آموزشهای دینی
در مکتب استبصار
نخستین گام
در
دینداری
« خداشناسی »
احمد پورموسویان
فهرست مطالب
اصول و فروع دين ……………………………………………. 1
ارکان دین چیست؟ ………………………………………… 8
رکن نخستین: خداشناسی …………………………………. 14
اثبات وجود خدا …………………………………………… 14
دلایل یا نشانههای اثبات خدا ……………………………… 15
نشانه فطرتی (سرشتی) ………………………………….. 18
نشانه تعقلی ……………………………………………. 27
تعقل عادی ………………………………………….. 29
تعقل تخصصی ……………………………………… 35
تعقل تخصصی سطحی ………………………………….. 35
مقدمه یکم …………………………………………….. 36
مقدمه دوم …………………………………………….. 37
مقدمه سوم …………………………………………….. 38
تعقل تخصصی علمی …………………………………….. 50
نشانه یکم) آفرینش نشانه آفریننده است ………………….. 50
دلیل آفرینش در فلسفه غرب ………………………….. 66
ـــ آغاز جهان، نقشه و هدف یا تصادف؟ …………….. 72
ـــ شهادت چند دانشمند ……………………………. 81
ـــ تفوق خداشناسی بر مادیگری …………………….. 86
ـــ خدا ــ آلفا و اومگا …………………………………. 94
نشانه دوم) نظم نشانه وجود ناظم است …………………… 99
ـــ مقدمه مؤلف کتاب «اثبات وجود خدا» ………………. 110
ـــ نتیجه اجتنابناپذیر ……………………………….. 114
ـــ تعریف «نیروی آفرینش» اینشتین ……………………. 122
دلیل نظم و فلاسفه غرب …………………………….. 131
تقریرهای سطحی و عامیانه و انتقادها ………………… 143
انتقادهای کانت …………………………………….. 182
فرضیههای علوم طبیعی و تبیین نظام حاکم بر جهان …….. 185
ساختار ادراک یا چگونگی ارتباط انسان با جهان ………. 204
نشانه سوم) راهیابی پدیدههای طبیعی …………………. 214
راهیابی در جمادات ………………………………… 227
ـــ آب قصه میگوید ……………………………….. 231
ـــ حیاتیترین مسأله که با آن مواجهیم ……………… 237
راهیابی در نباتات …………………………………… 242
ـــ خدا و پیچیدگی طبیعت ………………………… 242
ـــ نشان خدا در گیاهان ……………………………. 246
راهیابی در جانداران …………………………………. 251
ـــ پیام سلّولها …………………………………….257
«هدایت تکوینی» یا «راهیابی» انسان …………………. 270
ـــ انسان، یک دلیل زنده ………………………….. 333
چند نکته قابل ملاحظه ………………………………….. 342
1ــ دانشمندان علوم طبیعی، و اعتقاد به آفریننده هستی …… 343
2ــ آیا آفریننده هستی را آفرینندهای است؟! ……………….. 346
3ــ میان آفریدگار و جهان و جهانیان چه نسبتی است؟ ……. 353
4ــ نقش علّتهای طبیعی در آفرینش و پرورش جهان و جهانیان …. 358
توجه:
پینوشتهایی که در پاورقیها شمارهگذاری شده،
برای حجیمنشدن کتاب، جداگانه تنظیم گردیده است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 1 *»
ستایش خدایی را سزد که سزاوار پرستش و آفریننده و پرورنده جهان و جهانیان است.
درود او و همه آفریدههای او بر آخرین فرستادهاش و بر خاندان پاک او و بر همه خداپرستان راستین.
دوری از مهر و بخششِ خدایی از آنِ ستمگرانی که با او و دوستان او دشمنی ورزیده و گمراه و گمراهکننده از راه راست او بوده و هستند و یا خواهند بود.
خواندن این کتاب را به کسانی که خواستار بینش درست در دینداری میباشند سفارش میکنیم؛ زیرا آشنایی با پژوهشهای این کتاب، نخستین گام در دینداری است ولی با بینش درست و ریشهای ــ بصیرت؛ ــ و از اینرو سزاوار است که این کتاب «نخستین گام در دینداری» نامیده شود.
دین را به ساختمانی میتوان همانند کرد که دارای دوبخش است؛ بخش زیرین ــ زیربنا ــ و بخش رویین ــ روبنا ــ و بدیهی است که بخش زیرین در برپایی و استواری ساختمان نقش مهمی را به عهده دارد؛ و نیازمندی بخش رویین به استحکام و ریشهدار بودن بخش زیرین آن برای هر خردمندی روشن است و به دلیل نیازی ندارد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 2 *»
پس از این تشبیه توضیح میدهیم:
بخش زیرین ــ زیربنای ــ دین را «اصول دین» مینامند؛ زیرا اصول به معنای پایهها است و بنابراین این بخش پایههای دین را تشکیل میدهد.([1])
و مناسبتر آن است که این بخش از دین را «ارکان دین» بنامیم؛ زیرا ارکان که جمع رکن است به فارسی: ستونها، تکیهگاهها، پشتیبانها و بخشهای ریشهای است و به اجزاء اصلی نیز تعبیر میشود.
میتوان گفت که ارکان، با تعابیر قرآنی و روایی هماهنگی بیشتری دارد؛ مانند: رکن وثیق، ارکان اسلام، ارکان توحید، ارکان دین، ارکان ایمان، ارکان نماز، ارکان حج، ارکان کعبه، ارکان عرش، ارکان ارض، معرفت ارکان، ارکان اربعه، عمل به ارکان بدن.
اما بخش رویین آن را «فروع دین» یعنی بخشهای شاخهای و وابسته، نامگذاری کردهاند.
صاحب این ساختمان را که در آن سکونت دارد و از آفتها و گزندها در امان است، «متدین» (دیندار) میگویند.
با توجه به مثالی که زدیم، اندازه ارزش و اهمیت و موقعیت بخش زیرین دین (ارکان دین) نمودار شد. پس برپایی و استواری
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 3 *»
دین و نتیجهبخشی آن به درستی و اساسی و ریشهایبودن این بخش بستگی دارد و راه درستی و استواری این بخش آن است که به تقلیدِ پدران و نیاکان در اینباره نباید بسنده کرد بلکه با استدلال درباره آنها (ارکان دین)، باید بینش درست و ریشهای به دست آورد.
در خود دین هم به لزوم این تحصیل تصریح شده است که دینداری بهطور تقلیدی را از کسی نمیپذیرند. در قرآن که کتاب دین است برای تمامی ارکان دین به استدلالهای گوناگون و روشن پرداخته و از پیروان خود بهطور اکید خواسته که در آن استدلالها تدبر و اندیشه نمایند تا ارکان دین را بصیرانه فراگیرند. همچنین از مخالفان با ارکان دین میخواهد که برای ادعاهای خود دلیل و برهان بیاورند: قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین([2]) ای پیامبر به آنها بگو اگر راست میگویید دلیل بیاورید.
نظر به اختلاف استعدادها و توان اندیشهها، استدلالهای قرآن هم مختلف است.
خدا به پیامبر9 دستور داده: ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن.([3])
بخوان به راه پرورندهات ــ مردم را ــ بهوسیله ــ دلیلِ ــ حکمت و ــ
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 4 *»
دلیلِ ــ موعظه حسنه و ــ دلیلِ ــ مجادلهای که نیکو است.([4])
در این آیه به سهگونه دلیل اشاره شده و نشان آن است که نوع مردم در استعداد و توان فکری، به سه دسته تقسیم میشوند؛ از اینجهت در قرآن برای اثبات و تشریح ارکان دین مناسب هرکدام از آنها دلایلی بیان شده است.
بنابراین با اندیشیدن در آن دلایل قرآنی، برای تمام مردم نسبت به ارکان دین تحصیل بینش درست و ریشهای امکان دارد و از عهده همهکس برمیآید؛ و به حکم عقل و دین، تحصیل چنین آشنایی بر همهکس ضروری و لازم است.
بخش رویین دین (فروع دین) هم نسبت به خود دارای اصولی (احکام کلی) است که قابل «تفریع» میباشند؛ یعنی از آنها میتوان طبق موازینی، فروعی را استخراج و یا استنباط نمود؛ و نیز دارای «نصوصی» است که احکام جزئی هستند و قابل تفریع نمیباشند.
آشنایی با این بخش از دین جنبه تخصصی دارد و دو رشته «اصول فقه» و «فقه» عهدهدار تبیین این بخش از دین است.
کسانی که میتوانند بهطور تخصصی از مدارک و مآخذ این بخش (کتاب، سنت، قواعدِ استنباط) استفاده کنند، در اصطلاح
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 5 *»
«فقها» نامیده میشوند.
فراهمشدن این تخصص، به تحصیل مقدمات و رشتههایی از علوم عقلی و نقلی نیازمند است که از عهده همهکس برنمیآید.
فقهاء میتوانند از قرآن و سخنان پیشوایان دین، فروع دین را بهدست آورند. آنان بهطور پویا براساس قوانین معینی (قواعد استنباط ــ اصول فقه) میتوانند احکام شرعی را از آن مدارک و مآخذ استنباط نموده و به دریافتهای خود عمل نمایند.([5])
وظیفه کسانی که این تخصص را ندارند، این است که به آن فقهاء رجوع کنند و به دریافتهای آنان عمل نمایند، البته فقهائی که از نظر دیانت و تقوی و بندگیِ خدای متعال مورد اطمینان باشند.
این رجوع به فقهاء و عملنمودن به دریافتهای آنان (فتواها)، نظر به اینکه برای آن دریافتها درخواست دلیل نمیشود، «تقلید» نام دارد و رجوعکننده را «مقلِّد» میگویند؛ و به حکم عقل و دین این کار ــ تقلید ــ برای چنین اشخاصی ضروری و لازم است.
امام عسکری از امام صادق8 در حدیث نسبتاً طولانی درباره تقلید و فقهائی که تقلید آنها روا نیست و فقهائی که تقلید آنها روا است، چنین نقل میفرمایند: فاما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً علی هواه، مطیعاً لامر مولاه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 6 *»
فللعوامّ انیقلِّدوه.([6])
اما از میان فقهاء آن فقیهی که: خویشتندار، و نگهدار دین خود، و ــ در رفتار ــ مخالف خواستههایش و فرمانبردار مولایش ــ خدا ــ باشد، پس وظیفه عوام ــ عموم مردم، مرد، زن، دانشمند و غیر دانشمند ــ این است که تقلید او نمایند.
باز هم یادآوری میکنیم که این وظیفه فقط به بخش رویین دین (احکام شرعی) مربوط میشود از قبیل: عبادات، معاملات، مناکحات و بهطور کلی نظامی که با زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان ارتباط دارد.
ولی بخش زیرین دین (ارکان دین) که بخش بزرگ و مهم آن است، باید با دلایل محکم و متین فراگرفته شود تا در اعتقاد ورزیدن به آنها انسان دچار تزلزل و تردید نگردیده و بدون تقلید دیگران به آنها پایبند باشد و در هنگام روبرو شدن با تشکیکات و شبهات مخالفانِ دین، از پای درنیاید.
در این کتاب کوشیدهایم تا «ارکان دین» را با دلایل محکم و ساده روشن سازیم و برای جوانان و نوجوانان گرامی، آگاهیهای ضروری و لازم در این راستا را گرد آوریم تا به پیشرفت آنها در بینش درست و ریشهای نسبت به ارکان دین کمکی کرده باشیم و لاقوة الّا باللّه.
«مکتب استبصار»
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 7 *»
þ ارکان دین چیست؟
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 8 *»
روشن شد که ارکان دین، بخش زیرین و پایهای آن است و هرچه جز آنها است، از بخش رویین دین (فروع دین) و وابسته به آن بخش بهشمار میرود. آنطوری که مشهور است، ارکان دین را اصول پنجگانه دین: توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت معرفی میکنند. در گذشته روی جهاتی این تعداد و ترتیب را انتخاب کردهاند و قرنها است کوشیدهاند به همین شکل ارکان دین تعلیم داده شود و درباره آنها در کتابها و یا در سخنرانیها به بررسی میپردازند.
ولی از نظر ما تعداد و ترتیب کامل و جامع همان است که در شهادتهای چهارگانه مطرح میشود و از اینجهت، ارکان دین را باید مفاد و مضمون همین شهادتها دانست:
1ـ اشهد ان لا اله الّا اللّه.
2ـ اشهد ان محمداً رسول اللّه9.
3ـ اشهد ان علیاً و الائمة من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاء اللّه:.
4ـ اشهد ان اولیاءهم اولیاء اللّه فاوالیهم و ان اعداءهم اعداء اللّه فاعادیهم.([7])
مفاد و مضمون شهادت نخستین، خداشناسی است و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 9 *»
«توحید» و «عدل» از صفات خداوند متعال است و در محتوای این شهادت مانند سایر صفات کمالیه حق مندرج است؛ پس لزومی ندارد که آن دو را بهطور جداگانه از ارکان دین بشماریم و خداشناسی شامل همه صفات میباشد.
مفاد و مضمون شهادت دوم، پیامبرشناسی است و در این رکن از دین، از لزوم اقرار به آنچه پیامبر9 از جانب خدای متعال آورده، بحث میشود که از جمله آنها «معاد» است؛ پس اقرار و اعتقاد به معاد به اقرار و اعتقاد به پیامبری پیامبر9 ارتباط دارد و در شهادت دوم مندرج میگردد و لزومی ندارد که آن را جداگانه به عنوان اصلی از اصول دین قرار دهیم.
مفاد و مضمون شهادت سوم، امامت و امامشناسی است.
مفاد و مضمون شهادت چهارم، «تولّیٖ و تبرّیٖ» است که در ترتیب پنجگانه مشهور اثری از آنها در میان نیست ولی در فروع دین آن هم در آخر، آندو را نام میبرند. در صورتی که با مراجعه به قرآن و روایاتِ پیشوایان دین و دلایل عقلی روشن میشود که جای تولّی و تبرّی همینجایی است که در این ترتیب آمده است.([8])
بنابراین ارکان دین به این ترتیب چهارتا است:
رکن اول: خداشناسی،
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 10 *»
رکن دوم: پیامبرشناسی،
رکن سوم: پیشواشناسی،
رکن چهارم: دوست و دشمنشناسی؛ و در این رکن از شناختن دوستان خدا و دوستان اولیاء خدا و لزوم دوستی آنها و از شناختن دشمنان خدا و دشمنان اولیاء خدا و لزوم دشمنی با آنها بحث میشود.
بدیهی است که این ترتیب جامع و کامل است و از آیات قرآن و روایاتی استفاده میشود که در کتابهای معتبر روایی شیعه موجود است.([9]) برای نمونه یک روایت را نقل میکنیم:
بعد از رحلت رسول خدا9، طبیبی یونانی که از فلسفه و طب آگاهی داشت به مدینه آمد تا به گمان خود رسول خدا9 را معالجه کند؛ زیرا با خود فکر میکرد که آن بزرگوار ــ نعوذباللّه ــ دیوانه است که ادعاء پیامبری دارد؛ و او از رحلت حضرت بیخبر بود.
هنگامی که از رحلت آن حضرت باخبر شد، خدمت امیرالمؤمنین7 شرف حضور یافت و هدف خود را از آمدنش به مدینه برای حضرت بیان کرد و امام7 با او گفتگو کرده و معجزاتی را به او نشان دادند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 11 *»
این روایت را امام عسکری7 از امام زینالعابدین7 نقل میفرماید که پس از دیدن آن معجزات و شنیدن حقایقی، آماده شد که اسلام را بپذیرد و مسلمان شود؛ عرض کرد که اگر باز هم بر کفر خود بمانم تبهکاری را به نهایت رساندهام و دیگر هلاک خواهم شد؛ گواهی میدهم که تو از خاصّان خدایی، و در همه گفتارت از جانب خدا راستگویی، بنابراین به آنچه میخواهی مرا فرمان بده تا از تو فرمانبُرداری کنم. امام7 فرمود: آمرک ان تقر للّه بالوحدانیة، و تشهد له بالجود و الحکمة و تنزّهه عن العبث و الفساد، و عن ظلم الاماء و العباد و تشهد ان محمداً الذی انا وصیه سید الانام، و افضل بریة فی دارالسلام([10]) و تشهد ان علیاً الذی اراک مااراک و اولاک من النعم مااولاک خیر خلق اللّه بعد محمد رسولاللّه، و احقّ خلق اللّه بمقام محمد9 بعده و القیام بشرایعه و احکامه، و تشهد ان اولیاءه اولیاء اللّه و ان اعداءه اعداء اللّه و ان المؤمنین المشارکین لک فیما کلّفتک المساعدین لک علی ما به امرتک خیر امة محمد9 و صفوة شیعة علی7… (حدیث ادامه دارد.)
تو را فرمان میدهم که به یکتایی خدا اقرار کنی، و به بخشش و حکمت او گواهی دهی و به پاکی او از بیهودهکاری و تباهینمایی و ستمگری به کنیزان و بندگان معتقد باشی، و گواهی دهی به اینکه:
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 12 *»
محمدی که من وصی او هستم آقای مردمان، و رتبه او در دارالسلام ــ بهشت ــ برترین رتبهها است، ــ او برترین مخلوقات است در بهشت؛ ــ و گواهی دهی به اینکه: علی ــ من ــ آنکسی که به تو نشان داد آنچه را که نشان داد و برخوردار کرد تو را به آنچه از نعمتها که برخوردار کرد، ــ او ــ بعد از محمد رسول خدا9 بهترین خلق خدا است و به مقام محمد9 بعد از او و به برپا نمودن شریعتها و احکام، سزاوارترین خلق خدا میباشد؛ و گواهی دهی به اینکه: دوستان او دوستان خدا و دشمنان او دشمنان خدا هستند، ــ و گواهی دهی ــ به اینکه: مؤمنانی که با تو در آنچه به تو دستور دادم شریکند و در آنچه به تو فرمان دادم تو را یاری میکنند، بهترین امت محمد9 و شیعیان خالص علی7 میباشند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 13 *»
þرکن نخستین: خداشناسی
þاثبات وجود خدا
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 14 *»
در آغاز این پژوهش نکتهای را باید یاد آوریم که چندان به آن توجه نشده است:
در این بحث، «شناختن» را از «دانستن» باید جدا نمود؛ زیرا میشود کسی بداند که خدایی هست، ولی او را نشناسد. بلکه بهطور کلی ممکن است انسان نسبت به چیزی یا شخصی آگاهی و اطلاع پیدا نماید در صورتی که درباره آن شناختی نداشته باشد، ولی بدیهی است که شناخت بدون اطلاع و آگاهی ممکن نیست.
بنابراین مسأله «خداشناسی» را از مسأله «خدادانی» باید جدا نمود.
مقصد اصلی در این رکنِ نخستین، خداشناسی است؛ ولی مرحله ابتدائی در خداشناسی، خدادانی است. از اینجهت دلایلی که در این بخش از پژوهشها مطرح گردیده و به بررسی آنها پرداخته شده، همه در راه خدادانی گام برمیدارد.
خداشناسی به دلایل دیگر و پژوهشهای عالیتری نیازمند است که جز در «مکتب استبصار» در جای دیگر و کتابهای دیگران مطرح نشده است.
ما به منظور تفکیک بین این دو مسأله خداشناسی و خدادانی، دلایل این مبحث را به دو دسته تقسیم کردهایم: دسته اول را دلایلِ «اثبات خدا» و دسته دوم را دلایلِ «تعریف و تعرّف»
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 15 *»
(شناسانیدن و شناختن) نام گذاردهایم.
در این کتاب که در حکم «نخستین گام در بینش درست و ریشهای نسبت به ارکان دین» است، دسته اول از دلایل را نسبتاً تفصیل داده و دسته دوم را بهطور اجمال یادآور شدهایم؛ و تفصیل آن را به عهده کتابهای بالاتر گذاردهایم.
دلایل یا نشانههای اثبات خدا
یادآور شدیم که نخستین مرحله خداشناسی، خدادانی است که بدانیم این جهان و جهانیان را خدایی است که آفریدگار آنها و پرورنده آنها میباشد.
باز هم یادآور میشویم که در این پژوهشها، منظور اثبات وجود چنین خدایی و اثبات صفات او است؛ یعنی با توجه به این دلایل و نشانهها، هر خردمند باانصاف به وجود خدا و صفات او اقرار و اعتراف مینماید.
مراد و منظور ما هم از خدادانی همین است و از این دلایل، خداشناسی را در نظر نداریم و دو مسأله خدادانی و خداشناسی را با یکدیگر مخلوط نمینماییم.
دیگران در پژوهشهای خود و در بحثهای ابتدائی و سطحی، درباره اثبات خدا به خداشناسی تعبیر میآورند؛ در صورتی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 16 *»
که خداشناسی بعد از آن است که انسان بداند خدایی هست، آنگاه در مقام شناخت او برآید.
این مطلب (تفکیک بین دو مسأله خداشناسی و خدادانی) بهخوبی بدیهی است و بیش از این به توضیح نیازی ندارد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 17 *»
þدلایل یا نشانههای اثبات خدا:
þ 1_ نشانه فطرتی (سرشتی)
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 18 *»
ما میشنویم خداپرستان میگویند: «برای این جهان و جهانیان آفریدگاری است دانا و توانا که آنها را هستی بخشیده و همه را میپروراند و بر همه حکومت و تسلط دارد.»
اندکی که در این سخن میاندیشیم، در دل خود مییابیم سخنی است درست و راست و گزارشی است از یک واقعیت، و پی میبریم به اینکه هر انسانی در ژرفای وجود خویش این احساس را دارد؛ و مانند ما دل هر انسانی به راستی و درستی این سخن گواهی میدهد.
این دریافت، چنان طبیعی انسان است که آن را نمیتوان نادیده گرفت و از آن چشم پوشید.
از این احساس و دریافت به «فطرت توحیدی» (سرشت یکتاپرستی) تعبیر میآورند.
در انسانهای عادی، این احساس خود به خود فعال نبوده و به محرّکی خارج از وجود آنها نیازمند است تا آن را فعال سازد.
کار انبیاء ــ پیامبران الهی ــ تحریک همین احساس در انسانها بوده است. در قرآن آیاتی وجود دارد که با تدبر در آنها این مطلب روشن میشود که تا دعوت پیامبران نباشد، این احساس خود به خود فعال نمیگردد.
فقط یک دسته از انسانها بودهاند که با اندک توجهی به این جهان و جهانیان و مشاهده نشانههای قدرت، صنعت و حکمت
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 19 *»
خدا، این احساس در آنها فعال میشده و بدون تحریک نیرویی دیگر و برون از ذات آنان، به وجود خدا اقرار و اعتراف مینمودهاند. آن دسته از انسانها، همان حجتهای خدا هستند که خدا آنها را برای هدایت بشر برگزیده است.
برخی از نویسندگان سطحی، در کتابهای خود درباره «فطرت» مطلبی نادرست را از یکدیگر نقل میکنند و از کتابی به کتاب دیگر منتقل مینمایند. برای نمونه عبارتی را که متضمن آن مطلب است و از یکی از نویسندگان نامی معاصر میباشد، نقل میکنیم:
«هر انسانی را که فکر کنید از هر نژاد و هر طبقهای که باشد، اگر او را به حال خود واگذارند و تعلیمات خاصی نبیند و حتی از گفتگوهای خداپرستان و منکران خدا آگاهی نداشته باشد، خود به خود متوجه نیروی توانایی میشود که مافوق این جهان ماده است و بر تمام جهان حکومت میکند، و در گوشههای دل خود و در اعماق جان خود احساس میکند که ندائی رسا و روشن وی را به سوی آن نیرو به عنوان مبدء هستی که دارای علم و قدرت و حکمت است میخواند، و ما آن مبدء را خدا مینامیم و این ندا را همان فطرت پاک و بیآلایش بشر میگوییم.»
این نوع نویسندگان، وضع کنونی بشر را در نظر میگیرند که نوع جوامع و طبقات بشری با تعالیم پیامبران الهی آشنایی داشته و در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 20 *»
میان آنان کم و بیش خداپرستانی بوده و هستند که دعوت پیامبران را زنده نگه داشتهاند.
مطابق تاریخ مسلّم و قطعی، در هر دورهای پیامبرانی بودهاند و انسانها را بهسوی خدا خواندهاند و از وجود نیروی درونی آنها ــ فطرت، ــ آنها را باخبر ساختهاند.
تمام ادیان آسمانی اتفاق دارند بر اینکه اول انسانی که روی این کره خاکی قدم گذارده، پیامبری بوده به نام آدم7 و او نظام تشریعی داشته و فرزندان خود را به پیروی از خود خوانده است.
همچنین پس از او پیامبرانی که دارای شریعت و معجزات و کتاب آسمانی بودهاند، راه او را ادامه دادهاند. آن پیامبران پیروانی داشتهاند که در میان آنان اندیشمندان بزرگی بودهاند و توانستهاند دعوت آن پیامبران را ادامه دهند، و در میان جوامع خود در نشر و تعلیم و تشریح تعالیم آن پیامبران کوشش و تلاش کنند و چهبسیار که با مخالفتهای مخالفان روبرو بوده و زندان، تبعید و کشتهشدن را به جان خود خریدهاند.
واقع این است که تاکنون بشر نتوانسته مطلب را به این صورت که در نوع عبارات این نویسندگان مطرح گردیده، تجربه کند؛ و در نتیجه میتوان گفت: راستی و درستی این ادعا روشن نیست.
در گفتار خود آن پیامبران دیده میشود که بشر بدون دعوت
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 21 *»
آنان خود به خود متوجه این ندای درونی نمیشود، بلکه بهوسیله دعوت آن پیامبران است که آن ندا را احساس نموده و هماهنگی دعوت ایشان را با آن ندای درونی مییابد و راستی و درستی ادعاء خداپرستان برایش روشن میشود.
بنابراین فطرت پس از فعالگردیدن، نشانه اثبات خدا میباشد؛ و برای فعال شدن آن در انسانهای عادی، دعوت خوانندگان به سوی خدا لازم است.
اشکال دیگری که در این نوع عباراتِ اینگونه نویسندگان وجود دارد، این است که خدا را به عنوان «مبدء» هستی معرفی میکنند؛ در صورتی که پیامبران بشر را به خدایی دعوت کردهاند که آفریدگار و پروردگار جهان و جهانیان است نه آنکه مبدء جهان و جهانیان باشد.
ما در همین کتاب توضیح خواهیم داد که این تعبیر (مبدء) شایسته خدایی که پیامبران او را به بشر شناسانیدهاند نیست، بلکه شایسته خلق آن خدا است؛ زیرا او مبدءآفرین است.
سبب دیگر برای فعالشدن فطرت در بشر، گرفتاری و سختی و حوادث ناگوار است که گاهگاهی به سراغ او میآید.
این مشکلات ممکن است برای فردی از افراد بشر پیش بیاید، مانند: بیماری بیدرمان، دشمنیهای شخصی، گرفتاری
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 22 *»
خانوادگی؛ و ممکن است برای تعداد بسیاری از افراد بشر پیشآمد کند، مانند: زلزله، توفان، سیل ویرانگر و بیماریهای همهگیر.
این امور، فطرت را در افرادی که روی جهاتی([11]) از فعالیت باز مانده است فعال میسازد و آنها را به یاد خدا انداخته، از خواب غفلت بیدار مینماید بهطوری که ندای فطرت را میشنوند و بهسوی آفریدگار توانا و دانا و بینا و شنوا رو میآورند و برای برطرف ساختن گرفتاریها و سختیها از او کمک میخواهند و به او پناهنده میشوند.
در تاریخ بشری که نسل به نسل انتقال یافته و درستی و راستی آنها مورد پذیرش همه جوامع بشری است، مواردی دیده میشود که منکران آفریدگارِ هستی در مواقع گرفتاری به اقرار و اعتراف به وجود آفریدگار لب گشوده و از انکار خود پشیمان شدهاند. بلکه میتوان گفت هر انسانی در زندگی خود به یکچنین موارد اضطراری گرفتار شده و خواه و ناخواه راستی و درستی دعوت پیامبران و نداء فطرت را وجدان و تجربه نموده است. بنابراین برای همه افراد انسانی وجود آفریدگار هستی بدیهی و مسلّم شناخته شده و اگر غرض و مرضی در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 23 *»
کار نباشد، به وجود او اعتراف نموده و اقرار دارند.
از همین جهت است که دانشمندان روانشناس به این نتیجه رسیدهاند که در روان انسانی نیرویی وجود دارد که او را به سوی خداپرستی میخواند و آن را در ردیف ابعاد دیگر روانی انسان، اصلی ثابت و طبیعی میدانند و آن را «احساس دینی» نام گذارده و مانند «احساس دانشطلبی» و «احساس نیکبودن و نیکیکردن» و «احساس زیبایی» به اَصالت آن اعتراف دارند. میگویند انسان همچنانکه بهواسطه «احساس دانشطلبی» در مقام تحصیل علم برمیآید و خود را تشنه دریافت دانشها میبیند و بهواسطه «احساس نیکبودن و نیکیکردن» به مسائل اخلاقی گرایش مییابد و خود را به احترامگزاردن به نظام اخلاقی فردی و اجتماعی نیازمند میبیند و بهواسطه «احساس زیبایی» به هنرهای گوناگون (صنعتهای هنری، ادبیات و شعر) کشیده میشود، همچنین بهواسطه «احساس دینی» به سوی مبانی دینداری (خداشناسی، خداپرستی، تدینداشتن و احترام به مقدّسات) گرایش مییابد و خود را تشنه دریافت معارف دینی و مذهبی مییابد.
امروز براساس پژوهشها و تجربههای فراوان آنچنان به اصالت این احساس پی بردهاند که آن را مانند غرایز دیگر انسان، کاملاً طبیعی میدانند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 24 *»
در قرآن از این احساس و همگانیبودن آن، چنین گزارش داده شده است: فطرة اللّه التی فطر الناس علیها.([12])
دین الهی هماهنگ با این احساس میباشد که خدا آن را در سرشت همه مردم قرار داده است؛ پس دعوت پیامبران و دین است که این احساس را شکوفا نموده و پرورش میدهد.
از میان مکتبهای بشری، مکتب عرفاء بیش از همه بر این احساس تکیه کرده و دل انسان را کانون این احساس میداند و معتقد است که باید دل را تقویت نمود و موانع رشد آن را برطرف ساخت.
در حوزه فلسفی اروپا نیز این احساس اصالت خود را دریافته و فلاسفه اروپایی هم به ارزش آن اعتراف دارند؛ این قضاوت پاسکال است: «به وجود خدا دل گواهی میدهد نه عقل، و ایمان از این راه به دست میآید.»، «دل دلایلی دارد که عقل را به آن دسترسی نیست.»
شاید مرادش از عقل همان اندیشههای علمی و فلسفی است، نه آن عقلی که از نظر دین «حجت» باطنی الهی است و مانند پیامبران راهنمای بهسوی خدا میباشد.
در هر صورت این احساس در انسان چنان اصیل و طبیعی شناخته شده است که آن را یک خصلت تقلیدی و تلقینی نمیشود تلقّی نمود و یا آن را به حساب عادات گذارد؛ زیرا خصلتهای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 25 *»
تقلیدی و تلقینی و صفاتی که از راه عادت برای انسان فراهم میگردد، امور استثنائی بوده و قابل تغییر و حتی نابودی و ریشهکن شدن میباشد. ولی این احساس در طول تاریخ بشر در همه نژادها و در همه حالات و شرایط، اصالت خود را حفظ کرده و مانند محبت مادر به فرزند و یا تمایل نوزاد به مادر و شیر او، صددرصد طبیعی میباشد و استثنائی نیست و به تقلید و تلقین و عادت ارتباطی ندارد.([13])
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 26 *»
þ2_ نشانههای تعقّلی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 27 *»
پدیدههای این جهان پهناور به شکل فرد فرد ــ آسمان، زمین، جماد، گیاه، جانور، من، تو، او، این، آن ــ و جهان به شکل مجموعه ــ هستی، عالم وجود ــ نشانههای وجود خدا و صفات او میباشند.
به تعبیر علمی: کائنات و تکتک آنها، «آیات اثبات وجود صانع متعال و صفات کمالی» او بوده و بر وجود او و صفاتش دلالت دارند.
هر انسان باخرد به هر یک از آنها که توجه کند و اندکی در آن اندیشه نماید، به وجود صانع (آفریننده) آن و صفات او (توانایی، دانایی و حکمت) «یقین عادی»([14]) پیدا میکند و به وجود آن صانع و صفات او، اعتراف و اقرار مینماید.
نظر به اینکه تعقل دو نوع است: عادی و تخصّصی؛ ابتداءً «تعقل عادی» را توضیح میدهیم و سپس به توضیح «تعقل تخصصی» میپردازیم.
تعقل عادی: اندیشیدن سطحی را گویند که به دانستن مقدمات و آشنایی با علم یا علومی نیازمند نبوده و از عهده هر انسان باخردی برمیآید، مشروط به اینکه غافل نباشد و اندکی توجه نماید.
در بسیاری از آیات قرآن، برای درک پارهای از حقایق به چنین تعقلی دستور داده شده است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 28 *»
þ تعقل عادی در اثبات خدا
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 29 *»
هر پدیده از پدیدههای این جهان و خود این جهان بهطور مجموعی، نشانههای وجود آفرینندهای است که به آنها هستی بخشیده و اکنون هم خود بهتنهایی ولی با اسباب و عوامل مناسب عهدهدار تربیت و تدبیر امور آنها میباشد؛ و نیز نشانههای حکمت، قدرت، بخشش و مِهر بینهایت او است.
هر انسان باخرد که در غفلت نباشد، با اندکی توجه به یکی از این نشانهها ــ که خود یکی از آنها است ــ به این حقیقتها پی میبرد و بهطوری عادی و طبیعی به وجود چنین آفریننده و پرورشدهنده و ادارهکنندهای یقین عادی پیدا میکند.
این است «تعقل عادی» و اندیشیدن سطحی که بشر بهواسطه آن از نوع حیوانات این جهان جدا شده و ممتاز گردیده است.
در هر زمانی در میان جوامع بشری کسانی بوده و هستند که به چنین آفرینندهای اعتقاد داشته و حتی به سوی او و گرویدن به او، دیگران را دعوت میکردهاند و به نظامی از جانب او پایبند بوده، به نام «دین» از آن احترام کرده و میکنند. چنانکه در برابر آنها افرادی بوده و هستند که آن آفریننده و یا دین او را انکار داشته و با دسته اول در ستیز بوده، گاهی بر آنها غالب و گاهی از آنها شکست خوردهاند. این درگیری دامنهدار بوده و هست و پایان نپذیرفته و نمیپذیرد.
با توجه به این واقعیتها، انسان هوشمند نمیتواند بیتفاوت
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 30 *»
بماند و اینهمه کشمکش و درگیری دامنهدار را نادیده و این غوغای گوشخراش را نشنیده بگیرد و به خود درباره آنها زحمت اندیشیدن ندهد؛ و یا به آنچه پدر و مادر و خویشان و یا محیط و جامعه او آن را پذیرفتهاند و برآنند ــ اقرار و یا انکار ــ بدون آنکه خود اندیشه کند و انتخاب نماید، اکتفا کرده و از آنان پیروی کند.
از طرفی هم از دسته اول (اقرارکنندگان و دینداران) میشنود که میگویند: «اقرار و دینداری هنگامی ارزش دارد و پذیرفته میشود که از روی بصیرت و روشنبینی و با برهان و دلیل همراه باشد و بهطور تقلید صرف و پیروی محض نباشد.»
از سوی دیگر هم مییابد که تعقل عادی کار آسانی است و چندان مایه و تلاشی ضرور ندارد؛ ابزار آن در وجودش موجود و به خارج از وجود خود نیازمند نیست.
در این صورت است که از درون خود این نداء خرد را میشنود: «ای انسان خودت اندیشه کن و انتخاب نما؛ اما بدان شرط اندیشیدن صحیح آن است که خود را از هرگونه غرض و مرض پاک نموده باشی و بدون آلودگی به اندیشیدن بپردازی.»
اکنون برای نمونه تعقل عادی را از خود شروع میکنیم:
هر انسان باخرد و اندیشمندی متوجه است که پیش از ولادت به شکل جنین در رحم مادر بوده و در آنجا نقش پذیرفته و پس از مدتی به
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 31 *»
دنیا آمده است. دوران کودکی را گذرانیده و به جوانی رسیده است، سالیان معینی را سپری میکند و سرانجام از دنیا میرود.
همچنین مییابد که به اختیار خود به دنیا نیامده و به انتخاب خود وضع موجود خود (مرد یا زن بودن، زیبایی یا زشتی، بلندی یا کوتاهی، سفیدی یا سیاهی و…) را برای خود فراهم نساخته است و دیگران هم مانند او بوده و از اینجهت همه یکسان هستند.
دیگر میبیند که در این دوره زندگی با حالاتی روبرو میگردد که از اختیار او خارج است و خواه و ناخواه با آنها از آغاز ولادت تا هنگام مردن برخورد دارد؛ از قبیل گرسنگی، تشنگی، سیری، بیماری، تندرستی، خواب، بیداری، خشم، شادمانی، دوستی، دشمنی، گریه، خنده، و بالاخره زندگی و مرگ.
میبیند که دیگران هم مانند او با اینگونه حالات برخورد دارند و بدون اختیار حتی گاهی برخلاف خواست خود با آنها مواجه میگردند و نوعاً به آسانی هم نمیتوانند از برخورد با آن حالات خود را برکنار دارند.
پس از این توجه مییابد که از اینجهت او و سایر انسانها در پیدایش خود و داشتن وضع موجود خود و در برخورد با آن حالات هیچگونه اختیاری نداشته، همه بهطور اضطرار و ناچاری به دنیا آمدهاند و زندگی میکنند و میمیرند.
پس از این توجه است که بهطور عادی به وجود موجودی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 32 *»
مافوق پی میبرد که به خواست او، قدرت و انتخاب او، تدبیر و تصرف او، این انسانها به وجود آمدهاند؛ هریک وضع موجود خود را از او دریافتهاند؛ در این دوره زندگی هم، در برخورد با آن حالات، مقهور او میباشند. آن موجود، مافوق همه بوده و بر همه تسلط دارد؛ او کاملاً قاهر و غالب است.
در این هنگام است که سخن دسته اول را باور میکند که آن موجودِ مافوقِ قاهر و غالب و مسلط، آفریننده و پرورنده همه است؛ و هماهنگ با آنها اعتراف مینماید که: اللّه الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم([15])
خدا است که شما را آفریده، به شما روزی میدهد، شما را میمیراند، سپس شما را زنده میسازد.
به همین ترتیب (تعقل عادی)، اگر درباره آنچه پیرامون خود میبینیم بیاندیشیم، به همین نتیجه میرسیم.
حیوانات نیز تا اندازهای مانند انسانها از نر و ماده پیدایش مییابند، دارای وضع خاصی هستند، بهطوری هم فانی میشوند. گیاهان در شرایط مناسبی پیدا میشوند و دورهای را سپری کرده و میخشکند. طلوع و غروب خورشید و ماه و ستارگان، دگرگونی فصلهای سال، تغییرهای جوّی، جاریشدن رودها و از این قبیل
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 33 *»
امور، همه حالاتی هستند مانند حالات ما که بهطور اضطرار و بدون اختیار، برای اجزاء این جهان پیش میآید. تاریکی، روشنایی، سردی، گرمی، سرسبزی گیاهان، زردی و خشکیدن آنها، همه نشانههای وجود آن موجود مافوق، مسلط، قاهر و غالبی است که او را آفریننده و پرورنده جهان و جهانیان مینامند.
پس اجزاء این جهان هم مانند ما، همه مقهور و مغلوب اراده و تدبیر اویند.
هر انسان باهوش و اندیشمند بهوسیله این تعقل عادی درباره خود و درباره آنچه در اطراف این جهان میبیند، به راستی و درستی این آیه قرآنی گواهی میدهد:
و لئن سألتهم من خلق السموات و الارض و سخّر الشمس و القمر لیقولنّ اللّه([16])
اگر از آنها (آنانی که خدا را انکار میکنند) بپرسی: چهکسی آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را فرمانبُردار کرده است؟! ــ آنها براساس تعقل عادی و دریافت فطری خود، خواه و ناخواه ــ قطعاً خواهند گفت: خدای یکتا!
به راستی که:
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 34 *»
þ تعقل تخصّصی در اثبات خدا
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 35 *»
نوع دوم از تعقل، «تعقّل تخصصی» است. این نوع از تعقل به شکل استدلال میباشد؛ یعنی به ترتیب مقدمات و در نظرگرفتن پایههایی ثابت و بدیهی بستگی دارد.
عقل انسانی، آن مقدمات و پایهها را درک مینماید و به درستی آنها گواهی میدهد؛ از اینجهت آنها را در اصطلاح «کلیات» و یا «مستقلّات عقلی» مینامند.
تعقل تخصصی نظر به پایههایی که به آنها بستگی دارد، به سه قسم تقسیم میشود: تعقل تخصصی سطحی، تعقل تخصصی علمی و تعقل تخصصی فلسفی.
در این مجلد اول از این پژوهشها برای اثبات خدا، به بیان دو قسم «سطحی» و «علمی» این نوع از تعقل میپردازیم؛ و قسم سوم (فلسفی) را در مجلد دوم بررسی خواهیم کرد.
تعقل تخصّصی سطحی
این قسم تعقل از عهده کسانی برمیآید که با روش استدلال آشنایی دارند؛ یعنی اذهان آنها تا اندازهای ورزیده است و میتوانند از ترتیب چند مقدمه و یا چند پایه، نتیجه درستی را به دست آورند؛ از اینجهت در اندیشیدن از مردم عادی نیرومندترند؛ و ما هم روی همین جهت، این نوع اندیشهها را تعقل تخصصی نام گذاردهایم.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 36 *»
ولی نظر به اینکه اذهان آنها از سطح ظاهر آن مقدمات و پایهها (کلیات یا مستقلّات عقلی) پیشتر نرفته است، این نوع اندیشه را تخصصی سطحی نامیدهایم.
اکنون برای اثبات خدا یعنی اثبات وجود خدایی بهعنوان «آفریننده و پرورنده جهان و جهانیان» براساس تعقل تخصصی سطحی، در این مقدمات و یا پایههایی که هر انسان اندیشمندی آنها را باور دارد، دقت کنید:
پایه یا مقدمه یکم: بدیهی است که هر پدیدهای در پدید آمدن به پدیدآورندهای بستگی دارد که آن را پدید آورد؛ گرچه بهتر و بلکه صحیحتر این است که بگوییم: هرپدیدهای در پدیدار شدن به پدید آوردنِ پدیدآورندهاش بستگی دارد، مانند سخنهای سخنگویی که سخن میگوید؛ در اینکه آن سخنها پدیدههایی هستند که در پدید آمدن به سخنگفتنِ سخنگو بستگی دارند، تردیدی نیست؛ و نیز تردیدی نیست در اینکه این بستگی بهطوری است که اگر آن سخنگو سخن نگوید، سخنها پدید نمیآیند.
ولی سخنگفتن سخنگو، نظر به اینکه کار او میباشد و در نزد او مضمحل است و استقلالی ندارد، ما مسامحه کرده و میگوییم: «پدید آمدن سخنها، به سخنگو بستگی دارد» و از کار او که سخنگفتنِ او است، نام نمیبریم.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 37 *»
اگر این مقدمه را به تعبیر شایع در کتابها و مباحث اعتقادی بخواهیم تعبیر بیاوریم، چنین میگوییم: هر «حادثی» به «مُحدِثی» بستگی دارد؛ و بهتر بلکه صحیحتر این است که بگوییم: هر حادثی در حدوثش به «احداث» محدثش بستگی دارد.([17])
پایه یا مقدمه دوم: همچنین بدیهی است که هر موجودی که در هستی خود به دیگری بستگی دارد، خودش نمیتواند خود را هست نماید؛ بلکه هستی خود را از آنیکه در هستی به آن بستگی دارد، دریافت میکند. چنین موجودی پس از هستشدن، در هستی استقلال نداشته و وابسته به آن است که به او هستی داده است؛ مانند سخنهای سخنگو که در هستی خود و هستبودن، به سخنگو بستگی دارند و مستقل نمیباشند.
نتیجه اینکه: «وابستگی به دیگری در هستی» با «مستقلنبودن در هستی» و «به هستیبخشیِ دیگری، هستییافتن و هستبودن» مساوی میباشد.([18])
به تعبیر شایع، «اثر» به «مؤثر» خود در هستییافتن و در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 38 *»
هستبودن بستگی دارد و مستقل از مؤثر نیست.([19])
پایه یا مقدمه سوم: هر چیزی که دگرگونی در آن راه مییابد و بهگونهای دگرگون میشود، بدیهی است که در حفظ کیفیت و وضع موجود خود استقلال ندارد و نمیتواند نگهدار خود باشد.
چنین موجودی مقهور و مغلوب قدرت عاملی است که این دگرگونی را در آن به وجود آورده است.
این مقهوریت و مغلوبیت نشان این است که چنین موجودی در موجودیت مستقل نبوده و نگهدار و نگهبان خود نمیتواند باشد؛ و خواه و ناخواه به دیگری بستگی دارد که به آن هستی دهد و آن را پایدار بدارد و هرگونه که بخواهد آن را دگرگون نماید.
به تعبیر شایع، هر «متغیری» بهطور یقین «حادث» است و حادث در هستی استقلال ندارد و به «محدث» وابسته است؛ و به تعبیر بهتر بلکه صحیحتر به «احداثِ» آن محدث وابسته میباشد.
نوع این دگرگونیها را در بحث از «تعقل عادی» یادآور شدیم و به تکرار آنها در اینجا نیازی نیست.
با توجه به این پایهها و یا مقدماتی که همه از دید عقلی بدیهی هستند، درباره خود و جهان و آنچه از موجودات که در پیرامون خود میبینیم به تعقل میپردازیم.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 39 *»
این اندیشیدن در سه مرحله انجام مییابد:
1ــ میدانیم ما نبودهایم و پدید آمدهایم، پدران و مادران ما نبودهاند و پدید آمدهاند، انسانهای دیگر هم نبودهاند و پدید آمدهاند؛ و میبینیم همین انسانها میمیرند و ناپدید میگردند و ما هم به نوبه خود خواهیم مرد و ناپدید خواهیم شد.
برخی موجودات دیگر را هم که میبینیم، میدانیم مانند ما نبودهاند و پدید آمدهاند و روزی هم ناپدید میگردند، از قبیل حیوانات، درختان، گیاهان؛ پدیدههای زمینی و آسمانی هم تا اندازهای پدیدآمدن و ناپدیدشدن دارند. مطابق پایه یا مقدمه یکم یقین میکنیم همه این پدیدهها به پدیدآورندهای، یا به پدیدآوردن و پدیدارساختنِ پدیدآورندهای بستگی دارند.
آن پدیدآورنده اینها را پدیدار ساخته و تا مدتی مناسب و معین نگهداری مینماید و سرانجام ناپدیدشان میسازد.
به تعبیر شایع، یقین میکنیم این موجوداتی که ما به پدیدآمدن و ناپدیدشدن آنها آگاهی یافتهایم همه «حوادث»([20]) هستند و خواه و ناخواه همه «محدث» میخواهند و همه به «اِحداث» او بستگی دارند؛ زیرا مطابق این پایه و یا مقدمه هر پدیدهای نمیتواند خودش خود را پدیدار سازد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 40 *»
البته میدانیم در پدیدآمدنِ همه پدیدهها، اسباب و عوامل و عللی در کار بوده و هست؛ مانند پدر و مادر برای انسانها و نر و ماده برای حیوانات و آب و خاک و هوا و نور برای گیاهها.
همچنین میدانیم که اینگونه اسباب و عوامل و علل هم پدیدههایی هستند که نبودهاند و پدیدار گشتهاند و مانند پدیدههای دیگر به پدیدآورندهای بستگی دارند و نمیتوانند خودشان خود را پدیدار سازند و پیدایش بخشند.
پس درباره همه پدیدهها (اسباب و مسبَّبات، علل و معلولات) این شعر مشهور راست و درست است:
ذات نایافته از هستی، بخش | کِی تواند که شود هستیبخش؟! |
اما موجوداتی که ما پدیدآمدن و ناپدیدشدن آنها را نمیبینیم مانند: زمین، کوهها و اختران آسمانی، برای آنها حالاتی میبینیم که به حادثبودن آنها نیز پی میبریم؛ اگرچه آغاز و انجام برای آنها مشاهده نمیکنیم.
پس بنا بر مثالی که زدیم (سخنهای سخنگو)، این پدیدهها را میتوانیم مانند سخنهایی بدانیم که نبودهاند و پدید آمده و ناپدید میگردند؛ و خواه و ناخواه پدیدآورندهای دارند که در پیدایش و هستی یافتنِ خود به او ــ و بهتر به سخنگفتن او ــ بستگی دارند و همه این سخنها نشانههای وجود آن سخنگو و نشانه سخنگفتن او
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 41 *»
میباشند که در هستییافتن و در هستبودن خود ــ بقاداشتن و پایدار و برپابودن، ــ به او و کار او (سخنگفتن) وابستهاند.
نتیجه اینکه: این جهان و همه جهانیان پدیدههایی هستند که هریک در جای خود نشانه روشن و آشکار وجود پدیدآورنده خود، و نیز نشانه پدیدآوردن یا پدیدارساختن او میباشند.
این مطلب، با در کار بودن سلسله اسباب و عوامل و علل منافات ندارد؛ زیرا پدیدهبودن آنها هم بدیهی است؛ و در وابستگی به آن پدیدآورنده و کار او، همه اسباب و مسبّبات و علل و معلولات یکسان هستند.
در این بحث، ما به بیش از این مطلب (پدیدآورندهای این پدیدهها را پیدایش بخشیده و میبخشد) کاری نداریم و در اینکه او کیست و چگونه است و یکی یا بیشتر است، بحث نمیکنیم و در بخشهای آینده به این مسائل خواهیم پرداخت. در تعبیرهای دینی از پدیدآورنده و پدیدآوردن و پدیده، به خالق (آفریننده) و خلقت (آفریدن) و مخلوق یا خلق (آفریدهشده) تعبیر آورده شده است.
حکماء در علم حکمت به موجِد (هستیدهنده) و ایجاد (هستی دادن) و موجود (هستییافته)([21]) تعبیر آوردهاند؛ و دانشمندان
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 42 *»
علم کلام، محدث و اِحداث و حادث را اصطلاح قرار دادهاند.([22])
2ــ میبینیم ما و پدیدههای اطراف ما با وجود اینکه هریک موجود مستقلی هستیم ولی در هستبودن و هستیداشتن به غیر خود بستگی داریم.
انسانها به حیوانات، حیوانات به گیاهان و گیاهان به جمادات ــ در هستشدن و هستبودن ــ وابسته هستند.
همچنین هر پدیده مرکبی، در هستی و هستبودن به اجزاء خود بستگی دارد؛ و بهطور کلی هستییافتن و هستبودن زمینیها به آب، خاک، آتش، باد، شب، روز، گرما، سرما، خورشید، ماه، ستارگان و تأثیر آنها وابسته است؛ به طوری که با کم یا زیاد شدن پارهای از اینها، فساد و تباهی برای پارهای دست خواهد داد.
با توجه به پایه یا مقدمه دوم، بهطور بدیهی مییابیم که پدیدههای این جهان در هستیداشتن و هستبودن، درست مانند هستییافتن و هستشدن، خود مستقل نبوده و وابسته به غیر خود میباشند.
این وابستگی تحت یک نظامی است که آن را «نظام عِلّی و معلولی» مینامند و در آینده درباره آن بحث خواهیم کرد.
پس هستیهای وابسته، مستقل نیستند و به هستیدهندهای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 43 *»
بستگی دارند که به آنها هستی داده و آنها را تحت نظام معینی، باقی و برپا داشته و نگهداری میکند، و اسباب و شرایط هستبودن و هستیداشتن آنها را فراهم میسازد.
او اجزاء هر مرکبی را با هم ترکیب کرده تا آن مرکب موجود و برپا باشد.
نکته دیگر اینکه چون کارهای این پدیدهها هم به خود اینها بستگی دارند، و نظر به اینکه خود این پدیدهها در هستی وابسته به غیر خود هستند، کارهای آنها هم یقیناً و قطعاً در هستییافتن و هستبودن مستقل نیستند و هرچند از خود این پدیدهها سرمیزنند ولی نزد هر خردمندی این مطلب مسلّم و بدیهی است که: وابسته به وابسته به غیر، وابسته به غیر است.
خدا در قرآن فرموده: و اللّه خلقکم و ماتعملون([23])
و خدا است که شما را آفریده و ــ به وسیله شما نیز ــ آنچه را انجام میدهید آفریده و میآفریند.
بنابراین پدیدههای این جهان در هستییافتن و در هستبودن خود و در کارهای خود، به دیگری بستگی دارند؛ زیرا از خود هستی نداشته و نمیتوانند هستیبخش خود و هستیبخشِ کارهای خود باشند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 44 *»
پس جهان و جهانیان از نظر هستی خود و هستبودن و از نظر کارهای خود که همه هستی وابسته دارند و مستقل نمیباشند، آثار و نشانههای آفریننده و پرورندهای هستند که از او هستی خود را دریافته و به تدبیر و تصرف او باقی و برقرار بوده و به کارهای خود ادامه میدهند.
3ــ همه پدیدههای این جهان، مناسب شرایط خود دگرگونی دارند و حالات آنها تحت نظام معینی دگرگون میشود.
بنا بر پایه یا مقدمه سوم: این دگرگونشدن پدیدههای این جهان، نشان آن است که در وجود خود و نسبت به وضع موجود خود استقلال ندارند و وابسته به دیگری بوده و در تحت تدبیر و تصرف دیگری به سر میبرند.
پس همه هستی خود را، از آن دیگری دریافت کردهاند؛ و او است که این دگرگونیها را از روی حکمت و نظامی که خود قرار داده، در آنها فراهم میسازد.
این دگرگونیها روشن میکند که این جهان و پدیدههای آن، همه حادث و به آفریننده و پرورندهای وابسته هستند که به آنها هستی بخشیده و آنها را نگهداری و نگهبانی مینماید.
یادآوری: علاوه بر آغاز بحث، اکنون هم یادآور میشویم که با اندیشیدن در این نشانهها، ما به وجود آفریننده و پرورنده این جهان و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 45 *»
جهانیان یقین میکنیم که آنها را آفریده و اکنون هم آنها را میپروراند و نگهداری میکند؛ ولی از اینها نسبت به او شناختی به دست نخواهیم آورد.
ما مطمئن هستیم که اگر شما تا به اینجا در این مباحث همگام با ما پیش آمدهاید، خود تجربه کردهاید که با اندیشیدن در این نشانهها، نسبت به آفریننده و پرورنده این جهان و جهانیان شناختی به دست نیاوردهاید؛ هرچند برای شما به وجود او و برخی از صفات او، یقین عادی فراهم شده باشد.
پس به خوبی روشن است که ما از این نشانهها و از اندیشیدن در آنها خدا را نمیشناسیم؛ و در این جریان، ما مانند کسی هستیم که دودی را میبیند امّا آتشی را نمیبیند و نمیشناسد، ولی به واسطه دود به وجود آتش یقین پیدا میکند؛ زیرا دود نشانه وجود آتش است و نشانه شناخت آتش نیست. یا مانند کسی هستیم که سخنانی را میشنود و یقین میکند سخنگویی وجود دارد که سخن میگوید ولی او را نمیبیند و از این نشانه او را نمیشناسد و از خصوصیات او آگاهی نمییابد.
نتیجه اینکه: ما این پدیدهها را که دیدیم ــ و خود ما هم یکی از آنها هستیم ــ یقین کردیم که پدیدآورندهای دارند که آنها را آفریده و پدید آورده است؛ و نیز پس از هستییافتن، در هستبودن و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 46 *»
هستیداشتن هم وابستگی آنها را مشاهده نمودیم و یقین کردیم آن آفرینندهای که اینها را هستی داده، نیازهای آنها را در هستبودن، برطرف میسازد و آنها را باقی و پایدار نگه میدارد.
در صورت هستیداشتن و هستبودنِ آنها هم، برای آنها به حسب حال هر نوعی دگرگونیهایی دیدیم و دانستیم که در وجود مستقل نیستند و به دیگری بستگی دارند؛ و خواه و ناخواه آن دیگری همان آفریننده و پرورنده آنها میباشد.
در این مراحل سهگانه، نظر به اینکه نسبت به آفریننده و پرورنده این جهان و جهانیان شناختی به دست نیاوردیم، و فقط به وجود او و تا اندازهای به برخی از صفات او یقین پیدا کردیم،([24]) این جهان و جهانیان را نشانههای اثبات وجود او و اثبات برخی از صفات او نامیدهایم؛ و اینها را نشانههای شناخت او و شناخت صفات او نمیدانیم.
در اینجا لازم است این نکته را هم یادآور شویم که ما نهتنها از این نشانهها و اندیشیدن در آنها، آفریننده آنها و صفات او را نمیشناسیم؛ که حتی کیفیت آفرینش او را هم از این نشانهها و اندیشیدن در آنها نمیتوانیم بفهمیم و آن را درک نماییم.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 47 *»
ما گرچه برای نزدیک شدن ذهنها، به سخن و سخنگو مثل زدیم و خواستیم تا اندازهای مطلب را روشن کنیم، ولی مقصود ما این نبود که کیفیت آفرینش خدا را با کیفیت سخنگفتنِ سخنگو یکی بدانیم.
مقصود ما در آن مثلی که زدیم این بود که وابستگی هستییافتن و هستبودن سخن را به سخنگفتنِ سخنگو در نظر بگیریم، و از این راه بستگی جهان و جهانیان را در هستییافتن و هستبودن، به «ایجاد» یا «احداث» یا «خلقت» آفریننده آنها، روشن سازیم.
پس منظور ما مقایسه و یا تشبیه آفرینش خدا به سخنگفتن سخنگو نیست؛ و یادآور میشویم که آفرینش خدا را هیچگونه کیفیتی نمیباشد و با کیفیتهای این جهان و جهانیان مقایسه نمیشود.
این یقین پیدا کردن به وجود خدا و یا برخی از صفات او را «خدادانی» میگوییم نه «خداشناسی»؛ و تکرار میکنیم که اگر خداشناسی هم گفته شود، از جهت مسامحه است و در حقیقت شناخت نمیباشد.
به منظور نشاندادن نمونهای از تعقل تخصّصی سطحی، این بخش را با نقل یک آیه و یک حدیث پایان میدهیم:
ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما انزل اللّه من السماء من ماء
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 48 *»
فاحیا به الارض بعد موتها و بثّ فیها من کلّ دابة و تصریف الریاح و السحاب المسخّر بین السماء و الارض لآیات لقوم یعقلون.
همانا در آفریدن آسمانها و زمین و در رفتوآمد شب و روز از پی یکدیگر و در کشتیها که در دریا جریان مییابند به آنچه مردم را سود میدهد، و در فرو فرستادن خدا از آسمان بارانها را که پس از آن به واسطه آنها زمین را پس از مرگ زنده میکند و در زمین از هر نوع جنبندگان پراکنده فرموده است و در وزانیدن بادها و در ابری که آن را میان آسمان و زمین در فرمان گرفته است، نشانههایی است از برای گروهی که تعقل میکنند ــ یعنی با توجه به مقدمات و اصول بدیهی عقلانی به اندیشیدن میپردازند و به نتایج توحیدی دست مییابند.ـ
هشام بن حکم گفتگوهای شخص زندیقی([25]) را با امام صادق7 نقل میکند. از جمله آنها این است که میپرسد: ما الدلیل علی صانع العالم؟!
فقال ابوعبداللّه7: وجود الافاعیل التی دلّت علی ان صانعها صنعها. ألاتری انک اذا نظرت الی بناءٍ مشیّد مبنی علمت ان له بانیاً و ان کنت لمتر البانی و لمتشاهده؟
چهچیز دلیل است بر اینکه عالم صانع دارد؟!
امام7 فرمودند: کارهای انجامیافته ــ از قبیل ساختمان،
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 49 *»
نوشته، وسایل و ابزار، درب، میز و صندلی ــ بر اینکه سازندهای آنها را ساخته، دلالت دارند ــ نشانههای وجود سازندههای خود میباشند.ـ آیا نمیبینی که هرگاه ساختمان بلند و استواری را ببینی، خواهی دانست که سازندهای آن را ساخته؛ اگرچه تو آن شخص سازنده را نمیبینی و او را مشاهده نمینمایی؟
این آیه و این حدیث نمونهای از راهنماییها و آموزشهای دینی است که به افراد مبتدی، راه تعقل تخصصی سطحی را نشان داده و از کلّیات و اصول بدیهی عقلانی که در وجود آنها قرار داده شده، استفاده گردیده و آنها را با تفکر و تدبر در نشانههای خدایی آشنا میسازد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 50 *»
تعقّل تخصّصی علمی
این نوع از تعقّل به کسانی اختصاص دارد که اضافه بر کلیات و اصول بدیهی عقلانی، در زمینه همان کلیات و اصول پژوهش نموده و شاخههای دیگری از آنها به دست آورده که دیگران به آن شاخهها دست نیافتهاند؛ اینگونه تعقلها را «تعقل علمی» میگویند.
در این بخش به توضیح سه نشانه میپردازیم:
نشانه یکم:
آفرینش نشانه آفریننده است.
توجه: در این بحث به نکتهای باید توجه داشته باشید تا به اشتباهی که دیگران گرفتار شدهاند دچار نشوید:
در بحث آفرینش ناچاریم تعبیراتی داشته باشیم از قبیل: جهان و جهانیان آفریده شدهاند، آفرینندهای این آفریدهشدهها را آفریده است و یا میآفریند.
از این تعبیرها مانند تعبیرهای عادی ما در کارهایمان، «زمان» ــ گذشته، حال، آینده ــ فهمیده میشود مانند: رفت، آمد، میآید، میرود؛ و نوع اندیشمندان آن تعبیرها را به این تعبیرهای عادی ما مقایسه نموده دچار مشکلاتی شدهاند.
در صورتی که در نوع تعبیرهای این بحث باید زمان را به طور
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 51 *»
کلّی در نظر نگرفت و کار آفرینش را مجرّد از زمان ــ گذشته، حال و آینده ــ ملاحظه نمود. پس مثلاً در این تعبیر: آفرینندهای . . . . . آفریده است، و یا میآفریند، مفهومی را که در نظر میگیرید از «زمان گذشته» و یا از «زمان آینده» تجرید کنید و همان معنای کار ــ آفرینش ــ را بدون زمان تصور نمایید.
نتیجهای که از این توجه به دست میآید، در بحثهای آینده روشن خواهد شد.
در آغاز بحث، آن مثالی را که در بخش گذشته در نظر گرفتیم، در این بخش هم یادآور میشویم: شخصی را که سخن میگوید، در نظر میگیریم؛ ما در حال سخنگفتن او، به سه حقیقت جداگانه و در عین حال مرتبط با یکدیگر توجه داریم: 1ـ سخنگو، 2ـ سخنگفتن، 3ــ سخنها؛ سخنگو را اصل و آفریننده سخنها، و سخنگفتن را کار او، و سخنها را فراهمشده از سخنگفتن او میدانیم.
دقت کنید: سخنگو را موجودی مستقل میشناسیم، ولی سخنگفتن او را کار او و وابسته به او مییابیم به طوری که هستی و پایداری آن را به هستیبخشیدن سخنگو وابسته میدانیم؛ و سخنها را به واسطه گفتن او، وابسته به او میشناسیم.
بنابراین سخنگفتن و سخنها هر دو در هستی و پایداری به سخنگو وابستهاند؛ تا او سخن میگوید، هم سخنگفتن هستی دارد و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 52 *»
هم سخنان او؛ پس هستی ایندو نسبت به هستی سخنگو، هستی وابسته است و برای ایندو استقلالی نیست.
پس از توجه به این مثال و دقت در آن، فرض میکنیم ما فقط سخنان سخنگویی را میشنویم و خود سخنگو را نمیبینیم و سخنگفتن او را هم مشاهده نمیکنیم.
در این فرض آیا جز این است که ما یقین داریم که سخنگویی وجود دارد و نیز یقین داریم که سخن میگوید و در نتیجه ما سخنهای او را میشنویم؟! پاسخ بدیهی است که مثبت است.
اکنون که این مطلب روشن شد، در این بحث هم جهان و جهانیان در حکم سخنها، و آفریدن آنها در حکم سخنگفتن، و آفریننده آنها در حکم سخنگو میباشد.
البته به آنچه یادآور شدیم توجه دارید که در این مَثَل مقصود نزدیکشدن مطلب به ذهنها است و هیچگونه تشبیه و مقایسهای منظور ما نیست.
مطابق تعبیرهایی که در دین رسیده، آفریننده را «خالق، صانع» و آفرینش یعنی کار او را «خلقت، صُنع» و آفریدهشده ــ جهان و جهانیان چه در مجموع و چه تکتک ــ را «مخلوق، مصنوع» میگویند.
با توجه به مثالی که زدیم و آنچه یادآور شدیم، روشن میشود که آفرینش خدا آنچنان که برخی گمان کردهاند نیست؛ آنان گمان
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 53 *»
کردهاند آفرینش در یک نقطه از زمان آغاز گردید و خدا پیش از آن آفریننده ــ خالق ــ نبود، پس از مدتی که تنها به سر برده، دست به کار آفرینش شده است، بعد از پایان کار آفرینش هم دست از کار کشیده و بیکار به سر میبرد. این گمان کاملاً بیجا و اشتباه است.
بلکه آفرینش خدا ــ بدون تشبیه ــ در حکم سخنگفتنِ سخنگو و پیدایشیافتن سخنها است. خدا آفریننده ــ خالق ــ است؛ یعنی پیوسته دست در کار آفرینش است و هرچه را هستی بخشیده، همواره به آنها هستی و لوازم آن را میبخشد و بیکار نیست، فیضبخشی خدا تعطیل نمیگردد؛ در دعا او را به یا دائم الفضل علی البریّة([26]) ستودهاند.
