گفتاری پیرامون فرمایش امام عسکری علیه السلام علامات المؤمن خمس،قسمت اول

گفتاری پیرامون

فرمایش امام عسکری علیه السلام

علامات المؤمن خمس – چاپ – قسمت اول

 

سید احمد پور موسویان

 

 

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 2 *»

 

مجلس 1

(صبح دوشنبه /  21 صفر المظفر   1409 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 3 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم([1])

حضرت عسکری؟ع؟ می‌فرمایند: علامات و نشانی‌‌های مؤمن پنج چیز است. خواندنِ نمازهای پنجاه و یک رکعت، _ که هفده رکعت نمازهای واجب است و سی و چهار رکعت نمازهای نافله _ و زیارت اربعین و انگشتر در دست راست کردن و پیشانی به خاک مالیدن در موقع سجده شکر و بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.

به‌مناسبت امروز و همچنین تودیع برادران عزیز عرائضی عرض می‌کنم. ان‌شاءالله موفق باشیم و نائب‌الزیاره همه باشیم. امید ما به همین است که نائب‌الزیاره باشیم؛ وگرنه نمی‌توانیم به عمل خود مطمئن باشیم و اسم زیارت روی اعمال خود بگذاریم و خود را زائر بدانیم. زائر مثلِ جابر است. ببینید آن خلوصِ نیت و آن معرفت و آن صفای سریرت کارش را به کجا کشانیده که با آنکه هزار و چند صد سال می‌گذرد، روز اربعین همه یادِ جابر می‌کنند. همین‌که نام جابر را می‌شنوند، عکس امام حسین صلوات ‌الله ‌علیه را در جابر و اسم جابر مشاهده می‌کنند. دل‌ها می‌سوزد و طلبِ رضوان و مغفرت و علوِّ درجات برای جابر می‌کنند که ایشان این سنتِ سنیّه را گذاشت و امام سجاد؟ع؟ هم امرِ او را تسدید کردند و آن بزرگوار هم به زیارت کربلاء

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 4 *»

آمدند و طبق نقل مرحوم کفعمی با جابر در کربلاء ملاقات کردند.([2]) زائر چنین کسانی هستند و زیارت، زیارتِ آنها است.

امیدِ ما به همین نائب‌الزیاره بودن است. مثل دعاء است که می‌فرماید: وقتی برای برادرانِ مؤمن دعاء کنید مستجاب می‌شود.([3]) اعمال خیر و عبادات و طاعات را هم که به نیابت از برادران مؤمن انجام بدهید یقیناً قبول می‌شود. به برکتِ قبول شدن برای برادران، برای خود شخص هم اجر خواهد بود. از این‌جهت با همه روسیاهی می‌توانیم به این امیدوار باشیم که اگر ان‌شاءالله توفیق پیدا کردیم، برای همه برادران و خواهران ایمانی نائب‌الزیاره خواهم بود و خواهیم بود. به همین مناسبت ان‌شاءالله چند جمله‌ای عرض می‌کنم که متوجهِ عظمت امر زیارت باشیم و مناسبتِ امروز هم اقتضاء می‌کند که این عرائض عرض شود.

در این حدیث شریف می‌بینیم امام عسکری صلوات ‌الله ‌علیه علامات مؤمن را که می‌شمرند، نمازهایی را ذکر می‌کنند. این نمازها نمازهای واجب است و نمازهای نافله‌ای است که مخصوص به شیعه است که شیعه این‌ مقدار نماز نافله می‌گزارند. اهل سنت از نوافل کم کرده‌اند و این مقدار نوافل اختصاص به شیعه دارد.

مؤمن، در این حدیث شریف، در برابر  اهل سنت است. یعنی شیعه، دوست ما، محب ما، آن کسانی که اهل ولایتند و امر امامت ما را پذیرفته‌اند، سنی نیستند، آنها این نشانه‌های پنج‌گانه را دارند. نمازهای واجب را که انجام می‌دهند بماند، سعی می‌کنند نمازهای نافله را هم که تعیین شده بخوانند. ازاین‌رو ان‌شاءالله همت کنید در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 5 *»

اداء نوافل و تقرب یافتن به‌سوی خدا با انجام نوافل. نافله‌ها را ترک نکنید. مخصوصاً  آن نافله‌هایی که بیشتر سفارش شده و بر آنها تأکیدِ بیشتری شده؛ ان‌شاءالله آنها را انجام بدهید. در کتاب مبارک  کفایةالمسائل ذکر فرموده‌اند، آنهایی که در ذهنشان نیست مراجعه کنند. سعی کنید ان‌شاءالله نوافل را ترک نکنید.

بعد از این نمازها، علامت دومی که حضرت ذکر می‌فرماید زیارت اربعین است. برای زیارت اربعین دو زیارت رسیده است. یکی از حضرت صادق؟ع؟ است.([4]) یکی هم زیارت همین جابر است که نقل کرده‌اند و در کتاب‌های زیارت نوشته‌اند که چطور خدمت امام؟ع؟ عرض سلام کرد و بعد نماز گزارد و بعد از نماز، به پایین پای مبارک امام؟ع؟ توجه کرد و به حضرت علی بن الحسین، حضرت علی اکبر سلام کرد.([5]) از همین معلوم می‌شود که جابر با سابقه ذهنی به کربلاء آمده است.

بعضی می‌گویند خیلی مستبعد است که در اربعین اول، در همان سال شهادت حضرت، جابر به کربلاء رسیده باشد. چون تا خبر به مدینه برسد و اهل مدینه از شهادت حضرت خبردار بشوند و جابر بخواهد حرکت کند و آن مسیرِ نسبتاً‌ طولانی را با آن وسائل طی کند  و بیاید، طول می‌کشد. پس جابر در اربعین اول به کربلاء نرسیده.([6]) بعضی این‌طور گفته‌اند و بعید دانسته‌اند که در اربعینِ اول بوده باشد. ولی غافلند از اینکه خصوصیتِ جابر با خاندانِ رسالت؟عهم؟ غیر از این‌طورهایی است که آنها گمان می‌کنند. جابر خیلی مورد توجه بوده و همیشه به این بزرگواران رجوع داشته. همین جابر است که خدمت حضرت زهراء؟سها؟ می‌رسد و حضرت لوحی را به او می‌نمایانند که در آن لوح، اسماء ائمه دوازده‌گانه سلام الله علیهم اجمعین ذکر شده

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 6 *»

بوده و جابر از روی آن نسخه برمی‌دارد.([7]) جابر خیلی مورد احترام بوده. روی محبتی که به این خاندان داشته، مورد توجه بوده.

در این ایامی که جابر در کربلاء بود، اهل‌بیت؟عهم؟ از شام به کربلاء آمدند. در کربلاء که با جابر برخورد کردند، من فکر می‌کنم با اولین کس از محبینِ خاندانِ رسالت برخورد کردند. در تمام طول این سفر، دوستی نیافتند. دوستی که حقیقتاً دوست باشد و در دوستی و مودت خالص باشد، نیافتند. آنهایی که در تاریخ ذکر شده که با آنها گفت‌وگو و ملاقات داشته‌اند، اگر هم دوست بوده‌اند، دوستیِ آنها در سطح ظاهر بوده است؛ یعنی سنی‌هایی بوده‌اند که خاندان رسالت را دوست داشته‌اند و به ایشان محبتی داشته‌اند. اما شیعه و محب به حقیقتِ محبت نبوده‌اند. این محبت است که جابر را واداشت که از آن راه دور، با آن سن و سال، با آن چشمِ نابینا حرکت کند و بیاید و این‌طور به این امر شریف و این زیارت موفق گردد که به‌عنوان زیارت اربعین سنتی شود که به همتِ جابر بنیان‌گذاری شده است. پس در طول این سفر که این بزرگواران از کربلاء به کوفه و از کوفه به شام رفتند و برگشتند، محبتِ این‌طوری و معرفت و ایمانِ این‌طوری در کسی نبود. از این‌جهت وقتی‌که به کربلاء آمدند و با مثل جابر برخورد کردند، چشمشان روشن شد.

عطیه یا عطاء _ هر دو نقل شده _ ، او هم این‌طور که نقل می‌کنند اهل علم و بالنسبه اهل معرفت بوده. اهل تفسیر قرآن بوده. تفسیر قرآن را از جابر و از ابن‌عباس و امثال آنها سؤال می‌کرده و به برکت معاشرت و مجالست با جابر معرفتی کسب کرده بود. چون خودش از صحابه نبوده، جوان بوده، از تابعین و بعد از صحابه بوده. همین‌ توفیق او را بس است که دست‌گیرِ جابر بود. او غلام جابر نبوده، تقریباً در حکم متعلم از جابر و مجالس و مصاحب با جابر  بوده است. این خیر نصیبش می‌شود که در مثل

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 7 *»

این ایام به کربلاء بیاید و در خدمت حضرت سجاد؟ع؟ و سایر اهل‌بیت موفق به زیارت و عزاداری باشد.

آن بزرگواران در کربلاء، به اولین دوست و اولین اهل معرفت و مودتِ خالص برخورد کردند. تاریخ ننوشته که آنها چه حالی داشته‌اند و چطور عقده دل می‌گشودند و با جابر سخن می‌گفتند. زینب کبری؟سها؟ با این پیرمرد آشنا بوده‌اند. آخر منزل خود فاطمه زهراء آمده. مگر زینب نشنیده بوده که جابر خدمت مادرش فاطمه زهراء آمده و آن حدیث را از لب‌های مطهر فاطمه زهراء شنیده و آن لوحی را که در دست حضرت بوده زیارت کرده است. اینها را که زینب کبری یادشان است. حال با این دوست، با این محب برخورد کرده‌اند. میزان محبتش و معرفتش چقدر بوده؛ یقیناً به‌حسب خودش، طوری بوده که طاقت نداشته بشنود این‌قدر مصیبت و آلام بر زینب کبری وارد شده و همین‌طور بر هر یک از اهل‌بیت، تا چه برسد به مصائب خود سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه.

این جابر خیلی مورد علاقه ایشان بوده. حتی در حدیث دارد که بعد از مراجعت از این سفر که همه به مدینه آمدند، حالا چند سال طول کشیده، ذکر شده فاطمه دختر امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه به‌نزد جابر آمد. شاید همان ام‌کلثوم باشند؛ یا اگر فاطمه دیگری باشد، دختر دیگری بوده که حضرت از زن‌های دیگر داشته‌اند. این فاطمه بنت امیرالمؤمنین؟ع؟ نزد جابر می‌آید و عرض می‌کند یا می‌فرماید: ای جابر، شما از صحابه هستید و شما بیشتر از همه مردم باید دلتان بر خاندان رسالت بسوزد و هرگاه دیدید که یکی از ایشان در مقام زحمت و مشقت برآمده که احتمالِ درگذشتنِ او است، او را کمک کنید و به‌فریاد او برسید. گفت: چه شده؟ گفت: این علی‌ بن الحسین، یادگار گذشتگان و فرزند سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه است. بر اثر گریه زیاد و عبادت زیاد و روزها که روزه می‌گیرد و شب‌ها که به‌قیام می‌ایستد و در مصیبت پدر بزرگوارش اشک می‌ریزد و گریه می‌کند، مُشرِف شده به اینکه از دنیا درگذرد و همه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 8 *»

ما را به داغ خودش مبتلا  کند. شما پیرمرد هستید، از صحابه‌اید، بر ما ترحم کنید و بیایید به ایشان سفارش کنید که کمتر به این امور بپردازد. نکند بر اثر این امور خودش را هلاک سازد. جابر خدمت حضرت سجاد؟ع؟ آمد و نشست؛ اما چه بگوید؟! چطور با حضرت سخن بگوید و چطور از حضرت بخواهد که حضرت آرام بگیرند و قرار داشته باشند، این‌قدر به عبادت نپردازند. هرطور بود عرض خود را خدمت حضرت عرضه داشت. حضرت در جواب از عبادات رسول‌خدا و از عبادات امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیهما یادآور شدند و بعد فرمودند: من تا ایشان را ملاقات کنم از ایشان پیروی خواهم کرد.([8])

مقصود این بود که جابر مورد توجه است. همه اینها با جابر انس دارند و به جابر محبت دارند. سوابق جابر معلوم است. ازاین‌رو در مثل این ایام، در آن اربعینِ سالِ اولِ شهادتِ حضرت که با جابر برخورد کردند، خدا می‌داند که چطور بوده و چه حالی داشته‌اند. آخر انسانی که مصیبت‌ها و غم‌ها و آلامی‌ دارد، وقتی که به دوستش می‌رسد، تازه عقده‌ دلش باز می‌شود. برای ذکر غم‌ها و دردها و گریه کردن راه پیدا می‌کند. از اینها گذشته، ایشان می‌دانند دیگر جابر آنها را نمی‌زند، جابر دشنام نمی‌دهد؛ بلکه جابر هم با آنها هم‌ناله می‌شود، گریه می‌کند.

این تذکری بود که ان‌شاءالله ذکر مصیبت باشد و شما در این ایام یاد کنید و از این نکته ان‌شاءالله غافل نباشید که اهل‌بیت با جابر مجلس عزاء و مجلس ماتم داشتند. جابر نبوده، ولی باید بشنود که چه گذشته. مستمعْ جابر است، مستمع عطیه است؛ اما روضه‌خوان امام سجادند، روضه‌خوان زینب کبری است، ام‌کلثومند، سکینه‌اند. هر کدام جهتی از مصیبت را ذکر می‌کردند و یاد می‌کردند. در آن اربعین اول، با همین جمعیت کم و با همین عده کم، کربلاء چه خبر بوده! آیا اقتضاء

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 9 *»

‌نمی‌کند که شیعه تا زنده است و تا دنیا برجا است، روز اربعین را روز عزاء‌ و روز غم و مصیبت و روز روضه‌خوانی بداند؟!

مقصود این بود که جابر با چنین خصوصیتی که با خاندان رسالت دارد، با نام کربلاء و شهادت امام حسین؟ع؟ آشنا بوده است. همین جابر همراه امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه به جنگ جمل آمده،([9]) بعد به صفین آمده و در لشکر امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه همراه بوده است.([10]) از خواصِ اصحاب بوده. مقصود از خواص این نیست که مثل سلمان یا ابی‌ذر یا مقداد بوده. از خواص بوده، یعنی نسبت‌به دیگران نزدیک‌تر، صمیمی‌تر و محبتش بیشتر و معرفتش از سایر صحابه حضرت بیشتر بوده. اهل این منزلت بوده. در سفر صفین، به همین کربلاء گذشته. در خدمت امیرالمؤمنین بوده و ناله‌های حضرت را در این سرزمین کربلاء شنیده. گریه‌های حضرت را دیده. حضرت در کربلاء نماز خواندند و نشان دادند، فرمودند: اینجا محل کشته شدنِ فرزندانی از فرزندان رسول‌خدا و فرزندان من است. حضرت همان‌جا فرمودند: یا اباعبدالله، خدا به تو صبر دهد که چه مصائبی را اینجا خواهی دید.([11]) پس جابر اجمالاً‌  از کربلاء باخبر است. اجمالاً‌ از حادثه عاشوراء باخبر است. از زمان رسول‌خدا؟ص؟ می‌دیده که گاهی که حسین را می‌بوسند، گریه می‌فرمایند و می‌گویند: از امت من این فرزند مرا می‌کشند، چه کشتنی.([12]) نمی‌شود جابر بی‌خبر باشد.

از وقتی‌که حضرت سیدالشهداء از مدینه خارج شدند و به مکه رفتند و از مکه به‌طرف عراق رفتند، جابر باخبر است. جابر با ام‌سلمه آشنا است. خانه ام‌سلمه رفت‌وآمد می‌کند. با سایر بنی‌هاشم آشنا است. کاملاً از اوضاع باخبر است. او نباید

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 10 *»

منتظر شود تا از طرف یزید خبر به مدینه برسد که حسین کشته شد. نه، همان روز عاشوراء دانستند. همان روز عاشوراء فهمیدند. بعضی از ترس حاکم کتمان می‌کردند؛ ولی بنی‌هاشم باخبر بودند. ام‌سلمه خبردار شد و رسول‌الله به او فرموده بودند: هرگاه این تربت کربلاء مبدل به خون شد، حسین مرا کشته‌اند.([13]) حضرت امیر، در همان قضیه صفین، به ابن‌عباس تربت دادند و فرمودند: این را نگه دار هرگاه دیدی خون‌آلود شد، بدان حسین را کشته‌اند. ابن‌عباس می‌گوید: من آنها را در آستین خودم نگهداری می‌کردم. گویا به‌شکل بازوبند همراهش داشته. می‌گوید: با خود نگهداری می‌کردم تا اینکه روز عاشوراء احساس کردم بازوی من مرطوب شد. وقتی‌که گشودم دیدم خون‌آلود شده.([14]) وقتی‌که ابن‌عباس باخبر شود، آیا جابر خبردار نمی‌شود که آن روز مؤمنین به چه غمی مبتلا‌ شدند و چه مصیبت بزرگی رخ داد؟! پس جابر همان روز خبردار شده و از همان روزها برای زیارت قبر سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه آماده شده.

عرض کردم روز اربعین را باید روز جابر نامید و باید به جابر احترام گذاشت. هرکس به زیارت اربعین موفق شود، در کربلاء یا در هرکجا امام حسین؟ع؟ را در روز اربعین زیارت کند، ثواب زیارتش برای جابر هم خواهد بود و جابر در زیارتِ تمام زیارت‌‌کنندگان امام حسین؟ع؟ در روز اربعین شریک است. چه مقامی است! چه منزلتی است! چه شرافتی است که خدا به برکت امام حسین صلوات ‌الله ‌علیه کرامت کرده به کسانی که در راه احیاء امر حسین قدمی برداشته‌اند. خدا فضه را آن‌طور شرافت داده، خود صحابه و شهداء کربلاء را این‌طور شرافت بخشیده. جابر هم از آن کسانی است که باید این شرافت برای او باشد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 11 *»

دستور داده شده مؤمن و شیعه احترام بگذارد و این سنت را زنده نگه دارد و در روز اربعین، امام حسین؟ع؟ را زیارت کند. اگر برای او ممکن است کربلاء برود. چقدر ما آرزو داشتیم و دعاء می‌کردیم این برادران ما که به زیارت زینب کبری و سایر اهل‌بیت؟عهم؟ موفق شدند، خبرشان را در اربعین از کربلاء بشنویم. البته برای آنها کربلاء نوشته شده. خوشا به حالشان! به قصد کربلاء از اینجا حرکت کردند. ما هم که امیدوار بودیم آنها موفق شوند و دل‌های ما با آنها بود، ان‌شاءالله برای ما هم زیارت کربلاء نوشته شده و ما هم زائر امام حسین؟ع؟ در اربعین به‌حساب آمده‌ایم و این زیارتی هم که ما خواندیم و در این قبه مطهره و زیر این سقف مبارک که به نام حسین؟ع؟  است، در این سرزمین مقدس، به پیشگاه امام؟ع؟ عرضِ سلام کردیم، ان‌شاءالله قبول شده و ما هم از زائرین امام حسین؟ع؟ در اربعین هستیم.

علماء درباره اینکه چرا روز اربعین زیارت سیدالشهداء مستحب شده و علتش چیست، درمانده‌اند. برای نوع ایامی که در آن ایام، زیارت امام حسین؟ع؟ مستحب شده علت‌ها و جهاتی پیدا کرده‌اند. مثلاً معلوم است روز بعثت مبعوث شدنِ رسول‌خدا؟ص؟ به رسالت است؛ خدا را تعظیم می‌کنیم و دین او را تکریم و احترام می‌کنیم و امام حسین صلوات ‌الله ‌علیه را در آن روز زیارت می‌کنیم. همین‌طور برای هر یک از روزهایی که در آن روزها به‌خصوص زیارتی وارد شده و دستورِ زیارت حضرت داده شده، علماء اجمالاً علتی و جهتی پیدا کرده‌اند؛ اما برای اربعین نتوانسته‌اند علتی پیدا کنند. بعضی می‌گویند: چون جابر در روز اربعین آمده، فقط به همین جهت دستور داده شده که حضرت را در این روز زیارت کنیم. بعضی گفته‌اند که اهل‌بیت وارد شده‌اند؛ البته این فقط نقلی است که مرحوم کفعمی ذکر کرده و دیگران خیلی بعید شمرده‌اند که آن بزرگواران در اربعینِ اول رسیده باشند. حال اگر در روز اربعین نبوده، شاید بعد از اربعین، در همین ایام رسیده باشند. گفته‌اند: چون آن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 12 *»

بزرگواران به کربلاء رسیده‌اند، زیارت اربعین مستحب شده. بعضی گفته‌‌‌‌‌‌اند که امر اسارت در مثل روز اربعین تمام شد که دیگر  آن بزرگواران را از حبس آزاد کردند، زنجیرها و طناب‌ها را از آنها برداشتند. آنها را آزاد گذاشتند که عزاداری کنند. برای این جهت است که زیارت اربعین مستحب شده.([15]) ولی هیچ‌یک دلیلِ قطعی در دست ندارند و احتمالاتی است که داده‌اند.

ما هم یک احتمالی داده‌ایم که در سال گذشته عرض کردم. در اهل سنت، بنابر روایاتی که جعل کرده‌اند و به رسول‌خدا؟ص؟ نسبت داده‌اند،  این امر مسلّمشان شده که کسی نباید به قصد زیارت ولیّی از اولیاء، از وطنش حرکت کند، مگر برای رفتن به مکه و مسجدالحرام و همچنین مسجد پیغمبر اکرم؟ص؟ و بعضی بیت‌المقدس را هم اضافه کرده‌اند. گفته‌اند کسی حق ندارد از شهر خودش به قصد زیارت حرکت کند، مگر به این سه مسجد. بعضی‌هایشان این‌قدر امر را شدید کرده‌اند که گفته‌اند کسی که از شهر خودش حرکت می‌کند و به مدینه می‌رود، نبادا زیارت قبر رسول‌خدا؟ص؟ را هم در نظر داشته باشد که اجازه ندارد. کسی حق ندارد شدّ رحال کند، بار سفر ببندد، از شهر و دیار خود به‌منظور زیارت قبری از اولیاء حرکت کند، مگر برای مسجدالحرام یا مسجد رسول‌خدا؟ص؟. بعد اگر خواست، در ضمن رسول‌الله را هم زیارت کند. ولی نیتِ ابتدایی نداشته باشد که به قصد زیارت رسول‌خدا برود. حق ندارد، اجازه ندارد، حرام است. بعضی‌هایشان بیت‌المقدس را هم گفته‌اند.

در میان اهل سنت این مسأله شهرت داشت و از طرز فکر عمر و ابی‌بکر هم باخبر بودند، مخصوصاً عمر. حتی یک‌وقتی برای حج از مدینه به مکه می‌رفت، در میان راه به جایی رسید که در آنجا درختی بود که رسول‌خدا؟ص؟ در سفر عمره‌شان، زیر آن درخت بیعت رضوان را انجام دادند و گویا آنجا احرام خود را تعویض فرموده بودند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 13 *»

مسلمین، به احترام این کار رسول‌خدا، هرگاه به آنجا می‌رسیدند نماز می‌خواندند. عمر به آنجا رسید و دید جمعیت وضو می‌گیرند و برای نماز گزاردن به آنجا می‌‌روند. گفت: این چیست؟ چه خبر است؟ برایش توضیح دادند. گفت: اینها بدعت است. این کارها بد است. باید این درخت را قطع کنید. دستور داد درخت را قطع کردند.([16]) این کارها زیاد بود. سعی می‌کردند که آثار جلالت اولیاء؟عهم؟ از بین برود و هیچ‌کس ولیّی از اولیاء را تعظیم نکند؛ اگرچه مثل رسول‌الله؟ص؟ یا سایر انبیاء؟عهم؟ باشد. همین‌طور الآن مشربه ام‌ابراهیم را وهابی‌ها دستور داده‌اند خراب کرده‌اند. این وهابی‌ها از همان اولی و دومی این کارها را یاد گرفته‌اند که محو کردن آثار انبیاء و اولیاء؟عهم؟ باشد. پس امر خیلی شدید بود.

آنگاه جابر، در تاریخ اسلام، اولین کسی است که از شهر خودش برای زیارت کردنِ قبری حرکت می‌کند که از نظر اهل سنت، آن قبر نه قبر پیغمبری از پیغمبرانِ گذشته است و نه قبر  این پیغمبرِ ما است. به‌قول آنها، همین‌اندازه قبر سبط رسول‌خدا و پسر دختر پیغمبر خدا است. جابر از شهر خودش، مدینه طیبه، از کنار قبر رسول‌خدا؟ص؟، حرکت می‌کند برای تعظیم و تکریمِ آن قبر مطهر و آن بدن مطهری که در آن قبر دفن شده. این طول راه و این زحمت را متحمل می‌شود. چه کسی؟ یکی از صحابه نامیِ رسول‌خدا؟ص؟. برای اینکه نشان بدهد این امر نه‌تنها بدعت نیست، بلکه لازم است. در روایات ما به لفظ واجب رسیده. زیارت امام حسین رفتن واجب است.([17])

خدا لعنت کند آنهایی را که وسیله شدند که این راه‌ها بسته باشد. خدا لعنتشان کند. امیدواریم هرکس مانعِ این امر است، خدا هرچه زودتر ریشه‌کنش کند و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 14 *»

خدا این نعمت را که از شیعه گرفته به شیعه برگرداند. از برکات بقیه‌الله صلوات الله علیه و عجل الله تعالی له الفرج امیدواریم که این راه به روی ما باز شود و ما ابتداکنندگانِ به زیارت کربلاء باشیم.

این امر خیلی مهم است که جابر این کار را ابتداء کند. امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه که قبرشان تا زمان هارون مخفی بود. تنها بعضی از خواص شیعه می‌دانستند و حق نداشتند که آن را علنی کنند. فقط قبر رسول‌خدا؟ص؟ مورد احترام مسلمین بود؛ اما باز هم کسی جرأت نمی‌کرد که به‌عنوان زیارت رسول‌خدا؟ص؟ از شهر خودش حرکت کند و به مدینه بیاید. شیعیان که معلوم است در تقیه بودند. غیر شیعه هم که اصلاً بدعت می‌دانستند. هرکس هم می‌خواست بیاید، به نیت حج و آمدن به مسجد رسول‌خدا به زیارت قبر رسول‌خدا می‌آمد. امام حسن؟ع؟ هم که در خودِ مدینه بودند و در بقیع بودند. در بقیع، قبورِ شهداء بود. هرکس هم به زیارت می‌رفت، باز به‌عنوان زیارت اهل قبور می‌رفت. کنار قبر امام حسن هم می‌ایستاد، سلامی عرض می‌کرد. شیعه نمی‌توانست به‌خصوص اظهار کند که تعظیم قبور این بزرگواران مثل تعظیم خانه‌های ایشان در زمان حیاتشان است و این بزرگواران مثل زمان حیاتشان احترام دارند، باید تعظیم بشوند و باید با زیارت کردن این قبور مطهره، به درگاه خدا اظهار عبودیت و بندگی بکنیم.

جابر اول کسی است که در تاریخ اسلام از خانه خودش و از شهر خودش، آن هم مدینه، برای بوسیدن قبر حسین و رو مالیدن به آن خاک مطهر حرکت کرده است. حرکت می‌کند و می‌آید، امام سجاد؟ع؟ هم او را تسدید می‌فرمایند و می‌آیند و با جابر برخورد می‌کنند و جابر را در این سنت و در این عملِ خیر تأیید می‌فرمایند و تسدید می‌کنند. بعد هم زیارت حضرت در روز اربعین سنت شد. یکی از علت‌هایش همین است که در این روز، افتتاحِ چنین امری و تعظیمِ آن شد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 15 *»

در اذن دخول هم می‌خوانیم: اللّهم فأذن لنا بدخولِ هذه العَرَصاتِ التی استعبدتَ بزیارتها اهلَ الارضین و السماوات.([18]) این جمله در اذن دخول است. کنار این حرم‌های مطهر که می‌ایستیم عرض می‌کنیم: خدایا، به ما اذن بده، اجازه بده که داخل شویم در این عرصات و این محل‌های شریفی که تو تمام اهل زمین‌ها و اهل آسمان‌ها را، به زیارت کردن این عرصات و محل‌های شریف، به عبودیتِ خود طلبیده‌ای. یعنی زیارت اینجاها عبودیت خدا و اظهار بندگی به درگاه خدا است.

روز اربعین روز افتتاح و شروع یک‌چنین عبادت بزرگ است. یک‌چنین عبادت بزرگ؛ یعنی بوسیدن و زیارت کردن و مشرّف شدن به محل‌هایی که قبرِ این بزرگواران در آنجاها است. اربعین ابتداءِ یک‌چنین امری است. خدا عظمتش و جلالتش ظاهر شد به این اظهار جلالتی که جابر کرده است. امام حسین را تعظیم کرده، قبر امام حسین را تعظیم کرده، بدن پاره‌پاره امام حسین را تعظیم کرده. آیا این تعظیم تعظیمِ خدا نیست؟ آیا تعظیم دین خدا نیست؟ آیا تعظیم قرآن نیست؟ چون چنین امری بوده، شیعه باید نشان بدهد که او هم با این عمل جابر موافق است و او هم مثل جابر به عظمت و جلالت این محل‌های شریف معتقد است. باید از خانه خودش و از شهر خودش حرکت کند، شدّ رحال کند، بار سفر ببندد و با دلی مالامال از غم و محبت و مودت و معرفت حرکت کند و کنار این قبرهای مطهر برود. صورت خود را بر خاک بمالد و از این محل‌های شریف احترام کند. ازاین‌رو زیارت اربعین سنت شده و مستحب شده که مؤمن، در هرکجا هست، باید این امر را اظهار کند و از علامات اهل ایمان شناخته شده است.

الحمدلله رب العالمین که از برکت ولایت و از برکت معرفت به ائمه هدی؟عهم؟ و از برکت فرمایشات بزرگان، ایمان ما سالم و ولایت ما سالم است و ان‌شاءالله محبت و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 16 *»

مودتِ ما روزافزون است. برای زیارت کردن این محل‌های شریف آماده‌ایم، به هر طوری که برای ما میسر است.

من خیلی ناراحت و نگرانم از اینکه بعضی از برادرها را در حرم ندیده‌ام و نمی‌بینم. چرا باید این‌طور باشد؟! شما باید آبادکنندگانِ این محل‌های شریف باشید. خدا از ما استعمار، یعنی آباد نگه داشتن این قبور مطهر را خواسته. آبادی‌اش به همین است که به زیارت برویم. بعضی‌ها را نمی‌بینم؛ سال می‌گذرد، من بعضی را نمی‌بینم. چرا این‌طور است؟! با اینکه اوقاتِ تشرفمان مختلف است. گاهی شب بوده، گاهی صبح بوده، گاهی ظهر بوده، در جمعه بوده، در روزهای هفته بوده؛ ولی بعضی‌ها دیده نمی‌شوند. چرا این‌قدر نسبت‌به این قبور مطهر بی‌وفایند؟! چرا این‌گونه جفاء می‌کنند؟! از عذاب خدا نمی‌ترسند؟! از گرفتاری‌ها و ابتلاءات نمی‌ترسند؟! تشرف به این حرم‌های مطهر رفعِ بلاها می‌کند، اداءِ حقِّ این قبرهای مطهر و این بدن‌های مطهر است. حق اینها باید اداء بشود. به هرطور که میسر است جزو کارهای خودتان قرار بدهید. تشرف به این قبور مطهر و این حرم‌های مطهر را جزو برنامه‌هایتان بگذارید.

الحمدلله رب العالمین، از برکات فرمایشات بزرگان، ما نه‌تنها به قبور مطهر معصومین احترام می‌گذاریم که توفیق داریم به قبور مطهر امام‌زادگان هم احترام می‌گذاریم. ما به حرم حضرت زینب، حضرت رقیه، حضرت سکینه تشرف می‌یابیم. آخر ببینید، اینهایی که به کربلاء می‌روند، چرا می‌روند حر را زیارت می‌کنند؟! با اینکه حر دور است. خارج از کربلاء است. چرا می‌روند طفلان مسلم را زیارت می‌کنند؟! با اینکه دورند. خارج از کربلایند. علتش این است که آنها هم به امام حسین؟ع؟ بسته‌اند. می‌بینید ما حتی نسبت‌به امام‌زادگان چه تعظیمی و چه تکریمی داریم؛ مانند حضرت معصومه؟عها؟ و حضرت عبدالعظیم. پس الحمد لله رب العالمین توفیقی است که برادران ما پیدا کرده‌اند و مشرف شده‌اند. ان‌شاءالله از برکات

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 17 *»

دعایتان، ما هم توفیق پیدا می‌کنیم و نایب‌الزیاره خواهیم بود. ان‌شاءالله همه برادران موفق خواهند شد، همه خواهران ایمانی موفق خواهند شد.

این توفیقات که نصیب می‌شود، البته رَشک دارد، اما حسادت ندارد. چون همه می‌دانیم که این برادرِ ما که رفت، آنجا که زیارت می‌خواند، بعد می‌گوید: خدایا، این زیارتِ مرا برای مشایخ من، برای دوستان من، برای برادران و خواهران ایمانی من قبول کن. برای همه قبول می‌شود. برای همه ثبت می‌شود. برای هرکدام زیارتِ مقبول ثبت می‌شود. از این‌جهت نباید خدای‌نکرده حسادتی یا چشمی باشد که چشم کنند، یا بگویند فلانی با این وضع چطور شد رفت. این حرف‌ها اصلاً معنی ندارد. اینها توفیقاتی است که امام عنایت می‌کنند. اسبابی است که فراهم می‌فرمایند. ما خدا را شکر می‌کنیم؛ هرکدام که موفق بشوند، خدا را بر این توفیق شکر می‌کنیم. تعظیم این قبور مطهر شده است.

خدا ان‌شاءالله به همه ما این توفیقات را کرامت فرماید. به همه برادران ایمانی و خواهران ایمانی توفیقِ معرفت و کسبِ معرفت و محبت و اقامه مجالس عزاء و مجالس فضائل برای این بزرگواران بیش‌ازپیش عنایت بفرماید. چه عرض کنم؟! خداوند بر بی‌وفایی‌های ما، بی‌ادبی‌های ما و جسارت‌های ما به این خاندان عزت و کرامت و شرافت، قلمِ عفو بکشد. ما نباید جسور باشیم، ما نباید بی‌وفا باشیم، ما نباید… چه عرض کنم؟! ان‌‌شاءالله خداوند ما را عفو کند. خدا از همه ما بگذرد. ان‌شاءالله شما هم از قصور و تقصیرات ما می‌گذرید. خداوند به همه شما عمر طولانی عنایت کند و خیرات و برکاتش و رحمت‌های خاصش شامل حال همه‌تان باشد. از همه ملتمس دعاء هستیم. چون ایام ایامِ عزاء است، مصافحه و معانقه نمی‌کنیم و به همین‌طور اکتفاء می‌شود.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 18 *»

مجلس 2

(صبح شنبه /  20 صفر المظفر   1412 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 19 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

مژده‌ای است از حضرت عسکری صلوات ‌الله ‌علیه برای اهل ایمان که اگرچه بدن‌هایشان در مثل امروز کنار قبر حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه نیست، هرکجا هستند دل‌های آنها کنار آن حرم مطهر است؛ چه آنانی که مشرف شده‌اند، چه آنانی که مشرف نشده‌اند. الآن می‌بینید و متوجه هستیم، در مجلس ما دل‌ها اینجا نیست. هرکسی متوجه خودش است، می‌یابد که دلش کنارش نیست، دلش در کربلاء است. اصلاً‌ لفظ «اربعین» و کلمه «اربعین» این خصوصیت را پیدا کرده، شب و روز اربعین این خصوصیت را پیدا کرده که شیعیان، اهل محبت و مودت به اهل‌البیت؟عهم؟ در این شب و روز احساس می‌کنند که گویا دل‌هایشان پرواز کرده و در کربلاء است، گویا در کربلاء به‌سر می‌برند. از این جهت امام؟ع؟ این مژده را داده‌اند، می‌فرمایند: علامات مؤمن، نشانه‌های شیعه پنج‌تا است.

مراد از «مؤمن» در اینجا در برابر «مسلم» است؛ علامت شیعه‌ که سنی نباشد، یعنی شیعیان ما، دوستان ما، اهل محبت ما، که در تشیع پایدارند، پنج نشانه دارند: نمازهای واجب و نمازهای نافله مترتبه شبانه‌روز را انجام می‌دهند که روی‌هم‌رفته پنجاه و یک رکعت نماز را می‌خوانند. اگر در روز قضاء شد، شب قضاء می‌کنند. اگر در شب قضاء شد، روز قضاء می‌کنند. یا اگر هم در قضاء کردن اهمال بکنند،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 20 *»

بالاخره در فکرند که هروقت شد این نوافل را انجام دهند. الحمدلله رب العالمین اهل سنت از انجام این نوافل، به این‌طور و این ترتیبی که شیعه به دستور ائمه؟عهم؟ انجام می‌دهد، محرومند.

بعد فرمودند: علامت دوم «زیارت اربعین» است. علامت سوم «تختم به یمین» یعنی انگشتر در دست راست کردن است. و علامت چهارم «تعفیر جبین» است که در موقع سجده شکر دو طرف پیشانی و صورت را روی خاک می‌گذاریم که این از خصوصیات شیعه است. علامت بعد را فرمود جهر و آشکار گفتن و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم است؛ که در نمازهای واجب و نمازهای مستحبی یا در سایر امور، وقتی‌که بسم الله الرحمن الرحیم می‌گویند، بسم الله الرحمن الرحیم را بلند می‌گویند. امام؟ع؟ اینها را علائم مؤمن و علامات شیعه شمرده‌اند که شیعیان ایشان به برکت ایشان به این پنج علامت ممتازند.

امروز که روز اربعین است و با این روز شریف برخورد می‌کنیم، متذکر این فرمایش حضرت هستید. عرض کردم اگرچه بدن‌های ما قابل و لایق نبود که مثل امروز در آن حرم مطهر باشد، ولی الحمدلله رب العالمین احساس می‌کنیم که دل‌ها از جا کنده شده، دل‌ها کربلاء است. این مطلب برای همه معلوم است. از خدا می‌خواهیم، شما هم برای این جوان‌ها و فرزند‌انتان دعاء کنید که اینها مثل ما محروم نگردند و محروم نباشند. بر ما به این‌طور گذشت. در میان جمع ما سؤال کنید، بپرسید: چه کسی و چند بار اربعین در کربلاء بوده؟ چند زیارت اربعین را درک کرده؟ خیلی کم هستند. خدایا، بر این جوانان و این فرزندان ما امر این‌طور نگذرد. خدایا بر همه اینها از کرمت و فضلت عنایت کن، لطف کن که اینها سال‌های متمادی و اربعین‌های زیاد و عاشوراهای زیاد در کنار قبر مطهر سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه باشند. ما هم تا هستیم ان‌شاءالله با یکدیگر به این امر موفق باشیم.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 21 *»

خصوصیت اینکه زیارت اربعین به این فضیلت مخصوص شده این است که اولین زیارتی که در اسلام برای حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه رسمیت پیدا کرد زیارت جابر بود که مثل امروز _  روزِ اربعینِ شهادتِ حضرتِ سیدالشهداء _  به کربلاء رسید. البته این امر از اموری بود که لازمه جریان کربلاء بود و زیارت قبر حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه، بعد از شهادتش، از متمِّماتِ امرِ آن بزرگوار بود. عنایت شامل حال جابر؟رضو؟ شده. خوشا به حالش! چه مقامی و چه منزلتی پیدا کرد! چه سنتی را امام سجاد یا حضرت سیدالشهداء یا رسول‌الله _  هریک از اینها را بگوییم درست است _  یا بگوییم خدا، چه سنتی را خدا به دست جابر تأسیس کرد! سنت زیارت حضرت سیدالشهداء، آن هم برخورد کند با چهل روز بعد از شهادت حضرت، آن هم با آن شرائط.

جابر برای این امر انتخاب شد. چون این بزرگوار خصوصیت‌هایی داشته که نامزدِ این کار شد و این افتخار نصیب او گردید که اول زائر حسین باشد، به‌خصوص از مدینه جدش. در وقتی‌که در میان اهل سنت رایج و شایع شده بود که نباید کسی، برای مقصدی و محلی، به‌عنوان تعظیم و تکریم، از وطنش حرکت کند، مگر به‌سوی مسجدالحرام در مکه و مسجدالنبی؟ص؟ در مدینه و مسجد اقصی در بیت‌المقدس. اگر اشخاص می‌خواهند از شهر خود حرکت کنند، از وطن خود کوچ کنند، فقط برای همین سه‌مورد اجازه دارند. برای امر دیگری اجازه ندارند و در دین و شریعت جایز نیست. حتی بعضی از آنها تصریح دارند و صریحاً  گفته‌اند و فقهائشان فتویٰ داده‌اند و هنوز هم به فتواهایشان عمل می‌شود که اگر کسی، با این نیت که برای تعظیم مسجد رسول‌الله؟ص؟ و نماز گزاردن در آن مسجد به مدینه می‌رود، حق ندارد همراه این نیت، زیارت رسول‌الله؟ص؟ را در نیت داشته باشد، که این امر جایز نیست، خدا اجازه نداده.

در برابر آن‌همه فرمایشاتی که از رسول‌الله و ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 22 *»

ثواب زیارت این بزرگواران بعد از رحلتشان از دنیا رسیده؛ که حتی رسول‌الله وعده فرمودند: من زارنی فی حیاتی او بعد موتی؛ هرکس مرا در زندگی یا بعد از مردنم، در هر دو حال زیارت کند، حقیقت این است که خدا را زیارت کرده است.([19]) رسول‌الله ثواب‌هایی بر زیارت خودشان ذکر فرموده‌اند از آمرزش گناهان، برآورده شدن حوائج، رفع هموم، ترقی درجات در آخرت؛ رسول‌الله؟ص؟ اینها را از آثار زیارت خود شمرده‌اند، چه در حال حیاتشان چه بعد از رحلتشان.([20]) با وجود این فرمایشات، آنگاه در میان اهل سنت هنوز هم که هست این امر مسلّمی ایشان است که کسی حق ندارد برای زیارت ولیّی از اولیاء خدا از وطنش کوچ کند، اگرچه آن ولیّ، رسول‌الله؟ص؟ باشند؛ شخص فقط اجازه دارد برای تعظیم مسجدالحرام و تعظیم مسجدالنبی‌؟ص؟ و تعظیم مسجد اقصی، فقط برای همین سه نقطه از بقعه‌های زمین، از وطنش حرکت کند و برود.

در چنین موقعی و در میان چنین اشخاصی، جابر از مدینه حرکت می‌کند. ظاهراً حرکت او از مدینه، باید بعد از واقعه عاشوراء و خبردار شدنِ او از واقعه عاشوراء به‌وسیله خاندان رسالت باشد. اگرچه خیلی احتمال قوی می‌رود که خود جابر صاحب‌مقام بوده؛ شاید ابتداءاً‌ صاحب‌مقام نبوده، ولی بعدها به مقام کمال نائل شده. موقعیت‌هایی برایش ذکر می‌شود که عظمت او را و جلال او را نشان می‌‌دهد.

از جمله این است که حضرت باقر ذکر می‌فرمایند که ما عده‌ای در منزل جابر بودیم، ظهر شد و جابر برای نماز برخاست، حوله‌ای داشت که به میخ آویزان بود، برداشت و به‌عنوان رداء روی دوش انداخت، آن حوله کوتاه بود به طوری که دو طرف

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 23 *»

آن روی شانه‌هایش قرار نمی‌گرفت. به نماز ایستاد و ما با او نماز گزاردیم. ظاهر عبارت می‌رساند که حضرت باقر؟ع؟ _  که ظاهراً کوچک‌سال بودند _  و کسانی‌که با حضرت و در خدمت حضرت منزل جابر بودند، که آنها هم از صحابه بودند، از دوستان بودند، به جابر اقتداء کردند.([21]) این جلالت جابر را نشان می‌دهد.

البته مشکلی هم در بین است که چطور می‌شود حضرت به جابر اقتداء کرده باشند و جابر مثلاً موافقت کرده باشد به اینکه با وجود حضرت باقر صلوات ‌الله ‌علیه امامت کند؛ حال تقیه در بین بوده یا اینکه برای احترام شریعت بوده، چون حضرت سنشان کوچک بوده و به‌اصطلاح به حدّ بلوغ نرسیده بودند و در شریعت رسیده که امام جماعت باید بالغ باشد، شاید از این جهت بوده. جهات این مسأله معلوم نیست. این حدیث اجمالاً مقام و منزلت جابر را نشان می‌دهد.

همچنین روزی در خانه‌اش نشسته بود، جابر بن یزید جعفی پشت در  آمد، از طرف حضرت باقر؟ع؟ با او کاری داشت. بدون اینکه کسی به جابر بن عبدالله بگوید که کیست، یا او را ببیند _  چون نابینا شده بود _  اسم او را صدا زد و گفت: ای جابر بن یزید بفرما، داخل خانه شو.(2) اینها نشان می‌دهد که موقعیتی داشته. شاید در اواخر، به مقام کمال نائل شده باشد.

همین جریانِ کربلاء آمدنش مؤیدِ این مطلب است. عطاء در خدمتش بود، جوانی بود که از او احادیث اخذ می‌کرد. بعضی می‌گویند غلامش بود؛ ولی نه، ظاهراً‌ از آشنایان و دوستان بود که در حضور جابر اخذ حدیث می‌کرد. جوان بود، رسول‌الله را زیارت نکرده بود و جابر احادیث زیادی از رسول‌الله؟ص؟ می‌دانست، به‌عنوان تعلّم احادیث و فرمایشات رسول‌الله و امیرالمؤمنین در خدمت جابر به‌سر می‌برد و این افتخار نصیبش گشت که همراه جابر، زائرِ حضرتِ سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه باشد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 24 *»

وقتی‌که در کربلاء وارد شدند، آنچه مقام و منزلتش را نشان می‌دهد این است که با اینکه نابینا است، اما متوجه است. حال چطور درک می‌کرده؟! با چشم معنویت می‌دیده یا جذبه‌هایی در کار بوده که خودش ابتداءً حضرت را زیارت می‌کند، بعد حضرت علیّ اکبر  را پایین پای مبارک حضرت زیارت می‌کند، بعد شهداء را زیارت می‌کند، بعد هم می‌آید حضرت اباالفضل صلوات ‌الله‌ علیهم را زیارت می‌کند و خودش زیارت‌ها را انشاء می‌کند.([22]) این زیارت‌هایی که در خدمت حضرت سیدالشهداء، علیّ اکبر، شهداء و حضرت اباالفضل عرض می‌کند، اینها انشاء خودش است و اینها مقامش را نشان می‌دهد. خواندن این زیارت سنت شده که شیعیان، مثل امروز، در کربلاء می‌خوانند. سعی می‌کنند زیارت جابر را بخوانند و امام حسین را به زیارت جابر زیارت کنند؛ یعنی زیارتی که او انشاء کرده. البته زیارت دیگری هم از حضرت صادق صلوات ‌الله ‌علیه رسیده است.([23]) همین‌که خودش متوجه است و بدون اینکه زیارتی مأثور از امام اخذ کرده باشد، خودش انشاء کرده باشد و بعد هم اجازه رسیده باشد که شیعیان در روز اربعین حضرت را به زیارت جابر زیارت کنند، این مقام و منزلت و معرفت او را نشان می‌دهد.

این جابر خصوصیتی داشت که خیلی امام حسین را دوست می‌داشت. همین‌طور که می‌بینید نقل شده «یا حبیبی یا حسین» می‌گفته؛ ای دوست من، ای عزیز من، ای محبوب من.([24]) و باید هم این‌طور باشد. البته می‌دانیم امام حسین صلوات ‌الله ‌علیه خصوصیاتی داشتند که دوستانْ ایشان را خیلی دوست می‌داشتند. گذشته از آن فرمایشی که خودش دارد و فرمایشاتی که رسیده در اینکه به‌خصوص در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 25 *»

دل‌های اهل ایمان محبتی است به حضرت سیدالشهداء،([25]) جابر اضافه‌بر اینها خصوصیت دیگری هم داشت.

می‌دانید جابر به برکت امام حسین، به شرافتی نائل شد که هیچ‌یک از صحابه رسول‌الله به آن نائل نشد و به آن شرافت نرسید. این شرافت درباره هیچ‌یک از صحابه نقل نشده، مگر درباره جابر. حضرت صادق می‌فرمایند: روزی پدرم، امام باقر، به جابر فرمودند که جابر، هروقت توانستی نزد من بیا، من با تو کار دارم. جابر عرض کرد: هر موقع دستور می‌فرمایید در خدمتتان هستم. روزی را قرار گذاشتند و جابر خدمت پدرم آمد. پدرم به او فرمودند: جابر، دوست دارم جریانِ آن لوحی را که در خانه مادر ما فاطمه زهراء؟سها؟ دیدی، ذکر کنی. جابر عرضه داشت: یا ابن رسول‌الله، خدا را گواه می‌گیرم که امر را همان‌طور که هست، عرض می‌کنم. خدا حسین را به زهراء کرامت کرده بود، حسین ولادت یافته بود. من در زمان حیات رسول‌الله؟ص؟، برای عرض تبریک و مبارک‌باد برای ولادت حسین صلوات ‌الله ‌علیه به منزل فاطمه زهراء رفتم.

جابر، روی چه جهت بوده، محرمیتی داشته و این اجازه را داشته که خدمت حضرت فاطمه می‌رسیده. خودش نقل می‌کند یک‌وقتی با رسول‌الله؟ص؟ به منزل فاطمه زهراء؟سها؟ رفتیم. بر آن بزرگوار وارد شدیم. من چشمم به صورت زهراء افتاد، دیدم آن‌قدر صورتش زرد شده که مثل شکم ملخ، رنگ حضرت پریده و زرد شده بود. رسول‌الله تا چشم مبارکشان به صورت فاطمه افتاد، فرمودند: چه شده تو را این‌طور می‌بینم؟ عرضه داشت: یا رسول‌الله الجوع؛ باباجان گرسنه هستم، از گرسنگی این‌طور شده‌ام.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 26 *»

یک‌وقتی عرض کرده‌ام چون این بزرگواران کلی بودند، این امور و جهاتشان کلیت داشته و به نظام خلقت مربوط می‌شده. لازم بوده آن بزرگوار گرسنگی بکشد تا آن درد گرسنگی وسیله رفع بلاها از مؤمنین باشد. یا اگر ماتم حسین را برپا می‌کردند، بر ابی‌عبدالله گریه می‌کردند، برای همین بود. هرگونه صدمه‌ای که بر خودشان می‌پذیرفتند و هرگونه صدمه‌ای را متحمل می‌شدند، همه برای مؤمنین و اهل ایمان بود، برای رفع بلاء از ایشان و حفظ ایشان بود و از این نوع اموری که اجمالاً می‌دانید.

وقتی‌که رسول‌الله این حالت را در فاطمه زهراء دیدند، بی‌تاب شدند. جابر می‌گوید دیدم رسول‌الله دست‌هایشان را به‌طرف آسمان بلند کردند و با اضطراب شدیدی خدا را خواندند: ای خدایی که گرسنه‌ها را سیر می‌کنی، ای خدایی که نیازها را برطرف می‌کنی، دختر پیغمبرت را سیر گردان. می‌گوید به رخساره زهراء، آن رخساره رنگ‌پریده و زرد نگاه می‌کردم. اما دیدم رنگ حضرت شروع شد به روشن شدن، گویا از روزنه‌های صورت مبارکش خون می‌جوشد. این‌قدر صورت مبارکش بشّاش و برافروخته شد. حالِ آن حضرت به‌جا آمد و ما خدا را شکر کردیم که خدا عنایت فرمود و این حالت را رفع کرد.([26])

خلاصه، گویا جابر محرمیتی داشته یا هرچه بوده، که چنین اجازه و رخصتی داشته. جابر خیلی نزد رسول‌خدا؟ص؟ محترم بود. پدرش در سن دویست سالگی در حادثه احد به شهادت رسید.([27]) خود جابر هفده یا هجده یا نوزده غزوه در خدمت رسول‌الله؟ص؟ جهاد کرده.([28]) در جنگ احد بوده، در جنگ بدر بوده، در بیعت با

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 27 *»

رسول‌الله تحت شجره در عقبه بوده و از کسانی بوده که به‌عنوان یاری کردن حضرت دست در دست رسول‌خدا گذاشته. چون اهل مدینه بود و انصاری بود؛ یعنی با سایر اهل مدینه که آمادگی خود را برای نصرت حضرت اظهار کردند و «انصار» نامیده شدند، آمادگی‌اش را اظهار کرد و همراه حضرت بود و بر ولایت و محبت و مودت اهل‌البیت؟عهم؟ وفادار ماند. در جنگ صفّین با امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه بود و در خدمت حضرت شمشیر می‌زد. ولی اواخر عمرش نابینا شده بود و شاید به‌سبب همان نابینا بودن، از آمدن به کربلاء و بودن با حضرت سیدالشهداء معذور بوده؛ ولی امام حسین او را برای اربعینشان و زیارت اربعینشان ذخیره کردند و تتمیمِ امرِ حضرتِ سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه به این زیارت شد.

به امام باقر؟ع؟ عرضه می‌دارد: من برای تبریک‌ گفتنِ ولادتِ حسین به منزل فاطمه زهراء؟سها؟ رفتم. معلوم است نوع صحابه تبریک عرض کرده‌اند، اما به این شرافت مشرّف نشده‌اند. وقتی‌که وارد شدم و به حضرت تبریک گفتم، فاطمه زهراء فرمودند که خوش آمدی جابر! مرحبا! خوب کاری کردی! می‌گوید: در حضور حضرت، لوحی سبز دیدم که گمان کردم از زمرد است و بر آن نوشته‌ای دیدم که از نور بود و مثل نور می‌درخشید. عرضه داشتم: این لوح چیست؟ فرمودند: پدرم این لوح را به من کرامت کرده‌اند و مرحمت فرموده‌اند. این لوح، لوح آسمانی است که خداوند در این لوح ذکر فرموده اسم پدرم و شوهرم و اسم دو فرزندم حسن و حسین و اسم اوصیاء رسول‌الله؟ص؟ را از نسل حسین. بیا جابر، نگاه کن. می‌گوید: آن لوح را زیارت کردم. و درباره هیچ‌کس از صحابه دیگر ذکر نشده که این لوح را زیارت کرده باشند. این روایت به جابر متصل می‌شود. سند لوحی که از آسمان بوده و خط آسمانی بر آن بوده و اسم اوصیاء دوازده‌گانه رسول‌الله؟ص؟ بر آن لوح منقوش بوده، سند این روایت به جابر منتهی می‌شود.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 28 *»

جابر می‌گوید: من اجازه گرفتم که از روی آن نوشته نسخه بردارم. فاطمه زهراء اجازه فرمودند، لوح را بوسیدم، بر چشم‌هایم مالیدم و بعد با اجازه حضرت از روی آن نسخه برداشتم و آن نسخه در نزد من موجود است. حضرت باقر فرمودند: من هم نسخه‌ای دارم و دوست دارم که با نسخه تو مطابقه کنیم. عرض کرد: بسیار خوب. همان موقع پدرم برخاستند و با جابر به منزل او  رفتند و شروع کردند به مقابله ‌کردن. یک حرف کم و زیاد نبود و نسخه پدرم مطابق بود.([29]) معلوم است همان نسخه اصل در نزد حضرت باقر؟ع؟ بوده. حال جابر مشاهده نمی‌کرده یا هرچه بوده که نخواستند به او بفرمایند که همان نسخه است. خلاصه، تطبیق فرمودند؛ پدرم می‌خواندند و جابر گوش می‌کرد، آن دو نسخه مطابق بودند و  یک حرف کم و زیاد نبود.

این از شرافت‌های جابر است که به برکت ولادت حسین صلوات الله‌ و سلامه علیه، به زیارت این لوح مشرف شد و حال آنکه هیچ‌کس از صحابه به این شرافت نائل نگشت. حال جابر به امام حسین چه محبتی دارد که با چشم خودش، بر لوح آسمانی، اسماء مطهره این چهارده نفس مقدس را زیارت کرده، یعنی خطِّ الهی را دیده، نوشتۀ الهی را مشاهده کرده. همانی را که خدا بر رسول‌الله نازل کرده و همانی را که رسول‌الله به دخترش فاطمه هدیه کرده، جابر آن را با دو چشم خودش زیارت کرده و دیده و خوانده و این‌طور یقین برایش فراهم شده است. از برکت ولادت حضرت سیدالشهداء بود که این شرافت نصیب او گردید و این رحمت و عنایت شاملش شد. از همان‌جا علاقه خاصی به امام حسین داشت. علاوه ‌بر آن محبت‌هایی که همه مؤمنین دارند، جابر این علاقه و محبت خاص را هم داشته است. از این‌جهت همین علاقه و محبت و جهات دیگر باعث شد که نامزد این امر شود و زیارت حضرت، که تتمیم حادثه کربلاء بود، در مثل امروز، به‌وسیله این بزرگوار انجام یابد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 29 *»

ظاهراً از ناحیه خاندان رسالت باخبر شده. و اینکه آیا به‌حسب باطن و واقع هم از حادثه کربلاء باخبر شده باشد، مطلب دیگری است. ولی به‌حسب ظاهر از ناحیه خاندان رسالت باخبر شده. کجا؟ چه‌وقت؟ کی آنها خبردار شدند؟ از دو راه خبردار شدند. یکی از طریق ام‌سلمه بود که از خون‌آلود شدن همان تربتی باخبر شد که حضرت رسول؟ص؟ در وقت حیاتشان برای او از کربلاء آورده بودند و فرموده بودند که هر موقع دیدی این خاک مبدّلِ به خون شد، بدان حسین مرا کشتند. و باز ام‌سلمه هم که به این امر ممتاز شده و رسول‌الله این خاک مطهر را به او داده‌اند، به‌واسطه آن حقی بوده _  که البته نمی‌شود گفت «حقّ» _  ولی به‌واسطه آن حقی بوده که داشته. آن حقی که ام‌سلمه داشت این بود که او پرستار حسین؟ع؟ بود،([30]) ام‌سلمه از امام حسین پرستاری می‌کرد. همیشه به حضرت «فرزندم» می‌گفت. این‌قدر محبت داشت و این‌قدر امام حسین صلوات ‌الله ‌علیه را خدمت‌گزاری کرده بود که خطاب می‌کرد «فرزندم، یا بنیّ، ای پسرک من». امام حسین هم به او خطاب می‌فرمودند یا اُمّاه ای مادر من.([31]) نوعاً این‌طور گفت‌وگو بینشان بود.

از این‌جهت شاید آن محبت خاص هم اقتضاء کرده که رسول‌الله ام‌سلمه را برای این امر انتخاب کنند. آنگاه روز عاشوراء، وقتی‌که آن خاک مبدّل به خون شد،([32]) ام‌سلمه به زن‌های بنی‌هاشم خبر داد. آنانی که رفت‌وآمد داشتند، نگران اوضاع کربلاء بودند، نگران عراق بودند، مترصّد بودند که از عراق چه خبر می‌شود، بر سر حسین و خاندان حسین چه می‌آید؛ ازاین‌رو گویا ام‌سلمه به آنها خبر داد و آنها مطلع شدند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 30 *»

فقط به یک نفر نگفت و نمی‌توانست بگوید؛ او «فاطمه صغریٰ» بود. جرأت نمی‌کرد. چطور به دختر علیله امام حسین صلوات ‌الله ‌علیه بگوید؟! اما طولی نکشید، فاطمه صغریٰ هم خبردار شد. آن مرغ خون‌آلود آمد و خبر داد. راه دیگر وقتی بود که مرغ خون‌آلود آمد و از حادثه خبر داد، ضجّه و ناله زن‌ها بلند شد و خبردار شدند. همسایه‌ها هم خبردار شدند و تقریباً اهل مدینه خبردار شدند، اما نوعاً می‌گفتند: این سحر است، _  نعوذبالله _  باز بنی‌هاشم جادو کرده‌اند. نسبت سحر دادند.([33]) اما مؤمنین _  امثال جابر _  یقین کردند، آنها دانستند که جریان شهادت واقع شده است.

شاید همان روزها جابر عازم کربلاء شده که مثل امروز به کربلاء رسیده است. آن پیرمرد نورانی، آن یادگار رسول‌الله، آن بازمانده از آن‌همه غزوات و با آن‌همه خدمات، برای اقامه این امر و تأسیس این امر مانده است و امام حسین؟ع؟ خواستند که محبتش را به آن بزرگوار جبران کرده باشند. او را برای این کار نامزد فرمود و قرار داد. او را معین کرده که موفق شده؛ چه موفقیتی! چه موفقیتی!

عرض کردم، حادثه کربلاء برای دو امر مهم انجام شد: اول معرفت خدا و اولیاء خدا، دانستن حق؛ و دوم شناختن باطل. و اینها همه در دو امر خلاصه می‌شود: عزاداری و گریه بر امام حسین و زیارت امام حسین؟ع؟. و هر دو امر به‌انجام رسید. خیلی زود به‌انجام رسید. عرض کردم، هنوز اسراء در شام بودند که مجالس عزاء‌ برپا شد و هنوز اسراء از شام نیامده بودند که امر زیارت امام حسین هم رسمیت پیدا کرد. در برابر آن حرف‌هایی که در میان اهل سنت است، جابر برای زیارت امام حسین شدّ رحال کرد. این انصاری آگاه بر شریعت است. اهل حدیث است. احادیث متعدده و زیاد به‌واسطه او از رسول‌خدا؟ص؟ نقل شده. حضرت باقر؟ع؟ عملاً  به مردم می‌فهمانیدند و تعلیم می‌دادند. در نزد جابر می‌نشستند و می‌فرمودند: ای جابر، از

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 31 *»

احادیث رسول‌خدا؟ص؟ بگو تا من یاد بگیرم.([34]) به‌ظاهر این‌طور تعبیر می‌کردند که مقام و موقعیت جابر را بفهمانند و تثبیت کنند.

جابر از شریعت و از دین خدا بی‌اطلاع نیست. اگر از دین خدا این بود که «جایز نیست کسی برای امری و تعظیم مکان و بقعه‌ای از وطنش و شهرش حرکت کند مگر مکه و مدینه و بیت‌المقدس»، اگر این از رسول‌الله بود، از خدا بود، از دین بود، از شریعت بود، باید جابر بداند و خلافش نکند. اما جابر از مدینه، کنار قبر رسول‌الله حرکت می‌کند، با آن حال پیری و نابینا بودن که از خیلی امور معذور است، چون خیلی سنش زیاد شده، در عین حال حرکت می‌کند و به کربلاء می‌آید. چرا؟ برای اینکه عملاً بگوید آنها اشتباه می‌کنند، بر خدا و دین خدا و رسول‌خدا؟ص؟ دروغ بسته‌اند. حق همان است که باید اهل ایمان، اهل محبت، اهل دین خدا، برای تعظیم خدا و تکریم مقامات و شئونات الهیه، به‌نزد این قبور مطهره بروند و این قبور را زیارت کنند؛ قبر رسو‌ل‌الله، قبر امیرالمؤمنین و قبور سایر معصومین؟عهم؟.

البته در آن زمان، فقط قبر رسول‌الله و قبر حضرت مجتبی؟ع؟ مشخص بود که هر دو در مدینه بود. قبر فاطمه که مشخص نبود. قبر امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه در نجف بود، اما آن هم مخفی بود، هیچ‌کس نمی‌دانست و هرکس از شیعیان خاص هم که می‌دانست اجازه اظهارش را نداشت. بنا بود مخفی باشد تا وقت خودش که آشکار بشود. از این جهت جابر برای زیارت قبر امیرالمؤمنین نیامد. این امر و تأسیس این سنت و اجراء این امر دینی و اسلامی و الهی را برای قبر حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه گذارد و برای زیارت کربلاء حرکت کرد.

عطاء در خدمتش بود. منزل به منزل، با چه مشقت‌ها و مشکلات می‌آمدند و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 32 *»

این پیرمرد همّتی داشت، سعیی داشت و امر حسین صلوات ‌الله ‌علیه را متذکر بود. قرار نداشت، بی‌تاب بود. همین‌طور آمدند تا به «غاضریه» رسیدند. در شط فرات غسل زیارت کرد.

در اینجا دو نقل است: یک نقل اینکه جامه طاهر و پاکیزه‌ای پوشید؛([35]) یک نقل هم اینکه لباس احرام پوشید، یعنی به‌شکل محرم لنگی بست و ردائی بر شانه انداخت.([36]) که البته تعظیم آن مکان شریف اقتضائش همین است. حالا وضع این عالم اجازه نداده، وگرنه احرام باید برای کوی حسین؟ع؟ باشد و بس! مَطاف باید قبر حسین؟ع؟ باشد و بس! اگر کعبه مطاف شده، به‌واسطه آن است که نسبت‌به کربلاء مثل رخساره و وجه است. اصلِ مطاف کربلاء است. از این‌جهت در رجعت، امر به‌عکس می‌شود. دیگر همه برای زیارت کربلاء می‌روند و مطاف کربلاء خواهد بود. این احکام که الآن در مکه می‌بینید، در دوره رجعت، به‌حسب آن دوره، درباره کربلاء انجام می‌شود. برای کربلاء حسین صلوات ‌الله ‌علیه باید احرام بست. در عالم آخرت هم همین‌طور است. سرزمین کربلاء، که در اعلیٰ‌علیین قرار دارد و از همه مراتب بهشت بالاتر است، مطافِ اهلِ بهشت‌ها و کعبه مقصود برای جمیع اهل بهشت‌ها خواهد بود. مثل الآن که چطور دل‌ها برای کعبه، برای زیارت خانه خدا، برای طواف گرد آن خانه پرواز می‌کند؛ همین‌طور در همه طبقات بهشت و مراتب بهشت، دل‌های همه بهشتیان برای کربلاء و زیارت کربلاء پرواز می‌کند. آنگاه رخصت که می‌رسد و اجازه که داده می‌شود، به کربلاء می‌روند. یعنی در آن بقعه اعلی‌علیینِ بهشت‌ها، کربلاء را زیارت می‌کنند و به مکان‌های خودشان، به جاهای خودشان برمی‌گردند. و این منافات ندارد با اینکه همه کسانی که در بهشتند باز هم در کربلاء هستند؛ اما آن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 33 *»

مرکز، مرکزی است که حسین در آنجا متجلی است، جایگاه حسین است و حسین را در بهشتش زیارت می‌کنند و طواف می‌کنند.

عطاء می‌گوید: جابر پای برهنه، آهسته‌آهسته، قدم برمی‌داشت و اشک می‌ریخت و ذکر خدا بر زبان داشت، تا اینکه در کنار آن قبر شریف رسید. همین‌که دست‌هایش را روی مرقد حسین گذاشت، سه‌بار گفت «الله‌اکبر». «ثم خَرَّ مَغشیّاً علیه» افتاد و غش کرد، از هوش رفت.([37]) می‌گوید آب به صورتش پاشیدم، به هوش آمد.([38])

«قَضَی المُصابُ بِاَن تُقضَی النفوسُ له»([39]) مصیبت خیلی بزرگ است! این مصیبت مصیبتی است که همه اهل ایمان باید بمیرند، وقتی‌که این مصیبت را می‌شنوند یا با این مصیبت روبه‌رو می‌شوند. آن‌وقت جابر با آن محبت! که چقدر حسین را دیده، چقدر حسین را بوسیده، از وقت ولادتش خانه زهراء می‌رفته؛ حالا کنار قبرش قرار بگیرد. آن هم نه اینکه او را عادی کشته باشند یا او را مسموم کرده باشند. نه، او را کشته‌اند آن هم این‌طور کشتنی. سرش را برده‌اند و در شهرها گردانده‌اند. الآن هم سرش نیست و بدن بدون سر را زیارت می‌کند. هنوز که سر مطهر امام؟ع؟ به بدنشان ملحق نشده بود. می‌داند که دارد بدن بدون سر حسین را زیارت می‌کند. از این‌جهت حق داشت که بیهوش شد و روی زمین افتاد.

می‌گوید او را به‌هوش آوردم، دیدم می‌نالد. گوش کردم، دیدم می‌‌گوید «یا حسین یا حسین یا حسین» و می‌گفت «حبیبٌ لایُجیب حبیبَه» و بعد شروع کرد به زیارت‌خواندن، زیارتی خواند. بعد هم دیدم این پیرمرد، خودش را روی قبر حسین

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 34 *»

انداخت و سر و صورتش را بر خاک قبر می‌مالید.([40]) آن محاسن سفید، آن رخساره را به خاک قبر حسین می‌مالد. خوشا به حالش! بعد حرکت کرد آمد پایین پای امام حسین؟ع؟، خودش را روی قبر علیّ اکبر انداخت و علی اکبر را هم زیارت کرد و قبر علی اکبر را بوسید، بعد شهداء را زیارت کرد و برخاست، آهسته‌آهسته، به‌طرف قبر اباالفضل العباس آمد و ایستاد و زیارت کرد.([41])

رسم است؛ الآن هم برنامه همین است. زیارت‌هایی هم که رسیده همین‌طور است. توجه دارید در شب‌های جمعه که زیارت حضرت سیدالشهداء را می‌خوانیم و امام حسین را زیارت می‌کنیم، بعد عرض می‌کنیم السلام علیک یا ابن رسول‌الله،  حضرت علی‌اکبر را زیارت می‌کنیم.([42]) در تمام زیارت‌ها این … علی بن الحسین را اشتباه نکنید. بعضی‌ها این‌طور فکر می‌کنند که مراد حضرت سجادند. نه، علی‌ اکبر را زیارت می‌کنیم. در همه زیارت‌های امام حسین، زیارت علی اکبر بعد از زیارت حضرت است که عرضه می‌داریم السلام علیک یا علی بن الحسین. بعد شهداء را زیارت می‌کنیم، بعد هم زیارت اباالفضل رسیده. برنامه بعضی این‌طور است که بعد از زیارت شهداء از رواق پایین پای مبارک امام حسین می‌آیند و می‌روند به‌طرف آن بازاری که خیلی باریک است و به «بازار بین‌الحرمین» مشهور است([43]) و به حرم حضرت اباالفضل منتهی می‌شود، اباالفضل را هم در آنجا زیارت می‌کنند. ولی بعضی این‌طور ادب شده‌اند که به زیارت اباالفضل ابتداء می‌کنند و می‌گویند این بزرگوار «باب الحسین» است. واسطه است. او نزد امام حسین آبرو دارد. از طرفی

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 35 *»

هم آقا است، مولا است، کریم است، شریف است، شریف‌زاده است، کریم‌زاده است، آقازاده است، پسر امیرالمؤمنین است؛ به آن بزرگوار متوسل می‌شوند و به شفاعت او و آبروی او به حرم حضرت سیدالشهداء می‌روند و آنگاه حضرت را زیارت می‌کنند.

اما این‌طور که عطاء نقل می‌کند، جابر حرکت کرد و به‌طرف قبر مطهر اباالفضل صلوات ‌الله ‌علیه آمد. وقتی به آنجا رسید، با گریه و ناله شروع کرد به زیارت اباالفضل. اما آیا جابر خصوصیات شهادت اباالفضل را هم می‌دانسته یا نمی‌دانسته؟ اجمالاً باید بداند. چون یقیناً‌ برای عرض تسلیت خدمت ام‌البنین رفته و به ام‌البنین تسلیت عرض کرده. شاید هم هنوز خبر نرسیده که وضع شهادت اباالفضل چطور بوده، اباالفضل را چطور کشتند. در هر صورت اباالفضل را زیارت کرد. خوشا به حالش!

خدایا ما که از این کار او مسروریم و غبطه می‌خوریم و یاد می‌کنیم و گریه می‌کنیم و می‌نالیم؛ خدایا به حق این اولیائت، به حق این عزیزانت که قبرهای مبارکه و مطهره ایشان در کربلاء است، خدایا به حق همه‌شان تو را قسم می‌دهیم، ما را از زائرین حسین صلوات ‌الله ‌علیه قرار بده. خدایا زیارت اربعین را _  یعنی زیارت حسین در روز اربعین را _  در نامه عمل ما ثبت بفرما. خدایا ما را از زائرین و وافدین، یعنی واردین بر حسین و مهمانانِ او قرار بده. خدایا امروز در نامه عملمان نوشته شده باشد که اینها مهمان حسین و واردشدگان بر حسینند. به فضل خدا و کرم خدا امیدواریم. درجات بزرگان ما عالی است، خدا متعالی فرماید. آنها وعده فرموده‌اند استجابت دعاء تحت قبه حسینی را که هر کجا هر دلی بسوزد، اشکی بریزد، خضوعی در دلی پیدا شود، همان‌جا استجابت دعاء است و خدا دعاء را مستجاب می‌کند. همان‌جا قبه حسین است. خدایا اگر از قبه ظاهری امام حسین؟ع؟ دوریم، اگر از کربلاء حسین؟ع؟ دوریم، اما دل‌ها همه حسینی است، دل‌ها همه کربلائی است. خدایا

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 36 *»

می‌دانیم ان‌شاءالله همه دل‌های ما کربلاء است قلوب من والاه قبره؛([44]) در دل‌های دوستانش قبر او است، تمام دل‌ها ان‌شاءالله امروز کربلائی است. خدایا دعاهای ما و همه اهل ایمان را درباره همه اهل حق مستجاب بفرما. خواسته‌های دنیوی و اخروی ایشان را برآورده به‌خیر بفرما. خیر دنیا و آخرت به همه اهل ایمان کرامت بفرما.

صلی الله علیک یا اباعبدالله

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 37 *»

مجلس 3

(صبح یکشنبه /  21 صفر المظفر   1412 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 38 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض شد حضرت عسکری؟ع؟ علامات مؤمنین، یعنی شیعیان را بیان می‌فرمایند. علامات ظاهری ایشان که مشاهده می‌شود و مؤمنین از این راه می‌توانند یکدیگر را بشناسند، این پنج علامت است که در میان اهل سنت مرسوم نبوده و این علامات ظاهری در میان ایشان رسمیت نداشته است.

نافله گزاردن، به این طریقه‌ای که بعد یا قبل از فرائض انجام می‌شود و مجموعه آن پنجاه‌ویک رکعت نماز می‌شود، مخصوص شیعه است و مشهود است، مشاهده می‌شود. وقتی‌که شیعیان برای نمازهای فریضه در مساجد وارد می‌شوند، نافله‌ها را می‌خوانند و دیده می‌شود.

