08 بقیة الله جلد هشتم – چاپ

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد هشتم

 

سید احمد پورموسویان

این چاپ ویرایش مجدّد و با نوارهاى موجود مطابقه شده است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 1 *»

مجلس 1

(شب پنجشنبه  2 رجب‌المرجب  1406 هـ ق)

 

r خواب، یکی از راه‏های شناخت مرتبه‏ هورقلیایی است

r بیان قرآن درباره‏ خواب

r بیان مفسّران

r رابطه‏ نفس انسانی و خواب

r مراد از جان و روح

r در بیداری، نفس خستگی ندارد، بدن خسته می‏شود

r فرق خوابیدن با مردن

r بدن رسول‌اللّه ؟ص؟ خسته نمی‏شد

r علت قطع تعلق نفس از بدن

r نظریه‏ ملاصدرا و نقد آن

r نظریه‏ بزرگان

r علت خوابیدن

r مراد از مجتمع‏شدن روح در زادگاه خود

r اعتدال ابدان معصومین ؟عهم؟

r اعتدال روح حیوانی در انسان

r دعا در هنگام بیدارشدن از خواب

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 2 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

 

برای شناخت مرتبه‏ هورقلیایی انسان و عالم و شناخت اینکه غیبت امام؟ع؟ چگونه بوده است، به ‏بررسی بعضی مطالب نیازمندیم. از آن جمله، بعضی از مسائل برزخ بود که با توجه به ‏آنها در روایات مربوط به برزخ به‏طور اجمال دانستیم که برای این انسان یا این عالم مرتبه‏ای است که با آنکه جسم است و جسمانیت دارد، اما از این جسمانیت عنصری دنیایی لطیف‏تر است، به لطافتی که به‏طور مختصر در بیانات گذشته روشن شد.

برای شناخت این مطلب و این مرتبه یک راه دیگر هم داریم که مسأله‏ «خواب» است. خواب و خوابیدن ـــ  نه خواب‌دیدن ـــ  از مسائلی است که ما با شناخت آن با وجود این مرتبه آشنا می‏شویم و تا اندازه‏ای مرتبه‏ هورقلیایی برای ما روشن می‏گردد. قبلاً به‏طور اجمال در مسأله‏ خواب صحبت کرده‏ایم ولی آن موقع خواب از نظر طبیعی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 3 *»

بررسی شد.([1]) اکنون  خواب را از نظر رابطه با مرتبه‏ نفسانی و روح انسان بررسی می‏نماییم. البته روح که می‏گوییم همان مرتبه‏ مثال به بالا مراد است. امیدوارم در این بحث نیز دقت فرمایید تا ملاحظه نمایید که چطور مرتبه‏ هورقلیا به اجمال روشن می‏شود و همین‏طور مرتبه‏ مثالی و بدن مثالی و هورقلیایی چقدر در خواب خودش را نشان می‏دهد! مسأله‏ مهمی است.

اجمالاً در قرآن راجع به خواب و خوابیدن می‏فرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و التی لم‏تمت فی منامها فیُمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمّی انّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکّرون؛([2]) خدا است که جان‏ها را در هنگام مردن آنها به‌طور کامل و تمام می‏گیرد و جان‏هایی را هم که نمرده‏اند در هنگام خواب‏ها می‏گیرد. پس آن نفس‏ها و جان‏هایی را که بر آنها حکم به مرگ فرموده است، نگه می‏دارد و جان‏های دیگری را که هنگام مردن آنها نرسیده تا مدت معینی رها می‏سازد. همانا در این کار نشانه‏هایی است برای گروهی که تفکر می‏کنند.

«خدا می‏گیرد»، «تَوَفّی» گرفتنِ تمام است. خداوند به‏طور تمام، جان‏ها را هنگام مردنشان اخذ می‏کند و جان آنهایی را هم که نمرده‏اند در خواب‏هایشان می‏گیرد. یعنی جان‏ها را از بدن‏ها، و نفس‏ها و روح‏ها را از بدن‏ها می‏گیرد.

نوع مفسّران می‏گویند: «ای یقبضها عن الابدان بأن‏یقطع تعلّقها عنها و تصرّفها فیها ظاهراً و باطناً و ذلک عند الموت او ظاهراً لا باطناً و هی فی النوم فیمسک التی قضی علیها الموت لایردّها الی البدن و یرسل الاخری ای النائمة الی بدنها عند الیقظة الی اجل مسمی هو الوقت المضروب لموته … انّ فی ذلک لآیات علی کمال قدرته و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 4 *»

حکمته و شمول رحمته لقوم یتفکّرون».([3]) اینکه می‏فرماید خداوند جان‏ها را از بدن‏ها می‏گیرد، یعنی وقت مرگ و موقع مردن، خداوند علاقه و ارتباط جان‏ها به بدن‏ها را و تصرفشان را در بدن‏ها به‏طور ظاهر و باطن قطع می‏سازد. اما وقتی‌که به‏طور ظاهری نه در باطن ارتباط را قطع می‏کند، وقتی است که شخص خواب می‏رود. بعد از آنکه خدا کاملاً جان‏ها را گرفت، آنها را به ‏این‏طور تقسیم می‏کند: آن جان‏هایی را که بر آنها به ‏مرگ حکم کرده است نگاه می‏دارد و به ‏بدن‏ها برنمی‏گرداند، جان‏های دیگر را رها می‏سازد و می‏فرستد. می‏گویند: یعنی آن جان‏هایی را که خداوند با خواب از بدن‏ها گرفته بود، در موقع بیدارشدن به ‏بدن‏هایشان برمی‏گرداند.

بعد می‏فرماید: این برگرداندن جان‏ها تا وقت نامبرده شده است. می‏گویند: یعنی آن وقتی‏که برای مردن قرار داده شده است. برنامه‏ خواب تا آن‏وقت به همین‏طور است که خدا جان را می‏گیرد و موقع بیدارشدن برمی‏گرداند. می‏فرماید: در این امر آیات و نشانه‏هایی است برای کسانی‏که تفکر می‏کنند و می‏اندیشند. می‏گویند: یعنی آیاتی است بر کمال قدرت و حکمت خدا و شامل‏بودن رحمت او.

در این آیه‏ شریفه می‏بینیم که خداوند خواب را با مرگ یکسان ذکر می‏فرماید. خواب و مرگ از این جهت که نفس از بدن گرفته می‏شود با هم فرقی ندارند.

به‌طور مجمل درباره‏ اینکه خواب چطور تولید می‏شود و از نظر طبیعی چگونه در بدن پیدا می‏شود و بر آن عارض می‏گردد بحث کرده‏ایم. خیلی مجمل به اندازه‏ای که در آن بحث لازم بود، از نظر طبیعی راجع به خواب گفتگو شد، اما در اینجا بحثمان مربوط به خود خواب نیست که چیست و از نظر طبیعی در بدن چگونه است. ما در اینجا طرز گرفته‏شدن جان و نفس را از بدن به هنگام خواب می‏خواهیم بدانیم، بعد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 5 *»

هم ببینیم که رابطه‏ نفس با بدن چطور قطع می‏شود؟ آیا از همه‏ بدن قطع می‏شود؟ یا فقط از این بدن عنصری قطع می‏گردد؟ این خودش مسأله‏ مهمی است.

باید توجه داشت که «جان» و «روح» که می‏گوییم همان است که در مسأله‏ برزخ می‏گفتیم؛ یعنی از رتبه‏ مثال به بالا تا رتبه‏ عقل که شش مرتبه است و اگر فؤاد را هم حساب کنیم هفت مرتبه می‏شود. روح، جان و نفس یعنی این هفت مرتبه که در یکدیگر قرار دارند و با یکدیگر مرکّب شده‏اند.

این ترکیب از هم نخواهد پاشید مگر در نفخه‏ صَعِق که تمام این روح‏ها از هم می‏پاشد مگر روح محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ و انبیاء و کاملان شیعه. فقط ترکیب ایشان با نفخه‏ صعِق از هم نمی‏پاشد. زیرا لطیف است و اَعراضی دخالت ندارد تا ترکیب آنها از هم بپاشد. به ‏تعبیر دیگر، قیامت آنها برایشان برپا شده است. آن مراتب احتیاج نیست که برای آخرت، تصفیه بشوند و دوباره ترکیب شوند، بلکه ترکیب آنها طوری است که به‏ تفکُّک و از هم‏پاشیدگی احتیاج ندارد و تفکّک نمی‏پذیرد.

به ‏تعبیری مراد از وجه الله باقی که می‏فرماید: کلّ من علیها فان و یبقی وجه ربّک([4]) همان مراتب محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ و انبیاء و کاملان شیعه است. گاهی از ایشان به دین خدا تعبیر آورده شده است.(2) در نفخه‏ صعِق همه‏ موجودات و ترکیب‏ها از هم متلاشی می‏شوند که از آن به ‏مرگ و موت تعبیر می‏آید. این تفکّک و از هم‌پاشیدگی برای همه هست اما برای وجه اللّه و دین اللّه نیست. دین خدا از بین نمی‏رود. پس مقصود ما از روح و نفس یا جان همان مراتب است.

اجمالاً می‏دانیم که «بیداری» عبارت است از اینکه نفس به‏ این اعضاء و بدن ظاهری دنیایی توجه کند و آن را در کارها و مقاصد خود به مانند آلات به‌کار  بیندازد. نفس دهری است پس خسته نمی‏شود و برایش خستگی پیش نمی‏آید. چون او

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 6 *»

حریص در فعالیت است، این عالم طاقت فعالیتش را ندارد. اگر این بدن بتواند خواسته‏هایش را اجابت کند و در فرمانش قرار بگیرد، با آن کارهای عجیب و غریب می‏کند. چون کار برای نفس دهری مفهوم دیگری دارد غیر از مفهوم عرصه‏ ما. فعالیت، حقیقت او است. پس اگر بدنی بیابد که کاملاً در اختیار او و تسلیم حکمش باشد و اقتضاء دیگری نداشته باشد، کارهایی می‏کند که برای سایر بدن‏ها، کارِ آن عالم است.

اینکه برای کاملان یا برای معصومین؟عهم؟ افعالی فوق عادت و خارق عادت است از همین جهت است که بدن آنها در فرمان آن نفس‏های قُدسی است. پس افعال آنها از این بدن‏ها جاری می‏شود. باز هم به‏حسب اقتضاء همین عالم سلوک می‏کنند، اما گاه‏گاهی از آن برنامه‏ها نشان می‏دهند، از قبیل طیّ‌الارض و سایر تصرفاتی که می‏کنند. اینها همه بیان و توضیح همین مطلب است.

پس نفس در فعالیت خیلی حریص است و کار او کاری شدید و دهری است. از این جهت بدن را که در اختیار می‏گیرد و مشغول فعالیت می‏شود، طوری است که این بدن نمی‏تواند تحمّل کند و حالت خستگی و از کار افتادگی برایش فراهم می‏شود، به اصطلاح ما بدن خسته می‏شود. هنگامی‌که خستگی برای بدن فراهم شد دیگر نمی‏تواند اجابت کند، نفس هم تعلق تدبیری و تصرفش را از آن برمی‏دارد و آن را رها می‏کند. بدن که رها شد، می‏گویند «خواب» عارض شده است.

عرض کردم که بحث طبیعی نمی‏کنیم، جنبه‏ فلسفی دارد و به رابطه‏ روح و نفس با بدن مربوط می‏شود؛ یعنی دیگر دامنه‏ دخالت علم طبیعی نیست. زمینه‏ دخالت علم طبیعی برای عارضه‏ خواب، در این اعضاء و جوارح و مرکز فعالیتی آنها است که مغز و عصب باشد. دیگر بیشتر از این زمینه ندارد.

نفس، این بدن را رها می‏کند و دیگر بدنِ رها شده را می‏گوییم مرده یا خواب

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 7 *»

است. فرق مردن با خوابیدن این است که این بدن عنصری دنیایی در هنگام مرگ، غیر از اینکه روح خود را ـــ  که گفتیم از مثال تا عقل است ـــ  از دست می‏دهد، روح ‌الحیات خودش را هم از دست می‏دهد. روح ‌الحیات همین حیات حیوانی است که از روح نباتی استخراج شده است. روح نباتی هم از همین خون استخراج شده و تصفیه‌شده‏ همین عناصر است؛ پس همه‏ اینها عناصرند. وقتی‌که اعتدال از این خون رفت، روح نباتی رفته؛ روح نباتی که رفت، روح حیوانی هم رفته و در نتیجه این بدن مرده است. اما خواب این‏طور نیست.

فرق خواب با مردن این است که درخواب، حیاتِ بدنِ عنصری هست و حیات عنصریِ استخراج‌شده از آن موجود است؛ یعنی خون و روح بخاری و روح حیوانی در همان اعتدال خودش است، اما نفس، تعلق و تدبیر و تصرفش را برداشته و این بدن رها شده است. این برداشتن تعلق و تصرّف را نفس آغاز نمی‏کند. چون اگر بدنی باشد که در برابر فعالیت‏های روح اصلاً خسته نشود و کاملاً در فرمان او باشد و از کار نیفتد، همیشه با آن بدن فعالیت می‏کند.

به همین علت رسول‏الله؟ص؟ فرمودند: من وقتی‌که در خوابم مثل وقتی‌که بیدارم کارهایتان را می‏بینم.([5]) برای من خواب و بیداری یکسان است؛ چرا؟ چون آن بدن آن‏قدر لطیف است که از فعالیت‏های آن نفس ـــ  یعنی نفس کلی الهی  ــ  خسته نمی‏شود. چه بدن لطیفی است! همین بدن باید معراج برود. همین بدن باید همه‏ عوالم را در یک لحظه طی کند، خسته هم نمی‏شود. اما بدن‏های دیگر اگر مقداری بدود یا بیدارخوابی بکشد یا مسافرت کند یا … می‏بینید چه خستگی‏ای بر آن عارض می‏شود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 8 *»

ولی آن بزرگوار تمام آن عوالم را طی کردند و همه‏اش فعالیت نفس بود که از آن بدن ظاهر می‏شد؛ حرکت، شنیدن، گفتن، مشاهده‏کردنِ همه‏ آن اوضاع، سخن‏گفتن با انبیاء و ملائکه، ملاقات‏کردن با اهل بهشت و اهل جهنم؛ همه‏ این فعالیت‏ها را آن وجود مبارک با همین بدن می‏کرد.

الحمدلله معتقدیم که آن بزرگوار با همین بدن عنصری معراج فرمودند؛ یعنی آن‏قدر این بدن لطیف شده بود که کاملاً در اختیار آن نفس کلی الهی بود. هرطور حرکت، هرگونه سخن، هر تفکّری و هرنوع فعلی که از آن نفس مطهر و مقدس ظاهر می‏شد، از آن بدن سرمی‏زد. وقتی هم که برگشتند و در اینجا قرار گرفتند نفرمودند آه، خسته شدم. حالت آن بزرگوار با حالت پیشینِ ایشان هیچ فرق نکرد. گاهی هم به اقتضاهای این بدن سلوک می‏کردند از قبیل گرسنگی، تشنگی، خوابیدن، استراحت‏کردن، خسته و ضعیف‏شدن و هم‏چنین قبول کردن آثار شمشیر و تیر و زهر، و همین‏طور مردن. همه‏ اینها به‌‌خاطر مصالح است که به این امور تن می‏دهند. اگر نه بدنشان آن‏قدر لطیف است که به هیچ وجه مانع بروز و ظهور آثار آن نفس کلی الهی نیست. بدن‏های مطهر ایشان آن نفس کلی الهی را حجاب نکرده است.

پس در ابتداء خودِ نفس رفع تعلق و تصرف نمی‏کند، بلکه بدن نمی‏تواند متحمّل شود. چرا بدن نمی‏تواند متحمّل شود؟ همان بحث طبیعی خواب و پیداشدن آن است که به اجمال عرض کرده‏ام.([6]) پس نفس از فعالیت دریغ ندارد و تصرف خود را منع نمی‏کند و تعلق و ارتباطش را قطع نمی‏نماید، بلکه بدن نمی‏تواند تحمل کند. در نتیجه بدن را رها می‏کند و این بدن می‏ماند با تمام آنچه دارد. در حال خواب بدن با تمام آنچه از خودش دارد باقی می‏ماند، بدن هرچه از خودش دارد باقی است، هیچ از آنها  کم نمی‏شود، افتاده و خوابیده است و چیزی از این عالم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 9 *»

نمی‏فهمد. اما از حالت بیداری هیچ کم ندارد؛ فقط قطع تعلق و تصرف و تدبیر شده است. چون ابزار و آلاتِ نفس خسته شده و به تعبیر ما از کار افتاده، نفس رهایش کرده است تا خستگیش را بگیرد و دوباره بتواند محل تعلق نفس بشود.

حالت خواب با حالت بیداری هیچ فرقی نمی‏کند در اینکه این بدن دنیایی هیچ از دست نمی‏دهد، خونش موجود و جریانش طبیعی است. چه‏بسا گاهی جریان خون در خواب از حالت بیداری بهتر باشد. خون که این‌طور باشد خود روح بخاری هم همین‏طور است. روح بخاری هم کاملاً موجود و هیچ چیزی از آن کم نشده است. از روح حیوانی نیز چیزی کم نشده و کاملاً موجود است. پس این بدن در حال خواب، از آنچه خودش دارد و از خودش است هیچ چیزی را از دست نداده است. تمام آن فعالیت‏های دوران و ساعات و لحظات بیداری از جهت طبیعی و مربوط به ‏خود این بدن، کاملاً و به راحتی واقع می‏شود. همه‏ نیازمندی‏های بدن به خوبی به ‏او داده می‏شود و کاملاً  آنها را تأمین می‏کند.

روح بخاری هم مشغول کار خود است. اثر روح بخاری در بدن حالات انقباض و انبساط است. تقریباً راه شناخت وجود روح بخاری در بدن این ‏است که نبض به‌‏طور معمول و طبیعی، تُند یا کُند حرکت می‏کند. حرکتِ نبض بیان انبساط و انقباض است. پس فرق نمی‏کند، بدن بدن است و با نفس مرتبط. نفس در این بدن تأثیر می‏گذارد و از این بدن متأثر می‏شود. تأثیر و تأثرِ متقابل دارند.

این مسأله از مسائل بسیار بسیار مهمی است که در فلسفه و حکمت خیلی درباره‏اش سخن گفته‏اند و نتوانسته‏اند آن را حل کنند و کیفیت ارتباط را روشن نمایند. فقط می‏گویند آخرین نظریه‏ای ‏که توانسته است مطلب را حل بکند نظریه‏ ملاصدرا است که بر  حرکت جوهریه مبتنی است؛ یعنی این جان همان بدن است که در مراتب جوهری خود ترقی کرده و از جسمانیت به روحانیت بدل شده؛

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 10 *»

«جسمانیة الحدوث» است «روحانیة البقاء» می‏شود.([7]) آن‏وقت، آن‏قدر برای ملاصدرا هورا می‏کشند که مطلب را حل کرده و ارتباط بین بدن و جان و نفس را روشن نموده است و چه کرده و چه کرده …

ما در این قسمت بحث‏هایی کرده‏ایم که بر فرض ما این سخن محال را از ملاصدرا بپذیریم که این بدن و ماده ترقی می‏کند و جان و روح می‏شود، باز هم مشکل حل نشده است. رابطه‏ جان با این بدنی‏که الآن ماده است چگونه ‏است؟ آن جان و نفسِ‏ دهری ‏شده که به‏ قول خود ملاصدرا از ماده و صورت مجرد می‏شود، پس نه ماده است و نه صورت، هیچ و هیچ، الآن چطور با این بدن مرتبط است؟ باز مطلب و اشکال سرجایش باقی است. بر فرض آن نفس و جان در واقع مجرّد بشود ـــ حال آنکه به‏ این معنى  که می‏گویند جسمانی نبوده، بلکه در عالم خودش است، ـــ  باز این ارتباط برقرار است.

ارتباط جان و بدن را هیچ نظریه و تفکّری حل نمی‏کند مگر نظریه‏ بزرگان ما+  که از فرمایش حضرت امیر؟ع؟ اقتباس شده است، از قاعده‏ حکیمانه‏ حضرت که اصل حکمت را آن بزرگوار بیان فرموده‏اند: و القی فی هویتها مثاله و اظهر عنها افعاله.([8])  کیفیت ارتباط تمام غیب‏ها با شهاده‏ها، مرتبه‏های عالی با مرتبه‏های دانی به همین‏طور است که حضرت امیر؟ع؟ می‏فرمایند. مشایخ ما+ در هرجا که رابطه‏ بین عالی و دانی را بیان می‏فرمایند، به‏همین بیان است و مقتبس از این قاعده است.

جز این قاعده، تاکنون هیچ نظریه‏ای نتوانسته کیفیت این ارتباط‏ها را حل کند. نفس در دهر است و هیچ پایین نمی‏آید، بدن هم در عالم جسم است و هیچ بالا

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 11 *»

نمی‏رود. اما این بدن یعنی همین ماده، لطیف و آئینه می‏شود که نفس دهری از اینجا مثال خود را استخراج می‏کند. آن مثال، سبب ارتباط بین بدن و بین نفس دهری است. نفس از این بدن با آن مثال مُلقی خبردار می‏شود، و این بدن از نفس خبردار می‏شود به همان. این مثال ملقی همان برزخی است که گاهی هم برای آن اسم برزخ می‏آورند.

[هنگام خواب مثل موقع مردن، روح ــ  یعنی مراتب هفت‏گانه ــ  از بدن گرفته می‏شود. این‏طور تعبیر می‏آورند که نفس قبض شد. به تعبیر مشهور می‏گویند نفس یا روح نفسانی در قلب قرار گرفت، یا می‏گویند نفس رفت و در قلب مجتمع شد. مقصود از این قلب که می‏گویند چیست؟ یعنی خانه‏ تکوّن و زادگاه روح نفسانی است، پس به زادگاه خود برمی‏گردد. می‏شود گفت با رفع ید از تدبیر و تصرف در بدن، بر تخت استقرار و استواء خود بر بدن قرار می‏گیرد.

وقتی‏که نفس تدبیر و تصرفش را از بدن برمی‏دارد، ابتداء اعضاء و جوارحی که از قلب فاصله دارند مانند دست‏ها و پاها به خواب می‏روند. موقعی که خواب عارض می‏شود اول ارکان بی‏حسّ می‏شود. نفس، تعلقِ ارتباطی و تدبیری و تصرفی خود را از این اعضاء و جوارح برمی‏دارد.]([9]) بعد آهسته‌آهسته و به‏ تدریج قسمت‏های مهم‏تر در خواب قرار می‏گیرند که چشم و گوش و … است. البته زبان قبل از اینها است، چون ممکن است چشم ببیند اما زبان دیگر قدرت تکلّم نداشته باشد و به زور باید سخن بگوید، یا گوش هنوز مقداری می‏شنود اما زبان دیگر از حرف‏زدن عاجز می‏شود. سپس موقع بروز خواب می‏رسد و آهسته‌آهسته سایر اعضاء و جوارح و همه‏ بدن در خواب فرو می‏روند.

پس به این نکته دقت بفرمایید. یک فرق خواب با مرگ این است که در حالت

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 12 *»

مرگ، روح حیوانی و روح بخاری از این بدن عنصری گرفته می‏شود و این بدن یک جماد بی‏روح می‏شود. اما در حالت خواب، هرچه بدن در حالت بیداری داشته است، همه را دارد. هیچ چیزی کم نمی‏شود فقط نفس گرفته شده است یا می‏شود گفت روح نفسانی در مرکز و زادگاه خود اجتماع کرده و مجتمع و مستقر شده است. نکته دوم طرز گرفته‏شدن نفس است که در مرگ و خواب با یکدیگر تفاوت دارند و آن را توضیح دادم.

این نکته را عرض کنم، اگرچه بسیار گفته‏ام و همواره در این زمینه توضیح داده‏ام، اینکه می‏گوییم در زادگاه خود مجتمع یا بر تخت استقرار و استیلاء خود مستقر می‏شود مراد چیست؟ البته این مربوط می‏شود به ‏اینکه بدانیم نوع تعلق نفس به ‏بدن چگونه است. بحث کرده‏ایم که تعلق نفس به بدن با همان مثالی است که از این بدن استخراج می‏کند. روح حیوانی انسان، در اثر شدت لطافت آئینه‏وار در مقابل آن مراتب هفت‏گانه قرار می‏گیرد. اینها دیگر همه‏اش بدن است که جسم می‏گوییم. از مثال به بالا را جان و روح و نفس یا روح نفسانی می‏گوییم که مثل شاخص در مقابل این آئینه قرار می‏گیرد.

اگر این آئینه صاف باشد کاملاً رخساره‏ نفس ـــ  مثال‏های مراتب هفت‏گانه ـــ  مثال اندر مثال از این روح حیوانی استخراج می‏شود. تمام آن هفت مرتبه نیز کارهای خود را با مثال‏های استخراج شده‏ خود از این آئینه اجراء می‏کنند. همه‏ کارهای خود را از اینجا اظهار می‏نمایند طبق فرمایش حضرت امیر صلوات الله علیه و القی فی هویّتها مثاله و اظهر عنها افعاله. کارهایی که مثلاً عقل، نفس، مثال و همین‏طور سایر مراتب می‏کنند، همه و همه از همین مثال‏های استخراج شده در اینجا است.

یکی از تعبیراتی‏ که درباره‏ خواب گفتیم کدر شدن آئینه است. وقتی‌که این آئینه کدر می‏شود و رخساره‏ نفس از آن هویدا و آشکار نیست، از آن به خواب تعبیر می‏آوریم.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 13 *»

چون رخساره‏ نفس آشکار نیست، دیگر افعال و کارهایش هم از اینجا صادر نمی‏شود. درست مثل دوران کودکی که در اثر کدربودنِ این روح حیوانی، مثالِ نفس بسیار ضعیف است. چون آئینه هنوز کدر است، کارهای نفس و عقل و سایر مراتب از اینجا ظاهر نمی‏شود. آهسته‌آهسته و به‏ تدریج که کدورت این آئینه برطرف می‏شود، آن جمال و آن مثال کم‏کم ظاهرتر می‏گردد. هرچه ظاهر تر می‏شود، آثارش بیشتر بروز می‏کند.

خواب حالتی است که این آئینه را کدر می‏کند. وقتی کدر کرد، مثال در اینجا محو می‏شود به‌طوری که دیگر اصلاً ناپدید می‏گردد. محو به‏ معنای نیست‌‌شدن نیست، بلکه محوی است که تا کدورت و غبار برطرف ‏شد، باز دیده‏ می‏شود. بیداری برطرف‏شدن همین غبار و کدورت از چهره‏ این آئینه است. تا برطرف می‏شود، مثالِ نفس، خود را نشان می‏دهد و آثارِ نفس بروز می‏کند. سبحان الخالق! این دستگاه بدن انسان چه دستگاه عجیب و غریبی است! هیچ چیزی جز همین عناصر نیست. این پیکره هیچ چیزی غیر این عناصر نیست و از آن‏طرف همه‌چیز است تا عقل و تا فؤاد!

حال توجه کنید که بدن معصومین؟عهم؟ و بدن مطهر امام عصر صلوات الله علیه چه بدنی است و چه حکایتی دارد؟! این مطلب را نمی‏توانم نگویم و خیلی می‏گویم. هر وقت بحثم به ‏این قسمت می‏رسد نمی‏توانم نگویم. این بدن مشیت مطلقه را حکایت می‏کند و حال آنکه حتی بدن مطهر حجة بن الحسن؟ع؟ در روی این زمین جز همین عناصر هیچ‏ چیز دیگری نیست. فقط نان و پنیر است. خلقت را ببینید که چیست! این بدن مطهر جز نان و پنیر هیچ‏چیز نیست ولی مشیت مطلقه الهی را حکایت می‏کند. تمام اسماء و صفات الهی را حکایت می‏کند. فوق اسماء، مقام مُسمّىٰ را حکایت می‏کند. فوق مقام مسمّىٰ آن جاهایی را که ما دیگر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 14 *»

نمی‏دانیم تا سخنش را بگوییم حکایت می‏کند. تازه این مراتب را هم که می‏دانیم، سخنش را می‏دانیم ولی نمی‏فهمیم یعنی چه مقام مسمّىٰ و مقام اسماء و صفات خدا از این بدن مطهر ولیّ عصر صلوات ‏الله‏ علیه و عجّل ‏الله‏ تعالی ‏فرجه ظاهر و آشکار است.

پس خواب این آئینه را می‏پوشاند و کدر می‏کند، از همین کدر‌شدن تعبیر به ‏خواب می‏آورند. معنای مجتمع شدنِ نفس و روح نفسانی در زادگاه خود همین است؛ یعنی این مثالِ استخراج‌شده، در آن حاق و حقیقت روح حیوانی ناپیدا می‏شود؛ چون از آن حاق و حقیقت روح حیوانی در نهایت لطافت استخراج شده است. آن‏قدر لطیف می‏شود که این مثال پی‏درپی از آن استخراج می‏گردد و همین که غلیظ و کدر می‏گردد، آن مثال محو می‏شود. البته اینها غلظت‏های موقّت است نه غلظت‏های دائمی مثل حیوانات.

حیواناتی را که ما در موالید این عالم می‏بینیم، چرا به عناصر آنها روح نفسانی تعلق نمی‏گیرد؟ از جهت غلظت این ترکیب است. اما اگر صاحب معجزی این روح حیوانی استخراج‌شدهٔ‏ حیوانی موجود در همین حیوان را لطیف کند، همین که لطیف کرد، روح نفسانی از آن استخراج می‏شود و شروع می‏کند به حرف‏زدن، نطق، تفکر، تعقل و سایر امور. البته اگر بخواهند او را به عرصه‏ انسانیت برسانند، اگرنه ممکن است نفسانیت را از خودش استخراج کنند، نفسانیت حیوانی را از آن استخراج کنند.

پس وقتی‌‌که این آئینه کدر است، مثل دوران کودکی و مثل این حیوانات، روح حیوانی نمی‏تواند مثال انسانی را نشان بدهد یا درست نشان بدهد. از این درست نشان‏ندادن تعبیر می‏آوریم به اینکه روح نفسانی در مرکز و زادگاه و مولد و مسقط الرأس خود مجتمع شد، در همان‏جایی که به دنیا آمده است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 15 *»

طبق تعبیر حضرت امیر؟ع؟ که درباره‏ نفس انسانی فرمودند عند الولادة الدنیویّة،([10]) وقتی‌که ولادت دنیایی دست می‏دهد و پیدایش می‏یابد؛ یعنی وقتی‌که روح حیوانی به نهایت اعتدال خود می‏رسد، پس این ترکیب و روح حیوانی به‏ يک «اعتدالِ طولی» باید برسد.

با توجه به ‏همین که اعتدال، طولی است مشایخ ما+ بین روح حیوانی موجود در انسان و روح حیوانی موجود در حیوانات دیگر فرق می‏گذارند. اما سایر حکماء چنین توجهی نکرده‏اند و گفته‏اند روح حیوانی انسان و روح حیوانی اسب و گاو و گوسفند و همه‏ حیوانات یکی است؛ یعنی می‏گویند مابه‏الاشتراک انسان و حیوانات همان حیوانیت است.

ما می‏گوییم درست است که حیوانیت، عنصری است و از نظر عرصه با آنها یکی است، اما در طول ترقی کرده است؛ پس با آنها مقایسه نمی‏شود. خود عرصه‏ انسان، حیوانیتی دارد که از نظر طولی بالاتر از حیوانیت حیوانات است؛ یعنی اعتدال و لطافتی که حیوانیت انسان دارد، رشد‌یافته‏ آنی است که در حیوانات است. حیوانات هرچه ترقی کنند، فرض کنید گوسفندی را هزاران سال ترقی بدهند، حیوانیتش حیوانیت انسان نمی‏شود. چون این، فوق آن و بعد از آن و از نظر لطافت در رتبه‏ای بالاتر از آن است.

چنین لطافتی مخصوص روح حیوانی انسان است. به ‏همین علت مثال روح نفسانی را حکایت می‏کند، طبق همان تعبیر امام؟ع؟ که می‏فرماید تعلق می‏گیرد و ولادت و پیدایش می‏یابد. وقتی‏که ولادت دنیایی دست می‏دهد، یعنی روح حیوانی انسان در طول تکامل خود به ‏حدی از کمال می‏رسد که مثالِ نفس از آن استخراج می‏شود. البته بعد هم در همین مرتبه که هست، تکامل عَرْضی دارد؛ یعنی پی‏درپی لطیف می‏شود، کدورت‏ها برطرف و غلظت‏ها کم می‏شود، رخساره‏ روح نفسانی که

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 16 *»

همان مثال استخراج شده است قوی‏تر و آشکارتر می‏گردد و آثار انسانی هم بیشتر نمایان می‏شود، تا آنکه کمی کدر بشود.

از جمله کدورت‏های موقت، خواب است. همین‏ که کدورتی پیدا می‏شود، خواب عارض می‏گردد و آن مثال ضعیف و ناپیدا می‏شود. از همین ناپیدایی تعبیر می‏آورند به‏ اینکه روح در مرکزش مجتمع شد و به ‏زادگاهش رفت. اگرنه معنی ندارد که نفس دهری که بر این بدن احاطه دارد و جایش در دهر است و اصلاً به‏ عالم زمان نیامده است، او به‏ زادگاه یا مسقط الرأس خود برود یا بر تخت استواء خود بنشیند، چنین نیست، بلکه او همیشه در دهریت خود باقی و همواره در دهر  است. پس اینکه می‏گویند در حال خواب نفس و روح نفسانی به ‏زادگاه خود می‏رود و در قلب جمع می‏شود، مقصود معلوم شد. مراد از «قلب» هم در اینجا همان حالت لطافت روح حیوانی است که از آن، مثالِ روح نفسانی استخراج شده است. ان‏شاءالله باز هم بیشتر بحث می‏کنیم.

ولی این جمله را بد نیست عرض کنم که موقعی‏ که حضرت باقر؟ع؟ از خواب بیدار می‏شدند دعائی قرائت می‏فرمودند، سپس به‏ زراره نیز دستور فرمودند: اذا قمت باللیل من منامک فقل الحمد للّه الَّذی ردَّ علیّ روحی لاَحمَدَه و اعبدَه؛([11]) وقتی‌‌که در شب از خواب برمی‏خیزی بگو خدا را ستایش می‏کنم که روح مرا به‏ من برگرداند برای اینکه او را حمد کنم و عبادت نمایم. یعنی ما که می‏خوابیم و بعد بیدار می‏شویم، برای حمد خدا و عبادت خدا بیدار می‏شویم. بدانیم برای چه بیدار می‏شویم. برای ستایش خدا و عبادت خدا است، نه برای عبادت نفس و هویٰ. هدف از این برگرداندن روح به‏ پیکر ما، برای ستایش‏کردن و عبودیت خدا است.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 17 *»

مجلس 2

 

(شب يکشنبه  5 رجب‌المرجب  1406 هـ ق)

 

r خواب، راهی برای شناخت مرتبه‏ هورقلیا است

r خواب سطحی و خواب عمیق

r بررسی «لاتأخذه سنة و لانوم» در آیةالکرسی

r حیات خداوند متعال

r خواب انسان و خواب حیوانات

r خواب و بیداری انسان اضطراری است

r هنگام خواب، روح از بدن گرفته می‏شود

r رابطه‏ بدن و نفس

r آثار نفس انسانی

r نفس از بدن، مثال خودش را استخراج می‏کند

r معنای قبض روح

r معنای اذن خدا در بیدارشدن یا مردن

r معنای بیداری

r نظریه‏ حکماء درباره‏ واجب الوجود بالغیر

r حالت یقظه در سیر و سلوک

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 18 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

یکی از راه‏هایی که ما می‏توانیم با مرتبه‏ هورقلیا آشنا شویم و مرتبه‏ مثالى یا بدن مثالی و هورقلیایی را بررسی کنیم مسأله‏ خواب است. خواب از جهتی که مثل مسأله‏ مردن و زندگی در برزخ است، مطلب را به ‏ذهن نزدیک می‏کند.

خواب عبارت شد از قطع توجه و تصرف نفس در این بدن. گفتیم از نظر طبیعی وقتی‏‌که خستگی بر این بدن عارض می‏شود، بدن نمی‏تواند محل اجراء کارهای نفسانی باشد. روح انسانی و نفسانی ـــ  یعنی مرتبه‏ مثال تا مرتبه‏ عقل ـــ  صعود می‏کند یا تصرّف، علاقه و تدبیر خود را از بدن قطع می‏کند. این بدن می‏ماند، اما نمرده است. در حال مرگ همان‏طور که روح نفسانی قبض می‏شود، روح حیوانی هم دیگر در این بدن فعالیتی ندارد و از این بدن می‏رود. اما در حال خواب فقط روح نفسانی گرفته می‏شود، همان‏طور که خداوند می‏فرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمّی انّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکّرون.([12])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 19 *»

مرگ و خواب از این‏جهت‏ که خداوند نفس‏ها را توفّی می‏کند یکسان است. توفّی همان گرفتن به ‏تمام است. چه در مرگ، چه در خواب، نفس را به ‏تمامی از این بدن می‏گیرد. در خواب هم مثل مرگ، گرفتن جان و قبض روح است. خواب و مردن از جهت قبض روح یکی است. اما در مدت خواب که قبض نفس و روح نفسانی شده، روح طبیعی یا روح حیوانی در بدن باقی است و همان کاری را که باید بکند، همان مددپذیری، جذب، تحلیل و بدل مایتحلّل قراردادن را دارد. روح حیوانی تمام آن کارهایی را که الآن در حال بیداری در بدن اجراء می‏کند، در حال خواب هم همین‏طور اجراء می‏نماید.

البته روح نفسانی مفارقت کرده و قطع شده و توفّی شده، و همان‏طور که عرض شد در قلب قرار گرفته یا در محل ولادت و زادگاه خود واقع شده و در کرسی استقرار خود مستقر شده است، اما روح حیوانی در بدن کار خود را اجراء می‏کند که نبض از حرکاتِ قبض و بسطی روح حیوانی گزارش می‏دهد؛ یعنی این حرکت نبض‏ها مقدار یا سیر اعتدالی روح حیوانی را بازگو و بیان می‏کند. در حالِ خواب هم همین‏طور است. روح حیوانی باقی است و کار خود را که همان قبض و بسط است بدون تفاوت می‏کند. از برای انجام کارها ممکن است در بعضی کیفیت‏ها فرق کند، اما اصلِ کارِ روح حیوانی تعطیل نمی‏شود و به ‏کار خود ادامه می‏دهد.

به‏همین دلیل می‏گوییم اگر روح نفسانی به بدنی تعلق داشته باشد، وقتی‌که از بدن قبض می‏شود حالت خواب عمیق دست می‏دهد. برای آن بدنی‏ که روح نفسانی در آن وجود دارد، حالت خواب عمق بیشتری دارد تا حیواناتی که در آنها روح نفسانی وجود ندارد و فقط روح حیوانی دارند. خواب در حیوانات بسیار ضعیف و سطحی است. انسان بیشتر در خواب فرومی‏رود. خواب انسان نسبت به ‏خواب حیوان سنگین‏تر است، بلکه اصلاً خواب در حقیقت، شأن انسان است و برای انسان مفهوم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 20 *»

صحیحی دارد، نه برای حیوانات. تعبیر مناسب برای حیوانات همان چُرت و پینَکی است که عرب «سِنَة» می‏گوید؛ یعنی حالتِ خواب سطحی و عمق نیافته.

چُرت حیوان خواب سطحی است که همان تعبیر سنة است، اما مفهوم حقیقی خواب برای انسان است؛ زیرا انسان دارای روح نفسانی است که با توفّی و قبض‌شدن روح نفسانی، حالت خواب برایش عمیق می‏شود و خواب گفته می‏شود.

در کریمه‏ شریفه‏ آیة‌الکرسی، «سنة» و «نوم» ذکر شده که مسأله ایجاد کرده است: اللّه لا اله الّا هو الحیّ القیّوم لاتأخذه سنة و لا نوم؛([13]) خداوند است که حی و قیوم است، او را چرت و خواب نمی‏گیرد. همین تعبیر، مسأله‏ای را در این آیه مطرح کرده است. چون در اصول فصاحت و بلاغت می‏گویند اگر در یک کلام منفی خواستیم مراتبی را نفی کنیم، قاعده این است که از بیشتر به کمتر پیش رویم. قاعده در فصاحت و بلاغت این ‏است که در کلام منفی، از بیشتر شروع و به‏ کمتر ختم کنیم. ولی در اثبات به ‏عکس است باید از کمتر شروع و به‏ بیشتر ختم کرد.

مثلاً اگر بخواهیم بگوییم فلان شخص پول ندارد، این نفی و منفی است. می‏گوییم: «لیس عنده مائة درهم» او صد درهم ندارد. بخواهیم ترقی کنیم می‏گوییم «بل و لا واحد» بلکه یک درهم هم ندارد. طریق فصاحت این‏ است که در کلام منفی باید از بیشتر شروع و به کمتر ختم کنیم. فلانی صد تومان ندارد، بلکه یک تومان هم ندارد. این قاعده است. اما به عکس در کلام مثبت باید از کمتر شروع و به بیشتر ختم کنیم. مثلاً بگوییم فلانی ده تومان دارد، صدتومان هم دارد، هزار تومان هم دارد. پس در کلام مثبت که اثبات می‏کنیم از کمتر شروع و به بیشتر ختم می‏کنیم.

