30 نقش عاشورا در عوالم پيشين ـ چاپ

نقش

 

عاشورا

 

در عوالم پيشين

 

 

 

  سيد احمد پورموسويان

 

 

مجموعه حاضر؛

گفتار مجالس نيمه دوم محرم سال 1398 هـ ق مي‌باشد كه از صورت گفتاري به صورت نوشتاري مبدل گشته است

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 1 *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمدللّه ربّ العالمين

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

 

قال شيخنا الجليل اعلي اللّه مقامه:

نعي النّعي مصاب الهاشميّينا
  كأنّ عاشور بالاحزان يعنينا

در مباحث گذشته([1]) كه در ارزيابي موقعيت اشعار مرحوم شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه بود، روشن ساختيم كه آن بزرگوار از كاملان شيعه و از عالمان ربّاني است و براي ايشان و امثال ايشان حقايق اشياء و امور منكشف بوده زيرا با ديد حقيقت‏بيني به عالم و امور عالم مي‏نگريستند و از ملكوت با خبر بوده‏اند.

از آيات قرآن و روايات اهل‏البيت: استفاده مي‏شود كه حادثه عاشورا در عالمهاي پيشين نيز مطرح بوده و در جريان آفرينش خلايق نقش داشته است، و دوره‏اي بر خلايق گذشته كه دوره ذر ناميده شده و در فرهنگ

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 2 *»

اسلام به «روز الست» مشهور گرديده است، در آن دوره اين حادثه مطرح شده و خلايق پيش از وقوعش از آن آگاه گرديده‏اند. پس مي‏توان گفت در اين بيت از قصيده اول از دوازده قصيده مرحوم شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه كه در مصيبت حضرت ابي‏عبداللّه الحسين7 سروده‏اند، مطرح شدن اين حادثه را در دوره ذر هم در نظر داشته‏اند چون آن بزرگوار اوضاع آن‏جا را مثل اوضاع اين دوره مشاهده كرده است.

بنابراين براي اين بيت، ظاهري و باطني است ظاهر آن مناسب اين عالم دنيايي است و باطن آن مناسب آن دوره است. پس همچنان كه اهل اين عالم در هر زماني به طوري از مصائب آن حضرت7 باخبر شده‏اند و در برابرش عكس‏العملي داشته‏اند، اهل آن دوره پيش هم از اين مصائب خبردار شده و هركدام عكس‏العملي مناسب آن دوره داشته‏اند. اكنون مي‏خواهيم از آيات و روايات و بيانات بزرگان اعلي اللّه مقامه كه شرح و تفسير و تبيين همان آيات و روايات است با كيفيت خبردار شدن اهل آن دوره و عكس‏العملهاي آنها آشنا شويم و به اندازه فهم ناقص و بيان نارساي خود به اين امر مهم مي‏پردازم. به فضل الهي اميد دارم و از ولي اللّه الاعظم حضرت بقية اللّه حجة بن الحسن8و عجل اللّه فرجه كمك مي‏خواهم و اميدوارم كه روح مطهر شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه نيز، مرا ياري كند.

پيش از آن‏كه به بيان اين مطلب بپردازم بايد درباره خود دوره يا دوره‏هاي ذر مطالبي را عرض كنم. و آنچه مسلم است آن است كه خلايق پيش از دوره دنيايي دوره‏اي يا دوره‏هايي بر آنها گذشته كه به اصطلاح روايات

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 3 *»

«دوره يا دوره‏هاي ذر» بوده است. در آن دوره يا دوره‏ها خلايق با تكاليف الهي روبرو گرديده و خداوند متعال از آنها پيمانها گرفته است.

معناي عالم ذرّ ، تعدّد عالمهاي ذرّ

عده‏اي فكر كرده‏اند اين‏كه عالم ذرّ گفته شده و اهل آن «ذرّ» ناميده شده‏اند، مقصود اين است كه آدمها و موجودات در آن عالم به شكل مورچه پيدا شدند و مورد تكليف قرار گرفتند. چون ذرّ در عربي به معناي مورچه است، روي اين جهت بعيد شمرده‏اند كه چرا بايد خدا خلق را به شكل مورچه بيافريند و با آنها گفتگو كند؟ از اين جهت به‏كلي عالم ذر را انكار كرده‏اند. حتي بعضي از علماء مشهور شيعه عالم ذر را انكار كرده‏اند بااين‏كه در اين‏باره، روايات زيادي داريم و خود آيات قرآن نيز ناطق به اين مطلب است كه چنين عالمي بوده است. برفرض هم اگر خدا موجودات را به شكل مورچه ايجاد كرده و سؤالاتي كرده باشد، چه مانعي دارد؟ آيا از قدرت خدا برنمي‏آيد يا اين‏كه اگر چنين كاري بكند كار عبثي كرده؟ يا خلاف حكمت كرده‏است؟ مبناي انكار چيست؟ چرا وجود عالم ذر و بودن چنين عالمي را انكار كرده‏اند؟ پس بي‏جهت انكار شده‏است.

از اين گذشته، مقصود از ذر مورچه نيست و نه اين‏كه موجودات به شكل مور و مورچه آفريده شده باشند بلكه مقصود از ذر آن است كه وقتي آن عالم نسبت به مافوق خودش ـ با عالم بالاترش ـ سنجيده مي‏شود، از جهت كوچكي و حقارت، به ذر و مورچه تعبير آورده مي‏شود. شما ببينيد اگر در يك

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 4 *»

مكان بلندي ايستاده باشيد وقتي پايين پايتان را نگاه كنيد اشياء را كوچك مي‏بينيد. حتي اگر در عمارت بلندي باشيد و به پايين مشرف بشويد، ماشينها، انسانها را كوچك مشاهده مي‏كنيد، و اين از دو نظر است: يكي اين‏كه شما در جاي بلندي قرار گرفته‏ايد پس زير پاي خود را كوچك مي‏بينيد و يكي اين‏كه فاصله زياد است. حال فاصله بين آن موجودات پايين و مراتب بالا از بس زياد است اگر كسي از آن‏جا مشرف بشود و به مرتبه پايين‏تر نگاه بكند، اهل مرتبه پايين‏تر و خود مرتبه پايين‏تر را كوچك مي‏بيند. الآن كساني كه در هنگام حركت به طرف كره ماه، از كره ماه يا از كره زمين عكس مي‏گيرند، زمين را كوچك مي‏بينند علتش چيست؟ علتش اين است كه زمين به اين بزرگي، با اين‏همه جمعيت، با اين‏همه گستردگي، وقتي سنجيده مي‏شود با مراتب بالاتر، كوچك ديده مي‏شود. در اين‏وقت اگر تعبير كنند كه زمين كوچك است، اهلش كوچكند ـ نسبت به آن‏جا ـ البته درست است.

پس عالم ذر عالمي است كه وقتي نسبت به مرتبه بالا سنجيده مي‏شود از جهت دوري مسافت و فاصله بين آن عالم و عالم بالاتر و از جهت اين‏كه اهل عالم بالاتر چون مشرف مي‏شوند بر عالم پايين‏تر آن را كوچك مي‏بينند، از آن عالم پايين‏تر به «عالم ذر» تعبيرمي‏شود و اهل آن عالم را «ذرّات» مي‏گويند. درست مانند اين ذرّات هباء كه در فضا موجود است و موقعي كه آفتاب از روزنه اتاق مي‏تابد، اين ذرات كه در فضا در حركتند، نمايان مي‏شوند. به اينها نيز از جهت كوچكي و حقارت ذرات مي‏گويند. پس اين ذرات پراكنده در فضا هم از جهت اين‏كه بسيار ريز و كوچكند اسم آنها را ذرّات مي‏گذارند.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 5 *»

علاوه براين‏كه اين ذرات نه رنگ دارند نه شكل دارند نه هيأت بخصوصي دارند، آماده‏اند كه به شكلها و خصوصيتهاي مختلف درآيند. مثل ذرات ابر كه روي يكديگر انباشته و متراكم مي‏شوند، آنها را هم مي‏توانيد ذرات اسم بگذاريد. چرا؟ چون قابل اينند كه در ظرفهاي مختلف درآيند و هيأتها و شكلهاي مختلف پيدا كنند. ذرات كوچك هوا هم اين‏چنين است و آمادگي دارند كه در جاهاي مختلف قرار بگيرند و به هيأتها و شكلهاي مختلف درآيند.

همچنين عالم ذر عبارت از آن حالتي است كه موجودات در آن حالت تعين و تشخص ندارند، هيأت و شكل و امتياز ندارند، در آن عالم و در آن مرتبه همه علي‏السويه هستند، نمي‏شود آنها را از يكديگر جدا كرد و از يكديگر ممتاز ديد، اين حالت را تعبير به «ذرّ» مي‏آورند و چنين عالمي را «عالم ذرّ» تعبير مي‏كنند و چون مراتب موجودات، نظر به اين‏كه هر مرتبه بعدي نسبت به مرتبه قبلي، مرتبه تعين است و مرتبه قبلي نسبت به مرتبه بعدي حالت صلاحيت و قابليت است و عالم ذر ناميده مي‏شود. بنابراين عالم ذر لايتناهي است و مي‏توانيم بگوييم عالمهاي ذر غيرمتناهي است، به جهت اين‏كه مراتب موجودات لايتناهي است. مگر مي‏توان گفت كه در يك جايي مرتبه مخلوق تمام مي‏شود؟ نه، چون مخلوقات اثر مشيتند اگر بخواهد مرتبه مخلوق تمام بشود و در يك‏جا بايستد و ديگر مراتب را طي‏نكند، در يك‏جا متوقف شود، معنايش اين است كه مشيت از كار افتاده‏است و حال آن‏كه مشيت خدا از كار نمي‏افتد. مشيت خداوند دائم در ايجاد و در وجود دادن و فيض‏بخشي است.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 6 *»

مشيت را تشبيه مي‏فرمايند به فواره فيض، مثلاً فواره آب را در نظر بگيريد در حال فواره بودن، مرتب آب از آن بيرون مي‏آيد. همچنين مي‏گويند مشيت فوّاره فيض خدا است و موجودات فيضهايي هستند ـ همه موجوداتي كه عالم را پر كرده‏اند ـ فيضهايي هستند كه از فوّاره مشيت پراكنده شده‏اند و از آن خارج مي‏شوند حتي الآن هم در حال خارج شدن از آنند، لحظه به لحظه از آن فواره وجود پيدا مي‏كنند. اين چنين نيست كه چون پراكنده شدند، ديگر بروند سرجاي خود يا نابود و معدوم بشوند يا موجود باشند به وجود مستقلي. نه؛ مرتب از آن فوّاره مي‏جوشند و همه موجودات از آن فواره وجود مي‏گيرند، فيضها مي‏گيرند يا دائم الفضل علي البرية اي خدايي كه فضل تو بر همه خلق دائمي است.

و معلوم است فضل خدا كه عبارت از فيض وجود و كمالات وجودي است، اين فيضها از ذات مقدس احديت خارج نمي‏شود يعني از ذات او درنمي‏آيد زيرا خدا لم‏يلد و لم‏يولد است. خدايي كه ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين به ما معرفي فرموده‏اند خدايي است كه نه مي‏زايد و نه زاييده شده‏است. نه از چيزي درآمده و نه از ذات مقدسش چيزي خارج مي‏شود. به خلاف خداي صوفيه لعنهم‏اللّه كه هم زاييده شده و هم زاينده معرفي‏اش كرده‏اند، به اين‏طور كه وجود مانند بحري است كه يك حقيقت بيشتر نيست. فقط يك دريا است كه اسم آن دريا وجود است. اما گاهي از اين دريا بخار درست مي‏شود، گاهي ابر درست مي‏شود، گاهي باران درست مي‏شود، باران جاري مي‏شود به دريا برمي‏گردد، همان دريا است. گاهي در دريا حبابهايي

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 7 *»

روي آب درست مي‏شود، حبابها مي‏تركد باز دريا است. در دريا امواج پيدا مي‏شود و پس از زماني امواج آرام مي‏گيرد، باز همان دريا است. مي‏گويند حقيقت وجود نيز، مانند دريا است گاهي تعين پيدا مي‏كند و شكل مي‏گيرد به وجوب، مي‏شود خدا. گاهي شكل مي‏گيرد به امكان مي‏شود مخلوق. مخلوقها هم كه به شكلهاي مختلف هستند وقتي تعين آنها كنار برود، شكل آنها كنار برود، به درياي وجود برگردند، قطره به دريا پيوست، باز همان وجود است، چيز ديگري نيست.

پس ذات خدا را از درياي وجود، به تعين وجوب؛ بيرون كشيدند. پس خدا شد، زاييده شده از درياي وجود و آن حقيقت وجود شد، زاينده. كه مرتب مي‏زايد و از ذات خدا كه آن را همان حقيقت وجود مي‏دانند نعوذباللّه موجودات پيدا مي‏شوند. مي‏گويند همه موجودات ـ نعوذباللّه ـ در ذات احديت موجودند و آهسته آهسته از آن بيرون مي‏آيند مثل اين‏كه چه‏طور در دانه زردآلو درخت زردآلو، شاخه‏هاي زردآلو، برگهاي زردآلو و خود زردآلو، قرار گرفته. همه در هسته زردآلو است بعد آهسته آهسته بيرون مي‏آيد، مي‏گويند ـ نعوذباللّه ـ ذات خداوند مثل هسته‏زردآلو است و مخلوقات مثل درخت و شاخه‏ها و برگها و ميوه‏ها هستند و همه از ذات احديت بيرون مي‏آيند. پس ذات خدا هم زاينده و هم زاييده شده است.

اين مكتب مكتبي است كه خدا را تشبيه مي‏كند و از راه تشبيه، خدا را مي‏شناسد و مي‏شناساند. اما امام7مي‏فرمايند: نه حق داري خدا را به مخلوقش تشبيه كني و از مخلوقاتش معرفت بدست آوري و خدا را به نوع

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 8 *»

مخلوقات بشناسي و نه هم مي‏تواني عالم را از وجود خدا و خدا را از صفات كماليه‏اش تعطيل كني و بگويي خدايي وجود ندارد، يا خدايي هست اما صفات كماليه ندارد يا كاري به اين عالم ندارد. نه تعطيل و نه تشبيه است. فقط بايد از محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين توحيد را آموخت كه اين بزرگواران طوري خدا را معرفي مي‏فرمايند و براي ما شناسايي مي‏نمايند كه نه خداوند عالم از صفات كماليه‏اش تعطيل مي‏شود و نه هم در شناسايي تشبيه به خلق مي‏شود. قرآن مي‏فرمايد لم‏يلد و لم‏يولد پس تمام فيضهايي كه خداوند به خلق مي‏رساند، فيض وجود و كمالات وجودي را كه به خلق عنايت مي‏فرمايد اينها از ذات مقدس احديت بيرون نمي‏آيد يا دائم الفضل علي البرية اي خدايي كه فضل تو بر همه خلق دوام دارد يعني فضلي كه از فواره مشيت تو بيرون مي‏آيد بر همه خلق جاري است.

خداوند مشيت را ايجاد فرموده، خلقش كرده به خود مشيت و آن را طوري قرار داده كه آيه و نشانه خودش باشد، هميشه و بادوام باشد، ثابت و برقرار باشد و از ازل تا ابد نابودي در آن پيدا نشود، فتور و سستي در آن پيدا نشود، و در واقع عالم ازلي و ابدي، خود اين مشيت است. حقيقتي را خدا آفريده كه ازلي و ابدي است، دائمي و هميشگي و ثابت و برقراراست. خدا چنين حقيقتي را آفريده اما كِي آفريده؟ كي را بعد از او آفريده. پس نمي‏شود از كِي آفريدن او سؤال كرد. چه‏طور آفريده؟ طور را به او و بعد از او آفريده. پس براي او طور نيست. به چه اندازه او را آفريده؟ اندازه را بعد از او و به وسيله او آفريده است. پس نمي‏شود از اندازه او سؤال كرد چون اندازه‏ها بعد از او

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 9 *»

آفريده شده ديگر اندازه بر خود او راه ندارد و هر سؤالي كه ما بكنيم، تمام سؤالهاي ما مربوط به مخلوقاتي مي‏شود كه بعد از مشيت آفريده شده‏اند و چون آنها بعد از مشيت آفريده شده‏اند، بر خود مشيت جاري نيست. نمي‏شود درباره خود مشيت چنين سؤالاتي را مطرح كرد و گفت چه‏طور و چگونه و كي و از كي و تاكي، زيرا همه اينها موجوداتي هستند كه بعد از مشيت آفريده شده‏اند و اين سخنان درباره خود آن حقيقت راه ندارد. خداوند مي‏فرمايد لايسئل عما يفعل سؤال نمي‏شود از آنچه كرده، از آن كاري كه كرده است.

پس خدا مشيت را به خودش آفريد و الآن هم او را به خودش ايجاد مي‏كند نه اين‏كه بگوييم مستقل است، نه اين‏كه بگوييم مشيت از خدا بي‏نياز شده، خدا ايجادش كرده و ديگر به خدا كاري ندارد و فيضها مانند فواره از او خارج مي‏شوند. نه، اين‏طور نيست. الآن هم خداوند آن را ايجاد مي‏كند اما به خودش. تفاوت مشيت با ساير موجودات اين است كه ساير موجودات با وسايط يا بي‏واسطه از مشيت ساخته شده و مي‏شوند اما مشيت به خودش احداث شده و الآن هم مرتب به خودش، وجود پيدا مي‏كند. خيلي مسأله شريفي است كه اگر دقت كرده باشيد مي‏فهميد چرا از مشيت به فعل تعبير شده است. امام رضا صلوات‏اللّه عليه از همين مشيت و فعل خدا تعبير مي‏آورند به «ابداع» و «اختراع». اين چند لفظ ابداع، اختراع، مشيت، اراده، فعل خدا، به يك معني استعمال شده‏اند.

در تعريف اين حقيقت مي‏فرمايند خلق ساكن لايدرك بالسكون اين

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 10 *»

تعريف امام رضا صلوات‏الله عليه است درباره مشيت. بايد اين بزرگوار مشيت را تعريف بفرمايند. مي‏فرمايد: خلقي است، اول اين كه كلمه خلق دلالت مي‏كند بر اين‏كه مخلوق است و ذات مقدس احديت نيست. با اين‏كه مبدأ همه وجودها و موجودات است اما اين حقيقت مخلوق است علاوه بر اين ساكن است. در اين‏جا مقصود از سكون چيست؟ مشيت ساكن است اما به سكوني كه لايدرك بالسكون يعني «لايعرف بالسكون» يعني اين سكوني كه شما در مقابل حركت مي‏دانيد و مي‏فهميد، چنين سكوني مراد نيست. مشيت ساكن است اما نه مثل آن سكوني كه شما مي‏فهميد و مي‏دانيد كه در مقابل حركت است. شما به يك كسي كه از جايش حركت مي‏كند مي‏گوييد متحرك است، نشسته باشد مي‏گوييد ساكن است، سكون دارد. اين نوع سكون را نفي مي‏فرمايند لايدرك بالسكون به اين نوع سكون كه شما مي‏فهميد ساكن نيست.

پس مشيت ساكن است به اين معني است كه اين حقيقت مثل ساير حقيقتها و موجوداتي كه به وسيله مشيت پيدامي‏شوند نيست، كه به وسيله چيزي ديگر پيدا بشود. سكون دارد، قرار دارد، ثبات دارد، دوام دارد ولي همه اينها از خودش است چون به خودش آفريده شده و خدا او را دائم به خودش مي‏آفريند. پس مثل ساير موجودات نيست كه متوقف بر چيزي و متحرك به چيزي باشد. نه، مخلوق بنفسها است. خدا مشيت را به خودش ايجاد كرده اين حقيقت را به خودش آفريده است.

امام از اين حقيقت تعبير مي‏آورند به «فعل» و خود فعل يعني كار. مااز كار چه مي‏فهميم؟ كار عبارت است از حركت. غير از اين است؟ اگر كسي

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 11 *»

كاري نكند مي‏گوييم بي‏كار است، وقتي كاري كرد، فعلي را انجام داد مي‏گوييم كاركرد. كار و فعل، يعني حركت. حضرت امير صلوات‏اللّه عليه فرمودند الفعل ما انبأ عن حركة المسمي فعل و كار آن كلمه‏اي است كه دلالت مي‏كند و ما را راهنمايي مي‏كند به حركت و كار كسي يا چيزي. وقتي شخصي كاري كرد مي‏گوييد آن كار را انجام داد، مثلاً شروع كرد به ساختن خانه، مي‏گوييد كار كرد، رفت و آمد كرد مي‏گوييد كار كرد، خورد، گفت، ديد، مي‏گوييد كار كرد. اين كلمه «كار» در فارسي بر حركت كسي يا چيزي دلالت دارد. حال مشيت فعل خدا است يعني چه؟ يعني كار خدا است، يعني حركتي است كه خدا اين حركت را ايجاد كرده و با اين حركت همه موجودات پيدا شده‏اند. ببينيد قدرت خدا و عظمت خدا را و بگوييد سبحان‏اللّه كه خدا اين‏همه عوالم را ايجاد فرموده و الآن همه اين عوالم را نگهداري مي‏كند، به يك حقيقتي كه صرف حركت است. خدا اين آسمانها را نگهداشته، اين زمين را نگهداشته، اين موجودات را نگهداشته، و ما آنها را ثابت مي‏بينيم، مي‏بينيم آسمانها برقرارند، زمين برقرار است، اين موجودات برقرار هستند، ثبات و دوام در همه موجودات ديده مي‏شود، و همه اينها به بركت وجود آن حركت الهي است. سبحان‏اللّه كه خداوند اين‏همه موجودات را نگهداري مي‏كند اما به وسيله حركت.

البته اين‏كه مي‏گوييم موجودات ثابتند از نظر ما اين‏چنين است وگرنه همه موجودات در حركتند، همه موجودات مرتب وجودشان را از خدا مي‏گيرند، همه موجودات دائم در موت و حياتند، دائم دارند مي‏ميرند و زنده

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 12 *»

مي‏شوند. ديگر چه حركتي بالاتر از زنده شدن و مردن؟ به همه مراتب وجوديشان دارند مي‏ميرند و زنده مي‏شوند يا دائم الفضل علي البرية خدا با حقيقت مشيت همه موجودات را آفريده و اين حقيقت را طوري قرار داده كه مرتب مانند فوّاره فيوضات الهيه دارد از آن فرو مي‏ريزد و خلق كه خودشان عبارت از همان فيضها هستند، به طور دائم هست مي‏شوند. خدا دائم به اين وسيله يعني به اين فواره دارد ايشان را ايجاد مي‏كند و به آنها فيض وجود و كمالات وجودي را مي‏بخشد. خلق هرچه دارند همه را از مشيت مي‏گيرند و پشت سر يكديگر عوالم پيدا مي‏شوند، پشت سر يكديگر مراتب پيدا مي‏شوند.

هر مرتبه بالا هميشه نسبت به مرتبه پايين بدون رنگ و تعين و تشخص است و مرتبه پايين نسبت به مرتبه بالا مرتبه تعين و مرتبه تشخص است. يعني وجود در آن‏جا شكل مي‏گيرد، هستي شكل مي‏گيرد كه آن عالم قبلي را «عالم ذر» مي‏نامند و اين عالم ذر لايتناهي است چرا؟ چون از مشيتي دارند سرچشمه مي‏گيرند و از محلي دارند بيرون مي‏آيند كه آن محل هميشه فواره است، هميشه خدا او را فواره قرار داده و مرتب خدا فيض را از آن بيرون مي‏ريزد. فكر نكنيد اين‏كه مي‏گويم خدا فيض را از مشيت بيرون مي‏ريزد، باز بمانند آن دريا است يا بمانند حوضي است كه فواره‏وار آبها از آن بيرون مي‏ريزد. اين‏چنين نيست.

البته تشبيه در مورد شناسايي خلق خدا عيبي ندارد، اما تشبيه درباره ذات خدا نهي شده است يعني ذات خدا را با تشبيه نشناسيد اما خلق را با

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 13 *»

خلق تشبيه كنند عيبي ندارد. حضرت امام رضا صلوات‏اللّه عليه فرمودند: صاحبان عقلها و انديشه‏ها مي‏دانند كه خداوند اين عالم ظاهر را وسيله استدلال و دليل قرار داده براي شناختن عالم غيب، تا شما عالم غيب را با اين عالم شهاده بشناسيد و اين‏كه خداوند متعال درباره خود فرموده و للّه المثل الاعلي براي خدا مثل اعلا است يعني براي خدا ظهور اعلا است بلكه براي خدا ظهورات و مثَلهاي اعلا است. در دعاها رسيده است كه لك الاسماء الحسني و الامثال العليا و مراد تشبيه نيست كه خدا شبيه دارد بلكه مراد آيات تعريف و تعرّف خداوند است كه خدا به وسيله آنها شناخته مي‏شود. اما مثل و تشبيه در شناسايي خلق هيچ مانعي ندارد خود ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين بارها براي شناسانيدن خلق مثل زده‏اند، امور آخرت را گاهي مثال زده‏اند به همين عالم حاضر و شهاده و موجودات حسي. مثلاً مي‏فرمايند: اهل بهشت در بهشت خوردن دارند اما بول و غائط ندارند، عرض مي‏كند: در اين عالم نمونه‏اش را داريم؟ مي‏فرمايند: آري جنين در رحم مادر خوراك دارد اما مدفوعي ندارد، اين نوع بول و غائط را ندارد. ديگر معلوم است كه اين تشبيه و تنظير و تمثيل در مورد شناسايي خلق است، ما خلق بهشت را مي‏شناسيم به اين‏كه در اين عالم تنظيرش و نمونه‏اش را مي‏بينيم. پس تمثيل و مثل آوردن در مورد شناختن خلق عيبي ندارد.

حال در شناسايي مشيت و مبدئيّت آن و ثبات و دوام آن در ايجاد موجودات، مثالش همين فوّاره است. مشيت تشبيه مي‏شود به فواره فيض. زيرا حقيقتي است كه خدا مرتب موجودات را به آن ايجاد مي‏كند و تمام

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 14 *»

شدني هم نيست. دائم اين‏چنين است يا دائم الفضل علي البرية. حال كه چنين است پس مراتب خلقت موجودات هم بايد انتها پيدا نكند. معني اين انتها پيدا نكند اين است كه چون خدا مشيت را محل دوام فيض خود قرار داده و موجودات از آن‏جا وجود و مراتب وجودي خود را مي‏گيرند، پس بايد در يك حد توقف نكنند تا بتوانيم بگوييم در آن‏جا مرتبه موجودات تمام شد. نه، اين‏چنين نيست بلكه مرتب موجودات در مراتب مختلفِ وجود و هستي و كمالات هستي مي‏باشند كه اگر بگوييم در يك جا توقف كردند، يعني مشيت ديگر محل افاضه فيض نيست، فيض خدا قطع شده و نعوذبالله جمله يادائم الفضل علي البرية صحيح نخواهد بود.

حتي فكر نكنيد كه در بهشت و جهنم وقتي خواهدرسيد كه در آن‏جا هركسي در جاي خودش قرار بگيرد و ديگر مراتب انقطاع پيدا كند. خير، اين‏چنين نيست. خلق مراتبشان انتها ندارد حتي در آن‏جا هم مراتب هست و مرتب بايد مرتبه‏ها را طي كنند. در جهنم هم دركات است و اهل آن مرتب بايد آن دركات را طي كنند، البته هر كسي از آنها در جاي خود و در مقام و مرتبه خودش، اين سيرش تمام نمي‏شود. دربهشت هم درجات است و اهل آن مرتب آن درجات را طي مي‏كنند باز هم هر كسي در مقام و مرتبه خودش و تمام شدن هم ندارد ان هذا لرزقنا ماله من نفاد رزقها تمام شدني نيست، خلق خدا تمام شدني نيست، خداوند فيّاض است و فيض خلقت، فيض رزق، فيض احيا و فيض اماته او دائمي است.

پس موجودات مراتب دارند و براي مراتبشان انتها نيست مرتب در

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 15 *»

مراتب مختلف قرار مي‏گيرند به طوري‏كه مرتبه قبل نسبت به مرتبه بعد يك حالت سادگي است و مرتبه بعد نسبت به مرتبه قبل قدري تعين دارد. باز اين مرتبه نسبت به مرتبه بعد سادگي است و آن مرتبه نسبت به اين مرتبه قبل تعين دارد و همين‏طور، هر مرتبه ساده‏اي را نظر به اين‏كه صلاحيت پذيرش تعين مرتبه بعد را دارد، مرتبه و عالم ذرّ مي‏نامند. روي اين جهت ما مي‏توانيم بگوييم: عالمهاي ذر به اين اصطلاح عالمهايي هستند كه موجودات در آن عالمها با يكديگر امتياز ندارند، امتيازشان در مرتبه وجودشان است و در مرتبه بعد كه تعين مي‏يابند از يكديگر امتياز پيدا مي‏كنند. مورچه‏ها را در وقتي‏كه در حركتند، يك صف مورچه را در نظر بگيريد، آيا بدون وسايل شما مي‏توانيد بين آنها امتياز بدهيد؟ مي‏بينيد همه يكنواخت، همه يك هيكل، همه يك شكل در حركتند؛ گرچه به وسيله وسايل اگر نگاه كنيد مي‏بينيد كه دو تا مورچه مثل هم پيدا نمي‏شود. مانند خود ما كه اگر كسي از بالاتر نگاه كند، ماها را مثل مورچه مي‏بيند و در نظر او كه بالاتر است از نظر انسانيت همه مثل هم هستيم. يك دريا انسان، يك عالم انسان، اما وقتي مي‏آيد پايين يكي‏يكي ما را كه نگاه مي‏كند مي‏بيند دو نفرمان مثل هم نيستيم، دو نفر را مثل هم نخواهد ديد، حتي موي يك نفر، دو تا رشته‏اش مثل هم نخواهد بود، حتي انگشتان مثل هم نخواهد بود؛ اين امتيازات هست.

پس عالم ذر طبق اين اصطلاح عبارت است از آن عالمي كه امتيازات در آن ديده نشود و اهل آن عالم همه در يك عرصه، كاملاً مساوي با هم و به طور سادگي بدون تشخص و امتيازِ از يكديگر موجود باشند. آن عالم را نسبت به

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 16 *»

عالم بعدي كه در آن‏جا امتيازي پيدا مي‏كنند و از يكديگر جدا مي‏شوند، اسمش را مي‏گذارند عالم ذر.

پس از اين‏جا مي‏توانيم بشناسيم كه عالم ذر بسيار است، بلكه لايتناهي است. در هر طوري از اطوار خلقت و در هر مرتبه از مراتب خلقت، ما مي‏توانيم در مرتبه قبلش ذر را ببينيم و در مرتبه بعدش تشخص و تعيّن را ببينيم مثل اين ذرات هباء كه در هوا پراكنده هستند موقعي كه نور آفتاب از روزنه يا از پشت شيشه در اتاق مي‏افتد ببينيد اين ذرات تشخص ندارند، تعين ندارند اگر اينها را گرفتيد هيأت هيأت كرديد، شكل شكل كرديد، در قوطيهاي مختلف قرار داديد، اينها به شكلهاي مختلف و هيأتهاي مختلف مي‏شوند و از يكديگر امتياز پيدا مي‏كنند وقتي كه در قوطيها به هيأت و شكل قوطيها درآمدند مي‏گوييم اين‏جا عالم تعيّن و تشخّص است. عالم قوطيها عالم تشخص و امتياز است. اين هباء و ذرات در قوطي مربع مثلاً به شكلي است كه آن شكل در قوطي مثلث مثلاً نيست و شكل ذرات قوطي مثلث در اين قوطي مربع نيست، و همين طور، پس شكلها از هم ممتاز و پراكنده و جدا هستند اما وقتي به مرتبه قبليشان نگاه مي‏كنيم كه در فضا پراكنده بودند، اين شكلها نبود، وجود نداشت مگر به ط‏ور صلاحيت و قابليت، يعني اين هباء و ذرات پراكنده در فضا آمادگي داشتند كه در قوطيهاي مختلف دربيايند و در شكلهاي مختلف قراربگيرند. پس آن عالم را نسبت به اين عالمِ قوطيها عالم ذر مي‏گويند و اين عالم قوطيها را عالم تشخص و تعيّن مي‏گويند.

كان الناس امّة واحدة خلق، نه تنها مردم، عرض كرده‏ام وقتي ناس گفته

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 17 *»

مي‏شود نه تنها مردم را شامل است بلكه تمام موجودات را شامل است. تمام موجودات در هر تعيني هستند بدانيد قبلاً مرتبه‏اي داشته‏اند. در اين‏جا كان يقيناً بر زمان گذشته دلالت دارد، فعلي است كه خبر از گذشته مي‏دهد كان الناس امة واحدة همه يك شكل بودند، بدون امتياز فبعث اللّه النبيين مبشّرين و منذرين خداوند در ميان آنها انبيا را برانگيخت و در اثر دعوت انبيا به‏طور بشارت و انذار، خلق مختلف شدند. اين اختلافات از ناحيه خود خلق پيدا شد. چون آمادگيش را داشتند، قابليتش را داشتند، اين اختلافات فراهم شد. پس عالم ذري هست و در آن عالم همه موجودات بدون امتياز بودند و اذ اخذ ربك من بني‏آدم من ظهورهم ذرّيتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي اين آيه شريفه خبر از مرتبه و عالمي مي‏دهد كه در روايات ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين آن را عالم ذر معرفي فرموده‏اند. در روايات اهل سنّت هم رسيده است آنها هم از رسول اكرم9رواياتي درباره عالم ذر نقل مي‏كنند.

اما كيفيت آن عالم چه‏گونه است و چه‏طور عالم ذر انجام شده، مورد اختلاف قرار گرفته‏است.

عرض تكليف در عالمهاي ذر

عده زيادي عالم ذر را انكار كرده‏اند، عده‏اي قبول دارند ولي در كيفيت آن اختلاف دارند. كساني كه روايات عالم ذر را قبول دارند آنها نمي‏توانند به طور مطلق عالم ذر را انكار كنند، اگرچه ممكن است در كيفيتش انكار داشته

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 18 *»

باشند و نوع يا بعضي از كيفيتهايي را كه نقل شده، انكار كنند. اما وجود خود عالم ذر را نمي‏توانند انكار كنند به‏خصوص اگر به روايات مقيد باشند و روايات را قبول داشته باشند. حتي اخيراً تفسيري نوشته شده بنام «التفسير في ظلال القرآن» اين تفسير از يكي از دانشمندان مصري است بنام «سيدقطب» ايشان در اول اين تفسير تعهد كرده كه من در ظلال قرآن حركت مي‏كنم يعني درباره تفسير قرآن هماني را كه از خود قرآن فهميده مي‏شود مي‏گويم، ديگر به سراغ نقلها و روايات نمي‏رويم، خود قرآن را معني مي‏كنم و آنچه از قرآن فهميده مي‏شود مي‏نويسم. حتي اين شخص وقتي به اين آيه شريفه مي‏رسد نمي‏تواند وجود آن عالم را انكار كند، اقرار مي‏كند كه چنين عالمي بوده اما چگونه است؟ مي‏گويد از كيفيتش ما خبر نداريم و انصاف نشان مي‏دهد، مي‏گويد ما از كيفيتش بي‏اطلاعيم. يك چنين عالمي بوده اما چگونه است؟ نمي‏دانيم.

عده‏اي از كساني كه جرأت بيشتري داشته‏اند و عالم ذر را انكار مي‏كنند، مي‏گويند: مراد از اين آيه شريفه همين توالد و تناسلي است كه در اين عالم است. و اذ اخذ ربّك من بني‏آدم من ظهورهم ذريّتهم در همين عالم است چنان‏كه مي‏بينيم كه نسل انساني از حضرت آدم7شروع شد. خدا ذريه آدم را از پشت ايشان خارج فرمود و بعد فرزنداني را از فرزندان ايشان و بعد همين‏طور پشت در پشت دارند فرزندان آدم استخراج مي‏شوند، همين آمدنشان در دنيا معني اخذ و گرفتن خدا است ذريه‏ها را از پشت بني‏آدم. همان موقعي كه به اين عالم پامي‏گذارند خداوند در ايشان اقرار به توحيد و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 19 *»

معرفت را به طور فطري قرار مي‏دهد. اينها موحّد به دنيا مي‏آيند، همه اهل توحيد به دنيا مي‏آيند. مي‏گويند اين عالم ذر است و مقصود از عالم ذر اين است.

عده ديگري مي‏گويند: موقعي كه خداوند حضرت آدم را آفريد، همان موقع ذريه آدم را، نطفه‏هاشان را از پشت آدم درآورد و باز از آن نطفه‏ها نطفه‏هاي بعدي را درآورد و همين‏طور تا وقتي كه بنا است بشر در عالم بيايد، در آن‏وقت  همه فرزندان آدم را از آن نطفه‏ها بيرون كشيد و همه مانند مورچه در نزد خدا صف كشيدند و خدا از آنها اقرار گرفت. البته اين‏طور تفسير براي عالم ذر جا دارد كه هر عاقلي آن را انكار كند. اين عده، روايات را حمل بر اين معنا مي‏كنند.

عده‏اي از فلاسفه مي‏گويند: نه نظر آنها درست است كه عالم ذر را منكرند و نه نظر آنها درست است كه عالم ذر را اين‏طور توجيه مي‏كنند. فلاسفه و حكما ـ حكماي اصطلاحي ـ در توجيه عالم ذر مي‏گويند: انسان داراي دو نوع زندگي است، داراي دو نشئه است. يكي زندگي در اين دنيا كه مي‏بينيم از راه توالد و تناسل در اين عالم موجود مي‏شوند. اين يك نشئه زندگي است. يك نشئه ديگر براي بني‏آدم هست كه آن طوري ديگر است و الآن هم موجود است. آن نشئه به تعبير آنها نشئه و زندگي عِلّي است. مي‏گويند مقصود آن است كه در آن مقام انسانها بدون اختلاف و تعين هستند، آن‏جا مقام جمعيشان است.

مقام جمعيشان كجاست؟ در ذات علّت. اگر خوب حرفشان را باز كنيم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 20 *»

عرض كرده‏ام يعني انسانها در ذات خدا هستند. همه انسانها قبل از اين زندگيشان در ذات خدا بوده‏اند. الآن هم داراي آن مرتبه هستند و در ذات خدا همه جمعند. همان‏طور كه قطرات باران از ابر مي‏ريزد و ابر از دريا برمي‏خيزد اما قبل از اين‏كه اين قطرات باران بشوند و ابر از دريا برخيزد، همه اين قطره‏هاي باران در خود دريا وجود جمعي داشتند. يعني آن‏جا وجودي يكسان داشتند، همه يك وجود بودند. مي‏گويند يك چنين نشئه‏اي براي انسانها هست و آن عالم ذر است. اين آيه شريفه و اذ اخذ ربك من بني‏آدم من ظهورهم ذريتهم را با يك چنين عالمي و وجودي تطبيق مي‏كنند و روايات را نيز اين‏چنين توجيه مي‏كنند. اما معلوم است كه اولاً ذات خداوند محل اشياء نيست لم يلد و لم‏يولد است. خداوند محل موجودات و اشياء و انسانها نيست. يك چنين وجود جمعي براي انسانها درست نيست، آن هم در ذات خدا. ديگر اين‏كه خداوند علّت موجودات نيست.

مشكلات عالم ذر جز در مكتب مشايخ عظام اعلي‏اللّه مقامهم حل نشده، هيچ‏كس نتوانسته مشكلات عالم ذر را حل كند. اين بزرگواران مي‏فرمايند: مقصود از عالم ذر، عالمي است كه امتياز بين اهل آن عالم نباشد بعد در اثر عرض تكليف و بيان تكليف از طرف خدا و نوع قبول يا عدم قبول تكليف از ناحيه خلق، امتياز و اختلاف فراهم بشود. پس دو مرتبه و دو طور مي‏شود. يك مرتبه‏اي كه در آن مرتبه همه علي‏السويه هستند، اختلاف بينشان نيست و مرتبه بعدي كه در اثر نوع قبول يا عدم قبول تكليف، اختلاف و امتياز پيدا بشود. مرتبه اول را اسمش را مي‏گذارند «ذرّ» و مرتبه بعدي را اسمش را

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 21 *»

مي‏گذارند «عالم تعيّن»، «عالم اختلاف». خدا فرمود كان الناس امة واحده مردم، امت واحده بودند. يعني در مراتب خلقتشان با هم اختلاف نداشتند، تكليف كه عرضه شد از نوع قبول يا عدم قبول تكليف اختلافات و امتيازات پيدا شد. بنابراين، نظر به اين‏كه موجودات در اطوار و خلقتها و مرتبه‏هاي مختلف از آفرينش قرار دارند، عالمهاي ذر لايتناهي مي‏شود يعني نمي‏شود آنها را شماره كرد اما مي‏شود كليات عالم ذر را سه عالم دانست:

يكي عالم ذر، در عالم عقول است كه عقلها در آن جا آفريده شدند ولي آنها هم مثل اين ذرات هبائي كه در عالم جسماني مي‏بينيد باهم امتيازي نداشتند. وقتي كه نور آفتاب مي‏تابد اين ذرات منتشره در هوا ديده مي‏شود. هريك از اين ذرات «ذر» گفته مي‏شود و به مجموع آنها «ذرات» مي‏گويند. اينها الآن با يكديگر اختلاف و امتياز ندارند ولي صلاحيت دارند، آمادگي دارند كه با يكديگر اختلاف پيدا كنند، به هيأتهاي مختلف دربيايند، به شكلهاي مختلف دربيايند و بشوند مختلف.

در عالم عقول هم آن وقتي كه خداوند عقلها را آفريد، خود عقلها با هم امتيازي نداشتند، بينشان حالت تساوي بود مثل اين ذرات منتشر در فضا. آن‏جا عقل زيد و عقل عمرو با هم تفاوت و امتيازي نداشتند، نمي‏شد از هم جداشان كرد و گفت اين عقل زيد است اين عقل عمرو است. در آن عالم عقلها همه يكسان و يكنواخت منتشر بودند. اين عالم را «عالم ذر عقول» مي‏گويند و در عالم عقلها اين عالم را «عالم ذر» مي‏گويند. بعد كه تكليف عرضه شد و عقلها قبول تكليف كردند به نوع قبول كردن تكليف، اختلاف در

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 22 *»

آنها پيدا شد اما اختلاف عقلها بسيار بسيار اختلاف اندكي بود. عقل زيد با عقل عمرو خيلي كم اختلاف داشتند. عالم عقول نوراني است اختلاف در آن كم است، يعني اختلاف به ضديت كه اصلاً در آن‏جا نيست، عقلها هيچ‏كدام با تكليف ضديت و مخالفت نكردند اما در پيشي‏گرفتن و تأخرجستن، در عقب بودن و جلو بودن، در اين امور با هم اختلاف دارند. عقل عمرو مي‏بينيد نورانيتش كمتر است، فعليتش كمتر است، عقل زيد بيشتر است ولي عقل عمرو هم صلاحيت دارد كه رشد كند و مثل عقل زيد بشود. همچنين عقل اين يكي با آن يكي اختلاف دارد. پس امتيازات بعد از عرض تكليف، در عالم عقول پيدا شد. اين يكي از عالمهاي ذر بود.

يكي ديگر از عوالم ذر مي‏شود گفت عالم نفوس است. در آن مرتبه‏اي كه نفسها همه با يكديگر مساوي بودند، علي السويه بودند. نفس زيد هيچ اختلاف و امتيازي با نفس عمرو نداشت تا اين‏كه در فضاي عالم نفس تكليف عرضه شد، به واسطه نوع قبول كردن نفسها تكليف را اختلاف پيدا شد. نفس زيد جدا شد نفس عمرو جدا شد و همين‏طور نفوس از يكديگر جدا شدند اختلاف بين نفوس پيدا شد و اختلاف در عالم نفوس شديدتر شد.

يكي ديگر از عالمهاي ذر عالم اجسام است. جسم را خدا آفريد مانند همين هباء منتشر پراكنده بدون امتياز، در اين جسم آفريده شده، امتياز نبود. جسم زيد با جسم عمرو، هيچ‏كدام با يكديگر اختلاف نداشتند، همه يك شكل و يكسان بودند. تكليف جسماني كه عرضه شد، جسمها در نوع قبول تكليف اختلاف كردند و به تفاوت قبول كردند، در نتيجه اختلاف در اجسام

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 23 *»

پيدا شد.

اين سه جهت و سه قسمت به طور كلي از عوالم ذر است عالمهاي سه‏گانه ذر در سلسله عرضيّه. در هر كسي هم اين سه مرتبه هست اين سه مرتبه ذري در او موجود است، چون هم عقل دارد هم نفس دارد هم جسم دارد. پس هر سه عالم ذر را ديده. بماند كه بين اين سه مرتبه، مرتبه‏هاي ديگري هم هست كه هريك به نوبه خود عالم ذر دارند اما كلياتش اين سه عالم است. يك فرد انساني كه الآن از سه قسمت مشخص تشكيل شده عقل، نفس و جسم، بر هريك ازاين قسمتها عالم ذري گذشته و بر هريك از آنها تكليفي گذشته است زيرا محال است كه عالم ذر باشد، تكليف نباشد چنان‏كه محال است تكليف باشد و عالم ذر نباشد. چرا؟ به جهت اين‏كه تكليف عنايت شده، عرضه شده براي ظهور قابليتها تا معلوم بشود هركسي چه‏كاره است. روي اين جهت خلق نمي‏شود بدون تكليف باشند، يقيناً تكليف لازم دارند.

حال كه بناشد تكليف داشته باشند عقل هم كه دارند پس عقلشان تكليفي مناسب خودش لازم دارد، نفس هم دارند پس بايد تكليفي مناسب خودش داشته باشد، جسم هم دارند پس آن هم بايد تكليفي مناسب خودش داشته باشد. چون اين سه نوع تكليف براي اين سه نوع وجود است، پس خواه نخواه تكليف، مسبوق به عالم ذر است يعني قبل از هر تكليفي عالم ذري بوده است. پس قبل از تكليف عقلاني، عالم ذر عقلاني داشتيم. قبل از تكليف نفساني، عالم ذر نفساني داشتيم و قبل از تكليف جسماني، عالم ذر

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 24 *»

جسماني داشتيم. به‏طور يقين اين سه عالم موجود بودند بعد خداوند در عالم نفس و در عالم عقل و در عالم جسم تكليف فرمود در عرصه‏اي كه در آن عرصه هيچ اختلافي نبود، هيچ امتيازي نبود. بدون اختلاف، بدون امتياز همه صف كشيده آن‏جا حاضر بودند.

پس خداوند ايشان را تكليف فرمود و منادي خويش را واداشت كه در بين ايشان ندا كند و صدابزند و مردم را بخواند به الست بربكم و محمّد9نبيكم و علي و الائمة من ولده و فاطمة الصديقة صلوات‏اللّه عليهم اجمعين اولياءكم اين سؤال از طرف خداوند به وسيله منادي خدا در همه اين سه عالم اعلام شد و نظر به اين‏كه ما اكنون در عالم جسم بسر مي‏بريم عالم ذر سوم را توضيح مي‏دهم. در عالم ذر جسماني رسول اكرم در كنار حجرالاسود ايستادند و مقصودم اين جسم عنصري نيست، مقصود از عالم اجسام، جسم حقيقي است آن جسمي كه جسمانيت زيد مثلاً از افراد آن جسم است نه اين جسم عنصري كه مرتب كم و زياد مي‏شود. جسم حقيقي زيد كه هميشه جسم زيد به آن جسم، جسم است. در آن عالم اجسام، جسمها همه علي‏السويه بودند مثل اين هباء و ذرات منتشر در فضا، بدون هيچ‏گونه اختلاف و امتياز. حضرت تكيه فرمودند به ركن عراقي، ركن حجر و صداشان به اين ندا بلند شد. مطابق جوابي كه اهل عالم جسم گفتند و به نوع آن جواب ساختمانهاي جسمي ساخته شد، خداوند آنها را از هم جدا كرد. عده‏اي اول از همه جواب دادند و ايشان خود آن بزرگواران بودند كه بر همه سابق شدند. چون از همه زودتر جواب دادند بعد از ايشان انبيا جواب گفتند و بعد كاملان. عده‏اي هم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 25 *»

انكار كردند و قبول نكردند و به قلب يا به قلب و زبان نپذيرفتند.

نمونه آن عالم ذر در اين عالم جسم عنصري، آن‏كه رسول اكرم9بعد از حجة الوداع يعني بعد از حجي كه در آن سال حضرت وفات فرمودند، بعد از انجام مناسك حج يعني بعد از تجديد عهد با ربوبيت و بعد از تجديد عهد با نبوت، در غدير خم ايستادند و فرمودند الست اولي بكم من انفسكم آيا من سزاوارتر نيستم به شما از نفسهاي شما؟ عرض كردند: بلي. فرمودند من كنت مولاه فهذا علي مولاه دست مبارك علي را گرفتند و فرمودند: هركس من مولاي او هستم و در امور و شئون و همه چيز او سزاوار به تصرف هستم، اين علي هم مولاي او است. بايد قبول كند ولايت اين بزرگوار را. در اين‏جا هم مي‏بينيم تا آن موقع، عالم ذر بود زيرا نسبت به ولايت هنوز تكليف عرضه نشده بود، همه نسبت به مقام ولايت علي‏السويه بودند، در ظاهر همه علي‏السويه بودند. چون عالم ذر بود هنوز ولايت حضرت علي صلوات‏اللّه عليه عرضه نشده بود، هنوز ظاهر نبود كه چه كسي دوست علي صلوات‏اللّه عليه است و چه كسي دشمن او است. چه كسي ولايت او را قبول مي‏كند، چه كسي قبول نمي‏كند. يك چنين عرصه‏اي را اسمش را مي‏گذارند عالم ذر. بعد در غديرخم حضرت دست اميرالمؤمنين را گرفتند و بلند فرمودند و ولايت آن حضرت را اظهار كردند پس عده‏اي قبول نكردند، عده‏اي قبول كردند، عده‏اي سبقت گرفتند، عده‏اي ديرتر قبول كردند و به اين ترتيب مراتب پيدا شد، ايمان و كفر و نفاق پيدا شد.

پس ببينيد قبل از اين‏كه رسول اكرم9ولايت را عرضه بدارند، مردم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 26 *»

علي‏السويه بودند، اين معني عالم ذر است بعد كه تكليف عرضه شد اختلاف پيدا شد و اين را مي‏گويند عالم تعيّن و عالم تشخّص. در هر جايي كه اختلاف پيدا شده به طور يقين قبلش عالم ذر بوده است. اين كلياتي بود كه مي‏شد براي تمام موجودات در سلسله عرضيه در نظر گرفت.

اما از نظر سلسله طوليّه در مراتب خلقت، عالم ذر چندين عالم مي‏شود. اولين عالم ذر، اثر مشيت است. در اثر مشيت ابداً اختلاف نيست، هيچ اختلافي و امتيازي بين موجودات در آن اثر و در رتبه امكان وجود ندارد وقتي در آن عالم ذر تكليف عرضه شد، اولين اختلاف پيدا شد اما اختلاف آن‏جا اختلاف نوراني است، اختلاف ظلماني نيست. يعني حقيقت محمّديه9آن‏جا پيدا شد و به حسب مراتب هفتگانه آن حقيقت، هفت عالم ذر پيدا شد. در ذر اول رسول اكرم9 تكليف را اجابت فرمودند و بر همه تعينات سبقت گرفتند و مقصود اين است كه رسول اكرم9 در حقيقت طيبه محمديّه، در اجابت به مقام محمّديت و مصطفويت خودشان، سبقت گرفتند و مقام محمّدي9تعين يافت. بعد از آن حضرت علي7 اجابت فرمود و مقام علويّت تعين يافت و بعد مقام حسنيّت و بعد مقام حسينيّت و بعد مقام قائميّت و بعد مقام ساير ائمّه و بعد مقام فاطميّت. پس حقيقت مقدسه محمديّه9نسبت به هر يك از اين مقامات و مراتب، عالم ذر آن مقام و مرتبه محسوب مي‏شود و آن حضرات مقدسه به اين چند مقام ظهور فرمودند و اجابت فرمودند تا اين مراتب پيدا شد.

پس بعد از عالم مشيت عالم اثر مشيت، نسبت به اين مراتب تعيني

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 27 *»

بعدي عالم ذر است.

باز اثر اين مراتب، نسبت به مراتب بعدي عالم ذر است كه انبياء:باشند يعني وقتي آن نور مقدس شناور شد در آن دوازده دريايي كه امام صادق صلوات‏اللّه عليه مي‏فرمايند و بعد پيشاني مباركش عرق فرمود و قطرات عرق از پيشاني مباركش فروريخت، از آن عرقها كه يكصد و بيست و چهار هزار قطره بود، از هر قطره‏اي خدا پيغمبري را آفريد و مراد از عرق، اثر و شعاع است كه غير از حقيقت خود آن حضرت است. پس اثر وجود مباركش، يعني همان قطرات قبل از اين‏كه از يكديگر جدا بشوند و قطره قطره بشوند، در حالت عرق بودن در پيشاني مبارك حضرت، نسبت به عرصه انبياء: مقام عالم ذر بود. پس پيش از آن‏كه تكليف عرضه شود و هر قطره‏اي به حسب اجابتش به تعين نبيّي درآيد، آن حالت اول را نسبت به حالت بعد، عالم ذر مي‏گويند.