بنابراین آفریدهشده ــ مخلوق، مصنوع ــ یعنی حقیقتی که هستی آن و تمام لوازم آن هستی، به آفریدن ــ ایجادِ ــ آفرینندهاش بستگی دارد؛ خواه برای هستی آن آغازی باشد مانند حادث زمانی یا حادث دهری، و خواه نباشد مانند حادث ذاتی و قدیم زمانی.([27])
پس این وابستهبودن و استقلالنداشتن آفریدهشده ــ مخلوق، مصنوع ــ پس از هستییافتن هم برقرار است؛ چنانکه در مثال، سخنها به سخنگفتنِ سخنگو وابسته بودند و هیچگونه استقلالی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 54 *»
در هستی و هستبودن نداشتند.
این است معنای «حدوث» (پیدایش) و «حادث» (پدیده) که در تعبیرهای دانشمندان دینی در مباحث اعتقادی دیده میشود.
مطلب دیگری که از مثال گذشته روشن شد، این است که ما با دیدن آفریدهشدهها (مخلوقات، مصنوعات) به وجود آفریننده آنها (خالق، صانع) و به آفریدن او (خلقت، صنعت) یقین پیدا میکنیم؛ گرچه آفریننده آنها را نمیبینیم و آفریدن او را هم مشاهده نمینماییم.
چنانکه سخنها را که شنیدیم به وجود سخنگو و به سخنگفتن او یقین کردیم؛ در صورتی که خود او را و کار او را که سخنگفتن باشد ندیده و مشاهده ننمودیم.
جالب این است که در متنهای دینی، «مخلوقات» را «کلمات» هم نامیدهاند؛ و خدا هم از آفریدن که کار او است، چنین تعبیر آورده: انما قولنا لشیء اذا اردناه اننقول له کن فیکون([28])
همانا سخن ما درباره هر چیزی که بخواهیم آن را ــ ایجاد نماییم، این است که ــ به آن میگوییم بشو، پس آن هم میشود.
بدیهی است که خدا به چیزی که نیست، نمیگوید بشو؛ بلکه گفته او «بشو»، همان «ایجاد» او است و «شدنِ» موجود هم همان وجودیافتن او است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 55 *»
این تعبیرها، مثالی را که برای آفرینش زدیم، تأیید میکند.
از آنچه گذشت، نتیجه میگیریم که سه حقیقت، واقعیت دارد؛ و آنها از سنخ یکدیگر نبوده و در عرض همدیگر نیستند. آن سه حقیقت در هستی (وجود) با یکدیگر مشترک نمیباشند؛ آنها عبارتند از:
اول: خدای متعال که آفریننده (خالق) و سازنده (صانع) است.
دوم: کار او که آفریدن یا آفرینش (خلقت)، یا ساختن (صنعت) است.
سوم: آفریدهشدهها (مخلوقات) یا ساختهشدهها (مصنوعات) او میباشند.
نیازمندی آفریدهشدهها در هستشدن و هستبودن به آفریننده آنها، آنچنان بدیهی است که به استدلالهای گیجکننده نیازی ندارد؛ و از این جهت است که خدا در قرآن فرموده: أ فی اللّه شکّ فاطر السموات و الارض…؟!([29])
آیا ــ در اینکه ــ خدایی هست، شکّ و تردیدی است، در صورتی که آفریننده آسمانها و زمینها است؟!
نکتهای را در اینجا به طور اجمال باید در نظر داشته باشیم و در آینده درباره آن به طور تفصیل بحث خواهیم کرد:
حقیقت و هویّت و هستی آفریننده ــ خالق، ــ با حقیقت و هویّت و هستی کار او ــ آفریدن، خلقت، صُنع ــ و با حقیقت و هویّت و هستی آفریدهها ــ مخلوقات ــ او، هیچ سنخیّتی ندارد.
او با آنها در حقیقت و هویّت و هستی ــ وجود، ــ مشابه و مشارک نیست؛ کار او هم با آفریدههای او در حقیقت و هویّت
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 56 *»
و هستی، همسنخ و مشابه و مشارک نمیباشد.
این سه، حقیقتها و هویّتهای جداگانهای هستند که هیچ سنخیّتی با یکدیگر ندارند و در هستی خود نیز با هم شباهت و شرکت ندارند.
هریک از این سه حقیقت، دارای هستی مناسب با هویّت خود بوده و احکامی مخصوص ــ بهحسب آن هستی ــ دارد.
با توجه به احکام این هستیهای سهگانه، در حکمت هستی را به سه قسم تقسیم نمودهاند که عبارتند از: 1ــ وجود حق، 2ــ وجود مطلق، 3ــ وجود مقیّد.
در حکمت از احکام همین وجودها بحث میشود، و موضوع حکمت ــ فلسفه ــ را بررسی این وجودها و احکام آنها تشکیل میدهد.
همانطوری که اشاره کردیم، این حقیقتهای سهگانه ــ آفریننده، آفریدن، آفریدهشده ــ در عین حالی که از یکدیگر جدا هستند، با هم ارتباط دارند و از هم جدا و بیگانه نمیباشند؛ ولی نحوه ارتباط آنها با یکدیگر، برای ما قابل درک نیست. ما در عین حالی که آنها را با هم مرتبط میدانیم و میان آنها ارتباط اثبات
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 57 *»
میکنیم، کیفیّتی برای آن در نظر نمیگیریم و آن را از کیفیتهایی که درک میکنیم، «تنزیه» مینماییم.
در قرآن به طور متعدد و به مناسبتهای مختلف و به تعبیرهای گوناگون، این تنزیه یادآوری شده است؛ مانند: لیس کمثله شیء([30]) و لایسئل عما یفعل([31]) و سبحان اللّه عمایصفون.([32])
این سه حقیقت همیشه وجود داشته و دارند و خواهند داشت؛ یعنی آفریننده همیشه آفریننده بوده و هست و خواهد بود؛ و آفریدن که کار او است همیشگی است، به این معنی که خدا بیکار نبوده و نیست و نخواهد بود؛ در قرآن فرموده: کلّ یوم هو فی شأن([33]) خدا همیشه و همواره، در کاری است.
آفریدهشدهها هم، آفریده شدهاند و میشوند و خواهند شد؛ البته به اینطور که زمانیها در زمان و دهریها در دهر و سرمدیها در سرمد.([34]) به این معنی که آفریدهشده بهحسب خودش و در مکان و وقت خودش، همیشه و همواره در حال آفریدهشدن است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 58 *»
هستی ــ وجودِ ــ آفریننده را، «هستی قائمبالذات» میگویند؛ یعنی هستی او از خود او، و عین خود او است؛ و به دیگری، وابسته نیست. هستی خود را نهتنها از دیگری دریافت نکرده که به هرچه که غیر او است، او هستی بخشیده و میبخشد.
هستی ــ وجودِ ــ آفریدن که کار او است، «هستی وابسته» است؛ و نظر به اینکه «کار» است و عین حرکت است و «حرکت ایجادیه» نامیده میشود، از اینجهت برای آن ثبات و سکونی نیست و آفریننده، این حقیقت را به خود آن هستی میدهد؛ و میان او و این حقیقت، در هستییافتن واسطهای وجود ندارد.
هستی ــ وجودِ ــ آفریدهشدهها، هستی وابستهای است که به واسطه نیازمند است و به وسیله و واسطه آفریدن به آفریننده بستگی دارد. برای اینگونه هستی، ثبات و سکون میتوان تصور نمود و منظور از ثبات و سکون، بینیازی نیست؛ بلکه نسبت به کار که عین حرکت است، هستی ثابت و ساکن میباشد. تفاوت این دو، مانند تفاوت «گفت» و «گفتن» است.([35])
در این تعبیرها دقت کنید و نکتهای را که در آغاز بحث یادآور شدیم به خاطر بیاورید که در مسأله «آفرینش»، زمان ــ گذشته، حال، آینده ــ در نظر گرفته نمیشود؛ و همه تعبیرها را، از خصوصیت زمان
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 59 *»
باید تجرید نمود.
بنابراین آفریدهشده یعنی حقیقتی که به طور دائم هستی مییابد و برای هستییافتن واسطهای لازم دارد که آفریدن است؛ و این دو ــ آفریدهشده و آفریدن ــ حقیقتهایی هستند که هستی آنها عین وابستگی به آفریننده آنها میباشد.
پس آفریدهشده نشانه آفریننده است؛ و با دیدن آفریدهشده، به وجود آفریننده یقین فراهم میگردد؛ از این جهت خدا در قرآن فرموده است: خلق السموات بغیر عمد ترونها و القی فی الارض رواسی انتمید بکم و بثّ فیها من کلّ دابّة و انزلنا من السماء ماءً فأنبتنا فیها من کلّ زوج کریم، هذا خلق اللّه فأرونی ماذا خلق الذین من دونه بل الظالمون فی ضلال مبین.([36])
خدا آسمانها را بدون ستونی که آن را ببینید آفرید و در زمین کوههای بلندی را افکند تا مبادا شما را بجنباند؛ و در زمین همهگونه جانوران را پراکنده کرد؛ و ما از آسمان، آب ــ باران ــ فروفرستادیم و در زمین از هر جفت گیاه ــ همبو، همرنگ، هممزه ــ رویانیدیم. اینها است آفریدههای خدای یگانه؛ پس به من نشان دهید آنانی که غیر خدایند ــ و شما ای مشرکان گمان میکنید آنها خدایانند، ــ چه آفریدهاند؟! ــ در صورتی که میبینید آنها خودشان آفریدهشدههای خدا
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 60 *»
میباشند ــ بلکه ستمکاران (آنانی که شرک میورزند) در گمراهی آشکاری هستند.
پس وجود آفریدهشده، نشانه وجود آفریننده آن است؛ یعنی آفرینندهای هست که آفریدهشده او هم، هستی دارد و موجود است.
با توجه به مثالی که زدیم (سخنگو، سخنگفتن، سخنها) و توضیحاتی که داده شد، معنای آفرینش ــ خلقت ــ معنایی است که هم عقل درستی آن را درک میکند و هم نقل ــ قرآن، روایات ــ آن را تبیین و تثبیت مینماید.
مسأله آفرینش آنطوری که در مکتبهای بشری تبیین و تفسیر شده، با اشکالهای بسیاری روبرو گردیده که پاسخ قانعکنندهای به آنها داده نشده است و از طرفی با منطق قرآن و روایات هم سازش ندارد.
در اینجا به طور فشرده آن نظریّهها را نقل میکنیم و به نقد آنها نمیپردازیم و در بحثهای آینده آنها را با تفصیل بیشتری یادآور میشویم.
1ــ نظریه دانشمندان کلامی: دانشمندان علم کلام، آفرینش خدا را مانند کار بنّا میدانند و میگویند همانطوری که بنّا ساختمانی را میسازد و ساختمان پس از ساختهشدن، به بنّا نیازمند نیست، همچنین خداوند بود و جهانی نبود، آنوقت خدا جهان را از کَتْمِ عَدَم به وجود آورد و جهان موجود شد؛ «حدوثِ» عالم و «آفرینش» به همین معنی است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 61 *»
آنان معتقدند که لازمه اعتقاد به خدا این است که برای جهان آغاز و شروعی باشد، و در نتیجه خالقبودن خدا و آفرینندهبودن او محدود است.
2ــ نظریه حکماء: حکماء برخلاف نظریه دانشمندان کلامی، حدوث جهان و آفرینش را به زمان محدود نمیسازند و همچنانکه ذات خدا را نامحدود میدانند، برای آفرینش هم محدودیتی قائل نیستند. آنان «حادث» یا «مخلوق» یا «معلول» بودن را، به این معنی نمیدانند که در یک زمانی نبوده و بعد هست شود و وجود پیدا کند؛ بلکه آن را عبارت میدانند از چیزی که در ذات خود، ممکن و وابسته به غیر باشد؛ حال چه آغاز زمانی داشته یا نداشته باشد.
حکماء حدوث به این معنی را «حدوث ذاتی» مینامند و میگویند حدوث ذاتی جهان و موجودات برای مخلوقبودن آنها کافی است. آنها همانطوری که خدا را از نظر «ذات»، «واجبالوجود» میدانند، میگویند او از جمیع جهاتش حتی «فعل» ــ آفریدن ــ هم واجب میباشد، و جنبه امکانی ندارد.
حکماء رابطه بین خدا و مخلوقات را، رابطه «عِلّی و معلولی» میدانند و او را علّةالعلل و یا علّت نخستین جهان و جهانیان معرفی مینمایند و معتقدند که سلسله علل و معلولهای خلقی به ذات او منتهی میشوند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 62 *»
بنا بر عقیده آنان، همهچیز خداوند در ذاتِ خود ضروری است حتی افاضه فیض و خالقیت ــ آفرینندهبودنِ ــ او؛ و بالاخره به «جبرِ عِلّی» اعتقاد دارند.
ما سعی کردیم درباره خدا و مخلوق، به «علّت» و «معلول» تعبیر نیاوریم؛ زیرا تعبیر علّت را شایسته خدا نمیدانیم و او را از علّتبودن برای جهان و جهانیان منزّه میدانیم؛ معتقدیم که او علّتآفرین است، همانطوری که معلولآفرین میباشد. گذشته از این، اینگونه تعبیرات درباره خدا و آفریدههای او با منطق قرآن و روایات اسلامی سازش ندارد. در بحثهای آینده توضیح بیشتری خواهیم داد.
3ــ نظریه عرفاء: عرفاء، آفرینش را بهطور «فَیَضان» ــ تراوش ــ جهان و جهانیان از «ذات» خدا میدانند و معتقدند که همه مخلوقات از ذات خدا سرچشمه گرفتهاند؛ همانند سرچشمهگرفتن تعیّنات گوناگون از ذات و حقیقت چیزی، درست مثل امواج دریا که در واقع خود آب است و امواج مختلفی پیدا نموده، در یکجا به این شکل و در جای دیگر به شکل دیگری شده است؛ پس آن چیزی که واقعاً وجود دارد خود آب است ولی دارای تعیّنات مختلف. از نظر آنها «هستی» ــ وجود ــ یک حقیقت بیش نیست و آن هم خدا است و آنچه از معانی و مفاهیم و دریافتهایی که از اشیاء خارجی داریم،
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 63 *»
تعیّناتی است که ذهن ما از آن «هستیِ» مطلق، یگانه و یکتا، درک میکند. بنابراین آنچه که واقعاً وجود دارد، خودِ هستی است که با «وجوب» و «لایتناهی» بودن و «کمال مطلق» بودن، مساوی میباشد، و همان «خدا» است. این نظریه که به «وحدت وجود» شهرت دارد، در شرق و غرب طرفداران بسیاری پیدا کرده است. ما آن را «عرفان اِلحادی» مینامیم.
این مکتب در تمام شعبههای آن، از نظر قرآن و روایات و دلیلهای عقلی، محکوم به اِلحاد و کفر و زندقه میباشد و برخلاف ادیان آسمانی است.
ما خدا را سرچشمه موجودات نمیدانیم و از این جهت از خدا به «مبدء» تعبیر نیاوردهایم؛ در صورتی که نوع مکاتب بشری از خدا به مبدء تعبیر آوردهاند.
خدا مبدء ــ سرچشمه ــ آفرین است، و خود از مبدء و سرچشمهبودن برای موجودات، منزه میباشد.
ما معتقدیم اینگونه تعبیرهایی که شایسته خدا نیست، از مکتبهای انحرافی بیگانگان داخل معارف مسلمانان گردیده و در آغاز در میان مخالفان تشیّع نفوذ کرده و به تدریج در افکار دانشمندان شیعیمذهب هم راه یافته است.
برای نمونه یادآور میشویم: این نظریه عرفاء ــ یعنی وحدت
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 64 *»
وجود ــ در غرب به مذهب «همهخدایی»([37]) شهرت دارد و در توضیح آن میگویند: «خدا موجودی جدا از عالم نیست بلکه یا کلّ نظام طبیعی است یا جنبهای از کلّ نظام طبیعی؛ یا جهان به طور کلّی خدا است؛ یا قوه و قدرتی که در تمامی جهان انتشار و نفوذ دارد خدا است؛ خدا همهجا هست؛ و همهچیز یا در همهچیز است.»
در میان عرفای غربی شاید مشهورترین عرضهداشتِ مذهبِ «همهخدایی»، نظام مابعدالطبیعة «باروخ اسپینوزا»([38]) است. وی درصدد اثبات این مطلب بود که خدا و طبیعت یک جوهر یگانه است؛ و هر چیزی که در عالم وجود دارد یا اتفاق میافتد، جنبهای یا وجهی و شأنی یا صفتی از خدا است و هر چیز را میتوان به وسیله نشاندادن طریقه نشأت آن از خدا یا طبیعت بیان و تبیین کرد. هر حادثه جسمانی یا نفسانی، در نظام مابعدالطبیعة اسپینوزا به منزله حالت یا جلوهای از یکی از دو صفت شناختهشده خدا یا طبیعت یعنی فکر و امتداد است. او عقیده داشت که فقط یک جوهر وجود دارد که آن خدا است و در همهجا هست، و هرچه هست در آن است؛ و فکر و امتداد که «دکارت رنه»([39]) هریک از آنها را به ترتیب
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 65 *»
خصوصیت نفس و ماده میپنداشت، دو صفت همان جوهر یگانه است. از نظر او عالم نفسانی و عالم جسمانی دو جنبه موجود واحدند که از دو لحاظ مختلف ملاحظه شوند؛ مانند یک خط منحنی که نسبت به نظرگاه از طرفی مقعر و از طرف دیگر محدب دیده میشود.([40])
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 66 *»
دلیل آفرینش ــ خلقت ــ در فلسفه غرب
نشانه آفرینش در میان فلاسفه غربی به «برهان جهانشناختی»([41]) یا «عِلّی» مشهور شده است؛ و آن را چنین تقریر کردهاند: «ما میبینیم که اشیاء حرکت و تغییر میکنند و دگرگون میشوند و غیره؛ برای اینکه این حوادث روی دهد، باید یک علّت خواه به معنای حادثه مقدم یا جهت و دلیلی برای وقوع آن حادثه، وجود داشته باشد. چون ما در سلسله علت و معلول اگر بخواهیم از معلولها به علل آنها برویم، یا باید این سیر را تا بینهایت ادامه بدهیم یا اینکه به یک علت نهایی برسیم که آن دیگر علت است و معلول نیست؛ این علت نهایی همان است که ما خدا مینامیم. برای رد و ابطال شقّ دیگر ــ یعنی تسلسل و تعاقب نامحدود علل، ــ اظهار شده است که اگر سلسله علل در جهت قهقرا تا بینهایت کشیده شده بود، دیگر سلسله علل آغازی نمیداشت؛ و اگر واقعاً آغازی نمیداشت، توالی و تعاقبی هم نمیتوانست موجود باشد؛ زیرا هر علت باید به دنبال علت پیشین خود بیاید و اگر هیچ عنصر اوّلی برای سلسله علل وجود نداشته باشد، در آن صورت دومی و سومی و غیره نمیتوانست به وجود آید. پس برای حوادث
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 67 *»
باید یک علّت اُولیٰ([42]) وجود داشته باشد؛ و این علت اُولیٰ، خدا نامیده شده است. بدینسان از تجربهای که درباره حوادث معلوله داریم، میتوانیم وجود یک موجود متعالی([43]) یا یک علّت اُولی را اثبات کنیم.»
این برهان از زمان ارسطو و بعد توسط بسیاری از فلاسفه الهی ارائه شده است. گاهی این برهان برای اثبات اینکه باید یک علت نخستین در تاریخ جهان وجود داشته باشد ــ یعنی نخستین واقعهای که از آن تمام وقایع دیگر به دنبال آن آمدهاند، ــ به کار رفته است. برخی دیگر از آن برهان برای اثبات این نظر استفاده کردهاند که باید یک تبیین نهایی برای حوادث جهان وجود داشته باشد؛ خواه جهان آغازی داشته یا ازلی بوده است. مقصود آنان این بوده است که رویدادهای عالم را باید به وسیله امری تبیین کرد، و باز آن امر را به وسیله امری دیگر، و همینطور. حال اگر سرانجام امری نباشد که خود دیگر احتیاج به تبیین نداشته باشد، هیچ تبیینی امکان نخواهد داشت و هیچ امری را نمیتوان تبیین کرد؛ زیرا که تبیین هر امری تا بینهایت، منوط به تبیین امر دیگری خواهد بود (بطلان تسلسل).
این برهان را فلاسفه دین و نیز ارباب کلیسای کاتولیک یک
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 68 *»
دلیل معتبر و قاطع برای اثبات یک موجود متعالی به نام خدا پذیرفته بودند؛ ولی از زمان «دیوید هیوم»([44]) و «ایمانوئل کانت»([45]) که آن را انتقاد کردهاند، نزد نوع متفکران به خصوص غیر کاتولیک، دلیلی سست شمرده میشود.
منظور از تبیین، همان جستجوی علت حقیقی و واقعی چیزی یا حادثهای است؛ پس اگر گفته شد: چرا فلان چیز وجود دارد؟ جواب این پرسش، همان تبیین آن است. بنابراین تبیین هر چیزی یا هر حادثهای، تعیین علّت (فاعلی یا غائی) آن میباشد.
بدیهی است که پرسش از علّت چیزی یا حادثهای، متضمن این است که آن چیز و یا آن حادثه، در ذات خود نه وجودش ضروری است و نه عدمش؛ بلکه ممکن است موجود بشود و ممکن است موجود نشود. اما اگر موجود شد، عقل حکم میکند که برای این بهوجودآمدن، باید موجِب و جهتی و یا علّتی باشد؛ بیان موجب و جهتِ عقلی و علّت آن را، تبیین آن مینامند. رابطه علّت و معلول که به آن علّیت میگویند، امری است ضروری؛ یعنی هرگاه علّت موجود شد معلول هم موجود است و بالعکس.
هیوم از جهات مختلف این برهان را مورد انتقاد قرار داد؛ و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 69 *»
کانت هم با اینکه به خدا معتقد بود و وجود او را از راه دیگری ثابت میکرد، با توجه به انتقادهای هیوم و آراء او در باب «شناسایی»، یک سلسله انتقاداتی درباره دلایل وجود خدا در کتاب خود به نام «نقّادی عقل محض»([46]) ایراد کرد. در خصوص برهان جهانشناختی، به نظر کانت آن برهان شامل فرضهای نامعتبری است که چیزی را اثبات نمیکند.
بررسی انتقادهای این دو فیلسوف و پرداختن به پاسخ آنها، به یک مقاله مخصوص نیاز دارد که در این نوشته نمیگنجد؛ ناچار با اشاره به یک نکته از این بحث میگذریم.
اساس انتقادهای موجود درباره برهان جهانشناختی در اثبات وجود خدا، نحوه تقریر این برهان است؛ چه تقریر دانشمندان کلامی و چه تقریر فلاسفه شرقی و غربی.([47]) تقریر این برهان مطابق متون اصیل دینی به خصوص قرآن، نهتنها با اشکالی عقلی مواجه نمیشود که بهترین راه و روشنترین دلایل و براهین برای اثبات وجود خدا است.
تقریری که ما به عنوان نشانه «آفرینش» از این برهان ارائه دادیم، نه مطابق تقریر دانشمندان کلامی است که بر مبنای «حدوث زمانی»
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 70 *»
میباشد؛ و نه مطابق تقریر فلاسفه غربی بر مبنای علّیت است که غالباً تصور آنها از علّیت، مستلزم تصور تقدّم و تأخّر زمانی است؛ مانند آنکه فرزندی معلول پدرش و پدرش معلول پدر خود است و همینطور تا علّتی که دیگر معلول نباشد و آن خدا است وگرنه تسلسل لازم میآید؛ و نه مطابق تقریر فلاسفه شرقی ــ اسلامی ــ بر مبنای علّیت فلسفی میباشد که در آن، زمان را دخالت نمیدهند و معلول را عین ایجاد و عین فعل میدانند.
نتیجه تقریر ما از برهان آفرینش این نبود که خدا علّت جهان و جهانیان و یا علّت نخستین سلسله علّتها و معلولها باشد؛ و نه هم اثبات اینکه رابطه بین خدا و جهان و جهانیان، رابطه علّیت و معلولیّت است.
بلکه نتیجه آن این بود که خدا آفریننده جهان و جهانیان است؛ گرچه رابطه جهانیان با یکدیگر رابطه علّیت و معلولّیت است.
بنا بر تقریر ما، خدا آفریدگار و پروردگار همه علّتها و همه معلولها بوده و هست و خواهد بود. او «صانع» مطلق، و «صُنع» او علّت، و «مصنوع» او معلول آن علّت است. پس همچنانکه مصنوع مخلوق او است، صنع هم مخلوق او میباشد؛ بنابراین همچنانکه معلولآفرین است، علّتآفرین هم هست؛ و او همچنانکه علّتِ مصنوع نیست، علّت صنع هم نیست؛ و رابطه میان او و صنع او و یا
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 71 *»
مصنوع او، رابطه علّیت نمیباشد.
در میان متفکران اروپایی، متفکرانی بوده و هستند که تا اندازهای به مقتضای فطرت خود و به برکت تعالیم پیامبران الهی، با برهان آفرینش آشنایی بیشتری داشته و دارند و نتایج درستی به دست آوردهاند.
برای نمونه چند مقاله از آنان را از کتاب «اثبات وجود خدا»([48]) نقل مینماییم. پیش از نقل آن مقالهها، یادآور میشویم که تعبیرهای آنان از خدا به علّت و یا مبدء و یا عقل کل و امثال اینها، از جهت انس آنها با تعابیر فلاسفه بوده است و شاید به مفاد فلسفی آن تعبیرها چندان توجهی نداشتهاند؛ و همچنین مطالب دیگری از قبیل اثبات آغاز برای جهان که از طرز تفکر دانشمندان کلامی متأثر بودهاند. پس مقصود اصلی از نقل این مقالهها، همان اثبات وجود خدا است از راه «آفرینش» که این دانشمندان آن را دیدگاه خود در این مقالهها قرار دادهاند و نوعاً برداشتهای آنها با معنایی که ما در تقریر این دلیل در نظر داشتیم، تا اندازهای هماهنگی دارد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 72 *»
آغاز جهان
نقشه و هدف یا تصادف؟
به قلم:
فرانک آلن
FRANK ALLEN
استاد فیزیک زیستی
دکتر از دانشگاه کورنل، استاد فیزیک زیستی دانشگاه مانیتوبا، کانادا 1944 ــ 1904، متخصص در رؤیت الوان مبحث فیزیولوژیکی نور، تهیه هوای مایع و تغییراتی که در انسان یا غدهها پیدا میشود، دارنده نشان طلایی از انجمن پادشاهی کانادا.
بسیاری کوشیدهاند این مطلب را آشکار سازند که جهان مادی نیازمند آفرینندهای نیست؛ ولی آنچه در آن شک نیست این است که جهان وجود دارد. درباره اصل و منشأ آن، چهار راهحل را میتوان پیش کشید: اول اینکه علیرغم آنچه هماکنون گفتیم، جهان را خواب و خیالی بیش ندانیم؛ دوم اینکه خود به خود از عدم برخاسته است؛ سوم اینکه جهان آغازی نداشته و از ازل بوده است؛ چهارم اینکه جهان آفریده شده.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 73 *»
فرض اول مستلزم قبول این مطلب است که اصلاً مسألهای برای حلکردن وجود ندارد جز مسأله متافیزیکی ضمیر و خودآگاهی آدمی؛ که آن خود نیز در این حالت وهمی و خواب و خیالی بیش نخواهد بود.
مسأله وهمیبودن جهان، اخیراً در علم فیزیک به دست «سر جیمز جینز»([49]) در کتاب «جهان اسرارآمیز»([50]) از نو زنده شده و او در آن کتاب مدعی است که: «جهان از لحاظ مفاهیم فیزیک جدید، قابل تصور به صورت مادی نیست؛ و دلیل آن به نظر من این است که جهان تنها به صورت مفهوم ذهنی درآمده.» بنابهاین گفته، ممکن است کسی بگوید که: قطارهای راهآهن خیالی ظاهراً پر از مسافران وهمی، بر فراز پلهای غیرمادی ساختهشده از مفاهیم ذهنی، از روی رودخانههای بیواقعیت عبور میکنند!
فرض دوم ــ یعنی اینکه جهان ماده و انرژی به خودی خود از عدم برخاسته ــ نیز مانند فرض اول به اندازهای بیمعنی و محال است که به هیچوجه قابل ملاحظه و اعتنا نیست.
فرض سوم ــ یعنی اینکه جهان از ازل وجود داشته ــ با تصور آفرینش یک جزء مشترک دارد؛ و آن اینکه ماده بیجان و انرژی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 74 *»
آمیخته به آن با شخص خالق هردو همیشه وجود داشته است. در هیچیک از این دو تصور، اشکالی که بیش از تصور دیگر باشد دیده نمیشود؛ ولی قانون ترمودینامیک (حرارت) ثابت کرده است که جهان پیوسته رو به وضعی روان است که در آن تمام اجسام به درجه حرارت پست مشابهی میرسند و دیگر انرژی قابل مصرف وجود نخواهد داشت؛ در آن حالت دیگر زندگی غیرممکن خواهد بود. اگر جهان آغازی نداشت و از ازل موجود بود، باید پیش از این، چنین حالت مرگ و رکود حادث شده باشد. خورشید سوزان و ستارگان و زمین آکنده از زندگی، گواه صادق است بر اینکه آغاز جهان در «زمان» اتفاق افتاده و لحظه خاصی از زمان آغاز پیدایش آن بوده، و بنابراین نمیتواند جز «آفریده» باشد. یک علت بزرگ نخستین، یا یک خالق ابدی بر همهچیز دانا و توانایی ناچار باید باشد که جهان را ساخته باشد.
راههای شایستگی زمین برای زندگی، به اندازهای زیاد است که نمیتوان پیدایش حیات را بر آن، نتیجه تصادف دانست؛ نخست اینکه زمین کرهای است که به آزادی در فضا به حال تعادل است (به گفته سِفْر ایوب از عهد قدیم: «او (خدا) زمین را به روی هیچ آویخته است، 26:7») و بر گرد محور خود حرکت دورانی روزانه دارد که از آن شب و روز پیدا میشود؛ و در عین حال حرکت انتقالی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 75 *»
سالانه به دور خورشید را نیز انجام میدهد. این حرکتها سبب پیداشدن تعادل و ثابتماندن محور زمین در فضا میشود؛ و چون تمایل محور قطبین نسبت به سطح حرکت انتقالی یعنی دائرةالبروج (حدود 23درجه) با آن حرکات ضمیمه میشود، نتیجه آن است که فصول سال، نظمی پیدا میکند و سطح قابل سکونت زمین مضاعف میشود و بیش از آنکه بر کره ثابتی امکان وجود زندگی گیاهی باشد، بر این کره گردان حیات نباتی تنوع و توسعه پیدا میکند.
دوم اینکه جوّی که از گازهای نگاهبان زندگی بر سطح زمین تشکیل شده، آن اندازه ضخامت (در حدود 800 کیلومتر) و غلظت دارد که بتواند همچون زرهی زمین را از شرّ مجموعه مرگبار بیست میلیون سنگهای آسمانی در روز که با سرعتی در حدود 50 کیلومتر در ثانیه به آن برخورد میکنند، در امان نگه دارد. جوّ زمین علاوه بر کارهای دیگری که دارد، درجه حرارت را بر سطح زمین در حدود شایسته برای زندگی نگاه میدارد و نیز ذخیره بسیار لازم آب و بخار آب را از اقیانوسها به خشکیها انتقال میدهد؛ که اگر چنین نبود همه قارهها به صورت کویرهای خشک غیر قابل زیستی درمیآمد. به این ترتیب باید گفت که اقیانوسها و جوّ زمین، عنوان چرخ لنگری برای زمین دارند. چهار خاصیت قابل توجه آب است که زندگی در اقیانوسها و دریاها و رودخانهها را در زمستانهای دراز از خطر زوال
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 76 *»
حفظ میکند: 1ـ خاصیت جذب اکسیژن آن به مقدار زیاد در درجات پست حرارت؛ 2ـ اینکه بزرگترین وزن مخصوص آن در 4درجه بالای درجه حرارت یخبستن است و به همین جهت آب عمق دریاچهها و رودخانهها به حال مایع میماند؛ 3ـ کمتر بودن وزن مخصوص یخ از آب که به آن سبب یخ در سطح آب قرار میگیرد و فرو نمیرود؛ 4ـ این خاصیت که چون آب منجمد شود مقادیر زیاد حرارت از خود پس میدهد.
خشکیها زمینه استواری برای موجوداتی هستند که بر آنها به سر میبرند. خاک در خود مواد معدنی خاصی دارد که گیاه آنها را جذب میکند و به صورت خوراکهای مورد نیاز جانوران درمیآورد. وجود فلزات در نزدیکی سطح زمین سبب شده است که هنرهای گوناگونی که تمدن از آنها ساخته میشود، امکانپذیر باشد. بدون شک اشعیای نبی در آنجا که از خدا سخن رانده و چنین گفته: «آن (زمین) را عبث نیافریده؛ آن را چنان آفریده که قابل سکونت باشد»، حق سخن را ادا کرده است. (اشعیای نبی 45:18)
از کوچکی زمین نسبت به فضا غالباً به صورت تحقیرآمیز یاد شده. اگر زمین به کوچکی ماه و قطر آن یکچهارم قطر کنونی آن بود، نیروی جاذبه (یکششم جاذبه زمین) دیگر برای نگاهداشتن آبها و هوا بر روی آن کفایت نمیکرد، و درجه حرارت به صورت کُشندهای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 77 *»
بالا میرفت. به عکس اگر قطر آن دو برابر قطر کنونی میبود، سطح زمین چهار برابر سطح فعلی و نیروی جاذبه دو برابر نیروی کنونی میشد و ارتفاع جوّ به شکل خطرناکی تقلیل پیدا میکرد، و فشار هوا از یک کیلوگرم بر سانتیمتر مربع به دو کیلوگرم بالا میرفت و همه این عوامل عکسالعمل شدیدی بر روی زندگی میداشت؛ نواحی زمستانی بسیار زیادتر میشد و جاهای قابل سکونت به صورت قابل ملاحظهای کاهش پیدا میکرد؛ نقاط اجتماع مردم از یکدیگر دور و وسایل ارتباطی بسیار دشوار یا تقریباً غیرممکن میشد.
اگر زمین ما به بزرگی خورشید بود و چگالی (وزن مخصوص) خود را حفظ میکرد، نیروی جاذبه 150 برابر میشد و ارتفاع جوّ به حدود 10 کیلومتر تنزل میکرد و بخارشدن آب غیرممکن میشد و فشار هوا تقریباً به 150 کیلوگرم بر سانتیمتر مربع میرسید. یک جانور یک کیلوگرمی، 150 کیلوگرم وزن پیدا میکرد و اندام آدمی به کوچکی اندام سنجاب میشد؛ زندگی عقلی برای چنان موجوداتی دیگر امکانپذیر نبود.
اگر فاصله زمین تا خورشید دو برابر مدار کنونی آن بود، حرارتی که از خورشید به آن میرسید، به ربع حرارت کنونی تنزل میکرد؛ و سرعت حرکت بر مدار آن نصف میشد، و طول مدت زمستان دو برابر میگردید و بنابراین همه موجودات زنده، یخ میبستند. اگر
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 78 *»
فاصله تا خورشید نصف میشد، گرما چهار برابر و سرعت مداری دو برابر و طول مدت فصول نصف (اگر تغییر فصلی امکان داشت) و زمین به اندازهای سوزان میشد که حیات بر آن نمیتوانست برقرار بماند.
زمین از لحاظ بزرگی و کوچکی و دوری و نزدیکی نسبت به خورشید و از حیث سرعتی که به روی مدار خود دارد، چنان به آیین است که میتواند مرکز حیات باشد و نوع بشر همانگونه که اکنون مشاهده میشود به زندگی جسمی و عقلی و روحی خود ادامه دهد.
اگر در آغاز زندگی نقشهای در کار نبود، موجودات زنده ناچار بایستی بنا به تصادف پیدا شده باشند. اکنون تصادف، یا چنانکه اصطلاح شده است احتمال، نظریه ریاضی تکاملیافتهای است که بر آن دسته از موضوعات معرفت تطبیق میشود که در آن طرف حدود یقین مطلق قرار دارند. این نظریه محکمترین اصولی را در اختیار ما میگذارد که به وسیله آنها میتوانیم حقیقت را از خطا تشخیص دهیم و حدود امکان حدوث هر شکل خاصی از حوادث را حساب کنیم.
پروتئینها جزء اصلی همه یاختههای زنده را تشکیل میدهند و عبارتند از پنج عنصر کربن و ئیدروژن و نیتروژن و اکسیژن و گوگرد که شاید در مولکول سنگینوزن آنها 000/40 اتم وجود داشته باشد. چون 92 عنصر شیمیایی در طبیعت موجود است که همه بدون
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 79 *»
نظم، و اتفاقی توزیع شدهاند، اندازه تصادف و احتمال کنار هم قرارگرفتن آن پنج عنصر برای ساختن مولکولهای پروتئین و مقدار مادهای که بایستی پیوسته در حال مخلوطشدن باشد و طول مدت زمانی که برای صورت گرفتن این ترکیب لازم میشود، همه قابل محاسبه است. یک ریاضیدان سوئیسی به نام «شارل اوژن گوی»([51]) این حساب را کرده و حد احتمال را 1 نسبت به 16 10 پیدا کرده؛ یعنی در هر 16 10 ترکیبی که ممکن است صورت گیرد و «این عدد به اندازهای بزرگ است که با کلمات نمیتوان آن را حساب نمود»، تنها یکبار احتمال آن هست که ترکیبی مانند ترکیب پروتئین از آن مخلوط بیترتیب حاصل شود. مقداری از مواد که ممکن است در نتیجه زیر و رو شدن آنها در کنار یکدیگر یک مولکول پروتئین ساخته شود، مطابق حساب او میلیونها بار بیش از همه مادهای است که سراسر جهان را تشکیل میدهد. برای آنکه حادثهای بر سطح زمین صورتپذیر شود، تقریباً بیلیونهای تمامنشدنی از سال یعنی 243 10 سال وقت لازم است.
پروتئینها از مواد زنجیری موسوم به اسیدهای آمینه ساخته شدهاند. اینکه زنجیر ترکیبی اتمهای این مواد چگونه به یکدیگر پیوسته، خود مطلب بسیار جالب توجهی است. اگر اتمها به صورت غلطی به یکدیگر پیوسته شوند، به جای آنکه مایه حیات باشند زهر
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 80 *»
کشنده خواهند شد. پروفسور «ج. ب. لیتز» انگلیسی حساب کرده است که زنجیر یک پروتئین ساده ممکن است به 48 10 شکل مختلف تشکیل شود. غیرممکن است که با احتمالی به این ناچیزی، تنها تصادف سبب آن باشد که مولکولی از پروتئین ساخته شود؛ تازه پروتئین ماده شیمیایی بیجانی است و چون گوهر اسرارآمیز زندگی به آن درآمیزد زنده میشود. فقط عقل بیپایان یعنی ذات خداوند است که میتوانسته است بداند چنین مولکولی قابل پذیرفتن حیات است و توانسته است آن را بسازد و به آن زندگی ببخشد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 81 *»
شهادت چند دانشمند
به قلم:
مرلین گرانت اسمیت
MERLIN GRANT SMITH
عالم نجوم و ریاضی
دارای درجه A.M. و دکتر در فلسفه از دانشگاه ایلینویز، سابقاً جزو کادر تعلیماتی دانشگاه نورثوسترن و استاد ریاضیات و نجوم در کالج گرینویل و رئیس کالج اسپرینگآربر، از سال 1933 رئیس و استاد ریاضیات و فیزیک و نجوم در کالج روبرتسوسلین، دارای درجه دکترای افتخاری حقوق و علوم از کالج گرینویل و کالج سیتلپسیفیک، متخصص در معادلات تفاضلی و مسائل بعدی محدود.
آیا خدا وجود دارد؟ جواب این سؤال، تولید مسئولیت بزرگی برای فرد در برابر خالق و همنوع خود میکند؛ لذا در جواب گفتن باید جانب احتیاط را رعایت کرد. اگر خدایی وجود دارد نمیتوان او را به مفهوم ساده خالق یا صانع قبول کرد، بلکه سلطان واجبالاطاعهای باید دانست که تمام نوع بشر محکوم به اطاعت از اوامر او نسبت به
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 82 *»
رعایت حال همنوع و عبادت معبود میباشند.
یکی از مطالب قابل توجه در این اواخر، اقرار گروه کثیری از دانشمندان بزرگ به وجود خدا میباشد که اغلب در نوشتههای خود به طور مستقیم و غیرمستقیم بدان اشاره کردهاند و اینک در ذیل مواردی چند ذکر میشود.
«سر جیمز جینز» گوید: «جهان ما بیشتر به یک اندیشه بزرگ شبیه است تا یک ماشین بزرگ. من به عنوان یک نظر نه به عنوان تعریف علمی میگویم که دنیای ما مخلوق یک هوش بزرگ است که مظهر اعلای فکر و هوش ماست… و به نظر میرسد که افکار علمی نیز در اینجهت سیر میکند.»
«ایمانوئل کانت»([52]) مینویسد: «دو چیز همواره افکار مرا به خود مشغول داشته و روز به روز بر تحسین و تمکینم میافزاید: یکی آسمانهای پرستاره در دنیای خارج ما، دیگری قانون اخلاق در دنیای درون ما.»
دکتر «آلکسیس کارل»([53]) برنده جایزه نوبل گوید: «جهان مادی علیرغم وسعت فوقالعادهاش، برای بشر خیلی تنگ است؛ و محیط اجتماعی و اقتصادیاش نیز سزاوار او نیست. اندیشه وی به
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 83 *»
کمک محاسبات دقیق ریاضی به کنه الکترونها و اوج افلاک پرستاره رسیده است. هرچند که او نسبت به مقیاس و میزان کوهها و اقیانوسها و رودخانههای روی زمین ساخته شده، ولی به جهان دیگری تعلق دارد، به جهانی که هرچند در درون او است لیکن از حیّز زمان و مکان بیرون است.»
«جرج رومانس»([54]) زیستشناس مشهور مشاهده کرد که در عالم حیوانات هر نوع نسبت به محیط زندگی خود، عکسالعملی متناسب با زندگی خویش نشان میدهد؛ و از این مشاهده میتوان چنین نتیجه گرفت که هر فرد انسانی نیز متناسب با محیط زندگی خود، دارای افکار و عقاید خاصی است و افراد متدین و صالح، محصول جوامع مذهبی و صالحاند.
«ویلیام جیمز»([55]) روانشناس و فیلسوف مشهور آمریکایی میگوید: «ما همواره با خدای خود معامله میکنیم و در این معامله است که مقدّرات اصلی ما تعیین میگردد.»
این مطلب مشهوری است که گویند: هرجا اثری دیده شود، باید پی مؤثر آن گشت. دانشمندان همیشه در جستجوی علل هستند و در ماوراء علل، پی علّت اولی میگردند. در بعضی موارد
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 84 *»
علل به آسانی پیدا میشوند؛ ولی در برخی بایستی رنج فراوان کشید و تفحصات علمی زیادی کرد تا علل ظاهری را برطرف نموده، علت اصلی را ظاهر ساخت. در علم طب، از طریق عکسبرداری، از این امر استفادههای زیادی میشود و با تعیین علت اصلی مرض، معالجه آن آسان میگردد. مثلاً تب تیفوئید تقریباً به کلّی از بین رفته؛ امراض جهاز تنفسی معالجه گردیده و در ربع قرن اخیر از این راه جان اکثر بیماران را نجات دادهاند. در قسمت زیستشناسی نیز در رفع آفات و امراض نباتی و حیوانی پیشرفت فراوانی به عمل آمده است و با کشف قوانین جدید و طرز استعمال آنها در علم شیمی، به ترقّیات شگرفی نایل شدهاند. اکثر رؤیاهای انسانی با کشف انرژیهای مکتوم اتمها، جامه حقیقت خواهند پوشید. با اطلاعات اتمی تازه و اختراع وسایل فنی جدید، علم نجوم به مرحلهای رسیده که قیود دنیای مادی را گسسته، پی به عظمت عمل و عکسالعملهای نامتناهی میبرد.
موارد مزبور و هزاران مورد دیگر، همه از جستجوی علل در وراء یا ماوراء معلولها به وسیله تحقیقات علمی حاصل شده است. علت و معلول، لازم و ملزوم هم و ذاتاً توأمند. ما و محیط ما و تمام عالم خلقت همه معلول هستیم و برای این جمع معلول یک علت نامرئی اولی وجود دارد که من آن را خدا مینامم.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 85 *»
در موازات قانون علت و معلول، ما قوانین دیگری را مشاهده میکنیم و میبینیم که تمام وظایف طبیعت از روی قوانینی ثابت اجرا میشوند و به تازگی هم قوانین جدیدی کشف شده؛ مثل قوانین اتمی و قوانینی که کهکشانها و حرکت ستارگان تابع آنها هستند. البته کشف این قوانین نتیجه زحمات طاقتفرسای جمعی از دانشمندان بزرگ است ولی باید اذعان کرد که این قوانین تازگی ندارند و از بدو وجود عالم بودهاند؛ منتهی بشر تازه به وجود آنها پی میبرد. آیا ما میتوانیم قبول کنیم که این قوانین توسط ماده وضع شدهاند؟ کثرت و انبوهی آنها، هماهنگی و نظام آنها، ذات و طبیعت آنها نشان میدهد که این امر غیرممکن است. پس این قوانین موجدی دارند که مافوق طبیعت مادی است و من آن مبدء و واضع قانون را خدا مینامم.
این موجد و مقنّن بزرگ، وجودی خیالی و زاییده تخیل و اوهام نیست؛ بلکه حقیقت مطلقی است که در طی اعصار و قرون، انبیاء و اولیاء، بشر را به سوی او خوانده و او را به مردم شناساندهاند؛ کتب آسمانی از جانب او برای هدایت توده گمراه بشر نازل شده؛ و نزول وحی به انبیا، مبیّن وجود و حقیقت اوست. اولین درسی که به بشر آموخته، این است که جهان و تمام موجودات (کائنات) آفریده ید قدرت اویند؛ و او آن اولی است که آن را آغازی نیست.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 86 *»
تفوق خداشناسی بر مادّیگری
به قلم:
اولین کارول کارکالیتس
OLIN CARROLL KARKALITS
مهندس شیمی
دارای درجه B.Sc. از انستیتوی رایس و M.Sc. و دکتر در فلسفه از دانشگاه میشیگان، محقق سابق مواد شیمیایی در شرکت نفت شل، سپس جزو کادر تعلیماتی مهندسی شیمی در دانشگاه میشیگان، فعلاً مدیر قسمت توسعه عمل در شرکت آمریکایی سینامید و عضو انستیتوی مهندسین شیمی آمریکا، متخصص در کاتالیز مهندسی شیمی.
بشر در طول تاریخ، همیشه با خود اندیشیده: از کجا آمدهام؟ برای چه آمدهام؟ به کجا خواهم رفت؟
صدها کتاب ماوراء الطبیعه در این سه سؤال بحث کردهاند. معمّای وجود، چیز تازهای نیست و از بدو خلقت مورد نظر بوده و بشر در حل آن کوشیده است. در این مقاله ما ثابت خواهیم کرد که خداشناسی به طور کامل میتواند جواب سؤالات مزبور را بدهد و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 87 *»
هیچ فلسفه دیگری قادر نیست جواب مقنعتر از آن بدهد.
از لحاظ معتقدات ماوراء الطبیعه، دانشمندان عصر جدید به دو طبقه تقسیم میشوند: یک طبقه که مسلّماً عدهشان بیشتر است، طبیعی هستند؛ و طبقه دیگر که عدهشان کمتر است، خداشناس میباشند. البته این تعبیر خیلی ساده است؛ وقتی ما میگوییم طبیعیون، مقصود کسانی هستند که طبیعت را منتهیالیه حقیقت میدانند و معنی طبیعت برای آنها شامل تمام پدیدههایی است که به وسیله ماده و نیرو در زمان و مکان ظاهر میشوند.
طبیعیون برخلاف خداشناسان میگویند که تمام حقایق و حوادث را با مطالعه قوانین طبیعی میتوان دریافت و وجود خدا را برای فهم حوادث لازم نمیدانند.
قبل از ورود به بحث درباره این دو نظریه متضاد، بهتر است ببینیم معنی کلمه «عالم حقیقت» چیست؟
تمام فلاسفه اعم از معتقدین به اَصالت عرض([56]) و طرفداران فلسفه مثبته([57]) و ایدهآلیستها و رئالیستها و خداشناسان، در معنی کلمه «حقیقت» بحث و اظهار نظرهایی کردهاند ولی تاکنون موافقتی در بین آنها حاصل نشده است. به نظر نگارنده تقریباً اغلب
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 88 *»
دانشمندانی که ذوق سلیم دارند، با تعریف ذیل موافقند:
«عالم حقیقت عبارت از چیزی است که ما آن را به وسیله حواس خود، حس و به نیروی فکر درک میکنیم.» مثل: آسمان، درختان، حیوانات و انسانها؛ اشخاصی که دارای حواس و درّاکه سالم باشند، آنها را حس و درک میکنند. یک مستأجر فقیر، هرگز در حقیقت وجود موجر که هر ماه از او کرایه میخواهد، شک و تردید نمیکند. ــ گرچه در باطن مایل است که وجود او حقیقت نداشته باشد! ــ تمام موضوعاتی که مثل همین موضوع، میتوان فهرست مفصلی برای آنها ترتیب داد، همه دارای وجود حقیقی و به عبارت دیگر جزو عالم حقیقت هستند.
حال باید متذکر شد که در جهان ما، علاوه بر حقایق خارجی، حقایقی داخلی نیز وجود دارند که در درون انسان هستند و ما از آنها با الفاظ: حس باطنی، معرفت، تجربه، احساسات و غیره تعبیر میکنیم.
بشر فینفسه عالمی است و میتواند در نفس خویش نیز به تفکر و تفحص بپردازد، و قادر است از حیّز زمان و مکان پا فراتر نهاده و خویشتن را در محل و یا به صورت چیز و کسی تصور کند که آن نیست و آنجا نیست.
بشر دارای قدرت منطق و استدلال است، احساسات دارد و خاطره احساسات گذشته در پیش او باقی میماند؛ او حوادث آینده
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 89 *»
را پیشبینی میکند و روی تجاربی که کرده، برای آینده خود خط مشی مخصوصی اختیار میکند؛ او اراده و شعور و خواست و آرزو دارد.
بشر معنی خوب و بد را درمییابد و روی آن ارزش و عیاری برای کارهای خود قائل میشود؛ او دارای وجدان و اخلاق است و خود را ملزم میداند که نسبت به خود و همنوعش وظایفی انجام دهد؛ و یک وجود باطنی، رفتار و عقاید او را به وی القا میکند. شجاعت، شهامت، فداکاری، درستکاری، صداقت، نوعدوستی و عشق همه تعاریفی از همان وجود حقایقی باطنی محسوب میشوند.
همچنانکه قبلاً اشاره شد، در وضع کنونی علوم، برای تفسیر عالم حقیقت دو نظر کاملاً متضاد وجود دارد که ما به طور ایجاز، نقاط ضعف و قوت هریک را از نظر میگذرانیم ولی در اثبات صحت یا سقم آنها وارد نمیشویم؛ چه در این صورت نمیتوانیم بیطرفی خود را در داوری حفظ کنیم.
دلایل خداشناسی گرچه اغلب مبتنی بر مندرجات کتب مقدسه آسمانی است، ولی با وجود این از دلایل طبیعیون منطقیتر و پذیرفتنیتر است.
ما اول نظر طبیعیون را برای تفسیر عالم حقیقت خارجی بیان میکنیم. این نظر بر اساس بقاء ماده بنا شده است (و یا بقاء انرژی؛ چون ماده نیز مظهری از انرژی است.) آنها میگویند اگرچه زمین و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 90 *»
منظومه شمسی ما عمرشان محدود و معین است ولی عناصری که آنها را به وجود آوردهاند، همیشه بودهاند؛ یعنی ازلی هستند و اجسام زنده به تدریج از عناصر بیروح در نتیجه تکامل تولید شدهاند تا بالاخره بشر به وجود آمده است. تمام تجربههای این مکتب نتیجه قوانین فیزیکی و شیمیایی میباشند و به نظر آنها نظم و ترتیب موجود در عالم طبیعت، نتیجه خواص ماده و نیرو است؛ مثلاً یک قوسقزح از آنجهت در آسمان تولید میشود که نور آفتاب در موقع عبور از میان قطرات باران، منکسر و به اجزائش تجزیه میشود. تمام حقایق خارجی بهطور ساده «نتیجه عمل ماده و نیرو در زمان و مکان» میباشد.
برای حقایق باطنی، طبیعیدان باید توجیهات دقیقتری بدهد. برای تفسیر حس لامسه، آنها میگویند که این حس نتیجه جریان برقی است که در محل تماس با محرّک خارجی تولید شده و بهتوسط اعصاب به مغز جاری میشود و مغز خودش یک شبکه الکتریکی و مرکز جهاز عصبی ما است.
حس اخلاقی، نتیجه غریزه حیوانی ما است که در نتیجه تجاربی از کارهای خوب به دست آوردهایم و آن افکار را ما برای حفظ حیات خود، مفید تشخیص دادهایم. توجیهاتی از این قبیل را برای روشنکردن پدیدههای خارجی و باطنی در کتب طبیعیون میتوان پیدا کرد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 91 *»
حال نقاط ضعف عقاید طبیعیون را در نظر میگیریم: اولاً نظریه آنها راجع به ابتدای عالم و جهان قانعکننده نیست و دلایل زیادی وجود دارد که نشان میدهد جهان ابتدائی داشته است. مشاهدات نجومی که نشان میدهد دنیا پهنتر میشود، ثابت میکند که عناصر تشکیلدهنده عالم ابتدا همگی در یک محل جمع و به هم پیچیده بودهاند. در مشاهده ستارگان و کهکشانها میبینیم که همه اجرام سماوی به سرعت از همدیگر دور میشوند. مطالعه بعضی از سحابیهای مارپیچی نشان میدهد که بعضی از اجرام سماوی در این سحابیها هنوز هم دور خود پیچیدهاند و هنوز یکیدوتا از پیچهای آنها باز نشده است. به علاوه قانون دوم ترمودینامیک (حرارت و نیرو) دلیل محکمی است که دنیا ابتدائی داشته است. این قانون که همه مشاهدات فیزیکی ما آن را تأیید میکند، میگوید که انتروپی جهان رو به تزاید است؛ و معنی این تعبیر این است که وقتی فرا خواهد رسید که حرارت تمام اجسام در جهان مساوی خواهد شد. این بیان وقتی میتواند صحیح باشد که حرارت تمام اجسام در گذشته و حال یکی نباشد. مسلم است که حرارت اجسام با هم مساوی نیستند و نبودهاند و شاید هیچوقت هم مساوی نشوند؛ چون هر قدر حرارتها به هم نزدیکتر شوند، از قوه محرّکه کاسته میشود؛ ولی این معنی از نتایج علمی استدلال ما
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 92 *»
نمیکاهد؛ چون اگر ماده و انرژی، ازلی و ابدی میبود و جهان ابتدایی نداشت، «ساعتشمار» انتروپی نمیتوانست صادق باشد.
طبیعیون برای روشنکردن و فهم حقایق باطنی بیشتر در زحمت هستند. آنها میتوانند بگویند چطور قوانین فیزیکی و شیمیایی در بدن و مغز ما عمل میکنند، ولی نمیتوانند بگویند چرا اینطور کار میکنند؟ چرا مابین انسان و حیوان اینقدر اختلاف وجود دارد؟ چرا فقط انسان حس خداشناسی دارد؟ ما در تمام مطالعاتمان به حیوانی برنخوردهایم که برای ستایش خدا معبدی بنا کند. آیا ممکن است بگوییم که مغز و هوش یکی هستند؟ چطور میتوان حافظه، ادراک و استدلال را توجیه کرد؟ طبیعی توجیه صحیحی از این معانی ندارد.
از لحاظ خداشناسی جواب این سؤالات منطقیتر است و آن این است که «یک حکمت عالیه» پشت سر این نظم و ترتیب جهان قرار دارد و این وجود، در لحظه معینی نیرو و ماده را خلق و تمام اجرام سماوی را در آن شکل تودهوار و پیچان ایجاد کرده و به حرکت انداخته و به جهان قوه گسترش داده است؛ و زمین را نیز با شرایط مناسب زندگی خلق نموده است و چنانکه «ادینگتون»([58]) گفته، احتمال این پیشامد در نتیجه تصادف یک در یکصد میلیون است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 93 *»
خالق حکیمی که جهان را آفریده، به بشر روحی با اراده و شخصیت عطا فرموده و حس خداشناسی را در وی به ودیعه گذاشته است؛ حس اخلاق را که با فطرت الوهیت خود سازگار بود، در نهاد بشر خلق کرده و تمام قوانین و اصول با دستور وی به صورت اجرا در میآیند. زیبایی، شجاعت، صداقت، نیکی، عشق و سایر خصلتهای نیکو که در بشر دیده میشوند، از صفات خدایی هستند. شعور انسانی از حکمت آفریدگار نشأت گرفته و بالاتر از شعوری است که به عقیده طبیعیون ماشین مغز آن را میسازد.
بدین ترتیب خداشناسی به سه سؤال اساسی بشر جواب میدهد:
1ــ بشر و تمام حقایق را خدا آفریده است.
2ــ منظور از آفرینش بشر، تقرب جستن وی به درگاه آفریدگار و ستایش خدا و گرویدن وی به پرهیزگاری و تقوی است.
3ــ خدا میخواهد تقوی و پاکدامنی بشر و قرب و منزلت وی در درگاه ایزدی، پس از مرگ نیز پایدار بماند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 94 *»
خدا ــ آلفا و اومگا
به قلم:
ادموند کارل کورنفلد
EDMUND CARL KORNFELD
محقق شیمی
دارای درجه A.B. از دانشگاه تمپل و M.A. و دکتر در فلسفه از دانشگاه هاروارد، از سال 1946 در آزمایشگاههای تحقیقی لیلی شرکت الیلیلی واقع در ایندیاناپولیس، فعلاً رئیس دایره شیمی آلی و متخصص در شیمی لاستیک، داروهای ترکیبی آلی و تکامل شیمی آلی.
پروفسور «ادوین کانکلین»([59]) زیستشناس دانشگاه پرینستون غالباً میگفت: «احتمال پیدایش زندگی از تصادفات، به همان اندازه است که در نتیجه حدوث انفجاری در یک مطبعه، یک کتاب قطور لغت به وجود آید.» من این بیان را بدون قید و شرط تأیید میکنم.
من عقیده راسخ دارم که خدایی وجود دارد که جهان را خلق
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 95 *»
کرده و از آن نگهداری میکند. واضح است که لفظ «خدا» در السنه مختلف معانی مختلف دارد و اینک از آن جمله به سه تعبیر اشاره میشود:
1ــ عقلی که جهان را خلق و قوانین طبیعی را وضع کرده است.
2ــ خدای مشخص یهود که خالق و راهنمای ملت برگزیده خود او است.
3ــ خدایی که تورات او را خبر داده و وی پیامبرانی مبعوث کرده تا بشر گمراه را به صراط مستقیم هدایت کنند.
مذاهب دیگر نیز تعریفات علیحدهای از خدا دادهاند که اگر بخواهیم همه آنها را بیان کنیم سخن به درازا خواهد کشید لذا فقط روی سه تعریف فوق بحث میکنیم.
مسلم است که عدهای فقط خدا را با معنی اول قبول دارند؛ یعنی میگویند یک عقل کل وجود دارد که خلقت جهان از او است. بعضی از ادیان خدا را به هر دو معنی اول و دوم و برخی دیگر به هر سه معنی قبول دارند و به هر صورت از این لحاظ همگی در جبهه مخالف ملحدین که اساساً منکر وجود خدا هستند، قرار گرفتهاند.
من خدا را با تعریف سوم قبول دارم؛ یعنی خدایی که تمام کتب آسمانی از سوی وی نازل شده و در آن کتب خود را به عنوان خالق و صانع جهان به بشر شناسانده و راه مستقیم حقیقت را به او
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 96 *»
نشان داده است.
نکته قابل توجه این است که در انجیل که کتاب مقدس مسیحیان است، آیهای برای اثبات وجود صانع دیده نمیشود و حکایت چنین شروع شده که «در ابتدا خدا …» و در مزامیر داودی نیز که از جانب خدا الهام شده چنین میبینیم: «احمق در قلب خود گفت خدایی وجود ندارد.» وقتی مشاهده میشود که در چنین کتبی نوشته شده که خدا وجود دارد ولی دلیلی به آن آورده نشده، گستاخی بزرگی است که بشر بخواهد با منطق و سیستمهای فلسفی موضوعه خود، وجود یا عدم خدا را ثابت بکند؛ معهذا من اجازه میخواهم از چگونگی تأثیر شیمی آلی که در تقویت ایمان من بسیار مؤثر افتاده، شمهای بیان کنم.
ما وجود یک حکمت عالیه را برای خلقت طبیعت قبول میکنیم و الا باید بگوییم که این جهان و طبیعت که ما آن را درک میکنیم، فقط و فقط در نتیجه تصادف به وجود آمده است. برای کسی که شگفتیها و رموز و نظم و ترتیب شیمی آلی را مخصوصاً پیش اجسام زنده دیده است، تصور به وجود آمدن جهان در نتیجه تصادف بسیار دشوار و محال است. هر قدر ما ساختمان ذره را بیشتر مطالعه میکنیم و واکنشهای این ذرات را بیشتر زیر نظر قرار میدهیم، به همان اندازه روشنتر درمییابیم که یک عقل کل، نقشه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 97 *»
عالم طبیعت را طرح، و با اراده و مشیت خود آن را خلق کرده است.
این فکر نتیجه تجربه شخصی من است و من غالب اوقاتی که در آزمایشگاه، میان اجسام بینهایت کوچک و فعل و انفعالات پیچیده و عجیب آنها کار میکنم، فکر عظمت و حکمت عالیه آفریدگار مرا مبهوت و متحیر میسازد. فعل و انفعالات سلول حیوانی به قدری عجیب و پیچیده است که اگر کوچکترین انحرافی در آنها روی دهد، باعث بیماری حیوان میشود. واقعاً تعجبآور است که سازمانی به پیچیدگی یک سلول حیوانی بتواند خود به خود به حیات و فعالیت خویش ادامه دهد. برای این کار حتماً وجود خالق و پروردگار فوقالعاده حکیمی ضرورت دارد.
من هر قدر بیشتر در آزمایشگاهها به کار تجربه میپردازم، ایمانم راسختر و محکمتر میشود و نسبت به فکر و حال بعضی از همکاران بیدین خودم در هر نقطه جهان که باشند، بیشتر میاندیشم. وضع آنها در نظر من معمایی شده است که چگونه با مشاهده این همه دلیل بارز، باز نمیخواهند به وجود صانع اقرار کنند.
در حالی که یک ماشین ساده ساخت بشری، طراح و سازندهای لازم دارد، چگونه ممکن است موجوداتی که هزاران مرتبه پیچیدهتر و عجیبتر از آنند، صانعی نداشته باشند؟!
شاید خیلی از دانشمندان، وجود خالق حکیمی را قبول دارند؛
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 98 *»
در این صورت برای رسیدن به ایمان به خدایی که پیامبران گفتهاند راه زیادی نمیماند؛ چه این راه از متن نوشتههای کتب مقدس به دست میآید و برای پیمودن این راه، طریقههای علمی بیفایدهاند و با ایمان قلبی باید این راه کوتاه را سپری ساخت. اگر ما این ایمان قلبی را داشته باشیم، وجود خدا مانند «آلفا و اومگا» نهتنها به وسیله «نقشه رستگاری» که به خاطر بشر طرح شده، بلکه به وسیله هریک از اجزای این جهان پهناور به ما ثابت میگردد؛ و همچنانکه «رابرت گرانت»([60]) در سرود مشهور خود گوید: «ای خالق و حامی و منجی و یاور ما!»، ما به خدایی معتقدیم که هم خالق ما و هم منجی ماست. این ایمان ما بدون منطق یا دون منطق نیست، بلکه مافوق منطق است و حدود و حوزه منطق موضوعه بشری قادر به درک این مفهوم و این ایمان ما نیست. ایمان ما مقدم بر دلیل است؛ «زیرا کسی که رو به خدا میآورد باید به او ایمان داشته باشد و بداند که خدا به کسانی که در طلب وی صادقانه قدم میزنند، جزای خیر خواهد داد و آنها را غریق رحمت خویش خواهد ساخت».
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 99 *»
نشانه دوم:
نظم نشانه وجود ناظم است
هر انسان خردمندی که میاندیشد، درمییابد که در هر جایی «نظم» در کار است، خواه و ناخواه «ناظم» یعنی نظمدهندهای موجود است که او آن نظم را برقرار کرده است.
به طور کلّی برای هر اندیشمندی بدیهی است که «سازمان» نشانه سازماندهنده و «ترتیب» نشانه ترتیبدهنده و «تشکیلات» نشانه وجود تشکیلدهنده میباشد؛ و به هر اندازه نظم و سازمان و تشکیلات، دقیق و کامل و جامع باشد، نشانه دقّت و آگاهی و توانایی ناظم و سازماندهنده و تشکیلدهنده آنها است.
نظم حاکم بر موجودات این جهان (عناصر، مرکّبات، نباتات، حیوانات، انسانها و اجرام آسمانی) برای هر خردمندی نشانه وجود پرورنده و نظمدهندهای کامل، آگاه و توانا میباشد. از توجه به آن نظم و دقت در آن، نسبت به وجود نظمدهنده، یقین قویتری از یقین حاصل از تعقل تخصصی سطحی برای انسان فراهم میگردد به طوری که او را دانا و توانا و حتی یکتا و یگانه، خواهد دانست.