حال در آیه‏ شریفه‏ لاتأخذه سنة و لا نوم طبق میزانی که در فصاحت و بلاغت

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 21 *»

است، قاعده‏ زبان عرب اقتضاء می‏کرد که گفته شود «لاتأخذه نوم و لا سنة» خدا را خواب نمی‏گیرد چرت هم نمی‏گیرد. قاعده‏اش این‏طور است، خدا را خواب که نمی‏گیرد بماند چرت هم نمی‏گیرد؛ یعنی خدا چرت هم نمی‏زند. اما چطور شده که خداوند در این آیه ظاهراً بر خلاف آن میزان و قاعده تعبیر آورده است؟ لاتأخذه سنة و لا نوم او را چرت نمی‏گیرد خواب هم نمی‏گیرد. این روش برای کلام مثبت است و در کلام منفی چنین نیست، پس چرا این‌طور است؟

این سؤال از بی‏توجهی به ‏همین مطلبی است که عنوان شد. چون کریمه شریفه‏ آیة‌الکرسی بیان خصوصیات توحید و معارفی است که در توحید باید بدانیم. الله لا اله الّا هو الحی القیّوم، خدا که جز او خدایی نیست، حی و قیوم است.

این لازمه‏ حیات خدا است، حیات و زنده‏بودن و زندگی او به‌‏طوری است که اقتضاء می‏کند تعبیر این‌طور باشد. حی و قیوم است؛ یعنی حیات او به‏مانند حیات خلق نیست، حیات او مثل حیات حیوانات نیست که لازمه و همراهش چرت‏زدن است و نه هم مثل حیات انسان است که لازمه‏اش خوابیدن است. خوابیدن در کنار بیداری از لوازم حیاتی انسان است. همان‏طور که بیدار است خواب هم می‏رود. خواب و بیداری از لوازم حیات انسانی است و خدا را خواب هم نمی‏گیرد، بلکه او حی و قیوم است؛ یعنی دائم القیام و شدید القیام به ‏ربوبیت است که هیچ فتور، خستگی و کمبودِ نیروی حیاتی یا کمبود زمینه‏ فعالیت در حیات او دست نمی‏دهد.

پس مطرح‏شدن حیات خدا اقتضاء می‏کند که سخن و بحث به ‏همین‏طور ذکر شود. چون می‏خواهیم منقصت و نقصان را از خدا برطرف کنیم. حیات خدا حیاتی است که برایش نقصان نیست. ما زندگی حیوانات را زندگی ناقصی می‏بینیم اما در انسان‏ها زندگی کامل‏تری را سراغ داریم. در حیوان فقط روح نباتی و روح حیوانی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 22 *»

حاکم است و در انسان روح نباتی و روح حیوانی و روح انسانی است و حیاتِ قوی‏تر و عالی‏تر و بیشتری را دارا است.

پس طبق نظام فصاحت و بلاغت سخن گفته شده است. می‏خواهیم بگوییم در خداوند منقصت نیست، حیات خداوند مانند حیوانات نیست که ناقص‏تر است و مانند حیات انسان هم نیست که نقصانش کمتر است. خدا حی و قیوم است، پس او را چرت نمی‏گیرد که منقصت بسیار است. از بیشتر شروع شد. منقصت، زیاد و حیات، بسیار بسیار ناقص است، سنة او را نمی‏گیرد پس حیاتش ناقص نیست که نقصانش زیاد باشد. اما ممکن است حیاتش با نقصان کمتری باشد و کمال بیشتری داشته باشد مثل حیات انسان، و لا نوم زندگی و حیاتش مانند انسان هم نیست.

پس با این توضیح می‏بینیم که آیه‏ شریفه کاملاً بر نظم حکمت و مطابق قاعده و میزانی است که همه‏ عقلاء و به‌خصوص اهل زبان عرب و به ‏تبعیت آن، اهل سایر زبان‏ها آن میزان را دارند که در نفی از بیشتر به ‏کمتر صعود می‏کنند. در این آیه‏ شریفه نیز همین‏طور است.

مقصود این بود که چون انسان صاحب نفس انسانی است خواب که برایش دست می‏دهد، عمق دارد و عمیق است. انسان در خواب غوطه‏ور و مستغرق می‏شود به‏طوری ‏که هیچ با حیوانات مقایسه نمی‏شود.  البته کیفیت خواب در حیوانات مختلف است. یک‏وقتی هم در این زمینه اشاره‏ای کرده‏ام. به‏طور کلی می‏خواهیم بگوییم که خواب حیوانات سطحی است خیلی خیلی سطحی. حتی آن حیواناتی که مثلاً دوران زمستان را در خواب می‏گذرانند و خواب فصلی دارند، معنایش عمق خواب آنها نیست. با آنکه مدت خواب آن نوع حیوانات طولانی است؛ مثلاً فصل زمستان را یکسره در خوابند، باز هم عمق ندارد و در حکم سنة و چرت‏زدن است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 23 *»

اما خواب انسان عمیق است. پس باید گفت در حقیقت انسان می‏خوابد. خواب، یعنی قبض روح و گرفتن جان. اما در خوابِ حیوان جانی از او گرفته نمی‏شود، عوامل و شرایط اقتضاء می‏کند که او چرت بزند. اگر آن عوامل را تغییر بدهند، حیوانات خواب ندارند. مثلاً خواب نوع کبوترها همان چرت است، هوا که تاریک می‏شود یا در تاریکی قرار می‏گیرند، برای آنها حالت چرت عارض می‏شود اما خواب نیستند. شرایط چنین اقتضاء می‏کند مثل اینکه چشمش ضعیف است در تاریکی نمی‏تواند پرواز کند همین‏طور نمی‏تواند بیدار باشد. خواب نیست فقط کارهایی که در روشنایی می‏کرده نمی‏کند. در کارهایش حالت رکود پیدا می‏شود؛ یعنی در کارهایی که در روشنایی می‏کند، نه در کارهای طبیعیش؛ در کارهایی از قبیل اینکه پرواز می‏کند، دانه برمی‏چیند، آب می‏خورد، از دشمن فرار می‏کند.

همین‏که هوا تاریک می‏شود، دیگر برای دید او یا سایر مراتب ادراکیش شرایط فراهم نیست، حتی از دشمن هم فرار نمی‏کند. نزدیک غروب قدری که هوا تاریک می‏شود گربه به ‏راحتی می‏تواند کبوترها را بگیرد، یا بچه‏ها راحت می‏توانند آنها را بگیرند. علتش همین است که تا روشنایی فراهم شود کبوتر می‏بیند، مثل روز و بیدار است. معنای اینکه خواب می‏رود و خوابش سطحی است و عمق ندارد، همین‏ است که با تأثیر شرایط که دیدن و شنیدنِ حیوان کم می‏شود، این امر  رخ می‏دهد.

ولی برای انسان فرق نمی‏کند که هوا تاریک یا روشن باشد. گفتگو، سر و صدا، هرچه باشد، خواب که عارض می‏شود دیگر می‏خوابد. اصلاً دیگر توانایی ندارد برای اینکه خودش را بیدار نگاه دارد و به ‏مقدار لازم خواب غالب می‏شود. فقط می‏تواند زود دوباره به ‏حال توجه و بیداری برگردد.

عارض‏شدن خواب امری است که حتی در حدیث می‏فرماید: لیس للعباد فیها

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 24 *»

 صنع([14]) خواب، بیداری، رضا، غضب، معرفت، جهل و سایر چیزهایی که ذکر شده است، اموری است که بشر در برابر آنها مضطر و ناچار است. علتش همین است که انسان دارای روح نفسانی است که در حال خواب گرفته و قبض می‏شود اما روح حیوانی در بدن می‏ماند و مانند حالت بیداری فعالیت خود را دارد. چون در همین روح حیوانی، شعاع و مثال روح نفسانی موجود و از آن استخراج شده است، پس در حال خواب هم خصوصیاتش با حیوانات دیگر فرق می‏کند.

سخن در این است که جان از این بدن گرفته می‏شود که مراد از آن همان روح نفسانی است. حضرت باقر؟ع؟ می‏فرمایند: ما من احد ینام الّا عرجت نفسه الی السماء و بقیت روحه فی بدنه و صار بینهما سبب کشعاع الشمس فاذا اذن اللّه فی قبض الارواح اجابت الروح النفس و ان اذن اللّه فی ردّ الروح اجابت النفس الروح و هو قوله سبحانه «اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها».([15]) حدیث شریفی است که ادامه دارد ولی محل بحث همین مقدار است. هیچ‏کس نمی‏خوابد مگر آنکه جان و نفسش که همان روح نفسانی است به ‏آسمان عروج می‏کند. هر کسی که می‏خوابد جان و نفسش به‏ آسمان عروج می‏کند، اما روحش در بدنش باقی می‏ماند و  سببى بين آن نفس و بين اين بدن مى‌گردد؛ مثل شعاع و نور خورشید. وقتی‌‌که خداوند اذن بفرماید که جان گرفته شود، این روح، نفس را اجابت می‏کند و اگر خدا در برگشتن جان اذن و اجازه دهد نفس، روح را اجابت می‏کند. همین است فرمایش خداوند سبحان اللّه یتوفّی الانفس حین موتها.

این حدیث شریف در شناخت روح نفسانی، روح حیوانی و مثال استخراج شده

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 25 *»

از روح حیوانی برای نفس انسانی بسیار بسیار جالب است. با فرمایش‏های بزرگان ما درباره‏ استخراج مثال‏ها که در شرح فرمایش حضرت امیر؟ع؟ است که و القی فی هویتها مثاله و اظهر عنها افعاله فهمیده می‏شود. به‏طور کلی این فرمایش حضرت قاعده‏ای کلی در بیان رابطه‏ بین هر عالی ـــ  مرتبه‏‏بالا ـــ  و دانی ـــ  مرتبه‏ پایین ـــ  است.

خود رابطه‏ بین بدن و نفس مسأله‏ مشکلی است. نفس یک حقیقت دهری و این بدن یک حقیقت زمانی است. نفس یک حقیقت مجرد از ماده و مدت زمانی، و این بدن در متن ماده و مدت زمانی است. رابطه‏ بین نفس و بدن چگونه است؟ چون مثال و صورت آن مرتبه‏ عالی است می‏گویند از آنجا است، ولی از آنجا پایین نیامده و از اینجا هم بالا نرفته است که ارتباط برقرار شود، بلکه نفس از این آئینه صورت خود را استخراج می‏کند و مثال او می‏شود. و القی فی هویتها مثاله مثال چیزی نیست که نفس در بدن بیندازد، بلکه از همین‏جا استخراج می‏شود ولی او را حکایت می‏کند و تمام افعال آن نفس از این مثال ظاهر می‏شود.

همین الآن ما نشسته‏ایم، فکر می‏کنیم، سخن می‏گوییم، تعقّل داریم. مباحث گذشته که گفته شده به يادمان می‏آید و خود این «ذکر» است. مراد از ذکری که از اوصاف نفس انسانی شمرده شده، همان حافظه است. حافظه داریم دلیلش همین ‏که این سخنانمان، مبتنی است بر آنچه در حافظه از این مطالب داریم. پی‏درپی به ‏يادمان می‏آید و مطالب برایمان روشن است یا روشن می‏شود. اینها کار انسان است.

با این مباحث «فکر» می‏کنیم. همين‌جا مجلسِ فکر است و همین‏جا مجلس «علم» است، همین‏طور مجلسِ «حلم» است. شما هم باید صبر و تحمّل کنید. اگر خدای ناکرده، بی‏ادبی کردم باید در مقابل بی‏ادبی‏هایم تحمّل کنید، این حلم است. ان‏شاءاللّه، بحث «حکمت» است؛ یعنی همین‏که اسامی و الفاظ حکمت را یاد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 26 *»

بگیریم. همین‏طور «نزاهت» است، به‏ برکت فرمایش‏های محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ و بزرگان دین اعتقادات و اخلاقیاتمان سالم و از آلودگی‏ها پاک می‏شود و آمرزیده می‏شویم. همه‏ اینها نزاهت است. و آثار اینها هم نباهت، شرافت و ارزش‌یافتن است.

در هر صورت الآن آثار نفس انسانی در حد نقصان از ما سرمی‏زند. اینها از چیست و کارهای چیست که الآن در حال اجراء است؟ آری، کارهای نفس ما است، اما کدام نفس؟ نفس دهری که در دهر است و اینجا نیست. از جایش هم که پایین نمی‏آید و در این بدن که نیامده است. اصلاً  شیء دهری در زمان نمی‏آید. آن نفس در دهر و در جای خود قرار دارد.

اما خدا به ‏این بدن ما و خون و روح بخاری آن و همین‏طور به روح حیوانی که در این بدن است و الآن آن را اداره و تدبیر می‏کند و امور طبیعیش را واقع می‏سازد، اعتدال داده است. روی نبض دست بگذارید در حال حرکت است. این نبض الآن گزارش می‏دهد که روح حیوانی ما مشغول کار خودش است. حرکت قبض و بسط را درست انجام می‏دهد. تمام امدادها و جایگزینی‏ها واقع می‏شود. سلّول‏های مرده را بیرون می‏ریزد و سلول‏های زنده را جایگزین می‏کند. الآن این روح حیوانی چه‌کار می‏کند؟ این بدن را تدبیر می‏کند. خدا این‌طور قرار داده است.

اکنون اعتدالی برای روح حیوانی فراهم شده که در برابر نفس ما که در دهر قرار دارد آئینه است. آن نفس در دهر مشخص است. الآن امام زمان؟ع؟ که نگاه می‏فرمایند نفس هر شخصی را بر خصوصیات خودش می‏بینند. آن نفس آنجا نشسته است و در اینجا هیچ‏چیز دیگری جز جماد و نبات و روح حیوانی نیست. در این بدن فقط جمادیت است و نباتیتی که از آن استخراج شده که همان روح بخاری است. باز از آن روح بخاری، روح حیوانی استخراج شده که آن هم صافی صافی همین جماد است. همه‏ اینها هیچ‏چیزی نیست مگر همین هوایی که تنفس

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 27 *»

می‏کنیم و همین آب و نانی که می‏خوریم.

آن‏وقت، نفس در آنجا از این آئینه، مثال خود را استخراج کرده است. همه‏ این کارهایی که می‏کنیم کار آن نفس است که با این مثال از اینجا سرمی‏زند. فکر می‏کنیم و این فکر روی این بدن اثر می‏گذارد. این اثری که دیده می‏شود، از آن مثالِ استخراج ‏شده است که بین آن نفس و این روح حیوانی سبب است. مثالِ استخراج شده سبب است. امام می‏فرمایند: مثل شعاع خورشید. ما می‏دانیم شعاع خورشید، شبح، تجلّی و مثال خورشید است.

خیلی مطلب، عجیب است! خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی فرماید. مسأله‏ مثال، تجلّی، جلوه و ظهور به ‏شکلی که ایشان فرموده‏اند، چقدر حلّال مشکلات است! شعاع خورشید چگونه است؟ چیست و چه بوده است؟ ولی بحثش در اینجا با مطلب بیگانه می‏شود. امام؟ع؟ شعاع خورشید را «سبب» می‏فرمایند. حضرت امیر؟ع؟ «مثال» فرموده‏اند، و القی فی هویتها مثاله. الآن این مثالِ استخراج شده، نسبت به‏ نفس مثل شعاع نسبت به خورشید است. خورشید در جای خودش است و هیچ پایین نمی‏آید، اما داخل این اتاق یا حیاط، شعاعش تابیده است و کارهای خورشید را می‏کند، گرم می‏کند، روشن می‏کند.

اینجا هم همین‏طور است. این مثالِ نفس که ‏ از این روح حیوانی استخراج شده است، صورت و شبح نفس است که استخراج شده و در اینجا تمام کارهای نفس را می‏کند. تمام کارهای انسانی که از ما سرمی‏زند و ما را در اینجا از حیوانات جدا کرده همه به‏واسطه‏ آن مثال است. آن مثال از همین روح حیوانی استخراج شده است و امام آن را در این حدیث، «سبب» می‏فرمایند.

خدا در موقع خواب نفس و روح نفسانی را قبض می‏کند و می‏گیرد. علت گرفتنش را عرض کردم که یک حالت طبیعی برای این بدن فراهم می‏شود که آئینه‏

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 28 *»

روح حیوانی را غلیظ و کدر می‏کند. همین‌که کدر کرد، آن مثال ــ  یعنی رخساره‏ نفس ــ مخفی می‏شود. نفس خسته نشده است که آن ‏را گرفته باشند، بلکه نفس نیامده بود تا او را بگیرند و ببرند. این آئینه که در اینجا روی او را حکایت می‏کرد، کدر شد و غبار گرفت، پس آن مثال پنهان شد. همین پنهان‏شدن را «قبض روح» می‏گویند. اکنون دیگر آن مثال در اینجا فعالیت ندارد. انسان خواب روى زمين افتاده است و هيچ فکر و ذکرى‌ ندارد از اين جهت تکليفى‌هم ندارد.

رُفِع القلم عن ثلاثة عن النائم حتی یستیقظ؛ از شخص خواب قلم برداشته شده است تا بیدار بشود. تا وقتی‏که بیدار نشود تکلیف ندارد و اینکه مثلاً فرموده‏اند نماز را قضاء کند([16]) دستور خاص است، اگرنه به‏حسب حکم قاعده‏ کلّی، قلم از او برداشته شده است؛ مثل دیوانه که درباره‏اش همین‏طور می‏فرمایند: و عن المجنون حتی یُفیق و عن الطفل حتی یبلغ،([17]) و از کودک تا بالغ شود.

امام؟ع؟ می‏فرماید: این مثال سببی است مثل شعاع خورشید بین خورشید و این زمین. این بدن را مانند زمین فرض کنید و نفس را مانند خورشید و مثالِ استخراج‏ شده از این حیوانیت را مانند شعاع. حال وقتی‏که خداوند جان را گرفت یعنی آن روح نفسانی را، مثال در اینجا اگرچه مخفی شده ولی موجود است و وسیله‏ ارتباط جان و بدن است.

می‏فرماید: اگر خداوند اجازه فرماید که قبض روح شود، یعنی بمیرد، اجابت الروح النفس([18]) روح نفس را اجابت می‏کند؛ یعنی نفس که در اینجا تدبیر و تصرفی ندارد و تصرّف خود را قطع کرده است، روح بخاری ـــ  یعنی روح نباتی ـــ  و روح حیوانی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 29 *»

هم او را اجابت می‏کنند و تصرف خود را رها می‏نمایند. پس مرگ حاصل می‏شود.

اذن خدا هم به‏ همین است که اعتدال از هم می‏پاشد. خون اعتدالش را از دست می‏دهد و دیگر روح بخاری فراهم نمی‏شود. روح بخاری که فراهم نشد، مَرکب و مرکزی برای روح حیوانی یعنی صافیِ صافی نیست. باید این بدن خون درست بکند، خون که درست شد روح بخاری از آن فراهم شود و بعد روح حیوانی درست بشود. وقتی‏که اعتدال این دستگاه‏ها از هم ‏ریخت و دیگر خون ساخته نشد، روح بخاری ساخته نمی‏شود؛ روح بخاری که ساخته نشد، روح حیوانی هم ساخته نمی‏شود.

امام؟ع؟ همین حالت را اذن برای مردن می‏فرمایند که ملائکه دیگر کارشان متوقف می‏شود و کاری نمی‏کنند و دستگاه‏ها همه از کار می‏افتد. می‏فرماید روح حیوانی نفس را اجابت می‏کند. نفس می‏گوید: من از این بدن رفع تصرّف و قطع تدبیر کردم و دیگر به ‏آن کاری ندارم. روح حیوانی می‏گوید: من هم تبعیت می‏کنم. برای تحقق این حالات، مراتب فعل خداوند از مشیت تا اذن در حکم جان برای آنها است.

وقتی‏که دستگاه این‌طور بی‏اعتدال شد، خدا این‏چنین قرار می‏دهد که روح حیوانی نیز رفع تدبیر می‏کند. دیگر حرکات نفَس، حرکات قبض و بسط، همه متوقف می‏شود. روی نبض دست می‏گذارند و می‏گویند مُرد؛ این معنای اجابت روحِ حیوانی به‏ نداء نفس است. روح حیوانی بالا نمی‏رود ولی همین‏جا دیگر فراهم نمی‏شود. تا به‏ حال در این دستگاه فراهم می‏شد، حالا دیگر فراهم نمی‏شود که اسمش را «مرگ» می‏گذارند.

اما اگر خدا اجازه بفرماید که تعلّق و تدبیر نفس برگردد، آنگاه نفس است که روح حیوانی را اجابت می‏کند؛ یعنی چه؟ یعنی روح حیوانی از نظر تدبیر بدن در حال خواب با حال بیداری فرقی ندارد و مشغول تدبیر بدن است. روح حیوانی کار خودش را تعطیل نکرده و بنا است بیدار بشود. «بیداری» عبارت از این است که روح حیوانی می‏گوید: من

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 30 *»

موجودم و کار خودم را هم می‏کنم، فقط آئینه‏ای بودم که قدری غبار گرفته و کدر شده بودم. ای نفس دهری، این غبار، مثال و رخساره‏ تو را در من پنهان کرده بود. حال این مقدار خواب، کدورت را برطرف کرد و غبار پاک شد. اکنون که غبار پاک شد باز برای تجلی آماده‏ام. ای نفس دهری، خدا مرا این‏طور قرار داده است که در مقابل تو قرار بگیرم و تو مثالت را از من استخراج کنی و بعد از آن کار خود را شروع کنی.

نفس، روح حیوانی را اجابت می‏کند. پایین نمی‏آید بلکه استخراج مثال می‏کند؛ یعنی باز رخساره‏ خود را از اینجا استخراج می‏کند و رخساره و مثالِ نفس دهری فعالیتش را آغاز می‏کند. و اظهر عنها افعاله نفس کارهای خود را از این مثال اظهار می‏دارد. کدورت که از این آئینه برطرف گشت و آن مثال پنهان شده روشن شد، اسمش را «بیداری» می‏گذارند.

مثل اینکه شما آئینه‏ای گذارده باشید و غبار بگیرد یا در داخل حمّام رویش بخار بنشیند. رخساره‏ شما در اثر بخارها پیدا نیست، دستی روی بخار می‏کشید عکستان در آئینه پیدا می‏شود. عکس بود ولی بخار مانع پیدایی آن بود، یا بگوییم شبح از شما تا به اینجا آمده اما اکنون آئینه بخار گرفته است، شبح پیدا نیست. وقتی‏که دست کشیدید شبح پیدا می‏شود.

این پیدایی مثال در روح حیوانی آن‏به‏آن است. چون مثال آن‏به‏آن پیدا می‏شود، آن‏به‏آن هم استخراج می‏شود. وقتی‏که انسان در خواب است، در اثر بخار کدر شده و اصلاً این مثال نیست. حیوانیت هم مثل نباتیت آن‏به‏آن پیدا می‏شود. حیوانیتی که اکنون پیدا می‏شود در دقیقه‏ بعد نیست، همان‏طور که روح بخاری نیست بلکه آن‏به‏آن پیدا می‏شود. آئینه، کدر و غبارآلود یا بخارآلود بود و رخساره‏ نفس پیدا نبود. کدورت و بخار که برطرف شد، روح حیوانی می‏گوید: ای نفس، برای عکس‏نمایی تو آماده‏ام. او هم می‏گوید: من هم برای عکس‌اندازی آماده‏ام.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 31 *»

ما معتقدیم که در پیدایش هر موجود و حادثی، علاوه بر مشیت، اراده، قدر، قضاء، امضاء و اذن هم لازم است. اذن همین است. تمام اسباب و امور فراهم است و آئینه از غبار و بخار پاک شده، اما برای القاء مثال ـــ  بر خلاف حرف حکماء ـــ  اذن خدا لازم است که با سایر مراتب فعل خداوند در حکم جان برای این حالات است.

حکماء می‏گویند: اگر شما یک آئینه را صاف و کاملاً صیقلی کردید که دیگر هیچ بخار و کدورت و غباری نداشت و خودتان هم به‏ عنوان شاخص مقابل آن ایستاده باشید، دیگر حتماً باید عکس شما از آن آئینه استخراج و شبح شما در آن منعکس شود. حتمی است و دیگر خدا دخالت ندارد. انعکاس شبح شما در آئینه «واجب الوجود بالغیر» است؛ زیرا «علت تامه» فراهم است. علت تامّه وجود شاخص است آئینه هم که آمادگی و قابلیت تام دارد، باید معلول فراهم بشود. معلول همان انعکاس شبح شما در آئینه است. می‏گویند: در نزد تحقق علت تامه، تحقق معلول، واجب الوجود بالغیر است و دیگر هیچ احتیاجی هم به خدا ندارد.

اما امام صلوات الله علیه به ما فرمودند: لایکون شی‏ء فی السموات و الارض الّا بسبعة؛([19]) هیچ چیزی در آسمان‏ها و زمین هست نمی‏شود مگر به هفت ‏چیز و از آن هفت‏ چیز اذن خدا را شمرده‏اند. در این حدیث هم که می‏فرماید اگر خدا اذن دهد. پس اگر آئینه صیقلی و کاملاً بی‏بخار و غبار باشد و من هم در مقابلش نشسته باشم؛ یعنی شاخص به‏ تمام معنى موجود و قابلیت هم موجود باشد، اما باز هم انعکاس شبح، اذن می‏خواهد. اگر خدا اذن ندهد نخواهد شد. زیرا شبح هم شی‏ء است و تحققش به تعلق تمام مراتب فعل خداوند به آن، بستگی دارد.

این «نخواهد شد»، تو دهنی به ‏تمام حکمائی است که می‏گویند: «واجب ‏الوجود بالذات خدا است و واجب‏ الوجود بالغیر معلول است، عند تحقق

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 32 *»

العلة التامة».([20]) چه حرف‏های بی‏اساسی! آری، واجب ‏الوجود بالذات خدا است ولی واجب‏ الوجود بالغیر که دیگر به ‏خدا احتیاج نداشته باشد، وجود ندارد. هرچه هست چه در حدوث و چه در بقاء، محتاج و فقیر به‏ درگاه خدا است. یا ایّها الناس انتم الفقراء الی اللّه؛(2) الناس در این آیه خطاب به ‏همه‏ خلق است(3) بلکه در تأویل، همه‏ موجودات حتی شبح شما در آئینه را شامل می‏شود.

اینجا هم همین‏طور است. وقتی‌‏که کدورت روح حیوانی در آن مدّت خواب  آئینه‏وار برطرف شد می‏گوید: ای نفس دهری، من برای پذیرش عکس تو آماده‏ام. نفس هم می‏گوید: من برای القاء شبح آماده‏ام. اذنِ خدا که می‏رسد نفس، روحِ حیوانی را اجابت می‏کند؛ القاء مثال بر آن هویت و استخراج مثال از آن می‏نماید و دوباره افعال خود را با آن مثال جاری می‏سازد.

اسم این حالت را «یَقَظه»  ـــ  یعنی بیداری ـــ  می‏گذارند. به‏ همین سبب در سیر و سلوک یقظه در برابر غفلت لازم است؛ یعنی انسان باید همیشه متوجه باشد و سعی کند با استغفار و طلب مغفرت، با گریه، خشوع، خضوع و انکسار، دل خود را در برابر ولیّ و امامش؟ع؟ پاک ‏کند که نور او در وجودش منعکس شود و مراتب سیر و سلوک برایش فراهم گردد. باید غبار و بخارِ رطوبت‏های معاصی را پی‏درپی با آتش ندامت و استغفار برطرف سازد و کم‏ کند.

همین‏طور انسان باید مرتب با آتش تکلیف و طاعات رطوبت‏های معاصی را برطرف کند. باید واجبات را ـــ  به‏طور کامل ـــ  درست عمل کرد و مستحبات را تا جایی که میسّر است اداء کند. البته اداء آنها سنگین، مشکل و آتش‌وار است. تکلیف آتش‌وار است. پس انسان باید از گناهان نادم و پشیمان باشد و استغفار کند، تا با این

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 33 *»

کارها و این آتش‏ها، کدورت‏ها، غبارها و رطوبت‏هایی را که از معاصی و تمایل به ‏آنها فراهم گردیده برطرف نماید.

اصلاً خود میل به عصیان که در ما لازمه‏ نقصان است رطوبت‏بار و رطوبت‏وار است. بخار ایجاد می‏نماید و کدر می‏کند. انسان که خودش را با آن آتش‏ها پاکیزه، صاف و صیقلی کند، قطعاً عنایت آن بزرگواران طوری است که خدا اذن داده است. خدا ایشان را رحمت واسعه و رحمت رحيميه خود قرار داده است. تفضّل می‏فرمایند، توجه می‏کنند و به‏ برکت توجهشان انسان به طاعات و عبادات موفق می‏شود و گناهانش آمرزیده می‏گردد و ترقی برایش فراهم می‏شود.

امام فرمودند: وقتی‏که خدا اجازه دهد شخص بیدار شود و نمیرد، نفس، روح را اجابت می‏کند. آیه‏ شریفه‏ اللّه یتوفّی الانفس حین موتها را تا آخر قرائت کردند و بعد جمله‏ای فرمودند که دیگر به‏ خواب‌دیدن مربوط است و به ‏بحث ما مربوط نیست.

می‏فرمایند: فمهما رأت فی ملکوت السموات فهو ممّا له تأویل، وقتی‏که انسان به ‏خواب می‏رود، یعنی دیگر توجه و تعلق به‏ اینجا ندارد، آنچه در ملکوت آسمان‏ها می‏بیند اسمش را خواب و رؤیای صادقانه می‏گذارند که تعبیردار است؛ یعنی در این عالم تعبیر دارد که معبِّر و عالمی که خدا دل او را به علم تعبیر نورانی گردانیده است می‏تواند تعبیر کند.و ما رأت فیما بین السماء و الارض فهو مما یخیّله الشیطان و لا تأویل له،([21]) اما آنچه نفس بین آسمان و زمین می‏بیند، با حرکات شیاطین و رفت و آمد و گفتار آنها مشتبه است. آنها از تخییلات شیطان است و شیطان در آنها دخالت دارد، پس تأویلی ندارد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 34 *»

مجلس 3

 

(شب دوشنبه  6 رجب‌المرجب  1406 هـ ق)

 

r یادآوری مباحث گذشته

r تعابیر مختلف از روح نفسانی در احادیث

r وجه اشتراک خواب و مرگ

r وجه افتراق خواب و مرگ

r نتیجه‏ اخلاقی و عرفانی بحث

r اصحاب کهف نمونه‏ حسّی برای موضوع مورد بحث

r تجربه‏ای آموزنده

r بازگشت به اصل بحث

r خواب معصومین ؟عهم؟

r خواب حیوانات

r روح انسانی، ملکوتی است

r نظر بوعلی سینا درباره‏ روح انسانی

r معنای دخول و خروج روح ملکوتی در بدن

r روح با بدن ممازج نیست، بلکه محیط بر بدن است

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 35 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در حال خواب مثل حالت مرگ، روح نفسانی قبض می‏شود. پس حالت مرگ و حالت خواب از جهت توفّی روح انسانی نفسانی و قبض آن که خداوند می‏گیرد یکسان است. ولی فرق خواب با مرگ این بود که در حال خواب روح حیوانی در بدن باقی است و تدبیر خود را دارد و فقط تعلق و تدبیر روح نفسانی از بدن گرفته شده است. پس در حال خواب تدبیر روح حیوانی باقی است و در حال مرگ همین روح حیوانی هم گرفته می‏شود و دیگر تدبیرش در بدن نیست.

حدیثی را خواندیم که امام؟ع؟ راجع به ‏خواب فرمودند: وقتی‏که انسان می‏خوابد نفس به‏ آسمان عروج می‏کند و روح در بدن باقی می‏ماند. مراد از روح همان روح حیوانی است که در بدن می‏ماند اما نفس عروج می‏کند. معنای عروج را هم اجمالاً دانستیم و شاید بعد هم عرض کنم.

در حدیث شریفی که مجلس قبل خواندیم، امام؟ع؟ میان نفس و روح فرق گذاردند و فرمودند: ما من احد ینام الّا عرجت نفسه الی السماء و بقیت روحه فی بدنه.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 36 *»

امام؟ع؟ در این تعبیر بین نفس و روح فرق گذارده‏اند. می‏فرمایند: آن‌که توفّی و قبض شده یا عروج یافته، نفس است و آن‌که باقی مانده روح است. بعد فرمودند: اگر خداوند به‏ بیدارشدن و باقی‏بودن در دنیا حکم بفرماید نفس، روح حیوانی را اجابت می‏کند و اگر خداوند به ‏مردن حکم بفرماید روح حیوانی، نفس را اجابت می‏کند؛ یعنی آن هم مفارقت می‏کند و تدبیرش در بدن از بین می‏رود. چون بدن دیگر صلاحیت ندارد و اعتدالش از میان رفته است.

حدیث دیگری هم از حضرت کاظم؟ع؟ روایت شده است که همین مطلب را به‏ بیان دیگری مطرح می‏فرمایند، می‏فرمایند: انّ المرء اذا نام فانّ روح الحیوان باقیة فی البدن و الّذی یخرج منه روح العقل. مطلب خیلی واضح است. می‏فرماید: وقتی‌که شخص می‏خوابد روح حیوانی او در بدن باقی می‏ماند، اما آنچه از بدن خارج می‏شود روح العقل است. چنان‏که بیان شد در حال خواب، بدن کار، فعالیت و اعتدال خود را دارد. خون هم اعتدالش را دارد و در اثر همین اعتدال، روح بخاری استخراج می‏شود و از آن هم روح حیوانی استخراج می‏گردد. آن‏به‏آن و لحظه‌به‏لحظه روح حیوانی از روح بخاری و روح بخاری از حرکت خون و خود خون شکل می‏گیرد. چون روح بخاری صافی همین خون و عناصر است و باز روح حیوانی صافی روح بخاری است. پس اینها همه در بدن مثل حالت بیداری موجود است و هیچ کم نمی‏شود.

اینجا امام؟ع؟ روح نفسانی را «روح العقل» می‏نامند؛ زیرا نفس ناطقه‏ انسان طوری است که عقل طبیعی و فطری را دارد. از همان موقعی که نفس در انسان به وجود می‏آید و مثالش از هویت روح حیوانی استخراج می‏شود، عقل ضعیفی یعنی همان عقل طبیعی همراهش است. همین‏طور که نفس ناطقه کم‏کم رشد می‏کند و قوی می‏شود، آن عقل طبیعی و فطری هم رشد می‏کند و قوی می‏شود. در حدیثی که

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 37 *»

رسول‏الله؟ص؟ عقل را ذکر می‏کنند، می‏فرمایند: ملکی است که به‏ تعداد خلایق از گذشتگان و آیندگان برایش رخساره، وجه و رأس است. بر هر رخساره نقابی افتاده است. همین‏که شخص ولادت می‏یابد آن نقاب مقداری کنار می‏رود و شعاعی از آن رخساره‏ عقل در دل که مراد همین نفس ناطقه است می‏تابد.([22]) آن پرده به ‏تدریج کنار می‏رود تا در دوران کمال سنّی که چهل سالگی است آن نقاب و پرده کاملاً  از آن رخساره کنار می‏رود و شعاع تمام آن رخساره در قلب شخص متجلی و افکنده می‏شود. به ‏این اعتبار به نفس ناطقه، روح العقل می‏گویند. پس چه بگوییم روح نفسانی، چه روح العقل، چه نفس ناطقه و چه عقل، همه صحیح است.

آن عقل فطری و طبیعی همراه نفس هست مگر در مستضعفین که حتی از آن عقل طبیعی هم محرومند. چون نفسشان خیلی ضعیف است و هنوز ناطقه‌بودنش کاملاً تعین پیدا نکرده است، از عقل طبیعی هم محرومند. به ‏همین جهت قلمی هم بر آنها جاری نمی‏شود([23]) یعنی قلم ایمان و کفر، حکم به ‏ایمان و کفر بر مستضعفین نمی‏کند. در قبر هم نه به‏ مؤمن‌بودن محکومند و نه به ‏کافر بودن تا اعراضشان برطرف شود و با آتش فلق آزمایش گردند([24]) که اجمالاً حکم مستضعف را می‏دانید.

پس آنجا حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: نفس به ‏آسمان عروج می‏کند، اینجا حضرت کاظم؟ع؟ می‏فرمایند: آنچه در حال خواب از او خارج می‏شود روح العقل است.

عبدالغفّار اَسْلمی در حضور امام؟ع؟ بوده است و شاید راوی خبر هم او باشد عرض می‏کند: «یقول اللّه عزّوجلّ اللّه یتوفّی الانفس حین موتها الی قوله الی اجل مسمّیٰ» عبدالغفار اين آيه شريفه را در حضور امام؟ع؟ تلاوت مى‌کند که در اين آيه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 38 *»

خداوند می‏فرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمّی. تا اینجا آیه را خدمت حضرت؟ع؟ برای طرح سؤال می‏خواند. بعد مى‌گويد: «أفلیس تَری الارواح کلّها تصیر الیه عند منامها فیمسک ما یشاء و یرسل ما یشاء؟» از امام؟ع؟ می‏پرسد: آیا شما این‏طور فکر نمی‏فرمایید که از این آیه استفاده شود که موقع خواب، همه‏ روح‏های موجود در انسان گرفته می‏شود و به‏ طرف خدا ارتحال می‏کند، بعد خدا آنچه از روح‏ها را که می‏خواهد نگاه می‏دارد و آنچه را هم می‏خواهد برمی‏گرداند و بیدار می‏شوند؟ این سؤال را از امام؟ع؟ می‏کند. می‏خواهد بگوید خدا در این آیه این‏طور می‏فرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها، خدا هم در خواب و هم در موقع مرگ جان‏ها را می‏گیرد. عبدالغفار از کلمه‏ «الانفس» این‏طور استفاده کرده است که خدا همه‏ روح‏های موجود، نه ‏تنها روح العقل بلکه روح الحیوان را هم می‏گیرد. وقتی‌که این سؤال را می‏کند، فقال له ابوالحسن؟ع؟: انّما یصیر الیه ارواح العقول.([25])حضرت در جواب می‏فرمایند: به‏طور انحصار روح عقل‏ها به‌‏سوی خدا برمی‏گردند و قبض می‏شوند.

روح العقل همان روح نفسانی است. روح نفسانی گرفته می‏شود اما روح حیوانی باقی است تا خداوند حکم به ‏مردن بفرماید. اگر حکم به ‏مرگ فرمود آن‌وقت روح حیوانی هم روح نفسانی را اجابت می‏کند و از بدن خارج می‏شود. معنای خارج‏شدن روح حیوانی را متوجه هستید که یعنی با از هم ‏پاشیدن اعتدال طبیعی بدن، دیگر روح بخاری فراهم نمی‏شود.

از این دو حدیث خوب استفاده می‏شود که حال خواب با حال مردن در یکی از این دو چیز فرق دارد و در دیگری مساوی است. باید بگوییم خوابیدن و مردن از یک جهت یکسانند و از جهت دیگر با یکدیگر فرق دارند. آن جهتی که یکسانند این است

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 39 *»

که روح نفسانی بی‏تفاوت گرفته می‏شود. طرز گرفتنش را هم به‌طور اجمال در مجلس قبل بیان کردم. پس خوابیدن با مُردن هر دو در گرفتن و قبض و توفّی روح نفسانی یکسان هستند. در آیه هم همین‏طور می‏فرماید اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها، چقدر روشن است! خدا است که جان، نفس و روح نفسانی را در موقع مردن، به‌ تمامی می‌گیرد و توفّی می‌نماید، و روح نفسانی آنهایی را که نمرده‌اند و زنده‌اند، در خواب می‌گیرد. پس توفّی نفس و روح نفسانی و اخذ و گرفتن تمامی آن، در خواب و مرگ یکسان است.

اما فرقی که خواب و مرگ با هم دارند این است که در حال خواب روح حیوانی و تدبیرش باقی است ولی در حال مردن روح حیوانی هم باقی نمی‏ماند. از این جهت حدیث صریح بود که روح یا روح الحیوان در بدن باقی می‏ماند. اگر خدا اذن مردن دهد روح حیوانی هم تبعیت می‏کند و در پی روح نفسانی در بدن باقی نمی‏ماند. اما اگر حکم شود به ‏باقی و زنده‏ بودن، باز روح نفسانی تعلق می‏گیرد و تدبیر نفسانی در بدن شروع می‏گردد و انسان بیدار می‏شود. بیدارشدن علامت این است که روح نفسانی تدبیر می‏کند و دوباره تعلق تدبیری و تصرّفیش برقرار شده است.

با توجه به ‏این مسائل باید بدانیم وقتی‏که در طاعت هستیم روح الایمان به ما تعلق گرفته و ولیّ؟ع؟ در ما متصرف است و ولایت او به ‏ما تعلق گرفته است. خدای ناکرده در حال عصیان هم بدانیم که روح دشمن ولیّ به ما تعلق گرفته و عدوّ الله در ما تصرف کرده است.