همچنین موفقیت برای زیارت اربعین دیده می‌شود. تختّمِ به یمین، انگشتر در دست راست کردن، معلوم است که امری مشهود است و مخصوص شیعه بوده. البته دلیل رسمیت نیست که گاه‌گاهی اهل سنت در دست راست هم انگشتر داشته باشند. در میان ایشان رسم نبوده؛ الآن هم رسمشان این‌چنین است که در دست چپ می‌کنند. رسمیتِ انگشتر به دست راست کردن در میان شیعیان بوده و علامتی ظاهر است که مشاهده می‌شود. از این‌جهت چون یک‌وقتی، در زمان حضرت عسکری؟ع؟، خطر متوجه شیعه شد و احتمال خطر دست‌گیری شیعیان می‌رفت، در سُرّمن‌رأی، در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 39 *»

مجلسی که اصحاب دور حضرت بودند، ایشان فرمودند: ما تاکنون به شما دستور می‌دادیم که انگشتر در دست راست کنید، اما از الآن می‌گوییم که انگشتر در دست چپ کنید. ازاین‌رو، در همان مجلس، اصحاب انگشترها را در آوردند و در دست چپ کردند و به این وسیله از دستگیر شدن در سرمن‌رأی محفوظ ماندند.([45]) پس رسمیتِ انگشتر در دست راست کردن، به‌عنوان اینکه دأبِ عادی باشد، از خصوصیات شیعه بوده.

تعفیرِ جبین و دو طرفِ پیشانی را بر خاک گذاشتن در مواقع سجده شکر هم همین‌طور است. این هم از خصوصیات شیعه است که اهل سنت این دأب را ندارند و در میان ایشان رسم نشده. نوعاً سجده شکر ندارند. اگر هم داشته باشند، به‌شکل سجده نماز است. یعنی اگر برای شکر سجده کنند، مثل سجده نماز سجده می‌کنند و فقط همان میان پیشانی را بر زمین می‌گذارند و تعفیر جبین ندارند، که دو طرف پیشانی را بر خاک بمالند. قبلاً، در سال‌های پیش که این بحث بوده، توضیح «تعفیر جبین» را عرض کرده‌ایم. رسمیتِ این کار در بین شیعه است. مخصوصاً هیأت سجده شکر، که دست‌ها تا مرفق روی زمین باشد و همچنین اگر بشود، سینه و شکم به زمین بچسبد و ذراع‌های دو دست روی زمین باشد.([46]) این‌طور سجده شکر مخصوص شیعه است. بعد هم دو طرف پیشانی را روی خاک گذاشتن، این هم مخصوص شیعه است که از علامات ظاهری بوده و کاملاً مشهود است و انسان به این وسیله می‌تواند شیعه را بشناسد و از غیر شیعه جدا کند، چون بین سنی‌ها مرسوم نبوده و نیست.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 40 *»

و بعد هم بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن در حال نماز، در نمازهای واجب و نمازهای سنت و مستحب، و در غیر حال نماز، از علامات مخصوص و مشهود شیعه است. دیگران، یعنی اهل سنت، اکثراً بسم الله را از قرآن نمی‌دانند و اگر هم در نماز بسم الله را بگویند، آهسته می‌گویند. دأبشان بر این شده و تعمد بر این دارند که بسم الله را آهسته بگویند.

مشاهده می‌شود که مثلاً وقتی امام جماعتشان در نمازهای جهریه قرائتش تمام می‌شود و حمد را تمام می‌کند، آنگاه مأمومین باز حمد می‌خوانند، به حمد و قرائت امام اکتفاء نمی‌کنند. برخلاف فرمایشات ائمه ما سلام الله علیهم، که برای ما بیان فرموده‌اند که اگر کسی در جماعت امام شد و در نمازهای واجب به او اقتداء کردیم، باید به قرائت او اکتفاء کنیم و حق نداریم وقتی‌که او قرائت می‌کند ما قرائت کنیم، حمد و سوره بخوانیم؛ مگر در جاهایی که اجازه داده شده. وگرنه به‌عنوان برنامه در جماعت، این حق را نداریم. فرمود: هرکس حمد و سوره را قرائت کند پشت سر امامی که به او اقتداء می‌‌شود، از فطرت خارج شده است.([47]) یعنی از دین الهی خارج شده. برنامه الهی این نیست. وقتی‌که به امامی اقتداء کردیم که او را شایسته مقام امام شدن دانستیم، یعنی به دین و دیانتش وثوق داشتیم و در امر ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ به او اطمینان داشتیم و از شرّ او ایمن بودیم و دانستیم که از معاصی تائب است و اهل معصیت نیست، متجاهر به فسق و فجور نیست و از نظر دین برای امامت شایستگی دارد؛ حال که به او اقتداء کردیم، اجازه نداریم حمد و سوره را قرائت کنیم، عرض شد مگر به‌خصوص در جاها و مواردی که اجازه رسیده. به‌حسب خود جماعت، امر این است که نباید حمد و سوره را قرائت کنیم. اما اهل سنت جایز نمی‌دانند که شخص به حمدِ امام اکتفاء کند. در نمازهای جهریه‌شان، وقتی‌که او حمد را می‌خوانَد، بعد که تمام می‌شود، مأمومین آهسته شروع به خواندن حمد می‌کنند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 41 *»

بعضی از آنها بسم الله الرحمن الرحیم را برای سوره مبارکه فاتحه می‌گویند، ولی آهسته می‌گویند. در آهسته گفتنِ جمله مبارکه بسم الله الرحمن الرحیم تعمد دارند. شیعه، به‌حسب دستور ائمه؟عهم؟، می‌داند که الاِجهار ببسم الله الرحمن الرحیم فی جمیع الصلوات سنة.([48]) روش محمد و آل‌محمد؟عهم؟ این بوده که در نماز و غیر نماز که بسم الله الرحمن الرحیم می‌گفته‌اند، اجهار می‌فرموده‌اند، بلند می‌گفته‌اند که شنیده می‌شده.

پس این هم یک علامت ظاهری برای شیعیان است که شیعیان به این علامات ظاهری شناخته شوند. در موقع تقیه هم دستور رسیده که در این زمینه‌ها باید تقیه کرد. مقصود این است که امام؟ع؟، در این فرمایش، علامات ظاهری شیعیان را ذکر می‌فرمایند که از غیر شیعیان از اهل سنت ممتاز شوند.

امام؟ع؟ زیارت اربعین را از این امور ظاهری و امتیازات شیعه می‌شمارند. علتش این است که اجمالاً عرض کردم که اهل سنت عقیده بر این دارند که «لایُشدّ الرحال الّا الی ثلاثة مساجد»؛ نباید شدّ رحال شود، یعنی شخص نباید بار سفر ببندد و به‌قصد تعظیم و تکریم مکانی از مکان‌ها و بقعه‌ای از بقعه‌ها از وطنش حرکت کند، مگر به سه جا اجازه دارد: یکی مکه برای احترام به مسجدالحرام و کعبه، و دیگر به مدینه برای احترام به مسجدالنبی؟ص؟ و دیگر به بیت‌‌المقدس برای احترام و تکریم مسجد اقصی. این سه مورد را اجازه می‌دهند و معتقدند که اگر کسی برای تعظیم و تکریم مکانی به‌غیر این سه بقعه حرکت کند و شدّ رحال کند، یعنی بار ببندد و بخواهد از وطن حرکت کند، خلاف کرده و خدا راضی نیست و دین اجازه نمی‌دهد.

این نظر کلی است که در بین اهل سنت است. البته بعد، فروعاتی بر این مسأله متفرع می‌شود. مثل اینکه آیا جایز است شخصی که به مدینه می‌رود قصد زیارت رسو‌ل‌الله را داشته باشد یا نه؟ تقریباً‌ مشهور بین آنها این است که اگر هم قصد زیارت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 42 *»

حضرت را دارد، سعی کند که این قصدِ زیارت فرع و در تبع و ظلِّ قصدِ تکریمِ مسجدِ رسول‌الله؟ص؟ باشد؛ که بعضی‌هایشان قصد زیارت را بالاستقلال اجازه نمی‌دهند و جایز نمی‌دانند که مجملش را عرض کردم.

اما شیعه، به برکت فرمایشات محمد و آل‌محمد؟عهم؟، شدّ رِحال به‌سوی قبور مبارکه ایشان را از امور دینی و از قربات الی الله می‌داند. از اسباب آمرزش گناهان و از اعمال بسیار بسیار شریف می‌داند. بلکه بعضی اعظم مستحبات گفته‌اند؛ مگر زیارت قبر حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه را که بعضی به وجوب آن یک بار در عمر قائل شده‌اند. در بحث از مسائل مربوط به زیارت، بعضی از فقهاء، از قبیل مرحوم مجلسی و پدر مرحوم مجلسی نام برده شده‌اند که به وجوب زیارت حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه قائل شده‌اند.([49]) مثل وجوب حج، که اگر کسی مستطیع شد بر او واجب است حج برود، همچنین گفته‌اند کسی که مستطیع است و می‌تواند، حتی گفته‌اند اگر سالی یک بار می‌تواند، زیارت قبر حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه بر او واجب است. از بس روایات در این مورد رسیده، عده‌ای به وجوب زیارت حضرت سیدالشهداء قائل شده‌اند. آری، همه شیعه زیارتِ سایر ائمه؟عهم؟ را مستحب می‌دانند و در میان تمام مستحبات از همه مستحبات اعظم می‌دانند، الحمدلله رب العالمین.

پس به برکت فرمایشات رسول‌الله؟ص؟ و فرمایشات ائمه ما؟عهم؟، در مذهب شیعه، زیارت ایشان و شدّ رحال کردن، یعنی بار بستن و به قصد زیارت قبور شریفه ایشان از وطن حرکت کردن، نه‌تنها جایز است، بلکه اعظم مستحبات است و در میان

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 43 *»

عبادات، اکرم طاعات و اقرب قربات است؛ که شخص در مقام خضوع و خشوع برمی‌آید و برای تعظیم و تکریم محل دفن اجساد مبارکه این بزرگواران، از وطن خود حرکت می‌کند و به عتبه‌بوسی این بزرگواران می‌رود.

ولی چرا در این حدیث شریف حضرت عسکری؟ع؟، به‌خصوص زیارت اربعین از امتیازات و علامات شیعه شمرده شده؟ عرض کردم برای اینکه در اسلام، آن سفر و زیارتی که رسمیت پیدا کرد و برای تکریم و تعظیم قبر وصیّ رسول‌خدا، امامی از امامان حق، در آن شدّ رحال بود، زیارت جابر قبر مطهر امام؟ع؟ را در روز اربعین بود.

زیارت اربعین در هر سال، برای مؤمنین و اهل ایمان، تجدید آن خاطره و تجدید و احیاء آن سنت است که اول زیارت رسمی و اول سنت درباره زیارت اولیاء بود که واقع شد. چون عرض کردم که رسول‌الله در مدینه دفن بودند، امام حسن در مدینه دفن بودند و اگر هرکس از شیعیان از جایی حرکت می‌کرد و به‌طرف مدینه شدّ رحال می‌کرد، مشخص نبود که حتماً‌ فقط به منظور زیارت رسول‌الله یا فقط به منظور زیارت امام مجتبی به مدینه می‌رود. نه، چه‌بسا این‌طور فکر می‌کردند که برای تعظیم حرم رسول‌الله و مسجد رسول‌الله می‌رود، و در ضمن رسول‌الله را زیارت می‌کند، در ضمن حضرت مجتبی را زیارت می‌کند. در زیارت رسول‌الله؟ص؟ و زیارت حضرت مجتبی صلوات ‌الله ‌علیه بالاختصاص حرکت کردن و شد رحال نمودن مشخص نمی‌شد.

قبر مطهر حضرت امیر؟ع؟ هم که از شرّ خوارج مخفی بود. بعد از رحلت و شهادت حضرت، حدود صد سال شد که قبر مطهر آقا؟س؟ مخفی بود. فقط ائمه و خواص شیعیان می‌دانستند که قبر امیرالمؤمنین کجا است، هیچ‌کس دیگر نمی‌دانست. چون در همان شبی که حضرت رحلت فرمودند، شب بیست‌ویکم ماه رمضان، قبل از نیمه شب حضرت رحلت فرمودند،([50]) همان نیمه شب که مردم فکر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 44 *»

می‌کردند که شاید حضرت هنوز چند روزی زنده باشند و آرام شده بودند، در خانه‌های خود بودند، کسی در رفت‌وآمد نبود؛ حضرت مجتبی و حضرت سیدالشهداء و سایر فرزندان حضرت و چند نفری از صحابه که مورد اعتماد بودند، جنازه مبارک حضرت را به نجف منتقل کردند. به این محل شریفی که حضرت خودشان معین فرموده بودند و دستور داده بودند و از زمان نوح معلوم بود، حضرت را در آنجا دفن کردند و قبر مطهر حضرت را مساوی با زمین قرار دادند که هیچ‌کس خبر نداشته باشد. حتی اگر کسی گذرش هم به آنجا بیفتد، برایش مشخص نباشد که اینجا محل دفن شخصی است.([51])

به این‌طور و به این کیفیت حدود صد سال گذشت. یعنی بعد از آنکه خوارج به جهنم رفتند و بنی‌امیه منقرض شدند و بنی‌عباس روی کار آمدند و مسلط شدند و خود را اهل محبت و مودت به اهل‌بیت نشان دادند و تقریباً‌ حق امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه و شأن و مقام او برای مردم روشن شد، که دوستان خاطر جمع شدند که دیگر دست جنایتی برای نبش قبر امیرالمؤمنین و توهین و جسارت به آن بدن مطهر و آن قبر مطهر دراز نمی‌شود. آنگاه به‌نقلی امام صادق صلوات ‌الله ‌علیه محل قبر وجود مبارک حضرت امیر؟ع؟ را معرفی کردند و شناسانیدند که به شیعیان رسید و در میان شیعیان تا اندازه‌ای منتشر شد.([52])

بعد هم در میان سایرین، به‌وسیله هارون منتشر شد. وقتی‌که در شکار بود و دید دسته آهوانی در آن سرزمین به‌سر می‌برند و هرچه حیوانات شکاری خود را می‌فرستد، متعرض آنها نمی‌شوند و برمی‌گردند. تعجب کرد. مگر چه خبر است؟! اینجا چیست

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 45 *»

که این حیوان‌ها، این آهوها، با خیال راحت در چرا هستند و هیچ مضطرب نمی‌شوند؟! خلاصه عرض کنم. از این‌طرف و آن‌طرف سؤال کرد. گفتند پیرمردی در این حدود است، او شاید بداند. او را آوردند. خلاصه، وقتی‌که آن پیرمرد از او امان گرفت و خاطرش جمع شد، گفت: اینجا قبر امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه است. نه‌تنها مأمن حیوانات است، بلکه مأمن انسان‌ها و همه خلق اینجا است. ما هم که خبر داشتیم، در مشکلاتمان و گرفتاری‌هایمان به این محل شریف پناه می‌بردیم و خدا به برکت این محل شریف، از ما رفع بلاء و هموم و غموم می‌فرمود. حال هم که این حیوانات را می‌بینی که این‌طور آسوده می‌چرند، چون خیالشان آسوده است که کسی متعرض آنان نمی‌شود.([53]) آنگاه هارون دستور داد و آنجا قبه‌ای بنا شد([54]) و خلق دانستند و اهل اسلام فهمیدند که اینجا قبر مطهر امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه است.

پس ببینید حدود صد سال گذشت تا قبر آن بزرگوار مشخص شد. اما از شهادت حسین صلوات ‌الله ‌علیه چهل روز نگذشت. تقریباً همان روز اربعین، جابر به کربلاء رسید. اولاً طبق مشهور از همان موقعی که امام سجاد آن بدن مطهر را دفن فرمودند، از همان روز مشخص ساختند: هذا قبر الحسین الذی قتلوه عطشاناً.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 46 *»

نه‌تنها قبر حسین؟ع؟ آشکار و مشخص بود؛ بلکه قبر علی اکبرش هم مشخص بود. این شکل و شمائلی که در ضریح حضرت مشاهده می‌کنید و اینکه می‌بینید ضریح‌ها، از اولی که برای این قبر مطهر ضریح و صندوق ترتیب داده شده، به همین شکل و شمائل بوده؛ یعنی هیأت هندسی‌اش همین‌طور شش‌گوش بوده، با این شش‌گوش بودن و حالت شش‌گوشه داشتن مشخص می‌شده که قبر علی اکبر از قبر امام حسین صلوات ‌الله ‌علیه جدا نیست، به قبر ابی‌عبدالله الحسین صلوات ‌الله ‌علیه متصل است.

طبق دستور و وصیت حضرت امام حسین؟ع؟، قبر مبارک علی اکبر، پایین پای پدر بزرگوارشان است. آنگاه پایین پای مبارک علی اکبر، سایر شهداء هستند. که خود همین هیأت رمزِ مقام و منزلت علی اکبر است که بعد از مقام و منزلت پدر، در میان شهداء، مقام و منزلتش از همه بالاتر است و همه افتخار دارند که زیر پای علی باشند و به این شرافت مشرّف باشند که در نزد عظمت و جلال علی صلوات الله و سلامه علیه کوچکی کرده باشند. بعد هم هرچه که صندوق و ضریح برای این قبر مطهر ترتیب داده شده شش‌گوش بوده؛ تاکنون که در این عکس شریف مشاهده می‌کنید. ان‌شاءالله خدا روزی بفرماید از نزدیک آن ضریح شریف را ببوسید، بر آن ضریح مطهر و بر آن اعتاب مقدسه صورت بمالید، آنگاه ان‌شاءالله مشاهده می‌کنید که این قبور مطهره مشخص است.

پس از همان روز سوم که این اجساد مبارکه دفن شدند، حضرت سجاد؟ع؟ مشخص کردند و مشخص بوده و هست. قبر امام حسین و قبر علی اکبر برجسته از زمین به‌مقداری که مشخص و معین باشد. قبور شهداء و قبر اباالفضل صلوات ‌الله ‌علیه هم همین‌طور مشخص است. بنی‌اسد می‌آمدند و آن قبور مبارکه را زیارت می‌کردند و می‌دیدند که حیوانات وحشی می‌آیند و گرد این قبور می‌چرخند و این قبور مبارکه را زیارت می‌کنند. و بعد هم زیارت رسمی که علنی شد و شدّ رحال از مدینه شد، در روز اربعین انجام یافت.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 47 *»

ازاین‌رو امام عسکری؟ع؟ می‌فرمایند: از علائم ظاهر مؤمنین و شیعیان همین است که زیارت اربعین انجام می‌دهند؛ یعنی اگر بتوانند حرکت می‌کنند، شدّ رحال می‌کنند و از وطن‌های خود کوچ می‌کنند، بار سفر می‌بندند و به‌طرف کربلاء می‌روند و سعی می‌کنند روز اربعین را در کربلاء باشند. ان‌شاءالله خدا روزی کند و اربعین‌ها در کربلاء باشید و ببینید _  مثل اینکه الحمدلله رب العالمین دیدیم _  که تمام خیابان‌ها، کوچه‌ها، محل‌ها، مسافرخانه‌ها و خانه‌های کربلاء پر از جمعیت می‌شود. آن‌قدر جمعیت برای روز اربعین در کربلاء ازدحام می‌کنند که خدا می‌داند. برای اینکه این امر و این سنت را عملاً  احیاء کنند.

حتی یک هیأت از سرتاسر عراق به نام هیأت «انصار الحسین» وجود دارد که اینها فقط مقصودشان احیاء زیارت اربعین است. همّشان همین است. آنانی که در این هیأت عضوند، در تمام سال همّشان این است که شرائط و وسائل و اسباب سفر اربعین را برای خودشان و برای فامیل و دوستانشان فراهم کنند و تلاش می‌کنند هرچه بیشتر بتوانند در این امر شرکت کنند. عرض کرده‌ام بعضی پیاده، بعضی سواره، به‌حسب استطاعتی که دارند حرکت می‌کنند و روز اربعین در تمام کربلاء جایی و کوچه‌ای نیست مگر اینکه از جمعیت مرد و زن پر می‌شود. اربعین وضع عجیبی است! حالا نمی‌دانیم بر شیعیان عراق چه می‌گذرد.([55]) امیدواریم ان‌شاءالله موفق شده باشند و به آسانی و راحتی و آسودگی این امر بزرگ را انجام داده باشند. خدا از همه آنها قبول فرماید و ما را هم در زیارت آنان شریک سازد.

پس آنانی که می‌توانند می‌روند. آنهایی هم که نمی‌توانند، در هرکجا که هستند، امام حسین را در روز اربعین زیارت می‌کنند و با دل‌های خود قبر مطهرش را زیارت می‌کنند و دل‌های ایشان به‌سوی کربلاء پرواز می‌کند. پس در روز اربعین، هرکس

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 48 *»

شیعه و دوست حسین است، زیارت‌کننده حسین؟ع؟ است و با این عمل می‌گوید: ای جابر، کار تو کاری بود که خدا آن را می‌پسندید، رسول‌الله می‌پسندید، ائمه ما می‌پسندیدند، من هم اگر مثل تو در مدینه یا هرکجا بودم، من هم به این امر اقدام می‌کردم و شدّ رحال می‌کردم، بار می‌بستم و از وطن آواره می‌شدم، حرکت می‌کردم و به کربلاء می‌آمدم.

پس خود زیارت اربعین که به این عنوان اختصاص پیدا کرده، برای این است که آن سنت که شروع شد و به‌وسیله جابر انجام شد، تعظیم شود، تکریم شود. و شیعه از میان دیگران از اهل سنت مشخص شود که این امر را تعظیم می‌کند، تکریم می‌کند و همّ و عزمش بر این است که این قبور مطهره را زیارت کند.

پس اول زیارت رسمی از راه دور و اول اربعین امام حسین؟ع؟، زیارت جابر، احیاءکننده و تأسیس‌کننده این امر در میان شیعیان بود که در همه‌جا پیچید و همه خبردار شدند که یکی از بزرگ‌ترین و شریف‌ترین صحابه رسول‌الله؟ص؟، به نام جابر بن عبدالله انصاری، از مدینه حرکت کرده، بار سفر بسته و عازم کربلاء حسین شده و خودش را روز اربعین حسین به کربلاء رسانیده و آن قبر مطهر را زیارت کرده. حال چند روز در کربلاء بود؟ معلوم نیست. ولی آنچه مسلّم است این است که در کربلاء با حضرت سجاد صلوات ‌الله ‌علیه ملاقات کرد. یعنی آن بزرگواران هم اگر روز اربعین نرسیده باشند، در همان روزها به کربلاء رسیدند؛ یعنی در موقعی رسیدند که جابر هنوز در کربلاء بود و جابر با امام سجاد؟ع؟ و سایر اهل‌بیت؟عهم؟ که به کربلاء آمدند، ملاقات داشته است.

صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 49 *»

مجلس 4

(صبح دوشنبه / 22 صفر المظفر   1412 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 50 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض شد حضرت عسکری صلوات ‌الله‌ علیه، در این حدیث شریف، علائم ظاهری و مشهود و محسوس شیعیان را ذکر می‌فرمایند؛ یعنی نشانه‌هایی که در اعمال عبادی دارند.

نمازهای واجب را انجام می‌دهند با این نوافلِ معین‌شده، که «نوافل یومیه» یا «نوافل مترتبه» گفته می‌شود، که آنها را رسول‌الله؟ص؟ قرار داده‌اند. انجام این نوافل، به این ترتیب، مخصوص شیعه است. اهل سنت نوافل را این‌چنین انجام نمی‌دهند و در نوافل تصرف کرده‌اند. یعنی در همه‌چیز تصرف کرده‌اند و به آراء و اجتهادات خود تغییرات زیادی در دین خدا داده‌اند. به‌طوری که می‌توان گفت چیزی باقی نگذارده‌اند مگر آنکه آن را تغییر داده‌اند. از جمله، نوافل است. نوافل یومیه را هم تغییر داده‌اند. ولی سنت رسول‌خدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ بر این شد که ترتیب نوافل به همین ترتیب است که شیعیان به‌جا می‌آورند. پس از علائم محسوس و مشهود شیعیان در این قسمت از عبادت‌ها، نمازهای فریضه و نافله با یکدیگر است که پنجاه و یک رکعت است.

علامت دیگر را فرمود «زیارت اربعین» است. و دیگر «تختّم به یمین» است که انگشتر در دست راست می‌کنند. عرض کرده‌ام «انگشتر» خودش رمزی از رموز ولایت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 51 *»

است و شیعه، با توجه به این امر، به مقام ولایت توجه می‌کند. «ولایت» آثاری است که بر مقام و شئونات ولیّ‌الله مترتب شده. از وقتی‌که خدا انگشتر را زینت اهل ایمان قرار داده است، در واقع شکل و هیأت انگشتر، برای توجه به همین امر بوده. از زمانی که در میان اهل ایمان انگشتر در دست کردن مرسوم شده، هیأت انگشتر رمزی است برای بیان هیأت ولایت و تصرف ولیّ که مجموعه هستی در تحت فرمان مقام ولایتی امام است و ولیّ خدا در مجموعه هستی متصرف است. مجموعه هستی را به‌شکل انگشتر نمایاندند و آن را به نگین زینت داده‌اند که مقامِ خودِ ولیّ در عرصه امکان مقامِ همان نگین است و دائره امکان و عالم امکان این‌چنین در تصرف امام و ولی است.

خود احترام سمت راست و انگشتر در دست راست نمودن نشانِ اعتراف به مقام ولایت و اهلِ ولایت شدن و تسلیم شدن در برابر مقام ولایت است. از این‌جهت کتاب و نامه عمل مؤمنین به دست راست آنها داده می‌شود و آنها «اصحاب الیمین» خوانده شده‌اند. خود «یمین» نام امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه است و «اصحاب الیمین» یعنی اصحاب امیرالمؤمنین. پس انگشتر را که در دست راست می‌کنند، در واقع دارند اعتراف می‌کنند که: «خدایا، ما تسلیم مقام ولایتیم». این نشانه‌ای است که خدا قرار داده و شیعیان، به دستور ائمه خود؟عهم؟، سنتشان و دأبشان بر این جاری شده که انگشتر در دست راست می‌کنند. ولی‌ سنی‌ها این‌چنین نیستند. تعمد دارند در اینکه انگشتر در دست چپ کنند. معنای این عملشان این است که ولایت و صاحب ولایت را _  که ولیّ خدا است _  در طرف چپ قرار داده‌اند، یعنی به او بی‌اعتنائی می‌کنند. در واقع خودشان هم نمی‌فهمند این عملشان چیست؛ اما بحمدالله از نظر ما روشن شده است که آنها به مقام ولایت و صاحب مقام ولایت بی‌حرمتی کرده‌اند، بی‌اعتنائی کرده‌اند، مقام ولایت و صاحب آن را سبک کرده‌اند، خفیف شمرده‌اند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 52 *»

می‌دانیم سمت راست و سمت چپ «قراردادی» نیست، به این معنی که هیچ تفاوتی با یکدیگر نداشته باشند و روی یک قراردادِ صِرف، برای سمت راست احترام و حرمت باشد. نه، قراردادی نیست. جهاتی در کار است که روی آن جهات سمت راست بر سمت چپ فضیلت داده شده. به همین جهت، مثلاً در مسجد که وارد می‌شویم، برای حرمت، باید ابتداء پای راست را داخل مسجد گذاریم([56]) و اگر می‌خواهیم به بیت‌الخلاء و به‌اصطلاح مستراح داخل شویم، پای چپ را اول می‌گذاریم.([57]) خود همین سنت و قرارداد الهی که گذاشته شده، جهاتی در کار بوده که مقتضی این حرمت بوده.

پس اهل سنت که انگشتر در دست چپ می‌کنند خود متوجه نیستند که با همین کار دارند آنچه در دل دارند بیان می‌کنند و به همین عمل، باطن خود را ظاهر می‌سازند که به مقام ولایت و صاحب مقام ولایت بی‌اعتنائی و بی‌حرمتی کرده‌اند و آن را در سمت چپ خود قرار داده‌اند. اما اعداء و دشمنانِ مقامِ ولایت و ولیّ خدا را حرمت کرده‌اند، اطاعت کرده‌اند، تسلیم آنها شده‌اند و در واقع آنها را در طرف راست خود قرار داده‌اند. از این‌جهت، آنها «اصحاب الشمال» و صاحبان درکات نیران شده‌اند. مقاماتشان مقاماتِ نیران است. نامه عملشان هم به دست چپشان داده می‌شود؛ به این معنی که برای خود «سجین» را تهیه کرده‌اند و آماده ساخته‌اند.

اما اهل ایمان، شیعیان، به برکت ولایت و اعتراف به مقام ولایت، برای خود

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 53 *»

«علیّین» تهیه کرده‌اند. نامه عملشان هم به دست راستشان داده خواهد شد. پس انگشتر در دست راست کردن، اگرچه یک عمل ظاهری است، اما هم خود انگشتر و هم در دستِ راست کردنِ آن رمز و نشانه اعتراف و اعتقاد به مقام ولایت است. از این‌جهت از اختصاصات شیعه و مؤمنین شده است و حضرت عسکری؟ع؟ آن را از علائم اهل ایمان می‌شمارند.

توجه دارید که مقصود این است: کسی که متعمّداً و به احترام سنت و اجراء سنت، انگشتر در دست راست بکند چنین است. وگرنه گاهی می‌شود شخص انگشتر در دست چپ می‌کند، اما مقصودش این نیست که بگوید سنت این است. همچنین چه‌بسا سنی‌ها هم انگشتر به دست راست می‌کنند؛ اما آنها می‌گویند سنت بر این است که باید در دست چپ کرد. اگر گاه‌گاهی هم میلشان بکشد و انگشتر را در دست راست کنند، نمی‌خواهند با این کار بگویند سنت این است. نه، اصل سنت را همان می‌دانند که باید انگشتر در دست چپ باشد. ولی شیعه سنت را این‌طور عمل می‌کند و این‌طور معتقد است.

علامت دیگر «تعفیر جبین» است که معلوم است. یعنی در مقام اظهار خشوع در درگاه خدا، دو طرف پیشانی را بر خاک گذاشتن، مخصوصاً در سجده شکر. عرض کردم خود سجده شکر، به این هیأت، از خصوصیات شیعیان است و تعفیر جبین هم در سجده شکر چنین است. ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین تعفیر جبین را در اظهار خشوع و خضوع بسیار تمجید کرده‌اند.

شیعیان، به‌طور کلی، اهل خضوع و خشوعند. بلکه اصل خضوع و خشوع در ایشان است. چون اصل خضوع و خشوع اعتراف به مقام ولایت است. آن‌چنان که کبر که در مقابل خضوع و خشوع است، انکار مقام ولایت است. کبر حقیقی و کبری که انسان را به جهنم می‌برد و اگر ذره‌ای از آن کبر در دل انسان و در مغز انسان باشد،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 54 *»

خدا هم انسان را به رو و به پیشانی به جهنم می‌اندازد، آن کبر همین کبر در برابر مقام ولایت و انکار کردن مقام ولایت است.

بارها توضیح داده‌ایم که احادیث زیادی داریم که فرموده‌اند هرکس در دل او ذره‌ای از کبر باشد، خدا او را به‌رو به آتش جهنم می‌اندازد.([58]) راوی از امام؟ع؟ سؤال می‌کند و می‌پرسد که این کبر کدام کبر است؟ و حال آنکه ما نوعاً خالی از کبر نیستیم. ما اگر لباسی نو  بپوشیم، چه‌بسا وقتی‌که در میان جمع می‌آییم خواه‌نخواه یک احساسی داریم که به این لباسِ نو از دیگران امتیازی پیدا کرده‌ایم. یا عرض می‌کند مرکب خوبی تهیه می‌کنیم و بر آن مرکب سوار می‌شویم. مثلاً در آن زمان‌ها اسب بوده. اسب خوبی تهیه می‌کنیم، سوار بر اسب می‌شویم و بین مردم می‌آییم. احساس بزرگی می‌کنیم. شرافتی در خود احساس می‌کنیم. حالا هم همین‌طور، مثلاً  انسان سوار ماشین می‌شود. اگر ماشین خوبی داشته باشد، چه‌بسا این حالت برایش پیش بیاید که دیگران به ماشین او نگاه می‌کنند و غبطه می‌خورند. چون ندارند و این شخص می‌بیند دارد، یک‌چنین حالتی برایش پیدا می‌شود. حتی ممکن است به پوشیدنِ کفشِ مُدی این حالت پیدا بشود.

از این‌جهت راوی سؤال می‌کند که مراد از این کبر چه کبری است و حال آنکه ما خالی از این کبرها نیستیم؟ ما ضعیفیم. چون ضعیفیم، نفوس محدود و ضعیف است؛ با یکی از این نعمت‌ها ضعف خود را فراموش می‌کند و فکر می‌کند شخصیتی برایش پیدا شد. اگر داراییِ مختصری باشد، یا فضل مختصری باشد، کبر می‌آورد. البته در جهات نفسانی و معنوی خطر بیشتر است. فرض بفرمایید وقتی‌که سخاوتی باشد، شجاعتی باشد، علمی باشد، کمالی باشد، اینها بیشتر انسان را بیچاره می‌کند

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 55 *»

تا نعمت‌های ظاهری و جسمانی. نعمت‌های جسمانی، مثل زیبایی، مثل تنومندی، مثل پولداری، مثل مقام و سایر جهات و امور دنیوی، خانه خوب، مغازه خوب، پول فراوان، اینها جهات ظاهری است. جهات معنوی و نفسانی شدیدتر است، مثل صفاتی که ذکر کردم. اینها اسباب نخوت و کبر می‌شود. برای دیگران که فاقدِ آنند، اسباب حسد در برابر این نعمت‌ها می‌شود و حسد می‌برند. این حسد و این کبر حکمش چیست؟ اینها را چه باید کرد؟ از خود که نمی‌توانیم دور کنیم، بیچاره هستیم، نفوس ضعیف است و به این امور مبتلا می‌باشد.

امام؟ع؟ فرمودند: مراد این کبرها نیست. اینها انسان را به جهنم نمی‌برد و مستحق جهنم نمی‌سازد.([59]) روی ضعف نفسانی است که این حالات برای انسان پیدا می‌شود. انسان فقط باید مواظب باشد که این حالات آن‌طور در انسان مؤثر نباشد که نتائجی فراهم کند. فرض بفرمایید اگر مرکبِ خوب داشت، یا لباسِ خوب داشت، یا مقام داشت یا پول یا هرچه داشت؛ این امور باعث نشود که به مؤمنین بی‌حرمتی کند. اگر این کار را کرد، آن‌وقت گناه شمرده می‌شود. وگرنه یک حالت نفسانی است که برای بشر ضعیف پیدا می‌شود (و نزد خدا معذور است. چون خدا خلقش را بهتر از همه می‌شناسد. او می‌داند که بنده‌اش را چگونه خلق کرده. أ لایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر؟!([60]) بر بندگانش آگاه است و همه در نزد علم او یکسانند. از این‌جهت خداوند بندگانش را به‌واسطه این حالات طبیعی معذور می‌دارد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 56 *»

ولی اگر آثار را مترتب سازیم، باید مؤاخذه بشویم و جای مؤاخذه است. مثلاً اگر به‌واسطه این نعمت‌های ظاهری یا باطنی کبر پیدا شد و انسان آثار کبر را هم بر آن مترتب بسازد، مثلاً مؤمنین را در گفت‌وگوی با آنها حقیر بشمارد، به آنان توهین کند و کبر خود را نشان بدهد، مؤاخذه می‌شود. چون انسان می‌تواند این آثار را نداشته باشد و تمرین کند که این آثار به فعلیت نرسد. اگر در دل هم احساس کبر می‌کند، سعی کند و تمرین کند که در گفت‌وگوی با اهل ایمان کوچکی داشته باشد و خودش را خوار کند و نگذارد آثار کبرش ظاهر شود. البته این کار در امکانِ ما هست. از این‌جهت اگر این آثار پیدا شد، گناه می‌شود. و دارای مراتب است: اگر بدون تفکر و تدبر و زمینه‌سازی و نقشه قبلی باشد، گناه دنیوی است. مؤاخذه دنیوی می‌شود و ابتلاهای دنیوی آن را رفع می‌کند. ولی اگر تدبر کند، اندیشه و فکر داشته باشد، زمینه‌سازی کند، جهت برزخی پیدا می‌کند و مؤاخذه و عذاب برزخی دارد. و اگر خدای‌نکرده به کبر بر مؤمنین محبت داشته باشد، و نعوذبالله از توهین و تحقیر مؤمنین لذت ببرد، عذاب اخروی دارد و مستحق عذاب اخروی می‌شود. ولی باز هم ابدیت و خلود در جهنم را باعث نمی‌شود و اقتضاء نمی‌کند.

نقطه مقابلش، حسد هم همین‌طور است که بر اثر ضعف نفسانی، وقتی دید دوستش و برادر و رفیقش موقعیتی دارد،)([61]) یا مقامی دارد، شأنی دارد، علمی و کمالی دارد، سخاوتی دارد، شجاعتی دارد و از این قبیل امور، چه ظاهری و چه باطنی؛ تا در او یک‌چنین نعمتی و کمالی می‌بیند، درباره او حسادت می‌ورزد. می‌بیند خودش ندارد و او دارد. این حسد حالتی است که در انسان پیدا می‌شود و به‌اصطلاح طبعیِ او است و قهراً پیدا می‌شود. تا وقتی‌که فقط حالتی است و اثر آن به‌فعلیت نرسد، خدا به فضل خودش مؤاخذه نمی‌کند، خدا عفو می‌کند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 57 *»

به برکت رسول‌خدا؟ص؟ مؤاخذه این‌طور امور از این امت برداشته شده. فرمود رُفِع عن امّتی تسعة؛ مؤاخذه و عقاب الهی درباره نه چیز از امت من برداشته شده، که یکی از آنها را فرمود الحسد؛ حسد است. انسان به خودِ حسادت مؤاخذه نمی‌شود؛ ولی اگر این حسادت به‌فعلیت برسد، به این‌طور که در گفتارش معلوم بشود، مؤاخذه و عقاب دارد. مثلاً می‌بیند فلانی شجاعت دارد، سخاوت دارد، درباره او حسادت می‌ورزد و سخنی می‌گوید و به زبان می‌آورد که این حسادت ظاهر بشود و دلش خنک بشود. مثلاً می‌گوید ما هم اگر این دزد‌ی‌ها را بلد بودیم، این سخاوت‌ها را داشتیم. می‌خواهد او را بکوبد و بگوید این سخاوت نیست. رنج می‌برد از اینکه بگوید این دوست من، این مؤمن، این برادر من سخاوت دارد و یک‌چنین صفت خوبی دارد. می‌خواهد او را بکوبد، مثلاً  این‌طور می‌گوید که اگر ما هم این دزد‌ی‌ها را در بازار بلد بودیم، این سخاوت‌ها را داشتیم. همین کفایت است که این حسد معصیت بشود. فرمود: ما لم‌یَنطِق بِشَفَة؛([62]) حسادت آمرزیده‌شده است، خدا مؤاخذه نمی‌کند تا وقتی‌که به زبان نیاید. یعنی اثرش در گفتارش یا در عمل و کارش یا در نگاهش دیده نشود. به هرطور که حسادت ظاهر شد و اثرش به‌فعلیت رسید، آن‌وقت خداوند مؤاخذه می‌فرماید. اما تا به‌فعلیت نیامده، چون روی ضعفِ نفس در انسان پیدا می‌شود، خدا مؤاخذه نمی‌فرماید. خدا به برکت رسول‌خدا؟ص؟ و به فضل و کرم حضرت صلوات الله و سلامه علیه و آله عقاب و مؤاخذه‌اش را از این امت برداشته.

پس آن کبری که اگر ذره‌ای از آن در دلی باشد و خداوند قسم یاد فرموده که به عزت و جلالم هرکس در او ذره‌ای کبر باشد، من او را به‌رو به آتش جهنم می‌اندازم و در جهنم مخلّد می‌سازم،([63]) این کبرها نیست. کبر در مقابل مقام ولایت و تسلیم نشدن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 58 *»

در برابر مقام ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است و هرچه به مقام ولایت ایشان برگشت کند، مثل انکار هر حقی از حق‌هایی که خداوند آن را حق قرار داده و به بندگان خود حق بودنِ آنها را شناسانیده. اگر کسی حقِّ مسلّمی را که خدا حق بودنِ آن را ظاهر ساخته انکار کرد، انکار همان حق به انکار مقام ولایت برگشت می‌کند. چون حق، هرچه هست، مال مقام ولایت است. ولیّ خدا با حق است و حق با ولیّ است. روایات زیادی از شیعیان و اهل سنت داریم که همه از رسول‌الله؟ص؟ نقل کرده‌اند که بارها فرمود: علیٌّ مع الحق و الحق مع علیّ یَدُور معه حیثُ ما دار([64]) علی با حق است و حق با علی است، این دو با یکدیگر دور می‌زنند؛ یعنی هرکجا هستند باهمند. پس هرکجا حقی باشد علی آنجا است. هرکجا علی است حق آنجا است. مراد این است که مقام ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ مرکز و مجمع تمام حق‌های عالم است. خدا، از اول تا به انتهاء، هر حقی قرار داده، تمام به شأن امیرالمؤمنین و مقامات ولایتی آن حضرت مربوط می‌شود.

پس اعتراف به حق و تسلیم در برابر حق «ایمان» می‌شود. خضوع و خشوع می‌شود. در برابر، انکار هر حقی که خدا حق قرار داده، «کبر» می‌شود. پس اصلِ کبر و حقیقتِ کبر که انسان به آن، عذاب ابدی و خلود در جهنم را مستحق می‌شود، اعتراف نکردن به مقام ولایت است. و یا اینکه انکار کردن مقام ولایت و هر حقی از حقوقی که در مقام ولایت ثابت شده، آن کبر است. خضوع و خشوعِ اهلِ ایمان همان خضوع و خشوع در برابر مقام ولایت اولیاء است که در اعمال ظاهر می‌شود. از جمله، انسان در حال سجده شکر، به‌منظور اظهار خضوع و خشوع به درگاه الهی، با تعفیر جبین، عالی‌ترین عضو خود را _   که پیشانی او است _  بر پست‌ترین اجزاء این عالم _  که خاک است _  می‌مالد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 59 *»

امام عسکری؟ع؟ تعفیر جبین را از خصوصیات ظاهری و علائم ظاهری شیعیان می‌شمارند که الحمدلله رب العالمین شیعه اباء ندارد، بلکه لذت می‌برد از اینکه اولاً سر به سجده بگذارد و سجده شکر داشته باشد و بعد تعفیر جبین نماید.

عرض کردم از چیزهایی که مخصوص شیعه شده است، خود هیأت سجده شکر است که اهل سنت این هیأت را اجراء نمی‌کنند. اصلاً می‌گویند این هیأت سجده شکر مخصوص زن‌ها است که زن‌ها، در سجده نماز، باید این‌طور سجده کنند.

البته ما هم از نظر فقه شیعه همین‌طور می‌دانیم که زن‌ها در حال سجده باید حالت بدنشان تقریباً همان‌طور باشد که مردها در حال سجده شکر دارند. زن‌ها در سجودشان باید این رعایت را داشته باشند. ولی معلوم است مردها، در سجده نماز، باید دو ذراعشان از زمین بالا باشد و به زمین نچسبیده باشد، پاهایشان، شکمشان و سینه‌شان هم همین‌طور. در سجده، فقط باید همان هفت موضعی که معین شده بر زمین باشد و بقیه اعضاء از زمین فاصله بگیرد. ولی زن، در سجده نماز، باید دو ذراعش روی زمین باشد، پاهایش روی زمین باشد و اعضائش به‌هم جمع باشد و تقریباً خودش را به زمین بچسباند.

اما سجده شکر دیگر عمومی است. برای مرد و زن فرق نمی‌کند. هرچه بیشتر اعضاء خود را _  سینه، شکم، پیشانی، ذراعین، و پاها را _  بر زمین بچسبانند، فضلیتِ بیشتری پیدا می‌کند و هیأتِ شکر بیشتر ظاهر می‌شود، هیأت خضوع و خشوع بیشتر پیدا می‌شود.

پس سجده شکر یکی از امور مستحبی است که به این هیأت دستور داده شده. در سجده شکر، کار دیگری هم که ما باید بکنیم این است که علاوه‌بر گذاشتنِ وسطِ پیشانی بر زمین، دو طرف پیشانی را هم بر زمین بگذاریم که تعفیر کنیم و دو طرف پیشانی را به خاک بمالیم. که هم این هیأت سجده شکر و هم خود تعفیر جبین

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 60 *»

مخصوص شیعه شده و در اهل سنت نیست. اگر ببینند مردی، در حال سجده شکر در این حالت است، فکر می‌کنند دارد نماز می‌خواند و در سجده نماز است. بعد از نمازها اصلاً سجده شکر انجام نمی‌دهند. شما الحمدلله موفقید. اگر نماز واجب می‌خوانید، سجده شکر می‌کنید. اگر نماز مستحبی می‌خوانید، بعد از آن سجده شکر انجام می‌دهید. آنها به‌طور کلی سجده شکر ندارند. نمازش را که به کمرش می‌زند، تعقیبی بخواند یا نخواند، برمی‌خیزد و پیِ جهنم‌کاری خود می‌رود، دنبال کارش می‌رود که تمام کارهایشان کسب جهنم است. پی کار خودشان می‌روند. اصلاً سجده شکر ندارند. یعنی به هیچ‌گونه سجده نمی‌کنند. حتی همان حالت عادی سجده نماز را هم، بعد از نماز، به‌عنوان سجده شکر ندارند. خداوند این‌طور محرومشان کرده. وقتی‌ خودشان مقام ولایت امیرالمؤمنین را نخواسته‌اند و نپذیرفته‌اند، الحمد لله رب العالمین از جمیع نعمت‌های خیر و معنویت‌ها محروم شده‌اند.

پس اولاً‌ خود سجده شکر، بعد هیأت سجده شکر  و بعد تعفیر جبین در سجده شکر، همه‌اش مخصوص شیعه شده و از علامات شیعه شمرده شده که همین‌که انسان این حالت را در کسی دید، می‌فهمد که او شیعه است. چون لازم بوده که حضرت این علامات را ذکر بفرمایند و شیعیان به این علامات توجه کنند و این علامات را تکریم کنند، محترم بشمارند و بدانند که اگرچه اینها اعمال ظاهری است، اما بیان‌گر  باطن و رموز آن، و در واقع، آثار ایمان دل‌های اهل ایمان است.

علامت بعد را هم فرمود که جهر و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم است که بلند گفتن آن سنت شده.

امام؟ع؟ زیارت اربعین را هم در ردیف این علائم شمرده‌اند و از این علائم پنج‌گانه گفته‌اند که شیعه باید به آن تظاهر بکند، یعنی در او دیده بشود. همان‌طور که این اعمال در شیعه دیده می‌شود، زیارت اربعین هم باید در شیعه دیده بشود. حال

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 61 *»

اگر که توانست، از شهر خود حرکت کند و به کربلاء برود. اگر نتوانست، هرکجا هست، حضرت حسین؟ع؟ را زیارت کند و به این زیارت کردن تظاهر کند، نشان بدهد که دیده شود که در اربعین، حسین؟ع؟ را زیارت کرد.

چرا؟ برای اینکه شیعه می‌خواهد با این کارش بگوید که من عملاً  کار جابر بن عبدالله انصاری را امضاء می‌کنم که تأسیس‌کننده این سنت بود و از شهر خودش، مدینه، حرکت کرد و برای زیارت قبر حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه به کربلاء آمد. در برابر اهل سنت که می‌گویند جایز نیست شدّ رحال کردن و بار سفر بستن و از شهر خود به جایی رفتن، مگر برای اینکه بروند مکه و کعبه را زیارت کنند، به مسجدالحرام بروند و آنجا نماز بخوانند، یا به مسجد پیغمبر بروند و نماز بخوانند، یا به مسجد اقصی بروند و نماز بخوانند. کسی به‌عنوان تعظیم و تکریمِ بقعه‌ای از بقعه‌ها، حق شدّ رحال کردن و بار سفر بستن ندارد. شیعه می‌گوید: جابر که چنین کار را کرده، من هم مانندِ او، در هر اربعین، به زیارت حضرت سیدالشهداء؟ع؟ تظاهر می‌کنم. اگر توانستم حرکت می‌کنم و به کربلاء می‌روم. اگر نتوانستم و برایم میسر نبود، به زیارت کردن امام حسین؟ع؟ تظاهر می‌کنم و امام حسین؟ع؟ را در روز اربعین زیارت می‌کنم، که عملاً  کار جابر را امضا‌ء کرده باشم و نشان داده باشم که این قبور مطهره سزاوار زیارتند و زیارت آنها و شدّ رحال برای زیارت این قبور مطهره از اعظم قربات و از کامل‌ترین عبادات و شریف‌ترین طاعات است. اینکه شخص به این‌طور عملاً نشان بدهد، از علامات ظاهری اهل ایمان می‌شود که در این حدیث شریف، مراد از مؤمن شیعه است. از علامات ظاهری شیعه می‌شود.

حال آیا اهل‌بیت؟عهم؟ توانستند در اربعین اول، در روز اربعین، در کربلاء باشند یا نه؟ ظاهراً که نشده، چون اسارت طول کشیده. وقتی‌که از اسارت خلاص شدند، به‌حسب عادی، دیگر چندان فرصتی نبود که بتوانند اربعین، خود را برای این عمل

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 62 *»

برسانند. و مانعی ندارد؛ گاهی می‌شد که ائمه؟عهم؟ از اصحاب و اشخاصْ این‌طور استفاده‌ها می‌کردند و به دست آنها سنتی را احیاء می‌فرمودند و تأسیس می‌کردند و به نام آنها ثابت می‌ماند. حضرت سجاد صلوات ‌الله ‌علیه خودشان می‌توانستند، به اعجاز هم که شده، اربعین اول به کربلاء بیایند و خودشان سنت زیارت حضرت حسین؟ع؟ را تأسیس کنند. ولی چون بنا بوده امر به‌طور عادی بگذرد و در این امور اعجازی نباشد، خود حضرت اول کاری که کردند، در شام اقامه عزاء نمودند که آن هم اداءِ حق امام حسین و مربوط به حضرت سیدالشهداء؟ع؟ است. آن بزرگوار هفت روز آنجا اقامه عزاء کردند.([65]) دیگر نمی‌شد بیایند؛ از این‌جهت جابر را انتخاب فرموده، تأیید و تسدید کردند، کمک کردند.

جابر هم خیلی شریف بوده، خیلی محترم بوده. همین امام سجاد صلوات ‌الله ‌علیه با امام باقر به منزل جابر رفتند، عده‌ای هم همراه حضرت بودند. به امام باقر فرمودند: قَبِّل رأسَ عمّک. ببینید چه تعبیری و چه تکریمی است! به امام باقر فرمودند: برو، سر عمویت را ببوس. بوسیدن سر خیلی مقام است، خیلی تعظیم است! گاهی بوسیدنِ سر را برای تعظیم و تکریم، مخصوص ائمه می‌شمردند. البته بوسیدن پیشانی و بین ابروان این‌طور نیست. بوسیدنِ سر و بوسیدنِ دست و پا، به‌عنوان تعظیم و تکریم، مخصوص امامان و حجت‌های خدا بوده. البته کاملین هم به جهت تناسب و مناسبت و مشابهتی که دارند، برای آنها هم اجازه داده شده.([66]) حال امام سجاد به امام باقر می‌فرمایند که سر عمویت را ببوس. حضرت باقر؟ع؟ جلو رفتند و سر جابر را بوسیدند. جابر که نابینا بود، عرضه داشت: کیست این؟ حضرت سجاد ایستاده بودند، فرمودند: پسر من، محمد است. تا این فرمایش را فرمودند، جابر شروع کرد به گریه کردن.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 63 *»

به گردن حضرت دست انداخت و حضرت را در بغل گرفت، امام باقر را بوسید. عرضه داشت: یا محمد، محمد رسولُ‌الله؟ص؟ یقرأ علیک السلام؛ جدت رسول‌الله به تو سلام کرده و به من فرموده است: تو فرزندم محمد باقر را درک می‌کنی. سلام مرا به او ابلاغ کن.([67])

آری، جابر در کربلاء بوده که این بزرگواران به کربلاء آمدند. با آن محبتی که به جابر دارند، علاقه‌ای که به جابر دارند. تمام خاندان رسالت، همه‌شان، جابر را طور دیگری دوست دارند و جابر هم آنها را طور دیگری دوست دارد. حال ببینید وقتی‌که اینها در کربلاء وارد شدند و با جابر برخورد کردند، چه حالتی داشتند.

نوعاً دیده‌اید، مخصوصاً بچه‌ها را، بزرگ‌‌ها هم همین‌طورند؛ کسی که مصیبت‌زده است، بلائی به او رسیده، گرفتاری دارد، به‌تعبیر ما، عقده دلش را گرفته و زمینه نمی‌بیند برای اینکه عقد‌ه‌اش باز بشود. عقده دارد؛ یعنی غم در دلش و در گلویش گره شده و وسیله‌ای نمی‌بیند که این گره باز بشود. تا به یک دوستی، به یک رفیقی، به یک دلسوزی، به یک غمگساری می‌رسد، به او که می‌رسد یک‌باره عقده‌اش باز می‌شود. تا عقده‌اش باز می‌شود، دیگر طاقتش تمام می‌شود، شروع می‌کند به گریه کردن. نمی‌دانم در این باره فکر کرده‌اید؟! برخورد کرده‌اید که همین‌طور است که عرض می‌کنم؟! بزرگ‌ها هم همین‌طورند، بچه‌ها هم همین‌طورند؛ ولی این حالت در بچه‌ها بیشتر است. می‌بینید بچه خیلی غم دارد، غصه دارد، اما تا بابایش را ندیده، تا مادرش را ندیده، تا مثلاً برادرش یا خواهرش را ندیده، عمویش را ندیده‌، عمه‌اش را ندیده، غم در گلویش گره خورده. تا یکی از آنها را می‌بیند، یک‌دفعه راه گریه‌اش باز می‌شود و شروع می‌کند به گریه کردن.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 64 *»

حال شما می‌دانید این بچه‌ها و این بزرگ‌ها این مصائب اصلاً باورشان نمی‌شده. از اول باورشان نمی‌شده. هرچه پیش می‌آمده در واقع مرتب برایشان عقده می‌شده. حالا هم که به کربلاء آمده‌اند، می‌بینند این قبرها به این‌طور است. کجا بچه‌های امام حسین؟ع؟ باورشان بشود که قبر بابایشان اینجا است؟! تا به جابر رسیدند و جابر به آنها رسید، هم بزرگ‌ها عقده‌شان گشوده شد، هم کوچک‌ها عقده‌شان گشوده شد. اصلاً  گویا عزاء و عزاداری دوباره شروع شد.

صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 65 *»

مجلس 5

(صبح سه‌شنبه / 23 صفر المظفر   1412 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 66 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض شد این حدیث شریف از حضرت عسکری صلوات ‌الله ‌علیه در بیان علائم ظاهری مؤمنین، یعنی شیعیان است. اگرچه علائم ظاهری است، ولی این علائم ظاهری اعتقادِ این مؤمنین را به مقامات و شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد صلوا‌ت ‌الله علیهم اجمعین بیان می‌کند.

مؤمنی که به نمازهای فریضه‌ احترام کند و نمازهای فریضه خود را انجام دهد و سنت رسول‌خدا؟ص؟ را حرمت‌داری کند و نوافل مترتبه یومیه را هم انجام دهد، اگرچه نماز است و در واقع از اعمال ظاهری و بدنی شمرده می‌شود، ولی می‌دانیم در این صورت اقرار کرده است به شأنی که خداوند برای رسول‌الله و ائمه هدی سلام ‌الله علیهم اجمعین قرار داده، که آن شأن تفویضِ امر دین خود به آن بزرگواران است. یکی از شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ همین است که خداوند این بزرگواران را طوری قرار داد و‌ آن‌چنان به ایشان مطمئن بود که امر دین خود را به رسول‌الله و ائمه هدی؟عهم؟ تفویض فرمود، که هرچه بگویند و هرچه صلاح خلق بدانند و دستور دهند خدا همان را دین خود قرار داده است.

نمونه آن اینکه سلیمان علی نبینا و آله‌ و علیه‌السلام از خدا ملک و سلطنتی را تقاضا کرد که برای کسی بعد از او شایستگی نداشته باشد و کسی ندیده باشد و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 67 *»

یک‌چنین سلطنتی را نداشته باشد.([68]) در واقع مقصودش این بود که تا اندازه‌ای سلطنت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را اظهار کند و گوشه‌ای از آن را به خلق نشان دهد که خلق بدانند خداوند اولیائی دارد که اصل سلطنت و ولایت و ملک  و مملکت مال آنها است و آنها صاحبان همه خلقند، در همه خلق متصرفند و صاحب سلطنت بر همه خلقند. انس، جن، اقسام مختلف حیوانات، همچنین عناصر این عالم آتش، باد، آب و خاک، همه در اختیار و در فرمان این اولیاء خدا است.

تقدیر بود که خداوند نمونه‌ای از آن سلطنت را به‌وسیله سلیمان به خلق بنمایاند. از این‌جهت خدا دعاء او را مستجاب فرمود و این سلطنت ظاهری و ملک ظاهری و معنوی را، به‌اندازه ظرفیت و قابلیت سلیمان برایش فراهم ساخت. بعد از این ملک و سلطنتی که خداوند به سلیمان اعطاء فرمود، آنگاه به او فرمود: هذا عطاؤنا فامنن او امسک بغیر حساب؛([69]) این بخشش ما به تو است. حال دیگر تو اختیار داری، تو خودت می‌دانی، مختاری در اینکه منت گذاری و به خلق ما ببخشایی و به‌حسب سخاوتی که داری بخشش داشته باشی یا اینکه امساک کنی و نبخشی. هیچ حساب و مؤاخذه‌ای در کار نخواهد بود. تو در این امر مختاری.

این اختیار و واگذاری را در عربی تفویض می‌گویند. یعنی با اینکه این ملک و سلطنت تو از دست ما خارج نشده، خود تو و ملک و سلطنتی که به تو داده‌ایم و همچنین اراده و اختیار تو که به آن اراده و اختیار مختاری که ببخشی یا امساک کنی و نبخشی، همه اینها در اختیار ما است و در دست ما است و از دست ما خارج نیست. با وجود این، می‌خواهیم به خلق اعلام کنیم که ما به سلیمان مطمئن هستیم. سلیمان شخصی نیست که بخواهد به‌حسب هویٰ و هوس خود در ملک ما کاری

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 68 *»

کند و در آنچه به او واگذار کرده‌ایم و در اختیار او قرار داده‌ایم تصرفی کند. در هرجا اعطائی بکند و بخششی کند، به خواست ما است و رضای ما را در نظر دارد. هرکجا هم که امساک کند و نبخشد، باز هم رضای ما را در نظر دارد. بر اساس هویٰ و هوس سلوک نمی‌کند. ما چون چنین اطمینانی به سلیمان داشتیم، این سلطنت را به او واگذار کردیم و گفتیم: فامنن او امسک بغیر حساب. هذا عطاؤنا؛ البته عطاء ما است، از دست ما خارج نیست؛ ولی این واگذاری انجام شد.

در این واگذاری، مقام و منزلت سلیمان معلوم می‌شود که خداوند او را برگزید و دعاء او را مستجاب فرمود و به‌حسب طبیعت و سرشت او، او را لایق و شایسته این مقام می‌دانست. بعد از اعتماد و اطمینان خداوند به سلیمان، مؤمنان هم مطمئن شدند که در ملک خدا و خلق خدا تصرفِ بی‌جا ندارد و مطابق رضای خدا سلوک می‌کند. از همین فرمایش خداوند درباره او که هذا عطاؤنا فامنن او امسک بغیر حساب، این دو مطلب استفاده می‌شود.

این نمونه‌ای است که خداوند ارائه فرموده که سلیمان امور خلق را عهده‌دار شد. ظاهرشان، دینشان، همه را سلیمان اداره می‌کرد. آن اداره‌ای که هیچ نقصانی در آن نبود. اداره‌ای بود که در آن حیف و میلی نبود. ظلمی و تجاوزی نبود. هر کسی حق خود را می‌گرفت و به حق خود می‌رسید و در پناه عدالت و در پناه عزت و جلالت و سخاوت و شوکت سلیمان علی نبینا و آله و علیه‌السلام، کسی از حق خود محروم نمی‌گشت.

تأویل این آیه شریفه در مورد محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است در ملک دین و دنیا، در ملک ظاهری و باطنی، در امور ظاهری و معنوی.

متأسفانه این عالم ظاهر در هیچ‌وقت قابل نبود که سلطنت محمد و آل‌محمد؟عهم؟، به‌حسبِ ظاهرِ این عالم ظاهر شود و حتی قابل نبود که به‌مانند سلیمان، آن‌طور سلطنت و تسلطی را اظهار کند. اهل این عالم هم شایستگی این را نداشتند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 69 *»

ولی همان نمونه‌ای که خداوند ارائه فرموده بود، برای اهل ایمان بس بود که بدانند ملک دین و دنیا و آخرت، ظاهر و باطن خلق، همه در دست محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است.  ایشانند صاحبان ملک که خدا ایشان را متصرف و مسلط بر کائنات قرار داده و اصل سلطنت از ایشان است.

اگرچه به‌وسیله سلیمان نمونه‌ای ظاهر شد ولی به‌اندازه‌ آن هم در این دوره دنیا از ایشان ظاهر نشد. مدت‌ها رسول‌خدا در مکه با مظلومیت و تقیه به‌سر می‌بردند. تمام آن اذیت‌ها و آزارها را که بر رسو‌ل‌الله وارد می‌ساختند، حضرت تحمل می‌فرمودند و از آن مقام تسلط و سلطنت مطلقه الهیه خود به‌ظاهر استفاده نمی‌فرمودند. بارها شد بر آن بزرگوار سنگ زدند و حضرت متحمل شدند. جسارت‌ها کردند، حضرت متحمل شدند. حضرت را از خیلی امور ممنوع کردند، حضرت متحمل شدند. آن بزرگوار و عده‌ای از مسلمین را در شعب ابی‌طالب محبوس کردند و آب و غذا را از آنها ممنوع کردند، به طوری که بعضی مخفیانه غذائی برای رفع جوع آنها به ایشان می‌رسانیدند؛ آن بزرگوار تحمل می‌فرمودند. بعد هم که هجرت فرمودند، باز هم بنا بر امر ظاهر بود و پیشرفت به‌حسب ظاهر بود. خیلی کم می‌شد که در این‌طور موارد معجزه بفرمایند. جنگ می‌کردند، شمشیر می‌زدند، می‌کشتند، کشته می‌دادند، نوع امور به این طریق می‌گذشت. همچنین امیرالمؤمنین؟ع؟ هم آن‌طورها رفتار می‌کردند. سایر ائمه؟عهم؟ هم که آن‌طورها منزوی شدند. هیچ‌کدام آن تصرف و سلطنت حقه مطلقه الهیه را، اگرچه به‌مقدار سلیمان، نشان ندادند.

آری، گاه‌گاهی معجزاتی صادر می‌شد که مؤمنین و اهل ایمان بدانند که اصل سلطنت و تصرف از ایشان است. از این‌جهت گاهی نمونه‌ای نشان می‌دادند. باد در اختیار ایشان بود. حیوانات حضور ایشان می‌آمدند. حاجت‌های خود را عرضه می‌داشتند، حاجت‌هایشان برآورده می‌شد. از جن حضور ایشان می‌آمدند، و مؤمنین

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 70 *»

می‌دانستند و می‌فهمیدند و به‌مقداری که مؤمنینِ طالبِ معرفت روشن شوند و اهل بصیرت گردند، خدا برایِشان این زمینه‌ها را فراهم کرد.

ولی در امر دین، خداوند طوری قرار داد و آیات قرآنی و فرمایشات خود را طوری نازل فرمود که مردم و مؤمنین بدانند که مقام رسول‌الله؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ در دین خدا این است که خدا به ایشان تفویضِ مطلق فرموده و دین خود را به رسول‌الله؟ص؟ واگذار کرده است. فرمود: ادّبنی ربی فاحسن تأدیبی ثم فوّض الیّ دینه؛([70]) خداوند مرا ادب فرمود و در ادب کردن و تأدیب من مرا خوب ادب فرمود، بعد دینش را به من واگذار کرد. همین‌طور ائمه ما فرمودند: ان ‌الله عزوجل ادّب نبیه؟ص؟ فاحسن ادبه… ثم فوّض الیه امر الدین و الامة؛([71]) خدا پیغمبرش را ادب فرمود و خوب ادب فرمود، یا ادب او را نیکو شمرد. بعد از آنکه او را مؤدب کرد به آدابی که خود می‌دانست و می‌پسندید، آنگاه امر دین خود و امر امت را به رسولش واگذار کرد. و معلوم است که رسول‌الله؟ص؟ هم ائمه؟عهم؟ را ادب فرمود، یا بگوییم خدا ایشان را به ادب رسول‌الله؟ص؟ ادب کرد. از این‌جهت فرمودند: خداوند بعد از رسول‌الله دینش را به ما واگذار فرمود.([72])

این واگذاریِ دین از مسائلی است که از اعتقادات اهل ایمان و اهل بصیرت از شیعیان است. از معتقدات ایشان است. به این مطلب عقیده‌مندند. به این معنی که آنچه رسول‌الله و ائمه هدی؟عهم؟ بفرمایند «خوب است» خوب است. آنچه ایشان بفرمایند «بد است» بد است. آنچه بفرمایند «واجب است» واجب است. آنچه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 71 *»

بفرمایند «حرام است» حرام است. آنچه بفرمایند «حلال است» حلال است. آنچه بفرمایند «از دین خدا است» از دین خدا است و آنچه را بفرمایند «از دین خدا نیست» از دین خدا نیست. احتیاجی نیست به اینکه جبرئیلی نازل شود و وحیی نازل شود و نزول وحی را ببینند و رسول‌الله قرآنی و آیه‌ای بخواند؛ نه، به اینها احتیاجی نیست.

ازاین‌رو در شب معراج، وقتی که خداوند نمازهای فریضه را واجب فرمود، در شبانه‌روز پنجاه رکعت نماز واجب فرمود. حدیثش را ذکر کرده‌ایم. هنگامی که حضرت مراجعت می‌فرمودند با روح موسی‌ بن عمران علی‌ نبینا و آله و علیه‌السلام  برخورد کردند. آن بزرگوار روی سوابقی که از امت خودش داشت، که خیلی در انجام تکالیف الهی کاهل و سهل‌انگار بودند، مسامحه‌کار و اهمال‌کار بودند، به‌تعبیر ما تنبل بودند، در انجام تکالیف الهی تنبلی داشتند، از این‌رو اسباب فساد در زندگانی آنها شد و به‌خاطر همین تکاهل در تکالیف امت موسی چه گرفتاری‌هایی پیدا کردند.

مقداری از مشکلات، بلکه می‌شود گفت نوع مشکلات ما هم از همین است که درباره تکالیف الهی تکاهل می‌کنیم. اگر به تکالیف دین و شریعت رفتار کنیم، خدا خیر دنیا و آخرت ما را ضمانت کرده و وعده فرموده. اینکه می‌بینید در بلاها، گرفتاری‌ها و مشکلات هستیم، به این برگشت می‌کند که در انجام تکالیف تکاهل داریم. چون ما تنبلی می‌کنیم، چون درست به وظائف عمل نمی‌کنیم، از این جهت است که مشکلات زندگی برای ما زیاد است. خدا درباره مشکلات آخرتی بر ما رحم کند. مشکلات دنیایی را درک می‌کنیم، مشعرش را داریم، خوب می‌فهمیم؛ اما مشکلات آخرتی را حالا نمی‌فهمیم. این‌قدر درکمان قوی نیست. در این مسأله خیلی ضعیفیم. بعدها متوجه می‌شویم که چه خسارت‌ها داشته‌ایم. خدا نکند که از اول مرگ با آن حسرت‌های کشنده برخورد کنیم. حسرت‌ِ از اول مرگ به آن طرف حسرت‌هایی است که هر لحظه‌اش شدیدترین‌ عذاب‌های الهی برای انسان است.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 72 *»

چون موسی اجمالاً‌ می‌دانست که وضع امت و طبیعت بشر این است و این مسأله را در امت خودش دیده بود، از رسول‌خدا؟ص؟ خواهش کرد که من از امت شما خدمت شما شفاعت می‌کنم. شما مراجعت کنید و از خداوند بخواهید که خدا در امر نمازهای واجب تخفیف دهد. حضرت مراجعت کردند و خواسته و شفاعت موسی را عرضه داشتند.

البته مقصود از این مراجعت این نیست که خدا جایی باشد که نزد خدا برگردند؛ بلکه مقصود مراتب و مقاماتی است که خداوند در آن مراتب و مقامات به بنده‌اش نظر رحمتش بیشتر است و قرب بنده به مقام معنویت و نورانیت بیشتر می‌شود. از این‌جهت می‌گویند: مراجعت فرمود. فرض کنید مثل نماز در خانه و نماز در مسجد است، که نماز در خانه با نماز در مسجد از نظر تقرب به خداوند یکسان است. خدا نه به مسجد نزدیک‌تر است و نه از خانه دورتر است. قرب و بعد مسجد و خانه به خداوند و نسبت‌به علم و احاطه خداوندی یکسان است. اما خدا این‌طور  پسندیده و قرار داده که در جاهایی عبادت شود که آن جاها را مقدس فرموده. احکامی برای آنها قرار داده و روی جهاتی شرافت بخشیده و فرموده مرا در آن جاها عبادت کنید. از این‌جهت نماز در مسجد از نماز در خانه بهتر است. نماز در حرم مثلاً‌ از نماز در خانه شرافتش بیشتر است. همچنین است نماز در سایر مشاهد مشرفه و مقامات مکرمه که خداوند آنها را تکریم فرموده. اینها به این معنی است.

رسول‌الله مراجعت فرمودند به آن مقامی که باید در آنجا شفاعت موسی را عرض کنند. برگشتند و عرضه داشتند و خداوند تخفیف داد. همین‌طور تا پنج مرتبه به شفاعت موسی برگشتند و مرتب تخفیف گرفتند، تا اینکه پنج رکعت نماز ماند. یعنی در هر وقتی از اوقات پنج‌گانه شبانه‌روز یک رکعت نماز باقی ماند. این شد واجب الهی که اسمش را فرائض الهی، فریضه‌های خدایی گذاشتند. باز هم موسی گفت:

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 73 *»

برگردید و هنوز هم زیادشان است. سبحان‌الله! موسی چه خوب ما را می‌شناخته! رسول‌خدا فرمودند: من از پروردگارم حیاء می‌کنم که برگردم و باز هم تخفیف بخواهم. پس این پنج رکعت واجب شد.

پس اصل نمازهای واجب‌شده از طرف خدا بر ما، بعد از این تخفیف‌ها، پنج تا یک رکعتی در شبانه‌روز است که واجبِ خدایی شد. البته خدا فرمود: حرف ما تغییر نمی‌کند.([73]) ما پنجاه رکعت نماز از امت تو خواسته‌ایم. حال ثواب هر رکعت را ده برابر به ایشان می‌دهیم تا پنجاه رکعت بشود.([74]) من جاء بالحسنة فله عشر امثالها؛([75]) هرکس از این امت یک کار خوب بکند، به برکت رسول‌خدا؟ص؟، خداوند ده برابر اجر می‌دهد. این ابتداء است؛ یعنی ابتداءً قرار این است. هر حسنه‌ای در این امت از برکت رسول‌الله؟ص؟ اجرش ده برابر است. اما اگر چیزهای دیگری هم اضافه شد، مُتَمِّماتی هم ضمیمه شد، آن‌وقت اجر مضاعف می‌شود. در هر امری متمماتش این‌چنین است. مثلاً  همین نماز یک رکعت به ده رکعت ثواب است. اگر در مسجد باشد، همان ده ثواب که بنا است بدهند، به‌واسطه مسجد مضاعف می‌شود. در جماعت باشد، به‌واسطه جماعت اضافه می‌شود. اگر مأموم یک نفر باشد، یک مقدار اضافه می‌شود. اگر دو نفر باشند، مقدار بیشتری خواهد بود. تا به یازده نفر برسند که دیگر خداوند ثواب همان یک رکعت نماز را طوری قرار می‌دهد که خلائق نمی‌توانند احصاء کنند؛ اگرچه تمام درخت‌ها قلم شوند و تمام آسمان‌ها مرکب شوند و جن و انس و ملائکه نویسنده شوند. نمی‌توانند احصاء کنند ثواب یک رکعت در نماز

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 74 *»

جماعت اهل ایمان را که در سایه ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ جماعت اقامه کرده‌اند و از ده نفر گذشته و به یازده نفر رسیده‌ است.([76]) از این‌جهت برادران همت کنند در هرجا که جماعت است، به‌تعبیر من حد نصابش را درست کنند. من عرض می‌کنم «حد نصاب جماعت»؛ یعنی اقلش یازده نفر شوند. اگر این کار در امر جماعت برای برادران میسر باشد و انجام ندهند به یکدیگر ظلم کرده‌اند و یکدیگر را از چنین ثواب بزرگی محروم کرده‌اند.

پس پنج رکعت نماز به‌عنوان فرائض  الهی واجب شد. بعد رسول‌خدا؟ص؟ دیدند ما یک رکعت را هم که نمی‌توانیم درست و حساب‌شده انجام دهیم و به‌علاوه ما دو مرتبه داریم: هم مرتبه ظاهر و هم مرتبه باطن، _ دقت کنید، از اینجا دارد نمونه‌هایی از بیان تفویض دین خدا به رسول‌خدا؟ص؟ شروع می‌شود _ رسول‌الله عنایت فرمودند که من هم بر امتم پنج رکعت واجب می‌کنم. حق دارم. این مقدار خیرِ امتم را باید بخواهم و صلاح امت را در این می‌بینم. حال که خدا روی فضل و کرمش و شفاعت موسی پنج رکعت را واجب کرد، من هم به هر رکعتی یک رکعت به‌طور وجوب و فرض اضافه می‌کنم که حق نداشته باشند ترکش کنند. خدا هم امضاء فرمود که ای رسول ما کارِ خوبی کردی و به‌جا است! امضاء فرمود و شد فرائض النبی؟ص؟. رکعتِ اولِ نمازمان فریضةالله است، رکعت دوم نمازمان فرض‌النبی؟ص؟ است. پس همه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 75 *»

نمازها دو رکعتی شد. نماز صبح دو رکعت، نماز ظهر دو رکعت، نماز عصر دو رکعت، نماز مغرب دو رکعت، و نماز عشاء دو رکعت.

بعد خداوند تفضل فرمود؛ به این امت امام حسن داد، به این امت امام حسین داد، به این امت فاطمه زهراء داد. رسول خدا هم شروع به تشکر و شکرگزاری کردند و همه امت باید شکرگزاری کنند. شکرگزاری  به این شد که به رکعت‌های نماز ظهر دو رکعت اضافه شد. به نماز عصر دو رکعت اضافه شد. به مغرب یک رکعت اضافه شد. به عشاء هم دو رکعت اضافه شد.([77]) برای این عنایات الهی و همچنین پیروزی‌هایی که برای رسول‌خدا و مسلمین فراهم می‌شد،([78]) این رکعت‌ها به‌عنوان تشکر گذاشته شد. در حدیث ذکر شده که رسول‌خدا برای هر عنایتی اینها را اضافه کردند.