توجـه: در این نشانه ــ دلیل و برهان نظم ــ اثبات وجود آفریننده به طور مستقیم در نظر گرفته نمیشود؛ به این معنی که کاربرد این
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 100 *»
نشانه مستقیماً اثبات وجود خدا به عنوان آفریننده نیست، بلکه به طور غیرمستقیم اثبات وجود آفریننده را در بر دارد؛ زیرا موضوع آن «انتظام» و قوانین حاکم بر جهان و جهانیان است، نه پیدایش جهان و جهانیان؛ پس با این نشانه، «نظمدهنده» اثبات میشود و بدیهی است که نظمدهنده تا خود آفریننده نباشد، از عهده چنین نظمی بر نمیآید.
به تعبیر دیگر: موضوع در این نشانه، ماده جهان و جهانیان نیست؛ بلکه موضوع محکومبودن آن است به احکام و قوانینی که از مجموع آنها به نظم و انتظام تعبیر آورده میشود؛ و تردیدی نیست در اینکه این احکام و قوانین، «واضع» لازم دارد و آن واضع همان ناظم است که منظور و مقصود در این نشانه، اثبات آن میباشد؛ به طوری که گویا از اثبات آفریننده ماده جهان و جهانیان فراغت یافتهایم. در نشانه نخستین ــ آفرینش ــ به طور مستقیم پیدایش ماده جهان و جهانیان و اثبات آفریننده آن منظور بود؛ و در این نشانه، نظم حاکم بر آن به منظور اثبات وجود نظمدهندهای غیر از خود جهان و جهانیان موضوع بحث است، و اثبات اینکه ناظم این نظم و واضع این احکام و قوانین، باید همان آفریننده جهان و جهانیان باشد؛ زیرا او میداند که چه ماده و یا مادههایی را آفریده است و آنها دارای چه اندازه توان برای تحمل احکام و قوانین میباشند؛ و یا چه نظم و کدام انتظام با توان و استعداد آنها مناسبت دارد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 101 *»
بنابراین بدیهی است که هر اندازه نیروی تعقل انسانی بتواند به نظم حاکم بر جهان و جهانیان پی ببرد، با نشانههای ناظم آن بیشتر آشنا میشود، و بر یقین انسان نسبت به وجود آن ناظم و پارهای از صفات او افزوده میگردد.
دانشمندان برای نشانه نظم مَثَلهای گوناگون زدهاند؛ پارهای به ساختمان و برخی به ساعت و دستهای به ماشین مثل زدهاند، و نظم حاکم بر هریک از آنها را نشانه وجود ناظم که بنّا، ساعتساز و مکانیکدان باشد، دانستهاند؛ و از این راه و بر اینگونه مقیاسها، نظم حاکم بر جهان را هم نشانه وجود ناظم به عنوان خدا و آفریننده مطرح کردهاند. پارهای هم به کتاب مثل زدهاند و ما این مثل را انتخاب کردهایم؛ زیرا حکماء الهی گاهی از جهان به کتاب تکوینی الهی تعبیر آورده، همچنانکه کتابهای آسمانی را کتابهای تدوینی الهی نامیدهاند. از تعبیرهای قرآنی و روایی درباره جهان و جهانیان چنین به دست میآید که این نامگذاری (کتاب تکوینی)، از نوع آن تعبیرها اقتباس شده است؛ مانند این آیه شریفه قرآن: یمحو اللّه مایشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب. از امیرالمؤمنین7 نقل شده که درباره انسان فرموده است:
و انت الکتاب المبین الذی | باحرفه یظهر المضمر |
و نیز درباره «انسانیت» فرمودهاند: ان الصورة الانسانیة اکبر
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 102 *»
حجة اللّه علی خلقه و هی الکتاب الذی کتبه بیده و هی الهیکل الذی بناه بحکمته و هی مجموع صور العالمین و هی المختصر من العلوم فی اللوح المحفوظ([61]) لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و قلم و حروف عالیات و کلمات، تعبیرهایی است که برای موجودات و آفرینش آنها و نظم و انتظام حاکم بر آنها، در متون دینی بسیار به کار رفته است. پس این مَثَل از دیگر مثلها با موضوع بحث تناسب بیشتری دارد. بنابراین کتابی را در نظر میگیریم که در یکی از رشتههای علمی (فقه، حکمت، فیزیک، شیمی، طب، نجوم و…) نوشته شده باشد؛ چنین کتابی دارای بخشهای مرتبی است؛ هر بخشی در صفحههایی نگارش یافته که هر صفحهای از سطرهایی فراهم آمده و هر سطری جملههایی دارد و هر جمله از کلماتی ترکیب گردیده که هر کلمه هم از چند حرف درست شده است. در این کتاب، هر کلمه دارای معنایی جداگانه، و در عین حال مرتبط با جمله، و جمله مرتبط با جملههای دیگر هر سطر، و هر سطر با تمام صفحه، و هر صفحه با بخشی از کتاب، و هر بخشی با همه بخشهای کتاب،
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 103 *»
ارتباط کامل دارد. این کتاب دارای ابتدا و انتها است؛ و مطالب آن در بخشهای متعدد و مختلف با ترتیب مخصوصی تدوین یافته است که در عین پراکندگی و بسیاری و گوناگون بودن، به واسطه هماهنگی یک مجموعهای را فراهم ساخته که منظور نویسنده آن بوده است. در سراسر این کتاب، در هر بخش و هر صفحه و هر سطر و حتی هر کلمه آن، گویا نویسنده آن حاضر، و وجود او و پارهای از صفات او از قبیل: دانایی، توانایی، احاطه، تسلّط، یکتایی و… او جلوهگری مینماید. اگرچه ما خود آن نویسنده را نمیبینیم و او را چهبسا نشناسیم، ولی به وجود او و اینگونه صفات او یقین میکنیم.
با توجه به این جهات اگر کسی بگوید: من به وجود آن نویسنده یقین نخواهم کرد مگر آنکه او را در ردیف این صفحات، میان دو جلد کتاب و یا چسبیده به جلد کتاب مشاهده نمایم؛ و حال که او را به این صورت مشاهده نمیکنم، وجود او را انکار مینمایم و میگویم این کتاب، بدون نویسندهای خودبهخود به این شکل جمعآوری شده است؛ آیا کسی برای این سخن ارزش و اعتباری قائل است و آیا چنین شخصی را خردمند به شمار میآورد؟!
بدیهی است که نویسنده این کتاب انسانی است مافوق کتاب، محیط بر کتاب و مطالب آن، آگاه، توانای بر نوشتن و بر گنجانیدن معانی در الفاظ و ردیفکردن کلمهها و سطرها و بخشها
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 104 *»
و فراهمساختن این مجموعه علمی؛ او خود در ردیف این کلمهها و سطرها و بخشها و در ردیف کاغذها و جلد کتاب نیست.
«کتاب تکوینی» خدا یعنی جهان و جهانیان، کتابی است که با نظمی کامل تدوین یافته، و هر بخش و صفحه و سطر و جمله و کلمه و حروف آن در جای مناسب خود قرار گرفته است. حکماء الهی پس از پژوهشها و بحثها و پرسش و پاسخها به این نتیجه رسیدهاند که این نظم، نظام احسن و حکیمانهای است که از این بهتر نمیشود نظامی تصور نمود. مطالعه این کتاب در توان همگان است؛ همانطوری که دانشمند به اندازه دانش خود میتواند به مطالعه این کتاب بپردازد و از آن بهره ببرد، شخص بیدانش هم به اندازه فهم و درک خود میتواند از این کتاب استفاده کند. در سراسر این کتاب، آثار قدرت و حکمت و علم و قصد و عنایت و توجه و… دیده میشود. تدوینکننده این کتاب، با احاطه کامل و اراده نافذ و آگاهی دقیق به تنهایی و یگانگی خود، این کتاب را تدوین کرده و میکند و خواهد کرد. تفاوت این کتاب با کتابهایی که ما مشاهده میکنیم، این است که این کتاب به طور دائم در حال «تکوّن» است؛ یعنی هماره تدوین مییابد و نوشته میشود، آنچنان نیست که نویسنده آن از نوشتن آن فراغت یافته و تدوین آن پایان یافته باشد.
در بحث آفرینش این نکته را یادآور شدیم که کارهای خدا را با
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 105 *»
زمان محدود (گذشته، حال و آینده) نباید در نظر گرفت. آن نکته را در این بحث نظم هم باید در خاطر داشت؛ پس همچنانکه خدا هماره آفریننده جهان و جهانیان است، هماره هم نظمدهنده و ترتیبدهنده و ادارهکننده تشکیلات و نظامهای حاکم بر همه جهان و جهانیان میباشد. روی همین جهت است که در قرآن و گفتار پیشوایان دین، پارهای از این نظم و انتظام تشریح و توضیح داده شده است؛ و به اندیشیدن در نظم و انتظام حاکم بر جهان و پیروینمودن از قوانین و احکام موجود در آن سفارشهای پیدرپی و تشویقکننده دیده میشود. شخص اندیشمند الهی طوری با این نظم و انتظام برخورد میکند که گویا آفریننده و پرورنده و ادارهکننده این جهان یعنی خدا را، در نزد هر جریانی حاضر و ناظر مشاهده مینماید. او نظم حاکم بر جهان را، جریانی پویا و زنده مییابد و احساس میکند که مادّه جهان و جهانیان، مسخّر اراده و تدبیر و تصرفِ ناظم این نظم است؛ و تصدیق میکند که آفریننده جهان و جهانیان و واضع این نظام حاکم بر آنها، توانایی است دانا، حکیم، یکتا و یگانه که پیامبران او را «خدا» نامیده و به سوی او و پرستش او دعوت کردهاند.
علوم بشری که از آزمایشها و تجربهها فراهم آمده([62])، همان
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 106 *»
آشنایی با این نظم و انتظام است. به تعبیر دیگر، شناخت احکام و قوانین الهی است که بر جهان و جهانیان حکومت میکند و به تعبیر متون دینی، «سنّت»های خداوند میباشد که در جهان در جریان است. این نوع علوم هرچه بیشتر پیش برود، بشر با احکام و قوانین دقیقتر این نظام آشنا میشود و از گستردگی و دامنهدار بودن این نظام باخبر میگردد و تدبیر و تصرف و اراده و حکمت آفریننده و نظمدهنده آنها برایش آشکارتر میگردد؛ ولی باید این نکته را در نظر داشت که این علوم نمیتوانند خدا را به بشر بشناسانند؛ زیرا این علوم، پدیدههای جهان (آن هم فقط پدیدههای عالم و جهان طبیعت) را برای بشر کشف مینمایند و قوانین حاکم بر آنها را برای او روشن میسازند؛ و بدیهی است که خدا نه پدیدهای از پدیدههای جهان است و نه قانونی از قوانین حاکم بر جهان، تا این علوم بتوانند ذات او و یا کمالات ذاتی او را برای انسانها منکشف سازند. پس همانطوری که پیش از این یادآور شدیم، نشانه و دلیل یا برهان «نظم» هم مانند نشانه و دلیل و یا برهان «آفرینش»، نشانه اثبات وجود خدا ــ به طور غیرمستقیم ــ و پارهای از صفات او است از قبیل: ناظم، مدبّر، محیط، عالم، قادر، حکیم و بالاخره یکتا و یگانهبودن؛ و نشانه معرفت و شناختِ خدا و صفات او نمیباشد.
بنابراین این علوم عقل انسان را یاری میدهند تا با تفکّر و تدبّر ــ اندیشیدن ــ به وجود خدا و پارهای از صفات او یقین کند و از نتایج این
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 107 *»
یقین (خداجویی، خداپرستی، تکامل عقلانی، تدیّن) بهرهمند گردد.
نتیجه بحث: نشانه، دلیل و برهان آفرینش، وجود آفریننده این جهان و جهانیان را اثبات کرد که موجودی است غیر جهان و جهانیان؛ او خود نه در عرض جهان و جهانیان است و نه در طول آنها. پس او نه معلولی مانند معلولها است و نه هم علّتی مانند علّتهای دیگر؛ و او علّةالعلل و علّت نخستین این سلسله علّتها و معلولها هم نیست؛ بلکه او حقیقتی خارج از جهان و جهانیان و آفریننده همه علّتها و معلولها است.([63])
اما نتیجه نشانه، دلیل و برهان نظم این شد که آن آفریننده، این جهان و جهانیان را به وسیله «نظام» ــ احکام و قوانینی ــ با یکدیگر مرتبط ساخته و همه را با هم هماهنگ نموده است؛ به طوری که این هماهنگساختن، جز از آن آفریننده از عهده دیگری برنمیآید و او است که به تنهایی و یگانگی بر این کار توانا است. این هماهنگی، از توانایی و دانایی و حکمت بینهایت و از تدبیر بینهایت دقیق او حکایت میکند.
به تعبیر دیگر: این احکام و قوانین، با ماده جهان و جهانیان
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 108 *»
آنچنان تناسب و همبستگی شگفتانگیزی دارند که بهترین گواه و گویاترین نشانه یکیبودن آفریننده این جهان و جهانیان، و واضع آن احکام و قوانین میباشند.
روی همین جهت هنگامی که از پیشوایان خداپرستی، درخواست دلیل بر وجود خدا و یا یکتایی او میشد، در پاسخ میفرمودند: تمامُ الصنع و اتصالُ التدبیر یعنی کامل و تمامبودن صنعت و مصنوعات و هماهنگی تدبیر، دلیل وجود آفریننده و مدبّر یکتا و یگانه جهان و جهانیان است.
در قرآن از این دلیل چنین تعبیر شده است: صُنْعَ اللّهِ الذی اَتْقَنَ کلَّ شیء این جهان و جهانیان و نظام حاکم بر آن، کار خدایی است که هر چیزی را با اندازهگیری دقیق و حساب شده، درست و دقیق و کامل و تمام، بدون کوچکترین نقص و بیحسابی، قرار داده است.
کانت فیلسوف غربی، این نشانه ــ یعنی دلیل نظم ــ را «برهان طبیعی ــ کلامی»([64]) نامیده و درباره ارزش و اعتبار آن میگوید: «اگر برهان وجودی و جهانشناختی([65]) نمیتوانند اساس کافی برای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 109 *»
برهان وجود خدا ارائه دهند، ما میتوانیم از تنها راه یعنی نظم و ساختارهای اشیاء جهان مدد گیریم تا بررسی کنیم که آیا میتوانیم در این راه استدلال متقنی ارائه دهیم؟ و من چنین استدلالی را استدلال طبیعی ــ کلامی یا گیتی ــ یزدانشناختی مینامم و اگر این استدلال ثابت بشود که نارساست، عقل نظری دیگر ناتوان از اثبات وجود خداست.
… برهان نظم شایستگی آن را دارد که همواره با احترام نام برده شود،؛ این برهان قدیمیترین، روشنترین و برای خرد همگانی آدمی، مناسبترین برهان است؛ و این برهان به مطالعه طبیعت روح میدهد. جهان فعلی آنچنان نظم و هدفمندی و زیبایی در برابر ما میگشاید که در برابرش حیران میشویم و زبان از توصیف این تعداد شگفتیهای بزرگ عاجز است».([66])
قسمتی از مقدمه مؤلف کتاب «اثبات وجود خدا» را به مناسبت بحث در اینجا میآوریم:
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 110 *»
مقــدمـــــــه
به قلم:
جان کلووِر مونسما
JOHN CLOVER MONSMA
محقق در علوم دینی
کشیش کلیسایی بود؛ به مطالعه و تحقیق در موضوعات دینی پرداخت. دامنه مطالعاتش به مسائل فلسفی و اجتماعی و علمی کشید؛ توجه خاصی به تحقیق در رابطه علم و دین پیدا کرد. اکنون سخت شیفته این موضوع است. تألیفات متعددی دارد که از آن جمله کتاب «اثبات وجود خدا» را میتوان نام برد.
راجع به این کتاب من باید بگویم که این کتاب نموداری از طرز تفکر دانشمندان آمریکا است و میتوان صدها نظیر این کتاب را تهیه کرد؛ چه عده دانشمندان متدیّن آمریکا و سایر ممالک بسیار است.
عده زیادی از اولیاء از فرستادن فرزندان خود به مدارس عالیه خودداری میکنند؛ زیرا میترسند تحصیلات عالیه فرزندانشان را بیدین بار آورد. مسلّم است که کار این اشخاص در خور سرزنش و ملامت است و اگر آنها این کتاب را بخوانند، درخواهند یافت که
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 111 *»
دانش کفر نمیآورد بلکه مبانی دینی را تقویت میکند؛ آنوقت فرزندان خود را از تحصیلات عالیه محروم نخواهند کرد. امید است که هزاران هزار دانشجو و معلم که مشغول تحصیل و تدریساند، از نوشتههای دانشمندان ما استفاده کنند.
این مقالات خیلی ساده نوشته شده و به خوبی طرز فکر محیط علمی را راجع به وجود خدا و رابطه خالق با عالم کون نشان میدهد و با مطالعه آنها ممکن است ایمان عده زیادی از اشخاص فهمیده متحیر، نسبت به خدا راسختر گردیده به راه راست هدایت شوند.
… فکر اساسی و غرض از تألیف این کتاب بیان آن است که علوم با مطالعه پدیدههای طبیعی و استدلالات عقلی، میتواند وجود یک قدرت مافوق بشری را ثابت کند. اگرچه علوم نمیتوانند آن قدرت را مشخص بکنند و یا تعریف منطقی از آن بدهند اما میتوانند با تعبیرات عمومی، معنی آن قدرت را بیان کنند و برای اطلاع بیشتر از صفات و خصوصیات آن قدرت، باید به کتب مقدسه رجوع کرد و به نظر من دانشمندان ما با ثابتکردن اصل موضوع، ضربت کشندهای بر دل بیدینی وارد آوردهاند.
انکار وجود خدا در ممالک متدین نوعی برگشت به ایام جاهلیت است. آنچه بعضیها گفتهاند: «یکتاپرستی در نتیجه ضعف شرک به وجود آمده»، کاملاً نادرست است؛ بلکه قضیه به
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 112 *»
کلّی عکس آن است. در بدو امر، بشر با عقل سلیمش به وجود خدای یگانه و بیهمتا قائل بوده که هم انسان و هم سایر کائنات را خلق کرده است؛ سپس این عقیده صحیح، فاسد و تحریف شده و اقسام مختلف کفر و شرک از قبیل: حیوانپرستی، عقیده به طلسمات، عبادت طبیعت، بتپرستی (یعنی پرستش مصنوعات بشری) و غیره به وجود آمده و شیوع این عقاید سخیف منجر به انکار وجود خالق شده است. خیلی از فلاسفه طبیعی، متفکرین بزرگند ولی فلسفه آنها فلسفه الحادی و در حقیقت زندقه است نه فلسفه.
این معنی در مورد طبیعیدانهای بزرگ مثل «لامارک»([67])، «والاس»([68]) و «داروین»([69]) صدق میکند. اگرچه کاملاً مسلّم نیست ولی گویا داروین در اواخر عمرش نسبت به فلسفه خود بدبین شده و اظهار کرده بود اگر کوچکترین نقطه ضعف در طرز عمل تکامل که او بیان کرده پیدا شود، تمام فلسفه او ممکن بلکه حتمی است که از بین خواهد رفت.
اشتباهات و نقاط ضعف زیادی بعداً در عقاید داروین مشاهده گردید ولی فلسفه او به کلّی از بین نرفت بلکه به جای آن نظریه جدیدی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 113 *»
به اسم «نئوداروینیسم»([70]) به وجود آمد. بعضی از پیروان جدی و بیدین داروین که با عقاید او شریک بودند، بعداً در نتیجه رجوع به وجدان خود، از آن عقاید عدول کردند. مثلاً «رینک»([71]) آلمانی در کتاب خود به نام «دنیا مخلوق است ــDie Welt als That » صریحاً اعتراف میکند که در این جهان یک عقل و قدرت ابدی وجود دارد.
«رومین»([72]) انگلیسی کمی قبل از مرگش اظهار کرد که او معتقد است که تمام مبانی علمی و فلسفی او تا آن زمان باطل بوده و وجود دنیا بدون صانع غیرقابل فهم است و توبهکاران زیادی از این قبیل را میتوان نام برد…
چند مقاله از کتاب «اثبات وجود خدا» را به منظور نمونههایی از نظم و هماهنگی حاکم بر این جهان نقل مینماییم:
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 114 *»
نتیجه اجتناب ناپذیر
به قلم:
جان کلیولَند کوثرَن
JOHN CLEVELAND COTHRAN
ریاضیدان و شیمیدان
دکتر فلسفه از دانشگاه کورنل، عضو سابق دانشگاه کورنل و نیز رئیس سابق شعبه فیزیک دارالمعلّمین دولتی دولوث، پس از آن استاد شیمی و صاحب کرسی رشته فیزیک و ریاضی در شعبه دولوث از دانشگاه مینسوتا، سخنران شیمی در دارالمعلّمین دولتی کانزاس. متخصص در تهیه ترینیترور آمونیوم و تترازول و تصفیه تنگستن.
از لورد کلوین که از بزرگترین علمای فیزیک جهان است، این جمله به یادگار مانده که: «اگر نیکو بیندیشید، علم شما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایمان داشته باشید» و من باید اظهار کنم که با این گفته کمال موافقت را دارم.
چون از روی اطلاع و با شعور کامل به نام آنچه جهان را میسازد توجه کنیم، این مطلب بر ما مکشوف میشود که جهان لااقل از سه دسته فعالیتها تشکیل شده و آنها عبارتند از:
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 115 *»
فعالیتهای مادی (ماده) و عقلی (عقل) و روحی (نفس).
سهمی که علم شیمی میتواند در این ملاحظه جهان داشته باشد، لزوماً بسیار محدود خواهد بود؛ چه در دستگاه علوم یکی از چندین جزء آن را تشکیل میدهد.
از آنجا که شیمی اساساً کارش بسته به ترکیبات ماده و تغییرات آن و همچنین تبدلات انرژی در ضمن این تغییرات است، و ضمناً قابلیت تبدیل ماده و انرژی را نیز شامل میشود، ظاهراً علمی است که جنبه مادی در آن غلبه دارد و باید آن را کاملاً علم غیر روحی دانست. بنابراین چگونه میتوان توقع داشت که این علم دلیلی برای موجود اعلای روحانی ــ یعنی خدا ــ به عنوان آفریننده و راهنمای جهان اقامه کند؟ یا چگونه میتوان از این علم چشم آن داشت که ثابت کند جهان بر تصادف تنها ساخته شده و همین تصادف آن را اداره میکند و آنچه در آن اتفاق میافتد، جز جلوهای از تصادف نیست؟
ترقی عظیمی که در صد سال گذشته نصیب علوم فیزیک و از جمله شیمی شده، بیشتر از راه به کار انداختن «روش علمی» در تحقیقاتِ مربوط به ماده و انرژی بوده است.
در قسمت تجربتی این تحقیقات، همه کوشش بر آن است که هر احتمال شناختهشدهای را که بنا بر آن نتایج حاصلشده منحصراً
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 116 *»
از تصادف به دست آمده، از میان بردارند. این تحقیق به صورت قطعی در گذشته نشان داده و در آتیه نیز چنین خواهد کرد که حتی رفتار مادهای بیحـس نیز پیرو اتفاق و تصادف نیست، بلکه برخلاف از «قوانین طبیعی» معینی «تبعیت میکند». غالباً صحت یک قانون، مدتها پیش از آنکه دلیلی برای وجود و کیفیت عمل آن کشف شده باشد، حالت استقرار پیدا میکند؛ ولی چون اوضاع و احوالی که با آنها قانون صحت دارد شناخته شود، علمای شیمی یقین دارند که در چنان اوضاع و احوال، قانون کار میکند و نتایج مشابه با نتایج اوضاع و احوالهای مشابه گذشته به بار میآورد. اگر رفتار ماده و انرژی تابع اتفاق و تصادف و شانس بود، این دانشمندان هرگز نمیتوانستند چنین یقین و اطمینانی پیدا کنند؛ و هنگامی که بالاخره دلیل آن پیدا شد که چرا این قوانین وجود دارد و به شکل خاص خود عمل میکند، حتی دورترین احتمال تصادفی و اتفاقیبودن حوادث کاملاً از میان میرود.
آیا در ترتیبی که شیمیدان بزرگ روسی «مندلیف»، صد سال پیش از این برای عناصر شیمیائی داد و آنها را برحسب زیادشدن وزن اتمی آنها مرتب کرد (و این کار را بعدها دیگران کمی تغییر و توسعه دادند)، دوریبودن عناصر و اینکه عناصر مشابه با یکدیگر به شکل خاصی کنار یکدیگر قرار میگیرند، خاصیتی است که به
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 117 *»
صورت معقولی میتوان آن را نتیجه تصادف دانست؟ اگر بنا باشد که تصادف را در اینجا دخیل بدانیم، دیگر امکان پیشگویی عناصر کشف ناشده و یادکردن از خواص آنها که تقریباً پس از اکتشاف به همان صورت بوده، نمیتوانسته است امکانپذیر باشد؛ و به همین جهت است که پس از تعمیم، آن را به نام «تصادف دوری» ننامیده بلکه «قانون دوری» گفتهاند.
و نیز آیا دانشمندان آن روز این کیفیت را که اتمهای عنصر «A» به سهولت با اتمهای عنصر «B» ترکیب میشود و با اتمهای عنصر «C» ابداً میل ترکیب ندارد، تنها نتیجه تصادف میدانستند؟ هرگز؛ بلکه برعکس چنین استدلال میکردند که نوعی از نیرو به نام «میل ترکیبی» موجود است که میان اتمهای A و اتمهای B به شدت مؤثر است و میان اتمهای A و اتمهای C یا هیچ تأثیر ندارد یا اگر هم تأثیری داشته باشد بسیار ضعیف است.
و نیز میدانستند که در فلزات قلیائی، شدت ترکیب اتمها با آب (مثلاً) هرچه وزن اتمی زیادتر شود بیشتر میشود، و این درست عکس خاصیتی است که در شبهفلزات خانواده کلور وجود دارد. البته هیچکس دلیل این را نمیدانست، ولی هیچکس این دو خاصیت متناقض را به تصادف نسبت نمیداد و نمیتوانست بگوید که مثلاً تا یک ماه دیگر همه انواع گوناگون اتم یکسان عمل
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 118 *»
خواهند کرد یا طرز تأثیرشان معکوس خواهد شد یا به یک شکل کاملاً تصادفی و اتفاقی تأثیر خواهند کرد.
اکتشاف ساختمان اتم اکنون نشان داده است که در تمام این مثالها، قوانین معیّنی حکمفرما است و شانس و تصادف را دخلی در آن نیست.
102 عنصر شناخته شده شیمی و تشابهها و اختلافات حیرتانگیز آنها را در نظر میگیریم؛ بعضی رنگیناند و بعضی بیرنگ؛ بعضی به شکل گازند و مایع، و جامدکردن آنها بسیار دشوار است؛ بعضی جامد و نرم و بعضی بسیار سختاند؛ پارهای بسیار سبک و پارهای دیگر بسیار سنگیناند؛ بعضی به خوبی گرما و برق را از خود میگذرانند و در بعضی دیگر این خاصیت بسیار ضعیف است؛ بعضی خاصیت آهنربایی دارند و بعضی دیگر چنین نیستند؛ با بعضی از آنها اسید ساخته میشود و با بعضی دیگر باز؛ بعضی عمر طولانی دارند و بعضی بیش از کسری از ثانیه زنده نمیمانند؛ با این حال همه آنها با قانون دوری که پیش از این ذکر آن رفت مطابقت دارند.
با این همه اختلاف، هر اتم از هریک از این 102 عنصر، عبارت از مجموعهای از سه نوع ذرات الکتریکی است: پروتون (مثبت)، الکترون (منفی)، و نیوترون (ترکیبی از یک پروتون و یک الکترون)؛
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 119 *»
همه پروتونها و نیوترونهای هر اتم در هسته مرکزی آن، جا دارند؛ همه الکترونها که از حیث شماره با پروتونها برابرند، بر گرد محور خود میچرخند و نیز بر «مدارهای» مختلف به دور هسته حرکت انتقالی دارند و فاصله آنها تا این هسته آن اندازه زیاد هست که آدمی به فکر مقایسه دستگاه اتم با منظومه شمسی بیفتد؛ چه بیشتر حجم اتم «فضای خالی» است، همانگونه که در منظومه شمسی نیز چنین است. این را هم باید گفت که اختلاف میان اتم یک عنصر با اتم عنصر دیگر تنها به اختلاف شماره پروتونها (و نیوترونها) در هسته و اختلاف شماره و طرز قرارگرفتن الکترونها بر گرد هسته است! از این قرار معین شد که میلیونها نوع ماده از بسیط و مرکب در آخر کار همه از سه نوع ذرات الکتریکی ساخته شدهاند، که آن سه چیز نیز اشکال سهگانه حقیقت واحد یعنی الکتریسیته است، و این یکی نیز به نوبه خود مظهری از حقیقت نهایی «انرژی» است.
ماده به عنوان مجموعهای از اتمها و مولکولها، و خود این مولکولها و اتمها و سازندگان آنها یعنی پروتونها و نیوترونها و الکترونها، و الکتریسیته، و خود انرژی، همه از قوانین خاص پیروی میکنند و دستخوش تصادف و اتفاق نیستند؛ و این مطلب به اندازهای صحت دارد که 17 اتم از عنصر شماره 101 برای شناختن آن کفایت کرده است. جهان مادی بدون شک جهان مرتب و صاحب
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 120 *»
نظمی است و جهان پریشانی و نابسامانی نیست؛ جهانی است که از قوانین تبعیت میکند و تصادف را بر آن دستی نیست.
آیا هیچ آدم عاقل و مطّلعی میتواند باور کند که ماده بیحس و بیشعور بنا به تصادف خود را آغاز کرده و به خود نظم بخشیده و این نظم برای وی باقی مانده باشد؟ شک نیست که جواب این سؤال کلمه «نه!» است.
هنگامی که انرژی به ماده «نو» تبدیل میشود، این تبدیل «مطابق قانونی» صورت میگیرد و مادهای که به دست میآید، از همان قوانینی پیروی میکند که مادههای موجود پیش از آن قوانین پیروی میکردند.
در شیمی این مطلب به دست آمده که ماده روزی نابود میشود؛ منتهی نابودی پارهای از مواد بیاندازه کند است و نابودی پارهای دیگر بیاندازه تند.
بنابراین وجود ماده ازلی نیست، و از این قرار ناچار آغازی داشته است. شواهدی از شیمی و علوم دیگر نشان میدهد که این آغاز کند و تدریجی نبوده، بلکه برخلاف پیدایش ماده ناگهانی صورت گرفته؛ و حتی دلایل، زمان تقریبی پیدایش آن را نیز نشان میدهد. از این قرار در زمان معینی جهان مادی آفریده شده و از همان زمان پیرو قوانین و نه دستخوش تصادف بوده است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 121 *»
چون ماده نمیتواند خود و قوانین حاکم بر خویش را بیافریند، عمل آفرینش ناچار باید به وسیله عاملی غیرمادی صورت گرفته باشد. عجایب حیرتانگیزی که در آن عمل آفرینش به نظر میرسد، نشان میدهد که آن عامل غیرمادی باید صاحب شعوری خارج از حدّ تصور ما بوده باشد؛ و این شعور چنانکه میدانیم از مختصات عقل است. ولی برای آنکه عقل در جهان مادی کار کند، به کار افتادن اراده ضرورت دارد؛ و این کار تنها به وسیله یک شخص ممکن است صورت پذیرد. به این ترتیب نتیجه منطقی و اجتنابناپذیری که به آن رسیدیم این است که نهتنها آفرینش صورت گرفته، بلکه این آفرینش بنا به خواست و نقشه شخصی بسیار دانا و توانا انجام شده که توانسته است آنچه را خواسته به مرحله عمل درآورد و همهوقت و در همهجای این جهان حضور دارد. معنی این بیان آن میشود که ما بدون شک و تردید، وجود «ذات اعلای روحانی یعنی خدای آفریننده و مدبر جهان» را که در آغاز این فصل آمده، میپذیریم و به آن ایمان میآوریم.
علم از زمان لورد کلوین به اندازهای پیش رفته که با اطمینان و یقین بیشتری میتوان جمله او را تکرار کرد و گفت: «اگر نیکو بیندیشید، علم شما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایمان داشته باشید.»
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 122 *»
تعریف «نیروی آفرینش» اینشتین
به قلم:
مارلین بوکس کریدر
MARLIN BOOKS KREIDER
عالم فیزیولوژی
مارلین بوکس کریدر دارای رتبه M.Sc. و دکتر در فلسفه از دانشگاه مریلند، عالم فیزیولوژی در بخش حمایت حومهای ممالک متحده و توسعه مرکز تفحصات در ناتیک، ماساچوست. استاد علمالحیات در کالج نازارن شرقی، عضو جمعیت علمالحیات آمریکا، متخصص در متابولیسم و جریان خون.
من هم به عنوان یک فرد معمولی و هم شخصی که دائماً با مطالعات علمی سر و کار دارد، در وجود خدا ابداً شکی ندارم. مسلماً خدا وجود دارد اما وجود او را طریقههای آزمایشگاهی نمیتواند ثابت کند و تجزیه و تحلیل خدا با این روشها امکان ندارد.
خدا موجود طبیعی و مادی نیست که بتوان آن را تحت مطالعه آزمایشگاهی قرار داد بلکه او یک وجود روحی و معنوی است که قادر متعال و خالق کائنات است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 123 *»
حاجت به بیان نیست که اغلب نظریهها و حقایق علمی که بعضیها در صحت آنها شک ندارند، هنوز به اثبات نرسیدهاند. از غالب آن نظریهها در کاوش کارهای طبیعت بیش از حقایق مسلّمه میشود استفاده کرد. اگر شما وارد خانهتان شده و ببینید که چیزهایی از خانه شما دزدیده شده و در عین حال مردی را مشاهده کنید که از در عقبی فرار میکند، شما نمیتوانید حکم قطعی به دزدبودن او بدهید ولی شواهد ظاهری او را محکوم میکند؛ و یک قاضی قبل از صدور حکم، اهمیت دلایل و شواهد را با دقت مورد مطالعه قرار میدهد.
به علاوه روشهای علمی نمیتوانند تمام حقایق را ثابت کنند؛ مثلاً علوم نمیتوانند عشق را که یکی از عواطف مهم بشری است، تعریف یا تجزیه بکنند. همچنین کسی که ذوقی نداشته باشد، نمیتواند زیبایی موسیقی را دریابد و با تعریفات علمی نیز نمیتوان این زیبایی را به او فهماند، ولی آیا کسی میتواند وجود عشق یا زیبایی موسیقی را منکر شود؟ اثبات وجود خدا نیز مثل معنویات است؛ یعنی حوادث طبیعی به وجود خدا دلالت میکنند ولی با روشهای علمی نمیتوان وجود یا عدم خدا را به طور قطع ثابت کرد.
نخستین قسمت دلایل ما، در مطالعه عالم کون است:
وقتی که ما میبینیم دنیایی با نیروی طبیعت به وجود آمده و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 124 *»
با نظم و ترتیب معینی اداره میشود، متوجه میشویم که این دنیا باید یک تشکیلدهنده و ادارهکنندهای داشته باشد. این نظم و ترتیب به قدری مهم و دامنهدار است که ما میتوانیم حرکت سیارات و حتی حرکات اقمار مصنوعی را به طور دقیق پیشبینی کنیم؛ این دقت و نظم در بارهای الکتریکی واکنشهای شیمیایی کامل است و به همین جهت است که ما میتوانیم بسیاری از پدیدههای طبیعی را با معادلات ریاضی بیان کنیم.
این نظم و ترتیب که در مطالعات و تجارب بشری مشاهده میشود، نتیجه نظم و ترتیبی است که در عالم حقیقت و معنی وجود دارد؛ وجود نظم و ترتیب به جای هرج و مرج، دلیل بارزی است که این جریانات تحت کنترل قوه عاقلهای قرار دارد.
قسمت دیگر از دلایل، در عالم حیات یعنی ساختمان وجود حیوانات و نباتات است:
یکی از موضوعات جالب برای یک نویسنده یا عالم وظایفالاعضاء، پیچیدگی و ابهام بزرگی است که در ساختمان بدن انسان و حیوانات موجود است. آفریدن یا ساختن یک عضو کوچک بدن انسان یا حیوان از قدرت باهوشترین و ماهرترین فرد بشر خارج است.
کلیه یا ریه مصنوعی اگرچه کار کلیه یا ریه را انجام میدهند ولی کلیه و ریه نیستند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 125 *»
در مورد مغز باید گفت که این عضو خواص و استعدادهای شگرف باورنکردنی دارد؛ دانشمندان به چند خاصیت فیزیکی و شیمیایی آن از قبیل هدایت الکتریسیته و غیره پی بردهاند ولی اغلب خواص و وظایف آن هنوز مجهول است. مغز مسئول تمام حرکات عضلانی است و تمام کارهای اساسی بدن که زندگی بدانها بسته است مثل تنفس و ضربان، تحت کنترل مغز انجام میگیرد.
مغز محل حافظه است که در آن هزاران هزار صور فکری نقش بسته که در موقع لزوم، شخص صورتی را که میخواهد به خاطر میآورد. هیچ تفسیر مادی از کارهای مغز مثل حلّ مسائل و مربوطنمودن موضوعات به یکدیگر نمیتوان داد؛ همچنین هیچیک از حالات مغز را از قبیل ذوق سلیم، تحریک، آرزو، صفای باطن و غیره نمیتوان با فرمولهای علمی بیان کرد.
درک زیبایی و احساس حقایق معنوی از قبیل عشق، حس شخصیت و علوّ همت، همگی از وظایف و شئون یک قسمت کوچکی از پروتوپلاسم است که مغز نامیده میشود.
یکی از عجایب بدن انسانی هزاران فعل و انفعال شیمیایی است که دائماً در بدن به عمل میآید که وقوع اغلب آنها در خارج از بدن ممکن نیست؛ مثل خنثی شدن آسیدها، هضم غذا و نگاهداری بدن در بهترین شرایط ادامه حیات، تولید مواد ضد سم و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 126 *»
ضد میکرب و در نتیجه تولید مصونیت شخصی.
بدن انسان برای مقابله با میکربهای بیماریزا و سموم، پادزهرهای مخصوصی تولید میکند که مخصوص آن میکرب یا آن سم است. حتی اگر یک تجزیه دقیق شیمیایی به عمل آوریم، خواهیم دید که ترکیب شیمیایی بدن یک شخص از شخص دیگر متفاوت است؛ این کار به دست چه کسی انجام گرفته؟ مسلماً این کار خود آدمی نیست.
اما قلب، این عضو در تمام مدت زندگی، حرکت موزون و منظم خود را ادامه میدهد و تغذیه اعضای بدن را توسط خون تأمین میکند و اگر اعصاب آن را قطع کنند، باز هم ضربانهای خود را ادامه میدهد. معنی این اعجاز طبیعی چیست و چگونه میتوان این معنی را تفسیر کرد؟ عجایب خلقت در بدن انسانی و کارهایی که در آن انجام مییابد، با معمای زندگی یعنی روح ارتباط نزدیک دارند. دانشمندان و فلاسفه خیلی کوشیدهاند تا این معما را حل کنند ولی هنوز موفق نشدهاند.
خیلی از خواص فیزیکی و فعل و انفعالات شیمیایی پروتوپلاسم زنده را ما میدانیم و با وجود اطلاع از این فعل و انفعالات پیچدرپیچ، تعریف درستی از پروتوپلاسم نمیتوانیم بدهیم.
در علوم یک فرضیه وجود دارد که آن را فرضیه نیروی حیات مینامند. طبق این فرضیه، در موازات نیروی مادی، نیروی دیگری
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 127 *»
موجود است به نام نیروی حیات؛ این نیرو در بدن حیوانات و نباتات باعث انجام فعل و انفعالاتی میشود که بدون مداخله آن، وقوع آنها امکان ندارد؛ و طبیعی است که این نیرو در بدن اجسام زنده باید عمل بکند.
اولاً این فرضیه را اغلب دانشمندان قبول ندارند و در ثانی وجود یک نیرو به نام نیروی حیات، مسأله را حل نمیکند؛ چون اگر ما وجود نیروی حیات را قبول کنیم، باز نمیتوانیم معنی روح را بفهمیم و علت حوادثی را که روی نقشه منظم و حکمت عالیه در بدن انسان یا حیوان بروز میکند، کشف کنیم.
چه نیرویی باعث میشود که یک سلول کوچک در رحم مادر نمو کرده جنین شود و بعد حیوانی بزرگ با نسجها و اعضای گوناگون به وجود بیاید؟ ما نباید هر چیزی که کیفیت وقوع آن را نمیدانیم مثل بشر اولیه به خدا نسبت دهیم و مثلاً بگوییم رعد و برق نتیجه خشم خداوندان است.
بلکه باید با ملاحظه نظم و ترتیب و حکمت بالغه و مشیت عالیهای که در طرح جهان وجود دارد، به نظم جهان پی ببریم.
حال به قسمت دیگر عالم یعنی کیفیت پیدایش آن توجه میکنیم؛ در این توجه، ما شواهد زیاد دیگری را از وجود یک نیروی خلّاقه که مافوق این جهان است، ملاحظه خواهیم کرد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 128 *»
سابقاً چنین تصور میشد که اولین ماده جامد، از فعل و انفعال گازهای گرم پیچان به وجود آمده؛ بدین طرز که نخست گازهای مزبور به حجم بزرگی انبساط یافته و سپس به صورت پراکندهای درآمده و صفوف منظم اجرام سماوی را تشکیل دادهاند، و از آن پس حیات نیز به همین ترتیب پیدا شده است.
ولی از زمان پاستور به بعد، این اصل مسلم علمی به وجود آمد که هیچ جسم زنده خود به خود و یا از یک جسم بیجان به وجود نمیآید؛ پس ما میبینیم که مابین فرضیه پیشین و کشف پاستور تناقض کامل وجود دارد.
به علاوه آزمایشگاههای مجهز ما با وجود اینکه توانستهاند چندین ترکیب از پروتوپلاسم به دست آورند، به ساختن جسم زنده موفق نشدهاند. اگر ما احتمال اجتماع اوضاع و احوال و وسایلی که میتواند در صورت وقوع، جسم زندهای را تولید کند حساب کنیم، خواهیم دید که مقدار این احتمال از صفر تجاوز نمیکند.
اگر بر فرض محال ما موفق به ساختن یک جسم زنده بشویم، باز مبدء نیروی برق، حرارت و عوامل شیمیایی که ما از آنها برای تولید جسم زنده استفاده کردهایم، برای ما مجهول خواهد ماند و ما نخواهیم دانست این نیروها به چه طریق باعث حس و حرکت این موجود جدید است؛ همچنانکه طرز عمل این نیروها را در بدن
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 129 *»
انسان و حیوان نمیدانیم.
اگر خلقت را با فرضیهای که گذشت قبول کنیم، با اشکالات دیگر مواجه خواهیم شد؛ مثلاً اگر زندگی از یک سلول ساده که از پروتوپلاسم تشکیل یافته به وجود میآید، پس نیروی خاصی لازم است که از یک ماده ساده اینهمه ترکیبات مختلف و اندامهای زنده موجودات کره ارض به وجود آمده باشند ولی با تجربههای مکرر ثابت شده که با نیروهای فیزیکی و شیمیایی که علم در اختیار دارد، نمیتوان از یک ماده پروتوپلاسمی، حیوانی به وجود آورد و آنچه ما از طرز عمل عوامل فیزیکی و شیمیایی در تولید حیوانات میدانیم، برای به وجود آوردن یک جسم زنده کافی نیست.
قانون تناسل «ژنتیک» نشان میدهد که در توالد و تناسل تغییرات بزرگ انجام نمییابد و ثابت شده که این تغییرات هرگز تابع شکل و ساختمان حیوان نیست؛ همچنین قانون بقاء اصلح نشان داده که بعضی از تغییرات همیشگی و ثابت میشوند ولی هیچیک از این دو نمیتواند چگونگی وجود اینهمه انواع مختلف را بیان کند؛ و از طرفی قانون آنتروپی میگوید که نیروی قابل استفاده هر جسم هرروز کمتر میشود، پس چطور یک تکه کوچک از ماده پروتوپلاسمی میتواند یک جانور بزرگی به وجود آورد؟! بدین طریق مابین قانون طبیعی آنتروپی و نموّ سلول تضاد وجود دارد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 130 *»
مسلماً در وضع فعلی علوم، هیچکس نمیتواند کیفیت خلقت را دریابد و یا بیان کند؛ ولی مشاهدات علمی و تجربههای آزمایشگاهی دلایلی به دست ما میدهد که احتمال خلقت حیوان را از ماده و نیروهای مادی، غیر قابل قبول مینماید و باید قائل شد که در ایجاد اجسام زنده، نیرویی ماورای نیروی مادی دست داشته است.
«آلبرت اینشتین»([73]) که وجود یک قدرت خالقه را قبول داشت، آن را چنین تعریف میکند: «در عالم مجهول، نیروی عاقل و قادری وجود دارد که جهان گواه وجود او است.» چنانکه در اول مقاله متذکر شدم، من اسم این نیرو را خدا گذاشتهام.
من در این دنیا ماده و نیروی ازلی نمیبینم و آفرینش جهان را نتیجه تصادف نمیدانم و به نظر من در آفرینش جهان هیچ عامل مجهول حتی مرموز وجود ندارد.
من در آفرینش جهان مشیت پروردگار قادر متعال را میبینم و بس؛ و عقیده من شاید غیر منطقی نباشد.
آیا بشری که هوش و استعدادش محدود است، میتواند بگوید که فلان موضوع با عقل و حق وفق میدهد و فلان موضوع دیگر نمیدهد؟
در هر صورت من عقیده خود را ابراز نمودم و همیشه در این عقیده ثابت خواهم بود.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 131 *»
دلیل «نظم» و فلاسفه غرب
دلیل «نظم» به عنوان نشانه وجود خدای دانا، توانا، نظمدهنده، بااراده و اختیار و… در میان فلاسفه مغربزمین بیش از فلاسفه اسلامی مورد گفتگو و بررسی قرار گرفته است؛ میتوان گفت علّت آن، گسترشیافتن علوم طبیعی به وسیله دانشمندان رشتههای مختلف طبیعتشناسی از سویی، و گرایش پارهای از آنان به مادیگری و انکار خدا و یا به طور کلّی انکار ماوراء طبیعت از سوی دیگر بوده است.
فلاسفه الهی غرب، دلیل نظم را از جهات مختلف آن مورد بحث و بررسی قرار دادهاند و روی همین جهت به تعبیرهای مختلفی از آن نام بردهاند؛ ما تقریرهای گوناگون آنان را به منظور آگاهی بیشتر درباره این مبحث نقل مینماییم:
اول ــ تقریر «توماس آکوئیناس»([74]) فیلسوف و دانشمند کلامی مسیحی:
این فیلسوف در کتاب «کلیات کلام» برای اثبات وجود خدا پنج دلیل بیان میکند. دلیل پنجم را همان دلیل نظم قرار داده و آن را «برهان هدفمندی یا هدفداری»([75]) نامیده و به این صورت تقریر
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 132 *»
نموده است:
«راه پنجم از تدبیر جهان اخذ میشود؛ ما مشاهده میکنیم اشیائی که فاقد علم هستند همچون اجسام طبیعی، برای هدفی عمل و فعالیت میکنند. این مطلب، از این امر روشن میشود که آنها همیشه یا تقریباً همیشه به شیوه واحدی برای نیل به بهترین نتیجه عمل میکنند. از اینرو، روشن است که آنها غایت خود را نه به طور اتفاقی بلکه از روی طرح و برنامه به دست میآورند. اکنون هر آنچه فاقد علم است، نمیتواند به سوی غایتی حرکت کند مگر اینکه توسط موجودی که برخوردار از علم و هوش است، هدایت شود؛ همچون تیری که توسط تیرانداز هدایت میشود. بنابراین موجود هوشمندی وجود دارد که همه موجودات طبیعی را به سمت غایتشان هدایت میکند و ما این موجود را خدا مینامیم.»
در این تقریر، نکته مورد توجه توماس این است که: بدیهی است که موجودات این جهان، زیر یک نظام دقیق و حسابشده به خاطر رسیدن به هدفهای معینی عمل میکنند. نوع حوادث و فعالیتهای موجودات، نشان نظام دقیقی هستند که نمیتواند نتیجه تصادف باشد؛ از سوی دیگر بسیاری از این رویدادها و عملکردها از موجوداتی ناشی میشوند که خود فاقد علم و حتی شعور هستند، در نتیجه عامل و یا علّت نظم و غایتمندی موجود
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 133 *»
در موجودات این جهان، در درون خود آنها نیست؛ بنابراین باید خارج و در وراء این جهان و موجودات آن، موجودی باشد که دارای علم و هوش و احاطه است و او اشیاء فاقد علم و هوش را به سمت غایتهای معینی هدایت مینماید.
دوم ــ «برهان نظم یا طرح و تدبیر»([76])
«بررسی جریانات و محتویات عالم طبیعی نشان میدهد که آنها علائم و نشانههای آشکاری از نظم هوشمندانه را از خود بروز میدهند، اما چنین نظمی به طور خودبهخودی رخ نمیدهد؛ در نتیجه خصیصه و ویژگی جهان، شاهد ودلیل قویای بر واقعیت وجود هوشمند و متعالی است که علّت ساختار اجزاء جهان است. این وجود، به عنوان خدا شناخته میشود. کسانی که مدافع این برهان هستند، اغلب از کشفیات علمی روز برای مصداق نظم بهره میگیرند. برهان نظم برهانی است که در روزگاران نخستین علم جدید، فوقالعاده عامهپسند بود. مردم از کشفیات علمی جدید مبهوت میشدند. آنان در آنها علائم و نشانههای واضحی از حکمت، قدرت، خبر خالق الهی مییافتند. فیالمثل «جانرِی»([77]) دلیل حکمت خالق را در ساختار پا و پرهای دم دارکوب که مناسب
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 134 *»
برای صعود، نشستن در کنار تنههای درخت است، یافت. «ویلیام درهام»([78]) معتقد است که مدارهای سیارات و ستارههای دنبالهدار ثابت میکند که منظومه سیارهای (یا شمسی) توسط طرح و تدبیر ساخته شده است و نه بر اثر ضرورت طبیعت یا صدفه. او همچنین مکانیسم قابل ستایش معده را به عنوان نشانه خلاقیت بسیار چشمگیر و هنر خالق نامتناهی میدید.
«ویلیام پالی»([79]) فیلسوف قرن هجدهم در کتاب «الهیات طبیعی»([80]) از میان اشیاء منظم به روش کار چشم، عضلات و زردپی، هیدرولیک کیسه صفرا، زیبایی اشیاء طبیعی، ترکیب نور، و تنوع امیال حیوانی اشاره و از آنها بحث میکند و به این نتیجه میرسد که نشانههای نظم آنچنان قوی است که نمیتوان آنها را نادیده گرفت؛ فیالمثل در مورد ساختار چشم به شیوههایی تأکید ورزیده که در آنها اجزای مختلف برای بینایی به روش پیچیدهای همکاری میکنند. او چنین استدلال میکند که فقط در صورت فرضی یک ناظم و مدبّر فراطبیعی است که سازگاری اجزا در جهت هدف معین تبیین میشود. این ادعا که سازگاری فقط با فرض وجود
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 135 *»
ناظم میتواند تبیین شود، حاقّ و جان برهان نظم است؛ و پالی چشم را با یک ساعت مقایسه کرده و چنین استدلال میکند که اگر شخصی که در یک جزیره دورافتاده زندگی میکند ساعتی را بیابد، او این فرض را که این ساعت توسط موجود هوشمندی ساخته شده است تصدیق میکند؛ به همین دلیل انسان محقّ است که با بررسی چشم انسان، این نتیجه را بگیرد که آن، توسط موجودی هوشمند ساخته شده است؛ یعنی همانطور که اجزای ساعت برای نشاندادن وقت هماهنگ شدهاند و میفهمیم که این هماهنگی از فعالیت خلاق یک سازنده ناشی شده است، به همین ترتیب در موارد طبیعی سازگاری که منشأ آنها روشن نیست، تنها طریقی که آنها را معقول میسازد، این است که فرض کنیم آنها از ناظم باشعوری ناشی شدهاند. از آنجا که ما هیچ ناظم و طراحی را مشاهده نمیکنیم، باید یک ناظم و طراح نامرئی را در پشت این صحنه فرض کنیم.»([81])
پالی با توجه به اینکه نظم باید ناظم داشته باشد، مطرح میکند که ناظم باید شخص باشد و نتیجه میگیرد که آن شخص همان «خدا» است؛ و نیز خاطرنشان میسازد که ما نباید عملکرد هر جزء یا عملکرد یک ساختار را بفهمیم تا ببینیم که آن، محصول نظم است؛ توانایی موجود برای تولید مجدد، خودش یک علامتی از نظم
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 136 *»
خلّاق و کاملاً ماهرانه است؛ و دیگر اینکه موارد نقص و بینظمی در یک ساختار، مانع از آن نیست که آن ساختار منظم باشد.
سوم ــ «دیوید پایلین»([82]) دلیل نظم را زیر عنوان «برهان غایی»([83]) چنین تقریر میکند: «برهان غایی اغلب به عنوان شکلی از برهان نظم تلقی میشود ولی بهتر است که آن را به عنوان برهان مجزّا در نظر بگیریم؛ در حالی که برهان نظم بر نشانههای ظاهری و هوشمندانهای که موجودات طبیعی از خود بروز میدهند متمرکز شده است، ولی برهان غایی به یک روش بسیار وسیعتری بر این امر توجه میکند که آیا ساختار واقعیت دلالت بر آن دارد که آن اساساً هدفمند است؟ برهان غایی مبتنی بر دو ادعا است:
اولین ادعا، آن است که نظم و سیستم کلّی جهان آشکارا مناسب برای تحقق ارزشها است. دومین ادعا، آن است که به سختی قابل قبول است که جهان با چنین ساختاری از طریق تأثیر متقابل تصادفی نیروهای کور به وجود آمده باشد. بنابراین نتیجه میشود که خصیصه اساسی جهان قویّاً دلالت بر آن دارد که جهان، محصول آگاهانه اراده هوشمندی است که به نحو عقلانی با ارزشها ارتباط دارد.»
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 137 *»
چهارم ــ تقریر «ف. ر. تنانت»([84]) از دلیل نظم در کتاب «الهیات فلسفی»([85]) هم زیر عنوان برهان غایی است، ولی بیان او نسبت به دیگران نیرومندتر میباشد. او اذعان میکند که موارد جزئی که به عنوان شاهد در برهان نظم به کار برده میشود، ممکن است هرکدام با ارجاع به علل قریب که حالّ در نظم طبیعی است توضیح داده شود. قوت برهان غایی بیشتر در آن چیزی قرار دارد که تنانت به عنوان تعاون علل بیشمار که با عمل بههمپیوسته و متقابلشان، نظم کلّی طبیعت را تولید و حفظ میکنند، توصیف میکند. به علاوه، این نظم به نحو معقولی میتواند چنان فهمیده شود که با تحقق ارزشها سر و کار دارد. پنج عامل وجود دارد که تنانت به نحو خاص در منتهیشدن به این نتیجه، مهم میداند که خداگرایی «توحیدی»([86]) محتملترین فرضیه را برای فهم جهان به عنوان اینکه نتیجه عقل و تدبیر و غرض الهی است عرضه میکند:
1ــ سازگاری و انطباق متقابل فکر (ذهن) و اشیاء جهان خارج است که طبیعت را یک ساختار معقول و قابل فهم میسازد.
2ــ پیشرفت یا ترقیخواهی کلّی (یا فراگیر) جریان تکاملی و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 138 *»
هدایت کلّی آن است.
3ــ آمادگی ظاهری جهان غیر آلی که صحنه و عرصه ظهور و بقاء حیات میشود و این احتمال که این آمادگی ظاهری ناشی از اتفاق یا بخت است بیاندازه ضعیف است.
4ــ یک عامل زیباشناختی است. به نظر تنانت، جهان حامل ارزشها است. نه صرفاً به این معنا که اشیاء ارزشمند ممکن است از آن تولید بشود. (فیالمثل به طریقی که یک قطعه سنگ ممکن است گفته شود که حامل بالقوه ارزش یک قطعه تندیس عالی است.) بلکه به این معنا که جهان طبیعی خودش شامل ساختارها و هستیهایی است که خود زیبایی و علوّ آنها، لذت زیباشناختی را عرضه میکنند. جهان به عنوان حامل ارزشها، به نظر میرسد که پیوستگی اساسی با موجوداتی دارد که احساس زیباشناختی دارند. در حالی که ساختار جهان ممکن است به قدرت هوشمندانهای اشاره داشته باشد، ولی توجه به ارزشها که ذاتی برای جهان است، به تنهایی میتواند هدایتی را درباره معنای جهان عرضه کند.
5ـــ طبیعت … که موجودات اخلاقی را به وجود میآورد، برای حیات اخلاقی مؤثر است … و نسبتاً توسط فاعلهای اخلاقی که به دنبال آرمانها هستند، قابل تغییر است؛ یا به تعبیری این جهان به حیات اخلاقی انسانها کمک میکند یا کلّ فرایند طبیعت ممکن
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 139 *»
است به نحو معقول به عنوان ابزاری برای تحول و تکامل موجودات اخلاقی و هوشمند لحاظ شود.
او در آخر نتیجه میگیرد که این پنج عامل، هنگامی که با هم در نظر گرفته شوند، به قوت پیشنهاد میکنند که جهان باید به عنوان محصول نظم الهی فهمیده شود و اینکه نظم، آنگونه که با غرض الهی سر و کار دارد، متضمن ارزش رضایت است.
این برهان غایی برخلاف برهان نظم بر انواع جریانهای فردی متمرکز نیست؛ آن برهان در پی تشخیص خصیصه کلّ است.([87])
پنجم ــ «ویلیام. پ. الستون»، در «دایرةالمعارف فلسفی پل ادواردز»، همین برهان غایی را زیر عنوان «برهان آوردن جهان به عنوان یک کلّ» چنین مطرح کرده است: «اگر به جای بررسی موارد جزئی نظم موجود در جهان، آن را به عنوان یک کلّ در نظر بگیریم، به سادگی میتوانیم ادعاهای علمی رقیب را در این مورد کنار بگذاریم. طرق مختلفی برای انجام این کار وجود دارد؛ ما میتوانیم کلّ جهان را به عنوان یک وسیله برای هدفی متعالی در نظر بگیریم، یا میتوانیم جهان را به عنوان نظامی واحد از ساختارهایی که به طور متقابل هماهنگ و به طور متقابل حافظ سازگاری آن هستند لحاظ کنیم. در نظر گرفتن کلّ جهان به عنوان وسیلهای برای هدف متعالی،
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 140 *»
متقنترین برهان را به ما میدهد؛ زیرا تشبیه جهان به مصنوعات منظمی که از روی شعور ساخته شدهاند از همه بیشتر است. مصنوعاتی مانند خانه، کشتی یا ساعت برای تحقق اهدافی خارج از عملکرد درونیشان طراحی شدهاند. آنها هرکدام برای انجام کاری در نظر گرفته شدهاند. بنابراین اگر تشبیه با مصنوعات پشتوانه اصلی برای این نظر است که جهان محصول باشعوری است، در این صورت اگر بتوان جهان را به عنوان یک کلّ که کاملاً مناسب انجام کاری است در نظر گرفت، این تشبیه اساس محکمتری خواهد داشت و اگر این هدف، والاترین ارزش را واجد میبود، ما مبنایی خواهیم داشت که خیر مطلق را به ناظم جهان نسبت دهیم.»
در مقابل این سؤال که چگونه ما تبیینهای علمی رقیب را کنار میگذاریم، میگوید:
«اگر فرض اساسی ما این است که ساختار جهان به عنوان یک کلّ است، علم فینفسه نمیتواند در این مورد تبیینی ارائه دهد. سعی علم (تجربی) این است که نظمهایی را در مجموعه اجزاء و مراحل مختلف یا جنبههایی در درون جهان مادی بیابد. علم (تجربی) در مورد سؤالاتی نظیر اینکه چرا جهان به عنوان یک کلّ وجود دارد یا چرا جهان به این شکل خاص است و نه شکل دیگری، ساکت میماند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 141 *»
بالاخره علت ناتوانی علم تجربی این است که فقط به سؤالاتی پاسخ میدهد که قابلیت تحقیق تجربی را داشته باشند. انسان با مشاهده میتواند تعیین کند که آیا بین دو حالت مختلف در جهان ارتباط منظمی هست یا نه؟ (مثلاً در مورد ارتباط افزایش درجه حرارت و جوشآمدن آب)، اما هیچ روشی برای مشاهده ارتباط جهان مادی به عنوان یک کلّ با چیزی خارج از آن وجود ندارد. بنابراین هیچ تبیین علمی نمیتواند جایگزین پاسخ توحیدی به این سؤال که چرا جهان، نظام واحدی از سازگاریها است، باشد.»([88])
با توجه به این دیدگاه میتوانیم بگوییم: در برهان نظم، هریک از موارد جزئی نظم، دلیلی مستقل بر وجود ناظم است؛ ولی در برهان غایی، نظم کلّی جهان و هماهنگی همهجانبی آن، دلیل وجود ناظم میباشد.
ششم ــ تقریر «کانت» است؛ و پیش از این اشاره کردیم که کانت دلیل نظم را، «برهان طبیعی ــ کلامی» یا «گیتی ــ یزدانشناختی» نامیده، و در تقریر آن مراحل عمدهای را خاطرنشان میسازد که عبارتند از:
1ــ در جهان همهجا نشانههای واضحی از نظم وجود دارد و اشیاء اهداف و اغراض مشخصی را در بر دارند.
2ـ این اشیاء منظم (هماهنگی اجزا، در جهت غایت) نمیتوانند خود علّت نظم باشند، بلکه نظم در آنها یک امر عاریتی و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 142 *»
ممکن است. به عبارت دیگر: اگر اشیاء توسط یک مبدء عقلانی و نظمدهنده، هماهنگ و منظم نشوند، خودشان نمیتوانند برای تحقق آن نظم با هم همکاری کنند.
3ــ بنابراین یک (یا چند) علّت حکیم و متعالی وجود دارد که علّت جهان است و نه صرفاً یک طبیعت کاملاً توانایی که کورکورانه از راه باروری خود عمل میکند، بلکه همچون موجود هوشمندی که مختارانه عمل میکند.
4ــ یگانگی این علّت، میتواند به وسیله یگانگی رابطه متقابل بخشهای جهان چونان عضوهای یک ساختمان مصنوع در چیزهایی که در حیطه مشاهده ما قرار دارند، با قطعیت، نتیجهگیری شود، یک نتیجه یا استنتاجی که همه مشاهده ما و هرگونه اصول قیاس تمثیلی مؤید آن است.([89])
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 143 *»
تقریرهای سطحی و عامیانه و انتقادها
پیگیری از دلیل نظم به وسیله فلاسفه الهی غرب، سبب رواج و انتشار آن گردید. در اثر شایعشدن این دلیل، کار تحقیق و بررسی آن متأسفانه به دست پارهای از نویسندگان سطحی هم افتاد و با تقریرهای عوامانه از کتابی به کتاب دیگر منتقل گردید. همان تقریرهای عوامانه بهانهای شد برای برخی از دانشمندان که دلیل نظم را مورد انتقاد قرار دهند، و به همین جهت به نقد و انتقاد دیگر دلایل اثبات خدا هم بپردازند.
نامیترین آنان «هیوم» بود که در همه عمر خود با بحث و گفتگوی درباره ارزش و اعتبار آن دلایل سر و کار داشت، به خصوص درباره دلیل نظم که کتاب مشهور خود «محاورات درباره دین طبیعی»([90]) را در همینباره به انجام رسانید؛ این کتاب تاکنون در مراکز علمی و فلسفی غربیها مورد بحث و گفتگو میباشد.
در اینجا این نکته را باید یادآور شویم که در میان دانشمندان اسلامی نوعاً متکلّمان دلیل نظم را برای اثبات وجود خدا به کار بردهاند، ولی فلاسفه برای این منظور از این دلیل کمتر استفاده کردهاند؛ زیرا از نظر آنها، این دلیل در عرض سایر دلایل و برهانها
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 144 *»
نبوده، به این معنی که از آنها بینیاز نمیباشد.
آنها با این دلیل همین اندازه اثبات میکردند که این عالم طبیعت در تسخیر و تدبیر نیرویی خارج از آن است؛ و با این دلیل، اثبات نمیشد که آن نیرو خدا است. نتیجه این دلیل از نظر آنها این بود که عالم طبیعت به خود واگذار نیست، و خود به خود هماهنگی اجزاء آن در جریان نمیباشد. آنها از این دلیل در مباحث مربوط به افعال خدا و مسأله «عنایت» و «حکمت بالغه» او استفاده مینمودند؛ و علّت آن این است که میدانیم از همان آغاز پیدایش فلسفه در یونان باستان (یعنی بیش از دوهزار و پانصد سال پیش) طرز تفکر و عقیده راسخ فلسفهگرایان این بوده که عقاید و یا نظریاتی که درباره جهان و ماوراء جهان و درباره خود انسان مورد قبول عموم مردم است، باید آنها را بررسی کرد تا معلوم شود که تا چه اندازه عقلاً پذیرفتنی است؛ و مقصودشان از عقل هم همان قواعد و موازینی است که از آنها به منطق تعبیر آورده میشود.