باز اثر و شعاع حقيقت صد و بيست و چهار هزار نبي، عالم ذر است براي مرتبه انسانها. انسانها از شعاع انبيا پيدا شدند، شعاع انبيا همان انسانها هستند. پس انسانها باز تعيّنات آن عالمند و آن اثر و شعاع نسبت به تعين انسانها عالم‏ذر است و عالم انسانها نسبت به آن، عالم تعيّن است.

باز اثر عالم انسان عالم ذر است براي جنها. جنها پيدا شدند از شعاع انسانيت و مراد از اين شعاع انسانيت، فكر نكنيد من و شما و اين جسم ظاهري من و شماست، بلكه مراد مقام انسانيت است كه اثر و شعاع آن به صورت ذر و هباء بدون تعين بود بعد از آن شعاع و اثر، جنها به حسب اجابت

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 28 *»

نمودن تكليف، آفريده شدند. جنها با اختلافات و امتيازاتي كه دارند تعين آن عالم ذر هستند.

باز اثر مقام جنها عالم ذر بود براي پيدايش عرصه تعين و امتياز ملائكه، كه آن مرتبه تعين ملائكه به حسب نوع اجابت تكليف به‏طور اختلاف و امتياز پيدا شد. آن مرتبه نسبت به اثر و شعاع مقام جنها، عالم تعين ناميده مي‏شود و آن اثر و شعاع عالم ذر است.

اثر حقيقت عالم ملائكه براي پيدايش حيوانات و بهايم و حشرات، عالم ذر است. همچنين بعد نباتات و بعد جمادات، اثر هر يك از اين مرتبه‏ها عالم ذر است براي تعين مرتبه بعدي. پس كليات عالم ذر را از حيث مراتب سلسله طوليّه خلقت و آفرينش، مي‏شود گفت اين چند مرتبه است. البته بين اين چند مرتبه هزاران عالم ذر ديگر وجود دارد ولي اينها كلياتي است كه بيان شد و از احاديث آل‏محمّد:استفاده شده است. پس عالمهاي ذر در اين سلسله اين مراتب است و مقصود از عالم ذر هم معلوم شد.

نقش تعين حسيني در عالمهاي ذر

آنچه از آيات قرآني و احاديث به دست مي‏آيد اين است كه در تمام اين عوالم (يعني در عوالم آثار حقايق مقدسه محمّد و آل محمّد:) وقتي خداوند اظهار فرمود الست بربكم و محمّد نبيكم و علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اوليائكم الستم توالون اولياء اللّه و تعادون اعداء اللّه وقتي اين مواد تكليفي را عرضه فرمود، تمام اهل آن عالمها مي‏ديدند كه پيشاپيش همه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 29 *»

و جلوتر از همه، محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين بَلي مي‏گويند. همه در تمام عوالم و در تمام اين مراتب، ظهورات محمّد وآل‏محمّد :را مناسب عالم خودشان مي‏ديدند يعني انبيا در عرصه خودشان ظهور محمّد و آل‏محمّد :را مطابق عالم خود مي‏ديدند، انسانها اين بزرگواران را مطابق عالم خود مي‏ديدند و همين‏طور تا جمادات همه ظهورات اين بزرگواران را مناسب عرصه خود مي‏ديدند و مي‏ديدند كه اين بزرگواران پيشاپيش همه خلق بَلي مي‏گويند.

اما بَلي گفتنشان چطور بود؟ بلي معناش همين بلي ما است. خدا وقتي فرمود: آيا من پرورنده شما نيستم؟ ايشان گفتند: چرا، تو هستي پرورنده ما. وقتي فرمود: آيا پيغمبر من محمّد، نبي شما نيست؟ ايشان گفتند: چرا، پيغمبر تو محمد نبي تو است بر ما كه او را براي ما فرستادي. علي و اهل بيتش و فاطمه زهرا صلوات‏اللّه عليهم اجمعين اولياي شما نيستند؟ گفتند: چرا، ايشان اولياي ما هستند و به ولايت ايشان اقرار مي‏كنيم. آيا اولياي ايشان اولياي من نيستند؟ چرا، اقرار مي‏كنيم اولياي ايشان اولياي تو هستند و ما دوستشان مي‏داريم. آيا اعداي ايشان اعداي من نيستند؟ چرا، اعداي ايشان دشمنان تو هستند و دشمنشان مي‏داريم.

آن بزرگواران به تمام اين امور پيشاپيش همه خلق اقرار مي‏كردند و آن‏وقت اقرارشان با يك زبان بود، يعني همه ايشان با يك ظهور از ظهوراتشان، حقيقت اقرار و حقيقت تسليم بودن و حقيقت رضايت و خوشنودي و حقيقت عبوديت را اظهارمي‏كردند و آن زبان زبان سيدالشهدا صلوات‏اللّه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 30 *»

عليه بود كه با آن گفتند: بلي. چون حقيقت بلي و تمام بلي را آن بزرگوار اظهار فرمود اما ساير معصومين آن‏طور كه ايشان بلي گفت نگفتند، يعني مصالح اقتضا نمي‏كرد. مصلحت نبود رسول اكرم9آن‏طور بلي بگويند، مصحلت نبود حضرت امير آن‏طور بلي بگويند، مصلحت نبود حضرت حسن آن‏طور بلي بگويند، مصلحت نبود حضرت زهرا آن‏طور بلي بگويند همچنين ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين مصلحت نبود آن‏طور بلي بگويند همچنين امام زمان صلوات‏اللّه عليه و عجل اللّه فرجه مصلحت نبود آن‏طور بلي بگويند بلكه مصلحت در اين شد كه وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه اين چنين بلي بگويد و همه ايشان با زبان آن حضرت حقيقت بلي را اظهار كنند. آن بزرگوار هم از ناحيه همه آن بزرگواران قبول فرمود كه آن بلي را بگويد.

پس در همه اين مراتب، در همه اين عوالم ذر، همان طور كه عرض شد در تمام آنها عرض تكليف بود و تكليف هم اجابت شد ولي در اجابت تكليف، همه ديدند كه محمّد وآل‏محمّد:از تمام خلق جلوترند و همه ديدند كه آن بزرگواران به زبان امام حسين به حقيقت بلي، بلي گفتند، و همه در همان عالم ديدند كه حقيقت بلي گفتن مستلزم قبول مصائبي است كه بر آن حضرت وارد آيد. خدا در نظام حكيمانه خود اين‏طور قرار داده كه بايد آن حضرت بلي بگويد و سايرين به زبان آن حضرت آن بلي را بگويند، هزاران مصالح در كار بوده كه لازم شد اين چنين باشد.

شنيده‏ايد كه اگر خود رسول‏اللّه9آن طور بلي مي‏فرمود چون مظهر كلي حقيقت كليّه نبوّتند باعث مي‏شد كه حق به طور كلي نابود شود و از بين

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 31 *»

برود. به طور كلي شريعت ظاهره و باطنه ازبين مي‏رفت. حضرت امير صلوات‏اللّه عليه هم چون حامل ولايت كليه هستند ايشان اگر آن‏طور بلي مي‏فرمود باز آثاري از نور ولايت باقي نمي‏ماند و آثار ولايت به كلي منسوخ مي‏شد. پس مقتضي شد كه ايشان هم آن بلي را نگويند. امام حسن هم چون ظهور رسول‏اكرم9 هستند و كنيه مباركشان ابامحمّد است، ايشان هم براي اين كار مصلحت نبود.

اما حضرت سيدالشهدا چون ظهور مقام ولايت است او مي‏توانست اين كار را انجام بدهد، از اين جهت او بلي گفت. اما اين بلي گفتن بايد آن‏چنان باشد كه در آن عرصه حقيقت بلي گفتن معلوم بشود. چون در بعضي از آن عرصه‏ها كساني بودند كه اجابت نكردند و تكليف را قبول نكردند بلكه با تكليف مخالفت كردند، عناد ورزيدند، و در باطن يا در باطن و ظاهر گفتند: خدايا ما قبول نمي‏كنيم كه تو پرورنده ما باشي، اين را انكار كردند. يا گفتند ما قبول نمي‏كنيم كه محمّد9نبي تو بر ما باشد يا گفتند علي و اهل‏بيت طاهرينش: را قبول نمي‏كنيم كه اوصياي نبي تو و اولياي تو بر ما باشند. چرا قبول نكردند؟ به جهت اين‏كه ديدند همين كه آن بزرگواران تكليف را قبول كردند و اول اجابت كردند، خداوند تمام كمالات خودش را به ايشان عنايت كرد و در خزائن رحمت و خزاين فيض خدا هرچه بود به ايشان داده شد و اينها شدند مظاهر قدرت، مظاهر كمال، مظاهر انوار و ابواب فيضها و ابواب خلق. وقتي آن اعادي اين‏طور ديدند حسادت ورزيدند، گفتند: ما نمي‏توانيم اين انوار را مشاهده كنيم، ما بايد با اينها مخالفت كنيم. خداوند از حال آنها

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 32 *»

خبر مي‏دهد مي‏فرمايد ام يحسدون الناس علي ما اتيهم اللّه من فضله امام صادق7مي‏فرمايد: ما هستيم اين «ناس» كه محسود واقع شديم و مورد حسادت قرار گرفتيم. خداوند مي‏فرمايد: آيا حسادت مي‏ورزند نسبت به مردمي كه خدا به ايشان كرامت فرموده از فضل خودش؟ اين الناس را امام مي‏فرمايد ما هستيم، بر ما حسد بردند چون حسد بردند گفتند: بايد از اينها انتقام بكشيم و با اينها مخالفت كنيم و حسد و عناد خودمان را نسبت به ايشان نشان بدهيم.

آن‏وقت در ميان آن بزرگواران بايد كسي از ايشان بلي گفتن را قبول مي‏كرد به طوري كه آن حسودان هرچه به سرش بياورند قبول كند، اگرچه به اضمحلال ظاهري و نابودي ظاهري او بكشد، اما او هيچ «نه» نگويد و از اين بلي گفتن دست برندارد، هرچه به سرش آيد باز هم بلي بگويد و پا عقب نكشد. با توجه به مصالح كليه و حكمتهاي الهيه، جز آن حضرت كسي مناسب با اين جريان نبود اگرچه از عهده هر يك از اين بزرگواران آن كار برمي‏آمد.

سرّ اين‏كه سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه با يزيد بيعت نفرمود همين است. برادر بزرگوارش حضرت مجتبي صلوات‏اللّه عليه مصالحه فرمود، حضرت امير صلوات‏اللّه عليه بيست و پنج سال صبر فرمود بعد هم در مدت پنج سال خلافت، باز مدارا مي‏كرد، اظهار قدرت نمي‏كرد حتي با آنها مخالفت شديد نمي‏فرمود تا اين‏كه در جنگ صفين حضرت را وادار كردند براي اين‏كه جريان تحكيم انجام بشود يعني حضرت كسي را حكَم قرار بدهد. حضرت در ابتداء نمي‏پذيرفتند تا آخر تسليم شدند و پذيرفتند. حضرت رسول اكرم9

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 33 *»

هم هميشه مدارا مي‏فرمود، هميشه رفق نشان مي‏داد، هيچ‏وقت با منافقان و با دشمنان باطني، مخالفت و مخاصمت نمي‏فرمود بلكه صبر مي‏كرد. اما حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه نبايد بيعت كند. چرا؟ چون مي‏خواهد بلي بفرمايد. با همه حوادث بايد بسازد و از گفتن بلي دست برندارد. بناست حقيقت بلي گفتن در اين بزرگوار جلوه كند و همه ائمه طاهرين به زبان ايشان بلي بگويند، خدايا تويي رب ما، محمّد نبي تو است بر ما، علي و اهل‏بيت طاهرينش اولياي تو هستند و دوستان ايشان دوستان توأند و دشمنان ايشان دشمنان توأند. براي گفتن اين كلمه بايد بوسيله امام حسين7 تن به همه اين مصائب بدهند.

پس نعي النعي مصاب الهاشميّينا در تمام عالمهاي ذر، هرجا تكليف عرضه شد پشت سرش، مصيبت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه خوانده شد، آن‏جا روضه‏خواني شد. گفته شد اي بندگان خدا بدانيد يك نفر است كه حقيقت تكليف را قبول كرده و در مقابل اين تكاليف چهارگانه و اقتضائات و لوازم آنها بلي گفته است و با تمام مصائبي كه به سرش مي‏آيد دست از اين پيمان برنمي‏دارد، زيرا لازمه اين بلي گفتن پايداري در راه آن و عمل‏كردن به مقتضاي آن است كه از جمله آنها اين است كه بايد همه مصائب را بجان خود بخرد و با دشمنان ما بيعت نكند و در برابر تمام مصائب و در همه حال بگويد بلي. حتي در آن لحظه آخر كه در ميان گودال قتلگاه افتاده و جبين خونين خود را بر خاك گذارده، عرض مي‏كند الهي رضا بقضائك و تسليماً لامرك لامعبود سواك يا غياث المستغيثين.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 34 *»

هر عالم ذرّي آدم و حوائي

و ذرّيه‏هايي از مردان و زنان دارد

نظر به اين‏كه محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين در هر عالم ذري در اجابت هر تكليفي، بر تمام خلق سبقت گرفتند. به همه حقايقشان و به همه اعراضشان، به همه صفاتشان و به همه مراتب وجوديشان اجابت فرمودند به حقيقت اجابت و كمال اجابت، و در اثر آن اجابت محل انوار و عنايات و الطاف خداوند شدند. پس خداوند ايشان را وسيله آزمايش خلق خود قرار داد. اطاعت ايشان را بر همه واجب فرمود و محبت و ولايت ايشان را سبب قرب و نجات خلق قرار داد. پس تمامي انبياء:مطيع ايشان شدند و نسبت به ايشان در ظاهر و باطن ولايت و محبت ورزيدند ولي از مرتبه و عالم انسانها به بعد اين بزرگواران مورد حسادت بعضي قرار گرفتند و در هر عالمي مخالفاني پيدا شدند كه نسبت به ايشان حسادت ورزيدند. آنها كساني بودند كه شأن ايشان را انكار كردند و فرمان خدا را درباره ايشان اجابت نكردند و از خداوند خواستند كه به آنها قدرت دهد تا با ايشان عداوت كنند.

پس خداوند متعال به آن بزرگواران دستور فرمود: حال كه شما تكليف و خواست مرا اجابت كرديد، اينك عملاً به مخالفان خود نشان بدهيد كه شما تا چه اندازه ربوبيت مرا قبول كرده‏ايد و تسليم بودن شما در مقابل رضايت من و خواست شما در مقابل خواست من تا چه اندازه است؟ اين را به آنها نشان بدهيد تا آن مقداري كه در امكان شما است از نشان دادن. آن بزرگواران هم به

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 35 *»

زبان سيدالشهدا صلوات‏الله عليه آن اجابت را آشكار كردند و با زبان آن حضرت بلي گفتند و همه به وسيله آن حضرت عملاً اظهار كردند و نشان دادند حقيقت بلي را. پس به ظاهر و باطن و به قول و عمل خود گفتند چرا! تو خداي ما هستي، تو رب ما هستي و محمّد رسول تو است بر ما و علي و اهل‏بيت طاهرينش ولي تو هستند. اين حقايق را وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه اجابت كرد و با عمل و قول به همه وجودش بلي گفت. پس هر عالم تكليفي مسبوق به عالم ذر بود و خلق در آن‏جا علي‏السويه بودند، امتيازي، اختلافي نبود، همه يكسان بودند. هنگامي كه تكليف عرضه شد در اثر اجابت و نوع اجابت يا انكار آن، اختلافها پيدا شد.

پس هر عالم تكليفي مسبوق به عالم ذر است و در هر عالم ذري بايد ذريه‏ها پيدا بشود. احتمال هم مي‏رود كه كلمه ذر به اعتبار همان اجتماع ذريه‏هااست و آن عالمي است كه قرآن از آن خبر مي‏دهد و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم قال الست بربكم؟ قالوا بلي خدا از آن عالم خبر مي‏دهد كه هست و وجود دارد. روايات هم نشان مي‏دهد كه چنين عالمي هست. طبق همين آيه شريفه عالم ذر بايد به وسيله ذريه انجام بشود يعني به اجتماع و انتشار و موجود شدن ذريه‏ها، به طوري كه همه يكسر و يكنواخت باشند و در يك مرتبه و در يك عرصه و يك حد معيني باشند. پس هر عالم ذري به وسيله ذريه‏ها درست مي‏شود و اذ اخذ ربك من بني‏آدم من ظهورهم ذريتهم خدا گرفت از فرزندان آدم از پشت ايشان ذريه ايشان را و ايشان را بر اين پيمان و ميثاق، شاهد بر خودشان قرار داد الست بربكم الي

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 36 *»

آخرالعهد كه ذكر شد. پس عالم ذر يعني عالمي كه ذريه‏ها در آن‏جا اجتماع كردند و اين ذريه‏ها و فرزندان حتماً از يك پدر و مادري بودند. پدر ايشان آدم بود، يعني پدر بزرگ آنها آدم بود اذ اخذ ربك من بني آدم … از فرزندان آدم ذريه ايشان را گرفت، ذريه‏ها را منتشر كرد. همه به‏طور يكنواخت در عالم ذر جمع شدند و از ايشان پيمان گرفت. فرمود خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءا خدا شما را از يك نفس آفريد و از آن زوجه او را آفريد و از آن دو مرداني زياد و زناني را پراكنده و منتشر فرمود.

برنامه خلقت در هر عالمي از عوالم اين است كه مناسب آن عالم، آدم و حوائي است و مناسب آن مرتبه بين آن آدم و حوا و بين فرزندانشان ازدواجي است و مناسب آن عالم استخراج ذريه‏ها و بثّ و پراكنده كردن و منتشر ساختن ذريه‏ها به شكل مردان و زنان است. در هر عالمي نظام الهي اين است. در هر عالمي، عالم ذري است و در هر عالم ذري بايد آمادگي باشد تا تكليف بر اهل آن عالم عرضه بشود، و همان‏طور كه عرض كردم عالمهاي ذر نهايت ندارد مگر اين‏كه از جهتي مي شود هزار هزار عالم ذر گفت. شخصي خدمت امام صادق صلوات‏اللّه عليه بود حضرت فرمودند: تو چه فكر مي‏كني؟ خيال مي‏كني كه فقط شما هستيد و اين آدم شما، خدا همين يك آدم را و همين شما آدميان و اين عالم را آفريده؟ بعد فرمودند: خدا هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفريد و شما آخرين آدميان و عالم شما آخرين عالمها است. اين‏كه حضرت صادق فرمودند: عالم شما آخر عالمها است و شما آخر آدمها هستيد يعني چه؟ يعني همين جسم عرضي كه مي‏بيني و همين عالم جسماني عنصري

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 37 *»

دنيوي كه مي‏بينيد، آخرين مراتب عالمها و آخرين مرتبه آدمها است.

پس خدا هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريده و اين عوالم همه موجود است و همه آنها عالمهاي ذر است كه همه آدمي دارند، حوائي دارند، ازدواجي دارند و ذرياتي مناسب خودشان دارند. كلياتش را عرض كردم هزار هزار است و گرنه عالمهاي ذر عرض كردم نهايت ندارد. پس براي خود آدمها و حواها و ذريه‏هاي آنها، نهايت نيست. نمي‏شود تعداد آنها را با عقل تعقل كرد، نمي‏شود با وهم توهم كرد. ما آدمهاي محدودي هستيم، ما بني‏آدم محدوديم. حضرت فرمودند: تو كه نمي‏تواني چشمت را از اين خورشيد پُركني، آن‏وقت چه‏طور توقع داري با اين حواس و مشاعر محدود، به عوالم خلقت احاطه پيدا كني. اين چشم تو نمي‏تواند از اين خورشيد پرشود، اين‏قدر تو ضعيف هستي و مشعر محدودي داري، البته همين‏طور همه مشاعر ما محدود است.

عرض كرده‏ام نهايت فهم ما از اين عوالم خلقت، به مقدار ادراك نوزاد كوچكي است كه در اين عالم متولد شده است او از اين عالم جسماني چه مي‏فهمد، ما همان اندازه از عالم نفساني مي‏فهميم. تازه اين جسمانيات را هم به اندازه‏اي كه اين چشم ظاهري ما توان دارد ادراك مي‏كنيم، بيشتر را توانايي نداريم. ما نمي‏توانيم وسعت عالم خلقت را درك كنيم و بفهميم ولي الحمدللّه رب العالمين از بركت مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم اهل تسليم شده‏ايم كه در مقابل فرمايشات محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين تسليم مي‏شويم.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 38 *»

اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه فرمودند عرفت ماكان و مايكون و ما كان في الذر الاول مع من تقدم مع آدم الاول مي‏فرمايند من عالمم به علم ماكان و مايكون، به آنچه بوده و بعد از اين خواهد بود، همچنين عالم هستم به ذر اول، به عالم اول علم دارم. همچنين مي‏دانم با آدم اول كه بوده و چه همراه او پيشي گرفته است. همه اينها را مي‏دانم، و بايد ايشان بدانند، زيرا ايشان به همه عوالم خلقت عالمند و شاهد بر همه عوالم خلقتند. عرض كرده‏ام عوالم خلقت همه‏اش عبارت است از التفات و توجه اين بزرگواران و همان وجود ذهني ايشان، علت وجودي و برقراري عالمها است، به توجه مباركشان خدا عوالم را موجود كرده و به التفات ايشان همه عوالم، موجود و پابرجاست. پس ايشان بايد بر تمام آنها مطلع باشند.

حضرت صادق صلوات‏اللّه عليه فرمودند: خدا هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريده است. مي‏دانيم اين هزار هزار كه مي‏فرمايند در واقع تحديد حقيقي نيست كه نه يكي كمتر و نه يكي بيشتر باشد، اين‏طور نمي‏خواهند بفرمايند. چون اين مطلب معلوم است كه عوالم آثار مشيّتند و از براي آثار مشيت حدي و نهايتي نيست. پس عالمهاي ذر نهايت ندارند. پس آدمها نهايت ندارند، حواها نهايت ندارند و ذريه ايشان در هر مرتبه‏اي نهايت ندارند. در هر مقام و رتبه‏اي اين مسلم است و اذ اخذ ربك من بني‏آدم من ظهورهم ذريتهم خداوند اين كار را كرده و مي‏كند و در هر مرتبه‏اي خدا برنامه و سنت خلقت خود را اين‏چنين قرار داده است كه در اثر ازدواج آدم و حوا ذريه آن دو منتشر شوند و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءاً خدا از آن پدر و مادر، از آن آدم و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 39 *»

حوا مردان زيادي و زناني را منتشر و پراكنده مي‏فرمايد.

در اين‏گونه موارد كه رجال يا نساء گفته مي‏شود، در تأويل، تنها شامل اين دو نوع انسان نيست. نبايد معناي معروف آنها در عرصه انسانها و ساير حيوانات، به فكرمان بيايد. مردان را همين نوع مردان خيال كنيم و زنان را همين‏طور زنان. در اين عرصه انساني هيئت مردان به اين نوع و هيئت زنان اين‏طور است ولي در هر عالمي هيأت مردان و هيأت زنان آن، مناسب آن عالم است. به‏طوركلي مقصود از «رجال» ذريه و مولودهايي هستند كه از آدم و حواي هر مرتبه، درست مي‏شوند و شكل و هيئت آدم آن مرتبه در آنها عكس مي‏اندازد و شباهت آن ذريه و مولودها به آن آدم بيشتر است تا به حواي آنها. بايد حكايتشان از شكل و هيئت آدم آنها بيشتر باشد تا از حواي آنها. به تعبير ديگر جهت آسمانيت، جهت اعلاي وجود و جهت ربّي، در آنها بيشتر آشكار است. اما «نساء» آن ذريه‏اي هستند كه شباهتشان به حواي مرتبه و عالمشان بيشتر است، انسشان با او بيشتر است، كشششان به طرف او بيشتر است، يا بگوييد آناني كه جهت نفسي در آنها آشكارتر و جهت ظلمت در آنها هويداتر است آنها نساء و زنهاي آن عالم هستند، البته در هر مرتبه و عالمي مناسب با آن عالم.

نظام آفرينش اين‏چنين است. چنان‏كه در همين عالم خودمان نيز بر اين اساس است. در اين عالم از ميان ذريه‏هاي جسماني كه خدا از آدم و حوا منتشر كرده، كدام نوع را مرد مي‏گوييم؟ معلوم است آنهايي را كه بيشتر به آدم شباهت دارند، آنهايي كه بيشتر از آدم حكايت مي‏كنند تا از حوا. چون از آدم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 40 *»

بيشتر حكايت دارند رجال ناميده مي‏شوند و انتساب به حضرت آدم دارند. آنهايي هم كه به حوا بيشتر شباهت دارند، زنان ناميده مي‏شوند.

خداوند مرد را به اين شكل و با اين خصوصيات آفريده تا خبر بدهد از عالم عقل. مرد عقلاني است، مرد حيث عقلي در او نافذ است. حيث عقلي در او ظاهر شده، حيث عقلي در او جلوه كرده است. حيث عقلي عبارت است از آن جهتي كه در آن اعوجاج و كجي نباشد، در طريق رضايت خدا مستقيم باشد و اين امور در عقل است، منشأ اينها عقل است، اينها آثار عقل است و هرچه شباهت به عقل داشته باشد عقلاني ناميده مي‏شود، رجال اين‏چنين‏اند. اما نساء و زنان، در آنها حيث نفسي آشكار است، حيث ظلمت آشكار است، چون چنينند خلقتشان هم بايد اين‏چنين باشد، شبيه حضرت حوا باشند و حضرت حوا از جهت نفسي حضرت آدم آفريده شد. در روايت دارد كه خداوند حوا را از ضلع چپ حضرت آدم آفريد ـ ضلع چپ تعبير از نفس است ـ حوا از نفس آدم آفريده شده است. هركدام از ذريه‏هاش هم كه شباهت به نفس دارند و حيث نفس را حكايت مي‏كنند، زنند و هركدام شباهت به عقل دارند و حيث عقل را حكايت مي‏كنند مردند.([2])

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 41 *»

واي به حال مرداني كه تسليم زنها بشوند! و از آنها اطاعت كنند، آنگاه است كه ديگر عقل بايد ماتم بگيرد، مجلس تعزيه برپا كند كه واي چه مصيبتي بر سر من آمد. كساني كه من در آنها جلوه كردم، من در آنها آشكار شدم و بايد ظهور عظمت من باشند، محل تجلي و جلوه‏گاه نورانيت و كمال من باشند، اينها آمدند آبروي مرا بردند، تسليم جهت نفساني شدند، تسليم دشمن من شدند. آخر نفس دشمن عقل است، خدا جهل را يعني نفس اماره بالسوء را بر ضد عقل خلق فرموده. خدا نفس اماره بالسوء را از بحري ظلماني، از درياي شور تلخ تاريك آفريد ولي عقل را از درياي نوراني آفريد از آن‏جا است كه اين دو با يكديگر ضدند.

اگر عقل گله كند از آن مرداني كه اسير زنان شده‏اند و مطيع آنها گشته‏اند كه شما چرا دشمن مرا بر من غالب كرديد و او را غلبه داديد؟ چه جواب مي‏دهند.([3]) آخر مشورت با زن در امر دين، مشورت با زن در امر آخرت و به

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 42 *»

طور كلي مشورت با زن يا حق نظر دادن و اجازه سخن دادن به زن در امر دين، در امر آخرت و فرزندان را كي اجازه داده است؟ خدا اجازه داده؟ رسول خدا اجازه داده‏اند؟ ائمه طاهرين اجازه داده‏اند؟ بزرگان اجازه داده‏اند؟ كه زن اظهار نظر كند در امر شوهر و ديانت شوهر و ديانت فرزند؟ يعني زن سالاري است؟ تازه ماها كه مرد هستيم و شباهت به عقل داريم و حكايت حيث عقل را داريم و ايمان ما را نسبت به زن فرموده‏اند كاملتر است، عقل ما نسبت به زن كاملتر است، سهم ما در ارث از زن كاملتر است، با اين كمالات كه خداوند به ما عنايت كرده، مي‏بينيد كه اين‏قدر بيچاره‏ايم، اين‏قدر اسير نفس خود هستيم و اين‏قدر داراي هواهاي نفساني هستيم. آن‏وقت زنها چه خواهند بود و چه خواهد بود حال مردي كه بخواهد از اين زن كه از خود او بيچاره‏تر است كمك بگيرد، از او نظرخواهي كند و خودش را تسليم فكر او بكند.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 43 *»

اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه زنان را معرفي مي‏كنند، اين جنس نفساني را يعني از جنس نفس اماره بالسوء و محل تجلي نفس اماره بالسوء را به ما مي‏شناسانند. اماره بالسوء مي‏دانيد يعني چه؟ يعني آن حقيقت ظلماني و خبيثه‏اي كه تقاضا و خواستش برخلاف عقل است، اصلاً نمي‏تواند عقل را ببيند، نمي‏تواند نورانيت عقل را مشاهده كند. ضد آن است يعني نقطه مقابل نور است، يعني هر كمالي كه در عقل است خدا ضد آن را در نفس اماره بالسوء قرار داده است. مثلاً اگر در عقل رحمت است در نفس غضب است، اگر در عقل حلم است در نفس سفاهت است، اگر در عقل رفق است در نفس خشونت است. اگر در عقل علم است در نفس جهل است، اگر در عقل مدارا است در نفس خلافش، سختگيري است و همين‏طور. نفس اماره يك چنين حقيقت ظلماني است. آن‏گاه مظهر و مجلاي آن حقيقت ظلماني، زن است.

اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه زنها را به ما معرفي مي‏فرمايند. مي‏فرمايند: بدانيد ايشان نواقص العقولند. همين اندازه عقل هم كه بناشد در اين عالم ظلمتكده به انسان داده شود، در اين عالم بناشد مقداري از عقل در انسان جلوه كند، در انسان از اين نيرو چيزي باشد، ولي در همين اندازه باز سهم زن ناقص است و حقش كمتر است. سهمي كه به او داده شده ناقص است، عقلش ناقص، ايمانش ناقص است. چرا؟ به جهت اين‏كه در دوران زندگيش هر ماه بايد مدتي، نه نماز بخواند نه روزه بگيرد. پس ايمانش ناقص است، حظ و نصيبش از عقل ناقص است. اما چرا؟ باز به جهت اين‏كه در اين وجود نفسانيت غالب است، اين يك حقيقت نفساني و از نفس اماره بالسوء

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 44 *»

است. نفس اماره بالسوء در مقابل عقل اگرچه ضد او است، اگرچه مقابل او است، اما ناقص است. جهت ظلمت هميشه ناقص است، جهت نور هميشه كامل و تمام است.

صالحاتشان هم بالاخره از زن بودن خارج نمي‏شوند. البته آنها را مدح كرده، فرموده‏اند كل مؤمنة حوراء براي مؤمنان جاي حوريه هستند. معلوم است در اين دنيا كه مؤمن گرفتار است و از هر جانب مرتب در فشار است، چون مؤمن تا فشار زندگي نبيند كه مؤمن نيست، از همه طرف در زندگي در فشار است. حال در اين شرايط زن صالحه واقعاً براي او حورالعين است. در اين دنيايي كه زندان مؤمن است، قطعاً بايد زن صالحه براي چنين مؤمني حورالعين باشد. اين نهايت مدحي است كه درباره زن كرده‏اند آن هم در حق صالحات ايشان الصالحات منهن صالحات ايشان حكم حورالعين را دارند يعني مؤمن از ناحيه زن صالحه قدري در راحت است، خانه كه مي‏آيد در آسايش است، ديگر حرص و جوشي ندارد، ناراحتي ندارد، قلمبه نمي‏شنود، ناراحتي نمي‏بيند. در خارج خانه اگر ناراحت است به خانه كه مي‏آيد آسايش فكري، آسايش روحي دارد. البته چنين صالحاتي مقصودند نه آن‏كه مقصود زني باشد كه كارش مثلاً فقط نماز خواندن باشد. مرتب نماز بخواند، روزه بگيرد، زيارت عاشورا بخواند اما وقتي هم كه شوهرش به خانه مي‏آيد به او فحش بدهد، قلمبه بگويد يا نتواند او را ببيند، يا به او اخم كند، يا چشمهايش را به او خيره كند، كه نقل شده اگر زني از روي خشم چشمش را به شوهر خيره كند در خشم خداوند است تا او را از خود راضي گرداند.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 45 *»

البته مقصود زناني هستند كه به آداب اسلامي مؤدب نشده و به وظائف زندگي آشنا نيستند، به حقوق شوهر احترام نمي‏گذارند و از خود راضي بوده و به خود حق مداخله و نظارت در همه امور را مي‏دهند. با آن‏كه زن بايد حد خود را بشناسد. توقع نداشته باشد كه بر مرد و شئونات مرد و فرزندانش حاكم باشد و بخواهد با عقل ناقص خود بر همه حكومت داشته باشد. اين‏چنين نيست بلكه بايد سربه‏زير باشد. تازه اگر صالحه و وظيفه‏شناس باشد، حقوق شوهر را اداء نمايد و وسيله آسايش فكري او را فراهم كند، لقبي كه به او مي‏دهند لقب افتخارآميز «حورالعين» است. اين شأن او است.

ولي مرد بيدار، مرد هوشيار، مرد متقي، مرد مواظب و مراقب در دين، اجازه نمي‏دهد كه زنش در امور ديانتش و ديانت خود زن و فرزندانش مداخله كند و نظر بدهد. چون نظري كه مي‏دهد معلوم است چيست. حضرت امير صلوات‏اللّه عليه مي‏فرمايند همّهنّ زينة الحياة الدّنيا اگر ما زن را از ديدگاه ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين نشناسيم، خودمان كه به شناختن ايشان راه نداريم. فكر مي‏كنيم همين اندازه كه خداوند احتياج به آنها را در وجود ما گذارده، ديگر آنها خداي ما هستند چون ما به هركس محتاج باشيم او خداي ما مي‏شود. از اين جهت مي‏فرمايد نساؤهم قبلتهم و دنانيرهم دينهم در آخرالزمان قبله ايشان زنهاي ايشانند. يعني چه قبله؟ يعني انجام خواست زنانشان را، وظيفه خود مي‏دانند، رو كردن به ايشان، و توجه به ايشان را همّت خود قرار مي‏دهند.

امام7در معرفي زنها مي‏فرمايد: كافرات يعني شكرگزار نعمت نيستند،

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 46 *»

اگر زياد كني نعمت را كفران نعمت مي‏كنند اگر هم كم كني نعمت را كفران مي‏كنند، مثلاً مي‏گويند در زندگي خيرنديديم، اين چه زندگي است كه در آن خيري نديديم. مي‏فرمايد هر زني كه بگويد در زندگي از شوهرم خير نديدم، خداوند همه اعمال صالحه‏اش را محو مي‏كند، همه اعمال صالحه‏اش را پاك مي‏كند. مي‏فرمايد اينها كافرات هستند، كفران نعمت مي‏كنند، نعمت نشناسند. آن‏وقت يك‏چنين جنسي را انسان بيايد قبله خودش قرار بدهد، خواست خانم را در امور ديني و دنيوي خود و فرزندان خود مدخليّت بدهد. خانم اجازه نمي‏فرمايند دختر يا پسر من از فلان مركز خارج بشود. مي‏گويد آخر زندگي آينده اين بچه در خطر است، مي‏خواهد نان دربياورد، مي‏خواهد در اداره كار كند. ديگر هيچ به فكر خدا نيست تا بگويد آيا خدا هم راضي است برود درس بخواند يا راضي نيست؟ ابداً، مي‏گويد اين بايد نان دربياورد، مي‏خواهد در جامعه زندگي كند. مثل تو خوب است كه ما توي خانه‏ات اسير باشيم، چقدر در خانه تو زحمت كشيديم آخر هم مي‏بيني چه وضعي داريم، اين‏طور خوب است؟ ديگر هيچ در نظرش نيست كه بايد رضايت خدا را در نظر بگيرد، دعوت به رضايت خدا بكند. اين زن مي‏داند يا نمي‏داند ولي اعتنا به اين حرفها ندارد كه اين شوهر بدبخت با هر درهم پولي كه به پسر يا دخترش بدهد كه مدرك بگيرد، با اين كار وسيله مي‏شود براي انجام معصيتهاي فعلي و آينده آقا پسر و دختر خانمش. و با اين كار اين پدر بيچاره شريك است، اين مادر بيچاره شريك است در معصيتهاي فعلي و آينده اين فرزند، چرا؟ چون شمشير تيز كرده‏اند به دستش داده‏اند و او را به جنگ

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 47 *»

سيدالشهدا فرستاده‏اند. فراهم كننده وسايل معصيت شريك است در معصيت. اين در صورتي است كه فقط معصيت در كار باشد، خدا نكند كه در آن مراكز بي‏دين شوند يا منكر پاره‏اي از ضروريات دين گردند كه ديگر واي به حال آن فرزندان و آن پدران و مادران.

ما الحمدللّه رب العالمين از بركت مشايخ بزرگوار مثل بعضيها نيستيم كه راه و جاده را براي كفر و معصيت باز كنيم و هموار سازيم. بعضي مي‏گويند ما دكتر متديّن مي‏خواهيم، استاد متديّن مي‏خواهيم، معلّم متديّن مي‏خواهيم، مهندس متديّن لازم داريم. پس واجب است فرزندان ما بروند درس بخوانند، با حفظ حالت تدين تا معلمي متديّن، استادي متديّن، مهندسي متديّن و دكتري متديّن بشوند. از آنها بايد پرسيد تديّن چيست؟ ديانت چيست؟ چرا خودت را مسخره كرده‏اي؟ چرا وارو ميزني؟ نقل مي‏كنند ابتدائي كه بعضي از اين مراكز برپا شد علماي منّي‏ها همه درس خواندن در آن مراكز را حرام كردند، بعد ديدند مردم اعتنا نكردند و رفتند؛ آن‏گاه فتواي آنها عوض شد گفتند: نه، حلال است، اين درسها را لازم داريم، برويد ياد بگيريد. درست مثل كشيشهاي خارجي، كشيشهاي اروپا اول به جنگ گاليله‏ها رفتند، با گاليله‏ها جنگيدند و گفتند: اين علومي كه شما آورده‏ايد، اين علوم طبيعي همه مخالف انجيل است و حرام است. بعد ديدند وضع دنيا طور ديگري شد آنها هم روششان عوض شد. امروز ديگر يك كشيش پيدا نمي‏شود كه مثلاً دكترا نداشته باشد.

اما مشايخ عظام اعلي‏اللّه مقامهم برنامه‏ها را روشن كرده‏اند. آيا مي‏شود

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 48 *»

كسي شمشيري به دست بگيرد اسلحه‏اي داشته باشد و با آن شمشير بجنگ سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه برود، بعد هم بگويد من امام حسين را دوست دارم، من متديّنم، من ديندارم. درست مثل آنهايي كه آمده بودند كربلا، آنها همه‏شان مي‏گفتند ما دينداريم. در مثل همين ايام در مجلس يزيد ملعون يكي از شاميهاي ملعون كه در مجلس حاضربود رو كرد به يزيد و گفت: اين دختر، فاطمه دختر سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه را به عنوان كنيزي به من بده. خود آن دختر نقل مي‏فرمايد: من مضطرب شدم فكر كردم يزيد اين كار را مي‏كند پناهنده شدم به عمّه‏ام زينب3 كه مبادا اين كار را بكند و مرا به اين شامي به عنوان كنيزي ببخشد. حضرت زينب فرمودند: اي يزيد اين كار را تو نمي‏تواني بكني! گفت: چرا نمي‏توانم بكنم؟ فرمودند: اگر اين كار را بكني از دين ما خارج شده‏اي. يزيد ملعون گفت: بلكه تو و برادرت از دين محمّد خارج شده‏ايد. آري آن ملعونها مي‏گفتند ما متدينيم، هيچ‏كدامشان نمي‏گفتند ما بي‏دينيم. مگر عمر سعد ملعون نگفت: ياخيل‏اللّه! اي لشگر خدا سوار شويد! و شما را به بهشت مژده باد.

چرا انسان خودش را گول بزند؟ چرا دنياطلبي را تديّن و دنياطلب را متديّن بنامد؟ مگر اين دو با هم جمع مي‏شوند؟ خدا دو دل در انسان قرار نداده، خدا بيشتر از يك دل در انسان قرار نداده، هم محبت دنيا و هم محبت آخرت، اين دو با هم جمع نمي‏شود. فرموده‏اند طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة و معلوم است كه مراد علوم حقه يعني علوم محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم است كه انسان بايد در طلب اين علوم باشد و آنها را طلب

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 49 *»

كند. هركسي به اندازه توانش بايد اين علوم را بدست بياورد. اما هرچه باعث فساد دين انسان است مي‏فرمايند طلبش حرام است، هرچه فساد در دين انسان دارد حرام كرده‏اند. چرا ما به فكر حلال و حرام نيستيم و فقط به فكر نانيم، چرا حرف زنها را گوش مي‏كنيم؟ زن حق ندارد به هوا و ميل خود اظهار نظركند. درباره ديانت شما و فرزندانتان، در امور دين و دنياي شما و فرزندانتان، حق مداخله ندارد، تا زندگي شما را به زندگي زن سالاري مبدل سازد. خدا به او اين اجازه را نداده.

مي‏فرمايد شاوروهنّ و خالفوهنّ([4]) با آنها در امور مشورت كنيد هر طور

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 50 *»

كه انتخاب كردند يقين بدانيد كه شرّ است، پس خلافش را انجام دهيد، مخالفتشان كنيد شاوروهنّ و خالفوهنّ چرا؟ چون زن بيش از شئون دنيا و زينت و زخارف دنيا فكر نمي‏كند، در اين چند روزه زندگي غير از خوب خوردن و آشاميدن و طلا و نقره و خوب پوشيدن فكري ديگر ندارد. اگر از او بپرسي چه‏كسي خوشبخت و سعادتمند است، چه‏كسي مورد رضايت خدا است؟ مي‏گويد آن كسي كه هر روز كه به مجلس مي‏آيد يك لباس فلان قيمت تنش باشد، آن كسي كه طلاهايش زياد باشد آن‏قدر كه كسي نتواند بفهمد كه چند مثقال است. آن كسي كه اين‏طور باشد، آن طور باشد، آن كسي كه مبلمان منزلش فلان‏طور باشد، پرده‏هاي خانه‏اش فلان‏طور باشد. آن كسي كه خانه‏اش فلان‏طور باشد، شوهرش فلان‏طور باشد. همه‏اش اين حرفها است. چنين كسي خوشبخت است، چنين كسي مورد رضايت خدا است. هيچ‏وقت نمي‏گويد آن كسي كه زهدش بيشتر است، آن كسي كه تقوايش بيشتر است يعني آن كسي كه از حرامها بيشتر پرهيز مي‏كند. هيچ‏وقت اين حرف را نمي‏زند چون عقلش راه نمي‏برد. همّهنّ زينة الحياة الدنيا در هرچه فكر مي‏كنند همّشان زينت دنيا است، زينت اين زندگي دنيا است.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 51 *»

پس با آنها هيچ‏وقت مشورت نكنيد. البته مشورت كردن در امور مباحي كه دو طرف قضيه مباح است، مانعي ندارد. مثل اين‏كه امروز آبگوشت بخوريم يا پلو، هم پلو حلال است هم آبگوشت. زن مي‏گويد پلو بخوريم، بسيار خوب پلو بخوريم. اين‏جا به ميل زن رفتار كردن عيبي ندارد، مانعي ندارد ولي در امر ديانت حق ندارد به هواي خود حرف بزند، چرا ريش گذاشتي؟ چرا لباس بلند پوشيدي؟ چرا بچه‏ات فلان‏جا نمي‏رود؟ چرا و چرا و چرا… حق ندارد. بايد به او گفت، به تو مربوط نيست، تو جنبه نفسي من هستي نه جنبه عقلي من. تو كه با من حرف بزني عقل مرا ضعيف كرده‏اي، وقتي مي‏فرمايد: يكي از چيزهايي كه حافظه را كم مي‏كند يعني قدرت مغزي را كم مي‏كند گفتگوي با زنها است. اينها را امامان ما مي‏فرمايند، دستورات محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين است. زنها مانع رشد عقلاني هستند، زنها جلوي پيشرفت عقل را مي‏گيرند، فضاي عقل را تيره مي‏كنند، نورانيت عقل را از كار مي‏اندازند، نبايد ما با آنها همفكري و هماهنگي داشته باشيم، با آنها پرحرفي داشته باشيم.

پس رجال كساني هستند كه با عقل ارتباط دارند و جنبه عقلي در ايشان قوي است و نساء جنبه نفساني در ايشان غلبه دارد و مظاهر جنبه‏هاي نفسند. خيلي بايد برحذر باشيم، خدا ما را از بلاهاي ايشان حفظ كند. نكند خداي نكرده تسليم ايشان بشويم. مذمت فرموده‏اند از كسي كه زنش مدبِّر امور او باشد، كارهاي زندگيش، كارهاي خارج زندگي و داخل زندگيش به تدبير زنش بچرخد. از طرفي آنچه وظيفه مرد است نسبت به زن، اين است كه لباسش را

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 52 *»

بايد تهيه كند، خوراكش را تهيه كند، زير سقفي جايش بدهد، اگر در امور زندگي لغزشي از او سرزد عفوش كند، به تقصيرات داخل زندگي مؤاخذه‏اش نكند. مثلاً غذا شور شد، بي‏نمك شد، اگر از قصورش باشد بايد مرد گذشت كند، از تقصيرات زن بگذرد. اين امور و امثال اينها از امور اخلاقي و انساني، دستوراتي است كه داده شده، حتي فرموده‏اند نوع خوراك داخل منزل به خواست زن باشد، خواست مرد در نوع غذا بر او تحميل نشود. اگر آبگوشت نمي‏پسندد به خوردن آن مجبورش نكند.

به خصوص جوانها را سفارش مي‏فرمايند يا مردهايي كه زن جوان دارند كه خود را براي زن خود بيارايند، يعني شوريده احوال نباشند، آن‏طوري كه خدا حلال فرموده آرايش كنند. لباس تميز، لباس مرتب، سر و صورت مرتب. چركين نباشند، خود را منظم كنند. مي‏فرمايند: اگر اين كار را نكردند و زن آنها عفتش كم‏شد، مقصرند. بايد براي راضي كردن خاطر زن، مرد به فكر باشد.

روايتي است از يكي از اصحاب امام صادق7مي‏گويد: رفتم خدمت امام7 ديدم ريش مباركشان را نسبت به روزهاي قبل كوتاه كرده‏اند. لباس نوي پوشيده‏اند و گويا خضاب هم فرموده بودند. با كسي رفتم خدمت ايشان كه حضرت را نشان او بدهم. او از مخالفين بود خواستم با ملاقات حضرت و ديدن اوضاع زندگي آن بزرگوار، دلش به طرف امام صادق نرم شود و از اهل ولايت بشود. وقتي خدمت ايشان رسيديم و برگشتيم او به من گفت: اين هم امام شما! ديدي اهل دنيا بود، ديدي چه زينتي كرده بود و خود را آراسته كرده بود؟! مي‏گويد من شرمنده شدم. خلاصه روزي ديگر با او رفتيم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 53 *»

خدمت امام7ديدم حضرت مطابق معمول لباس معمولي مندرسي پوشيده‏اند، البته نه لباس كثيف، لباس كهنه و مندرس. كثيف و چركين بودن لباس شأن مؤمن نيست.

مي‏فرمايند: خدا بنده چركين را دشمن مي‏دارد، بايد بدن و لباس چرك نباشد بلكه تميز و مرتب باشد، حتي اگر از راه حلال ميسر است نو باشد. زيرا شما دشمن داريد پس تا مي‏توانيد خودتان را زينت كنيد و مرتب و نظيف باشيد. متأسفانه بعضيها رعايت نمي‏كنند، جورابهاي چركين و گاهي بدبو، شلوار نامرتب لباس غيرمناسب مي‏پوشند. در هر صورت مي‏گويد: آمديم خدمت حضرت ديديم وضع حضرت عادي است عرض كردم: آقا آن روز چه خبر بود، چه شده بود؟ حضرت فرمودند: آن روز من داماد شده بودم. آري اين حقي است كه خدا قرار داده، مي‏فرمايد: اگر مي‏خواهيد زنهاتان عفتشان كم نشود، خود را براي آنها مهيا كنيد.

معني عفت را مي‏دانيد چيست؟ يعني چشم‏چران نشوند اين‏طرف و آن‏طرف به مردان ديگر چشم ندوزند هوسران نشوند، زنهايتان را قانع كنيد، ارضائشان كنيد به مرتب بودن، به منظم بودن، به اين كه خود را براي آنها آماده كنيد، زيرا همان‏طوري كه شما مايل هستيد كه آنها خود را براي شما زينت كنند و آماده سازند، آنها هم از شما همين انتظار را دارند. پس سعي كنيد هميشه مرتب و منظم باشيد. امام كاظم7فرمودند: اي شيعيان آل‏محمّد! شما دشمن داريد، زينت كنيد در مقابل دشمنانتان به هر مقدار كه مي‏توانيد. البته زينت حلال، زينت كنيد آن‏طوري كه خدا راضي است و مرتب و منظم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 54 *»

باشيد.

آنچه را عرض مي‏كنم نظرم خير است. خداي من گواه است كه نظر سوئي نسبت به هيچ‏كس ندارم. ان‏شاءاللّه تا مي‏توانيد در هر قدم نزديك بشويد به خواست محمّد وآل‏محمّد كه خواست خدا است. بزرگان هم ما را به خواست محمّد وآل‏محمّد:دعوت كرده‏اند. بايد به هر مقدار كه مي‏توانيم دعوت ايشان را اجابت كنيم و اين فكر شيطاني را از مغزمان دور كنيم كه اي آقا نمي‏شود به اين دستورات عمل‏كرد، باشد چند سال ديگر. اينها فكر شيطاني است كه هي انسان را به تمنّي و آرزو مي‏دارد و روزگار انسان را به آرزوها مي‏گذراند، به انسان وعده مي‏دهد كه حالا جوان هستي ريشت را بتراش، تو هم دل داري مي‏خواهي ازدواج كني بعد كه ازدواج كردي صالح خواهي شد. بعد از ازدواج باز مي‏گويد صبر كن تا چند تا بچه داشته باشي، باز بعد از آن مي‏گويد حالا صبر كن تا مكه بروي، باز مي‏گويد صبر كن چند سال ديگر، صبر كن چه بشود، چه بشود، يكدفعه هم عمر انسان با آلودگي به معاصي تمام مي‏شود. در صورتي كه انسان خبر ندارد مرگ چه موقع مي‏آيد.

اينها تمنّيهاي شيطان است كه مرتب ما را اغوا مي‏كند و در معصيت مي‏اندازد ولي ما بايد به وعده‏هاي او اعتنا نكنيم، به هر قدم كه برايمان امكان دارد، به هر مقدار كه ممكن است بسم‏اللّه، يااللّه وارد عمل بشويم. هر قدم، هر مقدار كه خداوند وسايل طاعت و دوري از معصيت را فراهم كرد آن را غنيمت بدانيم و مشغول كار خير بشويم. اگر اين‏طور شد اميد هست كه يك روزي همه آلودگيهاي ما برطرف بشود اما حالا به اميد يك زماني هيچ تكان

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 55 *»

نخوريم، هيچ در مقام فكر برنياييم، صحيح نيست. نداي سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه هل من ناصر ينصرني در نزد هر طاعت و معصيتي بلند است. يعني مرا به طاعت خدا و ترك معصيت ياري كنيد و ياري نكنيد يزيد را به معصيت‏كردن و ترك طاعت نمودن. از لشگريان يزيد نشويد، بياييد از لشگريان من بشويد. هر لحظه نداي آن بزرگوار بلند است و ما را دعوت مي‏كند. پس چه‏بهتر كه هرچه مي‏توانيم لبيك بگوييم و نداي آن حضرت را اجابت كرده، به‏سويش بشتابيم.

در هر عالمي آدم آن، اصل

و ذرّيـّه‏هـا، فـروع آن اصـلنـد

براي هر عالمي از عالمهاي ذر خداوند آدمي و حوائي آفريده و از آن پدر و مادر ذريه‏ها آفريده كه آن ذريه‏ها با يكديگر اختلاف نداشتند. عرصه‏اي بوده ساده و بي‏پيرايه، بدون تعيّن. بعد خداوند آنها را تكليف فرمود و به واسطه نوع قبول كردن تكليف يا عدم قبول آن، در آنها اختلاف پيدا شد. آدم و حوا و ذريه آنها در هر عالمي مناسب آن عالم بودند مثلاً در عالم اول و ذر اول كه عالم مشيت باشد، آدم آن عالم، مشيت است كه مانند آسماني خداوند ايجادش كرد و حواي آن عالم زميني بود مناسب آن عالم كه همراه آن آسمان ايجادش كرد. بعد آن دو به يكديگر تعلق گرفتند، ازدواج كردند و ذريّات و فرزنداني برايشان فراهم شد كه آن ذريّات مانند خود عالم مشيت نوراني و بدون اختلاف بودند و بعد از القاء تكليف باز چندان اختلافي با هم نداشتند

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 56 *»

زيرا در آن عرصه همه اجابت كردند و آن فرزنداني كه از حقيقت آن مشيت و حقيقت آن زمين پيدا شدند انوار طيبه معصومين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين بودند كه اثر مشيت و صادر اول از مشيت بودند. پس از القاي تكليف، مراتب محمّديت و علويّت و حسنيّت و حسينيّت و قائميّت و ساير تعيّنات تا فاطميّت صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين پيدا شد.