برای شخص حاضر در وطن خودش یا هر کجا که در حکم وطنش است نمازهای ظهر و عصر و عشاء چهار رکعت شد و نماز مغرب هم سه رکعت شد. نماز صبح به حال خودش ماند، روی مصالحی چیزی بر آن اضافه نشد. مجموعه هفده رکعت شد که همه‌اش در حال حضر واجب است. اما در حال سفر، می‌بینیم نمازهای چهار رکعتی به همان دو رکعت اولش بر می‌گردد که فریضه الهی و فریضه رسول‌الله بود. اما نماز مغرب را رسول‌الله فرمودند به حال خودش باشد. چون آن یک رکعت که اضافه شد، برای تشکر از رحمت و فیض خدا، وجود فاطمه زهراء؟عها؟ بود که خدا وجودش را به این امت تفضل  فرمود و آن حضرت را به رسول‌الله اکرام فرمود. از این‌جهت باید به حال خودش باشد و مؤمنین، اهل ایمان، اهل اسلام، در حضر و در سفر، نماز مغربشان را سه رکعت بخوانند. اما در چهار رکعتی‌ها تخفیف داده شد که

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 76 *»

به همان دو رکعت واجب برگردد. پس در حال حضر، وقتی که انسان در وطن خودش است یا هرجا که در حکم وطنش است، نمازهای واجب هفده رکعت شد.

آن‌وقت رسول‌خدا؟ص؟ برای اینکه نشان دهند خداوند به من عنایت دارد و امر دین خود را به من تفویض فرموده، دو برابر فریضه‌ها نمازهای سنت قرار داد که نافله‌ها شد. نافله‌ها دو برابر فریضه‌ها می‌شود که نمازهای واجب به آنها تتمیم شود. یعنی اگر نقصانی در نمازهای واجب باشد، به‌واسطه نوافل رفع شود([79]) و اگر نقصی نباشد اجر بیشتری داشته باشد. این «اگر»ها تقریباً‌ اگرهای حتمی است.

گاهی وقتی تشرف پیدا می‌کنم و به‌حسب ظاهر خدمت حضرت رضا؟ع؟ می‌روم و آن عتبه مقدسه را می‌بوسم، در اذن دخول عرضه می‌دارم: «فان لم‌اکن اهلاً لذلک فانت اهل لذلک»؛ «ان لم‌اکن اهلاً‌ لذلک» این «ان» شرطیه است. اگر من برای این رخصتی که از شما می‌طلبم و اذن دخولی که از شما می‌خواهم که خدمتتان برسم اهل نیستم و اهلیتش را ندارم، شما اهل هستید که عنایت کنید. آقا هستید، کریمید. می‌دانیم این «ان» ان شرطیه است. «اگر من اهل نیستم»، معلوم است که من اهل نیستم. تردیدی ندارم. پس مسلّم است. همین‌طور است. من برای چنین عنایتی و لطف و کرمی اهلیت ندارم. چه کسی چنین استحقاقی دارد؟! اما لطف می‌فرمایند و انسان به این شکل تعبیر می‌کند. «اگر من اهل نیستم» یعنی با اینکه یقیناً‌ و مسلّماً اهلش نیستم. «ان» شرطیه در این‌گونه موارد این‌طوری است.

در اینجا هم همین‌طور است. اگر یک‌وقتی کسی در نمازهای فریضه‌اش نقصانی بود، فریضه‌ها به‌وسیله نافله‌ها تکمیل و تتمیم شود. مثل آنکه وضوهای ایام هفته‌مان به مستحب شدن غسل روز جمعه کامل می‌شود. وعده فرمودند که اگر نقصانی در وضوها باشد، به برکت غسل روز جمعه تمام نقصان وضوهای ایام هفته

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 77 *»

برطرف می‌شود.([80]) در نمازها هم همین‌طور است. اگر در فریضه‌ها نقصانی باشد؛ که اگر ندارد، معلوم است سرتاسر نقصان است. تردیدی که نیست. حتماً نقصان است. پس این‌گونه اگرها به معنای حتماً است. ولی این نقصان برطرف می‌شود به برکت نوافلی که رسول‌الله سنت فرمودند و خداوند این سنت را امضاء کرد.

حال علامات مؤمن، که امام عسکری؟ع؟ در عالم ظاهر و مراتب ظاهر ذکر می‌فرمایند، یکی خواندن نمازهای پنجاه و یک رکعت است. یعنی واجب‌ها و مستحب‌ها، نافله‌هایی که قرار داده شده را بخوانند. که شیعه با انجام این نمازها دارد اعتقاد و اقرار خودش را بیان می‌کند که رسول‌خدا؟ص؟ کسی است که خدا دینش را به آن حضرت واگذار کرد و فرمود: هذا عطاؤنا فامنن او امسک بغیر حساب.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 78 *»

مجلس 6

(صبح چهارشنبه / 24 صفر المظفر   1412 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 79 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض شد این علائم ظاهری، که حضرت عسکری صلوات ‌الله ‌علیه برای اهل ایمان ذکر می‌فرمایند، بیان عقائد و اعتقادات اهل ایمان در عالم ظاهر است. ازجمله علاماتِ ایشان انجام نمازهای پنجاه و یک رکعت است که مجموعه نمازهای فریضه و نمازهای نافله باشد. یعنی سنت رسول‌خدا؟ص؟ را تکریم می‌کنند و شأن آن بزرگوار را تعظیم دارند، که او نمازهای سنت و نافله‌های یومیه و مترتبه را به این ترتیب قرار داد که دو برابر نمازهای فریضه باشند و باعث کمال و تتمیم نمازهای فریضه گردند.

چون اهل ایمان معتقدند به اینکه هرچه را رسول‌الله؟ص؟ صلاح این امت بدانند و قرار دهند خدا همان را صلاح دانسته و قرار داده، از این قرار و سنت رسول‌خدا احترام می‌کنند. ازاین‌رو اگر در موقع خودش به انجام این نوافل موفق نشوند، در غیر وقت خودش آنها را قضاء می‌کنند. الحمدلله رب العالمین در امر نوافل آن‌چنان تخفیف داده شده که برای کسی در به‌جا نیاوردنِ آنها عذری باقی نمی‌ماند. فرموده‌اند اگر در روز قضاء شد، قضائش را در شب انجام بده. اگر نافله‌های شب قضاء شد، در روز قضائش را انجام بده.([81]) حتی اگر فرصت کم است و نمی‌رسند به اینکه نوافل را به‌طور کامل

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 80 *»

انجام دهند، تخفیف داده شده که فقط به خواندن حمد اکتفاء کنند.([82]) اگر آن‌قدر گرفتارند که مشغله دنیوی از کامل خواندنِ نوافل مانع می‌شود، اجازه داده‌اند در حال راه رفتن خوانده شود. در حال راه رفتن و هنگام حرکت بخوانند که در آن حال استقبالِ قبله شرط نیست.([83])

اینها همه تخفیف‌هایی است که در اجراء این سنت بزرگ، خدای ما، رسول‌ ما، ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین تفضل فرموده‌اند که مؤمنین این امر را سبک نشمرند و سنت رسول‌خدا؟ص؟ را تعظیم کنند. مؤمنان با همین عمل خود اقرار و اعتراف می‌کنند به اینکه خدایا ما معتقدیم که رسول تو؟ص؟ محل عنایت و محل مشیت تو و ظرف اراده تو است. قلب مطهر او آن‌چنان برای تو خالص شده است که نمی‌پسندد مگر آنچه تو می‌پسندی و نمی‌خواهد مگر آنچه تو می‌خواهی. از این‌جهت خدایا، تو با این قرارداد و سنت او موافقت فرموده‌ای و آنچه او قرار داده، امضاء کرده‌ای.

درباره روزه‌ها هم خداوند امضاء فرمود سنتی را که آن بزرگوار قرار داد. خدا سی یا بیست‌ونه روز روزه ماه مبارک رمضان را واجب فرمود، رسولش؟ص؟ دو ماه سنت قرار داد. روزه ماه رجب و ماه شعبان را آن بزرگوار سنت قرار داد که دو برابر روزه فریضه باشد. خداوند سنت او را امضاء فرمود و این قرار او را مقرر داشت و تصدیق فرمود. برای همین که مقام و منزلت آن بزرگوار برای خلق روشن گردد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 81 *»

ائمه معصومین ما؟عهم؟ هم همین‌طور بودند. مثل رسول‌الله، قلب مطهر ایشان نمی‌خواست مگر آنچه خدا می‌خواست. اراده ایشان به چیزی تعلق نمی‌گرفت، مگر آنکه خدا اراده‌اش به آن تعلق می‌گرفت. می‌دانیم در مقامات عالیه، خود ایشان ارادةالله و مشیةالله هستند.

از جمله اعمال و علائم ظاهری که حضرت برای اهل ایمان می‌شمارند که از ایمانِ آنها به مقامات ولایتی و اعترافشان به شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ حکایت می‌کند «زیارت اربعین» است که در این حدیث ذکر فرموده‌اند. مراد از «زیارت اربعین» که علامت مؤمن است، نه‌تنها فقط زیارت اربعین است. بلکه به‌طور کلی، زیارت همه معصومین در همه اوقات، علامت ایمان است. مؤمنین از هرکجا که برای زیارت معصومی از معصومین؟عهم؟ قصد سفر کنند، ایمان خود را اظهار کرده‌اند و اقرار و اعتراف خود را به شئونات ولایتی ایشان ظاهر ساخته‌اند.

چون در شریعت نهی شده که کسی برای میتی، از شهر خودش حرکت کند و برود و شدّ رحال کند.([84]) در شریعت، این حکم را داریم که اجازه نفرموده‌اند شخصی برای زیارتِ میتی، حتی برای پدر یا برای مادر یا برای عزیزی از عزیزانش که از دست داده و در شهری غیر از شهر خودش مدفونند، به نیت زیارت قبر آنها از شهر خودش حرکت کند و برود. این را اجازه نداده‌اند.  پس کسی‌که از شهر خودش شدّ رحال می‌کند و برای سفر زیارت آماده می‌شود که برود قبری از قبور معصومین؟عهم؟ یا قبری از قبور اولیاء ایشان را که صاحب مقام و منزلتند زیارت کند، معلوم می‌شود که به مقامات و شئونات ولایتی ایشان معتقد است که در این عملش ظاهر گردیده و با همین برنامه‌ای که به‌عهده گرفته و در مقام انجام آن برآمده، آن نیت و آن اعتقاد و عقیده قلبی خود را ظاهر می‌سازد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 82 *»

همچنان‌که نهی شده است از اینکه برای عزیزان ما که از دنیا می‌روند بیشتر از سه روز عزاداری کنیم.([85]) در شریعت، اجازه داده نشده که برای عزیزی که از دست می‌دهیم، بیش از سه‌روز اقامه عزاء کنیم. از سه روز که گذشت، دیگر نباید اقامه عزاء کرد. اینکه مجلسِ هفت می‌‌گیرند، مجلسِ چهلم می‌گیرند، مجلسِ سال می‌گیرند، به‌عنوان «عزاء» هم اسم می‌گذارند، بی‌جا است. از سه روز که گذشت، عزاءِ میت تمام است. هرچه هم عزیز باشد، هرچه هم محترم باشد، دیگر نباید برای او عزاداری کرد و نباید اسمِ عزاء برد. آری، احسان کردن و اطعام کردن به نیت خیرات و هدیه کردن ثواب آنها برای اموات مسأله دیگری است. آن همیشه جاری است، همیشه اجازه هست. نه‌تنها در هفت و چهلم و سال و مانند اینها. هر موقع انسان برای میتی از مؤمنین احسانی کند، اطعامی کند، مجلس ذکر مصیبت حضرت سیدالشهداء بگیرد، اینها مانعی ندارد. اما به اسم عزاءِ برای آن میت و به‌عنوان رسم عزاء بر آن میت، صحیح نیست. بیش از سه روز نباید اسم عزاء برد و برای اموات عادی، عزیزانی که از دنیا می‌روند مجلس عزاء برگزار کرد.

برای محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و مخصوصاً حضرت سیدالشهداء صلوات الله و سلامه علیه، دستور این است که در همه اوقات عزاداری شود. وقت مخصوصی هم ندارد که در چه موقع باشد. شب، روز، در حال صحت، در حال مرض، در همه اوقات عزاداری بر حضرت سیدالشهداء صلوات الله و سلامه علیه اجازه داده شده و بلکه اعظم قربات شمرده شده است.

پس عزاداری بر ایشان و زیارت قبور ایشان و شدّ رحال کردن، یعنی بار سفر بستن و از وطن آواره شدن و به‌طرف قبور مطهره ایشان راه افتادن، اینها از اموری است که نشان می‌دهد شخص به مقامات ولایتی ایشان معتقد است و ایشان را صاحب مقام و منزلت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 83 *»

در نزد خدا می‌داند. همچنان‌که در حال حیات زیارت می‌شدند و اهل ایمان وظیفه داشتند که در حال حیات به زیارت ایشان بروند که زیارت ایشان زیارت خدا است، در حال ممات هم همین‌طورند. حیات و ممات ایشان از این جهت تفاوت نمی‌کند.

یعنی همان بدنی که به‌واسطه اعتدال و شرافتی که برای آن بدن بوده، در حال حیات، مرکزِ توجهِ مقاماتِ عالیه ایشان و مظهرِ صدور و بروز مقامات عالیه ایشان بوده، بعد از وفات هم همان‌طور محترم و مکرّم است. سببِ وفات هم هرچه باشد. سمّ بوده که اشقیاء به ایشان داده‌اند یا شمشیر و نیزه و تیر بوده که بر بدن مبارک ایشان وارد شده. سبب فوت و رحلت از این دنیا هرچه بوده، این بدن همان بدن است. تفاوتی در خود این بدن پیدا نشده و این بدن از آن مقام و اعتدال و کمالش نقصانی پیدا نکرده است.

همان‌طور که در حال حیات محل عنایت خدا بود، در حال حیات مرکز توجه آن مقامات عالیه بود، در حال ممات هم همین‌طور مورد توجه خداوند است و آن بدن مطهر محل نزول عنایات و رحمت‌ها و برکت‌های الهی است. همان‌طور که در حال حیات، تقرب به آن بدن تقرب به خدا بود و زیارت آن بدن زیارت خدا بود، در حال ممات هم تقرب به آن بدن تقرب به خدا است و زیارت آن بدن زیارت خدا است. همان‌طور که خداوند در حال حیات استشفاع و طلب شفاعت از آن بدن مطهر را اجازه داده بود و مورد رضای خدا بود و آن بدن شفیع بود و خدا شفاعتش را امضاء فرموده بود؛ همین‌طور در حال ممات، استشفاع به آن بدن و طلب شفاعت از آن بدن باز هم مورد اذن خدا است و خداوند شفاعتش را اجازه داده و شفیع است. بنابراین بدن مطهر امام معصوم در حال ممات و در حال حیات تفاوت نمی‌کند. ابدان انبیاء و ابدان کاملین هم، به‌حسب مقاماتی که دارند، همین‌طور است. خدا به‌حسب مقامات و رتبه‌هایشان این امور را برای ایشان هم قرار داده است.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 84 *»

پس کسی که از وطن خود شدّ رحال می‌کند و در حالِ مماتِ ولیّی از اولیاء خدا به زیارت او می‌رود مثل زمان حیات او است. البته ولیّی که ولایتش ثابت شده باشد، حال یا به تنصیص یا به دیدن کرامات و معجزات و ظهور برکات از آن ولی. این ابدان مطهره، در حال ممات هم که مردم به زیارتشان بروند، در واقع به شئونات ولایتی و به مقامات شفاعتی و وساطتی این بزرگواران اقرار کرده‌اند. اجرش مثل اجر زمان حیاتشان است، هیچ تفاوتی ندارد.

روایاتی که از رسول‌خدا؟ص؟ رسیده این ‌تفاوت نداشتن را بیان می‌کند که حال مماتشان با حال حیاتشان فرق ندارد. من زارنی فی حیاتی او بعد موتی فقد زار الله.([86]) یا خداوند می‌فرماید که ای رسول ما، وقتی‌که نزد تو بیایند و استغفار کنند، به گناهان اعتراف کنند و از برکات تو از ما آمرزش بخواهند و تو هم برای آنان طلب آمرزش کنی، یقیناً آمرزیده خواهند شد.([87]) این فرمایش که خدای متعال در قرآن فرمود مخصوص به حال حیات رسول‌الله نبوده. الآن هم هرکس حرکت کند، شدّ رحال کند، بار سفر بندد و به مدینه منوره برود و در کنار روضه رسول‌الله؟ص؟، در کنار قبر مطهرش به رسول‌خدا سلام عرض کند و از خداوند طلب مغفرت و آمرزش کند، آمرزیده می‌شود. البته با شرط ولایت که اهل ولایت باشد، اهل مودت آل رسول و عترت رسول؟ص؟ باشد. به همین‌که آنجا بایستد و طلب مغفرت کند، رسول‌خدا؟ص؟ وعده فرموده‌اند که از خدا برای او آمرزش می‌طلبند و خدا هم او را می‌آمرزد.([88])

ان‌شاءالله خدا همه را روزی کند؛ الآن هم که مشرف می‌شویم، آنجا می‌ایستیم و عرضه می‌داریم: یا رسول‌الله، من آمده‌ام و از خدا آمرزش می‌خواهم و خدا هم وعده

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 85 *»

داده که به همین طلب آمرزش در کنار شما مرا بیامرزد، و شما هم برای من از خدا طلب مغفرت بفرمایید.([89]) یعنی من برای این آمده‌ام که می‌دانم در این امر، حیات و ممات شما تفاوتی نمی‌کند. این بدن مطهر شما هیچ فرقی نکرده.

اگرچه زهر آن‌چنان آن‌ بدن را کاهید و به اذن خود رسول‌خدا؟ص؟ آن زهر در بدن مطهرش اثر گذاشت، که بارها عرض کرده‌ایم رمق از بدن آن بزرگوار برده بود و تاب و توان از بدن حضرت رفته بود. به طوری که نمی‌توانستند قرار بگیرند، بنشینند، تکیه دهند، برخیزند. آن بزرگوار را کمک می‌کردند. حتی در نشستن هم کمک می‌کردند. موقعی که می‌نشستند، به سینه حضرت امیر؟ع؟ تکیه می‌دادند و آن بزرگوار می‌نشست و حضرت را در بغل می‌گرفت. آن‌چنان زهر وجود مبارکش را ضعیف کرده بود که نمی‌توانست حتی در حال تکیه هم خود را نگه دارد، باید حضرت را در بغل می‌گرفتند.([90]) اثر آن زهر این‌طور بوده. اگرچه آن زهر چنین کرد و وفات یافت، ولی این بدن از آن کمال و منزلتش خارج نشد و همان شرافت و کمال و اعتدال را که در حال حیات داشت، دارد.

چطور در حال حیات از تمام رجس‌ها و پلیدی‌ها پاک و پاکیزه بود و هیچ‌گونه رجسی متوجه آن بدن نبود، در هیچ ذره‌ای از ذرات آن بدن شیطان تصرف نداشت و بر آن شیطان تسلط نداشت. بلکه تمام آن بدن، گوشتش، پوستش، خونش، رگش، استخوانش، پِی‌اش، جمادیتش، نباتیتش، حیوانیتش، تمام مراتب این بدن، هرچه بود، محل تعلق ملائکه رحمان بود. ملائکه عنایت، ملائکه تسدید، ملائکه تأیید، ملائکه تقریب که آن بدن را، آن‌به‌آن، به درگاه قدس الهی نزدیک‌ می‌ساختند. آن بدن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 86 *»

را، آن‌به‌آن، در طاعات و قربات الهی امداد می‌کردند. ملائکه دائماً‌  آن بدن را به‌طرف رحمت سوق می‌دادند. یک شیطان در آن بدن تصرف نداشت؛ چه شیطان جمادی، چه شیطان نباتی، چه شیطان حیوانی. نمی‌توانستند و نمی‌توانند تصرفی داشته باشند در ذره‌ای از ذرات آن بدن یا لحظه‌ای از لحظاتی که بر آن بدن می‌گذشت و می‌گذرد. به‌عکس، تمام، ملائکه محیط بودند و آن بدن را فرا گرفته بودند. در حال حیات این‌طور بود، در حال ممات هم مناسب این حالت همین‌طور است.

آیا نعوذبالله کسی در میان اهل ایمان پیدا می‌شود که احتمال دهد در حالتی از حالات، چه مرض، چه صحت، در دوره‌ای از دوره‌ها، چه کودکی، چه جوانی، چه پیری، در حالتی از حالات چه به‌حسب ظاهر با طهارت بود یا بی طهارت بود، در حالتی از حالات مثلاً در حال جنابت بود یا در حال غیر جنابت؛ نعوذبالله شیطانی از شیاطین جنّی، انسی، شیاطین جمادی، نباتی و حیوانی، تسلط و تصرفی در آن بدن داشته باشد و ذره‌ای از ذرات آن بدن را از درگاه قرب و درگاه رحمت خدا دور گردانَد؟! در اهل ایمان پیدا می‌شود کسی که چنین احتمالی بدهد درباره بدن رسول‌الله؟ص؟، درباره بدن امیرالمؤمنین، فاطمه زهراء، حسن مجتبی، حسین سیدالشهداء و همین‌طور همه ائمه هداة معصومین؟عهم؟؟! این‌چنین احتمالی داده می‌شود؟! خیر.

خداوند برای برطرف ساختن چنین احتمالات و شبهاتی، به رسولش؟ص؟ دستور فرمود که باید تمام درهایی که به مسجد رسول‌الله باز می‌شود، بسته شود؛ مگر درِ خانه رسول‌الله و درِ خانه امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما اجمعین.([91]) چرا؟ برای اینکه دیگران این طهارت را در همه حالات ندارند. باید کسب طهارت کنند. آن هم طهارت ظاهریه کسب می‌کنند. یک وضوئی می‌گیرند، یک غسلی می‌کنند، یک تیمّمی می‌کنند. این طهارت ظاهری می‌شود. وگرنه طهارت باطنی را نمی‌توانند

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 87 *»

کسب کنند. وقتی‌که گوشت و خون و پوست و استخوان از معصیت تولید شود، بر معصیت نمو کند، از لقمه شبهه‌ناک پیدا بشود، خدای‌نکرده از لقمه حرام پیدا بشود؛ چنین بدنی محل تعلق شیاطین است. هیچ‌گاه ملک نزدیک این بدن نمی‌شود. این‌قدر این بدن نجس است که ملائکه به این بدن توجه ندارند. چه غروری است که مردم را فراگرفته و به چه‌چیز مغرورند؟!

سعد بن عبدالله قمی می‌گوید: احمد بن اسحاق مقداری پول برداشته بود که به سرمن‌رأی خدمت حضرت عسکری؟ع؟ برود و تقدیمِ وجود مبارکش کند. من هم چون سؤالاتی داشتم همراه شدم. به سرمن‌رأی رفتیم و خدمت حضرت عسکری صلوات ‌الله ‌علیه رسیدیم. دیدیم در بغل آن بزرگوار کودکی است که رخساره مبارکش مثل مشتری می‌درخشد و مرتب به اوخطاب می‌فرماید: یا بنیّ؛ ای پسرک من. دانستیم که آن بزرگوار مهدی آل‌محمد؟عهم؟ است که بعد از حضرت عسکری حجت خدا است.

آنگاه احمد بن اسحاق عرض کرد: آقا، من اموالی را که دوستانتان تقدیم کرده‌اند و مأمور بودم و وظیفه داشتم خدمتتان بیاورم، آورده‌ام. حضرت به آقازاده‌شان رو کردند و فرمودند: اموال شیعیانت را، اموال دوستانت را بگیر. آن بزرگوار عرضه داشت: ای پدر، چطور من دست پاک خود را دراز کنم به اموالی که نجس و رجس است؟! اینها از حلال و حرام مخلوط شده. چطور من به یک‌چنین اموالی دست دراز کنم؟! امام عسکری خواستند به این دو نفر بفهمانند که حجت خدا این‌طوری است، احاطه دارد، عالم است، می‌داند.

بعد خود احمد بن اسحاق، به دستور حضرت عسکری؟ع؟، داخل کیسه دست می‌کرد و پول‌ها را درمی‌آورد که هر مقدار پولی در بسته مخصوصی بود و صاحبش هم مشخص و اسمش معین بود. حضرت به پول‌ها دست نمی‌زدند، فقط می‌فرمودند: این کیسه‌ای که در آوردی، مال فلان‌کس پسر فلان‌کس است. این مقدارش را از چه راه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 88 *»

کسب کرده، این مقدارش را از چه راه کسب کرده، این مقدارش حقش داده شده، این مقدارش حقش داده نشده، این مقدار مغشوش است. همین‌طور مرتب اموال را مشخص می‌فرمودند. در پایان کار فرمودند: این پول‌ها را بردار و به صاحبانِ آنها برگردان. ما به اینها نیازی نداریم. ولی آن جامه‌ای که آن پیرزن داده _ که ظاهراً سجاده بوده _ آن را به ما بده. احمد بن اسحاق می‌گوید: من متعجب شدم که چطور شد یادم رفته خدمت حضرت بیاورم؟! غمگین شدم. اجازه خواستم بروم از حجره خود بیاورم. حرکت کردم، رفتم، ولی پیدا نکردم. سعد بن عبدالله می‌گوید: موقع نماز شد و حضرت برای نماز برخاستند و من دیدم یک‌باره سجاده‌ای زیر پای حضرت گسترده شد و حضرت روی آن به نماز ایستادند. خلاصه، نماز انجام شد و من بیرون آمدم. در بین راه به احمد بن اسحاق رسیدم که گریان بود. گفتم: چرا دیر برگشتی و کجا می‌روی؟ گفت: سجاده را پیدا نکردم. گفتم: خیالت جمع باشد. سجاده خدمت حضرت بود و حضرت روی آن نماز می‌گزاردند.([92]) این حکمِ مالِ پاک و مالِ خالص است. او فراموش می‌کند، در حجره می‌گذارد، اما حضرت خودشان احضار می‌کنند، بر روی آن نماز می‌خوانند.

وقتی‌که اموال این‌طور باشد و امامِ حق، حجت حق، این‌‌طور اوضاع اموال را در نظر داشته باشند، آن‌‌وقت بدن‌ها چطور است؟! ما چه انتظاری داریم! ما چه توقعی داریم! ما چه فکر می‌کنیم! با این بدن‌های کثیف، با این معاصیِ ما که بدن‌های ما به معصیت رشد می‌کند، از معاصی لذت می‌برد، از معاصی شادمان می‌شود، رشدش در استخفاف به دین است. به خدا پناه می‌بریم. رفاهش در استخفاف به حرمات الهی است. اگر حرام بخورد، بیشتر لذت می‌برد از خوردنِ حلال. اگر از طریق حرام پرورش پیدا بکند، فربه‌تر می‌شود تا از طریقِ حلال. پناه به خدا.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 89 *»

پس بدن امام و بدن انبیاء و بدن کاملین، به‌حسب مراتبی که در مقامات خودشان دارند، یک‌چنین بدن‌هایی است که مورد احترام و توجه ملائکه و آمدوشد ملائکه رحمت و ملائکه تأیید و امداد نوری است. آن‌به‌آن، آن بدن‌ها در ترقی و صعود است؛ چون به‌حسب خودشان، در عبادت خدا کوتاهی ندارند. یعنی در مقام عبادت جمادی و تکالیف جمادی، در میان جمادات روی زمین و غیر زمین، در همه عالم‌ها، جمادیتِ بدن امام و بعد بدن انبیاء و بعد بدن کاملین، در عبادت و انجام تکالیف الهی، در درجه اول است. اعبدِ جمادات به‌حساب می‌آید. آن‌وقت جمیع ملائکه جمادی که موکل به آن بدنند خدا می‌داند که چقدر برای آن بدن طلب رحمت می‌کنند و وسیله تقرب به درگاه الهی می‌شوند. نباتیتش و حیوانیتش هم همین‌طور است.

این است که شرافت دارد. و چون در حال حیات و ممات، برای آن بدن‌ها تفاوتی نیست و محل عنایت خدا است، شیعه تعظیم می‌کند، تکریم می‌کند. همان‌طوری که در حال حیات به زیارت امامش می‌رود و می‌داند و معتقد است که بدن امامش محل بروز و ظهور انوار الهی است، در موقع ممات هم همین‌طور حرکت می‌کند و به زیارت محلی می‌رود که بدن مطهر امام در آنجا دفن شده. برای تعظیم و تکریم آن بدن می‌رود؛ که آن بدن الآن هم مورد عنایت خدا است، الآن هم رحمت‌های الهی بر آن بدن نازل می‌شود و تقرب به آن بدن تقرب به خدا است.

پس زیارت معصومین؟عهم؟ بعد از رحلتشان، برای شیعه یکی از اعمال ظاهری و علامات ظاهری ایمان شمرده شده. اما عرض کردم قیدِ «اربعین»، که فرموده‌اند: «زیارت اربعین»، برای این است که تأسیس این زیارت و به‌حسب ظاهر، اولین زیارتی که در اسلام عَلَناً انجام شد، که برای آن زیارت شدّ رحال شد و بار سفر بسته شد، زیارت جابر بود، که در روز اربعین به کربلاء رسید و آن قبر مطهر را زیارت کرد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 90 *»

از این‌جهت مؤمنین، اهل ایمان، روز اربعین به جابر اقتداء می‌کنند و با زیارت اربعین می‌گویند: یا اباعبدالله، ما بدن‌ شما را، مثل زمان حیاتتان، بدنی می‌دانیم که به درگاه خدا مقرَّب است. آن‌چنان تقربی که هرکس بعد از شهادتتان در کنار قبر شما آمد، مثل وقت حیات شما است که در کنار شما آمده باشد. چطور یقیناً در آن موقع آمرزیده می‌شود، دیگر برایش گناهی نمی‌ماند، به‌علاوه که طاعاتش مورد قبول درگاه الهی است، عنایات خدا شامل حالش است؛ همین‌طور در حال ممات شما این‌چنین است. اگرچه بدن شما را پاره‌پاره کردند، اگرچه سر مطهر شما را از بدن جدا کردند، اگرچه بر بدن مبارکت اسب دوانیدند. خدا لعنتشان کند. آنها قصد استخفاف و اهانت داشتند، ولی از مقام و منزلت این بدن شما چیزی کم نشد. هیچ نقصانی در آن پیدا نشد. دلیلش آثاری بود که از سرِ بی بدنِ مطهرِ شما ظاهر گردید. آثاری بود که از بدنِ مطهرِ بی سرِ شما آشکار شد. آن بالا آوردنِ دست برای نشان دادن انگشتر به ساربان، آن خاتم‌بخشیِ شما، ای امام حسین، بعد از شهادتتان([93]) و همچنین دو دست مبارکت را آوردی و بند کمر را گرفتی، نزول هودج از آسمان بر آن مکان شریف و زیارت کردن رسول‌خدا و امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء و حضرت مجتبی آن بدن پاره‌پاره را و مالیدن رسول‌خدا آن خون‌های مطهر را به سر و صورت و محاسنش؛([94]) اینها همه نشان این است که بدن تو فرق نکرده. بدن تو همان بدن است که از مادر متولد شد. بدن تو همان بدن است که دوره کودکی را گذراند. بدن تو همان بدن است که دوره جوانی را گذراند. بدن تو همان بدن است. هیچ فرق نکرده و محل عنایت و لطف و رحمت خداوند است.

خداوند به زائرینش عنایت دارد، توجه دارد و همه ائمه؟عهم؟ این وعده را داده‌اند

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 91 *»

که زائر قبر حسین صلوات ‌الله ‌علیه بر زائر قبر سایر معصومین؟عهم؟ دارای امتیازهایی است. آن‌قدر احادیث در این زمینه وارد شده که عرض کردم بعضی از فقهاء به وجوب زیارت قبر ابی‌عبدالله الحسین فتوا داده‌اند که بر کسی‌که بتواند، واجب است که باید مثل حج خانه خدا به زیارت قبر حسین؟ع؟ برود. درباره زیارت قبور ائمه دیگر حتی زیارت قبر رسول‌خدا، این لفظ وجوب گفته نشده و احتمال وجوب داده نشده. اما می‌بینید درباره حضرت سیدالشهداء آن‌چنان روایات رسیده و بر زیارت قبر مقدسش و تعظیم از آن مکان شریف و احترام به آن بدن مطهر در حال ممات تأکید و تحریص شده، که بعضی از علماء چنین احتمالی داده‌اند و چه‌بسا احتمالشان هم به‌جا باشد. و اگر سایر فقهاء نتوانسته‌اند این استفاده را بکنند، شاید جهات دیگری در کار بوده، تخفیف حال مردم در کار بوده. وگرنه روایات خیلی عجیب است. مثل روایاتی که در مورد عزاداری و گریه بر حضرت رسیده و وعده‌هایی که درباره آن فرموده‌اند.

اگرچه به‌حسب بدن دوریم، اما ان‌شاءالله دل‌های ما آن بزرگوار را در این ایام اربعین زیارت کرده و بلکه ان‌شاءالله در هر روز و هر شب، با آمدن و تحت این قبه حسینی نشستن و مجتمع شدن و جوقه عزاء تشکیل‌دادن و حلقه ماتم گرفتن، ما از زائرین حضرت و از گریه‌کنندگان بر آن بزرگوار به‌حساب آییم.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 92 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

متن کامل جریان تشرف سعد بن عبدالله قمی و احمد بن اسحاق

عن سعد بن عبدالله القمی‏ قال‏ کنت امرأ لهجاً بجمع الکتب المشتملة على غوامض العلوم و دقائقها کلفاً باستظهار ما یصح من حقائقها مغرماً بحفظ مشتبهها و مستغلقها شحیحاً على ما اظفر به من معاضلها و مشکلاتها متعصباً لمذهب الامامیة راغباً عن الامن و السلامة فی انتظار التنازع و التخاصم و التعدی الى التباغض و التشاتم معیباً للفرق ذوی الخلاف کاشفاً عن مثالب ائمتهم هتاکاً لحجب قادتهم الى ان بلیت باشد النواصب منازعة و اطولهم مخاصمة و اکثرهم جدلاً و اشنعهم سؤالاً و اثبتهم على الباطل قدماً فقال ذات یوم و انا اناظره تباً لک و لاصحابک یا سعد انکم معاشر الرافضة تقصدون على المهاجرین و الانصار بالطعن علیهما و تجحدون من رسول‌الله ولایتهما و امامتهما هذا الصدیق الذی فاق جمیع الصحابة بشرف سابقته أ ما علمتم ان رسول‌الله ما اخرجه مع نفسه الى الغار الا علماً منه بان الخلافة له من بعده و انه‏ هو المقلد لامر التأویل و الملقى الیه ازمة الامة و علیه المعول فی شعب الصدع و لمّ الشعث و سدّ الخلل و اقامة الحدود و تسریب الجیوش لفتح بلاد الشرک فکما اشفق على نبوته اشفق على خلافته اذ لیس من حکم الاستتار و التواری ان یروم الهارب من الشیء مساعدة الى مکان یستخفی فیه و لما رأینا النبی متوجهاً الى الانجحار و لم تکن الحال توجب استدعاء المساعدة من احد استبان لنا قصد رسول‌الله بابی‌بکر الى الغار للعلة التی شرحناها و انما ابات علیاً على فراشه لما لم‌یکن لیکترث له و لم‌یحفل به و لاستثقاله له و لعلمه بانه ان قتل لم‌یتعذر علیه نصب غیره مکانه للخطوب التی کان یصلح لها.

قال سعد فاوردت علیه اجوبة شتى فمازال یقصد کل واحد منها بالنقض و الرد

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 93 *»

علیّ. ثم قال: یا سعد دونکها اخرى بمثلها تخطف‏ آناف الروافض أ لستم تزعمون ان الصدیق المبرى من دنس الشکوک و الفاروق المحامی عن بیضة الاسلام کانا یسران النفاق و استدللتم بلیلة العقبة اخبرنی عن الصدیق و الفاروق اسلما طوعاً او کرهاً؟ قال سعد: فاحتلت لدفع هذه المسألة عنی خوفاً من الالزام و حذراً من انی ان اقررت لهما بطواعیتهما للاسلام احتج بان بدء النفاق و نشوه فی القلب لایکون الا عند هبوب روائح القهر و الغلبة و اظهار البأس الشدید فی حمل المرء على من لیس ینقاد له قلبه نحو قول الله عزوجل‏ «فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکین فلم‌یک ینفعهم ایمانهم لما رأوا بأسنا» و ان قلت اسلما کرهاً  کان یقصدنی بالطعن اذ لم‌یکن ثَمّ سیوف منتضاة کانت تریهما البأس.

قال سعد: فصدرت عنه مزوراً قد انتفخت احشائی من الغضب و تقطع کبدی من الکرب و کنت قد اتخذت طوماراً و اثبت فیه نیفاً و اربعین مسألة من صعاب المسائل لم‌اجد لها مجیباً على ان اسأل فیها خیر اهل بلدی احمد بن اسحاق صاحب مولانا ابی‌محمد؟ع؟ فارتحلت خلفه و قد کان خرج قاصداً نحو مولانا بسر من رأى فلحقته فی بعض المناهل فلما تصافحنا قال لخیر لحاقک بی قلت الشوق ثم العادة فی الاسئلة قال قد تکافأنا على هذه الخطة الواحدة فقد برح بی القرم‏ الى لقاء مولانا ابی‌محمد؟ع؟ و ارید ان اسأله عن معاضل فی التأویل و مشاکل فی التنزیل فدونکها الصحبة المبارکة فانها تقف بک على ضفة بحر لا تنقضی عجائبه و لا تفنى غرائبه و هو امامنا.

فوردنا سر من رأى فانتهینا منها الى باب سیدنا؟ع؟ فاستأذنّا فخرج الینا الاذن بالدخول علیه و کان على عاتق احمد بن اسحاق جراب قد غطاه بکساء طبری فیه ستون و مائة صرة من الدنانیر و الدراهم على کل صرة منها ختم صاحبها.

قال سعد: فما شبهت مولانا ابامحمد؟ع؟ حین غشینا نور وجهه الا ببدر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 94 *»

قد استوفى من لیالیه اربعاً بعد عشر و على فخذه الایمن غلام یناسب المشتری فی الخلقة و المنظر و على رأسه فرق بین وفرتین کأنه الف بین واوین و بین یدی مولانا رمانة ذهبیة تلمع بدائع نقوشها وسط غرائب الفصوص المرکبة علیها قد کان اهداها الیه بعض رؤساء اهل البصرة و بیده قلم اذا اراد ان یسطر به على البیاض قبض‏ الغلام على اصابعه فکان مولانا؟ع؟ یدحرج الرمانة بین یدیه و یشغله بردها لئلا یصده عن کتبة ما اراد فسلمنا علیه فالطف فی الجواب و اومأ الینا بالجلوس فلما فرغ من کتبة البیاض الذی کان بیده اخرج احمد بن اسحاق جرابه من طی کسائه فوضعه بین یدیه فنظر الهادی؟ع؟([95])‏ الى الغلام و قال له: یا بنی فض الخاتم عن هدایا شیعتک و موالیک. فقال: یا مولای أ یجوز ان امد یداً طاهرةً الى هدایا نجسة و اموال رجسة قد شیب احلها باحرمها. فقال مولای؟ع؟: یا ابن‌اسحاق استخرج ما فی الجراب لیمیز ما بین الأحل و الأحرم منها. فاول صرة بدأ احمد باخراجها، فقال الغلام: هذه لفلان بن فلان من محلة کذا بقم تشتمل على اثنین و ستین دیناراً فیها من ثمن حجیرة باعها صاحبها و کانت ارثاً له من اخیه خمسة و اربعون دیناراً و من اثمان تسعة اثواب اربعة‌عشر دیناراً و فیها من اجرة حوانیت ثلاثة دنانیر. فقال مولانا؟ع؟: صدقت یا بنی، دلّ الرجل على الحرام منها. فقال؟ع؟: فتش عن دینار رازی السکة تاریخه سنة کذا قد انطمس من نصف إحدى صفحتیه نقشه و قراضة آملیة وزنها ربع دینار و العلة فی تحریمها أن صاحب هذه الجملة وزن فی شهر کذا من سنة کذا على حائک من جیرانه من الغزل مناً و ربع من فأتت على ذلک‏ مدة قیض فی انتهائها لذلک الغزل سارقاً فأخبر به الحائک صاحبه فکذبه و استرد منه بدل ذلک مناً و نصف من غزلاً ادق مما کان دفعه الیه و اتخذ من ذلک ثوباً کان هذا الدینار مع القراضة ثمنه. فلما فتح رأس الصرة صادف رقعة فی وسط الدنانیر باسم من اخبر عنه و بمقدارها على حسب ما قال و استخرج الدینار و القراضة بتلک العلامة.

ثم اخرج صرة اخرى فقال الغلام؟ع؟: هذه لفلان بن فلان من محلة کذا بقم

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 95 *»

تشتمل على خمسین دیناراً لایحل لنا مسّها. قال: و کیف ذاک؟ قال: لانها من ثمن حنطة حاف صاحبها على اکاره فی المقاسمة و ذلک انه قبض حصته منها بکیل واف و کال ما خص الاکار بکیل بخس. فقال مولانا؟ع؟: صدقت یا بنی.

ثم قال: یا ابن اسحاق احملها باجمعها لتردها او توصی بردها على اربابها فلا حاجة لنا فی شی‏ء منها و ائتنا بثوب العجوز. قال احمد و کان ذلک الثوب فی حقیبة لی فنسیته.

فلما انصرف احمد بن اسحاق لیأتیه بالثوب نظر الیّ مولانا ابومحمد؟ع؟ فقال: ما جاء بک یا سعد؟ فقلت: شوّقنی احمد بن اسحاق الى لقاء مولانا. قال: فالمسائل التی اردت ان تسأل عنها. قلت: على حالها یا مولای. قال: فسل قرة عینی و اومأ الى الغلام عما بدا لک منها. فقلت له: مولانا و ابن مولانا انا روینا عنکم ان رسول‌الله؟ص؟ جعل طلاق نسائه بید امیرالمؤمنین؟ع؟ حتى ارسل یوم الجمل الى عائشة انک قد ارهجت على الاسلام و اهله بفتنتک و اوردت بنیک حیاض الهلاک بجهلک فان کففت عنی غربک و الا طلقتک و نساء رسول‌الله؟ص؟ قد کان طلقهن وفاته. قال: ما الطلاق؟ قلت: تخلیة السبیل. قال: و اذا کان وفاة رسول‌الله؟ص؟ قد خلى لهن السبیل فلم لایحل لهن الازواج؟ قلت: لان الله تبارک و تعالى حرم الازواج علیهن. قال: و کیف و قد خلى الموت سبیلهن؟ قلت: فاخبرنی یا ابن مولای عن معنى الطلاق الذی فوض رسول‌الله؟ص؟ حکمه الى امیرالمؤمنین.‏ قال: ان الله تبارک و تعالى عظم شأن نساء النبی؟ص؟ فخصّهن بشرف الامهات، فقال رسول‌الله؟ص؟ یا اباالحسن ان هذا الشرف باق لهن ما دمن لله على الطاعة فایّـتهن عصت الله بعدی بالخروج علیک فاطلق لها فی الازواج و اسقطها من شرف امومة المؤمنین.

قلت: فاخبرنی عن الفاحشة المبینة التی اذا اتت المرأة بها فی ایام عدتها حلّ للزوج ان یخرجها من بیته. قال: الفاحشة المبینة هی السحق دون الزنى فان المرأة اذا زنت و اقیم علیها الحد لیس لمن ارادها ان یمتنع بعد ذلک من التزویج بها لاجل الحد و اذا سحقت وجب علیها الرجم و الرجم خزی و من قد امر الله عزوجل برجمه فقد اخزاه و من اخزاه فقد ابعده و من ابعده فلیس لاحد ان یقربه.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 96 *»

قلت: فاخبرنی یا ابن رسول‌الله عن امر الله تبارک و تعالى لنبیه موسى؟ع؟‏ «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى»، فان فقهاء الفریقین یزعمون انها کانت من اهاب المیتة. فقال؟ع؟: من قال ذلک فقد افترى على موسى و استجهله فی نبوته لانه ما خلا الامر فیها من خطبین اما ان تکون صلاة موسى فیها جائزة او غیر جائزة فان کانت صلاته جائزة جاز له لبسهما فی تلک البقعة اذ لم تکن مقدسة و ان کانت مقدسة مطهرة فلیس باقدس و اطهر من الصلاة و ان کانت صلاته غیر جائزة فیهما فقد اوجب على موسى؟ع؟ انه لم‌یعرف الحلال من الحرام و لم‌یعلم ما جاز فیه الصلاة و ما لم‌تجز و هذا کفر.

قلت: فاخبرنی یا مولای عن التأویل فیهما. قال: ان موسى؟ع؟ ناجى ربه بالواد المقدس، فقال یا رب انی قد اخلصت لک المحبة منی و غسلت قلبی عمن سواک و کان شدید الحب لاهله فقال الله تبارک و تعالى‏ «فاخلع‏ نعلیک»‏ ای انزع حب اهلک من قلبک ان کانت محبتک لی خالصة و قلبک من المیل الى من سوای مغسولاً.

قلت: فاخبرنی یا ابن رسول‌الله عن تأویل‏ «کهیعص».‏ قال: هذه الحروف من انباء الغیب اطلع الله علیها عبده زکریا؟ع؟ ثم قصّها على محمد؟ص؟ و ذلک ان زکریا؟ع؟ سأل ربه ان یعلمه اسماء الخمسة فاهبط علیه جبرئیل؟ع؟ فعلّمه ایاها فکان زکریا اذا ذکر محمداً و علیاً و فاطمة و الحسن سری عنه همّه و انجلى کربه و اذا ذکر اسم الحسین خنقته العبرة و وقعت علیه البهرة. فقال ذات یوم الهی ما بالی اذا ذکرت اربعاً منهم تسلیت باسمائهم من همومی و اذا ذکرت الحسین تدمع عینی و تثور زفرتی فانبأه الله تبارک و تعالى عن قصته و قال‏ «کهیعص»‏ فالکاف اسم کربلاء و الهاء هلاک العترة و الیاء یزید و هو ظالم الحسین و العین عطشه و الصاد صبره. فلما سمع ذلک زکریا؟ع؟ لم‌یفارق مسجده ثلاثة ایام و منع فیها الناس من الدخول علیه و اقبل على البکاء و النحیب و کانت ندبته الهی أ تفجع خیر خلقک بولده أ تنزل بلوى هذه الرزیة بفنائه الهی أ تلبس علیاً و فاطمة ثیاب هذه المصیبة الهی أ تحل کربة هذه الفجیعة بساحتهما ثم کان یقول الهی ارزقنی ولداً تقر به عینی على الکبر و اجعله وارثاً وصیاً و اجعل محله محل

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 97 *»

الحسین فاذا رزقتنیه فافتنّی بحبه ثم افجعنی به کما تفجع محمداً حبیبک بولده فرزقه الله یحیى؟ع؟ و فجعه به و کان حمل یحیى ستة اشهر و حمل الحسین؟ع؟ کذلک و له قصة طویلة.

قلت: فاخبرنی یا مولای عن العلة التی تمنع القوم من اختیار امام لانفسهم. قال: مصلح او مفسد؟ قلت: مصلح. قال: فهل یجوز ان تقع خیرتهم على المفسد بعد ان لایعلم احد بما یخطر ببال غیره من صلاح او فساد؟ قلت: بلى. قال: فهی العلة اوردها لک ببرهان یثق به عقلک اخبرنی عن الرسل الذین اصطفاهم الله و انزل الکتب علیهم و ایدهم بالوحی و العصمة اذ هم اعلام الامم و اهدى الى الاختیار منهم مثل موسى و عیسى هل یجوز مع وفور عقلهما و کمال علمهما اذا هما بالاختیار ان تقع خیرتهما على المنافق و هما یظنان انه مؤمن؟ قلت: لا. فقال: هذا موسى کلیم الله مع وفور عقله و کمال علمه و نزول الوحی علیه اختار من اعیان قومه و وجوه عسکره لمیقات ربه سبعین رجلاً ممن لا یشک فی ایمانهم و اخلاصهم فوقعت خیرته على المنافقین قال الله عزوجل‏ «و اختار موسى قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا» الى قوله‏ «لن نؤمن لک حتى نرى الله جهرة فأخذتهم الصاعقة بظلمهم‏» فلما وجدنا اختیار من قد اصطفاه الله للنبوة واقعاً على الافسد دون الاصلح و هو یظن انه الاصلح دون الافسد علمنا ان لا اختیار الا لمن یعلم ما تخفی الصدور و تکن الضمائر و یتصرف علیه السرائر و ان لا خطر لاختیار المهاجرین و الانصار بعد وقوع خیرة الانبیاء على ذوی الفساد لما ارادوا اهل الصلاح.

ثم قال مولانا؟ع؟: یا سعد و حین ادعى خصمک ان رسول‌الله؟ص؟ ما اخرج مع نفسه مختار هذه الامة الى الغار الا علماً منه ان الخلافة له من بعده و انه هو المقلد امور التأویل و الملقى الیه ازمة الامة المعول علیه فی لمّ الشعث و سدّ الخلل و اقامة الحدود و تسریب الجیوش لفتح بلاد الکفر فکما اشفق على نبوته اشفق على خلافته اذ لم‌یکن من حکم الاستتار و التواری ان یروم الهارب من البشر مساعدة من غیره الى مکان یستخفی فیه و انما ابات علیاً على فراشه لما لم‌یکن یکترث له و لا یحفل به و لاستثقاله ایاه و علمه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 98 *»

بانه ان قتل لم‌یتعذر علیه نصب غیره مکانه للخطوب التی کان یصلح لها فهلا نقضت علیه دعواه بقولک أ لیس قال رسول‌الله؟ص؟ الخلافة بعدی ثلاثون سنة فجعل هذه موقوفة على اعمار الاربعة الذین هم الخلفاء الراشدون فی‏ مذهبکم و کان لا یجد بداً من قوله لک بلى، فکنت تقول له حینئذ أ لیس کما علم رسول‌الله؟ص؟ ان الخلافة بعده لابی‌بکر علم انها من بعد ابی‌بکر لعمر و من بعد عمر لعثمان و من بعد عثمان لعلی؟ فکان ایضاً لا یجد بداً من قوله لک نعم، ثم کنت تقول له فکان الواجب على رسول‌الله؟ص؟ ان یخرجهم جمیعاً على الترتیب الى الغار و یشفق علیهم کما اشفق على ابی‌بکر و لا یستخف بقدر هؤلاء الثلاثة بترکه ایاهم و تخصیصه ابابکر باخراجه مع نفسه دونهم.

و لما قال اخبرنی عن الصدیق و الفاروق اسلما طوعاً او کرهاً لِمَ لم‌تقل له بل اسلما طمعاً لانهما کانا یجالسان الیهود و یستخبرانهم عما کانوا یجدون فی التوراة و سائر الکتب المتقدمة الناطقة بالملاحم من حال الى حال من قصة محمد؟ص؟ و من عواقب امره فکانت الیهود تذکر ان محمداً؟ص؟ یسلط على العرب کما کان بخت‌نصر سلط على بنی‌اسرائیل و لابد له من الظفر بالعرب کما ظفر بخت‌نصر ببنی‌اسرائیل غیر انه کاذب فی دعواه فاتیا محمداً فساعداه على شهادة ان لااله‌الاالله و بایعاه طمعاً فی ان ینال کل منهما من جهته ولایة بلد اذا استقامت اموره و استتبت احواله فلما ایسا من ذلک تلثّما و صعدا العقبة مع امثالهما من المنافقین على ان‌یقتلوه فدفع الله کیدهم و ردّهم‏ بغیظهم لم‌ینالوا خیراً کما اتى طلحة و الزبیر علیاً؟ع؟ فبایعاه و طمع کل واحد منهما ان ینال من جهته ولایة بلد فلما ایسا نکثا بیعته و خرجا علیه فصرع الله کل واحد منهما مصرع اشباههما من الناکثین.

قال سعد: ثم قام مولانا الحسن بن علی الهادی؟عهما؟ الى الصلاة مع الغلام فانصرفت عنهما و طلبت اثر احمد بن اسحاق فاستقبلنی باکیاً فقلت ما ابطأک و ابکاک؟ قال: قد فقدت الثوب الذی سألنی مولای احضاره. فقلت: لا علیک فاخبره. فدخل علیه و انصرف من عنده متبسماً و هو یصلی على محمد و آل‌محمد. فقلت: ما الخبر؟ قال: وجدت الثوب مبسوطاً تحت قدمی مولانا؟ع؟ یصلی علیه.‏

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 99 *»

قال سعد: فحمدنا الله جل ذکره على ذلک و جعلنا نختلف بعد ذلک الى منزل مولانا؟ع؟ ایاماً فلا نرى الغلام بین یدیه. فلما کان یوم الوداع دخلت انا و احمد بن اسحاق و کهلان من ارضنا و انتصب احمد بن اسحاق بین یدیه قائماً و قال: یا ابن رسول‌الله قد دنت الرحلة و اشتدت المحنة و نحن نسأل الله ان یصلی على المصطفى جدک و علی المرتضى ابیک و على سیدة النساء امک و على سیدی شباب اهل الجنة عمک و ابیک و على الائمة الطاهرین من بعدهما آبائک و ان یصلی علیک و على ولدک و نرغب الى الله ان یعلی کعبک و یکبت عدوک و لا جعل الله هذا آخر عهدنا من لقائک. قال: فلما قال هذه الکلمة استعبر مولانا؟ع؟ حتى استهلت دموعه و تقاطرت عبراته. ثم قال: یا ابن اسحاق لا تکلف فی دعائک شططاً فانک ملاق الله فی صدرک‏ هذا. فخرّ احمد مغشیاً علیه. فلما افاق قال سألتک بالله و بحرمة جدک الا شرفتنی بخرقة اجعلها کفناً. فادخل مولانا؟ع؟ یده تحت البساط فاخرج ثلاثةعشر درهماً، فقال: خذها و لا تنفق على نفسک غیرها فانک لن‌تعدم ما سألت و ان الله تبارک و تعالى لایضیع‏ اجر من احسن عملاً.

قال سعد فلما صرنا بعد منصرفنا من حضرة مولانا؟ع؟ من حلوان على ثلاثة فراسخ حمّ احمد بن اسحاق و صارت علیه علة صعبة ایس من حیاته فیها. فلما وردنا حلوان و نزلنا فی بعض الخانات دعا احمد بن اسحاق برجل من اهل بلده کان قاطناً بها ثم قال: تفرقوا عنی هذه اللیلة و اترکونی وحدی فانصرفنا عنه و رجع کل واحد منا الى مرقده.

قال سعد: فلما حان ان ینکشف اللیل عن الصبح اصابتنی فکرة ففتحت عینی فاذا انا بکافور الخادم خادم مولانا ابی‌محمد؟ع؟ و هو یقول احسن الله بالخیر عزاکم و جبر بالمحبوب رزیتکم قد فرغنا من غسل صاحبکم و تکفینه‏ فقوموا لدفنه فانه من اکرمکم محلاً عند سیدکم. ثم غاب عن اعیننا. فاجتمعنا على رأسه بالبکاء و العویل حتى قضینا حقه و فرغنا من امره رحمه الله.([96])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 100 *»

سعد بن عبد اللّه قمى می‌گوید:

من در گردآوریِ کتاب‌های علوم مشکله و مسائل پیچیده و دقیق مى‌کوشیدم و دوست داشتم که حقائق صحیحه آنها را به‌خاطر بسپرم و مشتبه‌ها و نکات مشکلش را در ذهن نگاه دارم و بر آنچه از مشکلاتِ و دقت‌ها برمی‌خوردم آزمند بودم. بر مذهبِ امامیه تعصب داشتم. از امنیت و آسایش روی‌گردان بودم و همواره چشم‌انتظار نزاع و دشمنی و کینه‌ورزی و بدگویی بودم. بر دیگر فرقه‌ها عیب وارد می‌آوردم و پرده از رخسار خلاف‌ها و تبه‌کاری‌های پیشوایانشان برمی‌داشتم. تا اینکه گرفتارِ یکى از ناصبى‌ها شدم که در منازعه عقیدتى از همه سرسخت‌تر و در دشمنى کینه‌ورزتر و در جدال بحث‌کننده‌تر و در پرسش بدزبان‌تر و بر باطل استوارتر بود.

روزی با وى مناظره می‌کردم، گفت: واى بر تو و بر اصحاب تو! اى سعد، شما رافضیان زبان به طعن مهاجر و انصار مى‌گشایید و ولایت و امامت آنها را از جانب رسول‌خدا انکار مى‌کنید. این صدیق است که به‌واسطه شرافتِ پیشینۀ خود بر جمیع صحابه سرآمد است. آیا نمى‌دانید که رسول خدا او را با خود به غار نبرد مگر براى آنکه مى‏دانست او خلیفه است و او کسى است که در امر تأویل مقتدا است و زمام امت اسلامى بدو واگذار مى‏شود و در برطرف کردنِ پراکندگی و جبرانِ شکست و پوشیدنِ رخنه [در دین] و برپا داشتن حدود و لشکرکشى براى فتح بلاد مشرکین به او اعتماد می‌شود. پیامبر همان‌گونه که بر نبوت خود دلسوزی می‌کرد، به جانشینیِ خود هم اهمیت می‌داد. زیرا شیوۀ کسی که در جایى پنهان مى‌شود یا از کسى فرار مى‌کند این نیست که برای پنهان شدن از کسی کمک بگیرد و چون مى‏بینیم که پیامبر به غار پناه برد و آن حالت اقتضا نمی‌کرد از کسی کمک بگیرد، برای ما روشن مى‌شود که مقصود پیامبر از بردن ابوبکر به غار همان بود که شرح دادیم [ که حفظ جان ابو بکر بود]. و على را در بستر خود خوابانید، چون به او اعتنائى نداشت و به او اهمیتی نمی‌داد و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 101 *»

[با او هم‌سفر نشد زیرا که] سنگینى مى‌کرد و مى‌دانست که اگر او کشته شود کارهاى او را دیگرى هم مى‌تواند انجام دهد.

سعد گوید: پاسخ‌هاى متعددى به وى دادم، اما او هر یک را نقض کرد و مرا رد کرد. سپس گفت: اى سعد! ایرادِ دیگرى دارم که بینىِ رافضیان را به‌خاک می‌مالَد. آیا شما نمى‏پندارید که صدیقِ پاک از آلودگیِ شک و تردید و فاروقِ پشتیبانِ مسلمانان در نهان منافق بودند و به واقعه شب عقبه استدلال مى‌کنید؟! به من بگو آیا صدیق و فاروق با میلِ خویش اسلام آوردند یا با زور و اِکراه بود؟

سعد گوید: در پی چاره‌ای بودم که این سؤال را از خود دور گردانم برای آنکه تسلیمِ وى نشوم و بیمِ آن داشتم که اگر بگویم ابو بکر و عمر از روى میل و رغبت اسلام آوردند او چنین دلیل بیاورد که پیدایش نفاق و رشد آن در قلب آنگاه است که بادهای قهر و غلبه و فشارِ سختى بوزد و انسان را ناچار سازد که برخلاف میل قلبى خود چیزى اظهار کند. چنان که خداى تعالى فرموده است: فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکین فلم‌یک ینفعهم ایمانهم لما رأوا بأسنا؛ پس چون سختی عذاب ما را دیدند، گفتند فقط به خدا ایمان آوردیم و به آنچه شریکِ او می‌دانستیم کافر شدیم؛ ولی در آن هنگام که عذابِ ما را دیده بودند، دیگر ایمانشان برای آنها سودی نداشت. و اگر مى‌گفتم آنها به‌اکراه اسلام آوردند، مرا سرزنش می‌کرد؛ چراکه آن موقع شمشیر آخته‌ای نبود که آنان را به هراس اندازد.

سعد گوید: من با حیله‌ای، خود را از دست او رهانیدم؛ ولى اندرونم از خشم پر شده بود و نزدیک بود جگرم از غصه پاره‌پاره شود. من پیش از آن، طومارى تهیه کرده بودم و در آن چهل و چند مسأله دشوار نوشته بودم که پاسخ‌گویى براى آنها نیافته بودم و مى‌خواستم از بهترینِ شهر خودم، احمد بن اسحاق، که از یاران مولایمان ابومحمد؟ع؟ بود پرسش کنم. به جست‌وجوی او رفتم. او به‌قصد شرف‌یابى به حضور مولایمان

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 102 *»

به‌سوی سرمن‌رأی می‌رفت. در یکى از منازل راه به او رسیدم. چون با او مصافحه کردم، گفت: برای امرِ خیری به من ملحق شده‌ای؟ گفتم: اولاً مشتاق دیدار شما بودم و ثانیاً طبق معمول سؤال‌هایى از شما دارم. گفت: در این مورد باهم در یک مسیر هستیم. من هم مشتاق دیدار مولایم ابومحمد؟ع؟ هستم و مى‌خواهم مسائل مشکلی را در تأویل و تنزیل از ایشان پرسش کنم. این هم‌صحبتی‌مان میمون و مبارک است، زیرا به‌وسیله آن به دریایى خواهى رسید که شگفتی‌هایش بی‌پایان و غرائبش جاودانه است، و او امام ما است.

بعد از آن به سرمن‌رأی وارد شدیم و به درِ خانه آقایمان؟ع؟ رسیدیم. اجازه خواستیم و براى ما اذن دخول صادر شد و بر شانه احمد بن اسحاق اَنبانى بود که آن را با عبائى طبرى پوشانده بود و در آن یک‌صد و شصت کیسه دینار و درهم بود و سر هر کیسه را صاحبش مهر زده بود.

سعد گوید: آنگاه که نور رخساره مولاى ما ابومحمد؟ع؟ ما را فرا گرفته بود، نمی‌توانم آن را به چیزى جز ماه شب چهارده تشبیه کنم. بر زانوى راستش پسر بچه‌اى نشسته بود که در آفرینش و رخساره مانند ستاره مشترى بود و بر سرش فرقى میانِ گیسوانش بود که گویا الِفى بین دو واو بود. در پیش روى مولاى ما انارى طلایى بود که نقش‌هاى بدیعش در میان نگین‌هاى زینتی آن مى‌درخشید که آن را یکى از رؤساى بصره تقدیم کرده بود. در دست مبارکش قلمى بود که چون مى‌خواست بر صفحه کاغذ چیزى بنویسد، آن پسربچه انگشتانش را مى‌گرفت؛ مولاى ما آن انار طلایى را در مقابلش می‌غلتانْد و او را به آوردنِ آن سرگرم مى‏کرد تا او را از نوشتن باز ندارد. بر او سلام کردیم و او با خوش‌رویی پاسخ داد و اشاره فرمود که بنشینیم. چون از نوشتن نامه فارغ شد، احمد بن اسحاق انبانش را از زیر عبایش بیرون آورد و آن را در مقابلش نهاد. امام عسکری؟ع؟ به آن پسربچه نگریست و فرمود: پسر جان! مُهر از هدایاى شیعیان و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 103 *»

دوستانت بردار. او گفت: اى مولاى من! آیا روا است دستی پاک و پاکیزه را به هدایایی نجس و اموالی پلید دراز کنم که حلال و حرامش به‌هم درآمیخته است؟ مولایم فرمود: اى ابا اسحاق! آنچه در انبان است بیرون بیاور تا حلال و حرام آن را جدا کند. اولین کیسه را که احمد از انبان بیرون آورد، آن پسربچه گفت: این کیسه از آنِ فلان بن فلان است که در فلان محله قم ساکن است و در آن شصت و دو دینار است که چهل و پنج دینار آن از بهاى فروش زمین سنگلاخى است که صاحبش آن را از برادر خود به ارث برده و چهارده دینار آن مربوط به بهاى نه‏ جامه و سه دینار آن مربوط به اجاره مغازه‌ها است. مولاى ما فرمود: فرزندم، راست گفتى. اکنون این مرد را بر حرامِ این اموال راهنمایی کن؟ گفت: بررسی کن و دیناری که در ری ضرب شده و تاریخ آن فلان سال است و نقش یک روى آن محو شده و قطعه طلایی آملى به وزن یک چهارم دینار [بیاب]. سبب حرمتش این است که صاحب این دینارها در فلان ماه از فلان سال یک من و یک چارک نخ به همسایه بافنده خود داده که آن را ببافد و مدتى بعد دزدى آن نخ‌ها را ربوده است، آن بافنده به صاحبش خبر داده که نخ‌ها را دزد ربوده است. اما صاحب نخ‌ها وى را تکذیب کرده و به‌جاى آن، یک من و نیم نخ باریک‌تر از وى بازستانده است و از آن جامه‏اى بافته است که این دینارِ رازى و آن قطعه طلاى آملى بهاى آن است. چون سر کیسه را باز کرد، در آن کاغذی بود که نام فرستنده و مقدار اموال همان‌طور که آن کودک فرموده بود نوشته شده بود و آن دینارها و آن قطعه طلا را به همان نشانه از آن خارج کرد.

سپس کیسه دیگرى در آورد و آن کودک؟ع؟ گفت: این از فلان بن فلان ساکن فلان محله قم است و در آن پنجاه دینار است که دست زدن به آن بر ما روا نیست. گفت: براى چه؟ فرمود: براى آنکه آن از بهاى گندمى است که صاحبش بر کشاورزِ خود در تقسیم آن ستم کرده است؛ زیرا سهم خود را با پیمانه پُر برداشته، اما سهم زارع را با پیمانه ناتمام داده است. مولاى ما فرمود: فرزندم، راست گفتى.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 104 *»

سپس به احمد بن اسحاق فرمود: همه را بردار و به صاحبانش برگردان یا سفارش کن به صاحبانش برگردانند که ما را به آن هیچ نیازی نیست. جامه آن پیرزن را بیاور. احمد گوید: آن لباس در خورجین بود و من فراموشش کرده بودم.

چون احمد بن اسحاق رفت تا آن لباس را بیاورد، ابومحمد؟ع؟ به من نظر کرد و فرمود: اى سعد، تو براى چه آمده‌اى؟ گفتم: احمد بن اسحاق مرا به دیدار مولایمان مشتاق کرد. فرمود: آن مسائلى که مى‌خواستى بپرسى چه شد؟ گفتم: اى مولاى من، آن مسائل نیز بر حال خود است. به آن کودک اشاره کرد و فرمود: هر کدامشان را که می‌خواهی از نور چشمم بپرس. گفتم: اى مولا و اى فرزند مولاى ما، از شما روایت می‌کنیم که رسول‌خدا؟ص؟ طلاق زنان خود را به‌دست امیرالمؤمنین؟ع؟ سپرد، تا جایى که در روز جمل برای عایشه پیغام فرستاد و به او فرمود: تو با فتنه‌انگیزى خود بر اسلام و مسلمین غبارِ ستیزه پاشیدى و فرزندانِ خود را با نادانی‌ات بر آبشخور نابودى وارد کردی، اگر از من دست برداشتی که هیچ؛ وگرنه تو را طلاق مى‌دهم. [این چطور می‌شود] در حالى که زنان رسول‌خدا؟ص؟ با وفات وى مطلقه شده‌اند. فرمود: طلاق چیست؟ گفتم: بازگذاشتن راه. فرمود: اگر طلاق آنها با وفات رسول‌خدا؟ص؟ صورت مى‏گیرد، چرا بر آنها حلال نبود که ازدواج کنند؟ گفتم: براى آنکه خداى تعالى ازدواج کردن را بر آنها حرام کرده است. فرمود: چگونه خداوند حرام کرده است؟! مگر وفات رسول‌خدا راه را بر آنها باز نگذاشته بود؟!

گفتم: اى فرزند مولاى من، پس آن طلاقى که رسول‌خدا؟ص؟ حکمش را به امیر المؤمنین؟ع؟ واگذار کرد چه بود؟ فرمود: خداى تعالى شأن و ارزش زنان پیامبر؟ص؟ را بزرگ گردانید و آنان را به شرافت مادر بودن برای امت مخصوص ساخت. رسول‌خدا به امیرالمؤمنین فرمود: اى اباالحسن، این شرافت تا وقتى براى آنها باقى است که به طاعت خدا مشغول باشند و هر کدام آنها که پس از من خدا را نافرمانى کند و بر تو خروج نماید، او را طلاق بده و راه را براى ازدواج وى باز گذار و او را از شرافت مادرى مؤمنین بینداز.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 105 *»

گفتم: «فاحشه مبینه» چیست که چون زن در زمان عده مرتکب شود بر شوهرش روا است که او را از خانه خود اخراج کند؟ فرمود: مقصود از فاحشه مبینه مساحقه است نه زنا؛ زیرا اگر زنى زنا کند و حد بر او جارى شود، هر که او را بخواهد نباید به‌جهت اجراى حد، با او ازدواج نکند. اما اگر مساحقه کند، بایستى رجم شود و رجمْ خوارى است و کسى که خدا به رجمش فرمان دهد او را خوار ساخته است و کسى را که خدا خوار سازد وى را دور ساخته است و چنین کسی را هیچ‌کس نمی‌تواند نزدیک کند.

گفتم: اى فرزند رسول‌خدا، از معنای فرمان خداوند به پیامبرش موسى؟ع؟ به من خبر بدهید که فرمود: فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی؛ نعلین خود را به‌در آر که تو در وادى مقدس طوى هستى. فقهاى فریقین مى‌پندارند نعلین او از پوست مردار بوده است. فرمود: هرکه چنین گوید، بر موسى افترا بسته و او را در نبوتش نادان شمرده است. زیرا امر از دو حال بیرون نیست، یا نماز خواندن موسى در آن جایز و روا بوده یا ناروا بوده است. اگر نمازش در آن جایز بوده، خواه‌نخواه جایز بوده که به آن نعلین در آنجا پا نهد که هرچند آن بقعه مقدس و مطهر باشد از نماز مقدس‌تر و مطهرتر نبوده است. و اگر نماز موسى در آن جایز نبوده است، لازم آید که موسى حلال و حرام را نداند و نداند که چه چیزى در نماز روا و چه چیزى ناروا است و این عقیده کفر است.

گفتم: پس تأویلِ آن را بیان فرمایید. فرمود: موسى در وادى مقدس با پروردگارش مناجات کرد و گفت: پروردگارا! دوستیِ من برای تو خالص است و دلم را از غیر تو شسته‌ام.  اما او خانواده خود را بسیار دوست مى‌داشت. از این‌جهت خداى تعالى به او فرمود: نعلین خود را از پا بیفکن؛ یعنى اگر مرا خالصانه دوست دارى و دل از غیر من شسته‌اى، محبتِ خانواده‌ات را از دلت بیفکن.

گفتم: اى فرزند رسول‌خدا، تأویل آیه کهیعص چیست؟ فرمود: این حروف از اخبارِ غیبى است که خداوند بنده‌اش زکریا را از آن آگاه کرده، سپس حکایت او را بر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 106 *»

حضرت محمد؟ص؟ نقل فرموده است. زکریا از پروردگارش درخواست کرد که اسماء خمسه طیبه را به او بیاموزد. خداى تعالى جبرئیل را بر او فرو فرستاد و آن اسماء را به او آموخت. زکریا هروقت محمد و على و فاطمه و حسن؟عهم؟ را یاد مى‌کرد، اندوهش برطرف مى‌شد و گرفتاری‌اش زایل مى‌گشت و چون حسین را یاد مى‌کرد گریه راه گلویش را می‌بست و نفس او به‌شماره می‌افتاد [و گاهی پی‌درپی نفس می‌زد و گاهی نفس او حبس می‌شد و آه می‌کشید.] روزى گفت: پروردگارا! چرا وقتى چهار نفر از آن بزرگواران را یاد مى‌کنم، با نام ایشان از اندوه‌هایم تسلی مى‌یابم؛ اما چون‏ حسین را یاد مى‏کنم اشکم جارى مى‏شود و نفس من به‌شماره می‌آید و آرام از من بریده می‌شود؟ خداى تعالى او را از حکایت حسین؟ع؟ آگاه کرد و فرمود: کهیعص؛ کاف اسم کربلاء است و هاء رمز شهادت عترت است و یاء نام یزید ظالم بر حسین؟ع؟ است و عین اشاره به عطش او و صاد نشان صبر او است. چون زکریا این مطلب را شنید، تا سه روز از مسجدش بیرون نیامد و به کسى اجازه نداد که نزد او بیاید و گریه و ناله سرداد و نوحه او چنین بود: بارالها! آیا بهترین آفریدگانت را به این مصیبت مبتلا می‌کنی؟! خدایا! آیا این مصیبت را بر آستانه او نازل مى‌کنى؟ آیا جامه این مصیبت را بر تن على و فاطمه مى‏پوشانى؟ آیا این اندوه و مصیبت را بر ساحت آنان فرود مى‌آورى؟ بعد از آن مى‏گفت: پروردگارا! فرزندى به من عطا کن تا در پیرى چشمم به او روشن باشد و او را وارث و وصى من قرار ده و جایگاه او را در نزد من مانند جایگاه حسین قرار بده؛ چون او را به من ارزانى داشتى مرا شیفته او گردان، آنگاه مرا دردمند او گردان همچنان‌‌‌که حبیبت محمد را دردمند فرزندش می‌گردانی. خداوند یحیى را به او داد و او را به مصیبتش گرفتار کرد. و دوره حمل یحیى شش ماه بود و حمل حسین؟ع؟  نیز شش ماه بود و براى آن حکایتی طولانى است.

گفتم: اى مولاى من، علت چیست که مردم از برگزیدن امام براى خویشتن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 107 *»

ممنوع شده‏اند؟ فرمود: امامِ مُصلِح یا امام مُفسد؟ گفتم: امام مصلح. فرمود: آیا ممکن نیست که برگزیده آنها مفسد باشد؟ چون کسى از صلاح یا فساد اندیشه‌های دیگری خبر ندارد. گفتم: آرى، امکان دارد. فرمود: این آن علت است که دلیلی بر آن اقامه می‌کنم که عقلت آن را تصدیق کند. به من خبر بده از پیغمبرانی که خدا آنان را برگزید و بر آنان کتاب فرو فرستاد و آنان را به وحی و عصمت تأیید نمود، زیرا آنان نشانه‌های هدایت امت‌ها بودند و در انتخاب از آنان سزاوارتر بودند، مانند موسی و عیسی. با وجود زیادیِ عقلشان و کمالِ علمشان، آیا جایز است که اگر قصد انتخاب داشته باشند انتخابشان بر منافقان بیفتد و گمان کنند که او مؤمن است؟!  گفتم: خیر. فرمود: این موسى کلیم‌الله است که با عقل فراوان و علم کاملی که داشت و بر او وحی نازل می‌شد، از اعیانِ قوم و بزرگانِ لشکرِ خود هفتاد تن را براى میقات پروردگارش برگزید، از کسانی که در ایمان و اخلاص آنها هیچ‌گونه شک و تردیدى نداشت؛ اما انتخابش بر منافقان واقع شد. خداى تعالى مى‌فرماید: و اختار موسى قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا تا این آیه: لن نؤمن لک حتى نرى الله جهرة؛ به تو ایمان نمی‌آوریم مگر آنکه خدا را آشکارا ببینیم. فاخذتهم الصاعقة بظلمهم؛ به‌سزای این ستمشان، صاعقه بر آنان فرود آمد. وقتی مى‏بینیم که انتخابِ برگزیده‌شده برای نبوت بر فاسدترین مردم واقع شد، نه بر صالح‌ترین آنان، در حالى که او می‌پنداشت آنها اصلح هستند، نه افسد؛ مى‏فهمیم برگزیدنْ مخصوص کسى است که از درون سینه‌ها و پنهانی‌ها و رازها آگاه است و برگزیدنِ مهاجرین و انصار را ارزشى نیست، آنجا که برگزیدۀ پیامبران افراد فاسد می‌شوند، با آنکه در پیِ افراد صالح بوده‌اند.