پس روشن است که در حال خواب روح حیوانی و تدبیرش باقی است. اگر باقی نبود باید مثل حالت مرگ می‏بود. چطور در حال مرگ دیگر هیچ آثار و تدبیری از روح حیوانی دیده نمی‏شود، حرکت‏های قبض و بسطی کاملاً از میان رفته است و دیگر اثری در نبض احساس نمی‏شود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 40 *»

خداوند در قرآن، جریان اصحاب کهف را ذکر می‏فرماید که مسأله‏ بسیار جالبی است! با آن خواب طولانی مرگ ندارند. خود همان حادثه نمودی از قیامت بود و جریان به‌‏طوری رخ داد تا آیه‏ای برای بعث و اِحیاء روز قیامت باشد. به‏ آن منظور بود و از همان جهت یعنی از جهت توفّی نفس و گرفتن جان ـــ  یعنی روح نفسانی ـــ  و مرگ بود.

توفّی نفس یعنی گرفتن کاملِ مرتبه‏ مثال تا عقل بلکه چون آنها از کاملان زمانشان بودند فؤاد هم داشتند و مرتبه‏ فؤادیشان فعلیت داشت؛ خداوند از مثال تا فؤادشان، همه را قطع و توفّی فرمود و از بدن‏هایشان گرفت. از این جهت جریان ایشان با مرگ یکسان بود. بعد هم آنها را اِحیاء نمود که روحشان یعنی آن مراتب هفت‏گانه را به ‏بدن‏های آنها برگرداند و بیدار شدند.

خداوند این جریان را آیه و نشانه‏ بعث و اثبات احیاء مردگان در روز قیامت قرار داد. چون ایشان در زمانى زنده شدند که اقتضاء می‏کرد آیه‏ بعث دیده شود. خداوند قبلاً اسباب هدایت امتِ سیصد و نه سال([26]) بعد را فراهم کرده بود. خدا چقدر مهربان است! به ‏اقتضاء آنکه زمان و اهل زمانی می‏آیند که این آیه‏ بعث و خلقت و احیاء روز قیامت را به‌‏طور حسّی با چشم می‏بینند و اقرار می‏کنند یا بر منکرانش حجت تمام می‏شود، سیصد سال قبل به ‏فکر آنها می‏اندازد که از قوم خودشان کناره و فاصله بگیرند. به ‏شکل استراحت، کنار آن غار رفتند تا ببینند تکلیفشان چه می‏شود که داستانش را شنیده‏اید.([27]) بعد چنین خوابی بر آنها عارض می‏شود و خداوند بدن‏هایشان را در آن مدت تحت تابش آفتاب و در رطوبت آن غار محافظت می‏کند. با هر سبب طبیعی که برای حفاظت بدن لازم بود و با اسبابی که خداوند بر آنها احاطه و قدرت داشت و حکمتش اقتضاء می‏کرد، بدن‏هایشان را نگاه‏ داشت.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 41 *»

حتی برای آنکه بدن‏هایشان درست محفوظ بماند و برایشان آسیبی فراهم نشود می‏فرماید: و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال، کاملاً  آن بدن‏ها مثل انسانی است که خسته شده است، بیدار می‏شود و به‏ آن‏ طرف می‏خوابد، باز مدتی به ‏این ‏طرف، به ‏این پهلو و آن پهلو می‏شود. به‌‏طوری است که می‏فرماید: اگر از دور آنها را ببینی فکر می‏کنی که بیدارند، خودشان بیدار می‏شوند و برای آنکه خستگیشان رفع بشود از این پهلو به‏ آن پهلو می‏شوند و در عین حال باز در استراحت می‏باشند.

وقتی‌‏که زیاد می‏خوابیم، می‏فهمیم که دیگر خوابمان نمی‏آید، خسته شده‏ایم خواه‏نخواه به ‏این پهلو و آن پهلو می‏شویم، یک‏ مقدار چرتمان می‏گیرد و آهسته‌آهسته باز خواب می‏آید. تحسبهم ایقاظاً و هم رُقود، از دور که نگاه می‏کنی فکر می‏کنی هنوز بیدارند که این‏طور از این پهلو به ‏آن پهلو می‏شوند، اما خوابند.

بد نیست در اینجا جریانی را عرض کنم. ما عمره رفته بودیم و تا موسم حج ماندیم و در گذرنامه، رفتن به‏ حج منعکس شده بود و چهار سال ما را ممنوع الخروج کردند، زیرا با گذرنامه‏ بین‏المللی نباید به‏ حج می‏رفتیم. وقتی برگشتیم اول مرز گذرنامه را از ما گرفتند. بعد با آنکه گذرنامه‏ ما را گرفتند و دست آنها بود، خواستیم سال بعد هم باز به ‏حج برویم. چون گذرنامه از مشهد صادر شده بود گفتیم برای بار دوم از تهران تقاضا کنیم. با شخصی که مورد توجه ما بود مشورت کردیم گفت استخاره کنید. استخاره کردیم همین آیه‏ شریفه آمد: تحسبهم ایقاظاً و هم رقود و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال،([28]) همان‌موقع که از قرآن استخاره کردم و این آیه آمد، به ‏فکر خودم رسید که نتیجه ندارد؛ زیرا مضمون آیه این است که شما فکر می‏کنید که آنها بیدارند و خواب نیستند؛ آنها خوابند ولى ما آنها را می‏چرخانیم. به ‏فکرم گذشت که ما نتیجه نمی‏گیریم، اما او قبل از آنکه چیزی بگویم گفت: کار

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 42 *»

درست است، شما اقدام کنید و مطمئن باشید که يقيناً نتیجه می‏گیرید.

تهران رفتم و یک ماه ماندم و با چه مشکلاتی مدارک فراهم کرده و تقاضا دادم. همه‏ زحمات را که کشیدم آن‏وقت به ‏اداره‏ گذرنامه رفتم، دیدم که اسم ما آنجا است. آن افسری که این کارها را می‏کرد فهمید که خواسته‏ام گذرنامه‏ جدید بگیرم، ناراحت شد. گفتم: آخر به ما گفتند استخاره کنید. استخاره کردم، خودم فکر نمی‏کردم از این اقدام نتیجه بگیرم، اما رفیقم که در ما نفوذ دارد گفت: شما اقدام کنید، نتیجه می‏گیرید. من واقعیت را به ‏افسر گفتم، با آنکه می‏دانستم صحیح نیست. در آن‌وقت هم رفتن به ‏آنجاها مشکل بود و خیلی به ‏زحمت می‏رفتند، آخوندها را آن‏چنان که باید توجه نمی‏کردند ولی خداوند الحمدلله لطف کرده بود. گفت: حالا چون این‏طور استخاره کرده‏اید، من حاضرم که شما بروید و گذرنامه‏تان را از مشهد بگیرید و بیاورید تا خودم ترتیبش را بدهم. آن را به‌‏طوری باطل ‌می‌کنم و برای شما گذرنامه‏ جدیدی صادر می‏کنم. آمدم مشهد مشکلاتی پیش آمد که گذرنامه را از آن اداره نتوانستم بگیرم و نشد. درسی که من از این جریان گرفتم این بود که صریح آیه این‏ است که شما فکر می‏کنید کارگزاران و اسباب ظاهری و باطنی بیدارند، ولی خوابند و ما آنها را شانه به ‏شانه و این پهلو به ‏آن پهلو می‏کنیم. معمولاً کسی این پهلو به ‏آن پهلو می‏شود که بیدار است و خواب نیست. آری، خدا نکند انسان کج بفهمد و کج‌فهمی خیلی بد است. از همین نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال البته به ‏برکت فرمایش‏های بزرگان و مطالعاتم فهمیدم که همه‏ اسباب در تصرف امام زمان؟ع؟ هستند که آن بزرگوار اسم «المدبر» و «المتصرف» خداوند می‏باشند.

فاعل نقلّبهم متکلم مع ‏الغیر است. خدا در مقام ملاحظه خودش با اسباب کارش که اعظم آنها محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ می‏باشند همیشه فعل متکلم مع ‏الغیر به‏‌کار می‏برد و می‏فرماید: ما این کار را می‏کنیم؛ یعنی ما با اسباب مناسب و به ‏دست

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 43 *»

محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ این کارها را می‏کنیم. امام زمان که خواب نیستند، اگر کاری را تقدیر کرده باشند می‏شود و تقدیر نکرده باشند نمی‏شود. از آیه معلوم می‏شد که این کار واقع نمی‏شود من این‏طور می‏فهمیدم که شما فکر می‏کنید آدم‏های درستیند، همه‏شان نادرستند. فکر می‏کنید همه بیدارند اما همه خوابند. دست شخص دیگری است که می‏چرخاند، باید به‏ سراغ آن دست رفت. در همه‏ امور و مشکلات انسان باید نزد امام؟ع؟ برود که نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال. والله امام؟ع؟ همه را به ‏این پهلو و آن پهلو می‏گرداند، همیشه همین‏طور است.

حال خداوند این حادثه را در این آیه‏ شریفه نشانه‏ بعث و احیاء قرار داده است. چون خواب از حیث توفّی و گرفتن جان، مثل مردن است و فرق نمی‏کند، پس صحیح است که بگویند آیه‏ بعث و نشانه‏ اِحیاء روز قیامت است.

اما فرق خواب با مرگ در این بود که نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال، یعنی همان حرکات قبضی و بسطی که اثر روح حیوانی است، مثل گردیدن از این شانه به‏ آن شانه، گاهی بالا گذاردن دست، گاهی پایین‌آوردن، گاهی خسته‏‌شدن و دست را به ‏آن طرف بردن، گاهی بلند‌کردن پا و از این قبیل، اینها همه بوده و فقط شانه به‏ شانه شدن نبوده است. بدن‏های اصحاب کهف تمام این کارها را انجام می‏داده، گاهی پاها را بالا می‏گرفته‏اند، گاهی روی هم می‏انداخته‏اند یا دست‏ها را روی سینه می‏گذاشته‏اند. درست مثل انسانی که می‏خوابد و متوجه نیست، می‏غلتد، دستش را این ‏طرف، پایش را آن طرف می‏اندازد که تمام حرکات بدن‏هایشان خاصیت همان روح حیوانی بوده است.

پس روح حیوانی در بدن‏هایشان باقی بود اما روح نفسانی توفّی و گرفته شده بود و به‌طور کلی آن بدن‏ها را رها کرده بود. با خواب‏های ما هیچ فرقی نمی‏کرد. نفس، آن بدن‏ها را رها کرده بود و هیچ‏گونه تصرف و تعلق تدبیری به آنها نداشت. همان تعبیری

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 44 *»

که گفتم روح نفسانی به محل و مرکز خود بازگشته و دیگر رفع تصرف کرده و دست از تدبیر برداشته است. از این ‏جهت اعضاء آرام و قرار می‏گیرند و ساکن می‏شوند.

البته روح حیوانی هم به ‏مناسبت آنکه مَرکب روح نفسانی و محل فعالیت آن است و انس دارد، مقداری مشایعت و تبعیت از روح نفسانی می‏کند. خواه‌نخواه آن هم خودش را از فعالیت بیشتر می‏اندازد و در نتیجه دیدن، شنیدن و لمس‏کردن و… خیلی کم فراهم می‏شود. مگر برای معصومین؟عهم؟ که چون بدن‏هایشان فعالیت‏های نفس کلی الهی را تحمل می‏کند، پس توفّی آنها طور دیگری است. پس روح حیوانی در بدن مطهر ایشان با همان فعالیت خودش باقی است. پس در خواب می‏شنود همان‏طور که در بیداری می‏شنود، در خواب ادراک می‏کند همان‏طور که در بیداری ادراک می‏کند.

قبلاً بیان شد که این خصوصیات برای انسان است و خواب این‏طوری برای حیوانات معنی ندارد. خواب حیوانات سطحی است و عمیق به عمقِ خواب انسانی نیست. گرچه ممکن است حیوانی، خواب فصلی داشته باشد، اما در عین حال که مدتش طولانی است، خود خواب از نظر کیفیت عمق ندارد. انسان لحظه‏ای هم که می‏خوابد همان یک لحظه خوابش عمیق است. خوابش از نظر کیفیت عمق دارد و ژرف است. اما چون حیوان روح نفسانی ندارد و بدنش فقط محل فعالیت روح حیوانی است، پس خستگی به‏ آن معنایی که برای بدن انسانی است برایش فراهم نمی‏شود. همچنین آن‏طوری ‏که در گذشته مطالبی درباره‏ سیر طبیعی خواب بیان کردم که بزرگان در فرمایش‏های خود فرموده‏اند که اجتماع و تراکم بخارها، غبارها و کدورت‏ها مانع از بروز و ظهور روح نفسانی است، این حالت برای آن روح حیوانی موجود در بدن انسان است. روح حیوانات به این لطافت نیست که با مختصر کدورتی، برای پیدایش رخساره‏ روح نفسانی و مثال استخراج شده از روح حیوانی، مانع و حجاب پدید آید و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 45 *»

رخساره‏ او را بپوشاند. این‏طور که نیست. از همین امر، تعبیر می‏آورند به ‏اینکه خواب حیوان عمق ندارد، همان‏طور که در قرآن به «سنة» تعبیر شده است. البته سنة و چرت‌زدن برای انسان هم هست ولی خواب انسانی که حقیقت خواب است، همان ‏است که مال انسان است.

عبارت آخر حدیث مجلس قبل ماند، فرمودند: فمهما رأت فی ملکوت السماء فهو ممّا له تأویل و ما رأت فیما بین السماء و الارض فهو ممّا یخیّله الشیطان و لا تأویل له.([29]) شاید ان‏شاءالله فرصت کنیم و در ادامه‏ همین بحث عرض کنم که نفس وقتی در بدن نیست و تدبیر در آن ندارد، از مراکز ادراکیش استفاده نمی‏کند؛ از آن طرف خسته هم نشده است که حالا برود و مانند بدن بخوابد. بیان شد که چون نفس دهریت دارد، خواب نمی‏رود و خستگی ندارد. اگر محل کار یا فعالیت او که این بدن است در مقابل فعالیت و حرکات او مداوم کار کند، طوری نیست که خسته بشود برود بخوابد یا استراحت کند. چون این بدن دیگر نمی‏تواند فعالیت‏های آن روح نفسانی را تحمل کند خواب عارض می‏شود.

وقتی‌که بدن خواب رفت و نفس نتوانست از مراکز آن استفاده کند، نتوانست از گوش بشنود، با بینی ببوید، با لامسه درک کند، آنگاه باز فعالیت و ادراک و حرکت خود را دارد و از مشاعر باطنی استفاده می‏کند، شروع می‏کند به درک و کارهایی که برای خود او است که از مشاعر باطنی سرمی‏زند. به ‏همین علت امام فرمودند: آنچه در ملکوت آسمان‏ها می‏بیند تأويل‌بردار است، یعنی خواب راست است و تعبیر دارد. آنچه بین آسمان و زمین می‏بیند از تخیلات شیطانی است و تأویل ندارد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 46 *»

اگر فرصت کردم و توفیق یافتم ان‏شاءالله در تتمه‏ همین بحث عرض خواهم کرد که برای درک امور بین آسمان و زمین چه مشاعری است و برای درک آنچه در ملکوت آسمان‏ها است کدام مشاعر است. آن دیدنی‏ها تأویل‏بردار، یعنی رؤیای صادق است. اما دیدنی‏های بین آسمان و زمین رؤیای صادق نیست، تعبیر ندارد و از تخیلات شیطانی است.

مقصود این است که وقتی روح نفسانی تعلقش را از این بدن برداشت، خودش فعالیت دارد و به حالت فعالیت خود باقی است. او خواب نمی‏رود بلکه در مرتبه و جای خود و با مشاعر باطنی یا ذاتیش شروع به ‏فعالیت و ادراکات می‏کند؛ زیرا نفس دهری است؛ یعنی از این بدن سرچشمه نگرفته است. به خلاف دیگران که می‏گویند نفس از همین بدن و این جسم سرچشمه می‏گیرد،([30]) نفس از این بدن سرچشمه نگرفته است.

حدیثی است که ابوبصیر از حضرت صادق یا حضرت باقر؟عهما؟ راجع به ‏آیه‏ شریفه و یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربّی([31]) نقل می‏کند. از تو راجع به روح می‏پرسند، بگو روح از امر پرورنده‏ام است. البته برای این «روح» تفسیرهای مختلفی از ائمه؟عهم؟ رسیده است و مانعی هم ندارد. علت اختلاف تفاسیر این است که ممکن است یک لفظ در معانی متعددی به‌‏کار برده شود، به ‏خاطر جهاتی که بین معانی موجود است از نظر تشابه یا اشتراک در حقیقت یا … . در هر صورت در جای خودش بحثی دارد که بعضی وقت‏ها اشاره کرده‏ام.

از این حدیث شریف استفاده می‏شود که طبق این تفسیر در اینجا روح انسانی و روح نفسانی مراد است. قال: الّتی فی الدوابّ و الناس؟ «قلت: و ما هى؟»

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 47 *»

 قال: هی من الملکوت من القدرة.([32]) خاطرم می‏آید که در بحث خواب این حدیث را داشتیم و صحبت شد که عبارت «قال: الّتی فی الدوابّ و الناس؟» را به شکل استفهام بخوانیم.

می‏گوید: این آیه‏ شریفه را از امام پرسیدم یعنی چه و کدام روح مراد است که خدا می‏فرماید: قل الروح من امر ربّی؟ امام به ‏من فرمودند: الّتی فی الدوابّ و الناس؟ معنی این حدیث برای من روشن نیست مگر به‏طور استفهام بخوانم که روشن می‏شود. من این‏طور فکر می‏کنم، حالا نمی‏دانم درست است یا درست نیست.

وقتی‏که ابوبصیر از امام می‏پرسد که این آیه چیست؟ یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربّی، امام به‌طور استفهام می‏فرماید: الّتی فی الدوابّ و الناس؟ تو فکر می‏کنی این همان روحی است که در چهارپایان و مردم است؟ یعنی همان روح حیوانی که مردم در ظاهر آن ‏را جهت اشتراک خود با حیوانات می‏بینند؟ بلکه حکماء هم می‏گویند انسان‏ها با حیوان‏ها در روح حیوانی مشترکند. امام می‏فرمایند: این‏طور که خدا می‏فرماید قل الروح من امر ربی و این‏قدر به‏ روح عظمت می‏دهد و می‏فرماید: بگو از امر پرورنده‏ من است، شما چه فکر می‏کنید؟ آیا فکر می‏کنید همین است که در چهارپایان و مردم است؟ یعنی آیا فکر می‏کنید که روح حیوانی مراد است؟ «قلت: و ما هى؟» ابوبصیر می‏گوید: عرض کردم آقا، پس چیست؟ قال: هى من الملکوت، فرمودند: آن روحی مراد است که از ملکوت است، من القدرة و از قدرت خدا است که همان روح نفسانی باشد.

در این حدیث هم که تصریح شده که روح نفسانی از ملکوت است. وقتی دانستیم که روح نفسانی از ملکوت است، پس او هیچ‏وقت در بدن نیامده تا در موقع خواب یا هنگام مردن از بدن خارج شود و بیرون آید. اگر از ملکوت است همیشه در

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 48 *»

ملکوت است و جایش آنجا است. محال است که رتبه‏ ملکوتی خود را رها کند و پایین بیاید.

آنهایی که تنزل را این‏گونه فکر کرده‏اند خیلی در اشتباهند، چه در بحث تنزل عقل باشد یا تنزل نفس. حتی بوعلی در آن قصیده‏ای که درباره‏ نفس سروده می‏گوید:

«هَبَطَتْ الیک من المحلّ الارفع وَرْقاءُ ذاتُ تَعزّزٍ و تمنّعٍ»([33])

اشتباه می‏کند. هبوط و تنزل به این معنى نیست که نفس جایش را در ملکوت خالی کند، تنزل نماید و در عالم زمان و عنصر و این عالم ماده و مدت زمانی بیاید. بعد هم در اینجا درون این بدن حبس بشود و در قفس قرار بگیرد.

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک   چند روزی قفسی ساخته‏اند از بدنم([34])

این‏طور نیست که بدن قفسی برای نفس باشد. نفس ملکوتی در همان جای خودش است، اصلاً از محالات است که بخواهد جایش را خالی کند و بیاید در این بدن حبس شود. اصلاً هیچ معنى ندارد.

شما ببینید چقدر فرمایش‏های بزرگان ما روشن و جالب است. این بدن و عالم عنصر هیچ‌چیزی بیش از خود عنصر ندارد. هرچه دارد ممکن است، فؤاد هم داشته باشد، همه از خود این عنصر است. هیچ‌چیزی از عالم بالاتر جایش را خالی نکرده است که در این عالم بیاید. به ‏همین علت می‏فرماید: هی من الملکوت؛ همین‏ که اقرار کردیم و پذیرفتیم که از ملکوت است. پس باید بپذیریم که در ملکوت است. دیگر معنى ندارد که در عالم عناصر بیاید. در ملکوت است؛ یعنی از اول در ملکوت بوده و همیشه هم در ملکوت است. معنى ندارد که موقع خواب یا هنگام مردن از اینجا گرفته شود و او را به ‏ملکوت ببرند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 49 *»

پس در تعبیراتی که می‏فرمایند ملائکه می‏آیند و قبض روح می‏کنند و به ‏بهشت یا جهنم برزخ می‏برند، مراد گرفتنِ تدبیر است، یعنی دیگر این تدبیر رخ نمی‏دهد. پس نفس در عنصر نیست تا از آن خارج شود. در عنصر داخل نشده است تا از عنصر خارج گردد. از مقام خود تنزل نکرده است تا او را از اینجا عروج دهند و بالا ببرند.

اینکه می‏گوییم روح داخل بدن شد یا به بدن آمد و این تعبیرات که در روایات است، این داخل‌شدن روح در بدن همان استخراج مثال نفس از هویت روح حیوانی و اجراء کارهای خود با آن مثال است. به ‏همین، تعلق تدبیری می‏گویند؛ یعنی مثالِ استخراج شده از هویت روح حیوانی مشغول کار می‏شود. هم‏اکنون آن مثال این بدن‏های ما را دارد تدبیر می‏کند. با گوش مطلب می‏شنود، با دهان مطلب می‏گوید، با چشم می‏بیند. در مسیر انسانیت هم دارد می‏بیند و می‏گوید و می‏شنود. همه‏ کارها که در مسیر انسانیت یعنی با فکر و تأمل و دقت و تعقل و فهم و فراست انجام می‏شود، کارهای نفس است. نفس با همین مثالِ استخراج شده از روح حیوانی ما کار می‏کند.

چون ما در ظل عنایت بزرگان و پرتو فرمایش‏ها و ولایت ایشان به‌سر می‏بریم، پس نشستن ما در مجلسی که یاد و بیان فرمایش‏های ایشان است، ما را دارای روح نفسانی و انسانی می‏کند و ظل انسانیت در ما می‏افتد. همین ذکر و فکر و تعقل، آثار همان مثال استخراج شده از روح حیوانی ما است که معنای داخل‏شدن هم همین است. نفس داخل در بدن می‏شود، یعنی از آن، مثال استخراج می‏کند و با این مثال کارهای خود را اجراء می‏کند. نفس تدبیر و تعلقش را برمی‏دارد، یعنی اوضاع بدن و روح حیوانی طوری در هم و بر هم می‏شود و از اعتدال می‏افتد که دیگر آن رخساره استخراج نمی‏شود و وقتی استخراج نشد یا مرگ است یا خواب. ولی امیدواریم که ما همیشه بیدار باشیم و ان‏شاءالله از بیدارها و زنده‏ها ثبت شویم، نه از مرده‏ها.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 50 *»

حضرت صادق؟ع؟ فرمایش خیلی جالبی می‏فرماید: انّ الارواح لاتمازج البدن … و انّما هی کِلَـلٌ للبدن محیطة به،([35]) چقدر جالب است! و کدام بیان است که این روایات و فرمایش‏ها را واضح و شرح کند، جز فرمایش‏های بزرگان ما؟! شما نمی‏دانید که چقدر در علم ‏النفس و مباحث آن صحبت شده و مثلاً فلان حکیم چند جلد کتاب درباره‏ نفس نوشته است، ولی هیچ‏کدام مشکلات را حل نمی‏کند و روایات را توضیح و شرح نمی‏دهد. البته به‏ روایات کاری ندارند اگر هم روایت ذکر می‏کنند می‏خواهند روایت را به مطلب خودشان توجیه کنند.

بزرگان ما چقدر در تبعیت روایات هستند! روایات جلو جلو و فرمایش‏های ایشان پشت سر، مأموم‏وار در پی امام در حرکت است. انّ الارواح لاتمازج البدن در اینجا مراد از روح، روح نفسانی است و الّا روح حیوانی و روح بخاری اصلاً ممازج با این بدنند، چون همه از یک جنسند و یکی هستند. عنصر در حالت غلظت، جمادیت بدن و در حالتی لطیف‏تر، نباتیت بدن و در لطافت بیشتر حیوانیت بدن است. اصلاً «بدن» که گفته می‏شود یعنی سه چیز: جمادیت، نباتیت و حیوانیت که همه‏اش عنصری، عنصر و بدن است.

می‏فرماید: ارواح ـــ  یعنی از مثال به‏ بالا ــ  دیگر ممازج با بدن نیستند. اصلاً از جنس بدن نیستند که با آن ممزوج بشوند. چون در هر ممازجه‏ای هم‏جنسی و هم‏سنخی شرط است تا ممازجه فراهم شود.

بعد امام؟ع؟ کیفیت احاطه را چطور بفرمایند که برای چنین نفس‏هایی که اصلاً از عالم عنصر نیست، احاطه و تعلق تدبیری باشد با آنکه ممازجه و مخلوط‏شدن و در هم واقع‌شدن هم نباشد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 51 *»

می‏فرماید: و انّما هی کِلَلٌ للبدن محیطة به، مفرد کلل، کِلّة است. این پشه‏بندهای نازک و لطیف را دیده‏اید؟ اگر کسی پشه‏بند روی خودش بیندازد، بر او احاطه دارد و در تحت آن قرار گرفته و محاط آن شده است و ممازج بدنش نیست.

ارواح یکی پس از دیگری است. یعنی مرتبه‏ مثال بالا، مرتبه‏ ماده بالاتر، مرتبه‏ طبع بالاتر، مرتبه‏ نفس بالاتر، مرتبه‏ روح بالاتر، مرتبه‏ عقل بالاتر و مرتبه‏ فؤاد بالاتر است. به ‏هر کدام از اینها روح گفته شده است. این ارواح کلل است؛ یعنی پرده‏های رقیق، لطیف و نازکِ بسیار ظریفی است که یکی بالای دیگری این بدن را احاطه کرده است. مثال، بدن را احاطه کرده؛ ماده، مثال و بدن را احاطه کرده؛ طبع، ماده و مثال و بدن را احاطه کرده؛ نفس، طبع و ماده و مثال و بدن را احاطه کرده؛ روح آن مراتب را احاطه کرده و عقل همه‏ آنها را احاطه کرده است.

اگر فؤاد فعلیت یابد بر همه احاطه می‏کند و همه را به ‏نور خود درمی‏آورد و در عرصه‏ ما کامل می‏شود. کامل همه جایش را فؤاد گرفته و نور فؤاد متجلی است. اگر نمی‏بینیم تقصیر ما است. آنهایی که چشم فؤادی دارند آن احاطه را می‏بینند که بدن، مثال، ماده، طبع، نفس، روح و عقل، همه به ‏رنگ فؤاد درآمده‏اند. هیچ‏کدام رنگی برای خود ندارند. تمام در تحت احاطه، نفوذ و رنگ فؤادند. صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغة([36]) رنگ خدایی است.

خوشا حال آن چشم‏هایی که می‏بینند. خوشا حال آن قلب‏هایی که اگرچه نبینند، پذیرفته‏اند. ان‏شاءالله دل‏های ما از آن دل‏ها است که پذیرفته است و تسلیم و تصدیق می‏کند اگرچه آن رنگ الهی را مشاهده ننماید، اگرچه به ‏عقیده می‏بیند. البته از حضور و محضرشان دوریم ولی اگر خدا تقدیر می‏کرد و ما با حضرت ابوالفضل و حضرت علی‏اکبر هم‏زمان بودیم و این شهادت‏ها اتفاق می‏افتاد، حالتمان چه بود؟ آیا

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 52 *»

قبول و تصدیق نمی‏کردیم که نگاه به علی‏اکبر و نگاه به ابوالفضل سلام الله علیهما نگاه به خدا است؟ زیارتشان زیارت خدا است؟ رضایتشان رضایت خدا است؟ محبتشان محبت خدا است؟ پس الحمدلله عقیده داریم و دلمان به مقام‏هایشان مطمئن است.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 53 *»

مجلس 4

 

(شب چهارشنبه  8 رجب‌المرجب  1406 هـ ق)

 

 

 

 

r تفاوت دیدگاه حکمت و زیست‏شناسی درباره‏ خواب

r خواب حقیقی از دیدگاه حکمت

r حرکات روح حیوانی طبیعی است نه ارادی

r فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره‏ حرکات طبیعی حیوانات

r نوع بحث ما درباره‏ خواب

r توضیح حدیث امام؟ع؟ درباره‏ رابطه‏ روح و بدن

r کیفیت انتشار نور

r توضیح تشبیه روح انسانی به خورشید

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 54 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در اين بود که خواب از خصوصیات انسان است و اینکه خواب حقیقی مربوط به او است. در واقع خواب عبارت است از قطع تصرف و تدبیر نفس در بدن انسان. چون در حیوانات، نفس انسانی و روح نفسانی نیست، پس خواب در آنها به‌‏طور حقيقى نیست و عمقی ندارد. درست است که حضرت صادق؟ع؟ فرموده‏اند: ما من حیّ الّا و هو ینام خلا اللّه وحده عزّوجلّ؛([37]) هیچ زنده‏ای نیست مگر آنکه می‏خوابد جز خداوند، تنها او است که نمی‏خوابد. در این حدیث شریف خواب به ‏همه‏ جانداران و صاحبان حیات تعمیم داده شده است. امام؟ع؟ می‏فرمایند صاحبان حیات می‏خوابند. البته مراد از کلمه‏ حیّ حیوانات و انسان‏ها هستند، گرچه مفهوم حیات به‏‌حسب خود گسترده است و شامل نباتات هم می‏شود. روح نباتی را هم حیات می‏گویند. در این حدیث مقصود این نیست که خواب همه مثل خواب انسان است و همه در حقیقت می‏خوابند. خواب به‌طور حقیقی و عمیق شأن انسان است

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 55 *»

که روح نفسانی از تعلق و تدبیر دست برمی‏دارد. روح حیوانی هم در اثر نبودن شرایطی از بعضی فعالیت‏هایش باز می‏ماند اما فعالیت‏های دیگرش در بدن موجود است.

ما بین خواب از نظر بحث حکمت و خواب از نظر بحث حیاتی و زیست‏شناسی فرق می‏گذاریم. خواب از نظر طبیعی و از نظر حکمت جدا است. از نظر حکمت وقتی‌که «خواب» می‏گوییم، مقصودمان آن است که تعلّق، تدبیر و تصرّف روح نفسانی در این بدن کم می‏شود یا به‌‏طور موقت قطع می‏شود. چنین خوابی در انسان است. چون انسان صاحب روح نفسانی است، از این‏جهت خواب به ‏حقیقت معنى و مطلب، شأن انسان است؛ اما در حیوانات که روح نفسانی نیست خواب ندارند بلکه شبیه خواب است. به همان تعبیر قرآنی، «سنة» است. لاتأخذه سنة و لا نوم؛ خدا را سنة و چرت نمی‏گیرد، خوابی هم که مانند خواب انسان‏ها است بر خدا عارض نمی‏شود.

پس تعبیر به «سنة» و «نوم» برای دو نوع خواب است. خواب حقیقی و واقعی در انسان‏ها که نوم است و خواب سطحی که سنة است و شباهت به ‏خواب دارد و شأن حیوانات و مربوط به‏ حیات حیوانی است، در خدا هیچ‏یک از اینها نیست. چون حیات خدا حیات حقیقی و در شأن الوهی است و مانند حیات خلق نیست که این عوارض را داشته باشد. پس تعبیر «سنة» برای جداکردن بین خواب حیوان‏ها و انسان‏ها است. خدا درباره‏ خواب انسان‏ها نوم فرموده و درباره‏ خواب حیوان‏ها سنة فرموده است. از همان تفاسیر روایی که خصوصیات حیوانات را بیان می‏کنند و بیاناتی که بزرگان+ فرموده‏اند، این مطلب استفاده می‏شود که خداوند درباره‏ خواب انسان‏ها نوم فرموده و کلمه‏ نوم و خواب درباره‏ انسان حقیقت است. اما درباره‏ حیوانات خواب نفرموده و سنة فرموده است که شباهت به‏ خواب دارد و به‏ اصطلاح ما چُرت است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 56 *»

ولی چُرتی که در خودمان می‏بینیم همان خواب یا ابتداء آن است، به هر صورت خواب است. تقریباً خواب، کامل است. ولی چرت را خوابِ مرحله‏ای می‏توان گفت، به‏طور کامل با هم فرق نمی‏کند. به ‏همین سبب اگر سنة عارض شد و واقعاً سنة بود، نوم است که احکامش هم معلوم است از قبیل ناقض‏بودنش برای طهارت، وضو و سایر احکامی که دارد. ولی خواب حیوانات عمق ندارد، چون روح نفسانی برای آنها نیست؛ پس خواب حقیقی ندارند.

مانعی ندارد که از نظر زیست‏شناسی و طبیعی به ‏این حالت حیوانات خواب گفته شود. این یک اصطلاح طبیعی است و ربطی به ‏مسأله‏ حکمت ندارد. در اصطلاح زیست‏شناسی ممکن است هر توقف در فعالیت را خواب بنامند، مانعی ندارد و یک اصطلاح است. حال همین توقّف فعالیت و خواب یا جهت عمیق انسانی دارد که خواب انسانی است، یا علت و جهت سطحی دارد که با تغییر شرایط فراهم می‏شود. نام‏گذاری توقّف فعالیت یا بعضی از فعالیت‏ها به‏ خواب مانعی ندارد؛ اصطلاحی است که هیچ ربطی به ‏مسأله و بحث حکمت ندارد و حقیقت خواب را برای ما بازگو نمی‏کند.

اصطلاح خواب به‌‏خصوص از نظر زیست‏شناسی و علوم طبیعی آن‏قدر گسترده است که شامل گیاهان هم هست و می‏گویند در آنها هم خواب وجود دارد. به‏‌طور کلی هر توقف در فعالیت‏های حیاتی موجودات زنده را خواب می‏گویند؛ چه حیوان، چه گیاه. در زیست‏شناسی انسان را هم داخل حیوان می‏شمرند. از این‏ جهت از نظر زیست‏شناسی درباره‏ انسان و سایر حیوانات یکسان بحث می‏شود.

در بحث‏هایی که کردیم ما حق را به ‏زیست‏شناسی دادیم. هرگاه بحث از حیات می‏شود، زیست‏شناسی حق دارد که انسان و حیوان و حتی گیاه را در یک سطح قرار دهد و حیات آنها را یک حیات بداند و درباره‏ آنها خواب قائل شود. در مراتب تکامل،

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 57 *»

در واقع همان حیات نباتی که ترقی می‏کند، حیات حیوانی می‏شود. حیات حیوانی که ترقی و تکامل می‏یابد در آن و از آن مثال انسانی استخراج می‏شود.

این بحث‏ها را گفته‏ایم که از نظر فعالیت‏های حیاتی در موجودات چه گیاهان، چه حیوانات، آنها مراحل مختلفی دارند. این فعالیت‏ها در بعضی حیوانات تفاوت می‏کند. بعضی حیوانات ممکن است به اصطلاح زیست‏شناسی، در اثر ترقی سلسله‏ اعصابشان و مقداری تکامل‌یافتنِ مغزی با یکدیگر تفاوت کنند. از نظر زیست‏شناسی، حیوانات عالی، حیواناتی می‌باشند که صاحب سلسله‏ اعصابی عالی هستند که سلسله اعصابشان نسبت به سایر حیوانات ترقی کرده است. به همین جهت می‏گویند فعالیت حیاتی در حیوان‏ها مختلف است، یا گاهی ممکن است در اثر اختلاف شرایط، فعالیت‏های حیاتی مختلف گردد.

از جمله‏ فعالیت‏ها در موجودات زنده‏ صاحب حیات، خواب و بیداری است. خواب یک نوع و بیداری هم یک نوع فعالیت حیاتی در حیوانات است که در حيوانات مختلف داراى مراحل مختلف است. در حيوانات که از نباتات جدا مى‌شوند خواب و بيدارى به‌طورى اختلاف دارد و در نباتات خواب و بیداری به‏طوری اختلاف دارد و مراحلش نيز مختلف است. از نظر آنها تمام این تغییرات و اختلافات در این حالات و فعالیت‏ها منسوب به ‏روح است، روح نباتی یا روح حیوانی. بالأخره در موجود زنده این تغییرات را قبول می‏کنند و آنها را مراحل حیاتی می‏نامند. اختلافش را هم در اثر اختلاف شرایط یا دگرگونی‏های مغزی و ترقیات حیاتی می‏دانند.

مثلاً در گیاهان می‏گویند: خواب و بیداری در اثر تغییر شرایط فصلی یا تغییر نور آفتاب یا تغییر هوا است که فعالیت‏ها مختلف می‏شود. این اختلافات همان اختلاف در فعالیت‏های حیاتی گیاهان است. پس مثلاً مقدار توقف رشد گیاه را دوران خواب آن گیاه و مقدار ترقی و رشد گیاه را در شرایط خاصی، بیداری‏ آن گياه می‏گویند. حتی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 58 *»

ممکن است مختلف‌شدن عمل تنفسی در یک گیاه یا دو گیاه نسبت به يکدیگر را خواب و بیداری تلقی کنند و تعبیر بیاورند. همین‏طور دگرگونی‏هایی که در تغذیه‏ گیاه رخ می‏دهد، مثلاً درباره‏ صعود شیره‏ نباتی به‏ تمام مراکز گیاه، توقف یا نقصانش را به ‏خواب تعبیر بیاورند ولی اجراء کاملش را بیداری بنامند. این اصطلاح خاصی است که ربطی به حکمت ندارد و به‏ مسأله‏ خواب از نظر حکمت مربوط نمی‏شود.

همچنین در حیوانات، دو مرحله‏ خواب و بیداری را از آثار روح حیاتی و فعالیت‏های حیات می‏شمارند. می‏گویند: هرچه مغز حیوان ترقی کند این دو مرحله در او آشکارتر است و آثار بیشتری از آنها دیده می‏شود. آثار دو مرحله‏ خوابیدن و بیداربودن در حیواناتی که نسبتاً عالی هستند و سلسله‏ اعصابشان ترقی کرده و نسبت به سایر حیوانات تکاملی یافته‏اند بیشتر است. آثار خواب و بیداری در آنها بیشتر محسوس و مشهود است.

اما همین‏جا در رشته‏های مختلف زیست‏شناسی مطلبی به چشم می‏خورد که به بحث ما کمک می‏کند. ما می‏گوییم بحث خواب از نظر حکمت از بحث خواب در زیست‏شناسی جدا است. ما خواب را از نظر حکمت این‌طور یافتیم که خواب حقیقی؛ یعنی قطع تعلق روح نفسانی و توقّف‏یافتن تدبیر نفس در بدن. این معنای خواب است که از بزرگان ما+ رسیده است و بعد خواهیم گفت که چقدر این تعبیر جامع و مطابق با آیات و روایات است و چقدر جالب است!

حکماء طور دیگری تعریف کرده‏اند که بر آنها اشکال وارد می‏شود. همین مسأله‏ زیست‏شناسی اشکال بزرگی بر تعریف آنها است. نتوانسته‏اند برای خواب از نظر حکمت تعریف جامعی بکنند، بلکه خیلی سطحی و ظاهری تعریف کرده‏اند. با همین مسائلی که به ظاهر عنوان می‏شود تطبیق می‏کند، اما گویای حقیقت نیست.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 59 *»

تعریفی از بزرگان در دست داریم که حقیقت خواب را بیان می‏کند. مسأله‏ای که الآن می‏خواهم عرض کنم خوب روشن می‏کند که چقدر این تعریف، تعبیر و بیان ایشان درباره‏ حقیقت خواب و بیداری جالب است!

در زیست‏شناسی به‏ این مسأله اقرار می‏کنند که خواب و بیداری در سایر حیوانات غیر از انسان است که به تغییر شرایط بستگی دارد و می‏دانیم حیوان‏ها در شرایط مختلفی به‏سر می‏برند. از جمله‏ شرایط، شب و روز است که حیوانات در برابر شب یا روز از نظر حرکات طبیعی انعکاسی دارند.

این «حرکات طبیعی» که می‏گوییم، یعنی حرکات روح حیوانی به‏طور کلی. همین‏جا نکته‏ دقیقی است که از نوع حکماء جدا می‏شویم. حکماء حرکات روح حیوانی را «حرکات ارادی» و حرکات روح بخاری را «حرکات طبیعی» می‏نامند. خیلی دقیق است. ما حرکات روح حیوانی را «حرکات طبیعی» و حرکات نباتی را «حرکات ابتدائی حیاتی» و در سطح خیلی پایین حیات می‏نامیم. این فرق‌گذاشتن مطلب را روشن می‏کند. نوع حکماء می‏گویند: خواب حالتی است که روح حیوانی از کار می‏افتد و اعمال حسّی و اعمال ارادی متوقف می‏شود، اما اعمال و حرکات طبیعی در بدن موجود است. در بحث‏های راجع به ‏احساس، ما نام همه‏ فعالیت‏های روح حیوانی را حرکات طبیعی گذاشتیم و گفتیم برای حیوان رویّه، شعور و اراده به ‏آن معنى که می‏گویند نیست.

