31 هنگامه ليلة القدر و صاحب آن ـ چاپ

هنگامه ليلة القدر و صاحب آن

 

سید احمد پورموسویان

 

 

لطـفــاً توجــــه کنیـــد:

 

هنگامی که شناخت «ابدان معصومین؟عهم؟ بعد از رحلت ایشان» مطرح گردید، چند نفری که در اثر مؤدب‌نبودن به آداب تعلیم و تعلم و نداشتن تقوای مکتبی از محیط درسی اخراج شده بودند، فرصت را غنیمت شمرده و لب به انکار این فضیلت گشوده، با کمال بی‌پروایی به فتنه و تفرقه‌انگیزی پرداختند. از این جهت در برخی از این مجالس به مناسبت‌ها ــ به امید آنکه ثمربخش باشد ــ تذکراتی داده می‌شد.

اکنون پس از گذشت سال‌ها از آن گفتگوها، شاید نشر آنها بیجا به نظر برسد، ولی نظر به اینکه آشنایی با مشکلات و گرفتاری‌های گذشته آموزنده و وسیله عبرت‌گرفتن است، و گذشته از این در نوع آن تذکرات مطالب و مباحث اعتقادی و اخلاقی هم مطرح شده است، آن تذکرات را آورده و برای آنکه مجالس از صورت عادی خارج نشود آنها را از متن مجالس خارج نموده و در آخر کتاب به عنوان «بخش تذکرات» قرار داده‌ایم و در پاورقی به شماره آنها و صفحه‌های آن بخش اشاره کرده‌ایم. امیدواریم مفید باشد.(1)

ناشـــــر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) این مجالس پس از پیاده‌شدن از نوار و ویراستاری لازم منتشر گردید.

 

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 3 *»

 

مجلس اول

 

(روز 20 ماه مبارک رمضان 1407 هـ ق)

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 4 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

إِنّٰا اݩـزَلْنٰاهُ فیٖ لَیْلَةِ ٱلْقَدْرِ*  وَ ما ادْریٰکَ ما لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ * لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ *

تَـنَـزَّلُ ٱلْمَلٰائِکَةُ وَ ٱلرُّوحُ فیٖهٰا بِـإِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ أمْرٍ * سَلٰامٌ هِیَ حَتّیٰ مَطْلَعِ ٱلْفَجْرِ*

 

اَللّٰهُــــمَّ صَـــــلِّ عَـــــلیٰ مُحَمَّــــدٍ وَ آلِ‌مُحَمـَّـــــد

این چند روز باقی‌مانده از ماه مبارک رمضان، بحثی که مناسب است باشد و تا اندازه‌ای به مباحث قبل از ماه مبارک رمضان هم مربوط باشد؛ توجه به لیلة‌القدر و رابطه لیلة‌القدر با وجود مبارک امام عصر بقیة‌الله؟عج؟ است. توجه به اعتقاد به اینکه صاحب لیلةالقدر و حامل نور انا انزلناه فی لیلةالقدر آن وجود مقدس و مطهر است. تجدید ولایت و تجدید عهد ولایت با آن بزرگوار، و شکرگزاری بر اینکه در دوران زعامت و امامت و ولایت آن بزرگوار به‌سر می‌بریم، و تمام نعمت‌های الهیه ــ ظاهریه و باطنیه ــ که به ما می‌رسد به دست آن بزرگوار به ما می‌رسد، و آن بزرگوار است که مقسِّم تمام این نعمت‌ها است. پس وجود مبارک او را شکر کنیم و نعمت وجود او را متذکر باشیم و  خدا را حمد کنیم بر اینکه ما را در دوران زعامت و ولایت آن بزرگوار قرار داده. و ان‏شاءالله در فردای قیامت، آن موقعی که مأمومین هر امامی را صدا می‏زنند، یوم ندعوا کل اناس بامامهم،([1]) آن روز در زیر لواء حجة بن الحسن المهدی صلوات‌الله‌علیه و از مأمومین صادق و راستین آن بزرگوار باشیم و در پناه ولایت و شفاعت او ان‏شاءالله داخل بهشت شویم.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 5 *»

برای اظهار تشکر از وجود مقدسش و از عنایات خاصی که مخصوصاً در این دوران ظلمت و در این دوران غیبت متوجه ما روسیاهان فرموده و این عنایات خاصی را که شامل حال ما نموده، برای اظهار تشکر از این نعمت‌ها و این عنایت‏ها، این چند روز را ان‌شاءالله متذکر این سوره مبارکه و متوجه لیلة‌القدر باشیم؛ که به زودی با این شب مبارک برخورد می‌کنیم. و از خداوند‌ می‌خواهیم که بر دل مطهر امام ما، صاحب لیلةالقدر و حامل نور انا انزلناه، خیرات دنیا و آخرت ما را نازل فرماید، و آن قلب مطهر را محل عنایات و توفیقات و کرامات دنیا و آخرت برای همه ما قرار دهد. ما انتظاری که از آن وجود مقدس داریم این است که خود او شفاعت فرماید و خود او عنایت خاصی مبذول فرماید و در نزد خدا وساطت کند، و برای همه ما، همه دوستان محمّد و آل‌محمّد:، از مرد و زن، از کوچک و بزرگ، از مرده و زنده، برای همه خیرات و برکات و توفیقات از خداوند بخواهد. چون خود او واسطه است و خود او دست تقدیر است. قبل از نازل شدن بر قلب مطهرش، خودش دست تقدیر خدا است، و مظهر اسم «المقدر» خدا است. او خیرات دنیا و آخرت ما را، کرامت دنیا و آخرت ما را، و برطرف شدن تمام ذلت‏ها و خواری‏ها و خزی دنیا و آخرت را از همه دوستانش، از خدا بخواهد.

شب قدر نزدیک است. توجه به صاحب شب قدر لازم است، توسل و تمسک به ذیل عنایت او از همه لازم‌تر، و همچنین واسطه قرار دادن نزد آن بزرگوار برای ما روسیاهان از اهمّ امور است. واسطگانی که خود آن بزرگوار به ایشان توجه دارد، واسطگانی که آنها مورد توجه حضرتند؛ و مخصوصاً در یک‌چنین ایامی. شاید مثل امروز وجود مقدسش در سرزمین نجف اشرف باشد. جان ما قربان آن قدم‏هایی که بر گرد قبر مطهر امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه طواف می‏کند. جان ما قربان آن چشم‏هایی که در این مصیبت بزرگ و فاجعه عظمی شهادت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه،

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 6 *»

گریان است. جان ما فدای آن گوش‌هایی که ناله‌های جدش علی صلوات‌الله‌علیه را می‌شنود، ناله‌های فرزندانش را می‌شنود، و در این مصیبت می‌نالد.

ما به این وسیله و به این وسائط ان‌شاءالله به ذیل عنایتش تمسک می‏جوییم. و از او می‏خواهیم حال که به ما این‌همه عنایت فرموده و در این عصر و زمان ظلمت و تاریکی کفر و جهالت، دست ما را به دامن ولایت حقه خود رسانیده، و به برکت بزرگانمان+ نور بصیرت بر دل‌های ناقابل ما تابانیده، عنایتی بفرماید و این نعمت‌ها را مداوم فرماید، و بیش از پیش قرار دهد، ان‏شاءالله به نعمت‌های اخروی متصل فرماید که جمیع امور دست او است.

صاحب لیلة‌القدر ایشانند، و حامل نور انا انزلناه ایشانند؛ و ان‏شاءالله ما هم متوجه عظمت وجودش و نعمت وجودش هستیم. خدا ما را قدردان وجود مبارکش قرار دهد. آن وجود مطهری که ــ عرض کرده‏ام ــ همه انبیاء انتظارش را می‏کشیدند. همه ائمه ما؟عهم؟ انتظارش را می‏کشیدند. امام رضا صلوات‌الله‌علیه به ما دعاء تعلیم داده‏اند که در دوران غیبت امام؟ع؟ دعاء کنیم.([2]) همین‌طور اصحاب حضرت، دستور داده‏اند برای وجود مطهرش دعاء کنیم. قبل از آمدنش در این عالم، ائمه ما دستور داده‏اند که برای آن حضرت دعاء کنیم و به آن بزرگوار توجه داشته باشیم.

و الآن در روی زمین و در میان رعیت این بزرگوار، آن کسانی که متوجه ولایت آن بزرگوارند، و در زیر لواء زعامت او به‌سر می‌برند، و متوجه نعمت وجود او هستند، و صادقانه از نظر ولایت و اعتقاد به ولایت سلوک می‏کنند، کسانی هستند که به برکت بزرگان بصیرت پیدا کرده‌اند، و دل‌های ایشان به نور ولایت و نور بصیرت منور شده. این نعمت مخصوص ما است.

در بحث‌هایی که در همین زمینه‌ها داشتیم، عرض می‌کردم که عده‌ای هستند

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 7 *»

که آن بزرگوار را به واسطه غیبت از زعامت معزول کرده‏اند. گفته‏اند چون غائب است، دیگر زعامت شرعیه و مرجعیت دینیه ندارد. عده‏ای تصرف او را انکار نمود‌ه‌اند، از نظر مقام ولایت هم او را معزول داشته‏اند. در این عبارتی که از ایشان مشهور است و اغلب به این عبارت متمسکند: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»([3]) این کلمه «و عدمه منا» معزول ساختن بقیةالله از مقام تصرف و ولایت است. او را معزول کرده‌اند.

آن کسانی که به وجودش معتقدند و به ولایتش معترفند و به مرجعیت او تسلیمند و به تصرفات او راضی هستند و به زعامت او معتقدند، و در جمیع امور دینی خود، خود را تحت زعامت او می‏بینند، فقط کسانی هستند که به برکت بزرگان به نور ایمان منورند، و صاحبان بصیرتند.

این چه نعمتی است؟ آیا می‌توانیم عظمت و ارزش این نعمت را در یک‌چنین زمان ظلمت و جهالت بفهمیم؟ چه نعمت بزرگی است! تصرف از آنِ او است. صاحب ولایت کلیه است. حامل ولایت مطلقهِ خداوند است. دست تصرف او است. اسم «المدبر» خدا است. این معنای «ولایت» است. در جمیع تصرفاتی که او می‌فرماید راضی هستیم. هر نعمتی که می‏دهد می‏دانیم فضل او است و عنایت او است و به دست مطهر و مقدس او است که بر ما جاری است. و نعوذبالله، به خدا پناه می‏بریم، در هر خذلانی هم می‏فهمیم که خود مستحقیم و به عدل ما را مخذول می‏کنند و از خذلان او به خودش پناه می‏بریم، از غضب او به خودش پناه می‏بریم، از این استحقاق‏هایی که در اثر معاصی و سوء نیت‏ها و سوء سلوک‏ها برای خود فراهم می‌کنیم به خودش پناه می‌بریم. از خودش می‏خواهیم در تحت ولایت خود و زیر لواء خود پناهمان دهد، و از ما بگذرد و ما را به بدی‌های ما نگیرد.

جمیع توفیقات، توفیقات ظاهریه و باطنیه، از برکات او است و به دست او

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 8 *»

است که بر ما جاری است. توفیق پیدا می‏کنیم، نافله انجام می‏دهیم. توفیق پیدا می‏کنیم، در اقامه جماعت حاضر می‏شویم. توفیق پیدا می‏کنیم، در مجلس ذکر فضائل و مناقب و یا ذکر مصائب آن بزرگواران شرکت می‏کنیم. توفیق پیدا می‏کنیم، به حرم مطهرشان تشرف پیدا می‏کنیم. در هر نعمتی و در هر خیری توفیق پیدا می‏کنیم؛ همه اینها تصرفات حضرت مهدی، بقیةالله؟عج؟ است.

گاه‌گاهی هم عنایت می‏فرمایند، توفیقاتی می‏دهند، بعضی‏ها را موفق می‏کنند به عنوان اینکه برای بعضی‏ها نائب‌الزیاره باشند. و امیدواریم، در دعاها خیلی می‏خوانیم؛ مخصوصاً در ماه مبارک رمضان، این دعاء در نوع دعاهای ماه رمضان رسیده که خدایا ما را از کسانی قرار بده که در این سال و همه سال‌ها حج خانه تو نماییم و قبر رسول‌الله و ائمه هدی؟عهم؟ را زیارت کنیم. خدایا حج و عمره را نصیب ما فرما، بخصوص عمره هم رسیده که در این دعاها از خدا می‏خواهیم. گاه‌گاهی هم این بزرگوار عنایت می‏فرماید و بعضی از ماها را به عنوان نمایندگی و نائب‌الزیاره بودن موفق می‏کند. و الحمدلله آن بزرگوار را شکر می‌کنیم که این دفعه هم به نام من قرعه زد، و ما و همراهانمان موفق بودیم و نائب‌الزیاره بودیم. خدا ان‏شاءالله نصیب همه برادران بفرماید.

این تقدیرات، هست؛ لطف او است، فضل او است، دستگیری او است. بعضی‌ها را به حج موفق می‏فرماید، در حج نائب‌الزیاره هستند. همه برادران و همه خواهران ایمانی در اعمال خیرشان، تمام دوستان را شریک می‏کنند. اینها برکات مهدی صلوات‌الله‌علیه است و تفضلات او است و توفیقات او است. شما در خانه نشسته‌اید، برادر شما را موفق می‌کند، از خانه‏اش حرکت می‏دهد و به حرم مطهر علی‌بن‌موسی صلوات‌الله‌علیه می‏برد، او زیارت می‏کند، شما را در عملش شریک می‏کند. بقیةالله صلوات‌الله‌‌علیه این‌طور فضل عنایت می‏کند و این‌طور لطف می‏کند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 9 *»

همه توفیقات از ناحیه او است. هر خیری که به‌وسیله هر ملکی به ما می‌رسد، بقیة‌الله صلوات‌‌الله‌‌علیه می‏رساند. و ای کاش ما چشم می‌داشتیم ــ آن چشمی که باید داشته باشیم ــ و می‏دیدیم که حامل آن خیر و آن برکت و آن رحمت، آن ملکی که از طرف او این خیر را به ما رسانیده، او را می‌دیدیم که بر صورت بقیةالله است. خودِ همان ملک بر صورت بقیةالله است. اما صورت رضایت او، صورت رحمت او، صورت خشنودی او، که خیر را به ما رسانیده، و برای رسانیدن خیر واسطه است. حتی اگر این نعمت‏های ظاهریه که به دست اشخاص ظاهری به ما می‏رسد، باز هم اگر ما چشم می‌داشتیم آن چشمی که باید داشته باشیم می‌دیدیم که دست، دست بقیةالله است و چهره چهره بقیةالله است صلوات‌الله‌علیه.

و به خدا پناه می‏بریم، در همه خذلان‌ها، آنچه از خذلان‌ها هم که به ما می‌رسد، آنها هم همه به دست بقیة‌الله صلوات‌الله‌علیه است. و حاملش هم ملکی است؛ اما این ملک که از طرف حضرت مأمور است، و یا از ناحیه آن بزرگوار شیاطین مأمور باشند، در هر صورت به شکل غضب و خشم مهدی و بقیةالله است؛ اگر ببینیم. خــذلان، خیلی زشت است! در هر حالت خذلانی که انسان احساس می‏کند مخذول خدا و بقیةالله؟عج؟ است، در آن حالت اگر متوجه باشد می‏بیند که زمین بر او خشمگین است، آسمان بر او خشمگین است، هوا بر او خشمگین است، خلق خدا بر او خشمگینند. چرا؟ چون بقیة‌الله خشمگین است. و این خذلان که می‏رسد، انسان را در دنیا و آخرت خوار می‏کند. از این جهت ان‏شاءالله دائماً متذکر باشید و به خدا و بقیة‌الله؟عج؟ از خذلان او پناه ببرید. و امداد و توفیقات و عنایات خاصش را از او بخواهید.

همان‌طور که عرض کردم این عنایت بصیرت و عنایت هدایت از نعمت‏های عالیه و از توفیقات خاصّه در این زمان است که آن بزرگوار شامل حال اهل ایمان

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 10 *»

فرموده. قدر این بصیرت و این هدایت را ان‏شاءالله بدانید. و با صاحب مقام لیلةالقدر و صاحب لیلةالقدر ان‌شاءالله آشنایی داشته باشید. دائماً به یاد آن بزرگوار باشید که تمامیت و کمال اعمال صالحه ما به این است که به یاد آن بزرگوار باشیم. اگر روزه را به اتمام می‏رسانیم شاکر وجود مقدسش باشیم، که آقا شما به ما توفیق کرامت کردید و این توفیق شامل حال من شد، من امروز روزه‏ام را به آخر رسانیدم. به آخر رسانیدم و ان‏شاءالله روزه‌دار محسوب بشوم. از برکات وجود شما است. نماز را شروع می‏کنیم به یاد آن بزرگوار شروع کنیم، آقا توفیق شما است که ما را به پای سجاده کشانیده. و نماز را تمام می‏کنیم، باز به یاد آن بزرگوار باشیم که آقا به برکت وجود شما و نظر خاص شما است که من توانستم نماز بخوانم.

جمیع اعمال خیر را که انجام می‏دهیم، ان‏شاءالله به آن بزرگوار توجه داشته باشیم که تمامیت عمل به توجه به ایشان است. همان‌طور که تمامیت حج و عمره به زیارت‌کردن امام است. حال از نظر ظاهر که از زیارت ظاهری امام؟ع؟ محرومیم. حاجّ حج را انجام می‌دهد، معتمر عمره را انجام می‏دهد، سرزمین مقدس وحی، مکه و مدینه، می‌خواهد اینها را ترک کند و خارج شود؛ تمامی حج و تمامی عمره لقاءُ الامام؟ع؟ است.([4]) باید به زیارت آقایش برود، اما نمی‏داند آقایش کجا است. آقا را کجا زیارت کند؟! سرزمین مقدس مکه، سرزمین مقدس مدینه، محل تهاجم نُصّاب قرار گرفته، محل تصرف ظاهری نصّاب واقع شده، امام صلوات‌الله‌علیه مخفی هستند؛ بر حاجّ و معتمر چه می‏گذرد وقتی که از مکه و مدینه خارج می‏شود اما امامش را ملاقات نکرده، امامش را زیارت نکرده؟!

اما امیدواریم به برکت بزرگان ان‏شاءالله ما به آن نور بصیرتی که داریم و معرفتی که نسبت به مقام ولایتشان داریم، و می‏بینیم در هر قدم و در هر دقیقه و در هر لحظه

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 11 *»

امام همراه ما است و ما در تحت لواء او و زعامت او به‌سر می‏بریم؛ مخصوصاً در سفر حج و این سفرها که باید حاج، شخص حج‏کننده، متوجه باشد که امیر و آقا و عهده‏دار جمیع امورش بقیةالله؟عج؟ است. من به برادران عرض می‏کردم که امیرالحاج برای ما وجود مبارک بقیةالله است. ان‏شاءالله در دل‌ها آن بزرگوار را ملاقات می‌کنیم و زیارت می‌کنیم.

از نظر ظاهر که محرومیم؛ ولی امید هست ان‌شاءالله این محرومیت یک‌وقتی برطرف شود. حال خواسته‌ای به ذهن من خورده، نمی‏دانم تا چه اندازه بجا است. قبل از توجه به این نکته من فکر می‏کردم که محرومیم و زیارت و لقاء امام شاید برای ما حاصل نشود. اما متوجه این نکته شدم که چطور ما آن بزرگوار را به خواب می‏بینیم. اگر بگوییم ما معصیت‌کاریم و چشم‌های معصیت‌کار ما لایق دیدن رخساره امام نیست؛ اما در خواب که امام را می‏بینیم، قطعاً هم امام دیده‏ایم؛ چطور با چشم‏های مثالی و در عالم خیال و عالم مثال امام را زیارت می‏کنیم؟! آیا آن چشم‏ها از گناهان پاکیزه است؟! چشم‏های مثالی ما از گناهان پاک است؟! و حال آنکه من خودم را که نگاه می‏کنم، در عالم مثال و خیالم از عالم ظاهرم خیلی شدیدتر و بدتر گنهکارم. حال در عالم ظاهر به تمرین یا هر چه، انسان می‌تواند خودش را اصلاح کند و تا اندازه‌ای روبه‌راه کند. از ترس مردم شده، رعایت مردم شده، خلاصه از یک‌چنین چیزها ظاهر الصلاح باشد؛ اما چشم مثالی و خیالی که پاکیزه کردن آن و تطهیر آن خیلی مشکل است. همین‌طور سایر مشاعر خیالی و مثالی. «هول مطلع» که می‏فرمایند همین مراتب مثالی را ذکر می‏فرمایند. مثلاً می‏فرمایند دارد نماز می‏خواند، در عالم خیال و مثال زنا می‏کند. به خدا پناه می‏بریم.

با یک‌چنین چشم‏هایی ما بتوانیم امام را زیارت کنیم، آن‌وقت با چشم‏های ظاهری نشود؟! از این رو در این سفری که برای من فراهم شد، اولی که خبردار شدم

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 12 *»

یک‌چنین توفیقی نصیب شده، یک خیال و شوقی به سرم زد؛ و آن این بود که یک‌وقتی امام؟ع؟ لطف فرمودند من آن بزرگوار را خواب دیدم، حال هم شاید لطف فرموده‏اند و می‏خواهند در این سفر مرا به لقائشان موفق فرمایند. یک‌دفعه این شوق به ذهنم خورد. این خیال خیلی بیجا است، خیلی بیجا است؛ اما با همین قیاس خیالش را و تصورش را برای خودم تقریباً صحیح فکر می‏کردم، که حال تصورش و خیالش بجا است، این شوق بجا است. که انسان اگر حضرت را در خواب ببیند، در بیداری هم می‌شود ببیند؛ چه مانعی دارد؟!

از این جهت خیلی شوق‏زده بودم، خیلی. اصلاً این سفر را گفتم حتماً مقدماتی است که در مدینه منوره یا مکه معظمه اسبابی فراهم شود، من آن بزرگوار را ببینم و زیارت کنم. حال هر طور تقدیر می‏فرماید. به برادران عرض کردم متأسفانه در مدینه هر چه این طرف و آن طرف نگاه می‏کردم که شاید اثری دیده شود، عنایتی نشد. خلاصه، من مدینه بودم اما نبودم. نمی‏فهمیدم کجا هستم، چه می‏کنم. در خیابان می‏رفتم، در حرم می‏رفتم، در بقیع مشرف می‏شدم به این خیال خام بودم که شاید اسباب دیدار امام فراهم شود. من آن حضرت را ببینم و بدانم که آن بزرگوار است. مکه همین‌طور؛ طواف می‏کردم، سعی می‏کردم، مرتب نگاه می‏کردم؛ هیچ اثری دیده نشد. محروم برگشتم.

امیدواریم در بین برادران ما، عزیزان ما، کسانی باشند که این موفقیت نصیبشان شود. یک‌وقتی طوری امام را ملاقات کنند و زیارت کنند. من که آرزویم این است، برای همه می‌خواهم. به همین قیاس که در خواب شدنی است که حضرت را ببینیم و چشم‏های گنهکار مثالی ما به رخسار امام بیفتد، در بیداری هم خدایا این لطف شامل حالمان بشود. از این جهت برای همه خواستارم، این توفیق را برای همه می‏خواهم. و همه برای یکدیگر بخواهیم. مخصوصاً در شب قدر ان‏شاءالله توجه

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 13 *»

داشته باشید که خدایا ما آن بزرگوار را ببینیم. و اگر او را ببینیم و بشناسیم؛ البته می‏فرمایند می‏بینید اما نمی‌شناسید. حضرت را ببینیم و بشناسیم، خیلی لطف است، خیلی عنایت است. و ان‌شاءالله از اسباب شفاعت می‏شود که بتوانیم به برکت لقاء و زیارت آن بزرگوار، خدمت حضرت، خدمت بزرگان یکدیگر را هم شفاعت کنیم.

اللّهم ارنا الطلعة الرشیدة و الغرة الحمیدة.([5]) این دعاها هم اجازه داده شده؛ خدایا آن بزرگوار را به ما بنمایان. در زمان ظهورش که معلوم است به همه می‏نمایاند. این دعاء شاید یک جهتش بخصوص برای این است که خدایا این توفیق را کرامت فرما که ان‌شاءالله در دوران زندگیمان آن بزرگوار را زیارت کنیم؛ که دم مرگ که ملاقاتش می‏کنیم آن بزرگوار از ما راضی باشد و مورد عنایات خاصش قرار بگیریم ان‏شاءالله.

این توفیقات، همه‏اش، به برکت لیلةالقدر است، پس نعمت وجود مبارک او را شاکر باشیم. و چون ابتداء بحثمان است و مدتی از این توفیق محروم بوده‌ام، ابتداءاً متذکر همین نعمت هدایت و بصیرت و متوجه عظمت این نعمت باشیم.

در بحث‏های اخلاقی که برای متعلمین داشتیم، یک‌وقتی عرض می‌کردم اینکه شما بزرگان دین را قصد کرده‌اید، و برای کسب معارف و علوم حقه این بزرگواران اجتماع می‏کنید، این در واقع حجّ باطن باطن است. حج ظاهری هرچه فضیلت دارد، عمره ظاهری فضیلت دارد، و به طور کلی قصد خانه خدا و زیارت خانه خدا فضیلت دارد؛ با این‌همه فضیلت‏هایی که ذکر فرموده‌اند، البته فضیلت حج باطن برتر است.

به این حدیث شریف توجه بفرمایید. حضرت صادق؟ع؟ می‏فرماید اذا دخلت المسجد الحرام فادخله حافیاً علی السکینة و الوقار و الخشوع وقتی‌که داخل مسجدالحرام شدی خاشعانه و خاضعانه داخل بشو پابرهنه، و با حالت سکینه و

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 14 *»

آرامش و وقار و خشوع، بدون هیچ‌گونه کبر و نخوت. در برابر آن خانه‏ای که به ظاهر از همین سنگ و خاک ترکیب یافته، در برابر آن سنگ‌ها با یک‌چنین خضوع و خشوعی در مسجدالحرام پابرهنه، با حالت سکینه، آرامش و وقار و با خشوع و ذلت داخل بشو. فرمود و من دخله بخشوع غفر الله له ان‌شاءالله. کسی که با حالت خشوع در مسجدالحرام داخل شود خدا او را می‏آمرزد. «قیل ما الخشوع» عرض شد خشوع چیست؟ قال السکینة لاتدخله بتکبر([6]) خشوع همان حالت آرامش یافتن، و خود را در نزد آن خانه بزرگ ناچیز دیدن، و شوق دیدار خانه خدا در او، او را به حالتی قرار دهد که هیچ متوجه خود و شئون خود نباشد. پابرهنه، نوعاً هم ابتداءاً با حالت احرام وارد می‏شوند. در محرم در حالت احرام که از همه علائق جدا شده، ظاهر و باطن خود را از همه‌چیز حتی شئونات دنیوی، لباس، کفش، کلاه، عمامه، از اینها همه، خود را فارغ کرده، دیگر هیچ‌‌گونه کبری دیده نمی‏شود، نخوتی دیده نمی‌شود. فرمود هرکس با یک‌چنین حالتی وارد مسجد‌الحرام شود خداوند او را می‌آمرزد.

بعد دستور فرمودند وقتی‌که وارد می‏شوی آن‌وقت متوجه این نعمت باش که تو مهمان خدا هستی. تو زیارت‌کننده خدا هستی. تو از کسانی هستی که مسجد را، ــ آن هم مسجدالحرام را ــ آباد ساختی به همین حاضر شدن در آنجا، خضوع در آنجا، خشوع در آنجا، و انجام مناسک آنجا. و از کسانی هستی که با خداوند راز و نیاز می‌کنی، و این نعمت راز و نیاز با خدا برای تو فراهم شده. این حج ظاهری و حج‌کردن خانه ظاهری است.

آن‌وقت می‌دانیم باطن خانه و حج باطن، در این زمان توجه به وجود مقدس بقیةالله؟عج؟ است. در هر زمانی امام معصوم آن زمان؛ توجه‌کردن به امام و قصد آن بزرگوار حج باطنی است. آن‌وقت آن هم باید با سکینه و وقار و خشوع همراه باشد.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 15 *»

یعنی تا اسم بقیةالله صلوات‌الله‌علیه برده می‌شود حالت خشوع و حالت سکینه و وقار برای ما دست دهد. خود را در محضر آن بزرگوار ببینیم که باطن خانه خدا است. خانه‌ای است که سراپا ذکر خدا است. همه‌اش نور خدا است. همه‌اش سرّ توحید است. خود را در مقابل آن خانه ببینیم، حالت خشوع، حالت سکینه و وقار و طمأنینه برای ما فراهم شود. هیچ‌گونه کبر و نخوتی در مقابل آن بزرگوار نداشته باشیم. تمام شئوناتمان از نظر ما برود. هیچ متوجه شأنی از شئون خود نباشیم. در دل محو جمالش گردیم و در دل عظمت و جلالتش را یاد کنیم. این حج باطنی است.

و چون آن بزرگوار برای خود ابواب قرار داده، و نمی‏شود او را زیارت و دیدار کرد مگر به لقاء و زیارت ابوابش، که وجود مبارک بزرگان دین است، از این جهت پس قصد بزرگان حج باطن باطن می‏شود. و این چه توفیق بزرگی است که ما بحمدالله داریم! آمدن در این حسینیه‏ها، و اجتماع در این حسینیه‏ها، و اقامه درس و بحث و تعلیم و تعلم و ذکر فضائلشان و خواندن فرمایشاتشان و استماع فرمایشاتشان؛ اینها همه در واقع حج باطن باطن است.

من می‌گویم، شما هم بحمدالله می‌شنوید و الحمدلله رب العالمین تسلیمید و معتقدید. اما این عرائض من وقتی عیانی خواهد شد که از اینجا چشم ببندیم؛ آن‌وقت عیانی می‌شود، یعنی عیناً خواهیم دید که در چه نعمتی به‌سر می‌بردیم و متوجه عظمت این نعمت نبودیم. اگر کسی بگوید من متوجه عظمتش هستم، نه، اشتباه می‌کند. تا دیده نشود عظمتش ادراک نخواهد شد. کجا ما می‌توانیم امور آخرت را بفهمیم؟ می‏فرمایند این طور است، تسلیمیم، بحمدالله معتقدیم و خدا را بر این نعمت اعتقاد و تسلیم شاکریم. اما وقتی می‌فهمیم که چشم از اینجا می‌بندیم و سر خود را به دامن بزرگان دین این زمان می‌بینیم و می‌بینیم که بقیةالله صلوات‌الله‌علیه ایستاده‌اند و عنایت خاصی و توجه خاصی می‌فرمایند؛ مشکلات

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 16 *»

مرگ و مشکلات احتضار و مشکلات آخرت، هول‌ها و ترس‌ها، آنها همه را برای ما سهل بفرمایند و آسان کنند، آنجا معلوم می‌شود این نعمت چیست و عظمت این نعمت شناخته می‌شود.

این بیت‌‌الله ظاهری را می‌فرماید با این حالت وارد شوی آمرزیده می‌شوی؛ آیا آمدن نزد بزرگان و استماع فرمایشات بزرگان و کسب علوم این بزرگواران، تسلیم‌بودن در مقابل ایشان، محبت به ایشان و به دوستان ایشان چه فوائد و منافعی دارد! در بحث‌های اخلاقی که داشته‏ایم بارها عرض کرده‏ام که درست است ما این زمان مثلاً ارشاد می‌خوانیم، و ارشاد را آقای بزرگوار کرمانی نوشته‌اند و از دنیا رفته‌اند، فکر می‌کنیم این کتاب کتاب یک مرده‌ای است می‌خوانیم؛ آری، به ظاهر همین‌طور است، ایشان فوت فرموده‏اند. اما این ارشاد که می‌خوانیم و از ارشاد، ارشاد می‌شویم، همین ارشادشدن و اینکه در هر فصلی نور هدایت در دل ما می‏تابد، این به دست بزرگان این زمان است. ایشانند که دارند در دل ما نور هدایت و بصیرت القاء می‏کنند. یعنی روح انسانیت را که همان ایمان است، روح‌الایمان است، ما داریم از دست نقباء و نجباء زمان و عصر می‏گیریم. اینکه این‌قدر در کتاب ارشاد، در مباحث مربوط به بزرگان می‏فرمایند آبی که مثلاً مال سال قبل بوده به درد امسال نمی‏خورد؛([7]) مقصود همین است. یعنی در هر زمانی حاملان روح‌الایمان و واسطگان روح‌الایمان باید باشند، که هر کس خود را برای القاء روح‌الایمان آماده کرد روح‌الایمان را به او القاء کنند و او را به نور ایمان زنده کنند. امروز نقباء و نجباء زمان حاملان روح‌الایمانند و واسطگان در روح‌الایمانند، که ما اگر به ایشان متصل شدیم دارای پدر و مادر ملاصق و ملاحقیم و دستمان به دامن بقیة‌الله؟عج؟ رسیده است. خلاصه ان‏شاءالله در همه حالاتمان در حج باطن باطن به‌سر می‏بریم.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 17 *»

هنگام وارد شدن در مسجدالحرام ظاهری و دیدن بیت‌الله انسان باید بگوید الحمدلله ــ دستور است همین‌که کعبه را در مسجدالحرام دیدی بگو ــ الحمدلله الذی جعلنی من وفده و زواره و جعلنی ممن یعمر مساجده و جعلنی ممن یناجیه.([8]) خدا را شکر می‏کنم که مرا از مهمانان و وارد شوندگان بر او قرار داد، که بر خدا وارد شده‏ام و مهمان خدا شده‏ام. و خدا را شکر می‏کنم که مرا از کسانی قرار داده که مساجد خدا را آباد کرده‏اند، به همین حاضر شدن در مسجدالحرام مساجد خدا را آباد کرده‌اند. و مرا از کسانی قرار داده که با او سخن می‌گویم و راز و نیاز می‌کنم. این درباره حج ظاهر و دیدن بیت‌الله ظاهری است.

آن‌وقت ما که در دل‏ها بقیة‌الله را در چهره نجباء و نقباء می‏بینیم، آن بزرگوار را زیارت می‏کنیم و او را با دیده‏های دلمان ملاقات می‏کنیم از ابوابش که خدا در این زمان برای او قرار داده، این حج باطن باطن خانه خدا است. و در یک‌چنین مسجدی وارد شده‏ایم و آباد کنندگان یک‌چنین مساجدی هستیم. چه مساجدی؟! مساجد وجود مبارک نقباء و نجباء، و مسجد اعظم اعظم اعظم بقیة‌الله؟عج؟. در این زمان ما از آباد کنندگان چنین مساجدی هستیم. این چه نعمت بزرگی است!

والله اگر ما خودمان اسباب خذلان خود را فراهم نکنیم و این نعمت‏ها را بر خودمان نقمت نسازیم، در هر قدممان آمرزیده می‏شویم. در هر نفسمان آمرزیده می‏شویم. در هر خیال و فکرمان آمرزیده می‏شویم. اینها یقینیاتی است که عرض می‏کنم. تعارف نیست. نعوذبالله نعوذبالله روی خیال حرف‌زدن نیست، مزخرف‌بافتن نیست. اعتقادات و یقینیاتی است که از برکات فرمایشات بزرگان به دست می‏آید. اگر غیر از این باشد، غیر از این‌طور که عرض می‏کنم باشد درست نیست. درستش همین است. پس خیلی قدر خودمان را بدانیم و قدر این نعمت بزرگی را که خدا به برکت

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 18 *»

بقیةالله نصیبمان فرموده بدانیم و شاکر وجود مبارکش باشیم و از او نعمت‏های خاص و عنایات خاص را در این شب قدر بخواهیم.

مخصوصاً خود آن بزرگوار یادمان داده؛ و اگر تا اندازه‌ای توجه باشد ان‌شاءالله بیشتر به فکر می‌افتیم. این بزرگوار در این دعاء افتتاح به ما یاد داده که ما خودمان را در این زمان باید طوری تربیت کنیم و بسازیم، که غیر از این‌طور الآن است، غیر از این است. این‌طور نمی‏خواهند، غیر از این می‌خواهند. در این دعاء افتتاح این جملات را که داریم اللّهم انا نرغب الیک فی دولة کریمة تعزّ بها الاسلام و اهله و تذلّ بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک و القادة الی سبیلک و ترزقنا بها کرامة الدنیا و الآخرة.([9]) این جملات را آن بزرگوار یادمان داده. و معلوم است که این دعاء را نباید گفت مخصوص کاملین است، کاملین بخوانند. خود حضرت این دعاء را تعلیماً فرموده‌اند، و یکی از نعمت‏های بزرگ وجود مقدس بقیة‌الله صلوات‌الله‌علیه همین دعاء افتتاح است. از نعمت‏های بزرگ این وجود مقدس است که در دوران غیبت صغری تعلیم فرمودند. این جملات باید ما را برای طور دیگر بودن آماده کند.

اللّهم انا نرغب الیک فی دولة کریمة خدایا ما میل و رغبت داریم، خیلی اشتیاق داریم. شوق! در ما برای این مطلب یک شوقی است. فی دولة کریمة، از تو می‏خواهیم دورانی را بیاوری که آن دوران، دوران دولت با عظمت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و دولت با ارزش ایشان است، که اسلام و اهل اسلام را به برکت آن دولت عزیز فرمایی، نفاق و اهل نفاق را به برکت آن دولت ذلیل فرمایی. آن‌وقت چه؟ ما را در آن دولت چه قرار دهی؟ به خدا پناه می‏بریم. و تجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک خدایا ما را در آن دولت از دعوت‌کنندگان به طاعت خودت قرار بده و القادة الی سبیلک و از پیشروان به راه تو باشیم، دعوت‌کننده به طاعت خدا و پیشرو به راه خدا باشیم. و ترزقنا بها کرامة الدنیا

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 19 *»

و الآخرة به برکت آن دولت کرامت دنیا و آخرت را نصیب ما بفرمایی، ارزش‌های دنیا و آخرت را، عظمت دنیا و آخرت را به ما بدهی.

امام؟ع؟ در این دعاء افتتاح این جملات را به ما یاد داده‌اند که ما ان‌شاءالله خود را این‌طور پرورش بدهیم و این‌طور باشیم؛ که فرض بفرمایید فردا که صدای بقیةالله بلند شد هلمّوا الیّ، تا این نام مطهر و این صدای مبارک را شنیدیم ما برای یک‌چنین زمانی ساخته شده باشیم. نه اینکه آنگاه اولِ این باشد که شروع کنند به ساختن ما، نه. و تجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک و القادة الی سبیلک دعوت‌کننده به طاعت تو باشیم، و قاده و پیشوایان به سوی راه تو باشیم. یعنی هر کس به ما نگاه می‏کند دین خدا را از ما دریابد. در اعتقادات با ما سخن می‌گوید، عقائد و معارف دین حق را از ما بشناسد. با ما معاشرت می‏کند، خُلق دین را از ما بیاموزد. با ما مجالست می‏کند، به طاعت دعوت‌کننده باشیم؛ یعنی هر قدمی که با ما بر می‏دارد به سوی طاعت خدا باشد. و در هر قدمی که پشت سر ما می‏گذارد به راه خدا بیفتد. باید این‌طور ساخته شده باشیم. تا پشت سر ما قدم بر می‏دارد، قدم در راه خدا گذارده باشد. امام؟ع؟ این‌طور می‌خواهد که ان‏شاءالله ما ساخته شویم.

و البته توجه داریم که ان‏شاءالله تحت زعامت و ولایت او هستیم، باز هم به عنایات او متوسل باشیم و از او بخواهیم که ان‏شاءالله عنایاتش را شامل حال ما بفرماید. آن‌طوری که خود می‏خواهد، خودش ما را بسازد. آن‌طوری که خودش می‏خواهد و می‏پسندد ان‌شاءالله ما را بسازد. ما که خودمان عاجزیم. باید در مقابل آن بزرگوار اظهار عجز کنیم. آقا ما از ساختن خودمان عاجزیم، ما نمی‏توانیم. این‌طوری که شما برنامه داده‏اید و این‌طوری که نسخه داده‏اید که باید مطابق این نسخه و برنامه ساخته شویم، نشدیم. و نمی‏توانیم هم، خودمان هم می‌دانیم که از خودمان برنمی‏آید.

و این‌قدر هم محرومیت شامل حال ما است، و این قدر مخذول شده‌ایم ــ این را

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 20 *»

باید جدی گفت ــ این‌قدر خذلان شده‏ایم که کامل ظاهری هم نداریم که او را در جمیع امور و شئون اسوه خود قرار بدهیم، همه حالات خود را بر او عرضه کنیم. و این هم در اثر بدی ما است؛ نه اینکه خدا ظلم کرده باشد، ما لیاقتش را داشته باشیم و نداده باشد، نه. اگر بدهد و ما او را نکشیم، باید خدا را شکر کنیم. اگر داد و او را نکشتیم، باید خدا را شکر کنیم. پس در اثر همین عدم استحقاق و قابلیت خود ما است که بزرگان را از دیده‏های ما پنهان ساخته‏اند، و دست ما را به ظاهر از دامن ایشان کوتاه کرده‏اند، و ایشان را نمی‏بینیم که اسوه و الگو قرار دهیم و همه امور خود را بر ایشان عرضه بداریم و به برکت انفاس قدسیّه‌شان و حرکات و افعال ظاهریه‏شان ساخته شویم. این محرومیت هست. این محرومیت هم بیجا نیست، به عدل است، ما قابل نیستیم و لایق نیستیم. اسباب و شرائط هم که این‌طور است که می‏بینید. خلاصه مشکل است. شرایط زندگی، مشکلات زندگی، گرفتاری‌های زندگی، نمی‏گذارد آن‌طوری که باید ساخته شویم ساخته شویم و مطابق این برنامه باشیم. از این جهت به خود آن حضرت عرض کنیم: آقا خودتان عهده‏دار شوید، عنایت بفرمایید، به بدی ما نگاه نکنید، آقا به فضل و کرم و آقایی خودتان دست به‌کار شوید. یعنی از خدا در این لیله قدر بخواهید، این را از خدا بخواهید: خدایا به برکت من بر اینها رحم بفرما، و تقدیر بفرما آن‌طوری که من می‌خواهم بشوند. ان‌شاءالله آن‌طوری که بقیةالله می‌پسندد باشیم. این را بخواهیم.

عرض کردم راه همین است که متوسل و متوجه باشیم به اسباب توسل و توجهی که خداوند قرار داده که خدا آن بزرگوار را بر ما عطوف فرماید و بر ما مهربان فرماید، که از آن اسباب توجه به مظلومیت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه در یک‌چنین ایامی است. توجه به مظلومیت اهل‌بیت آن بزرگوار در یک‌چنین ایامی است. که مظلومیت باید این اندازه باشد که اگر آقا از دنیا رحلت می‌فرمایند و جان به

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 21 *»

جان آفرین تسلیم می‌فرمایند، نتوانند این دخترها و بچه‏ها بلند گریه کنند. باید طوری بدن مطهر امام دفن شود که کسی خبردار نشود و قبر مبارکش مخفی باشد. این چه مظلومیتی است!

خدایا به حق دل سوزان زینب کبری سلام‌الله‌علیها در مثل این ایام تو را قسم می‏دهیم، خدایا به حق آن دل نالان، قلب مطهر امام ما را متوجه ما فرما. قلب مطهر امام ما را بر ما مهربان فرما. خدایا خیرات دنیا و آخرت ما را در این شب قدر بر آن دل مبارک نازل فرما.

 

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 22 *»

 

مجلس دوم

 

(روز  21 ماه مبارک رمضان 1407 هـ ق)

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 23 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

إِنّٰا اݩـزَلْنٰاهُ فیٖ لَیْلَةِ ٱلْقَدْرِ*  وَ ما ادْریٰکَ ما لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ * لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ *

تَـنَـزَّلُ ٱلْمَلٰائِکَةُ وَ ٱلرُّوحُ فیٖهٰا بِـإِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ أمْرٍ * سَلٰامٌ هِیَ حَتّیٰ مَطْلَعِ ٱلْفَجْرِ*

 

احسن اللّه لک العزاء یا بقیةاللّه.

خیلی متأسفیم که از این نعمت محرومیم که در رکاب اماممان باشیم و با آن حضرت از نجف تا کوفه قدم بزنیم. اشک‌های چشم نازنینش را ببینیم، ناله‌های دل سوزانش را بشنویم که به یاد مصائب و مظلومیت جدش امیرالمؤمنین گریه می‏فرماید، ناله می‏کند. مثل این روزها امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه از دار دنیا رحلت فرمودند، به خاک سپرده شدند. با چه مظلومیتی! با چه مظلومیتی! حتی اهل‌بیتش، فرزندانش، جرأت نکنند ناله کنند، گریه کنند. در نیمه شب بدن مبارکش را به خاک بسپارند. محل قبرش را مخفی کنند.

شما بعد از هزار و چند صد سال می‌شنوید و این‌طور می‌سوزید، این‌طور نالانید و گریانید. حال بر آن بزرگواران چه می‌گذشته؟ بر امام مجتبی چه می‌گذشته؟ بر سیدالشهداء چه می‌گذشته؟ بر زینب کبری چه می‌گذشته؟ آنها که به پدر نگاه می‌کردند و مظلومیت پدر را می‌دیدند؛ بر پدریِ پدر گریه نمی‌کردند. بر مظلومیت حجت خدا گریه می‌کردند. بر مظلومیت خلیفةاللّه گریه می‌کردند، نه بر مظلومیت پدری و اینکه پدری از دست می‌دادند. آنها حجت خدا می‌دیدند و نور خدا مشاهده می‌کردند. خلیفةاللّه را می‌دیدند. دست تقدیر الهی و یداللّه را مشاهده می‌کردند که

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 24 *»

چطور برای احیاء دین خدا، برای رضای خدا، و برای نجات بشریت، تسلیم یک‌چنین تقدیری شده. و کسی‌که همه مقدرات از دست او جاری می‌شود، در برابر شمشیر ابن ملجم مرادی ملعون تسلیم شود و این‌طور از پا درآید. آنها بر چنین مظلومی گریه می‌کردند.

و بحمدالله به برکت بزرگان دین و فرمایشات مشایخ عظام+ گریه‌های ما و این سوز دل‌های ما هم ان‌شاءالله از روی بصیرت و نورانیت و هدایت به مقامات نورانیت ایشان است. و عزاداریم؛ همان‌طور که بارها فرموده‌اند عزادار امیرالمؤمنین ما هستیم. ان‌شاءالله ما هستیم که به برکت بزرگانمان ناله‌های ما با ناله‌های حجةبن‌‌الحسن، بقیةاللّه؟عج؟ همراه است.

ای کاش این گوش‌های ما ناله‏های آن بزرگوار را می‏شنید. به‌مانند این روزها امام؟ع؟ گاهی کوفه هستند، گاهی نجف هستند. اطراف آن ضریح مطهر طواف می‌فرمایند و در مصیبت وارده بر جد بزرگوارشان گریه می‌کنند. آن بزرگوار الآن هم جراحت سر جد بزرگوارشان را مشاهده می‌کنند. آن دردی را که بر وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه وارد شد، احساس می‌کنند. آن بزرگوار الآن زردی بدن مبارک امام؟ع؟ را مشاهده می‏کنند؛ که در اثر زهر، در آن بدن مطهر چنان زردی فراهم شده بود، که راوی می‏گوید وقتی‌که بر حضرت وارد شدم و حضرت در میان بستر افتاده بودند، دستمال زردی به سر مبارک بسته بودند. من نتوانستم تشخیص دهم که آیا زردی این دستمال بیشتر است یا زردی بدن مبارک امام؟ع؟.([10]) تمام بدن امام را زهر فرا گرفته بود. این زهر آثار عجیبی داشته. گاهی امام را تشنه می‏کرد. حضرت شیر می‏خواستند، آب طلب می‌فرمودند. برای حضرت شیر می‏آوردند، امام حسن ظرف

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 25 *»

شیر به دست پدر بزرگوار می‏داد، حضرت جرعه‏ای می‏آشامیدند؛ و بعد دستور می‏فرمودند این شیر را به ابن‌ملجم بدهید، او را گرسنه نگذارید، او را تشنه نگذارید.([11])

زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها می‌بیند، این مناظر و منظره‌ها را مشاهده می‌کند. آن مخدره معظمه در یاد دارد، از یاد نمی‌برد که این کوفیان و این اهل عراق این‌قدر بی‏وفا هستند. در جریان کربلا و حادثه عاشورا زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها مگر این‌همه لطف و مرحمت و عنایت پدر بزرگوارش به یادش نمی‌آمد؟!

گاهی زهر آن حضرت را از حال می‏برد و از حال می‏رفتند به طوری که دیگر طاقت سخن‌گفتن و توان نگریستن برای امام نمی‏ماند. چشم‏های مطهرش روی هم می‏رفت. لب‌های مطهرش آرام می‏گرفت. نفَس او آهسته آهسته شنیده می‏شد.([12]) این زهر در بدن مطهر امام این آثار را ایجاد کرده بود و همان آثار را امام، بقیةاللّه صلوات‌‌اللّه‌علیه الآن می‌بینند و احساس می‌فرمایند و الم آن را درک می‏کنند. و حتی ناله‌های امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را که از آن بدن مطهر شنیده می‏شد، الآن امام؟ع؟ می‌شنوند موقعی‌که مثل این روزها در نجف به‌سر می‏برند. گاهی هم کوفه می‏آیند، از خانه حضرت یاد می‌کنند و حالاتی را که در مثل این روزها در آن خانه می‏گذشته به خاطر مبارک می‌آورند.

طور طی‌شدن راه بین کوفه و نجف را که در مثل این شب‌ها انجام شد و جنازه مطهر امام؟ع؟ را که از خانه آن حضرت در کوفه به نجف حمل گردید؛ امام؟ع؟ آن منظره‌ها را در خاطر مبارک می‌آورند. امام مجتبی، سیدالشهداء سلام‌اللّه‌علیهما عقب جنازه پدر را دارند، جلو جنازه بر دوش جبرئیل و میکائیل در حرکت است.([13]) این

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 26 *»

حالات برای امام زمان ما صلوات‌اللّه‌علیه مکشوف است. بر او پوشیده نیست. چه دلی دارد بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه.

خدایا از تو می‏خواهیم این ناله‏های ناقابل ما را با ناله‏های بقیةاللّه همراه ساز. خدایا ما هم از عزاداران بر مصیبت و در مصیبت اهل‌بیت؟عهم؟ و امیرالمؤمنین باشیم. این ناله‌های ما قبول درگاه تو واقع شود. این اشک‏های ناقابل ما از اسباب آمرزش و از اسباب سعادت و نجات ما باشد. و امیدواریم که نظر عنایت بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه شامل حال همه ما گردد و ناظر به این مجلس ما باشد؛ که قطعاً چنین است. آن بزرگوار ان‌شاءاللّه ناله‏های ما را از اسباب تسلی خاطر خودش می‏داند. به ما نگاه می‏کند که بعد از هزار و چند صد سال گرد هم نشسته‏ایم و به یاد مصائب وارده بر جد مظلومش امیرالمؤمنین متأثریم و نالانیم.

ای کاش ناله‏های حضرت را می‌شنیدیم. گرچه با گوش دل می‌شنویم که ناله ما بلند می‌شود. اگر دل‏های ما ناله امام را نشنود، در این مصائب متأثر نمی‏شود. همین‌که دل‏های شما متأثر می‏شود مطمئن باشید که بین دل‏های شما و دل مطهر امام؟ع؟ رابطه برقرار شده، به وسیله اسباب و وسائطی که در بین هستند اتصال واقع شده، و این تأثر خاطر در دل‏ها فراهم می‏شود. این تأثرات از برکت وجود امام زمان و بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه است. این ناله‏ها و این اشک‏ها و این سوز دل‏ها، همه از برکات آن دل سوزان و آن سینه نالان است. که ای کاش به این گوش ظاهر هم ناله‏های او را و فریادهای او را در این روزها و همچنین در سایر ایام مصائب می‏شنیدیم. خودش می‏گوید من ندبه می‏کنم؛ ندبه ناله بلند است. لاندبنّک([14]) خطاب به سیدالشهداء که می‏فرماید، من ندبه می‏کنم، یعنی با صدای بلند برای مصائب شما ناله می‏کنم.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 27 *»

در مصائب و در این ناله‏ها چه می‏گوید؟ شما خودتان فکر کنید. اگر امام، بقیةاللّه بخواهد امیرالمؤمنین را صدا زند و در مصائب او اظهار تأثر و ناله کند، چه می‏فرماید و چه می‏گوید؟ وجود مبارک امیرالمؤمنین را به چه لفظی صدا می‏زند؟ شما چه فکر می‏کنید؟ چه می‏گوید؟ می‏گوید یا علی؟ می‏گوید یا امیرالمؤمنین؟ می‏گوید واعلیاه؟ چه لفظی می‏گوید؟ ما که نمی‏دانیم چه می‏گوید. اما به حسب ظاهر و علی‌القاعده؛ ان‌شاءاللّه شما هم امروز هم‌ناله شوید و امروز با آن بزرگوار بنالید. حیاء نکنید. در نامه عمل شما هم می‌نویسند که همراه با بقیةاللّه در مثل امروز ناله کردید. ظاهراً و به حسب ظاهر امر، ناله‌های حضرت این‌طور است: وامظلوماه، واعلیاه، وامظلوماه، واعلیاه، یا مظلوماه، یا علیاه.

مظلومیت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هنوز هم که هست از در و دیوار سرزمین عربستان، از سراسر مکه و مدینه و سایر نقاط و مراکز مهم اسلامی به چشم می‌خورد. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، آن کسی که اگر نبود و اگر شمشیر او نبود و به حسب ظاهر شجاعت او نبود، از اسلام و توحید اثری نبود. علی صلوات‌اللّه‌علیه کسی بود که به همه مسلمین عزت بخشید. الحمدلله رب‌العالمین ایران در این چند قرن اخیر، یعنی شاید حدود سیصد چهارصد سال است، که به عنوان کشور شیعه، مملکت شیعه شهرت یافته است، و نام مبارک امیرالمؤمنین برده می‌شود، و همچنین مقداری هم عراق این‌چنین است. اما سایر بلاد اسلامی مخصوصاً مکه معظمه و مدینه منوره در اثر ظلم وهابی‌ها ــ خدا لعنتشان کند ــ  این‌چنین نیست. انسان آنجا که می‌رود، مظلومیت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و به‌طور کلی مظلومیت اهل‌بیت؟عهم؟ را بیشتر می‏یابد. اهل‌‌بیت فراموش شده هستند. از اهل‌بیت نامی و اثری دیده نمی‏شود. اگر نام علی برده می‌شود، گاه‌گاهی در نمازهای جمعه بعد از ذکر نام ابی‌بکر و عمر و عثمان نام علی برده می‌شود و می‌گذرند. اگر او را به عنوان راوی از

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 28 *»

رسول‌خدا یاد می‏کنند ردیف ابوهریره و ردیف عایشه نام می‏برند.

شیعه است که باید بر مظلومیت علی بنالد. و اسمی مناسب‏تر و لقبی مناسب‏تر از «مظلوم» برای امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نیست. رسول‌اللّه هر موقع به امیرالمؤمنین نگاه می‏فرمودند از همین مظلومیت‏ها یاد می‏فرمودند. رسول‌اللّه در موقع رحلتشان بارها در حضور اشخاص مظلومیت علی صلوات‌اللّه‌علیه و اهل‌بیت؟عهم؟ را متذکر می‌شدند، ذکر می‏کردند. علی‌القاعده ناله امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه به این‌طور بلند است و جد بزرگوارش را به وامظلوماه واعلیاه یاد می‏کند. آن هم چه مظلومیتی! چه مظلومیتی!

ان‏شاءاللّه همان‌طور که از ما انتظار است، گریه‏های ما و تأثرات ما در مصیبت ائمه ما؟عهم؟ باید با بصیرت همراه باشد، با نور هدایت همراه باشد. یعنی اگر گریه می‏کنیم، اگر می‏نالیم، بر امیرالمؤمنین علی صلوات‌اللّه‌علیه باشد که حجت خدا است، نور خدا است، خلیفةاللّه است. اگر از مصائبش و حالات و حوادثی که در مصائبش رخ داده یاد می‌کنیم، اینها هم باید ان‏شاءاللّه طوری باشد که بر مبنای بصیرت باشد، و بر مبنای معرفت نورانیت باشد. نه اینکه گریه‌ها و ناله‌ها از روی عواطف باشد، که برای ما بخوانند فرزندان او پدری از دست دادند و بر از دست دادن پدر گریه می‏کردند، متأثر بودند، و ما هم متأثر شویم مثلاً. نه، همان‌طور که بارها مخصوصاً در مصائب سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه متذکر بوده‏ایم ناله‏های ما و گریه‏های ما باید از عاطفه تنها نباشد. گرچه ناچاریم، چون ما اسیر عواطفیم، حکومت عقل در ما ضعیف است، و نور معرفت در ما ضعیف است، از این جهت خود تذکر این‌طور امور عاطفی از اسباب تأثر ما هست. اما ما سعی کنیم از آن نکات فراموش نکنیم و جهات معرفت را ان‌شاءاللّه از خاطر نبریم.

بعضی حوادث در مصائب حضرت ذکر شده و نوع این حوادث اولاً نقل معتبری ندارد. توجه داشته باشید. اگر هم به عنوان نقل ذکر می‌شود، اینها از اسباب تأثر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 29 *»

هست ظاهراً، ناچاریم؛ اما مبنا نباشد. دیگر اینکه مخصوصاً مخصوصاً اگر حوادثی باشد و ذکر شود و نقل‌هایی گفته شود که با مقامات نورانیت این بزرگواران منافات داشته باشد.

امیرالمؤمنین بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ کسی است که خودش صاحب لیلةالقدر است و همین‌طور هر یک از ائمه؟عهم؟ خودشان صاحب لیلةالقدرند. معنی صاحب لیلةالقدر این است که در شب قدر جمیع حوادث سال برای جمیع موجودات این عالم نوشته می‌شود و نازل می‌گردد. ملائکه به سرپرستی روح ــ که روح از ملائکه اعظم است، روح‌القدس رئیس همه ملائکه است. ــ تمام حوادث سال را، جزئی و کلی امور را بر قلب مطهر امام و معصوم وقت نازل می‌کنند، و دل آن بزرگوار لوح و محل نوشتن و ثبت‌شدن این حوادث است. دل این عالمش، مرتبه این عالمش. به مرتبه این عالمش بر جمیع امور کلی و جزئی همه خلق این عالم واقف است. تنزّل الملائکة و الروح.([15]) این آیه شریفه در این سوره مبارکه بیان این مطلب است. بکل امر([16]) جمیع امور، همه امور بر قلب امام نازل می‌شود و امام بر جمیع امور واقف و آگاه است.

از جمله اموری که ذکر می‌فرمایند جمیع توفیقات است؛ که برای نمونه در بعضی از احادیث، امام؟ع؟ بعضی از آنها را ذکر می‌فرمایند. از جمله توفیق حج است که می‌فرماید در لیلةالقدر در هر سال برای هر کس حج نوشته شود، او به حج موفق خواهد شد. اگر در لیلةالقدر و در شب قدر نوشته نشود، او به حج موفق نخواهد شد.([17]) این یکی از توفیقات است. حج، یکی از توفیقات است که امام؟ع؟ ذکر می‏فرماید. مگر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 30 *»

نماز این‌طور نیست؟! تمام توفیقاتی که برای نمازهای فریضه و نافله، و همین‌طور تمام توفیقات برای روزه‌های واجب و روزه‌های مستحبی، تمام اعمال خیر، توفیق جمیع اعمال خیر، بزرگ و کوچک، برای هر کس در شب قدر، بر قلب امام نازل می‌شود، و امام؟ع؟ به مرتبه این عالمش باخبر می‌شود و می‏داند. البته از مرتبه بالاتر آن حضرت نزول می‌کند و بر مرتبه دنیوی و ظاهری او قرار می‌گیرد. از توفیقات کلی و جزئی تمام خلق باخبر می‌شود. او می‏داند که چه کسی موفق می‏شود به انجام چه نمازی، چه روزه‏ای، چه حجی، چه زیارتی، چه انفاقی، چه احسانی، چه صله رحمی. پس جمیع امور خیر و توفیقات همه امور خیر مقدر می‌شود. عرض کردم در حدیث که حج را ذکر می‏فرماید به عنوان نمونه است؛ نه اینکه فقط حج مثلاً مقدر شود، بلکه جمیع توفیقات مقدر می‌گردد.

و همین‌طور ــ به خدا پناه می‌بریم ــ جمیع خذلان‌ها در جمیع امور، برای همه خلق، بر دل مطهرش نازل می‌شود. او می‌داند چه کسی فلان معصیت را خواهد کرد و چه کسی فلان جرم را انجام خواهد داد. تمام خذلان‌ها را می‏داند.

همین‌طور تمام ارزاق همه را می‌داند. بحمدالله در احادیث این کلمه ارزاق و آجال در مورد لیلةالقدر رسیده؛ که ائمه ما فرموده‌اند در لیلة‌القدر ارزاق جمیع خلق، آنچه که به هرکس باید برسد مقدر می‌شود. و این رزق کلمه کلی است، شامل رزق‌های ظاهری و رزق‌های باطنی است. تمام رزق‏هایی که باید به خلق برسد و یا نرسد، همه و همه بر امام؟ع؟ و بر دل مطهرش نازل می‏شود و باخبر است.([18]) آجال یعنی اجل‏ها، تمام برای امام؟ع؟ منکشف می‌شود و می‌داند چه‌کسی، در چه‌وقتی، چه‌ لحظه‏ای از دنیا خواهد رفت، در کجا خواهد مرد و چه لحظه‏ای عمر او تمام می‏شود و باید از دنیا برود. این هم معلوم است. و همین‌طور چه کسی بنا است به دنیا

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 31 *»

بیاید و عمر او در این دنیا شروع شود، می‏دانیم امام؟ع؟ باخبرند. اجل و آجال یعنی مدت و مدت‏ها. وقت ولادت‏ها، وقت رحلت‏ها، همه را امام؟ع؟ برای همه می‏داند. از این جهت است که او احتیاج ندارد از جایی بپرسد و از جایی باخبر شود که فلان‌کس چه‌وقت خواهد مرد. نه، همان موقعِ مرگ کنار او حاضر است. موقع ولادت حاضر است. و اجل‏ها همه برای او روشن است.

این معنی صاحب لیلةالقدر است. ما می‌گوییم امام معصوم بعد از رسول‌خدا؟ص؟ صاحب لیلةالقدر است. در مورد رسول‌اللّه بحمدالله اتفاقی شیعه و سنی است که صاحب لیلةالقدر در زمان رسول‌اللّه آن حضرت بوده‌اند، و در هر ماه مبارک رمضان لیلةالقدر بوده و نزول ملائکه و روح به جمیع این امور بر قلب مطهر رسول‌اللّه؟ص؟ مورد اتفاق شیعه و سنی است. اما اختلاف از بعد از رسول‌خدا شروع می‏شود، که دیگر اهل سنت کسی را ندارند که بگویند صاحب لیلةالقدر به‌مانند زمان رسول‌خدا؟ص؟ باقی است. با اینکه قرآن می‌گوید در هر ماه رمضان لیلةالقدر وجود دارد، و نزول ملائکه و روح به جمیع امور در لیلةالقدر مسلّم است. اما بر چه‌کسی نازل می‌شوند؟ دیگر سنی‌ها کسی را ندارند. بعد از رسول‌خدا؟ص؟ چه کسی را بگویند؟

از این رو ائمه ما به ما فرموده‏اند که شما با اهل سنت با همین سوره مبارکه انا انزلناه فی لیلة القدر محاجّه کنید، و به آنها بگویید: با اینکه در هر سال ماه رمضان وجود دارد، و در هر ماه رمضان لیلةالقدر وجود دارد، و در هر لیلةالقدر نزول ملائکه و روح به جمیع امور، امری مسلم است؛ این ملائکه بر چه‌کسی نازل می‏شوند؟ آنها در جواب خواهند ماند. اما شما می‌گویید ما کسی را داریم که از این جهت مثل رسول‌خدا است. و نزول ملائکه و روح به جمیع امور بر دل مطهر او است.([19]) بعد از

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 32 *»

رسول‌اللّه امیرالمؤمنین، بعد از ایشان امام مجتبی و بعد سیدالشهداء، و همین‌طور تا این زمان ما بقیةاللّه الاعظم حجةاللّه و خلیفةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه، این قلب مطهر است که محل نزول ملائکه و روح در لیلةالقدر به جمیع امور است. خدایا تو را بر نعمت تشیع و ولایت و بر این نعمت بصیرت شاکریم.

بنا بر این امام ما صلوات‌اللّه‌علیه جمیع توفیقات ما را در تمام سال به حسب همین مقام دنیویشان می‏دانند. مقامات عالیه که جای خود دارد، در مقامی خود ایشانند عین تقدیر الهی که فعل‌اللّه‌اند. در مقامی خود ایشانند اسم «المقدّر» و «المدبّر» خدا که مقام اسماء است. در مقامی خود ایشان به اسم المقدر و به اسم المدبر مسمی هستند. و همین‌طور مقاماتی که ما بی‏خبریم. و اینهایی هم که فرمودند به اندازه درک کوتاه و فهم نارسایی است که داریم. خدا را بر این نعمت شاکریم. خلاصه، می‌دانیم که آن بزرگوار بر جمیع امور ما واقف هستند. همه توفیقات ما را آن بزرگوار می‌دانند و همه خذلان‌های ما را هم آن بزرگوار می‌دانند. در چه‌وقتی ما به چه طاعتی موفق خواهیم بود. به امداد او و به عنایت او موفق می‌شویم. در چه موقعی نعوذبالله نعوذبالله به خذلان مبتلا می‌شویم. آن بزرگوار در اثر بدی خودمان و سوء نیت و سوء اختیار خودمان خذلانمان می‏کند. به دست او خذلان می‏شویم و به دست او توفیق می‏یابیم. اینها همه را می‏داند. مدت عمر ما، لحظات عمر ما را می‌داند، باخبر است.

این شأن صاحب لیلةالقدر است. و این مقام، مقام کسی است که حامل نور انا انزلناه فی لیلة القدر است. که ائمه خودشان خود را معرفی فرمودند به اینکه ما حامل نور انا انزلناه فی لیلة القدر هستیم.([20]) صاحب لیلةالقدر ما هستیم که ملائکه و روح بر دل ما نازل می‏شوند و ما از همه امور خبردار می‌شویم.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 33 *»

یک‌چنین امامی که صاحب لیلةالقدر است ــ از مقامات دیگرشان بگذرد ــ این نمی‏شود از شهادت خودش بی‏خبر باشد. و بی‏خبر باشد از اینکه آیا این جراحتی که بر سرش وارد شده به واسطه این جراحت از دنیا می‏رود، یا نه به سلامت از بستر برمی‌خیزد. می‌شود بی‌خبر باشد؟! یا می‌شود مثل امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهما بی‌خبر باشند؟! حتی می‏شود مثل زینب کبری، نقیبه کلیه بی‌خبر باشد و منتظر باشد ببیند طبیب چه می‌گوید، آن هم طبیب یهودی، آن هم با یک تشخیص تجربی؟! که برای ایشان حالت انتظار باشد، ببینند طبیب چه می‌گوید! اینها با مقامات ولایتی و نورانیت ایشان منافات دارد. اگر هم یک‌چنین اموری واقع شده باشد و یا نقل صحیحی باشد، روی جهات دیگری بوده، امور دیگری در بین بوده. نه اینکه برای اطلاع‌یافتن و باخبر شدن باشد.

مگر آن بزرگوار نمی‌‌گفت چند روز دیگر از ماه رمضان باقی مانده؟ مگر گاه‌گاهی دست زیر محاسن شریف نمی‌گرفت و سر به آسمان بلند نمی‌کرد و نمی‌گفت خدایا چه‌وقت خواهد رسید آن لحظه‌ای که اشقی الاولین و الآخرین این محاسن مرا به خون سرم خضاب و رنگین کند؟ آری، ساعتش را می‌دانست. لحظه‌اش را می‌دانست.

اما امر خدا است. احیاء دین به این خون‌های مقدس بستگی دارد. بقاء دین خدا به ریخته‌شدن این خون‌های پاک بستگی دارد. مگر حسین صلوات‌اللّه‌علیه در آن حالت تسلیماً لامر اللّه نمی‌گفت؟ از جهت تسلیم در برابر امر خدا (و رضای به امر خدا، که ترقی و تکامل این بشر ــ چه برای علیین یا سجین ــ این برنامه را اقتضاء می‌کند. علی باید کشته شود برای ترقی این بشر، به سعادت‌رسیدن یا به شقاوت‌رسیدن این بشر. تا اینکه کسانی‌که بعد از هزار و چند صد سال بر آن حضرت گریه می‌کنند و بر آن کشنده بی‌رحم، اشقی الاولین و الآخرین، لعن می‌کنند به‌واسطه این ناله‌ها و سوزش‌ها ترقی کنند و به درجات علیین نائل شوند. و

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 34 *»

همچنین آن بشرهایی هم که به سوء اختیار خود در مقابل این انوار واقع می‌شوند به درک خود برسند.

از جمله دعاهای حضرت در همین ایام این بوده که خدایا من)([21]) برای امضاء یک‌چنین جرم بزرگ و جنایت بزرگ آماده شده‌ام. رسیده است وقتی که این جریان به انجام برسد. من آمادگی خودم را اعلام می‌کنم. همان‌طور که خوارج ــ خدا لعنتشان کند ــ و سران ایشان به نهایت شقاوت رسیدند که از جمله ایشان ابن‌ملجم است او هم دارد آماده می‏شود. هر لحظه‏ای که بر او می‏گذرد بر شقاوتش اضافه می‏شود، یعنی خود بر شقاوت خود می‏افزاید. تا یاد می‏آورد: کشتن امیرالمؤمنین! از نظر فطرت اولیه الهیه لرزه بر اندام او می‏افتد. مگر علی چه کرده؟ مگر این امام مظلوم چه کرده؟ مگر این مجسمه عدل و عدالت چه کرده؟ این کسی‌که سراپای وجودش برای انسان و انسانیت می‌سوزد و آب می‌شود، مگر چه کرده که باید من او را بکشم؟ بر خود می‏لرزد. باورش نمی‌شود که یک‌چنین جرم بزرگی از دست او انجام بیابد. و از طرفی هم به حسب ظاهر شجاعت امیرالمؤمنین، دلاوری آن بزرگوار، عظمت او، از این نظر تمام دل‌ها از ترس و رعب پر است. حال شما ببینید باید شقاوت به چه درجه برسد و این بشر شقی، خود برای خود شقاوت را تا چه درجه اکتساب کند و تحصیل کند؛ که به همه این امور پشت پا بزند. به همه این امور فطری و وجدانی که در وجود خود می‌یابد، احساس و لمس می‌کند، به همه اینها پشت پا بزند و اعتناء نکند و برای اجرای یک‌چنین جرم بزرگ و جنایت بزرگ آماده شود.

از این رو امیرالمؤمنین باید اذن بدهد. دست تقدیر خدا است. اسم «المقدِّر» خدا است. او می‌داند؛ چطور می‏شود بی‏خبر باشد؟! در همان دعائی که از آن بزرگوار

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 35 *»

نقل شده در کوفه بالای منبر تشریف داشت، دست‌ها را به سوی آسمان بلند کرد و عرض کرد: خدایا من از این مردم خسته شده‌ام و این مردم از من خسته شده‌اند.([22])

آیا مردمی که از علی خسته شوند، نباید علی از بین آنها برود؟ علی عزیز خدا است. علی حبیب خدا است. علی نور خدا است. وقتی مردمی که این‌قدر به علی بی‏اعتناء باشند که از علی خسته شوند، ــ ای مظلوم علی! ــ دیگر آماده نباشند خطبه علی را در منبر بشنوند، بر این امور باید گریه کرد. بر اینها باید نالید. بشریت کارش به جایی بکشد که نخواهد صدای علی را در منبر بشنود؛ که چه می‌گوید؟ توحید می‌گوید. علی نور می‌گوید، کلامکم نور.([23]) هدایت می‌گوید. رشد می‌گوید. علی به تقوی دعوت می‌کند. علی به سوی خدا دعوت می‌کند. علی رضای خدا را بازگو می‌کند و از خشم و غضب خدا باز می‌دارد. ولی این بشر نمی‌خواهد صدای علی را بشنود.

در ناله‌های علی این کلمه خیلی بزرگی است. خدایا من از ایشان خسته شده‏ام و اینها از من خسته شده‏اند. دیگر برای علی جای ماندن نیست. دیگر جای ماندن من نیست. خدایا شقاوت اشقی الاولین و الآخرین را به نهایت خودش برسان. اذن است.

باید حتی همان لحظه‏ای هم که ما به انجام یک طاعتی موفق می‏شویم، اذن خاص امام ما برسد. به همین جهت باید وجود مبارک او را شاکر باشیم. و همچنین در طاعاتمان عُجب نداشته باشیم. اولاً به امداد او است. بعد همین لحظه هم، به اذن خاص او است. اگر بخواهد اذن ندهد ما نمی‌توانیم دست بلند کنیم و بگوییم اللّه اکبر. نمی‌توانیم تسبیح به دست بگیریم و بگوییم الحمدلله، سبحان‌اللّه. برای زیارت یک قدم برداریم، برای تحصیل علم و عمل یک قدم برداریم. به‌طور کلی تمام

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 36 *»

توفیقات، تمام، به اذن خاص معصوم وقت انجام می‌شود.

خذلان‌ها هم همین‌طور است. شخص معصیت‌کار فکر نکند که حال که او را به خودش واگذارده‌اند، او را از دستشان رها کرده‌اند. نه، به خودت واگذارده‏اند؛ یعنی گفته‌اند حال که خود ضرر خود را و خسران خود را می‏خواهی ما هم تو را خذلان می‏کنیم. کلّاً نُمِدُّ هؤلاء و هؤلاء.([24]) ما خذلان می‏کنیم، این‌چنین نیست که خودت بخواهی و تمام است. نه، باز هم ما تو را می‏گیریم و با دست خودمان به آن درک سجین که می‏خواهی نازل شوی و فرود آیی می‌بریم. باز هم به دست ما است. اما با خشم، با غیظ، با غضب. فکر نکنیم از دست امام؟ع؟ خارجیم.

البته آن کسی که سوابق خیری دارد، دعاهایی کرده، کارهای نیکی کرده، احسان‌هایی کرده، دعاء پدر و مادر و یا دعاء برادران و خواهران ایمانی شامل حالش شده است؛ حتی آن موقعی‌که خذلان را انتخاب می‌کند و می‌خواهد معصیت کند و خودش را در گرداب معصیت بیندازد و خود را در معرض غضب و خشم خدا قرار دهد، ممکن است آن اسباب پیشین، آن امور قبلی، آن سوابق، دل مبارک امام را به رحم آورد، او را به خودش وانگذارد، خذلان نکند و او را از معصیت باز دارد. مثلاً شرائط و اسبابش را تغییر دهد و او را از انجام معصیت متعذر کند. «لاحول و لاقوة الا بالله»، حائل‌شدن بین ما و بین معصیت، این هم به دست امام است و حولی است که خداوند فراهم کرده و بین ما و گناه حائل شده. می‌بینی تصمیم معصیت داری اما یکباره دل از معصیت منصرف می‌شود. برای انجام معصیت حرکت می‌کند، تا حرکت می‌کند، در پی معصیت و به نیت معصیت حرکت کرده، به راه افتاده، اما یکباره دل منصرف می‌شود. این عنایت امام است. توجه خاص او است که ما را از معصیت برگرداند. باید بگوییم لاحول و لاقوة الا بالله.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 37 *»

پس باید اذن برسد. ابن‌ملجم هم که بخواهد به یک‌چنین جنایتی دست بیالاید و با آن شقاوتی که خود تحصیل کرده این جنایت را مرتکب شود، این‌طور خذلانی بشود که مانند ندارد؛ اشقی الاولین و الآخرین به او گفته‏اند، این خذلان مانند ندارد. باید علی صلوات‌اللّه‌علیه هم باز اذن خاص به او بدهد. امام وقت است. معصوم کلی است. صاحب لیلةالقدر است. تقدیرات باید به اذن او انجام بشود. اذن می‏دهد و آن ملعون یک‌چنین جنایت بزرگی را مرتکب می‏شود.

یک‌چنین امامی با یک‌چنین موقعیتی و مقامی نمی‌شود نداند که این جراحت او را از این دنیا می‏برد و به شهادتش منجرّ می‌شود، یا اینکه به سلامت برمی‌خیزد. که طبیب به او بگوید آقا وصیت بفرمایید و او را باخبر سازد. و یا فرزندان معصوم کلی او مثل امام حسن و امام حسین؟عهما؟ بی‏خبر باشند. و یا حتی عرض کردم مثل زینب و ام‏کلثوم سلام‌اللّه‌علیهما بی‌خبر  باشند. می‌شود؟! زینب سلام‌اللّه‌علیها از موقعی که مقام نقابت کلیه در او فعلیت یافته، این بزرگوار در عصمت شریک است و در تبعیتِ عصمت ایشان است. او لحظات را انتظار می‏کشد. و چه دلی داشته و بر ایشان چه می‏گذشته! می‌شود زینب کبری در خانه باشد و از فرود آمدن شمشیر بر فرق پدر بزرگوارش بی‏خبر باشد؟! به خدا سوگند، به خود زینب سوگند، همان‌طور که شمشیر فرق علی را شکافت، شمشیر قلب زینب را شکافت. قلب ام‏کلثوم را شکافت.

عرض کردم اگر بعضی نقل‏ها هست، اینها یا اعتبار ندارد، و یا اگر نقل معتبر است باید به جهات دیگری باشد و روی جهات دیگری باشد، نه آگاهانیدن و باخبر شدن. جبرئیل خبر دهد و در میان زمین و آسمان بگوید قُتل علیٌّ المرتضی صلوات‌اللّه‌علیه،([25]) او برای بی‌خبران می‌گوید. او می‌گوید که بی‏خبران خبردار شوند و غافل‌ها متوجه شوند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 38 *»

وگرنه زینب؟عها؟ با نگرانی لحظه‏شماری می‌کند وقوع این حادثه بزرگ را؛ که خداوند قبل از وقوعش در قرآن خبر داد لَتُفسِدُنّ فی الارض مرّتین، دو افساد در این امت واقع خواهد شد، یک افساد قتل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است و یکی طعن و خنجر زدن بر ران مبارک امام مجتبی؟ع؟. و لَتَعْلُنَّ عُلُوّاً کبیراً.([26]) زینب حتی از شهادت امام حسین؟ع؟ خبر دارد و با نگرانی لحظه‏شماری می‏کند و وقتش را می‏داند. اما «لله البداء» مسأله‏ای است و امر دیگری است. وقتی‌که به «لله البداء» توجه می‏کنیم، آن‌وقت موقعی است که می‏آید و می‌بیند حادثه را که واقع شده، بدن پاره پاره برادر را مشاهده می‌کند، یا سر او را بر نیزه می‌بیند، آن‌وقت به زبان حال می‏گوید «گمان نمی‏کردم که یک‌چنین حادثه بزرگی واقع شود و زمین و آسمان به حال خود باشد و از هم نپاشد، با اینکه حسین صلوات‌اللّه‌علیه بی‌سر روی زمین افتاده.» به این معنی، یعنی باز هم فکر می‌کردم «لله البداء».

صلّی اللّه علیکم یا اهل بیت النبوة

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 39 *»

مجلس سوم

 

(روز 22 ماه مبارک رمضان 1407 هـ ق)

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 40 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

إِنّٰا اݩـزَلْنٰاهُ فیٖ لَیْلَةِ ٱلْقَدْرِ*  وَ ما ادْریٰکَ ما لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ * لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ *

تَـنَـزَّلُ ٱلْمَلٰائِکَةُ وَ ٱلرُّوحُ فیٖهٰا بِـإِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ أمْرٍ * سَلٰامٌ هِیَ حَتّیٰ مَطْلَعِ ٱلْفَجْرِ*

 

اللّهم کُن لولیّک الحجّة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة

و فی کلّ ساعـــة ولیــاً و حافـــظاً و قائــداً و ناصـــراً و دلیـــلاً و عینــاً

حتّی تسکــنـه ارضک طوعــــاً و تمتّعـــه فیهـــا طویــلا.

تذکرات اخلاقی بسیار بسیار امور لازمی است که باید رعایت بشود. حفظ آبروی بزرگان ما، و حفظ آبروی جمعیت ما، حفظ آبروی مکتب ما به این امور اخلاقی بستگی دارد. مردم از عقائد ما بی‏خبرند که نسبت به فضائل آل‌محمد؟عهم؟ چه اعتقاد داریم. آنچه که از ما می‌بینند و همان را ملاک و مقیاس قرار می‌دهند، امور اخلاقی است، معاشرت ما است و عفت زن‌های ما است. این امور است که مکتب ما را معرفی می‏کند. کسی‌که نمی‏آید با ما سخن بگوید که «شما در توحید چه فکر می‏کنید و چه عقیده‏ای دارید؟ شما درباره محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ چطور فکر می‏کنید و چه معرفتی دارید؟» کسی از ما از این امور سؤال نمی‌کند. نگاه می‌کنند به رفت و آمد ما، به معاشرت ما، به گفتگوی ما با یکدیگر، به داد و ستد ما، به هیأت و خصوصیات حجاب و یا خدای نکرده بی‌عفتی زن‌های ما؛ اینها را ملاک و مقیاس می‌گیرند.

از این جهت امور اخلاقی و رعایت امور اخلاقی بسیار بسیار لازم است. مخصوصاً در این اجتماع و در این محل، رعایت حقوق همسایگان بسیار لازم است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 41 *»

نوعاً در داخل حسینیه داد و فریادهای بی‌مورد می‌شود. مجلس که تمام می‌شود در اجتماع داخل حیاط سر و صدا می‌شود. در میان کوچه رفت و آمدها همراه با صدای بلند است. حتی دو نفر دارند با هم حرف می‏زنند، بلند حرف می‌زنند. چه لزومی دارد؟ دو نفرید، فاصله با یکدیگر کمتر از نیم متر است، آهسته سخن بگویید حرفِ یکدیگر را می‌شنوید. رعایت این امور خیلی لازم است. ماشین‌ها، موتورها، همین‌طور. رفت و آمدهای دسته‏ای، چند نفری؛ برای همسایه‏ها مزاحمت‏های این‌طوری فراهم نکنید.

البته مرتب متذکر می‏شویم، بعضی‏ها هم رعایت می‏کنند؛ چند روزی است، باز فراموش می‏کنند. آهسته باید حرکت کرد، آهسته باید سخن گفت. داخل این حیاط حسینیه داد نزنید. یکدیگر را می‏خواهید صدا بزنید فریاد نزنید، چند قدم بردارید جلوتر بروید آهسته‏تر صدا بزنید. نوعاً سر و صدا است. آخر این همسایگان ما بر گردن ما حق دارند، رعایت حقوقشان از هر جهت لازم است. مخصوصاً در این ایام ماه مبارک رمضان که نوعاً روزها در حالت استراحتند. در روشن‌کردن ماشین‏ها، روشن‌کردن موتورها، خیلی سعی کنید ان‏شاءاللّه این امور رعایت بشود. در رفت و آمد همین‌طور، حتی پاها کمتر صدا بکند، کفش‏ها را آهسته‏تر به زمین بزنید. اینها برای شما اجر است، زیرا اولاً حق را ــ حق همسایگان را ــ ادا کرده‏اید، و از آن گذشته برای شما اجر است که با این عمل و با رعایت این امور اخلاقی دارید به مکتب دعوت می‏کنید، و آبروی بزرگان و آبروی این جمعیت را حفظ می‏کنید. و مرتب متذکر می‌شویم، خیلی هم لازم است، ولی کمتر رعایت می‌شود، یا فراموش می‌کنیم یا بی‌توجهیم.

و نکته دیگر اینکه اگر یکدیگر را متذکر می‌کنیم ناراحت نشویم. اگر رفیقمان به ما رسید و گفت آقا آهسته‏تر حرف بزن! بگوییم چشم، چشم، یادم نبود، راست ‏می‌گویی، این وظیفه‏ای است، حقی بود، رعایت نمی‏کردم، متذکرم کردی. نه اینکه ناراحت بشود و بگوید نه، دلم می‏خواهد بلندتر حرف بزنم و بیشتر داد بزند مثلاً. این‌طور

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 42 *»

صحیح نیست. تا متذکرمان کردند اگرچه برادر کوچک‏ترمان باشد؛ به یک امر اخلاقی متذکرمان کرد، از او تشکر کنیم و به نصیحتش توجه کنیم و حق او را ادا کنیم که خیرخواهی کرده، نصیحت کرده و ما به نصیحت او گوش بدهیم.

تمام دردها از اینجا است که مکتبمان برایمان بی‏ارزش است. تمام دردها منشأش این است. خدا گواه است اگر مکتب برایمان ارزش داشته باشد، بزرگان برای ما ارزش داشته باشند، آبروی ایشان برای ما ارزش داشته باشد، طور دیگری بودیم. اساس کار اینجا است. اصلاً طور دیگری بودیم. تمام این ناراحتی‌ها، تمام این ناروایی‌ها، همه و همه منشأش اینجا است که مکتب را کودکانه گرفتیم، شوخی گرفتیم، آبروی بزرگانی را که این‌قدر از ما انتظار دارند که ایشان را ما به مردم معرفی کنیم ناچیز گرفتیم.

ایشان را که تکفیر کرده‌اند، از ایشان بدگویی کرده‌اند، بین ایشان و مردم فاصله انداخته‌اند، بین کتاب‌های ایشان و مردم جدایی انداخته‌اند؛ مردم به ایشان رجوع ندارند، فقط کسانی می‌توانند ایشان را معرفی کنند که منسوب به ایشانند، می‌گویند اینها شیخی هستند، منسوب به ایشانند. شاید همین نسبت وسیله معرفی ایشان به مردم باشد. آنان هم که نوعاً در تقیه هستند، سعی می‌کنند که به این نسبت شناخته نشوند. چند نفری هم که به این نسبت شناخته می‌شوند، خدا نکند که اینها هم با رعایت‌نکردن امور اخلاقی، امور دیانت، امور شریعت به ایشان صدمه بزنند.

این زن‌های ما که در این کوچه‏ها، در این محل رفت و آمد می‏کنند، و شناخته شده‏اند که به این مکتب و این بزرگان منسوبند؛ آیا اینها عفتشان معرفی عفت مشایخ ما نیست؟ و خدای نکرده بی‏عفتیشان معرف این نیست که نعوذبالله نعوذبالله ایشان به بی‏عفتی دستور داده‏اند و به بی‏عفتی راضی هستند؟!