سپس مولایمان؟ع؟ فرمود: اى سعد! آنگاه که خصمِ تو ادعا کرد که رسول خدا برگزیدۀ امت را با خود به غار نبرد مگر براى آنکه مى‏دانست او خلیفه است و او کسى است که در امر تأویل مقتدا است و زمام امت اسلامى بدو واگذار مى‏شود و در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 108 *»

برطرف کردنِ پراکندگی و جبرانِ شکست و پوشیدنِ رخنه [در دین] و برپا داشتن حدود و لشکرکشى براى فتح بلاد مشرکین به او اعتماد شود، پیامبر همان‌گونه که بر نبوت خود دلسوزی می‌کرد، به جانشینیِ خود هم اهمیت می‌داد. زیرا شیوۀ کسی که در جایى پنهان مى‌شود یا از کسى فرار مى‌کند این نیست که برای پنهان شدن از کسی کمک بگیرد و چون مى‏بینیم که پیامبر به غار پناه برد و آن حالت اقتضا نمی‌کرد از کسی کمک بگیرد، برای ما روشن مى‌شود که مقصود پیامبر از بردن ابوبکر به غار همان بود که شرح دادیم [ که حفظ جان ابو بکر بود]. و على را در بستر خود خوابانید، چون به او اعتنائى نداشت و به او اهمیتی نمی‌داد و [با او هم‌سفر نشد زیرا که] سنگینى مى‌کرد و مى‌دانست که اگر او کشته شود کارهاى او را دیگرى هم مى‌تواند انجام دهد. چرا ادعایِ او را این‌چنین نقض نکردى که آیا رسول‌خدا؟ص؟ نفرموده است: خلافت پس از من سى سال به‌طول می‌انجامد و این سى سال مدت عمر خلفاى راشدین در مذهبِ شما است؟! گریزى نداشت جز آنکه تو را تصدیق کند. آنگاه مى‏گفتى آیا همان‌گونه که رسول خدا مى‌دانست که خلیفۀ پس از او ابوبکر است، نمى‏دانست که پس از ابو بکر عمر و پس از عمر عثمان و پس از عثمان على خلیفه خواهند بود؟ باز هم راهى جز تصدیق تو نداشت. سپس به او مى‏گفتى: پس بر رسول‌خدا؟ص؟ واجب بود که همه آنها را به‌ترتیب به غار ببرد و بر جان آنها بترسد همان‌طور که بر جان ابوبکر مى‏هراسید و ارزش آنان را پایین نیاورد به اینکه آنان را رها کند و فقط ابوبکر را با خود به غار ببرد.

همچنین آنگاه که گفت: به من بگو که آیا اسلام آوردنِ صدیق و فاروق از روی اطاعت و میل بوده است یا به اکراه و اجبار، چرا به او نگفتى که اسلام آوردنِ آن دو از روى طمع بود. زیرا آنها با یهودیان هم‍نشین بودند و از آنها از پیشگویی‌هاى تورات و سایر کتب پیشینیان و داستان محمد؟ص؟‌ و پایان کار او پرسیده بودند، یهودیان هم می‌گفتند که محمد بر عرب مسلط مى‌شود همچنان‌که بخت‌نصر بر بنى اسرائیل

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 109 *»

مسلط شد. و حتماً بر عرب پیروز خواهد شد، همچنان‌که از پیروزى بخت‌نصر بر بنى‌اسرائیل گزیرى نبود؛ جز آنکه او ادعائی دروغین داشت. پس آن دو به‌نزد محمد؟ص؟ آمدند و او را در شهادت لااله‌الاالله همراهى کردند و به طمع آنکه هرگاه امورش روبه‌راه شد و حالاتش برقرار و پابرجای شد، از حضرت فرمان‌رواییِ شهری را به‌دست بیاورند با او بیعت کردند. چون از رسیدن به این مقصد ناامید شدند، نقاب بر چهره کشیدند و با عده‏اى از منافقان همانند خود، بر بالاى آن گردنه رفتند تا او را بکشند. ولی خداى تعالى نیرنگ و مکرِ آنها را برطرف ساخت و خشمناک برگشتند و به نتیجه‌ای نرسیدند. چنان‌که طلحه و زبیر به‌‌نزد علی؟ع؟ آمدند و با او بیعت کردند و در این طمع بودند که هر کدام به فرمانِ او به حکومت شهرى برسند. چون مأیوس شدند، بیعت خود را شکستند و بر او خروج کردند و خداوند هر دو را همانندِ سرنوشتِ دیگر بیعت‌شکنان به‌خاک افکند.

سعد گوید: سپس مولاى ما حسن بن علی؟عهما؟ با آقازاده‌شان براى اقامه نماز برخاستند و من نیز برگشتم و در پی احمد بن اسحاق بودم که او گریان به‏ استقبال من آمد. گفتم: چرا تأخیر کردى و چرا گریه مى‏کنى؟ گفت: آن جامه‏اى را که مولایم از من خواست گم کرده‏ام. گفتم: اشکالی ندارد، به حضرت خبر بده. رفت و خندان برگشت و بر محمد و آل محمد صلوات می‌فرستاد. گفتم: چه خبر؟ گفت: آن جامه را دیدم که زیر پاى مولایم گسترده بود و روى آن نماز مى‏خواندند.

سعد گوید: خدا را سپاس گفتیم و بعد از آن تا چند روز به منزل مولایمان مى‏رفتیم و دیگر آن کودک را نزد امام نمى‏دیدیم. چون روز خداحافظى فرا رسید، با احمد بن اسحاق و دو پیرمرد از همشهریان خود بر مولایمان وارد شدیم. احمد بن اسحاق در مقابل امام ایستاد و گفت: اى فرزند رسول‌خدا! هنگامِ کوچ فرا رسیده و اندوهمان شدت یافته، از خدا می‌خواهیم که بر جدت محمد مصطفى و پدرت على

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 110 *»

مرتضى و مادرت خاتونِ زن‌ها و بر دو سَرورِ جوانان اهل بهشت عمو و پدرت و ائمه طاهرین بعد از آن دو صلوات فرستد و همچنین بر شما و فرزند شما درود بفرستد. از خدا می‌خواهیم که مقام والای شما را برترى دهد و دشمنتان را سرنگون سازد و این ملاقات را آخرین دیدار ما قرار ندهد. گوید: چون این کلمه را گفت، مولاى ما؟ع؟ گریست، آن‌چنان‌که قطرات اشک از دیدگانش جارى شد، سپس فرمود: اى پسر اسحاق! بر این دعاء اصرار مکن که تو در همین سفر به دیدار خدا خواهى رفت. احمد بی‌هوش بر زمین افتاد. وقتی به‌هوش آمد گفت: شما را به خدا و حرمت جدتان سوگند مى‏دهم که مرا با پارچه‌ای شرافت بخشید تا آن را کفنِ خود سازم. مولاى ما؟ع؟ دست به زیر بساط کرد و سیزده درهم بیرون آورد و فرمود: آن را بگیر و جز از آن هزینه مکن که آنچه خواستى از دست نخواهى داد و خداى تعالى اجر نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد.

سعد گوید: در بازگشت از محضر مولایمان؟ع؟، سه فرسخ مانده به شهر حلوان، احمد بن اسحاق تب کرد و بیمارىِ سختى بر وى عارض شد که از ادامه حیات ناامید گردید. چون به حلوان وارد شدیم و در یکى از کاروان‌سراهاى آن فرود آمدیم، احمد بن اسحاق یکى از همشهریان خود را که در آنجا ساکن بود فراخواند، سپس گفت: امشب از نزدم بیرون بروید و مرا تنها بگذارید. ما از نزد او بیرون آمدیم و هر یک به خوابگاه خود رفتیم.

سعد گوید: نزدیک صبح فکری به‌خاطرم رسید. چشم باز کردم و ناگاه دیدم کافور، خادمِ مولایمان ابومحمد؟ع؟ آنجا است و مى‏گوید: خدا مصیبت‌زدگی شما را پاداشِ خیر دهد و داغ شما را به نیکى جبران کند. ما از غسل و تکفین دوست شما فارغ شدیم، برخیزید و او را دفن کنید که او نزد آقاى شما از همه شما گرامى‏تر بود. بعد از دیدگان ما نهان شد. ما با گریه و ناله بر بالین او حاضر شدیم و حق او را ادا کردیم و از کار دفن او فارغ شدیم. خدا او را رحمت کند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 111 *»

مرحوم مجلسی؟رح؟ در بحارالانوار  بعد از نقل روایت می‌فرماید:

«قال النجاشی بعد توثیق سعد و الحکم بجلالته: «لقی مولانا ابامحمد؟ع؟ و رأیت بعض اصحابنا یضعفون لقاءه لابی‌محمد؟ع؟ و یقولون هذه حکایة موضوعة علیه». اقول الصدوق اعرف بصدق الاخبار و الوثوق علیها من ذلک البعض الذی‏ لایعرف حاله. و ردُّ الاخبار التی تشهد متونها بصحتها بمحض الظن و الوهم مع ادراک سعد زمانه و امكان ملاقاة سعد له؟ع؟ اذ كان وفاته بعد وفاته؟ع؟ باربعین سنة تقريباً ليس الا للازراء بالاخبار و عدم الوثوق بالاخیار و التقصیر فی معرفة شأن الائمة الاطهار اذ وجدنا ان الاخبار المشتملة على المعجزات الغريبة اذا وصل اليهم فهم اما يقدحون فيها او فی راویها بل لیس جرم اكثر المقدوحین من اصحاب الرجال الا نقل مثل تلک الاخبار».

نجاشی بعد از آنکه سعد را توثیق کرده و به جلالتش حکم کرده است، می‌گوید: «با مولای ما ابومحمد [حضرت عسکری؟ع؟] دیدار کرده است. دیده‌ام که بعضی از اصحاب ملاقات او را با ابومحمد؟ع؟ ضعیف می‌شمارند و می‌گویند این حکایت را به او بسته‌اند.» می‌گویم: شیخ صدوق؟رح؟ بر راستی و درستی روایات و اعتماد بر آنها آشناتر بوده از این «بعضی از اصحاب» که شناخته‌شده نیستند. و تنها از روی گمان و وهم، رد کردنِ روایاتی که متنِ آن روایات به صحتشان گواهی می‌دهد  _  با آنکه سعد دورانِ امام عسکری را درک کرده است و ممکن است که با حضرت؟ع؟ دیدار کرده باشد، زیرا وفاتِ او حدود چهل سال بعد از شهادت امام عسکری؟ع؟ بوده است. _ این جز به‌جهت کوچک شمردنِ روایات و اعتماد نداشتن به نیکان و کوتاهی در شأن ائمه اطهار نیست؛ زیرا چنین یافته‌ایم که هرگاه روایاتی که در آنها معجزات عجیبی ذکر شده است به آنها می‌رسد، یا در خودِ آن روایات قدح می‌کنند یا در راویِ آنها. بلکه جرمِ بسیاری از راویانی که قدح شده‌اند جز نقل همین‌گونه روایات نیست.

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 112 *»

مجلس 7

(صبح پنجشنبه / 25 صفر المظفر   1412 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 113 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

حضرت عسکری صلوات ‌الله‌ علیه، در این حدیث شریف، علامات ظاهری اهل ایمان را به‌حسب اعمال ظاهر بیان می‌فرمایند که مشهود و محسوس است. عرض شد این اعمال از اعتقادات قلبی مؤمنین و اهل ایمان و شیعیان امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه حکایت می‌کند. جمیع این اعمال رمزی است برای احترام به مقام ولایت و اعتراف به شئونات ولایت محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین.

اگر نمازهای واجب و نمازهای سنت را _ یعنی نافله‌هایی که رسول‌الله؟ص؟ قرار داده‌اند _  حرمت می‌کنند، به این منظور است که می‌خواهند اعتراف کنند به اینکه خداوند دین خود را به رسولش و به ائمه هدی؟عهم؟ واگذار کرده است. از این‌جهت فرمودند: اگر کسی نوافل را احترام نکند و نوافل را اداء نکند و تصمیم اداء نداشته باشد، به سنت رسول‌خدا؟ص؟ استخفاف کرده و سنتی را که آن بزرگوار قرار داده، سبک شمرده است.([97]) پس همین‌‌که مؤمنین این نمازهای پنجاه و یک رکعت را

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 114 *»

انجام می‌دهند، به شأن و منزلت رسول‌الله؟ص؟ اقرار و اعتراف می‌کنند. به هر طوری که انجام دهند. در وقت خودش اداء کنند، یا بعد از وقتش قضاء کنند. تمام انجام بدهند، یعنی رکعت‌ها دارای قرائت حمد و سوره باشد، در وقت خودش باشد، ذکر رکوع و ذکر سجود با هیأت رکوع و سجود انجام شود؛ یا اینکه به‌حسب گرفتاری و مشاغلی که دارند، به انجام نوافل به آن‌طورهایی که رخصت داده شده اکتفاء کنند؛ که اشاره کردن برای رکوع و اشاره نمودن برای سجده و همچنین اکتفا کردن به حمد باشد و سایر رخصت‌هایی که در این زمینه‌ها رسیده. اما همین‌که عزم دارند و نیتِ انجام آن را دارند، برای آنان به‌حساب می‌آید که انجام داده‌اند و این تقیّد نشان می‌دهد که نمی‌خواهند سنت رسول‌خدا؟ص؟ را استخفاف کنند. متأسفانه در بین نوع مردم به این امور کمتر اهمیت داده می‌شود. ولی از برکات بزرگان و مشایخ عظام+، نوع اهل معرفت و اهل بصیرت به انجام این نوافل تقید دارند. خداوند همه را موفق گرداند که ان‌شاءالله نوافل را انجام دهیم و بر انجام این نوافل شریفه عزم و تصمیم داشته باشیم.

همچنین سایر اموری که حضرت ذکر فرموده‌اند نشانه‌ها و رموز ولایت و اعتراف و اعتقاد به شئونات ولایت است.

عرض شد، اگر انگشتر در دست راست می‌کنند، برای اعتراف به مقام ولایت و بیان این است که ولیّ، یعنی رسول‌الله و آن کسانی که خدا بعد از رسول‌الله؟ص؟ آنها را بر ما اولیٰ به تصرف قرار داده است، تمام عالم امکان در دست ایشان به‌مانند انگشتر در انگشت ما است. چطور انسان بر انگشتر خود احاطه دارد در گردانیدن و چرخانیدن آن و در آوردن و به‌دست کردن آن؛ ولیّ هم، در عالم امکان، این احاطه و تصرفات را دارد. تصرفاتی است که مال مقام ولایت است و ولیّ صاحب چنین تصرفاتی است.

مقصود از اینکه انگشتر را در طرف راست قرار می‌دهند، اعتراف به این است که ما ولیّ و صاحب ولایت را به مقام نورانیت و وجوب اتّباع و فرض طاعت شناخته‌ایم

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 115 *»

که باید از او متابعت کنیم. همان‌طور که خداوند عقل را که در وجود ما قرار داده، جهتی که برای آن مشخص کرده جهت راست است. عقل برای هدایت ما شایستگی دارد و ما به عقل هدایت می‌شویم و به نور معرفت عقل و بصیرت عقل، هدایت می‌یابیم. العقل ما عُبِد به الرحمن و اکتُسب به الجِنان. از عقل رشد می‌خواهیم، عقل هم ما را رشد می‌دهد.  خدا عقل را در وجود ما دلیل و راهنما قرار داده برای آنچه می‌پسندد. در مقام ظاهر و عالم ظاهر  هم، ولیّ عقلی است مجسّم، عقلی است ظاهر. «حجت خدا» به همین معنی است که خدا به‌وسیله او بر ما احتجاج می‌کند، مثل آنکه خدا به‌وسیله عقل بر ما احتجاج می‌فرماید. به عقل فرمود: ایاک آمر و ایاک انهی، بک اثیب و بک اعاقب. عقل را ملاکِ حسن و قبح و تشخیص حسن و قبح و تشخیص خیر و شر قرار داده است. ما می‌توانیم به نیروی عقل و هدایت او، به خیرات موفق شویم. «من استرشد عقلَه اَرشَدَه»؛([98]) هرکس از عقلش طلب رشد و طلب نموّ و رسیدن به خیرات کند، عقلْ او را هدایت می‌کند. همان مقامی را که عقل در وجود انسان دارد، ولیّ خدا در عالم وجود دارد. و چون ولیّ چنین مقامی دارد و عقلی است ظاهر، آن‌چنان که عقل ولیّی است باطن؛ و عقل جهت راست را دارد و سمت راست را حائز است، ولی هم در قرآن «یمین» و پیروان ولی «اصحاب الیمین» نامیده شده‌اند. از این‌جهت مؤمنین، برای اعتراف به مقام ولایت، انگشتر را _  که مقام ولایت را نشان می‌دهد _  در سمت راست قرار می‌دهند.

تعفیر جبین هم که عرض شد خضوع و خشوعی است که اهل ایمان به درگاه خداوند اظهار می‌دارند، که آن مقام الهی را مقامی می‌دانند که باید به خضوع و خشوع نمودن، آن مقام تعظیم و تکریم شود. و مقام الهی در ولیّ ظاهر است و ولیّ مظهرِ مقامات و شئونات ولایتی است. پس در واقع اظهار خضوع و خشوع در نزد ولیّ خدا

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 116 *»

می‌شود و تعفیر جبین به این منظور است که ما رخساره‌های خود را بر اعتاب مقدسه معصومین؟عهم؟ می‌گذاریم و به این امر افتخار می‌کنیم و مباهات داریم که اهل خضوع و خشوع به درگاه ایشان هستیم. روی همین جهت هم هست که از آداب و سنن تشرّف به اعتاب مقدسه ایشان، بوسیدن اعتاب مقدسه ایشان و خضوع به درگاه ایشان است که خداوند بندگان خود را به این خضوع و خشوع به عبودیت خواسته و از مراتب و مراحل عبودیت همین را قرار داده که در نزد اعتاب مقدسه ایشان، اظهار مذلت و انکسار و خاکساری کنند. که از جمله آنها بوسیدن و صورت گذاشتن بر این اعتاب مقدسه است.

چقدر دورند آنانی که در این امور شبهه می‌کنند و گمان می‌کنند که نعوذبالله این امور شرک است. آنها مظاهر انوار الهی را نشناخته‌اند، روی این جهت این اظهارات را دارند. ولی آن دل‌هایی که نورانیت یافته، آنها می‌دانند که اصل خضوع و خشوع به درگاه خدا همان خضوع و خشوع به درگاه ولیّ خدا و مظهر انوار خدا است. محمد و آل‌محمد؟عهم؟ مظاهر انوار الهی هستند. پس جمیع خضوع‌ها و خشوع‌ها باید به درگاه ایشان باشد و خدا به این‌طور خضوع می‌شود. درگاه خدا ایشانند و درگاه ایشان درگاه خدا است. پس تعفیر جبین در واقع برای اظهار مذلّت به مقامات و شئونات ربوبیت است، که حاملان این مقامات و شئونات، اولیاء‌الله سلام الله علیهم اجمعین می‌باشند.

جهر و بلند گفتن بسم‌الله هم معلوم است که برای اظهار شئونات ولایتی است. چون بسم الله الرحمن الرحیم سرلوحه کتاب خدا است و آیه‌ای است که مجموعه آیات الهی است. فرمود: تمام قرآن در سوره حمد است و تمام سوره حمد در بسم الله الرحمن الرحیم است و تمام بسم الله الرحمن الرحیم در نقطه‌ای است که زیر باءِ بسم الله است.([99]) این نقطه‌ای که دیده می‌شود مقصود نیست؛ بلکه نقطه‌ای است که

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 117 *»

ریشه باءِ بسم‌ الله است، یعنی نقطه‌ای که اصل باء بسم الله است و ابتداء و حقیقت و ریشه آن است که آن نقطه‌ای است که با تحقق و پیدایش آن، باء بسم الله الرحمن الرحیم هم پیدا شده است. آن نقطه‌ای که منظور است این نقطه ظاهری نیست که زیر باء بسم الله الرحمن الرحیم دیده می‌شود. این برای بیان باء و روشن‌ساختن باء است که باء‌ را تاء نخوانند، ثاء نخوانند و به‌اصطلاح از تعیّناتِ همین باء است. ولی آن نقطه باء که می‌فرماید نقطه تحت الباء، یعنی نقطه‌ای که اصل باء و ریشه باء بسم الله الرحمن الرحیم است، که فرمود: و انا النقطة تحت الباء.

فرموده‌اند: این  جمله مبارکه، این آیه شریفه، اعظم آیات قرآنی است و به اسم اعظم الهی نزدیک‌تر است از نزدیکی مردمک چشم به سفیدی چشم و اسم اعظم الهی است.([100]) و در واقع بیان مقامات و شئونات ولایت، در آن مقامات اولیه و مراتب ابتدائیه است که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در یک مقامی «بسم الله الرحمن الرحیمِ» کتاب تکوینی الهی می‌باشند.

پس وقتی‌که مؤمن و شیعه به بسم الله الرحمن الرحیم اجهار می‌کند، می‌خواهد این مقامات و شئونات را ظاهر سازد؛ همچنان که خدا در محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ظاهر فرموده. رسول‌الله فرمودند: اول ما خلق الله عقلی،([101]) اول ما خلق الله روحی،([102]) اول ما خلق الله نوری.([103]) این فرمایشات را فرموده‌اند که خلق بدانند و بشناسند که آن بزرگوار و اهل‌بیت او سلام‌ الله علیهم اجمعین سرلوحه آفرینش هستند که اولند و بعد از

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 118 *»

ایشان، هرچه هست، شئونات ایشان است که ظاهر شده، تجلیات ایشان و انوار و آثار ایشان است. همان‌طور که تمامِ قرآن ظهورات و تعینات و تجلیاتِ بسم الله الرحمن الرحیم است که مجموعه قرآن در سوره حمد است و حمد در بسم الله است. معنایش همین است؛ یعنی بسم الله تجلی کرد، از تجلی او این مراتب پیدا شد. یعنی اگر در سراسر قرآن توحیدی است، اصل آن توحید در بسم الله الرحمن الرحیم است. اگر در قرآن، درباره شئونات نبوت و رسالت‌های انبیاء بحث شده، اصل آن رسالت‌ و نبوت در بسم الله الرحمن الرحیم مطرح است. اگر از شئونات ولایتی بحث شده یا اگر بحث از تمام امور مبدأ و معاد در قرآن دیده می‌‌شود، همه‌اش به طور اصل، در بسم الله الرحمن الرحیم وجود دارد. پس این بسم الله الرحمن الرحیم اعظم آیات الهیه شد.

حال می‌بینیم اهل سنت اولاً این آیه را از قرآن نمی‌دانند و از قرآن محسوب نمی‌کنند. ازاین‌رو امام؟ع؟ فرمود: از قرآن، بزرگ‌ترین و شریف‌ترین آیه آن را دزدیدند؛([104]) که بسم الله الرحمن الرحیم باشد که آن را از قرآن به‌حساب نمی‌آورند. و بعد هم اجهار به آن ندارند. باید هم همین‌طور باشد. باید نفاق خود را نشان دهند. همین‌که بسم الله الرحمن الرحیم را آهسته می‌گویند، نفاقی است که اظهار می‌کنند که الحمدلله خداوند این نشانه را در آنها آشکار کرده و نفاق آنان را مشخص می‌کند.

اما اهل ایمان، به‌فرمایش حضرت عسکری؟ع؟، بسم الله الرحمن الرحیم را بلند می‌گویند. در نمازهای واجب، در نمازهای سنت، در غیر نمازها، در سایر کارها، در هرجا بسم الله می‌گویند، سعی می‌کنند بسم الله را بلند بگویند. این جهر به بسم الله الرحمن الرحیم اقرار و اعتراف به شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 119 *»

البته در هر روز، به بعضی از قسمت‌های این حدیث، به‌طور اجمال اشاره می‌کنیم؛ برای اینکه این ایام ایامی است که به اربعین متصل است و هنوز در حکم اربعین است. به‌جهت آنکه خود جابر و اصحاب جابر این چند روز را در کربلاء بودند. آنانی هم که خبردار شدند که جابر به کربلاء آمده، از اطراف آمدند و به جابر ملحق شدند و از جابر و اهل‌بیت و اصحاب جابر احترام کردند و ظاهراً چند روزی در کربلاء ماندند. عده‌ زیادی از کسانی که در نواحی بودند و اجمالاً آشنا بودند، جابر را می‌شناختند که از صحابه رسول‌خدا؟ص؟ و از شریف‌ترین و بزرگوارترین صحابه است، برای دیدن او و اخذ حدیث از او به کربلاء آمدند. کربلاء، در این ایام، در آن اربعین اول، محل رفت‌وآمد شد و به جابر مراجعه می‌کردند و از او سؤالات می‌کردند. همچنین کوفیان خبردار شدند و خبر به کوفه رسید. به‌جهت اینکه اهل کوفه در جریان بودند، می‌دانستند و اطلاع داشتند که چه کرده‌اند و چه کربلائی ساخته‌اند. وقتی‌که شنیدند _  الحمدلله رب العالمین _  این قبورْ محلِّ طواف و محلّ زیارت شده، آنها هم شروع به رفت‌وآمد کردند. قبل از آنی که زیارت حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه مورد ممانعت قرار بگیرد، رفت‌وآمد شروع شد. به‌علاوه کوفه مرکزِ سر و صدا و غوغا بود. بعد از حادثه عاشوراء آرام نمی‌گرفت. ازاین‌رو زیاد می‌آمدند، مخصوصاً برای اینکه جابر را ببینند و از جابر حدیث بشوند.

الحمدلله رب العالمین، در این چند روز موفق شدیم که به همین مناسبت متذکر این حدیث شریف باشیم که ان‌شاءالله برای ما هر روز در حکم اربعین بوده و از زائرین حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه محسوب شده‌ایم.

زیارت اربعین مورد بحث بود. یکی از علائمی که حضرت می‌شمارند «زیارت اربعین» است. اولاً مؤمنین خودِ زیارت معصومین را از سنت‌های الهی و از اموری می‌دانند که در میان امور دین، اعظم امور است و در میان طاعات، اشرف طاعات

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 120 *»

است که انسان را به پروردگار نزدیک می‌سازد؛ به‌طوری که هیچ عبادتی نمی‌تواند این‌طور انسان را به خدای خود نزدیک کند. من زارنی فی حیاتی او بعد موتی فقد زار الله.([105]) من زار قبر الحسین بن علی صلوات ‌الله ‌علیه عارفاً بحقه کان کمن زار الله فی عرشه.([106]) ببینید با کدام عمل انسان می‌تواند به این مقام برسد؟! فرموده‌اند: نماز معراجِ مؤمن است،([107]) اما با آن حدود و خصوصیاتی که معین شده. ما کجا می‌توانیم نمازی داشته باشیم که به آن نماز معراج کرده باشیم و به مقام قرب رسیده باشیم؟! اما درباره زیارت حضرت سیدالشهداء؟ع؟ فرموده‌اند همین اندازه که زائر به حق حضرت معرفت داشته باشد که آن بزرگوار ولیّ خدا بود، آن بزرگوار حجتِ خدا بود، معصومِ کلی بود، و حضرت را زیارت کند، خدا او را در علیین می‌نویسد.([108]) الحمدلله از برکات مشایخ عظام در دل‌های ما معرفت به شئونات ولایتی این بزرگوار و محبت ایشان، فوق معرفت و محبتِ دیگران هست. پس ان‌شاءالله همین آمدن و نشستن و ذکر مصیبت و توجه نمودن و گفتنِ «یا اباعبدالله» یا «السلام علیک یا اباعبدالله» و این نوع امور، همه‌اش زیارت حضرت به‌حساب آمده. ببینید چه وعده‌ای است! من زار قبر الحسین بکربلاء عارفاً بحقه کان کمن زار الله فی عرشه. زائر امام حسین؟ع؟ این‌طور مقام و منزلت پیدا می‌کند. در زیارت حضرت وعده استجابت دعاء و آمرزش گناهان داده‌اند. در زیارت حضرت وعده برکت در مال و عمر داده‌اند. مخصوصاً درباره زیارت حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه این‌طور روایات زیاد است.

پس شیعیان، با زیارت این بزرگواران، به مقام و منزلتِ این بزرگواران در این عالم

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 121 *»

ظاهر اعتراف می‌کنند که این بدنِ مطهرِ معصوم بدنی است که در حال ممات با حال حیات تفاوت نکرده. با اینکه به‌واسطه شهادت یا به‌واسطه مسمومیت روح از آن بدن مفارقت کرده، با وجود این باید رفت و آن اعتاب مقدسه را زیارت کرد، آن قبور شریفه را زیارت کرد. پس خودِ همین زیارت نشان و علامتِ این است که شیعیان به شئونات ولایتی و مقام عصمت کلیه ایشان اعتراف دارند و به اعتدالی که برای این بدن‌ها است معتقدند. این بدن‌ها طوری نیست که به مرگ و به قتل نعوذبالله فاسد شود، تباه گردد و از‌ آن حُرمتِ زمانِ حیات بیفتد. در اذن دخول عرض می‌کنیم: خدایا من گواهی می‌دهم که حرمت صاحب این مقام و این محل شریف _  یعنی صاحب این قبر در حال غیبت و مردنش، مثل حرمتی است که در زمان حیات داشته است.([109])

اگر انسان به شئونات ولایتی ایشان معتقد باشد، چطور در زمان حیات آن بزرگواران، دلش پرواز می‌کند که از شهرش حرکت کند و برای زیارت آن بزرگواران برود. فرمود: مَثَل الامام مثل الکعبة اذ یُؤتیٰ و لایَأتی.([110]) امام مانند کعبه است. چطور تمام دل‌ها مشتاق کعبه است. آنانی که کعبه را خانه خدا می‌دانند، محلّ عنایت الهی می‌دانند، دل‌هایشان مشتاق به‌سوی کعبه است که بروند کعبه را زیارت کنند. کعبه خودش راه نمی‌افتد برای زیارت دیگران برود. دیگران باید برای زیارت کعبه بروند. امام هم همین‌طور است. مثل الامام مثل الکعبة؛ امام به کعبه می‌مانَد. یؤتی، باید به زیارت او بروند، زیارت می‌شود و لایأتی، او خودش راه نمی‌افتد نزد مردم و رعیت بیاید که او رعیت را زیارت کند. رعیت باید برای حرمت مقام امامت کوچکی کنند، خضوع کنند، تواضع کنند و بروند امام را زیارت کنند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 122 *»

از این‌جهت در زمان ظهور و حضور آن بزرگواران، خدا تتمیم حجّ اهل ایمان را این قرار داده بود که بعد از حج به زیارت معصومین؟عهم؟ بروند. در قرآن هم دستور داد؛ البته در باطنِ قرآن، نه در ظاهرِ آن. فرمود: ثم لْیَقْضُوا تَفَثَهم و لْیوفوا نذورَهم و لْیَطَّوَّفوا بالبیتِ العَتیق.([111]) امام؟ع؟ می‌فرماید که این آیه شریفه، به‌حسب ظاهر، مربوط به ظاهر اعمال حج است که در روز عید قربان، رمی جمرات می‌کنند، قربانی می‌کنند، بعد تقصیر می‌کنند که مو زدن و ناخن گرفتن و شارب زدن و مانند اینها باشد _  بعد خودشان را تمیز می‌کنند و برای طواف خانه خدا می‌روند و طواف می‌کنند. می‌فرماید: ظاهر این آیه مربوط به این اعمال و تمام شدنِ مناسکِ حج است؛ اما در باطن، مراد این است که بعد از اعمال حج، خدمت امام؟ع؟ بروند و امام را زیارت کنند،([112]) تا به برکت زیارت امام از گناهان ظاهری و باطنی پاک و پاکیزه شوند و خداوند حج آنان را قبول کند.

این در وقتی بوده که امام؟ع؟ ظهور داشتند و حاضر و ظاهر بودند. اگر امام وقت در همان مکه بودند یا در مدینه بودند، مردم، بعد از اعمال حج، به زیارت امام می‌آمدند. ائمه فرموده‌اند که تمام الحج لقاء الامام؛([113]) زیارت کردن حجت خدا و ولیّ خدا تمامیتِ حج است. آنانی که شیعه بودند، به مقامات امام معتقد بودند، بعد از حج به زیارت امام می‌آمدند. حال اگر امام هم حج فرموده بودند، در خود مکه حضرت را زیارت می‌کردند و به زیارت امام تمامیت حج خود را می‌گرفتند و می‌رفتند. اگر امام در مدینه بودند، در مدینه خدمت امام می‌آمدند و امام را زیارت می‌کردند و تمامیت حج را به‌دست می‌آوردند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 123 *»

در زمان غیبت امام ما صلوات ‌الله‌ علیه، ما از این فیض محرومیم. ما نمی‌توانیم برویم و اماممان را زیارت کنیم. اما آن‌قدر امام ما رؤفند که آن بزرگوار در تمام سنوات حج تشریف می‌آورند، آن بزرگوار خودشان در موسم حاضر می‌شوند، او همه را می‌بیند ولی دیگران او را نمی‌بینند، او مشاهده می‌فرماید.([114]) حال ما اگر به حج موفق شدیم، باید با دیده‌های دلمان ان‌شاءالله آن بزرگوار را زیارت کنیم که حج ما به این امر تمام شود. با اینکه آن بزرگوار را نمی‌بینیم، اما بدانیم حاضر است، شاهد است و در موسم حج حاضر می‌شود.

حتی در حدیث دارد که آن بزرگوار در کنار جمرات می‌ایستد و به ملائکه غلاظ و شداد دستور می‌فرماید که اولی و دومی را بیاورید و هر دو را در کنار این جمرات سه‌گانه نگه دارید که تمام این سنگ‌ها و ریگ‌ها که به جمرات می‌زنند، در باطن، همه بر پیکرهای پلید و رجس و نجس اولی و دومی بخورد و همه عذاب و سنگ عذاب و سجین باشد.([115]) تمام این سنگ‌ها که در این سه روز، به‌عنوان رمی جمرات زده می‌شود، تمامش سنگ‌های سجینی است که همه به فرمان امام زمان صلوات ‌الله ‌علیه بر آنها وارد می‌شود. خود حضرت ایستاده‌اند و آن دو را به‌وسیله ملائکه عذاب در آن جمرات قرار داده‌اند. به‌ظاهر سنگ‌ها به این محل جمرات می‌خورد؛ اما در واقع، همهْ سنگ‌های سجینی و عذاب الهی است که بر آن ملعون‌ها می‌بارد. خدا لعنتشان کند. خدا عذابشان را زیاد کند. پس اهل ایمان و اهل بصیرت، در آنجا باید با دیده دل، امام خودشان را زیارت کنند و تمامیت حج خود را بگیرند.

خلاصه، چرا امام شایستگی این را دارد که در حال حیات به زیارت او بروند؟ چرا باید این‌طور باشد که دل‌ها مشتاق زیارت امام باشد؟ برای شرافت همین بدن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 124 *»

امام است که محل ظهور و تجلی مراتب عالیه او است. شیعه معتقد است که این بدن، بعد از ممات، همان بدن است. هرچه بر سر این بدن آورده باشند، اگرچه او را از دمِ شمشیرها و نیزه‌های عداوت و کینه خود ریز ریز کرده باشند، این بدن همان بدن است. با زمان حیاتش هیچ فرق نکرده. شرافتش، عظمتش، جلالش، محبوبیتش و مورد عنایت بودنش در نزد خدا تفاوت نکرده. روی این جهت، زیارت امام در حال حیات یا در حال ممات، هیچ فرق نمی‌کند.

قربان رسول‌خدا شویم با این بیانی که فرمود و نوری که در بیان خود گذاشت: من زارنی فی حیاتی او بعد موتی فقد زار الله؛ هرکس مرا در حال حیات یا در حال مرگم زیارت کند، خدا را زیارت کرده. برای ایشان در این امر دو حال فرقی نیست. همان آثاری که بر زیارت رسول‌الله در حال حیات مترتب بود، همان آثار بر زیارت رسول‌الله در حال ممات مترتب است؛ که آمرزش گناهان و برآورده شدن حاجات و تقرب به درگاه الهی باشد. تمامش مترتب است.

در زیارتشان عرض می‌کنیم که ای رسول‌خدا، خدا در قرآن فرموده که اگر اینها نزد تو بیایند و از خدا آمرزش بخواهند و تو هم برای ایشان آمرزش بخواهی، خدا آنها را می‌آمرزد. آن‌وقت عرض می‌کنیم: قد جئتک یا رسول‌الله؛ من خدمت شما آمدم. در همین زیارتی که حالا می‌‌خوانیم _  که ان‌شاءالله خدا روزی کند، در کنار آن حرم شریف عرضه داریم _  عرض می‌کنیم: قد جئتک یا رسول‌الله؛ من خدمت شما آمدم. مثل زمان حیاتتان بدون هیچ فرق، خدمت شما آمده‌ایم و در کنار شما از خدا طلب مغفرت می‌کنیم، شما هم برای ما طلب مغفرت کنید که ما به وعده‌ای که خدا فرموده آمرزیده شویم.([116])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 125 *»

پس ببینید نفسِ زیارت کردنِ معصومین اعتراف و اقرار به شئونات ولایتی این بزرگواران است. پس امام؟ع؟ که در این حدیث شریف، زیارت را از علامات مؤمن یعنی شیعه شمرده‌اند، برای این است که سنی‌ها به چنین شئوناتی قائل نیستند. آنها که به عصمت و جلالت و شأن ائمه ما قائل نیستند آن‌چنان که ما _  الحمدلله _ معتقدیم. حتی آنها درباره رسول‌الله؟ص؟ هم این‌طور نیستند که مثل زمان حیات حضرت، حضرت را زیارت کنند. مخصوصاً این دسته پلید وهابی‌‌ها _  خدا لعنتشان کند _  که اصلاً معتقد به هیچ ولیّی نیستند.

پس الحمدلله شیعه، با زیارت خود، به شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اعتراف می‌کند و این زیارت را اعظم اسباب تقرب به درگاه خدا می‌داند. هرچه پول خرج کند، هرچه عمر صرف کند، هرچه به‌زحمت بیفتد، می‌داند که تمام اینها از تمام اعمالش شریف‌تر است و از همه اعمال دیگر او را به درگاه پروردگار مقرب‌تر می‌سازد.

امروز، تا به اینجا اجمالاً عرائضی که در زمینه این حدیث شریف داشتم، ان‌شا‌ءالله کفایت است. عرض کردم امام؟ع؟ قید «اربعین» را که مخصوصاً ذکر می‌فرمایند، برای احترام به آن کاری است که جابر کرد و حرمت‌داری از آن کار است و اینکه شیعه، با این زیارت، عملاً می‌گوید: ای جابر، اگر من هم بودم و مثل تو خبر شهادت امامم را می‌شنیدم، من هم از وطن خودم حرکت می‌کردم و بار سفر می‌بستم. همان‌طور که به‌قصد مکه و برای مکه بار سفر می‌بندیم، برای مسجد رسول‌خدا بار سفر می‌بندیم و برای بیت‌المقدس و مسجد اقصی بار سفر می‌بندیم و این را از امور شریعت می‌دانیم، همان‌طور و بلکه اعظم و اتمّ و اکمل از آنها است بار سفر بستن برای زیارت حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه و تقرب پیدا کردن به درگاه خدا از طریق بوسیدن عتبه مقدسه او و حاضر شدن در نزد آن قبر مطهر.

چطور زیارت آن قبر مطهر این‌طور نباشد و حال آنکه مرتب ملائکه آسمان به زیارت آن قبر مطهر می‌آیند و عروج می‌کنند و به این وسیله به درگاه خدا تقرب

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 126 *»

می‌جویند. عده‌ای از ملائکه هم هستند که همیشه آنجا هستند و زائران قبر حسینند و کارشان طواف کردن گرد آن قبر مطهر و گریه کردن در مصیبت آن حضرت و دعاء و استغفار برای زیارت کنندگان آن قبر و گریه کنندگان در مصیبت آن بزرگوار است. آن ملائکه همان ملائکه‌ای بودند که امام حسین؟ع؟ به آنها فرمود: هرگاه خواستید برای نصرت من بیایید، در فلان‌وقت از روز عاشوراء بیایید. حضرت وقتی را برای آنها معین کرده بودند که وقتی آنها آمدند دیدند امام؟ع؟ کشته شده و بدن مطهرش پاره‌پاره شده. آنگاه آن ملائکه خاک بر سر ریختند و پریشان‌حال شدند. از این‌جهت همیشه همان حالت را دارند. آن ملائکه را «ملائکه شُعث و غُبر» می‌گویند. ملائکه شعث و غبر یعنی ملائکه پریشان‌حال و خاک‌آلوده. غبارآلودند؛ یعنی خاک بر سر شده‌اند. شعث هستند؛ یعنی پریشان‌حالند. کارِ آنها فقط گریستن بر مصیبت حضرت و طواف بر گرد مزار مقدس امام؟ع؟ است. دعائشان هم این است: خدایا، زیارت‌کنندگان حسین را بیامرز. خدایا، گریه‌کنندگان بر حسین را بیامرز.([117])

خدایا، ما را مشمول دعاء آن ملائکه قرار بده. خدایا، دل‌های ناقابل ما را هم محل حزن و غم حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه قرار بده که ما هم ان‌شاءالله در دل، شعث و غبر باشیم و از شعث و غبرها به‌حساب‌ آییم. یعنی در دل‌ احساس خاک بر سر شدن و پریشان‌حالی در این مصیبت عظمیٰ داشته باشیم.

و صلی الله علیک یا اباعبدالله

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 127 *»

 

مجلس 8

(صبح جمعه / 26 صفر المظفر   1412 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 128 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض شد حضرت عسکری صلوات ‌الله ‌علیه، در این حدیث شریف، علامات ظاهری اهل ایمان و شیعیان امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه و ائمه هدی؟عهم؟ را ذکر می‌فرمایند که پنج علامت است. به‌جا آوردنِ نمازهای واجب و نوافل نمازها که مجموعه پنجاه و یک رکعت می‌شود و زیارت اربعین، یعنی زیارت حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه در روز اربعین و انگشتر در دست راست کردن و دو طرف پیشانی را بر زمین و روی خاک گذاشتن و بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.

عرض شد این علائم رموز و نشانه‌های ولایت و اعتراف و اعتقاد اهل ایمان به مقامات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. اجمالاً درباره آنها توضیح عرض کردم. سخن در امر زیارت بود و عرض کردم به‌طور کلی، زیارت معصومین سلام ‌الله علیهم اجمعین و شدّ رحال کردن، یعنی بار سفر بستن و به زیارت معصومین سلام الله علیهم اجمعین رفتن، از علامات مخصوص اهل ایمان و شیعیان ائمه هداة معصومین؟عهم؟ است.

در میان اهل سنت، از طرف رسول‌خدا؟ص؟ این‌طور مشهور کرده‌اند که کسی حق ندارد از شهر خودش بار سفر ببندد و برای تعظیم و تکریم بقعه‌ای از بقعه‌های زمین مسافرت کند؛ مگر به‌طرف مکه برای احترام مسجدالحرام، یا به‌طرف مدینه برای احترام مسجد رسول‌خدا؟ص؟ یا به‌طرف بیت‌المقدس برای احترام مسجد اقصی. حق ندارد به جای دیگر و به نیت طاعت و برای تعظیم و تکریم جای دیگری به‌عنوان دین،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 129 *»

حرکت کند و مسافرت نماید. از این‌جهت بعضی از علمائشان فتویٰ داده‌اند که حتی نباید نیت زیارت حضرت رسول‌؟ص؟ را در دل داشته باشد، که در دین اجازه نیست. آری، وقتی که به مدینه می‌رود و مسجد رسول‌خدا را زیارت می‌کند و تعظیم می‌کند، در آنجا نماز می‌گزارد و آن مسجد را حرمت می‌کند، اگر رسول‌الله را ضمناً زیارت کند، اشکالی نیست. ولی مستقیماً و بالاصالة یا حتی بالتبع به قصد زیارت رسول‌الله بخواهد از شهر خود بار سفر ببندد، اجازه ندارد.

این حکم در میان اهل سنت به‌عنوان حکم رسول‌خدا و از ناحیه آن حضرت مشهور شده است. معلوم است که همه اینها تعمد بوده و می‌خواسته‌اند راه زیارت‌هایی را که شیعه به آنها اعتقاد دارد ببندند و نعوذبالله شیعه را در این امر محکوم کنند به اینکه خلاف دین خدا می‌کنند و برخلاف رضای خدا مسافرت می‌کنند، شدّ رحال می‌کنند و برای حرمت از قبور اولیاء خدا سلام الله علیهم اجمعین بار سفر می‌بندند. ولی شیعه به دروغ آنها اعتناء‌ نکرده و الحمدلله به هدایت ائمه هداة معصومین؟عهم؟ و مطابق فرمایشات خود رسول‌الله؟ص؟، از ابدان مطهره معصومین؟عهم؟ و اولیاء خدا، انبیاء و کاملین و بزرگان دین احترام کرده و نوعاً از شهر خود بار سفر می‌بندند و برای حرمت به این ابدان مسافرت می‌کنند و قبور معصومین و انبیاء و اولیاء‌؟عهم؟ را زیارت می‌کنند و به این زیارت به درگاه خداوند متعال تقرب می‌جویند.

رسول‌الله هم که فرمودند: من زارنی فی حیاتی او بعد موتی فقد زار الله؛([118]) هرکس مرا زیارت کند، چه زنده باشم چه از دنیا رفته باشم، خدا را زیارت کرده و همه وعده‌های الهی که در زیارت من داده شده، برای او خواهد بود. پس زیارت حضرت، چه در حال حیات چه در حال ممات، زیارت خدا است و خدا وعده داده که هرکس حضرت را زیارت کند، گناهانش آمرزیده می‌شود و حوائجش برآورده می‌شود.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 130 *»

شیعه، با زیارت کردنش قبور معصومین سلام الله علیهم اجمعین و قبور انبیاء؟عهم؟ و قبور اولیاء و بزرگان را، به همه طوائف اهل اسلام نشان می‌دهد که بدانید ما به شئونات ولایتی این بزرگواران و به عظمت و جلالت شأن ایشان معتقدیم. بار سفر می‌بندیم، مال خرج می‌کنیم، عمر صرف می‌کنیم و برای همه این بزرگواران به این وسیله احترام قائل می‌شویم و می‌دانیم که در میان کارهای عبادتی ما، این کارِ ما افضلِ طاعات ما و اقرب قربات ما است. چه اعمال واجب چه اعمال مستحب؛ این عملِ ما از همه آنها افضل است. به‌دلیل فرمایشاتی که داریم. می‌فرمایند: کسی‌که برای زیارت هرکدام از معصومین؟عهم؟ یک قدم بردارد، در هر قدمی چقدر به او فضل و فضیلت داده می‌شود، چقدر برای او درجه بالا می‌رود، چقدر از گناهانش آمرزیده می‌شود.([119]) برای کدام عمل از اعمال واجب و اعمال مستحب ما این وعده‌ها را فرموده‌اند؟!

درباره زیارت ایشان و به‌خصوص زیارت حضرت رضا؟ع؟ می‌فرماید: برای زائر، به‌حسب تفاوت درجات معرفت و خضوع و خشوع ایشان و بصیرت ایشان، خداوند فضل و فضیلت قرار داده.([120]) برای بعضی فرموده‌اند با یک حج و عمره مقبوله برابر است. برای بعضی فرموده‌اند با هفت حج و هفت عمره مقبوله برابر

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 131 *»

است. برای بعضی فرموده‌اند با هفتاد حج و هفتاد عمره مقبوله برابر است. برای بعضی فرموده‌اند هفتصد، برای بعضی فرموده‌اند هفت هزار و برای بعضی فرموده‌اند ثوابش نهایت ندارد. این ثواب‌هایی که بر این زیارت‌ها مترتب شده را برای کدام عمل از اعمال واجب ما یا برای کدام عمل از اعمال مستحب ما ذکر فرموده‌اند و وعده داده‌اند؟!

در مورد زیارت امام حسین؟ع؟ مطلقاً فرموده‌اند: من زار الحسین عارفاً بحقه کان کمن زار الله فی عرشه.([121]) آیا این بیان درباره نماز رسیده؟! درباره روزه رسیده؟! درباره حج رسیده؟! نه، آنها مشروط است به اینکه حدودش انجام بشود. چه کسی می‌تواند بگوید من همه حدود نماز، حدود روزه، حدود حج را رعایت کرده‌ام و آن‌چنان که می‌بایست انجام داده‌ام؟! همه آنها به این حدود مشروط است که مکلّفْ خصوصیات را رعایت کند، حدود و احکام را رعایت کند. البته معتقدیم که آن بزرگواران به فضل و کرمشان عنایت می‌کنند و همین اعمال سر و پا شکسته ما را، به اکسیر ولایتشان، به درگاه پروردگار به حدّ مقبولیت می‌رسانند. ان‌شاءالله این اعمال به عنایتشان، به شفاعتشان مقبول است.

اما ببینید در مورد زیارت مطلق فرموده‌اند. همین اندازه امام حسین؟ع؟ را بشناسد، با حسین و با مقام ولایتی و نورانی او آشنا باشد که حجت خدا است، معصوم کلی است، ولیّ مطلق حق است، مظهر انوار الهی است؛ همین اندازه به حق حسین عارف باشد، می‌فرماید: من زار الحسین عارفاً بحقه کان کمن زار الله فی عرشه. دیگر از زیارت خدا عملی بالاتر هست؟! آیا عمل واجب یا مستحبی از دیدار با خدا بالاتر هست؟! اعمال واجب و اعمال مستحب سبب تقرب می‌شوند؛ اما دیدار و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 132 *»

ملاقات و زیارت بالاترین حالات است. بعد از قربات است، بعد از تقربات است. «تقربات» و «قربات» یعنی نزدیک شدن به ساحت قرب الهی و نزدیک شدن غیر از ملاقات کردن و متصل شدن است. کان کمن زار الله فی عرشه؛ خدا را دیدار کرده. یعنی به خدا متصل شده است. اتصال به خدا اتصال به نور خدا است. اتصال به خدا اتصال به ولیّ خدا است. این وعده‌ها برای زیارت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ داده شده. و همین‌‌طور به مراتب، در زیارت انبیاء و زیارت اولیاء و بزرگان دین، این وعده‌ها داده شده است. زیرا این زیارت‌ها اقرار و اعتراف به مقام ولایتی و شئون ولایتی ایشان است؛ که خدایا، من معتقدم که تو این ابدان مطهره را مظهر انوار جلال و انوار عزّت و انوار فردانیت و انوار سبوحیت و قدوسیت خود قرار داده‌ای. یعنی خدایا، اگر من بخواهم مقام سبوحیت تو را بشناسم، باید بدانم که این بدن‌ها مقامات سبوحیت تو هستند. در این عالمی که برای من در اینجا ظاهر شده‌اند، اینها منزهند و مبرّا هستند از تمام نقائص و از همه رجس‌ها و پلیدی‌هایی که اهل این عالم به آن رجس‌ها و پلیدی‌ها مبتلا هستند. این کدورت و غلظت و دوری که برای این عالم و موجودات این عالم _ یعنی عالم جسم و موجودات جسمانی _ فراهم شده، آنها را از مقام قرب حق دور کرده. این غلظت و کدورت خیلی لوازم دارد. همه این لوازم بر وجود موجودات این عالم مترتب شده. اما خدایا، تو از میان این موجودات، یک‌چنین اجسام مقدسه و مطهره‌‌ای را برگزیده‌ای و آنها را مظهر انوار جلال خود و مرکز تشعشع کمالات الهیه خود قرار داده‌ای. حال این بدن‌ها چقدر شرافت دارد؟! مگر ما می‌توانیم شرافت و ارزش و عظمت این ابدان مطهره را بدانیم یا بشناسیم. در این عالم، مظاهر سبوحیت حقند و همه کمالات الهی و جلال و عظمت الهی از این بدن‌ها ظاهر است.

حال با این رفتن به‌نزد این قبور مطهره به این شرافت اعتراف و اقرار می‌کنیم. همان‌طور که در زمان حضورشان و ظهورشان اعتراف می‌کنیم، به اینکه به‌نزدشان می‌رویم

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 133 *»

و در نزد آن بدن‌های مقدس خاضع می‌شویم. چرا؟ چون آن بدن‌ها بدن‌هایی هستند که در درجه اول، بیوت و خانه‌هایی‌اند که خداوند اجازه فرموده رفعت پیدا کنند. یعنی از همه موجوداتِ مشابه و مجانسِ خود رفعت یافته‌اند. فی بیوت اذن الله ان‌تُرفع و یُذکر فیها اسمه.([122]) خانه‌هایی هستند که خداوند اذن داده رفعت بیابند. می‌دانیم «اذن» آخرین مرتبه هریک از مراتب فعل‌الله است که به یک موجود تعلق می‌گیرد. مشیت، اراده، قدَر، قضاء، امضاء و اذن که آخرین مرتبه هریک از مراتب فعل‌الله است.

خدا در این آیه خبر داده که فعل خدا، اراده خدا، مشیت او، تقدیر او، قضاء او، امضاء او و اذن او به این امر تعلق گرفته است؛ یعنی دیگر برو و بیا ندارد. جای شبهه و احتمال باقی نمی‌مانَد. از امورِ صددرصد یقینی و اعتقادی شخص شیعه و مؤمن است که باید معتقد باشد و بگوید که خدایا، بدن امام؟ع؟ به‌حسب مقام و رتبه او، بدن انبیاء به‌حسب رتبه‌شان و بدن کاملین و بزرگان به‌حسب رتبه‌شان، خانه‌هایی هستند که من درباره آنها معتقدم به آنچه خودت از این خانه‌ها در قرآنت خبر داده‌ای و فرموده‌ای: اذن الله ان‌ترفع. خدا خواسته. مشیتش تعلق گرفته. به دست خودش، به عنایت و لطف خودش، تمام تقدیرات را جور کرده. خودش تمام اسباب و شرائط را فراهم کرده. در برابر اراده خدا و مشیت خدا و تقدیر و قضاء و امضاء الهی، هیچ چیزی نمی‌تواند مانع شود. هیچ امری نمی‌تواند از آن ممانعت کند و سرِ راهِ اراده و مشیت خدا و تقدیر و قضاء و امضاء او مانعی ایجاد کند. فعل خدا با جمیع مراتبش تعلق گرفته. اذن الله ان‌ترفع؛ خدا اجازه داده. اجازه بعد از هریک این مراتب فعل است. اجازه داده است که این خانه‌ها رفعت پیدا کنند.

رفعت آنها و بلندی مقام آنها به این است که رتبه آنها از امثال خود و اشباه و اجناس خود بالاتر باشد و مقام آنها شریف‌تر و رتبه آنها مرتفع‌تر باشد. ان‌ترفع؛ مرتفع

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 134 *»

شده و می‌شوند، رفعت یافته و می‌یابند. و یذکر فیها اسمه؛ و اسم خداوند در این خانه‌ها برده می‌شود، به‌طوری که اسم غیر خدا در این خانه‌ها نیست.

بزرگ‌ترین و شریف‌ترین خانه از این خانه‌هایی که خدا در قرآن وصف می‌کند، همان بدن‌های ایشان است که خانه روح ایشان است و روح ایشان، یعنی مقامات عالیه و معنویه ایشان، در این بدن‌ها جای گرفته و انوار الهی در این بدن‌ها ظاهر شده است. پس حال که خداوند اجازه فرموده و همه مراتب فعل او به رفعتِ این خانه‌ها و عظمت و جلال این خانه‌ها تعلق گرفته است، وظیفه بندگان تعظیم و تکریم آنها است.

همان‌طور که حضرت باقر؟ع؟ به قَتاده، فقیه اهل بصره فرمودند که به حضور حضرت آمده بود و مسائل زیادی در ذهن خود فراهم کرده بود که از حضرت سؤال کند. وقتی‌که خدمت حضرت رسید، تمام آن مسأله‌های علمی و مسأله‌های غامض و مشکلی که آماده کرده بود که نعوذبالله حضرت باقر؟ع؟ را مثلاً خجالت دهد که حضرت نتوانند این مسائل علمی را حل کنند، وقتی‌که خدمت حضرت نشست، همه آنها از ذهنش رفت. هرچه فکر کرد که یک مسأله از آن مسائل به‌یادش بیاید، یادش نیامد. حضرت فرمودند: مسائل خود را سؤال کن. دید هیچ‌یک از آنها در ذهنش نیست. عرض کرد: درباره پنیر چه می‌فرمایید؟ آیا خوردن پنیر جایز است، مکروه است، چه حکمی دارد؟ چون گاه‌گاهی خمیرمایه‌هایی که در پنیر می‌زده‌اند، از حیوان‌های مرده بوده. در پنیرها خمیرمایه‌های میته به‌کار می‌رفته و از این‌جهت از طرف ائمه ما کراهت پنیر شایع شده بود. دید هیچ‌چیز دیگر در یادش نیست. شاید هم آنجا پنیر دیده که یادش آمده این را سؤال کند. فرمودند: مسائل تو همین است؟! عرض کرد: همه از یادم رفته است. البته پیش از این گفت‌وگو حضرت درباره مقام و منزلت حجت‌های الهی فرمایشی فرمودند که قتاده حیران شده بود. پس از سکوت طولانی و اضطراب شدید عرض کرد: یا ابن رسول‌الله، من در نزد خیلی از علماء

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 135 *»

نشسته‌ام، با خیلی از دانشمندان اسلامی روبه‌رو شده‌ام، با متکلمین مشهور گفت‌وگو کرده‌ام، نزد هیچ‌یک آنها این حالت برای من پیدا نشد که در خدمت شما برای من پیدا شد. وجود من تزلزل پیدا کرده، مضطرب شده‌ام. آن‌چنان مضطربم که حتی مسائلی که در ذهنم آماده کرده بودم که سؤال کنم، از خاطرم رفته است. حضرت فرمودند که آیا تو می‌دانی کجا نشسته‌ای؟! نزد خانه‌هایی نشسته‌ای که خدا در قرآن در وصف این خانه‌ها فرموده: فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه. تا ایتاء الزکوة را تلاوت فرمودند و بعد فرمودند: تو نزد یک‌چنین خانه‌هایی نشسته‌ای و ما این خانه‌ها می‌باشیم. عرض کرد: راست می‌فرمایید، این خانه‌ها که خدا فرموده خانه‌های سنگی و گِلی نیست.([123])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 136 *»

مراد حضرت، هم بدن مطهرشان بود و هم خانه حضرت، همان خانه ظاهری. یقیناً همه این را قبول دارند که خانه‌شان این‌طور بوده. خانه‌های معصومین سلام الله علیهم اجمعین خانه‌هایی بوده که خداوند اجازه فرموده بود که آن خانه‌ها بر خانه‌های دیگر رفعتِ معنوی داشته باشد. در آن خانه‌ها ذکر خدا می‌شد. در همه آن خانه‌ها جز ملائک چیز دیگری نبود. شیاطین به آن خانه‌ها راه نداشتند. ملائکه تمامِ آن خانه‌ها را پر کرده بودند. دیوارها، سقف، زمین، بالا، پایین؛ همه آن خانه‌ها از ملائکه رحمت، ملائکه تسدید، ملائکه تأیید، ملائکه عنایت، ملائکه توجه پر شده بود.

راوی می‌گوید: خدمت حضرت سجاد؟ع؟ رفتم، دیدم حضرت نشسته‌اند و دارند از روی زمین یک چیزهایی برمی‌چینند. گفتم: یا ابن رسول‌الله، اینها چیست جمع می‌فرمایید؟ فرمودند: اینها مقداری از بال‌های ریز و خُردِ ملائکه است، «زَغَب» آنها است که دارم برمی‌چینم. برای چه؟ برای اینکه اینها را ما به نخ می‌کشیم و بعد برای حرز همراه بچه‌هایمان می‌کنیم. عرض کرد: مگر ملائکه بر شما نازل می‌شوند؟! فرمودند: آن‌قدر ملائکه بر ما فرود می‌آیند که جا را بر ما تنگ می‌کنند. این‌قدر برای ما مزاحمت درست می‌کنند، که جا را بر ما تنگ می‌کنند.([124]) آن‌ خانه‌ها و آن بدن‌ها یک‌چنین خانه‌ها و بدن‌هایی است که دائماً‌ رحمت حق و ملائکه رحمت بر‌ آن خانه‌ها فرود می‌آیند و بر گرد آن خانه‌ها و صاحبان آن خانه‌ها طواف می‌کنند و بعد عروج می‌کنند.

ما کجا می‌توانیم این معانی را بفهمیم؟! کجا می‌توانیم این حقائق دین را

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 137 *»

بفهمیم؟! الحمدلله اعتقاد داریم و تصدیق می‌کنیم که باید همین‌طور باشد و غیر از این نیست. اما ان‌شاءالله در دوره ظهور، خواهیم دید که این بدن‌ها چه بدن‌هایی است و این خانه‌ها چه خانه‌هایی است! امام می‌فرماید: در دوره ظهور مهدی صلوات ‌الله ‌‌علیه، وقتی‌که بر روی اسبش می‌نشیند، مؤمنین گرد او طواف می‌کنند. قربان آن بدن! مؤمنین اطراف بدن آن بزرگوار می‌چرخند، طواف می‌کنند. مثل پروانه بر گرد شمع، برای حفظ آن حضرت در جنگ‌ها و انجام دستورات و خواسته‌های او، گرد او هستند، به نور او منورند و به برکات او متبرکند. می‌فرماید: مؤمنین زینِ اسبِ او را که جایگاه آن بزرگوار است مسح می‌کنند و به مسح زین اسب مهدی صلوات الله و سلامه علیه برکت می‌جویند.([125])

خدایا، آن بزرگوار هرکجا هست، در امروز که روز جمعه است و به آن بزرگوار نسبت دارد، ما که از زیارت و از ملاقات اماممان محرومیم، اما هرکجا هست، از رحمت و کرمت، سلام و صلوات این جمع را به خدمت آن بزرگوار ابلاغ بفرما. جواب سلام آن بزرگوار را به رحمت و فضلت شامل حال ما بفرما.

این بدن‌ها، در این خانه‌ها، خانه‌ها را شرافت و رفعت داده، به‌حدی که عرض کردم محل صعود و نزول ملائکه گردیده. مختلَفِ ملائکه رحمت، ملائکه تأیید، ملائکه تسدید می‌باشند. خدا می‌داند چه ملائکه‌ای هستند. برای ملائکه مقامات و شئوناتی است و دارای اقسامی هستند. همه و همه بر این خانه‌ها وارد می‌شوند و این خانه‌ها را زیارت می‌کنند.

خانه‌هایی که نوعاً صاحبانش آواره شدند. «دعبل» یکی از غصه‌ها و مصیبت‌هایش همین بود که در حضور حضرت رضا؟ع؟ عرضه داشت: «مدارسُ

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 138 *»

آیاتٍ خَلَتْ من تِلاوة».([126]) این خانه‌های معصومین، _  خانه امام حسین، خانه امام کاظم، خانه حضرت رضا، خانه حضرت جواد، همین‌طور حضرت هادی؟عهم؟ _  این خانه‌ها در مدینه بی صاحب ماند. درباره همین خانه‌ها می‌گوید که مدارس آیات بوده، جای درس و بیان آیات الهی بوده؛ حالا دیگر اینها «خلت من تلاوة» خالی شده از اینکه در آن خانه‌ها آیات الهی تلاوت شود و بیان احکام دین الهی شود و نشر عنایات حق گردد.

پس امام باقر؟ع؟ به قتادة می‌فرمایند: تو نمی‌دانی کجا نشسته‌ای؛ در نزد خانه‌ای نشسته‌ای که خدا خواسته و اذن و رخصت داده که رفعت پیدا کند و از این جهت هیچ مانعی برای این اذن و خواست خدا نیست. معلوم است که بالاتر از این خانه ظاهری و شریف‌ترین خانه‌ها همین بدن مطهر ایشان است که اصل‌ خانه‌ها و خانه حقیقی است برای مراتب عالیه این بزرگواران؛ روح مطهرشان، عقل منورشان، نفس مقدسه‌شان و همین‌طور فؤادشان. آری، این بدن‌ها خانه‌هایی است که فؤاد و مراتب عالیه ایشان در این خانه‌ها جلوه‌گر است. دیگر نقصی برای این خانه‌ها می‌مانَد؟! رجسی برای این خانه‌ها متصور است؟! ابداً؛ بلکه دائماً‌ به تطهیرِ الهی مطهّر است. از موقعی که خداوند خواسته در این عالم و به‌طور کلی در عالم اجسام برای آن مراتب ایشان، جسمی پیدا شود، بدنی پیدا شود؛ از همان‌جا خداوند تطهیر را شروع کرده، تقدیس را شروع کرده. برای این بزرگواران خانه‌هایی با قداست، با طهارت، با جلالت شأن فراهم ساخته است.

پس شیعه با زیارت خود از قبور مطهره ایشان و تعظیم و تکریم این قبور، دارد به این ابدان احترام می‌کند و همان اعتقادی را که به این بدن‌های منور و مقدس دارد، اظهار می‌کند و در مقابل این بدن‌ها تواضع می‌کند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 139 *»

تواضعش به چطور است؟ به اینکه از خانه‌اش حرکت می‌کند، طبق دستوری که برای آداب زیارت رسیده غسل می‌کند،([127]) نماز می‌خواند،([128]) به خدا توجه می‌کند. خدایا من به سفری می‌روم که در این سفر، می‌خواهم به ولیّ تو توجه کنم و به تعظیم و تکریم ولیّ تو به درگاه تو خضوع نمایم. دستوراتی داده شده؛ نماز می‌خواند، اهلش، خانه‌اش و زندگی‌اش را به خدا می‌سپارد. صدقه می‌دهد،([129]) همراه خود تربت امام حسین بر می‌دارد.([130]) از همان اول خضوع و خشوع به درگاه خدا شروع می‌شود. خرج می‌کند، صدمه می‌بیند، به‌زحمت می‌افتد.

الآن که در مسافرت‌ها، نسبتاً آن‌چنان زحمتی نیست. در زمان‌هایی که ائمه ما؟عهم؟ امرشان ظاهر بود و در عالم ظاهر دنیا حاضر بودند، آن زمان‌ها می‌دیدند که شیعه با چه مشکلاتی به زیارت می‌روند. فرض کنید، امام صادق؟ع؟ در مدینه بودند، اما امام است، محیط است، احاطه دارد؛ همان‌جا که نشسته تمام شیعیانش پیش چشمش هستند. تمام شیعیان و غیر شیعیان، بلکه همه عالم پیش چشمش است. می‌فرماید: دنیا در نزد امام مثل یک نصفه گردو در دست شما است([131]) یا مثل یک درهم _  مثلاً پنج‌هزاری، یک تومانی _  در دست شما است،  که چطور می‌توانید آن را همه‌طور بگردانید. همین‌طور، عالم در نزد امام حاضر و در تصرف امام است.

آن زمان‌ها، وقتی‌که می‌دیدند شیعیان، از راه‌های دور با چه مشقاتی حرکت می‌کنند؛ و معلوم است زیارت‌های آن مواقع، طول می‌کشیده. مریضی‌‌ها در بین راه

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 140 *»

بوده، قطّاع طریق در میان راه بوده‌اند، وسیله راحت کمتر بوده، اطمینان خاطر کمتر بوده است. دل‌ها مضطرب بوده و با ترس و وحشت حرکت می‌کرده‌اند. زن و فرزند و اموال خود را می‌گذاشته‌اند و به اطمینان الهی و اتکاء بر فضل خدا، برای زیارت می‌آمده‌اند. حال یا می‌مردند یا برمی‌گشتند.

آن امامان، آن بزرگواران بر حال شیعیانشان مُشرِف بودند که با این سختی‌ها، برای احترام این قبور مطهره می‌آیند و ایشان را زیارت می‌کنند و در واقع به این زیارت و به این اعتقاد خود فخر می‌کنند، مباهات می‌کنند که خدایا بر ما لطف کردی، کرم کردی که این اعتقاد را به ما دادی و ما را با مقامات ولایت ایشان آشنا کردی.

راوی می‌گوید: خدمت حضرت صادق؟ع؟ رفتم. دیدم حضرت نماز می‌خوانند. نشستم که نمازشان تمام بشود. به سجده آخر رسیدند. معلوم است نماز مستحبی بوده. حضرت بعد از نمازشان، در سجده دعاء می‌کردند و اشک می‌ریختند و گریه می‌کردند. از جمله دعاهای حضرت این بود که درباره کسانی‌که برای زیارت قبر مقدس حضرت سیدالشهداء‌ صلوات ‌الله ‌علیه حرکت می‌کنند، دعاء می‌کردند. معلوم است امام مشرف بودند، می‌دیدند چه وضعی است. از خدا می‌خواستند: خدایا، بر این بدن‌هایی که خود را به تعب و زحمت انداخته‌اند، چهره‌های آنها در برابر آفتاب سوزان دگرگون شده، خدایا، بر آن بدن‌هایی که در میان این راه، بر آن سر و صورت‌ها خاک راه نشسته، خدایا، بر‌ آن‌ دل‌هایی که الآن در یاد جدم حسین نالان است و برای مظلومیت او ضجه می‌کنند و ناله می‌کنند، خدایا بر آنها رحم کن. می‌گوید: دیدم امام؟ع؟ همین‌طور مرتب دارند دعاء می‌کنند و گریه می‌کنند بر این بدن‌ها یعنی بدن‌های زوار، بر این زائرینی که از راه‌های دور و نزدیک برای زیارت قبر حسین صلوات ‌الله ‌علیه در حرکتند یا رسیده‌اند و الآن مشغول زیارتند. امام دارد همه‌شان را دعاء می‌کند؛ چه آنهایی که در راهند، چه آنهایی که به حرم

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 141 *»

رسیده‌اند و در کنار قبر حضرتند، زیارت می‌کنند، گریه می‌کنند. امام همه‌شان را ذکر می‌کنند، هریک را با تمام حالاتی که دارند. خدایا بر آن دیده‌هایی که در مصیبت جدم از آن دیده‌ها اشک می‌ریزد، ترحم فرما. همین‌طور امام همه حالاتشان را ذکر می‌کنند. حتی حضرت ضجه‌هایشان را می‌شنیدند که دعاء می‌فرمودند. راوی می‌گوید: می‌شنیدم که می‌فرمود و دعاء می‌کرد و به درگاه خدا عرضه می‌داشت که خدایا آن سینه‌های سوزانی که در مصیبت جدم حسین ضجه می‌کنند و ناله می‌کنند، بر آن سینه‌ها ترحم فرما. همین‌طور مرتب دعاء می‌فرمودند.([132])

این دعاها برای چیست؟ برای همین است که این عمل _  یعنی زیارتِ این قبور مطهره و عرض اخلاص در برابر این انوار الهی و اظهار خضوع و خشوع به درگاه عزت و جلال ایشان _  بالاترین و شریف‌ترین عمل‌ها است؛ که ان‌شاءالله خداوند این نعمت را برای همه شیعیان روزی فرماید.

نعمت زیارت قبر حسین صلوات ‌الله ‌علیه که از نوع شیعیان گرفته شده؛ خدایا این نعمت را به همه‌شان برگردان. اگرچه به استحقاق عمل خودمان بوده. چه بی‌حرمتی کرده‌ایم، چه کرده‌اند و چه بی‌حرمتی‌ها انجام شده که این محرومیت را اقتضاء کرده؛ ولی خدایا، از فضل تو دور نیست که همه اینها را بیامرزی به همین‌که ان‌شاءالله دل‌هایشان در مصیبت حضرت بسوزد و این نوع گناهان آمرزیده شود. و این

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 142 *»

گناهان آمرزیده نمی‌شود مگر به سوختن دل‌ها، به حقیقت سوختن. چون خیلی بد کردند. خیلی بی‌حرمتی کردند. درست یادم می‌آید که شیعیان عراق، همین ایرانی‌هایی که آنجا مقیم بودند که بعد به این مصیبت مبتلا شدند و از آن محل‌های شریف آواره شدند، در بهترین ایام و شریف‌ترین اوقات، در قهوه‌خانه‌ها و کافه‌های کربلاء تلویزیون‌هایشان روشن بود؛ تلویزیون‌های عربی با آن اوضاع و برنامه‌ها در آن زمان‌ها. چه عرض کنم که بر ما چه می‌گذشت! ما که در ایمان ضعیفیم، با همین ایمان ضعیف، دلمان و وجودمان می‌سوخت که خدایا، این چه بی‌حیائی و بی‌حرمتی است که اینها دارند؟! همین ایرانی‌های مقیم آنجا یا امثال اینها که ادعاء تشیع داشتند، ادعاء مجاورت قبر امام حسین؟ع؟ داشتند؛ اما این بی‌حرمتی‌ها را داشتند. هیچ حرمت‌داری نمی‌کردند.

