می‏رود که در ترجمه دقت نشده است.

([189])Schopenhauer, Arthur. 1788 – 1860

([190]) مقصودش اصول دینی است که مسیحی‏ها قرار داده‏اند.

([191]) مقصودش دانشمندانی است که کلیسا آنها را ملحد و مرتد می‏خواند؛ در صورتی که آنها به خدا اقرار داشتند.

([192]) منظورش مذهب کلیسا است.

([193]) سوره حمد، آیه 6 ــ خدایا ما را به راه راست هدایت فرما.

([194]) البته برای علّت تکرار اهدنا الصراط المستقیم از ناحیه هدایت‏یافتگان وجه دیگری هم بیان شده است و آن این است که به‌معنای «اَدِم هدایتَنا» است؛ خدایا این راهنمایی را برای ما ادامه بده و آن را از ما مگیر یعنی پس از هدایت‏یافتن دوباره گمراه نشویم.

([195]) سوره بقره، آیه 269

([196]) الجواهر السنیة، ص200

([197]) Jacques Hadamard

([198]) Langevin, Paul

([199]) Frederic Joliot-Curie

([200]) سوره اسراء، آیات 18، 19 و 20

([201]) پی‏نوشت شماره 10

من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش                هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت

«حافظ»

 

([202]) سوره طه، آیه 114

([203]) سوره کهف، آیه 65

([204]) سوره طه، آیه 114

([205]) سوره تکویر، آیات 19 تا 22

([206]) «علمناه» و «لدنا» به شکل متکلم و با کنایه متکلم مع‏الغیر است که خدا خودش و آن واسطگان را با هم یاد کرده و کلمه «لدن‏نا ــ نزد ما» گزارش از منزلت و مرتبت آن واسطگان می‏باشد؛ زیرا مراد از «نزدِ» خدا، خود ایشانند، نه آنکه نزد خدا جایی باشد و ایشان در آنجا باشند. دقت کنید. پی‏نوشت شماره (11)

([207]) سوره حجر، آیه 75. آن شهرها را «سُدوم» می‏گفتند و مجموعه آنها «مؤتفکات» است که بین مدینه و شام و یا میان اردن و فلسطین واقع شده‏اند.

([208]) مرآة‏العقول ج3، ص2ــ پی‏نوشت شماره 12

([209]) مرآة‏العقول ج3، ص162

([210]) بحارالانوار، ج26 ص67

([211]) سوره رعد، آیه 28

([212]) Bergson

([213]) سیر حکمت در اروپا، ج3 ص321

([214]) پی‏نوشت شماره 13

([215]) سوره مؤمنون، آیات 12، 13 و 14

([216]) سوره اسراء، آیه 85

([217]) بحارالانوار، ج40 ص165

([218]) پی‏نوشت شماره 14

([219]) پی‏نوشت شماره 15

([220]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 233

([221])C. S. Lewis نویسنده آمریکایی 1951ــ 1855 میلادی

([222]) The Case for Christianity

این‌گونه دانشمندان که از مسیحیت با آن‏همه خرافاتش دفاع می‏کنند، اگر با اسلام ــ‌ تشیع آشنا می‏شدند چه می‏کردند؟

([223]) انسان نشانه اثبات وجود خدا و صفات او است نه نماینده و نمونه او؛ و خلیفةاللّه فقط حجّت‏های خدا هستند که هم انسانند و نشانه‏های اثبات وجود خدا و صفات او، و هم نماینده‏ها و نمونه‏های او در میان سایر انسان‏ها می‏باشند. این اشتباه را نوعاً توضیح داده‏ایم که هر انسانی خلیفةاللّه نیست؛ به مباحث مربوط مراجعه شود.

([224]) یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً و مایذّکّر الّا اولواالالباب. یعنی به هر که خواهد حکمت دهد؛ و آن را که حکمت داده شد، خیر بسیاری داده شده است؛ و متذکر نشوند مگر صاحبان خرد ــ اندیشمندان ــ . (سوره بقره، آیه269)

([225]) شوری، 11

([226]) توحید، 1 الی 4

([227]) حدید، 4

([228]) بقره، 284

([229]) بقره، 255

([230]) نحل، 60

([231]) اعراف، 180

([232]) اسراء، 110

([233]) حجر، 21

([234]) رعد، 39

([235]) انعام، 59

([236]) اسراء، 85

([237]) شعراء، 193

([238]) نحل، 102

([239]) ذاریات، 40

([240]) نازعات، 5

([241]) مونت نل، دانشمند علوم طبیعی. Monte Nell

([242]) لیتره، دانشمند معروف علوم طبیعی و صاحب دائرة‏المعارف. Litre

([243]) نیوتن، کشف‌کننده قانون «گرانش». Isaac Newton

([244]) هرشل، دانشمند نامی علم هیئت. William Herschel

([245]) دَوْر آن است که چیزی هم علّت خود باشد و هم معلول خود بی واسطه یا با واسطه یعنی موجودشدنش به موجودبودنش بستگی داشته باشد؛ و تسلسل آن است که زنجیر علّت‏ها و معلول‏ها اول و آخری نداشته باشد. حکماء برای اثبات اِمتناع این‌دو، دلائلی را ذکر کرده‏اند، و ممتنع‌بودن این‌دو را از مبانی و مقدماتِ دلائل اثبات وجود خدا قرار داده‏اند.

([246]) Bertrand Russell

([247]) Why I Am Not a Christian

([248]) John Stuart Mill

([249])از نظر بعضی حکماء و تمامی عرفا، خدا سرچشمه هستی است و خلق از ذات او سرچشمه گرفته و به ذات او برمی‏گردند.

([250]) همچنان‌که درباره دلیل «علّةالعلل» هم در اینجا بحث نکردیم و به نقد آن و نیز نقد دلیل‏های دیگر حکماء نپرداختیم و امید است در جای مناسب درباره آنها بحث کنیم.

([251]) این امور لازمه قولِ به اصالت وجود و وحدت تشکیکی وجود است که در فلسفه و حکمت مطرح می‏باشد و در مکتب استبصار بطلان آنها روشن شده است.

([252]) این نظریه هم نتیجه مباحث عرفان اصطلاحی است که آفرینش را به‌طور «فیضان» از ذات خدا دانسته‏اند و به «وحدت شخصی وجود» قائل شده‏اند و در مکتب استبصار بطلان این نظریه روشن گردیده است.

([253]) Auguste Comte