فیلسوف میکوشد که افکار و آراء گوناگون و حتی عقایدی را که دیگران بدون بحث و چون و چرا میپذیرند، در معرض مطالعه و بررسی انتقادی دقیق قرار دهد تا دریابد که آیا آن افکار و آراء و یا عقاید بر دلیل و مدرک کافی و معتبر مبتنی است یا نه؟ و آیا یک شخص منصف و خردمند میتواند آنها را با دلیل و منطق موجّه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 145 *»
بداند و تصدیق کند یا نه؟ فلاسفه از این جهت خود را عقلگرا میدانند، چنانکه متکلمان در مقابل اینان خود را دینگرا به حساب میآورند. در صورتی که هم فلاسفه ــ شرقی و غربی ــ و هم متکلمان ــ شرقی و غربی ــ در این ادعاهای خود در اشتباهند، و در واقع نه فلاسفه از عقل واقعی و حقیقی پیروی میکنند و نه متکلمان از دین صحیح و تحریفنشده الهی تبعیت مینمایند؛ زیرا ما معتقدیم که عقل واقعی و حقیقی، مصدق دین صحیح و تحریفنشده الهی است، و دین الهی با عقل واقعی و حقیقی هیچگونه مخالفت و تضادی ندارد؛ و به طور کلّی عقل واقعی و حقیقی، دینگرا بوده و دین صحیح الهی با مقتضای عقل هماهنگ میباشد. روی همین جهت پیشوایان دینی برای عقل و تعقل و انسان عاقل، ارزش بسیاری قائل بودهاند و به پیروی از مقتضای عقل سفارش میکردهاند. در قرآن موارد بسیاری وجود دارد که خدا بشر را به تعقل و تدبر فراخوانده و از پیرویهای کورکورانه و کودکانه به سختی نکوهش فرموده است. در روایات اسلامی به خصوص چنین رسیده که هیچ پیامبری به پیامبری برانگیخته نشد مگر آنکه عقل او کاملترین عقلهای اهل زمانش بوده است. این بحث به یک مقاله جداگانهای نیازمند میباشد و در «آموزشهای دینی» به طور اجمال بحث شده است و به گفته شاعر: «این سخن بگذار تا وقت دگر.»
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 146 *»
علت آنکه متکلمان از این دلیل برای اثبات وجود خدا استفاده کردهاند، همان دینگرایی آنان بوده؛ زیرا در متون دینی از جانب خدا و پیشوایان الهی برای اثبات وجود خدا، بر نظم و نظام حاکم بر جهان بسیار تکیه شده است؛ و جهت آن هم روشن است که اگر مفاد و نتیجه دلیل نظم (طبیعت به خود واگذار نیست و نظم آن به تدبیر نیرویی خارج از آن بستگی دارد)، با مقتضای فطرت ضمیمه گردد، برهانی کامل و دلیلی روشن برای اثبات وجود خدا خواهد بود.
در هر صورت اگر این دلیل آنچنان که در متون دینی تقریر شده، در کتابها و سخنرانیها هم مطرح و تقریر میشد، این اندازه مورد اشکال و انتقاد قرار نمیگرفت و هر شخص باانصافی را به اقرار و اعتراف به وجود خدا وامیداشت؛ ولی تقریرهای سطحی و عامیانه پارهای از متفکران غربی از این دلیل، راه را برای انتقادها و اشکالهای بهانهجویان گشوده است.
برای نمونه یکی از آن تقریرها را نقل مینماییم: «کلئانتس»([91]) دلیل نظم را مطابق نقل هیوم در کتاب محاوراتش چنین تقریر کرده است: «به اطراف جهان بنگرید، در کل و هر جزء آن سیر و نظاره کنید؛ خواهید یافت که جهان چیزی جز یک ماشین عظیم نیست
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 147 *»
که به یک عده نامتناهی ماشینهای کوچکتر تقسیم شده و باز هم قبول تقسیم میکند تا حدی که حواس و قوای انسانی نتواند پیجویی و تبیین کند؛ تمام این ماشینهای گوناگون و حتی کوچکترین اجزاء آن، با چنان دقتی با یکدیگر متعادل و هماهنگ است که تحسین و شگفت همه آدمیان را که درباره آنها میاندیشند برمیانگیزد و آنان را شیفته و مجذوب میسازد. سازگاری شگفتانگیز وسایل نسبت به غایات، در سراسر طبیعت، دقیقاً هرچند خیلی عظیمتر به محصولات اختراع انسانی و فراوردههای طرح و فکر و هوش و خرد انسانی شباهت دارد. بنابراین از شباهت میان آثار طبیعی و مصنوعات انسانی، ما از راه قیاس به شباهت میان علل آنها حکم میکنیم و سازنده طبیعت را نظیر روح انسان میدانیم؛ هرچند که به تناسب عظمت دستگاه طبیعت، سازنده آن دارای قوایی عظیمتر است. تنها بهوسیله این دلیل غیر اوّلی([92]) (متأخر بر تجربه) است که ما بیدرنگ وجود خدا و همانندی او را به روح و عقل انسانی اثبات میکنیم.»
در توضیح این تقریر «ریچارد پاپکین»([93]) و «آوروم استرول»([94]) در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 148 *»
کتاب «کلّیات فلسفه»([95]) چنین نوشتهاند: «مطلب اصلی برهان مبتنی بر وجود نظم در جهان، این است که مطالعات ما درباره طبیعت، کاشف وجود نظم و ترتیب و طرح و تدبیر در امور فیزیکی و شیمیایی و زیستی عالَم است. هرچه طبیعت بیشتر مورد مطالعه قرار گیرد، آدمی بیشتر تحت تأثیر هم روابط پیچیده در درون اجزاء آن و هم طرح کلّی جهان واقع میشود. نظم و طرح طبیعت بسیار شبیه است به نظم و طرح مصنوعات انسانی از قبیل خانه و ساعت، که در آنها هر جزء با هر جزء دیگر برای رسیدن به غرض یا غایت کلّ آن شیء مطابقت دارد. چون آثار و معلولاتی که در عالم طبیعت کشف میکنیم این اندازه همانند آثار و معلولات طرحریزی انسانی است، میتوانیم استنباط کنیم که عللی که معلولات را ایجاد میکنند، در هر دو مورد مانند همند. علت کارهای انسانی، همان فکر و خردمندی و عقل و هوش است؛ بنابراین باید نوعی عقل الهی موجود باشد که سازنده یا علّت معلولات در جهان است. چون اندازه نظم و بههمبستگی آن در عالم طبیعی بسیار بالاتر از درجه هوشمندی انسان است، علّت آن نیز باید دارای فرزانگی و حکمت والاتر باشد. حتی در زمانهای قدیم هم، با آگاهی بسیار محدودی که درباره انواع کثیر نظمها و طرحها در عالم طبیعی در دسترس بود،
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 149 *»
بسیاری از متفکران وجود نظم در امور عالم را برهان قاطعی برای وجود خدا میدانستند. اما پس از شروع انقلاب علمی در قرنهای شانزدهم و هفدهم، توسل و مراجعه استادانهتری به یافتههای علمی به عنوان اساس برای این استنتاج دیده میشود که باید وجود یا قدرتی الهی موجود باشد که نظم پیچیده طبیعت را سازمان دهد و هدایت و رهبری کند. در روزگار خود ما، کوششهای گوناگونی شده تا نشان داده شود که اکتشاف حیرتآور رازهای طبیعت به وسیله دانشمندان معاصر، این دلیل را تقویت کرده است که نوعی هدایت آگاهانه و حاکی از عقل برای طرح و نقشه جهانی وجود دارد.
«لکنت دونوئی»([96]) در کتابی که با عنوان «سرنوشت بشر»([97]) منتشر کرد، اظهار نمود که روابط پیچیدهای که در «شیمی آلی»([98]) راجع به ظهور و نشو و نمای موجودات زنده و تاریخ تطوّر نباتات و حیوانات یافت شده است، حاکی از طرح و نقشهای است که نمیتواند تصادفاً رخ داده باشد، بلکه به جای آن باید جهت و مسیر معیّن و هادی و مدیری داشته باشد که مبیِّن نظم و ترتیب آن باشد.» پس از این توضیح نوشتهاند: «علیرغم قاطعیت ظاهر و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 150 *»
آشکار برهان نظم، برحسب شناسایی فزاینده ما درباره عالم طبیعی، متفکران مختلف مشکلاتی در این نوع استدلال یافتهاند که اگر دقیقاً مورد بررسی قرار گیرد، ممکن است قوّت آشکار و نمایان آن دلیل را از میان ببرد. شاید بهترین ارائه این مشکلات در همان اثر هیوم به نام «محاورات درباره دین طبیعی» به نظر رسد.» و بعد از نقل نخستین انتقاد کلّی هیوم درباره استدلال تمثیلی مندرج در برهان نظم نوشتهاند: «خلاصه، انتقاد هیوم از برهانِ مبتنی بر نظم این است که وجود شباهت میان آثار طبیعی و مصنوعات انسان که اساس این برهان است، مسلّم نیست تا اینکه نتیجه بگیریم که علّت آثار طبیعی هم مانند مصنوعات انسان فکر و عقل است؛ زیرا ما از تجربه آموختهایم که معلولات انسانی از طرح و نقشه نتیجه میشوند، لیکن در مورد معلولات طبیعی و اینکه چگونه رخ میدهند چنین تجربهای نداریم.
کلئانتس مدافع دلیل نظم در رساله «محاورات» جواب میدهد که: «به هیچ وجه ضروری نیست که خداشناسان شباهت آثار طبیعت را به آثار صنعت اثبات کنند؛ زیرا این شباهت بدیهی و انکار نکردنی است.» هیوم موقتاً این ادعا را میپذیرد، به این منظور که نشان دهد که حتی اگر شباهتی قوی میان مصنوعات انسان و آثار طبیعی باشد، باز هم آن برهان برای هستی یک موجود الهی خالی از
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 151 *»
نقص و ضعف نیست.»
از نظر ما آنچه هیوم را به اشتباه انداخته، این است که معتقد است: «ما از تجربه آموختهایم که معلولات انسانی از طرح و نقشه نتیجه میشوند، لیکن در مورد معلولات طبیعی و اینکه چگونه رخ میدهند، چنین تجربهای نداریم»؛ در صورتی که واقع مطلب این است که ما به حسب دریافت فطری و عقل عادی و شعور و درک انسانی، از دیدن و فهمیدن نظم و سامان، به وجود ناظم و سامانبخشی آگاه و توانا و اندیشمند که با قصد و عمد و اطّلاع کامل به ساماندهی پرداخته است، پی میبریم؛ و به تجربه نیازی نداریم. این قضاوت و حکم قطعی درک خدادادی ــ عقل عادی بشری ــ است. این نیرو از وجود نظم به وجود ناظم آن یقین پیدا میکند. البته تردیدی نیست که مقدمه این یقین یک جریان حسّی و تجربی است ولی پس از آن دیگر به تجربه نیازی نیست و تعقّل و استنباط عقل در کار است؛ و از این جهت پیامبران الهی از همین حجّت درونی بشر استفاده نموده و از او خواستهاند که با دیدن و فهمیدن این نظام حاکم بر جهان و جهانیان به وجود آفریننده و پرورنده آنها اقرار و اعتراف نماید، و همین دلیل بر آن است که بشر برای درک این مطلب به تجربه دیگری نیازمند نبوده است، و در زندگی دنیایی خود هم از این تعقّل و استنباط عقلی مرتّب استفاده مینماید و برنامههای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 152 *»
مختلف زندگی را بر همین اساس تنظیم میکند.
اشتباه اساسی دیگر از طرف فلاسفهای بوده که در تقریر و بیانهای متعارف خود درباره دلیل نظم، تشابه میان آثار طبیعی و مصنوعات انسان را اساس این دلیل قرار دادهاند و از این راه خواستهاند تشابه بین علّت آثار طبیعی و علّت مصنوعات بشری را که فکر و عقل است اثبات نمایند، و در نتیجه هیوم و امثال او چنین انتقاد میکنند: «اگر کسی شباهت میان معلولات انسانی و طبیعی، و این اصل را که معلولات مشابه علل مشابه دارند، قطعی بگیرد، در آن صورت نتیجه این خواهد بود که سازنده یا سازندگان طبیعت (زیرا بنابراین برهان، دلیلی برای محدودکردن علت طبیعت به یک فاعل وجود ندارد) بسیار شبیه انسانند. هرچه بیشتر کسی نسبت به شباهت میان مصنوعات انسان و آثار طبیعت اصرار ورزد، بیشتر خداوند را شبیه به انسان میانگارد، تا آنجا که خدایی را تصور میکند کاملاً مغایر با جمیع سنن دینی. از سوی دیگر، اگر کسی انکار کند که علل ــ یعنی خدا و انسان ــ واقعاً شبیهاند، آنگاه اساسی برای نتیجهگیری درباره ذات و صفات موجودی الهی به وسیله برهان نظم ندارد.»
واقعیت این است که دلیل نظم ابتداءً از جانب پیامبران الهی مطرح گردیده و سپس به وسیله حکماء و فلاسفه خداپرست در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 153 *»
کتابها و گفتار آنها رواج یافته است؛ و بدیهی است که یکی از اصول دعوت پیامبران این بوده که خدا، در ذات و صفات و کارهایش به مخلوق شباهت ندارد، پس نباید صنع الهی را به صنع بشری قیاس نمود و ما در این بحثها یادآور شدهایم که به طور کلّی درباره خدا و خلق او به علّت و معلول نباید تعبیر آورد، بلکه او علّتآفرین و معلولآفرین است. ولی نظر به اینکه بشر به تعلیم و تفهیم نیازمند است و راه تعلیم و تفهیم هم همین تعابیر و تشبیهها و تمثیلها است، برای اثبات صانع و خالق و مدبّر، به کارهای بشری مثال میزنند و فطرت و نیروی درک و عقل عادی بشری را به کار میاندازند و پس از اقرار و اعتراف او به آفریننده، از او و از صفات و کارهای او گزارش میدهند که او به مخلوق و صفات او به صفات مخلوق و کارهای او به کارهای مخلوق شباهت ندارند.
در کارهای بشری طرح و نقشه قبلی در کار است؛ یعنی بشر ابتداءً طرحریزی مینماید و بعد طبق آن طرح و نقشه، کار خود را به انجام میرساند. در کارهای بشری غایات منظور میگردد و همان غایات انگیزههایی است که بشر را به انجام کارها وامیدارد و به منظور رسیدن به آنها و برطرف ساختن نقایص خود و استکمال یافتن، در پرتو آن غایات، کارهای او انجام مییابد.
در صورتی که در کارهای خدا هیچیک از این امور و امثال اینها
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 154 *»
در کار نیست، چیزی بر خدا حاکم نیست و در او انگیزه پیدا نمیشود، و برای رسیدن به غایتی کاری انجام نمیدهد، مشیّت او نافذ است و قدرت او بر همه چیز احاطه دارد، کار خدا آفریدن است و مخلوق نمیتواند بیافریند، کار خدا روزیدادن است و مخلوق نمیتواند روزیدهنده باشد، کار خدا زندهکردن و میراندن است و مخلوق نمیتواند زندهکننده و میراننده باشد، در تمام این کارها خدا از دگرگونشدن و از نقص به کمال رسیدن و از قوّه به فعل درآمدن و تحت تأثیر عوامل قرارگرفتن و از علّتها متأثرگردیدن و امثال اینها (که همه صفات مخلوق است و در کارهای مخلوق این لوازم و اقتضاءات وجود دارد)، منزّه و مبرّا میباشد. به طور کلّی ذات خدا هیچگونه مباشرت با مخلوقات ندارد و در تمام کارهای خود، با آنها به وسیله «مشیّت» در ارتباط است و هرچه آنها به آن نیاز دارند از اقسام علّتها ــ علّت غائی، علّت فاعلی، علّت مادی، علّت صوری ــ در عرصه خود آنها برای آنها قرار داده است. مخلوقات را براساس قانون علّیّت و معلولیّت آفریده و تدبیر میفرماید. انسانها هم در کارهای خود از نظام عِلّی و قراردادی خدا، پیروی میکنند. خدا انسان را علّت کارهای خود قرار داده است، و اللّه خلقکم و ماتعملون([99]) و خدا است که شما را آفریده و ــ به وسیله شما ــ آنچه را که
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 155 *»
انجام میدهید، میآفریند.
انتقاد دیگر هیوم: «اصلی اساسی که معتقدان برهان نظم به کار بردهاند، این است که همانندی معلولات همانندی علل را اثبات میکند. هرچه معلولات بیشتر شبیه باشند، علل بیشتر شبیهاند؛ لیکن حتی اگر فرض کنیم که واقعاً شباهتی دقیق میان معلولات طبیعی و انسانی هست، به نظر هیوم باز هم ما هیچ پایه و اساسی برای رسیدن به دین سنّتی یا نتایج کلامی درباره صفات خدا نداریم.»
اساس همه انتقادهای هیوم همان اشتباهی است که در تقریر دلیل نظم پیش آمده و ما یادآور شدیم که در دلیل نظم منظور این نیست که میان صنعت بشر و صنع الهی شباهت اثبات کنند و از این راه شباهت میان انسان و خدا را نتیجه بگیرند تا در نتیجه اینگونه انتقادها بر آن وارد آید؛ بلکه مثال میزنند تا از یک امر فطری و عقلی مرکوز در نهاد انسان (وجود نظم، دلیل وجود ناظم عاقل و آگاه و باقصد و عمد است) بهرهبرداری نمایند. منظور اصلی و اساسی از بیان این دلیل، این است که بشر به آفریننده و پرورنده این جهان و جهانیان اقرار نماید و وجود او را باور کرده در مقام شناخت و پرستش او برآید.
همانطوری که یادآوری نمودیم، «خدادانی» مرحله نخستین از
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 156 *»
دینداری است و مرحله «خداشناسی» مرحله بعد از آن است و این نوع دلیلها همه برای مرحله نخستین (خدادانی) اقامه میشود. باید بین این دو مرحله تفکیک نمود، و هیوم و امثال او از این نکته غافل شدهاند و انتظار دارند که از این نوع دلیلها، خدا و صفات او را بشناسند.
آری اگر به دلیل نظم اکتفا شده بود و برای اثبات خدا فقط به این دلیل استدلال میشد، جای اینگونه انتقادها بود؛ ولی اول اینکه به این دلیل اکتفا نشده و دلایل متعدد برای این منظور اقامه شده است. دوم اینکه حدود این دلایل مشخص گردیده که از هرکدام چه جهت و یا چه جهاتی منظور است. از اینها گذشته آنچه مورد اتّفاق ادیان آسمانی و حکماء الهی بوده و هست، این است که خدا را موجودی از موجودات نمیتواند ادراک کند؛ زیرا در ادراک باید میان ادراککننده و ادراکشونده مشابهت و یا مناسبت و یا مسانخت باشد وگرنه ادراک امکان ندارد؛ و خدا با خلق نه مشابهت دارد و نه مناسبت و نه هم مسانخت، پس ادراک ذات او برای خلق محال است.
اما صفات خدا، درباره صفات خدا هم چنین است؛ یعنی او در صفاتش با صفات مخلوق مشابهت ندارد، و هر صفتی را که در مخلوق میبینیم باید از او سلب و نفی نماییم؛ زیرا هر صفتی از صفات مخلوق، در خدا ممتنع و محال است همچنانکه هر صفت از صفات خدا در مخلوق ممتنع و محال میباشد. در قرآن آیه لیس
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 157 *»
کمثله شیء([100]) همین مطلب را بیان میکند.
با اندکی دقت روشن میشود که دلیل نظم، دلیلی پربار و بابرکت است و نسبت به دلیلهای دیگری که در اثبات خدا در دست میباشد و در کتب اعتقادی مطرح گردیده، جامعیّتی دارد و از همین جهت بیشتر از آنها مورد استفاده قرار گرفته است و از سویی با نوع افکار ــ عادی، متوسط، متخصّص ــ کاملاً متناسب بوده؛ و نظر به اینکه بر امور محسوس مبتنی است، نتایج روشنی دارد. از سوی دیگر برای هر صاحب حرفه و یا هر دانشمندی، در رشته خودش نمونهاش موجود میباشد، به طوری که میتوانند به راحتی به مطالعه آن بپردازند و به آسانی به مقصد برسند. برای همین جهت در قرآن درباره نوع پدیدههای این عالم طبیعت به «آیه» و یا «آیات» (نشانه و نشانهها) تعبیر آمده است؛ یعنی هریک را که در نظر بگیریم، آن را یا در آن، نشانه و بلکه نشانههای وجود خدا و صفات او را مییابیم.
بنابراین، علوم طبیعی که روز به روز راز تازهای را از این عالم کشف مینمایند، خدمت بزرگی به بشرهای امروزی کردهاند؛ البته اگر قدردانی کنند و از آنها نتایج ایمانی به دست آورند. «هرشل»([101]) نجومشناس مشهور میگوید: «هرقدر دامنه علم گسترده میشود،
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 158 *»
استدلالهای دندانشکن و قویتری برای وجود خداوند ازلی و ابدی به دست میآید.»
از امتیازات این دلیل این است که به معنای «رحمانیت» خدا، آشنایی بیشتری فراهم میگردد؛ زیرا بخششهای او را بر جمیع بندگانش برای ما آشکار میسازد، و دست او را در این عطاها و مواهب بر روی آنها، باز نشان میدهد، و معنای این آیه قرآن را که بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء([102]) روشن میکند، دلهای بندگان را امیدوار و آنان را دلباخته مهر و لطف خدا میسازد، به زندگی بشری نور و مفهوم و معنی میبخشد و به سوی هدف آفرینش ــ خداشناسی و خداپرستی ــ میکشاند.
در قرآن و در روایات اعتقادی و حتی در مناجاتها و دعاهای مأثور از پیشوایان دین، به دلیل نظم بیش از دلیلهای دیگر توجه شده است، و به مناسبتهای گوناگون از نظم و انتظام آفرینش و قوانین خلقت و اسرار عالم طبیعت سخن به میان آمده، زمینه تفکّر و تدبّر در اینگونه آیاتِ اثبات وجود خدا و صفات او را برای همگان از سادهترین افکار گرفته تا نیرومندترین اندیشهها فراهم ساختهاند.
دلیل نظم نسبت به دلیلهای دیگر یک مرحله پیشتر است؛
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 159 *»
زیرا در این دلیل به اضافه اثبات وجود خدا، پارهای از صفات او را هم از قبیل یکتایی، دانایی، توانایی، ازلی و ابدیبودن اثبات میکنند. گویا در این دلیل بیشتر ابطال مکتب دهریها (به اصطلاح روز: مادّیگراها) در نظر است؛ زیرا آنها تمامی این نظام را به دهر و یا طبیعت ــ و به اصطلاح روز به ماده ــ استناد میدهند و برای آن ازلیّت و ابدیّت معتقدند و آن را اگرچه فاقد شعور و درک است، مبدء و منشأ این عالم طبیعت و نظام حاکم بر آن میدانند و ماوراء آن را انکار میکنند. در این دلیل، گذشته از اثبات یک حقیقت ازلی و ابدی و اثبات نیرویی ماوراء عالم طبیعت، علم و قدرت و احاطه و تسلط و تصرف و تدبیر هم برای آن حقیقت ازلی و ابدی اثبات میشود و خواه و ناخواه آن مکتب ابطال میگردد.
پس با توجه به دلیل نظم، صفاتی شایسته مقام الوهیّت برای خدا ثابت میشود که هیچ شباهتی به صفات انسان ندارند؛ درست است که از نظر الفاظ تعابیر یکسان است مانند: علم، شعور، قدرت، اراده، اختیار، احاطه، تصرّف و تسلّط، یعنی همچنانکه این الفاظ برای صفات انسان به کار میرود، با همین الفاظ صفاتی را برای خدا اثبات میکنیم، ولی دلیل نظم و در پرتو آن دقت در نظام این جهان طبیعت، معنی و مفهوم صفات خدا را از سنخیّت و تشابه به صفات انسان تنزیه مینماید؛ زیرا این نظام با علم و قدرت و… شبیه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 160 *»
به علم و قدرت و… انسانی قابل توجیه نیست، بلکه باید علم و قدرت و اراده و احاطه و تسلط و تصرفی نامحدود و نامتناهی و ازلی و ابدی را در نظر گرفت تا توجیهکننده این نظام و انتظام حیرتانگیز باشد. راستی چه اندازه کودکانه به نظر میآید این عقیده هیوم: «ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که جهانی که به جهان سازمانیافته موسوم است، نتیجه اتفاق و حادثه کورکورانه و بیاراده در عالم نباشد. ما حتی نمیتوانیم مطمئن باشیم که فاعلی هست که عهدهدار نظم در عالم است؛ و از اینرو یقیناً نمیتوانیم نتیجه بگیریم که آن فاعل فاعلی هوشمند و آگاه است.»
در صورتی که این دلیل بسیار روشن و این برهان کاملاً قاطع است، به طوری که هر عاقلی را قانع میسازد و او را به اقرار و اعتراف به وجود صانع جهان و مدبّر آن وامیدارد. گذشته از این، به وسیله همین دلیل مییابد که آن صانع نباید مانند یک انسان باشد؛ زیرا انسان هر اندازه دانا و توانا باشد، از عهده ایجاد کوچکترین موجود برنمیآید. نهایت کاری که از انسان برمیآید، این است که اجزاء و مواد طبیعت را برحسب غایت و هدفی که در نظر دارد، مرکب و منظم و مرتب مینماید؛ درست مانند بنّا و خیّاط و داروساز، مکانیکدان و…
نیز با همین دلیل مییابد که صانع این جهان باید حکیم باشد که هرچیزی را در جای خود قرار داده است. او باید دانا باشد که این
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 161 *»
نظم دقیق و اساس محکم را پایهگذاری کرده است. او باید توانا باشد که از عهده چنین بنایی برآمده است. او باید چنان تسلّطی داشته باشد که همه در فرمان او باشند و باید چنان تصرّف و تدبیری داشته باشد که همه هماهنگ و همکار به دنبال غایت و هدفی که او برای آنها در خود آنها نهاده، در حرکت بوده و یک سر مویی از اراده او تخلّف نورزند. او باید زنده باشد تا این جهانِ زنده و پویا را برپا سازد و نگهداری نماید. او باید بینیاز و دارای خزائن باشد تا نیازمندی اینهمه نیازمند را برطرف نماید. او باید شنوا و بینا باشد که صدای خلق را بشنود و به آنها پاسخ گوید و از او پنهان و پوشیده نباشند. او باید دارای کرم و حلم و رحمت و مغفرت و خشم و فضل و عدل باشد تا به اقتضاء حکمت در موارد مقتضی آنها را به کار ببرد. خردمندان باهوش و اندیشمندان ژرفبین، آثار این صفات را در جهان مشاهده میکنند و مییابند که صانع این جهان باید دارای این صفات باشد؛ این صفات باید طوری باشند که شایسته او بوده و با این نوع صفات که در انسانها است، هیچ شباهت و سنخیت نداشته باشند؛ پس همانطوری که به ذات خدا نمیتوان پی برد، به حقیقت و کیفیت صفات او هم نمیتوان پی برد. و در بحث صفات خدا کاملاً توضیح خواهیم داد.
پس از توجه به این نکات، کودکانهتر بودن این عبارت هیوم از
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 162 *»
عبارات گذشته او روشن میشود: « … بنا بر این نظریه (دلیل نظم) دلیلی ندارید برای اسناد کمال به خدا، یا برای این فرض که او از هر خطا و اشتباه یا بینظمی در افعال خود منزّه و مبرّا است… لااقل باید اعتراف کرد که برای ما غیر ممکن است که با افکار و انظار محدود خود بگوییم که آیا این نظام اگر با سایر نظامهای ممکن و حتی واقعی مقایسه شود، شامل اشتباهات و خطاهای بزرگ است یا شایسته تحسین و تقدیری شگرف؟ … اما اگر این عالم محصول کاملی باشد، باز هم نامعلوم و مشکوک است که همه خوبیهای آن اثر را بتوان به حق به سازنده آن نسبت داد. اگر یک کشتی را بررسی کنیم، البته اندیشه عالی و بلندی درباره هوشمندیِ سازنده چنین ماشین پیچیده و سودمند و زیبایی پیدا خواهیم کرد؛ اما وقتی دانستیم که آن مکانیکدان کودنی است که به دیگران تأسی کرده و از صنعتی تقلید نموده که طی ادوار و اعصار متوالی پس از بسی آزمایشها و اشتباهات و تصحیحات و سنجشها و گفتگوها، تدریجاً اصلاح شده و پیشرفت کرده است، آیا باز نسبت به او همان احساس را خواهیم داشت؟ پیش از آنکه نظام موجود رقم زده شود، ممکن است عوالم بسیار در سراسر ازل سرهمبندی شده باشد، و پیشرفت و بهبود آهسته اما مداوم در طی ادوار و اعصار نامتناهی صنعت ساخت جهان را پیش برده باشد. در چنین مسائلی، چه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 163 *»
کسی میتواند تعیین کند که حقیقت چیست، و حتی که میتواند حدس بزند که در میان بسی فرضها که ممکن است پیشنهاد یا تصور شود، فرضی که بیشتر احتمال وقوع دارد کدام است؟»([103])
از نظر هیوم: «کسی که برهان نظم را میپذیرد، مدعی است که عالم، شبیه کار و اثر اختراع انسانی است؛ بنابراین علّت آن نیز باید شبیه علّت دیگری باشد. در اینجا میتوانیم اشاره کنیم که عمل یک جزء بسیار کوچک طبیعت ــ یعنی انسان ــ بر جزء بسیار کوچک دیگر ــ یعنی آن ماده بیجان که در دسترس او قرار دارد، ــ قاعدهای است که بدان وسیله کلئانتس درباره مبدء کل داوری میکند، و امور و اشیاء را به طور نامتناسب به وسیله همان مقیاس فردی میسنجد؛ اما صرف نظر از اعتراضاتی که در این مبحث مطرح شد، من تصدیق میکنم که جهان را اجزاء دیگری هست (علاوه بر ماشینهای اختراع انسان) که شباهت زیادی به ساختمان عالم دارد، و بنابراین حدس بهتری درباره مبدء جهانی این نظام عرضه میکند؛ این اجزاء، حیوانات و نباتاتند. آشکار است که عالم به یک حیوان یا یک گیاه بیشتر شبیه است تا به یک ساعت یا یک ماشین بافندگی. بنابراین علّتش به احتمال بیشتر، به علّت اوّلی شبیه است. پس میتوانیم استنباط کنیم که علّت عالم چیزی شبیه یا
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 164 *»
نظیر زاد و ولد حیوانی یا رشد و نمو نباتی است.» پس نتیجه اینکه تمامی عالم طبیعت، مانند عالم نباتی یا عالم حیوانی، ممکن است دارای بعضی اصول درونی رشد و توسعه و نظم باشد. در میان موجودات زیستی شباهتهای کافی وجود دارد که درباره علت نظم طبیعی، مؤیّد نظریه دیگری است غیر از اینکه طبیعت باید یک طرّاح عاقل و هوشمند داشته باشد. مثلاً ممکن است صرفاً نوعی رشد و نمو و خودتنظیمی درونی وجود داشته باشد؛ چنانکه در تخمهای هویج دیده میشود که جهت رشد و نمو آنها را منظم میکند.([104])
هیوم به گمان خود مطلبی را بر ضدّ خداپرستان میگوید که خداپرستان همان را در دلیل نظم، منظور دارند و در مقام اثبات آن میباشند. خداپرستان اعتقاد دارند که خدا نیروی حیات را در موجود زنده (نباتات، حیوانات) طوری قرار داده که خود را تنظیم میکند و دارای هدف و غایت است. ما در بحث آینده درباره «هدایت» بحث خواهیم کرد و این مطلب را توضیح میدهیم که موجود جاندار، طوری آفریده شده که در آن هدایت به سوی غایت و پویش به سمت هدف، نهاده شده است. به طور کلّی طبیعت در درون خود تعادل و تکامل را محافظت میکند؛ به این معنی که خدا آن را طوری آفریده که گویا یک دستگاه خودکار در درون خود دارد که
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 165 *»
کمبودها را جبران کند، و هرگونه تغییری را در جهت بقا و رسیدن به هدف تنظیم نماید. آنچنان نیست که این تغییرات تصادفی باشد. در واقع نظام الهی این است که موجودات را طوری آفریده که به طبیعت خود برای رسیدن به کمال و هدف تلاش میکنند، و میل طبیعی آنها به سوی آن کمال و هدف است؛ و این میل از وجود آنها جدا نیست. از نظر تجربه این مطلب ثابت شده که موجود زنده در میان راههای مختلف و متعدد، راه مناسب با هدف و کمال خود را انتخاب میکند به طوری که اگر با نیرویی خارج از آن موجود از آن راه برگردانده شود، دوباره به راه خود برمیگردد. جالب اینکه خدا درباره آفرینش انسانها در قرآن فرموده: و اللّه انبتکم من الارض نباتاً ثم یعیدکم فیها و یخرجکم اخراجاً([105] ) و خدا است که شما را از زمین ــ مانند گیاهان ــ رویانیده است رویانیدنی ــ مناسب حال شما ــ سپس شما را در زمین برمیگرداند و ــ دوباره ــ شما را از زمین خارج میسازد.
اکنون اگر هیوم و یا شخصی مانند او این نظم و این هدایت را به اینطور توجیه کنند که بر اثر علل مکانیکی و به طور تصادفی میباشد، در پاسخ باید گفت: این توجیه، توهّمی بیش نیست و آنچنان بیاعتبار و بیارزش است که هیچ عاقلی چنین احتمالی نمیدهد. این توهم درست مانند آن است که در آغاز این بحث
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 166 *»
مطرح کردیم؛ کتابی منظم و مرتب، دارای بخشهای متناسب در یکی از رشتههای علمی را کسی بگوید: «من احتمال میدهم این کتاب بدون نویسندهای، خود به خود تألیف یافته است.» و یا بگوید: «من احتمال میدهم نویسنده این کتاب به کلّی فاقد عقل و شعور و آگاهی بوده و تصادفاً قلم در دست گرفته و روی این اوراق به طور تصادف بدون قصد و اراده و اختیار، در حرکت درآورده و تصادفاً این کتابِ مرتب و منظم و متناسب علمی فراهم آمده است.» و اگر فرض کنیم که این احتمال، احتمال عقلایی باشد، ارزش آن یک احتمال در برابر بینهایت احتمال خواهد بود، به اینطور که از اینجا تا کره ماه در جلو عددی، صفر بگذاریم؛ هیچ فکر سالمی برای این احتمال کمترین ارزشی قائل نیست و هیچ باوری نسبت به آن نخواهد داشت.
در واقع پاسخ این عبارات هیوم را قسمتی از مقاله «شگفتیهای خاک» نوشته «دیل اسوارتزندروبر»([106]) دانشمند
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 167 *»
خاکشناس و دکتر در فلسفه، میدهد: « … ما چگونه میتوانیم وجود این نظم و ترتیب و سودمندی قوانین طبیعی را توجیه و درک کنیم؟ به نظر میرسد که در این مورد دو شقّ وجود دارد و شقّ ثالثی موجود نیست؛ یکی اینکه این نظم و ترتیب، نتیجه توسعه و ادامه عالم طبیعت است که نخست در نتیجه یک تصادف به وجود آمده است؛ اما این شقّ فوقالعاده عجیب و باورنکردنی است و به طریق علمی نیز توسط قانون دوم ترمودینامیک([107]) «بولتزمن»([108]) رد شده و این قانون را همه دانشمندان پذیرفتهاند. بدین ترتیب همچنانکه نگارنده نیز قبول میکند، باید شقّ دوم را پذیرفت و آن این است که نظم و ترتیب موجود در طبیعت، نتیجه طرح و مشیتی است که آن را ایجاب کرده و آنگاه وجود یک حکمت عالیه مسلم میشود. اعتقاد به وجود حکیم و قادری متعال، خیلی منطقیتر از آن است که بگوییم نظم و ترتیب، مولود هرج و مرج قبلی میباشد؛ پس ثابت میشود که رابطه خاک و گیاه که قبلاً بدان اشاره کردیم، نتیجه طرح و مشیتی است. من میدانم که اظهار لزوم یک مشیت در عالم، فوراً از طرف فلاسفه منکر علّت غائی، مورد انتقاد قرار خواهد گرفت؛ چه اینها میگویند خلقت جهان در نتیجه اراده به وجود نیامده است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 168 *»
عدهای از علماء به قدری در کارهای فنی مستغرق شدهاند که نظریههای علمی خود را مرادف حقیقت میدانند. در این مورد «کونانت»([109]) در کتاب خود به نام «علم و عقل سلیم»([110]) به طور مقنعی میگوید: «عاقلانهتر آن است که ما نظریههای علمی را کاملاً موقتی بدانیم.» و اگر کسی با اتکا به گفته کونانت، عقاید فلاسفه منکر علّت غائی را به دور بیاندازد، گناهی مرتکب نشده است. در نظریههای فلاسفه منکر علّت غائی نیز عملاً لزوم اراده استنباط میشود. در هر کجا که باشیم، روی آسمانها یا زیر زمین، ما نمیتوانیم خود را از قبول لزوم مشیت خلاص کنیم. انکار وجود صانع همان اندازه غیر منطقی است که کسی مزرعه گندمی را با سنبلهای موّاجش ببیند و وجود زارعی را که در نزدیکی مزرعه در خانه خود نشسته، انکار کند.»
بنابراین منظور خداپرستان از دلیل و برهان نظم این است که: خدا براساس حکمت کامل و احاطه تامّ و قدرت بیمنتهی و آگاهی نامحدود، جهان را مانند یک اندام کامل زنده به تمام نیازمندیهای خود مجهّز فرموده و برای آن غایت و هدفی قرار داده است. خدا جهان را با تسویه و تعادل لازم با نظم و انتظام مناسب و گسترده و فراگیر، به
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 169 *»
سوی آن غایت راهنمایی میفرماید. در تمام این مسیر، اراده و تقدیر و قضای او همراه و خود از آن نگهداری و نگهبانی مینماید. این نظم و انتظام و تعادل و تکامل و حرکت به سوی غایت و هدف، آنچنان از درون جهان سرچشمه میگیرد که دانشمندان مادی، فریب دریافتهای علمی خود را خورده و به آنها مغرور گردیدهاند.
این نظم و انتظام، آنچنان طبیعی است و با وجود طبیعت اتحاد دارد که شیفتگان خود را به انکار صانع و ناظم و مدبّری خارج از عالم طبیعت، واداشته است. از همینجهت است که دانشمندان علوم طبیعی معتقد به خدا، در مقام نکوهش از مادیگرایی برآمدهاند و از اعتقاد به وجود خدا و طرز تفکّر خداپرستان دفاع کرده و میکنند. مقصود آنها از گفتارها و نوشتارها، اثبات این است که این نظم و انتظام شگفتانگیز، جز با اعتقاد به خدا و تدبیر او قابل توجیه نیست و هیچ فرضیه دیگری ــ به خصوص نظریه مادی ــ از عهده توجیه آن برنمیآید.
علّت اساسی دیگر در اشتباه هیوم و امثال او این است که معنای صحیح و مفهوم درست نظم را ندانستهاند و به مقصود خداپرستان از دلیل نظم، از اینجهت هم پی نبردهاند؛ و بدیهی است که تا معنی و مفهوم نظم روشن نشود، درباره آن نمیتوان بحث کرد.
در کتاب کلیات فلسفه (کتاب نامبرده) زیر عنوان
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 170 *»
«فرضیههای مادهانگار»([111]) در ادامه انتقادهای هیوم نوشته است: «در واقع اگر معلوماتی که اساس و مبنای قضاوتهای ما است، فقط همان خصوصیات حوادثی باشد که میبینیم، میتوانیم جریان امور عالم را ماشینوار (مکانیکی) دانسته، طبیعت را مطابق مذهب اَصالت ماده تبیین کنیم. میتوان فرضیهای مانند فرضیه فیلسوف یونان باستان «اپیکورس» پیشنهاد کرد دائر بر اینکه علّت حوادث طبیعی چیزی جز حرکات کورکورانه و بیاراده اتمهای صلب و مادی نیست که در فضا در حرکتند و تصادفاً بدون طرح و نقشه یا دلیلی به یکدیگر برخورد میکنند. بخش کوچکی از جهان را که ما میتوانیم مشاهده کنیم، دارای اوصاف آشکار نظم یا سازمان است؛ ولی ما اساس و مبنایی برای این فرض نداریم که علت این نظم، شبیه علت نظم در یک کشتی یا یک ساعت یا یک مورچه یا یک پیاز و حتی نظم مربوط به تصادفِ محض است. اگر کسی چندین هزار قطعه کوچک آهن را به هوا پرتاب کند، اینها در سقوط خود نوعی شکل یا طرح را نشان میدهند که ما نمیگوییم مربوط به اصل نظمدهندهای است، بلکه آن را بیشتر وابسته به اتفاق یا تصادف میدانیم. به عقیده هیوم ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که جهانی که به جهان سازمانیافته موسوم است، نتیجه اتفاق و حادثهای کورکورانه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 171 *»
و بیاراده در عالم نباشد. ما حتی نمیتوانیم مطمئن باشیم که فاعلی هست که عهدهدار نظم در عالم است، و از اینرو یقیناً نمیتوانیم نتیجه بگیریم که آن فاعل فاعلی هوشمند و آگاه است.»([112])
از مثالی که در این عبارت آمده (اگر کسی چندین هزار قطعه کوچک آهن را به هوا پرتاب کند، اینها در سقوط خود نوعی شکل یا طرح را نشان میدهند…) به خوبی روشن میشود که معنای نظم برای این انتقادکنندگان روشن نبوده است. آنها برای نظم یک معنی و مفهوم نادرستی در ذهن خود داشتهاند که به طور کلّی با آنچه در دلیل نظم منظور خداپرستان است، بیگانه میباشد.
نظمی که در دلیل نظم منظور خداپرستان است، نظمی است که با غایت و هدفی مشخص، ارزنده و سودمند هماهنگی و تناسب داشته باشد؛ به طوری که آن نتیجه و هدف بر آن نظم مترتب و آن نظم سبب پیدایش آن نتیجه و آن هدف گردد.
ساختارهایی که برای بهدستآمدن نتیجهای معیّن، باارزش و سودمند در جایی هماهنگی یافتهاند، دارای نظم غایی و هدفدار و هدفمند میباشند، مانند اندام و پیکرههای موجودات جاندار؛ بنابراین هر تشکل و هر طرّاحی، نظمِ منظورِ در دلیل نظم نمیباشد. مثلاً در نظم علّی ممکن است معلول فاقد ارزش باشد، مانند آنکه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 172 *»
بگوییم وزش باد علّت حرکت خاک و یا ماسه نرم در هوا میشود. این نظم، گرچه قانون و در جای خود انتظامی است، ولی منظور چنین نظمی نیست؛ و یا نظم زیباشناختی، که مثلاً ساختاری به شیوه خاصّی انتظام یابد که در هنگام مواجهه با آن لذّتبخش باشد مانند تابلوی نقاشی؛ این نظم هم در جای خود نظم نامیده میشود ولی اینگونه نظم هم در دلیل نظم منظور خداپرستان نمیباشد.
پس در دلیل نظم، فقط نظم غایی منظور نظر خداپرستان است که همه اجزاء یک موجود و یا همه اجزاء جهان با یک هماهنگی کامل برای رسیدن به یک نتیجه و غایت و یا یک هدف مشخص، ارزنده و سودمندی در حرکت و تلاش هستند. به عبارت دیگر اگر برای مجموعهای از عناصر، امکان و صلاحیت تشکّلیافتنهای متعددی وجود داشته باشد، به طوری که برای آنها این شکلها نسبت تساوی داشته باشند، یعنی از ناحیه خود آنها اقتضاء هیچیک از آن شکلها وجود نداشته باشد، آنگاه از میان آن شکلها برای آن مجموعه عناصر، شکلی تحقق بیابد که با هدف و غایت و نتیجه مخصوص و ارزنده و سودمندی ارتباط و تناسب کامل داشته باشد، این تشکل و طراحی را نظم غایی میگویند؛ و اینگونه نظم در دلیل نظم منظور نظر است.
در اینگونه نظم است که میتوانیم بگوییم: این شکل و طرح از
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 173 *»
میان شکلها و طرحهای بینهایت که برای این مجموعه عناصر همه ممکن بودند، انتخاب شده است؛ گذشته از این، در میان آن شکلهای بینهایت، این شکلِ انتخاب شده با نتیجه و اثری که بر آن مترتب است، ارتباط و تناسب کامل دارد؛ که انتخابی بودن این شکل را از میان آن شکلها، تثبیت و تأیید مینماید.
از طرفی هم تحقق این شکل یا بهتر آن است که بگوییم انتخاب این شکل و تشکّلیافتن آن مجموعه از میان آن شکلها به این شکل، نمیشود کار خود این مجموعه عناصری باشد که در ذات خود فاقد هرگونه شعور و اندیشه و آگاهی و انتظام است و به طور کلّی با شعور و اندیشه و آگاهی سنخیّت نداشته و به خودی خود اقتضاء هیچگونه تدبیر و ساماندادن و منظمنمودن را ندارد؛ بنابراین، فرضیّههای مادهانگارها (ماتریالیستها) برای توجیه حوادث طبیعت که محور آنها حرکات کورکورانه و تصادفی اتمهای مادی است، نمیتوانند کوچکترین و ناچیزترین مورد از موارد نظمهای غایی را تبیین و توجیه نمایند تا چه رسد به تبیین و توجیه این بینهایت موارد و جریانها از نظم و انتظامهای غایی که در این جهان وجود دارد. راستی که چه زیبا و بجا است این بیت:
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 174 *»
پس برخلاف هیوم که معتقد است به اینکه: «ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که جهانی که به جهانِ سازمانیافته موسوم است، نتیجه اتفاق و حادثهای کورکورانه و بیاراده در عالم نباشد…» ما معتقدیم که از هر نقش و شکلی که بر اندام این عناصر مادی مشاهده میکنیم به وجود آفریننده و مدبّری توانا و دانا و بینا و شنوا و مهربان و بخشنده، یقین و اطمینان پیدا میکنیم؛ و میگوییم چه راست و درست و بجا و عاقلانه است نامی که این جهان به آن نامیده شده است: جهان سازمانیافته.
و چه زیبا و حکیمانه و آموزنده است تعبیر خدا در قرآن درباره این جهان و ساختارهای اجزاء آن و قوانین حاکم بر آن که همه در «تسخیر» خدا هستند و «مسخَّر» او میباشند؛ مانند این آیه که میفرماید: ألمتروا ان اللّه سخّر لکم ما فی السموات و ما فی الارض و اسبغ علیکم نعمه ظاهرةً و باطنةً ([113]) آیا نمیبینید اینکه خدا تسخیر کرده ــ در فرمان خود درآورده ــ به سود شما ــ و برای منفعتبخشی به شما ــ آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین میباشند و نعمتهای خود را چه آشکارا و چه در نهان بر شما سرشار کرده است؟!
اگر این مجموعه عناصر مادی به خود واگذاشته شده بود، نمیتوانست خود به خود و یا در اثر حرکات تصادفی، تشکّل سودمند
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 175 *»
و اثربخشی برای خود و یا قسمتی از اجزاء خویش فراهم سازد. راستی انسان از هیوم تعجب میکند که روی چه انگیزهای اینگونه با صراحت از درون خود خبر میدهد که: «ما حتی نمیتوانیم مطمئن باشیم که فاعلی هست که عهدهدار نظم در عالم است، و از اینرو یقیناً نمیتوانیم نتیجه بگیریم که آن فاعل فاعلی هوشمند و آگاه است.» و از هیوم باید میپرسیدند: آیا به همین عدم اطمینان خود مطمئنی؟! پس:
آن کس که راه دارد و بیراهه میرود([114])
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش
بسیار مناسب است که قسمتی از مقاله «قوانین شیمیایی و خدا» نوشته شیمیدان «جان ادلف بوهلر»([115]) را که متضمن نصیحتی مشفقانه است در اینجا نقل کنیم:
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 176 *»
« … ما به هر جا نگاه میکنیم مشیت و نظم و هماهنگی میبینیم. شکی نیست که یک حکمت عالیه نقشه جهان را کشیده و آن را بنا کرده و مقدراتش را هدایت میکند. اگر امکان بیشتری بود، توجه خواننده عزیز را به گردش آب و آسیدکربونیک و آمونیاک و اکسیژن جلب میکردم. همه این گردشها نشان میدهند که یک حکمت عالیه توأم با قدرت خالقه، آنها را طرح کرده و به وجود آورده است.
با وجود اینکه هنوز هم در طبیعت اسرار و رموزی هستند که برای ما معلوم نشدهاند و حقیقت آنها از پرده ابهام بیرون نیفتاده است، ولی ما نباید هر چیزی را که نمیفهمیم به خدایان و ارباب انواع نسبت دهیم و اشتباه پیشینیان را تکرار کنیم. آنها وظیفه و شغل هر خدا را نیز معین میکردند؛ اما هرچه علم بیشتر ترقی و پیشرفت نموده و علت حوادث بیشتر کشف شد، نیاز آنان به خدایان متعدد کمتر گردید. حتی آن افراط، تفریطی نیز بار آورد و عدهای وجود مسلّم آفریدگار را هم زاید شمردند. اما ما به جای درنظرگرفتن کیفیت آفریدگار و عوض زاید شمردن وجود خدا، باید او را در میان انتظام جهان ببینیم، و او را ستایش کنیم. بشر میتواند مجهولات طبیعت را کشف و درک کند، ولی نمیتواند قوانین طبیعی را خلق و ایجاد نماید. خدا قوانین طبیعت را وضع میکند و بشر فقط این قوانین را کشف و تفسیر مینماید. هر قانونی که بشر
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 177 *»
کشف میکند او را یک قدم به خدا نزدیکتر میسازد و خدا را بهتر به او میشناساند. خدای مهربان بدین وسیله خود را به بشر مینمایاند؛ اما این تنها وسیله تجلّی او نیست، زیرا وی خود را به وسیله پیامبران و کتب مقدسه نیز به بشر معرفی کرده، و این خیلی مهمتر است.»([116])
هیوم در آخرین قسمت انتقادهای خود از برهان نظم یادآور شده که این استدلال تمثیلی، بر فرض وجود ناظمی را ثابت کند، نمیشود از آن برای آن ناظم صفات پسندیدهای را نتیجه گرفت؛ بر فرض آن ناظم را مانند انسان فرض کنیم، دلیلی نداریم که او دارای صفات اخلاقی خاصی است؛ و با بودن حوادث ناخوشایند در طبیعت ــ محصول آن ناظم ــ از قبیل: طوفانها، زلزلهها، سیلها و… آیا میتوان گفت که این طرحریزی از یک عقل سلیم و خوب و ناظمی نیکوکار و عادل و مهربان، ناشی شده است؟!
این انتقاد همان انتقاد و اعتراض مشهور به «وجود شرّها» در این نظامِ حاکمِ بر جهان است. این انتقاد از دیر زمان در میان پژوهشگران الهی مورد گفتگو و بررسی و پاسخگویی بوده است. اصل انتقاد تقریباً به این شکل مطرح گردیده که اگر این حوادث ناخوشایند ــ طوفانها، زلزلهها، سیلها، فقر و فاقهها، درماندگیها،
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 178 *»
بیماریها و بالاخره مرگها ــ در این جهان از اراده خدا سرچشمه میگیرد که چنین خدایی خدای نیکوکار و مهربان نخواهد بود، و اگر اراده او در پیدایش این حوادث دخالتی ندارد و خدا نمیتواند از پیدایش آنها جلوگیری نماید، پس چنین خدایی خدای توانایی نیست، و در هر دو صورت با آنچه خداپرستانِ سنّتی درباره خدا میگویند و او را از طرفی رحیم و حکیم و از طرفی قادر علیالاطلاق (توانای مطلق) میستایند، مخالفت و ضدّیت دارد.
پارهای میگویند: ثنویّت (دوگانه پرستی و اعتقاد به دو مبدء برای جهان) از همین شبهه پیدا شده است. درباره این انتقاد و پاسخ آن، در بحثهای مربوط به «توحید افعال» بحث خواهیم کرد، ولی آنچه به طور اجمال در اینجا مناسب است توضیح دهیم، این است:
نباید اینگونه صفات خدا را به صفات بشری مقایسه نمود و یا آنها را شبیه صفات بشری دانست. برای اینگونه صفات، در ذات خدا مبدء و سرچشمهای نیست. در بحثهای «صفات خدا» توضیح خواهیم داد که اینگونه صفات را، صفات فعل خدا مینامند؛ به این معنی که خدا در مقام افعالش ــ به لحاظ و اعتبار کارهایش ــ به این صفات متصف میشود. و نظر به اینکه کارهای خدا با خلق ارتباط دارد، در ذات خدا برای آنها اقتضائی (خواهشی) نیست؛ پس اگر با کسی مهربانی میکند، نه از آن جهت است که در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 179 *»
ذاتش تمایل به مهربانیکردن فراهم گردیده و نه آنگاه که بر کسی خشم میکند، در ذات او میل به خشمنمودن پیدا شده باشد. کارهای او به اقتضاء خلق انجام مییابد؛ آنچه را خلق از او میخواهند و مستحق آن میشوند، به آنها افاضه میفرماید. کارهای او از ناحیه او به مهر و قهر تعیّن نمییابد، بلکه از ناحیه خلق و اقتضا و خواهش خلق به مهر یا قهر تعیّن پیدا میکند. خودش فرموده: و ما امرنا الا واحدة او نه بر کسی دلش میسوزد و نه بر کسی در ذاتش خشمگین میگردد. کارهای او حکیمانه است؛ در جایی که طبق نظام حکیمانه او، جای رحمت و خیر است، کارهای او به رحمت و خیر شکل میگیرد، و در جایی که طبق نظام حکیمانه او، جای شر و قهر و غضب است، کارهای او به قهر و غضب و سخط، شکل مییابد؛ و این رحمت و غضب نامحدود بوده و به رحمت و غضب بشری شباهت ندارد. کار او به شکل رحمت از حکمت او و به شکل غضب هم از حکمت او است. حجّت او درباره این نوع کارهای او چنین فرموده است: و ایقنت انک انت ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبین فی موضع النکال و النقمة. من یقین دارم به اینکه ــ ای خدا ــ تو در جای بخشش گناهان و مهربانی، از همه مهربانان مهربانتری؛ و در جای خشونت و سختگیری، از همه عقابکنندگان عقوبتت شدیدتر است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 180 *»
بنابراین خدا در صفاتش به حالات و صفات خلق ــ از جمله انسان ــ شباهت ندارد، و کارهای او با کارهای خلق ــ از جمله انسان ــ مقایسه نمیشود. برای کارهایش و در نتیجه این نوع صفاتش اقتضائی در ذات او نیست؛ او به اقتضاء خلق کارهای خود را بر اساس نظام حکیمانه جاری مینماید. پس از ناحیه او هرچه هست، جود و افاضه فیض میباشد. او خودش فرموده: و لا یُسئَل عمّایفعل و هم یسئلون([117]) (از آنچه او میکند پرسش نمیشود و ایشانند که از آنها پرسش میشود.) به او نمیتوان گفت چرا چنین کردی و یا چرا چنان نکردی؟ در واقع از خلق باید پرسید چرا از خدا چنین خواستهای و چرا از او چنان نخواستهای؟ پس آنچه شده و یا میشود و آنچه نشده و یا نمیشود، همه مطابق نظام حکیمانه بوده و هست و خواهد بود. توضیح بیشتر را در مباحث «توحید افعال» خواهید خواند.
در اینجا این نکته را باید در نظر داشت که خداپرستان با اقامه دلیل نظم، اثبات ناظم دانا و توانایی که با قصد و عمد جهان را اداره و تدبیر مینماید، در نظر دارند؛ و به خوبی و روشنی هم منظور خود را اثبات مینمایند. برای آشنایی با علم نامحدود و قدرت غیرمتناهی و سایر صفات شایسته خدایی، دلایلی دیگر و مباحثی بالاتر و دقیقتر مطرح کردهاند. نتیجه اینکه با توجه به دلیل نظم، بر فرض
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 181 *»
وجود شرور و حلنشدن این مشکل، دلیل نظم از عهده منظور و مقصود خداپرستان برآمده است و برمیآید؛ به دلیل توجه خاصی که دانشمندان علوم طبیعی به این دلیل دارند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 182 *»
انتقادهای کانت:
انتقادهای کانت هم بر دلیل نظم چندان مهم نیست که آنها را مورد بررسی قرار دهیم، ولی برای آگاهی بیشتر به طور اجمال آنها را نقل نموده و به پاسخ اجمالی هم اکتفا میکنیم.
او در کتاب «نقد عقل نظری» بر این دلیل سه انتقاد دارد:
«یک: نتیجه دلیل نظم، اثبات حدوث صورت جهان است نه اثبات حدوث ماده آن؛ و برای اثبات حدوث ماده آن به دلیل دیگری نیاز داریم.
دو: این دلیل نهایت، وجود معمار جهان را اثبات میکند نه خالق جهان را؛ معمار جهان به خاطر قابلیتی که ماده جهان دارد، صورتی به جهان میدهد؛ و بیش از این از دلیل نظم نتیجهای به دست نمیآید، در صورتی که منظور از این دلیل اثبات وجود موجودی است که قائم بالذات است؛ و اثبات وجود چنین موجودی به دلیل و برهانی دیگر نیازمند است که اثبات کند ماده جهان حادث و ممکن است.
سه: نظر به اینکه تجربه ما محدود است پس نتیجهای که از این دلیل به دست میآید، این است که خدای صورتدهنده به جهان دارای عقل و شعوری زیادی است (نسبت به انسان)؛ ولی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 183 *»
عقل او نامتناهی است (چنانکه ادعای خداپرستان سنّتی این است) از این دلیل استفاده نمیشود.»([118])
در آغاز بحث از نشانه نظم، خاطرنشان کردیم که در این دلیل اثبات آفریننده جهان به طور مستقیم منظور نیست؛ بلکه اثبات نظمدهندهای دانا و توانا و با عمد و قصد، و با اراده و اختیار که عهدهدار این نظم و انتظام سرتاسری جهان و جهانیان است، منظور میباشد. به طور کلی هم در آغاز این مباحث یادآور شدهایم که این مباحث در مرحله ابتدائی خداشناسی است که «خدادانی» باشد. به وسیله این نشانهها و دلیلها، خدا و صفات او شناخته نمیشود. این نشانهها و دلیلها هم در «خدادانی» مرحله مرحله پیش میروند. در نشانه نخستین، اثبات وجود آفریننده جهان و جهانیان منظور بود؛ و در این نشانه دوم، اثبات پرورنده جهان و جهانیان با چند صفت ذاتی مثل دانایی، توانایی، بینایی و شنوایی، و چند صفت فعلی مثل اراده، اختیار، قصد، عمد، مهربانی، حکمت، تدبیر و تصرف، منظور نظر است.
اشتباه کانت و امثال او از این است که گمان کردهاند خداپرستان میخواهند با هریک از این نوع دلیلها، تمام مباحث «خداشناسی» را اثبات کنند. گرچه این کار شدنی است و اهل آن از
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 184 *»
عهده این مهم برمیآیند ولی نظر به اینکه در اینگونه مباحث ابتدائی بیشتر افکار عادی و مبتدی مورد توجه است، با دلایل متعدد مرحله مرحله پیش میروند؛ زیرا اثبات تمام مباحث با یک دلیل به مقدمات و مطالبی نیازمند است که چنین افکاری، توانایی فهم و درک آنها را ندارند.
براساس همین گمان نادرست، اینگونه اشکالهای بیاساس را بر اساسیترین دلیلهای خداپرستان تحت عنوان «نقّادی سنّتگرایی دینی»([119]) در کتابهای علمی و فلسفی خود مطرح کردهاند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 185 *»
فرضیههای علوم طبیعی
و تبییــن نظــم حاکـــم بر جهــان
در پارهای از علوم طبیعی، فرضیههایی درباره آفرینش جهان، پیدایش زمین، پدیدآمدن حیات، تکامل جانداران و… اظهار شده است. آیا با توجه به این فرضیهها، باز هم لازم است جهان و نظم حاکم بر آن را، مطابق دلیل نظم و برهان غایتانگاری، به اراده حکیمانه و آگاهانهای مستند بدانیم؟! و یا با قبول این نظریهها در تبیین این مسائل، از وجود چنین ارادهای و اثبات آن بینیازیم؟! پاسخ این پرسشها با توجه به این مطلب روشن میشود: این فرضیهها و یا نظریهها و امثال اینها بر فرض آنکه صددرصد درست باشند، علّتها و اسبابی را مشخص میسازند که به وسیله آنها جهان و جهانیان به این شکل و نظام درآمدهاند؛ اما از عهده تبیین اینکه این علّتها و این اسباب چگونه فراهم گردیده و این خاصیتها برای این علّتها و این اسباب، از کجا و چگونه قرار داده شده، برنمیآیند. یعنی باز هم جای پرسش است که پیدایش این علّتها و اسباب، و داشتن این خاصیتها، و مترتبشدن این
آثار بر آنها، به طور تصادف و اتفاق بوده و یا آنکه ارادهای حکیمانه و آگاهانه، این علّتها و اسباب را ایجاد کرده و به آنها این
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 186 *»
خاصیتها را داده و با عمد و قصد این آثار را بر آنها مترتب ساخته است؟ بنابراین، اینگونه فرضیهها و نظریهها نهتنها برای تبیین پیدایش جهان و نظم حاکم بر آن، کافی نیستند که خود این فرضیهها و نظریهها هم با فرض تصادف و اتفاق قابل توجیه نمیباشند.([120]) روی همین جهت است که برخی از دانشمندان رشتههای مختلف طبیعتشناسی به این واقعیت پی بردهاند که: «برای حکم در قوانینی که پدیدهها را به وجود میآورند، شخص باید پیش از همه به وجود نظم و ترتیب در جهان قائل شود؛ و کشف و بیان این نظم و ترتیب، وظیفه کسی است که تجزیه و تحلیل میکند…
فرض اینکه این نظم خود به خود یا در نتیجه هرج و مرج به وجود آمده، تحقیر و توهینی نسبت به عقل و شعور انسانی است. بدین ترتیب انسان، انسان متفکر، بالاخره به این نتیجه میرسد که خواهی نخواهی خالق و منظّمی برای جهان قبول کند. پس خداشناسی در مجموعه مسلّمات و بدیهیات زندگی وی محل مهمی را احراز میکند؛ و ظهور این حقیقت بزرگ در عالم کون و همبستگی و مطابقت بین فرض و نتیجه([121])، گواه صحت بدیهیات است نه دلیل و شاهدی ساده. اگر نمونه یا فرضیهای که ما درباره
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 187 *»
خدا روی آن بحث میکنیم نتیجه مطلوب بدهد، واقعیت نظم در جهان ثابت میشود. نظم در یک تجربه، نشان میدهد که نمونهای که برای آن تجربه انتخاب شده خوب و مناسب است…
ادله کَوْنی (دلایل مربوط به عالم تکوین) ثابت میکنند که عالم متغیر است، پس ابدی نیست؛ بدین جهت لازم میآید برای هدایت این عالم متغیر، حقیقت ابدی اعلایی وجود داشته باشد. حکمت علل غایی از وجود طرح در طبیعت، به وجود اراده و مشیتی در وراء عالم طبیعت قائل میشود و وجود مرید حکیمی را لازم میداند. انسانشناسی و مطالعه در روحیات بشر نشان میدهد که توجه به اخلاق از غرائز بشر است و کارهای اخلاقی تابع قوانین ثابتی است و هر قانونی وجود مقنّنی را ایجاب میکند.»([122])
ما برای نمونه پارهای از این فرضیهها را در این بحث نقل میکنیم و فرض میکنیم این فرضیهها کاملاً صحیح و حقیقت است، و سپس با هم میبینیم که آیا این فرضیهها را با فرض تصادف و اتفاق میتوان توجیه نمود؟!
1ــ یکی از این فرضیهها، فرضیه «لاپلاس»([123]) درباره پیدایش
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 188 *»
کرات منظومه شمسی است. مطابق این فرضیه، این کرات قطعههایی هستند که به واسطه نزدیکشدن و برخورد خورشید با یک ستاره بزرگ دیگر، از خورشید جدا شدهاند و به دور مرکز اصلی شروع به حرکت کردهاند. اکنون با فرض صحت این فرضیه، میپرسیم: این برخورد و تصادم آیا تصادفی و اتفاقی بوده و یا نقشه و تدبیر مدبّری از روی عمد و قصد و حکمت و آگاهی از نتیجه آن (که پیدایش این کرات از جمله زمین باشد) بوده است؟ پاسخ این پرسش را باید کسی بدهد که در این زمینهها تحقیق کرده و از دانشمندان علوم طبیعی باشد. «کرسی موریسن»([124]) در اینباره چنین نوشته است: «بعضی ستارهشناسان معتقدند که احتمال نزدیکی دو ستاره به هم تا حدی که قوه جاذبه آنها روی هم اثر بگذارد و آنها را به سوی یکدیگر بکشاند، به نسبت یک به چند میلیون است. احتمال آنکه دو ستاره با یکدیگر تصادم کنند و باعث تجزیه و تلاشی یکدیگر شوند، به قدری نادر است که از حوصله محاسبه بیرون است. بنابراین معلوم میشود که حتی اگر این فرضیه را بپذیریم که زمین قطعهای است که در یک تصادم از خورشید جدا شده است، برای وصول به همین یک مرحله باید قبول کنیم که عمد و قصدی در کار بوده که این تصادم را به وجود آورده و از آن، هدف نهایی داشته
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 189 *»
است».([125]) و نیز نوشته است: «وقتی حجم زمین و وضع آن را در فضا در نظر بگیریم و انطباقات حیرتانگیزی را که برای پیدایش آن به کار رفته است از نظر بگذرانیم، خواهیم دید که اگر قرار بود این انطباقات برحسب تصادف و اتفاق پیش میآمد، برخی از آنها در یک میلیون احتمال به یک احتمال صورت میگیرد، و مجموع آنها میلیاردها احتمال هم بیشتر لازم دارد. به همین دلیل پیدایش زمین و منشأ حیات را در روی آن هرگز نمیتوان با قوانین مربوط به اتفاق و تصادف تطبیق کرد. عجیبتر از انطباق انسان بر عوامل طبیعت، انطباق طبیعت بر انسان است که هیچیک توجیه تصادفی ندارد و با هیچ منطقی وفق نمیدهد.»([126])
2ــ درباره پیدایش حیات در روی کره زمین گفتهاند: «در اثر فراهمشدن یک سلسله شرایط شیمیایی، یک موجود تکسلولی پدید آمده و طبق قانون تکامل رشد کرده و تکثیر یافته و به گسترش امروز رسیده است.» بر فرض درستی این فرضیه و کافی بودن فراهمشدن یک سلسله شرایط مادی و شیمیایی برای پیدایش حیات (به این معنی که حیات را خاصیتی مادی و از خود ماده بدانیم و آن را فعلیّتی جوهری و اضافی بر ماده ندانیم)، آیا این فراهم
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 190 *»
شدن شرایط، تصادفی و اتفاقی بوده و یا آنکه فراهمکنندهای غیر ماده و مادی، این کار را از روی عمد و قصد برای هدف مشخصی، آگاهانه و حکیمانه انجام داده است و اکنون هم انجام میدهد؟! پاسخ را باز از نوشتههای موریسن درمییابیم: «ممکن نیست تمام شرایط و لوازمی که برای ظهور و ادامه حیات ضروری است، صرفاً برحسب تصادف و اتفاق در زمان واحد بر روی سیارهای فراهم شود.»([127])
3ــ سادهترین شرایط حیات جانداران در روی زمین، وجود گازهایی است که با نسبتهای معینی، زندگی جانداران را تأمین میکند و آنها اکسیژن و هیدروژن و اسیدکربنیک است. آیا پیدایش این گازها و ترکیب آنها با نسبتهای معین برای رفع نیازمندی جانداران و به راحتی استنشاقنمودن آنها را میتوان تصادفی و اتفاقی دانست؟!
