نقش
عاشورا
در عوالم پيشين
سيد احمد پورموسويان
مجموعه حاضر؛
گفتار مجالس نيمه دوم محرم سال 1398 هـ ق ميباشد كه از صورت گفتاري به صورت نوشتاري مبدل گشته است
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 1 *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمدللّه ربّ العالمين
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
قال شيخنا الجليل اعلي اللّه مقامه:
نعي النّعي مصاب الهاشميّينا |
كأنّ عاشور بالاحزان يعنينا |
در مباحث گذشته([1]) كه در ارزيابي موقعيت اشعار مرحوم شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه بود، روشن ساختيم كه آن بزرگوار از كاملان شيعه و از عالمان ربّاني است و براي ايشان و امثال ايشان حقايق اشياء و امور منكشف بوده زيرا با ديد حقيقتبيني به عالم و امور عالم مينگريستند و از ملكوت با خبر بودهاند.
از آيات قرآن و روايات اهلالبيت: استفاده ميشود كه حادثه عاشورا در عالمهاي پيشين نيز مطرح بوده و در جريان آفرينش خلايق نقش داشته است، و دورهاي بر خلايق گذشته كه دوره ذر ناميده شده و در فرهنگ
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 2 *»
اسلام به «روز الست» مشهور گرديده است، در آن دوره اين حادثه مطرح شده و خلايق پيش از وقوعش از آن آگاه گرديدهاند. پس ميتوان گفت در اين بيت از قصيده اول از دوازده قصيده مرحوم شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه كه در مصيبت حضرت ابيعبداللّه الحسين7 سرودهاند، مطرح شدن اين حادثه را در دوره ذر هم در نظر داشتهاند چون آن بزرگوار اوضاع آنجا را مثل اوضاع اين دوره مشاهده كرده است.
بنابراين براي اين بيت، ظاهري و باطني است ظاهر آن مناسب اين عالم دنيايي است و باطن آن مناسب آن دوره است. پس همچنان كه اهل اين عالم در هر زماني به طوري از مصائب آن حضرت7 باخبر شدهاند و در برابرش عكسالعملي داشتهاند، اهل آن دوره پيش هم از اين مصائب خبردار شده و هركدام عكسالعملي مناسب آن دوره داشتهاند. اكنون ميخواهيم از آيات و روايات و بيانات بزرگان اعلي اللّه مقامه كه شرح و تفسير و تبيين همان آيات و روايات است با كيفيت خبردار شدن اهل آن دوره و عكسالعملهاي آنها آشنا شويم و به اندازه فهم ناقص و بيان نارساي خود به اين امر مهم ميپردازم. به فضل الهي اميد دارم و از ولي اللّه الاعظم حضرت بقية اللّه حجة بن الحسن8و عجل اللّه فرجه كمك ميخواهم و اميدوارم كه روح مطهر شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه نيز، مرا ياري كند.
پيش از آنكه به بيان اين مطلب بپردازم بايد درباره خود دوره يا دورههاي ذر مطالبي را عرض كنم. و آنچه مسلم است آن است كه خلايق پيش از دوره دنيايي دورهاي يا دورههايي بر آنها گذشته كه به اصطلاح روايات
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 3 *»
«دوره يا دورههاي ذر» بوده است. در آن دوره يا دورهها خلايق با تكاليف الهي روبرو گرديده و خداوند متعال از آنها پيمانها گرفته است.
معناي عالم ذرّ ، تعدّد عالمهاي ذرّ
عدهاي فكر كردهاند اينكه عالم ذرّ گفته شده و اهل آن «ذرّ» ناميده شدهاند، مقصود اين است كه آدمها و موجودات در آن عالم به شكل مورچه پيدا شدند و مورد تكليف قرار گرفتند. چون ذرّ در عربي به معناي مورچه است، روي اين جهت بعيد شمردهاند كه چرا بايد خدا خلق را به شكل مورچه بيافريند و با آنها گفتگو كند؟ از اين جهت بهكلي عالم ذر را انكار كردهاند. حتي بعضي از علماء مشهور شيعه عالم ذر را انكار كردهاند بااينكه در اينباره، روايات زيادي داريم و خود آيات قرآن نيز ناطق به اين مطلب است كه چنين عالمي بوده است. برفرض هم اگر خدا موجودات را به شكل مورچه ايجاد كرده و سؤالاتي كرده باشد، چه مانعي دارد؟ آيا از قدرت خدا برنميآيد يا اينكه اگر چنين كاري بكند كار عبثي كرده؟ يا خلاف حكمت كردهاست؟ مبناي انكار چيست؟ چرا وجود عالم ذر و بودن چنين عالمي را انكار كردهاند؟ پس بيجهت انكار شدهاست.
از اين گذشته، مقصود از ذر مورچه نيست و نه اينكه موجودات به شكل مور و مورچه آفريده شده باشند بلكه مقصود از ذر آن است كه وقتي آن عالم نسبت به مافوق خودش ـ با عالم بالاترش ـ سنجيده ميشود، از جهت كوچكي و حقارت، به ذر و مورچه تعبير آورده ميشود. شما ببينيد اگر در يك
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 4 *»
مكان بلندي ايستاده باشيد وقتي پايين پايتان را نگاه كنيد اشياء را كوچك ميبينيد. حتي اگر در عمارت بلندي باشيد و به پايين مشرف بشويد، ماشينها، انسانها را كوچك مشاهده ميكنيد، و اين از دو نظر است: يكي اينكه شما در جاي بلندي قرار گرفتهايد پس زير پاي خود را كوچك ميبينيد و يكي اينكه فاصله زياد است. حال فاصله بين آن موجودات پايين و مراتب بالا از بس زياد است اگر كسي از آنجا مشرف بشود و به مرتبه پايينتر نگاه بكند، اهل مرتبه پايينتر و خود مرتبه پايينتر را كوچك ميبيند. الآن كساني كه در هنگام حركت به طرف كره ماه، از كره ماه يا از كره زمين عكس ميگيرند، زمين را كوچك ميبينند علتش چيست؟ علتش اين است كه زمين به اين بزرگي، با اينهمه جمعيت، با اينهمه گستردگي، وقتي سنجيده ميشود با مراتب بالاتر، كوچك ديده ميشود. در اينوقت اگر تعبير كنند كه زمين كوچك است، اهلش كوچكند ـ نسبت به آنجا ـ البته درست است.
پس عالم ذر عالمي است كه وقتي نسبت به مرتبه بالا سنجيده ميشود از جهت دوري مسافت و فاصله بين آن عالم و عالم بالاتر و از جهت اينكه اهل عالم بالاتر چون مشرف ميشوند بر عالم پايينتر آن را كوچك ميبينند، از آن عالم پايينتر به «عالم ذر» تعبيرميشود و اهل آن عالم را «ذرّات» ميگويند. درست مانند اين ذرّات هباء كه در فضا موجود است و موقعي كه آفتاب از روزنه اتاق ميتابد، اين ذرات كه در فضا در حركتند، نمايان ميشوند. به اينها نيز از جهت كوچكي و حقارت ذرات ميگويند. پس اين ذرات پراكنده در فضا هم از جهت اينكه بسيار ريز و كوچكند اسم آنها را ذرّات ميگذارند.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 5 *»
علاوه براينكه اين ذرات نه رنگ دارند نه شكل دارند نه هيأت بخصوصي دارند، آمادهاند كه به شكلها و خصوصيتهاي مختلف درآيند. مثل ذرات ابر كه روي يكديگر انباشته و متراكم ميشوند، آنها را هم ميتوانيد ذرات اسم بگذاريد. چرا؟ چون قابل اينند كه در ظرفهاي مختلف درآيند و هيأتها و شكلهاي مختلف پيدا كنند. ذرات كوچك هوا هم اينچنين است و آمادگي دارند كه در جاهاي مختلف قرار بگيرند و به هيأتها و شكلهاي مختلف درآيند.
همچنين عالم ذر عبارت از آن حالتي است كه موجودات در آن حالت تعين و تشخص ندارند، هيأت و شكل و امتياز ندارند، در آن عالم و در آن مرتبه همه عليالسويه هستند، نميشود آنها را از يكديگر جدا كرد و از يكديگر ممتاز ديد، اين حالت را تعبير به «ذرّ» ميآورند و چنين عالمي را «عالم ذرّ» تعبير ميكنند و چون مراتب موجودات، نظر به اينكه هر مرتبه بعدي نسبت به مرتبه قبلي، مرتبه تعين است و مرتبه قبلي نسبت به مرتبه بعدي حالت صلاحيت و قابليت است و عالم ذر ناميده ميشود. بنابراين عالم ذر لايتناهي است و ميتوانيم بگوييم عالمهاي ذر غيرمتناهي است، به جهت اينكه مراتب موجودات لايتناهي است. مگر ميتوان گفت كه در يك جايي مرتبه مخلوق تمام ميشود؟ نه، چون مخلوقات اثر مشيتند اگر بخواهد مرتبه مخلوق تمام بشود و در يكجا بايستد و ديگر مراتب را طينكند، در يكجا متوقف شود، معنايش اين است كه مشيت از كار افتادهاست و حال آنكه مشيت خدا از كار نميافتد. مشيت خداوند دائم در ايجاد و در وجود دادن و فيضبخشي است.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 6 *»
مشيت را تشبيه ميفرمايند به فواره فيض، مثلاً فواره آب را در نظر بگيريد در حال فواره بودن، مرتب آب از آن بيرون ميآيد. همچنين ميگويند مشيت فوّاره فيض خدا است و موجودات فيضهايي هستند ـ همه موجوداتي كه عالم را پر كردهاند ـ فيضهايي هستند كه از فوّاره مشيت پراكنده شدهاند و از آن خارج ميشوند حتي الآن هم در حال خارج شدن از آنند، لحظه به لحظه از آن فواره وجود پيدا ميكنند. اين چنين نيست كه چون پراكنده شدند، ديگر بروند سرجاي خود يا نابود و معدوم بشوند يا موجود باشند به وجود مستقلي. نه؛ مرتب از آن فوّاره ميجوشند و همه موجودات از آن فواره وجود ميگيرند، فيضها ميگيرند يا دائم الفضل علي البرية اي خدايي كه فضل تو بر همه خلق دائمي است.
و معلوم است فضل خدا كه عبارت از فيض وجود و كمالات وجودي است، اين فيضها از ذات مقدس احديت خارج نميشود يعني از ذات او درنميآيد زيرا خدا لميلد و لميولد است. خدايي كه ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين به ما معرفي فرمودهاند خدايي است كه نه ميزايد و نه زاييده شدهاست. نه از چيزي درآمده و نه از ذات مقدسش چيزي خارج ميشود. به خلاف خداي صوفيه لعنهماللّه كه هم زاييده شده و هم زاينده معرفياش كردهاند، به اينطور كه وجود مانند بحري است كه يك حقيقت بيشتر نيست. فقط يك دريا است كه اسم آن دريا وجود است. اما گاهي از اين دريا بخار درست ميشود، گاهي ابر درست ميشود، گاهي باران درست ميشود، باران جاري ميشود به دريا برميگردد، همان دريا است. گاهي در دريا حبابهايي
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 7 *»
روي آب درست ميشود، حبابها ميتركد باز دريا است. در دريا امواج پيدا ميشود و پس از زماني امواج آرام ميگيرد، باز همان دريا است. ميگويند حقيقت وجود نيز، مانند دريا است گاهي تعين پيدا ميكند و شكل ميگيرد به وجوب، ميشود خدا. گاهي شكل ميگيرد به امكان ميشود مخلوق. مخلوقها هم كه به شكلهاي مختلف هستند وقتي تعين آنها كنار برود، شكل آنها كنار برود، به درياي وجود برگردند، قطره به دريا پيوست، باز همان وجود است، چيز ديگري نيست.
پس ذات خدا را از درياي وجود، به تعين وجوب؛ بيرون كشيدند. پس خدا شد، زاييده شده از درياي وجود و آن حقيقت وجود شد، زاينده. كه مرتب ميزايد و از ذات خدا كه آن را همان حقيقت وجود ميدانند نعوذباللّه موجودات پيدا ميشوند. ميگويند همه موجودات ـ نعوذباللّه ـ در ذات احديت موجودند و آهسته آهسته از آن بيرون ميآيند مثل اينكه چهطور در دانه زردآلو درخت زردآلو، شاخههاي زردآلو، برگهاي زردآلو و خود زردآلو، قرار گرفته. همه در هسته زردآلو است بعد آهسته آهسته بيرون ميآيد، ميگويند ـ نعوذباللّه ـ ذات خداوند مثل هستهزردآلو است و مخلوقات مثل درخت و شاخهها و برگها و ميوهها هستند و همه از ذات احديت بيرون ميآيند. پس ذات خدا هم زاينده و هم زاييده شده است.
اين مكتب مكتبي است كه خدا را تشبيه ميكند و از راه تشبيه، خدا را ميشناسد و ميشناساند. اما امام7ميفرمايند: نه حق داري خدا را به مخلوقش تشبيه كني و از مخلوقاتش معرفت بدست آوري و خدا را به نوع
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 8 *»
مخلوقات بشناسي و نه هم ميتواني عالم را از وجود خدا و خدا را از صفات كماليهاش تعطيل كني و بگويي خدايي وجود ندارد، يا خدايي هست اما صفات كماليه ندارد يا كاري به اين عالم ندارد. نه تعطيل و نه تشبيه است. فقط بايد از محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين توحيد را آموخت كه اين بزرگواران طوري خدا را معرفي ميفرمايند و براي ما شناسايي مينمايند كه نه خداوند عالم از صفات كماليهاش تعطيل ميشود و نه هم در شناسايي تشبيه به خلق ميشود. قرآن ميفرمايد لميلد و لميولد پس تمام فيضهايي كه خداوند به خلق ميرساند، فيض وجود و كمالات وجودي را كه به خلق عنايت ميفرمايد اينها از ذات مقدس احديت بيرون نميآيد يا دائم الفضل علي البرية اي خدايي كه فضل تو بر همه خلق دوام دارد يعني فضلي كه از فواره مشيت تو بيرون ميآيد بر همه خلق جاري است.
خداوند مشيت را ايجاد فرموده، خلقش كرده به خود مشيت و آن را طوري قرار داده كه آيه و نشانه خودش باشد، هميشه و بادوام باشد، ثابت و برقرار باشد و از ازل تا ابد نابودي در آن پيدا نشود، فتور و سستي در آن پيدا نشود، و در واقع عالم ازلي و ابدي، خود اين مشيت است. حقيقتي را خدا آفريده كه ازلي و ابدي است، دائمي و هميشگي و ثابت و برقراراست. خدا چنين حقيقتي را آفريده اما كِي آفريده؟ كي را بعد از او آفريده. پس نميشود از كِي آفريدن او سؤال كرد. چهطور آفريده؟ طور را به او و بعد از او آفريده. پس براي او طور نيست. به چه اندازه او را آفريده؟ اندازه را بعد از او و به وسيله او آفريده است. پس نميشود از اندازه او سؤال كرد چون اندازهها بعد از او
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 9 *»
آفريده شده ديگر اندازه بر خود او راه ندارد و هر سؤالي كه ما بكنيم، تمام سؤالهاي ما مربوط به مخلوقاتي ميشود كه بعد از مشيت آفريده شدهاند و چون آنها بعد از مشيت آفريده شدهاند، بر خود مشيت جاري نيست. نميشود درباره خود مشيت چنين سؤالاتي را مطرح كرد و گفت چهطور و چگونه و كي و از كي و تاكي، زيرا همه اينها موجوداتي هستند كه بعد از مشيت آفريده شدهاند و اين سخنان درباره خود آن حقيقت راه ندارد. خداوند ميفرمايد لايسئل عما يفعل سؤال نميشود از آنچه كرده، از آن كاري كه كرده است.
پس خدا مشيت را به خودش آفريد و الآن هم او را به خودش ايجاد ميكند نه اينكه بگوييم مستقل است، نه اينكه بگوييم مشيت از خدا بينياز شده، خدا ايجادش كرده و ديگر به خدا كاري ندارد و فيضها مانند فواره از او خارج ميشوند. نه، اينطور نيست. الآن هم خداوند آن را ايجاد ميكند اما به خودش. تفاوت مشيت با ساير موجودات اين است كه ساير موجودات با وسايط يا بيواسطه از مشيت ساخته شده و ميشوند اما مشيت به خودش احداث شده و الآن هم مرتب به خودش، وجود پيدا ميكند. خيلي مسأله شريفي است كه اگر دقت كرده باشيد ميفهميد چرا از مشيت به فعل تعبير شده است. امام رضا صلواتاللّه عليه از همين مشيت و فعل خدا تعبير ميآورند به «ابداع» و «اختراع». اين چند لفظ ابداع، اختراع، مشيت، اراده، فعل خدا، به يك معني استعمال شدهاند.
در تعريف اين حقيقت ميفرمايند خلق ساكن لايدرك بالسكون اين
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 10 *»
تعريف امام رضا صلواتالله عليه است درباره مشيت. بايد اين بزرگوار مشيت را تعريف بفرمايند. ميفرمايد: خلقي است، اول اين كه كلمه خلق دلالت ميكند بر اينكه مخلوق است و ذات مقدس احديت نيست. با اينكه مبدأ همه وجودها و موجودات است اما اين حقيقت مخلوق است علاوه بر اين ساكن است. در اينجا مقصود از سكون چيست؟ مشيت ساكن است اما به سكوني كه لايدرك بالسكون يعني «لايعرف بالسكون» يعني اين سكوني كه شما در مقابل حركت ميدانيد و ميفهميد، چنين سكوني مراد نيست. مشيت ساكن است اما نه مثل آن سكوني كه شما ميفهميد و ميدانيد كه در مقابل حركت است. شما به يك كسي كه از جايش حركت ميكند ميگوييد متحرك است، نشسته باشد ميگوييد ساكن است، سكون دارد. اين نوع سكون را نفي ميفرمايند لايدرك بالسكون به اين نوع سكون كه شما ميفهميد ساكن نيست.
پس مشيت ساكن است به اين معني است كه اين حقيقت مثل ساير حقيقتها و موجوداتي كه به وسيله مشيت پيداميشوند نيست، كه به وسيله چيزي ديگر پيدا بشود. سكون دارد، قرار دارد، ثبات دارد، دوام دارد ولي همه اينها از خودش است چون به خودش آفريده شده و خدا او را دائم به خودش ميآفريند. پس مثل ساير موجودات نيست كه متوقف بر چيزي و متحرك به چيزي باشد. نه، مخلوق بنفسها است. خدا مشيت را به خودش ايجاد كرده اين حقيقت را به خودش آفريده است.
امام از اين حقيقت تعبير ميآورند به «فعل» و خود فعل يعني كار. مااز كار چه ميفهميم؟ كار عبارت است از حركت. غير از اين است؟ اگر كسي
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 11 *»
كاري نكند ميگوييم بيكار است، وقتي كاري كرد، فعلي را انجام داد ميگوييم كاركرد. كار و فعل، يعني حركت. حضرت امير صلواتاللّه عليه فرمودند الفعل ما انبأ عن حركة المسمي فعل و كار آن كلمهاي است كه دلالت ميكند و ما را راهنمايي ميكند به حركت و كار كسي يا چيزي. وقتي شخصي كاري كرد ميگوييد آن كار را انجام داد، مثلاً شروع كرد به ساختن خانه، ميگوييد كار كرد، رفت و آمد كرد ميگوييد كار كرد، خورد، گفت، ديد، ميگوييد كار كرد. اين كلمه «كار» در فارسي بر حركت كسي يا چيزي دلالت دارد. حال مشيت فعل خدا است يعني چه؟ يعني كار خدا است، يعني حركتي است كه خدا اين حركت را ايجاد كرده و با اين حركت همه موجودات پيدا شدهاند. ببينيد قدرت خدا و عظمت خدا را و بگوييد سبحاناللّه كه خدا اينهمه عوالم را ايجاد فرموده و الآن همه اين عوالم را نگهداري ميكند، به يك حقيقتي كه صرف حركت است. خدا اين آسمانها را نگهداشته، اين زمين را نگهداشته، اين موجودات را نگهداشته، و ما آنها را ثابت ميبينيم، ميبينيم آسمانها برقرارند، زمين برقرار است، اين موجودات برقرار هستند، ثبات و دوام در همه موجودات ديده ميشود، و همه اينها به بركت وجود آن حركت الهي است. سبحاناللّه كه خداوند اينهمه موجودات را نگهداري ميكند اما به وسيله حركت.
البته اينكه ميگوييم موجودات ثابتند از نظر ما اينچنين است وگرنه همه موجودات در حركتند، همه موجودات مرتب وجودشان را از خدا ميگيرند، همه موجودات دائم در موت و حياتند، دائم دارند ميميرند و زنده
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 12 *»
ميشوند. ديگر چه حركتي بالاتر از زنده شدن و مردن؟ به همه مراتب وجوديشان دارند ميميرند و زنده ميشوند يا دائم الفضل علي البرية خدا با حقيقت مشيت همه موجودات را آفريده و اين حقيقت را طوري قرار داده كه مرتب مانند فوّاره فيوضات الهيه دارد از آن فرو ميريزد و خلق كه خودشان عبارت از همان فيضها هستند، به طور دائم هست ميشوند. خدا دائم به اين وسيله يعني به اين فواره دارد ايشان را ايجاد ميكند و به آنها فيض وجود و كمالات وجودي را ميبخشد. خلق هرچه دارند همه را از مشيت ميگيرند و پشت سر يكديگر عوالم پيدا ميشوند، پشت سر يكديگر مراتب پيدا ميشوند.
هر مرتبه بالا هميشه نسبت به مرتبه پايين بدون رنگ و تعين و تشخص است و مرتبه پايين نسبت به مرتبه بالا مرتبه تعين و مرتبه تشخص است. يعني وجود در آنجا شكل ميگيرد، هستي شكل ميگيرد كه آن عالم قبلي را «عالم ذر» مينامند و اين عالم ذر لايتناهي است چرا؟ چون از مشيتي دارند سرچشمه ميگيرند و از محلي دارند بيرون ميآيند كه آن محل هميشه فواره است، هميشه خدا او را فواره قرار داده و مرتب خدا فيض را از آن بيرون ميريزد. فكر نكنيد اينكه ميگويم خدا فيض را از مشيت بيرون ميريزد، باز بمانند آن دريا است يا بمانند حوضي است كه فوارهوار آبها از آن بيرون ميريزد. اينچنين نيست.
البته تشبيه در مورد شناسايي خلق خدا عيبي ندارد، اما تشبيه درباره ذات خدا نهي شده است يعني ذات خدا را با تشبيه نشناسيد اما خلق را با
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 13 *»
خلق تشبيه كنند عيبي ندارد. حضرت امام رضا صلواتاللّه عليه فرمودند: صاحبان عقلها و انديشهها ميدانند كه خداوند اين عالم ظاهر را وسيله استدلال و دليل قرار داده براي شناختن عالم غيب، تا شما عالم غيب را با اين عالم شهاده بشناسيد و اينكه خداوند متعال درباره خود فرموده و للّه المثل الاعلي براي خدا مثل اعلا است يعني براي خدا ظهور اعلا است بلكه براي خدا ظهورات و مثَلهاي اعلا است. در دعاها رسيده است كه لك الاسماء الحسني و الامثال العليا و مراد تشبيه نيست كه خدا شبيه دارد بلكه مراد آيات تعريف و تعرّف خداوند است كه خدا به وسيله آنها شناخته ميشود. اما مثل و تشبيه در شناسايي خلق هيچ مانعي ندارد خود ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين بارها براي شناسانيدن خلق مثل زدهاند، امور آخرت را گاهي مثال زدهاند به همين عالم حاضر و شهاده و موجودات حسي. مثلاً ميفرمايند: اهل بهشت در بهشت خوردن دارند اما بول و غائط ندارند، عرض ميكند: در اين عالم نمونهاش را داريم؟ ميفرمايند: آري جنين در رحم مادر خوراك دارد اما مدفوعي ندارد، اين نوع بول و غائط را ندارد. ديگر معلوم است كه اين تشبيه و تنظير و تمثيل در مورد شناسايي خلق است، ما خلق بهشت را ميشناسيم به اينكه در اين عالم تنظيرش و نمونهاش را ميبينيم. پس تمثيل و مثل آوردن در مورد شناختن خلق عيبي ندارد.
حال در شناسايي مشيت و مبدئيّت آن و ثبات و دوام آن در ايجاد موجودات، مثالش همين فوّاره است. مشيت تشبيه ميشود به فواره فيض. زيرا حقيقتي است كه خدا مرتب موجودات را به آن ايجاد ميكند و تمام
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 14 *»
شدني هم نيست. دائم اينچنين است يا دائم الفضل علي البرية. حال كه چنين است پس مراتب خلقت موجودات هم بايد انتها پيدا نكند. معني اين انتها پيدا نكند اين است كه چون خدا مشيت را محل دوام فيض خود قرار داده و موجودات از آنجا وجود و مراتب وجودي خود را ميگيرند، پس بايد در يك حد توقف نكنند تا بتوانيم بگوييم در آنجا مرتبه موجودات تمام شد. نه، اينچنين نيست بلكه مرتب موجودات در مراتب مختلفِ وجود و هستي و كمالات هستي ميباشند كه اگر بگوييم در يك جا توقف كردند، يعني مشيت ديگر محل افاضه فيض نيست، فيض خدا قطع شده و نعوذبالله جمله يادائم الفضل علي البرية صحيح نخواهد بود.
حتي فكر نكنيد كه در بهشت و جهنم وقتي خواهدرسيد كه در آنجا هركسي در جاي خودش قرار بگيرد و ديگر مراتب انقطاع پيدا كند. خير، اينچنين نيست. خلق مراتبشان انتها ندارد حتي در آنجا هم مراتب هست و مرتب بايد مرتبهها را طي كنند. در جهنم هم دركات است و اهل آن مرتب بايد آن دركات را طي كنند، البته هر كسي از آنها در جاي خود و در مقام و مرتبه خودش، اين سيرش تمام نميشود. دربهشت هم درجات است و اهل آن مرتب آن درجات را طي ميكنند باز هم هر كسي در مقام و مرتبه خودش و تمام شدن هم ندارد ان هذا لرزقنا ماله من نفاد رزقها تمام شدني نيست، خلق خدا تمام شدني نيست، خداوند فيّاض است و فيض خلقت، فيض رزق، فيض احيا و فيض اماته او دائمي است.
پس موجودات مراتب دارند و براي مراتبشان انتها نيست مرتب در
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 15 *»
مراتب مختلف قرار ميگيرند به طوريكه مرتبه قبل نسبت به مرتبه بعد يك حالت سادگي است و مرتبه بعد نسبت به مرتبه قبل قدري تعين دارد. باز اين مرتبه نسبت به مرتبه بعد سادگي است و آن مرتبه نسبت به اين مرتبه قبل تعين دارد و همينطور، هر مرتبه سادهاي را نظر به اينكه صلاحيت پذيرش تعين مرتبه بعد را دارد، مرتبه و عالم ذرّ مينامند. روي اين جهت ما ميتوانيم بگوييم: عالمهاي ذر به اين اصطلاح عالمهايي هستند كه موجودات در آن عالمها با يكديگر امتياز ندارند، امتيازشان در مرتبه وجودشان است و در مرتبه بعد كه تعين مييابند از يكديگر امتياز پيدا ميكنند. مورچهها را در وقتيكه در حركتند، يك صف مورچه را در نظر بگيريد، آيا بدون وسايل شما ميتوانيد بين آنها امتياز بدهيد؟ ميبينيد همه يكنواخت، همه يك هيكل، همه يك شكل در حركتند؛ گرچه به وسيله وسايل اگر نگاه كنيد ميبينيد كه دو تا مورچه مثل هم پيدا نميشود. مانند خود ما كه اگر كسي از بالاتر نگاه كند، ماها را مثل مورچه ميبيند و در نظر او كه بالاتر است از نظر انسانيت همه مثل هم هستيم. يك دريا انسان، يك عالم انسان، اما وقتي ميآيد پايين يكييكي ما را كه نگاه ميكند ميبيند دو نفرمان مثل هم نيستيم، دو نفر را مثل هم نخواهد ديد، حتي موي يك نفر، دو تا رشتهاش مثل هم نخواهد بود، حتي انگشتان مثل هم نخواهد بود؛ اين امتيازات هست.
پس عالم ذر طبق اين اصطلاح عبارت است از آن عالمي كه امتيازات در آن ديده نشود و اهل آن عالم همه در يك عرصه، كاملاً مساوي با هم و به طور سادگي بدون تشخص و امتيازِ از يكديگر موجود باشند. آن عالم را نسبت به
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 16 *»
عالم بعدي كه در آنجا امتيازي پيدا ميكنند و از يكديگر جدا ميشوند، اسمش را ميگذارند عالم ذر.
پس از اينجا ميتوانيم بشناسيم كه عالم ذر بسيار است، بلكه لايتناهي است. در هر طوري از اطوار خلقت و در هر مرتبه از مراتب خلقت، ما ميتوانيم در مرتبه قبلش ذر را ببينيم و در مرتبه بعدش تشخص و تعيّن را ببينيم مثل اين ذرات هباء كه در هوا پراكنده هستند موقعي كه نور آفتاب از روزنه يا از پشت شيشه در اتاق ميافتد ببينيد اين ذرات تشخص ندارند، تعين ندارند اگر اينها را گرفتيد هيأت هيأت كرديد، شكل شكل كرديد، در قوطيهاي مختلف قرار داديد، اينها به شكلهاي مختلف و هيأتهاي مختلف ميشوند و از يكديگر امتياز پيدا ميكنند وقتي كه در قوطيها به هيأت و شكل قوطيها درآمدند ميگوييم اينجا عالم تعيّن و تشخّص است. عالم قوطيها عالم تشخص و امتياز است. اين هباء و ذرات در قوطي مربع مثلاً به شكلي است كه آن شكل در قوطي مثلث مثلاً نيست و شكل ذرات قوطي مثلث در اين قوطي مربع نيست، و همين طور، پس شكلها از هم ممتاز و پراكنده و جدا هستند اما وقتي به مرتبه قبليشان نگاه ميكنيم كه در فضا پراكنده بودند، اين شكلها نبود، وجود نداشت مگر به طور صلاحيت و قابليت، يعني اين هباء و ذرات پراكنده در فضا آمادگي داشتند كه در قوطيهاي مختلف دربيايند و در شكلهاي مختلف قراربگيرند. پس آن عالم را نسبت به اين عالمِ قوطيها عالم ذر ميگويند و اين عالم قوطيها را عالم تشخص و تعيّن ميگويند.
كان الناس امّة واحدة خلق، نه تنها مردم، عرض كردهام وقتي ناس گفته
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 17 *»
ميشود نه تنها مردم را شامل است بلكه تمام موجودات را شامل است. تمام موجودات در هر تعيني هستند بدانيد قبلاً مرتبهاي داشتهاند. در اينجا كان يقيناً بر زمان گذشته دلالت دارد، فعلي است كه خبر از گذشته ميدهد كان الناس امة واحدة همه يك شكل بودند، بدون امتياز فبعث اللّه النبيين مبشّرين و منذرين خداوند در ميان آنها انبيا را برانگيخت و در اثر دعوت انبيا بهطور بشارت و انذار، خلق مختلف شدند. اين اختلافات از ناحيه خود خلق پيدا شد. چون آمادگيش را داشتند، قابليتش را داشتند، اين اختلافات فراهم شد. پس عالم ذري هست و در آن عالم همه موجودات بدون امتياز بودند و اذ اخذ ربك من بنيآدم من ظهورهم ذرّيتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي اين آيه شريفه خبر از مرتبه و عالمي ميدهد كه در روايات ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين آن را عالم ذر معرفي فرمودهاند. در روايات اهل سنّت هم رسيده است آنها هم از رسول اكرم9رواياتي درباره عالم ذر نقل ميكنند.
اما كيفيت آن عالم چهگونه است و چهطور عالم ذر انجام شده، مورد اختلاف قرار گرفتهاست.
عرض تكليف در عالمهاي ذر
عده زيادي عالم ذر را انكار كردهاند، عدهاي قبول دارند ولي در كيفيت آن اختلاف دارند. كساني كه روايات عالم ذر را قبول دارند آنها نميتوانند به طور مطلق عالم ذر را انكار كنند، اگرچه ممكن است در كيفيتش انكار داشته
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 18 *»
باشند و نوع يا بعضي از كيفيتهايي را كه نقل شده، انكار كنند. اما وجود خود عالم ذر را نميتوانند انكار كنند بهخصوص اگر به روايات مقيد باشند و روايات را قبول داشته باشند. حتي اخيراً تفسيري نوشته شده بنام «التفسير في ظلال القرآن» اين تفسير از يكي از دانشمندان مصري است بنام «سيدقطب» ايشان در اول اين تفسير تعهد كرده كه من در ظلال قرآن حركت ميكنم يعني درباره تفسير قرآن هماني را كه از خود قرآن فهميده ميشود ميگويم، ديگر به سراغ نقلها و روايات نميرويم، خود قرآن را معني ميكنم و آنچه از قرآن فهميده ميشود مينويسم. حتي اين شخص وقتي به اين آيه شريفه ميرسد نميتواند وجود آن عالم را انكار كند، اقرار ميكند كه چنين عالمي بوده اما چگونه است؟ ميگويد از كيفيتش ما خبر نداريم و انصاف نشان ميدهد، ميگويد ما از كيفيتش بياطلاعيم. يك چنين عالمي بوده اما چگونه است؟ نميدانيم.
عدهاي از كساني كه جرأت بيشتري داشتهاند و عالم ذر را انكار ميكنند، ميگويند: مراد از اين آيه شريفه همين توالد و تناسلي است كه در اين عالم است. و اذ اخذ ربّك من بنيآدم من ظهورهم ذريّتهم در همين عالم است چنانكه ميبينيم كه نسل انساني از حضرت آدم7شروع شد. خدا ذريه آدم را از پشت ايشان خارج فرمود و بعد فرزنداني را از فرزندان ايشان و بعد همينطور پشت در پشت دارند فرزندان آدم استخراج ميشوند، همين آمدنشان در دنيا معني اخذ و گرفتن خدا است ذريهها را از پشت بنيآدم. همان موقعي كه به اين عالم پاميگذارند خداوند در ايشان اقرار به توحيد و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 19 *»
معرفت را به طور فطري قرار ميدهد. اينها موحّد به دنيا ميآيند، همه اهل توحيد به دنيا ميآيند. ميگويند اين عالم ذر است و مقصود از عالم ذر اين است.
عده ديگري ميگويند: موقعي كه خداوند حضرت آدم را آفريد، همان موقع ذريه آدم را، نطفههاشان را از پشت آدم درآورد و باز از آن نطفهها نطفههاي بعدي را درآورد و همينطور تا وقتي كه بنا است بشر در عالم بيايد، در آنوقت همه فرزندان آدم را از آن نطفهها بيرون كشيد و همه مانند مورچه در نزد خدا صف كشيدند و خدا از آنها اقرار گرفت. البته اينطور تفسير براي عالم ذر جا دارد كه هر عاقلي آن را انكار كند. اين عده، روايات را حمل بر اين معنا ميكنند.
عدهاي از فلاسفه ميگويند: نه نظر آنها درست است كه عالم ذر را منكرند و نه نظر آنها درست است كه عالم ذر را اينطور توجيه ميكنند. فلاسفه و حكما ـ حكماي اصطلاحي ـ در توجيه عالم ذر ميگويند: انسان داراي دو نوع زندگي است، داراي دو نشئه است. يكي زندگي در اين دنيا كه ميبينيم از راه توالد و تناسل در اين عالم موجود ميشوند. اين يك نشئه زندگي است. يك نشئه ديگر براي بنيآدم هست كه آن طوري ديگر است و الآن هم موجود است. آن نشئه به تعبير آنها نشئه و زندگي عِلّي است. ميگويند مقصود آن است كه در آن مقام انسانها بدون اختلاف و تعين هستند، آنجا مقام جمعيشان است.
مقام جمعيشان كجاست؟ در ذات علّت. اگر خوب حرفشان را باز كنيم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 20 *»
عرض كردهام يعني انسانها در ذات خدا هستند. همه انسانها قبل از اين زندگيشان در ذات خدا بودهاند. الآن هم داراي آن مرتبه هستند و در ذات خدا همه جمعند. همانطور كه قطرات باران از ابر ميريزد و ابر از دريا برميخيزد اما قبل از اينكه اين قطرات باران بشوند و ابر از دريا برخيزد، همه اين قطرههاي باران در خود دريا وجود جمعي داشتند. يعني آنجا وجودي يكسان داشتند، همه يك وجود بودند. ميگويند يك چنين نشئهاي براي انسانها هست و آن عالم ذر است. اين آيه شريفه و اذ اخذ ربك من بنيآدم من ظهورهم ذريتهم را با يك چنين عالمي و وجودي تطبيق ميكنند و روايات را نيز اينچنين توجيه ميكنند. اما معلوم است كه اولاً ذات خداوند محل اشياء نيست لم يلد و لميولد است. خداوند محل موجودات و اشياء و انسانها نيست. يك چنين وجود جمعي براي انسانها درست نيست، آن هم در ذات خدا. ديگر اينكه خداوند علّت موجودات نيست.
مشكلات عالم ذر جز در مكتب مشايخ عظام اعلياللّه مقامهم حل نشده، هيچكس نتوانسته مشكلات عالم ذر را حل كند. اين بزرگواران ميفرمايند: مقصود از عالم ذر، عالمي است كه امتياز بين اهل آن عالم نباشد بعد در اثر عرض تكليف و بيان تكليف از طرف خدا و نوع قبول يا عدم قبول تكليف از ناحيه خلق، امتياز و اختلاف فراهم بشود. پس دو مرتبه و دو طور ميشود. يك مرتبهاي كه در آن مرتبه همه عليالسويه هستند، اختلاف بينشان نيست و مرتبه بعدي كه در اثر نوع قبول يا عدم قبول تكليف، اختلاف و امتياز پيدا بشود. مرتبه اول را اسمش را ميگذارند «ذرّ» و مرتبه بعدي را اسمش را
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 21 *»
ميگذارند «عالم تعيّن»، «عالم اختلاف». خدا فرمود كان الناس امة واحده مردم، امت واحده بودند. يعني در مراتب خلقتشان با هم اختلاف نداشتند، تكليف كه عرضه شد از نوع قبول يا عدم قبول تكليف اختلافات و امتيازات پيدا شد. بنابراين، نظر به اينكه موجودات در اطوار و خلقتها و مرتبههاي مختلف از آفرينش قرار دارند، عالمهاي ذر لايتناهي ميشود يعني نميشود آنها را شماره كرد اما ميشود كليات عالم ذر را سه عالم دانست:
يكي عالم ذر، در عالم عقول است كه عقلها در آن جا آفريده شدند ولي آنها هم مثل اين ذرات هبائي كه در عالم جسماني ميبينيد باهم امتيازي نداشتند. وقتي كه نور آفتاب ميتابد اين ذرات منتشره در هوا ديده ميشود. هريك از اين ذرات «ذر» گفته ميشود و به مجموع آنها «ذرات» ميگويند. اينها الآن با يكديگر اختلاف و امتياز ندارند ولي صلاحيت دارند، آمادگي دارند كه با يكديگر اختلاف پيدا كنند، به هيأتهاي مختلف دربيايند، به شكلهاي مختلف دربيايند و بشوند مختلف.
در عالم عقول هم آن وقتي كه خداوند عقلها را آفريد، خود عقلها با هم امتيازي نداشتند، بينشان حالت تساوي بود مثل اين ذرات منتشر در فضا. آنجا عقل زيد و عقل عمرو با هم تفاوت و امتيازي نداشتند، نميشد از هم جداشان كرد و گفت اين عقل زيد است اين عقل عمرو است. در آن عالم عقلها همه يكسان و يكنواخت منتشر بودند. اين عالم را «عالم ذر عقول» ميگويند و در عالم عقلها اين عالم را «عالم ذر» ميگويند. بعد كه تكليف عرضه شد و عقلها قبول تكليف كردند به نوع قبول كردن تكليف، اختلاف در
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 22 *»
آنها پيدا شد اما اختلاف عقلها بسيار بسيار اختلاف اندكي بود. عقل زيد با عقل عمرو خيلي كم اختلاف داشتند. عالم عقول نوراني است اختلاف در آن كم است، يعني اختلاف به ضديت كه اصلاً در آنجا نيست، عقلها هيچكدام با تكليف ضديت و مخالفت نكردند اما در پيشيگرفتن و تأخرجستن، در عقب بودن و جلو بودن، در اين امور با هم اختلاف دارند. عقل عمرو ميبينيد نورانيتش كمتر است، فعليتش كمتر است، عقل زيد بيشتر است ولي عقل عمرو هم صلاحيت دارد كه رشد كند و مثل عقل زيد بشود. همچنين عقل اين يكي با آن يكي اختلاف دارد. پس امتيازات بعد از عرض تكليف، در عالم عقول پيدا شد. اين يكي از عالمهاي ذر بود.
يكي ديگر از عوالم ذر ميشود گفت عالم نفوس است. در آن مرتبهاي كه نفسها همه با يكديگر مساوي بودند، علي السويه بودند. نفس زيد هيچ اختلاف و امتيازي با نفس عمرو نداشت تا اينكه در فضاي عالم نفس تكليف عرضه شد، به واسطه نوع قبول كردن نفسها تكليف را اختلاف پيدا شد. نفس زيد جدا شد نفس عمرو جدا شد و همينطور نفوس از يكديگر جدا شدند اختلاف بين نفوس پيدا شد و اختلاف در عالم نفوس شديدتر شد.
يكي ديگر از عالمهاي ذر عالم اجسام است. جسم را خدا آفريد مانند همين هباء منتشر پراكنده بدون امتياز، در اين جسم آفريده شده، امتياز نبود. جسم زيد با جسم عمرو، هيچكدام با يكديگر اختلاف نداشتند، همه يك شكل و يكسان بودند. تكليف جسماني كه عرضه شد، جسمها در نوع قبول تكليف اختلاف كردند و به تفاوت قبول كردند، در نتيجه اختلاف در اجسام
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 23 *»
پيدا شد.
اين سه جهت و سه قسمت به طور كلي از عوالم ذر است عالمهاي سهگانه ذر در سلسله عرضيّه. در هر كسي هم اين سه مرتبه هست اين سه مرتبه ذري در او موجود است، چون هم عقل دارد هم نفس دارد هم جسم دارد. پس هر سه عالم ذر را ديده. بماند كه بين اين سه مرتبه، مرتبههاي ديگري هم هست كه هريك به نوبه خود عالم ذر دارند اما كلياتش اين سه عالم است. يك فرد انساني كه الآن از سه قسمت مشخص تشكيل شده عقل، نفس و جسم، بر هريك ازاين قسمتها عالم ذري گذشته و بر هريك از آنها تكليفي گذشته است زيرا محال است كه عالم ذر باشد، تكليف نباشد چنانكه محال است تكليف باشد و عالم ذر نباشد. چرا؟ به جهت اينكه تكليف عنايت شده، عرضه شده براي ظهور قابليتها تا معلوم بشود هركسي چهكاره است. روي اين جهت خلق نميشود بدون تكليف باشند، يقيناً تكليف لازم دارند.
حال كه بناشد تكليف داشته باشند عقل هم كه دارند پس عقلشان تكليفي مناسب خودش لازم دارد، نفس هم دارند پس بايد تكليفي مناسب خودش داشته باشد، جسم هم دارند پس آن هم بايد تكليفي مناسب خودش داشته باشد. چون اين سه نوع تكليف براي اين سه نوع وجود است، پس خواه نخواه تكليف، مسبوق به عالم ذر است يعني قبل از هر تكليفي عالم ذري بوده است. پس قبل از تكليف عقلاني، عالم ذر عقلاني داشتيم. قبل از تكليف نفساني، عالم ذر نفساني داشتيم و قبل از تكليف جسماني، عالم ذر
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 24 *»
جسماني داشتيم. بهطور يقين اين سه عالم موجود بودند بعد خداوند در عالم نفس و در عالم عقل و در عالم جسم تكليف فرمود در عرصهاي كه در آن عرصه هيچ اختلافي نبود، هيچ امتيازي نبود. بدون اختلاف، بدون امتياز همه صف كشيده آنجا حاضر بودند.
پس خداوند ايشان را تكليف فرمود و منادي خويش را واداشت كه در بين ايشان ندا كند و صدابزند و مردم را بخواند به الست بربكم و محمّد9نبيكم و علي و الائمة من ولده و فاطمة الصديقة صلواتاللّه عليهم اجمعين اولياءكم اين سؤال از طرف خداوند به وسيله منادي خدا در همه اين سه عالم اعلام شد و نظر به اينكه ما اكنون در عالم جسم بسر ميبريم عالم ذر سوم را توضيح ميدهم. در عالم ذر جسماني رسول اكرم در كنار حجرالاسود ايستادند و مقصودم اين جسم عنصري نيست، مقصود از عالم اجسام، جسم حقيقي است آن جسمي كه جسمانيت زيد مثلاً از افراد آن جسم است نه اين جسم عنصري كه مرتب كم و زياد ميشود. جسم حقيقي زيد كه هميشه جسم زيد به آن جسم، جسم است. در آن عالم اجسام، جسمها همه عليالسويه بودند مثل اين هباء و ذرات منتشر در فضا، بدون هيچگونه اختلاف و امتياز. حضرت تكيه فرمودند به ركن عراقي، ركن حجر و صداشان به اين ندا بلند شد. مطابق جوابي كه اهل عالم جسم گفتند و به نوع آن جواب ساختمانهاي جسمي ساخته شد، خداوند آنها را از هم جدا كرد. عدهاي اول از همه جواب دادند و ايشان خود آن بزرگواران بودند كه بر همه سابق شدند. چون از همه زودتر جواب دادند بعد از ايشان انبيا جواب گفتند و بعد كاملان. عدهاي هم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 25 *»
انكار كردند و قبول نكردند و به قلب يا به قلب و زبان نپذيرفتند.
نمونه آن عالم ذر در اين عالم جسم عنصري، آنكه رسول اكرم9بعد از حجة الوداع يعني بعد از حجي كه در آن سال حضرت وفات فرمودند، بعد از انجام مناسك حج يعني بعد از تجديد عهد با ربوبيت و بعد از تجديد عهد با نبوت، در غدير خم ايستادند و فرمودند الست اولي بكم من انفسكم آيا من سزاوارتر نيستم به شما از نفسهاي شما؟ عرض كردند: بلي. فرمودند من كنت مولاه فهذا علي مولاه دست مبارك علي را گرفتند و فرمودند: هركس من مولاي او هستم و در امور و شئون و همه چيز او سزاوار به تصرف هستم، اين علي هم مولاي او است. بايد قبول كند ولايت اين بزرگوار را. در اينجا هم ميبينيم تا آن موقع، عالم ذر بود زيرا نسبت به ولايت هنوز تكليف عرضه نشده بود، همه نسبت به مقام ولايت عليالسويه بودند، در ظاهر همه عليالسويه بودند. چون عالم ذر بود هنوز ولايت حضرت علي صلواتاللّه عليه عرضه نشده بود، هنوز ظاهر نبود كه چه كسي دوست علي صلواتاللّه عليه است و چه كسي دشمن او است. چه كسي ولايت او را قبول ميكند، چه كسي قبول نميكند. يك چنين عرصهاي را اسمش را ميگذارند عالم ذر. بعد در غديرخم حضرت دست اميرالمؤمنين را گرفتند و بلند فرمودند و ولايت آن حضرت را اظهار كردند پس عدهاي قبول نكردند، عدهاي قبول كردند، عدهاي سبقت گرفتند، عدهاي ديرتر قبول كردند و به اين ترتيب مراتب پيدا شد، ايمان و كفر و نفاق پيدا شد.
پس ببينيد قبل از اينكه رسول اكرم9ولايت را عرضه بدارند، مردم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 26 *»
عليالسويه بودند، اين معني عالم ذر است بعد كه تكليف عرضه شد اختلاف پيدا شد و اين را ميگويند عالم تعيّن و عالم تشخّص. در هر جايي كه اختلاف پيدا شده به طور يقين قبلش عالم ذر بوده است. اين كلياتي بود كه ميشد براي تمام موجودات در سلسله عرضيه در نظر گرفت.
اما از نظر سلسله طوليّه در مراتب خلقت، عالم ذر چندين عالم ميشود. اولين عالم ذر، اثر مشيت است. در اثر مشيت ابداً اختلاف نيست، هيچ اختلافي و امتيازي بين موجودات در آن اثر و در رتبه امكان وجود ندارد وقتي در آن عالم ذر تكليف عرضه شد، اولين اختلاف پيدا شد اما اختلاف آنجا اختلاف نوراني است، اختلاف ظلماني نيست. يعني حقيقت محمّديه9آنجا پيدا شد و به حسب مراتب هفتگانه آن حقيقت، هفت عالم ذر پيدا شد. در ذر اول رسول اكرم9 تكليف را اجابت فرمودند و بر همه تعينات سبقت گرفتند و مقصود اين است كه رسول اكرم9 در حقيقت طيبه محمديّه، در اجابت به مقام محمّديت و مصطفويت خودشان، سبقت گرفتند و مقام محمّدي9تعين يافت. بعد از آن حضرت علي7 اجابت فرمود و مقام علويّت تعين يافت و بعد مقام حسنيّت و بعد مقام حسينيّت و بعد مقام قائميّت و بعد مقام ساير ائمّه و بعد مقام فاطميّت. پس حقيقت مقدسه محمديّه9نسبت به هر يك از اين مقامات و مراتب، عالم ذر آن مقام و مرتبه محسوب ميشود و آن حضرات مقدسه به اين چند مقام ظهور فرمودند و اجابت فرمودند تا اين مراتب پيدا شد.
پس بعد از عالم مشيت عالم اثر مشيت، نسبت به اين مراتب تعيني
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 27 *»
بعدي عالم ذر است.
باز اثر اين مراتب، نسبت به مراتب بعدي عالم ذر است كه انبياء:باشند يعني وقتي آن نور مقدس شناور شد در آن دوازده دريايي كه امام صادق صلواتاللّه عليه ميفرمايند و بعد پيشاني مباركش عرق فرمود و قطرات عرق از پيشاني مباركش فروريخت، از آن عرقها كه يكصد و بيست و چهار هزار قطره بود، از هر قطرهاي خدا پيغمبري را آفريد و مراد از عرق، اثر و شعاع است كه غير از حقيقت خود آن حضرت است. پس اثر وجود مباركش، يعني همان قطرات قبل از اينكه از يكديگر جدا بشوند و قطره قطره بشوند، در حالت عرق بودن در پيشاني مبارك حضرت، نسبت به عرصه انبياء: مقام عالم ذر بود. پس پيش از آنكه تكليف عرضه شود و هر قطرهاي به حسب اجابتش به تعين نبيّي درآيد، آن حالت اول را نسبت به حالت بعد، عالم ذر ميگويند.
باز اثر و شعاع حقيقت صد و بيست و چهار هزار نبي، عالم ذر است براي مرتبه انسانها. انسانها از شعاع انبيا پيدا شدند، شعاع انبيا همان انسانها هستند. پس انسانها باز تعيّنات آن عالمند و آن اثر و شعاع نسبت به تعين انسانها عالمذر است و عالم انسانها نسبت به آن، عالم تعيّن است.