یک کسی از کرمان آمده بود، نقل می‌کرد وقتی که زن بی‌عفتی را در کرمان

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 43 *»

می‏بینند، می‏گویند این شیخی است. زن‏های شیخی کرمان ــ کلمه شیخی برای آنها حیف است، نباید بگوییم ــ  زن‌های ملحدین کرمان، در بی‌حجابی و بی‌عفتی از همه زن‌های کرمان جلوتر هستند. نسبت این است. آن‌وقت خدای نکرده اگر بین زن‌های ما زنی در رفت و آمد، در لباس، در گفتگو و معاشرت با مردم طوری باشد که بی‌عفتی نشان بدهد؛ این با آن ملحدین چه فرق می‏کند؟ باید فرق کند، این متدینه است، این صالحه است، این مؤمنه است، این بر مسلک حق و طریقه الهیه است. این باید با عفتش دعوت کند و نشان بدهد که بزرگان ما+ همان طریقه آل‌محمّد؟عهم؟ را دارند. راضی نیستند و بی‌عفتی را اجازه نمی‏دهند. همین‌طور سایر امور.

ان‏شاءاللّه این امور خیلی باید رعایت بشود. برای عظمت مکتبمان و احترام به آبروی بزرگانمان و دعوت‌نمودن به طریقه حقه آل‌محمّد؟عهم؟ و معرفی این شخصیت‌های الهی، ما وظیفه داریم در جمیع امور رعایت شریعت و رعایت طریقت را داشته باشیم. احکام دین را رعایت کنیم، حلال خدا را حلال بدانیم، حرام خدا را حرام بدانیم، و همچنین امور اخلاقی را تا جایی که میسر است ان‌شاءاللّه باید انجام بدهیم و رعایت کنیم. همسایگانی که در مجاورت ما زندگی می‏کنند، باید از اخلاق ما، رفتار ما، معاشرت ما با زن و فرزندمان، بفهمند که طریقه ما طریقه محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است.

همین‌طور همسایگان بازار، باید از برادران بازاری طریقه آل‌محمّد؟عهم؟ را یاد بگیرند. دزدی نباشد، خیانت نباشد، غش نباشد، کلک و حیله نباشد، دروغ نباشد، خدای نکرده ربا نباشد. تمام معاملات، رفت و آمدها، گفتگوها بر اساس شریعت باشد. مثل سایرین دروغ نباشد، قسم‏های بیجا نباشد. مشتری که برای انسان رزق نمی‏آورد که انسان دروغ بگوید یا بی‏جهت قسم بخورد؛ رزق را خدا می‏رساند. و چه بهتر که انسان طریق حلال پیش بگیرد؛ دروغ نگوید، ربا به‌کار نبرد، غش نزند، خیانت نکند؛ و خداوند هم که رزق حلال را می‏رساند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 44 *»

در هر صورت این امور خیلی لازم است. و مخصوصاً وقتی که اجتماع می‏کنیم و در این محل به نام این بزرگواران اجتماع می‏کنیم، باز هم باید حرکات ما، رفت و آمد ما، گفتگوهای ما با یکدیگر، خیلی رعایت بشود، بسیار رعایت بشود. پدر می‏خواهد فرزندش را صدا بزند، طوری صدا بزند که اگر همسایه این محل صدا زدن این پدر فرزندش را می‌شنود، طریقه آل‌محمّد؟عهم؟ را بفهمد. طریقه اخلاقی؛ که معاشرت پدر با فرزند این است، فرزند با پدر این است، زن با شوهر این است، شوهر با زن این است. اینها را بفهمد.

یک وقتی من از همین کوچه رد می‏شدم، از همین جلوی درب، زنی از زن‏های خودمان دست بچه‏اش را می‏کشید، ــ بچه‏اش نمی‏خواست همراهش برود ــ دست بچه‏اش را می‏کشید که با او بیاید، نمی‏آمد، می‏گفت می‏خواهم پیش پدرم بروم. آن زن شروع کرد به فحش دادن به پدر. من خودم شنیدم، کسی برایم نقل نکرده، خودم شنیدم که فحش داد؛ پدر فلان فلان شده‏ات که بیرون نمی‏آید، بیا، با من بیا. حتی تعبیر ناشایست که خود من این را شنیدم. آیا این صحیح است؟! اگر یک همسایه بود و می‌شنید که این زن از این محل، از این حسینیه خارج شد و با فرزندش این‌طور دارد حرف می‏زند و پدر همین فرزند، شوهر خودش را، دارد ناسزا می‏گوید، دشنام می‏دهد، با خودش چه می‌گفت؟! این زن از حسینیه و مجلس عزاء سیدالشهداء درآمده، شاید پدرش کاری دارد، یا با کسی سخن می‌گوید، حرف دارد، یا شاید بی‌جهت ایستاده؛ نباید ای زن تو فحش بدهی. این بچه فحش به پدر را از تو یاد می‌گیرد. اینها نشان این می‌شود که نعوذبالله نعوذبالله ادب مکتب ما این است.

ممکن است کسی بگوید مردم از اینها بدترند. آری، مردم بدترند، امر دیگری است. آن انتظاری که از ما است و ما وظیفه داریم، مطلب دیگری است. ما معرّف مکتبیم، معرّف این شخصیت‏ها هستیم. همه‏مان، هرکدام که به این محل می‏آییم و

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 45 *»

در این محل شریف اجتماع می‏کنیم متوجه این نکته باشیم: همان اندازه که به خودمان تعلق داریم، چند برابر به این جمعیت و به این بزرگان و به این مکتب متعلق می‌شویم. اگر اینجا نیاییم و با این جمعیت نباشیم امر دیگری است. اما تا آمدیم و این اجتماع منعقد شد و به نام این بزرگواران خواستیم مجتمع شویم، اجتماع کنیم، این وظائف دیگری را ایجاب می‌کند. مسئولیت سنگین می‏شود. انتظارات اولیاء از ما زیاد می‌شود. چون به همان اندازه که عرض کردم به خودمان متعلق هستیم، بیشتر به تک تک این افراد تعلق پیدا می‌کنیم و به این بزرگواران تعلق پیدا می‌کنیم و همه اینها وظیفه را سنگین می‌کند.

باز هم باید دعاء کنیم؛ چون خودمان که نمی‌توانیم، از خدا می‌خواهیم ان‌شاءاللّه و از بقیةاللّه؟عج؟ که آن بزرگوار ما را تأیید بفرماید، ما را نصرت کند که احیاگر شریعت و طریقت باشیم. و همچنین طالب حقیقت و دارای معارف الهیه شویم. با علم و عمل صحیح ان‏شاءاللّه دوران عمر را طی کنیم.

این نکته را باید در وقت‌هایی بگوییم که جمعیت بیشتری باشد. هر کسی که می‏بیند نمی‌تواند حقوق این جمعیت و حق این مکتب را، به اندازه لازم رعایت کند، از نظر شریعت ظاهری نمی‏تواند ظاهر الصلاح باشد، دلش می‏خواهد معصیت کند، نمی‏تواند از معصیت ظاهر دست بردارد. تظاهر به معصیت می‏کند. و یا در امور اخلاقی نمی‏تواند خودش را منظم کند و مرتب کند؛ از این جمعیت جدا شود و برود. به مصلحتش است. برود. هر موقعی که توانست واقعاً خودش را منتظم کند و با نظام ظاهر شریعت و طریقت سازش بدهد بیاید. اجتماع بی‏ارزش، اجتماعی که فایده‏ای جز ضرر بر دین نداشته باشد، چرا؟ مگر ما می‏خواهیم جمعیت جمع کنیم؟ اگر بنای جمعیت جمع کردن بود که طور دیگر هم می‌شد. اساساً حق یعنی بدون جمعیت. حق یعنی یک افراد انگشت‌شمار. حق طرفدار ندارد. هرکس می‌خواهد معصیت

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 46 *»

ظاهری داشته باشد و نمی‏تواند از معصیت ظاهری دست بردارد، یا همین‌طور در اخلاق نمی‏تواند خودش را با اخلاق اجتماعی، اخلاقی که برای این جمعیت لازم است، تطبیق بدهد، نیاید. هم خودش را راحت کند، هم یک جمعیتی را راحت کند.

هر زنی که واقعاً نمی‏تواند عفتش را حفظ کند، دلش می‏خواهد مثلاً با جوراب نامناسب یا پوشش نامناسب در کوچه و خیابان بیاید، یا کفش نامناسب بپوشد و از این قبیل؛ اگر چنین است، حسینیه نیاید. برای احترام این جمعیت حسینیه نیاید. برای حفظ آبروی بزرگان حسینیه نیاید. زن‏های باعفت و صالحه و مؤمنه را به حال خودشان بگذارند که اینها معرّف مکتب باشند.

خداوند همه ما را تأیید کند. البته ضعیفیم، نفس اماره قوی است، شیطان قوی و غوی است و بیشتر هم متوجه ما است. به کسان دیگر کاری ندارد، بیشتر متوجه ما است. ما هم که در مقابل او ضعیف هستیم. چه کنیم؟ باید به اماممان صلوات‌اللّه‌علیه متوسل باشیم که این شیطان و این دشمن قوی و غوی را که بر ما مسلط است، در مقابل ما ضعیفش کند و ما را نصرت فرماید و تأیید فرماید.

از مطالبی که لازم است ان‌شاءاللّه متذکر باشیم ــ متذکر هستیم، بیشتر متذکر باشیم ــ این است که در امر شهادت ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین به برکت نورانیت و بصیرتی که برای ما فراهم است، بخصوص در مثل این ایام که امر شهادت پیش می‏آید باید مثل نوع مردم نباشیم که فکر کنیم امام؟ع؟ را که دفن کردند، به خاک سپردند، مطلب را تمام‌شده بدانیم. نوعاً این‌طوریم، به حسب ظاهر امر که فرض بفرمایید می‏بینیم مصیبتی بر کسی وارد می‏شود، مریضی از دنیا می‏رود؛ می‌گوییم «راحت شد». البته، این بدنش آهسته آهسته از آلام راحت می‌شود. دیگر این مریض الم و دردی ندارد. مریضی که سال‌ها مثلاً مریض بوده، درد می‏کشیده و در بستر افتاده بوده، حال که می‌میرد می‌گوییم راحت شد. به حسب ظاهر می‌گوییم

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 47 *»

راحت شد. یعنی بدنش راحت شد. حال روحش هرطور هست، گرفتار است یا نه، آن را حساب نمی‌کنیم. بدن را می‌گوییم راحت شد. راست هم می‌گوییم، بدن راحت شد. در واقع دیگر بدنی نیست، جمادی می‌شود، بدنی نیست که بخواهد ناراحتی داشته باشد.

نوع مردم در مورد معصومین؟عهم؟ همین‌طور فکر می‌کنند. حتی تعبیراتشان هم نوعاً این است که می‌گویند «علی صلوات‌اللّه‌علیه امروز راحت شد» مثلاً. روز شهادتشان و به خاک سپردنشان، می‌گویند علی امروز راحت شد، از آلام دنیا راحت شد.

بحمدالله از برکات بزرگانمان این اشتباه برای ما نیست. بدن امام؟ع؟ اگرچه به خاک سپرده می‌شود، غسل داده می‌شود، کفن می‌شود، دفن می‌شود؛ اما آیا آن الم و دردی که فرض بفرمایید از شمشیر ابن‌ملجم ملعون بر آن فرق نازنین و بدن مطهر پیدا شد، آیا آن الم هم تمام شد؟! علی صلوات‌اللّه‌علیه راحت شد؟! این‌طور است؟!

ما می‌دانیم که الم یعنی درد. دردی که در این بدن پیدا می‌شود از آثار صدماتی که بر این بدن وارد می‌شود، این درد را بدن احساس می‌کند. شخص زنده این‌طور است. به خلاف حرف حکماء، مثل ابن‌سینا، که می‏گویند: نه، روح ادراک می‌کند، بدن هیچ ادراکی ندارد. فرض بفرمایید اگر در حال زنده‌بودن کارد دست را برید، این دردی که احساس می‌شود آنها می‌گویند روح احساس می‌کند. مشایخ ما+ می‌فرمایند: نه، روح احساس نمی‌کند. این بدن است که درد را می‌فهمد. چون کارد به روح کاری ندارد. کارد بر روح وارد نمی‌شود. حتی با روح برخورد ندارد. چون روح بر این بدن مهیمن است، بر این بدن مسلط است؛ نه اینکه درون این بدن باشد به این معنی که جزء این بدن شده باشد، که اگر این بدن برید روح هم بریده شود. نه، روح که می‏گوییم از مرتبه مثال به بالا است. خود بدن ادراک می‌کند و خودش این درد را می‌فهمد. این مسلمی است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 48 *»

و همچنین این دردی را که می‌فهمد و ادراکی که دارد، می‌دانیم اثر و کمالی است که از حیات این بدن فراهم شده. یعنی خود این بدن یک زندگیِ بدنی دارد، که همان زندگی و حیات بدنی به اعتدالی است که روح انسانیت در آن منعکس است و از آن استخراج مثال می‌کند. در هر صورت حیات و زندگیی که یکی از آثارش ادراک همین درد و احساس این درد است، از همین بدن است و در خود این بدن است و از این بدن فراهم شده. یعنی منشأ پیدایش این حیات، همین اعتدالی است که برای این اجزاء و این عناصر فراهم گردیده. تا این اعتدال فراهم شد، خود این اعتدال سبب و منشأ پیدایش این حیاتی است که این حیات هم این‌قدر لطیف و معتدل است که می‌تواند در برابر روح انسانی آئینه باشد و روح انسانی در آن منعکس بشود و مثال خودش را از این حیات استخراج کند و کارهای انسانی از این بدن صادر بشود.

دقت می‏فرمایید که تا این حیات پیدا نشود و این اعتدال برای این بدن نباشد، درد را احساس نمی‌کند. منشأ این اعتدال، ترکیب خود این اجزاء عنصری است، یعنی سبب برای پیدایش این حیات، خودِ صرفِ این اعتدال است، همین اعتدال این عناصر. ترکیب به اندازه‏ای معتدل شده و اعتدال پیدا کرده که این حیات از خود این بدن فراهم گردیده، و منشأش خود این بدن است. پس حیات حیوانی که روح انسانی به آن تعلق می‏گیرد، منشأش خود همین بدن و خود این اعتدال است. و این حیات از خود این بدن است و عنصری است ــ اگر فلکی هم می‏گویند، مقصود همان عنصری است ــ و منشأش هم اعتدال این بدن است. این حیات که پیدا می‏شود یکی از آثارش احساس و ادراک است. درد را این بدن ادراک می‌کند.

وقتی‌که یکی از ما می‌میرد می‌گوییم «مرده است» به دو اعتبار. کلمه مرده در مورد ما به دو اعتبار صادق است: یکی اینکه روح از این بدن مفارقت کرده. این یک معنایش است. و عرض کردم مراد از «روح» از مرتبه مثال به بالا تا عقل است. حتی

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 49 *»

ممکن است در بعضی از همین انسان‌های ظاهری تا فؤاد، یا تا روح نبوت و ولایت مطلقه باشد، که کاملان و انبیاء و ائمه طاهرین؟عهم؟ این‌طورند. پس در اینجا روح که می‌گوییم از مثال به بالا، تمام، همه و همه از این بدن مفارقت کرده. این یک اعتبار و معنی.

یک اعتبار و معنای دیگر این است که مردن در مورد ما به این معنی و به این اعتبار است که اعتدال این بدن از هم پاشید. تحلّل آلات فراهم شد، اعتدال رفت و حیاتی هم که از این اعتدال پیدا شده بود آن هم به تبعیت آن اعتدال رفت؛ زیرا نتیجه همین اعتدال بود. از این جهت دیگر محلی نیست، ظرفی نیست، آئینه‏ای نیست تا اینکه روح انسانی به آن تعلق بگیرد و از مرحله مثال به بالا در اینجا متصرف باشد یا منعکس باشد.

پس اعتبار و معنای دوم را هم توجه کنید که می‏گوییم «این شخص مرده است»، به این معنی است، یعنی اعتدال این بدن از هم پاشید و آن حیات فراهم‌شده دیگر نیست. البته ابتداء مردن حیات خیلی ضعیف شده، چون هنوز آهسته آهسته اعتدال دارد از بین می‌رود و از این رو حیات هم آهسته آهسته دارد ضعیف می‌شود. شخصی که تازه می‌میرد در موردش دستوراتی هست که حالش رعایت بشود. چون هنوز حیات ضعیفی باقی مانده، زیرا هنوز یک اعتدال ضعیفی باقی مانده است. یعنی همین بدنی که روحش مفارقت کرده، به واسطه بقاء مقداری از اعتدال و در نتیجه بقاء مقداری از حیات، این بدن ادراک دارد، دردش می‏آید، باید رعایتش بکنند. مخصوصاً در موقع غسل‌دادن دستور است که مفاصل را به آرامی نرم کنند، دست‌ها را به آرامی بالا و پایین نمایند، پاها را همین‌طور، خیلی به آرامی نرم کنند که بر او فشار وارد نشود، چون بدن هنوز ادراک می‌کند. گرچه ادراک خیلی ضعیفی است، چون حیات خیلی ضعیف است، زیرا اعتدال ضعیف شده. این معنی مردن در مورد ما است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 50 *»

و اما مردن درباره معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین فقط یک معنایش صادق است. وقتی‌که می‏گوییم «امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در روز بیست‌ویکم ماه رمضان یعنی نیمه شب، سحر، از دنیا رحلت فرمودند» یک معنایش درست است؛ و آن معنی این است که روح مطهرشان از این بدن مطهر مفارقت کرد. ولی این مفارقتْ طبیعی نیست؛ زیرا طبیعی به این معنی است که چون اعتدال بدن به هم خورده، و حیات به هم خورده، حالا دیگر محل و ظرف یا آئینه شکسته، آئینه از بین رفت، دیگر برای روح انعکاسی دست نمی‏دهد. پس مفارقت روح معصوم؟ع؟ به این معنی نیست. بلکه روح او مفارقت کرد به اذن‌‌اللّه و به رضاءاللّه و به تقدیراللّه و به قضاءاللّه و حتی به اذن خودش، به اجازه خودش روحش مفارقت کرد. چرا؟ برای اینکه شرائط بشریت، شرائط این زمان، تا به حال علی؟ع؟ را می‌پذیرفت، و از این لحظه که در دستگاه تقدیر الهی کاملاً معین و مشخص شده است، آن لحظه‌ای که باید این روح از این بدن مفارقت کند و امامت ظاهریه به عهده امام مجتبی؟ع؟ قرار بگیرد، آن لحظه از نظر این دستگاه آفرینش، چه به حسب عموم جهانیان و چه به حسب خصوص یعنی افراد انسانی آن زمان و زمان‌های بعد، اقتضاء می‌کند امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه امام شوند. امامت ظاهره به عهده ایشان بیاید. و آن بزرگوار از این دنیا به این عنوان مفارقت کنند. خودش، خود امام؟ع؟ تعلق مرتبه مثالش به بالا را، تا آن مراتب عالیهِ عالیهِ عالیه مقام اسماء و مسمی و همه و همه، تمام اینها را از این بدن مطهر برمی‌دارد. این معنی مفارقت است. مردن امام به این معنی است.

اما آیا معنای دوم مردن هم درباره امام؟ع؟ صادق است؟ به این معنی که این بدن عنصری، اعتدالش را از دست داد و آن حیاتی را هم از دست داد که منشأش همین اعتدال است و از همین اعتدال پیدا شد و تا پیدا شد روح تعلق گرفت. یعنی قبل از آمدن روح و تعلق روح به این بدن، این حیات پیدا شد. البته قبل رتبی، وگرنه

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 51 *»

مساوق است؛ یعنی به مجرد پیداشدن این اعتدال قطعاً آن حیات پیدا می‏شود، و به مجرد پیداشدن آن حیات قطعاً تمام آن مراتب یعنی روح تعلق می‌گیرد. اما به حسب رتبه که حرف بزنیم، قبل از تعلق این روح آن حیات پیدا شده؛ حال آیا این اعتدال به‌هم خورد؟ و آن حیاتی که از این اعتدال فراهم شده بود به‌هم خورد؟ مثل ما مرد؟ مردنی که بر ما صادق است بر او هم صادق است؟ نه، این‌طور نمی‌میرد. مردن به همان معنای اول است. به این معنای دوم نیست. این بدن آن حیاتی که برایش بود و منشأ آن حیات آن اعتدال بود، باقی است. اگر او را با شمشیر ذره ذره کنند؛ که کردند خدا لعنتشان کند. مگر بدن مطهر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه را چه کردند؟ این جمله که «با خاک یکسان کردند» مشهور است. این بدن با اینکه با خاک یکسان شد، آن اعتدال در ذره ذره او باقی است. و چون آن اعتدال باقی است، آن حیات باقی است. و چون آن حیات باقی است، آنچه از کمالات مال آن حیات است باقی است و از این جهت ادراکش باقی است، احساسش باقی است.

ما هستیم مشمول اینکه فرمودند ما صاحب عزاء هستیم. در تمام این مصائب ماییم که باید بنالیم. کاش طبیعت کمک می‌کرد. کاش طبیعت کمک می‌کرد اشک چشم ما خشک نمی‏شد تا عمر داشتیم. کاش طبیعت کمک می‌کرد و دل ما قرار نمی‌گرفت تا عمر داشتیم. این سوزش دل‌های ما تمام نمی‌شد تا عمر داشتیم. این معنی «صاحب‌عزاء» خیلی حرف بزرگی است که بزرگ ما فرموده. می‏فرمایند ما صاحب‌عزاء هستیم، مردم می‏آیند ما را تسلیت می‏گویند، تعزیه می‏گویند.([27]) خیلی فرمایش بزرگی است!

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 52 *»

ببینید مردم که به عزاء یکدیگر می‌آیند؛ کسی عزیزی از دست می‌دهد، همسایگان، رفقا، آشناها می‌آیند به تعزیه‌گفتنش. خوب در نظر بگیرید؛ این امور برایمان رخ داده، می‏فهمیم چه می‏گوییم. آن شخصی که می‏آید تعزیه بگوید، از سوزش دل صاحب‌عزاء هیچ خبر ندارد، هیچ. البته خیلی خیلی ضعیف، یک ادراکی همین اندازه از حیث عاطفی است که بابایش را از دست داده، مادرش را از دست داده، خواهرش را از دست داده، عزیزش را از دست داده، به همین اندازه؛ خیلی دور. و اگر خودش به این مصیبت مبتلا نشده باشد، حتی نمی‏تواند بفهمد که اندازه غم این صاحب‌عزاء چقدر است. نمی‏تواند بفهمد. دلیلش این است که حتی در مجلس عزاء دارند با هم حرف می‏زنند و می‏خندند. نوعاً این‌طور است. و حال آنکه دستور این است که در وقتی‌که مشایعت می‌کنید، در موقعی که برای تعزیه‌گفتن می‏آیید، شماها هم خودتان را متأثر نشان بدهید.([28]) حتی دستور داده‌اند که در تشییع جنازه با یکدیگر سخن نگویید، تا چه برسد به خنده‌ها.([29]) آری، پس این شخصی که برای تعزیه‌گفتن می‏آید از شدت غم و مصیبت وارده بر این صاحب‌عزاء بی‌خبرِ بی‌خبر است. این یک.

و دیگر اینکه این شخصی که برای تعزیه آمده، از خصوصیات خلقی و عاطفی و قرابتی که بین این صاحب‌عزاء و آن عزیز از دست رفته موجود است، بی‌خبر است. یعنی فرض بفرمایید میان این مادری که مرده با این فرزند که الآن مانده، دارد در عزاء مادرش مثلاً  گریه می‌‌کند، چه اندازه عُلقه بوده؟ چه اندازه ارتباط بوده؟ چه اندازه محبت موجود بوده؟ یا مادری که جوانش را از دست داده، چه اندازه این جوانش را

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 53 *»

دوست می‌داشته؟ یا فرزندی که پدرش را از دست داده چقدر این پدرش را دوست می‏داشته؟ دیگر او کاملاً از اینها بی‌خبر است. یک ظاهری می‌بیند.

فرمایش بزرگ ما است. می‌فرمایند مردم به فاتحه‌خوانی ما می‌آیند. ما صاحب‌عزاء هستیم. خیلی فرمایش بزرگی است! یعنی اولاً پیوند ما با معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین و محبت ما و معرفت ما و علقه ما با این بزرگواران غیر از پیوند و علقه و محبت و ارتباط سایر مردم است. از ما یک‌چنین انتظاری است، که باید این‌طور باشیم. پیوند ما با معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین و ارتباط و اتصالمان، محبت و معرفتمان باید فوق همه این مردم باشد. بحمدالله فرمایشات جریان‌های عقلی و به اصطلاح مباحث عقلی و فکری ما را توسعه داده، قوی کرده، وسعت داده. اما تا چه اندازه به حسب محبت اثر گذاشته و تا چه اندازه ما را با علی و حسن و حسین و سایر معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین مرتبط کرده؟! خودمان باید بفهمیم چقدر است، و تا چه اندازه برای اکتسابش تلاش داریم و در پی‌اش باشیم. این هم یک مطلب.

و دیگر اینکه غم ما باید این‌قدر شدید باشد که مثل آن صاحب‌عزاء باشد نه مثل آن کسی که به تعزیه‌گفتن می‌آید. ممکن است که آن کسی که می‌آید تعزیه بگوید، به‌واسطه حالت تأثر صاحب‌عزاء یک‌قدری هم متأثر بشود، چه‌بسا اشکی هم بریزد؛ اما آن اشک کجا و اشک صاحب‌عزاء کجا؟ آن تأثر کجا و تأثر صاحب‌عزاء کجا؟ این ــ به اصطلاح ــ می‏چزّد.([30]) در آتش غم افتاده و می‏سوزد. و باز این تمثیلی بود؛ وگرنه فاصله چقدر است؟! خدا می‏داند. در مصائب و بلایا و محن وارده بر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ غم ما باید یک‌چنین غمی باشد که تمام نشود، قرار نگیرد.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 54 *»

آیا با دفن اماممان مسأله تمام شد؟! علی صلوات‌اللّه‌علیه راحت شد؟! آیا با دفن بدن مطهر حسین صلوات‌اللّه‌علیه تمام شد؟! حسین راحت شد؟! آن بدن مطهری که بعد از مفارقت روح و بعد از شهادت و حتی جدا شدن سر مطهرش و حتی بعد از آن‌همه پایمال‌کردن اسب‏ها آن بدن مطهر را، خودش دارد می‌گوید و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی. ــ خودش دارد می‌فرماید. ــ و بجرد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی.([31]) آیا دردش تمام شده؟! اعتدالش از هم پاشیده؟! حیاتش از بین رفته؟! دیگر این بدن درد را احساس نمی‏کند؟! این است که غم شیعه تمام نمی‌‏شود. غم اهل معرفت پایان پیدا نمی‌کند.

به خود امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه قسم، مثل این ایام و همه ایام که امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه کنار ضریح مطهر جد بزرگوارشان امیرالمؤمنین می‌آیند، احساس می‌کند که این بدن احساس می‌کند آن درد و المی را که از آن جراحت در هزار و چند صد سال قبل بر این بدن وارد شده. پس هنوز موجود است، این بدن هنوز درد می‌کشد. آیا علی راحت شد؟!

آن هم چه دردها و چه زخم‌ها و چه جراحت‌ها! که این بزرگواران به جمیع ابدان عرضی خود این جراحت‌ها را پذیرفته‌اند. حتی در حدیث دارد که سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در روز قیامت با همان حال شهادتشان می‌آیند، با همان حالی که در کربلا داشته‌اند، به آن‌طور می‌آیند.([32]) یعنی تا دامنه قیامت، تا آن موقع، این جراحت‏ها را بر همه این بدن‌های عرضی خود پذیرفته‌اند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 55 *»

و از آن طرف این اعداء و دشمنان و اشقیاء لعنهم‌اللّه، اینها چه جراحت‏هایی وارد می‏ساختند؟ که بارها عرض کرده‏ام عداوتْ بی‌نهایت بود. «اشقی الاولین و الآخرین» یعنی چه؟ یعنی عداوتش نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بی‌نهایت بوده است. تمام این عداوت‌ها، در این دست می‌ریزد و این دست بالا می‌رود و این شمشیر از یک‌چنین دستی بر فرق امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه فرود می‌آید. این چه جراحتی خواهد بود؟ چه جراحتی است؟ و چه دردی را وارد کرد بر آن بدنی که حیاتش ــ حیات همان بدن ــ در اعتدالْ بی‌نهایت بود و در نتیجه آثار حیاتی و کمالات حیاتیِ این بدن هم بی‌نهایت بود. پس ادراکی که آن بدن از آن شمشیر و جراحت آن شمشیر کرده و می‌کند، بی‌نهایت است. چقدر آن درد سنگین است! چقدر درد سنگین است!

وقتی‌که می‌فرمایند، ــ خوب دقت کنید، اینها نکاتی است که بزرگان ما فرموده‌اند و رفته‌اند. خدا درجاتشان عالی است متعالی کند. ــ می‌فرماید اگر تشنگی حسین صلوات‌اللّه‌علیه را قسمت می‌کردند به اهل عالم، همه از شدت تشنگی هلاک می‌شدند،([33]) یک تشنگی؛ آن‌وقت آیا تشنگی این اثر را داشته باشد و این خاصیت را داشته باشد، اما ضربه‏های شمشیر که بر آن بدن وارد می‌شد این خاصیت را نداشته باشد؟! اگر تشنگی آن بزرگوار را بر اهل عالم تقسیم می‌کردند، همه هلاک می‌شدند. یکی از جراحت‌های آن شمشیرها را اگر بر جمیع عالم تقسیم می‏کردند، همه از شدت آن درد و الم وارده بر بدن‌ها هلاک می‌شدند.

از این جهت در نقلی دارد وقتی‌که ابن‌ملجم ملعون را دستگیر کرده بودند، در خانه حضرت بود و ناله ام‏کلثوم سلام‌اللّه‌علیها از میان اتاق بلند بود به طوری که ناله ام‌کلثوم به گوش‌ها می‌رسید. شخصی از اصحاب داخل حیاط بود، کنار آن اتاقی که

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 56 *»

ابن‏ملجم در آنجا دستگیر بود رفت و گفت ای ملعون دانستی چه کردی؟ ولی تو بدان امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را خدا بهبودی خواهد داد و آن حضرت خوب خواهد شد. اما تو برای خودت روسیاهی دنیا و آخرت فراهم کردی. آن ملعون برگشت، خیره خیره به او نگاه کرد و گفت اگر علی خوب شود و بنا است خوب بشود، پس این گریه ام‌کلثوم برای کیست؟ بر من گریه می‌کند؟! یعنی اهل‌بیت یقین کرده‌اند، می‌دانند. گرچه به عاقبت امور به‌حسب مقامات عالیه خود که باخبرند، از جهت ظاهر هم این زخم و جراحت طوری است که التیام‌پذیر نیست.

بعد ملعون جمله‌ای گفت؛ که این جمله را به حسب ظاهر هرکس ببیند حمل بر اغراق می‌کند، آن هم اگر این جمله از ابن‌ملجم صادر بشود. گفت من ضربه‌ای بر فرق علی زده‌ام، که اگر آن ضربه را بر جمیع شجاعان عالم و مطابق نقلی بر همه اهل کوفه وارد می‌کردم همه هلاک می‌شدند. یعنی خودش می‌فهمد و می‌داند که عداوت تا چه درجه بوده و شدت ضربه چقدر شدید بوده و زهری که به آن شمشیر داده چه اندازه بوده است. تعبیر او الآن خاطرم نیست. و طبق نقلی با جناب ام‌کلثوم؟عها؟ گفتگو کرد. و چون آن جناب اظهار امیدواری کردند که حضرت بهبود می‌یابند، گفت من بر پدرت ضربتی زدم که اگر آن ضربت بر همه اهل زمین زده می‌شد همه را هلاک می‌کرد.([34])

این نمونه از آن ضربات است که از روی عناد بر این ابدان مطهره وارد می‌شد و این ابدان مطهره هم که در اعتدال این‌طور بوده است. پس شیعه نباید از این جهات غافل باشد، مخصوصاً شیعه بصیر و شیعه با معرفت و نورانیت. الآن هم که کنار این قبر مطهر علی‌بن‌موسی صلوات‌اللّه‌علیه قرار می‌‌گیرید؛ این بدن همان بدن است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 57 *»

واللّه با زمان حیاتش در اعتدال و آن حیاتی که باید داشته باشد هیچ فرق نکرده، فقط فرقش این است که روح مفارقت کرده. تمام شد. مثال به بالا مفارقت کرده. اما حیات که عوض نشده، اعتدال که از هم نپاشیده. و از این رو هر یک از معصومین که کنار قبر یکدیگر قرار می‏گیرند، از حال یکدیگر باخبرند. مثلاً امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه که اینجا می‏آیند، با حضرت سخن می‌گویند، یعنی با همین بدن حرف می‌زنند، احوال همین بدن را می‌پرسند. و همه آن آلام موجود از آن زهر، تمام آن آلام، بدون کم و زیاد، در این بدن موجود است. با رفتن از دنیا تمام نشد، که تا امام رضا؟ع؟ را دفن کنند راحت شود. البته به حسب ظاهر بدن قرار می‏گیرد، دیگر مثل زمان حیاتش «یتململ کتململ السلیم» ندارد، مثل مارگزیده از این طرف به آن طرف نمی‌شود، این آثار را اظهار نمی‌کنند. ولی الم، درد هست.([35]) اگر این درد تمام‌شدنی بود، و بعد از دفن و بعد از شهادت و انتقال‌یافتن ارواح مطهره‌شان به مراکز خودش و رفع تعلقش از این بدن درد تمام می‌شد، بقیةاللّه نمی‌گفتند لاَندُبنّک فی کلّ صَباح و مساء([36]) یا جدّاه، نمی‌گفتند. این ندبه از احساس همان دردها است، چون آن دردها باقی است. آری، آن دردها باقی است. آن بدن راحت نشد. غیر از بدن‌های ما است. بدن‏های ما راحت می‌شود. می‌گوییم: مرد، راحت شد. اما درباره امیرالمؤمنین و ائمه هدی نباید گفت مردند راحت شدند. واللّه آن بدن‌ها راحت نشده. همه آن دردها باقی است. با هم گفتگو می‌فرمایند، امام زمان به جدش کنار قبرش سلام می‌کند، جدش جواب سلام می‌دهد. بدن را می‌بیند. حال ممکن

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 58 *»

است ما نبینیم، نعوذبالله قبر امام را بشکافند چیزی نبینیم؛ اما بدن هست.

در نقلی از وصایای امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به امام مجتبی همین بود که وقتی خواستی بدن مرا دفن کنی، محل را نشانی دادند، ــ به حسب ظاهر نشانی می‏دهند، احتیاج هم نیست ــ فرمودند آن قبر پیدا می‌شود و سنگ‌هایی، خشت‏هایی آماده است که لحد من است. آن خشت‏ها را برمی‏داری، بدن مرا در قبر می‏گذاری، و خشت‏ها را لحد من قرار می‏دهی. وقتی‌که پوشانیدی و تمام کردی، یک خشت بردار و مرا نخواهی دید. چون خدا قرار داده و از شرائط وصایت و امامت قرار داده، که هر وصی پیغمبری در هر کجای از دنیا، از دنیا رفته باشد و آن پیغمبر هم در هر کجای از دنیا باشد؛ گویا تعبیر حضرت این است که اگر پیغمبری در شرق عالم مرده باشد و از دنیا رفته باشد و وصی او در غرب عالم از دنیا برود، خداوند روح آن وصی و جسد او را به آن روح و جسد نبی ملحق می‌کند. و بعد از ملاقات آن‌وقت دوباره به قبر خود برمی‏گردد. این فرمایش را فرمودند. فرمودند بعد که مرا نبینی آن وقت باز خشت را بگذار و دوباره که برداری مرا خواهی دید. و البته حضرت حسن؟ع؟ هم طبق وصیت پدر این‌طور رفتار کردند.([37])

روح و جسد امام به روح و جسد پیغمبر ملحق می‌شود. یعنی همین جسد مطهر بعد از اینکه تکلیف خود و وظیفه خود را انجام داده، به قبر که رسید یعنی برنامه تمام شد. آن‌وقت همین بدن و جسد می‌رود به جسد رسول‌خدا ملحق می‌شود. یعنی کنار آن قبر و کنار آن بدن مطهر می‌رود، عرض ارادت و سلام و اخلاص می‌کند، دوباره

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 59 *»

برمی‌گردد در جای خود قرار می‏گیرد. روحشان هم که در بهشت خودشان به یکدیگر ملحق می‌شوند و در مقام خود قرار می‏گیرند. اینها الحمدلله روشن است.

پس جسد که در قبر هست؛ ممکن است ما نبینیم، اما معصوم دیگر می‌بیند، معصوم دیگر با او گفتگو می‌کند، معصوم دیگر صدای او را می‌شنود، حالات او را می‌داند، آثار را او احساس می‌کند و آلامی که بر آن بدن مطهر وارد است، همه را می‌یابد. بی‌جهت نیست که این‌همه ملائکه که برای نصرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه آمدند، اینها در کنار آن قبر مطهر ماندند و بالا نرفتند. چون بعد از شهادت رسیدند، دیگر بالا نرفتند. و اطراف همان قبر و اطراف همان بدن مطهر، همه غبارآلود و همه موپریشانند به حسب مقام و رتبه‌شان. شُعْث و غُبْر، یعنی آثار عزاء و غم در آنها همه موجود است. فرموده‌اند تا قیامت اینها هستند و کارشان گریه‌کردن و انتظار ظهور قائم آل‌محمّد؟عهم؟ است.([38]) چرا گریه می‏کنند؟ آخر آنها می‏فهمند، به مقام ملکی خود احساس می‏کنند و بدن ملکی امام و رتبه ملکی امام را می‌بینند، بدن امام در رتبه ملکی برای آنها متجلی است و به حسب خودشان و معرفتشان درد آن بدن را می‌بینند و احساس می‌کنند و اشک می‌ریزند.

شیعه بصیر، شیعه مستبصر، به برکت بزرگان+ باید در برابر این قبور مطهر این‌طور باشد. اما چه کنیم؟ طبیعت به ما کمک نمی‌کند که تا عمر داریم در شب و روز زندگیمان از این قبور مطهر جدا نشویم و کنار این قبرهای مطهر جز طواف و گریه و نالیدن کاری نداشته باشیم.

بعد امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمود: قبر مرا مخفی نما، کسی از قبر من خبردار نشود. صورت جنازه‌ای را ترتیب بده و آن را به طرف مدینه حرکت بده، که فکر کنند بدن مرا

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 60 *»

به طرف مدینه می‌برند و در مدینه می‏خواهند دفن کنند که دشمنان من متعرض قبر من نشوند.([39])

صلّی اللّٰه علیک یا مظلوم

صلّی اللّٰه علیک یا مظلوم یا امیرالمؤمنین

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 61 *»

مجلس چهارم

 

(روز  23 ماه مبارک رمضان 1407 هـ ق)

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 62 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

إِنّٰا اݩـزَلْنٰاهُ فیٖ لَیْلَةِ ٱلْقَدْرِ*  وَ ما ادْریٰکَ ما لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ * لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ *

تَـنَـزَّلُ ٱلْمَلٰائِکَةُ وَ ٱلرُّوحُ فیٖهٰا بِـإِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ أمْرٍ * سَلٰامٌ هِیَ حَتّیٰ مَطْلَعِ ٱلْفَجْرِ*

توجه به مقام حامل نور انا انزلناه فی لیلة القدر  و توجه به مقام صاحب لیلةالقدر از امتیازات مؤمنین است که ارزش ایشان را امام؟ع؟ می‌فرماید مثل ارزش انسان بر بهائم است.([40]) همان‌طور که انسان نسبت به بهائم ارزش دارد، مؤمنین عارف به حامل و صاحب لیلةالقدر بر سایرین ارزش دارند. انسان‌هایی هستند که در میان بهائم در رفت و آمدند.

و امیدواریم از برکات فرمایشات مشایخ عظام+ ما باشیم که به صاحبان لیلةالقدر و حاملان نور انا انزلناه عارف و مؤمن و معترف هستیم. این بصیرت و معرفتی که نسبت به مقام ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین از برکات فرمایشات ایشان نصیب ما شده، امید است که این فرمایش شامل حال ما باشد و با همین ایمان و تسلیم و تصدیق و با همین نورانیتی که خدا نصیب فرموده از دنیا برویم.

حامل مقام انا انزلناه بودن و تمام اموری را که مؤمن نسبت به این امر باید تصدیق داشته باشد و تسلیم باشد و اعتراف کند، به همین مقام دنیوی و رتبه دنیوی ایشان مربوط می‏شود. وقتی‌که می‏گوییم حامل نور انا انزلناه، یا وقتی‌که می‏گوییم

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 63 *»

صاحب لیلةالقدر، مقصودمان رتبه دنیوی معصومین؟عهم؟ است. و از این جهت وقتی‌که معصوم سابق از دنیا می‏رود، معصوم لاحق این مقام را عهده‏دار می‌شود و این مقام برای او است. معصومین گذشته که به شهادت و یا به سم از دنیا رحلت فرموده‌اند، دیگر در این ایام آنها را نمی‌گوییم صاحب مقام لیلةالقدرند. بلکه وجود مقدس بقیةالله؟عج؟، ایشانند که در رتبه دنیویشان حامل مقام این مرتبه هستند.

از این جهت در حدیث است که امام؟ع؟ می‌فرماید شب قدر، مردم مشغول نمازند، مشغول دعاء هستند، مشغول مسألتند؛ اما صاحب این امر در لیلةالقدر، متوجه نزول ملائکه است.([41])

همان‌طور که بحمدالله موفق هستید، در شب قدر یکی دعاء می‌خواند، یکی نماز می‌خواند، یکی قرآن می‌خواند. همه در عبادت به‌سر می‌برند و نگران حال خودشان هستند، برای خود دعاء می‏کنند، و اگر غافل نباشند در این فکرند که در این شب قدر تقدیرات ما چه خواهد شد. توبه می‏کنند، انابه می‏کنند، گناهان خود را در نظر می‏آورند و خود را گناهکار می‌شمارند، به گناهان خود اعتراف می‏کنند. همه اینها برای این است که نگران حال خودند و به تعبیر دیگر به خود پرداخته‌اند. البته اگر غفلت نباشد، شخص مؤمن در لیلةالقدر به این‌طور به‌سر می‌برد. گرفتار خود است، مشغول به خود و نگران حال خود می‌باشد. از گناهان گذشته توبه می‌کند و برای تقدیر خیرات و توفیقات برای آینده، دعاء و توسل دارد. این حال نوع مؤمنین است. حتی عرض کردم اگر غفلت نباشد متوجه رفیق و دوست و زن و فرزند و خویش و حتی امور دنیوی خودشان هم نیستند. مضطرب و پریشانند. این‌طور به‌سر می‏برند.

اما امام؟ع؟ دیگر به خود نمی‏پردازد. او محل نزول ملائکه و متوجه ملائکه است

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 64 *»

که از امور سال برای همه خلق، بر او چه نازل می‏کنند.

پس این مرتبه‏ای که ما اقرار می‏کنیم، به این مقام ظاهری دنیوی معصوم؟ع؟ مربوط است. و اعتراف به این مسأله از خصوصیات شیعه است، و همچنین تصدیق این امر از خصوصیات و امتیازات مؤمنین است و همچنین توجه به این نکته از خصوصیات و امتیازات مؤمنین بصیر است و اعتراف و تسلیم و تصدیق‌داشتن نسبت به این مطلب از خصوصیات ایشان است.

مراتب بالاتر که به نزول ملائکه احتیاج ندارد، مگر ملائکه عرصه خودشان و آن رتبه‌شان. این بزرگواران از مرتبه مثال به بالا که به «روح» تعبیر می‏آوریم، به نزول ملائکه در لیلةالقدر احتیاج ندارند. این است که در نوع احادیث سؤال شده آیا امام گذشته باخبر است از آنچه که در لیلةالقدر بر امام حال نازل می‏شود؟ و یا امام صامت، مثل امام حسین در زمان امام حسن و هر دو در زمان امام امیرالمؤمنین، و این سه بزرگوار در زمان رسول‌الله صلی الله علیهم اجمعین، باخبرند از آنچه که بر امام ناطق نازل می‏شود یا نه؟ این نوع سؤالات در حضور ائمه؟عهم؟ مطرح شده و از جواب‏هایی که فرموده‏اند این مطلب به‌دست می‏آید که: آن مرتبه ــ روح، مثال به بالا ــ به یک‌چنین شبی و نزول چنین ملائکه‌ای احتیاج ندارند، همه می‏دانند آنچه را که بر امام وقت و امام ناطق نازل می‌شود.

پس تمام مسأله لیلةالقدر و اهمیت این مطلب و امتیاز شیعه از سایرین و همچنین امتیاز مؤمنین بصیر از غیر مؤمنین بصیر، در همین است که مقام دنیوی امام را به این مقام بشناسند و این امر را در مورد مقام دنیوی و ظاهری امام؟ع؟ بدانند نه مربوط به مراتب عالی‌تر. امام؟ع؟ در این مقام ظاهر و این رتبه ظاهر، به تعبیر دیگر در این بدن ظاهری دنیوی و این حیات موجود در این بدن دنیوی، که اسمش را «حیات عنصری» می‏گذارند، صاحب لیلةالقدر است و حامل نور انا انزلناه فی لیلةالقدر است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 65 *»

و کسی‌که به این امر اقرار بکند و این مطلب را تصدیق نماید، در میان مردم مثل انسان نسبت به بهائم است. این امتیاز برای این‌چنین مؤمنان است.

و بحمدالله از برکات فرمایشات مشایخ عظام+ کاملاً برای ما روشن است که می‏دانیم این بدن امام از عناصر همین عالم ترکیب یافته. اما این ترکیب آن‌چنان ترکیبی است که مافوق ترکیب عرش است. به این معنی که این ترکیب و لطافت این بدن در روی این زمین خاکی، درست به مانند لطافت و ترکیب بدن‌های اهل بهشت در آخرت است. آن بدن‌ها ترکیبشان ترکیب تامّ و تمام است. برای آن بدن‌ها در آن ترکیب‏ها نقصانی وجود ندارد. و چون ترکیبْ تمام و بدون نقصان است، برای آن بدن‌ها اعتدالی است که آن اعتدال نقصان ندارد. این اعتدال منشأ پیدایش حیاتی می‌شود که این حیات در این رتبه خودش نقصان ندارد؛ یعنی عالی‌ترین حیات و بی‌نهایت تکامل‌یافته‌ترین حیاتِ عنصری بدنی، برای این ابدان مطهره موجود است و فراهم است.

و می‏دانیم که آثار حیات، تمامِ آثاری است که برای مشیت است. حیات هر کجا پیدا شد، به مقدار قوت و ضعفش، به مقدار لطافت و غلظتش، آثار مشیت در او متجلی است. مشیت مبدأ خیرات است. مبدأ نور است. مبدأ حرکت است، بلکه خودش حقیقت حرکت است. مبدأ حرکت است. مبدأ کمالات است. مبدأ شعورها است. مبدأ ادراکات است. مبدأ اراده‏ها است. مبدأ عقل‏ها است. مشیت یک‌چنین مقامی است. هر کجا حیات پیدا شود، یعنی مشیت در آنجا به اندازه آنجا متجلی شده و آثار مشیت از آنجا بروز می‏کند. عقل، ادراک، شعور، اراده، اختیار، انتخاب، قدرت، نور، خیر، برکت، فضل، عظمت، جلالت، اینها آثار مشیت است که در هر حیاتی به وجود می‏آید؛ تا آن حیات چه مقدار قوت داشته باشد و یا چه مقدار ضعف داشته باشد.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 66 *»

حیات عنصری و حیات بدنی دنیوی، این هم به اندازه خودش، بالنسبه به خودش، تمام این آثار را دارد. اراده دارد، عقل دارد، شعور دارد، خیر و نور دارد، حرکت دارد، سکون دارد. همه آثار مشیت در این موجود است، اما به اندازه خودش و به مقدار خودش. که مثلاً اگر با اراده، اختیار، قدرت، نور، خیر، برکت، حرکت و سایر کمالات مرتبه مثال مقایسه شود، می‌بینیم نسبت به آن درجه بعد است و شعاع است. اما کمبود ندارد؛ چون آثار مشیت، صفات ذاتی مشیت است. در هر کجا مشیت ظاهر شود و به هرطور ظاهر شود، آثار ذاتیش همراهش است.

شما ببینید انسان، خود حقیقت انسانیت، حقیقتی است که صفات ذاتیه دارد. در هر کجا که این انسانیت ظاهر شد تمام آن صفات را با خود می‏آورد. اما چون لطافت و غلظت آن جا و آن محل فرق می‏کند، این صفات در قوت و ضعف فرق می‏کند. وگرنه همه صفات ذاتیه‏اش را دارد. انسانیتی که در ما ظاهر شده، تمام آن صفات ذاتیش موجود است، اما به اندازه محل که ما باشیم. در انبیاء ظاهر است به‌اندازه آن محل. در محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ به جمیع صفاتش ظاهر است، به اندازه آن محل. پس هر کجا حیات پیدا شد اراده هست، عقل هست، شعور و ادراکات هست، همه کمالاتی که در مشیت است در آنجا منعکس است، تفاوت در ضعف و قوت و لطافت و غلظت محل است.

ما معتقديم كه تركيب بدن‌های ائمه هداة معصومين؟عهم؟، يک تركيبی است كه مثل تركيب بدن‏های آخرتی است. بدن‏های آخرتی كه تركيب می‏شود يک تركيب ذاتی است، كه اين تركيب به حسب ذات با عقل آنها، روح آنها، همه مراتب آنها  كاملاً مناسبت دارد. پس آن تركيب در بی‏نهايت از اعتدال است، از اين جهت برای اهل آخرت مرگ، فناء، زوال، مريضی، كسالت و اين‌گونه امور نيست. همیشه زنده هستند و همیشه سالمند و همیشه کاملند و همیشه تمامند. برای آن ترکیب‏ها

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 67 *»

نقصان نیست، تمام است. بدن شخص آخرتی، ترکیبش و اعتدالش و حیاتی که در آن ترکیب و اعتدال وجود دارد و از آن ترکیب و اعتدال فراهم شده و در نتیجه محل تعلق مراتب عالیه آن بدن است و مراتب عالیه آن بدن به آن بدن تعلق گرفته و با آن یکی شده، در کمال و تمامیتی است که هیچ نقص و نقصانی برایش نیست. یعنی در ملک خدا از آن ترکیب و اعتدال، عالی‌تر وجود ندارد. بدن معصومین؟عهم؟ در دنیا یک‌چنین بدن‏هایی است.

خیلی خدا را شاکر باشیم برای نور بصیرت و هدایت و اینکه امام زمان صلوات‌الله‌علیه ما را انتخاب کرده‌اند که حامل امر بزرگان باشیم که همان نشر فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشد. و امروز انتظاری که از ما دارند این است که قدردانی کنیم. ببینید چقدر به موقعیت خودمان در این زمان بی‌توجهیم! چقدر بی‌توجهیم! این انتخاب بی‌جهت نیست. نباید در برابر این انتخاب امام زمان صلوات‌الله‌علیه ما بی‌تفاوتی نشان دهیم، کسالت نشان دهیم، و خدای نکرده بی‌پروایی نشان دهیم. این انتخاب را احترام کنید. بی‌جهت که آن بزرگوار ما را انتخاب نفرموده. «اللهم انصرنا و انتصر بنا لدینک»، ان‌شاءالله این دعاها را که خوانده‌ایم مستجاب شده. خدایا ما را نصرت کن و خدایا به‌وسیله ما دینت را نصرت کن. خدا به‌وسیله ما دینش را نصرت می‏فرماید، به همین‌که بقیةالله؟عج؟ منت گذارده و ما را انتخاب فرموده برای اینکه حامل لواء فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ باشیم و ان‌شاءالله ناشر امر این بزرگواران باشیم اگرچه در میان همین چهار دیواری خودمان. حال که این‌طور است باید به این امور خیلی احترام بگذاریم.

این بدن‌های مطهر وقتی‌که در ارحام مطهره مادرانشان به این اعتدال می‌رسد؛ برای ما در احادیث این‌طور تعبیر آورده‌اند: فوراً ملک نازل می‏شود و بر دست راست معصوم، در رحم مادرش، می‌نویسد و تمت کلمة ربک صدقاً و عدلاً لا مبدل

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 68 *»

لکلماته.([42]) چطور می‏نویسد؟ نوشتنش چطوری است؟ آیا با این چشم‏ها خوانده می‏شود یا نه؟ نه، معلوم است که نوشتن ملک مثل این است که الآن ملک هر روز و هر لحظه نازل می‏شود و بر چهره خورشید می‏نویسد تو خورشیدی و آثار خورشیدی باید از تو بروز کند. بر چهره خورشید می‏نویسد «شمس، کلمة‌الله برای این حرارت‌بخشیدن و این آثار». این خورشید کلمه تامه است در مقام خودش و موقعیت خودش و رتبه خودش و کارهایی که از او صادر می‏شود و آثاری که از او بروز می‏کند و نسبت به این خلق این فوائد می‏رسد. این نوشتن ملک است.

بر دست راست امام می‌نویسد؛ و مقام دست راست اشاره به قدرت امامت و موقعیت این بدن در حمل مقامات امامت و مراتب عالیه امام است. دست راست، یعنی این بدن چنین قدرتی دارد. و دست راست او یعنی قدرت او برای حمل مقامات ولایت مطلقه الهیه. این می‌خواهد مظهر باشد و محل باشد و مسکن باشد برای مشیت مطلقه حق، که مبدأ جمیع عوالم است. مشیتی که خلق الله المشیة بنفسها ثم خلق الاشیاء بالمشیة.([43]) غیر خدا همه‌چیز، آن‌به‌آن از مشیت موجود می‌شود. و این مشیت می‌خواهد در این ظرف جایگزین شود که فرمود بل قلوبنا اوعیة لمشیةالله.([44]) یعنی این دل‌های ما ظرف‌های مشیت الهیه است. کدام مشیت؟ همان مشیت که ما سوی الله هر چه هست از این مشیت صادر است. این مشیت مطلقه، این ولایت کلیه الهیه، این قدرت مطلقه حق، این فعل مطلق حق می‌خواهد در این دل‌ها بروز کند و ظاهر شود.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 69 *»

این بدن یک‌چنین بدنی است. و از این رو بر دست راست او می‏نویسد، یعنی بر قدرت این بدن نقش می‏زند و تمت کلمة ربک. این کلمه تمام است. برای این کلمه نقص وجود ندارد. این کلمه تامّ است. یعنی اگر بالنسبه به کلمات دیگر بسنجیم، مثل عیسی، مثل موسی، مثل ابراهیم، مثل نوح ــ نوحی که دریاها را به تلاطم آورد، از همه زمین‏ها آب جوشانید، از همه آسمان‌ها آب بارانید، و همه این ملک را در زیر آب قرار داد ــ این نوح در همین بدنش کلمةالله است و این بدنش کلمةالله است. اما وقتی‌که بدن علی صلوات‌الله‌علیه را، بدن امام حسن و امام حسین و بقیةالله صلوات الله علیهم اجمعین را در مقابل آن بدن‏ها می‏سنجیم، آن‌وقت در دعاء سحر می‏گوییم این کلمه‏ای است که بالنسبه به آن کلمات اتمّ است. اللهم انی اسألک من کلماتک باتمّها.

در این شب‏ها، که چه شب‏های عزیزی است! غرة الشهور شهر رمضان. چقدر احمقند و سفیهند آنهایی که فکر می‏کنند بی‏جهت ماه رمضان، ماه رمضان شده. بی‌جهت لیلةالقدر، لیلةالقدر شده. بی‏جهت روز جمعه، روز جمعه شده. آخر اگر همین‌طور بی‌جهت باشد، یعنی لیلةالقدر با شب‏های دیگر فرق نداشته باشد و ماه رمضان با سایر ماه‏ها فرق نداشته باشد، روز جمعه با سایر روزها فرق نداشته باشد، پس خدا این‌همه امتیاز و فضائل قرار بدهد و اولیاء صادقین او برای ما نقل کنند، به قول خود ملاها ترجیح بلامرجّح نیست؟ آخر بی‏جهت؟ بی‌جهتِ بی‌جهت؟ نه، جهت دارد. تمام این نظام روی جهاتی است و از خود این اشیاء و زمان‏ها و وقت‏ها و مکان‏ها سرچشمه می‏گیرد. خداوند که بی‏جهت چیزی را به کسی و چیزی نمی‏دهد. این فضیلتی که به جمعه داده، این فضیلتی که به لیلةالقدر داده، این فضیلتی که به ماه رمضان داده، این فضیلتی که به مکه داده، این فضیلتی که به مدینه داده، این فضیلتی که به این مشاهد مشرفه داده، بی‌جهت نبوده است. خدا همه ما را قدردان

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 70 *»

این نعمت عظمی، وجود مبارک علی‌بن‌موسی صلوات‌الله‌علیه، این قبر مطهر و این سرزمین پاک و مطهر بگرداند. کجا به‌سر می‏بریم! در چه حرمی! حرمی که به برادران عرض می‏کردم: تمام فضیلت‌های همه حرم‏ها را در این حرم قرار داده‏اند. وقتی‌که یک قدم‌برداشتن زائر به طرف این قبر مطهر با حج و عمره برابر باشد؛ ما داریم چه می‏گوییم؟! بعضی‌هایشان هفتاد حج مبرور،([45]) بعضی‏ها صد هزار حج و عمره،([46]) بعضی‌ها که حساب ندارد. همه فضیلت‌های همه حرم‌ها را در این حرم فشرده‌اند و قرار داده‏اند. و با این‌همه نعمت‏های ظاهریه که بحمدالله هوایش این‌طور، نعمت‏های ظاهریش این‌طور، آسایش و آرامشش این‌طور. الحمدلله رب‌العالمین. خدایا این نعمت مجاورت را از ما نگیر. ما را قدردان این نعمت قرار بده. به احترام‌گزاری نسبت به این حرم و صاحب این حرم موفق فرما.

همه این مکان‏ها، همه این زمان‏ها، همه این وقت‏ها، همه و همه روی جهاتی است. بی‏جهت نیست که این فضیلت‏ها داده شده و این نظام قرار داده شده. غرة الشهور شهر رمضان ابتداء همه ماه‏ها، اول همه ماه‏ها ماه مبارک رمضان است. که عرض کردم بحمدالله از نظر ما، اول سال ما، ماه مبارک رمضان و اول‌شب ماه رمضان، اولِ سال مؤمنین است. و قلب شهر رمضان لیلةالقدر([47]) قلب ماه رمضان لیلةالقدر است.

در این شب‏ها در ماه رمضان، با این‌همه فضیلت‏ها، آن هم در بهترین اوقاتش سحرها، خدا را می‏خوانیم به محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و بعد به انبیاء و کاملین و به این وسائل و مسائل. اللهم انی اسألک من مسائلک باحبها الیک و کل مسائلک الیک حبیبة خدایا من تو را می‏خوانم به تمام اسباب و وسائلی که تو مهیا کرده‏ای برای تقرب من،

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 71 *»

برای توجه من به تو و تمسک‌یافتن به آن مسائل و اسباب و وسیله‏ها. خدایا من آنها را درِ خانه تو آوردم. اما اول تو را قسم می‏دهم باحبها الیک، محبوب‏ترین این وسیله‏ها نزد تو، که محبوب‏ترین اینها محمّد و آل‌محمّد علیهم‌السلامند. محبوب‏تر، یعنی در این وسائل در نزد خدا هم محبوب هست و هم محبوب‏تر. محبوب‏ترهایش محمّد و آل‌محمّد علیهم‌السلامند. محبوب‏هایش انبیاء هستند و کاملین هستند. خدایا من یک‌چنین اسباب و وسائلی را در نزد تو آوردم، و کلها الیک حبیبة همه اینها در نزد تو محبوبند. به اندازه‏ای محبوبند که حتی آن پایین پایینیش هم مرا کفایت می‏کند. به اندازه‌ای آن پایین پایینیش را هم دوست داری ــ البته بالنسبه، بین خودشان این مراتب است، احب و محبوب و حبیب دارند. اما بالنسبه به ما ــ همان پایین‏تریش‏ هم این‌قدر به او محبت داری که نه مرا، بلکه همه مُلکت را بس است. کدام یکیش را می‏توانیم بگوییم کوچک؟! مگر ما می‌توانیم بگوییم کوچک؟! شاید ذهن‌هایتان به علی اصغر صلوات‌الله‌علیه منتقل شد؛ ولی نه، از او هم کوچک‏تر و پایین‏تر شاید باشند. او که اسمی از اسماء حسین صلوات‌الله‌علیه شد. و کلها الیک حبیبة، اللهم انی اسألک بمسائلک کلها.

عرضم این بود که عرض می‌کنیم اللهم انی اسألک من کلماتک باتمّها و کل کلماتک تامة اللهم انی اسألک بکلماتک کلها.([48]) خدایا من در میان کلمات تو متمسکم و متوسلم و متوجهم به اتمّ آن کلمات. اتمّ آن کلمات محمّد و آل‌محمّد علیهم‌السلامند در همه مراتبشان؛ از جمله مرتبه ظاهری دنیوی، یعنی همین بدن عنصری در این عالم و در این دنیای ما. این بدن کلمه‏ای است که بالنسبه به ابدان تمام اولیاء، غیر معصومین کلی، اتمّ است. تمام بدن‏های معصومین کلی؟عهم؟ هریک بالنسبه به بدن‏های تمام انبیاء؟عهم؟ و اولیاء و کاملین، همه و همه، کلمه اتمّ است، اتمّ.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 72 *»

گرچه آنها هم در جای خود، نسبت به خود و در اموری که عهده‏دارند کلمه تامّند. من که در این مقام قرار گرفته‌ام بعد از همه آنها هستم و همه آنها بین من و خدا واسطه هستند، به هر کدامشان که متمسک شوم و دست توسل به ذیل عنایت هر کدام دراز کنم، برای من و امثال من بس است. از این جهت دستمان به دست یک نجیب هم برسد، به دست یک نقیب هم برسد، و این دست را بگیرد، می‏تواند نجات دهد. نه یک دست، دست‏ها را می‏گیرند و نجات می‏دهند. و تمام این عنایت‏ها به برکت این بزرگوارانی است که ما الآن تحت لوائشان به‌‌سر می‏بریم. نقباء و نجباء زمان در جمیع امور وساطت دارند. بدن‌های این نقباء و نجباء چه بدن‌هایی باید باشد که ظرف اراده بقیةالله‌اند، حامل اراده بقیةالله می‏شوند. در این سخن وارد نشویم، همان بحث بدن امام؟ع؟ را که حامل نور انا انزلناه در لیلةالقدر است و صاحب لیلةالقدر است، ادامه دهیم.

این بدن در رحم مادر به این اعتدال و کمال که می‏رسد، ملک نازل می‏شود و بر دست راست او می‏نویسد و تمّت کلمةُ ربک صدقاً و عدلاً لا مبدل لکلماته. این لا مبدل لکلماته تأکید است. هیچ‌چیز این کلمه را تغییر نمی‏دهد. هیچ‌چیز نمی‏تواند در این کلمه اثر بگذارد، مگر اینکه خودش اجازه بدهد و زخم شمشیر و جراحت شمشیر را بپذیرد، تأثیر سم را بپذیرد. اگرنه هیچ‌چیز نمی‏تواند در این کلمه تبدیل بدهد و تغییر بدهد، فسادی ایجاد کند. هیچ فساد ایجاد نمی‌شود.

از این جهت نمی‌خواهد بروند آن کسانی که تلاش می‌کنند و می‌خواهند بقاء عمر امام زمان را اثبات کنند و طول عمر امام زمان را اثبات کنند؛ مرتب می‏روند در لابه‌لای روزنامه‏ها و مجله‏ها می‏گردند که در فلان‌جزیره مثلاً، شخصی پیدا شده که مثلاً صد و پنجاه سال عمر کرده. می‌گردند یک‌چنین چیزهایی در مجله‏ها پیدا کنند. بدبخت! احتیاج ندارد. این کلمةالله، کلمه‏ای است که لا مبدل لکلماته هیچ‌چیز

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 73 *»

نمی‏تواند در این بدن اثر بگذارد و این بدن را بکاهد، تغییر دهد، فسادی در بدن امام ایجاد کند. مگر خودش روی مصالح زمان اجازه بدهد، که باید این چهارده معصوم در بین بشر بیایند، این اقتضاء خود این عالم است و اقتضاء بشریت است؛ وگرنه حتی ابدان انبیاء این‌طور است، برایشان فساد نیست، مگر بپذیرند. این اعتدال‏ها است که برای این بدن‏ها فراهم می‏شود که محل روح نبوت و در معصومین کلی؟عهم؟ تعلق روح کلیه الهیه می‏شوند. این بدن‌ها کلمات الله است.

خدا در قرآن تأکید کرده. الحمدلله رب‌العالمین این آیه در قرآن نازل شده و از نظر تمام شیعه این مطلب مسلم است: همین‌که بدن امام در رحم مطهره مادرش درست شد و آن اعتدال و حیات در آن پیدا شد ملک در رحم مادرش نازل می‌شود و بر دست راست امام می‌نویسد و تمت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدل لکلماته و ما مانند دیگران نیستیم که از ایشان بخواهیم آقا آستینتان را بالا بزنید تا ما آن نوشته را ببینیم، زیرا می‌دانیم مقصود از این تعبیرات در نوع این‌گونه موارد، بیان «قدرةالله» است که امام حامل آن است. البته این دستش هم چون حاملی است و عضوی است که قدرت در او متجلی است، از این جهت به این هم می‏شود «یدالله» گفت. امام رضا؟ع؟ دستش را که برای بیعت دراز کرد، فرمود باید دست‏ها زیر باشد دست من بالا باشد. این‌طورِ مرسوم بیعت نکنید، دست‌ها ردیف نباشد. دست من بالا، دست‏های شما زیر، این‌طور بیعت انجام شود. ید الله فوق ایدیهم.([49])

پس ملک بر این قدرت می‌نویسد. بر این قدرت و این حیات که در این بدن پیدا شده و منشأ پیدایشش هم همین اعتدال است و همین لطافت و صفائی است

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 74 *»

که برای این پیکر است. این حیات پیدا شده، این حیات قدرت دارد، در رتبه خودش اراده دارد، همه کمالات را دارد. از مشیت و صفات ذاتی مشیت چیزی در این حیات فروگذار نشده، چون مشیت در این حیات ظاهر شده. حیات است. حیات که شد، یعنی تمام آثار مشیت در اینجا موجود است، اما به اندازه اینجا. اگر همین را بالنسبه به مثالش بسنجیم، می‌بینیم بالنسبه به او شعاع است. از این رو حیات اینجا را با حیات مثالش و ترکیبی که برای مرتبه مثالیش می‌باشد، نباید یکی بدانیم. اگر یکی دانستیم و گفتیم این حیات با آن حیات یکی است، بالنسبه به این غلو است و بالنسبه به آن حیات مثالی تقصیر است. عقلی که در اینجا ظاهر است بالنسبه به عقلی که در رتبه مثالیش ظاهر است، آن عقل با این عقل که سنجیده می‏شود، این عقل شعاع آن است. و به همین جهت اگر بگوییم این عقل با آن عقل یکی است و برابر است، نسبت به این غلو است و بالنسبه به آن تقصیر است. اما این عقل وقتی که سنجیده می‏شود با عقلی که در ابدان و حیات بدن‏های همه انبیاء است، برتر می‌باشد. تمام عقل‌هایی که از حیات بدنی آنها استخراج شده، یا حیاتی که از بدن‌های آنها استخراج شده، یا کمالاتی که از آن حیات استخراج شده، همه را که فشرده کنیم، جمع کنیم، برابری نمی‌کند همه آنها با این حیاتی که از بدن عنصری امام استخراج شده و عقلی که از همین حیات عنصری استخراج شده، و کمال و اراده و قدرت حرکت و قدرت سکون و سایر کمالاتی که استخراج شده. برابری نمی‏کند که بماند، تمام آنها شعاع این است، اثر این است. بالنسبه به این، این‌طوری است. اللّهم صل علی محمّد و آل‌محمّد.

ببینید چه اولیائی دارید! ببینید چه آقایانی دارید! و چه حق بزرگی مشایخ بر گردن ما دارند! و چطور ما را عارف به لیلةالقدر و صاحب لیلةالقدر فرموده‌اند. از این مقامات و فضائل حمایت کنید. خونسردی نشان ندهید. امام زمان از شما انتظار

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 75 *»

دارد. حامل لواء فضائل شدید. در این زمان حامل لواء فضائلید. کوتاهی نکنید. حمایت کنید. حراست کنید. حفاظت کنید. شمشیر برهان و ایمان و نور به دست بگیرید و در برابر شیاطین بایستید. این حراست از شما خواسته شده. شما باید حافظ و حارس باشید و نگهبان باشید از فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟.

می‏فهمیم چه می‏گوییم؟! لیلةالقدر یعنی چه؟ و صاحب لیلةالقدر کدام مرتبه از مراتب امام است؟ و حامل نور انا انزلناه فی لیلةالقدر کدام رتبه از رتبه‏های امام است اگر این حیات ظاهر نباشد و این مرتبه دنیویش نباشد؟ چرا امام معصوم در هر زمان لازم است؟ اگر بنا بود مراتب قبلی باشد که رسول‌الله همه کون را، همه ملک را بس است. چرا او که رفت باید بعد از او علی باشد، او که رفت باید بعد از او حسن باشد، او که از دنیا رفت باید بعد از او حسین باشد. و همین‌طور تا مثل امروز که باید بقیةالله باشد.

نمی‌خواهد بروند زحمت بکشند طول عمر امام زمان را از طریق امور طبیعی و تجربیات طبیعی قرار بدهند؛ که اگر انسان فلان‌غذا را بخورد عمرش بیشتر می‏شود. فلان‌غذا را بخورد پیر نمی‏شود. فلان تدابیر را انجام بدهد مثلاً مویش سفید نمی‏شود. امام اگر بخواهد در سراسر عمرش هیچ نخورد، هیچ نیاشامد می‌تواند. در او تأثیری نمی‌کند. مگر امیرالمؤمنین؟ع؟ در تمام عمرش، این مدت عمر چقدر نان جو خورد؟ و آیا لاغر بود؟ نه، متعادل، یک بدن متعادلی که هر کس می‏دید حظّ می‌کرد. حتی برای اینکه نگویند علی در اثر نخوردن و کم‌خوردن شکمش به پشتش چسبیده، شکمش هم قدری بزرگ بود که حتی اسمش را «البطین» گذاردند.([50]) یعنی یک‌قدری شکم داشت، نه خیلی بزرگ، شکم نسبت به اندامش کمی بزرگ بود، البطین. احتیاج ندارد بخورد. حال هم که می‌خورد برای خاطر این است که بشر با او انس بگیرد.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 76 *»

آن‌که می‌گوید «حال این بدن زیر خاک چه می‏خورد که بخواهد زنده بماند؟» می‌گویم ای سفیه، این حرف است که می‏زنی؟! این بدن در رحم مادر چه می‏خورَد؟ این بدن وقتی که متولد می‏شود به شیر مادر احتیاج دارد؟ رسول‌الله؟ص؟ ابهام مبارکشان را در دهان سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه می‌گذاشتند و بسش بود.([51]) درباره این بدن چه داری می‏گویی؟! وقتی‌که علی صلوات‌الله‌علیه را به دست رسول‌الله؟ص؟ دادند، سه روز است متولد شده، در خانه خدا، در دامن کنیز خدا فاطمه بنت اسد سلام‌الله‌علیها، مگر در آن خانه شیر خورده؟ خدا روزی کند کنار قبرش بایستیم و آن عبارات زیارتش را به صاحب آن مقام عرض کنیم. تو شفیع ما باش. از او طلب شفاعت می‌کنیم. او «والدة سید الاوصیاء و کافلة سید الانبیاء» است.([52])  کسی است که کفیل و عهده‌دار امور رسول‌الله بوده. آری، بنده خدا، در خانه خدا، در دامن کنیز خدا، در این سه روز شیر آشامید؟ خیر، تا وقتی‌که او را آورد، به دست رسول‌الله داد، زبان مبارک در دهان علی گذاردند، آن‌وقت خورد به طوری که شیر از کنار دهان مبارک و لب‌های مبارکش بیرون می‌شد، که مادرش گفت «روّاه»، رسول‌الله علی صلوات‌الله‌علیه را سیراب و سیرشیر کرد.([53])

این بدن، و تمت کلمة ربک صدقاً و عدلاً لا مبدل لکلماته است. الحمدلله رب‌العالمین قرآن در وصف این بدن نازل شده. قرآن بیانگر این حیات است، قرآن

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 77 *»

بیانگر این اعتدال است. همین بدن عنصری، همین بدن دنیوی، کلمه تامه الهیه است. یعنی برای این اعتدال ذره‏ای نقص وجود ندارد. برای این حیاتِ حاصل‌شده از این اعتدال، ذره‌ای نقص وجود ندارد. در بی‌نهایت از اعتدال و بی‌نهایت از کمال است. گفتم یکی از کمالات حیات چیست؟ اراده است. همین حیات اراده است.

قربان مشایخمان بشویم. چطور به جنگ حکماء رفتند. چطور حرف‏های باطل آنها را زیر و رو کردند و دور ریختند. وقتی‌که این جنین در رحم مادر مثلاً حرکت می‌کند، اسمش را «حرکت طبیعی» می‏گذارند. یعنی خود این جنین اراده ندارد. و نوع حرکت‌های امور طبیعی را اسمش را «حرکت‏های طبیعی» و یا «قَسْری» می‌گذارند. فرض بفرمایید شما سنگ را که به طرف بالا پرتاب می‏کنید، می‏گویند این حرکت، حرکت قسری است که شما بر این سنگ وارد کرده‏اید. چون بر خلاف طبع او است، او باید پایین بیاید. وقتی‌که پایین می‌آید، آن حرکت طبیعی است. وقتی‌که سنگ را بالا می‏اندازید، این حرکت حرکت قسری است. یعنی فشار و جبر بر او وارد کرده‏اید. بحث حرکت و انواعش مفصل است.

مشایخ ما اصلاً حرکت قسری را قبول ندارند. از این جهت حرف‌هایشان تازه بوده. حکماء وحشتشان می‏زند، می‌گویند شما چه دارید می‌گویید؟ ایشان تمام حرکت‌ها را حرکت‌های ارادی می‌دانند و به مقتضای خود شیء است. این سنگ در او اقتضاء بالا رفتن هست، اما ضعیف است. تو که کمکش کردی، نیرو می‌گیرد، بالا می‌رود. وقتی‌که این کمک کم می‌شود، ضعیف می‌شود، باز به حال آن حرکتی که در او غلبه دارد برمی‌گردد. وگرنه این سنگ مختار است، اختیار دارد. اختیار یعنی می‏تواند بالا برود، می‏تواند پایین بیاید. اما در اثر عوارض آن قدرتش ضعیف شده، اختیار در او ضعف پیدا کرده. بخواهد بالا برود تو باید کمکش کنی. وقتی‌که بالا انداختیش، تو کمکش کردی. از این جهت است که مرتب می‌گوییم خدایا کمکمان

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 78 *»

کن، کمکمان کن که علیینی بشویم؛ یعنی در ما سنگ‌ها که در اثر معاصی این‌قدر سنگین شده‌ایم و تحجّر پیدا کرده‌ایم و این‌طور سجینی شده‌ایم ــ نعوذبالله، به خدا پناه می‌بریم. ما که نمی‌خواهیم چنین باشیم؛ اما اقتضاء شهوات، غلبه نفس، غلبه شیطان ما را پایین آورده. ــ در ما اقتضاء بالا رفتن هست. جبر در ملک خدا محال است. نمی‌شود حرکت قسری به چیزی وارد کرد. در او اختیار هست، ولی ضعیف است، که این حرکت بدون عامل از او صادر نمی‌شود.

این بدن از وقتی‌که نطفه است، همان نطفه هم اعتدالی دارد که غیر نطفه‌های دیگران است، و همان نطفه از عرش و ما فوق عرش است و اراده دارد. پس این اراده در همه اشیاء هست، منتهی در بعضی اشیاء ضعیف است. این نطفه که رشد می‌کند ارادی است و در همه مراتبش ارادی است. از این جهت احتیاج نداریم که بگوییم بدن مطهر رسول‌الله بعد از وفات و در هنگام غسل‌دادن که خودش از این‌طرف به آن‌طرف می‌شد، آیا این بدن به چه چیز حرکت می‌کرد؟ این بدن گرچه مرد، یعنی مثال به بالا از او برداشته شد، ولی نمرد یعنی حیات و اعتدالش را از دست نداد.

مردن درباره ما این‌طور است که اعتدال بدن از بین می‌رود، فساد پیدا می‌شود. اما درباره امام و معصوم نمی‏توانی این حرف را بزنی. اگر این حرف را بزنی بر خلاف محکمات فرمایشاتشان گفته‏ای. ان میتنا اذا مات لم‌یمت و مقتولنا لم‌یقتل([54]) اگر بگویی کشته نشد، روحش گرفته نشد، کافری. زیرا امام حسین؟ع؟ واقعاً کشته شد. اگر بگویی کشته نشد، کافری و بر خلاف ضرورت شیعه حرف زده‏ای. کشته شد؛ یعنی روحش، یعنی مثال به بالا، از این بدن مطهر رفت. اما اگر بگویی که این بدن هم فاسد شد، اعتدالش به هم ریخت، حیاتش نابود شد، بگویی بالنسبه به حال زندگیش ضعیف شد، کم شد؛ بر خلاف محکمات حرف زده‏ای. بر خلاف این

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 79 *»

فرمایش محکم: و مقتولنا لم‌یقتل گفته‌ای که لم‌یقتل محکم است در این مطلب. یعنی این اعتدال از بین نرفت، مثل زمان حیاتش است. اگر مثل زمان حیاتش نبود چرا گله می‏کند؟! اگر مثل بدن ما بود چرا گله می‌کند؟!

و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی   و بجرد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی([55])

پس چرا می‏نشینی گریه می‏کنی؟ چرا اشک می‏ریزی؟ حق نداری اشک بریزی. نعوذبالله جمادی را لگدمال کردند. نعوذبالله، نعوذبالله از ضلالت‌ها. چرا امام حسین گله می‌کند اگر جماد شده؟ و تو چرا اشک می‏ریزی؟ و چرا شیخ بزرگوار می‏نالد و می‌گوید: «عُقِّرْتِ کیف خَبَطتِ قلبَ فاطمة»([56]) این قلب فاطمه است. «عقرت کیف خبطت قلب فاطمة».

ای شیخ بزرگوار، کاش یک نفرینی هم بر این وهابی‌ها می‌فرمودی، و فرمودی. الآن این‌قدر کار را شدید کرده‌اند، که اگر زائر در برابر آن ضریح مطهر می‏ایستد، دستش را بلند می‏کند که دعاء کند، می‌آیند دست‏ها را پایین می‏اندازند. زائر را به طرف قبله می‏چرخانند. می‏گویند اینجا دست‌هایت را بینداز، فقط بگو سلام. اما اگر می‏خواهی دعاء کنی، به طرف قبله برگرد، حق نداری، می‌گویند اینجا چیزی نیست. خدا لعنتشان کند. خدا لعنتشان کند. اینجا چیزی نیست؟! چطور چیزی نیست؟! کلمه تامه الهیه است. و تمت کلمة ربک صدقاً و عدلاً لا مبدل از نظر تأویل یعنی «لامغیِّر، لامفسد». هیچ‌چیزی در این بدن دگرگونی و فساد ایجاد نکرده. اگر با شمشیر قطعه قطعه‏اش کنند، در این بدن فساد ایجاد نمی‏کند. اگر روحش هم می‏رود به اذن خودش است و تغییر نمی‌کند؛ وگرنه امام جواد را هم تکه‌تکه کردند.([57])

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 80 *»

این بدن، تمام آثار حیات و مشیت برای او هست، و از جمله اراده است. نمونه اراده این است: از جمله وصایای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه به امام حسن؟ع؟ که محمّد بن حنفیه نقل می‏کند این است که حضرت فرمود مرا غسل دهید، کفن کنید، و در موقع غسل‌دادن نسبت به حرکت‌دادن بدن من تو کمک نمی‌خواهی. محمّد بن حنفیه می‌گوید: بعد از اینکه آن بزرگوار رحلت فرمودند، «ثم اخذنا فی جهازه لیلاً» ما شب شروع کردیم به غسل‌دادن بدن مطهر پدرم و کفن‌کردن آن بدن مطهر. زیرا باید خیلی پنهانی انجام بشود که حتی دیگران خبردار نشوند، بخواهند هجوم بیاورند، کمک کنند. «و کان الحسنُ؟ع؟ یُغَسِّله و الحسینُ؟ع؟ یَصُبُّ الماءَ علیه» امام مجتبی آن بدن مطهر را می‏شستند و سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه بر آن بدن مطهر آب می‌ریختند. «و کان؟ع؟ لایحتاج الی من یُقلِّبُه» این بدن مطهر پدرم طوری بود که احتیاج نداشت به اینکه برای غسل‌دادن، کسی او را این‌طرف و آن‌طرف بگرداند. «بل کان یتقلب کما یُرید الغاسلُ یمیناً و شِمالاً» خود بدن مطهر، خودش این شانه به آن شانه و این پهلو به آن پهلو می‏شد، همان‌طور که غسل‌دهنده می‌خواست، یعنی امام مجتبی؟ع؟ می‏خواستند هر طرف را غسل بدهند، خود بدن حرکت می‌کرد. آیا ملک می‏گرداند؟! این حرکت، حرکت ارادی است. این اگر بخواهد همان‌جا برمی‏خیزد راه می‏رود. بعد از اینکه روح از بدنش مفارقت کرده برمی‌خیزد راه می‏رود، و حرکتش ارادی است. برمی‏خیزد حرف می‏زند و حرف‌زدنش ارادی است. می‌بیند و می‌شنود و می‌گوید و می‌فهمد. این حیات از بین نرفته و از این جهت آثارش هم از بین نرفته است.

شب نوزدهم بوده که ضربه بر فرق امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه وارد شده. شب نوزدهم، روز نوزدهم، شب بیستم، روز بیستم و شب بیست‌و‌یکم از پیشانی مبارکشان خون می‌ریخته، صورت، بدن، اینها خونی بوده. در بستر بودند. اگر بنا است مانند ما

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 81 *»

این حیات و اعتدال از هم بپاشد، این بدن لااقل لااقل باید یک‌قدری بوی تعفن خون بگیرد. تعفن پیدا کرد؟! نه. و باید این خون نجس باشد. نه اینکه این خون را بگیرد، به صورت مبارک بمالد و بگوید می‏خواهم این‌طور در حضور رسول‌خدا محشور شوم و به رسول‌خدا ملحق بشوم.([58]) چون مثل ما نیست که اعتدال آن به‌هم بخورد. خون ما نجس است، حیات ما ضعیف می‌شود. اگر این خون نجس باشد رسول‌الله، فاطمه زهراء، امیرالمؤمنین، امام مجتبی؟عهم؟ در شب یازدهم محرم گردن و سینه و دست‌های خود را به خون مقدس امام حسین؟ع؟ خضاب نمی‌کردند.([59]) آن خون از اسباب تقرب الی الله است. آن خون، در تربتش شفاء شده، تربتش به برکت آن خون شفاء است. شفاء مطلق؛ نه دواء باشد، شفاء است. معنی شفاء این است که وقتی‌که شخص به آن‌طوری که دستور داده شده بخورد، در آن ضرر نیست. مگر معتقد نباشد، که برای آن شخصی که معتقد نیست جهنم است، آتش می‏شود. این شفاء است. چه اعتدالی است!

عسل یک مقدار اعتدال دارد. عسل نسبت به سایر مواد این عالم یک مقدار اعتدال دارد. قرآن درباره‏اش فرموده: فیه شفاء للناس.([60]) شفاء است؛ حتی دواء هم

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 82 *»

نفرموده، شفاء است. سایر دواها خواه نخواه یک مرضی، دردی، اثری در بدن دارند، خواه نخواه ضرری دارند. اما بشر ناچار است، عالمش این عالم است که ناچار است برای رفع مرضی شدیدتر، به یک مقدار از ناراحتی دیگری تن بدهد. مثل جراحی که انجام می‏شود. خواه نخواه باید یک مقدار جراحی را برای رفع یک مشکل بیشتری قبول کند. اما عسل، به آن‌طوری که فرموده‌اند، به اندازه، به موقع، و خود عسل فاسد نشده باشد، آن شفاء است. یعنی اگر کسی بخورد ضرر ندارد. نه آن‌طوری‌که عرض کرده‌ام یک نفر طلبه در قم بود؛ گفته بودند عسل برای حافظه خوب است، رفته بود مقدار زیادی عسل تهیه کرده بود و در ظرف دو سه روز آنها را تمام کرده بود. خوشمزه بود، خورده بود، زخم‏ها از صورتش ظاهر شده بود. عسل شفاء است، ولی نه این‌طور. صورتش زخم شده بود. شفاء است، عسل به این اعتدال شفاء است. آن‌وقت آن خون و آن تربتی که به آن خون آمیخته شده، آن شفاء است به این‌طور که دستور داده‌اند.