همين‏طور در هر عالمي آدم و حوايي مناسب آن عالم بود كه اصل و ريشه آن عالم همان آدم آن عالم بود. بقيه تمام فروع آن بودند و هستند. البته مراتب مختلف است، بعضي جاها اين فروع از ذات خود آن آدم هستند بعضي جاها اشباح آن آدم و مثالهاي آن آدمند به‏طوري كه در ذاتيّت با او شركت ندارند. آدم هر عالمي اصل آن عالم است، ريشه آن عالم است و بقيه موجودات آن عالم از حوا و ذريّات آنها، تمام فروع آن اصلند. آدم را هم كه آدم مي‏گويند از جهت ريشه بودن و اصل بودن او است. حروف سه‏گانه آدم دلالت بر مراتب سه‏گانه اين اصل مي‏كند. به‏جهت اين‏كه اصل و ريشه هر چيزي داراي سه قسمت و سه جهت است. در هر مرتبه‏اي اصل و ريشه هر چيزي داراي سه جهت است كه بر مجموع آن سه جهت «آدم» مي‏گويند. آن سه جهت عبارت است از مراتب تحقق شي‏ء كه تحقق هر چيزي به آن سه جهت بستگي دارد.

پس هر چيزي در عالم خودش، در زمان خودش و در مكان خودش، ذريه آدم است و خواه نخواه تحققش به سه چيز است، به سه چيز تحقق پيدا مي‏كند. مثال روشنش ظهورات و كارهاي مااست كه هر يك سه جهت دارند و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 57 *»

اين سه جهت باعث پيدايش هر شي‏ء است. البته اين مطلب يك قدري مشكل است اما ان‏شاءاللّه اگر دقت كنيد آسان مي‏شود.

توجه بفرماييد، زيد وقتي ايستادن را ايجاد مي‏كند، قيام را ايجاد مي‏كند، در اين ايستادن سه جهت است. اين سه جهت دست به‏دست هم داده‏اند تا ايستادن پيدا شده است كه اگر يكي از اين سه جهت نباشد ايستادن پيدا نمي‏شود. آن سه جهت كه در ايستادن موجود است، ظهور و ظاهر و مظهر است كه اگر يكي از اين سه نباشد آن دوي ديگر نيستند. در «قيام» در «ايستادن» اين سه جهت را شما كاملاً مي‏بينيد. دقت بفرماييد زيد مي‏ايستد، اين ايستادن را زيد ايجاد مي‏كند، اين ايستادن ظهور زيد است و معني ظهور اين است كه يكي از صفاتش را آشكار كرد، صفتي را نماياند، اين معني ظهور است. خود همين ايستاد كه براي ما ظهور زيد است، «ظاهر» هم هست، يعني آن كسي كه براي ما آشكار شده همان زيدي است كه در اين ظهور پيدا شده. پس اين ظهور و اين صفت، زيد هم هست، مگر مي‏شود زيد نباشد؟ البته ذات زيد نيست، بلكه ذات ظاهره به ظهور است. پس ظهور كه «ايستادن» است ظاهر هم هست، يعني آن شخصي كه در اين صفت براي ما آشكار شده، خود اين ظهور است. باز خود اين ظهور و ايستادن در كجا آشكار شد؟ در خودش آشكار شد پس مظهر هم هست، زيرا ظهور به خود ظهور، ظهور است نه به غير خودش و هركدام از اينها نباشند آن دوي ديگر نيستند و چون هرسه با يكديگر هستند، ايستادن از آنها درست مي‏شود. پس ايستادن از اين سه جهت كه دست به دست هم دادند، درست شد.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 58 *»

هر حقيقتي كه پيدا شده اين سه جهت در او هست. كلمه آدم هم براي اشاره به اين سه جهت كه در او موجود است، سه حرف دارد. آن حقيقت پيدا شده با داشتن اين سه جهت: اول آن‏كه ظهور خدا است يعني فعل خدا است مثل ايستادن كه شما ايجادش مي‏كنيد، خدا ايجادش كرده. دوم اين‏كه ظاهر هم هست، يعني خداوند به وسيله اين ظهور، خودش را به ما نشان داده همچنان‏كه زيد با ايستادن، خودش را به ما نشان داده، پس ظاهر است، يعني اين ظهور پيدايي خدا است چنان‏كه ايستادن پيدايي زيد است، ظاهر زيد است، نماينده زيد است، نشانه زيد است. پس خدا به وسيله اين حقيقت براي ما آشكار شده، همچنين اين حقيقت در كجا آشكار شده؟ در خودش. پس خودش محل ظهور و مظهر و محل پيدايي خودش است.

روي اين سه جهت  حقيقت هر عالم و اصل هر عالم، آدم آن عالم است و بقيه موجودات آن عالم ذريّه‏هاي او هستند كه از او اخذ شده و از او بدست آمده‏اند و اذ اخذ ربك من بني‏آدم من ظهورهم ذريتهم خداوند گرفت از بني‏آدم از ظهورشان ذريه ايشان را. اين برنامه در همه‏جا جاري است كه ذريّه‏ها از يكديگر مشتق مي‏شوند و آن اصل در حكم شعله و منير است و ذريه او، انوار او مي‏شوند. با اين تفاوت كه اين ذريه‏ها در بعضي جاها با خود آدمِ اول و اصل و ريشه يكي هستند، مثل عالم مشيت كه عرض‏كردم حقيقت مشيت كه شد آدم آن عالم، از او چهارده ذريه نه بيشتر و نه كمتر پيدا شد ولي آن ذريه‏ها كه فرع آن اصل و شاخه‏هاي آن اصلند، از ذات خود مشيّتند. حقيقت‏هايي هستند كه عين اويند. ازاين‏جهت مي‏فرمايد نحن محال مشية اللّه ما محلهاي

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 59 *»

مشيت خدا هستيم. «ما محلهاي مشيّتيم» يعني ما شاخه‏هاي آن هستيم كه آن اصل در ما جا گرفته و به ما آشكار شده است. آن آدم اول كه مشيت است به ما آشكار شده و ما محالّ و مظاهر او هستيم. پس بايد با آن حقيقت يكي باشند. اين ذريه‏ها با آدم آن عالم ازنظر ذات، يك حقيقتند. از اين جهت است كه از مشيت تعبير مي‏آورند به «امرالله فعلي» و از اثر آن تعبير مي‏آورند به «امرالله مفعولي» و «اول ماخلق‏اللّه» و «صادراول از مشيت» و «حقيقت محمديه»9.

اما ذريه‏هاي عوالم بعد اين‏طور نيستند. آدمهاي هر عالمي از عوالم بعد، اصلند و ذريه‏هاي آنها اشباح و امثال آنهايند. آنها پرتوأند كه از اصل خود منير نيستند، از اصل خود آدم نيستند، با ذات او يكي نيستند. ذات او در مرتبه‏اي است و اينها در مرتبه پايين قرار گرفته‏اند مثل مرتبه انبيا كه حقيقت محمّد وآل‏محمّد:نيستند بلكه انبيا فروعند و آن بزرگواران اصلند، مانند پرتو چراغ نسبت به چراغ. همچنين مراتب پايين‏تر، در هر عالمي آدم آن عالم اصل است و ذريه‏هاي او فرعند. همين‏طور كه مي‏بينيم اين انوار كه اطراف اين شعله را گرفته‏اند ذريه‏هاي اين شعله هستند و اين شعله براي اين انوار، آدم و اصل است. در ذات يكي نيستند بلكه اشباح و امثالند. مثل خود شما نسبت به تمام افعالتان، تمام كارهايي كه انجام مي‏دهيد اينها ذريه‏هايي هستند كه از شما پيدا مي‏شوند و شما براي آنها اصل هستيد. همه فروع  شما هستند اما در ذات با شما يكي نيستند. پس ايستادن و نشستن در ذات با شما يكي نيستند. چون شما اين فروع را ايجاد مي‏كنيد، اين ذريه‏ها را شما ايجاد مي‏كنيد، همه شاخه‏هاي وجود شما و مرتبط با شما هستند. از شما هم دست برنمي‏دارند

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 60 *»

چون شما ايجادشان كرده‏ايد، مبدئشان شما هستيد، عودشان هم به شماست. سر و كار شما هم با همين‏ها است.

در حديث است وقتي كه محتضر در حال احتضار است تمام اهل بيتش در نزدش مجسم مي‏شوند مي‏گويد: من براي شما كار كردم، مشقت كشيدم، حلال كسب كردم، حرام كسب كردم تا شما در رفاه باشيد و از اين قبيل حرفها، حالا تا كجا با من همراهي مي‏كنيد؟ مي‏گويند تا وقتي كه تو را در قبر بسپاريم و برگرديم. بعد اموالش در نظرش مي‏آيند، به آنها مي‏گويد من در جمع‏آوري شما خيلي زحمت كشيدم و از ارتكاب حرام پروا نكردم و از اين قبيل سخنان، كه حديثش را هم شنيده‏ايد، تكرار مي‏كنم براي اين‏كه اين بحث روشن بشود. اموال در جوابش مي‏گويند: ما با تو هستيم تا وقتي كه از دنيا بروي، آن‏گاه فقط از ما به مقدار يك كفن حق داري ببري. آن‏وقت اعمالش مجسم مي‏شوند، به اعمالش مي‏گويد: شما تا كجا با من هستيد؟ من درباره شما بي‏رغبت بودم، نسبت به شما بي‏ميل بودم، شما تا كجا با من هستيد؟ مي‏گويند ما در قبر با تو هستيم، در برزخ با تو هستيم، در قيامت با تو هستيم، خلاصه از تو دست برنمي‏داريم.

اين اعمال ذريه‏هايي است كه ما ايجادشان مي‏كنيم، فروعي است كه آنها را مي‏سازيم، از اين جهت دست از ما بر نمي‏دارند. همان‏طور كه ما مبدأ آنها هستيم منتهاي آنها هم هستيم. از ما شروع شده و به ما هم ختم مي‏شوند، از اين جهت از ما جدا نمي‏شوند.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 61 *»

ارسال رسول و پيدايش اختلافات

در واقع آدم هر عالمي عبارت شد از اصل آن عالم و ذريه‏هاي آن عالم فروع آن آدمند كه از آن آدم و از آن حقيقت پيدا شده و مي‏شوند و ذريه آن عالم حساب مي‏شوند. اين ذريه‏ها مناسب خودشان، در عالم خودشان با يكديگر اختلاف ندارند. تا اين‏كه تكليف عرضه مي‏شود تكليف كه عرضه شد، جواب مي‏دهند، آن‏گاه به نوع جواب گفتنشان  شكل مي‏گيرند، به نوع جوابگويي، از يكديگر ممتاز مي‏شوند. همه عوالم ذر و عوالم تكليف اين‏چنين است. مي‏فرمايد و لقد بعثنا في كل امة رسولاً ما در هر امتي رسول فرستاديم. در هر امتي، در هر گروهي رسول برانگيختيم. در هر عالم ذري گروه و امتي هستند و خداوند مناسب آن عالم بعث رسول فرموده كه در آن‏جا تكليف را القا و عرضه فرموده است. حال آن رسول چه گفته؟ ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت خدا را عبادت كنيد و از طاغوت بپرهيزيد، از عبادت و اطاعت طاغوت كه دشمنان خدا باشند اجتناب كنيد، ميل به ايشان نكنيد، با ايشان همفكر، همراه و همكار نباشيد. اين بيانيه‏اي است كه هر رسولي در بين امت خود آن را ابلاغ كرده است.

آن‏گاه فمنهم من هدي اللّه و منهم من حقت عليه الضلالة عده‏اي از ايشان را خدا هدايت مي‏كرد، يعني مي‏خواستند آن رسول را اجابت كنند، خدا دلشان را نوراني مي‏كرد، ديده‏شان را بينا مي‏كرد تا حق را مي‏ديدند، پس به طرف حق هدايت مي‏شدند. اما و منهم من حقت عليه الضلالة بعضي از آنها

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 62 *»

جواب نمي‏دادند، انكار مي‏كردند، دشمني مي‏كردند، خدا هم ضلالت را برايشان ثابت مي‏فرمود. مي‏فرمود حال كه حالت شما اين‏طور است كه گوشتان نشنود، چشمتان نبيند، دلتان نور نداشته باشد، مي‏خواهيد تاريك و ظلماني باشيد حقت عليهم الضلالة خدا هم در اثر اجابت نكردن، ضلالت را برايشان ثابت و محكم مي‏فرمود. پس اختلاف از ناحيه خودشان پيدا مي‏شود، از ناحيه اجابت خودشان است.

فسيروا في الارض فانظروا كيف عاقبة المكذبين بنابراين شما در هر زميني از زمينهاي عالمها سير كنيد و عاقبت كار مكذبين را ببينيد كه به چه روزگاري نشستند. ببينيد عاقبتشان چه شد؟ غير از اين است كه از انوار الهيه دور شدند و مرتب در ظلمات گمراهي فرو رفتند؟ و تمام نعمتهاي الهي كه در ايشان بود همه مبدّل به نقمت شد، همه مبدّل به عذاب شد، هرچه خدا به ايشان كرامت كرده بود باعث وبال ايشان شد. در هر زميني از زمينهاي عالمها كه تكليف القا شده و خدا رسول فرستاده و برايشان تكليف بيان كرده و در نتيجه اختلاف پيدا شده، عاقبت مكذبين اين‏چنين است. پس آن كساني كه رسول را انكار كردند و حق رسول را رعايت نكردند، بروند عاقبت مكذبين را ببينند فسيروا في الارض راه برويد در زمين و مشاهده كنيد و فكر كنيد درباره عاقبت كساني كه تكذيب كردند.

ان تحرص علي هداهم فان اللّه لايهدي من يضل و مالهم من ناصرين اي رسول ما (و از نظر تأويل رسول هر عالم ذري را شامل است) اي پيغمبر ما گويا تو خيلي ميل داري ايشان هدايت بشوند، تو حريصي در هدايت كردن، اما

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 63 *»

خداوند هدايت نمي‏فرمايد آن كسي را كه هدايت را نمي‏خواهد، آن كسي را كه اجابت نمي‏كند و رو به طرف تو نمي‏آورد، او را خدا هدايت نمي‏كند. مثل اين خورشيد كه بر همه چيز مي‏تابد و فريادش بلند است كه هركس نور مي‏خواهد به سوي من بيايد. شما حالت خورشيد را، از نظر اين‏كه رحمت رحمانيه خداست در نظربگيريد، دادش بلند است كه من نوراني هستم و نوراني مي‏كنم، نور در من است، روشنايي در من است، هركس هم روشنايي مي‏خواهد به سراغ من بيايد. داد و فرياد خورشيد بلند است، زيرا رحمت رحمانيّه است بايد اين ندا را بكند و بايد بگويد: هيچ فرق نمي‏كند هركس به سراغ من بيايد نوراني مي‏شود. اين معني حرص خورشيد است. نظربه اين‏كه خورشيد رحمت رحمانيه است مرتب داد مي‏زند، مرتب مي‏گويد به طرف من بياييد، و همين پرتوافكني و نورافشاني او، داد و فرياد خورشيد و حرص خورشيد است. حرص مي‏زند كه به طرفش بيايند و نوراني بشوند و از او نور بگيرند.

اين فرياد خورشيد است، خلاف رضاي خدا هم نيست. خدا خورشيد را آفريده براي همين‏كه در اشراق و نور افشاني، در ايجاد حرارت و پرورانيدن، مظهر رحمت رحمانيّه باشد. استفاده از اين رحمت براي عموم است. خورشيد در مقام رحمت رحمانيّه بايد به همه موجودات عالم بتابد، بايد در تابيدن حريص باشد، بايد از كسي خود را پنهان نكند، بايد پشت به كسي نكند اگرچه خفاش باشد و نتواند ببيند و نخواهد نور خورشيد را ببيند، حتي نسبت به او فرياد مي‏كند كه بيا به سوي من، كه من رحمت رحمانيه هستم، من

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 64 *»

مظهري از رحمتهاي الهيّه هستم، مي‏تابم و به تابيدنم مي‏گويم بيا، حتي تو اي خفاش كه چشم ديدن مرا نداري تو هم؛ بيا و نوراني بشو. اگرچه تو از من رو برمي‏گرداني و نمي‏خواهي از من بهره ببري اما چون من مظهر رحمت رحمانيّه هستم، فريادم بلند است و نورم در اختيار تو است. آيا اين كار خورشيد، اين حرص و ولع خورشيد در هدايت كردن و نوراني‏ساختن خلق، خلاف رضاي خدا است؟ يا خدا قرار داده كه خورشيد اين‏چنين باشد.

اما از اين طرف هم قرار داده كه هركس توي اتاق رفت و در را به‏روي خود بست، روزنه‏ها را بست، پشت شيشه‏ها را پرده كشيد و از نور خورشيد استفاده نكرد، خدا اين‏طور قرار داده كه بايد در تاريكي بسر ببرد، بايد از نور بهره‏مند نشود. اين آيه شريفه ان تحرص علي هداهم فان اللّه لايهدي من يضل از نظر تأويل ناظر به همين مطلب است. هر رسولي در هر عرصه‏اي از عرصاتِ تكليف و در هر عالمي از عوالم ذر، حريص بر هدايت است، چرا؟ چون خورشيد عالمتاب آن عالم است، مظهر رحمت رحمانيه آن عالم است. به وجودش، به نورش، به حقيقتش، به بركاتش، به فيوضاتش، فريادش در آن عرصه بلند است كه اي خلقي كه موجود هستيد به سراغ من بياييد، بياييد از انوار من بهره ببريد ان تحرص علي هداهم اگر چه تو حريص هستي بر هدايت ايشان، اما ما ـ از باب اتمام حجت ـ اين‏طور قرار داده‏ايم، براي اين‏كه حجت را تمام كنيم، ما تو را اين‏طور قرار داده‏ايم كه بر هدايت حريص باشي و از كسي هدايت را دريغ نكني و به اين وسيله؛ حق را به اهل عالم بفهماني، به جاهل حق را بفهماني و با همان جهلش حق را بر او واضح كني و بر او اتمام حجت

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 65 *»

بكني. معني حريص بودن اين است كه كوتاهي در انجام وظيفه نكني. از نظر رحمت رحمانيّه، رسول هر امتي، رسول هر عالم ذري، مبلّغ هر نوع تكليفي در هر نوع عالمي، در هدايت كردن حريص بوده و خورشيد عالمتاب آن عالم بوده و نور هدايت را به همه كس تابانيده و رسانيده است.

اما اي رسول ما، قرار ديگر ما اين است فان اللّه لايهدي من يضل آن كسي كه توي خانه رفت و در را به روي خود بست، ديگر خدا قرار نمي‏دهد كه بيايند برايش روزنه‏اي باز كنند يا سقف خانه‏اش را خراب كنند و نور به او بدهند. وقتي او خودش نمي‏خواهد فان اللّه لايهدي من يضل خدا هم او را هدايت نمي‏فرمايد، هدايت نمي‏كند آن كسي را كه خودش هدايت را نخواسته، بلكه ضلالت را خواسته و رفته در اتاق انكار، خودش را مخفي كرده و در ظلمات انكار خودش را قرار داده است. طبق اين قرار ثانوي، ديگر نبايد او هدايت بشود، زيرا خلاف سنت خدا رفتار كرده، ديگر كجا مي‏خواهد هدايت بشود؟! راه نوراني شدن را خدا اين‏طور قرار داده كه بايد رو به خورشيد بروي تا ظلمات از تو برطرف بشود، خودت هم بايد مانع نور را از خود برطرف كني، ولي اگر خودت مانع را زياد كردي يقين بدان كه ديگر هدايت در كار نيست، نور در كار نيست فان اللّه لايهدي من يضل و مالهم من ناصرين اينها ديگر ياوري هم ندارند. وقتي خدا ياريشان نكند، وقتي خدا در هدايت را؛ به كرده خودشان و به نتيجه عملشان، به رويشان ببندد. ديگر چه كسي مي‏تواند در قرار و سنت خدا مداخله كند و آن را بهم بزند؟ هيچ‏كس. يعني اگر به اتاق ظلماني اعتماد كرد و خودش را در آن مخفي كرد و از نور

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 66 *»

خورشيد پنهان نمود، بداند كه ظلمت او را به مقامات عاليه نخواهد رسانيد، ظلمت باعث هدايت او نمي‏شود، ظلمات او را ياري نخواهند كرد. برنامه و سنت پروردگار اين‏چنين است و مالهم من ناصرين اينها ناصر و ياور ندارند.

و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لايبعث اللّه من يموت اينها قسم به خدا مي‏خورند، مي‏گويند حالا كه ما به خورشيد ظلم كرديم و او را ميرانديم و نابودش كرديم اين خورشيد كه مقهور و مطرود ما گرديد، ديگر نمي‏تواند پابرجا باشد. فكر مي‏كنند با اين انكارشان خورشيد را كشته‏اند. البته در شرايطي كه آنها براي خود فراهم كرده‏اند خورشيدي معلوم نمي‏شود. توي اتاق ظلماني خورشيد را كسي نمي‏بيند و خورشيد را مرده مي‏پندارد. اما نه چنين است، خداوند در وقت خودش چنان مقام خورشيد را به آنها بفهماند تا ببينند خورشيد چه مقاماتي دارد بلي وعداً عليه حقاً آري به‏طور يقين معلوم خواهد شد (و اين وعده‏اي حتمي و واقعي است) كه اين رسولي كه آنها را دعوت مي‏كند در صورتي كه آنها به او پشت كرده و به خيال خود او را كشتند و ميراندند، زيرا دعوت او را اجابت نكردند، گمان مي‏كنند خاموشش كرده‏اند، بدانند كه خدا وعده كرده وعده حق و يقيناً به وعده‏اش وفا مي‏كند به اين كه او را مبعوث خواهد كرد. به يقين خداوند او را كمك خواهد كرد و اين رسول را بر آنها قادر مي‏كند كه حتي بر ضرر آنها حكم كند و آنان را به نتيجه عملشان برساند.

خدا با دست همين رسول آنها را در جايگاهي مي‏اندازد كه هميشه در عذاب باشند. چون  و السماء مطويّات بيمينه تمام آسمانها در دست اين

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 67 *»

رسول است، تمام زمينها در دست اين رسول است. آسمانها مثل طوماري پيچيده شده در دست او است، همچنين زمين در قبضه او است. اين رسول يك چنين موقعيتي دارد، يك چنين دستي و تسلطي دارد، كجا مي‏خواهند از چنگ او فرار كنند؟ بلي وعداً عليه حقاً خداوند وعده فرموده كه اين رسول را مبعوث خواهد كرد وعده حق و ثابت و يقيني ليبين لهم الذي يختلفون فيه و ليعلم الذين كفروا انهم كانوا كاذبين تا اين‏كه به آنان بفهماند و براي خودشان روشن شود كه دروغگويند. در هر عرصه‏اي و در هر عالم ذرّي قرار خدا اين‏چنين است

تعين حسيني و ابلاغ دعوت الهي

از نظر باطن حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه آن رسولي بودند كه در تمام عوالم در موقع اداء تبليغ و رسانيدن ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت پا جلو گذارده و فرمود من هستم كسي كه مي‏توانم اين دعوتنامه، اين ابلاغيه و اين اعلاميه را عملاً به همه نشان بدهم و به گوش همه برسانم. آن را به هر كسي در هر عالمي، مناسب دركش، به او بفهمانم تا همه خلق در هر عرصه‏اي معني ان اعبدوااللّه و اجتنبوا الطاغوت را بفهمند. رسول اكرم9 روي مصالحي حكمت الهي اجازه نمي‏داد كه اين‏طور ابلاغ داشته باشند. حضرت امير صلوات‏اللّه عليه را نيز اجازه نمي‏داد كه عملاً اين‏طور ابلاغي داشته باشند همين طور ساير معصومين:. از همين جهت بود تقيه‏هايي كه آن بزرگواران داشتند. رسول خدا، حضرت امير، امام حسن مجتبي و ساير ائمه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 68 *»

طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين همه ايشان تقيه‏هايي كه مي‏كردند از اين جهت بود كه نمي‏توانستند اين ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت را عملاً تا آخرين حد امكان، ابلاغ‏كنند زيرا مصلحت اقتضا نمي‏كرد، حكمت اجازه نمي‏داد كه ايشان آن‏طور بگويند ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت خدا را عبادت كنيد و از طاغوت و اطاعت طاغوت بپرهيزيد. فقط حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه بود و جز او كسي ديگر مصلحت نبود كه در عالمي از عوالم تكليف و عوالم ذر، چنين ابلاغي را انجام دهد.

از اين جهت در تمام آن عالمها وجود مبارك سيدالشهداء صلوات اللّه عليه بپامي‏خواست و مي‏فرمود اي مردم اعبدوا اللّه خدا را عبادت كنيد و از اطاعت طاغوت و دشمنان خدا اجتناب كنيد. آري يزيدي كه مظهر معاويه است، معاويه‏اي كه مظهر عثمان است، عثماني كه مظهر عمر است و عمري كه مظهر ابوبكر است لعنة الله عليهم، طاغوت و طواغيت هستند كه بايد از آنها پرهيز كرد. آن بزرگوار هم در هر عرصه‏اي با عمل خود نشان داد حقيقت اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت را و بدان دعوت فرمود. مي‏فرمود هركس با من است، هركس مطابق من است، هركس از اصحاب من است بداند كه در اين گفتن اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت دنياداري و دنيامداري نيست، در آن پول نيست، رياست، استراحت نيست، آقايي ظاهري نيست، اين امور در اين راه نيست بلكه با گفتن اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت جان دادن است، مال دادن است، ناموس به اسيري دادن است، زن و بچه را در راه خدا به اسيري دادن است، اين‏طورها است. حال هركس حاضر است با من حركت كند بايد در زير

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 69 *»

لواي من حركت كند و يقين بداند كه مسأله همين است. آن بزرگوار در هيچ عرصه‏اي با كسي تعارف نداشت. همه جا مي‏فرمود هركس با من بماند يقين بداند كشته مي‏شود، هركس هم كه چنين فكري در سرش نيست و نمي‏تواند تا اين اندازه با من باشد، از نزد من برود.

اول كسي كه مي‏گفت اي حسين من با تو هستم رسول اكرم9بود، آن بزرگوار مي‏فرمود: من با تو هستم اگر كشته مي‏شوي من با كشته شدنت كشته مي‏شوم، اگر ضربت مي‏خوري، من با ضربت خوردن تو ضربت مي‏خورم، تشنه باشي به تشنگيت تشنه مي‏شوم، هر نوع بلائي كه به سرت بيايد، به سر من آمده. چون عرض كردم اختلافي بين آن بزرگواران نيست، ذريه‏هايي بودند از يك حقيقت و با ذات آن حقيقتي كه آدم عرصه ايشان بود كه همان مشيت باشد، يكي بودند. پس از ايشان حضرت امير صلوات‏اللّه عليه مي‏گفتند: اي حسين من با تو هستم. به كشته شدنت كشته مي‏شوم و به تمام بلاهايي كه بر تو وارد مي‏شود من هم حاضرم و با تو شريكم و شركت مي‏كنم. بعد از ايشان امام حسن7بعد حضرت حجت صلوات‏اللّه عليه و بعد ساير ائمه طاهرين بعد هم مادرشان فاطمه زهرا3 آن حضرت را اجابت مي‏كردند. بعد از ايشان سلسله انبيا اجابت مي‏كردند و بعد به مراتب سلسله مؤمنين در هر طبقه‏اي اجابت مي‏كردند. البته آنها ديگر نمي‏توانستند بگويند ما در همه چيز شما شريكيم، بلكه هريك از ايشان به مقداري كه به اين خورشيد رو مي‏كرد، حرارت مي‏گرفت، هركسي به مقداري كه مقابل اين خورشيد قرار مي‏گرفت، نور مي‏گرفت، هركس هم به هر مقدار تمايل نداشت، به همان مقدار ظلماني و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 70 *»

تاريك مي‏شد.

خطاب آن بزرگوار به جميع خلق بود و دعوتش به زبان همه و به لغت همه در تمام عرصه‏ها بود. پس وجود مباركش در هر عرصه‏اي تجلي مي‏فرمود و مي‏شد رسول آن عرصه و دعوتش به اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت بلند مي‏شد و اهل آن عرصه‏ها در اثر نوع اجابت دعوت آن حضرت، رنگ و شكل مي‏گرفتند و تعين مي‏يافتند فهدي اللّه الذين آمنوا خدا هدايت مي‏فرمود آن كساني را كه به آن حضرت مي‏گرويدند و زير پرچم سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه مي‏رفتند و دعوتش را اجابت مي‏كردند. به هر مقدار كه اجابت مي‏كردند، خداوند دلهايشان را هدايت مي‏كرد و باطنشان را نوراني مي‏فرمود.

اين است معني نعي النعي مصاب الهاشميينا كه در هر عرصه‏اي اين ندا و گزارش مصيبت هاشميين بلند شده و همه اين فرياد را شنيده‏اند. اعلان عزاي سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه و ابلاغ مصيبت آن حضرت، براي همه شده، همه شنيده‏اند و به همه كس اين دعوت ابلاغ شده است. عرصه‏ها هم اين‏چنين فراهم شده است. خداوند هم وعده حق فرموده كه من او را مبعوث خواهم كرد و برخواهم انگيخت و مقام او را به همه نشان خواهم داد و اقسموا باللّه جهد ايمانهم آنهايي كه دعوت او را نمي‏پذيرفتند و قبول نمي‏كردند، قسم مي‏خوردند به اللّه و مي‏گفتند لايبعث اللّه من يموت حالا كه ما اين ندا را اجابت نكرديم، تقويتش نكرديم، خود به خود با اين همه دشمن نابود مي‏شود و وقتي كه نابود شد كارش تمام است.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 71 *»

امام صادق صلوات‏اللّه عليه از شخصي سؤال فرمودند: مردم درباره اين آيه شريفه چه مي‏گويند؟ و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لايبعث اللّه من يموت مقصود از اينها كه قسم مي‏خورند به اللّه، چه كساني هستند؟ به عالي‏ترين قسم، به اللّه قسم مي‏خورند كه خداوند برنمي‏انگيزد آن كسي را كه بميرد، ديگر براي او زندگي نيست، ديگر خبري از او نيست. آخرتي هم اگر باشد، در قيامت است. ديگر در دنيا از او خبري نيست. حضرت سؤال فرمودند: كساني كه اين‏طور مي‏گويند كيستند؟ اين سخن چه‏كساني است؟ آن شخص عرض كرد: مردم مي‏گويند مقصود از اين آيه كفّارند. حضرت فرمودند: نه، كفار كه اللّه نمي‏شناسند، چرا قسم به اللّه بخورند؟ بلكه اينها كساني هستند كه اللّه را مي‏شناسند، زيرا اينها قسم به اللّه مي‏خورند. عرض كرد: پس مقصود چه كساني هستند؟ فرمودند: اينها دشمنان ما هستند كه مي‏گويند هركس از شيعيان، از امامان مرد، لايبعث اللّه ديگر خدا او را به دنيا برنمي‏گرداند اما بدانند كه هريك از شيعيان ما و هريك از ما كه از دنيا برويم، برمي‏گرديم. حضرت اشاره فرمودند به رجعت كه عده زيادي از شيعيان ما مي‏آيند، ما هم مي‏آييم.

پس مطابق اين آيه شريفه از نظر تأويل، در هر عرصه‏اي اين حرف بوده. يعني دشمنان امام حسين صلوات‏اللّه عليه كساني بودند كه اقرار به توحيد كردند ولكن نوبت به ولايت كه رسيد انكار كردند، چون جلالت محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين را ديدند، طاقت نياوردند حسادت ورزيدند، اقرار به فضايل ايشان نكردند، اقرار به ولايت ايشان

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 72 *»

نكردند و گفتند: ديگر اينها برنمي‏گردند، قدرتي دست اينها نيست و نخواهند آمد. در همان عرصه‏ها قسم به اللّه مي‏خوردند كه برفرض ايشان را ياري نكرديم، مهم نيست لايبعث اللّه من يموت چون وقتي مقهور و مظلوم گرديدند ديگر خدا ايشان را به عزت برنمي‏گرداند و ايشان را غلبه نمي‏دهد، ديگر قدرتي پيدا نخواهند كرد.

اما وعداً عليه حقاً خدا وعده فرموده، وعده حق. فرموده اين كار ثابت و شدني است و خواهد شد. من حسين را برمي‏گردانم، فرزندان حسين و شيعيان و دوستان او را به دنيا بازمي‏گردانم، هركس از دوستان حسين كشته شده، زنده‏اش مي‏كنم و او را به دنيا مي‏آورم، تا انتقام بكشند از كساني كه به ايشان ظلم كرده‏اند؛ خدا اين كار را خواهد كرد. هيچ مانعي هم در برابر اراده خدا نيست انّما قولنا لشي‏ء اذا اردناه ان نقول كن فيكون كار ما اين است كه اگر بخواهيم يك كاري را انجام بدهيم به مجردي كه بگوييم هست شو، هست شده است و قول ما و امر ما، حسين صلوات‏اللّه عليه است انما قولنا لشي‏ء اذا اردناه سخن ما با هر چيزي همان حسين ما است. هرگاه بخواهيم چيزي را ان نقول له كن فيكون ما به اين قولمان، يعني با حسين او را ايجاد مي‏كنيم. هرچه را بخواهيم ايجاد كنيم با حسين ايجادش مي‏كنيم، زيرا حسين، دست ما است، حقيقت قدرت ما است، نفس اراده ما است و ما با اين بزرگوار اشياء را ايجاد كرده‏ايم، پس چرا نتوانيم آنها را برگردانيم؟ چه چيز بر ما دشوار است؟ وقتي خود حسين، حقيقت اراده ما باشد، خودش، حقيقت مشيت ما باشد، خودش، حقيقت قول كن ما باشد، به‏طوري‏كه همه چيز به اين قول وجود يافته

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 73 *»

و مي‏يابد، آوردن و برگردانيدنش، آسانتر است و البته برخواهند گشت.

حال آنهايي كه برمي‏گردند چه كساني هستند؟ الذين هاجروا في اللّه من بعد ما ظلموا آنها كساني هستند كه بعد از ظلمي كه به آنها شد بسوي درگاه خدا هجرت كردند، از خودي خود هجرت كردند، از خواسته‏هاي خود هجرت كردند، از اموال خود هجرت كردند، از زن و بچه خود هجرت كردند، از هرچه متعلق به ايشان بود هجرت كردند، في اللّه در راه خدا. و كيست جز سيدالشهدا و اهل بيت گرامي و اصحاب آن بزرگوار كه از همه چيز دست شستند، همه چيزشان را در راه خدا دادند و بسوي او هجرت نمودند من بعد ما ظلموا بعد از آني كه حق ايشان غصب شد، بعد از اين‏كه مورد ظلم قرار گرفتند، هجرت كردند به منظور رسانيدن آن ندا به گوش همه خلق. كه ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت از اطاعت طاغوت پرهيز كنيد و خدا را عبادت كنيد. مبادا طاغوت را اطاعت كنيد.

پس آن بزرگوار اين ندا را در همه عوالم منتشر كرد نعي النعي مصاب الهاشميينا اجابت از اهل آن عوالم آن قدر عجيب بود كه دسته دسته مي‏آمدند خدمت حضرت و عرض مي‏كردند ما حاضريم از همه چيزمان و از خودمان بگذريم. دسته دسته مي‏آمدند و با حضرت بيعت مي‏كردند. حضرت هم بيعت همه را قبول مي‏فرمودند. بااين‏كه آن بزرگوار مي‏فرمود: بدانيد اين كار فقط از عهده من برمي‏آيد، از عهده شماها ساخته نيست، مگر به‏طور تبعيت. وقتي از من تبعيت بكنيد من اين مقام را به شما مي‏دهم. كه اگر از من تبعيت كرديد از ذريه من مي‏شويد، ملحق به من مي‏شويد، و من هستم آدم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 74 *»

اول در عالم خضوع و خشوع، در عالم دادن جان و مال و دادن همه چيز در راه خدا، در عالم ابلاغ دعوت به اطاعت خدا و عبادت خدا و اجتناب از طاغوت. من هستم آدم آن عالم و هركس كه ملحق به من بشود از ذريه من است، فرع من است.

البته اين فرعها و شاخه‏ها مختلفند، بعضي از ايشان با حقيقت و ذات اين آدم يكي هستند، كه محمّد و علي و ساير ائمه طاهرين و فاطمه زهرا صلي‏الله عليهم‏اجمعين هستند. ايشان براي اين آدم فرعند و او براي ايشان اصل است. در عالم خشوع و خضوع و در عالم دعوت و تبليغ به ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت و در رسانيدن اين اعلاميه به همه خلق با زبان عمل و به حقيقت ابلاغ و دعوت، همه آن بزرگواران فرزند اين آدم و فرع اين اصلند اما فرعي كه با اين اصل، ذاتشان يكي است. اما بقيه خلق، هركس به هرنوع اجابت كرده و در تبعيت آن حضرت قرار گرفته و دعوت آن حضرت را خواسته و پسنديده، و به مقداري كه روي به آن حضرت آورده، از طاغوت بي‏زار شده، از فروع آن بزرگوار و از شاخه‏هاي آن بزرگوار است و ملحق به آن بزرگوار است به مانند ملحق بودن اشباح و انوار به منيرشان، كه هرچه نزديكتر، بهتر. هركسي به هر مقدار اجابت كرده و نعي النعي مصاب الهاشميينا را شنيده و قبول كرده و در آن ميدان براي ياري آن حضرت حاضر شده، او يقيناً ملحق است، او يقيناً از ذريه آن حضرت است و يقيناً آن حضرت شفاعتش مي‏كنند.

اميدواريم ما هم از كساني باشيم كه همچنان‏كه اين ندا در اين عالم، به

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 75 *»

گوش ما رسيده، در هر عالمي هم كه اين ندا را شنيده‏ايم، آن را اجابت كرده باشيم و گفته باشيم اي حسين، اي مظهر مظلوميت و اي ابلاغ كننده و دعوت كننده به حق، ما هم اين دعوت شما را مي‏پسنديم و با شما همقدميم، و حاضريم به مقداري كه در امكان ما است، شما را نصرت و ياري كنيم و به هر مقدار كه مي‏توانيم با دشمنان شما كه حقيقت طاغوتند، دشمني كنيم.

زمين هر عالم ذرّي كربلا است

در هر عالم از عوالم ذر وجود مبارك حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه با قول و عمل و با تمام مراتب وجودش، قول خداوند متعال و خواسته او را به همه اهل آن عالمها رسانيد و ابلاغ فرمود كه ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت خدا را عبادت كنيد، خدا را پرستش كنيد و از اطاعت و پرستش طاغوت پرهيز كنيد. اين بيانيه را وجود مباركش در هر عالمي از عالمهاي ذر قولاً و عملاً مناسب آن عالم ابلاغ فرمود و همه خلق در آن عرصه‏ها، كربلاي او را مشاهده كردند و مصائب او را شنيدند و همه بپاخاستند. ولي از مرتبه اناسي به بعد، بعضي در حزب آن حضرت قرار گرفتند و به كمك او شتافتند و بعضي در حزب اعداي آن حضرت واقع شدند و با آن بزرگوار دشمن شدند و دشمنان او را كمك‏كردند. در هر عرصه‏اي از عرصات ذر و در هر عالمي از عوالم ذر، اين اطلاع يافتن از مصائب آن حضرت واقع شد. همچنين در اهل هر عالمي از عالمهاي ذر، امكان آن دو حالت بود، يعني هم امكان مددكاري و اجابت آن حضرت و واقع شدن در زير لواي مقدس آن حضرت بود و هم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 76 *»

امكان تخلف ورزيدن و دوري و فرار كردن از نصرت آن حضرت، بلكه تأييد و كمك كردن دشمنان آن حضرت، امكان اين دو جهت و امكان اين دو حيث در افراد اهل هر عالم بود. از اين جهت از آن عالمها تعبير به عالمهاي ذر مي‏فرمايند و عالم ذر يعني عالم امكان، عالم ذر يعني عرصه‏اي كه اهل آن عرصه، صلاحيت دارند براي اجابت تكليف يا تخلف از تكليف. صلاحيت و امكان در آنها هست كه بَلي بگويند يا نه بگويند، يعني مطابق خواست و رضا و خوشنودي خدا جواب بدهند يا خلاف خواست و رضاي خدا جواب بدهند. امكان و صلاحيت هر دو امر، در اهل آن عالمها بود. اسم چنين عالمهايي را عالمهاي ذر مي‏گذارند.

پس معلوم شد كه عالمهاي ذر متعدد است و در هر يك از آنها، حالت اختيار و امكان و صلاحيت و حالت تسويه باشد و پس از القاي تكليف، افراد آن عرصه با يكديگر اختلاف پيدا كنند. يكي جلو باشد در اجابت، يكي عقب باشد، يكي اجابت كند به ظاهر و باطن خود، يكي به ظاهر اجابت كند و به باطن انكار كند، يكي به ظاهر و باطن انكار كند و به اين وسيله افراد مختلف و ممتاز از يكديگر پيدا بشوند. پس خواه نخواه در هر عرصه‏اي از عرصه‏هاي ذر و در هر عالمي از عوالم ذر، زميني بوده كه افراد آن عالم از آن زمين روييده‏اند و موجودات آن عالم، اهل آن زمين ناميده مي‏شوند. همچنين بايد از تعلق آسمان آن عالم، به زمينش و از بارش آسمان آن عالم بر زمينش، اهل آن عالم برويند و وجود بيابند، تا مواليد آن عالم بشمار آيند. در هر عالمي نظام الهي اين‏چنين است. چنان‏كه در اين عالم و در اين عرصه ما، اين چنين است كه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 77 *»

مي‏بينيم همه موجوداتي كه روي اين زمين زندگي مي‏كنند، مواليد اين آسمان و زمينند و از اين زمين بيرون آمده‏اند، از اين زمين خلقت يافته‏اند منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري ما شما را از خاك آفريديم و دوباره شما را به خاك و به اين زمين برمي‏گردانيم، بعد هم باز شما را از اين خاك و زمين بيرون خواهيم آورد.

پس يقيناً اهل هر عالمي، موجودات زمين آن عالمند. ممكن است كه از عالم بالا آمده باشند اما باز بايد در اين زمين قرار بگيرند و از اين زمين برويند. درباره مؤمن رسيده است كه خداوند وقتي مي‏خواهد مؤمن را بيافريند قطره‏اي از قطرات درياي مُزن را بر يكي از خوراكيهاي اين عالم، بر نباتي از نباتات مي‏افكند. آن نبات و آن گياه، آن قطره را در خود مي‏پروراند، شخصي آن گياه را مي‏خورد يا حيواني آن گياه را مي‏خورد و باز شخصي آن حيوان را مي‏خورد تا آن قطره نطفه مؤمن مي‏شود. مؤمن از آن نطفه پيدامي‏شود. حتي مؤمن كه از درياي مزن در روي اين زمين پيدا مي‏شود، بايد اول در اين زمين، فرو برود سپس از اين زمين استخراج بشود. پس مولودهاي هر عرصه و عالمي نيز از زمين آن عالم پيدا شده‏اند.

زمينهاي عالم ذرّ و مواليد آنها داراي دو جهتند

زمينهاي عالم ذر، زمينهايي است كه خميره‏هاي مولودهاي خود را مي‏پروراند و خود آن زمين، خميره مواليد خود است. يعني خميره است براي آنچه در آن عرصه روي زمين آن عرصه، موجود است و از آن زمين پيدايش

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 78 *»

مي‏يابد و از آن زمين وجود خودش را مي‏گيرد. پس بايد زمين هر عالمي از عوالم ذر، داراي خميره و گلي باشد كه امكان اجابت تكليف و امكان انكار تكليف، هر دو در آن خميره موجود باشد تا وقتي از آن خميره مولودي و موجودي را ساحتند و آن مولود روي آن زمين شروع كرد به حركت كردن، بتواند بگويد من نمونه اين زمينم و از اين زمين در من هست. يعني در من، هم امكان اجابت تكليف و هم امكان عدم اجابت تكليف هست. من هم مي‏توانم در مقابل الست بربكم بگويم بَلي، تو پروردگار من هستي و هم ـ نعوذباللّه مي‏توانم بگويم نه، تو پروردگار من نيستي. بايد امكان اين دو جهت و اين دو امكان در موجود باشد و اين دو را، از زمين آن عالم با خودش آورده باشد.

پس زمين عالم ذر، در هريك از عالمهاي ذر، چنين خميره و گلي را دارد كه از آن خميره و گل، موجودات آن عالم خلقت مي‏يابند و موجود مي‏شوند آن‏گاه تكليف اظهار مي‏شود. در حديث است كه و جعل فيهم ما اذا سألهم اجابوه امام7راجع به عالمهاي ذر مي‏فرمايد و خدا قرار داد در ايشان، يعني در اهل آن عالمها نيرويي را كه با آن نيرو اگر سؤال بشوند بتوانند جواب بدهند. جواب هم معلوم است دو شكلي است يا جواب به صورت اقرار است يا به صورت انكار است. يا تصديق به ربوبيت و نبوت و ولايت است يا تكذيب ربوبيت و نبوت و ولايت است. پس چون جواب به هر دو صورت هست پس بايد امكان و صلاحيت هر دو نوع جواب در آن مولود باشد، تا آن‏وقت تكليف بر او عرضه بشود.

پس زمين عالمهاي ذر دو جهتي است، زمين عوالم ذر دوپهلو است،

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 79 *»

زمين عوالم ذر تشكيل شده از دو امكان و دو حيث و دو جهت باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب زميني است كه باطنش و روح اصليش به طرف خدا است، نور خدا در آن زمين تابيده و مبدأ حيث ربّي و جهت موجودات؛ به طرف خداست. ظاهرش يعني حيث نفساني آن زمين، حيث ظلمت است، حيث خلاف رضاي خدا و معصيت است باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب يك حقيقتي است كه از اين دو جهت تشكيل شده است. زيرا اين مطلب در حكمت محمّد وآل‏محمّد :ثابت شده است كه خداوند متعال هيچ چيزي را بسيط حقيقي نيافريده و من كل شي‏ء خلقنا زوجين ما از هر چيز جفت آفريديم. خداوند چيزي را واحد حقيقي، يكتاي حقيقي و داراي وحدت حقيقيه نيافريده است. در هر چيزي تركيب هست، هر چيزي كه آفريده شده مركب از دو جهت است: يك جهت نوري، يك جهت ظلمت، يك جهت ربي و يك جهت نفسي. يك جهت و وجهي به طرف رب، يك جهت و وجهي به طرف خود آن چيز كه حيثيت نفسي آن شي‏ء است و ظلمت محض است چنان‏كه آن جهت ربي نور محض است. عالمهاي ذر و زمينها و مواليد آنها، همه مخلوقند و خدا آنها را آفريده و از اين دو حيث تركيبشان كرده است. از حيث نورانيت و وجه ربي و از حيث نفسانيت آنها. پس هر موجودي كه از يكي از آن زمينها پيدا مي‏شود، از آن دو جهت در او موجود است و به مقدار وجودش از آن دو جهت بهره‏مند است. پس هم امكان دارد به طرف نور بگرايد و تكليف را اجابت كند، طرف نور را تقويت كند، به طرف نور حركت كند، هم امكان دارد تكليف را انكار كند،

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 80 *»

حيث ظلماني و نفساني خود را تقويت كند و برخلاف رضايت حق متعال حركت كند.

مبدأ ابلاغ تكليف بايد از جنس خود موجود باشد

در هر موجودي از موجودات اين دو حيث قرار دارد زيرا خواه‏نخواه هر موجودي كه در زميني قرار مي‏گيرد و بر او تكليف عرضه مي‏شود وقتي مي‏خواهد اجابت يا انكار كند، بايد برايش مبدئي از جنس خودش و از جنس زمينش و از جنس عالمش قرار داده شود تا به آن مبدء رو كند و خطاب خدا را از آن مبدأ بشنود. چون هر موجودي در هر عرصه‏اي كه واقع مي‏شود، تمام مشاعرش از جنس آن عرصه است. مشاعر ابتدائيش كه با آنها مي‏خواهد معارف اكتساب كند، با آنها مي‏خواهد علوم اكتساب كند و به حقايق نايل بشود، از جنس همان عالم است. مثلاً ما كه از موجودات اين زمين و اين عالم هستيم و روي اين زمين زندگي مي‏كنيم، مشاعرمان از جنس اين زمين است. يعني هرچه ما از علوم تحصيل كنيم، هرچه از معارف ذخيره كنيم، اكتساب كنيم، بايد از طريق همين مشاعر حسّي جسماني كه از جنس اين زمين است، شروع شود يعني بايد ببينيم تا بدانيم، بايد بشنويم، بايد ببوييم، بايد بچشيم، بايد لمس كنيم تا بدانيم. دانستن ما در ابتداء راهش منحصر به همين مشاعر جسماني ظاهري ما است كه از جنس اين زمين و از نوع اين عالم است. ما چون از اين عالميم، از جنس اين عالميم، راه اكتساب معلومات و معارف ما هم، مشاعر اين عالم است. بايد از اين‏جا علوم و دانستنيهاي خود را بدست

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 81 *»

بياوريم.

ما غير از آن كساني هستيم كه از باطنشان بر اين مشاعرشان ظاهر مي‏شود. آنها از جاي ديگري هستند، از سرزمين ديگري هستند گرچه چند روزي از بدنشان قفسي ساخته‏اند، چند روزي توي اين دنيا آمده‏اند و در اين عرصه، روي اين زمين، در اين قفس بدن، زندگي مي‏كنند. در بين اين خلق آنها غير ما هستند، آنها مولودهاي عرصه ديگرند، اگرچه آنان نيز وقتي بخواهند به اقتضاي حكم اين بدن باشند، بايد در دانستنيهاي خود از اين مشاعر ظاهري استفاده كنند. مثلاً در حديث است كه روزي جمعي در منزل حضرت صادق7نشسته بودند، حضرت با حالتي كه گويا خسته و ناراحت هستند، وارد خانه شدند، نشستند و با همان حالت؛ مطلبي را فرمودند، شايد در آن جمع سنّي‏هايي بودند كه براي خاطر حفظ شيعيان يا براي خاطر رعايت ضعف ايمان بعضي از شيعيان ضعيفي كه آن‏جا بودند، اين فرمايش را فرمودند (مفاد حديث را عرض مي‏كنم) فرمود: من چه كنم از دست شيعيانم كه مي‏گويند ما علم غيب داريم؟ چه مي‏شود مرا كه گاهي مي‏خواهم كنيزم را بزنم و او را تنبيه كنم، كنيز در اتاقي پنهان مي‏شود و من نمي‏دانم كجاست. هر چه جستجو مي‏كنم او را نمي‏يابم.

اين از آن جهت است كه اين بزرگواران مي‏خواهند نشان بدهند كه اگر بخواهند، اين بدن عنصري ايشان محكوم به احكام بدن عنصري مي‏گردد. چون خدا اين بدن عنصري را اين‏طور قرار داده، حكمش همين طور امور است. مگر آن‏كه يك روح بالاتر و قوي‏تر و نافذتري در اين بدن حاكم بشود

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 82 *»

آن‏گاه احكامش را سلب كند، احكامش را از آن بگيرد، آن هم در بعضي موارد نه در همه جا. رسول اكرم9درست است كه از پشت سر مي‏ديدند همان‏طور كه از پيش رو مي‏ديدند، با وجود اين اگر مي‏خواستند اين صورت مبارك عنصري خود را با كسي مواجه بكنند كه پشت سر ايشان بود، لازم بود به طرف او برگردند، با اين‏كه از پشت سر هم مي‏ديدند همان‏طور كه از پيش رو مي‏ديدند و هيچ چيزي برايشان حجاب نبود ولي حكم اين بدن عنصري اين است. مثلاً اگر بناست اين بدن عنصري به پشت بخوابد، بايد روي زمين دراز بكشد، اگر بخواهد بنشيند بايد مثل ما بنشيند، ولي آن روح نافذ در اين بدن ممكن است بر خلاف اقتضاي اين بدن، كارهايي را انجام دهد و اين بدن هم سرجايش مثلاً نشسته باشد مثل آن‏كه اين بدن اين‏جا بود و روح مطهّرشان همه عالم را سير مي‏كرد و در همه جا و از همه جا مطلع بود.

پس مراد از اين فرمايش اين است كه من با اين چشم عنصري كنيزم را نديدم، از راه اين چشم نمي‏دانم در كدام اتاق است. اما معلوم است كه خود آن كنيز و تمام موجودات عالم، به طفيل اراده حضرت موجودند، اصلاً وجودشان به اراده امام برپا است. وجودشان به التفات امام بستگي دارد نه آن‏كه مراد امام7در آن حديث اين باشد كه به طور كلي نداند آن كنيز كجاست، بلكه مي‏خواهد بفرمايد وقتي من با اين چشم عنصري او را در ميان اتاق ديدم مي‏گويم من با اين چشم او را ديدم و من حالا عالم شدم به اين‏كه اين جاريه كجاست و در كدام اتاق است، ولي به علمي كه از طريق اين چشم عنصري برايم فراهم گرديد. وگرنه امام با آن چشمي كه وراي اين چشم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 83 *»

عنصري او است كه چشم هورقليايي آن بزرگوار است، با آن چشم جميع عباد و اعمال عباد را در تمام خفايا و زوايا، در تمام اعلان و اسرار، در تمام نقاط عالم مي‏بيند و مشاهده مي‏كند.