باز اثر عالم انسان عالم ذر است براي جنها. جنها پيدا شدند از شعاع انسانيت و مراد از اين شعاع انسانيت، فكر نكنيد من و شما و اين جسم ظاهري من و شماست، بلكه مراد مقام انسانيت است كه اثر و شعاع آن به صورت ذر و هباء بدون تعين بود بعد از آن شعاع و اثر، جنها به حسب اجابت
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 28 *»
نمودن تكليف، آفريده شدند. جنها با اختلافات و امتيازاتي كه دارند تعين آن عالم ذر هستند.
باز اثر مقام جنها عالم ذر بود براي پيدايش عرصه تعين و امتياز ملائكه، كه آن مرتبه تعين ملائكه به حسب نوع اجابت تكليف بهطور اختلاف و امتياز پيدا شد. آن مرتبه نسبت به اثر و شعاع مقام جنها، عالم تعين ناميده ميشود و آن اثر و شعاع عالم ذر است.
اثر حقيقت عالم ملائكه براي پيدايش حيوانات و بهايم و حشرات، عالم ذر است. همچنين بعد نباتات و بعد جمادات، اثر هر يك از اين مرتبهها عالم ذر است براي تعين مرتبه بعدي. پس كليات عالم ذر را از حيث مراتب سلسله طوليّه خلقت و آفرينش، ميشود گفت اين چند مرتبه است. البته بين اين چند مرتبه هزاران عالم ذر ديگر وجود دارد ولي اينها كلياتي است كه بيان شد و از احاديث آلمحمّد:استفاده شده است. پس عالمهاي ذر در اين سلسله اين مراتب است و مقصود از عالم ذر هم معلوم شد.
نقش تعين حسيني در عالمهاي ذر
آنچه از آيات قرآني و احاديث به دست ميآيد اين است كه در تمام اين عوالم (يعني در عوالم آثار حقايق مقدسه محمّد و آل محمّد:) وقتي خداوند اظهار فرمود الست بربكم و محمّد نبيكم و علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقة اوليائكم الستم توالون اولياء اللّه و تعادون اعداء اللّه وقتي اين مواد تكليفي را عرضه فرمود، تمام اهل آن عالمها ميديدند كه پيشاپيش همه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 29 *»
و جلوتر از همه، محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين بَلي ميگويند. همه در تمام عوالم و در تمام اين مراتب، ظهورات محمّد وآلمحمّد :را مناسب عالم خودشان ميديدند يعني انبيا در عرصه خودشان ظهور محمّد و آلمحمّد :را مطابق عالم خود ميديدند، انسانها اين بزرگواران را مطابق عالم خود ميديدند و همينطور تا جمادات همه ظهورات اين بزرگواران را مناسب عرصه خود ميديدند و ميديدند كه اين بزرگواران پيشاپيش همه خلق بَلي ميگويند.
اما بَلي گفتنشان چطور بود؟ بلي معناش همين بلي ما است. خدا وقتي فرمود: آيا من پرورنده شما نيستم؟ ايشان گفتند: چرا، تو هستي پرورنده ما. وقتي فرمود: آيا پيغمبر من محمّد، نبي شما نيست؟ ايشان گفتند: چرا، پيغمبر تو محمد نبي تو است بر ما كه او را براي ما فرستادي. علي و اهل بيتش و فاطمه زهرا صلواتاللّه عليهم اجمعين اولياي شما نيستند؟ گفتند: چرا، ايشان اولياي ما هستند و به ولايت ايشان اقرار ميكنيم. آيا اولياي ايشان اولياي من نيستند؟ چرا، اقرار ميكنيم اولياي ايشان اولياي تو هستند و ما دوستشان ميداريم. آيا اعداي ايشان اعداي من نيستند؟ چرا، اعداي ايشان دشمنان تو هستند و دشمنشان ميداريم.
آن بزرگواران به تمام اين امور پيشاپيش همه خلق اقرار ميكردند و آنوقت اقرارشان با يك زبان بود، يعني همه ايشان با يك ظهور از ظهوراتشان، حقيقت اقرار و حقيقت تسليم بودن و حقيقت رضايت و خوشنودي و حقيقت عبوديت را اظهارميكردند و آن زبان زبان سيدالشهدا صلواتاللّه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 30 *»
عليه بود كه با آن گفتند: بلي. چون حقيقت بلي و تمام بلي را آن بزرگوار اظهار فرمود اما ساير معصومين آنطور كه ايشان بلي گفت نگفتند، يعني مصالح اقتضا نميكرد. مصلحت نبود رسول اكرم9آنطور بلي بگويند، مصحلت نبود حضرت امير آنطور بلي بگويند، مصلحت نبود حضرت حسن آنطور بلي بگويند، مصلحت نبود حضرت زهرا آنطور بلي بگويند همچنين ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين مصلحت نبود آنطور بلي بگويند همچنين امام زمان صلواتاللّه عليه و عجل اللّه فرجه مصلحت نبود آنطور بلي بگويند بلكه مصلحت در اين شد كه وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه عليه اين چنين بلي بگويد و همه ايشان با زبان آن حضرت حقيقت بلي را اظهار كنند. آن بزرگوار هم از ناحيه همه آن بزرگواران قبول فرمود كه آن بلي را بگويد.
پس در همه اين مراتب، در همه اين عوالم ذر، همان طور كه عرض شد در تمام آنها عرض تكليف بود و تكليف هم اجابت شد ولي در اجابت تكليف، همه ديدند كه محمّد وآلمحمّد:از تمام خلق جلوترند و همه ديدند كه آن بزرگواران به زبان امام حسين به حقيقت بلي، بلي گفتند، و همه در همان عالم ديدند كه حقيقت بلي گفتن مستلزم قبول مصائبي است كه بر آن حضرت وارد آيد. خدا در نظام حكيمانه خود اينطور قرار داده كه بايد آن حضرت بلي بگويد و سايرين به زبان آن حضرت آن بلي را بگويند، هزاران مصالح در كار بوده كه لازم شد اين چنين باشد.
شنيدهايد كه اگر خود رسولاللّه9آن طور بلي ميفرمود چون مظهر كلي حقيقت كليّه نبوّتند باعث ميشد كه حق به طور كلي نابود شود و از بين
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 31 *»
برود. به طور كلي شريعت ظاهره و باطنه ازبين ميرفت. حضرت امير صلواتاللّه عليه هم چون حامل ولايت كليه هستند ايشان اگر آنطور بلي ميفرمود باز آثاري از نور ولايت باقي نميماند و آثار ولايت به كلي منسوخ ميشد. پس مقتضي شد كه ايشان هم آن بلي را نگويند. امام حسن هم چون ظهور رسولاكرم9 هستند و كنيه مباركشان ابامحمّد است، ايشان هم براي اين كار مصلحت نبود.
اما حضرت سيدالشهدا چون ظهور مقام ولايت است او ميتوانست اين كار را انجام بدهد، از اين جهت او بلي گفت. اما اين بلي گفتن بايد آنچنان باشد كه در آن عرصه حقيقت بلي گفتن معلوم بشود. چون در بعضي از آن عرصهها كساني بودند كه اجابت نكردند و تكليف را قبول نكردند بلكه با تكليف مخالفت كردند، عناد ورزيدند، و در باطن يا در باطن و ظاهر گفتند: خدايا ما قبول نميكنيم كه تو پرورنده ما باشي، اين را انكار كردند. يا گفتند ما قبول نميكنيم كه محمّد9نبي تو بر ما باشد يا گفتند علي و اهلبيت طاهرينش: را قبول نميكنيم كه اوصياي نبي تو و اولياي تو بر ما باشند. چرا قبول نكردند؟ به جهت اينكه ديدند همين كه آن بزرگواران تكليف را قبول كردند و اول اجابت كردند، خداوند تمام كمالات خودش را به ايشان عنايت كرد و در خزائن رحمت و خزاين فيض خدا هرچه بود به ايشان داده شد و اينها شدند مظاهر قدرت، مظاهر كمال، مظاهر انوار و ابواب فيضها و ابواب خلق. وقتي آن اعادي اينطور ديدند حسادت ورزيدند، گفتند: ما نميتوانيم اين انوار را مشاهده كنيم، ما بايد با اينها مخالفت كنيم. خداوند از حال آنها
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 32 *»
خبر ميدهد ميفرمايد ام يحسدون الناس علي ما اتيهم اللّه من فضله امام صادق7ميفرمايد: ما هستيم اين «ناس» كه محسود واقع شديم و مورد حسادت قرار گرفتيم. خداوند ميفرمايد: آيا حسادت ميورزند نسبت به مردمي كه خدا به ايشان كرامت فرموده از فضل خودش؟ اين الناس را امام ميفرمايد ما هستيم، بر ما حسد بردند چون حسد بردند گفتند: بايد از اينها انتقام بكشيم و با اينها مخالفت كنيم و حسد و عناد خودمان را نسبت به ايشان نشان بدهيم.
آنوقت در ميان آن بزرگواران بايد كسي از ايشان بلي گفتن را قبول ميكرد به طوري كه آن حسودان هرچه به سرش بياورند قبول كند، اگرچه به اضمحلال ظاهري و نابودي ظاهري او بكشد، اما او هيچ «نه» نگويد و از اين بلي گفتن دست برندارد، هرچه به سرش آيد باز هم بلي بگويد و پا عقب نكشد. با توجه به مصالح كليه و حكمتهاي الهيه، جز آن حضرت كسي مناسب با اين جريان نبود اگرچه از عهده هر يك از اين بزرگواران آن كار برميآمد.
سرّ اينكه سيدالشهدا صلواتاللّه عليه با يزيد بيعت نفرمود همين است. برادر بزرگوارش حضرت مجتبي صلواتاللّه عليه مصالحه فرمود، حضرت امير صلواتاللّه عليه بيست و پنج سال صبر فرمود بعد هم در مدت پنج سال خلافت، باز مدارا ميكرد، اظهار قدرت نميكرد حتي با آنها مخالفت شديد نميفرمود تا اينكه در جنگ صفين حضرت را وادار كردند براي اينكه جريان تحكيم انجام بشود يعني حضرت كسي را حكَم قرار بدهد. حضرت در ابتداء نميپذيرفتند تا آخر تسليم شدند و پذيرفتند. حضرت رسول اكرم9
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 33 *»
هم هميشه مدارا ميفرمود، هميشه رفق نشان ميداد، هيچوقت با منافقان و با دشمنان باطني، مخالفت و مخاصمت نميفرمود بلكه صبر ميكرد. اما حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه نبايد بيعت كند. چرا؟ چون ميخواهد بلي بفرمايد. با همه حوادث بايد بسازد و از گفتن بلي دست برندارد. بناست حقيقت بلي گفتن در اين بزرگوار جلوه كند و همه ائمه طاهرين به زبان ايشان بلي بگويند، خدايا تويي رب ما، محمّد نبي تو است بر ما، علي و اهلبيت طاهرينش اولياي تو هستند و دوستان ايشان دوستان توأند و دشمنان ايشان دشمنان توأند. براي گفتن اين كلمه بايد بوسيله امام حسين7 تن به همه اين مصائب بدهند.
پس نعي النعي مصاب الهاشميّينا در تمام عالمهاي ذر، هرجا تكليف عرضه شد پشت سرش، مصيبت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه خوانده شد، آنجا روضهخواني شد. گفته شد اي بندگان خدا بدانيد يك نفر است كه حقيقت تكليف را قبول كرده و در مقابل اين تكاليف چهارگانه و اقتضائات و لوازم آنها بلي گفته است و با تمام مصائبي كه به سرش ميآيد دست از اين پيمان برنميدارد، زيرا لازمه اين بلي گفتن پايداري در راه آن و عملكردن به مقتضاي آن است كه از جمله آنها اين است كه بايد همه مصائب را بجان خود بخرد و با دشمنان ما بيعت نكند و در برابر تمام مصائب و در همه حال بگويد بلي. حتي در آن لحظه آخر كه در ميان گودال قتلگاه افتاده و جبين خونين خود را بر خاك گذارده، عرض ميكند الهي رضا بقضائك و تسليماً لامرك لامعبود سواك يا غياث المستغيثين.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 34 *»
هر عالم ذرّي آدم و حوائي
و ذرّيههايي از مردان و زنان دارد
نظر به اينكه محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين در هر عالم ذري در اجابت هر تكليفي، بر تمام خلق سبقت گرفتند. به همه حقايقشان و به همه اعراضشان، به همه صفاتشان و به همه مراتب وجوديشان اجابت فرمودند به حقيقت اجابت و كمال اجابت، و در اثر آن اجابت محل انوار و عنايات و الطاف خداوند شدند. پس خداوند ايشان را وسيله آزمايش خلق خود قرار داد. اطاعت ايشان را بر همه واجب فرمود و محبت و ولايت ايشان را سبب قرب و نجات خلق قرار داد. پس تمامي انبياء:مطيع ايشان شدند و نسبت به ايشان در ظاهر و باطن ولايت و محبت ورزيدند ولي از مرتبه و عالم انسانها به بعد اين بزرگواران مورد حسادت بعضي قرار گرفتند و در هر عالمي مخالفاني پيدا شدند كه نسبت به ايشان حسادت ورزيدند. آنها كساني بودند كه شأن ايشان را انكار كردند و فرمان خدا را درباره ايشان اجابت نكردند و از خداوند خواستند كه به آنها قدرت دهد تا با ايشان عداوت كنند.
پس خداوند متعال به آن بزرگواران دستور فرمود: حال كه شما تكليف و خواست مرا اجابت كرديد، اينك عملاً به مخالفان خود نشان بدهيد كه شما تا چه اندازه ربوبيت مرا قبول كردهايد و تسليم بودن شما در مقابل رضايت من و خواست شما در مقابل خواست من تا چه اندازه است؟ اين را به آنها نشان بدهيد تا آن مقداري كه در امكان شما است از نشان دادن. آن بزرگواران هم به
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 35 *»
زبان سيدالشهدا صلواتالله عليه آن اجابت را آشكار كردند و با زبان آن حضرت بلي گفتند و همه به وسيله آن حضرت عملاً اظهار كردند و نشان دادند حقيقت بلي را. پس به ظاهر و باطن و به قول و عمل خود گفتند چرا! تو خداي ما هستي، تو رب ما هستي و محمّد رسول تو است بر ما و علي و اهلبيت طاهرينش ولي تو هستند. اين حقايق را وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه عليه اجابت كرد و با عمل و قول به همه وجودش بلي گفت. پس هر عالم تكليفي مسبوق به عالم ذر بود و خلق در آنجا عليالسويه بودند، امتيازي، اختلافي نبود، همه يكسان بودند. هنگامي كه تكليف عرضه شد در اثر اجابت و نوع اجابت يا انكار آن، اختلافها پيدا شد.
پس هر عالم تكليفي مسبوق به عالم ذر است و در هر عالم ذري بايد ذريهها پيدا بشود. احتمال هم ميرود كه كلمه ذر به اعتبار همان اجتماع ذريههااست و آن عالمي است كه قرآن از آن خبر ميدهد و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم قال الست بربكم؟ قالوا بلي خدا از آن عالم خبر ميدهد كه هست و وجود دارد. روايات هم نشان ميدهد كه چنين عالمي هست. طبق همين آيه شريفه عالم ذر بايد به وسيله ذريه انجام بشود يعني به اجتماع و انتشار و موجود شدن ذريهها، به طوري كه همه يكسر و يكنواخت باشند و در يك مرتبه و در يك عرصه و يك حد معيني باشند. پس هر عالم ذري به وسيله ذريهها درست ميشود و اذ اخذ ربك من بنيآدم من ظهورهم ذريتهم خدا گرفت از فرزندان آدم از پشت ايشان ذريه ايشان را و ايشان را بر اين پيمان و ميثاق، شاهد بر خودشان قرار داد الست بربكم الي
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 36 *»
آخرالعهد كه ذكر شد. پس عالم ذر يعني عالمي كه ذريهها در آنجا اجتماع كردند و اين ذريهها و فرزندان حتماً از يك پدر و مادري بودند. پدر ايشان آدم بود، يعني پدر بزرگ آنها آدم بود اذ اخذ ربك من بني آدم … از فرزندان آدم ذريه ايشان را گرفت، ذريهها را منتشر كرد. همه بهطور يكنواخت در عالم ذر جمع شدند و از ايشان پيمان گرفت. فرمود خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءا خدا شما را از يك نفس آفريد و از آن زوجه او را آفريد و از آن دو مرداني زياد و زناني را پراكنده و منتشر فرمود.
برنامه خلقت در هر عالمي از عوالم اين است كه مناسب آن عالم، آدم و حوائي است و مناسب آن مرتبه بين آن آدم و حوا و بين فرزندانشان ازدواجي است و مناسب آن عالم استخراج ذريهها و بثّ و پراكنده كردن و منتشر ساختن ذريهها به شكل مردان و زنان است. در هر عالمي نظام الهي اين است. در هر عالمي، عالم ذري است و در هر عالم ذري بايد آمادگي باشد تا تكليف بر اهل آن عالم عرضه بشود، و همانطور كه عرض كردم عالمهاي ذر نهايت ندارد مگر اينكه از جهتي مي شود هزار هزار عالم ذر گفت. شخصي خدمت امام صادق صلواتاللّه عليه بود حضرت فرمودند: تو چه فكر ميكني؟ خيال ميكني كه فقط شما هستيد و اين آدم شما، خدا همين يك آدم را و همين شما آدميان و اين عالم را آفريده؟ بعد فرمودند: خدا هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفريد و شما آخرين آدميان و عالم شما آخرين عالمها است. اينكه حضرت صادق فرمودند: عالم شما آخر عالمها است و شما آخر آدمها هستيد يعني چه؟ يعني همين جسم عرضي كه ميبيني و همين عالم جسماني عنصري
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 37 *»
دنيوي كه ميبينيد، آخرين مراتب عالمها و آخرين مرتبه آدمها است.
پس خدا هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريده و اين عوالم همه موجود است و همه آنها عالمهاي ذر است كه همه آدمي دارند، حوائي دارند، ازدواجي دارند و ذرياتي مناسب خودشان دارند. كلياتش را عرض كردم هزار هزار است و گرنه عالمهاي ذر عرض كردم نهايت ندارد. پس براي خود آدمها و حواها و ذريههاي آنها، نهايت نيست. نميشود تعداد آنها را با عقل تعقل كرد، نميشود با وهم توهم كرد. ما آدمهاي محدودي هستيم، ما بنيآدم محدوديم. حضرت فرمودند: تو كه نميتواني چشمت را از اين خورشيد پُركني، آنوقت چهطور توقع داري با اين حواس و مشاعر محدود، به عوالم خلقت احاطه پيدا كني. اين چشم تو نميتواند از اين خورشيد پرشود، اينقدر تو ضعيف هستي و مشعر محدودي داري، البته همينطور همه مشاعر ما محدود است.
عرض كردهام نهايت فهم ما از اين عوالم خلقت، به مقدار ادراك نوزاد كوچكي است كه در اين عالم متولد شده است او از اين عالم جسماني چه ميفهمد، ما همان اندازه از عالم نفساني ميفهميم. تازه اين جسمانيات را هم به اندازهاي كه اين چشم ظاهري ما توان دارد ادراك ميكنيم، بيشتر را توانايي نداريم. ما نميتوانيم وسعت عالم خلقت را درك كنيم و بفهميم ولي الحمدللّه رب العالمين از بركت مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم اهل تسليم شدهايم كه در مقابل فرمايشات محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين تسليم ميشويم.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 38 *»
اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه فرمودند عرفت ماكان و مايكون و ما كان في الذر الاول مع من تقدم مع آدم الاول ميفرمايند من عالمم به علم ماكان و مايكون، به آنچه بوده و بعد از اين خواهد بود، همچنين عالم هستم به ذر اول، به عالم اول علم دارم. همچنين ميدانم با آدم اول كه بوده و چه همراه او پيشي گرفته است. همه اينها را ميدانم، و بايد ايشان بدانند، زيرا ايشان به همه عوالم خلقت عالمند و شاهد بر همه عوالم خلقتند. عرض كردهام عوالم خلقت همهاش عبارت است از التفات و توجه اين بزرگواران و همان وجود ذهني ايشان، علت وجودي و برقراري عالمها است، به توجه مباركشان خدا عوالم را موجود كرده و به التفات ايشان همه عوالم، موجود و پابرجاست. پس ايشان بايد بر تمام آنها مطلع باشند.
حضرت صادق صلواتاللّه عليه فرمودند: خدا هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفريده است. ميدانيم اين هزار هزار كه ميفرمايند در واقع تحديد حقيقي نيست كه نه يكي كمتر و نه يكي بيشتر باشد، اينطور نميخواهند بفرمايند. چون اين مطلب معلوم است كه عوالم آثار مشيّتند و از براي آثار مشيت حدي و نهايتي نيست. پس عالمهاي ذر نهايت ندارند. پس آدمها نهايت ندارند، حواها نهايت ندارند و ذريه ايشان در هر مرتبهاي نهايت ندارند. در هر مقام و رتبهاي اين مسلم است و اذ اخذ ربك من بنيآدم من ظهورهم ذريتهم خداوند اين كار را كرده و ميكند و در هر مرتبهاي خدا برنامه و سنت خلقت خود را اينچنين قرار داده است كه در اثر ازدواج آدم و حوا ذريه آن دو منتشر شوند و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءاً خدا از آن پدر و مادر، از آن آدم و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 39 *»
حوا مردان زيادي و زناني را منتشر و پراكنده ميفرمايد.
در اينگونه موارد كه رجال يا نساء گفته ميشود، در تأويل، تنها شامل اين دو نوع انسان نيست. نبايد معناي معروف آنها در عرصه انسانها و ساير حيوانات، به فكرمان بيايد. مردان را همين نوع مردان خيال كنيم و زنان را همينطور زنان. در اين عرصه انساني هيئت مردان به اين نوع و هيئت زنان اينطور است ولي در هر عالمي هيأت مردان و هيأت زنان آن، مناسب آن عالم است. بهطوركلي مقصود از «رجال» ذريه و مولودهايي هستند كه از آدم و حواي هر مرتبه، درست ميشوند و شكل و هيئت آدم آن مرتبه در آنها عكس مياندازد و شباهت آن ذريه و مولودها به آن آدم بيشتر است تا به حواي آنها. بايد حكايتشان از شكل و هيئت آدم آنها بيشتر باشد تا از حواي آنها. به تعبير ديگر جهت آسمانيت، جهت اعلاي وجود و جهت ربّي، در آنها بيشتر آشكار است. اما «نساء» آن ذريهاي هستند كه شباهتشان به حواي مرتبه و عالمشان بيشتر است، انسشان با او بيشتر است، كشششان به طرف او بيشتر است، يا بگوييد آناني كه جهت نفسي در آنها آشكارتر و جهت ظلمت در آنها هويداتر است آنها نساء و زنهاي آن عالم هستند، البته در هر مرتبه و عالمي مناسب با آن عالم.
نظام آفرينش اينچنين است. چنانكه در همين عالم خودمان نيز بر اين اساس است. در اين عالم از ميان ذريههاي جسماني كه خدا از آدم و حوا منتشر كرده، كدام نوع را مرد ميگوييم؟ معلوم است آنهايي را كه بيشتر به آدم شباهت دارند، آنهايي كه بيشتر از آدم حكايت ميكنند تا از حوا. چون از آدم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 40 *»
بيشتر حكايت دارند رجال ناميده ميشوند و انتساب به حضرت آدم دارند. آنهايي هم كه به حوا بيشتر شباهت دارند، زنان ناميده ميشوند.
خداوند مرد را به اين شكل و با اين خصوصيات آفريده تا خبر بدهد از عالم عقل. مرد عقلاني است، مرد حيث عقلي در او نافذ است. حيث عقلي در او ظاهر شده، حيث عقلي در او جلوه كرده است. حيث عقلي عبارت است از آن جهتي كه در آن اعوجاج و كجي نباشد، در طريق رضايت خدا مستقيم باشد و اين امور در عقل است، منشأ اينها عقل است، اينها آثار عقل است و هرچه شباهت به عقل داشته باشد عقلاني ناميده ميشود، رجال اينچنيناند. اما نساء و زنان، در آنها حيث نفسي آشكار است، حيث ظلمت آشكار است، چون چنينند خلقتشان هم بايد اينچنين باشد، شبيه حضرت حوا باشند و حضرت حوا از جهت نفسي حضرت آدم آفريده شد. در روايت دارد كه خداوند حوا را از ضلع چپ حضرت آدم آفريد ـ ضلع چپ تعبير از نفس است ـ حوا از نفس آدم آفريده شده است. هركدام از ذريههاش هم كه شباهت به نفس دارند و حيث نفس را حكايت ميكنند، زنند و هركدام شباهت به عقل دارند و حيث عقل را حكايت ميكنند مردند.([2])
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 41 *»
واي به حال مرداني كه تسليم زنها بشوند! و از آنها اطاعت كنند، آنگاه است كه ديگر عقل بايد ماتم بگيرد، مجلس تعزيه برپا كند كه واي چه مصيبتي بر سر من آمد. كساني كه من در آنها جلوه كردم، من در آنها آشكار شدم و بايد ظهور عظمت من باشند، محل تجلي و جلوهگاه نورانيت و كمال من باشند، اينها آمدند آبروي مرا بردند، تسليم جهت نفساني شدند، تسليم دشمن من شدند. آخر نفس دشمن عقل است، خدا جهل را يعني نفس اماره بالسوء را بر ضد عقل خلق فرموده. خدا نفس اماره بالسوء را از بحري ظلماني، از درياي شور تلخ تاريك آفريد ولي عقل را از درياي نوراني آفريد از آنجا است كه اين دو با يكديگر ضدند.
اگر عقل گله كند از آن مرداني كه اسير زنان شدهاند و مطيع آنها گشتهاند كه شما چرا دشمن مرا بر من غالب كرديد و او را غلبه داديد؟ چه جواب ميدهند.([3]) آخر مشورت با زن در امر دين، مشورت با زن در امر آخرت و به
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 42 *»
طور كلي مشورت با زن يا حق نظر دادن و اجازه سخن دادن به زن در امر دين، در امر آخرت و فرزندان را كي اجازه داده است؟ خدا اجازه داده؟ رسول خدا اجازه دادهاند؟ ائمه طاهرين اجازه دادهاند؟ بزرگان اجازه دادهاند؟ كه زن اظهار نظر كند در امر شوهر و ديانت شوهر و ديانت فرزند؟ يعني زن سالاري است؟ تازه ماها كه مرد هستيم و شباهت به عقل داريم و حكايت حيث عقل را داريم و ايمان ما را نسبت به زن فرمودهاند كاملتر است، عقل ما نسبت به زن كاملتر است، سهم ما در ارث از زن كاملتر است، با اين كمالات كه خداوند به ما عنايت كرده، ميبينيد كه اينقدر بيچارهايم، اينقدر اسير نفس خود هستيم و اينقدر داراي هواهاي نفساني هستيم. آنوقت زنها چه خواهند بود و چه خواهد بود حال مردي كه بخواهد از اين زن كه از خود او بيچارهتر است كمك بگيرد، از او نظرخواهي كند و خودش را تسليم فكر او بكند.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 43 *»
اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه زنان را معرفي ميكنند، اين جنس نفساني را يعني از جنس نفس اماره بالسوء و محل تجلي نفس اماره بالسوء را به ما ميشناسانند. اماره بالسوء ميدانيد يعني چه؟ يعني آن حقيقت ظلماني و خبيثهاي كه تقاضا و خواستش برخلاف عقل است، اصلاً نميتواند عقل را ببيند، نميتواند نورانيت عقل را مشاهده كند. ضد آن است يعني نقطه مقابل نور است، يعني هر كمالي كه در عقل است خدا ضد آن را در نفس اماره بالسوء قرار داده است. مثلاً اگر در عقل رحمت است در نفس غضب است، اگر در عقل حلم است در نفس سفاهت است، اگر در عقل رفق است در نفس خشونت است. اگر در عقل علم است در نفس جهل است، اگر در عقل مدارا است در نفس خلافش، سختگيري است و همينطور. نفس اماره يك چنين حقيقت ظلماني است. آنگاه مظهر و مجلاي آن حقيقت ظلماني، زن است.
اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه زنها را به ما معرفي ميفرمايند. ميفرمايند: بدانيد ايشان نواقص العقولند. همين اندازه عقل هم كه بناشد در اين عالم ظلمتكده به انسان داده شود، در اين عالم بناشد مقداري از عقل در انسان جلوه كند، در انسان از اين نيرو چيزي باشد، ولي در همين اندازه باز سهم زن ناقص است و حقش كمتر است. سهمي كه به او داده شده ناقص است، عقلش ناقص، ايمانش ناقص است. چرا؟ به جهت اينكه در دوران زندگيش هر ماه بايد مدتي، نه نماز بخواند نه روزه بگيرد. پس ايمانش ناقص است، حظ و نصيبش از عقل ناقص است. اما چرا؟ باز به جهت اينكه در اين وجود نفسانيت غالب است، اين يك حقيقت نفساني و از نفس اماره بالسوء
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 44 *»
است. نفس اماره بالسوء در مقابل عقل اگرچه ضد او است، اگرچه مقابل او است، اما ناقص است. جهت ظلمت هميشه ناقص است، جهت نور هميشه كامل و تمام است.
صالحاتشان هم بالاخره از زن بودن خارج نميشوند. البته آنها را مدح كرده، فرمودهاند كل مؤمنة حوراء براي مؤمنان جاي حوريه هستند. معلوم است در اين دنيا كه مؤمن گرفتار است و از هر جانب مرتب در فشار است، چون مؤمن تا فشار زندگي نبيند كه مؤمن نيست، از همه طرف در زندگي در فشار است. حال در اين شرايط زن صالحه واقعاً براي او حورالعين است. در اين دنيايي كه زندان مؤمن است، قطعاً بايد زن صالحه براي چنين مؤمني حورالعين باشد. اين نهايت مدحي است كه درباره زن كردهاند آن هم در حق صالحات ايشان الصالحات منهن صالحات ايشان حكم حورالعين را دارند يعني مؤمن از ناحيه زن صالحه قدري در راحت است، خانه كه ميآيد در آسايش است، ديگر حرص و جوشي ندارد، ناراحتي ندارد، قلمبه نميشنود، ناراحتي نميبيند. در خارج خانه اگر ناراحت است به خانه كه ميآيد آسايش فكري، آسايش روحي دارد. البته چنين صالحاتي مقصودند نه آنكه مقصود زني باشد كه كارش مثلاً فقط نماز خواندن باشد. مرتب نماز بخواند، روزه بگيرد، زيارت عاشورا بخواند اما وقتي هم كه شوهرش به خانه ميآيد به او فحش بدهد، قلمبه بگويد يا نتواند او را ببيند، يا به او اخم كند، يا چشمهايش را به او خيره كند، كه نقل شده اگر زني از روي خشم چشمش را به شوهر خيره كند در خشم خداوند است تا او را از خود راضي گرداند.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 45 *»
البته مقصود زناني هستند كه به آداب اسلامي مؤدب نشده و به وظائف زندگي آشنا نيستند، به حقوق شوهر احترام نميگذارند و از خود راضي بوده و به خود حق مداخله و نظارت در همه امور را ميدهند. با آنكه زن بايد حد خود را بشناسد. توقع نداشته باشد كه بر مرد و شئونات مرد و فرزندانش حاكم باشد و بخواهد با عقل ناقص خود بر همه حكومت داشته باشد. اينچنين نيست بلكه بايد سربهزير باشد. تازه اگر صالحه و وظيفهشناس باشد، حقوق شوهر را اداء نمايد و وسيله آسايش فكري او را فراهم كند، لقبي كه به او ميدهند لقب افتخارآميز «حورالعين» است. اين شأن او است.
ولي مرد بيدار، مرد هوشيار، مرد متقي، مرد مواظب و مراقب در دين، اجازه نميدهد كه زنش در امور ديانتش و ديانت خود زن و فرزندانش مداخله كند و نظر بدهد. چون نظري كه ميدهد معلوم است چيست. حضرت امير صلواتاللّه عليه ميفرمايند همّهنّ زينة الحياة الدّنيا اگر ما زن را از ديدگاه ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين نشناسيم، خودمان كه به شناختن ايشان راه نداريم. فكر ميكنيم همين اندازه كه خداوند احتياج به آنها را در وجود ما گذارده، ديگر آنها خداي ما هستند چون ما به هركس محتاج باشيم او خداي ما ميشود. از اين جهت ميفرمايد نساؤهم قبلتهم و دنانيرهم دينهم در آخرالزمان قبله ايشان زنهاي ايشانند. يعني چه قبله؟ يعني انجام خواست زنانشان را، وظيفه خود ميدانند، رو كردن به ايشان، و توجه به ايشان را همّت خود قرار ميدهند.
امام7در معرفي زنها ميفرمايد: كافرات يعني شكرگزار نعمت نيستند،
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 46 *»
اگر زياد كني نعمت را كفران نعمت ميكنند اگر هم كم كني نعمت را كفران ميكنند، مثلاً ميگويند در زندگي خيرنديديم، اين چه زندگي است كه در آن خيري نديديم. ميفرمايد هر زني كه بگويد در زندگي از شوهرم خير نديدم، خداوند همه اعمال صالحهاش را محو ميكند، همه اعمال صالحهاش را پاك ميكند. ميفرمايد اينها كافرات هستند، كفران نعمت ميكنند، نعمت نشناسند. آنوقت يكچنين جنسي را انسان بيايد قبله خودش قرار بدهد، خواست خانم را در امور ديني و دنيوي خود و فرزندان خود مدخليّت بدهد. خانم اجازه نميفرمايند دختر يا پسر من از فلان مركز خارج بشود. ميگويد آخر زندگي آينده اين بچه در خطر است، ميخواهد نان دربياورد، ميخواهد در اداره كار كند. ديگر هيچ به فكر خدا نيست تا بگويد آيا خدا هم راضي است برود درس بخواند يا راضي نيست؟ ابداً، ميگويد اين بايد نان دربياورد، ميخواهد در جامعه زندگي كند. مثل تو خوب است كه ما توي خانهات اسير باشيم، چقدر در خانه تو زحمت كشيديم آخر هم ميبيني چه وضعي داريم، اينطور خوب است؟ ديگر هيچ در نظرش نيست كه بايد رضايت خدا را در نظر بگيرد، دعوت به رضايت خدا بكند. اين زن ميداند يا نميداند ولي اعتنا به اين حرفها ندارد كه اين شوهر بدبخت با هر درهم پولي كه به پسر يا دخترش بدهد كه مدرك بگيرد، با اين كار وسيله ميشود براي انجام معصيتهاي فعلي و آينده آقا پسر و دختر خانمش. و با اين كار اين پدر بيچاره شريك است، اين مادر بيچاره شريك است در معصيتهاي فعلي و آينده اين فرزند، چرا؟ چون شمشير تيز كردهاند به دستش دادهاند و او را به جنگ
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 47 *»
سيدالشهدا فرستادهاند. فراهم كننده وسايل معصيت شريك است در معصيت. اين در صورتي است كه فقط معصيت در كار باشد، خدا نكند كه در آن مراكز بيدين شوند يا منكر پارهاي از ضروريات دين گردند كه ديگر واي به حال آن فرزندان و آن پدران و مادران.
ما الحمدللّه رب العالمين از بركت مشايخ بزرگوار مثل بعضيها نيستيم كه راه و جاده را براي كفر و معصيت باز كنيم و هموار سازيم. بعضي ميگويند ما دكتر متديّن ميخواهيم، استاد متديّن ميخواهيم، معلّم متديّن ميخواهيم، مهندس متديّن لازم داريم. پس واجب است فرزندان ما بروند درس بخوانند، با حفظ حالت تدين تا معلمي متديّن، استادي متديّن، مهندسي متديّن و دكتري متديّن بشوند. از آنها بايد پرسيد تديّن چيست؟ ديانت چيست؟ چرا خودت را مسخره كردهاي؟ چرا وارو ميزني؟ نقل ميكنند ابتدائي كه بعضي از اين مراكز برپا شد علماي منّيها همه درس خواندن در آن مراكز را حرام كردند، بعد ديدند مردم اعتنا نكردند و رفتند؛ آنگاه فتواي آنها عوض شد گفتند: نه، حلال است، اين درسها را لازم داريم، برويد ياد بگيريد. درست مثل كشيشهاي خارجي، كشيشهاي اروپا اول به جنگ گاليلهها رفتند، با گاليلهها جنگيدند و گفتند: اين علومي كه شما آوردهايد، اين علوم طبيعي همه مخالف انجيل است و حرام است. بعد ديدند وضع دنيا طور ديگري شد آنها هم روششان عوض شد. امروز ديگر يك كشيش پيدا نميشود كه مثلاً دكترا نداشته باشد.
اما مشايخ عظام اعلياللّه مقامهم برنامهها را روشن كردهاند. آيا ميشود
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 48 *»
كسي شمشيري به دست بگيرد اسلحهاي داشته باشد و با آن شمشير بجنگ سيدالشهدا صلواتاللّه عليه برود، بعد هم بگويد من امام حسين را دوست دارم، من متديّنم، من ديندارم. درست مثل آنهايي كه آمده بودند كربلا، آنها همهشان ميگفتند ما دينداريم. در مثل همين ايام در مجلس يزيد ملعون يكي از شاميهاي ملعون كه در مجلس حاضربود رو كرد به يزيد و گفت: اين دختر، فاطمه دختر سيدالشهدا صلواتاللّه عليه را به عنوان كنيزي به من بده. خود آن دختر نقل ميفرمايد: من مضطرب شدم فكر كردم يزيد اين كار را ميكند پناهنده شدم به عمّهام زينب3 كه مبادا اين كار را بكند و مرا به اين شامي به عنوان كنيزي ببخشد. حضرت زينب فرمودند: اي يزيد اين كار را تو نميتواني بكني! گفت: چرا نميتوانم بكنم؟ فرمودند: اگر اين كار را بكني از دين ما خارج شدهاي. يزيد ملعون گفت: بلكه تو و برادرت از دين محمّد خارج شدهايد. آري آن ملعونها ميگفتند ما متدينيم، هيچكدامشان نميگفتند ما بيدينيم. مگر عمر سعد ملعون نگفت: ياخيلاللّه! اي لشگر خدا سوار شويد! و شما را به بهشت مژده باد.
چرا انسان خودش را گول بزند؟ چرا دنياطلبي را تديّن و دنياطلب را متديّن بنامد؟ مگر اين دو با هم جمع ميشوند؟ خدا دو دل در انسان قرار نداده، خدا بيشتر از يك دل در انسان قرار نداده، هم محبت دنيا و هم محبت آخرت، اين دو با هم جمع نميشود. فرمودهاند طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة و معلوم است كه مراد علوم حقه يعني علوم محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم است كه انسان بايد در طلب اين علوم باشد و آنها را طلب
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 49 *»
كند. هركسي به اندازه توانش بايد اين علوم را بدست بياورد. اما هرچه باعث فساد دين انسان است ميفرمايند طلبش حرام است، هرچه فساد در دين انسان دارد حرام كردهاند. چرا ما به فكر حلال و حرام نيستيم و فقط به فكر نانيم، چرا حرف زنها را گوش ميكنيم؟ زن حق ندارد به هوا و ميل خود اظهار نظركند. درباره ديانت شما و فرزندانتان، در امور دين و دنياي شما و فرزندانتان، حق مداخله ندارد، تا زندگي شما را به زندگي زن سالاري مبدل سازد. خدا به او اين اجازه را نداده.
ميفرمايد شاوروهنّ و خالفوهنّ([4]) با آنها در امور مشورت كنيد هر طور
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 50 *»
كه انتخاب كردند يقين بدانيد كه شرّ است، پس خلافش را انجام دهيد، مخالفتشان كنيد شاوروهنّ و خالفوهنّ چرا؟ چون زن بيش از شئون دنيا و زينت و زخارف دنيا فكر نميكند، در اين چند روزه زندگي غير از خوب خوردن و آشاميدن و طلا و نقره و خوب پوشيدن فكري ديگر ندارد. اگر از او بپرسي چهكسي خوشبخت و سعادتمند است، چهكسي مورد رضايت خدا است؟ ميگويد آن كسي كه هر روز كه به مجلس ميآيد يك لباس فلان قيمت تنش باشد، آن كسي كه طلاهايش زياد باشد آنقدر كه كسي نتواند بفهمد كه چند مثقال است. آن كسي كه اينطور باشد، آن طور باشد، آن كسي كه مبلمان منزلش فلانطور باشد، پردههاي خانهاش فلانطور باشد. آن كسي كه خانهاش فلانطور باشد، شوهرش فلانطور باشد. همهاش اين حرفها است. چنين كسي خوشبخت است، چنين كسي مورد رضايت خدا است. هيچوقت نميگويد آن كسي كه زهدش بيشتر است، آن كسي كه تقوايش بيشتر است يعني آن كسي كه از حرامها بيشتر پرهيز ميكند. هيچوقت اين حرف را نميزند چون عقلش راه نميبرد. همّهنّ زينة الحياة الدنيا در هرچه فكر ميكنند همّشان زينت دنيا است، زينت اين زندگي دنيا است.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 51 *»
پس با آنها هيچوقت مشورت نكنيد. البته مشورت كردن در امور مباحي كه دو طرف قضيه مباح است، مانعي ندارد. مثل اينكه امروز آبگوشت بخوريم يا پلو، هم پلو حلال است هم آبگوشت. زن ميگويد پلو بخوريم، بسيار خوب پلو بخوريم. اينجا به ميل زن رفتار كردن عيبي ندارد، مانعي ندارد ولي در امر ديانت حق ندارد به هواي خود حرف بزند، چرا ريش گذاشتي؟ چرا لباس بلند پوشيدي؟ چرا بچهات فلانجا نميرود؟ چرا و چرا و چرا… حق ندارد. بايد به او گفت، به تو مربوط نيست، تو جنبه نفسي من هستي نه جنبه عقلي من. تو كه با من حرف بزني عقل مرا ضعيف كردهاي، وقتي ميفرمايد: يكي از چيزهايي كه حافظه را كم ميكند يعني قدرت مغزي را كم ميكند گفتگوي با زنها است. اينها را امامان ما ميفرمايند، دستورات محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين است. زنها مانع رشد عقلاني هستند، زنها جلوي پيشرفت عقل را ميگيرند، فضاي عقل را تيره ميكنند، نورانيت عقل را از كار مياندازند، نبايد ما با آنها همفكري و هماهنگي داشته باشيم، با آنها پرحرفي داشته باشيم.
پس رجال كساني هستند كه با عقل ارتباط دارند و جنبه عقلي در ايشان قوي است و نساء جنبه نفساني در ايشان غلبه دارد و مظاهر جنبههاي نفسند. خيلي بايد برحذر باشيم، خدا ما را از بلاهاي ايشان حفظ كند. نكند خداي نكرده تسليم ايشان بشويم. مذمت فرمودهاند از كسي كه زنش مدبِّر امور او باشد، كارهاي زندگيش، كارهاي خارج زندگي و داخل زندگيش به تدبير زنش بچرخد. از طرفي آنچه وظيفه مرد است نسبت به زن، اين است كه لباسش را
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 52 *»
بايد تهيه كند، خوراكش را تهيه كند، زير سقفي جايش بدهد، اگر در امور زندگي لغزشي از او سرزد عفوش كند، به تقصيرات داخل زندگي مؤاخذهاش نكند. مثلاً غذا شور شد، بينمك شد، اگر از قصورش باشد بايد مرد گذشت كند، از تقصيرات زن بگذرد. اين امور و امثال اينها از امور اخلاقي و انساني، دستوراتي است كه داده شده، حتي فرمودهاند نوع خوراك داخل منزل به خواست زن باشد، خواست مرد در نوع غذا بر او تحميل نشود. اگر آبگوشت نميپسندد به خوردن آن مجبورش نكند.
به خصوص جوانها را سفارش ميفرمايند يا مردهايي كه زن جوان دارند كه خود را براي زن خود بيارايند، يعني شوريده احوال نباشند، آنطوري كه خدا حلال فرموده آرايش كنند. لباس تميز، لباس مرتب، سر و صورت مرتب. چركين نباشند، خود را منظم كنند. ميفرمايند: اگر اين كار را نكردند و زن آنها عفتش كمشد، مقصرند. بايد براي راضي كردن خاطر زن، مرد به فكر باشد.
روايتي است از يكي از اصحاب امام صادق7ميگويد: رفتم خدمت امام7 ديدم ريش مباركشان را نسبت به روزهاي قبل كوتاه كردهاند. لباس نوي پوشيدهاند و گويا خضاب هم فرموده بودند. با كسي رفتم خدمت ايشان كه حضرت را نشان او بدهم. او از مخالفين بود خواستم با ملاقات حضرت و ديدن اوضاع زندگي آن بزرگوار، دلش به طرف امام صادق نرم شود و از اهل ولايت بشود. وقتي خدمت ايشان رسيديم و برگشتيم او به من گفت: اين هم امام شما! ديدي اهل دنيا بود، ديدي چه زينتي كرده بود و خود را آراسته كرده بود؟! ميگويد من شرمنده شدم. خلاصه روزي ديگر با او رفتيم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 53 *»
خدمت امام7ديدم حضرت مطابق معمول لباس معمولي مندرسي پوشيدهاند، البته نه لباس كثيف، لباس كهنه و مندرس. كثيف و چركين بودن لباس شأن مؤمن نيست.
ميفرمايند: خدا بنده چركين را دشمن ميدارد، بايد بدن و لباس چرك نباشد بلكه تميز و مرتب باشد، حتي اگر از راه حلال ميسر است نو باشد. زيرا شما دشمن داريد پس تا ميتوانيد خودتان را زينت كنيد و مرتب و نظيف باشيد. متأسفانه بعضيها رعايت نميكنند، جورابهاي چركين و گاهي بدبو، شلوار نامرتب لباس غيرمناسب ميپوشند. در هر صورت ميگويد: آمديم خدمت حضرت ديديم وضع حضرت عادي است عرض كردم: آقا آن روز چه خبر بود، چه شده بود؟ حضرت فرمودند: آن روز من داماد شده بودم. آري اين حقي است كه خدا قرار داده، ميفرمايد: اگر ميخواهيد زنهاتان عفتشان كم نشود، خود را براي آنها مهيا كنيد.
معني عفت را ميدانيد چيست؟ يعني چشمچران نشوند اينطرف و آنطرف به مردان ديگر چشم ندوزند هوسران نشوند، زنهايتان را قانع كنيد، ارضائشان كنيد به مرتب بودن، به منظم بودن، به اين كه خود را براي آنها آماده كنيد، زيرا همانطوري كه شما مايل هستيد كه آنها خود را براي شما زينت كنند و آماده سازند، آنها هم از شما همين انتظار را دارند. پس سعي كنيد هميشه مرتب و منظم باشيد. امام كاظم7فرمودند: اي شيعيان آلمحمّد! شما دشمن داريد، زينت كنيد در مقابل دشمنانتان به هر مقدار كه ميتوانيد. البته زينت حلال، زينت كنيد آنطوري كه خدا راضي است و مرتب و منظم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 54 *»
باشيد.
آنچه را عرض ميكنم نظرم خير است. خداي من گواه است كه نظر سوئي نسبت به هيچكس ندارم. انشاءاللّه تا ميتوانيد در هر قدم نزديك بشويد به خواست محمّد وآلمحمّد كه خواست خدا است. بزرگان هم ما را به خواست محمّد وآلمحمّد:دعوت كردهاند. بايد به هر مقدار كه ميتوانيم دعوت ايشان را اجابت كنيم و اين فكر شيطاني را از مغزمان دور كنيم كه اي آقا نميشود به اين دستورات عملكرد، باشد چند سال ديگر. اينها فكر شيطاني است كه هي انسان را به تمنّي و آرزو ميدارد و روزگار انسان را به آرزوها ميگذراند، به انسان وعده ميدهد كه حالا جوان هستي ريشت را بتراش، تو هم دل داري ميخواهي ازدواج كني بعد كه ازدواج كردي صالح خواهي شد. بعد از ازدواج باز ميگويد صبر كن تا چند تا بچه داشته باشي، باز بعد از آن ميگويد حالا صبر كن تا مكه بروي، باز ميگويد صبر كن چند سال ديگر، صبر كن چه بشود، چه بشود، يكدفعه هم عمر انسان با آلودگي به معاصي تمام ميشود. در صورتي كه انسان خبر ندارد مرگ چه موقع ميآيد.
اينها تمنّيهاي شيطان است كه مرتب ما را اغوا ميكند و در معصيت مياندازد ولي ما بايد به وعدههاي او اعتنا نكنيم، به هر قدم كه برايمان امكان دارد، به هر مقدار كه ممكن است بسماللّه، يااللّه وارد عمل بشويم. هر قدم، هر مقدار كه خداوند وسايل طاعت و دوري از معصيت را فراهم كرد آن را غنيمت بدانيم و مشغول كار خير بشويم. اگر اينطور شد اميد هست كه يك روزي همه آلودگيهاي ما برطرف بشود اما حالا به اميد يك زماني هيچ تكان
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 55 *»
نخوريم، هيچ در مقام فكر برنياييم، صحيح نيست. نداي سيدالشهدا صلواتاللّه عليه هل من ناصر ينصرني در نزد هر طاعت و معصيتي بلند است. يعني مرا به طاعت خدا و ترك معصيت ياري كنيد و ياري نكنيد يزيد را به معصيتكردن و ترك طاعت نمودن. از لشگريان يزيد نشويد، بياييد از لشگريان من بشويد. هر لحظه نداي آن بزرگوار بلند است و ما را دعوت ميكند. پس چهبهتر كه هرچه ميتوانيم لبيك بگوييم و نداي آن حضرت را اجابت كرده، بهسويش بشتابيم.
در هر عالمي آدم آن، اصل
و ذرّيـّههـا، فـروع آن اصـلنـد
براي هر عالمي از عالمهاي ذر خداوند آدمي و حوائي آفريده و از آن پدر و مادر ذريهها آفريده كه آن ذريهها با يكديگر اختلاف نداشتند. عرصهاي بوده ساده و بيپيرايه، بدون تعيّن. بعد خداوند آنها را تكليف فرمود و به واسطه نوع قبول كردن تكليف يا عدم قبول آن، در آنها اختلاف پيدا شد. آدم و حوا و ذريه آنها در هر عالمي مناسب آن عالم بودند مثلاً در عالم اول و ذر اول كه عالم مشيت باشد، آدم آن عالم، مشيت است كه مانند آسماني خداوند ايجادش كرد و حواي آن عالم زميني بود مناسب آن عالم كه همراه آن آسمان ايجادش كرد. بعد آن دو به يكديگر تعلق گرفتند، ازدواج كردند و ذريّات و فرزنداني برايشان فراهم شد كه آن ذريّات مانند خود عالم مشيت نوراني و بدون اختلاف بودند و بعد از القاء تكليف باز چندان اختلافي با هم نداشتند
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 56 *»
زيرا در آن عرصه همه اجابت كردند و آن فرزنداني كه از حقيقت آن مشيت و حقيقت آن زمين پيدا شدند انوار طيبه معصومين صلواتاللّه عليهم اجمعين بودند كه اثر مشيت و صادر اول از مشيت بودند. پس از القاي تكليف، مراتب محمّديت و علويّت و حسنيّت و حسينيّت و قائميّت و ساير تعيّنات تا فاطميّت صلواتاللّه عليهماجمعين پيدا شد.