آری، این خون مطهر بر بدن مطهر امیرالمؤمنین؟ع؟ ریخته، چند روز هم گذشته، محمّد بن حنفیه می‌گوید «و کانت رائحتُه اطیبَ من رائحة المسک و العنبر»([61]) بویی از بدن مطهر پدرم بلند بود که از بوی مشک و عنبر خوشبوتر بود. والله اگر آن بدن هزار سال در برابر آفتاب بماند، لا مبدل لکلماته، ذره‏ای آفتاب نمی‌تواند این اعتدال را تغییر بدهد و در این بدن فساد ایجاد کند. این چه اعتدالی است! این چه اعتدال و حیاتی است! تا این اعتدال را بپذیریم باید حیات را بپذیریم، چون لازمه این اعتدال حیات است. تا حیات را پذیرفتیم؛ همان حیاتی که محل تجلی و محل انعکاس این‌همه مراتب علیینی است، باید بپذیریم این را که:

جاهلا این نور علیینی است   نه همین جسمی که تو می‏بینی است

این جسمش را هم نشناختی. این جسم را بشناس تا صاحب لیلةالقدر را بشناسی.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 83 *»

این جسم را بشناس و به این مقامات اقرار داشته باش تا مؤمن باشی. تا نسبت به سایر مردم، انسانی باشی نسبت به بهائم. و این‌همه فضائلی که برای لیلة‌القدر و برای مؤمنین در لیلةالقدر ذکر شده، برای تو هم فراهم بشود. آن‌وقت نمازت با هزارها نماز در هزار ماه برابر است. همین‌طور است یک صلواتت، یک لااله‌الاالله‏ات، یک سبحان‌الله‏ات، بلکه یک نفَست در طاعتت، با هزار نفس در هزار ماه برابر باشد. لیلة القدر خیر من الف شهر، این خیر را تو باید به دست بیاوری به برکت اقرار و تصدیق و تسلیم‌بودن در برابر این مقام و این موقعیت امامت که همین مقام ظاهری این بزرگوار است. محمّد بن حنفیه می‌گوید: «رائحته» این بو از بوی مشک و عنبر خوشبوتر بود.([62])

محمّد بن حنفیه گفت: حضرت پس از تمام‌شدن وصیتشان دستور ترتیب جنازه‌ای هم فرمودند که به طرف مدینه حرکت بدهید که فکر نکنند مرا در این اطراف کوفه دفن کرده‌اید. چون نجف قبرستان کوفه بود. نکند بیایند و تفتیش کنند و مخصوصاً بنی‏امیه لعنهم‌الله و خوارج، بخواهند بدن آن بزرگوار را بیرون آورند و آتش بزنند.

بعد که این وصایا را فرمود، آن‌وقت به اهل‌بیتش؟عهم؟ رو کرد و فرمود و کأنّی بکم و خرجت علیکم الفِتَنُ من هاهنا و هاهنا فعلیکم بالصبر و هو محمودُ العاقبة. فرمود گویا شما را می‏بینم که فتنه‏ها و بلاها از اطراف و جوانب بر شما فرود می‌آید، اما وظیفه شما صبر کردن است، چون صبر عاقبت خوبی دارد.

از این رو من هم خواهشم این است، در این روز شریف و در حضور این جمع خواهشم این است نسبت به جمیع اموری که از این افراد، چه آنهایی که اول از ما جدا شدند، چه آنهایی که بعد جدا شدند، چه آنهایی که بعد از این می‌خواهند و نقشه می‌کشند جدا بشوند؛ ان‌شاءالله هیچ عکس‌العمل نشان ندهید. خواهش من این

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 84 *»

است، تقاضای من این است: صبر کنید. صبر، محمود العاقبه است. سفارش امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه است در مقابل آن فتنه‏هایی که بر اهل‌بیت وارد می‌شد، دستور صبر دادند. آن‌وقت این فتنه‌هایی که بین ما است که اصلاً ارزشی ندارد که اسمش را فتنه بگذاریم. این‌قدر این امور بی‌ارزش است و این افراد این‌قدر بی‌ارزشند که اصلاً حیف وقت است. از این جهت صبر کنید. هرچه می‌بینید، هرچه می‌شنوید ان‏شاءالله صبر کنید، و یقین بدانید ان‌شاءالله محمود العاقبه است.

بعد رو فرمودند به امام مجتبی و سیدالشهداء، فرمود یا ابامحمّد و یا اباعبدالله کانّی بکما و قدخرجت علیکما من بَعدِیَ الفتنُ من هاهنا فرمود بخصوص شما دو نفر بلاها و فتنه‏ها از اطراف و جوانب بر سرتان وارد خواهد شد. فاصبرا حتی یحکم الله و هو خیر الحاکمین صبر کنید تا خدا حکم کند، خدا بهترین حکم‌کنندگان است. ثم قال یا اباعبدالله انت شهیدُ هذه الامة فعلیک بتقوی الله و الصّبرِ علی بلائه.([63])

اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 85 *»

مجلس پنجـم

 

(روز  24 ماه مبارک رمضان 1407 هـ ق)

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 86 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

إِنّٰا اݩـزَلْنٰاهُ فیٖ لَیْلَةِ ٱلْقَدْرِ*  وَ ما ادْریٰکَ ما لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ * لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ *

تَـنَـزَّلُ ٱلْمَلٰائِکَةُ وَ ٱلرُّوحُ فیٖهٰا بِـإِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ أمْرٍ * سَلٰامٌ هِیَ حَتّیٰ مَطْلَعِ ٱلْفَجْرِ*

در این سوره مبارکه، مقصود بیان لیلةالقدر و موقعیت لیلةالقدر است. ابتداءاً خداوند ــ به‌اصطلاح ادبی ــ از باب «تخلّص» بحث قرآن و نازل‌شدن قرآن در لیلةالقدر را ذکر فرموده است. از نظر ادبی مطلبی را که به مناسبت مقصود مقدمه قرار می‌دهند و بعد وارد بیان مقصود می‌شوند، چون با مقصود مناسبتی دارد، می‏گویند این تخلّص است. خدا در این سوره مبارکه می‏خواسته از لیلةالقدر و موقعیت لیلةالقدر سخن بفرماید، نزول و نازل‌فرمودن قرآن را در لیلةالقدر مقدمه قرار داده. انا انزلناه فی لیلةالقدر.

این سوره در وقتی نازل شده که قرآن بر رسول‌اللّه؟ص؟ نازل می‌شده، و مردم با نازل شدن آیات مأنوس بودند و می‌دانستند اینها آیات قرآن است که بر آن بزرگوار نازل می‌شود، به موقعیت قرآن متوجه بوده‌اند. و چون متوجه موقعیت قرآنند، به اندازه خودشان عظمت قرآن را می‌دانند. و برای بیان عظمت لیلةالقدر این مقدمه ذکر شده: انا انزلناه فی لیلةالقدر. قرآن با این عظمتش، که بر رسول با این عظمت؟ص؟ نازل شده، در وقتی نازل شده که آن وقت هم عظمت دارد، جلالت دارد، و آن لیلةالقدر است. این قرآن در یک‌چنین موقعی نازل شده. این به عنوان مقدمه و تخلّص و اول بحث.

ما، در مقام تفصیل این سوره نیستیم، که خصوصیات و جزئیات امور را ذکر کنیم. بحث اصلی ما شناختن مقام و مرتبه‌ای است که جریان لیلةالقدر و حوادث

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 87 *»

لیلةالقدر با آن مرتبه از مراتب امام زمان؟ع؟ بستگی دارد. که ان‏شاءاللّه با شناختن آن، از کسانی باشیم که به مقام صاحب لیلةالقدر عارف باشیم و از کسانی باشیم که مؤمن و مصدّق و مسلّم باشیم در برابر این مقام و این موقعیتی که خدا برای معصوممان، امام زمان، بقیةالله؟عج؟ قرار داده. و نسبت به این رتبه امام؟ع؟ اهل بصیرت و معرفت باشیم. البته شناخته شده و همه الحمدلله می‌دانید. این بحث‌ها مطالبی است که به عنوان تذکر است، بنا است متذکر باشیم. پس مقصود شناختن این مقام و بحث از این رتبه است، که به آن کمتر توجه شده، مخصوصاً در بین عموم مردم. لیلةالقدری بر ایشان می‏گذرد و اجمالاً هم می‏دانند که در این لیله قدر ملائکه بر امام وقت نازل می‌شوند، تقدیر امور می‌شود و مقدرات معین می‌شود. اینها را اجمالاً می‌دانند. اما حال این تقدیر در کجا انجام می‌شود و در چه لوحی و چه کتابی ثبت می‌شود، نمی‌دانند. و مرتب در دعاها می‌خوانند که خدایا من از تو می‌خواهم که اگر اسم من در دیوان اشقیاء است محو  کنی و در دیوان سعداء قرار دهی.([64]) این دعاها را هم می‏خوانند؛ اما هیچ توجه نمی‏کنند و نمی‏دانند که این مقام چه مقامی است، این لوح چه لوحی است، این کتاب چه کتابی است که این تقدیرات در آن ثبت می‏شود. سعیدبودن یا شقی‌بودن در آن کتاب ثبت می‌شود. اینها را توجه ندارند.

نوع مردم که حق دارند، نمی‌دانند. آن کسانی که باید به مردم بفهمانند، آنها خودشان هم نمی‌دانند. درست در خاطرم است که یک وقتی در ماه رمضانی بود، منزل یکی از این علمائی که در مشهد مشهور بود و امور تمام مدارس و طلاب دست او بود، رفتم. ما اتاقی در این مدرسه نوّاب می‏خواستیم. یکی از فامیل ما با آن عالم آشنایی داشت و او خیلی نامی بود، ما را نزد او برد. منزلش رفتیم، بعد از افطاری بود و چند نفر از علماء دیگر هم اطرافش نشسته بودند، و سخن از دعاء سحر به میان آمد.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 88 *»

همین دعاء سحر که می‏خوانیم. این عالم با آن موقعیتش ــ خیلی مورد توجه بود ــ حضور آنهای دیگر می‌گفت: من که از این دعاء چیزی سر در نمی‌آورم. در این دعاء یک‌جا می‏گوید که اللهم انی اسألک مثلاً من علمک بانفذه و کل علمک نافذ اللهم انی اسألک بعلمک کله.([65]) این دعاء چه می‏گوید؟ من که سر در نیاوردم. راست می‏گویند، بحمدالله از این دعاها سر درنمی‏آورند، محرومند.

اما آن انتظاری که از ما است این است که ما مثل دیگران نباشیم که سر درنیاوریم. تا آن اندازه‏ای که از ما خواسته‌اند و بحمدالله کمک کرده‌اند، اعانت کرده‌اند، ان‏شاءاللّه بخواهیم، بدانیم و حالت تسلیم و تصدیق پیدا کنیم تا اینکه ان‏شاءاللّه این امور برای ما واضح بشود. این معرفت‏ها را از ما خواسته‏اند. چرا می‏گویند کسی که بفهمد و با لیلةالقدر و صاحب لیلةالقدر آشنا باشد این نسبت به دیگران به مانند انسانی است نسبت به بهائم. مؤمن در بین سایر مردم به مانند انسان است در بهائم و چهارپایان.([66]) این ارزش برای چیست؟ برای همین معرفت است که کسب کنیم. بفهمیم، بدانیم. و بعد از اینکه خدا دل ما را نورانی کرد و معارف الهیه را فهمیدیم، این حقائقی را که خداوند از طُرُق خیر و اَلْسِنه حق به ما رسانیده که دانستیم ان‌شاءاللّه در مقام تصدیق برآییم و تا اندازه لازم و توان هم ان‏شاءاللّه در مقام عمل و حفاظت و حراست از آن باشیم.

ما که حق را فهمیدیم، قدرش را بدانیم. نور را که دانستیم، قدر نور را بدانیم. مفت، نور را از دست ندهیم. مفت، حق را انکار نکنیم. ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا([67]) وقتی که دل ما به یک نوری، حقی هدایت شد، کاری نکنیم که خدای

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 89 *»

نکرده روی هواها، هوس‏ها، خیالات و سایر امور شیطانی این حق را ما ضعیفش کنیم، خوارش کنیم، خفیفش کنیم. که از ما گرفته می‌شود بماند که آنچه از ما انتظار می‏رفته و وظیفه داشته‏ایم در آن کوتاهی کرده‌ایم. آنی که از ما انتظار می‌رود و از ما می‏خواهند این است که در نصرت حق کوتاهی نکنیم. تا جایی که این حق و نور را باید نصرت کرد، نصرت کنیم. به آن‌طوری که از ما برمی‌آید نصرت کنیم. حق را خذلان نکنیم.

این «حق» که می‏گویم، ببینید چه کلمه‌ای است که از توحید و مسائل توحید گرفته تا ارش خدش، همه حق است. هرچه که از خدا است، حق است. هرچه که از نزد اولیاء خدا است، حق است. اگرچه به حسب ظاهر یک مسأله کوچک کوچکی باشد. چون از ناحیه خدا است حق است، بزرگ است، باید احترام کنیم، نصرت کنیم. در عمل کردن، در یاد دادن، در یاد گرفتن، در حفاظت، در حراست بکوشیم. که این انتظار امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه از ما است. آن بزرگوار امروز ولیّ است. او حق را به ما می‌فهماند. او ما را به حقائق و معارف راهنمایی می‌فرماید، و او از ما انتظار نصرت دارد که نصرت کنیم.

ببینیم هر حقی چطور نصرت می‌شود؟ همه‌مان می‌فهمیم. اینها اموری است که بحمدالله بدیهی است، انسان می‌فهمد، که هر حقی چطور نصرت می‌شود، هر حقی چطور باید حفاظت بشود، هر حقی چطور باید حراست بشود. اینها را می‌دانیم.

متوجه باشید که انتظار امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه از ما همین است. خدای نکرده از قبیل اهل عراق ــ کوفی‌ها و بصری‌ها ــ نباشیم، از آنها نباشیم که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در بین آنها به‌سر می‌بردند، اما آن بزرگوار می‌‏فرمودند که من از ایشان خسته شده‌ام و ایشان از من خسته شده‌‌اند.([68]) خدا نکند امروز امام زمان ما

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 90 *»

صلوات‌اللّه‌علیه درباره ما این‌طور بفرماید. امان از اهل عراق! این شامی‌ها که وضعشان معلوم است، اینها نوعاً می‌گویند «اهل العراق اهل النفاق.» باز شامی‌ها درباره عراقی‌ها می‌گویند «اهل العراق اهل النفاق.» همین‌ها بودند که این‌قدر اذیت بر وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه وارد ساختند و بی‌وفائی‌ها داشتند. آن بزرگوار جمله‌ای دارند، من این جمله را می‌خوانم. البته مفصل است، ابتداء و آخرش را ذکر نمی‌کنم آن مقداری که مربوط می‌شود به اینکه ان‌شاءاللّه ما این‌گونه نباشیم و امام زمان ما صلوات‌اللّه‌علیه این فرمایش را در این زمان درباره ما نفرمایند، ذکر می‌کنم.

ببینید، نوع مردم را ملاحظه کنید، با اینکه در مسیری که قدم برمی‌دارند بر یقین نیستند، چون امام معصوم بر سر خود نمی‌بینند که یقین داشته باشند که الآن این حرف، این حکم، این عمل، این برنامه، صددرصد، مطابق رضای خدا است. فرق معصوم با غیر معصوم همین است. غیر معصوم خطاکار است، اما معصوم است که خطا ندارد؛ یعنی اگر مثلاً فرمود این کار را انجام بدهید، یقینِ صددرصد است که این رضای خدا است. اگر فرمود این کار را نکنید، یقینِ صددرصد است که انجام‌ندادن آن کار رضای خدا است. این معنی یقین و این معنی عصمت است. و هر کس نسبت به امام معصومش این‌طور یقین نداشته باشد، امام نمی‏شناسد.

غیر معصوم این‌طور نیست. و مخصوصاً غیر معصومینی که خودشان اظهار کنند که ما به آنچه که به عنوان دین خدا می‌گوییم یقین نداریم، ممکن است دین خدا باشد، ممکن است نباشد. «هذا ما اَدّیٰ الیه ظَنّی.» این را من فکر می‌کنم، قواعدی را رجوع کردم، این‌طرف و آن‌طرف زدم، فکر می‌کنم این دین خدا باشد. یک قاعده هم که خودش درست کرده: «کلّ ما ادّی الیه ظنّی فهو حکم اللّه فی حقّی و حقِّ مقلّدی». نه خودش در دین یقین دارد و نه آن کسانی که خود را تحت لواء او می‏بینند یقین دارند. آن‌وقت ببینید در راه اینها چه می‌کنند. ببینید چه اندازه فداکاری می‌کنند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 91 *»

و در میان شیعیان، شیعه مستبصری که خود را تحت لواء امام زمانش صلوات‌اللّه‌علیه می‌بیند که هرچه را که از دین به او رسیده، از طرقی که خود امام زمان و سایر ائمه؟عهم؟ معیّن کرده‌اند به او رسیده، این صددرصد همین است که از او خواسته‌اند، صددرصد این است. باید یک‌چنین یقینی داشته باشد و دارد. حال این بخواهد خدای نکرده در احیاء دینش، حفاظت دینش، حراست دینش، کوتاهی کند، سهل انگاری کند، بی‌اعتنائی کند، خونسردی کند، و چه و چه، این چه می‌شود؟! تا چه برسد به اینکه خودش در مقام خذلان دین خودش بربیاید، در مقام خذلان کسانی که حمایت می‌کنند و طرفدارند و این دین را دوست دارند، در مقام خذلان ایشان بربیاید؛ وضع این شخص چه می‌شود؟ این وضعش چه می‌شود؟ خیلی مطلب مهم است.

ان‌شاءاللّه از آن کسانی نباشیم که امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه در این روزها این فرمایش را درباره ما بفرمایند، که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه درباره آن کسانی که در زمان حضرت و در حضورش بودند، فرموده‌اند. عباراتی مفصل است. از جمله این است که می‌فرماید ایها القوم الشاهدةُ ابدانُهم الغائبة عنهم عقولهم. جمعیتی که در حضور حضرت بودند، به ایشان این‌طور خطاب می‌فرماید: ای گروهی که بدن‌هایتان اینجا است، اما عقل‌هایتان اینجا نیست، فکرهایتان اینجا نیست. المختلفة اَهواؤُهم هرکدام هوایی و هوسی دارید و طوری فکر می‌کنید. المُبتلیٰ بهم اُمراؤُهم ما گرفتار شما شده‌ایم و ما را گرفتار خودتان کرده‌اید و مبتلا ساخته‌اید. صاحبُکم یُطیع اللّه و انتم تَعصُونه. صاحبکم می‌فرماید. نه «امیرکم» می‏فرماید، نه «رئیسکم» می‌فرماید، نه «امامکم» می‌فرماید، بلکه می‌فرماید: صاحبکم. یعنی من هم مثل یکی از شما هستم شما هم مثل من، با هم یکی هستیم. حال شما خودتان آمدید با من بیعت کردید و مرا ــ به‌اصطلاح ــ امیر قرار دادید. حضرت نمی‏فرمایند من امیر شما هستم، من رئیس شما

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 92 *»

هستم. امام هم نفرمود، چرا که کسی حضرت را به عنوان امام معصوم قبول نداشت مگر آن شیعیان، چند نفر شیعه‏ای که بودند. صاحبکم همین رفیق شما، همراه شما، همین که با شما است، این خدا را اطاعت می‏کند و در طاعت خدا است، شما او را معصیت می‏کنید و نافرمانیش می‌کنید. و صاحب اهل الشام یَعصِی اللّه و هم یُطیعونه اما معاویه، او خدا را معصیت می‏کند و اهل شام اطاعتش می‌کنند.

دل انسان از این جمله خیلی می‌سوزد. و خیلی باید به فکر باشیم که خدا نکند ما این‌طور باشیم، خدا نکند. می‌فرماید: لوددت واللّه ان معاویة صارفنی بکم صرف الدینار بالدرهم. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه قسم می‌خورد؛ به خدا قسم، به خدا سوگند، می‏خواهم، دوست دارم که بیایم با معاویه معامله کنم، به مانند دینار و درهم داد و ستد کنم. فاخذ منی عشرةً منکم و اعطانی رجلاً منهم([69]) بیاید ده تا از شما را از من بگیرد، از اهل شام یکی به من بدهد. چه دردی است! مثل اینکه یک دینار می‌گیرند ده درهم می‌دهند مثلاً، بیاید ده تا از شما را بگیرد یکی از اهل شام را به من بدهد. امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه قسم می‌خورد.

نکند خدای نکرده این‌طور باشیم که امام زمان ما صلوات‌اللّه‌علیه امروز هم بفرمایند ده تا از شما را بدهم یکی از اهل باطل را بگیرم. او از جانش می‌گذرد، تو از شأنت نمی‌گذری. او از جانش می‌گذرد، تو از پولت نمی‌گذری مثلاً. او از جانش می‌گذرد، تو از هوایت و هوست ــ که پوچ است ــ نمی‌گذری، از یک هوای پوچ نمی‌گذری. نکند خدای نکرده این‌طور باشیم که امام ما صلوات‌اللّه‌علیه در این زمان که این منّت را بر ما گذارده و دل‌های ما را به نور بصیرت و هدایت منور فرموده و احساس می‏کنیم که تحت لواء آن بزرگوار به‌سر می‏بریم و به بزرگانی که او انتخاب کرده و در بین شیعیان فرستاده انتساب داریم؛ با این‌همه منّت، با این‌همه لطف و عنایت

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 93 *»

و آقایی، آن‌وقت ما طوری رفتار داشته باشیم که خدای نکرده حضرت راضی شود که ده تا از ما را بدهد یکی از اهل باطل را بگیرد. نه از اهل باطل، که از اهل ضلالت. ببینید در ضلالت‌‏ها چه می‌کنند، ببینید در انحراف‌ها چه می‌کنند. آن‌وقت از ما، از ناحیه ما، کسالت، خونسردی، بی‌اعتنائی و خدای نکرده هواها، هوس‌ها، رعایت‌نکردن این امر، این مکتب، اهمیت‌ندادن؛ اینها خیلی بد است. خدا نکند که دل آن بزرگوار از ما رنجیده باشد و آن بزرگوار در این فکر باشد که معامله کند، با رؤساء باطل معامله کند. خدا نکند.

در این دعاها هم خواندیم که این معامله واقع نشود. این دعاها، در این چند شب، بخصوص در این اواخر ماه مبارک رمضان، متذکر این دعاء شدیم که خدا نکند یک‌چنین معامله‏ای انجام بشود، امام ما حاضر بشود ما را عوض کند. ما باید بگوییم: «اللهم اجعلنا ممن تنتصر به لدینک و لاتستبدل بنا غیرنا» این همان درخواست است. «فان استبدالک بنا غیرنا علیک یسیر و هو علینا کبیر».([70]) این را یادمان داده‌اند که متوجه باشیم، بگوییم خدایا ما را نصرت کن و دینت را هم به‌وسیله ما نصرت کن. یعنی خدایا ما از اسباب نصرت دین تو باشیم. خدایا ما را عوض مکن، تبدیل نکن که ما را از صف مؤمنین بیرون بیندازی، ما را از صف یاری‌کنندگان دینت و نصرت‌کنندگان ولیّت بیرون بیندازی، ما را بیرون بیندازی و غیر ما را بیاوری به جای ما بگذاری. خدایا این‌طور نباشد.

اینجا و هرجا انسان خودش را تنها می‏بیند به این معنی است، هر مؤمنی که دارد این دعاء را می‏خواند و لاتستبدل بی غیری؛([71]) غیر من و غیر ما یعنی غیر مؤمنین. بعضی‌ها ممکن است فکر کنند که یعنی خدایا دینت را فقط به من و به‌وسیله من

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 94 *»

کمک کن، اما به‌وسیله آن آقا نکن، به‌وسیله آن آقا نکن؛ نه، معنایش این نیست. و لاتستبدل بی غیری، هم درست است، ممکن است این الفاظ به شکل مفرد باشد که من، تنها؛ ولی معنایش این است: اهل حق باید همیشه خودشان را در مقابل دنیا تنها ببینند، همیشه. درست است رفیقش، همکارش، هم‌فکرش، ‌کمکش، کنارش ایستاده؛ اما این مؤمن طوری است که می‌گوید الآن من و تو هر دویمان یکی هستیم، این یک. به‌علاوه ممکن است تو هم فردا بروی. تو که معصوم نیستی. ممکن است تو هم فردا بروی. گرچه پدرمی، گرچه برادرمی، گرچه فرزندمی، گرچه رفیقمی، گرچه همسرمی، هرچه هستی؛ ممکن است فردا بروی، من هم تنها بمانم. از این جهت باز هم از همین الآن خودم را تنها می‌بینم.

«امت واحده» معنایش این است. ابراهیم خودش را امت واحده می‏دید و خدا هم او را امت واحده نامیده.([72]) هر مؤمن و هر حق‌پرست و اهل حق باید خودش را امت واحده ببیند. یعنی دلش به پدر، برادر، فرزند، قوم، خویش و مانند اینها بسته نباشد؛ که اگر او فردا مسیرش را عوض کرد و رفت، این هم پشت سرش برود. چرا رفتی؟! چون بابایم رفت، چون مثلاً مادرم رفت، چون برادرم رفت، چون دوستم رفت، چون استادم رفت، چون شاگردم رفت. برای مؤمن نباید این حرف‌‌ها باشد. خودش را همیشه به این معنی تنها ببیند.

دعاء می‌کنیم: «اللهم انصرنی و انتصر بی لدینک» خدایا مرا نصرت کن و مرا هم وسیله نصرت دینت قرار بده. «و لاتستبدل بی غیری» خدایا کسی را جای من نگذار. مرا بیرون نکن که کسی را غیر من جای من بگذاری. این «غیر من» نه یعنی سایر مؤمنین. سایر مؤمنین را هم خداوند دارد دینش را به آنها نصرت می‏کند. این غیر من

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 95 *»

یعنی از آنهای دیگر که اصلاً در صف مؤمنین نیستند و در نصرت ولیّ خدا نیستند، از آنها نیایند جای مرا بگیرند و من بروم جای آنها را بگیرم. این‌طور نباشد.

وگرنه مؤمنین همه چشمشان به یکدیگر روشن است، دلشان به یکدیگر گرم است، و اصلاً نصرت دین نمی‌شود مگر به اجتماع مؤمنین. مؤمنین باید مجتمع شوند. چرا این‌قدر در اقامه جماعت و احیاء مجالس ذکر فضائل و مصائب به اجتماع دستور داده شده؟ فرمود جالسوا([73]) مجالست کنید، جمع بشوید، اصلاً مزاحمت فراهم کنید،([74]) این‌قدر زیاد بشوید که صف‏ها را بر یکدیگر تنگ کنید. صف‌های جماعت این‌قدر فشرده بشود که نتوانید درست سجده کنید، موقع سجده عقب و جلو بروید تا بتوانید سجده کنید. چرا؟ چون وقتی‌که اجتماع کردید، با هم بودید، فکرها، پول‌ها، نیروها، تن‌ها، اینها همه با هم یکی می‏شود و دین خدا این‌طور نصرت می‏شود.

همه به یکدیگر محتاجیم. در نصرت دین خدا همه به یکدیگر محتاج هستیم. به بزرگمان محتاجیم، به کوچکمان محتاجیم، به مردمان محتاجیم، به زنمان محتاجیم. حتی به آن پیرزنی که موی سر او سفید شده واللّه احتیاج داریم که او در مجالس ما بیاید، آمین بگوید، گریه کند، دعاء کند و آن گریه او به واسطه آن موی سفید او مورد ترحم خدا قرار می‌گیرد. فرمود اگر در بین جمعی یکی گریه کند، خدا به واسطه رحمت بر آن فرد بر همه آن جمع رحمت می‌فرماید.([75]) اینها احتیاجات ما است، محتاجیم.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 96 *»

اینکه مرتب می‏گوییم «التماس دعاء داریم»؛ یعنی واقعاً به دعاء یکدیگر محتاجیم. دعاء خودمان را که نمی‏توانیم بگوییم درباره‌مان مستجاب می‏شود. این دعاء برادر است که درباره برادر مستجاب می‏شود. دعاء امام است که درباره مأمومین مستجاب می‏شود. می‏فرماید امام اگر بخواهد در نمازش فقط درباره خودش دعاء بکند، به مأمومین خیانت کرده.([76]) باید به طور جمع، برای همه مأمومین دعاء کند. این دعاء، برای همه مأمومین مستجاب می‌شود. اینها احتیاجات ما است.

نمی‌شود بگوییم «تنها» به این معنی که من به هیچ‌کس احتیاج ندارم. نه، انسان در نصرت‌کردن دین به تک‌تک مؤمنین احتیاج دارد. کسی قلم دارد، می‌تواند با قلمش به دین کمک کند. کسی بیان دارد، می‌تواند با بیانش به دین کمک کند. کسی علم دارد، با علمش می‏تواند دین را کمک کند. کسی برای فراگیری استعداد دارد، با فراگیری به دین کمک می‏کند. کسی پول دارد، با پول‌دادن به دین کمک می‏کند. هیچ نباشد، با همین آمدنِ خشک و خالی و اجتماع خشک و خالی می‏تواند دین را کمک کند و نصرت کند. تعداد جمعیت که زیاد بشود، البته دشمنان کور می‏شوند. و البته جای تأثر است؛ اگر خدای نکرده یکی، دوتا، سه‌تا، مرتب فاصله بگیرند، جای تأثر است. چرا باید فاصله بگیرند؟! چرا باید جمعیت حق را کم کنند؟! و چرا در فکر کم‌کردن باشند؟! خودت رفتی، برو؛ چرا در فکری که کم کنی؟! اینها خذلان حق و اهل حق نیست؟ این احتیاجات است، مؤمنین به یکدیگر احتیاج دارند.

اما اینکه این جمله را عرض می‏کنم، توجه دارید و لا تستبدل بنا غیرنا فان استبدالک بنا غیرنا علیک سهل یسیر و هو علینا کبیر. خدایا برای تو خیلی آسان است که ما را عوض کنی. ما را از صف مؤمنین ببری و دیگران را جای ما بگذاری. برای تو

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 97 *»

خیلی آسان است. برای خدا که مشکل نیست. آیا برای خدا مشکل است؟! همه اولیاء تنها ماندند، ائمه طاهرین؟عهم؟ همین‌طور. همه رفتند. در زمان رسول‌خدا، بعد از رحلتشان، رفتند. برای خدا خیلی آسان است. وقتی بخواهد کسی برود خدا راحت او را می‏برد. برای خدا سخت نیست. علیک سهل یسیر برای تو خیلی آسان است ما را عوض کنی، یعنی جابه‌جا کنی. جابه‌جا کردن برای خدا خیلی آسان است. اما خدایا برای ما خیلی بزرگ است، خیلی زیاد است، خیلی درد است، خیلی مصیبت است. خدایا نکند این مصیبت بر ما وارد بشود، که ما را با دیگران جابه‌جا کنی، دیگران را جای ما بنشانی.

برای خدا خیلی آسان است. یک دعائی مستجاب می‌شود می‌بینید مثلاً بیست نفر هدایت می‌شوند. و خدای نکرده یک فتنه جزئی پیدا می‏شود، می‏بینی پنجاه نفر، صد نفر، از صف اهل ایمان رفتند. چه خبر است؟! چرا این‌طور؟! برای خدا خیلی آسان است. اما اگر انسان بفهمد این مصیبت بزرگ بر او وارد شده، خیلی دشوار و سنگین است. خیلی سنگین است.

در دعاء هم دستور داریم بگوییم و لا تجعل مصیبتنا فی دیننا([77]) خدایا اگر بنا است مصیبت و بلائی دچار ما بشود و ما به آن مبتلا بشویم، خدایا در دینمان نباشد، دینمان صدمه نخورد. اولاً  که ان‏شاءاللّه باید دعاء کنیم خدایا گناهانمان را عفو بفرما و اغماض کن. به این‌طور که خدایا هیچ مؤاخذه نداشته باش. خدایا هیچ مصیبتی و بلائی متوجه ما نشود، نه دینی، نه دنیوی، نه اخروی. واقعاً طاقتش را نداریم. خیلی کم‌طاقتیم.

اگر باز طوری شد که باید به ما مصیبتی برسد، بلائی برسد؛ به دینمان نرسد، در دینمان نباشد، به امور آخرتمان نرسد. خدایا آخرتمان محفوظ باشد، دینمان محفوظ

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 98 *»

باشد. اگر طوری است که تقدیر فرموده باشی که مصیبت بر ما وارد بشود، و تقدیری باشد که تغییر ندهی؛ این مصیبت در جان باشد، در مال باشد. و لاتجعل مصیبتنا فی دیننا. این را هم طاقت نداریم. خدایا تقدیرات هم دست تو است. تقدیر هم محکوم اراده تو است. از تو می‌خواهیم که تقدیر خیر بفرمایی. ما را به مصائب دنیا و دین و آخرت مبتلا نفرمایی. هم دینمان در عافیت باشد، هم دنیایمان در عافیت باشد، هم آخرتمان در عافیت باشد.

همیشه ان‏شاءاللّه در یاد داشته باشیم چطور دعاء بکنیم. گاهی بعضی‌ها که می‏خواهند مثلاً به من محبتی بکنند، ــ لطف دارند، می‏دانم راست هم می‌گویند ــ می‏گویند: من آرزو می‏کنم، از خدا می‏خواهم که از عمر من بگیرد به شما بدهد. می‏دانم راست می‏گوید، لطف است، محبت است. اما تو از خدا می‏خواهی، خدا هم که کریم است، بگو من از خدا می‏خواهم هم عمر تو را زیاد کند، هم عمر مرا زیاد کند. چرا آن‌طور می‌گویی؟! اولاً خدا این کار را نمی‏کند که عمر تو را بگیرد و به من بدهد. قاعده این است: لکل شیء اجل([78]) هر کسی در اجل و مدت خودش است. البته لطف و محبت اظهار می‌کنند. این محبت و لطف به این‌طور باشد: من از خدا خواسته‏ام که عمر تو را زیاد کند، عمر مرا هم زیاد کند، عمر همه برادرها و خواهرهای ایمانی را زیاد کند. خدا به همه نعمت بدهد. چرا بگوییم خدا از من بگیرد به تو بدهد؟! چرا؟! خدا همین نعمتی که به تو داده برای تو نگه دارد و به همه برادران هم همین نعمت را بدهد. نعمت‏های اخروی هم همین‌طور است. دعاهایمان همیشه این‌طور باشد. واقعاً از حد تعارفات مصطلح بین مردم، آهسته آهسته خارج بشویم. به حقیقت بیشتر ارزش بدهیم و متوجه امور حقیقی باشیم. واقع مطلب این است که باید خدا به همه عنایت کند و همه‌چیز را برای همه از او باید بخواهیم.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 99 *»

این تذکراتی بود که فکر می‏کردم لازم باشد عرض کنم. و در ضمن، توضیح بعضی از نکاتی باشد که دیروز، بعضی کلمات گفته شد و ممکن است سؤالاتی به بعضی از ذهن‏ها برخورد کرده باشد. توضیحی باشد که مراد اینها است. پس ما نه‌تنها در دوران زندگی به یکدیگر محتاجیم، بعد از مردن هم به یکدیگر احتیاج داریم. غیر از این است که دستور داده‏اند برای اموات قرآن بخوانیم، حمد و سوره بخوانیم، برای مردگانمان انفاقات کنیم، اذکروا موتاکم بالخیر([79]) به خیر از ایشان یاد بکنیم، مرتب بگوییم یادشان به‌خیر. مرتب خوبی‌هایشان را به یاد بیاوریم، برای همه طلب رحمت و مغفرت کنیم. اینها همه احتیاجات است.

اینکه عرض کردم که شما اگر مثلاً برای من بنشینید فاتحه بخوانید و قرآن بخوانید و بگویید خدا رحمتش کند یا بگویید خدا لعنتش کند، از دهان به گوش می‏رسد و نه بیشتر؛ مقصودم این نیست که اینها همه بی‌اثر است. بلکه مقصودم این است که اینها خیر بخواهد بشود باز هم به خود من بستگی دارد، شر و عذاب هم بخواهد بشود باز به خود من بستگی دارد. اگر رابطه من با اولیاء خدا رابطه حسنه باشد، آن بزرگواران مرا شفاعت کنند، از اسباب شفاعت می‏شود. تمام این حمد و سوره‏ها و طلب رحمت‏ها، همه و همه برای شخص نور و خیر و رحمت و برکت می‏شود. حتی لعن کسانی که لعن می‏کنند، برای او رحمت می‏شود. لعن می‏کنند، اما برای او رحمت می‏شود و برای خود آن شخص لعن‌کننده لعن می‏شود. اگر این استحقاق رحمت داشته باشد.

اما اگر خدای نکرده رابطه حسنه نباشد، شفاعت اولیاء شامل شخص نشود، حال هزار دور قرآن برایش بخوانند، تمامش برای او عذاب می‌شود. کنار قبرش می‌آیند

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 100 *»

عذاب است. برایش رحمت می‌فرستند عذاب است. برایش صلوات می‌فرستند عذاب است. هرچه، نماز برایش بخوانند عذاب است. سید بزرگوار/ کنار قبر عبدالقادر جرجانی تشریف می‏بردند. عبدالقادر است. آری، کنار قبر عبدالقادر جرجانی از علماء نامی سنی می‌رفتند و فاتحه می‌خواندند. خیلی‌ها اشکال می‌کردند، می‌گفتند آخر این سنی و صوفی بوده، آن هم از رؤساء اهل سنت است، شما می‌روید آنجا فاتحه می‌خوانید؟! می‌فرمودند که و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین الا خساراً.([80]) آخر من در مقابل قبر این ملعون چه کنم بهتر از این؟ ــ این تعبیر من است ــ چه بهتر از اینکه سوره مبارکه حمد و قل هو اللّه را بخوانم، و برای او اشدّ عذاب‌ها می‌شود. همین حمد و سوره برای مؤمنین رحمت می‌شود. مقصود این است؛ نه اینکه به حمد و سوره خواندن کسی و به قرآن‌خواندن کسی هیچ احتیاجی نیست. مراد بحمدالله معلوم است.

آری، ان‌شاءاللّه که خداوند همه ما را اهل خیر قرار دهد و عنایات، مخصوصاً عنایات خاصه امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه شامل حال همه ما باشد. آن بزرگوار همه امور ما را و هموم ما را کفایت کند، او کفایتمان بکند که حتی ان‌شاءاللّه اصلاً  احتیاج نباشد که ما وارد این‌طور حرف‌ها بشویم. این‌قدر آن بزرگوار امورمان را کفایت کنند؛ به طوری که آن کسی که باید بر دهانش بزنند، بزنند، آن کسی را که باید پشت کله‏اش بزنند، بزنند، آن کسی را هم که باید به او خلعت بپوشانند و تجلیلش کنند و تعظیمش کنند، بفرمایند. که البته امام کار خودش را انجام می‏دهد. ما ان‌شاءاللّه یک قدری تحمل پیدا بکنیم و صبر کنیم و مطابق مشیت آن بزرگوار سلوک کنیم. به‌طوری کفایتمان بکنند که حتی در همه حال، در حال غضب، در حال رضا ان‌شاءاللّه در کفایتشان و عنایتشان باشیم که دیگران را خسته نکنیم، خودمان هم خسته نشویم، و

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 101 *»

وقتمان بی‏جهت تلف نشود. و اوقات‏ها را تلخ نکنیم.

آری، ان‏شاءاللّه به اصل مطلب توجه داشته باشیم که مطلب ما شناخت آن مقامی است که امام به آن مقام صاحب لیلةالقدر است. امام به آن مقام حامل نور انا انزلناه فی لیلةالقدر است. خدایا این آرزو را داریم که این معرفت‌ها برای ما پیدا بشود که می‏فرمایند ــ خیلی حرف بزرگی است! ــ مؤمن مقرّ به لیلةالقدر و مقام صاحب لیلةالقدر در بین سایر مردم مثل انسان است در میان بهائم، چهارپایان. خیلی حرف است! خیلی لطف است! اگر عنایت بفرمایند؛ و تا این اندازه که در فرمایشات ذکر شده و الحمدلله تصدیق داریم و تسلیم هستیم ان‏شاءاللّه یک مقداری این‌طور خواهیم بود. خیلی امیدواریم. این حدیث خیلی حدیث شریفی است.

در این سوره مبارکه مقدمةً و به عنوان تخلص، طبق قانون ادبی به‌اصطلاح، خداوند نزول قرآن را ذکر می‌فرماید. و عظمت قرآن معلوم است. جلالت آن کسی که قرآن بر او نازل می‏شود، معلوم است. حال خدا می‏خواهد وقتی را که قرآن در آن وقت نازل شده، بیان بفرماید. قرآن یک‌باره، تمامش، مجموعه نازل شد. بعد به‌تدریج به زبان رسول‌خدا؟ص؟ به مناسبت‌ها در این عالم ظاهر بیان شده است.

من این آرزو را دارم که اگر توفیق پیدا کنیم ان‌شاءاللّه یک جمع‏آوری از آیات قرآن و مطالب قرآن و به اصطلاح تفسیر، یک تفسیر این‌طوری ترتیب بدهیم. من می‌گویم، ان‏شاءاللّه شما آقایان متعلمین انجام بدهید. چون عمر ما که گذشته. یک قرآنی این‌طوری تفسیر بشود. این تفسیرهایی که الآن در دست است، نوعش تفسیرهایی است که به ترتیب همین قرآن موجود است. این ترتیب را شروع به تفسیر کرده‏اند. ممکن است یک آیه‏اش در یک حادثه‏ای باشد، آیه دیگر در یک حادثه دیگر باشد. اصلاً یک آیه اولش در یک مطلبی باشد، وسطش در یک مطلب باشد، آخرش در یک مطلب باشد. اینها کاملاً از هم جدا است. البته یک ارتباطی دارد. مثلاً یک حادثه در

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 102 *»

حضور رسول‌خدا؟ص؟ رخ می‌داده آیه نازل می‌شد، یک حادثه دیگر تقریباً ربطی هم به این حادثه نداشت رخ می‏داد، آیه نازل می‏شد، ترتیبش این‌طور است. تکه‌تکه است، تا اندازه‌ای جدا جدا است.

اما وقتی که ما انا انزلناه فی لیلةالقدر را در نظر بگیریم که تمام قرآن مجموعه بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل شده باشد، آن چطور نازل شده؟ آن که در حوادث و امثال اینها نبوده که به مناسبت‏ها نازل شود؛ آن چطور بوده؟ در احادیث بیان نشده که آن چطور بوده، آن قرآن چطور نازل شده. بعد به مناسبت حادثه‏هایی که در سفرها، در حضرها، در جنگ‌ها، در صلح‌ها، در این‌گونه امور پیش می‌آمده، جبرئیل مرتب آیه مناسب را به زبان رسول‌خدا؟ص؟ می‌داده. از این جهت نمی‌توانیم بگوییم آن قرآن که یکباره بر رسول‌خدا نازل شد، که قرآن می‌فرماید انا انزلناه فی لیلةالقدر، به همین ترتیب نازل شده و ترتیبش مثل همین قرآن بوده است. نمی‌توانیم بگوییم.

و حتی از احادیث استفاده می‌شود که قرآنی که امیرالمؤمنین جمع‌آوری فرمودند و الآن در نزد امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه است، به این ترتیب نیست. حال جمع‌آوری حضرت چطور بوده؟ باز نمی‌دانیم. کسی آن قرآن را ندید. لایمسّه الا المطهّرون،([81]) جز در نزد اهل‌بیت عصمت و طهارت نیست. حضرت برای اتمام حجت در مسجد آوردند که من این قرآن را جمع‏آوری کردم، این نه کم دارد و نه زیاد دارد. همه‏اش معلوم است، همانی را که بر رسول‌خدا نازل شده جمع‏آوری کردم. گفتند ما به قرآن تو احتیاجی نداریم، قرآنت مال خودت. حضرت بردند. در زمان حکومتشان طلحه خدمتشان آمد. عرض کرد: آقا، آن قرآنی را که در زمان ابی‌بکر آوردید، اوائل حکومت و سلطنت ابی‌بکر آوردید و فرمودید این قرآنی است که جمع‌آوری کرده‌اید، آن کجا است؟ بیاورید، حال شما خودتان حاکمید و حکومت دارید، همان را بیاورید.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 103 *»

فرمودند دیگر کسی آن را نخواهد دید. آن در نزد اوصیاء من خواهد بود تا وصی آخر من، آن بزرگوار برای مردم ظاهر خواهد فرمود.([82]) یقوم بامر جدید و کتاب جدید و قضاء جدید علی العرب شدید([83]) یا بشرع جدید([84]) مقصود همان قرآن است.

حال این مسائل را کار نداریم. آن قرآن به چه ترتیب جمع‏آوری شده؟ باز نمی‏دانیم ترتیبش چطوری است. احتمالی که من می‌دهم؛ احتمال است، نمی‏گویم صددرصد این است. نوع مباحثی که من عرض می‏کنم و احتمالات خودم است، می‏گویم این احتمال من است. اگر دلیل داشته باشم که می‏گویم یقینی این است. پس احتمالی که من می‏دهم این است که آن قرآنی که مجموعه بر رسول‌اللّه؟ص؟ نازل شد، یا آن قرآنی که امیرالمؤمنین جمع‌آوری کرده باشند، آن قرآن به این ترتیب نباشد، به اصطلاح «تبویبی» یعنی باب باب باشد.

یک مثالی عرض کنم. نمی‌خواستم اینها را بگویم، چطور شد پیش آمد؟ روایاتی که از ائمه ما به‌وسیله راوی‌ها رسیده، آن روایات اولیه را در نظر بگیرید؛ روایات به حسب حوادث و سؤالات و مانند اینها بوده. یعنی امام صادق؟ع؟ نمی‏نشستند بگویند امروز هرچه من می‏گویم مثلاً در توحید است. راوی‏ها هرچه یادداشت می‏کنند در توحید باشد، فردا در نبوت باشد. نه، ممکن بود این راوی بیاید از نماز سؤال کند، راوی بعدی بیاید از حج سؤال کند، راوی بعدی بیاید از توحید سؤال کند، راوی بعدی سؤالی دیگر و همین‌طور. و این روایات همین‌طور در مجالس گفته می‌شد.

در دوران ائمه معصومین ما سلام اللّه علیهم اجمعین، روایات همین‌طور بدون تناسب و بدون اینکه ملاحظه بشود که حدیث قبلی چه بود ادامه‌اش را بگویند؛

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 104 *»

این‌طوری بود. به حسب حوادث و به حسب سؤالات و به حسب پیشامدها، ائمه ما؟عهم؟ این روایات را فرموده‏اند. و در اصول، یعنی کتاب‏های اصل و اولیه، که چهارصد اصل و کتب اولیه نامیده شده، راوی‏هایی که شنیده بودند یادداشت کردند، یا از دیگران شنیده بودند یادداشت کردند، و به ائمه عرضه داشتند و ائمه فرمودند آری، اینها مال ما است، اینها فرمایشات ما است. اینها را «اصول اربعمائه» گفتند؛ یعنی کتاب‏های اولیهِ دست اولِ صددرصد صحیحِ شیعه. چهارصد کتاب. اینها بین شیعه منتشر بود. مثل اصل زید، اصل سلیم‌بن‌قیس که الآن هم بحمدالله ترجمه شده. اینها کتاب‌های اولی و دست اول است؛ که شخص، خود راوی از امام‏ها به مناسبت‏ها می‏شنیده، جمع‌آوری می‌کرده و می‏نوشته؛ و یا از راوی‏هایی می‏شنیده و می‏نوشته و بر امام عرضه می‌کرده، امام می‌فرمودند آری، این حرف‌های ما است، درست است. اینها این‌طور بود. آن کتاب‌ها، صفحه اولش را نگاه می‌کردی مثلاً یک دو تا حدیث در توحید، صفحه بعد در نماز، صفحه بعد ــ فرض بفرمایید ــ در حج، صفحه بعد در زکات و همین‌طور. بعضی‏ها کوچک بود، بعضی‏ها بزرگ‏تر بود، اینها در بین مردم بود و شیعیان استفاده می‏کردند.

در زمان غیبت صغری، اول کسی که به این فکر افتاد مرحوم کلینی بود. گفت اینها را جمع‏آوری کنیم که از دست نرود. ایشان که خواست جمع‏آوری کند، چهارصد کتاب جلویش ریخته، اینها را می‏خواهد برای شیعه جمع‏آوری کند. از ایشان هم خواسته شده، یعنی یک کسی از ایشان خواست. از علماء نامی شیعه در غیبت صغری بود. خیلی بزرگوار است. از ایشان خواسته بود که این کتاب‏ها متفرق است، اولاً در دسترس همه نیست، بعد هم آن زمان که چاپ نبوده، نوشتن و نسخه‌برداشتن بوده و برای همه میسر نبوده و شیعه هم متفرق بوده؛ آن شخص تقاضا می‌کند شما از جمیع مباحث دین برای من یک جمع‌آوری انجام بدهید. این زحمت

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 105 *»

را شما بکش، از تمام مباحث دین، اعتقادی و عملی و اخلاقی، همه را برای من جمع‌آوری کن که طوری هم باشد که من بین خودم و خدای خودم به آن دین بورزم.

مرحوم کلینی چقدر مورد اطمینان بوده! بی‌جهت به او «ثقةالاسلام» نمی‌گویند. الآن این الفاظ متداول و بی‌ارزش شده. همه حجةالاسلام، همه ثقةالاسلام، همه آیةاللّه. نه، آن زمان‌ها آیةاللّه امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، ائمه معصومین. حجةالاسلام امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه. ثقةالاسلام مثل کلینی. در میان آن علماء نامی شیعه در غیبت صغری، کلینی ثقةالاسلام شده. یعنی کسی که در اسلام به او اعتماد است، اطمینان است، انسان به او خاطرجمع است. معنایش این است.

حجت اسلام هم که معنایش معلوم است. حجة‏الاسلام یعنی کسی که در اسلام حجت است. حرفش رضای خدا است، عملش رضای خدا است. معنای حجت این است. که اگر به حرفش نکردیم خداوند فردا ما را مؤاخذه می‌کند: این گفت، تو نکردی. به عملش رفتار نکنیم، خدا با ما محاجّه می‌کند، می‌گوید من به او بر تو اتمام حجت کردم و تو عمل نکردی. این می‌شود «حجت»؛ یعنی مردم به آن احتجاج می‌شوند. خدا به وسیله او بر خلقش اتمام حجت کرده. این معنی حجةالاسلام است. و جز معصوم کسی نیست.

آری، ما مثل کاملین و بزرگان را حجج حجت می‌دانیم. حجت حجت اسلام. که خود بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه فرمود فانهم حجتی علیکم و انا حجةاللّه.([85]) عیبی ندارد بگویید آن حضرت «حجةالاسلام» است. او گفته انا حجةاللّه من حجت خدایم، گویا فرموده من حجت اسلامم. اما اینهایی که خودش معرفی فرمود و گفت از اینها دینتان را بگیرید، فرمود اینها حجت من بر شما هستند، پس حجت حجت می‌شوند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 106 *»

ایشان در میان شیعه مورد اطمینان بود. از ایشان تقاضا شد که شما یک مجموعه‏ای از دین برای ما از این اصول و کتاب‏ها جمع‏آوری کنید که ما بین خودمان و خدا به آن مطمئن باشیم، عمل کنیم، معتقد بشویم. این بزرگوار نشستند، در ظرف بیست سال، زحمت کشید، در عصر غیبت صغری، در محضر امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه. در غیبت کبری نشد که کسی بگوید ممکن است در آن ضعیفی باشد یا مورد رضای خدا نباشد. نه، در دوران غیبت صغری بود؛ به طوری که بارها عرض کرده‏ام مرحوم کلینی یک سال قبل از فوت وکیل آخری امام، نایب چهارمین امام؟ع؟، یک سال قبل از فوت او فوت شد. و خود «کافی» در زمان غیبت صغری با بودن آن نوّاب در بین مردم و شیعه منتشر شد و به آن عمل می‌کردند. کافی یک‌چنین کتابی است. تمام دین، اعتقادات، اخلاقیات، احکام در آن جمع‌آوری شده بود.

حال این را عرض می‏کردم؛ ایشان که نشست به جمع‌آوری کردن، چطور جمع‌آوری کرده؟ کتاب را باب باب کرده. این باب تمام احادیثش مثلاً مربوط به توحید است، این باب تمام احادیثش مربوط به اسماء خدا است، این باب تمام احادیثش مربوط به نبوت است، این باب …؛ همین‌طور باب باب تا آخر کتاب رفته. از توحید گرفته تا دیات که آخر کتاب احکام است مثلاً. تمام را به طور تبویب جمع‌آوری کرده. این‌طور جمع‌آوری مناسب است. آن‌وقت شما که کافی را می‌خوانید و کافی را بلد شده‌اید و احادیثش را بلدید، آن‌وقت من خدمت شما می‌آیم عرض می‌کنم در مورد توحید یک حدیثی بفرمایید. شما از باب توحید کافی یک حدیث ذکر می‌کنید. بعد از من یک کسی می‌آید می‌گوید درباره نماز یک حدیث از کافی بگویید، از باب صلاتش هم یک حدیث می‌گویید. حال این دو تا حدیث، کنار هم ببینید آیا با هم ربطی دارد؟ این به حسب حوادث است، به حسب این پیشامد، که من آمدم از توحید و آن دیگری آمد از نماز سؤال کرد و حال این دو تا حدیث کنار هم است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 107 *»

این قرآنی که بر رسول‌خدا؟ص؟ در این عالم نازل شده، به این‌طور بوده که به حسب حوادث است. اما آن قرآنی که انا انزلناه فی لیلةالقدر بوده، آن چطور بوده؟ آن که به حسب حوادث نبوده. نظر به اینکه هیچ‌جا این بحث نشده، من هیچ‌جا ندیدم که این بحث را عنوان کرده باشند، از این رو گفتم عنوان کنم که شما هم در فکر باشید، ببینید در مطالعه برخورد می‏کنید که کیفیت آن را به دست آورید یا نه؟ آنی که من احتمال می‏دهم، آن باید باب باب باشد. یعنی در یک باب مطالب مربوط به توحید، در یک باب مطالب مربوط به نبوت و همین‌طور سایر مطالب. قرآن تجسم عقل رسول‌اللّه است؛ عقل رسول‌اللّه مرتب است. هر چیزی مناسب جایش است. آری، شاید قرآنی که امام زمان می‌آورند و امیرالمؤمنین آن را جمع‌آوری کرده‌اند ــ که ان‌شاءاللّه خدا روزی کند ببینیم و آن قرآن را زیارت کنیم ــ شاید به این ترتیبی که عرض کردم باشد، امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه باب باب جمع‌آوری کرده باشد. و مانعی هم ندارد که سرّ نزول، سبب نزول را هم ذکر بفرماید. این آیه در سفر نازل شد، این آیه در حضر نازل شد، این آیه به این مناسبت نازل شد، آن آیه به آن مناسبت نازل شد. اما شاید مثلاً مباحث کنار هم باشد. عرض می‌کنم آیا می‌شود این کار را کرد یا نه نمی‌شود؟ اگر می‌شود ان‌شاءاللّه شما عهده‌دار باشید و بعداً انجام بدهید.

آری، انا انزلناه فی لیلةالقدر، آن قرآن در لیله قدر نازل شده. پس این مقدمه شد که خدا از قرآن و نازل‌فرمودن تمام قرآن یکباره بر رسول‌خدا؟ص؟ سخن فرمود؛ حال آماده باشیم برای لیلةالقدر. این انزال قرآن در لیله قدر بوده. شد مقدمه برای چه؟ برای بیان «لیلةالقدر». و ما ادریک ما لیلةالقدر. چطور مقدمه جالب و به اصطلاح ادبی و فن ادبی تخلص در حد اعجاز است. انا انزلناه فی لیلةالقدر این قرآنی که این‌قدر عظمت و جلالت دارد، و این رسولی که این‌همه عظمت و جلالت دارد، و خود انزال قرآن بر رسول‌اللّه چقدر عظیم است، این امر در لیلةالقدر انجام شد. ناگهان می‌فرماید و ما

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 108 *»

ادریک ما لیلةالقدر. حال لیلةالقدر را بشناسید. اگر خطاب به خود رسول‌اللّه است: تو خوب می‏دانی لیلةالقدر چیست. چه خوب می‏دانی تو! کس دیگری نمی‌داند، تو خوب می‌دانی. اگر خطاب از قبیل «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة» باشد، یعنی خطاب به ما. به غیر رسول‌خدا است اما به ظاهر به رسول خدا است، «به در می‏گویم دیوار بشنو» اگر این‌طور باشد؛ چه می‌‌شود؟ شما نمی‌دانید، و ما ادریک، چقدر از عظمت و جلالت لیلةالقدر بی‌خبرید!

لیلةالقدر خیر من الف شهر تا آخر، که ذکر لیلةالقدر است و حوادثی که در لیلةالقدر رخ می‌‏دهد. ولی ببینید سراسر این سوره مبارکه از مُنزَل‌علیه ساکت است. منزل‌علیه، او جلالتش این‌قدر بالا است که گفتنی نیست. او را دیگر حرفش را نزده. خود خدا هم حرفش را نزده. ما هم که حرفش را می‏زنیم نه حرف می‏زنیم، ان‌شاءاللّه حرف نیست، ان‏شاءاللّه مزخرف‌بافتن نیست، ان‏شاءاللّه باطل‌سرایی نیست.

چقدر درد است! در این مواعظی که قبل از مسافرت ما خوانده می‏شد، اگر یادتان باشد در یک شب آقای شریف طباطبائی می‏فرمودند فکر نکنی و با خودت نگویی سینه‌اش گرم شده دارد می‏گوید.([86]) اینها نعوذبالله سرگرم‌کردن نیست؛ که انسان همین‌طور بگوید، خوشش بیاید بگوید. نه، اینها حقائق و معارف الهیه است بحمدالله. نه اینکه خوشمان می‏آید بگوییم، سینه‌مان گرم شده بگوییم. خیلی فرمایش عجیبی است! فکر نکنی سینه‌ام گرم شده، بگویی سینه‌اش گرم شده دارد فضائل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‏گوید.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 109 *»

آری، منزل‌علیه این‌قدر عظمت دارد که اسم او را نمی‏برند. او خیلی مقام دارد. خود این قرآن هم که عظمت دارد، این هم به شکل کنایه آمده، تصریح نشده. باز خود کنایه نشان این است که آن را همه‌کس نمی‌شناسند. وقتی بگویند «او»، تعظیم است. اگر اسم آن را ببرند، آن تعظیم را نمی‌رساند. از این جهت لفظ قرآن نیامده، «انا انزلنا القرءان فی لیلةالقدر» نفرمود. انا انزلناه فرمود برای تعظیم و تجلیل که قرآن این‌قدر بزرگ است و عظمت دارد که او را نمی‏شناسند مگر یک هاله‌هایی و یک جلوه‏هایی را از او. کجا او را می‌شناسند؟! او حقیقتش عقل محمّد؟ص؟ است. او را چطور می‌شناسند؟!

آن‌وقت این قرآن نازل شده، بر چه کسی؟ بیان نشده. اولاً معلوم است، می‏دانند که بر رسول‌خدا مراد است. او حامل قرآن است، آورنده قرآن است، این معلوم است؛ اما در این سوره ذکر نشده. منزل‌فیه بررسی شده. منزل‌فیه یعنی لیلةالقدر، آن زمان و وقتی که در آن قرآن نازل شد. در چه مقامی و منزل‌علیه کیست؟! اجمالاً می‏دانید رسول‌اللّه است اما چون او را از عظمت و جلالتی که دارد نمی‏شناسید، فعلاً اسمی از او نیاوریم، سخنی از او نگوییم که در بی‏سخنی باید او را شناخت. اگر شناختی باشد.

و اما بقیه؛ خود حوادث را بدانید که این حوادث در لیلةالقدر واقع می‏شود. و این لیلةالقدر با که مرتبط است و ارتباطش با کیست؟ این مقام را هم هرکس بداند و بشناسد او است انسانی که در میان بهائم در حرکت و رفت و آمد است و ارزشش و عظمتش مثل انسان است نسبت به بهائم.

خدا معرفت لیلةالقدر و صاحب لیلةالقدر را روزی ما بفرماید.

و صلّی الله علی محمّد و آل محمّد

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 110 *»

مجلس ششـم

 

(روز  25 ماه مبارک رمضان 1407 هـ ق)

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 111 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

إِنّٰا اݩـزَلْنٰاهُ فیٖ لَیْلَةِ ٱلْقَدْرِ*  وَ ما ادْریٰکَ ما لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ * لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ *

تَـنَـزَّلُ ٱلْمَلٰائِکَةُ وَ ٱلرُّوحُ فیٖهٰا بِـإِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ أمْرٍ * سَلٰامٌ هِیَ حَتّیٰ مَطْلَعِ ٱلْفَجْرِ*

در فضیلت شناختن لیلةالقدر و صاحب آن احادیثی هست که قبلاً هم ــ شاید در سال‏های قبل ــ اشاره کرده‌ایم. و این حدیثی را که در این چند روز چند بار تکرار کرده‏ام، عین حدیث را بخوانم که ان‌شاءاللّه برای ما وسیله شوق باشد، و ما را تشویق کند در فهم و معرفت به مقام صاحب لیلةالقدر و آن مرتبه‌ای که امام؟ع؟ در آن مرتبه محل نزول ملائکه در لیلةالقدر هستند.

حدیث از کافی است که امام، حضرت باقر صلوات‌اللّه‌علیه، درباره لیلةالقدر فرمایشی دارند؛ تا آنکه در آخر فرمایششان می‌فرمایند فضل ایمان المؤمن بحمله انا انزلناه و بتفسیرها علی من لیس مثله بالایمان بها کفضل الانسان علی البهائم فضیلت ایمان مؤمن، آن کسی‌که مؤمن است و به انا انزلناه فی لیلةالقدر ایمان آورده و معتقد است و آن را قبول دارد، فضل ایمان چنین مؤمنی به‌واسطه اینکه متحمل شده است و انا انزلناه فی لیلةالقدر را قبول کرده و در دل پذیرفته است، و همچنین تفسیر این سوره را متحمل شده است و مراد را دانسته است، فضیلت ایمان این شخص بر کسانی که در ایمان به این سوره مبارکه مثل او نیستند، مانند فضیلت و برتری انسان است نسبت به بهائم، چهارپایان.

و ان اللّه عزوجل لیدفع بالمؤمنین بها علی الجاحدین لها فی الدنیا لکمال عذاب

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 112 *»

الآخرة لمن علم انه لایتوب منهم ما یدفع بالمجاهدین عن القاعدین خداوند در دنیا به برکت وجود مؤمنین به انا انزلناه فی لیلة القدر از کسانی که انا انزلناه فی لیلةالقدر را انکار دارند بلاها و مصائب و محن را برطرف می‌سازد، بلا را از آنها برطرف می‌کند. البته به این منظور که عذاب آخرتشان کامل باشد، اصل عذابشان در آخرت باشد. آن کسانی که توبه نکنند و بی توبه از دنیا بروند، آنها عذاب آخرتشان کامل و تمام باشد. از این جهت در دنیا به برکت مؤمنین به انا انزلناه فی لیلة القدر بلاها را از آن منکرین دفع می‌فرماید. همان‌طور و آن‌طوری که خدا بلاهایی را به برکت وجود جهاد کنندگان از کسانی که جهاد نمی‏کنند و در جهاد شرکت نمی‌کنند، دفع می‌فرماید. خدا به برکت جهاد کنندگان بلاها را از اینها هم برطرف می‌کند. و لااعلم ان فی هذا الزمان جهاداً الا الحج و العمرة و الجوار([87]) و من در این زمان ــ که حکومت معصوم، حکومت ظاهری نیست ــ نمی‌دانم جهادی باشد مگر حج، عمره، و خوش‌رفتاری با همسایگان و کسانی که مجاور انسان قرار می‌گیرند. در این زمان اینها جهاد است.

همان‌طور که می‌بینید امام؟ع؟ در این حدیث شریف فضیلت مؤمن به انا انزلناه فی لیلةالقدر را این‌طور بیان می‌فرمایند. این برای این است که شخصی که به لیلةالقدر معتقد است، به‌واسطه اقرار به لیلةالقدر و فهمیدن مراد در این سوره مبارکه از لیلةالقدر و نازل‌شدن و فرودآمدن ملائکه به امور همه خلق بر صاحب لیلةالقدر، امام‌شناس است و این امتیاز را دارد. این در واقع شناخت مقام و رتبه امام؟ع؟ در مقام امامت ظاهری است. در مقام امامت ظاهری، در آن مقامی که امام؟ع؟ برای خلق قلبند، در آن مقام امام را شناخته است.

این مقام ظاهری و مقام بشری ایشان است که امام؟ع؟ در این مقام بشریت و در

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 113 *»

این ظاهر دنیوی، حامل مقام انا انزلناه فی لیلةالقدر است و حامل نور انا انزلناه و متنزل‌علیه در لیله قدر است که ملائکه در این مقام و رتبه‌اش بر او نازل می‌شوند. عرض کردم در این سوره مبارکه که خداوند قرآن را در لیله قدر نازل فرموده، معلوم است منزل‌علیه رسول‌اللّه؟ص؟ هستند.

و خدا به مناسبت، عظمت لیلةالقدر را و حادثه‌ای را که در لیلةالقدر انجام می‌شود بیان می‏فرماید. که چیست؟ تنزّل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر سلام هی حتی مطلع الفجر. این حادثه هم که به متنزل‌علیه احتیاج دارد؛ یعنی ملائکه نازل می‌شوند، روح نازل می‌شود، فرود می‌آیند و جمیع امور، همه امور را می‏‌آورند و ادامه دارد و این شب سلامت است یا سلام می‌گویند بر آن کسی که بر او وارد می‌شوند، تا طلوع فجر. این متنزل‌علیه کیست؟ باز هم باید رسول‌اللّه باشند، همان‌طور که در مورد قرآن منزل‌علیه رسول‌اللّه بودند. شناخت این مرتبه که متنزل‌علیه ملائکه است، یعنی محل نزول ملائکه در لیلةالقدر است، این شناخت، مؤمن را چنان فضیلتی می‏دهد که نسبت به سایرین مثل انسان نسبت به چهارپایان است.

پس مطلب خیلی مهم است. یک سوره نازل شده و آن هم با این عظمت! همان‌طور که بارها گفته‌ایم سوره مبارکه قل هو اللّه را خدا نسبت خود قرار داده، یعنی خود را وصف فرموده، و سوره مبارکه انا انزلناه فی لیلة القدر را نسبت و وصف محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ قرار داده. و بخصوص احادیث زیادی در مورد لیلةالقدر، خصوصیات و امور متعلق به لیلةالقدر و معرفی این مرتبهِ از امامان؟عهم؟ به ما رسیده.

چون خیلی مهم است، از این جهت باید ان‌شاءاللّه دقت بفرمایید و از خود بقیةاللّه؟عج؟  کمک می‌خواهیم که ان‌شاءاللّه عنایت بفرمایند، کمک بفرمایند، هم بتوانیم رسا بگوییم و هم ان‌شاءاللّه رسا بشنویم؛ نه اینکه خیلی بلند بگوییم، مقصود مشخص است. درست است مسأله خیلی مبهم است، اطراف و جوانب مسأله

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 114 *»

خیلی مبهم است، جا هم دارد. ما می‌خواهیم به مرتبه‌ای از مراتب امام واقف بشویم و آشنا شویم که هیچ تناسبی، هیچ سنخیتی با آن نداریم جز اینکه انا بشر مثلکم([88])فقط همین. از این رو خیلی مشکل است.

و در نوع مباحثی هم که در توحید و نبوت و امامت داریم، یک مشکل دیگری که هست این است که نوعاً مقیاس‌ها هم خودمان هستیم. همه‌اش با مقیاس خودمان حرکت می‏کنیم. تا بدن می‏گوییم فوراً همین بدن خودمان و تا حیات می‌گوییم همین حیات خودمان به ذهن می‌خورد و همین‌طور سایر امور. این، کار را مشکل می‌کند. یک‌قدری از این مأنوسات خودمان باید دست برداریم و به حق هر مرتبه از مراتب ائمه؟عهم؟ آن‌طوری که خدا به جای خودش قرار داده، ان‌شاءاللّه تسلیم شویم.

مطلب خیلی مهم است. این‌همه فضیلت ذکر شده، بی‌جهت نیست. این مرتبه‌ای که متنزل‌علیه ملائکه است، ملائکه با روح ــ که رئیس ملائکه است، اعظم از همه ملائکه است، روح‌القدس است ــ در شب قدر به جمیع امور ــ امور عباد و بندگان ــ بر روی این زمین نازل می‌شوند. معلوم است، به این مقام ظاهری بشری ایشان مربوط می‌شود، در آن مقامی که امام؟ع؟ را می‌گوییم نسبت به سایر مردم «قلب» است. امام نسبت به این خلق، قلب است. و ملائکه بر قلب او وارد می‌شوند و نازل می‌شوند، و جمیع امور را بر قلب او عرضه می‌دارند و ثبت می‏کنند. و او است کتابی که در لیله قدر تمام تقدیرات بر آن کتاب ثبت می‌شود. مقام قلب است.

یک توجه به قلب بکنید، همین قلب ما نسبت به اعضاء و جوارح ما. این قلب که گفته می‌شود چه بگوییم همین قلب ظاهری، چه بگوییم آن روح بخاری که در این قلب است و از این قلب تشکیل می‏شود، فرق نمی‌کند. این قلب نسبت به سایر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 115 *»

اعضاء و جوارح چه موقعیتی را دارد؟ اجمالاً می‌دانید این قلب، حتی همان روح بخاری هم که می‌گوییم، با این اعضاء و جوارح فرقی ندارد. در اینکه عنصرند و از عناصرند، فرقی ندارند، یکی هستند. از این رو، به این اعتبار قلب به این اعضاء و جوارح رو می‌کند، می‌گوید «انا عنصرٌ مثلکم» من هم مثل شما عنصری هستم. فرقی در عنصریت نداریم. اما من خصوصیاتی پیدا کردم که به واسطه این خصوصیات، روح فلکی به من تعلق گرفته. از این جهت چون من حامل آن روح فلکی شدم، بین آن روح و بین شما وساطت می‌کنم. شما به برکت وجود من این کمالات را دارید؛ حرکت دارید، دیدن دارید، شنیدن دارید، شمّ دارید، ذوق دارید و سایر صفاتی که از روح فلکی در این بدن منتشر می‌شود. در این مقام و در این مرتبه، می‌بینیم چطور بدن سر سفره احسان قلب نشسته و قلب است که سفره احسان خود را گسترده و وساطت می‏کند؛ با وجود آنکه در همین مرتبه، با این بدن از نظر جنس یکی است، عنصر است و اینها هم عناصرند. این معنی قلب است وقتی قلب می‌گویند.

در این مقام که قلب می‌گویند، دیگر نمی‌گویند این قلب در این بدن مؤثر است. در این بدن مؤثر نیست؛ چون خودش مثل این بدن است و از جنس این بدن است، عنصری است؛ اما این مقام را دارد. این موقعیت هم که برایش پیدا شده، به واسطه همین صفاء و لطافتی است که پیدا کرده. تا به اینجا مطلب روشن است.

حال این مقامی را که می‏گوییم امام؟ع؟ در این مقام برای این خلق قلب است، و در این مرتبه‏اش حامل نور انا انزلناه است و صاحب لیلةالقدر است و محل نزول ملائکه و روح است؛ این مرتبه را یک‌قدری باید روشن کنیم که چطوری است. اسم این مرتبه را «بدن دنیوی امام» یا «مقام ظاهریت بشری امام» می‌گذاریم. بدن دنیوی امام، قلب است. و همان‌طور که می‌بینیم چطور الآن این قلب دارد در بدن تصرف می‌کند و در بدن متصرف است، همان‌طور امام با آن بدن متصرف است، تصرف

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 116 *»

می‌کند. دقت کنید، این بدن که می‌گوییم، این بدن کدام است و چیست؟([89])

این بدن دنیوی که می‏گوییم سه مرتبه است. خوب دقت بفرمایید. یک مرتبه‏اش را می‏گوییم این «بدن جمادی»، که از همین عناصر درست شده. همین، همین جرم جمادی. این را بدن جمادی می‌گوییم.

داخل این بدن جمادی، یک روحی است که آن روح را با اسباب و ابزار تجربی حسی که تا به حال نتوانسته‌اند به‌دست بیاورند، نمی‌توانند هم، چون آن روح آن‌قدر لطیف است که به اصطلاح اولِ عالم غیب است. آن روح نباتی است، که لطیف است و می‏بینیم در تمام این بدن در حرکت است و موجود است. فرقی که این بدن با آن دارد این است که ــ خوب دقت کنید ــ این بدن ببینید عضو عضو است، انگشت، دست و …. و انگشت غیر از کف است، کف غیر از دست است، دست غیر از سر است، سر غیر از پا است. این اعضاء مختلف است. ولی آن روح بخاری یا روح نباتی یا بدن نباتی که در این بدن سریان دارد، مثل این بدن نیست. واقعاً بدن است، اما مثل این بدن مختلف الاعضاء و الاجزاء نیست. اعضاء او با یکدیگر تشاکل دارد.

فرض کنید مثل این هوا، ــ تشبیه است. ــ این هوا را اگر شما در یک قالبی کنید، یک قالب بسازید مثل این عروسک‏ها. این عروسک‏هایی که می‌سازند، ببینید ظاهرشان دست دارد، سر دارد، پا دارد، و امثال اینها. آن‌وقت در این هم یک هوایی است، این هوا الآن شکل گرفته، به اندازه این عروسک شکل دارد. اما آیا سر دارد جدا از پا؟! سر هوایی که در عروسک است با پایی که در عروسک است، آن هوای داخل متشاکل است، این را می‏گویند هم‌شکل است. به خلاف دست و پای عروسک، شکل‌هایشان فرق می‏کند، مختلف است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 117 *»

حال ما هم یک‌چنین عروسک‌هایی هستیم. به خدا پناه می‏بریم. می‌بینید این بدن اعضاء و اجزائش مختلف است. آن روح نباتی یا بدن نباتی که داخل این بدن است و سراسر این بدن را گرفته و این بدن به آن زندگیِ حیاتیِ نباتی دارد؛ یعنی رشد می‏کند، نمو می‏کند، ضعیف می‏شود، ماه رمضان می‏آید کوتاهش می‏کند، لاغرش می‏کند و از این‌قبیل متشاکل‌الاعضاء است و این آثار مال همان بدن است. چون در این بدن متصرف است، این بدن را در اختیار می‏گیرد و مرتب این امور بر بدن جمادی عارض می‏شود. چاق می‌شود، لاغر می‌شود، بزرگ می‏شود، ضعیف می‌شود، پیر می‌شود، اینها همه، آثار آن است در این بدن. آن بدن، بدن نباتی، همه اعضاء و اجزائش هم‏شکل است. دستش مثل پایش است، پایش مثل سرش است، سرش مثل تنه‏اش است، آن این‌طوری است. اما واقعاً بدن است.

خوب دقت بفرمایید، اینها همه را لازم داریم روی آن فکر کنیم. این‌قدر این مسأله جوانب دارد که ما هیچ چیزش را راه نمی‏بریم؛ به آن اندازه خیلی سطحی که ما راه می‌بریم اینها است. آن‌وقت اینها که خیلی بی‌خبرند، می‌خواهند در یک‌چنین مسائلی دخالت بکنند.

آن بدن در تعین مثل این بدن است. خوب دقت کنید. در تعین مثل این بدن است. خیلی مطلب است. فرض بفرمایید همه‏مان سر یک سفره‌ای نشسته‌ایم، همه داریم نان و پنیر می‌خوریم ــ به فرموده آقای مرحوم([90]) ــ همه داریم مثلاً چلو کباب می‌خوریم، همه داریم آش می‏خوریم؛ اما این آش و این غذا که یکی است، در بدن‏های ما می‌آید، ببینید چطور با هم مختلف شدیم؟! غذایمان که یکی است، آب و هوایی که می‏خوریم و استنشاق می‏کنیم که یکی است. اما ببینید شکل من، خصوصیات من است. شکل شما خصوصیات شما است، ما و شما را از یکدیگر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 118 *»

جدا کرده. ما را از یکدیگر جدا کرده. یعنی این بدن تعین پیدا کرده. الآن متعین است، جدا جدا جدا است. یکدیگر را به همین شکل‏ها می‏شناسیم. به همین اختلاف صورت‏ها و خصوصیات یکدیگر را می‌شناسیم. این زید است، آن عمرو است، آن حسن است، آن حسین است، این تقی است، آن نقی است. یکدیگر را جدا جدا می‏شناسیم.

آن بدن نباتی هم که در بدن ما پیدا می‌شود، ــ خوب دقت بفرمایید ــ درست است که یک بخار است، یا بفرمایید دود است. روح بخاری است، یا دخانی است، روح دودی است، یا روح نباتی است؛ هر چه تعبیر بیاورند. آن هم، در اثر اینکه در این بدن ما پیدا می‏شود، تعین دارد. یعنی معلوم است که آن روح بخاری مال من است و در این بدن موجود است. آن روح بخاری هم که در بدن شما است، مال شما است. ولی ابزار و اسباب نیست که عکس‏برداری کند، به ما نشان بدهد، اختلافش را بفهمیم. این اختلافات را امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه می‏بینند. ایشان تعینات روح نباتی را در بدن‌های همه این موجودات زنده و همه این انسان‏ها می‏بینند. ایشان می‏بینند که چطور اختلاف دارند. آن روح بخاری چه کسی است، آن روح بخاری چه کسی است، آن روح بخاری چه حیوانی است. تعین دارند که اختلاف دارند.

کسی فکر نکند مثل هوای داخل عروسک‏ها است مثلاً   که هیچ تعینی جداگانه ندارد. نه، تعین دارند، واقعاً بدن است. اینکه می‏گویم بدن است، برای خاطر توجه به تعینش است. آن بدن است، یعنی تعین او است که روح انسانی در این بدنْ زید می‏شود، روح انسانی در آن بدن عمرو می‏شود، در آن بدن حسن، در آن بدن حسین، در آن بدن علی یا تقی یا نقی می‌شود. اگر آن، تعین نداشته باشد، آن‌وقت تعین‌های بالاتر پیدا نمی‏شود. آن تعین دارد. ان‏شاءاللّه دقت می‏فرمایید. این شد دو مرتبه یا دو بدن.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 119 *»

مرتبه سوم: این بدن نباتی در لطافت مراتب دارد. آن مراتب خیلی پایین پایینش می‏شود این ساس و سوسک و این نوع حشرات. که مراتب خیلی پایین هستند. روح نباتی در بدن یک سوسک، یک شپش، یک کَک ــ بعضی‌ها می‌گویند کیک ــ خیلی ضعیف است. بدن این حشرات روح نباتی دارد و روح نباتیش به این لطافتی است که یک مقدار از حیوانیت در او پیدا شده. اگر به این لطافت نرسد، مثل درخت‌ها هستند. یک قدری که لطیف شده، چه شده؟ شپش. شپش حرکت می‏کند؛ حال که شپش راه رفت، باید یک روح انسانی به آن تعلق بگیرد؟! نه، همین حیات است. این حیات است، به آن تعلق گرفته، دارد راه می‏رود، تنت را هم می‏خورد، خونت را هم می‏مکد. حال بیاییم بگوییم آقا اینها از کجا؟! این آثار، این آثار حیاتی از کجا پیدا شده؟! آری، همین حیات ضعیفی که در این است؛ روح نباتیش یک کمی لطافت پیدا کرده، از درخت‏ها گذشته، و این حیات لطیف به اندازه خودش روح حیوانی به آن تعلق گرفته، که اسمش را «روح فلکی» می‌گذاریم. این روح به آن تعلق گرفته، حالا راه می‏رود. پس از این راه رفتن و این کارها نباید وحشت کنیم، بگوییم چه شد؟! نه، این که راه می‌رود از همین حیات است. از همین حیات حیوانی است که دارد راه می‏رود. یک کمی بیشتر می‌شود، حسش قوی‏تر می‏شود گاو می‏شود، خر می‏شود، اسب می‏شود. که کاش آنهایی هم که دشمنی می‌کنند خر و گاو بودند؛ مثل من.

می‌گویند جسارت می‌کند. آخر آنها جسارت را شروع کردند. من چه بگویم؟! آخر باید بگویم کاش گاو بودند، کاش خر بودند، کاش اسب بودند. می‌فرماید گاو از وقتی که دانست که بنی‏اسرائیل گوساله پرستیدند، از شرم و حیائش سر بلند نکرده و چشم به آسمان نینداخته. این گاو این‌قدر شعور دارد. شعور دارد که می‏فهمد، و نزد خدا خجالت زده است که بنی‌اسرائیل بتی که درست کردند به شکل این در آوردند،

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 120 *»

از این جهت حیاء می‏کند.([91]) ای کاش من و آنها هم یک گاو باحیاء بودیم، در حضور اولیاء خدا سر به‌زیر بودیم. لااقل اگر خدا یک لطفی کرده، مثلاً یک چیزی فهمیدیم؛ این بازی‌ها را در نیاوریم با این جمع، با این جمعیت، در این مکان مقدس، با این مکتب شریف عظیم. بگویند خدا به من لطفی کرده من می‌فهمم، مرا بس است، سر به زیر ببرند. ٭هرگز نخورد آب زمینی که بلند است٭ تو با این کبرت کجا می‌شود نور به تو تعلق بگیرد؟ با این نخوت کجا نور به تو تعلق می‏گیرد؟ کجا تو با این نخوت و کبر فهم پیدا می‏کنی، فراست پیدا می‏کنی؟ اگر خضوع داشتی، باورمان می‏شد که نکند یک چیزی باشد. اگر تواضع داشتی، تقوی می‏داشتی، باز یک چیزی. ما که می‌بینیم، سابقه‌هایتان را که داریم.

یک‌قدری که حیات لطیف‌تر می‏شود، همین روح حیوانی قوی‏تر می‏شود. ببینید: می‏شنود. گاو را صدا می‏زنند، می‏شنود. به الاغ می‏گویند «هیش»، می‌ایستد. اینها آثار همین حیوانیت است.

همین نبات، همین بدن نباتی، یک تعین لطیف‏تر و لطافت بیشتر که پیدا می‏کند، می‏شویم ما، ما می‏شویم. وقتی‌که ما شدیم، روح فلکی قوی‏تری تعلق می‏گیرد. و این روح مراتب دارد. یک وقت هست ما فقط یک درک مختصری داریم. گاهی نه، بیشتر می‏شود، شعور عالی‌تری می‌شود. بیشتر می‏شود، این حیات نباتی به لطافتی می‏رسد، این بدن نباتی به یک لطافتی می‏رسد که مثل عرش می‌شود. اینها را ما باید فقط همان‌طور که فرموده‌اند یاد بگیریم. چون ما نمی‏فهمیم عرش چطوری است. می‌فرمایند عرش لطیف‏ترین عالم اجسام است. در لطافتْ عالی‏ترین مراتب جسم است، همین جسم ظاهری عنصری، در عالی‏ترین مرتبه است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 121 *»

آن‌وقت این بدن، همین بدن که در آن روح نباتی بود، آن بدن نباتی، اگر به لطافتی رسید، یعنی جرمش این‌قدر رقیق و لطیف شد که مثل جرم عرش شد، آن‌طور شد؛ جرم عرش چطوری است؟ ببینید عرش الآن در تمام این اجسام داخل است. الآن در ما داخل است، عرش در ما داخل است، بر ما احاطه دارد، عرش همه این موالید را، همه این عالم جسم را پر کرده. الآن این میز از عرش پر است، عرش این را پر کرده و بر این محیط است. همچنین من، شما و همه موجودات را پر کرده. عرش این‌قدر لطیف است. جرمی است این‌قدر لطیف که همه عالم جسم را پر کرده و بر همه عالم جسم احاطه دارد و او دارد می‌چرخد و همه این عالم را می‏چرخاند. هر حرکتی، هر سکونی، هر چه هست از این عرش است. ببینید این‌قدر لطیف است. حال این روح نباتی، این بدن نباتی داخل این بدن، اگر به یک‌چنین حدّی از لطافت رسید و این‌طور شد، می‌گویند «عقل کل» به او تعلق می‌گیرد و در او ظاهر می‌شود.

پس روح نباتی ــ خوب دقت می‏فرمایید ــ حامل روح حیوانی یا روح فلکی شده. و این روح فلکی مراتب دارد. روح نباتی حامل آن است، بدن آن است. خوب دقت کنید که اینجا ان‏شاءاللّه یکی دو تا نکته عرض کنم که وقتتان گذشت، خسته هم شدید. خوب دقت بفرمایید. این بدن در حکم جرم شده و برای این روح نباتی در حکم چیست؟ در حکم یک لباس و یک عباء شده که آن را حفظ می‏کند. چطور لباس بدن ما را حفظ می‌کند؟ این بدن دارد آن روح نباتی را حفظ می‌کند. و البته آن روح نباتی مرتب دارد از این پیدا می‏شود.

حال اگر یک کسی را خدا بخواهد که همین بدن ظاهری جمادیش را از او بگیرد، ولی آن روح نباتی را برای او نگه دارد. همان‌طور متعین برایش نگه دارد. مثلاً فرض کنید، همان عروسکی که مثال زدم، یک قدرتی یک دستگاهی باشد که این هوای داخل این عروسک را بتواند به همین‌طور نگه دارد و این بدن عروسک از هم

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 122 *»

بپاشد، ولی آن هوای داخل که تعین پیدا کرده بود آن را نگهش دارد، می‌گوییم این بدن غیب شد، آن را نمی‌بینیم. این بدن غیب شد.

مثالی عرض کنم، شاید مطلب را نزدیک کند. ببینید کسی که دستش فلج می‏شود، این دست دیگر به طور کلی فلج می‌شود و از کار می‌افتد. فرض کنید این دست دیگرش هم فلج شد و از کار افتاد؛ اما این بدن مانده. آیا آن حیات نباتی و بدن نباتی که داخل این بدن بود، آن هم فلج شد؟ آن که فلج نشده. او همه‌جا هست. متشاکل‌الاجزاء هم هست، به این معنی که در سر  که هست مثل اینکه در پا است، در پا است مثل اینکه در سر است. اگر برای او همه بدن را سر کنند، کار سر را با همه بدن انجام می‏دهد. اگر برای او همه بدن را دست کنند، کار دست را انجام می‏دهد. چون برای آن که در اجزاء و اعضائش تعینی نبود. اگر همه بدن را چشم کنند، او با همه بدن می‏بیند. اگر همه بدن را گوش کنند، با همه بدن می‏شنود. چون حامل آن روح حیوانی است، و خود این هم که تعین ندارد، آن کار را در این بدن با این دارد انجام می‏دهد. ولی چون این بدن دست دارد، پا دارد، زیرا اوضاع این عالم اقتضاء می‌کند، انسان دست می‌خواهد، پا می‌خواهد، سر می‌خواهد، چشم می‌خواهد، گوش می‌خواهد. از این جهت چون در این بدن اسیر است، در این کارهایش به این بدن متعین است. باید با دست بردارد، با پا برود. اما اگر نه، قدرتی داشته باشد که بتواند تمام بدن را او دست کند، با همه بدن بر می‏دارد. بتواند تمام بدن را پا کند، با همه بدن راه می‏رود. مثل آدم‏هایی که فرض کنید پاهایشان سالم است، اما بدن سالم ندارند. این با پا می‏تواند بدن را به یک‌طوری راه ببرد. این همان روح نباتی است، هیچ چیزش کم نشده، همه‏اش موجود است، اما همه‏اش مثلاً در پا داخل است. همه‌اش مثلاً در سر است، یا در دست است.