اراده فرع بر شعور، ترقی، فکر و اندیشه است و حیوان با انسان در این جهت یکسان نیست. اما حکماء انسان و حیوان را در این جهت یکسان می‏دانند. در تعریف حیوان می‏گویند: «حسّاس متحرّک بالارادة» اراده را برای روح حیوانی به‌کار می‏برند. ما می‏گوییم همه‏ اعمال حیات و روح حیوانی طبیعی است. تمام دقت‏هایی که در زندگانی حیوانات کرده‏اند و آنها را بر اساس یک نوع غریزه یا اندیشه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 60 *»

یا احساسِ همراه با شعور، تدبیر و اندیشیدن دانسته‏اند، همگی اشتباه است. ما به اجمال بحث‏هایش را کرده‏ایم، دیگر برنگردیم.

حرکات حیوانات در برخورد با شرایط، مختلف می‏شود. بعضی حیوانات در شب از نظر طبیعت خود انعکاسی دارند که از آن به‏ خواب یا به‏ بیداری تعبیر می‏آورند. پس شب و روز از شرایط زندگی حیوانات است و نوع برخورد آنها را با شب و روز، بیداری و خواب آنها تعبیر می‏آورند. خواب و بیداریشان به‏ نوع انعکاسشان در برابر شب یا روز بستگی پیدا می‏کند.

مثلاً به‌خصوص این را گفته‏ام که کبوترها چگونه‏اند. همین اندازه که نور به کبوتر بتابد بیدار است تا نور ضعیف شود خواب می‏رود، اما خواب نیست، اشتباه زیست‏شناسان همین است. به‏ نوع برخورد کبوتر با تاریکی که موجب توقف بعضی از حرکاتش می‏شود از قبیل خوردن، راه‏رفتن، پریدن، این را خواب نمی‏شود گفت. این فقط توقف‌یافتن بعضی از حرکات و فعالیت‏های حیاتی در برابر شرایط مختلف است.

دلیلش اینکه همان نیمه‌شب که به ‏قول شما کبوتر غرق خواب است، اگر نوری مناسب باشد که به‏ اندازه‏ روز روشن کند، حرکت و پرواز می‏کند و همه‏ کارهای حال بیداری را خواهد کرد. ما از همین حالت به‏ انعکاس و واکنش حیوان در برابر شرایط مختلف تعبیر می‏آوریم. این در واقع برای حیوانات به‌خصوص کبوتر خواب نیست. چون اگر بنا باشد که کبوتر و پرنده مثلاً در شب بخوابد، باید این یک حالت عمومی باشد، اما می‏بینیم استثناء دارد مثل خفّاش.

حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ خصوصیات حالت خفاش را بیان می‏فرمایند، از جمله می‏فرمایند: فهی مُسْدَلة الجفون بالنهار علی أحداقها و جاعلة اللیل سراجاً

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 61 *»

 تستدلّ به فی التماس ارزاقها … فسبحان من جعل اللیل لها نهاراً و معاشاً و النهار سکناً و قراراً.([38])

ای کاش مؤمن از خفاش یاد بگیرد و شب را چراغ آخرت خود بداند. شب را برای طریق آخرت و کسب رزق آخرت چراغ بگیرد. قیام در شب، تهجّد در شب، قرآن در شب، نافله در شب، استغفار در شب چقدر تأکید شده است!([39]) اگر ما، بلکه من محرومم، محرومیتم از این است که در شب با مظاهر انوار خدا، یعنی بزرگان دینم، با مولا و امام خودم و همچنین با رسول‏اللّه و ائمه‏ طاهرین؟عهم؟ و خلاصه به‏طور کلی با خدا اُنسی ندارم.

امام؟ع؟ خفاش را این‌طور تعریف می‏فرمایند که در روز پلک‏های چشم خود را بر روی حدقه‏های خود افکنده است. دقت بفرمایید، نمی‏فرماید که خوابیده، و چه عجیب است! مُسْدَلة الجفون بالنهار علی أحداقها، پلک‏های چشم خود را بر حدقه‏های خود افکنده اما شب را برای خود چراغ قرار داده است. شب تاریک مثل روز برای او روشن است که نوعاً دیده‏اید غروب با آن تاریکی که ما درست نمی‏بینیمش که کجاست، به‏‌طوری حرکت می‏کند که به ‏دیوار هم نمی‏خورد. با آن دستگاهی که در او تعبیه شده، شب را برای خود چراغ قرار داده است. می‏فرماید: به این چراغ در جستجوی قُوت و رزقش استدلال و راه‌يابی می‏کند. پس منزه است خدایی که شب را برای او روز و معاش، یعنی وقت تعیّش و به‌دست آوردن معیشت قرار داده و روز را برایش آرامش و قرارگرفتن قرار داده است که در روز قرار می‏گیرد و آرامش می‏یابد.

از این حدیث شریف برمی‏آید که خفّاش در دوران عمرش در برابر شرایط شب و روز، واکنش و انعکاسش از نظر کار طبیعی این‏طوری است. معنایش این نیست که در

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 62 *»

روز خواب و در شب بیدار است که حیوانات دیگر در شب خواب و در روز بیدارند. بیداری و خوابی در کار نیست، نوع انعکاس حیوان در برابر این شرایط مطرح است.

همچنین نوع برخورد حشرات با شرایط مختلف متفاوت است. بعضی به‏طور کلی مدام در حرکت و فعالیت حیاتی هستند. آن‏قدر توقف فعالیت حیاتی در آنها کم است که به ‏قول مشهور خیلی کم می‏خوابند. مورچه در فصل‏هایی از سال آسایش ندارد. دیگر برایش فرق نمی‏کند شب باشد یا روز، برایش آسایش نیست. در فصل‏هایی هم کاملاً در آسایش به‏‌سر می‏برد. این فصل‏ها را زمان خواب یا بیداری مورچه نمی‏توان گفت، بلکه نوع برخورد و انعکاسش در برابر شرایط مختلف زندگی است. البته بعضی از حشرات با تنظیم نور، یعنی کم یا زیاد ‌شدن نور فعالیت حیاتیشان مختلف می‏شود. زیست‏شناسی از این اختلاف فعالیت‏ها به خواب و بیداری تعبیر می‏آورد؛ ولی واقعاً خواب و بیداری نیست.

قاعده‏ بعضی از خزندگان این است که تا شکمشان گرسنه است قرار نمی‏گیرند، فعالیت حیاتی دارند، تفاوت هم نمی‏کند که شب یا روز باشد. به ‏هرطور در هر کجا که باشد، لانه یا جایی دیگر، همین که شکار به‏دست می‏آورند قرار می‏گیرند تا وقتی‌‏که آن شکار هضم شود و باز شکم خالی شود و گرسنگی فراهم گردد دوباره حرکت می‏کنند. به ‏این حالت‏ها خواب و بیداری نمی‏شود گفت، بلکه نوع حالت و طبیعت این خزنده است که در برابر حادثه‏ پربودن یا خالی‏بودن شکمش از شکار، روی می‏دهد. این خاصیت‏ها در آن موجود هست و خواب و بیداری نیست. البته در حیوانات اهلی حالاتی است که به ‏خواب شبیه‏تر است و همین باعث شده که بگویند خواب در حیوانات هست. می‏گویند: حیوان خوابیده، بگذار آرام بگیرد، خوابش برده است. اینها خواب نیست بلکه در واقع تغییر حالات و نوع فعالیت در برابر تغییر شرایط است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 63 *»

مطلب ما این است که خواب و بیداری را در زیست‏شناسی و در حکمت از هم جدا کنیم. در حکمت وقتی گفته می‏شود خواب یا بیداری، باید حقیقت خواب و بیداری بیان بشود؛ چون حکمت عبارت است از معرفت اشیاء علی ما هی علیه؛ یعنی خواب و بیداری در حقیقت معنایش چیست. اما زیست‏شناسی ادعای بیان واقع و حقیقت اشیاء را ندارد، بلکه می‏گوید با نمودها برخورد دارم و آنها را دسته‏بندی می‏کنم؛ مثلاً اسم این نوع نمودها را خواب و اسم آن نمودها را بیداری می‏گذارم. پیوسته‏بودن فعالیت حیاتی را بیداری می‏نامم و توقف در بعضی از فعالیت‏های حیاتی را خواب اسم می‏گذارم. درنتیجه تعمیم می‏دهم و می‏گویم نباتات هم می‏خوابند و بیدار می‏شوند، حشرات و همه‏ حیوانات، خزندگان، پرندگان، پستانداران می‏خوابند و بیدار می‏شوند. از جمله انسان را هم داخل در پستانداران حساب می‏کنم و می‏گویم انسان هم می‏خوابد و بیدار می‏شود. این یک مسأله‏ خیلی سطحی و در سطح نمودهای ظاهری است و اصلاً ربطی به بحث ما ندارد. پس ما درباره‏ خواب و بیداری از نظر طبیعت و یا منشأ طبیعیش بحث نمی‏کنیم، اگرچه به اجمال این بحث را دانسته‏ایم.

اکنون از نظر حکمت که بحث می‏کنیم می‌گوییم: خواب و بیداری حقیقی شأن انسان و مربوط به انسان است و خواب و بیداری را این‌طور تعریف می‏کنیم: بیداری انسان تصرف روح نفسانی در بدن و تدبیرنمودن آن است. خواب هم عبارت است از قطع تدبیر و تصرف روح نفسانی، در نتیجه فقط روح حیوانی و روح نباتی که مرکب اویند مشغول فعالیت هستند؛ یعنی روح بخاری کارهایش را می‏کند، روح حیوانی هم کارهایش را می‏کند، ولی ضعیف شده‏اند. ضعف غیر از آن است که روح از بدن خارج بشود یا روح در قلب جمع بشود، بلکه ضعیف شده است و کار خود را می‏کند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 64 *»

ابوبصیر نقل می‏کند که از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کردم: «هذا الرجل النائم هنا و المرأة النائمة یَـرَیان انّهما بمکّة أو بمصر من الامصار ارواحهما خارج عن ابدانهما؟» می‏گوید به امام عرض کردم: مردی و زنی می‏خوابند و هر دو خواب می‏بینند که در مکه یا در شهری از شهرهایند. آیا روح این دو از بدن‏هایشان خارج شده است؟ قال لا یا ابابصیر فانّ الروح اذا فارقت البدن لم‏تعد الیه غیر انّها بمنزلة عین الشمس هی مرکوزة فی السماء فی کبدها و شعاعها فی الدنیا.([40]) فرمود: خیر، روح از بدن آن دو جدا نمی‏شود و بیرون نمی‏آید، چون روح اگر از بدن بیرون رفت دیگر به ‏بدن برنمی‏گردد.

می‏توانیم بگوییم این روح، همان روح حیوانی است، البته به اعتبار اینکه مثال نفس از آن استخراج گردیده و در حکم روح نفسانی است. این روح حیوانی صافی روح بخاری و روح بخاری هم صافی همین عناصر است. وقتی‏که ما می‏گوییم «بدن» یعنی این جمادیت با روح بخاری که نباتیت است با روح حیوانی که حیوانیت انسان است و از این بدن استخراج شده است. بدن مجموعه‏ این سه چیز است.

اگر بدن در دنیا است به‏ آن بدن دنیایی گفته می‏شود، چون هر سه از عناصر دنیایی است. اگر در برزخ باشد، بدن برزخی گفته می‏شود، چون هر سه از عناصر برزخى است. جمادیت، نباتیت و حیوانیت بدن در برزخ از عناصر برزخى است. هر سه یعنی بدن، و بدن یعنی آن سه. هر وقت بدن گفته می‏شود همین است. در آخرت هم که به آن بدن «بدن آخرتی» می‏گویند، یعنی مجموعه‏ ترکیبی از سه چیز جمادیت، نباتیت و حیوانیت، اما فراهم شده از عناصر آخرتى. و آنجا از بس لطیف است همه‏ اینها کاملاً با یکدیگر تشابه دارند و کار و فعالیتشان کار و فعالیت یکدیگر می‏شود. یک نوع اتحاد و وحدتی است که گویا همه‏ اجزاء و جهات سه‏گانه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 65 *»

‏ بدن یک حقیقت است، به خلاف برزخ و‏ دنیا.

اينکه موقع نفخه‏ صَعِق همه‏ بدن‏ها در قبرها متلاشی می‏شوند و مى‌ميرند معنايش همين‌ است. همه‏چیز از جمله بدن‏ها متلاشی می‏شوند. بدن در برزخ متنعم یا معذب است؛ یعنی حیات دارد. پس مرتبه‏ جمادی، مرتبه‏ نباتی و مرتبه‏ حیوانیِ برزخ را دارد. اینها همه از همدیگر می‏پاشد. از هم ‏پاشیدنش مثل از هم ‏پاشیدن بدن در اینجا است. بدن در اینجا که از هم ‏می‏پاشد، جمادیت، نباتیت و حیوانیتش از بین می‏رود، ولی الآن هر سه با هم است و با هم بدن را شکل داده‏اند. بدن یعنی سه چیز: جمادیت که همین عناصر است، نباتیت که استخراج شده از همین عناصر است و حيوانيت که استخراج شده از همين نباتيت است. آخرت هم همین‏طور است.

امام می‏فرمایند: این روح ـــ  که مراد روح حیوانی است ـــ  در حال خواب از بدن بیرون نمی‏رود؛ چون اگر بیرون برود یعنی مرگ، و دیگر به ‏این بدن برنمی‏گردد، معنی ندارد به این بدن برگردد. درباره‏ برگشتنش هم راجع به روح حیوانی گفتم: اگر برای این خون و این دستگاه اعتدالی هست، آن روح بخاری پیدا می‏شود و از روح بخاری هم روح حیوانی استخراج می‏گردد.

البته این مباحث از نظر بحث حکمت است، چون زیست‏شناسی روح نباتی و روح حیوانی نمی‏شناسد. بیش از یک روح سراغ ندارد، آن هم همین روح نباتی است که نوع فعالیتش را به‏ نبات و حیوان و انسان تقسیم‏بندی می‏کند. آن فقط یک حیات می‏شناسد و آن هم به ‏تعبیر ما همین حیات نباتی است. ولی ما از نظر حکمت دیدیم که همین حیات نباتی دارای سه مرحله از تکامل و ترقّی است. در مرحله‏ اول اسمش را نبات می‏گذاریم، در مرحله‏ دوم اسمش را حیوان می‏گذاریم و در مرحله‏ سوم آن را انسان؛ بلکه حیوانیتی که انسان در او ظاهر و پیدا است می‏نامیم که باز همین بدن و همین عنصر است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 66 *»

البته اینکه می‏فرماید: «روح از بدن آنها مفارقت نکرده است چون اگر مفارقت کند دیگر برنمی‏گردد» با توجه به‏ این بیان که بعد می‏فرماید، می‏توانیم بگوییم روح نفسانی هم مراد باشد، اما باز باید به‏ همان مثال استخراج شده توجه بکنیم.

می‏فرماید: روح به منزله‏ خود خورشید است. ـــ  ظاهراً مراد روح نفسانی است. ـــ  روح نفسانی به منزله‏ خود خورشید است که در دل آسمان است و شعاعش در این دنیا است. الآن خود خورشید در آسمان است و نورش در اینجا است. نورِ موجودِ در اینجا نور استخراج شده است.

این خودش مسأله و مطلب خیلی مهمی است که اگر کیفیت آن را دانستیم، کیفیت حیات در انسان و استخراج مثال انسانی از روح حیوانی را هم می‏دانیم. نوع استخراج مثال‏ها فهمیده می‏شود. خود همین مطلب از مطالب بسیار مهمی است که حکماء در مسائل طبیعی و طبیعیات از آن بحث می‏کنند و هنوز نتوانسته‏اند حقیقت مسأله را بفهمند. حتی امروزه هم که در طبیعیات بحث می‏کنند، بحث‏ها خیلی سطحی است. مثلاً می‏گویند یک مرکز نوری اینجا در نظر می‏گیریم. فکر می‏کنند نورِ این مرکز حرکت می‏کند و خود همین نور به ‏جای دیگر می‏رسد. به ‏همین علت می‏گویند نور، این مقدار حرکت کرد و به‏ اینجا رسید. انتشار این نور همه‏اش به ‏استخراج مثال است. اگر هم حرکت می‏بینیم یعنی استخراج مثال می‏کند. اینکه به اینجا رسیده معلوم نیست شبح چندمین است که به ‏ما رسیده و در این هویت و از آن استخراج شده است.

استخراج مثال یک مسأله‏ مهم و دامنه‏دار علمی است که اصلاً مناسب مجلس و بحث ما نیست، خودش در جای خود بحثی دارد. مطلبی بوده است که مرحوم آقای کرمانی­ می‏فرمایند: برای خودم هم روشن نبود، حتی در مجلس از سید بزرگوار­ سؤال کردم، ایشان خیلی مجمل جواب فرمودند، تا آنکه در

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 67 *»

سرّمن‏رأی به ‏حضرت مهدی؟ع؟ متوسل شدم که مسأله را برایم روشن بفرمایند و امام؟ع؟ روشن فرمودند.([41]) به همین مناسبت رساله‏ای به‏نام «مهدویّه در کیفیت صدور نور از منیر» مرقوم می‏فرمایند. آن مسأله‏ بسیار مهمی است که خیلی از مشکلات را حل‏ می‏کند.

امام؟ع؟ در حدیث می‏فرمایند: روح به‏مانند خود خورشید می‏باشد که در دل آسمان است. روح نفسانی هم در آسمان بلکه در دهر و ملکوت است. نفس هر کسی در جای خودش است، اما چگونه در این بدن تصرف و تدبیر دارد؟ می‏فرماید: شعاع خورشید در این دنیا است، شعاع نفس هم در این بدن است. و ما می‏دانیم شعاع، همان استخراج شبح و مثال است.

مثال روح نفسانی در هویت این بدن است؛ یعنی مثال در روح حیوانی می‏افتد و یا از آن استخراج می‏شود. تا وقتی‏که مقابل و معتدل است آئینه‏ای است که مثال در آن موجود است. می‏دانیم که نفس در دهر و ملکوت است؛ از بین نمی‏رود، خوابش نمی‏گیرد، جای دیگری هم ندارد که برود، همان‏جا هست. او مثل شخص مقابلی است که از ایستادن مقابل آئینه خسته نمی‏شود. او همیشه ایستاده و همواره مرکز فعالیت است. اما اگر این آئینه غبار گرفت دیگر آن را نشان نمی‏دهد و آن رخساره پنهان می‏شود. همین‏که غبار برطرف شد ظاهر می‏شود. مقصود از «شعاعش در دنیا است» این است. پس روح نفسانی در ملکوت و دهر است.

امام تشبیه می‏فرمایند و در فرمایش‏های ایشان مشبَّه عین مشبَّه‏به است، هیچ فرق نمی‏کند. با این فرمایش‏ها واقعاً طبیعیات و مسائل طبیعی را هم می‏شود دانست و خیلی روشن می‏شود. اگرچه علم امروز طور دیگری سخن می‏گوید، بگوید، به ‏ما چه ‏مربوط است؟ از یک نمودی خبر می‏دهد و نمی‏تواند واقع مطلب را برای ما

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 68 *»

بیان کند که به چه کیفیت است. ما می‏گوییم واقعیت به‏طور استخراج است. همین نوری که الآن از خورشید یا از فلان ستاره که به ‏ما رسیده، ممکن است علم امروز بگوید همین نور مثلاً سی‌هزار سال نوری طی کرده تا به ‏ما رسیده است. این همان نور است که مثلاً از فلان ستاره سرزده و در ظرف سی‏هزار سال نوری حالا به ‏ما رسیده است.

می‏گوییم این، آن نیست. این شبحِ آن و استخراج بعد از استخراج است. ممکن است این مقدار هم طول کشیده باشد تا شبح از شبح از هویت‏های پی‏درپی استخراج شود تا سرانجام این مثال از جرم موجود در اطراف ما استخراج گردد. ما هم الآن این نور یا گرما یا هر پدیده‏ای از پدیده‏های مربوط به ‏خورشید یا ستاره‏های دیگر را احساس می‏کنیم، یا با دستگاه می‏توانیم ثبت کنیم که چیست. به فرمایش امام؟ع؟، اینها شبح و مثال است که از همین جرم موجود در اطراف ما استخراج شده است. حالا ما با دستگاه نتوانیم اثبات کنیم، نقصان مطلب نیست.

مطلب ما این است غیر انّها بمنزلة عین الشمس هی مرکوزة فی السماء فی کبدها و شعاعها فی الدنیا. آن‏وقت لا تبدیل لخلق اللّه([42]) و ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت.([43]) نفس انسانی هم همین‏طور در ملکوت است و مثال خود را از این بدن استخراج می‏کند. تا آئینه‏ای که مثال از آن استخراج شده صافی است، مثال استخراج می‏شود و نفس کارهای خود را از قبیل فکرکردن، تعقل، تدبر و تمام کارهای حال بیداری را از آن اظهار می‏کند. همه‏ اینها کارهای آن نفس در دهر است که با روح حیوانی مقابل شده و این مثال و صورت را از آن استخراج کرده است. او است که با این صورت دارد کار می‏کند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 69 *»

وقتی‏که روی این آئینه را غبار گرفت، مانع از بروز این مثال می‏شود و دیگر مثال استخراج نمی‏شود. مثال که استخراج نشد تدبیر توقف پیدا می‏کند. روح نفسانی کنار نرفته است، بلکه او ممکن است کار کند و فعالیت خود را با بدن مثالی اجراء نماید؛ مثلاً در دوران مرگ همین‏طور ممکن است که فعالیت خود را بکند. همچنین است خواب‏های بعضی که این بدن می‏خوابد، اما با مرتبه‏ مثالیشان حرکت می‏کنند و می‏روند و می‏آیند و باز مرتبه‏ مثالی به ‏همین بدنِ افتاده تعلق می‏گیرد یا اينکه نفس با مشاعر خودش کار می‏کند. فعالیت نفس هیچ‏گاه متوقف نمی‏شود اما این آئینه غبار گرفته که در خواب است. پس خواب حقیقی برای انسان است، زیرا خواب عبارت است از توقف تصرف و تدبیر روح نفسانی در این بدن.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 70 *»

مجلس 5

 

(شب پنجشنبه  9 رجب‌المرجب  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

r خواب از دیدگاه حکمت بزرگان+

r خواب از دیدگاه سایر حکماء

r نقد نظریه‏ حکماء درباره‏ خواب

r حیات حیوانی در انسان از نظر حکمت بزرگان+

r منشأ فعالیت‏های نبات و حیوان

r تشبیه امام؟ع؟ درباره‏ روح انسانی

r نقش خواب در بازسازی بدن

r روایاتی درباره‏ خواب

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 71 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

برای آشنایی اجمالی با مرتبه‏ هورقلیایی، ابتداء مسأله‏ برزخ به‏طور مختصر بررسی شد و مطالبی بیان گردید. بررسی خواب هم یکی دیگر از راه‏هایی است که با شناخت آن، تا اندازه‏ای این مطلب برای ما روشن می‏شود. از این جهت به اجمال باید بدانیم که خودِ خواب چیست. درباره‏ خواب دو نظر است: یک نظر طبیعی و یک نظر حکمی. فعلاً از نظر طبیعی بحثی در خواب نداریم، اگرچه گاه‏گاهی ممکن است بیانی بکنیم، ولی در این مسائل که به‏ خواب مربوط است از نظر طبیعت و زیست‏شناسی بحث نمی‏شود. عمده این است که از نظر حکمت بدانیم که خواب یعنی چه و چیست.

از نظر بزرگان ما، خواب و بیداری از نظر حکمت مطلب دقیقی است که به روح نفسانی مربوط می‏شود و روح نفسانی مخصوص انسان است. از تصرف و تعلق تدبیری روح نفسانی در این بدن به‏ بیداری تعبیر آورده می‏شود. قطع این تعلق و توقفِ همین تدبیر را خواب می‏گوییم. این‏طور تعبیر درباره‏ خواب و بیداری، آن دو را

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 72 *»

مخصوص به ‏انسان می‏کند، زیرا انسان است که صاحب روح نفسانی است. از همین جهت بیان شد که خواب حقیقی و حقیقت خواب برای انسان است.

خواب در حیوانات خیلی سطحی است و آن را نمی‏شود خواب نامید. سرّ تعبیر قرآن در آیة‌الکرسی هم همین بود. لاتأخذه سنة و لا نوم؛ خدا حیاتش حیات خلقی و از قبیل حیات خلق نیست، او را سنة ـــ یعنی چُرت ـــ  و خواب نمی‏گیرد. علت جداکردن بین سنة و نوم در این آیه‏ شریفه، جدابودن خواب حیوانات و خواب انسان‏ها است، زیرا دو خواب است، اگرچه ممکن است از نظر زیست‏شناسی همه‏ اینها را خواب بگویند. ممکن است زیست‏شناسی در همه‏ حیوانات از پستانداران، خزندگان و حشرات و همین‏طور حتی در نباتات قائل به خواب و بیداری باشد. این یک بررسی نمودهای ظاهری در همین عالم ظاهر است، حقیقت مطلب و مطلب حقیقی و واقعی نیست. این، اصطلاحی است که زیست‏شناسی در بررسی فعالیت‏های حیاتی موجودات زنده بیان می‏کند و برای نوع فعالیت‏ها اصطلاحی در نظر می‏گیرد. توقف مقداری از فعالیت‏ها را ممکن است خواب بداند و برطرف‏شدن آن توقف را بیداری بگوید. اینها یک امور ظاهری است و برای شناخت واقعیت ملاک نمی‏شود.

پس جدایی‌انداختن بین سنة و نوم و چُرت و خواب، سرّی دارد. قرآن که بی‏جهت تکثیر کلمات نمی‏فرماید. قرآن وحی و معجزه است. یک کلمه از آن بیجا به‏کار نرفته و لغو و بیهوده در آن گفته نشده است. پس خود جدایی ‏انداختن بین سنة و نوم نشان ‏می‏دهد که خواب حیوانات که سنة  گفته شده در واقع خواب نیست، بلکه در حقیقت خواب‏نما و نمود و نمایشی از خواب است. همان که به‏ فارسی چرت گفته می‏شود. چون توقف بعضی از فعالیت‏های حیاتی است، به ‏آن خواب می‏گویند. به ‏همین معنى در نباتات هم خواب می‏گویند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 73 *»

اما در حقیقت خواب و نومی که درباره‏ انسان‏ها گفته شده، خواب است. انسان دارای خواب است. پس مراد و معنى و مفهوم خواب و بیداری باید مخصوص انسان باشد که فقط با خواب و بیداری انسان تطبیق کند. اما می‏بینیم که حکماء در گفته‏هایشان تعریفی ندارند که خواب و بیداری را مخصوص انسان بگردانند، بلکه آنها هم تعمیم می‏دهند و طوری خواب و بیداری را تعریف می‏کنند که شامل روح حیوانی و حیوانات هم می‏گردد. عبارتی می‏خوانم از حکماء که بیان همین مطلب و توضیح نوم است. اگرچه ممکن است مقداری طولانی باشد اما لازم است تا با عظمت فکری بزرگانمان آشنا شویم که در نوع مسائل و مباحث چه عمیق و اصیل بحث فرموده‏اند.

حکماء درباره‏ خواب می‏گویند: «النوم حالة تعرض للحیوان یقف فیه النفس عن الحسّ و الحرکة الارادیّة لا عن الافعال الطبیعیّة» خواب حالتی است که بر حیوان عارض می‏شود. در این «حیوان» که می‏گویند، انسان و حیوانات همه را در نظر می‏گیرند. می‏گویند: خواب حالت و پدیده‏ای است که بر حیوان عارض می‏شود و در نتیجه نفس از احساس و همچنین از اجراء حرکت‏های ارادی باز می‏ماند، اما افعال طبیعی انجام می‏گردد و آنها متوقف نمی‏شود.

«و یلزمه رجوع الروح النفسانی و انقطاعه عن الآلات الی المبدء لا بالکلّیة بل ینبعث منه شی‏ء یسیر الیها» لازمه‏ خواب این است که روح نفسانی برمی‏گردد و منقطع می‏شود از آلات ـــ  یعنی از این بدن ـــ  و به ‏مبدأ خود رجوع می‏کند اما نه به‏طور کلی؛ بلکه هنوز اندکی رابطه بین بدن و روح نفسانی موجود است.

در تعریف، ابتداء خواب را برای حیوان تعمیم می‏دهد، بعد نظر به ‏اینکه انسان را هم یکی از دسته‏های حیوان‏ها می‏دانند می‏گوید: در حیوانات دیگر روح حیوانی از حسّ و حرکت می‏ماند، اما در انسان علاوه بر آن، روح نفسانی هم به مبدأ خود رجوع می‏کند، اگرچه رابطه‏ خیلی اندکی بین بدن و روح باقی می‏ماند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 74 *»

حالا چرا خواب بر انسان عارض می‏شود؟ «و السبب الغائی للنوم امران» می‏گوید: هدف از پیدایش خواب در انسان دو چیز است. «احدهما: اجتماع الروح الحیوانی فی الباطن طلباً للاستراحة فانّ الروح جسم لطیف اسهل تحلّلاً من البدن الّذی هو قشره و غلافه فلو استمرّت الیقظة لتحلّل بالکلّیة لانّ الحسّ و الحرکة انّما یتمّان بحرکة الروح و الحرکة محلِّلة لجوهره فیجتمع فی المنبع حتّی یصلح و ینمو و ینال بدل ما یتحلّل منه فی الیقظة» اولین هدف و فایده‏ای که برای خواب است اینکه روح حیوانی در باطن اجتماع پیدا می‏کند برای راحت‌طلبی و استراحت. چون روح جسمی لطیف است و خیلی زودتر و آسان‏تر از بدن که قشر، پوست و غلاف روح است، تحلّل می‏یابد و از هم می‏پاشد. اگر بیداری استمرار پیدا کند، روح به ‏کلی از هم می‏پاشد، زیرا حسّ و حرکت با حرکت روح است؛ یعنی احساسی که برای انسان دست می‏دهد و حرکاتی که در بدن فراهم می‏شود، همه با حرکت روح است. حرکت، جوهره‏ روح خود را به ‏تحلیل می‏برد، چون بر جوهره عارض می‏شود. از این جهت روح در منبع خود اجتماع می‏کند تا دوباره صلاحیت نموّ برایش فراهم شود و آنچه در حال بیداری مصرف کرده است دوباره فراهم سازد.

«و ثانیهما: تجوید هضم الغذاء فانّ اشتغال النفس فی الیقظة بالافعال ممّا یمنعه عن تجوید الهضم» دومین فایده این است که غذا بهتر هضم می‏شود، زیرا در بیداری نفس به ‏افعال و کارهایی مشغول است که آنها نمی‏گذارد غذا درست هضم شود و در خواب غذا بهتر هضم می‏شود.

«ثمّ انّه عند ذلک یجتمع الرطوبات الّتی تتحلّل فی الیقظة و یرتفع الی الدماغ ابخرة عذبة فیسترخی بها الاعصاب و ینطبق بعض اجزائها علی بعض و یمنع نفوذ الروح الی الظاهر» موقع خواب رطوباتی که در حال بیداری فراهم شده‏اند به‏ طرف مغز

حرکت می‏کنند و بخاری ایجاد می‏شود؛ از این جهت باعث سستی اعصاب می‏گردد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 75 *»

و پاره‏ای از اجزاء اعصاب بر پاره‏ای انطباق می‏یابند و از نفوذ روح به ظاهرِ بدن مانع می‏شوند. «و کثافة الابخرة ایضاً مانعة» همچنین خود غلظت و کثافت بخارها نیز مانع نفوذ روح در بدن است. «کما فی نفوذ شعاع النیّر» همان‏طور که وقتی ابر پیدا می‏شود مانع نفوذ نور خورشید است. «و ایضاً یختلط الابخرة فی الارواح فتغلّظ و تبلّد عن النفوذ فی المسالک».([44]) همچنین بخارها با روح مخلوط می‏شوند و روح در اثر مخلوط‏شدن با بخار غلظت و بلادت پیدا می‏کند. همین مانع می‏شود از نفوذ در راه‏های بدن پس روح دیگر نفوذ نمی‏کند.

این بیان حکماء درباره‏ خواب و فایده و حقیقت آن است که برای حیوانات به ‏هیچ وجه تطبیق نمی‏شود. چون می‏دانیم زیست‏شناسی تا آنجایی که پیش‏رفته است خواب حیوانات را طوری تشریح می‏کند که نوعاً خواب نیست. در واقع یک نوع انعکاس‏های حیوانات در برابر شرایط مختلف زندگیشان از قبیل شب، روز، نور و همچنین فصل‏ها، هواها، خوراک‏ها و طرز زندگی است. اصلاً طرز زندگی بعضی از حیوانات این‌طور است؛ مثلاً برنامه‏ خزندگان این بود که تا شکمش گرسنه است فعالیت می‏کرد، همین‏ که شکار کرد دیگر در آسایش به‏سر می‏برد. این آسایش را نمی‏شود خواب نامید.

خواب آن هم خوابی که از نظر حکمت بحث می‏شود و پدیده‏ای است که قرآن بر آن تأکید دارد، به‏خصوص آن را از آیات قدرت، حکمت و صُنع خود می‏شمرد، یک مطلب اساسی و عمیق است. این حالات حیوانات دگرگونی انعکاس‏ها در برابر شرایط مختلف است؛ مثل یک گُل که در برابر نور باز می‏شود و فعالیتی دارد اما اگر نور به‏ او نتابد یا از آن کوچ کند دیگر آن فعالیت توقف پیدا می‏کند. اسم این را نمی‏شود

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 76 *»

خواب گذاشت که بگوییم اکنون دیگر این گل و نبات به‏ خواب رفته و الآن در حال خواب است، و این همان خوابی است که قرآن به ‏آن توجه دارد و از امور عجیبی است که در خلقت انسان است.

تعریف حکماء درباره‏ حیوانات صادق نیست. بسیاری از حیوانات در حال فعالیت غذایشان را هضم‏ می‏کنند و غذایشان در آن حال بهتر هضم ‏می‏شود. همین‏طور بقیه‏ بیاناتشان هیچ با حیوانات ارتباط پیدا نمی‏کند، به‏خصوص با پیشرفت‏های علم زیست‏شناسی درباره‏ این مسأله.

باقی می‏ماند خواب انسان که آیا این تعریف و تعبیر درباره‏اش صادق است یا نیست؟ درباره‏ خواب انسان هم این‏طور تعبیر و تعریف صادق نیست. حالت خواب عبارت است از همان قطع تصرف و تدبیر روح نفسانی، تا توقف پیدا کرد اسمش را خواب می‏گذاریم. بیداری هم عبارت است از همان تصرف و تدبیر. اما سرّ و علت اینکه می‏گوییم خواب برای انسان وجود دارد، آن است که این بدن در برابر فعالیت‏های روح نفسانی ضعیف است. ما معتقدیم روح نفسانی دهری است و فعالیت روح دهری به زمان محدود نمی‏شود. بدن، زمانی است؛ یعنی در روی این عالم است اما روح، نفسانی و در دهر است.

روح نفسانی در این بدن قرار نگرفته است که به مبدأ خود رجوع کند، نیامده است تا خارج شود. بدن در اینجا عبارت است از همین جمادیت، حالت لطافتی هم برایش رخ داده است که از آن به روح بخاری تعبیر می‏آوریم که نباتیت این بدن است. زیست‏شناسی نباتیتِ این بدن را مثل سایر نباتات می‏داند و از نظر حکم نباتی یکسان حساب می‏کند. ما همان حالتی را که علم زیست‏شناسی، جهت اشتراک بین انسان و نباتات می‏داند روح نباتی می‏گوییم.

کلمه‏ «روح» وحشت‏آور نیست. روح برای ما یعنی حالتی که مبدأ و منشأ

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 77 *»

فعالیت باشد. ما این حالت را روح می‏نامیم. معنای روح یک چیز خارج از این عالمِ عنصر و ماده نیست، بلکه همان حالتی است که برای ماده و عنصر پیش می‏آید و با داشتن آن حالت، منشأ و مبدأ فعالیت حیاتی می‏شود. شکی در این نیست که زیست‏شناسی بدن انسان را در آن فعالیت‏ها با نباتات، مشابه و مشترک می‏داند. ما همان حالت را روح نباتی می‏گوییم. اما به تعبیر حکمت قدری که لطافت و تکامل بیشتری برای همین روح نباتی فراهم می‏شود آن را روح حیوانی می‏نامیم. همان است که زیست‏شناسی این انسان را با سایر حیوانات در آن مشترک می‏بیند.

البته از نظر واقع ما این حیات حیوانی را فوق آنچه حکماء یا زیست‏شناس‏ها تصور می‏کنند می‏دانیم و لطافتش را خیلی عمیق‏تر، عالی‏تر و تکامل‏یافته‏تر می‏دانیم؛ چون محل تعلق روح انسانی است و روح انسانی تعلق ‏گرفته و از روح حیوانی استخراج مثال کرده است.

پس به قول آنها و به ظاهر امر، چون در آن جهت با حیوانات مشابهت دارد و مشترک است، به آن روح حیوانی می‏گوییم. این بدن مجموعه‏ای از سه حالت عنصر است. عناصر تشکیل‏دهنده‏ بدن در سه حالت به‏سر می‏برند تا بدن زنده است؛ دیگر بیداری یا خواب فرق نمی‏کند. در حال خواب چیزی از این بدن کم نمی‏شود و در حال بیداری هم چیزی به‏ آن اضافه نمی‏شود. این بدن مجموعه‏ای است از عناصر در سه حالت از مراتب آنها: مرتبه‏ غلظت و کثافت که حیث جمادی بدن است، مرتبه‏ عالی‏تر، کامل‏تر و تکامل‌یافته‏تر که روح نباتی است و مرحله‏ بالاترِ همین عناصر که روح حیوانی است. ما این سه ترکیب و این مجموعه را بدن می‏گوییم.

در حال خواب چیزی از بدن کم نمی‏شود و در حال بیداری چیزی به آن اضافه نمی‏شود. تعلق روح نفسانی هم این‏طور نیست که از وراء این عالم ماده و عنصر، چیزی تنزل کند و حقیقتی فرود بیاید و در این بدن ساکن شود که از زبان حالش

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 78 *»

بگویند، در این بدن آمده و برای خود قفس گرفته‏ام. روح ملکوتی و نفسانی از دهر و ملکوت پایین نیامده است که در این بدن حبس و زندانی بشود. به ‏هیچ‏وجه روح داخل این بدن نشده است تا از آن خارج گردد، بلکه بیان شد که این بدن با همین حالت تکامل‏یافته‏ خود به‏مانند آئینه در برابر آن روح ملکوتی قرار می‏گیرد. آن روح ملکوتی هم مثل شاخص در مقابل آئینه، تا وقتی‏که آئینه صاف و صیقلی است، از آن استخراج مثال می‏کند.

ولی این آئینه در مراتب سه‏گانه‏ خود، تاب مقاومت در برابر فعالیت‏های روح نفسانی را ندارد. در اثر فعالیت، هم حیث حیوانی، هم نباتی و هم جمادیش حالت فرسودگی پیدا می‏کند. چون حالت فرسودگی پیدا می‏شود و احتیاج دارد که آن فرسودگی را برطرف کند، خواب فراهم می‏شود.

خواب پدیده‏ای است که مانع از انعکاس رخساره‏ روح ملکوتی در آئینه‏ بدن می‏شود. وقتی‏که انعکاس رخ نداد فعالیت روح نفسانی متوقف می‏گردد. این حالت برای انسان لازم است تا فرسودگی‏ها ترمیم و برطرف بشود و آئینه صیقل زده شود تا اینکه وقتی در برابر روح نفسانی قرار بگیرد، دوباره مثال نفس از آن استخراج شده و مشغول کار و فعالیت خود شود.

امام؟ع؟ در حدیثی که در مجلس قبل قرائت کردم کاملاً این مطلب را بیان فرمودند. اجمالش این بود که ابوبصیر می‏پرسد: زن و مردی می‏خوابند، هر دو خواب می‏بینند که در مکه یا در شهری از شهرهایند، آیا روح این دو از بدنشان خارج شده است؟ امام؟ع؟می‏فرمایند: اگر روح از بدن خارج بشود که دیگر برنمی‏گردد. مراد همان روح حیوانی است که یکی از اجزاء بدن است؛ یعنی مرگ فراهم می‏شود و دیگر خواب نیست. زیرا بدن، بدن است تا وقتی‏که این سه جزء با هم باشند؛ یعنی همین عناصر در سه حالت با هم باشند و این سه حالت به‏هم‏ نخورد. اگر این سه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 79 *»

حالت به‏هم ‏بخورد یا جماد می‏شود یا نبات می‏شود؛ مثل همین جرم نبات که عناصرش در دو حالتند: یکی حالت غلظت، یعنی جمادیتِ نبات و یکی حالت لطافت، یعنی همان روح نباتی که زیست‏شناسی اسمش را حیات نباتی و منشأ فعالیت‏های نباتی می‏گذارد. ما آن را روح نباتی می‏گوییم که همین عنصر است و چیز دیگری هم نیست.