همينطور در هر عالمي آدم و حوايي مناسب آن عالم بود كه اصل و ريشه آن عالم همان آدم آن عالم بود. بقيه تمام فروع آن بودند و هستند. البته مراتب مختلف است، بعضي جاها اين فروع از ذات خود آن آدم هستند بعضي جاها اشباح آن آدم و مثالهاي آن آدمند بهطوري كه در ذاتيّت با او شركت ندارند. آدم هر عالمي اصل آن عالم است، ريشه آن عالم است و بقيه موجودات آن عالم از حوا و ذريّات آنها، تمام فروع آن اصلند. آدم را هم كه آدم ميگويند از جهت ريشه بودن و اصل بودن او است. حروف سهگانه آدم دلالت بر مراتب سهگانه اين اصل ميكند. بهجهت اينكه اصل و ريشه هر چيزي داراي سه قسمت و سه جهت است. در هر مرتبهاي اصل و ريشه هر چيزي داراي سه جهت است كه بر مجموع آن سه جهت «آدم» ميگويند. آن سه جهت عبارت است از مراتب تحقق شيء كه تحقق هر چيزي به آن سه جهت بستگي دارد.
پس هر چيزي در عالم خودش، در زمان خودش و در مكان خودش، ذريه آدم است و خواه نخواه تحققش به سه چيز است، به سه چيز تحقق پيدا ميكند. مثال روشنش ظهورات و كارهاي مااست كه هر يك سه جهت دارند و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 57 *»
اين سه جهت باعث پيدايش هر شيء است. البته اين مطلب يك قدري مشكل است اما انشاءاللّه اگر دقت كنيد آسان ميشود.
توجه بفرماييد، زيد وقتي ايستادن را ايجاد ميكند، قيام را ايجاد ميكند، در اين ايستادن سه جهت است. اين سه جهت دست بهدست هم دادهاند تا ايستادن پيدا شده است كه اگر يكي از اين سه جهت نباشد ايستادن پيدا نميشود. آن سه جهت كه در ايستادن موجود است، ظهور و ظاهر و مظهر است كه اگر يكي از اين سه نباشد آن دوي ديگر نيستند. در «قيام» در «ايستادن» اين سه جهت را شما كاملاً ميبينيد. دقت بفرماييد زيد ميايستد، اين ايستادن را زيد ايجاد ميكند، اين ايستادن ظهور زيد است و معني ظهور اين است كه يكي از صفاتش را آشكار كرد، صفتي را نماياند، اين معني ظهور است. خود همين ايستاد كه براي ما ظهور زيد است، «ظاهر» هم هست، يعني آن كسي كه براي ما آشكار شده همان زيدي است كه در اين ظهور پيدا شده. پس اين ظهور و اين صفت، زيد هم هست، مگر ميشود زيد نباشد؟ البته ذات زيد نيست، بلكه ذات ظاهره به ظهور است. پس ظهور كه «ايستادن» است ظاهر هم هست، يعني آن شخصي كه در اين صفت براي ما آشكار شده، خود اين ظهور است. باز خود اين ظهور و ايستادن در كجا آشكار شد؟ در خودش آشكار شد پس مظهر هم هست، زيرا ظهور به خود ظهور، ظهور است نه به غير خودش و هركدام از اينها نباشند آن دوي ديگر نيستند و چون هرسه با يكديگر هستند، ايستادن از آنها درست ميشود. پس ايستادن از اين سه جهت كه دست به دست هم دادند، درست شد.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 58 *»
هر حقيقتي كه پيدا شده اين سه جهت در او هست. كلمه آدم هم براي اشاره به اين سه جهت كه در او موجود است، سه حرف دارد. آن حقيقت پيدا شده با داشتن اين سه جهت: اول آنكه ظهور خدا است يعني فعل خدا است مثل ايستادن كه شما ايجادش ميكنيد، خدا ايجادش كرده. دوم اينكه ظاهر هم هست، يعني خداوند به وسيله اين ظهور، خودش را به ما نشان داده همچنانكه زيد با ايستادن، خودش را به ما نشان داده، پس ظاهر است، يعني اين ظهور پيدايي خدا است چنانكه ايستادن پيدايي زيد است، ظاهر زيد است، نماينده زيد است، نشانه زيد است. پس خدا به وسيله اين حقيقت براي ما آشكار شده، همچنين اين حقيقت در كجا آشكار شده؟ در خودش. پس خودش محل ظهور و مظهر و محل پيدايي خودش است.
روي اين سه جهت حقيقت هر عالم و اصل هر عالم، آدم آن عالم است و بقيه موجودات آن عالم ذريّههاي او هستند كه از او اخذ شده و از او بدست آمدهاند و اذ اخذ ربك من بنيآدم من ظهورهم ذريتهم خداوند گرفت از بنيآدم از ظهورشان ذريه ايشان را. اين برنامه در همهجا جاري است كه ذريّهها از يكديگر مشتق ميشوند و آن اصل در حكم شعله و منير است و ذريه او، انوار او ميشوند. با اين تفاوت كه اين ذريهها در بعضي جاها با خود آدمِ اول و اصل و ريشه يكي هستند، مثل عالم مشيت كه عرضكردم حقيقت مشيت كه شد آدم آن عالم، از او چهارده ذريه نه بيشتر و نه كمتر پيدا شد ولي آن ذريهها كه فرع آن اصل و شاخههاي آن اصلند، از ذات خود مشيّتند. حقيقتهايي هستند كه عين اويند. ازاينجهت ميفرمايد نحن محال مشية اللّه ما محلهاي
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 59 *»
مشيت خدا هستيم. «ما محلهاي مشيّتيم» يعني ما شاخههاي آن هستيم كه آن اصل در ما جا گرفته و به ما آشكار شده است. آن آدم اول كه مشيت است به ما آشكار شده و ما محالّ و مظاهر او هستيم. پس بايد با آن حقيقت يكي باشند. اين ذريهها با آدم آن عالم ازنظر ذات، يك حقيقتند. از اين جهت است كه از مشيت تعبير ميآورند به «امرالله فعلي» و از اثر آن تعبير ميآورند به «امرالله مفعولي» و «اول ماخلقاللّه» و «صادراول از مشيت» و «حقيقت محمديه»9.
اما ذريههاي عوالم بعد اينطور نيستند. آدمهاي هر عالمي از عوالم بعد، اصلند و ذريههاي آنها اشباح و امثال آنهايند. آنها پرتوأند كه از اصل خود منير نيستند، از اصل خود آدم نيستند، با ذات او يكي نيستند. ذات او در مرتبهاي است و اينها در مرتبه پايين قرار گرفتهاند مثل مرتبه انبيا كه حقيقت محمّد وآلمحمّد:نيستند بلكه انبيا فروعند و آن بزرگواران اصلند، مانند پرتو چراغ نسبت به چراغ. همچنين مراتب پايينتر، در هر عالمي آدم آن عالم اصل است و ذريههاي او فرعند. همينطور كه ميبينيم اين انوار كه اطراف اين شعله را گرفتهاند ذريههاي اين شعله هستند و اين شعله براي اين انوار، آدم و اصل است. در ذات يكي نيستند بلكه اشباح و امثالند. مثل خود شما نسبت به تمام افعالتان، تمام كارهايي كه انجام ميدهيد اينها ذريههايي هستند كه از شما پيدا ميشوند و شما براي آنها اصل هستيد. همه فروع شما هستند اما در ذات با شما يكي نيستند. پس ايستادن و نشستن در ذات با شما يكي نيستند. چون شما اين فروع را ايجاد ميكنيد، اين ذريهها را شما ايجاد ميكنيد، همه شاخههاي وجود شما و مرتبط با شما هستند. از شما هم دست برنميدارند
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 60 *»
چون شما ايجادشان كردهايد، مبدئشان شما هستيد، عودشان هم به شماست. سر و كار شما هم با همينها است.
در حديث است وقتي كه محتضر در حال احتضار است تمام اهل بيتش در نزدش مجسم ميشوند ميگويد: من براي شما كار كردم، مشقت كشيدم، حلال كسب كردم، حرام كسب كردم تا شما در رفاه باشيد و از اين قبيل حرفها، حالا تا كجا با من همراهي ميكنيد؟ ميگويند تا وقتي كه تو را در قبر بسپاريم و برگرديم. بعد اموالش در نظرش ميآيند، به آنها ميگويد من در جمعآوري شما خيلي زحمت كشيدم و از ارتكاب حرام پروا نكردم و از اين قبيل سخنان، كه حديثش را هم شنيدهايد، تكرار ميكنم براي اينكه اين بحث روشن بشود. اموال در جوابش ميگويند: ما با تو هستيم تا وقتي كه از دنيا بروي، آنگاه فقط از ما به مقدار يك كفن حق داري ببري. آنوقت اعمالش مجسم ميشوند، به اعمالش ميگويد: شما تا كجا با من هستيد؟ من درباره شما بيرغبت بودم، نسبت به شما بيميل بودم، شما تا كجا با من هستيد؟ ميگويند ما در قبر با تو هستيم، در برزخ با تو هستيم، در قيامت با تو هستيم، خلاصه از تو دست برنميداريم.
اين اعمال ذريههايي است كه ما ايجادشان ميكنيم، فروعي است كه آنها را ميسازيم، از اين جهت دست از ما بر نميدارند. همانطور كه ما مبدأ آنها هستيم منتهاي آنها هم هستيم. از ما شروع شده و به ما هم ختم ميشوند، از اين جهت از ما جدا نميشوند.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 61 *»
ارسال رسول و پيدايش اختلافات
در واقع آدم هر عالمي عبارت شد از اصل آن عالم و ذريههاي آن عالم فروع آن آدمند كه از آن آدم و از آن حقيقت پيدا شده و ميشوند و ذريه آن عالم حساب ميشوند. اين ذريهها مناسب خودشان، در عالم خودشان با يكديگر اختلاف ندارند. تا اينكه تكليف عرضه ميشود تكليف كه عرضه شد، جواب ميدهند، آنگاه به نوع جواب گفتنشان شكل ميگيرند، به نوع جوابگويي، از يكديگر ممتاز ميشوند. همه عوالم ذر و عوالم تكليف اينچنين است. ميفرمايد و لقد بعثنا في كل امة رسولاً ما در هر امتي رسول فرستاديم. در هر امتي، در هر گروهي رسول برانگيختيم. در هر عالم ذري گروه و امتي هستند و خداوند مناسب آن عالم بعث رسول فرموده كه در آنجا تكليف را القا و عرضه فرموده است. حال آن رسول چه گفته؟ ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت خدا را عبادت كنيد و از طاغوت بپرهيزيد، از عبادت و اطاعت طاغوت كه دشمنان خدا باشند اجتناب كنيد، ميل به ايشان نكنيد، با ايشان همفكر، همراه و همكار نباشيد. اين بيانيهاي است كه هر رسولي در بين امت خود آن را ابلاغ كرده است.
آنگاه فمنهم من هدي اللّه و منهم من حقت عليه الضلالة عدهاي از ايشان را خدا هدايت ميكرد، يعني ميخواستند آن رسول را اجابت كنند، خدا دلشان را نوراني ميكرد، ديدهشان را بينا ميكرد تا حق را ميديدند، پس به طرف حق هدايت ميشدند. اما و منهم من حقت عليه الضلالة بعضي از آنها
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 62 *»
جواب نميدادند، انكار ميكردند، دشمني ميكردند، خدا هم ضلالت را برايشان ثابت ميفرمود. ميفرمود حال كه حالت شما اينطور است كه گوشتان نشنود، چشمتان نبيند، دلتان نور نداشته باشد، ميخواهيد تاريك و ظلماني باشيد حقت عليهم الضلالة خدا هم در اثر اجابت نكردن، ضلالت را برايشان ثابت و محكم ميفرمود. پس اختلاف از ناحيه خودشان پيدا ميشود، از ناحيه اجابت خودشان است.
فسيروا في الارض فانظروا كيف عاقبة المكذبين بنابراين شما در هر زميني از زمينهاي عالمها سير كنيد و عاقبت كار مكذبين را ببينيد كه به چه روزگاري نشستند. ببينيد عاقبتشان چه شد؟ غير از اين است كه از انوار الهيه دور شدند و مرتب در ظلمات گمراهي فرو رفتند؟ و تمام نعمتهاي الهي كه در ايشان بود همه مبدّل به نقمت شد، همه مبدّل به عذاب شد، هرچه خدا به ايشان كرامت كرده بود باعث وبال ايشان شد. در هر زميني از زمينهاي عالمها كه تكليف القا شده و خدا رسول فرستاده و برايشان تكليف بيان كرده و در نتيجه اختلاف پيدا شده، عاقبت مكذبين اينچنين است. پس آن كساني كه رسول را انكار كردند و حق رسول را رعايت نكردند، بروند عاقبت مكذبين را ببينند فسيروا في الارض راه برويد در زمين و مشاهده كنيد و فكر كنيد درباره عاقبت كساني كه تكذيب كردند.
ان تحرص علي هداهم فان اللّه لايهدي من يضل و مالهم من ناصرين اي رسول ما (و از نظر تأويل رسول هر عالم ذري را شامل است) اي پيغمبر ما گويا تو خيلي ميل داري ايشان هدايت بشوند، تو حريصي در هدايت كردن، اما
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 63 *»
خداوند هدايت نميفرمايد آن كسي را كه هدايت را نميخواهد، آن كسي را كه اجابت نميكند و رو به طرف تو نميآورد، او را خدا هدايت نميكند. مثل اين خورشيد كه بر همه چيز ميتابد و فريادش بلند است كه هركس نور ميخواهد به سوي من بيايد. شما حالت خورشيد را، از نظر اينكه رحمت رحمانيه خداست در نظربگيريد، دادش بلند است كه من نوراني هستم و نوراني ميكنم، نور در من است، روشنايي در من است، هركس هم روشنايي ميخواهد به سراغ من بيايد. داد و فرياد خورشيد بلند است، زيرا رحمت رحمانيّه است بايد اين ندا را بكند و بايد بگويد: هيچ فرق نميكند هركس به سراغ من بيايد نوراني ميشود. اين معني حرص خورشيد است. نظربه اينكه خورشيد رحمت رحمانيه است مرتب داد ميزند، مرتب ميگويد به طرف من بياييد، و همين پرتوافكني و نورافشاني او، داد و فرياد خورشيد و حرص خورشيد است. حرص ميزند كه به طرفش بيايند و نوراني بشوند و از او نور بگيرند.
اين فرياد خورشيد است، خلاف رضاي خدا هم نيست. خدا خورشيد را آفريده براي همينكه در اشراق و نور افشاني، در ايجاد حرارت و پرورانيدن، مظهر رحمت رحمانيّه باشد. استفاده از اين رحمت براي عموم است. خورشيد در مقام رحمت رحمانيّه بايد به همه موجودات عالم بتابد، بايد در تابيدن حريص باشد، بايد از كسي خود را پنهان نكند، بايد پشت به كسي نكند اگرچه خفاش باشد و نتواند ببيند و نخواهد نور خورشيد را ببيند، حتي نسبت به او فرياد ميكند كه بيا به سوي من، كه من رحمت رحمانيه هستم، من
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 64 *»
مظهري از رحمتهاي الهيّه هستم، ميتابم و به تابيدنم ميگويم بيا، حتي تو اي خفاش كه چشم ديدن مرا نداري تو هم؛ بيا و نوراني بشو. اگرچه تو از من رو برميگرداني و نميخواهي از من بهره ببري اما چون من مظهر رحمت رحمانيّه هستم، فريادم بلند است و نورم در اختيار تو است. آيا اين كار خورشيد، اين حرص و ولع خورشيد در هدايت كردن و نورانيساختن خلق، خلاف رضاي خدا است؟ يا خدا قرار داده كه خورشيد اينچنين باشد.
اما از اين طرف هم قرار داده كه هركس توي اتاق رفت و در را بهروي خود بست، روزنهها را بست، پشت شيشهها را پرده كشيد و از نور خورشيد استفاده نكرد، خدا اينطور قرار داده كه بايد در تاريكي بسر ببرد، بايد از نور بهرهمند نشود. اين آيه شريفه ان تحرص علي هداهم فان اللّه لايهدي من يضل از نظر تأويل ناظر به همين مطلب است. هر رسولي در هر عرصهاي از عرصاتِ تكليف و در هر عالمي از عوالم ذر، حريص بر هدايت است، چرا؟ چون خورشيد عالمتاب آن عالم است، مظهر رحمت رحمانيه آن عالم است. به وجودش، به نورش، به حقيقتش، به بركاتش، به فيوضاتش، فريادش در آن عرصه بلند است كه اي خلقي كه موجود هستيد به سراغ من بياييد، بياييد از انوار من بهره ببريد ان تحرص علي هداهم اگر چه تو حريص هستي بر هدايت ايشان، اما ما ـ از باب اتمام حجت ـ اينطور قرار دادهايم، براي اينكه حجت را تمام كنيم، ما تو را اينطور قرار دادهايم كه بر هدايت حريص باشي و از كسي هدايت را دريغ نكني و به اين وسيله؛ حق را به اهل عالم بفهماني، به جاهل حق را بفهماني و با همان جهلش حق را بر او واضح كني و بر او اتمام حجت
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 65 *»
بكني. معني حريص بودن اين است كه كوتاهي در انجام وظيفه نكني. از نظر رحمت رحمانيّه، رسول هر امتي، رسول هر عالم ذري، مبلّغ هر نوع تكليفي در هر نوع عالمي، در هدايت كردن حريص بوده و خورشيد عالمتاب آن عالم بوده و نور هدايت را به همه كس تابانيده و رسانيده است.
اما اي رسول ما، قرار ديگر ما اين است فان اللّه لايهدي من يضل آن كسي كه توي خانه رفت و در را به روي خود بست، ديگر خدا قرار نميدهد كه بيايند برايش روزنهاي باز كنند يا سقف خانهاش را خراب كنند و نور به او بدهند. وقتي او خودش نميخواهد فان اللّه لايهدي من يضل خدا هم او را هدايت نميفرمايد، هدايت نميكند آن كسي را كه خودش هدايت را نخواسته، بلكه ضلالت را خواسته و رفته در اتاق انكار، خودش را مخفي كرده و در ظلمات انكار خودش را قرار داده است. طبق اين قرار ثانوي، ديگر نبايد او هدايت بشود، زيرا خلاف سنت خدا رفتار كرده، ديگر كجا ميخواهد هدايت بشود؟! راه نوراني شدن را خدا اينطور قرار داده كه بايد رو به خورشيد بروي تا ظلمات از تو برطرف بشود، خودت هم بايد مانع نور را از خود برطرف كني، ولي اگر خودت مانع را زياد كردي يقين بدان كه ديگر هدايت در كار نيست، نور در كار نيست فان اللّه لايهدي من يضل و مالهم من ناصرين اينها ديگر ياوري هم ندارند. وقتي خدا ياريشان نكند، وقتي خدا در هدايت را؛ به كرده خودشان و به نتيجه عملشان، به رويشان ببندد. ديگر چه كسي ميتواند در قرار و سنت خدا مداخله كند و آن را بهم بزند؟ هيچكس. يعني اگر به اتاق ظلماني اعتماد كرد و خودش را در آن مخفي كرد و از نور
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 66 *»
خورشيد پنهان نمود، بداند كه ظلمت او را به مقامات عاليه نخواهد رسانيد، ظلمت باعث هدايت او نميشود، ظلمات او را ياري نخواهند كرد. برنامه و سنت پروردگار اينچنين است و مالهم من ناصرين اينها ناصر و ياور ندارند.
و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لايبعث اللّه من يموت اينها قسم به خدا ميخورند، ميگويند حالا كه ما به خورشيد ظلم كرديم و او را ميرانديم و نابودش كرديم اين خورشيد كه مقهور و مطرود ما گرديد، ديگر نميتواند پابرجا باشد. فكر ميكنند با اين انكارشان خورشيد را كشتهاند. البته در شرايطي كه آنها براي خود فراهم كردهاند خورشيدي معلوم نميشود. توي اتاق ظلماني خورشيد را كسي نميبيند و خورشيد را مرده ميپندارد. اما نه چنين است، خداوند در وقت خودش چنان مقام خورشيد را به آنها بفهماند تا ببينند خورشيد چه مقاماتي دارد بلي وعداً عليه حقاً آري بهطور يقين معلوم خواهد شد (و اين وعدهاي حتمي و واقعي است) كه اين رسولي كه آنها را دعوت ميكند در صورتي كه آنها به او پشت كرده و به خيال خود او را كشتند و ميراندند، زيرا دعوت او را اجابت نكردند، گمان ميكنند خاموشش كردهاند، بدانند كه خدا وعده كرده وعده حق و يقيناً به وعدهاش وفا ميكند به اين كه او را مبعوث خواهد كرد. به يقين خداوند او را كمك خواهد كرد و اين رسول را بر آنها قادر ميكند كه حتي بر ضرر آنها حكم كند و آنان را به نتيجه عملشان برساند.
خدا با دست همين رسول آنها را در جايگاهي مياندازد كه هميشه در عذاب باشند. چون و السماء مطويّات بيمينه تمام آسمانها در دست اين
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 67 *»
رسول است، تمام زمينها در دست اين رسول است. آسمانها مثل طوماري پيچيده شده در دست او است، همچنين زمين در قبضه او است. اين رسول يك چنين موقعيتي دارد، يك چنين دستي و تسلطي دارد، كجا ميخواهند از چنگ او فرار كنند؟ بلي وعداً عليه حقاً خداوند وعده فرموده كه اين رسول را مبعوث خواهد كرد وعده حق و ثابت و يقيني ليبين لهم الذي يختلفون فيه و ليعلم الذين كفروا انهم كانوا كاذبين تا اينكه به آنان بفهماند و براي خودشان روشن شود كه دروغگويند. در هر عرصهاي و در هر عالم ذرّي قرار خدا اينچنين است
تعين حسيني و ابلاغ دعوت الهي
از نظر باطن حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه آن رسولي بودند كه در تمام عوالم در موقع اداء تبليغ و رسانيدن ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت پا جلو گذارده و فرمود من هستم كسي كه ميتوانم اين دعوتنامه، اين ابلاغيه و اين اعلاميه را عملاً به همه نشان بدهم و به گوش همه برسانم. آن را به هر كسي در هر عالمي، مناسب دركش، به او بفهمانم تا همه خلق در هر عرصهاي معني ان اعبدوااللّه و اجتنبوا الطاغوت را بفهمند. رسول اكرم9 روي مصالحي حكمت الهي اجازه نميداد كه اينطور ابلاغ داشته باشند. حضرت امير صلواتاللّه عليه را نيز اجازه نميداد كه عملاً اينطور ابلاغي داشته باشند همين طور ساير معصومين:. از همين جهت بود تقيههايي كه آن بزرگواران داشتند. رسول خدا، حضرت امير، امام حسن مجتبي و ساير ائمه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 68 *»
طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين همه ايشان تقيههايي كه ميكردند از اين جهت بود كه نميتوانستند اين ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت را عملاً تا آخرين حد امكان، ابلاغكنند زيرا مصلحت اقتضا نميكرد، حكمت اجازه نميداد كه ايشان آنطور بگويند ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت خدا را عبادت كنيد و از طاغوت و اطاعت طاغوت بپرهيزيد. فقط حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه بود و جز او كسي ديگر مصلحت نبود كه در عالمي از عوالم تكليف و عوالم ذر، چنين ابلاغي را انجام دهد.
از اين جهت در تمام آن عالمها وجود مبارك سيدالشهداء صلوات اللّه عليه بپاميخواست و ميفرمود اي مردم اعبدوا اللّه خدا را عبادت كنيد و از اطاعت طاغوت و دشمنان خدا اجتناب كنيد. آري يزيدي كه مظهر معاويه است، معاويهاي كه مظهر عثمان است، عثماني كه مظهر عمر است و عمري كه مظهر ابوبكر است لعنة الله عليهم، طاغوت و طواغيت هستند كه بايد از آنها پرهيز كرد. آن بزرگوار هم در هر عرصهاي با عمل خود نشان داد حقيقت اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت را و بدان دعوت فرمود. ميفرمود هركس با من است، هركس مطابق من است، هركس از اصحاب من است بداند كه در اين گفتن اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت دنياداري و دنيامداري نيست، در آن پول نيست، رياست، استراحت نيست، آقايي ظاهري نيست، اين امور در اين راه نيست بلكه با گفتن اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت جان دادن است، مال دادن است، ناموس به اسيري دادن است، زن و بچه را در راه خدا به اسيري دادن است، اينطورها است. حال هركس حاضر است با من حركت كند بايد در زير
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 69 *»
لواي من حركت كند و يقين بداند كه مسأله همين است. آن بزرگوار در هيچ عرصهاي با كسي تعارف نداشت. همه جا ميفرمود هركس با من بماند يقين بداند كشته ميشود، هركس هم كه چنين فكري در سرش نيست و نميتواند تا اين اندازه با من باشد، از نزد من برود.
اول كسي كه ميگفت اي حسين من با تو هستم رسول اكرم9بود، آن بزرگوار ميفرمود: من با تو هستم اگر كشته ميشوي من با كشته شدنت كشته ميشوم، اگر ضربت ميخوري، من با ضربت خوردن تو ضربت ميخورم، تشنه باشي به تشنگيت تشنه ميشوم، هر نوع بلائي كه به سرت بيايد، به سر من آمده. چون عرض كردم اختلافي بين آن بزرگواران نيست، ذريههايي بودند از يك حقيقت و با ذات آن حقيقتي كه آدم عرصه ايشان بود كه همان مشيت باشد، يكي بودند. پس از ايشان حضرت امير صلواتاللّه عليه ميگفتند: اي حسين من با تو هستم. به كشته شدنت كشته ميشوم و به تمام بلاهايي كه بر تو وارد ميشود من هم حاضرم و با تو شريكم و شركت ميكنم. بعد از ايشان امام حسن7بعد حضرت حجت صلواتاللّه عليه و بعد ساير ائمه طاهرين بعد هم مادرشان فاطمه زهرا3 آن حضرت را اجابت ميكردند. بعد از ايشان سلسله انبيا اجابت ميكردند و بعد به مراتب سلسله مؤمنين در هر طبقهاي اجابت ميكردند. البته آنها ديگر نميتوانستند بگويند ما در همه چيز شما شريكيم، بلكه هريك از ايشان به مقداري كه به اين خورشيد رو ميكرد، حرارت ميگرفت، هركسي به مقداري كه مقابل اين خورشيد قرار ميگرفت، نور ميگرفت، هركس هم به هر مقدار تمايل نداشت، به همان مقدار ظلماني و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 70 *»
تاريك ميشد.
خطاب آن بزرگوار به جميع خلق بود و دعوتش به زبان همه و به لغت همه در تمام عرصهها بود. پس وجود مباركش در هر عرصهاي تجلي ميفرمود و ميشد رسول آن عرصه و دعوتش به اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت بلند ميشد و اهل آن عرصهها در اثر نوع اجابت دعوت آن حضرت، رنگ و شكل ميگرفتند و تعين مييافتند فهدي اللّه الذين آمنوا خدا هدايت ميفرمود آن كساني را كه به آن حضرت ميگرويدند و زير پرچم سيدالشهدا صلواتاللّه عليه ميرفتند و دعوتش را اجابت ميكردند. به هر مقدار كه اجابت ميكردند، خداوند دلهايشان را هدايت ميكرد و باطنشان را نوراني ميفرمود.
اين است معني نعي النعي مصاب الهاشميينا كه در هر عرصهاي اين ندا و گزارش مصيبت هاشميين بلند شده و همه اين فرياد را شنيدهاند. اعلان عزاي سيدالشهدا صلواتاللّه عليه و ابلاغ مصيبت آن حضرت، براي همه شده، همه شنيدهاند و به همه كس اين دعوت ابلاغ شده است. عرصهها هم اينچنين فراهم شده است. خداوند هم وعده حق فرموده كه من او را مبعوث خواهم كرد و برخواهم انگيخت و مقام او را به همه نشان خواهم داد و اقسموا باللّه جهد ايمانهم آنهايي كه دعوت او را نميپذيرفتند و قبول نميكردند، قسم ميخوردند به اللّه و ميگفتند لايبعث اللّه من يموت حالا كه ما اين ندا را اجابت نكرديم، تقويتش نكرديم، خود به خود با اين همه دشمن نابود ميشود و وقتي كه نابود شد كارش تمام است.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 71 *»
امام صادق صلواتاللّه عليه از شخصي سؤال فرمودند: مردم درباره اين آيه شريفه چه ميگويند؟ و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لايبعث اللّه من يموت مقصود از اينها كه قسم ميخورند به اللّه، چه كساني هستند؟ به عاليترين قسم، به اللّه قسم ميخورند كه خداوند برنميانگيزد آن كسي را كه بميرد، ديگر براي او زندگي نيست، ديگر خبري از او نيست. آخرتي هم اگر باشد، در قيامت است. ديگر در دنيا از او خبري نيست. حضرت سؤال فرمودند: كساني كه اينطور ميگويند كيستند؟ اين سخن چهكساني است؟ آن شخص عرض كرد: مردم ميگويند مقصود از اين آيه كفّارند. حضرت فرمودند: نه، كفار كه اللّه نميشناسند، چرا قسم به اللّه بخورند؟ بلكه اينها كساني هستند كه اللّه را ميشناسند، زيرا اينها قسم به اللّه ميخورند. عرض كرد: پس مقصود چه كساني هستند؟ فرمودند: اينها دشمنان ما هستند كه ميگويند هركس از شيعيان، از امامان مرد، لايبعث اللّه ديگر خدا او را به دنيا برنميگرداند اما بدانند كه هريك از شيعيان ما و هريك از ما كه از دنيا برويم، برميگرديم. حضرت اشاره فرمودند به رجعت كه عده زيادي از شيعيان ما ميآيند، ما هم ميآييم.
پس مطابق اين آيه شريفه از نظر تأويل، در هر عرصهاي اين حرف بوده. يعني دشمنان امام حسين صلواتاللّه عليه كساني بودند كه اقرار به توحيد كردند ولكن نوبت به ولايت كه رسيد انكار كردند، چون جلالت محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين را ديدند، طاقت نياوردند حسادت ورزيدند، اقرار به فضايل ايشان نكردند، اقرار به ولايت ايشان
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 72 *»
نكردند و گفتند: ديگر اينها برنميگردند، قدرتي دست اينها نيست و نخواهند آمد. در همان عرصهها قسم به اللّه ميخوردند كه برفرض ايشان را ياري نكرديم، مهم نيست لايبعث اللّه من يموت چون وقتي مقهور و مظلوم گرديدند ديگر خدا ايشان را به عزت برنميگرداند و ايشان را غلبه نميدهد، ديگر قدرتي پيدا نخواهند كرد.
اما وعداً عليه حقاً خدا وعده فرموده، وعده حق. فرموده اين كار ثابت و شدني است و خواهد شد. من حسين را برميگردانم، فرزندان حسين و شيعيان و دوستان او را به دنيا بازميگردانم، هركس از دوستان حسين كشته شده، زندهاش ميكنم و او را به دنيا ميآورم، تا انتقام بكشند از كساني كه به ايشان ظلم كردهاند؛ خدا اين كار را خواهد كرد. هيچ مانعي هم در برابر اراده خدا نيست انّما قولنا لشيء اذا اردناه ان نقول كن فيكون كار ما اين است كه اگر بخواهيم يك كاري را انجام بدهيم به مجردي كه بگوييم هست شو، هست شده است و قول ما و امر ما، حسين صلواتاللّه عليه است انما قولنا لشيء اذا اردناه سخن ما با هر چيزي همان حسين ما است. هرگاه بخواهيم چيزي را ان نقول له كن فيكون ما به اين قولمان، يعني با حسين او را ايجاد ميكنيم. هرچه را بخواهيم ايجاد كنيم با حسين ايجادش ميكنيم، زيرا حسين، دست ما است، حقيقت قدرت ما است، نفس اراده ما است و ما با اين بزرگوار اشياء را ايجاد كردهايم، پس چرا نتوانيم آنها را برگردانيم؟ چه چيز بر ما دشوار است؟ وقتي خود حسين، حقيقت اراده ما باشد، خودش، حقيقت مشيت ما باشد، خودش، حقيقت قول كن ما باشد، بهطوريكه همه چيز به اين قول وجود يافته
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 73 *»
و مييابد، آوردن و برگردانيدنش، آسانتر است و البته برخواهند گشت.
حال آنهايي كه برميگردند چه كساني هستند؟ الذين هاجروا في اللّه من بعد ما ظلموا آنها كساني هستند كه بعد از ظلمي كه به آنها شد بسوي درگاه خدا هجرت كردند، از خودي خود هجرت كردند، از خواستههاي خود هجرت كردند، از اموال خود هجرت كردند، از زن و بچه خود هجرت كردند، از هرچه متعلق به ايشان بود هجرت كردند، في اللّه در راه خدا. و كيست جز سيدالشهدا و اهل بيت گرامي و اصحاب آن بزرگوار كه از همه چيز دست شستند، همه چيزشان را در راه خدا دادند و بسوي او هجرت نمودند من بعد ما ظلموا بعد از آني كه حق ايشان غصب شد، بعد از اينكه مورد ظلم قرار گرفتند، هجرت كردند به منظور رسانيدن آن ندا به گوش همه خلق. كه ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت از اطاعت طاغوت پرهيز كنيد و خدا را عبادت كنيد. مبادا طاغوت را اطاعت كنيد.
پس آن بزرگوار اين ندا را در همه عوالم منتشر كرد نعي النعي مصاب الهاشميينا اجابت از اهل آن عوالم آن قدر عجيب بود كه دسته دسته ميآمدند خدمت حضرت و عرض ميكردند ما حاضريم از همه چيزمان و از خودمان بگذريم. دسته دسته ميآمدند و با حضرت بيعت ميكردند. حضرت هم بيعت همه را قبول ميفرمودند. بااينكه آن بزرگوار ميفرمود: بدانيد اين كار فقط از عهده من برميآيد، از عهده شماها ساخته نيست، مگر بهطور تبعيت. وقتي از من تبعيت بكنيد من اين مقام را به شما ميدهم. كه اگر از من تبعيت كرديد از ذريه من ميشويد، ملحق به من ميشويد، و من هستم آدم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 74 *»
اول در عالم خضوع و خشوع، در عالم دادن جان و مال و دادن همه چيز در راه خدا، در عالم ابلاغ دعوت به اطاعت خدا و عبادت خدا و اجتناب از طاغوت. من هستم آدم آن عالم و هركس كه ملحق به من بشود از ذريه من است، فرع من است.
البته اين فرعها و شاخهها مختلفند، بعضي از ايشان با حقيقت و ذات اين آدم يكي هستند، كه محمّد و علي و ساير ائمه طاهرين و فاطمه زهرا صليالله عليهماجمعين هستند. ايشان براي اين آدم فرعند و او براي ايشان اصل است. در عالم خشوع و خضوع و در عالم دعوت و تبليغ به ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت و در رسانيدن اين اعلاميه به همه خلق با زبان عمل و به حقيقت ابلاغ و دعوت، همه آن بزرگواران فرزند اين آدم و فرع اين اصلند اما فرعي كه با اين اصل، ذاتشان يكي است. اما بقيه خلق، هركس به هرنوع اجابت كرده و در تبعيت آن حضرت قرار گرفته و دعوت آن حضرت را خواسته و پسنديده، و به مقداري كه روي به آن حضرت آورده، از طاغوت بيزار شده، از فروع آن بزرگوار و از شاخههاي آن بزرگوار است و ملحق به آن بزرگوار است به مانند ملحق بودن اشباح و انوار به منيرشان، كه هرچه نزديكتر، بهتر. هركسي به هر مقدار اجابت كرده و نعي النعي مصاب الهاشميينا را شنيده و قبول كرده و در آن ميدان براي ياري آن حضرت حاضر شده، او يقيناً ملحق است، او يقيناً از ذريه آن حضرت است و يقيناً آن حضرت شفاعتش ميكنند.
اميدواريم ما هم از كساني باشيم كه همچنانكه اين ندا در اين عالم، به
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 75 *»
گوش ما رسيده، در هر عالمي هم كه اين ندا را شنيدهايم، آن را اجابت كرده باشيم و گفته باشيم اي حسين، اي مظهر مظلوميت و اي ابلاغ كننده و دعوت كننده به حق، ما هم اين دعوت شما را ميپسنديم و با شما همقدميم، و حاضريم به مقداري كه در امكان ما است، شما را نصرت و ياري كنيم و به هر مقدار كه ميتوانيم با دشمنان شما كه حقيقت طاغوتند، دشمني كنيم.
زمين هر عالم ذرّي كربلا است
در هر عالم از عوالم ذر وجود مبارك حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه با قول و عمل و با تمام مراتب وجودش، قول خداوند متعال و خواسته او را به همه اهل آن عالمها رسانيد و ابلاغ فرمود كه ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت خدا را عبادت كنيد، خدا را پرستش كنيد و از اطاعت و پرستش طاغوت پرهيز كنيد. اين بيانيه را وجود مباركش در هر عالمي از عالمهاي ذر قولاً و عملاً مناسب آن عالم ابلاغ فرمود و همه خلق در آن عرصهها، كربلاي او را مشاهده كردند و مصائب او را شنيدند و همه بپاخاستند. ولي از مرتبه اناسي به بعد، بعضي در حزب آن حضرت قرار گرفتند و به كمك او شتافتند و بعضي در حزب اعداي آن حضرت واقع شدند و با آن بزرگوار دشمن شدند و دشمنان او را كمككردند. در هر عرصهاي از عرصات ذر و در هر عالمي از عوالم ذر، اين اطلاع يافتن از مصائب آن حضرت واقع شد. همچنين در اهل هر عالمي از عالمهاي ذر، امكان آن دو حالت بود، يعني هم امكان مددكاري و اجابت آن حضرت و واقع شدن در زير لواي مقدس آن حضرت بود و هم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 76 *»
امكان تخلف ورزيدن و دوري و فرار كردن از نصرت آن حضرت، بلكه تأييد و كمك كردن دشمنان آن حضرت، امكان اين دو جهت و امكان اين دو حيث در افراد اهل هر عالم بود. از اين جهت از آن عالمها تعبير به عالمهاي ذر ميفرمايند و عالم ذر يعني عالم امكان، عالم ذر يعني عرصهاي كه اهل آن عرصه، صلاحيت دارند براي اجابت تكليف يا تخلف از تكليف. صلاحيت و امكان در آنها هست كه بَلي بگويند يا نه بگويند، يعني مطابق خواست و رضا و خوشنودي خدا جواب بدهند يا خلاف خواست و رضاي خدا جواب بدهند. امكان و صلاحيت هر دو امر، در اهل آن عالمها بود. اسم چنين عالمهايي را عالمهاي ذر ميگذارند.
پس معلوم شد كه عالمهاي ذر متعدد است و در هر يك از آنها، حالت اختيار و امكان و صلاحيت و حالت تسويه باشد و پس از القاي تكليف، افراد آن عرصه با يكديگر اختلاف پيدا كنند. يكي جلو باشد در اجابت، يكي عقب باشد، يكي اجابت كند به ظاهر و باطن خود، يكي به ظاهر اجابت كند و به باطن انكار كند، يكي به ظاهر و باطن انكار كند و به اين وسيله افراد مختلف و ممتاز از يكديگر پيدا بشوند. پس خواه نخواه در هر عرصهاي از عرصههاي ذر و در هر عالمي از عوالم ذر، زميني بوده كه افراد آن عالم از آن زمين روييدهاند و موجودات آن عالم، اهل آن زمين ناميده ميشوند. همچنين بايد از تعلق آسمان آن عالم، به زمينش و از بارش آسمان آن عالم بر زمينش، اهل آن عالم برويند و وجود بيابند، تا مواليد آن عالم بشمار آيند. در هر عالمي نظام الهي اينچنين است. چنانكه در اين عالم و در اين عرصه ما، اين چنين است كه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 77 *»
ميبينيم همه موجوداتي كه روي اين زمين زندگي ميكنند، مواليد اين آسمان و زمينند و از اين زمين بيرون آمدهاند، از اين زمين خلقت يافتهاند منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري ما شما را از خاك آفريديم و دوباره شما را به خاك و به اين زمين برميگردانيم، بعد هم باز شما را از اين خاك و زمين بيرون خواهيم آورد.
پس يقيناً اهل هر عالمي، موجودات زمين آن عالمند. ممكن است كه از عالم بالا آمده باشند اما باز بايد در اين زمين قرار بگيرند و از اين زمين برويند. درباره مؤمن رسيده است كه خداوند وقتي ميخواهد مؤمن را بيافريند قطرهاي از قطرات درياي مُزن را بر يكي از خوراكيهاي اين عالم، بر نباتي از نباتات ميافكند. آن نبات و آن گياه، آن قطره را در خود ميپروراند، شخصي آن گياه را ميخورد يا حيواني آن گياه را ميخورد و باز شخصي آن حيوان را ميخورد تا آن قطره نطفه مؤمن ميشود. مؤمن از آن نطفه پيداميشود. حتي مؤمن كه از درياي مزن در روي اين زمين پيدا ميشود، بايد اول در اين زمين، فرو برود سپس از اين زمين استخراج بشود. پس مولودهاي هر عرصه و عالمي نيز از زمين آن عالم پيدا شدهاند.
زمينهاي عالم ذرّ و مواليد آنها داراي دو جهتند
زمينهاي عالم ذر، زمينهايي است كه خميرههاي مولودهاي خود را ميپروراند و خود آن زمين، خميره مواليد خود است. يعني خميره است براي آنچه در آن عرصه روي زمين آن عرصه، موجود است و از آن زمين پيدايش
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 78 *»
مييابد و از آن زمين وجود خودش را ميگيرد. پس بايد زمين هر عالمي از عوالم ذر، داراي خميره و گلي باشد كه امكان اجابت تكليف و امكان انكار تكليف، هر دو در آن خميره موجود باشد تا وقتي از آن خميره مولودي و موجودي را ساحتند و آن مولود روي آن زمين شروع كرد به حركت كردن، بتواند بگويد من نمونه اين زمينم و از اين زمين در من هست. يعني در من، هم امكان اجابت تكليف و هم امكان عدم اجابت تكليف هست. من هم ميتوانم در مقابل الست بربكم بگويم بَلي، تو پروردگار من هستي و هم ـ نعوذباللّه ميتوانم بگويم نه، تو پروردگار من نيستي. بايد امكان اين دو جهت و اين دو امكان در موجود باشد و اين دو را، از زمين آن عالم با خودش آورده باشد.
پس زمين عالم ذر، در هريك از عالمهاي ذر، چنين خميره و گلي را دارد كه از آن خميره و گل، موجودات آن عالم خلقت مييابند و موجود ميشوند آنگاه تكليف اظهار ميشود. در حديث است كه و جعل فيهم ما اذا سألهم اجابوه امام7راجع به عالمهاي ذر ميفرمايد و خدا قرار داد در ايشان، يعني در اهل آن عالمها نيرويي را كه با آن نيرو اگر سؤال بشوند بتوانند جواب بدهند. جواب هم معلوم است دو شكلي است يا جواب به صورت اقرار است يا به صورت انكار است. يا تصديق به ربوبيت و نبوت و ولايت است يا تكذيب ربوبيت و نبوت و ولايت است. پس چون جواب به هر دو صورت هست پس بايد امكان و صلاحيت هر دو نوع جواب در آن مولود باشد، تا آنوقت تكليف بر او عرضه بشود.
پس زمين عالمهاي ذر دو جهتي است، زمين عوالم ذر دوپهلو است،
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 79 *»
زمين عوالم ذر تشكيل شده از دو امكان و دو حيث و دو جهت باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب زميني است كه باطنش و روح اصليش به طرف خدا است، نور خدا در آن زمين تابيده و مبدأ حيث ربّي و جهت موجودات؛ به طرف خداست. ظاهرش يعني حيث نفساني آن زمين، حيث ظلمت است، حيث خلاف رضاي خدا و معصيت است باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب يك حقيقتي است كه از اين دو جهت تشكيل شده است. زيرا اين مطلب در حكمت محمّد وآلمحمّد :ثابت شده است كه خداوند متعال هيچ چيزي را بسيط حقيقي نيافريده و من كل شيء خلقنا زوجين ما از هر چيز جفت آفريديم. خداوند چيزي را واحد حقيقي، يكتاي حقيقي و داراي وحدت حقيقيه نيافريده است. در هر چيزي تركيب هست، هر چيزي كه آفريده شده مركب از دو جهت است: يك جهت نوري، يك جهت ظلمت، يك جهت ربي و يك جهت نفسي. يك جهت و وجهي به طرف رب، يك جهت و وجهي به طرف خود آن چيز كه حيثيت نفسي آن شيء است و ظلمت محض است چنانكه آن جهت ربي نور محض است. عالمهاي ذر و زمينها و مواليد آنها، همه مخلوقند و خدا آنها را آفريده و از اين دو حيث تركيبشان كرده است. از حيث نورانيت و وجه ربي و از حيث نفسانيت آنها. پس هر موجودي كه از يكي از آن زمينها پيدا ميشود، از آن دو جهت در او موجود است و به مقدار وجودش از آن دو جهت بهرهمند است. پس هم امكان دارد به طرف نور بگرايد و تكليف را اجابت كند، طرف نور را تقويت كند، به طرف نور حركت كند، هم امكان دارد تكليف را انكار كند،
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 80 *»
حيث ظلماني و نفساني خود را تقويت كند و برخلاف رضايت حق متعال حركت كند.
مبدأ ابلاغ تكليف بايد از جنس خود موجود باشد
در هر موجودي از موجودات اين دو حيث قرار دارد زيرا خواهنخواه هر موجودي كه در زميني قرار ميگيرد و بر او تكليف عرضه ميشود وقتي ميخواهد اجابت يا انكار كند، بايد برايش مبدئي از جنس خودش و از جنس زمينش و از جنس عالمش قرار داده شود تا به آن مبدء رو كند و خطاب خدا را از آن مبدأ بشنود. چون هر موجودي در هر عرصهاي كه واقع ميشود، تمام مشاعرش از جنس آن عرصه است. مشاعر ابتدائيش كه با آنها ميخواهد معارف اكتساب كند، با آنها ميخواهد علوم اكتساب كند و به حقايق نايل بشود، از جنس همان عالم است. مثلاً ما كه از موجودات اين زمين و اين عالم هستيم و روي اين زمين زندگي ميكنيم، مشاعرمان از جنس اين زمين است. يعني هرچه ما از علوم تحصيل كنيم، هرچه از معارف ذخيره كنيم، اكتساب كنيم، بايد از طريق همين مشاعر حسّي جسماني كه از جنس اين زمين است، شروع شود يعني بايد ببينيم تا بدانيم، بايد بشنويم، بايد ببوييم، بايد بچشيم، بايد لمس كنيم تا بدانيم. دانستن ما در ابتداء راهش منحصر به همين مشاعر جسماني ظاهري ما است كه از جنس اين زمين و از نوع اين عالم است. ما چون از اين عالميم، از جنس اين عالميم، راه اكتساب معلومات و معارف ما هم، مشاعر اين عالم است. بايد از اينجا علوم و دانستنيهاي خود را بدست
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 81 *»
بياوريم.
ما غير از آن كساني هستيم كه از باطنشان بر اين مشاعرشان ظاهر ميشود. آنها از جاي ديگري هستند، از سرزمين ديگري هستند گرچه چند روزي از بدنشان قفسي ساختهاند، چند روزي توي اين دنيا آمدهاند و در اين عرصه، روي اين زمين، در اين قفس بدن، زندگي ميكنند. در بين اين خلق آنها غير ما هستند، آنها مولودهاي عرصه ديگرند، اگرچه آنان نيز وقتي بخواهند به اقتضاي حكم اين بدن باشند، بايد در دانستنيهاي خود از اين مشاعر ظاهري استفاده كنند. مثلاً در حديث است كه روزي جمعي در منزل حضرت صادق7نشسته بودند، حضرت با حالتي كه گويا خسته و ناراحت هستند، وارد خانه شدند، نشستند و با همان حالت؛ مطلبي را فرمودند، شايد در آن جمع سنّيهايي بودند كه براي خاطر حفظ شيعيان يا براي خاطر رعايت ضعف ايمان بعضي از شيعيان ضعيفي كه آنجا بودند، اين فرمايش را فرمودند (مفاد حديث را عرض ميكنم) فرمود: من چه كنم از دست شيعيانم كه ميگويند ما علم غيب داريم؟ چه ميشود مرا كه گاهي ميخواهم كنيزم را بزنم و او را تنبيه كنم، كنيز در اتاقي پنهان ميشود و من نميدانم كجاست. هر چه جستجو ميكنم او را نمييابم.
اين از آن جهت است كه اين بزرگواران ميخواهند نشان بدهند كه اگر بخواهند، اين بدن عنصري ايشان محكوم به احكام بدن عنصري ميگردد. چون خدا اين بدن عنصري را اينطور قرار داده، حكمش همين طور امور است. مگر آنكه يك روح بالاتر و قويتر و نافذتري در اين بدن حاكم بشود
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 82 *»
آنگاه احكامش را سلب كند، احكامش را از آن بگيرد، آن هم در بعضي موارد نه در همه جا. رسول اكرم9درست است كه از پشت سر ميديدند همانطور كه از پيش رو ميديدند، با وجود اين اگر ميخواستند اين صورت مبارك عنصري خود را با كسي مواجه بكنند كه پشت سر ايشان بود، لازم بود به طرف او برگردند، با اينكه از پشت سر هم ميديدند همانطور كه از پيش رو ميديدند و هيچ چيزي برايشان حجاب نبود ولي حكم اين بدن عنصري اين است. مثلاً اگر بناست اين بدن عنصري به پشت بخوابد، بايد روي زمين دراز بكشد، اگر بخواهد بنشيند بايد مثل ما بنشيند، ولي آن روح نافذ در اين بدن ممكن است بر خلاف اقتضاي اين بدن، كارهايي را انجام دهد و اين بدن هم سرجايش مثلاً نشسته باشد مثل آنكه اين بدن اينجا بود و روح مطهّرشان همه عالم را سير ميكرد و در همه جا و از همه جا مطلع بود.
پس مراد از اين فرمايش اين است كه من با اين چشم عنصري كنيزم را نديدم، از راه اين چشم نميدانم در كدام اتاق است. اما معلوم است كه خود آن كنيز و تمام موجودات عالم، به طفيل اراده حضرت موجودند، اصلاً وجودشان به اراده امام برپا است. وجودشان به التفات امام بستگي دارد نه آنكه مراد امام7در آن حديث اين باشد كه به طور كلي نداند آن كنيز كجاست، بلكه ميخواهد بفرمايد وقتي من با اين چشم عنصري او را در ميان اتاق ديدم ميگويم من با اين چشم او را ديدم و من حالا عالم شدم به اينكه اين جاريه كجاست و در كدام اتاق است، ولي به علمي كه از طريق اين چشم عنصري برايم فراهم گرديد. وگرنه امام با آن چشمي كه وراي اين چشم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 83 *»
عنصري او است كه چشم هورقليايي آن بزرگوار است، با آن چشم جميع عباد و اعمال عباد را در تمام خفايا و زوايا، در تمام اعلان و اسرار، در تمام نقاط عالم ميبيند و مشاهده ميكند.