پس ببینید می‏شود ما تکه تکه از این بدن برداریم و آن روح نباتی سر جایش

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 123 *»

بماند. گوش می‏دهید؟ دقت می‌فرمایید؟ ببینید تکه تکه از این بدن بر می‏داریم و کنار می‏گذاریم. یک کسی دستش را قطع می‏کنند، یک تکه از این بدن را برداشته‌اند. این دستش را قطع می‏کنند، این پایش را قطع می‏کنند، این پایش را هم قطع می‏کنند. بدن مانده، قلب هم مانده، کار می‏کند. روح نباتی الآن بدون کم و زیاد، با وقتی که سالم بود و راه می‏رفت و دست و پا داشت هیچ فرق نکرده، هیچ فرق ندارد. این روح نباتی همان‌طور هست، تعینش هم سر جایش محفوظ است. یعنی امام زمان؟ع؟ که به او نگاه بفرمایند در زمانی که راه می‏رفت و دست و پا داشت و حال که دست و پایش را قطع کردند، برای امام زمان؟ع؟ که نگاه می‌فرمایند این روح نباتی به همان تعین اولش باقی است، تعینش هیچ فرق نکرده. حال روح نباتیش هم دست و پایش قطع شده باشد؛ نه، چون متشاکل‌الاجزاء است. مثل هوای داخل عروسک است. اگر عروسک را خرابش کنند و بتوانند هوایش را مثلاً فرض بفرمایید داخل یک قوطی مکعب حفظ کنند، همان هوا است. تعین این‌طوری است. این روح نباتی تعینش باقی و برقرار است.

بنا بر این اگر خدا بخواهد، همان‌طور که مثال زدیم این بدن را تکه تکه برمی‌دارند، و حتی اگر بتوانند در یک دستگاهی، قلب را که مرکز پیدایش این روح بخاری است نگهداری کنند؛ همه بدن را کنار بگذارند، همه‌اش را، و در این دستگاه قلب مثل این بدن شروع به‌کار کند و مواد لازم را بگیرد و حیات داشته باشد، یعنی همان روح نباتی در آن موجود باشد؛ در نزد امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه این روح نباتی که مال آقای زید است هیچ کم نشده، زیاد نشده، به همان تعین خودش باقی است. توجه می‏کنید؟

قدرت خدا می‏آید این قلب را هم بر می‏دارد؛ چه مانعی دارد؟! ما تا قلب که جلو رفتیم که همه قبول دارند. تا جای قلب که همه با هم متفقیم. دست و پا را که

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 124 *»

برداشتند، حال اگر سر را هم بردارند، بدن بماند و به اعجاز امام این بدن هم زنده باشد، یعنی آن روح نباتی در آن باشد، با زمانی که همه‌اش بود فرق می‌کند؟ در نزد امام زمان؟ع؟ که فرق نمی‌کند. به همان تعین موجود است. روح حیوانی هم به آن تعلق گرفته، روح انسانی هم به آن تعلق گرفته، و به همان تعین این است. حال فرض کنید همه را برداشتند، به قلب رسیدیم و قلب را در یک دستگاهی نگهداری کردند و مثل الآن و همین‌طور به این تعین شروع کرد به کارکردن؛ برای روح نباتی که در آن پیدا شده هیچ فرق نمی‌کند، هیچ‌چیزش کم نشده، هیچ گوشه و کنارش زده نشده. تعینش باقی است، یک بدن است. «یک بدن است» یعنی واقعاً تعین دارد و مثل همین بدن است. روح فلکی هم به همان اندازه تعینش به آن تعلق گرفته و بعد روح انسانی و بعد عقل. پس همه مراتب در آن موجود است.

دقت می‏فرمایید؟ قلب را هم کسی بتواند بردارد؛ و خدا می‌‏تواند. خدا نمی‌تواند؟! خدا همه این بدن را از کسی بگیرد و برای او آن روح نباتی، آن بدن را نگه دارد، نمی‏تواند؟! ولی دیگر اینجا نیست، روی این زمین نیست، او را به آسمان می‏برد. اسم همان حالت را «آسمان» می‏گذارند. همان در آسمان است. الآن هم در آسمان است. همان‌وقتی هم که این بدن را از آن گرفتند در آسمان است، اصلاً خودش آسمان است، در آسمان است.

چطور روح نباتیش در اینجا تعین داشت و اسمش آقای زید بود، حال هم که همه بدنش را گرفتند باز هم تعینش باقی است و خدا قادر است، از آب و گل آدم آفرید، از آب و خاک آدم آفرید. کسی نگوید نه، طریق درست‌کردن آدم این طریق است که ما همه می‌دانیم. می‌گویم نه، او هم طریقش را می‌دانسته است. البته پدر و مادر در کار بوده، اما پدر آسمانی مادر زمینی. باز هم پدر و مادر در کار بوده، خدا بی‏اسباب کار نمی‏کند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 125 *»

پس به یک سببی که خودش می‌داند، اگر بخواهد آن بدن نباتی را بدون هیچ عضوی از اعضاء این بدنِ این‌طوری ــ بدن جمادی ــ نگه دارد، نگه می‏دارد. عیسی را نگه داشته. چند سال است؟ دو هزار و چند سال.([92]) نگه داشته، معتقدیم که عیسی نمرده. عیسی در آسمان است. اما خدا این بدن خاکی را از او گرفت. انّی رافعک الیّ و متوفیک،([93]) این مفاد تفسیر امام؟ع؟ است. در این قرآن‌ها این‌طور است: انی متوفیک و رافعک الیّ.([94]) در اینجا که خدا عیسی را نمیراند و بالا برد. از اینجا عیسی را بالا برد و میراندش و زنده نگهش داشت. ببینید میراندش و زنده نگه داشت. عیسی نمرده، عیسی کشته نشده. هرکس بگوید عیسی کشته شده یا مرده، خلاف ضرورت قرآن حرف زده، خلاف محکم قرآن حرف زده، خلاف ضرورت اسلام حرف زده. عیسی نه مرد و نه کشته شد.

اما ببینید ظاهر قرآن می‏فرماید انی متوفیک، شاید به دست عثمانی‏ها ــ خدا لعنتشان کند ــ تقدیم و تأخیر شده. مفاد تفسیر امام این است: انی رافعک الیّ و متوفیک ای عیسی من تو را به سوی خودم بالا می‏برم. اما بالا می‏برم، یعنی تو را به آسمان می‏برم. به آسمان که می‌برم، دیگر این بدن جمادی را چرا ببرم؟ این در آسمان لازم نیست. این برای اینجا لازم است. بخواهم تو را به آسمان ببرم، بین راه، بدن جمادی تو را، این بدنت را می‏ریزم. همان‌طور که شیخ مرحوم فرمودند، آب را به آب می‏ریزم، خاک را به خاک می‏ریزم، آتش را به آتش، هوا را به هوا می‌ریزم. اینها همه‌اش

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 126 *»

را کنار می‌گذارم. اینها را لازم نداری. برای آمدن به آسمان‏ها و بودن نزد من چه لازم داری؟ آن بدن نباتی را لازم داری. بدن سماوی هم عنصری است، آن هم جسم عنصری است. عیسی با جسم عنصری بالا رفته و نمرده، کشته هم نشده، اما این جزء جمادی را از او گرفتند، زیرا لازم نیست.

مثل اینکه عرض کردم یک دستگاهی بسازند، قلب را در آن بگذارند و همه اعضاء را دور بریزند. تعین باقی است، روح نباتی باقی است، کار خودش را می‏کند. پس عیسی نمرده. روح حیوانی هم تعلق گرفته، بالاتر هم تعلق گرفته، روح نبوت هم تعلق گرفته و واللّه نبی است. هیچ چیزش هم کم نشده. این بدن جمادی را کار نداشت، اینجا که بود کار داشت. گفت من باید بالا بروم تا محمّد؟ص؟ بیاید. اگر من بالا نروم، محمّد نمی‌آید. باید من بالا بروم. عالم را به وجود خودم تقویت کنم، به آن وجودی که دارم، عالم را تقویت کنم، هستی را برای آمدن محمّد؟ص؟ آماده سازم. حواریون گریه می‏کردند و می‌گفتند از ما جدا نشو، نرو، عروج نفرما، به آسمان‌ها صعود نکن. گفت چرا گریه بیجا می‏کنید؟ اگر محمّد؟ص؟ را می‏خواهید و انتظار لقاء او را دارید، من باید به آسمان بروم و رفت.([95])

طبق مفاد تفسیر امام صلوات‌اللّه‌علیه انی رافعک الیّ ای عیسی من تو را بالا می‌برم. حواریون به چشم خودشان دیدند کنار سقف منزل، در آن اتاقی که بودند روزنه‌ای باز شد، عیسی بالا رفت. نگاه می‏کردند می‏دیدند عیسی دارد بالا می‏رود. تا جایی که این بدن را لازم دارد می‏برند، آنجایی که دیگر این بدن لازم نیست، به تدریج خودش کنار گذاشته می‌شود. آن روح نباتی، آن بدن نباتی، با تعین عیسوی باقی است، هیچ چیزش کم نشده. با همان تعین عیسوی باقی است. روح فلکیِ به آن لطافت به آن بدن نباتی تعلق گرفته. آن روح حیوانی به آن لطافتی است که روح نبوت

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 127 *»

عیسوی در تعین عیسوی به آن تعلق گرفته. هنوز هم که هست به آن زندگی که داشت زنده است، هیچ چیزش کم نشده.

اما و متوفیک تو را می‌میرانم، یعنی این جزء جمادی بدنت را دور می‏ریزم. این جزء بدنت را کار نداری. الیاس هم همین‌طور، ادریس هم همین‌طور، صلوات اللّه علیهم اجمعین. اما خضر؟ع؟ نه، او باید اینجا باشد. او را اینجا کارش دارند. او را کار دارند که کارهای عجیب و غریبی انجام می‌دهد. به خدا پناه می‏بریم. یک دفعه می‏زند یک کودکی را می‏اندازد و می‏کشد که موسی بی‌تاب شد. گفت: ای وای! آخر این کودک بی‌گناه را چرا کشتی؟! گفت: آری،‌ این باعث می‏شد که پدر و مادرش به واسطه این به ضلالت بیفتند، به صدمه بیفتند و خود این هم مؤمن نخواهد شد. الآن کشتمش، آنها هم راحت شدند این هم راحت بشود، پی کارش برود.([96]) راحت که نمی‏شود. گرچه الموت خیرٌ للمؤمن و الکافر.([97]) خلاصه کافر هم مرگ برایش خوب است، عصیان کمتر می‌کند.

چون خضر صلوات‌اللّه‌علیه را لازم دارند، می‏گویند این بدنت برایت باشد. پس الیاس، ادریس، عیسی و خضر؟عهم؟، اینها را می‌گوییم برای امام زمان ما؟ع؟ ارکان اربعه هستند. امام زمان ما صلوات‌اللّه‌علیه با این ارکان اربعه دارد ملک را اداره می‏کند. اینها دست‌های امام هستند. پس این بدن امام چه خواهد بود؟! حال ما تا این مقدار به‌تدریج داریم جلو می‌رویم. این چهار بزرگوار ارکانند. ما معتقدیم برای هر وصیی از اوصیاء محمّد؟ص؟ چهار رکن بوده، این چهار رکن برای هر کدام بودند. و امروز اینها ارکان اربعه بقیةاللّه حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه‌اند. در تدبیر ملک و در افاضه فیض به تمام هستی، دست‏های آن بزرگوارند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 128 *»

این بدن موقعیتش معلوم شد که دارای روح فلکی است. و روح فلکی ــ به مراتبی که در لطافت و شرافت و صفاء پیدا می‌کند ــ محل تعلق مراتب بالای انسانی می‌شود. انسانیت، از آن ضعیف ضعیفش گرفته که ما هستیم، تا بالاتر می‏رسد که کاملینند، تا بالاتر می‌رسد که انبیاء هستند، تا بالاتر می‌رسد که محمّد و آل‌محمّد علیهم السلامند؛ به همه آنها روح فلکی تعلق می‌گیرد، روح فلکی هم به این بدن نباتی تعلق می‌گیرد، بدن نباتی هم که در این پیکره جرمی جمادی موجود است.

پس وقتی که «بدن دنیوی امام؟ع؟» می‏گوییم، سه چیز گفته‌ایم: یکی این بدن جمادی، یکی آن بدن نباتی، یکی آن روح فلکی که به بدن نباتی تعلق گرفته و آن است که لطافتش مختلف است. مجموعه این سه مرتبه را می‏گوییم مرحله ظاهری و بدن قشری یا ظاهری بشری یا بشریت ظاهری امامانمان سلام اللّه علیهم اجمعین. این مطلب را در دست داشته باشید که فراموش نشود که بعد ادامه‏اش را ان‏شاءاللّه فردا عرض کنم. ([98])

امیدواریم خداوند از برکات وجود مبارک بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه همه امور ما را به حق آن بزرگوار اصلاح بفرماید و کفایت بفرماید و همه هموم و غموم و بلاها و مصائب همه را رفع بفرماید. ان‏شاءاللّه خیر دنیا و آخرت نصیب همه‏مان بفرماید.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 129 *»

مجلس هفتـم

 

(روز  26 ماه مبارک رمضان 1407 هـ ق)

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 130 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

إِنّٰا اݩـزَلْنٰاهُ فیٖ لَیْلَةِ ٱلْقَدْرِ*  وَ ما ادْریٰکَ ما لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ * لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ *

تَـنَـزَّلُ ٱلْمَلٰائِکَةُ وَ ٱلرُّوحُ فیٖهٰا بِـإِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ أمْرٍ * سَلٰامٌ هِیَ حَتّیٰ مَطْلَعِ ٱلْفَجْرِ*

عرض شد مقام حامل نور انا انزلناه فی لیلة القدر و صاحب لیلةالقدر، مقام ظاهری معصومین؟عهم؟ است، که همین ظاهر بشری و بشری ظاهری است، یا بفرمایید بدن دنیوی است. اما فرق آنها با ما در لطافت است. فرق آنها با ما این است، که یوحیٰ الیّ.

در توضیح بدن دنیوی امام؟ع؟ ــ یا بدن ما، فرق نمی‌کند، ــ  عرض شد که اصولاً بدن دنیوی که گفته می‏شود این جماد، این ظاهر، بدن جمادی است. در این بدن جمادی بدن نباتی فراهم می‌شود، که از آن به «روح بخاری» تعبیر می‌آورند به تعبیرات حکماء قدیم. روح بخاری یا «حرارت غریزیه» و تعبیر دیگر هم «روح نباتی» است. که عرض شد این روح نباتی به وسیله ابزار حسّی، ادراک نمی‌شود. آن نیرویی که در بدن پیدا می‌شود و باعث رشد و نموّ و ترقی، زیاده و نقصان، در این بدن می‏شود، آن را روح نباتی می‌گویند.

این روح نباتی واقعاً بدنی است، مثل همین بدن ظاهری جمادی که می‌بینید. همین‌جا باید یک دقتی داشته باشیم که این مطلب تا اندازه‌ای لازم است. خوب دقت بفرمایید. این نیرو یا بدن یا روح یا دخان، هر تعبیری بیاوریم، در هر صورت این بدن نباتی، در این بدن ما یا بدن حیوانات، خودش بدنی است. تعین هم پیدا می‌کند، به همان تعینی که این بدن ظاهری ما دارد. فرقش با این بدن ظاهری جمادی این است که بدن ظاهری اعضائش مختلف است، اجزائش مختلف است؛ اما آن

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 131 *»

بدن نه، اجزائش و اعضائش متشاکل است. فرقش این است. وگرنه در تعین مثل همین بدن متعین است.

در توضیح اینکه می‌گوییم «تعیّن»، دقت بفرمایید که معنی تعین را هم روشن کنم به طوری که ان‌شاءاللّه حتی بچه‏ها هم متذکر و متوجه بشوند. عرض کردم ما سر یک سفره می‌نشینیم. فرض بفرمایید در سر این سفره؛ ان‌شاءاللّه خدا روزی کند، ان‌شاءاللّه بر سر سفره احسان بقیةاللّه؟عج؟ و بزرگان باشیم، گرچه به حسب واقع هستیم. سفره‏ای باشد و افراد ناقصی مثل ما و افراد کاملی و معصومی باشند. سر یک سفره، امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه و کاملین هم باشند، حضرت خضر؟ع؟ هم باشد، از ما هم باشند و غذا بخوریم. این غذا هم یکسان است. اما این غذا در بدن‌ها که می‏آید و به این اعضاء تبدیل می‌شود، بعد از اینکه به این هیأت‌ها درمی‏آید، آن‌قدر در اینها تعیناتش از هم جدا است که خدا می‌داند. همان غذا به این هیأت‌ها در می‏آید. اما تشابهی از هر جهت بین دو بدن وجود ندارد که بتوانند بگویند این دو بدن از هر جهت مثل همند. نه، کاملاً تعین جداگانه دارند، از یکدیگر جدایند. ببینید انگشت‌نگاری می‌کنند، و حتی خطوط انگشت‌ها با یکدیگر فرق دارند. تمام خصوصیات این بدن‌ها با هم فرق می‌کند. اسم این جدایی را «تعیّن» می‌گذارند. یعنی این از همان غذا، بدن زید می‏شود. آن از همان غذا بدن عمرو می‏شود. آن بدن کامل می‏شود و آن بدن معصوم می‏شود، و همه از هم جدا و به یک تعین خاصی متعین است. این را می‏گویند بدن تعین پیدا کرد، از هم جدا شد. اما می‏بینیم اعضاء داریم و این بدن جوارح دارد، دست غیر از پا، پا غیر از دست و دست و پا غیر از سر است. اینها را می‏گویند مختلف‌الاجزاء؛ یعنی این بدن اعضائش مختلف است.

آن روح نباتی هم که در همین بدن پیدا می‏شود و رشد و نموّ این بدن به او بستگی دارد، و همچنین آئینه‏ای برای انعکاس روح فلکی حیوانی در حیوانات و در

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 132 *»

اناسی است، متعین می‌شود. پس آن روح که روح نباتی است، آن هم بدن است. و در واقع بدن، او است. این بدن جمادی ظاهری برای حفاظت او است، برای نگهداری و نگهبانی او است.

خدا به همه در نشر فرمایشات جزاء خیر بدهد. دیشب من فرمایشی را از مرحوم آقای شریف طباطبائی/ زیارت کردم. چه مثال جالبی فرموده‌اند. سبحان‌اللّه! مثال را هم باید حکیم بفرماید. این بزرگوار رابطه بین این بدن جمادی و آن بدن نباتی را به چراغ و لوله آن تشبیه فرموده‌اند. لوله‌ای از آبگینه که بر سر چراغ می‌گذارند، که باد چراغ را خاموش نکند. می‌فرمایند این لوله که روی این چراغ گذاشته می‌شود، آن را حفاظت می‌کند. چراغ شعله‌ای است برافروخته، همان چراغ‌هایی که زمان‏های قدیم بوده. البته نمی‏شود گفت خیلی قدیم، مانند چراغ‏های گِردسوز نفتی از نوع فتیله‌ای که در برخی جاها متداول است. این چراغ اگر آن لوله را که ما «لامپِ لامپا» می‌گفتیم نداشته باشد، باد می‌زند ممکن است این را خاموش کند. یا نورش درست منعکس نشود، درست نور نتابد. از این جهت به گذاشتن لوله احتیاج داریم که این شعله را معتدل نگه دارد، از نسیم و وزیدن باد و خاموش‌شدن محافظت کند و از این نور استفاده بکنیم. بخصوص می‌فرمایند اگر جایی باشد که باد نباشد و این شعله در معرض خطر نباشد، اعتدالش را داشته باشد، آیا به لوله احتیاج داریم؟ نه، لوله را برمی‏داریم و از خود این شعله استفاده می‌کنیم.([99])

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 133 *»

در این تشبیهی که فرمودند این بدن جمادی در حکم لوله است و آن بدن نباتی در حکم شعله است و این شعله درگرفته به یک آتشی است. اثر این فتیله این است که این روغن یا نفت یا هرچه به آن می‏رسد و مرتب درگیر می‌شود، و همین شعله هم که ما می‌بینیم در واقع همان نفت و یا همان روغن است، غیر از آن نیست؛ اما درگرفته به آتشی است که ما آن آتش را نمی‏بینیم، در اینجا آثارش را می‏بینیم. روح نباتی ما در حکم همان نفت و یا همان روغن است که مرتب روی جهات و عواملی که در کار است، این را لطیفش کرده و به روح فلکی و روح حیوانی درگیر شده و شعله است. در واقع یک شعله است که به یک روح حیوانی درگرفته است. و این بدن جمادی مثل لوله برای حفاظت این روح نباتی گذاشته شده تا درست بتابد، آثار آن آتش از این شعله درست منعکس بشود.

پس ببینید سه قسمت شد. همین بدن دنیوی سه قسمت شده. چه در ما، چه در این حیوانات، چه در کاملین، چه در معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین. فرق نمی‏کند. این بدن، بدن دنیوی که می‌گوییم یعنی سه جهت. یکی همین جمادیت ظاهری که می‌بینیم. یکی روح نباتی که در این سریان دارد و جریان دارد. یکی آن روح حیوانی که در این روح نباتی مشتعل شده و در اینجا خودش را ظاهر کرده. سه جهت شد.

این بدن جمادی که در حکم همان لوله شد که هرگاه به آن احتیاج هست آن را نگه می‏دارند و هرگاه احتیاج نبود، ممکن است آن را بردارند.

اصل بدن، همان روح نباتی است. وقتی که بدن دنیوی گفته می‏شود، از نظر حکماء همان بدن و روح نباتی را اراده می‌کنند، نه این بدن جمادی. این برای حفاظت است. اگر لازم بود، باشد. اگر لازم نبود، نه. با توجه به این جهت، فرض‌هایی که عرض کردم روشن می‌شود. که اگر فرض بفرمایید دست و پای کسی را قطع کنند،

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 134 *»

آن روح نباتی موجود است و این همان انسان است. چیزی از او کم نشد و آن متشاکل‌الاجزاء است. فرقش با این بدن جمادی، این است. این دستش جدا، پایش جدا، سرش جدا است؛ اما آن روح نباتی نه، همه اجزاء و اعضائش یکسان است، یک شکل است. سر جدا داشته باشد، پا جدا داشته باشد، دست جدا داشته باشد، نه، این‌طور نیست. یک بدن این‌طوری است که همه اعضاء و اجزائش هم‌شکل است. محل تعلق روح حیوانی شده. روح حیوانی به این بدن نباتی تعلق گرفته. پس وقتی گفته می‌شود بدن دنیوی، همان روح نباتی اراده می‏شود. این جرم ظاهری جمادی، برای نگهداری و نگهبانی آن است.

آن‌وقت دو مطلب را اینجا توجه داشته باشیم. مطلب اول همان‌طور که این بدن متعین است آن بدن نباتی هم متعین است. دیروز اشاره کردم، چون آخر وقت بود یادآور شدم، حالا توضیحاً عرض می‏کنم. این بدن جمادی و این جرم جمادی متعین است. یعنی می‌بینیم از هم جدا هستیم، شکل‏ها جدا است، رنگ‏ها جدا است، خصوصیت‌ها جدا است و با همین‏ها هم شناخته می‏شویم. آن روح نباتی هم با اینکه متشاکل الاجزاء است؛ یعنی آنی که در بدن من است متشاکل الاجزاء است، آنی که در بدن شما است متشاکل الاجزاء است، مثل این بدن جمادی سر و دست و پایش از هم جدا نیست. اما تعین دارد.

اینکه «تعیّن دارد» یعنی چه؟ یعنی مشخص است. همان‌طور که این بدن ما خصوصیاتی دارد که از سایر بدن‌ها مشخص می‌شود و جدا می‌شود، آن روح نباتی هم مشخص است. برای آن کسانی که آن چشم را دارند و آن بدن نباتی را می‏بینند، آنها می‏بینند که از یکدیگر مشخص و جدایند. بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه و عجل‌الله‌تعالی‌فرجه که به تمام این روح‌های نباتی که در پیکره‏های ما است نگاه می‏فرمایند، اینها همه را از یکدیگر جدا و مشخص می‌بینند. آن بزرگوار تعینشان را،

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 135 *»

تعین این روح‌ها را و این بدن‌ها را، مشاهده می‌کنند. و هر یک از کاملین هم که آن چشم را دارند می‌بینند که هرکدام جدا است.

مثالی عرض کنم: فرض بفرمایید که این شیشه‌هایی که در آزمایشگاه‌ها برای خون بدن‌ها جدا می‌کنند. اگر یکی از این شیشه‏ها مثلاً خون قورباغه باشد، یکی از آنها خون انسان باشد، یکی از آنها خون میمون باشد؛ اینها را از هم جدا بکنند و جدا گذاشته باشند، ولی مشخص نکنند. آن طبیبی که واقف است و به خصوصیات خون و تشکیل‌شدن این خون‌ها آشنا است، او روی حساب تجربه‏اش نگاه می‌کند، شاید معین کند این خون انسان است، این خون کدام حیوان است، این خون کدام حیوان است. جدا می‌کند. او روی آن حسابی که دارد یا دستگاهی که دارد، از هم جدا می‏بیند. وقتی که ما نگاه کنیم ممکن است نشناسیم، اما او روی حساب قرار و کارش می‌شناسد.

این روح‌های بخاری یا روح‌های نباتی یا بدن‌های نباتی که در بدن‌های ما موجود شده، سر و دست جدایی ندارد که به سر و دست شناخته بشود. اما تعین پیدا کرده، مثل اینکه من الآن به این بدن از دیگری مجزا هستم و دیگری از من مجزا و جدا و مشخص است. آن کسی که زید را به زیدیت می‏شناسد، آنی که عمرو را به عمرویت و همین خصوصیات می‏شناسد، روح نباتیشان را هم می‌شناسد. مثلاً فرض کنید اگر بیایند روح‌های نباتی اینها را از بدن‌های اینها در بیاورند و در دستگاه‌های مشاکل هم نگهداری کنند، امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه که نگاه بفرمایند بر ایشان مشتبه نمی‏شود. می‏فرمایند این روح نباتی زید است، این روح نباتی عمرو است، این روح نباتی بکر است، این روح نباتی خالد است، این حسن است، این تقی است، این نقی است. همه را می‌شناسند. برای امام؟ع؟ روح نباتی هرکس متعیّن و مشخص است. در تعین مثل این بدن‌های ما است، که هریک الآن تعین دارد. نه در اعضاء؛ در تعیّن کاملاً مشخص است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 136 *»

پس وقتی که می‌گوییم روح نباتی تعین پیدا می‌کند و واقعاً بدن است؛ مرادمان همین است. واقعاً بدن است؛ یعنی به حسب تعینش و به مقدار صفاء و قابلیت و لطافتش آمادگی دارد برای پذیرش و تعلق روح حیوانی و منعکس شدن روح حیوانی در این روح نباتی این بدن.

اینکه می‌گوییم «بدن»، برای این است که بخصوص به این نکته توجه داشته باشید: بدن است، یعنی تعین او موجب تعین روح حیوانی در آن می‌شود. از این رو ببینید حیوانات چطور از هم مجزا شده‏اند. ما مار را غیر از عقرب می‌دانیم، عقرب را غیر از مار می‌دانیم و حشرات هم همین‌طورند. بالاتر می‌آییم، حیوانات قوی‌تر در حیوانیت، از یکدیگر جدایشان می‌دانیم. این جدابودن به واسطه این تعین بدنشان است. چون این بدن‌ها متعین شده، روح نباتی در آنها متعین شده؛ روح نباتی که متعین شد روح حیوانی هم به همان تعین بدن در آنها متعین می‌شود. از این جهت آن عقرب می‌شود، آثار عقربی دارد. آن مار می‌شود، آثار ماری دارد. آن گوسفند می‌شود، آثار گوسفندی دارد. آن گاو می‏شود، آثار گاوی دارد و همین‌طور. با اینکه جز روح حیوانیت چیز دیگری برای آنها نیست.

حال فرض بفرمایید اگر یک دستگاهی بتواند این روح‏های نباتی در این جرم‌های جمادی را بیرون بیاورد و حفاظت کند. حفاظت کند؛ یعنی روح نباتی بدن عقرب را از بدن عقرب بیرون بیاورد، روح نباتی بدن مار را از بدن مار و از این جرم بیرون بیاورد، از این جرم جمادی بیرون بیاورد، روح نباتی گوسفند را از این جرم جمادیش بیرون بیاورد، و در یک دستگاهی به همان‌طور که در بدن محفوظ بود حفاظت کند، نگهش دارد. روحی که از حیوانیت و عالم افلاک به این روح نباتی تعلق می‏گیرد، آثارش با همانی که در بدن این حیوان بود هیچ فرق نمی‌کند. چرا؟ چون تعین این روح نباتی محفوظ است. اگر تعین این حفظ شد، روح حیوانی که

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 137 *»

تعلق می‏گیرد کارهای مثلاً همان گوسفند را انجام می‏دهد.

پس این یک مطلب بود که لازم بود متوجه باشیم که روح نباتی تعین دارد و به‌واسطه تعینش روح فلکی و حیوانی که به آن تعلق می‌گیرد به تعین آن متعین می‌شود. برای توضیح همین مطلب که عرض کردم، در همان فرمایش هم که نقل کردم کاملاً بیان فرموده‌اند،([100])  که ابدان ارکان سه‌گانه، حضرت عیسی و حضرت الیاس و حضرت ادریس؟عهم؟، اینها الآن در آسمان‌ها هستند، در روی زمین برای اینها بدن نیست. در مورد حضرت عیسی و حضرت ادریس؟عهما؟ صریح آیات است. درباره حضرت عیسی که همه، هم مسلمین و هم نصاری، قبول دارند که ایشان به آسمان برده شد. حال نصاری می‏گویند که کشته شد، بعد از کشته‌شدن، بعد از دو سه روز آن‌وقت خدا ایشان را زنده کرد و به آسمان برد. مسلمین می‏گویند نه، نه کشته شد و نه به دار آویخته شد، امر بر دیگران مشتبه شد، خدا ایشان را به آسمان برد.

قرآن می‏گوید انی متوفیک و رافعک الیّ([101]) من تو را می‏میرانم و بالا می‌برم. ظاهر آیه حرف نصاری است؛ از این رو مفسرین در فکر  شدند که چه کنند. حرف نصاری اینجا درست است، نصاری هم که می‏گویند ایشان به دار آویخته و کشته شد، بعد از دو سه روز خدا ایشان را زنده کرد و بالا برد. ظاهر آیه مطابق حرف نصاری است. از این جهت گفته‌اند که اینجا متوفیک به معنای میراندن نیست. من تو را می‌میرانم و میراننده تو هستم، مقصود همین موت و مرگ نیست، بلکه به معنای «أخذ» است. «توفی» در اینجا به معنی «أخذ بالتمام» است؛ یعنی ای عیسی من تو را کاملاً  می‏گیرم، کاملاً  تو را به همه جوانبت می‌گیرم که نکند جزئی از دست در برود مثلاً. تو را به تمام جوانبت می‏گیرم، آن‌وقت و رافعک الیّ بعد از آن بالا می‌برم تو را به سوی خودم. اینجا

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 138 *»

مفسرین آمده‏اند خیلی زحمت کشیده‌اند که ثابت کنند توفی در اینجا به معنی «أخذ بالتمام» است. مثل آنکه یک چیزی را تماماً بگیرند؛ فرض بفرمایید اگر یک من گندم اینجا بریزند، یک کسی بیاید کاملاً اینها را در یک ظرفی جمع‏آوری کند، همه‏اش را، به طوری که یک دانه گندم هم روی زمین نماند، و بعد بردارد، می‏گویند «اَخَذَه بالتّمام». این را «توفی» می‌گویند. یعنی من نمی‏گذارم ذره‏ای از تو در روی زمین بماند، همه‏ات را بالتمام اخذ می‏کنم و بالا می‏برم. آمده‏اند آیه را این‌طور معنی کرده‏اند.([102])

ولی در اصطلاح قرآن، توفّی واقعاً به معنای همان گرفتن جان است و این بدن را از جان خالی‌کردن است. قبض روح است، همان اخذ روح است. توفّی در قرآن بیشتر به این معنی اصطلاح شده. مانند هو الذی یَتَوَفّیٰکم بِالَّیْل([103]) و سایر آیات. از این جهت ائمه ما؟عهم؟ آیه را آن‌طور تفسیر نفرمودند، بلکه این‌طور تفسیر فرمودند انی رافعک الیّ و متوفّیک([104]) من بالا برنده تو هستم به سوی خودم و میراننده تو هستم. من تو را بالا می‌برم به سوی خود، بعد هم تو را می‌میرانم.

و از آن‌طرف می‌دانیم این بزرگوار زنده است. و ضروری اسلام است که ایشان زنده است. نمرده به آن معنایی که نوعاً می‌گوییم. و در فرمایشات ائمه ما؟عهم؟ است که ایشان بین آسمان و زمین قبض روح شد.([105]) مراد همین است که این بدن جمادی حضرت عیسی، وقتی که روی زمین بوده است لازم بود که داشته باشد؛ یعنی آن لوله، در آن مثالی که مرحوم آقای شریف طباطبائی در این زمینه فرمودند. یادمان نرود، چه

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 139 *»

فرمایش عجیبی است! این بزرگوار؟ع؟ تا روی زمین بوده است، آن روح نباتی در اینجا نمی‌تواند بدون آن لوله باشد. آن شعله‌ای است، نمی‏تواند بدون آن لوله کاملاً  اینجا باشد و تابان باشد. در معرض خطر است. از این جهت به این لوله، به این بدن جمادی احتیاج دارد.

وقتی‌که روی مصالحی که در نظام خلقت لازم است او را می‏برند و می‏خواهند او را در آسمان قرار بدهند، دیگر به این بدن جمادی احتیاج نیست. یعنی به این لوله دیگر احتیاج نیست. لوله را بر می‏دارند. این لوله که این بدن جمادی بود ریخته شد، از او گرفته شد، روح نباتی آن در آمد.

انی متوفّیک بعد از رفع، یعنی بعد از اینکه حواریین دیدند که روزنه‌ای در سقف پیدا شد و عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام دارد با همین بدن بالا می‏رود. تا جایی که این بدن به عنوان لوله برای نگهبانی آن شعله که روح نباتی است لازم بود، بدن را برای او محافظت کردند. آنجایی که احتیاج نبود، این بدن را از او گرفته و در زمین گذاشتند. یعنی روح نباتی را از داخل این بدن در آوردند، توفی انجام شد. این هم مرگ است. آری، مرگ است. روح نباتی که از این بدن گرفته شد، دیگر این بدن جمادی متلاشی می‌شود و این عناصر اربعه‏اش به عناصر اربعه برمی‌گردد. از این جهت توفی درست است.

پس طبق تفسیر ائمه ما؟عهم؟ اول رافعک است. حرف نصاری هم ثابت نمی‏شود، و این مطلب مهم دانسته می‏شود که خداوند عیسی را با همین بدن از اینجا به سوی خود بالا برد. و همه‌جا سوی خدا است. هر کجا بنده‏اش را ببرد، به سوی خودش برده است. الیّ مرجعکم.([106]) تمام علیینی‏ها، آنهایی که اهل علیینند، اینها همه الی اللّه مرجعکم([107]) به سوی خدا می‏روند با اینکه به درجات علیین صعود می‌کنند. آنهایی هم

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 140 *»

که در درکات سجین تنزل می‏کنند، آنها هم به طرف خدا می‏روند، همه به سوی خدا هستند. از این رو جمله رافعک الیّ برای بعضی‏ها وحشت‌آور شده؛ گفته‌اند مگر خدا در آسمان‌ها است که وقتی عیسی را به آسمان برد گفت تو را پیش خودم می‌برم؟! معنای این پیش خودم می‌برم این است که خدا هرجا هر بنده‌ای را ببرد پیش خودش برده. همه محضر خدا می‌روند. این هم تلاش نمی‌خواهد. نمی‏‌خواهد زحمت بکشند، توجیه کنند که چون رزق شما در آسمان‏ها است، چون مواعید و وعده‏هایی که به شما داده شده در آسمان‏ها است، به همین جهت اگر کسی را به آسمان بردند به سوی خدا برده‏اند. نه، خدا که می‏فرماید من تو را به سوی خودم می‏برم و یا بالا می‏برم، یا پایین می‏برم؛ هرجا ببرد، به سوی خودش برده است. الیّ اینجا خیلی وحشت ندارد. الی الله مرجعکم، و الی الله المصیر،([108]) الیه یُرجع الامر کله،([109]) بگذریم.

چون این بدن به جایی می‌رسد که دیگر آن روح نباتی به این لوله احتیاج ندارد، در معرض خطر نیست، بادی نمی‌وزد که آن شعله را خاموش کند، چون این‌طوری است، این بدن را رها کردند و روح نباتی عیسی را از این بدن گرفتند. این مطلب درباره عیسی که صریح آیه است، و بحمدالله طبق تفسیر امام؟ع؟ هیچ مشکلی هم پیش نمی‏آید، و حرف نصاری هم درست درنمی‌آید. و از این مشکلات در قرآن زیاد است، که بعضی‌ها شاید از همین طریق تفسیر اهل‌بیت؟عهم؟ حل بشود و نوعاً هم حل می‌شود.

درباره ادریس؟ع؟ هم که صریح آیه است و اذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدّیقاً نبیّاً و رفعناه مکاناً علیّاً.([110])  که صریح قرآن است که خدا حضرت ادریس؟ع؟ را هم به مکان علیّ و مقام بالا برده و طبق روایات ما ایشان هم همین‌طور به آسمان‏ها

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 141 *»

برده شدند و بین آسمان‏ها و زمین قبض روح شدند.([111]) باز مقصود از قبض روح همین است که روح نباتی او از این بدن گرفته شد و بدن دنیوی ایشان رها شد. درباره حضرت الیاس و بالابردن ایشان را به آسمان‌ها، الآن خاطرم نمی‏آید که در قرآن بحثی شده باشد، اما در روایاتمان مذکور است.([112])

این سه نبی که الآن از ارکان چهارگانه امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه هستند، در آسمان‌ها وجود دارند و کارهای آسمانی به عهده ایشان است. امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه کارهای آسمانی را و همه فیوضات آسمانی را به وسیله این سه پیغمبر آسمانی دارند انجام می‌دهند. و بکلماتک التی تفضّلتَ بها علی اهل السموات و الارض و اهلِ الدنیا و الآخرة([113]) خدایا تو را قسم می‏دهم به حق آن کلماتی که به آن کلمات بر اهل آسمان‏ها و زمین و بر اهل دنیا و آخرت تفضل فرموده‌ای. آن کلمات معصومین ما علیهم‌السلامند که به کلمات بعدی خودشان دارند آسمان‌ها را اداره می‏فرمایند. امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، از زمان امامت ظاهری خود، این سه پیغمبر آسمانی را دست خود قرار داده‏اند برای افاضه به اهل آسمان‏ها و کارهایی که مربوط به آسمان‌ها و اهل آنها است. خضر؟ع؟ را هم روی زمین نگه داشته‏اند و کارهای زمینی را، آنهایی که از عهده خضر می‌آید به وسیله خضر انجام می‏دهند و بعد به وسیله نقباء انجام می‏دهند. ایشان در روی زمین لازم بوده، روی زمین است. آن سه نفر به آسمان‌ها برده شده‌اند.

دقت کنید آنی که عرض کردم روح نباتی تعین دارد و به واسطه تعینش روح حیوانی و فلکی به آن تعلق می‌گیرد؛ دیگر به این بدن احتیاج ندارد، باشد یا نباشد.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 142 *»

الآن آن سه پیغمبر این‌طورند. روح نباتیِ ــ یا بگویید سماویِ ــ حضرت عیسی، حضرت الیاس، حضرت ادریس؟عهم؟ در آسمان‏ها موجود است، هر کدام هرجا هستند، متعین هستند به همان تعینی که روی زمین داشتند. هیچ فرق نکرده، هیچ. زنده هم هستند، مثل زندگیی که روی زمین داشتند، هیچ فرق ندارد. این میراندن‌ها معلوم شد که گرفتن آن بدن جمادی و اخذ و خارج‌کردن روح نباتی از آن بدن‌ها است.

حال چطور خدا آنجا این روح‏های نباتی را متعیناً نگه داشته؟ چطور به آنها افاضه می‌فرماید؟ چون این بدن که نیست، تا بخورند و از این راه خوردن ظاهری که ما می‏خوریم و مرتب آن روح نباتی درست می‏شود، در آنها درست بشود. اینها را ما نمی‌خواهد بدانیم. لزومی هم ندارد بدانیم. چون می‌دانیم که خدا قادر است. آنی که باید بدانیم تعین این بدن‏ها است که الآن بدن عیسی و بدن الیاس و بدن ادریس کاملاً متعین و جدا از هم موجودند و به هرکدام روح فلکی او که تعلق گرفته، مخصوص خود او و تعین‌یافته به تعین او است. روح فلکی عیسی که به روح نباتی او تعلق گرفته، تعین عیسویت دارد. و از این جهت روح نبوت او هم که به آن روح فلکی تعلق می‏گیرد باید به تعین عیسویت درآید و کارهای عیسی را انجام بدهد و دارد انجام می‌دهد. بدن الیاس هم همین‌طور، بدن ادریس هم همین‌طور. تا به اینجا که حرفی نیست، تا به اینجا که مشکلی نیست. این یک طرف مسأله بود که خداوند این بدن جمادی را از عیسی گرفته و روح نباتی او بدن شده و روح حیوانی هم به آن تعلق دارد و مراتب عالیه هم که روح انسانی و روح نبوت باشد تعلق گرفته و عیسی زنده می‌باشد. الآن عیسی با همان بدن نباتی در آسمان‌ها وجود دارد، در نزد امام زمان ما صلوات‌اللّه‌علیه همان عیسی است. هیچ تعینش کم نشده، هیچ، و در فرمان وجود مبارک بقیةاللّه است. درست است نبی است، اما الآن از بقیةاللّه می‌گیرد هرچه می‌گیرد.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 143 *»

یک طرف دیگر مسأله را دقت کنید. طرف دیگر مسأله این است. خوب دقت کنید: حال بیاییم روی زمین حرف بزنیم. همین بدن را با همین خصوصیاتی که سه‌تا شد، این بدن جمادی، روح نباتی هم در آن تعین پیدا می‏کند، و روح نباتی که تعین پیدا کرد روح حیوانی فلکی هم که تعلق می‏گیرد، به تعین آن نباتیت و به تعین این جمادیت تعین پیدا می‌کند. بعد که بدن آماده شد، آن‌وقت از بالا در اینجا عکس می‌افتد؛ می‏گوییم این انسان است، این زید است، این زنده است، روی زمین راه می‏رود.

خدا بخواهد این زید را بمیراند، چه می‌کند؟ در این بدن تخلّل فراهم می‌شود، این بدن دیگر نمی‌تواند روح نباتی را بسازد، دیگر روح نباتی ساخته نمی‌شود. تا ساخته نشد می‌گویند در این آلات بدنی تخلّل و تحلّل فراهم شد، این دیگر نمی‌تواند روح نباتی بسازد. روح نباتی هم دیگر از بین می‌رود. فرض بفرمایید مثل چراغی که نفتش یا روغنش تمام بشود. وقتی‌که این روح نباتی نبود، روح حیوانی هم در اینجا نیست، وقتی‌که نبود مراتب بالا از مثال به بالا هم در اینجا منعکس نیست. می‌گویند این مُرد، خدا قبض روحش کرده، مرده است.

این بدن در اینجا، این بدن دنیوی که از سه چیز تشکیل شده بود؛ بدن جمادی، این جرم جمادی، روح نباتی، بدن نباتی، روح حیوانی فلکی، اینها هم همه از هم می‏پاشد. این جرم جمادی آبش به آب برمی‏گردد، خاکش به خاک، آتشش به آتش، هوایش به هوا برمی‌گردد، متلاشی می‌شود. هیچ تعینی برایش نمی‏ماند. روح نباتیش هم که استخراج شده بود، باز به همان مرتبه خودش می‌رود. اصلاً تعین ندارد، هیچ می‏شود. مثل هوایی که فرض کنید از داخل قوطی مکعب در بیاورید، داخل این هوا بشود، دیگر هیچ تعین ندارد. روح فلکیش هم که روح حیوانی بود آن هم همین‌طور.

و همه اینها عنصری هستند. همه اینها از عالم عنصرند، به اصطلاح دنیا، و

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 144 *»

همه اینها دنیوی هستند. این بدن دنیوی است، از هم متلاشی شد. از زید در این عالم دنیا، بعد از قبض روحش دیگر در این عالم دنیا چیزی نیست. بدن هورقلیاویش در عرصه هورقلیا فعلیت پیدا کرده، یا در قبرش به نِعَم الهی متنعّم است یا به عذاب الهی معذّب است. که بگذریم، در این قسمت وارد نشویم. بحث دنیا است. در این دنیا دیگر هیچ اثری و خبری از زید نیست. عودش عود ممازجه شد. درست مثل حیوانی که فرض بفرمایید سگی که در نمکزار رفت، نمک شد. هیچ‌چیز از سگیت دیگر باقی نیست، هیچ‌چیز. از بدن دنیوی زید هم دیگر هیچ اثری نیست، هیچ. همه و تمام این جرم جمادی و روح نباتی و روح فلکی حیوانی، همه، در سایر ارواح و در سایر این عناصر کاملاً ممازج شد. البته همه‏اش عنصری است.

این هم یک صورت مسأله است که اسمش را «مرگ» می‏گذاریم. علتش هم این است: چون بدن زید اعتدال نداشت، بدن زید ترکیبش ترکیب غیر معتدل بود؛ آفات و امراض و امثال اینها دخالت کرد، در این ترکیب اثر گذاشت، این ترکیب را از هم پاشاند. چون ترکیبش ضعیف بود. ترکیب ضعیفی که بود، می‌بینید مرض‌ها، آفات، آلام، امروز می‏گویند میکروب‌ها، چکار می‌کنند؟ اثر می‌کنند، این ترکیب را مرتب از هم می‌پاشانند. ترکیب که از هم پاشیده شد، روح نباتی آن هم از هم پاشید و روح حیوانیش هم از هم پاشید و رفت. دیگر از زید در اینجا، این دنیا، هیچ خبری نیست. آری، معصوم بخواهد همان بدن را دوباره به اعجاز و اسبابی که خدا در اختیار او گذارده جمع کند، دوباره آن بدن را برگرداند، برمی‌گرداند. آن امر دیگری است، آن بحث دیگری است.

طبق نظام الهی، این ترکیب دنیوی در اثر دخالت اعراض و امراض، از هم پاشید و تمام شد، مرد. زید مرد. اینجا است که می‏گوییم «مات و فات». دیگر هیچ. اگر کسی می‏خواهد از زید خبری بگیرد، دیگر در عالم هورقلیا است. اینجا دیگر از زید

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 145 *»

خبری نیست. در عالم هورقلیا، اگر مؤمن است، روحش در بهشت عالم برزخ است. اگر غیر مؤمن است، روحش در جهنم عالم برزخ است. اگر مؤمن است، بدنش در قبرش به نعمت‌های الهی متنعم است و اگر کافر و غیر مؤمن است در قبرش به عذاب‏های الهی معذب است. دیگر هرکس می‏خواهد از زید خبردار بشود، چشم هورقلیاییش را باز کند آنجا نگاه کند. پس در دنیا از زید خبری نیست.

از این جهت فرمود هر کس از دنیا می‌رود آثارش قطع می‌شود، مگر سه چیز. صدقه جاریه؛ صدقه جاریه را مثال می‌زنند به آبی مثلاً وقف کند، آبی مثلاً فراهم کند، چاهی بکند، آن زمان‌ها هرچه که احتیاج بوده، اینها صدقه جاریه است اگر بماند. در این زمان آیا این حسینیه‌ها صدقه‌های جاریه نیست که مؤمنین برای خودشان فراهم کردند؟! آیا این معلمین که درس می‌دهند، اینها صدقات جاریه نیست که متعلم عالم می‏شود تا هر وقت ادامه یابد؟! اینها صدقات جاریه است. آن‌وقت بعضی بخواهند، آرزو داشته باشند، یا در مقام بربیایند این صدقات جاریه را تعطیل کنند. اینها ظلم است، جرم است. اینها را نباید حمایت کرد، هرکس می‌بینید به هر طور می‏خواهد به این صدقات جاریه که افضل صدقات جاریه است صدمه بزند، او را ظالم و مجرم بدانید. آب کجا علم کجا؟! آب کجا ذکر فضائل و مناقب و مصائب کجا؟! آب کجا اجتماع مؤمنین و جماعت مؤمنین کجا؟! آخر اینها را نباید صدمه زد. اینها را اگر هم نصرت نمی‏کنند، لااقل صدمه نزنند، خذلان نکنند.

بعد فرمودند یا علمی که از او روی صفحه کاغذی بماند و مردم از علم او استفاده کنند. یا ولد صالحی که برای او دعاء کند و در اعمال خیرش شریک باشد.([114]) این را به عنوان تفنّن عرض کردم، نه اینکه بخواهم با مطلبم تطبیق کنم.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 146 *»

در هر صورت زید دیگر منقطع شد. دنیایش تمام شد. دیگر در دنیا از زید هیچ‌چیز نیست. هرچه که کسب کرده و اکتساب کرده و از اینجا برده، دیگر همان است. حتی شکل و خصوصیات عالم هورقلیایش و بدن هورقلیاویش را از اینجا برده. الدنیا مزرعة الآخرة.([115]) شکلش، حدودش، خطوطش، چشمش، ابرویش، همه آنچه را  که از اینجا کسب کرده. از اول عالم هورقلیا به آن‌طرف دیگر به شکل اعمالمانیم. به صور اعمالمان هستیم. حتی بدن‌هایمان هم به صورت اعمالمان است. یا به حدود و خصوصیات ایمان و ولایت علی صلوات‌اللّه‌علیه هستیم، یا نعوذبالله نعوذبالله نعوذبالله به حدود و خصوصیات خلاف ولایت، یعنی نعوذبالله آنجا به شکل اعداء باشیم. البته آن شکل واقعیشان، نه شکل اینجایشان. شکل اینجایشان که مثل ما بودند؛ شکل واقعیشان، آن شکل اصلی و آخرتی اولی مثلاً   که چقدر منحوس است!

آری، این یک صورت مسأله بود. و علتش هم معلوم شد. عرض کردم چون این ترکیب بدن زید یک ترکیب ضعیفی است، اعراض خارجی و امراض خارجی می‌توانند دخالت کنند و این ترکیب را به‌تدریج از هم بپاشانند. تا از هم پاشید، آن بدن نباتی هم از هم می‌پاشد، بدن نباتی که از هم پاشید آن روح فلکی هم که در اینجا بود و موجود بود، آن هم از هم می‏پاشد و همه به جاهای اولیه خودشان بدون هیچ تعینی برمی‌گردند. بدون تعین؛ یعنی دیگر زید بدنش در اینجا جدا باشد، نه این‌طور نیست. خاک همین خاک است و بدون هیچ امتیازی همین خاک می‌شود.

درست مثل هواهایی که بگیرید داخل قوطی‌های مختلف قرار دهید، یکی مکعب، یکی مستطیل، یکی دائره. بعد این قوطی‏ها را باز کنید، تا این قوطی‏ها باز شد، آن هواهایی که رنگ گرفته بود، شکل گرفته بود، خصوصیات گرفته بود، تعین پیدا کرده بود، خارج شد و داخل این هوا شد، مثل این هوا شد. حال پیدایش کنید.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 147 *»

آن هوائی که به شکل مکعب بود، آن هوا کجا است؟ تعین دارد؟ نه، مثل اینها شد. این را «عود ممازجه» می‏گویند. این بدن و آن روح نباتی و آن روح حیوانی چون همه عنصری دنیوی بود و از این دنیا بود، به جهت مردن و ضعف این ترکیب، همه از هم می‏پاشد. زید تمام شد. اینجا است که می‌گوییم فات و مات. البته بهتر است اول مات بگوییم، مات و فات. یعنی از زید دیگر هیچ اثری نیست. مطلب روشن است، نمی‏خواهد مرتب تأکید کنم. دیگر از زید خبری نیست. این مردن ما است و ما این‌طور می‌میریم.

اما اگر خدا بخواهد مردن باشد، انسان بمیرد، ــ یعنی قبض روح بشود، مثال به بالا را از او بگیرد و ببرد ــ ولی همین بدن دنیوی را در دنیا به همین‌طوری که الآن در حال حیات و زندگی است نگه دارد، البته خدا می‌تواند. ام حَسِبتَ انّ اصحاب الکهف و الرَّقیم کانوا من آیاتنا عجباً.([116]) برای بشریت خیلی تعجب است. خیلی عجیب است. خدا سیصد سال اصحاب کهف را بخواباند، یعنی بمیراند. «بمیراندِ» به معنای چه؟ یعنی قبض روح کند. قبض روح به معنای چه؟ یعنی مثال به بالا را از جسم بگیرد. این معنی مردن و میراندن است.

لَتموتنّ کما تَنامون([117]) مردن یعنی همان خوابیدن، خوابیدن یعنی همان مردن. در بحثی که درباره خواب داشتیم و از طریق مسأله خواب و درک مسأله خواب وارد شناخت عالم هورقلیا و بدن و جسم شدیم،([118]) اجمالاً یادتان است که گفتیم خداوند سیصد سال اصحاب کهف را خوابانید، و به دلیل اینکه خواب بدون کم و زیاد همان مرگ است پس آنها را میراند. فرق مرگ و خواب این است که در موقع مردن این بدن

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 148 *»

دیگر قابلیت ندارد که روح برگردد؛ اما در موقع خواب نه، خدا ترکیب این بدن را حفظ می‌کند که اگر اراده فرمود روح برگردد، برگرداند. وگرنه از نظر گرفتن روح و قبض روح، خواب و مرگ یکی است.

هو الذی یتوفّیٰکم بالّیل و یعلم ما جرحتم بالنهار.([119]) خواب را میراندن فرموده. خدا است که شما را می‌میراند موقعی که در شب می‌خوابید. شما را می‌میراند، یعنی روحتان را قبض می‌کند. از مثال به بالا را می‌گیرد. آن آیه شریفه دیگر چیست؟ الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها([120]) خدا است که نفس‌ها را قبض می‌کند؛ مراد از «نفس» در اینجا، مثال به بالا است که «روح» گفته می‌شود. خدا است که این مراتب عالیه را قبض می‌کند، همه را می‌گیرد، در چه وقت؟ هم آن وقتی که می‌میرند و هم آن وقتی که می‌خوابند.

گذشته از این، لتموتنّ کما تنامون می‌میرید همان‌طور که می‌خوابید. و بارها عرض کرده‌ام که در فرمایشات خدا و اولیاء خدا سلام اللّه علیهم اجمعین و بزرگان، همیشه مشبَّه عین مشبَّه‌به است، یکی است، هیچ فرق ندارد. لتموتن کما تنامون همان‌طور که می‌خوابید می‌میرید. مسأله مرگ از این جهت با خواب یکی است.

سخن در اصحاب کهف و رقیم بود؛ آنها یکی هستند. به اعتبار اینکه در غار رفتند اصحاب کهفند، به اعتبار اینکه امور ایشان رقم (نوشته) شده بود، و برنامه‏های خودشان را رقم (مکتوب) کرده بودند، اصحاب رقیم نامیده می‌شوند. این عدّه در غار رفتند، سیصد سال خوابیدند. یعنی سیصد سال مردند. اما خدا این بدن جمادی و روح نباتی و آن روح فلکی ایشان را که به یکدیگر تعلق گرفته بودند و موجود و متعین بودند، همه را برایشان حفظ کرد. نه مرضی داخل آن بدن‌ها شد، نه عرضی داخل شد

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 149 *»

که آن ترکیب‌ها از هم بپاشند و بدن‌ها متلاشی شوند. قلبشان مثل زمان حیاتشان کار می‏کرد. خدا سیصد سال این بدن‌ها را نگه داشته بود.

اگر کسی بگوید: چه می‌خوردند؟ بدن با چه محفوظ مانده بود؟ می‌گوییم: از خدا می‌پرسی؟! می‏خواهی خدا را محاکمه کنی که اینها که غذا نمی‏خوردند، چطور تو اینها را نگه داشتی؟! یا بگوید: چطور ممکن است مثل زمان حیاتشان باقی بمانند؟ یا بگوید: چطور خدا اینها را رزق می‌داده؟ می‌گوییم: کفایت است که خدا با همان هوا و با همان تابش خورشید آن بدن‏ها را حفظ کند. به طوری که ذره‌ای بر این بدن‏ها صدمه وارد نشد. به طوری که وقتی بیدار شدند، گفتند: ما چقدر خوابیدیم؟ آیا نصف روز شده یا تمام روز شده؟([121])

اینها را قرآن نقل می‏کند. و اینها را نقل نمی‏کند مگر برای اینکه ما بدن دنیوی امام را بشناسیم. وگرنه خدا می‏خواهد چه کند که اینها را ذکر کند؟! برای این ذکر فرموده که سر مطهر حسین؟ع؟ را بشناسیم، که اگر بنا است اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب خدا باشند، ــ که برای بشر عجیبند ــ اعجب هم هست. عجیب این بدن است، نه آنها. عجیب این است که بعد از کشته‌شدن سر مطهر امام؟ع؟ آیه قرآن می‌خواند، با اقرار به کشته‌شدن حضرت.

اصحاب کهف خواب بودند، گاه‌گاهی از این شانه به آن شانه می‌شدند، به طوری که اگر کسی دور ایستاده بود و نگاه می‌کرد می‌گفت اینها زنده‏اند، اینها مرده نیستند، زنده‌اند. و وقتی هم که این‌طرف و آن‌طرف می‌شدند، که خدا می‌فرماید
و نُقلّبهم ذاتَ الیَمین و ذات الشِمال،([122]) مقصود نه این است که ما می‌آمدیم با دست‌های خودمان اینها را از این شانه به آن شانه می‏کردیم. نه، خودشان در حال

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 150 *»

خواب به طور طبیعی حرکت می‌کردند. چطور الآن شما در خواب از این شانه به آن شانه می‌شوید؟ بدون بیدارشدن از این شانه به آن شانه می‌شوید. نه اینکه بیدار شوید و از این شانه به آن شانه حرکت کنید. آن وقتی که انسان بیدار است و از این شانه به آن شانه می‌شود، آن را می‌گوییم حرکت انسان است، انسان دارد این کار را می‌کند. اما وقتی که این دست در حال خواب از یک‌طرف بلند می‌شود به طرف دیگر می‌افتد، این کار خود این بدن است و اثر حیات خود این بدن است. دیگر نمی‏خواهد مثال به بالا تعلق بگیرد، تا دست بلند شود این سمت بیفتد. ممکن است حرف هم بزند، ممکن است راه هم برود. آدم‏های خواب، بعضی‏هایشان راه می‏روند. اینها را ذکر کرده‌ایم. این نمی‏خواهد روحش برگردد، تعلق بگیرد تا بلند شود راه بیفتد؛ نه، کار خود این بدن است.

پس بدن اصحاب کهف سیصد سال این‌طور ماند و بعد از سیصد سال که بیدار شدند یک نفرشان در بین شهرشان آمد و متوجه جریان شد، برگشت و دوباره خوابیدند. هنوز هم خوابیده‌اند، الآن هم خوابند. و از این رو امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه یک عده‏ای را نزد آن غار بردند و فرمودند که: ابی‏بکر سلام کن، با اینها حرف بزن. با مرده که نمی‌شود حرف بزنند. وگرنه ابی‏بکر می‏گفت: من با مرده حرف بزنم؟! من که قدرت ندارم، من که اعجازی ندارم، من که مدّعی نیستم که می‌توانم با مرده حرف بزنم. نه، مقصود این بود که با این اشخاص خواب حرف بزن، ببین در حال خواب جواب می‌دهند یا نه. ابی‌بکر پیش رفت و سلام کرد، هیچ جوابی ندادند، برگشت. عمر همین‌طور، عثمان هم بود، هیچ جواب نشنیدند. اما امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه سلام کردند، جواب دادند. نه اینکه روح برگردد تا جواب بدهند. نه، همان بدن‌ها جواب می‌دادند، همان حیات‌ها جواب می‌دادند. به دلیل اینکه بعد حضرت فرمودند که: چرا جواب اینها را ندادید، جواب مرا دادید؟ گفتند: که خداوند

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 151 *»

به ما اجازه نمی‏دهد با کسی حرف بزنیم. یعنی نه اینکه زنده بشویم حرف بزنیم؛ نه، همین بدن ما که در حال خواب به‌سر می‌برد، اجازه حرف‌زدن با کسی را ندارد مگر پیغمبر باشد یا وصی پیغمبر باشد، آن‌وقت حرف می‌زنیم.([123]) آری، الآن هم خوابند.

بحث در این است که آیا می‏شود خداوند مثال به بالا را از بدنی بگیرد؛ آنگاه این بدن را ــ یعنی آن رتبه جمادی و آن روح نباتی و آن روح فلکی که به یکدیگر تعلق گرفته ــ به همان حال خودش و با تمام کمالاتِ موجودِ استخراج شدهِ از سه جزءِ تشکیل‌شدهِ با هم را، نگه دارد؟ آیا نمی‌تواند؟ البته شدنی است و خداوند هم می‌تواند.

اینکه فرمود: انما انا بشر مثلکم من هم مثل شما بشر هستم؛ یعنی در این جمادیت مثل شما هستم. و مثل شما هستم در اینکه باید در این جرم جمادی، بدن نباتی پیدا بشود. و مثل شما هستم که باید روح فلکی به این تعلق بگیرد. تا به اینجا مثل شما هستم. اما چون لطافت اینها با لطافت بدن شما فرق می‌کند: یوحی الیّ.([124]) این امر مرا از شما جدا می‌کند. از اینجا خداحافظ، جدا هستیم. دیگر امور یکدیگر را به حساب هم نگذاریم. این لطافت و غلظت است که ما را جدا می‌کند، مرز را جدا می‌کند، انسان‌های ناقص را در عرصه نقصان می‌گذارد، انسان‌های کامل را به عرصه کمال می‌برد، انسان‌های معصوم به عصمت‏های انبیاء را جدا می‌نماید، و معصوم به عصمت‌های کلیه، چهارده معصوم را هم جدا می‌کند. لطافت‏ها و غلظت‌ها است که این مرزها را از هم جدا کرده.

شما حاضرید در برابر بدن مثل سلمان به خاک بیفتید، تا چه برسد به بدنی مثل علی‌بن‌موسی سلام‌اللّه‌علیه. چه به خاک افتادنی! ای کاش وقتی‌که انسان روی این آستان مبارکه سر می‌گذارد، جانش دربیاید و قربان این بدن بشود. چرا؟ چه‌چیز این

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 152 *»

بدن معصوم کلی را این‌طور از آن بدن نبی جدا کرده و آن بدن نبی را از آن بدن کامل و آن بدن کامل را از آن بدن ناقص؟! چرا اجازه نداریم این کار را برای بدن بابا و ننه و مثلاً رفیق و دوست انجام بدهیم و این خضوع را نزد آن بدن‏ها مرتکب بشویم؟! و اگر این کار را کردیم در اسماء اللّه الحاد کرده‌ایم. اگر در مقابل بدن ناقصی مثل خودمان این خضوع و خشوع را نشان بدهیم، در اسماء اللّه الحاد کرده‏ایم.

چرا دست‌بوسی به عنوان دیانت و تعظیم و تجلیل جایز نیست جز دست نبی و وصی نبی و من ارید به رسول‌الله؟ص؟؟!([125]) چرا؟! دست که یکی است. چه‌چیز آن دست‌ها را از این دست‌ها جدا کرده؟ اگر این دست ناقص را به عنوان تعظیم ببوسی، در اسماء الهیه الحاد ورزیده‏ای. اما اگر آن دست‌ها را نبوسی، کفر ورزیده‏ای، استکبار کرده‏ای، باید به آتش جهنم بروی که حاضر نشوی دست بقیةالله صلوات‌الله‌علیه یا دست کاملی از کاملین شیعه و بزرگی از بزرگان را ببوسی. بخواهی نبوسی، کبر بورزی؛ که دستش کثیف است، نعوذبالله. طبیعت بر تو غالب بشود، مثلاً بگویی ممکن است میکروب داشته باشد؛ معذّب می‌شوی. این بدن مطهر اکسیری است که خدا به برکت این، دارد تو و امثال تو را حیات می‏دهد. چطور ممکن است دستش میکروب داشته باشد؟!

از این جهت تا سلمان آمد بنشیند، آن ثروتمند خودش را کنار کشید. سلمان عبائی داشت، معلوم است این عباء خاکی بوده. حال می‌گویند بو می‌داده، تعفّن داشته، ولی نه، خاکی بوده است. مدینه خاک بوده، مسجدش هم خاکی بوده. مسجد مدینه که در زمان رسول‌خدا؟ص؟ فرش نداشته، سقف هم که نداشته، خاک بوده و می‌ریخته. روی ریگ‌ها را هم که جارو نمی‌کردند. چطور روی ریگ را جارو کنند؟! نهایتش این بوده که آشغال‏ها را جمع می‏کردند. از این جهت سؤال می‏کند

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 153 *»

وقتی در مسجد رسول‌خدا6 روی این ریگ‌های گرم سر می‏گذارم ناراحتم، جایز است لباسم را پهن کنم و روی آن سجده کنم یا جایز نیست؟([126]) از خاک روی ریگ سؤال می‌کند. می‏خواهد سجده کند، خاک است، اجازه دارد در هنگام سجده‌کردن فُوت کند؟ می‏فرماید آری، فوت کند، خاک را برطرف کند.([127])

از این رو رداء سلمان خاکی بوده است یا مثلاً عرق هم کرده. علاوه بر اینکه آنها نوعاً از رداء استفاده می‌کردند. هرجا می‏نشستند گرم بوده، زمین گرم بوده، رداء می‌انداختند می‌نشستند. رسول‌خدا؟ص؟ گاه‌گاهی خودشان در مسجد بودند، خودشان روی زمین نشسته بودند، اما کسی بر آن بزرگوار وارد می‏شد، می‌خواستند احترام بفرمایند برمی‌خاستند، رداء مطهرشان را برمی‌داشتند می‌انداختند و او را روی ردائشان می‌نشاندند.

حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه وقتی دامادهایشان می‌آمدند، برمی‌خاستند، ردائشان را می‌انداختند، آنها را می‌نشاندند، احترام می‏کردند و می‌فرمودند مرحباً بمن کَفَی المَـݘُونة و سَتَرَ العَورة.([128]) خوش آمد آن کسی که یک کمی از خرج ما کم کرده، به‌علاوه آبروی ما را هم حفظ می‏کند، می‏پوشاند، حفظ می‌کند. دختر و زن، اینها عوره هستند، اینها باید محفوظ باشند، باید مستور باشند. چطور یک مرد شیخی راضی می‌شود زنش همراهش راه بیفتد، خدای نکرده صورتش باز باشد یا جورابش یک‌طور

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 154 *»

دیگر باشد یا کفشش طوری باشد که مردهای دیگر را متوجه کند، به او نگاه کنند. این شایسته مؤمن نیست. ان‌شاءاللّه ما نداریم.

امیرالمؤمنین از دامادش احترام می‌کند، می‌فرماید خوش آمدی. برمی‌خیزد، ردائش را برمی‏دارد می‏اندازد، دامادش را روی رداء می‏نشاند. می‌فرماید خوش آمد کسی که یک کمی خرج ما را کم کرده، متحمل عیالات ما شده، ــ یکی را برده خرج را کم کرده ــ و ستر العورة همچنین آبروی ما، عزت ما، شرافت ما را حفظ کرده.

«عوره» یعنی آن چیزی که باید پوشیده شود. زشت است آشکار بشود. از این جهت عورت مرد و عورت زن را «عورت» می‌گویند. و عرب نوعاً زن را «عوره» می‏گوید. «هذه عورة». در آیات شریفه هم کلمه عورت درباره زن‌ها ذکر شده. انّ بیوتنا عورة.([129]) آنهایی که نمی‌خواستند با رسول‌خدا؟ص؟ به جنگ بروند، عذرخواهی می‌کردند، می‌گفتند ما خانه‌هایمان عورات است. به این معنی، کنایه از اینکه اگر ما نباشیم ممکن است زن و بچه‌مان در معرض خطر بی‌‏عفتی قرار بگیرند. کسی نیست آنها را محافظت کند. از این جهت ما اجازه می‌خواهیم به جنگ نیاییم. بهانه می‌کردند. رسول‌خدا خیلی عظیم، خیلی مهربان، خیلی رؤف، سر مطهرش را پایین می‌انداخت. می‌دانست دروغ می‌گوید. از این راه وارد شده: آقا، اگر من بیایم زنم در معرض خطر است. اگر من بیایم دخترم در معرض خطر است. سرش بی‏عفتی می‏آید. کسی نیست اینها را محافظت کند. آن بزرگوار از بس رؤف، مهربان و رحیم بودند و از بس این بزرگوار امور منافقین را کتمان می‌کردند، سرشان را پایین می‏انداختند. آری، این‌طور احترام‌ها بوده است.

همه‌جای مدینه خاک است، سلمان آمده نشسته، ردائش چیست؟ از پشم است. آن ثروتمند خوشش نیامد و خودش را کنار کشید. درباره‌اش آیه نازل شد. عرض

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 155 *»

کرد: یا رسول‌اللّه من حاضرم همه ثروتم را در راه خدا بدهم تا این آیه برگردد. به اصطلاح ما به آسمان برگردد، درباره من نباشد. فرمود: نه، نمی‌شود.([130]) سلمان این است.([131])

چه امری بین این دست‌ها فرق گذارده؟ چه‌چیزی بین این بدن‌ها فرق گذاشته؟ همان لطافت روح نباتی است که در این جرم جمادی پیدا شده و آن حیات فلکی و روح فلکی که به این روح نباتی تعلق گرفته، اینها را از هم جدا کرده است. به همین جهت ممکن است که خدا از مثال به بالا را از این بدن ببرد ــ که اسمش مرگ است. ــ اما آن مرگ به معنای دوم که از هم پاشیدن و متلاشی‌شدن ترکیب و برگشتن و بدون تعین شدن باشد؛ پیش نیاید. این جرم جمادی و در میان آن روح نباتی و در آن روح فلکی نرود و بماند. با جمیع کمالاتی که مال خود اینها است، بماند. که ان‏شاءاللّه اگر فرصت کردم فردا به این کمالات اجمالاً اشاره‏ای می‌کنم. آن‌وقت این بدن با همان خصوصیتی که در زمان حیات و زندگیش بوده، بدون هیچ کمبودی بماند.

و بدن امام بعد از رحلت و شهادت همین‌طور است. آن بدنی که از اولی که در این عالم نطفه‌اش پیدا شد تا وقت شهادتش بود، آن بدن مقصود است. نه بدن‌هایی که گاهی برای خود می‌سازند و بعد منتشرش می‌کنند. مثلاً امیرالمؤمنین در یک شب چهل بدن گرفتند. آن بدن‏هایی که می‏گیرند، آنها نه. آن بدنی که از اولی که نطفه‏شان در این عالم پیدا شد تا وقت شهادتشان، محل عنایات و توجه و تعلق آن مراتب بوده.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 156 *»

آن بدن دنیوی ــ آن جرم جمادی و روح نباتی و روح فلکی ــ آن به همان حال زمان حیاتش باقی است.

ترکیبش ترکیبی است به بی‌نهایت لطافت. و به همین جهت هیچ عرضی و هیچ مرضی نمی‏تواند آن ترکیب را از هم متلاشی سازد. و از این جهت اگر قضاء و قدر الهی و نظام حکیمانه او نباشد، اینها نمی‌میرند. اینها خود به مرگ طبیعی نمی‌میرند. اگر قضاء و تقدیر الهی نباشد، این بدن‌ها مریض نمی‌شوند. اگر نظام الهی نباشد که لازم است یک وقت مریض بشوند، یک وقت مثلاً چاق بشوند، یک وقت لاغر باشند؛ این بدن‌ها مریض، چاق یا لاغر نمی‌شوند. اینها اقتضائاتی است که به حسب نظامِ لازم، لازم است، مثل شهادت که آن را می‌پذیرند.

اما این بدن، با این سه جهتی که تشکیل شده، بعد از بالارفتن و قطع علاقه مثال به بالا از این بدن، این بدن دنیوی به حال خودش باقی است تا وقتی که خدا بخواهد. هیچ کمالش کم نشده. کمالی که از خود این بدن‌ها بوده، هیچ کم نشده، به حال خودش است.

خدا بدن اصحاب کهف را ــ لااقل در آن سیصد سال که دیگر همه قبول دارند که خواب بودند ــ آیه قرار داده. اما ای بشر، این آیه، آیه شگفت‌انگیزی نیست. ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم خطاب به چه کسی است؟ از باب «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة» است. یعنی ای بشر، در تاریخ خوانده‏اید، دیده‏اید، زمانشان بوده‏اید، در زمان‌های قبل شنیده‏اید که خواهد شد، که بدن‏هایی در غار به این‌طور حفاظت می‏شود. در این مدت طولانی، با اینکه بین این بدن‏ها و مثال آنها به بالا قطع علاقه شده بود، ولی به همان کمال خودشان موجود بودند. هیچ‌چیز کم نشده بود. خدا آنها را به همان‌طور موجود نگه داشته بود.

ای بشر تو فکر می‏کنی این از آیات شگفت‏انگیز خدا است؟! نه، چرا؟! مگر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 157 *»

شگفت‏انگیز چیست؟! همان است که زید بن ارقم گفت؛ گفت اگر بنا است عجیب باشد، امر شما اعجب است. وگرنه اصل عجب و شگفتی برای سر مطهری است که از پیکر مطهرش جدا شده و این مقدار فاصله افتاده و حال آیات قرآن می‏خواند.([132]) و زید بن ارقم فهمید که سر مطهر امام به معنی و تفسیر و مراد و همه جوانب این آیه عالم است. البته این علمش فرع است و شعاع است بالنسبه به علم مرتبه مثالش، بلکه نسبت به علم جسم اصلیش و بدن اصلیش. از این جهت این در جای خودش علم است، آن هم در جای خودش علم است. این علم فرع آن و شعاع آن است.

صلّی الله علیکم يا اهل‌بيت‌ النبوّة

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 158 *»

مجلس هشتـم

 

(روز  27 ماه مبارک رمضان 1407 هـ ق)

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 159 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

إِنّٰا اݩـزَلْنٰاهُ فیٖ لَیْلَةِ ٱلْقَدْرِ*  وَ ما ادْریٰکَ ما لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ * لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ *

تَـنَـزَّلُ ٱلْمَلٰائِکَةُ وَ ٱلرُّوحُ فیٖهٰا بِـإِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ أمْرٍ * سَلٰامٌ هِیَ حَتّیٰ مَطْلَعِ ٱلْفَجْرِ*

عرض شد امام؟ع؟ در مقام ظاهری بشری خود، متنزل‌علیه ملائکه در لیلةالقدر است. و در هر زمان امام معصوم؟ع؟ لازم است، که به این مقام و رتبه خود محل نزول ملائکه و محل نزول روح در لیلةالقدر باشد و همه ملائکه جمیع تقادیر امور تا سال دیگر را بر آن حضرت عرضه کنند.

از این مقام، که مقام ظاهری بشری است، به «بدن دنیوی امام؟ع؟» تعبیر آورده می‌شود. امام به این بدن دنیوی برای همه خلق قلب است. نه اینکه به این بدن دنیوی برای همه خلق مؤثر باشد، بلکه به این بدن دنیوی قلب است. و چون قلب است، محل نزول ملائکه و روح است و فیوضات از مقامات عالیه بر این بدن و از این بدن به سایرین افاضه می‌شود. همان‌طور که همه افاضات روح غیبی بر قلب است، و از قلب به سایر اعضاء و جوارح بدن می‌رسد. لزوم وجود امام معصوم در هر زمان، از این جهت است که قلب لازم است. و قلب عضوی است به‌مانند سایر اعضاء بدن. قلب در عضوبودن و هم‌جنس‌بودن با سایر اعضاء فرق نمی‌کند. اما در لطافت فرق می‌کند، در خصوصیت فرق می‌کند که محل تعلق روح است.

دانستیم «بدن دنیوی» که می‌گوییم یعنی چه. بدن دنیوی از سه چیز تشکیل شده است. سه جزء، مجموعه، با یکدیگر بدن دنیوی را تشکیل می‌دهند: جرم

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 160 *»

جمادی، روح نباتی ــ که بدن نباتی هم می‌گوییم ــ و روح فلکی. اینها همه از عناصر عالم دنیا هستند و مجموعه با یکدیگر بدن دنیوی و مقام ظاهریِ بشری را تشکیل می‌دهند. از این جهت معصوم کلی از طرف خداوند مأمور شده به همه خلق بگوید انما انا بشر مثلکم. در این ظاهر بشری من هم مثل شما هستم، با شما فرقی ندارم. یعنی بدن دنیوی من هم مثل بدن‌های شما از همین جرم جمادی، روح نباتی و روح فلکی تشکیل شده. چیزی اضافه بر شما ندارم، چیزی هم از شما کمتر ندارم. در این جهت مثل شما هستم. فرقم با شما این است که یوحیٰ الیّ به من وحی می‌شود. این وحی‌شدنِ به این بدن و این متنزل‌علیه ملائکه بودنِ آن در لیلةالقدر و سایر مقاماتی که در این بدن ظاهر می‏شود، اینها به واسطه آن لطافتی است که برای این بدن فراهم شده.

در توضیحاتی که عرض کردم روشن شد که این جرم ظاهری جمادی، به عنوان نگهبان و حافظی برای بدن نباتی است. اصلْ همان بدن نباتی است. چرا؟ چون آن، محل تعلق روح است. روح فلکی به آن بدن نباتی تعلق می‌گیرد. از این جهت این بدن جمادی کم باشد، زیاد باشد، بزرگ باشد، کوچک باشد، فرق نمی‌کند. در گهواره می‌گوید انّی عبدُاللّه ءاتانِـیَ الکتاب و جعلنی نبیّاً.([133]) با اینکه در گهواره است و هنوز آن رشد ظاهری برایش فراهم نشده است، اما مثلِ زمان بزرگی و رشد خود سخن می‌گوید. انی عبداللّه ءاتانی الکتاب و جعلنی نبیاً.

همین‌طور ممکن است که دست و پای او را قطع کنند و بدون دست و پا باشد، اما باز هم از او هیچ کم نشده، و مثل زمانی که دست و پا دارد، روح نباتی یا بدن نباتی برای او موجود است، و روح فلکی هم به آن تعلق گرفته است. و این روح فلکی برای مراتب عالیه آئینه است که همه در این روح فلکیِ موجود و متعلِّقِ به این بدن نباتی منعکس است. پس ببینید اصل، همان بدن نباتی است. آن بدن نباتی که فراهم شد،

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 161 *»

متعیناً و با تعین مخصوص به خود، محل تعلق روح فلکی است.

اینجا توجه به این جهت لازم است که این روح نباتی یا بدن نباتی، تعینش ملاک است. خوب دقت بفرمایید. دیروز در توضیح عرض کردم معنی تعین چیست. همه سخن‌ها در تعین این بدن نباتی است. این بدن نباتی، واقعاً بدن است. عرض می‌کنم علّت اینکه تأکید دارم در اینکه این روح «بدن است»؛ چون می‌دانیم قرار خدا و نظام آفرینش بر این است که به حسب بدن، روح القاء می‌فرماید و روح به تعین بدن، تعین پیدا می‌کند. اینکه می‌گویم «بدن، بدن» خیلی مهم است. ببینید چطور حیوانات از یکدیگر ممتازند. این امتیاز و آثار حیوانی که از آنها به طور ممتاز سر می‌زند، به واسطه تعین بدن‌هایشان است. تعین بدن است که آثار روح حیوانی را مختلف کرده، برای حیوانات امتیاز فراهم ساخته. معنای بدن این است.

پس روح نباتی که در این جرم جمادی پیدا شد، بدن است و تعین دارد. لطافتش، غلظتش، سعه‌اش، ضیقش، اینها تعینات همین بدن است. و به حسب این تعینات، روح فلکی یا روح حیوانی، در این روح نباتی و بدن نباتی متعین می‌شود. این هم این مطلب.

در همین‌جا باید به مطلبی دیگر توجه کنیم و آن این است که: آنچه در این عالم ترکیب می‌یابد، این ترکیب منشأ پیدایش یک حیاتی در او است. این حیات اگر ضعیف است، آثار ضعیفی دارد. اگر قوی است، آثار قوی دارد. حتی این عناصری که الآن ما مشاهده می‌کنیم و اسمش را آب و خاک و هوا و آتش می‌گذاریم، اینها که از نظر ترکیب، سطحی‌ترین و بسیط‌ترین ترکیبات می‌باشند، حیاتی سطحی و بسیط دارند. ترکیبات عالی‌تر بعداً شروع می‌شود که نوبت به نبات و حیوان و انسان می‌رسد. بسیط‌ترین ترکیب‌ها این ترکیب‌های عنصری است که به‌اصطلاح «عناصر اربعه» نام می‌گذاریم. اینها واقعاً مرکبند؛ اما ترکیب خیلی بسیطی دارند. بعد که اینها باز با

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 162 *»

یکدیگر ترکیب می‌شوند، مراتب بالاتر را تشکیل می‌دهند، که معادن باشند و بعد به نبات و بعد به حیوان و بعد به انسان می‌رسند. همین‌قدر که ترکیب فراهم شد، از این ترکیبْ حیاتی پیدا می‌شود. اگر ترکیب ضعیف و بسیط باشد، حیات ضعیف و بسیط است و آثار حیاتی خیلی ضعیف خواهد بود.

آثار حیات هم که می‌گوییم؛ این را باز توضیح داده‌ام، برای اینکه خاطرمان بیاید که به کار بحث امروزمان می‏خورد، تکرار می‌کنم. مقصود از «آثار حیات» یعنی آثاری که برای مشیت الهیه است. مشیت مبدأ حیات است، اصل حیات است و حیات حقیقیه مشیت است. تمام آثاری که برای مشیت هست، برای حیات وجود دارد. پس چون مشیت، اصل حیات و مبدأ حیات است و در هرکجا که حیاتی است اثر مشیت است، تمام صفات و آثار ذاتی مشیت در همه آثار مشیت وجود دارد. زیرا این قاعده کلی است که: مؤثر به صفات ذاتی خود در اثر ظاهر می‌شود. اما مقدار ظهور و شدت ظهور و یا ضعف ظهور، به هویت این اثر بستگی دارد، که تا چه اندازه این اثر مؤثرنما باشد، تا چه اندازه لطیف باشد و مؤثر را حکایت کند، به همان مقدار، صفات ذاتی مؤثر در او متجلی است.

هرکجا ترکیب پیدا شد، حیات آنجا پیدا می‌شود. حیات که پیدا شد، آثار حیاتی در آنجا موجود است. آثار حیاتی، همان آثار مشیت است. شعور، اختیار، علم، قدرت، نورانیت و همه کمالات که در هرکجا وجود دارد، از مشیت است. ترکیب، حیات‌آور است. حیات که آمد، شعور هست، علم هست، قدرت هست، اراده هست. اگر ترکیب بسیط و ضعیف است، حیات ضعیف و بسیط است، آثارش هم ضعیف و بسیط است. ترکیب قوی‌تر شود و عالی‌تر شود، حیات قوی‏تر می‏شود و عالی‏تر می‏شود و آثار حیاتی از شعور و ادراک و اراده و قدرت و سایر کمالات، مرتب بیشتر می‏شود و قوی‏تر می‏شود.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 163 *»

یک نگاه اجمالی به قرآن داشته باشید. ما به اخبار و ادعیه فعلاً  کاری نداریم که بگوییم در روایت چه فرموده‌اند، در دعاء چه فرموده‌اند. به آیات قرآنی که متفق‌علیه اهل اسلام است مراجعه می‌کنیم، همه قبول دارند. به قرآن که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم قرآن از موجودات عالم سخن گفته و در قرآن اجمالاً برای هر نوعی آیاتی می‌بینیم، خدا فرمایشاتی فرموده. به هر موجودی، نسبت علم، شعور، اراده، افعال ارادی، درک، قول، سخن‌گفتن و نطق نسبت داده است. و مثل اهل مجاز هم نیستیم که بگوییم اینها تعابیر مجازیه است، خدا خواسته ادبیّت نشان بدهد و به اصطلاح مجازها به‌کار برده، استعاره‌ها به‌کار برده. نه، معتقدیم که خدا آنچه فرموده حقیقت است. مجاز نفرموده، همه حقیقت است. اهل مجازْ مجاز می‌دانند، خود می‌دانند.

به قرآن که رجوع می‌کنیم، می‏بینیم خداوند برای نوع موجودات شعور، اراده، انتخاب، قدرت، علم، فراست، معرفت و مانند اینها را اثبات می‌کند. ما به چشم خودمان اینها را نمی‌بینیم و به گوش خودمان نمی‌شنویم؛ اما به حسب دل تصدیق می‌کنیم و تسلیمیم که همین‌طور است، غیر از این نیست.

قرآن از آتش سخن به میان می‌آورد: قلنا یا نار کونی بَرداً و سلاماً علی ابرٰهیم.([134]) خطاب است، و آتش مخاطَب است. و همان آتشی بود که در روی این زمین برای سوزانیدن ابراهیم صلوات‌اللّه‌علیه فراهم ساختند. به همان آتش گفتیم که برد و خنک شو، بر ابراهیم خنک و سلامت باش. ائمه ما از قول خود ابراهیم می‌فرمایند که اگر خدا و سلاماً را پشت سر  برداً نفرموده بود، من در آتش از سرما می‌مردم. به طوری که در میان آتش از سرما لرزه بر اندام من افتاد و دندان‌های من به‌هم می‌خورد. اگر نفرموده بود و سلاماً علی ابرٰهیم؛ یعنی یک خنکی و سردی که همراه با سلامتی باشد، ابراهیم از سرما از بین نرود. اگر  و سلاماً را نفرموده بود، آتش بر من این‌طور و این‌اندازه سرد شده

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 164 *»

بود.([135]) آتش ابراهیم را می‌شناسد، به مقام ابراهیم معرفت دارد، تسلیم امر خدا است، اطاعت می‏کند. انتخاب می‌کند، یعنی اطاعت خدا را انتخاب می‌کند، خدا را معصیت نمی‌‌کند.