آن لطافت با هیچ دستگاهی از دستگاه‏های جرمی، کشف و نمایانده نمی‏شود، از این ‏جهت به آثارش اقرار دارند، ولی خودش را نمی‏توانند بگویند چیست. آیا منشأ این فعالیت‏ها شیره‏ نباتی است؟ کدام قسمت از این جرم، منشأ فعالیت است؟ هنوز که روشن نشده است و با دستگاه‏ها و ابزار جرمی هم روشن نمی‏شود، چون لطافتش فوق جرم است. البته جرم است و خودش هم عنصر و از عناصر است، اما تصفیه‏شده و تکامل‏یافته‏تر است. حالت لطیفی است که در میان این جرم مانند روح در تن این جرم قرار دارد. پس آن را با هیچ اسبابی از اسباب مادی و غلیظ عنصری نمی‏شود فهمید، دانست و شناخت، ولی آثارش مشهود است.

در حیوانات هم سه حالت هست. اما آن حالت که از آن به روح حیوانی تعبیر می‏آوریم در آنها غلیظ است و به لطافت انسانی نیست که مثال روح نفسانی در بدن آنها منعکس شود و از حیوانیتی که در حیوانات است استخراج گردد. در این بدن هم همین‏طور است. پس تا وقتی‏که بدن است و نام بدن بر آن صادق است مجموعه‏ای از عناصر در سه حالت است.

امام؟ع؟ درباره‏ روح حیوانی که حالت عالی و تکامل‏یافته‏تر از روح نباتی است می‏فرمایند روح که از بدن خارج نمی‏شود. چون اگر مفارقت کند ـــ  یعنی این حالت از هم ‏بپاشد و چنین حالت سومی را نداشته باشد، ـــ  مردن است و دیگر به بدن برنمی‏گردد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 80 *»

گفتم در فرمایش حضرت، روح را روح نفسانی هم می‏شود گرفت و معنای این فرمایش اذا فارقت البدن لم‏تعد الیه یعنی در بدن نبوده تا آنکه مفارقت کرده و بازگردد؛ روح نفسانی که در بدن نبوده، روح نفسانی در ملکوت است، اما در اینجا عکس و مثال خود را استخراج کرده است. بعد امام؟ع؟ درباره‏ روح نفسانی که همان «روح» است که می‏گوییم، مثال می‏زنند و می‏فرمایند: انّها بمنزلة عین الشمس.

بارها بیان کرده‏ام که شما می‏بینید چقدر مطلب در مکتب بزرگان حل است! الآن نوع متفکرها، حکماء و فلاسفه، همگی مانده‏اند که روح را چه بگویند و روح چیست؟ بعضی روح می‏گویند و مرادشان نفس است. بعضی روح را واقعاً یک چیزی می‏دانند، ولی نمی‏دانند چیست و هنوز نتوانسته‏اند راجع به روح، روان و جان یک تعریفی بکنند.

بزرگان ما می‏فرمایند: وقتی در این مباحث ما روح می‏گوییم و روح را در مقابل بدن می‏گیریم، مقصودمان هفت مرتبه از مراتب انسان است. مجموعه‏ این هفت مرتبه را با یکدیگر ملاحظه می‏کنیم و می‏گوییم روح. آنگاه بدن را که جسم است هشتمین مرتبه از مراتب انسان می‏شمریم؛ یعنی انسان را مرکّب از هشت مرتبه می‏دانیم. یک مرتبه که جسم و بدن است، مجموعه‏ هفت مرتبه‏ دیگر را روح می‏گوییم. این وقتی است که روح در مقابل بدن گفته می‏شود که مواضع استعمال فراوانی دارد.

از جمله همین‏جا است که امام ؟ع؟ می‏فرماید: آن ‏را به ‏منزله‏ خود خورشید حساب کنید که در آسمان است، اما شعاعش در دنیا و روی زمین است. اینجا نسبت به‏ آسمان پایین است. می‏گوییم که نور خورشید اینجا منعکس است و خود خورشید در آسمان است. حالا روح، یعنی همه‏ آن مراتب که روح نفسانی می‏نامیم در دهر و در جای خود است، مثالش را از اینجا استخراج می‏کند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 81 *»

پس چون او دهری و ملکوتی است مراتب سه‏گانه‏ بدن در برابر فعالیت‏هایش ضعیف یعنی محدود است. همان‏طور که خود بدن محدود است قوایش هم محدود است. تمام این مراتب بدن، یعنی حالت‏های تصفیه آن، درست است که لطافت پیدا کرده اما در برابر لطافت آن روح و مبدئیتش برای حرکت و فعالیت آن بسیار ضعیف است. پس باید استراحت کند و این خواب عارض بشود تا فرسودگی‏ها برطرف شود، و با مثالی که از اینجا استخراج می‏شود باز بتواند محل تعلق و مرکز فعالیت آن روح نفسانی گردد.

خود کیفیت خواب در دوران زندگی این مطلب را برای ما روشن می‏کند. در دورانی که کودک، نوزاد است، می‏بینیم که چقدر این پیکره ضعیف و ناتوان است. در اثر ضعیف‏بودن پیکره، تعلق و تدبیر نفس بسیار کم است. گفته‏اند: کودک نوزاد باید بیست و چهار ساعت در خواب باشد و اگر خواب نرود رشدش متوقف می‏شود. باید خواب برود و در خواب رشد پیدا کند.

علتش همین است که این بدن و پیکره در برابر روح ملکوتی بسیار ضعیف است و اصلاً نمی‏تواند محل فعالیت باشد. مثالی هم که نفس از اینجا استخراج می‏کند، یک مثال بسیار بسیار ضعیف است؛ مثل یک آئینه‏ای که خیلی روی آن بخار یا غبار گرفته باشد و شما در مقابل آن بنشینید و شبح بسیار مبهمی در آن منعکس شود. این دوران خواب برای کودک لازم است و همین‏طور ادامه پیدا می‏کند تا به سنین پانزده، شانزده می‏رسد که باز خواب به مقداری لازم است. وقتی به حدی می‏رسد که دیگر مثال در آن اندازه‏ای می‏شود که باید از این پیکره استخراج بشود و دیگر حیوانیتش از آن لطیف‏تر و صافی‏تر نخواهد شد، از آنجا به ‏آن طرف، خوابِ زیاد چندان فایده ندارد؛ چون این پیکره در برابر فعالیت نفس عادت کرده است و دیگر مثال بیشتر و قوی‏تر از آن استخراج نمی‏شود، تقریباً فعالیت، حالت رکود پیدا می‏کند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 82 *»

پس خواب زیاد برای سنین بالا لازم نیست، هیچ احتیاجی به خواب زیاد ندارند. چه‏بسا در شبانه‌روز، چهار، پنج ساعت برای ترمیم فرسودگی‏ها کافی باشد. تازه این چهار، پنج ساعت را هم خواب خیلی عمیق دوران جوانی و کودکی لازم نیست. متأسفانه ما هرچه پا به سنّ می‏گذاریم خوابمان عمیق‏تر می‏شود. دقت در همین کیفیت و مدت خواب‏ها در دوران سنّ، بیان همین مطلب است که خواب برای انسان و مخصوص او است و حقیقت خواب برای انسان صادق است.

شخصی سؤال کرده بود که آیا خواب از کمالات است یا از نقایص؟ اگر بخواهیم بگوییم از کمالات است، آیا آن را کمال بدن بدانیم یا کمال روح؟ این‏طور نیست، بلکه باید بگوییم که چون بدن نمی‏تواند فعالیت‏های روح را تحمل کند و تاب نمی‏آورد، برایش فرسودگی فراهم می‏شود. به‏طور کلی و عمومی خواب برای بدن به جهت ترمیم فرسودگی‏ها، بازسازی و صیقلی‏کردن روح حیوانی است تا دوباره مثال روح ملکوتی از آن استخراج و فعالیت‏های نفسانی با او شروع شود.

پس روشن است که در این فرمایش، امام؟ع؟ نفس را به ‏منزله‏ خورشید می‏گیرند که در ملکوت است و شعاعش که همان مثال استخراج شده است، در روح حیوانی موجود در این بدن است، و تدبیر و تصرف نفس در بدن نیز همان تعلّقی است که می‏گیرد. قبلاً هم گفتم که معنای تدبیر این نیست که خود روح نفسانی به بدن توجه کند یا از آن روبرگرداند. او مانند خورشید است که خواب و بیداری بدن برایش یکسان است، او مانند خورشید همیشه تابان است، اما گاهی مانعی روی آئینه‌ای را که در مقابل است می‏گیرد.

مانع همان فتور، کمبودی و ضعفی است که برایش فراهم می‏شود و مانع است از اینکه رخساره‏ خورشید از اینجا استخراج بشود. از این رخساره، به مثال استخراج‏شده تعبیر می‏آوریم، یا به تعبیر امام؟ع؟ شعاع است. وقتی‏که مانع برطرف شد، دوباره

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 83 *»

رخساره‏ روح ملکوتی از این آئینه استخراج می‏گردد. گفتیم که در واقع مرگ و خواب از این جهت که برای استخراج این مثال مانع پیدا می‏شود، یکسان است. تفاوت مرگ و خواب در این است که در مرگ به‏طور کلی مانع فراهم می‏شود ولی در خواب مانع، موقّت است.

روایتی است که النوم اخ الموت،([45]) خواب برادر مرگ است. حتی رسول‏الله؟ص؟ وقتی‏که از خواب برمی‏خاستند می‏فرمودند: الحمد للّه الّذی احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور،(2) خدایی را شکر می‏کنم که ما را زنده گردانید بعد از آنکه ما را میرانید. خواب و مرگ یکسان است از آن جهت که قطع تعلق نفس می‏گردد و دیگر نفس در این بدن تدبیری ندارد. از این جهت مثل مرگ است و هیچ فرقی با مرگ ندارد. بعد از آنکه ما را میراند، ما را زنده فرمود و نشور و بازگشت به سوی او است.

همین‏طور گویا خدمت حضرت باقر؟ع؟ عرض شد: «ما الموت؟» قال: هو النوم الّذی یأتیکم کلّ لیلة الّا انّه طویل مدّته لایُنْتَبه منه الّا یوم القیامة.(3) مرگ چیست؟ فرمودند: مرگ همان خوابی است که هر شب شما را فرا می‏گیرد. مرگ همان خواب است فرقش با خواب آن است که چون خواب موقّت است پس روز یا موقعی که باید بیدار بشویم بیدار می‏شویم. اما مرگ موقت نیست، مدتش طولانی است و دیگر در آن تا روز قیامت بیداری نیست. روز قیامت که می‏شود باز بدن طوری ترکیب می‏گردد که برای تعلق و تدبیر نفس صلاحیت پیدا می‏کند که حیات آخرتی می‏شود.(4)

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 84 *»

مجلس 6

 

(شب يکشنبه  14 شوال‌المکرم  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r یادآوری حدیث سَدیر صیرفی

r ارتباط مسأله‏ غیبت با مرتبه‏ هورقلیا

r غائب‏شدن، مردن نیست

r معنای اینکه شهداء «اَحیاء» می‏باشند

r حدیث امیرالمؤمنین ؟ع؟ درباره‏ مقام کاملان

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 85 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در ادامه‏ مباحث، پیرامون این آیه‏ شریفه‏ بقیّةاللّه مقداری دیگر بحث لازم است که مطرح بشود. مطالبی در کیفیت غیبت امام ؟ع؟ گفتیم باز هم گویا مصلحت بر همین است که آن مباحث را ادامه دهیم؛ به‏خصوص که دو شب است که در مواعظ مرحوم آقای کرمانی­ هم بحث تجدید عهد با امر ولایت و امامت امام زمان صلوات الله علیه خوانده می‏شود. ما هم به‏ همین مناسبت همین بحث را ان‏شاءالله ادامه می‏دهیم تا خداوند چه تقدیر فرماید.

سال‏های قبل در تجدید عهد با امر امامت و ولایت امام زمان صلوات الله علیه حدیث سَدیر صیرفی را عنوان کردیم. سدیر صیرفی گفت: «دخلت انا و المفضّل بن عمر و ابوبصیر و ابان بن تغلب علی مولانا ابی‏عبداللّه جعفر بن محمّد؟عهما؟» من و مفضل بن عمر و ابوبصیر و ابان بن تغلب به منزل امام صادق؟ع؟ رفتیم. خدمت حضرت که رسیدیم، «و رأیناه جالساً علی التراب و علیه مِسْحٌ خَیْبَریٌّ مطوّق بلا جیب مقصّر الکمّین و هو یبکی بکاء الواله الثکلی ذاتِ الکبد الحرّیٰ قد نال

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 86 *»

الحزن من وَجْنتیه و شاع التغیّر فی عارضیه و ابلی الدموع مَحْجِرَیْه» دیدیم حضرت روی خاک نشسته‏اند و بر تن مبارکشان لباس و جُبّه‏ای خیبری از پشم بود که یقه نداشت و کوتاه بود. این‏طور لباس‏ها را برای عبادت، خضوع، خشوع و انکسار می‏پوشیده‏اند که در حال سجده‏ شکر دست‏ها روی خاک باشد. حضرت مانند گریه‏کردنِ شخص حیران و سرگردان و زن بچه‌مرده‏ جگرتفتیده گریه می‏فرمودند. حزن و اندوه رخساره‏ حضرت را گرفته بود و حالت تغییر و دگرگونی بر حضرت عارض شده بود. اشک حدقه‏های چشمان حضرت را فرسوده بود. و هو  یقول: سیّدی غیبتک نَفَتْ رُقادی و ضیّقت علی مِهادی و اَسَرَتْ منی راحة فؤادی، سیّدی غیبتک اوصلت مصابی بفجائع الابد و فقدُ الواحد بعد الواحد یُفنِی الجمع و العدد، فما اُحِسّ بدمعة ترقی من عینی و انینٍ یَفتُر من صدری عن دوارج الرزایا و سوالف البلایا الّا مُثِّلَ لعینی عن عوائر اعظمها و افظعها و تَراقِی اشدِّها و انکرِها و نوائَب مخلوطةٍ بغضبک و نوازلَ معجونةٍ بسخطک.

حضرت در خطاب به مهدی آل‏محمّد؟عهم؟ فرمایش‏هایی می‏فرمودند با آنکه به‌حسب ظاهر در زمان حضرت صادق؟ع؟ هنوز حضرت مهدی به دنیا نیامده بودند ولی این‌طور می‏نالیدند. آن حضرت را به تعبیر سیدی خطاب می‏کردند. ای آقایم، غیبت تو استراحت مرا برده، آسایشم را زدوده، زندگی را بر من تنگ کرده و راحتی دل را از من گرفته است …

عباراتی نقل می‏کند که حدیث را خوانده‏ایم، حال به اجمال حدیث را نقل می‏کنم که مطلب به‌دست بیاید و اول بحث باشد. تا آنکه سدیر صیرفی می‏گوید: «فقلنا لاابکی اللّه یا ابن خیر الوری عینیک، من ایّ حادثة تَستَنْزِف دمعتک و تستمطر عبرتک و ایّةُ حالة حَتَمَتْ علیک هذا المأتم؟» عرض کردیم: ای فرزند بهترین خلق، خداوند چشم‏های شما را نگریاند. از چه حادثه‏ای و برای خاطر چه مطلبی اشک‏های

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 87 *»

شما سرریز و قطرات اشک شما مانند باران ریزان است؟ چه حالتی این غم و اندوه و ماتم را بر شما وارد ساخته است؟

«قال فزفر الصادق؟ع؟ زفرة انتفخ منها جوفه و اشتدّ منها خوفه» وقتی‏که این سؤال را عرض کردیم، حضرت ناله‏ای کردند که از آن سینه‏ مبارکشان بالا آمد و حزن حضرت شدّت یافت و نگرانیشان بیشتر شد و فرمودند: ویکم انّی نظرت فی کتاب الجفر صبیحة هذا الیوم و هو الکتاب المشتمل علی علم المنایا و البلایا و الرزایا و علم ما کان و ما یکون الی یوم القیامة الّذی خصّ اللّه تقدَّسَ اسمُه به محمّداً و الائمّة من بعده علیه و علیهم السلام. وَیْکم شاید مخفف وَیلَکم باشد که اگر برای دوستان به‌کار برده شود برای ترحم، رحمت و مهربانی است، اگر هم برای دشمن به کار برده بشود به معنای وای بر تو است. اینجا احتمال می‏رود که ترحم فرموده و برای مهربانی فرموده باشند، یا آنکه به‏ خاطر توجه به شیعیان آینده در غیبت امام؟ع؟ فرموده باشند: وای به ‏حال ایشان که در دوران غیبت خیلی با مشکلات روبه‏رو خواهند بود. شاید این‏طور باشد.

در هر صورت فرمودند: در کتاب جَفر نگاه کردم. کتاب جفر کتابی بوده است که حضرت رسول؟ص؟ بر امیرالمؤمنین؟ع؟ اِملاء می‏فرمودند و امیرالمؤمنین می‏نوشتند.([46]) به املاء رسول‏الله و خط امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما و آلهما است و الآن در نزد امام زمان؟ع؟ موجود است. از زمان حضرت امیر یک‌یک ائمه؟عهم؟ از جمله چیزهای ظاهری که به‏ يکدیگر ارث می‏دادند، همین جفر بود.([47]) این جفر، جفر اصطلاحی نیست.

فرمود: امروز صبح در کتاب جفر نگاه می‏کردم. کتابی که مشتمل است بر علم منایا، بلایا، رزایا و پیش‏آمدها، آنچه بوده است و خواهد بود تا روز قیامت، که خدا آن را به محمّد و ائمه‏ بعد او؟عهم؟ مخصوص فرموده است. و تأمّلت فیه مولد قائمنا و غیبته

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 88 *»

 و ابطاءه و طول عمره و بلوی المؤمنین به من بعده فی ذلک الزمان و تولّدَ الشکوک فی قلوبهم من طول غیبته و ارتدادَ اکثرهم عن دینهم و خَلْعَهم ربقة الاسلام من اعناقهم الّتی قال اللّه تقدّس ذکره: «و کلّ انسان الزمناه طائره فی عنقه» یعنی الولایة. آن کتاب درباره‏ حوادث آینده هم بوده است. فرمودند: در آن کتاب دقت و تأمل می‏کردم در ولادت‏یافتن قائم ما و غیبت او و طول‌کشیدن غیبت و طول عمرش و آزمایش‏شدن مؤمنان در آن‏وقت و پیداشدن شک‏ها در دل‏های ایشان در اثر طول غیبت امام زمان؟ع؟ و مرتدشدن بیشترشان از دینشان و بازکردن رِبْقه‏ اسلام از گردن‏هایشان؛ آن رِبقه‏ اسلامی که خدا درباره‏اش فرموده است: کلّ انسان الزمناه طائره فی عنقه([48])  که مقصود ولایت است؛ یعنی از ولایت ائمه هدی؟عهم؟ خارج می‏شوند.

وقتی‏که اینها را دیدم و درباره‏ آنها دقت می‏کردم، فاخذتنی الرقّة و استولت علیّ الاحزان؛ مرا رقّت گرفت و غم‏ها بر من مستولی شد. این ناله و گریه‏هایی که می‏بینید در اثر دیدن حوادث آینده در کتاب جفر است. «فقلنا: یا ابن رسول‏اللّه کَرِّمْنا و شَرِّفْنا بـإشراکک ایّانا فی بعض ما انت تعلمه من علم». می‏گوید: چون امام صادق صلوات اللّه علیه از این حوادث می‏نالیدند، ما عرض کردیم: یا ابن رسول‏الله ما را تکریم فرمایید و کرامت بخشید به ‏اینکه ما را هم در بعضی از آنچه شما از علم آینده می‏دانید شریک کنید، به ما هم بفرمایید.

حضرت فرمودند: انّ اللّه تبارک و تعالی ادار فی القائم منا ثلاثة ادارها فی ثلاثة من الرسل؛ فرمودند: خداوند تبارک و تعالی در قائم ما؟ع؟ سه امر را جاری می‏سازد که در انبیاء پیشین جاری ساخته است. قدّر مولده تقدیر مولد موسی؟ع؟، اول اینکه تولدیافتن مهدی؟ع؟ را به‌طوری تقدیر فرموده که تولدیافتن موسی بن عمران را آن‏طور تقدیر فرموده است.و قدّر غیبته تقدیر غیبة عیسی؟ع؟، باز غیبت مهدی؟ع؟ را مانند

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 89 *»

غیبت عیسی بن مریم تقدیر فرموده است. و قدّر ابطاءه تقدیر ابطاء نوح؟ع؟، اما خداوند طول‏کشیدن و طولانی‏شدن غیبت امام؟ع؟ را مانند طول‏کشیدن جریان نوح و غرق‏شدن قومش و نجات‏یافتن مؤمنان به ایشان تقدیر فرموده است. و جعل من بعد ذلک عمر العبد الصالح اعنی الخضر؟ع؟ دلیلاً علی عمره، خداوند بعد از همه‏ اینها عمر بنده‏ صالح یعنی خضر؟ع؟ را، آیه و نمونه برای طولانی‏بودن عمر قائم ما؟ع؟ قرار داده است. «فقلت: اکشف لنا یا ابن رسول‏اللّه عن وجوه هذه المعانی». سدیر صیرفی می‏گوید به‏ حضرت عرض کردم: آقا برای ما این معانی را توضیح بفرمایید که چطوری است؟ این امور سه‏گانه را که در انبیاء پیشین بوده و خدا در این بزرگوار هم جاری ساخته است برای ما بیان بفرمایید.

قال: امّا مولد موسی فانّ فرعون لمّا وقف علی انّ زوال ملکه علی یده امر باحضار الکهنة فدلّوه علی نسبه و انّه یکون من بنی‏اسرائیل، و لم‏یزل یأمر اصحابه بشَقّ بطون الحوامل من نساء بنی‏اسرائیل حتّی قَتل فی طلبه نیّفاً و عشرین الف مولود و تعذّر علیه الوصول الی قتل موسی لحفظ اللّه تبارک و تعالی ایّاه. کذلک بنوامیّة و بنوالعباس لمّا وقفوا علی انّ زوال ملکهم و الامراءِ و الجبابرة منهم علی ید القائم منا ناصبونا العداوة و وضعوا سیوفهم فی‏ قتل آل‏بیت رسول‌اللّه؟ص؟ و ابادة نسله طمعاً منهم فی الوصول الی قتل القائم؟ع؟ و یأبی اللّه ان‌یکشف امره لواحد من الظلمة الی ان‏یتمّ نوره و لو کره المشرکون.

بعد حضرت شروع فرمودند به ‏بیان اینکه چطور ولادت‏یافتن مهدی؟ع؟ مثل ولادت‏یافتن موسی مخفی خواهد بود و یک‏باره واقع می‏شود و کسی مطلع نمی‏شود مگر آن کسانی‏که امام عسکری؟ع؟ می‏خواستند که باخبر شوند.

ولادت را توضیح فرمودند تا آنکه راجع به غیبت امام؟ع؟ می‏فرمایند: و امّا غیبة عیسی؟ع؟، اما اینکه خدا غیبت مهدی؟ع؟ را چطور مثل عیسی قرار داده است، مسأله‏ای بود که مورد بحث ما قرار گرفت. دنباله‏ همین بحث بود که نمونه‏ غیبت امام

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 90 *»

زمان؟ع؟، غیبت عیسی بن مریم بود که خداوند آن‌طور تقدیر فرمود. فانّ الیهود و النصاری اتّفقت علی انّه قتل، امام صادق؟ع؟ توضیح می‏فرمایند: یهودی‏ها و نصرانی‏ها متفق شدند بر آنکه عیسی کشته شده است. یهود که معلوم است دشمن بودند و گفتند ما عیسی را کشتیم. نصارایی هم که از طریقه‏ حضرت عیسی علی نبینا و آله و عليه ‌السلام منحرف شدند، گفتند عیسی کشته شد و بعد زنده شد. اما شاگردانی که از حواریون منحرف نشدند از جمله همین برنابا است که در کتاب انجیلش حادثه‏ غیبت عیسی؟ع؟ را مثل قرآن ذکر می‏کند که او را نکشتند.

 و کذّبهم اللّه عزّوجلّ بقوله: «و ماقتلوه و ماصلبوه ولکن شبّه لهم» فرمودند: خدا هم یهود و هم نصاری را تکذیب کرده است. نصارایی که از طریقه‏ عیسی؟ع؟ منحرف شدند، آنها را تکذیب کرده و فرموده است: عیسی را نکشتند و او را به ‏دار نیاویختند لکن بر ایشان مشتبه شد. خداوند آن دشمن را به ‏شکل عیسی قرار داد که او را کشتند و به‏ دار زدند.

بعد فرمودند: کذلک غیبة القائم؟ع؟، غیبت مهدی؟ع؟ هم همین‏طور مورد اشکال و شبهه قرار می‏گیرد. فانّ الامّة تنکرها لطولها، امت، غیبت او را به‏واسطه‏ طول‌کشیدنش انکار می‏کنند؛ یعنی مختلف می‏شوند. فمن قائل بغیر هدی بأنّه لم‌یولد و قائل یقول انّه ولد و مات و قائل یکفر بقوله انّ حادی‏عشرنا کان عقیماً و قائل یمرق بقوله انّه یتعدّی الی ثالث‏عشر فصاعداً و قائل یعصی اللّه عزّوجلّ بقوله انّ روح القائم؟ع؟ ینطق فی هیکل غیره.([49])

امام به ‏نوع اختلاف‏هایی که در امر ولایت و امامت حضرت مهدی؟ع؟ پیدا شده است اشاره می‏فرمایند. بعضی بدون دلیل حقّی می‏گویند که مهدی تولد نیافته است. بعضی می‏گویند تولد یافته و مرده است. بعضی کافر می‏شوند به ‏اینکه می‏گویند

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 91 *»

یازدهمین اهل‌بیت؟عهم؟ عقیم بودند و فرزند نداشتند. بعضی از دین خارج می‏شوند به‏ اینکه معتقد می‏شوند امر امامت در دوازده نفر نیست، بلکه به‏ سیزده نفر می‏رسد و همین‏طور ادامه پیدا می‏کند چهارده و پانزده و الی آخر. بعضی معصیت می‏ورزند خدای عزوجل را به‏ اینکه می‏گویند روح قائم؟ع؟ در هیکل غیرش نطق می‏کند.

آن قولی که از دوازده و سیزده می‏گذرد و همین‏طور ادامه دارد، قول کسانی است که به «مهدویت نوعی» قائلند، مثل محیی‏الدین اعرابی و امثال او. آنها ولیّ هر زمانی را مهدی آن زمان می‏دانند و می‏گویند که امر ولایت و مهدویت یک حقیقت نوعی است. هرکسی ریاضت بکشد و به مقامات ولایت برسد مهدی و ولیّ زمان می‏شود. خدا لعنتشان کند.

آنها که می‏گویند روح قائم؟ع؟ در هیکل غیرش نطق می‏کند، می‏خواهند بگویند امر به «تناسخ» است؛ یعنی تا وقتی مهدی در دنیا است روح مهدویت در بدن او ناطق است، وقتی‏که او از دنیا رفت همان روح در هیکل غیر او حلول می‏کند. منشأ همه‏ اینها از نشناختن امر ولایت و غیبت است. طول غیبت باعث می‏شود که به‏ این انحراف‏ها دچار می‏شوند. آن‌وقت امام؟ع؟ از این اوضاع نالان و گریان بودند.

درباره‏ امر ولادت حضرت ما موفق بودیم که در همان ماه رمضان یکی دو سال گذشته([50]) مقداری گفتگو کنیم. بعد بحث ما به‏ مسأله‏ شناختن کیفیت غیبت امام زمان؟ع؟ رسید. مسأله‏ غیبت مسأله‏ دقیقی بود، باید مقام هورقلیایی امام شناخته می‏شد تا فهم مسأله‏ غیبت آسان بشود که کمتر درباره‏اش تحقیق شده است. نوع مشکلاتی که در مسأله‏ غیبت پیش آمده از نفهمیدن همین مرتبه‏ هورقلیایی است که برای امام؟ع؟ وجود دارد. موفق بودیم و مقداری بحث کردیم، از جمله در فرمایش‏های مشایخ ما تصریح شده است که غیبت یعنی این بزرگوار در عالم هورقلیا قرار گرفتند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 92 *»

همچنین در روایات مطالبی رسیده است که از آنها برمی‏آید که امام؟ع؟ از این عالم ظاهری عنصری غیبت فرموده‏اند. همین‏طور نقل‏هایی رسیده است از کسانی‌که امام؟ع؟ را در دوران کودکی و نوجوانی قبل از رحلت حضرت عسکری؟ع؟ می‏دیدند و ناگهان امام غائب می‏شدند و دیگر نمی‏دیدند.([51])

همه‏ اینها بیان همان مرتبه‏ هورقلیایی است و فهم آن مرتبه لازم است. و معنای اینکه امام؟ع؟ غائب می‏شوند و از این عالم ظاهر و دید ظاهری ناپیدا می‏گردند، این نیست که روح از تن امام؟ع؟ مفارقت می‏کند، مثل کسانی‌که از دنیا می‏روند. خیلی از  افراد این‏طور فکر می‏کنند که تا می‏گوییم امام؟ع؟ غائب می‏شوند و به مرتبه‏ هورقلیایی خود قرار می‏گیرند، یعنی امام مرده‏اند و از عالم ظاهر به‏ عالم برزخ رفته‏اند. نوعاً این‌طور تصور می‏کنند که اشتباه بزرگی است.

امام؟ع؟ زنده‏اند و فرقشان با سایر ائمه؟عهم؟ همین است که آنها رحلت کرده‏اند؛ یعنی واقعاً ارواح مطهّر آنان از بدن‏های مطهرشان به کشته‏شدن یا مسموم‏شدن خارج‏شده و مرده‏اند و از دنیا رفته‏اند، ولی امام زمان صلوات اللّه علیه با آنکه غائب می‏شوند و به مقام هورقلیایی خود قرار می‏گیرند زنده‏اند. اگرچه مانعی ندارد که بعد از غائب‏شدن دوباره بدن عنصری برای خود بگیرند و با آن باشند. یا اگر اینجا غائب شدند در جای دیگری با بدن عنصری ظاهر شوند، اما اینکه می‏گوییم به‏ مرتبه‏ هورقلیایی خود قرار می‏گیرند معنایش مردن نیست.([52])

فرق در همین است که رسول‏الله و ائمه‏ یازده‏گانه و فاطمه‏ زهرا؟عهم؟، همه از دنیا رفته‏اند؛ یعنی ارواح مطهرشان از ابدانشان، چه ابدان دنیایی و عنصری، چه هورقلیایی و برزخی، خارج شده و در بهشت‏های خودشان قرار گرفته است که آن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 93 *»

بهشت‏های ایشان را «جزایر خَضراء» نیز می‏گوییم. ان‏شاءاللّه در بحث جزایر خضراء می‏رسیم به اینکه به‏ اعتبار همین عالم مثال به ‏آن خضراء گفته می‏شود. وقتی از رنگ عالم مثال بخواهند تعبیر بیاورند به خضراء و خُضرویت ـــ  رنگ سبز ـــ  تعبیر می‏آورند. در عالم مثال هریک از ارواح مطهر ائمه؟عهم؟در بهشت خود قرار گرفته که آسمان‏های عالم هورقلیا است.

همان‏طور که روح مؤمنان هم که از بدنشان مفارقت می‏کند، در بهشت خودشان در آسمان‏های عالم هورقلیا قرار می‏گیرد و بدن‏های برزخی ایشان در قبرهای برزخی‏شان به‏ نعمت‏های الهی متنعّم است، کفّار و بی‏ایمان‏ها هم که از دنیا می‏روند روح ناپاکشان از بدن‏هایشان مفارقت می‏کند و در جهنمشان در زمین عالم هورقلیا قرار می‏گیرد و بدن‏های پلیدشان هم در قبرهای برزخیشان در عذاب است. بدن‏های عنصری هم در این قبرهای ظاهری عنصری می‏پوسد و خاک می‏شود که می‏بینیم و محسوس و مشهود است.

خدا در قرآن صریحاً به رسول‏الله؟ص؟ فرموده: انّک میّت و انّهم میّتون،([53]) هم شما میت هستید و خواهید مرد و هم مردم. فرمایش خدا است. پس مردن به‏ این معنى برای رسول‏الله، ائمه و فاطمه‏ زهرا صلوات اللّه علیهم اجمعین بوده است. امام زمان که غائب شدند، اگر بزرگان ما می‏فرمایند در عالم هورقلیا هستند معنایش این نیست که مرده‏اند و روح از بدنشان مفارقت کرده و در عالم هورقلیا قرار گرفته است، چنین مقصودی ندارند. قبلاً توضیحاتی بیان کرده‏ام، در اینجا خواستم زمینه‏ بحث باشد تا ان‏شاءالله آن را پیگیری‏ کنیم.

البته اینکه می‏گوییم معصومین سیزده‏گانه مرده و از دنیا رفته‏اند، منافات ندارد با آیه‏ شریفه که می‏فرماید: و لاتحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 94 *»

 ربّهم یرزقون،([54])  و باید بحث کنیم که چگونه احیاءٌ در این آیه، با میّتٌ در آن آیه، و با مرده‏بودن منافات ندارد. بین این زنده‏بودن با آن مرده‏بودن خلاف و منافاتی نیست. مطلب دقیقی است. این دو آیه باید با هم طوری معنى بشود و باید معنای موت و حیات طوری فهمیده شود که تعارض، تفاوت و منافاتی بین این دو آیه نباشد.

آنجا می‏فرماید انّک میّت و انّهم میّتون، تو که رسول مایی؟ص؟، وقتی‏که مردی مرده‏ای و دیگران هم وقتی‏که مردند مرده‏اند. ولی در آن آیه می‏فرماید: گمان نبرید کسانی را که در راه خدا مرده‏اند مردگانند بلکه زندگانند و در نزد پرورنده‏شان روزی می‏خورند. این چطوری است؟ فهمیدن این موت و حیات به مسأله‏ هورقلیا و شناخت کیفیت غیبت امام؟ع؟  کمک می‏کند که کیفیت غیبت چگونه است. فرمایشی داریم از خود ائمه؟عهم؟  که می‏فرمایند: انّ میّتنا اذا مات لم‏یمت و انّ قتیلنا اذا قتل لم‏یقتل(2) همانا به‏راستی که مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده و همانا مسلّماً کشته شده‏ ما وقتی‏که کشته شد کشته نشده است. به‏ ظاهر تعارض است.

و این فرمایش تقریباً توضیح همان آیه‏ شریفه است و لاتحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون. اول خدا می‏فرماید که کشته شده‏اند، اثبات کشته‏شدنشان را می‏کند. آنها را که کشته شده‏اند، مردگان گمان مبرید بلکه زندگانند. در این فرمایش هم می‏فرماید مرده‏ ما وقتی‏که مُرد، کُشته‏ ما هنگامی که کشته شد، اول اثبات مردن و کشته‏شدن را می‏فرماید، بعد می‏فرماید نمرده و کشته نشده است. پس حیات و احیاءٌ در این آیه، یا لم‏یَمت و لم‏یُقتل در آن روایت، باید طوری معنى بشود که با مردن و کشته‏شدن منافات نداشته باشد.

از طرفی ظاهراً آنچه از کشته‏شدن و مردن می‏دانیم واقع شده است. مردن و کشته‏شدن ظاهری چیست؟ این ‏است که کسی را بکشند یا بدن ظاهری شخصی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 95 *»

بیفتد و روح از آن مفارقت کند. اینها که هر دو واقع شده است. ائمه؟عهم؟ هم کشته شدند که شکی در کشته‏شدن ایشان نیست و هم در اثر مسمومیت و زهر بدن مطهرشان را رها کردند و روح مطهرشان مفارقت کرد و از این بدن خارج شد. این را که ما می‏دانیم و مسلّم است. اما درباره‏ مهدی؟ع؟ این مردن و کشته‏شدن واقع نشده که خدا نمونه‏اش را در امت‏های پیشین عیسی؟ع؟ قرار داده است. عیسی در روی زمین نه مُرد و نه کشته شد اما غائب شد. او نمونه است که مهدی آل‏محمّد؟عهم؟ به‏ همان کیفیت غائب شدند، نه مرده‌اند و نه کشته شده‌اند، زنده‏اند و فرقشان با ائمه‏ دیگر همین است که روحشان از بدن مطهرشان مفارقت نکرده و جدا نشده است.

همین‏طور در نهج ‏البلاغه حدیثی از امیرالمؤمنین؟ع؟ در این زمینه نقل شده است که زنده‏بودن ائمه؟عهم؟ طوری باید معنى شود که با مردن و از دنیا رفتنشان منافات نداشته باشد. و بارها گفته‏ام که نهج ‏البلاغه در اعتبار، نزد مسلمانان بعد از قرآن است. همه‏ مسلمان‏ها، سنی و شیعه در اعتبار این کتاب حرفی ندارند. از این ‏جهت فرمایش‏های امام؟ع؟ در نهج البلاغه را می‏خوانم که این مطلب را بیان فرموده‏اند.

حدیث بسیار جالبی است، اگرچه تمام نهج ‏البلاغه جالب است. در این قسمت که مربوط به ‏بحث ما است امام؟ع؟ به ‏مقام کاملان شیعه و بزرگان دین و موقعیت ایشان اشاره می‏فرمایند، از جمله می‏فرمایند: عباد اللّه انّ من احبّ عباد اللّه الیه عبداً اعانه اللّه علی نفسه فاستشعر الحزن؛ ای بندگان خدا، محبوب‏ترین بندگان خدا در نزد او آن بنده‏ای است که خدا او را علیه نفسش کمک فرموده باشد، علیه نفس امّاره‏ بالسوء. بعد شروع می‏فرمایند به ذکر صفاتش تا آخر فرمایش که توضیح حال کاملان شیعه و ملاک‏ها و معیارهای شناخت آنها است. به‏ تعبیر ما صفات کاملان علیینی را بیان می‏فرمایند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 96 *»

بعد یک قسمت درباره‏ کاملان سجینی است که آنها را نیز معرّفی می‏فرمایند. اولش این است: و آخر قد تسمّی عالماً و لیس به؛ کامل سجینی کسی است که دیگران او را عالم می‏نامند و به علم در بین مردم شهرت پیدا می‏کند اما عالم نیست. فرمایش‏هایی ذکر می‏فرمایند و معیارهایی به‏ دست می‏دهند که برای شناخت کاملان سجینی که در مقابل کاملان علیینی‌اند خیلی لازم است. کاملاً نقطه‏ مقابل آنها هستند. ان‏شاءالله رجوع می‏کنید.

بعد از ذکر این دو دسته، عدّه‏ای را ذکر می‏فرمایند که بین آنها هستند و تابع کاملان علیینی یا کاملان سجینی و ملحق به آنهایند. معلوم است که سایر مردم هستند که در این فرمایش بیان می‏شوند. آنگاه نوبت به ذکر ائمه‏ هدی؟عهم؟ و مقام امام و ولیّ اللّه می‏رسد، تا آنکه می‏فرماید: فأین تذهبون و أنّی تؤفکون، خطاب به نوع مردم است، می‏فرماید: کجا می‏روید؟ به ‏کجا روآورده‏اید و برمی‏گردید؟ و الاعلام قائمة و الآیات واضحة و المنار منصوبة، کجا می‏روید؟ علَم‏های هدایت برپا است، آیات خدایی واضح و آشکار است؛ یعنی هیچ‏کس عذر ندارد که بگوید نفهمیدم، ندانستم و نیافتم. محل‏های نور  که برای راهنمایی به‏ راه خیر قرار داده شده برپا و برقرار است. فأین یتاه بکم و کیف تعمهون؛ چه شده است؟ و چرا سرگردانید؟ چرا اظهار می‏کنید که راه را نمی‏جویید؟و بینکم عترة نبیّکم، راه‏يابی به ‏این ‏است که در میان شما عترت پیغمبر شما وجود دارند.

در زمان ائمه؟عهم؟ که ایشان محسوس و مشهود بوده‏اند، در زمان ما عترت پیغمبر و باقیمانده از عترت؟عهم؟، حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه است. این علَم و مَنار هدایت برپا و برقرار است، این آیه‏ واضح خدا موجود است. چرا انسان سرگردان باشد؟ چرا بگوید کورم، راه پیدا نمی‏کنم و بیچاره‏ام؟

 و هم ازمّة الحق و اعلام الدین و السنة الصدق؛ می‏فرماید: ایشان، عترت

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 97 *»

پیغمبر؟ص؟، اعلام حقند و نشانه‏های دینند و زبان‏های راستین و راستگوی خدا هستند. فانزلوهم باحسن منازل القرءان، عترت پیغمبرتان را به ‏بهترین منازلی که قرآن را قرار می‏دهید، قرار بدهید. بهترین منزلتی که قرآن در نزد شما دارد، عترت پیغمبر؟ص؟ را به ‏همان بهترین منزلت قرار بدهید؛ یعنی حجت خدا و خلیفة الله هستند. همان‏طور که رسول‏الله فرموده‏اند با هم هستند، هیچ از هم جدایشان نکنید. هر رفتاری که با قرآن می‏کنید با امامتان همان‏طور رفتار نمایید.