پاسخ کرسی موریسن: «اکسیژن و هیدروژن و اسیدکربنیک چه به تنهایی و چه در حال ترکیب و اختلاط با همدیگر، از ارکان اولیه حیات جانداران بهشمار میروند و اساساً مبنای زندگی در زمین بر آنها استوار است. از میلیونها احتمال حتی یک احتمال هم نمیرود که در زمان واحد همه این گازها در سیارهای جمع شوند و مقدار و کیفیت آنها نیز طوری متعادل شود که برای حیات کافی باشد. از
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 191 *»
طریق علمی برای این راز طبیعت توضیحی نمیتوان داد و اگر بخواهیم بگوییم همه آن نظم و ترتیب تصادفی بوده است، آنوقت برخلاف منطق ریاضی استدلال کردهایم.»([128])
4ــ طبق فرضیههای علمی، ریشه اصلی و اولی حیوانها و گیاهها یک سلول بوده که به دو شعبه حیوانی و نباتی انشعاب یافته است؛ و جالب اینکه این دو شعبه مکمل یکدیگر و به یکدیگر نیازمندند به طوری که هریک از ایندو بدون دیگری به حیات خود نمیتواند ادامه دهد. آیا این امور همه تصادفی و اتفاقی پیش آمده است؟! یا نیروی دیگری این انشعاب را عمداً پیش آورده و این نظام را برقرار کرده است؟!
موریسن در اینباره نوشته است: «در آغاز ظهور حیات در کره زمین، اتفاق عجیبی رخ داده است که در زندگی موجودات زمین اثر فوقالعاده داشته است: یکی از سلولها دارای این خاصیت عجیب شده که بهوسیله نور خورشید پارهای از ترکیبات شیمیایی را تجزیه کند، و از نتیجه این عمل مواد غذایی برای خود و سایر سلولهای مشابه فراهم آورد. اَخلاف یکی از این سلولهای نخستین، از غذاهایی که توسط مادرشان تهیه شده بود تغذیه کردند و نسل حیوانات را به وجود آوردند. در حالی که اخلاف سلول دیگری که به
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 192 *»
صورت نبات درآمده بود، گیاهان جهان را تشکیل داده و امروز کلیه جانداران زمینی را تغذیه میکنند. آیا میتوان باور کرد که برحسب اتفاق یک سلول منشأ حیات حیوانات، و سلول دیگر ریشه و اصل گیاهان شده است؟»([129])
موریسن نکته دقیق دیگری را توضیح میدهد و آن این است که با توجه به این مطلب که منابع زیستی کره زمین محدود است، گیاهها و حیوانها چنان در برابر هم قرار گرفتهاند که زواید هرکدام مایه حیات دیگری است. حیوانها در ادامه زندگی به اکسیژن نیاز دارند و گیاهان به کربن نیازمند میباشند؛ حیوانها اکسیژن استنشاق میکنند و اسید کربنیک پس میدهند، و گیاهان برعکس آنها از اسیدکربنیک استفاده میکنند؛ برگ آنها که همانند ریه انسان است، در برابر تابش آفتاب اسیدکربنیک را به عنصر کربن و اکسیژن تجزیه میکند، کربن را در خود نگه میدارد و اکسیژن را پس میدهد. او در اینباره نوشته است: «همه گیاهان و جنگلها و بوتهها و خزهها و بهطور کلی رستنیها، ساختمان اصلی وجودشان ترکیبی است از آب و کربن. حیوانات کربن را دفع میکنند و گیاهان اکسیژن را؛ و از اینروی، هرگاه یکی از این دو عامل متقابل متوقف میمانْد، آنوقت یا حیوانات همه اکسیژنها را مصرف میکردند و یا گیاهان کلیه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 193 *»
کربنها را؛ و چون موازنه به هم میخورد، نسل هر دو به سرعت رو به انقراض و زوال میرفت.»([130])
5ـــ براساس نظریه تکامل تدریجی، پیدایش موجودات فعلی روی زمین بهواسطه یک سلسله تصادفات تدریجی در طی میلیونها سال و تراکم آنها بوده است. پس از انتشار فریضه داروینیسم و موتاسیونیسم، به عقیده برخی از دانشمندان علوم طبیعی، پیدایش تصادفی و تکامل طبیعی جانداران به طور تصادف تأیید شد، و این عقیده آنها را به این فکر انداخت که این نظام حاکم بر گیاهان و جانداران در صورتی دلیل بر آفرینش و اراده و حکمت خالق جهان است که به طور دفعی و در یک آن تحقق یافته باشد. ولی اگر بهطور تدریجی و براساس فرضیه تکامل صورت گرفته باشد، این نظام بر وجود خالق و صانع و خلقت و تدبیر او دلالت ندارد، و این فرضیه برای توجیه تصادفی بودن این وضع کنونی گیاهان و جانوران کافی است.
میدانیم اساس فرضیه تکامل ــ چه داروینیسم و چه موتاسیونیسم ـــ «انتخاب طبیعی و بقاء اصلح» است، به این صورت که در موجود، پارهای اعضای جدید بهطور تصادفی پیدا میشود؛ گاهی این عضو به بقاء نسل آن موجود کمک مؤثری مینماید، در حدی که باعث میشود در غربال طبیعت نسبت به آن موجوداتی که
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 194 *»
فاقد این عضو هستند، امتیاز یافته و در نتیجه باقی بمانند و آنهای دیگر از میان بروند و به همین ترتیب انواع، تکامل یافته و مییابند؛ زیرا آن نوع از موجودات قابلیت بیشتری برای باقیماندن دارند که با شرایط حیات منطبقتر باشند. مانند آنکه در لای انگشت یک مرغ تصادفاً پردهای پیدا شد و این پرده برای شناوری در آب مورد استفاده آن مرغ قرار گرفت. این حیوان در ادامه زندگی نسبت به آن مرغهایی که پاهای آنها این پرده را نداشت، در غربال طبیعت انتخاب شد و بعد طبق قانون وراثت، این عضو به نسلهای بعد منتقل گردید و از این جهت این نوع باقی ماند.
پرسش ما در زمینه این نظریه این است که آنچه برای موجود در باقیماندن و ادامه نسل لازم است، آیا ممکن است در ابتدا بهطور تصادف پیدا شود تا پس از آن در غربال طبیعت باقی بماند؟!
از طرفی پژوهشهایی که درباره اندام موجودات زنده انجام یافته به این نتیجه رسیده است که یک نیروی شگفتانگیزی با آگاهی و هدفداری، نظام خاصی را بر اندام جانداران حاکم ساخته که آنها را با محیط زندگی متناسب مینماید.
و نیز از نتیجه آن پژوهشها این است که تغییراتی که در اندام موجودات زنده پیدا میشود، همه به سادگی پرده لای انگشت برخی از مرغها نیست (گرچه خود آن پرده هم ساده نیست) تا بتوان با این
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 195 *»
نظریه آنها را توجیه نمود؛ بلکه پارهای از اندامهای جانداران که در زندگی آنها مفید و لازم است، آنچنان پیچیده و حسابشده و دقیق و ظریف است که گویا یک دستگاه بزرگ و پیچدرپیچی است که برای بررسی آن و شناخت ساختار و قوانین آن، رشتههای متعدد و مختلفی از علوم را تشکیل میدهد؛ و عجیبتر این است که این نوع اندامهای لازم، هنگامی قابل بهرهبرداری است و ارزش حیاتی دارد که تمام اجزاء آن با هم وجود داشته باشند. آیا چنین مواردی را با نظریه تکامل تدریجی و انتخاب طبیعی و بقاء اصلح میتوان توجیه کرد؟!
پاسخ این پرسشها را باز از کرسی موریسن درباره دستگاه بینایی نقل میکنیم؛ او پس از آنکه درباره ساختمان چشم توضیحاتی داده، چنین نوشته است:
«تمام این تشکیلات عجیب از مردمک گرفته تا (پردههای مختلف چشم و) مخروطها و اعصاب و بینایی (و عضلاتی که حرکات چشم را تکمیل میکنند) همه باید در آن واحد به وجود آمده باشند؛ زیرا اگر یکی از این نظامهای پیچیده ناقص باشد، بینایی چشم غیر مقدور خواهد بود. با این وصف آیا میشود تصور کرد همه این عوامل خود به خود جمع آمده و هریک از آنها وضع نور را طوری تنظیم کرده است که به کار دیگری بخورد و نیازهای آن را
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 196 *»
رفع کند؟!»([131])
از اینها گذشته، مطابق فرضیه تکامل تدریجی، ساختارهای موجودات زنده امروزی بر اثر فرایندهای طبیعی محض بهطور تصادف و اتفاق از موجودات سادهتر ناشی شدهاند؛ بنابراین در این فرضیه دو عامل نقش اساسی دارند:
1ــ موتاسیونها (جهشها)
2ــ ازدیاد نسل اصلح و منطبقتر با شرایط حیات
طریقه عملکرد این دو عامل را با یکی از موارد سازگار با این فرضیه میتوان توضیح داد: ما اگر به گذشته برگردیم و اجداد سگ را بررسی کنیم، به سگهایی برمیخوریم که گوشهای آنها رو به جلو نبوده است. اکنون فرض میکنیم که جهشی اتفاق افتاده به این صورت که گوشهای یک تولهسگ مقداری از حد متعارف جلوتر آمده است. و باز فرض میکنیم که موجودات بیش از ظرفیت محیط تولید مثل میکنند؛ در این صورت برای ذخیره غذای موجود، بین آنها رقابت شدیدی درمیگیرد؛ بنابراین هر نوع موجودی که در تأمین غذا از سایر انواع قویتر باشد و موجودات دیگر نتوانند آن را شکار کنند، برای ادامه حیات و ادامه نسل شانس بیشتری خواهد داشت و خصوصیات خود را به نسل بعد منتقل خواهد کرد. به این ترتیب در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 197 *»
شماری از نسلهای بعد، سگهایی که گوشهای آنها رو به جلو است میتوانند جایگزین سگهای دیگر شوند و آنها فقط باقی بمانند. از آنجایی که جهشها (موتاسیونها) گاهبهگاه رخ میدهند و از آن نظر که پارهای از آنها برای انطباق با شرایط حیات و ادامه نسل سودمند هستند، مجموعهای از عوامل طبیعی محض بهطور تصادف و اتفاق فراهم میآیند و با عملکرد خود، تکامل انواع جانداران را عهدهدار میشوند. پس با عملکرد آن عوامل است که جهان، زنده و مدام در جهت سازگاری بیشتر و بیشتر در حال تحولیافتن است.
این فرضیه بر فرض آنکه بر واقع و حقیقت منطبق باشد، صرفاً بیانکننده این است که چگونه پارهای از موجودات زندهی پیچیدهتر از پارهای موجودات زندهی سادهتر ناشی شدهاند؛ ولی درباره پیدایش سادهترین موجودات زنده بیانی ندارد. آیا چنین فرضیهای میتواند جایگزین تبیین توحیدی درباره این نظام فراگیر و حسابشده و حاکم بر جهان باشد؟! و آیا یک یا چند فرضیه درباره یک یا چند مسأله علمی بر فرض استواری آنها، میتوانند موقعیت فلسفی و حِکْمی پیدا کنند و درباره مسائلی نظر بدهند که جنبه کلی داشته و از موضوعات حکمت و فلسفه بهشمار میروند؟ دانشمندان رشتههای مختلف علوم طبیعی فقط میتوانند درباره پدیدهها و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 198 *»
روابط بین آنها نظر بدهند، آن هم در صورتی که آن پدیدهها و روابط آنها تجربهپذیر باشند. ولی درباره آنچه تجربهپذیر نیست، حق اظهار نظر ندارند تا چه رسد به انکار و یا حتی اثبات حقیقتی که از دایره احاطه علمی آنان خارج است.
در این بحث عمده مطلب این است که روند تکامل (بر فرض صحت مبنای داروینیسم و موتاسیونیسم) آیا میشود و ممکن است تصادفی و اتفاقی باشد یا نشدنی و غیرممکن است بلکه به وجود ناظم مدبّر حکیم آگاهی نیازمند است؟ در صورتی که در رشتههای مختلف علوم طبیعی بهخصوص رشته زیستشناسی و دیرینهشناسی و قوانین وراثت، شواهد بسیاری برخلاف این فرضیه به دست آمده است بهطوری که نوع دانشمندان و بهخصوص زیستشناسان از آن روی برتافتهاند.
از سویی خداپرستان و طرفداران برهان نظم در برابر این فرضیه میگویند: بر فرض درستی این فرضیه، بر منظور و مقصود ما از این دلیل نظم خدشهای وارد نخواهد شد؛ زیرا تاکنون ما اینطور فکر میکردیم که ناظم مدبّر حکیم، در ایجاد موجودات و نظام حاکم بر آنها طرحهای دفعی و یا کوتاهمدت قرار داده است، ولی حال میتوانیم بگوییم که آن ناظم و مقنّن، برای ایجاد جهان و موجودات پیچیده آن طرحهای تدریجی و درازمدت قرار داده؛ و در نتیجه با
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 199 *»
کم یا زیاد شدن زمان ایجاد و تکامل، اصل نیازمندی به ناظم و در کار بودن اراده و حکمت و آگاهی او، بر سر جای خود ثابت و برقرار است. ولی با فرض تصادف و اتفاق، اینگونه فرضیهها قابل توجیه نخواهد بود.
در واقع نتیجهای که مخالفان برهان نظم و غایتانگاری از این فرضیههای داروینیسم و موتاسیونیسم گرفتهاند مانند آن است که بگویند: اگر یک کتاب چند مجلدی علمی در مدت کوتاهی تألیف شود، به مؤلّف دانشمندی نیازمند است، ولی اگر در مدت زیادتری از اندازه متعارف تألیف بیابد، به مؤلف نیازمند نبوده و بهطور تصادف و فراهمشدن شرایط تصادفی خود به خود تألیف خواهد یافت. بدیهی است که این فرض به هیچوجه قابل قبول نخواهد بود و هیچ عقل سلیمی آن را نمیپذیرد و برای تبیین و توجیه پدیدههای جهان و نظام حاکم بر آنها، صرف ارائه فرضیهای (آن هم در موارد مخصوصی و با پایههای سست و بیاساس) کافی نمیباشد. احتمال تصادف در چنین مواردی به شکل یک کسر از عددهای قابل تصور ما (یکصدم، یکهزارم، یکمیلیونم، یکمیلیاردم) نیست، بلکه به صورت کسر از یک عددی است که اصلاً در قوه واهمه بشر نمیگنجد؛ مثل آنکه یک عددی را در نظر بگیریم و تا کره ماه جلو آن صفر بگذاریم.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 200 *»
کرسی موریسن در اینباره ابتداءً مثلی ریاضی میزند و پس از آن نتیجه جالبی را که از نظر منطق و عقل غیرقابل انکار است، روشن میسازد:
«ده عدد سکه را از شماره یک تا ده علامت بگذارید و آنها را در جیب خود بریزید و به هم بزنید؛ پس از آن سعی کنید آنها را به ترتیب شمارش از یک تا ده درآورده و هرکدام را که درآورید، پیش از آنکه سکه بعدی را درآورید آن را دوباره به جیب بیاندازید. به این ترتیب احتمال آنکه شماره یک بیرون بیاید، معادل یک بر ده است. احتمال آنکه شماره یک و دو به ترتیب بیرون بیاید، یک بر صد است. احتمال آنکه شمارههای یک و دو و سه مرتب بیرون بیاید، یک در هزار است. احتمال آنکه شمارههای یک و دو و سه و چهار متوالیاً درآید، یک در دههزار است؛ و به همین منوال احتمال درآمدن شمارهها بهترتیب کمتر میشود تا آنکه احتمال بیرونآمدن شمارههای از یک تا ده، به رقم یک بر دهمیلیارد میرسد. منظور از ذکر مثالی به این سادگی، آن است که نشان داده شود ارقام در مقابل احتمالات چگونه قوس صعودی میپیمایند. برای به وجودآمدن حیات در روی کره ارض، آنقدر اوضاع و احوال مساعد لازم است که از حیث احتمالات ریاضی محال است تصور شود که این اوضاع و احوال بر سبیل تصادف و اتفاق با یکدیگر جور آمده باشند؛ و به
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 201 *»
همین دلیل ناگزیر باید معتقد بود که در طبیعت قوه مدرک خاصی وجود دارد و در جریان این امور نظارت میکند. وقتی به این نکته اذعان آوریم باید ناچار معتقد شویم که مقصد و منظور خاصی نیز از این جمع و تفریقها و از پیدایش حیات در بین بوده است.»([132])
شگفتانگیزتر از پیدایش حیات، ادامهیافتن حیات نباتی و حیوانی است در روی این کره زمین در طول این مدتی که حیات در این کره وجود یافته است و گیاهان و جانوران و انسانها به زندگی خود و بقاء اَخلاف خود ادامه داده و میدهند. آنچه در این جریان عمده است، هماهنگی ساختارهای هریک از این موجودات و ذخایری است که در دل این طبیعت نهفته شده است، یعنی انطباق کامل و مناسب هر موجودی با شرایط محیط زیست خود، و انطباق کامل و مناسب طبیعت با موجودی که در دامن خود آن را میپروراند.
این مطلب را در مورد ساختار بدن یک فرد انسان توضیح میدهیم: در بدن یک فرد انسان (یا حیوان یا گیاه) مجموعهای از سلولهایی است که شماره آنها بیش از مجموع افراد بشری است که اکنون روی این کره زندگی میکنند. این سلولها با وجود آنکه همه از یک اصل و ریشه فراهم آمدهاند، هر دستهای از آنها وظایفی مخصوص به خود داشته و از طبیعت هم غذای مناسب خود را
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 202 *»
درخواست دارند. این دستهها که هریک عضوی از اعضاء این ساختار را تشکیل میدهند (استخوان، گوشت، پوست، رگ، دندان، مو، ناخن، سر، گوش، چشم، دست، سینه، شکم و پا) به غذای مخصوص و مناسبی نیاز دارند تا پرورش یابند و به زندگی ادامه دهند؛ و از سویی طبیعت هم مانند مادری مهربان نیازمندی هر دسته را در دل خود مهیّا نموده و مرتب بدون منت بهطور سرشار آنها را تغذیه میکند، و از رسانیدن سهم هریک از آنها، از ذخایر موجود در خود کوتاهی ندارد. آیا چه نیرویی این هماهنگی میان سلولهای این ساختار و ذخایر موجود در طبیعت را به منظور ادامه زندگی و بقاء این نوع، فراهم ساخته است؟ جز این است که او باید آفریننده این سلولها و این ذخایر باشد که تناسب آنها را میدانسته و آگاهانه و حکیمانه این هماهنگی را فراهم ساخته و اکنون هم خود او دست در کار این تنظیم و ترتیب و سازمانبخشی و تدبیر است؟!
موریسن درباره این مطلب نوشته است: «سلولها ناگزیرند شکل و هیئت و حتی «طبیعت اصلی» خویش را بنا به مقتضیات محیط و احتیاجاتی که با آن زیست میکنند و خود جزئی از آن هستند، تغییر بدهند و خود را با آن هماهنگ سازند. هر سلولی که در بدن موجودات جاندار به وجود میآید، باید خود را آماده سازد که گاهی به صورت گوشت درآید، گاهی به صورت پوست، گاهی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 203 *»
مینای دندان را تشکیل دهد، و گاهی زلاليّه چشم را و گاهی به صورت بینی درآید، و گاهی به قالب گوش. در این حال هر سلولی موظف است خود را به همان شکل و کیفیتی درآورد که برای انجام آن مساعد است.»([133])
«دلایل بارزی که نشان میداد انسان در طول زمان با طبیعت انطباق یافته است، امروزه با این نظریه تکمیل میشود که طبیعت هم به نوبه، خود را با انسان انطباق داده است.»([134])
«عجیبتر از انطباق انسان به عوامل طبیعت، انطباق طبیعت به انسان است.»([135])
این عباراتی را که از کتاب «راز آفرینش انسان» آوردیم، از این جهت بود که این کتاب در موضوع خود کمنظیر است و از هنگامی که به فارسی ترجمه شده تاکنون، مورد مراجعه نوع پژوهشگران میباشد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 204 *»
ساختار ادراک یا چگونگی ارتباط انسان با جهان
نظر به اینکه بحث از هماهنگی موجودات زنده با طبیعت به میان آمد، مناسب است از ساختار ادراک یا چگونگی ارتباط انسان با جهان خارج هم بحث کنیم.
در میان جمجمه انسان، مادهای خاکستریرنگ وجود دارد که «مغزِ» سر نامیده میشود و مهمترین دستگاه ساختمان بدن انسان است. کار مغز، فرماندهی تمام سازمانها و دستگاههای مختلف بدن میباشد. برای ارتباط با خارج از بدن و کسب اطلاعات لازم و بررسی نیازمندیهای اعضاء بدن و صدور دستورهای مناسب به آنها، «سلسله اعصاب» (رشتههای باریکی که در سراسر بدن کشیده شده) در اختیار مغز قرار گرفته است.
سلسله اعصاب از وسایلی استفاده میکنند که قسمت عمده آنها حواس پنجگانه است که در حکم «پنجراه» (پنجره) به خارج میباشند:
1ــ حاسّه بینایی: دستگاه عکسبرداری بسیار شگفتانگیزی است که از موجودات این عالم، دور، نزدیک، کوچک و بزرگ عکسبرداری نموده و به شبکه اطلاعاتی مغز منتقل میسازد.
2ــ حاسه شنوایی: گیرنده امواج صوتی است و صداها را به مغز میرساند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 205 *»
3ــ حاسه بویایی: بوهای موجود در اطراف را به مغز گزارش میدهد.
4ـ حاسه چشایی: مزهها را به مغز گزارش داده و آن را از شیرینیها و تلخیها و ترشیها باخبر میسازد.
5ــ حاسه لمس (لامسه): گرما، سرما، نرمی، زبری، خشکی، تری و مانند اینها را به مغز اطلاع میدهد.
تمام اطلاعاتی که انسان از خارج دارد، بهوسیله گزارشهای این حواس پنجگانه است؛ به طوری که اگر یکی از اینها کار خود را انجام ندهد، انسان از آگاهی نسبت به آن قسمت از امور خارج بیخبر میماند. دیدنیها، شنیدنیها، بوییدنیها، چشیدنیها و لمسکردنیها توسط این حواس به مغز میرسند و از این جهت از قدیم گفتهاند: «مَنْ فَقَدَ حِسّاً، فَقَدَ عِلْماً» (کسی که حسی از پنج حاسه را نداشته باشد، آگاهی نسبت به آنچه آن حاسه گزارش میدهد نخواهد داشت.)
و از طرفی نظر به اینکه زندگی این بدن به دوگونه کار بستگی دارد یکی کارهای ارادی و یکی کارهای غیر ارادی، مغز با دو دسته از سلسله اعصاب در ارتباط است:
1ــ سلسله اعصاب ارادی (دماغی، نخاعی) که مغز با این دسته از اعصاب کارهای ارادی از قبیل راهرفتن، نگاهکردن، حرفزدن و… را انجام میدهد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 206 *»
2ــ سلسله اعصاب غیر ارادی که کارهای غیر ارادی بدن از قبیل کارهای قلب و معده از آنها به انجام میرسد؛ و این سلسله اعصاب دو دسته میشوند: اعصاب «سمپاتیک» و اعصاب «پاراسمپاتیک» که دسته اول (اعصاب سمپاتیک) کارهای غیر ارادی بدن را تند میکنند (مانند گاز اتومبیل) و دسته دوم (اعصاب پاراسمپاتیک) کارهای غیر ارادی بدن را کند میکنند (مانند ترمز اتومبیل).
کارهای غیر ارادی بدن که گاه تند و گاه کند میگردند، از آنجهت غیر ارادی هستند که برای زندگی بدن ضرورت داشته و به اختیار و اراده خود انسان واگذار نگردیده است تا بدون چون و چرا و دخالت اراده انسان، نظم و تعادل دستگاههای مختلف بدن محفوظ باشد و زندگی بدن را تأمین نمایند. مهمترین بخش مغز، «مخ» است که مرکز هوش، شعور، اراده و حافظه میباشد. بسیاری از کارهای روانی از قبیل خشم و ترس و… از آن بخش سرچشمه میگیرد؛ به طوری که اگر نباشد و یا صدمه ببیند، ممکن است موجود (انسان یا حیوان) زنده باشد، اما شعور، اراده و هوش خود را از دست میدهد.
یکی از کارهای شگفتانگیز مغز، «حافظه» است؛ نگهداری آنچه را که انسان با حواس پنجگانه خود از خارج به دست میآورد و در دوره عمر از آنها میخواهد استفاده کند، به عهده این عضو
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 207 *»
کوچک است؛ گویا یک دفتر بزرگ و قطوری است که تمامی خاطرات انسان در آن ثبت میگردد و مانند کامپیوتر به کوچکترین اشارهای، قسمت مورد نیاز را روی صفحه میآورد و آنچنان با سرعت انجام میشود که گویا هیچ فاصله زمانی در کار نیست.
پارهای از کارهای مغز گاهی تعطیل میشود تا جبران کمبودیهای مواد لازم شود و نشاط تازهای فراهم گردد و از این حالت به «خواب» تعبیر آورده میشود و پارهای از کارهای آن تعطیلشدن ندارد؛ یعنی همیشه (روز و شب، در خواب و بیداری) آن کارها را انجام میدهد، زیرا تعطیلشدن آنها با مرگ مساوی است.
در هر صورت مغز و سلسله اعصاب، واسطههای ارتباطی روح انسانی با جهان خارج میباشند؛ و از نظر ساختمانی و کارهای مهمی که در بدن دارند، مورد بررسیهای دقیق قرار گرفتهاند و پژوهشهای جالبی درباره آنها انجام شده است. از اینجهت دقت نظم و اهمیت سازماندهی این قسمت از بدن، دانشمندان و اندیشمندان بشری را حیرتزده ساخته و به اعتراف به وجود آفریننده و پرورندهای دانا و توانا مافوق تصور و توهم واداشته است؛ زیرا نشانههای صنعت و حکمت و تدبیر او را در اینجا از همهجای دیگر بیشتر دیدهاند و شاید از همین جهت است که در میان دانشمندان رشتههای روانی، منکر خدا و طرفدار مکتبهای مادی و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 208 *»
الحادی کمتر یافت میشود. گرچه در این بخش به اندازه کافی نمونههایی را یادآور شدیم ولی مناسب است قسمتی از نوشتههای آلکسیس کارل را در همین زمینه مغز و اعصاب از کتاب «انسان موجود ناشناخته»([136]) وی بیاوریم. او زیر عنوان «روابط بدن انسان با دنیای خارج» نوشته است:
«انسان بهوسیله دستگاه و سلسله اعصاب خود تأثیرات خارج بدن را ضبط، و از راه اعضا و عضلات خود به خارج پس میدهد. برای ادامه زندگی، انسان از راه باطن بیشتر از راه اعضاء خارج خود نبرد میکند، در این مبارزه استمراری، قلب، ریهها، جگر و تمام غدد و انساج او، بیشتر و بهتر از عضلات و مشتها و افزارآلات مسلح اعضاء بدنش، کار را انجام میدهد. انسان دارای دو نوع سلسله عصبی است؛ یک سلسله عصب مرکزی که جای آن در مغز و بهوسیله عضلات در بدن پخش میشود، دوم سلسله عصب مجهول که برعکس سلسله عصب مرکزی از روی اراده انسان نیست و این سلسله عصب مربوط به سلسله عصب مرکزی است و هردو آنها ترکیبات بدن را مجزا و هرکدام با دنیای خارج با یکی از اعضاء ارتباط پیدا میکند. سلسله عصب مرکزی شامل مغز سر و نخاع میباشد که مستقیماً با عصب عضلات و غیر مستقیم با سایر اعضا
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 209 *»
ارتباط پیدا میکند. مغز از یک توده نرم سفیدرنگ بسیار ظریف تشکیل شده و در کاسه سر و ستون فقرات جای دارد و همیشه اعصاب حساسه بدن که به سطح بدن و سایر اعضا مربوط است، به مغز سر بستگی و ارتباط دارد و بهوسیله همین اعصاب است که بدن انسان همیشه به دنیای خارج راه پیدا میکند.
در عین حالی که مغز سر با تأثیرات دنیای خارج مربوط میشود، از طرف دیگر بهوسیله اعصاب مجهول که مانند شاخههای بسیار کوچک درخت در تمام بدن گسترده میباشند، با سایر اعضا رابطه پیدا میکند. شاخههای کوچک اعصاب در تمام سلولها و بافتها و کانالهای داخلی و رگها و شریانها و حتی در پوستههای نازک معده و رودهها راه دارد.
به طور کلی سلسله اعصاب مانند سیمهای الکتریک در تمام قسمتهای بدن به همدیگر اتصال دارند. آنها را میتوان به دو دسته مشخص تقسیم نمود؛ دسته اول اعصاب گیرنده و فعّاله بدن هستند که تأثیرات دنیای خارج را جذب مینمایند و یا اینکه از سایر اعضا خبر میگیرند، دسته دیگر اعصاب دستهجمعی محسوب میشوند که با تعداد بیشمار خود فکر و عمل دستگاه مغزی انسان را منظم میسازند.
اعصاب مرکزی از دوازده میلیارد سلول تشکیل میشوند. این
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 210 *»
سلولها بهوسیله رشتههای نازکی که هرکدام آنها هزاران رشته دیگر دارند به یکدیگر مربوط میشوند و اگر بگوییم در طول هریک از این رشتهها میلیاردها بلکه ترلیونهای دیگری اعصاب وجود دارند، شاید اغراق نگفتهایم و این اجتماع فراوان با وجودی که تصور آن برای ما مشکل است، طوری منظم کار میکنند مثل اینکه همگی آنها یک عصب واحد و یک رشته واحد را دارا هستند و برای ما که در روز شاهد هزاران ماشینها و آلات متعدده هستیم، انتظام این دستگاه عظیم یکی از عجیبترین اسرار خلقت به شمار میآید.
یکی از وظایف مهم دستگاه مرکزی، پاسخدادن سریع به تمام تأثیرات خارجی و ایجاد حرکات منظم بدن ما است.
یک حیوان یا انسانی که سرپا ایستاده، در مقابل کوچکترین فشار انگشت ما پای خود را خم میکند؛ این اثر مربوط به عصبی است که به دو قسمت تقسیم میشود، یکی از آنها عصب حساس و دیگری عصب فعاله بدن است که هردو آنها به مرکز عصب یعنی مغز ارتباط دارند و بهوسیله همین عصب حساس است که تمام حرکات بدن ما سرتاسر انتظام طبیعی خود را در مقابل هرگونه فشار و تأثیر خارجی حفظ مینماید.
این حرکات عموماً اتوماتیکسان در بدن جاری است ولی بعضی از آنها بهواسطه اراده ما ممکن است تغییر پیدا کند؛ مثلاً اگر
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 211 *»
ما کمی به حرکات تنفس خود توجه کنیم، طرز حرکات آنها کمی تغییر پیدا میکند برعکس قلب و معده و رودهها که از تحت اراده ما خارج است؛ با این حال اگر به آنها هم زیاد توجه کنیم، یکنواختبودن حرکتشان کمی دچار انحراف میشود. بهطور کلی بهوسیله دستگاه عصبی، ما میتوانیم با دنیای خارج ارتباط پیدا کنیم. اعضاء بدن ما مانند معده و جگر و قلب و غیره تحت اراده ما کار نمیکنند و برای ما تقریباً غیرممکن است مقدار ظرفیت رگها یا حرکات قلب خود را کم یا زیاد کنیم.
استقلال این حرکات بهواسطه وجود همان اعصاب حساسه در هریک از اعضاء است و جریان منظم هریک بهوسیله تودههای عظیم سلولها و سلسلههای اعصاب هریک از آنها در زیر جلد و سایر قسمتهای بدن صورت میگیرد و به عبارت دیگر هریک از اعضاء بدن دارای دستگاه منظم سلسله عصبی مرکزی و مجهول و حساس است که اجتماع تمام آنها، حرکت مستمر اعضا را روی نظم و انضباط غیر قابل انحرافی اداره مینماید.»
پس با توجه به اینهمه نظم و انتظام در این جهان و موجودات آن، و با توجه به این قانون صددرصد منطقی و عقلانی: «نظم و انتظام نشانه وجود نظمدهنده و قصد و تعمّد و دستدرکار بودن ــ تدبیر ــ حکیمانه او است»، هر انسان اندیشمند آگاه، به وجود
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 212 *»
آفریننده و پرورندهای که دین او را «خدا» مینامد، اعتراف نموده و وجود او را و دست در کار بودن حکیمانه او را باور مینماید.
و از همین جهت در قرآن آیات فراوانی وجود دارد که در آنها از نظم و انتظام و سازمان و هماهنگی حاکم بر این جهان و موجودات آن گزارش داده شده و بشرها را به تعقّل و تدبّر و تفکّر در آنها فراخوانده است و از آنها به عنوان «آیات» (نشانهها) یاد میکند و مطابق توضیحی که دادهایم، مراد «آیات اثبات» وجود آفریدگار و پروردگار جهان و جهانیان میباشد.
در قرآن و روایات برای گزارش از این نظم و انتظام تعابیر مختلف رسیده است: «تسویه»، «تقدیر»، «تدبیر»، «تسخیر»، «اتقان صُنع»، «تمامیّت صُنع»؛ که در همه این تعابیر همان نظم و انتظام و هماهنگی منظور است، مانند: الذی خلق فسوّی، و الذی قدّر فهدی، و الذی اخرج المرعی، فجعله غثاءً احوی([137]) و مانند: صنع اللّه الذی اتقن کلّ شیء([138]) و در حدیث است که شخصی از امام7 برای توحید دلیل خواست، امام7 در پاسخ او فرمود: تمام الصنع و اتصال التدبیر کامل و تمام بودن هر مصنوعی و بههم پیوستهبودن تدبیر، نشانههای وجود خدای یکتا و بیهمتا است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 213 *»
پس نظم و انتظام نهتنها نشانه وجود نظمدهنده است، بلکه دلیل قصد، عمد، اختیار، انتخاب و دست در کار تدبیر و پرورش حکیمانه آن نظمدهنده هم میباشد. از همینجهت این بخش را تا اندازهاى تفصیل دادیم؛ زیرا در این بخش روی سخن با مکتبهای مادی و فلسفههای الحادی است. آنها نوعاً منکر عالمهای ماوراء طبیعت و منکر وجود آفریننده و پرورندهای هستند که ادیان آسمانی او را معرفی کردهاند و اهل آن ادیان به او گرویدهاند و او را پرستش مینمایند.
پیروان این مکتبها و فلسفهها نوعاً معتقدند که این جهان و جهانیان و نظام حاکم بر آنها به وجود آفریننده و پرورندهای نیازمند نبوده، خود به خود بوده و هست و خواهد بود و همه این پدیدهها و نظام موجود بهطور اتفاق و تصادف در جریان است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 214 *»
نشانه سوم:
راهیابی پدیدههای طبیعی،
نشانه وجود راهنما و راهنمایی او است.
سومین نشانه از نشانههای تعقلی تخصصی برای اثبات وجود خدا، «راهیابی» ــ هدایتیافتنِ ــ پدیدههای این عالم طبیعت است. این راهیابی نشان وجود راهنمایی است که آنها را راهنمایی مینماید. در نوع پدیدههای این عالم طبیعت، این راهیابی کشف شده و تجربه گردیده و بسیاری از قوانین رشتههای مختلف علوم طبیعی را تشکیل میدهد.
این راهیابی غیر از نظم و انتظامی است که در بخش گذشته درباره آن بحث کردیم. نظم و انتظام عبارت است از هماهنگی سازمانهای ساختار یک پدیده در درون خود، و هماهنگی ساختار آن پدیده با شرایط محیط بیرون خود؛ که از هماهنگی اول به «اتقان صُنع، تمامیت صُنع» و از دوم به «اتصال تدبیر» تعبیر آورده شده است. بنابراین هر پدیده از سهجهت نشانه وجود آفریننده و پرورنده دانا و توانا و حکیم میباشد؛ نخست: آن پدیده آفریدهشده او است، دوم: بهحسب سازمانهای ساختار خود منظم و به هرچه نیازمند است مجهز بوده و با شرایط محیط خارج خود، به حسب ساختارش
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 215 *»
هماهنگ میباشد. سوم: اجزاء ساختار آن پدیده، در انجام کارهای خود و در مسیر تکامل برای رسیدن به مقصود از آفرینش آن، راه خود را مییابد، و با بودن راههای مختلف، راه مناسب را انتخاب مینماید؛ و به طور کلی نوع فعل و انفعالهای پدیدهها در پرتو همین راهیابی است.
در این بخش از نشانههای وجود خدا، درباره همین راهیابی پدیدهها بحث مینماییم.
این راهیابی آیا لازمه جبری ساختار پدیدههای این جهان است؟ به این معنی که هر پدیدهای، مانند یک دستگاه ماشینی است که بهواسطه ساختِ درست و منظم، کارش را انجام میدهد، و بنابراین همان منظمبودن آن برای انجامیافتن کارهایش کافی است؟ و آیا همه کارهای این پدیدهها و فعل و انفعالهای آنها را با این نظم و منظمبودن میتوان توجیه نمود؟
بدیهی است که همه کارها و فعل و انفعالهای پدیدهها، لازمه جبری ساختار منظم آنها نیست. پارهای کارها و فعل و انفعالهای پدیدهها بلکه عمده آنها، طوری هستند که با راهنمایی آگاهانه به انجام میرسند. اینگونه کارها و فعل و انفعالها را نمیتوان به حساب آن کارها و فعل و انفعالهایی گذارد که لازمه جبری ساختار منظم آنها میباشند. البته راهیابی پدیدهها در مورد کارها و فعل و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 216 *»
انفعالهایی است که مترتب بر ساختارهای منظم مادی آنها است، ولی بدون اراده و به کارگیری آنها بهوسیله نیرویی خارج از آنها، انجام نمییابند.
به این مثال توجه کنید: یک دستگاه اتومبیل که از چند سازمان تشکیل یافته و از نظر ساختار مادی کاملاً منظم است. کار هر سازمانی از آن با کارهای سازمان دیگرش هماهنگ و کار مجموعه آن سازمانها هم با شرایط محیطی که از آن اتومبیل استفاده میشود هماهنگی کامل دارد. منظمبودن این دستگاه نشانه وجود سازنده و ساماندهنده آن است، ولی آیا بدون اراده و تصمیم و دستبهکار شدن راننده این دستگاه، (و به تعبیر مناسب با این بحث:) آیا بدون راهنمایی و به کارگیری راننده، کدامیک از آن سازمانها میتوانند کار خود را به انجام برسانند؟
پس کارهای این دستگاه و تأثیر و تأثر سازمانهای آن به راهنمایی راننده بستگی دارند؛ و هنگامی که میبینیم یک دستگاه اتومبیل در مسیر مشخصی و به سوی مقصد معینی در حرکت است، به وجود رانندهای بااراده، آگاه، توانا و خردمند پی میبریم که راهنمایی این اتومبیل را به عهده دارد. اتومبیل با راهیابی خود در کارهایی که بهوسیله او انجام مییابد، نشانه وجود چنین رانندهای میباشد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 217 *»
همانطور که انسان خردمند هوشیار بیغرض نمیتواند منکر وجود سازنده و ساماندهنده اتومبیل شود و بگوید این ساختار منظم، نشانه وجود سازندهای دانا و توانا و مکانیکدان نیست و تصادفاً خود به خود به وجود آمده است، همچنین نمیتواند بگوید این کارهایی که از این اتومبیل سرمیزند (با سوئیچزدن روشن میشود، با گازدادن نیرو فراهم میگردد و با نیرو حرکت میکند، با فرمان به سمت راست و یا چپ میپیچد، با ترمز میایستد و از این قبیل کارهای آن) همه بدون وجود رانندهای دانا، توانا، آگاه، آشنای با سازمانهای این دستگاه اتومبیل و کارهای آنها و بدون دستدرکار بودن، راهنمایی و به کار گرفتن او خود به خود انجام مییابد؛ زیرا این کارها لازمه جبری سازمانهای منظم مادی این دستگاه است.
پس از روشن شدن این مثال، میگوییم: پدیدههای این جهان طبیعت نشان میدهند که گذشته از اینکه هریک دارای ساختاری کامل میباشند، در کارهای خود راهنمایی میشوند و بهوسیله نیرویی خارج از آنها بهکار گرفته میشوند و با شعور مرموزی (نه مانند شعور انسانی) از اراده و قصد و تصمیم آن نیرو آگاهی مییابند و بهوسیله راهنمایی آن راهنما، راه رسیدن به هدف و غایت را مییابند. همین راهیابی آن پدیدهها، نشان وجود راهنمایی دانا و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 218 *»
توانا، آگاه از هدف و غایت و از ساختارها و سازمانهای ساختارها و از خواص و آثار و کارهای آنها میباشد.
گذشته از این کارها، کارهایی از پدیدههای طبیعی سرمیزند که آنها را از این نظر از یک دستگاه اتومبیل و امثال آن ممتاز مینماید. اینگونه کارها را نمیتوان مانند کارهایی دانست که لازمه جبری ساختار منظم مادی آنها هستند. صرف انتظام مادی ساختار پدیدهها، برای توجیه اینگونه کارها کافی نیست. اینگونه کارها، از راهیابی حکایت میکند؛ و راهیابی نشان رابطه مرموزی میان پدیدههای طبیعت و نیرویی حاکم بر آنها است که آنها را راهنمایی مینماید.
در قرآن بهطور صریح، خدا راهنمای پدیدههای این جهان طبیعت، توصیف شده است. یعنی همانگونه که به آفریننده و نظمدهنده پدیدهها توصیف گردیده، به راهنما و هدایتکننده آنها هم توصیف شده است.
هنگامی که فرعون از موسی7 پرسید: فمن ربّکما یا موسی کیست پرورنده شما ای موسی؟ موسی7 در پاسخ او گفت: ربّنا الذی اعطی کلّ شیء خلقه ثم هدی([139]) پرورنده ما آن کسی است که در ساختار هر پدیدهای آنچه را که شایسته و بایسته آن است نهاده و سپس آن را به سوی راهی که باید برود راهنمایی کرده است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 219 *»
همچنین خدا در سوره اعلی چنین فرموده: الذی خلق فسوّی، و الذی قدّر فهدی([140]) آنکه آفرید و سامان داد، و آنکه اندازهگیری نمود و سپس راهنمایی کرد.
در این آیات درباره سه جهتی که در هر پدیدهای وجود دارد و نشانههای وجود خداوند هستند، سه تعبیر آمده است: خَلَقَ (آفرید) فَسَوَّیٰ (معتدل کرد ــ هماهنگی درونی) قَدَّرَ (اندازهگیری کرد ــ هماهنگی درونی و بیرونی) هَدیٰ (راهنمایی کرد ــ بهکار گرفت، در به انجام رسیدن کارهای پدیدهها دستبهکار شد.)
بنابراین خدا همانطور که آفریننده و نظمدهنده پدیدههای جهان است، راهنمای آنها هم میباشد؛ این راهنمایی را «هدایت تکوینی» مینامند در برابر «هدایت تشریعی» که بهوسیله فرستادگان الهی انجام مییابد. در قرآن از هدایت تکوینی به «وحی» هم تعبیر شده است، مانند این آیه: و اوحی فی کلّ سماء امرها([141]) در هر آسمانی کار آن را وحی فرمود؛ و این آیه: و اوحی ربّک الی النحل… ([142]) پرورنده تو به زنبور عسل وحی کرد ــ که چنین و چنان کند. ـ
و نیز به «الهام» هم تعبیر شده است، مانند این آیه: فألهمها
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 220 *»
فجورها و تقویها([143]) به آن ــ نفس انسانی ــ فجور ــ نارواییهای ــ آن را و تقوی ــ شایستگیهای ــ آن را الهام کرد.
از این نمونههایی که در قرآن آمده و نیز در روایاتی که از پیشوایان دینی در دست است، استفاده میشود: این هدایت تکوینی، در تمام پدیدههای جهان طبیعت وجود دارد؛ و این نشان آن است که برای همه پدیدهها ــ جمادات، نباتات و حیوانات ــ شعوری مرموز (غیر از شعور ارادی و اختیاری انسانها) قرار داده شده که در صدور کارها از آنها، از اراده و مشیّت و راهنماییهای خدا آگاه میشوند، و مطابق راهنماییهای خدا به راه خود در مسیر تکامل ادامه میدهند. حال این «شعور مرموز» چیست و چگونه است، هدایت تکوینی چیست و چگونه است، برای بشر روشن نیست. مثلاً بشر قانون جاذبه را کشف کرده است و بهوسیله آن توانسته حرکات اشیاء مادی را توجیه کند، اما حقیقت این قانون چیست و چگونه است، هنوز نتوانسته آن را روشن سازد و به حقیقت آن پی ببرد. پارهای گمان میکنند قانون جاذبه یعنی رمز مادی همه جذب و انجذابهای میان پدیدههای مادی جهان، و در ماوراء این جذب و انجذاب چیز دیگری وجود ندارد. در صورتی که این جذب و انجذابها، آثار قانون جاذبه هستند نه حقیقت آن قانون. خود
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 221 *»
«نیوتن»([144]) میگوید: «من چیزی در میان اجسام و اجرام میبینم که نامی برای آن ندارم؛ عجالةً اسم آن را جاذبه میگذارم.» و میگوید: «آنچه در عالم واقع میشود، مثل این است که اجسام جاذب و مجذوب یکدیگر باشند. حقیقت چیست نمیدانم؛ آثار چنان است که میتوانیم چنین تعبیر کنیم.» آیا این اسمگذاری ــ قانون جاذبه ــ بهتنهایی میتواند این کششی که میان اجرام وجود دارد که با یک حساب دقیق و یک فرمول معین یکدیگر را به سوی هم میکشند، توجیه کند و این انتظامات و آثار آنها را توجیه نماید، و رمز اصلی و علّت کلّی و تامّه، حرکات اجرام مادی باشد؟ باز خود نیوتن میگوید: «آن مقداری که من کشف کردهام، برای حفظ این نظم کافی نیست؛ علاوه بر این باید دست قدرتی هم باشد.»
در قرآن درباره عمومیت این شعور مرموز نسبت به همه موجودات و شمول هدایت تکوینی نسبت به همه کائنات، تعابیر مختلفی وجود دارد. یکی از آن تعابیر این آیه شریفه است: و ان من شیء الّا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم([145]) (چیزی نیست مگر آنکه خدا را بهوسیله «حمد» او ــ ستایش او ــ تنزیه مینماید، ولی شما تنزیه ایشان را نمیفهمید.) جالب اینکه برای همه موجودات، کنایه ــ
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 222 *»
ضمیر ــ جمع عاقل «هُم» بهکار رفته است.
درباره نباتات از این شعور و هدایت تکوینی به «طبع» تعبیر میآورند، و طبع را مانند «جاذبه» گزارش از آن جریان راهیابی قرار دادهاند؛ در حیوانات اسم آن را «غرائز» گذاردهاند؛ و در انسانها آن را الهامات اخلاقی، وجدانیات، فطریات، و معارف قلوب میگویند.
در «مکتب استبصار» با استفاده از تعابیر قرآنی و روایی و دلایل حِکمی و عقلانی، عمومیّت آن شعور مرموز و هدایت تکوینی درباره همه موجودات اثبات و توضیح داده شده است.
در این مکتب مکلَّفبودن همه موجودات (انسان، جن، ملک، حیوان، گیاه، جماد، حتی اَعراض و بهطور کلی هرچه در آسمانها و زمین است) ثابت و روشن شده است؛ و بدیهی است که تکلیف متفرع بر شعورداشتن است. خدا در قرآن درباره عمومیبودن تکلیف چنین فرموده: تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً([146]) (مبارک است کسی که فرقان ــ قرآن ــ را بر بنده خود ــ محمد9 ــ فروفرستاد برای اینکه ترساننده جهانها ــ و جهانیان ــ باشد.) کلمه «عالَمین» جمع «عالَم» است و مراد همه مخلوقات میباشد. درباره شعور و تکلیف جمادات فرموده است: انّا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال، فأبین انیحملنها و اشفقن
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 223 *»
منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً([147]) ما، تکلیف، حمل امانت تکالیف ــ اعمال وجودیه شرعیه ــ را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، پس آنها از حمل آن امانت ابا کرده و از آن ترسیدند؛ و انسان آن امانت را حمل نمود ــ و از عهده آن آنچنان که شایسته است برنمیآید، از اینجهت او ــ ستمگر و نادان میباشد.
بدیهی است که این شعور مرموز در هر طبقهای از موجودات، مناسب آن طبقه و از سنخ آن میباشد؛ بنابراین شعور جمادات، جمادی و شعور نباتات، نباتی و شعور حیوانات، حیوانی و شعور انسانها، انسانی است؛ چنانکه تکالیف هر طبقهای هم مناسب آن طبقه و از سنخ آن میباشد.
در اینجا به این مطلب باید اعتراف کرد که علم و فلسفه از درک و فهم حقیقت این شعور مرموز ناتوان میباشند، و حتی برای تعبیر از آن، لفظ روشنی ندارند. ولی با مقایسه عالم انسانی و با تعبیرات مأنوس و متعارف انسانها از آن گزارش میدهند. در قرآن و روایات اسلامی و دعاهای مأثور، تعابیری وجود دارد که بهطور صریح و یا تلویح، بر وجود شعور و درک و فهم و حتی کارهای ارادی و اختیاری جمادات و نباتات و حیوانات دلالت دارد؛ از اینجهت برخی از مفسران ناچار شدهاند پارهای از آنها را بر «مَجازیبودن» و یا
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 224 *»
تعبیر از زبان حال توجیه و تفسیر نمایند. در صورتی که میدانیم شأن خدا و اولیاء او بالاتر از این است که «مَجاز» بگویند و کلمات و تعابیر خود را به شکل مجاز بازگو کنند. بلکه تمام آن تعابیر «حقیقت» است، ولی بشر از درک و فهم آن حقایق عاجز است و به قصور خود اعتراف نکرده، خدا و اولیاء او را مقصّر شمرده، آنها را به مجازگویی متهم مینماید.
از امام زینالعابدین7 این دعا درباره هلال ماه رمضان نقل شده که به ماه نگاه کردند و به او فرمودند: ایها الخلق المطیع الدائب الذائب السریع المتردد فی منازل التقدیر المتصرف فی فلک التدبیر آمنت بمن نوّر بک الظلم و اوضح بک البهم و جعلک آیة من آیات ملکه و علامة من علامات سلطانه فحدّ بک الزمان و امتهنک بالکمال و النقصان و الطلوع و الافول و الانارة و الکسوف، فی کلّ ذلک انت له مطیع و الی ارادته سریع… ای آفریدهشده فرمانبَر، جدّی (پشتکاردار)، باشتاب، پررفتوآمد در منزلهای اندازهگیری، دگرگونکننده در آسمان تدبیر؛ ایمان آوردهام به خدایی که بهوسیله تو تاریکی را روشن کرد و بهوسیله تو ناپیدا را هویدا ساخت، و تو را نشانهای از نشانههای مُلک خود و علامتی از علامتهای سلطنت خویش قرار داد، پس بهوسیله تو زمان را مرزبندی کرد و تو را به کاملشدن و کاهشیافتن و طلوع و غروبکردن و تابندهبودن و گرفتن
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 225 *»
به خدمتگزاری واداشت؛ در همه این کارها تو فرمانبر او هستی و بدون درنگ به سوی خواست او و فرمانبُرداری از او، شتابانی…
اینگونه تعابیر (با توجه به حقیقیبودن آنها نه مجازی) از این کشف میکند که اشیاء با داشتن خواص لاینفکّ از آنها (فیزیکی یا شیمیایی)، و به عبارت دیگر با داشتن خواصّی که لازمههای قهری و نتیجه ساختار منظم مادی آنها است، در فرمان نیرویی هستند که مقهورانه و مضطرانه، مطابق اراده آن نیرو و راهنماییهای او، در مسیر خود بدون انحراف و تخلّفی در حرکت میباشند.
مثلاً این منظومه شمسی ما، طبق قرار و نظام حکیمانه خدا، برای ساختار هریک از اجرام آن خواصّی است که لازمه آن ساختار است؛ خورشید، خورشید است و نمیشود غیر از این باشد؛ ماه، ماه است و نمیشود ماه نباشد؛ با وجود این، نظمی که حاکم بر آنها است، و اینکه باید هرکدام در مدار معین خود در حرکت باشند، و آثاری که بر هریک از آنها بهواسطه این نظم و انتظام مترتب است و از این قبیل، اینها اموری است که از سویی به تدبیر و دستدرکار بودن نیرویی مافوق، و رهبری و فرماندهی آن نیرو، و از سویی به فرمانبُرداری و راهیابی و بالاخره درک و شعور مناسب و آگاهی از اراده و فرمان آن نیرو، بستگی دارد.
این امور، موجود را با آینده آن و غایت و هدفش مرتبط
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 226 *»
میسازد؛ آن نیرو و تدبیر او، همراه موجود و هماهنگ با موجود او را به مقصود از پیدایشش میرساند.
تفصیل بیشتر درباره این هدایت تکوینی و شعور مرموز کائنات از دیدگاه قرآن و روایات، به تألیف کتاب مستقلی نیاز دارد. برای نمونه پارهای از راهیابیهای برخی از پدیدهها را که دانشمندان علوم طبیعی به آنها رسیدهاند، در این بخش میآوریم.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 227 *»
راهیابی در جمادات
در درون «اتم» این راهیابی به صورت شگفتانگیزی وجود دارد. به این نکات توجه کنید:
1ــ اتم دارای اجزائی است که عمده آنها سه جزء است؛ هسته که از دو جزء «پروتون» و «نوترون» تشکیل یافته؛ پروتون دارای الکتریسیته مثبت و نوترون فاقد هرگونه الکتریسیته است. اجزاء دیگری که در اطراف هسته میچرخند، «الکترون» یا «نگاترون» دارای الکتریسیته منفی میباشند.
سرعت حرکت الکترونها در اتم «ئیدروژن» 3 هزار کیلومتر در ثانیه و در اتم «اورانیوم» به 201164 کیلومتر در ثانیه میرسد.
2ــ این سرعت حرکت در چه محیطی انجام مییابد؟
برای تصور کوچکی محیط این حرکت، باید اندازه اتم را در نظر گرفت. اگر به اندازه یکسانتیمتر پروتون را در کنار هم بچینند، حداقل هزار میلیارد، تا دههزار میلیارد خواهد شد. در یک قطره آب بیش از همه افراد روی زمین، اتم وجود دارد. اگر بخواهند پروتونهای یکسانتیمتر سیم نازک را بشمارند، و هزار نفر باشند و در هر ثانیه یکی از آنها را جدا کنند، 30 تا 300 سال (نظر به اختلاف اتمها) که شب و روز هم بیدار باشند، طول خواهد کشید.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 228 *»
3ــ نیرومندترین میکروسکوپها که ذرّهای را کوهی مینمایاند، از نشان دادن اتم ناتوان است؛ و این آسمان و زمین و آنچه در آنها است از آب و هوا، همه و همه از اتم تشکیل شدهاند.
با توجه به این نکات، آیا در درون اتم و در آن محیط کوچک، حرکت الکترونها بر گرد مرکز خود آن هم با آن سرعت بهطوری که هیچگونه تزاحم برای یکدیگر ایجاد نکنند و تصادمی رخ ندهد، به راهنمایی و رهبری چهکسی است؟!
4ــ تاکنون بیش از 100 عنصر کشف شده است و این عناصر همه از اتم تشکیل یافتهاند، ولی تعداد الکترونهای آنها مساوی نیستند؛ تعداد الکترونها از یک شروع میشود و به بالاتر از 100 میرسد. در یکچنین محیطی که دو الکتریسیته مخالف، یکدیگر را جذب میکنند، خواهناخواه کشمکش حیرتانگیزی برپا خواهد بود؛ هسته بار الکتریکی مثبت دارد و الکترونها بار الکتریکی منفی دارند، و اینها طبق قانون باید یکدیگر را جذب نمایند، ولی میگویند: گردش الکترونها به دور هسته، نیروی دافعه ــ گریز از مرکز ــ به وجود میآورد؛ و بنابراین نیروی گریز از مرکز میخواهد الکترونها را از محیط اتم دور سازد و اتم تجزیه گردد، اما نیروی جاذبه میخواهد الکترونها را جذب کند و آنها را از حرکت باز دارد و در نتیجه همهچیز از حرکت خواهد افتاد. ولی جذب و دفع چنان دقیق
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 229 *»
و متعادل انجام مییابد و هستهها و الکترونها چنان حسابشده راهنمایی و رهبری میشوند که نه الکترونها از مدار میگریزند و نه به سوی هستهها جذب میشوند. در آن محیط کوچک و فشرده در اتمهایی که الکترونهای متعدد دارند، مدار آن الکترونها یکی نبوده بلکه در مدارهای متعدد در حرکت میباشند؛ و هیچیک مدار خود را تغییر نمیدهد و مزاحم دیگری نمیگردد و با آنکه میلیونها سال با آن سرعت حرکت در فاصلههای معین نسبت به یکدیگر در حرکت میباشند، هیچگونه تصادفی برایشان پیش نمیآید.
5ــ فاصله الکترونها تا هسته خالی است به طوری که اگر هسته اتم را جسمی به شعاع یکمتر فرض کنیم، الکترونها در یک کیلومتری در گردش میباشند و این فاصله خلأ است؛ از اینجهت میگویند: اگر مثلاً خلأ بین الکترونها و هستههای اتمهای بدن یک انسان را از بین ببرند و الکترونها به هستهها بچسبند، بدن آن انسان آنقدر کوچک میشود که جز با میکروسکوپ قابل دیدن نخواهد بود.
6ــ در درون اتم نیروی فوقالعادهای وجود دارد که با ضمیمه شدن تعدادی اتم، انرژی بسیار بزرگی به وجود میآید که آثار بسیار وحشتناک و نابودکننده و ویرانگر از آن پدیدار میگردد.
چه نیرویی و ارادهای این اتمها را اینگونه رهبری و راهنمایی میکند که همه با هم و در آغوش هم با کمال دوستی و صمیمیّت و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 230 *»
انس و الفت به کار خود ادامه میدهند و هیچگونه تصادم و تزاحمی با هم ندارند؟
آری، این بشر است که آنها را به جان یکدیگر میاندازد و میان آنها تصادم و تزاحم فراهم میسازد و اینهمه ویرانگری و تخریب و نابود نمودن بشرها و حیوانات و نباتات را برای خاطر رسیدن به هوسها و آزها پدید میآورد.
با توجه به این نکات، هر انسان خردمندی به وجود آفریننده و پرورنده جهان و جهانیان و تدبیر حکیمانه و اراده مقتدرانه او اعتراف مینماید و او را حافظ و راهنمای این بینهایت اتمها و اجزاء آنها خواهد دانست.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 231 *»
آب قصه میگوید([148])
به قلم:
توماس دیوید پارکس
THOMAS DAVID PARKS
متخصص تحقیقات شیمیایی
دکتر در فلسفه از دانشگاه ایلینویز، رئیس سابق قسمت شیمیایی در انستیتوی تحقیقات ستانفورد، فعلاً رئیس تحقیقات شرکت شیمیایی کلارکس و متخصص شیمی میکروبی، پدیدههای الکترولیت، انعکاسات اشعه ایکس و رزین صنعتی.
«ویتاکر چمبرز»([149]) در کتاب خود به نام «گواه»([150]) در مورد یک پیشآمد ساده که آن را باعث تغییر زندگی وی (بلکه علت تاریخی تغییر کارهای نوع بشر) میتوان شمرد، میگوید: روزی دختر کوچک خود را نوازش میکرد، دفعةً متوجه شکل گوشهای او شد و با خود
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 232 *»
گفت که چطور ممکن است گوشهایی به این ظرافت و قشنگی نتیجه تصادف باشد؟! پس یقیناً مشیتی با نقشه پیشبینی شده آنها را خلق نموده؛ ولی فوراً این فکر را از مغز بیعقیده خود دور کرد، چه اگر مشیت و خلقت را میپذیرفت مجبور میشد که به وجود خداوند اقرار کند و این کاری بود که او حاضر نبود بدان تن در دهد.
من در بین استادان خود و دانشمندان دیگر خیلی از اشخاصی را میشناسم که در مقابل مسائل فیزیکی و شیمیایی مثل چمبرز فکر میکنند هرچند که مانند وی به یأس درونی عمیق خویش اعتراف ندارند.
در عالم طبیعت به نظر من همهچیز از روی مشیت و نظم انجام میگیرد و لازمه مشیت، وجود یک عاقل مرید است و من این عاقل را خدا مینامم.
شاید در نظر یک شیمیدان ترتیب دوری و متناوب عناصر، جالبترین موضوع باشد و حتی اولین چیزی که یک دانشجوی جوان شیمی یاد میگیرد، تناوب و ترتیبی است که در عناصر یافت میشود.
هرچند که این نظم و ترتیب به انواع مختلف تشریح و طبقهبندی شده است ولی ما عموماً جدول تناوب «مندلیف»([151]) شیمیدان مشهور روسی قرن گذشته را معتبر میشماریم. این جدول
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 233 *»
نهتنها مطالعه عناصر شناخته شده و ترکیبات آنها را ممکن میسازد بلکه به تحقیقات درباره عناصر کشفنشده نیز امکان میبخشد و حتی در ترتیب منظم این جدول، محل خالی برای عناصری که حتماً وجود دارند ولی شناخته نشدهاند، محفوظ است.
امروز علمای شیمی از جدول تناوب یا دوری برای مطالعه خواص ترکیبات شیمیایی جدید و یا کشفنشده کمک میطلبند و اینکه ایشان همیشه در تفحصات خود موفق میشوند، دلیل بزرگی به وجود نظم و ترتیب بدیعی است که در عالم ماده وجود دارد.
ولی این نظم و ترتیب با اینهمه زیبایی، لایتغیر نیست و مشیت الهی و حکمت عالیه خداوندی در بعضی موارد برای صلاح و خیر محض این نظم را به هم میزند و نشان میدهد که خیر و صلاح امر الهی است و ربطی به قوانین تغییرناپذیر طبیعت ندارد.
به اطراف خود بنگرید و به هم خوردن این نظم را تماشا کنید؛ برای مثال آب را در نظر میگیریم: طبق وزن مولکولی آن یعنی 18، لازم بود که آب در حرارت و فشار معمولی به حالت گاز بیاید؛ مثلاً آمونیاک که وزن مولکولی آن 17 است، در 33 درجه سانتیگراد زیر صفر در حال بخار است؛ هیدرژن سولفوریک که از حیث محل در جدول تناوب پهلوی آب قرار دارد و وزن مولکولی آن 34 است، در پایینتر از 59 درجه سانتیگراد زیر صفر هنوز بخار است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 234 *»
مایع بودن آب در حرارت معمولی بسیار شایان توجه است.
آب خصوصیات زیاد دیگر نیز دارد که فوقالعاده جالبند و اگر به مجموع آنها توجه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که مشیتی آنها را ایجاد نموده است.
آب تقریباً سهربع مساحت زمین را پوشانیده و تأثیر فوقالعاده مهم روی حرارت هوا و شرایط جوّی دارد. اگر آب خواص شیمیایی پیشبینیشده در جدول تناوبی را داشت، تغییرات جوّی شکل بلای آسمانی به خود میگرفت. آب درجه حرارت زیادی میخواهد تا به صورت مذاب و مایع درآید و فاصله بین ذوب و بخارشدن آن طولانی است؛ یعنی مدت زیادی به حال مایع باقی میماند و در درجات خیلی بالا بخار میشود و در نتیجه تغییرات حرارت را تعدیل میکند؛ به عبارت دیگر اگر آب در برابر تغییرات حرارت زمین این مقاومت را نمیداشت، زمین قابل سکنی نمیشد و بشر نمیتوانست روی آن زندگی و فعالیت کند.
آب خصوصیات دیگری نیز دارد که به نظر من، خالق متعال آن را به منظور استفاده مخلوقات خود چنین آفریده است. در میان اجسام فقط آب است که در حال انجماد وزن آن سبکتر میشود و این خاصیت تأثیر مهمّی در حیات موجودات دارد؛ چه اگر یخ در قعر دریاها و رودخانهها فرومیرفت، به تدریج یخها روی هم انباشته
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 235 *»
میشدند و دریاها به صورت توده جامدی درمیآمدند. اما یخ عوض فرورفتن در آب، در سطح آن میماند و پس از آنکه به قدر کافی ضخیم شد، مانع از سردشدن و یخبستن آب پایینتر میشود و حیوانات دریایی میتوانند در زیر یخ به زندگی خود ادامه دهند و هنگام بهار نیز یخ به سرعت ذوب میشود.
چند خاصیت دیگر این ماده ساده یعنی آب نیز خیلی جالب است. یکی زیادی فشار سطحی آن که بالنتیجه از میان خاک به ریشه و ساقه نباتات رسیده و تغذیه آنها را تأمین میکند.
خاصیت دیگر، زیادی قدرت امتزاجی آن است. آب که بهترین مایع حلّال است، قسمت مهمی از بدن ما را تشکیل میدهد و مهمترین جزء خون بهشمار میرود. اگرچه آب در درجات بالا فشار بخاری زیاد دارد ولی در درجات لازم به زندگی آب همیشه مایع است.