با آنکه من یک‌وقتی عرض می‌‌کردم که باید این حرم مطهر امام حسین؟ع؟ _  که چهار فرسخ در چهار فرسخ یا پنج فرسخ در پنج فرسخ است([133]) _  به همان حال حرم بودن می‌ماند و مردم نمی‌رفتند آنجا ساکن شوند و مجاور گردند و این اوضاع را بار بیاورند. اگر می‌خواستند شهر بسازند، اطراف این چند فرسخ می‌ساختند. این مقدار فرسخ همان‌طور که بود باقی می‌ماند. نروند آنجاها خانه بسازند و بنشینند و این کارها را بکنند، این معاصی را داشته باشند. من در کوچه‌ای می‌گذشتم، یک جوان شیعه را دیدم که آن زمان، در کوچه باریک، رادیو کوچک دستش بود و این رادیو آهنگ می‌زد، او با همین آهنگ می‌رقصید و به خانه‌اش می‌رفت. وضع این‌طور بود. همین‌طور بی‌حرمتی‌های دیگر که در جاهای دیگر آن شهر مقدس می‌شد. بی‌جهت نبود که این محرومیت پیش آمد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 143 *»

این محرومیت برطرف نخواهد شد، مگر باز آن‌چنان دل‌ها بسوزد یا در میان دل‌ها، یک دلی بسوزد که خداوند ترحم کند و این نعمت را برگرداند. خدایا، ما که چنین دلی نداریم که آن‌چنان بسوزد که برای یک‌چنین فضلی مستحق گردد؛ اما یک دل را سراغ داریم که آن دل خیلی سوزان است. خدایا، به حق آن دل سوزان، دل مهدی آل‌محمد؟عهم؟ که مرکز عنایات تو  و محل توجهات تو است، خدایا، به حق آن دل سوزان به همه شیعیان محمد و آل‌محمد و دوستان ایشان ترحم بفرما. خدایا، نعمت‌های از دست‌رفته ایشان را، مخصوصاً نعمت زیارت کربلاء را به همه‌شان برگردان. خدایا، برای جوانان و بچه‌های ما، این محرومیتی که ما تابه‌حال داشته‌ایم مپسند. آخر ببینید، عرض کردم بپرسید چند نفر از ما زیارت اربعین را درک کرده‌ایم؟ سنّمان هفتاد، شصت، پنجاه، چهل و پنج و چهل سال شده. این‌همه سال گذشته، چند تا زیارت اربعین رفته‌ایم؟ چند تا زیارت عاشوراء رفته‌ایم؟ خدایا، به حق ولیّت، به حق بقیةالله تو را قسم می‌دهیم این محرومیت را بر این جوانان ما، بر این بچه‌های ما، مپسند. خدایا، برای اینها تقدیرِ خیر فرما. زیارت‌های متعددۀ عاشوراء و اربعین روزیشان فرما. ان‌شاءالله اگر ما هم بودیم با ایشان شریک و همراه باشیم و اگر نبودیم، لااقل به همین دعائی که کرده‌ایم و توفیق برای ایشان خواسته‌ایم، ما هم ان‌شاءالله شریک باشیم.

پس خوشا به حال شیعیان با این احترام و تعظیمی که از امر زیارت این بزرگواران دارند و با زیارت ایشان خدا را تجلیل و تعظیم می‌کنند و در نزد انوار الهی تواضع دارند. این بزرگ‌ترین عمل است که حضرت عسکری؟ع؟ در این حدیث شریف ذکر فرموده‌اند. و عرض کردم قید «اربعین» برای احترام به عمل جابر و تعظیم از عمل جابر است و اینکه شیعه عملاً می‌گوید ای جابر کاش ما هم در آن اربعین اول می‌بودیم و مثل تو در تعظیم و تکریم می‌کوشیدیم. اگر دشمنان می‌خواستند نور امام حسین؟ع؟ را خاموش کنند، تو با این کارَت، زیارت قبر حسین صلوات ‌الله ‌علیه را تأسیس کردی.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 144 *»

خیلی امر عجیب است! شما ببینید در روزگاری که صحابه دیگر رسول‌الله؟ص؟، خودشان را فروخته بودند، مقام صحابی بودن خود را به مال دنیا فروخته بودند و رفته بودند خدمت‌گزار معاویه و یزید شده بودند، کارپرداز امر آنها بودند، حاشیه‌نشین مجلس‌های آنها بودند، این صحابیِ نابینا، پیرمردِ سال‌خورده، به تأسیس یک‌چنین سنتی موفق گردید. پناه به خدا می‌بریم.

«زید بن ارقم» را شنیده‌اید. او از صحابه رسول‌الله است. از کسانی‌ است که باید خدمت ابی‌عبدالله الحسین بیاید و از حاشیه‌نشین‌های ابی‌عبدالله الحسین باشد. اما حاشیه‌نشین مجلس ابن‌زیاد است. از صحابه هم هست. وقتی‌که این اوضاع را دید که ابن‌زیاد چنین می‌کند، اعتراض کرد که چوبت را بردار! من بارها دیدم که رسول‌الله این لب‌ها را می‌بوسیدند و گریان شد. ابن‌زیاد متعرضش نشد. فقط گفت: چون خرف شده‌ای، پیرمردِ خرفی هستی تو را نمی‌کشم. او را نکشت، او را تنبیه نکرد.([134]) چرا؟ چون حاشیه‌نشین بود، چون خدمتگزار بود. همان کسی بود که حضرت امیر در محاجّه‌ای که فرمودند و مردم را قسم دادند و فرمودند هر کسی از رسول‌خدا شنیده که رسول‌خدا درباره من این مطلب را فرمودند که من کنت مولاه فعلی مولاه شهادت بدهد. برخی شهادت دادند. بعد حضرت فرمودند: ای زید بن ارقم، آیا تو نشنیدی که رسول‌خدا چنین فرمود؟ گفت: نه، پیر شده‌ام، یادم رفته. حضرت فرمودند: اگر راست می‌گویی که هیچ؛ اگر دروغ می‌گویی خدا نابینایت کند. به نفرین حضرت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 145 *»

نابینا شد.([135]) حالا حاشیه‌نشین مجلس ابن‌زیاد است، امام حسین را هم خوب می‌شناسد. از این قبیل زیاد بودند. «انس بن مالک» ملعون چه شد؟ «ابوهریره» ملعون چه شد؟ و امثال اینها، همه طرفدار آن اشقیاء شدند لعنة الله علیهم اجمعین.

آری، شرافت جابر بن عبدالله انصاری را در میان صحابه ببینید. او در برابر تمام این مزخرف‌های اهل سنت حرکت می‌کند و زیارت قبر امام حسین؟ع؟ را احیاء می‌کند که اول زیارتی است که در تاریخ اسلام انجام شده به‌عنوان شدّ رحال و بار سفر بستن برای تعظیم قبر امام، حجت خدا و ولیّ خدا. خوشا به حالش! از این‌جهت شیعه در روز اربعین به او اقتداء می‌کند، یعنی هرکجا هست عملاً می‌گوید ای جابر، من هم مثل تو، امروز اگر برایم میسر است، به‌طرف کربلاء بار سفر می‌بندم. اگر میسر نباشد همین‌جا می‌ایستم و عرضه می‌دارم: «السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و رحمة الله و برکاته».

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 146 *»

مجلس 9

(صبح یکشنبه / 28 صفر المظفر   1412 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 147 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

انا لله و انا الیه راجعون انا لله و انا الیه راجعون انا لله و انا الیه راجعون

اصبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظمَ المصیبةَ بک حیثُ انقطع عنّا الوحی و حیث فَـقَدناک

فانا لله و انا الیه راجعون یا سیدنا یا رسول‌الله صلوات الله علیک و علی آل‌بیتک الطیبین الطاهرین([136])

ساعد الله قلبک یا بقیة‌الله ساعد الله قلبک یا بقیة‌الله ساعد الله قلبک یا بقیة‌الله

آقا، امروز در کدام‌یک از مصیبت‌ها به شما تسلیت عرض کنیم؟! در مصیبات ابی‌عبدالله الحسین صلوات ‌الله‌ علیه؛ که ایام با اربعین مصادف بوده و مصادف شده با آمدن اهل‌بیت؟عهم؟ به کربلاء و آن‌همه عزاداری‌ها و سوز و گداز‌های کربلاء، یا مراجعت ایشان به مدینه منوره و ابتداء دوره زندگی سراسر عزاداری ایشان. یا اینکه خدمت شما تسلیت عرض کنیم در مصیبت جدتان رسول‌الله؟ص؟، یا در مصیبت عمویتان امام مجتبی صلوات‌ الله ‌علیه، یا در مصیبت جدتان حضرت علی بن موسی الرضا صلوات ‌الله‌ علیه؟! در کدام‌یک از این مصیبت‌ها، تسلیت عرض کنیم؟! عرضه می‌داریم: «احسن الله لک العزاء یا سیدنا و مولانا یا بقیةالله فی جمیع المصائب». مصیبت‌ها که یکی‌دو تا نیست‌. مخصوصاً‌ از امروز که اساس ظلم و جور بر خاندان رسالت بنیان‌گذاری شد. اصل مصیبت‌ها از امروز شروع شده، تمام مصائب از امروز ابتداء شده.

منافقین با نقشه‌هایی که عرض کرده‌ام، رسول‌الله؟ص؟ را در این چند روز اخیرِ حیاتشان، به منزل عایشه منتقل کردند که کاملاً‌ از همه جهات باخبر باشند و اوضاع

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 148 *»

داخلی مرتب به آنها گزارش داده بشود. اولی و دومی خود را از مردم مخفی داشتند که مردم ندانند اینها در مدینه هستند. چون مرتب رسول‌الله؟ص؟ سفارش می‌فرمودند که کسی از لشکر اسامه تخلف نکند. منظور حضرت این بود که چندان کسی در مدینه نباشد، تا بتوانند فتنه‌ای برپا سازند.([137]) البته این فتنه و شروع این فتنه قهری بود؛ ولی رسول‌خدا؟ص؟ برای اتمام حجت و برای نشان دادن روح نفاق این منافقین، برنامه‌هایی را که از طرف خداوند به آنها مأمور بود، اجراء می‌کرد.

از جمله برنامه‌ها تجهیزِ جیشِ اسامه بود؛ یعنی فراهم شدن لشکر و آماده شدن لشکر به امارت و امیربودن «اسامة بن زید». اسامه جوان بود، کاردان بود، فراست داشت، سیاست‌مدار بود و اهل وفاء بود. صفاء داشت و نسبت‌به رسول‌خدا؟ص؟ با صمیمیت بود. رسول‌الله؟ص؟ وقتی‌که او را بر لشکر امیر کردند و مورد اعتراض قرار گرفتند، فرمودند: او نزد من از همه شما محبوب‌تر است.([138]) او را، با اینکه جوان بود، بر آن لشکر امیر کرد و به‌خصوص اولی و دومی را هم فرمان داد که باید در همین لشکر و تحت امارت اسامه باشید. برای اینکه بر امت معلوم شود که کسانی‌که جوانی مثل اسامه از طرف رسول‌خدا؟ص؟ بر آنها امیر بشود، قابل و لایق خلافت رسول‌الله نیستند و به فرمان رسول‌خدا؟ص؟ باید در تبعیت و اطاعت اسامه باشند، چون برای هیچ امری از

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 149 *»

امور لایق نبودند. رسول‌خدا؟ص؟ سفارشِ شدید می‌فرمود که همه باید به لشکر اسامه ملحق شوید که خارج از مدینه دارد برای حرکت کردن برای جنگ آماده می‌شود. اینها تخلف کردند و نرفتند و سعی می‌کردند که خود را به مردم نشان ندهند، تا اینکه وفات رسول‌خدا برسد و نقشه‌هایی را که دارند به‌انجام برسانند.

البته اینها از ابتدائی که به‌ظاهر اسلام آورده بودند، مترصد مثل امروزی بودند. مثل امروز را فرصت‌شماری می‌کردند و چند بار زمینه‌چینی کردند که رسول‌خدا را با نقشه‌های مختلف بکشند و خداوند رسوایشان می‌کرد و وجود مبارک رسول‌الله را حفظ می‌کرد. تا اینکه تقدیر الهی جاری گردید و به زهری که عایشه و حفصه، هر دو دو بار به رسول‌خدا؟ص؟ خورانیدند،([139]) مثل امروزی وفات رسول‌خدا در رسید.

شاید مثل دیشب، اولِ شب یا دیروز نزدیک غروب بوده که می‌شود گفت دیگر آخرین دیدار و آخرین گفت‌وگوهای رسو‌ل‌خدا با فاطمه زهراء؟سها؟ بوده. می‌دانید در میان اهل‌بیت، فاطمه از همه بیشتر می‌سوزد. بی‌تابی آن بزرگوار از همه بیشتر است. آخر رسول‌الله نه‌تنها برای فاطمه پدر بود، که اصلاً‌ برای فاطمه مانند مادر بود. اگر خدیجه در مکه از دست رفته بود، فاطمه مادرش را از دست داده بود، اما عطوفت و مهربانی این پدر برای آن دختر معلوم است؛ رسول‌الله است، رحمةٌ للعالمین است. حال ببینید با فاطمه چطور بوده، با حسن چطور بوده، با حسین چطور بوده، با زینب و ام‌کلثوم چطور بوده، با امیرالمؤمنین چطور بوده؛ که اینها را برای بلاء و برای مصیبت می‌پروراند.

فاطمه از همه بیشتر می‌سوخت. قرار نداشت. خانه می‌رفت، گریه می‌کرد. نزد رسول‌خدا می‌آمد، گریه می‌کرد. مخصوصاً این چند روز که عرض کردم اقلّی که ذکر شده شدت بیماری رسول‌الله ده روز بوده است. این بزرگواران را آن‌چنان متأثر ساخته بود، که

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 150 *»

قرار را از ایشان ربوده بود. هیچ قرار نمی‌گرفتند. بچه‌ها را به منزل خودشان می‌آوردند؛ زیرا رسول‌الله توان ملاقات نداشتند. عرض کردم به‌ظاهر خیلی در ضعف و نقاهت بودند. اما بچه‌ها طاقت نمی‌آورند، تا می‌توانند زود خودشان را کنار بستر رسول‌الله می‌رسانند، خود را روی بدن مطهر حضرت می‌افکنند، حضرت را می‌بوسند، حضرت را می‌بویند. رسول‌الله هم همین‌طور؛ تا چشم باز می‌کنند و این بچه‌ها را می‌بینند، ایشان را می‌بویند، می‌بوسند، به یاد مصیبت‌هایی که بنا است بر ایشان وارد شود گریه می‌کنند.

دیگر ضعف رسول‌خدا بی‌نهایت شده. آن‌چنان ضعف بر وجود مبارکش مستولی شده بود که هرکس به بی‌تابی رسول‌الله و بی‌حالی آن بزرگوار نگاه می‌کرد، به گریه می‌افتاد. شاید دیگر آخرین دیدار بود که فاطمه زهراء کنار بستر پدر بزرگوارشان آمدند. صورت روی سینه پدر گذارد و زار زار گریه می‌کرد. آن رخساره نورانی رسول‌الله آن‌چنان قلب فاطمه را جریحه‌دار کرده بود که به یاد همین چهره و آبرو و عزّت و جلال این چهره در نزد خدا، فاطمه این شعر ابوطالب را می‌خواند:

و ابیضُ یُستسقَی الغَمامُ بوجهه ثِـمــالُ الیـتـامـی عِصـــمـةٌ للاَرامـلِ

زهراء؟سها؟ همین شعر را زمزمه می‌کرد و به صورت پدر نگاه می‌کرد و روی سینه پدر صورت می‌گذارد، اشک می‌ریخت، گریه می‌کرد.

یک‌وقتی در مکه باران نیامد، قحطی شد. خیلی در شدت افتادند. از ابوطالب بزرگ قریش تقاضا کردند که برای باران دعاء کند. رسول‌خدا طفل بودند. آن بزرگوار را در بغل گرفت، در کنار خانه کعبه آمد، خدا را به آبروی محمد؟ص؟ قسم داد که بر مردم ترحم بفرماید و باران نازل فرماید. خداوند دعاء ابوطالب را مستجاب کرد. باران نازل شد. آن‌چنان باران می‌بارید که همه به‌وحشت افتادند که نکند سیل بیاید و اسباب خرابی منزل‌ها و اوضاعشان بشود؛ که به‌اندازه لازم باران آمد. ابوطالب در وصف رسول‌خدا؟ص؟ شعر گفت. در آن شعرش این بیت بود: «و ابیضُ یُستسقی الغمام

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 151 *»

بوجهه»؛ آن آبرومند به درگاه خدا، آن کسی‌که رخساره‌اش به عزت و جلالت متلألئ و درخشان است، او کسی است که به آبروی او از خدا طلب باران می‌شود و به برکت آبروی او در درگاه خدا از ابرها باران می‌بارد. آن بزرگوار بعد از این، پناه یتیمان است. آن بزرگوار پناه بیوه‌زنان و عهده‌دار امور مساکین است.([140]) در این بیت ابوطالب رسول‌خدا را این‌گونه وصف کرد و فاطمه زهراء؟سها؟ هم همین جملات و همین بیت را با خود می‌گفتند. اشک می‌ریختند و این بیت را می‌خواندند.

رسول‌خدا؟ص؟ چشم مبارک باز کردند، فرمودند: دخترم، این شعرِ عمویت ابوطالب است که در وصف من گفته و تو می‌خوانی؛ اما این آیه را بخوان: و ما محمد؟ص؟ الّا رسول قد خلت من قبله الرسل أ فان مات او قُتل انقلبتم علی اعقابکم و من یَنقلبْ علی عَقِبَیْه فلن‌یضرَّ اللهَ شیئاً و سیجزی اللهُ الشاکرین.([141]) این آیه را بخوان. یعنی در آن شعر و آن بیت که می‌خوانی، سخن از وصف من است، سخن از جلال و عظمت من است؛ و حال دیگر موقع خواندن این اوصاف نیست. اکنون موقع توجه به مصائبی است که بر اسلام و مسلمین و خاندان رسالت وارد می‌شود. حالا موقع یادآوری یک‌چنین مصیبت بزرگی است. این آیه در قرآن، گزارش مصیبت بزرگی است که خدا از این مصیبت بزرگ خبر داده و این مصیبت، مثلِ امروز شروع شد. فرمود: این آیه را تلاوت کن.

معنی ظاهری آیه این است: نیست محمد؟ص؟ مگر رسولی که قبل از او هم انبیائی بودند و در میان امت‌ها آمدند و آنها از دار دنیا رفتند. این رسول هم، مثل آن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 152 *»

رسل، در این نظام بشری، خواه‌نخواه باید از دنیا برود. اما اگر مرد یا کشته شد، شما به عقب برمی‌گردید. نه اینکه عادی و طبیعی برگردید، بلکه انقلبتم علی اعقابکم؛ همین‌طور که هستید، به‌طور عقب‌عقبی می‌روید. و کسی‌که از دین خدا و سنت الهی دست بردارد، به خدا ضرر نمی‌زند و خداوند به همین زودی جزاء و پاداش نیک خواهد داد به کسانی‌که شکرگزار باشند و نعمت‌های الهی را سپاس‌گزاری کنند. اعظم این نعمت‌ها وجود انبیاء؟عهم؟ و اعظم از همه آنها وجود محمد؟ص؟ و رسالت آن بزرگوار و دیانت او است که خدا به این نعمت بزرگ خود بر بندگان خود منت گذاشته. کسانی‌که این نعمت را شکر کنند و از این نعمت _ به وفاداری با او و خاندان او سلام الله‌ علیهم اجمعین _ سپاس‌گزاری کنند، اینها شکرگزارانند و خداوند وعده فرموده که جزاء نیک به ایشان کرامت کند. این معنای ظاهری آیه است.

ظاهراً نزول این آیه در جریان احد بود. آن موقعی که لشکر اسلام روی بی‌مبالاتی، بی‌توجهی و تخلف از فرمان رسول‌الله؟ص؟، بعد از پیروزی، دچار شکست شدند. آن گردنه را رها کردند، دشمن از پشت سر حمله کرد و خودشان نمی‌دانستند چه می‌کنند، خودشان به جان خودشان افتادند. هرچه که مشرکین و کفار آنها را کشتند، هرچه هم که خودشان بی‌توجه یکدیگر را می‌کشتند؛ تصور می‌کردند دشمن است که حمله کرده. خیلی وضع درهم شد.

از جمله کسانی‌که از مسلمین به دست خود مسلمین کشته شد، پدر حذیفه یمانی بود که هرچه داد زد: این پدرم است، او را نکشید! این مسلمان است، پدر من است، نکشید! مسلمان‌ها باور نمی‌کردند، یا صدا به آنها نمی‌رسید. خلاصه از بس وضع درهم شده بود و مشخص نبود، خود مسلمان‌ها پدر حذیفه را کشتند. بعد وقتی‌که حذیفه دید پدرش را کشته‌اند، دست به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا اینها را بیامرز. برای آنها طلب مغفرت کرد. رسول‌الله خواستند دیه پدرش را از بیت‌المال مسلمین بپردازند، قبول نکرد. گفت: صرف امر مسلمین کنید. اگرچه پدر من به

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 153 *»

دست مسلمان‌ها کشته شد؛ اما اینها تعمد نداشتند، فکر می‌کردند کافری و مشرکی است، از‌ این‌جهت او را کشتند.([142]) جریان این‌طور بود.

وقتی‌که یک‌چنین انهزام و شکستی برای مسلمین فراهم شد و چند تیر به‌طرف رسول‌خدا پرتاب شد و سنگ به پیشانی مبارکش زده شد، شیطان ملعون به زبان بعضی از اشقیاء آن لشکر کفر گفت و آنها صدایشان را بلند کردند که «قُتِل محمد»؛ حضرت؟ص؟ کشته شده‌اند. تا این صدا پیچید، تمام آنانی که از مسلمین باقی مانده بودند، چه مهاجرین و چه انصار، همه فرار کردند.([143]) اما طرز فرارشان ظاهراً همین‌طور بود که عرض می‌کنم، عقب‌عقبی فرار کردند و میدان را خالی کردند و رفتند.([144]) در مقام تحقیق برنیامدند.

ولی چند نفر از منافقین که همیشه در اطراف رسول‌الله می‌چرخیدند، آنها به رسول‌الله نزدیک بودند و می‌دیدند که این صدا دروغی است، رسول‌الله را می‌دیدند. حضرت اعلام فرموده بودند که من کشته نشده‌ام و من کشته نمی‌شوم؛ یعنی مطمئن باشید، من در این جنگ کشته نمی‌شوم و نمی‌میرم. نروید، فرار نکنید. اولی و دومی نزدیک بودند، صدای رسول‌الله را می‌شنیدند، شروع کردند به مسخره کردن و استهزاء رسول‌الله؟ص؟ و گفتند: هنوز هم از تمسخر ما دست برنمی‌دارد.([145]) یعنی مطمئن شده بودند که رسول‌الله در آن جنگ کشته می‌شوند. این‌قدر وضع عجیب شده بود! مطمئن بودند که رسول‌الله را آنجا می‌کُشند. رسول‌الله می‌فرمودند: من کشته نمی‌شوم، من نمی‌میرم، فرار نکنید، بمانید. همه فرار کردند. این دو نفر با عده‌ای که با یکدیگر بودند و هم‌فکر و هم‌عقیده بودند، از کفار بودند که لحظه‌ای به خدا ایمان نیاورده

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 154 *»

بودند؛ این ملعون‌ها گفتند: ببینید در این حال و در این وقت حساس، _ نعوذبالله _  هنوز هم ما را مسخره می‌کند، هنوز هم به ما دروغ می‌گوید. فرار کردند و رفتند.

همه رفتند. فقط دو نفر مرد ماندند. یکی ابودُجانه انصاری بود و رسول‌الله همان‌جا فرمودند: ابودجانه، حال که همه رفتند، انصار رفتند، مهاجرین رفتند، تو هم برو. و حال آنکه انصار بیعت کرده بودند بر همین که بمانند و از رسول‌خدا؟ص؟ حمایت کنند و جان فدایش کنند. اما رفتند. و چون از انصار بود، رسول‌الله فرمودند: ابودجانه، من الآن بیعتم را از گردنت برداشتم. تو هم آزادی، برو. ابودجانه کنار رفت، ایستاد، دست‌هایش را به سینه گرفت و عرض کرد: یا رسول‌الله، آخر من بیعت کردم برای اینکه جان نثارتان کنم و در موقع جان‌نثاری باید جان نثار کنم. الآن جایش است. من کجا بروم؟! برای خدا اجازه بفرمایید باشم. حضرت که آن صداقت و وفاء را دیدند، فرمودند: مانعی ندارد، می‌خواهی باش، باش. عرض کرد: جانم فدای شما. آمد، روبه‌روی رسول‌خدا ایستاد و حضرت را پشت سر خود قرار داد و خود را سپر کرد که ببیند از کجا تیری به‌طرف حضرت می‌آید، شمشیری حواله می‌شود، سنگی می‌‌آید، خودش را مقابل قرار بدهد. این‌قدر تیر و شمشیر بر بدن ابودجانه وارد شد، تا اینکه از شدت جراحت بر زمین افتاد. وقتی‌که به زمین افتاد، رسول‌الله نگاهش کردند، عرض کرد: «وفیت یا رسول‌الله؟» آیا وفاء کردم؟([146])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 155 *»

و اما مرد دیگر که ماند امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه بود که آن بزرگوار علاوه‌بر حراست از وجود مبارک رسول‌الله، جنگ هم می‌کردند و مشرکین و کفار را دفع می‌‌کردند. آن‌چنان می‌جنگید که قسمت بالای شمشیر قطع شد، شکست. باز جنگید، آن‌چنان جنگید که مقدار دیگری از شمشیر قطع شد. باز می‌جنگید، تا اینکه تا نزدیک دسته شمشیر قطع شد. حضرت بدون شمشیر ماندند. رسول‌الله آنجا «ذوالفَقار» را عنایت کردند، یا جبرئیل برای امیرالمؤمنین آورد. «ذوالفقار» یعنی شمشیری که گره‌گره بود؛ مثل ستون فقرات. اینکه برای شمشیر ذوالفقار دو سر می‌کشند، این اشتباه است. نه، اولاً بلند نبوده، کوتاه بوده. بعد هم گره‌گره بوده، مثل ستون فقرات. ذوالفقار یعنی صاحب فِقْره فقره. و فِقَر و فِقَْرات و فَقار، اینها جمع فِقْرة و فَقارة است؛ یعنی این شمشیر گره‌گره بود و آنجا بود که جبرئیل صدایش در میان آسمان و زمین بلند شد: لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی صلوات ‌الله‌ علیه.([147]) حضرت می‌جنگیدند. مقدار زیادی بر بدن مبارک امیرالمؤمنین جراحتِ خیلی شدید وارد شد.

در این میان، یک زن هم باقی مانده بود. که این زن «نسیبه دختر کعب» بود. این زن نوعاً در غزوات در خدمت رسول‌الله برای مداوا و جراحت‌بندی و آب رسانیدن به مجروحین می‌آمد. یک‌چنین برنامه‌ای داشت. در این جنگ، یعنی جنگ احد، با جوانش آمده. پسر جوانش همراهش است. تا دید همه دارند فرار می‌کنند و جوانش هم می‌خواهد فرار کند، دست جوانش را گرفت. گفت: کجا می‌روی؟! این مردم را رها کن، بگذار بروند. می‌بینی که رسول‌الله تنها است؛ کجا داری می‌روی؟! دست پسرش را کشید، او را جلو انداخت و گفت: برو، مشغول جنگ و حمایت از رسول‌خدا بشو. گفت: مادر، مگر نمی‌بینی کشته می‌شوم؟ گفت: برو، کشته بشو! باید کشته بشوی. جوانش را جلو انداخت. جوان مشغول جنگ و حمایت از رسول‌الله شد، تا اینکه روی

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 156 *»

زمین افتاد. تا روی زمین افتاد، آمد شمشیر بچه‌اش را از دست بچه‌اش گرفت و شروع به حمله کرد. اول کسی که کشت، قاتل پسرش بود. کُشت و شروع کرد به جنگیدن. جنگ می‌کرد و رسول‌الله نگاه می‌کردند، دعائش می‌کردند. آنگاه فرمودند: این موقعیت و موضع‌گیری این زن از موضع‌گیری آن دو نفر یعنی اولی و دومی شریف‌تر است؛ که این‌قدر دور من و با من بودند و در این جنگ _ به خیال خودشان _  محبت و صفاء و صمیمیت اظهار می‌کردند. این زن در همین موقعیتش بر آنها شرافت دارد و این مقامی که به خود در اینجا گرفته بیشتر از آنها ارزش دارد.([148]) راوی‌های سنی جرأت نکرده‌اند اسم آن دو نفر را در تاریخ ذکر کنند، فقط فلان و فلان گفته‌اند. ولی به گفته ابن‌ابی‌الحدید سنی، آن ناصبی معتزلی، می‌گوید: کاش اسم آن دو نفر را گفته بودند و اظهار کرده بودند.([149]) و با نگفتن اسم آن دو نشان داده‌اند که از دشمنی اعداء چقدر در تقیه و در شدت بوده‌اند.

مقصود این است که در اینجا، رسول‌الله با اینکه فرمودند من کشته نمی‌شوم، من نمی‌میرم، فرار نکنید؛ اما همه فرار کردند. و با اینکه اولی و دومی به رسو‌ل‌الله از همه نزدیک‌تر بودند، بعد از فرار دیدند از همه جلوترند، یعنی از همه به مدینه نزدیک‌تر هستند. این‌طور فرار کردند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 157 *»

پس این آیه، در جنگ احد، یک مصداق دارد. و ما محمد الّا رسول‌؟ص؟ قد خلت من قبله الرسل؛ محمد نیست مگر مثل سایر انبیائی که پیش از این بودند. دعوت الهی را رساندند، آنچه در رسالتشان لازم بود ابلاغ کردند و بعد هم به‌حسب نظام بشری از دنیا رحلت کردند. محمد هم همین‌طور است. محمد هم رحلت می‌کند. این‌طور نیست که بماند. بنا است برود. اما شما چکاره هستید؟! با یک‌چنین دعوتی و با یک‌چنین رسالتی، چکاره هستید؟! حال قرآن دارد روحیه اصیل و اصلی را که در همین مسلمین عمق و ریشه دارد، معرفی می‌کند که با یک‌چنین رسالتی، با یک‌چنین نبوتی، با آن‌همه اعجاز و کرامت، با آن‌همه عظمت و جلالتِ رسول‌الله؟ص؟، روحیه اصلی این امت چیست. أ فان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم. وضع شما این است که این رسول با این رسالت عجیب و با این قدرت و اعجازی که می‌بینید اظهار می‌کند؛ اما شما این‌طور هستید که اگر مُرد یا کشته شد؛ که البته مردن غیر از کشته شدن است. مردنِ طبیعی کشته شدن نیست و کشته شدن مردنِ طبیعی نیست. دو چیز غیرِ یکدیگرند. در هر صورت، اگر بمیرد یا کشته شود، وضع شما این است که انقلبتم علی اعقابکم؛ شما همانی که قبل از اسلام بودید، خواهید بود.

اما بدانید که خدا تنها نمی‌ماند. خدا همیشه دوستانی داشته که اگرچه کم بوده‌اند، اما این دوستان خدا را به حقیقتِ دوستی، دوست داشته‌اند و از این رسالت‌ها به حقیقتِ استقبال، استقبال می‌کرده‌اند و برای این نبوت‌ها و این رسالت‌ها و این رسول‌ها صلوات الله علیهم اجمعین مال و جان فدا می‌کرده‌اند. و من ینقلب علی عقبیه فلن‌یضر الله شیئاً؛ هرکس هم برگردد به همانی که بوده، به خدا هیچ ضرری نمی‌تواند بزند، زیانی بر خدا وارد نمی‌کند.

اما از آن‌طرف، آن عده‌ کمی که وفادار و با صمیمیت و اخلاص در دین خدا می‌مانند، و سیجزی الله الشاکرین؛ خدا آنها را جزاءِ نیک خواهد داد که شکرگزار و سپاس‌گزار نعمت و عنایت و توجه و رحمت خدایند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 158 *»

جنگ احد و جریان احد که سبب نزول این آیه بود، یکی از مصادیق آیه بود. یعنی خدا نمونه‌ای قبل از وفات رسول‌خدا؟ص؟ به این امت ارائه داد که ای امت، ببینید، شما این‌گونه هستید که هرچه رسول‌الله گفت و داد زد من کشته نمی‌شوم؛ یعنی کفار نمی‌توانند مرا بکشند، تقدیر نشده من اینجا کشته بشوم، و او کسی است که شما در همه اخبار آسمانی و زمینی او را تصدیق می‌کنید، در تمام احکام دین او را تصدیق می‌کنید؛ اینجا هم او را تصدیق کنید و بمانید و بگویید حالا هم راست می‌گوید، پس بمانیم و فرار نکنیم. اگر کشته شدید که معلوم است ثواب شهادت می‌برید.

مگر کم کسانی بودند که با چه حالاتی، فقط برای کشته شدن آمدند. «عمرو بن جَموح انصاری» در همین جنگ شرکت کرد برای کشته شدن. پیرمرد و لَنگ بود. خویشانش می‌گفتند: نمی‌خواهد تو به جنگ بروی، تو که معذوری، رسول‌الله که به پیرمردها گفته‌اند چون نمی‌توانید با لشکری حرکت کنید، جنگی کنید، معذورید، در خانه‌هایتان باشید. رسول‌الله که رخصت داده؛ آخر چرا می‌خواهی بیایی؟! چهار پسر رشید تو که هستند، آنها که از طرف تو می‌روند. گفت: نه، حال که نمی‌گذارید، من خدمت رسول‌خدا می‌روم. خدمت رسول‌خدا آمد، عرض کرد: یا رسول‌الله، من آرزوی شهادت دارم. این بستگان نمی‌گذارند. رسول‌الله فرمودند: پیر شده‌ای، بمان. گفت: نه، من آرزو دارم، اجازه بفرمایید من هم بیایم. حضرت به آنها رو فرمودند و فرمودند که اگر در دل آرزوی شهادت داشته باشد، آخر چرا مانعش می‌شوید؟! بگذارید بیاید. بستگان موافقت کردند. فرزندان همراه پدر راه افتادند. پدر جنگ کرد، کشته شد. یکی از فرزندانش با او کشته شد.([150])

همسرش خیلی آرزو داشت که بدن برادر و فرزند و شوهرش را به مدینه بیاورد، در بقیع دفن کند. از این‌جهت همین‌که فهمید مسلمین کشته شدند، شتری برداشت و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 159 *»

آمد و بدنِ برادر و شوهر و فرزندش را پیدا کرد و سوار شتر نمود و حرکت کرد که به بقیع بیاورد و دفن کند. اما رسول‌الله فرموده بودند: شهداء احد همین‌جا باشند که همین‌جا دفنشان کنیم. آنها را به مدینه نبرید. ولی این زن می‌خواست ببرد. شتر نمی‌رفت. هرچه شتر را به‌طرف مدینه می‌راند شتر راه نمی‌رفت. به‌طرف احد که برمی‌گرداند، شتر می‌آمد و راحت حرکت می‌کرد. مانده بود چه کند! از جمله زن‌هایی که بعد از انهزام و شکست خوردنِ لشکرِ اسلام آمده بودند که ببینند وضع مردم چه شده، عایشه بود. او هم آمده بود. به همین زن رسید، گفت: نگرانم، مضطربم، وضعم این‌‌طور است که هرچه شتر را به‌طرف مدینه می‌برم، حرکت نمی‌کند. به‌طرف احد برمی‌گردانم، می‌آید. گفت: شاید بارش سنگین است. آن زن گفت: نه، این شتر به‌اندازه دو شتر بار می‌کشد. خدمت رسول‌خدا؟ص؟ آمد. حضرت فرمودند: شوهرت وقتی‌که می‌خواست از خانه بیرون بیاید، چه گفت؟ گفت: شوهرم می‌گفت خدایا دیگر من به‌سوی اهلم برنگردم، و من دیدم برادرم و پسرم هم از این حرف خوششان می‌آید، گویا آنها هم نمی‌خواستند برگردند. رسول‌الله فرمودند: ایشان را بر نگردان! اینها از خدا شهادت می‌خواستند، خدا نصیبشان کرد. همین‌جا باشند. خودِ من می‌خواهم بر اینها نماز گزارم. از این جهت است که شتر به‌طرف مدینه نمی‌رود.([151]) رسول‌الله بر اینها نماز می‌گزاردند، آنها را با همان لباس‌ها دفن می‌کردند.([152]) ممکن بود در هر قبری دو نفر یا سه نفر را با یکدیگر دفن کنند. اگر دو نفر با هم رفیق بودند، هم‌پیمان بودند، دستور می‌فرمودند این دو تا را با یکدیگر در یک قبر بگذارید.([153])

وضع احد عجیب بوده! هم آنانی که اهل وفاء و صمیمیت و اخلاص بودند

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 160 *»

نشان دادند که و سیجزی الله الشاکرین. خدا هم جزاء خیر و ذکر نیک و عاقبت خیر برای آنها قرار داد. اینها همه شهداءِ احدند که شما ان‌شاءالله می‌روید، یا رفته‌اید و باز هم خواهید رفت؛ در کنار احد، در کنار آن کوه بایستید، به یاد مظلومیت آن بزرگواران و مخصوصاً سید آنها و آقای آنها حمزه سلام عرض کنید، دعاء کنید، به خدا تقرب جویید. این شرافت و عزت و جلالت را خدا برای آنها قرار داد.

آنهای دیگر هم نشان دادند که اگر پیغمبر بمیرند یا کشته شوند، به همان گذشته خود برمی‌گردند و عقب‌عقب به همان جایگاهی که بودند، یعنی به همان کفر و ضلالت برمی‌گردند. اما فرق است. آن موقعی که در آن جایگاه بودند، حکم ضلالت و جهالت داشتند. اما حالا که برگردند، حکم ارتداد است، ردّه و برگشت به عقب است. پناه به خدا می‌بریم.

خدا یک نمونه‌ای از مثل امروز، در حادثه احد نشان داد. حادثه احد در زمان زندگانی رسول‌الله؟ص؟ نمونه‌‌ای از مثل امروز بود که به امت ارائه شد. مثل امروز، یعنی روز دوشنبه، بیست و هشتم ماه صفر در سال دهم هجرت. یعنی ده سال از هجرت رسول‌خدا گذشته بود. دو ماه و چند روز هم از حادثه غدیر گذشته بود. یعنی حج همان سال، رسول‌خدا به جمیع اهل اسلام اعلام کرده بودند که هرکس می‌تواند در حج شرکت کند، باید شرکت کند؛ یک فرمان سیاسی لازم و حتمی. هرکس می‌تواند در حج شرکت کند، باید شرکت کند. رسول‌خدا فرموده بود من می‌خواهم به شما مناسک حج را تعلیم دهم. خودم عملاً  احکام حج را در این دوره و در این موقعیت که اسلام این‌طور منتشر شده بیاموزم. از تمام بلادی که اسلام در آنجا رسمیت دارد و نفوذ کرده، همه باید در حج شرکت کنند. چه حجی بود! در هر مرکزی، رسول‌خدا؟ص؟ خطبه‌ها و فرمایشاتی دارند. در مِنیٰ، در عرفات فرمایشات فرمودند، در مکه فرمایشات دارند و یک خطبه غرّاء و بسیار بلند و طولانی، در غدیر خم برای اعلام

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 161 *»

ولایت و امارت امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه بیان فرمودند. چه حادثه عجیبی! که نوعاً شنیده‌اید. آن حادثه را همه دیدند و همه بیعت‌کرده با امیرالمؤمنین از سرزمین غدیر خم خارج شدند. زن و مرد بیعت‌کرده خارج شدند. یعنی همه اعتراف و اقرار کردند به اینکه تو امیر مؤمنین هستی. به‌عنوان امیرالمؤمنین و به‌عنوان من کنت مولاه فهذا علی مولاه([154]) بیعت کردند. در تعابیرشان «اصبحتَ مولای و مولیٰ کل مؤمن و مؤمنة»([155]) بود که تعبیرِ ظاهری عمر هم همین بود. ولی در باطن و در واقع استهزاء و تمسخر بود. تو آقای من شدی، تو آقای همه مؤمنین و مؤمنات گردیدی. همه بر این عهد و میثاق و بر این اساس بیعت کردند که علی؟ع؟ آقا باشد، مثل آقایی رسول‌الله؟ص؟. «مولا» به معنای اولیٰ به تصرف است؛ یعنی در جمیعِ شئونِ من آقایی و حق داری و اختیار داری. من و جانم و مالم و عرضم و هرچه در اختیارم است، در اختیار تو است. تو در تصرف در همه امور من، از من سزاوارتر و شایسته‌تری. معنای مولا این است.

بر این اساس، در هجده ذی‌حجه بیعت انجام شد. بعد متفرق شدند. به مدینه آمدند. محرم شروع شد. صفر شد. به بیست و هشتم رسید، یعنی مثل امروز. تمامِ آن حادثه گویا فراموش شد. تأویلِ این آیه شریفه بیانِ مصیبتِ اسلام در مثل امروز است. بیانِ مصیبتِ رسول‌الله است. بیان مصیبت اهل‌البیت است. بیان مصیبت مسلمین است. بیان مصیبت بشریت است. بیان مصیبت فضیلت است. بیان مصیبت تقویٰ است. بیان مصیبت خیر است. تمام شرور و مظالم و همه مفاسد، از مثل امروز در سقیفه بنی‌ساعده پایه‌گذاری شد. مصداق تنزیلی آیه حادثه احد بود و مصداق تأویلی این آیه امروز روشن گردید.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 162 *»

خیلی‌ها هستند که فکر می‌کنند خداوند در این آیه می‌خواهد مطلب دیگری بگوید و آنها این‌طور فکر می‌کنند که آن مطلب این است که خدا می‌خواهد بگوید ای مسلمان‌ها، شما که خیلی پیغمبر را دوست دارید، شما که به پیغمبر عشق می‌ورزید، شما که در همه ذات و صفات و خصوصیات پیغمبر غرقید، شما که فانیِ او هستید، شما که در عشق و محبت به او از خود بی‌خودید؛ اگر این پیغمبر بمیرد یا این پیغمبر کشته بشود، شما امیدتان قطع نشود که به جاهلیت و کفرِ اولیتان برگردید. نه، اگر این پیغمبر برود، ما هستیم. اگر این پیغمبر برود، دین ما هست. اگر این پیغمبر برود، قرآنش هست. اگر این پیغمبر برود، اسلامش هست. شما به خود او این‌‌طور عشق نورزید که اگر رفت، شما هم رفته باشید و بروید؛ با این تفاوت که او از دنیا برود، شما هم از دین بروید.

شما انصاف بدهید! آیا این معنی آیه است؟ آیا از این آیه شریفه این مطلب مراد است؟ نوع سنی‌ها برای تبرئه همین منافقین، این آیه را این‌طور معنی می‌کنند. چون اگر بنا باشد معنای آیه این‌طور باشد که آیه دارد به ما می‌فهماند، و آنها هم آیه را همین‌طور معنی کنند «و انقبلوا علی اعقابهم»، معلوم است که در رأس کسانی‌که برگشتند و ارتداد پیدا کردند ، در رأسشان اولی و دومی هستند و رئیس همه‌شان اولی و دومی می‌باشند. از این‌جهت ناچار شده‌اند آیه را آن‌طور که عرض شد معنی کنند. می‌گویند که خدا می‌خواهد بگوید ای مسلمان‌ها، ای آنانی که این‌قدر به محمد؟ص؟ عشق دارید و در عشق و محبت به او مفتونِ او شده‌اید، نکند این محبت شما کار را به اینجا بکشاند که اگر او از دنیا رفت، شما هم بگویید پس دین هم هیچ شد. شما هم به بی‌دینیِ پیشینِ خودتان برگردید. آیا معنای آیه همین است؟! آیا خدا این‌طور فرمایش می‌فرماید؟! آیا این آیه معنایش این است؟! نه، این آیه بیان مصیبت اسلام است.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 163 *»

رسول‌الله؟ص؟ به فاطمه؟عها؟ به‌تعبیر ما فرمودند فاطمه جان، این بیتِ شعرِ ابوطالب را نخوان، این آیه را بخوان. یعنی آماده باش برای مصائب. آماده باش برای مصیبت‌‌ها. اسلام می‌خواهد مصیبت‌زده شود. قرآن می‌خواهد مصیبت‌زده شود. مسلمین می‌خواهند مصیبت‌زده شوند و اهل‌بیت من مصیبت‌زده می‌شوند. این آیه بیان مصیبت است، بیان عزاء است.

و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أ فان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن‌یضر الله شیئاً‌ و سیجزی الله الشاکرین. این شاکرینی که باقی ماندند و سپاس‌گزار نعمت خدا بودند چند نفر بودند؟ امام صادق؟ع؟ فرمودند: ارتد الناس بعد رسول‌الله؟ص؟ الا ثلاثة سه‌کس ماندند؛ سلمان، ابوذر و مقداد.([156]) در بعضی احادیث عمار را هم می‌شمارند، اما باز می‌فرمایند فکر نکنی عمار مثل این سه نفر بود.([157]) بنابر این فرمایش همه رفتند.

نقشه‌ها خوب چیده شده بود. نقشه‌ها خیلی خوب پیاده شده بود. آنانی که شاید می‌توانستند کاری بکنند و حرفی بزنند که در لشکر اسامه خارج مدینه هستند. یک‌عده کسانی‌که از رفتن به جنگ معذور بود‌ه‌اند در مدینه مانده‌اند؛ که یا پیرمرد بوده‌اند، یا عیال‌وار بوده‌اند، یا مال‌داری بوده‌اند که اگر می‌رفتند مالشان ضایع می‌شد و رخصت‌های این‌طوری داشتند. حال تصور کنید وضع مدینه چطوری است. یک عده‌ زن‌ها و یک عده مردهای این‌طوری در مدینه مانده‌اند. اولی و دومی هم دائماً‌ به‌وسیله افراد از خانه رسول‌خدا؟ص؟ خبر می‌گیرند که چه خبر است. گویا صبح امروز، اول به این دو نفر گزارش داده شد که رسول‌الله از دنیا رفتند و از همه زودتر این دو نفر خبردار شدند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 164 *»

آنها نقشه‌هایی داشتند. از جمله نقشه‌هایی که داشتند این بود که ابوبکر یک برنامه اجراء کند، عمر یک برنامه دارد. که شاید همین عده‌ای هم که هستند، سرشان به یک مسأله مثلاً‌  اعتقادی و عملی گرم شود و اینها بتوانند آن افراد و آن منافقینی را که در نظر دارند به سقیفه ببرند و با خیال راحت کار را تمام کنند. ظاهراً اجتماع مردم در جلو منزل حضرت در مسجد است. عمر تا خبر وفات حضرت را شنید، شمشیرش را کشید، شروع کرد دور خودش چرخیدن. آدمی که _ آدم که نیست _ آن ملعونی که از جنگ فرار می‌کند، حالا شمشیر می‌کشد، دور سرش می‌چرخاند که هرکس بگوید محمد مرده من با این شمشیر گردنش را می‌زنم. محمد نمی‌میرد تا دینش جهانی شود. هر کس بگوید محمد مرده، من با شمشیرم گردنش را می‌زنم. مردم هم دور او را گرفته بودند و او هم با سوگند خوردن که محمد نمی‌میرد و نمرده است آنها را سرگرم کرده و کسی چیزی نمی‌گفت. ابوبکر آمد و ابتداءً شروع کرد به بازرسی. داخل منزل حضرت رفت. روپوش از صورت حضرت برداشت و گفت: «بأبی و امی طبت حیّاً و میّتاً» و به میان مردم برگشت و به عمر رو کرد و گفت: ای کسی که سوگند می‌خوری، آرام بگیر از این سر و صدا کردن و فریاد زدن. هرکس محمد را می‌پرستید، محمد مرد. هرکس خدا را می‌پرستید، مردن محمد به خدا ضرری نمی‌زند؛ یعنی بر دینش باقی باشد. هرکس که محمد را می‌پرستید، محمد مرد؛ یعنی برود از دین دست بردارد. این مطلب را عنوان کرد. حال ببینید نقشه چیست! بازی چیست!

خود سنی‌ها از این برنامه تعجب کرده‌اند که این چه برنامه‌ای بود! ابی‌بکر این‌طور می‌گوید، عمر آن‌طور. این دو تا که خیلی با یکدیگر رفیق بودند، خیلی با هم هم‌فکر بودند؛ چطور شد این برنامه را در اسلام بازی کردند؟! آمده‌اند این‌طور توجیه کرده‌اند، می‌گویند: وفات رسول‌خدا؟ص؟ در صحابه مخصوص و اصحاب مخصوص رسول‌الله، تأثیرات مختلف گذاشت. فقط یک نفر توانست در برابر این تأثیر خودش را

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 165 *»

نگه دارد و خودش را نبازد؛ او ابوبکر بود. ابوبکر خودش را نباخت. ولی عمر دیوانه شد؛ بر اثر شدت غم در مصیبت رسول‌خدا دیوانه شد که شمشیر کشید و دور سرش چرخانید و آن کارها را کرد و آن حرف‌ها را زد. علی هم خانه‌نشین شد. علی را خانه‌نشین کردند، نمی‌خواهند بگویند ما او را خانه‌نشین کردیم. می‌گویند غم رسول‌الله و حزن مصیبت رسول‌الله علی را خانه‌نشین کرد. و همین‌طور برای دو سه نفر دیگر حرف‌ها زده‌اند و خواسته‌اند این نقشه را این‌طور توجیه کنند.

اما این نقشه بود که مردم سرگرم این حرف بشوند که آیا می‌شود رسول‌الله بمیرند یا نمی‌میرند. مشغول این حرف‌ها بودند. ابوبکر خبردار شد که مقصود انجام شده. آنهایی که باید در سقیفه اجتماع کنند اجتماع کرده‌اند. تا خبردار شد، شروع کرد به گفت‌وگو با عمر و گفت: عمر، این چه کار و چه حرف است؟! مگر تو این آیه شریفه را نخوانده‌ای که خدا می‌فرماید: انک میت و انهم میتون و می‌فرماید: أ فان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم. گفت: گویا تابه‌حال این آیه به گوشم نخورده. حالا مطلب را فهمیدم. به خدا سوگند نتوانستم خودم را نگه دارم، نزدیک بود زمین بیفتم. آری، درست است، محمد مرده. راهشان را کشیدند و با خیال راحت به سقیفه رفتند و در سقیفه جمع شدند.([158])

بدن رسول‌خدا؟ص؟ در بستر وفات در خانه و حجره مبارکه‌اش، همان‌طور روی زمین افتاده بود. در موقع وفات رسول‌خدا، به دستور رسو‌ل‌خدا، فقط امیرالمؤمنین حاضر بوده‌اند.

بدانید، تمام اینکه در دوره سال، در مصیبت هریک از معصومین گریه می‌کنید، در مصیبت سیزده معصوم کلی گریه می‌کنید و در غیبت و مفارقتِ امامتان، امام دوازدهمین؟س؟، اشک می‌ریزید؛ این مفارقت حضرت، این هجران از

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 166 *»

حضرت، این ندیدن رخساره مبارک حضرت، نشنیدن صدای مقدس و نازنینش، این دوری از او _ که غیبت تا چه‌وقت طول بکشد؟! خدا می‌داند! _  همه این مصیبت‌ها و مصیبت‌های همه عزیزان خدا، مصیبت‌های کربلاء، و هرچه که اهل ایمان در آن گریه می‌کنند و دلشان می‌سوزد، از امروز شروع شده. اساس ظلم و جور بر اسلام و مسلمین و بر قرآن و شیعیان امیرالمؤمنین، در سقیفه بنی‌ساعده پایه‌گذاری شد.

امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه در خانه رسول‌خدا بودند. رسول‌الله فرموده‌اند: علی، دیگر از من جدا نشو. دیگر حق نداری از نزد من بروی که وضع من سخت شده. حالم خیلی دگرگون است و در شرفِ رفتنم. علی، سر مرا به سینه‌ات بچسبان. علی، دستت را جلوی دهان من بگیر که آخرین نفسی که از دهان من خارج می‌شود، در کف دست تو خارج شود و بعد به صورت و سینه خود بکش. علی، مرا غسل بده. اگرچه بدن من طاهر است، احتیاج به غسل نیست؛ اما در دین من این سنت قرار داده شده. پس بدن مرا در همین پیراهن غسل بده، کسی‌ بر بدن من مشرف نشود و در هنگام غسل‌ دادن بدن مرا مشاهده نکند و بعد از آنکه بر من نماز گزاردی، مرا در همین محل دفن کن.([159])

امیرالمؤمنین، آن مظلوم، در خانه رسول‌خدا تنها هستند. عباس عمویشان و فضل بن عباس و یکی دو سه نفر نقل شده که اینها بوده‌اند؛ اما در هنگام وفات رسول‌خدا؟ص؟، ظاهراً دیگر کسی نبوده. علی سر مطهر رسول‌الله را به سینه چسبانده. خدا می‌داند و غم علی که دارد رسول‌الله را از دست می‌دهد. به‌علاوه که مصیبت‌های آینده اسلام و مسلمین و اهل‌بیت جگر مطهر اینها را پاره‌پاره کرده. اما آن مصیبتی که

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 167 *»

الآن وجود علی را دارد در هم می‌کوبد، تزلزل بر وجود علی انداخته، مصیبت مفارقت رسول‌الله و جان دادن آن بزرگوار است.

خیلی مصیبت است! در همین جملاتی که عرض کردم، عرضه می‌داریم: انا لله و انا الیه راجعون اصبنا بک یا حبیب قلوبنا؛ ای حبیب دل‌های ما، ای محبوب ما، ای رسول‌الله، ما به مصیبت شما مصیبت‌زده شدیم. فما اعظم المصیبة بک علینا؛ خیلی این مصیبت بر ما بزرگ است! چرا؟ حیث انقطع عنا الوحی؛ یا رسول‌الله، به مفارقت شما دیگر وحی آسمانی قطع شد. آری، دیگر جبرئیل به‌عنوان وحی نازل نشد و بشریت از نزول وحی محروم گردید. خدا آن دو ملعونه را لعنت کند که به شما زهر آشامانیدند و زهر خورانیدند. و بعد می‌گوییم و حیث فقدناک؛ یا رسول‌الله، شما را از دست دادیم، شما از دست ما رفتید.

این مصیبت بر ما که این‌قدر بزرگ است، بر علی صلوات ‌الله ‌علیه چقدر بزرگ بوده، که حالت مفارقت رسول‌الله را مشاهده می‌کنند. بدن مطهر و مقدس رسول‌الله را در بغل گرفته است، سر مطهر حضرت در دامن ایشان و چسبیده به سینه آن بزرگوار است، سرش پایین است و اشک‌هایش روی صورت رسول‌الله می‌ریزد و ناله در دلش حبس شده.

بعضی این شعر را به امیرالمؤمنین در همین حالت نسبت داده‌اند:

نفسـی  علی  زفراتها  محبوسـة یا  لیتـهـا  خرجـت  مع  الزفـراتِ([160])

یا رسول‌الله، جانم در سینه‌ام با ناله‌های سینه‌ام حبس شده. رسول‌الله هم به حضرت فاطمه فرموده بودند: جزع نکنی! البته خیلی مصیبت بزرگ بوده؛ اما رسول‌الله سفارش کردند: جزع نکنی؛ یعنی بی‌تابی نکنی، یعنی به سر و صورت نزنی، یعنی به سینه و

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 168 *»

زانو نزنی.([161]) وقتی‌که این سفارش‌ها باشد، معلوم است، ناله‌ها در سینه حضرت حبس می‌شود. اجازه ندارد؛ جزع را فقط در مصیبت حسین اجازه داده‌اند که رسول‌الله خودش بی‌تاب می‌شد، خودش جزع می‌کرد. رسول‌الله جزع را اظهار می‌کرد. اگر نشسته بود برمی‌خاست، اگر برخاسته بود می‌نشست.

رسید آن لحظاتی که باید برسد. دست راست امیرالمؤمنین جلوی دهان مبارک رسول‌الله بود. یک‌باره ببیند عرق مرگ بر پیشانی رسول‌الله نشست و آخرین نفس رسول‌الله در دست امیرالمؤمنین کشیده شد. احساس کرد که این آخرین نفس رسول‌الله است. دست‌ مبارک و متبرک خود را به صورت نازنین خود کشید.([162])

صلی الله علیک یا رسول‌الله

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 169 *»

مجلس 10

(صبح یکشنبه / 29 صفر المظفر   1412 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 170 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

انا لله و انا الیه راجعون انا لله و انا الیه راجعون انا لله و انا الیه راجعون

اصبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظمَ المصیبةَ بک حیثُ انقطع عنّا الوحی و حیث فَـقَدناک

فانا لله و انا الیه راجعون یا سیدنا یا رسول‌الله صلوات الله علیک و علی آل‌بیتک الطیبین الطاهرین

عرض شد اعظم مصیبت‌ها بر اهل ایمان مصیبت رسول‌خدا؟ص؟ بود که با شروع این مصیبت، ابواب مصائب بر خاندان رسالت باز شد و اسلام مصیبت‌زده شد. مصیبتِ بزرگ همین بود که با رحلت رسول‌خدا؟ص؟ وحی منقطع گردید. دیگر جبرئیل به‌عنوان وحی بر زمین نازل نشد و وجود مبارکی مثل رسول‌خدا؟ص؟ از دنیا رحلت فرمود. اهل ایمان مثل رسول‌الله را از دست دادند. مخصوصاً‌ این مصیبت بر خاندان خود آن بزرگوار از همه اهل ایمان گران‌تر بود؛ آنان به این مصیبت مصیبت‌زده شدند و مصائب رو به ایشان آمد.

به طوری که در مثل امروز یا فردا، بعد از آنکه وجود مبارک رسو‌ل‌الله؟ص؟ را دفن کردند، فاطمه زهراء؟سها؟ کنار قبر پدر آمد و مشتی از خاک مرقد مطهر حضرت برداشت و بر روی سر و صورت گذاشت و فرمود:

ماذا  علی المُشتَمِّ تربةَ  احمد ان لایَشُمَّ مَدَی الزمانِ غَوالیا

کسی‌که تربتِ حضرت را می‌بوید، دیگر بر او چه باک است که در تمام روزگارش عطر نبوید و از اقسام عطرها استفاده نکند؟!

بعد مصائبش را اظهار کرد. با اینکه هنوز مصیبت‌ها شروع نشده بود. آن مصیبت‌هایی که بر فاطمه زهراء؟سها؟ وارد شد، هنوز شروع نشده بود که حضرت این

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 171 *»

جملات را می‌فرمودند و در کنار قبر پدر بزرگوار عرض می‌کردند. از این‌جهت بود که اصل و اساسِ مصیبت‌ها شروع شده بود. فرمود:

صُبَّت  علیّ  مصــائبُ  لو  انهـا صبّت علی الایام صِـرن لیالیا([163])

که این بیت از همان ابیاتی بود که کنار قبر مطهر پدر، در مثل امروز یا فردا ‌فرمودند.

دفن رسول‌خدا چه روز انجام شد؟ عرض کردم اختلاف است. آن بزرگوار را گذاشتند و پیِ کارِ خود رفتند. مصیبتِ بزرگ همین بی‌احترامی و بی‌حرمتی بود که شروع شد و هتک حرمات رسول‌الله؟ص؟ تقریباً از مثل دیروز، به دست آنها افتتاح گردید.

اگرچه می‌شود گفت هنوز حضرت در حال احتضار بودند که این بی‌حرمتی‌ها شروع شد. ظاهراً یک روز قبل از فوت حضرت، بعد از آنکه حضرت از مسجد به خانه آمدند و عده‌ای برای عیادت حضرت گرد حضرت مجتمع شدند، که از جمله آنها اولی و دومی بودند، حضرت فرمودند: مگر من نگفتم که کسی از لشکر اسامه تخلف نکند و هرچه زودتر باید لشکر آماده حرکت شود؟! چرا او را معطل گذاشته‌اید و مجتمع نمی‌شوید؟ هرکسی بهانه‌ای گفت. از جمله اولی گفت: یا رسول‌الله، آمده‌ام که بار دیگر با شما تجدید عهد کنم و دیداری تازه کنم و برگردم. دومی گفت: دلم راضی نشد که از دیگران بپرسم و جویای حال شما شوم، خواستم خودم بیایم و از نزدیک حال شما را ببینم و جویای حال شریفتان شوم. به این ترتیب اینها خود را معذور معرفی کردند.

اما رسول‌خدا؟ص؟ از نفاق این منافقین آگاهند. از این‌جهت فرمودند: برای من دواتی و کتفی بیاورید. مرسوم بود، بعضی امور را روی کتف گوسفند می‌نوشتند. فرمودند: برای من دواتی و کتفی بیاورید که بر آن بنویسم آنچه بعد از من به ضلالت و گمراهی نیفتید. این فرمایش را که فرمودند، منافقین فهمیدند که رسول‌خدا؟ص؟ می‌خواهند در این لحظات آخر عمر، برای وصایت و خلافت امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 172 *»

علیه به‌خصوص نوشته‌ای در میان بگذارند. بعد از آن‌همه فرمایشات و آن‌همه موارد و مواضع و مواطنی که رسول‌خدا؟ص؟ امر وصایت و خلافت امیرالمؤمنین و سایر اوصیاء خود را روشن فرموده بودند، بعد از آن‌همه عهد گرفتن‌ها و بیعت ‌گرفتن‌ها، اینها هنوز امیدوار بودند که بتوانند مردم را _ ظاهراً، یا به خیال خودشان باطناً _ به گمراهی بکشانند. از این‌جهت با این پیشنهاد رسول‌خدا؟ص؟، مسأله برای آنها خیلی مشکل شد.

عمر خیلی دستپاچه شد. دید اگر این امر واقع بشود، برای آنها خیلی صدمه دارد و اساس تمام نقشه‌های آنها را به‌باد خواهد داد. به همین جهت شروع به مخالفت کرد. دم در ایستاد و صدایش را بلند کرد و با آن اشخاصی که می‌خواستند بروند و دوات و کتفی بیاورند با شدت و غیظ برخورد کرد. چون خیلی خشن بود. همه نوشته‌اند که عمر در میان اصحاب رسول‌الله؟ص؟، از همه جری‌تر، جسورتر، بی‌حیاتر بوده و آن ملعون از همه خشن‌تر بوده است. تقریباً به حالت ممانعت دمِ در ایستاد و نگذاشت کسی برای انجام این کار خارج شود. هرکس می‌خواست خارج شود و دوات و کتفی بیاورد، فریاد می‌کرد: ما را به این کار احتیاج نیست. «فینا کتاب الله و هو حسبنا»؛([164]) در میان ما کتاب خدا هست و ما را بس است. دید بعضی سماجت دارند و می‌خواهند فرمایش رسول‌خدا را اطاعت کنند. او هم شروع کرد به بی‌حیائی بیشتر. بعد از آنکه آن‌طور صدایش را بلند کرد و گفت «فینا کتاب الله و هو حسبنا»، جسارت بیشتری کرد و بر این جسارت جرأت کرد، گفت: «ان الرجل لیهجر»([165]) نعوذبالله. حتی «ان الرجل» می‌گوید و نمی‌گوید «ان النبی؟ص؟». معنای سخنش این بود: این مرد در حالی است که مرض بر او غلبه کرده، نعوذبالله هذیان می‌گوید. به سخن او اعتناء

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 173 *»

نکنید. هذیانی است که می‌گذرد. خیلی جسارت ورزید، خیلی بی‌حیائی کرد، خدا لعنتش کند. درباره رسول‌خدا به «ان الرجل» یعنی «این مرد» تعبیر می‌آورد. «رسول‌خدا» نمی‌گوید. «نبی خدا» نمی‌گوید. می‌گوید این مرد در حال احتضار و شدت مرض است و ازاین‌رو هذیان می‌گوید. بگذرید، به حرف او اعتناء نکنید. به این تعابیر و تدابیر کار خود را کرد.

عده‌ای با او بودند که هم‌فکر و هم‌کار او بودند. پیِ حرفِ او را گرفتند و همین‌طور چند بار تکرار کردند و چند نفری که می‌خواستند به دستور حضرت عمل کنند پاسخ آنها را می‌دادند. در نتیجه در حضور رسول‌خدا؟ص؟، نزاع و گفت‌وگو و مجادله شروع شد، به‌طوری‌که صداها در میان اتاق‌ پیچید.

این جسارت اولین جسارتی بود که نسبت‌به حضرت اظهار گردید، البته بعد از جسارت‌های زیاد. در تمام دوران رسالت رسول‌الله؟ص؟، این دو نفر خیلی جسارت‌ها کرده‌اند. ولی این اهانت‌های رسمی که صریحاً اظهار شد، تقریباً از یک روز قبل از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ شروع شد.

وقتی‌که نزاع کردند و گفت‌وگو بلند شد، رسول‌خدا؟ص؟ روی رأفت و رحمتی که داشتند و خدا قرار گذاشته بود که اگر در حضور رسول‌خدا مرافعه کنند و بلندتر از صدای رسول‌الله؟ص؟ صدا بلند کنند، عذاب بر آنها نازل شود و مورد لعن الهی قرار بگیرند؛ رسول‌خدا بر آنها ترحم فرمودند و فرمودند: گذشتم. لازم نیست بیاورید. دیگر مرا به آوردن دوات و کتف گوسفند حاجتی نیست. اما بدانید، حق خاندان من بر شما چیست و چیست. باز شروع فرمودند به ذکر فضیلت امیرالمؤمنین و حق امیرالمؤمنین و سایر خاندان خود. سفارش فرمودند، توصیه کردند بر اینکه حق ایشان را رعایت بکنید. بر ایشان مقدم نشوید. به ایشان نیاموزید که ایشان سزاوارند که به شما بیاموزند و بر شما مقدم باشند. به ایشان متمسک باشید که هرکس به ایشان متمسک شد،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 174 *»

در ضلالت و گمراهی نخواهد بود.([166])

یک مقدار از این قبیل فرمایشات فرمودند؛ اما همان‌طور که گاهی ضعف غلبه می‌کرد، از هوش می‌رفتند، صدا قطع می‌شد. باز چشم می‌گشودند و با همان صدای ضعیف باز فرمایشاتی می‌فرمودند. در آخر فرمودند بروید و به جیش اسامه و لشکر او ملحق شوید که هرکس از لشکر اسامه تخلف ورزد لعنت خداوند متعال بر او باد. رسول‌خدا لعن می‌فرمود و آنها اعتناء نمی‌کردند. از حضور حضرت خارج شدند؛ ولی پی کار خود بودند، تا اینکه به مقصود خود رسیدند.([167])

دیگر مثل دیروز، ظهر نشده، حادثه سقیفه به‌انجام رسید و آنها به آن مقصودی که داشتند و سال‌ها انتظار آن را می‌کشیدند و فرصت می‌طلبیدند، به خیال خود رسیدند. از این‌جهت از مصائبی که اهل‌البیت؟عهم؟ از آن مصیبت‌ در روایات و در فرمایشات زیاد ذکر کرده‌اند، مصیبت مثل دیروز است که اساس تمام ظلم‌ها و مصیبت‌ها در اسلام مثل دیروز گذاشته شد.

فلمّا مضی المصطفی صلوات الله علیه و آله اختطفوا الغِرَّة و انتهزوا الفرصة و انتهکوا الحرمة؛ همین‌که رسول‌خدا از این دنیا چشم به روی هم گذاشتند، آنها شتاب‌زده وسائل فریب دادن و گول زدنِ اهل اسلام را فراهم کردند و فرصت را غنیمت شمردند و شروع کردند به هتک حرمت‌ها. هتک حرمت‌ها از مثل دیروز شروع شد.

اول اینکه: و غادَرُوه علی فِراش الوفاة؛ رسول‌الله را همان‌طور بر بستر مرگ گذاشتند و اعتناء نکردند که این بدن حرمت دارد، باید در غسل او، در کَفْن او، در نماز بر او و در دفن او بکوشند. نه، بی‌اعتنائی کردند به آن بدنی که مورد احترام خدا و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 175 *»

ملائکه مقرّب و ارواح انبیاء؟سهم؟ بود. آن بدن مطهر را گذاشتند و به او بی‌اعتنائی و بی‌رغبتی نشان دادند، پیِ اجراءِ اهدافِ خودشان و مقاصد پلید خودشان رفتند.

آن‌‌وقت مصائب دیگر به این‌طور شروع شد که و اَسرَعوا لنقض البیعة؛ برای نقض بیعت با امیرالمؤمنین و شکستن بیعت حضرت شتاب کردند. بیعت را همان‌جا شکستند؛ یعنی شکسته بودند، اما آثار شکستن بیعت با امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه ظاهر شد.

بعد و مخالفةِ المواثیق المؤکَّدة  کار دیگر این بود که با آن‌همه عهدها و پیمان‌های الهی و عهدها و پیمان‌های رسول‌الله در حرمت‌داری از خاندان رسالت، با آن‌همه تأکیداتی که خدا فرموده بود و رسول‌الله؟ص؟ فرموده بودند، صریحاً مخالفت کردند. این هم کار بعدشان بود.

بعد از آن و خیانةِ الامانة المعروضة علی الجبال الراسیة و ابت ان تحملها و حملها الانسانُ الظلوم الجَهول ذو الشِقاق و العزّة بالآثام المُولِمة و الاَنَفَةِ عن الانقیاد لِحمید العاقبة؛([168]) خیانت کردند و خیانت شروع شد. با چه؟ با آن امانتی که آن امانت به‌تعبیر قرآن عرضه شد بر آسمان‌ها و زمین‌ و جبال راسیه، بر کوه‌هایی که بر زمین استوار است، آن امانت بر یک‌چنین کوه‌هایی عرضه شد که آیا شما می‌توانید این امانت را عهده‌دار شوید و مقام ولایت را عهده‌دار گردید؟! آسمان‌‌ها و زمین‌ و کوه‌ها ابت ان‌تحملها؛ همه اباء کردند از اینکه یک‌چنین امری را به‌عهده بگیرند. اما و حملها الانسان الظلوم الجهول؛ اولی و دومی که ستمکاران و جاهلان و انسان‌های کامل سجینی بودند، و در سجینی بودن از همه سجینی‌ها کامل‌تر و امام و اسوه و قدوه برای تمام سجینی‌ها بودند؛ اینها متحمل شدند و به‌باطل مدعیِ حملِ آن شدند، در برابر صاحبان حقیقی این امانت که امیرالمؤمنین و سایر اهل‌بیت؟عهم؟ بودند. اینها صاحب شقاق و نفاق بودند و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 176 *»

به گناهانی افتخار می‌کردند که آن گناهان اسباب آلام و دردها در دل‌های اهل ایمان گردید و اباء داشتند از اینکه اتّباع و متابعت کردن از نیکو عاقبت را بپذیرند که امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه باشد. زیر بار این امر نمی‌رفتند و می‌گفتند برای ما ننگ و عار است که امارت و ولایت علی صلوات ‌الله ‌علیه را بپذیریم.

اینها آن آثامی را مرتکب شدند که در دل‌ اهل ایمان دردها فراهم ساخت و مقدم بر همه اهل ایمان خاندان رسول‌خدا؟ص؟ بودند که اول چه مصیبت‌هایی بر فاطمه زهراء و بعد چه مصیبت‌هایی بر امیرالمؤمنین وارد آوردند و بعد هم که متوجه هستید و در این ایام مصیبت امام مجتبی صلوات الله و سلامه علیه ذکر می‌شود که چه مصائبی بر آن بزرگوار وارد شد و آن بزرگوار از دست اینها چه کشید! مخصوصاً از معاویه و از مروان بن حکم. پناه به خدا می‌بریم.

در تمام این مدتی که حضرت در مدینه بودند، مرتب از مروان اذیت می‌کشیدند. مروان بن حکم آن حضرت را خیلی اذیت کرد و همان‌طور که می‌دانید سبب شد که از طرف معاویه آن زهر را به جَعدة، همسر امام مجتبی؟ع؟ برساند.([169]) جعدة دختر اشعث است. امان از این خاندان اشعث! خودش چقدر خون به دل امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه کرد و این دختر نانجیبش باعث شد که این مصیبت پیش بیاید و محمد اشعث که برادر این دختر بود، در کربلاء و در حادثه کربلاء چه کرد.([170])

معاویه به این جعدة وعده داد که اگر این کار بشود و حضرت مجتبی را به این سم مسموم کند، بعد از رحلت حضرت او را به یزیدش تزویج کند.([171]) این وعده را به

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 177 *»

جعدة داد و صد هزار درهم هم برایش فرستاد؛ و به وعده‌اش هم وفا نکرد. آن ملعونه هم فریب خورد. خدا لعنتش کند، خدا عذابش را زیاد کند. ترحم نکرد بر فرزند رسول‌خدا؟ص؟، امام مجتبی، آن آقایی که چقدر عطوف و رحیم و مهربان بود صلوات‌ الله‌ علیه. حضرت روزه‌دار بود. برای افطار زهر را در کوزه یا در ظرف شیر حضرت قرار داد و به حضرت خورانید که در وجود مبارکش چه تأثیری گذاشت!([172]) بعد از آن‌همه آلامی که آن بزرگوار از بنی‌امیه کشید، بعد از آن‌همه سب‌ها و دشنام‌ها و لعن‌ها که بر پدر بزرگوارش شنید و بعد از آن‌همه اهانت‌ها که آن بزرگوار از دوست و دشمن در این مدت کشید؛ مثل این ایام، وجود مبارکش با این زهر از دنیا رحلت فرمود. همان‌طور که شنیده‌اید که این زهر با قسمت داخلی سینه وجود مبارکش چه کرد. تمام آنچه در سینه مبارکش بود تبدیل به خون شده بود و از راه حلقوم مطهرش در میان طشت می‌ریخت.([173])

وقتی‌که جنازه آن بزرگوار را حرکت دادند، این مروان ملعون با کمال بی‌حیائی آمده بود و زیر سریر و جنازه حضرت بود و به خیال خودش عزادار بود. امام حسین صلوات ‌الله ‌علیه خیلی ناراحت شدند. فرمودند: تا دیروز کم خون به دل برادرم کردی؟! پدرم را و برادرم را کم اذیت کردی؟! حالا زیر جنازه برادر من آمده‌ای! مروان خواست خودش را تبرئه کند، گفت: من هرچه کردم با کسی‌ کردم که در برابر بلاها و در برابر آنچه بر او وارد ساختیم، به‌مانند کوه‌های عالم بود.([174]) یعنی صبر و بردباری

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 178 *»

حضرت و تحمل حضرت را با این زبان بیان کرد. مانند کوه‌های عالم بود. نگفت مانند کوه‌ بود، بلکه گفت: مانند کوه‌ها بود، «کالجبال». در برابر آنچه از آلام و دردهای روحی که بر او وارد ساختیم، مانند کوه‌ها بود، تحمل می‌فرمود.

این مروان کیست؟! خدا لعنتش کند. این مروان پسر حکم بن العاص است، که رسول‌خدا او را لعنت فرمودند و در بعضی از احادیث حتی آنچه را تا قیامت در صلب او است لعنت فرمودند.([175]) یعنی مروان و پدرش و نسل پدرش این‌قدر پلید هستند که رسول‌خدا آنها را لعن کردند؛ «اللعین علی لسان رسول‌الله». به‌علاوه که رسول‌خدا حکم را از مدینه طرد کردند و مطرودِ رسول‌الله؟ص؟ بود؛ اما همین‌که عثمان به مقام ظاهری خلافت رسید، برای مخالفت با خاندان رسالت دستور داد حکم برگردد و داخل مدینه زندگی کند.([176])

بارها امام مجتبی به مروان می‌فرمودند تو و پدرت هر دو لعنت‌شده‌ بر زبان خدا و زبان رسول‌خدا؟ص؟ هستید.([177]) این لعنت‌‌شده‌های خدا و رسول‌خدا؟ص؟، در برابر آن‌همه لعن‌هایی که بر اینها شده بود، خواستند از خاندان رسالت انتقام بکشند. در این مدت، مروان خیلی حضرت مجتبی را اذیت کرد. حال هم که زیر جنازه حضرت آمده و در حرم رسول‌خدا؟ص؟ به سرکردگی همین مروان و دستور عایشه، جنازه مطهر امام مجتبی را تیرباران کردند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 179 *»

حال شما یک جنازه را در نظر بگیرید. مگر قطرِ چوبِ جنازه چقدر است؟! آن هم امام مجتبی صلوات ‌الله ‌علیه که نسبتاً خیلی تنومند نبودند؛ یک جنازه عادی برای حضرت ترتیب داده بودند. هفتاد چوبه تیر بر جنازه حضرت نشسته بود که بعضی از این چوبه‌های تیر از چوب جنازه گذشته بود و به بدن مطهرش اصابت کرده بود.([178]) از مصائبی است که خاندان رسالت متذکر شده‌اند و این مصیبت‌ها را یاد کرده‌اند و اهل ایمان در این ایام متوجهند.