 وَ رِدُوهُم ورودَ الهیٖـمِ العِطاش، بعد حضرت تشبیهی می‏فرمایند. این شترهای تشنه وقتی‏که به‏ جاهایی می‏رسند که آب برای آنها ذخیره می‏شود، چطور برای خوردن آب وارد می‏شوند؟ شتر تشنه و سایر حیوانات تشنه چطور وارد می‏شوند و به‏ آب می‏رسند؟ چطور بر آب هجوم می‏آورند و از آن استفاده می‏کنند؟ می‏فرماید: شما هم بر امامان خود مانند واردشدن حیوانات تشنه که به ‏آب می‏رسند، وارد شوید. این‏طور از وجود امامتان بهره بگیرید. ایّها الناس خذوها عن خاتم النبیّین؟ص؟؛ ای مردم، ـــ به تعبیر ما، سخن من نیست ـــ  سخنی می‏گویم که رسول‏الله فرموده‏اند. وقتی امیرالمؤمنین در حضور مردم می‏فرمایند، معلوم می‏شود که حدیثی بوده است که دیگران هم شنیده‏اند و امیرالمؤمنین تنها نبوده‏اند که این‏طور استشهاد می‏فرمایند. ای مردم، این مطلب و این موقعیت ممتاز و مخصوص ائمه‏تان را از رسول‏الله، خاتم‌النبیین بگیرید. انّه یموت مَنْ مات منّا و لیس بمیّت و یَبلیٰ من بَـلِـیَ منّا و لیس ببال، اين امتياز اهل‌بيت را از رسول‌الله بگيريد. رسول‌الله عترت خودشان را به خصوصيتى که دیگران این خصوصیت را ندارند ممتاز فرمودند و مخصوص خودشان و اهل‏بیت؟عهم؟ است. فرمودند: هرکس از ما که مُرد، می‏میرد اما مرده نیست و هرکس از ما که پوسید، می‏پوسد اما پوسیده نیست.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 98 *»

این مطلبی مهم و یک امتیاز است؛ یعنی علی صلوات ‏الله‏ علیه حیات و ممات ندارد. با آنکه می‏میرد اما مرده نیست، با آنکه می‏پوسد اما پوسیده نیست، با آنکه بدنش به‏ ظاهر متلاشی می‏شود اما متلاشی شده نیست.

بعد می‏فرمایند: فلاتقولوا بما لاتعرفون فانّ اکثر الحقّ فیما تنکرون.([55]) شما از آنچه راه نمی‏برید و به ‏آن شناخت ندارید، سخن نگویید. شما که نمی‏دانید مردن عترت چطوری است، درباره‏اش سخن نگویید. شما نمی‏دانید که ایشان چگونه مرده‏اند. رسول‏الله و امیرالمؤمنین به ‏ظاهر فوت شدند اما آیا فوت‏شدن ایشان مثل سایرین است؟ شما که نمی‏دانید پس حرف نزنید زیرا اکثر حق و حقِ بسیار در همان‏هایی است که شما راه نمی‏برید و انکار می‏کنید. سعی کنید انکار نکنید، شناخت را هم از خود ما بگیرید. به همین علت فرمود که از رسول‏الله و خاتم‏النبیین بگیرید که حضرت فرمود: هرکس از ما مرده با آنکه مرده است اما مرده نیست و هرکس از ما پوسیده با آنکه پوسیده است اما پوسیده نیست.

دقت کنید که هم اثبات مردن می‏کند هم نفی مردن، هم اثبات پوسیده‏شدن می‏کند هم نفی پوسیده‏شدن. این‏دو باید با هم شناخته شود و از مسائل مهمی است که باید مطرح گردد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 99 *»

مجلس 7

 

(شب دوشنبه  15 شوال‌المکرم  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

r کیفیت غیبت باید دانسته شود

r زنده‏بودن معصومین؟عهم؟ بعد از رحلتشان از معضلات مسائل است

r بیان مرحوم مجلسی درباره‏ حلّ این مسأله

r عقیده‏ مرحوم مجلسی در این مسأله

r نقد اعتقاد مرحوم مجلسی در این مسأله

r مراد مشایخ+ از روح و بدن مثالی

r بدن‏هایی که امامان؟عهم؟ بعد از رحلت برای خود می‏گرفتند و دیده می‏شدند

r مراتب سه‏گانه‏ بدن یا بدن‏های سه‏گانه

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 100 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

یکی از اموری که امام صادق صلوات الله علیه در حدیث سدیر صیرفی از آن اظهار نگرانی می‏فرمودند، امر غیبت امام؟ع؟ و طول‏کشیدن آن بود. اگر کیفیت غیبت امام؟ع؟ دانسته و شناخته نشود موجبات شک و تزلزل خاطر در امر غیبت پیش می‏آید. پس بر مؤمنان و کسانی‌که اعتراف به مقام امامت و ولایت ایشان دارند لازم است که با این مسأله به ‏اندازه‏ استعداد و قدرت فهم خود آشنا بشوند. خدا را شاکریم که به برکت مشایخ عظام+ و فرمایش‏های ایشان نوع مشکلات اعتقادی حل شده که از جمله‏ آنها مسأله‏ غیبت امام؟ع؟ است.

ما در این مسأله بین امام زمان صلوات اللّه علیه و سایر معصومین؟عهم؟ فرق می‏گذاریم به اینکه معصومین سیزده‏گانه؟عهم؟ با کشته‏شدن یا مسموم‏شدن از دنیا رحلت فرموده‏اند و ارواح مطهرشان از بدن‏های مطهر ایشان مفارقت کرده است و در بهشت‏های خود به‏سر می‏برند. ولی روح مطهر امام زمان؟ع؟ از بدن مطهرش مفارقت نکرده است، اگرچه در عالم هورقلیا به‏سر ببرد و غیبتش از این عالم ظاهر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 101 *»

باشد. البته در عالم هورقلیا هم که باشد برای خود در این عالم بدن عنصری اتخاذ می‏فرماید و گاهی یک بدن یا بیشتر برای خود می‏گیرد، امکان هم دارد که بدن عنصری برای خود نگیرد. پس غائب‏شدنش به ‏این‏طور است که بدن عنصری را رها فرموده اما روحش از بدن هورقلیایی او مفارقت نکرده است و نمی‏کند تا آنکه در دوران ظهورش آن بزرگوار را شهید کنند. آنگاه روح مطهرش مثل جد و آباء طاهرینش؟عهم؟ از بدن هورقلیاییش هم مفارقت می‏کند و در بهشت خود قرار می‏گیرد.

مسأله‏ای اینجا پیش آمد با توجه به‏ حدیث شریفی که از امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل کردیم یا این جمله‏ای که از ائمه‏ ما؟عهم؟ مشهور شده است که فرموده‏اند: انّ قتیلنا اذا قتل لم‏یقتل و انّ میّتنا اذا مات لم‏یمت. با آنکه اثبات موت و قتل برای ایشان می‏شود در عین حال باز موت و قتل از ایشان نفی می‏گردد. خداوند هم در قرآن فرموده است: و لاتحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون.

این موت و حیات که رحلت فرموده، کشته شده، مرده‏اند و از دنیا رفته‏اند و در عین حال می‏گوییم حیات دارند، خودش مسأله‏ای مهم و برای علماء از معضلات مباحث علمی و اعتقادی شده است. این حیات باید با موت منافات نداشته باشد؛ یعنی موت هم صادق باشد که می‏فرماید: انّک میّت و انّهم میّتون، یا در آیه‏ دیگر می‏فرماید: و ما محمّد الّا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم،([56]) محمّد؟ص؟ مثل سایر انبیاء از دنیا می‏رود و روح از بدنش مفارقت می‏کند. پس اینها اعتقادی ما است.

حتی ما کسی را که بگوید معصومین گذشته؟عهم؟ نمرده‏اند یا کشته نشده‏اند و واقعاً کشتن رخ نداده است، از دین خارج می‏دانیم و جزء دین می‏دانیم که ائمه و معصومین گذشته؟عهم؟ از دنیا رحلت فرموده‏اند. آنانی‌که کشته شده‏اند واقعاً  کشتن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 102 *»

بر ایشان واقع شده است. حضرت سیدالشهداء؟ع؟ واقعاً به حقیقت کشته‏شدن، کشته‏ شدند. در عین حال باز می‏گوییم که اَحیاء و زندگانند. فرمودند: مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده، کشته شده‏ ما وقتی‏که کشته شد کشته نشده است. این مطلب از مشکلات است که هم موت را قبول کنیم و هم حیات را و با یکدیگر هم منافات نداشته و هر دو در جای خود درست باشد.

مرحوم مجلسی در حلّ همین مشکل که چگونه ایشان با آنکه مرده‏اند حیات دارند، می‏فرماید: «نحن لاننکر الاجسام المثالیّة و تعلّق الارواح بها بعد الموت بل نثبتها لدلالة الاحادیث المعتبرة الصریحة علیها» ما اجساد مثالی را منکر نیستیم که بعد از مرگ روح‏ها به ‏آنها تعلق می‏گیرد و روایات معتبری داریم که بر این مطلب دلالت می‏کند. «بل لایبعد عندی وجودها قبل الموت ایضاً فتتعلّق بها الارواح فی حال النوم و شبهه من الاحوال الّتی یضعف تعلّقها بالاجساد الاصلیّة فیسیر بها فی عوالم الملک و الملکوت» حتی قبل از مردن، ارواح به‏ جسدهای مثالی تعلق می‏گیرند؛ مثل حالت خواب و امثال آن که تعلق نفس به ‏جسدهای اصلی ضعیف می‏شود. آن‏وقت به ‏جسدهای مثالی تعلق می‏گیرد و در عوالم مُلک و ملکوت سیر می‏کند. «و لااستبعد فی الارواح القویّة تعلّقها بالاجساد المثالیّة الکثیرة و تصرّفها فی جمیعها فی حالـة واحدة». بعید هم نمی‏شمارم درباره‏ کسانی‏که صاحب روح قوی هستند که روح ایشان به ‏جسدهای مثالی فراوانی تعلق بگیرد و در همان حال در همه تصرف بکند. «فلایستبعد حضورهم فی آن واحد عند جمع کثیر من المحتضرین و غیرهم».([57]) پس بعید نیست و مطلبی نزدیک به ‏ذهن و فکر است که ائمه؟عهم؟ در آن واحد نزد عدّه‏ زیادی از کسانی که در حال احتضارند و غیر آنها حاضر شوند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 103 *»

در شب شهادت امیرالمؤمنین که امام حسن و امام حسین؟عهم؟ و ديگران جنازه‏ مطهر ایشان را تشییع می‏کردند و برای دفن می‏بردند، خود حضرت به ‏استقبال جنازه‏شان آمدند. مرحوم خويى مى‌فرمايد که مرحوم مجلسى در بحارالانوار این حدیث را از مشارق‌الانوار شیخ رجب برسی نقل کرده و سپس فرموده: «و لا اردّ هذه لورود الاخبار الکثیرة الدالّة علی ظهورهم؟عهم؟ بعد موتهم فی اجسادهم المثالیّة» من این روایت را رد نمی‏کنم؛ چون از این‌گونه روایات بسیار است که دلالت می‏کند بر آنکه ائمه؟عهم؟ بعد از مردنشان در جسدهای مثالی ظاهر می‏شدند.

مرحوم خويى بعد از نقل اين عبارت مرحوم مجلسى مى‌گويد: «و لا بُعد فی ذلک» هیچ بُعدی در این نیست. «فقد ثبت ذلک فی حقّ المؤمنین الذین هم من فاضل طینتهم و اشعّة انوارهم فکیف و هو؟ع؟ امیرالمؤمنین و هو و اولاده المعصومون سادات اهل الایمان و الیقین، بهم سعد من سعد و بولایتهم فاز من فاز و کلّ الکمالات فیهم و منهم و بهم و الیهم».([58]) چون درباره‏ مؤمنان که از فاضل طینت و اشعه‏ نور ائمه؟عهم؟ خلقت شده‏اند، این‏طور بوده که روح‏های آنها بعد از مرگ به ‏جسدهای مثالیشان تعلق می‏گرفته است و ظاهر می‏شدند. وقتی‏که مؤمنانی که از نور و فاضل طینت ایشان خلقت شده‏اند این‏طور باشند، خود ایشان که امیرمؤمنان است معلوم است. ایشان و اولاد معصومشان سادات و آقایان اهل ایمان و یقین هستند. هرکس سعادتمند شده به برکت ایشان شده و هرکس رستگارشده به برکت ولایت ایشان شده است. همه‏ کمالات در ایشان است و از ایشان سرچشمه گرفته و به ‏ایشان و به ‏سوی ایشان است.

آنگاه ایشان برای آنکه اجساد مثالی را توضیح بدهد، احادیثی ذکر می‏کند که اگر خاطرتان باشد خواندیم. حالا یکی دوتایش را می‏خوانم که مطلب به ‏خاطرتان بیاید.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 104 *»

یک حدیث را در کافی روایت می‏کند از یونس بن ظبیان که می‏گوید: کنت عند ابی‏عبداللّه؟ع؟ فقال: ما یقول الناس فی ارواح المؤمنین؟ خدمت حضرت صادق؟ع؟ بودم، فرمودند: مردم درباره‏ ارواح مؤمنان چه می‏گویند؟ «فقلت: یقولون فی حواصل طیور خضر فی قنادیل تحت العرش» عرض کردم: می‏گویند که ارواح مؤمنان بعد از مردن در چینه‏دان‏های پرندگانی سبز در قندیل‏هایی زیر عرش قرار می‏گیرد. فقال ابوعبداللّه؟ع؟: سبحان اللّه المؤمن اکرم علی اللّه من ان‌یجعل روحه فی حوصلة طیر؛ حضرت فرمودند: سبحان اللّه!  یعنی این حرف چه مطلب تعجب‏آور و شگفت‏انگیزی است، چون لکلّ اعجوبة سبحان اللّه.([59]) مؤمن در نزد خدا گرامی‏تر از آن است که روحش را در چینه‏دان پرنده‏ای قرار دهد. یا یونس اذا کان ذلک اتاه محمّد؟ص؟ و علی و فاطمة و الحسن و الحسین و الملائکة المقرّبون؟عهم؟ فاذا قبضه اللّه عزّوجلّ صیّر تلک الروح فی قالب کقالبه فی الدنیا فیأکلون و یشربون. فاذا قدم علیهم القادم عرفوه بتلک الصورة الّتی کانت فی الدنیا.([60])

ای یونس، وقتی‏که مرگ مؤمن فرا می‏رسد محمّد، علی، فاطمه، حسن، حسین و ملائکه‏ مقرب نزد مؤمن می‏آیند و مؤمن موقع مرگش ایشان را زیارت می‏کند. وقتی‏که خدا روحش را می‏گیرد، آن را در قالبی مثل قالبش در دنیا قرار می‏دهد، ـــ  یعنی در بدنی مثل همین بدن و قالب دنیایی قرار می‏دهد، ـــ  آن‏وقت می‏خورند و می‏آشامند. طوری هستند که وقتی یکی بر آنها وارد می‏شود، ایشان را به ‏همان صورتی که در دنیا داشتند می‏شناسد.

مرحوم مجلسی و امثال ایشان که به ابدان و اجساد مثالی قائل شده‏اند و می‏گویند روح بعد از آنکه از این بدن مفارقت کرد در آن جسدهای مثالی قرار می‏گیرد،

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 105 *»

متمسک به ‏این‌گونه احادیثند؛ احادیثی مثل آمدن حضرت امیر؟ع؟ به ‏استقبال جنازه‏ خودشان و این هم یکی از آن روایات است.

همین‏طور باز در کافی از ابوبصیر نقل می‏کند: «قلت لابی عبداللّه؟ع؟: انّا نتحدّث عن ارواح المؤمنین انّها فی حواصل طیر خضر ترعی فی الجنة و تأوی الی قنادیل تحت العرش» می‏گوید خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرض کردم: آقا، وقتی‏که صحبت ارواح مؤمنان می‏شود ما این‏طور می‏گوییم که ارواح مؤمنان در چینه‏دان‏های پرندگانی سبز است که آنها در بهشت می‏چرند و در قندیل‏های زیر عرش جای می‏گیرند. فقال؟ع؟: لا، اذا ما هی فی حواصل طیر، «قلت: فاین هی؟» حضرت فرمودند: خیر، این‏طور نیست که شما فکر می‏کنید. آن موقعی که می‏میرند در چینه‏دان‏های پرندگان نیستند. عرض کردم: پس ارواح مؤمنان کجایند؟ فقال؟ع؟: فی روضة کهیئة الاجساد فی الجنّة،([61]) فرمود: آنها در روضه و باغ‏هایی به ‏هیئت جسدها در بهشت به‏سر می‏برند.

ابوبصیر در حدیث دیگری می‏گوید: سألت اباعبداللّه؟ع؟ عن ارواح المؤمنین، فقال: فی الجنة علی صور ابدانهم لو رأیته لقلت فلان.([62]) از امام صادق؟ع؟ درباره‏ روح‏های مؤمنان پرسیدم که بعد از مرگ چگونه است؟ فرمودند: آنها در بهشت و بر صورت همین بدن‏های دنیایی هستند که اگر آنها را ببینی، می‏گویی این فلانی است؛ یعنی با دنیا هیچ فرق نمی‏کند. از این روایات استفاده می‏کنند که معنای فرمایش حضرت که مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده و کشته‏شده‏ ما وقتی کشته شد کشته نشده است، این است که روح ایشان به‏ اجساد مثالی تعلق می‏گیرد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 106 *»

نوعاً افراد بسیاری این سخنان را گفته‏اند، ولی در اینجا دو اشکال پیش می‏آید. اشکال اول اینکه این امر اختصاصی به‏ ائمه؟عهم؟ ندارد، همه‏ مؤمنان این‏طورند. این که امتیازی نشد، در صورتی ‏که ائمه؟عهم؟ می‏خواهند برای خودشان امتیاز ذکر کنند. می‏فرمایند: ما این خصوصیت را داریم که مرده‏ ما وقتی‏که می‏میرد نمرده و کشته‏شده‏ ما وقتی‏که کشته می‏شود کشته نشده است. پس اگر بگوییم مراد تعلق‏گرفتن روح به بدن و جسد مثالی است که به قول شما روح همه‏ مؤمنان در بهشت‏ها به جسد مثالیشان تعلق می‏گیرد، این دو سه روایت درباره‏ همه‏ مؤمنان است.

پس اولاً  این امتیازی برای ائمه؟عهم؟ نمی‏شود و حال آنکه امتیازی است همان‏طور که حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: خذوها عن خاتم النبیین؟ص؟ که فرمود انّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت و یبلی من بلی منّا و لیس ببال.([63]) رسول‏الله؟ص؟ این خصوصیت را برای عترت طاهره و اهل‌بیت خود فرمودند. امام هم استدلال می‏فرمایند که این فرمایش حضرت برای مقام و منزلت خود ائمه؟عهم؟ است.

اشکال دیگر اینکه جسد مثالی چیست؟ نوعاً امثال مرحوم مجلسی که به‏ جسد مثالی قائلند می‏گویند: روح بعد از مرگ به‏ آن تعلق می‏گیرد، ولی نتوانسته‏اند روشن کنند که این جسد مثالی چیست و یعنی چه؟ بیشتر فکر می‏کنند یک بدنی شبیه همین بدن دنیایی ساخته می‏شود، فقط این، دنیایی و آن، مثالی است. قالبی مثل همین قالب و جسدی بر هیئت همین جسد ساخته می‏شود، همین‏که روح از این بدن گرفته شد داخل آن بدن می‏شود و در بهشت قرار می‏گیرد. نوعاً این‏طور فهمیده‏اند و از سخنانشان همین مطلب برمی‏آید. اما چنین نیست، روح که از بدن مفارقت کرد دیگر به بدن برنمی‏گردد مگر برای حساب قبر که آن هم تا سینه به بدن تعلق می‏گیرد و بعد که حساب و کتاب نوشته می‏شود و ملَک‏ها می‏آیند و می‏روند، باز مفارقت می‏کند و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 107 *»

به جای خود می‏رود و دیگر به بدنی تعلق نمی‏گیرد. بدن دیگری نیست بلکه خود روح جدا است، اگر مؤمن است در بهشت و اگر مؤمن نیست در جهنم قرار می‏گیرد، تمام شد. روح را هم بارها توضیح داده‏ایم که در این موارد معنایش چیست. به این مطلب هم کمتر توجه شده است.

در اینجا مشایخ ما+ این دو مطلب را روشن کرده‏اند که اولاً مراد از روح، مرتبه‏ مثال به بالا است. به ‏همه‏اش روح می‏گویند. مثال، ماده، طبع، نفس، روح و عقل، همه‏اش روی‏هم‏رفته روح است. همگی قبض می‏شود و تا نفخه‏ صَعِق اگر مؤمن است در بهشت و اگر مؤمن نیست در جهنم برزخ قرار می‏گیرد. در نفخه‏ صعق این مراتب هم از یکدیگر متلاشی می‏شوند. باز نفخه‏ اِحیاء که دمیده می‏شود، مراتب یکی‌یکی در یکدیگر می‏آیند و بعد که جمع شدند همه به ‏بدن آخرتی تعلق می‏گیرند و اِحیاء رخ می‏دهد. این یک مطلب که روح به ‏این معنا است.

مطلب دیگر اینکه جسد مثالی جداگانه از مرتبه‏ مثال وجود ندارد. این مطلب را فقط مشایخ+ توضیح داده‏اند. دیگران که این نوع احادیث را خوانده‏اند که قالبی مثل همین قالب و بر هیئت جسد دنیایی است، گمان کرده‏اند یک بدن دیگری ساخته می‏شود و روح که از این بدن گرفته شد در آن قرار می‏گیرد. مقصود این نیست، بلکه مقصود همان تعیّن‏هایی است که در اثر معرفت، ادراکات و اعمال صالح یا خدای ناکرده انکار و اعمال ناصالح، مرتبه‏ مثال و همه‏ مراتب به‏ خود می‏گیرد و به‏ آنها متعین می‏شود. چون تعینات هر کسی که از اعتقادات و اعمال او است مخصوص خودش است، پس به‏ شکل خودش است و هیچ اشتباه نمی‏شود، هیچ‏کس بر شکل دیگری نخواهد بود. هر کسی بر شکل خودش است. هیئتش هیئت خودش، جسدش بر هیئت جسد خودش؛ یعنی آن مرتبه‏ مثالی است که سایر مرتبه‏ها در آن قرار دارد. از همه‏ این مطالب در روایات تعبیر آمده به ‏اینکه قالبی مثل قالب دنیا است. پس از

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 108 *»

همان تعینِ مرتبه‏ مثال در این روایات تعبیر آمده است و بدن دیگری غیر از بدنی که آنجا دارد نمی‏سازند که روح بعد از مرگ داخل آن بشود. دقت بفرمایید، چون این هم مطلب دقیقی است که مشایخ+ ذکر فرموده‏اند.

اما آن بدن‏هایی را  که پس از مرگ در اینجا دیده می‏شده، نباید بدن مثالی نامید. آنها بدن هورقلیایی بوده که امام؟ع؟ تصرف می‏فرمودند و افرادی که مرتبه‏ هورقلیایی در آنها بالفعل بوده می‏دیده‏اند؛ مثل آنکه امیرالمؤمنین؟ع؟ به ‏استقبال بدن خودشان آمدند. البته مانعی هم ندارد که بدن عنصری دیگری برای خود بگیرند که دیگران هم مشاهده کنند.

دیگران نوعاً روایات را مخلوط کرده‏اند. خوب دقت کنید، نوعاً روایاتی را که مربوط به قالب کقالبه فی الدنیا یا کهیئة الاجساد است، با آن دسته‏ دیگر از روایات مخلوط می‏کنند. با روایاتی از قبیل آنکه امیرالمؤمنین؟ع؟ به استقبال جنازه‏ خودشان آمدند یا رسول‏الله؟ص؟ را در مسجد قبا به ابوبکر لعنه الله نمایاندند که حضرت را دید و با او صحبت فرمودند. این قبیل روایات را با روایات مربوط به ‏روح و مرتبه‏ مثال در بهشت، مخلوط می‏کنند.

این دو دسته روایات را نباید مخلوط کنند چون دو چیز است. بدن‏هایی که اینجا برای همه یا برای عده‏ خاصی ظاهر می‏شده، غیر از آن مرتبه است. این روایات را نباید با یکدیگر مخلوط کرد، ولی دیگران مثل مرحوم مجلسی نوعاً اینها را با یکدیگر مخلوط می‏کنند و در ردیف هم می‏شمارند. روایاتی مانند استقبال‏کردن امیرالمؤمنین صلوات ‏الله ‏علیه از جنازه‏ خودشان با روایات قالب کقالبه فی الدنیا یا کهیئة الاجساد فی الجنة ردیف و مخلوط شده و به این مطلب توجه نشده است.

این دقت از مشایخ+ رسیده است که ایشان فرق می‏گذارند بین آنچه در این دنیا یا در مرتبه‏ هورقلیایی ظاهر می‏شود و بین آن مرتبه‏ مثالی که تعین روح و مراتب بالا

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 109 *»

به آن ظاهر می‏شود و در بهشت یا در جهنم برزخ تا نفخه‏ صعق باقی است.

ما که در اینجا مرتبه‏ بالاتری را نمی‏بینیم و فقط همین بدن دنیایی خودمان را می‏بینیم. بعد از صد و بیست سال که ان‏شاءالله در بهشت خدمت یکدیگر برسیم! آنجا رتبه‏ مثالیمان را می‏بینیم و می‏شناسیم. چطور الآن یکدیگر را به این رتبه‏ دنیایی و با این خصوصیات می‏شناسیم، آنجا هم که رفتیم مرتبه‏ مثال را می‏بینیم و یکدیگر را به رتبه‏ مثالی می‏شناسیم که بر هیئت اعتقادات و اعمالمان است. خوب مشخص است و هیچ‏گونه شبهه و اشتباهی هم پیش نمی‏آید.

مرتبه‏ بدن در اینجا مسأله‏ مهمی است که بارها گفته و دقت کرده‏ایم و اکنون دوباره نمی‏دانم چرا تقدیر شد که تجدید و تکرار شود. روح که مفارقت کرد بدن می‏ماند، بدنی‏ که سه بدن است اما سه بدنی که در طول و در غیب یکدیگر قرار دارند. یکی همین «بدن دنیایی و عنصری» است که بعد از مرگ دیگر احساس و ادراک و همه‏ این امورش خیلی‌خیلی کم می‏شود. بدن دیگر در غیب این بدن بلکه همین بدن در مرتبه و ترکیب لطیف‏تری است که «بدن هورقلیایی» نام دارد. این بدن هورقلیایی در عالم برزخ یا عالم هورقلیا است؛ یعنی در زمین و قبر هورقلیایی به‏سر می‏برد که اگر مؤمن است آن قبر برایش روضة من ریاض الجنة و اگر مؤمن نیست برایش حفرة من حفر النیران([64]) است. بدن سوم «بدن آخرتی» است که در غیب بدن هورقلیایی است و آن بدن اصلی می‏باشد.

بدن هورقلیایی احساس و ادراک دارد، با آنکه روح در بهشت است و دیگر هیچ کاری هم به این بدن ندارد. اما حیاتی که در این دوران از بدن هورقلیایی استخراج شده برایش می‏ماند که به نعمت‏ها متنعم یا به عذاب‏ها معذب است. اگر در همین دنیا آن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 110 *»

چشم هورقلیایی باز شود و ما قبرهای مؤمنان را ببینیم، می‏بینیم که بدن‏هایشان در همین قبرهای هورقلیایی در باغ بهشت و الآن به نعمت‏ها متنعم است.

بهشتشان چقدر است؟ فکر نکنید که به اندازه‏ این قبر است. بهشتشان مدّ البصر([65]) تا جایی که چشم کار می‏کند است. آن هم نه با این چشم، بلکه تا جایی که چشم هورقلیایی کار می‏کند بهشت و قبر آنها وسعت دارد. روضة من ریاض الجنة که گفته می‏شود، یک باغ کوچکی مثل این باغ‏هایی که ما می‏بینیم نیست، بلکه بهشتی مربوط به بدن هورقلیایی است. بهشت بدن هورقلیایی یعنی جمیع اعتقادات حق و طاعاتی که با مرتبه‏ هورقلیایی داریم. همه‏اش برای روحمان بهشت برزخ می‏شود و برای بدنمان بهشت بدنی می‏شود.

درباره‏ عالم برزخ یک روضه و باغی می‏شنویم. وقتی‏که قبر از همه‏ جوانب تا جایی که چشمش کار می‏کند امتداد می‏یابد و گسترده می‏شود، حال اگر خدا در این دنیا آن چشم را به ما بدهد و آن چشم ما بازشود و بدن مطهر هورقلیایی مرحوم آقاى شريف طباطبائى­ را ببینیم که در بهشتشان است، آن بهشت چیست؟! برای مؤمنان ناقص مدّ البصر وسیع می‏شود. و روضه یعنی باغ و باغ فقط زمین نیست، بلکه همه‌چیز هست. بارها گفته‏ایم، درخت‏ها، قصرها، نهرها که هست، خواه‌نخواه حوریه هم باید باشد، نمی‏شود نباشد. چطور برای بدن خوراک و نعمت‏ها باشد، حوریه نباشد؟ همه‌چیز هست. اصلاً قبری که روضة من ریاض الجنة است از آنچه در بهشت است کم ندارد. آیا غیر از این است؟ دقت می‏کنید؟

همین‏طور اگر کسی آن چشمش باز باشد و کسی را که مؤمن نبوده ببیند، قبرش را حفرة من حفر النیران می‏بیند. آنچه در جهنم است و به هرچه روحش در جهنم معذّب است برای بدنش هم هست. بدنش هم در قبر هورقلیایی خود، در حفره‏ای از

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 111 *»

حفره‏های آتش است؛ یعنی خود قبرش جهنم است، یک جهنم بی‏کم و کاست برایش هست که به‌حسب عالم هورقلیا در آن معذّب است.

اگر آن چشم هورقلیایی ما باز شود و اعداء آل‏محمّد؟عهم؟ را ببینیم که چطور در این حفره‏ها در عذابند، چه عذابی می‏کشند و چه ناله‏ها و فریادهایی دارند، چقدر شاد می‏شویم! لو عاینتم ما قد عاین من قد مات منکم لجزعتم،([66]) اگر شما هم می‏دیدید آنچه را که می‏بینند آنهایی که پیش از شما مرده‏اند، شما هم به جزع و ناله و فریاد می‏افتادید. همه‏ آن عذاب‏ها برای بدنی که روح از آن مفارقت کرده و در جهنم عالم هورقلیا قرار گرفته، موجود است. اگر این بدن پلید کافر بی‏روح است، پس عذاب‏ها مال کیست و برای چیست؟ پس بدن هورقلیاییش باید حیات داشته باشد. آن حیات، احساس و ادراک وجود دارد که عذاب را ادراک و احساس می‏کند. حیاتی که از خود بدن استخراج شده است از بین نمی‏رود.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 112 *»

مجلس 8

 

(شب سه‌شنبه  16 شوال‌المکرم  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

r یادآوری مطالب مجالس قبل

r اشکالی درباره‏ روح و بدن برزخی در برزخ و پاسخ آن

r اشکالی دیگر و پاسخ آن

r منشأ اشکال‏ها یک اشتباه است

r نقد بیان مرحوم مجلسی

r یادی از محدّثین به‌خصوص مرحوم شیخ حرّ عاملی

r بیان حدیث شریفی در منع از اِشراف بر قبر پیغمبر اکرم ؟ص؟

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 113 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در شناخت غیبت امام؟ع؟ و کیفیت آن سخن به این مطلب رسید که این بزرگواران تا وقتی‏که زنده‏اند و در دنیا هستند، به مقام هورقلیایی خود در مُلک متصرف می‏باشند. وقتی‏که معصومی از معصومان؟عهم؟ از دنیا رحلت می‏فرماید روحش از بدنش مفارقت می‏کند چنان‏که سایر مردم هم به همین کیفیت فوت می‏شوند. معنای موت و مرگ همین از دنیا رفتن؛ یعنی خارج‏شدن روح از بدن است.

ما معتقدیم که سیزده معصوم صلوات‏ اللّه ‏علیهم ‏اجمعین یا به شهادت و یا به زهر و مسمومیت از دنیا رفته‏اند؛ یعنی روح‏های مطهرشان از بدن‏های مطهرشان مفارقت کرده و در بهشت خودشان جای گرفته است. امام‏زمان؟ع؟ زنده هستند اگرچه غائب باشند و اگرچه گاهی هیچ بدن عنصری نداشته و با بدن هورقلیایی باشند. روح از بدن ایشان مفارقت نکرده است و زنده‏اند. روح در بدن ایشان موجود است و وجود دارد و در آن بدن متصرف است. فرق امام ‏زمان با سایر معصومان همین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 114 *»

است که آنها با کشته یا مسموم‌شدن از دنیا رحلت کرده‏اند و روح‏هایشان از بدن‏هایشان خارج شده و در بهشتشان قرار گرفته است.

در همین‏جا با عباراتی برخورد کردم که از آنها این‏طور روشن شد که معصومین پیشین؟عهم؟ با آنکه مرده‏اند، اما می‏فرمایند: مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده و کشته‏ ما وقتی‏که کشته شد کشته نشده است. هم برای خود اثبات موت می‏کنند و هم عدمِ موت، مُردن و نمردن چطور با یکدیگر سازش دارد؟

حتی عبارتی از حضرت امیر؟ع؟ خوانده شد که از رسول‏اللّه؟ص؟ نقل می‏کنند و چون در نهج ‏البلاغه ذکر شده است، بیان شد. رتبه‏ اعتبار نهج ‏البلاغه بین سنی و شیعه بعد از قرآن است. در همین کتاب نهج‏ البلاغه مرحوم سیدرضی این خطبه را از امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل می‏فرماید. در بین آن خطبه هنگام ذکر فضائل عترت طاهره؟عهم؟ چنین می‏فرماید: ایّها الناس خذوها عن خاتم النبیّین؟ص؟ انّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت و یبلی من بلی منّا و لیس ببال؛([67]) ای مردم، این مطلب را که در فضیلت ما رسیده از رسول‏الله؟ص؟ بگیرید که فرمود: این مطلب یقینی است که کسی‏که از ما مرده است می‏میرد و حال آنکه مرده نیست و آن‏ کسی‏که از ما پوسیده است می‏پوسد و حال آنکه پوسیده نیست.

امیرالمؤمنین؟ع؟ این عبارت را از رسول‏اللّه؟ص؟ در فضیلت ائمه؟عهم؟ نقل می‏کنند که چنین خصوصیت و امتیازی برای ایشان بیان می‏شود. در این عبارت اول اثبات مرگ می‏فرمایند و بعد می‏فرمایند که مرده نیست؛ هرکس از ما مُرد، مُرده نیست. این، از آن نوع مسائل مشکلی است که جز با بیانات بزرگان ما+ روشن نشده است و به برکت فرمایش‏های ایشان روشن می‏شود.

چون گاهی بعضی از برادرها در این زمینه اشکالاتی می‏کنند، مطالعاتی کرده‏اند

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 115 *»

یا آنچه به ذهنشان می‏رسد ذکر می‏کنند، لازم می‏بینم که توضیح بدهم و در این زمینه صحبت کنم. هرچه بیشتر گفتگو شود مانعی ندارد؛ یعنی هرچه به ذهن هرکس می‏رسد بگوید، حال یا با خودم یا با هم‏مباحثه‏ای خود در میان بگذارد و بعد من هم خبردار شوم. چون گاهی می‏شود که چیزهایی به ذهن کسی می‏خورد که اصلاً راه بحثی را باز می‏کند و شاید مطلب مشکلی را روشن کند. الحمدلله آن‏طور که معلوم می‏شود درباره‏ بحث فکر می‏کنند.

یکی از برادرها اشکالی کرده‏اند که به همین بحث‏ها مربوط است. برای رفع اشکال ایشان عرض می‏کنم که در مجلس قبل گفتم که مرحوم مجلسی برای حل این مشکل این‏طور اظهار نظر می‏کند که مراد از آنکه مرده‏ ایشان با آنکه مرده است، مُرده نیست، این است که روح‏های ایشان بعد از مفارقت از این بدن‏ها به اجساد و بدن‏های مثالی تعلق می‏گیرد. آنگاه مرحوم مجلسی روایاتی را در این زمینه ذکر می‏فرماید که بعضی از آنها را بیان کردم. مانند آنچه در روایات معتبر شیعه است که امیرالمؤمنین؟ع؟ بعد از شهادت به استقبال جنازه‏ خودشان آمدند.([68]) ایشان این نوع روایات را ذکر می‏کند و مخلوط می‏کند با روایاتی که به‌خصوص درباره‏ ارواح مؤمنان بعد از مفارقت از این بدن‏ها رسیده است که در ابدانی مانند این بدن‏ها یا در قالبی مانند این قالب یا به هیئت این اجساد در بهشت به‏سر می‏برند. مرحوم مجلسی اینها را در یک ردیف ذکر می‏کند.

توضیحی بیان کردم که بدن مثالی مطلبی است که برای دیگران روشن نشده است. نوعاً این‏طور فهمیده‏اند که وقتی‏که روح از این بدن دنیایی بیرون آمد در بدن دیگری در عالم برزخ قرار می‏گیرد که اسمش را بدن مثالی می‏گذارند. این اشتباه دست داده است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 116 *»

درباره‏ خود عالم مثال هم باز اشتباه دیگری در کار است که تا مثال و عالم مثال گفته می‏شود همان که حکماء پیشین گفته‏اند به ذهن می‏خورد که عالم خیال و تخیلات صِرف باشد، به تعبیر آنها عالمی که صورت مجرد از ماده است. همین که عالم مثال یا عالم برزخ گفته می‏شود، می‏گویند صورت‏هایی مجرّد از ماده است. این دنیا را می‏گویند که صورت و ماده با هم است، در عالم برزخ صورت از ماده مجرّد می‏شود و در عالم آخرت تجرّد محض است که صورت و ماده‏ای نیست. این‏طور می‏گویند. ولی در اصل، این سخن با وحی قرآن و فرمایش‏های معصومین؟عهم؟ بیگانه است و از دیگران است. مشایخ ما+ اول عالم مثال و عالم آخرت را توضیح می‏فرمایند. عالم مثالی را ذکر می‏فرمایند که اصلاً از آن مثالی که حکماء می‏گویند جدا می‏شود و اینجا ناچاریم یادآور شویم.

می‏فرمایند: دنیا، برزخ و آخرت هیچ فرق نمی‏کند. در دنیا ماده و صورت دنیایی با هم مرکب شده‏اند و این عالم دنیا را شکل داده‏اند. در عالم برزخ هم ماده‏ برزخی با صورت برزخی مرکب می‏شوند و عالم برزخ را شکل می‏دهند. در آخرت هم ماده‏ آخرتی با صورت آخرتی، ماده‏ مناسب عالم آخرت با صورت مناسب عالم آخرت ترکیب می‏شوند و عالم آخرت را شکل می‏دهند. تجرّد به آن معنى که چیزی ماده و صورت نداشته باشد و از ماده و صورت مرکب نباشد نشدنی است. فقط ذات خدا است که از هر نوع ترکیبی و از ماده و صورت داشتن و مرکب‏بودنِ از ماده و صورت مجرّد است. اینها همه وصف خدا است. خلق که شد چه دنیایی باشد، چه برزخی، چه آخرتی، از ماده‏ مناسب خود و صورت مناسب ماده‏اش مرکب است.

پس ابتداء امر عالم مثال و عالم برزخ به این‏طور تصحیح می‏شود. بعد هم این بدن مثالی که به شکل اشتباه در اذهان است روح که از این بدن در آمد، در آن بدن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 117 *»

مثالی قرار می‏گیرد. آخر  روح چیست؟ این را هم متوجه نشده‏اند که روح که گفته می‏شود چیست؟ از مرتبه‏ مثال تا مراتب بالا تا عقل را روح می‏گویند. این مراتب که از بدن جدا شد، خودش به‏طور مستقل در بهشت یا در جهنم قرار می‏گیرد.

این بحث‏ها مذاکره است و معنایش همین است که در مطلب علمی باید با یکدیگر گفتگو کرد تا مشکلات حل شود. این برادری که اشکال کردند معلوم می‏شود در آنچه عرض کردم دقت نکردند. ایشان فکر می‏کردند که روح و بدن برزخی در عالم برزخ از هم جدا نیستند. فکر می‏کردند که معنای مرگ این است که وقتی انسان می‏میرد، روح از این بدن دنیایی بیرون می‏رود اما دیگر با بدن برزخی است. این معنى صحیح نیست.

وقتی‌که روح از این بدن درآمد و قبض شد دیگر بدن ندارد و از بدن جدا است. درباره‏ کیفیت قبض روح و داخل‏شدن و خارج‏شدن روح هم بحث شده است که هر قسمتش را بخواهیم بازگو کنیم بحث جدا دارد. اصلاً روح در بدن نیامده است تا از بدن خارج شود، تعلق و تدبیر است و بحث‏هایی را که به اجمال اشاره کرده‏ایم باید در خاطرها باشد. متأسفانه نوعاً از خاطرها می‏رود با آنکه سنّ اکثریت اهل مجلس از من کمتر است. حافظه‏ها باید قوی باشد.