پس امام با چشم جسم‏اصلي كه پشت اين چشم عنصري است، همه عالم را مشاهده مي‏فرمايد قل اعملوا فسيري اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون صلّي‏اللّه عليهم اجمعين. بگو شما هر كار مي‏خواهيد بكنيد، خدا عمل شما را مي‏بيند، رسول خدا9عمل شما را مي‏بيند، مؤمنان يعني علي و اهل‏بيت طاهرينش صلّي‏اللّه عليهم اجمعين؛ اعمال شما را مشاهده مي‏كنند. بنابراين كنيز كجا مي‏تواند از برابر چنين ديدي فرار كند كه امام او را نبينند؟!!([5])

پس اين مشاعر ظاهري ما از جنس اين عالم است، از مواد اين زمين است و ما بايد مُدرَكات و معارف خود را و تمام علوممان را، ابتداءً از اين راهها اكتساب كنيم و بدست بياوريم. از اين جهت طلب علم فريضه شده خذوا العلم من افواه الرجال فرمودند: در مجالس علم حاضر بشويد. خدا واجب فرموده طلب علم و معرفت را. فرمودند: برويد و بشنويد و علم را اخذكنيد از زبان كساني كه اهل علمند، كتابهايي را بخوانيد كه در آن كتابها علوم آل‏محمّد :نوشته شده است. امام7مي‏فرمايد: اين كتابها را حفظ

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 84 *»

كنيد. به يكي از اصحابشان دستور مي‏فرمايند: اين كتابها را حفظ‏كن و در بين برادرانت منتشركن، اينها را ارث بگذار در ميان فاميل و خاندانت تا از اين كتابها استفاده كنند، از اين علوم بهره ببرند.

دستور مي‏فرمايد: به بچه‏هاتان احاديث ما را بياموزيد قبل از آن‏كه آنها در اجتماع بيايند، قبل از آن‏كه با ملتهاي مختلف و مذهبهاي مختلف برخورد كنند و گمراه بشوند، قبل از برخورد با آنها و فراگيري از آنها، شما بچه‏هايتان را از علوم ما بهره‏مند كنيد. به اصطلاح با چشم و گوش بسته وارد اجتماعشان نسازيد بلكه ايشان را با چشم و گوش باز، پخته و آزموده، آماده و مسلح، وارد اجتماع كنيد. اجتماعي كه پر از انحرافات فكري است. حالا بماند انحرافات اخلاقي و اجتماعي، پر از مذاهب فاسده است، انحرافهاي فكري و عقيدتي فراوان  شده است. فرمودند بادروا اولادكم بالحديث قبل ان‏يسبقكم اليهم المرجئة و القدرية قبل از مذاهب انحرافي، شما سبقت بگيريد، كه ارباب آن مذاهب فاسده و منحرف در كمين جوانهاي شما و بچه‏هاي شما در گوشه و كنار جامعه‏ها لانه كرده‏اند و دام گسترده‏اند، به خصوص در اين زمانها، پيش از آن‏كه جوانت به كام كمونيسم بيفتد، قبل از آن‏كه جوانت به كام داروينيسم بيفتد، پيش از آن‏كه جوانت به كام ماركسيسم بيفتد، پيش از آن‏كه جوانت به كام اين ايسمها بيفتد، در چنگ فلان ايسم و فلان ايسم بيفتد، او را به علوم اين بزرگواران مجهزكن. پيش از آن‏كه در كام آنها بيفتد، فكر او را بكن. نه آن‏كه وقتي در كام آنها افتاد، دست بر روي دست بزني، بگويي ديدي بچه من چه شد؟! ديدي فرزند من نابود شد! ديدي ايمان و ديانت او از بين رفت! هي افسوس و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 85 *»

افسوس و افسوس كه ديگر فايده‏اي ندارد. در واقع تو خودت فاسدش كردي، تو خودت نابودش كردي، تو ازبين برديش، تو نفهميدي و ندانستي و به اين فرمايش امامت كه فرمود بادروا اولادكم بالحديث قبل ان‏يسبقكم اليهم المرجئة عمل نكردي.

امام7 طايفه‏هاي منحرف آن زمان را كه «مرجئه» و «قدريّه» بوده‏اند، مذهبهاي انحرافي آنان را كه در آن زمانها شايع بوده، ذكر مي‏فرمايد. كه قبل از آن‏كه فرزندانتان به دام آنها بيفتند شما مبادرت كنيد به حديث، آنها را از احاديث و علوم ما با خبر كنيد، در فهم احاديث ما آنها را ورزيده كنيد، پس از آن‏كه خوب مسلح شدند، وارد اجتماع بشوند. آن‏گاه ديگر چه‏كسي مي‏تواند اينها را نابود كند؟ چه‏كسي مي‏تواند اينها را منحرف سازد؟ چه‏كسي مي‏تواند با اينها و افكارشان دربيفتد؟ و اينها را از راه مستقيم ولايت، منحرف سازد؟

پس اين فرمايشات براي اين است كه ما موجودهاي زميني هستيم. ما از اين زمينيم و مشاعر ما نيز از اين زمين است. ما بايد از طريق اين مشاعر و از طريق همين حيثيات و محسوسات، مطالب را درك كنيم و به حقايق برسيم. ابتدا بايد به وسيله همين مشاعر ظاهري دانا شويم. در قرآن مي‏فرمايد والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون  چون از اين زمين و از اين خاكيم، بايد مشاعرمان را از اين راه تقويت كنيم و علوم را ابتدا از اين راه بدست بياوريم. امام رضا7مي‏فرمايند: صاحبان انديشه مي‏دانند كه براي راهيابي به عالم غيب و مطالب غيبي و معارفي كه فعلاً از دسترس مشاعر ما دور است، براي دريافت آنها بايد از

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 86 *»

استدلال به همين عالم استفاده كرد.

از اين جهت مشايخ عظام اعلي‏اللّه مقامهم براي روشن شدن مسائل متافيزيكي و براي اثبات و نشان دادن حقّانيت آن حقايق، به شرح و بيان همين عالم پرداخته‏اند، از همين جا شروع كرده‏اند، و از همين جا نتيجه مي‏گيرند. از اين عالم حسّ خارج نمي‏شوند. تمثيلات و تنظيرات ايشان، همه‏اش از همين عالم است. براي تفكر در حقايق غيبي از اين‏جا دست ما را مي‏گيرند و با ادراكات همين مشاعر حسي، ما را از اين‏جا حركت مي‏دهند و با هرچه از اين‏جا درك كرده‏ايم و در وجدان داريم، آن حقايق را به ما مي‏فهمانند.

پس مولود هر عالمي نوع ادراكاتش از همان زمين و همان عالمي است كه در آن پيدايش يافته است. اين يقيني است. عالمهاي ذر را هم عرض كردم هركدام زميني مناسب خودش دارد و مولودهايي دارد كه در آن عالم به سرمي‏برند. رسولي هم كه مي‏خواهد به گوش ايشان دعوت حق را برساند بايد از جنس همان زمين و از جنس همان عالم باشد، صدايش هم بايد از جنس همان عالم باشد تا بتواند حق و باطل را به آنها معرفي كند و همگان را به نصرت حق و خذلان باطل دعوت كند ان‏اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت بايد اين بيانيّه را به زبان خودشان و مطابق ادراك و مشاعر ادراكي آنها، به گوششان برساند و لقد بعثنا في كل امة رسولاً در هر گروهي و در هر امتي يعني در هر عالم ذري كه تشكيل شد، در هريك از آن عالمها، از طرف ما رسول فرستاده شد كه در ميان آنها برخاست و به زبان و به لغت خود ايشان و مطابق ادراك

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 87 *»

ايشان و مناسب و مجانس با مشاعر ادراكي ايشان، فريادش بلند شد به ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت پرستش سزاوار خدا است پس او را بپرستيد و از طاغوت و پرستش طاغوت اجتناب كنيد و بپرهيزيد از او.

اين مطلب در دست باشد، اينك توجه بفرماييد به مطلبي كه مي‏خواهم عرض كنم، وسخن در انسان باشد بهتر است.

جهت ربي انسان، براي خداشناسي است و

جهت نفسي او مقام مكلـف شدن به تكاليـف است

انسان داراي دو جهت است، دو لحاظ دارد: يكي جهت فناي او است يعني جهت اضمحلال و عدم توجه به خوديت او است و آن حالتي است براي انسان كه در آن حالت، خود را وجدان نمي‏كند بلكه خودش را فاني و مضمحل مي‏بيند. اين حالت براي ماها خيلي كم اتفاق مي‏افتد، اما براي كساني كه كمالات مراتب بالاتر را دارند، زياد اتفاق مي‏افتد و در عده‏اي اين حالت دائمي است به‏طوري‏كه در همه حالات، خودي خود را ادراك نمي‏كنند. دائم متذكر خدا هستند. چنين حالتي در محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين اصالت دارد و در مراتب بعد از ايشان، به ترتيب كه مي‏آيد پايين كم مي‏شود و حالت فرعيت پيدا مي‏كند. اين حالتي است كه انسان در آن حالت، خدا را مي‏يابد.

اين مطلب غير از سخن صوفيه است ـ خدا لعنتشان كند ـ كه مي‏گويند انسان واصل به خدا مي‏شود و خدا را مي‏يابد، يعني خودش خدا مي‏شود. نه،

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 88 *»

مقصود ما از اين تعبير آن است كه انسان در آن حال، حقيقت خودش را ادراك مي‏كند و ديگر توجه ندارد به اين‏كه اين الآن حقيقت او است بلكه در اين حالت ملاحظه مي‏كند آيه خدا بودن حقيقتش را براي خودش. زيرا حقيقت هر كسي آيه خدا و نشانه خدا است. اين همان فرمايش حضرت امير صلوات‏اللّه عليه است كه مي‏فرمايد تجلي لها بها خدا تجلي مي‏فرمايد به حقايق اشياء براي اشياء. تجلي مي‏فرمايد براي موجودات به خود حقيقتهاي آنها.

دقت بفرماييد به كلمه «به خود حقيقتهاي آنها». تجلي خدا به ذات مقدسش نيست، آن چنان نيست كه خدا به ذات مقدسش براي خلق، تجلي كند، براي خلق جلوه نمايد و خودش را به ذاتش، به خلق نشان بدهد. بلكه براي خلق جلوه مي‏فرمايد، براي خلق تجلي مي‏فرمايد به حقيقت خود خلق يعني خود حقيقت خلق را نشانه خودش قرار مي‏دهد به‏طوري كه وقتي انسان در آن حالت، حقيقتش را ملاحظه مي‏كند، آن را آيه و نشانه خدا مي‏يابد، البته پس از آن‏كه هر جهتي را كه غير جهت خدايي و غير وجه‏اللهي است، از خودش سلب و نفي كند. وقتي هر جهتي غير از جهت خدايي را از او بگيرد، آن‏وقت مي‏شود آيه خداوند، وجه خدا، تجلي خدا، جلوه خدا.

اين تعبيرات بيان همان مطلبي است كه در حديث كميل آمده است. كميل از حضرت امير صلوات‏اللّه عليه سؤال كرد: مولاي من حقيقت چيست؟ حضرت نخواستند جوابش را بفرمايند ولي چون او اصرار كرد، حضرت هم به مقدار فهمش بياناتي فرمودند. از فرمايشات حضرت اين است

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 89 *»

كشف سبحات الجلال من غير اشارة بايد براي رسيدن به حقيقت هر جهتي از جهات و هر شأني از شئونات را، از آن حقيقت كشف و برطرف كرد به‏طوري‏كه انسان با او، هيچ جهتي و حيثي را نبيند، فقط او را ببيند به عنوان وجه‏اللهي، به عنوان آيه خدا و وجه خدا بودن. در اين صورت، انسان خدا را ديده است، يعني جلوه خدا را ديده يعني آيه و نشانه خدا را ديده نه ذات خدا را. تجلي لها بها خدا تجلي مي‏فرمايد، خود را ظاهر مي‏فرمايد به وسيله حقيقت اشياء براي اشياء. يعني آن حقيقت را جلوه خودش قرار مي‏دهد و مي‏گويد اين را كه شناختي مرا شناخته‏اي. فرمود من عرف نفسه فقد عرف ربه.

البته  خيلي كار دارد تا انسان بتواند چنين توجهي به حقيقت خودش پيدا كند و اين مقام را بشناسد. اين توجه در عرصه اناسي فعليت پيدا نمي‏كند مگر در بزرگان و كاملان شيعه. من عرف نفسه فقد عرف ربه اشاره به اين مقام است و همين است معناي اعرفوا اللّه باللّه يعني انسان بايد خدا را بشناسد به خدايي و به مقام الوهيت كه همان جلوه او است، و ديگر هيچ جهتي و شأني از شئونات آن حقيقت مورد توجه او نباشد. همچنين است عبارات و تعبيرات مختلف ديگري كه در احاديث درباره اين مطلب رسيده است.

آري! با كشف سبحات الجلال من غير اشارة اين معرفت پيدا مي‏شود. در اثر تجريد كردن و هي هاله‏ها را از چهره مبارك حقيقت برطرف كردن، آن‏وقت است كه حقيقت براي انسان بدون هيچ اشاره و كيفيتي، بدون هيچ هاله و شأني، جلوه‏مي‏كند. عبارت حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه در نظرتان هست؟ آن بزرگوار در دعاي عرفه چه مي‏فرمايد؟ در صحراي عرفات در روز

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 90 *»

عرفه از خيمه بيرون تشريف آوردند و رو كردند به سمت مكه. خداوند ان‏شاءالله روزي كند با معرفت آن‏جا باشيم و اين دعا را بخوانيم تا به بركت اين دعا، بهره‏اي از معرفت نصيب ما هم بشود. آن‏جا حضرت شروع كردند به خواندن اين دعا. البته دعا طولاني است در بين آن دعا مي‏فرمايد الهي امرت بالرجوع الي الاثار فارجعني اليك بكسوة الانوار و هداية الاستبصار حتي ارجع اليك منها كما دخلت اليك منها مصون السر عن النظر اليها و مرفوع الهمة عن الاعتماد عليها خدايا به من دستور داده‏اي كه در آثار و خلق تو سير داشته باشم، در آثار تو و خلق تو انديشه كنم، خدايا مرا از توجه به اين آثار و مخلوقاتت، به طرف خودت برگردان، چنان‏كه به سوي تو آمدم از جانب همين‏ها، ولي به اين طور كه وقتي از خلق بسوي تو برگشتم در لباس نور قرار گرفته باشم، نوراني شده باشم و با انواري كه بدست آورده‏ام، هدايتي يافته باشم كه بر بصيرتم افزوده باشد و در نتيجه سرّم، پنهانم، دلم سالم مانده باشد از توجه به خلق و آثار، و همّتم بالا رفته باشد از اعتماد بر آنها. يعني در عين حالي كه خلق را مي‏بينم، خلق را نبينم، در عين حالي كه اثر را مي‏بينم، اثر نبينم بلكه اثر را وجه مؤثر ببينم، خلق را وجه و چهره خالق ببينم. به تعبير ديگر در خلق، خالق را ببينم. باز نه ذات مقدس احديت او را.

هيچ يك از اولياي خدا تقاضاي ديدن ذات خدا را نكرده‏اند. چون محال و نشدني است. آن بزرگواران هميشه جلوه خدا را كه همان حقيقت موجودات است مشاهده مي‏كنند و با سلب توجه از خود آن حقيقت، خدا را مي‏بينند. اين مسأله مسأله‏اي است كه تمام مذاهب و اديان آسماني روي اين

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 91 *»

حقيقت صحه گذاشته‏اند كه اين مطلب مطلبي است شدني ولي مردم در تعبير از اين حقيقت مبتلا به اشتباهات زيادي شده‏اند. چه بسا بعضي از صوفيه هم در اثر رياضت و تمرين در تجرد و كشف سبحات، چنين حقيقتي را يافته‏اند اما در تعبير از آن اشتباه مي‏كنند و اسمش را ذات خدا مي‏گذارند. اين اشتباه در تعبير است.

پس ممكن است شخصي در اثر مجاهده‏ها و رياضتها و زحمتها همان حقيقت مطلقه خودش را ادراك كند، بدون هيچ هاله‏اي و بدون هيچ شأني. وقتي آن حقيقت را ملاحظه مي‏كند يك‏دفعه مبهوت مي‏شود و نظر به اين‏كه اعتقادات صحيحه ندارد، مي‏گويد «ليس في جبّتي سوي اللّه» در اين لباس من نيست مگر خدا. ممكن است او حقيقت خودش را يافته، يعني آيه خدا را يافته ولي در تعبير دچار غلط و خطا مي‏شود مي‏گويد: ذات خدا در جبه من است. اين حقيقت كه ذات خدا نيست، مخلوق خدا است ولي وجه خدا است، نمايندگي خدا و جلوه خدا است تجلي لها بها حضرت امير صلوات اللّه عليه فرمودند: خداوند تجلي مي‏فرمايد براي مخلوق به خود مخلوق و به حقيقت مخلوق، براي مخلوق.

عرض كردم تمام اديان اين مطلب را مي‏پذيرند كه براي تجريدكنندگان و كساني كه در معارف و سير و سلوك عرفاني رشدي دارند، چنين حالتي هست. حتي اين مطلب به اندازه‏اي واضح است كه ديگر نمي‏شود گفت اينها فرضيات و سربندكني است. به اصطلاح؛ عرفان بافي متدينان است تا مجالس برقرار كنند و اين حرفها را بزنند و مردم را سرگرم كنند. امروز اين نوع ادراكها و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 92 *»

وجدانها براساس تجربيات دقيق، ثابت شده و در رشته‏هاي مختلف علمي از امور فطري و انساني بحساب مي‏آيد. حتي مثل «آلكسيس كارل» با آن‏كه مردي است كه از وهميّات منزجر است و در زماني زندگي مي‏كرده كه اگر مي‏خواسته مطلبي از مطالب خيالبافي و توهّمي را بگويد، جلويش را مي‏گرفتند اگر مطلبي بود كه حقيقت نمي‏داشت و فلسفه بافي بود به او مي‏خنديدند. در اول كتابش هم مي‏نويسد: من فيلسوف نيستم، يعني من خيالباف نيستم. مطلبي را مي‏نويسم كه حقيقت دارد، در يكي از نوشته‏هايش مي‏نويسد: در اثر نيايش و خواندن دعاها حالتي براي انسان پيش مي‏آيد ـ تعبير را ببينيد چه‏قدر غلط و ناروا است! شايد هم از نارسايي ترجمه باشد، ولي مطلبش دريافت شده از تجربيات صد در صد حسي است ـ مي‏گويد: انسان در خدا مي‏رود و خدا در انسان مي‏آيد. خيلي پيشها است كه عبارت او را ديده‏ام، فكر مي‏كنم همينطور است.

ببينيد تعبير غلط را! خدا كه در انسان نمي‏رود، انسان هم در خدا نمي‏رود. خالق هميشه در مرتبه خالقيت است، مخلوق هم هميشه در مرتبه مخلوقيت است. هيچ‏گاه حلولي، اتحادي، وحدتي، ابداً در بين ذات احديت و خلقش نيست. هم حلوليها اشتباه كرده‏اند. هم اتحاديها و هم وحدتيها.

حلوليها آنهايي هستند كه مي‏گويند: خدا در اثر عبادت بنده، در بنده حلول مي‏كند يا به تعبير همين شخص «انسان در خدا مي‏رود».

اتحادي مي‏گويد: دوتايي با همديگر متحد مي‏شوند، اول دو تا هستند بعد يكي مي‏شوند.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 93 *»

وحدتيها، يعني وحدت وجوديها و موجوديها مي‏گويند: نه، اصلاً دوتايي نبوده، از اصل يكي بوده و هستند و دوئيّت اعتباري و توهّمي است.

حلول و اتّحاد اين‏جا محال است   كه در وحدت دويي عين ضلال است

نه حلول است نه اتحاد، وحدت است. در اصل خدا است. منتهي تعين اطرافش را گرفته بود، حالا كه تعين برطرف شد، همان خدا است. مثل قطرات باران كه اين قطرات باران همان درياست منتهي فعلاً در تعيني به شكل قطرات واقع شده، بعد كه به دريا برگشت باز همان درياست. يا مثل حبابهاي روي دريا، اين حبابها تا تركيد، حباب به دريا برگشت مي‏كند، ديگر همان خدا است. پس  از نظر اينها خلق عين ذات خدا هستند، با ذات خدا يكي هستند. آن‏طور نيست كه دو تا باشند بعد بين آنها اتحاد فراهم بشود.

در هر صورت اين حالت يعني ادراك و وجدان كردن انسان حقيقت خودش را، منهاي از همه هاله‏ها و شئونات به‏طوري كه آن حقيقت را وجه‏اللّه ببيند، حالتي است كه براي انسان ممكن است پيدا بشود. معني وجه‏اللّه همين است كه وقتي اين آيه را ببيند يعني خدا را ديده است. زيرا خدا اين‏طور قرار گذاشته كه هركس اين آيه و نشانه را ديد، او را ديده باشد. نه اين‏كه اين، ذات خدا باشد، نه، اين ذات او نيست، مخلوق او است، آيه او است. چنين قرارداده كه هركس زحمت كشيد و آن حقيقت را تجريد كرد تا اين حالت را بدست آورد، آن‏گاه همان حقيقت، آيه و تجلي خدا است و خدا را به آن، مشاهده كرده است.

اين حالت، حالت فنا و حالت اضمحلال بنده است. حالتي است كه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 94 *»

براي بشرهاي عادي كم اتفاق مي‏افتد. البته گاه‏گاهي خدا آن را به ما هم نشان مي‏دهد و آن در حال اضطرار است كه مرتبه‏اي را كه نور است به ما مي‏نماياند اما نه خود آن مرتبه فؤادي را بلكه همان‏طور كه بارها عرض كرده‏ام عكسي از آن مرتبه را به ما مي‏نماياند. گاه‏گاهي اين‏چنين مي‏شود كه انسان واقعاً از احساس و وجدان كردن خودش هم غافل مي‏شود.

امام7درباره خواندن قرآن مي‏فرمايد: قرآن بخوانيد و در قرآن انديشه و تدبر كنيد لقد تجلي اللّه لعباده في كلامه خدا در اين قرآن براي بندگانش تجلي فرموده است. حضرت صادق صلوات‏اللّه عليه در نماز آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين را آن‏قدر تكرار فرمودند كه از هوش رفتند، افتادند. بعد از سبب آن از حضرت سؤال شد، فرمودند: آن‏قدر اين آيه را تكرار كردم حتي سمعتها من قائلها تا آن‏كه اين آيه را از گوينده‏اش شنيدم يعني از خدا شنيدم. معني «از خدا شنيدم» همين است كه خداوند اين آيه را براي من خواند به زبان حقيقت خود من براي من. همان‏طور كه آن حقيقت در درخت طور جلوه كرد. قرآن خبر مي‏دهد كه خدا در درخت با حضرت موسي سخن گفت و حضرت موسي سخن خدا را از درخت شنيد.

وقتي خدا بخواهد آيه‏اي براي خودش قرار بدهد، مثالي قرار بدهد، درخت را هم لسان خودش قرار مي‏دهد، زبان خودش قرار مي‏دهد و با همان زبان سخن مي‏گويد. خود شما وقتي قرآن مي‏خوانيد به اين آيه شريفه كه مي‏رسيد اني انا اللّه لا اله الاّ انا منم خدايي كه نيست خدايي مگر من، وقتي اين آيه را مي‏خوانيد، حالا يعني شما خدا شده‏ايد؟! نه، شما داريد اين آيه را

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 95 *»

از طرف خدا و به اذن خدا مي‏خوانيد. شده‏ايد زباني كه خدا با اين زبان اين كلمه را مي‏فرمايد اني انا اللّه لا اله الاّ انا زيرا اگر كسي اين آيه را از شما بشنود، آماده نمي‏شود كه براي شما سجده كند، براي شما ركوع كند و بگويد شما خدا شديد، به جهت اين‏كه شما داريد اطلاع مي‏دهيد كه نيست خدايي مگر من. بلكه آن شخص از اين‏كه سخن توحيد مي‏شنود، موي بر تنش راست مي‏شود و از زبان شما متذكر توحيد خدا مي‏شود. ديگر هيچ توجه به شما و زبان شما هم ندارد. او سخن خدا را مي‏شنود، كلام خدا را مي‏شنود، او اِخبار خدا و گزارش خدا را از خدا مي‏شنود اما بوسيله زبان شما، او نمي‏گويد شما خدا شده‏ايد. شك هم نمي‏كند كه اين سخن، سخن خدا است اين كلام، كلام خدا است اين گزارش، گزارش از خدا است و خدا خودش دارد گزارش مي‏دهد كه اني انا اللّه لا اله الاّ انا منتهي زبان شما براي آن شنونده وسيله شده است تا اين كلام خدا را بشنود و شما خدا نشده‏ايد.

حقيقت هر موجودي هم اين‏چنين است، حقيقت هركسي، براي او جلوه خدا است. وجه‏اللّه است. عنوان اللّه است. يعني حقيقتي است كه هرگاه به آن حقيقت در كمال تجرد از هر تعيني، توجه شود، به خدا توجه شده است. اين يك حالت است كه نمي‏خواستم اين‏قدر درباره‏اش سخن طولاني شود.

يك حالت و جهت ديگري در موجودات هست و چون انسان مورد گفتگو است، آن حالت در انسان، وجدان و ادراك خودي خود است. انسان كه خودش را احساس و ادراك مي‏كند در اين حالت، مي‏خواهد بندگي كند، در

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 96 *»

اين حالت مي‏خواهد رو به خدا كند، در اين حالت مي‏خواهد به رضا و غضب خدا آشنا بشود. اين حالت حالتي است كه خودش را به عنوان عبد مي‏يابد و در مقام عبوديت برمي‏آيد. در حالت اول خداشناس مي‏شود در اين مقام است كه بايد نداي انبيا و رسل به او برسد ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت بايد با اين گوش، رضاي خدا و غضب خدا را بشنود كه رضاي خدا در چيست و غضبش در چيست. با اين چشم رسول را ببيند و با اين چشم حالات او را مشاهده كند و بداند اين فرستاده خدا است. پس با اين گوش بايد بشنود، با اين چشم بايد ببيند و با اين اعضا و جوارح در مقام عبوديت برآيد.

در اين حالت است كه مي‏فرمايد و لقد بعثنا في كل امّة رسولا در هر عرصه‏اي كه گروهي فراهم شدند و آمادگي تكليف و بيان تكليف پيدا كردند، ما هم براي ايشان رسول و فرستاده‏اي را برانگيختيم كه به زبان ايشان و لغت ايشان، در مقابل روي ايشان بايستد و بگويد ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت.

پس استنصار و دعوت حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه در هر عرصه‏اي در چنين حالتي بوده و در اين مرحله بوده تا همه خلق بتوانند او را با چشم ببينند و حالات او را و ظهور او را به مظلوميت ببينند و با گوش خود نداي او را بشنوند كه رضاي خدا در چيست و غضب خدا در چيست. با اين چشم ببينند شخصيتي را كه همه چيزش مرضي خدا است و دشمنانش، همه چيزشان مغضوب خدا است. با اين چشم او را مشاهده كنند و از او درس عبوديت بگيرند و خداپرستي را بياموزند به‏طوري كه تمام مشاعرشان شاهد باشد و تمام مشاعر در سر جاي خود

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 97 *»

ارضاء بشوند. عقل سر جاي خودش ارضاء بشود، مشاعر ظاهري هم با مشاهده حقيقت خدا پرستي، ارضاء بشوند. با ديدن اين عبد حقيقي و حقيقت و اصل عبوديت و جمع شدن حقايق بندگي در او، خداشناس و خداپرست را بشناسند و عملاً عبوديت را ببينند، عبوديت را لمس كنند و همه مشاعر ايشان پرشود از مشاهده عبوديت و رؤيت بندگي و ديدن بنده خدا.

سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه اين مأموريت را پيدا كرد و به همه خلق فهمانيد. به خدا عرض كرد: خدايا! من به عهده مي‏گيرم كه در هر عرصه‏اي كه بناست حقيقت عبوديت، به همه خلق نشان داده شود و خلق آن عالم، بنده حقيقي تو را ببينند، من حاضرم نشان بدهم عبد كيست، بنده كيست و عبوديت يعني چه، و نشان بدهم كه دشمنان من مغضوب توأند و اين‏كه آنها دشمن توأند كه با من دشمني مي‏كنند، و به آنها اجازه مي‏دهم، فرصت مي‏دهم، مهلت مي‏دهم كه تا هرجا مي‏خواهند جلو بيايند، بيايند و تا هر مقدار كه براي آنها امكان دارد، در اظهار عداوت و دشمني، من آماده برخورد با آنها هستم. اين‏قدر آماده‏ام كه در مجلس زنازادگان به فرزندان من اهانت شود. با آن‏كه همه‏شان قدرت دارند، در نزد خدا مقرّبند ولي همه سرپا بايستند و آن زنازادگان به آن بزرگواران اجازه نشستن ندهند و من و آنها در راه تو و در احياء دين تو، صبر خواهيم نمود.

بحث در اين بود كه در هر عالم ذري، زميني مناسب آن عالم هست و خداوند موجودات آن زمين را از آن زمين استخراج فرموده و مي‏فرمايد. تكليفي هم كه در آن عالم بر آنها عرضه مي‏شود، بايد با آنها مناسبت داشته

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 98 *»

باشد و بايد در آنها دو نوع امكان موجود باشد امكان اجابت و امكان انكار. عرض شد مبلّغ تكليف نيز بايد از جنس ايشان باشد، تا صداي او را بشنوند و او را مشاهده كنند و جواب گويند. و لقد بعثنا في كلّ امّة رسولاً اين رسول در هر امّت و در هر سرزميني، ظاهرش از جنس آن مردم و آن خلق بوده. چنان‏كه در آيه ديگر مي‏فرمايد: اين رسول از خود ايشان است  هو الذي بعث في الاميّين رسولاً منهم اين رسول بايد طوري باشد كه بتواند به ايشان بگويد انما انا بشر مثلكم من بشري مثل شما هستم، از جنس شما هستم. تا بتوانند با او الفت بگيرند، با او مأنوس بشوند و از زبان او تكليف را بشنوند و در چهره او حق را مشاهده كنند و در خلاف او و مخالفت با او، باطل را ببينند.

پس از آن‏كه اين اوضاع انجام يافت، آن‏وقت معلوم مي‏شود كه چه كسي اجابت مي‏كند و چه كسي انكار مي‏كند.

براي روشن شدن اين مطلب مقدمه‏اي را دست گرفتيم كه تمام نشد. مقدمه اين بود كه عرض كردم انسان داراي دو حالت و دو حيثيّت است. يك حالت و حيثيت فنا و اضمحلال او است كه در آن حالت و حيثيّت، هيچ توجه به خودي خود ندارد بلكه حقيقت خود را آيه خدا مي‏داند و خدا را به حقيقت خود مي‏بيند. چون خدا براي او به حقيقت او، جلوه كرده است. در اين حالت و در اين حيثيّت، هيچ جهتي از خودي او نمي‏ماند تا آن را درنظر بگيرد و درباره‏اش بينديشد و عبوديت يا ترك عبوديت مطرح گردد. در اين حالت مقام اين سخنان نيست. اين حيث حيث ربي است و ظهور خدا و تجلي خدا است. تجلي لها بها اشاره به اين حيث و اين حقيقت است. در اين

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 99 *»

حيث انسان فقط خدا را مي‏يابد، و خداشناس مي‏شود.

البته الحمدللّه از بركات تعاليم مشايخ عظام اعلي‏اللّه مقامهم معلوم است كه مراد از اين‏كه «انسان، خدا را مي‏يابد» چيست. يعني خدا را به آيه‏اش مي‏يابد، خدا را به تجلّيش مي‏يابد، خدا را به ظهورش مي‏يابد. و ظهور خدا و تجلي خدا و آيه خدا خلق خدا است، همان حقيقت خلق براي خلق، جلوه خدا است. پس «خدا را مي‏يابد» يعني آيه خدا را مي‏يابد بدون توجه به آيه بودن آن. حتي از آيه بودن آن هم صرف‏نظر مي‏كند كه اگر بخواهد به خود آيه و نشانه از جهت آيه و نشانه بودنش، توجه بكند، از صاحب نشانه غافل مي‏شود. بلكه در نشانه، صاحب نشانه را مي‏بيند و هيچ توجه به نشانه‏بودنش ندارد. با اين‏كه تنها نشانه را مي‏بيند، اما به نشانه‏بودنش، توجه نمي‏كند و صاحب نشانه و صاحب آيه را در آن ملاحظه مي‏كند.

در اين حال ديگر از خود نشانه خبري ندارد، جز خدا غيري را نمي‏بيند تا در مقام برآيد؛ بگويد من مكلّفم، تكليفم چيست؟ چه بايد بكنم؟ خير. هيچ در اين مقام اين سخنان نيست. آن حالت همان مقام وجدان و شهود توحيد است كه براي شخص سالك دست مي‏دهد و براي شخصي كه در طريق خداشناسي و معرفت، سير و سلوك دارد تا حقيقت خودش را مي‏يابد كه عنوان الله و آية الله است. ديگر مطلب تمام است. براي خلق سيري بالاتر از اين سير نيست، مرتبه‏اي بالاتر از اين مرتبه نيست، كشفي و مكاشفه‏اي بالاتر از درك و وجدان اين جهت، نيست. جهتي است بسيار بسيار نوراني به‏طوري‏كه هيچ نوع تعلقي به غير خدا در اين جهت نيست. به تعبير خيلي

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 100 *»

خيلي واضح، خدا را مي‏يابد و ديگر به غير خدا توجه ندارد، حتي به خودش و شئون خودش و خودي خودش. جز به خدا به هيچ چيزي توجه ندارد. و معلوم است اين‏كه مي‏گوييم «به خدا توجه دارد» يعني به خدا توجه دارد، در آيه خدا. ديگر تكرار لازم نيست. الحمدللّه روشن است.

در انسان يك حيث ديگر هست كه آن، حيث وجدان خودي او است. در اين حيث انسان خودش را مي‏يابد، مي‏بيند مخلوقي است، مُدَبَّري است، پس مُدَبِّري دارد كه دائم او و ساير موجودات را تدبير و اداره مي‏فرمايد. گويا اين مقام مقام تفرقه است، مقام دوئيّت است، مقامي است كه خودش را مي‏يابد به عنوان مخلوق بودن، پس مي‏يابد خالقي دارد. خودش را مي‏يابد به عنوان مصنوع بودن، پس صانعي دارد، خودش را مي‏يابد به عنوان مدبَّربودن، پس مدبِّري دارد. در اين جهت و در اين حيث است كه در مقام برمي‏آيد كه به خدا توجه كند و به خدا روكند و از خالق و صانع خود بخواهد و بپرسد كه تكليف من چيست، من چه بايد بكنم؟ چه‏طور تقرب به تو بجويم؟ چه‏طور رضايت تو را بدست بياورم و اصلاً رضايت تو در چيست؟

در اين مقام لازم است براي او اظهار تكليف، لازم است براي او آمدن رسول، آمدن مبلّغ تا رضايت و غضب خدا را به او برساند و ابلاغ كند و به او خشنودي خدا و سخط او را بفهماند. در اين مقام است كه حتماً بايد به سمتي روكند، به جهتي توجه كند و از شخصي كه به ظاهر بين خود و او تجانس و سنخيت مي‏بيند، دين بياموزد كه اگر بين اين شخص و آن مبلّغِ حكم و تكليف تجانس نباشد، نمي‏تواند از او فرابگيرد و با او معاشرت كند، با او انس بگيرد.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 101 *»

در اثر تجانس است كه اقتضا مي‏كند به سراغ او برود، او را ببيند، از او بشنود.

در اين مرتبه و مقام به زبان حال، به زبان خلقت؛ از خدا تقاضا مي‏كند اي آفريدگار من! اي مدبّر من! در اين مقام كه من قرار گرفته‏ام و خودم را مي‏يابم، در اين يافتن خودم، مي‏خواهم بدانم در مقابل رضا و غضب تو چه‏كاره هستم و اصلاً بدانم رضا و غضب تو در چيست و من چگونه رضا و غضب تو را بايد بفهمم و بدانم، چه‏گونه رضايت تو را بدست بياورم و از غضب تو دوري كنم. به زبان خلقت تقاضاي چنين امري را دارد و اين همان مرحله دوّم است.

در مرحله اول خدا شناس شده اما در اين مرحله مي‏خواهد خدا پرست شود. معلوم است خداوند كه بخواهد تكليف را به زبان خلقت، براي يك چنين شخصي بيان بفرمايد و فيض تكليف را به او برساند، بالاترين مورد و عالي‏ترين مورد و صحيحترين مورد، مبدأ وجود خود او است كه بايد بوسيله مبدأ وجودش براي او، تكليفش را بيان كند و حق را به طرف او بفرستد و باطل را براي او معرفي كند. همچنين رضا و غضب خود را از طريق مبدأ وجودش به او بفهماند. چرا؟ به جهت اين‏كه وجودش را از همان‏جا گرفته است، چون وجودش را از همان‏جا گرفته، بايد از همان‏جا هم براي او تكليف بيان بشود. اين قرار خداست.

چنان‏كه خداوند متعال اين زمين را از زير كعبه گرد آورده، تمام زمين از زير كعبه پهن شده است. چون چنين است همه بقعه‏هاي زمين از آن‏جا فيض مي‏يابند و همه مولودهاي زميني كه از جنس زمينند، از اين نقطه زمين كه كعبه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 102 *»

بر آن نصب شده است، فيض يابند. بايد فيض تكليف، از مكه و كعبه و مسجد الحرام به اهل زمين برسد. شخصي هم كه مي‏خواهد تكليف را بيان كند يعني رسول، بايد در كنار كعبه بايستد، پس تكليف خلق را ابلاغ كند. از اين جهت رسول اكرم9در همه عوالم در ركن عراقي، كنار حجرالاسود ايستادند و تكليف را به همه خلق ابلاغ فرمودند. زيرا آن بزرگوار سفير كلّي و رسول كلّي بودند و تمام تكليف جميع خلق در همه عوالم توسط آن حضرت ابلاغ شده است.

وقتي بناست فيض تكليف به خلق برسد بايد از مبدأ وجودشان به آنها برسد و مبدأ وجود در هر عالم ذري، محل كعبه زمين آن عالم ذر است. از محل كعبه زمين آن عالم، وجود و فيوضات منتشر مي‏شود براي مواليدي كه از زمين آن عالم به وجود آمده‏اند، مبدأ وجودشان محل كعبه زمين آن عالم است. هر عالم ذري مركزش، محل كعبه‏اي است كه از آن‏جا، زمين آن عالم ذر گسترده شده است و اهل آن عالم، از آن محل و آن زمين، پيدا شده‏اند. مأمور تبليغ و مبلّغ تبليغ، بايد در نزد كعبه آن عالم بايستد و بايد به ظاهر، از جنس اهل آن عالم باشد تا بتواند بگويد انّما انا بشر مثلكم من هم مثل شما بشري هستم از جنس شما و از عالم شما. مثل شما از اين زمين روييده‏ام همچنان‏كه شما هم از اين زمين روييده‏ايد.

رسول اكرم، ائمه طاهرين و انبياي گذشته صلوات‏اللّه عليهم و عليهم اجمعين همه مسير اين عالم عنصري را طي كرده‏اند، همه از زمين اين عالم، روييده‏اند. منها خلقناكم از همين زمين روييده‏اند، يعني پدر و مادري داشته‏اند

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 103 *»

كه در اثر ازدواج آنها، خداوند اين مواليد مقدسه را به آنها كرامت فرموده و از همين طريق كه ما به دنيا آمده‏ايم آنها نيز به دنيا آمده‏اند. در همه احكام و امور اين عالم مي‏فرمايند انما انا بشر مثلكم. در تمام عالمهاي ذر مبلّغان تكليف اين‏چنين بوده‏اند كه از جنس اهل آن عالمها بوده‏اند و همه به امتهاي خود گفته‏اند: ما هم مثل شما هستيم با اين فرق كه ما براي شما تكليف آورده‏ايم، براي شما، رضا و غضب خدا را بيان مي‏كنيم. پس هركس اقرار كند اهل نجات است و هركس انكار كند اهل هلاكت است. تكليف همه را بيان كرده‏اند و همه با مشاعر آن عالمها از زبان ايشان، تكليف را شنيده‏اند و در چهره ايشان حق را ديده‏اند و خداي خود را شناخته‏اند. چه آناني كه اقرار كرده‏اند چه آناني كه انكار كرده‏اند. با اين تفاوت كه دسته اول حق را در چهره ايشان ديده‏اند و به آن اقرار كرده، نجات يافتند. دسته دوم حق را در چهره ايشان ديده‏اند و شناخته‏اند ولي انكار كرده، شدند كفار يا منافقان.

خداي متعال در قرآن مي‏فرمايد: يعرفون نعمة اللّه ثم ينكرونها اينها نعمت خدا را مي‏شناسند، معرفت به آن پيدا مي‏كنند سپس انكار مي‏كنند. انكار اگر از روي معرفت نباشد كه انكار نيست، جهل است. بدون شناسايي، انكار معني ندارد. زيرا جاهل نمي‏داند و چون شناخت ندارد منكر چه چيزي بشود؟ چه بسا اگر بشناسد قبول هم بكند. انكاري كه اكثر مردم در باره اهل حق دارند انكاري نيست كه باعث نصب بشود و ناصبي بشوند. عدّه زيادي از ايشان اصلاً نمي‏دانند مطلب چيست، از روي جهل مذمتي يا انتقادي مي‏كنند. البته خود اين كار معصيتي است كه شخصي از روي جهل كسي را

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 104 *»

مذمت كند. بايد برود حق را بشنود، بشناسد، بعد اگر انكار كرد به جهنم برود و اگر قبول كرد به بهشت برود. پس انكاري كه از روي جهل است نصب نمي‏آورد، كفر نمي‏آورد. انكار او در واقع جهل است، جهل مركب است البته شخص از آن مؤاخذه مي‏شود ولي بواسطه آن مخلد در جهنم نخواهد شد. انكاري كه كفر و الحاد و شرك است و غضب خدا را لازم دارد، انكاري است كه از روي معرفت باشد.

مي‏فرمايد يعرفون نعمة اللّه ثم ينكرونها نعمت خدا را شناختند و پس از شناسايي، انكار كردند. درست مثل همين عالم، آن شقي لعنه اللّه به حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه مي‏گفت: بااين‏كه مي‏دانم اي حسين! تو پسر علي و سبط پيغمبر هستي و مي‏دانم تو بهترين خلق خدا در روي زمين هستي، تو را مي‏كشم. ديگري مي‏گفت: به جنگ تو آمده‏ام و خوب تو را مي‏شناسم. امام7مي‏فرمود: پس چرا با من مي جنگي؟ مي‏گفت: اگر نجنگم يزيد دستور مي‏دهد خانه‏ام را خراب كنند. حضرت فرمودند: من خودم از مِلكهايي كه در مدينه داريم به تو مي‏دهم، دستور مي‏دهم برايت خانه بسازند، ملك به تو مي‏دهم. گفت: يزيد دستور مي‏دهد اموالم را بگيرند. فرمودند: من خودم به تو اموال مي‏دهم و تو را بي‏نياز مي‏كنم. گفت: دستور مي‏دهد كه زن و بچه‏ام را به اسيري ببرند. فرمودند: ما از زن و فرزندان تو حفظ و حراست مي‏كنيم و نمي‏گذاريم از يزيد آسيبي به آنها برسد. دست از اين كار بردار. همه اينها را كه فرمودند، گفت: ناچارم، به جهت اين‏كه اين مأموريت به من داده شده است. يعرفون نعمة اللّه ثم ينكرونها.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 105 *»

پس همه خلق در هر عرصه‏اي در چهره مبارك مبلّغان، حق را ديده‏اند. مؤمنان حق را در آنان ديده و اقرار كرده‏اند، كفار و منافقان، پس از ديدن و شناختن حق، آن را انكار كرده‏اند.

تعين حسيني و موقعيّت

كربلا در عالمـهاي ذرّ و عالـم ظاهـر

پس مبلّغ هر عالمي از عالمهاي ذر، از جنس اهل آن عالم بوده كه در ميان آنها ظاهر مي‏شد و خدا مقامش را براي اهل آن عالم مناسب آن عالم و اهل آن عالم آشكار مي‏كرد، و به اين طريق؛ حجّت خود را تمام مي‏نمود. و روشن شد كه در هر عرصه از عوالم ذر، خلق آن عالم از جنس آن عالمند و مبدأ وجودشان زمين آن عالم است. مبدأ فيض تكليف و اظهار تكليف هم در آن عالم، محل كعبه آن عالم مي‏باشد، بوسيله مبلغي همجنس با اهل آن عالم.

همچنين دانستيم زمينهاي عوالم ذر از دو جهت تشكيل شده‏اند، جهت ربي و جهت نفسي يا از نور و ظلمت. زمينهاي عالمهاي ذر خميره و گلي است كه از دو حقيقت درست شده است، يكي امكان اقرار، كه مقتضي رحمت است، يكي امكان انكار كه مقتضي غضب است. آن گل از اين دو امكان، ممزوج و مخلوط شده است و چون افراد هر عالم ذري از زمين آن عالم پيدا شده‏اند، در فرد فرد ايشان نيز از اين دو امكان، به‏طور يكسان و مساوي به يك اندازه وجود دارد. البته از جهت شرافت، امكان اقرار را «سمت راست» و امكان انكار را «سمت چپ» تعبير مي‏كنند. نه اين‏كه در آن‏جا چپ و راستي

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 106 *»

باشد بلكه از جهت شرافت امكان اقرار، آنرا به راست تعبير مي‏نمايند زيرا «راست» شرافتي بر «چپ» دارد. حيث امكان انكار را هم تعبير به سمت چپ مي‏كنند از جهت پستي چپ نسبت به راست. از اين جهت كساني كه در ايشان، نور بر ظلمت غلبه كند، اصحاب يمينند و كساني كه در ايشان ظلمت بر نور غلبه كند، اصحاب شمالند. در هر عالمي و در هر عرصه‏اي از عرصه‏هاي ذر، حكم اين‏چنين است.

پس زمين هر عالمي از عالمهاي ذر از اين دو امكان تركيب شده است كه از امكان اقرار به «حيث ربي» و از امكان انكار به «حيث نفسي» تعبير مي‏آورند. تأويل اين آيه شريفه درباره تمام زمينهاي عالمهاي ذر جاري است باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب زيرا امكان اقرار مقتضي رحمت است و امكان انكار مقتضي عذاب است و مراد از «باطن» در اين آيه، حيث موافقت با رضاي خداوند متعال است. پس باطن يعني توافق و موافقت با رضاي خدا كه مساوي با انجام خيرات است. باطن اين زمين همان حيث امكان اقرار اين زمين مي‏شود، كه مقتضي رحمت حق‏تعالي است و ظاهره من قبله العذاب ظاهر آن زمين هم يعني مخالفت كردن با رضاي خدا كه مساوي با شرور است كه لازمه آنها عذابي است كه خداوند براي اهلش فراهم كرده است. خداوند خلق را در هر عالم ذرّي از اين گل كه زمين آن عالم است، آفريده است.

روي اين جهت زمين هر عالم ذري، نامش و در حقيقت خودش، كربلا است. زمين هر عالم ذري اسم حقيقي و واقعيش، كربلا است. معني كربلا هم زميني است كه از اين دو حيث درست شده باشد. در زمين كربلا خدا اين گل

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 107 *»

را فراهم كرده و خلق هر عالمي را از زمين كربلا آفريده است. همه بايد كربلايي و در كربلا باشند يعني يا بايد در حيث باطن كربلا و حيث نوري و جهت نوري و جهت ربي كربلا باشند، تا در رحمت الهيه بسرببرند باطنه فيه الرحمة يا بايد در ظاهر كربلا باشند كه جهت نفسي و ظلماني آن است تا در جهنم كربلا باشند و كربلا براي آنان عذاب باشد و ظاهره من قبله العذاب از ظاهر كربلا است كه تمام عذابها به جان كفار و منافقان مي‏بارد و از باطن كربلا است كه رحمت و خيرات و بركات الهيه براي همه مؤمنان فراهم مي‏گردد. و ان منكم الاّ واردها هيچ‏يك از شما نيستيد مگر آن‏كه در كربلا بوديد و از كربلائيد و كربلايي هستيد. همه خلق كربلايي هستند و از زمين كربلا درست شده‏اند، از زمين كربلا سر درآورده‏اند. اما اين كربلا دو قسمت است. گلي است كه داراي دو جهت است. مؤمنان از جهت رحمتش هستند باطنه فيه الرحمة و كفار از جهت ظاهرش ظاهره من قبله العذاب.

زمين هر عالم ذري كربلا است، پس مبدأ وجود همه كربلا است، مبدأ تكليف همه كربلا است و مبلّغ دعوت و تكليف، حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه‏عليه صاحب كربلا است، آن مبلغي كه بايد از جنس كربلا باشد و براي كربلاييها آشكار باشد و حق را به مؤمنان و كافران نشان بدهد تا مؤمنان با آن موافقت كنند و اهل نجات بشوند و كفار با آن مخالفت كنند و اهل هلاكت بشوند. تا كربلايي نباشند حسين را نمي‏بينند. پس بايد كربلايي باشد تا حسين را ببينند و صداي او را بشنوند و در چهره مباركش  حق را مشاهده كنند، آن‏گاه يا قبول يا انكار كنند. مبدأ همه كربلا است، عود همه هم به كربلا است. مبلّغ

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 108 *»

احكام از كربلا مبعوث مي‏شود و در كربلا ابلاغ تكليف و تبليغ احكام مي‏فرمايد، تكليف را عرضه مي‏فرمايد. در همه عرصات، صاحب كربلا حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه است.

مي‏فرمايند: خدا طينت ما را از ده قبضه خلق فرموده است. پنج قبضه از بهشت است (يعني مقامات باطنيه ايشان، غير از آن مقاماتي كه با آنها براي خلق آشكار شده‏اند. مراتبي است كه از ادراكات خلق پنهان است، آنها مراتب بهشتي ايشان است) و پنج قبضه از خاك پنج مكان: كربلا، مكه، مدينه، كوفه، بيت‏المقدس. طينت مقامات ظاهري ايشان از پنج قبضه از اين پنج مكان مقدس است. البته كربلا در حكم قلب است و مبدأ است. همان‏طوركه عرض كردم كربلا مبدأ است ولي به مبدئيت متظاهر نشده تا هنگامي‏كه كعبه ظاهري آن‏جا نصب شود. اين هم از جهت مظلوميت صاحبش است. بنا بر اين است كه آن بزرگوار به مظلوميت و مقهوريت آشكار بشود و به مقام حقيقيش آشكار نشود، به قدرت حقيقيش آشكار نشود، به جلالت و عظمت حقيقيش آشكار نشود بلكه به‏طور مظلوميت و مقهوريت آشكار شود. از اين جهت كربلايش هم به تبعيت آن حضرت، به‏طور مظلوميت و مقهوريت آشكار شده است.

از اين  جهت كربلا اول در مكّه ظاهر شده، بعد در مدينه، بعد در كوفه بعد در بيت‏المقدس كه اگر بخواهيم مراتب حقيقيّه را در نظر بگيريم، اول مقام خودش است كه مقام قلب را دارد. مقام قلب چه مقامي است؟ قلب خود را آشكار نمي‏كند مگر در اعضا و جوارح ظاهري. پس وجه و رخساره كربلا، مكه است، مغزش مدينه است، سينه‏اش كوفه و از سينه به پايين، بيت‏المقدس

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 109 *»

است. و كربلا چون قلب است در اين مظاهر و مراتب ظاهري جلوه‏گر است. اول مظهر از اين مظاهر از طرف پايين، بيت‏المقدس است. از اين جهت اول قبله مسلمين بيت‏المقدس بود، بعد مكه قبله شد و ان‏شاءاللّه در رجعت يا در ظهور امام7و بالاخره در آخرت، كربلا قبله خواهد شد.

اما اين‏كه تاكنون خود كربلا به ظاهر قبله نشده، به جهت مصالح و جهاتي است كه يكي از آنها اين بوده كه در خلق استعداد پذيرش و حرمتداري از كربلا نبود، نمي‏توانستند مقام كربلا را بشناسند و آن‏طوري كه خدا براي كربلا حرمت قرار داده حرمتداري كنند چنان‏كه خداوند جسم خود معصومين صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين را با آن‏كه قبله حقيقي و اصل قبله است، قبله قرار نداده. زيرا مردم نمي‏توانستند اين قرار را تحمل كنند. و حال آن‏كه ما از نظر اين مرتبه جسماني وظيفه داريم همچنان‏كه فيوضات جسماني را از مبدأ جسماني مي‏گيريم، بايد به همان مبدأ هم به خدا توجه كنيم يعني بايد اين جسم به همان مبدأ جسماني خودش رو كند و آن را قبله خود قرار دهد. مبدأ جسماني ما آن‏جايي است كه فيض جسماني را از آن‏جا مي‏گيريم. پس اگر بخواهيم با اين جسم به خدا روكنيم، بايد بسوي همان مبدأ جسماني رو كنيم و روي جسماني را به‏طرف آن مبدأ جسماني مواجه سازيم. زيرا جسم ما واقعاً و حقيقتاً از مبدئي سرچشمه گرفته كه مبدأ همه اجسام است و آن مبدأ همه اجسام، جسم مبارك معصومين است.