پس امام با چشم جسماصلي كه پشت اين چشم عنصري است، همه عالم را مشاهده ميفرمايد قل اعملوا فسيري اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون صلّياللّه عليهم اجمعين. بگو شما هر كار ميخواهيد بكنيد، خدا عمل شما را ميبيند، رسول خدا9عمل شما را ميبيند، مؤمنان يعني علي و اهلبيت طاهرينش صلّياللّه عليهم اجمعين؛ اعمال شما را مشاهده ميكنند. بنابراين كنيز كجا ميتواند از برابر چنين ديدي فرار كند كه امام او را نبينند؟!!([5])
پس اين مشاعر ظاهري ما از جنس اين عالم است، از مواد اين زمين است و ما بايد مُدرَكات و معارف خود را و تمام علوممان را، ابتداءً از اين راهها اكتساب كنيم و بدست بياوريم. از اين جهت طلب علم فريضه شده خذوا العلم من افواه الرجال فرمودند: در مجالس علم حاضر بشويد. خدا واجب فرموده طلب علم و معرفت را. فرمودند: برويد و بشنويد و علم را اخذكنيد از زبان كساني كه اهل علمند، كتابهايي را بخوانيد كه در آن كتابها علوم آلمحمّد :نوشته شده است. امام7ميفرمايد: اين كتابها را حفظ
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 84 *»
كنيد. به يكي از اصحابشان دستور ميفرمايند: اين كتابها را حفظكن و در بين برادرانت منتشركن، اينها را ارث بگذار در ميان فاميل و خاندانت تا از اين كتابها استفاده كنند، از اين علوم بهره ببرند.
دستور ميفرمايد: به بچههاتان احاديث ما را بياموزيد قبل از آنكه آنها در اجتماع بيايند، قبل از آنكه با ملتهاي مختلف و مذهبهاي مختلف برخورد كنند و گمراه بشوند، قبل از برخورد با آنها و فراگيري از آنها، شما بچههايتان را از علوم ما بهرهمند كنيد. به اصطلاح با چشم و گوش بسته وارد اجتماعشان نسازيد بلكه ايشان را با چشم و گوش باز، پخته و آزموده، آماده و مسلح، وارد اجتماع كنيد. اجتماعي كه پر از انحرافات فكري است. حالا بماند انحرافات اخلاقي و اجتماعي، پر از مذاهب فاسده است، انحرافهاي فكري و عقيدتي فراوان شده است. فرمودند بادروا اولادكم بالحديث قبل انيسبقكم اليهم المرجئة و القدرية قبل از مذاهب انحرافي، شما سبقت بگيريد، كه ارباب آن مذاهب فاسده و منحرف در كمين جوانهاي شما و بچههاي شما در گوشه و كنار جامعهها لانه كردهاند و دام گستردهاند، به خصوص در اين زمانها، پيش از آنكه جوانت به كام كمونيسم بيفتد، قبل از آنكه جوانت به كام داروينيسم بيفتد، پيش از آنكه جوانت به كام ماركسيسم بيفتد، پيش از آنكه جوانت به كام اين ايسمها بيفتد، در چنگ فلان ايسم و فلان ايسم بيفتد، او را به علوم اين بزرگواران مجهزكن. پيش از آنكه در كام آنها بيفتد، فكر او را بكن. نه آنكه وقتي در كام آنها افتاد، دست بر روي دست بزني، بگويي ديدي بچه من چه شد؟! ديدي فرزند من نابود شد! ديدي ايمان و ديانت او از بين رفت! هي افسوس و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 85 *»
افسوس و افسوس كه ديگر فايدهاي ندارد. در واقع تو خودت فاسدش كردي، تو خودت نابودش كردي، تو ازبين برديش، تو نفهميدي و ندانستي و به اين فرمايش امامت كه فرمود بادروا اولادكم بالحديث قبل انيسبقكم اليهم المرجئة عمل نكردي.
امام7 طايفههاي منحرف آن زمان را كه «مرجئه» و «قدريّه» بودهاند، مذهبهاي انحرافي آنان را كه در آن زمانها شايع بوده، ذكر ميفرمايد. كه قبل از آنكه فرزندانتان به دام آنها بيفتند شما مبادرت كنيد به حديث، آنها را از احاديث و علوم ما با خبر كنيد، در فهم احاديث ما آنها را ورزيده كنيد، پس از آنكه خوب مسلح شدند، وارد اجتماع بشوند. آنگاه ديگر چهكسي ميتواند اينها را نابود كند؟ چهكسي ميتواند اينها را منحرف سازد؟ چهكسي ميتواند با اينها و افكارشان دربيفتد؟ و اينها را از راه مستقيم ولايت، منحرف سازد؟
پس اين فرمايشات براي اين است كه ما موجودهاي زميني هستيم. ما از اين زمينيم و مشاعر ما نيز از اين زمين است. ما بايد از طريق اين مشاعر و از طريق همين حيثيات و محسوسات، مطالب را درك كنيم و به حقايق برسيم. ابتدا بايد به وسيله همين مشاعر ظاهري دانا شويم. در قرآن ميفرمايد والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون چون از اين زمين و از اين خاكيم، بايد مشاعرمان را از اين راه تقويت كنيم و علوم را ابتدا از اين راه بدست بياوريم. امام رضا7ميفرمايند: صاحبان انديشه ميدانند كه براي راهيابي به عالم غيب و مطالب غيبي و معارفي كه فعلاً از دسترس مشاعر ما دور است، براي دريافت آنها بايد از
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 86 *»
استدلال به همين عالم استفاده كرد.
از اين جهت مشايخ عظام اعلياللّه مقامهم براي روشن شدن مسائل متافيزيكي و براي اثبات و نشان دادن حقّانيت آن حقايق، به شرح و بيان همين عالم پرداختهاند، از همين جا شروع كردهاند، و از همين جا نتيجه ميگيرند. از اين عالم حسّ خارج نميشوند. تمثيلات و تنظيرات ايشان، همهاش از همين عالم است. براي تفكر در حقايق غيبي از اينجا دست ما را ميگيرند و با ادراكات همين مشاعر حسي، ما را از اينجا حركت ميدهند و با هرچه از اينجا درك كردهايم و در وجدان داريم، آن حقايق را به ما ميفهمانند.
پس مولود هر عالمي نوع ادراكاتش از همان زمين و همان عالمي است كه در آن پيدايش يافته است. اين يقيني است. عالمهاي ذر را هم عرض كردم هركدام زميني مناسب خودش دارد و مولودهايي دارد كه در آن عالم به سرميبرند. رسولي هم كه ميخواهد به گوش ايشان دعوت حق را برساند بايد از جنس همان زمين و از جنس همان عالم باشد، صدايش هم بايد از جنس همان عالم باشد تا بتواند حق و باطل را به آنها معرفي كند و همگان را به نصرت حق و خذلان باطل دعوت كند اناعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت بايد اين بيانيّه را به زبان خودشان و مطابق ادراك و مشاعر ادراكي آنها، به گوششان برساند و لقد بعثنا في كل امة رسولاً در هر گروهي و در هر امتي يعني در هر عالم ذري كه تشكيل شد، در هريك از آن عالمها، از طرف ما رسول فرستاده شد كه در ميان آنها برخاست و به زبان و به لغت خود ايشان و مطابق ادراك
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 87 *»
ايشان و مناسب و مجانس با مشاعر ادراكي ايشان، فريادش بلند شد به ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت پرستش سزاوار خدا است پس او را بپرستيد و از طاغوت و پرستش طاغوت اجتناب كنيد و بپرهيزيد از او.
اين مطلب در دست باشد، اينك توجه بفرماييد به مطلبي كه ميخواهم عرض كنم، وسخن در انسان باشد بهتر است.
جهت ربي انسان، براي خداشناسي است و
جهت نفسي او مقام مكلـف شدن به تكاليـف است
انسان داراي دو جهت است، دو لحاظ دارد: يكي جهت فناي او است يعني جهت اضمحلال و عدم توجه به خوديت او است و آن حالتي است براي انسان كه در آن حالت، خود را وجدان نميكند بلكه خودش را فاني و مضمحل ميبيند. اين حالت براي ماها خيلي كم اتفاق ميافتد، اما براي كساني كه كمالات مراتب بالاتر را دارند، زياد اتفاق ميافتد و در عدهاي اين حالت دائمي است بهطوريكه در همه حالات، خودي خود را ادراك نميكنند. دائم متذكر خدا هستند. چنين حالتي در محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين اصالت دارد و در مراتب بعد از ايشان، به ترتيب كه ميآيد پايين كم ميشود و حالت فرعيت پيدا ميكند. اين حالتي است كه انسان در آن حالت، خدا را مييابد.
اين مطلب غير از سخن صوفيه است ـ خدا لعنتشان كند ـ كه ميگويند انسان واصل به خدا ميشود و خدا را مييابد، يعني خودش خدا ميشود. نه،
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 88 *»
مقصود ما از اين تعبير آن است كه انسان در آن حال، حقيقت خودش را ادراك ميكند و ديگر توجه ندارد به اينكه اين الآن حقيقت او است بلكه در اين حالت ملاحظه ميكند آيه خدا بودن حقيقتش را براي خودش. زيرا حقيقت هر كسي آيه خدا و نشانه خدا است. اين همان فرمايش حضرت امير صلواتاللّه عليه است كه ميفرمايد تجلي لها بها خدا تجلي ميفرمايد به حقايق اشياء براي اشياء. تجلي ميفرمايد براي موجودات به خود حقيقتهاي آنها.
دقت بفرماييد به كلمه «به خود حقيقتهاي آنها». تجلي خدا به ذات مقدسش نيست، آن چنان نيست كه خدا به ذات مقدسش براي خلق، تجلي كند، براي خلق جلوه نمايد و خودش را به ذاتش، به خلق نشان بدهد. بلكه براي خلق جلوه ميفرمايد، براي خلق تجلي ميفرمايد به حقيقت خود خلق يعني خود حقيقت خلق را نشانه خودش قرار ميدهد بهطوري كه وقتي انسان در آن حالت، حقيقتش را ملاحظه ميكند، آن را آيه و نشانه خدا مييابد، البته پس از آنكه هر جهتي را كه غير جهت خدايي و غير وجهاللهي است، از خودش سلب و نفي كند. وقتي هر جهتي غير از جهت خدايي را از او بگيرد، آنوقت ميشود آيه خداوند، وجه خدا، تجلي خدا، جلوه خدا.
اين تعبيرات بيان همان مطلبي است كه در حديث كميل آمده است. كميل از حضرت امير صلواتاللّه عليه سؤال كرد: مولاي من حقيقت چيست؟ حضرت نخواستند جوابش را بفرمايند ولي چون او اصرار كرد، حضرت هم به مقدار فهمش بياناتي فرمودند. از فرمايشات حضرت اين است
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 89 *»
كشف سبحات الجلال من غير اشارة بايد براي رسيدن به حقيقت هر جهتي از جهات و هر شأني از شئونات را، از آن حقيقت كشف و برطرف كرد بهطوريكه انسان با او، هيچ جهتي و حيثي را نبيند، فقط او را ببيند به عنوان وجهاللهي، به عنوان آيه خدا و وجه خدا بودن. در اين صورت، انسان خدا را ديده است، يعني جلوه خدا را ديده يعني آيه و نشانه خدا را ديده نه ذات خدا را. تجلي لها بها خدا تجلي ميفرمايد، خود را ظاهر ميفرمايد به وسيله حقيقت اشياء براي اشياء. يعني آن حقيقت را جلوه خودش قرار ميدهد و ميگويد اين را كه شناختي مرا شناختهاي. فرمود من عرف نفسه فقد عرف ربه.
البته خيلي كار دارد تا انسان بتواند چنين توجهي به حقيقت خودش پيدا كند و اين مقام را بشناسد. اين توجه در عرصه اناسي فعليت پيدا نميكند مگر در بزرگان و كاملان شيعه. من عرف نفسه فقد عرف ربه اشاره به اين مقام است و همين است معناي اعرفوا اللّه باللّه يعني انسان بايد خدا را بشناسد به خدايي و به مقام الوهيت كه همان جلوه او است، و ديگر هيچ جهتي و شأني از شئونات آن حقيقت مورد توجه او نباشد. همچنين است عبارات و تعبيرات مختلف ديگري كه در احاديث درباره اين مطلب رسيده است.
آري! با كشف سبحات الجلال من غير اشارة اين معرفت پيدا ميشود. در اثر تجريد كردن و هي هالهها را از چهره مبارك حقيقت برطرف كردن، آنوقت است كه حقيقت براي انسان بدون هيچ اشاره و كيفيتي، بدون هيچ هاله و شأني، جلوهميكند. عبارت حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه در نظرتان هست؟ آن بزرگوار در دعاي عرفه چه ميفرمايد؟ در صحراي عرفات در روز
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 90 *»
عرفه از خيمه بيرون تشريف آوردند و رو كردند به سمت مكه. خداوند انشاءالله روزي كند با معرفت آنجا باشيم و اين دعا را بخوانيم تا به بركت اين دعا، بهرهاي از معرفت نصيب ما هم بشود. آنجا حضرت شروع كردند به خواندن اين دعا. البته دعا طولاني است در بين آن دعا ميفرمايد الهي امرت بالرجوع الي الاثار فارجعني اليك بكسوة الانوار و هداية الاستبصار حتي ارجع اليك منها كما دخلت اليك منها مصون السر عن النظر اليها و مرفوع الهمة عن الاعتماد عليها خدايا به من دستور دادهاي كه در آثار و خلق تو سير داشته باشم، در آثار تو و خلق تو انديشه كنم، خدايا مرا از توجه به اين آثار و مخلوقاتت، به طرف خودت برگردان، چنانكه به سوي تو آمدم از جانب همينها، ولي به اين طور كه وقتي از خلق بسوي تو برگشتم در لباس نور قرار گرفته باشم، نوراني شده باشم و با انواري كه بدست آوردهام، هدايتي يافته باشم كه بر بصيرتم افزوده باشد و در نتيجه سرّم، پنهانم، دلم سالم مانده باشد از توجه به خلق و آثار، و همّتم بالا رفته باشد از اعتماد بر آنها. يعني در عين حالي كه خلق را ميبينم، خلق را نبينم، در عين حالي كه اثر را ميبينم، اثر نبينم بلكه اثر را وجه مؤثر ببينم، خلق را وجه و چهره خالق ببينم. به تعبير ديگر در خلق، خالق را ببينم. باز نه ذات مقدس احديت او را.
هيچ يك از اولياي خدا تقاضاي ديدن ذات خدا را نكردهاند. چون محال و نشدني است. آن بزرگواران هميشه جلوه خدا را كه همان حقيقت موجودات است مشاهده ميكنند و با سلب توجه از خود آن حقيقت، خدا را ميبينند. اين مسأله مسألهاي است كه تمام مذاهب و اديان آسماني روي اين
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 91 *»
حقيقت صحه گذاشتهاند كه اين مطلب مطلبي است شدني ولي مردم در تعبير از اين حقيقت مبتلا به اشتباهات زيادي شدهاند. چه بسا بعضي از صوفيه هم در اثر رياضت و تمرين در تجرد و كشف سبحات، چنين حقيقتي را يافتهاند اما در تعبير از آن اشتباه ميكنند و اسمش را ذات خدا ميگذارند. اين اشتباه در تعبير است.
پس ممكن است شخصي در اثر مجاهدهها و رياضتها و زحمتها همان حقيقت مطلقه خودش را ادراك كند، بدون هيچ هالهاي و بدون هيچ شأني. وقتي آن حقيقت را ملاحظه ميكند يكدفعه مبهوت ميشود و نظر به اينكه اعتقادات صحيحه ندارد، ميگويد «ليس في جبّتي سوي اللّه» در اين لباس من نيست مگر خدا. ممكن است او حقيقت خودش را يافته، يعني آيه خدا را يافته ولي در تعبير دچار غلط و خطا ميشود ميگويد: ذات خدا در جبه من است. اين حقيقت كه ذات خدا نيست، مخلوق خدا است ولي وجه خدا است، نمايندگي خدا و جلوه خدا است تجلي لها بها حضرت امير صلوات اللّه عليه فرمودند: خداوند تجلي ميفرمايد براي مخلوق به خود مخلوق و به حقيقت مخلوق، براي مخلوق.
عرض كردم تمام اديان اين مطلب را ميپذيرند كه براي تجريدكنندگان و كساني كه در معارف و سير و سلوك عرفاني رشدي دارند، چنين حالتي هست. حتي اين مطلب به اندازهاي واضح است كه ديگر نميشود گفت اينها فرضيات و سربندكني است. به اصطلاح؛ عرفان بافي متدينان است تا مجالس برقرار كنند و اين حرفها را بزنند و مردم را سرگرم كنند. امروز اين نوع ادراكها و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 92 *»
وجدانها براساس تجربيات دقيق، ثابت شده و در رشتههاي مختلف علمي از امور فطري و انساني بحساب ميآيد. حتي مثل «آلكسيس كارل» با آنكه مردي است كه از وهميّات منزجر است و در زماني زندگي ميكرده كه اگر ميخواسته مطلبي از مطالب خيالبافي و توهّمي را بگويد، جلويش را ميگرفتند اگر مطلبي بود كه حقيقت نميداشت و فلسفه بافي بود به او ميخنديدند. در اول كتابش هم مينويسد: من فيلسوف نيستم، يعني من خيالباف نيستم. مطلبي را مينويسم كه حقيقت دارد، در يكي از نوشتههايش مينويسد: در اثر نيايش و خواندن دعاها حالتي براي انسان پيش ميآيد ـ تعبير را ببينيد چهقدر غلط و ناروا است! شايد هم از نارسايي ترجمه باشد، ولي مطلبش دريافت شده از تجربيات صد در صد حسي است ـ ميگويد: انسان در خدا ميرود و خدا در انسان ميآيد. خيلي پيشها است كه عبارت او را ديدهام، فكر ميكنم همينطور است.
ببينيد تعبير غلط را! خدا كه در انسان نميرود، انسان هم در خدا نميرود. خالق هميشه در مرتبه خالقيت است، مخلوق هم هميشه در مرتبه مخلوقيت است. هيچگاه حلولي، اتحادي، وحدتي، ابداً در بين ذات احديت و خلقش نيست. هم حلوليها اشتباه كردهاند. هم اتحاديها و هم وحدتيها.
حلوليها آنهايي هستند كه ميگويند: خدا در اثر عبادت بنده، در بنده حلول ميكند يا به تعبير همين شخص «انسان در خدا ميرود».
اتحادي ميگويد: دوتايي با همديگر متحد ميشوند، اول دو تا هستند بعد يكي ميشوند.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 93 *»
وحدتيها، يعني وحدت وجوديها و موجوديها ميگويند: نه، اصلاً دوتايي نبوده، از اصل يكي بوده و هستند و دوئيّت اعتباري و توهّمي است.
حلول و اتّحاد اينجا محال است | كه در وحدت دويي عين ضلال است |
نه حلول است نه اتحاد، وحدت است. در اصل خدا است. منتهي تعين اطرافش را گرفته بود، حالا كه تعين برطرف شد، همان خدا است. مثل قطرات باران كه اين قطرات باران همان درياست منتهي فعلاً در تعيني به شكل قطرات واقع شده، بعد كه به دريا برگشت باز همان درياست. يا مثل حبابهاي روي دريا، اين حبابها تا تركيد، حباب به دريا برگشت ميكند، ديگر همان خدا است. پس از نظر اينها خلق عين ذات خدا هستند، با ذات خدا يكي هستند. آنطور نيست كه دو تا باشند بعد بين آنها اتحاد فراهم بشود.
در هر صورت اين حالت يعني ادراك و وجدان كردن انسان حقيقت خودش را، منهاي از همه هالهها و شئونات بهطوري كه آن حقيقت را وجهاللّه ببيند، حالتي است كه براي انسان ممكن است پيدا بشود. معني وجهاللّه همين است كه وقتي اين آيه را ببيند يعني خدا را ديده است. زيرا خدا اينطور قرار گذاشته كه هركس اين آيه و نشانه را ديد، او را ديده باشد. نه اينكه اين، ذات خدا باشد، نه، اين ذات او نيست، مخلوق او است، آيه او است. چنين قرارداده كه هركس زحمت كشيد و آن حقيقت را تجريد كرد تا اين حالت را بدست آورد، آنگاه همان حقيقت، آيه و تجلي خدا است و خدا را به آن، مشاهده كرده است.
اين حالت، حالت فنا و حالت اضمحلال بنده است. حالتي است كه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 94 *»
براي بشرهاي عادي كم اتفاق ميافتد. البته گاهگاهي خدا آن را به ما هم نشان ميدهد و آن در حال اضطرار است كه مرتبهاي را كه نور است به ما مينماياند اما نه خود آن مرتبه فؤادي را بلكه همانطور كه بارها عرض كردهام عكسي از آن مرتبه را به ما مينماياند. گاهگاهي اينچنين ميشود كه انسان واقعاً از احساس و وجدان كردن خودش هم غافل ميشود.
امام7درباره خواندن قرآن ميفرمايد: قرآن بخوانيد و در قرآن انديشه و تدبر كنيد لقد تجلي اللّه لعباده في كلامه خدا در اين قرآن براي بندگانش تجلي فرموده است. حضرت صادق صلواتاللّه عليه در نماز آيه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين را آنقدر تكرار فرمودند كه از هوش رفتند، افتادند. بعد از سبب آن از حضرت سؤال شد، فرمودند: آنقدر اين آيه را تكرار كردم حتي سمعتها من قائلها تا آنكه اين آيه را از گويندهاش شنيدم يعني از خدا شنيدم. معني «از خدا شنيدم» همين است كه خداوند اين آيه را براي من خواند به زبان حقيقت خود من براي من. همانطور كه آن حقيقت در درخت طور جلوه كرد. قرآن خبر ميدهد كه خدا در درخت با حضرت موسي سخن گفت و حضرت موسي سخن خدا را از درخت شنيد.
وقتي خدا بخواهد آيهاي براي خودش قرار بدهد، مثالي قرار بدهد، درخت را هم لسان خودش قرار ميدهد، زبان خودش قرار ميدهد و با همان زبان سخن ميگويد. خود شما وقتي قرآن ميخوانيد به اين آيه شريفه كه ميرسيد اني انا اللّه لا اله الاّ انا منم خدايي كه نيست خدايي مگر من، وقتي اين آيه را ميخوانيد، حالا يعني شما خدا شدهايد؟! نه، شما داريد اين آيه را
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 95 *»
از طرف خدا و به اذن خدا ميخوانيد. شدهايد زباني كه خدا با اين زبان اين كلمه را ميفرمايد اني انا اللّه لا اله الاّ انا زيرا اگر كسي اين آيه را از شما بشنود، آماده نميشود كه براي شما سجده كند، براي شما ركوع كند و بگويد شما خدا شديد، به جهت اينكه شما داريد اطلاع ميدهيد كه نيست خدايي مگر من. بلكه آن شخص از اينكه سخن توحيد ميشنود، موي بر تنش راست ميشود و از زبان شما متذكر توحيد خدا ميشود. ديگر هيچ توجه به شما و زبان شما هم ندارد. او سخن خدا را ميشنود، كلام خدا را ميشنود، او اِخبار خدا و گزارش خدا را از خدا ميشنود اما بوسيله زبان شما، او نميگويد شما خدا شدهايد. شك هم نميكند كه اين سخن، سخن خدا است اين كلام، كلام خدا است اين گزارش، گزارش از خدا است و خدا خودش دارد گزارش ميدهد كه اني انا اللّه لا اله الاّ انا منتهي زبان شما براي آن شنونده وسيله شده است تا اين كلام خدا را بشنود و شما خدا نشدهايد.
حقيقت هر موجودي هم اينچنين است، حقيقت هركسي، براي او جلوه خدا است. وجهاللّه است. عنوان اللّه است. يعني حقيقتي است كه هرگاه به آن حقيقت در كمال تجرد از هر تعيني، توجه شود، به خدا توجه شده است. اين يك حالت است كه نميخواستم اينقدر دربارهاش سخن طولاني شود.
يك حالت و جهت ديگري در موجودات هست و چون انسان مورد گفتگو است، آن حالت در انسان، وجدان و ادراك خودي خود است. انسان كه خودش را احساس و ادراك ميكند در اين حالت، ميخواهد بندگي كند، در
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 96 *»
اين حالت ميخواهد رو به خدا كند، در اين حالت ميخواهد به رضا و غضب خدا آشنا بشود. اين حالت حالتي است كه خودش را به عنوان عبد مييابد و در مقام عبوديت برميآيد. در حالت اول خداشناس ميشود در اين مقام است كه بايد نداي انبيا و رسل به او برسد ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت بايد با اين گوش، رضاي خدا و غضب خدا را بشنود كه رضاي خدا در چيست و غضبش در چيست. با اين چشم رسول را ببيند و با اين چشم حالات او را مشاهده كند و بداند اين فرستاده خدا است. پس با اين گوش بايد بشنود، با اين چشم بايد ببيند و با اين اعضا و جوارح در مقام عبوديت برآيد.
در اين حالت است كه ميفرمايد و لقد بعثنا في كل امّة رسولا در هر عرصهاي كه گروهي فراهم شدند و آمادگي تكليف و بيان تكليف پيدا كردند، ما هم براي ايشان رسول و فرستادهاي را برانگيختيم كه به زبان ايشان و لغت ايشان، در مقابل روي ايشان بايستد و بگويد ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت.
پس استنصار و دعوت حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه در هر عرصهاي در چنين حالتي بوده و در اين مرحله بوده تا همه خلق بتوانند او را با چشم ببينند و حالات او را و ظهور او را به مظلوميت ببينند و با گوش خود نداي او را بشنوند كه رضاي خدا در چيست و غضب خدا در چيست. با اين چشم ببينند شخصيتي را كه همه چيزش مرضي خدا است و دشمنانش، همه چيزشان مغضوب خدا است. با اين چشم او را مشاهده كنند و از او درس عبوديت بگيرند و خداپرستي را بياموزند بهطوري كه تمام مشاعرشان شاهد باشد و تمام مشاعر در سر جاي خود
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 97 *»
ارضاء بشوند. عقل سر جاي خودش ارضاء بشود، مشاعر ظاهري هم با مشاهده حقيقت خدا پرستي، ارضاء بشوند. با ديدن اين عبد حقيقي و حقيقت و اصل عبوديت و جمع شدن حقايق بندگي در او، خداشناس و خداپرست را بشناسند و عملاً عبوديت را ببينند، عبوديت را لمس كنند و همه مشاعر ايشان پرشود از مشاهده عبوديت و رؤيت بندگي و ديدن بنده خدا.
سيدالشهدا صلواتاللّه عليه اين مأموريت را پيدا كرد و به همه خلق فهمانيد. به خدا عرض كرد: خدايا! من به عهده ميگيرم كه در هر عرصهاي كه بناست حقيقت عبوديت، به همه خلق نشان داده شود و خلق آن عالم، بنده حقيقي تو را ببينند، من حاضرم نشان بدهم عبد كيست، بنده كيست و عبوديت يعني چه، و نشان بدهم كه دشمنان من مغضوب توأند و اينكه آنها دشمن توأند كه با من دشمني ميكنند، و به آنها اجازه ميدهم، فرصت ميدهم، مهلت ميدهم كه تا هرجا ميخواهند جلو بيايند، بيايند و تا هر مقدار كه براي آنها امكان دارد، در اظهار عداوت و دشمني، من آماده برخورد با آنها هستم. اينقدر آمادهام كه در مجلس زنازادگان به فرزندان من اهانت شود. با آنكه همهشان قدرت دارند، در نزد خدا مقرّبند ولي همه سرپا بايستند و آن زنازادگان به آن بزرگواران اجازه نشستن ندهند و من و آنها در راه تو و در احياء دين تو، صبر خواهيم نمود.
بحث در اين بود كه در هر عالم ذري، زميني مناسب آن عالم هست و خداوند موجودات آن زمين را از آن زمين استخراج فرموده و ميفرمايد. تكليفي هم كه در آن عالم بر آنها عرضه ميشود، بايد با آنها مناسبت داشته
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 98 *»
باشد و بايد در آنها دو نوع امكان موجود باشد امكان اجابت و امكان انكار. عرض شد مبلّغ تكليف نيز بايد از جنس ايشان باشد، تا صداي او را بشنوند و او را مشاهده كنند و جواب گويند. و لقد بعثنا في كلّ امّة رسولاً اين رسول در هر امّت و در هر سرزميني، ظاهرش از جنس آن مردم و آن خلق بوده. چنانكه در آيه ديگر ميفرمايد: اين رسول از خود ايشان است هو الذي بعث في الاميّين رسولاً منهم اين رسول بايد طوري باشد كه بتواند به ايشان بگويد انما انا بشر مثلكم من بشري مثل شما هستم، از جنس شما هستم. تا بتوانند با او الفت بگيرند، با او مأنوس بشوند و از زبان او تكليف را بشنوند و در چهره او حق را مشاهده كنند و در خلاف او و مخالفت با او، باطل را ببينند.
پس از آنكه اين اوضاع انجام يافت، آنوقت معلوم ميشود كه چه كسي اجابت ميكند و چه كسي انكار ميكند.
براي روشن شدن اين مطلب مقدمهاي را دست گرفتيم كه تمام نشد. مقدمه اين بود كه عرض كردم انسان داراي دو حالت و دو حيثيّت است. يك حالت و حيثيت فنا و اضمحلال او است كه در آن حالت و حيثيّت، هيچ توجه به خودي خود ندارد بلكه حقيقت خود را آيه خدا ميداند و خدا را به حقيقت خود ميبيند. چون خدا براي او به حقيقت او، جلوه كرده است. در اين حالت و در اين حيثيّت، هيچ جهتي از خودي او نميماند تا آن را درنظر بگيرد و دربارهاش بينديشد و عبوديت يا ترك عبوديت مطرح گردد. در اين حالت مقام اين سخنان نيست. اين حيث حيث ربي است و ظهور خدا و تجلي خدا است. تجلي لها بها اشاره به اين حيث و اين حقيقت است. در اين
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 99 *»
حيث انسان فقط خدا را مييابد، و خداشناس ميشود.
البته الحمدللّه از بركات تعاليم مشايخ عظام اعلياللّه مقامهم معلوم است كه مراد از اينكه «انسان، خدا را مييابد» چيست. يعني خدا را به آيهاش مييابد، خدا را به تجلّيش مييابد، خدا را به ظهورش مييابد. و ظهور خدا و تجلي خدا و آيه خدا خلق خدا است، همان حقيقت خلق براي خلق، جلوه خدا است. پس «خدا را مييابد» يعني آيه خدا را مييابد بدون توجه به آيه بودن آن. حتي از آيه بودن آن هم صرفنظر ميكند كه اگر بخواهد به خود آيه و نشانه از جهت آيه و نشانه بودنش، توجه بكند، از صاحب نشانه غافل ميشود. بلكه در نشانه، صاحب نشانه را ميبيند و هيچ توجه به نشانهبودنش ندارد. با اينكه تنها نشانه را ميبيند، اما به نشانهبودنش، توجه نميكند و صاحب نشانه و صاحب آيه را در آن ملاحظه ميكند.
در اين حال ديگر از خود نشانه خبري ندارد، جز خدا غيري را نميبيند تا در مقام برآيد؛ بگويد من مكلّفم، تكليفم چيست؟ چه بايد بكنم؟ خير. هيچ در اين مقام اين سخنان نيست. آن حالت همان مقام وجدان و شهود توحيد است كه براي شخص سالك دست ميدهد و براي شخصي كه در طريق خداشناسي و معرفت، سير و سلوك دارد تا حقيقت خودش را مييابد كه عنوان الله و آية الله است. ديگر مطلب تمام است. براي خلق سيري بالاتر از اين سير نيست، مرتبهاي بالاتر از اين مرتبه نيست، كشفي و مكاشفهاي بالاتر از درك و وجدان اين جهت، نيست. جهتي است بسيار بسيار نوراني بهطوريكه هيچ نوع تعلقي به غير خدا در اين جهت نيست. به تعبير خيلي
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 100 *»
خيلي واضح، خدا را مييابد و ديگر به غير خدا توجه ندارد، حتي به خودش و شئون خودش و خودي خودش. جز به خدا به هيچ چيزي توجه ندارد. و معلوم است اينكه ميگوييم «به خدا توجه دارد» يعني به خدا توجه دارد، در آيه خدا. ديگر تكرار لازم نيست. الحمدللّه روشن است.
در انسان يك حيث ديگر هست كه آن، حيث وجدان خودي او است. در اين حيث انسان خودش را مييابد، ميبيند مخلوقي است، مُدَبَّري است، پس مُدَبِّري دارد كه دائم او و ساير موجودات را تدبير و اداره ميفرمايد. گويا اين مقام مقام تفرقه است، مقام دوئيّت است، مقامي است كه خودش را مييابد به عنوان مخلوق بودن، پس مييابد خالقي دارد. خودش را مييابد به عنوان مصنوع بودن، پس صانعي دارد، خودش را مييابد به عنوان مدبَّربودن، پس مدبِّري دارد. در اين جهت و در اين حيث است كه در مقام برميآيد كه به خدا توجه كند و به خدا روكند و از خالق و صانع خود بخواهد و بپرسد كه تكليف من چيست، من چه بايد بكنم؟ چهطور تقرب به تو بجويم؟ چهطور رضايت تو را بدست بياورم و اصلاً رضايت تو در چيست؟
در اين مقام لازم است براي او اظهار تكليف، لازم است براي او آمدن رسول، آمدن مبلّغ تا رضايت و غضب خدا را به او برساند و ابلاغ كند و به او خشنودي خدا و سخط او را بفهماند. در اين مقام است كه حتماً بايد به سمتي روكند، به جهتي توجه كند و از شخصي كه به ظاهر بين خود و او تجانس و سنخيت ميبيند، دين بياموزد كه اگر بين اين شخص و آن مبلّغِ حكم و تكليف تجانس نباشد، نميتواند از او فرابگيرد و با او معاشرت كند، با او انس بگيرد.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 101 *»
در اثر تجانس است كه اقتضا ميكند به سراغ او برود، او را ببيند، از او بشنود.
در اين مرتبه و مقام به زبان حال، به زبان خلقت؛ از خدا تقاضا ميكند اي آفريدگار من! اي مدبّر من! در اين مقام كه من قرار گرفتهام و خودم را مييابم، در اين يافتن خودم، ميخواهم بدانم در مقابل رضا و غضب تو چهكاره هستم و اصلاً بدانم رضا و غضب تو در چيست و من چگونه رضا و غضب تو را بايد بفهمم و بدانم، چهگونه رضايت تو را بدست بياورم و از غضب تو دوري كنم. به زبان خلقت تقاضاي چنين امري را دارد و اين همان مرحله دوّم است.
در مرحله اول خدا شناس شده اما در اين مرحله ميخواهد خدا پرست شود. معلوم است خداوند كه بخواهد تكليف را به زبان خلقت، براي يك چنين شخصي بيان بفرمايد و فيض تكليف را به او برساند، بالاترين مورد و عاليترين مورد و صحيحترين مورد، مبدأ وجود خود او است كه بايد بوسيله مبدأ وجودش براي او، تكليفش را بيان كند و حق را به طرف او بفرستد و باطل را براي او معرفي كند. همچنين رضا و غضب خود را از طريق مبدأ وجودش به او بفهماند. چرا؟ به جهت اينكه وجودش را از همانجا گرفته است، چون وجودش را از همانجا گرفته، بايد از همانجا هم براي او تكليف بيان بشود. اين قرار خداست.
چنانكه خداوند متعال اين زمين را از زير كعبه گرد آورده، تمام زمين از زير كعبه پهن شده است. چون چنين است همه بقعههاي زمين از آنجا فيض مييابند و همه مولودهاي زميني كه از جنس زمينند، از اين نقطه زمين كه كعبه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 102 *»
بر آن نصب شده است، فيض يابند. بايد فيض تكليف، از مكه و كعبه و مسجد الحرام به اهل زمين برسد. شخصي هم كه ميخواهد تكليف را بيان كند يعني رسول، بايد در كنار كعبه بايستد، پس تكليف خلق را ابلاغ كند. از اين جهت رسول اكرم9در همه عوالم در ركن عراقي، كنار حجرالاسود ايستادند و تكليف را به همه خلق ابلاغ فرمودند. زيرا آن بزرگوار سفير كلّي و رسول كلّي بودند و تمام تكليف جميع خلق در همه عوالم توسط آن حضرت ابلاغ شده است.
وقتي بناست فيض تكليف به خلق برسد بايد از مبدأ وجودشان به آنها برسد و مبدأ وجود در هر عالم ذري، محل كعبه زمين آن عالم ذر است. از محل كعبه زمين آن عالم، وجود و فيوضات منتشر ميشود براي مواليدي كه از زمين آن عالم به وجود آمدهاند، مبدأ وجودشان محل كعبه زمين آن عالم است. هر عالم ذري مركزش، محل كعبهاي است كه از آنجا، زمين آن عالم ذر گسترده شده است و اهل آن عالم، از آن محل و آن زمين، پيدا شدهاند. مأمور تبليغ و مبلّغ تبليغ، بايد در نزد كعبه آن عالم بايستد و بايد به ظاهر، از جنس اهل آن عالم باشد تا بتواند بگويد انّما انا بشر مثلكم من هم مثل شما بشري هستم از جنس شما و از عالم شما. مثل شما از اين زمين روييدهام همچنانكه شما هم از اين زمين روييدهايد.
رسول اكرم، ائمه طاهرين و انبياي گذشته صلواتاللّه عليهم و عليهم اجمعين همه مسير اين عالم عنصري را طي كردهاند، همه از زمين اين عالم، روييدهاند. منها خلقناكم از همين زمين روييدهاند، يعني پدر و مادري داشتهاند
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 103 *»
كه در اثر ازدواج آنها، خداوند اين مواليد مقدسه را به آنها كرامت فرموده و از همين طريق كه ما به دنيا آمدهايم آنها نيز به دنيا آمدهاند. در همه احكام و امور اين عالم ميفرمايند انما انا بشر مثلكم. در تمام عالمهاي ذر مبلّغان تكليف اينچنين بودهاند كه از جنس اهل آن عالمها بودهاند و همه به امتهاي خود گفتهاند: ما هم مثل شما هستيم با اين فرق كه ما براي شما تكليف آوردهايم، براي شما، رضا و غضب خدا را بيان ميكنيم. پس هركس اقرار كند اهل نجات است و هركس انكار كند اهل هلاكت است. تكليف همه را بيان كردهاند و همه با مشاعر آن عالمها از زبان ايشان، تكليف را شنيدهاند و در چهره ايشان حق را ديدهاند و خداي خود را شناختهاند. چه آناني كه اقرار كردهاند چه آناني كه انكار كردهاند. با اين تفاوت كه دسته اول حق را در چهره ايشان ديدهاند و به آن اقرار كرده، نجات يافتند. دسته دوم حق را در چهره ايشان ديدهاند و شناختهاند ولي انكار كرده، شدند كفار يا منافقان.
خداي متعال در قرآن ميفرمايد: يعرفون نعمة اللّه ثم ينكرونها اينها نعمت خدا را ميشناسند، معرفت به آن پيدا ميكنند سپس انكار ميكنند. انكار اگر از روي معرفت نباشد كه انكار نيست، جهل است. بدون شناسايي، انكار معني ندارد. زيرا جاهل نميداند و چون شناخت ندارد منكر چه چيزي بشود؟ چه بسا اگر بشناسد قبول هم بكند. انكاري كه اكثر مردم در باره اهل حق دارند انكاري نيست كه باعث نصب بشود و ناصبي بشوند. عدّه زيادي از ايشان اصلاً نميدانند مطلب چيست، از روي جهل مذمتي يا انتقادي ميكنند. البته خود اين كار معصيتي است كه شخصي از روي جهل كسي را
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 104 *»
مذمت كند. بايد برود حق را بشنود، بشناسد، بعد اگر انكار كرد به جهنم برود و اگر قبول كرد به بهشت برود. پس انكاري كه از روي جهل است نصب نميآورد، كفر نميآورد. انكار او در واقع جهل است، جهل مركب است البته شخص از آن مؤاخذه ميشود ولي بواسطه آن مخلد در جهنم نخواهد شد. انكاري كه كفر و الحاد و شرك است و غضب خدا را لازم دارد، انكاري است كه از روي معرفت باشد.
ميفرمايد يعرفون نعمة اللّه ثم ينكرونها نعمت خدا را شناختند و پس از شناسايي، انكار كردند. درست مثل همين عالم، آن شقي لعنه اللّه به حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه ميگفت: بااينكه ميدانم اي حسين! تو پسر علي و سبط پيغمبر هستي و ميدانم تو بهترين خلق خدا در روي زمين هستي، تو را ميكشم. ديگري ميگفت: به جنگ تو آمدهام و خوب تو را ميشناسم. امام7ميفرمود: پس چرا با من مي جنگي؟ ميگفت: اگر نجنگم يزيد دستور ميدهد خانهام را خراب كنند. حضرت فرمودند: من خودم از مِلكهايي كه در مدينه داريم به تو ميدهم، دستور ميدهم برايت خانه بسازند، ملك به تو ميدهم. گفت: يزيد دستور ميدهد اموالم را بگيرند. فرمودند: من خودم به تو اموال ميدهم و تو را بينياز ميكنم. گفت: دستور ميدهد كه زن و بچهام را به اسيري ببرند. فرمودند: ما از زن و فرزندان تو حفظ و حراست ميكنيم و نميگذاريم از يزيد آسيبي به آنها برسد. دست از اين كار بردار. همه اينها را كه فرمودند، گفت: ناچارم، به جهت اينكه اين مأموريت به من داده شده است. يعرفون نعمة اللّه ثم ينكرونها.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 105 *»
پس همه خلق در هر عرصهاي در چهره مبارك مبلّغان، حق را ديدهاند. مؤمنان حق را در آنان ديده و اقرار كردهاند، كفار و منافقان، پس از ديدن و شناختن حق، آن را انكار كردهاند.
تعين حسيني و موقعيّت
كربلا در عالمـهاي ذرّ و عالـم ظاهـر
پس مبلّغ هر عالمي از عالمهاي ذر، از جنس اهل آن عالم بوده كه در ميان آنها ظاهر ميشد و خدا مقامش را براي اهل آن عالم مناسب آن عالم و اهل آن عالم آشكار ميكرد، و به اين طريق؛ حجّت خود را تمام مينمود. و روشن شد كه در هر عرصه از عوالم ذر، خلق آن عالم از جنس آن عالمند و مبدأ وجودشان زمين آن عالم است. مبدأ فيض تكليف و اظهار تكليف هم در آن عالم، محل كعبه آن عالم ميباشد، بوسيله مبلغي همجنس با اهل آن عالم.
همچنين دانستيم زمينهاي عوالم ذر از دو جهت تشكيل شدهاند، جهت ربي و جهت نفسي يا از نور و ظلمت. زمينهاي عالمهاي ذر خميره و گلي است كه از دو حقيقت درست شده است، يكي امكان اقرار، كه مقتضي رحمت است، يكي امكان انكار كه مقتضي غضب است. آن گل از اين دو امكان، ممزوج و مخلوط شده است و چون افراد هر عالم ذري از زمين آن عالم پيدا شدهاند، در فرد فرد ايشان نيز از اين دو امكان، بهطور يكسان و مساوي به يك اندازه وجود دارد. البته از جهت شرافت، امكان اقرار را «سمت راست» و امكان انكار را «سمت چپ» تعبير ميكنند. نه اينكه در آنجا چپ و راستي
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 106 *»
باشد بلكه از جهت شرافت امكان اقرار، آنرا به راست تعبير مينمايند زيرا «راست» شرافتي بر «چپ» دارد. حيث امكان انكار را هم تعبير به سمت چپ ميكنند از جهت پستي چپ نسبت به راست. از اين جهت كساني كه در ايشان، نور بر ظلمت غلبه كند، اصحاب يمينند و كساني كه در ايشان ظلمت بر نور غلبه كند، اصحاب شمالند. در هر عالمي و در هر عرصهاي از عرصههاي ذر، حكم اينچنين است.
پس زمين هر عالمي از عالمهاي ذر از اين دو امكان تركيب شده است كه از امكان اقرار به «حيث ربي» و از امكان انكار به «حيث نفسي» تعبير ميآورند. تأويل اين آيه شريفه درباره تمام زمينهاي عالمهاي ذر جاري است باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب زيرا امكان اقرار مقتضي رحمت است و امكان انكار مقتضي عذاب است و مراد از «باطن» در اين آيه، حيث موافقت با رضاي خداوند متعال است. پس باطن يعني توافق و موافقت با رضاي خدا كه مساوي با انجام خيرات است. باطن اين زمين همان حيث امكان اقرار اين زمين ميشود، كه مقتضي رحمت حقتعالي است و ظاهره من قبله العذاب ظاهر آن زمين هم يعني مخالفت كردن با رضاي خدا كه مساوي با شرور است كه لازمه آنها عذابي است كه خداوند براي اهلش فراهم كرده است. خداوند خلق را در هر عالم ذرّي از اين گل كه زمين آن عالم است، آفريده است.
روي اين جهت زمين هر عالم ذري، نامش و در حقيقت خودش، كربلا است. زمين هر عالم ذري اسم حقيقي و واقعيش، كربلا است. معني كربلا هم زميني است كه از اين دو حيث درست شده باشد. در زمين كربلا خدا اين گل
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 107 *»
را فراهم كرده و خلق هر عالمي را از زمين كربلا آفريده است. همه بايد كربلايي و در كربلا باشند يعني يا بايد در حيث باطن كربلا و حيث نوري و جهت نوري و جهت ربي كربلا باشند، تا در رحمت الهيه بسرببرند باطنه فيه الرحمة يا بايد در ظاهر كربلا باشند كه جهت نفسي و ظلماني آن است تا در جهنم كربلا باشند و كربلا براي آنان عذاب باشد و ظاهره من قبله العذاب از ظاهر كربلا است كه تمام عذابها به جان كفار و منافقان ميبارد و از باطن كربلا است كه رحمت و خيرات و بركات الهيه براي همه مؤمنان فراهم ميگردد. و ان منكم الاّ واردها هيچيك از شما نيستيد مگر آنكه در كربلا بوديد و از كربلائيد و كربلايي هستيد. همه خلق كربلايي هستند و از زمين كربلا درست شدهاند، از زمين كربلا سر درآوردهاند. اما اين كربلا دو قسمت است. گلي است كه داراي دو جهت است. مؤمنان از جهت رحمتش هستند باطنه فيه الرحمة و كفار از جهت ظاهرش ظاهره من قبله العذاب.
زمين هر عالم ذري كربلا است، پس مبدأ وجود همه كربلا است، مبدأ تكليف همه كربلا است و مبلّغ دعوت و تكليف، حضرت سيدالشهدا صلواتاللّهعليه صاحب كربلا است، آن مبلغي كه بايد از جنس كربلا باشد و براي كربلاييها آشكار باشد و حق را به مؤمنان و كافران نشان بدهد تا مؤمنان با آن موافقت كنند و اهل نجات بشوند و كفار با آن مخالفت كنند و اهل هلاكت بشوند. تا كربلايي نباشند حسين را نميبينند. پس بايد كربلايي باشد تا حسين را ببينند و صداي او را بشنوند و در چهره مباركش حق را مشاهده كنند، آنگاه يا قبول يا انكار كنند. مبدأ همه كربلا است، عود همه هم به كربلا است. مبلّغ
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 108 *»
احكام از كربلا مبعوث ميشود و در كربلا ابلاغ تكليف و تبليغ احكام ميفرمايد، تكليف را عرضه ميفرمايد. در همه عرصات، صاحب كربلا حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه است.
ميفرمايند: خدا طينت ما را از ده قبضه خلق فرموده است. پنج قبضه از بهشت است (يعني مقامات باطنيه ايشان، غير از آن مقاماتي كه با آنها براي خلق آشكار شدهاند. مراتبي است كه از ادراكات خلق پنهان است، آنها مراتب بهشتي ايشان است) و پنج قبضه از خاك پنج مكان: كربلا، مكه، مدينه، كوفه، بيتالمقدس. طينت مقامات ظاهري ايشان از پنج قبضه از اين پنج مكان مقدس است. البته كربلا در حكم قلب است و مبدأ است. همانطوركه عرض كردم كربلا مبدأ است ولي به مبدئيت متظاهر نشده تا هنگاميكه كعبه ظاهري آنجا نصب شود. اين هم از جهت مظلوميت صاحبش است. بنا بر اين است كه آن بزرگوار به مظلوميت و مقهوريت آشكار بشود و به مقام حقيقيش آشكار نشود، به قدرت حقيقيش آشكار نشود، به جلالت و عظمت حقيقيش آشكار نشود بلكه بهطور مظلوميت و مقهوريت آشكار شود. از اين جهت كربلايش هم به تبعيت آن حضرت، بهطور مظلوميت و مقهوريت آشكار شده است.
از اين جهت كربلا اول در مكّه ظاهر شده، بعد در مدينه، بعد در كوفه بعد در بيتالمقدس كه اگر بخواهيم مراتب حقيقيّه را در نظر بگيريم، اول مقام خودش است كه مقام قلب را دارد. مقام قلب چه مقامي است؟ قلب خود را آشكار نميكند مگر در اعضا و جوارح ظاهري. پس وجه و رخساره كربلا، مكه است، مغزش مدينه است، سينهاش كوفه و از سينه به پايين، بيتالمقدس
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 109 *»
است. و كربلا چون قلب است در اين مظاهر و مراتب ظاهري جلوهگر است. اول مظهر از اين مظاهر از طرف پايين، بيتالمقدس است. از اين جهت اول قبله مسلمين بيتالمقدس بود، بعد مكه قبله شد و انشاءاللّه در رجعت يا در ظهور امام7و بالاخره در آخرت، كربلا قبله خواهد شد.
اما اينكه تاكنون خود كربلا به ظاهر قبله نشده، به جهت مصالح و جهاتي است كه يكي از آنها اين بوده كه در خلق استعداد پذيرش و حرمتداري از كربلا نبود، نميتوانستند مقام كربلا را بشناسند و آنطوري كه خدا براي كربلا حرمت قرار داده حرمتداري كنند چنانكه خداوند جسم خود معصومين صلواتاللّه عليهماجمعين را با آنكه قبله حقيقي و اصل قبله است، قبله قرار نداده. زيرا مردم نميتوانستند اين قرار را تحمل كنند. و حال آنكه ما از نظر اين مرتبه جسماني وظيفه داريم همچنانكه فيوضات جسماني را از مبدأ جسماني ميگيريم، بايد به همان مبدأ هم به خدا توجه كنيم يعني بايد اين جسم به همان مبدأ جسماني خودش رو كند و آن را قبله خود قرار دهد. مبدأ جسماني ما آنجايي است كه فيض جسماني را از آنجا ميگيريم. پس اگر بخواهيم با اين جسم به خدا روكنيم، بايد بسوي همان مبدأ جسماني رو كنيم و روي جسماني را بهطرف آن مبدأ جسماني مواجه سازيم. زيرا جسم ما واقعاً و حقيقتاً از مبدئي سرچشمه گرفته كه مبدأ همه اجسام است و آن مبدأ همه اجسام، جسم مبارك معصومين است.