امروزه، از مصیبت‌هایی که بر مصیبت‌ حضرت اضافه است، این بی‌حرمتی است که به قبر مطهرش در مدینه، در بقیع شده و دیده می‌شود؛ که این هم اضافه بر همه مصائب است. با اینکه این خاندان باید حرمت شوند، خدا حرمت ایشان را در حیات و در ممات ایشان مقرّر کرده، اما اشقیاء و اعداء این امت اولینشان و آخرینشان، این‌طور نسبت‌به این بزرگواران بی‌حرمتی روا داشته‌اند و به این بی‌حرمتی‌ها، دل اهل ایمان را این‌طور جریحه‌دار کرده‌اند. خدا می‌داند و دل امام زمان ما صلوات ‌الله ‌علیه که در این مصائب مصیبت‌زده‌اند.

صلی الله علیکم یا اهل‌ بیت النبوة

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 180 *»

مجلس 11

(صبح سه‌شنبه / 30 صفر المظفر   1412 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 181 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

اللهم صلّ علی علی بن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلوة کثیرة تامة زاکیة متواصلة متواترة مترادفة کافضل ما صلّیت علی احد من اولیائک

([179])با تذکراتی که نوعاً در مصیبت حضرت رضا صلوات ‌الله ‌علیه یادآور می‌شوند، متوجه می‌شویم که امام؟ع؟ نیاحه و گریه در مصیبت خودشان را دوست دارند. با اینکه سفارش حضرت این بوده است که اگر می‌خواهید بر هر امری و چیزی گریه کنید، بر حسین صلوات ‌الله ‌علیه گریه کنید؛([180]) اما مظلومیت و غربت حضرت اقتضاء می‌کرده که وقتی از مدینه خارج می‌شدند، به اهل و عیال خود دستور بفرمایند که بر آن بزرگوار گریه و نوحه کنند. السلام علی من امر اولادَه و عیالَه بالنیاحة علیه قبل وصول القتل الیه.([181]) خودشان هم فرمودند: موقع آمدن از مدینه، وقتی که از مدینه خارج شدم، خانواده‌ام، اهل‌بیتم را خواستم که جمع شوند و با صدا و ناله بر من گریه کنند.([182])

«نیاحه» یعنی گریه کردن و نالیدن به‌طوری که سوزِ دل مشخص باشد. «نوح» را هم که نوح گفته‌اند، چون نوحه می‌کرد؛ یعنی با ناله گریه می‌کرد و از ناله‌هایش مشخص بود که سینه‌اش بریان است و می‌سوزد. وگرنه اسم مبارک آن بزرگوار نوح نبود.([183])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 182 *»

امروز شما متذکر هستید. احتیاج به ذکر مصیبت نیست. روز، روز وفات حضرت رضا صلوات ‌الله ‌علیه است. مثل امروز، در سنه دویست و سه هجری، در همین خراسان، عزیزانی برای دفن امام؟ع؟ و کمک به امام جواد؟ع؟ آمدند. گریه‌کنندگانِ حقیقی در مصیبت حضرت، در مثل امروز، آن عزیزان بودند. با وجودی که تمامِ اهلِ خراسانِ آن زمان برای تشییع جنازه حضرت آماده شده بودند و گریه هم می‌کردند، اما این گریه‌ها بر‌ اساس معرفت نبوده. آنها حضرت را امام نمی‌دانستند. حضرت را یکی از اولاد و فرزندان رسول‌خدا و صاحب فضل و کمال می‌دانستند و بر مظلومیت حضرت در برابر مأمون دلشان می‌سوخت و می‌دانستند که او حضرت را سم داده و کشته‌ است. از این جهت گریه می‌کردند. فرض بفرمایید نعوذبالله، اگر در این زمان، سید شریف و محترم و بزرگواری از میان جمعی شهید بشود و از دنیا برود، روی انتساب او به رسول‌خدا و احترام سیادت او، شاید عده‌ای جمع شوند و ممکن است تشییع جنازه‌ای شود و چه‌بسا گریه‌ای هم بکنند. اساس گریه آن مردم، در آن زمان، روی این جهت بود. کسی بامعرفت و آشنا به مقام امامت و مقام نورانیت حضرت نبود تا گریه‌اش ارزش و فایده داشته باشد. آنچه ائمه ما؟عهم؟ به آن توجه دارند، گریه و زیارت و اخلاص ورزیدن و توجهِ با معرفت است و تا معرفت نباشد این امور را نمی‌پذیرند و این گریه‌ها و سایر اعمال برایشان ارزش ندارد. لایقبَل الله عزوجل عملاً الا بمعرفة؛([184]) خداوند عملی را نمی‌پذیرد، مگر اینکه بر اساس معرفت باشد.

شاید هم همین جهت بوده که چون حضرت گریه‌کننده درستی نداشتند، به خاندان و اهل‌بیت خود فرمودند که بر من گریه کنید. چون آنها معرفت داشتند. از آنها خواهرشان حضرت معصومه و فرزند کودکشان حضرت جواد بودند. گرچه کودک است؛ ولی معصوم کلی است، امام است و برای ائمه کودکی و بزرگی فرق نمی‌کند و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 183 *»

ایشان کوچک و بزرگ ندارند. حضرت جواد همان آقایی بودند که بر روی دوش «موفّق»، به علم امامت دانستند و فهمیدند که پدر بزرگوارشان دارند خانه خدا را وداع می‌کنند. از این‌جهت به حجر اسماعیل که رسیدند، حضرت مقابل حجر اسماعیل پایین آمد، خود را روی زمین انداخت، در حجر نشست و شروع کرد به گریه کردن و از جا برنمی‌خاست. حضرت رضا آمدند و علت را پرسیدند که فرزندم، چرا گریه می‌کنی؟ عرض کرد: برای اینکه می‌بینم طوری خانه را طواف می‌کنید که گویا دارید وداع و خداحافظی می‌کنید، گویا دیگر برنمی‌گردید.([185])

پس اینکه اهل و عیالشان را جمع کردند؛ فرزند حضرت، فقط امام جواد بوده‌اند.([186]) بعضی برای حضرت یک پسر دیگر به نام موسیٰ و یک دختر ذکر کرده‌اند.([187]) و معلوم نیست که از مادر حضرت جواد باشند.

حضرت رضا؟ع؟ خیلی غریب بودند، که در موقع خارج شدن از مدینه، از همان چند آشنای نزدیک خواستند و دستور دادند که برای حضرت، هنگام خداحافظی نیاحه و نوحه‌سرایی کنند. در نوحه باید همراه گریه جملاتی هم گفته شود تا نوحه صدق کند. مثلاً می‌گفتند «یا سیدنا، یا مولانا».

حال شما هم امروز برای اینکه از مقام آن بزرگوار تجلیل کنید که خیلی حق بزرگی بر ما دارند؛ الحمدلله نعمت مجاورت قبر مطهرش نصیب ما است، همچنین برادران و خواهران ایمانی که از راه‌های دور و نزدیک برای تعظیم این قبر شریف آمده‌اند و به زیارت این قبر و صاحب آن مشرف شده‌اند؛ خیلی نعمت و توفیق بزرگی است، خیلی عنایت و لطف است، که خداوند این توفیق و نعمت بزرگ را برای زائرین این

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 184 *»

قبر مطهر مقدر می‌فرماید. خداوند این نعمت را نگیرد و این نعمت را برای همه اهل ایمان مستدام گرداند و همه را قدردان نعمت مجاورت و زیارت حضرت بگرداند. حال باید در موقع گریه، تقریباً حالت نوحه داشته باشید. چون حضرت دوست دارند که اهل مودت و بصیرت و معرفت برای حضرت نوحه کنند و گریه باصدا داشته باشند. ما به فارسی بگوییم: آقاجان، مولاجان، قربانتان شویم. چقدر مظلوم بودید! با آن‌همه رأفت و عنایت که داشتید، خیلی مظلوم بودید.

از صفات امام صلوات ‌الله ‌علیه که نوعاً متذکریم، صفت ضامن بودن حضرت است. نوعاً حضرت را به «امام ضامن» یاد می‌کنند؛ یعنی آن کسی که به‌عهده می‌گیرد و جرم و جریره ما را ضمانت می‌کند. آقا امام رضا ضامن هستند. همه ائمه ما اهل شفاعتند، شافعان محشرند و همه ضامن‌اند؛ اما این خصوصیت در امام رضا؟ع؟ بیشتر از همه ظاهر شد. مگر سایر ائمه ضامنِ شیعه نیستند؟! مگر  همه عهده‌دارِ جرائمِ دوستانشان نیستند؟! ولی امام؟ع؟ این خصوصیت را پیدا کرده‌اند و به‌خصوص این لقب شریف را دارند. گفته می‌شود: «السلام علیک ایها الامام الضامن»؛ یعنی ای آقا، ای کسی که شما ضمانت فرموده‌اید و جریره و جرم ما را به‌عهده گرفته‌اید. شما از رحمت و رأفت، ضمانت کرده‌اید و به‌عهده گرفته‌اید که گناهان ما آمرزیده شود.

همچنین امام را به صفت رحمت و رأفت ذکر می‌کنیم و حال آنکه همه ائمه ما ائمۀ کرم و فضل و رأفت بوده‌اند؛ اما به‌خصوص امام رضا را به این صفت یاد می‌کنیم. السلام علی الامام الرءوف.([188]) علتش هم این است که موقعی که خدا خواست امام رضا را به موسی بن جعفر عنایت کند، حضرت کنیزی به نام «نجمه» یا «تکتم» انتخاب فرمودند و خریدند. حضرت به اصحابشان فرمودند که به من وحی شد که این کنیز را بخرم و او را انتخاب نکردم مگر به امر خدا و وحی از جانب او. کیفیت وحی هم

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 185 *»

این بود که در خواب رسول‌خدا و امیرالمؤمنین را دیدم که نزد من آمدند و نزد ایشان شُقّه و جامه‌ای از حریر بود، آن جامه را گستراندند و بر آن جامه صورت این کنیز نقش بسته بود. به من فرمودند: این کنیز را خریداری کن که خدا می‌خواهد از او تقدیر فرماید فرزندی از فرزندان رسول‌خدا را و بهترین خلق خدا را به تو عطاء فرماید که حجت بعد از تو باشد. بعد کمالاتی درباره حضرت بیان کردند، تا اینکه در وصف ایشان فرمودند: ان الله تعالی سیظهر به العدل و الرأفة و الرحمة؛ خداوند به‌زودی از فرزند این زن، عدل و رأفت و رحمت خود را ظاهر می‌سازد. یعنی او مظهر تام عدل و رأفت و رحمت الهی در میان امت خواهد بود.([189])

الحمدلله تاریخ حضرت را اجمالاً متذکر هستید که به همه رأفت داشته و دارند. به‌علاوه امر امامتش و اشتهار و انتشار آن آن‌چنان شد که اهل هدایت به برکت امر حضرت هدایت یافتند و اهل نجات گردیدند. رحمت‌هایی که از این بزرگوار در زمان حیاتشان و وفاتشان برای اهل ایمان منتشر بوده و هست، معلوم است.

کسانی در عراق بوده‌اند که با وجود آن‌همه اعتاب مقدسه، به حضرت رضا صلوات ‌الله ‌علیه توجه و توسل داشته‌اند و حاجات خود را می‌گرفته‌اند. با وجود حرم امام حسین، حرم امیرالمؤمنین در نجف، کاظمین، سر‌من‌رأی حرم حضرت هادی و عسکری؟عهم؟، حرم اباالفضل، با وجود این حرم‌ها، به حضرت رضا متوسل می‌شدند. همین‌طور سایر شیعه در جمیع بلاد شیعه‌نشین، توسل مخصوص و توجه خاصی به حضرت رضا دارند و شوق عجیبی به زیارت حضرت دارند و دل‌هایشان به حرم و زیارت حضرت رضا کشش بیشتری دارد تا به حرم ابی‌عبدالله الحسین صلوات ‌الله‌ علیه. حال خدا چه سرّی قرار داده و چه کشش خاصی در لفظ و اسم «رضا» قرار داده که تا می‌شنوند یا می‌گویند «علی بن موسی الرضا»، دل‌هایشان می‌شکند و زیارت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 186 *»

حضرت را آرزو می‌کنند؛ خدا می‌داند. شاید سرّش همان بروز رحمت و رأفت الهی از این وجود بزرگوار در حیات و مماتش باشد.

عرض کردم مثل امروز، عزیزانی برای کمک کردن به امام جواد در دفن نمودن بدن پدرش، به طوس و مشهد آمدند. رسول‌خدا، امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم صلوات الله علیهم اجمعین، همه به خراسان آمدند و در موقع دفن آن بدن مطهر به امام جواد کمک می‌کردند. همان‌طور که برای هر یک از این بزرگواران چنین بوده که معصومین پیشین برای دفن امام شهید، به کمک امام لاحق می‌آیند. چنان‌که رسول‌خدا و امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء و امام مجتبی؟عهم؟ به کربلاء آمدند و به امام سجاد در دفن پدر بزرگوارش کمک کردند.([190]) پس این بزرگواران، مثل امروز، در سنه دویست و سه هجری، به این سرزمین مقدس تشریف آوردند و این حرم مطهر را که روضه‌ای از روضات بهشت است، به قدم‌های ملکوتی خود مشرف فرمودند.

باز متذکرید که در روز وفات و شهادت حضرت رضا؟ع؟، مسلماً و یقیناً فرزندشان مهدی آل‌محمد؟عهم؟ تشریف آورده‌اند. که چقدر حضرت رضا به یاد مهدی بودند. در همان دو بیت شعری که به دعبل آموختند و به شعرهای او اضافه فرمودند، به امام زمان اشاره دارند و از ظهور مهدی یاد می‌کنند و در آن زمان، انتظار ظهور حضرت مهدی؟عج؟ را می‌کشیدند.(2) همچنین امام این دعاء مفصل و طولانی را در غیبت حضرت مهدی تعلیم دادند، و از آن موقع، دستور دادند که شیعیان این دعاء اللهم ادفع عن ولیک… را درباره حضرت مهدی بخوانند و حوائج خود را به آن بخواهند.(3) این دعاء از امام رضا؟ع؟ رسیده که در دوران غیبت خوانده می‌شود. خدا همه را موفق کند که این دعاء را بخوانند و خدا از همه مستجاب کند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 187 *»

متذکر هستید که باز مثل امروز، فرزندش حضرت مهدی صلوات ‌الله ‌علیه به این حرم مطهر می‌آیند. باید یک‌قدری امروز را متوجه باشید که علاوه‌بر آن تسلط و تصرف و احاطه ولایتی مهدی صلوات ‌الله‌ علیه، اصلاً خود وجود مبارکش، بدن مطهرش، حال به هر طوری، به اینجا آمده و می‌آید. شاید هم از دیشب آمده‌اند، شاید یکی‌دو روز باشد اینجا تشریف آورده باشند. چون دوره نقاهت و بیماری حضرت رضا؟ع؟، همین یکی‌دو روز بوده.

چقدر حضرت صدمه کشیدند! همین اندازه بدانید که تمام امعاء و احشاء امام؟ع؟، بر اثر آن سمّ پاره‌پاره و آب شد. آقاجان، قربانت شویم! مولاجان، قربانت شویم! ای امام رؤف، ای امام رحیم، ای امام مظلوم، ای امام غریب، ای امام ضامن، قربان مظلومیتت و قربان مظلومیت جوادت. آن‌قدر امام جواد مظلوم بودند که نتوانستند ظاهر شوند و به‌ظاهر مشغول غسل و کفن و نماز و دفن پدر بزرگوار شوند. داخل حجره، فقط اباصلت است و او دید. آن هم برای این است که به ما خبر برسد که امام را جز امام معصوم کسی غسل نمی‌دهد و کفن و دفن نمی‌کند. برای اینکه خبر به ما برسد که امام ما را حجت بعد از او، حضرت جواد غسل داده و کفن کرده و بر او نماز خوانده و او را دفن کرده. اباصلت هروی دید و برای ما نقل کرد،([191]) ولی بقیه ندیدند. حضرت در باطن امر، مشغول تغسیل و تکفین و تدفین بودند؛ اما دیگران گمان می‌کردند خودشان دارند غسل می‌دهند، کفن می‌کنند و دفن می‌کنند. چه کسانی اطراف حضرت بودند؟ همه دشمنان حضرت بودند. مثل مأمون ملعون که کنار بدن حضرت ایستاده بود و به‌ظاهر گریه می‌کرد و ضجه می‌زد و شال عزاء به گردن داشت و به خیال خود عزاء داشت. و یک‌‌دسته از بنی‌هاشم بودند که همه حسودان بر حضرت بودند و چقدر بدگویی کردند و از حضرت سعایت می‌کردند و انتظار

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 188 *»

شهادت حضرت را می‌کشیدند. آنها مسرور شده بودند؛ گرچه به‌ظاهر گریه می‌کردند. بقیه مردم را هم عرض کردم که روی چه جهتی گریه می‌کردند.

امام جواد چقدر مظلوم بودند که نتوانستند ظاهر شوند و خود را ظاهر نکردند. می‌دانیم امام رضا هم چقدر جوادشان را دوست می‌داشتند. از اول ولادت، خود حضرت متصدی امور امام جواد بودند. خودشان جوادشان را در گهواره می‌گذاشتند، و ذکر خواب می‌گفتند، لالایی می‌گفتند. نوعاً حضرت را روی زانو یا در آغوش امام رضا می‌دیدند.

تقریباً مثل دیروز بود که مأمون وقتی فهمید حضرت خیلی صدمه دیده‌اند، به‌عنوان عیادت، خدمت حضرت آمد. حضرت از هوش رفته بودند. وقتی وارد شد در حجره‌ای که فرش ندارد، حضرت چشم مبارک را باز کردند و مأمون ملعون را دیدند. آن ملعون شروع کرد به اینکه بگوید: آقا، خدا بد ندهد، ما خیلی ناراحتیم، چه شده؟! حالِ شما چطور است؟ بیماریتان سخت شده، خدا عافیتتان بدهد، خدا داغ شما را نرساند، ما راضی به مردن شما نیستیم، نکند شما را مرگ در رسد؛ به‌علاوه مردم مرا الآن متهم کرده‌اند و نسبتِ کشتنِ شما را به من می‌دهند که برای من بیشترین مصیبت است. و از این حرف‌ها می‌زد. حضرت چیزی نفرمودند، فقط فرمودند: تو را درباره جوادم سفارش می‌کنم.([192]) آن ملعون این سفارش امام را رعایت کرد؟! ام‌الفضل، دختر ملعونه خود را به حضرت جواد تزویج کرد که چقدر حضرت را اذیت و آزار کرد، تا آخر هم همان ملعونه حضرت را مسموم کرد.([193]) آری، امام جواد به‌ظاهر برای کسی ظاهر نشدند، مگر برای اباصلت. از این‌جهت این بزرگواران برای کمک آمدند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 189 *»

ان‌شاء‌الله متذکرید که امام زمان هم امروز اینجا تشریف دارند. حضرت با تشریف‌فرمایی خاصی مشهد می‌آیند. یعنی با همان بدن که دارند. و چه‌بسا غلظتی پیدا کند و بعضی هم ایشان را ببینند. اصحاب خاص هم در حضور حضرت و همراه حضرت می‌آیند. امروز خیلی عنایت شامل حال مشهد است، وضع دیگری دارد، مورد توجه خدا است. قدر بدانید! علاوه‌بر توجهات قبل، با این توجهی که دارید، با دل‌ها متوجه آن حضرت شوید، به امام عرض سلام کنید و آن صاحب‌عزاء را تسلیت بگویید و عرض کنید: «السلام علیک یا مولای یا بقیةالله، السلام علیک یا مولای یا بقیةالله و علی من حولک من النقباء و النجباء. ساعد الله قلبک یا بقیةالله فی مصیبة جدک علی بن موسی الرضا؟عهما؟». آقا، نظر عنایت و توجه خاصی بفرمایید به اهل ایمان، به اهل محبت و مودت، آنانی که قلبشان به نور ایمان منور است و از برکات شیخ مرحوم و سایر بزرگان، دل‌هایشان به نور بصیرت زنده و نورانی است. نظر و عنایتی خاص بفرمایید به آنها که در مشهدند از زن و مرد و آنهایی که در سایر بلادند و همه‌شان دل‌هایشان اینجا است، اما موفق نشده‌اند. نظر لطف و نظر خاصی از آن عنایات مخصوصه که به دوستان مخصوصتان عنایت می‌کنید، به همه بفرمایید. همه را از عزاداران حضرت به‌حساب آورید. آقا، اگر هم چشم‌ها اشک نمی‌ریزند، حزنِ در دل‌ها را که می‌بینید. می‌بینید که دل‌ها سوزان است.

امام کاظم؟ع؟ فرمود: رسول‌خدا و امیرالمؤمنین فرموده‌اند که خداوند از این زن به تو فرزندی می‌دهد، نامش را «علی» بگذار. ولی حضرت به «رضا» مشهور شده‌اند، زیرا خداوند آن حضرت را «رضا» نامیده است؛ چون او پسندیده خدا و رسول‌خدا و ائمه هدی و تمام مؤمنین است. پسندیده و مورد خوشنودی همه است.([194]) همه ائمه ما

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 190 *»

این‌طور بوده‌اند؛ ولی رضا گفته نمی‌شدند و این لقب مخصوص این بزرگوار شد که دیشب هم اجمالاً در این زمینه مطالبی عرض کردم که از برکات وجود حضرت، عدل و رحمت و رأفت الهی میان اهل ایمان و اسلام منتشر بود. چقدر اهل اسلام از عنایات حضرت بهره‌مند شدند! همین‌قدر که اهل اسلام بودند و ظاهراً زیر لواء اسلام بودند، از عنایات حضرت بهره‌مند شدند.

از آنجا که خدا خواست و تقدیر فرمود که امر او به دست اشقی الاشقیاء زمانش منتشر شود، آن ملعون دستور داده بود وجود مبارکش را که از مدینه به طوس می‌آورند، از نوع شهرهایی عبور دهند که شیعه کم داشته باشد که نکند شیعه تقویت شوند.([195]) چون به‌حسب سیاستش مجبور بود که نسبت‌به حضرت تعظیم و تکریم و تجلیل هم داشته باشد. از‌ این‌جهت امام؟ع؟ هم قبل از دستور مأمون که حضرت را به طوس بیاورند، به شیعیان خود خبر می‌دادند. البته حضرت با طی‌الارض به بعضی از بلاد شیعه رفته بودند. به کوفه رفته بودند، شیعه با حضرت مجتمع شده بودند و دیدارها تازه‌ شده بود و با دوستانشان تجدید عهد فرموده بودند. حضرت خیلی شیعیان خود را دوست داشتند؛ یعنی همان شیعه در برابر سنی را، نه فقط شیعیان کامل.

در راه همین سفر خراسان، راوی می‌گوید: دیدیم جنازه‌ای است و  دیدیم حضرت از مرکب پیاده شدند و دویدند و خود را به جنازه رساندند و مثل بچه گوسفند که به مادرش می‌چسبد، خود را به آن چسباندند و آن جنازه را تشییع کردند. وقتی جنازه را هنگام دفن بر زمین گذاشتند، حضرت دست مبارک را روی سینه‌اش گذاشتند و او را به اسم صدا زدند و فرمودند: ای فلان بن فلان، تو سعادت‌مند شدی و به او مژده بهشت دادند. راوی می‌گوید عرض کردم: آقا، آیا شما او را می‌شناسید؟

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 191 *»

حال آنکه تابه‌حال به خراسان نیامده بودید و سفر اول شما در این مسیر است. اسم او و پدرش را از کجا می‌دانستید؟ فرمودند: ما همه دوستانمان را می‌شناسیم. مگر نمی‌دانی که هر روز صبح و شام اعمال شیعیان به ما ائمه عرضه می‌شود. اگر در اعمالشان خیری و حسنه‌ای دیدیم، خدا را شکر می‌کنیم و برای آنها طلب زیادتی می‌کنیم و اگر معصیت و گناهی بود طلب مغفرت و آمرزش می‌کنیم.([196])

حضرت قبل از آمدنشان به خراسان، به بعضی شهرهای شیعه‌نشین تشریف بردند. چند بلد رسیده که حضرت رفتند. خبرِ آمدنِ خود را دادند و دستور فرمودند جایی جمع شوید تا حاضر شوم. تشریف می‌آوردند و شیعه مجتمع می‌شدند. بعد می‌فرمودند: اگر کسی  از متکلمین، از اهل اسلام در این اطراف هست که در قرآن و امر امامت اشکالی و بحثی بر شما شیعیان دارد، و هر کسی از هر گروهی هر حرفی دارد، او را بیاورید تا جوابش را بگویم. یکی از عنایات و کارهای حضرت در این بلاد همین بود که هرکس درباره قرآن و ائمه اعتراضی داشت، حضرت او را می‌خواستند و جواب می‌گفتند و شیعیان بهره‌مند می‌شدند و بسیاری از این احتجاجات حضرت در کتاب‌ها مانده است.([197])

به همه عنایت و لطف داشتند. حتی در مقام مباحثه با کسانی که مخالف اسلام بودند، با عنایتی خاص بحث می‌کردند و به‌طوری رفتار می‌فرمودند که آنها از توجه و لطف حضرت تعجب می‌کردند. در همین طوس، مأمون مجالسی با علماء مذاهب و ملل مختلف تشکیل می‌داد، علماء غیر اسلام و سنی و معتزله را حاضر می‌کرد و بحث می‌‌کردند. حضرت در فرمایشاتشان آن‌چنان با رأفت و رحمت بحث می‌کردند که تعجب می‌کردند که چطور حضرت با آنها که مخالف بودند، این‌گونه

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 192 *»

رفتار می‌کردند. گاهی چه‌بسا کسی حرفی می‌زد و اهل مجلس از حرف و استدلال او خنده‌شان می‌گرفت. حضرت با کمال لطف می‌فرمودند: نخندید، خجالتش ندهید. او با من بحث می‌کند. و با لطف و به‌آرامی جواب او را می‌فرمودند.([198])

چه کسانی که به برکت امام؟ع؟ اسلام می‌آوردند. از جمله عمران صابی بود، که ستاره‌پرست بود و هیچ‌کس حریفش نشده بود و نتوانسته بود جوابش را بدهد. بعد از یکی‌دو روز مباحثه با حضرت، _  که الحمدلله در کتاب‌ها مذکور است و مشایخ شرح فرموده‌اند _  اسلام آورد؛([199]) چه اسلام خوبی! بسیار بسیار باتقوی و باانصاف بود. اسلام آورد و تشیع را قبول کرد و از اطرافیان خود حضرت شد([200]) و بعد هم به مدینه خدمت امام جواد رفت. آری، یک‌چنین دانشمندی که همه در برابرش عاجز شده بودند، عنایت حضرت را که دید، دلباخته شد و اسلام آورد و به برکات امام رضا؟ع؟ تشیع را هم پذیرفت و با آن‌همه اختلاف‌ها که در میان شیعه بود، شیعه اثناعشری شد. از این قبیل در تاریخ حضرت زیاد بوده.

پس حضرت روی عنایتشان، قبل از آمدن به اینجا، به چند بلد از بلاد شیعه تشریف بردند و با شیعیانشان ملاقات و تجدیدعهد کردند. بعد به دستور مأمون که راه افتادند، آن ملعون دستور داده بود که حضرت را از شهرهای غیر شیعه‌نشین بگذرانید یا شهرهایی که شیعه در آنجاها کم باشند و معطل نکنید و نگذارید شیعه جمع شوند. موقعی که حضرت به شیعیان خبر می‌دادند که مأمون مرا می‌طلبد و کشته شدن من به دست او است، آنها خیلی مضطرب می‌شدند و می‌ترسیدند و  خیال می‌کردند علاوه‌بر شهادت حضرت، آن صدماتی که از طرف هارون به پدر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 193 *»

بزرگوارشان رسید، به ایشان هم برسد. فکر می‌کردند شاید حالشان شبیه پدرشان باشد و گرفتاری حضرت همراه با شکنجه و زندان و صدمات و خواری‌ها باشد، مانند حضرت کاظم؟ع؟، با اهانت از میان مسجد، کنار قبر رسول‌خدا با رداء خود کشان‌کشان بکشند.([201]) این‌طور فکر می‌کردند. ولی امام؟ع؟ از رأفت و رحمتشان به شیعیانشان تسلی می‌دادند و می‌فرمودند که غصه نخورید، مرا به‌ظاهر با عزت و با اجلال می‌برند.

پس به‌حسب ظاهر، حضرت را با اجلال از این بلاد عبور می‌دادند. می‌دانید مردم هم که عقلشان به چشمشان است. وقتی که از طرف خلیفه وقت، تعظیمی و اجلالی نسبت‌به یکی از خاندان رسالت می‌دیدند، و می‌دیدند که او ایشان را خواسته، مردم جمع می‌شدند ببینند کیست. خیلی اجتماع می‌کردند.

در همین نیشابور، البته نیشابور قدیم، علماء بودند و از اهل سنت و نوعاً اهل حدیث بودند، جمع شدند و از حضرت خواستند که از پدرانتان از رسول‌خدا روایتی نقل کنید. حضرت روایت مشهور سلسلة‌الذهب را نقل فرمودند. این نام‌گذاری برای این بود که آن حدیث با دوات‌های طلایی بسیاری پای ناقه حضرت نوشته شد. حال دوات‌های غیر طلا و جمعیت چقدر بوده؟! خدا می‌داند. حضرت، آنجا ولایت خود را اظهار فرمود. فرمود که شنیدم از پدرم و او از پدرش و او از پدرش، همین‌طور تا از جدم رسول‌خدا؟ص؟ از خدا که فرمود: کلمة لااله‌الاالله حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی. یادداشت شد. ناقه حرکت کرد. دوباره حضرت سر مبارک از کجاوه درآوردند و با صدای بلند فرمودند: بشروطها و انا من شروطها.([202])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 194 *»

این لااله‌الاالله که ذکر شد به شروطش باید باشد و من از شروطش هستم. شرط دوم لااله‌الاالله من هستم. پس شرط اولش نبوت ، شرط دومش امامت و شرط سومش ولایت اولیاءالله و برائت از اعداءالله است. که مشایخ هم فرموده‌اند؛ شیخ مرحوم اشاره دارند، سید مرحوم تصریح فرموده‌اند و مرحوم آقای کرمانی+ هم که بناء کتاب مبارک ارشاد را بر آن گذاشته‌اند و بر مبنای همین ارکان اربعه تصنیف فرموده‌اند.

امیدواریم ان‌شاءالله همه ما با همین شرائط چهارگانه لااله‌الاالله از دنیا برویم. الحمدلله از برکات مشایخ عظام و بزرگان دین+ _ که این تفضل آنها بر ما است _ ما هستیم که الآن لواء این چهار شرط لااله‌الاالله بر دوش ما است. خدایا، ما لایق و قابل نیستیم که لواء چهار شرط لااله‌الاالله بر دوش ما باشد، ولی خدایا از فضل و کرمت به ما عنایت کردی.  ما که ناقابلیم، ولی این نعمتت را دوام بده. بعد از ما هم بر دوش نسل ما و نسل‌های بعد از ما تا ظهور امام زمان؟عج؟ قرار بده. جوانان عزیز، قدر بدانید که لواء بزرگی بر دوش شما گذاشته شده است که تمام انبیاء و اوصیاء معصومین چهارده‌گانه ما آن لواء را به‌دوش داشته‌اند و برای همین امر آمده‌اند. که چهار رکن است، معرفت خدا، معرفت انبیاء، معرفت ائمه و دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنان ایشان. الحمدلله رب العالمین.

نکته‌ای را عرض کنم؛ اگرچه وقت گذشته، ولی سریع عرض می‌کنم. در زیارات و روایات وارده در مورد زیارات، به‌خصوص زیارت حضرت رضا، روایات زیادی داریم. حضرت رسول، حضرت صادق، حضرت کاظم و حضرت جواد صلوات الله علیهم، همه، از فضیلت زیارت حضرت رضا؟ع؟ خبر داده‌اند. راوی در خدمت امام است. حضرت فضیلت زیارت امام رضا را ذکر می‌فرمایند که امر زیارت حضرت از حج و عمره افضل است و بر آنها فضیلت دارد. راوی تعجب می‌کند. می‌فرمایند: از هفت حج و هفت عمره افضل است. باز تعجب می‌کند. می‌فرمایند: از هفتاد حج و عمره

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 195 *»

افضل است. بعد هفتصد حج و عمره و بعد هفت‌هزار و بعد هفتادهزار.([203]) می‌دانیم و مشایخ بیان فرموده‌اند که ائمه می‌خواهند بفرمایند این عددها ملاک و مقصود نیست؛ حتی هفتاد هزار هم، عددش مقصود نیست. مقصود فضیلتش است. یعنی طواف کعبه کجا، _ حال هر چقدر باشد، هفت بار باشد، هفتاد هزار باشد، یا هفتصد هزار، یا میلیون‌ها باشد، یا تمام عمر باشد یا تمام دهر باشد _ زیارت حضرت رضا کجا؟ فضلش به فضل زیارت علی بن موسی الرضا؟عهما؟ نمی‌رسد. بیان فضیلت است نه عدد؛ که کسی بخواهد به عدد بچسبد و بگوید چرا یک بار بفرمایند هفت بار، یک بار بفرمایند هفتصد یا هفت‌هزار؟ نه، می‌خواهند بفرمایند: اصلاً قابل قیاس نیست.

معلوم است هر شیعه عاقل بامعرفت می‌فهمد همین‌طور است و این ثواب‌ها به چشمش بزرگ نمی‌آید که تعجب کند. چون مکّه که بروند، چه چیز را طواف می‌کنند؟ آن خانه از چیست؟ خانه‌ای است که از سنگ و گچ درست شده. بقعه‌ای است که حرمت دارد، خدا قرار داده، فرموده خانه توحید من است. چون به‌جهت اعتدالش، نور عرش به آنجا تابیده و مقابل با عرش است و عرش را حکایت می‌کند، در زیارتش آمرزش گناهان است و وعده‌هایی که داده شده.

حال هرچه باشد؛ آیا می‌شود با اینجا مقایسه کرد؟ اینجا چیست و کیست؟ اینجا بدنی دفن است که ذره‌ذره‌اش فخر و مباهات دارد، نه‌تنها بر کعبه، بلکه بر عرش و بالاتر از عرش. باز نه اینکه فکر کنید مجموعه بدن این‌گونه است؛ نه، ذره‌ذره‌اش نه‌تنها بر خانه کعبه بلکه بر عرش فضیلت دارد. در حدیثی فرمود: هر کس فرزندم رضا را در خراسان زیارت کند، خدا را در عرش زیارت کرده.([204]) فرض کنید اگر یک‌وقتی ما

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 196 *»

موفق شویم و برویم عرش را زیارت کنیم که بر تمام عالم اجسام محیط است، آیا یک طواف آنجا را می‌توان با کعبه مقایسه کرد؟! هرچه اینجا دور کعبه طواف کنی، آیا برابر می‌شود؟! اصلاً قابل ‌قیاس نیست. چون نور عرش بر این کعبه تابیده، این خانه مشرّف شده و این حرمت را دارد. حال بدنی که عرش در مقابل ذره‌ای از آن عاجز است، یعنی آنچه خداوند از ذره‌ذره این بدن ظاهر می‌سازد، عرش از آن عاجز است، آن‌قدر که علم و عدل و رأفت و رحمت خدا از این بدن ظاهر می‌شود، عرش در برابرش عاجز است. در کتاب مبارک ارشاد بخوانید که فرموده‌اند: عرش باید در برابر یک ناخن بدن امام عاجز باشد. برای او معجزه است، عرش نمی‌تواند. پس برای زیارت حضرت فضلِ زیادی که بر حج و عمره ذکر کرده‌اند، معلوم شد این مسائل برای کسانی بزرگ می‌آید که معرفت ندارند و عقلشان به چشمشان است. می‌گوید آن زحمت دارد و اینجا راحت است. کثرت جمعیت و چند سنگِ بزرگِ آنجا را می‌بیند. بعد هم اینجا چندان کسی نمی‌آید. ولی شما می‌دانید چه کسانی به اینجا می‌آیند، ارواح انبیاء، ائمه، ملائکه، و فقط شیعیان اثناعشری و معتقد به حضرت می‌آیند. تا موسی بن جعفر را بعضی از طوائف مختلف شیعه زیارت می‌کنند، اما حضرت رضا را فقط شیعیان اثناعشری زیارت می‌کنند.

وقتی امام جواد فضیلت زیارت قبر پدرشان را ذکر فرمودند، بعضی پرسیدند: فضل زیارت امام رضا؟ع؟ بیشتر است یا زیارت ابی‌عبدالله الحسین؟ع؟؟ حضرت جواد فرمودند: زیارت پدرم از زیارت ابی‌عبدالله الحسین افضل است.([205]) آخر با آن‌همه روایاتی که در فضیلت زیارت حضرت سیدالشهداء؟ع؟ رسیده، چطور می‌شود افضل باشد. ما که نمی‌دانیم «افضل است» یعنی چه. جهات و معنی افضل بودن زیارت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 197 *»

امام رضا؟ع؟ را خودشان می‌دانند. نه اینکه امام رضا از سیدالشهداء افضل باشند. نه، با اینکه امام حسین خودشان افضلند، اما زیارت امام رضا افضل است.

جهات مختلفی دارد. یکی از جهات مشهورش این است که زیارت ایشان مخصوص شیعه اثناعشری است؛ اما امام حسین را حتی سنی‌ها، از جهت شهادت حضرت، زیارت می‌کنند و از تمامِ فِرَقِ شیعه به زیارت حضرت می‌روند. اما به زیارت حضرت رضا فقط شیعیان اثناعشری و کسانی که دلشان به نور ولایت و تشیع روشن شده، می‌آیند. البته گاهی سنی‌ها و غیر مذهب اسلام هم می‌بینیم که می‌آیند؛ ولی دردی را دوا نمی‌کند. به‌اصطلاح، «با یک گل بهار نمی‌شود». آن‌همه سنی‌ها و شیعیان مختلف به زیارت سیدالشهداء می‌روند، اما فقط شیعه اثناعشری هستند که از بلاد دور و نزدیک به زیارت حضرت رضا می‌آیند. گاهی انسان از شیعیان مدینه، لبنان و سوریه سؤال می‌کند، می‌پرسد چند بار مشهد مقدس رفته‌ای؟ اشک می‌ریزد، می‌گوید یک بار، یا دو بار. پیرمردهایشان که پولدارند، با یک سوز دلی می‌گویند سه بار.

جهت دیگری که می‌توان ذکر کرد مظلومیت امام رضا؟ع؟ در برابر دشمنانش است. مخصوصاً واقفیه که چقدر دل امام رضا؟ع؟ را آزرده کردند، چه تهمت‌ها که زدند و چه شبهه‌ها که در میان شیعیان انداختند. خیلی صدمه زدند. به‌خصوص از موقعی که مأمون حضرت را به ولایت‌عهدی وادار کرد، زمینه تبلیغات علیه حضرت بسیار آماده شد که به مردم می‌گفتند: ببینید چقدر اهل دنیا و طالب دنیا بود، که پدرش را هارون کشت، حال می‌رود و با پسر قاتل پدرش سازش می‌کند و ولایت‌عهدی او را قبول می‌کند و در حاشیه مجلس او می‌نشیند.

غصه همه اینها بر امام رضا بود که متوجه بودند چطور دل‌ها در امر ولایت سست می‌شود. حضرت از خودش دفاع می‌فرمود؛ با چه مظلومیتی! می‌فرمود که از شما می‌پرسم: مقام انبیاء بالاتر است یا اوصیاء؟ حتی جرأت نمی‌کرد بفرماید مقام من

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 198 *»

از مقام انبیاء بالاتر است. می‌گفتند: مقام انبیاء بالاتر است. می‌فرمود: پادشاه کافر و جائر و ظالم بدتر است یا پادشاه مسلمانِ فاسق؟ می‌گفتند: پادشاه کافر. می‌فرمودند: قبول کردنِ امورِ ولایتیِ پادشاه کافر بدتر است یا پادشاه مسلمان فاسق؟ می‌گفتند: امور پادشاه کافر. بعد می‌فرمودند: آیا کسی خودش پیشنهاد دهد و میل داشته باشد برای پذیرفتن کارهای پادشاه کافر بدتر است یا کسی را به‌اجبار به قبول کردن امور یک پادشاه مسلمان فاسق وادار کنند؟ می‌گفتند: آن‌که پیشنهاد دهد. حضرت فرمودند: یوسفْ پیامبر است و من وصیّ پیغمبر. عزیزِ مصر کافر و بت‌پرست بود، اما مأمون مسلمان است و اظهار اسلام می‌کند. خود یوسف از عزیز مصر خواست که مرا خزینه‌دار خود کن و به پیشنهاد خود یوسف، عزیز مصر او را به این مقام واداشت. با اینکه پیغمبر بود و از وصیّ انبیاء بالاتر بود. و حال آنکه می‌دانیم در واقع اوصیاء پیغمبر ما و فاطمه زهراء؟عهم؟ از انبیاء اشرف هستند؛ اما جرأت نمی‌فرمود که اظهار فرماید.

مظلومیت حضرت را ببینید. می‌فرمودند: یوسف خودش خواست، و مرا مأمون اجبار کرد.([206]) مأمون شمشیر جلو گذاشته بود و گفته بود که یا ولایت‌عهدی را قبول کن یا گردنت را می‌زنم. آخر حیاء نکرد؟! حضرت در پنجاه و پنج سالگی بودند و مأمون سنش زیر سی سال بود. چطور آن ملعون از حضرت با آن جلال و عظمت حیاء نمی‌کرد و شمشیر می‌کشید. حضرت فرمودند: طبق آیه لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة([207]) می‌پذیرم. ولی با آن شرائطی که گذاشتند؛ یعنی گویا به‌طورکلی ولایت‌عهدی را قبول

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 199 *»

نکرده بودند. به‌علاوه آن عهدنامه را که خواستند امضاء کنند، پشت آن عهدنامه نوشتند که جامعه و جفر بر خلاف این امر دلالت می‌کند. جامعه همان صحیفه فاطمه است که جبرئیل بعد از وفات رسول‌خدا بر فاطمه زهراء عرضه می‌داشت و حضرت امیر می‌نوشتند که امور آینده در آن نوشته شد و جفر هم فرمایشات رسول‌الله؟ص؟ است. در پشت همان عهدنامه و قرارنامه ولایت‌عهدی نوشتند که اما جامعه و جفر دلالت دارد که من پیش از مأمون خواهم مرد و از دنیا خواهم رفت.([208]) البته ننوشتند که مأمون مرا می‌کشد. این مطلب را پشت ورقه نوشتند که اگر کسی از شیعه به حرف من اعتقاد ندارد و به اینکه علم غیب داریم معتقد نیست، ولی جامعه و جفر را که همه قبول دارند و می‌دانند که آن دو در نزد ما است.

به‌علاوه شرائطی که حضرت قرار دادند این بود که من در هیچ امری دخالت نکنم؛ نه کسی را عزل کنم، نه کسی را نصب کنم و بر مسند بنشانم. ([209]) حتی نماز عید را قبول نمی‌فرمودند. تا اینکه مأمون خیلی اصرار کرد. حضرت فرمودند: قبول می‌کنم، اما مثل رسول‌خدا می‌خوانم و آن‌طوری که حضرت به نماز عید تشریف می‌بردند، می‌روم. پذیرفت. حضرت به همان حالت رسول‌خدا؟ص؟، از منزل برای نماز عید خارج شدند و تشریف بردند و تکبیر می‌گفتند. در و دیوار به‌لرزه آمده بود. همه به‌ضجه افتادند. لشکریان از اسب‌ها پیاده شدند، کفش‌های خود را درآوردند. در مرو هنگامه‌ای برپا شد. در بین راه، مأمون فرستاد که به حضرت عرض کنند مأمون می‌گوید: پسر عمو، ما راضی به زحمت و اذیت شما نیستیم، برگردید. حضرت را برگرداند.([210]) یکی از مواردی که

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 200 *»

حضرت مرگ خود را از خدا طلب کردند، همان‌جا بود. وقتی به خانه تشریف بردند، با آن حالت گرد و غبار آلوده و خسته، دست‌ها را به آسمان بلند کردند و از خدا خواستند که خدایا، اگر راحتی من در مرگ من است در آن تعجیل کن. مظلوم رضا! مظلوم رضا! مظلومیت حضرت این‌طور بود. و این‌طور حضرت شبهات را از دل‌ اهل ایمان می‌زدود.

در برابر این‌همه دشمن که تمام فرق شیعه با این امام مخالفت دارند. هر  کدام هستند و هر چه هستند. شنیده‌ام این اسماعیلی‌ها؛ که اینها را می‌دیدم که به کربلاء می‌آمدند، به‌حسب ظاهر هم لباس‌های پاک و تمیز می‌پوشیدند و خیلی هم خاضع و خاشع بودند. خدا لعنتشان کند. به زیارت حضرت امیر می‌آمدند؛ ولی به زیارت امام کاظم نمی‌رفتند. جایی ندیده‌ام، ولی شنیده‌ام که بین آنها مشهور است هر کس متعمداً به گنبد یا ضریح حضرت کاظم نگاه کند، زنش به خانه‌اش حرام است. این‌قدر عناد دارند. حال ببینید با حضرت رضا چقدر دشمن بودند! و از همه بدتر واقفیه بودند که با حضرت چقدر جنگیدند. به‌اصطلاح جنگ فرهنگی یعنی عقیدتی داشتند. چه توهین‌ها، چه تهمت‌ها، چه نارواها نسبت‌به وجود حضرت داشتند. با آن رأفت و رحمتی که حضرت داشتند که همه‌کس حضرت را می‌خواستند. مورد توجه دوست و دشمن بود. صفات ظاهری و باطنی حضرت، خلقت و رفتار حضرت و آن معنویتی که از حضرت بروز می‌کرد طوری بود که دوست و دشمن آن بزرگوار را می‌پسندیدند. هیچ‌کس از دوست و دشمن از دست حضرت ناراضی نشد، مگر به‌حسب عناد ذاتی‌اش؛ به‌حسب رفتار و گفتار و هیأت، آن بزرگوار رضا بود. حضرت، در باطن و ظاهر، مجموعه صفات پسندیده بود. رسول‌خدا به حضرت کاظم فرمود: او را خدا رضا نامیده، زیرا خدا و رسول و ائمه و دوست و دشمن از او خشنودند.

تاریخ را مطالعه کنید که با این رأفت حضرت، واقفیه چقدر حضرت را آزار کردند. بارها آن بزرگوار از آنها شکایت می‌فرمودند که می‌دیدند شیعه را گمراه می‌کنند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 201 *»

همین‌که به‌حسب علم امامت می‌فهمیدند که یکی از شیعیانشان به شبهه افتاده است، کسی را می‌فرستادند تا او را از آن شبهه بیرون بیاورد. حضرت خیلی دلشان به حال آن شیعیان ضعیف می‌سوخت و مضطرب بودند.

الآن دلم متوجه شد که در این زمان، خدا می‌داند و دل بقیةالله؟عج؟ با این‌همه اضطراب‌ها و تزلزل‌ها که در دل شیعه پیدا می‌شود. چقدر ناراحتند از دست کسانی که سعی دارند در القاء شبهه در دل‌های اهل ایمان و در اضلال دوستان و شیعیان سعی می‌کنند.

از این‌جهت، عزیزان من، ان‌شاءالله در تقویت ایمان و ولایت در دل‌های یکدیگر همت کنید. یکدیگر را را وصیت کنید به اینکه دل‌ها در امر ولایت محمد و آل‌محمد و دوستان ایشان و برائت از اعداء محکم شود. کلمه‌ای نگویید که خدای‌نکرده در آن کلمه احتمال دهید دل یکی از مؤمنین در ایمان و معرفت و محبت به‌تزلزل افتد، ضعیف شود، مضطرب گردد. در این راه‌ها قدمی بر ندارید. سعی کنید یکدیگر را به ایمان و بصیرت تقویت کنید. یکدیگر را به ثبات و پایداری و محکم بودن در ولایت وصیت کنید.

خدا همه‌تان را کمک کند. ان‌شاء‌الله تا زنده‌اید عنایات خاص بقیةالله شامل حال همه‌تان باشد. اولِ مرگ هم با رضایت ایشان برخورد کنید و همیشه مشمول شفاعتش باشید. خدایا این نعمت‌ها را از ما نگیر. ما را به خیر موفق بفرما و ما و همه برادران و خواهران ایمانی را از همه شرور و آفات دنیوی و اخروی محفوظ بدار.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 202 *»

مجلس 12

(شب سه‌شنبه / 21 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 203 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

در ایام اربعین، حدیث شریف حضرت عسکری؟ع؟ را متذکر می شدیم که به‌مناسبت زیارت اربعین از آن بزرگوار در کتاب‌های مَزار _  یعنی کتاب‌هایی که علماء شیعه در زیارات معصومین؟عهم؟ نوشته‌اند _  روایت شده است. در این حدیث شریف، حضرت عسکری صلوات ‌الله ‌علیه فرمودند: نشانه‌های مؤمن پنج چیز است.

مقصودشان از مؤمن شیعه است. شیعیانی که در برابر اهل سنت هستند، پنج نشانه ظاهر دارند که به آن پنج نشانه شناخته می‌شوند. یعنی به این نشانه‌ها مقیّدند و این علائم در ایشان هست و از اهل سنت به این پنج علامتِ ظاهر ممتاز می‌شوند. کسی که بخواهد مؤمن، یعنی شیعه را بشناسد که سنی نیست، بلکه تابع و مطیع محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، این پنج علامت را نشانه مؤمن بداند و در مؤمن بشناسد. زمان آن بزرگوار شیعیان به‌واسطه محشور بودن و مأنوس بودن با اهل سنت گرفتار بودند. باید بین خودشان نشانه‌هایی می‌داشتند تا شناخته شوند.

امام؟ع؟ فرمودند: اگر می‌خواهید نشانه قرار بدهید و به نشانه یکدیگر را بشناسید، نشانه شیعیان این پنج علامت است. مقیدند به خواندن  پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه‌روز، که نمازهای واجب و نمازهای نافله باشد. این نافله‌ها که ائمه؟عهم؟ به ما تعلیم داده‌اند، سنت رسول‌خدا؟ص؟ بوده و مخالفان نوافلشان این‌چنین نیست.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 204 *»

مجموعه فرائض و نوافلی که شیعه با این ترتیب و با این تعداد می‌خوانند، پنجاه و یک رکعت می‌شود. این علامتِ اولِ شیعیان است که به انجام نوافل مقید و متعبدند.

از این‌جهت ان‌شاءالله اهل ایمان، مرد و زن، سعی کنند که این نوافل را حرمت‌داری کنند. با ترک کردن نوافل به سنت رسول‌خدا استخفاف نکنند. در استخفاف و بی‌اعتنائی به این نافله‌های شریفه نمازهای شبانه‌روزی معذور نیستند. از طرف ائمه ما؟عهم؟ به انجام این نافله‌ها سفارش شده است. همچنان‌که می‌فرمایند: غسل جمعه در روز جمعه باعث تتمیم و کامل شدنِ وضوهایِ شما در میان هفته است؛ که اگر برای وضوی شما نقصانی باشد، به‌واسطه غسل جمعه آن نقصان‌ها برطرف می‌شود. همچنین فرموده‌اند که اگر برای نمازهای واجبی شما که در شبانه‌روز انجام می دهید نقصانی باشد، که خواه‌نخواه هست، با انجام نافله‌ها این نقصان‌ها را برطرف کنید و نمازهای واجب خود را تمام و کامل سازید.([211])

علامت دوم مؤمن زیارت اربعین است. علامت سوم انگشتر در دست راست کردن است، که به این علامت شیعیان شناخته می‌شدند. اهل سنت در آن زمان‌ها مقید بودند و شاید الآن هم چنین باشد که انگشتر را در دست چپ می‌کردند. ازاین‌‌رو  وقتی تقیه شدید شد و مأمورین متوکل _ خدا لعنتش کند _ در تعقیب شیعیان بودند که دوستان حضرت عسکری؟ع؟ را تعقیب کنند و تحت شکنجه قرار دهند، در مجلسی که چند نفر از اصحاب حضرت عسکری؟ع؟  خدمت حضرت بودند، فرمودند: ما تاکنون می‌گفتیم انگشتر را در دست راست کنید، اما اکنون می‌گوییم انگشتر را در دست چپ کنید.([212]) از فرمایشات حضرت در آن حدیث کاملاً روشن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 205 *»

می‌شود که مراد حضرت این بوده که به این وسیله بتوانند خودشان را پنهان کنند و شناخته نشوند. یک نوع استتاری بود که حضرت از باب تقیه دستور فرمودند که شیعیان شناخته نشوند. همان حدیث این مطلب را تأیید می‌کند که علامت شیعیان در میان خودشان که به آن علامت شناخته می‌شدند و یکدیگر را در معاشرت‌ها، در مسافرت‌ها، در وارد شدن در بلاد مختلف می‌شناختند، انگشتر در دست راست کردن بود. چون در همه‌جا اکثریت و غلبه با اهل سنت بود، پیدا کردن دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و آشنایان با مذهب اهل‌بیت مشکل بود. پس به اینکه انگشتر در دست راست می‌کردند، شناخته می‌شدند. این هم یک علامت.

علامت دیگری که میان شیعیان معمول بوده و اهل سنت معمولشان نیست آن است که وقتی سجده شکر می‌کنند، دو طرف پیشانی را روی زمین می‌گذارند که بین دو سجده شکر واقع می‌شود. یعنی بعد از یک بار گذاشتن پیشانی بر محل سجده و گفتن مثلاً صد بار عفواً عفواً ، طرف راست پیشانی و طرف چپ پیشانی را که «جبین» می‌گویند روی خاک می‌گذارند، بر محل سجده می‌گذارند، و بعد دوباره پیشانی و موضع سجده را روی مهر  یا محل سجده می‌گذارند و مثلاً صد بار شکراً شکراً  می‌گویند که ذکرهای سجده شکر نامیده می‌شود. این هم از مختصات شیعیان است.

البته اینها را تذکر داده‌ایم؛ اما باز هم  به‌مناسبت برخورد با این روز شریف اجمالاً متذکر می‌شویم. این هم از خصوصیات شیعه است. از علائم شیعه به‌شمار می‌رفت و می‌رود. در میان مخالفان، سجده شکر مرسوم نیست. آنها سجده شکر ندارند. مخصوصاً بعد از فریضه‌ها سجده شکر انجام نمی‌دهند، تا چه رسد به اینکه تعفیر جبین داشته باشند. «تعفیر جبین» یعنی برخاک گذاشتن و به‌خاک مالیدن دو قسمت پیشانی در میان آنان رسم نیست. در میان شیعه مرسوم است. حتی خود این هیأت سجده کردن در سجده شکر هم میان آنها مرسوم نیست. ما مقیدیم در سجده

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 206 *»

شکر، ذراع را روی زمین بگذاریم و حتی اگر توانستیم سینه را هم به زمین بچسبانیم. غیر از سجده نماز است که مثل مرغ باید دست‌ها را باز کنیم. خود سجده شکر به این هیأت و مخصوصاً تعفیر جبین و به‌خاک گذاشتن دو طرف پیشانی، از مختصات شیعه شده و علامت ایشان بوده است. از این‌جهت چون اکثریت سنی بودند، در میان مسجد‌ها و موقع جماعت‌ها، اگر کسی می‌خواست بشناسد که در این جمعیت کسی هست که بر مذهب ائمه هدی؟عهم؟ باشد، یا در نمازهای فرادی در مسجدالحرام، در مسجدالنبی؟ص؟، یا جاهای دیگر که می‌آمدند نمازهای خود را می‌خواندند و می‌رفتند، برای اینکه یکدیگر را بشناسند، نگاه می‌کردند ببینند چه‌کسی تعفیر جبین می‌کند و دو طرف صورت را در محل سجده می‌گذارد و ذکری می‌گوید، آن‌وقت می‌دانستند و می‌فهمیدند که این از دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است و اگر کاری داشتند، مراجعه‌ای داشتند، سؤالی داشتند، و می‌خواستند با یکدیگر آشنا شوند، به این ترتیب یکدیگر را می‌شناختند.

امر دیگری که در این حدیث فرموده است الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم است. علامت شیعه در برابر سنی‌ها این است که «بسم الله الرحمن الرحیم» را بلند می‌گویند. در نمازها و در غیر نمازها، سعی می‌کنند بلند بگویند. به روایت ائمه ما؟عهم؟ که سنت رسول‌الله را برای ما نقل می‌فرمایند، این هم از طرف رسول‌خدا؟ص؟ سنت است.([213]) الاِجهار ببسم‌ الله الرحمن الرحیم فی جمیع الصلوات سُنّة؛([214]) یعنی آشکارا و بلند گفتنِ «بسم الله الرحمن الرحیم»، در نماز واجب یا در نماز نافله یا نمازهای مستحبی دیگر مثل  نماز زیارت، سنت است و در حال عادی برای انجام کاری، مثل خوردن غذا یا شروع به کاری، بسم‌الله را بلند گفتن سنت است. یعنی روش

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 207 *»

بوده. «سنت» یعنی روش و سیره، برنامه رسول‌الله و ائمه هدی؟عهم؟ بر این بوده است. ائمه ما بسم الله الرحمن الرحیم را از اعظم آیات قرآن می‌دانند؛([215]) ولی اهل سنت این بسم الله را آیه قرآن نمی‌دانند و از قرآن نمی‌شمرند و اگر در نماز هم می‌گویند آهسته می‌گویند. بعضی که اصلاً نمی‌گویند. آنانی هم که می‌گویند سعی می‌کنند آهسته بگویند. ولی  تعجب بود که در حج امسال، در موقع نماز واجبشان، با اینکه بسم‌الله را آهسته می‌گفت، شنیده می‌شد. تابه‌حال در سفرهای پیش اصلاً نمی‌شنیدیم. امام جماعتشان آن‌چنان  آهسته می‌گفت که شنیده نشود. خدا لعنتشان کند با جماعتشان و با امامشان و با مأمومشان و خدا با اولی و دومی و سومی و چهارمی که معاویه است و پنجمی که یزید است محشورشان کند. اللهم العنهم لعناً وبیلاً و عذّبهم عذاباً الیماً. این ملعون‌ها بی‌اندازه آهسته می‌گفتند که اصلاً شنیده نمی‌شد. اما امسال موقع حج آهسته می‌گفت، ولی آهسته‌ای بود که شنیده می‌شد. حال چه سیاستی می‌خواهند به خرج بدهند؛ شاید به این وسیله‌ها می‌خواهند یک قدری به‌قول خودشان یا به‌قول مشهور، به یکدیگر نزدیک شوند و  به اصطلاح «تقریب مذاهب»([216]) انجام شود. در هر صورت، از علائم مؤمنین و شیعیان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ این است که می‌فرماید: الجهر ببسم‌ الله الرحمن الرحیم؛ بسم‌الله را آشکارا و بلند می‌گویند.

این علامت‌های پنجگانه را حضرت عسکری صلوات ‌الله ‌علیه ذکر می‌فرمایند. همان‌طور که عرض کردم علامتِ مؤمن مراد است و مراد از مؤمن، مؤمنِ در مقابل

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 208 *»

مسلم است. چون اسلام یک معنای عامی دارد  که به‌حسب ظاهر بر همه کسانی که «لااله‌الا‌الله و محمدٌ رسول‌الله؟ص؟» می‌گویند، شامل است. ایمان یک معنای خاصی در مقابل این اسلام دارد. یعنی کسانی که بگویند «لااله‌الا‌الله محمد رسول‌الله علی و احدعشر من ولده و فاطمة الزهراء اولیاءالله صلوات الله علیهم اجمعین» یعنی به ولایت شهادت بدهند، «ایمان» می‌شود و صاحبان چنین شهادات سه‌گانه «مؤمن» نامیده می‌شوند. مؤمن به این معنی یعنی شیعه در مقابل سنی.

پس مسلم یک معنای عامی دارد. حضرت باقر؟ع؟ اسلامِ به این معنی را به مسجدالحرام و ایمانِ به این معنی را به خانه کعبه تشبیه می فرمایند. می‌فرماید: آن کسی که داخل مسجدالحرام شده، معلوم است که داخل کعبه نشده؛ اما آن کسی که داخل کعبه شده، خواه‌نخواه داخل مسجدالحرام هم شده. یعنی کعبه در وسط مسجدالحرام قرار دارد و خواه‌نخواه باید ابتداءً وارد مسجدالحرام شوند، بعد وارد کعبه شوند. پس کسی که ایمان دارد، یعنی به ولایت علی بن ابی‌طالب و فرزندان معصومین آن بزرگوار و فاطمه زهراء؟سهم؟ اقرار دارد، گویا این شخص وارد مسجدالحرام شده و بعد هم وارد کعبه شده است. پس، هم داخل مسجد است، هم داخل کعبه است. اما آن کسی که داخل مسجدالحرام شده، داخل کعبه نشده؛([217]) که تشبیهی است برای کسانی که می‌گویند «لااله‌الا‌الله، محمد رسول‌الله؟ص؟» و تا همین‌جا آمده‌اند. اینها اسلام ظاهری را دارند که خداوند، به‌واسطه این اقرار، در این عالم ظاهر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 209 *»

حرمت آنها را حلال فرموده و بی‌حرمتی به آنها را حرام فرموده است. دستور فرموده حال ایشان را رعایت کنند. مالشان مال خودشان است. عِرضشان محترم است. عیالشان، زن و فرزندشان متعلق‌به خودشان است. با آنها می‌شود معاملات داشت. با آنها می‌شود دادوستد داشت و احکام طهارت ظاهری را بر آنها جاری ساخت، و از این قبیل امور. اینها همه نتیجه اقرار به شهادت «لااله‌الا‌الله و محمد رسول‌الله» است.

حضرت سجاد به همین امر اشاره دارند که در دعاء به پروردگار عرض می‌کنند: خدایا عده‌ای به زبان ایمان آورده‌اند لیَحقِنوا به دماءَهم. ایمان در اینجا  به معنای همان اسلام است که به‌واسطه گفتن «لااله‌الاالله و محمد رسول‌الله؟ص؟» مسلمان شده‌اند. و مقصودشان این بود که بتوانند خون خودشان را محفوظ نگه دارند. یعنی از نظر اسلام خون چنین کسی محترم است. بی‌جهت و بدون حق ریختنِ خونش، یا بی‌جهت و بدون ‌حق متعرض جان و مال و عرضش شوند، حرام است. بعد عرضه می‌دارد: اما خدایا ما، هم به زبان و  هم به دل ایمان آورده‌ایم. که مراد از این «ایمان هم به زبان و هم به دل» اقرار به ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ همراه با اقرار به الوهیت خدا و رسالت رسو‌ل‌الله؟ص؟ است. خدایا ما، هم به زبان و هم به دل ایمان آورده‌ایم؛ برای چه؟ به امید کرم تو، به امید فضل تو، به امید عفو تو که از گناهانمان بگذری و گناهانمان را بیامرزی. اعمالمان و طاعاتمان را به فضل و کرمت قبول کنی. ما را از عذاب خود نجات دهی. به این ایمان امید داریم.([218]) پس اجمالاً روشن شد که مراد حضرت عسکری؟ع؟ از مؤمن در این حدیث شریف، شیعه در برابر اهل سنت است.

اما به‌خصوص بحثمان درباره آن علامتی است که فرمود: و زیارة الاربعین. از علائم مؤمن، یعنی شیعیان ما، دوستان ما، «زیارت اربعین» است. چرا به‌خصوص

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 210 *»

زیارت اربعین علامت شیعه شناخته شد؟ یک وجه و جهتش را اجمالاً گفته‌ایم، باز هم توضیح می‌دهیم.

عرض شد در میان اهل سنت این‌طور مشهور شده که از طرف خدا و رسول‌خدا؟ص؟ اجازه داده نشده کسی از بلد و شهر خودش شَدِّ رِحال کند و بار سفر ببندد و برای تقرّب به درگاه پروردگار به جایی برود، مگر  سه جا: مسجدالحرام، مسجد پیغمبر؟ص؟ در مدینه و مسجد اقصی در بیت‌المقدس. فقط این سه مورد است که مسلمان‌ها می‌توانند از شهر و وطن خودشان شَدِّ رِحال کنند، بار سفر ببندند و بروند. حق ندارند به‌قصد تقرب به درگاه پروردگار به جای دیگری و به شهر دیگری و به مقام دیگری بروند. می‌خواهد مسجدی باشد، مزار نبی‌ای باشد، مقام ولیّ‌ای باشد؛ هیچ حق ندارند. «لاتُشَدّ الرحال الا الی ثلثة مواضع» شدّ رحال نباید بشود. مسأله را به این شکل مطرح می‌کنند که نباید از شهری وبلدی شدّ رحال شود و بار سفر بسته شود مگر به سه نقطه از روی زمین. یکی مسجدالحرام، یکی مسجدالنبی؟ص؟، یکی مسجد اقصی. جای دیگر ابداً جایز نیست. مسجد کوفه با آن فضیلت چطور؟ نه! مساجد دیگر، مقامات، قبور انبیاء چطور؟ نه! حتی صریحاً می‌گویند: کسی حق ندارد از بلد خودش، برای نماز گزاردن در مسجد رسول‌خدا به همراه نیت زیارت رسول‌الله بار سفر ببندد. کسی حق ندارد، اجازه ندارد. فقط به نیت  نماز گزاردن در مسجد رسول‌الله  می‌تواند از شهرش بار سفر ببندد و حرکت کند و آنجا برود. آن‌وقت در مسجد که نماز گزارد، اگر خواست رسول‌الله را زیارت کند، عیبی ندارد. اما اگر بخواهد فقط به قصد‌ زیارت رسول‌الله یا توأم با یکدیگر و منضمّ باهم، هم زیارت کردن و هم نماز گزاردن در مسجد رسول‌الله به مدینه برود، اجازه ندارد. این‌قدر مسأله را مهم گرفته‌اند. با این حرف درواقع ‌خواستند با شیعه در مقام ستیز و نبرد و جدال برآیند.

شیعه از رسول‌الله یاد گرفته و روایت کرده که فرمود: من زارنی فی حیاتی او بعد

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 211 *»

موتی فقد زار الله.([219]) یا آنچه درباره امیرالمؤمنین فرمود یا درباره زیارت امام حسین و همچنین آنچه درباره امام حسن فرمود که هرکس شما را بعد از شهادتتان زیارت کند من او را در قیامت زیارت خواهم کرد([220]) که کنایه از این است که «فقد زارنی»؛ مرا زیارت کرده است. معلوم است که مراد بعد از شهادت ایشان است که رسول‌الله هم شهید شدند. پس «فقد زارنی» زیارت شما زیارت من است. همچنین در زیارت اهل‌بیت؟عهم؟، مخصوصاً در مورد حضرت رضا صلوات ‌الله ‌علیه روایات متعدده به مضامین متعدده رسیده که حضرت فرمودند: پاره‌ای از تن من در طوس مدفون می‌شود، کسی که او را در غربتش زیارت کند، مرا زیارت کرده.([221])

در برابر این فرمایشات که از رسول‌خدا رسیده و همه‌اش بیان فضل ظاهری و مقام و منقبت اهل‌بیت او؟عهم؟ است، در برابر این فرمایشات و روایات آمده‌اند چنین مسأله‌ای‌ را طرح کرده‌اند و فقهائشان هم در کتاب‌های فقهی پی‌اش را گرفتند، استدلال‌ها کردند، حرف‌ها زدند، فروع مختلفه بر این اصلِ بی‌اصل و بی‌اساس بار کردند، و مرتب گفتند و گفتند برای اینکه با روش و سنت عالیه و شریفه و مقدسه اهل‌بیت؟عهم؟ مخالفت کرده باشند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 212 *»

این مطلب در میان اهل‌سنت بوده است. حال اگر به رواج این‌وقت‌ها نبوده، زمینه‌اش چیده شده بوده و موجود بوده است. اگر هم در اوائل مطرح نبوده بعدها مطرح شده؛ چون خیلی احتمال می‌رود که به‌وسیله ابوحنیفه‌ها _ خدا لعنتشان کند _ این مسائل مطرح شده باشد. وگرنه آن زمان‌ها که آنها مذهب خاص و جداگانه‌ای نداشتند. هر تحریف و تغییر و تبدیلی که ابی‌بکر و عمر و عثمان و معاویه داده بودند همان‌ها بود، همان بدعت‌ها بود. اما به‌تدریج این‌گونه فتواهایی که همه‌اش مخالف با فتوای اهل‌بیت؟عهم؟ است، پیدا شد.

بارها شنیده‌اید که ابوحنیفه در هر مسأله‌ای که از او  سؤال می‌کردند می‌گفت: صادق _ مقصودش امام صادق؟ع؟ بود _ جعفر صادق در اینجا چه گفته؟ اگر فتوای حضرت را شنیده بودند و برایش نقل می‌کردند، کاملاً برعکس می‌گفت. می‌گفت: فتوای من عکس این است. به‌خصوص از او پرسیدند در سجده، چشم‌ها را ببندیم یا باز باشد؟ از اصحاب و رفقاء و برادرهای صمیمی‌اش پرسید که شما در این زمینه از جعفر چه شنیده‌اید؟ گفتند: ما چیزی نشنیده‌ایم. گفت: از اصحاب جعفر و پیروان او چیزی شنیده‌اید؟ گفتند: نه، نشنیده‌ایم. گفت: اگر جعفر می‌گوید ببندید، من می‌گویم باز بگذارید. اگر جعفر می‌گوید باز بگذارید، من می‌گویم ببندید. در همه احکام برنامه‌شان این‌طور بوده است. در اینجا هم همین‌طور. خیلی شدید معارضه و مبارزه داشتند با اینکه کسی از وطن و شهر خودش بار سفر ببندد و به جای دیگر به‌قصد تقرب سفر کند؛ مگر به این سه جا که عرض شد.

البته در روایات شیعه فرمایش‌ها از ائمه داریم که حق ندارید برای زیارت قبر پدر یا مادر  یا فامیل و بستگانتان و اقارب و خویشانتان، از شهر خودتان به شهری دیگر حرکت کنید.([222]) شأن مردم عادی نیست که کسی از بلدش برای زیارت قبر پدرش یا

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 213 *»

مادرش یا خویشی از خویشانش به شهر دیگر سفر کند. از این‌جهت برادرانی که فامیل و بستگانشان در جندق فوت می‌شوند یا در آنجا دفنشان می‌کنند، باید سعی کنند به این نیت‌ سفر نکنند، زیرا اجازه نیست. آری، به قصد دیدن ارحام، تسلیت گفتن به بازماندگان آن میت، به این قصد‌ها اشکالی ندارد. اما به‌خصوص برای زیارت قبر پدر یا مادر یا خویشی از خویشان، نباید کسی از بلدش بار سفر ببندد. این شأن معصوم است.

مردم توجه ندارند، یا اگر هم توجه دارند می‌گویند مهم نیست. حالا گفته‌اند نروید، اما ما می‌رویم. مثل اینکه فرموده‌اند؛ _ این مطلب را من عرض می‌کنم، تابه‌حال هم تذکر داده‌ام، ولی هیچ فایده‌ای ندارد. _ عرض می‌کنم که برای افراد عادی، مثل ما، که فوت می‌شوند و از دنیا می‌روند، بیش از سه روز عزاء گرفتن اجازه نیست. سه روز عزاء بگیرید. منافاتی هم ندارد با اینکه کسی بخواهد برای میتش احسان کند، اطعام کند. به اطعام، به قرآن خواندن، به روضه حضرت سیدالشهداء و از این قبیل تقرب بجوید، اشکالی ندارد. اما مخصوصاً مثل روزهای اول و دوم و سوم عزاء گرفتن اجازه نیست. حال ببینید به‌عنوان عزاء هفتم می‌گیریم، چهلم می‌گیریم، سال می‌گیریم، سال بعد از سال می‌گیریم. حتی می‌گویند «فلانی عزاء دارد، به عزائش برویم.» بعد از چند وقت؟! مثلاً یک هفته یا دو هفته. حتی انتظار دارد که «من عزائی هستم، باید به عزاء من بیایند.» که چه؟ پدر از دست داده‌ام، یا مادر از دست داده‌ام، یا برادر از دست داده‌ام، یا خواهر از دست داده‌ام.

نه عزیزان من، اینها شأن معصومین است. نباید مخلوط کنید. حدّ هرکسی در شریعت مشخص شده است. افراد عادی سه روز احترام دارند، از ایشان حرمت می‌کنیم، برایشان سه روز عزاء می‌گیریم. بعد از سه روز دیگر تمام است. عزاء نباید گفت و نباید مجلس عزاء برپا کرد. این حق معصومین است که تا ما زنده هستیم و همه نسل‌ها، همه و همه باید برای حسین عزاء بگیرند، باید برای رسول‌الله عزاء بگیرند

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 214 *»

و برای فاطمه زهراء عزاداری کنند. شأن ایشان است. اگر بخواهیم به شأن ایشان حرمت بگذاریم، باید این تعبیرات و این برنامه‌ها را نداشته باشیم. حال کسی قبول می‌کند، بکند. کسی قبول نمی‌کند، نکند. من خودم عرض می‌کنم اگر یک‌وقتی مرگم رسید که خواهد رسید و یک‌وقتی می‌رسد _  خواهش من این است که اگر خدا خواست و آشنایی و اخوتمان برقرار بود و من  سگ قافله شما بودم، وقتی از دنیا رفتم فقط سه روز برای من مجلس عزاء خواهید داشت و دیگر تمام. آری، اگر کسی می‌خواهد قرآنی بخواند و هدیه کند، دو رکعت نماز بخواند و هدیه کند؛ این امور مانعی ندارد. دیگر نباید امری، مطلبی، و کاری به‌عنوان عزاء باشد.

هفتم یعنی چه؟ چهلم یعنی چه؟ سال یعنی چه؟ باید در برابر معصومین شرممان بیاید. اما  نه، چون مردم چنینند، ما هم چنینیم. ببینید مردم عصرها بر سر مزارهایشان می‌روند، چه اوضاع‌ها است! ما هم باید زن‌هایمان را دسته‌دسته سر مزارها ببریم. سوم، چهلم، هفتم، سال. آن هم در بعدازظهرها، آن هم این شلوغی‌ها و این اوضاع‌‌ها، مثل بقیه مردم، بدون تفاوت. آنها حلوا می‌دهند، ما هم بدهیم. آنها سیب می‌دهند، ما هم بدهیم. آنها چه و چه و چه. هیچ فرقی با دیگران نداریم.