پس جسم مبارك معصومين صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين مبدأ و علت پيدايش عالم اجسام است. و هر مرتبه از مراتب ايشان مبدأ و علت، براي

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 110 *»

پيدايش آن عالمي است كه از جنس آن مرتبه است. مثلاً عالم ارواح مبدأ پيدايشش، روح مقدس ايشان صلوات اللّه عليهم اجمعين است. به روح خود علت پيدايش و مبدأ پيدايش، ارواحند. همان‏طور كه جسم مبارك ايشان، نه اين جسم عنصريشان، جسم مبارك اصلي و جسم حقيقي ايشان، مبدأ پيدايش عالم اجسام است. اجسام از جسم ايشان پيدا شده‏اند. پس اگر اجسام بخواهند به خدا توجه كنند، بايد به مبدأ پيدايش خودشان توجه كنند و اين توجه به مبدأ همان توجه به خدا است. زيرا هر مخلوقي كه مي‏خواهد به خدا توجه كند، بايد به مبدأ خودش توجه كند. پس اين بدنها بايد به جسم مبارك ايشان صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين روكنند و قبله اصلي و حقيقي عبارت است از جسم ايشان.

بنابراين اهل هر عصري بايد رو كنند به جسم مبارك امام آن عصر كه مظهر كامل جسم اصلي و حقيقي ايشان است. البته اين جسم ظاهري ايشان هم به تبع جسم اصلي، قبله است؛ قبله اصلي و حقيقي. ولي خداوند عنايت فرموده به حال بندگان از جهت اين‏كه طاقت اين امر را ندارند، كه اگر ايشان مي‏فرمودند به جسم ما رو كنيد و جسم ما را قبله قرار دهيد دو مشكل بزرگ پيش مي‏آمد:

مشكل اول طبايع غالي بود، يعني كساني كه به حسب طبيعت اهل غلو بودند آنها طاقت نياورده، غلو مي‏كردند. اين گونه اشخاص اگر يك كمالي و نوري در كسي ببينند، يك‏دفعه دست و پاي خود را گم مي‏كنند، فوراً توهّماتي مي‏كنند، حرفهايي مي‏زنند و چيزهايي مي‏گويند. پس اگر دستور مي‏فرمودند

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 111 *»

كه به جسم ما روكنيد، اين گونه افراد مي‏گفتند: پس ايشان خدا هستند. چون مي‏بينيم بااين‏كه اين بزرگواران چنين فرمايشي نفرموده‏اند و نفي خدايي از خود مي‏كردند و لعنت مي‏كردند كسي را كه ايشان را خدا بداند و نزلونا عن الربوبية فرمودند، باز هم عده‏اي ايشان را خدا دانستند! حتي اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه‏عليه بعضي از ايشان را به آتش سوزانيدند و موقعي كه حضرت آنها را مي‏سوزانيدند مي‏گفتند: ربّ النار يعذّب بالنار. آفريدگار آتش به آتش عذاب مي‏كند يعني تو خدايي. در صورتي‏كه آن بزرگوار آن‏طورها عبوديت مي‏فرمود و ذلت نشان مي‏داد و در مقابل خداوند متعال انكسار داشت. اما آنها مي‏گفتند تو خدا هستي.

پس اگر مي‏فرمودند اي مردم به ما رو كنيد، ما قبله شما هستيم، جسم ما قبله شما است، بسياري از مؤمنان ضعيف به غلو مبتلا مي‏شدند و در حق اين بزرگواران غلو كرده، توهّم خدايي مي‏كردند. اين يك‏جهت كه در آن رعايت حال مؤمنان ضعيف شده است.

جهت ديگر آن‏كه براي كفار و منافقان وسيله‏اي براي تبليغات سوء پيدا مي‏شد، مي‏گفتند اينها آمده‏اند دعوت به خدايي خودشان كنند، اينها آمده‏اند خودشان را خدا معرفي كنند. در اول كار مي‏گويند ما بندگان خدا هستيم، بعد از مدتي مي‏گويند ما حجتهاي خدا هستيم بعد مي‏گويند ما پيغمبر يا امام هستيم. بعد هم مي‏گويند به خود ما روكنيد كه ما خدا هستيم. پس براي اين‏كه مستمسكي به دست آنان داده نشود و كفار و منافقان در انكار امر ايشان، اين مطلب را بهانه قرار ندهند، مقرر نشد كه در ظاهر جسم مبارك ايشان قبله باشد

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 112 *»

و محل روكردن اجسام و محل توجه‏كردن به خدا باشد. معلوم است وقتي كه مردم ولايت اميرالمؤمنين را قبول نكردند و نپذيرفتند كه ايشان از طرف خدا ولي هستند، از طرف خدا اجازه دارند كه در جان و مال ما و در امور ما تصرف داشته باشند، مالك تصرفند و ما بايد در جميع امورمان، به اجازه ايشان رفتار كنيم، نوكر ايشان باشيم. وقتي يك آقايي را درباره اميرالمؤمنين و اهل‏بيت طاهرينش حاضر نشدند بپذيرند، آن‏گاه چطور چنين مطلب و قرار سنگيني را مي‏پذيرفتند؟!

همچنان‏كه الآن، بحث امامت و ولايت ايشان را آن‏طوري كه در مكتب مشايخ عظام اعلي‏اللّه مقامه شرح و بيان شده، اكثر اين مردم آن را انكار دارند. اين آقايي را انكار مي‏كنند. مي‏گويند اي آقا چطورمي‏شود ما نوكر ايشان باشيم؟! شنيدم يك روضه‏خواني روي منبر گفته بود اي زن! تو كه مي‏روي ضريح را مي‏بوسي، هريك از ضريحهاي مقدسه ائمه طاهرين را كه مي‏بوسي و صورتت را به ضريح مي‏مالي، كار حرام مي‏كني. چون امام با تو نامحرم است. من كه نفهميدم يعني چه؛ امام با تو نامحرم است؟ گذشته از اين مگر امام توي ضريح، پشت شبكه هاي ضريح است كه اگر زني ضريح را ببوسد امام صورتش را ببيند؟ حالا براي چينن كسي اگر گفته شود كه ما مردها همه نوكر و غلام ايشانيم و زنها همه كنيزان ايشانند، آن‏وقت مي‏گويد، اگر چنين است پس غلامان و كنيزان را به چه كسي مي‏فروشند؟ وقتي همه مردان و زنان، غلامان و كنيزان ايشان باشند، غلام و كنيز هم كه قابل خريد و فروش است، پس آنها را به كه مي‏فروشند؟ همه كه غلام و كنيزند. غلام و كنيز هم كه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 113 *»

مالك چيزي نمي‏شوند با اين‏كه مردم مالك اموال خود هستند. با هم معاملات دارند ازدواج مي‏كنند طلاق مي‏دهند و از يكديگر ارث مي‏برند.

بايد در جواب اين گونه اشخاص سفيه، گفت: با اين‏كه مردها، غلامان و زنها، كنيزان ايشانند؛ ولي خود ايشان به غلامانشان اجازه داده‏اند و فرموده‏اند: دراين زمين و مِلك ما كار كنيد و با يكديگر معاملات داشته باشيد، با كنيزان ما به دستور ما و طبق فرمان ما، نكاح كنيد حتي خود ما هم اگر بخواهيم با شما معاشرت داشته باشيم، مثل شما با شما رفتار مي‏كنيم يعني با شما مطابق قرارداد خودمان معامله مي‏كنيم، نكاح مي‏كنيم و با عقد نكاح، از كنيزان خودمان استفاده مي‏كنيم و اگر بنا شد طلاق بدهيم، باز مطابق شريعت و قرارداد خودمان، طلاق مي‏دهيم و به طور معمول با شما معاملات مي‏كنيم. اين از باب عنايت و فضل و لطف است، براي آن است كه نظام اين عالم به هم نخورد، تا بعدها براي همه معلوم شود كه حقيقت مطلب چيست. ان‏شاءاللّه در ظهور امام7و عجل‏اللّه تعالي‏فرجه معلوم خواهد شد كه مردها غلامان ايشان هستند يا نيستند و تمام زنان، كنيزان ايشان هستند يا نيستند. آن‏وقت حقيقت امر براي اين سفيهان معلوم خواهد شد ان‏شاء الله تعالي.

پس خداوند حكيم جسم مبارك ايشان را قبله قرار نداد؛ تا كفار و منكران ايشان در انكار امر ايشان و اظهار شدت عداوت و كفر خود، بهانه دستشان نيايد.

جهت ديگر اين بود كه جسم عنصري ايشان كه محل تجلي جسم حقيقي ايشان است، چون محكوم به احكام عنصري اين عالم است. اگر در

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 114 *»

مدينه بودند ديگر در مكه نبودند. اگر با اين جسم عنصري در مكه بودند در مدينه نبودند. رسول اكرم9با همين جسم عنصري مباركشان كه محل تجلي جسم حقيقيشان بود، در مدينه بسر مي‏بردند اما وقتي جنگ مي‏رفتند، ديگر در مدينه نبودند. اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه را در مدينه خليفه خود مي‏گذاردند، مي‏فرمودند: تو در بين اين مردم باش، براي كساني كه به تو مراجعه مي‏كنند، جاي من باش. حتي اين را سنّيها هم روايت كرده‏اند كه در يكي از اين موارد حضرت علي7 عرض كردند: يارسول‏اللّه مرا در بين زنها و بچه‏ها مي‏گذاريد و خودتان با مردان به جنگ تشريف مي‏بريد؟! حضرت مي‏فرمودند: آيا دوست نداري كه تو براي من به منزله هارون باشي براي موسي؟ همين‏طور كه خدا در قرآن تصريح كرده كه هارون خليفه موسي بود، آيا تو نمي‏خواهي خليفه و جانشين من باشي؟ عرض مي‏كرد: راضي هستم يارسول‏اللّه. حضرت گاهي براي نشان دادن موقعيت آن بزرگوار كه بعد از آن حضرت خليفه است، اين كار را مي‏فرمودند.

پس جسم مبارك عنصري ايشان كه محل تجلي جسم حقيقي ايشان است، چون محكوم به احكام عناصر است، گاهي در شهري و گاهي در شهري ديگر بودند. علاوه‏براين آن‏كه مردم نمي‏توانستند با اين چشمشان ببينند كه اين جسم مبارك ايشان كجا است، تا به آن‏جا روكنند و مثلاً نماز بخوانند. اگر كسي بگويد خداوند پرده‏ها را عقب بزند تا خلق وجود مبارك ايشان را ببينند و قبله قرار بدهند، معلوم است كه كشف پرده‏هاي حسي، بر خلاف نظام اين عالم است، بايد جريانها بطور عادي باشد. نظام زندگي ما بر

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 115 *»

اين است كه اين پرده‏هاي حسي براي ما و حواس ما، پرده باشد. چون چنين بود جسم مبارك ايشان قبله نشد و مبدأ، كه جسم اصلي ايشان است، در جسم عنصري ايشان، به مبدئيت خود ظاهر نشد بلكه خداوند كعبه و حرم را قرار داد كه مردم به آن‏جا روكنند. چون مكه يكي از ظهورات كربلا است و كربلا خودش يكي از ظهورات اجسام مبارك ايشان است. پس در واقع باز به جسم مبارك ايشان رو شده است. در واقع كعبه حقيقي جسم ايشان است.

از امام صادق صلوات‏اللّه عليه سؤال كردند: چرا خدا دستور نداده كه مردم ايام حج بروند كربلا در اطراف ضريح مبارك آن حضرت؛ طواف كنند و اعمال و مناسك حج را آن‏جا بعمل بياورند؟ چرا خدا چنين نكرد؟ با اين‏كه شرافت و برتري كربلا؛ از مكه بالاتر است. خداوند كربلا را قبل از خلقت خلق به دوازده هزار سال آفريده است. دوازده هزار سال؛ نه به اين سالهاي ما، دوازده هزار سال، رتبه و مقام كربلا، از مقام تمام خلق بالاتر است. امام در جواب سائل فرمودند: اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه فرمودند: اگر پيغمبر9نفرموده بودند مسح را روي پا بكشيد، در هنگام وضو مسح كردن كف پا، باطن پا، سزاوارتر و شايسته‏تر بود. به جهت اين‏كه اگر بناي تنظيف است كف پا لازم‏تر است كه تنظيف شود ولي چون رسول اكرم9فرموده‏اند كه روي پا را مسح كنيد ما هم در وضو، روي پا را مسح مي‏كنيم. حضرت جواب سائل را اين‏طور فرمودند، يعني حكمت اقتضا نمي‏كرده، مصلحت ايجاب نمي‏كرده كه خدا آن‏طور قرار دهد. ولي  شايد زماني بيايد كه خداوند حكم بفرمايد به آنچه سزاوارتر است. ان شاءاللّه زماني خواهد آمد كه كربلا

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 116 *»

قبله باشد و همه مردم رو به كربلا كنند چنان‏كه الآن هم در حقيقت و واقع امر، رو به كربلا كرده و مي‏كنند اما بواسطه رو كردن به جلوه‏هاي كربلا. اما آن‏وقت ديگر به خود كربلا رو مي‏كنند و كربلا در ظاهر و باطن قبله خواهد شد همچنان كه كربلا مبدأ وجود است.

پس چون زمين هر عالم ذري كربلا است و اهل آن عالم از آن، آفريده شده‏اند، بايد صاحب آن كربلا از جنس آن كربلا در وسط آن كربلا به‏پاخيزد و مبلّغ احكام و مبلّغ تكليف شود به‏طوري‏كه همه كربلاييها او را ببينند، چه آنهايي كه اقرار كرده و با حيث نوري كربلا موافقت دارند و آن حضرت را به مقدار وسعشان ياري مي‏كنند، و چه آنهايي كه انكار كرده و توافق با حيث نفسي كربلا دارند، جهت ظلمت كربلا در ايشان جلوه كرده و تا مي‏توانند و در توانشان است، با صاحب كربلا عداوت مي‏كنند. اين كربلاي عالم ما، نمونه‏اي از كربلاهاي عوالم ذر و از كربلاييها است.

حسين صلوات‏اللّه عليه چون ديد رضايت خدا در اين است كه حق را به‏كرسي بنشاند و باطل را رسوا بفرمايد، توافق با حق را نشان بدهد و مخالفت با باطل را اظهار نمايد، فرمود هيهات منّي الذلّة من در مقابل باطل ذليل نمي‏شوم و تا جايي كه برايم امكان دارد، در نصرت حق كوشا هستم و آنچه فرموده بود انجام داد. هم نصرت فرمود و هم دعوت به نصرت فرمود. آن بزرگوار چنان حريص بود در دعوت به سوي حق، در تن‏دادن به مظلوميت و مقهوريت كه خداوند متعال به او فرمود ان تحرص علي هديهم (البته از نظر باطن) هرچه آنها بيشتر عداوت نشان مي‏دادند امام7بيشتر رضامندي به

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 117 *»

قضاء الهي را اظهار مي‏فرمود تا آن‏كه خداوند فرمود: اگر تو اي حسين! در هدايت ايشان حرص مي‏ورزي، زيرا رحمت رحمانيه ما هستي و مي‏خواهي رحمت ما را به همه خلق برساني و از كسي دريغ نفرمايي، اگرچه تو در هدايت ايشان حرص مي‏ورزي اما فان اللّه لايهدي من يضل خدا هدايت نخواهد فرمود كسي را كه تو را انكار كند. آن كسي كه تو را مي‏شناسد و شمشير به روي تو مي‏كشد، خداوند او را نوراني و هدايت نخواهد كرد، او را نجات نخواهد داد، او بايد در دركات جهنم معذب شود، خدا او را به نور هدايت، منوّر نمي‏فرمايد.

وسايط فيض محمّد و آل محمّدند9

زمين هر عالم ذري عبارت است از كربلاي آن عالم و داعي به سوي حق و مبلّغ تكليف در هر كربلائي، وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه بودند. آن بزرگوار در آن كربلا مردم را به سوي حق و حقيقت و نور و خير دعوت فرمودند و به نوع جواب‏گفتن خلق به دعوت آن حضرت، خداوند به آنها وجودات شرعيه را افاضه فرمود. اگر در نصرت حضرت كوشيدند و در دعوت حضرت بلي گفتند، از ذريّه سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه و از تابعان آن حضرت شدند و بر ايشان وجود ايماني پوشانيد. كساني هم كه در نصرت ايشان كوتاهي كرده، اجابت نكردند و دشمن آن حضرت را ياري كردند و دعوت آن حضرت را انكار كرده، مخالفت نمودند، خداوند مطابق مخالفت و معاندتشان لباس كفر و نفاق و شقاق را بر اندامشان پوشانيد.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 118 *»

اما چرا آن زمينها كربلا است؟ چون محل دعوت آن حضرت است و شكي نيست كه محل دعوت و محل تبليغ و محل تكليف، بايد همان مبدء وجود باشد. مبدء وجود در هر عالمي، سرزمين تكليف و دعوت است، محل ابلاغ تكليف و اختبار و آزمايش خلق است و مبدء وجود شرعي است. زيرا انسان و هر موجودي كه بخواهد فيض وجود را بگيرد البته واسطه لازم دارد، چون بطور مستقيم نمي‏تواند از مشيت الهي فيض وجود و هستي را بگيرد، همچنين نمي‏تواند در مقابل تكليف و نحوه اجابت خود، فيض وجود شرعي را بدون واسطه بگيرد. بخواهد تكليف را جواب بدهد، احتياج به واسطه دارد و آن واسطه يقيناً مبدء وجود او است، همان مبدئي است كه اين موجود از آن‏جا پيدا شده است.

چون بالاتر از مبدء وجودش كه نيست، هر موجودي از مبدء خود، وجودش را مي‏گيرد. در مادون مبدئش هم مثل مافوق مبدئش وجودي ندارد. از اين جهت موجود هرچه سير كند، هرچه به طرف كمال حركت كند و كامل بشود از مبدء خودش نمي‏تواند تجاوز كند، از مبدء خودش نمي‏تواند بالاتر برود، به مافوق مبدئش راه ندارد. پس نهايت سيرش به همان مبدء خود او است. بايد از همان‏جا وجودش را بگيرد. پس همچنان‏كه واسطه فيض براي هر موجودي، همان مبدء او است، از آن‏جا هم بايد تكليف به او ابلاغ شود و تكليف به او برسد، تا به نوع اجابتش وجود شرعي خود را بدست بياورد.

و شكي نيست كه محمّد وآل محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين به مراتب وجوديشان و به مراتبي كه دارند، مبدء همه موجوداتند، مبدء همه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 119 *»

وجودات ايشانند. در قرآن آياتي و در احاديث رواياتي و در زيارات عباراتي مي‏خوانيم كه محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم، مبدء وجود همه عوالمند البته به حسب مراتب وجوديشان. احاديثي را شيعه و سني از رسول اكرم9به عبارات مختلف روايت كرده‏اند كه مفاد آنها اين است: كه خداوند پيش از همه خلق نور من و علي و فاطمه و حسن و حسين : را آفريد. بعد خدا از نور من، عرش را آفريد، از نور علي، ملائكه را آفريد، از نور حسن، خورشيد و ماه را آفريد، از نور حسين، بهشت و حورالعين را آفريد و از نور زهرا، آسمانها و زمين را آفريد. رسول اكرم9 مي‏فرمايند: از اين پنج نور مبارك ساير مخلوقات آفريده شدند.

در نوع اين روايات كلمه «مِن» كه به معناي «از» است بكار رفته است. مثل فتق نوري فخلق منه العرش و فالعرش من نوري و نوري من نور الله و فالملائكه من نور علي كلمه من در عربي و كلمه «از» در فارسي، گزارش از مبدء و ماده است. شما اگر بخواهيد بگوييد: من حركت كردم و از جايي به جايي رفتم، مبدء حركتتان را با كلمه «از» گزارش مي‏دهيد، براي تشرف به حرم مي‏گوييد: من از خانه تا حرم مطهر رفتم. پس مبدء و اول حركت شما خانه بوده، از خانه حركت كرده‏ايد. همچنين اگر بفرماييد: من ميزي از چوب ساختم، داريد خبر مي‏دهيد كه اين ميز هستيش را از كجا و از چه چيز گرفته. از چوب. مي‏گوييد: ميز را از چوب ساختم، اين انگشتر را از نقره ساخته‏اند، يعني مبدء وجودي اين انگشتر، از نقره است. پس كلمه «از» حكايت از مبدئيت مي‏كند، از مبدء خبر مي‏دهد، مبدء در پيدايش، مبدء در وجود، مبدء

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 120 *»

در كمال، مبدء در گرفتن فيض.

رسول‏اللّه مي‏فرمايند: خدا از نور من عرش را آفريد. نور مبارك خودشان را مبدء عرش معرفي مي‏فرمايند و همين‏طور انوار ديگر را معرفي مي‏فرمايند. پس خداوند از اين انوار مطهره و مقدسه، همه مخلوقات را آفريده است. وقتي ما به اين گونه احاديث نگاه مي‏كنيم مي‏بينيم همه موجودات از نور مبارك ايشان خلق شده‏اند، همه موجودات وجودشان را از اين انوار طيبه گرفته‏اند. همه موجودات از اين مبادي خلق شده‏اند، از اين سرچشمه‏ها خلق شده‏اند. سرچشمه را به عربي «مبدء» مي‏گويند. آن ابتدا و آن‏جايي كه موجودات از آن‏جا وجود پيدا كرده‏اند، اين مبادي هستند. حال كه از انوار ايشان وجودشان را گرفته‏اند پس اگر موجودات بخواهند به خداوند متعال روكنند و سخن خدا را بشنوند و رضا و غضب خدا را بفهمند، بايد رو به مبادي خود كنند. زيرا فيض وجود را از آن‏جا مي‏گيرند، پس فيض وجود شرعي را هم بايد از آن‏جابگيرند يعني بايد به مبدء خود نگاه كنند و در مبدء خود خدا را مشاهده كنند، به طرف مبدء خود گوش فرادارند و سخن خدا را از آن‏جا بشنوند. اگر مي‏خواهند براي خدا خضوع و خشوعي داشته باشند، بايد در برابر مبدء خود خشوع و خضوع كنند تا اين‏كه براي خداوند خضوع و خشوع كرده باشند، ديگر غير از اين راهي ندارد.

پس مبدء بايد به اين عناوين شناخته شود. خدا هم مبادي را اين‏چنين قرار داده، سرچشمه‏ها را چنين قرار داده، فرموده اينها وجه من هستند، اگر مي‏خواهيد به من روكنيد به همين مبدئها روكنيد، اگر مي‏خواهيد مرا ببينيد

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 121 *»

اين مبدئها را ببينيد، اگر مي‏خواهيد سخن مرا بشنويد سخن اين مبدئها را گوش كنيد، اگر مي‏خواهيد براي من خشوع و خضوعي داشته باشيد براي اين مبدئها خضوع و خشوع كنيد كه خضوع و خشوع شما نزد اين سرچشمه‏ها همان خضوع براي من است. در اصل شناخت و پرستش من همين‏طور است. چون شما به بالاتر از اين سرچشمه‏ها راه نداريد، پس چه‏طور مي‏خواهيد براي خود من خضوع كنيد؟ چه‏طور مي‏خواهيد سخن مرا بشنويد؟ چه‏طور مي‏خواهيد مرا ببينيد؟ اگر مي‏خواهيد مرا ببينيد و سخن مرا بشنويد و خضوعي و خشوعي براي من داشته باشيد، بايد روي شما به طرف اين مبدئها باشد.

خداوند اين مبدئها را وجه خودش قرار داده است اين وجه اللّه الذي اليه يتوجه الاولياء كجاست آن وجه‏اللهي كه همه خلق و همه اولياء وقتي مي‏خواهند به خدا روكنند، به آن وجه رومي‏كنند؟ ارادة الرب في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم و الصادر عما فصّل من احكام العباد اين عبارات بيانگر همين مطلب است. اراده خداوند متعال در خانه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين فرود مي‏آيد و هرچه از امور بندگان به آنان مي‏رسد از خانه ايشان خارج مي‏شود و از خانه و مركز و محل ايشان صدور مي‏يابد. اين نيست مگر از آن جهت كه انوار اين بزرگواران، مبادي و سرچشمه‏ها است و آن سرچشمه‏ها در ابدان ايشان ظاهر شده و آن ابدان در خانه‏هاي ايشان است، در مساكن ايشان است، در بيوت ايشان است كه در اين بيتها اراده خداوند در تقدير امور فرود مي‏آيد و آنچه را خداوند از امور بندگان

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 122 *»

تفصيل مي‏فرمايد از اين بيوت خارج مي‏شود. اگر كسي امروز خيري نصيبش بشود، بلايي به او برسد، مصيبتي نصيبش بشود، هرگونه تغيير حالي برايش پيش بيايد، همان دوام حالي كه دارد، همان دوام هستي كه دارد، همه اينها از خانه‏هاي محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين خارج مي‏شود كه در آن خانه‏ها آن مبادي و سرچشمه‏ها ساكن شده‏اند.

باز آنچه از انوار ايشان آفريده شده، مبادي و سرچشمه‏هاي فيض الهي است، براي موجودات هر عالمي. مثلاً خورشيد سرچشمه فيض است، ماه يكي از سرچشمه‏هاي فيض است، آسمانها سرچشمه‏هاي فيضند، زمين سرچشمه فيض است، همين‏طور عرش، كرسي، در همه عوالمي كه خدا آفريده، مبادي فيضند. حتي در همين عالم خودمان مي‏بينيم گردش افلاك، آمد و رفت شب و روز، گردش عرش و كرسي، اينها براي موجودات اين عالم از انسان و حيوان و نبات و جماد، سرچشمه‏هاي فيضند. همه فيض هستيشان را از اينها مي‏گيرند. هميشه فيوضات از ناحيه سرچشمه‏ها به همه مي‏رسد و همه، فيض وجود و كمالات وجودي و هستي خود را از اين سرچشمه‏ها بدست مي‏آورند كه هركدام از اينها در جاي خودش مبدئي و سرچشمه‏اي از سرچشمه‏هاي فيض خدا است.

خداوند با ذات مقدس خودش كه با خلق مباشر نمي‏شود تا بيايد زيد را بيافريند، عمرو را بيافريند بلكه با دست مبارك صُنع خود مي‏آفريند و دست صُنع او، محمّد وآل‏محمّد صلوات الله عليهم هستند. اين دستها هم از آستينهاي اين سرچشمه‏ها خارج مي‏شود و دائم مشغول كار است. در آستين

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 123 *»

خورشيد دست اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه فعّال است و هر آن عالم را گرم مي‏كند، به عالم انرژي مي‏دهد آن مقداري كه مواليد، در هر مرتبه از مراتب لازم دارند. در آستين ماه دست اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه است و آنچه را خدا مي‏خواهد، انجام مي‏دهد. در آستين عرش دست اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه مشغول كار است و آن دست، دست خدا است يد اللّه فوق ايديهم دست خداوند بالاي همه اين آستينهاست. همه اين آستينها براي دست او آستينند و آن دست در همه اين آستينها ظاهر و نافذ است. ايشان مبادي وجود هستند، سرچشمه‏هاي خيرات و فيوضات الهيه مي‏باشند. هيچ منافاتي هم با توحيد ندارد، امر توحيد هيچ مخالفتي با علوم طبيعي ندارد.

كساني كه فكر كردند اگر قائل به خدا بشوند، وجود خدا را قبول كنند لازمه‏اش اين است كه قوانين عالم طبيعت و نظام اين جهان طبيعت و مواليد طبيعت و قانون علت و معلول طبيعي را انكار كنند، اشتباهي بوده از ناحيه آنها. زيرا هيچ تلازمي بين اين دو امر نيست كه اگر كسي گفت لا اله الاّ اللّه، اقرار به توحيد خدا كرد، قائل شد كه خدا عوالم را ايجاد كرده و الآن هم آنها را دارد تدبير مي‏فرمايد، اين اقرار هيچ لازمه‏اش انكار قوانين طبيعت، يا علتهاي حاكم در طبيعت نيست. آنهايي كه اين‏طور فكر مي‏كردند، ديدند نمي‏توانند اين قوانين و نظام حاكم بر جهان طبيعت را انكار كنند، خدا را انكار كردند. در واقع آنها معني توحيد و اعتقاد به خدا و بطور كلي دينداري را نفهميده‏اند.

فكر مي‏كردند دينداري و خداپرستي و اعتقاد به توحيد همان خرافاتي است كه ملاّهاي مسيحي يا ملاّهاي يهودي درست كرده‏اند. بعد هم متأسفانه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 124 *»

در ميان مسلمانان، ملاّهاي نادان مسلمان (خرافاتي در توحيد به هم بافتند) كساني كه از تعاليم قرآن و حاملان آن؛ محمّد وآل‏محمّد:دور بودند، يك عده متكلّمان سنّي بيچاره كه به خيال خود توحيد مي‏ساختند و توحيد بيان مي‏كردند، يك توحيدي مثل توحيد يهود، مثل توحيد نصاري، اظهار داشتند. توحيدي كه واقعاً توحيد باشد كه نبود. يا خرافاتي كه عوام به عنوان خداشناسي و دين معتقد بودند. مثلاً مي‏گفتند: گرمي از خورشيد است. اين‏جا ديگر هيچ سخن از كار خدا در كار نيست. اين كار، كار خورشيد است. كارهاي خدا را منحصر مي‏كردند به كارهاي استثنايي كه در اين عالم انجام مي‏شود مي‏گفتند مثلاً زلزله را خدا ايجاد مي‏كند اما اين كه الآن زمين سكون دارد و نمي‏لرزد و ما روي آن داريم زندگي مي‏كنيم، ديگر اين از خودش است.

يك چنين توحيدي كه خدا را در موارد استثنايي نشان بدهد و در اين گردش با نظم عالم، كار خدا را نبيند، جا دارد كه وقتي دانشمندي پي ببرد به علت طبيعي زلزله، خداي او را انكار نمايد. وقتي جاهلي به او مي‏گويد اين زلزله را خدا ايجاد كرده و علت آن فقط قدرت خدا است، هيچ علت ديگري هم دركار نيست، نه آقا فقط قدرت خدا علت است، آن دانشمند هم از راه علوم طبيعي نگاه مي‏كند مي‏بيند علت زلزله يك امري صد در صد طبيعي است. پس حق دارد خدايي را كه او معتقد است انكار كند و بگويد اين خدايي كه تو گفتي من قبولش ندارم. تو گفتي زلزله كار خدا است. گفتم روي چه علت؟ گفتي علت ندارد، به قدرت و خواست خدا است. حالا من علتش را پيدا كردم. آن‏طور توحيد يقيناً پشت سرش اين انكار بايد باشد. آن توحيد و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 125 *»

اين انكار لازمه همند.

از اين جهت بود كه دانشمندان اروپايي همين كه توانستند يك قدري اين پرده ظاهر را كه خيلي هم ظاهري بود كنار بزنند و به علومي و اسراري در همين سطح ظاهر پي‏ببرند يك دفعه سر و صداشان در آمد و با ملاّهاي خود در افتادند. ملاّها آنها را تكفير كردند، آنها هم ملاّها را نادان شمردند. مرتجع حساب كردند. ميان آنها درگيري شديد شد، چه‏قدر از اين دانشمندان عصر جديد را كه به اصطلاح الحاد مي‏ورزيدند كشتند. فتوا داده بودند هركس مطلبي بگويد برخلاف اين تورات و انجيلي كه در دست ما است، بايد گردنش زده شود. از طرفي هم آن تورات و انجيل پر از افسانه‏ها و خرافاتي بود كه ساخته افكار يك عده جهال بود. نشسته بودند توراتي يا انجيلي ساخته و بافته بودند. از اين جهت روز به روز رسوايي آن دينها و خداي آنها آشكار مي‏شد روز به روز رسوايي آن ملاّها بيشتر مي‏شد، در نتيجه اختلاف شديدتر مي‏شد. همين‏طور كه در بين ما ملاّهاي سنّي، و بعد هم در تبعيت آنان عده‏اي از ملاّهاي شيعه، يك عدّه عقايد و معارف سستي درست كردند كه وقتي شنيدند نطفه انسان را در دستگاهي گذاشته‏اند و بچه‏اي تولد يافته، معتقدان به آن عقايد را وحشت گرفته بود و سر و صدا بلند شد كه اي واي دست به كار خدايي زده‏اند.

آري آن توحيدها اين وحشتها يا بي‏دينيها لازمه‏اش است، اما توحيدي كه حق توحيد است و در قرآن آمده و محمّد وآل‏محمّد : آن را بيان فرموده‏اند و مشايخ عظام اعلي‏اللّه مقامهم آن را تفسير و تبيين كرده‏اند، آن

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 126 *»

توحيد هيچ منافات با اسباب و علل طبيعي و غير طبيعي ندارد. خدا براي هر چيزي علتي قرار داده كه به وسيله آن علت، آن چيز را ايجاد مي‏كند. خدا براي هر چيزي سببي قرار داده كه كار خود را، از راه آن سبب به انجام مي‏رساند، اراده خود را از راه اسباب مناسب؛ جاري مي‏سازد. اين است كه فرمودند ابي اللّه ان‏يجري الامور الاّ بالاسباب خدا نخواسته كه امور را جريان بدهد مگر با اسباب، با اسباب كار مي‏كند. پس يداللّه فوق ايديهم دست خدا بالاي همه سببها است و بالا بودن آن دست، يعني نافذ در همه است، آن دست با همه اين دستها مشغول كار است. آن دست با همه اين اسباب و علل دارد كار مي‏كند يداللّه فوق ايديهم و آن دست در همه اين اسباب ساكن شده و منزل گرفته است.

پس بيوت محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين و خانه‏هاي ايشان و مسكنهاي ايشان كجاست؟ همان مبادي و سرچشمه‏هاي هر عالم است. سپس ايشان در ساير مبدءها و سرچشمه‏ها به انوار خود خانه گرفته‏اند يعني در آنها نافذ شده‏اند و با مبدءها و از طريق آنها مشغول كارند. پس خداوند با ايشان و ايشان با همه مبادي و مبادي با ساير اسباب در كارند، و خدا به تنهايي بدون شركت كسي و چيزي، با اين ترتيب، دارد كارهاي خود را انجام مي‏دهد.

كربلا و برتري آن از جميع زمينها

سخن در اين بود كه مبدء وجودي هر موجودي وجه خدا است براي آن

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 127 *»

موجود، در هر عالمي و در هر رتبه‏اي كه باشد. بطوري كه آن موجود اگر مي‏خواهد به خدا روكند بايد به آن مبدء روكند، از آن مبدء سخن خدا را بشنود. خدا اين‏چنين قرار داده كه مبدء وجود را محل تجلي و ظهور خود قرار داده است و محمّد وآل‏محمّد :به انوار خود براي همه عوالم و اهل آنها مبدء شده‏اند. پس به نور جسم مباركشان مبدء عالم اجسامند و همه اجسام از نور جسم مبارك ايشان سرچشمه گرفته‏اند و آن نور و جسم مبارك ايشان كه مبدءاست، براي همه اجسام وجه‏اللّه است، همه اجسام بايد رو به جسم ايشان بكنند، همه اجسام بايد از جسم ايشان بشنوند و خدا را در نور جسم ايشان مشاهده كنند. چرا؟ چون خدا براي اجسام، به مبدء آنها تجلي فرموده است و مبدء آنها جسم مبارك ايشان است.

پس در واقع سرزميني كه در آن سرزمين، هر موجود جسماني، ظهور خدا را بايد ببيند و صداي خدا را بايد بشنود آن سرزميني است كه نزديكترين زمينها به جسم ايشان است و نزديكترين زمينها، عالي‏ترين مرتبه‏هاي ظهور جسماني ايشان است و عالي‏ترين مرتبه ظهورات جسماني ايشان كربلاست. كربلا عالي‏ترين و بالاترين سرزمينهايي است كه در آن زمين، ايشان به نور جسم مباركشان ظهور فرموده‏اند. ديگر خودشان اين طور براي ما تعبير فرموده‏اند: كه خدا طينت ما را از ده قبضه خلق كرده است، پنج قبضه از بهشت و پنج قبضه از پنج مكان اين عالم كه يكي از آنها كربلاست. از همه آن مكانها بالاتر كربلاست. بقيه، به حسب مراتبشان مادون كربلا و ظهورات كربلا هستند. كربلا در حكم قلب است، كوفه در حكم صدر است، مدينه در حكم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 128 *»

مغز است، مكه در حكم وجه است و بيت‏المُقدَّس يا بيت‏المَقدِس در حكم اعضاء پايين‏تر از سينه است.

مثالي ديگر: آن‏كه انسان از دور چيزي را مي‏بيند اما آن را درست تشخيص نمي‏دهد، گويا در يك هاله‏اي او را مي‏بيند. جلوتر كه مي‏رود مي‏بيند انسان است و صورتش را مشخص مي‏بيند. حال بيت‏المقدس نسبت به كربلا در حكم آن هاله است كه از دور انسان آن را مي‏بيند و هنوز درست وجه آن شخص را مشاهده نكرده است، اين مقام بيت‏المقدس است نسبت به كربلا. از اين جهت تا وقتي اسلام درست پيشرفت نكرده بود، رشد نكرده بود و مراتب ابتدائيش را طي مي‏كرد، بيت‏المقدس قبله بود. مسلمانان مي‏بايست به بيت‏المقدس روكنند. يك قدري كه اسلام قوت گرفت، مسلمانان طاقتشان زياد شد، نيروي عقلانيشان زياد شد، دستور رسيد كه بايد به مكه رو كنيد. زيرا مكه در حكم وجه كربلاست و باب كربلاست. معلوم است هركس بخواهد با قلب كسي ملاقات داشته باشد، بايد به صورت او رو كند. هركس با قلب كار دارد بايد به صورت رو كند. پس هر كس با كربلا كار دارد بايد به مكه رو كند. مكه جلوه‏اي است در مقام صورت براي كربلا.

البته بايد مناسك را در مكه انجام داد يعني بايد از طريق صورت به قلب رسيد، كه اگر كسي مكه برود ولي توجه به قلب مكه نداشته باشد، تمام مناسكش را هم انجام بدهد ولي توجه به قلب آن نداشته باشد، از او قبول نخواهد شد. مثل اين‏كه كسي بيايد حضور شما، احترامات لازم را هم درباره شما رعايت كند اما هيچ نظرش شما نباشيد، هدفش اصلاً شما نباشيد، هيچ

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 129 *»

در فكر نباشد كه چه كسي را احترام مي‏كند. مرتب جلوي  شما خم و راست بشود و مؤدب بنشيند، اما نه به عنوان اين‏كه شما را شناخته و حقيقت شما را پشت اين اندام و صورت مي‏بيند. همان‏طور كه فكرش متوجه خودش است، اين كارها را هم انجام مي‏دهد.

مثل اين سنّيها كه حج‏مي‏روند و هيچ اطلاعي ندارند كه چرا مكه مي‏روند؟ چرا اين مناسك را انجام مي‏دهند؟ چرا مي‏روند اين مواطن مقدسه و مشاهد مشرفه را زيارت مي‏كنند؟ چرا در آن‏جاها حاضر مي‏شوند؟ و چرا بايد عبوديت و ذلت و مسكنت را در اين اماكن متبركه اظهار بكنند؟ هيچ از اين امور خبر ندارند. خدا هم از ايشان قبول نمي‏كند زيرا اين اماكن مقدسه و اين مناسك، از شئونات ولايت حكايت دارد و مثل خود ولايت مي‏ماند كه جان عبادتها است. خداوند مي‏فرمايد: اگر كسي بين ركن و مقام عبادت كند به قدري كه مانند پوست خشكيده بشود، روزها را روزه بگيرد، شبها را تا صبح در قيام باشد، همچنين در تمام عمرش حج كند، تمام مالش را انفاق كند، به اين‏طور تمام دهر را عمر كند، اما بي‏ولايت علي‏بن‏ابي‏طالب مرا ملاقات كند، من او را به رو در جهنم مي‏افكنم. چرا؟ به جهت آن‏كه اين شخص يك ظاهري را انجام داده، هيچ به باطن آنها توجه نداشته، عملي بوده بدون روح كه ولايت است.

حالا مكه وجه كربلا است و تمام اين مناسكي كه در آن سرزمين مقدس انجام داده مي‏شود، به احترام و به اعتبار تكريم و تعظيم قلب آن است كه كربلا است. چون مكه حامل ظهور كربلا است و ظهور كربلا را در برداشته، از

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 130 *»

اين جهت محترم شده، معظم شده، مكرّم شده، مجلّل شده، ام‏القري و مادر همه بقعه‏هاي زمين شده است. پس چون امّ‏القري، ظهور كربلا را حمل مي‏كند و كربلا در آن‏جا جلوه‏گر شده و آن را وجه و رخساره خود قرار داده، به احترام كربلا بايد تعظيم شود، چنان‏كه شما تعظيم مي‏شويد ولي اين ظاهر شما هم به احترام باطن شما تعظيم مي‏شود، به احترام قلب شما، به احترام آن حقيقتي كه از پشت اين ظاهر جلوه كرده، حرمت مي‏شود. موقعيت مكه و كربلا نيز چنين است.

از امام7سؤال كردند: آقا چرا بايد برويم اين مناسك را در مكه انجام بدهيم و نبايد برويم كربلا انجام بدهيم؟ و حال آن‏كه شكي نيست كه كربلا از مكه اعظم است. خدمت حضرت اين‏طور اشكالي كرد، حضرت فرمودند: جواب بده ببينم آيا احرام بستن در داخل حرم بهتر است يا خارج حرم؟ احرام براي شخصي كه عازم حج يا عمره است، عمل مستحبي است و از براي شخصي كه عازم حج واجب يا عمره حج واجب است، واجب و فريضه است. كسي كه مستطيع است مي‏خواهد برود حجه‏الاسلام انجام بدهد بايد احرام‏ببندد تا وارد حرم بشود. پس احرام عملي از اعمال است. حال اين عمل داخل خود حرم انجام بشود فضيلت بيشتري دارد يا خارج حرم؟ به يقين اين عمل اگر در خود حرم انجام بشود، فضيلت بيشتري دارد.

مثل اين‏كه انسان دو ركعت نماز توي خانه‏اش بخواند يا توي مسجد بخواند، دو ركعت نماز توي خانه‏اش بخواند يا توي يكي از حرمهاي ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين بخواند، معلوم است كه فضيلتش بيشتر

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 131 *»

است از حيث مكان. چون مكان و زمان در فضيلت اعمال مؤثرند و در فضيلت اعمال مدخليت دارند. مثلاً دو ركعت نماز در شبهاي ديگر فضيلتش بيشتر است يا در شب و روز جمعه يا در ماه مبارك رمضان يا در شب و روز قدر؟ ليلة القدر خير من الف شهر. در ماه مبارك رمضان عمل هزار برابر است و در شبهاي قدر يك ركعت نماز خواندن، برابر با هزار ركعت در شبهاي ديگراست، يك آيه قرآن خواندن برابر با هزار آيه خواندن در شبهاي ديگر است و همچنين ساير اعمال. اين نيست مگر از جهت آن‏كه زمان و مكان در فضيلت عمل و بالارفتن درجات عمل، مدخليت دارد.

امام7سؤال مي‏فرمايند: احرام بستن در خارج حرم فضيلت بيشتري دارد يا در داخل حرم؟ معلوم است در داخل حرم. مي‏فرمايند: پس چرا خدا دستور فرموده در ميقاتها محرم بشوند، بعد با حالت احرام داخل حرم بشوند؟ (امام همين را در جواب مي‏فرمايند نه بيش از اين) حال از اين جواب چه بايد فهميد؟ غير از اين است كه بايد اين نكته را فهميد كه براي تعظيم حرم خدا بايد خارج حرم محرم شد. اين عمل خير را با آن‏كه اگر در حرم انجام بشود فضيلت بيشتري دارد، اما به احترام حرم، خارج حرم بايد محرم شد، بعد با حال احرام داخل حرم بشوند.

حال كربلا از جهت عظمت و جلالتش مطاف نشده، كربلا از جهت عظمت و جلالتش محل سعي نشده، كربلا از جهت عظمت و جلالتش محل قرباني نشده. همچنين اين جلالت و عظمت باعث شده كه خدا به بندگان بفرمايد كه خارج اين حرم مناسكتان را انجام بدهيد. بايد مناسك را در مكه به

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 132 *»

احترام كربلا انجام داد. همچنان‏كه بايد در خارج حرم به احترام حرم، اظهار ذلت و خشوع كرد و لباس را كَند و خود را از زينت و زيور خالي نمود. همچنين به احترام كربلا بايد اين مناسك جايي انجام بشود كه وجه كربلا و ظاهر كربلا است. امام7آن‏طور جواب مي‏فرمايند و از آن جواب مي‏شود اين مطلب را استفاده كرد كه اگر حج و عمره در مكه انجام مي‏شود نه در كربلا، به‏واسطه جلالت و عظمت كربلا است.

پس شكي نيست كه كربلا عالي‏ترين و بالاترين سرزمينهايي است كه جسم مبارك محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين يعني جسم حقيقيشان در آن‏جا جلوه كرده‏است و عالي‏ترين مظهراز مظاهر اجسام مباركه آن بزرگواران است به‏طوري‏كه آن مظاهر ديگر هركدام، به احترام و اعتبار كربلا و اين‏كه هريك از جهتي كربلا را حكايت مي‏كنند، احترام پيدا كرده‏اند. كوفه رتبه‏اش بعد از كربلا است، جلالت و عظمتش بعد از كربلاست. زيرا براي كربلا در حكم صدر و سينه است، يا بفرماييد نفس است براي كربلا يعني كربلا به مقام صدريت و نفسيت خود در كوفه جلوه كرده است. كوفه يك چنين مقامي دارد كه مقامش بعد از كربلاست. بعد از كوفه رتبه مدينه است، مدينه منوره مقام و موقعيت و جلال و فضيلتش بعد از كوفه است. اول كربلا، بعد كوفه و بعد مدينه است. زيرا مدينه براي كربلا در حكم مغز است.

مانند ظاهر اين بدن انسان كه نسبت به قلب؛ مراتب دارد. اول مرتبه و عالي‏ترين مرتبه‏اش، سينه است، بعد مغز است، بعد صورت و بعد مقام از سينه به پايين است، از اين‏جهت مقام مدينه بعد از كوفه است. باز بعد از

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 133 *»

مدينه مكه است، و بعد بيت‏المقدس است. عرض كردم مثال ديگرش آن است كه اگر شما از دور كسي را ببينيد به‏طوري‏كه گويا او را در هاله‏اي تميز و تشخيص مي‏دهيد، اما اين يك جهت بسيار بسيار پايين است كه از آن شخص مشاهده مي‏كنيد. جلوتر كه مي‏رويد رخساره‏اش را مشاهده مي‏كنيد، پيشتر مي‏رويد با صدر او آشنا مي‏شويد، يعني به امور نفساني او مطلع مي‏شويد، همين‏طور تا به قلبش و حقيقتش آشنا مي‏گرديد.

كربلا يك چنين موقعيتي دارد و اميد است كه در موقع رجعت كربلا قبله باشد، يعني قابليت عالم آن‏قدر زياد خواهد شد كه خداوند به اهل حق كرامت خواهد فرمود، به ايشان عنايت خواهد فرمود به اين‏كه كربلا را قبله ايشان قرار مي‏دهد يعني محل توجه، محل توسل، و محل روكردن به خدا، كربلا خواهد شد. در بهشت هم اين‏چنين است، در بهشت هم قبله كربلاست. مي‏فرمايد: عالي‏ترين و بالاترين زمينهاي بهشت، كربلاست. بالاترين زمينهاي بهشت را «جنات عدن» گفته‏اند. «بالاترين زمينهاست» يعني چه؟ يعني آن جايي كه محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين در آن‏جا سكونت مي‏فرمايند، بهشت محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين كه از همه بهشتها بالاتر است، سرزمين بهشت ايشان، كربلاست. اهل بهشت هر جمعه يك مرتبه كربلا مشرف مي‏شوند، زيارت كربلا مي‏روند و خدا را در آن‏جا زيارت مي‏كنند. امام7مي‏فرمايند: اهل بهشت در هر هفته يك مرتبه موفق مي‏شوند؛ به زيارت ربّشان مي‏روند و وقتي برمي‏گردند با نور و بهاي بيشتري برمي‏گردند.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 134 *»

زيارت ربّ، همان زيارت ساكنان كربلا است. چنان‏كه براي ما در اين عالم هم فرمودند من زار الحسين كمن زار اللّه في عرشه هركس حسين را در كربلا زيارت كند بمانند كسي است كه خدا را در عرش زيارت كرده است. درباره تشبيه گفته‏ام كه در فرمايشات ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم، مشبّه عين مشبّه‏به است كمن زار اللّه يعني كسي كه در كربلا به زيارت سيدالشهدا رفت، خدا را زيارت كرده است. به جهت اين‏كه خدا به ذات مقدسش زيارت نمي‏شود، خداوند به ظهورش زيارت مي‏شود و چه ظهوري براي خدا بالاتر از سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه. و چه سرزميني از براي ظاهر شدن و ظهور خدا، بالاتر از كربلا؟ پس از اين جهت كسي كه سيدالشهدا را در كربلا زيارت كند، خدا را در عرشش زيارت كرده است. عرش خدا همان كربلاست و حسين همان ظهور خدا است. پس در قيامت و در بهشت كه مؤمنين هر هفته يك مرتبه به زيارت كربلا موفق مي‏شوند، يعني به زيارت سيدالشهدا و ساير معصومين صلوات‏اللّه عليهم مي‏روند، در عالي‏ترين زمينهاي بهشت كه كربلا است.

همه مسلمانان مكه مي‏روند حتي سنّيها ولي اگر از ايشان بپرسيم: شما مي‏رويد مكه براي زيارت كي؟ در جواب چه مي‏گويند؟ مي‏رويم زيارت خدا. بپرسيم چه‏طور خدا را زيارت مي‏كنيد؟ مي‏گويند مي‏رويم خانه خدايي را زيارت مي‏كنيم كه گفته است، هركس اين خانه مرا زيارت كند مرا زيارت كرده‏است. روز عرفه مي‏رويم در آن سرزمين مي‏ايستيم، خدا را مي‏خوانيم. خدا نزول مي‏فرمايد و بر اهل عرفات مشْرِف مي‏شود و صداي ايشان را

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 135 *»

مي‏شنود، نداي ايشان را مي‏شنود، دعاهاي ايشان را مستجاب مي‏فرمايد و رحمت خود را بر ايشان نازل مي‏كند. از هركس بپرسيم اين عقيده را دارد. حالا بعضي‏هاشان قائلند به جسم داشتن خدا كه آنها را «مجسِّمه» مي‏گويند، به آنها كار نداريم.

ولي ما مي‏گوييم خدا بر ايشان به رحمت و مغفرت، نازل مي‏شود. بالاخره اين نكته را همه‏شان مي‏گويند كه ما به اين سرزمينها و اين اماكن مشرفه مي‏رويم براي زيارت پروردگارمان. پس مؤمنان هم در بهشت هفته‏اي يك مرتبه به زيارت ربّشان مي‏روند، اين زيارت يعني چه و در كجا و در چه سرزميني است؟ يقيناً بايد اين‏چنين باشد، كه به زيارت محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين مي‏روند. چون ذات خدا زيارت نمي‏شود و محمّد و آل‏محمّد در يك جايي ساكنند، در يك سرزميني هستند كه آن سرزمين بايد بالاترين سرزمينهاي بهشت باشد و خود ائمه فرمودند: بالاترين سرزمينهاي بهشت كربلاست. پس مسلم است كه مؤمنين، كربلا مشرف مي‏شوند و كربلا و ساكنان كربلا را، زيارت مي‏كنند.

پس سرزمين عالمهاي ذر روي اين حساب بايد كربلا باشد. زيرا در هر عالم ذري بايد اهل آن عالم در روي آن زمين قرار بگيرند تا صداي خدا را بشنوند و خدا را ببينند يعني ظهور خدا و جلوه خدا را ببينند، حق را مشاهده كنند. و يقيني است كه در هر عالم ذري خداوند زمين كربلا را ايجاد كرد يعني همان زمين، زمين كربلاست. و چهره مبارك خود را، روي مبارك و مطهر خود را كه روي مبارك محمّد وآل‏محمّد :بود، در تعين سيدالشهدائي و صاحب

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 136 *»

كربلا جلوه داد. پس همه خدا را ديدند به ديدن سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه در زمين كربلا. در همه عالمهاي ذر، تمام اهل آن عالمها در چهره آن حضرت خدا را ديدند و همه از زبان آن حضرت سخن خدا را شنيدند نعي النعي مصاب الهاشميينا منادي، مصيبتهاي آن حضرت را براي همه اهل عالمهاي ذر خواند و روضه‏خواني كرد، اين مصيبت جانگداز را به گوش همه رسانيد.