حال اسم اینها را مثلاً «امور تکوینیه» گذاشته‌اند و می‌گویند این تعابیر مَجازات است. عرض کردم این حرف بی‌اساس است. این تعابیر حقائق است. آتش مخاطب است و انتخاب می‌کند، پس اختیار دارد، اراده دارد. اگرچه ضعیف است و ما می‌بینیم در همین سوزانیدن و این اموری که الآن از آن صادر می‏شود، مضطرّ است؛ ولی ضعیف‌بودن اراده، ضعیف‌بودن حیات، ضعیف‌بودن علم، ضعیف‌بودن قدرت، اینها خود قدرت را، خود اراده را، خود حیات را، خود علم را نفی نمی‌کند.

بعد به زمین و آسمان‌ها نوبت می‌رسد که نسبت به عناصر، ترکیب‌های عالی‌تری هستند. می‌بینیم می‌فرماید ما به زمین و آسمان گفتیم که بیایید تسلیم امر شوید. قالتا أتَیْنا طائِعین.([136]) زمین و آسمان‌ها در جواب ما گفتند: چشم، ما اطاعت می‌کنیم و فرمان‌برداریم.

نوبت به مرتبه‌های عالی‌تر یعنی نباتات می‌رسد. می‌بینیم خدا می‏فرماید درخت به زبان آمده و به سخن آمده و با موسی سخن می‏گوید.([137]) یعنی حیات موجود در این نبات، این‌قدر زمینه قابلیت دارد که اگر عوامل به آن تعلق بگیرد، این درخت حرف می‏زند، و موسی از این درخت سخن می‏شنود و با همین درخت گفتگو می‏کند. باید این حیات موجود در درخت، این‌قدر قابلیت داشته باشد که اگر عواملی دست

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 165 *»

در کار شد، نطق او را ظاهر سازد. پس خود این حیات دارای نطق است. اما بشرهای عادی این نطق را نمی‌فهمند. بخواهند بفهمند، باید عواملی آن نطق را تقویت کند یا سامعه این انسان عادی را تقویت کند تا نطق او را بشنود.

قرآن از مرتبه‌های عالی‌تر خبر می‌دهد و از حیات‌های لطیف‌تر خبر می‌دهد. از نباتات که بگذریم، نوبت به حیوانات می‌رسد که حیاتشان لطیف‌تر است. حیات نباتیشان، بدن نباتیشان تعیّن لطیف‌تری دارد، به طوری که روح فلکی در آن منعکس است. حال ببینید این روح فلکی، در این روح و بدن نباتی چه آثاری دارد. قرآن از مورچه حرف می‌زند، که مورچه با سلیمان چه گفت. یک روح فلکی ضعیفِ مورچه‌ای که در این روح نباتیِ مورچه‏ای پیدا شده، این آثار را دارد. قطعاً و یقیناً مورچه‌ای که با حضرت سلیمان علی نبینا و آله و علیه‌السلام سخن می‌گفته، ملک نبوده. روحی غیر از روح حیوانی به او تعلق نگرفته که مثلاً روح انسانیتی به او تعلق بگیرد و روح انسانی در بدن مورچه حرف بزند. نه، مورچه دارد حرف می‌زند و غیر از مورچه هیچ‌چیز نیست.

قالت نَمْلَةٌ یا ایّها النملُ ادخلوا مَساکِنَکم لایَحْطِمَنَّکم سلیمانُ و جنوده.([138]) چقدر فصیح! سلیمان از او پرسید که آخر من به مورچه‌ها چکار دارم که بخواهم مورچه‌ها را لگدمال کنم، که اینها را از من ترساندی و گفتی داخل لانه‌هایتان بروید. گفت نه، من ترسیدم جلال تو را ببینند و این عظمت را ببینند، این دنیا و تسلط را ببینند، از خدا غافل شوند. می‌خواستم به فکر زینت دنیا نیفتند.([139]) مقداری از حرف‏هایی که مورچه با سلیمان؟ع؟ می‏زند، در قرآن ذکر شده، مقداری هم در روایات ما ذکر شده است. از جمله سؤال می‌کند شما بهتری یا پدرت داود؟ع؟؟ می‌فرماید معلوم است که داود، پدر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 166 *»

من، از من بهتر است. می‌گوید اگر بهتر است پس چرا حروف اسم تو از حروف اسم داود بیشتر است؟ چون «زیادة المبانی تدلّ علی زیادة المعانی» درس هم خوانده، معانی بیان هم بلد است. استدلال می‌کند.

اینها را ائمه ما فرموده‌اند. سلیمان در حال حاضر علّت را نمی‌داند. نه اینکه مقامش پست‏تر است. الآن، در این مقام، سلیمان نمی‌داند. همان‌طور که وحی را نمی‌داند، باید جبرئیل بعضی چیزها را به او خبر بدهد. این امر را هم نمی‌داند، باید از مورچه یاد بگیرد، مورچه به او تعلیم کند.

عرض کرد این حروف داود رمز اسم او است. تمام کلمات اسم او نیست. اسم او «داویٰ جُرحَه بِوُدٍّ» است. این‌همه کلمه، حال «داود» شده. «داوی جرحه»، جرحِ چه؟ جرح محبت. داود آن جراحت دلش را به محبت مداوا کرد. مرتب محبت را اضافه کرد. و عاشق، چه وقتی دواء دردش پیدا می‌شود؟ وقتی‌که عشقش زیادتر بشود. هرچه عشق بیشتر بشود، دلش بیشتر بهبود پیدا می‌کند. نه اینکه می‌گویند: دوائش این است که وصل فراهم بشود. زیرا وصلی که بخواهد عشق را تمام کند و آن وصل دواء عشق باشد، آن عشق نشد، هویٰ بود، هوس بود. عشق آن است که تا وصل حاصل می‌شود، بیشتر شوق فراهم بشود و باز احساس کند که از محبوب خیلی دور است. «داوی جرحه بودّ». پس کلمه داود، رمز است. از این رو اصلِ تعبیر از مقام پدر تو، از کلمه سلیمان بیشتر است، و از کلمه سلیمان افضل است.([140]) اینها مباحثی است که در روایات درباره گفتگو بین سلیمان و مورچه رسیده است.

در آیات هم که می‌بینیم، سخن مورچه و گفتگوی با سلیمان علی نبینا و آله و علیه‌السلام، این‌طور بیان شده است. و قطعاً این مورچه، مورچه است. یعنی واقعاً از همین نوع مورچه بوده، هیچ فرقی نداشته. حال بعضی‏ها ــ به نظرم از اهل سنت ــ

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 167 *»

خواسته‌اند این مورچه را یک مورچه فوق‌العاده‌ای قرار بدهند. گفته‌اند: آخر چطور می‌شود این حرف‏ها از شعور این مورچه صادر شود؟! در این مورد هم که نمی‌شود توجیه کرد که اینها گفتگوهای تکوینی است و زبان حال است، یعنی زبان حالی است که خدا دارد از حال مورچه نقل می‌کند. پس زبان حال هم نیست. هیچ طور دیگری هم نمی‌‌شود آن را توجیه کرد. گفته‌اند این یک مورچه خاصی بوده، یا یک نمونه خاصی بوده، و خیلی هم بزرگ بوده، سرش کجا بوده، پایش کجا بوده؛([141]) شروع کرده‌اند یک‌چنین مورچه‌ای بسازند. نه، همین مورچه، همین نمله بوده است.

این روح حیوانی، در این روح و بدن نباتی، در این تعین مورچه‌ای، دارای این مقدار از فهم، فراست، شعور، ادراک، اراده، قدرت و حسن انتخاب است. چه زیبا حرف می‌زند، چه مطلب زیبایی می‌گوید. و خداوند هم حرف‌های او را در قرآنش نقل می‌فرماید. در آن مقامی که مورچه حرف زد، به آن‌طوری که مورچه حرف زد، کاملاً فصیح سخن گفت. خداوند از زبان مورچه نقل می‌فرماید.

باز از حیواناتی که در قرآن ذکر شده، زنبور عسل است. خدا درباره زنبور عسل می‌فرماید: پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد.([142]) مفسران می‏گویند: وحی تکوینی است و زبان حال است. ولی این بیان، بیانی است که نشان می‏دهد که زنبور هم در آن حیاتی و رتبه‌ای که دارد، صاحب درک است، می‌فهمد که به او می‏گویند و اسلُکی سُبُلَ ربِّکِ ذُلُلاً.([143]) در طریقه‏هایی که خدا برای تو گذارده و تو را به طیّ آن طرائق و راه‌ها مأمور کرده، با حالت ذلّت سلوک کن. متکبّرانه سلوک نکن. در مقام فرمان‌برداری باش.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 168 *»

اینها را به چه کسی می‌گویند؟ به کسی که اراده دارد، می‌تواند این‌طور باشد. از این رو به او می‌گویند. اگر همین‌طور هست، چرا به او بگویند؟! اگر نمی‏تواند غیر از این باشد، چرا به او بگویند؟! آیا این تعبیر از یک امر تکوینی است و زبان حال است؟! مگر مردم نمی‌دانند؟! این زبان حال را که ما هم می‌فهمیم. آن دانشمند کیست؟ «مترلینگ».([144]) او که خوب می‌فهمد. مترلینگ زبان حال را خوب می‌فهمد. نمی‌خواهد در قرآن برای او گزارش دهند. «موریس مترلینگ»، خوب می‏داند، این زبان حال را خوب درک کرده. او کتاب نوشته، تمام حالات این حیوان را در کتاب نوشته است.([145]) به اندازه خودش درک کرده.

اگر بنا باشد و اسلکی سبل ربک ذللاً زبان حال باشد و واقعیتی نداشته باشد، زبان حال از خلقت اجباری و اضطراری این موجود باشد، که به این صورت در قرآن گفتن لزومی ندارد. پس بخصوص به این صورت می‌فرماید که بدانیم: روح نباتی، به تعین زنبور عسلی، دارای روح فلکی است. و این روح فلکی حیات است، روح است، مبدأ فعالیت است. روح به این معنی است: مبدأ فعالیت، منشأ آثار. و این به اندازه خودش اثر مشیت است. و مشیت که مؤثر اصل و مبدأ کل است، به اندازه این هویت، در این هویت به جمیع صفات خود نشسته و ظاهر شده. شعور دارد، ادراک دارد، اراده دارد، انتخاب دارد، به اندازه خودش و در اندازه خودش اطاعت و بندگی دارد.

اگر بخواهیم با مراتب دیگر بسنجیم، شاید بگوییم مثلاً خیلی درجه پستی است. به طوری که چه‌بسا بگوییم نه، آنجا دیگر اراده‏ای نیست، آنجا علمی نیست، آنجا شعوری نیست. این‌قدر ضعیف است که نفی می‌شود. ولی مکتب حق و حکمت حقه الهیه که به برکت مشایخ ما+ تشریح شده و بیان شده، از برکات

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 169 *»

قرآن و فرمایشات ائمه هداة معصومین؟عهم؟ برای ما خیلی واضح می‏کند که این حیات ضعیف هم واقعاً حیات است. حیات که شد، مبدأ آثار است، مبدأ فعالیت است، و همه صفات ذاتی مشیت در اینجا قرار دارد، چون مؤثر به جمیع صفات ذاتی خودش در اثرش ظاهر است. البته هویت اثر در لطافت و غلظت و نمایندگی نسبت به آن صفات فرق می‌کند. و همین‌طور سایر موارد از حیوانات که در قرآن ذکر شده است. روح نباتی، بدن نباتی که تعینش عالی‏تر بشود و در تعین بالاتری بیاید، آن روح فلکی که در او پیدا می‏شود عالی‏تر و قوی‏تر است و برای مراتب عالی‌تر نماینده می‏شود.

در این بحث ما تا رتبه حیوان که بیاییم، راحتیم. از رتبه انسان که می‌خواهیم وارد بحث بشویم، یک‌دفعه یک عالم دیگری پیدا می‏شود، امر طور دیگری می‏شود. ثم اَنشَأناه خلقاً  آخَر فتبارک اللّه احسنُ الخالقین.([146]) بحث با این حیات نباتی و بدن نباتی و پیداشدن یک روح فلکیِ لایق برای تعلق روح انسانی مربوط می‌شود. وارد آن مرز که می‌شویم، دیگر اصلاً اوضاع عوض می‌شود. فعلاً شما تا همین مرز حیوانیت باشید، ببینیم تا همین‌جا چطور است.

این حیواناتی که می‌بینیم سه مرحله را دارند. یعنی فقط دنیوی هستند. یعنی یک جرم جمادی و یک روح نباتی و یک روح فلکی دارند. همین، دیگر از این مرحله نمی‌گذرند. بیشتر از اینجا را ندارند. به حسب ظاهر که شما می‌بینید این‌همه آثار حیاتی از همین ظاهر اینها بروز می‏کند. راه می‏روند، به حسب خودشان ادراک دارند، به حسب خودشان احساس دارند؛ این آثار همه هست با اینکه هیچ‌چیز دیگری با اینها نیست، هیچ چیز دیگری نیست. اگر بیایند اینها را تجزیه کنند ــ همان‌طور که در این آزمایشگاه فرمایشات مشایخ ما، اینها تکه تکه و جزء جزء شده‌اند ــ هیچ چیز نیستند جز همین جرم جمادی و روح نباتی، یعنی بدن نباتی، و بعد هم یک روح

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 170 *»

فلکیِ خیلی ضعیف که به اندازه این تعین نباتی ضعیف، تعلق گرفته و خیلی ضعیف است. این‌همه آثار از اینها بروز می‏کند. این آثار ظاهری است.

اما همین‏ها، در همین عالم خودشان، چه شعورهایی دارند؟ چه ادراک‌هایی دارند؟ چه اراده‌هایی دارند؟ چه علم‌هایی دارند؟ اینها را باید از همین قرآن گرفت و از فرمایشات معصومین؟عهم؟  گرفت که در روایات زیاد است. الحمدلله رب‌العالمین در روایات خیلی ذکر شده است. که حیوان در همان مقامی که قرار دارد، در همان‌جا نسبت به امام وقتش معرفت دارد و امام معصوم بر او حجت است و او امامش را می‌شناسد، به مقام امامش علم دارد، وجود او را ادراک می‌کند، به او محبت می‌ورزد.

حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ منزل یکی از اصحابشان رفته بودند که استراحت و ــ به تعبیر ما ــ تفریح بفرمایند. این شخص در میان حیاط منزلش تختی گذارده بود، حضرت را تعارف کرد که روی آن تخت بنشینند. حضرت روی تخت نشستند. زیر تخت دو تا کبوتر، نر و ماده بودند. با هم حرف می‌زدند، به اصطلاح قورقور می‏کردند. کبوتر نر دور کبوتر ماده می‏چرخید و با او حرف می‏زد. صاحب‌منزل رفته بود برای حضرت چیزی بیاورد و خدمتشان بگذارد؛ وقتی که رسید دید حضرت تبسم می‌فرمایند، می‌خندند. عرض کرد: آقا چه چیزی شما را خندانده است؟ خدا همیشه شما را بخنداند. فرمودند: می‏فهمی این کبوتر نر به این یکی چه می‏گوید؟ عرض کرد: نه آقا، من چه می‏فهمم. این مقام را امام می‏دانند، ایشان به ما خبر می‏دهند ما باید تصدیق کنیم. این کبوتر با اینکه هیچ‌چیز از مراتب انسانی را ندارد، فقط همین جرم جمادی و روح نباتی را دارد، و به همین اندازه تعینِ نباتیت و بدن نباتی چه دارد؟ روح فلکی دارد، با وجود این، این‌قدر معرفت دارد. فرمودند: آن کبوتر دور این کبوتر راه می‏رود و چرخ می‏زند، می‏خواهد او را به اصطلاح رام کند. می‏گوید ای خانم من، به خدا سوگند روی این زمین، من به جز تو به هیچ‌کس محبت ندارم، بعد از این آقای

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 171 *»

بزرگوار که روی این تخت نشسته‌اند، بعد از ایشان به هیچ‌کس محبت ندارم به اندازه‌‌ای که به تو محبت دارم.

در این نوع روایات درس‏های اخلاقی هم هست. زن و شوهر باید با هم این‌طور باشند. این‌قدر به یکدیگر محبت نشان بدهند. چقدر بدند آن مردهایی که زن صالحه مؤمنه خود را به حرف‏های مفت می‏آزارند. مثلاً می‌گویند خدا روزی کند ان‏شاءاللّه من یک عروسی دیگر هم داشته باشم. بی‏انصاف! این حرف است شخص به زنش بگوید؟! یا می‌گوید خدایا یک صیغه‏ای برای ما برسان. این چه حرفی است تو می‌زنی؟! زشت است. او را آزرده می‌کنی. گرچه غیرت او کفر است. ولی نباید مؤمن همسرش را آزرده کند؛ بلکه باید اظهار محبت این‌طور باشد که من روی زمین فقط تو را می‌خواهم. غیر تو را نمی‌خواهم. حتی اگر هم به تو تعارف کردند، بگو: نه، نمی‌خواهم. یعنی چه؟! خدا یکی به من داده، سه تای دیگر را ان‏شاءاللّه در بهشت به من می‌دهد. بنا است چهار تا داشته باشیم، سه تای دیگر در بهشت. این را جدی بگویید، نه اینکه شوخی کنید. البته باور نمی‌کنند. نوعاً این‌طور است. پس باید اساس زندگی این‌طور باشد. یعنی واقعاً زن در خانه احساس کند که یگانه محبوبه شوهرش است، شوهرش او را این‌گونه دوست دارد. مخصوصاً صالحات، مؤمنات، اینها خیلی نعمت‌های بزرگی هستند که خدا بر اهل ایمان تفضل می‌فرماید. زن هم باید همین‌طور باشد. او هم باید جز شوهرش، فکری نداشته باشد.

فرمودند: این کبوتر دارد این حرف را می‏زند. عرض کرد: فدایت شوم، شما سخن کبوتر را می‌فهمید؟! فرمودند: آری.([147]) البته معلوم است خدا ایشان را بر جمیع خلقش حجت قرار داده. چطور می‌شود کبوتر ایشان را نشناسد، و حقشان را نداند؟! پس کبوتر محبت دارد، معرفت دارد، علم دارد و از حیوانیت هم نگذشته، بالاتر نیامده. اگر ما

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 172 *»

گفتیم این حیوان معرفت دارد، محبت دارد، یعنی گفته‌ایم معرفتش مثل معرفت انسان است؟ و آیا محبتش ردیف محبت انسان است، که درباره کبوتر غلو کرده باشیم؟ معرفت و محبت کبوتر را ردیف معرفت و محبت انسان یا ملک یا جن آورده‌ایم؟ نه، بلکه به همان مقدار حیوانیت او است، اما معرفت و محبت دارد. یعنی این هویت و قابلیت نباتی او، این مقدارها توانسته در خودْ حیوانیت و روحی را قرار بدهد که به اندازه خود معرفت و محبت دارد.

درختان نیز همین‌طورند. نباتیتشان به این اندازه که هست، دارای حیات است. جمادات هم همین‌طورند. علت اینکه فرموده‌اند انگشتر عقیق در دست کنید چون ولایت ما را قبول کرده؛([148]) یا زمین‏هایی را که شوره‌زار است و یا سنگزار و مانند اینها است، رویش نماز نخوانید، آنها زمین‏هایی هستند که مورد رحمت خدا نیستند چون ولایت ما را قبول نکرده‌اند؛([149]) و اینکه می‌فرمایند همه زمین‌ها در مصیبت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه گریه کردند مگر دِمَشق([150]) و بصره که بر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه گریه نکردند؛([151]) و اینکه می‏فرمایند در روز عاشوراء هر کجا از زمین سنگی برداشته می‌شد زیر آن خون تازه بود؛([152]) و اینکه می‌فرمایند زمین و آسمان و آب و آتش و تمام موجودات در روز عاشوراء غضب کردند و بر آن دشمنان خشم کردند و از

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 173 *»

خداوند و از حضرت برای نابود کردن آن اعداء اجازه خواستند؛([153]) اینها تمام معنایش همین است که هرجا ترکیبی فراهم می‌شود، به حسب آنجا حیاتی پیدا می‌شود و در نتیجه آثار حیات در آنجا وجود دارد.

اما نظر به اینکه مشاعر ما ضعیف است، و دیگر اینکه این عالم ترکیبش طوری است که اقتضاء نمی‌کند ما به این خصوصیات، یعنی آثار حیات در نباتات و جمادات، پی ببریم. ولی اگر ائمه معصومین؟عهم؟ بخواهند کسی را از حیث مشاعرش قوی کنند، او می‌تواند بفهمد. همه اینها را می‏تواند ببیند و بشنود. شیخ بزرگوار/ فرمودند قبل از اینکه من با مردم مأنوس شوم و بین مردم بیایم، ــ در اثر آن تعبّد و عبادت‌هایی که آن بزرگوار داشته‌اند ــ می‏فرمایند طوری بود که من لغت سنگ‏ها را می‌فهمیدم، طرز تکلم سنگ‏ها را با هم و لغتشان را می‏فهمیدم. حتی شنیدم سنگی به سنگی می‌گفت: دخترت را به عقد من درآور. ــ این سنگ حتماً زن نداشته. ــ بعد او در جواب گفت: بسیار خوب، طبق آئینمان مهر قرار بده و به عقد تو باشد. می‌فرماید که من از لغت این موجودات به آئینشان پی می‌بردم و می‌فهمیدم که دینشان چیست. دینشان را از طریق لغاتشان می‌فهمیدم، دیانتشان را می‌فهمیدم.

یک نمونه‌اش این است که اگر کسی مثلاً از کنار ما رد شود و ما با هم حرف بزنیم، از طرز حرف‌زدن ما، معاشرت ما، نشست و برخاست ما، می‏تواند بفهمد که ما ان‌شاءاللّه طور دیگری هستیم. این‌طور نیست؟ صرف نظر از آن بدی‌هایمان، آنها را دور بریزیم. زیرا معاشرتمان بر اساس ولایت اولیاء و برائت از اعداء است، معاشرتمان بر اساس اخوّت مکتبی است. (روز عید غدیری، مرحوم مشهدی علی فتحی به مرحوم

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 174 *»

آمیرزا غلامرضا مشیری گفته بودند که امروز روز عید غدیر است، بیایید عقد اخوت بخوانیم. ایشان فرموده بود: شیخ مرحوم عقد اخوت ما را خوانده، ما همه را با هم برادر فرموده، نمی‌خواهد ما عقد اخوت بخوانیم.) امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه شیعیان را با هم برادر فرموده‌اند. مشایخ عظام، شیخیه راستین را با هم برادر کرده‌اند. اگر ما بر این اساس معاشرت داشته باشیم، هرکس از کنار ما بگذرد، و معاشرت ما را، گفتگوی ما را و محبت ما را به یکدیگر ببیند، می‏گوید اینها طور دیگری هستند.

و نوعاً هم بحمدالله خدا این آبرو را حفظ کرده و خدا باز هم حفظ کند. و آنهایی که می‏خواهند باعث بی‏آبرویی برای ما باشند، خدا هدایتشان کند. اگر قابل هدایت نیستند، خدا شرّشان را به خودشان برگرداند و ما را از شرّشان محفوظ بدارد. خدا آبروی این جمع و آبروی این بزرگواران را محافظت کند. نوعاً مردم که با ما معاشرت می‌کنند، ــ مسافرتی است، کاری است ــ می‌فهمند، با خودشان هم می‌گویند اینها طور دیگر هستند. این «طور دیگر» همان محبتی است که آنها با یکدیگر ندارند. آنها با یکدیگر مانند گرگند، می‏خواهند یکدیگر را پاره کنند، سر یکدیگر را کلاه بگذارند، بر یکدیگر صدمه وارد کنند، هر طور هست از یکدیگر بچاپند. ولی ان‌شاءاللّه ما این‌طورها نیستیم. دلمان می‏خواهد به هم خیر برسانیم، نه اینکه به یکدیگر شرّ  وارد کنیم.

می‌فرماید که من از لغت این موجودات، به دیانت و آئین و دینشان پی می‌بردم. می‌فرماید یک‌وقتی دیدم ملکی در شرق عالم و ملکی در غرب آن ایستاده، و دارند با هم حرف می‌زنند، به تعبیر من گزارش اوضاع مکان‌های خود را به یکدیگر می‌دهند. یکی می‌گفت: اهل اینجا این‌طوری هستند، دیگری می‌گفت: اهل اینجا این‌طوری هستند. این می‌گفت: وضع هوای اینجا این‌طور است، او می‌گفت: وضع هوای اینجا این‌طور است. این می‏گفت: ارزاق در اینجا این‌طوری است، او می‏گفت: مردن در اینجا این‌طوری است. مرگشان چطور است، رزقشان چطور، زندگیشان چطور است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 175 *»

این دو ملک داشتند کاملاً با هم حرف‌ها و اوضاع محل خود را گزارش می‌دادند. و من لغت آنها را و حتی حدّ آنها را می‌دیدم، می‌شناختم و می‌فهمیدم.([154]) وقتی امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه این‌طور می‏خواهند، شخص می‌فهمد، می‌بیند، می‌داند.

پس این مطلب خیلی روشن است که یک پیکره ترکیب‌یافته نمی‏تواند حامل حیات نباشد. اگرچه اسمش را «حیات جمادی» بگذارید. همین خاک واقعاً ترکیب است، چون ترکیب است نمی‏شود مزاج نداشته باشد. ترکیب خواه‌نخواه مزاج‌آور است. مزاج یعنی همان حالت مجموعه. آن حالت مجموعه را «حیات» بگویید، عیبی ندارد. یعنی منشأ یک نوع آثار.

بارها عرض کرده‌ام «روح» که می‌گویند، یعنی منشأ آثار. روح یک چیز وحشت‌آوری نیست. روح یعنی یک حالتی که یک مبدأیتی برای یک عده آثار، و منشأیتی برای یک عده آثار دارد. این معنی روح است. روح وحشت ندارد. حال ممکن است امروزی‏ها خیلی وحشت کنند و بگویند: روح نباتی چیست؟! ما ندیدیم و نیافتیم. روح فلکی را نیافتیم و ندیدیم. روح انسانی را ندیده‌ایم. می‏گویند چون ندیدیم و نیافتیم، با ابزارمان درکش نکردیم، پس روحی نیست. شما این مطلب را اقرار دارید که در اثر این ترکیب یک حالتی پیدا شده که این آثاری را که نمی‌توانید انکار کنید، آثار همان حالت است. ما اسم همان حالت را «روح» می‌گذاریم. همان حالت را «مزاج» بگویید. همان را «حیات» یا هرچه می‌خواهید بگویید. این اسم‌ها مختلف است.

ببینید این آثار تا حیوانیت هست. همه این امور را در روایات ما و در آیات، برای

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 176 *»

این پیکره جمادیِ حیوانی ثابت می‌فرمایند. این آثار علم است، شعور است، ادراک است، انتخاب است، اراده است. اگر این عقیق اراده نمی‌داشت، چرا باید تجلیل بشود و در دست اهل ایمان قرار بگیرد و احترام بشود؟! اما فرض بفرمایید زمین شوره‏زار نه. چرا باید ما آنجا نماز نخوانیم و  رد شویم؟ امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه تشریف می‏بردند، به زمینی رسیدند که آن زمین، این‌طوری‌ها بود. حضرت آنجا نماز نخواندند، رد شدند و حتی گذشتند به طوری که آفتاب غروب کرد. از آن زمین که رد شدند، دستور فرمودند آفتاب برگشت، نماز را در وقت خواندند. آنجا روی آن زمین نماز نخواندند.([155]) چرا این‌طور است؟! آخر اگر زمین‏ها با هم فرق ندارند، اراده ندارند و بر اساس اراده انتخاب ندارند، چرا این تعظیم‌ها و تکریم‌ها باید باشد؟! سایر موجودات هم همین‌طور هستند. بحمدالله این مطلب روشن است.

حال به حدّ انسان می‌رسیم. این انسان، حیات نباتیش و بدن نباتیش در یک تعینی قرار می‌گیرد که این تعین در این موالید عالی‌ترین تعین‌ها است. چون تعینْ عالی است، یعنی یک بدن بسیار بسیار معتدلی است، از این جهت روح فلکی که در این بدن قرار می‌گیرد به یک تعین بسیار بسیار معتدل‌تری درمی‌آید، که روح انسانی می‌تواند در آن منعکس شود و شعور انسانی و درک انسانی در آن پیدا بشود.

شما در اینجا باید یک تحلیل و به اصطلاح یک تجزیه انجام بدهید. چکار کنید؟! یک شخصی را در نظر بگیرید، مثلاً زید را در نظر بگیرید که این معتدل شده و حیاتش ــ حیات نباتیش ــ به اعتدالی رسیده که روح حیوانی در آن، چنان معتدل است که دیگر الآن می‌خواهد عکس انسان در او بیفتد و آثار انسانی از او بروز کند. به همان اعتدال در نظر بگیرید؛ اما روح انسانی را در آن منعکس نکنید، و آن را بالا نگه دارید.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 177 *»

البته به حسب عالم عقل و به تحلیل عقلی می‌شود نگه داشت؛ وگرنه خدا این‌طور قرار نداده. همین‌که این اعتدال فراهم شد، انعکاس هم فوری است و با هم مساوقند. یعنی حتی لحظه‌ای جلو و عقب نمی‌شود باشند. در این پیکره انسانی، تا این اعتدال برای روح نباتی پیدا شد و روح فلکی هم پیدا شد به آن اعتدالی که می‏تواند آئینه روح انسانی باشد و عکس انسانیت در آن منعکس شود می‌شود و آثار انسانیت از شعور انسانی، درک انسانی، و امثال اینها از آن بروز می‌کند. پس اعتدال و انعکاس مساوق با همند و فوراً انجام می‌شود. اما شما به تحلیل عقلی این کار را بکنید، زیرا به طور عادی فردی این‌چنین در روی زمین نیست ولی نمونه این تفکیک در روی زمین هست.

دیروز عرض کردم نمونه‌اش بدن‌های اصحاب کهف در دوران خوابشان است. بدن‏های خود ما در دوران خوابمان و لحظات خوابمان همین‌طور است. این‌طور است که در هنگام خواب رابطه روح انسانی ــ یعنی از مثال به بالا ــ و بدن قطع می‌شود. حال شما در عالم عقل این رابطه را قطع کنید. یک پیکره انسانی در این اعتدال را در نظر بگیرید، یک روح نباتی یعنی بدن نباتی در اعتدال انسانی، و یک روح فلکی در اعتدالی که می‌خواهد روح انسانی به آن تعلق بگیرد، در آن اعتدال فرض کنید. حال این آثارش چقدر است؟ شعورش، ادراکش، اراده‏اش، انتخابش چقدر است؟ قطعاً مافوق حیوانات است. قطعاً این اعتدال و آثار این حیوانیت مافوق اعتدال و آثار حیوانات است.

به همین جهت شیخ مرحوم/ در مقابل همه حکماء ایستادند و فرمودند: این حیوانیتی که روح انسانی به آن تعلق می‏گیرد، این مثل حیوانیت گاو و خر و الاغ نیست. ای بابا، الاغ و خر که یکی است، چرا من اینها را با هم می‌گویم؟! پس معلوم می‏شود که در نوع خرها هم فرق می‌کند! یکی خر است، یکی الاغ. حال فرقشان

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 178 *»

چطوری است؟! حتماً فرق می‌کند. چون در اسماء ما قائل به ترادف نیستیم. ما به ترادف اسماء قائل نیستیم. شاید آنی که گوشش درازتر است الاغ است. همین‌قدر خر و الاغ یکی نیست. یعنی الاغ: خرتر است. این‌طور بگوییم. خواه‌نخواه ما به ترادف اسماء قائل نیستیم. جهتی دارد که به آن خر و به دیگری الاغ می‌گویند. آخر با هم فرقی می‌کنند. آری، برای رفع خستگی عرض کردم.

مشایخ ما می‌فرمایند: همه حکماء گفته‌اند این حیوانیتی که انسانیت در او عکس انداخته، این هیچ فرق نمی‏کند با آن حیوانیتی که خر دارد، با آن حیوانیتی که گاو دارد، با آن حیوانیتی که حتی حشره، مار، عقرب و سوسک دارند. حکماء این‌طور گفته‌اند.

مشایخ ما فرمودند: نه این اعتدالی که برای روح فلکی و حیات نباتیِ این انسان است، مانند حیوان است و نه حتی این جمادیتش مانند جمادیت حیوان است. این خیلی از آن معتدل‌تر است، اصلاً این اعتدال‌ها با هم قابل قیاس نیست. نباتیتش هم با این نباتیتی که در حیوانات و در نباتات است قابل اشتراک نیست، حیوانیتش هم همین‌طور است. اینها مشترک نیستند، ما به الاشتراک ندارند. این حیوانیت انسان یک حیوانیت عالی‌تری است، همان‌طور که نباتیتِ حیوانات نسبت به نباتیتِ نباتات، یک نباتیت عالی‌تری است. هیچ جهت اشتراکی ندارند. معنی ندارد مشترک باشند. اگر مشترکند و یکی هستند، چرا آن روح فلکی در درخت پیدا نمی‌شود؟! چرا دیدن و شنیدن و چشیدنی که از حیوان سر می‌زند، از درخت سر نمی‏زند؟! پس این دو تا دو نباتیت است. یکی در یک اعتدال عالی‏تر و لطافت بالاتری است که رتبه آن است، و واقعاً تکامل عالی‌تری است. باید نباتیت بدن حیوان در یک اعتدال عالی‌تری باشد و در کمال بیشتری باشد، که البته در اثر اسباب و عواملی که تعلق گرفته بدن حیوان این نباتیت را فراهم کرده، تا برای روح حیوانی ظرف و محلّ و مسکن باشد و آثار حیوانیت از این بروز کند. انسان هم همین‌طور است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 179 *»

حال دقت می‌فرمایید. فرض این است که این بدن انسان، این نباتیت انسان، این حیوانیت انسان منهای روح انسانی را در نظر بگیریم. روح انسانی را کنار می‌گذاریم. یک‌چنین ترکیبی را در نظر بگیریم. آیا این ترکیب حیاتش و آثار حیاتیش، مافوق حیات و آثار حیات تمام حیوانات عالم هست یا نیست؟ از علمش، شعورش، ادراکش، اراده‏اش، انتخابش، معرفتش، محبتش، بغضش و سایر آثار مشیت که به حسب این مرتبه از این حیات استخراج شده و به فعلیت آمده است. اگر حیات‌های همه حیواناتِ موجودِ روی زمین و معدوم‌شدهِ از روی زمین، از اول پیدایش زمین تا باقی‌بودن زمین، همه آن حیات‏ها را فشرده کنند؛ ــ فشرده کنند، نه اینکه تکامل بدهند بلکه فشرده کنند ــ و همه آثار آن حیات‌ها را فشرده کنند، نمی‌رسد به لطافت حیات این انسان و آثار حیاتی این انسان بدون تعلق روح انسانیت به این حیوانیت انسان. این‌قدر لطیف‌تر و عالی‌تر است، و همه آثارش هم عالی‌تر است. این علم حیات حیوانات، با علم حیات حیوانی انسان قابل مقایسه نیست، اصلاً نمی‌شود آن علم‏های حیوانات و شعورهای آنها را با علم و شعور حیات انسان‌ها مقایسه کرد. و از این جهت برای ما گفته‏اند که اگر در آن حیوانات شعوری، ادراکی، هرچه هست، ظلّ این حیات است.([156])

شما یک‌چنین پیکره‌ای و یک‌چنین حیاتی و یک‌چنین حیوانیتی را در نظر بگیرید. آن‌وقت برای ما نمونه‌اش را در یک لطافت رساتر و عالی‌تر گفته‌اند؛ چیست؟ مثلاً فرض بفرمایید جمادات و حیواناتِ عالم آخرت، بدن‌های عالم آخرت.

برای اینکه مطلب تا اندازه‌ای خوب روشن بشود و عرضم در ذهن‌ها بیاید، که مطلبم خیلی دقیق است؛ عرض می‌کنم: فرض بفرمایید بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه و

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 180 *»

عجل اللّه تعالی فرجه، اراده بفرمایند این زید را در مقابل ما بایستانند. ما می‌دانیم این زید عبارت است از جهات دنیوی، همین سه مرتبه ظاهری؛ بدنی، روح نباتی یا بدن نباتی و روح فلکی. اما می‌دانیم این روح فلکی به لطافتی رسیده که روح زیدی به آن تعلق گرفته و انسان است، دارد اینجا کارهای انسانی انجام می‌دهد. بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه که می‌توانند، ایشان بیایند بین بدن (سه مرتبه) و روح زید جدایی بیندازند. یعنی با اینکه زید همین الآن زنده است و بیدار است و نشسته دارد حرف می‏زند، بیایند بین بدن و روح انسانیش، مرتبه‏های انسانیش جدایی بیندازند، و این سه مرتبه را از او بگیرند. حال ما را و مشاعرمان را تقویت کنند، به طوری که ببینیم این بدن زید چکاره است. و آن‌وقت از خود این بدن بخواهیم که تو حرف بزن و ما حرف‌زدنش را بشنویم. مثلاً بفرمایند معرفتت را نسبت به من که حجت بر تو هستم اظهار کن. آیا آن بدن چه می‌گوید؟!

مورچه چه گفت؟ زنبور عسل چه گفت؟ آن کبوتر چه گفت؟ و همین‌طور گاو را که فرمود از وقتی که دانسته ــ و از وقتی که خلقتش کرده‌اند دانسته، از همان‌جا فهمیده که بنی‌اسرائیل گوساله را می‏پرستند ــ از خجالتش سر بلند نکرد.([157]) جغد را می‏فرماید چرا ویرانه‌نشین شده؟ از وقتی که دانست که سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه را شهید می‏کنند ویرانه‌نشین شد، با کسی انس نگرفت.([158]) از چه وقت و چه موقع دانست؟ از آن موقعی که این خلقت را به او می‌دادند. و از این جهت نباید بعضی‏ها به این احادیث اعتراض کنند و بگویند: چطور قبل از شهادت سیدالشهداء، قبل از

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 181 *»

شهادت ایشان در این دنیا  که جغد بوده، به همین هیأت و همین حال هم بوده و در ویرانه‏ها هم بوده؟! آری، آن موقعی که این خلقت را به این حیوان می‏دادند و به او عوالم ولایت را نشان دادند و به او شناساندند که تو امامی داری و آن امام مظلوم کربلا است و با آن امام چنین خواهند کرد، تأثر تو در مقابل این حادثه چیست؟ گفت: من ویرانه‌نشین می‌شوم. من دیگر با این بشر انس نمی‌گیرم. من صاحب غم ابدی خواهم شد. من تا هستم، به این غم مبتلایم. گاو هم همین‌طور بود. وقتی که خلقش می‌کردند و دانست که بنی‌اسرائیل این شکل و شمایل را برای بت انتخاب می‏کنند و بتی به این شکل و شمایل می‌پرستند، شرمنده شد. امام می‌فرمایند از وقتی که دانست، چشم به آسمان نینداخت. از حیاء و شرمش به طرف آسمان سر بلند نکرد. اینها شعورهایی است در عرصه حیوانات که برای ما گفته‌اند.

حال بدن این انسان به این‌طور که هست، اگر بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه روح انسانی را از آن بگیرند، آن را از تسلط روح انسانی دربیاورند، مستقلش کنند و بگویند حال شروع کن به اظهار معرفت، علم، ادراک و کارهایی که می‌توانی به اراده خودت انجام بدهی. حال چه می‌کند؟! ما که ندیده‌ایم که بدانیم چه می‌کند. چه می‌گوید؟! ندیده‌ایم، نشنیده‌ایم، نمی‌دانیم.

اما خدا نمونه‌اش را در قرآن برایمان گفته: الیوم نَختِم علی اَفواهِهِم و تُکلِّمنا ایدیهم و تشهد ارجلُهم بما کانوا یَکسبون.([159]) ببینید این نمونه‌اش است. در روز حساب؛ که خدا به فریاد همه‏مان برسد. در روز حساب نختم علی افواههم. معنی نختم علی افواههم این است که ما به دهان‌هایشان مهر می‏زنیم. دهان‌هایشان را مهر می‏زنیم. و مراد از این تعبیر این است که ما همه این اعضاء، این بدن، این پیکره، این ساختمان را، از اراده و اختیار و تسلط صاحبانشان درمی‌آوریم. یوم نختم علی افواههم.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 182 *»

این زبان و این دهان در اختیار روح انسانی من است. من که الآن دارم حرف می‌زنم، روح انسانی من دارد با این زبان و این دهان حرف می‌زند. اگر دستم را بلند می‌کنم، روح انسانی دارد این دست را بلند می‌کند. اگر پا برمی‌دارم، روح انسانی دارد پا را برمی‌دارد. اگر بخواهند این اعضاء و جوارح را از کنترل من دربیاورند که دیگر دست به اختیار من بالا نیاید، پا به اختیار من جلو نرود، دهان به اختیار من باز نشود، چشم به اختیار من باز نشود؛ این را اسمش را می‌گذارند یوم نختم علی افواههم.

ما این تسلط را از صاحبان این بدن‌ها می‌گیریم و ما به بدن‌ها می‌گوییم شما گزارش بدهید. بدن شروع می‌کند به گزارش، و تکلّمنا ایدیهم دست‌ها با ما حرف می‌زنند؛ احتیاج ندارد حرف بزند. دست شروع می‌کند به نشان‌دادن اینکه من چکار کرده‌ام. این شخص با من این کارها را کرده. دزدی‌ها، خیانت‌ها و غش‌ها را این دست نشان می‌دهد. تمام صفاتی که با این دست اکتساب شده، همه را گزارش می‌دهد. تکلّمنا ظاهرش این است که با ما حرف می‌زنند. آری، حرف دستی می‌زنند. دست حرف می‌زند. عرب رسمش این است که می‌گوید: «قال بیده کذا». مثلاً  اگر من با دست به شما اشاره کردم بیا، یا اشاره کردم برو  و حرف نزدم، عرب می‌گوید «قال بیده کذا»، گفت با دستش بیا. ببینید عرب می‌گوید با دستش گفت؛ یعنی نه با زبان بلکه با دستش گفت. چطور گفت؟ طوری که همه می‏شنوند، همه می‏فهمند. این دست‌ها تمام صفاتی را که اکتساب کرده و همه کارها را می‌گوید. نه اینکه کلمه کلمه بگوید؛ مجموعه اعمال اکتساب‌شده با دست‌ها را خود دست گزارش می‌دهد.

تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم. پاها هم گواهی می‌دهند. همان دهان را که درباره‌اش می‌فرماید نختم علی افواههم، همان دهان‌های ختم شده و مهر شده که به اختیارشان نیست، همان دهان‌ها شروع می‌کنند به گزارش‌دادن. گفته‌ها گفته می‌شود، شنیدنی‏ها گزارش می‌شود، دیدنی‌ها گزارش می‌شود. چشم تمام کارهایش را

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 183 *»

گزارش می‌دهد. یعلم خائنةَ الاَعیُن([160]) آن دیده‌های زیر چشمی، که انسان خائنانه نگاه می‌کند و می‌خواهد ناموس مردم را به خیانت نگاه کند، به‌طوری‌که رفیق کناریش هم نفهمد. زیرچشمی می‏خواهد ببیند. چشم همه آنها را گزارش می‌دهد. کار چشم است؛ یعنی این چشم اراده دارد، شعور دارد، می‌داند. پس این بدن گزارش می‌دهد. عرض کردم این نمونه است که خدا در قرآن از آخرت خبر داده.

در دنیا هم اگر بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه اراده بفرمایند، بیایند این روح مرا که الآن بر این بدن من مسلّط است و دارد کارهای انسانی را انجام می‌دهد بگیرند، از من منها کنند، جدایی بیندازند، و این بدن من بماند. همین بدن دنیوی که از این جرم جمادی و بدن نباتی و روح فلکی حیوانی تشکیل شده، اما به این اعتدال و لطافت و کمال که روح انسانی در او درگیر شده و شعله‌ور شده است؛ و آنگاه امام؟ع؟ اجازه‌اش بدهد و این بدن بخواهد با بقیةاللّه حرف بزند و بگوید آقا من شما را می‌شناسم که بر من حجتید، دوستتان دارم، به شما معرفت دارم و بخواهد که حرکت کند، کارهایی انجام بدهد، شما بفرمایید چگونه خواهد گفت و چه خواهد کرد؟

واقعاً من نمی‌دانم چه بگویم. دیگر مطلب خیلی پایین آمد. خوب روشن است. این بدن که نمی‌میرد. روح را از او بگیرند، روح انسانی را از او بگیرند، این که نمی‌میرد. حال این کالبد ما ضعیف است، اما اراده امام؟ع؟ آن را تقویت می‌کند. این بدن را تقویت می‌کند، نه اینکه «ایجاد ما لم‌یکن» باشد. ایجاد ما لم‌یکن که نمی‌کند، «اظهار ما قد کمن» می‌کند. یعنی حیات در این هست، آن را ظاهر می‌کند. اگر ضعیف است، عاملی تعلق بگیرد که آن را قوی کند، تمام این بدن و پیکره با امام حرف می‌زند. حالا که حرف می‌زند، حرف‌زدنش چطور است؟ ما نمی‏دانیم. علم و معرفت اظهار می‌کند؛ چطور؟ نمی‏دانیم. آیا غیر از این است؟! تا اینجا که شک نداریم. آخر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 184 *»

حیوانات که چشم‌های ما را پر کرده، آثار حیات را در آنها می‌بینیم. این بدن هم با این فرض این‌طور است.

حال بالاتر بیایید. این بدن، بدن چه کسی باشد؟ بدن کامل باشد. یعنی فرض بفرمایید امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیایند، روح انسانی سلمان را از بدنش جدا کنند. بدن را به همان حال نگه دارند. به همان حالی که الآن سلمان هست، نگه دارند. بگویند ای بدن سلمان، ای روح نباتی سلمان، ای روح فلکی سلمان که این‌قدر لطافت پیدا کرده‌ای که ظرف روح کمال، ــ آن هم کمال این‌طوری، کمال سلمانی شده‌ای که سلمان منا اهل‌البیت،([161]) این‌طور شده‌ای ــ تو با من حرف بزن. کارهایی را که می‌توانی انجام بدهی، انجام بده. معرفتت را اظهار کن. محبتت را نشان بده. اراده‌ات را به من نشان بده که چقدر است. قدرتت را به من نشان بده. و اگر بدن سلمان بخواهد در مقابل امام؟ع؟ خود را نشان بدهد، و امام اجازه بدهد، چه می‏کند؟! چقدر معرفت اظهار می‏کند؟! چقدر؟! آخر کبوتر آن‌قدر معرفت اظهار کرد. بدن سلمان هم همان مرتبه‌ها را دارد، اما در حدّ سلمان. یعنی در حدّی که سلمان در او منعکس شده. در این حدّ از لطافت و جلالت و عظمت است. حال این بدن سلمان چه اظهار می‌کند؟ چه خواهد گفت؟ چه علمی، چه کمالی، چه فضیلتی در این بدن دیده خواهد شد؟

و واللّه اگر ائمه ما اجازه می‌دادند، این بدن‌ها اظهار می‌کردند. همان‌طور که امیرالمؤمنین کنار بدن سلمان قرار گرفتند؛ بدن سلمان چکار کرد؟ سلام کرد. روحش بود؟ روحش سلام کرد؟ روح سلمان که مفارقت کرده. روح که احتیاج ندارد به این بدن سلام کند. آن که اصلاً در عالم ارواح خدمت امیرالمؤمنین است. در عالم ارواح، روح سلمان خدمت امیرالمؤمنین است. در اینجا، به این بدنِ امام که بعد از مرگش

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 185 *»

کنار بالین او آمده، تبسم می‌کند. می‌خواهد برخیزد. خود بدن می‌خواهد به احترام قدم امامش برخیزد. می‌فرماید به حال خودت قرار بگیر.([162])

بالاتر بیایید و بدن نبی را در نظر بگیرید. فرض بفرمایید مثل بدن ابراهیم که روح ابراهیمیت به آن تعلق گرفته است. امیرالمؤمنین اراده بفرمایند، فقط این بدن ابراهیم را نگه دارند و بقیه مراتب را از ابراهیم بگیرند. آنگاه به این بدن ابراهیم بگویند تو محبتت را، معرفتت را، علمت را اظهار کن. ای بدن ابراهیم، نه روح ابراهیمی. ای بدن ابراهیم، تو اظهار کن. آن بدن چه خواهد گفت؟! آن بدن در مقابل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه چه معرفتی، چه آثاری و چه علمی نشان خواهد داد؟!

بالاتر  بیاییم: بدن خود علی صلوات‌الله‌علیه. این بدن هم دارای همین سه مرتبه است. همین بدن دنیوی، این ظاهر بشری، هیچ‌چیز اضافه بر این سه جزء ندارد؛ جرم جمادی، روح نباتی یا بدن نباتی و روح فلکی. اما این بدن چه اعتدالی دارد که علویت به آن تعلق گرفته! یعنی چه؟ یعنی نور اتمّ خدا، یعنی کلمه تامّه خدا، یعنی آیه عظمای خدا، یعنی آیه اکبر خدا. عمّ یتسائلون، عن النبأ العظیم.([163]) او به این بدن تعلق گرفته. این چه لطافتی است! مگر بشرها می‌توانند بفهمند لطافت این بدن چیست.

امام، همین بدنش و به همین لطافتش، برای این خلق در زمان حیاتش قلب است. اگر نظام الهی اقتضاء نمی‌کرد که از دنیا بروند، از اول خلقت تا آخر خلقت، یک بدن امام برای قلب‌بودن بس بود. اما این اقتضاء نظام الهی برای این عالم و این بشر است که مرتب باید این بدن‏ها جایگزین هم شوند، تا مثل امروز بدن بقیةاللّه؟عج؟  قلب باشد. همین بدن دنیوی و مرتبه دنیوی امام که عبارت است از

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 186 *»

همان روح فلکی و روح نباتیِ موجود در جرم جمادی این بدنش، الآن قلب است. نه اینکه مؤثر باشد، بلکه قلب است. یعنی با اینها ردیف است؛ اما به این اعتدال و لطافت است که در لیلةالقدر متنزل‌علیه ملائکه است، متنزل‌علیه روح‌القدس است و جمیع تقادیر الهی در دوران سال بر این قلب عرضه می‌شود؛ یعنی بر این بدن و ظاهر بشری. امام؟ع؟ به این مقام ظاهر و بدن جسمانی ظاهری قلب است و محل افاضه فیوضات است؛ که لولا الحجة لساخت الارض باهلها.([164]) اگر این قلب نباشد، تمام این اعضاء از هم می‌پاشد. باید این قلب باشد. امیر است، امام است، «یمیر الفیوضات الی الاعضاء»، دارد اماره می‏فرماید. تمام این عنایت‌ها که به این اعضاء می‌رسد به برکت این قلب است.

حال این بدن چه لطافتی دارد؟! چه کمالی دارد؟! این چه حیاتی دارد؟! آثار حیاتی در این بدن چقدر است؟! علمش چقدر است؟! معرفتش به خدایش چقدر است؟! تبعیتش از روح صاحبش چقدر است؟! که به فرموده آقای بزرگوار کرمانی/ می‌فرمایند انبیاء در این عالم، شیعیان درجه اول امیرالمؤمنینند؛ از این شیعیان بالاتر، شیعه‌ای بالاتر از انبیاء بدن خود امام است. از این انبیاء ــ که شیعه امامند ــ مقام بالاتر، مقام بدن خود امام است.([165]) تمام اینها را ما شنیده‌ایم، اما دقت

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 187 *»

نکرده‌ایم و رد شده‌ایم. یعنی می‌فرماید الآن آن روح نباتی که در بدن امام موجود است، شیعه‌ای است نزدیک‏تر به امام و از روح نباتی عیسی و ادریس و الیاس و خضر؟عهم؟ افضل است. از آنها به امام نزدیک‏تر است، افضل است. این شیعه از آن شیعیان افضل است. این‌قدر باید این شیعه را تجلیل و تکریم کنی، بالاتر از این پیغمبران و سایر انبیاء گذشته. ببینید کجا زیارت می‌روید و چه شیعه‌ای را زیارت می‏کنید! این قبر مطهر امام رضا؟ع؟ است که شاعر گفته:

یا قبرَه انت قبرٌ قد تَضَمَّنَهُ   حلمٌ و علم و تطهیر و تقدیس([166])

این قبر، یک‌چنین شیعه‏ای را در خود جای داده است. در این قبر یک‌چنین شیعه‏ای جای گرفته. آیا این شیعه شعور ندارد؟ این شیعه علم ندارد؟ این شیعه معرفت ندارد؟ این شیعه زنده نیست؟ این شیعه کمال ندارد؟ بلکه امام در این مقام ظاهر افضل شیعیان است، اکمل شیعیان است.

البته این بدن معرفتش بالنسبه به مقامات بالای امام فرع است. می‌گویم «شیعه است»، حالا من اسم شیعه رویش می‌گذارم. من این بدن ظاهری امام را می‌گویم شیعه امام است و به مقام امام عارف است. یعنی اگر بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه بخواهند، بر این بشر عنایت کنند، به جامعه شیعه اعلام کنند که ای شیعیانی که معتقدید که بدن‌های ما نمی‌میرد و ما بعد از شهادت و مردن زنده هستیم، بیایید، من از همه شما دعوت عمومی می‌کنم، می‌خواهم از جد بزرگوارم علی بن موسی الرضا تقاضا کنم، آقا ای بدنِ مطهر مدفون در ارض طوس، از جای برخیزید و بیایید، بر منبر بالا روید و برای این شیعیان خطبه توحید بخوانید. آیا باید روحش به او تعلق بگیرد؟! باید علی‌بن‌موسی دوباره زنده شود، بیاید روی منبر برود، آن‌وقت برای ما خطبه توحید بخواند؟! پس فرقش با من چیست؟! مرا هم اگر امامم زنده کند، روح به بدن من تعلق بگیرد، می‌آیم خطبه

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 188 *»

نهج‌البلاغه می‌خوانم. این بدن امام با این بدن ما چه فرق کرد؟! آری، فرقش این است که این اعتدال، اعتدالی است که با مرگ از بین نمی‌رود. چون مرگش به واسطه عدم اعتدالش نبوده. بلکه به حسب نظام آفرینش و تقدیر و قضای الهی است که روحش بپذیرد از این بدن مفارقت کند. ولی اعتدالش به حال خودش است، حیاتش به حال خودش است، تمام کمالاتی که مال این حیات است برای او هست. و از همین مقام و این اعتدال است. در اثر عظمت و جلالت این مقام است که هر کس این را شناخت صاحب لیلةالقدر را شناخته، حامل نور انا انزلناه فی لیلةالقدر را شناخته و می‌داند که امام در این اعتدال چه مقامی و چه لطافتی و چه عظمتی دارد که روح‌القدس و ملائکه در لیلةالقدر به جمیع تقادیر بر این بدن و بر این مرتبه نازل می‌شوند.

و چون بدن روح می‌خواهد تا تصرف ظاهری داشته باشد؛ از این رو امامِ از دنیا رفته، لازم نیست ملائکه و روح هر سال در لیله قدر بر بدن آن امام نازل بشوند. زیرا او دیگر نمی‌خواهد تصرف داشته باشد و تصرف ظاهری را به عهده امام لاحق و حیّ گذارده. امام حیّ و لاحق، چون می‏خواهد تصرف داشته باشد، بر این مرتبه او تنزل ملائکه و روح هست. وگرنه واللّه بدن امام زمان، الآن، در حال حیاتش، با بدن جد بزرگوارش که در قبر مطهرش مدفون است و روحش از او مفارقت کرده و در بهشت قرار گرفته، در اعتدال هیچ فرق نمی‌کند. در اعتدال، صرف نظر از تفاضلی که برای خودشان فرموده‌اند، در اعتدال و در حیات‌داشتن و آثار حیاتی واللّه فرقی نیست بین این بدن و بین آن بدن. همین الآن، هیچ فرق نیست. از این جهت وقتی که کنار قبر جد و آباء بزرگوارش می‌آید، به آنها سلام می‌کند، احوالشان را می‌پرسد، با هم حرف می‌زنند، یکدیگر را می‌بینند، مثل زمان حیاتشان است. هیچ فرق نمی‌کند.([167]) این

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 189 *»

بدن مقصود ما است. ولی ارواحشان که در عالم ارواح با همند و از هم جدا نیستند. حتی با جسم اصلی و اولی و حقیقیشان هم که در کنار همند، از هم فاصله ندارند. در آنجا غیر از خودشان کس دیگری هم نیست.

اگرچه خسته شده‌اید، ولی من به نتیجه‌ام رسیدم. چند روز است این کتاب را می‏آورم که یک حدیثی را بخوانم، و برای اینکه این حرف‌ها را باز تکرار نکنم، این حدیث را می‌خوانم. و شما با اینکه خسته شده‌اید، ان‌شاءاللّه این حدیث را گوش کنید. اما با دل و جان گوش کنید و از خود بقیةاللّه؟عج؟ بخواهید که به برکت تفضلات و عنایاتش، ان‏شاءاللّه این حدیث اصل مطلب و حقیقت مطلب را روشن کند و معرفتی به اندازه خودمان به ما کرامت کند که دیگر بدن امام را مانند سنگریزه ندانیم و نگوییم این آثار معجزه است.

حدیث در «بصائر الدرجات» است که بحمدالله از کتب معتبر شیعه است. از حضرت صادق؟ع؟ است و همچنین حضرت باقر این حدیث را تصدیق فرمودند. حضرت صادق؟ع؟ فرمودند انّ القلب الذی یُعایِنُ ما یَنزِل فی لیلةالقدر لَعظیم الشّأن آن قلبی که می‏بیند آنچه را که در لیله‌قدر نازل می‏شود و فرود می‏آید، آن قلب شأنش بزرگ است. که مراد همان بدن نباتی امام است. ظاهر بشری امام است که ملائکه را می‏بیند.

«قیل و کیف ذاک یا اباعبداللّه؟» عرض شد آقا چطور این‌طوری است؟ چرا شأن عظیمی دارد؟ قال یُشقّ واللّه بطنُ ذلک الرجل ثم یُؤخذ قلبُه و یُکتب علیه بمداد النور ذلک العلم ثم یکون القلب مُصحَفاً للبصر و یکون الاذن واعیةً للبصر و یکون اللّسان مترجماً للاذن. این چه بدنی است! ببینید امام این بدن را وصف می‌کند، به مرتبه‌های بالاتر کار ندارد. دارد این بدن را توصیف می‌کند که متنزل‌علیه ملائکه در لیله‌قدر است. محلی است که ملائکه بر آنجا نازل می‌شوند. فرمود به خدا سوگند

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 190 *»

شکم این رجل یعنی امام وقت، معصوم وقت شقّ می‌شود و شکافته می‌شود. شکافته‌شدنش چطور است؟ شکافته‌شدن به همین است که نزول ملائکه به روح نباتی تعلق می‌گیرد، و بعد به روح فلکی تعلق می‌گیرد. از این بدن ظاهری داخل می‏شوند، یعنی این بدن ظاهری را کنار می‌زنند. از این کنار زدن فهمیده می‌شود که فعلاً به این بدن ظاهری کاری ندارند، می‌خواهند بر آن بدن که روح نباتی است و آن روح فلکی که در آنجا تعلق گرفته نازل شوند و به آن کار دارند. شکمش شکافته می‌شود، قلبش گرفته می‌شود و با مداد نور بر آن قلب نوشته می‏شود این علمی که در لیلةالقدر فرود می‏آید. بعد این قلب به مانند مصحف و کتابی در برابر چشم امام می‏شود. امام به آن قلب نگاه می‌کند، مثل اینکه به کتاب نگاه می‌کند. چشم که دید، گوش از چشم می‌شنود، گوش امام از چشمش می‌شنود. واعیة للبصر واعیه بصر می‏شود. هرچه به چشم در این کتاب می‌بیند، در گوش قرار می‏گیرد. زبان مترجم می‌شود از گوش و مثلاً می‌گوید ای فلانی تو امروز می‌میری، ای فلانی تو فردا چنان می‏شوی و همین‌طور سایر امور. همان‌طور که با زبانش جاری می‏شود، با دستش هم جاری می‏شود، با پایش هم جاری می‏شود، با جمیع اعضاء و جوارحش این علم و خبر را می‏نویسد.

اذا اراد ذلک الرجل علمَ شی‏ء نظر ببصره شاید در اصل فی قلبه بوده فکأنه ینظر فی کتاب. وقتی‌که این امام می‌خواهد از چیزی باخبر شود، به قلبش نگاه می‌کند مثل اینکه به کتاب نگاه می‏کند که در آن کتاب نوشته شده و ثبت شده است.

«فقلتُ له بعد ذلک فکیف العلم فی غیرها أ یُشَقّ القلبُ فیه ام لا؟» از لیلةالقدر که بگذریم، در سایر ایام، امام بخواهد مثلاً از علم‌هایی که در لیلةالقدر نیامده باخبر شود، چطور باخبر می‌شود؟ آیا باز هم قلب شکافته می‌شود یا نه؟ قال لا یُشق فرمود شکافته نمی‌شود، یعنی مثل لیلةالقدر لازم نیست ملائکه شکم او را بشکافند و وارد

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 191 *»

شوند و بر قلبش بنویسند. لکنّ الله یُلهِم ذلک الرّجل بالقَذْف فی القلب لکن خدا به او الهام می‌کند و در دلش می‌افکند. و اگر در دوران سال بخواهد بداند علمی را که ملک در لیلةالقدر بر او نازل نکرده، خداوند به دلش القاء می‏کند و در دلش می‌افکند. حتی یُخیّل الی الاذن انه تکلم بما شاء اللّه من علمه و الله واسع علیم.([168]) آن‌قدر این الهام و قذف در قلب سریع انجام می‌شود، که گوشش می‌پندارد که او آنچه را که خداوند از علمش خواسته بداند، دانسته و بیان می‌نماید، و علم خدا گسترده و خدا دانا است.

ائمه ما چون با ما حرف می‏زده‌اند، این‌طور حرف می‏زده‌اند. بعد از هزار و چهار صد سال، بعد از این‌همه ذکر فضائل، بعد از این‌همه مبانی و این‌همه بیاناتی که بزرگان ما فرموده‌اند؛ هنوز ما که به اصطلاح گل سر سبد نشر فضائل و مکتب فضائل و مکتب ولایتیم، ــ نعوذبالله، پناه به خدا می‌بریم ــ ما هنوز داریم لنگ می‏زنیم که آیا بدن امام بعد از شهادتش مثل جماد می‏افتد یا حیاتش باقی است؟ آیا آن کمالات حیاتی باقی است یا مثل جماد است؟! هنوز داریم لنگ می‏زنیم. ائمه ناچار بودند این‌طور حرف بزنند. اگر بدن امیرالمؤمنین بعد از شهادتش از جا برمی‌خاست و راه می‌افتاد مردم چه می‌گفتند؟! هنوز این کارها را نکرده بود، می‏گفتند این خدا است. اگر بعد از شهادتش برمی‌خاست و همه می‏دیدند که به بازار آمد و در مسجد رفت و روی منبر رفت و خطبه خواند و درس توحید گفت؛ مردم چه می‌گفتند؟! نصاری درباره عیسی چه گفتند؟! روی این جهت می‏بینیم این بدن‌ها می‌افتند، آنها را دفن می‌کنند. البته باز هم گاه‌گاهی نشان می‌دهند که دلیل معرفتی باشد. مانند اینکه غسّال احتیاج ندارد آن بدن را از این شانه به آن شانه‏اش بکند، خودش حرکت می‌کند. خودش از این شانه به آن شانه می‏شود. سر مطهرش هم آن‌طور قرآن بخواند و بدن مطهرش هم آن آثار را نشان بدهد.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 192 *»

ببینید امام می‌خواهد لطافت این بدن را بگوید. می‌خواهد لطافت این حیات را بازگو بفرماید. این‌قدر این حیات لطیف است و این روح فلکی در این حیات و بدن نباتی به لطافتی رسیده که برای دانستن علمی، وقتی نمی‌خواهد. می‌فرماید همین‌که از علمی که در لیلةالقدر در قلبش نوشته نشده بخواهد آگاه گردد و یا از او سؤال شود، آن‌قدر زود در دل او قذف می‏شود و الهام می‏شود که گوش امام یا کسی که از او سؤال کرده، فکر می‌کند امام پیش از این لحظه آگاه بوده که شروع کرد به گفتن و جواب‌دادن. نمی‌خواهد فکر کند. نمی‌خواهد منتظر قذف در دلش بشود. آن‌قدر این روح لطیف است که در مقابل علم خدا و در مقابل مقامات عالیه‌اش، آماده عکس‌گیری است، که گوش امام یا شخصی که سؤال کرده خیال می‌کند امام این علم را می‏دانست و گفت. ببینید حضرت می‌خواهد این مقام را توضیح بدهد که این مقام چقدر لطیف است. به طوری که حتی یخیّل الی الاذن گوش امام یا سائلی که سؤال کرده و دارد گوش می‌دهد این‌طور فکر می‏کند که انه تکلم بما شاء اللّه من علمه امام بدون درنگ آنچه را که می‌گوید همان علم خدا است که خواسته امام آن را بداند و بیان کند. در هر صورت این فرمایش بیان این است که این قَذْف در قلب و الهام در دل امام سریع انجام می‏شود.

آری، همین‌طور هم هست. نمی‌خواهد معطل بشود. نمی‌خواهد فکر کند. نمی‌خواهد مراجعه کند بگوید آقا اجازه بده مراجعه کنم. گرچه گاهی هم فرموده صبر کن ببینم در کتاب امیرالمؤمنین چه نوشته. چون راوی به خود ایشان اعتماد نمی‏کرده، به کتاب علی اعتماد می‏کرده، آن بزرگوار از جا برمی‏خاسته کتاب امیرالمؤمنین را می‌آورده و نگاه می‌کرده، بعد می‌فرموده در کتاب امیرالمؤمنین حکم این است، باز هم ان‏شاءاللّه. در حدیث دارد: ان‏شاءاللّه. یعنی اگر در این هم شک داری، دیگر ناچاری، راهی نداری، ان‌شاءاللّه همین است، بگیر برو، عمل کن. مثلاً برای تو:

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 193 *»

ان‌شاءاللّه. ولی خدا خواسته، شاء اللّه، تمام است، همین است. علم همین است.

بعد می‏فرماید و اللّه واسع علیم ای راوی، ای کسی که این حرف را برایت می‏زنم وحشت نکنی؛ علم خداوند وسعت دارد و خداوند علیم است و به وجودها و ماهیت‏ها و هویت‏های لطیفه در القاء عنایات خودش و علم خودش و احکام الهیه عالم است.

اللهم صل علی محمّد و آل‌محمّد الاوصیاء الراضین المرضیین بافضل صلواتک و بارک علیهم بافضل برکاتک و السلام علیهم و علی ارواحهم و اجسادهم و رحمة اللّه و برکاته. اللهم عجّل فرجهم و فرجنا بهم و توفّنا علی ملتهم و احشرنا فی زمرتهم و لاتفرّق بیننا و بینهم طرفة عین و ارحمنا بهم فی الدنیا و الآخرة. اللهم اشفِ بهم مرضانا و ارحم بهم موتانا و سَلِّم بهم مسافرینا و اَدِّ بهم دیوننا و اقض بهم حوائجنا. اللهم ارفع درجاتِ مشایخنا العظام، اللهم انفعنا بعلومهم و معرفتهم و محبتهم، اللهم اجزهم عنا خیر الجزاء و ارضهم عنا برحمتک یا ارحم الراحمین.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 194 *»

مجلس نهـم

 

(روز  28 ماه مبارک رمضان 1407 هـ ق)

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 195 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

إِنّٰا اݩـزَلْنٰاهُ فیٖ لَیْلَةِ ٱلْقَدْرِ*  وَ ما ادْریٰکَ ما لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ * لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ *

تَـنَـزَّلُ ٱلْمَلٰائِکَةُ وَ ٱلرُّوحُ فیٖهٰا بِـإِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ أمْرٍ * سَلٰامٌ هِیَ حَتّیٰ مَطْلَعِ ٱلْفَجْرِ*

بحث درباره مقامی از مقامات امامان؟عهم؟ است که متنزل‌علیه ملائکه در لیلةالقدر است و محل نزول ملائکه و روح برای ابلاغ تقادیر سال است و آنچه خدا تقدیر می‌فرماید که علمش بر قلب امام؟ع؟ نوشته شود. این مقام همان مقام دنیوی و ظاهری بشری امام؟ع؟ است نه ظاهر ظاهر. قابلیت این محل و لطافت و عظمت و جلالت این محل را باید بشناسیم که این چه قابلیت و چه لطافتی است که برای این مقام ظاهری امام؟ع؟ است. چون شکی نیست که نزول ملائکه و روح در لیلةالقدر بر مقامات عالیه ایشان نیست. در مقامی است که امام با آن مقام در این عالم متصرف است و آن همان بدن جسمانی امام؟ع؟ است. و مراد از بدن جسمانی، همان بدن دنیوی امام؟ع؟ است که محل تعلق سایر مقامات است. و به تعبیر دیگر، لباسی است که این بزرگواران در دنیا برای خود گرفته‌اند و به منظور اداره این عالم و تدبیر این عالم به این لباس برای بشر ظاهر شده‌اند.

قبل از اینکه این عالم این لیاقت و قابلیت را پیدا کند، این بدن‌ها پیدا نمی‌شد. و از این جهت تا زمان رسول‌خدا؟ص؟ این عالم ظاهر دنیوی لایق نبود و برای ظهور و پیدایش یک‌چنین لباسی و مقامی برای معصومین؟عهم؟ روی این زمین قابلیت نداشت. بعد که این لیاقت و قابلیت برای این عالم و اهل این عالم فراهم شد،

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 196 *»

آن‌وقت خداوند تقدیر فرمود نطفه رسول‌خدا؟ص؟ در روی این زمین منعقد گردد و برای این بزرگواران لباس بشری ظاهری فراهم شد تا اینکه به ظاهر به دنیا آمدند. و الآن هم چون هنوز این قابلیت برای این عالم و اهل این عالم وجود دارد، وجود مبارک بقیةاللّه؟عج؟ این لباس را برای خود دارند و خدا این لباس را برای ایشان تا زمان رجعت ائمه؟عهم؟ نگه می‌دارد. و بعد تا وقتی که تقدیر شود و قیامت بخواهد شروع شود، این لباس‌ها را خلع می‌کنند و عالم را بدون قلب می‌گذارند و عالم رو به خرابی می‌گذارد و بعد فانی می‌گردد و بعد قیامت فراهم می‌شود.

این مقام ظاهری برای آن بزرگواران لباسی است که به حسب اقتضاء نظام آفرینش الهی، روی این زمین آن را برای خود انتخاب می‌کنند. فضیلت مؤمن در این است که موقعیت این لباس را بشناسد که در لیلةالقدر متنزل‌علیه ملائکه و روح است، و فضل این لباس را بداند، ارزش و مقام این لباس را برای معصومین؟عهم؟ مناسب شأن ایشان معتقد شود. فضل یعنی برتری. و این بزرگواران در همه مقاماتشان برترِ خلقند. در این مقام ظاهری و لباس ظاهری هم فضل دارند، صاحب‌فضیلتند. یعنی مؤمن بصیر باید برای این لباس ظاهری و این ظاهر بشری معصومین؟عهم؟ فضل قائل باشد، فضل معتقد باشد، و آن را بر سایر موالید این عالم فضیلت دهد. این بدن ظاهری امام را ردیف بدن‌های انسانی، ردیف بدن‌های حیوانی، ردیف بدن‌ها و جرم‌های نباتی و ردیف این جرم‌های جمادی قرار ندهد. برای این بدن فضل قائل باشد. و عرض کردم: فضل یعنی برتری.

آن‌وقت در این فضل چگونه سخن بگوید و چطور معتقد شود؟ به همان مقداری که عقلش می‏رسد. عقل، نه هویٰ و هوس. و بداند که نمی‌تواند حق مطلب را بفهمد. نَزِّلونا عن الربوبیة ثم قولوا فی فضلنا ما شئتم و لن‌تبلغوا.([169]) درباره فضل خود

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 197 *»

فرمایشات فرموده‌اند. فضلنا مفرد مضاف است و افاده عموم می‏کند. یعنی فضائل ما را که می‌خواهید بگویید، در هر مرتبه از مقامات ما بگویید، هرچه بگویید به کنه آنها نمی‌رسید به این معنی که بتوانید حقّ آن فضائل را بفهمید. و البته نمی‌شود فهمید.

آیا فضائل همین مرتبه‌ای را که مورد بحث ما است ــ که مقام ظاهری امام؟ع؟ است که عرض کردم نسبت به اهل این عالم حکم قلب را دارد ــ می‌توان فهمید؟ چطور قلب نسبت به اعضاء و جوارح بدن، وسیله و مقامی است که روح غیبی با این وسیله و مقام در این بدن تصرف می‌کند. حال اعضاء بخواهند قلب را بشناسند؛ نهایتش این است که می‌گویند آن هم مثل ما از این عناصر فراهم شده. همان‌طور که ما از این عناصر تشکیل شده‌ایم، این هم مثل ما از این عناصر تشکیل شده. اما می‌فهمیم که بر ما فضیلت دارد، می‌یابیم که بین ما و بین روح غیبی واسطه است. اگر این نبود ما از خواسته‌های روح غیبی خبردار نمی‌شدیم. پس فقط این مقدار می‌فهمند. اما آیا حقیقت لطافت قلب را می‌توانند بفهمند؟! خیر، چون در لطافت فوق آنها است. به این مقام رسیده که به او روح تعلق گرفته. فرمود قل انّما انا بشر مثلکم یوحیٰ الیّ.([170]) این حیث یوحیٰ الیّ در مقام ظاهری بشری، فضیلتی است که ما به حقیقت و لبّ این فضیلت پی نمی‌بریم. هرچه هم بگوییم نمی‌توانیم حقیقت این لطافت را بفهمیم. چون در ردیف قلب نیستیم. ما قلب نیستیم تا بفهمیم آن قلب نسبت به ما چیست، نسبت به ما چه لطافتی دارد و نسبت به ما چه کمالی برای او حاصل شده.

از این جهت شیعه بصیر، شیعه مستبصر، با احتیاط قدم برمی‌دارد. خود را محافظت می‌کند. کلام خود را، قلب خود را، عقل خود را، فکر خود را، محافظت می‌کند، نگهداری می‌کند که نبادا در شأن معصومین؟عهم؟ به تقصیر یا غلو مبتلا شود.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 198 *»

که عرض کردم ما حقیقتش را نمی‌یابیم تا اینکه غلوّ بکنیم. مگر به تعبیر بگوییم. مثلاً بگوییم این مقام و مرتبه، مثل عقل امام است. البته غلوّ گفته‌ایم؛ اما نه اینکه درک کرده‌ایم و گفته‌ایم. مؤمن بصیر نباید در دلش، در فکرش، در عقلش، نسبت به مقامی از مقامات اهل عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم اجمعین تقصیری فراهم بشود.

«تقوی» در این زمینه همین است. اگر در اینجا گفتند تقوی داشته باشید، یعنی خود را نگهداری کنید. تقوی از «وقایة» است. عقل خود را، دل خود را حفاظت کنید که نبادا در شما عقیده‌ای پیدا شود، فکری پیدا شود که لازمه‌اش تقصیر یا غلو در شأن معصومین؟عهم؟ است.

یا ایها الذین ءامنوا اتقوا الله و قولوا قَولاً سَدیداً  ای اهل ایمان، مخصوصاً در فضائل علی و آل‌علی صلوات اللّه علیهم اجمعین کاملاً تقوی داشته باشید، خود را محافظت کنید. و قولوا قولاً سدیداً سخن درست و محکم و اساسی بگویید. نبادا سخن بی‌اساس و سستی بگویید. وقتی که شما در این زمینه تقوی داشتید و سخنتان بر اساس محکم و صحیحی بود؛ آن‌وقت یُصلِحْ لکم اعمالَکم و یَغفر لکم ذنوبکم در نتیجه خداوند اعمال شما را اصلاح می‌نماید، طاعات شما را می‌پذیرد و همه اعمال شما صالح است و درست است. و معاصی شما را می‌آمرزد. و من یطع اللّه و رسوله؟ص؟ فقد فاز فوزاً عظیماً ([171])  کسی که خدا را اطاعت کند و رسول‌اللّه؟ص؟ را در مورد اهل‌بیتش اطاعت کند و در آنچه آورده‌اند و آنچه نیاورده‌اند، آنچه فرموده‌‌اند و آنچه نفرموده‌اند، آنچه می‌فهمد و آنچه نمی‌فهمد، تسلیم و مطیع باشد، فقد فاز فوزاً عظیماً به یک رستگاری خیلی بزرگی نائل شده است. چرا انسان بی‌جهت رستگاری خودش را در معرض خطر قرار بدهد؟! بی‌جهتِ بی‌جهت.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 199 *»

امر خیلی دقیق است. به جهت اینکه امر معصومین؟عهم؟ ــ  مخصوصاً در این جهت مورد بحث ــ جهاتی دارد که شخص متوجه و باتقوی را بااحتیاط می‌کند، محتاط می‌سازد. چون این مطلب که بدن‌های معصومین؟عهم؟ بعد از شهادت و رحلتشان از دنیا بر سایر ابدان امتیازی دارد، این ضروری شیعه است. که احترامش، تعظیمش، تکریمش مثل سایر بدن‌ها نیست. این مسلّم است که این بدن مثل بدن‌های سایر خلق نیست، یک امتیازاتی دارد.

اللهم انی اعتقد حرمة صاحب هذا المشهد الشریف فی غیبته کما اعتقدها فی حضرته.([172]) این بدن که در این قبر قرار گرفته، حرمت دارد. حرمتش مثل زمان حضورش است. الآن که غائب شده و در این خاک پنهان شده، یا بفرمایید مرده، کشته شده، و در این محل شریف دفن شده، من معتقدم که این حرمتی دارد مثل زمان حیاتش. خدایا من به حرمت صاحب این قبر معتقدم، یعنی همینی که در این قبر دفن است، برای این بدن، مثل زمان زندگیش حرمت قائلم. کما اعتقدها فی حضرته همان‌طور که در زمان حیاتش همین حرمت را معتقد بوده و هستم.

پس در این مطلب هیچ شکی نیست و بحمدالله ضرورت شیعه است. اگر الآن نعوذبالله یک نفر از شیعه بگوید این بدنی که در اینجا دفن شده، هیچ فرق نمی‌کند ــ فرض بفرمایید ــ با بدن میتی که در یک قبرستانی دفن شده؛ چنین کسی شیعه نیست. این بدن احکامی دارد و احکام این بدن، این را از بدن‌های دیگر جدا می‌کند. احتراماتی که برای این محل شریف است، این بدن را از بدن زید و عمرو بعد از مردن جدا می‏کند. این قطعی شیعه است. نوعاً هم شیعه‌ها می‌گویند این بزرگواران زندگی و مردنشان یکی است. در حال زندگی و مردن یکسانند. این را هم که همه می‌گویند.

خلاصه این امر ضروری است که این بدن‌ها بعد از رحلت و شهادت امتیازاتی

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 200 *»

دارند. حال چیست؟ بحث دیگری است. اما ممتاز است، این را همه قبول دارند. دارای فضلی است که سایر بدن‌ها این فضل را ندارند، دارای احترامی است که سایر بدن‌ها این احترام را ندارند. مثل زمان حیاتش است، چطور بدن امام احتراماتی دارد که سایرین و سایر بدن‏ها این احترام را ندارند. پس از رفتن از دنیا هم بدنش همان احترام را دارد. و از این رو باید همین بدن را امام دفن کند، امام غسل بدهد، امام این بدن را کفن کند. اگر چه به ظاهر کسان دیگر هم متصدّی شوند، اما در واقع امام این بدن را غسل داده، کفن نموده و دفن کرده. لا یمسّه الا المطهّرون.([173]) طاهری مثل خودش او را غسل می‏دهد و کفن می‌کند و دفن می‌کند.

محل دفنش هم این خصوصیات را دارد که محل نزول ملائکه است، محل نزول رحمت‏ها است. وقتی که کنار این قبر مطهر می‏رویم، به خداوند عرض می‌کنیم اللهم انّ هذا مشهدٌ لایرجو من فاتته فیه رحمتُک ان یَنالَها فی غیره([174]) خدایا اینجا یک محلی است و یک مکانی است که اگر کسی در اینجا رحمت تو شامل حالش نشد، این دیگر امید ندارد در جای دیگر رحمت شامل حالش بشود.

تقریباً مثل ماه مبارک رمضان است. ماه مبارک رمضان در بین ماه‌ها، ماه خدا است. اگر کسی در ماه رمضان آمرزیده نشد، این دیگر امید نداشته باشد که در ماه‌های دیگر آمرزیده بشود. وقتی‌که این‌قدر اهلیت پیدا نکرد که در ماه مبارک رمضان که شهراللّه الحرام است، آمرزش خدا شامل حالش بشود، این دیگر انتظار نداشته باشد یا امیدی نداشته باشد که بتواند در ماه‌های دیگر رحمت خدا را درک کند.([175]) وقتی‌که ماه مبارک رمضان این‌طور باشد؛ آن‌وقت محل دفن نور خدا و بدنی که حامل نور خدا است، این مشهد، این محل، این‌طور نباشد؟!

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 201 *»

پس این امر ضروری است که اگر کسی نعوذبالله بگوید این حرم و این محل شریف، با قبرهای دیگر هیچ فرق ندارد، او را از شیعه بیرون می‌اندازند. این ضروری شیعه است.

و همچنین ضروری شیعه است که بعد از رحلت و شهادت این بزرگواران، آثاری از این ابدان مطهره ظاهر شده. مثل حرکت‌کردن از این شانه به آن شانه و از این پهلو به آن پهلو در هنگام غسل‌دادن، یا فرض بفرمایید سخن‌گفتن، اظهار علم و مانند اینها. در مورد سر مطهّر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه که دیگر ضرورت شیعه است. اگر کسی بگوید این حرف‏ها دروغ است، سر مطهّر سیدالشهداء را که بریدند مثل اینکه سر زید را ببرند، دیگر تمام شد، این آثار از او بروز نکرده، شیعه نیست. نه، این که دیگر معلوم است، ضرورت شیعه است که از این ابدان مطهّره بعد از شهادت آثاری بروز کرده. این هم مسلّم است. کسی در میان شیعیانِ درست اینها را انکار ندارد.

حال یکی وهابی یا یکی متمایل به وهابیت بشود، بگوید هرچه را که آنها می‌گویند، نعوذبالله یکی سَنْگَلَجی بشود و بخواهد مثل او حرف بزند، یکی کَسْرَوی‌منش باشد و بخواهد مثل کسروی حرف بزند؛ البته اینها خارجند، اینها از شیعه خارجند. خدا این بُرقِعی را لعنت کند. خدا لعنتش کند. نوشته بود که گدا در کوچه می‏گفت «یا اباالفضل، یا اباالفضل». رفتم بیرون گفتم کدام اباالفضل را می‌گویی؟! اگر عباس‌بن‌علی را می‌گویی که هزار و چند صد سال قبل او را در کربلا کشتند، از بین رفت. اگر او را صدا می‌زنی، هیچ کاری از او نمی‌آید، اگر مرا صدا می‌زنی ــ چون اسمش ابوالفضل است ــ بیا، من می‌توانم به تو یک تومان بدهم، بیا. دیگر دادزدن ندارد، فریادزدن ندارد. خدا لعنتش کند.

به آنهایی که به انکار این مقامات و این فضائل معصومین؟عهم؟ از شیعه خارج می‏شوند، کار نداریم. شیعه معتقد است و ضرورت شیعه است که بعد از رحلت و

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 202 *»

شهادت، از این ابدان مطهره آثاری بروز کرده و ظاهر شده. و الحمدلله چشم بصیرت باشد می‌بیند. مگر در همین محل‏های شریف آثار بروز نمی‌کند؟ کور شفاء می‌دهند، بیمار شفاء می‌دهند و حوائج دیگر برآورده می‌شود.

پس این دو مطلب ضروری است. اگر کسی یکی از اینها را انکار بکند، البته کارش مشکل است.

بحث ما به این دو مطلب ربطی ندارد. نمی‌خواهیم این دو تا را اثبات کنیم که اگر کسی انکارش کند بگوییم خلاف ضرورت کرده. ما نمی‌خواهیم این دو را اثبات کنیم. من نمی‌خواهم بگویم این بدن‌ها فضیلت دارد و امتیاز دارد. این ثابت است. این را نمی‌خواهد من بگویم، همه معتقدند. حرف تازه‌ای نیست که بخواهم بزنم که این بدن‌ها بعد از رحلت و شهادت امتیازات دارند، بر بدن‌های دیگران فضل و برتری دارند، احترام دارند. این معلوم است.

و بدیهی است که این احترام بی‌جهت هم نیست؛ این بدن اساساً احترام دارد. قراردادی نیست که بگویند چون یک زمانی بدن معصوم بوده، حال احترامش کنیم. نه، واقعاً خودش احترام دارد و باید به احترامش معتقد باشیم. من می‌خواهم همین را عرض کنم. اللهم انی اعتقد حرمة صاحب هذا المشهد الشریف فی غیبته کما اعتقدها فی حضرته. این بدن احتراماتی دارد. این یک مطلب.

همچنین آثاری از این ابدان مطهره بعد از شهادت و رحلت بروز کرده و ظاهر شده. این را هم نمی‌خواهد من اثبات کنم. تاریخ بحمدالله پر است، روایاتمان پر است و روضه‌هایمان بر اساس همین‌ها است. این هم که معلوم است، دیگر هیچ احتیاج ندارد که اثبات کنیم. عرض کردم اینها در شیعه به حدّ ضرورت است. بحثی که ما داریم به ضرورت‌ها ربطی پیدا نمی‌کند، که اگر کسی انکار کرد بگوییم خلاف ضرورت کرده یا منکر فضل شده یا مثلاً لعنش کنیم و مانند اینها.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 203 *»

در توجیه این هستیم که این بدن‌ها چرا احترام دارد؟! چرا این آثار از این بدن‌ها سر زده و سر می‌زند؟! ما این را می‌خواهیم بگوییم. توجیه این مطلب است. حال مثلاً یک کسی از ما می‌گوید، یا از دیگران، که شاید نوع مردم هم این‌طور بگویند که این بدن بعد از رحلت و شهادت باز هم روح به آن تعلق می‌گیرد و این آثار از آن سر می‌زند و از این رو این احترام را دارد. این یک‌طور توجیه می‌کند، ما هم یک‌طور دیگر توجیه می‌کنیم.