مردمِ دیگر بصیرت ندارند، پای‌بند برنامه شریعت نیستند، مقید به سنت نیستند. اما شما که نباید این‌طور باشید. باید اذن رسیده باشد. لا قول الا بعمل و لا قول و لا عمل الا بنیة و لا قول و لا عمل و لا نیة الا باصابة السنة.([223]) حرف فایده‌ای ندارد، باید همراه عمل باشد. عمل و حرف فایده‌ای ندارد، مگر همراه نیت باشد؛ نیت صحیح برای خدا و برای تقرب به پروردگار. نه برای اینکه مردم می‌گویند: آقا چنین کرد، برای بابایش سال نگرفت، برای بابایش نمی‌دانم چهلم نگرفت. چون مردم بد می‌گویند، باید بگیرم. آخر فایده ندارد که تو داری مجلس می‌گیری و این‌همه خرج

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 215 *»

می‌کنی که مردم بدشان می‌آید، مردم انتظار دارند. این نیت نشد. لا قول و لا عمل الا بنیة؛ حرف ارزش ندارد، عمل هم ارزش ندارد، مگر در صورتی که حرف و عمل همه‌اش برای رضای خدا باشد. این نیت است. نیت صحیح یعنی برای رضای خدا، امتثال فرمان خدا و تقرب به درگاه پروردگار. این نیت است.

آن‌وقت لا قول و لا عمل و لا نیة الا باصابة السنة. اگر چهلم امام نبود مطرح نمی‌کردم. نظر خاصی هم که به کسی نداریم؛ چون همه‌مان گرفتاریم. چه‌کسی است که بگوید من گرفتار نیستم؟ به همه‌مان برخورد دارد. هرچند نباید برخورد داشته باشد. چون روز چهلم امام بوده باید مطرح کنم، باید عرض کنم. لا قول و لا عمل و لا نیة الا باصابة السنة. اگر حرف است، باید مطابق دستور و سنت رسول‌خدا و ائمه هدی باشد. اگر عمل است، کاری است، برنامه‌ای است، باید مطابق دستور رسول‌خدا و ائمه‌ هدی؟عهم؟ باشد. اگر نیت است، عزم است، تصمیم است، این هم باید با دستور مطابق باشد. از پیش خودمان که نمی‌توانیم  عزم و تصمیمی داشته باشیم، کاری داشته باشیم، قولی داشته باشیم. همه باید متابعت از سنت و دستور محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشد.

عرض کردم منافات ندارد که کسی بخواهد برای امواتش یا برای میتش احسانی بکند، دعوتی بکند، اطعامی بکند، ثوابش را هدیه کند. این کارها بسیار خوب است. مثلاً پول بدهد برایش قرآن بخوانند یا خودش بخواند ثوابش را هدیه کند، خیلی خوب است. کسی را به نیابت میتش به زیارت بفرستد یا خودش به نیابت از او برود، خیلی خوب است. به یاد اموات بودن، صدقه برای اموات دادن کار خوبی است و دستور هم داریم. مراد از صدقه احسان و کارهای نیک برای اموات کردن است. اما این ترتیب که عرض می‌کنم عزاء و مجلس عزاء و تعبیر به عزاء و همان‌ برنامه‌های سه روز اول را داشتن و ادامه دادن، این صحیح نیست.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 216 *»

از همین باب است که فرموده‌اند: کسی نباید برای زیارت قبر بابا و ننه‌اش یا فامیل دور و نزدیکش، از شهرش به شهر دیگر شدّ رحال کند. حق ندارد. این امر شأن کیست؟ شأن محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است و شأن بزرگان دین است و آنانی که در امر دین حقی بر گردن ما دارند. برای احیاء حقشان و ادامه معرفتشان که فراموش نشوند باید به زیارتشان برویم. می‌بینیم زیارت رسول‌الله، زیارت ائمه هدی؟عهم؟، زیارت سلمان، زیارت شهداء کربلاء، زیارت فاطمه‌ معصومه، زیارت حضرت عبدالعظیم، اینها همه دستور رسیده، برایشان زیارت صادر شده. فرموده‌اند بروید و وعده‌ها داده‌اند. زیارت ایشان برای آمرزش گناهان، استجابت دعاها، رفع مشکلات و به‌علاوه تقرب به درگاه پروردگار و مانند اینها، اجازه رسیده است.

با یک‌چنین شرایطی که در میان سنی‌ها بوده و بعدها رواج پیدا کرده و در کتب فقهیشان مسلّم شده، آن‌وقت می‌بینیم جابر بن عبدالله انصاری برای زیارت امام حسین؟ع؟ بار سفر بسته است. او صحابی بسیار بسیار ارزنده و شریف و بزرگواری است. پدرش عبدالله تا دویست سال عمر کرده و در دویست‌سالگی از شهداء احد بوده است. خود جابر از کسانی است که در بیعت شجره حاضر شده، گاهی او را  به «شجری» توصیف می‌کنند؛ یعنی در بیعتی که تحت‌الشجرة انجام شد و آیه قرآن درباره آن نازل شد، او با رسول‌خدا بیعت کرد. از انصار است، یعنی از کسانی است که در مدینه و اهل مدینه بودند و قبل از اینکه حضرت به مدینه تشریف بیاورند با رسول‌خدا بیعت کردند و مهاجرینِ مکه را به دادن اموال، دادن خانه، دادن حیوان نصرت کردند. آنها همه اموالشان را گذاشتند و هجرت کردند. هیچ‌چیز  با خودشان نیاوردند. همه دست خالی و با حالت مسکنت به  مدینه آمدند. آنانی که با رسول‌خدا بیعت کرده بودند، در مقام حمایت برآمدند. ایثار کردند، مساوات کردند، اموال، خانه و اسباب در اختیار مهاجرین گذاشتند و آنها را پذیرفتند. از این‌جهت  نامشان «انصار» شد، در برابر آنها که به ایشان «مهاجرین» می‌گفتند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 217 *»

جابر با رسول‌خدا بیعت کرده، در هجده جنگ شرکت کرده و همراه رسول‌خدا؟ص؟ شمشیر زده است. خیلی شریف و محترم بوده. گویا با خاندان رسالت هم محرمیتی  داشته. می‌گوید با رسول‌الله وارد خانه فاطمه شدم. فاطمه به استقبال پدر آمد. اما رنگ رخساره فاطمه آن‌چنان زرد شده بود که مثل دل ملخ، رنگ حضرت پریده و زرد بود. رسول‌خدا مضطرب شدند. فرمودند فاطمه چرا چنین رنگی داری؟ تو را چه شده؟ عرضه داشت یا ابتاه من الجوع از گرسنگی است. چند شبانه‌روز است که برایمان غذائی فراهم نشده‌ است بخوریم، خودم و فرزندانم گرسنه هستیم. رسول‌الله آن‌چنان بی‌تاب شدند که جابر می‌گوید: رسول‌الله دست‌های مبارکش را بلند کرد، عرضه داشت: ای خدایی که گرسنه‌ها را سیر می‌کنی، فاطمه من گرسنه است، او را سیر کن. می‌گوید رخساره زهراء را دیدم که به‌تدریج برافروخته شد، حالش جا آمد. معلوم شد که خداوند به آن مخدره عنایت کرده و گویا سیر شد.([224]) آری، مصلحت بوده این‌طورها باشند.

جابر این محرمیت را داشته. به همین سبب  می‌گوید وقتی که شنیدم خدا حسین را به فاطمه داد و رسول‌خدا برای تهنیت و به‌اصطلاح مبارک‌باد و خیر مقدمِ ولادت حضرت حسین؟ع؟ به دیدن فاطمه زهراء رفتند؛ فردایش من موقعیت را غنیمت دانستم، من هم خدمت فاطمه زهراء رفتم، برای اینکه تبریک و تهنیت بگویم. اما معلوم است با چه حالتی برخورد کرده. می‌خواهد برای ولادت حسین صلوات ‌الله ‌علیه تبریک و تهنیت بگوید؛ ولی اشک فاطمه که بند نمی‌شد. آن چند روز ولادت حسین همه‌اش خانه فاطمه عزاخانه بود، همه گریه می‌کردند. بعد از آنکه نشستم و تهنیت گفتم، فاطمه زهراء لوحی به من نشان دادند. این لوح از زمرد سبز بود. روی آن خطی مرقوم بود و خطوطی بود که مانند خورشید می‌درخشید. فرمود: این

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 218 *»

را پدرم به‌مناسبت ولادت حسین عنایت فرموده که جبرئیل آورده است. معلوم است لوح، لوح آسمانی است که خصوصیتش این است. حال ببینید عظمت و بزرگی جابر در نزد خاندان رسالت چقدر بوده! فاطمه زهراء این لوح را نشان دادند و فرمودند: جابر بخوان، ببین بر این لوح چه نوشته. جابر شروع می‌کند به خواندن. می‌بیند این لوح درباره دوازده وصی  رسول‌الله نازل شده. خداوند القاب و اسماء مبارکه ایشان را ذکر کرده. معلوم نیست به اینجا که رسیده چه حالی داشته، وقتی که بخواند وصی بعد از علی حسن است و وصی بعد از حسن کیست؟ «الحسین سیدالشهداء». جابر از آنجا به یاد امروزش بوده، برای امروزش آمادگی پیدا کرده. می‌گوید: این لوح را خواندم. از خاتونم اجازه گرفتم، اجازه بدهید من یادداشت کنم. هرچه روی این لوح نوشته من هم بنویسم. تمام آنها را نوشت و همیشه به‌عنوان توسل و تیمن و تبرک همراه خودش داشت. بلکه این اسامی مقدسه و این القاب مقدسه ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین را حرز جانش کرده بود. و آن را داشت، تا اینکه حضرت باقر هم دیدند. حضرت باقر فرمودند: ببینم آن لوحی را که از روی آن لوح نوشته‌ای، آن یادداشتت را ببینم. به حضرت نشان داد و حضرت فرمودند: من هم از همین لوح یادداشتی دارم، با هم مقابله کنیم. من می‌خوانم، تو گوش کن. حضرت می‌خواندند و او گوش می‌کرد. عرض کرد: والله یک حرف کم و زیاد نیست، همه‌اش مطابق است.([225])

آری، او با بوی حسین آشنا است. با خون حسین آشنا است. اصلاً «سیدالشهداء» لقب حسین است. او با خوی حسین آشنا است. نوعاً تعبیر فرزندان امیرالمؤمنین مخصوصاً از زمان حضرت سجاد درباره جابر عمو بوده. می‌گفتند: «عمو». حضرت سجاد با امام باقر که کودک بودند نزد جابر آمدند. جابر نابینا بود و در خانه‌اش نشسته بود. حضرت سجاد به منزلش آمدند، دست امام باقر _ که به‌ظاهر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 219 *»

کودک بودند _ در دستشان بود. فرمودند که سر عمویت جابر را ببوس. امام باقر آمدند، سر جابر را بوسیدند.([226]) عرض کرده‌ام که بوسیدن سر از شئونات است، از دلائل بزرگی و بزرگواری است. یعنی این جابر به‌اندازه خودش محرم اسرار ما است، در خاندان رسالت رفت‌وآمد داشته، محبت داشته.

حال از وقتی که امام حسین از مدینه خارج شدند و آمدند، جابر در چه حال است؟ در چه وضع است؟ اجمالاً هم که می‌داند. مخصوصاً وقتی که مرغ خون‌آلود به مدینه آمد  و خبر داد. دیگر از آنجا جابر دلش کنده شد. حال معلوم نیست چه موقع برای نشان دادن عظمت خاندان رسالت و جلالت شأن ائمه معصومین حرکت کرده که در تاریخ اسلام ثبت شود ‌که جابر شدّ رحال کرد، بار سفر بست. برای چه‌کسی؟ برای زیارت حسین. چرا؟ برای اینکه رسول‌الله که در مدینه مدفونند، فاطمه زهراء که در مدینه مدفونند، اگرچه خود قبر مطهر معلوم نیست، محل دفن معلوم نیست. اما اینها را می‌داند که حضرت در خانه خود دفنند. امام مجتبی در بقیع دفنند. امیر‌المؤمنین در نجف دفنند، اما بنا نیست قبر علی؟ع؟ ظاهر شود، کسی نباید بداند. به همین سبب در هنگام شهادت امیرالمؤمنین برای زیارت قبر آن حضرت شدّ رحال نکرد که به نجف بیاید. باید این امر از حسین شروع شود. آن شهادت اقتضاء می‌کند. آن شهید اقتضاء می‌کند. او سید شهداء است. باید این امر در اسلام به نام حسین و زیارت حسین شروع شود.

خوشا به حالت جابر! این سنت به نام تو پایه‌گذاری شد. خوشا به حالت! هرکس از آن زمان تا وقت ظهور مهدی و رجعت حسین، هرکس در روز اربعین هرکجا بگوید: السلام علیک یا اباعبدالله، این زیارت برای جابر ثبت می‌شود و ثواب این زیارت به جابر داده می‌شود. اگر نزدیک است، ثواب زیارت از نزدیک، اگر دور است

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 220 *»

ثواب زیارت از دور، به هر مقدار و به هر شکل ثواب دهند  مال جابر است. من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیامة من غیر ان ینقص من اجورهم شیء؛([227]) هرکس یک سنت خیری پایه‌گذاری کرد، هرکس به آن سنت عمل کند ثوابش برای او هم هست، بدون اینکه از ثواب اینها کم بشود.

شما هم امروز تحت این قبه مقدسه به یاد بارگاه امام حسین صلوات ‌الله ‌علیه بودید. خدا می‌داند حالا آن حرم مطهر در چه غربتی است، ما نمی‌دانیم شیعه در چه وضعی است؛([228]) اما رسم شیعه عراق بر این بود که سعی می‌کردند هر طور شده خودشان را برای اربعین به کربلاء برسانند. عده‌ای از نجف و اطراف کربلاء و جاهای دیگر سعی می‌کردند با پای پیاده بیایند و اربعین به کربلاء برسند و کنار حسین باشند. ولی حالا نمی‌دانیم در چه شرایطی هستند. اما دل‌های شیعه مثل امروز  در هر کجا بودند، به کربلاء رفتند. همه در کربلاء بودند، همه کربلائی بودند. اگرچه بدن‌ها قابل نبود و بنا است بدن‌ها دور باشد.

خدایا به حق حسین و به عظمت اربعین حسین تو را قسم می‌دهیم، هرچه زودتر این محرومیت را از قاطبه شیعیان برطرف بفرما. خدایا آرزویمان این است که ان‌شاءالله اربعین آینده در کنار قبر ابی‌عبدالله باشیم.

حضرت عسکری می‌فرمایند: علامت مؤمن زیارت اربعین است. به‌حسب اطلاقی که فرموده‌اند، مفهومش این است که مؤمن در هرکجا هست می‌گوید: ای جابر، من هم اگر مدینه بودم، شدّ رحال می‌کردم. بعد از شهادت امام حسین، من هم مثل تو سعی می‌کردم هرچه زودتر خودم را به کربلاء برسانم. دلم می‌خواست مثل تو اول کسی باشم  که حسین را زیارت کرده باشم. چون همه دل‌ها نزد کار جابر است و همه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 221 *»

خواستار آن عمل و آن سنّتند؛ پس این هم از علامت مؤمنین است که در اربعین هرکجا باشند، وظیفه خود می‌دانند که عرض سلام و ارادت به پیشگاه ابی‌عبدالله داشته باشند. الحمدلله امروز شما هم موفق بودید، در کنار قبر علی بن موسی الرضا صلوات ‌الله ‌علیه، به یاد ابی‌عبدالله، در تحت این قبه منوره و روی فرش بزرگان دین سلام عرض کردید. ان‌شاءالله این زیارت از همه ما قبول شده و برای همه ما زیارت اربعین در نامه عملمان ثبت گردیده.

خدایا گذشتگان ما مخصوصاً  آنهایی که در همین سال اخیر و روزهای اخیر و در ماه‌ها و سال‌های اخیر از دنیا رفته‌اند، همه آنها را در این عزاداری‌های ما و طاعات ما شریک بفرما. خدایا طاعات خودشان را قبول بفرما. معاصی همه‌شان را بیامرز. با ابی‌عبدالله الحسین صلوات ‌الله ‌علیه همه‌شان را محشور بفرما.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 222 *»

مجلس 13

(شب چهارشنبه / 22 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 223 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض شد حضرت عسکری؟س؟ در این حدیث شریف علامات شیعیان را در برابر اهل سنت ذکر می‌فرمایند که شیعیان به این علامت‌های پنج‌گانه شناخته می‌شده‌اند. اینها اموری است که مختص به شیعه است.

شیعیانند که نمازهای فریضه‌ و نمازهای نافله‌ای را که برای فرائض معین شده است، با این ترتیب و اوقاتی که قرار داده شده به‌جا می‌آورند؛ که مجموعه آنها باهم، با این شرایطی که ائمه ذکر فرموده‌اند، پنجاه و یک رکعت می‌شود. این سنت رسول‌خدا؟ص؟ است و شیعه به این سنت رفتار می‌کند. شیعیان در بلدی که وارد می‌شدند، اگر می‌خواستند یکدیگر  را  بشناسند، به‌واسطه کثرت جمعیت سنیان نمی‌شد به‌خصوص از افراد سؤال کنند و شناسایی کنند. همین‌قدر که می‌دیدند مثلاً  کسی قبل از نماز ظهر می‌آید و هشت رکعت نافله می‌گزارد و یا قبل از نماز عصر کسی می‌آید و هشت رکعت نافله می‌گزارد، یا بعد از نماز مغرب چهار رکعت نافله می‌گزارد، بعد از نماز عشاء دو رکعت نماز وتیره را نشسته انجام می‌دهد؛ اینها نشانه بود و یکدیگر را به این وسیله می‌شناختند. اگر نیمه‌شب وارد مسجد می‌شدند، می‌دیدند کسی یازده رکعت نماز نافله شب و شفع و وتر را  قبل از نماز صبح انجام می‌دهد و قبل از طلوع فجر موقع نماز صبح دو رکعت نافله می‌گزارد، به این ترتیب یکدیگر را می‌شناختند و می‌دانستند که این از شیعیان است. این اولین علامت بود که حضرت ذکر فرمودند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 224 *»

علامت دوم را فرمود زیارت اربعین است که علامت شیعیان امیرالمؤمنین، دوستان خاندان رسالت صلوات الله علیهم اجمعین این است که روز اربعین، روز بیستم ماه صفر، حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه را زیارت می‌کنند. علت اینکه این روز، روز زیارت حضرت شده و شیعیان باید این روز را به زیارت کردن حضرت حرمت کنند، اجمالاً عرض شد. در میان اهل سنت، این مسأله موقعیتی پیدا کرده که جایز نمی‌دانند کسی از شهر خود بار سفر ببندد و برای زیارت کردن محلی و دیدار مقامی به شهر دیگری برود، به‌منظور انجام امری که وسیله تقرب به خدا و نزدیک شدن به عنایات او، رحمت و برکات او باشد، مگر به سه موضع که مسجدالحرام و مسجدالنبی؟ص؟ و مسجد اقصی باشد. عرض کردم اصراری دارند که نباید کسی به قصد زیارت رسول‌خدا؟ص؟ از شهرش حرکت کند. حتی نباید قصد زیارت حضرت را با قصد نماز گزاردن در مسجد حضرت ضمیمه کند، که اگر ضمیمه بکند جایز نمی‌دانند. صِرفْ باید یا به قصد نماز گزاردن در مسجدالحرام یا نماز گزاردن در مسجدالنبی؟ص؟ یا نماز گزاردن در مسجد اقصی سفر کند. دیگر برای مقامی، زیارت‌گاهی، جایی، نباید بار سفر بست. «لاتُشدّ الرحال الا الی ثلثة مواضع مسجدالحرام و مسجدالنبی؟ص؟ و مسجدالاقصی».

آنگاه می‌بینیم با وجود اینکه چنین حکمی شایع بود و جایز نمی‌شمردند، جابر بن عبدالله انصاری که از اصحاب رسول‌خدا؟ص؟ است، برای زیارت امام حسین؟ع؟ بار سفر بست. جابر کاملاً مورد توجه خاندان رسالت؟عهم؟ بود. رسول‌خدا خیلی به او احترام می‌گذاردند و همچنین امیرالمؤمنین، فاطمه زهراء، امام مجتبی، حضرت سیدالشهداء، حضرت سجاد و حضرت باقر او را احترام می‌کردند. او تا امام باقر؟ع؟ را درک کرده و زیارت نموده و حتی حضرت رسول به او مژده دادند که عمر تو آن‌چنان طولانی می‌شود که فرزند من محمد باقر را درک خواهی کرد. خدمت او که

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 225 *»

رسیدی سلام مرا به او ابلاغ کن. بارها می‌شد که جابر خدمت امام باقر؟ع؟ می‌رسید و با اینکه سن مبارکشان کم بود و به‌ظاهر کودک بودند، حضرت را می‌بوسید، حضرت را می‌بویید، و می‌گفت: پدر و مادرم قربان شما که جد بزرگوارتان به شما سلام رسانیدند و مرا حامل این سلام و واسطه این سلام قرار دادند. به این امر فخر می‌کرد.([229])

از طرفی امام باقر؟ع؟ هم خیلی او را حرمت می‌کردند. به‌خصوص حضرت به مسجد می‌آمدند و کنار جابر می‌نشستند و می‌فرمودند: حَدِّثنی عن رسول‌الله؟ص؟؛  برای من فرمایشات رسول‌خدا؟ص؟ را بگو. جابر هم آنچه از فرمایشات شنیده بود و آنچه از حالات رسول‌خدا؟ص؟ دیده بود برای حضرت ذکر می‌کرد. ائمه ما علتش را هم ذکر می‌کنند. می‌فرمایند که چون امر امامت بعد از حضرت سجاد؟ع؟، به امام باقر صلوات ‌الله ‌علیه می‌رسید و حضرت می‌خواستند برای مردم روایات رسول‌خدا و احکام دین را بیان بفرمایند، اگر می‌خواستند در هر امری و در هر روایتی برای مردم بفرمایند که از پدرم شنیدم که پدرم از پدرش امام حسین؟ع؟ شنیدند که آن حضرت از رسول‌خدا شنیدند، طول می‌کشید. از طرفی حضرت باقر؟ع؟ هم می‌بایست به‌حسب دوره امامتشان فرمایشاتی در زمینه فقه و احکام الهی بیان کنند. دوره امام باقر و امام صادق؟عهما؟، در میان مسلمین، یک زمینه بسیار بسیار مساعدی شد برای بیان احکام دین و نقل آثار رسول‌خدا؟ص؟ و مذهب حق جعفری و اثنا‌عشری. اینها می‌بایست به‌وسیله این دو بزرگوار منتشر گردد. می‌بینیم که بسیاری از روایات شیعه در احکام، از حضرت باقر و حضرت صادق؟عهما؟ صادر شده. چون چنین زمینه‌ای بود، اگر حضرت باقر می‌خواستند بدون نسبت بفرمایند که رسول‌الله چنین فرموده‌اند یا حکم خدا چنین است، مردم قبول نمی‌کردند. امام؟ع؟ مورد اعتراض قرار می‌گرفت که شما کودکی بودید که پدرتان فرمایشاتی را شنیده بودند و برای شما ذکر کرده بودند،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 226 *»

شما چطور از خدا فرمایش نقل می‌کنید؟ به چه واسطه از رسول‌خدا حدیث ذکر می‌کنید؟ بفرماید که جابر برای من می‌گفت، جابر برای من نقل کرد. و مردم دیده بودند که در تمام این دوره‌ای که جابر بود و زمان حضرت باقر7 را درک کرد، برنامه‌اش همین بود. البته تا وقتی که حضرت سجاد تشریف داشتند، جابر خدمت حضرت سجاد  و حضرت باقر؟عهما؟ می‌آمد و این دو بزرگوار را زیارت می‌کرد. طبق نقلی وقتی هم که حضرت سجاد از دنیا رحلت فرمودند، آنگاه حضرت باقر نزد جابر می‌آمدند و از جابر حرمت می‌کردند. در مسجد هم نزد جابر می‌نشستند و مرتب جابر احادیثی را که شنیده بود و اموری را که مشاهده کرده بود ذکر می‌کرد.([230])

پس جابر موقعیتی در میان اصحاب و در میان مسلمین داشت. اولاً خودش در مدینه بوده و اهل مدینه و از انصار است. از این‌جهت می‌گویند «جابر بن عبدالله انصاری». عرض کردم آنانی که در مدینه بودند و با رسول‌الله؟ص؟ بیعت کردند و  مهاجرینِ از مکه را پذیرفتند و اموال و اَثقال([231]) در اختیارِ آنان گذاشتند، آنها را «انصاری» می‌گویند، که از انصار، یعنی نصرت‌کنندگان رسول‌خدا؟ص؟ به‌حساب می‌آیند. از همان زمان هم، به برکت همین اسم، شیعیان، عده‌عده به‌واسطه فامیل و بستگان  _ چه نسبی و چه سببی _ خود را به جابر بن عبدالله انصاری نسبت می‌دادند. از این‌جهت شهرتی پیدا شد و قبائل مختلفی به جابر بن عبدالله انصاری منسوب شدند و لقب انصاری برای آنها ثابت ماند. با اینکه در مدینه خیلی‌ها بودند که رسول‌خدا؟ص؟

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 227 *»

را نصرت کردند. خیلی‌ها بودند که اموال خود را در اختیار مهاجرین گذاشتند. وقتی که مهاجرین از مکه هجرت کردند و به مدینه آمدند، اموال خود را به آنها دادند. خانه، حیوان، مال، هرچه داشتند در اختیار می‌گذاشتند. اما تقریباً نسبت و انتساب به انصاری به جابر، یعنی جابر بن عبدالله انصاری مخصوص شده. قبائل مختلف، به‌اصطلاحِ عرب ‌بُطون و بطن‌های مختلف، یعنی نسل‌های مختلف به جابر انتساب پیدا کرده‌اند. در عرب، خیلی از بطون، یعنی قبیله‌ها و نسل‌ها، به جابر منتسب شده‌اند و به برکت وجودش خیلی نسبت‌ها پیدا شده است.

یکی از نسبت‌هایی هم که لازم است به‌حسب ایام متذکر باشیم؛ اربعین گذشت، اما تذکرش اشکالی ندارد. عرض کردم شیعیان عراق در تمام بلاد رسم دارند که از اوائل ماه صفر خودشان را آماده می‌کنند که برای زیارت روز اربعین به کربلاء بیایند. اینها گاهی به‌حسب وضعشان دسته‌دسته آماده می‌شوند. بعضی‌ها پیاده و بعضی‌ها سواره حرکت می‌کنند که خودشان را در روز اربعین به کربلاء برسانند. الآن نمی‌دانیم وضع چگونه است. تا قبل از این اوضاع‌ و گرفتاری‌های عراق، وضع این‌طور بود که از هرکجا بودند می‌آمدند. تمام آنها به‌عنوان «هیأتِ انصار» مشهور بودند. یعنی به‌واسطه نسبت به جابر و اقتدا کردن به سنت جابر و احیاء این سنت که جابر تأسیس کرد؛ همه آنها را هیأت انصار می‌گفتند. به‌سمت کربلاء می‌آمدند و طوری بود که روز اربعین یا شب اربعین به کربلاء می‌رسیدند. پیاده‌ها پیاده می‌رسیدند. سواره‌ها سواره می‌رسیدند. تمام خیابان‌ها، کوچه‌ها، خانه‌ها، در کربلاء پر از جمعیت می‌شد. طوری که داخل خود شهر وسیله سواری نمی‌توانست حرکت کند. همه‌جا پر از زوّار می‌شد. البته عده‌ای همان روز بودند و شب برمی‌گشتند. آنهایی هم که خستگی می‌گرفتند، روزهای بعد برمی‌گشتند. مخصوصاً از نجف اشرف هیأت انصار پیاده حرکت می‌کردند و خودشان را روز اربعین به کربلاء می‌رساندند. این هیأت را هم به‌واسطه انتساب به جابر بن عبد‌الله انصاری و احیاء سنت آن بزرگوار رضوان ‌الله ‌علیه و اعلی ‌الله ‌درجته انصار می‌گفتند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 228 *»

خیلی امر عظیمی است! خیلی مقام جلیلی است! خیلی رتبه بزرگی است! حالا چه شده و چه تقدیری بوده، که جابر انتخاب شده است. شاید به‌واسطه علاقه شدید و محبت خالص او به خاندان رسالت، این قرعه به نامش زده شد و این فضیلت شأن او گردید. شما ببینید در تمام جاهایی که شیعه وجود دارد، در روز اربعین سخن از جابر است. متذکر امر جابرند و اسم او زنده است، کار او زنده است و همه آرزو می‌کنند که ای جابر، کاش ما هم بودیم و وقتی‌ که خبر شهادت مولایمان را شنیدیم، مثل تو برای زیارت قبر مقدسش و احیاء امر زیارت او حرکت می‌کردیم. مقصود از شهادت آن بزرگوار همین احیاء امر او است که به زیارت باشد یا اقامه مجلس عزاء و گریستن باشد و یا به‌طوری تقرب‌جستن به حضرت سید‌الشهداء صلوات الله‌ و سلامه علیه باشد.

پس زیارت اربعین که علامت شیعیان شد، یک جهتش همین است که هر شیعه‌ای  با همین عمل خودش و با همین‌کار که روز اربعین هرکجا باشد امام حسین؟ع؟ را زیارت می‌کند، دارد اظهار می‌کند که در اسلام ما این حرف را قبول نداریم که «جایز نیست سفر کردن و شدّ رحال و بار سفر بستن و از شهر خود حرکت کردن مگر فقط برای سه‌‌جا، مسجدالحرام، مسجدالنبی9 و مسجد اقصی.» نه، ما این حرف را قبول نداریم. سنت رسول‌خدا بر این است و در فرمایشات او که از طریق اهل‌بیت او؟عهم؟ به ما رسیده نقل شده که باید برای زیارت خاندان رسالت رسول‌خدا و ائمه هدی؟عهم؟ _  سفر کرد. و همچنین زیارت انبیاء عظام؟سهم؟ و کاملان و بزرگان دین و کسانی که در دین حقی بر ما دارند و نامشان برده شده و اجازه زیارتشان داده شده است. عرض کردم مثل فاطمه معصومه، مثل حضرت عبدالعظیم و سایرین.

متأسفانه درباره حضرت زینب؟سها؟، حضرت سکینه و ام‌کلثوم روایتی نداریم که این بزرگواران در کجا دفنند. همین ظاهری است که می‌دانید. و الحمد‌‌لله‌ ‌

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 229 *»

رب‌العالمین می‌بینید که شیعه چقدر اهمیت می‌دهند به این مقامات شریفه‌ای که در شام است و به خاندان رسالت نسبت دارد. شیعیان از شهرها، از بلاد و کشورهای مختلف حرکت می‌کنند و اگر از رفتن به کربلاء ممنوعند، کنار قبر خواهرش _  که به زینب کبری منسوب است _  اجتماع می‌کنند.

خدا روزی کند اولاً به کربلاء برویم. اگر موفق نشدیم و نمی‌شویم، خدا روزی کند که این ایام برای زیارت و دیدار جلالت و شأن آن مقامات شریفه موفق شویم. در این اوقات، در شب و روز اربعین، قبلش، بعدش و تا آخر این ماه در زینبیه و در شام اوضاعی است. جمعیت‌های زیادی از بلاد مختلف، از لبنان و از جاهای دیگر که نزدیک و دورند _  حتی از عربستان _  می‌آیند. شب و روز در آنجا عزاداری است، مخصوصاً در این دو سه شب نزدیک اربعین و خود اربعین که به حضرت منسوب است.

حتی سال گذشته که ما شب اربعین در حرم حضرت زینب؟سها؟ مشرف بودیم، دو معجزه واقع شد. دو کرامت از حضرت ظاهر شد. یکی اول شب که من نبودم، ولی شنیدم که شخصی را که پاهایش فلج بوده، شفا عنایت فرموده بودند. و یکی هم نیمه‌شب بود که خودم بودم و به چشم خودم دیدم. زنی سه بار به اصطلاح جیغ کشید و صیحه زد و زن‌ها اطرافش جمع شدند. بعد که متفرق شدند معلوم شد که لال بوده و حضرت او را شفا داده بودند. گریه عجیبی و ناله عجیبی بود. تمام صحن و اطراف صحن و تمام آن قسمت‌ها پر از جمعیت بود و همه تا صبح مشغول عزاداری و سینه زدن و گریه کردن و نوحه‌سرایی بودند. همین‌طور روز تا به شب، جمعیت‌های زیاد عزاداری می‌کنند. الحمدلله رب‌العالمین.

شیعه با این برنامه اظهار می‌کند که ما این حرفی را که سنی‌ها زده‌اند و از زیارت کردن  منع می‌کنند، شدّ رحال کردن _  یعنی بار سفر بستن و از شهری به شهری برای زیارت این مقامات رفتن  _  را جایز نمی‌دانند؛ این از اسلام نیست، این از

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 230 *»

رسول‌خدا نیست. بلکه اسلام و سنت رسول‌خدا بر این بوده و اجازه فرموده‌اند. شیعیان با این عمل، سنت حسنه زیارت اولیاء را احیاء کرده و می‌کنند.

حضرت به‌خصوص اربعین را ذکر می‌فرمایند: و زیارة الاربعین. چرا این زیارت را به‌خصوص فرموده‌اند؟ عرض کردم برای اینکه  همه شیعیان بر عمل جابر صحه می‌گذارند و غبطه‌وار برای زیارت کردن حسین؟ع؟ در روز اربعین آماده می‌شوند. البته به‌‌حسب ظاهر روایت، مقصود این است که به کربلاء بروند. «زیارت اربعین» یعنی به کربلاء بروند و امام حسین را زیارت کنند که عمل جابر را احیاء کرده باشند. اما به‌حسب لحنِ حدیث، روز اربعین در هرکجا باشند و امام حسین؟ع؟ را زیارت کنند، به این فضل و فضیلت نائل می‌شوند و مانند این عمل جابر را درک می‌کنند و به آنها ثواب زیارت امام حسین؟ع؟ را در کربلاء، در روز اربعین می‌دهند. از راه دور هم باشد، باشد. همین اندازه که شخص حضرت را زیارت کند، اگرچه به گفتن «السلام‌علیک یا اباعبدالله، صلی‌الله‌علیک یا اباعبدالله» باشد، به همین‌مقدار هم باشد، برای او اجر زیارت امام؟ع؟ را در روز اربعین کرامت می‌کنند.

از طرفی هم می‌دانیم زیارت امام حسین را که در هر روزی یا در هر شبی و یا در هر وقتی مستحب فرموده‌اند، علتش آن است که خداوند در آن روز و یا آن ‌شب و آن وقت، به عظمت و جلالت برای بندگان خود ظاهر می‌گردد و سلطنت او آشکار می‌شود. و ظهور جلال او حرمت دارد، ظهور عظمت و سلطنت او حرمت دارد، بندگانش در هرکجا هستند باید به سلام او بیایند و برای سلام او آماده شوند. و برای خداوند مظهری در جلالت و عظمت و سلطنت، به ‌مانند ظهور او در مقام حسینی صلوات الله و سلامه علیه نیست. زیرا فرمودند به‌واسطه عبودیتی که آن بزرگوار اظهار کرد، خدا به ربوبیتی در او ظاهر شد که به این ربوبیت حتی در رسول‌الله ظاهر نشده، در امیرالمؤمنین، در فاطمه زهراء و سایر ائمه هدی سلام الله علیهم‌ اجمعین ظاهر نشده

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 231 *»

است. پس چون در حضرت سید الشهداء به ربوبیت این‌چنینی ظاهر شده است، زیارت حضرت در این اوقات مستحب گردیده که مردم به عرض سلام حسین بیایند و در نزد عتبه مقدسه آن بزرگوار حاضر شوند و اظهار خضوع و خشوع و سلام به درگاه آن بزرگوار داشته باشند.

ولی چرا «اربعین» روز زیارت حسین شده و چرا در حقیقت روز ظهور سلطنت و جلال و عظمت خدایی شده است که باید به زیارت او بروند و تقدیر هم بر این جاری شد که جابر در این روز برسد؟ دو علت دارد. علت اولش به‌ظاهر این است که  جابر روز بیستم صفر به کربلاء رسید و این زیارت در روز بیستم صفر انجام شد که چهل روز بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء بود. اولین ظهور الهی در تاریخ اسلام این بود که حسین بعد از شهادتش به زیارت رسمی زیارت شود. زیارت رسمی همین بود که تاریخ ثبت کرد، در اسلام مشخص شد که یکی از یادگارهای زمان رسول‌خدا؟ص؟ با ایمان کامل و با معرفت تامّ _  در مقام خودش _  و محبت خالص به زیارت حضرت سید‌الشهداء آمد. همان مقصودی که اصلاً  کربلاء برای آن منعقد شد و این قبور مقدسه ترتیب داده شد؛ با آن عداوت بی‌نهایتی که بنی‌امیه _  خدا لعنتشان کند _  داشتند و با آن تسلطی که داشتند، _  که تسلطشان معلوم است _  با آن تسلط، با آن قهاریت و غلبه‌ای که خداوند از باب اِمهال و مهلت‌دادن و خذلان برایشان قرار داده بود؛ اما این اعتاب مقدسه باقی ماند، این قبور مقدسه باقی ماند، این مزارات مقدسه باقی ماند. کربلاء با تمام جهاتش باقی ماند. سبحان‌الله! با آن عداوت که عرض کرده‌ام حتی قصدشان این بود که با پایمال کردن آن ابدان مقدسه با لشکری که ابن‌زیاد داشت و دستور داده بود و عمر سعد اجراء می‌کرد که قبری و مزاری باقی نماند؛ مقصودشان این بود: چون شنیده بودند که کربلائی خواهد بود و برای حسین و اصحاب حسین مزاراتی خواهد بود، گفتند نگذاریم این کار انجام بشود. این خیال

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 232 *»

خام را داشتند. ولی خدا اراده فرموده و اراده خدا انجام‌شدنی بود و آن اراده به حد امضاء رسید، خدا حفاظت کرد و این قبور مقدسه ترتیب داده شد.

ببینید به چه وضعی هم باقی ماند. مشخص است که قبر حسین کجا است، قتلگاه حسین کجا است، کاملاً جدا است. آنجایی که به شهادت رسیده، محفوظ ماند. آنجایی که به دست حضرت سجاد صلوات ‌الله ‌علیه و رسول‌خدا و امیر‌المؤمنین و امام مجتبی به خاک سپرده شد، محفوظ ماند. حتی قبر علی اکبرش محفوظ ماند که نشان داده شود در شهداء کربلاء بعد از مقام حسین، مقام علی اکبر است. در نوع زیاراتی که از ائمه ما صادر شده است _  چه زیارت‌های مطلقه که در همه‌وقت امام حسین به آنها زیارت می‌شود، چه زیارت‌های مختصه که مخصوص روزی و شبی بوده _  می‌بینیم که دستور می‌فرماید بعد از زیارت حسین به قبر علی اکبر، علی بن الحسین توجه کن و علی اکبر را زیارت کن. جایش مشخص و معین است، برای اینکه مقامش را به ما نشان بدهند. بعد شهداء را زیارت کن. به‌طرف قبور شهداء متمایل شو. الحمدلله قبور شهداء معین و مشخص است. قبر اباالفضل مشخص و معین است. حتی آن مقامات جزئی جزئی هم مشخص است که دست اباالفضل کجا از بدن جدا شده. شاید هم همان‌جا دفن شده. دست چپش کجا جدا شده، همان‌جا را زیارت کنند. همین‌طور مقامات مختلف، خیام مطهرش، همه‌اش  مشخص و معین است. قبر حبیبش مشخص و معین، قبر حرّش مشخص و معین است. این اعتاب مقدسه همه در جای خود مشخصند.

من به‌طرف شط رفته بودم که شط را زیارت کنم، فرات را از نزدیک ببینم. در آن قسمت‌ها، نزدیک شط دیدم یک مقامی است که زیارت می‌کنند، داخل این مقام می‌روند، زیارت می‌کنند و بیرون می‌آیند. یک محل شریفی است. پرسیدم اینجا مقام کیست؟ گفتند امام زمان صلوات ‌الله ‌علیه را اینجا زیارت کردند که امام در اینجا نماز

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 233 *»

می‌گزاردند. شاید برای غسل در فرات آمده بودند، هرطور بوده، حضرت را در اینجا زیارت کردند. این مقام، مقام امام زمان صلوات ‌الله ‌علیه است که آنجا می‌روند و حضرت را زیارت می‌کنند و برای امام زمان صلوات ‌الله ‌علیه نماز می‌گزارند. خدا ان‌شاءالله روزی کند. همین‌طور تمام این مقامات مشخص و محفوظ است. خدا از آن زمان، با آن‌همه عنادها که از طرف آن ملعون‌ها انجام شد، آن مقامات را نگه داشت.

پس اولین روز در تاریخ شیعه و در تاریخ اسلام، که معصومی از معصومین در بلدی از بلاد اسلام زیارت شد و برای او شدّ رحال شد، اربعین بود. البته بنی‌اسد هم به زیارت می‌آمدند. بعد از اینکه بنی‌اسد متوجه شدند و آن ابدان مقدسه را دفن کردند، گاه‌گاهی مخفیانه به زیارت می‌آمدند. اما زیارت بنی‌اسد امری نبود که غیر عادی باشد. امری عادی بود. چون اولاً به کربلاء نزدیک بودند، محل بنی‌اسد «غاضریه» است، غاضریه هم خیلی به کربلاء نزدیک است. با کربلاء فاصله‌ای ندارد. نمی‌شود گفت از بلدی حرکت می‌کنند و به بلدی می‌روند. نه، مثل آن است که به زیارت مزارات خودشان بیایند، این‌طور بود.

اما زیارتِ جابر زیارت از بلدی به بلدی بود. آن هم از کجا؟! از بلدی که مرکز اسلام است، از مدینه‌ منوره، از کنار قبر رسول‌‌خدا، از کنار قبر فاطمه زهراء، از کنار قبر امام مجتبی، شدّ رحال کند، یعنی بار سفر ببندد؛ در اسلام این اول باری بوده که انجام شده. چون عرض کردم امیرالمؤمنین در نجف بودند و کسی نمی‌دانست و بنا هم بود کسی نداند قبر علی صلوات ‌الله ‌علیه کجا است، تا زمان هارون‌الرشید _  خدا لعنتش کند _  که رشید بود در غوایت‌ و ضلالت، نه در اسلام و هدایت. این لقب‌ها برای این ملعون‌ها حیف است. تا زمان هارون کسی از قبر امیرالمؤمنین خبر نداشت، مگر خواصی از شیعه که آنها هم به کسی  نمی‌گفتند، اجازه نداشتند. بعد هم نمی‌توانستند رسماً شدّ رحال کنند که ما به زیارت قبر امیرالمؤمنین در نجف می‌رویم، نمی‌توانستند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 234 *»

اگر یک کسی هم موفق می‌شد به کسی نمی‌گفت. جرأت نمی‌کرد. اما ببینید در اسلام اولین شدّ رحالی که شده، یعنی اولین بارِ سفری که بسته شد برای زیارت حبیب‌ خدا، ولیّ خدا، عزیز خدا، شهید، این سفر جابر بوده است. البته برای زیارت شهداء احد به احد می‌رفتند؛ اما احد کنار مدینه است، شدّ رحال نیست. فاطمه زهراء مدتی محدود کنار قبر حمزه می‌رفتند گریه می‌کردند. دیگران گاه‌گاهی به زیارت شهداء احد می‌آمدند. ‌اما احد کنار مدینه است، مثل مزاری که خارج شهر باشد، این‌طورها بود. شدّ رحال _  یعنی بار سفر بستن برای تعظیم قبر ولیّی از اولیاء خدا و محبوبی از احبّاء الهی _  انجام نشد مگر به وسیله جابر که تاریخ اسلام ثبت کرده است.

از این‌جهت شیعیان برای اینکه یاد روز این ظهور عظمت الهی را زنده داشته باشند، حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه را در روز اربعین هر سال زیارت می‌کنند که امر جابر را تعظیم کرده باشند. و به تاریخ نشان دهند و به همه نسل‌ها بفهمانند و در همه دوره‌های اسلامی بگویند که جابر کارش کاری صددرصد اسلامی و مطابق سنت و دستور رسول‌خدا؟ص؟  بوده است. که در یک چنین روزهایی حرکت کرد و خودش را از مدینه با آن فاصله زیاد به کربلاء رسانید. پیرمردی که نابینا و پیر است، برای او خیلی زحمت است. مسافرت‌های آن زمان را در نظر بگیرید که با چه شدتی و با چه مشکلاتی همراه بوده. نقل شده که فقط یک نفر همراه او  بوده که بعضی اسمش را «عطیه» و بعضی «عطاء» گفته‌اند. نقل‌ها مختلف است. او هم از جابر حرمت‌داری می‌کند. جابر از صحابه رسول‌خدا است، اهل حدیث است، اهل روایت است. کاملاً احترام جابر را دارد. به‌عنوان خدمت‌گزاری او، همراه او آمده. نه اینکه خادم و غلامش باشد. نه، رفاقت است. جوانی بوده که با ایشان رفاقت داشته. از مقام صحابی بودن او حرمت می‌کند، احترام می‌کند و او را خدمت‌گزاری می‌کند. البته خدمت‌گزاری غیر از خادم بودن است. او را خدمت می‌کرده، چون جابر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 235 *»

پیرمرد و نابینا بوده، احتیاج داشته که دستش را بگیرد، راهش ببرد، می‌خواهد سوار شود سوارش کند، پیاده بشود پیاده‌اش کند، برای او لباس حاضر کند و از این قبیل کارهایی که جابر داشته. پس او را خدمت‌گزاری می‌‌کرده، نه اینکه غلامش و خادمش باشد.

جابر روز اربعین اول صبح، اول روز به آن سرزمین رسید. مطابق دستوری که رسیده که باید غسل زیارت کرد، غسل کرد. ببینید جابر تمام این برنامه‌ها را قدم به قدم اجراء می‌کند که در تاریخ اسلام ثبت شود و بماند. غسل زیارت می‌کند. بعد از غسل زیارت، لباس طاهر و پاکیزه می‌پوشد. حال این لباسش چگونه بوده؟ در نقلی به‌شکل لُنگ و حوله بوده، که همان لباس احرام است که رسم بوده. البته گاه‌گاهی می‌پوشیدند، الآن هم عرب‌ها رسم دارند، نوعاً این لباس را می‌پوشند. یعنی با اینکه پیراهن دارند اما لنگ را می‌بندند و اِزار _  یعنی حوله‌ای _  روی شانه خود می‌اندازند، قطیفه‌ای روی شانه خود می‌اندازند. این دأب الآن هم در میان بعضی عرب‌ها هست. جابر هم به این نیت که حرمت کند، علاوه‌بر لباس و پیراهن تمیز و پاکیزه، به‌عنوان لباس احترام لنگ می‌پوشد، ردائی بر دوش می‌اندازد که معلوم است انداختن رداء برای حرمت و تعظیم است که در نمازها هم مستحب شده که عباء و رداء بیندازند. مخصوصاً برای امام جماعت تأکید دارد که امام جماعت باید یک چیزی روی شانه‌اش بیندازد، اگرچه نخی، یا حوله‌ای باشد.

همین‌ جابر یک روزی در خانه‌اش نشسته بود. در زدند، در را باز کردند. گفتند: جابر، حضرت سجاد با امام باقر با چند نفر از اصحابشان تشریف آورده‌اند. جابر با اینکه نابینا است از جا حرکت کرد تا نزدیک در به استقبال آمد. حضرت او را برگردانیدند و در جای خود نشاندند و حضرت پایین دست او نشستند. بقیه اصحاب نشستند و صحبت و گفت‌وگو داشتند تا صدای اذان شنیده شد. صدای اذان که شنیده شد برای نماز آماده شدند و ظاهراً تقیه بوده یا هرچه بوده، اینجا جابر امامت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 236 *»

می‌کند. شاید از باب تقیه بوده، جرأت نمی‌کرده از امام سجاد تعظیمی داشته باشد، تکریمی داشته باشد. به‌ظاهر او امامت می‌کند. امام باقر می‌فرمایند دیدم جابر برخاست و کنار او _  به‌تعبیر ما _  حوله‌ای بود، روی شانه‌اش انداخت. حوله آن‌چنان کوتاه بود که دو طرفش بیشتر از سینه جابر نبود، پشتش هم کوتاه بود. چون می‌خواست امامت کند فقط برای نماز روی شانه‌اش انداخت. با جابر نماز خواندیم و از نزد او خارج شدیم.([232]) این دأب و سنت بوده، این استحباب رعایت می‌شده است.

حال جابر می‌خواهد  قبر حسین صلوات ‌الله ‌علیه را زیارت کند. باید از آن مزار شریف و مقدس و مطهر تعظیم و تکریم کند. لباسش را می‌پوشد. نقلی هم هست که می‌پرسد آیا همراه تو عطری هست که خودم را به آن خوش‌بو کنم؟

البته در مورد زیارت کربلاء دستوراتی رسیده که نباید شخص زائر در کربلاء خودش را به عطرها خوش‌بو کند. از این‌جهت بین فقهاء اختلاف شده که پس این عمل جابر چه بوده؟ چطور شده که جابر خود را به سُعد خوش‌بو کرده؟ عطا گفت در نزد من نیست مگر سُعد. سُعد گیاه خوش‌بویی بوده که با دست می‌مالیدند و نرم می‌شده و حالتی پیدا می‌کرده که می‌توانستند به بدن و لباس بمالند. می‌گوید یک مقداری به من بده. حال از چه جهت بوده. چون روایت شده که زائر در کربلاء سعی کند در مدتی که حضرت را در آنجا زیارت می‌کند، از بوی خوش استفاده نکند. دستوراتی و آدابی برای زائر در کربلاء هست. غذای معطر نخورد، سعی کند پختنی نخورد، سعی کند  شیرینی‌جات نخورد. این دستورات هست. از جمله بوی خوش استعمال نکند. از این‌جهت فقهاء مانده‌اند که چرا جابر این کار را کرده. می‌گویند شاید حکم سُعد مستثنی باشد، حکم سعد از میان عطریات جدا باشد و جایز باشد که جابر استعمال کرده. شاید هم چون از سفر آمده بوده و معلوم است از سفر که

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 237 *»

می‌آیند، وضع مسافر ‌طوری است که نمی‌تواند به نظافت کاملی برسد. ناچار بوده برای اینکه ملائکه‌ای که در اطراف قبر حضرت هستند، ناراحت نشوند، شاید یک‌قدر مختصری استعمال کرده باشد که برای ملائکه‌ای که اطراف قبر حضرت هستند اسباب اذیت نباشد.

در هر صورت با پای برهنه، همراه با عطا حرکت کرد، اما به ذکرِ الله‌اکبر متذکر است. الله‌اکبر می‌گوید. معلوم است ظهور کبریائیت الهی در کربلاء برای جابر مشهود است. او امام حسین را از کودکی دیده. عرض کردم برای تهنیت به ولادت حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه خدمت حضرت فاطمه آمد که آن لوح مقدس را حضرت به او نشان دادند و به‌واسطه دیدن آن لوح مقدس چشمش به لوح آسمانی روشن شد. لوح آسمانی بود، از زمرد سبز بود، روی آن نوشته‌هایی بود که از درخشندگی مثل خورشید چشم را می‌زد. و جابر آن اسامی مبارکه اوصیاء رسول‌خدا را به برکت ولادت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه زیارت کرده. الله‌اکبر می‌گفت یعنی ظهور کبریائیت الهی را در سرزمین کربلاء مشاهده می‌کرد. سراپای وجودش مستغرق در انوار کبریائیت الهی بود. قدم‌ها را آهسته‌آهسته برمی‌داشت. تا نزدیک آن قبر مطهر رسید که مشخص شده بود. قبور کاملاً معین است. نقل می‌کنند امام سجاد روی قبر مطهر پدر با انگشت مبارک خودشان نوشته‌اند هذا قبر الحسین الذی قتلوه عطشاناً. این قبر، قبر حسین است، همان حسینی که او را با لب تشنه کشتند. اگر جابر نمی‌بیند همراه او می‌بیند. همین‌که دست جابر را روی قبر مطهر امام؟ع؟ گذارد، جابر صیحه‌ای زد و افتاد و غش کرد. جابر را به هوش آورد. ایستاد عرض سلام کرد. چه سلامی! آن زیارتی که جابر در آن روز خواند در تاریخ اسلام ثبت شده و اهل ایمان در کربلاء حضرت را زیارت می‌کنند به زیارتی که جابر امام حسین را به آن، زیارت کرد. ‌السلام علی آل‌الله به آل‌الله ابتداء کرد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 238 *»

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد. امیدواریم خداوند همه ما را از زائرین حضرت سیدالشهداء در روز اربعین به حساب آورده باشد. و ان‌شاءالله خدا اربعین‌ها را روزی کند که اولاً  آن بزرگوار را در کنار قبرش زیارت کنیم. و اگر باز هم بنای بر محرومیت است، ان‌شاءالله در کنار قبر علی بن موسی ‌الرضا یا عتبه‌ای از اعتاب مقدسه دیگر به زیارت حضرت سیدالشهداء موفق باشیم.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 239 *»

 

مجلس 14

(شب پنجشنبه / 23 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 240 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

به‌حسب فرمایش حضرت عسکری؟ع؟ شیعیان به این پنج علامت از سنیان ممتاز می‌شوند. از جمله علامت‌هایی که فرموده‌اند زیارت اربعین است که شیعیان به احیاء این سنت شریفه که به‌وسیله جابر بن عبدالله انصاری بنیان‌گذاری شد، متعبد و مقیدند. علت اینکه این امر سنتی شد که باید شیعه احترام کند، و در برابر اهل‌سنت نشان دهد که شیعه است و به مقامات و شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ معتقد است، این شد که در اسلام بعد از رحلت رسول‌خدا و رحلت و شهادت فاطمه زهراء و رحلت و شهادت حضرت امیر و حضرت حسن مجتبی و سیدالشهداء صلوات الله ‌علیهم اجمعین اولین سفر و شَدّ رِحالی که انجام شد، سفر جابر بود که در اسلام رسمیت پیدا کرد و در تاریخ اسلام ثبت شد که آن صحابی بزرگوار و با‌کرامت شدّ رِحال کرد.

از جابر کرامت‌هایی هم نقل شده است. از جمله کرامت‌هایی که نقل شده این است که در زمان حضرت باقر؟ع؟ جابر بن یزید جعفی به درِ خانه جابر بن عبدالله انصاری آمد و در زد؛ جابر با اینکه نابینا بود و داخل اتاق بود، اسم او را برد و اجازه داخل شدن داد، با اینکه به‌حسب ظاهر او را نمی‌شناخت. حضرت باقر؟ع؟ جابر بن یزید جعفی را _  که او هم صاحب مقامات و شئونات بود _  به منزل او فرستادند و جابر

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 241 *»

از داخل منزل، او را به اسم خواند.([233]) این نوع کرامت‌ها برای جابر بوده و جابر از این‌جهت بزرگوار و صاحب کرامت است. نزد معصومین‌؟عهم؟ کرامت داشته و محترم بوده، در محبت و مودت خالص بوده است. همین مقام و منزلت او را بس است که به‌حسب زیارتِ رسمی، اول زائر حضرت سیدالشهداء است. همین مقام و منزلت او را بس است که در هر اربعینی هر شیعه‌ای هرکجا باشد به یاد جابر است و در دلش برای روح مطهر جابر  علوِّ مقام می‌خواهد و با عملش به سنت جابر؟رضو؟ اقتداء می‌کند.

پس چون اولین سفر رسمی‌ای بود که در تاریخ اسلام شروع شد، جابر با این عمل نشان داد که خاندان عصمت و طهارت مثل خود رسول‌خدا؟ص؟ در حیات و مماتشان برای زیارت شدن شایسته‌اند. مقام و منزلتشان اقتضاء می‌کند که مسلمین در زمان حیاتشان به خانه‌های مبارکه و مقدسه ایشان بیایند و اظهار خضوع و خشوع کنند. در زمان وفاتشان و بعد از شهادت و رحلتشان هم نزد قبورشان بیایند و اظهار خضوع و خشوع کنند. برای ایشان زمان حیات و زمان ممات فرق نکند. از نظر فضل و فضیلتِ زیارتشان و حرمت مقامشان و تکریم و تعظیم شأنشان، حیات و ممات ایشان را یکسان بدانند.

از این‌جهت این عمل بسیار بسیار باارزش شد؛ به طوری‌ که ائمه ما؟عهم؟ این‌طور و به این‌ بیان دستور زیارت اربعین و زنده‌ نگه داشتن سنت جابر را داده‌اند. در این فرمایشِ حضرت عسکری صلوات ‌الله ‌علیه که دقت می‌فرمایید می‌بینید این امر با نمازهای شبانه‌روز، چه فرائض و چه نوافل آنها ردیف شده. با تختّم به یمین _ یعنی انگشتر در دست راست کردن _ ردیف شده است. خود انگشتر به این هیأت و به‌خصوص در دست راست نمودن آن، رمزی است که شیعه با این عمل مقام ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را تجسّم می‌دهد و رمزی است که شأن ولایتی این بزرگواران را بیان می‌کند. شیعه وقتی که انگشتر در دست می‌کند این توجه را دارد که گویا تمام

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 242 *»

عالم امکان، یا لااقل این عالم دنیا و تمام شئونات این عالم دنیا، در نزد شأن ولایتی امام و تصرف و احاطه امام به‌‌مانند همین انگشتری است که در دست می‌کنیم؛ که چطور مورد تصرف ما است، چطور بر آن احاطه داریم و آن را به هر کیفیتی که می‌خواهیم در انگشت می‌چرخانیم. این رمزی است که در موقع انگشتر به دست کردن باید متوجه این تصرف ولایتی امام باشیم. حضرت امیر؟ع؟ هم خودشان به این امر تصریح فرمودند که دنیا و آنچه در دنیا است و آخرت به‌مانند خاتم و انگشتری است که در دست من و در انگشت من است.([234]) توجه به این شئونات امرِ خیلی بزرگی است. البته انگشتر در دست راست کردن توجه به شأن ولیّ است و «دست راست» حکایتی از مقام عقل، مقام ولیِّ الهی و مقام امام است. به‌همین‌سبب «یمین» در قرآن به امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه و «اصحاب یمین» به شیعیان امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه تفسیر شده است.([235]) پس انگشتر در دست راست کردن و با این هیأت رمزی است که الآن مورد بحث ما نیست. یک‌وقتی اجمالاً تذکر عرض کرده‌ام؛ اینها برای یادآوری است که آنچه عرض شده به‌خاطر بیاید و آنهایی هم که نشنیده‌اند برایشان اجرِ شنیدن باشد.

البته عرض می‌کنم مباحثِ من از اول تا به آخرش باید همراه با عذرخواهی باشد. اگرچه به زبان نمی‌آورم، ولی معلوم است. چون واقعش این است که با بودن عزیزانی که افاضه می‌فرمودند و شما فیض می‌بردید و استفاده می‌کردید، دیگر منبرهای من و بحث‌های من در واقع تصدیع ‌اوقات است و سدِّ استفاضه و افاضه است. شما را از استفاده کردن و عزیزان را از افاده و افاضۀ فیض منع می‌کند. چه کنیم؟! این‌طور لطف دارند که بحث‌هایشان را با آمدنِ ما تعطیل می‌کنند و بحث را

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 243 *»

به ما واگذار می‌کنند. کوتاهی می‌کنند و نباید این‌طور باشد. دیگر با این سن و سالِ من و با این وضع، اقتضاء نمی‌کند من تصدیعِ اوقات بدهم. کم‌کم الفاظ هم دارد یادم می‌رود. باید ان‌شاءالله خود آقایان و عزیزان در همان مقام افاضه باشند و ما هم مثل شما از فیض علمشان بهره‌مند بشویم. الحمدلله همه‌شان جوانند و استعداد‌ها سرشار است و دارای ذوق و فعالیت علمی هستند. دیگر واقعاً باید استفاده کرد و جای این نیست که من بیایم مزاحم باشم و تصدیع اوقات بدهم. اما حالا برنامه این شده؛ چه کنیم؟! پس عذرخواهیِ بحث‌های من همراهش هست. اگر نمی‌گویم، نه از جهت بی‌ادبی است، متوجه هستم، باید بگویم. حال دیگر متذکر شدم کفایت است. بحث‌های من همه‌اش همراه با عذرخواهی است، ان‌شاءالله عفو می‌فرمایید. خلاصه حقوقتان ضایع می‌شود. اگر حقتان _ که این اوقات شریفتان است _ ضایع شد، من مقصر نیستم. از جهتِ درخواستِ عفو عرض کردم که ان‌شاءالله ببخشید.

حال امام؟ع؟ زیارت اربعین را در ردیف این امور ذکر می‌فرماید. نماز که معلوم است رکن دین است با آن خصوصیاتی که دارد. تختم به یمین هم رمز مقام ولایت است.

تعفیر جبین هم که به‌حسب هیأتِ ظاهر، عالی‌ترین مراتب خضوع و خشوع است. به موسی خطاب شد که یا موسی، من تو را به رسالت مبعوث نکردم و امر رسالت را به تو واگذار نکردم مگر از این جهت که تو بسیار سجده می‌کردی و تعفیر جبین می‌نمودی. یعنی دو طرف پیشانی خود را برای خضوع به درگاه من روی خاک می‌گذاشتی. چون این خضوع و خشوع را از تو دیدم، تو را شایسته مقام رسالت دیدم و تو را به رسالت مبعوث کردم.([236])

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 244 *»

جهر به بسم الله الرحمن الرحیم یعنی بلند خواندنِ این آیه شریفه قرآن که بزرگ‌ترین و کامل‌ترینِ آیات قرآن است. فرمود: تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است و تمام سوره حمد در بسم الله الرحمن الرحیم است و همه بسم الله الرحمن الرحیم در باءِ بسم‌الله است و همه باء در نقطه باء است. آن‌وقت امیرالمؤمنین فرمود: و انا النقطة تحت الباء؛([237]) من هستم آن نقطه‌ای که زیرِ باء قرار دارد. توضیحش را عرض کرده‌ایم که مقصود این نقطه‌ای نیست که زیر «باء» بسم‌ الله الرحمن الرحیم است و دیده می‌شود. این از شئونات و فروعات باء بسم‌الله است، یعنی باعث تعیّنش است. اگر این نقطه زیر باء نباشد باء خوانده نمی‌شود، نمی‌توانیم «باء» بخوانیم. وقتی می‌خوانیم بسم الله الرحمن الرحیم و باء تلفظ می‌کنیم که این نقطه زیر باء باشد. مراد امام؟ع؟ از نقطه آن حقیقتی است که باء از آن پیدا می‌شود. چون اولِ پیدایشِ حرف نقطه است، بعد باء. فکر می‌کنم صبح‌های ماه رمضان سال گذشته که در جندق بحث داشتیم درباره این جمله که و انا النقطة تحت الباء توضیحاتی عرض می‌کردیم.([238])

پس تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است و همه حمد در بسم الله الرحمن الرحیم است. البته این بودنش هم نه به این‌طور است که چیزی کم شده باشد. تمام قرآن بدون اینکه چیزی از آن کم شود، در سوره مبارکه حمد فشرده شده. هیچ‌چیز کم نشده، بلکه فشرده شده است. حالا می‌گویند پِرِس شده، به‌طوری که تمام قرآن در سوره مبارکه حمد جا گرفته و هیچ کم ندارد، چیزی از آن حذف و اسقاط نشده. حال این چگونه است؟ ما نمی‌فهمیم، اهلش متوجه می‌شوند که چگونه است. یک وقتی هم مَثَل زده‌ام، عرض کرده‌ام که مثل این است که خداوند تمام این عالم را در وجود انسان خلاصه کرده و فشرده کرده.

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 245 *»

أ تزعم اَنک جِرمٌ صغیر
  و فیک انطَوَی العالمُ الاکبرُ([239])

این انطواء که حضرت امیر می‌فرماید همان فشرده شدن است. می‌فرماید تو فکر می‌کنی که همین جرم کوچک و همین جثه کوچکی؟! نه، تمام این عالم بزرگ در تو انطواء یافته.

همچنان‌که معتقدیم در امامان ما، معصومین ما؟سهم؟، دنیا و آخرت و تمام عوالم، که بماند، حتی عالم اسماء و صفات خدا و بالاتر عالم مسمّیٰ به اسماء و صفات و عالم‌هایی که از آنها هیچ تعبیری نیست و تمام عوالمی که به هر طوری، به هر شکلی و به هر گونه‌ای به خدا منتسب است، در ایشان موجود است. اگر گفته «هُوَ»، اگر گفته «اِنّه»، اگر گفته «الله»، اگر سایر اسماء و صفات را گفته، می‌دانیم تمام اینها در رسول‌الله، در تک‌تک ائمه ما، در فاطمه زهراء؟سهم؟ موجود است. همه فشرده شده و وجود دارد.

ازاین‌رو انسان نزد ایشان که می‌رود، حضورشان که می‌آید، حضورِ تمامِ آن مراتب رفته. یک لحظه در حضورِ امام بودن، یعنی حضور در نزد تمام مراتب اسماء و صفات الهی، حاضر شدن در نزد جمیع شئونات ربوبیت و جمیع مقامات الوهیت. هیچ نمی‌دانیم چه خبر است، چه عوالمی است که خدا فشرده کرده و بدون کم و زیاد، تمام آن عوالم در همین وجود ظاهر امام موجود است.

چطور به ما فرمود و فیک انطوی العالم الاکبر؛ ما با این عُنُق‌های مُنکَسِره، گردن‌های شکسته، با این‌همه نقصان، به ما می‌فرماید:

أ تزعم انک جرم صغیر
  و فیک انطوی العالم الاکبر

این عالمِ بزرگ در تو خلاصه شده، فشرده شده. آن‌وقت آیا غیر از این است که همه عوالم در معصوم کلی قرار دارد؟ چون او در همه‌جا آیه و مقام خدا است، او در

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 246 *»

همه‌جا دلیل بر خدا است. و بآیاتک و مقاماتک؛ آیات و مقاماتی که خدا را به آنها قسم می‌دهیم، امامانِ مایند، معصومین کلی ما هستند در جمیع شئونات و مقاماتشان. پس وقتی که آیه و مقام هستند همه آن امور را دارند. دیگران ندارند آنچه آنها دارند. از این‌جهت در همین دعاء می‌گوییم که لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک … بدؤها منک و عودها الیک.([240]) فقط شأنِ ایشان است که بدئشان از خدا است، عودشان هم به خدا است. اما سایر مخلوقات این‌طور نیستند. انبیاء بدئشان و عودشان از خدا و به خدا نیست. فقط آن بزرگواران هستند که از خداوند سر زده‌اند و به خداوند برگشت می‌کنند؛ به همان معنای صحیحی که شیخ مرحوم­ شرح کرده‌اند و بزرگان توضیح فرموده‌اند. آیات و مقامات و علائمِ الهی بودنِ ایشان را فقط این بزرگواران فهمیده‌اند و دانسته‌اند و بیان کرده‌اند. در بحث‌ها ما عنوانِ این مقامات را «آیاتِ تعریف و تعرّف» گفته‌ایم که منحصراً ایشانند. بدؤها منک و عودها الیک. سایر خلق این‌طور نیستند؛ سایر خلق شروعشان از مقامات خلقی است، عودشان هم به مقامات خلقی است. اما ایشانند که شروعشان از خدا است و عودشان هم به خدا است. معنی «عود به خدا» همین است که وقتی حضور ایشان هستید حضور خدا هستید. وقتی حضور ایشانید حضور تمام مراتب ربوبیت و حضور تمام مقامات و مراتب الوهیت هستید. در نزد ایشان که باشید نزد تمام اسماء و صفات خدا هستید. عوالم دیگر که جای خودش را دارد؛ نزد ایشان که هستید یعنی در تمام مقامات بهشت هستید، در تمام مقامات بهشت حاضر شده‌اید.

آری، این‌طور انطواء و این‌طور فشرده شدن کارِ الهی است. او می‌تواند عالم‌ها را این‌طور در یک‌جا فشرده کند. او می‌تواند تمام قرآن را در سوره مبارکه حمد فشرده کند و هیچ‌چیز ساقط نشود، هیچ‌چیزش نیفتد. آنانی که چنین معرفتی دارند تمام قرآن را

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 247 *»

در سوره مبارکه حمد می‌خوانند؛ در سوره مبارکه حمد تمام قرآن را می‌بینند، و بعد در بسم الله الرحمن الرحیم تمام حمد را می‌بینند، و بعد در باء بسم‌الله تمام بسم الله الرحمن الرحیم را می‌بینند، و در نقطه آن _  که اصل آن و حقیقت آن است و پیدایش باء از آن نقطه است _  تمام قرآن را در همین نقطه مشاهده می‌کنند. آن نقطه را می‌بینند که امیرالمؤمنین صلوات الله‌ و سلامه علیه هستند که فرمود: و انا النقطة تحت الباء. این‌طور فشرده شده.

اهل سنت این بسم‌الله را با این شئوناتش و با این جلالتش از قرآن نمی‌دانند. ائمه؟عهم؟ فرموده‌اند که چقدر ظلم کردند آنانی که بهترین آیه قرآن را از قرآن خارج کرده‌اند و آن را از قرآن نمی‌دانند، که اهل سنت باشند. آنها بسم الله الرحمن الرحیم را قرآن نمی‌دانند و از قرآن نمی‌شمارند. در قرآن می‌نویسند، از زمان عثمان هم نوشته شده؛ اما از قرآن نمی‌دانند. آخر این قرآن موجود به «قرآن عثمانی» مشهور است؛ یعنی در زمان عثمان جمع‌آوری شده و می‌بینید بسم‌الله دارد. می‌گویند نه، این بسم‌الله‌ها از خود قرآن نیست. مثل اینکه بعضی‌هایشان دو سوره قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس را هم از قرآن نمی‌دانند. این دو سوره را از سوره‌های قرآنی نمی‌دانند. می‌گویند جبرئیل اینها را به‌عنوان تعویذ، برای رفع چشم‌زخمی آورد که به حضرت رسول؟ص؟ رسیده بود و حضرت به‌واسطه آن بیمار شده بودند. می‌گویند جبرئیل آمد بالای سر حضرت نشست و میکائیل پایین پای مبارک حضرت نشست و این دو سوره مبارکه را خواندند. بعضی از سنی‌ها می‌گویند این دو سوره از قرآن نیست، اینها دعاء است و تعویذی است که جبرئیل و میکائیل آوردند برای صحت و شفا یافتن رسول‌الله؟ص؟ از اثر آن چشمی که آن یهودی بر حضرت وارد ساخته بود. در واقع یهودی نبود، همین دو نفر، اولی و دومی بودند که به چشم حسادت به حضرت می‌نگریستند و نوعاً حضرت گرفتار بودند و از دست این اولی و دومی می‌کشیدند. خدا لعنتشان کند.

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 248 *»

حال می‌بینید که حضرت عسکری؟ع؟ در ردیف این اموری که عرض کردم، زیارت اربعین را از علامات شیعیان می‌شمارند، از این جهت که شیعه به این سنت احترام می‌گذارد. چون شروع این سنت به وسیله جابر در روز بیستم ماه صفر شد، و امری بود که آن روز در اسلام رسماً انجام شد و ݢݢحرمت و تعظیم قبور مقدسه معصومین ما سلام الله علیهم اجمعین به این عمل شروع گردید، از این جهت مورد احترام و تعظیم است. ائمه دستور فرموده‌اند و احترام کرده‌اند و از علامت شیعیان می‌شمارند که باید این سنت احیاء شود. اگر سنی‌ها، اهل عداوت و نصب، مخالفین فضائل و مناقب محمد و آل‌محمد؟عهم؟ به شیعیان اعتراض کردند _ که نوعاً هم اشکال می‌کنند _ که چرا شما از شهر‌های خودتان بار سفر می‌بندید و به این اعتاب مقدسه مسافرت می‌کنید و حال آنکه نباید این کار را کرد؟! می‌گوییم ببینید در اسلام این عمل از جابر سر زد و جابر از اصحاب رسول‌خدا؟ص؟ است و یک صحابیِ جاهلِ بی‌سوادِ غیرِ عارف به شریعت و حدود اسلام نبود.

جابر از اصحابی بود که مورد علاقه و عنایت رسول اکرم؟ص؟ بود، مورد علاقه و توجه امیرالمؤمنین بود، حتی مورد علاقه فاطمه زهراء؟سها؟ بود که باز هم اهل سنت نقل می‌کنند که جابر با حضرت زهراء؟سها؟ محرمیت خاصی داشته که در خانه حضرت وارد می‌شده و با حضرت گفت‌وگو می‌کرده. روی مطهر و صورت مبارک آن بزرگوار را می‌دیده. در رنگ صورت فاطمه دقت می‌کرده. محضر فاطمه زهراء؟سها؟ می‌نشسته و حضرت با او رسماً سخن می‌گفتند. آن لوح را به جابر نشان دادند؛ لوح زمرد سبز که با خطی نورانی، اسماء و صفات و القاب اوصیاء دوازده‌گانه رسول‌الله؟ص؟ بر آن نوشته شده بود. آن لوح به‌مناسبت ولادت حضرت سیدالشهداء در خانه حضرت زهراء به‌وسیله رسول اکرم؟ص؟ وجود یافت. دیدند، مشاهده کردند. ذکر نشده که رسول‌خدا به‌مناسبت ولادت سیدالشهداء به فاطمه زهراء هدیه داده باشند. اما ظاهراً این‌طور

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 249 *»

بوده؛ چون جابر که برای عرض تهنیت ولادت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه خدمت فاطمه زهراء رفت، حضرت آن را ارائه فرمودند. فرمودند: این را پدرم به من هدیه داده‌اند. معلوم می‌شود مناسب همان اوقات بوده.

از اینجا معلوم می‌شود همان‌طور که در وفات این بزرگواران ما باید هر سال عزادار باشیم و شأن ایشان است و نباید بگذاریم امر وفات و شهادت این بزرگواران _ مخصوصاً حضرت سیدالشهداء و حادثه کربلاء _ مندرس بشود و باید همیشه عزادار ایشان باشیم، باید در ولادتشان هم متذکر باشیم.

این تذکر را عرض کرده‌ام و همچنین الآن تذکر دیگری هم به‌خاطرم آمد که قبلاً هم اینجا یا جای دیگر عرض کرده‌ام. فکر می‌کنم تهران در حسینیه حضرت عبدالعظیم عرض کرده‌ باشم و بعضی از دوستان هم متذکر شدند که بار دیگر عرض کنم. این جشن‌ تولد‌هایی که برای کودک‌ها می‌گیرند، برای فرزندانشان می‌گیرند، این هدیه‌ها که در جشن تولد برای مادر می‌برند یا از این قبیل بازی‌ها؛ اینها ابداً صحیح نیست. اینها کارهای اروپایی‌ها است که در میان ما آمده و ما این‌قدر بدبخت و بیچاره‌ایم که با یک‌چنین مکتب نورانی، مثل سایر بالاسری‌ها فوراً دنبال اروپایی‌ها می‌رویم. آنها هر برنامه‌ای دارند، ما هم داریم. آخر ما باید با این مردم فرق کنیم. شیخیه باید با بالاسری فرق کنند. نه اینکه هر برنامه‌ای آنها دارند، اینها هم داشته باشند. آن‌وقت آنها از کجا می‌گیرند؟ از اروپایی‌ها.