آن منادي چه كسي بود؟ كسي از خود سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه صدايش بلندتر و رساتر نبود و از بيان خود آن حضرت، بياني گوياتر نبود. براي اهل عالمهاي ذر از آن بيان، بياني مناسب‏تر و آشكارتر نبود، زيرا بيان آن‏حضرت هم بيان مقالي و هم بيان حالي بود. حالي به همه وجودش و به همه مراتبش و به همه اعمالش و مقالي به همه اقوال و گفتارش. پس صدا را بلند كرد و فرمود من جلوه و ظهور خدا هستم، من هستم كه خدا را به شما معرفي مي‏كنم. شما را به رضايت خدا دعوت مي‏كنم. از غضب خدا مي‏ترسانم. مي‏شناسانم به شما كه خدا چه كساني را دوست دارد و بر چه كساني غضب دارد. بدانيد دو پرچم است يكي پرچم من و يكي پرچم دشمن من. من مورد رضاي خدا هستم و از رضايت او تخلف ندارم، دشمن من هم در مقابل من، مورد غضب خدا است و ذره‏اي موافقت با خدا ندارد، لحظه‏اي ايمان به خدا نياورده و مشرك به خدا است.

همان‏طور كه آن حضرت در كربلاي اين عالم صداي خود را به گوش همه رسانيد، در آن عالمها هم صداي خود را به گوش همه خلق رسانيد. اين صدا در همه عالمها بوده و همه اين ندا را شنيده‏اند. خوشا بر احوال آناني كه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 137 *»

اجابت كردند و جزو حزب آن حضرت شدند صلوات الله و سلامه و بركاته عليه و عليهم اجمعين و بدا بر احوال آناني كه تمرد كردند و با آن حضرت مخالفت و معاندت ورزيدند و جزو اعداي آن حضرت شدند. لعنة الله و لعنة ملائكته و جميع خلقه عليهم اجمعين.

كيفيّت ظهور عالي براي داني

ظهور عالي در رتبه داني، ذكر عالي براي داني است. به جهت اين‏كه داني به شناسايي و توجه به عالي راهي ندارد مگر اين‏كه عالي براي داني در رتبه او ظهور نمايد و ذكري و نشاني از خود در رتبه او قرار بدهد تا آن‏كه داني بتواند به وسيله آن ظهور، به عالي روكند و به وسيله آن ظهور توجه به عالي كند. اين مسأله در جاي خود ثابت شده است. اگر به اين مسأله توجه بشود خيلي از مشكلات توحيد و معرفت مقامات عاليه محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين، حل مي‏شود. اگر توجه به اين مسأله نباشد مشكلات توحيد و مشكلات شناخت اين بزرگواران به مقامات عاليه‏شان، امري مشكل خواهد بود و مطالب مشكل زيادي پيش مي‏آيد. راه حل اين‏گونه مشكلات و آشنا شدن با مطالب عاليه معارف، در اين است كه بدانيم هيچ‏وقت مراتب عاليه به ذات خودشان در مراتب دانيه قرار نمي‏گيرند. هميشه آنچه بالا است ـ و مقصود از بالابودن به حسب رتبه و مقام است ـ چيزي كه از حيث رتبه و مقام بالاتر است، نسبت به چيزي كه از نظر رتبه از آن پايين‏تر است و بخواهد خودش را به آن چيز پايين‏تر بشناساند يا به او نشان

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 138 *»

بدهد، بايد در عرصه پايين‏تر، مساوق و همرتبه با آن، براي خود نشاني بگذارد تا آن پايين‏تر بالايي را ببيند به نشاني كه در رتبه او گذاشته و به ظهوري كه در رتبه او كرده است.

اين مسأله خيلي روشن است، غير از اين هم طوري ديگر نمي‏شود. به جهت اين‏كه عالي و آن چيزي كه در مقام بالاتر است، اگر بخواهد به ذاتش به مقام پايين‏تر بيايد و در رتبه پايين‏تر قرار بگيرد، ديگر معني ندارد كه اسم بالاتر روش گذاشته شود و عالي به او گفته شود و به آن پايين‏تر داني گفته شود، اسم داني و پايين‏تر روي آن گذارده شود. پس براي اين‏كه مراتب محفوظ باشد و عالي همان عالي باشد و داني همان داني، بايد آني كه بالا است همان بالا باشد. آني هم كه پايين‏است همان پايين باشد. براي محفوظ ماندن مراتب، راه نشان دادن و راه معرفي، اين‏چنين است كه عالي براي خودش در رتبه پايين‏تر نشاني قرار دهد. با اين مطلب خيلي مشكلات آسان مي‏شود. حال بماند كه چه مشكلاتي آسان مي‏شود، كم و بيش هم الحمدللّه متذكر هستيد.

پس ظهور عالي هميشه در رتبه داني است. ظهور عالي در رتبه داني آشكار مي‏شود يعني عالي در مرتبه داني نشاني و جلوه‏اي از خود، كه اسمش را «ظهور» مي‏گذارند، ايجاد مي‏كند. اين ظهور براي داني ذكر عالي است به طوري كه داني هرگاه بخواهد به ياد عالي بيفتد و آن را ياد كند، به همين ظهور توجه مي‏كند، به همين نشانه رومي‏كند و با ديدن اين نشانه و ظهور، عالي را مي‏بيند. ذكر عالي برايش فراهم مي‏شود. عالي به خاطرش مي‏آيد. پس ظهور، ذكر است. وسيله يادبود است كه  عالي را به ياد مرتبه داني مي‏اندازد. چنان‏كه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 139 *»

وقتي شما در مقابل آئينه مي‏ايستيد، شبح شما در آئينه مي‏افتد، اين شبح، ظهور شما است و شما اين ظهور را ايجاد كرديد. اين شبح ظهور شماست. از طرفي هم ذكر شما است يعني هركس اين ظهور شما را در آئينه ببيند، اين صورت شما را در آئينه مشاهده كند شما را ديده، به ياد شما افتاده و شما را ياد كرده‏است. پس اين صورت در آئينه ظهور شماست كه آن را با همين مقابل شدن با آئينه، ايجادش كرديد.

مقصود از ظهور، صفت است يعني نماينده شماست. هركس هم به اين صورت نگاه مي‏كند، شما را به يادمي‏آورد و علاوه بر اين‏كه ظهور شماست ذكر شماست. مقصود از ذكر يعني خود شماست براي آن كسي كه شما را مي‏خواهد از راه آئينه ببيند و بشناسد. وقتي به آئينه نگاه مي‏كند و صورت شما را در آئينه مي‏بيند، اين ظهور شما، ذكر شما هم هست يعني از براي او خود شما و پيدايي شماست. طوري است كه وقتي به آن نگاه مي‏كند ديگر جز شما چيزي را در آن‏جا نمي‏بيند، حقيقتي غير از شما را مشاهده نمي‏كند. اين است كه مي‏گويند «ظهور شما در آئينه» ذكر شما است. چون از كسي خبر نمي‏دهد جز از شما، حكايتي و گزارشي ندارد جز از شما. پس چون از شما خبر مي‏دهد، شما را مي‏ستايد، غير شما را نشان نمي‏دهد، مي‏شود ذكر شما. از اين طريق شما نيز خودتان را به آن كسي كه شما را در آئينه ملاحظه مي‏كند، معرفي كرديد، او هم از همين طريق شما را شناخته و متوجه شما گرديده است. مثال مناسب‏ترش ايستاده و نشسته و ساير صفات شما است، اما نظر به اين‏كه قدري دقت لازم دارد به ظهور شما در آئينه مثال زديم كه روشن‏تر است.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 140 *»

حال با توجه به اين مسأله، خداوند متعال در عالمهاي ذر خودش را به اهل آن عالمها، به وسيله ظهور خود معرفي فرمود، و بالاترين ظهور خدا، صفت او است بلكه بالاترين ظهور هر عالي براي داني همان صفت او است، صفتي را كه ظاهر ايجاد مي‏كند ظهور او است كه ايجادش مي‏كند. بالاترين وسيله معرفت و روشنترين آيه و نشانه شناسايي كه عالي بخواهد خودش را به وسيله او نشان بدهد و بنماياند، اين است كه صفتي براي خود ايجاد كند. خداوند نيز در عالمهاي ذر، صفت خودش را در كمال مطلق به همه خلق نشان داد و آن وجود مبارك حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه بود. سيدالشهدا صفت كامله خدا است كه خدا ظهوري به كمال سيدالشهدا ندارد.

زيرا صفت چه وقت مي‏تواند ظهور ظاهر باشد و ظاهر را خوب نشان بدهد؟ آن وقتي كه صفت از خودش انيتي نشان ندهد. پس هرچه صفت كمتر خودي داشته باشد و كمتر انيت داشته باشد، در نشان دادن موصوف قوي‏تر و تمام‏تر و كامل‏تر است. هرچه آئينه قابليت صفت صافتر باشد، كدورتش كمتر باشد، غبار انيت كمتر داشته باشد، موصوف را بيشتر مي‏نماياند. مي‏دانيد صفت حاكي موصوف است، صفت به لباس موصوف در آمده و ملحق به موصوف است، لباس او را پوشيده و از توابع او است، اما بعضي از صفتها كمي انيت دارند اين صفتها نمي‏توانند به‏طور كامل متابعت از موصوف كنند. اينها نمي‏توانند تبعيّتشان از موصوفشان به تمام معني باشد. پس بعضي از صفتها به سبب اين‏كه آئينه وجودشان داراي غبار است، هنوز گرد انيت به‏طور كامل از آنها پاك نشده، موصوف خود را كاملاً نشان نمي‏دهند يعني ظاهر به

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 141 *»

اين ظهور را به‏طوركامل معرفي نمي‏كنند، صاحب صفت را درست نشان نمي‏دهند. اما بعضي از صفات، صفتهايي هستند كه آئينه آنها كاملاً پاك و شفاف شده و درست در خودشان موصوف و صاحب صفت را منعكس كرده، همه جهاتش را معرفي مي‏كنند. اين‏گونه صفت ظهور حقيقي است، اين صفت عالي‏ترين صفات است.

سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه در اثر اين‏كه فاني شد، انيت خويش را مضمحل ساخت، به طوري كه ديگر از انيت آن حضرت نشاني و اثري نماند، از اين جهت آن بزرگوار در نشان دادن خداي متعال، كاملترين و بالاترين صفتها شد. اما جد بزرگوارش، پدر بزرگوارش، برادر بزرگوارش آنها هم انيتشان مضمحل بود ولي انيت ايشان به اضمحلال انيت حسين صلوات‏اللّه عليه مضمحل شده بود. در اضمحلال و نابودي انيت خود، فرع وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه بودند. چون خدا روي مصالح و حِكمي اجازه نداده بود كه ايشان در اين امر اصل باشند و انيت خود را آن‏چنان فاني و نيستِ محض كنند بلكه مي‏بايست انيت ايشان اندكي باقي باشد، تا رسول اكرم را به عنوان نبي بشناسند و نبوت كامله در وجود ايشان، به همان انيت نبوت، باقي بماند. اگرچه انيت نبوت است اما باز هم انيت است گرچه مطهر و مقدس و مبرّا است و شائبه‏اي از غير خدا در آن نيست اما باز هم مقام نبوت است و مقام نبوت مقامي‏است كه در باره‏اش مي‏گوييم اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله مقام وساطت است تا انيت نداشته باشد، يعني اندكي خودنما نباشد نمي‏تواند وساطت كند. پس بايد اندكي خودي داشته

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 142 *»

باشد و خودش را به عنوان رسول‏اللّه بودن نشان بدهد.

همچنين اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بايد خودشان را به عنوان ولي‏اللّه بودن، نشان بدهند. ايشان هم بايد همان انيت مقدسه ولايت را باقي بدارد اگرچه انيتي مقدس و شريف است و خبر از خدا مي‏دهد، ولي باز آن‏چنان مضمحل نيست. زيرا ولايت را عهده‏دار است. يك انيتي است كه‏روي آن انيت كامله، ولاية اللهي نشسته است، ولاية اللهي در اين محل قرار گرفته است. پس بايد اين محل، موجود باشد و موجوديتش حس بشود تا آثار ولاية اللّه از اين محل بروز كند. پس خود اين محل، محليتش بايد باقي باشد و مضمحل نشود. روي اين گونه حِكم و مصالح، خدا به رسول اكرم و به اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليهما اجازه نفرمود كه اين دو بزرگوار انيت خود را به‏كلي نابود كنند و مضمحل بشوند و آن صفت كامله‏اي بشوند كه حامل ربوبيت كامله است.

اما حضرت امام حسن صلوات‏اللّه عليه هم چون ظهور مقام نبوت و ظاهر نبوت است، ايشان هم بايد به مقام نبوت اقتدا كند. فقط سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه اين موقعيت را دارد. نه آن‏كه آن بزرگواران ديگر نقصان داشته باشند. اين انوار مقدسه همه يك حقيقتند. در هر يك از تعينات، همه آنها مشتركند ولي مصالح اقتضاء كرده كه در عرصه خلق اين‏گونه ظاهر باشند كه هستند اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض پس خداوند عالم در عالمهاي ذر، بالاترين و كامل‏ترين صفتها را، از براي خود برگزيد كه همان ظهور به وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 143 *»

باشد و آن را به همه خلق عرضه فرمود تا خدا را بشناسند به شناختن امام حسين، خدا را ببينند به ديدن امام حسين و سخن خدا را بشنوند از زبان امام حسين صلوات‏اللّه عليه.

از اين جهت رسول اكرم9 هم مي‏فرمايند حسين مني و انا من حسين درست است كه حسين در اين موقعيت بر همه ما پيشقدم است، درست است كه اباعبداللّه صلوات‏اللّه عليه در اضمحلال و ازبين بردن انيت خويش، از همه ما جلوتر است و ما در اين كار، فرع او هستيم اما غفلت نشود كه حسين مني البته حقيقت ما يك حقيقت بوده كه وقتي بخواهيم در مقام برآييم كه انيت را مضمحل كنيم از چهره حسين جلوه مي‏كنيم. حسين مني اگر هم امام حسين صلوات‏اللّه عليه اين موقعيت را بدست آورد و پدر و مادر و جد و برادر و ساير فرزندان طيّبينش، همه فرع وجود مبارك او شدند، از اين مطلب براي كسي گماني نابجا و توهمي فاسد فراهم نشود كه پس معلوم مي‏شود مقام حسيني از مقام رسول‏اللّه نعوذباللّه بالاتر است، نه. حسين مني درست است كه حسين اين موقعيت خاص را دارا است و خدا خودش را در اين موقعيت خاص، نشان داده است و حسين7شده ظهور خاص و جلوه كامل و تمام خدا، در اثر اضمحلال به تمام معناي، به طوري كه اثري از انيت او باقي نمانده است، با همه اينها باز اين حسين از من است، چهره من است، ظهور من است، تعين من است و من از آن چهره به اين مقام و موقعيت بروز كرده‏ام حسين مني و انا من حسين و در اين موقعيت كه الآن امام حسين7آن را دارا است من فرع او هستم، من در مقام نبوتم و در مقام رسول‏اللهيم هرگونه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 144 *»

خضوعي داشته باشم، هرگونه خشوعي داشته باشم، هرگونه نفي انيت و اضمحلال خوديت و ازبين بردن گرد خودي داشته باشم، از حسين گرفته‏ام و اثر او است كه در من ظاهر است و انا من حسين من از اويم، من فرع اويم.

جلوه خدا به تعيّن حسيني،

در همـه عوالـم براي همـه خلـق

پس خداوند در آن عالمها براي خلق ظاهر شد به ظهوري كه كاملترين و تمامترين ظهورها بود از جهت آن‏كه انيتي در آن ظهور باقي نمانده بود. پس از اين جهت حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه ذكر خدا شد، وجود مباركش در آن عالمها ذكر خدا شد و ذكر خدا عبارت است از آنچه در او، از غير خدا خبري نباشد، از غير خدا حكايتي نداشته باشد، از غير خدا گزارشي نداشته باشد. وجود مبارك امام حسين صلوات‏اللّه عليه در آن عالمها اين‏چنين شد. به اندازه‏اي وجود مباركش از خود نفي انيت فرمود، كه هركس در آن عرصه‏ها اين بزرگوار را ديد خدا را ديد. ديگر غير از اين نبود. چون وجود مباركش از چيزي ديگر خبر نمي‏داد. البته همه‏شان اين‏چنينند ولي در اين‏چنين بودن فرع آن‏چنان بودن آن بزرگوارند. چون آن‏چنان بود ديگران هم اين‏چنين شدند. پس آن بزرگوار ذكر اعلاي خدا شد يعني همه اهل عالمهاي ذر، در تمام عالمها چون به آن بزرگوار نگاه مي‏كردند، خدا را مي‏ديدند و خدا هم در آن‏جا به زبان آن حضرت تكاليف خلق را اظهار كرد.

پس آن بزرگوار فرمود: هركس مرا زيارت كند خدا را زيارت كرده است.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 145 *»

نگاه به من بكنيد خدا را ببينيد، نگاه به صفات من بكنيد، به خلق و خوي من نگاه كنيد، رضاي خدا را بشناسيد تا بدانيد خدا از چه چيز خوشنود مي‏شود. به دشمن من و به خلق و خوي دشمن من، نگاه كنيد، غضب خدا را بشناسيد تا بدانيد چه چيز مورد غضب خدا است. وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه در عالمهاي ذر، شريعت ظاهره و باطنه شد، طريقت ظاهره و طريقت باطنه شد، حقيقت ظاهره و باطنه شد، يعني همه دين خدا وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه شد. خودش شد آيه خدا، نشانه خدا، و ذكر خدا. هرچه تعلق به آن حضرت داشت، دين خدا شد. دشمنان آن حضرت نيز و آنچه تعلق به آنان داشت، شدند جهنم و غضب و سخط خدا. در هر عالم ذري اين‏چنين شد.

آن‏گاه بناشد امام حسين صلوات‏اللّه عليه تا ادنا درجه خلق جلوه بفرمايند و در هر عرصه‏اي با رعيتش، هم‏عرصه شوند، آن‏چنان‏كه براي همه ظاهر بشوند تا اداني رعيت هم بتوانند در آن بزرگوار خدا را بشناسند. طوري بشود كه بتوانند به او اقتداء كرده و تدين ورزند و للبسنا عليهم مايلبسون پس بايد مثل آن رعيت و از جنس آن رعيت بشود، تا خلق درست آزمايش شوند و هركس دستش به خدا نمي‏رسد، اينك دستش به خدا برسد. دوستاني كه دستشان به خدا نمي‏رسد و خدا را دوست دارند معلوم بشوند. دشمناني هم كه خدا را دشمن مي‏دارند معلوم بشوند.

آنگاه بناشد همه با حسين7بيعت كنند و همه هم مي‏دانستند كه با چه كسي بيعت مي‏كنند و دست در دست چه كسي مي‏گذارند. همچنان كه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 146 *»

وقتي رسول اكرم9مأموريت پيدا كردند براي بيعت گرفتن و عده‏اي آمدند دست در دست حضرت گذاردند خداوند به زبان حضرت بيان كرد: كساني كه با تو بيعت كردند با خدا بيعت كردند، يعني دست در دست خدا گذاردند. در عالمهاي ذر هنگام بيعت با سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه، پيش از همه رسول اكرم با آن حضرت بيعت كردند، بعد اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه با آن حضرت بيعت كردند، بعد امام حسن، بعد امام زمان بعد ائمه طاهرين بيعت كردند و همه به زبان حال مي‏گفتند ياليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً در اين دنيا هم كساني كه خالصانه و صادقانه گفتند يا مي‏گويند ياليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً در واقع اين همان اظهار بيعت است يعني ما با تو هستيم. گرچه جسممان با شما در آن زمان در كربلا و موقعيت كربلا نبود، اما با شما هستيم.

در هر صورت بعد از آن بزرگواران  همه مؤمنان در تمام عالمها، با حضرت بيعت كردند و تمام موجوداتي كه به حسب خود اين بيعت را انجام دادند و همراهي خودشان را با حضرت سيدالشهدا نشان دادند، از مؤمنان شدند. آناني هم كه در هر مقام و مرتبه‏اي با آن حضرت بيعت نكردند يا در ظاهر بيعت كردند ولي بعد آن را شكستند، معلوم شد كه از اعداء حضرت و از حزب شياطينند، و در حزب آن حضرت محسوب نمي‏شوند.

پس معلوم شد كه آن بزرگوار مأمور گرديد تنزل كند و با همه، هم‏عرصه شود حتي با اداني رعيت. حالا كه بناشد با همه رعيت هم‏عرصه بشود، بايد اين وجود مبارك در همه عالمها، براي همه افراد تنزل بفرمايد و براي همه ظاهر بشود و ظاهر شدن آن بزرگوار براي همه بايد طوري باشد كه همه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 147 *»

دستشان به او برسد. و معلوم است كه اين تنزل با جسم شريف اصلي آن حضرت، امكان نداشت چون جسم شريف اصلي او لطيف است. الآن وجود مباركش در همه جا حاضر است، در همه مجالس حاضر است، نه تنها آن حضرت بلكه وجود مبارك پيغمبر اكرم9 و ساير ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم اجمعين با جسم حقيقيشان در همه مكانها، در همه زمانها، حاضر و ناظر و شاهدند. از طرفي هم خلق مي‏خواستند با آن حضرت بيعت كنند، چه كنند؟ با جسم مبارك اصلي او كه نمي‏شد از شدت لطافت مصافحه كرد.

آن بزرگواران  در همه عالمها اين‏طورند. نسبت به هر عالمي آن مرتبه ايشان كه مبدء آن عالم است لطيف است، بايد غليظش كنند تا مطابق آن عالم شود. مثلاً اگر با جسم اصليشان در اين عالم آشكار بشوند كسي ايشان را نمي‏بيند، زيرا آن جسم بي‏نهايت لطيف است. پس بايد از اين اجسام عنصري بدني انتخاب كنند و در آن بدن عنصري جلوه بفرمايند تا ديده شوند. در عالم بالاتر نيز همچنين است. باز در عالم ديگر آن مرتبه ايشان كه مناسب با آن عالم است، لطيف است، پس بايد خود را مناسب آن عالم غليظ كنند تا مطابق آن عالم شوند، زيرا در هر عالمي آن مرتبه ايشان، مبدء آن عالم است.

مبدء را مبدء مي‏گويند، به جهت اين‏كه از اوساخ بعدي پاك است. در نظر بگيريد سرچشمه آبي را، وقتي آب از سرچشمه حركت مي‏كند و سرازير مي‏شود، هيچ آلودگي ندارد. آبي پاك و زلال است. حركت مي‏كند، به جريان مي‏آيد تا در نهري روان مي‏شود و همراه خودش خار و خاشاك و كثافاتي را مي‏آورد، در نتيجه آن آبي كه در چند كيلومتري از مبدأ واقع شده، با آب

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 148 *»

سرچشمه قابل مقايسه نيست. آب سرچشمه كجا در صفا و زلالي و پاكيزگي! و اين آب كجا در كدورت و آلودگي!

در هر عالمي آن مرتبه ايشان، مبدء آن عالم است و آنچه در آن عالم پيدا مي‏شود آثار نور ايشان است، آثار آن مرتبه ايشان و نشانه‏هاي ايشان است. اما آن نور چون به زمينه‏هاي قابليت آثار تابيده، چركين و آلوده شده، بالاخره به آن لطافت اوّلي خود نيست. پس اين آثار قابل معاشرت با آن مبدأ نيستند مگر اين‏كه مبدء خود را غليظ كند تا در رديف آنها قرار بگيرد و ديده شود اگرنه ديده نمي‏شود و معاشرت با او ممكن نبود. پس براي پيمان گرفتن از اهل هر عالمي، بايد مبدء براي آنها ظاهر بشود تا اهل آن عالم او را در هر عالمي مناسب آن عالم ببينند، مثل آن‏كه در اين عالم مدتي از اجسام عنصري، جسمي عنصري عرضي، انتخاب فرمود تا آمد كربلا اما اين جسم عنصري عرضي، مدّتش موقت است، يعني محكوم به احكام اين عناصر است. بايد در وقت معيّني از مادر متولد بشود مدتي هم عمر كند بعد هم آسيب ببيند و از دنيا رحلت كند.

آن بزرگوار در بين اهل عالمها ظهوري هميشگي دارد. براي اهل اجسام و اين عالم عنصري، ظهور ازلي و ابدي او كربلا است. كربلا ظهور مطلق حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه و ذكر آن حضرت است. نمي‏شود كسي اسم كربلا را بشنود و سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه يادش نيايد. نمي‏شود كسي كربلا برود و براي مظلوميت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه تأثر پيدا نكند. كه اگر كسي اسم كربلا را بشنود يا كربلا را ببيند و تأثري، حزني به او دست ندهد،

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 149 *»

يعني دلش تكان نخورد، او بايد از خودش مأيوس باشد. پس كربلا ظهور سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه شد و آن حضرت براي عالم اجسام به كربلا آشكار شد و ظهور فرمود. اما اين جسم عنصري عرضي آن حضرت مدتش موقت بود، مثل ساير بدنهاي عنصري مردم ديگر، مدتي عمر كرد و از دنيا رفت. حكم اين بدن عنصري همين است.

ولي بناست ظهور اين بزرگوار هميشگي باشد. از اولي كه خداوند، عالم اجسام را آفريده بايد ظهور سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه در آن باشد تا وقتي كه يوم تبدل الارض غير الارض وقتي كه زمين غير اين زمين بشود. آن‏جا تازه باز اول عالم ديگري است. در هر عالمي اين‏چنين است، بايد امام حسين در هر عالمي يك كربلايي داشته باشد و آن كربلا را ظهور خود قرار بدهد، تا بشود ذكر سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه، كه وقتي اهل آن عالم به آن كربلا نگاه مي‏كنند يا از آن كربلا مي‏گذرند يا ياد آن كربلا مي‏كنند، امام حسين7 را ياد كرده باشند و كربلا را ظهور سيدالشهدا و ذكر آن حضرت بدانند، از كربلا به ياد آن حضرت بيافتند، حضرت را در آن‏جا مشاهده كنند، اين معني كربلاست و اين معني ظهور است. چنان‏كه در اين عالم اجسام، خداوند اين‏چنين قرار داد كه اين بزرگوار جلوه فرمايد و كربلا را ظهور خود قرار دهد.

از وقتي كه اين زمين خلقت يافته، اين كربلا كربلا بوده و از وقتي كه اين زمين خلقت يافته، اين كربلا ذكر مقدس سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه شده است. اگر پيغمبري از آن‏جا مي‏گذشته و متذكر نبوده، متذكرش كرده‏اند. اگر متذكر نبوده، در كربلا بلايي به او مي‏رسيده، مي‏فهميده كه اين‏جا تجليگاه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 150 *»

سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه است، يعني ظهور سيدالشهدا است. اين‏جا محلي است به نام كرب و بلا، هم محل اندوه و غصه و هم محل بلا است. در هر عالمي كربلا اين موقعيت را داشته، كه ذكر سيدالشهدا بوده و هست.

نظر به اين‏كه نظام حكيمانه آفرينش اقتضاء مي‏كرد كه همه خلق آزمايش بشوند، همه خلق بايد از رحمت رحمانيه الهيه بهره‏مند گردند، از باب اللّه و از مبدء فيض، مستفيض بشوند. و مبدء فيض و باب اللّه آن بزرگوار بود، پس بايد همه خلق، فيض را از مقام حسيني بگيرند. از طرفي هم بعضي از طبيعتهاي خلق ابا دارند و حاضر نيستند در برابر مقام ولايت، خضوعي داشته باشند براي اين‏كه آنها هم بهره‏اي داشته باشند، وجود مباركش با كربلايش به جلوه‏هاي گوناگون جلوه فرمود. مي‏دانيم يكي از جلوه‏هاي آن بزرگوار كه اعظم جلوه‏هايش بود، جلوه او به مقام بيان است، مقام بيان سيدالشهدا آن مقامي بود كه در آن مقام جز خدا چيز ديگري در او ديده نمي‏شد. خدا يكي از مقامات آن بزرگوار را مقام بيانش قرار داده كه در آن مقام، خدا را آشكار مي‏كند و از غير خدا در او هيچ خبري نيست.

به تبعيت آن بزرگوار كربلايش نيز، به مقام بيان جلوه كرده است و آن جلوه مكّه است. مكّه جلوه كربلا است در مقام بيانيت كربلا. پس كربلا هم به پيروي از سيدالشهداء به چند مقام جلوه كرده است. يكي از آنها جلوه به مقام بيان است و مكه را وجه و جلوه خود به مقام بيانيتش قرار داده است. كربلا مي‏گويد من هم مثل صاحبم يك جلوه‏اي دارم كه در آن جلوه، جز خدا چيزي ديگر ديده نمي‏شود، جز گزارش از خدا چيز ديگر نيست. اگر مي‏خواهيد آن

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 151 *»

جلوه مرا بشناسيد اين مكّه آن جلوه من و ظهور من به مقام بيانيت من است. اين مكّه مقام بيان من است كه اگر به مكّه رو كرديد و به مكّه رفتيد، در واقع يعني كربلا را زيارت كرده‏ايد، كربلا رفته‏ايد ولي در نزد جلوه بيانيت كربلا يعني عالي‏ترين مراتب ظهور كربلا، مقام بيان و نشان دادن خداست و آن مكه است.

باز كربلا به پيروي از صاحب خود كه يادگار رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله و جانشين آن حضرت است، مي‏گويد در من نشاني از مقام رسالت است. پس من هم مانند صاحبم، انا من رسول اللّه. همچنان‏كه رسول خدا مي‏فرمايد حسين مني حسين از من است، من هم از رسول اللّه هستم يعني همچنان‏كه از آثار حقيقت محمّديه9و جلوه‏هاي آن حقيقت يكيش حسين است، همچنين كربلاي حسين هم مي‏گويد من از آثار مقام رسالتم. پس يكي از جلوه‏هاي من مدينه است، مدينه جلوه من و رخساره من است كه خبر از مقام رسالت مي‏دهد و گزارشي از حقيقت محمّديه9است و اين مقام معاني من است. چون رسول اكرم9 در اين‏جا جلوه كرده، به مقام هادي بودن، به مقام بشير بودن، به مقام نذير بودن. پس من مقام معاني دارم. جلوه‏اي دارم كه مقام معاني است. آن مقامم را، به ديدن مدينه ببينيد و مشاهده كنيد. وقتي مدينه را زيارت مي‏كنيد مثل اين است كه رفته‏ايد كربلا. اما كدام مقام كربلا را در مدينه مشاهده و زيارت مي‏نماييد؟ مقامي را كه خبر از رسالت مي‏دهد، خبر از نبوت مي‏دهد و خبر از اسماء و صفات خدا مي‏دهد كه تمامي آنها در رسول اللّه ظاهر شده و آن مقام، همان مقام معاني است.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 152 *»

باز كربلا به پيروي از صاحبش مقامي دارد كه خبر از ولايت مي‏دهد و آن مقام نشانش كوفه است. كربلا مي‏گويد: هركس مي‏خواهد مرا به جلوه ولايتم و ظهور به ولايتم بشناسد، برود كوفه و نجف. البته نجف هم از كوفه است و حكم كوفه را دارد. برود آن‏جا و مرا در آن چهره ببيند. ان شاءالله دوره ظهور امام زمان صلوات‏اللّه عليه كه برسد، آن بزرگوار مسجد كوفه را محل حكومت خود قرار مي‏دهند و در كوفه سكونت مي‏فرمايند به جهت اين‏كه محل ظهور ولايت است، و از جهت ولايت و سلطنت و قدرت اللهي وجه كربلاست. مي‏گويد اين جلوه براي حق و خلق، مقام ابوابيت من است.

كربلا به تبعيت صاحبش جلوه ديگري دارد. آن جلوه پايينترين جلوه‏هاي آن بزرگوار است و آن جلوه به مقام امامت است، كربلا هم پايينترين جلوه‏هايش بيت المقدس است كه تا مدتي قبله مسلمانان بود. همه اين اراضي مقدسه مراتب ظهور و جلوه كربلاست. همه خبر از كربلا مي‏دهند و هركدام يك جهت كربلا را حكايت مي‏كنند و به مقدار قابليتشان از كربلا خبر مي‏دهند. پس در همه اينها و از همه اينها كربلا ظاهر است اما با اين تفاوت كه مي‏گويد: من با مكه بودنم ذكراللّه هستم به‏طوري كه هركس مكه مي‏رود در كربلا است اما در مقام بيان من، متوجه و متذكر خدا است. با مدينه بودنم ذكر رسول‏اللّه هستم كه هركس آن‏جا مي‏رود، كربلا رفته اما در مقام معاني من و به ياد رسول اكرم9است. با كوفه بودنم ذكر اميرالمؤمنين و ساير امامان صلوات‏اللّه عليهم هستم كه هر كس كوفه برود، كربلا رفته در مقام ابوابيت من. با بيت المقدس ذكر شيعيانمان  هستم كه هر كس بيت المقدس برود كربلا رفته

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 153 *»

اما در مقام امامت من. اما در مقام كربلا بودن كه شكل حقيقي خودم است، ذكر حسينم. چرا؟ چون بالاترين ذكر خدا، حسين است.

از اين جهت است كه تا نام مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه برده مي‏شود دلها خواه نخواه مي‏شكند. البته هر دلي به مقدار خودش و در مقام و رتبه خودش مي‏شكند، خدا هم فرموده: من در نزد دلهاي شكسته هستم و نام حسين صلوات‏اللّه عليه دلها را مي‏شكند. پس معلوم مي‏شود حسين ذكر اعلاي خدا است. هر كجا حسين هست خدا هم هست. اين‏كه فرمود: من در نزد دلهاي شكسته هستم، معنيش همين است كه در هر دلي اين وجود مبارك ذكر شود و شكسته گردد آن‏جا خدا هست.

پس كربلا در هر عالمي ذكر خدا است و در هر عالم ذري، خداوند همه خلق را در روي آن زمين مبارك جمع فرمود و شروع كرد به ذكر كردن مصيبت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه، اما نه ذكر مقالي تنها، بلكه با ذكر مقالي و حالي هر دو. پس خداوند با زبان سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه مصائب كربلا را بيان كرد و با وجود مبارك او كربلا را نشان داد، آن‏چنان كه در وجود مباركش نهايت اضمحلال و نهايت مظلوميت و نهايت مغلوبيت را مشاهده مي‏كردند و در دشمنش هم نهايت عداوت و شقاوت را مشاهده مي‏كردند و ديدند كه چگونه دشمنان آن حضرت بر او غالب مي‏شوند و به حسب ظاهر بر حسين و همه اهل حق، دست مي‏يابند و همه را مستأصل مي‏نمايند.

حتي در آن‏جا ديدند و مشاهده كردند كه اوّلي به دوّمي دستور داد براي من سرير و تختي فراهم كن كه اين تخت بالا برود و اوج بگيرد تا من بتوانم

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 154 *»

خداي حسين را نابود كنم. او هم پذيرفت كه تختي برايش فراهم خواهد كرد كه تخت خلافت غاصبانه باشد. دوّمي تخت خلافت غاصبانه را براي اوّلي فراهم مي‏كند كه اوّلي بر روي آن تخت غاصبانه مي‏نشيند و اوج مي‏گيرد و تيري رها مي‏سازد، تير عداوت، تير دشمني. به منظور نابود ساختن خداي حسين و آن تخت آن‏قدر اوج مي‏گيرد و آن تير آن‏قدر پران مي‏شود كه همه معاندان و دشمنان حسين يقين مي‏كنند كه اولي خداي سيدالشهدا را از بين خواهد برد.

آن تخت در اين دنيا هم اوج گرفت، تخت بالا رفت به طوري كه حتي در مقابل آن، عزيز خدا اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه با كمال مظلوميت سر برهنه، پا برهنه، بدون ردا، طناب يا بند غلاف شمشير در گردنش، جلوي منبر رسول خدا، در مسجد رسول اللّه، در حضور اولي ايستاد و دومي شمشير روي سرش گرفته بود و مي‏گفت: اگر با ابي‏بكر بيعت نكني يعني اگر سر به پاي اين تخت نگذاري و ذليل دربار ما نشوي، با اين شمشير سر از بدنت جدا خواهم كرد. مصلحت نبود آن بزرگوار شمشير بكشد و مصلحت نبود كه تن به شهادت بدهد. آنها هم چون ديدند چاره‏اي ندارند و نمي‏توانند به حسب ظاهر به اين آسانيها او را بكشند، دستي به دستش زدند و گفتند: علي هم با ما بيعت كرد. حضرت به حسب ظاهر بيست‏وپنج سال از روي خواري و ذلت، سر به پاي آن تخت گذارد.

حضرت فاطمه زهرا3 را هم پاي آن تخت حاضر كردند كه تو هم با اين جلالت و عظمتت كه خدا به تو كرامت كرده، بايد در مقابل اين تختي كه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 155 *»

دوّمي براي اوّلي فراهم كرده، ذليل و خوار بشوي. فاطمه3 ناله‏اش بلند شد، آخر چرا زحمات پدرم را ازبين برديد؟ چرا خدمات شوهرم را فراموش كرديد؟ مگر پدر من نبود كه به وسيله اين خاندانش مي‏خواست  شما را از همه عذابهاي خدا نجات بدهد، چرا اجابت نمي‏كنيد و چرا رعايت حق او را نمي‏كنيد؟ با شنيدن اين تظلمها و اظهار مظلوميتها باز هم از عداوت خود دست برنداشتند و گفتند: تو هم بايد در مقابل اين تخت ذليل و خوار بشوي. ما عناد خودمان را تا آخرين مرتبه و مرحله، تا جايي كه در امكانمان هست، اظهار مي‏كنيم. فاطمه زهرا3 هم به حسب ظاهر در مقابل آن تخت خوار شد. چه خواري؟! كه قبول فرمود با صورت سيلي‏خورده، با بازوي ورم كرده و پهلوي شكسته، در مقابل آن تخت غاصبان خلافت، صبر كند و لب ببندد.

نوبت به امام حسن مجتبي صلوات‏اللّه عليه رسيد. آن حضرت را هم به نوبه خود مجبور كرد كه تو هم بايد در مقابل اين تخت ما، خضوع و خشوع نشان بدهي و خوار شوي. آن بزرگوار هم به حسب ظاهر پذيرفت و بالاخره راضي به مصالحه گرديد.

با همه اينها، اوّلي ملعون، عنادش تمام نشد و فرو ننشست. گفت بايد اين تخت حركت كند، اوج بگيرد و تا جايي كه امكان دارد كركسها به پرواز درآيند، طيران كنند و اين تخت مرا نزديك عرش خدا برسانند، تا من در عرش، خداي اين محمّد وآل‏محمّد را تير بزنم. پس تيري فراهم كرد، تخت تا نزديك عرش بالا رفت. اين بالارفتن تخت خلافت غاصبانه تا زمان حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه ادامه پيدا كرد. پس اولي ملعون به وسيله يزيد

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 156 *»

ملعون، كه در حكم تخت سلطنت او شد، با دستي كه عبيداللّه‏بن‏زياد ملعون باشد، از كماني كه عمرسعد ملعون باشد، آن تير را كه شمر ملعون باشد پرتاب كرد. خداوند از راه خذلان و امهال، براي اظهار عناد ذاتي و دروني آن اشقياء، يك حوت و ماهي مظلومي را در مقابل آن تير قرار داد. آن ماهي كه زندگيش زندگي الهي و مستغرق درياي توحيد است، آن ماهي كه خودش حيات‏بخش جميع كائنات و نجات‏بخش تمام اهل نجات و كامل كننده همه ناقصان است، وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه بود.

خلق دليل بر خدا هستند

 و حيث وحدت آنها دليل وحدت خدا است

خداوند متعال به ذات مقدسش براي خلق آشكار نشده و نمي‏شود. آن‏چنان هم نيست كه بطور كلي با خلق ارتباط نداشته باشد بلكه مشيتي آفريده و آن را براي همه خلق مبدء قرار داده، همه خلق را آثار آن قرار داده است. پس بينونت و جدايي بين خدا و خلق بينونتي نيست مانند بينونت و جدايي زيد و عمرو كه به‏طور كامل مباين و جداي از هم باشند بلكه خداوند در اثر آفريدن مشيت و ايجاد كردن موجودات را به مشيت و قرار دادن مشيت را اثر خود و موجودات را آثار مشيت، بين خود و خلق ارتباطي فراهم ساخت. البته معلوم است، نه ارتباط بين ذات مقدس خود و خلق بلكه ارتباط بين ذات ظاهره به فعل خود و خلق فراهم كرد. پس به اين وسيله خداوند از خلق بينونت و جدايي پيدا كرد به‏طور جدايي موصوف از صفت. يعني

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 157 *»

جدايي بين خلق و خدا، مثل جدايي بين صفت و موصوف است.

چه‏طور موصوف خودش را در صفت مي‏نماياند و نشان مي‏دهد، خداوند متعال هم با آفريدن مخلوقات به وسيله مشيتش، خودش را به خلق خود نمايانيد و نشان داد. خودش را به صفاتش و به آياتش نشان داد و معرفي فرمود. پس مخلوق صفت است و مخلوقات صفات هستند، البته صفت استدلال بر خدا نه صفت تكشّف. اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه به اين نكته اشاره فرمودند تا ما بدانيم اين‏كه خلق صفات خدا هستند، درست است اما صفاتي هستند كه دليل بر وجود خالق و كمالات خالقند، نه اين‏كه خالق را به ذات مقدسش به ما نشان بدهند. زيرا صفت دو طور است: يك صفت، صفت استدلال است، يك صفت، صفت تكشّف است.

صوفيه خدا لعنتشان كند خلق را صفات تكشف خداوند مي‏دانند. مي‏گويند ما از طريق خلق مي‏توانيم به ذات خدا برسيم و ذات خدا به وسيله خلق براي ما مكشوف مي‏شود. پس خلق صفت و دليل كشفي خدا هستند، همه در هر مرتبه‏اي دليل بر ذات خدايند. به وسيله خلق، ذات خدا را مي‏شود كشف كرد. نعوذباللّه خلق پلي هستند كه ما را به حقيقت ذات خدا مي‏رسانند.

اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه مي‏فرمايند: خلق صفت استدلالند. مخلوقات صفات استدلاليه خدايند. يعني ما از راه استدلال به خلق مي‏توانيم خدا را اثبات كنيم و از استدلال به خلق مي‏توانيم به كمالات خدا پي‏ببريم يعني كمالات خلق را دليل بدانيم براي اثبات اين‏كه خدا داراي كمالات است ولي خلق بخواهند راه باشند و ما را به ذات خدا برسانند، اين چنين نيست.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 158 *»

پس خلق با همه اين كثرت و زيادي كه دارند و نهايت هم ندارند، همه صفات خدا هستند يعني آيات و نشانه‏هاي وجود خدا و صفات كماليه او مي‏باشند، اما به همان‏گونه صفات استدلال. زيرا همه آثار مشيّت خداوند متعال هستند، و مشيت اثر خدا است و اثر دلالت بر مؤثر دارد، وجودش دليل وجود آن و كمالاتش دليل كمالات مؤثر است.

از طرفي هم مي‏دانيم خدا يگانه است، داراي وحدت است. پس بايد صفات او هم يگانه باشند و داراي وحدت و يكتايي باشند. همين‏طور هم هست، وگرنه نمي‏توانستند صفات استدلال بر خداي احد باشند. چون بارزترين و اصولي‏ترين صفات خداي متعال، يگانگي او است كه در سرلوحه دعوت اديان آسماني قرار گرفته است. بنابراين وحدت، يك حقيقتي است كه در همه موجودات وجود دارد، همه موجودات داراي يك جهت يگانه‏اي هستند. اگرچه از جهات متعدد و مختلف داراي كثرت و زيادتي هستند. آن يگانگي حقيقتي است كه حقيقت موجودات است ولي آن حقيقت داراي شئونات و كثرات و زيادتيهايي است.

زيد را در نظر بگيريد كه يك حقيقت است اما آن حقيقت داراي شئون مختلف است، داراي صفات و طورهاي مختلف است، چگونگيهاي مختلف دارد ولي بالاخره يك حقيقت است. مجموعه عالم نيز چنين است، مجموعه عالم يك حقيقت است اما شئونات و اطوار دارد و قد خلقكم اطواراً خدا شما را طور طور آفريده، گونه گونه آفريده است. اين وحدت بايد در همه موجودات باشد، چرا؟ چون همه صفت خداي واحدند و به تبع صفت وحدت او، بايد

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 159 *»

در ايشان نيز وحدتي باشد، حقيقتي باشد كه آن حقيقت داراي شئونات متكثره و طورهاي مختلفه است.

اين مطلب با اين مثالي كه عرض مي‏كنم واضح مي‏شود. اعداد را از شماره يكي حساب كنيد، هرچه عدد بالا رود، هرچه شئونات پيداكند شما مي‏بينيد يك، در بين همه اين اعداد موجود است و نه تنها در همه اعداد موجود است بلكه يك، جلوي همه اعداد و با همه، هميشه موجود است. مثلاً مي‏گوييد «يك». در اعداد «يك» هست، «يكي» هم هست. يكي نخستين شماره است، بعد دو است، بعد سه و همين‏طور ادامه مي‏يابد. اما «يك» رتبه‏اش بالاي جميع اعداد است و همچنان‏كه بالاي همه اعداد است «يك» جلوتر از هر عدد است. با يكي هست، با عدد دو، هست و جلوي دو قرار مي‏گيرد يعني دو مي‏تواند سرعت بگيرد، خودش را به يك كه جلوتر از آن است، برساند و بشود سه. باز يك از سه جلوتر است. سه، يك را در جلوي خود مي‏بيند، سرعت مي‏گيرد تا خودش را به يك برساند، مي‏شود چهار. چهار باز در مقابل و جلوي خودش، يك را مي‏بيند، سرعت مي‏گيرد خودش را به يك برساند، مي‏شود پنج. باز عدد پنج يك را جلوي خود مي‏بيند، به طرفش حركت مي‏كند، مي‏شود شش. همين‏طور ده، همين‏طور صد. صد باز يك را در جلوي خود مي‏بيند، سرعت مي‏گيرد خود را به او مي‏رساند، مي‏شود صد و يك. باز آن هم يك را جلوي خود مي‏بيند. پس نمي‏شود عدد به جايي برسد كه ديگر يك را جلوي خود نبيند و عدد خاتمه پيدا كند. عدد هرچه تا لايتناهي بالا رود باز در مقابل و جلوي خود و در مقام بالاتر از خود،

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 160 *»

يك را مي‏بيند و چون كوششش در اين است كه خود را به يك برساند، عدد رشد مي‏كند و بالا مي‏رود.

در دعا است كه عرض مي‏كنيم تدلج بين يدي المدلج من خلقك خدايا تو با ظهور به مقام احديّتت، مافوق خلق خود و پيشاپيش آنها در تجلي هستي طوري است كه هر چه سير مي‏كنند آن تجلي را پيش روي خود مي‏بينند و به آن نمي‏رسند. اين ظهور حق به يگانگي همان احديت و يكتايي است كه خدا آن را آفريده و آن را علامت و آيه وحدت و يكتايي ذات مقدس خود قرار داده است. خدا آيه اين احديّت را در همه موجودات قرار داده، به طوري كه هرچه موجودات؛ طورهاي مختلف و شئونات مختلف پيدا كنند، باز آيه احديّت و يكتايي حق، بالاي همه شئون قرار گرفته. فوق همه  شئونات واقع شده به طوري كه اگر هر موجودي در هر مقام و رتبه‏اي، در هر عالمي مثلاً سرش را بالا كند و ديدش را از لابلاي شئونش بگذراند، چشمش به آن آيه احديّت مي‏افتد، آن نشان يكتايي حق را مي‏بيند و آن را از همه شئونات بالاتر مشاهده مي‏كند.

اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه فرمود كشف سبحات الجلال من غير اشارة هر كس طالب شناخت خداوند به مقام احديّت است، مي‏خواهد توحيد حق را بشناسد، بايد آيه احديت حق را بشناسد تا توحيد خدا را بشناسد. و براي شناخت نشانه توحيد و نشانه احديّت او بايد مرتب كشف سبحات جلال كند يعني بايد انوار را برطرف كند. انوار همان شئونات و آثار حقيقت است كه بايد مرتب انوار و آثار او را كشف كند و شئونات او را با بينش

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 161 *»

توحيدي برطرف سازد و بايد ديدگان دل و حقيقت خود را از لابلاي اين شئونات بگذراند تا بتواند آن آيه احديّت را ببيند.

و معلوم است اين مقام و اين آيه كه صفت توحيد است، مخلوق خدا است و از اين نشانه يكتايي خدا در هر موجودي، جلوه‏اي هست كه براي آن موجود آيه توحيد خداوند است. امام صادق7مي‏فرمايند و في كل شي‏ء له آية در هر چيزي براي خدا آيه‏اي است تدلّ علي انّه واحد كه دلالت مي‏كند بر اين‏كه خدا يكي است. اين آيه همان آيه توحيد است، همان جلوه به مقام احديّت و مقام يكتايي است. همان مقامي است كه تمام شئونات موجود، زير پاي آن قرار گرفته و آن حقيقت برتر و بالاتر از همه شئونات مي‏باشد. اگر كسي بتواند از رخساره اين آيه و مقام، در سطح كلي عالم و در تك‏تك موجودات عالم، سبحات جلال را كشف نمايد، همه شئونات خلقي آنها را برطرف سازد به‏طوري كه نبيند مگر همان آيه و مقام را، آن‏چنان‏كه گويا خود را برابر دريايي نوراني مي‏بيند كه هيچ‏گونه تعيني در آن راهبر نيست، يكتايي و يگانگي و بساطتي  صرف را مشاهده كند، همين آيه يكتايي، يگانگي، بساطت و احديت خداي متعال است.

البته مقصود از اين تشبيه آن حالت وحدتي است كه در دريا ديده مي‏شود. دريايي  را تصور كنيد با صرف نظر از امواج آن دريا. امواج دريا را درنظر نگيريد، خود دريا را در نظربگيريد كه يك حقيقت بسيط و يكسان است؛ بدون هيچ‏گونه شأني، بدون هيچ نوع تعيني، يك حقيقت يك‏پارچه و يك شكل. اگر امواجي هم در اين دريا پيدا بشود، بلند و كوتاه، بالا و پايين،

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 162 *»

آنها شئونات دريا است، آثار و امواج دريا است، از خود دريا نيست. خود دريا همان حالت يك‏پارچگي و بساطت و يكتايي است كه امواج بر آن عارض شده، روي آن پيدا شده است. حال اگر كسي بخواهد دريا را ببيند چه‏طور بايد نگاه كند؟ به يك نگاهي كه از لابلاي تمام اين امواج بگذرد و روي اين امواج نماند، به امواج توجه نداشته باشد، امواج را از خود دريا و حقيقت دريا نداند، بلكه آنها را عوارضي بداند كه روي دريا پيدا شده است.

وقتي چشمهايش خيره شد، قوي شد، از امواج گذشت و امواج را نديد، آن‏گاه حقيقت دريا را يكسان و به طور بساطت و يگانگي مشاهده مي‏كند بدون هيچ كثرتي، بدون هيچ شأني از شئونات و بدون هيچ موجي از امواج. اين مقام همان مقام حقيقت و يكتايي دريا است. اين مقام مقام بساطت و وحدت دريا است.

حالت كثرت خلق

اما وقتي به امواج دريا نگاه كرد، يك موج بالا يك موج پايين، يك موج تند يك موج آرام، به اين امواج كه نگاه مي‏كند ديگر از ديدن آن حالت بساطت بازمانده و به شئونات دريا توجه دارد. در اين صورت نمي‏تواند بگويد من يك حقيقت يكتا را مي‏بينم بلكه بايد بگويد طورهاي مختلف و شئونات و امواج مختلف را مي‏بينم. از اين جهت در اين ديد، دريا نمي‏تواند آيه وحدت باشد بلكه آيه كثرت است. اگر دريا بخواهد بگويد من به امواجم آيه يكتايي هستم، كسي از او قبول نمي‏كند. چون امواج خبر از اختلاف

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 163 *»

مي‏دهند، خبر از كثرت و تعدد مي‏دهند. هر موجي از شأني و تعيني حكايت دارد، هيچ‏گاه دريا نمي‏تواند با اين امواج صدايش را بلند كند و بگويد من آيه يكتايي هستم. به او مي‏گويند تو با اين شئونات و امواج مختلف نمي‏تواني از يكتايي و يگانگي خبر بدهي، بلكه تو خبر از تعدد مي‏دهي. معلوم است دريا با موجهاي مختلفش از متعدد خبر مي‏دهد نه از واحد يكتا.

اين حكايت دريا در هر موجودي قابل تطبيق است. زيد، حقيقتي دارد يكتا كه مجرد از همه شئونات او است. وقتي مجرد از ايستادنش، از نشستنش، از رفتنش و گفتنش، خالي از همه صفات و شئوناتش ملاحظه شد، آن‏گاه زيد مي‏تواند بگويد اين حالت يكتاييم، آيه يكتايي خدا است در من. اما ديگر نمي‏تواند بگويد من با اين شئونات مختلفم آيه يكتايي خدايم، با اين صفات متعدد و مختلفم خبر از خداي واحد مي‏دهم. هر موجودي اين دو حالت در او هست، هر موجودي يك حالت وحدت دارد، يك حالت تشأن به شئونات مختلف و متصف شدن به صفات مختلف و جلوه كردن به جلوه‏هاي مختلف دارد.