خیلی از دانشمندان خواص شگفتانگیز آب را مطالعه کرده و خواستهاند علت آن را کشف کنند؛ ولی از قبول این ناگزیریم که اگر ما کیفیت حصول تمام پدیدهها را نیز بدانیم، باز در مقابل سؤال «چرا»، یعنی موضوع علّیت، باید سکوت اختیار کنیم. غیر از آب، اجسام دیگری نیز هستند که خواص شگرفی دارند و بشر با فکر محدود و سخته خویش از کشف و درک آنها عاجز است و باید در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 236 *»
مقابل آنها سر حیرت و تعظیم فرود بیاورد.
من برای خود وسیله درک و فهم این عجایب را کشف و جواب مقنعی به لفظ «چرا» پیدا کردهام و آن این است که نظم و ترتیب طبیعت روی یک حکمت عالیه و مشیت بالغه به وجود آمده و این لطفی است که خالق متعال به مخلوقات خود ارزانی فرموده است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 237 *»
حیاتیترین مسأله که با آن مواجهیم([152])
به قلم:
اوسکار لئو برایوئر
OSCAR LEO BRAUER
عالم فیزیک و شیمی
دارای درجه M.Sc. و دکتر در فلسفه از دانشگاه کالیفرنیا، از سال 1926 استاد فیزیک و شیمی در کالج دولتی سانجوز کالیفرنیا، متخصص در شیمی آلی و اندازهگیری کنین در گنهگنه و تجزیه خاک برای تعیین مقدار فسفر و غیره.
به عقیده این نویسنده، فهم اصل موجودات حیاتیترین مسألهای است که بشر با آن مواجه است. تمام سیستمهای فلسفی با بیان ابتدا و اصل اشیاء بنا میشود یا از بین میرود. حال ما زمین یعنی کرهای را که در روی آن زندگی میکنیم، در نظر میگیریم. هیچ عقل سالم نمیتواند وجود زمین را منکر شود، همچنانکه نمیشود وجود اجرام سماوی دیگر را انکار کرد؛ پس بحث آینده ما کاملاً روی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 238 *»
یک زمینه حقیقی است.
وزن و حجم کره زمین فوقالعاده بزرگ است؛ وزن زمین به 6600 بیلیون در بیلیون تن بالغ میشود. فهم معنی حقیقی یک میلیون برای بشر خیلی مشکل است تا چه رسد به یکبیلیون یا یکبیلیون در بیلیون.
مثلاً اگر ما به کارگری بگوییم که شما برای هر روز کارتان یک دلار اجرت خواهید گرفت و اگر یکمیلیون روز متوالی بدون تعطیل کار کنید شما میلیونر خواهید شد، ممکن است آن کارگر دل خود را خوش کند که ممکن است او روزی میلیونر شود؛ ولی هرگز تصور نخواهد کرد که یکمیلیون روز، 2742 سال میشود.
این توده عظیم که اسمش زمین است از کجا آمده؟
حال به بزرگی سیارات دیگر منظومه شمسی توجه کنیم؛ آفتاب که بزرگترین آنها است، 330000 دفعه از زمین یعنی 6600 بیلیون در بیلیون تن بزرگتر است. در کهکشانی که منظومه شمسی جزو آن است یعنی در کهکشان ما، دستکم یکبیلیون شمس یعنی مرکز منظومه وجود دارد که وزن اغلب آنها از خورشید ما زیادتر است. منجمین موثق میگویند که حداقل یکصدهزار کهکشان نظیر کهکشان ما در عالم موجود است. در هر حال مسلّم است که اجرام سماوی بیشماری در این جهان وجود دارد. مجموع وزن این اجرام
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 239 *»
سماوی چقدر است؟ و این اجرام عظیم از کجا آمدهاند و منشأ آنها کجا بوده است؟ فقط تفکر در این خصوص کافی است که انسان را گیج و متحیر کند.
برای بیان و درک وجود اجرام سماوی دو فرضیه ممکن است: نخست اینکه این اجرام، ابتدائی ندارند یعنی ازلی هستند؛ دوم اینکه آنها خلق شدهاند.
فرضیه اول مردود است؛ چه ماده متغیر است، نموّ میکند و توسعه مییابد. حتی علوم طبیعی با دقت کافی ابتدای وجود هر جسمی را معلوم میسازد.
اما در فرضیه دوم یعنی قبول فرضیه خلقت اجسام، در ازمنه و امکنه مختلفه عقاید مختلفی وجود داشته که میتوان آنها را در پنج قسمت مهم طبقهبندی کرد:
قسمت اول عقاید میتولوژی([153]) یا اساطیری، که مسلماً آنها زاییده تخیلات انسانی است. معهذا ما به اساطیر هم توجه میکنیم؛ چه بشر میل دارد خلقت عالم را به یک نیروی مافوق انسانی یعنی قدرت خداوندی نسبت دهد.
دوم عقاید تاریخی و تواتری است؛ یعنی بشر از روی تواریخ و روایاتی که نسلاً بعد نسل به دست آورده، راجع به خلقت عالم عقایدی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 240 *»
پیدا کرده است که همیشه اینگونه اطلاعات ناقص و منحرفند.
سوم نظریات فلسفی است. افراد باهوش بشر همواره برای پیداکردن راز آفرینش و مبدء جهان تلاش میکنند و نظریاتی ابراز میدارند؛ اگر این نظریات از طرف متفکرین دیگر نیز مورد تأیید واقع شود، مقبول عامه میگردد و مورد مطالعه معلمین و دانشجویان قرار میگیرد وگرنه متروک و به دست فراموشی سپرده میشود.
چهارم عقایدی که از مطالعه و تحصیل علوم طبیعی و زیستشناسی به دست میآیند. این علوم اوضاع و احوال مختلف انسان و طبیعت را در نظر میگیرند؛ یعنی دانشمندان تشریح میکنند، با میکروسکوپهای دقیق تکههای کوچک را مورد مطالعه قرار میدهند و با تلسکوپهای قوی به آسمانها پرواز میکنند، از کهکشان گرفته تا اتم همه را از نظر میگذرانند، تاریخ و قوانین و طرز انجامگرفتن کارهای طبیعت را بررسی و با هم مقایسه میکنند تا بلکه بتوانند به درک و فهم مبدء جهان موفق شوند.
قسمت آخر عقایدی که از طریق وحی و الهام به دست آمده یعنی خود خداوند به ما آموخته است. کتب مقدسه آسمانی مجموعه این عقاید الهامی و خداییاند و به موجب این عقاید، در یک لحظه معین آفریدگار قادر متعال با حکمت عالیه خود جهان را خلق فرموده است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 241 *»
علوم میتوانند فقط ثابت کنند که دنیا مخلوق یک نیرو و حکمت عالیه است و بیش از آن نمیتوانند چیزی بگویند. علوم قادر نیستند که کیفیت عجیب و پیچیده اوضاع و قوانین طبیعی و علت آن را بیان کنند.
حال برمیگردیم به بحث نخستین یعنی تعداد شگرف اجرام سماوی و عظمت حیرتآور جهان ستارگان و تنوع عظیم اجسام جاندار و بیجان و عده بیشمار قوانین مرتب و منظم طبیعت.
آیا دستگاهی به این عظمت و ترتیب، وجود صانع و خالقی را ایجاب نمیکند؟ آیا اینهمه نظم و ترتیب برای پیبردن به وجود یک حکمت عالیه کافی نیست؟
ایمان به آفریدگار و اقرار به سیطره و سلطنت وی در جهان هستی، انسان را به ترک ظلم و صفات حیوانی، و گرویدن به تزکیه نفس و اتصاف به بشردوستی و صداقت و انصاف مجبور میکند. من به نام یک عالِم، انکار وجود صانع را غیر منطقی میدانم و آن دسته از عقاید علمی را که روی فرضیه عدم خالق بنا شده، برای بشر مضرّ میشمارم.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 242 *»
راهیابی در نباتات
قسمتی از مقاله
خــدا و پیچیـدگی طبیعــت([154])
به قلم:
جان ویلیام کلاتس
JOHN WILLIAM KLOTZ
عالم وراثت
دکتر در فلسفه از دانشگاه پیتسبورگ، دارای درجه B.D. از سمینار کونکوردیا، استاد علمالحیات، فیزیولوژی و علوم طبیعی در دانشسرای عالی کونکوردیا از 1945، عضو جمعیت مطالعات وراثت، متخصص در وراثت چند نوع حشره.
هنگام شروع مقاله دو آیه از کتاب مقدس به خاطرم رسید: «آسمانها گواه عظمت پروردگارند، و چرخ دلیل صنع بدیع او است.»، «احمق پیش خود میگوید: خدایی وجود ندارد.»
جهان ما به قدری پیچیده و تودرتو است که امکان ندارد تصادفی و خود به خود بهوجود آمده باشد. دستگاه بغرنج آفرینش
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 243 *»
عالم، وجود خالق فوقالعاده عاقل و عالمی را ایجاب میکند و تصادف کورکورانه نمیتواند این جهان را به وجود آورده باشد. البته علوم در مشاهده و درک شگفتیهای خلقت به ما کمک کرده و از اینرو در رسوخ ایمان ما به پروردگار عالم مؤثر بوده است.
یکی از مسایل بغرنج طبیعت، وجود یک نوع علاقه و رابطه اجباری است که در بین پارهای از موجودات مشاهده میشود.
یکی از این روابط، رابطهای است که بین نبات یوکا([155]) (نباتی است در آمریکای جنوبی) و مگس یوکا وجود دارد. گل یوکا سرش به پایین است و مادگی یعنی قسمت ماده گل از بساک یعنی قسمت نر پایینتر است. کلاله یعنی قسمتی از گل که باید گرده به آن وارد شود، به شکلی است که ورود گرده بدان به خودی خود امکان ندارد.
گرده یوکا توسط مگس ماده یوکا کمی بعد از غروب آفتاب به مادگی حمل میشود؛ بدین ترتیب که مگس مزبور قسمتی از گرده را از بساک در دهانش گرفته، بعد به سوی گل دیگر پرواز میکند و تخمدان گل را پاره کرده چند دانه تخم در آن میگذارد و سپس روی آن را با گردهای که آورده میپوشاند. گل دانههای زیادی میدهد که قسمتی از آن را کرمهای نوزاد مگس میخورند و قسمتی دیگر گلهای تازه تولید میکنند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 244 *»
بین انجیر تجارتی و چند نوع زنبور کوچک نیز نظیر همین رابطه موجود است. خوشههای درخت انجیر دو نوعند: عدهای هم گلهای نر دارند و هم گلهای ماده، و عده دیگر فقط گلهای ماده دارند.
اما همه این گلها به وسیله زنبورهای ماده تلقیح میشوند. بدین ترتیب که مدخل این گلها در نتیجه وجود پوششهای مختلف به قدری صعبالعبور است که حشره به زحمت میتواند به داخل آنها راه یابد و غالباً بالهای او در سر این کار پاره میشوند. بعد از ورود به داخل گل، اگر گل از آنهایی باشد که هم قسمت نر دارند و هم ماده، زنبور ماده تخمگذاری میکند و خود میمیرد. تخمها بچه میدهند و زنبورها بزرگ میشوند؛ زنبورهای نر میمیرند و زنبورهای ماده از گل بیرون شده به سوی گلهای دیگر به پرواز درمیآیند اما قبل از خروج از داخل گل، با گرده آغشته میشوند تا آن را به گلهای دیگر ببرند. اگر گل دیگر که زنبور بر آن مینشیند مثل اولی باشد عمل فوق تکرار میشود و اگر گل تازه فقط ماده باشد، به علت عمق زیاد این نوع گل، زنبور بدون آنکه بتواند تخمگذاری کند درمیگذرد؛ ولی با وجود اینکه حشره نتوانسته تخمگذاری بکند، گل ماده را با گرده نر که با خود داشته تلقیح کرده است و در نتیجه این گل بزرگ و تبدیل به انجیر رسیده کامل میشود. نخستین درختان انجیر که به آمریکا آورده شد میوه ندادند تا زنبور مخصوص مزبور را
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 245 *»
نیز به آمریکا آوردند آنگاه درختان میوه دادند و انجیر جزو مالالتجارههای آمریکا شد.
تلقیح در گلهایی که به گل زندان معروفند، خیلی شگفتانگیز است. نوعی از این گلها موسوم به «آدمک در منبر» دو نوع خوشه گل دارد: نر و ماده. تلقیح این گل توسط یک مگس کوچک انجام مییابد که از مدخل گل وارد اندرون آن میشود و بعد خود را زندانی میبیند؛ علاوه بر اینکه مدخل گل بسته میشود و مگس نمیتواند از آن بیرون برود، جدارهای منبرمانند داخلی نیز مومی و لزجاند و مگس را امکان پیداکردن جاپا نمیدهند، لذا در داخل گل دیوانهوار تقلا میکند و روی بدنش به گرده آغشته میشود، اندکی بعد مدخل گل باز میشود و مگس میتواند بیرون برود و اگر بعداً به داخل گل نر وارد شود عمل فوق تکرار میگردد و اگر وارد گل ماده شود، غالباً نمیتواند از آن بیرون رود و با تقلای دیوانهوار خود، گل ماده را تلقیح میکند و چون نبات به بیرونرفتن آن علاقهمند نیست، مگس در همانجا میمیرد؛ در صورتی که نبات به بیرون رفتن مگس از گل نر علاقه داشت.
آیا این شواهد به وجود خدایی دلالت نمیکند؟ خیلی مشکل و نامعقول است روابط و کارهای مزبور را تصادفی پنداشت. همه آنها نتیجه توجه و قدرت و تدبیر حکیم علیالاطلاق و قادر متعال است و بس.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 246 *»
قسمتی از مقاله
نشان خدا در گیاهان([156])
به قلم:
جرالد ت.دن هرتاگ
GERALD T. DEN HARTOG
متخصص تفحصات کشاورزی
دارای درجه M.Sc. و دکتر در فلسفه از دانشگاه مینسوتا، متخصص کشت پنبه و سایر الیاف نباتی در اداره کشاورزی ممالک متحده، عضو انجمن کشاورزی آمریکا، متخصص آفات مزارع کشت پنبه و توارث نباتی و آمار حیاتی آن.
پس از توضیحاتی درباره رشد و نموّ و توارث نباتات، نوشته است:
عمل مقاومت گیاهان بزرگ در برابر امراض گیاهی خیلی غامض و عجیب است. این عمل از فعل و انفعال دو سیستم پیچیدهای منتج میشود که عبارتند از انگلپذیری و میکروب مولّد مرض. در جو دوسر، تغییر ظاهری نوع بذر، در نتیجه تغییری بود که
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 247 *»
در موجودات زنده مولّد مرض متصل به گیاه رخ میداد و در خود نوع، تغییری حاصل نمیشد.
گیاهشناس معروف فرانسوی «دوژوسیو»([157]) نوع نباتات را چنین تعریف میکند: «نوع عبارت از توالی دائمی افراد یک جنس است که نسلاً بعد نسل پایدار باشند.»
افراد یک نوع دارای ساقهها، برگها و گلهای مخصوصی است که میتوان آنها را مابین هزاران نوع دیگر شناخت و مابین افراد انواع مختلف یک نوع نیز وجه تمایزی ملاحظه میشود. در نتیجه انتخاب طبیعی و مراقبت و انتخاب بشر، انواع مرغوبی از نباتات به وجود آمده که چند سال پیش نمونهای از آنها وجود نداشت؛ به احتمال قوی در سالهای آینده نیز انواع بهتر و مرغوبتری به وجود خواهند آمد. اما نکته قابل توجه این است که با وجود اینهمه مواظبت و کوشش بشر و عوامل مفید و مضرّ محیط و طبیعت، هرگز نوع نباتی تغییر پیدا نمیکند و هر نوع در اساس خود ثابت و پابرجا است؛ و این نکته شایان توجه، دلیل مشیت بالغه پروردگار توانا است.
یکی از دلایل ثابت و لایتغیر ماندن نوع نبات، به دست آمدن نمونهای از گندم و دیگر دانههای گیاهی است که از ازمنه ماقبل تاریخ باقی ماندهاند. این دانهها که متعلق به چندهزار سال
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 248 *»
پیشاند، با دانههای موجود فعلی هیچگونه فرقی ندارند.
«ج.وات»([158]) در کتاب تاریخ پنبه مینویسد: «تئوفراستوس»([159]) در سال 350 قبل از میلاد به درختی اشاره میکند که حاصل آن، پشم بوده. این درخت که بنا به نوشته تئوفراستوس در جزیره بحرین خلیج فارس میروییده، مسلماً درخت پنبه است که فعلاً نیز موجود و به عبارت لاتین «گوسیپیوم آربورئوم»([160]) نامیده میشود.
گرچه گاهی در نتیجه دیگرگونی کروموزوم و یا ژنها، تغییراتی در نبات پیدا میشود، ولی نوع گیاه هرگز تغییر پیدا نمیکند.
تغییرات کروموزوم ممکن است از فاسدشدن یا از بینرفتن کامل یک کروموزوم و یا جابهجا شدن و تغییر محل آنها به وجود آید. در ژنها هم ممکن است تغییراتی صورت بگیرد. این تغییرات را دانشمندان روی چندین هزار موجود زنده مطالعه کردهاند.
«مالر»([161]) که در مورد بیش از هزار مگس میوه، موسوم به «دروزوفیلا ملانوگاستر»([162]) با به کار بردن اشعه مجهول روی ژنها
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 249 *»
امتحان نموده، میگوید که تمام تغییرات زیانبخش بودهاند. «ستادلر»([163]) هم از امتحان اشعه مجهول روی دانههای جو همین نتیجه را گرفته؛ و از همه این تجارب و آزمایشهای دیگر که روی سایر انواع نباتی به عمل آمده، چنین نتیجه گرفته شده که نوع نبات همیشه ثابت میماند.
«هاردی»([164]) فرمول خود را چنین بیان میکند: «مابین عوامل مختلف ژنتیک، موازنه مخصوصی برقرار است.» نحوه عمل توارث باعث میشود که انواع ثابت بمانند و افراد یک نوع، شبیه تیپ نوع خود باشند. نگارنده معتقد است که خدایی وجود دارد که دائماً از خلال قوانین ثابت و مرموزی که جهان گیاهان را اداره میکند، ظاهر میشود.([165])
ظهور و تجلی وی از این راهها است:
1ــ نظم و ترتیب؛ که نموّ، تولید مثل، تقسیمات سلولی و تشکیل اجزاء مختلف گیاه همیشه به طور منظم و ثابت انجام مییابد.
2ـ پیچیدگی؛هیچ ماشین مصنوع بشری قابل مقایسه با
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 250 *»
ماشین پیچیده و شگرف یک نبات ساده نیست.
3ــ زیبایی؛ زیبایی ساقه، برگ و گل نباتات چیزی خدایی است؛ چه هیچ مجسمهساز ماهر و هیچ نقاش چیرهدست نمیتواند مجسمه یا تابلویی بدان زیبایی تهیه کند.
4ــ توارث؛ هر گیاهی نظیر خود را تولید میکند، و این تولید مثل کاملاً روی مشیت و برنامهای انجام میگیرد؛ چنانکه هرجا بکارند و هر طور پرورش دهند، گندم از گندم بروید جو ز جو.
به عقیده من، اینهمه مظاهر، دلیل وجود آفریدگاری است که حکمت بالغه و قدرت نامتناهی دارد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 251 *»
راهیابی در جانداران
در جانداران، راهیابی آنچنان روشن و آشکار و شگفتانگیز است که نشانه گویایی بر وجود راهنمایی است آگاه، دانا، حکیم و مهربان که آنها را کاملاً رهبری نموده و همه را موفق و کامل به مقصد میرساند.
تردیدی در این نیست که سلولهای حیاتی جانداران، دارای شعور و ادراک و شناختی مانند شعور و ادراک و شناخت انسان نبوده، و از هدف و غایت و مسیر تکامل خود آگاهی ندارند. از سویی کارهای آنها، کارهایی است که یا باید خود آنها دارای شعور و درک و شناختی مشابه شعور و درک و شناخت انسان باشند و از هدف و غایت و مسیر تکامل خود، آگاهی داشته باشند، و یا به وسیله نیرویی محیط و مسلّط بر آنها و آگاه از همه خصوصیات و شرایط آنها، آنها را راهنمایی و بلکه رهبری و همراهی نماید، گرچه ما آن نیرو را نبینیم و از طرز راهنمایی و رهبری و همراهی او آگاهی نداشته باشیم؛ و نیز آنها هم باید دارای شعور و درک و شناختی مناسب خود باشند تا از راهنماییهای آن نیرو، آگاه گردند و از اراده و تدبیر او پیروی نمایند.
از این سو هم نمیشود گفت که ساختار مادی آنها طوری
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 252 *»
است که اقتضا میکند این کارها، از آنها به طور خودکار انجام یابد و به جریانی دیگر نیازی نباشد؛ زیرا اینگونه کارها را نمیتوان با اینگونه فرضها توجیه نمود، و باید به عامل دیگری که دارای شعور و درک و شناخت و آگاهی کامل و دقیق باشد، مستند دانست.
اکنون نمونههایی از راهیابی جانوران را با هم مطالعه میکنیم و میبینیم که نیروی حیات چه نقشهای زیبا و شگفتانگیزی را بر صفحات این جهان مادی ترسیم کرده و میکند. توانایی انطباق با محیط، دگرگون نمودن طبیعت خود، تقسیم کار و آشنایی با اقسام آن، انتخاب، انجام وظیفه، تجدید ساختار عضو از میان رفته، ایجاد عضو لازم و مناسب با محیط زیست، و بالاخره درک و شناخت نیازمندیهای خود بدون آموزش دیدن، شگفتیهایی است که از آثار نیروی حیات شمرده میشود. ساختار سلول و عوامل خارجی محیط، برای حتی یکی از اینهمه آثار شگفتانگیز کافی نیست. کرسی موریسن نوشته است: «ماده جز بر طبق قوانین و نظامات خود عملی انجام نمیدهد؛ ذرات اتمها تابع قوانین مربوط به قوه جاذبه زمین، فعل و انفعالات شیمیایی و تأثیر الکتریسیته هستند؛ ماده از خود قوه ابتکار ندارد؛ و فقط حیات است که هر لحظه نقشهای تازه و موجودات بدیع به عرصه ظهور میآورد. بدون حیات عرصه پهناور زمین عبارت از بیابانی قفر و لمیزرع و دریایی مرده و بی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 253 *»
فایده میشد.»([166])
1ــ سلولهای حیاتی مطابق شرایط محیط طبیعت، خود را تغییر داده و با محیط زیست خود، خود را منطبق مینمایند.
2ــ اگر در جریان حیاتی آنها عضوی از میان برود، به تجدید آن عضو پرداخته و اگر به عضو تازهای نیازمند شوند، به ساختن آن اقدام میکنند.
3ــ نیازمندیهای خود را دریافته و برای به دست آوردن آنها تلاش لازم را به کار میبرند.
4ــ در نوع کارها دستههای مخصوصی عهدهدار شده، وظایف خود را انتخاب نموده و با کمال صداقت به خدمت مشغول میگردند.
5ـــ پیکر هر جانداری از سلولهای بیشماری تشکیل مییابد. (مثلاً تعداد سلولهای بدن یک انسان از عدد مجموع افراد بشر در حال حاضر بیشتر است.) سلولها با آنکه همه از یک اصل و ریشه فراهم آمدهاند، به دستههای متعدد که هر دسته کاری مختص به خود دارند تقسیم میشوند؛ اینها غذای مخصوص به خود را جذب نموده و آنچه در پرورش و زندگی آنها به کار میخورد به دست میآورند و بهطور عجیبی با شرایط محیط خود انطباق مییابند و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 254 *»
هماهنگ میشوند که در بخشهای پیش یادآور شدیم. این هماهنگ شدن سلولها نیاز کامل به راهیابی آنها دارد تا بتوانند خود را با محیط زیست منطبق ساخته و با شرایط آن هماهنگ شوند. بدیهی است که این نوع کارها بدون قصد و تعمد و اراده و بالاخره اختیار و انتخاب، انجام نمییابد و خود سلولها هم که نسبت به انسان فاقد این مزایا میباشند و از نظر ساختمانی هم که همه مشابه و از یک اصل و ریشهاند؛ پس این کارها باید بهواسطه راهنماییهای رهنمایی باشد که از روی قصد و تعمد و اراده و آگاهی و حکمت آنها را دستهدسته کرده و به هر دستهای وظایف آن دسته را آموخته و آنها را به سوی مقصد معین، راهنمایی و رهبری و همراهی مینماید؛ آنها هم باید مناسب خود شعوری داشته باشند تا از راهنماییهای آن راهنما پیروی نمایند.
6ــ سلولهای حیاتی با وحدت سنخیّت و اتّحاد شکل و حدودی که دارند، این نقشهای زیبا و بدیع را در لوح عالم طبیعت به وجود آورده و میآورند. بوستانها، لالهزارها، چمنزارها، باغها و دشتها، درختها و برگها و میوهها با اندازههای مختلف، رنگهای گوناگون، خاصّیتها و طعمهای متفاوت و از طرفی پرندگان آسمانی و حشرات زمینی و حیوانات بزرگ و کوچک از چرنده و خزنده و بالاخره انسان، شاهکار هستی و بدیع آفرینش،
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 255 *»
همه و همه نتیجه راهیابی سلولهای حیاتی است. اگر سلولهای حیاتی راهنمایی نمیشدند و نیروی حیاتی آنها بهوسیله قدرتی مافوق اداره و تنظیم نمیگشت و از ارادهای محیط و مسلط و آگاه در رسیدن به اینهمه هدفها و مقصدها و تکاملها، خط نمیگرفتند، نه این نقشها بر لوح جهان دیده میشد و نه اثری از آثار حیات در این صحنه ماده آشکار میگشت.
7ــ همان طوری که گفتیم، سلولهای حیاتی گویا از فقدان عضوی در پیکر جاندار باخبر میشوند و برای تجدید آن عضو در ساختار پیکر جاندار دست به کار شده و تا آن عضو را تکمیل و تجدید نکنند، از پای نمینشینند. کرسی موریسن نوشته است: «بسیاری از حیوانات مثل خرچنگند که هر وقت پنجه یا عضوی از آنها بریده شود، سلولهای مربوطه فوراً فقدان آن عضو را خبر میدهند و درصدد جبران آن برمیآیند؛ ضمناً به مجرد اینکه عمل تجدید عضو مفقود خاتمه یافت، سلولهای مولّد از کار میافتند و مثل آن است که خود به خود میفهمند که چه وقت موقع خاتمه کار آنها رسیده است. اگر یکی از حیوانات اسفنجی را که در آب شیرین زیست میکند از میان دو نیم کنید، هر نیمه آن به تنهایی خود را تکمیل میکند و به صورت فرد کامل درمیآید. سر یک کرم قرمز خاکی را ببرید، سر دیگری را برای خود درست میکند. ما وسایلی در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 256 *»
دست داریم که سلولها را برای معالجه بدن به کار بیندازیم اما آیا هرگز این آرزو تحقق خواهد یافت که جراحان سلولها را وادارند دستی تازه یا گوشت و استخوان و ناخن و سلسله اعصابی در بدن به وجود آورند؟»([167])
برای آشنایی بیشتر با سلّول حیاتی، این مقاله را مطالعه کنید:
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 257 *»
پیام سلّولها([168])
به قلم:
راسل چارلز آرتیست
RUSSELL CHARLES ARTIST
زیستشناس، گیاهشناس
دارای درجه B.Sc. از دانشگاه باتلر و M.Sc. از دانشگاه نورثوسترن، دکتر در فلسفه از دانشگاه مینسوتا، فارغالتحصیل از دانشگاه زوریخ سویس. چند سال استاد کالج فرانکفورت آلمان بوده، از سال 1953 استاد و رئیس قسمت زیستشناسی در کالج داوید لیپسکامب شهر ناشویل ایالت تنسی، عضو آکادمیهای علوم ایالات ایندیانا، تنسی و تگزاس، مؤلف چند کتاب در زیستشناسی.
مطالعه سلول زنده یکی از تجارب شگفتآور است.
یک تکه از برگ ایلودیا([169]) را روی شیشه میکروسکوپ بگذارید و با یک عدسی قوی به آن نگاه کنید، آنوقت منظره زیبا و منظمی از
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 258 *»
حیات در آن مشاهده خواهید کرد؛ هرکدام از سلولها ساختمان قشنگی دارد. معمولاً انتهای برگ دارای دو طبقه سلول است، ولی اگر دقت کنیم خواهیم دید که سلولها از همدیگر جدا هستند و هرکدام استقلال کاملی دارند و مثل اینکه میتوانند بهتنهایی به زندگی و فعالیت خود ادامه دهند. جدار سلولها که آنها را از هم جدا میسازد، سفت است و تغییر نمیکند. هر برگ از صدها هزار سلول که مانند آجرهای یک ساختمان روی هم چیده شدهاند، تشکیل یافته است.
هسته مرکزی که جسمی است تیره و در داخل سلول قرار گرفته و روبانی از سیتوپلاسم آن را احاطه کرده است، اغلب به دشواری دیده میشود. در اطراف سلول، غشائی وجود دارد و معمولاً دیده نمیشود چون به پروتوپلاسم چسبیده است؛ ولی اگر روی شیشهای که در زیر عدسی میکروسکوپ واقع شده، نمکآب غلیظی بریزیم، غشاء رؤیت میشود؛ چون آب سلول بیرون میآید و پروتوپلاسم منقبض شده از غشاء جدا میگردد و در اصطلاح این کار را پلاسمولیز مینامند. در سلول گیاهی حرکت وجود دارد؛ با اینکه در ظاهر برگ یک نبات محکم به نظر میرسد، در داخل سلول گیاهی در پوسته سیتوپلاسم اجسام خیلی کوچکی وجود دارد که کلروپلاست نامیده میشوند که حرکت میکنند. حرکت آنها شبیه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 259 *»
حرکت حیوانات کوچک نیست بلکه شبیه حرکت قایقها در توی رودخانه است و قسمت مایع سلول یعنی خود پروتوپلاسم حرکت و جریان دارد و مثل دریا موّاج و متلاطم است؛ و این قانون که جسم زنده باید حرکت کند، در سلول نباتی نیز جاری است.
ما نیرو یا نیروهایی را که باعث حرکت پروتوپلاسم میشوند نمیشناسیم و در وضع فعلی علوم، نباید به فکر کشف علت حرکت پروتوپلاسم افتاد. ولی این حرکت در سلولهای حیوانی و نباتی وجود دارد که آن را جریان پروتوپلاسمی یا جریان دوری مینامند و دوری بودن جریان مخصوصاً در سلول ایلودیا بهتر مشاهده میشود. در سلول این نبات، تکههای کوچکی که دور خود در گردشند به نظر میرسند. حال اگر روی شیشه، یک کشت آمیب بگذاریم و شیشه را گرم کرده با میکروسکوپ نگاه کنیم، خواهیم دید که مثل سلول ایلودیا، پروتوپلاسم آمیب در جریان و حرکت است. آمیب که حیوانی یکسلولی است، روی شیشه، زیر آب نمیرود بلکه در آب جاری میشود. برخلاف سلول نباتی، غشاء این سلول حیوانی محکم نیست بلکه غشاء آن فقط برای محدودکردن آن است؛ لذا در موقع جریان، شکل بدن حیوان عوض میشود و بدنش درازتر میگردد، مثل اینکه پا درمیآورد و این قسمت پروتوپلاسم را پای کاذب مینامند. وقتی که ما به وسیله میکروسکوپ میبینیم آمیب
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 260 *»
با پاهای کاذب در جریان است، تصور میکنیم که حیوان با پاهای خود حرکت میکند.
پروتوپلاسم جسم حیوان دو قسمت مشخص دارد: یکی داخلی که خیلی رقیق و دائماً در حرکت است و دیگری خارجی که غلیظتر و لزج است و قسمت داخلی را کاملاً میپوشاند. بعضی از علماء تصور میکنند که این اختلاف غلظت باعث میشود که قسمت داخلی تحت فشار قسمت خارجی به حرکت آمده تولید پاهای کاذب نماید. و بعضی دیگر میگویند تولید پاهای کاذب نتیجه فشار سطحی است.
پدیدههای فوق را هر سال دانشجویانی که شروع به تحصیل علم زیستشناسی میکنند میبینند؛ ولی ما نمیتوانیم به آنها بگوییم چرا پدیدههای فوق تولید میشوند. حتی اگر تئوری سابق را قبول کنیم که رقت و غلظت پروتوپلاسم آمیب باعث حرکت آن میشود، آنوقت باید اقرار کنیم که عواملی را که باعث غلیظ یا رقیق شدن پروتوپلاسم میشود، ما نمیشناسیم.
در بالا ما دو سلول را از نظر گذراندیم. اولی یک سلول نباتی که جزو یک برگ بود، دومی یک حیوان یکسلولی. بعضی از دانشمندان، آمیب را کوچکترین حیوانات میدانند. در هر صورت جریان پروتوپلاسم آمیب و تولید پاهای کاذب او را سادهترین حرکات
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 261 *»
حیوانی میتوان نامید. ایلودیا هم که یک نبات کوچک است، سلولهای آن نسبتاً ساده هستند. پس ما دو نوع سلول ساده را مطالعه کردیم. با وجود این، هریک از این دو سلول، تشکیلات مفصل و پیچدرپیچی دارند که کارهای مختلف زندگی را انجام میدهند؛ و این کارها به قدری دقیق انجام میگیرند که کار دقیقترین ساعتها پیش آنها بیارزش مینماید.
حال که حرف از ساعت به میان آمد، یادآور میشویم که ساعتهای بسیار دقیقی ساخته شدهاند که بعضی از آنها با حرکت بازو خود به خود کوک میشوند و همینکه ساعت شروع به کار کرد دیگر متوقف نمیشود و بهاصطلاح نمیخوابد؛ حال چگونه ممکن است ثابت کرد که این ساعتها با اینهمه دقت، خود به خود و تصادفاً به وجود آمدهاند و فکر و دست صنعتکاران ماهر در ساختن آنها به کار نرفته، و یا ثابت نمود که برای کوککردن ساعتهایی که احتیاج به کوک کردن ندارند، حرکت بازوی صاحب آنها لازم نیست؟ همچنین چگونه میتوان ادعا کرد که یک سلول با آنهمه دقت و تشکیلات پیچیده، تصادفاً به وجود آمده و حرکت دائمی آن نیز تصادفی است. ما مجبوریم عقلاً و منطقاً قبول کنیم که یک عقل کل و حکمت عالیه این سلول را از ماده بیشعور به وجود آورده و آن عقل کل و حکمت عالیه همانا خدا است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 262 *»
ممکن است بعضیها ادعا کنند که عواملی در اطراف وجود دارند که باعث تغییرات در موجود زنده میشوند؛ مثلاً بعضیها عوامل طبیعی را از قبیل حرارت یا فشار اوسموتیک در غلیظ یا رقیقشدن پروتوپلاسم مؤثر میدانند، ولی اغلب بدون دخالت عامل خارجی، پروتوپلاسم زنده حرکت و مخصوصاً حرکت دورانی میکند. پس باید قبول کرد که عامل عمده، در خود پروتوپلاسم است. اگر هسته سلول را با تشریح میکروبی برداریم، سلول میمیرد و با هیچ وسیلهای نمیشود از مرگ آن جلوگیری کرد؛ چه اداره و تنظیمکننده لازم امور حیاتی سلول از میان رفته است. همانطوری که برای اداره جهان و خلق سلول و اشخاص عاقل نیز مبدء و مرکزی وجود دارد که باید در جستجوی آن بود.
نباید تصور کرد که چون من علت عمل پدیدههای پروتوپلاسم را نمیدانم یا نمیتوانم دریابم، به خدا قائل میشوم. اگرچه بعضی از اشخاص میگویند چون علوم نمیتوانند اسرار خلقت را کشف کنند پس باید به خدا قائل شد. نه، چنین نیست. حتی اگر روزی برسد که ما تمام اسرار پروتوپلاسم را نیز به خوبی درک کنیم، باز باید بگوییم که یک عقل کل آن را آفریده و به کار انداخته است.
نظریههای زیادی ذکر شده که سعی دارند بگویند موجود زنده از مواد غیر زنده به وجود آمده است. بعضیها گفتهاند زندگی از
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 263 *»
میکروبها و ویروسها شروع شده؛ و بعضیها تصور کردهاند که نخستین جانداران تکههای بزرگ پروتوپلاسم بودهاند. در هر حال همه تشبّثاتی که برای درستکردن موجود زنده از مواد غیر زنده به عمل آمده، عقیم ماندهاند.
به علاوه کسی که منکر وجود خداست، نمیتواند ثابت کند که سلولهای زنده خود به خود و تصادفاً به وجود آمدهاند. البته این عقیده شخصی آنها است و تمام تفاسیرشان نیز جنبه خصوصی دارد و نمیتوانند ثابت کنند که تمام اجسام زنده بهطور تصادفی به وجود آمدهاند. قائلشدن به اینکه اجسام زنده تصادفاً در نتیجه پیداشدن اوضاع و احوال غیر ممکنی به وجود آمدهاند، مشکلتر از قائلشدن به وجود خالق مدبر است.
من ادعا میکنم که هرکدام از این سلولها (که پیبردن به ماهیت آنها برای ما مقدور نیست) و همچنین تریلیونها سلول دیگر، دلیل وجود عقل و حکمت عالیهای است که ما آن را خدا مینامیم. علوم قبول این حقیقت را مجاز میداند و میپذیرد.
من به وجود خدا ایمان راسخ دارم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 264 *»
«هدایت تکوینی» در حیواناتی از قبیل زنبور عسل و مورچه و موریانه آنچنان روشن و آشکار است که دانشمندان را به تحقیق و تجربههای فراوانی واداشته که نتایج آنها را در کتابهای بسیاری به یادگار گذاردهاند. راهیابی آنها در کشف نیازمندیهای خود بدون آموزش، و تلاش در برطرف ساختن آنها، از امور حیرتانگیز این جهان است. برای نمونه سه مورد از نوشتههای کرسی موریسن را نقل میکنیم:
«اگر جوجه زندهای را از آشیانه خارج کنید و در محیطی دیگر آن را بپرورانید، همینکه به مرحله رشد و تکامل رسید خود شروع به ساختن لانه به سبک و طریقه پدرانش خواهد کرد.»([170])
دقت کنید: نوع کارهایی را که حیوانات انجام میدهند در صورتی که هیچگونه سابقهای با آن کارها نداشته و آنها را نیاموختهاند و درباره آنها تجربهای ندارند و در کمال دقت و تمامیت و به اندازه لزوم در آنها اقدام مینمایند، نشانه راهیابی آنهاست؛ راهیابی آنها نشانه راهنمایی و رهبری و همراهی پرورندهای است که آنها را آفریده و به آنچه نیازمند بودهاند مجهّز فرموده و به مصالح و مفاسد آنها، آنها
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 265 *»
را هدایت میفرماید.
درباره حشرهای به نام آموفیل نوشته است: «این حیوان کرمی را شکار میکند و به نقطهای از پشت او نیش میزند، نه آن اندازه که کرم بمیرد و گوشتش فاسد گردد، بلکه آن اندازه که بیحس شود و تکان نخورد. سپس در نقطه مناسبی از بدن این کرم تخمگذاری میکند. خودش قبل از اینکه بچهها به دنیا بیایند میمیرد. بچهها از گوشت تر و تازه کرم تغذیه میکنند تا بزرگ میشوند. عجب این است که فرزندان با آنکه مادر را هرگز ندیده و عمل خارقالعاده او را مشاهده نکردهاند، پس از آنکه به حدّ رشد رسیدند، در موقع تخمگذاری عمل مادر را با کمال دقت و بدون اشتباه تکرار میکنند؛ و چون هرگز نسل پیشین و نسل بعدی این حشره یکدیگر را درک نمیکنند، احتمال یاددادن به هیچوجه نمیرود.»([171])
درباره مارماهی نوشته است: «این حیوانات همینکه به مرحله رشد رسیدند، در هر رودخانه و برکه در هر گوشه عالم باشند به طرف نقطهای در جنوب جزائر برمودا حرکت میکنند و در آنجا در اعماق ژرف اقیانوس تخم میگذارند و در همانجا میمیرند؛ آن عده از مارماهیهایی که از اروپا میآیند، هزاران میل مسافت را در دریا میپیمایند تا به این نقطه میرسند. بچههای مارماهی که هنگام تولد از هیچکجای عالم خبری ندارند و فقط خود را در صحرایی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 266 *»
بیپایان از آب دیدهاند، شروع میکنند به مراجعت به موطن اصلی خویش؛ و پس از عبور از دریاهای بیپایان و غلبه بر توفانها و امواج و جزر و مدها، دوباره به همان رودخانه یا برکهای که والدین آنها از آنجا آمدهاند برمیگردند، به طوری که همه انهار و دریاچههای جهان همیشه پر از مارماهی است. این مارماهیهای جوان پس از آنکه با زحمات و مشقات فراوان خود را به موطن اصلی رساندند، در آنجا نشو و نما میکنند و چون به سن رشد رسیدند، بر طبق همان قوانین مرموز و لاینحلّ به نزدیکی جزایر برمودا برمیگردند، و این دور و تسلسل را از سر میگیرند. این حسّ جهتیابی و بازگشت به موطن اصلی از کجا سرچشمه گرفته است؟ هرگز تاکنون هیچ مارماهی از سواحل امریکا در آبهای اروپا دیده نشده و هیچ مارماهی اروپایی هم در سواحل امریکا شکار نشده است. برای اینکه مارماهی اروپایی وقت کافی برای رسیدن به جزایر برمودا و پیمودن عرصه دریاها را داشته باشد، دوره رشد آن را به یکسال و گاهی هم بیشتر بالا برده است.»([172])
با توجه به این نکته که کارهای آموزشی (چه در انسان و چه در حیوان) بهواسطه وراثت به نسل بعد انتقال نمییابد، اینگونه کارها، در حیوانات بیشتر موجب شگفتی است. این کارها جز با منطق قرآن و تفکر توحیدی، قابل توجیه نیست. تعبیر قرآن که در زیبایی معجزه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 267 *»
است، در تبیین اینگونه حقایق هم معجزه است. درباره زنبور عسل میفرماید: و اوحی ربک الی النحل ان اتّخذی من الجبال بیوتاً و من الشجر و مما یعرشون، ثم کلی من کلّ الثمرات فاسلکی سبل ربّک ذللاً یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للناس ان فی ذلک لایة لقوم یتفکرون([173])
و پرورنده تو ــ آنکسی است که ــ زنبور عسل را آگاهی داد ــ به آن آموخت ــ اینکه در دل کوهها خانه بگیرید و در درختان و در آنچه مردمان آن را برپا میدارند. سپس ــ به آن دستور داد ــ از گل هر میوهای بخورید و در همه راههایی که پرورنده شما آنها را رام و هموار نموده ــ آن راهها را مناسب و هماهنگ با شما قرار داده ــ در رفتوآمد شوید؛ ــ همه این برنامهها برای این است که ــ از شکم آن زنبوران نوشیدنی رنگارنگ بیرون آید و شفاء دردهای مردمان باشد؛ که بهطور یقین در این کارها نشانه است ــ بر وجود آفریننده و پرورنده دانا، توانا، حکیم و مهربان ــ برای گروهی که میاندیشند.
«موریس مترلینگ»([174]) پس از شرح کارهای زنبوران عسل و بیان نظام عجیب و شگفتانگیز کندو، برای توجیه آنهمه نشانههای درک و شعور و هدفشناسی میگوید: «روح کندو به زنبوران عسل
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 268 *»
الهام و وحی مینماید.»([175]) بدیهی است که مقصود او خود کندو نیست؛ زیرا کندو جماد است و از جماد این آثار پدید نمیآید. او میخواسته بگوید نیروی حیاتی که بر همه جانداران حکومت دارد، بر کندو یعنی زنبوران عسل هم حکومت دارد، و همه این آثار از نیروی حیات سرچشمه میگیرد. ولی باید از او میپرسیدند خود نیروی حیات از کجا و از کی آموخته و فراگرفته است تا بتواند اینهمه دقّت و کارشناسی را به زنبوران بیاموزد؟ پس انصاف این است که بگوییم: آفریننده زنبور عسل آن را به این کارها «هدایت» کرده و آن هم به حسب شعور و درک و شناخت خود از راهنماییهای پرورنده خود پیروی مینماید.
قرآن درباره مورچه گزارش شگفتانگیزتری دارد؛ هنگامی که سلیمان نبی7 با لشکریان خود از وادی مورچگان میگذشت، مورچه این جریان را احساس کرد: حتی اذا اتوا علی واد النمل قالت نملة یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لایشعرون([176])
… مورچه گفت: ای مورچگان! به جاهای خویش روید تا سلیمان و سپاهیانش شما را پایمال ننمایند و در هم نشکنند و خُرد نکنند ــ زیرا ــ آنان از این کار خود آگاه نیستند و ندانسته چنین خواهند کرد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 269 *»
این احساس و درک مورچه و تدبیر آن و گفتگوی با مورچگان (در حدیث رسیده که با سلیمان هم گفتگو نمود) نمونههایی از «راهیابیها» و «هدایتهای تکوینی» و بالاخره در مقام و رتبه خود و بهحسب حال خود، دلائل شعور و شناخت این حیوان است.
امروز هم بررسیهای پیگیر ثابت کرده است که موران با شاخکهای خود موجهایی را میفرستند و موجهایی را میگیرند و با یکدیگر مکالمه دارند و یکدیگر را از مقاصد خود باخبر میسازند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 270 *»
هدایت تکوینی یا راهیابی انسان
این راهیابی را در حیوانات «غریزه» نامیدهاند، و حیوانات نوعاً هرچه ضعیفتر باشند، غرایز قویتری دارند؛ مانند حشرات که دارای غرایز بسیار قوی میباشند. برخی گفتهاند عقل و شعور آدمی به جای غرایز حیوانات، به انسانها داده شده است. ولی چنین نیست؛ عقل و شعور آدمی به مرتبه انسانیت انسان ارتباط دارد. انسان در مرتبه حیوانیت خود بهحسب مرتبه خود دارای غرایزی مشابه غرایز حیوانات میباشد، همچنانکه در مرتبه نباتیت و جمادیت خود مشابه خواص نباتات و جمادات، بهحسب مرتبه خود، خواص نباتی و جمادی دارد. تفاوت انسان با حیوانات این است که این غرایز در انسان نسبت به نوع حیوانات بهویژه حشرات که غرایز بسیار بسیار قوی دارند، ضعیف است. از این گذشته، انسان برای بهرهبرداری از غرایزی که دارد باید آموزش ببیند و بدون آموزش نمیتواند از آنها بهرهمند گردد یا لااقل از آنها بهطور صحیح بهرهبرداری نماید. این آموزش از محیط خانواده شروع میشود؛ اطفال در آغوش پدر و مادر پرورش مییابند و غرایز آنها بهتدریج فعال میگردد. حیوانات برای فعالشدن بسیاری از غرایزشان به آموزش و پرورش نیازی ندارند. این انسان است که برای فعالشدن
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 271 *»
غرایزش (حتی ابتدائیترین و سطحیترین آنها) به آموزش و پرورش نیازمند است، وگرنه مانند یک گیاه هرزه و خودرو بزرگ میشود و از این نعمتهای سرشار طبیعی استفاده نمیکند و یا نمیتواند به خوبی از آنها استفاده نماید.
تجربه نشان داده است اطفالی را که در جوامع اروپایی به کودکستانها میفرستند و از آغوش مادرها دور میشوند و به جای مهر و محبت مادرانه و کانون گرم خانوادگی، با اخلاق و عادات همسالهای خود خو میگیرند، تمایلات اولیّه خود را بهطور کلی از یاد میبرند. این مطلب حتی درباره پارهای از حیوانات هم تجربه شده است؛ حیواناتی که باید بهحسب غریزه باهوش باشند، هنگامی که از آغوش پدر و مادر خود دور میشوند و با دستهای از همنژاد خود زندگی میکنند، مانند آنهایی که در آغوش پدر و مادر خود پرورش مییابند باهوش نمیشوند.
و نیز تجربه شده است: اطفالی که در آغوش پدر و مادر زندگی میکنند، از اطفال پرورشیافته در کودکستانها و مجامع عمومی باهوشترند؛ و بهطور کلی اطفالی که از ابتدا تحت تربیت و توجه و مراقبت صحیح پدر و مادر خود پرورش مییابند، از سایر اطفال در قسمت فعالیتهای جسمی و روحی بهتر و سریعتر و استوارتر ترقی میکنند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 272 *»
در هر صورت نیازمندی انسان به پرورش در فعّالشدن غرایز و سایر صفات روحی، نسبت به حیوانات کاملاً روشن و مسلّم است و به توضیح بیشتر و استدلال نیازی ندارد.
مقصود بیان هدایت تکوینی، راهیابیهای نوع انسان است؛ اضافه بر غرایز حیوانی که بهحسب رتبه انسان در انسان وجود دارد، خصوصیات دیگری هم در انسان هست که مخصوص نوع انسانی میباشد و این خصوصیات در حیوانات وجود ندارد. یکی از آن خصوصیات، «الهامهای اخلاقی» است. در قرآن از این خصوصیت چنین تعبیر آمده است: و نفس و ماسوّیها، فالهمها فجورها و تقویها([177])
سوگند به نفس و اینکه ــ خدا ــ آن را معتدل ــ تسویهشده ــ آفریده است، و کارهای بد و کارهای خوب او را به او الهام کرده است.
این الهامات در انسان آنطور نیست که بدون تعلیم و تربیت و یا تجربه، انسان آنها را بفهمد؛ بلکه هنگامی که در معرض تعلیم و تربیت قرار گرفت، زشتی کارهای زشت و خوبی کارهای خوب را میفهمد و از درون خود مییابد که با آنها آشنا است.
این است که پس از فعالشدن این الهامات، نفس انسان او را بهواسطه انجام کارهای زشت، ملامت و سرزنش و نکوهش مینماید؛ و در اینوقت است که انسان دارای نفس «لوّامة» خواهد
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 273 *»
بود که در قرآن از این حالت چنین تعبیر شده است: لا اقسم بیوم القیمة، و لا اقسم بالنفس اللوّامة([178])
ــ آنچنان که شما میگویید: جزائی و برانگیخته شدنی در کار نیست ــ نمیباشد، به روز قیامت سوگند میخورم؛ ــ و نیز چنان نیست که شما میگویید ــ به نفس پیدرپی سرزنشکننده و نکوهنده بر گناهان سوگند میخورم ــ که شماها و نیاکانتان برانگیخته خواهید شد. ــ
خداوند به منکران روز قیامت میفرماید که قیامتی خواهد بود و به خوبیها و بدیهای انسانها رسیدگی خواهد شد، و پاداش خوبیها و کیفر بدیها را خواهند دید. نشانه آن قیامت و حسابرسی، داوری وجدانی است که خدا در انسان قرار داده است. وجدان تعبیری است از همان الهامات اخلاقی و داوریهای نفس انسانی علیه خودش در هنگام ارتکاب بدیها؛ بهطوری که اگر کسی کار بدی انجام داد، هنگامی که درباره آن کار میاندیشد، خودش خودش را سرزنش مینماید و از این سرزنش رنج میبرد و نمیتواند به هیچوجه خود را تبرئه کند. نوع جنایتکارهای تاریخ به عذاب وجدان گرفتار شدهاند و در اواخر عمر بهواسطه همین شکنجههای وجدان، روانی و دیوانه شده و در زیر زنجیرها جان دادهاند.
تعبیر دیگری از این هدایتهای تکوینی و یا راهیابیهای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 274 *»
انسان، فطریات است که خدا در قرآن درباره آنها چنین فرموده است: … فطرة اللّه التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللّه([179])…
ـ آنچه دین، بشر را به سوی آن میخواند و آنچه از خوبی خوبیها و بدی بدیها به بشر میآموزد همه و همه ــ فطری بشر است که خدا بشر را بر آن سرشته است و آفرینش خدایی تغییرپذیر نیست.
آلکسیس کارل در کتاب «نیایش» نوشته است: «گفتهاند که در عمق وجدان، شعلهای فروزان است؛ انسان خود را آنچنان که هست میبیند، از خودخواهیاش، حرصش، گمراهیاش، از غرور و نخوتش پرده برمیدارد، برای انجام تکالیف اخلاقی رام میشود، برای کسب خضوع فکری اقدام میکند؛ در همین هنگام سلطنت پرجلال آمرزش در برابر او پدیدار میگردد.» روانشناسان و روانکاوان جدید هم وجود چنین الهامات و دریافتها را در انسان پذیرفتهاند و از آنها به تمایلات تعبیر میآورند و آنها را در برابر تمایلاتی میشمارند که از عالم طبیعت سرچشمه میگیرد و سرچشمه آنها را عالم ماوراء طبیعت میدانند. یکی از محققان آنان «ویلیام جیمز»([180]) روانشناس و فیلسوف امریکایی است؛ کتابی دارد به نام «دین و روان»([181]) که در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 275 *»
آن کتاب نوشته است: «اغلب میلها و آرزوهای ما ریشهاش طبیعت نیست. اگر در ما میل به خوراک وجود دارد، این غذای خارجی است که در ما این میل را به وجود آورده است. ولی در ما میلهای عالیتری وجود دارد که منشأ آنها حقایق بالاتر از امور عادی است؛ چراکه غالب آنها با حسابهای مادی و عقلانی یعنی با حسابهای فکری که آدم روی منافع و حسابگری بخواهد به وجود بیاورد، جور درنمیآید. ما بیشتر به آن عالم بستگی داریم تا به این عالم محسوس.»
او شاید میخواسته میان غرایز مرتبه حیوانیت انسان و الهامات اخلاقی و فطریات بشری تفکیک نماید؛ زیرا غرایز همان تمایلاتی است که از عالم طبیعت سرچشمه میگیرد و با غرایز حیوانات تشابه دارد، ولی این الهامات اخلاقی و فطریات به انسانیت انسان ارتباط داشته، و انسانیت او حقیقتی است که از سنخ عالم طبیعت نمیباشد. مقصودش از تمایلاتی که با حساب عقلانی هم جور درنمیآید، شاید تمایلات عرفانی و خصوصیاتی است که در اشخاص عارفمنش وجود دارد (چه عرفاء الهی و راستین و چه عرفاء اصطلاحی)؛ زیرا دانشمندان علوم طبیعی درباره عرفان و آثار آن در عارفان، اظهار بیاطلاعی میکنند و میگویند: ما به غیر آنچه که با چشم میبینیم، چیز دیگری از آنها نمیدانیم و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 276 *»
همین اندازه میدانیم که حالت آنها سکون و آرامش طبیعی و از خودگذشتگی و بینیازی از هر چیزی را نشان میدهد؛ آنها چیزی را جستجو میکنند که مافوق تمام حقایق مادی و حتی روحی است که سایر انسانها در جستجوی آنها میباشند. در قرآن از آرامش عارفان باللّه چنین گزارش شده است: الذین ءامنوا و تطمئن قلوبهم بذکر اللّه الا بذکر اللّه تطمئن القلوب.([182])
آنانی که به خدا گرویدهاند، دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد؛ آگاه باشید که دلها فقط به یاد خدا آرامش مییابد.
در تعابیر دینی برای قلوب ــ دلهای انسانها، ــ راهیابیها و دریافتهای تکوینی خاصّی اثبات شده است که تا اندازهای مافوق دریافتهای عقلانی است. ارزش دریافتهای عقلانی در حدّ همان عقل و داوریهای عقل است، ولی ارزش دریافتهای دلها بالاتر از ارزش دریافتهای عقلانی میباشد؛ زیرا دلها و دریافتهای آنها مافوق عرصه و رتبه عقلها و دریافتهای آنها است.
به این تعبیر شیرین و دلنشین دینی توجه کنید؛ در آخر دعایی که پس از زیارت حجّتهای الهی: رسیده است، چنین میگوییم: اللّهم ان هذا مشهد لایرجو من فاتته فیه رحمتک انینالها فی غیره و لا احد اشقی من امرءٍ قصده مؤمّلاً فآب عنه خائباً اللّهم انی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 277 *»
اعوذ بک من شرّ الایاب و خیبة المنقلب و المناقشة عند الحساب و حاشاک یا ربّ انتقرن طاعة ولیّک بطاعتک و موالاته بموالاتک و معصیته بمعصیتک ثمّ تؤیس زائره و المتحمل من بُعد البلاد الی قبره وعزّتک یا ربّ لاینعقد علی ذلک ضمیری اذ کانت القلوب الیک بالجمیل تشیر.
خدایا یقیناً اینجا زیارتگاهی است که هرکس در اینجا رحمت تو از دستش برود (به رحمت تو نرسد،) امید آنکه در جای دیگری آن را به دست آورد نخواهد داشت؛ و از کسی که با امیدواری آهنگ اینجا را کند، ــ و با وجود این ــ ناامید برگردد، شقیتر و بدبختتری نخواهد بود. خدایا من از چنین برگشتنِ بدی، و از ناامیدی در هنگام بازگشت از اینجا، و از سختگیری در هنگام حسابرسی ــ که نمونه آن در یکچنین جایگاهی ممکن است پیش آید و من دست تهی برگردم ــ به تو پناه میبرم؛ ای پرورنده من ــ از لطف و مهر و بخشش تو ــ دور است (شایسته ساحت چون تو پرورنده مهربانی نیست) در صورتی که اطاعت وَلیّت را به اطاعت خودت و دوستی او را به دوستی خودت و نافرمانی از او را به نافرمانی از خودت قرین فرمایی، سپس ــ با وجود این ــ زیارتکننده او را، و کسی را که از شهرهای دور برای زیارت او در نزد قبرش، رنج سفر کشیده، ناامید نمایی؛ ای پرورنده من به عزّت تو سوگند که هرگز چنین کاری را درباره تو در نهان خود باور نمیکنم؛ زیرا
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 278 *»
دلها همه به سوی تو به نیکی و زیبایی و خوبی اشاره میکنند، ــ و از کرم و رحمت و لطف بیانتهای تو گزارش میدهند و بهسوی آنها راهنمایی میکنند. ــ
تعبیر دیگری که از این هدایتها و راهیابیها در روایات رسیده، «معارف قلوب» است. در حدیثی که امام عسکری7 از امام صادق7 نقل فرموده است در ذیل این آیات شریفه از سوره مبارکه بقره و منهم امّیون لایعلمون الکتاب الّا امانی و ان هم الّا یظنون، فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند اللّه لیشتروا به ثمناً قلیلاً فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون([183])، از این راهیابیهای دلها به معارف قلوب، تعبیر آورده شده است؛ نوع فقهاء در مسأله تقلید به این حدیث استدلال کردهاند.
شخصی از امام صادق7 درباره تقلید عوام یهود و پیروی آنها از عالمان آنان ــ که در این آیات نکوهش شدهاند، ــ پرسید که چرا خداوند آنها را مذمّت فرموده است در صورتی که آنها عوام بودند و جز تقلید و پیروی از عالمان خود چارهای نداشتند، و آیا کار آنها غیر از کار عوام شیعیان بوده که تقلید میکنند و از علماء خود پیروی مینمایند؟ اگر کار آنها نابجا و نادرست بوده، پس کار عوام شیعه هم باید نابجا و نادرست باشد. امام7 در پاسخ او بهطور تفصیل
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 279 *»
توضیح میدهند که در تقلید و پیروی نابجا و نادرست، عوام ما و عوام یهود یکسانند، یعنی کار هر دو دسته مورد مذمّت و نکوهش خداوند است؛ و آن در این صورت است که عوام از عالمان خود دروغهای صریح بشنوند و بدانند آنها حرام میخورند و رشوه میگیرند و بهواسطه وساطتها و سفارشهای دیگران و کارراهاندازیها، احکام الهی را تغییر میدهند، و بهواسطه تعصبات نابجا حقوق صاحبان حقوق را پایمال مینمایند و بالاخره مرتکب محرمات میشوند، با وجود همه این امور، گفتار آنان را باور نمایند و به آنها اطمینان کنند و آنچه را آنان حق گفتند حق بدانند، و آنچه را آنان باطل گفتند باطل بدانند، در صورتی که آن عوام ــ چه یهود و چه شیعه ــ بهواسطه معارف قلوب خود، خواهناخواه ــ بهطور اضطرار ــ میدانند و مییابند که چنین عالمانی فاسق هستند و نباید در آنچه بهعنوان دین الهی میگویند تصدیق شوند و نباید از آنها پذیرفته شود و در امور دین نباید از آنان پیروی کنند؛ بلکه باید یا خود در مقام تفحّص و تحقیق برآیند و یا به عالمانی رجوع کنند که به دیانت آنها مطمئن باشند و آنان را به دینداری و تقوی و راستی و درستی بشناسند. در همین حدیث درباره تقلید صحیح و بجا فرموده است: و اما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامر مولاه، فللعوام انیقلدوه. و پس از این نشانههایی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 280 *»
که برای فقهاء دیندار و درستکار بیان فرموده، فرموده است: و ذلک لایکون الّا فی بعض فقهاء الشیعة لا جمیعهم (یعنی این نشانهها در پارهای از فقهاء شیعه یافت میشود نه در تمامی آنها.) و بعد از آن به بیان نشانههای عالمان بدرفتار و ناصبی و راهزنان شیعیان ضعیف و… میپردازد؛ و در آخر فرموده است: لاجرم ان من علم اللّه من قلبه ــ من هؤلاء العوام ــ انه لایرید الّا صیانة دینه و تعظیم ولیّه، لمیترکه فی ید هذا الملبّس الکافر.
خواهناخواه یقیناً هرکس را که خداوند از این عوام بداند در دلش جز حفظ دین و احترام به ولی خدا، نیّت دیگری ندارد، او را در دست عالم نادرست و تبهکار راهزن کافر، وانمیگذارد.
پس عوام در تقلید و پیروی از عالمان بیدین و بیتقوی نکوهش شدهاند؛ زیرا برخلاف الهامها و دریافتها ــ معارف ــ و داوریهای دلها و وجدان خود رفتار کردهاند؛ آنها بهطور اضطرار (خواهناخواه) میفهمیدند که از عالمانی که به خوبیها دعوت میکنند و خود بدکارند، نباید پیروی نمود و نباید آنان را تقلید کرد، و نیز نباید آنان را میان خود و خدا و اولیاء خدا واسطه قرار داد. حسّ خداجویی، خداخواهی، خداپرستی، کششهای درونی به سوی نیکیها و نیکها، خوبیها و خوبها، تنفّر و بیزاری از بدیها و بدها، از نارواییها و نادرستها، همه و همه همان «هدایتهای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 281 *»
تکوینی الهی» است که خدا در انسانها قرار داده است و انسان برای پیمودن مسیر کمال به همه آنها نیازمند میباشد.
در بخش نشانه فطری و سرشتی برای اثبات وجود خدا، درباره «فطرت» بهطور اجمال بحث کردیم و با تفصیل بیشتری در کتاب «آموزشهای دینی» آن را توضیح دادهایم. در این بخش از دیدگاه دیگری درباره «فطریات» و «الهامات اخلاقی» بحث میکنیم.
دیدگاه ما درباره آنها در این بخش این است که: آنها را بهعنوان هدایتهای الهی و یا راهیابیهای انسان در مسیر تکامل، که نشانههای وجود راهنمایی آگاه، محیط، مسلّط و مدبّر میباشند، مورد بحث قرار دادهایم. آن راهنما که آفریننده انسان است، بهوسیله این خصوصیات، انسان را بهحسب ظاهر و باطن در مسیر تکاملش راهنمایی میکند. این هدایتها و یا راهیابیها را با هیچ نظریّه و فرضیّهای به جز عقیده «توحیدی» نمیتوان تبیین و توجیه نمود. این سخن را از «ارنست رنان»([184]) نقل کردهاند: «ممکن است روزی هرچه را دوست میدارم نابود و از هم پاشیده شود، هرچه را که در نزد من لذّتبخشتر و از بهترین نعمتهای حیات است از میان برود، و نیز ممکن است آزادی بهکاربردن عقل و دانش و هنر بیهوده گردد، ولی محال است که علاقه من به دین متلاشی یا محو شود، بلکه همواره و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 282 *»
همیشه باقی خواهد ماند و در کشور وجود من، گواهی صادق و شاهدی ناطق بر بطلان مادّیت خواهد بود.»
اینشتین در کتاب «دنیایی که من میبینم»([185]) که مجموعهای از نامهها، مقالات و سخنرانیهای او است، فصلی را بهعنوان مذهب و علوم قرار داده و در مقدمه آن مطالبی را مطرح کرده که این نتیجه از آنها بهدست میآید: «محرّک انسان، عشق و آرزو است.» آنگاه سؤال و جوابی را مطرح میکند و سپس مذهب را به سهقسم تقسیم مینماید، عبارات او این است: «چه محرّکی، چه عشق و آرزویی مذهب را به وجود آورده است؟ البته هیجانات و احساساتِ موجِدِ مذهب، بسیار مختلف و متفاوت است، و یکچیز را نمیتوان علّت اصلی دانست.»
اول ــ مذهب ترس:
«مسلّماً در میان اقوام ابتدائی، عامل ایجاد مذهب: ترس از گرسنگی، ترس از حیوانات وحشی، ترس از جنگ، ترس از مرگ و ترس از قحطی بود.»