پس جسم مبارك معصومين صلواتاللّه عليهماجمعين مبدأ و علت پيدايش عالم اجسام است. و هر مرتبه از مراتب ايشان مبدأ و علت، براي
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 110 *»
پيدايش آن عالمي است كه از جنس آن مرتبه است. مثلاً عالم ارواح مبدأ پيدايشش، روح مقدس ايشان صلوات اللّه عليهم اجمعين است. به روح خود علت پيدايش و مبدأ پيدايش، ارواحند. همانطور كه جسم مبارك ايشان، نه اين جسم عنصريشان، جسم مبارك اصلي و جسم حقيقي ايشان، مبدأ پيدايش عالم اجسام است. اجسام از جسم ايشان پيدا شدهاند. پس اگر اجسام بخواهند به خدا توجه كنند، بايد به مبدأ پيدايش خودشان توجه كنند و اين توجه به مبدأ همان توجه به خدا است. زيرا هر مخلوقي كه ميخواهد به خدا توجه كند، بايد به مبدأ خودش توجه كند. پس اين بدنها بايد به جسم مبارك ايشان صلواتاللّه عليهماجمعين روكنند و قبله اصلي و حقيقي عبارت است از جسم ايشان.
بنابراين اهل هر عصري بايد رو كنند به جسم مبارك امام آن عصر كه مظهر كامل جسم اصلي و حقيقي ايشان است. البته اين جسم ظاهري ايشان هم به تبع جسم اصلي، قبله است؛ قبله اصلي و حقيقي. ولي خداوند عنايت فرموده به حال بندگان از جهت اينكه طاقت اين امر را ندارند، كه اگر ايشان ميفرمودند به جسم ما رو كنيد و جسم ما را قبله قرار دهيد دو مشكل بزرگ پيش ميآمد:
مشكل اول طبايع غالي بود، يعني كساني كه به حسب طبيعت اهل غلو بودند آنها طاقت نياورده، غلو ميكردند. اين گونه اشخاص اگر يك كمالي و نوري در كسي ببينند، يكدفعه دست و پاي خود را گم ميكنند، فوراً توهّماتي ميكنند، حرفهايي ميزنند و چيزهايي ميگويند. پس اگر دستور ميفرمودند
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 111 *»
كه به جسم ما روكنيد، اين گونه افراد ميگفتند: پس ايشان خدا هستند. چون ميبينيم بااينكه اين بزرگواران چنين فرمايشي نفرمودهاند و نفي خدايي از خود ميكردند و لعنت ميكردند كسي را كه ايشان را خدا بداند و نزلونا عن الربوبية فرمودند، باز هم عدهاي ايشان را خدا دانستند! حتي اميرالمؤمنين صلواتاللّهعليه بعضي از ايشان را به آتش سوزانيدند و موقعي كه حضرت آنها را ميسوزانيدند ميگفتند: ربّ النار يعذّب بالنار. آفريدگار آتش به آتش عذاب ميكند يعني تو خدايي. در صورتيكه آن بزرگوار آنطورها عبوديت ميفرمود و ذلت نشان ميداد و در مقابل خداوند متعال انكسار داشت. اما آنها ميگفتند تو خدا هستي.
پس اگر ميفرمودند اي مردم به ما رو كنيد، ما قبله شما هستيم، جسم ما قبله شما است، بسياري از مؤمنان ضعيف به غلو مبتلا ميشدند و در حق اين بزرگواران غلو كرده، توهّم خدايي ميكردند. اين يكجهت كه در آن رعايت حال مؤمنان ضعيف شده است.
جهت ديگر آنكه براي كفار و منافقان وسيلهاي براي تبليغات سوء پيدا ميشد، ميگفتند اينها آمدهاند دعوت به خدايي خودشان كنند، اينها آمدهاند خودشان را خدا معرفي كنند. در اول كار ميگويند ما بندگان خدا هستيم، بعد از مدتي ميگويند ما حجتهاي خدا هستيم بعد ميگويند ما پيغمبر يا امام هستيم. بعد هم ميگويند به خود ما روكنيد كه ما خدا هستيم. پس براي اينكه مستمسكي به دست آنان داده نشود و كفار و منافقان در انكار امر ايشان، اين مطلب را بهانه قرار ندهند، مقرر نشد كه در ظاهر جسم مبارك ايشان قبله باشد
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 112 *»
و محل روكردن اجسام و محل توجهكردن به خدا باشد. معلوم است وقتي كه مردم ولايت اميرالمؤمنين را قبول نكردند و نپذيرفتند كه ايشان از طرف خدا ولي هستند، از طرف خدا اجازه دارند كه در جان و مال ما و در امور ما تصرف داشته باشند، مالك تصرفند و ما بايد در جميع امورمان، به اجازه ايشان رفتار كنيم، نوكر ايشان باشيم. وقتي يك آقايي را درباره اميرالمؤمنين و اهلبيت طاهرينش حاضر نشدند بپذيرند، آنگاه چطور چنين مطلب و قرار سنگيني را ميپذيرفتند؟!
همچنانكه الآن، بحث امامت و ولايت ايشان را آنطوري كه در مكتب مشايخ عظام اعلياللّه مقامه شرح و بيان شده، اكثر اين مردم آن را انكار دارند. اين آقايي را انكار ميكنند. ميگويند اي آقا چطورميشود ما نوكر ايشان باشيم؟! شنيدم يك روضهخواني روي منبر گفته بود اي زن! تو كه ميروي ضريح را ميبوسي، هريك از ضريحهاي مقدسه ائمه طاهرين را كه ميبوسي و صورتت را به ضريح ميمالي، كار حرام ميكني. چون امام با تو نامحرم است. من كه نفهميدم يعني چه؛ امام با تو نامحرم است؟ گذشته از اين مگر امام توي ضريح، پشت شبكه هاي ضريح است كه اگر زني ضريح را ببوسد امام صورتش را ببيند؟ حالا براي چينن كسي اگر گفته شود كه ما مردها همه نوكر و غلام ايشانيم و زنها همه كنيزان ايشانند، آنوقت ميگويد، اگر چنين است پس غلامان و كنيزان را به چه كسي ميفروشند؟ وقتي همه مردان و زنان، غلامان و كنيزان ايشان باشند، غلام و كنيز هم كه قابل خريد و فروش است، پس آنها را به كه ميفروشند؟ همه كه غلام و كنيزند. غلام و كنيز هم كه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 113 *»
مالك چيزي نميشوند با اينكه مردم مالك اموال خود هستند. با هم معاملات دارند ازدواج ميكنند طلاق ميدهند و از يكديگر ارث ميبرند.
بايد در جواب اين گونه اشخاص سفيه، گفت: با اينكه مردها، غلامان و زنها، كنيزان ايشانند؛ ولي خود ايشان به غلامانشان اجازه دادهاند و فرمودهاند: دراين زمين و مِلك ما كار كنيد و با يكديگر معاملات داشته باشيد، با كنيزان ما به دستور ما و طبق فرمان ما، نكاح كنيد حتي خود ما هم اگر بخواهيم با شما معاشرت داشته باشيم، مثل شما با شما رفتار ميكنيم يعني با شما مطابق قرارداد خودمان معامله ميكنيم، نكاح ميكنيم و با عقد نكاح، از كنيزان خودمان استفاده ميكنيم و اگر بنا شد طلاق بدهيم، باز مطابق شريعت و قرارداد خودمان، طلاق ميدهيم و به طور معمول با شما معاملات ميكنيم. اين از باب عنايت و فضل و لطف است، براي آن است كه نظام اين عالم به هم نخورد، تا بعدها براي همه معلوم شود كه حقيقت مطلب چيست. انشاءاللّه در ظهور امام7و عجلاللّه تعاليفرجه معلوم خواهد شد كه مردها غلامان ايشان هستند يا نيستند و تمام زنان، كنيزان ايشان هستند يا نيستند. آنوقت حقيقت امر براي اين سفيهان معلوم خواهد شد انشاء الله تعالي.
پس خداوند حكيم جسم مبارك ايشان را قبله قرار نداد؛ تا كفار و منكران ايشان در انكار امر ايشان و اظهار شدت عداوت و كفر خود، بهانه دستشان نيايد.
جهت ديگر اين بود كه جسم عنصري ايشان كه محل تجلي جسم حقيقي ايشان است، چون محكوم به احكام عنصري اين عالم است. اگر در
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 114 *»
مدينه بودند ديگر در مكه نبودند. اگر با اين جسم عنصري در مكه بودند در مدينه نبودند. رسول اكرم9با همين جسم عنصري مباركشان كه محل تجلي جسم حقيقيشان بود، در مدينه بسر ميبردند اما وقتي جنگ ميرفتند، ديگر در مدينه نبودند. اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه را در مدينه خليفه خود ميگذاردند، ميفرمودند: تو در بين اين مردم باش، براي كساني كه به تو مراجعه ميكنند، جاي من باش. حتي اين را سنّيها هم روايت كردهاند كه در يكي از اين موارد حضرت علي7 عرض كردند: يارسولاللّه مرا در بين زنها و بچهها ميگذاريد و خودتان با مردان به جنگ تشريف ميبريد؟! حضرت ميفرمودند: آيا دوست نداري كه تو براي من به منزله هارون باشي براي موسي؟ همينطور كه خدا در قرآن تصريح كرده كه هارون خليفه موسي بود، آيا تو نميخواهي خليفه و جانشين من باشي؟ عرض ميكرد: راضي هستم يارسولاللّه. حضرت گاهي براي نشان دادن موقعيت آن بزرگوار كه بعد از آن حضرت خليفه است، اين كار را ميفرمودند.
پس جسم مبارك عنصري ايشان كه محل تجلي جسم حقيقي ايشان است، چون محكوم به احكام عناصر است، گاهي در شهري و گاهي در شهري ديگر بودند. علاوهبراين آنكه مردم نميتوانستند با اين چشمشان ببينند كه اين جسم مبارك ايشان كجا است، تا به آنجا روكنند و مثلاً نماز بخوانند. اگر كسي بگويد خداوند پردهها را عقب بزند تا خلق وجود مبارك ايشان را ببينند و قبله قرار بدهند، معلوم است كه كشف پردههاي حسي، بر خلاف نظام اين عالم است، بايد جريانها بطور عادي باشد. نظام زندگي ما بر
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 115 *»
اين است كه اين پردههاي حسي براي ما و حواس ما، پرده باشد. چون چنين بود جسم مبارك ايشان قبله نشد و مبدأ، كه جسم اصلي ايشان است، در جسم عنصري ايشان، به مبدئيت خود ظاهر نشد بلكه خداوند كعبه و حرم را قرار داد كه مردم به آنجا روكنند. چون مكه يكي از ظهورات كربلا است و كربلا خودش يكي از ظهورات اجسام مبارك ايشان است. پس در واقع باز به جسم مبارك ايشان رو شده است. در واقع كعبه حقيقي جسم ايشان است.
از امام صادق صلواتاللّه عليه سؤال كردند: چرا خدا دستور نداده كه مردم ايام حج بروند كربلا در اطراف ضريح مبارك آن حضرت؛ طواف كنند و اعمال و مناسك حج را آنجا بعمل بياورند؟ چرا خدا چنين نكرد؟ با اينكه شرافت و برتري كربلا؛ از مكه بالاتر است. خداوند كربلا را قبل از خلقت خلق به دوازده هزار سال آفريده است. دوازده هزار سال؛ نه به اين سالهاي ما، دوازده هزار سال، رتبه و مقام كربلا، از مقام تمام خلق بالاتر است. امام در جواب سائل فرمودند: اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه فرمودند: اگر پيغمبر9نفرموده بودند مسح را روي پا بكشيد، در هنگام وضو مسح كردن كف پا، باطن پا، سزاوارتر و شايستهتر بود. به جهت اينكه اگر بناي تنظيف است كف پا لازمتر است كه تنظيف شود ولي چون رسول اكرم9فرمودهاند كه روي پا را مسح كنيد ما هم در وضو، روي پا را مسح ميكنيم. حضرت جواب سائل را اينطور فرمودند، يعني حكمت اقتضا نميكرده، مصلحت ايجاب نميكرده كه خدا آنطور قرار دهد. ولي شايد زماني بيايد كه خداوند حكم بفرمايد به آنچه سزاوارتر است. ان شاءاللّه زماني خواهد آمد كه كربلا
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 116 *»
قبله باشد و همه مردم رو به كربلا كنند چنانكه الآن هم در حقيقت و واقع امر، رو به كربلا كرده و ميكنند اما بواسطه رو كردن به جلوههاي كربلا. اما آنوقت ديگر به خود كربلا رو ميكنند و كربلا در ظاهر و باطن قبله خواهد شد همچنان كه كربلا مبدأ وجود است.
پس چون زمين هر عالم ذري كربلا است و اهل آن عالم از آن، آفريده شدهاند، بايد صاحب آن كربلا از جنس آن كربلا در وسط آن كربلا بهپاخيزد و مبلّغ احكام و مبلّغ تكليف شود بهطوريكه همه كربلاييها او را ببينند، چه آنهايي كه اقرار كرده و با حيث نوري كربلا موافقت دارند و آن حضرت را به مقدار وسعشان ياري ميكنند، و چه آنهايي كه انكار كرده و توافق با حيث نفسي كربلا دارند، جهت ظلمت كربلا در ايشان جلوه كرده و تا ميتوانند و در توانشان است، با صاحب كربلا عداوت ميكنند. اين كربلاي عالم ما، نمونهاي از كربلاهاي عوالم ذر و از كربلاييها است.
حسين صلواتاللّه عليه چون ديد رضايت خدا در اين است كه حق را بهكرسي بنشاند و باطل را رسوا بفرمايد، توافق با حق را نشان بدهد و مخالفت با باطل را اظهار نمايد، فرمود هيهات منّي الذلّة من در مقابل باطل ذليل نميشوم و تا جايي كه برايم امكان دارد، در نصرت حق كوشا هستم و آنچه فرموده بود انجام داد. هم نصرت فرمود و هم دعوت به نصرت فرمود. آن بزرگوار چنان حريص بود در دعوت به سوي حق، در تندادن به مظلوميت و مقهوريت كه خداوند متعال به او فرمود ان تحرص علي هديهم (البته از نظر باطن) هرچه آنها بيشتر عداوت نشان ميدادند امام7بيشتر رضامندي به
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 117 *»
قضاء الهي را اظهار ميفرمود تا آنكه خداوند فرمود: اگر تو اي حسين! در هدايت ايشان حرص ميورزي، زيرا رحمت رحمانيه ما هستي و ميخواهي رحمت ما را به همه خلق برساني و از كسي دريغ نفرمايي، اگرچه تو در هدايت ايشان حرص ميورزي اما فان اللّه لايهدي من يضل خدا هدايت نخواهد فرمود كسي را كه تو را انكار كند. آن كسي كه تو را ميشناسد و شمشير به روي تو ميكشد، خداوند او را نوراني و هدايت نخواهد كرد، او را نجات نخواهد داد، او بايد در دركات جهنم معذب شود، خدا او را به نور هدايت، منوّر نميفرمايد.
وسايط فيض محمّد و آل محمّدند9
زمين هر عالم ذري عبارت است از كربلاي آن عالم و داعي به سوي حق و مبلّغ تكليف در هر كربلائي، وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه عليه بودند. آن بزرگوار در آن كربلا مردم را به سوي حق و حقيقت و نور و خير دعوت فرمودند و به نوع جوابگفتن خلق به دعوت آن حضرت، خداوند به آنها وجودات شرعيه را افاضه فرمود. اگر در نصرت حضرت كوشيدند و در دعوت حضرت بلي گفتند، از ذريّه سيدالشهدا صلواتاللّه عليه و از تابعان آن حضرت شدند و بر ايشان وجود ايماني پوشانيد. كساني هم كه در نصرت ايشان كوتاهي كرده، اجابت نكردند و دشمن آن حضرت را ياري كردند و دعوت آن حضرت را انكار كرده، مخالفت نمودند، خداوند مطابق مخالفت و معاندتشان لباس كفر و نفاق و شقاق را بر اندامشان پوشانيد.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 118 *»
اما چرا آن زمينها كربلا است؟ چون محل دعوت آن حضرت است و شكي نيست كه محل دعوت و محل تبليغ و محل تكليف، بايد همان مبدء وجود باشد. مبدء وجود در هر عالمي، سرزمين تكليف و دعوت است، محل ابلاغ تكليف و اختبار و آزمايش خلق است و مبدء وجود شرعي است. زيرا انسان و هر موجودي كه بخواهد فيض وجود را بگيرد البته واسطه لازم دارد، چون بطور مستقيم نميتواند از مشيت الهي فيض وجود و هستي را بگيرد، همچنين نميتواند در مقابل تكليف و نحوه اجابت خود، فيض وجود شرعي را بدون واسطه بگيرد. بخواهد تكليف را جواب بدهد، احتياج به واسطه دارد و آن واسطه يقيناً مبدء وجود او است، همان مبدئي است كه اين موجود از آنجا پيدا شده است.
چون بالاتر از مبدء وجودش كه نيست، هر موجودي از مبدء خود، وجودش را ميگيرد. در مادون مبدئش هم مثل مافوق مبدئش وجودي ندارد. از اين جهت موجود هرچه سير كند، هرچه به طرف كمال حركت كند و كامل بشود از مبدء خودش نميتواند تجاوز كند، از مبدء خودش نميتواند بالاتر برود، به مافوق مبدئش راه ندارد. پس نهايت سيرش به همان مبدء خود او است. بايد از همانجا وجودش را بگيرد. پس همچنانكه واسطه فيض براي هر موجودي، همان مبدء او است، از آنجا هم بايد تكليف به او ابلاغ شود و تكليف به او برسد، تا به نوع اجابتش وجود شرعي خود را بدست بياورد.
و شكي نيست كه محمّد وآل محمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين به مراتب وجوديشان و به مراتبي كه دارند، مبدء همه موجوداتند، مبدء همه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 119 *»
وجودات ايشانند. در قرآن آياتي و در احاديث رواياتي و در زيارات عباراتي ميخوانيم كه محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم، مبدء وجود همه عوالمند البته به حسب مراتب وجوديشان. احاديثي را شيعه و سني از رسول اكرم9به عبارات مختلف روايت كردهاند كه مفاد آنها اين است: كه خداوند پيش از همه خلق نور من و علي و فاطمه و حسن و حسين : را آفريد. بعد خدا از نور من، عرش را آفريد، از نور علي، ملائكه را آفريد، از نور حسن، خورشيد و ماه را آفريد، از نور حسين، بهشت و حورالعين را آفريد و از نور زهرا، آسمانها و زمين را آفريد. رسول اكرم9 ميفرمايند: از اين پنج نور مبارك ساير مخلوقات آفريده شدند.
در نوع اين روايات كلمه «مِن» كه به معناي «از» است بكار رفته است. مثل فتق نوري فخلق منه العرش و فالعرش من نوري و نوري من نور الله و فالملائكه من نور علي كلمه من در عربي و كلمه «از» در فارسي، گزارش از مبدء و ماده است. شما اگر بخواهيد بگوييد: من حركت كردم و از جايي به جايي رفتم، مبدء حركتتان را با كلمه «از» گزارش ميدهيد، براي تشرف به حرم ميگوييد: من از خانه تا حرم مطهر رفتم. پس مبدء و اول حركت شما خانه بوده، از خانه حركت كردهايد. همچنين اگر بفرماييد: من ميزي از چوب ساختم، داريد خبر ميدهيد كه اين ميز هستيش را از كجا و از چه چيز گرفته. از چوب. ميگوييد: ميز را از چوب ساختم، اين انگشتر را از نقره ساختهاند، يعني مبدء وجودي اين انگشتر، از نقره است. پس كلمه «از» حكايت از مبدئيت ميكند، از مبدء خبر ميدهد، مبدء در پيدايش، مبدء در وجود، مبدء
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 120 *»
در كمال، مبدء در گرفتن فيض.
رسولاللّه ميفرمايند: خدا از نور من عرش را آفريد. نور مبارك خودشان را مبدء عرش معرفي ميفرمايند و همينطور انوار ديگر را معرفي ميفرمايند. پس خداوند از اين انوار مطهره و مقدسه، همه مخلوقات را آفريده است. وقتي ما به اين گونه احاديث نگاه ميكنيم ميبينيم همه موجودات از نور مبارك ايشان خلق شدهاند، همه موجودات وجودشان را از اين انوار طيبه گرفتهاند. همه موجودات از اين مبادي خلق شدهاند، از اين سرچشمهها خلق شدهاند. سرچشمه را به عربي «مبدء» ميگويند. آن ابتدا و آنجايي كه موجودات از آنجا وجود پيدا كردهاند، اين مبادي هستند. حال كه از انوار ايشان وجودشان را گرفتهاند پس اگر موجودات بخواهند به خداوند متعال روكنند و سخن خدا را بشنوند و رضا و غضب خدا را بفهمند، بايد رو به مبادي خود كنند. زيرا فيض وجود را از آنجا ميگيرند، پس فيض وجود شرعي را هم بايد از آنجابگيرند يعني بايد به مبدء خود نگاه كنند و در مبدء خود خدا را مشاهده كنند، به طرف مبدء خود گوش فرادارند و سخن خدا را از آنجا بشنوند. اگر ميخواهند براي خدا خضوع و خشوعي داشته باشند، بايد در برابر مبدء خود خشوع و خضوع كنند تا اينكه براي خداوند خضوع و خشوع كرده باشند، ديگر غير از اين راهي ندارد.
پس مبدء بايد به اين عناوين شناخته شود. خدا هم مبادي را اينچنين قرار داده، سرچشمهها را چنين قرار داده، فرموده اينها وجه من هستند، اگر ميخواهيد به من روكنيد به همين مبدئها روكنيد، اگر ميخواهيد مرا ببينيد
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 121 *»
اين مبدئها را ببينيد، اگر ميخواهيد سخن مرا بشنويد سخن اين مبدئها را گوش كنيد، اگر ميخواهيد براي من خشوع و خضوعي داشته باشيد براي اين مبدئها خضوع و خشوع كنيد كه خضوع و خشوع شما نزد اين سرچشمهها همان خضوع براي من است. در اصل شناخت و پرستش من همينطور است. چون شما به بالاتر از اين سرچشمهها راه نداريد، پس چهطور ميخواهيد براي خود من خضوع كنيد؟ چهطور ميخواهيد سخن مرا بشنويد؟ چهطور ميخواهيد مرا ببينيد؟ اگر ميخواهيد مرا ببينيد و سخن مرا بشنويد و خضوعي و خشوعي براي من داشته باشيد، بايد روي شما به طرف اين مبدئها باشد.
خداوند اين مبدئها را وجه خودش قرار داده است اين وجه اللّه الذي اليه يتوجه الاولياء كجاست آن وجهاللهي كه همه خلق و همه اولياء وقتي ميخواهند به خدا روكنند، به آن وجه روميكنند؟ ارادة الرب في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم و الصادر عما فصّل من احكام العباد اين عبارات بيانگر همين مطلب است. اراده خداوند متعال در خانه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين فرود ميآيد و هرچه از امور بندگان به آنان ميرسد از خانه ايشان خارج ميشود و از خانه و مركز و محل ايشان صدور مييابد. اين نيست مگر از آن جهت كه انوار اين بزرگواران، مبادي و سرچشمهها است و آن سرچشمهها در ابدان ايشان ظاهر شده و آن ابدان در خانههاي ايشان است، در مساكن ايشان است، در بيوت ايشان است كه در اين بيتها اراده خداوند در تقدير امور فرود ميآيد و آنچه را خداوند از امور بندگان
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 122 *»
تفصيل ميفرمايد از اين بيوت خارج ميشود. اگر كسي امروز خيري نصيبش بشود، بلايي به او برسد، مصيبتي نصيبش بشود، هرگونه تغيير حالي برايش پيش بيايد، همان دوام حالي كه دارد، همان دوام هستي كه دارد، همه اينها از خانههاي محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين خارج ميشود كه در آن خانهها آن مبادي و سرچشمهها ساكن شدهاند.
باز آنچه از انوار ايشان آفريده شده، مبادي و سرچشمههاي فيض الهي است، براي موجودات هر عالمي. مثلاً خورشيد سرچشمه فيض است، ماه يكي از سرچشمههاي فيض است، آسمانها سرچشمههاي فيضند، زمين سرچشمه فيض است، همينطور عرش، كرسي، در همه عوالمي كه خدا آفريده، مبادي فيضند. حتي در همين عالم خودمان ميبينيم گردش افلاك، آمد و رفت شب و روز، گردش عرش و كرسي، اينها براي موجودات اين عالم از انسان و حيوان و نبات و جماد، سرچشمههاي فيضند. همه فيض هستيشان را از اينها ميگيرند. هميشه فيوضات از ناحيه سرچشمهها به همه ميرسد و همه، فيض وجود و كمالات وجودي و هستي خود را از اين سرچشمهها بدست ميآورند كه هركدام از اينها در جاي خودش مبدئي و سرچشمهاي از سرچشمههاي فيض خدا است.
خداوند با ذات مقدس خودش كه با خلق مباشر نميشود تا بيايد زيد را بيافريند، عمرو را بيافريند بلكه با دست مبارك صُنع خود ميآفريند و دست صُنع او، محمّد وآلمحمّد صلوات الله عليهم هستند. اين دستها هم از آستينهاي اين سرچشمهها خارج ميشود و دائم مشغول كار است. در آستين
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 123 *»
خورشيد دست اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه فعّال است و هر آن عالم را گرم ميكند، به عالم انرژي ميدهد آن مقداري كه مواليد، در هر مرتبه از مراتب لازم دارند. در آستين ماه دست اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه است و آنچه را خدا ميخواهد، انجام ميدهد. در آستين عرش دست اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه مشغول كار است و آن دست، دست خدا است يد اللّه فوق ايديهم دست خداوند بالاي همه اين آستينهاست. همه اين آستينها براي دست او آستينند و آن دست در همه اين آستينها ظاهر و نافذ است. ايشان مبادي وجود هستند، سرچشمههاي خيرات و فيوضات الهيه ميباشند. هيچ منافاتي هم با توحيد ندارد، امر توحيد هيچ مخالفتي با علوم طبيعي ندارد.
كساني كه فكر كردند اگر قائل به خدا بشوند، وجود خدا را قبول كنند لازمهاش اين است كه قوانين عالم طبيعت و نظام اين جهان طبيعت و مواليد طبيعت و قانون علت و معلول طبيعي را انكار كنند، اشتباهي بوده از ناحيه آنها. زيرا هيچ تلازمي بين اين دو امر نيست كه اگر كسي گفت لا اله الاّ اللّه، اقرار به توحيد خدا كرد، قائل شد كه خدا عوالم را ايجاد كرده و الآن هم آنها را دارد تدبير ميفرمايد، اين اقرار هيچ لازمهاش انكار قوانين طبيعت، يا علتهاي حاكم در طبيعت نيست. آنهايي كه اينطور فكر ميكردند، ديدند نميتوانند اين قوانين و نظام حاكم بر جهان طبيعت را انكار كنند، خدا را انكار كردند. در واقع آنها معني توحيد و اعتقاد به خدا و بطور كلي دينداري را نفهميدهاند.
فكر ميكردند دينداري و خداپرستي و اعتقاد به توحيد همان خرافاتي است كه ملاّهاي مسيحي يا ملاّهاي يهودي درست كردهاند. بعد هم متأسفانه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 124 *»
در ميان مسلمانان، ملاّهاي نادان مسلمان (خرافاتي در توحيد به هم بافتند) كساني كه از تعاليم قرآن و حاملان آن؛ محمّد وآلمحمّد:دور بودند، يك عده متكلّمان سنّي بيچاره كه به خيال خود توحيد ميساختند و توحيد بيان ميكردند، يك توحيدي مثل توحيد يهود، مثل توحيد نصاري، اظهار داشتند. توحيدي كه واقعاً توحيد باشد كه نبود. يا خرافاتي كه عوام به عنوان خداشناسي و دين معتقد بودند. مثلاً ميگفتند: گرمي از خورشيد است. اينجا ديگر هيچ سخن از كار خدا در كار نيست. اين كار، كار خورشيد است. كارهاي خدا را منحصر ميكردند به كارهاي استثنايي كه در اين عالم انجام ميشود ميگفتند مثلاً زلزله را خدا ايجاد ميكند اما اين كه الآن زمين سكون دارد و نميلرزد و ما روي آن داريم زندگي ميكنيم، ديگر اين از خودش است.
يك چنين توحيدي كه خدا را در موارد استثنايي نشان بدهد و در اين گردش با نظم عالم، كار خدا را نبيند، جا دارد كه وقتي دانشمندي پي ببرد به علت طبيعي زلزله، خداي او را انكار نمايد. وقتي جاهلي به او ميگويد اين زلزله را خدا ايجاد كرده و علت آن فقط قدرت خدا است، هيچ علت ديگري هم دركار نيست، نه آقا فقط قدرت خدا علت است، آن دانشمند هم از راه علوم طبيعي نگاه ميكند ميبيند علت زلزله يك امري صد در صد طبيعي است. پس حق دارد خدايي را كه او معتقد است انكار كند و بگويد اين خدايي كه تو گفتي من قبولش ندارم. تو گفتي زلزله كار خدا است. گفتم روي چه علت؟ گفتي علت ندارد، به قدرت و خواست خدا است. حالا من علتش را پيدا كردم. آنطور توحيد يقيناً پشت سرش اين انكار بايد باشد. آن توحيد و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 125 *»
اين انكار لازمه همند.
از اين جهت بود كه دانشمندان اروپايي همين كه توانستند يك قدري اين پرده ظاهر را كه خيلي هم ظاهري بود كنار بزنند و به علومي و اسراري در همين سطح ظاهر پيببرند يك دفعه سر و صداشان در آمد و با ملاّهاي خود در افتادند. ملاّها آنها را تكفير كردند، آنها هم ملاّها را نادان شمردند. مرتجع حساب كردند. ميان آنها درگيري شديد شد، چهقدر از اين دانشمندان عصر جديد را كه به اصطلاح الحاد ميورزيدند كشتند. فتوا داده بودند هركس مطلبي بگويد برخلاف اين تورات و انجيلي كه در دست ما است، بايد گردنش زده شود. از طرفي هم آن تورات و انجيل پر از افسانهها و خرافاتي بود كه ساخته افكار يك عده جهال بود. نشسته بودند توراتي يا انجيلي ساخته و بافته بودند. از اين جهت روز به روز رسوايي آن دينها و خداي آنها آشكار ميشد روز به روز رسوايي آن ملاّها بيشتر ميشد، در نتيجه اختلاف شديدتر ميشد. همينطور كه در بين ما ملاّهاي سنّي، و بعد هم در تبعيت آنان عدهاي از ملاّهاي شيعه، يك عدّه عقايد و معارف سستي درست كردند كه وقتي شنيدند نطفه انسان را در دستگاهي گذاشتهاند و بچهاي تولد يافته، معتقدان به آن عقايد را وحشت گرفته بود و سر و صدا بلند شد كه اي واي دست به كار خدايي زدهاند.
آري آن توحيدها اين وحشتها يا بيدينيها لازمهاش است، اما توحيدي كه حق توحيد است و در قرآن آمده و محمّد وآلمحمّد : آن را بيان فرمودهاند و مشايخ عظام اعلياللّه مقامهم آن را تفسير و تبيين كردهاند، آن
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 126 *»
توحيد هيچ منافات با اسباب و علل طبيعي و غير طبيعي ندارد. خدا براي هر چيزي علتي قرار داده كه به وسيله آن علت، آن چيز را ايجاد ميكند. خدا براي هر چيزي سببي قرار داده كه كار خود را، از راه آن سبب به انجام ميرساند، اراده خود را از راه اسباب مناسب؛ جاري ميسازد. اين است كه فرمودند ابي اللّه انيجري الامور الاّ بالاسباب خدا نخواسته كه امور را جريان بدهد مگر با اسباب، با اسباب كار ميكند. پس يداللّه فوق ايديهم دست خدا بالاي همه سببها است و بالا بودن آن دست، يعني نافذ در همه است، آن دست با همه اين دستها مشغول كار است. آن دست با همه اين اسباب و علل دارد كار ميكند يداللّه فوق ايديهم و آن دست در همه اين اسباب ساكن شده و منزل گرفته است.
پس بيوت محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين و خانههاي ايشان و مسكنهاي ايشان كجاست؟ همان مبادي و سرچشمههاي هر عالم است. سپس ايشان در ساير مبدءها و سرچشمهها به انوار خود خانه گرفتهاند يعني در آنها نافذ شدهاند و با مبدءها و از طريق آنها مشغول كارند. پس خداوند با ايشان و ايشان با همه مبادي و مبادي با ساير اسباب در كارند، و خدا به تنهايي بدون شركت كسي و چيزي، با اين ترتيب، دارد كارهاي خود را انجام ميدهد.
كربلا و برتري آن از جميع زمينها
سخن در اين بود كه مبدء وجودي هر موجودي وجه خدا است براي آن
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 127 *»
موجود، در هر عالمي و در هر رتبهاي كه باشد. بطوري كه آن موجود اگر ميخواهد به خدا روكند بايد به آن مبدء روكند، از آن مبدء سخن خدا را بشنود. خدا اينچنين قرار داده كه مبدء وجود را محل تجلي و ظهور خود قرار داده است و محمّد وآلمحمّد :به انوار خود براي همه عوالم و اهل آنها مبدء شدهاند. پس به نور جسم مباركشان مبدء عالم اجسامند و همه اجسام از نور جسم مبارك ايشان سرچشمه گرفتهاند و آن نور و جسم مبارك ايشان كه مبدءاست، براي همه اجسام وجهاللّه است، همه اجسام بايد رو به جسم ايشان بكنند، همه اجسام بايد از جسم ايشان بشنوند و خدا را در نور جسم ايشان مشاهده كنند. چرا؟ چون خدا براي اجسام، به مبدء آنها تجلي فرموده است و مبدء آنها جسم مبارك ايشان است.
پس در واقع سرزميني كه در آن سرزمين، هر موجود جسماني، ظهور خدا را بايد ببيند و صداي خدا را بايد بشنود آن سرزميني است كه نزديكترين زمينها به جسم ايشان است و نزديكترين زمينها، عاليترين مرتبههاي ظهور جسماني ايشان است و عاليترين مرتبه ظهورات جسماني ايشان كربلاست. كربلا عاليترين و بالاترين سرزمينهايي است كه در آن زمين، ايشان به نور جسم مباركشان ظهور فرمودهاند. ديگر خودشان اين طور براي ما تعبير فرمودهاند: كه خدا طينت ما را از ده قبضه خلق كرده است، پنج قبضه از بهشت و پنج قبضه از پنج مكان اين عالم كه يكي از آنها كربلاست. از همه آن مكانها بالاتر كربلاست. بقيه، به حسب مراتبشان مادون كربلا و ظهورات كربلا هستند. كربلا در حكم قلب است، كوفه در حكم صدر است، مدينه در حكم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 128 *»
مغز است، مكه در حكم وجه است و بيتالمُقدَّس يا بيتالمَقدِس در حكم اعضاء پايينتر از سينه است.
مثالي ديگر: آنكه انسان از دور چيزي را ميبيند اما آن را درست تشخيص نميدهد، گويا در يك هالهاي او را ميبيند. جلوتر كه ميرود ميبيند انسان است و صورتش را مشخص ميبيند. حال بيتالمقدس نسبت به كربلا در حكم آن هاله است كه از دور انسان آن را ميبيند و هنوز درست وجه آن شخص را مشاهده نكرده است، اين مقام بيتالمقدس است نسبت به كربلا. از اين جهت تا وقتي اسلام درست پيشرفت نكرده بود، رشد نكرده بود و مراتب ابتدائيش را طي ميكرد، بيتالمقدس قبله بود. مسلمانان ميبايست به بيتالمقدس روكنند. يك قدري كه اسلام قوت گرفت، مسلمانان طاقتشان زياد شد، نيروي عقلانيشان زياد شد، دستور رسيد كه بايد به مكه رو كنيد. زيرا مكه در حكم وجه كربلاست و باب كربلاست. معلوم است هركس بخواهد با قلب كسي ملاقات داشته باشد، بايد به صورت او رو كند. هركس با قلب كار دارد بايد به صورت رو كند. پس هر كس با كربلا كار دارد بايد به مكه رو كند. مكه جلوهاي است در مقام صورت براي كربلا.
البته بايد مناسك را در مكه انجام داد يعني بايد از طريق صورت به قلب رسيد، كه اگر كسي مكه برود ولي توجه به قلب مكه نداشته باشد، تمام مناسكش را هم انجام بدهد ولي توجه به قلب آن نداشته باشد، از او قبول نخواهد شد. مثل اينكه كسي بيايد حضور شما، احترامات لازم را هم درباره شما رعايت كند اما هيچ نظرش شما نباشيد، هدفش اصلاً شما نباشيد، هيچ
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 129 *»
در فكر نباشد كه چه كسي را احترام ميكند. مرتب جلوي شما خم و راست بشود و مؤدب بنشيند، اما نه به عنوان اينكه شما را شناخته و حقيقت شما را پشت اين اندام و صورت ميبيند. همانطور كه فكرش متوجه خودش است، اين كارها را هم انجام ميدهد.
مثل اين سنّيها كه حجميروند و هيچ اطلاعي ندارند كه چرا مكه ميروند؟ چرا اين مناسك را انجام ميدهند؟ چرا ميروند اين مواطن مقدسه و مشاهد مشرفه را زيارت ميكنند؟ چرا در آنجاها حاضر ميشوند؟ و چرا بايد عبوديت و ذلت و مسكنت را در اين اماكن متبركه اظهار بكنند؟ هيچ از اين امور خبر ندارند. خدا هم از ايشان قبول نميكند زيرا اين اماكن مقدسه و اين مناسك، از شئونات ولايت حكايت دارد و مثل خود ولايت ميماند كه جان عبادتها است. خداوند ميفرمايد: اگر كسي بين ركن و مقام عبادت كند به قدري كه مانند پوست خشكيده بشود، روزها را روزه بگيرد، شبها را تا صبح در قيام باشد، همچنين در تمام عمرش حج كند، تمام مالش را انفاق كند، به اينطور تمام دهر را عمر كند، اما بيولايت عليبنابيطالب مرا ملاقات كند، من او را به رو در جهنم ميافكنم. چرا؟ به جهت آنكه اين شخص يك ظاهري را انجام داده، هيچ به باطن آنها توجه نداشته، عملي بوده بدون روح كه ولايت است.
حالا مكه وجه كربلا است و تمام اين مناسكي كه در آن سرزمين مقدس انجام داده ميشود، به احترام و به اعتبار تكريم و تعظيم قلب آن است كه كربلا است. چون مكه حامل ظهور كربلا است و ظهور كربلا را در برداشته، از
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 130 *»
اين جهت محترم شده، معظم شده، مكرّم شده، مجلّل شده، امالقري و مادر همه بقعههاي زمين شده است. پس چون امّالقري، ظهور كربلا را حمل ميكند و كربلا در آنجا جلوهگر شده و آن را وجه و رخساره خود قرار داده، به احترام كربلا بايد تعظيم شود، چنانكه شما تعظيم ميشويد ولي اين ظاهر شما هم به احترام باطن شما تعظيم ميشود، به احترام قلب شما، به احترام آن حقيقتي كه از پشت اين ظاهر جلوه كرده، حرمت ميشود. موقعيت مكه و كربلا نيز چنين است.
از امام7سؤال كردند: آقا چرا بايد برويم اين مناسك را در مكه انجام بدهيم و نبايد برويم كربلا انجام بدهيم؟ و حال آنكه شكي نيست كه كربلا از مكه اعظم است. خدمت حضرت اينطور اشكالي كرد، حضرت فرمودند: جواب بده ببينم آيا احرام بستن در داخل حرم بهتر است يا خارج حرم؟ احرام براي شخصي كه عازم حج يا عمره است، عمل مستحبي است و از براي شخصي كه عازم حج واجب يا عمره حج واجب است، واجب و فريضه است. كسي كه مستطيع است ميخواهد برود حجهالاسلام انجام بدهد بايد احرامببندد تا وارد حرم بشود. پس احرام عملي از اعمال است. حال اين عمل داخل خود حرم انجام بشود فضيلت بيشتري دارد يا خارج حرم؟ به يقين اين عمل اگر در خود حرم انجام بشود، فضيلت بيشتري دارد.
مثل اينكه انسان دو ركعت نماز توي خانهاش بخواند يا توي مسجد بخواند، دو ركعت نماز توي خانهاش بخواند يا توي يكي از حرمهاي ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين بخواند، معلوم است كه فضيلتش بيشتر
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 131 *»
است از حيث مكان. چون مكان و زمان در فضيلت اعمال مؤثرند و در فضيلت اعمال مدخليت دارند. مثلاً دو ركعت نماز در شبهاي ديگر فضيلتش بيشتر است يا در شب و روز جمعه يا در ماه مبارك رمضان يا در شب و روز قدر؟ ليلة القدر خير من الف شهر. در ماه مبارك رمضان عمل هزار برابر است و در شبهاي قدر يك ركعت نماز خواندن، برابر با هزار ركعت در شبهاي ديگراست، يك آيه قرآن خواندن برابر با هزار آيه خواندن در شبهاي ديگر است و همچنين ساير اعمال. اين نيست مگر از جهت آنكه زمان و مكان در فضيلت عمل و بالارفتن درجات عمل، مدخليت دارد.
امام7سؤال ميفرمايند: احرام بستن در خارج حرم فضيلت بيشتري دارد يا در داخل حرم؟ معلوم است در داخل حرم. ميفرمايند: پس چرا خدا دستور فرموده در ميقاتها محرم بشوند، بعد با حالت احرام داخل حرم بشوند؟ (امام همين را در جواب ميفرمايند نه بيش از اين) حال از اين جواب چه بايد فهميد؟ غير از اين است كه بايد اين نكته را فهميد كه براي تعظيم حرم خدا بايد خارج حرم محرم شد. اين عمل خير را با آنكه اگر در حرم انجام بشود فضيلت بيشتري دارد، اما به احترام حرم، خارج حرم بايد محرم شد، بعد با حال احرام داخل حرم بشوند.
حال كربلا از جهت عظمت و جلالتش مطاف نشده، كربلا از جهت عظمت و جلالتش محل سعي نشده، كربلا از جهت عظمت و جلالتش محل قرباني نشده. همچنين اين جلالت و عظمت باعث شده كه خدا به بندگان بفرمايد كه خارج اين حرم مناسكتان را انجام بدهيد. بايد مناسك را در مكه به
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 132 *»
احترام كربلا انجام داد. همچنانكه بايد در خارج حرم به احترام حرم، اظهار ذلت و خشوع كرد و لباس را كَند و خود را از زينت و زيور خالي نمود. همچنين به احترام كربلا بايد اين مناسك جايي انجام بشود كه وجه كربلا و ظاهر كربلا است. امام7آنطور جواب ميفرمايند و از آن جواب ميشود اين مطلب را استفاده كرد كه اگر حج و عمره در مكه انجام ميشود نه در كربلا، بهواسطه جلالت و عظمت كربلا است.
پس شكي نيست كه كربلا عاليترين و بالاترين سرزمينهايي است كه جسم مبارك محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين يعني جسم حقيقيشان در آنجا جلوه كردهاست و عاليترين مظهراز مظاهر اجسام مباركه آن بزرگواران است بهطوريكه آن مظاهر ديگر هركدام، به احترام و اعتبار كربلا و اينكه هريك از جهتي كربلا را حكايت ميكنند، احترام پيدا كردهاند. كوفه رتبهاش بعد از كربلا است، جلالت و عظمتش بعد از كربلاست. زيرا براي كربلا در حكم صدر و سينه است، يا بفرماييد نفس است براي كربلا يعني كربلا به مقام صدريت و نفسيت خود در كوفه جلوه كرده است. كوفه يك چنين مقامي دارد كه مقامش بعد از كربلاست. بعد از كوفه رتبه مدينه است، مدينه منوره مقام و موقعيت و جلال و فضيلتش بعد از كوفه است. اول كربلا، بعد كوفه و بعد مدينه است. زيرا مدينه براي كربلا در حكم مغز است.
مانند ظاهر اين بدن انسان كه نسبت به قلب؛ مراتب دارد. اول مرتبه و عاليترين مرتبهاش، سينه است، بعد مغز است، بعد صورت و بعد مقام از سينه به پايين است، از اينجهت مقام مدينه بعد از كوفه است. باز بعد از
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 133 *»
مدينه مكه است، و بعد بيتالمقدس است. عرض كردم مثال ديگرش آن است كه اگر شما از دور كسي را ببينيد بهطوريكه گويا او را در هالهاي تميز و تشخيص ميدهيد، اما اين يك جهت بسيار بسيار پايين است كه از آن شخص مشاهده ميكنيد. جلوتر كه ميرويد رخسارهاش را مشاهده ميكنيد، پيشتر ميرويد با صدر او آشنا ميشويد، يعني به امور نفساني او مطلع ميشويد، همينطور تا به قلبش و حقيقتش آشنا ميگرديد.
كربلا يك چنين موقعيتي دارد و اميد است كه در موقع رجعت كربلا قبله باشد، يعني قابليت عالم آنقدر زياد خواهد شد كه خداوند به اهل حق كرامت خواهد فرمود، به ايشان عنايت خواهد فرمود به اينكه كربلا را قبله ايشان قرار ميدهد يعني محل توجه، محل توسل، و محل روكردن به خدا، كربلا خواهد شد. در بهشت هم اينچنين است، در بهشت هم قبله كربلاست. ميفرمايد: عاليترين و بالاترين زمينهاي بهشت، كربلاست. بالاترين زمينهاي بهشت را «جنات عدن» گفتهاند. «بالاترين زمينهاست» يعني چه؟ يعني آن جايي كه محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين در آنجا سكونت ميفرمايند، بهشت محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين كه از همه بهشتها بالاتر است، سرزمين بهشت ايشان، كربلاست. اهل بهشت هر جمعه يك مرتبه كربلا مشرف ميشوند، زيارت كربلا ميروند و خدا را در آنجا زيارت ميكنند. امام7ميفرمايند: اهل بهشت در هر هفته يك مرتبه موفق ميشوند؛ به زيارت ربّشان ميروند و وقتي برميگردند با نور و بهاي بيشتري برميگردند.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 134 *»
زيارت ربّ، همان زيارت ساكنان كربلا است. چنانكه براي ما در اين عالم هم فرمودند من زار الحسين كمن زار اللّه في عرشه هركس حسين را در كربلا زيارت كند بمانند كسي است كه خدا را در عرش زيارت كرده است. درباره تشبيه گفتهام كه در فرمايشات ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم، مشبّه عين مشبّهبه است كمن زار اللّه يعني كسي كه در كربلا به زيارت سيدالشهدا رفت، خدا را زيارت كرده است. به جهت اينكه خدا به ذات مقدسش زيارت نميشود، خداوند به ظهورش زيارت ميشود و چه ظهوري براي خدا بالاتر از سيدالشهدا صلواتاللّه عليه. و چه سرزميني از براي ظاهر شدن و ظهور خدا، بالاتر از كربلا؟ پس از اين جهت كسي كه سيدالشهدا را در كربلا زيارت كند، خدا را در عرشش زيارت كرده است. عرش خدا همان كربلاست و حسين همان ظهور خدا است. پس در قيامت و در بهشت كه مؤمنين هر هفته يك مرتبه به زيارت كربلا موفق ميشوند، يعني به زيارت سيدالشهدا و ساير معصومين صلواتاللّه عليهم ميروند، در عاليترين زمينهاي بهشت كه كربلا است.
همه مسلمانان مكه ميروند حتي سنّيها ولي اگر از ايشان بپرسيم: شما ميرويد مكه براي زيارت كي؟ در جواب چه ميگويند؟ ميرويم زيارت خدا. بپرسيم چهطور خدا را زيارت ميكنيد؟ ميگويند ميرويم خانه خدايي را زيارت ميكنيم كه گفته است، هركس اين خانه مرا زيارت كند مرا زيارت كردهاست. روز عرفه ميرويم در آن سرزمين ميايستيم، خدا را ميخوانيم. خدا نزول ميفرمايد و بر اهل عرفات مشْرِف ميشود و صداي ايشان را
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 135 *»
ميشنود، نداي ايشان را ميشنود، دعاهاي ايشان را مستجاب ميفرمايد و رحمت خود را بر ايشان نازل ميكند. از هركس بپرسيم اين عقيده را دارد. حالا بعضيهاشان قائلند به جسم داشتن خدا كه آنها را «مجسِّمه» ميگويند، به آنها كار نداريم.
ولي ما ميگوييم خدا بر ايشان به رحمت و مغفرت، نازل ميشود. بالاخره اين نكته را همهشان ميگويند كه ما به اين سرزمينها و اين اماكن مشرفه ميرويم براي زيارت پروردگارمان. پس مؤمنان هم در بهشت هفتهاي يك مرتبه به زيارت ربّشان ميروند، اين زيارت يعني چه و در كجا و در چه سرزميني است؟ يقيناً بايد اينچنين باشد، كه به زيارت محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين ميروند. چون ذات خدا زيارت نميشود و محمّد و آلمحمّد در يك جايي ساكنند، در يك سرزميني هستند كه آن سرزمين بايد بالاترين سرزمينهاي بهشت باشد و خود ائمه فرمودند: بالاترين سرزمينهاي بهشت كربلاست. پس مسلم است كه مؤمنين، كربلا مشرف ميشوند و كربلا و ساكنان كربلا را، زيارت ميكنند.
پس سرزمين عالمهاي ذر روي اين حساب بايد كربلا باشد. زيرا در هر عالم ذري بايد اهل آن عالم در روي آن زمين قرار بگيرند تا صداي خدا را بشنوند و خدا را ببينند يعني ظهور خدا و جلوه خدا را ببينند، حق را مشاهده كنند. و يقيني است كه در هر عالم ذري خداوند زمين كربلا را ايجاد كرد يعني همان زمين، زمين كربلاست. و چهره مبارك خود را، روي مبارك و مطهر خود را كه روي مبارك محمّد وآلمحمّد :بود، در تعين سيدالشهدائي و صاحب
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 136 *»
كربلا جلوه داد. پس همه خدا را ديدند به ديدن سيدالشهدا صلواتاللّه عليه در زمين كربلا. در همه عالمهاي ذر، تمام اهل آن عالمها در چهره آن حضرت خدا را ديدند و همه از زبان آن حضرت سخن خدا را شنيدند نعي النعي مصاب الهاشميينا منادي، مصيبتهاي آن حضرت را براي همه اهل عالمهاي ذر خواند و روضهخواني كرد، اين مصيبت جانگداز را به گوش همه رسانيد.
آن منادي چه كسي بود؟ كسي از خود سيدالشهدا صلواتاللّه عليه صدايش بلندتر و رساتر نبود و از بيان خود آن حضرت، بياني گوياتر نبود. براي اهل عالمهاي ذر از آن بيان، بياني مناسبتر و آشكارتر نبود، زيرا بيان آنحضرت هم بيان مقالي و هم بيان حالي بود. حالي به همه وجودش و به همه مراتبش و به همه اعمالش و مقالي به همه اقوال و گفتارش. پس صدا را بلند كرد و فرمود من جلوه و ظهور خدا هستم، من هستم كه خدا را به شما معرفي ميكنم. شما را به رضايت خدا دعوت ميكنم. از غضب خدا ميترسانم. ميشناسانم به شما كه خدا چه كساني را دوست دارد و بر چه كساني غضب دارد. بدانيد دو پرچم است يكي پرچم من و يكي پرچم دشمن من. من مورد رضاي خدا هستم و از رضايت او تخلف ندارم، دشمن من هم در مقابل من، مورد غضب خدا است و ذرهاي موافقت با خدا ندارد، لحظهاي ايمان به خدا نياورده و مشرك به خدا است.