حقيقت زيد را اگر بخواهيد ملاحظه كنيد بايد از همه صفاتش چشم بپوشيد، از نشستگي او چشم بپوشيد، از روندگي و گويندگي او، از ساكت بودنش، از خورندگيش، از همه صفاتي كه در او مشاهده مي‏كنيد، بايد چشم بپوشيد تا بتوانيد زيد را به حقيقت يگانگيش ببينيد. اگر آن حالت را پيدا كرديد، مي‏گويند: شما چشم وحدت‏بين پيدا كرده‏ايد. شما زيد را به مقام وحدت و سرّ وحدتش، ديده‏ايد كه در آن مقام آيه احديّت و يكتايي خدا

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 164 *»

است. آن‏جاست كه مي‏فرمايند تجلي لها بها خداوند به اين مقام براي خلق تجلي مي‏فرمايد و خودش را به خلقش معرفي مي‏نمايد. معني كشف سبحات الجلال من غير اشارة اين است و در اين مقام است جذب الاحدية لصفة التوحيد كه اميرالمؤمنين در باره شناخت حقيقت، به كميل فرمودند.

حيث كثرت خلق

اين حالت بساطت و بي‏تعيني و حالت متصف شدن به صفات مختلف در هر موجودي وجود دارد. باز اين حالت دوم و شئونات مختلف كه عرض كردم خودشان دو لحاظ دارند: يك وقت هست كه شما به دريا نگاه مي‏كنيد، مي‏بينيد امواج پيدا شده‏اند، اسم اين لحاظ را بگذاريد مقام ظهور و بروز شئونات. تمام امواج آشكارند، مي‏بينيد امواج را كه به اصطلاح بالفعل شده‏اند. اما يك وقت هست كه دريا صاف و آرام است، هيچ موجي در آن ديده نمي‏شود ولي قابل است كه موّاج شود و از قابليتش امواج نمايان گردد. ط‏وري است كه گويا امواج در دل دريا پنهان و مستجنّند. پس شئونات الآن هست اما پوشيده است. اين مقام مقام «استجنان شئونات» ناميده مي‏شود. يعني همه شئونات مانند بچه‏اي كه در رحم مادر پنهان است و معلوم و هويدا نيست، در دل اين دريا جنين و پنهان شده‏اند. اين حالت را ديده بصير مشاهده مي‏كند، ديده‏اي مي‏بيند كه به دريا و شئونات دريا اطلاع دارد. در صورتي كه دريا الآن موج ندارد، هيچ موجي در سطح آن ديده نمي‏شود و كاملاً صاف و آرام است اما در دل اين دريا مي‏بيند تمام امواجي را كه منتظر وزيدن باد و پيدا

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 165 *»

شدن عاملي هستند تا به تعينهاي مختلف بيرون بيايند، موج كوتاه، موج بلند و حالات و شئونات ديگر. براي صاحب چنين ديده‏اي ممكن است كه از همه اين امواج خبر بدهد.

وقتي حضرت آدم([6]) علي نبينا و آله و7 را به زمين هبوط مي‏دادند به همراهي  جبرئيل، تقاضا كرد (دوست دارم) من جهنم را ببينم، حال كه قرار است روي زمين برويم خوبست جهنم را هم ببينم. جبرئيل هم اجازه گرفت كه جهنم را به حضرت آدم نشان بدهد. اجازه داده شد. بعد از روي جهنم پرده برداشته شد و دستور داده شد كه جهنم نفس نكشد تا آدم مشرف بشود و جهنم را ببيند. وقتي به قعر جهنم و آخرين دركات جهنم نگاه كرد، در آن‏جا ابي‏بكر و عمر را مشاهده كرد (خدا لعنتشان كند). مثل آن‏كه حضرت رسول9 در شب معراج همه اهل بهشت را در بهشت و همه اهل جهنم را در جهنم مشاهده فرمودند.

اين‏گونه روايات دليل بر جبر نيست زيرا جبري در كار نيست. جبر محال است كه در جاهاي مناسب، از آن بحث شده است.

مي‏دانيم جهنم در زمينها است و هنگامي كه آدم خواست مشرف بر جهنم بشود و جهنم و امواج مستجن در آن را ببيند، امواجي كه گويا هنوز به شكل جنين بود و آشكار نشده بودند، اما او ديده‏اي دارد كه با آن ديده هر موجي را در جاي خودش مشاهده مي‏كند و مي‏تواند بگويد اين دريا داراي

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 166 *»

چه‏قدر امواج است. با آن چشم مي‏تواند ببيند. با همين ديد است كه از باطن و كمون اشخاص نيز خبر مي‏دادند زيرا ايشان شئونات و احوال هر شخصي را كه به طور استجنان در او پنهان است، مي‏ديدند. اميرالمؤمنين نگاه فرمود به ابن‏ملجم ملعون، فرمود اريد حياته و يريد قتلي زيرا از امواج و شئونات مستجن در او خبر دارد، مي‏بيند يكي از شئونات و امواجي كه از او سرمي‏زند موجي است، كه فرق مبارك حضرت به شمشير شقاوت او شكافته مي‏شود و محاسن شريف آن بزرگوار به خون فرقش خضاب خواهد شد. روزي حضرت روي منبر تشريف داشتند، سعد بن وقاص را ديدند فرمودند ـ به تعبير من ـ از امواج وجود تو در خانه تو موجي است كه با آن موج حسين من شهيد خواهد شد.

ديد آن بزرگواران ديد خدايي است، اسم بصير خدا هستند، اين بزرگواران وقتي به درياي وجود كسي نگاه مي‏كنند، اگرچه آن دريا در كمال آرامش باشد موج نداشته باشد، اما امواج مستجن در آن را مي‏بينند و مي‏دانند چه‏قدر امواج در آن دريا نهفته است. خصوصيات و حالات و شئونات امواج را مي‏بينند. همچنينند آن ديده‏هايي كه خدا آنها را به نور حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه‏عليه بصير كرده است.

دو حيث وحدت و كثرت در زمينهاي عالمهاي ذر

پس همه موجودات داراي دو حالتند: يكي حالت وحدت و يكي حالت تشأن به شئونات مختلف، باز شئوناتشان هم دو حالت دارد. يك حالت

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 167 *»

استجناني و يك حالت ظهور و پيدايي. عالم هستي را هم كه مجموعه در نظربگيريم داراي اين حالات است.

اين بحث مقدمه بود براي اين‏كه عرض كنم زمينهاي عوالم ذر، يعني كربلاهايي كه محل اجتماع اهل هر عالمي بود، آنها هم داراي اين حالات بوده و هستند. عرض كردم هر عالم ذري براي پيدايش افراد مختلف در سطح آن عالم، مقام امكان و صلاحيت را دارد. چون عالم ذر همان حالت قبل از عرض تكليف است. در هر عالم ذرّي كه خداوند خلق را آفريده، در وجود آنها قرار داده امكان و قدرت بر اقرار و امكان و قدرت بر انكار را يعني قابليت و صلاحيت هر دو را دارند. زيرا از دو خميره ايجاد شده‏اند. از آن دو خميره در احاديث تعبير به دريا شده است. يكي از اين دو دريا بسيار عذب و گوارا و شيرين است، يكي بسيار تلخ و بدمزه و ظلماني و متعفن است ولي چنان اين دو دريا با هم مخلوط و ممزوج و درهمند، كه گويا يك دريا است. طوري است كه نمي‏شود قطره‏اي از اين دو دريا را پيدا كرد كه مخلوط و ممزوج نباشد و با آن‏كه ممزوج و مخلوط هستند، در هر قطره‏اي اثر و اقتضاي هريك از دو دريا وجود دارد.

گويا نه به كلي ممزوج و مخلوط هستند و نه كاملاً از هم جدايند كه نه مي‏شود گفت يكي هستند و نه مي‏شود گفت يكي نيستند. از طرفي ممزوجند و در عين حال آثار هريك مجزا و جداي از يكديگر موجود و باقي است. يك چنين ممزوج بودني براي ما غيرقابل تصور است، ما نمي‏توانيم تصورش را بكنيم. چون در عالم ما هر دو چيزي كه با همديگر مخلوط مي‏شوند، در اثر

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 168 *»

تركيب و اختلاط و امتزاج، آثارشان نيز عوض مي‏شود. مثلاً اگر سركه و شيره را مخلوط كنيم، ديگر نه اثر سركه تنها را دارد و نه اثر شيره تنها را. بلكه اثر شيره و سركه با هم مخلوط است، يك اثر سومي دارد كه از تركيب اين دو پيدا شده است. تمام چيزهايي كه در اين عالم مخلوط مي‏شوند اين‏چنين است كه از تركيب اجزاء، براي آنها يك حالت سومي پيدا مي‏شود.

اما خداوند آن دو دريا را طوري مخلوط و ممزوج كرده كه مانند اين اختلاطها و امتزاجها نيست بلكه بين آن دو دريا برزخ قرار داده است بينهما برزخ لايبغيان بين آن دو برزخي قرار داده كه كاملاً از هم جدا شده‏اند. يعني هركدام به نوبه خود، آثار خود را دارند. آن برزخ نمي‏گذارد اين دريا، بر آن دريا طغيان كند و آن، بر اين غلبه نمايد، يعني نگذاشته اين دو دريا آثار يكديگر را ازبين ببرند بلكه آثار هر دو برقرار و باقي است. هر دو در آثار خود مستقلاً مؤثرند. اين دو دريا با آن‏كه چنان با يكديگر مخلوط و ممزوج شده‏اند كه قطره‏اي پيدا نمي‏شود كه از هر دو دريا مخلوط و ممزوج نباشد، با وجود چنين امتزاجي، بينشان فاصله است، در تأثير بينشان فاصله است.

زمين عالمهاي ذر چنين زميني است كه مركب از دو امكان يا دو خميره است، يا بگوييد دريايي است كه در واقع دو دريا است، دريايي شيرين و دريايي شور كه با يكديگر ممزوج شده‏اند، ولي در حالت بساطت و آرامي، به‏طوري‏كه هيچ موجي در آن ديده نمي‏شود. كاملاً بسيط و آرام. امام مي‏فرمايد فامتزج الماءان خدا مخلوط كرده بين آن دو دريا را، مخلوط كردن خدا هم معلوم است. براي اين‏كه كسي تصورنكند كه ممكن است يك‏جايي از

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 169 *»

آن دريا كمتر مخلوط شده باشد و يك‏جايش بيشتر، فرمود فضربهما ضرباً شديداً وقتي اين دو را مخلوط كرد، به‏شدت آنها را به‏هم‏زد تا كسي توهّم نكند كه ممكن است يك‏جايي از آن دريا مخلوط نشده باشد يا كمتر يا بيشتر مخلوط شده باشد. يك نوع اختلاط و امتزاجي است كه با دست قدرت خدا انجام شده است.

بينهما برزخ لايبغيان بين آن دو دريا يعني حتي بين يك قطره آن دريا و يك قطره اين دريا، برزخ و فاصله‏اي قرار داد كه آثارشان هيچ مخلوط به‏هم نمي‏شود، يعني يك حالت ثالث پيدا نمي‏شود، حالت سومي و اثر سومي نيست، يا اثر اين است يا اثر آن است. با آن‏كه هر دو با هم هستند ولي يا اين بايد اثر كند يا آن. هر قطره‏اي از قطرات آن دريا و اين دريا كه در كمال امتزاج و آميختگي است، هركدام به تنهايي كار و اثر خود را مي‏توانند داشته باشند. اين است معني قابليت دو امكان: امكان اقرار و امكان انكار. اين معني سرزمينهاي عوالم ذر يا درياهاي عالمهاي ذر است.

در اين درياي عجيب كه از دو دريا تشكيل شده هيچ تموّجي ديده نمي‏شود دريايي بسيط و آرام است. همين حالت در كربلاست كه مقام امكان عوالم ذر است. اما يكباره در آن عرصه تكليف عرضه مي‏گردد، القاي تكليف مي‏شود و ندائي شنيده مي‏شود هل من ناصر ينصرني پس در اين دريا تلاطم و تموجي بهم مي‏رسد آن‏چنان كه امواج مستجن در اين دريا آشكار مي‏گردد كه راستي مايه شگفتي و تعجب است. هركس در ساحل اين دريا ايستاده باشد از شدت امواج و تلاطم آنها و از فراهم‏آمدن اين امواج، تعجب مي‏كند.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 170 *»

همچناني‏كه در اين عالم، تاريخ كربلا مايه تعجب بشر است، هنوز كه هست ماجراي كربلا حل نشده، هنوز صحنه كربلا تحليل نشده است. يااباعبدالله! «رازي است قصه‏ات كه بدان ره نبرده كس» تنها پاره‏اي از اسرار ظاهري و باطني حادثه كربلا در مكتب شيخ بزرگوار اعلي‏اللّه مقامه بيان شده است.

در هر صورت در آن دريا در اثر نعي النعي مصاب الهاشميينا طوفاني برپاشد. خداوند متعال نوحه‏خواني كرد اما با زبان حسينش، با توسط حسينش. حسين زبان روضه‏خواني خدا شد. در آن درياي آرام و بسيط توفان عجيبي برپاشد «كشتي شكست خورده توفان كربلا» كربلا دريا بود و به واسطه اين توفان، امواج مختلف در آن پيدا شد. همه آن امواج در آن دريا مستجن بود و ديده نمي‏شد، كسي آنها را نمي‏ديد مگر ديده‏هاي حق‏بين اولياي خدا كه آنها مي‏ديدند در باطن اين دريا چه امواجي است، آنها مي‏ديدند و خبر داشتند. شايد خود دريا هم نمي‏دانست چه امواجي در دل خود نهان دارد. آري خداي متعال مي‏دانست كه در دل آن دريا چه امواجي نهفته است.

زمينهاي عوالم ذر همه درياست و همه كربلاست. اين امر بعد از آن بود كه خداوند متعال اعلام فرمود كه محمّد وآل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين سبقت گرفته‏اند، در اجابت دعوت و امتثال تكليف، من هم انوار خودم را بر ايشان مي‏پوشانم، كمالات خودم را به ايشان مي‏دهم، سپس به همه خلق ايشان را معرفي فرمود و پس از آن توفان و پيدايش امواج خروشان، محمّد وآل‏محمّد :با زبان خود حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه نداي خدا را جواب دادند و در مصيبت آن حضرت گريان شدند و صادقانه و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 171 *»

خالصانه در مقام نصرت حق برآمدند.

آن‏گاه خدا به خلق فرمود حالا ببينيد من به ايشان چه كرامتها كرده و مي‏كنم پس معناي اين آيه را در ايشان آشكار فرمود اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كانّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور اين آيه از نظر باطني از باطنها وصف حسين7است. فرمود من از طريق حسين آشكار كردم محمدم را، از طريق حسين آشكار كردم عليّم را، از طريق حسين آشكار كردم فاطمه‏ام را، از طريق حسين آشكار كردم حسن و ساير معصومين و اولياي خودم را. ببينيد اينها چهارده نفرند كه همه به بركت خضوع و خشوع حسين آشكار گرديدند. حسين7خواست همه را نجات بدهد، پس اين چهارده نفر در ميان آن امواج، آشكار و جلوه‏گر شدند تا همه خلق كه امواج خروشان آن درياي عالم ذر بودند، همه متوجه مراتب آن بزرگواران شدند.

دانستيم آن دريا از دو دريا و از دو حقيقت پيدا شده است و امواج ديگر همه، اين امواج نوراني را ديدند كه چهارده موج فراگير در فوق آن دريا بودند و عالي‏ترين و كامل‏ترين امواج و باهرترين نور الهي در آن دريا هستند. پس همه امواج ايشان را مشاهده كردند. سپس انبيا :و پس از انبياء مؤمنان همه از نور سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه بهره‏ور شدند. اما تمامي آن امواج با ترتيبي كه داشتند، مشابه و شبيه هم بودند، زيرا همه از آن درياي عذب شيرين سرزده بودند.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 172 *»

در مقابل، اعداي ايشان، دشمنان خدا كه تا آن‏وقت براي اظهار دشمني موقعيت نمي‏ديدند، تا ديدند آن امواج دريا را فراگرفته، آنان به هيجان آمده گفتند: ما نمي‏گذاريم كه اين چهارده موج و تابعان ايشان، بر اين دريا محيط بشوند، ما از مبدء خودمان كه آن درياي گنديده و تلخ و ظلماني باشد، حمايت مي‏كنيم و نمي‏گذاريم آنها بر ما غالب آيند. پس به هيجان آمده و آن‏چنان اظهار عداوت و دشمني خود را كردند كه تمام سطح درياي ذر را تاريك كرد. خداوند از ظلمات ايشان خبر داده فرمود ظلمات بعضها فوق بعض آن‏قدر آن امواج ظلماني بالاي هم قرار گرفته بودند كه اذا اخرج يده لم‏يكد يراها به طوري كه اگر مؤمني دستش را بيرون مي‏آورد، آن را نمي‏ديد و اي كاش به همين اكتفا مي‏كردند.

در ميان آن ظلمات ظلماني‏ترين و تاريك‏ترين آن امواج كه اولي باشد به دومين آنها كه دومي باشد؛ دستور داد يا هامان ابن لي صرحاً لعلّي ابلغ الاسباب اسباب السموات فاطلع الي اله موسي (از نظر باطني از باطنهاي اين آيه) به دومي دستور داد كه بايد براي من يك قصر يا يك تختي بسازي، البته اين تخت بايد بارز و آشكار باشد، بايد ديده بشود، ذره‏اي پنهان نباشد تا همه آن را در ملأ و آشكارا ببينند. چنين تختي را بايد بسازي. آن ملعون هم به‏طور آشكارا آن تخت را ترتيب داد. كجا؟ در مسجد رسول اكرم، در آن مسجدي كه جبرئيل به عنوان وحي بر رسول خدا نازل مي‏شد، بر آن منبري كه رسول خدا مي‏نشست، ابي‏بكر را بر آن منبر بالا كرد و خودش در پايين منبر ايستاد، دستور داد تمام صحابه و بزرگان آنان و رؤساي قبايل را حاضركنند و با ابي‏بكر بيعت

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 173 *»

كنند. همه را دستور داد آمدند. يك تخت باز و مكشوف. حيا نكردند، شرم نكردند كه اين منبر تا ديروز جايگاه محمّد حبيب خدا بود، خاتم انبيا بر آن مي‏ايستاد و فرمايش مي‏فرمود و بر آن وحي را تلاوت مي‏كرد، اينك روي چنين منبري ابي‏بكر را جاي داده و خودش هم دست دراز كرده براي بيعت كردن.

اولي دستور داد بايد اين قصر و اين تخت  صرح باشد. يا هامان ابن لي صرحاً يعني چنان بلند باشد كه همه آن را ببينند و مشاهده كنند، ولي چه‏طور بايد بلند باشد؟ به اين طور كه در مقابل اين تخت من، كسي نباشد كه حاكم بر من باشد، همه بايد محكوم من باشند، همه بايد زيردست من قرار بگيرند. از طرفي چه كسي يادگار و باقي‏مانده رسول اكرم است كه حضرت پيغمبر مأمور به تبليغ امارت و ولايت او بودند و خلافتش را تبليغ كردند تا از دنيا رفتند؟ بعد از رحلت آن حضرت چه‏كسي باقي مانده كه احتمال مي‏رود بلندي و علو مقامش را، و شايسته بودنش نسبت به اين تخت و قرابتش با صاحب اين تخت را، اظهار بفرمايد، چنين كسي جز علي7 كيست؟ پس اوّلي ملعون با گفتن كلمه صرحاً به دوّمي فهمانيد كه اي عمر! نظر به اين‏كه تو فضّ و غليظ‏القلبي و من در ظاهر آن قساوت را ندارم و قساوت من در تو آشكار شده، شقاوت من در تو جلوه كرده، بايد اين كار به وسيله تو انجام بشود.

بايد بروي در خانه فاطمه، و علي را به مسجد بياوري. آن ملعون هم طبق مأموريتي كه يافت رفتار كرد ديگر همه حكايتش را مي‏دانيد. حضرت امير را پاي منبر كشيدند و مجبور به بيعت كردند. اگرچه حضرت بيعت

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 174 *»

نكردند ولي آنها اين‏طور نماياندند كه حضرت بيعت كردند.

آن ملعون گفت: بايد اين تخت بلند شود و به طرف بالا حركت كند تا من بر آسمانها مطلع بشوم و خداي موسي را بكشم. آن تخت حركت كرد و بالا رفت تا در سطح آن دريا قرار گرفت. دريايي كه درياي كربلا بود، در آن‏جا خدا يك ماهي ذخيره كرده بود براي اين‏كه دشمنان خدا بتوانند تا آخرين مرحله‏اي كه مي‏توانند عداوت خود را اظهار كنند. پس آن ماهي مظلوم در مقابل تير آن ملعون قرار گرفت و خون مبارك آن ماهي يعني سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه بر سطح درياي ذر فرو ريخت و در اثر ريختن آن خون مطهر، توفاني فراهم شد كه دريا خروشان شد. امواج طغيان كننده عجيبي از ناحيه طرفين آن درياي ذر، سربه فلك كشيد و اختلافات روي داد.

دو حالت بساطت و تشأن در عالمهاي ذر

عرض شد زمين عالم ذر در حكم دريا است و به تعبيري كه از آل‏محمّد:رسيده است  هر مرتبه‏اي كه در آن مرتبه حيث امكان و صلاحيت امري باشد، آن بزرگواران از آن تعبير به دريا مي‏فرمايند. مثلاً مي‏فرمايند «درياي امكان» و مقصودشان از درياي امكان آن مرتبه‏اي است كه در حالت تسويه و حالت صلاحيت است. از اين جهت دريا ناميده مي‏شود كه شئونات مختلف آن مانند امواجي است كه در نهان دريا است و هرگاه عاملي فراهم شود امواج را از دل دريا بيرون مي‏آورد و در سطح دريا آشكار مي‏سازد. اگر عامل و سبب فراهم شود، شئونات دريا يعني امواج از دل دريا خارج

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 175 *»

مي‏شوند، و اگر عامل پيدا نشد، فراهم نشد، امواج در دل دريا مي‏مانند ولي اين آمادگي در آنها هست كه در اثر پيدا شدن عامل و سبب، امواج نهاني آن دريا بيرون آيد.

اين حالت آرامش و بساطت دريا را «حالت امكان» دريا اسم مي‏گذارند، و آن امواجي كه در دل دريا است و بعد آشكار مي‏شوند آنها را «حالت تشأن» مي‏گويند يعني حالتي كه در آن حالت، آب دريا شئونات مختلف پيدا كرده و به شكلهاي گوناگون در آمده است. امواج همان شئونات دريا است كه وقتي آشكار شد مي‏گويند شئونات دريا ظاهر شد و بروز كرد، وجود ظهوري و عياني پيدا كرد. چون انيت پيدا كرده‏اند به‏طور عيان مشاهده مي‏شوند، ديده مي‏شوند. از اين مقام و موقعيت تعبير مي‏آورند به «شئونات عياني» اما امواجي كه هنوز آشكارا نشده‏اند و در دل دريا قرار دارند، اسم آن وجودات را «وجود استجناني» مي‏گذارند يعني مانند جنين در رحم مادر، مستجنن و پنهانند. البته دريا آبستن به آن امواج است  فقط عاملي و سببي مي‏خواهد كه آنها را آشكار نمايد. اين حالت دريا را «حالت امكان» و «درياي امكان» اسم مي‏گذارند. در هر مرتبه‏اي كه چنين حالتي را در نظر بگيرند اسم آن در اصطلاح آل‏محمّد :دريا گفته مي‏شود، و مقصود از دريا چنين حالتي است نه اين‏كه مراد از دريا تراكم آبها روي همديگر باشد، آن چنان‏كه ما فكر مي‏كنيم هرگاه نام دريا براي ما گفته مي‏شود يعني مثل درياي مازندران مثلاً. خير، دريا در اصطلاح ايشان يك‏چنين حالتي است.

البته درياي جسماني عنصري در اين عالم همين دريا است ولي در هر

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 176 *»

مرتبه‏اي دريا مناسب آن مرتبه است، در هر مقامي كه دريا گفته مي‏شود مقصود درياي مناسب آن عالم است. حتي زيد پيش از آن‏كه به صفات مختلف دربيايد، اين حالتش را نسبت به صفاتش، حالت دريا و امكان و صلاحيت اسم مي‏گذارند. اما همين اندازه كه صفاتش آشكار شد مثلاً ايستاد يا نشست يا خوابيد يا خورد يا سكوت كرد و از اين قبيل اوصاف از او آشكار شد، اين اوصاف را شئونات زيد مي‏گويند كه از درياي وجودش استخراج شده و آشكار مي‏گردد. پس معلوم شد دريا در لسان آل‏محمّد :چنين حالتي است.

همچنين عالم ذر در هريك از مراتب، چنين حالتي است يعني امواجي در دل آن عالم قرار دارد و تا عامل و سبب بروز و ظهور آنها فراهم نشود آن امواج در دل درياي آن عالم ذر كامن و پنهان است، هيچ آشكار نيستند، ديده نمي‏شوند. البته كساني هستند كه آن امواج نهاني را مي‏بينند، كساني كه بر آن عالم محيطند و از ابتداي خلقت مراتب آن عالم، تا انتهاي آنها را ديده‏اند، آنان مي‏توانند در دل آن دريا ببينند چه نوع امواجي وجود دارد و مي‏توانند از آنها خبر بدهند. ولي از نظر عادي، امواج در آن عالم پنهان است. با ملاحظه اين جهت آن را عرصه بساطت و مرتبه بي‏تعيني مي‏گويند اما خود امواج چون مختلفند، مقام اختلاف را دارند.

تا امواج آشكار نشوند معلوم نمي‏شود كه قدرتي قادر و قاهر بر دريا و امواج آن وجود دارد كه او امواج را آشكار و ظاهر كرده است. پس وجود و ظهور امواج مختلف گزارش از صنعت و حكمت صانع است و از اراده و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 177 *»

حكمت بي‏پايان او خبر مي‏دهد. پس بايد اين امواج پيدا بشود، بايد اين امواج از دل آن دريا بيرون بيايند تا خلق بشناسند كه ايجاد كننده اين اختلافات يكي است، تا بدانند و اعتراف كنند كه قادر و قاهر بر همه اين اختلافات يكي است. از اين جهت از نظر حكمت اقتضا مي‏كند كه بايد امواج ظاهر شوند يعني بايد عامل و سبب استخراج آنها فراهم بشود تا امواج از دل اين دريا خارج بشوند تا آن‏كه مشاهده كنندگان و خود امواج بدانند، مغلوبند و به اراده و قدرت و مشيت ايجادكننده‏اي موجود شده‏اند و تا از كمون دريا بيرون نيايند و آشكار نشوند، نمي‏توانند به قدرت و عظمت و حكمت ايجادكننده امواج پي‏ببرند. پس از نظر حكمت لازم شد كه اين اختلافات بروز بكند و ظاهر بشود تا آن كسي كه قاهر و فرمانفرما بر اين اختلافات است، شناخته شود.

توجه بفرماييد به مثال اعداد كه قبلاً مثال زدم. عرض كردم يك در يكي هست. يكي در عين حالي كه عدد يكي است و در او يك هست اما باز جلوي خود يك را مي‏بيند. مي‏بيند يك در جلوي او ايستاده از اين جهت شتاب مي‏كند، سرعت مي‏گيرد براي اين‏كه برسد به يك كه در فوق او است، پس حركت مي‏كند تا مي‏شود دو. باز دو در عين حالي كه دو يكي در او هست اما مافوق خودش يك را مي‏بيند، حركت مي‏كند تا به آن يك كه بالاتر از او است، برسد؛ مي‏شود سه. عدد سه هم يك را بالاتر از خود مي‏بيند و همين‏طور تا هزار مثلاً، با وجود آن‏كه هزار يكي در آن موجود است اما باز بالاتر از خود، يك را مشاهده مي‏كند كه در جلويش ايستاده و مي‏شتابد تا به او برسد،

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 178 *»

مي‏شود هزار و يك و همين‏طور.

حال اگر عددها پيدا نشوند، آيا قدرت، حكومت، قهر و غلبه و احاطه يك بر همه اعداد از كجا فهميده شود؟ تا اعداد آشكار نشوند از براي هيچ كس، حتي از براي خود اعداد هم، احاطه و قهر و غلبه يك، معلوم نخواهد شد. خود اعداد هم اگر در درجات مختلف آشكار نشوند و يك را بالاي سر خود، حاكم و قاهر بر خود مشاهده نكنند، نمي‏توانند بفهمند غلبه و قدرت و قهاريت يك را، و اين‏كه حقيقت يك بر همه اعداد حكومت دارد، بر همه اعداد قاهر است، بر همه درجات اعداد نظر و احاطه دارد و مافوق همه است. بايد اين درجات اعداد پيدا بشود تا مقام يك را بشناسند.

همچنين است زيد، كه اگر به شئونات خود ظاهر نشود از او خورندگي و گويندگي و ايستادگي و نشستگي و ساكت شدن آشكار نشود، اين درجات و اختلافات و امواج در سطح درياي وجود زيد فراهم نشود، از كجا فهميده شود كه زيد حقيقتي دارد كه آن حقيقت فوق همه اين شئونات و قاهر بر همه اين شئونات است. هرچه هم از اين صفات و شئونات پيدا بشود باز زيد بالاي همه اينها ايستاده و مي‏گويد، بدانيد من غالب بر اينها هستم، من زيد يكتايي هستم كه حاكم بر همه اين شئونات خود هستم، قاهر و غالب بر همه اين شئونات خود هستم، مقام يكتايي و يكي بودن مال من است و منم ايجاد كننده اين همه اختلافات كه مي‏بينيد. تمام شئوناتي كه مشاهده مي‏كنيد، تمام صفاتي كه آشكار شده، من هستم يكتا، و قادر و قاهر بر همه اينها. اين مقام وقتي معلوم مي‏شود كه شئونات از زيد سربزند، صفات از زيد صادر بشود و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 179 *»

زيد صفات و شئونات را ايجاد بكند تا معلوم بشود كه يك قادري هست، يك قاهري هست كه ايجادكننده اينها است.

عامل بروز شئونات مختلف، تكليف است

درياهاي جسماني را ملاحظه بفرماييد، در اين درياهاي عالم عنصر خودمان، حالت اوليه دريا عبارت است از حالت آرامي و بي‏موج و بي‏حركت بودن آن. حال اگر امواجي در اين دريا پيدا نشود، امواجي براي اين دريا فراهم نشود، از كجا ما بدانيم كه ايجادكننده‏اي براي امواج هست كه بر آنها قاهر است؟ موجي نديديم تا به ايجاد كننده‏اش راهنمايي بشويم. امواجي نديده‏ايم كه بدانيم ايجاد كننده‏اي براي آنها هست تا به سراغش برويم، و تحقيق كنيم كه اين امواج از كجاست و به چه عامل و وسيله‏اي در سطح اين درياي آرام پيدا و آشكار شده‏اند، دريايي كه از خودش هيچ حركتي ندارد، و از ناحيه خودش داراي هيچ اقتضاي حركتي نيست، چه كسي امواج را بر سطح اين دريا ايجاد كرده است؟ اما بعد از ديدن امواج مختلف آن‏گاه پي‏مي‏بريم به اين‏كه ايجادكننده‏اي هست كه اين امواج را با عامل و سببي فراهم كرده است.

پس در تمامي عالمهاي ذر كه مانند درياست و بي‏حركت و بي‏موج و آرام است، هيچ اختلافي در آن‏جا نيست، بحري است ساكن و آرام، كان الناس امة واحدة در هر عالمي از عوالم ذر كان الناس امة واحدة شما ببينيد چه‏طور مي‏توانيد امّت واحده را در سطح دريايي آرام و بي‏حركت درنظر بگيريد. در يك درياي آرام و بدون حركت، امت واحده‏اند همه يك شكل،

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 180 *»

هيچ حركتي، هيچ امتيازي در آن ديده نمي‏شود. اگر بخواهند در سطح اين دريا حركت ايجاد كنند، موج ايجاد كنند، اختلاف بيندازند، عامل ضرور دارد، وسيله مي‏خواهد، سبب لازم است تا به آن سبب و وسيله آب روان و آرام به امواج مختلف تبديل بشود كه در دل خود اين دريا قرار داشته‏اند ولي آشكار نبودند. حال امواج بخواهند آشكار بشوند، چه عاملي و چه سببي لازم است كه اين امواج را به حركت دربياورد؟

امواج در دل دريا هست، و آفريدگار امواج هم مي‏داند كه در دل اين دريا چه نوع امواجي نهفته و نهان است اما دانستن او چه نتيجه و سودي به خلق مي‏بخشد؟ از كجا به اين موج بفهماند كه اي موج ارتفاع تو چه‏اندازه است. به آن موج ديگر بفهماند كه ارتفاع تو چه‏اندازه است، تو كوتاهي يا تو بلندي. به خود موج كِي مي‏تواند بفهماند؟ مگر در وقتي كه عاملي فراهم بشود، سبب موج فراهم بشود و اين موجي كه در دل دريا قرار دارد و مخفي است، به حركت دربيايد و خودش را نشان بدهد، بگويد من موجي هستم به اين مقدار و داراي اين‏قدر ارتفاع. پس عامل فراهم مي‏شود براي فهمانيدن به خود موج كه اي موج! تو در اين دريا بودي اما براي اين‏كه به تو بفهمانيم چه‏قدر ارتفاع داشتي، عامل فراهم كرديم، سبب فراهم كرديم تا تو به جنبش آمدي، به حركت درآمدي، تو آن‏گاه وجودت را از آن عامل و سبب ما كسب كردي اين امتيازي كه در خودت موجود بود، خودت آن را به‏دست آوردي، شدي موجي كه در ارتفاع معيني قرار گرفتي و مشخص و معين شدي و معلوم شدي. تو را معلوم كرديم، يعني تو را مخلوق ساختيم و اين علم، علم خلقي و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 181 *»

حادث ما است. يعني تو را ايجاد كرديم به همان مقدار كه تكيف و تشخص و وجودي معين را قبول كردي و از عامل ما پذيرفتي و شدي موجي اين‏چنيني. لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين.

پس بايد براي امواجي كه در دل دريا موجودند اما فعلاً مشهود نيستند، عامل فراهم بشود. وجود ذكري دارند، يعني در دل اين دريا نهفته‏اند ولي نمي‏شود به گردنشان گذاشت كه مثلاً اي موج تو موج يك متري هستي؛ مي‏گويد شما از كجا مي‏دانستيد؟ مي‏خواستيد بگذاريد من آشكار بشوم تا نشان بدهم كه چندمتري هستم. در عين حالي كه در او هست، نمي‏شود به گردنش گذاشت. اگر به او بگويند تو يقيناً اين‏چنين بودي، حق اعتراض دارد، بر شما حجت دارد. مي‏گويد من كه آشكار نشدم تا معلوم بشود چه‏كاره هستم، چند متري هستم، چه‏قدر ارتفاع دارم. مي‏خواستيد مرا آشكار بكنيد تا مثلاً نشان بدهم چند مرده حلاّجم. مي‏گويند حال كه چنين است بسم‏اللّه، حالا كه بناست تو بر ما حجت نداشته باشي بلكه ما بر تو حجت داشته باشيم، ما عامل حركت و ايجاد امواج را فراهم مي‏كنيم، سبب تموّج دريا را فراهم مي‏سازيم، بسم‏اللّه به اين عامل ما و سبب ما جواب بده، نداي او را اجابت كن، حركت كن تا معلوم بشود موج چند متري هستي و ديگر بر ما هم حجت نداشته باشي لئلاّ يكون للناس علي اللّه حجة.

خدا عامل فراهم مي‏كند، سبب مي‏فرستد تا خلق بر خدا حجت نداشته باشند. لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين در امكان اين موج گذاشته‏اند كه تا جايي كه برايش ممكن است حركت كند. در اختيارش هم گذاشته‏اند كه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 182 *»

بتواند حركت كند يا نكند. ببينيد در سطح درياي آرام بين امواجي كه در دل درياست، هيچ اختلافي وجود ندارد. پس هر موجي امكان دارد مانند تمام امواج اين دريا ارتفاع بگيرد، امكان هم دارد كه هيچ اوج نگيرد، هيچ ارتفاعي پيدا نكند. اين مثال روشن است. فكر مي‏كنم حتي بچه‏ها هم مطلب را متوجه مي‏شوند. اين امواج در دل درياي آرام به طوري در حالت امكان و صلاحيتند كه يكايك موجها برايشان اين امكان و صلاحيت هست كه در اثر توجه به عامل و سبب ايجاد تموج، مانند تمام امواج ارتفاع بگيرند يا هيچ ارتفاع نگيرند. اين معني امكان و صلاحيت است. يعني هرچه از او درآمده از خودش است، كسي چيزي به گردنش نگذارده تا جبر باشد.

اين‏چنين هم نيست كه خودش بتواند بدون عامل و سبب، موج شود. خود دريا از نظر ذاتيت خودش اقتضاي حركت و موج شدن ندارد. دريايي است آرام و بي‏حركت. اصلاً خاصيت اوليّه و ذاتيّه آب، آرام بودن و حركت نكردن است. حركت از حرارت است، حرارت بايد باشد تا حركت ايجاد بشود و آب خلاف حرارت است. آب، حرارتي در او نيست. به تعبير روز، آب ماده است و حركت از انرژي است. انرژي همان حرارت است. پس آب از نظر ذات خودش يعني خود به خود مقتضي حركت نيست، آرام و ساكن است، هيچ موجي در آن فراهم نمي‏شود مگر به سبب و عاملي. پس تفويض هم دركار نيست كه خود آب بتواند مبدل به موج بشود و امواج را تشكيل بدهد. تفويض به آن نشده، واگذار به آن نشده بلكه بايد هم عامل باشد و هم در امكان آب باشد تا در نتيجه وجود اين دو، از بين اين دو حالتي سربزند كه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 183 *»

همان امر بين‏الامرين است. نه جبر است و نه تفويض و نه مركب از هر دو است بلكه يك حقيقت مستقل و منهاي از هر دو است.

عامل به سطح دريا توجه مي‏كند، امواج پيدا مي‏شود. همان امواج نهاني در دل دريا به جوابگويي آن عامل برمي‏خيزند و به مقدار جوابگويي و پذيرفتن تأثير عامل، امواج را تشكيل مي‏دهند. آن عامل چيست؟ عامل به‏حركت درآوردن و ايجاد امواج، زجر ملائكه است. بايد تازيانه‏اي به جان اين درياي سرد بخورد، بايد زجري به جان اين درياي آرام بخورد و آرامش آن را مبدل به حركت كند تا از آن حركت، حرارت ايجاد شود. وقتي دريا به‏حركت درآمد تشكيل امواج مي‏دهد. اين صداي غرش امواج در مقابل زجر ملائكه، صداي ناله آنها است. اما ملك يعني چه؟ ناله يعني چه؟ راستي آيا ملك دختراست چنان‏كه يهوديها گفته‏اند؟! چون يهود مي‏گفتند ملائكه دختران خدا هستند و اين مرض يهوديت چنان در بين مسلمين شايع شده كه وقتي عكس ملائكه را مي‏كشند، به شكل دختر مي‏كشند. خداوند مي‏فرمايد: اگر قرار بود ما ملائكه را فرزند خود قرار بدهيم، آخر ما آنها را پسر قرار مي‏داديم. چه‏طور بي‏انصافها شما خودتان از داشتن دختر ناراحتيد! اذا بشر احدهم بالانثي ظل وجهه مسوداً و هو كظيم يتواري من القوم من سوء مابشر به. خودتان اين‏طوريد كه اگر خانمتان دختر زاييده باشد و به شما خبر بدهند رنگ صورتتان سياه مي‏شود، از شرمندگي و خجالت فرار مي‏كنيد، از بين مردم مي‏رويد كه آيا چه كنيد؟ آيا او را بكشيد؟ ام يدسّه في التراب يا او را در خاك كنيد؟ يا او را نگه‏داريد؟ آخر خود شما اينطور هستيد اما نوبت ما كه مي‏شود

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 184 *»

ملائكه را فرزندان ما مي‏دانيد و حكم مي‏كنيد كه آنها دخترند تلك اذاً قسمة ضيزي براي خودتان پسر انتخاب مي‏كنيد اما براي ما دختر؟! اين تقسيم كاملاً ظالمانه و جائرانه است.

نقل مي‏كنند تاجري بوده كه هرچه خدا به او بچه مي‏داد دختر بود. روزي همسرش در حال زاييدن بود كه از خانه بيرون آمد، به كلفت خانه گفت: اگر خانم پسر زاييد بيا روي ميز كار من يك دسته گل بگذار و اگر دختر زاييد لنگ‏كفشي بگذار تا من بدانم دختر است. طولي نكشيد كه كلفت به دفتر كار تاجر آمد، او هم منتظر بود ولي به اصطلاح شانس خودش را خوانده بود، ديد كلفت آمد و لنگ كفشي را روي ميز گذاشت. خيلي ناراحت شد نمي‏دانست چه بگويد كه ديد يك لنگ كفش ديگري را هم روي ميز آقا گذارد. ديگر خيلي عصباني شد وقتي رفت  منزل يك راست به اتاق خودش رفت  و هيچ به همسرش و به پرستار همسرش اعتنائي نكرد، در را هم به‏روي خودش بست. شب كه  خوابيد، در خواب ديد صحراي محشر برپاشده و موقع حساب و كتاب است. قرار شد آقا تشريف ببرند جهنم. او را كه به طرف جهنم مي‏برند يك‏باره ديد در نزد درب اول جهنم، دختر بزرگش ايستاده، مي‏گويد من نمي‏گذارم پدرم را به جهنم ببريد. در نزد درب دوم، دختر دوم آقا ايستاده و مي‏گويد: نمي‏گذارم پدرم را از اين در به جهنم ببريد. همين‏طور تا نزد در آخر ديد  همين دو تا دختري كه تازه به‏دنيا آمده‏اند، ايستاده‏اند و نمي‏گذارند او را به جهنم ببرند. از خواب بيدار شد و آمد شروع كرد به بوسيدن سر و صورت آن دخترها.( همه از اين حالتش تعجب كردند و از سبب اين تغيير حالش

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 185 *»

سؤال كردند، آن‏گاه خوابي كه ديده بود نقل كرد)

اين گونه غيرتها غيرتهاي عمري است (لعنة اللّه عليه) اين غيرتهاي عمري در ميان مردم زياد است. مي‏گويند آن ملعون هفت دختر خود را زنده زير خاك كرد. خيلي‏ها ناراحتند از اين‏كه خدا به آنها دختر داده يا اگر داماد خود را ببينند يا صحبت عروسي دخترشان كه مي‏شود رنگشان قرمز مي‏شود، غيرتشان درمي‏گيرد، و حال اين‏كه همه اينها غيرتهاي عمري است. حضرت سجاد صلوات‏اللّه‏عليه هر وقت دامادشان، خدمتشان مي‏آمد بخلاف بعضي‏ها كه اخمهاشان توي هم مي‏رود و نمي‏توانند داماد را ببينند، حضرت از جاي خود بلند مي‏شدند و رداي مباركشان را مي‏انداختند و مي‏فرمودند بفرما، مرحبا بمن كفي المؤنة و ستر العورة. خوش آمد كسي كه خرج ما را كم كرده و عورت را هم پوشانيده. بالاخره دختر عورت است، زن عورت است، بايد پوشيده بشود، در پناهي قرار بگيرد كه اگر صالحه باشد مايه افتخار است. جاي غيرت نشان دادن در موارد معاصي است نعوذبالله، نه در مواردي كه خداوند حلال فرموده است.

خلاصه تا ملك گفته مي‏شود ذهنها مي‏رود نزد فكر يهوديها و يك دختر به نظرمي‏آيد با دو تا بال زيباي بلند، و تا زجر ملائكه گفته مي‏شود، به نظر مي‏آيد يكي از اين شلاقهايي كه مثلاً در سربازي به سربازها مي‏زنند. ناله هم كه گفته مي‏شود باز مثل همين ناله انسانها به نظر مي‏آيد كه از درد ناله مي‏كنند. پس ملائكه آب دريا را زجر مي‏كنند و در اثر زجر ملائكه آبها تبديل به امواج مي‏شود، اين ناله‏ها و غرش امواج، از آن جهت است كه طبيعت آب آرام بودن

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 186 *»

و بي‏حركت بودن و سرد بودن است و اگر آن را برخلاف طبيعتش و برخلاف اقتضاي طبعانيش وادار كنند، يقيناً از خودش عكس‏العملي نشان مي‏دهد، از اين عكس‏العمل تعبير به ناله آورده مي‏شود نه اين‏كه در واقع دردش مي‏آيد و ناله مي‏كند.

از حركتي كه در آب دريا ايجاد مي‏شود امواج فراهم مي‏گردد، نتيجه حركت حرارتي است كه خواه نخواه ايجاد مي‏شود چون هر حركتي به مقدار خودش حرارت ايجاد مي‏كند. اين حرارتي كه در اثر حركت آبها پيدا مي‏شود از طبع خود آب نيست. در اثر عاملي جداي از آب است، به سببي بيرون از آب است كه به واسطه آن سبب اين حالت در آب ايجاد مي‏شود. پس چون برخلاف طبع آب است ناله مي‏كند. يعني اين حالتي است كه از عامل ديگر بسرش آمده. البته براي انجام اين نوع كارها ملائكه‏اي هستند كه مدبّرات امورند. خدا با اسباب كار مي‏كند و پاره‏اي از سببها ملائكه هستند و عالي‏ترين سببها دست ولايتي محمّد و آل‏محمّد:است كه بالاترين سببها هستند و يداللّه فوق ايديهم دست ايشان است و ايشانند كه در همه اسباب و علل كار مي‏كنند.

پس در اثر وزيدن هوا بر آب، حركت در سطح آب پيدا مي‏شود و اين حركت، در آب  حرارت ايجاد مي‏كند سپس امواج پيدا مي‏شوند. اين سبب و عامل پيدايش امواج، بايد پيدا بشود تا سطح دريا به موجها تبديل بشود و معلوم گردد قادري و قاهري حاكم و مسلط و محيط بر امواج هست. اما امواج به‏واسطه ارتفاع و انحطاط موجها، مختلف مي‏شوند و احكام مختلف براي

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 187 *»

آنها پيدا مي‏شود كه اين موجي اين‏چنيني، آن موجي آن‏چناني است و از اين قبيل، كه اين احكام بعد از پيدا شدن امواج است. پس از روشن شدن اين مثل به اصل مطلب برمي‏گرديم.

تأثير تعين حسيني7 در عالمهاي ذر

در عالمهاي ذر كه در حكم درياهاي آرامي بودند در اثر تكليفهاي ابتدايي: دعوت به توحيد و نبوت، دو نوع امواج پيدا شد. خدا آن دو نوع امواج را معرفي مي‏فرمايد. در تعريف يك نوع مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح الي آخر. اين آيه حكايت از نوع اول از آن امواج است كه در درياهاي ذر فراهم شدند. و از نوع ديگر امواج خبر مي‏دهد مي‏فرمايد ظلمات بعضها فوق بعض. اين دو امواج در مقابل هم قرار گرفته و بر ضد يكديگر صف كشيده‏اند اما مصلحت اقتضا نمي‏كرد كه امواج نور امواج ظلمت را مضمحل كنند. چرا؟ براي آن‏كه هنوز در دل اين امواج، كينه‏ها است.

بايد حركت ديگري فراهم بشود، عامل ديگر و سبب ديگري فراهم بشود تا آن كينه‏ها از دل اين امواج برخيزد و آشكار شود كه اين امواج ظلمت نسبت به امواج نور، در چه حد از ضديّت مي‏باشند. پس بايد اين حركت دومي فراهم بشود. و يقيناً بايد اين امواج نور، امواج ظلمت را مضمحل نكنند و نه تنها آنها را مضمحل نسازند بلكه بگذارند به مقداري كه در امكان ايشان است، اظهار وجود كنند و امواج نور هم در برابر، مظلوميت را بپذيرند و كوتاه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 188 *»

بيايند. بايد امواج نور به امواج ظلمت ميدان بدهند. در اين حركت دوم بايد امواج ظلمت طوري ميدان بيابند كه بتوانند تمام امواج نور اين دريا را؛ فرابگيرند. ولي بايد گاه‏گاهي امواج نور در ميان امواج ظلمت خودنمايي كنند و خود را نشان بدهند، تا معلوم شود كه نوع دومي هم هست، چنان‏كه امواج ظلماني هست.

پس بايد عامل و سبب ديگري از طرف امواج نور فراهم بشود تا دوباره در دل اين دريا، حركت ايجاد بكند و تا ابد اين حركت ادامه داشته باشد، آرام نگيرد. آن حركت بايد داراي حرارتي باشد كه آن حرارت بتواند تا اعماق اين دريا نفوذ كند و آن را بجوش آورد، حرارتي كه در دل اين دريا فروبرود و آن را به تلاطم و طغيان آورد به طوري‏كه ديگر ذره‏اي از امواجي كه در دل اين درياست؛ نماند، مگر آن‏كه به سبب آن حرارت، به حركت و جنبش بيايد و شروع كند به صعودكردن به طرف امواج نور يا نزول كردن به طرف امواج ظلمت.

اما چنين حرارتي سوزنده و گدازنده و بجوش‏آورنده، از كجا فراهم بشود؟ به چه وسيله‏اي فراهم بشود؟ آن سبب و عامل، سينه سپركردن حق است در برابر عداوت منكران حق و حقيقت، و متحمل شدن صدمات آنان است، تا حد نابودشدن و مضمحل گرديدن، به حسب ظاهر. حال آيا حق براي انجام اين كار، در جلوه نبوي و به وسيله رسول اكرم9جلوه نمايد؟ آن حضرت كه بنا است رحمة للعالمين باشد. اگر او اين جوشش را فراهم كند، امواج ظلمت در مقابلش مي‏ايستند و نابودش مي‏كنند و در اثر نابود شدن او،

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 189 *»

به‏طور كلي امواج نور فاني مي‏شوند. زيرا او حقيقتي است كه امواج نور، همه به او برپا هستند. پس اين كار به‏وسيله او نبايد انجام بشود.

آيا به‏وسيله اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه انجام يابد؟ نه اين هم خلاف حكمت است، به جهت آن‏كه تفصيل يافتن امواج نور به بركت ولايت و مقام علي صلوات‏اللّه عليه صورت مي‏گيرد و اگر او اين‏چنين مضمحل گردد، تفصيل امواج نور و مقام چهارده نفس مقدس، مضمحل مي‏شود و در مقام اجمال و ابهام خود باقي مي‏ماند و اين خلاف حكمت حكيم است. پس اين كار هم به وسيله او نبايد انجام بشود.

آيا به وسيله امام حسن مجتبي صلوات‏اللّه عليه انجام يابد؟ نه، اين هم خلاف حكمت است. زيرا ايشان در مقام تفصيل، ظهور رسول‏اللّه هستند كه اگر در مقام تفصيل ايشان، اين نابودي و اضمحلال و جنگيدن با امواج ظلمت را بپذيرند، به طوري كه به حسب ظاهر نابودش بكنند، در نتيجه مقام تفصيل به‏واسطه اين اضمحلال، مضمحل مي‏گردد. در صورتي كه مقام تفصيل به وجود اين بزرگوار كه ظهور رسول اكرم و ظهور نبوت تامه كامله هستند، احتياج دارد. پس اين كار هم به‏وسيله ايشان نبايد انجام يابد.

پس منحصر گرديد به سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه كه آن بزرگوار بايد ايجاد كننده اين حرارت باشد، عامل و مسبب اين جنبش و جوشش و محرك اين خروشيدن باشد. اما چه‏طور؟ چگونه آن بزرگوار مي‏تواند اين حرارت را ايجاد كند و عامل چنين جوششي و ايجادكننده اين گونه خروشي باشد؟ آري با نثاركردن مايه حياتش، آن مايه حيات در مقام حسيني چيست؟ آن خون

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 190 *»

مقدسي بود كه در رگهاي بدن طاهر و شريف آن حضرت در جريان بود. چنان‏كه ارزش حياتي هر موجود زنده‏اي بستگي دارد به ارزش خونش كه به آن خون، آن موجود، زنده است. همچنين به عكس، ارزش هر موجود زنده‏اي، به ارزش حيات آن موجود زنده، بستگي دارد. امواج ظلمت شروع به فعاليت كردند، هرچه به امواج ملكوتيه و نوريه، نگاه مي‏كردند. قساوت و شقاوتشان قوت مي‏گرفت، از اين جهت دست به كار شدند.