خوشبختانه توجیه ما طوری است که حتی آن طرف مقابل ما هم این را قبول دارد. یکی از همین‌ها که در رد ما بیست و هفت دلیل پیدا کرده، یک‌وقتی با من در این زمینه حرف می‌زد، وقتی با خود من حرف می‌زد، مشغول بحث بودیم که دیگران هم بودند، من گفتم که اگر روح تعلق می‌گیرد و حرف می‌زند، پس با بدن ما چه فرق دارد که اگر اعجاز بشود و روح به بدن ما تعلق بگیرد، بدن ما هم حرف می‌زند؟! در جواب من یک حرفی زد که همین اساس بحث من است و توجیه این فضیلت بر همین اساس است که خود او هم اقرار دارد. گفت: فضل و امتیاز آن بدن با بدن ما این است که آن اعتدالش و لطافتش باقی است، ولی اعتدال ما از بین می‌رود.

من همین را اساس بحثم قرار داده‌ام که اعتدال بدن امام باقی است، صفاء و قابلیت آن بدن برای تعلق روح باقی است. اما اگر بخواهند ما را دوباره زنده کنند، باید اعتدال را برگردانند. این بدن ما اعتدالش از هم پاشیده شده، مثل او نیست. اما او مثل زمان حیاتش، اعتدالش باقی است، صفاء و قابلیتش باقی است. روح، هروقت بخواهد راحت به او تعلق می‌گیرد. دیگر نمی‌خواهد اعتدالی فراهم کند. اما بدن‌های ما، اعتدالش از هم می‌پاشد. بخواهند زنده‌اش کنند، باید دوباره اعتدالی و قابلیتی برای این بدن فراهم کنند، آن‌وقت روح تعلق بگیرد، که اسمش را «اعجاز» می‌گذاریم. اما آنها نه، آن بدن‌ها همان قابلیت و اعتدال زمان زندگیشان را دارند. حال که روح جدا شده، باز تعلق می‌گیرد.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 204 *»

خود او این حرف را اقرار کرد. نمی‌دانم برادرهایی که در آن بحث بودند، یادشان هست یا نه. خود من کاملاً یادم است که این را اقرار کرد. و باید هم اقرار کند. چون مرگی که برای معصومین؟عهم؟ است غیر از مرگی است که برای ما است. روح ما که از بدن ما مفارقت می‌کند و ما می‌میریم، به واسطه تحلل آلات بدن است. یعنی ترکیب این بدن ضعیف می‌گردد، در نتیجه حیاتش ضعیف می‌شود، اعراض و امراض دخالت می‌کنند، به‌تدریج این اعتدال از هم می‌پاشد. وقتی که از هم پاشید، آن وقت برای تعلق و انعکاس روح محلّی نیست، روح دیگر منعکس نمی‌شود، می‌گوییم مُرد. بدن امام، اگر قضاء و قدر الهی نباشد که خودش بخواهد و به اذن خدا روحش از بدنش جدا شود، اعتدال این بدن ابدی است. این اعتدال، اعتدالی است که هیچ عرض و مرضی نمی‌تواند این بدن را از این اعتدال بیندازد. این اعتدال ثابت است. و حیاتِ استخراج‌شده و نتیجهِ این اعتدال هم ثابت است. این حیات هم ــ که همان روح نباتی باشد ــ از بین نمی‌رود. و همچنین روح حیوانی و فلکی که در این بدن نباتی قرار گرفته، آن هم همان‌طور به همان کمال و اعتدال خودش باقی است.

تا اینجا همه با یکدیگر هم‌قدمیم و حرفمان یکی است. مطلب من توجیه وجود حیات بعد از شهادت است. و بر این اساس می‌گویم. اگر کسی این را انکار کند من نمی‌توانم بگویم خلاف ضرورت کرده. من هم که اثبات می‌کنم، منکر نمی‌تواند بگوید خلاف ضرورت گفته‌ای. اگر بگوید غلوّ کرده‌ای؛ می‌گویم نه، غلوّ نیست. پس تنها یک حرف می‌توانند بزنند ــ که آن را هم گفته‌اند ــ که این توجیه غلوّ است. من می‌گویم این بدن هرچه دارد مال همین‌جا است؛ یعنی در همین رتبه است، کمالات اینجایی است و با کمالات بالاتر هیچ مطابق نیست و برابری نمی‌کند. کجای این بیان غلوّ می‌باشد؟! اما من می‌توانم بگویم کسی که حرف مرا نپذیرد، ممکن است کارش به

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 205 *»

تقصیر منجر شود. من می‏توانم این را بگویم، اما او نمی‌تواند بگوید تو غلو کردی. من می‌توانم این را بگویم که نکند سخن تو به تقصیر در شأن معصومین؟عهم؟ بینجامد. اما تو نمی‌توانی به من بگویی که تو غلو می‌کنی. زیرا من هرچه برای اینجا هست، همین را ثابت می‌کنم. با کمالات مرتبه بالاتر ردیف نمی‌کنم.

پیش از این ما خیلی روایات خوانده‌ایم، حکایت‌ها گفته‌ایم، در این مسأله خیلی بحث کرده‌ایم؛ ولی کمتر دقت شده یا کمتر توجه شده. به آن مباحث مراجعه بشود، شاید باز هم بحث را روشن کند. و فرصتی هم دیگر نداشتیم، این چند روز در این زمینه صحبت کردیم و نمی‏دانیم دیگر بعد از ماه چه کنیم و چه بحثی داشته باشیم. و فکر نمی‌کنم لزومی داشته باشد بیش از این پی این بحث را بگیریم.

برای توضیح عرض می‌کنم که حیات، اثر مشیت است. و مشیت در اثر خود، به صفات ذاتی خود ظاهر است. هرجا حیات هست، آثار مشیت هست. هرجا حیات نیست، آثار مشیت نیست. و به مقدار قدرت و قوت حیات و ضعف حیات، آثار مشیت وجود دارد. از آثار مشیت علم، اراده، قدرت و سایر کمالات است، اینها همه در آثار موجود است.

این حیوان را که ما می‌بینیم، این حیوان که چیزی بالاتر از حیوانیت ندارد. مطمئنیم که همین سه مرتبه‌ای را دارد که می‌گوییم تمام این بدن‏های دنیوی ــ  معصوم، غیر معصوم، انسان و حیوان ــ این سه مرتبه را دارند. جرم جمادی، روح نباتی که بدن نباتی است و روح فلکی. تا به اینجا معلوم است. حال می‌بینیم که از این حیوان، آثار حیوانیت بروز می‌کند. فرض بفرمایید حیوان راه می‌رود؛ این راه‌رفتن مال مرتبه بالاتر که نیست، مال همین حیات حیوانیِ ظاهر شدهِ در این روح نباتیِ به این مقدار لطافت است. حیوان می‌بیند، حیوان می‌شنود، می‌چشد، می‌بوید، راه می‌رود، می‌آید، می‌رود، چه‌بسا حرف بزند، مثل طوطی که حرف هم می‌زند. حال می‌خواهید

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 206 *»

بفرمایید اینها ارادی نیست، اینها طبیعی است. بسیار خوب، روی چشمم، می‌پذیرم. راه‌رفتن، خوردن، شنیدن، بوییدن، چشیدن طبیعی این حیوان است. پس اینها آثار همین حیوانیت است که از این حیوان بروز کرده.

حیوان در همان مقام خودش، که ما نمی‌توانیم الآن آن مقام را ببینیم و حدود آن مقام را به دست بیاوریم که آثار مشیت در این مقام حیوانیت چقدر ظاهر شده. ولی می‌فهمیم که این مقدار قدرت و قوت و مانند اینها را دارد. و می‌بینیم که درک‌های ظاهری را هم دارد. فرزندش را تشخیص می‌دهد، دشمنش را تشخیص می‌دهد. اینها را هم می‌فهمیم. حال به حسب طبیعت است، باشد. خلاصه، الآن آثار این حیوانیت است. غیر از این نیست. دیگر مرتبه‌ای بالاتر  از حیوانیت ندارد؛ اما مقدار درک و اندازه معرفت و شناختش نسبت به خدا و اولیاء خدا و آنچه از حقائق این عالم می‌داند، اینها را ما نمی‌توانیم بفهمیم چقدر است. اما معصومین خبر داده‌اند. قرآن دارد چند مورد را حکایت می‌کند.

از جمله یک مورد را که قبلاً هم تذکر داده‌ام، متذکر می‌شویم. جریان هدهد و سلیمان علی نبینا و آله و علیه‌السلام. این را می‌‌دانیم که وقتی سلیمان با هدهد سخن می‌گفت، نه این‌طور بوده که هدهد را در عرصه خودش آورده باشد. چرا؟ چون و عُلِّمنا منطقَ الطیر.([176]) این‌طور هم که بگوییم عیبی ندارد: سلیمان تنزّل می‌کرد، در عرصه حیوان می‌آمد، با حیوان سخن می‌گفت و سخن او را می‌فهمید و می‌شنید. یا اینکه بگوییم سلیمان با رتبه حیوانیتی که برای او است، با حیوان سخن می‌گفت. چون این مقامات را طی می‌کنند، می‏آیند تا می‌رسند به رتبه‌ای که سلیمان می‌شوند. تمام اینها برایش موجود است. مثلاً رتبه ملکی دارد، با ملک حرف می‏زند، ملک را می‌بیند. رتبه جنّی دارد با جن حرف می‌زند، سخن جن را می‌شنود، جن را می‌بیند،

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 207 *»

خواسته‌های جن را برآورده می‌کند. چون این مراتب در او بالفعل است. با حیوان هم که حرف می‌زند، حیوان را در آن رتبه خودش مشاهده و با آن گفتگو می‌کند و به خواسته‌های او می‌رسد. حیوانات شکایت‌ها داشتند. مثلاً پشه از باد شکایت داشت، گله داشت، خدمت حضرت آمد که شکایت کند.

گاه‌گاهی که حیوانات نزد ائمه ما؟عهم؟ می‌آمدند و اموری را خدمت ایشان عرض می‌کردند؛ این کارها به این‌طور نبوده که آن حیوان را بیاورند و به رتبه انسانیت برسانند. مثلاً حضرت باقر؟ع؟ در راه می‌رفتند. راوی می‌گوید من دیدم یکباره یک حیوانی آمد ــ گرگی بود ــ با شتاب خودش را به حضرت رساند و کنار حضرت مضطربانه ایستاد و چیزهایی گفت، همهمه‌ای کرد. حضرت هم به او جوابی دادند که من نفهمیدم. حیوان رفت. بعد از مدتی برگشت و خوشحال بود. عرض کردم: جریان چه بود؟ فرمودند: این ماده‌اش در حال وضع حمل بود، وضع حمل بر او مشکل شده بود. آمد و از من خواست دعاء کنم که خدا وضع حمل را بر او آسان کند، و از نسل او گرگی را بر هیچ‌یک از شیعیان ما مسلط ننماید. دعاء کردم. بعد برگشت، آمد و خبر داد: آقا، خدا به من فرزندی داده و افتخار می‏کنم که نوکری بر نوکران شما اضافه شده و ما آماده‌ایم هرگاه دشمنان شما را می‌بینیم، آنها را پاره‌پاره کنیم.([177]) این حیوان دشمن را می‌شناسد. البته آن بحث را کار ندارم.

این نوع گفتگوها که بین معصومین و انبیاء با این حیوان‌ها واقع می‌شده و می‌شود به این‌گونه است که امام معصوم، نبی، وصی به آن مرتبه‌ای که دارد سخن می‌گوید. احتیاج ندارد که این حیوان را به درجه انسانیت بیاورند تا بیاید و عرض حال بکند. نه، با همان مرتبه‌هایی که دارند گاه‌گاهی این امور ظاهر شده، که دیگران

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 208 *»

بفهمند و ببینند و به ایشان معرفت پیدا کنند، در امر ایشان بصیرت پیدا کنند. این اعجازها انجام می‌شده.

خدا به سلیمان این قدرت را داده بود که تمام پرندگان، نوعشان در فرمان ایشان و در اختیار ایشان بودند، و از آنها در راه پیشرفت امور و کارهایش استفاده می‌کرد. کار هدهد در میان لشکر سلیمان؟ع؟ این بود که آب‌یابی می‌کرد. یعنی خدا آن حیوان را طوری خلقت کرده، که آب را در دل زمین می‌بیند همان‌طور که ما روغن را در دل شیشه می‌بینیم. وقتی‌که روغن را در یک شیشه قرار می‌دهیم، چطور راحت چشم ما نفوذ می‌کند و روغن را در دل شیشه می‌بیند. همین‌طور خدا به چشم این حیوان نفوذی داده و بینایی او طوری است که وقتی که به زمین نگاه می‌کند، آب را در دل زمین می‌بیند.

وقتی‌‌که امام صادق؟ع؟ این توضیح را دادند، ــ امان، امان از جنس‌های خراب! ــ یک کسی آنجا بود، گفت آقا چطور در دل زمین آب را می‌بیند، اما در چند قدمی خودش تله را نمی‌بیند، دامی را که برایش گذاشته‌اند نمی‌بیند و در دام می‌افتد؟! هدهد، شانه‌سر تا اندازه‌ای خیلی هم زود شکار می‌شود. گفت: چطور دام را نمی‌بیند، اما آب را دل زمین می‌بیند؟! ائمه ما؟عهم؟ چه دل‌هایی داشته‏اند! سبحان‌اللّه! اعجاز همین است که با این‌گونه مردم گفتگو می‌کردند. فرمودند اذا نزل القدر اغشی البصر([178]) وقتی که بنا است تقدیر الهی جاری بشود، چشم کور می‌شود، نمی‌بیند.

البته می‌گوییم این جواب، به‌اصطلاح جوابِ اِسکاتی است که طرف را ساکت کنند. اما حقیقت جواب شاید این نباشد. آن حیوان، این‌طور نفوذ برای طبیعت

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 209 *»

چشم او قرار داده شده، و شاید ادراکات دیگری داشته باشد، مثلاً دستگاهی در وجودش هست که هنوز پی نبرده‌اند که نفوذ می‌کند و می‌فهمد، به آب برخورد می‌کند، احساس می‌کند. درست مثل حیوانی که سرش به آب بخورد، می‏فهمد آب است، خودش را تکان می‏دهد، می‌خواهد فرار کند. شاید دستگاهی در وجود این حیوان هست که امواجی از بدن او صادر می‌شود، حرکت می‌کند، از زمین می‌گذرد، داخل می‌شود، به آب که می‏رسد می‏فهمد که آب است. ما چه می‌دانیم.

اگر می‌فرمایند «می‌بیند»، آن هم چشم است، آن دستگاه هم یک نوع چشم است. چه مانعی دارد؟! مانند این حیوانی که به آن خفّاش می‌گوییم، شب‌ها حرکت می‌کند، چطور در تاریکی احساس می‌کند دیوار است و به دیوار نمی‌خورد؟! حرکتش را در موقع غروب دیده‌اید؟! چقدر سریع حرکت می‏کند، و گوشه پرش هم به دیوار نمی‌خورد. چرا؟ چون این‌طور ادراک برای او هست. امواج برمی‌گردد، امواجی که از خود او صادر می‌شود به سوی او برمی‌گردد، می‌فهمد که مانعی است، چند سانتی‌اش هم هست. حتی چند سانتی‌اش را هم می‌فهمد. ولی ما اسم اینها را طبع می‌گذاریم. وارد این بحث‌ها نشوم.

هدهد در لشکر سلیمان؟ع؟ کارش این بود. بالا نیامده بود که رتبه انسانیت پیدا کند تا بتواند آب را ببیند. انسان‌ها آب را داخل زمین نمی‌بینند. ولی برای این حیوان این خصوصیت بود، برای انجام این کار انتخاب شده بود، که هرجا فرود می‌آمد، معلوم بود، لشکر آنجا فرود می‌آمدند، زمین را می‌کندند، خیلی زود به آب می‌رسیدند.

یکی از امور لازم در ارتش سلیمان؟ع؟ آب‌یابی بوده است. آن هم آن ارتش، که بسیار عظیم بود! از این نوع احتیاجات در کار سلیمان بوده. آیا خود سلیمان؟ع؟ جای آب را نمی‌دانست؟! خیر، لازم نبود بداند. اگر می‌خواست و لازم بود، خدا در او این قدرت را گذارده بود که بداند. اما چون لازم نبود، کلیت هم که نداشته، که اگر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 210 *»

بخواهد بداند، بداند. و نوعاً برای این بوده که به ما بفهمانند که این معصومین نسبت به معصومین ما؟عهم؟ جزئی هستند، کلیت ندارند که اگر بخواهند بدانند، بدانند.

گذشته از اینها خود ائمه ما صلوات اللّه علیهم اجمعین از همه دانسته‌ها و دانسته‌های خود همیشه استفاده نمی‌کردند. دانسته‌ها و دانسته‌ها یعنی آنچه که در آنها بالذات بوده است و یا آنچه که بالافاضه بوده است. چه‌بسا به حکم خدا و به قرار خدا به تغافل می‌گذراندند. نه به نادانی، تعمداً به غفلت می‌گذراندند. مثلاً یک وقت شما یک چیزی را می‌دانید، تعمد می‌کنید که ندانید و به فراموشی بیفتد. به امر خدا در غافل‌شدن تعمّد می‌کردند و از امری غافل می‌شدند.

مثل نماز روز عاشوراء. نه اینکه امام ندانند که ظهر شده. امام ظهر را در همه وقت می‌دانند. اما الآن از طرف خدا اجازه دارند، دستور دارند که به امور دیگری بیندیشند و از اینکه الآن زوال ظهر است غافل باشند. راوی خبر می‌دهد که یکی از صحابه عرض می‌کند آقا ظهر شده. حضرت هم او را دعاء می‌کنند.([179]) چه‌بسا برای خاطر همین دعاء که شامل حال او بشود و یا امور دیگری و مصالح دیگری بوده. از این نوع امور هست.

مثل اینکه وقتی امام می‌خواهد خوردنیِ زهرآلوده را بخورد، به امر خدا غافل می‌شود از اینکه این خوردنی، زهرآلوده است و در آن زهر است. غافل می‌شود، دست روی آن می‌رود، دست آن را در دهان می‌گذارد. دهان آن را، انار یا انگور یا هرچه را، مضغ می‌کند. این کارها کار بدن است. ولی امام الآن غافل است. یعنی به غفلت مأمور است. نه اینکه نمی‌داند، غافل است.

مثل اینکه بلاتشبیه اگر شما قصد دارید به خانه‌تان بروید. در بین راه می‌گویید به خانه فلانی هم سری بزنم، احوالش را بپرسم، بعداً به خانه بروم. غافل می‌شوید، یک فکری

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 211 *»

برایتان پیش می‌آید، یک دفعه می‌بینید درب خانه‌تان ایستاده‌اید، خانه فلانی نرفتید. شما قصد داشتید خانه فلانی بروید، حتی چه‌بسا قسمتی از راه را هم تغییر دادید؛ اما یکباره خودتان را درب خانه خودتان می‌بینید. بسا یک کوچه را هم رفتید، باز برمی‌گردید. این بدن رفته، شما نرفتید. شما در آن فکری که بودید هستید، این بدن رفت.

مرتب به مناسبت‌ها حرف‌ها درهم می‌شود. پس وقتی که ما بدنمان را به نماز می‌گذاریم و خودمان از نماز خداحافظی می‌کنیم و پی کارمان می‌رویم، برای ما ثواب نماز بدن را می‌نویسند و در همین دنیا ثوابش را به این بدن ما می‏دهند و دیگر در برزخ و در آخرت نماز نداریم. این یعنی چه؟ یعنی بدن انجام داده. آری، اگر توجه هم باشد، در برزخ هم نماز داریم. اگر محبت به نماز هم باشد، احترام ذاتی به نماز باشد، آخرت هم نماز داریم. ولی نماز بدون توجه، کار این بدن است.

سلیمان علی نبینا و آله و علیه‌السلام کلیت ندارد، از این جهت بی‏خبر است. از مثل هدهد کمک می‌گیرد. هدهد خبر می‌دهد. اگر در جایی می‌نشیند، سپاه می‌فهمند اینجا باید فرود آیند. در یک جریان، لشکر می‏خواهد حرکت کند و هدهد نیست. سلیمان هم متوجه می‌شود که هدهد نیست، علتش هم این بوده است که امام می‌فرمایند این پرنده‌هایی که در خدمت ایشان بودند و کارگزارانِ این‌طور برنامه‌ها بودند، اینها می‌آمدند روی سر سلیمان، به این حالت که پرهایشان باز بود، که وقتی بساط سلیمان حرکت می‌کند آفتاب روی سر سلیمان نباشد. این حیوانات، پرنده‌ها این‌طور در کنار هم بودند. وقتی‌که ایشان روی این بساط می‌نشست، نگاه می‌کرد، می‌دید کاملاً بر بساط سایه افتاده.

اما در هنگام حرکت دید یک‌جا آفتاب افتاده.([180]) به بالا نگاه کرد؛ و تَفَقَّدَ الطیر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 212 *»

نگاه کرد و شروع کرد به جستجو. این پرنده کجا است؟ این کیست؟ این کدام یکیشان است که جایش خالی است؟ می‏خواهیم حرکت کنیم، جایش خالی است و اینجا آفتاب افتاده. و تفقّد الطیر نگاه کرد و بررسی کرد؛ فرمود ما لِیَ لا اری الهدهد؟ چه شده من هدهد را نمی‌بینم؟! کجا است؟! این یکی از مأمورین لازم و از کارگزاران مهم لشکر ما است؛ در همان حدّ حیوانیت خودش، در همان‌جایش مهم است. این کجا است؟ ام کان من الغائبین چه شده؟ شاید این هم متمرّد شده، این هم می‌خواهد به لشکر ما صدمه بزند. به خدا پناه می‏بریم. در همان مقام حیوانیتش؛ می‏خواهد سر باز بزند از تکلیفی که فعلاً نبی‌اللّه که عهده‌دار این لشکر و جنگیدن با اعداء اللّه است برای او قرار داده. ام کان من الغائبین چه شده؟! فرار کرده؟! می‌خواهد متمرّد باشد؟!

لَاُعَذِّبنّه عذاباً شدیداً. یک کسی می‌گفت آخر سلیمان پیغمبر خدا بود. حال یک هدهد، شانه‌سر، این حیوان مظلوم، مثلاً این پی تفریحش رفته؛ حال نبی‌اللّه باید این‌طور حرف بزند؟! آری، نبی‌اللّه که ظلم نمی‌کند. این را در لشکر خدا انتخاب کرده؛ این باید در لشکر خدا به اندازه‌ای که از او قدرت و کار برمی‌آید به لشکر خدا خدمت کند. تعهّد داده. حال اگر بنای فرار باشد و بنای نافرمانی باشد، باید نبی‌اللّه به اندازه خودش از او انتقام بکشد، جریمه‌اش کند، بزندش، بکشدش. هرچه که کیفر او است. ظلم که نیست. نمی‌خواهد به او ظلم کند. تو می‌خواهی یک لشکر را بی‌آب بگذاری! اگر ما حرکت کنیم، مثلاً به مشکلات بی‏آبی برخورد کنیم، تو مسئولی. لاعذّبنّه عذاباً شدیداً  این اگر تمرّد کرده باشد و به قصد ضربه زدن به لشکر ما از حکومت من تمرّد کرده باشد، دانه دانه این پرهای بدنش را می‌کنم.

آری، راه خدا است. امر خدا است. دین خدا است. این‌قدر آسان نباید بی‌پروا باشند و به لشکر حجة بن الحسن المهدی صلوات‌اللّه‌علیه صدمه بزنند. مهدی صلوات‌اللّه‌علیه غیرتمند است. خدا نکند این بزرگوار هم و تفقّد الطیر چشم‌هایش را در

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 213 *»

صف جماعت‌های ما، در مجالس ما بیندازد، بفرماید فلانی چرا نیامده؟! آن یکی چرا نیامده؟! بقیةاللّه که خبر دارد که چرا نیامده. خدا نکند از نیامدن‌هایی باشد که بفرماید لاعذبنّه عذاباً شدیداً او لاَذْبَحَنَّه او را عذاب شدید می‌کنم. یعنی دانه‌دانه پرهای تنش را می‌کنم. یا اینکه صاف، راحت، او را می‌کُشم. آری، بقیةاللّه یکی دیگر جایش می‌گذارد، کاری ندارد. برای او که کاری ندارد. او لیَأْتِیَنّی بسلطان مبین یا اینکه عذرش را بگوید. چرا رفته و برای رفتنش دلیل داشته باشد، در رفتنش معذور باشد. آن‌وقت ما معافش می‌کنیم. وگرنه بی‌جهت خالی‌کردن موضع، صدمه‌زدن، کیفر دارد.

فمکث غیر بعید درنگ کرد و طول نکشید. فقال احطتُ بما لم‌تُحِطْ به و جئتک من سبأ بنبأ یقین. می‌دانیم این به مقام انسانیت نیامده. روح انسانی به این حیوان تعلق نگرفته، این در مقام طیر است. یا بفرمایید سلیمان دارد در مقام طیریت و حیوانیت خود، با این حیوان سخن می‌گوید و آن مقام بالفعل است. سلیمان تنزّل کرده. این را بالا نیاورده، این قطعاً طیر است. از این جهت خیلی از مفسّرین غیر شیعه سعی کرده‏اند که این هدهد را یک چیز غیر عادی جلوه بدهند که مثلاً غیر از این نوع هدهد و شانه‌سر بوده، غیر از این هدهدهای عادی بوده. نه، از همین نوع بوده. نبی‌اللّه سلیمان؟ع؟ با آن مقام حیوانیتش دارد با این حرف می‌زند و تکلم می‌کند.

گفت من یک مطلبی را به دست آورده‌ام که شما خبر ندارید. دارد به نبی‌الله می‌گوید! شما خبر ندارید. و از سرزمین سبا یک خبر مطمئن صد در صد درست برایت آورده‌ام. چون سلیمان در مقام جنگ با اعداء اللّه بود، این حیوان در آن مقام حیوانیتش قوم سبا و مملکت سبا و اوضاع سبا را دارد می‌یابد و ادراک می‌کند، درک می‌کند. این خبر را برداشته نزد سلیمان آورده. انی وجدت امرأةً تملکهم و اُوتِیَتْ من کلّ شیء و لها عرش عظیم. من قوم سبا را که بررسی کردم دیدم اولاً یک زن بر آنها حکومت می‌کند و دیگر اینکه همه چیز هم دارد. یعنی مملکت سبا از نظر ذخائر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 214 *»

طبیعی، کاملاً یک مملکت بی‌نیازی است. و اوتیت من کل شیء از همه‌چیز به او داده شده. از نظر نیروی انسانی هم همین‌طور است. لشکر دارد، اوضاع دارد، یک مملکت درست و حسابی است. و این مملکت درست و حسابی، الآن تحت نفوذ یک زن است. و او دارای تخت بزرگ و پایگاه نیرومندی است. از اینها گذشته وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله مهم‌تر اینکه این را هم به دست آورده که اهل این مملکت خورشیدپرست می‌باشند.

اینها درک‌های یک حیوان است. اگر بگویند که ممکن است او را در حدّ انسانیت آورده باشند؛ می‌گوییم سلیمان اصلاً نمی‌داند کجا رفته. به دست چه کسی می‏خواهد به عرصه انسانیت بیاید و این درک‏ها را داشته باشد؟! سلیمان دارد دنبالش می‌گردد، چطور در این تصرف کرده؟! چطور او را به مرتبه انسانیت رسانده؟! بعد هم اگر این‌طور باشد، راحت از اناسی استفاده می‌کرد. از اناسی مثل آصف‌بن‌برخیا استفاده می‌کرد. آقا، تو که بلدی، تو که می‏دانی، من هم بلدم، خودم هم می‌دانم. بنا باشد بیاییم با حساب نبوّت، با حساب احاطه، با حساب تصرف، با سایر حساب‌ها بررسی کنیم، خیر، این حساب‌ها هیچ، با حساب‌های عادی که بعضی‌ها دارند، با جفر و رمل و فال بیاییم ببینیم که یک‌چنین مملکتی در روی زمین هست که مثلاً احتیاج داشته باشد به اینکه ما رسیدگی کنیم و خلاصه با آنها بجنگیم.

خداوند اینها را نشان می‌دهد برای اینکه بدانیم ابدان مطهره معصومین ما؟عهم؟ فوق این حرف‌ها است. می‌فرماید همین بدن عنصریش، باید کاری بکند و اعجازی نشان بدهد، که عرش در مقابل آن عاجز باشد، تا بداند این بر او امام است و بر او حجت خدا است.([181])

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 215 *»

گفت: به دست آوردم این زن و قوم این زن را ــ  یعنی این جمعیت و این مردمان را ــ  که برای خورشید سجده می‌کردند. نه به عنوان اینکه او را قبله بگیرند، بلکه من دون اللّه. آن را خدا قرار داده بودند. آن را سجده می‌کردند، خورشید را عبادت می‌کردند. و زیّن لهم الشیطان اعمالَهم شیطان هم اعمال آنها را برایشان زینت داده بود. اینها خیلی هم از این کارشان خوششان می‌آمد، لذت می‌بردند. در آسایش فکری و اطمینان در این کفر به‌سر می‌بردند. فصدّهم عن السبیل شیطان راه را به روی آنها بسته بود. فهم لایهتدون دیگر این بیچاره‌ها نمی‌توانند راهی بیابند. در اطمینانِ در این کفر به این درجه رسیده بودند که هیچ تزلزلی نداشتند که وقتی فکری در میان آنها بیدار بشود و بخواهد خود را از این کفر نجات بدهد؛ نه، چنین احتمالی وجود ندارد.

ببینید چه خبر است! این چه احاطه‏ای است که این حیوان به این اندازه دارد! آن‌وقت توحیدش را ببینید: اَلّایسجدوا لله الذی یُخرج الخَبْءَ فی السموات و الارض و یعلم ما تُخفون و ما تُعلِنون چرا اینها عبادت نمی‌کنند؟! خضوع و خشوع ندارند در برابر خدایی که می‌بینیم در آسمان‌ها و زمین این‌طور عالم غیب را ظاهر ساخته و امور غیبی را این‌طور در آسمان‏ها و زمین‏ها آشکار کرده و می‏داند آنچه را که پنهان می‌کنید و آنچه را که آشکار می‌کنید. چه کسی؟ اللّه لا اله الا هو ربّ العرش العظیم خدایی که نیست خدایی جز او که او صاحب عرش بزرگ است. اگر او ــ بلقیس ــ هم عرشی دارد، تختی دارد؛ خدا صاحب عرش عظیم است.

سلیمان که فریب نمی‌خورد. قال سننظر أ صدقت ام کنت من الکاذبین([182]) می‌فرماید که بسیار خوب! ما روی این اطلاعی که تو به ما دادی، اقدام می‌کنیم، ببینیم راست می‌گویی یا می‌خواهی برای حاضر نبودنت در موقع حرکت و تخلّفت از اول وقت یک راه فراری پیدا کنی. در آیات بعد جریان‌ها تا مقدار لازم ذکر شده است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 216 *»

من می‌خواهم بگویم این امور، آثار حیاتِ حیوانی است. قرآن از یکی دو مورد که سخن نمی‌گوید، موارد زیادی است، در روایات هم موارد زیادی رسیده. از روح حیوانی ــ که تعلق می‌گیرد به یک بدن نباتیِ به این اعتدالی که در بدن هدهد است یا در بدن مورچه است یا همین‌طور حیوانات دیگر، ــ این‌همه آثار بروز می‌کند و ظاهر می‌شود. این‌همه علم، این‌همه درک، این‌همه سخن‌گفتن، به اندازه خودشان، به حدّ خودشان و طبق عالم خودشان بروز می‌کند. از همین حیوانیت هم هست، حیوان هیچ‌چیز دیگر بالاتر ندارد.

پس نظر به اینکه که قطعاً مرتبه‌های از مثال به بالا بعد از رحلت از دنیا و شهادت به بدن امام؟ع؟ تعلق ندارد، می‌گوییم فوت شدند، از دنیا رفتند؛ یعنی از آن مرتبه مثال به بالا دیگر رفع علاقه کرد. من می‏گویم خود این بدن که جرم جمادیش به حال خودش است، روح نباتی و بدن نباتیش به حال خودش است، اینها که تخلّل پیدا نکرد که فساد پیدا کند. روح حیوانی هم که در این حدّ از اعتدال به این تعلق گرفته، به حال خودش است. اینها همه بدون فساد به حال خودشان است.

اگر بگویید: نه، این بدن به واسطه تعلق مرتبه‌های بالایی به این کمالات رسیده بود. عرض می‌کنم: تا به این کمال و اعتدال نرسد که آن مرتبه‏ها تعلق نمی‌گیرد. باید به یک‌چنین اعتدالی و صفاء و لطافتی برسد تا آن مراتب بالا در اینجا عکس بیندازد. مراتب بالا که می‌گوییم عاجزیم از اینکه بفهمیم چیست. مثال! مثالِ چه کسی؟ محمّد؟ص؟. و همین‌طور مراتب بالاتر: طبع، ماده، نفس، روح، عقل، فؤاد، بالاتر از فؤاد مقام اسماءاللّه، بالاتر مقام مسمّیٰ باسماءاللّه، و همین‌طور که دیگر نمی‌توانیم بگوییم. تمام این مقامات بدون کم و زیاد به این بدن تعلق گرفته. آخر این چه حیاتی است!

بعد از مرگ و شهادت هم که مثال به بالا تعلقش را برداشته، این بدن به همان اعتدال و لطافت باقی مانده است. پس اگر راه رفت، بیاییم بگوییم «ای وای! ممکن

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 217 *»

است اینجا اعجاز باشد، یا باید مراتب بالا تعلق بگیرد و زنده شود، اگرنه خودش نمی‌تواند راه برود.» آخر راه‌رفتن که این حیوان هم راه می‌رود. بدون اینکه چیزی بالاتر از حیوانیت به آن تعلق بگیرد. می‌گویی طبیعتش است که راه می‌رود، می‌گویم اینجا هم بگو طبیعتش است. چرا اینجا می‌خواهی انکار کنی و می‌گویی که این راه‌رفتن به تعلق دوباره روح احتیاج دارد؟! نه، بگو طبعش است. روی چشمم، می‌پذیرم. می‌گویم طبعش است. به اراده‌اش نیست، به طبعش است. هرچند من می‌گویم اراده‌اش هم قوی است. اگر بگویی به اراده‌اش هم هست، هیچ جای عالم خراب نمی‏شود. به اراده‌ای که تا این درجه از اعتدال ظاهر شده است.

وقتی که هدهد این‌طور درباره توحید حرف می‏زند؛ اگر این بدن بخواهد معرفتش را به خدا ظاهر کند، این بدن بخواهد درباره توحید حرف بزند، چطور حرف می‏زند؟! چه می‌گوید؟! چه علمی را ظاهر می‌کند؟! اگر بخواهد از حقائق عالم و علوم خبر بدهد، آن‌طوری که هدهد خبر داد، این بخواهد خبر بدهد، چه اندازه می‏تواند؟! بگوییم یک رشته از علم؟! یک حقیقت از حقائق عالم؟! ده‌تا؟! بیست‌تا؟! صدتا؟! هزارتا؟! ده‌هزارتا؟! نه، ما چه می‌دانیم چقدر.

چطور این حیات حیوانی هدهد، آب را در دل زمین می‌بیند. بدن معصوم بعد از اینکه از مثالش به بالا از او گرفته شد، چه خواهد بود؟! آری، از بس که ما مرده دیده‌ایم و خودمان هم وقتی بمیریم همان‌طوریم، مسأله برایمان سخت است. مرده را می‌بینیم افتاد، حتی راه نمی‌تواند برود. دستش را هم نمی‌تواند حرکت بدهد. این را مقیاس نگیر، این‌طور حرف نزن. بیا ببین این حیوان الآن در حال حیات دارد راه می‌رود. زیرا این حیوان بدن جمادیش، بدن نباتیش به اندازه خودش معتدل است، روح حیوانی آن هم بدون اینکه از مراتب بالایی چیزی داشته باشد، راه می‌رود. از مراتب بالاتر هم هیچ‌چیز ندارد، هیچ مرتبه دیگری برای آن نیست.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 218 *»

حال این بدن مقدس هم که نعوذبالله نعوذبالله مثل این بدن حیوان همین سه مرتبه را دارد؛ اما اعتدال آن چه اندازه است؟! خدا می‌داند. این اعتدال در بی‌نهایت است. حال اگر این راه رفت یا برخاست و ایستاد، بگوییم روح تعلق گرفته، زیرا ناچار است، باید روح تعلق بگیرد تا برخیزد و بایستد؟! آخر این چه حرفی است؟!

من می‌گویم این بدن خودش ایستاد. و چون اراده‌اش قوی است، به اراده خودش می‌ایستد. حرف می‌زند؟ آری، همین حیات حرف می‌زند. علم اظهار می‏کند؟ آری، همین علم اظهار می‌کند. اما آیا این علم و این حیات و این قدرت، اینها با رتبه مثالیش یکسان است؟ یعنی اگر بخواهد رتبه مثالی با این بدن حرف بزند و علم اظهار کند، این اندازه اظهار می‌کند؟ نه، باز آن مافوق این حرف‌ها است. این در مقابل آن ظلّ است. این هرچه دارد، ظلّ آن است.

و دیدیم، من آیه قرآن خواندم. و ما باید اینها را در قرآن نمونه بگیریم، که ممکن است یک‌وقتی بدن با جمیع کمالاتی که برای او است، منها و جدا از تصرف مراتب بالاتر حرف بزند، کمالات اظهار کند. نمونه‌اش عرض کردم این آیه شریفه در قرآن است. الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون.([183]) ببینید می‌فرماید: روز قیامت آن روزی است که ما بر دهان‏ها مهر می‏زنیم؛ یعنی ما تصرف و تسلط اینها را از بدن‌هایشان می‌گیریم. بدن را به حال خودش می‌گذاریم؛ نه اینکه روح را بگیریم و بمیرانیم. دقت کنید. از گوشه و کنار حرف، حرف در نیاید. نمی‌گویم روز قیامت باز خدا می‌میراند. نه، الآن زبان من در اختیار من است که انسان است، دارد حرف می‌زند. دستم در اختیار من است، بالا و پایین می‌رود. اما اگر امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه الآن اراده کنند این تسلط مرا بر این بدن من از من بگیرند؛ تسلط

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 219 *»

را بگیرند، نه اینکه مرا از بدنم بگیرند. بلکه تسلط بر بدنم را از من بگیرند و این بدن را در اختیار خودشان قرار بدهند، نمی‌توانند؟!

ای آقا، جنّ این کار را می‌کند، امام زمان نتواند بکند؟! جن این بدن جنّیِ این جن‌زده را از اختیار او درمی‌آورد، در اختیار خودش می‌گیرد. او را برمی‌دارد، می‌دواند. یک دویدنی که دیگران شاید نتوانند به او برسند. آقای حاج محمدرضا باقری می‌فرمودند یک کسی در جندق بود که جن به او تعلق می‏گرفت، می‏رفت روی یک شاخه باریک می‏نشست.([184]) یک شاخه باریک؛ که اگر در حال عادی بر آن می‌نشست، آن شاخه می‌شکست. چون سنگین بود، آن شاخه می‌شکست. می‌فرمودند آن حالت که به او دست می‏داد می‏رفت روی شاخه باریکی روی درخت می‏نشست، ولی آن شاخه نمی‏شکست. مرحوم آقای کرمانی/ می‌فرمایند: شخص جن‌زده اگر چند نفر او را بگیرند، شاید نتوانند او را نگاه دارند، با اینکه ممکن است در حال عادی ضعیف هم باشد. اما اگر آن حالت به او دست بدهد، چند نفر او را بگیرند، نمی‏توانند او را حفظ کنند، از دستشان در می‏رود.([185]) این چه قدرتی است!

پس جن می‌تواند بدن انسان را از نفوذ و تسلط انسانیت او بگیرد و خود در او نفوذ کند و تصرف کند. ببردش، بیاوردش، بنشاندش، حرکتش بدهد، بخواباندش، حرف بزند، با این زبان حرف بزند. شیخ مرحوم فرمودند در لحسا زنی بود که در

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 220 *»

روزهای چهارشنبه حالت جنون به او دست می‌داد؛ یعنی جن به او تعلق می‏گرفت. پیرزن لباس مردانه می‌پوشید، بر منبر می‌نشست، درس علمی می‌گفت و علماء درسش را یادداشت می‌کردند. و می‌فرمایند من خودم پای منبر همان زن شنیدم که آن جن به زبان آن زن می‌گفت که من پای منبر رسول‌خدا بودم، آن منبری که در عید غدیر از جهاز شتر ترتیب دادند، و از زبان رسول‌خدا شنیدم که می‌فرمود من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه. حدیث غدیر را آن جن که خودش پای منبر رسول‌اللّه؟ص؟ بوده و می‌شنیده، به زبان آن پیرزن در لحسا در زمان شیخ مرحوم نقل می‌کند. که شیخ مرحوم می‌فرمایند من خودم حدیث غدیر را به یک واسطه از رسول‌اللّه؟ص؟ روایت می‌کنم. بعد از هزار سال، به یک واسطه نقل می‌کنم.([186])  کسی باشد می‌گوید اینها اغراق‌گویی است. نه، آن جن هم راوی است، چه فرق می‏کند؟! همان‌طور که راوی‏های انسان روایت می‌کنند، راوی جن هم روایت می‌کند. می‌فرماید من این روایت را به یک واسطه از رسول‌اللّه؟ص؟ روایت می‌کنم.

پس جن تصرف می‌کند. ببینید چطور جن بدن این جنّی را از تصرف و نفوذ روح این زن درآورده؛ با زبان او حرف می‏زند و با چشم او می‌بیند. آن زن که نمی‌داند. با چشم خودش که به مسجد نیامد، با پای خودش که به مسجد نیامد. این را جن به

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 221 *»

مسجد آورد. جن داشت مردم را می‌دید. جن سخن مردم را می‌شنید و جن با مردم حرف می‌زد. زیرا این بدن را از تصرف روح او درآورده، و خودش متصرف شده.

حال اگر بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه یک بدنی را از تصرف صاحبش درآورند. یعنی نگذارند او در بدن خودش متصرف باشد. بقیةاللّه با زبان او حرف بزند. با دست او بنویسد. از این طرف هم می‌شود که کسی خودش را در اختیار آن حضرت قرار دهد مانند مشایخ ما+ که این‌قدر خودشان را تسلیم امر آن بزرگوار کرده‌اند و به نور آن بزرگوار نورانی شده‌اند که مطمئنیم بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه به زبان ایشان سخن می‌گفت و با دست ایشان می‌نوشت.([187])

پس این مطلب شدنی است و می‌شود. خدا هم دارد همین را از قیامت گزارش می‏دهد که در آن روز بر دهان‌های اینها مهر می‌زنیم به طوری که این اعضاء و جوارح را از تصرفشان درمی‌آوریم. آنها متصرف نیستند. آن‌وقت و تکلّمنا ایدیهم دست‌هایشان با ما حرف می‌زنند. و تشهد ارجلهم پاهایشان شهادت می‌دهند. و آن‌وقت در همان حال جدایی که بین بدن‌های ایشان و خود ایشان انداخته‌اند، (که مراد جداییِ

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 222 *»

تصرفی است، نه آنکه آنها را میرانده باشند،) و بعد از اینکه بدن‌ها شهادت و گزارش می‏دهند، صاحبانشان ناراحت می‌شوند. قرآن تتمه‌اش را نقل می‏کند. با عصبانیت و ناراحتی برمی‌گردند و به این اعضاء و جوارح خود می‌گویند لِمَ شهدتم علینا. با بدنشان حرف می‌زنند. لم شهدتم علینا ای دست و پای ما که مال ما هستید، چرا علیه ما شهادت دادید؟! گله می‌کنند. بدن‌ها، جدای از تصرف ارواح جواب می‌دهند. سبحان‌اللّه! بدن‌ها جواب می‌دهند: قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیء.([188]) این بدن‌ها دارند می‏گویند. این دست ما به ما خواهد گفت. این دست ما به ما می‌گوید؛ جدای از خواسته ما، جدای از اراده ما، جدای از تصرف ما. این دست ما و پای ما و زبان ما و چشم ما به ما جواب می‌دهند انطقنا الله الذی انطق کل شیء. ما خودمان چکاره‌ایم. خدا این قدرت را به ما داده.

الآن هم خدا این قدرت را داده؛ ولی این دست من الآن موقع معصیت من بر صورت من نمی‌زند. خدا این اراده را و این قدرت را به او داده؛ اما در این زمان این قدرت و اراده را ضعیف کرده که این در اختیار من باشد. این دست در اختیار من باشد. ولی اگر الآن امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه باشند، تصرف بفرمایند و اراده این دست مرا تقویت کنند و قوتش بدهند؛ نه اینکه چیزی که در او نیست به او بدهند. اگر همین اراده خود این، فهم و شعور خود این را تقویتش کنند؛ همین دست موقع معصیت من برمی‌گردد بر صورت من می‌زند. تو با دستی که خدا به تو داده، خدا را معصیت می‏کنی؟!

همین زمینی که روی آن هستیم، معصیت ما را ادراک می‏کند، احساس می‏کند، واللّه بر ما خشم می‏کند. اراده‏اش ضعیف است. اگر امام زمان بخواهند همین اراده قوی می‌شود. نه چیزی به او اضافه کنند، نه او را در عرصه انسانیت ببرند. همین اراده و درکش که احساس می‌کند «من معصیت می‏کنم»، این را تقویت می‏کنند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 223 *»

چنان بر من غیظ می‌کند که حاضر است مرا در خود فرو ببرد و می‌برد. وقتی مأمور باشد، وقتی‌که مأموریت پیدا کرد این‌طور می‌شود که خسفنا به الارض([189]) زمین که آنها را در خود فرو می‌برد، آیا می‏فهمید چه می‏کند؟! آری، می‌فهمید!

قرآن می‌فرماید در روز قیامت که جهنمی‏ها را به طرف جهنم می‏برند، از همان دور دورها سمعوا لها تَغَیُّظاً و زَفیراً.([190]) از همان دور دورها که دارند نزدیک آتش می‏شوند، از آن آتش تغیّظ احساس می‏کنند. «تغیّظ» می‏دانید چیست؟ یکی که از یکی خشمگین است، بر او می‌غرّد، دندان‏ها را به‌هم می‏فشرد و غضب و غیظ خود و خشم خود را نشان می‌دهد این حالت را تغیّظ می‌گویند. سمعوا لها تغیظاً اهل جهنم از راه دور، از آتش جهنم صدای خشم‌آلود آتش را می‌شنوند. و زفیراً و آن فریادی که از خشم به طرف اینها بلند است. جهنم آنها را می‌بیند و می‌شناسد، می‌داند، ادراک می‌کند.

در زمان ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، حضرت بر سنگ‌ها می‌گذرد، سنگ‌ها صدایشان بلند می‌شود: ای حجت خدا، دشمن خدا در دل من پنهان شده، او را از دل من بیرون بیاور و ای امام من در نزد من گردنش را بزن، تا من لذّت ببرم. سنگ صدا می‏زند. نه تنها به بقیةاللّه می‌گوید؛ می‌فرماید به لشکریان حضرت هم می‌گوید. تا مؤمن رد می‌شود، می‌گوید: ای مؤمن ای مؤمن، در پشت من کافر و دشمنی از دشمنان خدا پنهان شده. او را بیرون بیاور و هلاکش کن.([191])

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 224 *»

حال به ظاهر شاید سنگ‌هایی باشد که مثلاً در داخل آنها بروند و مخفی بشوند. یک احتمال هم که من می‌دهم؛ نمی‌دانم شاید این‌طور هم باشد، من عرض می‌کنم. شاید آن اعدائی که مرده‌اند و حال بدن‌های آنها در دل این سنگ قرار گرفته و آن بدن هورقلیایی هم در غیب همین بدن است، هر کجا این بدن متلاشی بشود، در غیب این بدن بدن هورقلیایی معذّب است یا متنعّم است. در دل سنگ قرار گرفته؛ یعنی سنگ بدن عنصری او بوده([192]) و الآن بدن هورقلیایی او در دل سنگ است، که غیب سنگ است؛ می‌گوید ظاهرش کن، زنده‌اش کن، از این دشمن خدا انتقام بکش. مؤمن به قدرت ولیّ‌اللّه و بقیةاللّه؟عج؟ این دشمن خدا را ظاهر می‌کند، احیاء می‌کند و انتقام می‌کشد. او می‌کُشد، مؤمن دیگر می‌آید زنده‌اش می‌کند انتقام می‌کشد. مؤمن دیگر می‏آید زنده‏اش می‏کند، انتقام می‏کشد. تمام مؤمنین از تک تک کفار و معاندین انتقام می‌کشند. شاید این‌طور هم باشد. چون جایی برای این مطلب بیانی ندیدم، من این احتمال را می‌دهم. احتمال می‌دهم معنای اینکه می‌فرماید سنگ مؤمن را صدا می‌زند که بیا دشمن خدا در پشت من پنهان است، او را بیرون بیاور، بکش. در پشت من، یعنی وراء من. این هم احتمالی است. ممکن هم هست پنهان شده باشد، واقعاً یکی از دشمنان آن زمان پنهان شده باشد، و سنگ خبر بدهد که پشت من دشمنی از دشمنان خدا است.

مقصود این است که حال بدن امام؟ع؟  که مثال به بالا تعلقش را از آن برداشته، این بدن شروع کند به گزارش آنچه که درک کرده. چه عرض کنم؟! خودش درک کرده یا بگویید در دوران حیات امام درک کرده. خلاصه این هم از آن مقام اکتساباتی داشته، خواه‌نخواه در این آثاری می‌ماند. درست است که آن روح مطهّر ــ یعنی از مثال

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 225 *»

به بالا ــ برداشته شده، اما آنها که عالم را از تصرف خالی نکرده‌اند. تصرف که دارند. این عالم به امراللّه برقرار است.

مثالی عرض کنم. رسول‌اللّه؟ص؟ بر شانه خودش عباء می‏افکند، فاطمه زهراء پیراهن می‏پوشد. این عباء یا این پیراهن را از بدن مبارکشان درمی‌آورند. این عباء و این پیراهن به برکت این تعلق، آثاری پیدا می‌کند و این آثار برایش می‌ماند. ممکن است در شب تاریک نور بدهد. یهودی‌ها وقتی‌که دیدند آن چادر فاطمه زهراء سلام‌اللّه‌علیها را که امیرالمؤمنین گرو گذاشته بودند، دارد آن‌طور نور می‌دهد، باعث هدایت آن عده شد و همه هدایت شدند.([193]) این بدیهی است که این عباء نور بدهد یا شفاء بدهد، به برکت همان تعلق است. البته می‌دانیم اگر مریض این عباء رسول‌اللّه را روی خودش بیندازد و به رسول‌اللّه معتقد باشد او را شفاء می‌دهد. قبرش و ضریحش شفاء می‌دهد. تربت، شفاء می‌دهد. این آثار در اثر این مجاورت‌ها فراهم می‌‌شود که خود اینها، این قابلیت را پیدا می‌کنند و آثار از خود اینها سر می‌زند. درست است که آن بزرگواران در مقامات بالایشان باید همه چیز را به جای خود نگه دارند.

یک استخوان بدن نبی این‌قدر اثر دارد که اگر مکشوف در مقابل آسمان نگه داشته شود، آسمان پر از ابر می‌شود و می‌بارد. در زمان امام عسکری؟ع؟ بود که قحطی شده بود، باران نمی‌آمد، خیلی وضع کشاورزی خراب بود. خلیفه عباسی دستور داد مسلمین همه در مصلّیٰ جمع شوند، نماز استسقاء بخوانند و دعاء کنند. خطباء، امام‌ها سه روز نماز استسقاء خواندند؛ اما باران نیامد. جاثلیق یکی از بزرگان نصاری با همه راهب‌ها و نصاری گفتند ما دعاء می‌کنیم. دو روز شد که می‌آمدند، راهبی دعاء می‌کرد، باران می‌آمد. این جریان باعث ضعف عقائد مسلمانان شده بود. مسلمانان متزلزل شده بودند و به دین نصرانیت گرایش پیدا کردند. خلیفه نگران شده بود که چه

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 226 *»

کند مسلمانان در این وضع قرار گرفته‌اند، نمی‌دانست به که پناه ببرد. البته خدا برایشان پناه قرار داده بود ولی آن پناه را محبوس کرده بودند. به فکرش رسید که باید به ابن‌الرضا حضرت عسکری؟عهما؟ پناهنده شود ــ از امام جواد تا امام عسکری؟عهم؟ را ابن‌الرضا می‌گفتند ــ حضرت در آن زمان به دستور خلیفه لعنه‌الله محبوس بودند. نگهبان خود را خدمت حضرت فرستاد که حضرت را از زندان نزد او ببرد، حضرت تشریف بردند عرض کرد به فریاد امت جدت برس که هلاک شدند. فرمود: فردا ان‌شاءالله من می‌آیم و شک‌ها را برطرف می‌نمایم.

فردای آن روز که روز سوم بود، جاثلیق با راهب‌ها به مصلّیٰ آمدند، حضرت هم با چند نفر از اصحابشان تشریف آوردند، همین‌که حضرت دیدند آن راهب دست خود را به طرف آسمان کشید به یکی از غلامان خود دستور دادند که برود و دست راست او را بگیرد و از میان دو انگشتش هرچه هست در آورد، آن غلام همین کار را کرد و از میان دو انگشت سبابه‌اش استخوان سیاهی را در آورد. حضرت آن را از غلام گرفتند و به راهب هم فرمودند: اکنون دعاء کن. دعاء کرد، ولی آسمان با آنکه ابری بود، ابرها پراکنده شدند و خورشید بسیار تابان نمایان گردید. خلیفه از حضرت پرسید ای ابامحمد این استخوان چیست؟ فرمودند: این راهب از قبر پیغمبری از پیغمبران می‌گذشته و این استخوان را به دست آورده است، و هیچ استخوان پیغمبری بی‌پوشش در برابر آسمان نمایان نمی‌گردد مگر اینکه آسمان ابری می‌شود و باران فراوان می‌بارد.([194])

آن استخوان که یک زمانی بدن عنصری پیغمبری از پیغمبران بوده این اثر را داشته باشد، آن‌وقت بدن امام؟ع؟ که در این قبر خوابیده، نمی‌شود برای همه دنیا

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 227 *»

محل نزول برکات باشد و این اثر را داشته باشد که هرجا برکتی نازل شود به برکت این بدن باشد؟! تا چه رسد به اینکه ابدان مطهره سیزده معصوم در زیر خاک مدفونند. خدا بنی‌امیه و بنی‌العباس را لعنت کند که سیزده معصوم به عصمت کلیه را شهید کردند و ابدان مطهرشان در زیر خاک مدفون گردید. و الآن هم که این بدن مطهر امام ما صلوات‌اللّه‌علیه برای همه این خلق در حکم قلب است و فیوضات از برکت آن بدن مطهّر به همه افاضه می‌شود. «الحجة الخلف القائم المنتظر المهدی المُرْجَی الذی ببقائه بقیت الدنیا و بیُمنه رُزق الوریٰ و بوجوده ثبتت الارض و السماء و به یملأ الله الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً»([195]) صلوات الله و سلامه علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف. پس هر چه که در فرمایشات نقل شده و آنچه که نفرموده‌اند و یا به ما نرسیده از معجزات این ابدان آثار همین ابدان است و از حیات و لطافت آنها می‌باشد. و البته آثار این حیات فوق این حرف‌ها است.

و آن مقداری را  که برای ما فرموده‌اند، ما این‌طور توجیه می‌کنیم که از خود این حیات است و دیگر به تعلق روح دوباره احتیاج ندارد. آخر امام حیّ که هست. بگو امام حیّ دارد در این بدن این‌طور تصرف می‌کند. چرا می‌گویی روح باید دوباره تعلق بگیرد؟! این هم که یکی از راه‌های توجیهش است. بگو الآن همین امام زنده در این بدن تصرف می‌کند، این بدن را حرکتش می‌دهد. آخر چه معنی دارد روح بر می‏گردد و تعلق می‏گیرد؟! امیرالمؤمنین که بدن رسول‌اللّه را نشانید و از او سؤالات کرد و جواب فرمود؛ تو می‏گویی دوباره روح تعلق گرفت؛ نه، بگو خود علی؟ع؟ تصرف کرد. این که راه نزدیک‌تری است. بگو علی؟ع؟ تصرف کرد که این بدن حرکت کرد، این بدن حرف زد. این که راه نزدیک‌تر و عاقلانه‌تری است. آیا غیر از این است؟

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 228 *»

اما من عرض می‏کنم: نه، هیچ به این حرف‏ها احتیاج نیست. مثال به بالا که رفته، این بدن به همان اعتدال زمان حیاتش باقی است. تا اینجا با من هم‌قولی. به همان حیات باقی اگر مصالح اقتضاء کند از خود این بدن بعضی از آثار بروز می‌کند. و حتی اگر مصالح اقتضاء می‌کرد، اصلاً این بدن دیگر در قبر نمی‌خوابید. این بدن در قبر نمی‌ماند. هرکس کربلا می‌رفت، پای همان بدن را می‏بوسید، همان بدن را می‌بویید. همان بدن با او حرف می‌زد، همان بدن جواب‌های سؤالات او را در توحید می‌داد. ولی مصالح اقتضاء نمی‌کند؛ این بشر زود کافر می‌شود، این بشر زود از حدّ خارج می‌شود. می‏بینی تا من این حرف را زدم می‌گویند غلوّ شد. نه، غلوّ نیست. این بدن هرچه دارد ظلّ است، مال رتبه خودش است نه بالاتر.

خسته شدید. این عبارت را هم از حضرت امیر؟ع؟ بخوانم که مخصوصاً اشاره کرده‏ام. مفاد این حدیث را عرض کردم، ولی متن حدیثش را نخواندم، که محمّد بن حنفیه نقل می‌کند که پدرم؟ع؟ فرمود: بعد از آنکه مرا دفن کردی و خواستی از قبر من خارج شوی فافتقدنی آنگاه بیا پی من بگرد. پی این بدن من بگرد. فانک لاتجدنی تو مرا نخواهی یافت. و انی لاحقٌ بجدّک رسول‌الله؟ص؟ من به جدت رسول‌الله ملحق شده‌ام. و اعلم یا بنیّ ما من نبیّ یموت و ان کان مدفوناً بالمشرق و یموت وصیه بالمغرب الا و یجمع الله عزوجل بین روحیهما و جسدیهما بدان ای فرزند من نمی‌میرد نبیی که مثلاً در شرق مدفون باشد و وصی او بمیرد و در مغرب دفن شود، مگر اینکه خدا بین دو روحشان و بین دو بدنشان جمع می‌کند. ثم یتفرقان بعد باز از هم جدا می‌شوند. فیرجع کل واحد منهما الی موضع قبره باز هر کدام از آن دو بدن به جای خودشان برمی‌گردند.

ما اگر لااقل ــ به قول ملاها ــ  «ظهور» را هم حجت بدانیم، ظاهر این فرمایش همان مطلب ما را می‌گوید. اگر این روایات و این آیات و امثال اینها همه صریح نباشد، ظهور

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 229 *»

که دارد. و این ظهور از آن احتمالات دیگر اقوی است. این تعبیرات ظهور دارد. یعنی صریح هم نباشد، ــ  و حال آنکه صریح است ــ  صریح هم نباشد، ظهور دارد در اینکه این آثار از خود این بدن‌ها است. یعنی هرکس باشد و این عبارات را ببیند می‌گوید مقصود همین بدن بدون تعلق روح است. خود این بدن‌ها یفترقان از هم جدا می‌شوند. فیرجع کل واحد منهما الی موضع قبره و الی موضعه الذی حطّ فیه هر یک از این دو برمی‌گردند به همان‌جایی که دفن شده و در زمین قرار گرفته‌اند. بعد فرمود ثم اَشرِجِ اللحدَ باللبن بعد روی قبر مرا با خشت‏ها ببند. و اَهِلِ الترابَ علیّ آن‌وقت روی این خشت‌ها خاک بریز. ثم غیّب قبری بعد هم قبر مرا پنهان کن که دشمنان ــ خوارج لعنهم‌اللّه ــ متوجه نشوند.

اللّهم صل علی محمّد و آل‌محمّد الاوصیاء الراضین المرضیین بافضل صلواتک و بارک علیهم بافضل برکاتک و السلام علیهم و علی ارواحهم و اجسادهم و رحمة اللّه و برکاته. اللهم عجّل فرجهم و فرجنا بهم و توفّنا علی ملتهم و احشرنا فی زمرتهم و لا تفرّق بیننا و بینهم طرفة عین و ارحمنا بهم فی الدنیا و الآخرة. اللهم اشفِ بهم مرضانا و ارحم بهم موتانا و سلّم بهم مسافرینا و اَدِّ بهم دیوننا و اقضِ بهم حوائجنا و حوائج جمیع اخواننا و اخواتنا. اللهم ارفع درجات مشایخنا العظام اللهم انفعنا بعلومهم و معرفتهم و محبتهم. اللهم اجزهم عنا خیر الجزاء و ارضهم عنا برحمتک یا ارحم الراحمین.

و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 230 *»

مجلس دهـم

 

(روز  29 ماه مبارک رمضان 1407 هـ ق)

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 231 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

إِنّٰا اݩـزَلْنٰاهُ فیٖ لَیْلَةِ ٱلْقَدْرِ*  وَ ما ادْریٰکَ ما لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ * لَیْلَةُ ٱلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ *

تَـنَـزَّلُ ٱلْمَلٰائِکَةُ وَ ٱلرُّوحُ فیٖهٰا بِـإِذْنِ رَبِّهِم مِنْ کُلِّ أمْرٍ * سَلٰامٌ هِیَ حَتّیٰ مَطْلَعِ ٱلْفَجْرِ*

بحث درباره مقامی است که امام؟ع؟ در آن مقام متنزل‌علیه ملائکه و روح در لیلةالقدر است. یعنی مقام نزول ملائکه و روح. و روح، روح‌القدس است، که از همه ملائکه اعظم است([196]) و همه ملائکه در فرمان او هستند. روح‌القدس ــ با این‌همه عظمت و جلالتی که برای او است ــ و ملائکه‌ای که حاملان تقدیراتند، همه و همه بر این مقام امام؟ع؟ نازل می‌شوند.

این مقام و این مرتبه خیلی عظیم است. به همان تعبیر امام صادق؟ع؟ که فرمودند لَعظیم الشّأن.([197]) این قلب مطهّر و این مقام خیلی دارای عظمت است. ما نمی‌توانیم مقدار عظمت و لطافت و جلالت این مقام را بشناسیم. چون نه می‏دانیم ملک چیست و لطافت آن چقدر است، و نه می‌دانیم طرز نزول و صعود ملائکه چیست. به این امور واقف نیستیم؛ اگرچه می‌گوییم: ملائکه‌ای نازل می‌شوند، ملائکه‌ای صعود می‌کنند، و بر مقامی تنزل می‌کنند، تمام تقدیرات سال را بر آن مقام ثبت می‌کنند و می‌نویسند. اینها تعبیراتی است که می‌گوییم؛ اما نمی‌توانیم بفهمیم که این امور چطوری است. روی این جهت، شناخت این مقام و این مرتبه امام؟ع؟ هم برای ما آسان نیست. فقط تعبیراتی داریم.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 232 *»

این مقام، همین مقام دنیوی ایشان است. همین ظاهر بشری ایشان است. و همین بدن دنیوی ایشان است. و همین بدن جسمانی عنصری ایشان است. آن مقامی است که امام با آن مقام، برای این عالم و برای اهل این عالم قلب است. مقام و موقعیت آن مرتبه امام در بدن این عالمِ ظاهر، مقام قلب در بدن ما را دارد. چطور قلب از نظر عنصری‌بودن با این اعضاء و جوارح یکی است و در جنس مشترک است و می‌گوید «انما انا عضو مثلکم»؛ اما این قلب در لطافت به حدّی است که به وحیِ روحی ممتاز شده است، و تمام ارواح غیبیه به این قلب تعلق می‌گیرند و از این قلب و به‌واسطه این قلب فیوضات ارواح غیبیه به سایر اعضاء و جوارح می‌رسد.

پس امام در مقام ظاهری دنیوی خود، متنزل‌علیه ملائکه و روح هستند. این در اثر لطافت این بدن دنیوی و مرتبه دنیوی و ظاهر دنیوی ایشان است. و می‌دانیم این بدن دنیوی برای معصومین؟عهم؟ یک بدن عرضی است. اصل جسم ایشان نیست، و برای جسم اصلی و حقیقی ایشان لباسی است. چون بشر اقتضاء داشته و احتیاج داشته که این بزرگواران را ببیند و همچنین تدبیر این عالم و تصرف در این عالم به یک‌چنین لباسی احتیاج داشته، ایشان این لباس را بر خود پوشیدند.

مثل آنکه وقتی کفّار اعتراض می‌کردند که «چرا باید بشری مثل ما از طرف خدا به تبلیغ مأمور شود و از طرف خدا پیغام‌آور باشد، چرا خدا مَلَکی را نفرستاده که بین خدا و ما واسطه باشد و رسالت داشته باشد؟» خدا در جوابشان می‌فرماید: اگر بنا بود ما برای اینها ملک هم بفرستیم، خواه‌نخواه می‌بایست به لباس بشریت درآید و همین لباس بشریتی که این بشرها روی این زمین دارند، همان لباس را بپوشد. و لو جعلناه ملَکاً لجعلناه رجلاً و لَلَبَسنا علیه ما یَلبِسون.([198]) اگر بنا بود ما آن رسول را هم ملک قرار بدهیم، خواه‌نخواه می‌بایست و احتیاج این بشر اقتضاء می‌کرد که او را رجل و مردی

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 233 *»

مثل خود ایشان قرار بدهیم و بر او بپوشانیم همانی را که اینها می‌پوشند، که این لباس بشری و این ظاهر بشری باشد.

پس این مقامِ متنزل‌علیه، اصل جسم ایشان نیست؛ لباسی است. درست به‌مانند خود ما بشرها. خود ما، جسم اصلی و حقیقی ما، در یک تعین دنیوی همین لباسی است که داریم. و بعد وقتی‌که مصلحت این بدن می‌رسد که این تعیّن را رها سازد و تعین برزخی او فراهم شود، این لباس و این تعین را رها می‌کند و در تعین برزخی قرار می‌گیرد. تا وقتی‌که برای تعین اخروی آماده شود، آن‌وقت لباس و تعین برزخی را هم رها می‌‌کنیم و جسم اصلی و حقیقی ما به تعین اخروی در آخرت و روی سرزمین آخرت موجود می‌شود.

پس این لباس، اصل جسم مطهر ایشان نیست؛ بلکه برای ایشان عرضی است. و چون عرض است، در موقعی‌که بخواهند آن را رها می‌سازند و تا وقتی‌که بخواهند نگه می‌دارند. بدیهی است که وقتی مثلاً امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه برای خود ابدان متعدده انتخاب می‌کنند، و بعد باز همه آنها را در همین عالم رها می‌سازند؛ معلوم است که آن اجزائی که رها شده، لباس امیرالمؤمنین و بدن عرضی امام نیست.

همچنین در موقعی که این بزرگواران در حیات ظاهری هستند، ممکن است که جزئی از اجزاء ظاهریِ این بدن جمادی ایشان، از ایشان جدا شود. همان‌‌طور که ناخن می‌گرفتند، شارب می‌زدند، استحمام می‌فرمودند، حجّام می‌آمد و حجامت می‌کرد، از بدن ایشان خون می‌گرفت و سایر جداشدن این‌طوریِ اجزاء از این بدن جمادی. وقتی‌که جزئی از بدن ایشان جدا می‌شد، دیگر بدن ایشان گفته نمی‌شد و از ایشان محسوب نمی‌شد. این بدن تا وقتی که به تعین این معصومین؟عهم؟ متعین است، این احکام درباره‌اش جاری است. تا وقتی‌که این اعضاء و جرم جمادی، به تعین علوی و یا به تعین حسنی یا به تعین حسینی و امروز به تعین مهدوی صلوات‌اللّه‌علیهم تعین

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 234 *»

دارد، جزء بدن ایشان است.

و همچنین روح نباتی و بدن نباتی که داخل این بدن است و از این بدن استخراج می‌شود و حاصل می‌شود، به تعین ایشان تعین دارد و به ایشان منسوب است. و همچنین آن روح فلکی که از آن حیات و بدن نباتی استخراج شده، به تعین ایشان تعین دارد و به ایشان نسبت دارد و حکمش حکم همین بدن ایشان است و همان کمالی که شیعه باید نسبت به این بدن عرضی معتقد باشد، باید نسبت به آن معتقد باشد.

پس بحث ما درباره مقام دنیوی امام و ظاهر بشری امام و آن مرتبه‌ای است که به آن متنزل‌علیه ملائکه و روح است در لیلةالقدر و در سایر اوقات که ملائکه بر او نازل می‌شوند و مُختَلَف ملائکه است که پیش او می‌آیند و می‌روند و در تدبیر و تصرفِ این عالم با آن بدن مرتبطند. این بدن، تا وقتی‌که به تعین معصوم تعین دارد، مورد بحث ما است. نه اینکه اگر حجّام خونی گرفت و روی زمین ریخت یا آشامید و جزء بدن او شد، همین احکام هم برای آن جزء باشد؛ نه، این مقصود نیست. مثل اینکه وقتی امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه آن سی و نه بدن دیگر را رها ساختند و آنها در اجزاء این عالم به طور ممازجه به حالت اولیه خود برگشتند، این احکام برای آن بدن‌ها نیست. بلکه برای این بدنی است که در تعین معصوم باقی بماند.

این بدن تا وقتی‌که «بدن معصوم» گفته می‌شود و لباس او است و به او نسبت دارد و محل تنزّل ــ یا بفرمایید ــ محل تعیّن جسم اصلی ایشان است، این احکام را دارد. تا وقتی‌که لباس ایشان است و جسم اصلی به این لباس متعین است، این حکم را دارد و این مقام و منزلت را دارد. نه وقتی ‌که متلاشی بشود و بخواهند آن را متلاشی کنند.

پس آن بدنی که ایشان در این عالم برای خود گرفته‌اند و از وقتی‌که نطفه مبارکه و

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 235 *»

مطهره این بزرگواران در روی این زمین پیدا شد و تا وقتی‌که شهید شدند، آن را برای خود محافظت کردند، مورد بحث است. البته با اینکه ممکن است که اجزاء آن هم در تبدّل باشند، اما تا به تعیّن درآمد و تا در دائره معصوم ریخته شد، مقصود است. همین آب، همین هوا، همین غذا، تا نیامده و در دائره معصوم قرار نگرفته و در مرز معصوم نیامده و لباس او نشده، این احکام را ندارد؛ اگرچه در سفره امام قرار دارد. وقتی‌که این آب را آشامید و این غذا را خورد و در یک‌چنین بدن قرار گرفت، تعین می‌یابد. البته عواملی که در تلطیف و تصفیه آن بدن دست در کار است، آن عوامل را ما نمی‌دانیم چیست. آن عوامل، عوامل عادی و معمولی نیست که به همه بدن‌ها تعلق بگیرد. یک عوامل خاصی است که حتی وجود آسمانی عیسی در آسمان، در آن مؤثر است و جزء عوامل تلطیف و تصفیه یک‌چنین بدنی است.  در این بدن عواملی دست در کار است که او را به این لطافت درمی‌آورد و ما نمی‌دانیم چیست. و تا این غذا، این آب، این هوا، این عناصر در یک‌چنین مرزی قرار نگیرند و به این تعین درنیایند به آن لطافت درنمی‌آیند و محل تعلق مراتب بالایی و غیبی امام نمی‌شوند.

پس گرچه فرق است بین اینکه این اجزاء از این بدن جدا شود و یا هنوز اجزاء این عالم در تعین این بدن داخل نشده باشد، در هر دو صورت جزء این بدن گفته نمی‌شود. درست است این بدن، بدن عرضی است و قابل تبدیل و تبدّل است؛ اما بحث در این است که تا وقتی‌که خداوند این اجزاء و اعضاء را در یک‌چنین تعینی نریزد و در اثر عواملی که دست در کار است به این لطافت درنیاید، «بدن امام» گفته نمی‌شود. و ما داریم درباره بدن عرضیِ تعین‌یافتهِ به وجود معصوم؟ع؟ بحث می‌کنیم. مانند بدن دنیوی حجةبن‌الحسن صلوات‌‌اللّه‌علیه و این تعین ظاهری بشری آن بزرگوار. این بدن تبدّل پیدا می‌کند، غذا می‌خورد و غذاهایی از خارج داخل بدن او می‌شود و جزء بدن او می‌شود، یا بعضی از این اجزاء از بدن او خارج می‌شود مثل ناخن‌هایی که

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 236 *»

می‌گیرد، موی صورتش را که می‌چیند، موی سرش را که می‌تراشد، حجّام از او خون می‌گیرد و این‌گونه اموری که بر بدن ظاهری آن بزرگوار وارد می‌شود و یا اجزائی از این بدن جدا می‌شود و بدون تعینِ به تعین عصمت در خارج این عالم متلاشی و با اجزاء این عالم متمازج می‌شود؛ آنها مورد بحث نیست. تا وقتی‌‌که در تعین این بدن است و به سبب تعلق عواملی که تعلق می‌گیرد و برای این بدن یک‌چنین اعتدالی فراهم می‌کند، و دارای یک‌چنین لطافت و یک‌چنین آثاری است، این مورد بحث است.

این مقام و این مرتبه برای ایشان یک عرض دنیوی است، که از موقع پیدایش نطفه‌شان در روی این زمین تا وقت شهادتشان و بعد از شهادتشان تا وقت باقی‌بودن این نظام ظاهری دنیوی، این بدن برای ایشان محفوظ است. و این بدن را با توجه به اینکه ممکن است اجزاء آن متبدّل بشود خواسته‌اند که برای خود نگه دارند و این بدن را به خود نسبت داده و جسم اصلی ایشان در این بدن ظاهر است و به این بدن متعیّن است و این لباس را پوشیده. در عالم برزخ هم باز برای ایشان بدن برزخی است که از اجزاء و عناصر عالم برزخ برای خود فراهم می‌کنند و باز برای ایشان لباسی است ولی لطیف‌تر از این لباس و عالی‌تر از این لباس دنیوی. در آخرت هم باز جسم ایشان لباس دارد، اما لباس آخرتی است.

وقتی‌که این بزرگواران در آخرت برای اهل آخرت ظاهر می‌شوند و اهل آخرت ایشان را می‌بینند، به جسم اصلیشان که نمی‌بینند. جسم اصلی ایشان مقام مؤثریت کلّ را دارد. جمیع عوالم، نور جسم اصلی ایشان است. حقیقت‏های انبیاء که عالی‏ترین مراتب خلقت خلق است، نور جسم اصلی ایشان است. و چون نور و ظهور است حقیقت انبیاء و فؤاد انبیاء نمی‌تواند به جسم اصلی ایشان چشم بدوزد؛ چون در آن ردیف نیست. جسم اصلی ایشان مقام منیر را دارد و همه خلق، از حقیقت‌های انبیاء گرفته تا به این عالم دنیا، همه و همه در حکم انوار و آثار جسم اصلی ایشانند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 237 *»

جسم اصلی ایشان برای هیچ‌کس به آن حقیقت خود نمودار نخواهد شد. چون آخرین مرتبه ایشان، جسم اصلی ایشان است. و مبدأ و علةالعلل و سبب‌‌الاسباب ایشانند. و می‌دانیم تا شیئی مراتب او تمام نشود، نه علت چیزی است و نه می‌تواند سبب چیزی باشد و نه مبدأ و منیر چیزی باشد. و از ضرورت‌های شیعه است که مبدأ هستیِ همه موجودات این بزرگوارانند. از ضرورت‌های شیعه است که خدا به ایشان و به وسیله ایشان همه موجودات را آفریده.

در حدیث فرمودند بهشت و حور و قصور و هرچه در بهشت است، از نور امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه آفریده شده. «از نور امام حسین آفریده شده» یعنی چه؟ یعنی امام حسین؟ع؟ با توجه به مراتبی که دارد، بعد از آخرین مرتبه وجودی او که عبارت است از جسم او، که جسم اصلی او است، از نور آن جسم بهشت آفریده شده. پس امام حسین؟ع؟ به همه مراتبش تا جسم اصلیش فوق بهشت است. از این جهت در این تعبیری که نوعاً مرحوم آقای شریف طباطبائی/ دارند و این حدیث را زیاد نقل می‌فرمایند که رسول‌‌خدا؟ص؟ بعد فرمود به خدا سوگند حسین از بهشت افضل و بهتر است.([199]) نه نور فؤادش، نه نور عقلش، بلکه نور همه مراتبش؛ که تا همه مراتبش تمام نشود، برای بهشت منیر نخواهد بود و بهشت نور او نخواهد شد.

پس جسم اصلی او برای بهشت مقام منیر را دارد و به جسم اصلیش که مقام منیر است نمی‌آید در نور خودش بنشیند؛ به این‌طور که به جسم اصلیش در بهشت

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 238 *»

بیاید و او را ببینند. نه، اگر اهل ایمان بخواهند امام حسین؟ع؟ را در بهشت ببینند، به یک لباسی تجلّی می‌کند که باز آن لباس برای حسین عرض است و جسم اصلی او نیست.

همین‌‌طور سایر معصومین؟عهم؟، به جسم اصلی خودشان برای هیچ عالمی از عوالم ظاهر نشده‌اند. چون همه عالم‌ها، همه و همه، برای جسم اصلی ایشان در حکم اثر و نورند. معنی ندارد که به جسم اصلی خود در ردیف انوار و آثار خودشان بیایند و بنشینند. تمام اینها لباس‌هایی است و اعراضی است که برای خود انتخاب فرموده‌اند و هرکدام را در هر عالمی نمایانده‌اند و آن را حجاب خود قرار داده‌اند.

«حجاب» به هر دو معنی؛ هم حجاب به این معنی که اهل آن عالم‌ها نمی‌توانند جسم اصلی ایشان را ببینند و به واسطه و حجاب نیازمندند، از این‌جهت این لباس‌ها را واسطه گرفته‌اند، و این مرتبه‌های عرضی لباس و حجاب است. و هم واقعاً به معنای دیگر حجاب یعنی پرده‌ها و پوشش‌ها؛ که اگر این پرده‏ها و پوشش‏ها نبود، و اگر ایشان می‌خواستند به جسم اصلی خود برای عالم‌ها نمودار شوند، عوالم نابود می‌شدند. پس این مراتب، ــ که از جمله مورد بحث ما این جسم ظاهری دنیوی و این مرتبه ظاهری دنیوی است، ــ برای این بزرگواران در حکم لباس و عرضی است.

قبل از اینکه عالم، وجود ظاهری و این مرتبه دنیوی ایشان را اقتضاء کند، این لیلةالقدر بوده و تنزل ملائکه و روح هم در لیلةالقدر به مقادیر و تقادیر بوده است؛ اما بر ابدان انبیاء و مرتبه ظاهری انبیاء و اوصیاء ایشان نازل می‌شده‌اند. چون عالم هنوز نرسیده بود به کمالی که قلب لازم داشته باشد. همین که به حدی رسید که قلب لازم داشت، برای این بزرگواران این بدن ظاهری که در حکم قلب است پیدا شد. با اینکه تمام مراتب کمالی و سیر و نظام تکاملی برای عالم بود.

درست به مانند نطفه که دوران تکامل خود را طی می‌کند بدون اینکه به حسب

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 239 *»

ظاهر قلب داشته باشد؛ و گرنه مرکز دارد. مرکزی که به وسیله آن برای او رشد و نموّ فراهم بشود، آن مرکز هست. حال اسمش را قلب نمی‌گذارند. برای این جنین دوران تکامل شروع می‌شود، تا حدّی که قلب برای او فراهم می‌شود و طرز فعالیت‌ها عوض می‌شود آنگاه رشد و نموّ مثلاً  از طریق قلب شروع می‌شود. تا قبل از این، این مراتب تکاملی که برای این جنین بود به وجود قلب احتیاج نداشت. این‌طور هم نبود که بدون مرکز باشد؛ اما مرکزها متعدد بود، دارای تعدد بود. شکل و نوع شروع‌شدن به رشد، تا اندازه‌ای همه‌‌جانبی بود. چون همه‌جانبی بود، از این جهت یک مرکز خاص و محل تعلق مخصوصی به عنوان قلب، لازم نبود. سلول‌ها در تکامل بودند، همه با هم این کار را انجام می‌دادند و این رشد فراهم می‌‌شد. تا هنگامی‌که رسید به حدّی که دیگر لازم بود یک قلب مرکز باشد و برای مرکز، وحدت فراهم شود. و آن موقعی بود که برای این جنین قلب درست شد. دیگر از آنجا باید طرز تکامل و طرز ترقی، به طور دیگر باشد و همه به یک مبدأ مستند و همه به یک حقیقت متصل باشند.

تا قبل از اینکه جنینِ عالم به حدی برسد که قلب پیدا کند، انبیاء و اوصیاء روی زمین بودند و متعدد بودند. چه‌‌بسا در هر محلی و چه‌بسا در هر شهری، در لیلةالقدر، ایشان محل تعلق و نزول و صعود ملائکه بودند. فرض بفرمایید چه‌بسا در دو خانه کنار هم، دو نبی بودند و در لیلةالقدر بر آنها نازل می‌شدند ملائکه مربوط به خود آن دو نبی و همچنین کسانی که در تبعیت آنها بودند، اگرچه فقط زن و فرزندان آنها بودند. البته نزول ملائکه و روح بر آنها به مقادیر و تقادیر، به این‌طور بوده که به حسب رتبه آنان بوده است. نه ملائکه‌ای که بر ائمه؟عهم؟ نازل می‌شدند و روحی که بر ایشان نازل می‌شد. ملائکه و روحی که نازل می‌شدند بر انبیاء و اوصیاء در لیلةالقدرهای ماه‌های مبارک رمضان، همه اعوان و خدمه و یا بفرمایید ظهورات و تجلیات این روح و این ملائکه‌ای بودند که بر رسول‌خدا و ائمه نازل شده و می‌شوند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 240 *»

وقتی‌که این عالم به وجود یک مرکز و یک قلب احتیاج پیدا کرد، که همه عالم ظاهر دنیا به آن قلب بستگی داشته باشد و همه فیوضات از آن قلب بر آن وارد شود، آنگاه بود که خداوند وجود مبارک ظاهری ایشان را در این عالم خلقت فرمود و این بدن ظاهری را برای ایشان ترتیب داد و به این بدن ظاهری و ظاهر بشری خود، قلب این عالم شدند. و این قلب دوام و ادامه دارد و بوده و خواهد بود؛ البته به حسب اقتضاء زمان به تعیّنات مختلف تعین داشته. یک‌وقت به تعین محمدی بوده است، یک وقت به تعین علوی، و همین‌‌طور تا الآن که به تعین مهدوی است. تا وقتی‌که خدا بخواهد و تا ظهور این بزرگوار و بعد هم رجعت ائمه صلوات اللّه علیهم اجمعین باز به تعینات دیگر تعین می‌یابد تا اینکه این قلب از این عالم برداشته شود و این عالم از این قلب محروم گردد و خرابی عالم فرا رسد.

اجمالاً این مرتبه ظاهری شناخته شد که محل نزول ملائکه و روح است. عرض کردم انبیاء و اوصیاء گذشته در زمان خودشان متنزل‌علیه بوده‌اند. اعتدال این مرتبه، چه در ایشان و چه در معصومین ما سلام اللّه علیهم اجمعین برای ما لایدرک و لایوصف است.

خدا چه تفضلی بر ما فرموده! چه تفضلی! از امت محمّدیم؟ص؟، و از شیعیان اثناعشری، آن هم در دوران ولایت و زعامت حجةبن‌الحسن بقیةاللّه امام دوازدهمین به‌سر می‌بریم. چه نعمت بزرگی است! و باز در زیر لواء کاملین و بزرگان دین و بحمدالله اهل بصیرت و معرفت و هدایت می‌باشیم. خدایا این نعمت را از ما نگیر. خدایا ما را قدردان این نعمت بفرما. و امیدواریم به برکت این نعمت، اعمال صالحه ما قبول باشد. گناهان ما به برکت این نعمت آمرزیده شود. چه نعمت بزرگی است!

می‌فرماید در این نعمت گناهان آمرزیده می‌شود و طاعات در این نعمت قبول می‌شود. اما اگر از این نعمت‌ها بگذریم، از این نعمت ولایت و نعمت بصیرت

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 241 *»

بگذریم؛ می‌فرماید اگر غیر از این باشد نه گناهانشان آمرزیده می‌شود و نه طاعاتشان قبول می‌شود.([200]) پس به تعبیری می‏توان گفت گناه در این ولایت و نعمت، از عبادت و طاعت در غیر این نعمت و این عنایت و رحمت بهتر است. خدا این نعمت را نگیرد.

امیدواریم خداوند از برکات حجة بن الحسن صلوات‌اللّه‌علیه همه اعمال ما و بخصوص این روزه‌های ناقابل ما و این نمازهای ناقابل ما مخصوصاً در این ماه مبارک رمضان را قبول بفرماید، و این ماه را آخرین ماه رمضان ما قرار ندهد، و ان‌شاءاللّه توفیق و طول عمر و تأییدات مخصوص، شامل حال همه‌مان و همه اهل ایمان باشد. ماه‌های رمضان را درک کنیم و در همه آن ماه‌های رمضان به طاعات موفق باشیم و خدا همه‏مان را از نمازگزاران و از روزه‌داران ماه رمضان محشور فرماید. اعمالمان قبول شده، گناهانمان آمرزیده، ان‌شاءاللّه در زیر لواء کاملین شیعه و بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه محشور شویم.

این مقام متنزل‌‌علیه ملائکه و روح، چه در انبیاء گذشته و چه در معصومین ما صلوات اللّه علیهم اجمعین، اعتدالی دارد و در اثر این اعتدال، حیاتی دارد و در اثر این حیات، آثاری حیاتی دارد که ما عاجزیم از شناخت آن مقدار اعتدال، و آن قدرت از حیات، و آن جلالت و عظمت از آثار حیاتی، از عقل و شعور و علم و ادراک و سایر آثاری که خدا برای هر حیاتی قرار داده.

چون این اعتدال برای این مرتبه هست، هیچ عرضی از اعراض این عالم نمی‌تواند این اعتدال را به‌هم بزند و این بدن را فاسد کند. حتی اگر به اجازه خدا و تقدیر خدا بپذیرند که شمشیر این بدن‌ها را پاره‌پاره کند؛ با اینکه پاره‌پاره شده، اما هیچ عضوی از اعضاء و جزئی از اجزاء، از آن اعتدال و کمال خود نیفتاده. حتی ابدان

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 242 *»

انبیاء گذشته مثلاً جسد ظاهری و بدن ظاهری آدم علی نبینا و آله و علیه‌السلام الآن هم در قبر مطهرش، به همان اعتدال زمان حیاتش است. گذشتِ این مدت در آن بدن اثر نگذاشته. هیچ عرضی از اعراض در آن بدن فساد ایجاد نکرده و به حال خودش است.