روح که از بدن بیرون ‏آمد دیگر بدن ندارد. بدن یعنی هم بدن دنیایی، هم بدن برزخی و هم بدن آخرتی که هر سه بدن در غیب و در طول یکدیگر قرار دارد و هرکدام تلطیف مرتبه‏ پایین است. بدن دنیایی غلیظ بدن برزخی و بدن برزخی غلیظ بدن آخرتی است. بدن آخرتی لطیف بدن برزخی و بدن برزخی لطیف این بدن دنیایی است. بدن که می‏گوییم شامل هر سه بدن است. روح که قبض می‏شود از هر سه بدن قبض می‏شود. دیگر معنى ندارد که روح در بدن برزخی باقی بماند. قبض که شد دیگر تا نفخه‏ اِحیاء به بدن برنمی‏گردد مگر هنگام سؤال در قبر که باز تا سینه برمی‏گردد و به

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 118 *»

بدن تعلق می‏گیرد و سؤال و جواب واقع می‏شود و دوباره جدا می‏گردد. دیگر تا نفخه‏ اِحیاء مفارقت است و روح برنمی‏گردد، مگر آنکه خدا بخواهد به اعجاز نبی یا وصیی، دوباره مرده‏ای زنده شود.

البته یک اِحیاء در رجعت هست که آمدن به دنیا، اِحیاء صغیر و قیامت صغرى است. در دوره‏ رجعت عده‏ای که برمی‏گردند احیائشان مثل احیاء قیامت است. آن قیامت کُبرى است و رجعت قیامت صغرى است.

هنگامی‏که روح ـــ  یعنی مرتبه‏ مثال به بالا ـــ‌  از این بدن مفارقت کرد، تعین مثالی ظرف سایر مراتب است و همه‏ مراتب به مثال تعلق دارند. به آن تعین، بدن مثالی و قالبی مانند قالب دنیایی می‏گویند. بعضی به اشتباه اسم بدن مثالی را بر آن می‏گذارند و حال آنکه مرتبه‏ مثالی است که سایر مراتب به آن تعلق دارد و برزخیت دارد و از نظر ماده و صورت با بهشت برزخ، عالم برزخ و عالم هورقلیا که در آسمان‏های آنجا است و یا با جهنم آنجا مناسبت دارد. اگر مؤمن است، در بهشت برزخ به نعمت‏های خودش متنعم است و اگر مؤمن نیست در جهنم عالم برزخ قرار دارد. دارای ماده و صورت هم هست و اینکه می‏گویند مجرّد از ماده است و صورت محض است، حرف بیجایی است. آن مرتبه ماده دارد، صورت دارد و دارای همه‏ مراتب است که در بهشت خود متنعّم و یا در جهنم خودش معذّب است.

دیگر بدن از روح جدا است. این بدن عنصری دنیایی که با قبض روح می‏پوسد، چون حیات، زندگی و کمالات حیاتیش که در اثر تعلق روح از آن استخراج شده خیلی ضعیف است. الآن حیات، شعور، ادراک و حس دارد که گفتیم وقتی‏که کارد دست را می‏بُرد، روح احساس درد نمی‏کند، چون کارد روی روح واقع نشده است. آن‏کس هم که گفت هرچه با چاقوی جراحی می‏گردم که روح را پیداکنم پیدایش‏ نمی‏کنم، پس آن را قبول ندارم و انکار می‏کنم، آن هم سخن بیجایی گفت. روح به این

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 119 *»

بدن تعلق تدبیری دارد و مثال خود را از آن استخراج کرده است. مثال او خود همین است و چیز دیگری نیست. چون مثال او است، او که زنده است پس این هم زنده است؛ او که شعور دارد این هم شعور دارد؛ او که احساس دارد این هم احساس دارد. تمام کمالاتی که برای او است برای این هم هست.

چون حیات این بدن خیلی ضعیف است، پس وقتی‏که روح، تعلقش را برمی‏دارد مثالش در اینجا ناپدید می‏شود، دیگر آثار کمالی که استخراج شده بود، آهسته‌آهسته کم می‏شود؛ حیات، احساس و شعور کم می‏شود. این بدن دنیایی می‏ماند بی‏احساس و شعور و با کاهش حیات، آهسته‌آهسته متلاشی می‏گردد. اما بدن برزخی و هورقلیایی که لطیف این بدن است، در قبر برزخ است. آن بدن در زمین عالم برزخ و زمین عالم هورقلیا قرار می‏گیرد. قبر برای آن بدن روضه‏ای از روضه‏های بهشت یا حفره‏ای از حفره‏های جهنم است.

یکی از برادران فرموده بودند به این بدن که گفته می‏شود بخواب مانند خوابیدن عروس و می‏خوابد، دیگر شعور و ادراکی ندارد؛ مثل عالم خواب می‏خوابد. به ایشان می‏گویم به او می‏گویند بخواب و می‏خوابد، پس می‏فهمد که به او می‏گویند بخواب. بعد هم معنای خوابیدن این نیست که دیگر هیچ‌چیزی نفهمد، بلکه بخواب یعنی آسایش کن مثل آسایش داماد در شب دامادی. داماد چطور در آسایش و لذت به‌سر می‏برد؛ به ‏بدن مؤمن هم می‏گویند در روضه‏ای از روضه‏های بهشت قرار بگیر.

یکی از اشتباهاتی هم که شده همین است که تمام روایاتی را که درباره‏ ثواب و عقاب عالم برزخ آمده است، مخلوط کرده‏اند. فکر می‏کنند یک حقیقت است که در برزخ یا ثواب می‏بیند یا عقاب می‏شود. ولی در واقع ما باید هرچه را که از ثواب و عقاب در برزخ گفته شده، دو دسته و دو قسمت کنیم. یک قسمت از ثواب‏ها در

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 120 *»

بهشت‏ها مربوط به روح است و یک قسمت هم در روضه‏های قبرها مربوط به بدن است. دو دسته ثواب داریم. عقاب‏ها هم همین‏طور، یک دسته برای بدن‏های کفار در قبرها است و یک دسته عقاب‏ها در جهنم‏ها مربوط به روح‏ها است. اینها را نباید مخلوط کنیم.

پس اینکه درباره‏ قبر می‏فرمایند: روضه‏ای از روضه‏های بهشت یا حفره‏ای از حفره‏های نیران است، یعنی کدام بهشت و نیران؟ آیا بهشت و نیران آخرت؟ خیر، روضه‏ای از همان بهشت برزخ و گودالی از همان نیران و جهنم برزخ است؛ یعنی در برزخ، قبر یا یک گودال از گودال‏های جهنم برای بدن کافر می‏شود و یا یک باغ از باغ‏های بهشت برای بدن مؤمن می‏شود.

بعد سؤال می‏کنم که اگر احساس و ادراک نباشد اینکه می‏فرمایند از بالای سر مؤمن دری به سوی بهشت باز می‏شود و آنگاه نسیمی بر او می‏وزد که رَوح و ریحان از بهشت او برایش می‏آید، برای ‏چه این رَوح و ریحان یا نسیم به یک بدن افتاده‏ مرده‏ بی‏احساس و بی‏شعور می‏وزد؟ اگر بگویید تربیت می‏کند و پرورش می‏دهد، آن بدن تربیت و پرورش را باید قبول کند، پس باید حیات داشته باشد که بپذیرد و متأثر شود و تأثر، علامت حیات است.

بنابراین حال که این قبر  روضه‏ای از روضه‏های بهشت شده است، روضه باید همه‏چیز داشته باشد. من که می‏گویم همه‏چیز دارد، حداقل اعمالش که به صورت‏های زیبا آنجا کنارش هستند. اگر حیات ندارد، صورت زیبا چه معنى دارد؟ نماز به شکل بسیار زیبا نزدش است، روزه، صله‏ ارحام و همین‏طور احسان به مؤمنان، اینها به شکل‏های زیبایی نزدش می‏آیند و می‏گویند تا در قبر هستی ما با تويیم. وقتی هم که حشر می‏شوی و در صحرای قیامت می‏روی با تو هستیم، از تو جدا نمی‏شویم. آنها خُلق خوش، صورت زیبا، بو، موی خوش و سایر محسّنات را

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 121 *»

دارند. اینها در روایات ذکر شده است.([69])

همین‏طور بدن کافر که در قبرش، یعنی حفره‏ای از نیران قرار گرفته است، تمام اعمال بدش به شکل‏ها و بوهای بسیار بد در کنارش هستند و می‏گویند تا اینجا هستی از تو جدا نمی‏شویم. البته روحش هم همین‏طور است. روح هم یعنی از مثال به بالا با تمام اعمالش، مؤمن در بهشت خودش و کافر هم با تمام اعمالش در جهنم خودش است.

حال صحبت درباره‏ بدن است؛ مثلاً بدن برزخی و هورقلیایی در این حفره قرار گرفته است و همه‏ اعمال ناشایست او به شکل‏های زشت و بوهای بد کنارش قرار گرفته‏اند. همان اعمال سوء خُلق دارند، تند و خشنند، فریاد می‏زنند. آیا بدن برزخی نباید همه‏ اینها را احساس کند؟ گوشش بشنود، چشمش ببیند، بینی‏اش ببوید؟ همه‏ حواسش باید کار کند. پس حیات دارد و تمام لوازم حیاتی همراهش است و باید باشد. حتی در حدیث است که با عملش گفتگو و صحبت می‏کند که تو کیستی؟([70]) آیا نُطق از آثار حیات نیست؟ آیا نباید فهم و شعور داشته باشد تا بفهمد که چه می‏خواهد بگوید و کلمات را ترتیب بدهد؟ همه‏ اینها آثار حیات است.

الآن تا وقتی‏که روح به بدن تعلق دارد، حیات از آن استخراج می‏شود، چون هر سه بدن با هم و در غیب هم است. پس تا روح با این بدن است از آن استخراج حیات می‏کند، از بدن مثالی هم حیات و کمالات حیاتی را استخراج می‏کند. وقتی‏که روح تعلقش را برداشت، چون حیات این بدن ضعیف بوده، زود از بین می‏رود. هم حیاتش و هم آثار حیاتش از بین می‏رود. اما بدن مثالی باقی است چون حیاتش باقی است. پس در قبرش یا از نعمت‏هایی که برایش فراهم شده متنعم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 122 *»

است و یا به عذاب‏هایش معذّب است و عذاب و درد می‏کشد. روح که در جهنم خودش است، از کجا درد می‏کشد؟ پس خود بدن حیات دارد و حیاتش قوی است؛ چون به همان عذاب‏ها همواره امداد و ابقاء می‏شود. مؤمن هم به نعمت‏ها امداد و ابقاء می‏شود.

گویا فراموش کرده‏اید که می‏گفتم یکی از خصوصیات جسد این است که حیات از آن استخراج می‏شود. آیا این مباحث یادتان رفته است؟ یکی از خصوصیات جسد این بود که به اِبقاء اللّه باقی می‏ماند. ما چند خصوصیت ذکر کردیم، درباره‏اش بحث نمودیم، به روایات استشهاد کردیم، فرمایش‏های بزرگان را خواندیم تا در خاطرها بماند.

حال دیگر اشکال نشود که آخر اینکه حیات و احساس ندارد، به او می‏گویند بخواب، می‏خوابد. دیگر شاید شرم می‏کنند که بگویند می‏میرد. آری، مرده و روحش قبض شده است. مردن یعنی روحش قبض شده. مرده است اما حیاتِ استخراج شده‏ از او از بین نمی‏رود. خدا آن حیات را ابقاء و امداد می‏کند. اگر مؤمن است به نعمت‏های بهشتی و اگر کافر است به عذاب‏های جهنمی، او را نگاه می‏دارد و ابقاء می‏فرماید تا بهره ببرد یا عذاب و درد بکشد.

پس دقت بفرمایید که در این فرمایش مرحوم مجلسی دو اشکال بود. اشکال اول اینکه بدن مثالی به این معنایی که ایشان می‏فرمایند وجود ندارد. آن روایات را هم که ذکر می‏فرمایند که قالب کقالبه فی الدنیا یا کهیئة الاجساد که خواندیم، همان مرتبه‏ مثال است. اما بدن مثالی همان بدن هورقلیایی است که در غیب این بدن است و در زمین و در قبر است، آن در قبر است. و روح که رفت، دیگر معنى ندارد که در بدن مثالی قرار بگیرد. از مثال به بالا را روح می‏گویند که به اجمال توضیح داده‏ایم. در مجلس قبل هم بیان کردم که این یک اشکال در فرمایش ایشان است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 123 *»

اشکال دیگر اینکه امیرالمؤمنین؟ع؟ این مسأله را برای خودشان به عنوان امتیازی ذکر می‏فرمایند و این‌طور که ایشان می‏فرمایند امتیازی برای ایشان نمی‏شود. چون تمام مؤمنان و کفار به قول ایشان، همین ‏که روح از بدنشان بیرون آمد، در بدن مثالی قرار می‏گیرد. به قول ما هم از مرتبه‏ مثال به بالا در نعمت بهشت یا در عذاب جهنم است. اینکه به ائمه؟عهم؟ اختصاص ندارد که به شکل امتیازی درباره‏ خودشان بفرمایند: مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده و کشته شده‏ ما وقتی‏که کشته ‏شد کشته‏ نشده و پوسیده‏ ما وقتی‏که پوسید نپوسیده است. این امتیاز، از فضائل و خصوصیات آل‏محمّد؟عهم؟ است که باید روشن شود و مراد از آن فهمیده بشود که چه موت و حیاتی است که همراه یکدیگر است و منافاتی با یکدیگر ندارد. این‏طور که ایشان می‏فرمایند نیست.

ما می‏گوییم به‏‌جز مستضعفین هرکس می‏میرد، از معصومین، انبیاء، کاملان و انسان‏های ناقص، همه و همه این حکم درباره‏شان جاری است که روحشان ـــ  یعنی از مثال به بالا ـــ  یا در بهشت یا در جهنم قرار می‏گیرد. بدن‏هایشان هم که بدن برزخی است در قبرشان است و آن قبر روضه‏ای از روضه‏های بهشت یا حفره‏ای از حفره‏های نیران است و حیاتی دارد که از خودش استخراج شده است، ادراک و شعور دارد و احساس نعمت یا احساس عذاب می‏کند. این امر اختصاصی به معصومین ندارد بلکه در تمام قبرهایی که در دنیا وجود دارد این‏طور است؛ چه صاحب آن قبر از معصومین کلّی باشد مثل رسول‏اللّه؟ص؟ و ائمه؟عهم؟، چه از انبیاء باشد، چه از کاملان علیین باشد یا از سجین، چه از ناقصان باشد، همین اندازه که تعین پیدا کرده باشد و از استضعاف بیرون‏ آمده باشد، مؤمن یا کافر از دنیا رفته باشد، حکمش همین است. پس این حدیث به ‏این‏طور که مرحوم مجلسی و دیگران معنى می‏فرمایند روشن نیست، چون این خصوصیت برای همه هست.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 124 *»

اشکال دیگری در فرمایش‏های ایشان بود که روایات مربوط به مرتبه‏ مثال و قالبی مانند قالب دنیا را، با روایاتی مثل آمدن امیرالمؤمنین؟ع؟ به استقبال جنازه‏ خودشان ردیف یکدیگر ذکر کرده بودند، در حالی که این روایات از هم جدا است و دو مسأله است. «مثال» که فرمود، به قول ایشان بدن مثالی و به قول ما مرتبه‏ مثالی روح و مراتب بالا است و اینجا که امیرالمؤمنین؟ع؟ دیده شد به استقبال جنازه‏ خودشان آمدند، یا رسول‏الله؟ص؟ را در مسجد قبا به ابوبکر نشان دادند و امثال اینها، چیزهای دیگری است که یا بدن مثالی است که نشانش می‏دهند، یا آنکه باز بدن مثالی به بدنی عنصری تعلق می‏گیرد که با چشم عنصری هم ممکن است دیده شود. این، امر دیگری است.

در این زمینه حدیث شریفی را می‏خوانم که جالب است. مرحوم شیخ حر عاملی در وسائل‏ الشیعة بابی را عنوان می‏کند.

اخیراً قبر شریف ایشان را خیلی خوب ساخته‏اند، ان‌شاءالله هر وقت فرصت کردید بروید و ایشان را هم زیارت کنید. قبر ایشان در ردیف و نزدیک مقبره‏ مرحوم مرتضی قلیخان نائینی کنار درب مدرسه‏ میرزا جعفر است. حالا خوب شده است. قبلاً از داخل مدرسه به زیرزمین می‏رفتند، ولی حالا کنار مدرسه‏ میرزا جعفر در خود صحن مطهر حضرت ـــ  صحن کهنه ـــ  یک در گذاشته‏اند که پله می‏خورد و الحمدللّه از همان داخل صحن پایین می‏رویم. قبر هم تعمیر شده است.

ایشان حق خیلی بزرگی دارد. از رجال نامی شیعه و بزرگان اهل حدیث و محدثین است. ایشان زحمت کشیده، کتاب شریف وسائل ‏الشیعة را جمع‌آوری کرده است. خدا رحمتش کند و به ایشان و سایر محدثین جزاء خیر عنایت کند که زحمت کشیده‏اند اخبار را محافظت کرده و در جمع‏آوری، حلّ لغات و بیان بعضی از رموز اخبار که قدری ظاهر بوده، زحمت‏ها کشیده‏اند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 125 *»

در ضمن قبر مرحوم محقق سبزواری هم آنجا است که جدّ مرحوم آقاى شريف طباطبائى­ بوده است. ایشان هم در رشته‏ فقه متمایل به محدثین بوده، به‌علاوه جد این بزرگوار است. از نظر حقی که ایشان به گردن ما دارند، در آنجا هم به یادشان فاتحه بخوانیم، ولی الآن مشخص نیست. از حاج آقای … تقاضا کردم که به آن قسمت‏های آستانه تذکری بفرمایند که از نظر تاریخ ببینند کدام قسمت است و سنگی بگذارند. در هر صورت از نظر فقهی نام ایشان در نوع کتب فقهی مطرح است و حتی از نظریات فقهیش استفاده می‏شود. در حکمت هم قوی بوده و بر گفته‏های ابن‏سینا حواشی دارد. البته ندیده‏ام، شاید هم در دسترس نباشد.

مرحوم شیخ حر عاملی در وسائل ‏الشیعة بابی را عنوان کرده است که مشرِف‏شدن بر قبر رسول‏الله؟ص؟ کراهت دارد. از بالا بر قبر رسول‌خدا؟ص؟ مشرف نشوند، کراهت دارد. در این مورد بابی عنوان کرده و حدیث را از کتاب کافی نقل می‏کند که هم وسائل از کتب معتبر شیعه است و هم کافی. «عن احمد بن محمّد بن البرقی عن جعفر بن مثنی الخطیب قال جعفر بن مثنی ــ که به خطیب ملقّب بوده است می‏گوید: ـــ  کنت بالمدینة و سقف المسجد الّذی یشرف علی القبر قد سقط» در  مدینه بودم سقف مسجد رسول‏الله؟ص؟ که مُشرِف بر قبر حضرت بود خراب شده بود. الآن هم تقریباً همین‏طور است که سقف، مشرف بر منزل حضرت است و قبر حضرت هم در همان منزل است. آن سقف خراب شده بود، «و الفعَلة یصعدون و ینزلون» عمله‏ها ریخته بودند، بالا می‏رفتند و پایین می‏آمدند، می‏خواستند سقف را بسازند. «و نحن جماعة» ما هم یک عده از شیعه در مسجد بودیم. «فقلت لاصحابنا من منکم له موعد یدخل علی ابی‏عبداللّه؟ع؟ اللیلة؟» به رفقایم گفتم: کدام‏یک از شما امشب قرار دارید که خدمت امام صادق؟ع؟ بروید؟ یعنی در مدینه با خودتان قرار گذاشته یا وعده کرده‏اید که به دیدار حضرت بروید؟ «فقال مهران بن ابی‏نصر انا و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 126 *»

قال اسماعیل بن عمار الصیرفی انا» مهران ‏بن‏ ابی‏نصر گفت: من. اسماعیل بن عمار صیرفی هم گفت: من هم امشب می‏خواهم خدمت حضرت بروم. «فقلنا سلاه عن الصعود لنشرف علی قبر النبی؟ص؟» همه‏ ما به این دو نفر گفتیم: از حضرت درباره‏ بالارفتن و مُشرِف‏شدنمان بر قبر پیامبر سؤال کنید.

دقت کنید! انسانِ امام‏دار این‏طور است. حال اگر ما باشیم، از بس خودرأیی کرده‏ایم، همین که ببینیم عمله‏ها بالا و پایین می‏روند، می‏گوییم چه بهتر، ما هم برویم قبر حضرت را زیارت کنیم. انسان‏های خودرأی خودشان امام خودشان هستند، نوعاً این‏طورند. هرچه به ذهنشان می‏آید، عمل می‏کنند. حال آیا امام هم راضی است؟ امام اجازه داده است یا راضی نیست؟ آیا شرعاً اجازه داری یا نداری؟ ولی ببینید، شیعه یعنی این‏طور که در کوچک‏ترین و بزرگ‏ترین کارها باید امامش اجازه بدهند. می‏گوید ما به این دو نفر گفتیم: امشب که خدمت امام؟ع؟ می‏روید از حضرت بپرسید که آیا ما اجازه داریم از این نردبان یا پله‏ها ـــ  هرچه بوده ـــ  بالا برویم و بر  قبر رسول‏الله؟ص؟ مشرف بشویم و قبر حضرت را زیارت کنیم؟ به این مقصود که اجازه بگیرند.

فردا که شد با این دو نفر مهران و اسماعیل برخورد کردیم. باز در مسجد همه دور هم جمع شدیم که ببینیم آیا از امام؟ع؟ اجازه رسیده است یا نه؟ اسماعیل گفت: «قد سألناه لکم عما ذکرتم» ما از این مسأله که گفتید از امام سؤال کردیم فقال: مااحبّ لاحد منهم ان‏یعلو فوقه و لاآمنه ان‏یری منه شیئاً یذهب منه بصره او یراه قائماً یصلّی او یراه مع بعض ازواجه؛([71]) فرمودند: این کار را برای هیچ‏کس از شما دوست ندارم و نمی‏پسندم که بالا برود و بر قبر رسول‏الله؟ص؟ مشرف بشود. اجازه نمی‏دهم، راضی نیستم، دوست ندارم و ایمن نیستم بر کسی از شما که وقتی بر قبر حضرت مشرِف شد و از بالا به قبر نگاه کرد، چیزی را ببیند از آن قبر که کور شود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 127 *»

معلوم است، شیعه دوست است. همین سفرها که ما مشرف بودیم و قبور مطهر ائمه‏ بقیع؟عهم؟ را زیارت می‏کردیم، خیلی متأسف بودیم در این توهینی که وارد کرده‏اند و این‏طور به آن قبور مطهر بی‏احترامی شده است. در دل، وهابی‏ها را لعن می‏کردیم، از طرفی هم به بعضی از برادرها می‏گفتم «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» برای آنها این کار ملعنت‏بار و عذاب‏آور است و البته خدا به این توهین‏کردن عذابشان می‏کند. آنها این کار را کرده‏اند و این عذاب را می‏کشند، اما برای ما دوستان محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ این نعمت فراهم شده است که با چشم‏های خود خاک قبور مطهر و خود قبور مطهر را زیارت کنیم. مطلبی است.

وقتی‏که استشفاء([72]) یعنی انسان بر آن خاک دست بکشد و بعد به بدن خود بکشد شفاء خواهد بود، آیا دیدن آن قبر برای این چشم‏های ما مایه‏ خیر، برکت، نور و ان‏شاءالله آمرزش گناهانی که با این چشم‏ها داریم نیست؟

گاهی ما این سنگ‏های مطهر حرم حضرت رضا؟ع؟ را می‏بوسیم و صورت روی آنها می‏گذاریم، بعضی تعجب می‏کنند یا می‏خواهند اشکال کنند. اولاً فکر می‏کنند سجده می‏کنیم، می‏گویند سجده نکنید یا نبوسید. می‏گویم: عزیزم، الآن این سنگ متصل به قبر و قبر متصل به بدن امام است، آیا این‏قدر شرافت پیدا نکرده است که آن را ببوسی؟

از کسی‏که به شما اشکال می‏کند وقتی‏که می‏گوید: آقا، چرا اینجا را بوسیدی؟ بپرسید: آقا اگر تو ببینی الآن امام زمان؟ع؟ برای زیارت امام آمدند و اینجا پاگذاشتند و الآن پایشان را برداشتند و رفتند، آیا اینجا را می‏بوسی یا نمی‏بوسی؟ اگر نبوسی که برو پی کارت، تو اصلاً شیعه‏ بصیر نیستی. اگر می‏بوسی که چه فرق می‏کند؟ الآن این متصل به بدن امام است. تازه از کجا می‏دانی اینجا را که بوسیدم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 128 *»

امام زمان صلوات اللّه علیه پا نگذاشته باشند. آیا در این مدت که این سنگ اینجا گذاشته شده و امام زمان به زیارت جد بزرگوارشان آمده‏اند، اینجا پانگذاشته‏اند؟ آیا می‏توانی قسم حضرت عباس بخوری که اینجا پا نگذاشته‏اند؟ نمی‏توانی، پس چه‏بسا اینجا پا گذاشته‏اند و من هم همان جای پای امام زمان را دلم می‏خواهد ببوسم.

در هر صورت شیعه این قبور مطهر را دوست دارد و گاهی چه‏بسا در اثر تصرفات ولایتی از این قبرهای مطهر نوری یا اموری ساطع باشد که چشم‏های ما قدرت دیدار نداشته باشد و کور بشود. وقتی‏که نوری به کوه طور تجلی کرد، آن را مُندَکّ کرد و آن هفتاد نفر همه به تجلی مردند.([73]) شاید از آن قبر مطهر هم یک تجلی رخ دهد که نه ‏تنها انسان کور بشود بلکه چه‏بسا بمیرد. مشرف‏شدن بر قبر رسول‏الله؟ص؟ آن هم برای دوستی که آن‏قدر باادب و مواظب شریعت است که می‏گوید از امامم اجازه بگیرم که مشرف بشوم و ببینم، چه‏بسا مشکل‏ساز باشد. به همین علت امام؟ع؟ می‏فرمایند: دوست ندارم برای یکی از شما که فوق آن قبر مطهر بالا رود و ایمن نیستم که ببیند از آن، چیزی را که دیده‏اش برود، ـــ  یعنی نور دیدش از بین برود و کور بشود ـــ  یا ببیند رسول‏الله را که ایستاده‏اند و نماز می‏خوانند.

روح رسول‏الله که در بهشت است و از بدن مفارقت کرده است، پس چه‏ کسی ایستاده است که نماز بخواند؟ همین بدن برزخی، بدن هورقلیایی ایستاده است نماز می‏خواند. معلوم است، قبر رسول‏الله هم روضة من ریاض الجنة خودش است. وقتی‏که باغی از بهشت خودش است و نماز می‏خواند، آیا حوریه کنارش نیست؟ می‏فرماید: یا ببیند رسول‏الله را با بعضی از ازواجشان، پس بالا نروید که نگاه کنید.

ما معتقدیم که این بدن برزخی در قبر، همین بدن مطهر حضرت رضا؟ع؟ در قبرشان که روح از آن مفارقت کرده، ـــ  و حضرت رضا؟ع؟ را مأمون ملعون به زهر شهید

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 129 *»

کرد و واقعاً حضرت شهید شدند و رحلت فرمودند. واقعاً روح از بدن مطهرشان مفارقت کرد و بدنشان در قبرشان دفن شد. ـــ  واقعاً قبر برزخی ایشان روضة من ریاض الجنة خودشان است و بدن برزخیشان در همان روضه، به نعمت‏های الهی متنعّم است و حیات دارد. به همین جهت کنار همین قبور مطهر می‏رویم و سلام عرض می‏کنیم و شهادت می‏دهیم: اشهد انّک تسمع کلامی و تردّ سلامی و تری مقامی،([74]) کلام مرا می‏شنوی؛ یعنی با همین بدن برزخی که در قبر سرزمین برزخ قرار دارد کلام مرا می‏شنوید، می‏بینید که کجا ایستاده‏ام و اصلاً سلام مرا جواب می‏فرمایید. برای جواب‌دادن زبان باید کار بکند.

پس در این حدیث شریف فکر کنید، ببینید آیا غیر از این است؟ مشرف‏شدن بر قبر رسول‏الله که مشرف‏شدن بر بهشت عالم برزخ نیست. به قبر ایشان نزدیک می‏شوید، باطن این قبر ظاهری را که ببینید قبر برزخ می‏شود. غیب این قبر ظاهر را که ببینید برزخ می‏شود. بدنی که در آن قبر است بدن برزخی و هورقلیایی است. آن بدن ممکن است نماز بخواند، ممکن است الآن حوریه‏ رسول‏الله در کنارش نشسته باشد. پس نگاه نکنید که یک‏وقت این اوضاع را نبینید. همین‏طور سایر معصومین و همین‏طور همه‏ مؤمنان. از آن طرف هم تمام کاملان سجینی در عذابند. اگر کسی مشرف شود و امام تصرفی بفرمایند تا انسان باطن قبر اولی و دومی را ببیند، آنها را می‏بیند که در عذابند و قبر آنها حفره‏ای از حفره‏های نیران خودشان است که این بدن‏های پلیدشان در آن حفره‏ها معذّب است. پس بدن برزخی احساس می‏کند و ادراک و شعور دارد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 130 *»

مجلس 9

 

(شب چهارشنبه  17 شوال‌المکرم  1406 هـ ق)

 

 

 

 

r ادامه‏ بحث درباره‏ زنده‏بودن امامان؟عهم؟ بعد از رحلت

r بیان مرحوم میرزا حبیب‌اللّه خويی درباره‏ این مسأله

r اشاره‏ای به ارزش کتاب مبارک ارشادالعوام

r مراد مشایخ+ از «بدن مثالی»

r نقد بیان مرحوم خويی

r یک مسأله‏ اخلاقی

r ترکیب بدن عنصری اهل رتبه‏ نقصان، ضعیف است

r ترکیب بدن عنصری ائمه؟عهم؟ قوی است

r طرح سؤالی فقهی درباره‏ بدن رسول‌خدا؟ص؟ پس از فوت

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 131 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

امیدواریم با تأییدات خود حضرت حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه مشکلات دنیا و آخرت ما حل شود، و توفیق ادامه‏دادن و بعد هم توفیقِ گفتن و توفیق شنیدن پیدا کنیم. از برکات تأییدات و عنایات خاص آن حضرت در شناخت کیفیت غیبت ایشان؟ع؟ بحثمان به اینجا کشید که فرق بین امام ما، یعنی امام حیّ، امام زمان صلوات‏ الله ‏علیه با معصومین دیگر؟عهم؟ که از دنیا درگذشته‏اند چیست؟

ما درباره‏ سایر معصومین؟عهم؟ معتقدیم که همه رحلت فرموده و به شهادت یا مسمومیت از دنیا رفته‏اند. موت بر ایشان عارض شده و مرگ ایشان دررسیده است، البته به اجازه و رضایت خودشان. اینها مباحثی است که در جای خودش معلوم است. آنچه ما معتقدیم این است که شهیدِ ایشان کشته‏شده و مسموم ایشان به زهر جفا از دنیا رحلت فرموده و به‏طور کلی روح مطهر ایشان از بدن‏هایشان قبض شده است. حال اگر باز مصلحت اقتضاء کند که روح مطهرشان به بدن مطهرشان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 132 *»

تعلق بگیرد و حیاتی برای ایشان دست ‏دهد مانند آنکه در دنیا زندگانی می‏کردند، روح تعلق می‏گیرد و دوباره زندگی می‏کنند، همان‏طور که در رجعت چنین خواهد شد.

امام زمان صلوات ‏الله ‏علیه با آنکه ممکن است بدن عنصری خود را رها فرمایند چنان‏که در مواقعی که از چشم‏ها غائب می‏شدند، بدن عنصری خود را رها می‏نمودند و غیبت می‏فرمودند و فرموده‏اند، اما ایشان مثل سایر ائمه معصومین؟عهم؟ نیستند که روح از بدن ایشان مفارقت کرده باشد. این بزرگوار قبض روح نشده و حیّند.

مسأله‏ای که درباره‏ سایر معصومین؟عهم؟ مطرح شد این بود که حضرت امیر؟ع؟ می‏فرمایند: مرده‏ ما وقتی‏که مرد نمرده و کشته‏ ما وقتی‏که کشته ‏شد کشته‏ نشده است. خدا هم به‏طور عمومی درباره‏ شهداء فرموده است: و لاتحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتا بل احیاء عند ربّهم یرزقون.([75]) اول خدا اثبات قتل و کشته‏شدن برای شهداء می‏فرماید، الذین قتلوا فی سبیل اللّه. کشته‏شدن همان قبض روح از بدن است. به کشته‏شدنِ در راه خدا قبض روح شده‏اند و روح از بدن ایشان قبض و گرفته ‏شده؛ یعنی مردن عارض شده است. در عین حال، ایشان اَحیاء و زندگانند.

در این بحث سخن از این مطلب به میان آمد که این چه حیاتی است که با مردن منافات ندارد. ما به مردن ایشان اقرار داریم و هرکس که ایشان را کشته یا فوت شده‏ از دنیا نداند، از دین خارج می‏دانیم. با وجود چنین اعتقادی که موت و قتل برای ایشان ثابت است، اما زنده هستند، و با آنکه مرده‏اند نمرده‏اند و با آنکه کشته ‏شده‏اند کشته‏ نشده‏اند، چطور می‏شود؟ به ظاهر تعارض، تکاذُب و تخالف است. مُردن و نمردن نقیض یکدیگرند و در میان این دو تناقض است. اگر مردن درست است نمردن صحیح نیست، اگر نمردن صحیح است مردن درست نیست. این حالت را تکاذُب

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 133 *»

می‏گویند؛ یعنی این جمله آن جمله را تکذیب می‏کند و آن جمله این جمله را. پس با آنکه تعارض، تکاذب و تناقض است، باید حل هم بشود؛ یعنی همان‏طور که معتقدیم ایشان مرده‏اند، باید معتقد باشیم که نمرده‏اند و همان‏طور که معتقدیم کشته شده‏اند، باید معتقد باشیم که کشته نشده‏اند. به دو مطلب نقیض که نمی‏شود معتقد باشیم. اگر الآن شب است روز نیست، اگر روز است شب نیست. هم شب است و هم روز که نمی‏شود. این تعارض و تناقض ظاهری موجب شده است که علماء در فکر حلّ مسأله برآیند تا مطلب را حلّ کنند.

بیان شد که مرحوم مجلسی مسأله را این‏طور حلّ فرموده است که بگوییم این بزرگواران که می‏میرند که مرده‏اند. اما اینکه نمرده‏اند یعنی روحشان بعد از قبض از این بدن، به بدن مثالی تعلق می‏گیرد و با آن زنده هستند. مرده‏ ایشان چون روح ایشان از این بدن مفارقت کرده است پس مرده است، و چون به بدن مثالی تعلق گرفته است پس زنده‏ است. حال آن زندگی با این مردگی، تناقضی ندارد و تکاذبی در بین نیست.

در اینجا چند مشکل پیش آمد و معلوم شد که فرمایش ایشان صحیح و درست نیست. اولاً بدن مثالی یا هورقلیایی که در غیب این بدن است، آن نیز مرده است و دیگر روح به آن هم تعلق ندارد و در قبر خودش است. روحش هم در بهشت خود به‏سر می‏برد. این مشکلی بود که روشن شد. دیگر اینکه اگر این‏طور باشد، به قول ایشان همه‏ مؤمنان و همه‏ کفّار بدن مثالی دارند و روحشان به آن تعلق می‏گیرد، پس اختصاصی به ایشان ندارد.

اما به قول و تحقیق بزرگان ما روح مؤمنان از مرتبه و تعین مثال به بالا در بهشت است و روح کفّار از مرتبه‏ مثالی به بالا در جهنم معذّب است. بدن مؤمن در قبرش متنعم و بدن کافر هم در قبرش معذّب است. و این امر به ائمه؟عهم؟ اختصاص ندارد و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 134 *»

مخصوص ایشان نیست، هر کسی که از دنیا رفته این‏طور است مگر آنکه مستضعف باشد. حکم مستضعف جدا است، روح او از بدنش جدا نمی‏شود که به بهشت یا جهنم برود، زیرا برایش تعین پیدا نشده است، بلکه به مقتضای همان اعتقادات و اعمال ظاهری سطحی که دارد، در قبرش هست. بحث مستضعف را به میان نیاوریم که مباحث داخل هم می‏شود. پس این امر چون به ائمه؟عهم؟ اختصاصی ندارد، این امتیاز روشن نمی‏شود.

عدّه‏ دیگری برای رفع این تناقض و تخالف ظاهری گفته‏اند که بدن اصلی زنده است. وقتی‏که روح ائمه؟عهم؟ از این بدن دنیایی ایشان گرفته و قبض شد خداوند بدن اصلی ایشان را به حیاتی زنده می‏کند و این امتیاز برای ایشان است. از جمله کسانی‏که این فرمایش را فرموده‏اند، مرحوم میرزا حبیب‌الله هاشمی خويی است. گویا از نظر تاریخ با مرحوم آقاى شريف طباطبائى­ معاصر بوده یا اواخر عمر ایشان را درک کرده است. ایشان هم شاید بدن اصلی که می‏گوید از فرمایش‏های مشایخ+ اقتباس کرده باشد. شاید فرمایش‏های شیخ مرحوم یا سایر مشایخ+ را دیده است. اگرچه کلمه‏ بدن اصلی یا اجزاء اصلی در گذشته حتی از زمان خواجه نصیر طوسی هم بوده است که به اجزاء اصلی و بدن اصلی تصریح می‏کند.([76])

از نظر تاریخ بعید نیست که ایشان بدن و جسد اصلی را که به این تعبیر ذکر می‏کند، فرمایش‏های شیخ مرحوم را دیده و از آنها اقتباس کرده باشد. ایشان درباره‏ حلّ این مشکل می‏گوید: «و امّا الّذی یقتضیه النظر الدقیق فهو ان‏یقال بحیاتهم بعد موتهم باجسادهم الاصلیّة التی کانت فی الدنیا، و لا غرو فیه بعد دلالة الاخبار المعتبرة علیه» آنچه نظر و اندیشه‏ بسیار دقیق اقتضاء می‏کند این است که قائل شویم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 135 *»

به اینکه ائمه؟عهم؟ بعد از مرگشان به جسدهای اصلیشان زنده‏اند.

به‌خصوص تعبیر به جسد اصلی می‏آورد که خیلی به تعبیر شیخ بزرگوار­ نزدیک است که «الجسد جسدان جسد عنصری و جسد هورقلیاوی».([77]) به کلمه‏ جسد و اجساد اصلی که تعبیر می‏آورد مطلب را نزدیک می‏کند به اینکه فرمایش‏های ایشان را دیده است. می‏گوید: بعد از مردن به اجساد اصلیشان که در دنیا هم بوده، زنده‏اند. این اجساد اصلی در دنیا در غیب همین اجساد عنصری است، ولی ایشان جرأت نمی‏کرده که تعبیر به اجساد عنصری بیاورد، چون مارک شیخی‏بودن به او می‏زدند و بیچارگی بر سرش می‏آوردند. کتابش هم دیگر چاپ نمی‏شد تا چه رسد به آنکه اعتباری داشته باشد. می‏گوید: هیچ تعجب در این امر نیست که جسد اصلی ایشان بعد از مردنشان زنده بشود. روایات معتبر هم داریم که دلالت بر این مطلب می‏کند.

از جمله روایاتی که ذکر می‏کند روایتی است که در مجلس قبل خواندیم که مرحوم شیخ حرّ عاملی در وسائل راجع به قبر مطهر رسول‏الله؟ص؟ ذکر می‏کند. همین‏طور روایتی را ذکر می‏کند که حضرت امیر؟ع؟ اوّلی را به مسجد قبا بردند و رسول‏اللّه؟ص؟ را دید که به او دستور فرمودند: برو و حق علی را به او برگردان تا آخر حدیث.

بعد از ذکر این دو حدیث می‏گوید: «و انت بعد ذلک لو سَنَحَتْ بخاطرک سوانح الشبهات و خالجتک الشکوک و احتملت تأویل هذه الاخبار بالاجساد المثالیة و اردت ان‏یطمئنّ قلبک بجواز الحیاة علی الاجساد الاصلیّة فراجع الی ما رواه فی البحار من المناقب عن ابان بن تغلب عن حسین بن معاویة و سلیمان الجعفری و اسماعیل بن عبداللّه بن جعفر کلّهم عن ابی‏عبداللّه؟ع؟…»  اگر بعد از آنکه ما این دو روایت را

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 136 *»

برای شما ذکرکردیم باز هم شبهاتی به خاطر شما گذشت و شک در دل شما پیدا شد و احتمال دادید که این بدن‏هایی که دیده شده به بدن‏ها و جسدهای مثالی تأویل شود، همان‏طور که مرحوم مجلسی و امثال ایشان می‏گویند که بدن‏ها و اجساد مثالی بوده است نه اجساد اصلی …

اصلاً خود فرق‌گذاشتن بین بدن‏های مثالی و بدن‏های اصلی، کشف از این می‏کند که مطلب در دست آنان نیست. اکنون قدر کتاب مبارک «ارشادالعوام» و قدر این فرمایش‏ها را بدانید که چطور در آنها مطلب موبه‏مو روشن شده است. بدن مثالی با جسد اصلی یک چیز است و دو چیز نیست. اگر هم یک‏وقتی در ارشادالعوام دیدید که فرموده‏اند مثلاً  بدن مثالی، قالب مثالی یا کالبد مثالی در بهشت متنعم است، آن را توضیح دادیم که مراد مشایخ ما این نیست که این بدنی که داریم و در اصطلاح از آن به جسد تعبیر می‏آوریم، هیچ، خدا آنجا بدنی درست می‏کند و روح را در آن می‏برد و آنگاه با آن بدن او را مثلاً به بهشت می‏برد. این‏طور نیست.