دوم ــ مذهب اخلاقی یا اجتماعی:
«خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است. یک فرد میبیند که پدر و مادر، خویشان و رهبران بزرگ او میمیرند و اطراف او را خالی میکنند، پس آرزوی هدایتشدن، دوستداشتن،
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 283 *»
محبوببودن و اتکا و امید به کسی داشتن، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد میکند. این خدا، خدایی که بهاصطلاح برای اینجهت پیدا شده باشد، بخشنده و مهربان است و به وسعتِ دیدِ معتقدینش، نژاد و قبیله را دوست میدارد (آنهایی که خدا را در حدّ قبیله یا کمتر و یا بیشتر میشناسند) و آنها را حفظ میکند، در آرزوهای سرخورده و خواهشهای اِغنانشده، تسلّیدهنده است، خدایی است که ارواح مردگان را از فساد و تباهی در امان میگیرد. این زمینه عقیده اجتماعی یا اخلاقی خداست. کتاب مذهبی یهودیان (تورات) تکامل از مذهب ترس به مذهب اخلاقی را به عالیترین صورت تصویر میکند([186]) و همچنین آن تصویر و تشریح در انجیل عهد جدید ادامه مییابد. خدایی که در تورات و انجیل معرفی شده، خدایی است که انسان از روی خصیصه اخلاقی و اجتماعی برای خودش ساخته است ولی مذاهب ملل متمدن بهخصوص مذاهب ملل شرق، اصول معنوی و متکی به اصول اخلاقی است.»([187])
پس از این تقسیمبندی مذاهب، درباره فایده مذهب برای بشر
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 284 *»
گفته است: «تکامل از مذهب ترس به مذهب اخلاق، قدم بزرگی در زندگی ملل است. حال مذهب چه بر ترس و چه مطلقاً بر اصول اخلاقی تکیه داشته باشد، همه تسلیح بر علیه آن چیزی است که باید در مقابل آن خود را حفظ کنیم. یعنی مذهب ترس و اخلاق به معنای سپر نجاتِ روح بشر از فساد و انحطاط است.» اشکالی که بر اینگونه مذاهب وارد میآورد، این است: «یک خاصیت مشترکی که مذهب ترس و مذهب اخلاق دارد، این است که برای خدا شکل قائل است، خدا را مثل یک انسان میداند، خصایص و صفات یک انسان را به خدا میدهد؛ عمومیّتی که در بین این انواع مختلف مذهب موجود است، عقیده به این است که خدا شکل دارد؛ یعنی بهشکل مخصوصی تظاهر کرده یا میکند، ولی فراموش نشود که در این بین عدّه قلیلی از افراد و اجتماعات یافت میشوند که یک معنی واقعی برای وجود خدا دریافتهاند که واقعاً دارای خصایص و صفات بسیار عالی و تفکرات عمیق و معقول بوده و به هیچوجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیست که میگوید در طول گذشته هم اینجور بوده است. اما یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثنا در بین همه وجود دارد گرچه در هیچکدام خالص و یکدست یافت نمیشود، من آن را احساسِ مذهبی آفرینش یا وجود میدانم.» بدیهی است که اینشتین مذاهبی را مورد انتقاد قرار داده که ساخته
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 285 *»
افکار بشری بوده و یا مذاهبی که از مسیر اولی و اصلی و الهی خود انحراف یافته است مانند مذهب یهودیان و مسیحیان که هر خردمندی، تحریفی بودن آنها را بهخوبی درمییابد و به خرافتهای آنها پی میبرد؛ و از اینجهت به مذهب اصلی یعنی همان راهیابی اصیل انسانی که بهواسطه هدایت تکوینی الهی در همه انسانها وجود دارد، اعتراف مینماید و آن را «احساس مذهبی آفرینش یا وجود» مینامد. او تصریح میکند که این احساس مذهبی، ریشهای فطری و طبیعی دارد و ریشه همه مذاهب است که در همه آنها وجود دارد ولی خالص و یکدست آن در هیچکدام یافت نمیشود. به عقیده او این احساس در همه انسانها بالقوه وجود دارد؛ و این مطلب همان است که در قرآن به عنوان فطرة اللّه مطرح گردیده و عمومیت آن را در این جمله بیان کرده است …فطر الناس علیها، لاتبدیل لخلق اللّه. پس از این عبارات، گفته است: «برخی از افراد ممکن است فاقد این احساس باشند.» مقصودش این است که در برخی از افراد این احساس ممکن است فعال نبوده و به محرّک نیازمند باشد؛ زیرا عمومیبودن آن را درباره همه افراد بهطور صریح اثبات کرده است و آن را از لوازم وجود و آفرینش هر انسانی میشمارد؛([188]) در هر صورت میگوید: «حقیقتاً بسیار مشکل میشود که
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 286 *»
این احساس را برای کسی که کاملاً فاقد آن است توضیح بدهید، بهخصوص که در این دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلف تظاهر میکند، نیست؛ این خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود.» این سخن مفاد اللّهاکبر است که یکی از ارکان اسلام شمرده شده و معلوم میشود اینشتین در این سخنان خود از زبان فطرت الهی خود گزارش میدهد و آنچه را در دل از همان «احساس مذهبی آفرینش» دریافت میکند، بازگو مینماید. باز میگوید: «در این مذهب، کوچکی آمال و هدفهای طبیعی بشر و عظمت و جلالی که در ماوراء امور و پدیدههای طبیعت و افکار عالی انسانها تظاهر مینماید، بهخوبی احساس میشود.» این تعبیرها انسان را به یاد فقرات حدیث همّام میاندازد که امیرمؤمنان علی7 در وصف متقیان فرموده است؛ مانند این فقره: عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم.
در دلهای آنان (متقیان)، خداوند (آفریننده) بزرگ جلوه نموده؛ در نتیجه هرچه جز او است در دیده آنان کوچک و ناچیز مینماید.
برای بیان مشخصات آن احساس مذهبی، از تعبیرهای عرفانی کمک میگیرد؛ میگوید: «پرواز از قفسی تنگ، و در یک آن تمام هستی را در حکم یک حقیقت واحد دریافتن.» برای آغاز فعالشدن این احساس در مردم، تاریخی را ارائه میدهد؛ میگوید: «ابتدای این مذهب و آثار شروع آن، به اوایل شروع تمدن بشری میرسد.»
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 287 *»
شاید میخواسته بگوید از هنگامی که بشر زندگی اجتماعی پیدا کرده و از پیامبران الهی در میان آنان اثری در دست است، این احساس در بشرها فعال گردیده و آثارش نمایان شده است. مزامیر داود که مجموعهای از سرودهای داود نبی7 است و از کتابهای عهد عتیق شمرده میشود و در نزد یهود و نصاری احترام دارد، در آن اشعار که همراه با نی خوانده میشود و روحانیت خاصی دارد، سخن از تمجید و تقدیس خداوند بهمیان آمده است. در گفتاری که از پیامبران: در دست است، تمجید و تقدیس خدا بهطور شایسته بیان شده است. «شوپنهاور»([189]) مدعی است که در مذهب بودا، جوهره این مذهب وجود دارد.
اینشتین درباره تورات و انجیل میگوید: «اینها خدا را بهاصطلاح در یک حدّ پایینی معرفی کردهاند، خدا را در شکل یک انسان تصویر کردهاند؛ ولی در مزامیر داود و در بودائیزم آنطوری که من در کتابهای شوپنهاور خواندم، این احساس اینجوری که من میگویم «احساس مذهبی آفرینش» کاملاً منعکس است. نوابغ مذهبی اعصار گذشته بهوسیله این نوع احساس مذهبی که نه اصول دین میشناسد،([190]) و نه خدایی که به تصور آدمیان درآید
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 288 *»
مشخص شده است، آنها خدا را به همین عظمت و بزرگی درک کردهاند، بهطوری که اکنون هیچ کلیسایی وجود ندارد که اصول آموزش آن متکی به این عقیده باشد، کلیسا هم که خدایی را درک نمیکند و نمیشناسد. به این معنا که فقط در بینِ بدعتگذاران قرون،([191]) میتوان بهطور صریح اشخاصی را یافت که مملوّ از عالیترین احساسات این مذهب بوده و در احوال مختلف مورد احترام معاصرین خویش قرار گرفتهاند. حال اگر این مذهب تصور صحیحی از خدا و عالم لاهوت به دست نمیدهد چگونه و به چه وسیله به دیگران تبلیغ میشود؟([192]) به نظر من این مهمترین وظیفه هنر و علم است که این حس لاهوت را برانگیزد و آن را در وجود آنها که صلاحیت دارند زنده نگه دارد.»
اگر اینشتین قرآن و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و کتاب توحید مرحوم شیخ صدوق را میدید و از معارف عالی آنها بهره میبرد، آنگاه تصدیق میکرد که خدایی که آن احساس مذهبی آفرینش در جستجوی او است، به عالیترین جلوه و زیباترین عبارتها معرفی شده است؛ و مییافت که هدایتکننده و راهنمای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 289 *»
انسان به هدایتهای تکوینی، همان هدایتکننده و راهنمای انسان است بهوسیله هدایتهای تشریعی، که پیامبران او برای راهنماییهای تشریعی در میان جوامع بشری ظاهر گردیدند. به عبارت دیگر، خداوندِ تکوین (آفریننده) و خداوندِ تشریع (شریعتگذار) یکی است و همه برنامههایی که در دین و شریعت قرار داده، بهمنظور احیاء همان هدایتهای تکوینی است که در بشر نهاده است. او برای این منظور اساسی، ساختار ظاهر و ساختار باطن (پیکر و جان) انسانی را به راهیابیهای لازم و مناسب مجهّز فرموده و هر یکی را در خدمت دیگری گماشته تا با کمک به یکدیگر بتوانند به غایت و هدف از آفرینش خود، دست یابند. انسان اگر از هدایتهای تکوینی که خدا در او نهاده بهرهمند گردد، از هدایتهای تشریعی الهی هم میتواند بهرهمند شود؛ و به هر اندازه آن «احساسها» فعّال گردد، پردههای طبیعت از جلو چشم او برداشته میشود و بر بصیرتش افزوده میگردد. برای هدایتهای تشریعی حدّی نیست و راهنماییهای الهی در مرتبه تشریع انتها ندارد. درباره اهدنا الصراط المستقیم([193]) برخی چنین گفتهاند که مقصود هدایتیافتگان از این دعا، هدایتهای خاصّی است که به بندگان برگزیده خدا اختصاص دارد و از خدا ازدیاد آن هدایتها را طلب
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 290 *»
میکنند؛ وگرنه تکرار آن چه فایدهای دارد؟ زیرا به راه راست که هدایت شدهاند و از گمراهی نجات یافتهاند، پس دوباره و یا مرتب درخواست آن بیمعنی خواهد بود.([194])
با تقویت این راهیابیها و پیگیری در فعّالشدن آنها و تصفیه ظاهر و باطن بهوسیله عبادات و متحلّیشدن به خُلقیات حمیده، ترقی و تکامل علمی و عرفانی نصیب انسان میشود؛ این نوع ترقی و تکاملها را نمیشود از راههای عادی و معمولی تحصیل نمود.
درسی نبود هر آنچه در سینه بود | در سینه بود هر آنچه درسی نبود |
از اینجهت آنها را «علوم اشراقی» و «افاضات غیبی» نامیدهاند. در اصطلاح قرآن این نوع هدایتها و ترقی و تکاملها، «حکمت» نامیده شده است: یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً ([195]) (خدا به هرکس که بخواهد حکمت میدهد و کسی که حکمت به او داده شود، خوبیهای بسیاری به او داده شده است.) این نوع علوم و دریافتها را نمیشود هدایتهای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 291 *»
تکوینی شمرد؛ بلکه باید آنها را از نوع هدایتهای تشریعی دانست. در حدیث معراج مطلبی میان خدا و پیامبر9 مطرح شده است که این حقیقت را روشن مینماید؛ عبارت حدیث درباره این مطلب چنین است: یا احمد ان العبد اذا جاع بطنه و حفظ لسانه، علّمته الحکمة؛ و ان کان کافراً تکون حکمته حجةً علیه و وبالاً؛ و ان کان مؤمناً تکون حکمته له نوراً و برهاناً و شفاء و رحمة، و یعلم ما لمیکن یعلم و یبصر ما لمیکن یبصر؛ فاول ما ابصره عیوب نفسه حتی یشتغل بها عن عیوب غیره و ابصره دقائق العلم حتی لایدخل علیه الشیطان.([196])
ای احمد9 هرگاه بنده شکمش گرسنه شد (یعنی خود را گرسنگی داد) و زبانش را ــ از گفتار بیجا ــ نگهداری کرد، به او حکمت را یقیناً خواهم آموخت؛ اگر کافر باشد حکمت او بر او حجّتی میشود و بار گردن او خواهد شد؛ و اگر مؤمن باشد حکمتش نور و برهان برای او میشود و نیز شفا و رحمت خواهد بود، پس خواهد دانست آنچه را که نمیدانست و خواهد دید آنچه را که نمیدید؛ و اول چیزی که حکمت به او مینمایاند عیبهای خود او است، و او به برطرفکردن آنها از خود مشغول خواهد شد و از عیبجویی دیگران باز خواهد ماند؛ حکمت او را به دقیقههای علم ــ ریزهکاریهایی که از دید دیگران پنهان است ــ بینا خواهد نمود، و شیطان بر او دیگر داخل نخواهد شد ــ
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 292 *»
در امان است و از هرگونه خطا و اشتباه و لغزشی محفوظ میباشد و حکمت ضامن عصمت او میشود. ــ
از این حدیث و امثال آن به خوبی روشن میشود که یکی از راههای ترقی و تکامل علمی و بلکه عالیترین مدارج و مراتب علمی (حکمت)، ریاضت، تصفیه، عبادت و پیروی خالصانه از پیامبران الهی: است؛ یعنی آمادگی پیداکردن برای هدایتها و آموزشهای مخصوص خداوند (اشراقات، الهامات، افاضات غیبی).
پس همچنانکه برای تحصیل علوم عادی از تجربه و یا استدلال و یا استقراء استفاده میکنیم و از راه تجارب و یا تفکر (استدلالهای عقلی و قیاسی) و یا استقراء و تفحّص به پارهای از حقایق و امور پی میبریم و مجهولاتی برای ما معلوم میگردد، همچنین از راه ریاضت و عبادت، سیر و سلوک، تصفیه و تزکیه نفس هم میتوان به حقایق و اموری که برای نوع مردم پنهان است، پی برد. بنابراین همه معلومات بشر، محصول مستقیم تفکرها و تعقلها (قیاسات، استدلالهای منطقی) نیست؛ و نیز محصول تجربیات و استقراها نمیباشد؛ عامل دیگری هم میتواند مؤثر باشد و باعث کشف حقایقی گردد.
تأثیر ریاضت و سیر و سلوک (چه به دستور شرع و یا بدون دستور شرع) و تقیّد و تمحّض و پیگیری، در بهدستآوردن پارهای از
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 293 *»
علوم و تحصیل برخی از حالات و خصوصیات، قابل انکار نیست. خدا پارهای آثار را برای بعضی کارها در حکم لوازم قرار داده است و اگر اذن دهد، آن آثار بر آن کارها مترتب میشود؛ در همین حدیث معراج، اثر جوع (گرسنگی) و صَمت (خاموشی) را حکمت قرار داده و شرط هم نکرده که شخص گرسنه و خاموش باید مؤمن باشد تا این اثر (حکمت) بر گرسنگیکشیدن و خاموشبودن او مترتب گردد، بلکه بدون تفاوت اگر حکمت خدا اقتضا کند، این اثر بر آن کار مترتب میشود. البته اگر مؤمن باشد، حکمت برای او خیر و خوبیهای بسیار خواهد بود؛ و اگر مؤمن نباشد، بر او حجّت میگردد و موجب هلاکتش خواهد شد.
نمونه این مطلب، «الهامها» و یا «حدسهایی» است که برای نوع دانشمندان علوم طبیعی پیش میآید. آنها هم بهواسطه متمحّض شدن در رشته علمی خود و پیگیری از مقصود، پشتکار داشتن، به سلولهای مغزی خطدادن (که این کارها در جای خود، یک نوع ریاضت و سیر و سلوک است) آمادگی پیدا میکنند، و ناگهان در ذهن آنها برقی میجهد و مشکلی از مشکلات علمی آنها حل میشود و یا کشف تازهای برای آنها دست میدهد.
در مقدمه کتاب «خلاصه فلسفی نظریات اینشتین» درباره این مطلب این گفته او است: «تجارب، مولود فرضیات نیست؛ بلکه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 294 *»
این فرضیات است که تجارب را به دنبال خود میکشاند.» و او گفته است: «فرضیههای بزرگ دنیا، همانهایی است که یکمرتبه به ذهن دانشمندان الهام شده است، و بعد از الهام، روی آن تجربه کرده و متوجه شدهاند که درست است.»
آلکسیس کارل در کتاب «انسان موجود ناشناخته» در فصل «احساس حوادث نامرئی» نوشته است: «ما بهخوبی میدانیم که بیشتر اختراعات علمی فقط بهواسطه وجود هوش تنها نیست؛ و دانشمندان بزرگ علاوه بر نیروی مطالعه و فهم موضوع، دارای چیزهای دیگری هستند و آن چیزهای خارجی عبارت از قوه ادراک و مکاشفه خارج از حواس پنجگانه و تصورات عمیق و قوه مرموز لایتناهی است. آنها چیزهایی است که گاهی از اوقات در بعضی از دورهها خیلی بهندرت و انگشتشمار در بعضی اشخاص بهوجود میآید، و بهوسیله این قوای مرموز، چیزهایی که از نظر سایر مردم پنهان است کشف میکنند، روابط نامحسوس فِنُومِنْها و اشباح خیالی را بهدست میآورند، و بالاخره به گنجهای مرموز عالم خلقت دست مییابند. تمام اشخاص بزرگ دارای این قوه هستند که بدون تفکر و بدون تجزیه و تحلیل، چیزی را که میخواهند بدانند میفهمند… یک دانشمند بزرگ بدون رهبری دیگران در راهی که منظور او است پیش میرود و همین قوه عجیب و خارقالعاده را
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 295 *»
مردمان قدیم، وحی و الهام مینامیدند. دانشمندان به دو قسمت تقسیم میشوند؛ دسته اول دانشمندان منطقی و دسته دوم آنهایی که دارای قوه الهام و مکاشفه هستند و البته علم و صنعت در نتیجه فکر و نبوغ هر دو دسته پیشرفت نموده. ریاضیدانها با اینکه از روی منطق کار میکنند، با این حال گاهی به قوه مکاشفه محتاجند… فقط دانشمندان و نوابغ بزرگ و بعضی مردمان پاکدل ممکن است با رهبری این قوه عجیب به مرتفعترین قلههای تکامل روحی دست پیدا کنند. حقیقت هم همین است که این قوه، بسیار عجیب و باورنکردنی است؛ پیبهحقیقتبردن بدون تعقل و تفکر به نظر ما خیلی عجیب است. ما بهطوری که بارها دیدهایم این اثر اعجازآمیز در بعضی مردان دنیا تظاهرات خارقالعادهای داشته است.»
«ژاک هادامارد»([197]) ریاضیدان بزرگ فرانسوی میگوید: «وقتی به شرایط اختراعات و اکتشافات میاندیشیم، محال است اثر ادراکات ناگهانی را ندیده بگیریم. هر دانشمند محقّقی کم و بیش این را احساس کرده است که زندگی و مطالعات علمی او از یک رشته فعالیتهای متناوب که در عدهای از آنها اراده و شعور وی مؤثر بوده و بقیه حاصل یک سلسله الهامات درونی میباشد، تشکیل شده است. به کرّات برای من اتفاق افتاده است که هرگاه پس از آنکه یک
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 296 *»
رشته تحقیقات و تجسسات طولانی علمی را بدون حصول نتیجه رها کردهام، ناگهان در زمان استراحت و یا هنگام گردش، بدون مقدمه و با کمال اطمینان فکری، راهحلّ مطلب برقآسا از ذهنم خطور کرده است… من در جستجوی مطلبی قدر زیادی جستجو و تحقیق کردم ولی به نتیجه نرسیده تا یکروز در حالی که ابداً به آن موضوع نمیاندیشیدم، دفعتاً با یک توجه آنی که بر اثر گردش چرخهای اتومبیل برایم حاصل شد، آن را بهطور دقیق یافتم؛ و نکته جالب توجه اینکه این راهحل بهکلّی از مسیرهایی که در آن مطالعه خود را ادامه داده بودم خارج بود.»
«لاژوین»([198]) فیزیکدان نامی فرانسوی به «کن والری» گفته است: «شما میگویید در بعضی لحظات احساس میکنید چیزی درونی، شما را رهبری میکند؛ این لحظات در تجربیات شخصی من بهطور مستمر پیش میآید. «ژولیوـکوری»([199]) به خود من اظهار داشت: به من الهامات ناگهانی زیادی شده است که در هر موقع سهلترین وسیله را برای آزمایش … با اطمینان به اینکه آن مِتُد بهترین طریقه ممکن بوده است در اختیار من گذاشته است. مخصوصاً این احساس را دو وقت بهخوبی به یاد دارم که یکی از آنها به هنگام
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 297 *»
آزمایش انفجار اتم اورانیوم پیش آمده است.»
با این اعترافها، جای تردید نیست که برای این نوع دانشمندان چنین الهامها و یا حدسهایی وقوع مییابد، در صورتی که نوع آنان در ضلالت و بیگانگی با حق بهسر میبرند و بیشتر آنها در همان دین باطل ــ یهودیت، نصرانیت ــ خود، اهل فساد و بیتقوی میباشند. ولی خدا به عدل و بهواسطه بینیازی خود و بخیلنبودن، آثار زحمات و تلاشهای آنها را به آنها میدهد، گرچه نوع زحمات و تلاش آنها در امور مادّی و جریانهای طبیعت است.
با توجه به این نمونه، آیا خدا آثار ریاضتها و عبادات و سیر و سلوکهای مؤمنان را بر آنها مترتب نمیفرماید و نسبت به ایشان به مقتضای عدل خود رفتار نمیکند؟! پس بهطور قطع و یقین به مقتضای عدلش و بلکه فضلش نتیجه زحمات و تلاش ایشان را هم (اگر حکمتش اقتضا کند) به ایشان کرامت میفرماید، در صورتی که زحمات و تلاش ایشان درباره امور معنوی و ایمانی و آخرتی است. به این آیات شریفه سوره اِسراء توجه کنید: من کان یرید العاجلة عجّلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیٰها مذموماً مدحوراً، و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکوراً، کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک و ما کان عطاء ربّک محظوراً([200])
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 298 *»
هرکس این جهان را خواهد و آن را میجوید، ما هم در برآوردن خواسته او در این جهان میشتابیم، البته آن مقدار و آنطور که بخواهیم و برای هرکه بخواهیم ــ به اقتضاء حکمت رفتار میکنیم ــ پس از آن برایش دوزخ را قرار خواهیم داد که در آنجا بهطور نکوهیده و راندهشده جای گیرد؛ و هرکس سرای پسین ــ جایگاه جاوید، آخرت ــ را خواهد و در راه بهدستآوردن آن کوشش کند و به خدا و یکتایی او گرویده باشد، کوشش آنان پسندیده و پاداش داده خواهد بود ــ ای پیامبر9 ــ از بخشش پروردگارت هم به آنان و هم به اینان کمک کرده، مدد میرسانیم؛ و بخشش پرورندهات از کسی باز گرفته نخواهد شد.
آری، «هرکسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشت.»([201])
تعبیرهای دیگری که برای این هدایتهای مخصوص از قرآن اقتباس گردیده، «علوم ربّانی» و «علوم لدنّی» است که اولی از این آیه شریفه و قل ربّ زدنی علماً([202]) و دومی از این آیه شریفه فوجدا عبداً من عبادنا ءاتیناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً([203]) اقتباس شده است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 299 *»
خدا در سوره طه9 فرموده: فتعالی اللّه الملک الحقّ و لاتعجل بالقران من قبل انیقضی الیک وحیه و قل ربّ زدنی علماً([204]) پس برتر است خدایی که به راستی و درستی پادشاه است ــ سزاوار و شایسته خدایی است و تو ای پیامبر ــ به خواندن قرآن شتاب مکن پیش از آنکه وحی به تو پایان پذیرد و بگو: خدایا دانش مرا بیفزا.
این آیه از اینجهت نازل شد که پیامبر9 پیش از آنکه جبرئیل تمام آیهای را بخواند، آن آیه را میخواندند.
یکی از مفسران عارفمنش و ادیب چنین بیانی دارد: «مصطفی9 که زمین و آسمان را به اقبال او آراستند و خطبه پادشاهی دو جهان به نام وی کردند، علم اولین و آخرین در وی آموختند، با اینهمه منقبت و مرتبت، او را گفتند: از طلب علم فرو منشین و زیادتی دانش بخواه، تا بدانی که لطیفههای دانش را نهایتی نیست.»
«علماء ربّـانی» هم که میگویند، از همین تعبیر قرآنی گرفته شده است. مفاد این آیه همان مطلبی است که به آن اشاره کردیم: «هدایتهای تشریعی الهی، انتها ندارد.» خدا در سوره کهف جریان ملاقات موسی7 و یوشع7 (وصی او) با خضر7 را بیان فرموده است: فوجدا عبداً… پس آندو یکی از بندگان ما را یافتند که از نزد
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 300 *»
خود او را رحمت دادیم، و از نزد خود او را دانش آموختیم. علوم ربّانی نبوی9 را جز خدا و او نداند که قرآن نمونهای از آن علوم است.
این آیه هم اشارهای به آن است که انّه لقول رسول کریم ذیقوّة عند ذیالعرش مکین مطاع ثمّ امین و ما صاحبکم بمجنون([205])
یقیناً این قرآن گفتار فرستاده بزرگوار، پاک، نیکو، راست و استواری است که دارای نیروی بزرگی است و در نزد ــ خدا ــ صاحب تختِ ــ پادشاهی ــ با پایگاه و جایگاه بلندی میباشد؛ او را فرشتگان فرمانبُردارند؛ در آنجا ــ نزد خدا و فرشتگان ــ استوار است؛ ــ این پیامبر ــ همنشین شما دستخوش جنها نیست.
پس خدا بدون واسطه به پیامبرش9 دانش آموخته و میآموزد و پیامبران دیگر را از پرتو دانش او بهرهمند ساخته و میسازد؛ و از پرتو آن پرتو، بزرگان از گرویدگان به پیامبران مانند اوصیاء آن پیامبران و سایر نقیبان و نجیبان را روزی میفرماید؛ و از پرتو این پرتو، سالکان راه پیامبران و پیروان راستین و درستین آنان را کامیاب مینماید. اما اوصیاء پیامبر ما (دوازده امام) و حضرت فاطمه: با آن حضرت یکی هستند، اگرچه در میان خودشان تفاوتهایی دارند که در جای خود بیان شده است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 301 *»
با توجه به این مطلب، تعبیر و علّمناه من لدنّا علما([206]) روشن میشود که اشاره است بهوساطت حضرات پیامبر و امامان و فاطمه: برای افاضه علوم و سایر فیضها به پیامبران و اوصیاء و اولیاء و دیگران از مؤمنان. بنابراین مطابق این ترتیب همه از هدایتهای تشریعی الهی بهواسطه اصلاح ظاهر و تصفیه و تزکیه باطن، بهرهمند میشوند و برای این هدایتها نهایتی نیست؛ زیرا فیض خدا و افاضه فیض تعطیلی ندارد و خزینههای الهی هم پایان نمیپذیرد.
این علوم در همه این مراتب، محصول تفکر (بهمعنای اصطلاحی) و تعقل و استدلال و قیاس نبوده، بدون وسائط ظاهری برای اهل آن علوم فراهم میگردد.
تعبیر دیگری برای این هدایتها که آن هم از قرآن اقتباس شده، «تَوَسُّم» است. خدا در قرآن پس از بیان حادثه شهرهای قوم لوط7، فرموده: انّ فی ذلک لایات للمتوسّمین بهطور یقین در آن ــ شهرهای([207])
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 302 *»
زیر و زِبَر شده ــ نشانههایی است برای اشخاص تیزبین و ژرفنگر.
توسّم در این مورد به فارسی تیزنگری و دقیقبینی است. شخص با فِراست را که با دیدن ظاهر، باطن را هم میبیند و از نشانههای ظاهر به اسرار باطن پی میبرد، «مُتَوَسِّم» میگویند. «تَفَرُّس» هم به همین معنی است. حدیثی را اهل حدیث (شیعه و مخالف) از حضرت رسول9 نقل کردهاند که فرمود: اتّقوا فِراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللّه از فراست مؤمن بپرهیزید که همانا مؤمن با نور خدا نظر میکند.
واژه توسّم دارای دو معنی است: یکی عامّ (گسترده) و یکی خاصّ. معنای عامّ آن شامل اقسام زیر است: فِراست تجربی، فراست استدلالی نظری، فراست نوری.
فراست تجربی در رشتههای قابل تجربه نوعاً برای صاحبان هوش و ذکاوت فراهم میشود که در رشته خود از آن استفاده میکنند و کمتر خطا مینمایند. فراست استدلالی در علومی است که با استدلال سر و کار دارد که باز هم برای هوشمندان فراهم میشود؛ مانند علم فقه و اصول و حکمت و ریاضیات. ولی فراست نوری مخصوص آنانی است که به نور خدا مینگرند، که در درجه اول حضرات محمد و آلمحمد: هستند و در درجه بعد پیامبران و بعد از ایشان اوصیاء
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 303 *»
آنان و سایر اولیاء و مؤمنان خالص و صدّیق میباشند.
معنای خاصّ واژه توسم، همین قسم سوم (فراست نوری) است. در کتاب کافی این حدیث از امام باقر7 در ذیل آیه انّ فی ذلک لایات للمتوسّمین نقل شده است: هم الائمة: قال رسولاللّه9 اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه عزّوجلّ فی قول اللّه تعالی «ان فی ذلک لایات للمتوسّمین.»
مراد از متوسّمین در این آیه، امامان هستند ــ به دلیل فرموده رسولخدا9 که ــ فرمود: از فراست مؤمن بپرهیزید که او به نور خدای عزّوجلّ مینگرد ــ و این فرمایش را ــ درباره آیه ان فی ذلک… فرموده است.
و نیز این حدیث از امام باقر7 نقل شده است: قال: قال امیرالمؤمنین7 فی قوله تعالی «ان فی ذلک…» قال کان رسولاللّه9 المتوسّم، و انا من بعده و الائمة من ذریّتی المتوسّمون.
امیرمؤمنان درباره این آیه فرمود: رسولاللّه «متوسّم» بود و من پس از او متوسّم میباشم و امامان از فرزندان من هم متوسّم میباشند.([208])
صاحبان فراست نوری (متوسّمان) بهواسطه نوری که خدا بهحسب مرتبه و مقامشان در دل ایشان قرار میدهد، نیک و بد مردم را میشناسند، بلکه نیک و بد همه چیزها را تشخیص میدهند، حتی به حلال و حرام اشیاء هم پی میبرند؛ آنان به تجربه نیاز
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 304 *»
ندارند، برای آنان در این نوع شناختها خطایی نیست و اشتباه نمینمایند. این نور توسّم در این طبقاتِ از برگزیدگان خدا، غیر از علمهایی است که به ایشان افاضه میشود و حتی غیر علم به غیب است. بهوسیله این نور به هر چیزی که نگاه میکنند (بهحسب مرتبه و مقامشان) همه حالات و صفات و خواصّ و طبع آن را میفهمند و از خصوصیات ظاهر و نشانههای آشکار آن، همه جهات باطنی آن را استنباط مینمایند. به هر کسی که نگاه میکنند، حالات و صفات و طبع او را میبینند که مؤمن است یا کافر، عادل است یا فاسق، دلیر است یا ترسو، کریم است یا لئیم؛ حتی آینده او را میبینند. آنان از اینجهت با تکالیف خود نسبت به اشخاص و یا اشیاء، آشنا میشوند و به تکالیف خود بدون دغدغه رفتار میکنند. در قرآن و روایات نمونههای بسیاری از این نور توسّم و از استنباطهای متوسّمان نقل شده است؛ مانند داستان خضر7 و کارهایی که او انجام داد و موسی7 بر او اعتراض مینمود.
تعبیر دیگر از این هدایتها که در روایات رسیده «تحدیث» است؛ یعنی ملک (فرشته) با انسان سخن میگوید و او بهواسطه آرامش و وقاری که برایش فراهم میشود، میداند که این سخن از طرف ملک است؛ زیرا سخن آن ملک را میشنود و خود او را نمیبیند. چنین انسانی را در اصطلاح «مُحَدَّث» میگویند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 305 *»
امامان: خود را به «مُحَدَّثون» توصیف فرمودهاند، همچنانکه اوصیاء پیامبران گذشته را هم به «محدَّثون» توصیف کردهاند؛ مانند آصف وصی سلیمان7 و یوشع وصی موسی7. از حضرت رسول9 این حدیث را نقل کردهاند که فرمود: من اهلبیتی اثناعشر محدَّثا([209]) (از اهلبیت من دوازده نفر محدَّث میباشند.) یکی از نامهای حضرت فاطمه3 «محدَّثه» است که دلیل است بر اینکه آن بزرگوار هم مانند دوازده امام دارای این مقام بوده است.
در حدیث دیگری که ابوبصیر از امام صادق7 نقل کرده، اینچنین فرموده است: کان علی محدَّثاً و کان سلمان محدَّثاً، قلت: فما آیة المحدّث؟ قال: یأتیه ملک فینکت فی قلبه کیت و کیت([210]) علی7 محدَّث بود، سلمان محدّث بود؛ گفتم: نشانه محدَّث چیست؟ فرمود: فرشته بر او فرود میآید، پس در دل او چنین و چنان میافکند ــ مثل آنکه کسی با انگشت یا چوبی روی زمین نقشی و یا خطی بکشد. ــ
از این حدیث استفاده میشود که کاملان از مؤمنان هم در هر زمان مانند سلمان «محدَّث» میباشند.
حکماء و فلاسفه از هدایتهای تکوینی و یا الهامهای فطری به «آثار توجه مخلوق به خالق» تعبیر میآورند. آنها از دیدگاه فلسفی و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 306 *»
مطابق مبانی خود، آنها را در همه موجودات از جمله در انسانها اثبات میکنند. میگویند نظر به اینکه خدا «مبدء» همه موجودات است و همه از خدا سرچشمه گرفتهاند، بنابراین برگشت همه آنها هم به خدا خواهد بود و هر موجودی در خودش مییابد که به سوی مبدء خود متوجه است؛ و گفتهاند: «النهایات هی الرجوع الی البدایات» (آخرها و نهایتها همان برگشت به آغازها است.) از نظر آنان خدا اولالاوائل است پس باید آخرالاواخر هم باشد؛ چون آغاز همه موجودات است پس باید پایان همه هم او باشد؛ هر موجودی خواهناخواه در خود این میل و کشش به سوی مبدء را وجدان میکند، ولی نظر به اینکه انسان از همه موجودات کاملتر است، این کشش در او از همه نیرومندتر میباشد. آنها خدا را کلّ هستی میدانند و همه موجودات را اجزاء آن کل؛ و خاصیّت جزء این است که به کل توجه دارد و میلش به سوی آن است؛ زیرا کل نسبت به اجزاء «اصل» و اجزاء نسبت به کل «فرع» میباشند.
مولوی این مطلب فلسفی را به زبان شعر چنین بیان کرده است و میگوید:
جزءها را رویها سوی کل است | بلبلان را عشق با روی گل است | |
آنچه از دریا به دریا میرود | از همانجا کامد آنجا میرود | |
از سَرِ کُه سیلهای تیز رو | وز تن ما جان عشقآمیز رو |
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 307 *»
اجزاء را به آبهای رودها تشبیه کرده و کلّ را به دریا، که رجوع آبها همه به سوی دریا است؛ زیرا همه آبها از دریا سرچشمه گرفته است. آثار این توجه به مبدء، همان هدایتهای تکوینی و فطریات میباشد.
در جاهای مناسب خاطرنشان کردهایم: خدایی که پیامبران، ما را به سوی او دعوت کردهاند، از مبدء موجودات بودن منزه است بلکه او مبدءآفرین میباشد. در اینکه هر موجودی به مبدء خود توجه دارد، تردیدی نیست. در مکتب استبصار این مطلب بهخوبی روشن شده و از این توجه به «حرکت استمدادی» تعبیر آمده است. مبدء هر موجودی برای آن موجود و در رتبه آن، ظهور خدا به خلاقیت و رزاقیت و میراندن و زندهساختن میباشد؛ و آن ظهور ذات خدا نیست ولی از این جهت که ظهور خدا است با خدا فرقی ندارد، بهطوری که توجه موجود به آن مبدء همان توجه او به خدا است؛ زیرا ذات خدا منزه از آن است که مورد توجه مخلوق قرار گیرد و بدیهی است که در توجه میان توجهکننده و آنکه به آن توجه میشود (مُتَوَجِّه و مُتَوَجَّهٌاِلَیْه) باید سنخیّت و همرتبهای باشد و خدا با هیچ موجودی از موجودات همسنخ و همرتبه نیست؛ بنابراین توجه به خدا یعنی توجه به ظهور خدا. این مطلب در جاهای مناسب بهطور مفصل بیان شده است. در هر صورت حکماء معتقدند برای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 308 *»
فعّالساختن و تقویت این هدایتها و کششها، باید نیروی تفکر و تعقل (استدلال منطقی) پرورش داده شود و مباحث حِکمی و فلسفی گسترش یابد. عرفاء عقیده دارند که اصل و ریشه این هدایتها و کششها، «عشق» است. هر موجودی را بالذات عاشق خدا میدانند و برخلاف حکماء میگویند برای ترقی و تکامل و فعالشدن همه فطریات باید نیروی عشق را تقویت کرد و نباید به «عقل» و تعقل و استدلال، تا این اندازه استناد و اتکا نمود تا جایی که گفتهاند:
پای استدلالیان چوبین بود | پای چوبین سخت بیتمکین بود |
خدا انسان را طوری آفریده است که خواستهاش جز خدا چیز دیگری نیست و مقصدی که انسان به سوی آن در حرکت است، خدا است و تا به خدا نرسد آرامش نخواهد داشت. الذین ءامنوا و تطمئن قلوبهم بذکر اللّه الا بذکر اللّه تطمئن القلوب([211])
آنانی که به خدا گرویدهاند، دلهاشان به یاد خدا آرام میگیرد؛ آگاه باشید که دلها تنها به یاد خدا آرامش مییابد.
همه موجودات بهحسب خود به خدا عشق میورزند و حتی در میان خود نوعی عشق و علاقه به یکدیگر دارند؛ زیرا همه جلوههای خدا هستند. موجودات با یک حساب دقیق و نظام معین یکدیگر را
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 309 *»
بهسوی هم میخوانند و همین هم سبب این انتظامات عجیب گردیده است.
طبایع چون کشش کاری ندارند | حکیمان این کشش را عشق خوانند |
میگویند زبان حال همه موجودات این است:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وجود چنین نیرویی در انسان، امروز از نظر روانشناسان غربی هم اثبات و تأیید شده است. «برگسن»([212]) به دو نوع دیانت و اخلاق معتقد بود و برای هریک مبدء و منشأ خاصی را اثبات میکرد: دیانت و یا اخلاق سافل که منشأ آن صلاح هیئت اجتماعیه است؛ و دیانت و یا اخلاق عالی که منشأ آن از عالم بالا است و فیضی است که از آنجا سرچشمه میگیرد. «فروغی» از او درباره این نوع دوم چنین نقل کرده است: «آن همان مایه دانشی است که در جانوران، غریزه و در انسان، عقل را بهوجود میآورد. از آن مایه دانش در انسان قوه اشراقی به ودیعه گذاشته شده که در عموم به حال ضعف و ابهام و محو است ولی ممکن است که قوت و کمال یابد، تا آنجا که شخص متوجه شده که آن اصل اصیل در او نفوذ دارد مانند آتشی که در آهن نفوذ و آن را سرخ میکند. به عبارت دیگر اتصال خود را به
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 310 *»
مبدء درمییابد و آتش عشق در او افروخته میشود؛ هم تزلزل خاطری که از عقل در انسان رخ کرده مبدل به اطمینان میگردد، هم علاقهاش از جزئیات سلب شده بهطور کلی به حیات تعلق میگیرد؛ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.»([213])
در مکتب استبصار ثابت شده است برای هر موجودی مرتبهای است بهحسب آن موجود که «فؤاد» نامیده میشود؛ دوستی به خدا و به خداپرستی و به خداپرستان و تمایل به هر خوب و خوبی و بیزاری از هر بد و بدی در انسان از آن مرتبه سرچشمه میگیرد. این محبّت که از آثار آن مرتبه است در حکم جان است که در تن اعمال ظاهری و اعمال باطنی انسان دمیده میشود و به آنها ارزش میدهد. حتی بیم و امید که از کارهای عقل است اگر بدون محبت باشد مانند تن بیجان میباشد و هیچ فایدهای نخواهد داشت. این عبارت از امیرمؤمنان علی7 نقل شده است: الهی ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنّتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک (خدای من، من تو را بهواسطه ترس از آتشت و یا طمع بهشتت پرستش نکردهام؛ بلکه تنها از اینجهت تو را پرستش کردهام که تو را شایسته پرستش یافتم و شناختم ــ پس به تو و پرستش تو محبت پیدا کردم. ــ) بهواسطه این محبت، ترقی و تکامل بینهایت نصیب انسان میگردد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 311 *»
جای مناسب برای بحث از این مسائل اینجا نیست و توضیح هریک از این تعابیر که به طور اشاره و اجمال مطرح کردیم، به مقالهای مخصوص نیازمند است. مقصود اصلی بحث از راهیابیهای تکوینی در انسان بود. اکنون به بحث اصلی برمیگردیم:
در میان موجودات این جهان فقط انسان است که از دو ساختار تشکیل شده است؛ ساختار ظاهری (مادّی، جسمانی) و ساختار باطنی (معنوی، روحانی).([214])
این دو ساختار از هر جهت برخلاف یکدیگر، و اقتضاءات آنها هم کاملاً با هم مخالف و مغایرند. با وجود این اختلاف و مغایرت، هر دو در جهت تکامل هریک کمال همکاری و هماهنگی را دارند؛ و هریک برای رسیدن به کمال، به هدایتهای تکوینی مناسب خود مجهز میباشند. این مجموعه که انسان نامیده میشود، در مرتبه جمادیت به هدایتهای تکوینی جمادی و در مرتبه نباتیت به هدایتهای تکوینی نباتی و در مرتبه حیوانیت به هدایتهای تکوینی حیوانی (غرایز) و در مرتبه انسانیت (ساختار باطنی، معنوی، روحانی) به هدایتهای تکوینی انسانی، مجهّز گردیده است. هماهنگی و همکاری هریک از این دو ساختار با یکدیگر، از شگفتانگیزترین نشانههای آفرینش خداوند است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 312 *»
خدا در قرآن درباره این دو ساختار و ترکیب آن دو با یکدیگر، و در نتیجه بزرگی این موجود فرموده است: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین، ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین، ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثم انشأناه خلقاً اخر فتبارک اللّه احسن الخالقین([215])
و همانا آدمی را از گِل خالص آفریدیم؛ پس آنگاه او را نطفه گردانیده و در جای استوار ــ در صلب و رحم ــ قرار دادیم؛ آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشتپاره و باز آن گوشت را استخوان و بر استخوانها گوشت پوشانیدیم ــ پیکری کامل ساختیم ــ پس از آن ــ بهواسطه دمیدن روح ــ خلقتی دیگر انشاء ــ ایجاد ــ نمودیم؛ پس آفرین بر خدای نیکوترآفریننده آفرینندگان.
تمام رشتههای علوم انسانی با همه گسترشی که دارند، درباره این موجود دوساختاری بحث میکنند و درباره هریک از این دو ساختار کتابها نوشته شده و میشود، پژوهشهای دامنهداری در جریان است، کنفرانسها برگزار میگردد؛ در آزمایشگاهها، آزمایشهای پیدرپی انجام مییابد؛ با وجود همه اینها هنوز هم انسان چه از نظر ظاهر و چه از نظر باطن، موجود ناشناخته است.
در قرآن درباره هریک از این دو ساختار آیات فراوانی وجود دارد
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 313 *»
و جوانب و جهات مختلف هر دو مطرح گردیده است. در روایات اسلامی درباره هریک روایات بسیاری در کتابهای مختلف و معتبر موجود میباشد.
این ابیات درباره این تن به ظاهر کوچک که در واقع محتوی جهانی بزرگ است، از امیرمؤمنان علی7 نقل شده است:
أتزعم انک جرم صغیر |
و فیک انطوی العالم الاکبر |
|
و انت الکتاب المبین الذی |
باحرفه یظهر المضمر |
ــ ای انسان ــ آیا گمان میکنی که تو همین تن کوچک هستی؟! در صورتی که در تو جهانی بزرگ بدون هیچ کاستی نهفته شده است. تویی کتاب خوانا و نمایانی که با حروف خود همه پنهانیها ــ غیبها ــ را آشکار مینماید، ــ و همه معانی و معالی و گنجهای مرموزی را که خدا در تو به ودیعه گذارده است، هویدا میسازد. ـ
پس بجا و سزاوار است که با دیدن این پیکر شگرف و مشاهده آثار شگفتانگیز جان و روان در آن و از آن، زبان به سپاسگزاری آفریننده و پرورنده آن گشوده و بگوییم: فتبارک اللّه احسن الخالقین.
طبق پژوهشهای علمی:
ساختار ظاهری انسان مجموعهای است از نژادهای مختلف سلولها که همه مشغول فعالیت میباشند. بدن در ابتدا از یک سلول پیدایش مییابد، آن سلول به دو قسمت تقسیم میشود و سپس هریک به قسمتهای بیانتها و تمامنشدنی تقسیم میگردند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 314 *»
این سلولها با وجود اینکه وسیله تولید هزاران سلول و مواد دیگری میباشند، وحدت ابتدائی خود را از دست نمیدهند. این موجودات بیشمار در دریای موّاجی از مایعات و مواد شیمیایی که خودشان برای زندگی خود ساخته یا از غذاها جذب نمودهاند، شناور میباشند و بهوسیله سلسله اعصاب به یکدیگر ارتباط دارند. این اجتماع بزرگ سلولها بهطور منظم کار میکنند گویا که موجود واحدی هستند. بدن درست مانند یک دریا است که ابتداءً خیلی ساده و یکدست به نظر میرسد ولی وقتیکه با دستگاه آن را میبینیم، آن سادگی و یکدست بودن خود را از دست میدهد و اجتماع عظیمی از مولکولها با اندازههای مختلف و در سرعتهای مختلف که در حرکت میباشند دیده میشود. سلولها مانند زنبوران عسل همیشه مشغول ساختمان بناهای هندسی هستند و از فعل و انفعالهای خود، غذای لازم را برای سلولهای دیگر فراهم میسازند و گویا هرکدام آنها روی اصول ریاضی و شیمی و فیزیک آنچه به سود بدن انسانی است، استخراج مینماید. بدن انسان در برابر پدیدههای این عالم، آب، هوا، خشکی، رطوبت، سرما و گرما دارای استحکام است و با هر نوع پدیدهای سازش میکند یعنی به آن عادت مینماید؛ در برابر بیغذایی، خستگی، درد و کار زیاد تحمل دارد. مقاومت بدن انسان در برابر اینگونه حوادث از نوع حیوانات
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 315 *»
بیشتر است. از طرفی هریک از اعضاء بدن انسان در برابر اندک صدمهای ناتوان است یعنی کوچکترین تصادم آن را از بین میبرد. اگر برای لحظهای خون بدن از حرکت بایستد، تعادل آن از دست میرود. مغز انسان با یک فشار کوچکی متلاشی میشود. آن استحکام و این آسیبپذیری بدن انسان، یعنی این تفاوت بزرگ، اشتباه کسانی را روشن میکند که آن را با یک ماشین مقایسه میکنند، در صورتی که طرز ساختمان بدن با نوع ساختمان و کار ماشین هیچ مطابقت ندارد. بدن انسان از بافتهای قابل ارتجاع و سست و ظریف ساخته شده و به جای آنکه آلات و قطعات آن فرسوده و فاسد گردد، مرتب آلات و قطعات جدید بهوجود میآید. نوع برخورد بدن با تغییرات سریع محیط خارج، از چیزهایی است که با هیچچیز از مصنوعات بشری شباهت ندارد. مقاومت بدن در برابر هجوم بیماریها از طرفی و خستگیها و اندوهها از طرفی و نیز حفاظت موازنه و تعادل حیرتانگیز آن، برتری و امتیاز آن را بر همه پدیدههای این جهان ثابت مینماید.
پوست بدن انسان که سطح خارجی بدن را پوشانیده، آب و هوا در آن نفوذ ندارد؛ میکروبهایی که در سطح پوست بدن زندگی میکنند نمیتوانند داخل بدن بشوند و موادی که در سطح خارجی پوست بدن وجود دارد، اثر میکروبها و موجودات زنده را نابود
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 316 *»
میگردانند. در عین حال پوست بدن بسیار نرم و مرطوب و قابل ارتجاع است. سلولهای زیر پوست مانند روپوش سطح داخلی بدن را حفاظت مینمایند و پیدرپی در افزایش میباشند. این سلولها در نتیجه امتزاج با یکدیگر پیوسته میمیرند و سلولهای تازه به جای آنها به وجود میآیند. غدههای داخلی بدن مدام در سطح بدن چربی تولید مینمایند، از اینجهت پوست بدن همیشه مرطوب و نرم میباشد. در سطح داخلی بینی و دهان و گوش و نشیمن، پیوسته مواد مایعی بهوجود میآید که سطح داخلی آنها را از خشکشدن حفظ مینماید. با توجه به این جهات میتوان گفت پوست بدن در حکم دژ محکمی است که راه خارج را به داخل بدن سدّ کرده و در عین حال وسیلهای است که انسان را با تمام چیزهای خارج مرتبط میسازد؛ درست مانند یک دستگاه حساسی است که هریک از اعضاء بدن به نسبت موقعیت و مسئولیت خود، مثل یک دستگاه گیرنده تحوّلات و اثرات خارج را میگیرند. حسّ لامسه تقریباً در تمام سطح بدن منتشر است و در برابر کوچکترین فشار یا درد یا گرما یا سرما متأثر میشود. در قسمت زبان، اثر هوا و طعم غذاها را جذب میکند. در قسمت داخلی گوش بهواسطه کمک پرده صِماخ و عضلات گوش ميانی از ارتعاشات هوا باخبر میگردد. در قسمت بینی، رشتههای اعصاب مربوط به شامّه در برابر
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 317 *»
بوها متأثر میشود. اعصاب مغز یک نوع رشتههای روشنایی گیرندهای را تقریباً در تمام بدن منتشر میکنند و بهوسیله آنها انسان میتواند رنگهای قرمز یا بنفش را مشاهده نماید. هریک از اعصاب که عهدهدار کاری است، یک شاخه آن به مغز راه دارد و بهوسیله کمک این اعصاب، عمل سلسله عصبی و فعالیتهای سریع آن در همه قسمتهای بدن منتشر میشود و از هر نقطه بهوسیله مغز سر با جهان خارج ارتباط پیدا میکنند. حس بینایی که بسیار نیرومند و حساس است در صورتی از دنیای خارج میتواند استفاده کند که عوامل بسیاری با آن هماهنگ باشند که اگر هماهنگی آن عوامل نبود، انسان دنیای خارج را طوری دیگر میدید. اگر پوست بدن انسان احساس و ادراکش نسبت به آثار خارجی بیش از این اندازهای که هست میبود، انسان چیزها را طور دیگر احساس میکرد و جهان برای او این جلوه را نداشت بلکه به شکلی بود که با زندگی او روی این زمین بیتناسب بود. مرز داخلی بدن انسان از دهان و بینی آغاز میشود و به نشیمن پایان مییابد. تأثیرات دنیای خارج از این راههای کوچک در دستگاه هاضمه و تنفس داخل میشود. با اینکه پوست بدن از نفوذ آب و هوا جلوگیری میکند، ریهها و رودهها آب و هوا را به خود جذب مینمایند و بهوسیله دستگاه هاضمه و تنفس، فعل و انفعالات شیمیایی در داخل بدن صورت میگیرد. سلولهای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 318 *»
زیر پوست یک منطقه بسیار وسیعی را تشکیل میدهد، مانند یک مستطیل که دارای 50 متر درازا و 10متر پهنا باشد. کار این سلولها این است که اکسیژن هوا را به خود جذب نموده و اسیدکربونیک خون را پس میدهند. هوای خارج پیش از آنکه به این سلولها برسد، بهوسیله رطوبتهای موجود در بینی و قسمت بالای گلو و حنجره هنگام عبور از این دستگاهها از گرد و غبار و میکروبها تصفیه میشود. دستگاه هاضمه همیشه مشغول فعل و انفعالات شیمیایی با دنیای خارج است. عملیّات این دستگاه از دستگاه تنفس پیچیدهتر و دامنهدارتر است؛ زیرا موادّی را که از خارج میگیرد بهآسانی نمیتواند جذب کند بلکه پس از فعل و انفعالات و تغییرات بزرگ و بسیاری، مواد غذایی را برای پخش و رسانیدن به هریک از قسمتهای بدن آماده میسازد. دستگاه هاضمه نهتنها در حکم کاغذ صافی برای تصفیه مواد غذایی است، بلکه مانند یک کارخانه بزرگ شیمیایی است که هریک از دستگاههای بدن را بهکار میاندازد.
این پوست نازکی که در حکم روپوش بدن است، رابطه دنیای خارج را با دنیای داخلی قطع کرده و با وجود این برای اینکه بتواند مطابق معمول روابط خود را حفظ نماید، به فعل و انفعالات شیمیایی و فیزیکی بسیار دقیقی نیازمند است.
کوچکترین انحراف در یکی از آن فعل و انفعالها، گردش
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 319 *»
طبیعی بدن را متوقف میسازد. بنابراین پوست بدن را میتوان یک مرز کاملاً بسته و در عین حال یک مرز کاملاً باز و آزادی نامگذاری کرد. بهواسطه دشمنان فراوان و مخاطرات بسیاری که اطراف پوست بدن انسان را فراگرفته و همیشه مشغول فعالیت هستند، اگر کوچکترین تعلّلی در حفظ و حراست آن بشود، زندگی انسان به مخاطره خواهد افتاد؛ درست مانند شهر پر از سکنهای که بدون دفاع بهوسیله یک هواپیما با شدّت هرچه بیشتر بمباران گردد. اختلالاتی که در فعالیتهای بدن انسان رخ میدهد، همان بیماریهایی است که برای انسان پیش میآید و خود این مسأله خیلی بزرگتر از اسرار فعالیتهای بدن انسان است. بیماریهای معده و قلب و سلسله اعصاب و سایر دستگاهها و سازمانهای بدن، چیزهایی است که نوعاً برای افراد انسان پیش میآید ولی در حین هریک از این بیماریها، بدن وحدت عمل اولیه خود را از دست نمیدهد. با بیمارشدن عضوی از اعضاء بدن، سایر اعضا نیز به همان نسبت یا کمتر دچار اختلال میگردند؛ آری،
چو عضوی به درد آورد روزگار | دگر عضوها را نماند قرار |
روی همین جهت بوده که از دیر زمان برای شناسایی و مداوای هریک از اعضاء بدن، رشته بهخصوصی را ترتیب میدادند و به پزشک متخصصی ارجاع داده میشد.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 320 *»
بیماریهای بدن را بهطور کلی به دو دسته مشخص تقسیم کردهاند؛ اول بیماریهای میکروبی و عفونی، دوم بیماریهای خطرناک و مسری. بیماریهای میکروبی و عفونی از داخلشدن یک میکروب در یکی از اعضاء بدن پیش میآید. این میکروبها موجودات بسیار ریز و کوچکی هستند که بزرگترین آنها به اندازه یک مولکول آلومین است. این موجودات میتوانند در داخل سلول نشو و نما نموده و دستگاه سلسله عصبی و زیر جلدی و سایر غدد بدن را فاسد نمایند.
گاهی آنقدر نیرومند میشوند که میتوانند سلول را کشته یا طرز کارشان را تغییر بدهند و نتیجه این کار آنها همان بیماری معمولی مانند سرماخوردگی یا سکتههای ناقص و اقسام التهابات دماغی میباشد؛ و گاهی هم تبهای مختلف یا سرطان را همراه خواهد داشت. آثار ناگوار و خطرناک این موجودات روی بافتهای بدن نمودار میگردد و وجود آنها را ثابت مینماید. در برابر این دشمنان خطرناک، سلولهای بدن انسان وسیله دفاع ندارند و نمیتوانند مقاومتی بیش از اندازه معمول داشته باشند. این باکتریهای خطرناک غالباً از راه بینی و دهان و حلق و چشم بهآسانی داخل بدن میشوند و در همان ابتدای کار دیوارهای سلولها را فاسد و رابطه آنها را با اعضاء دیگر قطع مینمایند. اگر این
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 321 *»
موجودات زیر پوست یا بین عضلاتی که مغز سر را پوشاندهاند قرار بگیرند، بهسرعت هرچه بیشتر زیاد میشوند و مواد سمّی و کشنده خود را بهسرعت پخش میکنند؛ در نتیجه عدم تعادل و بههمخوردگی بیسابقهای در تمام اعضاء بدن پیش میآید. برخی از بیماریهای مسری و خطرناک نتیجه بیماریهای میکروبی و عفونی هستند. تجربههای پزشکی نشان داده که بعضی از بیماریهای قلبی و مانند آنها، از نتایج مواد سمّی و خطرناک بافتهای بدن است و اگر بافتهای بدن سالم باشند، بدن گرفتار اینگونه بیماریها نمیشود. کمبود برخی از ویتامینها و املاح معدنی و فلزی که برای ساختمان سلولها لازم است، و نیز عدم انتظام بافتها و گردش معمولی آنها سبب بعضی بیماریها میگردد؛ زیرا اگر اعضاء بدن مواد مورد نیاز خود را به اندازه کافی از دنیای خارج نگیرند، بدن توانایی خود را از دست میدهد و در برابر میکروبها نمیتواند مقاومت نماید.
محیط داخل بدن را بافتها یعنی اجتماع سلولهای مختلف تشکیل میدهند و بدون این بافتها اعضاء بدن کار نمیکنند. از خون که در رگها جاری میشود و از مایعاتی که در کنار دیوارها و لولههای عروق قرار گرفتهاند، بافتها در داخل بدن شروع به فعالیت مینماید. خون در همهجای بدن جریان
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 322 *»
دارد و مایعات سلول در هریک از قسمتهای بدن به تقویت آن کمک میکند. هر عضوی از اعضاء بدن در حکم یک حوضچه کوچکی است که پر از گیاه مایعدار مرطوب میباشد و بهوسیله رودخانههای کوچک تغذیه و تقویت میشود. مایع موّاجی که اطراف سلولها را احاطه نموده غذای لازم را به شاخ و برگ آن گیاهها میرساند. زیادی یا کمی این عمل شیمیایی به سرعت یا کندی رودخانههای حامل غذا ارتباط دارد. بهواسطه این فعل و انفعالها، خون بدن پس از عبور از لابلای سلولها، این محیط مواج را بهکار میاندازد. خون هم مانند سایر بافتهای بدن یک نوع بافتهای مواجی است که تقریباً محتوی سیهزار میلیارد گلبول قرمز و پنجاههزار میلیارد گلبول سفید میباشد. این سلولها مانند سایر سلولهای بدن ثابت و بیحرکت نیستند بلکه برعکس، این سلولها در یک مایع چسبنده که «پلاسما» نام دارد موج میزنند و با موجهای سیال و دامنهدار خود در تمام بدن گردش میکنند و در هنگام عبور برای هریک از سلولها مقدار و نوع غذای لازم را میرسانند. در خون بدن علاوه بر این سلولها یک نوع مواد و سلولهایی هستند که میتوانند در قسمتهای مختلف بدن، در هنگام نیازمندی سلولهای تازهای ایجاد نمایند درست بهمانند سیل خروشانی که با گل و لای و تنه درختانی که از جا میکَند، در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 323 *»
جاهای مناسب و مساعد بدن ساختمانهای جدیدی میسازد. هرکدام از اقسام مختلف سلولهای پلاسما آن غذایی را که به آن نیاز دارند از خون میگیرند؛ روی همین جهت است که سرمهای مختلفی که در بدن تزریق میشود، میتوانند هرکدام از آنها را مطابق طبیعت خود تقویت و یا تضعیف نمایند. با برخی از سرمها میتوان از زیادشدن میکروبهایی که داخل خون میشوند جلوگیری نمود و راه تغذیه آنها را سد کرد. گلبولهای قرمز و سفید هرکدام در بدن نقش بهخصوصی دارند. نظر به اینکه پلاسما نمیتواند مقدار زیادی اکسیژن هوا را به خود جذب نماید و نیز نمیتواند اکسیژن لازم را به میلیاردها موجوداتی که در سلولها زندگی میکنند برساند، گلبولهای قرمز آنها را همراهی میکنند وگرنه کار و فعالیت بدن فلج میشود. گلبولهای قرمز مانند کیسههای کوچکی هستند که در هنگام عبور از ریهها مقدار لازم اکسیژن را گرفته و به همهجای بدن میرسانند. گلبولهای سفید موجودات زنده و فعالی هستند؛ گاهی در پلاسمای خون و عروق بدن میغلتند و گاهی از عروق خارج شده و روی سلولهای مایع رودهها و سایر اعضاء بدن موج میزنند. این فعالیتهای مختلف خون باعث میشود که با میکروبهای بدن به نبرد بپردازند و فساد و خرابی سلولها را ضدعفونی نمایند. میان اجتماع سلولهای مختلف و مایعاتی که در داخل بدن وجود
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 324 *»
دارد، همیشه فعل و انفعالات شیمیایی در جریان است. کار تصفیه خون اساس زندگی سلولها را تشکیل میدهد بهطوری که اگر لحظهای این کار قطع شود، اعضاء بدن تعادل خود را از دست داده و بهزودی میمیرند. پس تصفیه خون، مایه زندگی و پایداری وجود انسان است. سلولهای زنده برای گرفتن اکسیژن بسیار حریص میباشند و از نظر فیزیکی و شیمیایی چنان نیرومند هستند که در یک لحظه اکسیژن و هیدروژن هوا را برای تجدید قوای خود میگیرند و با این توانایی مانند نیروی سیال الکتریک، مقدار لازم حرارت را برای تمام اعضاء بدن انسان تهیه میکنند. علاوه بر اکسیژن و هیدروژن، در پلاسمای خون مقدار لازم ازت و گوگرد و فسفر هم تهیه میشود که برای ساختن و بهوجودآوردن سلولهای تازه و تقویت سایر سلولها بهکار برده میشود.
این فعل و انفعالات، حرارت بدن را همیشه به یک اندازه که تمام اعضاء بدن به آن نیازمندند حفظ میکند و سرمای خارج هرچه شدید باشد نمیتواند از آن اندازه حرارت بکاهد و از فعالیت معمولی بدن جلوگیری نماید؛ و فقط هنگام مرگ است که این حرارت دائمی و یکنواخت در یک لحظه سرد میشود. مغز سر انسان در برابر کمیِ اکسیژن بسیار حساس است و اگر در ظرف 20دقیقه کمخونی مغز به درجه کمال خود برسد، مرگ با سرعت هرچه بیشتر برای انسان پیش میآید.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 325 *»
10دقیقه رکود خون در مغز نتایج بسیار خطرناکی را در بر خواهد داشت؛ با 10دقیقه محروم ماندن مغز از اکسیژن، فعالیت مغز بهطور کلی فلج میگردد. طرز زندگی بدن و جریان خون در بدن، با روش فکری انسان ارتباط زیادی دارد و اگر بهواسطه عامل خارجی، مغز انسان از فعالیت باز بماند، بهکار انداختن آن بسیار مشکل و بلکه نشدنی میباشد.
آنچه از این پژوهشها درباره ساختار ظاهری انسان نقل کردیم، اندکی است از بینهایت هماهنگی و همکاری و راهیابیهایی که خدا در این پیکر انسانی قرار داده است که بتواند جایگاه ساختار باطنی این شاهکار آفرینش باشد.
همزمان با فعالیتهای سازمانهای مختلف بدن انسان، فعالیتهای روانی او هم در بدن با استقلال و آزادی تمام در جریان است؛ بهطوری که از دیر زمان بهواسطه این دو نوع اصول فعالیت در بدن انسان، او را به دو قسم جسم و روح تقسیم کردهاند. برخی از این فعالیتهای روانی، اعمال ناتمام سازمانهای بدن را اصلاح مینماید.
ساختار باطنی (روح) از ساختار ظاهر انسان پیچیدهتر است؛ زیرا آن ساختار قابل شناسایی حسی و تجربی نیست و رابطه آن ساختار با این ساختار برای بشر روشن نمیباشد. آنچه مسلّم است این است که فعالیتهای آن ساختار را در این ساختار ظاهری
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 326 *»
مشاهده میکنیم. خوابهایی را که در حال خواببودن بدن میبینیم و آثار آنها را گاهی روی این بدن احساس مینماییم و یا در دیگران مشاهده میکنیم، دردها و خوشیهای درونی را کاملاً درک میکنیم، اندوهها و امیدها در ما اثر میگذارد، چیزهای خوب و لذّتبخش را که میبینیم به آنها تمایل پیدا میکنیم، از آنچه ناگوار است گریزانیم، قوانین کلی و مفاهیم عقلانی را تصور کرده و احکام نسبی و اضافی را تصدیق و یا تکذیب مینماییم و از این قبیل امور همه آثار آن ساختار باطنی میباشند که در این بدن برای ما قابل درک و احساس است؛ و جالب اینکه هرچه این ساختار ظاهری تحت تأثیر آن ساختار قرار گیرد، به همان نسبت آن ساختار فعالیت بیشتری میکند و آثار بیشتری را از خود نشان میدهد. در واقع آنچه ما را از موجودات دیگر ممتاز کرده و بر پارهای از آنها تسلط داده، همین ساختار باطنی است که از آن به «روح» تعبیر آورده میشود. حسّ کنجکاوی بشر برای دانستن حقیقت آن ساختار و کیفیت ارتباطش با این ساختار ظاهری، سبب شده که دو رشته مهم «روانشناسی» و «روانکاوی» و شاخههایی از علوم طبیعی را فراهم سازد. یکی از آثار آن ساختار، «تفکر» (اندیشیدن) است. این تفکر، دلیل وجود آن ساختار میباشد. این تفکر بدون آنکه از انرژی این بدن مصرف کند در ما پیدا میشود؛ و اگر با انرژیهای بدن در
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 327 *»
ارتباط است، این ارتباط به چه صورت انجام مییابد هنوز به خوبی روشن نشده است. نیرویی که به هیچوجه به چشم نمیآید و با هیچ عضوی از اعضاء ما لمس نمیشود، در اعماق اشیاء نفوذ میکند و اجسام مادّی را دگرگون مینماید. این تمدن جدید و شگفتانگیز و روبهپیشرفت نتیجه همین تفکر است. تحقق این پدیده در این ساختار ظاهری، همه دانشمندان را بهشگفت آورده و برای همه آنها این پرسشها را فراهم ساخته است؛ این تفکر آیا از سلولهای مغز یا از بافتهای بدن یا از عضوی از اعضاء بدن سرمیزند؟ چگونه این تفکر در سلولهای ما وجود مییابد؟ چه مادّهای آن را بهوجود میآورد؟ چه مادّهای آن را تقویت مینماید؟ اصل آن و ریشه آن در کجا است؟ آن اصل و ریشه چیست؟ از کجا است؟ چگونه پیدایش یافته است؟ آیا آن هم مادّی است و مانند این ساختار ظاهری است؟ یا آنکه آن موجودی است غیر مادّی و خارج از زمان و مکان میباشد؟ اگر غیر مادّی است، کیفیت ارتباطش با این بدن و کیفیت فعالیتش در این بدن چگونه است؟ و پرسشهای دیگری از اینقبیل که برای پاسخگویی به آنها، رشتههای مختلف علوم و حتی مکتبها و فلسفهها پیدا شده و کتابها نوشته شده و عمرهای دانشمندان درباره این پاسخها به پایان رسیده ولی آن پرسشها به حال خود باقی است و اختلافها حل نشده و نزاع معتقدان به اصالت روح و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 328 *»
منکران اصالت آن برطرف نگردیده است و در قرآن هم میبینیم خدا فرموده: و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلا([216]) (و داده نشدهاید از «علم» مگر اندکی) که در نوع اینگونه موارد همواره صادق میباشد. بشر امروز با اینهمه گسترشی که برای علوم طبیعی و غیر طبیعی پیشآمده، در مخاطب بودن به این خطاب با بشر آن روز یکسان است.