حال خدا چطور امداد می‌کند؟ ما نمی‌دانیم. به عنوان نمونه جریان اصحاب کهف را ذکر می‌کند که سیصد سال بدون خوردن و بدون آشامیدن در غار خوابیده‌اند. چه خوابی، که عین بیداری است. چشم‌ها باز است، نگاه می‌کنند. هر کس از جلوی آنها رد شود، چشم‌های آنها همراه او حرکت می‌کند، به طوری که اگر طرف دقیق شود وحشت می‌کند. قرآن می‌گوید: لَمُلِئتَ منهم رُعباً ([201]) از ترس پُر می‌شوی. البته در ظاهر خطاب به رسول‌خدا است؛ اما از باب «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة» است. یعنی ای بشر، تو اگر در مقابل این بدن‌ها بایستی و آنها را نگاه کنی، می‌بینی مثل اینکه زنده‌اند. آن هم یک زنده‌ای که نگاهشان وحشت‌آور است. و واقعاً زنده‌اند، آنها که نمرده‌اند، خوابیده‌اند. اما یک خوابی که کاملاً مانند بیداری است.
و تحسبهم ایقاظاً باز هم در ظاهر خطاب به رسول‌خدا؟ص؟ است، اما از باب «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة» است. یعنی به بشر خطاب می‌فرماید: ای بشر، تو وقتی‌که به آنها نگاه می‏کنی تحسبهم ایقاظاً فکر می‌کنی آنها بیدارند؛ یعنی مثل الآن ما، مانند الآن ما که اگر شما رفیقتان را نگاه کنید که در رختخواب دراز کشیده؛ اما چشمش باز است، به شما نگاه می‏کند، دهانش را باز می‌کند و می‌بندد، دستش را حرکت می‏دهد، صورتش را می‌خاراند، بالا و پایین می‌کند؛ چه می‌گویید؟ می‏گویید بیدار است. و مخصوصاً اگر به صورت شما دقیق شود، دیگر به بیداریش یقین می‌کنید. اگر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 243 *»

خوب نگاهتان کند که شما را ببیند و بشناسد، می‌گویید بیدار است.

قرآن می‌فرماید و تحسبهم ایقاظاً یعنی تو ای بشر وقتی که به اینها نگاه می‌کنی، می‌بینی و فکر می‌کنی و خیال می‌کنی اینها بیدار هستند. چرا این فکر پیش می‏آید؟ اگر چشم‌ها روی هم باشد، مانند شخص خوابیده نفس بکشند، معلوم است که خوابند. پس چرا قرآن می‌گوید و تحسبهم ایقاظاً؟ اینجا تحسبهم گمانِ این‌طوری است؛ یعنی یقین می‌کنی. نگاه می‌کنی، یقین می‌کنی اینها بیدارند. چرا؟ چون آثار اشخاص بیدار از اینها بروز می‌کند. چشم‏ها باز است و به انسان خیره نگاه می‌کنند. چشمشان همراه انسان راه می‌رود. قدم که برمی‏داریم، چشم‌هایشان همراه ما می‌آید. گاهی دست را بالا و پایین می‌کنند، گاهی از این شانه به آن شانه می‌شوند.

تحسبهم ایقاظاً؛ چرا تو فکر می‌کنی اینها بیدارند؟ چرا؟ چون آثار بیداری را می‌بینی. در صورتی که نه، و هم رُقود اینها خوابند. خواب به چه معنی؟ یعنی از مثال به بالا از اینها گرفته شده. مگر می‌شود خواب این‌طور باشد؟! آری، عرض کرده‌ام، درباره خواب خیلی بحث کرده و حرف زده‌ایم. آن شخصی که واقعاً خواب است و صددرصد خواب است؛ اما برمی‌خیزد راه می‌رود و کارهایی انجام می‌دهد این بدن است که این کارها را انجام می‌دهد نه اینکه خواب ببیند. اگر در خواب خواب ببیند، روح است که خواب می‏بیند. ولی شخص خواب برمی‏خیزد برق روشن می‌کند. برمی‌خیزد برق را خاموش می‏کند، برمی‏گردد در رختخوابش می‌خوابد، یا روشن می‌کند برمی‌گردد در رختخوابش می‌خوابد و فردا هم هیچ یادش نیست. این کارها مال همین بدن است. هیچ وحشت‌آور هم نیست، ترس ندارد. این بدن این کارها را انجام می‏دهد، مال خودش است.

و نقلّبُهم ذاتَ الیمین و ذاتَ الشمال([202]) ما اینها را از این شانه به آن شانه می‏کنیم؛

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 244 *»

البته به اقتضاء خود همین بدن است، نه اینکه ملک بفرستیم و اینها را از این شانه به آن شانه کنیم. نه، همه کارها کار خدا است که به اسباب انجام می‌دهد. این بدن این اقتضاء را دارد. اما اینها از کجا ارتزاق می‌کنند؟ اینها چطور زنده ماندند؟ چطور سیصد سال زنده ماندند با اینکه نه آبی خوردند و نه غذائی خوردند؟ اینها تقدیرات الهیه است و قدرت خدا است. همان هوای آنجا، همان تابش آفتاب و خصوصیات آنجا، در نگهداری آن بدن‏ها مثل زمان زندگیشان کفایت می‌کند. تمام فعالیت‌های داخل بدن کار خودش را انجام می‌دهد. روح بخاری و همین‌طور سازمان‌های دیگر بدن کار خود را انجام می‌دهند.

اجساد انبیاء به همین لطافت است. در حدیث دارد که نوح عِظام یعنی استخوان‌های بدن آدم را از مکه به نجف اشرف منتقل ساخت.([203]) مراد از این کلمه عِظام و از اینکه استخوان‏های آدم را برد، این است که تمام بدن او را برد. و همچنین موسی علی نبینا و آله و علیه‌السلام استخوان‌های بدن یوسف را از مصر به شام منتقل ساخت؛([204]) مقصود تمام بدن او را برد. از کلمه عِظام و از اینکه استخوان‌های آدم و یوسف را در آوردند؛ نباید کسی استفاده کند که پس بدن آدم و یوسف در قبر پوسید و استخوان‌هایشان ماند، مثل استخوان‌های ما که می‏ماند و ممکن است از جایی به جایی نقل دهند. این‌طور  نیست. شیخ مرحوم/ بخصوص می‌فرمایند: مراد از این استخوان‌ها یعنی بدن، تمامش، بدون کم و زیاد. اما این رسم شده که به تمام

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 245 *»

بدنِ موجود استخوان می‌گویند، چون اصل و اساس در تشکیل بدن و نگهداری بدن استخوان است ــ که اسمش را اسکلت می‌گذاریم ــ چون اساس بدن استخوان است، در حدیث نام استخوان برده شده. و مراد جسد آنها است که بدون هیچ کم و زیاد شدن، همان‌طور محفوظ و سالم منتقل شده و نباید از کلمه عِظام استفاده شود که پس بدن ایشان پوسید و فقط استخوان‌ها باقی مانده بود.

بعد ایشان بخصوص بیاناتی دارند و می‌فرمایند چون اصل اساس بدن استخوان‌ها است؛ از این جهت در مورد میتی که فقط استخوان‌هایش به دست بیاید، نماز میت دستور داده شده. زیرا اصل بدن را استخوان تشکیل می‌دهد. از این جهت به این اعتبار به همه بدن استخوان‌ها می‌گویند.([205])

و همچنین در مورد همین حدیثی که دیروز عرض کردم که در زمان حضرت عسکری؟ع؟ ظاهراً جریان آن نصرانی اتفاق افتاد  که برای آمدن باران آمده بود و دو روز دعاء کرد و ابرها آمدند، ابرها آسمان را گرفتند و باریدن آغاز شد و باعث تزلزل و نگرانی و اضطراب مسلمین شد. خلیفه وقت خدمت حضرت هادی فرستاد که اَدْرِکْ دینَ یا امة جدّک به داد دین و یا امت جدت برس که مردم مضطرب شده‌اند. دفعه بعد که آن نصرانی خواست دعاء کند، تا دستش را بلند کرد و ابرها آمدند، حضرت آمده بودند، دستور دادند دستش را گرفتند و از میان دو انگشت دستش استخوانی را در آوردند و بعد فرمودند دعاء کن، دعاء کرد ابرها متفرق شدند و آسمان صاف شد.

حضرت فرمودند آن استخوان، استخوان بدن نبیی بود؛ نه اینکه این رفته، قبر

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 246 *»

نبی را نبش کرده و مثلاً استخوان پوسیده‌ای را برداشته. شیخ مرحوم می‌فرمایند: چه‌بسا آن خبیث، همان نصرانی، رفته قطعه‌ای از بدن آن نبی را در قبر بریده. قبر نبی را می‌دانسته کجا است. فرض کنید مثلاً  قبر حضرت یحیی، چون قبور بعضی از انبیاء معلوم است. چه‌بسا این خبیث رفته عضوی از اعضاء آن نبی را قطع کرده و آمده گوشت آن استخوان را از روی آن برطرف کرده. وقتی‌که استخوان بدن پیغمبر بدون گوشت، در مقابل آسمان قرار بگیرد، خدا این‌طور قرار داده که ابر بیاید و باران ببارد. این اثر این استخوان است.([206])

مقصود این است که این بدن ظاهری اعتدالی دارد که هیچ عرضی نمی‌تواند آن را فاسد کند و اعتدالش را از بین ببرد. به حال خودش و به همین اعتدال خودش باقی است.

من این را عرض می‌کنم که اگر اعتدال باقی است، خواه‌نخواه حیات باقی است. چون حیات نتیجه این اعتدال است. این اعتدال، نتیجه عوامل و اسبابی است که ما آنها را نمی‌دانیم. همچنان که در حال حیاتش، این عوامل دست در کار بوده و این بدن را معتدل می‌ساخت و به اعتدالی درمی‌آورد که این حیات نباتی، به این قوت و قدرت و به این اعتدال می‌رسید که روح فلکی به آن عظمت و به آن لطافت و کمال به آن تعلق می‌گرفت. پس در این بدن تا به اینجا هرچه آثار هست، مال خود این بدن است. دیگر از اینجا به بعد که مراتب بالا تعلق می‌گیرد، کارهای دیگری می‌کند. آن کارها، کارهای نبوت است. کارها، کارهای ولایت است. آنها امور دیگری است. کارهای عقل است، کارهای فؤاد است، کارهای طبع است، کارهای ماده است، کارهای مثال است. آنها آثار آن مراتب است. آنچه که از خود این حیات

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 247 *»

سر می‌زند، به خود این حیات متعلق است. این کارها را پای آنها نگذاریم و کارهای آنها را هم پای این نمی‌گذاریم.

کارهای بالاتر از این ظاهر می‌شود؛ اما کارهای این را دیگر به بالا نسبت ندهیم که اگر مراتب بالا تعلق داشت این کارها سر بزند، اگر تعلق نداشت سر نزند. آخر راه‌رفتن که مال این حیوان است. ایستادن مال این حیوان است، نگاه‌کردن مال این حیوان است، شنیدن مال این حیوان است. این گوسفند دارد همه این کارها را انجام می‌دهد، هیچ‌کس هم نگفت که اگر بگوییم این راه رفتن مال این است، دیدن و شنیدن مال این است، غلوّ شده باشد. این گوسفند دارد راه می‌رود. از مرتبه حیوانیت بالاتر هم، هیچ‌چیز در این وجود ندارد. مال خود این حیات است. تا این بدن گوسفند به این اعتدال است و حیات نباتیش به این اعتدال است، روح فلکی در این به این تعین تعلق گرفته و دارد این کارها را انجام می‌دهد. نه غلوّ است، نه جایی از عالم خراب شده، هیچ اشکالی ندارد.

من می‌گویم این بدن عنصری و دنیایی پیغمبران و اوصیاء ایشان و معصومین ما سلام اللّه علیهم اجمعین ــــ‌که بدن دنیوی از همین سه چیز هم بیشتر نیست: همین جرم جمادی و روح نباتی و همین روح فلکی ــ اما این چه اعتدالی دارد و باید چه آثاری از این بروز کند؟! من این را می‌گویم. حال اگر این در حال غسل‌دادن از این شانه به آن شانه شد، بگوییم باید روحش تعلق بگیرد؟!

آخر خداوند در قرآن از همین بدن‌های ما خبر می‌دهد که همین بدن ما، همین الآن، همه کارهای ما را می‌بیند و ادراک می‌کند. همین بدن همه کارهای ما را مشاهده می‌کند. اگر بگویید بدن اصلیمان است، می‌گوییم بدن اصلی که الآن بالفعل نیست، چون ما بدنمان که آخرتی نیست. هرچه هست از اینجا است. الآن این بدن ما دارد کارهای ما را می‌بیند و ادراک می‌کند و می‌فهمد که این کارهای ما چیست.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 248 *»

فردای قیامت همین بدن شهادت می‌دهد، یعنی بدنی که همین است. بدن آخرت که غیر از این نیست؛ همین است اما تلطیف می‌شود. پس اینجا بوده. همین‌جا را گزارش می‌دهد و شهادت می‌دهد به عنوان شاهد و گواه. «شاهد» آن کسی است که بگوید من به چشمم دیدم و فهمیدم که چه کرده و دانستم و گزارش می‌دهم. الآن درک این بدن، علم این بدن، به این شدت است.

اگر ما نمی‌دانیم، ما نمی‌فهمیم، ما از بدنمان خبر نداریم؛ تقصیر داریم، ما مقصّریم. ما الآن نمی‌توانیم این بدن را از خودمان جدا ملاحظه کنیم و ببینیم. اگر ما بتوانیم این بدن را از خودمان جدا ملاحظه کنیم، با همان فهم و شعور و ادراکی که این بدن دارد، آن‌وقت واللّه خواهیم دانست که یک شخصی با جمیع آنچه که یک شخص از ادراک، فهم، حیات و شعور لازم دارد، جلوی ما و کنار ما ایستاده و بر ما ناظر است. اگر این‌طور باشیم آیا معصیت می‌کنیم؟! ما جلوی یک بچه حاضر نیستیم کارهای قبیح انجام دهیم. آن‌وقت با این بدن راحت همه‌کار می‌کنیم و هیچ وحشت هم نداریم که: الآن یک کسی بر ما ناظر است و کارهای ما را می‌بیند؛ که البته داریم با خود این آنها را انجام می‌دهیم. داریم با خود این طاعات یا معاصی را انجام می‌دهیم؛ خود همین دارد می‌بیند، می‌فهمد، ادراک می‌کند، حتی از نیتمان هم با خبر است که این کارها روی این نیت‌ها پیدا می‌شود. و همین بدن شاهد و گواه ما می‌شود.

تعبیرات قرآن در اینجا خیلی عجیب است! و همین تعبیرات شاید ما را یک‌قدری متنبه کند که این بدن خودش شخصٌ. قرآن می‌فرماید که و یوم یُحشر اعداءُ اللّه الی النار فهم یُوزَعون آن روز را به خاطر بیاور، ای انسان، ای قاری قرآن، ای سامع قرآن، آن روز را به خاطر بیاور که اعداء خدا و دشمنان خدا به سوی آتش محشور می‌شوند.

وقتی‌که محشور می‌شوند، چطور محشور می‌شوند؟ به این‌طور: وقتی‌که

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 249 *»

می‌خواهند گوسفندها را یک‌جا جمع کنند، دیده‌اید؟ چوپان که می‌خواهد گوسفندهای متفرق را جمع کند، چطور جمع می‌کند؟ آن جلویی‌ها را نگه می‌دارد، عقبی‌ها را می‌رساند. مرتب جلویی‌ها را نگه می‌دارد، عقبی‌ها را می‌رساند. همین‌طور جلو گله را نگه می‌دارد، عقب‌ها می‌رسند، تا اینکه همه مجتمع می‌شوند. اعداء اللّه از اولین و آخرینشان به این شکل در محشر اجتماع می‌کنند. معلوم است چه کسی جمع‌آوری می‌کند. ولیّ خدا، اولیاء خدا، مرتب اینها را جمع می‌کنند. چقدر ذلت است! چه ذلتی است! چه ذلتی است که جلو را نگه دارند، این بیچاره‌ها نتوانند این‌طرف و آن‌طرف بروند و از جایشان تکان بخورند، تا دیگری‌ها برسند! چه ذلتی است!

اینها صحنه‏هایی است که خداوند از آخرت نقل کرده، که شاید دل‌ها متنبّه بشود. این چه ذلتی است! ببینید الآن می‌خواهیم در صفی وارد بشویم، مثلاً می‌خواهیم سوار هواپیما بشویم یا ــ ان‌شاءالله خدا حج روزی کند ــ می‌خواهیم وارد شویم بر گروهی که می‌خواهند حرکت کنند. دیده‌اید افسرها، پاسبان‌ها، پاسدارها، چطور جلوی مردم را درست مثل گله گوسفند می‌گیرند. این مسافر بیچاره نمی‌تواند قدم بردارد. می‌گوید: آقا، می‌خواهم اثاثم را بردارم. می‌گویند: نه نمی‌شود، همین‌جا بایست. آخر می‌خواهم رفیقم را خبر کنم، می‌گویند: نه نمی‌شود. همین‌طور یک حالت ذلت‌بار دارند. حال اینجا این‌طور است.

آخرت ذلّت آنها برای این است که می‌خواهند اینها را مجتمع کنند و همه‌شان را به جهنم بفرستند. یوم یحشر اعداء اللّه الی النار فهم یوزعون به این شکل جمع‌آوری می‌شوند، نگه داشته می‌شوند، که آخری‌ها برسند. همین‌طور همه اینها را مجتمع می‌کنند و مجتمع می‌کنند، آن‌وقت آنها را به طرف آتش می‌برند. حتی اذا ما جاءوها شهد علیهم سمعُهم و ابصارهم و جُلودهم بما کانوا یعملون. در بین راه که اینها

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 250 *»

دارند به آتش می‌روند؛ حسابشان هم در همان حال رفتنشان است. به حساب جداگانه احتیاج ندارند. همین‌که دارند می‌روند، محاسبه می‌شوند. شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون. و مراد از جلود را فروج و ران‌ها فرموده‌اند.([207]) یعنی هر کدام از اعضاء کاملاً جدا است، مستقل است، موجود است، تمام است، شخص است، فکر دارد، شعور دارد، درک دارد، حیات دارد، حرف می‌زند، قدرت نشان می‌دهد، مجادله می‌کند.

و قالوا لجُلودهم لِمَ شهدتُم علینا اینها عصبانی می‌شوند شروع می‌کنند به اعتراض و می‌گویند که چرا شما علیه ما گواهی می‌دهید؟! بعضی‌ها فکر می‌کنند این آیه به این مربوط است که من تعجب می‌کنم که چرا شما حرف می‌زنید. بعضی‌ها این‌طور فکر کرده‌اند که این کفار و اعداء اللّه تعجب می‌کنند که مثلاً چرا این بدن حرف می‌زند، دارد گزارش می‌دهد، دارد شهادت می‌دهد؟! از این جهت مثلاً دارد اعتراض می‌کند که چرا علیه من شهادت می‌دهید. نه، این‌طور نیست؛ چون از اولی که وارد آخرت می‌شوند، دیگر همه این اشتباهات برداشته می‌شود.

لقد کنتَ فی غفلةٍ من هٰذا فکشفنا عنک غِطاءَک فبصرُک الیومَ حَدید.([208]) تو نمی‌دانستی که همه موجودات زنده هستند؟! همه موجودات ادراک دارند، علم دارند، شعور دارند، می‌فهمند و تو را زیر نظر دارند؟! زمین، آسمان، هوا، همین هوا، همه زنده‌اند. این غفلتی است که ما بی‌توجه به‌سر می‌بریم. اولی که سر از آخرت درمی‌آوریم همه اینها برای ما کشف می‌شود. عجب! این هوا موجودی زنده بود، درک داشت، شعور داشت! در آخرت، غیظش را بر من در موقع معصیتم می‌بینم. اینجا نمی‌فهمم که این هوا بر من غیظ می‌کند و اگر خدا به او اجازه بدهد، همین هوا مرا

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 251 *»

خفه می‌کند. همین هوا در هنگام معصیت مرا خفه می‌کند، همین آب مرا هلاک می‌کند، همین زمین مرا به خود می‌کشد. آنجا می‌بینیم. از اولی که سر از خاک درمی‌آورم معلوم می‌شود که: من در چه غفلتی بودم! این‌همه چشم، مرا می‌دیده؟! این‌همه فکر، مرا احساس می‌کرده؟! این‌همه علم، مرا درک می‌کرده؟! فبصرک الیوم حدید آنجا از شدت وحشت، چشم‌ها به عالم آخرت خیره می‌شود. چه اوضاعی است! برایمان گفتند، صادقین گفتند؛ اما تصدیق نکردیم، باورمان نشد.

اول‌چیزی که انسان می‌بیند، خودش را می‌بیند که: عجب! این بدنش یک شخصی است به تمام معنی. همه مراتب را دارد و همراه این انسان است و از این انسان است. جزئی است که کاملاً مستقل است. همه مراتب را  دارد. شنیده‌اید که هر کومه‌ای از کومه‌های هشت‌گانه، همه مراتب را دارند. یعنی همین جسم ما هم همه مراتب را دارد؛ فؤاد دارد، عقل دارد، روح دارد، نفس دارد، تا می‌رسد به اینکه جسم دارد، ولی همه‌اش جسمانی است. در آنجا همه‌اش بالفعل است. انسان می‌بیند که آری، این یک مجموعه‌ای است. گرچه جزئی از او است؛ اما یک مجموعه‌ای است مثل او. پناه به خدا می‌بریم. مثل او است.

ناراحتیشان از این است که: ای رفیق من، ای جزء من، ای کسی که با من بوده‌ای و هستی و خواهی بود، ای جزء: لم شهدتم علینا؟ دادش این است: آخر ما که رفیقیم، ما که همکاریم، ما که با هم بودیم، ما که با یکدیگر شریک بودیم، تو دیگر چرا علیه من شهادت می‌دهی؟! تو هم که دست من بودی، پای من بودی، لذت را که تو بردی، برای خاطر لذت تو من تو را کشاندم، تو هم راضی شدی آمدی، تو هم با منی، تو هم باید عذاب بکشی. حال که با همیم و همکاریم و همدستیم، لم شهدتم علینا؟ نه اینکه تعجب کرده که چرا حرف می‌زنند. خیلی از مفسرین این‌طور فکر کرده‌اند که مراد از این عبارت این است قالوا لم شهدتم علینا یعنی چرا حرف می‌زنند؟! نه،

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 252 *»

این‌طور نیست. تعجب می‌کنند از اینکه لم شهدتم «علینا» چرا شما از ما دفاع نکردید؟! تو که جزء منی، با منی، دفاع می‌کردی. می‌گفتی نه، ما نبودیم، این کارها را ما نکردیم، ما نبودیم. اشتباه شده، ما نبودیم.

این اعضاء و جوارح و این بدن در جواب چه می‌گویند؟ قالوا اَنْطَقَنا اللّهُ الذی انطق کل شیء. می‌گویند اینجا بازپرسی خدایی است. انطقنا به این معنی است. بازپرسی خدایی است. ما نمی‌خواستیم چیزی بگوییم؛ اما این یک بازپرسی است که در این بازپرسی هیچ‌کس نمی‌‌تواند خلاف بگوید. ببینید یک مجرمی را که با شکنجه بازپرسی می‌کنند، نمی‌تواند هیچ‌چیز را بپوشاند. چنان وحشت بر او غالب می‌شود که از بس می‌ترسد خود را می‌بازد. از بس می‌ترسد، از شدت وحشت همه‌چیز  را می‌گوید. حتی می‌گوید نکند یک گوشه‌اش را نگویم و بعد کار مشکل‌تر بشود. از این جهت از شدت وحشت موبه‌مو می‌گوید. این استفاده‌ای است که من از این آیه می‌کنم. این جوابی که اینها دارند می‏دهند این است. اعتراض از آن جهت است و جواب از این جهت است، که آخر در این بازپرسی نمی‌شود هیچ‌چیز را پنهان کرد. دو تا دزد که با هم رفیق باشند و با هم مجرم باشند و با هم در جرم شریک باشند؛ اگر آن دزد به آن یکی بگوید چرا اقرار کردی؟! چرا ما را لو دادی؟! می‌گوید: آخر یک بازپرسی‌ای بود که نمی‌توانستم نگویم. درست است که به ضرر هر دویمان بود؛ اما نمی‌توانستم نگویم. در یک‌چنین بازپرسی قرار گرفته بودم. تعبیر این است: قالوا انطقنا اللّه الذی انطق کل شیء. می‌گویند ببین زمین دارد می‌گوید، آسمان دارد می‌گوید، هوا دارد می‌گوید، تمام اشیاء که با تو در تماس بوده‌اند دارند می‌گویند. چطور من نگویم؟! چطور من پنهان کنم؟! چطور نگویم؟! این استفاده از این آیه است. این‌طور می‌شود استفاده کرد و این آیه را این‌طور معنی کرد. نه اینکه: «ما را به زبان آورده آن خدایی که همه چیز را به نطق و به زبان آورده».

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 253 *»

اعتراض چیست؟ جواب باید مطابق اعتراض باشد. اعتراض این است: رفیق، چرا بر ضدّ من گواهی می‌دهی؟! چرا؟! چرا داری کارها را موبه‌مو می‌‌گویی؟! لااقل یک چیزهایش را نگو. رفیق بوده‌ایم، با همیم، تو جزء منی. می‌گوید نه، انطقنا اللّه الذی انطق کل شیء. ببین در این بازپرسیِ عالم آخرت، همه در محضر خدا به زبان درآمده‌اند و به شهادت درآمده‌اند و دارند گواهی می‌دهند. چطور می‌شود من در این گواهی چیزی را پنهان کنم؟! چطور می‌شود؟!

دلیلم بر این برداشت از این آیه شریفه و این‌طور معنی‌کردن، عبارات بعدی خود قرآن است. ببینید و هو خَلَقَکم اولَ مرّة. این اعضاء دارند می‌گویند، این بدن دارد می‌گوید. ببینید این بدن چطور ادراک دارد، شخص است؛ دارای جمیع آنچه که یک شخص از ادراک، فهم و شعور لازم دارد. می‌گویند و هو خلقکم اول مرّة و الیه تُرجعون این را هم که کاملاً می‌دانستید که همین خدا، همین خدایی که امروز بازپرس است، همین خدا شما را اول‌دفعه خلق کرده بود، در دنیا خلقتان کرد؛ و الیه ترجعون به سوی او هم برمی‌گردید. اینها را که می‌دانستید. می‌دانستید که در چنین بازپرسی قرار می‌گیرید.

و ما کنتم تَستَتِرون ان یَشهدَ علیکم سمعُکم و لا ابصارکم و لا جلودکم و لٰکن ظننتم انّ اللّه لایعلم کثیراً مما تعملون همین بدن این‌طور می‌گوید. می‌گوید رفیق، یادت که هست، می‌دانی، کاملاً یادت است آن روزی که می‌رفتی معصیت می‌کردی، آن روز: ما کنتم تستترون ان یشهد علیکم سمعکم و لا ابصارکم و لا جلودکم. دست می‌گوید، پا می‌گوید، چشم می‌گوید، همه می‌گویند، همه بدن می‌گویند، جزء جزء بدن زبان درآورده دارد جواب می‌دهد: آن روز که رفتی پنهان شدی، معصیت را در پنهانی انجام دادی؛ تو چرا مرا نمی‌دیدی که ایستاده‌ام دارم نگاهت می‌کنم. تو که با دستت این کار را می‌کردی، چرا مرا ندیدی که من دارم تو را می‌بینم. تو اگر یک بچه‌ای

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 254 *»

را می‌دیدی، قبیح انجام نمی‌دادی. چرا مرا ندیدی که دارم تو را می‌بینم؟! چرا خودت را از من نپوشیدی؟! چرا از من خودت را پنهان نکردی؟! این بدن می‌گوید. چرا خودتان را پنهان نکردید؟! و ما-کنتم تستترون شما خودتان را در استتار قرار نمی‌دادید که نبادا این گوش و چشم و این جلود ببینند و مشاهده کنند و بر ضدّ شما گواهی دهند.

بدتر از این: شما این‌قدر بد بودید؛ خود بدن می‌گوید، این قدر بد بودید که و لکن ظننتم ان اللّه لایعلم کثیراً مما تعملون شما از این هم بدتر بودید. مرا  که به حساب نمی‏آوردید؛ بدن می‌گوید: مرا که به حساب نمی‌آوردید و یک شاهد و ناظر و گواه نمی‌دانستید، خدا را هم در بسیاری از کارهایتان ناظر نمی‌دانستید. فکر و گمانتان این بود که خدا خیلی از آن کارهایی را که انجام می‌دهید نمی‌داند.

و ذٰلکم ظنّکم الذی ظننتُم بربّکم اَرْدىٰکم فاَصبحتم من الخاسرین همین گمان بیجای شما درباره پرورنده‌تان بود که شما را به این هلاکت و بدبختی کشانید و امروز این‌قدر زیان کردید و این‌همه نعمت و این‌همه سرمایه را از دست داده‌اید. که کاش از دست داده بودید، ضرر فقط از دست‌دادن سرمایه‌ها بود؛ با این‌همه سرمایه یک آتش ابدی برای خود خریدید. این چه ضرری است!

وقتی‌که دیگر کاملاً ناامید می‌شوند. بازپرسی تمام شده، قطعی است که دیگر باید در آتش قرار بگیرند. اینجا می‌شود اینها دو حالت داشته باشند. خدا چطور آنها را مسخره می‌کند، استهزائشان می‌کند! یک بچه‌ای که جرمی کرده باشد و پدر بخواهد آن بچه را بزند؛ این بچه ممکن است دو حالت داشته باشد. یعنی زدنْ قطعی است، قطعاً زدن در کار است. اما ممکن است دو حال باشد. یک حال اینکه بگوید: حالا که بنا است خواه‌نخواه شلّاق بالا برود و به من بخورد؛ حال من صبر می‌کنم، شاید این صبرکردن من و تن‌دادن من به این شلّاق‌ها، پدرم را به حال من به رحم بیندازد. که

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 255 *»

حالا دیگر تسلیم شده است، آماده شده که شلّاق‌ها را بپذیرد، حال رحمش کند، او را نزند. این یک حالت است.

یک حالت دیگر این است که این بچه می‌فهمد خیلی بد کرده، سزاوار است که کتک بخورد. می‌گوید آقاجان، بزن تا دلت خنک بشود، من سزاوارم، بزن. این غیر از آن حالت است. می‌گوید بزن تا دلت خنک شود؛ هر وقت دلت خنک شد دیگر نزن. من تسلیمم. در دعاها خیلی داریم: اللّهم لک العُتْبیٰ حتّی تَرضی([209]) خدایا تو این حق را داری که ما را سرزنش کنی. این‌قدر ما را سرزنش کنی تا از ما راضی بشوی.

در قیامت هم همین‌طور است؛ یک حالت اهل عذاب هم این است که خدایا عذاب بکن تا به اصطلاح دلت خنک بشود. آن‌وقت دیگر ما را از عذاب نجات بده. در هر دو صورت؛ چه آن حالت اول را داشته باشند، چه این حالت دوم را داشته باشند، چه صبر کنند چه به طوری درخواست عفو داشته باشند، فرق نمی‌کند؛ عذاب جایگاه ایشان است و به آتش برگشت ایشان است. فان یَصبروا فالنّار مَثْوًی لهم و ان یستَعْتِبوا فما هم من المُعْتَبین.([210]) این‌طور نیست که یک‌وقتی خدا دلش خنک بشود و اینها را از آتش درآورد. خدا که به آتش می‌برد نه برای این است که دلش درد آمده و اگر کسی را هم از آتش نجات دهد نه از این است که دلش خنک شده. بسته به استحقاق شخص است. اگر در آتش استحقاق ابدیّت دارد، آتش ابدی است و اگر گناهان جنبه اخروی پیدا کرده باشد، اما بنا است شفاعت شامل حال کسی بشود، بعدها او را نجات خواهند داد که باز هم این امور به حسب پاک‌شدن خودش است.

خدا این‌طور از این بدن گزارش می‌دهد که این‌طوری است. بنا بر این بدن‌های معصومین؟عهم؟ در همین دنیا چطوری است؟ وقتی‌که بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه به بدن

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 256 *»

مبارک دنیویشان توجه کنند چه می‌بینند؟ می‌بینند یک شیعه کامل است، هیچ‌چیز کم ندارد. یک شیعه کامل در عرصه اعراض دنیوی و بدن‌های دنیوی. یک شیعه کامل که معرفتش به امام، محبتش به امام، متابعتش از امام، این‌قدر عالی و این‌قدر کامل است. آن‌وقت بفرمایند تو با من حرف بزن، بگو تو در برابر من چکاره هستی و من چکاره هستم. حرف بزن، گزارش بده. بدن امام؟ع؟ بخواهد از معرفتش و محبتش به امامش و از موقعیت خودش گزارش بدهد؛ چطور گزارش می‌دهد؟!

روز آخر بحثمان است. فعلاً من قصد ندارم تتمه این بحث را داشته باشم، تا باز چه وقت تقدیر بشود.

یک نمونه عرض کنم که خیلی مهم است. و آن نمونه حدیثی است که مرحوم «شیخ رجب بُرْسی» از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نقل می‌کند. و ما می‌دانیم علماء نوعاً  کتاب «مشارق الانوار» ایشان را تضعیف می‏کنند. می‌گویند این کتاب ضعیف است و نوع روایاتش را قبول ندارند. مخصوصاً  که این کتاب در مورد ولایت و فضائل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است و نوع خطبات حضرت را که در بیان مقامات نورانیتشان است نقل کرده و از این جهت خیلی مورد تهاجم واقع شده است. ما بحمدالله اعتماد داریم به برکت مشایخمان که بر روایاتی که ایشان از معصومین؟عهم؟ نقل کرده اعتماد کرده‌اند ایشان را ثقه می‌دانیم و به‌علاوه خود استدلالشان بر این نوع روایات، ما را کفایت می‌کند. بخصوص قسمتی از این حدیث را زیاد شنیده‌ایم: فقره «انا الذات ….» در فرمایشات مشایخ+ خیلی ذکر شده([211]) و بحمدالله برای ما یقینی است که این حدیث از نظر ایشان صحیح است. همین حدیث را  سید بزرگوار/ هم شرح کرده‌اند.([212]) و این باز مزید بر توثیق این حدیث می‌شود.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 257 *»

حدیث این است: «سُئِل؟ع؟ هل رأیتَ فی الدنیا رجلاً ؟» خدمت امیرالمؤمنین؟ع؟ عرض شد: شما دیده‏اید در دنیا «رجلاً» یک شخص کامل را؟ کامل، «رجلاً» بدون نقص.

فقال؟ع؟ رأیتُ رجلاً و اَنَا الی الآن اَسْأَلُ عنه من یک کامل دیدم و تا به حال هم با همان کامل در گفتگو هستم و از او می‏پرسم. یعنی با او چه گفتم، چه حرف‌هایی زدم؟ حرف‌هایم این است؛ که نوعاً با او این گفتگوها را دارم:

فقلتُ له من انتَ به او گفتم ای رجل کامل تو کیستی؟ رجل در اینجا مقصود همان کاملی است که در  حدیث حضرت زین‌العابدین؟ع؟ رسیده: و لکنّ الرجل کلَّ الرجل نِعْمَ الرجل.([213])  که مراد شخص کامل است. اینجا وقتی می‌گویند «رأیتَ رجلاً» تو در دنیا شخصیتی دیده‌ای؟ در دنیا کسی دیده‌ای؟ همین تعبیرات ما که گاه‌گاهی به یکدیگر می‌گوییم «در دنیا کسی را دیده‌ای؟» خیلی‌ها هستند که طالب کسی هستند که به کسی برسند و مثلاً  کسی بشوند؛ که مراد و مقصود عارف بالله و شخص کامل است.

حال حضرت می‌فرمایند که آری، من دیده‌ام. چنین شخص کامل و دارای شخصیت این‌طوری را دیده‌ام و با او حرف زده‌ام. از جمله حرف‌هایی که با او زده‌ام این است: فقلتُ له من انت؟ به او گفتم: تو کیستی؟ حقیقتت چیست؟ من انت؟ حقیقت تو چیست؟

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 258 *»

قال انا الطین گفت: من گِلَم، حقیقت من گل است. من تواضع رفعه اللّه،([214]) تواضع کرده، تواضع می‌کند. این رجل کامل، این شخصیت بی‌نظیر، در برابر امام؟ع؟ تواضع می‌کند. آقا من گلم. خاک هم نه، گلم. چرا؟ چون خاک بساطتی دارد؛ اما نه، من گلم، محتاجم، مخلوطم، آب و خاک با هم مخلوط شده‌اند، من گلم.

فقلت مِن اَیْن؟ پس گفتم از کجا آمده‌ای؟ ریشه‌ات چیست؟ اصلت چیست؟ فقال من الطین باز هم گفت از گل. مبدأم گل، خودم هم گل.

قلت الی این؟ گفتم به کجا برمی‌گردی؟ کارت به کجا منتهی می‌شود؟ نهایت کمال و استکمالی که پیدا می‌کنی به کجاها خواهد رسید؟! چه خواهی شد؟! آی ملاصدرایی‌ها، آی حرکتِ جوهری‌ها، آی وحدت وجودی‌ها، پاسخ این سؤال چیست؟ اگر از ملاصدرا بپرسند، می‌گوید: عقلِ محض، مجرّد صِرف، مانند ذات خدا در تجرّد، بلکه عین او می‌شود، که همان او بوده است. این‌طور می‌گوید. ولی این رجل چه می‌گوید؟ می‌گوید: نهایت کمال من و نهایت استکمال من که برایش نهایت نیست: الی الطین باز هم به سوی گل و گل است. با اینکه نهایتی برای کمال و استکمال من نیست، اما باز هم الی الطین.

فقلتُ من انا؟ فقال انت ابوتراب. گفتم: من کیستم؟ یعنی نسبت و رابطه‌ات با من چیست؟ گفت: تو ابوترابی، یعنی تو اصل من هستی و من هر چه هستم و هر چه دارم ظلّ و شعاع تو هستم، فرع تو هستم، تو اصلی. و گفت ابوتراب، نگفت «ابو الطین»؛ یعنی که تو اصل و مبدأِ خاکی هستی که من از آن خاک پیدا شده‌ام. تو اصلی، تو بالاتر از همان خاک و مبدئی هستی که برگشتم به آن و اصلم از آن است. یعنی گفت: تو اصلی و من فرعم.

بعد از این سؤال امام؟ع؟ خواست او را آزمایش کند. البته او را می‌شناسد، ولی

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 259 *»

برای اینکه او را به دیگران بشناساند، که با وجود اینکه من اصل آن و آن فرع من شده، حال دیگر زیر غبغب باد می‌اندازد و حدّ خودش را فراموش می‌کند؟! نه، این‌گونه نیست. رحم اللّهُ امرءاً عَرف قدرَه و لم‌یتعدَّ طَوْرَه([215]) خدا رحمت کند آن کسی را که اندازه خودش را بشناسد و از طور و حدّ خودش هم تجاوز نکند.

فقلت انا انت؟ گفتم: آیا من تو هستم؟ یعنی حال که من اصلم و تو فرعی، من ابوترابم و تو طین و از طین هستی، پس من تو هستم؟ فقال حاشاک حاشاک دو بار گفت: تو منزّهی از اینکه من باشی. و چون این رجل خودش باز برای فروعی مبدأ است و همه فروع او برگشت به او دارند، از زبان خودش می‌گوید، از زبان فروعش هم می‌گوید. حاشاک حاشاک تو منزّهی که من باشی و منزّهی که فروع من باشی. من و همه فروعم، هر چه هستیم، همه و همه، ما فرعیم و تو ما نیستی. حاشاک حاشاک مقام تو منزّه است از اینکه من و یا فروع من باشی.

حضرت ادامه گفتار او را نقل می‌فرمایند: هذا من الدین فی الدین این از دیانت من است. من این‌طور خدا را دین می‌‏ورزم. این از دین‌گرایی من است که در دیانت محمّد؟ص؟ مطلب این‌چنین است، در دین خدا قاعده این است که تو کجا و ما کجا!

انا انا و انا انا خودش را معرفی می‌کند. عرض می‌کند: من معرفتم به خودم این‌طوری است: من منم. تقریباً این به این معنی است انّی انا یعنی محمول و موضوع یکی نیستند که حمل ذات بر ذات شده باشد. نه، انی انا من منم در مقام خودم. و باز حتی از زبان فروعم هم می‌گویم: و انا انا. فروعات من هم همین‌ها هستند. ما ماییم و تو تو.

به اصطلاح توضیح می‌دهد. امیرالمؤمنین؟ع؟ دارند از قول این رجل مقامش را بالنسبه به فروعاتش نقل می‌فرمایند. بعد از اینکه پستی خودش را نسبت به مقام

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 260 *»

امام؟ع؟ نشان داد، می‌خواهد پستی فروعش را هم نشان دهد. زیرا امیرالمؤمنین می‌خواهند، و به او هم اجازه داده‌اند که خودش را معرفی کند بالنسبه به فروعاتی که همه ظلّ و فروعات او هستند. شروع کرد به گفتن. حال که بنا است خودم را به اجازه شما به دیگران و به رتبه‌های بعد و مراتبی که بعد از من و فروع من هستند بشناسانم، می‌گویم انا ذات الذوات من اصل ذات‌ها و جوهره جوهره‌ها هستم. و الذات فی الذوات للذات بلکه در همه ذات‌ها و حقیقت‌ها من هستم که متجلی هستم و همه آثار من هستند؛ اما نه اینکه من استقلالی داشته باشم. با اینکه نسبت به همه آنها اصلم و مستقلّم و همه آنها به من وابسته و همه فروع و ظلّ و آثار و آثار آثار و آثار آثار آثار الی ما لانهایة نسبت به من هستند؛ اما من للذات هستم، خودم بنده‌ای فقیرم در مقابل ذاتی که تو هستی. للذات برای تو، در مقابل تو، فرعم و هیچم، در مقابل تو ظلّم.

ای سایه‌مثال گاه بینش معلوم در نزد وجودت آفرينش

این کیست و این چیست؟!

فقال عرفتَ؟ آن‌وقت به امیرالمؤمنین عرض کرد: تو مرا شناختی؟ نه اینکه یعنی تو نمی‌شناختی؛ بلکه یعنی چون می‌خواستی که من نسبت خود را بگویم و مرا به دیگران بشناسانی: «عرفوا؟» آنها شناختند؟ این از باب «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة» است. مثل اینکه شاگردی بخواهد آنچه را کسب کرده ارائه بدهد  که من اینها را از استادم یاد گرفته‌ام و عده‌ای هم هستند و می‌خواهند ببینند این شاگرد چقدر درس یاد گرفته است. آن‌وقت به استادش رو بکند و بگوید آقا دریافت‌های مرا دانستید؟ هم استاد می‌دانست هم خودش؛ اما حال که به استاد می‌گوید: آقا، دانستید که من چقدر از درس شما استفاده کردم؛ مقصود این است که اینهایی که آمدند ببینند من چقدر استفاده کردم بدانند. فقال عرفتَ شناختی؟! فقلت امیرالمؤمنین می‌فرمایند در جوابش گفتم نعم آری شناختم. یعنی از زبانِ آن کسانی که باید بشناسند. به همین

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 261 *»

جهت همان استاد ممکن است بگوید آری دانستم. یعنی دارد از زبان آن چند نفر می‌گوید که دانستیم که تو چقدر اکتساب کردی و تحصیل کرده‌ای.

می‌فرماید وقتی که گفتم نعم آری، فقال اَمْسِکْ([216]) گفت حالا که دانستید و شناختید اما خیلی احتیاط کنید، نگویید. درسی است که  امیرالمؤمنین دارد از زبان این رجل کامل به ما می‌دهد که هر دانستنی را نگویید، زیرا سر و صدا بلند می‌کند، داد و فریاد بلند می‌کند، نگویید، برای اهلش بگذارید و به نااهل نگویید. زیرا اگر به نااهل بگویید انا الذات فی الذوات للذات سر و صدا بلند می‌کند، پس نگویید. امسک نگه دار برای اهلش. این «برای اهلش نگه دار» خطاب به امیرالمؤمنین نیست که امیرالمؤمنین امساک بفرمایند و نگویند. یعنی آن کسانی که معرفتی پیدا کردند نگویند مگر برای اهلش.([217])

این گزارشی که امیرالمؤمنین؟ع؟ در این حدیث دادند، این درباره بدن اصلی امام است. خود علی؟ع؟ با بدن اصلیش حرف زده، با جسم اصلیش حرف می‌زند. «آقا، رجلی دیدی؟!» یعنی یک انسان کامل دیده‌ای؟! می‌گوید آری، دیده‌ام، آن جسم اصلی من است. جسم اصلی من رجل است، کامل و تمام. با او حرف زدم، به او گفتم تو کیستی؟ گفت من طین یعنی من جسمم؛ ممکن است لباسی از عناصر عالم هورقلیا بپوشم، می‌شود بدن برزخی امام. ممکن است از عناصر این عالم جسمی بپوشم و لباس و بدن دنیوی من بشود. این بدن دنیوی باید لباسی باشد مناسب و زیبنده آن جسم اصلی که علی صلوات‌اللّه‌علیه دارد از آن خبر می‌دهد که می‌گوید: آری، این‌طور رجلی دیدم، به او گفتم تو کیستی؟ گفت: من طینم، جسمم، حقیقتم جسم است. از کجایی؟ از عالم جسم. به کجا می‌روی؟ به عالم جسم. پرسیدم من

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 262 *»

چه کسی هستم؟ من که هستم؟ گفت تو ابوترابی. نسبت به جسم، اصلی و مبدئی، فوق عالم جسمی. چون امیرالمؤمنین؟ع؟ دارد با مقام بالاترش با جسمش حرف می‌زند. جسم دارد جواب می‌دهد. معرفتش را درباره امام ببینید. تو ابوترابی، تو اصل جسمی، مبدأ جسمی. جسم فرع تو است. فرمود: حال که این‌طور است من تو هستم؟ گفت حاشاک حاشاک نه، جسم آخرین مرتبه تنزل‌یافته شما است. جسم آن نهایت‌مرتبه شما است. شما منزهی از اینکه جسم تنها و در عرصه جسمتان باشید. این جسم یک مرتبه نازلِ نازل نازل شما است. این دین خدا است و در دین قرار بر این است.

بعد گفت انا انا من هم خودم هستم؛ یعنی جسمم، استقلال دارم، من موجودی هستم به این خصوصیاتی که خدا مرا قرار داده و مرتبه آخرین شما قرار داده.

این جسم اصلی امام؟ع؟ موقعیت خود را ــ نسبت به سایرین، حتی نسبت به فؤاد انبیاء ــ دارد می‌گوید: انا ذات الذوات. جسمش دارد میݤ‌گوید. یعنی علی صلوات‌الله‌علیه به تمام مرتبه‌هایش  برای همه ــ حتی فؤادهای انبیاء و حقیقت‌های انبیاء ــ مبدأ است. آنها همه نور این جسم است. می‌گوید انا ذات الذوات. بعد و الذات فی الذوات للذات.

آن‌وقت این جسم اصلی، با این عظمت و جلالی که در این حدیث نقل شده و امیرالمؤمنین گزارش می‌دهند، می‌خواهد لباس دنیوی بپوشد. آیا این لباس دنیویش، در لطافت، در جلالت و در عظمت با این بدن ما یکی است؟! حال اگر این بدن در این لطافت و جلالت و عظمتش بود و مثال به بالا برداشته شد؛ و این اعتدالش هم از هم نپاشیده، حیاتش باقی است، چون حیاتش باقی است، کمالاتش باقی است. معرفت اظهار می‌کند، علم اظهار می‌کند، حرف می‌زند و ملَک را هم می‌شناسد. آخرین حرف و آخرین سخنم این است و مطلب را ختم می‌کنیم به حدیث شریفی که درباره دفن‌کردن معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین نقل شده است.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 263 *»

من دیروز یک جمله‌ای گفتم که این نوع روایاتی که ما تا به‌حال خوانده‌ایم و عباراتی که تا به‌حال نقل کرده‌ایم؛ اگر اینها ــ به قول ملاها ــ «صراحت» نداشته باشد، «نصّ» نباشد؛ لااقلّ به این حرفی که ما می‌زنیم «ظهور» دارد. و این ظهور با آن احتمالی که شما دارید می‌گویید، برابر نیست. آن احتمال دوری است. آن‌طور که شماها توجیه می‌‏کنید و دیگران توجیه می‌کنند، دور است. ظهور در این دارد که این جسم را می‏خواهند معرفی کنند و این بدن‌ها را به ما بشناسانند که خودش در هنگام غسل‌دادن از این شانه به آن شانه شد. سر مطهّر امام حسین؟ع؟ سخن گفت، آیه قرآن خواند و از این قبیل کارها. می‌خواهند همین بدن را به ما بشناسانند.

این حدیث شریف از «بصائر الدرجات» است از ابی‌جعفر ثانی یعنی امام جواد؟ع؟. می‌فرماید: لما قُبِض رسولُ‌الله؟ص؟ هَبَطَ جبرئیل و معه الملائکة و الروح الذین کانوا یَهبِطون فی لیلةالقدر وقتی‌که رسول‌خدا از دنیا رحلت فرمودند و قبض روح شدند؛ یعنی از مثال به بالا از این بدن مطهر گرفته شد. این بدن مطهر چیست؟ یک بدن دنیوی است. حال در غیبش بدن برزخی است، در غیبش بدن اخروی است و مثلاً همه همین است، همه‌اش برایشان بالفعل است. الآن این، بدن دنیوی است. جبرئیل پایین آمد، ملائکه و روحی که با او بودند و در لیلة‌القدر بر رسول‌خدا وارد می‌شدند و نازل می‌شدند، همه‌شان پایین آمدند.

قال ففُتِحَ لامیرالمؤمنین؟ع؟ بصرُه فرَآهم فی منتهی السمٰوات الی الارض یُغسِّلون النبیّ؟ص؟ معه و یصلّون معه علیه و یَحْفِرون له والله ما حفر له غیرُهم. البته به زبان ما دارند حرف می‌زنند: امیرالمؤمنین چشمش باز شد. علی؟ع؟ چشمش باز شد، نگاه کرد، دید از آنجایی که دارد رسول‌خدا را غسل می‌دهد تا آسمان‌ها پر از ملائکه است و علی را در غسل‌دادن این بدن مطهّر کمک می‌کنند. و همین ملائکه بر این بدن مطهّر نماز خواندند و بعد ملائکه آمدند زمین را حفر کردند و قبر مطهر رسول‌خدا را کندند و

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 264 *»

به خدا سوگند غیر از ملائکه کسی زمین را حفر نکرد و برای رسول‌خدا قبر نکند.

حتّی اذا وُضِع فی قبره تا رسول‌خدا در قبرش قرار داده شد. تا قرار داده شد: نزلوا مع من نزل فوضعوه ملائکه آمدند و او را در قبر گذاردند. اینها همه ملائکه هستند که به وجود مبارک علی متصل هستند، دارند از او فیض می‌گیرند. تا رسول‌الله را در قبر گذاشتند: فتکلّم شروع کرد به حرف‌زدن. تا بدن رسول‌خدا را در قبر گذاشتند شروع کرد به حرف‌زدن. آخر قبیح است از شیعه مستبصر و نورانی‌شده به نور هدایتی که بزرگان آورده‌اند که بگوید رسول‌الله دوباره زنده شد، یعنی روح آن حضرت برگشت و به بدن حضرت تعلق گرفت. این امامی که دارد این فرمایش را می‌فرماید نمی‌توانست که بگوید «فرجع روحُه الی بدنه فتکلّم» و اگر این‌گونه بوده باشد پس چه کمالی شد؟! این اعجاز شد؟! این چه شد؟! هر کس که روحش به بدنش برگردد، حرف می‌زند.

پس امام؟ع؟ می‌خواهد عظمت این بدن را بگوید: فتکلّم و فُتح لامیرالمؤمنین؟ع؟ سمعُه فسَمِعه یوصیهم به تا این بدن مطهر شروع کرد به حرف‌زدن، گوش علی هم باز شد، شنید این بدن مطهر دارد به این‌همه ملائکه سفارش امیرالمؤمنین را می‌کند، به آنها درباره علی سفارش می‌فرماید. فبکیٰ علی؟ع؟ از شدت محبت رسول‌الله؟ص؟ گریه‌اش گرفت. و سمعهم یقولون لایَأْلُونه([218]) جُهْداً علی؟ع؟ شنید که ملائکه در جواب سفارش‌های رسول‌الله دارند ــ به تعبیر ما ــ عرض می‌کنند: آقا، خیالتان راحت باشد. هیچ صدمه‌ای بر علی وارد نخواهد شد. ما نمی‏گذاریم علی به زحمت بیفتد، علی اذیت بشود. و انما هو صاحبنا بعدک بعد از شما او آقای ما است. الّا انه لیس یُعایِنُنا ببصره بعد مرّتنا هذه فرق این است که بعد از اینکه الآن دارد ما را می‌بیند، دیگر بعد از این ما را نخواهد دید. این «نخواهد دید» هم شاید به این جهت باشد که به عنوان وحی نخواهد دید، که خود این بحثی دارد و در احادیث هم

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 265 *»

اختلافی هست و حالا مورد بحث ما نیست.

حتی اذا مات امیرالمؤمنین؟ع؟ رأی الحسن و الحسین مثلَ ذلک الذی کان رَأی وقتی‌که امیرالمؤمنین از دنیا رفتند، امام حسن و امام حسین هم این جریان را درباره پدرشان دیدند همان‌طور که امیرالمؤمنین درباره رسول‌الله دیدند و به‌علاوه و رأیَا النبی؟ص؟ ایضاً یُعین الملائکة مثل الذی صنعوه بالنبی به‌علاوه امام حسن و امام حسین می‌دیدند که پیغمبر هم آمده‌اند و با ملائکه در غسل‌دادن بدن امیرالمؤمنین کمک می‌کنند.

حتی اذا مات الحسن رأی منه الحسین مثله وقتی‌که امام حسن از دنیا رفتند، امام حسین این جریان را درباره برادرشان دیدند. و رأی النبی و علیاً یعینان الملائکة به‌علاوه امام حسین دیدند که پیغمبر و علی آمده‌اند و ملائکه را در غسل و کفْن و دفن امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه کمک می‌کنند.

حتی اذا مات الحسین؟ع؟ تا امام حسین شهید شد رأی علیُّ بن الحسین منه مثل ذلک و رأی النبیَّ و علیاً و الحسن یعینون الملائکة حضرت سجاد دیدند همان‌طور ملائکه را دیدند و دیدند که رسول‌الله، امیرالمؤمنین و امام حسن آمده‌اند و آن ملائکه را کمک می‌کنند.

حتی اذا مات علی بن الحسین تا امام سجاد وفات فرمودند، رأی محمّد بن علی؟ع؟ مثل ذلک امام باقر هم همان‌طور دیدند و رأی النبی و علیاً و الحسن و الحسین؟عهم؟ یعینون الملائکة به‌علاوه رسول‌الله و علی و حسن و حسین را دیدند که این بزرگواران هم ملائکه را کمک می‌کردند. حتی اذا مات محمّد بن علی؟ع؟ تا امام باقر از دنیا رفتند رأی جعفر مثل ذلک امام جعفر صادق هم همان‌طور دیدند و رأی النبی و علیاً و الحسن و الحسین و علی بن الحسین یعینون الملائکة. و دیدند که پیامبر و علی و حسن و حسین و علی بن الحسین هم ملائکه را کمک می‌کنند.

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 266 *»

حتی اذا مات جعفر رأی موسی؟ع؟ منه مثل ذلک و هکذا یجری الی آخرنا([219]) تا آنکه حضرت صادق؟ع؟ از دنیا رفتند، حضرت کاظم؟ع؟ دیدند همان‌گونه که حضرت صادق؟ع؟ دیدند. آنگاه امام جواد؟ع؟ می‌فرماید: این امر تا آخرین ما جاری خواهد شد یعنی این برنامه تا آخرین ما ادامه دارد؛ که حضرت مهدی صلوات‌اللّه‌علیه وقتی که بدن مطهر امام عسکری را غسل می‌دادند و کفن می‌کردند و دفن می‌کردند، همین‌طور دیدند و بدن مطهر امام عسکری به ملائکه سفارش می‌کرد نسبت به فرزند خودشان حضرت مهدی. و به‌علاوه رسول‌الله، امیرالمؤمنین، امام مجتبی، سیدالشهداء، همین‌طور تا امام هادی را زیارت می‌کرد که دارند کمک می‌کنند و ملائکه را در غسل‌دادن و کفن‌کردن و دفن‌کردن نصرت می‌کنند.

و من می‌گویم همین ابدان برزخی ایشان بود که آمده بودند و در غسل‌دادن و کفن‌کردن و دفن‌کردن کمک می‌کردند. همین ابدان برزخی، بدون تعلق‌گرفتن روح و دوباره زنده‌شدن. این حدیث هم باشد روی ادله دیگر که یا ان‌شاءاللّه برای ما دلیل است که البته دلیل است و یا اینکه باز هم امتحانی برای قلوب دیگران باشد.([220])

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد الاوصیاء الراضین المرضیّین بافضل صلواتک و بارک علیهم بافضل برکاتک و السلام علیهم و علی ارواحهم و اجسادهم و رحمةاللّه و برکاته. اللهم عجّل فرجهم و فرجنا بهم و توفّنا علی ملّتهم و احشرنا فی زمرتهم و لاتفرّق بیننا و بینهم طرفة عین اللّهم ارحمنا بهم فی الدنیا و الآخرة اللّهم اشف بهم مرضانا و ارحم بهم موتانا و سلّم بهم مسافرینا و اَدِّ بهم دیوننا و اقْضِ بهم حوائجنا. اللّهم اجعل صلاتنا بهم مقبولة و ذنوبنا بهم مغفورة و حوائجنا بهم مقضیّة و همومنا بهم مکفیّة و ارزاقنا بهم مبسوطة و دعاءنا بهم مستجاباً. اللّهم ارزقنا حجّ بیتک

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن صفحه 267 *»

الحرام و زیارة قبر نبیّک و قبور الائمة؟عهم؟. اللّهم ارزقنا و جمیع اخواننا و اخواتنا زیارة قبر الحسین و شفاعة الحسین و الدفن فی تربة الحسین و العزاء و البکاء علیه فی الحیاة و عند الممات و فی البرزخ و عند البعث. اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد و ارفع درجات مشایخنا العظام اللّهم انفعنا بعلومهم و معرفتهم و محبّتهم اللّهم اجزهم عنّا خیر الجزاء و اَرضِهم عنّا برحمتک یا ارحم الراحمین.

و صلّ علی محمّد و آله الطاهرین و عجّل فرج ولیّک

 

 

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (1) صفحه 268 *»

 

«تذکرات»
«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (1) صفحه 269 *»

شمـاره  (1)

می‌خواستم عرائضم را ادامه بدهم، اما خسته می‌شوید و خسته شده‌اید. فردا و پس‏فردا هم همه نیستید. سعی کنید این چند روز را اگر می‏توانید بیایید. نه اینکه من احتیاج داشته باشم و جمعیت بخواهم. نه، می‌گویم نکند کسی بین شما احتیاج داشته باشد. اگر احتیاج ندارید که هیچ، فردا هیچ‌کس نیاید، خودم تنها می‌آیم. اگر احتیاج ندارید. اگر واقعاً احتیاج است که متذکر شوید؛ نه اینکه یاد بگیرید، الحمدلله یاد دارید، یادتان بیاید. اگر احتیاج دارید یادتان بیاید، بیایید. نه اینکه من به آمدن شما محتاج باشم. بحمدالله هیچ احتیاج ندارم. در سراسر دنیا تنها می‌ایستم. تنها هم هستم. و بیست سال است تنها هستم. هیچ نگرانی هم ندارم. کسی بیاید، برود، قهر کند، آشتی کند، فحش بدهد، حرف بزند، هیچ احتیاج ندارم.

عرض می‌کردم یکی از رفقا یک زمانی می‌گفتند در مشهد طلبه‏هایش هفت هزار طلبه هستند. حال که شاید به قول یک کسی بیست هزار باشند، در سراسر ایران صد هزار باشند. همه‏شان هم می‏دانیم مقابل مایند. اگر یک و دو نفری در آنها پیدا بشود که با فرمایشات مشایخ آشنایی داشته باشند، تسلیم باشند، خوشا به حالشان. اگرنه نوعاً همه با این فرمایشات مخالفند. صد هزار نفر مخالفند، صد و پنج هزار تا بشوند، صد هزار و پانصد تا بشوند، در میان ما چهار تا هستند، ده تا بشوند، بیست تا بشوند. همه شیخیه، ما همه‏مان چقدریم؟! همه مقابل من بایستند. وقتی‌که من می‏دانم این است و غیر از این نیست چه اضطرابی دارم؟! چه وحشتی دارم؟!

اصلاً به کسی کاری ندارم و بر کسی تحمیل ندارم. می‏خواهید بپذیرید، می‏خواهید نپذیرید. کاری به کار کسی ندارم. نه مأموریت تبلیغ دارم. نه مأموریت دعوت دارم، نه کاملی از کاملین شیعه‌ام که وظیفه‏ام باشد بگویم، هرچه می‌شود

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (1) صفحه 270 *»

بشود. خواستید می‏گویم. آمدید می‏گویم. نخواستید نمی‌گویم. نخواستید می‌روم. همه‌اش، هیچ ارزشی ندارد. هیچ ارزش ندارد. ناقص چیست که آمدنش باشد یا رفتنش باشد؟! ناقص چیست که تصدیقش باشد یا تکذیبش باشد؟! تکفیرش باشد یا تفسیقش؟! ناقص چه ارزشی دارد؟! تو که هستی که تکفیرت و یا تفسیقت و یا تعدیلت باشد؟ بگویی آدم خوبی است، یا آدم عادلی است، یا آدم بدی است، یا آدم مؤمنی است، یا آدم کافری است. اصلاً تو در ملک خدا چه هستی؟! تو چه ارزشی داری؟! آن کسی که باید بگوید من مؤمنم، بقیةالله است، بزرگان زمانند که در دل من باید روح‌الایمان القاء کنند. من به آنها کار دارم نه به تو. به شما کاری ندارم. کافر باشم، فاسق باشم، عادل باشم، هر چه باشم. به تو کاری ندارم.

اصلاً فرض کن من مرده‌ام یا بنا است فردا من بمیرم، تشییع جنازه‌ام بیایید، مثلاً در اباصلت دفنم کنید و برگردید. الآن را همان روز حساب کنید. الآن همان روز باشد. همین امشب بیایید و برای من ختم بگذارید. من مرده‌ام، فرض کن مرده‌ام، تو برنامه خودت را روشن‌کن. تو وظیفه‏ات را روشن کن. تو تکلیفت را با مکتبت و با مشایخت روشن کن. نگو چون او بد است، من می‌روم. چون چنین گفته، من می‌روم. چون چنان کرده، من می‌روم. آخر بدبخت، مرا مرده فرض کن. فرض کن همین امشب از دفن من برگشتی. موسوی مرد، رحمه‌الله، تمام شد. آنی هم که از شما برمی‏آید همین است که بنشینید یک فاتحه‌ای بخوانید، یک قرآنی بخوانید و بگویید خدا رحمتش کند. یا بگویید خدا لعنتش کند. آدم خوبی بود، یا آدم بدی بود، تمام شد. آنی که از شماها برمی‏آید همین است. و تا همین‌جا است،([221]) یعنی از این دهان خارج می‏شود تا اینجا است که می‌شنوید، تمام شد. بگویید خدا رحمتش کند یا بگویید خدا لعنتش کند، از دهان در می‏آید و تا گوش است. از اینجا به بالا خودم هستم و اولیاء. به شما کاری

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (1) صفحه 271 *»

ندارم. من هستم و بزرگان دین، من هستم و بقیةالله، من هستم و نیتم، من هستم و عملم، من هستم و ایشان و فضل ایشان. مطلب تمام است.

بدبخت، فکر کن من امشب مردم. تمام شد. تو فکر خودت را بردار. تو بیچارگی خودت را دوا کن، درمان کن. با یک جمعیتی که اهل حقند و در محلی و زیر سقفی به نام امام حسین صلوات‌الله‌علیه و بزرگان اجتماع می‏کنند، مرتب هر روز بهانه‏ای و بهانه‏ای و بر دردها دردی افزودن، چه معنی دارد؟! خودت را از خودت دور کن. بیا، تسلیم شو، و در زیر این سقف، در میان این دریای رحمت غوطه‌ور شو. اگر باور داری. اگر باور نداری و رفتی، که برو، همه راحتند، برو. و اگر می‏خواهی بروی باز هم برو، و اگر کسانی هستند که می‏خواهند بروند بروند. والله برای من هیچ نگرانی نیست. چه دارید می‏گویید؟! ما چه داریم می‌گوییم؟! بحث آخرت است. بحث معرفت است. بحث محمّد و آل‌محمّد است. بحث بزرگان دین است. زید و عمرو در این مکتب و در زیر این سقف ارزش ندارند که محور باشند که از او خوشت بیاید، بدت بیاید، برای او بیایی، برای او بروی. ای احمق، ای سفیه، محورْ بزرگان دینند. برای ایشان بیا و برای ایشان برو. جای دیگر سراغ داری، طور دیگری سراغ داری برو. کسی راهت را نبسته، برو. طور دیگر انجام بده. ما این‌طور فهمیده‌ایم.

اسمش را هم «ما» می‌گوییم، نمی‌گویم «من». چون یک نفرشان گفته بود «دیکتاتوری». نه، ما هستیم، نه من. اگر من بودم، دیکتاتوری بود. ولی ما هستیم، یعنی «جمهوری». ما هستیم. والله همه امور با مشورت انجام می‌شود. معلمین می‌نشینند مشورت می‌کنند. متعلمین می‌نشینند مشورت می‏کنند. این امر باید این‌طور باشد، این امر این‌طور باشد. خود من هم حتی در مجلس مشورت نیستم. هرچه بگویند، می‏گویم چشم. این درس را بده، چشم. این ساعت درس بده، چشم. بگویند اصلاً موسوی برو و نیا، والله می‌گویم چشم. همین اهل مشورت بنشینند

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (1) صفحه 272 *»

مشورت کنند، بگویند فردا دیگر نیا، می‌گویم چشم، می‏روم. بگویند مصلحت این جمعیت این است که نیایی. می‌گویم چشم، می‌روم دنبال کارم. چرا می‌گویی دیکتاتوری، بی‌انصاف؟! چرا می‏گویی دیکتاتوری؟!

فرض می‏کنیم دیکتاتور. تو اگر راست می‌گویی، ببین امامت چه دستور داده. فرض کنید یک جمعیتی تشکیل شده، یک دیکتاتور هم بر آنها حکومت دارد؛ ببین این دیکتاتور دارد چه می‌کند. سفیه، این دیکتاتور دارد چه می‏کند؟! بالنسبه خیر دارد جاری می‏شود یا شر؟ بهتر است این سقف برقرار باشد و این چهار دیواری و این جمع باشند و این برنامه‏ها باشد یا نه شر است؟ بهتر هست یا نیست؟ و آیا دسته دسته شدن، تفرّق پیدا کردن، فحش‌دادن، غیبت‌کردن، خدای نکرده برای یک جمع و بزرگان دین و دین اسباب بی‌آبرویی فراهم‌کردن، مرتب در برنامه‌ها رکود ایجاد کردن، آیا بالنسبه این خیر است یا شرّ است؟

بعد از آنکه این را فهمیدیم ببینیم امام چه می‌فرمایند. امام صادق صلوات‌الله‌علیه می‌فرمایند ان تکن ذَنَباً فی الخیر خیر من ان‌تکون رأساً فی الشّر.([222]) آخر اینها درس است. کجا می‌خواهی این درس‏ها را پیاده کنی؟ کجا می‌خواهی این روایات را عمل کنی؟ بهترین جایش، الآن همین‌جا است. فرض کن این جمعیت هستند و یک دیکتاتور بر اینها حکومت می‌کند. نعوذبالله، نعوذبالله، مانند حرف‌های گذشته‌هایشان، آن دسته اولی می‏گفتند تمام شما مرید فلانی هستید. هرچه او می‏گوید شما هم می‌گویید. هرچه او حلال می‏کند شما حلال می‏کنید. هرچه او حرام می‏کند شما هم حرام می‌کنید. همین‌طور بود؟ واقعاً همین‌طور بود؟ من اگر یک حرف خلاف رضای خدا می‏گفتم، شما کدام‏یکی‏تان از من قبول می‌کردید؟ بچه کوچکتان از من قبول می‏کرد؟ آخر این چه حرفی است؟!

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (1) صفحه 273 *»

آیا دیکتاتوری است؟! فرض می‌کنیم این جمعیت و من هم نعوذبالله نعوذبالله دیکتاتور. اگر یکی از برادرها بنا شده مثلاً جندق برود، حتی دیگران می‏گویند به او بگو که ایشان جندق برود، من خودم شخصاً به او نمی‏گویم. می‏گویم شما مشورت کردید، شما بگویید. من بر او چه حکومتی دارم که بگویم برو جندق؟ او به من بگوید خودت برو. من بر او چطور حکومتی دارم؟! من به که دستور داده‌ام؟ به چه کسی؟ من چه قانونی گذارده‌ام که این قانون به طور دیکتاتوری در اینجا انجام شده؟!

البته نظام لازم است. بدون نظام نمی‏شود باشد. ما اینجا صندوق‌دار می‏خواهیم، ما اینجا امام جماعت می‏خواهیم، ما اینجا مدرّس می‌خواهیم، ما اینجا شاگرد می‌خواهیم، ما اینجا جاروکن می‏خواهیم. ما همه‌چیز می‏خواهیم، نظام می‏خواهیم، لازم است نظام باشد. بحمدالله چند سال است این نظام به دست هرکس، به زبان هرکس، به فکر هرکس که خیر باشد دارد پیاده می‏شود.

آخر مرض‌هایتان را کنار بگذارید. و واقعاً حیف است، حیف ایاممان، حیف روزگارمان، حیف حالمان که ما صرف چندتا چه بگویم؟ بچه، ــ چاره‏ای ندارم ــ صرف چندتا بچه بکنیم. امر به این عظیمی و بزرگی مکتب و بزرگان را در حدّ این حرف‌های بچگانه آورده‌اند. می‌گویند دیکتاتوری و چه و چه و چه. آخر ای بدبخت‏ها، ای بچه‏ها، بگذارید این بزرگ‏ها به حال خودشان باشند، کارشان را انجام بدهند.

طبق این دستور امام؟ع؟ ان تکن ذنباً فی الخیر؛ این را برای همه می‏گویم. همه گوش بدهید. هرکس هوایی در سر می‌پروراند، گوش بدهد. هرکس خدای نکرده برای خود یک‌چیزی احساس می‏کند، گوش بدهد. هرکس که قدری بازوها را بالا می‏گیرد و زیر بغلش احساس می‏کند سنگین است، گوش بدهد. هرکس قبایش یک‌کم بلندتر است که به پر قبایش برمی‏خورد، گوش بدهد. هرکس بینیش گنده است که حرفی، کاری، امری به بینیش برمی‏خورد، گوش بدهد. به همه می‌گویم؛ و همه‏مان اسیر هویٰ

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (1) صفحه 274 *»

هستیم. هیچ‌کس در بین ما نمی‏تواند خودش را تبرئه کند. قرآن یادمان داده ان النفس لامارة بالسوء.([223]) این نفس‏های ما اماره بالسوء است.

والله یک امر جزئی پیش بیاید، خود من بدبخت، ممکن است که طور دیگری بشوم. به کوچک‌ترین چیزی خدا بخواهد مرا امتحان کند، به یک چیزی. مثلاً فرض کنید بچه‏ای کفش مرا بردارد پنهان کند، بگذارد جایی، من نبینم، پی کفش بگردم. و این بدبختی که این کار را کرده بود، فکر می‏کرد حال من عصبانی می‌شوم و حسینیه را به‌هم می‌کوبم که چرا کفش مرا برداشتید! آخر احمق، کفش مرا پنهان‌کردن این چه درد تو را درمان می‏کند؟! و بدبخت، تو موسوی را در این چند سال نشناختی، که کفشش که نه، عمامه‌اش را هم بردارند پنهان کنند، به یاری خدا و نصرت امام زمان و بزرگان دین موسوی موفق است. الحمدلله رب‌العالمین. همان وقتی که کفش مرا پنهان کرده بودند، در بین برادران ولوله افتاد که چه کسی این کار را کرده. یکی از برادرها از تهران اینجا آمده بود، اتفاقاً مذاکراتی در همین زمینه‌ها با هم داشتیم، منتظر بود که حال من چه می‌کنم؟! داد می‌زنم؟! فریاد می‌زنم؟! چه کسی این کار را کرده؟ چه کرده؟ که کرده؟ بچه‏اش کرده؟ خودش کرده؟ مثلاً. دید نه، هیچ سخنی نگفتم. برادرها رفتند و پیدا کردند که آن زیرها گذاشته بود، پنهان کرده بود، آوردند پوشیدم و گفتم حالا نبود، کفش دیگر می‏پوشیدم. در حسینیه دمپایی بسیار است. ای بچه‌ها، چه فکر می‌کنید؟! ای بچه‌ها، با دین خدا چه نقش‌ها بازی می‏کنید؟! آخر ما هر روز باید گرفتار شما باشیم!

این را عرض می‏کنم، این حدیث شریف را ان‏شاءالله همه در خاطر داشته باشید و درس عملی است؛ و محل پیاده‌شدنش هم والله همین حسینیه و همین جمعیت است. دقت کنید ان تکن ذنباً فی الخیر خیر من ان‌تکون رأساً فی الشر. اگر در امر خیر،

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (1) صفحه 275 *»

در امر خوب، ــ دیگر خوب را همه می‏فهمند. ــ در هر چیز خوب، تو اگر دنباله باشی، دنباله، آن عقبِ عقب، دم باشی، دم و دنباله باشی، این بهتر است از اینکه در امر شر جلو و رأس باشی و آقا آقا به تو بگویند. در خیر دنباله باشی بهتر است. پس همین بهتر را به فرمایش امام صادق صلوات‌الله‌علیه بگیریم. در اینجا همه دنباله هستیم. والله ما رئیس نداریم جز بزرگان دین. ریاست مال کسی نیست مگر برای بزرگان دین. دلیلش این است که هر کس دم می‏جنباند، ببینید چطور پرتش می‏کنند. اگر مال من بود، دست من بود که هرکس را که من می‌خواستم پرتش کنم که بلد نبودم، اصلاً چطور می‏توانستم من کسی را پرت کنم. بلد بودم که نقشه بزنم، تدبیر کنم؟ من که بلد نیستم. یا من بخواهم کسی را عزیز کنم، می‌توانم؟ آخر این چه حرفی است؟! ریاست الآن دست امام زمان بقیةالله صلوات‌الله‌علیه است. او بر کل اهل ایمان رئیس است و به وسائط ــ که بزرگان دینند ــ دارد ریاست می‌فرماید. ما زیر لواء این رؤساء به‌سر می‌بریم. صاحبان ما ایشانند. والله تا وقتی‌که خودشان بخواهند این محبوبیت‏ها بین ما هست و دل‏ها با هم این‌طور مجتمع است. وقتی خودشان این‌طور نخواهند و یا یکی از ما را از چشم‌ها و دل‌ها بیندازند، خودشان کارها را بلدند، ما که بلد نیستیم. ما که نقشه بلد نیستیم، ما که تدبیر بلد نیستیم، ما که برای عزت و یا ذلت کسی نقشه نمی‌کشیم، تدبیر نمی‌کنیم. امور همه دست وجود مبارک بقیةالله است. همه به آن بزرگوار متوسل باشیم. در این امر خیر که بحمدالله برقراری لواء ولایت اولیاء و برائت از اعداء و نشر فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و بزرگان دین است همه دنباله هستیم، همه. حال بعضی از برادران لطف می‌کنند مثلاً مرا یا برادری دیگر را برای امامت یا درس انتخاب می‌کنند، نمی‌شود این را ریاست گفت. این چه ریاستی است؟! این که ریاست نشد. چرا مسائل را اشتباه می‏کنید؟ چرا امور دین را رعایت نمی‌کنید؟! چرا با دین بازی می‌کنید؟!

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 276 *»

شمـاره  (2)

البته بین ما چنین فکرهایی پیدا نمی‌شود؛ اما خدای نکرده یک‌وقتی به فکر کسی نرسد که در یک‌چنین زمان و در یک‌چنین موقعیتی که مردم گرفتار امور مادّی و اقتصادی و درگیری کجا و کجا هستند؛ چرا عده‌ای بنشینند و درباره بدن امام حرف بزنند که چگونه و چطور است. نزاع هم بکنند؛ حرف تنها هم نیست، با هم نزاع هم داشته باشند.

در صورتی که دعوا کردن هم اجازه می‌خواهد. آخر باید انسان اجازه داشته باشد تا دعوا کند. اگر دعوا را اجازه ندادند، دیگر نباید دعوا کند. کسانی که با من در این مسأله دعوا دارند اجازه دعوا با من ندارند. از طرف شرع مقدس، ائمه هدی؟عهم؟ با من اجازه دعوا ندارند. اجازه دعوا با من ندارند. آری، اگر من در این مسأله خلاف ضرورت کرده بودم، بچه کوچک، بزرگ، زن، مرد، همه حق دعوا با من داشتند. اگر در این مسأله نعوذبالله غلوّی مرتکب شده بودم، همه حق دعوا داشتند. یک خلافی کرده بودم، حق دعوا داشتند، همه حق دارند.

اما یک مطلبی که هم من قبول دارم، هم آنهایی که با من دعوا دارند؛ که این بدن امام بعد از شهادت یا مردن و از دنیا رفتن، راه رفته، حرکت کرده، حرف زده، سر مطهر سیدالشهداء حرف زده، اینها را همه‏مان قبول داریم. در توجیهش اختلاف داریم که حال چطور است و چرا حرف می‏زند؟ مثلاً من نظرم این است. من که کسی نیستم که بگویم نظرم این است؛ فرمایشات این را می‏فرماید و برای من این‌طور مسلّم شده که خود همین بدن است. خود همین حیات موجود در این بدن است، به تعلق روح احتیاج ندارد. این مثل سنگریزه نیست. اگر سنگریزه به اعجاز امام گفت «اشهد ان لااله‌الااللّه»؛ این سنگریزه، خودش اعتدال ندارد، حیاتش خیلی ضعیف است،

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 277 *»

اراده‌اش خیلی ضعیف است. امام با اعجاز حیات او را، اراده او را، عقل او را، شعور او را، نطق او را قوی می‌کند، ما می‌شنویم که سنگریزه می‌گوید «اشهد ان لااله‌الااللّه».

اما این سر مطهر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه واللّه مثل سنگریزه نیست. این اعتدالش مثل زمان حیاتش است، هیچ کم نشده. حیاتش مثل زمان حیاتش است، هیچ کم نشده. اراده‌اش مثل همان زمانش است کم نشده. آری، آن افعال و اعمالی که از مرتبه‌های بالا از این سر مطهر انجام می‌شد، حال آنها دیگر انجام نمی‏شود. مگر بخواهند تعلق بگیرند، آنها را هم انجام بدهند، می‏دهند.

اما بعد از رحلت دیگر هرچه از این بروز می‏کند، از خود این است. علم است، باشد. ولی این علم، شعاع آن علم مرتبه‌های بالا است. این‌که غلو نشد. از توسعه ذهنی ما بیشتر است، آیه قرآن را می‏فهمد، تفسیرش را هم می‏داند، هزار هزار معنایش را هم بداند؛ این برای خدا و برای ولیّ خدا مهم نیست. این علمش را من نمی‌گویم با علم مرتبه بالا ردیف است، تا اینکه غلوّ بشود. نه، این علم و حیات و اراده و ادراک و هرچه برای این سر مطهر یا این بدن مطهر هست، این ظلّ است، شعاع است. این هرچه هست؛ من نمی‌دانم چقدر است، شما هم نمی‌فهمید.

من این‌طور توجیه می‏کنم. این نه خلاف ضرورت است، نه غلو است، نه چیز دیگر است. یک توجیه است که می‏گویم این است. او می‏گوید نه، مثل سنگریزه است، که روح مثلاً دوباره تعلق می‏گیرد، همان‌طور که در سنگریزه اعجاز می‏کند، در اینجا هم مثلاً اعجاز کرده. تو هم این‌طور می‏گویی، بگو. اما نسبت من با تو نسبت استاد و شاگردی است. من استادم، تو شاگردی. یا مستقیماً شاگردمی یا شاگرد شاگردمی. همین کتاب‏هایی را که به آن استدلال می‌کنی، یا پیش خودم درس خواندی، یا پیش شاگردان من خواندی.

حال ببین ائمه تو به تو اجازه می‏دهند که در مقابل استادت، معلمت بایستی و

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 278 *»

حرف او را ردّ کنی، یا بر او انکار بکنی یا بگویی: نه، دیگری این‌طور گفته. ائمه اجازه نمی‌دهند. اگر شرع را قبول داری و ائمه را امامان خود می‌دانی، ایشان به تو اجازه نمی‌دهند. من که تا به حال چنین حرف‌هایی نزده بودم که بگویم من استادم تو شاگرد. من شاگرد همه هستم، کوچک همه هستم. اما وقتی که بنا است حق گفته بشود، این‌طور می‌گویم. بی‏انصاف، تو از جانب صاحب شریعت اجازه داشتی با من این‌طور مجادله کنی؟! اجازه داشتی؟! آری، اگر خلاف ضرورت می‏کردم، غلو می‏کردم، یک خلافی مرتکب می‏شدم، بر همه لازم و واجب است که جلویم بایستند، ردّم کنند. اما یک توجیه علمی است، یک مسأله علمی است. خود اصل مطلب را هم تو قبول داری، هم من قبول دارم. سر مطهر سیدالشهداء آیه قرآن خوانده و به معنای این قرآنی که می‌خوانده عالم بوده است. این را که تو قبول داری، من هم قبول دارم. حال در توجیهش من این‌طور می‌گویم و به فرمایشات هم استدلال می‌کنم، از خودم هم نمی‌گویم، به فرمایشات نسبت می‌دهم؛ می‌گویم این فرمایشات دارد این‌طور می‌گوید، من این‌طور می‏فهمم. شریعت به تو اجازه نمی‏دهد حرف استاد را ردّ کنی.

امام زین‌العابدین؟ع؟ رساله‌ای در حقوق دارند. حق هر کسی را بیان کرده‌اند. فرض بفرمایید حق پدر چیست، حق مادر چیست، حق خدا چیست، حق جوارح و اعضاء چیست، حق فرزند چیست. از جمله حق استاد چیست. استاد، نه استاد کامل است. از همان حدیث هم استفاده می‏شود که همین استادهای ناقص، همین مثل ماها مراد است.([224]) طبق نظام شریعت اگر من از شما چیزی یاد گرفتم استاد من

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 279 *»

می‏شوید، شما از من یاد گرفتید من استاد شما می‏شوم.

می‏فرماید حق استاد بر شاگرد این است؛ حدیثش را یک وقتی خوانده‌ام، اما نه برای تطبیق با خودم، یک وقتی خوانده‌ام. اولاً تو حق نداری در حضور او صدا بلند کنی، و اینها در حضور من صدا بلند کردند. حق نداری غیبت او را بکنی([225]) و اینها غیبت مرا کردند. به من تهمت هم زدند. یکی از برادرانمان می‏گفت که پیش من آمده گفته که موسوی می‌گوید امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه به عالم هورقلیا رفتند و در این عالم نیستند. همین چند روز قبل به من گفتند. گفتم آخر این چقدر بی‏انصاف است که این‌طور به من تهمت می‏زند. من کم می‌گویم که وجود مبارک امام؟ع؟ الآن مثلاً  کربلا هستند؟! من کم می‌گویم خدایا وجود مبارکش را حفظ کن؟! موتور به امام ما صلوات‌اللّه‌علیه نزند. در کوچه، در خیابان رد می‌شوند، موتور نزند؛ در عالم هورقلیا موتور به حضرت نزند؟! خدایا بچه‌های حضرت مریض نشوند؛ در عالم هورقلیا بچه‌های حضرت مریض نشوند؟! آخر بی‌انصافی چقدر؟!

من که بی‌جهت از اینها انتظار دارم. اینها حق مشایخ را ادا نکردند، رعایت نکردند. حق این جمعیت را رعایت نکردند. حق این جماعت را رعایت نمی‌کنند. حق این بنا را؛ هر یک‌ریالی که برای خرید این ساختمان، این خانه‏ها داده شده، می‌دانید چقدر شیطان‏ها پایمال شده‏اند تا یک یک‌ریالی به دست ماها رسیده؟ به فرموده حاج‌آقای… سؤال کردیم، گدایی کردیم. چقدر شیطان‌ها پایمال شده‌اند تا

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 280 *»

این خانه، آن خانه، آن خانه خریده شده. چقدر شیطان‌ها پایمال می‌شوند تا یک بچه درس شروع کرده، حال الحمدلله رب‌العالمین کتاب می‌فهمد، کتاب می‌خواند، درس می‌دهد. چقدر شیطان‌ها پایمال شده‌اند و امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه آنها را، آن شیاطین را خوار و ذلیل کرده‌اند، و این‌همه توفیق، این‌همه زن و مرد اجتماع می‏کنند و فضائل و مصائب ذکر می‌کنند، لواء فضائل و مصائب را بر دوش می‌کشند. چقدر شیاطین پایمال شده‌اند تا خداوند بر ما تفضل فرموده مثل آقای … و … و … را به ما داده. خدا همه‌شان را حفظ کند. چه نعمت‏هایی خدا عنایت کرده. انسان حظّ می‏کند. ای بی‏انصاف، من از اینها خجالت می‏کشم. واللّه من از اینها خجالت می‏کشم که اینها به حسینیه ما می‏آیند، بر ما وارد می‏شوند، و در رفتار ما چه می‏بینند با یک‌چنین مکتبی و این عظمت. واللّه من از اینها خجالت می‌کشم.