همانطور كه آن حضرت در كربلاي اين عالم صداي خود را به گوش همه رسانيد، در آن عالمها هم صداي خود را به گوش همه خلق رسانيد. اين صدا در همه عالمها بوده و همه اين ندا را شنيدهاند. خوشا بر احوال آناني كه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 137 *»
اجابت كردند و جزو حزب آن حضرت شدند صلوات الله و سلامه و بركاته عليه و عليهم اجمعين و بدا بر احوال آناني كه تمرد كردند و با آن حضرت مخالفت و معاندت ورزيدند و جزو اعداي آن حضرت شدند. لعنة الله و لعنة ملائكته و جميع خلقه عليهم اجمعين.
كيفيّت ظهور عالي براي داني
ظهور عالي در رتبه داني، ذكر عالي براي داني است. به جهت اينكه داني به شناسايي و توجه به عالي راهي ندارد مگر اينكه عالي براي داني در رتبه او ظهور نمايد و ذكري و نشاني از خود در رتبه او قرار بدهد تا آنكه داني بتواند به وسيله آن ظهور، به عالي روكند و به وسيله آن ظهور توجه به عالي كند. اين مسأله در جاي خود ثابت شده است. اگر به اين مسأله توجه بشود خيلي از مشكلات توحيد و معرفت مقامات عاليه محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين، حل ميشود. اگر توجه به اين مسأله نباشد مشكلات توحيد و مشكلات شناخت اين بزرگواران به مقامات عاليهشان، امري مشكل خواهد بود و مطالب مشكل زيادي پيش ميآيد. راه حل اينگونه مشكلات و آشنا شدن با مطالب عاليه معارف، در اين است كه بدانيم هيچوقت مراتب عاليه به ذات خودشان در مراتب دانيه قرار نميگيرند. هميشه آنچه بالا است ـ و مقصود از بالابودن به حسب رتبه و مقام است ـ چيزي كه از حيث رتبه و مقام بالاتر است، نسبت به چيزي كه از نظر رتبه از آن پايينتر است و بخواهد خودش را به آن چيز پايينتر بشناساند يا به او نشان
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 138 *»
بدهد، بايد در عرصه پايينتر، مساوق و همرتبه با آن، براي خود نشاني بگذارد تا آن پايينتر بالايي را ببيند به نشاني كه در رتبه او گذاشته و به ظهوري كه در رتبه او كرده است.
اين مسأله خيلي روشن است، غير از اين هم طوري ديگر نميشود. به جهت اينكه عالي و آن چيزي كه در مقام بالاتر است، اگر بخواهد به ذاتش به مقام پايينتر بيايد و در رتبه پايينتر قرار بگيرد، ديگر معني ندارد كه اسم بالاتر روش گذاشته شود و عالي به او گفته شود و به آن پايينتر داني گفته شود، اسم داني و پايينتر روي آن گذارده شود. پس براي اينكه مراتب محفوظ باشد و عالي همان عالي باشد و داني همان داني، بايد آني كه بالا است همان بالا باشد. آني هم كه پاييناست همان پايين باشد. براي محفوظ ماندن مراتب، راه نشان دادن و راه معرفي، اينچنين است كه عالي براي خودش در رتبه پايينتر نشاني قرار دهد. با اين مطلب خيلي مشكلات آسان ميشود. حال بماند كه چه مشكلاتي آسان ميشود، كم و بيش هم الحمدللّه متذكر هستيد.
پس ظهور عالي هميشه در رتبه داني است. ظهور عالي در رتبه داني آشكار ميشود يعني عالي در مرتبه داني نشاني و جلوهاي از خود، كه اسمش را «ظهور» ميگذارند، ايجاد ميكند. اين ظهور براي داني ذكر عالي است به طوري كه داني هرگاه بخواهد به ياد عالي بيفتد و آن را ياد كند، به همين ظهور توجه ميكند، به همين نشانه روميكند و با ديدن اين نشانه و ظهور، عالي را ميبيند. ذكر عالي برايش فراهم ميشود. عالي به خاطرش ميآيد. پس ظهور، ذكر است. وسيله يادبود است كه عالي را به ياد مرتبه داني مياندازد. چنانكه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 139 *»
وقتي شما در مقابل آئينه ميايستيد، شبح شما در آئينه ميافتد، اين شبح، ظهور شما است و شما اين ظهور را ايجاد كرديد. اين شبح ظهور شماست. از طرفي هم ذكر شما است يعني هركس اين ظهور شما را در آئينه ببيند، اين صورت شما را در آئينه مشاهده كند شما را ديده، به ياد شما افتاده و شما را ياد كردهاست. پس اين صورت در آئينه ظهور شماست كه آن را با همين مقابل شدن با آئينه، ايجادش كرديد.
مقصود از ظهور، صفت است يعني نماينده شماست. هركس هم به اين صورت نگاه ميكند، شما را به يادميآورد و علاوه بر اينكه ظهور شماست ذكر شماست. مقصود از ذكر يعني خود شماست براي آن كسي كه شما را ميخواهد از راه آئينه ببيند و بشناسد. وقتي به آئينه نگاه ميكند و صورت شما را در آئينه ميبيند، اين ظهور شما، ذكر شما هم هست يعني از براي او خود شما و پيدايي شماست. طوري است كه وقتي به آن نگاه ميكند ديگر جز شما چيزي را در آنجا نميبيند، حقيقتي غير از شما را مشاهده نميكند. اين است كه ميگويند «ظهور شما در آئينه» ذكر شما است. چون از كسي خبر نميدهد جز از شما، حكايتي و گزارشي ندارد جز از شما. پس چون از شما خبر ميدهد، شما را ميستايد، غير شما را نشان نميدهد، ميشود ذكر شما. از اين طريق شما نيز خودتان را به آن كسي كه شما را در آئينه ملاحظه ميكند، معرفي كرديد، او هم از همين طريق شما را شناخته و متوجه شما گرديده است. مثال مناسبترش ايستاده و نشسته و ساير صفات شما است، اما نظر به اينكه قدري دقت لازم دارد به ظهور شما در آئينه مثال زديم كه روشنتر است.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 140 *»
حال با توجه به اين مسأله، خداوند متعال در عالمهاي ذر خودش را به اهل آن عالمها، به وسيله ظهور خود معرفي فرمود، و بالاترين ظهور خدا، صفت او است بلكه بالاترين ظهور هر عالي براي داني همان صفت او است، صفتي را كه ظاهر ايجاد ميكند ظهور او است كه ايجادش ميكند. بالاترين وسيله معرفت و روشنترين آيه و نشانه شناسايي كه عالي بخواهد خودش را به وسيله او نشان بدهد و بنماياند، اين است كه صفتي براي خود ايجاد كند. خداوند نيز در عالمهاي ذر، صفت خودش را در كمال مطلق به همه خلق نشان داد و آن وجود مبارك حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه بود. سيدالشهدا صفت كامله خدا است كه خدا ظهوري به كمال سيدالشهدا ندارد.
زيرا صفت چه وقت ميتواند ظهور ظاهر باشد و ظاهر را خوب نشان بدهد؟ آن وقتي كه صفت از خودش انيتي نشان ندهد. پس هرچه صفت كمتر خودي داشته باشد و كمتر انيت داشته باشد، در نشان دادن موصوف قويتر و تمامتر و كاملتر است. هرچه آئينه قابليت صفت صافتر باشد، كدورتش كمتر باشد، غبار انيت كمتر داشته باشد، موصوف را بيشتر مينماياند. ميدانيد صفت حاكي موصوف است، صفت به لباس موصوف در آمده و ملحق به موصوف است، لباس او را پوشيده و از توابع او است، اما بعضي از صفتها كمي انيت دارند اين صفتها نميتوانند بهطور كامل متابعت از موصوف كنند. اينها نميتوانند تبعيّتشان از موصوفشان به تمام معني باشد. پس بعضي از صفتها به سبب اينكه آئينه وجودشان داراي غبار است، هنوز گرد انيت بهطور كامل از آنها پاك نشده، موصوف خود را كاملاً نشان نميدهند يعني ظاهر به
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 141 *»
اين ظهور را بهطوركامل معرفي نميكنند، صاحب صفت را درست نشان نميدهند. اما بعضي از صفات، صفتهايي هستند كه آئينه آنها كاملاً پاك و شفاف شده و درست در خودشان موصوف و صاحب صفت را منعكس كرده، همه جهاتش را معرفي ميكنند. اينگونه صفت ظهور حقيقي است، اين صفت عاليترين صفات است.
سيدالشهدا صلواتاللّه عليه در اثر اينكه فاني شد، انيت خويش را مضمحل ساخت، به طوري كه ديگر از انيت آن حضرت نشاني و اثري نماند، از اين جهت آن بزرگوار در نشان دادن خداي متعال، كاملترين و بالاترين صفتها شد. اما جد بزرگوارش، پدر بزرگوارش، برادر بزرگوارش آنها هم انيتشان مضمحل بود ولي انيت ايشان به اضمحلال انيت حسين صلواتاللّه عليه مضمحل شده بود. در اضمحلال و نابودي انيت خود، فرع وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه عليه بودند. چون خدا روي مصالح و حِكمي اجازه نداده بود كه ايشان در اين امر اصل باشند و انيت خود را آنچنان فاني و نيستِ محض كنند بلكه ميبايست انيت ايشان اندكي باقي باشد، تا رسول اكرم را به عنوان نبي بشناسند و نبوت كامله در وجود ايشان، به همان انيت نبوت، باقي بماند. اگرچه انيت نبوت است اما باز هم انيت است گرچه مطهر و مقدس و مبرّا است و شائبهاي از غير خدا در آن نيست اما باز هم مقام نبوت است و مقام نبوت مقامياست كه در بارهاش ميگوييم اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله مقام وساطت است تا انيت نداشته باشد، يعني اندكي خودنما نباشد نميتواند وساطت كند. پس بايد اندكي خودي داشته
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 142 *»
باشد و خودش را به عنوان رسولاللّه بودن نشان بدهد.
همچنين اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بايد خودشان را به عنوان ولياللّه بودن، نشان بدهند. ايشان هم بايد همان انيت مقدسه ولايت را باقي بدارد اگرچه انيتي مقدس و شريف است و خبر از خدا ميدهد، ولي باز آنچنان مضمحل نيست. زيرا ولايت را عهدهدار است. يك انيتي است كهروي آن انيت كامله، ولاية اللهي نشسته است، ولاية اللهي در اين محل قرار گرفته است. پس بايد اين محل، موجود باشد و موجوديتش حس بشود تا آثار ولاية اللّه از اين محل بروز كند. پس خود اين محل، محليتش بايد باقي باشد و مضمحل نشود. روي اين گونه حِكم و مصالح، خدا به رسول اكرم و به اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليهما اجازه نفرمود كه اين دو بزرگوار انيت خود را بهكلي نابود كنند و مضمحل بشوند و آن صفت كاملهاي بشوند كه حامل ربوبيت كامله است.
اما حضرت امام حسن صلواتاللّه عليه هم چون ظهور مقام نبوت و ظاهر نبوت است، ايشان هم بايد به مقام نبوت اقتدا كند. فقط سيدالشهدا صلواتاللّه عليه اين موقعيت را دارد. نه آنكه آن بزرگواران ديگر نقصان داشته باشند. اين انوار مقدسه همه يك حقيقتند. در هر يك از تعينات، همه آنها مشتركند ولي مصالح اقتضاء كرده كه در عرصه خلق اينگونه ظاهر باشند كه هستند اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض پس خداوند عالم در عالمهاي ذر، بالاترين و كاملترين صفتها را، از براي خود برگزيد كه همان ظهور به وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه عليه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 143 *»
باشد و آن را به همه خلق عرضه فرمود تا خدا را بشناسند به شناختن امام حسين، خدا را ببينند به ديدن امام حسين و سخن خدا را بشنوند از زبان امام حسين صلواتاللّه عليه.
از اين جهت رسول اكرم9 هم ميفرمايند حسين مني و انا من حسين درست است كه حسين در اين موقعيت بر همه ما پيشقدم است، درست است كه اباعبداللّه صلواتاللّه عليه در اضمحلال و ازبين بردن انيت خويش، از همه ما جلوتر است و ما در اين كار، فرع او هستيم اما غفلت نشود كه حسين مني البته حقيقت ما يك حقيقت بوده كه وقتي بخواهيم در مقام برآييم كه انيت را مضمحل كنيم از چهره حسين جلوه ميكنيم. حسين مني اگر هم امام حسين صلواتاللّه عليه اين موقعيت را بدست آورد و پدر و مادر و جد و برادر و ساير فرزندان طيّبينش، همه فرع وجود مبارك او شدند، از اين مطلب براي كسي گماني نابجا و توهمي فاسد فراهم نشود كه پس معلوم ميشود مقام حسيني از مقام رسولاللّه نعوذباللّه بالاتر است، نه. حسين مني درست است كه حسين اين موقعيت خاص را دارا است و خدا خودش را در اين موقعيت خاص، نشان داده است و حسين7شده ظهور خاص و جلوه كامل و تمام خدا، در اثر اضمحلال به تمام معناي، به طوري كه اثري از انيت او باقي نمانده است، با همه اينها باز اين حسين از من است، چهره من است، ظهور من است، تعين من است و من از آن چهره به اين مقام و موقعيت بروز كردهام حسين مني و انا من حسين و در اين موقعيت كه الآن امام حسين7آن را دارا است من فرع او هستم، من در مقام نبوتم و در مقام رسولاللهيم هرگونه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 144 *»
خضوعي داشته باشم، هرگونه خشوعي داشته باشم، هرگونه نفي انيت و اضمحلال خوديت و ازبين بردن گرد خودي داشته باشم، از حسين گرفتهام و اثر او است كه در من ظاهر است و انا من حسين من از اويم، من فرع اويم.
جلوه خدا به تعيّن حسيني،
در همـه عوالـم براي همـه خلـق
پس خداوند در آن عالمها براي خلق ظاهر شد به ظهوري كه كاملترين و تمامترين ظهورها بود از جهت آنكه انيتي در آن ظهور باقي نمانده بود. پس از اين جهت حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه ذكر خدا شد، وجود مباركش در آن عالمها ذكر خدا شد و ذكر خدا عبارت است از آنچه در او، از غير خدا خبري نباشد، از غير خدا حكايتي نداشته باشد، از غير خدا گزارشي نداشته باشد. وجود مبارك امام حسين صلواتاللّه عليه در آن عالمها اينچنين شد. به اندازهاي وجود مباركش از خود نفي انيت فرمود، كه هركس در آن عرصهها اين بزرگوار را ديد خدا را ديد. ديگر غير از اين نبود. چون وجود مباركش از چيزي ديگر خبر نميداد. البته همهشان اينچنينند ولي در اينچنين بودن فرع آنچنان بودن آن بزرگوارند. چون آنچنان بود ديگران هم اينچنين شدند. پس آن بزرگوار ذكر اعلاي خدا شد يعني همه اهل عالمهاي ذر، در تمام عالمها چون به آن بزرگوار نگاه ميكردند، خدا را ميديدند و خدا هم در آنجا به زبان آن حضرت تكاليف خلق را اظهار كرد.
پس آن بزرگوار فرمود: هركس مرا زيارت كند خدا را زيارت كرده است.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 145 *»
نگاه به من بكنيد خدا را ببينيد، نگاه به صفات من بكنيد، به خلق و خوي من نگاه كنيد، رضاي خدا را بشناسيد تا بدانيد خدا از چه چيز خوشنود ميشود. به دشمن من و به خلق و خوي دشمن من، نگاه كنيد، غضب خدا را بشناسيد تا بدانيد چه چيز مورد غضب خدا است. وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه عليه در عالمهاي ذر، شريعت ظاهره و باطنه شد، طريقت ظاهره و طريقت باطنه شد، حقيقت ظاهره و باطنه شد، يعني همه دين خدا وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه عليه شد. خودش شد آيه خدا، نشانه خدا، و ذكر خدا. هرچه تعلق به آن حضرت داشت، دين خدا شد. دشمنان آن حضرت نيز و آنچه تعلق به آنان داشت، شدند جهنم و غضب و سخط خدا. در هر عالم ذري اينچنين شد.
آنگاه بناشد امام حسين صلواتاللّه عليه تا ادنا درجه خلق جلوه بفرمايند و در هر عرصهاي با رعيتش، همعرصه شوند، آنچنانكه براي همه ظاهر بشوند تا اداني رعيت هم بتوانند در آن بزرگوار خدا را بشناسند. طوري بشود كه بتوانند به او اقتداء كرده و تدين ورزند و للبسنا عليهم مايلبسون پس بايد مثل آن رعيت و از جنس آن رعيت بشود، تا خلق درست آزمايش شوند و هركس دستش به خدا نميرسد، اينك دستش به خدا برسد. دوستاني كه دستشان به خدا نميرسد و خدا را دوست دارند معلوم بشوند. دشمناني هم كه خدا را دشمن ميدارند معلوم بشوند.
آنگاه بناشد همه با حسين7بيعت كنند و همه هم ميدانستند كه با چه كسي بيعت ميكنند و دست در دست چه كسي ميگذارند. همچنان كه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 146 *»
وقتي رسول اكرم9مأموريت پيدا كردند براي بيعت گرفتن و عدهاي آمدند دست در دست حضرت گذاردند خداوند به زبان حضرت بيان كرد: كساني كه با تو بيعت كردند با خدا بيعت كردند، يعني دست در دست خدا گذاردند. در عالمهاي ذر هنگام بيعت با سيدالشهدا صلواتاللّه عليه، پيش از همه رسول اكرم با آن حضرت بيعت كردند، بعد اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه با آن حضرت بيعت كردند، بعد امام حسن، بعد امام زمان بعد ائمه طاهرين بيعت كردند و همه به زبان حال ميگفتند ياليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً در اين دنيا هم كساني كه خالصانه و صادقانه گفتند يا ميگويند ياليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً در واقع اين همان اظهار بيعت است يعني ما با تو هستيم. گرچه جسممان با شما در آن زمان در كربلا و موقعيت كربلا نبود، اما با شما هستيم.
در هر صورت بعد از آن بزرگواران همه مؤمنان در تمام عالمها، با حضرت بيعت كردند و تمام موجوداتي كه به حسب خود اين بيعت را انجام دادند و همراهي خودشان را با حضرت سيدالشهدا نشان دادند، از مؤمنان شدند. آناني هم كه در هر مقام و مرتبهاي با آن حضرت بيعت نكردند يا در ظاهر بيعت كردند ولي بعد آن را شكستند، معلوم شد كه از اعداء حضرت و از حزب شياطينند، و در حزب آن حضرت محسوب نميشوند.
پس معلوم شد كه آن بزرگوار مأمور گرديد تنزل كند و با همه، همعرصه شود حتي با اداني رعيت. حالا كه بناشد با همه رعيت همعرصه بشود، بايد اين وجود مبارك در همه عالمها، براي همه افراد تنزل بفرمايد و براي همه ظاهر بشود و ظاهر شدن آن بزرگوار براي همه بايد طوري باشد كه همه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 147 *»
دستشان به او برسد. و معلوم است كه اين تنزل با جسم شريف اصلي آن حضرت، امكان نداشت چون جسم شريف اصلي او لطيف است. الآن وجود مباركش در همه جا حاضر است، در همه مجالس حاضر است، نه تنها آن حضرت بلكه وجود مبارك پيغمبر اكرم9 و ساير ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهم اجمعين با جسم حقيقيشان در همه مكانها، در همه زمانها، حاضر و ناظر و شاهدند. از طرفي هم خلق ميخواستند با آن حضرت بيعت كنند، چه كنند؟ با جسم مبارك اصلي او كه نميشد از شدت لطافت مصافحه كرد.
آن بزرگواران در همه عالمها اينطورند. نسبت به هر عالمي آن مرتبه ايشان كه مبدء آن عالم است لطيف است، بايد غليظش كنند تا مطابق آن عالم شود. مثلاً اگر با جسم اصليشان در اين عالم آشكار بشوند كسي ايشان را نميبيند، زيرا آن جسم بينهايت لطيف است. پس بايد از اين اجسام عنصري بدني انتخاب كنند و در آن بدن عنصري جلوه بفرمايند تا ديده شوند. در عالم بالاتر نيز همچنين است. باز در عالم ديگر آن مرتبه ايشان كه مناسب با آن عالم است، لطيف است، پس بايد خود را مناسب آن عالم غليظ كنند تا مطابق آن عالم شوند، زيرا در هر عالمي آن مرتبه ايشان، مبدء آن عالم است.
مبدء را مبدء ميگويند، به جهت اينكه از اوساخ بعدي پاك است. در نظر بگيريد سرچشمه آبي را، وقتي آب از سرچشمه حركت ميكند و سرازير ميشود، هيچ آلودگي ندارد. آبي پاك و زلال است. حركت ميكند، به جريان ميآيد تا در نهري روان ميشود و همراه خودش خار و خاشاك و كثافاتي را ميآورد، در نتيجه آن آبي كه در چند كيلومتري از مبدأ واقع شده، با آب
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 148 *»
سرچشمه قابل مقايسه نيست. آب سرچشمه كجا در صفا و زلالي و پاكيزگي! و اين آب كجا در كدورت و آلودگي!
در هر عالمي آن مرتبه ايشان، مبدء آن عالم است و آنچه در آن عالم پيدا ميشود آثار نور ايشان است، آثار آن مرتبه ايشان و نشانههاي ايشان است. اما آن نور چون به زمينههاي قابليت آثار تابيده، چركين و آلوده شده، بالاخره به آن لطافت اوّلي خود نيست. پس اين آثار قابل معاشرت با آن مبدأ نيستند مگر اينكه مبدء خود را غليظ كند تا در رديف آنها قرار بگيرد و ديده شود اگرنه ديده نميشود و معاشرت با او ممكن نبود. پس براي پيمان گرفتن از اهل هر عالمي، بايد مبدء براي آنها ظاهر بشود تا اهل آن عالم او را در هر عالمي مناسب آن عالم ببينند، مثل آنكه در اين عالم مدتي از اجسام عنصري، جسمي عنصري عرضي، انتخاب فرمود تا آمد كربلا اما اين جسم عنصري عرضي، مدّتش موقت است، يعني محكوم به احكام اين عناصر است. بايد در وقت معيّني از مادر متولد بشود مدتي هم عمر كند بعد هم آسيب ببيند و از دنيا رحلت كند.
آن بزرگوار در بين اهل عالمها ظهوري هميشگي دارد. براي اهل اجسام و اين عالم عنصري، ظهور ازلي و ابدي او كربلا است. كربلا ظهور مطلق حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه و ذكر آن حضرت است. نميشود كسي اسم كربلا را بشنود و سيدالشهدا صلواتاللّه عليه يادش نيايد. نميشود كسي كربلا برود و براي مظلوميت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه تأثر پيدا نكند. كه اگر كسي اسم كربلا را بشنود يا كربلا را ببيند و تأثري، حزني به او دست ندهد،
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 149 *»
يعني دلش تكان نخورد، او بايد از خودش مأيوس باشد. پس كربلا ظهور سيدالشهدا صلواتاللّه عليه شد و آن حضرت براي عالم اجسام به كربلا آشكار شد و ظهور فرمود. اما اين جسم عنصري عرضي آن حضرت مدتش موقت بود، مثل ساير بدنهاي عنصري مردم ديگر، مدتي عمر كرد و از دنيا رفت. حكم اين بدن عنصري همين است.
ولي بناست ظهور اين بزرگوار هميشگي باشد. از اولي كه خداوند، عالم اجسام را آفريده بايد ظهور سيدالشهدا صلواتاللّه عليه در آن باشد تا وقتي كه يوم تبدل الارض غير الارض وقتي كه زمين غير اين زمين بشود. آنجا تازه باز اول عالم ديگري است. در هر عالمي اينچنين است، بايد امام حسين در هر عالمي يك كربلايي داشته باشد و آن كربلا را ظهور خود قرار بدهد، تا بشود ذكر سيدالشهدا صلواتاللّه عليه، كه وقتي اهل آن عالم به آن كربلا نگاه ميكنند يا از آن كربلا ميگذرند يا ياد آن كربلا ميكنند، امام حسين7 را ياد كرده باشند و كربلا را ظهور سيدالشهدا و ذكر آن حضرت بدانند، از كربلا به ياد آن حضرت بيافتند، حضرت را در آنجا مشاهده كنند، اين معني كربلاست و اين معني ظهور است. چنانكه در اين عالم اجسام، خداوند اينچنين قرار داد كه اين بزرگوار جلوه فرمايد و كربلا را ظهور خود قرار دهد.
از وقتي كه اين زمين خلقت يافته، اين كربلا كربلا بوده و از وقتي كه اين زمين خلقت يافته، اين كربلا ذكر مقدس سيدالشهدا صلواتاللّه عليه شده است. اگر پيغمبري از آنجا ميگذشته و متذكر نبوده، متذكرش كردهاند. اگر متذكر نبوده، در كربلا بلايي به او ميرسيده، ميفهميده كه اينجا تجليگاه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 150 *»
سيدالشهدا صلواتاللّه عليه است، يعني ظهور سيدالشهدا است. اينجا محلي است به نام كرب و بلا، هم محل اندوه و غصه و هم محل بلا است. در هر عالمي كربلا اين موقعيت را داشته، كه ذكر سيدالشهدا بوده و هست.
نظر به اينكه نظام حكيمانه آفرينش اقتضاء ميكرد كه همه خلق آزمايش بشوند، همه خلق بايد از رحمت رحمانيه الهيه بهرهمند گردند، از باب اللّه و از مبدء فيض، مستفيض بشوند. و مبدء فيض و باب اللّه آن بزرگوار بود، پس بايد همه خلق، فيض را از مقام حسيني بگيرند. از طرفي هم بعضي از طبيعتهاي خلق ابا دارند و حاضر نيستند در برابر مقام ولايت، خضوعي داشته باشند براي اينكه آنها هم بهرهاي داشته باشند، وجود مباركش با كربلايش به جلوههاي گوناگون جلوه فرمود. ميدانيم يكي از جلوههاي آن بزرگوار كه اعظم جلوههايش بود، جلوه او به مقام بيان است، مقام بيان سيدالشهدا آن مقامي بود كه در آن مقام جز خدا چيز ديگري در او ديده نميشد. خدا يكي از مقامات آن بزرگوار را مقام بيانش قرار داده كه در آن مقام، خدا را آشكار ميكند و از غير خدا در او هيچ خبري نيست.
به تبعيت آن بزرگوار كربلايش نيز، به مقام بيان جلوه كرده است و آن جلوه مكّه است. مكّه جلوه كربلا است در مقام بيانيت كربلا. پس كربلا هم به پيروي از سيدالشهداء به چند مقام جلوه كرده است. يكي از آنها جلوه به مقام بيان است و مكه را وجه و جلوه خود به مقام بيانيتش قرار داده است. كربلا ميگويد من هم مثل صاحبم يك جلوهاي دارم كه در آن جلوه، جز خدا چيزي ديگر ديده نميشود، جز گزارش از خدا چيز ديگر نيست. اگر ميخواهيد آن
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 151 *»
جلوه مرا بشناسيد اين مكّه آن جلوه من و ظهور من به مقام بيانيت من است. اين مكّه مقام بيان من است كه اگر به مكّه رو كرديد و به مكّه رفتيد، در واقع يعني كربلا را زيارت كردهايد، كربلا رفتهايد ولي در نزد جلوه بيانيت كربلا يعني عاليترين مراتب ظهور كربلا، مقام بيان و نشان دادن خداست و آن مكه است.
باز كربلا به پيروي از صاحب خود كه يادگار رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله و جانشين آن حضرت است، ميگويد در من نشاني از مقام رسالت است. پس من هم مانند صاحبم، انا من رسول اللّه. همچنانكه رسول خدا ميفرمايد حسين مني حسين از من است، من هم از رسول اللّه هستم يعني همچنانكه از آثار حقيقت محمّديه9و جلوههاي آن حقيقت يكيش حسين است، همچنين كربلاي حسين هم ميگويد من از آثار مقام رسالتم. پس يكي از جلوههاي من مدينه است، مدينه جلوه من و رخساره من است كه خبر از مقام رسالت ميدهد و گزارشي از حقيقت محمّديه9است و اين مقام معاني من است. چون رسول اكرم9 در اينجا جلوه كرده، به مقام هادي بودن، به مقام بشير بودن، به مقام نذير بودن. پس من مقام معاني دارم. جلوهاي دارم كه مقام معاني است. آن مقامم را، به ديدن مدينه ببينيد و مشاهده كنيد. وقتي مدينه را زيارت ميكنيد مثل اين است كه رفتهايد كربلا. اما كدام مقام كربلا را در مدينه مشاهده و زيارت مينماييد؟ مقامي را كه خبر از رسالت ميدهد، خبر از نبوت ميدهد و خبر از اسماء و صفات خدا ميدهد كه تمامي آنها در رسول اللّه ظاهر شده و آن مقام، همان مقام معاني است.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 152 *»
باز كربلا به پيروي از صاحبش مقامي دارد كه خبر از ولايت ميدهد و آن مقام نشانش كوفه است. كربلا ميگويد: هركس ميخواهد مرا به جلوه ولايتم و ظهور به ولايتم بشناسد، برود كوفه و نجف. البته نجف هم از كوفه است و حكم كوفه را دارد. برود آنجا و مرا در آن چهره ببيند. ان شاءالله دوره ظهور امام زمان صلواتاللّه عليه كه برسد، آن بزرگوار مسجد كوفه را محل حكومت خود قرار ميدهند و در كوفه سكونت ميفرمايند به جهت اينكه محل ظهور ولايت است، و از جهت ولايت و سلطنت و قدرت اللهي وجه كربلاست. ميگويد اين جلوه براي حق و خلق، مقام ابوابيت من است.
كربلا به تبعيت صاحبش جلوه ديگري دارد. آن جلوه پايينترين جلوههاي آن بزرگوار است و آن جلوه به مقام امامت است، كربلا هم پايينترين جلوههايش بيت المقدس است كه تا مدتي قبله مسلمانان بود. همه اين اراضي مقدسه مراتب ظهور و جلوه كربلاست. همه خبر از كربلا ميدهند و هركدام يك جهت كربلا را حكايت ميكنند و به مقدار قابليتشان از كربلا خبر ميدهند. پس در همه اينها و از همه اينها كربلا ظاهر است اما با اين تفاوت كه ميگويد: من با مكه بودنم ذكراللّه هستم بهطوري كه هركس مكه ميرود در كربلا است اما در مقام بيان من، متوجه و متذكر خدا است. با مدينه بودنم ذكر رسولاللّه هستم كه هركس آنجا ميرود، كربلا رفته اما در مقام معاني من و به ياد رسول اكرم9است. با كوفه بودنم ذكر اميرالمؤمنين و ساير امامان صلواتاللّه عليهم هستم كه هر كس كوفه برود، كربلا رفته در مقام ابوابيت من. با بيت المقدس ذكر شيعيانمان هستم كه هر كس بيت المقدس برود كربلا رفته
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 153 *»
اما در مقام امامت من. اما در مقام كربلا بودن كه شكل حقيقي خودم است، ذكر حسينم. چرا؟ چون بالاترين ذكر خدا، حسين است.
از اين جهت است كه تا نام مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه عليه برده ميشود دلها خواه نخواه ميشكند. البته هر دلي به مقدار خودش و در مقام و رتبه خودش ميشكند، خدا هم فرموده: من در نزد دلهاي شكسته هستم و نام حسين صلواتاللّه عليه دلها را ميشكند. پس معلوم ميشود حسين ذكر اعلاي خدا است. هر كجا حسين هست خدا هم هست. اينكه فرمود: من در نزد دلهاي شكسته هستم، معنيش همين است كه در هر دلي اين وجود مبارك ذكر شود و شكسته گردد آنجا خدا هست.
پس كربلا در هر عالمي ذكر خدا است و در هر عالم ذري، خداوند همه خلق را در روي آن زمين مبارك جمع فرمود و شروع كرد به ذكر كردن مصيبت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه، اما نه ذكر مقالي تنها، بلكه با ذكر مقالي و حالي هر دو. پس خداوند با زبان سيدالشهدا صلواتاللّه عليه مصائب كربلا را بيان كرد و با وجود مبارك او كربلا را نشان داد، آنچنان كه در وجود مباركش نهايت اضمحلال و نهايت مظلوميت و نهايت مغلوبيت را مشاهده ميكردند و در دشمنش هم نهايت عداوت و شقاوت را مشاهده ميكردند و ديدند كه چگونه دشمنان آن حضرت بر او غالب ميشوند و به حسب ظاهر بر حسين و همه اهل حق، دست مييابند و همه را مستأصل مينمايند.
حتي در آنجا ديدند و مشاهده كردند كه اوّلي به دوّمي دستور داد براي من سرير و تختي فراهم كن كه اين تخت بالا برود و اوج بگيرد تا من بتوانم
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 154 *»
خداي حسين را نابود كنم. او هم پذيرفت كه تختي برايش فراهم خواهد كرد كه تخت خلافت غاصبانه باشد. دوّمي تخت خلافت غاصبانه را براي اوّلي فراهم ميكند كه اوّلي بر روي آن تخت غاصبانه مينشيند و اوج ميگيرد و تيري رها ميسازد، تير عداوت، تير دشمني. به منظور نابود ساختن خداي حسين و آن تخت آنقدر اوج ميگيرد و آن تير آنقدر پران ميشود كه همه معاندان و دشمنان حسين يقين ميكنند كه اولي خداي سيدالشهدا را از بين خواهد برد.
آن تخت در اين دنيا هم اوج گرفت، تخت بالا رفت به طوري كه حتي در مقابل آن، عزيز خدا اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه با كمال مظلوميت سر برهنه، پا برهنه، بدون ردا، طناب يا بند غلاف شمشير در گردنش، جلوي منبر رسول خدا، در مسجد رسول اللّه، در حضور اولي ايستاد و دومي شمشير روي سرش گرفته بود و ميگفت: اگر با ابيبكر بيعت نكني يعني اگر سر به پاي اين تخت نگذاري و ذليل دربار ما نشوي، با اين شمشير سر از بدنت جدا خواهم كرد. مصلحت نبود آن بزرگوار شمشير بكشد و مصلحت نبود كه تن به شهادت بدهد. آنها هم چون ديدند چارهاي ندارند و نميتوانند به حسب ظاهر به اين آسانيها او را بكشند، دستي به دستش زدند و گفتند: علي هم با ما بيعت كرد. حضرت به حسب ظاهر بيستوپنج سال از روي خواري و ذلت، سر به پاي آن تخت گذارد.
حضرت فاطمه زهرا3 را هم پاي آن تخت حاضر كردند كه تو هم با اين جلالت و عظمتت كه خدا به تو كرامت كرده، بايد در مقابل اين تختي كه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 155 *»
دوّمي براي اوّلي فراهم كرده، ذليل و خوار بشوي. فاطمه3 نالهاش بلند شد، آخر چرا زحمات پدرم را ازبين برديد؟ چرا خدمات شوهرم را فراموش كرديد؟ مگر پدر من نبود كه به وسيله اين خاندانش ميخواست شما را از همه عذابهاي خدا نجات بدهد، چرا اجابت نميكنيد و چرا رعايت حق او را نميكنيد؟ با شنيدن اين تظلمها و اظهار مظلوميتها باز هم از عداوت خود دست برنداشتند و گفتند: تو هم بايد در مقابل اين تخت ذليل و خوار بشوي. ما عناد خودمان را تا آخرين مرتبه و مرحله، تا جايي كه در امكانمان هست، اظهار ميكنيم. فاطمه زهرا3 هم به حسب ظاهر در مقابل آن تخت خوار شد. چه خواري؟! كه قبول فرمود با صورت سيليخورده، با بازوي ورم كرده و پهلوي شكسته، در مقابل آن تخت غاصبان خلافت، صبر كند و لب ببندد.
نوبت به امام حسن مجتبي صلواتاللّه عليه رسيد. آن حضرت را هم به نوبه خود مجبور كرد كه تو هم بايد در مقابل اين تخت ما، خضوع و خشوع نشان بدهي و خوار شوي. آن بزرگوار هم به حسب ظاهر پذيرفت و بالاخره راضي به مصالحه گرديد.
با همه اينها، اوّلي ملعون، عنادش تمام نشد و فرو ننشست. گفت بايد اين تخت حركت كند، اوج بگيرد و تا جايي كه امكان دارد كركسها به پرواز درآيند، طيران كنند و اين تخت مرا نزديك عرش خدا برسانند، تا من در عرش، خداي اين محمّد وآلمحمّد را تير بزنم. پس تيري فراهم كرد، تخت تا نزديك عرش بالا رفت. اين بالارفتن تخت خلافت غاصبانه تا زمان حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه ادامه پيدا كرد. پس اولي ملعون به وسيله يزيد
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 156 *»
ملعون، كه در حكم تخت سلطنت او شد، با دستي كه عبيداللّهبنزياد ملعون باشد، از كماني كه عمرسعد ملعون باشد، آن تير را كه شمر ملعون باشد پرتاب كرد. خداوند از راه خذلان و امهال، براي اظهار عناد ذاتي و دروني آن اشقياء، يك حوت و ماهي مظلومي را در مقابل آن تير قرار داد. آن ماهي كه زندگيش زندگي الهي و مستغرق درياي توحيد است، آن ماهي كه خودش حياتبخش جميع كائنات و نجاتبخش تمام اهل نجات و كامل كننده همه ناقصان است، وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه عليه بود.
خلق دليل بر خدا هستند
و حيث وحدت آنها دليل وحدت خدا است
خداوند متعال به ذات مقدسش براي خلق آشكار نشده و نميشود. آنچنان هم نيست كه بطور كلي با خلق ارتباط نداشته باشد بلكه مشيتي آفريده و آن را براي همه خلق مبدء قرار داده، همه خلق را آثار آن قرار داده است. پس بينونت و جدايي بين خدا و خلق بينونتي نيست مانند بينونت و جدايي زيد و عمرو كه بهطور كامل مباين و جداي از هم باشند بلكه خداوند در اثر آفريدن مشيت و ايجاد كردن موجودات را به مشيت و قرار دادن مشيت را اثر خود و موجودات را آثار مشيت، بين خود و خلق ارتباطي فراهم ساخت. البته معلوم است، نه ارتباط بين ذات مقدس خود و خلق بلكه ارتباط بين ذات ظاهره به فعل خود و خلق فراهم كرد. پس به اين وسيله خداوند از خلق بينونت و جدايي پيدا كرد بهطور جدايي موصوف از صفت. يعني
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 157 *»
جدايي بين خلق و خدا، مثل جدايي بين صفت و موصوف است.
چهطور موصوف خودش را در صفت مينماياند و نشان ميدهد، خداوند متعال هم با آفريدن مخلوقات به وسيله مشيتش، خودش را به خلق خود نمايانيد و نشان داد. خودش را به صفاتش و به آياتش نشان داد و معرفي فرمود. پس مخلوق صفت است و مخلوقات صفات هستند، البته صفت استدلال بر خدا نه صفت تكشّف. اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه به اين نكته اشاره فرمودند تا ما بدانيم اينكه خلق صفات خدا هستند، درست است اما صفاتي هستند كه دليل بر وجود خالق و كمالات خالقند، نه اينكه خالق را به ذات مقدسش به ما نشان بدهند. زيرا صفت دو طور است: يك صفت، صفت استدلال است، يك صفت، صفت تكشّف است.
صوفيه خدا لعنتشان كند خلق را صفات تكشف خداوند ميدانند. ميگويند ما از طريق خلق ميتوانيم به ذات خدا برسيم و ذات خدا به وسيله خلق براي ما مكشوف ميشود. پس خلق صفت و دليل كشفي خدا هستند، همه در هر مرتبهاي دليل بر ذات خدايند. به وسيله خلق، ذات خدا را ميشود كشف كرد. نعوذباللّه خلق پلي هستند كه ما را به حقيقت ذات خدا ميرسانند.
اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه ميفرمايند: خلق صفت استدلالند. مخلوقات صفات استدلاليه خدايند. يعني ما از راه استدلال به خلق ميتوانيم خدا را اثبات كنيم و از استدلال به خلق ميتوانيم به كمالات خدا پيببريم يعني كمالات خلق را دليل بدانيم براي اثبات اينكه خدا داراي كمالات است ولي خلق بخواهند راه باشند و ما را به ذات خدا برسانند، اين چنين نيست.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 158 *»
پس خلق با همه اين كثرت و زيادي كه دارند و نهايت هم ندارند، همه صفات خدا هستند يعني آيات و نشانههاي وجود خدا و صفات كماليه او ميباشند، اما به همانگونه صفات استدلال. زيرا همه آثار مشيّت خداوند متعال هستند، و مشيت اثر خدا است و اثر دلالت بر مؤثر دارد، وجودش دليل وجود آن و كمالاتش دليل كمالات مؤثر است.
از طرفي هم ميدانيم خدا يگانه است، داراي وحدت است. پس بايد صفات او هم يگانه باشند و داراي وحدت و يكتايي باشند. همينطور هم هست، وگرنه نميتوانستند صفات استدلال بر خداي احد باشند. چون بارزترين و اصوليترين صفات خداي متعال، يگانگي او است كه در سرلوحه دعوت اديان آسماني قرار گرفته است. بنابراين وحدت، يك حقيقتي است كه در همه موجودات وجود دارد، همه موجودات داراي يك جهت يگانهاي هستند. اگرچه از جهات متعدد و مختلف داراي كثرت و زيادتي هستند. آن يگانگي حقيقتي است كه حقيقت موجودات است ولي آن حقيقت داراي شئونات و كثرات و زيادتيهايي است.
زيد را در نظر بگيريد كه يك حقيقت است اما آن حقيقت داراي شئون مختلف است، داراي صفات و طورهاي مختلف است، چگونگيهاي مختلف دارد ولي بالاخره يك حقيقت است. مجموعه عالم نيز چنين است، مجموعه عالم يك حقيقت است اما شئونات و اطوار دارد و قد خلقكم اطواراً خدا شما را طور طور آفريده، گونه گونه آفريده است. اين وحدت بايد در همه موجودات باشد، چرا؟ چون همه صفت خداي واحدند و به تبع صفت وحدت او، بايد
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 159 *»
در ايشان نيز وحدتي باشد، حقيقتي باشد كه آن حقيقت داراي شئونات متكثره و طورهاي مختلفه است.
اين مطلب با اين مثالي كه عرض ميكنم واضح ميشود. اعداد را از شماره يكي حساب كنيد، هرچه عدد بالا رود، هرچه شئونات پيداكند شما ميبينيد يك، در بين همه اين اعداد موجود است و نه تنها در همه اعداد موجود است بلكه يك، جلوي همه اعداد و با همه، هميشه موجود است. مثلاً ميگوييد «يك». در اعداد «يك» هست، «يكي» هم هست. يكي نخستين شماره است، بعد دو است، بعد سه و همينطور ادامه مييابد. اما «يك» رتبهاش بالاي جميع اعداد است و همچنانكه بالاي همه اعداد است «يك» جلوتر از هر عدد است. با يكي هست، با عدد دو، هست و جلوي دو قرار ميگيرد يعني دو ميتواند سرعت بگيرد، خودش را به يك كه جلوتر از آن است، برساند و بشود سه. باز يك از سه جلوتر است. سه، يك را در جلوي خود ميبيند، سرعت ميگيرد تا خودش را به يك برساند، ميشود چهار. چهار باز در مقابل و جلوي خودش، يك را ميبيند، سرعت ميگيرد خودش را به يك برساند، ميشود پنج. باز عدد پنج يك را جلوي خود ميبيند، به طرفش حركت ميكند، ميشود شش. همينطور ده، همينطور صد. صد باز يك را در جلوي خود ميبيند، سرعت ميگيرد خود را به او ميرساند، ميشود صد و يك. باز آن هم يك را جلوي خود ميبيند. پس نميشود عدد به جايي برسد كه ديگر يك را جلوي خود نبيند و عدد خاتمه پيدا كند. عدد هرچه تا لايتناهي بالا رود باز در مقابل و جلوي خود و در مقام بالاتر از خود،
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 160 *»
يك را ميبيند و چون كوششش در اين است كه خود را به يك برساند، عدد رشد ميكند و بالا ميرود.
در دعا است كه عرض ميكنيم تدلج بين يدي المدلج من خلقك خدايا تو با ظهور به مقام احديّتت، مافوق خلق خود و پيشاپيش آنها در تجلي هستي طوري است كه هر چه سير ميكنند آن تجلي را پيش روي خود ميبينند و به آن نميرسند. اين ظهور حق به يگانگي همان احديت و يكتايي است كه خدا آن را آفريده و آن را علامت و آيه وحدت و يكتايي ذات مقدس خود قرار داده است. خدا آيه اين احديّت را در همه موجودات قرار داده، به طوري كه هرچه موجودات؛ طورهاي مختلف و شئونات مختلف پيدا كنند، باز آيه احديّت و يكتايي حق، بالاي همه شئون قرار گرفته. فوق همه شئونات واقع شده به طوري كه اگر هر موجودي در هر مقام و رتبهاي، در هر عالمي مثلاً سرش را بالا كند و ديدش را از لابلاي شئونش بگذراند، چشمش به آن آيه احديّت ميافتد، آن نشان يكتايي حق را ميبيند و آن را از همه شئونات بالاتر مشاهده ميكند.
اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه فرمود كشف سبحات الجلال من غير اشارة هر كس طالب شناخت خداوند به مقام احديّت است، ميخواهد توحيد حق را بشناسد، بايد آيه احديت حق را بشناسد تا توحيد خدا را بشناسد. و براي شناخت نشانه توحيد و نشانه احديّت او بايد مرتب كشف سبحات جلال كند يعني بايد انوار را برطرف كند. انوار همان شئونات و آثار حقيقت است كه بايد مرتب انوار و آثار او را كشف كند و شئونات او را با بينش
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 161 *»
توحيدي برطرف سازد و بايد ديدگان دل و حقيقت خود را از لابلاي اين شئونات بگذراند تا بتواند آن آيه احديّت را ببيند.
و معلوم است اين مقام و اين آيه كه صفت توحيد است، مخلوق خدا است و از اين نشانه يكتايي خدا در هر موجودي، جلوهاي هست كه براي آن موجود آيه توحيد خداوند است. امام صادق7ميفرمايند و في كل شيء له آية در هر چيزي براي خدا آيهاي است تدلّ علي انّه واحد كه دلالت ميكند بر اينكه خدا يكي است. اين آيه همان آيه توحيد است، همان جلوه به مقام احديّت و مقام يكتايي است. همان مقامي است كه تمام شئونات موجود، زير پاي آن قرار گرفته و آن حقيقت برتر و بالاتر از همه شئونات ميباشد. اگر كسي بتواند از رخساره اين آيه و مقام، در سطح كلي عالم و در تكتك موجودات عالم، سبحات جلال را كشف نمايد، همه شئونات خلقي آنها را برطرف سازد بهطوري كه نبيند مگر همان آيه و مقام را، آنچنانكه گويا خود را برابر دريايي نوراني ميبيند كه هيچگونه تعيني در آن راهبر نيست، يكتايي و يگانگي و بساطتي صرف را مشاهده كند، همين آيه يكتايي، يگانگي، بساطت و احديت خداي متعال است.
البته مقصود از اين تشبيه آن حالت وحدتي است كه در دريا ديده ميشود. دريايي را تصور كنيد با صرف نظر از امواج آن دريا. امواج دريا را درنظر نگيريد، خود دريا را در نظربگيريد كه يك حقيقت بسيط و يكسان است؛ بدون هيچگونه شأني، بدون هيچ نوع تعيني، يك حقيقت يكپارچه و يك شكل. اگر امواجي هم در اين دريا پيدا بشود، بلند و كوتاه، بالا و پايين،
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 162 *»
آنها شئونات دريا است، آثار و امواج دريا است، از خود دريا نيست. خود دريا همان حالت يكپارچگي و بساطت و يكتايي است كه امواج بر آن عارض شده، روي آن پيدا شده است. حال اگر كسي بخواهد دريا را ببيند چهطور بايد نگاه كند؟ به يك نگاهي كه از لابلاي تمام اين امواج بگذرد و روي اين امواج نماند، به امواج توجه نداشته باشد، امواج را از خود دريا و حقيقت دريا نداند، بلكه آنها را عوارضي بداند كه روي دريا پيدا شده است.
وقتي چشمهايش خيره شد، قوي شد، از امواج گذشت و امواج را نديد، آنگاه حقيقت دريا را يكسان و به طور بساطت و يگانگي مشاهده ميكند بدون هيچ كثرتي، بدون هيچ شأني از شئونات و بدون هيچ موجي از امواج. اين مقام همان مقام حقيقت و يكتايي دريا است. اين مقام مقام بساطت و وحدت دريا است.
حالت كثرت خلق
اما وقتي به امواج دريا نگاه كرد، يك موج بالا يك موج پايين، يك موج تند يك موج آرام، به اين امواج كه نگاه ميكند ديگر از ديدن آن حالت بساطت بازمانده و به شئونات دريا توجه دارد. در اين صورت نميتواند بگويد من يك حقيقت يكتا را ميبينم بلكه بايد بگويد طورهاي مختلف و شئونات و امواج مختلف را ميبينم. از اين جهت در اين ديد، دريا نميتواند آيه وحدت باشد بلكه آيه كثرت است. اگر دريا بخواهد بگويد من به امواجم آيه يكتايي هستم، كسي از او قبول نميكند. چون امواج خبر از اختلاف
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 163 *»
ميدهند، خبر از كثرت و تعدد ميدهند. هر موجي از شأني و تعيني حكايت دارد، هيچگاه دريا نميتواند با اين امواج صدايش را بلند كند و بگويد من آيه يكتايي هستم. به او ميگويند تو با اين شئونات و امواج مختلف نميتواني از يكتايي و يگانگي خبر بدهي، بلكه تو خبر از تعدد ميدهي. معلوم است دريا با موجهاي مختلفش از متعدد خبر ميدهد نه از واحد يكتا.
اين حكايت دريا در هر موجودي قابل تطبيق است. زيد، حقيقتي دارد يكتا كه مجرد از همه شئونات او است. وقتي مجرد از ايستادنش، از نشستنش، از رفتنش و گفتنش، خالي از همه صفات و شئوناتش ملاحظه شد، آنگاه زيد ميتواند بگويد اين حالت يكتاييم، آيه يكتايي خدا است در من. اما ديگر نميتواند بگويد من با اين شئونات مختلفم آيه يكتايي خدايم، با اين صفات متعدد و مختلفم خبر از خداي واحد ميدهم. هر موجودي اين دو حالت در او هست، هر موجودي يك حالت وحدت دارد، يك حالت تشأن به شئونات مختلف و متصف شدن به صفات مختلف و جلوه كردن به جلوههاي مختلف دارد.