عرض كردم در تأويل اين آيه مباركه و قال فرعون يا هامان ابن لي صرحاً لعلي ابلغ الاسباب اسباب السموات و الارض فاطلع الي اله موسي فرعون اين امت، ملعون اولي به هامان اين امت، ملعون دومي دستور داد كه بايد تختي براي من بسازي، تا من بر روي آن بنشينم و بر خداي محمّد9 مطلع شوم. البته درباره فرعون ـ خدا لعنتش كند ـ نمي‏شود اين تصور را كرد كه او واقعاً اين طور فكر مي‏كرده كه اگر روي تخت نشست و كركسها او را به آسمان بالا بردند، او در واقع با تيري كه به‏سوي آسمان مي‏افكند، مي‏تواند خدا را بكشد و او را نابود كند. فرعون كه بچّه نبوده، تا چنين خيال كودكانه‏اي را در سر بپروراند. او كسي بوده كه مي‏گفته انا ربكم الاعلي قدرت فكري و انديشه او اجازه نمي‏دهد كه كسي بگويد راستي راستي به اين منظور اين كار را كرده‏است بلكه اين كار براي فريب دادن مستضعفان بود، مي‏خواست آنها بدانند كه او خداي آسمانها را نابود كرد، آن خدايي كه موسي خدايي او را ادعا مي‏كند. مي‏خواست بگويد ما خداي موسي را كشتيم و از بين برديم، ديگر خدايي جز من در زمين و آسمان نيست. من كه مي‏گفتم انا ربكم الاعلي

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 191 *»

در آسمانها هم اين‏چنين شد. چون ما خداي موسي را نابود كرديم با اين تيري كه به طرف او پرتاب كرديم. و براي اتمام حجت بر آناني كه حاضر نيستند فكر كنند و با فكركردن رشد يابند و از حكم عقل تبعيت نمايند، و آزمايش خداوند هم انجام گردد، حكمت اقتضاء كرد كه جبرئيل يك ماهي در مقابل آن تير قرار دهد، تا آن تير به ماهي اصابت‏كرده و خون‏آلود به زمين برگردد و كساني كه خودباخته فرعون بودند آزمايش شوند آناني كه همه چيز خود را حتي عقل و انديشه و ادراكشان را، به فرعون باخته بودند و دودستي خود را تسليم فرعون كرده بودند، مي‏خواستند تابع فرعون باشند. و به‏واسطه فكر نكردن و از نيروي عقل بهره نبردن، به جهنم رفتند. اما آناني كه از كارهاي خرافاتي فرعون فريب نخورده بودند، با خود مي‏گفتند اي فرعون مگر آفريدگار تو و آفريدگار آسمانها و زمينها و آفريدگار موسي، با اين تير تو ممكن است نابود و كشته شود؟! مگر محل او در آسمانها است؟! مؤمنان در اثر فكركردن و بهره‏بردن از عقل، در ايمان رشد مي‏كردند و از اين گونه حيله‏ها و بازيهاي فرعوني فريب نمي‏خوردند و از آن خودباختگيها تعجب مي‏كردند. پس در اين گونه آزمايشها مؤمنان درجات ايمان را مي‏پيمايند، از آن طرف كفار هم دركاتشان را طي مي‏كنند. عجب آزمايشي! ماهي بيايد جلوي تير فرعون و فرعون خوشحال به زمين برگردد و تير خون‏آلودش را نشان بدهد، بگويد خداي موسي را كشتم.

در هر صورت سخن در تأويل اين آيه است. اوّلي، فرعون اين امت بود كه به دومي وزيرش كه هامان اين امت بود، دستور داد بنائي، قصري، تختي، آسمان‏خراشي را بساز، او هم ساخت و در سقيفه پايه‏اش را بنيان‏گذاري كرد

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 192 *»

سپس آن را به‏سوي آسمان كربلا حركت داد. پس تيري از عداوت فراهم كرد و مطابق سنت الهي در آزمايش خلق، قرار شد كه از براي اتمام حجت در مقابل اين تير يك ماهي مظلوم و بي‏گناهي قرار بگيرد تا بواسطه آن تير كشته شود و آن ماهي حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه بود كه در برابر آن تير واقع شد. خون آن مظلوم كه مايه حياتي آن حضرت7 بود، بواسطه آن تير جفا به زمين ريخت. مايه حياتي يعني خون، آن حقيقتي كه همه حركتها به آن بسته است، همه زندگي به آن بسته است، همه كمالات به واسطه آن آشكار است، آن را در راه خدا داد و فرمود من با اين مايه حياتم، درياي عالمهاي ذر را به جوشش و حركتي در مي‏آورم كه هيچ‏گاه اين حركت و جوش و خروش آرام نگيرد بلكه هميشه اين دريا در جوشش باشد و مرتب امواج از دل اين دريا خارج شود، دسته دسته يا به طرف امواج نور در حركت باشند يا به طرف امواج ظلمت. بالاخره آن حركت ايجاد شد، آن خون مطهر سيدالشهدا در آن دريا ريخته شد و با تمام قطرات آن دريا ممزوج شد. پس تمام قطرات آن دريا از خون حسين جان گرفتند، نيرو گرفتند، حركت كردند و با اين جان و نيرو و حيات و حركت، يا به طرف امواج نور رفتند و شدند حسيني يا به طرف امواج ظلمت رفتند و شدند يزيدي.

آري در يزيديها هم خون حسين هست ولي براي ايشان عذاب است. در مؤمنان هم خون حسين هست و براي ايشان رحمت است. زيرا خون حسين است باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب. اين خون در دل قطره قطره از اين دريا موجود است و دائم در حركت و جوشش است. امواج

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 193 *»

اين دريا بواسطه اين خون به حركت آمده و هيچ‏گاه آرام نخواهند شد، ديگر قرار نخواهند گرفت و مرتب در جوشش و حركت خواهند بود، عده‏اي به طرف ضلالت و عده‏اي به طرف هدايت. اگر اين خون در قطره‏اي به مقتضاي خودش باشد به همان نورانيت خودش باشد، به همان جلالت و عظمت خودش باشد، به همان صافي و خالصي خودش باشد آن قطره را به كمالات و خيرات مي‏رساند و آن را در بهشت جاي مي‏دهد.

اين خون اقتضايش اين است و اگر قطره‏اي برخلاف اقتضاي اين خون حركت كند، برخلاف خواست اين خون حركت كند، آن قطره را در جهنم جاي خواهد داد. پس اين خون را همه قطره‏ها دارند، همه موجودات دارند كه اگر نداشتند موجود نمي‏شدند. اين خون مايه حيات و زندگي هر موجودي است. همه كائنات، در هر مرتبه‏اي از مراتب وجود كه هستند، به سبب اين خون موجودند و هر موجودي كه برخلاف اقتضاي آن خون حركت كند، به دركات سجين نزول مي‏كند.

در زيارت مي‏خوانيم و اشهد انّ دمك سكن في الخلد و اقشعرّت له اظلّة العرش و بكي له جميع الخلايق و بكت له السّموات السّبع و الارضون السّبع و مافيهنّ و مابينهنّ و من يتقلّب في الجنّة و النّار من خلق ربّنا و مايُري و ما لايُري تا آخر زيارت. شهادت مي‏دهم (يا اباعبدالله الحسين) كه خون تو در خلد يعني بهشت، جاي گرفت و ساكن شد و براي خون تو تمام خلايق گريه كردند. از براي تو آسمانهاي هفت‏گانه و زمينهاي هفت‏گانه و آن‏چه در آسمانها و زمينها است و آنچه ما بين آسمانها و زمينها است و آن كسي كه در بهشت يا در

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 194 *»

آتش در حركت است، همه بر تو گريه كردند. و معلوم است  خلق دائم در حركتند حال يا در بهشتند يا در جهنم، يا درجات بهشت را طي مي‏كنند، يا نعوذباللّه در دركات جهنم فرومي‏روند. و من يتقلّب في الجنّة و النّار يعني همه موجودات از آنچه پروردگار ما آفريده است و آنچه ديده مي‏شود و ديده نمي‏شود، بر تو گريه كردند.

اين گريه از كجاست؟ اين گريه اگر منشأ و مبدأ وجودي نداشته باشد، متحقق نمي‏شود. آن مبدأ، همان خون مقدس است كه اگر در موجودات نباشد گريه فراهم نمي‏شود. از اين جهت همه گريه كردند حتي يزيد هم گريه كرد، ابن‏سعد هم گريه كرد. اما آن گريه‏ها گريه‏اي بود كه درك آنها را پايينتر مي‏برد، آن گريه‏ها اگر چه از آن خون برمي‏خاست ولي چون برخلاف اقتضاي آن خون در حركت بودند، همان گريه براي آنها عذاب و دركات جهنم مي‏شد. مؤمنان هم وقتي گريه مي‏كنند از اثر آن خون است و به واسطه آن خون گريه مي‏كنند ولي چون بر وفق اقتضاي آن خون، در حركتند و در جهت توافق با آن، در حركتند برايشان درجات عليين خواهد بود. خدا اين‏طور قرار داده است. خولي اصبحي ـ خدا لعنتش كند ـ زينب كبري3 را غارت مي‏كرد و اشك مي‏ريخت و گريه مي‏كرد.

پيدايش هر موجودي بستگي دارد

به حركتي از فـاعل و حركتي از قـابل

در ايجاد موجود دو حركت بايد باشد و نتيجه آن دو حركت و از برخورد

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 195 *»

آن دو با يكديگر، پيدا شدن موجود است، حركتي از طرف مبدء و حركتي از طرف موجود و مخلوق. تا اين دو حركت فراهم نشود، ايجاد، انجام نمي‏شود. ايجاد موقعي انجام مي‏گيرد كه حركتي از ناحيه فاعل و حركتي از طرف قابل باشد. البته چون فاعل به ذات خودش به مخلوق توجه نمي‏كند بلكه از وجه خود و فعل خود، متوجه مفعول مي‏شود، پس هرگاه حركتي از وجه و جهت فاعل و حركتي هم از طرف قابل پيدا شد، اين دو حركت كه با يكديگر برخورد كردند، از برخورد و تلاقي اين دو حركت، موجود فراهم مي‏شود. وجود يافتن موجود و ايجاد كردن فاعل آن را، در يك چنين سيستمي واقع مي‏گردد. اين مسأله مسأله‏اي است كه بايد بيشتر توضيح داده شود. اين مقداري هم كه عرض كردم تقريباً به شكل معما بود، ولي با توضيحي كه عرض مي‏كنم ان‏شاءالله مطلب روشن مي‏شود. اين همان بحثي است كه داشتيم. دقت بفرماييد:

شما صانع هستيد و مثلاً ميزي را مي‏خواهيد بسازيد آن ميز مصنوع شما است، اثر كار شماست پس با صنعت و كار شما كه نجاري باشد ميز ساخته مي‏شود، وجود پيدا مي‏كند. پس يك حركت از ناحيه شما لازم است و يك حركت از ناحيه ميز. قبل از ميز شدن، قبل از تشخص و تعيّن يافتن و قبل از خلقت ميزي و ميز شدن. پس ميز براي ميز شدن بايد حركتي داشته باشد، تا وقتي اين دو حركت بهم رسيد، از بهم رسيدن اين دو حركت، ميز تحقق پيدا كند. و حركت شما، عبارت است از صنعت شما، نجاري شما، اين كار را كه انجام مي‏دهيد، همين حركت شما است.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 196 *»

البته دقت مي‏فرماييد كه اين حركت از ناحيه ذات شما نيست، از ناحيه فعل و كار شما است. اين حركت براي ساختن ميز، فعل و كار شما است. همين كار شما، حركت شما براي ايجاد ميز است. پس فاعل به وجه خود، به طرف مخلوق و مصنوعش حركت مي‏كند و وجه او كه وجه مبدء است، براي ميز، جهت فاعل است. نجار هم با فعل خود به طرف ميز حركت مي‏كند، البته ميزي كه هنوز درست نشده، آن ميزي كه در نظر دارد و فعلاً به شكل پاره‏هاي چوب اين‏جا افتاده، آن ميزي كه در امكان اين چوبها است، كه آن ميز هست، اما متعيّن نيست، مشخص نيست. پاره‏ها و قطعه‏هايي از چوب اين‏جا ريخته، ممكن است نجار از آنها ميز بسازد، ممكن است در بسازد، ممكن است كرسي بسازد. پس اين صورتها و تشخّصات و تعيّنات، در امكان اين پاره‏هاي چوب هست. يعني در مقام دريا بودن اين پاره‏هاي چوب، هست.

و دانستيم وقتي دريا گفته مي‏شود ديگر ذهنمان نبايد برود به سوي درياهاي شور و تلخي كه در اين عالم عناصر وجود دارد. اين‏طور هم نمي‏گوييم كه مقصود از دريا به طور حقيقت، مجموعه آبهاي متراكم است يعني همين درياهاي جسماني است كه مشاهده مي‏كنيم، بعد هرجاي ديگر كه لفظ دريا استعمال شد، آن استعمال مجازي باشد، استعمال غير حقيقي باشد، استعمالي باشد كه گوينده ناچار شده تعبيري به اين شكل بياورد. چون «مجاز و مجازي» يعني كسي براي بيان مطلب و مراد خود، لفظي را از معنايي كه حقيقتاً براي آن معني درستش كرده‏اند خارج كرده و سپس آن را به مناسبت و مشابهتي، در يك مطلب و معناي ديگري ـ از ضيق عبارت و ناچاري ـ به

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 197 *»

كار ببرد. مطلبي را مي‏خواهد بگويد كه طرف مقابلش نمي‏فهمد، ناچار مي‏شود لفظي را از معناي حقيقي خود خارج كرده، و آن را روي يك اعتبارات و ملاحظاتي، در مورد نظرش، استعمال مي‏كند. اين معني براي آن لفظ، مجازي است.

مجاز باشد براي اهل مجاز. در قرآن و روايات مجاز نيست. محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين اهل حقيقتند و هر حق و حقيقتي از ايشان است. اصلاً حق و حقيقت، به بركت آن بزرگواران حقيّت پيدا كرده است. در زيارت ايشان مي‏خوانيم: شهادت مي‏دهم حق از شماست، حق از خاندان محمد وآل‏محمّد : است و آنچه ايشان مي‏فرمايند حق و حقيقت است. پس اهل مجازند كه مجاز مي‏بينند وگرنه اهل حقيقت و كساني كه در دامن ولايت اين بزرگواران پرورش يافته و به نور ايشان نوراني شده‏اند، الفاظ و تعبيرات را بر اساس حقيقت مي‏دانند. پس اگر «دريا» مي‏گويند حقيقت است و مراد از دريا واقعاً، هيچ معني مجازي نيست. چون دريا صرف نظر از امواج كه بعد در آن پيدا مي‏شود، خود دريا از حيث دريا بودن، تمام امواج در دل آن نهان است. اين امواج موجودات بسياري هستند اما در دل دريا به شكل صلاحيت و امكان قرار گرفته‏اند و از يكديگر ممتاز نيستند.

حال اين پاره‏هاي چوب هم در حكم دريايي است كه در آن موجوداتي وجود دارند كه اين موجودات هيچ از هم جدا و ممتاز نيستند نمي‏توانيم آنها را به طور مشخص و معين نشان بدهيم و روي آنها انگشت بگذاريم. صورت ميز شدن يكي از موجوداتي است كه در اين درياي پاره‏هاي چوب موجود

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 198 *»

است. اين پاره چوبها كه دراين‏جا ريخته است شكل ميز شدن يكي از امواج آنها است. مگر حتم است كه دريا هميشه همين طوري‏كه مي‏بينيم باشد و موجهاي آن هم بايد مثل اين موجهايي كه مي‏بينيم باشد؟! صورت صندلي شدن يكي از موجودات يا امواجي است كه در اين درياي اجزاء چوب موجود است، شكل در و پنجره، شكل ضريح و صنم و از اين قبيل شكلها، كه مقدارش را هم كسي نمي‏تواند بگويد كه چه‏قدر از شكلهاي مختلفه در اين دريا قرار گرفته است. پس ميز و صورت ميزي در نهان دل اين درياي پاره‏هاي چوب، موجود است.

حال شما سازنده‏ايد، فاعل هستيد. يعني شما روي اين پاره‏هاي چوب ايجادكننده صورت ميزي هستيد. براي اين‏كه ميز، ميز بشود و وجود ميزي پيدا كند، بايد حركتي از ناحيه شما انجام بشود. اين حركت را «حركت از جهت مبدء و فاعل» مي‏گويند. بايد از ناحيه شما چنين حركتي صادر بشود و آن حركت البته از ذات شما تولّد نمي‏كند، از ذات شما پيدا نمي‏شود. چون اگر بنا باشد آن حركت از ذات شما پيدا شود، بايد ذات شما يك حقيقتي باشد كه دائم از او، حركت صادر بشود. در صورتي كه مي‏بينيد گاهي حركت و گاهي سكون دارد. پس در حال حركت بايد سكون نباشد و در حال سكون بايد حركت نباشد. اگر حركت از ذات باشد صفت ذاتي و عين ذات خواهد بود، و نمي‏شود ذات شما يك وقتي باشد و يك وقتي نباشد. زيرا اگر حركت صفت ذاتي شما باشد بااين‏كه مي‏بينيم گاهي سكون هست و حركت نيست، گاهي حركت هست و سكون نيست، پس بايد ذات شما گاهي باشد، گاهي نباشد.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 199 *»

پس آن كسي كه هم حركت را ايجاد مي‏كند هم سكون را، هميشه هست. پس زيد هميشه هست. و هنگامي كه حركت را ايجاد مي‏كند، از ذات خودش ماده حركت را نمي‏گيرد تا حركت را بسازد وقتي هم كه سكون را ايجاد مي‏كند، از ذات خودش ماده سكون را نمي‏گيرد تا سكون رابسازد، بلكه حركت را به خود حركت ايجاد مي‏كند و سكون را هم به خود سكون ايجاد مي‏كند. اين حركت هيچ ربطي به ذات فاعل ندارد.

ببينيد مشايخ عظام اعلي‏اللّه مقامهم چه‏قدر زحمت كشيده‏اند و چه‏قدر عالي انديشيده‏اند و ما را متذكر چه نكته‏هاي دقيقي كرده‏اند كه با اين بيان و فهم اين مطلب، مي‏فهميم معني لم‏يلد و لم‏يولد را و مي‏فهميم معني اينكه ذات مقدس احديت، هرچه را ايجاد فرموده، ربطي به ذات مقدسش ندارد. و با اين‏گونه استدلال، مذاهب و عقايد صوفيه لعنهم‏اللّه باطل مي‏شود.

پس فاعل حركتي را ايجاد مي‏كند به طرف اين ميز كه مصنوع او است. چون مي‏خواهد آن را بسازد، حركت را به طرف اين ميز، ايجاد مي‏كند. اين حركت از وجه مبدء و جهت مبدء، سرچشمه مي‏گيرد و جهت مبدء و فاعل، همان فعل او است. اين حركت از ناحيه فاعل سرمي‏زند. دستهاي او شروع مي‏كند به بالا رفتن و پايين آمدن، تيشه را بالا بردن و پايين آوردن، همين‏طور چكش را به ميخ زدن، همه اينها را حركت وجه فاعل و جهت فاعل به طرف مخلوق و موجود مي‏گويند. يعني پاره‏هاي چوب كه در امكان و صلاحيتشان هست كه به شكل ميز دربيايند، مرتب حركت مي‏كنند به طرف حركتي كه از فاعل سرمي‏زند و معني حركت اينها، قبول كردن است، نوع حركت فاعل را؛

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 200 *»

قبول مي‏كنند و در خود مي‏پذيرند. كه اگر اين پذيرش و اين حركت آنها نباشد، شكل ميزي در آنها فراهم نمي‏شود. مثل آن‏كه اگر نجار با همين تيشه و رنده برود كنار كوه، و يك پاره سنگ بزرگي را بگذارد جلويش و شروع كند با اره، به اره كردن و با رنده، به رنده كردن، آيا با اين وسايل مي‏تواند صورت ميزي را در اين سنگ ايجاد كند؟! البته اگر بخواهد سنگ را به صورت ميزي در آورد و در آن صورت ميزي را ايجاد كند، به حركت مناسبي و به اسباب مناسبي احتياج دارد، از حركت نجاري و با رنده و ارّه نجاري كه بر پاره‏هاي چوب وارد مي‏آيد، پاره‏هاي سنگ اجابت نمي‏كنند. يعني به طرف فاعل حركت نمي‏كنند، اثر و حركت فاعل را قبول نمي‏كنند، پذيرش ندارند. از اين جهت شكل ميزي هم بر اين پاره‏هاي سنگ پيدا نمي‏شود.

اما پاره‏هاي چوب چون اين حركت و اسباب با قابليت آنها مناسبت دارد آن را قبول مي‏كنند و به طرف حركت فاعل، حركت مي‏كنند. وقتي اين دو حركت به يكديگر برخورد كردند، از برخورد آنها با يكديگر، ميز فراهم مي‏شود. گويا آن دو حركت در هم فرومي‏روند، با هم ممزوج مي‏شوند، و آن محلي كه در آن امتزاج پيدا مي‏كنند، آن محل، جايگاه ايجاد ميز است. بعد از اين‏كه اين دو حقيقت، اين دو حركت، در يكديگر فرو رفتند به طوري كه ديگر با قويترين وسايل هم بين اين دو حركت نشود جدايي انداخت، اين دو حركت را نشود از هم جدا نمود، آن دو را جدا ديد، البته يك چنين ديد ظاهري هم فراهم نمي‏شود كه آن دو حركت را كسي به طور ممزوج، روي اين پاره‏هاي چوب ببيند. ولي بطور يقين اين‏چنين است كه اين دو حركت از طرف

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 201 *»

سازنده و از طرف پاره‏هاي چوب، ممزوج و مخلوط به يكديگر مي‏شوند و در اعماق يكديگر نافذ مي‏شوند. بعد از امتزاج و اختلاط اين‏چنيني كه ديگر نمي‏توانيم بين اين حركت و آن حركت فرق بگذاريم، آن‏وقت اين موجود فراهم مي‏شود.

اين محل، محل پيدايش موجود و محل ايجاد و انوجاد موجود است. فاعل ايجادش كرد آن هم موجود شد. مرج البحرين يلتقيان از نظر تأويل مي‏توان اين دو حركت را مشمول اين آيه مباركه دانست كه اين دو دريا را خداوند متعال، مخلوط كرد. مرج البحرين دو دريا را مخلوط فرمود يلتقيان وقتي اين دو با هم ممزوج شدند، با هم برخورد كردند، درهم رفتند به طوري كه نمي‏شود محلي از آن دريا را پيدا كرد كه از اين دريا در آن نباشد و نمي‏شود محلي از اين دريا پيدا كرد كه از آن دريا در اين نباشد، هر دو بطور كامل مخلوط شده‏اند.

نكته‏اي كه بايد به آن دقت داشته باشيد، اينست كه با وجود اختلاط اين دو حركت با يكديگر به‏طوري‏كه درهم فرورفته‏اند ولي هر يك باز كار خودش را انجام مي‏دهد و از كار خودش باز نمي‏ماند. در اثر آنها تغيير ايجاد نمي‏شود. به جهت اين‏كه كسي كه اين دو را در يكديگر مخلوط و ممزوج فرموده، او خداي قادر قاهري است كه هيچ چيزي بر اراده و مشيت او غلبه نمي‏كند. حال او اراده كرده اين حركت، حركت فاعل و آن حركت، حركت مصنوع باشد و تا وقتي كه هست، آن حركت، حركت فاعل و اين حركت، حركت مصنوع است، كه اگر بخواهند مخلوط بشوند، يعني اثرشان ازبين برود و در يكديگر

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 202 *»

طوري نافذ بشوند كه اثر يكديگر را از بين ببرند، بر اراده خدا غلبه كرده‏اند و چنين چيزي را خدا اجازه نمي‏دهد. مانند آن دو دريا كه در عين حالي كه با يكديگر مخلوط شده‏اند، باز اين دريا كار خودش را و آن دريا هم كار خودش را مي‏كند. مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لايبغيان بين اين دو دريا برزخي است كه اين برزخ و فاصله در وسط آنها است، نمي‏گذارد يكي بر ديگري غالب بيايد. نمي‏گذارد اين بر آن غلبه كند يا آن بر اين غلبه كند.

مثالش را بارها شنيده‏ايد و خوب مي‏دانيد كه درياي وجود و درياي ماهيت غير از اين است كه دو دريا هستند و هرموجودي از اين دو دريا ايجاد شده است. همه موجودات، همه انسانها، از دو درياي وجود و ماهيت پيدا شده‏اند. درياي وجود همان جهت نوري، جنبه ربي و جهت مبدء است و درياي ماهيت همان جهت ظلمت و انيت و جهت نفسي است كه در فرمايشات مشايخ عظام اعلي‏اللّه مقامهم اين دو جهت را زياد شنيده‏ايد. هر انساني از اين دو دريا درست شده، از هر يك از آن دو دريا، حصه‏اي و بهره‏اي در فرد فرد انسانها است، اين دو حصه وقتي با هم مخلوط و ممزوج شدند، آيا اثر سومي دارند؟ نه. بلكه در عين حال اختلاط و امتزاج، اثر هر كدام  سر جاي خود محفوظ است. طوري مخلوط شده‏اند كه اگر بنا باشد يكي از آنها، يك خورده كم بشود يا جايش را خالي كند، موجود معدوم مي‏شود. اصلاً انسان از بين مي‏رود. نه اين‏كه مي‏ميرد، بلكه ازبين مي‏رود، معدوم مي‏گردد.

بعضي فكر مي‏كنند مردن معدوم شدن است؟ نه. مردن دگرگون شدن است الله الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم مردن كاري است كه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 203 *»

انجام مي‏شود. مردن معدوم شدن نيست. اگر بنا باشد يكي از اين دو حصه كه در انسان وجود دارد يك قدري جايش را خالي كند، موجود از هم مي‏پاشد، متلاشي مي‏شود، اصلاً ازبين مي‏رود.

آنچه هم شنيده‏ايد كه مي‏فرمايند مثلاً انيّتش را كم كرد يا انيّتش را ازبين برد، جهت ظلمتش را نابود كرد، مقصود نه خود جهت ظلمت و ماهيت است بلكه آثارش را معدوم مي‏كند نه آن‏كه خودش معدوم بشود كه اگر قرار باشد خودش ازبين برود عرض كردم ديگر موجود نابود مي‏شود، هستيش را از دست مي‏دهد. پس هر دو هستند. هر دو حصه هميشه  موجودند. هركدام هم اثر خودش را دارد. دليلش اين است كه مي‏بينيد گاهي انسان مطيع است، مؤمن است، اين اطاعت از كجاست؟ اثر چيست؟ اين اثر، اثر وجود او است، اثر جهت ربي و اثر جنبه نوري است. اثري است كه از جهت مبدء، در او پيدا شده است. به اين سبب او هم مطيع شده است اما گاهي مي‏بينيم همين انسان معصيت‏كار است. اين اثر از كجااست؟ اثر چيست؟ معصيت اثر ماهيت است، اثر جنبه ظلمت است، اثر انيت و حيث خودي و حيث نفسي او است. ديگر آيا شما مي‏توانيد حالتي پيدا كنيد كه نه طاعت باشد نه معصيت؟ حالت سومي باشد كه در آن حالت، بتوانيم بگوييم وجود و ماهيت، جهت نفسي و جهت ربي داخل هم رفته‏اند و يك خاصيت و صفت سومي را ايجاد كرده‏اند.

حالا كار نداريم كه بعضي گفته‏اند مباحات حكمي ندارند. مباح حكم شرعي و تكليفي نيست. انسان مباح را كه انجام مي‏دهد از باب تكليف نيست. مباح ديگر، حكم شرعي نيست. آخر يعني چه مباح حكم شرعي نيست؟

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 204 *»

بماند كه در اصول هم مي‏گويند: اصل، برائت ذمه از تكليف است يعني اصل آن است كه آدمي تكليف ندارد. مي‏گويند: تكاليف شرعيه چهار تا است: واجب، حرام، مستحب و مكروه. اما مباح آنست كه نه واجب است نه حرام، نه مستحب است و نه مكروه. مباح است يعني ديگر براي خدا در اين مورد حكم نيست، اگر انسان انجامش داد، نه طاعت است و نه معصيت. ولي حق آنست كه مباح هم به حكم شرع مباح است و انسان بايد مباح را هم به عنوان تكليف الهي كه رخصت و اباحه است انجام دهد.

پس انسان يك جهت ربي دارد كه هرچه از آن سرمي‏زند طاعت است و يك جهت نفسي دارد كه هرچه از آن سرمي‏زند معصيت است. ديگر نمي‏شود انسان حالت سومي داشته باشد كه آن حالت سوم نه منشأ طاعت باشد و نه منشأ معصيت. علتش آنست كه معلوم شد آدمي چنين نيست كه درياي وجود و درياي نورش با درياي ظلمت و حيث نفسي او، چنان درهم و مخلوط شده باشد كه يك اثر و خاصيت سومي پيدا شده باشد. نه، اين‏طور نيست. از نظر تأويل آيه مرج البحرين يلتقيان مي‏توان گفت اين دو دريا با هم برخورد كرده‏اند، با هم ممزوج و مخلوط شده‏اند اما قادر و قاهري كه قدرش فوق اينها است بينهما برزخ لايبغيان بين اين دو دريا در عين حالي كه ممزوجند برزخي قرار داده است.

البته ما نمي‏توانيم كيفيتش را بفهميم چون مثالش را در اين عالم نداريم كه چيزي در عين حال ممزوج و مخلوط بودن، اثر هر يك از اجزاء آن هم به حال خود باقي باشد. بينهما برزخ لايبغيان اين دو دريا بر يكديگر غلبه

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 205 *»

ندارند، يعني اثر هم را از بين نمي‏برند. آن يك كار خودش را مي‏كند و اين يك كار خودش را، آن خاصيت خودش را دارد و اين هم خاصيت خودش را، هيچ نمي‏توانند بر يكديگر بغي و ستم روا دارند. اين فاصله و برزخ، حد مانع و حاجزي است كه نمي‏گذارد اين دو بر يكديگر تباغي كنند و آثار يكديگر را از بين ببرند. در اين صورت يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان از اين دو دريا لؤلؤ و مرجان پيدا مي‏شود. منهما البته هر دو بايد باشند تا انسان يا مطيع يا عاصي باشد. اگر يكي از آن دو نباشند، انسان هم نيست. بايد هر دو باهم باشند، تا انسان موجود و برقرار باشد. پس بواسطه بودن هر دو باهم، اثر انسان و عملي كه انجام مي‏دهد يا از وجود او است يا از ماهيت او. يخرج منهما عمل از بودن اين دو باهم، سرمي‏زند. انسان بايد هم جنبه ربّيش و هم جنبه نفسيش باشد، تا موجوديت او برقرار باشد، آن‏گاه عمل از او صادر مي‏شود، آن هم يا اثر جنبه نفسي او است يا اثر جنبه ربي او است. بالاخره هر كاري از كارهاي انسان يا اثر وجود او، يا اثر ماهيت اوست.

در تفسير باطن رسيده كه امام7 فرمودند مرج البحرين يعني حضرت امير7و حضرت فاطمه زهرا3 اين دو را خداوند به يكديگر تزويج فرمود. درياي ولايت اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه و درياي عصمت وجود مبارك فاطمه زهرا3 را خداوند عالم با يكديگر مخلوط و ممزوج كرد. اما بينهما برزخ لايبغيان بين اين دو دريا برزخي است، فاصله‏اي است كه هر يك از اين دو را در جاي خود نگه‏مي‏دارد. در عين حال مخلوط شدن و ممزوج شدن، هركدام را جاي خود نگه داشته، نمي‏گذارد يكي از آن دو بر ديگري غلبه كند.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 206 *»

آن برزخ و فاصله رسول الله9هستند. بينهما برزخ لايبغيان يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان و از اين دو دريا امام حسن و امام حسين صلوات‏اللّه عليهما خارج مي‏شوند. اين تفسيري است كه از امام7رسيده است.

در آيه شريفه فباي آلاء ربّكما تكذّبان خداوند مي‏فرمايد: اي جن و انس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب مي‏كنيد؟ آيا رسول اكرم9را تكذيب مي‏كنيد كه ايشان برزخ است و بين اين دو دريا مقام برزخيت را دارد؟ يا درياي ولايت، اميرالمؤمنين صلوات‏اللّه عليه را تكذيب مي‏كنيد؟ يا درياي عصمت، وجود مبارك فاطمه زهرا3 را، تكذيب مي‏كنيد؟ يا نسبت به لؤلؤ بودن و مرجان بودن امام حسن و امام حسين8 تكذيب داريد؟ نسبت به كدام يك تكذيب داريد؟ از اين نعمتهايي كه خداوند به شما دو طايفه كرامت فرموده، بلكه به شما و همه موجودات، در عوالم غيب و شهاده، كرامت فرموده، كدام يك از اين نعمتهاي خداوند را تكذيب داريد؟ مگر نمي‏دانيد كه وجود مبارك ايشان در خلقت و در شريعت لازم است.

اين بيان و تفسير درباره اين آيه شريفه، با آن تأويلي كه بيان كرديم، منافات ندارد. اين آيه را مي‏توانيم با تمام موارد تطبيق كنيم. هرجا كه دو دريا با يكديگر چنين اختلاطي داشته باشند و در بين آنها برزخي باشد و از آن دو دريا موجوداتي پيدا شود، لؤلؤ و مرجاني فراهم شود، به حسب خود مشمول اين آيه شريفه خواهد بود.

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 207 *»

حركت فاعلي و حركت قابلي در عالمهاي ذر

سخن در اين بود كه براي ايجاد موجود بايد يك چنين زمينه‏اي فراهم بشود كه حركتي از ناحيه فاعل و حركتي از طرف مفعول و مصنوع فراهم بشود و اين دو حركت را «ايجاد» و «انوجاد» مي‏گويند. عالمهاي ذر را هم، دريا گفتيم از اين جهت كه امواج در دل آن درياها است. پس از آن حركتي از طرف فاعل كه همان تكليف خداست، پيدا مي‏شود. و تكليف حرارت دارد، گرم و سوزنده است. در حركت، حرارت است و حرارت از حركت پيدا مي‏شود. پس تكليف، حرارت است، آتش است. در فرمايشات ائمه : شنيده‏ايد كه مي‏فرمايند: خداوند در عالم ذر آتشي سوزان برافروخت و به اصحاب يمين فرمود: در اين آتش داخل شويد. آنها هم بي‏چون و چرا داخل شدند. پس خداوند دستور فرمود به آتش كه بر ايشان خنك و سلامت شو. بعد به اصحاب شمال دستور فرمود: شما هم داخل شويد، آنها همين‏كه  خواستند داخل بشوند ترسيدند، خود را عقب كشيدند حتي اعتراض كردند كه مگر خدايا ما چه كرده‏ايم؟ به چه جرم بايد داخل آتش بشويم؟ خداوند فرمود: حال كه اجابت نمي‏كنيد و داخل آتش نمي‏شويد، معلوم مي‏شود شما مرا حكيم و عادل نمي‏دانيد كه اگر مرا حكيم و عادل مي‏دانستيد به حكمت و عدل من اعتقاد پيدا كرده بوديد و فرمان مرا اجابت مي‏كرديد. زيرا خداي عادل و حكيم بيهوده و بي‏جهت دستور نمي‏دهد كه داخل آتش شويد. حتماً مصلحت شما در كار بوده كه گفتم داخل آتش بشويد، به مصلحت خودتان و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 208 *»

به نفع خودتان بود تا معلوم شود شما به حكمت من معتقديد و مي‏دانيد كه من هرچه بگويم به نفع شما است. گرچه در ظاهر آتش سوزنده به نظر بيايد، در ظاهر آتش برافروخته به نظر بيايد، اما من مصلحتتان را مي‏خواهم. مي‏خواهم شما داخل آتش بشويد تا بگويم بر شما سرد و سلامت شود و نتايج اين داخل شدنتان را ثوابها قرار بدهم.

دوباره آتش برافروخته شد. خداوند دستور فرمود داخل شويد، باز همين كه آمدند داخل شوند ترسيدند، عقب رفتند و اعتقاد نكردند، قبول نكردند. باور نكردند كه وقتي خداي حكيم دستور مي‏فرمايد داخل آتش بشويد به نفع ايشان است، به خاطر مصلحت ايشان است. فرمود حال كه قبول نكرديد من هم شما را در آتش جهنم جاي خواهم داد. اما آناني را كه داخل آتش شدند، در مقامات بلند بهشت جاي خواهم داد. نگاه كردند به انوار تابناك محمّد وآل‏محمّد : كه از همه زودتر در اين آتش داخل شده‏اند و به اين سبب مقاماتشان از همه بالاتر شده است و از براي ايشان است آقايي بر تمام كساني كه داخل آتش شدند يا نشدند. پس خداوند فرمود حال كه چنين است بايد همه از ايشان اطاعت كنيد، چون ايشان از همه زودتر در آتش تكليف داخل شدند و شايسته اين مقام شدند.

پس خداوند با القاء و اظهار تكليف حركتي ايجاد كرد كه حركت فاعل بود، حركت سازنده بود. اين حركت بر شكل انسانيت بود. همان‏طور كه وقتي نجار ميز را مي‏سازد حركتش به شكل ميز است و با آن ميز را ايجاد مي‏كند، خداوند متعال هم بر اين دو دريا كه با يكديگر مخلوط بودند و امواج آنها

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 209 *»

معلوم و ظاهر نبود، حركتي را ايجاد فرمود. اين حركت، تكليف الهي بود كه آنرا القاء فرمود. اين حركت آتش داشت و به شكل انسانيت بود. پس هركس اجابت كرد يعني از هر قسمت اين دريا كه حركت كرد، هر موجش كه به طرف حركتي كه از طرف خدا سرزده بود، حركت كرد، به شكل انسان شد و هريك از امواج كه جلو نيامدند، از انسانيت انحراف پيدا كردند.

هنگامي‏كه امواج در برابر تكليف اول دو قسم شدند، اعتراض از ناحيه امواج متمرد اظهار شد. وقتي خودشان را در آن هيأت تمرد و ظلمت اجابت نكردن يافتند، اعتراض كردند كه اگر ما هم مي‏دانستيم مطلب اين‏چنين است، اجابت مي‏كرديم. ما فكر مي‏كرديم مطلب طور ديگري است، چنان‏كه اين سخن را در جهنم هم خواهند گفت لو كنا نسمع او نعقل ما كنّا من اصحاب السعير اگر ما واقعاً فكر كرده بوديم، از اصحاب سعير نبوديم، توي جهنم نمي‏رفتيم. به آنها گفته مي‏شود ألم‏يأتكم نذير آيا شما را نذير نيامد؟ آيا ما پيغمبر نفرستاديم؟ آيا ما مرتب در گوش شما نخوانديم؟ آيا فرياد اولياء را به گوش شما نرسانيديم؟ آنها داد نزدند؟ به شما نشنوانيدند؟ و نفهمانيدند؟ ناكسوا رؤسهم سرها همه پايين مي‏افتد.

در هر صورت تكليف دوم بايد القاء و اظهار بشود. چون آنان كه تكليف اول را اجابت نكردند، متمرد شدند. آناني هم كه اجابت كردند آقا شدند. آناني كه اجابت نكردند در دلهاي خود، با اهل اجابت، عناد و دشمني ورزيدند و اعتراض كردند كه ما نمي‏دانستيم مطلب اين‏چنين است. اگر آخرش را خوانده بوديم، ما هم مثل آنها بوديم. پس خداوند ذرّ دومي و

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 210 *»

تكليف دومي را در زمين كربلا تشكيل داد، آن‏جا محل اجتماع دو حركت متضاد و ملتقي البحرين شد، محل برخورد دو دريا و دو حركت. حركتي از ناحيه خدا كه عبارت از قيام حسين7است. حسين7حركت مي‏كند و مي‏شود وجه خدا. اين حركت حركتي است كه تماميت حركت اول است. حركت اول كه از ناحيه خدا بود، تكليف بود، تكليف را به شكل آتش ديدند و اجابت كردند آناني كه اجابت كردند و تخلف ورزيدند آناني كه اجابت نكردند.

اكنون تكليف دوم را آشكار مي‏فرمايد يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان مقام نبوت و مقام ولايت را در دو امام بزرگوار ـ حسن و حسين ـ آشكار فرمود. مقام ولايت در حسين7آشكار شد يعني آقايي بر امواج نور را به حسين7داد و قرار داد كه هركس مي‏خواهد نجات پيدا كند بايد بيايد كربلا و هركس هم مي‏خواهد مثل بار اول تكليف ما را قبول نكند و منحرف و متمرد گردد، او هم بايد بيايد كربلا. چون كربلا ملتقي البحرين است. تكليف اول در سرزمين مكه بود و مبلّغ تكليف نزد حجرالاسود ايستاد و فريادش بلند شد الست بربكم؟ اليس محمّد9نبيكم؟ اين ندا در سرزمين مكه در نزد حجرالاسود بود. اما نداء اليس علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقه اوليائكم و الستم توالون اولياءالله و تعادون اعداءالله؟ در سرزمين كربلاي عالمهاي ذر بلند شد. در ذر دويم و تكليف دوم، اين دو شهادت مطرح گرديد.

نعي النعي مصاب الهاشميينا صداي ناعي بلند شد، يعني صداي خدا بلند شد. صداي خدا به نوحه‏سرايي و ذكر مصائب سيدالشهداء و اهل‏بيت

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 211 *»

طاهرينش بلند شد، با وجود مبارك سيدالشهداء صلوات‏اللّه عليه، با وجود حسين كه لسان خدا و مظهر مقام ولايت و نبوت بود. اما مظهر ولايت بودن براي اين است كه صورتها را، صورت ايمان و كفر را، او مرحمت مي‏كند. مؤمن و كافر به واسطه او موجود مي‏شوند، و به واسطه او موجودات وجود شرعي پيدا مي‏كنند. حركت سيدالشهداء حركتي است از ناحيه صانع و سازنده. اجابتها و انكارها هم حركتي است از طرف موجوداتي كه در آن سرزمين قرار دارند.

آن‏جا ميداني است كه ملتقي البحرين ناميده مي‏شود. سرزمين و جايگاهي است كه اين دو حركت با يكديگر برخورد مي‏كنند، اين دو دريا با يكديگر برخورد مي‏كنند و ازبين اين دو، بايد موجودات پيدا بشوند و شكل بگيرند، صورت بگيرند و معين و مشخص شده، صف بكشند. اولين موجوداتي كه صورت گرفتند و به صورت حسين درآمدند و آن‏قدر مانند حسين شدند كه ديگر نمي‏شد امتيازي بين ايشان و حسين صلوات‏اللّه عليه گذارد، زيرا همه‏شان، حسين شدند، رسول‏الله و ائمه‏طاهرين و فاطمه‏زهرا صلوات‏الله عليهم اجمعين بودند. و در بين ايشان، اولين نفر حضرت محمّد9 بعد اميرالمؤمنين، بعد امام حسن، بعد امام زمان، بعد ساير ائمه طاهرين و بعد فاطمه زهرا: بودند كه نداي سيدالشهداء را اجابت كردند به‏طوري‏كه همه به شكل حسين درآمده و شدند حسيني. همه فرع آن بزرگوار و از آن بزرگوار شدند. مي‏فرمايد حسين مني و انا من حسين هيچ نمي‏شد ايشان را از يكديگر امتياز داد مگر به همين كه خودشان فرموده‏اند كه به

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 212 *»

ترتيب، به شكل حسين درآمدند. در اين تكليف دوم هم مثل آن تكليف اول، در ابتدا رسول اكرم اعلام قبولي كردند بعد اميرالمؤمنين قبول كردند بعد امام حسن، بعد امام حسين، بعد امام زمان، بعد ساير ائمه و بعد حضرت فاطمه زهرا:.

پس در سرزمين كربلا، بايد حضرت سيدالشهداء تكليف دوم را اظهار كند و آن حركتي بشود كه ديگر آرام شدن نداشته باشد. آن حركت سوزنده‏اي كه آنرا با ماده حياتي خود، ايجادش كرده است. يعني براي ايجاد چنين حركتي بايد نابود و مضمحل بشود و مقصود از نابودي يعني بايد آن مايه حياتي خودش را تقديم كند، يعني خونش را بدهد. پس آن بزرگواران اولين كساني بودند كه  او را اجابت كردند. سپس انبياء صلوات‏اللّه عليهم اجمعين اجابت كردند. اين سلسله هم بااختلاف درجاتي كه بينشان بود اجابت كردند. بعد از انبياء نوبت به سلسله اناسي رسيد، در اين سلسله و در اين عرصه، امواجي پيدا شد كه آن‏قدر بالا رفتند و صعود پيداكردند تا آن‏كه نزديك شد به انبياء ملحق شوند. آنها شدند نقبا و نجبا صلوات‏اللّه عليهم. كساني كه كادوا من الحكمة ان‏يكونوا انبياء نزديك بود ملحق به انبياء بشوند. نبي نيستند اما در حكم انبيا هستند. ملحق به ايشانند، از آن عرصه نيستند كه اگر از آن عرصه بودند نبي بودند اما ملحقند و حكم آنها را دارند. بعد به ترتيب انسانهاي ديگر پيدا شدند، بعد جنها و بعد ملائكه، بعد حيوانات، بعد نباتات و بعد جمادات پيدا شدند كه تمام آنها امواجي بودند كه به ترتيب از آن دريا پديد آمدند.

تا روز قيامت هم اين تكليف هست و از بين نخواهد رفت. از قيامت به

 

«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 213 *»

آن طرف هم، ازبين نخواهد رفت.(گرچه كيفيت آن تغيير خواهدكرد يعني تكليف هست ولي همراه با كلفت نيست) پس هميشه اين نائره و اين آتش سوزان تكليف، باقي و برقرار است و به اين سبب مي‏سوزند و مي‏گدازند و با سوختن و گداختن موجود مي‏شوند و درجات انسانيت خود را طي مي‏كنند يا به دركات نيران فرو مي‏روند. هم از اين طرف هم از آن طرف، هر دو طايفه بايد بسوزند و وجود شرعي خود را بدست آورند. آنهايي كه از همه بيشتر سوخته و مي‏سوزند، وجود كاملتري به خود گرفته و مي‏گيرند و كمالات وجودي بيشتري براي خود گرفته و مي‏گيرند، آناني هم كه برخلاف اقتضاي اين خون مقدس حركت كرده و مي‏كنند، كمالات شقاوت خود را گرفته و مي‏گيرند. براي باقي موجودات هم همين‏طور اين دو راه ادامه دارد. پس كلّ يوم عاشورا و كلّ ارض كربلا هميشه اين حالت هست و هميشه اين خون مبارك در دل تمام كائنات در جوشش است. خود سيدالشهداء صلوات‏اللّه عليه مي‏فرمايد: من نزد هريك از مؤمنين كه ياد شوم دلش مي‏سوزد و اشكش مي‏ريزد. رسول

اكرم9فرمودند: براي حسين در دلهاي مؤمنين، محبتي مكنون و مخفي و پنهان است. البته همان نور و محبت و حرارتي كه در رگهاي مؤمنين در جوشش است، همان براي ايشان مايه خيرات و بركات است و همان معني شفاعت سيدالشهداء صلوات‏اللّه عليه است كه مؤمنان را به سوي كمالات علييني بالا مي‏برد.

 

 

بسمه تعالي

فهرست مطالب

 

مقدمه··· 1

معناي عالم ذرّ، تعدّد عالمهاي ذرّ··· 3

عرض تكليف در عالمهاي ذر··· 17

نقش تعين حسيني در عالمهاي ذر··· 28

هر عالم ذرّي آدم و حوائي و ذرّيه‏هايي از مردان و زنان دارد··· 34

در هر عالمي آدم آن، اصل و ذرّيـّه‏هـا، فـروع آن اصـلنـد··· 55

ارسال رسول و پيدايش اختلافات··· 61

تعين حسيني و ابلاغ دعوت الهي 67

زمين هر عالم ذرّي كربلا است··· 75

زمينهاي عالم ذرّ و مواليد آنها داراي دو جهتند··· 77

مبدأ ابلاغ تكليف بايد از جنس خود موجود باشد··· 80

جهت ربي انسان، براي خداشناسي؛ و جهت نفسي او مقام مكلف‏شدن به تكاليف است··· 87

تعين حسيني و موقعيّت كربلا در عالمهاي ذرّ و عالم ظاهر··· 105

وسايط فيض محمّد و آل محمّدند9 117

كربلا و برتري آن از جميع زمينها··· 126

كيفيّت ظهور عالي براي داني 137

جلوه خدا به تعيّن حسيني، در همه عوالم براي همه خلق··· 144

خلق دليل بر خدا هستند و حيث وحدت آنها دليل وحدت خدا است··· 156

حالت كثرت خلق··· 162

حيث كثرت خلق··· 164

دو حيث وحدت و كثرت در زمينهاي عالمهاي ذر··· 166

دو حالت بساطت و تشأن در عالمهاي ذر··· 174

عامل بروز شئونات مختلف، تكليف است··· 179

تأثير تعين حسيني7 در عالمهاي ذر··· 187

پيدايش هر موجودي بستگي دارد به حركتي از فاعل و حركتي از قابل··· 194

حركت فاعلي و حركت قابلي در عالمهاي ذر··· 207

([1]) آن مباحث در جزوه‏اي جداگانه به نام «شيخ اوحد احمد بن زين‏الدين احسائي اع و معرفت فؤادي» چاپ شده است.

([2]) اين مطلب مربوط مي‏شود به امتياز طبيعي و تكوين مرد و زن و هيچ‏گونه فضيلت تشريعي نيست. فضيلت تشريعي در ايمان و عمل صالح است و در عرصه تشريع مؤمن و مؤمنه، مسلم و مسلمه، صالح و صالحه، نزد خدا و اولياء او: يكسانند و به‏طور يكسان به پاداش اعمال خود خواهند رسيد. نظام حكيمانه الهي اقتضاء كرده كه در عرصه تكوين اين دو جنس و دو نوع داراي خصوصيات و امتيازات مخصوص به خود باشند. البته در پاره‏اي از احكام شرعي رعايت اين خصوصيات شده است.

([3]) خواننده گرامي و اي خواهر ايماني! اميد مي‏رود كه از اين بحث آزرده خاطر نگرديد و خواهش ما آن است كه بحث را تا آخر مطالعه كنيد در ضمن توجه داشته باشيد كه اين تذكرات هنگامي بود كه همزمان با خريداري حسينيه باقري مشهد، برنامه‏هاي تعليم و تعلم نيز در آن مكان شروع شد و عده‏اي با اين اقدام شديداً مخالفت نمودند و بيشتر اين مخالفتها از ناحيه مادرها بود به طوري كه حتي به نزاعهاي خانوادگي هم منجر گرديد و هنگامي بود كه مردها معصيتهاي علني مرتكب مي‏شدند و زنها پوشش درستي نداشتند و بيشتر آنها با جورابهاي نازك از منزل بيرون مي‏آمدند حتي در مجالس روضه همانطور شركت مي‏كردند و نوعاً زنها بر مردها حكومت داشتند، اداره زندگي در دست آنها بود، خريد منزل را آنها عهده‏دار بودند، با مردهاي نامحرم گفتگو مي‏كردند، رفت و آمدهاي مخلوط داشتند، براي تفريح به پاركها مي‏رفتند، چندان حيا و عفتي هم براي آنها نبود. مردها هم نوعاً ريش خود را مي‏تراشيدند و كاملاً در فرمان زن خود بودند و زنها اجازه نمي‏دادند كه مردهاي آنان راه تقوي پيش‏گيرند و از معصيت علني دست بردارند. اين تذكرات در يك چنين دوراني بيان شده است. به خصوص در مورد مخالفتهاي شديد بعضي مادرها كه راضي نمي‏شدند فرزندان آنها از مدارس خارج حسينيه دست بردارند و در حسينيه به تحصيل علوم ديني بپردازند.

([4]) اين نوع دستورات براي آن است كه زن احساس نكند شوهر مطيع بي‏قيد و شرط او است. نظام زندگي خانوادگي و خصوصيّات طبيعي مرد و زن اقتضاء مي‏كند كه زن چنين احساسي نداشته باشد بلكه به‏عكس مطيع شوهر باشد. اگر مرد و زن هر دو مؤدب به آداب اسلامي و كاملاً وظيفه‏شناس باشند، هيچ مانعي از همفكري و هماهنگي و مشورت و نظرخواهي از زن نخواهدبود ولي متأسفانه بعضيها اين‏گونه دستورات را به طور مطلق مي‏گيرند و حرمتي كه بايد براي همسر خود داشته باشند، نگاه نمي‏دارند و اين سبب مي‏شود كه زنهاي آنها نسبت به اين‏گونه دستورات ديني نظر خوبي نداشته باشند و فكر كنند كه دين با زندگي مردسالاري موافقت دارد، و حال آن‏كه دين فقط با زندگي دين‏سالاري موافقت دارد. اين‏گونه دستورات را بايد با نظري همه‏جانبي در نظرگرفت و به آنها عمل كرد. نقش زنها در تاريخ اسلام در فراهم‏ساختن سعادت افراد خانواده بخصوص شوهر، روشن است و در لابلاي صفحات تاريخ درخشندگي خاصي دارد. در قرآن و روايات هم نمونه‏هايي رسيده است. و نظر به اين‏كه نوعاً طبايع غالب است و چه بسا تعليم و تربيت هم نتواند مانع اقتضاي طبايع گردند، در احاديث اين‏گونه دستورات اخلاقي ظاهراً به طور مطلق رسيده تا مبادا به خاطر غلبه طبايع در زندگي خانوادگي مؤمنان اختلالي رخ دهد و گرميها و صميميّتها به خطر افتد. از اين‏جهت رعايت اين نكات اخلاقي خواه نخواه به سود طرفين تمام مي‏شود.

([5]) اين توجيه درباره ظاهر اين حديث شريف منافات ندارد با آنچه سيد بزرگوار اعلي الله مقامه در تأويل آن فرموده‏اند كه از نظر آن تأويل، ظاهر حديث به شكل توريه خواهد بود. اما طبق توجيه مذكور در متن، ظاهر حديث هم معناي درست و مناسبي دارد.

([6]) درباره شيطان هم اين نقل رسيده است.