چه کنیم؟ ما یک چاره‏ای بکنیم، اصلاً فکر دیگری برداریم. ما یک فکر دیگری برداریم. از آقایان اجازه بگیریم و من بروم، با یک عده برویم. یکدیگر را دوست داشته باشیم، شما سر جایتان، ما هم سر جایمان. ما هم کار خودمان را بکنیم، شما هم کار خودتان را بکنید. (یکی از برادران عرض می‌کند: شما اجازه بفرمایید ما همه اینها را بیرونشان می‌کنیم. می‌فرمایند:) نه، آنها را که کارشان نداریم، آنها که رفتند. برای اینکه هر روز یک چیزی درست نشود. آخر بابا بگذارید کارمان انجام بشود. باید کار انجام بشود. (عرض می‌کند: شما نمی‌گذارید، شما اجازه نمی‌فرمایید وگرنه سفره‌شان را جمع می‌کنیم. می‌فرمایند:) نه، الحمدلله جمع است، سفره هر کسی باید جمع باشد، جمع است. آخر هر روز یک مسأله‌ای پیش می‏آید. (عرض می‌کند: هرروز؛ شما اجازه بفرمایید …. می‌فرمایند:) نه، هر روز. آخر نمی‏شود که هر روز دعوا کرد. (عرض می‌کند: دعوا لازم نیست. می‌فرمایند:) اجازه بفرمایید. باید یک فکر دیگر کرد. هر روز که یک نفر بر ما وارد می‌‏شود، آخر ما باید نزد او عزیز باشیم، برادرانمان عزیز باشند. این بازی‌ها چرا؟!

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 281 *»

آری اینها حق مشایخ را ادا نکردند، من انتظار دارم که حقّ مرا ادا کنند، که در ملک خدا به حساب نمی‏آیم، از هر پستی پست‌‏تر هستم. من کی هستم که بر گردن کسی حقی داشته باشم؟! واللّه خودم برای خودم به گردن هیچ‌کس حقی نمی‌بینم، هیچ‌کس. حال بحث گله است. آخر یک توجیه علمی است. من که استادم، حق این توجیه را دارم. این مطلب را نگاه کردم این‌طور فهمیدم، و فهمم هم خلاف ضرورت‌ها نیست. آنچه که فهمیدم خلاف ضرورت نیست.

آقای مرحوم یک فرمایشی دارند، می‌فرمایند که ما فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را گفتیم. اینها آمدند می‌گویند شما غلو کردید، ائمه را خدا می‌دانید. می‌فرماید شما در مورد خدا اشتباه می‌کردید. شما خدا را پایین آورده بودید در حدّ محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟؛ حال صفات آن خدایی را که این‌قدر پایین آورده بودید، درباره خلقش داریم می‏گوییم، شما می‏گویید غلوّ کردید. نه، شما خدا را سر جایش ببرید، خلق را هم سر جایش، آن‌وقت ببینید ما درست می‌گوییم یا نه.([226])

آخر تو داری خلاف می‌روی. تو داری بد می‌گویی. تو داری بدن امام را با سنگریزه یکی می‏کنی. من می‏گویم نکن. من توجیهم خلاف ضرورت نیست. به تو تقصیر می‏خورد، غلو به من نمی‏خورد. می‏توانند تو را بگویند مقصری، اما نمی‏توانند بگویند من غالی هستم.

یک توجیه علمی است. استاد حق دارد چیزی را که از فرمایشات می‏فهمد

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 282 *»

بگوید، به شرطی که با ضرورت مخالف نباشد. تو شاگردی، اگر برایت روشن است، بسیار خوب. روشن نیست، خلافش روشن است، امام زین‌العابدین صلوات‌اللّه‌علیه به تو اجازه نمی‌دهند استادت را رد کنی. بگویی حرفت غلط است، اشتباه است، حرف من درست است. حق نداری. تا چه برسد به اینکه من می‌گویم تحمیل نمی‌کنم، تو انتظار داری بر من تحمیل کنی. ای بی‌انصاف، تو این کتاب را پیش خود من خواندی، یا پیش شاگرد من خواندی. من این‌طور می‌فهمم، تو خلافش را می‌فهمی، توقع داری من حرف تو را بپذیرم؟! من توقع ندارم حرف مرا بپذیری، من می‌گویم مطلبی که من می‌فهمم این است. دلیلم هم این است. تو می‌خواهی بپذیر، می‌فهمی بپذیر، نمی‏خواهی نپذیر.

خلاصه، اینها اجازه دعوا با من نداشتند. آری،‌ یک کسی باشد، ردیف خودم، مثل خودم یا استاد خودم باشد، حرفم را رد کند روی چشمم. حال با دلیل رد کند؛ می‌گوید بیست و هفت دلیل دارد. آمده گفته بیست و هفت دلیل دارم. دیشب به من گفتند. بیست و هفت دلیل جمع کرده و می‌خواهد اینها را منتشر کند. خجالت بکشید، حیاء کنید، این کارها بد است. بیست و هفت دلیل؛ تو چه داری می‌گویی؟! اجازه نداری در مقابل من بایستی، حرف مرا رد کنی، مگر اینکه من خلاف ضرورت بگویم. و اگر خلاف ضرورت بگویم، رد کن. اما نه تنها خلاف ضرورت نیست، که دلائل دارم، این‌طور فهمیده‌ام؛ این مقاومت‏ها، این کارها، این بازی‏ها چرا؟!

و از اینها گذشته، بین برادران اشتباه نشود؛ اینها جداشدنشان از ما، قهرکردنشان با ما و مرتب غیبت‌کردن‏ها، تهمت‌زدن‏ها، توهین‌کردن‏ها، به جماعت‏های ما نیامدن، ــ و این خودش به جماعت ما توهین بزرگی است. ما اگر غیرت دینی داشته باشیم، باید رویش حساب کنیم. ــ بی‌اعتنائی‌کردن‌ها، اینها همه به این مسأله مربوط نیست،

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 283 *»

عزیزان من. اینها می‌خواهند آب را گل‌آلود کنند و بهره‏برداری کنند. به این مسأله مربوط نیست. قبل از عنوان این مسأله و مخالفتشان با من در این مسأله، اینها قهر کرده بودند و ما با آنها قهر بودیم. قبل از این بود. به جهت جریان‌های دیگر و انتظاراتی بود که متعلمین و معلمین از بعضی‌هایشان داشتند، و یا نصیحت‌هایی بود که انجام شده بود و اینها نمی‌پذیرفتند. روی مباحث اخلاقی و جریان‌های اخلاقی بوده، هیچ به این مسأله ربطی ندارد.

نباید آنها این مسأله را عنوان بکنند و مبدأ اختلاف و منشأ اختلاف قرار بدهند. و نه هم شما ان‌شاءاللّه درباره این مسأله با آنها حرفی داشته باشید و بحثی داشته باشید. هیچ؛ کسی حق ندارد بگوید آنها خلاف ضرورت کرده‌اند یا منکر فضیلت شده‌اند و یا خدای نکرده لعنی، طعنی بر آنها داشته باشد. تا وقتی که تعهد اخلاقی ندهند که نظام اینجا را رعایت کنند، معلمین و متعلمین را از خودشان راضی کنند ما با آنها قهریم. قهریم، مثل دو تا رفیق که با هم قهر می‌کنند. نه کفر است، نه تکفیر است، نه لعن است، هیچ، بلکه قهریم. ما از آنها انتظاراتی داریم، حسینیه، متعلمین انتظاراتی دارند، هروقت تعهد اخلاقی دادند و به تعهدشان وفادار بودند؛ نه اینکه حالا تعهد بدهند باز مثل آنهای قبلی بیایند مرتب بازی دربیاورند، باز پی حرف‌هایشان را داشته باشند. نه، بازی درنیاورند، واقعاً تعهد اخلاقی بدهند که آنچه را که نظام اینجا اقتضاء می‏کند، ما رعایت می‏کنیم. وقتی که ما هم راستیشان را فهمیدیم، با آنها رفیقیم. اگرنه من خودم قهرم. حق من را ضایع کردند، با آنها قهرم. نصیحت کردم، رعایت نکردند، با آنها قهرم. به من تهمت زدند، با آنها قهرم. غیبتم را کردند، با آنها قهرم. و این قهر، نه برای خاطر شخص خودم است. برای خاطر تعظیم به اینجا است، این جماعت، این معلمین، این متعلمین، این درس‌ها، این بزرگان. مطلب این است. کسی را لعن نکنید.

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 284 *»

یک کسی پیغام داده که من متحیر مانده‌ام. بعد کتاب آورده برای من می‏خواند، می‌گوید از این‌طرف من حرف‏های تو را می‏شنوم، چکار کنم؟ جرأت هم نمی‏کنم به کسی بگویم، تا بگویم می‌گویند تو طرفدار آنها هستی. گفتم: نه آقا، دعوا نیست. آنها دعوا می‌کنند، بد می‌کنند. حق ندارند در این مسأله با من دعوا کنند، اجازه ندارند. شریعت اجازه نمی‏دهد. مگر خلاف ضرورت بگویم، آن‌وقت حق دارند، همه حق دارید. این یک توجیه علمی است. یک مسأله‏ای است، شناختی در مورد مقامی از مقامات ائمه؟عهم؟ است. و این توجیه این‌طور بیان می‌شود. هرکس برایش دلائل روشن است، می‏پذیرد. هرکس برایش روشن نیست، حتی اجازه دارد با آنها مذاکره کند. من اجازه می‌دهم مذاکره کند، ببیند آنها چه می‌گویند. اگر حرف آنها را می‏پذیرد، بپذیرد. ما با کسی دعوا نداریم.

اما این احتیاط را از دست ندهد، شخص بصیر، شیخی، این احتیاط را از دست ندهد که نکند اگر حرف آنها را بپذیرد بدن امامش را با سنگریزه و با بدن خودش ردیف کرده. آخر اگر امام بدن مرا هم اعجاز بفرماید، بعد از مردن به اعجاز امام بلند می‏شود، راه می‏افتد، حرف می‏زند. بدن من با بدن امام چه فرق کرد؟! بدن امام با سنگریزه چه فرق کرد؟! آخر این خیلی زشت است. حرف من به احتیاط نزدیک‌تر است. آدم عاقل می‌فهمد که نکند این‌طور باشد. پس باید احتیاط کند، لااقل از من حمایت نمی‌کند، از آنها حمایت نکند، به آنها اجازه حرف‌زدن و شبهه‌اندازی ندهد. بگوید: آقا لب ببندید، این مسأله علمی است، مشکل است. یک‌قدم این‌طرف آن‌طرف بروی، ممکن است در شأن معصومین؟عهم؟ به تقصیر مبتلا بشوی. این مسأله خیلی دقیق است.

خلاصه کسی نگوید در این زمان که در جوامع اسلامی این اوضاع رخ‌داده و این اوضاع که در بین مسلمانان مطرح است، چرا اینها آمده‌اند نشسته‌اند درباره بدن امام

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 285 *»

حرف می‏زنند که بدن امام چیست، چطور است. آری، قدس هم اگر احترامی دارد، مکه اگر احترامی دارد، به واسطه این است که یک تجلی از تجلیات جسم امام است. آنجاها این‌قدر حمایت می‏شود؛ نباید این جسم و این بدن هم حمایت بشود؟! حال ما هم تا این اندازه حمایت می‌کنیم. جهاد ما هم این است. ما هم درباره حمایت از اینکه تصرف غاصبانه انجام نشود و خدای نکرده حرف ناروایی و نارسایی در مورد این بدن‌های مطهر زده نشود، ما هم حرف خودمان را می‌زنیم. ما هم ان‌شاءاللّه در جهاد به‌سر می‌بریم. این حرف‌ها معرفت است. ان‏شاءاللّه بصیرت در دین است.

حال ما که می‏گوییم امام؟ع؟ در مقامی که برای خلق قلب است؛ نه مقامی که مؤثر است، مقامی که مؤثر است اصلاً  آنجا حرفی نیست. در مقامی که قلب است؛ قلب یعنی مثل دیگران است، مثل سایر خلق است، در آن مقامی است که می‏گوید انما انا بشر مثلکم. اما مثلکم نه در همه چیز، قل انما انا بشر مثلکم یوحی الیّ([227]) به من وحی می‏شود. پس من در این اعتدال غیر شما هستم. مثل اینکه الآن این قلب ما به اعضاء و جوارح ما می‏گوید من مثل شما هستم، یک تکه گوشتم مثلاً، از همین عنصرم؛ اما بین من و شما چقدر فرق است؟ به اینکه من محل تعلق روح فلکی هستم و بالاتر محل تعلق روح انسانی هستم. در این مقام می‏خواهیم ببینیم بدن امام چیست.

این بدن «بدن ظاهری دنیوی» اسمش گذاشته می‌شود. و این بدن که می‌گوییم ــ خوب دقت کنید ــ وقتی می‌گوییم «بدن دنیوی» در واقع سه چیز گفته‌ایم. یکی این بدن جمادی است، یکی بدن نباتی است، و یکی روح فلکی است. سه چیز شد. این هر سه چون از عالم دنیا است و چون از عناصر این عالم است با تفاوتی که در لطافت و غلظت دارند، به هر سه «بدن دنیوی» می‏گویند، به هر سه بدن می‏گویند.

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 286 *»

آخر این مسائل، مسائل مشکل است. من هم عاجزم. اگر خود امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه تا این اندازه کمک نکنند که بفهمم و بتوانم بگویم و بتوانم بفهمانم، خیلی مشکل است. به جسم و شناخت جسم و مسأله معاد و مانند اینها مربوط می‏شود که مشایخ را چقدر مظلومانه در این مسأله تکفیر کردند، چون که نفهمیدند. آن‌وقت یک کسی که در بین متعلمین ما نبوغی ندارد این شخص، یا آن شخص، یا آن شخص، اینها نابغه نیستند. چطور شده حالا در این مسأله یکباره این‌طور نبوغ نشان می‌دهند؟! آخر اینها مثل دیگران. ما که می‏دانیم که ما از آنها نابغه‏تر داریم. اگر نابغه باشند، نابغه‏تر داریم. و حال آنکه نه، نبوغی ندارند. نوعاً در این دوران درسی ما که متعلمین بوده‏اند، همین شخصی که فعلاً ــ به خدا پناه می‏بریم ــ رأس شده؛ به خدا پناه می‏بریم، که حالا کتاب دست می‏گیرد این‌طرف آن‌طرف می‌زند، همین در کج‏فهمی بین برادرهایمان اصلاً شهرت داشت. در اکثر درس‌ها ما به او می‌خندیدیم. همین متعلمین به او می‌خندیدند. مگر نمی‌خندیدیم؟ برای اینکه مطلب را کج می‏فهمید، بعد برای او توضیح می‌دادیم. آخر یک‌چنین کسی؛ ــ  به خدا پناه می‌بریم. ببینید درباره مقامات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ ظلم می‌کنند. ــ  آخر حالا این شخص با این فکر نارسا کتاب دست بگیرد و با ما مخالفت کند؟! واللّه تقوی هم نداشته، ما کتمان می‌کردیم. از همین حسینیه می‏خواستند بیرونش کنند، ما کتمان کردیم، گفتیم آقا نکنید. تقوی هم نداشته که بگوییم به برکت تقوی نور به او القاء شده یک چیزی که ما نمی‌فهمیم او می‏فهمد. آخر خجالت خوب است. سابقه‌هایتان را نگاه کنید، از سوابقتان خجالت بکشید. با این دستگاه مخالفت نکنید، با این تشکیلات مخالفت نکنید، اینها به امام زمان منتسب است، به بزرگان دین منتسب است، حیاء کنید.

آنها که الحمدلله هیچ، خودشان رفتند. من انتظارم از برادران عزیز است، شما رو ندهید، کمک نکنید، برای رضای خدا در معاشرتتان به آنها بفهمانید که بد می‏کنید،

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 287 *»

خلاف می‏کنید. «فلا تکوننّ للمجرمین ظهیراً»([228]) اینها جرم است. جرم به این مکتب است. جرم به این جمعیت است. جرم به این بچه کوچکی است که باصفاء بین ما آمده، می‏خواهد درس یاد بگیرد، علم یاد بگیرد؛ این اوضاع مغشوش را می‏بیند، آلوده می‏شود، کدر می‏شود، این هم یاد می‏گیرد. برای رضای خدا به اینها رو ندهید، تنهایشان بگذارید. برای رضای خدا، برای رضای بزرگانتان.

کاری با من نداشته باشید. اگر هرکس هم با من دشمنی دارد، دشمنیش را درباره شخص من انجام بدهد، بیاید مرا بزند، بیاید خانه‏ام را بر سرم خراب کند، به اینجا کار نداشته باشد. بیاید خانه‌ام را بر سر من خراب کند. برای رضای خدا متعرض اینجا نشود. رویشان ندهید. اینها بچه‌اند، بی‌شعورند، اینها هویٰ دارند، اینها در این محل نور و در این دریای رحمت، نتوانستند این‌قدر خودشان را از خودی خارج کنند که غرق بشوند. نه، واللّه اگر در آن کفش‌کن کسی بنشیند، با این ذلت که راه نداشته باشد داخل بیاید، در کفش‌کن بنشیند، ــ من عقیده‏ام این است، اگر عقیده شما این نیست بروید فکرش را بردارید یا عقیده مرا درست کنید، ــ من معتقدم واللّه این ارزش دارد در آن کفش‌کن نشستن، با این ذلت که به او اجازه ندهند داخل بیاید، بیاید در کفش‌کن بنشیند، واللّه ارزش دارد تا اینکه برود در بهترین مجالس و منابر و نمی‌دانم دروس آن بالای بالای بالا بنشیند. واللّه در نزد خدا ارزشش بیشتر است. معتقدیم یا نه؟ درست می‏فهمم، یا نه، عقیده‏ام نابجا است؟ من این‌طور می‏فهمم.

در صورتی‌که نه به کسی توهینی شده، نه جسارتی شده؛ از کسی تقاضائی شده، از آن یکی، از آن یکی، از آن یکی، نصیحتی گفته شده، تقاضاء رعایت نظمی شده؛ بعد این بازی‏ها را درآورده‌اند. اینها ارزش دارند که با ایشان معاشرت کنید؟! اینها ارزش دارند که حمایتشان کنید؟! اینها ارزش دارند که حرفشان را بزنید و ما را به

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 288 *»

این روز بنشانید که من این‌طور متأثر باشم و حرف بزنم و وقت شما را بگیرم؟! برای رضای خدا وِلِشان کنید. اگر دوستشان دارید، طرفدارید، برای رضای خدا شما هم بروید، ما را به حال خودمان بگذارید. برای رضای خدا بروید. حرف‌هایشان را نقل نکنید، نیایید برای دیگران بگویید. نه با آنها بنشینید، نه حرف‌هایشان را بزنید.

یک مسأله علمی است، من که دارم توضیح می‏دهم. آنها هم اگر راست می‏گویند بیایند ما می‏نشینیم، منبر را، محراب را، همه‌چیز را دستشان می‏دهیم. محراب که نه، اینجا را دستشان می‏دهیم. بیایند بنشینند آنها هم حرف بزنند ما هم می‏شنویم. بیایند بنشینند بگویند و پی کارشان بروند. حرفشان را بزنند، بیست و هفت دلیلشان را هم بگویند و پی کارشان بروند. به ما کاری نداشته باشند. که عرض کردم اصل مسأله این نیست. این بازی را در آوردند که آن جریان‌های قبلی را به اصطلاح ماست‌مالی کنند. نه، نه، آنها سر جایش محفوظ است. شما بر خلاف نظام اینجا، بر خلاف انتظارات معلمین و متعلمین و بر خلاف مصالح این جمعیت و این محل شریف رفتار کرده‌اید و می‌کنید. اگر می‌خواهید با شما عادی باشیم؛ با اینکه تمام راه‏های برگشت را بستید، این‌قدر اینها بی‌پروایی کردند که من واقعاً تعجب می‌کردم مگر نمی‏خواهند یک‌وقتی به جمع ما برگردند که این‌قدر هر چه ــ به قول یکی از برادران دیشب می‌گفت ــ تمام پل‌های پشت سرشان را خراب کردند. آخر یک راه برای فردا بگذار که ان‏شاءاللّه می‌خواهی برگردی.

چه کنیم؟! این اوضاع فقط بین ما هست، مرتب حرف آنها را نقل می‌کنید. وگرنه هر کس از تهران آمده، از جندق آمده، از پوده آمده، هر کس با یکی از اینها حرف می‌زند یا اینها با کسی حرف زده‌اند، اینها را خوب شناخته‌اند. رفته‌اند و نوعاً با من تماس گرفته‌اند. همین‌جا، تا اینجا می‏آیند، اینها در حرم به سراغشان می‏روند یا در مسافرخانه‏ها به سراغشان می‌روند؛ آنها می‏آیند با خود من صحبت می‌کنند که فلانی

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (2) صفحه 289 *»

این حرف را از قول شما زده و ما می‌دانیم دروغ می‌گوید. با من که این‌طور حرف می‏زنند. تو از قول من بروی دروغ بگویی او که می‏فهمد من چه گفته‌ام.

واللّه یک آقایی می‌گفت که یکیشان نزد من آمده، نشسته، حرفی از تو نقل کرده که روی منبر این حرف را زده‌ای. می‌گفت به او گفتم: فلانی گوش کن ببین درست حفظ می‌کنم، می‌خواهم به خودش بگویم که این حرف را گفته‌ای یا نه. شروع کردم به گفتنِ حرفش، دیدم نه، پایین‏تر آمد، گفت: نه، این‌طور که نه، این‌طور. باز گفت: نه، این‌طور که نه، این‌طور. باز گفت: نه، این‌طور که نه، این‌طور. خلاصه معلوم شد دروغ گفته بود. برادرش از راه رسید، برادرش را نشاندم، گفتم موسوی در منبر این حرف را زده؟ گفت نه، چنین حرفی نزده.

آری، وضع اینها این است. یک چند تا بچه این‌طوری، اینها ارزش حمایت دارند؟! ارزش طرفداری دارند؟! آخر بصیر باشید. غیرتتان کجا رفته؟ من تعجب می‏کنم، غیرت این مکتب، غیرت این بزرگواران، غیرت این فرمایشات کجا رفته؟ اینها را رها کنید که برای ما و شما هر روز دردسر درست نکنند. و هرچه دنبالشان را بگیرید، روز به روز بدتر می‏شود. من باک ندارم. می‏گویم هرکس دنبالشان می‏خواهد برود، برود. ما که از رفتن کسی نگران نیستیم. هر کس می‏خواهد واقعاً برود، برود. هر کس از حرف‌های آنها، از طرز کار آنها، از طرز برنامه آنها خوشش می‏آید، برود. برای رضای شیطان برود. ما را به حال خودمان ول کند. ما که نمی‏گوییم نروید، بروید. اما اینجا را کار نداشته باشید، حرف‌هایشان را نقل نکنید. ولشان کنید.

حرف ما این است. هرکس می‏پذیرد، بپذیرد. هرکس نمی‌پذیرد، نپذیرد. ما می‏گوییم و بحمدالله دلائل داریم، و ثواب می‌دانیم و خود این کار را جهاد می‏دانیم. حمایت از فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است و بحمدالله در این فضائل نه مرتکب خلاف ضرورت می‏شویم، نه غلوّ می‏کنیم، نه تقصیر.

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (3) صفحه 290 *»

شمـاره  (3)

باز هم عذر می‏خواهم. اینکه گاه‌گاهی تذکراتی را متذکر می‏شوم و به‌اصطلاح من متأثر می‏شوم و شما را متأثر می‏کنم، مرا ببخشید. شما تقصیر ندارید که وقتتان ضایع می‌شود، اوقاتتان تلخ می‌شود، آنها مقصرند. تمام تقصیرات را پای آنها بگذارید، پای من نگذارید. این یک. به‌علاوه دلم می‏سوزد. دلم می‏سوزد که حقی که این مکتب و این مکان و این برادران و این بزرگواران بر گردن ما دارند، ما داریم بی‏جهتِ بی‏جهت این حق‏ها را مرتب پایمال می‏کنیم. بی‏جهتِ بی‏جهت، هیچ چیز مهمی هم نیست.

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (4) صفحه 291 *»

شمـاره  (4)

البته مؤمن به طور کلی احترام دارد. من نمی‌دانم چرا این‌طور شده که باید ما روی هواها، روی هوس‌ها مؤمنین و صالحین را بی‌احترامی کنیم؟! شئونات ایمان را توهین کنیم. به جماعت اهل ایمان استخفاف کنیم. به جماعت اهل ایمان توهین بکنیم. من متعمّدم که مرتب متذکر بشوم، که اگر در گوشه و کنار مجلس ما کسی از این چند نفر حمایت می‌کند و یا خدای نکرده می‌خواهد بر کارهای آنها صحه بگذارد، متوجه باشد که اینها در خطرند. اینها بد می‏کنند. اینها دارند حقوق را ضایع می‏کنند. با اینها طوری رفتار کنید که بفهمند بد می‏کنند، شاید دست بردارند. چون واللّه برای ما متعلّم خیلی عزیز است. یک بچه هم برای ما محترم است. بخواهند باعث اضلال و انحراف و باعث رکودِ علمی یک بچه از بچه‌های ما بشوند، ما غصه می‏خوریم. صدمه می‌خوریم. اینها بر ما صدمه است. یک جوانمان هم برایمان عزیز است. یک جوانی بود که ما آرزو می‌کردیم، مرتب دعاء می‏کردیم خدایا پدرش و مادرش راضی بشوند، او بین ما بیاید. با چقدر دعاء، با چقدر غصه بین ما آمد. ولی او را طوری منحرف کرده‌اند که با همین صالحین که روبه‌رو می‌شود رو برمی‌گرداند. آخر اینها صالحینند، اینها مؤمنینند. از که رو برمی‌گردانی؟! واللّه این غصه دارد. من نمی‌دانم چرا بعضی‌ها غصه اینها را نمی‌خورند و می‌گویند هر کس می‌خواهد برود برود، یا هرکس را می‌برند ببرند. ما که غصه اینها را نمی‌خوریم. ولی ببینید، من درست می‌گویم. این حرفی که الآن می‌خواهم بزنم واللّه تعبیرم درست است: چقدر امام زمان خون دل خوردند! ــ درست می‌گویم. ــ امام زمان خون دل خوردند تا یک کسی مسیرش عوض شده، اینجا آمده. امام زمان خون دل خوردند. درست می‌گویم، دروغ نمی‌گویم. با اینکه همه ملک در دست او است، واللّه خون دل می‌خورد. انتظار می‌کشد یکی راهش را عوض کند برای نصرت حق بیاید. انتظار می‌کشد.

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (4) صفحه 292 *»

امام صادق در مجلسشان، در مدینه بودند. راوی می‌گوید آن‌قدر جمعیت زیادی خدمت حضرت آمده بودند که جا نبود من بنشینم. آن عقب منزل حضرت روی پا نشستم، که صورت مبارکش را ببینم که چه می‌فرماید. دیدم دارد به شیعیانشان سفارش می‌فرماید، که از قول من به شیعیان بگویید اجتماع کنند، با یکدیگر مجالست کنند، مذاکره کنند، امر ما را زنده کنند. در حدیثی امام باقر فرمود اعینونی علی ذلک بورع و اجتهاد([229]) مرا به پرهیزکاری و کوشش در بندگی، در این کارها کمک کنید. یعنی ما برای نجات شما به کمک شما احتیاج داریم. نه برای خودشان، برای ما که بخواهیم نجات پیدا کنیم. واللّه امام زمان خون دل خورده‌اند تا این محل برپا شده. خون دل خورده‌اند که در مقابل این‌همه ضلالت‌ها و انحراف‌ها و جهالت‌ها، این کتب مبارکه خوانده می‌شود. خون دل خورده‌اند تا یک نفر به این کتاب‏ها عالم می‌شود، مدرّس این کتاب‌ها می‌شود.

چرا صدمه می‌زنند؟ چرا احترام نمی‌گذارند به خون دل‌هایی که امام زمان خورده‌اند و می‌خورند؟ چرا رعایت نمی‌کنند؟ یک بچه را از اینجا برگردانند، صدمه زده‌اند. جای دیگری هم که می‌برند نمی‏گوییم به ضلالت می‏برند. خدا نکند، ان‏شاءاللّه به ضلالت نمی‏برند. اما همین اندازه بین آن بچه و بین این برادرها کدورت پیدا بشود، دیگر نتواند به اینها نگاه کند یا اینها به او نگاه کنند، ما غصه و صدمه می‌خوریم.

آیا این کارها خوب است؟! اینها شایسته است؟! از مؤمن به این مکتب، معتقد به این مکتب و به این بزرگان شایسته است این کارها سر بزند؟ که هر کس می‏آید و در مشهد وارد می‏شود، به طوری خودشان را به او برسانند و او را نسبت به حسینیه و این برادران بدبین کنند. آخر چرا؟! او درباره اینها در حرم دعاء می‌کند. به حال خودش

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (4) صفحه 293 *»

بگذارید. بگذارید درباره اینها دعاء کند. چرا از آن دعاء خیر مانع می‌شوید؟ او برمی‌خیزد، می‌آید در این جماعت شرکت می‌کند، در این مجالس شرکت می‏کند، از رحمت‏هایی که نازل می‏شود استفاده می‏کند، چرا مانعش می‌شوید؟! شما که نمی‏توانید مانع بشوید؛ مگر این‌قدر بد بشوید که به این وسیله‌ها مغضوب امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه باشید، آن‌وقت امام زمان به دست شما این کارها را می‌کنند. چقدر بد است! باز هم امام زمان این کارها را می‌کنند اما به دست شما. یکی را به دست کسی می‌‌آورند، یکی را هم به دست کسی می‌برند. اما ما از آن کسانی باشیم که به وسیله ما بیاورند، نه اینکه به وسیله ما ببرند. چرا این‌طور باشیم که به وسیله ما ببرند؟!

آری، ممکن است برای بعضی خلاف انتظارهایی باشد. مگر همه ما که اینجا می‌آییم، همه از یکدیگر راضی هستیم و خوشحال هستیم و صد در صد مطابق میل هم رفتار می‌کنیم؟! نه، ممکن است با هم ناراحتی‏هایی داشته باشیم. اما برای رضای خدا، برای حفظ مکتب، برای رشد مکتب، رشد این بچه‏ها و سایرین، همه و همه، گذشت می‏کنیم، می‏گذریم، یکدیگر را عفو می‏کنیم، برای یکدیگر طلب مغفرت می‏کنیم. حتی اگر این‌قدر طبیعت قوی باشد که ما نتوانیم روبه‌روی هم بایستیم و دست به دست هم بدهیم و مصافحه بکنیم؛ در خانه می‏گوییم خدایا از او بگذر. این برادر مرا اذیت کرد، آن برادر به من چه گفت، آن برادر چه کرد؛ ولی خدایا تو بگذر. حال من بدم، نمی‏توانم خودم را این‌طور تربیت کنم که مثلاً وقتی به این برادری که به من فحش داده و بد گفته رسیدم، صورتش را از ته دل ببوسم. نمی‌توانم. اما او را که دعاء می‌کنم. در حرم دعائش می‌کنم. ذاتش را دوست دارم.

اما من نمی‌دانم ما با اینها چه کردیم که از ذات ما بدشان می‌آید. آخر چه شده است؟! مخصوصاً از من بدشان می‌آید. گفتم هر دشمنی که با شخص من دارید با

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (4) صفحه 294 *»

من انجام بدهید. چه کار کنید؟ بیایید خانه‏ام را آتش بزنید. این صدمه بر من می‏شود. خانه‏ام را بر سر من خراب کنید. این کار صدمه بر من می‏شود. این کار را بکنید، عیبی ندارد. اما اگر این حساب بغض با من را بیاورید و در مکتب پیاده کنید، در صالحین و مؤمنین پیاده کنید؛ ما نمی‏توانیم به شما خوش‏بین باشیم. این کارها کم‌کم خوش‌بینی به شما را می‌برد. امر خیلی مهم است.([230])

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (5) صفحه 295 *»

شمـاره  (5)

و ما هم آنچه که گفته‌اند، می‌گوییم. من که نمی‌توانم چیز تازه‌ای از خودم دربیاورم. آن اعتدال، آن کمال، آن صفاء، آن نورانیت که برای من نیست که من چیز تازه‌ای دربیاورم. من می‌گویم همه این فرمایشات، حتی آنهایی که علیه من پیدا کرده‌اند، همه را که کنار هم بگذارید حرف من است. مطلبی است که من استفاده کرده‌ام، برداشت من است. همین برای من یقینی است. حتی آن دلیل‌هایی که علیه من می‌گویند، ــ می‌گویند بیست و هفت دلیل علیه من پیدا کرده ــ همه آنها را با همه آنهایی که من تا به حال از روایات و فرمایشات گفته‌ام، همه‏ را کنار هم بگذارید، حرف من است، یعنی برداشت من است. من چیز تازه‏ای از جای دیگری نیاورده‌ام و ندارم. نه آن نورانیت را داریم، نه آن کمال، نه آن مقام، نه آن رتبه، که چیز تازه بیاوریم. این فرمایشات اینها را می‌گوید.

برو، بگرد، بخوان، مطالعه کن، زحمت بکش. داد و فریاد هم نکن. اگر همین را که من گفتم درک کردی، اقرار بکن؛ درک نکردی و غیر از این فهمیدی، خودت می‌دانی. نه من بر تو تحمیل می‌کنم و نه تو حق داری که انتظار و توقع داشته باشی بر من تحمیل بکنی. بی‌انصاف!

به‌علاوه حقی را که در شریعت برای من قرار داد‌ه‌اند این است که من یاد می‌دهم، من ابتداء می‌کنم، من به تو درس داده‌ام، حق استادی دارم. تا خلاف ضرورت نکرده‌ام، حق ردّ کردن نداری، حق انکار نداری. حتی حق برگشتن به روی من نداری برای اینکه بگویی «آقا دیگری چنین می‌گوید». امام زین‌العابدین معیّن کرده‌اند. برو حق معلم بر شاگرد را بخوان. من معلمم، تو و شما متعلم. این مطلب را من شروع کردم، من برداشت کردم، من فهمیدم، من ادلّه آوردم؛ حق استادی من

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (5) صفحه 296 *»

اقتضاء می‌کند که اگر تو خلاف این را می‌فهمی ــ چون حرف من خلاف ضرورت نیست، نه غلوّ است و نه خلاف ضرورت ــ حق نداری حرف مرا رد کنی و حرف مرا انکار کنی، بگویی: دیگری چنین می‌گوید، یا بگویی: من این‌طور می‌فهمم. نه، خودت می‌دانی و برداشتت، برو. تا چه برسد به اینکه بروی این و آن را ببینی، یک سر و صدایی راه بیندازی. این کارها یعنی چه؟! این کارها سلیطه‌بازی است. اینها در مکتب اهل حق زشت است.

من اینجا می‌نشینم و این‌طور توضیح می‌دهم. این برداشتی است که با هیچ ضرورتی برخورد ندارد و حلّ همه تعابیر است. و فضلی برای بدن امام ثابت می‌کند که تازه ما حقیقت این فضل را هم نمی‌فهمیم، یک تعبیراتی از آن داریم. پس غلوّ نکرده‌ام که حتی این بدن امام را ردیف بدن اولی و اصلی امام؟ع؟ ببرم.

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (6) صفحه 297 *»

شمـاره  (6)

امیدوارم عفو فرمایید. این چند روز تقریباً طولانی می‌شد و خسته می‌شدید؛ ولی چون شاید باز موفق نشوم در این بحث گفتاری داشته باشم، من قصدم این بود که ادامه دهم. ولی دیگر بیشتر از این هم صحیح نیست، ما گفتیم و رد شدیم. اگر یادتان باشد یک‌وقتی من یک‌فضیلتی عرض کردم که گفتم منزل‌هایی که روبه‌روی حرم حضرت رضا؟ع؟ است، اگر خواستیم به سایر ائمه هم سلام عرض کنیم، به قبر مطهر پشت نکنیم بلکه به این قبر مطهر رو کنیم و سلام بدهیم. یک‌قدری گفتگو شروع شد. نزدیک بود یک اختلافی بشود. منزل … منبر رفتم، گفتم: آقایان، من نه کاملم که این حرفی که زده‌ام انکارش کفر باشد و اگر کسی با من مخالفت بکند کافر بشود؛ نه فقیهم که حالا که گفتم به این حرم پشت نکنید و به طرف آن زیارت بخوانید، دیگر خلافش حرام شده و جایز نیست. گفتم این یک پیشنهادی است که خواستم فضیلتی را اظهار بکنم. اگر پسندتان نشد، اگر بنای اختلاف است، نه، من خودم هم به این حرف خودم عمل نمی‌کنم. به همین جهت برمی‌گشتم، به این قبر مطهر پشت می‏کردم و به امام حسین سلام می‌دادیم، به حضرت مهدی سلام می‌دادیم.

حال هم همین‌طور است. این مطلبی که من عرض می‌کنم، برداشتی است از مجموعه این فرمایشات و آیات و روایات، و این‌همه مدت هم حرف زدم و نوعاً شما را خسته کردم. اگر بنا شد که خدای نکرده منشأ دوئیّت و شقاق و نفاق و این حرف‌ها باشد؛ این حرف مال خود من باشد، هیچ‌کس قبول نکند. از هیچ‌کس انتظار ندارم که بگوید حرف تو درست است. نه، هر کس احتیاج دارد برود دوباره این آیات و روایات را بخواند و مطالعه کند باز هر چه فهمید. نه من کاملم که اگر کسی این حرفی را که من زده‌ام، ردّ کرد یا قبول نکرد یا انکار کرد، کافر بشود. نه فقیهم که بگویم که حکم اللّه این است و یجوز و لایجوز بگویم.

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (6) صفحه 298 *»

این برداشتی از این فرمایشات است. اگر کسی به دلش می‌چسبد، قلبش متزلزل نیست، دلش اشمئزاز پیدا نمی‌کند، می‌بیند همین است و باید این‌طور باشد، بپذیرد. و لازم هم نیست بیاید به من امضاء بدهد که: آری، من با تو هم‌قولم. نه، هیچ احتیاج ندارم به کسی که با من هم‏قول باشد، ابداً. همان‌طور که عرض کردم، نوعاً در هر حقی، هر صاحب‌حقی که به حقی رسید و برای او یقین شد، باید خودش را تنها ببیند. حال اگر خدا کمک‌کار رساند که الحمدلله رب العالمین. اگر نرساند، وحشت نکند. پس از هیچ‌کس امضاء نمی‌خواهم که بگوید حرف تو درست است. از کسی هم تصدیق نمی‌خواهم.

اما اگر این مطلب باعث سر و صدا بشود مال خودم، هیچ راضی نیستم خدای نکرده در بین یک عده اهل حق این مطلب باعث حرف‌هایی بشود که هیچ صحیح نیست. این چند نفری هم که این سر و صدا را بلند کردند، عرض کردم می‏خواهند آب را گل‌آلود کنند. می‌خواهند خودشان را از اموری که قبلاً بوده تبرئه کنند. ما قبلاً از آنها گله‌مند بودیم. انتظاراتی داشتیم به انتظارات ما رفتار نکردند، یا آنها از ما انتظاراتی داشتند ما رفتار نکردیم، گله‌مند شدیم، ما با آنها قهر کردیم و آنها با ما قهر کردند. این یک چیز دیگری است. این را هیچ با این مسأله مربوط نکنند و مخصوصاً بین کسانی که نه کتاب عربی متوجه می‌شوند، نه کتاب فارسی را درست می‌فهمند، مرتب نروند پیش این و آن بنشینند و بگویند ما بر ردّ این مطلب بیست و هفت دلیل داریم، یا بگویند ما می‌خواهیم از فرمایشات دفاع کنیم.

به من گفتند فلانی گفته من از فرمایشات دفاع می‌کنم. مگر من نعوذبالله می‌خواهم فرمایشات را چکار کنم که تو می‌خواهی از فرمایشات دفاع بکنی؟! بدبخت، تو فرمایشات را از من یاد گرفتی، از شاگردان من یاد گرفتی. حیاء کن. با یک عوامی که هیچ متوجه نیست، حدیث نمی‌فهمد، عربی نمی‌داند، فارسی سرش

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (6) صفحه 299 *»

نمی‌شود، این‌طور حرف بزنید یعنی چه؟! چه غرض و مرضی دارید؟! هیچ نمی‌توانید در غرض‌ها و مرض‌هایتان پیشرفت کنید. بدانید روز به روز ذلیل‌تر خواهید شد، روز به روز حقیرتر خواهید شد. و اگر بنای حرف‌زدن باشد، من دیگر عفت زبانم را برمی‌دارم و صریح‌تر حرف می‌زنم.

بگذارید بنای حرف‌زدن نباشد. ما را به حال خودمان بگذارید. برادران ما را به حال خودشان بگذارید که مشغول درس و بحثشان باشند. شما هم هر وقت تصمیم گرفتید با ما رفیق صمیمی باشید، می‌آیید و التزام اخلاقی و تعهّد اخلاقی می‌دهید که به نظامی که اینجا هیأت معلمین و متعلمین قرار داده‌اند، احترام بگذارید و عمل کنید و از اشتباهات گذشته‌تان واقعاً پشیمان باشید. ما هم باز شما را می‌پذیریم، رفیقیم، صمیمی هستیم. اگر نه، شما مدتی با ما رفیق صمیمی بودید و حالا صمیمیت ما برداشته شده، ــ من خودم را می‌گویم ــ با شما صمیمیتی ندارم، با شما رفاقت ندارم. الحمدلله رب‌العالمین الآن خدا مرا برای دینم، از نظر رفیق و دوست و فامیل و همه‌کس خالص کرده. از این حیث به هیچ‌جا پابند نیستم. نه رفیقی دارم غیر از این برادران، نه فامیلی دارم غیر از این فامیل، نه با جایی آمدوشد دارم غیر از اینها. بحمدالله از خدا خواسته‏ام و او مرا این‌طور موفق کرده. و فقط یک مادر برای من بود که رعایتش لازم بود، نمی‌شد رعایتش نکنم، ناچار بودم با برادرها و فامیل رفت‌وآمد کنم. از وقتی‌که خدا او را از ما گرفت، راه مرا هموار کرد، زندگیم را بر من گوارا کرد. بحمدالله من الآن راحتم، با هیچ‌کس ارتباطی ندارم جز با این برادرانم، با هیچ‌کس رودربایستی ندارم غیر از همین‌ها، با هیچ‌کس خویشی ندارم، رفت‌و‌آمد فامیلی ندارم مگر با همین برادران. تو هم ــ هرکس هستی ــ تا دیروز با من رفیق بودی، صمیمی بودی، من هم با تو رفیق بودم، حالا صمیمی نیستی من هم با تو صمیمی نیستم. من کاری به کار کسی ندارم. هیچ وحشت هم ندارم. خدای نکرده اگر باز تمام این برادران

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (6) صفحه 300 *»

همه‌شان با من صمیمی نباشند، هیچ نگرانی ندارم. اگر صمیمی باشند، قربان محبتشان می‌شوم و من خاک ته کفش همه این برادرانی هستم که با این محل و با این برنامه‌ها و با پیشرفت امر دین و نشر احکام دین و آشناشدن با فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و فرمایشات بزرگان صمیمی هستند. همه چیز خود را فداء این امر می‌کنند. من فداء اینها می‌شوم، جان من قربان اینها، کوچکشان، بزرگشان، زنشان، مردشان، من خاک ته کفش اینها هستم و افتخار هم می‌کنم. خدا مرا محشور کند به اینکه خاک ته کفش این شیخی‌ها باشم.

مقصود این است. اگر کسی قهر کند، ناز کند، من این حرف‌ها سرم نمی‌شود. مرا از چه می‌ترسانی؟! هرکس می‌آید، با او می‌نشینی و بدی مرا می‌گویی. حال من بدم، کسی با من نماز نخواند. الحمدلله کسی هم سهم امام؟ع؟ درب خانه‌ام نمی‌آورده که بعد از این نیاورد و ندهد. دیگر با من هم نماز نخواند. سلامش هم می‌‌کنم، نخواست، جواب ندهد. تمام شد، بدبخت! نهایت‌کاری که می‌کنی این است.

سحره فرعون بعد از آنکه به موسی ایمان آوردند و فرعون آنها را تهدید کرد، به فرعون چه گفتند؟ فرمودند: فَاقْضِ ما انت قاضٍ انّما تَقضی هذه الحیاةَ الدنیا([231]) ای فرعون، نهایت‌کاری که تو می‌توانی بکنی این است که ما را بکشی. نهایت‌کاری که می‌توانید بکنید این است که مرا بکشید. من دینم را دوست دارم، برادران ایمانیم را دوست دارم، این فرمایشات را دوست دارم. همین آقای … که اخباری هستند، اولی که شنیده بودند من با شیخی‌ها آشنا شدم، به همین منزل ما خیابان عشرت‌آباد آمدند و نصیحت کردند، گفتند حال بر فرض هم فرمایشات مشایخ برای تو یقینی شده، لزومی ندارد به شیخی مشهور بشوی. چرا؟ چه لزومی دارد؟ حال یادم نیست

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (6) صفحه 301 *»

تعبیرشان چه بود؛ ولی مقصودشان این بود که لزومی ندارد مشهور شوی. در بین رفقای محدّثین بودی، رفت‌وآمد داشتی، همه تو را دوست داشتند، حالا از چشم همه‌شان افتاده‌ای. همه می‌گویند موسوی هم شیخی شده. البته بحمدالله محدثین همه‌شان مرا دوست داشتند، حالا هم الحمدلله نوعاً محبت دارند. بزرگواریشان است، از همه‌شان متشکرم. ولی همان‌جا که ایشان این فرمایش را فرمودند، گفتم من غیر این‌طور نمی‌توانم باشم. آخر حق این مشایخ مظلوم را چه‌کار کنم؟! آخر اگر من شیخی شدم و می‌فهمم حرف‌های اینها حق است و هیچ‌چیز نگویم، تقیه هم بکنم و بیایم و بروم؛ که چه بشود؟! برای اینکه یک محدث به من سلام کند؟! نکند. سلام چنین کسی را می‌خواهم چه کنم؟

خدا بحمدالله مرا این‌طور قرار داده و خدا را شاکرم. الحمدلله در این مسأله پایبند رفاقت‌ها، رفت‌وآمدهای فامیلی، همه و همه نیستم. خدا مرا برای مکتبم برای دینم برای بزرگانم خالص کرده. هیچ‌چیز برای من مطرح نیست. از نیامدن‌ها و رفتن‌ها هم وحشت ندارم. ای بیچاره‌ها، خودتان فکری به حال خودتان بکنید که امام زمان صلوات‌الله‌علیه را کجا می‌خواهید نصرت کنید. تو جماعت اینجا را استخفاف می‌کنی، جواب امام زمان را چه می‌دهی؟! موسوی بد است، موسوی بد باشد؛ موسوی نعوذبالله کافر است، کافر باشد؛ فاسق است، فاسق باشد؛ عالم است، عالم باشد؛ جاهل است، جاهل باشد. به تو چه؟ تو دینت را نصرت کن. تو امام زمان را به خشم نیاور. در بین اهل حق بازی درنیاور.

حرف من این است و امیدوارم که خداوند آنها را متذکر کند و در بین ما هم کسی نباشد که هر روز دُمی سیخ کند و اوضاع ما را این‌طور درهم و برهم کند و برنامه‌های این‌همه برادران عزیز و صالحین و مؤمنین را درهم و برهم کند. این کارها را نکنید. از آن اولی‌ها کشیدیم، از بعدی‌ها کشیدیم؛ حالا باز باید از شما بکشیم، فردا

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (6) صفحه 302 *»

یک‌طور دیگر بکشیم. متعلمین را به حال خودشان بگذارید که مشغول درس و بحثشان باشند. بقیه هم در پی آمدورفت نمازشان و جماعتشان باشند. بدبخت، تو یک نفر را از جماعت باز داری، می‌دانی چقدر به اهل حق صدمه زده‌ای؟! یک دل را با این صالحین کدر کنی؛ صدمه زده‌ای. نمونه‌اش: آن بیچاره، دلش این‌قدر کدر است که به برادران نگاه نمی‌کند، به صالحین نگاه نمی‌کند. به جماعت که شرکت نمی‌کند بماند، بین صالحین هم که می‌آید اوقاتش تلخ است، اخم‌هایش درهم است. آخر چرا؟! برای اینکه گفته‌اند موسوی خوب است. تو می‌گویی بد است، بد است. می‌گویی خوب است، خوب است. آخر موسوی اگر خوب است که دنیا را آباد نمی‌کند، اگر بد است جایی را خراب نمی‌کند. نعوذبالله نعوذبالله نعوذبالله کافر هم بشود که جایی خراب نمی‌شود. مؤمن و عادل هم باشد که جایی آباد نمی‌شود. یک ناقص مثل من این چه ارزشی دارد که محور کارتان قرار گرفته، محور حبّ و بغضتان شده، محور درس و بحثتان شده؟! درس‌هایشان را ترک کردند یا جای دیگر شروع کردند. آخر این کارها معنی ندارد.

به برادران عزیزم سفارش می‌کنم: سعی بفرمایید برای خاطر من، یا اسم من، یا محبت به من، هیچ قدمی برندارید. برای رضای خدا باشد. گرچه این حق را دارم؛ برادر ایمانی هستم، اظهار ایمان می‌کنم، باید مرا دوست داشته باشید. اگر کسی به من توهین می‌کند، روی حساب اینکه برادر مؤمنتان هستم باید از من دفاع کنید. ولی نه، من همه این حقوق را برای خاطر مکتب و بزرگان از همه برمی‌دارم. اصلاً من برای خودم حقی نمی‌بینم. حتی اگر شنیدید فحش بدهند، کافر بگویند، فاسق بگویند؛ هیچ‌چیز نگویید. سرتان را پایین بیندازید برای رضای خدا، برای حفظ مکتبتان، برای حفظ بزرگان و آبروی بزرگان. خواهش من این است و معتقدم که اگر این امور را رعایت کردید، باز هم اجر دارید. فحش می‌دهند، بگذارید بدهند. هرچه می‌گویند، بگویند.

 

«* هنگامه ليلة القدر و صاحب آن: تذکرات شماره (6) صفحه 303 *»

اگر درست می‌گویند، خدا مرا ببخشد و بیامرزد. هر عیبی برای من بگویند بگویند غیر از کفر؛ واللّه من کافر نیستم. و غیر از غلوّ، واللّه من غالی نیستم. و غیر از اموری که خلاف ضرورت باشد، واللّه من نمی‌خواهم خلاف ضرورت کنم یا خلاف ضرورت بگویم. اینها را می‌گویم؛ کسی حق ندارد اینها را درباره من بگوید. اما فحّاشی کنند، غیبت بکنند، تهمت بزنند، هر کار می‌خواهند بکنند؛ شما متعرض نشوید. برای رضای خدا به سکوت بگذرانید. بیایید و بروید. کار خودتان و برنامه خودتان را داشته باشید که هدف از این حرف‌ها اعظم است. امروز خیلی شما را خسته کردم.

([1]) اسراء: 71

([2]) اللّهم ادفع عن ولیک و خلیفتک و حجتک علی خلقک … (بحارالانوار ج92 ص330)

([3]) کشف المراد (شرح تجرید الاعتقاد) ص507

([4]) بحارالانوار ج96 ص374

([5]) اللّهم ارنی … (بحارالانوار ج53 ص                        96)

([6]) الکافی ج4 ص401

([7]) ر.ک: ارشادالعوام ج3 ص5 و …

([8]) الکافی ج4 ص402

([9]) بحارالانوار ج88 ص6

([10]) عن اصبغ بن نباتة: فدخلتُ علی امیرالمؤمنین؟ع؟ فاذا هو مُستنِد معصوب الرأس بعمامة صفراء قد نُزِف و اصفرّ وجهه ما ادری وجهه اصفر او العمامة. (بحارالانوار ج42 ص204)

([11]) بحارالانوار ج42 ص289 و ص290

([12]) بحارالانوار ج42 ص289

([13]) بحارالانوار ج42 ص295

([14]) بحارالانوار ج98 ص320

([15]) قدر: 4

([16]) عن عبدالله بن عجلان السکونی: سمعت اباجعفر؟ع؟ یقول … تنزّل الملائکة و الروح فیها بکل امر. قلت من کل امر؟ قال بکلّ امر. قلت هذا التنزیل؟ قال نعم. (بحارالانوار ج25 ص97)

([17]) سلوا الله الحج فی لیلة سبع‌عشرة من شهر رمضان و فی تسع‌عشرة و فی احدی و عشرین و فی ثلاث و عشرین فانّه یُکتب الوفد فی کل عام لیلة‌القدر. (بحارالانوار ج94 ص9)

([18]) فیها یفرق فی لیلةالقدر کل امر حکیم ای یقدر الله کل امر … من الآجال و الارزاق … (بحارالانوار ج4 ص101)

([19]) یا معشر الشیعة خاصموا بسورة انا انزلناه تفلجوا فوالله انها لحجة الله تبارک و تعالی علی الخلق بعد رسول‌الله9 و انها لسیدة دینکم و انها لغایة علمنا. (الکافی ج1 ص249)

([20]) … و ایم الله ان من صدّق بلیلة القدر لعلم انها لنا خاصة … (بحارالانوار ج25 ص83)

([21]) عبارات داخل پرانتز از یادداشت‌های یکی از برادران آورده شد.

([22]) فقام؟ع؟ علی المنبر … فقال: … اللّهم انی قد مللتهم و ملّونی و سئمتهم و سئمونی فابدلنی بهم خیراً منهم و ابدلهم بی شرّاً منی. (بحارالانوار ج34 ص159)

([23]) بحارالانوار ج99 ص132

([24]) اسراء: 20

([25]) … قتل ابن عم المصطفی، قتل الوصیّ المجتبی، قتل علی المرتضی قتل والله سید الاوصیاء قتله اشقی الاشقیاء. (بحارالانوار ج42 ص282)

([26]) اسراء: 4

([27]) «و ما فرقه جلیله ناجیه ان‏شاءالله اهل و عیال سیدالشهداء می‏باشیم و سایر مردم به فاتحه‏خوانی ما می‏آیند و قلیان کشیده و قهوه خورده و می‏روند و ماییم که ماتم‏دار و عزادار آن بزرگواریم زیرا که ماییم که اقرار داریم به فضائل آن بزرگوار …» (چهل موعظه از مواعظ محرم‌الحرام آقای مرحوم/ ــ مجلس ششم محرم 1264 هـ .ق)

([28]) من ضحک علی جنازة اهانه الله یوم القیامة علی رءوس الاشهاد و لایستجاب دعاؤه. (بحارالانوار ج78 ص264)

([29]) کان النبی9 اذا تبع جنازة غلبته کآبة و اکثر حدیث النفس و اقلّ الکلام. (بحارالانوار ج78 ص266)

([30]) بچزّاندن: کسی را به گریه و زاری واداشتن. … فلان بیماری او را چزّاند: مایه سوختن و پژمرده‌شدن او شد. (دهخدا)

([31]) اسرار الشهادة (سید بزرگوار/) ص60

([32]) وجدت (فاطمة3) … الحسین قائماً مقطوع الرأس. (بحارالانوار ج7 ص336) اذا کان یوم القیامة … اقبل الحسین صلوات‌الله‌علیه رأسه فی یده. (همان ج43 ص221) … فیقال لها انظری فی قلب القیامة فتنظر الی الحسین صلوات‌الله علیه قائماً و لیس علیه رأس. (همان ص222)

([33]) مواعظ محرم‌الحرام 1297 هـ .ق، مجلس دهم.

([34]) «لقد والله ضربته ضربة لو قسمت علی اهل الارض لاهلکتهم‏» (بحارالانوار ج42 ص231) «لو کانت ضربتی هذه لجمیع اهل الکوفة ما نجا منهم احد.» (بحارالانوار ج42 ص289)

([35]) این دو بیت شعر که به خود حضرت منسوب است گواه مطلب ما می‌باشد: (بحارالانوار ج49 ص248)

و قبرٌ بطوس یا لها من مصیبة   اَلَحَّتْ علی الاَحْشاءِ بالزَّفَراتِ
الی الحشر حتی یبعثَ اللهُ قائماً   یُفرِّج عنّا الغمَّ و الکرباتِ

 

([36]) بحارالانوار ج98 ص320

([37]) فاذا اردت الخروج من قبری فافتقدنی فانک لاتجدنی و انی لاحق بجدک رسول‌الله9 و اعلم یا بنی ما من نبی یموت و ان کان مدفوناً بالمشرق و یموت وصیه بالمغرب الا و یجمع الله عزوجل بین روحیهما و جسدیهما ثم یفترقان فیرجع کل واحد منهما الی موضع قبره و الی موضعه الذی حطّ فیه ثم اشرج اللحد باللبن و اهل التراب علیّ‏. (بحارالانوار ج42 ص292)

([38]) … فهم عند قبره شعثٌ غبر یبکونه الی یوم‌القیامة … فکلّ هؤلاء فی الارض ینتظرون قیام القائم؟ع؟. (بحارالانوار ج45 ص226)

([39]) … ثم غیّب قبری ثم یا بنی بعد ذلک اذا اصبح الصباح اخرجوا تابوتاً الی ظهر الکوفة علی ناقة وأمر بمن یسیرها بما علیها کأنها ترید المدینة بحیث یخفی علی العامة موضع قبری الذی تضعنی فیه‏. (بحارالانوار ج42 ص292)

([40]) فضل ایمان المؤمن بحمله اناانزلناه و بتفسیرها علی من لیس مثله فی الایمان بها کفضل الانسان علی البهائم. (بحارالانوار ج25 ص73)

([41]) ان الناس فی تلک اللیلة فی صلاة و دعاء و مسألة و صاحب هذا الامر فی شغل تنزل الملائکة الیه بامور السنة. (بحارالانوار ج94 ص22)

([42]) اذا خلق الله الامام فی بطن امه یکتب علی عضده الایمن و تمّت کلمة ربک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته و هو السمیع العلیم. (بحارالانوار ج25 ص36)

([43]) بحارالانوار ج54 ص56

([44]) بحارالانوار ج25 ص337

([45]) من زار قبر ولدی علی کان له عند الله عز و جل سبعون حجة مبرورة. (بحارالانوار ج25 ص337)

([46]) من زارنی فی غربتی … کتب الله عز و جل له اجر … مائة الف حاجٍّ و معتمر. (بحارالانوار ج99 ص32)

([47]) غرة الشهور شهر الله شهر رمضان … (بحارالانوار ج55 ص376)

([48]) بحارالانوار ج95 ص94

([49]) … فرفع الرضا؟ع؟ یده فتلقی بظهرها وجه نفسه و ببطنها وجوههم. فقال له المأمون ابسط یدک للبیعة. و قال له الرضا؟ع؟ ان رسول‌الله؟ص؟ هکذا کان یبایع فبایعه الناس و یده فوق ایدیهم. (بحارالانوار ج49 ص146)

([50]) و اشتهر؟ع؟ بالانزع البطین (بحارالانوار ج35 ص4) یا علیّ … فابشر فانک الانزع البطین منزوع من الشرک بطین من العلم. (بحارالانوار ج35 ص52)

([51]) لم‌یرضع الحسین من فاطمة؟عهما؟ و لا من انثی کان یؤتی به النبی؟ص؟ فیضع ابهامه فی فیه فیمصّ منها ما یکفیه الیومین و الثلاث. (بحارالانوار ج44 ص198)

([52]) «السلام علیکِ یا کافلة محمد خاتم النبیین، السلام علیک یا والدة سید الوصیین». (بحارالانوار ج97 ص219)

([53]) وضع رسول‌الله؟ص؟ لسانه فی فیه فانفجرت منه اثنتا عشرة عیناً قال فسمّی ذلک الیوم یوم الترویة. (بحارالانوار ج35 ص18)

([54]) مشارق انوارالیقین ص257

([55]) اسرار الشهاده سید بزرگوار/ ص60

([56]) دیوان مراثی شیخ مرحوم/، قصیده اول (جوامع الکلم ج9 ص137)

([57]) بحارالانوار ج91 ص354

([58]) «… و الدم یجری علی وجهه و لحیته و قد خضبت بدمائه و هو یقول هذا ما وعد الله و رسوله و صدق الله و رسوله». (بحارالانوار ج42 ص282) «… همچنان خون سیلان می‌نمود و امیرالمؤمنین آن خون را بر روی مبارک طلی می‌فرمود. … همی خدای را تسبیح و تقدیس می‌کرد و می‌فرمود الهی اسألک مرافقة الانبیاء و الاوصیاء و اعلی درجات جنة المأوی». (ناسخ‌التواریخ حضرت علی بن ابی‌طالب ج4 ص281)

([59]) «فرأیتهم (رسول‌الله و امیرالمؤمنین و الحسن و فاطمة:) یأخذون من دم شیبه و تمسح به فاطمة ناصیتها و النبیّ و علی و الحسن یمسحون به نحورهم و صدورهم و ایدیهم الی المرافق». (بحارالانوار ج45 ص318)‏

([60]) نحل: 69

([61]) بحارالانوار ج42 ص294

([62]) بخش «تذکرات» شماره (1)، صفحه 269

([63]) بحارالانوار ج24 ص292

([64]) ان کنت من الاشقیاء فامحنی من الاشقیاء و اکتبنی من السعداء. (بحارالانوار ج59 ص162)

([65]) بحارالانوار ج95 ص94

([66]) بحارالانوار ج25 ص73

([67]) آل‌عمران: 8

([68]) اللّهم انی قد مللتهم و ملّونی و سئمتهم و سئمونی. (بحارالانوار ج34 ص159)

([69]) نهج‌البلاغة ص142

([70]) بحارالانوار ج92 ص335

([71]) بحارالانوار ج95 ص134

([72]) ان ابرهیم کان امة قانتاً لله حنیفاً. (نحل: 120) عن ابی‌جعفر؟ع؟ و ذلک انه کان علی دین لم‌یکن علیه احد غیره فکان امة واحدة. (البرهان ج3 ص462)

([73]) جالسوا اهل الدین و المعرفة. (بحارالانوار ج71 ص196)

([74]) زاحموا العلماء فی مجالسهم و لو جثواً علی الرکب. (بحارالانوار ج1 ص146)

([75]) ان الباکی لیبکی من خشیة الله فی امة فیرحم الله تلک الامة ببکاء ذلک المؤمن فیهـــــا. (بحارالانوار ج90 ص335)

([76]) من صلّی بقوم فاختص نفسه بالدعاء دونهم فقد خانهم. (وسائل الشیعة ج7 ص106)

([77]) بحارالانوار ج2 ص63

([78]) ان لکل شیء مدةً و اجلاً. (بحارالانوار ج52 ص144)

([79]) لاتقولوا فی موتاکم الا خیراً. (مرآة العقول ج10 ص429)  ــ  اذکروا محاسن موتاکم. (بحارالانوار ج72 ص239)

([80]) اسراء: 82

([81]) واقعه: 79

([82]) بحارالانوار ج31 ص423

([83]) همان ج52 ص354

([84]) ارشاد العوام ج4 ص46

([85]) بحارالانوار ج2 ص90

([86]) «ان‌شاءالله دقت کنید اینها چیزهایی نیست که خیال کنی حالا سینه‌ام گرم شده می‌خواهم فضائلی بگویم بلکه اینهایی که من عرض می‌کنم می‌گویم کننده در خیبر، کشنده عمرو و عنتر، نه این است که فضائلی باشد که اگر می‌شنوی ثوابت می‌دهند اگر نمی‌شنوی ثوابت نمی‌دهند. بلکه اینهایی که من عرض می‌کنم اگر می‌گیری مؤمنی نمی‌گیری اقلش این است که ضالی، همه‌اش دین است، مذهب است.» (مواعظ ماه مبارک 1297، مجلس سی‌ام)

([87]) بحارالانوار ج25 ص74 ــ  الوافی (نقلاً عن الکافی) ج2 ص54. … بجملة انا انزلناه … (الکافی ــ ط اسلامیة ــ ج1 ص251)

([88]) کهف: 110

([89]) بخش «تذکرات» شماره (2)، صفحه 276

([90]) ارشادالعوام (چ‌مشهد) ج1 ص455

([91]) سُئل امیرالمؤمنین عن الثور ما باله غاضّ طرفه لایرفع رأسه الی السماء قال حیاء من الله عز و جل لمّا عبد قوم موسی العجل نکس رأسه. (بحارالانوار ج61 ص141)

([92]) صعود عیسی؟ع؟ به آسمان 5616 سال بعد از هبوط آدم؟ع؟، و 600 سال پیش از هجرت رسول‌خدا9 بوده است.

([93]) … لانّه رفع من الارض حیّاً و قُبض روحُه بین السماء و الارض ثم رفع الی السماء و ردّ علیه روحُه و ذلک قوله عزوجل اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الیّ و مطهّرک من الذین کفروا. (بحارالانوار ج14 ص338)

([94]) آل‌عمران: 55

([95]) الرسائل4 ص214 نقل از یوحنا.

([96]) کهف: 74 و 80 و 81

([97]) بحارالانوار ج6 ص134

([98]) بخش «تذکرات» شماره (3)، صفحه 290

([99]) «و هو (البدن الجمادی) بجمیع اعضائه و جوارحه بل اخلاطه وعاء حافظ لتلک الاجسام اللطیفة المتشاکلة الاجزاء کزجاجة فیها مصباح حافظة له عن الریاح المطفئة بلافرق ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت و لعلک عرفت مما عرّفناک ان‌شاءالله تعالی ان الاحتیاج الی الزجاجة عن حرکة الهواء و هبوب الریاح فلو لم‌یکن هبوب لایحتاج المصباح فی وجوده و اضاءته الی زجاجة ابداً و انما احتیاجه الی الدهن و سائر ممداته و اسبابه الموصلة لا غیرها.» (الرسائل4، اجوبة مسائل المیرزا ابوتراب النفیسی الکرمانی؟رح؟ ، ص212)

([100]) الرسائل4 ص213

([101]) آل‌عمران: 55

([102]) «… انی رافعک الیّ وافیاً، لم‌ینالوا منک شیئاً. من قولهم: توفیت کذا و استوفیته ای: اخذته تامّاً».ــــ‌(مجمع‌البیان ج2 ص305)

([103]) هو الذی یتوفیٰکم بالَّیل و یعلم ما جرحتم فی النهار (انعام: 60)

([104]) قبض روحه بین السماء و الارض ثم رفع الی السماء و ردّ علیه روحه. (بحارالانوار ج14 ص338)

([105]) همان.

([106]) آل‌عمران: 55

([107]) مائده: 48

([108]) آل‌عمران: 28

([109]) هود: 123

([110]) مریم: 56 و 57

([111]) بحارالانوار ج11 ص277

([112]) و انبت الله لالیاس الریش و البسه النور و رفعه الی السماء و قذف بکسائه من الجوّ … (بحارالانوار ج13 ص396)

([113]) بحارالانوار ج87 ص98

([114]) لیس یتبع الرجل بعد موته من الاجر الّا ثلاث خصال صدقة اجراها فی حیاته فهی تجری بعد موته و سنة هدی سنّها فهی تُعمل بها بعد موته و ولد صالح یستغفر له. (بحارالانوار ج6 ص294)

([115]) عوالی‌اللئالی ج1 ص267

([116]) کهف: 9

([117]) بحارالانوار ج7 ص47

([118]) مباحث بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین جلد هشتم و نهم.

([119]) انعام: 60

([120]) زمر: 42

([121]) کهف: 19

([122]) و تحسبهم ایقاظاً و هم رقود و نقلّبهم … (کهف: 18)

([123]) بحارالانوار ج14 ص420

([124]) کهف: 110

([125]) لایُقبَّل رأسُ احد و لا یده الا رسول‌الله9 او من ارید به رسول‌الله9. (بحارالانوار ج73 ص37)

([126]) قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ ادخل المسجد فی الیوم الشدید الحرّ فاکره ان اصلی علی الحصی فابسط ثوبی فاسجد علیه. قال نعم لیس به بأس. (وسائل‌الشیعة ج5 ص350)

([127]) قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ الرجل یصلی فینفخ فی موضع جبهته قال لیس به بأس. (وسائل‌الشیعة ج6 ص351)

([128]) کان علی بن الحسین؟عهما؟ اذا اتاه ختنه علی ابنته او علی اخته بسط له رداءه ثم اجلسه ثم یقول مرحباً … (الکافی ج5 ص338)

([129]) و یستأذن فریق منهم النبی یقولون ان بیوتنا عورة. (احزاب: 13)

([130]) کان علیه (سلمان) کساء فیه یکون طعامه و هو دثاره و رداءه و کان کساؤه من صوف فدخل عیینة بن حصن علی النبی؟ص؟ و سلمان عنده فتأذی عیینة بریح کساء سلمان و قد کان عرق و کان یوم شدید الحر فعرق فی الکساء فقال یا رسول‌الله اذا نحن دخلنا علیک فأخرج هذا و اصرفه من عندک فاذا نحن خرجنا فأدخل من شئت فانزل الله و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و هو عیینة ‌بن حصن بن حذیفة بن بدر الفزاری. (بحارالانوار ج22 ص322)

([131]) بخش «تذکرات» شماره (4)، صفحه 291

([132]) «مُرَّ به علیّ و هو علی رمح و انا فی غرفة لی فلمّا حاذانی سمعته یقرأ ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً فقفّ والله شعری علیّ و نادیت: رأسک یا ابن رسول‌الله اعجب و اعجب.»ــ(بحارالانوار ج45 ص121)

([133]) مریم: 30

([134]) انبیاء: 69

([135]) فاوحی الله الی النار کونی برداً فاضطربت اسنان ابراهیم؟ع؟ من البرد حتی قال و سلاماً علی ابراهیم.ــ(بحارالانوار ج12 ص33)

([136]) فصلت: 11

([137]) طه: 11 و قصص: 30

([138]) مریم: 30

([139]) بحارالانوار ج14 ص92

([140]) بحارالانوار ج14 ص92

([141]) «قال الثعلبی و غیره انها کانت مثل الذئب فی العظم و کانت عرجاء ذات جناحین و ذکر عن مقاتل ان سلیمان؟ع؟ سمع کلامها من ثلاثة امیال» (بحارالانوار ج61 ص246)

([142]) و اوحی ربک الی النحل … (نحل: 68)

([143]) نحل: 69

([144]) Maurice Maeterlinck (1862-1949)

([145]) مقاله زنبور عسل (La Vie des abeilles)  که توسط مترلینگ در سال 1901م نوشته شده است.

([146]) مؤمنون: 14

([147]) بحارالانوار ج48 ص56

([148]) اتانی جبرئیل آنفاً فقال تختّموا بالعقیق فانه اول حجر شهد لله تعالی بالوحدانیة و لی بالنبوة و لعلیّ بالوصیة و لولده بالامامة و لشیعته بالجنة. (بحارالانوار ج37 ص94)

([149]) و ما لم‌یقر بذلک (الولایة) و لم‌یقبل صارت لاتنبت شیئاً. (بحارالانوار ج27 ص262)

([150]) دِمَشق صحیح‌تر است.

([151]) لما مضی ابوعبدالله الحسین بن علی صلوات‌الله‌علیهما بکی علیه جمیع ما خلق الله الا ثلاثة اشیاء البصرة‌ و الدمشق و آل‌عثمان. (بحارالانوار ج45 ص206)

([152]) لم‌یقلب فی ذلک الیوم (یوم عاشوراء) حجر و لا مدر الا وجد تحته دمٌ عبیط. (بحارالانوار ج45 ص89)

([153]) … تزعزعت الارض من اقطارها و مادت الجبال و کثر اضطرابها واصطفقت البحار بامواجها و ماجت السماوات باهلها غضباً لک یا محمد و لذریتک … و لایبقی شیء من ذلک الا استأذن الله عزوجل فی نصرة اهلک المستضعفین المظلومین … (بحارالانوار ج28 ص59)‏

([154]) «… در آن اوقاتی که مشغول سلوک بودم ملکی در مشرق بود و ملکی در مغرب و اینها با هم حرف می‏زدند و من لغت اینها را می‌فهمیدم و حوادثات آن روز را که به یکدیگر خبر می‌دادند من می‌فهمیدم.» (حدیقةالاخوان شماره566)

([155]) الفضائل (لابن‌شاذان القمی) ص68

([156]) «فرق انسان با حیوان همین‌که انسان کارهاش را با قصد می‌کند، حیوان قصد چندانی ندارد الا اینکه ظلّی از قصد، چیزی در ایشان هست.» (دروس ج17 درس19)

([157]) بحارالانوار ج61 ص141

([158]) اما انها (البوم) لم‌تزل تأوی العمران فلما ان قتل الحسین؟ع؟ آلت علی نفسها ان لاتأوی العمران ابداً و لاتأوی الا الخراب فلاتزال نهارها صائمةً حزینةً حتی یجنّها اللیل فاذا جنّها اللیل فلاتزال ترنّ علی الحسین؟ع؟ حتی تصبح. (بحارالانوار ج61 ص329)

([159]) یس: 65

([160]) غافر: 19

([161]) بحارالانوار ج10 ص123

([162]) عن زاذان خادم سلمان/: «لما جاء امیرالمؤمنین لیغسّل سلمان وجده قد مات فرفع الشملة عن وجهه فتبسّم و همّ ان‌یقعد فقال له امیرالمؤمنین؟ع؟ عد الی موتک فعاد.» (بحارالانوار ج22 ص384)

([163]) نبأ: 1و 2

([164]) لولا ما فی الارض منا لساخت الارض باهلها. (الاحتجاج ج2 ص317) ــ  لو بقیت الارض یوماً بلا امام منا لساخت باهلها. (بحارالانوار ج23 ص37)

([165]) مرحوم آقای کرمانی/ در شرح فرمایش حضرت امیر؟ع؟ رأیت رجلاً … مرقوم فرموده‌اند: «…  ظاهر آن است که مراد حضرت از آن رجل که دیده‌اند بدن مبارک خودشان باشد، زیرا که رجلی اکمل از بدن مبارک ایشان بعد از بدن مبارک حضرت خاتم انبیاء نبوده و نیست … یا آنکه مراد سائل مردی بوده که در طاعت رسول خدا؟ص؟ مردانه باشد و حقیقت رجولیت را در طاعت آن حضرت تحصیل کرده باشد زیرا که مرد کامل آن است که متخلق باخلاق الله باشد و مظهر اخلاق الله حضرت خاتم انبیاست؟ص؟.»  (مجمع الرسائل فارسی2 ص293). درباره این حدیث در صفحه 257 بحث شده است.

([166]) بحارالانوار ج99 ص54

([167]) «… هر یک از ائمه؟عهم؟ که در حال حیات بر سر قبور مقدسه اموات خود می‌رفتند، ابدان اموات خود را در قبور مقدسه می‌دیدند و با ایشان تکلم می‌فرمودند و کلام ایشان را می‌شنیدند» (اجتناب ص379)

([168]) بصائر الدرجات ج1 ص224

([169]) الفطرة السلیمة ج1 ص387

([170]) کهف: 110

([171]) احزاب: 70 و 71

([172]) المصباح (للکفعمی) ص473

([173]) واقعه: 79

([174]) بحارالانوار ج99 ص172

([175]) من لم‌یُغفر له فی شهر رمضان لم‌یغفر له الی مثله من قابل … (بحارالانوار ج93 ص342)

([176]) نمل: 16

([177]) … قال لی یا ابن رسول‌الله انّ زوجتی فی ذاک الجبل و قد تعسّر علیها ولادتها فادع الله ان یخلّصها و لایسلّط احداً من نسلی علی احد من شیعتکم قلتُ فقد فعلت. (بحارالانوار ج46 ص239)

([178]) … الهدهد یری الماء فی بطن الارض کما یری احدکم الدهن فی القارورة. … قال (ابوحنیفة) الذی یری الماء فی بطن الارض لایری الفَخّ فی التراب حتی تأخذ بعنقه. فقال ابوعبدالله؟ع؟ یا نُعمان أماعلمت انه اذا نزل القدر اغشی البصر. (بحارالانوار ج14 ص116)

([179]) بحارالانوار ج45 ص21

([180]) کان سلیمان؟ع؟ اذا قعد علی کرسیّه جاءت جمیع الطیر التی سخّرها الله لسلیمان فتُظلّ الکرسی و البساط بجمیع من علیه من الشمس فغاب عنه الهدهد من بین الطیر فوقعت الشمس من موضعه فی حجر سلیمان. (بحارالانوار ج14 ص110)

([181]) «آنچه از عرش برمی‏آید باید از جسم او برآید بلکه آن‏طور برآید که در نزد عرش آنچه از جسم او برآمده معجز باشد که در نزد او عرش عاجز ماند و آن را خرق عادت خود داند» (ارشاد العوام ج1 ص402)

([182]) نمل: 20 ــ 27

([183]) یس: 65

([184]) «می‏بینی بر سر شاخه نازک درخت وا می‌ایستد، جن که در تن او درآمد این بدن را مطیع می‏کند، بدن منقاد جن می‏شود. وقتی منقاد جن شد کارهای جنی از او سر می‏زند، هرطوری که جن هست بدن را همان‏طور حرکت می‏دهد. » (28موعظه از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی/، موعظه چهارم، 4 ماه مبارک 1286)

([185]) «… مثل جنی که می‏گیرد جنی را، و تا گرفت این‌قدر قوت در بدن شخص جنی زیاد می‏شود، که بسا هزار نفر اگر او را بگیرند همه را حرکت می‏دهد» (دروس ج2 درس سی‌وسوم)

([186]) «در لحسا یک‏زنی بوده جنی در ایام هفته روز معینی آن ضعیفه جنی می‏شده. وقتی موعدش می‏رسید، آثارش ظاهر می‏شد، رخت‌های زنانه را می‏کند رخت‌های مردانه می‏پوشید، جنی می‏شد و در مجلس درس می‏نشست. علمای لحسا حاضر می‏شدند و برای آنها درس می‏گفت. این است که شیخ مرحوم فرمودند من به یک‏واسطه حدیث من کنت مولاه فهذا علی مولاه را از پیغمبر روایت می‏کنم. گفتند چطور؟ فرمودند جنی که در تن این جنی است روایت می‏کند که من در زیر منبر حضرت‏رسول در روز غدیر خم بودم که پیغمبر دست علی را گرفت و گفت من کنت مولاه فهذا علی مولاه من به این یک‏واسطه این حدیث را روایت می‏کنم.» (28موعظه از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی/، موعظه چهارم، 4 ماه مبارک 1286)

([187]) عن الباقر؟ع؟ ما مِن عبدٍ حَبَّنا و زاد فی حبّنا و اخلص فی معرفتنا و سُئِلَ مسئلة اِلّا و نفثنا فی روعه جواباً لتلک المسئلة. (شرح الزیارة الجامعة الکبیرة ج3 در شرح و یشرّف فی عافیتکم …) ــ مرحوم آقای کرمانی/ نوشته‌اند: «دریاب این نکته‏های نغز را که هریک بابی است از علم خدا که به این آسانی حالی تو می‏کنم و همه را به چشم تو می‏نمایم پس ان‏شاءالله اینها را دلم [امامم] خواسته است که به تو بگویم و می‏گویم و گرنه من کجا و این زبان آسان، معلوم است که دل خواسته است الحمدلله رب العالمین.»(ارشادالعوام ج1 ص135) ــ  «بفهم چه می‏گویم و عبرت‌گیر که این مطالب عالیه و حکمت‌های رفیعه چگونه در این الفاظ عامیانه ظاهر می‏شود و خداوند بر قلم این ناچیز جاری می‏کند.

این‌همه آوازها از شه بود   گرچه از حلقوم عبدالله بود

و گرنه من کجا و این بیان‌های حکمت‌آمیز نغز، من رتبه خویش را شناسم.» (ارشاد العوام ج1 ص452) و…

([188]) فصلت: 21

([189]) عنکبوت: 40

([190]) اذا رأتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیّظاً و زفیراً. (فرقان: 12)

([191]) «چنان‌که حدیث است اگر ناصبی برود در پشت سنگی پنهان شود آن سنگ می‌گوید بیایید ناصبی در پشت من پنهان است او را بکشید و اصحاب حضرت می‌رسند و او را مثل سگ گردن می‌زنند.» (7موعظه شرح آیه فلولا نفر  مرحوم آقای کرمانی/، مجلس سوم) ــ … فلایبقی شیء مما خلق الله یتواری به یهودی الا انطقه الله عز و جل لا حجر و لا شجر و لا دابّة الّا قال یا عبدالله المسلم هذا یهودی فاقتله. (التشریف بالمنن لابن طاووس ص173)

([192]) مراد این است که بدن عرضی در اثر گذشت زمان تبدیل به سنگ شده است.

([193]) بحارالانوار ج43 ص30

([194]) بحارالانوار ج50 ص270. روایت مذکور در اصل، به روایت منقول در بحارالانوار تغییر داده شد و به احتمال قوی مقصود از خلیفه معتمد بن متوکل لعنهما الله می‌باشد.

([195]) دعاء عدیله (مفاتیح الجنان، باب اول، فصل ششم)

([196]) بحارالانوار ج25 ص64

([197]) همان ج94 ص20

([198]) انعام: 9

([199]) و فتق نور الحسین فخلق منه الجنان و الحور العین و الحسین والله افضل من الحور العین ‏ (بحارالانوار ج40 ص44) … و الحسین والله اجلّ من الجنان و الحور العین (الفضائل لابن‌شاذان ص129) ــ  «می‌فرماید خداوند عالم بهشت و حورالعین را از نور حسین آفریده و والله حسین بهتر است از بهشت و حورالعین.» (مواعظ در اسرار شهادت محرم 1299 از مرحوم آقای شریف طباطبائی/، مجلس هشتم)

([200]) بحارالانوار ج27 باب7: انه لاتقبل الاعمال الا بالولایة

([201]) کهف: 18

([202]) کهف: 18

([203]) ان الله تبارک و تعالی اوحی الی نوح و هو فی السفینة ان یطوف بالبیت اسبوعاً … ثمّ نزل فی الماء الی رکبتیه فاستخرج تابوتاً فیه عظام آدم؟ع؟ فحمل التابوت فی جوف السفینة … فدفنه فی الغریّ.ــ(بحارالانوار ج11 ص268)

([204]) … اوحی الله؟ج؟ الی موسی؟ع؟ ان اخرج عظام یوسف من مصر … فاستخرجه من شاطئ النّیل فی صندوق مرمر … فحمله الی الشام. (بحارالانوار ج13 ص127)

([205]) «… اما ما نقل من ان نوحاً؟ع؟ حمل عظام آدم؟ع؟ فالظاهر منه ان المراد منه جسده و اطلق علیه العظام لانها اشرف ما فیه حتی ان جمیعها یقوم مقام الجسد حتی فی الاحکام کما روی من وجوب الصلوٰة علی جمیع عظام المیت اذا وجدت و ان لم‌یکن فیها قلب او صدر  و کذلک ما روی فی نقل موسی؟ع؟ عظام یوسف؟ع؟.» (جوامع الکلم ج8 ص728، الرسالة القطیفیة)

([206]) «فیحتمل ان یکون ذلک الخبیث قطعه من جسد ذلک النبی؟ع؟ و کشط ما به من اللحم…» (جوامع الکلم ج8 ص728، الرسالة القطیفیة)

([207]) یعنی بالجلود الفروج و الافخاذ. (بحارالانوار ج66 ص26)

([208]) ق: 22

([209]) بحارالانوار ج95 ص33

([210]) فصلت: 19 ــ 24

([211]) ر.ک: الفطرة السلیمة ج1 ص102 و ج2 ص199 و …

([212]) الرسالة الطینیة فی جواب الشیخ جواد بدکه: جواهر الحکم ج2 ص265

([213])… و لکن الرجل کل الرجل نعم الرجل هو الذی جعل هواه تبعاً لامر الله و قواه مبذولةً فی رضی الله یری الذل مع الحق اقرب الی عز الابد من العز فی الباطل و یعلم ان قلیل ما یحتمله من ضرّائها یؤدیه الی دوام النعیم فی دار لاتبید و لاتنفد و ان کثیر ما یلحقه من سرّائها ان اتبع هواه یؤدیه الی عذاب لا انقطاع له و لایزول فذلکم الرجل نعم الرجل فبه فتمسّکوا و بسنّته فاقتدوا و الی ربّکم به فتوسّلوا فانه لاتردّ له دعوة و لاتخیب له طلبة. (بحارالانوار ج2 ص85)

([214]) من تواضع لله رفعه الله. بحارالانوار ج16 ص247

([215]) غرر الحکم و درر الکلم ص373

([216]) مشارق انوار الیقین ص46

([217]) بخش «تذکرات» شماره (5)، صفحه 295

([218]) در بعضی مصادر لانألوه است.

([219]) بصائر الدرجات ج1 ص225

([220]) بخش «تذکرات» شماره (6)، صفحه 297

([221]) به گلو اشاره فرمودند. (از یادداشت یکی از برادران)

([222]) بحارالانوار ج2 ص162

([223]) یوسف: 53

([224]) آقای مرحوم کرمانی/ در کتاب مبارک «طریق‌النجاة» ج2 ص446 می‌فرمایند: «و انت تعلم ان العالم ایاً  کان لیس بمعصوم و لیس بعالم بما کان و ما یکون فله مجهولات و فلتات لسان و خطایا و زلّات و من الواجب ان لایعنت و لایحصی علیه زلاته و یغفر خطایاه و لیس من الانصاف طلبه بالعصمة و اسقاطه عن محله اذا رأی منه ما ینافی العصمة البتة فانه لیس بمدع لذلک.»

([225]) و حق سائسک بالعلم التعظیم له و التوقیر لمجلسه و حسن الاستماع الیه و الاقبال علیه و ان لاترفع علیه صوتک و لاتجیب احداً یسأله عن شیء حتی یکون هو الذی یجیب و لاتحدث فی مجلسه احداً و لاتغتاب عنده احداً و ان تدفع عنه اذا ذکر عندک بسوء و ان تستر عیوبه و تظهر مناقبه و لاتجالس له عدوّاً و لاتعادی له ولیّاً فاذا فعلت ذلک شهد لک ملائکة الله بانک قصدته و تعلّمت علمه لله جلّ اسمه لا للناس. (بحارالانوار ج2 ص42)

([226]) «ولکن قلیل اشتباهی که هست آن در دل‌های جهال است و آن این است که سابق بر این خدایی خیال کرده بودند از پیش خود، و مقداری از برای معرفت ذات او قرار داده بودند مثلاً و لله المثل الاعلی خدایی یک‏منی خیال کرده بودند و حال که فضائل حضرت امیر را از ما به این مقدار می‏شنوند، با خدای یک‏منی می‏سنجند، می‏بینند که بالاتر است مقام او از خدای یک‏منی به هزار من. پس وحشت می‏کنند که این چه می‏گوید! و انکار فضائل را می‌کنند.» (مواعظ یزد، موعظه اول، ص13)

([227]) کهف: 110

([228]) بحارالانوار ج28 ص198

([229]) بحارالانوار ج7 ص203

([230]) مقداری از بحث ضبط نشده است.

([231]) طه: 72