حقيقت زيد را اگر بخواهيد ملاحظه كنيد بايد از همه صفاتش چشم بپوشيد، از نشستگي او چشم بپوشيد، از روندگي و گويندگي او، از ساكت بودنش، از خورندگيش، از همه صفاتي كه در او مشاهده ميكنيد، بايد چشم بپوشيد تا بتوانيد زيد را به حقيقت يگانگيش ببينيد. اگر آن حالت را پيدا كرديد، ميگويند: شما چشم وحدتبين پيدا كردهايد. شما زيد را به مقام وحدت و سرّ وحدتش، ديدهايد كه در آن مقام آيه احديّت و يكتايي خدا
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 164 *»
است. آنجاست كه ميفرمايند تجلي لها بها خداوند به اين مقام براي خلق تجلي ميفرمايد و خودش را به خلقش معرفي مينمايد. معني كشف سبحات الجلال من غير اشارة اين است و در اين مقام است جذب الاحدية لصفة التوحيد كه اميرالمؤمنين در باره شناخت حقيقت، به كميل فرمودند.
حيث كثرت خلق
اين حالت بساطت و بيتعيني و حالت متصف شدن به صفات مختلف در هر موجودي وجود دارد. باز اين حالت دوم و شئونات مختلف كه عرض كردم خودشان دو لحاظ دارند: يك وقت هست كه شما به دريا نگاه ميكنيد، ميبينيد امواج پيدا شدهاند، اسم اين لحاظ را بگذاريد مقام ظهور و بروز شئونات. تمام امواج آشكارند، ميبينيد امواج را كه به اصطلاح بالفعل شدهاند. اما يك وقت هست كه دريا صاف و آرام است، هيچ موجي در آن ديده نميشود ولي قابل است كه موّاج شود و از قابليتش امواج نمايان گردد. طوري است كه گويا امواج در دل دريا پنهان و مستجنّند. پس شئونات الآن هست اما پوشيده است. اين مقام مقام «استجنان شئونات» ناميده ميشود. يعني همه شئونات مانند بچهاي كه در رحم مادر پنهان است و معلوم و هويدا نيست، در دل اين دريا جنين و پنهان شدهاند. اين حالت را ديده بصير مشاهده ميكند، ديدهاي ميبيند كه به دريا و شئونات دريا اطلاع دارد. در صورتي كه دريا الآن موج ندارد، هيچ موجي در سطح آن ديده نميشود و كاملاً صاف و آرام است اما در دل اين دريا ميبيند تمام امواجي را كه منتظر وزيدن باد و پيدا
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 165 *»
شدن عاملي هستند تا به تعينهاي مختلف بيرون بيايند، موج كوتاه، موج بلند و حالات و شئونات ديگر. براي صاحب چنين ديدهاي ممكن است كه از همه اين امواج خبر بدهد.
وقتي حضرت آدم([6]) علي نبينا و آله و7 را به زمين هبوط ميدادند به همراهي جبرئيل، تقاضا كرد (دوست دارم) من جهنم را ببينم، حال كه قرار است روي زمين برويم خوبست جهنم را هم ببينم. جبرئيل هم اجازه گرفت كه جهنم را به حضرت آدم نشان بدهد. اجازه داده شد. بعد از روي جهنم پرده برداشته شد و دستور داده شد كه جهنم نفس نكشد تا آدم مشرف بشود و جهنم را ببيند. وقتي به قعر جهنم و آخرين دركات جهنم نگاه كرد، در آنجا ابيبكر و عمر را مشاهده كرد (خدا لعنتشان كند). مثل آنكه حضرت رسول9 در شب معراج همه اهل بهشت را در بهشت و همه اهل جهنم را در جهنم مشاهده فرمودند.
اينگونه روايات دليل بر جبر نيست زيرا جبري در كار نيست. جبر محال است كه در جاهاي مناسب، از آن بحث شده است.
ميدانيم جهنم در زمينها است و هنگامي كه آدم خواست مشرف بر جهنم بشود و جهنم و امواج مستجن در آن را ببيند، امواجي كه گويا هنوز به شكل جنين بود و آشكار نشده بودند، اما او ديدهاي دارد كه با آن ديده هر موجي را در جاي خودش مشاهده ميكند و ميتواند بگويد اين دريا داراي
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 166 *»
چهقدر امواج است. با آن چشم ميتواند ببيند. با همين ديد است كه از باطن و كمون اشخاص نيز خبر ميدادند زيرا ايشان شئونات و احوال هر شخصي را كه به طور استجنان در او پنهان است، ميديدند. اميرالمؤمنين نگاه فرمود به ابنملجم ملعون، فرمود اريد حياته و يريد قتلي زيرا از امواج و شئونات مستجن در او خبر دارد، ميبيند يكي از شئونات و امواجي كه از او سرميزند موجي است، كه فرق مبارك حضرت به شمشير شقاوت او شكافته ميشود و محاسن شريف آن بزرگوار به خون فرقش خضاب خواهد شد. روزي حضرت روي منبر تشريف داشتند، سعد بن وقاص را ديدند فرمودند ـ به تعبير من ـ از امواج وجود تو در خانه تو موجي است كه با آن موج حسين من شهيد خواهد شد.
ديد آن بزرگواران ديد خدايي است، اسم بصير خدا هستند، اين بزرگواران وقتي به درياي وجود كسي نگاه ميكنند، اگرچه آن دريا در كمال آرامش باشد موج نداشته باشد، اما امواج مستجن در آن را ميبينند و ميدانند چهقدر امواج در آن دريا نهفته است. خصوصيات و حالات و شئونات امواج را ميبينند. همچنينند آن ديدههايي كه خدا آنها را به نور حضرت اميرالمؤمنين صلواتاللّهعليه بصير كرده است.
دو حيث وحدت و كثرت در زمينهاي عالمهاي ذر
پس همه موجودات داراي دو حالتند: يكي حالت وحدت و يكي حالت تشأن به شئونات مختلف، باز شئوناتشان هم دو حالت دارد. يك حالت
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 167 *»
استجناني و يك حالت ظهور و پيدايي. عالم هستي را هم كه مجموعه در نظربگيريم داراي اين حالات است.
اين بحث مقدمه بود براي اينكه عرض كنم زمينهاي عوالم ذر، يعني كربلاهايي كه محل اجتماع اهل هر عالمي بود، آنها هم داراي اين حالات بوده و هستند. عرض كردم هر عالم ذري براي پيدايش افراد مختلف در سطح آن عالم، مقام امكان و صلاحيت را دارد. چون عالم ذر همان حالت قبل از عرض تكليف است. در هر عالم ذرّي كه خداوند خلق را آفريده، در وجود آنها قرار داده امكان و قدرت بر اقرار و امكان و قدرت بر انكار را يعني قابليت و صلاحيت هر دو را دارند. زيرا از دو خميره ايجاد شدهاند. از آن دو خميره در احاديث تعبير به دريا شده است. يكي از اين دو دريا بسيار عذب و گوارا و شيرين است، يكي بسيار تلخ و بدمزه و ظلماني و متعفن است ولي چنان اين دو دريا با هم مخلوط و ممزوج و درهمند، كه گويا يك دريا است. طوري است كه نميشود قطرهاي از اين دو دريا را پيدا كرد كه مخلوط و ممزوج نباشد و با آنكه ممزوج و مخلوط هستند، در هر قطرهاي اثر و اقتضاي هريك از دو دريا وجود دارد.
گويا نه به كلي ممزوج و مخلوط هستند و نه كاملاً از هم جدايند كه نه ميشود گفت يكي هستند و نه ميشود گفت يكي نيستند. از طرفي ممزوجند و در عين حال آثار هريك مجزا و جداي از يكديگر موجود و باقي است. يك چنين ممزوج بودني براي ما غيرقابل تصور است، ما نميتوانيم تصورش را بكنيم. چون در عالم ما هر دو چيزي كه با همديگر مخلوط ميشوند، در اثر
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 168 *»
تركيب و اختلاط و امتزاج، آثارشان نيز عوض ميشود. مثلاً اگر سركه و شيره را مخلوط كنيم، ديگر نه اثر سركه تنها را دارد و نه اثر شيره تنها را. بلكه اثر شيره و سركه با هم مخلوط است، يك اثر سومي دارد كه از تركيب اين دو پيدا شده است. تمام چيزهايي كه در اين عالم مخلوط ميشوند اينچنين است كه از تركيب اجزاء، براي آنها يك حالت سومي پيدا ميشود.
اما خداوند آن دو دريا را طوري مخلوط و ممزوج كرده كه مانند اين اختلاطها و امتزاجها نيست بلكه بين آن دو دريا برزخ قرار داده است بينهما برزخ لايبغيان بين آن دو برزخي قرار داده كه كاملاً از هم جدا شدهاند. يعني هركدام به نوبه خود، آثار خود را دارند. آن برزخ نميگذارد اين دريا، بر آن دريا طغيان كند و آن، بر اين غلبه نمايد، يعني نگذاشته اين دو دريا آثار يكديگر را ازبين ببرند بلكه آثار هر دو برقرار و باقي است. هر دو در آثار خود مستقلاً مؤثرند. اين دو دريا با آنكه چنان با يكديگر مخلوط و ممزوج شدهاند كه قطرهاي پيدا نميشود كه از هر دو دريا مخلوط و ممزوج نباشد، با وجود چنين امتزاجي، بينشان فاصله است، در تأثير بينشان فاصله است.
زمين عالمهاي ذر چنين زميني است كه مركب از دو امكان يا دو خميره است، يا بگوييد دريايي است كه در واقع دو دريا است، دريايي شيرين و دريايي شور كه با يكديگر ممزوج شدهاند، ولي در حالت بساطت و آرامي، بهطوريكه هيچ موجي در آن ديده نميشود. كاملاً بسيط و آرام. امام ميفرمايد فامتزج الماءان خدا مخلوط كرده بين آن دو دريا را، مخلوط كردن خدا هم معلوم است. براي اينكه كسي تصورنكند كه ممكن است يكجايي از
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 169 *»
آن دريا كمتر مخلوط شده باشد و يكجايش بيشتر، فرمود فضربهما ضرباً شديداً وقتي اين دو را مخلوط كرد، بهشدت آنها را بههمزد تا كسي توهّم نكند كه ممكن است يكجايي از آن دريا مخلوط نشده باشد يا كمتر يا بيشتر مخلوط شده باشد. يك نوع اختلاط و امتزاجي است كه با دست قدرت خدا انجام شده است.
بينهما برزخ لايبغيان بين آن دو دريا يعني حتي بين يك قطره آن دريا و يك قطره اين دريا، برزخ و فاصلهاي قرار داد كه آثارشان هيچ مخلوط بههم نميشود، يعني يك حالت ثالث پيدا نميشود، حالت سومي و اثر سومي نيست، يا اثر اين است يا اثر آن است. با آنكه هر دو با هم هستند ولي يا اين بايد اثر كند يا آن. هر قطرهاي از قطرات آن دريا و اين دريا كه در كمال امتزاج و آميختگي است، هركدام به تنهايي كار و اثر خود را ميتوانند داشته باشند. اين است معني قابليت دو امكان: امكان اقرار و امكان انكار. اين معني سرزمينهاي عوالم ذر يا درياهاي عالمهاي ذر است.
در اين درياي عجيب كه از دو دريا تشكيل شده هيچ تموّجي ديده نميشود دريايي بسيط و آرام است. همين حالت در كربلاست كه مقام امكان عوالم ذر است. اما يكباره در آن عرصه تكليف عرضه ميگردد، القاي تكليف ميشود و ندائي شنيده ميشود هل من ناصر ينصرني پس در اين دريا تلاطم و تموجي بهم ميرسد آنچنان كه امواج مستجن در اين دريا آشكار ميگردد كه راستي مايه شگفتي و تعجب است. هركس در ساحل اين دريا ايستاده باشد از شدت امواج و تلاطم آنها و از فراهمآمدن اين امواج، تعجب ميكند.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 170 *»
همچنانيكه در اين عالم، تاريخ كربلا مايه تعجب بشر است، هنوز كه هست ماجراي كربلا حل نشده، هنوز صحنه كربلا تحليل نشده است. يااباعبدالله! «رازي است قصهات كه بدان ره نبرده كس» تنها پارهاي از اسرار ظاهري و باطني حادثه كربلا در مكتب شيخ بزرگوار اعلياللّه مقامه بيان شده است.
در هر صورت در آن دريا در اثر نعي النعي مصاب الهاشميينا طوفاني برپاشد. خداوند متعال نوحهخواني كرد اما با زبان حسينش، با توسط حسينش. حسين زبان روضهخواني خدا شد. در آن درياي آرام و بسيط توفان عجيبي برپاشد «كشتي شكست خورده توفان كربلا» كربلا دريا بود و به واسطه اين توفان، امواج مختلف در آن پيدا شد. همه آن امواج در آن دريا مستجن بود و ديده نميشد، كسي آنها را نميديد مگر ديدههاي حقبين اولياي خدا كه آنها ميديدند در باطن اين دريا چه امواجي است، آنها ميديدند و خبر داشتند. شايد خود دريا هم نميدانست چه امواجي در دل خود نهان دارد. آري خداي متعال ميدانست كه در دل آن دريا چه امواجي نهفته است.
زمينهاي عوالم ذر همه درياست و همه كربلاست. اين امر بعد از آن بود كه خداوند متعال اعلام فرمود كه محمّد وآلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين سبقت گرفتهاند، در اجابت دعوت و امتثال تكليف، من هم انوار خودم را بر ايشان ميپوشانم، كمالات خودم را به ايشان ميدهم، سپس به همه خلق ايشان را معرفي فرمود و پس از آن توفان و پيدايش امواج خروشان، محمّد وآلمحمّد :با زبان خود حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه نداي خدا را جواب دادند و در مصيبت آن حضرت گريان شدند و صادقانه و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 171 *»
خالصانه در مقام نصرت حق برآمدند.
آنگاه خدا به خلق فرمود حالا ببينيد من به ايشان چه كرامتها كرده و ميكنم پس معناي اين آيه را در ايشان آشكار فرمود اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كانّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور اين آيه از نظر باطني از باطنها وصف حسين7است. فرمود من از طريق حسين آشكار كردم محمدم را، از طريق حسين آشكار كردم عليّم را، از طريق حسين آشكار كردم فاطمهام را، از طريق حسين آشكار كردم حسن و ساير معصومين و اولياي خودم را. ببينيد اينها چهارده نفرند كه همه به بركت خضوع و خشوع حسين آشكار گرديدند. حسين7خواست همه را نجات بدهد، پس اين چهارده نفر در ميان آن امواج، آشكار و جلوهگر شدند تا همه خلق كه امواج خروشان آن درياي عالم ذر بودند، همه متوجه مراتب آن بزرگواران شدند.
دانستيم آن دريا از دو دريا و از دو حقيقت پيدا شده است و امواج ديگر همه، اين امواج نوراني را ديدند كه چهارده موج فراگير در فوق آن دريا بودند و عاليترين و كاملترين امواج و باهرترين نور الهي در آن دريا هستند. پس همه امواج ايشان را مشاهده كردند. سپس انبيا :و پس از انبياء مؤمنان همه از نور سيدالشهدا صلواتاللّه عليه بهرهور شدند. اما تمامي آن امواج با ترتيبي كه داشتند، مشابه و شبيه هم بودند، زيرا همه از آن درياي عذب شيرين سرزده بودند.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 172 *»
در مقابل، اعداي ايشان، دشمنان خدا كه تا آنوقت براي اظهار دشمني موقعيت نميديدند، تا ديدند آن امواج دريا را فراگرفته، آنان به هيجان آمده گفتند: ما نميگذاريم كه اين چهارده موج و تابعان ايشان، بر اين دريا محيط بشوند، ما از مبدء خودمان كه آن درياي گنديده و تلخ و ظلماني باشد، حمايت ميكنيم و نميگذاريم آنها بر ما غالب آيند. پس به هيجان آمده و آنچنان اظهار عداوت و دشمني خود را كردند كه تمام سطح درياي ذر را تاريك كرد. خداوند از ظلمات ايشان خبر داده فرمود ظلمات بعضها فوق بعض آنقدر آن امواج ظلماني بالاي هم قرار گرفته بودند كه اذا اخرج يده لميكد يراها به طوري كه اگر مؤمني دستش را بيرون ميآورد، آن را نميديد و اي كاش به همين اكتفا ميكردند.
در ميان آن ظلمات ظلمانيترين و تاريكترين آن امواج كه اولي باشد به دومين آنها كه دومي باشد؛ دستور داد يا هامان ابن لي صرحاً لعلّي ابلغ الاسباب اسباب السموات فاطلع الي اله موسي (از نظر باطني از باطنهاي اين آيه) به دومي دستور داد كه بايد براي من يك قصر يا يك تختي بسازي، البته اين تخت بايد بارز و آشكار باشد، بايد ديده بشود، ذرهاي پنهان نباشد تا همه آن را در ملأ و آشكارا ببينند. چنين تختي را بايد بسازي. آن ملعون هم بهطور آشكارا آن تخت را ترتيب داد. كجا؟ در مسجد رسول اكرم، در آن مسجدي كه جبرئيل به عنوان وحي بر رسول خدا نازل ميشد، بر آن منبري كه رسول خدا مينشست، ابيبكر را بر آن منبر بالا كرد و خودش در پايين منبر ايستاد، دستور داد تمام صحابه و بزرگان آنان و رؤساي قبايل را حاضركنند و با ابيبكر بيعت
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 173 *»
كنند. همه را دستور داد آمدند. يك تخت باز و مكشوف. حيا نكردند، شرم نكردند كه اين منبر تا ديروز جايگاه محمّد حبيب خدا بود، خاتم انبيا بر آن ميايستاد و فرمايش ميفرمود و بر آن وحي را تلاوت ميكرد، اينك روي چنين منبري ابيبكر را جاي داده و خودش هم دست دراز كرده براي بيعت كردن.
اولي دستور داد بايد اين قصر و اين تخت صرح باشد. يا هامان ابن لي صرحاً يعني چنان بلند باشد كه همه آن را ببينند و مشاهده كنند، ولي چهطور بايد بلند باشد؟ به اين طور كه در مقابل اين تخت من، كسي نباشد كه حاكم بر من باشد، همه بايد محكوم من باشند، همه بايد زيردست من قرار بگيرند. از طرفي چه كسي يادگار و باقيمانده رسول اكرم است كه حضرت پيغمبر مأمور به تبليغ امارت و ولايت او بودند و خلافتش را تبليغ كردند تا از دنيا رفتند؟ بعد از رحلت آن حضرت چهكسي باقي مانده كه احتمال ميرود بلندي و علو مقامش را، و شايسته بودنش نسبت به اين تخت و قرابتش با صاحب اين تخت را، اظهار بفرمايد، چنين كسي جز علي7 كيست؟ پس اوّلي ملعون با گفتن كلمه صرحاً به دوّمي فهمانيد كه اي عمر! نظر به اينكه تو فضّ و غليظالقلبي و من در ظاهر آن قساوت را ندارم و قساوت من در تو آشكار شده، شقاوت من در تو جلوه كرده، بايد اين كار به وسيله تو انجام بشود.
بايد بروي در خانه فاطمه، و علي را به مسجد بياوري. آن ملعون هم طبق مأموريتي كه يافت رفتار كرد ديگر همه حكايتش را ميدانيد. حضرت امير را پاي منبر كشيدند و مجبور به بيعت كردند. اگرچه حضرت بيعت
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 174 *»
نكردند ولي آنها اينطور نماياندند كه حضرت بيعت كردند.
آن ملعون گفت: بايد اين تخت بلند شود و به طرف بالا حركت كند تا من بر آسمانها مطلع بشوم و خداي موسي را بكشم. آن تخت حركت كرد و بالا رفت تا در سطح آن دريا قرار گرفت. دريايي كه درياي كربلا بود، در آنجا خدا يك ماهي ذخيره كرده بود براي اينكه دشمنان خدا بتوانند تا آخرين مرحلهاي كه ميتوانند عداوت خود را اظهار كنند. پس آن ماهي مظلوم در مقابل تير آن ملعون قرار گرفت و خون مبارك آن ماهي يعني سيدالشهدا صلواتاللّه عليه بر سطح درياي ذر فرو ريخت و در اثر ريختن آن خون مطهر، توفاني فراهم شد كه دريا خروشان شد. امواج طغيان كننده عجيبي از ناحيه طرفين آن درياي ذر، سربه فلك كشيد و اختلافات روي داد.
دو حالت بساطت و تشأن در عالمهاي ذر
عرض شد زمين عالم ذر در حكم دريا است و به تعبيري كه از آلمحمّد:رسيده است هر مرتبهاي كه در آن مرتبه حيث امكان و صلاحيت امري باشد، آن بزرگواران از آن تعبير به دريا ميفرمايند. مثلاً ميفرمايند «درياي امكان» و مقصودشان از درياي امكان آن مرتبهاي است كه در حالت تسويه و حالت صلاحيت است. از اين جهت دريا ناميده ميشود كه شئونات مختلف آن مانند امواجي است كه در نهان دريا است و هرگاه عاملي فراهم شود امواج را از دل دريا بيرون ميآورد و در سطح دريا آشكار ميسازد. اگر عامل و سبب فراهم شود، شئونات دريا يعني امواج از دل دريا خارج
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 175 *»
ميشوند، و اگر عامل پيدا نشد، فراهم نشد، امواج در دل دريا ميمانند ولي اين آمادگي در آنها هست كه در اثر پيدا شدن عامل و سبب، امواج نهاني آن دريا بيرون آيد.
اين حالت آرامش و بساطت دريا را «حالت امكان» دريا اسم ميگذارند، و آن امواجي كه در دل دريا است و بعد آشكار ميشوند آنها را «حالت تشأن» ميگويند يعني حالتي كه در آن حالت، آب دريا شئونات مختلف پيدا كرده و به شكلهاي گوناگون در آمده است. امواج همان شئونات دريا است كه وقتي آشكار شد ميگويند شئونات دريا ظاهر شد و بروز كرد، وجود ظهوري و عياني پيدا كرد. چون انيت پيدا كردهاند بهطور عيان مشاهده ميشوند، ديده ميشوند. از اين مقام و موقعيت تعبير ميآورند به «شئونات عياني» اما امواجي كه هنوز آشكارا نشدهاند و در دل دريا قرار دارند، اسم آن وجودات را «وجود استجناني» ميگذارند يعني مانند جنين در رحم مادر، مستجنن و پنهانند. البته دريا آبستن به آن امواج است فقط عاملي و سببي ميخواهد كه آنها را آشكار نمايد. اين حالت دريا را «حالت امكان» و «درياي امكان» اسم ميگذارند. در هر مرتبهاي كه چنين حالتي را در نظر بگيرند اسم آن در اصطلاح آلمحمّد :دريا گفته ميشود، و مقصود از دريا چنين حالتي است نه اينكه مراد از دريا تراكم آبها روي همديگر باشد، آن چنانكه ما فكر ميكنيم هرگاه نام دريا براي ما گفته ميشود يعني مثل درياي مازندران مثلاً. خير، دريا در اصطلاح ايشان يكچنين حالتي است.
البته درياي جسماني عنصري در اين عالم همين دريا است ولي در هر
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 176 *»
مرتبهاي دريا مناسب آن مرتبه است، در هر مقامي كه دريا گفته ميشود مقصود درياي مناسب آن عالم است. حتي زيد پيش از آنكه به صفات مختلف دربيايد، اين حالتش را نسبت به صفاتش، حالت دريا و امكان و صلاحيت اسم ميگذارند. اما همين اندازه كه صفاتش آشكار شد مثلاً ايستاد يا نشست يا خوابيد يا خورد يا سكوت كرد و از اين قبيل اوصاف از او آشكار شد، اين اوصاف را شئونات زيد ميگويند كه از درياي وجودش استخراج شده و آشكار ميگردد. پس معلوم شد دريا در لسان آلمحمّد :چنين حالتي است.
همچنين عالم ذر در هريك از مراتب، چنين حالتي است يعني امواجي در دل آن عالم قرار دارد و تا عامل و سبب بروز و ظهور آنها فراهم نشود آن امواج در دل درياي آن عالم ذر كامن و پنهان است، هيچ آشكار نيستند، ديده نميشوند. البته كساني هستند كه آن امواج نهاني را ميبينند، كساني كه بر آن عالم محيطند و از ابتداي خلقت مراتب آن عالم، تا انتهاي آنها را ديدهاند، آنان ميتوانند در دل آن دريا ببينند چه نوع امواجي وجود دارد و ميتوانند از آنها خبر بدهند. ولي از نظر عادي، امواج در آن عالم پنهان است. با ملاحظه اين جهت آن را عرصه بساطت و مرتبه بيتعيني ميگويند اما خود امواج چون مختلفند، مقام اختلاف را دارند.
تا امواج آشكار نشوند معلوم نميشود كه قدرتي قادر و قاهر بر دريا و امواج آن وجود دارد كه او امواج را آشكار و ظاهر كرده است. پس وجود و ظهور امواج مختلف گزارش از صنعت و حكمت صانع است و از اراده و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 177 *»
حكمت بيپايان او خبر ميدهد. پس بايد اين امواج پيدا بشود، بايد اين امواج از دل آن دريا بيرون بيايند تا خلق بشناسند كه ايجاد كننده اين اختلافات يكي است، تا بدانند و اعتراف كنند كه قادر و قاهر بر همه اين اختلافات يكي است. از اين جهت از نظر حكمت اقتضا ميكند كه بايد امواج ظاهر شوند يعني بايد عامل و سبب استخراج آنها فراهم بشود تا امواج از دل اين دريا خارج بشوند تا آنكه مشاهده كنندگان و خود امواج بدانند، مغلوبند و به اراده و قدرت و مشيت ايجادكنندهاي موجود شدهاند و تا از كمون دريا بيرون نيايند و آشكار نشوند، نميتوانند به قدرت و عظمت و حكمت ايجادكننده امواج پيببرند. پس از نظر حكمت لازم شد كه اين اختلافات بروز بكند و ظاهر بشود تا آن كسي كه قاهر و فرمانفرما بر اين اختلافات است، شناخته شود.
توجه بفرماييد به مثال اعداد كه قبلاً مثال زدم. عرض كردم يك در يكي هست. يكي در عين حالي كه عدد يكي است و در او يك هست اما باز جلوي خود يك را ميبيند. ميبيند يك در جلوي او ايستاده از اين جهت شتاب ميكند، سرعت ميگيرد براي اينكه برسد به يك كه در فوق او است، پس حركت ميكند تا ميشود دو. باز دو در عين حالي كه دو يكي در او هست اما مافوق خودش يك را ميبيند، حركت ميكند تا به آن يك كه بالاتر از او است، برسد؛ ميشود سه. عدد سه هم يك را بالاتر از خود ميبيند و همينطور تا هزار مثلاً، با وجود آنكه هزار يكي در آن موجود است اما باز بالاتر از خود، يك را مشاهده ميكند كه در جلويش ايستاده و ميشتابد تا به او برسد،
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 178 *»
ميشود هزار و يك و همينطور.
حال اگر عددها پيدا نشوند، آيا قدرت، حكومت، قهر و غلبه و احاطه يك بر همه اعداد از كجا فهميده شود؟ تا اعداد آشكار نشوند از براي هيچ كس، حتي از براي خود اعداد هم، احاطه و قهر و غلبه يك، معلوم نخواهد شد. خود اعداد هم اگر در درجات مختلف آشكار نشوند و يك را بالاي سر خود، حاكم و قاهر بر خود مشاهده نكنند، نميتوانند بفهمند غلبه و قدرت و قهاريت يك را، و اينكه حقيقت يك بر همه اعداد حكومت دارد، بر همه اعداد قاهر است، بر همه درجات اعداد نظر و احاطه دارد و مافوق همه است. بايد اين درجات اعداد پيدا بشود تا مقام يك را بشناسند.
همچنين است زيد، كه اگر به شئونات خود ظاهر نشود از او خورندگي و گويندگي و ايستادگي و نشستگي و ساكت شدن آشكار نشود، اين درجات و اختلافات و امواج در سطح درياي وجود زيد فراهم نشود، از كجا فهميده شود كه زيد حقيقتي دارد كه آن حقيقت فوق همه اين شئونات و قاهر بر همه اين شئونات است. هرچه هم از اين صفات و شئونات پيدا بشود باز زيد بالاي همه اينها ايستاده و ميگويد، بدانيد من غالب بر اينها هستم، من زيد يكتايي هستم كه حاكم بر همه اين شئونات خود هستم، قاهر و غالب بر همه اين شئونات خود هستم، مقام يكتايي و يكي بودن مال من است و منم ايجاد كننده اين همه اختلافات كه ميبينيد. تمام شئوناتي كه مشاهده ميكنيد، تمام صفاتي كه آشكار شده، من هستم يكتا، و قادر و قاهر بر همه اينها. اين مقام وقتي معلوم ميشود كه شئونات از زيد سربزند، صفات از زيد صادر بشود و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 179 *»
زيد صفات و شئونات را ايجاد بكند تا معلوم بشود كه يك قادري هست، يك قاهري هست كه ايجادكننده اينها است.
عامل بروز شئونات مختلف، تكليف است
درياهاي جسماني را ملاحظه بفرماييد، در اين درياهاي عالم عنصر خودمان، حالت اوليه دريا عبارت است از حالت آرامي و بيموج و بيحركت بودن آن. حال اگر امواجي در اين دريا پيدا نشود، امواجي براي اين دريا فراهم نشود، از كجا ما بدانيم كه ايجادكنندهاي براي امواج هست كه بر آنها قاهر است؟ موجي نديديم تا به ايجاد كنندهاش راهنمايي بشويم. امواجي نديدهايم كه بدانيم ايجاد كنندهاي براي آنها هست تا به سراغش برويم، و تحقيق كنيم كه اين امواج از كجاست و به چه عامل و وسيلهاي در سطح اين درياي آرام پيدا و آشكار شدهاند، دريايي كه از خودش هيچ حركتي ندارد، و از ناحيه خودش داراي هيچ اقتضاي حركتي نيست، چه كسي امواج را بر سطح اين دريا ايجاد كرده است؟ اما بعد از ديدن امواج مختلف آنگاه پيميبريم به اينكه ايجادكنندهاي هست كه اين امواج را با عامل و سببي فراهم كرده است.
پس در تمامي عالمهاي ذر كه مانند درياست و بيحركت و بيموج و آرام است، هيچ اختلافي در آنجا نيست، بحري است ساكن و آرام، كان الناس امة واحدة در هر عالمي از عوالم ذر كان الناس امة واحدة شما ببينيد چهطور ميتوانيد امّت واحده را در سطح دريايي آرام و بيحركت درنظر بگيريد. در يك درياي آرام و بدون حركت، امت واحدهاند همه يك شكل،
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 180 *»
هيچ حركتي، هيچ امتيازي در آن ديده نميشود. اگر بخواهند در سطح اين دريا حركت ايجاد كنند، موج ايجاد كنند، اختلاف بيندازند، عامل ضرور دارد، وسيله ميخواهد، سبب لازم است تا به آن سبب و وسيله آب روان و آرام به امواج مختلف تبديل بشود كه در دل خود اين دريا قرار داشتهاند ولي آشكار نبودند. حال امواج بخواهند آشكار بشوند، چه عاملي و چه سببي لازم است كه اين امواج را به حركت دربياورد؟
امواج در دل دريا هست، و آفريدگار امواج هم ميداند كه در دل اين دريا چه نوع امواجي نهفته و نهان است اما دانستن او چه نتيجه و سودي به خلق ميبخشد؟ از كجا به اين موج بفهماند كه اي موج ارتفاع تو چهاندازه است. به آن موج ديگر بفهماند كه ارتفاع تو چهاندازه است، تو كوتاهي يا تو بلندي. به خود موج كِي ميتواند بفهماند؟ مگر در وقتي كه عاملي فراهم بشود، سبب موج فراهم بشود و اين موجي كه در دل دريا قرار دارد و مخفي است، به حركت دربيايد و خودش را نشان بدهد، بگويد من موجي هستم به اين مقدار و داراي اينقدر ارتفاع. پس عامل فراهم ميشود براي فهمانيدن به خود موج كه اي موج! تو در اين دريا بودي اما براي اينكه به تو بفهمانيم چهقدر ارتفاع داشتي، عامل فراهم كرديم، سبب فراهم كرديم تا تو به جنبش آمدي، به حركت درآمدي، تو آنگاه وجودت را از آن عامل و سبب ما كسب كردي اين امتيازي كه در خودت موجود بود، خودت آن را بهدست آوردي، شدي موجي كه در ارتفاع معيني قرار گرفتي و مشخص و معين شدي و معلوم شدي. تو را معلوم كرديم، يعني تو را مخلوق ساختيم و اين علم، علم خلقي و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 181 *»
حادث ما است. يعني تو را ايجاد كرديم به همان مقدار كه تكيف و تشخص و وجودي معين را قبول كردي و از عامل ما پذيرفتي و شدي موجي اينچنيني. لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين.
پس بايد براي امواجي كه در دل دريا موجودند اما فعلاً مشهود نيستند، عامل فراهم بشود. وجود ذكري دارند، يعني در دل اين دريا نهفتهاند ولي نميشود به گردنشان گذاشت كه مثلاً اي موج تو موج يك متري هستي؛ ميگويد شما از كجا ميدانستيد؟ ميخواستيد بگذاريد من آشكار بشوم تا نشان بدهم كه چندمتري هستم. در عين حالي كه در او هست، نميشود به گردنش گذاشت. اگر به او بگويند تو يقيناً اينچنين بودي، حق اعتراض دارد، بر شما حجت دارد. ميگويد من كه آشكار نشدم تا معلوم بشود چهكاره هستم، چند متري هستم، چهقدر ارتفاع دارم. ميخواستيد مرا آشكار بكنيد تا مثلاً نشان بدهم چند مرده حلاّجم. ميگويند حال كه چنين است بسماللّه، حالا كه بناست تو بر ما حجت نداشته باشي بلكه ما بر تو حجت داشته باشيم، ما عامل حركت و ايجاد امواج را فراهم ميكنيم، سبب تموّج دريا را فراهم ميسازيم، بسماللّه به اين عامل ما و سبب ما جواب بده، نداي او را اجابت كن، حركت كن تا معلوم بشود موج چند متري هستي و ديگر بر ما هم حجت نداشته باشي لئلاّ يكون للناس علي اللّه حجة.
خدا عامل فراهم ميكند، سبب ميفرستد تا خلق بر خدا حجت نداشته باشند. لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين در امكان اين موج گذاشتهاند كه تا جايي كه برايش ممكن است حركت كند. در اختيارش هم گذاشتهاند كه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 182 *»
بتواند حركت كند يا نكند. ببينيد در سطح درياي آرام بين امواجي كه در دل درياست، هيچ اختلافي وجود ندارد. پس هر موجي امكان دارد مانند تمام امواج اين دريا ارتفاع بگيرد، امكان هم دارد كه هيچ اوج نگيرد، هيچ ارتفاعي پيدا نكند. اين مثال روشن است. فكر ميكنم حتي بچهها هم مطلب را متوجه ميشوند. اين امواج در دل درياي آرام به طوري در حالت امكان و صلاحيتند كه يكايك موجها برايشان اين امكان و صلاحيت هست كه در اثر توجه به عامل و سبب ايجاد تموج، مانند تمام امواج ارتفاع بگيرند يا هيچ ارتفاع نگيرند. اين معني امكان و صلاحيت است. يعني هرچه از او درآمده از خودش است، كسي چيزي به گردنش نگذارده تا جبر باشد.
اينچنين هم نيست كه خودش بتواند بدون عامل و سبب، موج شود. خود دريا از نظر ذاتيت خودش اقتضاي حركت و موج شدن ندارد. دريايي است آرام و بيحركت. اصلاً خاصيت اوليّه و ذاتيّه آب، آرام بودن و حركت نكردن است. حركت از حرارت است، حرارت بايد باشد تا حركت ايجاد بشود و آب خلاف حرارت است. آب، حرارتي در او نيست. به تعبير روز، آب ماده است و حركت از انرژي است. انرژي همان حرارت است. پس آب از نظر ذات خودش يعني خود به خود مقتضي حركت نيست، آرام و ساكن است، هيچ موجي در آن فراهم نميشود مگر به سبب و عاملي. پس تفويض هم دركار نيست كه خود آب بتواند مبدل به موج بشود و امواج را تشكيل بدهد. تفويض به آن نشده، واگذار به آن نشده بلكه بايد هم عامل باشد و هم در امكان آب باشد تا در نتيجه وجود اين دو، از بين اين دو حالتي سربزند كه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 183 *»
همان امر بينالامرين است. نه جبر است و نه تفويض و نه مركب از هر دو است بلكه يك حقيقت مستقل و منهاي از هر دو است.
عامل به سطح دريا توجه ميكند، امواج پيدا ميشود. همان امواج نهاني در دل دريا به جوابگويي آن عامل برميخيزند و به مقدار جوابگويي و پذيرفتن تأثير عامل، امواج را تشكيل ميدهند. آن عامل چيست؟ عامل بهحركت درآوردن و ايجاد امواج، زجر ملائكه است. بايد تازيانهاي به جان اين درياي سرد بخورد، بايد زجري به جان اين درياي آرام بخورد و آرامش آن را مبدل به حركت كند تا از آن حركت، حرارت ايجاد شود. وقتي دريا بهحركت درآمد تشكيل امواج ميدهد. اين صداي غرش امواج در مقابل زجر ملائكه، صداي ناله آنها است. اما ملك يعني چه؟ ناله يعني چه؟ راستي آيا ملك دختراست چنانكه يهوديها گفتهاند؟! چون يهود ميگفتند ملائكه دختران خدا هستند و اين مرض يهوديت چنان در بين مسلمين شايع شده كه وقتي عكس ملائكه را ميكشند، به شكل دختر ميكشند. خداوند ميفرمايد: اگر قرار بود ما ملائكه را فرزند خود قرار بدهيم، آخر ما آنها را پسر قرار ميداديم. چهطور بيانصافها شما خودتان از داشتن دختر ناراحتيد! اذا بشر احدهم بالانثي ظل وجهه مسوداً و هو كظيم يتواري من القوم من سوء مابشر به. خودتان اينطوريد كه اگر خانمتان دختر زاييده باشد و به شما خبر بدهند رنگ صورتتان سياه ميشود، از شرمندگي و خجالت فرار ميكنيد، از بين مردم ميرويد كه آيا چه كنيد؟ آيا او را بكشيد؟ ام يدسّه في التراب يا او را در خاك كنيد؟ يا او را نگهداريد؟ آخر خود شما اينطور هستيد اما نوبت ما كه ميشود
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 184 *»
ملائكه را فرزندان ما ميدانيد و حكم ميكنيد كه آنها دخترند تلك اذاً قسمة ضيزي براي خودتان پسر انتخاب ميكنيد اما براي ما دختر؟! اين تقسيم كاملاً ظالمانه و جائرانه است.
نقل ميكنند تاجري بوده كه هرچه خدا به او بچه ميداد دختر بود. روزي همسرش در حال زاييدن بود كه از خانه بيرون آمد، به كلفت خانه گفت: اگر خانم پسر زاييد بيا روي ميز كار من يك دسته گل بگذار و اگر دختر زاييد لنگكفشي بگذار تا من بدانم دختر است. طولي نكشيد كه كلفت به دفتر كار تاجر آمد، او هم منتظر بود ولي به اصطلاح شانس خودش را خوانده بود، ديد كلفت آمد و لنگ كفشي را روي ميز گذاشت. خيلي ناراحت شد نميدانست چه بگويد كه ديد يك لنگ كفش ديگري را هم روي ميز آقا گذارد. ديگر خيلي عصباني شد وقتي رفت منزل يك راست به اتاق خودش رفت و هيچ به همسرش و به پرستار همسرش اعتنائي نكرد، در را هم بهروي خودش بست. شب كه خوابيد، در خواب ديد صحراي محشر برپاشده و موقع حساب و كتاب است. قرار شد آقا تشريف ببرند جهنم. او را كه به طرف جهنم ميبرند يكباره ديد در نزد درب اول جهنم، دختر بزرگش ايستاده، ميگويد من نميگذارم پدرم را به جهنم ببريد. در نزد درب دوم، دختر دوم آقا ايستاده و ميگويد: نميگذارم پدرم را از اين در به جهنم ببريد. همينطور تا نزد در آخر ديد همين دو تا دختري كه تازه بهدنيا آمدهاند، ايستادهاند و نميگذارند او را به جهنم ببرند. از خواب بيدار شد و آمد شروع كرد به بوسيدن سر و صورت آن دخترها.( همه از اين حالتش تعجب كردند و از سبب اين تغيير حالش
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 185 *»
سؤال كردند، آنگاه خوابي كه ديده بود نقل كرد)
اين گونه غيرتها غيرتهاي عمري است (لعنة اللّه عليه) اين غيرتهاي عمري در ميان مردم زياد است. ميگويند آن ملعون هفت دختر خود را زنده زير خاك كرد. خيليها ناراحتند از اينكه خدا به آنها دختر داده يا اگر داماد خود را ببينند يا صحبت عروسي دخترشان كه ميشود رنگشان قرمز ميشود، غيرتشان درميگيرد، و حال اينكه همه اينها غيرتهاي عمري است. حضرت سجاد صلواتاللّهعليه هر وقت دامادشان، خدمتشان ميآمد بخلاف بعضيها كه اخمهاشان توي هم ميرود و نميتوانند داماد را ببينند، حضرت از جاي خود بلند ميشدند و رداي مباركشان را ميانداختند و ميفرمودند بفرما، مرحبا بمن كفي المؤنة و ستر العورة. خوش آمد كسي كه خرج ما را كم كرده و عورت را هم پوشانيده. بالاخره دختر عورت است، زن عورت است، بايد پوشيده بشود، در پناهي قرار بگيرد كه اگر صالحه باشد مايه افتخار است. جاي غيرت نشان دادن در موارد معاصي است نعوذبالله، نه در مواردي كه خداوند حلال فرموده است.
خلاصه تا ملك گفته ميشود ذهنها ميرود نزد فكر يهوديها و يك دختر به نظرميآيد با دو تا بال زيباي بلند، و تا زجر ملائكه گفته ميشود، به نظر ميآيد يكي از اين شلاقهايي كه مثلاً در سربازي به سربازها ميزنند. ناله هم كه گفته ميشود باز مثل همين ناله انسانها به نظر ميآيد كه از درد ناله ميكنند. پس ملائكه آب دريا را زجر ميكنند و در اثر زجر ملائكه آبها تبديل به امواج ميشود، اين نالهها و غرش امواج، از آن جهت است كه طبيعت آب آرام بودن
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 186 *»
و بيحركت بودن و سرد بودن است و اگر آن را برخلاف طبيعتش و برخلاف اقتضاي طبعانيش وادار كنند، يقيناً از خودش عكسالعملي نشان ميدهد، از اين عكسالعمل تعبير به ناله آورده ميشود نه اينكه در واقع دردش ميآيد و ناله ميكند.
از حركتي كه در آب دريا ايجاد ميشود امواج فراهم ميگردد، نتيجه حركت حرارتي است كه خواه نخواه ايجاد ميشود چون هر حركتي به مقدار خودش حرارت ايجاد ميكند. اين حرارتي كه در اثر حركت آبها پيدا ميشود از طبع خود آب نيست. در اثر عاملي جداي از آب است، به سببي بيرون از آب است كه به واسطه آن سبب اين حالت در آب ايجاد ميشود. پس چون برخلاف طبع آب است ناله ميكند. يعني اين حالتي است كه از عامل ديگر بسرش آمده. البته براي انجام اين نوع كارها ملائكهاي هستند كه مدبّرات امورند. خدا با اسباب كار ميكند و پارهاي از سببها ملائكه هستند و عاليترين سببها دست ولايتي محمّد و آلمحمّد:است كه بالاترين سببها هستند و يداللّه فوق ايديهم دست ايشان است و ايشانند كه در همه اسباب و علل كار ميكنند.
پس در اثر وزيدن هوا بر آب، حركت در سطح آب پيدا ميشود و اين حركت، در آب حرارت ايجاد ميكند سپس امواج پيدا ميشوند. اين سبب و عامل پيدايش امواج، بايد پيدا بشود تا سطح دريا به موجها تبديل بشود و معلوم گردد قادري و قاهري حاكم و مسلط و محيط بر امواج هست. اما امواج بهواسطه ارتفاع و انحطاط موجها، مختلف ميشوند و احكام مختلف براي
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 187 *»
آنها پيدا ميشود كه اين موجي اينچنيني، آن موجي آنچناني است و از اين قبيل، كه اين احكام بعد از پيدا شدن امواج است. پس از روشن شدن اين مثل به اصل مطلب برميگرديم.
تأثير تعين حسيني7 در عالمهاي ذر
در عالمهاي ذر كه در حكم درياهاي آرامي بودند در اثر تكليفهاي ابتدايي: دعوت به توحيد و نبوت، دو نوع امواج پيدا شد. خدا آن دو نوع امواج را معرفي ميفرمايد. در تعريف يك نوع ميفرمايد اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح الي آخر. اين آيه حكايت از نوع اول از آن امواج است كه در درياهاي ذر فراهم شدند. و از نوع ديگر امواج خبر ميدهد ميفرمايد ظلمات بعضها فوق بعض. اين دو امواج در مقابل هم قرار گرفته و بر ضد يكديگر صف كشيدهاند اما مصلحت اقتضا نميكرد كه امواج نور امواج ظلمت را مضمحل كنند. چرا؟ براي آنكه هنوز در دل اين امواج، كينهها است.
بايد حركت ديگري فراهم بشود، عامل ديگر و سبب ديگري فراهم بشود تا آن كينهها از دل اين امواج برخيزد و آشكار شود كه اين امواج ظلمت نسبت به امواج نور، در چه حد از ضديّت ميباشند. پس بايد اين حركت دومي فراهم بشود. و يقيناً بايد اين امواج نور، امواج ظلمت را مضمحل نكنند و نه تنها آنها را مضمحل نسازند بلكه بگذارند به مقداري كه در امكان ايشان است، اظهار وجود كنند و امواج نور هم در برابر، مظلوميت را بپذيرند و كوتاه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 188 *»
بيايند. بايد امواج نور به امواج ظلمت ميدان بدهند. در اين حركت دوم بايد امواج ظلمت طوري ميدان بيابند كه بتوانند تمام امواج نور اين دريا را؛ فرابگيرند. ولي بايد گاهگاهي امواج نور در ميان امواج ظلمت خودنمايي كنند و خود را نشان بدهند، تا معلوم شود كه نوع دومي هم هست، چنانكه امواج ظلماني هست.
پس بايد عامل و سبب ديگري از طرف امواج نور فراهم بشود تا دوباره در دل اين دريا، حركت ايجاد بكند و تا ابد اين حركت ادامه داشته باشد، آرام نگيرد. آن حركت بايد داراي حرارتي باشد كه آن حرارت بتواند تا اعماق اين دريا نفوذ كند و آن را بجوش آورد، حرارتي كه در دل اين دريا فروبرود و آن را به تلاطم و طغيان آورد به طوريكه ديگر ذرهاي از امواجي كه در دل اين درياست؛ نماند، مگر آنكه به سبب آن حرارت، به حركت و جنبش بيايد و شروع كند به صعودكردن به طرف امواج نور يا نزول كردن به طرف امواج ظلمت.
اما چنين حرارتي سوزنده و گدازنده و بجوشآورنده، از كجا فراهم بشود؟ به چه وسيلهاي فراهم بشود؟ آن سبب و عامل، سينه سپركردن حق است در برابر عداوت منكران حق و حقيقت، و متحمل شدن صدمات آنان است، تا حد نابودشدن و مضمحل گرديدن، به حسب ظاهر. حال آيا حق براي انجام اين كار، در جلوه نبوي و به وسيله رسول اكرم9جلوه نمايد؟ آن حضرت كه بنا است رحمة للعالمين باشد. اگر او اين جوشش را فراهم كند، امواج ظلمت در مقابلش ميايستند و نابودش ميكنند و در اثر نابود شدن او،
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 189 *»
بهطور كلي امواج نور فاني ميشوند. زيرا او حقيقتي است كه امواج نور، همه به او برپا هستند. پس اين كار بهوسيله او نبايد انجام بشود.
آيا بهوسيله اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه انجام يابد؟ نه اين هم خلاف حكمت است، به جهت آنكه تفصيل يافتن امواج نور به بركت ولايت و مقام علي صلواتاللّه عليه صورت ميگيرد و اگر او اينچنين مضمحل گردد، تفصيل امواج نور و مقام چهارده نفس مقدس، مضمحل ميشود و در مقام اجمال و ابهام خود باقي ميماند و اين خلاف حكمت حكيم است. پس اين كار هم به وسيله او نبايد انجام بشود.
آيا به وسيله امام حسن مجتبي صلواتاللّه عليه انجام يابد؟ نه، اين هم خلاف حكمت است. زيرا ايشان در مقام تفصيل، ظهور رسولاللّه هستند كه اگر در مقام تفصيل ايشان، اين نابودي و اضمحلال و جنگيدن با امواج ظلمت را بپذيرند، به طوري كه به حسب ظاهر نابودش بكنند، در نتيجه مقام تفصيل بهواسطه اين اضمحلال، مضمحل ميگردد. در صورتي كه مقام تفصيل به وجود اين بزرگوار كه ظهور رسول اكرم و ظهور نبوت تامه كامله هستند، احتياج دارد. پس اين كار هم بهوسيله ايشان نبايد انجام يابد.
پس منحصر گرديد به سيدالشهدا صلواتاللّه عليه كه آن بزرگوار بايد ايجاد كننده اين حرارت باشد، عامل و مسبب اين جنبش و جوشش و محرك اين خروشيدن باشد. اما چهطور؟ چگونه آن بزرگوار ميتواند اين حرارت را ايجاد كند و عامل چنين جوششي و ايجادكننده اين گونه خروشي باشد؟ آري با نثاركردن مايه حياتش، آن مايه حيات در مقام حسيني چيست؟ آن خون
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 190 *»
مقدسي بود كه در رگهاي بدن طاهر و شريف آن حضرت در جريان بود. چنانكه ارزش حياتي هر موجود زندهاي بستگي دارد به ارزش خونش كه به آن خون، آن موجود، زنده است. همچنين به عكس، ارزش هر موجود زندهاي، به ارزش حيات آن موجود زنده، بستگي دارد. امواج ظلمت شروع به فعاليت كردند، هرچه به امواج ملكوتيه و نوريه، نگاه ميكردند. قساوت و شقاوتشان قوت ميگرفت، از اين جهت دست به كار شدند.