پاسخی را که مکتب استبصار به اینگونه پرسشها میدهد، بهطور اجمال این است:
ساختار باطنی انسان در این جهان مادّه، چیزی نیست که از خارج این جهان بیاید و با این ساختار ظاهری ترکیب یابد. بلکه عوامل و اسبابی شناختهشده و ناشناخته این ساختار ظاهری را معتدل مینمایند تا به اندازهای که همچون آیینهای در برابر مراتب غیبی انسان قرار میگیرد و مثالها و یا اشباح آن مراتب از این ساختار استخراج میشوند و کارهای آنها از این مثالها سرمیزند. آن مراتب را روی هم و با هم روح میگویند. این مطلب یعنی «القاء مثال» و یا «استخراج مثال» که به توضیح و تفصیل بیشتری نیازمند است، از فرمایش حضرت امیرمؤمنان علی7 استفاده شده است؛ هنگامی که از آن حضرت درباره عوالم عُلوی سؤال شد، فرمودند: …صور عاریة من الموادّ عالیة عن القوة و الاستعداد تجلّی لها بها
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 329 *»
فاشرقت و طالعها فتلألأت و اُلقی فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله([217])
صورتهایی هستند که از مادّهها ــ عنصری، زمانی، دنیایی ــ عاری و از حالت قوّه و استعداد ــ نقصان و کمبود ــ عالی میباشند. خدا برای آنها به خود آنها تجلّی فرموده پس درخشان شدند، و بر آنها ــ به نظر عنایت و لطف و رحمت ــ خیره گردیده پس درخشیدند، و افکنده شده در هویّت آنها «مثال» او، پس آشکار کرد از آنها کارهای خود را.
نمونه محسوس برای اِلقاء مثال و یا استخراج مثال از هویّت (ذات و حقیقت) چیزی، آهنی است که در آتش گداخته شود و آن را به عربی «حدیده محماة» (آهن تفتیده) میگویند. در اثر مجاورت با آتش، از کمون آهن، مثالِ آتش غیبی (عنصری محض) استخراج گردیده و کارهای آتش از این مثال سرمیزند. در مثنوی «ثنای نارسا» این مطلب را به زبان شعر چنین توضیح دادهام:
بود معنای اِلقاء در حقیقت | همان اظهار آثار شریعت | |
حدیث صادق7 است گویا به خوبی | «که کُنه بندگی باشد ربوبی» | |
حدیث قدسی «عبدی اطعنی» | کند تفسیر اِلقا را یقینی | |
اگر خواهی مثالش را تو روشن | نظر بر آهن تفتیده افکن | |
مَثَل را با مُمَثَّل مُنطبق بین | حلول و اتحاد و وحدتست این؟! | |
حلول و اتحاد و وحدت آمد | همه کفر و خلاف فطرت آمد
|
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 330 *»
چو آهن شد مطیع نار سوزان | برون آمد ز آهن آنچه در آن | |
«اَطِعْنی» را اجابت کرده هر دم | «فَکُن مِثلی» جزایش شد در عالم | |
زُدود از خود خودی را آهن سرد | شد او قائم مقام آتش فرد | |
نه تیره باشد و سرد و نه خاموش | دگر آن آهنی گشته فراموش | |
بخوان از این مَثَل ای مرد عاقل | کتاب ذات آن مردان کامل |
این مطلب را در مباحث حکمت باید پیگیری کرد و در اینجا به همین اشاره بسنده کرده و میگذریم.
آن مراتب غیبی انسان که بهوسیله دلایل محکم عقلی و نقلی ثابت شدهاند، عبارتند از: مثال، مادّه، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد،([218]) که با این بدن، هشت مرتبه را تشکیل میدهند.
هریک از این مرتبههای هشتگانه در تشکیل شخصیت هر انسانی دخالت دارند و انسان که گفته میشود شامل این هشت مرتبه و صفات و لوازم آنها میباشد. هرکدام از عالمی مناسب خود و در عالم خود موجودند و دارای آثار و کارهای مخصوص به خود میباشند. آن مراتب به ترتیب، مثال (شبح) خود را از این ساختار ظاهری انسان استخراج مینمایند و با آن مثال (شبح) کارهای خود را در این عالم ظاهر میسازند. شناخت هریک از این مرتبهها و شناخت صفات و کارهای آنها، به مقالههایی مستقل نیازمند است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 331 *»
بنابراین ساختار باطنی هر انسانی در روی این زمین و در این ساختار ظاهری (بدن) مجموعه هفت مثال (شبح) است که تو در تو میباشند به این صورت:
1ــ مثال (شبح) مرتبه مثالی که در ساختار ظاهری القاء میشود و یا از آن استخراج میگردد مانند مثال و یا شبحی که از شاخص در آیینه میافتد و یا از آن استخراج میشود.
2ــ مثال (شبح) مرتبه مادّی که در مثال (شبح) مرتبه مثالی القاء میشود و یا از آن استخراج میگردد.
3ــ مثال (شبح) مرتبه طبعی که در مثال (شبح) مرتبه مادّی القاء میشود و یا از آن استخراج میگردد.
4ــ مثال (شبح) مرتبه نفسی که در مثال (شبح) مرتبه طبعی القاء میشود و یا از آن استخراج میگردد.
5ــ مثال (شبح) مرتبه روحی که در مثال (شبح) مرتبه نفسی القاء میشود و یا از آن استخراج میگردد.
6ــ مثال (شبح) مرتبه عقلی که در مثال (شبح) مرتبه روحی القاء میشود و یا از آن استخراج میگردد.
7ــ مثال (شبح) مرتبه فؤادی که در مثال (شبح) مرتبه عقلی القاء میشود و یا از آن استخراج میگردد.
در مباحث مناسب با این بحث گفتهایم برای شناخت ساختار باطنی انسان و کیفیّت ارتباط آن با این ساختار ظاهری، عالیترین و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 332 *»
کاملترین و طبیعیترین نظریهای که تاکنون درباره این مسأله اظهار گردیده، همین نظریه مکتب استبصار است. این نظریه به دلایل محکم عقلی و نقلی، مستند و روشنترین راه حِکمی و فلسفی است که در عین نوینبودن دارای مبانی کهن و دیرین وَحیانی میباشد.
اعتدالی که برای این ساختار ظاهری فراهم میشود و آن را در برابر این مراتب غیبی همچون آیینهای میسازد، این بدن را در فرمان آن مثالها قرار میدهد و همه کارهای آنها به راحتی هرچه تمامتر از این بدن صادر میگردد. از این جهت انسان در میان آیات (نشانههای) وجود خدا و صنعت، حکمت، قدرت، یکتایی و دانایی او کاملترین و جامعترین و شگفتانگیزترین آیه میباشد.([219])
عوامل و اسباب فراهمشدن این اعتدال برای این ساختار ظاهری، در داخل این ساختار تعبیه شده و عوامل و اسبابی هم در خارج در کمال هماهنگی با آن عوامل و اسباب داخلی وجود دارد که برخی از آنها را در جاهای مناسب مطرح کردهاند و حکماء قدیم آنها را تأثیرات افلاک مینامند.
ما به همین اندازه که درباره این دو ساختار و ارتباط آنها در اینجا توضیح دادیم اکتفا کرده و با نقل مقاله «انسان، یک دلیل زنده» این بحث را خاتمه میدهیم:
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 333 *»
انسان، یک دلیل زنده([220])
به قلم:
روبرت هورتن کامرون
ROBERT HORTON CAMERON
ریاضیدان
دارای درجه M.A. و دکتر در فلسفه از دانشگاه کورنل، مأمور سابق تحقیقات در دانشگاه و مؤسسه مطالعات عالی پرینستون، بعداً عضو مؤسسه تکنولوژی ماساچوست و در بیست سال اخیر استاد ریاضی دانشگاه مینسوتا، بازرس مؤسسه آنالیز رقومی و اداره موازین ملی، از انجمن ریاضیدانان آمریکا جایزه چونت دریافت داشته، متخصص در تحلیل ریاضی، مخصوصاً در توابع دوری و اخذ توابع اولیه در فاصله تابع و تئوری قیاس.
به نظر من همین سؤال که مؤلف این کتاب مطرح کرده، دلیل قاطعی بر وجود خداست. «آیا خدا وجود دارد؟» لازمه این سؤال فکرکردن یا داشتن قوه تفکر است، و ممکن نیست که ما قوهای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 334 *»
داشته باشیم و خالقی نداشته باشد. من یک آدم ماشینی نیستم و قدرت اندیشهام قادر به درک و تصور چیزهایی است که از حیطه قدرت یک مغز ماشینی جدید خارج است. شاید اگر بتوانند منطق را به یک سیستم تبدیل کنند، ممکن است مغز ماشینی آن را داشته باشد، ولی تفکر و اندیشه انسانی چیز دیگری است؛ زیرا اندیشه نیرویی دارد که قادر به ردّ و قبول قوانین است و استدلال و قضاوت دارد و زیبایی را درک میکند و از موسیقی و خوشی لذت میبرد. منطق فقط در صحت و سقم یک استدلال ریاضی میتواند حکم کند، در صورتی که اندیشه و تفکر خود خالق این استدلال در وهله اول است و قادر به ابداع و کشف مفاهیم و قضایای جدید ریاضی است. اندیشه حتی قادر به انتقاد و تحلیل خودی است. شاید ماشینی درست کنند که بتواند شطرنج را خوب بازی کند، لیکن چنین ماشینی نمیتواند در موقع اشتباه حریف نیشخند زند و هنگام خبط و اشتباه خود متأسف گردد. فکر و اندیشه قدرتی دارد که مافوق دستگاههای ماشینی و قوانین فنی است و به همین دلیل من فلسفه ماشینی را در بیان و تعریف انسان و نوع آن کافی نمیدانم؛ زیرا من میتوانم فکر کنم!
و نیز من از اینجهت به خدا ایمان دارم که به من عواطف و احساسات عطا کرده است. آیا با اقرار به احساسات خود را محکوم
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 335 *»
میکنم؟ آیا اعتراف میکنم که ایمان من منطقی نیست و یا داشتن ایمان من نتیجه ترس از بیایمانی است و یا اینکه ایمان در قلب من تولید احساسات میکند؟ ابداً، چون همین طبیعت احساساتی ما، خود دلیل علم و حکمت عالیه خالق ماست؛ زیرا اگر ما احساسات نداشتیم، چگونه دوام حیات میسّر میگشت و اگر تمایلات و احساسات جنسی نبود، ادامه نسل بشری چگونه امکانپذیر میشد؟ چرا عاطفه و محبت والدین باعث تقلیل تلفات اطفال میشود؟
من به خدا ایمان دارم چون او به من قوه قضاوت اخلاقی عطا کرده است. نسل بشر دارای یک حس غریزی امتیاز حق از باطل است و معانی خیر و شر را بهطور غریزی میداند. این موضوع را «سی.اس.لوئیس»([221]) در کتاب خود به نام «دفاع از مسیحیت»([222]) به وجه احسن بیان کرده است؛ وی میگوید: «اگرچه ممکن است ما اختلاف عقیده داشته باشیم، ولی همیشه برای حقانیت خود دلیل میآوریم؛ چون معتقدیم که رقبای ما معنی کلمات انصاف و عدالت را میدانند.»
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 336 *»
اراده انسانی یکی دیگر از دلایل ایمان من به خداست. کلیه اعمالی را که جهت اجرای یک تصمیم از روی شعور انجام گیرد، اراده گویند. روانشناسان معمولاً قوای فکری را به سه قسمت مهم تقسیم میکنند که عبارتند از احساس و ادراک و اراده؛ یعنی ما اول چیزی را میخواهیم و آرزو میکنیم، بعد فکر ما آن خواهش را تبدیل به تصمیم میکند و اراده ما آن را جامه عمل میپوشاند.
انسان در تمام صفات و مزایا با سایر مخلوقات روی زمین اختلاف و تفاوت دارد و بیان کتب آسمانی که خلقت او را در احسن صور و وی را خلیفةاللّه فی الارض شمرده، کاملاً درست است.([223])
من نمیتوانم بیشتر از آنچه در کتب آسمانی آمده، چیزی اظهار کنم. دلایل علمی برای اثبات وجود خدا فقط میتوانند مؤید بیانات صریح و اساسی آنها باشند. کودک در سنین اولیه چیزی راجع به روحیات خود و تولّدش نمیداند و بهتدریج که بزرگ شد و به سن رشد رسید، معلومات وی در نتیجه الهامات و مشاهدات شخصی او و آنچه راجع به زندگی و فعالیتهای آن میشنود تولید
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 337 *»
میشود؛ و به همین طریق نیز عقیده به اینکه او مخلوق خدا است، از جانب پروردگار با بیان مخصوص الوهیت بدو الهام میگردد.([224]) فعالیتهای خود انسان تابع مشاهدات اوست و در این قسمت وی صفات و خصوصیاتی را (همچنانکه اشاره شد) در انسان مییابد که بیانات کتب آسمانی را راجع به آفرینش انسان تأیید و تصدیق میکنند.
دانشمندان به تجربه اهمیت زیادی قائلند و ایمان من نیز به خدا از طریق تجربی حاصل شده است، هرچند که این امر کاملاً شخصی است، ولی برای من مدرکی است که از تمام براهین ریاضی قویتر و قانعکنندهتر است. من این تجربه را در خوابگاه محصلین دانشگاه کورنل که سیودو سال پیش در آنجا تحصیل میکردم، بهدست آوردم. در این کشف و شهود، وجود خدا برایم مسلّم شد و وجدی بیپایان و عقیده و هیجان و نشاطی تازه (توأم با غمی نو) به من بخشید؛ و اکنون ایمان به وجود خدا برای من چنان پراهمیت و پرارزش است که حاضرم تمام مقام و مراتب علمی خود و هرچه که در جهان دارم فدا کنم تا به وضع سابق خود برنگردم.
و عامل اصلی این کشف و شهود من همانا ذات پاک پروردگار
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 338 *»
بود که به فضل خود، آن را در دل من انداخت و مرا به وجود خود معتقد و مؤمن ساخت. آری، خدا وجود دارد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
این دو بخش از مباحث اثبات خدا (هماهنگی و راهیابی) بیش از اندازه لازم تفصیل داده شد؛ زیرا در قرآن و روایات اسلامی از این دو دلیل بسیار استفاده شده و بهطور مکرّر از انتظامها و هدایتهای الهی بهعنوان آیات و نشانههای اراده، صنعت، علم، حکمت، قدرت، تدبیر و تسلط خدای یکتا و یگانه یاد شده است. این دو دلیل در عین سادگی و روشنی، از اسرار شگفتانگیز آفرینش پرده برمیدارند و بسیار شیرین و دلنشین میباشند. استفاده از این دو دلیل نه به قلب صاف و دلی سرشار از عشق عرفانی (بهگفته عرفا) نیازمند است و نه به عقل مجرّد و استدلالهای عقلانی مطابق اصول منطقی و برهانهای فلسفی (بهگفته حکما)؛ بلکه با فطرت الهی هر انسانی کاملاً هماهنگ و مؤیّد مقتضای آن است. از اینجهت مناسب است که بهطور مکرر بهخصوص مقالههای نقل شده مطالعه و مرور شود و طبق دستور قرآن و روایات اسلامی مورد تدبّر و تفکر قرار گیرند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 339 *»
این دو دلیل برای انسان قطع و جزم ایجاد میکنند به اینکه این جهان و جهانیان مصنوع صانعی است توانا و دانا و حکیم و او است مدبّری که با اراده و آگاهی بینهایت و حکمت بیمنتها، آنها را اداره مینماید. این اندازه آگاهی و آشنایی با خدا، همان «خدادانی» است که بارها یادآور شدهایم.
از این نشانهها، «خداشناسی» فراهم نمیشود. دلیلهای خدادانی، انسان را از دلیلهای خداشناسی بینیاز نمیکنند. نتیجه دلیلهای خدادانی به تعبیرهای قرآنی، «علم»، «تذکّر» و «تنبّه» است و این امور مقدمات تحصیل خداشناسی میباشد. از همینجهت است که در قرآن در کنار نشانههای خدادانی، اصول و قواعد کلی خداشناسی هم مطرح شده است. تعجب است از کسانی که فکر میکنند که مطالعه نشانههای خدادانی (آفرینش جهان و جهانیان، هماهنگی حاکم بر آنها، راهیابیهای موجود در پدیدهها) ما را از مباحث تا اندازهای دشوار حِکمی (عقلی و نقلی) خداشناسی بینیاز میکند. عجیبتر آنکه این طرز تفکر را به قرآن نسبت داده و میگویند قرآن همین راه را فقط راه خداشناسی معرفی کرده است، در صورتی که میبینند در قرآن آیاتی است که از خدا گزارش میدهند مانند: لیس کمثله شیء([225]) و قل هو اللّه احد، اللّه
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 340 *»
الصمد، لمیلد و لمیولد، و لمیکن له کفواً احد([226]) و هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکلّ شیء علیم([227]) و و هو علی کلّ شیء قدیر([228]) و هو الحی القیّوم([229]) و آیاتی است که از صفات و اسماء خدا گزارش میدهند مانند: و للّه المثل الاعلی([230]) و و للّه الاسماء الحسنی([231]) و قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاًمّا تدعوا فله الاسماء الحسنی([232]) و آیاتی است که از کارهای خدا خبر میدهند مانند: و ان من شیء الّا عندنا خزائنه و ماننزّله الّا بقدر معلوم([233]) و یمحو اللّه مایشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب([234]) و آیاتی است که از عوالم غیب و موجودات غیبی گزارش میدهند مانند: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الّا هو…([235]) و قل الروح من امر ربّی([236]) و نزل به الروح الامین علی قلبک([237]) و قل نزّله روح
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 341 *»
القدس([238]) و فالمقسّمات امراً([239]) و المدبّرات امراً([240]) و از اینقبیل آیات که در آنها مطالب و مسائلی مطرح گردیده که با مطالعه و تدبر در نشانههای خدادانی نمیتوان آن آیات را فهمید و برای نوع انسانهای عادی قابل درک و شناخت نیست؛ پس یا باید به معنای ظاهری اینگونه آیات اکتفا کرد و یا آنها را به عنوان یک دسته مطالب مجهول و مسائل لاینحل پذیرفت.
بدیهی است که هدف و مقصود از طرح این مطالب و مسائل در قرآن، شناخت آنها است و از اینجهت در آیات دیگری به تدبّر و تفقّه در قرآن دستور داده شده و پیشوایان دین آن مطالب و مسائل را با استناد به همانگونه آیات تشریح کرده و تفصیل دادهاند. در روایات ارزنده و معتبری که از آن بزرگواران در دست است، اصول و قواعد کلی مانند اصول و قواعد کلی قرآنی درباره مباحث خداشناسی و سایر بخشهای معارف وجود دارد.
خطابههای امیرمؤمنان7 در مجامع عمومی مسلمانان درباره این مطالب و مسائل، دلیل آن است که باید با آنها آشنا شد و آنها را بهعنوان اعتقادات فرا گرفت.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 342 *»
از دلایلی که آن حضرت برای اثبات آن مطالب و مسائل در خطابههای خود به آنها استدلال کرده، روشن میشود که آن مطالب و مسائل را نباید کورکورانه و بهصورت تعبّدی و تقلیدی پذیرفت. از نظر ما، آن دلایل همه دلایل عقلی و براهین حِکمی میباشند که از عقل کلّ صادر گردیده و همسنگ وحی الهی هستند.
بنابراین باید علم دیگری وجود داشته باشد که عهدهدار بیان این حقایق باشد؛ ما آن علم را «حکمت وَحیانی» میدانیم که پیامبران الهی آن را برای بشر آوردهاند. اصول و قواعد و نوع فروع آن حکمت بهصورت کامل و جامع، همینهایی است که در قرآن آخرین کتاب آسمانی الهی و در گفتار پیامبر اسلام9 و جانشینان راستین آن سرور در دست است. ما خدا و آن بزرگواران را سپاسگزاریم و افتخار داریم با مکتبی آشنا هستیم که عهدهدار شرح و نشر این حکمت عالیه متعالیه الهیّه است، و از سویی هم افشاگر انحرافهای نحلههای بشری میباشد. درود بیپایان خدا و اولیاء دین او و همه خلق بر روان پاک اساتید بزرگوار مکتب «استبصار».
در جلد دوم این مباحث را ــ ان شاء اللّه ــ ادامه خواهیم داد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
در پایان این مباحث چند نکته قابل ملاحظه را خاطرنشان میسازیم:
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 343 *»
« 1»
دانشمندان علوم طبیعی و اعتقاد به آفریننده هستی
نمونههایی از اعترافها و اقرارهای دانشمندان علوم طبیعی را در اثبات وجود خدای یگانه و اظهار اعتقاد به او و حکمت و قدرت و آگاهی بینهایت او مشاهده کردید.
این نوع دانشمندان بهواسطه آشنایی با اندکی از اسرار و حکمتهای کائنات، به وجود آفریننده آنها و برخی از صفات کمالیه او اقرار و اعتراف کردهاند.
در برابر آنان دانشمندانی بوده و هستند که بهواسطه آشنایی با همین علوم طبیعی وجود آفریننده را انکار نموده و یا بهطور کلی وجود عوالم ماوراء این عالم طبیعت را منکر شدهاند.
دسته اول نسبت به اعتقاد خود چنان استوارند که نوع علوم طبیعی را بهترین وسیله ترقی در گرایش به آفریننده هستی و صفات کمالیه او میدانند؛ منطق آنان این است:
«اهمیت علوم طبیعی تنها از این نظر نیست که عقل ما را سیر میکند ــ به پرسشهای ما پاسخ میدهد ــ بلکه اهمیّت بیشتر آن از اینجهت است که عقل ما را به اندازهای بالا میبرد که عظمت خدا را درک میکنیم و ما را به احساسات بزرگداشت
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 344 *»
ذات او زینت میدهد.»([241])
«خدای ازلی و بزرگ، باخبر از آشکار و نهان و قادر متعال گویا از مقابل چشم من عبور کرده است… من اثر او را در تمام مخلوقات و موجودات مشاهده نمودم و در تمام این موجودات و مخلوقات حتی در کوچکترین آنها، در آن موجوداتی که ابداً به چشم دیده نمیشوند چه قدرت و قوتی به کار رفته؟! … چه عقلی؟ … چه کمال غیر توصیفی در آنها دیده میشود؟!»([242])
«ما با مطالعه گوش میفهمیم که سازنده آن قوانین مربوط به صوت را کاملاً میدانسته و سازنده چشم تمام قوانین پیچیده مربوط به نور را میدانسته و از مطالعه نظم افلاک به آن حقیقت بزرگی که آنها را طبق نظم مخصوصی اداره میکند، پی میبریم.»([243])
«هر قدر دایره علم وسیعتر میگردد، براهین دندانشکن و قویتری برای وجود خداوند ازلی و ابدی بهدست میآید.»([244])
بدیهی است که این اعترافها از این دسته از دانشمندان در جوامعی که نهایت معارف دینی آنها به تورات و انجیلهای
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 345 *»
تحریفشده یهودیها و مسیحیها منحصر است، جای شگفتی است؛ چرا که در میان آنان از معارف عالیه قرآنی و «تشیع» نشانی یافت نمیشود.
خدایی را که کتابهای «عهدَین» ــ تورات و انجیلها ــ معرفی میکنند، ناتوانتر از این است که آفریننده این جهان و جهانیان باشد. چنان خدای ناتوان و نادان، عاجزتر از آن است که حتی بتواند کوچکترین قانون از قوانین آفرینش را ابداع و اختراع نماید، تا چه رسد که بتواند اینچنین آثار قدرت و حکمت و عظمت را در آفرینش و پرورش جهان و جهانیان آشکار سازد.
از اینجهت تا اندازهای، دانشمندان مادّیمذهب را که منکر خدا و ماوراء طبیعت میباشند، میتوان معذور دانست؛ زیرا از سویی بهواسطه پیشرفت علوم طبیعی با بعضی از قوانین طبیعی آشنا شده و با توجه به آن قوانین میتوانستند قسمتی از پدیدههای طبیعت را توجیه و تبیین نمایند، از سوی دیگر با خرافاتی روبهرو بودند که اَحبار (دانشمندان یهودی) و رُهبان (دانشمندان مسیحی) آنها را به عنوان آئین الهی بر آنان تحمیل مینمودند، و در نتیجه میان علوم و اعتقاد به خدا و دینداری تضادّ شدیدی را مشاهده میکردند.
سختگیریهای ارباب کلیسا ــ تکفیرها، کشتنها، بستنها ــ هم، آنان را بر ضدّ خداپرستی و دین و دینداری وامیداشت؛
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 346 *»
مکتبهای مادی و فلسفههای الحادی دستاورد این عوامل بود.
از طرفی هم به آنان نمیتوان حق داد؛ زیرا اگرچه بهحسب آن عوامل حاکم بر آن جوامع به بیراهه کشیده شدند، ولی فطرت حاکم بر وجود آنان و نیروی سنجش درستیها و نادرستیها ــ خرد ــ که در آنان موجود بود، حکم میکرد که: این همه آثار و نشانههای وجود آفریننده و پرورنده جهان و جهانیان را نمیتوان با منطق سست مادی و مقیاسهای ناچیز و محدود طبیعی توجیه نمود، ندای وجدان و فطرت را نشنیده گرفت، دعوت پیامبران الهی را تکذیب کرد، از اینهمه حقایق درخشنده خداپرستی و دین و دینداری چشم پوشید؛ آنچنانکه دانشمندان علوم طبیعی معتقد به خدا، با آنکه آنان هم گرفتار همان محیطها و جوامع بودند، ولی از حکم خرد و فطرت پیروی کردند و به انکار خدا و تکذیب پیامبران لب نگشودند و منکر عوالم ماوراء طبیعت نگشتند، گذشته از اینکه برخی هم در مقام اثبات و دفاع از این حقایق برآمدند.
« 2 »
آیا آفریننده هستی را آفرینندهای است؟!
پس از آنکه ثابت شد که این جهان و جهانیان را آفرینندهای است، ممکن است برای برخی از ذهنها این پرسش
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 347 *»
پیش بیاید که: «آیا آن آفریننده هم آفرینندهای دارد یا نه؟ اگر دارد، آفریننده او کیست؟!»
این پرسش بیشتر برای کسانی پیش میآید که به دلیل «اصل علیّتِ» حکماء برای اثبات وجود آفریننده ــ واجبالوجود ــ برخورد میکنند.
حکماء گفتهاند: هر معلولی علّت میخواهد بهطوری که اگر علّت آن موجود نشود آن معلول موجود نخواهد شد، و آن علّت اگر خودش هم معلول باشد به علّتی نیازمند خواهد بود، و به همینطور سلسله علتها و معلولها پیش میرود.
از طرفی میبینیم جهان و جهانیان مجموعهای از علّتها و معلولها میباشند که خواه و ناخواه باید به علّتی منتهی شوند که آن علّت، معلول علّتی دیگر نباشد و وجودش به وجودِ موجودی سابق بر آن بستگی نداشته باشد که آن را «علّةالعلل» و یا «علّت نخستین» مینامند، و از نظر آنان همان «خدا» و یا «واجبالوجود» است که مبدء هستی و سرسلسله موجودات است.
حکماء میگویند: اگر غیر از اینطور باشد، یعنی سلسله علّتها و معلولها به علّت نخستین و یا به علّةالعلل که معلولِ علّت دیگری نیست منتهی نگردد، دَوْر و یا تسلسل لازم میآید؛ و آنگاه دلائلی آوردهاند که دور و تسلسل هر دو محال است، پس
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 348 *»
سلسله علّتها و معلولها باید به علّةالعلل و یا علّت نخستین منتهی شوند تا مشکل دور و یا تسلسل پیش نیاید.
این دلیلِ اصل علّیت و امثال این دلیل حکماء برای اثبات وجود خدا ــ واجبالوجود ــ بر محالبودن دور و تسلسل، مبتنی است،([245]) از اینجهت برای اثبات امتناع (محالبودنِ) دور و تسلسل، برهانها و دلیلهایی اقامه نمودهاند. «محالبودن دور و تسلسل»، در دلیلهای اثبات وجود خدا بهعنوان دلیلِ دلیل، یعنی دلیلی که یکی از مقدمات دلیل اثبات وجود خدا را اثبات مینماید، بهکار برده میشود.
اصل علّیت از نظر حکماء زیربنای همه دلیلهایی است که درباره اثبات خدا مطرح گردیده است.
نتیجه این دلیل این است که خدا ــ آفریننده هستی ــ علّت نخستین و یا علّةالعلل میباشد که خواه و ناخواه این پرسش را بهدنبال خواهد داشت که: چرا خدا علّتی است که خود علّت ندارد؟! و پاسخ قانعکنندهای برای آن نیافتهاند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 349 *»
در اینباره بهتر است که عبارت «برتراند راسل»([246]) را از کتاب «چرا مسیحی نیستم؟»([247]) نقل نماییم؛ او درباره دلیل «علّیت» چنین نوشته است:
«اساس این برهان عبارت از این است که تمام آنچه را که ما در این جهان میبینیم دارای علّتی است، و اگر زنجیر علّتها را دنبال کنیم سرانجام به نخستین علّت میرسیم و این نخستین علّت را علّةالعلل یا خدا مینامیم.»
پس از این توضیح به بیان اشکال خود میپردازد، و نوشته است:
«به هنگام جوانی درباره این مسائل ژرفا نمیاندیشیدم و برهان علّةالعلل را تا مدتی مدید پذیرفتم؛ تا آنکه روزی به سن هیجدهسالگی به خواندن اتوبیوگرافی «جان استوارت میل»([248]) بدین جمله برخوردم: پدرم به من میگفت که این پرسش «چهکسی مرا آفریده؟» جواب ندارد؛ زیرا بلافاصله این سؤال مطرح میشود که «چهکسی خدا را آفرید؟» جملهای بدین سادگی دروغ برهان علةالعلل را برایم آشکار ساخت و هنوز هم آن را دروغ میدانم؛ اگر هر چیز باید علّتی داشته باشد پس خدای را نیز علّتی باید، اگر چیزی
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 350 *»
بدون علّت وجود تواند داشت این میتواند هم خدا باشد و هم جهان. پوچی این برهان به همین جهت است.»
پیش از آنکه به این پرسش پاسخ دهیم، لازم میبینیم یادآور شویم که:
در دلیلهای قرآنی و روایی برای اثبات وجود خدا، درباره آفریدگار به این تعبیرهایی که در دلیلهای حکماء دیده میشود تعبیری وجود ندارد. مثلاً بهطور کلی درباره آفریدگار، علّت و یا علّةالعلل و یا علّت نخستین نرسیده است و براساس تعالیم پیامبران بهخصوص آورنده قرآن و جانشینان او، خدا از علّتبودن تنزیه شده است، بلکه او همچنانکه معلولآفرین است، علّتآفرین هم هست و همچنانکه از معلولبودن منزّه است از علّتبودن هم منزّه است همانطوری که از مبدءِ خلق بودن هم منزّه است؛ زیرا او مبدءآفرین است و خود سرچشمه خلق نبوده([249]) و خلق از ذات او تراوش نیافته و به ذات او هم برنمیگردند، او سرچشمهآفرین است و خود از سرچشمهبودن برای خلق منزّه است و حتّی تعبیر به «مبدء» هم درباره خدا در کلام او (قرآن) و در کلمات اولیاء او (روایات) نرسیده و بهطور کلی از اینگونه تعابیر و مفاهیم تنزیه شده است.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 351 *»
در اینجا بیش از این در این بحث وارد نمیشویم و باید در جاهای مناسب بحث شود، ولی بهقدری که لازم بود عنوان نمودیم.([250])
به اصل مطلب برمیگردیم که پاسخ این پرسش است: آفریدگار خدا کیست؟
میگوییم: این جهان و جهانیان ــ و بهطور کلی عالم هستی و همه هستها ــ موجوداتی هستند نیازمند و بهحسب ذات و واقعیت خود، وابسته به دیگری؛ چنین موجوداتی بدیهی است که به آفریننده و آفریدگار نیازمند بوده و به ایجاد و آفریدن او بستگی دارند.
اما حقیقتی که بهحسب ذات و واقعیّت خود، به دیگری نیازمند نبوده و هستی او مانند هستی آن موجودات نیست و به ایجاد و آفریدن کسی دیگر بستگی ندارد، آفریننده و آفریدگار نمیخواهد؛ هستی او ازلی و ابدی بوده و پیدایش برای آن بیمعنی است.
حقیقت و واقعیت آفریدگار، عین هستی او است و او مانند چیزهای دیگر نیست که هستی به آنها داده شده و پیدایش یافتهاند. از اینجهت امام صادق7 در پاسخ آن زندیق (مطابق نقل هشام بن حکم) که پرسید: ما هُوَ؟ (آن آفریننده حقیقتش چیست؟!) فرمود:
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 352 *»
هُوَ شَیءٌ بخلاف الاشیاء (او چیزی است برخلاف سایر چیزها)؛ و در توضیح این مطلب فرمود: ارجع بقولی شیء الی اثباته و انّه شیء بحقیقة الشیئیة (اینکه درباره آفریدگار «چیز» میگویم، مقصودم این است که واقعیت و حقیقتی را ــ تا اندازه درک و فهم تو ــ اثبات کرده باشم و برای این است ــ که تو بفهمی و بدانی و دریابی ــ که او واقعیت و حقیقت و عینیّتی است به حقیقت حقیقتبودن و واقعیتداشتن و هستبودن.) یعنی به هیچوجه میان هستی و شیءبودن و واقعیّتداشتن او با هستی و شیئیّت و واقعیت چیزهای دیگر سنخیّت و اشتراک و تشابهی در کار نیست. وجود چنین حقیقت و واقعیتی که به خود برپا و به دیگری بستگی نداشته باشد و همه حقیقتها و واقعیتهای دیگر به آفریدن او بستگی داشته و هرچه غیر او است هستیش را او به آن داده و به او نیازمند است، آنچنان بدیهی است که هر خردمندی به آن اعتراف میکند. آنانی هم که او را انکار کردهاند، به ناچار خلقی را به جای او گذارده و صفات او را ــ ازلیّت، ابدیّت، استغناء، ثبات، دوام، اصالت و… ــ برای آن خلق اثبات و به خدایی آن مخلوق اعتقاد ورزیدهاند؛ مانند مادیها که «مادّه» را جانشین خدا قرار داده و به ازلیّت و ابدیّت آن معتقد شده و آنچه خداپرستان برای خدا اثبات میکنند آنها برای ماده اثبات مینمایند، در صورتی که آشکارا میبینند که ماده ــ بهحسب ذات و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 353 *»
حقیقت خود ــ فاقد هرگونه کمال، علم، شعور و احساس بوده و از هرگونه تغیّر و تحوّلی ناتوان است و باید قدرتی خارج از آن و محیط بر آن و متصرف در آن، در او تغیّر و تحوّل بهوجود آورد و آن را در مراحل و مراتب تکامل پرورش دهد. آن قدرت، قدرت همان آفریدگار و اراده او است که خداپرستان به خدایی او اعتراف دارند و او را میپرستند.
« 3 »
میان آفریدگار و جهان و جهانیان چه نسبتی است؟
آفریدگار جهان و جهانیان مانند خود آنها پدیدهای همسان و همعَرْض با آنها نبوده، وگرنه مانند آنها خود هم به آفریدگاری نیازمند خواهد بود؛ و بنابراین آفریدگار آنها هم نبوده، زیرا خود هستی نداشته و از دیگری گرفته و بدیهی است که نمیتواند به دیگری هستی ببخشد.
همچنین آفریدگار جهان و جهانیان در سلسله طولی آنها هم نبوده که مثلاً نخستین حلقه زنجیر باشد و جهان و جهانیان حلقههای بعد که در طول به او منتهی شده باشند و در نتیجه او مبدء آنها در این مسافت باشد و نقطه شروع هستی و هستها بهشمار آید، چنانکه از تعبیر به مبدء و یا علّت نخستین و یا علّةالعلل درباره آفریدگار، این توهّم باطل و تصوّر بیاساس پیش میآید؛ و نیز اینچنین نیست که در یک لحظهای از زمان، جهان و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 354 *»
جهانیان را آغاز کرده باشد؛ زیرا در این صورتها به گونهای محدود میگردد، در صورتی که او هم محدودآفرین و هم حدّآفرین است و خودش محکوم به حکمی و محدود به حدّی نمیشود.
حکماء نوعاً همانطوری که برای چیزهای دیگر «وجود» اثبات میکنند و آنها را موجودات مینامند، برای خدا هم وجود اثبات میکنند و او را موجود میگویند و در حقیقت وجود هم میان وجود خدا و موجودات فرقی نمیگذارند و همه را یک حقیقت و یک سنخ میدانند؛ تفاوت خدا و سایر چیزها را فقط در این میدانند که وجود او قائم به ذات و لایتناهی و ازلی و ابدی است و وجود چیزهای دیگر قائم به او و ناشی از او و محدود و حادث است.([251]) جای تعجب است که چگونه عقل حکم میکند به اینکه وجودی که قائم به ذات و لایتناهی ــ غیر محدود ــ و ازلی و ابدی است و پیدایش برای آن بیمعنی است، با وجودی که به همه حقیقت خود به ظاهر و باطن قائم به دیگری و ناشی از دیگری و محدود است و پیدایش یافته است، یک حقیقت و یک سنخ باشند؟! این سخن آیا تناقضگویی نیست؟ اگر بگویند: ما از لفظ وجود درباره خدا و موجودات یکچیز
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 355 *»
میفهمیم، بنابراین باید در خارج و واقع یک حقیقت باشند؛ در پاسخ میگوییم: ما آنچه از این نوع تعبیرات که درباره آفریدگار است میفهمیم، همان است که در خلق او دیدهایم و یا دانستهایم و او از این امور منزّه است و به تعبیر استاد توحید و خداشناسی ــ امام صادق7 ــ هو شیء بخلاف الاشیاء است؛ پس نمیتوانیم حقیقت و واقعیت وجود او را بفهمیم تا بتوانیم حکم کنیم که وجود او و وجود سایر چیزها یک حقیقت است و هیچ تفاوتی در حقیقت آنها نیست مگر آنکه وجود او قائم به ذات و… و… و… اما وجود اینها قائم به او و… و… و… است. آری، ما از موجود بودن او و وجود داشتن او، همیناندازه میفهمیم که معدوم نیست و هیچ و پوچ نیست بلکه موجود است به حقیقت موجودیّت و شیء است به حقیقت شیئیّت؛ و این مطلب بیش از این در بحث صفات توضیح داده خواهد شد.
البته میدانیم که حکماء نظر به اینکه خدا را علّةالعلل و یا علّت نخستین موجودات میدانند و نسبت میان او و خلق را نسبت علیّت و معلولیّت تصوّر کردهاند، به یکیبودن وجود او و وجود سایر چیزها معتقد شدهاند. ما با توضیحاتی که دادهایم و بحثهایی که خواهیم داشت، خدا را علّةالعلل و علّت نخستین برای موجودات نمیدانیم بلکه او را علّتآفرین دانسته چنانکه او را معلولآفرین
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 356 *»
میدانیم؛ و از اینجهت وجود او را از جنس و سنخ وجود چیزها ندانسته و در حقیقت وجود، وجود او و وجود سایر چیزها را مشترک نمیدانیم.
اما عرفاء نسبت میان آفریدگار و سایر چیزها را، نسبت شاخص و صورت در آیینه، و یا صاحب سایه و سایه دانسته و میگویند: موجودات را که موجود میگوییم و برای آنها وجود قائل هستیم، نسبت به نیستی محض است ولی همین موجودات و وجود آنها را هنگامیکه نسبت به ذات آفریدگار میسنجیم، مانند سایه در برابر صاحب سایه است که اصالت و واقعیت مال صاحب سایه است ولی فرعیّت و ظلیّت از آن سایه است؛ بنابراین آفریدگار «بود» است و سایر چیزها «نمود»، آفریدگار حقیقت و واقعیت وجود و سایر چیزها «ظهور» او میباشند. مولوی برای توضیح این مطلب میگوید:
مرغ بر بالا پران و سایهاش | میدود بر خاک و پران مرغ وش | |
ابلهی صیاد آن سایه شود | میدود چندان که بیمایه شود | |
بیخبر کان عکس آن مرغ هواست | بیخبر که اصل آن سایه کجاست؟ | |
تیر اندازد به سوی سایه او | ترکشش خالی شود در جستجو |
عرفاء هم که به چنین نسبتی میان آفریدگار و سایر چیزها قائل شدهاند از آنجهت است که میگویند ذات خدا است که به این شکلها و صورتها جلوهگر شده و خود او است که به این خصوصیتها درآمده است. هرچه پیدایش یافته و آن را خلق
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 357 *»
میگوییم، خود خدا است که اینچنین «ظاهر» شده و نام بهخصوصی برای خود قرار داده است. حقیقت هرچیزی همان خدا است که پوششی برای خود گرفته است و بنابراین چشم حقیقتبین به هرچه نگاه کند خدا را میبیند، اما چشم ظاهربین به هرچه نگاه کند همین ظهور را میبیند که حجاب و پوشش او است، پس او را ندیده است؛
«تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»
اینها هم خدا را سرچشمه موجودات دانسته که خلق از ذات او سرچشمه گرفتهاند و به ذات برمیگردند.([252])
ما بهطور اجمال روشن کردیم که نسبت آفریدگار و سایر چیزها، نسبت صانع و مصنوع است و مثالی را که زدیم به خاطر بیاورید تا مطلب روشنتر گردد؛ گفتیم: سخنگو در حال سخنگفتن، ایجادکننده سخن است و با آنکه ذات خدا را از هرگونه نسبت و بینسبتی نسبت به خلق منزه میدانیم، اما در مقام فعل ــ ایجاد، اِحداث، آفریدن ــ میگوییم نسبت آفریدگار با آفریدههای او، نسبت سخنگو در حال سخنگفتن، با سخن است؛ بنابراین هر نسبت و
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 358 *»
ارتباطی که در کار است، میان سخنگفتن و سخن است نه ذات سخنگو. آری، نظر به اینکه سخنگفتن ــ فعل، کار ــ در نزد سخنگو ــ فاعل، انجامدهنده ــ فانی و مضمحل میباشد، نسبت و ارتباط میان سخن (به نظر سطحی و دید ظاهری) با خود سخنگو تصور میرود و توهم میگردد. اینجا بیش از این جای تفصیل این مطلب نیست. در هر صورت نسبت آفریدگار با جهان و جهانیان آنطوری که پیامبران در شرایع الهی بهخصوص پیامبر ما9 در دین مقدس اسلام بیان کردهاند، نسبت خالق و مخلوق و صانع و مصنوع است. دلایل بسیاری از آیات و روایات و دلیلهای عقلی وجود دارد که همه نسبتهایی که از دیگران نقل کردیم باطل است، و شایسته ساحت قدس آفریدگار نمیباشد.
« 4 »
نقش علّتهای طبیعی در آفرینش و پرورش جهان و جهانیان
بدیهی است که دانشمندان علوم طبیعی از علل طبیعی و مادی پدیدههای این جهان جستجو میکنند و برای شناخت آنها تلاش دارند و به نتایج بسیار روشن و شگفتانگیزی هم دست یافتهاند و با محاسبات دقیقی به آثار و خواص ترکیبات و علل پیدایش پارهای از پدیدهها پی برده و میبرند؛ مثلاً علت فلان
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 359 *»
بیماری را دانسته و علت علتش را هم پی برده و به علت علت علت آن هم رسیدهاند، یا مثلاً علت زلزله و علت باران و علت تغییرات جوّی را و حتی علت آن علتها و همینطور علت علت آن علتها را دریافتهاند. بنابراین، اعتقاد به وجود آفریدگار آیا مانع پذیرش این نتایج علوم است و باید این کشفیات را تکذیب کرد؟ و اگر به این نتایج و کشفیات اطمینان پیدا کردیم، از اعتقاد به وجود آفریدگار باید دست برداریم و بگوییم دیگر به وجود آفریدگار نیازی نیست، زیرا هر چیزی و هر پدیدهای علتی و یا علتهایی طبیعی و مادی دارد؟ چه محاسبات علمی به آن رسیده باشد و یا بعد از این برسد و یا نرسد اما بهواسطه علل کشفشده میدانیم برای همه پدیدهها علت و یا علتهایی در کار است. در هر صورت با توجه به اینکه برای هر چیزی و یا هر پدیدهای علتی و یا عاملی طبیعی و یا عوامل و عللی وجود دارد ــ چه بدانیم آنها را و یا ندانیم، ــ آیا اعتقاد به وجود آفریدگار لازم است و بهطور کلی آیا به وجود آفریدگاری خارج از این جهان، نیازی میباشد و یا آنکه باید تا یکجای معینی این تسلسل علل و عوامل طبیعی و مادی را بپذیریم و از آنجا وجود آفریدگار را دخالت دهیم و او را اول علتها و عاملها بشناسیم؟ که اگر چنین نکنیم خواهناخواه وجود او را باید انکار کنیم و اعتقاد به وجود او را جزء خرافات بدانیم؟!!
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 360 *»
همچنانکه از «اگوست کنت»([253]) فیلسوف مشهور فرانسوی نقل میکنند که گفته است:
«علم، پدر طبیعت کائنات را از شغل خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد و در حالتی که از خدمات موقتی وی اظهار قدردانی کرد، او را تا سر حد عظمت و قدرتش هدایت نمود.»
میدانیم او نظریهای دارد که بر مبنای دوران سهگانه اساطیری، فلسفی و علمی مبتنی و مورد قبول نوع فلاسفه غرب است و این سخن او هم از همان مبنا سرچشمه گرفته است.
در پاسخ این سؤال میگوییم: ما در حال حاضر به خدایی که معارف اروپایی ــ از کلیسا گرفته تا مکتبهای فلسفی الهی آنها ــ معرفی میکنند و همچنین به خدایی که دستگاههای فلسفی و عرفانی و کلامی شرقی میشناسانند، کاری نداریم و جای نقد آنها اینجا نیست؛ خدایی را که پیامبران الهی و کتابهای آسمانی و شرایع دستنخورده خدایی به ما شناسانیده و معرفی کردهاند، خدایی است که اعتقاد به وجود او و پذیرفتن آفریدگاری و پروردگاری او، با این نتایجی که علوم به دست آوردهاند تضادّی نداشته بلکه آفریدگاری و پروردگاریِ او را تأیید و تثبیت کرده بر باور ما نسبت به وجود او، کمال او، و صنعت حکیمانه او افزوده و میافزایند.
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 361 *»
خدای حقیقی و واقعی ــ نه خدای یهودیت و نصرانیت و نه خدای ساخته دستگاههای فلسفی و عرفانی شرق و غرب ــ در عرض و یا طول سلسلههای علل و عوامل جهان قرار ندارد و نیز نخستین آنها نبوده و مبدء و سرچشمه علل و معلولهای آنها نمیباشد؛ او نه در ردیف آنها است و نه در مجموعه آنها؛ او به صورت یک علت و یا یک عامل ــ چه جزئی و چه کلی، چه نخستین و چه در میان آنها ــ نیست، او علت و معلولآفرین و آغاز و انجامآفرین و مبدء و منتهیآفرین است، او نسبت به همه جهان و جهانیان با همه خصوصیاتی که دارند ــ علت باشند یا معلول، اول باشند یا آخر، مبدء باشند یا منتهی، عامل باشند یا معمول، فاعل باشند یا فعل، جوهر باشند یا عرض، ذات باشند یا صفت، مجرّد باشند یا مادی، مرکب باشند یا بسیط، ــ یکسان بوده، آفریننده همه و پرورنده همه و محیط بر همه و آگاه از همه و متصرف در همه و قیّوم همه است. همه در حدّ و مقام و رتبه خود به او نیازمند و به اراده او بستگی داشته و دارند و آنی از او بینیاز نمیباشند، همه را از فضل و کرم خود در هر آن اِمداد نموده و مینماید. کل یوم هو فی شأن (او در هر روز از روزهای شأنی ــ و هر آن از آنات خلقی ــ در شأنی از شئونات آفریدگاری و پروردگاری میباشد.) قالت الیهود ید الله مغلولة غُلّت ایدیهم و لُعنوا بماقالوا، بل یداه مبسوطتان یُنفق کیف یشاء (یهود گفتند دست خدا
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 362 *»
بسته شده؛ دستهای خودشان بسته باد، و به آنچه گفتند لعنت گردیدند؛ بلکه دو دست او باز است و هرگونه که بخواهد میبخشاید.)
آری، چنین خدایی آفریدگاری است که خود بهتنهایی و یگانگی و بدون شریک و کمککاری، علت را علت و معلول را معلول، فاعل را فاعل و فعل را فعل، عامل را عامل و معمول را معمول، مؤثر را مؤثر و اثر را اثر، ذات را ذات و صفت را صفت، جوهر را جوهر و عرض را عرض و نخست را نخست و پایان را پایان و… آفریده و قرار داده است و نیز روابط بین آنها و قوانین حاکم بر آنها را جعل فرموده و خود ادارهکننده و پرورنده و نگهدار و نگهبان آنها میباشد و او است که دست تدبیرش در کوچک و بزرگ و پست و بالا و اول و آخر آنها در کار است؛ جمله لاحول و لاقوّة الّا باللّه العلی العظیم از تعالیم دین او است که همه جهان و جهانیان و حالات و دگرگونیهای آنها را به اراده و قدرت و حکمت او مستند میسازد. در بحثهای آینده با نوع این مباحث آشنایی بیشتر پیدا میکنید.
دین خدایی و پیامبران که آورنده دین بودهاند، خدا را آفریدگار و پروردگار جهان و جهانیان میشناسانند؛ او را یک پدیدهای از جنس و سنخ پدیدههای این جهان و یا بهصورت یک عامل مؤثر و جزئی از اجزاء جهان و یا به عنوان روح جهان و یا حقیقت جهان و یا ریشه و اساس و مبدء و منشأ جهان معرفی نمینمایند و نیز او را
«* نخستين گام در دينداري جلد 1 صفحه 363 *»
عامل عاملها و ریشه فاعلها و سرچشمه علل نمیشناسانند، و بنابراین نقش علل و عوامل طبیعی و مادی ــ و حتی غیر مادی هم ــ در جهان نقش رقابت با آفریدگار نبوده بلکه علت را او آفریده و علیت را هم او ملازم آن ساخته است و در تأثیربخشی آن را برایش نگهداری میکند و خود آن علت و علیت آن، جزء قوانین و نظامی است که به اراده و قدرت و حکمت خود بر جهان و جهانیان حاکم و نافذ قرار داده است؛ پس همه و همه مخلوق و مصنوع او بوده و هستند و خواهند بود، و همه مضطرانه تحت اراده و نفوذ مشیت او بهسر میبرند و در هر حرکت و سکونی و فعلیّت و تأثیری، فرمانبردار از فرمان او میباشند و از اینجهت در قرآن که کتاب او است، بندگانش را به تفکر و تعقل و تدبر در جهان و جهانیان خوانده و جهان و جهانیان را «آیات» ــ نشانههای ــ اثبات وجود خود و اثبات صنعت و حکمت و آگاهی و توانایی غیرمتناهی خود معرفی فرموده است.
([1]) اصول جمع «اصل» است و اصل به فارسی: شالوده، پایه، بنیاد، پی را میگویند.
([2]) سوره بقره، آیه 111 ــ سوره نمل، آیه 64
([4]) برای آشنایی اجمالی با این دلیلهای سهگانه به کتاب «آموزشهای دینی» رجوع کنید.
([7]) این شهادتهای چهارگانه در مکتب استبصار رسمیت دارد، و شهادت سوم به طور ناقص و ناتمام در میان شیعیان رایج است و شهادت چهارم بهطور کلّی متروک میباشد.
([9]) در صورتی که برای خصوص تعداد و ترتیب اصول دین مطابق مشهور، آیه و حدیثی وجود ندارد.
([10]) در احتجاج: «و افضل رتبة فی دارالسلام» و در تفسیر: «و افضل رتبة من اهل دارالسلام».
([11]) مانند: رفاه، خوشی، کامیابی، قدرت و تسلط که نوعاً انسان را از نداء فطرت و مقتضای وجدان و دعوت پیامبران غافل نموده، از خدا و پرستش او و دینداری باز میدارد.
([13]) درباره این مطلب در کتاب «آموزشهای دینی» تفصیل بیشتری داده شده است.
([17]) حادث: پدیده، مُحدِث: پدیدآورنده، احداث: پدید آوردن ــ پدیدار ساختن، حدوث: پدید آمدن ــ پدیدار گشتن.
([18]) تفاوت پایه اول با پایه دوم همان تفاوت پدیدآمدن با پایداربودن و برپابودن؛ و یا تفاوت هستشدن با هستبودن است.
([20]) حوادث جمع حادث: پدیدههایی که نبودهاند و پیدا شدهاند.
([21]) علم حکمت، از حقیقت موجودات بحث میکند و با قوانین کلّی جهان هستی، سر و کار دارد.
([22]) علم کلام، اعتقادات دینی را مورد بررسی قرار داده و با دلائل عقلی به اثبات آنها و به گفتگو در پیرامون آنها پرداخته است.
([24]) در بحثهای آینده بیشتر توضیح خواهیم داد که با توجه به این نشانهها، به صفات خدا هم یقین پیدا میکنیم ولی به شناخت آنها دست نمییابیم.
([25]) منکر خدا و منکر ماوراء عالم طبیعت.
([26]) ای خدایی که همیشه و همواره بر آفریدهها بخشش داری.
([34])حکماء در علم حکمت، این وقتهای سهگانه (زمان، دهر، سرمد) را توضیح دادهاند.
([36]) سوره لقمان، آیات 11ــ 10
([37]) Pantheism (همه خدا و خدا همه است؛ جهان به تمامی و کُلاً خدا است؛ یا همهجا و در همه خدا هست.)
([38]) (1677 ـ1632 ) Baruch Spinoza
([40]) کلیات فلسفه ــ از مجموعه آشنایی با فلسفه غرب.
([41]) aetiological برگرفته از aetios به معنی علت.
([46]) به آلمانی: Kritik der reinen Vernunft
([48]) به قلم چهلتن از دانشمندان بزرگ معاصر،
تألیف: جان کلوور مونسما (John Clover Monsma) ــ ترجمه: آرام، امین، مجتهدی ــ چاپ سوم 1345 هـ ش.
([50]) The Mysterious Universe
([61]) و عنه (امیرالمؤمنین)7: ان الصورة الانسانیة اکبر حجة اللّه علی خلقه و هی الکتاب الذی کتبه بیده و هی الهیکل الذی بناه بحکمته و هی مجموع صور العالمین و هی المختصر من العلوم فی اللوح المحفوظ و هی الشاهد علی کل غائب و هی الحجة علی کل جاحد و هی الطریق المستقیم الی کل خیر و هی الصراط الممدود بین الجنة و النار. کلمات مکنونه، ص 125
([62]) ما این علوم را فنون مینامیم و نام فنّ را برای هریک از این رشتهها مناسبتتر میبینیم؛ زیرا «علم» به این معنی تقریباً معادل با Science است که نتیجه آزمایش و تجربه است.
([63]) مقصود ما این نیست که در خارج از جهان و جهانیان مکانی وجود دارد و خدا در آن مکان به سر میبرد؛ بلکه مقصود این است که او به مکان نیاز ندارد و مکانآفرین است.
([64]) Physico _ theological Proof
([65]) برهان وجودی، همان برهان حکماء است که از تقسیم وجود به واجب و ممکن، وجود خدا را اثبات میکنند؛ و برهان جهانشناختی، همان برهان حدوث عالم و خلقت است؛ که از نظر کانت تمام نمیباشند.
([66]) کانت، سنجش خرد ناب، ادیب سلطانی صفحه 685.
([75]) Argument of Purposiveness
([81]) پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب صفحه 78
([87]) Pailin, David: Groundwork of Philosophy of Religion ,PP 169 – 171
([88]) پل ادواردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب صفحه 88 ــ 81
([89]) کانت، سنجش خرد ناب، صفحه 685
([90]) Dialogues on Natural Religion
([100]) سوره شوری، آیه 11ــ یعنی مانند خدا چیزی نیست.
([102]) سوره مائده، آیه 64 ــ یعنی بلکه دو دست خدا باز است و هرطور میخواهد بخشش میفرماید.
([106]) Dale Swartzendruber خاکشناس، دارای درجه M.Sc و دکتر در فلسفه از کالج دولتی آیوی، دستیار سابق خاکشناسی در دانشگاه کالیفرنیای لوسآنجلس، فعلاً دانشیار خاکشناسی در دانشگاه پردو، عضو جمعیت خاکشناسی و اتحادیه ژئوفیزیک ممالک متحده و جمعیت مهندسین کشاورزی، متخصص در ساختمان اجزاء خاک و حرکت آبهای روی زمینی.
کتاب اثبات وجود خدا، صفحه 225
([110]) Science and Common Sense
([114]) اصل شعر «چندین چراغ دارد و بیراهه میرود» است.
([115]) John Adolph Buehler دارای درجه A.B. از دانشگاه پنسیلوانیا و A.M.، و دکتر در فلسفه از دانشگاه ایندیانا، استاد شیمی در کالج اندرسون، شیمیدان مشاور شهرداری اندرسون و شرکتهای آزاد صنعتی، دارای کنفرانسهای متعدد در موضوعات فنی در آکادمی علوم ایندیانا، متخصص در ترکیب آسیدهای آمینه و استعمال مولکولهای آلی در تعیین کمیت فلزهای مخصوص و تشخیص اجزاء قلیل کوبالت بهوسیله سکسینیمید و ایزوپروپیلامین.
کتاب اثبات وجود خدا، صفحه 189
([116]) اگر این دانشمندان با قرآن و روایات و دعاهای مأثور اسلامی آشنا بودند، چه اندازه مجذوب معارف و حقایق اسلام میشدند؟!
([121]) در رشتههای مختلف طبیعتشناسی و علوم تجربی
([122]) قسمتهایی از مقاله «منطق خداشناسی» کتاب اثبات وجود خدا صفحه 146 به قلم استاد فیزیک علمی، جرج هربرت بلانت George Herbert Blount
([128]) همان، فصل سوم (گازهایی که ما استنشاق میکنیم)
([137]) سوره اعلی، آیات 2 الی 5
([148]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 82
([152]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 93
([154]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 87
([156]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 114
([162]) Drosophila melanogaster
([165]) برگ درختان سبز در نظر هوشیــار هر ورقش دفتری ا ست معرفت کردگار
«سعـدی»
([166]) راز آفرینش انسان، ص 48
([167]) راز آفرینش انسان، ص 85
([168]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 137
([170]) راز آفرینش انسان، ص 48
([172]) راز آفرینش انسان، ص 81
([173]) سوره نحـل، آیات 69ــ 68
([174]) به فرانسوی: Maurice Maeterlinck
([175]) مقاله زنبور عسل، به فرانسوی: La Vie des abeilles
([178]) سوره قیامت، آیات 2ــ 1
([181]) The varieties of religious experience: a study in human native
([183]) سوره بقره، آیات 79ــ 78
([186]) با توجه به اینکه اینشتین خودش یهودی است و همه این اقسامی را که به عنوان مذهب نام میبرد قبول ندارد.
([187]) مراد او از این عبارتش روشن نیست. شاید منظورش این بوده که جامعه مترقی و تمدن پیشرفته آنها و عاطفیبودن نفوس آنان، منشأ پیدایش مذاهب شرقی گردیده است.
([188]) احتمال هم میرود که در ترجمه دقت نشده است.
([189])Schopenhauer, Arthur. 1788 – 1860
([190]) مقصودش اصول دینی است که مسیحیها قرار دادهاند.
([191]) مقصودش دانشمندانی است که کلیسا آنها را ملحد و مرتد میخواند؛ در صورتی که آنها به خدا اقرار داشتند.
([192]) منظورش مذهب کلیسا است.
([193]) سوره حمد، آیه 6 ــ خدایا ما را به راه راست هدایت فرما.
([194]) البته برای علّت تکرار اهدنا الصراط المستقیم از ناحیه هدایتیافتگان وجه دیگری هم بیان شده است و آن این است که بهمعنای «اَدِم هدایتَنا» است؛ خدایا این راهنمایی را برای ما ادامه بده و آن را از ما مگیر یعنی پس از هدایتیافتن دوباره گمراه نشویم.
([200]) سوره اسراء، آیات 18، 19 و 20
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت
«حافظ»
([205]) سوره تکویر، آیات 19 تا 22
([206]) «علمناه» و «لدنا» به شکل متکلم و با کنایه متکلم معالغیر است که خدا خودش و آن واسطگان را با هم یاد کرده و کلمه «لدننا ــ نزد ما» گزارش از منزلت و مرتبت آن واسطگان میباشد؛ زیرا مراد از «نزدِ» خدا، خود ایشانند، نه آنکه نزد خدا جایی باشد و ایشان در آنجا باشند. دقت کنید. پینوشت شماره (11)
([207]) سوره حجر، آیه 75. آن شهرها را «سُدوم» میگفتند و مجموعه آنها «مؤتفکات» است که بین مدینه و شام و یا میان اردن و فلسطین واقع شدهاند.
([208]) مرآةالعقول ج3، ص2ــ پینوشت شماره 12
([213]) سیر حکمت در اروپا، ج3 ص321
([215]) سوره مؤمنون، آیات 12، 13 و 14
([220]) اثبات وجود خدا ــ به قلم چهل تن از دانشمندان، صفحه 233
([221])C. S. Lewis نویسنده آمریکایی 1951ــ 1855 میلادی
([222]) The Case for Christianity
اینگونه دانشمندان که از مسیحیت با آنهمه خرافاتش دفاع میکنند، اگر با اسلام ــ تشیع آشنا میشدند چه میکردند؟
([223]) انسان نشانه اثبات وجود خدا و صفات او است نه نماینده و نمونه او؛ و خلیفةاللّه فقط حجّتهای خدا هستند که هم انسانند و نشانههای اثبات وجود خدا و صفات او، و هم نمایندهها و نمونههای او در میان سایر انسانها میباشند. این اشتباه را نوعاً توضیح دادهایم که هر انسانی خلیفةاللّه نیست؛ به مباحث مربوط مراجعه شود.
([224]) یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً و مایذّکّر الّا اولواالالباب. یعنی به هر که خواهد حکمت دهد؛ و آن را که حکمت داده شد، خیر بسیاری داده شده است؛ و متذکر نشوند مگر صاحبان خرد ــ اندیشمندان ــ . (سوره بقره، آیه269)
([241]) مونت نل، دانشمند علوم طبیعی. Monte Nell
([242]) لیتره، دانشمند معروف علوم طبیعی و صاحب دائرةالمعارف. Litre
([243]) نیوتن، کشفکننده قانون «گرانش». Isaac Newton
([244]) هرشل، دانشمند نامی علم هیئت. William Herschel
([245]) دَوْر آن است که چیزی هم علّت خود باشد و هم معلول خود بی واسطه یا با واسطه یعنی موجودشدنش به موجودبودنش بستگی داشته باشد؛ و تسلسل آن است که زنجیر علّتها و معلولها اول و آخری نداشته باشد. حکماء برای اثبات اِمتناع ایندو، دلائلی را ذکر کردهاند، و ممتنعبودن ایندو را از مبانی و مقدماتِ دلائل اثبات وجود خدا قرار دادهاند.
([247]) Why I Am Not a Christian
([249])از نظر بعضی حکماء و تمامی عرفا، خدا سرچشمه هستی است و خلق از ذات او سرچشمه گرفته و به ذات او برمیگردند.
([250]) همچنانکه درباره دلیل «علّةالعلل» هم در اینجا بحث نکردیم و به نقد آن و نیز نقد دلیلهای دیگر حکماء نپرداختیم و امید است در جای مناسب درباره آنها بحث کنیم.
([251]) این امور لازمه قولِ به اصالت وجود و وحدت تشکیکی وجود است که در فلسفه و حکمت مطرح میباشد و در مکتب استبصار بطلان آنها روشن شده است.
([252]) این نظریه هم نتیجه مباحث عرفان اصطلاحی است که آفرینش را بهطور «فیضان» از ذات خدا دانستهاند و به «وحدت شخصی وجود» قائل شدهاند و در مکتب استبصار بطلان این نظریه روشن گردیده است.