اگر جشن تولد است، مال معصومین است، برای انبیاء است. برای بزرگان که صاحبان کمال و منزلتند باید جشن ولادت گرفت. تازه انبیاء هم جزئی بودند، کاملان هم جزئی‌اند؛ ولادت چهارده معصوم است که نقش کلی در جهان هستی دارد. آن را باید جشن گرفت و مسرور بود. همچنان‌که شهادتشان تأثیر کلی دارد و باید عزادار شد. این برنامه‌های تکرارِ عزاء و احترام به عزاء برای این بزرگواران است. برای ما چون

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 250 *»

عواطف در کار است و نمی‌شود به‌طور کلی عواطف را نادیده گرفت و درش را تخته کرد، اجازه فرموده‌اند برای میتی که از دست می‌دهیم سه روز عزاداری کنیم؛ دیگر تمام. ما هم باید اطاعت کنیم.

همچنین این جشن تولد‌ها را نباید داشته باشیم، معنی ندارد. آخر این کیست که سال دوم ولادتش را جشن بگیرید، سال سومش را جشن بگیرید. همان بازی‌هایی را که اروپایی‌ها دارند که شمع روشن می‌کنند، هدیه می‌برند و می‌‌آورند و مانند این بازی‌ها، شما هم داشته باشید. اینها ابداً شأن شیعه نیست، آن‌ هم شیعه مستبصر. برای چه کسی؟! آخر این کیست؟! من و شما چه هستیم که فرزندانمان باشند؟! آخر باید اجازه داشته باشیم. «حالا رسم است، چه عیب دارد؟! دل بچه خوش است!» اینها حرف‌های بی‌جا است. باید بچه انس بگیرد به اینکه در ملک خدا ارزشی ندارد. بفهمد که در ملک خدا ارزشی ندارد. باید در درگاه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بنده‌ای خاکسار و ذلیل باشد. جشن ولادت فاطمه زهراء را باید برگزار کرد. می‌بینید برای جشن ولادت رسول‌خدا دستور رسیده، دعاء رسیده، نماز رسیده، به آن «عید مولود» می‌گویند.([241]) ان‌شاءالله خدا عمرمان را طولانی کند، عیدها را درک کنیم و مسرور باشیم و عزاها را درک کنیم و محزون باشیم. سُرور در ولادت این بزرگواران عبادت است و تقرب به درگاه پروردگار است؛ نه سرور در ولادت این بچه‌ای که معلوم نیست بعد چه می‌شود. الآن چه هست! بعدها چه می‌شود؟! هرچه ما شدیم، او هم می‌شود. ما چه شدیم؟! در ملک خدا چه ارزشی پیدا کردیم؟! ما چه هستیم؟! آخر برای ما چه نورانیتی، چه تقدّسی، چه قداستی فراهم شده؟ سرتاپا گناهیم. هرچه عمرمان زیاد شده، گناه زیادتر شده، غفلت زیادتر شده. آخر برای یک شخص غافل، عاصی، سراپا

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 251 *»

عصیان و طغیان، جشن تولد بگیرند یعنی چه؟ یا اگر از دنیا رفت، برایش مجلس عزاء بگیرند یعنی چه؟ آخر این کیست که رفته و عزائش را برپا می‌کنید؟ این در ملک خدا چه ارزشی داشته؟ این که وقتی نفس می‌کشیده، در معصیت نفس می‌کشیده. اگر بخواهند جریمه‌اش کنند، اگر بخواهند مؤاخذه‌اش کنند، اگر عفوش نکنند، اگر شفاعت شاملش نشود، هیچ ارزش و احترامی ندارد؛ این کیست که برایش عزاء به‌پا می‌کنید؟ واقعاً شرم دارد!

ولی عرض می‌کنم گرفتار عواطفیم. مثلاً دوست است، یا خویش است، پدر است، مادر است، فرض کنید فرزند است، خواهر است، برادر است و از این قبیل؛ چون عاطفه جریحه‌دار می‌شود، خداوند برای اینکه عاطفه‌ها بیشتر جریحه‌دار نشود و به‌کلی فراموش نکنیم، می‌فرماید سه روز برایشان عزاء به‌پا کنید. بعد هم یادشان کنید. سوره مبارکه فاتحه بخوانید. حمد و سوره بخوانید. قرآن بخوانید.

چه کنم؟ همین‌طور مرتب بعضی مسائل به ذهنم می‌آید. الآن هم باز یک‌چیزی به ذهنم آمد. نوع برادرانی که در منبر یا در روضه دعاء می‌کنند، آخرِ دعائشان می‌گویند «رحم الله من یقرأ الفاتحة و الاخلاص مع الصلوات». آخر این فاتحه‌ای که این می‌خواند، این اخلاصی که این می‌خواند، این صلواتی که این می‌خواند برای چه می‌خواند؟ آخر «رحم الله من یقرأ الفاتحة» برای که بخواند؟ برای چه بخواند؟ دعاء را هم متوجه باشیم. اگر می‌گوییم، این‌طور تتمیمش کنیم که مثلاً «و یُهدیٖ ثوابَها الی ارواح المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات» این‌طور باشد. «خدا بیامرزد کسی را که حمد و سوره بخواند» همین؟! چه خاصیت؟! این را گفته‌اند برای اینکه واقعاً حمد و سوره برای ارواح اموات خوانده شود. مقصود این بوده حال که اجتماع کرده‌ایم، یاد اموات هم باشیم و برایشان حمد و سوره بخوانیم. فرمودند خود حمد ثوابش دو ثلث قرآن است، یک حمد دو ثلث قرآن است، یک قل هو الله هم بخوانند که ثوابش یک ثلث قرآن

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 252 *»

است، با یکدیگر ثوابش تمام قرآن می‌شود.([242]) البته خود قل هو ‌الله هم که سه‌بار خوانده شود، مثل آن است که همه قرآن خوانده شده، چون هر قل هو الله یک ثلث قرآن است. پس چون یک حمد و یک قل هو الله تمام قرآن می‌شود، ثواب ختم قرآن را دارد. این را به این منظور می‌خوانند که ثوابش را به ارواح مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات هدیه کنند که آنها هم از این اجتماع بهره ببرند. اما می‌گویند «رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصلوات» یا «مع الاخلاص و الصلوات». این چه شد؟!

آری، من گاه‌گاهی دعاء کرده‌ام، ولی توجه نمی‌کنند که این‌طور دعاء کنند: «اللهم ابلغ ارواح المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات ثوابَ الفاتحة و الاخلاص مع الصلوات» این‌طور دعاء کنند. الآن یادم آمد، چند بار می‌خواستم به آقایانی که دعاء می‌کنند بگویم، ولی یادم می‌رفت. این «رحم الله …» که می‌گویید خاصیتش همین است، یک‌طوری باید باشد که مقصود انجام شود. «اللهم ابلغ ارواح المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات ثواب الفاتحة و الاخلاص مع الصلوات» یعنی خدایا ثواب فاتحه و اخلاص و صلوات را به ارواح مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات برسان.

فکر نکنید مراد از «مسلمین و مسلمات» هم سنی‌ها هستند. نه، «مؤمنین و مؤمنات» آدم‌های خوبی‌اند که بین خودمان بودند و هستند، خوبند، شیعه هستند، معصیت‌کار نیستند و نبودند، ما از ایشان معصیتی ندیدیم، در ایمان بودند، ایمان داشتند. «و المسلمین و المسلمات» یعنی آن شیعیان معصیت‌کار که ما به چشم خودمان معصیت آنها را دیدیم، یا خدایا بین خودت و آنها می‌دانی معصیت دارند. چون معصیت انسان را از ایمان خارج می‌کند، ولی از اسلام خارج نمی‌کند. مگر

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 253 *»

نعوذبالله معصیت را حلال بشمرد، یا کارهای دیگر که از اسلام خارج بشود. وگرنه شیعه است، تمام اعتقاداتش هم درست است، حلالِ خدا را حلال می‌داند، حرامِ خدا را حرام می‌داند، اما به معصیت مبتلا می‌شود. این معصیت هم تفاوت نمی‌کند کبیره باشد یا صغیره باشد، تا معصیت انجام داد روح‌الایمان از او خارج می‌شود، مؤمن نیست. پناه به خدا، مؤمن نیست. این حدیث شریف را زیاد برایمان می‌خوانند که لایزنی الزانی و هو مؤمن و لایسرق السارق و هو مؤمن([243]) و همین‌طور سایر معاصی. هر معصیتی که ما انجام می‌دهیم روح‌الایمان از وجود ما خارج می‌شود. توبه که کردیم روح‌الایمان دوباره به ما برمی‌گردد و «مؤمن» می‌شویم. اما وقتی که روح‌الایمان خارج شد دیگر به ما مؤمن گفته نمی‌شود، به ما «مسلم» گفته می‌شود، یعنی اسلام داریم. از اسلام خارج نشده‌ایم؛ ولی از ایمان خارج شده‌ایم. تا اینکه توبه کنیم. از معصیت که توبه کردیم، روح‌الایمان برمی‌گردد.

پس «خدایا ثواب فاتحه و سوره مبارکه اخلاص را که قل هو الله است و ثواب صلوات را به ارواح مؤمنین و مؤمنات بفرست» یعنی آن شیعیان وارسته پاک و پاکیزه از گناه که مرتکب گناه نبوده‌اند. حال شیعیان در مرحله اول انبیاء هستند، بعد کاملین هستند، بعد هم صالحین و صالحاتند که اینها به‌حسب وضع عادیشان معصیت نمی‌کنند. اگر هم یک وقتی به معصیتی مبتلا شدند فوراً توبه می‌کنند. تائبند، همیشه تائبند، همیشه نادمند، همیشه از معاصی و از اخلاقیات پست و صفات رذیله متنفرند. اینها مؤمنین و مؤمنات هستند. اما بقیه مثل ما، مسلمین و مسلماتیم. یعنی ما ان‌شاءالله اسلام را داریم؛ اما گرفتار معاصی هستیم، یا گرفتار تعمد در معصیتیم، یا رسماً معصیت می‌کنیم. از معاصیمان نادم هم نیستیم، در ما پشیمانی هم دیده نمی‌شود که لااقل ترک کنیم.

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 254 *»

می‌دانیم معصیت است. غیبت معصیت است، باید ترکش کنیم، اما نمی‌کنیم. از غیبت لذت هم می‌بریم. اصلاً دلمان می‌خواهد مجلسی برپا نشود مگر اینکه با غیبت باشد. اصلاً لذت دارد که نُقل مجلسمان غیبت باشد. یا دروغ بگوییم؛ دروغ معصیت است، تفاوت نمی‌کند شوخی باشد یا جدی باشد، معصیت است. حتی تفاوت نمی‌‌کند، آنهایی که به شوخی‌های دروغی مبتلا هستند، از دروغ و به دروغ شوخی می‌کنند، برایشان کذب و دروغ نوشته می‌شود. کاذب است، دروغ می‌گوید. فرمود که دروغ گفتن به مؤمن جایز نیست فی الهَزْل و الجِدّ([244]) چه در جدّ و راستی یعنی در مقام شوخی نباشد، چه در مقام شوخی باشد. نباید دروغ گفته شود و معصیت است. نوع معاصی که نوعاً مبتلاییم، اما به چشممان نمی‌آید. فکر می‌کنیم معصیت حتماً باید مثلاً یک سر و صدایی داشته باشد، یک اوضاع دیگری باشد، طورهای دیگری باشد. نه، تمام اینها معصیت است و چه‌بسا اینها از آن معاصی شدیدتر است. مثلاً عُجب! که به خدا پناه می‌بریم. یک‌خورده وضعمان روبه‌راه باشد، حرمی برویم، نافله‌ای بخوانیم، در جماعتی حاضر شویم، چه و چه، فوراً ما را عُجب می‌گیرد. برای خودمان و برای عملمان ارزشی قائل می‌شویم.

چه عرض کنم؟ یکی‌دو تا که نیست. کار خوبی را انجام داده‌ایم، مثلاً حرمی رفته‌ایم، انفاقی کرده‌ایم، احسانی کرده‌ایم، این عمل خیرمان‌ آن‌قدر چشم و گوشمان را و دلمان را پر کرده که دلمان می‌خواهد به هرطور شده به دیگران بفهمانیم. به هرطور شده بفهمانیم که من این کار خوب را کردم، تو بی‌خبر نباشی. مثلاً روزه هستم، دیشب نماز شب خواندم، حرمی رفتم. نمی‌توانیم، قرار نمی‌گیریم، که این را در آخر هر طور شده باید بفهمانیم. می‌فرماید خود ابقاء عمل سخت‌تر است تا انجام عمل.([245])

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 255 *»

یعنی یک عمل خیری که در پنهانی انجام دادی، چندان سختی ندارد. سختی‌‌اش آن است که بتوانی آن را برای خودت نگه داری، به ریا نکشانی، به رخ دیگران نکشانی، به مردم نشان ندهی، یا سمعه نکنی، به مردم نشنوانی. نه، دلمان قرار نمی‌گیرد. در آخر یک‌طوری باید بفهمانیم. مثلاً «رفتم بروم حرم، این‌طور شد.» یا «از حرم می‌‌آمدم، این‌طور شد.» یا « روزه گرفتم، این‌طور شد.» یا «احسان کردم، این‌طور شد.» با همین گفتن ضایع می‌شود. این‌قدر امر مشکل است.

البته راوی خدمت امام عرض می‌کند: آقا، من یک عمل خیری انجام می‌دهم، وقتی هم که انجام می‌دهم ابداً نظرم این نیست که به کسی بگویم و بفهمانم که ریا و سمعه بشود. اما در آخر یک‌طوری می‌فهمند و وقتی که فهمیدند کمی خوشحال می‌شوم. آیا این همان ریاء است، همان سمعه است؟ حضرت می‌فرمایند: نه، چون تو نمی‌خواستی که بفهمانی؛ آنها فهمیدند، حال خوشحال هستی.([246]) البته انسان باید از طاعت خوشحال باشد، خدا را شاکر باشد. خوشحال باشد که الحمدلله اینها خوبی من را فهمیدند، بدی‌هایم را نفهمیدند. خدایا معاصی مرا پوشانیدی، اینها خبردار نشدند؛ اما مثلاً از خوبی من خبردار شدند. به‌عنوان اینکه یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح.([247]) به این عنوان که خدایا، تو نیکیِ مرا در نزد اهل ایمان آشکار کردی و بدیِ مرا پوشانیدی. به این‌جهت مسرور و خوشحال باشد. این را می‌فرماید ریا نیست، سمعه نیست. ولی آن حالت حتماً سمعه است.

فرمود ابقاء بر عمل که آن را برای خودت نگه داری از انجامش سخت‌تر است. روی هر انگیزه‌ای بوده انجام شده، ان‌شاءالله خیر است. حال آن را نگه دار،

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 256 *»

لزومی ندارد حتماً بگویی. اما نه، آن عُجب کار خودش را می‌کند که من این‌کار را انجام دادم، چرا نفهمند؟! چرا این کار گفته نشود و بی‌خبر بمانند؟! اینها مشکلاتی است که داریم، اینها همه معاصی است.

خلاصه مسلمین و مسلمات که گفته می‌شود مقصود سنی‌ها نیستند؛ چون گاهی به ذهن بعضی‌ها می‌خورد و از این‌جهت احتیاط می‌کنند و می‌گویند: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات می‌گوییم و المسلمین و المسلمات را نمی‌گوییم که شامل سنی‌ها نشود.» نه، این را ائمه ما به ما تعلیم داده‌اند([248]) و بزرگان ما به ما تعلیم فرموده‌اند. رسول‌خدا؟ص؟ به‌خصوص می‌نشستند و به مقدار بیست و پنج بار اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم و الاموات می‌فرمودند.([249]) به ما تعلیم دادند که ما هم بگوییم. پس مراد از طلب مغفرت برای مؤمنین و مؤمنات یعنی شیعیانی که معصیت نکردند، معصیت ندارند و اگر معصیتی هم از آنها سرمی‌زند تائبند، توبه‌ می‌کنند. مسلمین و مسلمات شیعیانی‌اند که الآن با معصیت زندگی می‌کنند، یا معصیت‌کار از دنیا رفته‌اند، الاحیاء منهم و الاموات، فرق نمی‌کند. خدایا، ثواب سوره مبارکه حمد و سوره مبارکه اخلاص یعنی قل هو الله و صلوات را نثار آنها بکن. یا این‌طور گفته شود: «و ابلغ ارواح المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات ثواب الفاتحة و الاخلاص مع الصلوات» یا: «رحم الله من یقرأ الفاتحة مع

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 257 *»

الاخلاص و الصلوات و یُهدی ثوابها الی ارواح المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات» که البته این طولانی می‌شود. حال هر کدامش را خواستید بگویید. این یک وضع ناجوری بود. چند بار می‌خواستم به آقایانی که دعاء می‌کنند بگویم این «رحم الله من یقرأ الفاتحة و الاخلاص و الصلوات» چیست؟ چه مقصودی دارند؟ چه وضعی است، چه صیغه‌ای است که ما معنایش را نمی‌دانیم؟

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

و عجل فرج ولیک صاحب الامر و الزمان

 

([1]) بحارالانوار ج82 ص75

([2]) قال الکفعمی؟رح؟: انما سمیت بزیارة الاربعین لان وقتها یوم العشرین من صفر و ذلک لاربعین یوماً من مقتل الحسین؟ع؟ و هو الیوم الذی‏ ورد فیه جابر بن‏ عبدالله‏ الانصاری صاحب النبی؟ص؟ من المدینة الى کربلاء لزیارة قبر الحسین؟ع؟ فکان اول من زاره من الناس و فی هذا الیوم کان رجوع حرم الحسین؟ع؟ من الشام الى المدینة. (بحارالانوار ج98 ص334)

([3]) ان دعاء المؤمن‏ لاخیه بظهر الغیب مستجاب… (بحارالانوار ج90 ص383)

([4]) بحارالانوار ج98 ص331

([5]) همان.

([6]) قال السید؟رح؟ فی الاقبال: […]فان کان جابر وصل زائراً من الحجاز فیحتاج وصول الخبر الیه و مجیئه اکثر من اربعین یوماً… (بحارالانوار ج98 ص335)

([7]) بحارالانوار ج36 ص195

([8]) بحارالانوار ج46 ص60

([9]) بحارالانوار ج70 ص100

([10]) بحارالانوار ج33 ص438

 ([11])بحارالانوار ج44 ص252

[12])) بحارالانوار ج43 ص239

([13]) بحارالانوار ج45 ص231

([14]) … و انا لا احلّها من طرف کمّی فبینما انا نائم فی البیت اذا انتبهت فاذا هی تسیل دماً عبیطاً و کان کمی قد امتلأ دماً عبیطاً… (بحارالانوار ج44 ص254)

([15]) بحارالانوار ج98 ص334

([16]) شرح نهج البلاغة ج12 ص101

[17])) فان زیارة الحسین واجبة علی الرجال و النساء. (بحارالانوار ج98 ص3) ـــ  الباب الثالث و الاربعون: ان زیارة الحسین؟ع؟ فرض و عهد لازم له و لجمیع الائمة؟عهم؟ علی مؤمن و مؤمنة. (کامل الزیارات ص121)

[18])) بحارالانوار ج99 ص116

([19]) من زارنی فی حیاتی او بعد موتی فقد زار الله (بحارالانوار ج4 ص3)

([20]) باب 1 فضل زیارة النبی؟ص؟ و فاطمة صلوات ‌الله ‌علیها و الائمة بالبقیع صلوات الله علیهم اجمعین (بحارالانوار ج97 ص139)

([21]) بحارالانوار ج46 ص224                                                  (2) بحارالانوار ج42 ص84

([22]) بحارالانوار ج98 ص329

([23]) بحارالانوار ج98 ص331

([24]) … ثم قال یا حسین ثلاثاً ثم قال حبیب لایجیب حبیبه … (بحارالانوار ج65 ص130)

([25]) ان لقتل الحسین حرارةً فی قلوب المؤمنین لاتبرد ابداً (مستدرک الوسائل ج10 ص318) ان للحسین فی بواطن المؤمنین معرفةً مکتومةً (بحارالانوار ج43 ص272) _  ان للحسین؟ع؟ محبةً مکنونةً فی قلوب المؤمنین (مواعظ محرم الحرام 1281ق مرحوم آقای کرمانی/ موعظه هشتم)

([26]) بحارالانوار ج43 ص62

([27]) بحارالانوار ج18 ص31

([28]) قال جابر بن عبدالله: «غزوت مع رسول‌الله؟ص؟ سبع‌عشرة غزوة» (اسد الغابة ج1 ص307) «قیل شهد مع النبی؟ص؟ ثمان‌عشرة غزوة» (همان) قال جابر: «غزا رسول‌الله؟ص؟ احدی و عشرین غزوة بنفسه شاهدت منها تسعةعشر و غبت عن اثنتین» (بحارالانوار ج16 ص233)

([29]) بحارالانوار ج36 ص195

([30]) بحارالانوار ج25 ص254

([31]) … فقالت یا بنیّ لاتُحزِنّی بخروجک الی العراق فانی سمعت جدک یقول یُقتل ولدی الحسین بارض العراق فی ارض یقال لها کربلاء فقال لها یا اماه و انا والله اعلم ذلک … (بحارالانوار ج25 ص254)

([32]) بحارالانوار ج44 ص239

([33]) بحارالانوار ج45 ص171

([34]) ثم کان جابر یأتیه فیجلس بین یدیه فیعلّمه فربّما غلط جابر فیما یحدث به عن رسول‌الله؟ص؟ فیردّ علیه و یذکّره فیقبل ذلک منه و یرجع الی قوله. (بحارالانوار ج46 ص225)

([35]) «… لبس قمیصاً کان معه طاهراً …» (بحارالانوار ج98 ص329)

([36]) «… ثم ائتزر بازار و ارتدی بآخر …» (بحارالانوار ج65 ص130)

([37]) «… ثم مشی حافیاً حتی وقف عند رأس الحسین؟ع؟ و کبّر ثلاثاً ثم خرّ مغشیاً علیه…» (بحارالانوار ج98 ص329)

([38]) «… فرششت علیه شیئاً من الماء فافاق …» (بحارالانوار ج65 ص130)

([39]) «العقود الاثنا‌عشر فی رثاء سادات البشر» للسید مهدی بحر العلوم (المتوفی1212ق):

قضی المصاب بـان‌تقضی النفـوس له               لکـــن قضـــــی الله ان لایسبـــق الاجــــــل

 

([40]) «… ثم انحنی علی القبر و مرّغ خدیه علیه …» (بحارالانوار ج98 ص330)

([41]) بحارالانوار ج98 ص330

([42]) زیارت مطلقه حضرت سیدالشهداء؟ع؟ که با عبارت السلام علیک یا حجةالله و ابن حجته السلام علیک یا قتیل‌الله و ابن قتیله‏ شروع می‌شود.(بحارالانوار ج98 ص152)

([43]) در آن زمان، این توسعه بین‌الحرمین انجام نشده بود.

([44]) ازالة‌الاوهام ص101

([45]) قال؟ع؟ لشیعته فی سنة ستین و مائتین: امرناکم بالتختم فی الیمین و نحن بین ظهرانیکم و الآن نأمرکم بالتختم فی الشمال لغیبتنا عنکم الى ان یظهر الله امرنا و امرکم فانه من ادلّ دلیل علیکم فی ولایتنا اهل‌البیت فخلعوا خواتیمهم من ایمانهم بین یدیه و لبسوها فی شمائلهم. و قال؟ع؟ لهم: حدثوا بهذا شیعتنا. (بحارالانوار ج75 ص373)

([46]) عن عبدالرحمن بن خاقان: «رأیت اباالحسن الثالث؟ع؟ سجد سجدة الشکر فافترش ذراعیه و الصق جُؤْجُؤَه و صدره و بطنه بالارض …» (وسائل الشیعة ج7 ص13)

([47]) من قرأ خلف امام یأتم به فمات بعثه الله علی غیر الفطرة (بحارالانوار ج85 ص48)

([48]) بحارالانوار ج82 ص75

([49]) «ثم اعلم ان ظاهر اکثر اخبار هذا الباب و کثیر من اخبار الابواب الآتیة وجوب زیارته صلوات‌ الله‌ علیه بل کونها من اعظم الفرائض و آکدها و لایبعد القول بوجوبها فی العمر مرة مع القدرة و الیه کان یمیل الوالد العلامة نوّر الله ضریحه و سیأتی التفصیل فی حدها للقریب و البعید و لایبعد القول به ایضاً و الله یعلم.» (بحارالانوار ج98 ص10)

([50]) «… فبقی یومین الی نحو الثلث من اللیل» (بحارالانوار ج42 ص199)

([51]) بحارالانوار ج42 ص292 و 295

([52]) «فلم‌یزل قبره؟ع؟ مخفیّاً حتی دلّ علیه الصادق جعفر بن محمد؟عهما؟ فی الدولة العباسیة و زاره عند وروده الی ابی‌جعفر و هو بالحیرة فعرفته الشیعة و استأنفوا اذ ذاک زیارتَه صلی الله علیه و علی ذریته الطاهرین.» (بحارالانوار ج42 ص227)

([53]) «…و قد خرج هارون الرشید یوماً یصید و ارسل الصقور و الکلاب علی الظِباء بجانب الغریَّیْن فجادلتها ساعةً ثم لجأت الظباء الی الاکمة فرجع الکلاب و الصقور عنها فسقطت فی ناحیة ثم هبطت الظباء من الاکمة فهبطت الصقور و الکلاب ترجع الیها فتراجعت الظباء الی الاکمة فانصرفت عنها الصقور و الکلاب ففعلن ذلک ثلاثاً فتعجّب هارون و سأل شیخاً من بنی‌اسد ما هذه الاکمة فقال: لی الامان؟ قال: نعم. قال: فیها قبر الامام علی بن ابی‌طالب؟ع؟. فتوضّأ هارون و صلّی و دعا…» (بحارالانوار ج42 ص224) _   «…فقال حدثنی ابی عن آبائه انهم کانوا یقولون ان فی هذه الاکمة قبر علی بن ابی‌طالب؟ع؟ جعله الله حرماً لایأوی الیه شیء الا امن…» (الارشاد للمفید ج1 ص27)

([54]) «…فیما ذکر ابن‌طحال ان الرشید بنی علیه بنیاناً بآجرّ ابیض اصغر من هذا الضریح الیوم من کل جانب بذراع و لما کشفنا الضریح الشریف وجدناه مبنیاً علیه تربةً و جصّاً و امر الرشید ان‌یبنی علیه قبة فبنیت من طین احمر و طرح علی رأسها حبرة خضراء و هی فی الخزانة الی الیوم.» (فرحة الغریّ ص122)‏

([55]) آن زمان دورانِ حکومتِ بعثی‌های عراق بود.

([56]) الفضل فی دخول المسجد ان تبدأ برجلک الیمنی اذا دخلت و بالیسری اذا خرجت. (بحارالانوار ج81 ص21)

([57]) «ینبغی للرجل اذا دخل الخلاء ان … یدخل رجله الیسری قبل الیمنی فرقاً بین دخول الخلاء و دخول المسجد.» (من لایحضره الفقیه ج1 ص24) _   «… المراد بهذه النوافل ما دل علی رجحان فعله من صلوة و غیرها مثل تقدیم الرجل الیمنی عند دخول المسجد و لبس النعال و الیسری عند دخول الخلاء و خلع النعال.» (شرح الزیارة الجامعة الکبیرة ج1 شرح قوله؟ع؟ المکرمون المقربون) _  «فاذا احتجت الی المستراح … و قدّم رجلک الیسری.» (مکارم الابرار عربی ج23، رساله اذکار الاسبوع، ص 12)

([58]) ایاک و الکبر فانه لایدخل الجنة من کان فی قلبه مثقال حبة من کبر الکبر رداء الله فمن نازعه رداءه اکبّه الله فی النار علی وجهه. (بحارالانوار ج1 ص152)

([59]) عن محمد بن عمر بن یزید عن ابیه قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟  اننی آکل الطعام الطیب و اشم الریح الطیبة و ارکب الدابة الفارهة و یتبعنی الغلام فتری فی هذا شیئاً من التجبّر فلاافعله؟ فاطرق ابوعبدالله؟ع؟ ثم قال: انما الجبار الملعون من غمص الناس و جهل الحق. قال عمر قلت: اما الحق فلااجهله و الغمص لاادری ما هو. قال: من حقّر الناس و تجبّر علیهم فذلک الجبّار. (بحارالانوار ج70 ص220)

([60]) ملک: 14

([61]) عبارات داخل پرانتز در نوار ضبط نشده بود و از یادداشت‌های سه نفر از برادران تنظیم گردید.

([62]) رفع عن امتی تسعة الخطأ و النسیان و ما اُکرهوا علیه و ما لایطیقون و ما لایعلمون و ما اضطُرّوا الیه و الحسد و الطِیَرة و التفکّر فی الوسوسة فی الخلق ما لم‌ینطق بشفة. (بحارالانوار ج2 ص280)

([63]) یا موسی ان الفخر ردائی و الکبریاء ازاری من نازعنی فی شیء منها عذبته بناری. (بحارالانوار ج23 ص267)

([64]) «… و من الغرائب انهم اتفقوا جمیعاً على صحة الحدیث عن النبی؟ص؟ انه قال: علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث ما دار و قد اعترف ابن ابی‌الحدید بصحته» (بحارالانوار ج28 ص368)

([65]) بحارالانوار ج45 ص196

([66]) لایقـبّـل رأس احد و لا یده الا رسول‌الله؟ص؟ او من ارید به رسول‌الله؟ص؟. (بحارالانوار ج73 ص37)

([67]) عن ابی‌الزبیر محمد بن مسلم المکی انه قال: کنا عند جابر بن عبدالله فاتاه علی بن الحسین و معه ابنه محمد و هو صبی فقال علی لابنه: قبّل رأس عمک. فدنا محمد من جابر، فقبّل رأسه. فقال جابر: من هذا؟ و کان قد کفّ بصره. فقال له علی؟ع؟ هذا ابنی محمد. فضمّه جابر الیه و قال یا محمد، محمد رسول‌الله یقرأ علیک السلام… (‏بحارالانوار ج46 ص227)

([68]) قال رب اغفر لی و هب لی ملکاً لاینبغی لاحد من بعدی انک انت الوهاب. (ص: 35)

([69]) ص: 39

([70]) ادّبنی ربی فاحسن تأدیبی. (بحارالانوار ج16 ص210) _ و فوّض الی محمد امر دینه… (همان، ج2 ص241)

([71]) بحارالانوار ج17 ص4

([72]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: ان رسول‌الله ادًبه الله‌ عزوجل و هو ادًبنی و انا اؤدب المؤمنین. (بحارالانوار ج74 ص267) _   ان ‌الله عزوجل ادّب رسوله؟ص؟ حتی قوّمه علی ما اراد ثم فوّض الیه فقال عز ذکره «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» فما فوض الله‌ الی رسوله فقد فوضه الینا. (همان ج17 ص7) _ ان نبی الله فوّض الی علی؟ع؟ و ائتمنه فسلمتم و جحد الناس فوالله لنحبکم ان‌تقولوا اذا قلنا و تصمتوا اذا صمتنا. (همان ص4)

([73]) اراد؟ص؟ ان‌یحصل لامته التخفیف مع اجر خمسین صلاةً یقول الله عزوجل «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» ألاتری انه؟ص؟ لما هبط الی الارض نزل علیه جبرئیل؟ع؟ فقال یا محمد ان ربک یقرئک السلام و یقول انها خمس بخمسین مایبدّل القول لدیّ و ما انا بظلام للعبید. (بحارالانوار ج3 ص320)

([74]) بحارالانوار ج18 ص330

([75]) انعام: 160

([76]) یا محمد اذا کانا اثنین کتب الله لکل واحد بکل رکعة مائة و خمسین صلاة و اذا کانوا ثلاثة کتب لکل واحد بکل رکعة ستمائة صلاة و اذا کانوا اربعة کتب الله لکل واحد بکل رکعة الفاً و مائتی صلاة و اذا کانوا خمسة کتب الله لکل واحد بکل رکعة الفین و اربعمائة و اذا کانوا ستة کتب الله لکل واحد منهم بکل رکعة اربعة آلاف و ثمان‌مائة صلاة و اذا کانوا سبعة کتب الله لکل واحد منهم بکل رکعة تسعة آلاف و ستمائة صلاة و اذا کانوا ثمانیة کتب الله لکل واحد منهم بکل رکعة تسعة‌عشر الفاً و مائتی صلاة و اذا کانوا تسعة کتب الله لکل واحد منهم بکل رکعة ستة و ثلاثین الفاً و اربعمائة صلاة و اذا کانوا عشرة کتب الله لکل واحد بکل رکعة سبعین الفاً و الفین و ثمانمائة صلاة فان زادوا علی العشرة فلو صارت السماوات کلها مداداً و الاشجار اقلاماً و الثقلان مع الملائکة کتّاباً لم‌یقدروا ان‌یکتبوا ثواب رکعة واحدة. (بحارالانوار ج85 ص15)

([77]) بحارالانوار ج79 ص262

([78]) حین ظهرت الدعوة و قوی الاسلام و کتب الله عزوجل علی المسلمین الجهاد زاد رسول‌الله؟ص؟ فی الصلاة سبع رکعات… (بحارالانوار ج79 ص263)

([79]) ان کان فی الفریضة نقصان فصبّت النافلة علی الفریضة حتی تتمّ. (بحارالانوار ج84 ص27)

([80]) ان الله تبارک و تعالی اتم الصلاة الفریضة بصلاة النافلة و اتم صیام الفریضة بصیام النافلة و اتم وضوء الفریضة بغسل یوم الجمعة فیما کان من ذلک من سهو او تقصیر او نسیان. (بحارالانوار ج78 ص123)

([81]) کل ما فاتک باللیل فاقضه بالنهار قال الله تبارک و تعالی: «و هو الذی جعل اللیل و النهار خلفةً لمن اراد ان یذّکّر او اراد شکوراً» یعنی ان‌یقضی الرجل ما فاته باللیل بالنهار و ما فاته بالنهار باللیل. (بحارالانوار ج85 ص293)

([82]) تنفّلوا و لو برکعتین خفیفتین فانهما تورثان دار الکرامة قیل یا رسول‌الله  و ما معنی خفیفتین؟ قال یقرأ فیهما الحمد وحدها (بحارالانوار ج84 ص100)

([83]) «مسأله: نافله‌ها را در حال سوارى و در حال راه رفتن مى‌توان کرد و از براى رکوع و سجود با سر اشاره مى‌توان کرد، از براى رکوع کمتر و از براى سجود بیشتر و اگر میسر باشد که رکوع و سجود را بر زمین کنند بهتر است و اگر تکبیرةالاحرام و رکوع و سجود را رو به قبله به‌جا آورند بهتر است.» (کفایةالمسائل، ج1، کتاب الصلوة، مطلب اول، فصل دوم، ص164)

([84]) لاتشد الرحال الى شیء من القبور الا الى قبورنا. (بحارالانوار ج99 ص36)

([85]) لاتحل للمرأة ان تحدّ علی غیر زوج فوق ثلاثة ایام. (مستدرک الوسائل ج2 ص448)

([86]) بحارالانوار ج4 ص3

([87]) و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحیماً. (نساء: 64)

([88]) من زارنی بعد وفاتی کان کمن زارنی فی حیاتی و کنت شهیداً و شافعاً یوم القیامة. (بحارالانوار ج97 ص143)

([89]) و قد اخبرتنا و خبرک الصدق انه تعالى قال و قوله الحق و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحیما و قد جئتک یا رسول‌الله مستغفراً من ذنوبی تائباً من معاصیّ و سیئاتی و انی اتوجه الى الله ربی و ربک لیغفر لی ذنوبی فاشفع لی یا شفیع الامة و اجرنی یا نبی الرحمة صلى الله علیک و على آلک الطاهرین. (بحارالانوار ج97 ص163)

([90]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: … فاجلستُه و اسندته الی صدری… (بحارالانوار ج22 ص501)

([91]) بحارالانوار ج22 ص118

([92]) بحارالانوار ج52 ص78 (مضمون و خلاصه روایت نقل شده است.)

([93]) بحارالانوار ج45 ص376

([94]) بحارالانوار ج45 ص316

([95]) «… و لقبه الهادی و السراج و العسکری …» (بحارالانوار ج50 ص238)

([96]) بحارالانوار ج52 ص78

([97]) «مسأله:  کسى که به جهت مشغول‏بودن به تحصیل معاش لابدى نتواند نافله‏ها را به‌جا آورد، یا به جهت مشغول بودن به رفع حاجتى از مؤمنى نتواند به‌جا آورد چیزى بر او نیست، ولکن اگر به جهت محض اشتغال به جمع‏کردن دنیا و حریص بودن در جمع متاع دنیا ترک کند نافله‏ها را، پس بر او است قضاى آنها و اگر قضاء نکرد ملاقات کند خدا را در حالتى که استخفاف و اهانت کرده به آنها و ضایع کرده حرمت رسول‏خدا؟ص؟ را.» (کفایةالمسائل ج1 کتاب الصلوة، مطلب اول، فصل دوم، ص163)

([98]) من استرفد العقل ارفده. (تصنیف غرر الحکم ص51) ــ  استرشد العقل و خالف الهوی تنجح. (همان)

([99]) ینابیع المودة ج1 ص213 ــ  الانوار النعمانیة ج1 ص40

([100]) بسم الله الرحمن الرحیم اقرب الی اسم الله الاعظم من سواد العین الی بیاضها. (بحارالانوار ج89 ص257)

([101]) اول ما خلق الله العقل. (بحارالانوار ج1 ص97) ــ  اول ما خلق الله عقلی. (شرح الزیارة الجامعة الکبیرة ج1 ص379، در شرح فقره و ایّدکم بروحه.)

([102]) بحارالانوار ج54 ص309

([103]) بحارالانوار ج1 ص97

([104]) سرقوا اکرم آیة فی کتاب الله بسم الله الرحمن الرحیم. (بحارالانوار ج82 ص20) ــ  ما لهم قاتلهم الله عمدوا الی اعظم آیة فی کتاب الله فزعموا انها بدعة اذا اظهروها و هی بسم الله الرحمن الرحیم. (همان ص21)

([105]) بحارالانوار ج4 ص3

([106]) بحارالانوار ج98 ص77

([107]) العقائد (للمجلسی؟رح؟) ص94

([108]) من زار قبر الحسین؟ع؟ عارفاً بحقه کتبه الله فی علیین. (بحارالانوار ج98 ص69)

([109]) المصباح للکفعمی ص472

([110]) بحارالانوار ج36 ص358

([111]) حج: 29

([112]) … قال عبدالله بن سنان فاتیت اباعبدالله؟ع؟ فقلت: جعلت فداک قول الله عزوجل ثم لیقضوا تفثهم و لیوفوا نذورهم‏. قال؟ع؟ اخذ الشارب و قصّ الاظفار و ما اشبه ذلک قال قلت: جعلت فداک ان ذریحاً المحاربی حدثنی عنک بانک قلت له لیقضوا تفثهم‏  لقاء الامام و لیوفوا نذورهم تلک المناسک. قال: صدق ذریح و صدقت ان للقرآن ظاهراً و باطناً و من یحتمل مثل ما یحتمل ذریح. (بحارالانوار ج96 ص317)

([113]) بحارالانوار ج96 ص374

([114]) یفقد الناس امامهم فیشهدهم الموسم فیراهم و لا یرونه. (بحارالانوار ج52 ص151)

([115]) قال ابوجعفر؟ع؟: … انه اذا کان کل موسم اخرجا الفاسقان الغاصبان ثم یفرق بینهما هاهنا لایراهما الا امام عدل فرمیتُ الاول اثنتین و الآخر ثلاثة لان الآخر اخبث من الاول. (بحارالانوار ج27 ص305)

([116]) و قد اخبرتنا و خبرک الصدق انه تعالى قال و قوله الحق «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحیماً» و قد جئتک یا رسول‌الله مستغفراً من ذنوبی تائباً من معاصی و سیئاتی و انی اتوجه الى الله ربی و ربک لیغفر لی ذنوبی فاشفع لی یا شفیع الامة و اجرنی یا نبی الرحمة صلى الله علیک و على آلک الطاهرین. (بحارالانوار ج97 ص163)

([117]) هبط اربعة آلاف ملک یریدون القتال مع الحسین فلم‌یؤذن لهم فی القتال فرجعوا فی الاستئمار فهبطوا و قد قتل الحسین رحمة الله علیه و لعن قاتله و من اعان علیه و من شرک فی دمه فهم عند قبره شعث غبر یبکونه الى یوم القیامة رئیسهم ملک یقال له منصور فلا یزوره زائر الا استقبلوه و لایودعه مودع الا شیعوه و لایمرض الا عادوه و لایموت الا صلوا على جنازته و استغفروا له بعد موته فکل هؤلاء فی الارض ینتظرون قیام القائم؟ع؟. (بحارالانوار ج45 ص226) وکل الله تبارک و تعالى بالحسین؟ع؟ سبعین الف ملک یصلون علیه کل یوم شعثاً غبراً و یدعون لمن زاره و یقولون یا رب هؤلاء زوار الحسین افعل بهم و افعل. (همان ج98 ص54)

([118]) بحارالانوار ج4 ص3

([119]) من زار الحسین کتب الله له بکل خطوة حسنة و محا عنه بکل خطوة سیئة و غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر. (بحارالانوار ج98 ص7) ـــ  من أتاه [الحسین؟ع؟] ماشیاً کتب الله له بکل خطوة حسنة و محا عنه سیئة و رفع له درجة. (همان ص24)

([120]) «مسأله _   ثواب زیارت ایشان در بعضى از احوال از براى بعضى از اشخاص هفتاد برابر زیادتر است از ثواب حج و از براى بعضى از اشخاص هزار مقابل بیشتر است و در بعضى از حالات ثواب هر قدمى در زیارت ایشان؟عهم؟ مقابل است با حجى و در بعضى از حالات ثواب هر قدم برداشتنى در زیارت ایشان؟عهم؟ مقابل است با ثواب حجى و ثواب هر قدم گذاردنى مقابل است با ثواب عمره و ثواب حج و عمره آن است که گناهان حج‌کننده آمرزیده است. چنان‌که در احادیث وارد شده و اختلاف مقادیر ثواب‌ها به‌جهت اختلاف حالات اشخاص است در معرفت و قوت ایمان و ضعف آن و خلوص نیت و شوب آن به اغراض چنان‌که بسیارى از فقهاء فتوى به آن داده‏اند. (کفایةالمسائل، ج1، کتاب المزار، الفصل الاول فی زیارة اول ما خلق الله تعالی الائمة الهدی صلوات الله علیهم عموماً، ص593)

([121]) من زار قبر الحسین بن علی صلوات الله علیه عارفاً بحقه کان کمن زار الله فی عرشه. (بحارالانوار ج98 ص77)

([122]) نور: 36

([123]) عن ابی‌حمزة الثمالی قال: کنت جالساً فی مسجد رسول‌الله؟ص؟ اذ اقبل رجل فسلم فقال: من انت یا عبدالله؟ فقلت: رجل من اهل الکوفة. فقلت: فما حاجتک؟ فقال لی: أ تعرف اباجعفر محمد بن علی؟عهما؟؟ قلت: نعم فما حاجتک الیه؟ فقال: هیأت له اربعین مسألة اسأله عنها فما کان من حق اخذته و ما کان من باطل ترکته. قال ابوحمزة فقلت: هل تعرف ما بین الحق و الباطل؟ فقال: نعم. فقلت له: فما حاجتک الیه اذا کنت تعرف ما بین الحق و الباطل؟ فقال لی: یا اهل الکوفة، انتم قوم ما تطاقون. اذا رأیت اباجعفر؟ع؟ فاخبرنی. فما انقطع کلامه حتى اقبل ابوجعفر؟ع؟ و حوله اهل خراسان و غیرهم یسألونه عن مناسک الحج فمضى حتى جلس مجلسه و جلس الرجل قریباً منه. قال ابوحمزة: فجلست حیث اسمع الکلام و حوله عالم من الناس. فلما قضى حوائجهم و انصرفوا التفت الى الرجل فقال له: من انت؟ فقال: انا قَتادة بن دِعامة البصری. فقال له ابوجعفر؟ع؟: انت فقیه اهل البصرة؟ قال: نعم. فقال له ابوجعفر؟ع؟: ویحک یا قتادة ان الله تعالى خلق خلقاً فجعلهم حججاً على خلقه فهم اوتاد فی ارضه قوام بامره نجباء فی علمه اصطفاهم قبل خلقه اظلة عن یمین عرشه. قال فسکت قتادة طویلاً ثم قال: اصلحک الله! والله لقد جلست بین یدی الفقهاء و قدام ابن‌عباس فما اضطرب قلبی قدام احد منهم ما اضطرب قدامک. فقال ابوجعفر؟ع؟: أ تدری این انت؟ انت بین یدی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الآصال رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و إقام الصلاة و ایتاء الزکاة فانت ثَمَّ و نحن اولئک. فقال قتادة: صدقت والله جعلنی الله فداک والله ما هی بیوت حجارة و لا طین. قال قتادة: فاخبرنی عن الجبن. فتبسم ابوجعفر؟ع؟ و قال: رجعت مسائلک الى هذا؟! قال: ضلت عنی. فقال: لا بأس به. (بحارالانوار ج46 ص357)

(1( عن الثمالی قال: دخلت على علی بن الحسین؟عهما؟ فاحتبست فی الدار ساعة ثم دخلت علیه البیت و هو یلتقط شیئاً و ادخل یده فی وراء الستر فناوله من کان فی البیت. فقلت: جعلت فداک هذا الذی اراک تلتقط ای شی‏ء؟ فقال: فضلة من زغب الملائکة نجمعه اذا جاءونا و نجعله سخاباً لاولادنا. قال قلت له: جعلت فداک و انهم لیأتونکم؟! قال: یا اباحمزة انهم لیزاحمونا على تکأتنا. (بحارالانوار ج26 ص353)

([125]) … یتمسحون بسرج الامام؟ع؟ یطلبون بذلک البرکة و یحفّون به یقونه بانفسهم فی الحروب و یکفونه ما یرید. (بحارالانوار ج52 ص308)

([126]) بحارالانوار ج49 ص147

([127]) ان الانسان یستحب له اذا اراد السفر ان یغتسل. (بحارالانوار ج73 ص235)

([128]) اذا اردت سفراً فاجمع اهلک و صلّ رکعتین و قل اللهم انی استودعک دینی و نفسی و اهلی و ولدی و عیالی. (بحارالانوار ج73 ص235)

([129]) کان علی بن الحسین؟عهما؟ اذا اراد الخروج الى بعض امواله اشترى السلامة من الله عزوجل بما تیسر. (بحارالانوار ج73 ص231) ـــ  تصدق و اخرج ایّ یوم شئت.‏ (همان ص232)

([130]) بحارالانوار ج97 ص109

([131]) ان الدنیا ممثلة للامام کفلقة الجوزة. (بحارالانوار ج2 ص145)

([132]) عن معاویة بن وهب قال: دخلت على ابی‌عبدالله؟ع؟ و هو فی مصلاه فجلست حتى قضى صلاته فسمعته و هو یناجی ربه و یقول: یا من خصّنا بالکرامة … اغفر لی و لاخوانی و زوار قبر ابی الحسین بن علی صلوات الله علیهما الذین انفقوا اموالهم و اشخصوا ابدانهم رغبةً فی برّنا و رجاءً لما عندک فی صلتنا و سروراً ادخلوه على نبیک محمد؟ص؟ و اجابةً منهم لامرنا و غیظاً ادخلوه على عدونا ارادوا بذلک رضوانک … فارحم تلک الوجوه التی غیّرتها الشمس و ارحم تلک الخدود التی تقلب على قبر ابی‌عبدالله؟ع؟ و ارحم تلک الاعین التی جرت دموعها رحمةً لنا و ارحم تلک القلوب التی جزعت و احترقت لنا و ارحم تلک الصرخة التی کانت لنا اللهم انی استودعک تلک الانفس و تلک الابدان حتى ترویهم من الحوض یوم العطش. فما زال صلوات ‌الله‌ علیه یدعو  بهذا الدعاء و هو ساجد… (بحارالانوار ج98 ص8)

([133]) «حرم مکه و مدينه و حرم سيدالشهداء؟ع؟ هريک چهار فرسخ در چهار فرسخ است و موافق روايتى حرم سيدالشهداء؟ع؟ از هريک از جوانب چهارگانه پنج فرسخ است و مشهور در ميان فقهاء همان قول اول است.» (کفایة‌المسائل ج1 ص285)

([134]) فوضع الرأس بین یدیه ینظر الیه و یتبسم و بیده قضیب یضرب به ثنایاه و کان الى جانبه زید بن ارقم صاحب رسول‌الله؟ص؟ و هو شیخ کبیر فلما رآه یضرب بالقضیب ثنایاه قال ارفع قضیبک عن هاتین الشفتین فو الله الذی لا اله الا هو لقد رأیت شفتی رسول‌الله؟ص؟ علیهما ما لا احصیه یقبلهما ثم انتحب باکیاً فقال له ابن‌زیاد ابکى الله عینیک أ تبکی لفتح الله و الله لو لا انک شیخ کبیر قد خرقت [خرفت‏] و ذهب عقلک لضربت عنقک فنهض زید بن ارقم من بین یدیه و صار الى منزله. (بحارالانوار ج45 ص116)

([135]) ان علیاً؟ع؟ نشد الناس من سمع رسول‌الله؟ص؟ یقول من کنت مولاه فعلی مولاه فشهد له قوم و امسک زید بن ارقم فلم‌یشهد و کان یعلمها فدعا علیه علی؟ع؟ بذهاب البصر فعمی فکان یحدث الناس بالحدیث بعد ما کفّ بصره. (بحارالانوار ج37 ص200)

([136]) زیارة النبی؟ص؟ فی یومه و هو یوم السبت. (بحارالانوار ج99 ص212)

([137]) «ثم انه عقد لاسامة بن زید بن حارثة الامرة و امره و ندبه ان یخرج بجمهور الامة الى حیث اصیب ابوه من بلاد الروم و اجتمع رأیه على اخراج جماعة من مقدمی المهاجرین و الانصار فی معسکره حتى لایبقى فی المدینة عند وفاته من یختلف فی الرئاسة و یطمع فی التقدم على الناس بالامارة و یستتبّ الامر لمن استخلفه من بعده و لاینازعه فی حقه منازع فعقد له الامرة على ما ذکرناه و جدّ فی اخراجهم و امر اسامة بالبروز عن المدینة بمعسکره الى الجرف و حثّ الناس على الخروج الیه و المسیر معه و حذّرهم من التلوّم و الابطاء عنه.» (بحارالانوار ج22 ص466)‏

([138]) ایها الناس، فما مقالة بلغتنی عن بعضکم فی تأمیر اسامة، و لئن طعنتم فی تأمیری اسامة فقد طعنتم فی تأمیری اباه من قبله، و ایم الله ان کان لخلیقاً للامارة، و ابنه من بعده لخلیق بها، و انهما لمن احب الناس الیّ فاستوصوا به خیراً فانه من خیارکم. (شرح نهج‌البلاغة، ج1 ص159)

([139]) تدرون مات النبی؟ص؟ او قتل ان الله یقول «أ فان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم» فسمّ قبل الموت انهما سمّتاه. (بحارالانوار ج28 ص20)

([140]) «انه کان قحط فی زمن ابی‌طالب فقالت قریش اعتمدوا اللات و العزى و قال آخرون اعتمدوا المناة الثالثة الاخرى فقال ورقة بن نوفل انى تؤفکون و فیکم بقیة ابراهیم و سلالة اسماعیل ابوطالب فاستسقوه. فخرج ابوطالب و حوله اغیلمة من بنی‌عبدالمطلب وسطهم غلام کأنه شمس دجنة تجلّت عنها غمامة فاسند ظهره الى الکعبة و لاذ باصبعه و بصبصت الاغلمة حوله فاقبل السحاب فی الحال فانشأ ابوطالب اللامیة.» (بحارالانوار ج18 ص3)

([141]) آل‌عمران: 144 _  بحارالانوار ج22 ص470

([142]) المغازی ج1 ص233

([143]) بحارالانوار ج20 ص26

([144]) ظاهر تعبیر قرآن فرار آنها را همین‌گونه بیان کرده است، یعنی به‌تدریج قدم‌قدم عقب‌نشینی کردند؛ چنان‌که در باطن مرتد گردیدند. این حالت ظاهر مطابق با حالت باطن و گزارش از آن است و ظاهراً نباید استعاره از عقب‌نشینی باشد گرچه به‌حسب استعمال «ینقلب علی عقبیه» به‌معنی «ارتدّ» است.

([145]) بحارالانوار ج20 ص92

([146]) … فلم‌یلبثوا الا یسیراً حتى انهزموا عن رسول‌الله؟ص؟ الا علی بن ابی‌طالب؟ع؟ و ابودجانة سماک بن خرشة الانصاری… فقال رسول‌الله؟ص؟: یا ابادجانة ذهب الناس فالحق بقومک. فقال ابودجانة: یا رسول‌الله ما على هذا بایعناک و بایعنا الله و لا على هذا خرجنا یقول الله تعالى ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم. فقال رسول‌الله؟ص؟: یا ابادجانة انت فی حل من بیعتک فارجع. فقال ابودجانة: یا رسول‌الله لا تحدث نساء الانصار فی الخدور انی اسلمتک و رغبت بنفسی عن نفسک یا رسول‌الله لا خیر فی العیش بعدک. قال فلما سمع رسول‌الله؟ص؟ کلامه و رغبته فی الجهاد انتهى رسول‌الله؟ص؟ الى صخرة فاستتر بها لیتقی بها من السهام سهام المشرکین فلم یلبث ابودجانة الا یسیراً حتى اثخن  جراحة فتحامل حتى انتهى الى رسول‌الله؟ص؟‏ فجلس الى جنبه و هو مثخن لا حراک به. (بحارالانوار ج20 ص70)

([147]) بحارالانوار ج20 ص54

([148]) و بقیت مع رسول‌الله؟ص؟ نسیبة بنت کعب المازنیة و کانت تخرج مع رسول‌الله؟ص؟ فی غزواته تداوی الجرحى و کان ابنها معها فاراد ان‌ینهزم و یتراجع فحملت علیه فقالت یا بنی الى این؟ تفر عن الله و عن رسوله؟ فردّته فحمل علیه رجل فقتله فاخذت سیف ابنها فحملت على الرجل فضربته على فخذه فقتلته. فقال‏ رسول‌الله؟ص؟: بارک الله علیک یا نسیبة. و کانت تقی رسول‌الله؟ص؟ بصدرها و ثدییها حتى اصابتها جراحات کثیرة … فقال رسول‌الله؟ص؟: لَمقام نسیبة افضل من مقام فلان و فلان و فلان. (بحارالانوار ج20 ص53)

([149]) …لَمقام نسیبة بنت کعب الیوم خیر من مقام فلان و فلان… قلت لیت الراوی لم‌یَکْنِ هذه الکنایة و کان یذکرهما باسمهما حتى لا تترامى الظنون الى امور مشتبهة و من امانة المحدّث ان یذکر الحدیث على وجهه و لایکتم منه شیئاً فما باله کتم اسم هذین الرجلین. (شرح نهج‌البلاغة ج14 ص266)

([150]) بحارالانوار ج20 ص130

([151]) شرح نهج‌البلاغة ج14 ص262

([152]) قال النبی؟ص؟ فی شهداء احد: زمّلوهم بدمائهم و ثیابهم. (بحارالانوار ج79 ص7)

([153]) بحارالانوار ج20 ص131

([154]) بحارالانوار ج28 ص187

([155]) بحارالانوار ج21 ص388

([156]) بحارالانوار ج22 ص440

([157]) …قلت فعمار؟ قال قد کان جاض جیضة ثم رجع. (بحارالانوار ج22 ص440) … فقلت: فعمار؟ فقال: ان کنت ترید الذین لم‌یدخلهم شیء فهؤلاء الثلاثة. (همان ص333)

([158]) بحارالانوار ج30 ص590

([159]) فلما قرب خروج نفسه قال له: ضع یا علی رأسی فی حجرک فقد جاء امر الله تعالى فاذا فاضت نفسی فتناولها بیدک و امسح بها وجهک ثم وجّهنی الى القبلة و تولّ امری و صلّ علیّ اول الناس و لا تفارقنی حتى توارینی فی رمسی و استعن بالله تعالى. (بحارالانوار ج22 ص470)

([160]) من الدیوان المنسوب الی امیرالمؤمنین؟ع؟: فی مرثیة سید المرسلین؟ص؟. (بحارالانوار ج22 ص547)

( ([161]…قال [رسول‌الله؟ص؟] لفاطمة؟عها؟: اذا انا متّ فلا تخمشی علی وجهاً و لاترخی شعراً و لاتنادی بالویل و لاتقیمی علیّ نائحة. (بحارالانوار ج22 ص496)

([162]) ثم قبض؟ص؟ و ید امیرالمؤمنین الیمنى تحت حنکه ففاضت نفسه؟ص؟ فیها فرفعها الى وجهه فمسحه بها. (بحارالانوار ج22 ص470)

([163]) بحارالانوار ج79 ص106

([164]) «حسبنا کتاب الله.» (بحارالانوار ج22 ص473) _  «عندکم القرآن حسبنا کتاب الله.» (بحارالانوار ج22 ص473)

([165]) بحارالانوار ج30 ص535

([166]) بحارالانوار ج22 ص468

([167]) …انه؟ص؟ قال: جهّزوا جیش اسامة، لعن الله من تخلف عن جیش اسامة. فقال قوم  یجب علینا امتثال امره، و اسامة قد برز من المدینة. و قال قوم قد اشتد مرض النبی؟ص؟ فلا تسع قلوبنا لمفارقته و الحال هذه، فنصبر حتى نبصر ای شیء یکون من امره. (بحارالانوار ج30 ص432)

([168]) زیارت جامعه ائمة المؤمنین. (بحارالانوار ج99 ص165)

([169]) کامل بهائی ص610 _   الفتوح ج4 ص318 و …

([170]) عن ابی‌عبدالله؟ع؟ قال: ان الاشعث بن قیس شرک فی دم امیرالمؤمنین؟ع؟ و ابنته جعدة سمّت الحسن؟ع؟ و محمد ابنه شرک فی دم الحسین؟ع؟. (بحارالانوار ج42 ص228)

([171]) ارسل معاویة الى جعدة بنت الاشعث انی مزوجک ابنی یزید على ان تسمی الحسن و بعث الیها مائة الف درهم ففعلت و سمّت الحسن فسوغها المال و لم‌یزوجها من یزید. (بحارالانوار ج44 ص156)

([172]) فانصرف الى منزله و هو صائم، فاخرجت وقت الافطار و کان یوماً حاراً شربة لبن و قد القت فیها ذلک السم فشربها. (مرآةالعقول ج5 ص355)

([173]) عن جنادة بن ابی‌امیة قال: «دخلت على الحسن بن علی بن ابی‌طالب؟عهما؟ فی مرضه الذی توفی فیه و بین یدیه طست یقذف علیه الدم و یخرج کبده قطعة قطعة من السم الذی اسقاه معاویة.» (بحارالانوار ج44 ص138)

([174]) لما مات الحسن؟ع؟ اخرجوا جنازته فحمل مروان بن الحکم سریره فقال له الحسین؟ع؟ تحمل الیوم جنازته و کنت بالامس تجرّعه الغیظ قال مروان نعم کنت افعل ذلک بمن یوازن‏ حلمه الجبال. (بحارالانوار ج44 ص145)

([175]) ان الحکم بن ابی‌العاص استأذن على النبی؟ص؟ فعرف صوته فقال: ائذنوا له علیه لعنة الله و على من یخرج من صلبه الا المؤمن منهم و قلیل ما هم یسرفون فی الدنیا و یضیعون فی الآخرة ذوو مکر و خدیعة یعطون فی الدنیا و ما لهم فی الآخرة من خلاق. (بحارالانوار ج62 ص237) _  عن عائشة: … ولکن رسول‌الله؟ص؟ لعن ابا مروان و مروان فی صلبه. (همان)

([176]) ثم نفاه عن المدینة و لعنه فکان مطروداً الى ایام عثمان فرده الى المدینة. (بحارالانوار ج18 ص59)

([177]) اما انت یا مروان فلست انا سببتک و لا سببت اباک و لکن الله عزوجل لعنک و لعن اباک و اهل‌بیتک و ذریتک و ما خرج من صلب ابیک الى یوم القیامة على لسان نبیه محمد؟ص؟. (بحارالانوار ج44 ص85)

([178]) بحارالانوار ج44 ص157

([179]) نوار ضبط این مجلس موجود نبود و با استفاده از یادداشت سه نفر از برادران تنظیم گردید.

([180]) ان کنت باکیاً لشیء فابک للحسین بن علی بن ابی‌طالب؟عهما؟. (بحارالانوار ج44 ص286)

([181]) بحارالانوار ج99 ص53

([182]) انی حیث ارادوا بی الخروج جمعت عیالی فامرتهم ان یبکوا علیّ حتى اسمع. (بحارالانوار ج49 ص52)

([183]) کان اسم نوح؟ع؟ عبدالغفار و انما سمی نوحاً لانه کان ینوح على نفسه‏ (بحارالانوار ج11 ص286)

([184]) بحارالانوار ج1 ص206

([185]) بحارالانوار ج49 ص120

([186]) «کان للرضا؟ع؟ من الولد ابنه ابوجعفر محمد بن علی الجواد لا غیر.» (بحارالانوار ج49 ص222)

([187]) بحارالانوار ج49 ص222

([188]) بحارالانوار ج99 ص55

([189]) دلائل الامامة ص348

([190]) بحارالانوار ج22 ص513                                (2) بحارالانوار ج49 ص239           (3) بحارالانوار ج53 ص220

([191]) بحارالانوار ج49 ص301

([192]) «و جاء المأمون حافیاً و حاسراً یضرب على رأسه و یقبض على لحیته و یتأسف و یبکی و تسیل الدموع على خدیه فوقف على الرضا؟ع؟ و قد افاق فقال یا سیدی و الله ما ادری ای المصیبتین اعظم علیّ فقدی لک و فراقی ایاک او تهمة الناس لی انی اغتلتک و قتلتک قال فرفع طرفه الیه ثم قال احسن یا امیرالمؤمنین معاشرة ابی‌جعفر فان عمرک و عمره هکذا و جمع بین سبابتیه.»‏ (بحارالانوار ج49 ص299)

([193]) بحارالانوار ج50 ص10

([194]) ثم امرانی اذا ولدته ان اسمّیه علیاً (دلائل الامامة ص349) … بل الله تبارک و تعالى سماه بالرضا؟ع؟ لانه کان رضی لله عزوجل فی سمائه و رضی لرسوله و الائمة بعده صلوات الله علیهم فی ارضه. (بحارالانوار ج49 ص4)

([195]) مأمورِ جلبِ حضرت می‌گوید: «امرنی ان آخذ به على طریق البصرة و الاهواز و فارس و لا آخذ به على طریق قم.» (بحارالانوار ج49 ص91)

([196]) بحارالانوار ج49 ص98

([197]) بحارالانوار ج49 ص73

([198]) در مناظره با سلیمان مروزی: «… فضحک المأمون و من حوله و ضحک الرضا؟ع؟ ثم قال لهم ارفقوا بمتکلم خراسان.» (بحارالانوار ج10 ص332)

([199]) بحارالانوار ج10 ص310

([200]) بحارالانوار ج10 ص329

([201]) «لما قبض الرشید علی موسی بن جعفر؟عهما؟ و هو عند رأس النبی؟ص؟ قائماً یصلی فقطع علیه صلاته و حمل و هو یبکی …» (بحارالانوار ج48 ص221) _  «… ثم امر به فاخذ من المسجد فادخل الیه فقیّده …» (همان ص232)

([202]) بحارالانوار ج3 ص7 و ج49 ص127

([203]) من زار قبر ولدی کان له عند الله کسبعین حجة مبرورة قال قلت سبعین حجة؟! قال نعم و سبعمائة حجة قلت و سبعمائة حجة؟! قال نعم و سبعین الف حجة. قلت و سبعین الف حجة؟! قال رب حجة لا تقبل. (بحارالانوار ج99 ص41)

([204]) قال موسی بن جعفر؟عهما؟: …من زاره و بات عنده لیلة کان کمن زار الله فی عرشه‏. (بحارالانوار ج99 ص42)

([205]) عن ابن مهزیار قال: قلت لابی‌جعفر؟ع؟ جعلت فداک زیارة الرضا؟ع؟ افضل ام زیارة ابی‌عبدالله؟ع؟؟ فقال: زیارة ابی؟ع؟ افضل و ذلک ان اباعبدالله؟ع؟ یزوره کل الناس و ابی؟ع؟ لایزوره الا الخواصّ من الشیعة.‏ (بحارالانوار ج99 ص39)

([206]) قال له (للرضا؟ع؟) رجل اصلحک الله کیف صرت الى ما صرت الیه من المأمون و کأنه انکر ذلک علیه. فقال له ابوالحسن الرضا؟ع؟: یا هذا ایهما افضل النبی او الوصی؟ قال: لا، بل النبی. قال: فایهما افضل مسلم او مشرک؟ قال: لا، بل مسلم. قال: فان العزیز عزیز مصر کان مشرکاً و کان یوسف؟ع؟ نبیاً و ان المأمون مسلم و انا وصی و یوسف سأل العزیز ان یولیه حین قال اجعلنی على خزائن الارض انی حفیظ علیم و انا اجبرت على ذلک. (بحارالانوار ج12 ص267)‏

([207]) بقره: 195

([208]) … و انه جعل الیّ عهده و الامرة الکبرى ان بقیت بعده … و الجامعة و الجفر یدلان على ضد ذلک. (بحارالانوار ج49 ص152)

([209]) ثم قبل؟ع؟ ولایة العهد من المأمون و هو باک حزین على ان لایولی احداً و لایعزل احداً و لایغیر رسماً و لا سنة و ان یکون فی الامر مشیراً من بعید. (بحارالانوار ج49 ص132)

([210]) بحارالانوار ج49 ص134

([211]) ان الله تبارک و تعالى اتمّ صلاة الفریضة بصلاة النافلة و اتمّ صیام الفریضة بصیام النافلة و اتمّ وضوء الفریضة بغسل یوم الجمعة فیما کان من ذلک من سهو او تقصیر او نسیان. (بحارالانوار ج78 ص123)

([212]) بحارالانوار ج75 ص373

([213]) کان رسول‌الله؟ص؟ یجهر ببسم الله الرحمن الرحیم و یرفع صوته بها. (بحارالانوار ج89 ص236)

([214]) بحارالانوار ج10 ص355

([215]) ما لهم قاتلهم الله عمدوا الی اعظم آیة فی کتاب الله فزعموا انها بدعة اذا اظهروها و هی بسم الله الرحمن الرحیم‏. (بحارالانوار ج82 ص21)

([216]) طرح مسأله تقریب مذاهب در جهان اسلام، به‌معنای «نزدیک شدن پیروان مذاهب اسلامی با هدف شناخت یکدیگر و دستیابی به اخوت دینی براساس اصول مسلم و مشترکات اسلامی»، در پی ناهم‌سازگری‌ها و تفرقه‌های موجود میان جوامع مختلف اسلامی آغاز  گردید. (taghrib.com)

([217]) … قلت: أ رأیت من دخل فی الاسلام أ لیس هو داخلاً فی الایمان؟ فقال: لا و لکنه قد اضیف الى الایمان و خرج به من الکفر و سأضرب لک مثلاً تعقل به فضل الایمان على الاسلام. أ رأیت لو ابصرت رجلاً فی المسجد أ کنت تشهد انک رأیته فی الکعبة؟ قلت: لایجوز لی ذلک. قال: فلو ابصرت رجلاً فی الکعبة أ کنت شاهداً انه قد دخل المسجد الحرام؟ قلت: نعم. قال: و کیف ذلک؟ قلت: لایصل الى دخول الکعبة حتى یدخل المسجد. قال: اصبت و احسنت. ثم قال: کذلک الایمان و الاسلام.‏ (بحارالانوار ج65 ص250)

([218]) …فان قوماً  آمنوا بألسنتهم لیحقنوا به دماءهم فادرکوا ما امّلوا و انا آمنّا بک بالسنتنا و قلوبنا لتعفو عنا فادرکنا ما امّلنا و ثبّت رجاءک فی صدورنا… (بحارالانوار ج95 ص88)

([219]) بحارالانوار ج4 ص3

([220]) قال الحسن بن علی؟عهما؟ لرسول‌الله؟ص؟ یا ابه ما جزاء من زارک؟ فقال من زارنی او زار اباک او زارک او زار اخاک کان حقاً علیّ ان ازوره یوم القیامة حتى اخلصه من ذنوبه. (بحارالانوار ج97 ص141) ــ قال الحسین صلوات ‌الله ‌علیه یا ابتاه ما لمن زارنا؟ قال یا بنی من زارنی حیاً و میتاً و من زار اباک حیاً و میتاً و من زار اخاک حیاً و میتاً و من زارک حیاً و میتاً  کان حقیقاً علیّ ان ازوره یوم القیامة و اخلصه من ذنوبه و ادخله الجنة. (همان)

([221]) ستدفن بضعة منی بارض خراسان لایزورها مؤمن الا اوجب الله عزوجل له الجنة و حرّم جسده على النار. (بحارالانوار ج49 ص284) ـــ  قال الصادق؟ع؟ … الا فمن زاره فی غربته و هو یعلم انه امام بعد ابیه مفترض الطاعة من الله عزوجل کان کمن زار رسول‌الله؟ص؟. (همان ج99 ص43) ــ  … من زارنی فی تلک البقعة کان کمن زار رسول‌الله؟ص؟. (همان ص31) ـــ  قال موسی بن جعفر؟عهما؟: ان ابنی علیاً مقتول بالسم ظلماً و مدفون الی جانب هارون بطوس من زاره کمن زار رسول‌الله؟ص؟. (همان ص38)

([222]) لاتشدّ الرحال الى شیء من القبور الا الى قبورنا. (بحارالانوار ج99 ص36)

([223]) بحارالانوار ج67 ص207

([224]) بحارالانوار ج43 ص62

([225]) بحارالانوار ج36 ص195

([226]) بحارالانوار ج46 ص227

([227]) الکافی ج9 ص372

([228]) آن زمان دوران حکومت بعثی‌های عراق بود.

([229]) بحارالانوار ج46 ص223 (باب 3 مناقبه صلوات‌ ‌الله ‌علیه و فیه اخبار جابر بن عبدالله الانصاری؟رض؟)

([230]) … فلم‌یلبث ان مضى علی بن الحسین فکان محمد بن علی یأتیه على الکرامة لصحبته لرسول‌الله؟ص؟ قال فجلس الباقر یحدثهم عن الله فقال اهل المدینة ما رأینا احداً قط اجرأ من ذا فلما رأى ما یقولون حدّثهم عن رسول الله؟ص؟ فقال اهل المدینة ما رأینا قط احداً اکذب من هذا یحدث عمن لم‌یره فلما رأى ما یقولون حدّثهم عن جابر بن عبدالله فصدّقوه و کان والله جابر یأتیه فیتعلم منه‏. (بحارالانوار ج46 ص226)

([231]) اَثقال: اسباب و لوازم. (فرهنگ بزرگ سخن)

([232]) بحارالانوار ج46 ص224

([233]) بحارالانوار ج42 ص84

([234]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟ فی الخطبة الطتنجیة: …و ما الفردوس و ما هم فیه الا کالخاتم فی الاصبع. (مشارق انوار الیقین ص264)

([235]) تفسیر القمی ج2 ص348

([236]) اوحى الله عزوجل الى موسى؟ع؟ أ تدری لما اصطفیتک بکلامی دون خلقی فقال موسى لا یا رب فقال یا موسى انی قلّبت عبادی ظهراً لبطن فلم‌اجد فیهم احداً اذلّ لی منک نفساً، یا موسى انک اذا صلیت وضعت خدّیک على التراب‏. (بحارالانوار ج13 ص8)

([237]) ینابیع المودة ج1 ص213 ـــ الانوار النعمانیة ج1 ص40

([238]) ر.ک: نماز  اعظم ارکان دین ج2

([239]) و تزعم انک … (الوافی ج2 ص319)

([240]) بحارالانوار ج95 ص393

([241] ) بحارالانوار ج95 ص358 (باب 15 اعمال خصوص یوم مولد النبی؟ص؟ و هو على المشهور الیوم السابع عشر من هذا الشهر و ما یتعلق بذلک)

([242]) ایما مسلم قرأ فاتحة الکتاب اعطی من الاجر کانما قرأ ثلثی القرآن.‏ (بحارالانوار ج89 ص259) ــ  من قرأ قل هو الله احد مرة فکانما قرأ ثلث القرآن …‏ (بحارالانوار ج39 ص288)

([243]) بحارالانوار ج66 ص63

([244]) اتقوا الکذب الصغیر منه و الکبیر فی کل جدّ و هزل.‏ (بحارالانوار ج69 ص235) _  لایجد عبد طعم الایمان حتى یترک الکذب هزله و جدّه.‏ (همان ص249)

([245]) الابقاء على العمل اشدّ من العمل. (بحارالانوار ج67 ص233)

([246]) عن زرارة عن ابی‌جعفر؟ع؟ قال: سألته عن الرجل یعمل الشی‏ء من الخیر فیراه انسان فیسرّه ذلک. قال: لا بأس ما من احد الا و هو یحب ان یظهر له فی الناس الخیر اذا لم‌یکن صنع ذلک لذلک. (بحارالانوار ج69 ص294)

([247]) بحارالانوار ج6 ص7

([248])من قال کل یوم خمساً و عشرین مرة «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات» کتب الله له بعدد کل مؤمن مضى و کل مؤمن بقی الى یوم القیامة حسنة و محا عنه سیئة و رفع له درجة. (بحارالانوار ج84 ص3)

([249]) ان رسول‌الله؟ص؟ کان لایقوم من مجلس و ان خفّ حتی یستغفر الله عزّوجلّ خمساً و عشرین مرة (بحارالانوار ج16 ص258) ـــ  «… در هر مجلسی که می‌نشستند، و لو خفیف بود، مجلس سبکی بود، بیست و پنج مرتبه استغفار می‌کردند برای مؤمنین، که بیست و پنج مرتبه می‌فرمودند: اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات.» (مواعظ ماه مبارک رمضان 1316 _  موعظه نهم)