عرض كردم در تأويل اين آيه مباركه و قال فرعون يا هامان ابن لي صرحاً لعلي ابلغ الاسباب اسباب السموات و الارض فاطلع الي اله موسي فرعون اين امت، ملعون اولي به هامان اين امت، ملعون دومي دستور داد كه بايد تختي براي من بسازي، تا من بر روي آن بنشينم و بر خداي محمّد9 مطلع شوم. البته درباره فرعون ـ خدا لعنتش كند ـ نميشود اين تصور را كرد كه او واقعاً اين طور فكر ميكرده كه اگر روي تخت نشست و كركسها او را به آسمان بالا بردند، او در واقع با تيري كه بهسوي آسمان ميافكند، ميتواند خدا را بكشد و او را نابود كند. فرعون كه بچّه نبوده، تا چنين خيال كودكانهاي را در سر بپروراند. او كسي بوده كه ميگفته انا ربكم الاعلي قدرت فكري و انديشه او اجازه نميدهد كه كسي بگويد راستي راستي به اين منظور اين كار را كردهاست بلكه اين كار براي فريب دادن مستضعفان بود، ميخواست آنها بدانند كه او خداي آسمانها را نابود كرد، آن خدايي كه موسي خدايي او را ادعا ميكند. ميخواست بگويد ما خداي موسي را كشتيم و از بين برديم، ديگر خدايي جز من در زمين و آسمان نيست. من كه ميگفتم انا ربكم الاعلي
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 191 *»
در آسمانها هم اينچنين شد. چون ما خداي موسي را نابود كرديم با اين تيري كه به طرف او پرتاب كرديم. و براي اتمام حجت بر آناني كه حاضر نيستند فكر كنند و با فكركردن رشد يابند و از حكم عقل تبعيت نمايند، و آزمايش خداوند هم انجام گردد، حكمت اقتضاء كرد كه جبرئيل يك ماهي در مقابل آن تير قرار دهد، تا آن تير به ماهي اصابتكرده و خونآلود به زمين برگردد و كساني كه خودباخته فرعون بودند آزمايش شوند آناني كه همه چيز خود را حتي عقل و انديشه و ادراكشان را، به فرعون باخته بودند و دودستي خود را تسليم فرعون كرده بودند، ميخواستند تابع فرعون باشند. و بهواسطه فكر نكردن و از نيروي عقل بهره نبردن، به جهنم رفتند. اما آناني كه از كارهاي خرافاتي فرعون فريب نخورده بودند، با خود ميگفتند اي فرعون مگر آفريدگار تو و آفريدگار آسمانها و زمينها و آفريدگار موسي، با اين تير تو ممكن است نابود و كشته شود؟! مگر محل او در آسمانها است؟! مؤمنان در اثر فكركردن و بهرهبردن از عقل، در ايمان رشد ميكردند و از اين گونه حيلهها و بازيهاي فرعوني فريب نميخوردند و از آن خودباختگيها تعجب ميكردند. پس در اين گونه آزمايشها مؤمنان درجات ايمان را ميپيمايند، از آن طرف كفار هم دركاتشان را طي ميكنند. عجب آزمايشي! ماهي بيايد جلوي تير فرعون و فرعون خوشحال به زمين برگردد و تير خونآلودش را نشان بدهد، بگويد خداي موسي را كشتم.
در هر صورت سخن در تأويل اين آيه است. اوّلي، فرعون اين امت بود كه به دومي وزيرش كه هامان اين امت بود، دستور داد بنائي، قصري، تختي، آسمانخراشي را بساز، او هم ساخت و در سقيفه پايهاش را بنيانگذاري كرد
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 192 *»
سپس آن را بهسوي آسمان كربلا حركت داد. پس تيري از عداوت فراهم كرد و مطابق سنت الهي در آزمايش خلق، قرار شد كه از براي اتمام حجت در مقابل اين تير يك ماهي مظلوم و بيگناهي قرار بگيرد تا بواسطه آن تير كشته شود و آن ماهي حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه بود كه در برابر آن تير واقع شد. خون آن مظلوم كه مايه حياتي آن حضرت7 بود، بواسطه آن تير جفا به زمين ريخت. مايه حياتي يعني خون، آن حقيقتي كه همه حركتها به آن بسته است، همه زندگي به آن بسته است، همه كمالات به واسطه آن آشكار است، آن را در راه خدا داد و فرمود من با اين مايه حياتم، درياي عالمهاي ذر را به جوشش و حركتي در ميآورم كه هيچگاه اين حركت و جوش و خروش آرام نگيرد بلكه هميشه اين دريا در جوشش باشد و مرتب امواج از دل اين دريا خارج شود، دسته دسته يا به طرف امواج نور در حركت باشند يا به طرف امواج ظلمت. بالاخره آن حركت ايجاد شد، آن خون مطهر سيدالشهدا در آن دريا ريخته شد و با تمام قطرات آن دريا ممزوج شد. پس تمام قطرات آن دريا از خون حسين جان گرفتند، نيرو گرفتند، حركت كردند و با اين جان و نيرو و حيات و حركت، يا به طرف امواج نور رفتند و شدند حسيني يا به طرف امواج ظلمت رفتند و شدند يزيدي.
آري در يزيديها هم خون حسين هست ولي براي ايشان عذاب است. در مؤمنان هم خون حسين هست و براي ايشان رحمت است. زيرا خون حسين است باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب. اين خون در دل قطره قطره از اين دريا موجود است و دائم در حركت و جوشش است. امواج
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 193 *»
اين دريا بواسطه اين خون به حركت آمده و هيچگاه آرام نخواهند شد، ديگر قرار نخواهند گرفت و مرتب در جوشش و حركت خواهند بود، عدهاي به طرف ضلالت و عدهاي به طرف هدايت. اگر اين خون در قطرهاي به مقتضاي خودش باشد به همان نورانيت خودش باشد، به همان جلالت و عظمت خودش باشد، به همان صافي و خالصي خودش باشد آن قطره را به كمالات و خيرات ميرساند و آن را در بهشت جاي ميدهد.
اين خون اقتضايش اين است و اگر قطرهاي برخلاف اقتضاي اين خون حركت كند، برخلاف خواست اين خون حركت كند، آن قطره را در جهنم جاي خواهد داد. پس اين خون را همه قطرهها دارند، همه موجودات دارند كه اگر نداشتند موجود نميشدند. اين خون مايه حيات و زندگي هر موجودي است. همه كائنات، در هر مرتبهاي از مراتب وجود كه هستند، به سبب اين خون موجودند و هر موجودي كه برخلاف اقتضاي آن خون حركت كند، به دركات سجين نزول ميكند.
در زيارت ميخوانيم و اشهد انّ دمك سكن في الخلد و اقشعرّت له اظلّة العرش و بكي له جميع الخلايق و بكت له السّموات السّبع و الارضون السّبع و مافيهنّ و مابينهنّ و من يتقلّب في الجنّة و النّار من خلق ربّنا و مايُري و ما لايُري تا آخر زيارت. شهادت ميدهم (يا اباعبدالله الحسين) كه خون تو در خلد يعني بهشت، جاي گرفت و ساكن شد و براي خون تو تمام خلايق گريه كردند. از براي تو آسمانهاي هفتگانه و زمينهاي هفتگانه و آنچه در آسمانها و زمينها است و آنچه ما بين آسمانها و زمينها است و آن كسي كه در بهشت يا در
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 194 *»
آتش در حركت است، همه بر تو گريه كردند. و معلوم است خلق دائم در حركتند حال يا در بهشتند يا در جهنم، يا درجات بهشت را طي ميكنند، يا نعوذباللّه در دركات جهنم فروميروند. و من يتقلّب في الجنّة و النّار يعني همه موجودات از آنچه پروردگار ما آفريده است و آنچه ديده ميشود و ديده نميشود، بر تو گريه كردند.
اين گريه از كجاست؟ اين گريه اگر منشأ و مبدأ وجودي نداشته باشد، متحقق نميشود. آن مبدأ، همان خون مقدس است كه اگر در موجودات نباشد گريه فراهم نميشود. از اين جهت همه گريه كردند حتي يزيد هم گريه كرد، ابنسعد هم گريه كرد. اما آن گريهها گريهاي بود كه درك آنها را پايينتر ميبرد، آن گريهها اگر چه از آن خون برميخاست ولي چون برخلاف اقتضاي آن خون در حركت بودند، همان گريه براي آنها عذاب و دركات جهنم ميشد. مؤمنان هم وقتي گريه ميكنند از اثر آن خون است و به واسطه آن خون گريه ميكنند ولي چون بر وفق اقتضاي آن خون، در حركتند و در جهت توافق با آن، در حركتند برايشان درجات عليين خواهد بود. خدا اينطور قرار داده است. خولي اصبحي ـ خدا لعنتش كند ـ زينب كبري3 را غارت ميكرد و اشك ميريخت و گريه ميكرد.
پيدايش هر موجودي بستگي دارد
به حركتي از فـاعل و حركتي از قـابل
در ايجاد موجود دو حركت بايد باشد و نتيجه آن دو حركت و از برخورد
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 195 *»
آن دو با يكديگر، پيدا شدن موجود است، حركتي از طرف مبدء و حركتي از طرف موجود و مخلوق. تا اين دو حركت فراهم نشود، ايجاد، انجام نميشود. ايجاد موقعي انجام ميگيرد كه حركتي از ناحيه فاعل و حركتي از طرف قابل باشد. البته چون فاعل به ذات خودش به مخلوق توجه نميكند بلكه از وجه خود و فعل خود، متوجه مفعول ميشود، پس هرگاه حركتي از وجه و جهت فاعل و حركتي هم از طرف قابل پيدا شد، اين دو حركت كه با يكديگر برخورد كردند، از برخورد و تلاقي اين دو حركت، موجود فراهم ميشود. وجود يافتن موجود و ايجاد كردن فاعل آن را، در يك چنين سيستمي واقع ميگردد. اين مسأله مسألهاي است كه بايد بيشتر توضيح داده شود. اين مقداري هم كه عرض كردم تقريباً به شكل معما بود، ولي با توضيحي كه عرض ميكنم انشاءالله مطلب روشن ميشود. اين همان بحثي است كه داشتيم. دقت بفرماييد:
شما صانع هستيد و مثلاً ميزي را ميخواهيد بسازيد آن ميز مصنوع شما است، اثر كار شماست پس با صنعت و كار شما كه نجاري باشد ميز ساخته ميشود، وجود پيدا ميكند. پس يك حركت از ناحيه شما لازم است و يك حركت از ناحيه ميز. قبل از ميز شدن، قبل از تشخص و تعيّن يافتن و قبل از خلقت ميزي و ميز شدن. پس ميز براي ميز شدن بايد حركتي داشته باشد، تا وقتي اين دو حركت بهم رسيد، از بهم رسيدن اين دو حركت، ميز تحقق پيدا كند. و حركت شما، عبارت است از صنعت شما، نجاري شما، اين كار را كه انجام ميدهيد، همين حركت شما است.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 196 *»
البته دقت ميفرماييد كه اين حركت از ناحيه ذات شما نيست، از ناحيه فعل و كار شما است. اين حركت براي ساختن ميز، فعل و كار شما است. همين كار شما، حركت شما براي ايجاد ميز است. پس فاعل به وجه خود، به طرف مخلوق و مصنوعش حركت ميكند و وجه او كه وجه مبدء است، براي ميز، جهت فاعل است. نجار هم با فعل خود به طرف ميز حركت ميكند، البته ميزي كه هنوز درست نشده، آن ميزي كه در نظر دارد و فعلاً به شكل پارههاي چوب اينجا افتاده، آن ميزي كه در امكان اين چوبها است، كه آن ميز هست، اما متعيّن نيست، مشخص نيست. پارهها و قطعههايي از چوب اينجا ريخته، ممكن است نجار از آنها ميز بسازد، ممكن است در بسازد، ممكن است كرسي بسازد. پس اين صورتها و تشخّصات و تعيّنات، در امكان اين پارههاي چوب هست. يعني در مقام دريا بودن اين پارههاي چوب، هست.
و دانستيم وقتي دريا گفته ميشود ديگر ذهنمان نبايد برود به سوي درياهاي شور و تلخي كه در اين عالم عناصر وجود دارد. اينطور هم نميگوييم كه مقصود از دريا به طور حقيقت، مجموعه آبهاي متراكم است يعني همين درياهاي جسماني است كه مشاهده ميكنيم، بعد هرجاي ديگر كه لفظ دريا استعمال شد، آن استعمال مجازي باشد، استعمال غير حقيقي باشد، استعمالي باشد كه گوينده ناچار شده تعبيري به اين شكل بياورد. چون «مجاز و مجازي» يعني كسي براي بيان مطلب و مراد خود، لفظي را از معنايي كه حقيقتاً براي آن معني درستش كردهاند خارج كرده و سپس آن را به مناسبت و مشابهتي، در يك مطلب و معناي ديگري ـ از ضيق عبارت و ناچاري ـ به
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 197 *»
كار ببرد. مطلبي را ميخواهد بگويد كه طرف مقابلش نميفهمد، ناچار ميشود لفظي را از معناي حقيقي خود خارج كرده، و آن را روي يك اعتبارات و ملاحظاتي، در مورد نظرش، استعمال ميكند. اين معني براي آن لفظ، مجازي است.
مجاز باشد براي اهل مجاز. در قرآن و روايات مجاز نيست. محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم اجمعين اهل حقيقتند و هر حق و حقيقتي از ايشان است. اصلاً حق و حقيقت، به بركت آن بزرگواران حقيّت پيدا كرده است. در زيارت ايشان ميخوانيم: شهادت ميدهم حق از شماست، حق از خاندان محمد وآلمحمّد : است و آنچه ايشان ميفرمايند حق و حقيقت است. پس اهل مجازند كه مجاز ميبينند وگرنه اهل حقيقت و كساني كه در دامن ولايت اين بزرگواران پرورش يافته و به نور ايشان نوراني شدهاند، الفاظ و تعبيرات را بر اساس حقيقت ميدانند. پس اگر «دريا» ميگويند حقيقت است و مراد از دريا واقعاً، هيچ معني مجازي نيست. چون دريا صرف نظر از امواج كه بعد در آن پيدا ميشود، خود دريا از حيث دريا بودن، تمام امواج در دل آن نهان است. اين امواج موجودات بسياري هستند اما در دل دريا به شكل صلاحيت و امكان قرار گرفتهاند و از يكديگر ممتاز نيستند.
حال اين پارههاي چوب هم در حكم دريايي است كه در آن موجوداتي وجود دارند كه اين موجودات هيچ از هم جدا و ممتاز نيستند نميتوانيم آنها را به طور مشخص و معين نشان بدهيم و روي آنها انگشت بگذاريم. صورت ميز شدن يكي از موجوداتي است كه در اين درياي پارههاي چوب موجود
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 198 *»
است. اين پاره چوبها كه دراينجا ريخته است شكل ميز شدن يكي از امواج آنها است. مگر حتم است كه دريا هميشه همين طوريكه ميبينيم باشد و موجهاي آن هم بايد مثل اين موجهايي كه ميبينيم باشد؟! صورت صندلي شدن يكي از موجودات يا امواجي است كه در اين درياي اجزاء چوب موجود است، شكل در و پنجره، شكل ضريح و صنم و از اين قبيل شكلها، كه مقدارش را هم كسي نميتواند بگويد كه چهقدر از شكلهاي مختلفه در اين دريا قرار گرفته است. پس ميز و صورت ميزي در نهان دل اين درياي پارههاي چوب، موجود است.
حال شما سازندهايد، فاعل هستيد. يعني شما روي اين پارههاي چوب ايجادكننده صورت ميزي هستيد. براي اينكه ميز، ميز بشود و وجود ميزي پيدا كند، بايد حركتي از ناحيه شما انجام بشود. اين حركت را «حركت از جهت مبدء و فاعل» ميگويند. بايد از ناحيه شما چنين حركتي صادر بشود و آن حركت البته از ذات شما تولّد نميكند، از ذات شما پيدا نميشود. چون اگر بنا باشد آن حركت از ذات شما پيدا شود، بايد ذات شما يك حقيقتي باشد كه دائم از او، حركت صادر بشود. در صورتي كه ميبينيد گاهي حركت و گاهي سكون دارد. پس در حال حركت بايد سكون نباشد و در حال سكون بايد حركت نباشد. اگر حركت از ذات باشد صفت ذاتي و عين ذات خواهد بود، و نميشود ذات شما يك وقتي باشد و يك وقتي نباشد. زيرا اگر حركت صفت ذاتي شما باشد بااينكه ميبينيم گاهي سكون هست و حركت نيست، گاهي حركت هست و سكون نيست، پس بايد ذات شما گاهي باشد، گاهي نباشد.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 199 *»
پس آن كسي كه هم حركت را ايجاد ميكند هم سكون را، هميشه هست. پس زيد هميشه هست. و هنگامي كه حركت را ايجاد ميكند، از ذات خودش ماده حركت را نميگيرد تا حركت را بسازد وقتي هم كه سكون را ايجاد ميكند، از ذات خودش ماده سكون را نميگيرد تا سكون رابسازد، بلكه حركت را به خود حركت ايجاد ميكند و سكون را هم به خود سكون ايجاد ميكند. اين حركت هيچ ربطي به ذات فاعل ندارد.
ببينيد مشايخ عظام اعلياللّه مقامهم چهقدر زحمت كشيدهاند و چهقدر عالي انديشيدهاند و ما را متذكر چه نكتههاي دقيقي كردهاند كه با اين بيان و فهم اين مطلب، ميفهميم معني لميلد و لميولد را و ميفهميم معني اينكه ذات مقدس احديت، هرچه را ايجاد فرموده، ربطي به ذات مقدسش ندارد. و با اينگونه استدلال، مذاهب و عقايد صوفيه لعنهماللّه باطل ميشود.
پس فاعل حركتي را ايجاد ميكند به طرف اين ميز كه مصنوع او است. چون ميخواهد آن را بسازد، حركت را به طرف اين ميز، ايجاد ميكند. اين حركت از وجه مبدء و جهت مبدء، سرچشمه ميگيرد و جهت مبدء و فاعل، همان فعل او است. اين حركت از ناحيه فاعل سرميزند. دستهاي او شروع ميكند به بالا رفتن و پايين آمدن، تيشه را بالا بردن و پايين آوردن، همينطور چكش را به ميخ زدن، همه اينها را حركت وجه فاعل و جهت فاعل به طرف مخلوق و موجود ميگويند. يعني پارههاي چوب كه در امكان و صلاحيتشان هست كه به شكل ميز دربيايند، مرتب حركت ميكنند به طرف حركتي كه از فاعل سرميزند و معني حركت اينها، قبول كردن است، نوع حركت فاعل را؛
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 200 *»
قبول ميكنند و در خود ميپذيرند. كه اگر اين پذيرش و اين حركت آنها نباشد، شكل ميزي در آنها فراهم نميشود. مثل آنكه اگر نجار با همين تيشه و رنده برود كنار كوه، و يك پاره سنگ بزرگي را بگذارد جلويش و شروع كند با اره، به اره كردن و با رنده، به رنده كردن، آيا با اين وسايل ميتواند صورت ميزي را در اين سنگ ايجاد كند؟! البته اگر بخواهد سنگ را به صورت ميزي در آورد و در آن صورت ميزي را ايجاد كند، به حركت مناسبي و به اسباب مناسبي احتياج دارد، از حركت نجاري و با رنده و ارّه نجاري كه بر پارههاي چوب وارد ميآيد، پارههاي سنگ اجابت نميكنند. يعني به طرف فاعل حركت نميكنند، اثر و حركت فاعل را قبول نميكنند، پذيرش ندارند. از اين جهت شكل ميزي هم بر اين پارههاي سنگ پيدا نميشود.
اما پارههاي چوب چون اين حركت و اسباب با قابليت آنها مناسبت دارد آن را قبول ميكنند و به طرف حركت فاعل، حركت ميكنند. وقتي اين دو حركت به يكديگر برخورد كردند، از برخورد آنها با يكديگر، ميز فراهم ميشود. گويا آن دو حركت در هم فروميروند، با هم ممزوج ميشوند، و آن محلي كه در آن امتزاج پيدا ميكنند، آن محل، جايگاه ايجاد ميز است. بعد از اينكه اين دو حقيقت، اين دو حركت، در يكديگر فرو رفتند به طوري كه ديگر با قويترين وسايل هم بين اين دو حركت نشود جدايي انداخت، اين دو حركت را نشود از هم جدا نمود، آن دو را جدا ديد، البته يك چنين ديد ظاهري هم فراهم نميشود كه آن دو حركت را كسي به طور ممزوج، روي اين پارههاي چوب ببيند. ولي بطور يقين اينچنين است كه اين دو حركت از طرف
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 201 *»
سازنده و از طرف پارههاي چوب، ممزوج و مخلوط به يكديگر ميشوند و در اعماق يكديگر نافذ ميشوند. بعد از امتزاج و اختلاط اينچنيني كه ديگر نميتوانيم بين اين حركت و آن حركت فرق بگذاريم، آنوقت اين موجود فراهم ميشود.
اين محل، محل پيدايش موجود و محل ايجاد و انوجاد موجود است. فاعل ايجادش كرد آن هم موجود شد. مرج البحرين يلتقيان از نظر تأويل ميتوان اين دو حركت را مشمول اين آيه مباركه دانست كه اين دو دريا را خداوند متعال، مخلوط كرد. مرج البحرين دو دريا را مخلوط فرمود يلتقيان وقتي اين دو با هم ممزوج شدند، با هم برخورد كردند، درهم رفتند به طوري كه نميشود محلي از آن دريا را پيدا كرد كه از اين دريا در آن نباشد و نميشود محلي از اين دريا پيدا كرد كه از آن دريا در اين نباشد، هر دو بطور كامل مخلوط شدهاند.
نكتهاي كه بايد به آن دقت داشته باشيد، اينست كه با وجود اختلاط اين دو حركت با يكديگر بهطوريكه درهم فرورفتهاند ولي هر يك باز كار خودش را انجام ميدهد و از كار خودش باز نميماند. در اثر آنها تغيير ايجاد نميشود. به جهت اينكه كسي كه اين دو را در يكديگر مخلوط و ممزوج فرموده، او خداي قادر قاهري است كه هيچ چيزي بر اراده و مشيت او غلبه نميكند. حال او اراده كرده اين حركت، حركت فاعل و آن حركت، حركت مصنوع باشد و تا وقتي كه هست، آن حركت، حركت فاعل و اين حركت، حركت مصنوع است، كه اگر بخواهند مخلوط بشوند، يعني اثرشان ازبين برود و در يكديگر
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 202 *»
طوري نافذ بشوند كه اثر يكديگر را از بين ببرند، بر اراده خدا غلبه كردهاند و چنين چيزي را خدا اجازه نميدهد. مانند آن دو دريا كه در عين حالي كه با يكديگر مخلوط شدهاند، باز اين دريا كار خودش را و آن دريا هم كار خودش را ميكند. مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لايبغيان بين اين دو دريا برزخي است كه اين برزخ و فاصله در وسط آنها است، نميگذارد يكي بر ديگري غالب بيايد. نميگذارد اين بر آن غلبه كند يا آن بر اين غلبه كند.
مثالش را بارها شنيدهايد و خوب ميدانيد كه درياي وجود و درياي ماهيت غير از اين است كه دو دريا هستند و هرموجودي از اين دو دريا ايجاد شده است. همه موجودات، همه انسانها، از دو درياي وجود و ماهيت پيدا شدهاند. درياي وجود همان جهت نوري، جنبه ربي و جهت مبدء است و درياي ماهيت همان جهت ظلمت و انيت و جهت نفسي است كه در فرمايشات مشايخ عظام اعلياللّه مقامهم اين دو جهت را زياد شنيدهايد. هر انساني از اين دو دريا درست شده، از هر يك از آن دو دريا، حصهاي و بهرهاي در فرد فرد انسانها است، اين دو حصه وقتي با هم مخلوط و ممزوج شدند، آيا اثر سومي دارند؟ نه. بلكه در عين حال اختلاط و امتزاج، اثر هر كدام سر جاي خود محفوظ است. طوري مخلوط شدهاند كه اگر بنا باشد يكي از آنها، يك خورده كم بشود يا جايش را خالي كند، موجود معدوم ميشود. اصلاً انسان از بين ميرود. نه اينكه ميميرد، بلكه ازبين ميرود، معدوم ميگردد.
بعضي فكر ميكنند مردن معدوم شدن است؟ نه. مردن دگرگون شدن است الله الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم مردن كاري است كه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 203 *»
انجام ميشود. مردن معدوم شدن نيست. اگر بنا باشد يكي از اين دو حصه كه در انسان وجود دارد يك قدري جايش را خالي كند، موجود از هم ميپاشد، متلاشي ميشود، اصلاً ازبين ميرود.
آنچه هم شنيدهايد كه ميفرمايند مثلاً انيّتش را كم كرد يا انيّتش را ازبين برد، جهت ظلمتش را نابود كرد، مقصود نه خود جهت ظلمت و ماهيت است بلكه آثارش را معدوم ميكند نه آنكه خودش معدوم بشود كه اگر قرار باشد خودش ازبين برود عرض كردم ديگر موجود نابود ميشود، هستيش را از دست ميدهد. پس هر دو هستند. هر دو حصه هميشه موجودند. هركدام هم اثر خودش را دارد. دليلش اين است كه ميبينيد گاهي انسان مطيع است، مؤمن است، اين اطاعت از كجاست؟ اثر چيست؟ اين اثر، اثر وجود او است، اثر جهت ربي و اثر جنبه نوري است. اثري است كه از جهت مبدء، در او پيدا شده است. به اين سبب او هم مطيع شده است اما گاهي ميبينيم همين انسان معصيتكار است. اين اثر از كجااست؟ اثر چيست؟ معصيت اثر ماهيت است، اثر جنبه ظلمت است، اثر انيت و حيث خودي و حيث نفسي او است. ديگر آيا شما ميتوانيد حالتي پيدا كنيد كه نه طاعت باشد نه معصيت؟ حالت سومي باشد كه در آن حالت، بتوانيم بگوييم وجود و ماهيت، جهت نفسي و جهت ربي داخل هم رفتهاند و يك خاصيت و صفت سومي را ايجاد كردهاند.
حالا كار نداريم كه بعضي گفتهاند مباحات حكمي ندارند. مباح حكم شرعي و تكليفي نيست. انسان مباح را كه انجام ميدهد از باب تكليف نيست. مباح ديگر، حكم شرعي نيست. آخر يعني چه مباح حكم شرعي نيست؟
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 204 *»
بماند كه در اصول هم ميگويند: اصل، برائت ذمه از تكليف است يعني اصل آن است كه آدمي تكليف ندارد. ميگويند: تكاليف شرعيه چهار تا است: واجب، حرام، مستحب و مكروه. اما مباح آنست كه نه واجب است نه حرام، نه مستحب است و نه مكروه. مباح است يعني ديگر براي خدا در اين مورد حكم نيست، اگر انسان انجامش داد، نه طاعت است و نه معصيت. ولي حق آنست كه مباح هم به حكم شرع مباح است و انسان بايد مباح را هم به عنوان تكليف الهي كه رخصت و اباحه است انجام دهد.
پس انسان يك جهت ربي دارد كه هرچه از آن سرميزند طاعت است و يك جهت نفسي دارد كه هرچه از آن سرميزند معصيت است. ديگر نميشود انسان حالت سومي داشته باشد كه آن حالت سوم نه منشأ طاعت باشد و نه منشأ معصيت. علتش آنست كه معلوم شد آدمي چنين نيست كه درياي وجود و درياي نورش با درياي ظلمت و حيث نفسي او، چنان درهم و مخلوط شده باشد كه يك اثر و خاصيت سومي پيدا شده باشد. نه، اينطور نيست. از نظر تأويل آيه مرج البحرين يلتقيان ميتوان گفت اين دو دريا با هم برخورد كردهاند، با هم ممزوج و مخلوط شدهاند اما قادر و قاهري كه قدرش فوق اينها است بينهما برزخ لايبغيان بين اين دو دريا در عين حالي كه ممزوجند برزخي قرار داده است.
البته ما نميتوانيم كيفيتش را بفهميم چون مثالش را در اين عالم نداريم كه چيزي در عين حال ممزوج و مخلوط بودن، اثر هر يك از اجزاء آن هم به حال خود باقي باشد. بينهما برزخ لايبغيان اين دو دريا بر يكديگر غلبه
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 205 *»
ندارند، يعني اثر هم را از بين نميبرند. آن يك كار خودش را ميكند و اين يك كار خودش را، آن خاصيت خودش را دارد و اين هم خاصيت خودش را، هيچ نميتوانند بر يكديگر بغي و ستم روا دارند. اين فاصله و برزخ، حد مانع و حاجزي است كه نميگذارد اين دو بر يكديگر تباغي كنند و آثار يكديگر را از بين ببرند. در اين صورت يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان از اين دو دريا لؤلؤ و مرجان پيدا ميشود. منهما البته هر دو بايد باشند تا انسان يا مطيع يا عاصي باشد. اگر يكي از آن دو نباشند، انسان هم نيست. بايد هر دو باهم باشند، تا انسان موجود و برقرار باشد. پس بواسطه بودن هر دو باهم، اثر انسان و عملي كه انجام ميدهد يا از وجود او است يا از ماهيت او. يخرج منهما عمل از بودن اين دو باهم، سرميزند. انسان بايد هم جنبه ربّيش و هم جنبه نفسيش باشد، تا موجوديت او برقرار باشد، آنگاه عمل از او صادر ميشود، آن هم يا اثر جنبه نفسي او است يا اثر جنبه ربي او است. بالاخره هر كاري از كارهاي انسان يا اثر وجود او، يا اثر ماهيت اوست.
در تفسير باطن رسيده كه امام7 فرمودند مرج البحرين يعني حضرت امير7و حضرت فاطمه زهرا3 اين دو را خداوند به يكديگر تزويج فرمود. درياي ولايت اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه و درياي عصمت وجود مبارك فاطمه زهرا3 را خداوند عالم با يكديگر مخلوط و ممزوج كرد. اما بينهما برزخ لايبغيان بين اين دو دريا برزخي است، فاصلهاي است كه هر يك از اين دو را در جاي خود نگهميدارد. در عين حال مخلوط شدن و ممزوج شدن، هركدام را جاي خود نگه داشته، نميگذارد يكي از آن دو بر ديگري غلبه كند.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 206 *»
آن برزخ و فاصله رسول الله9هستند. بينهما برزخ لايبغيان يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان و از اين دو دريا امام حسن و امام حسين صلواتاللّه عليهما خارج ميشوند. اين تفسيري است كه از امام7رسيده است.
در آيه شريفه فباي آلاء ربّكما تكذّبان خداوند ميفرمايد: اي جن و انس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب ميكنيد؟ آيا رسول اكرم9را تكذيب ميكنيد كه ايشان برزخ است و بين اين دو دريا مقام برزخيت را دارد؟ يا درياي ولايت، اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه را تكذيب ميكنيد؟ يا درياي عصمت، وجود مبارك فاطمه زهرا3 را، تكذيب ميكنيد؟ يا نسبت به لؤلؤ بودن و مرجان بودن امام حسن و امام حسين8 تكذيب داريد؟ نسبت به كدام يك تكذيب داريد؟ از اين نعمتهايي كه خداوند به شما دو طايفه كرامت فرموده، بلكه به شما و همه موجودات، در عوالم غيب و شهاده، كرامت فرموده، كدام يك از اين نعمتهاي خداوند را تكذيب داريد؟ مگر نميدانيد كه وجود مبارك ايشان در خلقت و در شريعت لازم است.
اين بيان و تفسير درباره اين آيه شريفه، با آن تأويلي كه بيان كرديم، منافات ندارد. اين آيه را ميتوانيم با تمام موارد تطبيق كنيم. هرجا كه دو دريا با يكديگر چنين اختلاطي داشته باشند و در بين آنها برزخي باشد و از آن دو دريا موجوداتي پيدا شود، لؤلؤ و مرجاني فراهم شود، به حسب خود مشمول اين آيه شريفه خواهد بود.
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 207 *»
حركت فاعلي و حركت قابلي در عالمهاي ذر
سخن در اين بود كه براي ايجاد موجود بايد يك چنين زمينهاي فراهم بشود كه حركتي از ناحيه فاعل و حركتي از طرف مفعول و مصنوع فراهم بشود و اين دو حركت را «ايجاد» و «انوجاد» ميگويند. عالمهاي ذر را هم، دريا گفتيم از اين جهت كه امواج در دل آن درياها است. پس از آن حركتي از طرف فاعل كه همان تكليف خداست، پيدا ميشود. و تكليف حرارت دارد، گرم و سوزنده است. در حركت، حرارت است و حرارت از حركت پيدا ميشود. پس تكليف، حرارت است، آتش است. در فرمايشات ائمه : شنيدهايد كه ميفرمايند: خداوند در عالم ذر آتشي سوزان برافروخت و به اصحاب يمين فرمود: در اين آتش داخل شويد. آنها هم بيچون و چرا داخل شدند. پس خداوند دستور فرمود به آتش كه بر ايشان خنك و سلامت شو. بعد به اصحاب شمال دستور فرمود: شما هم داخل شويد، آنها همينكه خواستند داخل بشوند ترسيدند، خود را عقب كشيدند حتي اعتراض كردند كه مگر خدايا ما چه كردهايم؟ به چه جرم بايد داخل آتش بشويم؟ خداوند فرمود: حال كه اجابت نميكنيد و داخل آتش نميشويد، معلوم ميشود شما مرا حكيم و عادل نميدانيد كه اگر مرا حكيم و عادل ميدانستيد به حكمت و عدل من اعتقاد پيدا كرده بوديد و فرمان مرا اجابت ميكرديد. زيرا خداي عادل و حكيم بيهوده و بيجهت دستور نميدهد كه داخل آتش شويد. حتماً مصلحت شما در كار بوده كه گفتم داخل آتش بشويد، به مصلحت خودتان و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 208 *»
به نفع خودتان بود تا معلوم شود شما به حكمت من معتقديد و ميدانيد كه من هرچه بگويم به نفع شما است. گرچه در ظاهر آتش سوزنده به نظر بيايد، در ظاهر آتش برافروخته به نظر بيايد، اما من مصلحتتان را ميخواهم. ميخواهم شما داخل آتش بشويد تا بگويم بر شما سرد و سلامت شود و نتايج اين داخل شدنتان را ثوابها قرار بدهم.
دوباره آتش برافروخته شد. خداوند دستور فرمود داخل شويد، باز همين كه آمدند داخل شوند ترسيدند، عقب رفتند و اعتقاد نكردند، قبول نكردند. باور نكردند كه وقتي خداي حكيم دستور ميفرمايد داخل آتش بشويد به نفع ايشان است، به خاطر مصلحت ايشان است. فرمود حال كه قبول نكرديد من هم شما را در آتش جهنم جاي خواهم داد. اما آناني را كه داخل آتش شدند، در مقامات بلند بهشت جاي خواهم داد. نگاه كردند به انوار تابناك محمّد وآلمحمّد : كه از همه زودتر در اين آتش داخل شدهاند و به اين سبب مقاماتشان از همه بالاتر شده است و از براي ايشان است آقايي بر تمام كساني كه داخل آتش شدند يا نشدند. پس خداوند فرمود حال كه چنين است بايد همه از ايشان اطاعت كنيد، چون ايشان از همه زودتر در آتش تكليف داخل شدند و شايسته اين مقام شدند.
پس خداوند با القاء و اظهار تكليف حركتي ايجاد كرد كه حركت فاعل بود، حركت سازنده بود. اين حركت بر شكل انسانيت بود. همانطور كه وقتي نجار ميز را ميسازد حركتش به شكل ميز است و با آن ميز را ايجاد ميكند، خداوند متعال هم بر اين دو دريا كه با يكديگر مخلوط بودند و امواج آنها
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 209 *»
معلوم و ظاهر نبود، حركتي را ايجاد فرمود. اين حركت، تكليف الهي بود كه آنرا القاء فرمود. اين حركت آتش داشت و به شكل انسانيت بود. پس هركس اجابت كرد يعني از هر قسمت اين دريا كه حركت كرد، هر موجش كه به طرف حركتي كه از طرف خدا سرزده بود، حركت كرد، به شكل انسان شد و هريك از امواج كه جلو نيامدند، از انسانيت انحراف پيدا كردند.
هنگاميكه امواج در برابر تكليف اول دو قسم شدند، اعتراض از ناحيه امواج متمرد اظهار شد. وقتي خودشان را در آن هيأت تمرد و ظلمت اجابت نكردن يافتند، اعتراض كردند كه اگر ما هم ميدانستيم مطلب اينچنين است، اجابت ميكرديم. ما فكر ميكرديم مطلب طور ديگري است، چنانكه اين سخن را در جهنم هم خواهند گفت لو كنا نسمع او نعقل ما كنّا من اصحاب السعير اگر ما واقعاً فكر كرده بوديم، از اصحاب سعير نبوديم، توي جهنم نميرفتيم. به آنها گفته ميشود ألميأتكم نذير آيا شما را نذير نيامد؟ آيا ما پيغمبر نفرستاديم؟ آيا ما مرتب در گوش شما نخوانديم؟ آيا فرياد اولياء را به گوش شما نرسانيديم؟ آنها داد نزدند؟ به شما نشنوانيدند؟ و نفهمانيدند؟ ناكسوا رؤسهم سرها همه پايين ميافتد.
در هر صورت تكليف دوم بايد القاء و اظهار بشود. چون آنان كه تكليف اول را اجابت نكردند، متمرد شدند. آناني هم كه اجابت كردند آقا شدند. آناني كه اجابت نكردند در دلهاي خود، با اهل اجابت، عناد و دشمني ورزيدند و اعتراض كردند كه ما نميدانستيم مطلب اينچنين است. اگر آخرش را خوانده بوديم، ما هم مثل آنها بوديم. پس خداوند ذرّ دومي و
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 210 *»
تكليف دومي را در زمين كربلا تشكيل داد، آنجا محل اجتماع دو حركت متضاد و ملتقي البحرين شد، محل برخورد دو دريا و دو حركت. حركتي از ناحيه خدا كه عبارت از قيام حسين7است. حسين7حركت ميكند و ميشود وجه خدا. اين حركت حركتي است كه تماميت حركت اول است. حركت اول كه از ناحيه خدا بود، تكليف بود، تكليف را به شكل آتش ديدند و اجابت كردند آناني كه اجابت كردند و تخلف ورزيدند آناني كه اجابت نكردند.
اكنون تكليف دوم را آشكار ميفرمايد يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان مقام نبوت و مقام ولايت را در دو امام بزرگوار ـ حسن و حسين ـ آشكار فرمود. مقام ولايت در حسين7آشكار شد يعني آقايي بر امواج نور را به حسين7داد و قرار داد كه هركس ميخواهد نجات پيدا كند بايد بيايد كربلا و هركس هم ميخواهد مثل بار اول تكليف ما را قبول نكند و منحرف و متمرد گردد، او هم بايد بيايد كربلا. چون كربلا ملتقي البحرين است. تكليف اول در سرزمين مكه بود و مبلّغ تكليف نزد حجرالاسود ايستاد و فريادش بلند شد الست بربكم؟ اليس محمّد9نبيكم؟ اين ندا در سرزمين مكه در نزد حجرالاسود بود. اما نداء اليس علي و احدعشر من ولده و فاطمة الصديقه اوليائكم و الستم توالون اولياءالله و تعادون اعداءالله؟ در سرزمين كربلاي عالمهاي ذر بلند شد. در ذر دويم و تكليف دوم، اين دو شهادت مطرح گرديد.
نعي النعي مصاب الهاشميينا صداي ناعي بلند شد، يعني صداي خدا بلند شد. صداي خدا به نوحهسرايي و ذكر مصائب سيدالشهداء و اهلبيت
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 211 *»
طاهرينش بلند شد، با وجود مبارك سيدالشهداء صلواتاللّه عليه، با وجود حسين كه لسان خدا و مظهر مقام ولايت و نبوت بود. اما مظهر ولايت بودن براي اين است كه صورتها را، صورت ايمان و كفر را، او مرحمت ميكند. مؤمن و كافر به واسطه او موجود ميشوند، و به واسطه او موجودات وجود شرعي پيدا ميكنند. حركت سيدالشهداء حركتي است از ناحيه صانع و سازنده. اجابتها و انكارها هم حركتي است از طرف موجوداتي كه در آن سرزمين قرار دارند.
آنجا ميداني است كه ملتقي البحرين ناميده ميشود. سرزمين و جايگاهي است كه اين دو حركت با يكديگر برخورد ميكنند، اين دو دريا با يكديگر برخورد ميكنند و ازبين اين دو، بايد موجودات پيدا بشوند و شكل بگيرند، صورت بگيرند و معين و مشخص شده، صف بكشند. اولين موجوداتي كه صورت گرفتند و به صورت حسين درآمدند و آنقدر مانند حسين شدند كه ديگر نميشد امتيازي بين ايشان و حسين صلواتاللّه عليه گذارد، زيرا همهشان، حسين شدند، رسولالله و ائمهطاهرين و فاطمهزهرا صلواتالله عليهم اجمعين بودند. و در بين ايشان، اولين نفر حضرت محمّد9 بعد اميرالمؤمنين، بعد امام حسن، بعد امام زمان، بعد ساير ائمه طاهرين و بعد فاطمه زهرا: بودند كه نداي سيدالشهداء را اجابت كردند بهطوريكه همه به شكل حسين درآمده و شدند حسيني. همه فرع آن بزرگوار و از آن بزرگوار شدند. ميفرمايد حسين مني و انا من حسين هيچ نميشد ايشان را از يكديگر امتياز داد مگر به همين كه خودشان فرمودهاند كه به
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 212 *»
ترتيب، به شكل حسين درآمدند. در اين تكليف دوم هم مثل آن تكليف اول، در ابتدا رسول اكرم اعلام قبولي كردند بعد اميرالمؤمنين قبول كردند بعد امام حسن، بعد امام حسين، بعد امام زمان، بعد ساير ائمه و بعد حضرت فاطمه زهرا:.
پس در سرزمين كربلا، بايد حضرت سيدالشهداء تكليف دوم را اظهار كند و آن حركتي بشود كه ديگر آرام شدن نداشته باشد. آن حركت سوزندهاي كه آنرا با ماده حياتي خود، ايجادش كرده است. يعني براي ايجاد چنين حركتي بايد نابود و مضمحل بشود و مقصود از نابودي يعني بايد آن مايه حياتي خودش را تقديم كند، يعني خونش را بدهد. پس آن بزرگواران اولين كساني بودند كه او را اجابت كردند. سپس انبياء صلواتاللّه عليهم اجمعين اجابت كردند. اين سلسله هم بااختلاف درجاتي كه بينشان بود اجابت كردند. بعد از انبياء نوبت به سلسله اناسي رسيد، در اين سلسله و در اين عرصه، امواجي پيدا شد كه آنقدر بالا رفتند و صعود پيداكردند تا آنكه نزديك شد به انبياء ملحق شوند. آنها شدند نقبا و نجبا صلواتاللّه عليهم. كساني كه كادوا من الحكمة انيكونوا انبياء نزديك بود ملحق به انبياء بشوند. نبي نيستند اما در حكم انبيا هستند. ملحق به ايشانند، از آن عرصه نيستند كه اگر از آن عرصه بودند نبي بودند اما ملحقند و حكم آنها را دارند. بعد به ترتيب انسانهاي ديگر پيدا شدند، بعد جنها و بعد ملائكه، بعد حيوانات، بعد نباتات و بعد جمادات پيدا شدند كه تمام آنها امواجي بودند كه به ترتيب از آن دريا پديد آمدند.
تا روز قيامت هم اين تكليف هست و از بين نخواهد رفت. از قيامت به
«* نقش عاشورا در عوالم پيشين صفحه 213 *»
آن طرف هم، ازبين نخواهد رفت.(گرچه كيفيت آن تغيير خواهدكرد يعني تكليف هست ولي همراه با كلفت نيست) پس هميشه اين نائره و اين آتش سوزان تكليف، باقي و برقرار است و به اين سبب ميسوزند و ميگدازند و با سوختن و گداختن موجود ميشوند و درجات انسانيت خود را طي ميكنند يا به دركات نيران فرو ميروند. هم از اين طرف هم از آن طرف، هر دو طايفه بايد بسوزند و وجود شرعي خود را بدست آورند. آنهايي كه از همه بيشتر سوخته و ميسوزند، وجود كاملتري به خود گرفته و ميگيرند و كمالات وجودي بيشتري براي خود گرفته و ميگيرند، آناني هم كه برخلاف اقتضاي اين خون مقدس حركت كرده و ميكنند، كمالات شقاوت خود را گرفته و ميگيرند. براي باقي موجودات هم همينطور اين دو راه ادامه دارد. پس كلّ يوم عاشورا و كلّ ارض كربلا هميشه اين حالت هست و هميشه اين خون مبارك در دل تمام كائنات در جوشش است. خود سيدالشهداء صلواتاللّه عليه ميفرمايد: من نزد هريك از مؤمنين كه ياد شوم دلش ميسوزد و اشكش ميريزد. رسول
اكرم9فرمودند: براي حسين در دلهاي مؤمنين، محبتي مكنون و مخفي و پنهان است. البته همان نور و محبت و حرارتي كه در رگهاي مؤمنين در جوشش است، همان براي ايشان مايه خيرات و بركات است و همان معني شفاعت سيدالشهداء صلواتاللّه عليه است كه مؤمنان را به سوي كمالات علييني بالا ميبرد.
بسمه تعالي
فهرست مطالب
مقدمه··· 1
معناي عالم ذرّ، تعدّد عالمهاي ذرّ··· 3
عرض تكليف در عالمهاي ذر··· 17
نقش تعين حسيني در عالمهاي ذر··· 28
هر عالم ذرّي آدم و حوائي و ذرّيههايي از مردان و زنان دارد··· 34
در هر عالمي آدم آن، اصل و ذرّيـّههـا، فـروع آن اصـلنـد··· 55
ارسال رسول و پيدايش اختلافات··· 61
تعين حسيني و ابلاغ دعوت الهي 67
زمين هر عالم ذرّي كربلا است··· 75
زمينهاي عالم ذرّ و مواليد آنها داراي دو جهتند··· 77
مبدأ ابلاغ تكليف بايد از جنس خود موجود باشد··· 80
جهت ربي انسان، براي خداشناسي؛ و جهت نفسي او مقام مكلفشدن به تكاليف است··· 87
تعين حسيني و موقعيّت كربلا در عالمهاي ذرّ و عالم ظاهر··· 105
وسايط فيض محمّد و آل محمّدند9 117
كربلا و برتري آن از جميع زمينها··· 126
كيفيّت ظهور عالي براي داني 137
جلوه خدا به تعيّن حسيني، در همه عوالم براي همه خلق··· 144
خلق دليل بر خدا هستند و حيث وحدت آنها دليل وحدت خدا است··· 156
حالت كثرت خلق··· 162
حيث كثرت خلق··· 164
دو حيث وحدت و كثرت در زمينهاي عالمهاي ذر··· 166
دو حالت بساطت و تشأن در عالمهاي ذر··· 174
عامل بروز شئونات مختلف، تكليف است··· 179
تأثير تعين حسيني7 در عالمهاي ذر··· 187
پيدايش هر موجودي بستگي دارد به حركتي از فاعل و حركتي از قابل··· 194
حركت فاعلي و حركت قابلي در عالمهاي ذر··· 207
([1]) آن مباحث در جزوهاي جداگانه به نام «شيخ اوحد احمد بن زينالدين احسائي اع و معرفت فؤادي» چاپ شده است.
([2]) اين مطلب مربوط ميشود به امتياز طبيعي و تكوين مرد و زن و هيچگونه فضيلت تشريعي نيست. فضيلت تشريعي در ايمان و عمل صالح است و در عرصه تشريع مؤمن و مؤمنه، مسلم و مسلمه، صالح و صالحه، نزد خدا و اولياء او: يكسانند و بهطور يكسان به پاداش اعمال خود خواهند رسيد. نظام حكيمانه الهي اقتضاء كرده كه در عرصه تكوين اين دو جنس و دو نوع داراي خصوصيات و امتيازات مخصوص به خود باشند. البته در پارهاي از احكام شرعي رعايت اين خصوصيات شده است.
([3]) خواننده گرامي و اي خواهر ايماني! اميد ميرود كه از اين بحث آزرده خاطر نگرديد و خواهش ما آن است كه بحث را تا آخر مطالعه كنيد در ضمن توجه داشته باشيد كه اين تذكرات هنگامي بود كه همزمان با خريداري حسينيه باقري مشهد، برنامههاي تعليم و تعلم نيز در آن مكان شروع شد و عدهاي با اين اقدام شديداً مخالفت نمودند و بيشتر اين مخالفتها از ناحيه مادرها بود به طوري كه حتي به نزاعهاي خانوادگي هم منجر گرديد و هنگامي بود كه مردها معصيتهاي علني مرتكب ميشدند و زنها پوشش درستي نداشتند و بيشتر آنها با جورابهاي نازك از منزل بيرون ميآمدند حتي در مجالس روضه همانطور شركت ميكردند و نوعاً زنها بر مردها حكومت داشتند، اداره زندگي در دست آنها بود، خريد منزل را آنها عهدهدار بودند، با مردهاي نامحرم گفتگو ميكردند، رفت و آمدهاي مخلوط داشتند، براي تفريح به پاركها ميرفتند، چندان حيا و عفتي هم براي آنها نبود. مردها هم نوعاً ريش خود را ميتراشيدند و كاملاً در فرمان زن خود بودند و زنها اجازه نميدادند كه مردهاي آنان راه تقوي پيشگيرند و از معصيت علني دست بردارند. اين تذكرات در يك چنين دوراني بيان شده است. به خصوص در مورد مخالفتهاي شديد بعضي مادرها كه راضي نميشدند فرزندان آنها از مدارس خارج حسينيه دست بردارند و در حسينيه به تحصيل علوم ديني بپردازند.
([4]) اين نوع دستورات براي آن است كه زن احساس نكند شوهر مطيع بيقيد و شرط او است. نظام زندگي خانوادگي و خصوصيّات طبيعي مرد و زن اقتضاء ميكند كه زن چنين احساسي نداشته باشد بلكه بهعكس مطيع شوهر باشد. اگر مرد و زن هر دو مؤدب به آداب اسلامي و كاملاً وظيفهشناس باشند، هيچ مانعي از همفكري و هماهنگي و مشورت و نظرخواهي از زن نخواهدبود ولي متأسفانه بعضيها اينگونه دستورات را به طور مطلق ميگيرند و حرمتي كه بايد براي همسر خود داشته باشند، نگاه نميدارند و اين سبب ميشود كه زنهاي آنها نسبت به اينگونه دستورات ديني نظر خوبي نداشته باشند و فكر كنند كه دين با زندگي مردسالاري موافقت دارد، و حال آنكه دين فقط با زندگي دينسالاري موافقت دارد. اينگونه دستورات را بايد با نظري همهجانبي در نظرگرفت و به آنها عمل كرد. نقش زنها در تاريخ اسلام در فراهمساختن سعادت افراد خانواده بخصوص شوهر، روشن است و در لابلاي صفحات تاريخ درخشندگي خاصي دارد. در قرآن و روايات هم نمونههايي رسيده است. و نظر به اينكه نوعاً طبايع غالب است و چه بسا تعليم و تربيت هم نتواند مانع اقتضاي طبايع گردند، در احاديث اينگونه دستورات اخلاقي ظاهراً به طور مطلق رسيده تا مبادا به خاطر غلبه طبايع در زندگي خانوادگي مؤمنان اختلالي رخ دهد و گرميها و صميميّتها به خطر افتد. از اينجهت رعايت اين نكات اخلاقي خواه نخواه به سود طرفين تمام ميشود.
([5]) اين توجيه درباره ظاهر اين حديث شريف منافات ندارد با آنچه سيد بزرگوار اعلي الله مقامه در تأويل آن فرمودهاند كه از نظر آن تأويل، ظاهر حديث به شكل توريه خواهد بود. اما طبق توجيه مذكور در متن، ظاهر حديث هم معناي درست و مناسبي دارد.
([6]) درباره شيطان هم اين نقل رسيده است.