اصلاً روح که گفته می‏شود از مرتبه‏ مثال به بالا است و چون در تعین مثالی در بهشت‏های عالم هورقلیا قرار می‏گیرند، از آن مرتبه و تعین مثالی به بدن مثالی تعبیر آورده می‏شود. این‏طور نیست که بدنی برای روح درست شود و روح در آن قرار بگیرد و به بهشت برود. این اشتباه است و این‏طور نیست. اگر جسد مثالی یا بدن مثالی یا بدن اصلی گفته می‏شود، اینها به تعبیر شیخ مرحوم­ یعنی همان بدن و جسد هورقلیایی که در غیب این جسد عنصری قرار دارد و آن در قبر برزخی است که آن قبر در غیب این قبر عنصری و ظاهری است و در زمین عالم هورقلیا است و از عناصر عالم هورقلیا خلقت شده است. این بدن اصلی، همان بدن مثالی است.

ولی مرحوم خويی که مقداری از نهج ‏البلاغه را شرح کرده، در شرح این فرمایش حضرت که از رسول‏الله؟ص؟ نقل می‏فرمایند که فرمود: انّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 137 *»

 یبلی من بلی منّا و لیس ببال،([78]) در شرح و توضیح این عبارت می‏گوید: مراد این است که خدا این بزرگواران را بعد از مردن به بدن‏ها و جسدهای اصلیشان زنده می‏کند. نباید فکر کنید که جسدهای اصلی در این دو روایت، یعنی بدن‏ها و جسدهای مثالی.

اینها نُخبگان از علماء و ورزیدگان در علم هستند. ایشان خیلی کار کرده و بر نهج‏ البلاغه شرح خوبی به نام «منهاج البراعة» نوشته است. خیلی کار کرده‏اند، ولی ببینید چقدر از مطلب فاصله دارند! آن‏وقت ما سرسری از ارشادالعوام می‏گذریم. آن را نمی‏خوانیم. اگر هم می‏خوانیم خیلی سرسری و بی‏دقت.

این‌همه آن بزرگوار به‌خصوص در این کتاب اصرار می‏فرمایند، به‌طوری‏ که گاهی در یک صفحه ممکن است دوبار بفرمایند: بفهم چه می‏گویم که در هیچ‌جا نخوانده‏ای و از هیچ‏کس نشنیده‏ای. آن‏قدر مطلب اهمیت دارد که ایشان همواره بر این امر اصرار دارند که بفهم، بفهم، یا جایی ندیده‏ای و از کسی نشنیده‏ای.

شخصی رفیق ما بود می‏گفت: یکی از چیزهایی که در ارشاد خیلی مرا ناراحت می‏کند همین است که ایشان مرتب می‏فرمایند بفهم، در جایی ندیده‏ای. خوب بابا، درست است دیگر، می‏دانیم جایی ندیده‏ایم و از کسی هم نشنیده‏ایم، چرا پشت ‏سرهم می‏فرمایند؟! البته حالش خوب نبود و مریض بود. ولی واقع مطلب همین است که آن بزرگوار باید خط به خط بفرمایند بفهم چه می‏گویم، از کسی نشنیده‏ای و در جایی نخوانده‏ای. این بشرِ غافل و این انسانی که از نسیان مشتق است، همواره باید او را متذکر کنند و تکان بدهند که شأن این کتاب چنین است. تو چه می‏دانی که در کتاب‏های دیگر چه نوشته شده؟! و نمی‏دانی در این کتاب چقدر مطلب عمیق است و کسی به آن نرسیده است. آن بزرگوار می‏دانند که چه می‏نویسند و به همین علت می‏گویند بفهم و قدر بدان.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 138 *»

مرحوم خويی می‏گوید: فکر نکنی که مراد از این دو روایتی که برایت خواندم، جسد مثالی است که مثلاً رسول‏الله؟ص؟ با جسد مثالی برای ابوبکر ظاهر شدند یا اگر بر قبر مطهرشان مشرِف ‏شدیم ایشان را با جسد مثالی زیارت می‏کنیم، خیر، اینها بدن‏های اصلی است که خدا بعد از مردن این بدن‏ها، آن بدن‏ها را حیات داده و زنده کرده است. اگر می‏خواهی قلب تو مطمئن بشود که جایز است حیات به جسدها و بدن‏های اصلیشان تعلق بگیرد؛ یعنی حیات بعد از رفع تعلق از این بدن به آن بدن‏ها تعلق بگیرد. توجه بفرمایید که این حیات با حیاتی که ما می‏گوییم اشتباه نشود. حیاتی که ایشان می‏گوید یعنی روح بعد از مردن و رفع تعلّق از این بدن به آن بدن‏های اصلی تعلق بگیرد.

ایشان می‏گوید: حال اگر می‏خواهی که دلت مطمئن بشود به بحارالانوار رجوع‏ کن که از کتاب مناقب روایت می‏کند از ابان بن تغلب و حسین بن معاویه و سلیمان جعفری و اسماعیل بن عبدالله بن جعفر که همه‏شان از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کنند که فرمودند: لمّا حضر رسول‏الله الممات دخل علیه علی؟ع؟ فادخل رأسه معه، ثمّ قال: یا علی اذا انا متّ فغسّلنی و کفّنی ثمّ اقعدنی و سائلنی و اکتب. چون وفات رسول‏الله؟ص؟ در رسید؛ یعنی همین که حضرت خواستند فوت شوند، امیرالمؤمنین علی؟ع؟ بر رسول‏الله؟ص؟ وارد شدند. حضرت سر علی؟ع؟ را گرفتند و پیش خودشان کنار دهانشان آوردند، فرمودند: یا علی، وقتی‏که مُردم مرا غسل‏ بده و کفن‏ کن. بعد مرا بنشان و از من پرسش‏ کن و بنویس.

«و من تهذیب الاحکام فخذ بمجامع کفنی ثمّ اسألنی عمّا شئت فواللّه لاتسألنی عن شی‏ء الّا اجبتک» همچنین از کتاب تهذیب‏الاحکام شیخ طوسی که از کتب معتبر شیعه است نقل‏ می‏کند که رسول‏الله به امیرالمؤمنین فرمودند: بعد از آنکه مرا غسل دادی و کفن کردی، آنگاه اطراف کفن مرا بگیر، سپس هرچه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 139 *»

می‏خواهی از من بپرس. پس به خدا سوگند از چیزی سؤال نخواهی کرد مگر آنکه جوابت را می‏گویم.([79])

«و رواه فیه من البصایر و الکافی و الخرائج عن البزنطی عن فضیل عن ابی‏عبداللّه مثله، و فیه و فی روایة ابی‏عوانة باسناده قال علی؟ع؟: ففعلت فانبأنی بما هو کائن الی یوم القیمة» همین حدیث در بحار از بصائر، از کافی، از خرائج، از فضیل از حضرت صادق؟ع؟ نقل شده است.([80]) حدیثی که در این کتاب‏ها و به این سندها است، این‏طور تمام می‏شود که حضرت علی فرمودند: من هم همین کار را کردم؛  یعنی بعد از آنکه حضرت را غسل دادم و کفن ‏کردم حضرت را نشانیدم یا آنکه اطراف ‏کفن را گرفتم و شروع کردم به سؤال. پس حضرت؟ص؟ از آنچه هست و خواهد شد تا روز قیامت به من خبر داد.

«و فی البحار ایضاً من الخرایج عن اسماعیل بن عبدالله بن جعفر عن علی؟عهما؟ قال قال علی بن ابی‏طالب؟ع؟» در بحار نیز حدیثی از خرائج نقل کرده است از اسماعیل بن عبدالله بن جعفر که از فرزندان حضرت بود، از خود حضرت به‏ این‏طور که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: «امرنی رسول‏الله؟ص؟ اذا توفّی ان‏استقی سبع قرب من بئر «غرس» فاغسّله بها، فاذا غسّلته و فرغت من غسله اخرجت من فی البیت. قال؟ص؟: فاذا اخرجتهم فضع فاک علی فی ثم سلنی عما هو کائن الی ان‏تقوم الساعة من امر الفتن» رسول‏الله؟ص؟ به من دستور دادند که وقتی از دنیا رحلت فرمودند هفت دلو آب از چاه بکشم بعد حضرت را به آن آب‏ها غسل بدهم. وقتی‏که غسل دادم و از غسلشان فارغ شدم هرکس را که در خانه است بیرون کنم. بعد فرمودند: وقتی‏که همه را بیرون کردی، دهانت را بر دهانم بگذار و از آنچه تا روز قیامت خواهد شد از فتنه‏هایی که

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 140 *»

پیش می‏آید از من سؤال ‏کن.  «قال علی؟ع؟: ففعلت ذلک فانبأنی بما یکون الی ان‏تقوم الساعة و ما من فئة تکون الّا و انا اعرف اهل ضلالها من اهل حقّها» امیرالمؤمنین می‏فرمایند: من نیز همین کار را کردم و به دستور حضرت رفتار نمودم. حضرت از آنچه تا روز قیامت خواهد شد به من خبر دادند. هیچ جمعی تا قیامت جمع نخواهند شد و جمعیتی نیست مگر آنکه من اهل ضلالشان را از اهل حقشان می‏شناسم. می‏دانم کدام دسته اهل حقند و کدام دسته اهل ضلالتند.([81])

«و من الخرائج ایضاً عن حفص بن البختری عن ابی‏عبدالله؟ع؟ قال: قال رسول‏الله؟ص؟ لامیرالمؤمنین اذا انا متّ فغسّلنی و کفّنّی و ما املی علیک فاکتب. قلت ففعل؟ قال نعم» حدیثی از خرائج از حفص بن بختری است که حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: رسول‏الله؟ص؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند که وقتی من مُردم مرا غسل ‏بده و کفن‏ کن و آنچه بر تو املاء کردم بنویس.([82]) از ظاهر احادیث معلوم می‏شود این جریان به دو صورت بوده است. یکی به صورت پرسش و جواب، و یکی به صورت املاء و نوشتن. مانعی هم ندارد که همان جواب‏ها را یادداشت نمایند. حفص بن بختری می‏گوید خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرض کردم: آیا امیرالمؤمنین این کار را کردند؟ فرمود: آری.

بعد از آنکه ایشان این عبارات و روایات را ذکر می‏کند، قسمتی را ذکر می‏کند که آن‏ را هم ان‏شاءالله ذکر می‏کنم. آنگاه این نتیجه را می‏گیرد: «فحاصل الکلام و فذلکة المرام انّی لاامنع من تصرّفات ارواحهم الکلیّة فی اجسادهم الاصلیّة کتصرّفها فی الاجساد المثالیّة علی ما علیها اساطین العلماء باقدار من اللّه سبحانه و افاضة منه الحیاة علیهم بعد موتهم اظهاراً لشرفهم و رفعتهم و کرامتهم و اتماماً للحجّة فی بعض

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 141 *»

المقامات، لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حی عن بیّنة.» ([83]) نتیجه‏ سخن و خلاصه‏ مطلب اینکه من منع نمی‏کنم از آنکه ارواح کلی ائمه؟عهم؟ تصرف کند. دقت کنید که بحث از روح می‏کند. ارواح کلیشان بعد از مرگ در بدن‏ها و جسدهای اصلیشان تصرف کند مثل آنکه در اجساد مثالیشان تصرف می‏کند.

یعنی اینکه شنیده‏ایم رسول‏الله؟ص؟ بعد از غسل و تکفین نشستند و سخن فرمودند، روحشان در این بدنشان تصرف کرده است و به تصرف روح نشسته‏اند. همان‏طور که به قول این علماء در جسد مثالیشان تصرف دارند، در بدن اصلیشان هم تصرف دارند. معنای زنده‌بودنشان این است. مردنشان یعنی از این بدن مرده‏اند، اما در بدن‏های اصلی یا بدن‏های مثالی یا هر دو زنده‏اند و تصرف دارند؛ مثل حیاتشان است.

پس مردن مخصوص می‏شود به این بدن عنصری که آن را رها می‏کنند، اما در بدن اصلی یا بدن مثالی روحشان متصرف است. همان‏طور که اگر تحاشی نکنیم، در ذهن اکثر ما هم همین‏طور بوده و هست. آیا غیر از این است؟ معمولاً همین‏طور فکر نمی‏کردیم؟ مثلاً وقتی‏که می‏گفتیم ائمه؟عهم؟ بعد از مرگ هم می‏آیند، می‏روند، تصرفات دارند، و این نوع روایات را آیا همین‏طور نمی‏فهمیدیم؟ تحاشی نکنیم. به قول مشهور حضرت عباسی صلوات الله علیه عرض می‏کنم. مانعی هم ندارد، اینها از شئون محققین است.

آنگاه می‏گوید: اساطین و بزرگان علماء مثل مرحوم مجلسی می‏گویند تصرف و تعلق به بدن مثالی صورت می‏گیرد. البته این هم که روحشان در بدن‏ها و جسدهای اصلیشان تصرف کند به قدرت‏دادن خدا است. خداوند حیات را بعد از مردنشان بر ایشان افاضه می‏کند برای اظهار شرافت، رفعت و کرامتشان و در بعضی مقامات برای

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 142 *»

اتمام حجت. این نتیجه‏ای است که ایشان می‏گیرد که روح در بدن و جسد اصلی تصرف می‏کند همان‏طور که در جسد مثالی تصرف می‏کند؛ یعنی به این‏طور بدن ایشان زنده است.

این مطلب تا اینجا از دو شخصیت مهم، محترم و معظّم در عالم اسلام نقل شد. مرحوم مجلسی که از متقدمین است و مرحوم خويی که از متأخرین است. آیا مطلب حلّ شد؟ تعارض، تناقض و تکاذب برطرف شد؟ می‏فرمایند مرده‏ ما که مُرد نمرده و کشته شده‏ ما که کشته ‏شد کشته ‏نشده است، این چه امتیازی شد؟ این بدن اصلی که ایشان می‏فرماید چه بدنی است؟ اگر همان بدنی است که همه دارند و بعد از متلاشی‏شدنِ این بدن، آن بدن هست که آن را بدن اصلی و بدن هورقلیایی می‏گوییم. آن را که نمی‏شود گفت به تصرف روح زنده است. مردن که گفته می‏شود، یعنی جسد بی‏روح می‏شود و دیگر برای روح تعلقی به جسد و تصرفی در آن نیست؛ چه جسد دنیایی، چه جسد هورقلیایی و چه جسد آخرتی باشد. جسد، یعنی مجموعه‏ این سه که هر یک همراه دیگری است.

تعلق روح که از این جسد گرفته شد و مرگ عارض شد، همه یکسانند. مرگ ائمه؟عهم؟ با مرگ ما از جهت قبض روح و گرفتنِ تعلق و تصرّف روح از جسد تفاوت ندارد. موت رسول‏الله؟ص؟ با موت مؤمنان ناقص یا کافران، در  اینکه قبض روح است، همه یکسان است و فرق نمی‏کند. تصرف و تعلق روح که از جسد گرفته می‏شود، دیگر برنمی‏گردد مگر در موقعی که سؤال قبر شروع می‏شود که روح تا کمر و سینه به بدن هورقلیایی تعلق می‏گیرد و تصرف می‏کند.([84]) یعنی شروع می‏کند با همان چشم بدن هورقلیایی به دیدن، و با آن زبان به گفتن، و با آن گوش به شنیدن. بعد از تمام‏شدن سؤال‏ها و مشخص‏شدن هویت دوباره از بدن بیرون می‏رود و تعلق و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 143 *»

تصرفش را برمی‏دارد و به بدن مؤمن می‏گویند، بخواب.([85])

این «بخواب» مثل خوابیدن ما نیست. به‌خصوص در ارشاد توضیح می‏فرمایند که این بخواب، یعنی روح از بدن اعراض می‏کند.([86]) چون برای سؤال و جواب آمده بود و به بدن توجه کرده بود، بعد که می‏گویند بخواب، یعنی دیگر روح اِعراض می‏کند و توجه، تصرف و تعلقش را برمی‏دارد و باز قبض و گرفته می‏شود چنان‏که در دنیا گرفته شد.

بدن اصلی چه از معصومان؟عهم؟، چه از مؤمنان و چه از کفار، همه در قبر بی‏تعلق و تصرف روح می‏ماند، اگر نه باز زنده است. معنای مرده این است که مرده است، با وجود این، مرده‏ ایشان مرده نیست و کشته‏ شده‏ ایشان کشته ‏نیست. معنای این عبارت را باید فهمید. به این‏طور تعارض و تکاذب حل نشد. با ظاهر حدیث اختلاف دارد که می‏فرماید: مرده‏ ما وقتی‏که مُرد، نمرده است. این از امتیازات ایشان است و به این امتیاز از دیگران جدا می‏شوند. این فرمایش یعنی چه؟ با آنکه مرتب توضیح داده و بیان کرده‏ام، باز هم برای آنکه ان‏شاءالله در خاطرها بماند به اجمال در این مجلس می‏گویم. البته در خاطرتان هست ولی برای تذکر است.

ما می‏گوییم در دورانی که انسان در دنیا است، چه این انسان پیغمبر باشد، چه امام، چه مؤمن کامل باشد، چه مؤمن ناقص، چه کافر کامل باشد، چه کافر ناقص، در دوران عمر برای همه‏ انسان‏ها روح (مثال به بالا) به این جسد تعلق می‏گیرد. به برکت کمالاتی که برای روح است، حیات و لوازم حیات مانند شعور، ادراک و … همگی از این جسد استخراج می‏شود. حیات که استخراج شد، لوازمش هم از قبيل شعور،

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 144 *»

ادراک و … همراهش است. پس وقتی این دست را می‏بُریم و درد را احساس می‏کنیم، این درد، احساس خود بدن است. کارد بر روی دست فرود آمد، روی روح که نیامده است تا روح احساس درد بکند آن‏طور که بوعلی سینا می‏گوید. کارد بر روی روح فرود نیامده، بلکه بر روی دست آمده و دست، جسد است. پس احساس درد برای جسد است.

به همین مقیاس وقتی‏که دست بر روی شی‏ء لطیفی که خدا راضی است گذاشته ‏شد و لذت‏ برد، این لذت، کار بدن است. اگر روح لذت می‏برد، در اثر هم‌افُق‏بودن روح‏ها است. دیگر ناچارم قدری واضح‏تر بگویم. مثلاً زن و شوهری که از یکدیگر لذت می‏برند اگر روح لذت می‏برد، بر اساس هم‏فکری، هم‏خُلقی، هم‏اُفُق و هم‏آهنگ بودن روحیات است. این لذت برای روح است. و لذت جسمانی برای جسم است. لذت جسدانی برای جسد است. به همین جهت، وقتی این زندگانی‏ها زندگانی‏های انسانی است که همان‏طور که جسدها از یکدیگر لذت می‏برد، ارواح هم به حساب هماهنگی اخلاقی، فکری و اعتقادی لذت ببرد.

حدیثی است که الآن متن آن خاطرم نیست، مفادش این است‏ که می‏فرماید: در تعجبم از آن دستی‏ که به صورت زنش می‏زند، چطور این دست را زیر سرش فرش می‏کند؟!([87]) تعجب می‏کنم؛ یعنی چقدر بی‏وفا است!؟ و چطور می‏تواند لذت روحانی یا لذت جسمانی ببرد که حاضر است به صورت زنش سیلی بزند؟! چقدر برای شوهر زشت است که این‏قدر بی‏وفا و بی‏عاطفه باشد! حال بر فرض ناهماهنگی اخلاقی دنیایی در کار باشد، اگر کسی دلش به نور ولیّ منوّر باشد، باید گذشت داشته باشد. چرا زنش را می‏زند؟ جایز نیست مگر در مواردی که اجازه داده شده آن هم حدّی و اندازه‏ای دارد. زدن شخص بی‏گناهی که تو را نزده است، جایز نیست. رسول‏الله؟ص؟ در

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 145 *»

خطبه‏ای در مِنی در حجة الوداع فرمود: دشمن‏ترین دشمنان خدا آن کسی‏ است که بزند کسی را که او را نزده و بکشد کسی را که او را نکشته است.([88]) یعنی در مقام برنیامده که بکشد ولی او در مقام کشتن بربیاید، در مقام برنیامده که بزند ولی او بزند.

پس جسد اگر از چیزی درد می‏کشد یا از چیزی که موافق طبعش است لذت می‏برد، این درد یا لذت کار خود جسد است. کار خود جسد است، یعنی حیاتی که از این جسد استخراج شده، چنین شئوناتی مانند شعور و ادراک برایش هست.

وقتی‏که مؤمن یا کافر در رتبه‏ نقصان باشد و قبض روح شود و روحش گرفته شود، حیات این بدن خیلی ضعیف است. چون ترکیب بدن عنصری بسیار ترکیب سست و فناپذیری است که دیگر می‏بینیم چقدر از عوامل همین‏جا متأثر است. حیاتی هم که از این ترکیب استخراج شده خیلی ضعیف است. پس تا قبض روح شد، این حیات هم رو به زوال است و خیلی زود از بین می‏رود. چون آلات و ادواتی هم که باعث استخراج روح از آن شده بود فساد پیدا کرد، حیاتش برنمی‏گردد و صلاحیت هم ندارد که روح به آن تعلق بگیرد. پس این بدن می‏پوسد و متلاشی می‏شود.

اما چون ترکیب بدنی که در غیب این بدن است که اسمش را بدن هورقلیایی می‏گذاریم، از این بدن لطیف‏تر و قوی‏تر است، حیاتی هم که از آن استخراج شده قوت بیشتری دارد؛ شئونات و لوازم آن حیات هم از شعور، احساس و ادراک قوی‏تر است. با آنکه تعلق و تصرف روح برداشته شده اما چون ترکیب بدن هورقلیایی لطیف‏تر، دقیق‏تر، قوی‏تر و محکم‏تر است، حیاتی هم که از آن استخراج شده از بین نمی‏رود و شئونات آن حیات نیز باقی می‏ماند.

به دلیل آنکه همین که در قبر از خدا اجازه می‏رسد، فوری روح به بدن تعلق

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 146 *»

می‏گیرد. آن‏قدر بدن، صلاحیت و حیاتش آمادگی دارد که روح تعلق می‏گیرد، تصرف می‏کند و با آن چشم می‏بیند، با آن زبان می‏گوید، با آن گوش می‏شنود. چون تا سینه و کمر بیشتر احتیاج نیست، تعلق بیشتر هم لازم نیست. پس تا سینه و کمر تعلق می‏گیرد و بعد هم رفع تعلق می‏کند. آن‌قدر حیات آن بدن هورقلیایی و لوازم حیاتش مانند شعور و ادراک قوی است که تعلق خیلی آسان می‏باشد و بعد هم برداشته می‏شود. آن حیات را همه دارند؛ مؤمنان ناقص به اندازه‏ خودشان، کفّار ناقص به اندازه‏ خودشان، مؤمنان کامل به اندازه‏ خودشان، کاملان سجّینی به اندازه‏ خودشان، انبیاء به اندازه‏ خودشان، محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ به اندازه‏ خودشان. به اندازه‏ خودشان یعنی چه؟ همین‏طور سخن‏ها توی هم می‏آید، آن وقت توضیح می‏خواهد.

اما این امتیازی که در فرمایش‏های امیرالمؤمنین و ائمه‏ دیگر؟عهم؟ ذکر شده و در قرآن نیز به آن اشاره شده است([89])  که مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده و کشته ‏شده‏ ما وقتی‏که کشته ‏شد کشته‏ نشده است؛ این امتیاز برای همین بدن عنصری است. ترکیب این بدن عنصری ائمه؟عهم؟ در دنیا و دوران زندگیشان آن‏قدر لطیف و صافی است که در همین‏جا و روی همین زمین به لطافت بدن آخرتی است.([90]) پس قوت حیاتی هم که از آن استخراج شده به مقدار قوت حیات آخرتی است و شعور، ادراک و لوازم حیاتی که از آن استخراج شده به مقدار آخرتی است؛ یعنی هیچ فرق نمی‏کند. پس وقتی‏که روح قبض شد و روح ایشان از بدنشان گرفته شد، حیات باقی است، چون لطیف است و کثیف نیست. حیاتی ‏که در دوران زندگیشان از این بدن استخراج شده بود، برایشان موجود است و یک ‏ذره کم نمی‏شود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 147 *»

اما برای ما نظر به اینکه حیات استخراج شده ضعیف است، دیگر حیاتی نمی‏ماند. آن‏قدر کم است که به همین مقدار می‏فرمایند: وقتی‏که بدن مرده را برمی‏دارید و می‏خواهید تجهیز کنید، رعایتش کنید که هنوز کمی برایش احساس هست. زیاد تند نبرید، فشار نیاورید، چه نکنید، چه نکنید.([91]) اما آن‏قدر ضعیف است که دیگر این بدن سخنی نخواهد گفت و این گوش نمی‏شنود و این چشم را اگر باز هم بکنید نخواهد دید.

ولی همین بدن عنصری معصومین کلی؟عهم؟ پس از مردن، ترکیبش آن‏قدر لطیف و حیاتش آن‏قدر قوی است که اگر چشمش را باز کنی تو را می‏بیند، کنار گوشش سخن بگویی می‏شنود، والله مثل وقت زندگیش می‏شنود، بی‏کم و کاست و بدون هیچ ضعفی. این است آن امتیازی که می‏فرماید مرده‏ ما با آنکه مُرده، یعنی قبض روح شده و تعلق و تصرف روحش برداشته شده، نمرده است؛ یعنی این بدن عنصری مثل وقت زندگیش حیات دارد و لوازم حیاتیش همراه آن است.

اکنون یک سؤال فقهی می‏پرسم. امیرالمؤمنین؟ع؟ رسول‏الله؟ص؟ را غسل دادند و کفن کردند، بعد هم نشانیدند و سؤالات کردند و حضرت جواب دادند، آیا حضرت با همین زبان جواب ندادند؟ یقیناً با همین زبان جواب دادند. فرمودند: دهانت را بگذار کنار همین دهان من و بگو، پس با همین زبان جواب دادند. روحشان که قبض شده بود، این را که معتقدیم و هرکس بگوید روح رسول‏الله؟ص؟ قبض نشد، ما او را از دین خارج می‏دانیم. انّک میّت([92]) صریح قرآن است.

پس روح رسول‏الله قبض شد و به همین سبب طبق سنّت خود آن حضرت، باید او را غسل بدهند و کفن کنند. آن بدن مطهر است و از شدت لطافت، عوارضی که در

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 148 *»

اثر مرگ در بدن پیدا می‏شود برای او نیست. آری، او در حال حیاتش آن‏قدر پاک است که در مسجد خودش می‏تواند جنب بشود.([93]) اما درباره‏ سایر مرده‏ها می‏فرمایند: بعد از آنکه روح قبض می‏شود، از همه‏ بدن نطفه خارج می‏شود. پس باید همه‏ بدن را مانند غسل جنابت غسل بدهند.(2) آن‌قدر این ترکیب ترکیب کثیفی است، نجس است. اما بدن رسول‏الله؟ص؟ و ائمه‏ هدی؟عهم؟ این‏طور نیست.

حال می‏پرسم وقتی‏که امیرالمؤمنین؟ع؟ آن حضرت را نشاندند و سؤالات کردند و جواب شنیدند، اگر روح برگشت و تعلق گرفت و مثل وقت حیاتشان تصرف‏کرد؛ یعنی زنده شدند، پس دوباره مرده‏اند و در این‏صورت طبق سنت خودشان باز باید غسل بدهند؛ آیا غسل دادند؟ پس چرا می‏فرماید بعد از غسل و تکفین این کار را بکن، و نمی‏فرماید قبل از آن این کار را بکن، تا این شبهه پیش بیاید که مثلاً روح برگشت و دوباره تعلق گرفت و تصرف کرد و مثل دوران زندگیشان شد و بعد دوباره غسل دادند، یا تازه شروع کردند به غسل‌دادن؟ اگر این‏طور فرموده بودند، می‏شد.

ولی رسول‏الله؟ص؟ با تعمّد می‏فرمایند بعد از آنکه مرا غسل ‏دادی و کفن ‏کردی اول مرا بنشان، بعد هم بپرس؛ یعنی گوشم می‏شنود، بپرس تا بگویم. همین زبان حضرت نطق می‏کند، همین گوش می‏شنود، همین چشم می‏بیند، بی آنکه روح به آن تعلق بگیرد. البته روح به همه‏ عالم احاطه دارد، آن منظور نیست، بلکه یعنی مثل وقت حیاتش تصرف و تعلق پیدا نمی‏کند. خود این بدن حیات دارد، شعور، نطق، شنوایی، بینایی، بویایی و تمام کمالاتی که برای زمان حیاتشان بود، الآن در این بدن موجود است و هیچ کم نشده است. این است آن فضیلت و کمالی که برای خودشان ثابت می‏کنند و برای دیگران نیست. البته این فضیلت برای مثل انبیاء و مؤمنان کامل هم به اندازه‏ خودشان هست، اما در ناقصان دیگر هیچ

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 149 *»

نیست، ضعیفِ ضعیف است. در رتبه‏ نقصان از بین می‏رود.

در کاملان مقداری بیشتر است. به همین سبب سلمان بعد از مردن و افتادن روی زمین به احترام رسیدن امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏خواهد حرکت بکند و خدمت حضرت سلام عرض کند. می‏فرماید: قرار بگیر.([94]) روح برنگشته است که تصرف کند، همین بدن می‏فهمد که امیرالمؤمنین؟ع؟ آمده‏اند و همین بدن می‏خواهد احترام بگذارد، اجازه بگیرد که برخیزد و سلام کند. اجازه نمی‏دهند و می‏فرمایند قرار بگیر. از مردم می‏ترسند که نتوانند تحمل کنند.

همین‏طور وقتی‏که سیدالشهداء؟ع؟ اصحاب خود را از میان میدان صدا زدند: یا مسلم بن عوسجة، یا حبیب بن مُظاهر … و یک‏یک آنها را صدا زدند، نوعاً در مقاتل نوشته شده که بدن‏های مطهر شهداء در آن فاصله، کنار خیمه‏ دارالحرب به حرکت درآمدند.(2) یعنی آن بدن‏ها حیات دارد و این‏طور نیست ‏که باز روح تعلق بگیرد و تصرف کند تا به حرکت درآیند. با همان حرکت گفتند که اگر اجازه می‏فرمایید برخیزیم. البته در تاریخ ذکر نشده است. چون کسی نشنید و کسی نزدیک نبود که بشنود. چه ‏کسی نقل کند که شنیدم آن بدن‏ها به زبان آمدند و گفتند؟ بعضی از ایشان همان موقعی که افتادند و شهید شدند، سرهایشان را از بدن جدا کردند. سر مطهر بعضی را بعداً جدا کردند. خلاصه با همین بدن ممکن است بگویند اجازه می‏فرمایید برخیزیم، و معنایش این نیست که زنده شویم، بلکه یعنی با همین حیات موجود در این بدن تو را نصرت کنیم. فرمود: خیر، قرار بگیرید که به همین زودی من هم به شما ملحق می‏شوم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 150 *»

مجلس 10

 

(شب پنجشنبه  18 شوال‌المکرم  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r کیفیت ارتباط روح و بدن

r ضعف نفوس ناقصان و موانع بروز آثار آنها

r قوّت نفوس ائمه ؟عهم؟ و عدم مانع برای بروز آثار آنها

r معنای فرمایش امام ؟ع؟  که «وقتی‌که می‏میرند، نمی‏میرند»

r جسد عنصری و اجزاء اصلی و عرضی

r نقل گفتار مرحوم علامه‏ خويی درباره‏ حیات اجزاء اصلی بعد از مرگ

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 151 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در دوران زندگی، حیاتی که در این بدن ظاهری عنصری است آئینه‏ای در برابر نفس و روح انسان است. اگر برای این آئینه مانعی نباشد، مثال و عکسی از روح در آن می‏افتد و جمیع اعمالی که از روح صادر می‏شود، از این مثال و عکسِ استخراج‏شده سرمی‏زند. روح حیوانی در بدن ظاهری و عنصری همه‏ انسان‏ها آن‏قدر لطیف است که درست مانند آئینه‏ای در برابر روح انسان قرار گرفته است و عکس و صورتی مطابق با روح آن انسان از این آئینه استخراج می‏شود. بنابراین جمیع اعمالی که از این مثال سرمی‏زند، اعمال همان روح است. با این توضیح نحوه‏ ارتباط روح با بدن روشن می‏شود.

علت اینکه گفته‏اند ما روح را در این بدن پیدا نکرده‏ایم این است که فکر می‏کردند روح داخل این بدن می‏شود، پس باید او را در این بدن جست. این‏طور نیست. روح و به تعبیر دیگر نفس که گفته می‏شود، از نظر مکتب ما مراتبی است که فوق جسم و جسد است. طبق فرمایش‏های مشایخ+ آن مراتب عبارتند از مثال، ماده، طبع،

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 152 *»

نفس، روح، عقل و به تعبیری حقیقت یا فُؤاد هم هست. گاهی همه‏ این مراتب را روی‏هم‏رفته روح یا نفس می‏گویند. این جسد دنیایی تا وقتی‏که زنده است حیات آن را حیات حیوانی می‏نامیم و درست مانند آئینه‏ای است که در مقابل آن روح و نفس قرار گرفته است. روح و نفس از آن آئینه صورتی مطابق خود استخراج می‏کند و اعمال و کارهای خود را از آن ظاهر می‏سازد.

همین آئینه‏های ظاهری را در نظر بگیرید. وقتی‏که ما در مقابل آن قرار می‏گیریم، صورتی مناسب صورت و ظاهر ما در آن پیدا می‏شود. از نظر مثال تقریبی و حسّی مطلب تقریباً به همین شکل و همین‌طور است، ولی واقع، غیر از این است.

فرق آئینه‏بودنِ حیات حیوانی با این آئینه، این است که آئینه‏ سنگی یک جرم صیقلی است که در اثر انعکاس، صورت در آن دیده می‏شود؛ اما خود این آئینه آن صورت نمی‏شود. صورت در آئینه‏ ظاهری منعکس می‏شود و عکس در آئینه می‏افتد اما دیگر خود این آئینه و جرم صیقلی، صورت ما نمی‏شود. ولی خود حیات حیوانی که در جسد وجود دارد، اصلاً آئینه‏ای است که خودش آن صورتِ نفس و روح انسانی است که از آن استخراج می‏شود. خود این حیات، آن صورت است. حقیقت این حیات آن صورت است. جمیع افعالی هم که از این انسان سرمی‏زند که آنها را افعال انسانی می‏نامیم، مثل فهم، تعقل، تفکر، تخیل و سایر صفات انسانی، همه از همین صورت صادر می‏شود که حقیقت همین حیات است.

دقت بفرمایید، پس خود حیات حیوانی در این بدن و جسد عنصری که مثال روح از آن استخراج شده است، می‏شود صورت و عکس روح و نفسی که در مقابل آن است. این حیات همان صورت می‏شود؛ یعنی همان حقیقت ما، انسانیت ما، روح و نفس ما و هرچه در این آئینه به عکس و صورتِ خود تنزل ‏کرده می‏شود و اصلاً این او است. به این مقدار اتحاد برقرار است که این او است و جمیع افعال و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 153 *»

اعمالش افعال و اعمال او است. یعنی الآن که ما و شما نشسته‏ایم و می‏گوییم و می‏شنویم و در این مطلب تعمّق و تفکّر می‏کنیم، اینها کارهای انسانی است. این کارهای انسانی الآن با همین حیات حیوانی است که از جسد عنصری استخراج شده است. این حیاتی که اکنون از این جسد عنصری استخراج شده، آئینه‏ای است که در برابر نفس و روح ما، یعنی مرتبه‏ مثال تا عقل و حقیقت ما قرار گرفته است. اینجا از همه‏ آنها عکس و صورتی از این آئینه، استخراج شده که حقیقت خود همین حیات است.

تا وقتی‏که روی این آئینه را غبار نگرفته، آن صورت ظاهر است و کارهای انسانی سرمی‏زند. اگر غباری روی آئینه آمد دیگر آن عکس پیدا نیست. سپس کارهای انسانی از او سرنمی‏زند و می‏گویند انسان خواب است. خود حیات حیوانی باقی است و هیچ کم نشده، اما غبار روی آن را گرفته که همان خواب است. دیگر الآن آن صورت اینجا منعکس نیست. بنابراین آن کارها، مثل تعقل، تفکر و کارهای انسانی هم از این حیات سرنمی‏زند. اگر این غبار عارضی نباشد؛ یعنی از فساد خود جرم سرچشمه بگیرد که دیگر حیات از آن استخراج نشود و در آن پیدا نگردد، اسمش را «مرگ» می‏گذاریم. دیگر حیاتی پیدا نمی‏شود چون آئینه‏ای اینجا نیست.

اما جسد هورقلیایی که در غیب این جسد عنصری است و لطیف‏تر از آن است، آن جسد هم مثل این بدن، جسد است. این جسد از عناصر این عالم است که در اثر ترکیب و تألیفی که برای این جرم و عناصر فراهم شده، چنان صلاحیت و قابلیتی‏ یافته که روح در مقابلش که قرار گرفته، عکس خودش را از آن استخراج کرده است. همین‏طور جسد هورقلیایی هم از عناصر عالم هورقلیا است و حیاتی هم که از همان عناصر استخراج می‏شود باز در مقابل نفس قرار می‏گیرد و از آن، نفس و روح استخراج می‏شود و کارهای انسانی با آن به انجام می‏رسد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 154 *»

در این دنیا کسانی‏که آن مرتبه‏ هورقلیایی در ایشان بالفعل است و الآن در آنان فعالیت دارد، طوری هستند که می‏توانند این بدن عنصری را رها  کنند و با همان بدن هورقلیایی کارهای انسانی خود را انجام دهند. ایشان عبارتند از معصومین؟عهم؟، انبیاء و کاملان شیعه. برای ایشان به‌حسب مراتبشان چنین مرتبه‏ای بالفعل است و می‏توانند این بدن عنصری را رها  کنند، و آن بدن که در برابر روح قرار دارد و صورتی از روح از آن استخراج شده، مشغول کارهای انسانی خودش است.

در ما انسان‏های ناقص و ضعیف که هم نفسمان ضعیف است و وسعت و گستردگی ندارد و هم این حیات و ترکیبمان ترکیب ضعیف و ناقص است، در اینجا چون ترکیب بسیار ضعیف است، حیاتی هم که استخراج شده بسیار ضعیف است، روح و نفسمان هم خیلی ضعیف است، این است که همین که برای این حیات مانعی پیدا بشود، دیگر آثار نفس در این حیات پیدا نیست. مانع مختصری که برای این حیات پیدا شد، دیگر آن عکس و آثارش از اینجا پیدا نمی‏شود. به همین علت وقتی‏که خواب بر ما عارض می‏شود این حیات آن‏قدر ضعیف است که نه آن صورت در اینجا منعکس است و نه آثارش.

خوب دقت بفرمایید! وقتی هم که آن بدن هورقلیایی ما بالفعل می‏شود همین‏طور است؛ چون بدن هورقلیایی یک انسان ناقصِ ضعیف است که صاحب نفسی ضعیف است. از این جهت حیات بدن هورقلیایی ما هم به‏طور نسبی خیلی ضعیف، و آثاری هم که از آن سرمی‏زند ضعیف است.

این حیات و صورتی‏ که استخراج می‏شود، چون اثر و صورت نفس است، پس تمام آثار او اینجا هست. او شعور دارد اینجا هم شعور هست، او ادراک دارد اینجا هم ادراک هست، او تعقل دارد اینجا هم تعقل هست. تمام این اموری که ما الآن بالفعل داریم، فکر می‏کنیم، فهم، شعور و ادراک داریم، همه و همه از همین حیات حیوانی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 155 *»

سرچشمه می‏گیرد. دقت می‏کنید؟ از همین حیات حیوانی ما سرچشمه می‏گیرد. چون آئینه‏ای در مقابل روح ما است. شعور برای روح ما است، ادراک و فهم برای او است. چون الآن در اینجا عکس انداخته، این دارد کارهای او را می‏کند. این تفکر می‏کند، شعور دارد و الآن تمام آن آثار برای این هست.

اما چون نفس ما ضعیف است، آثارش هم اینجا خیلی ضعیف است. همین‏قدر می‏فهمیم و ادراک می‏کنیم که هست. وقتی بر ما خواب عارض می‏شود، چون این حیات ضعیف و نفس هم ضعیف است، تا مانع پیدا می‏شود، نفس تعلق و تصرفش را برمی‏دارد. زیرا دیگر صورتی از او در اینجا نیست. اما جرم اعتدال خودش را دارد و حیات مرتب شکل می‏گیرد، ولی غباری روی آن را گرفته که از آن به خواب تعبیر می‏آوریم. آثار هم دیگر پیدا نیست. این بدن که می‏خوابد، دیگر نه شعور دارد و نه ادراک، چیزی نمی‏فهمد. چون حیاتش خیلی ضعیف است.

در معصومین؟عهم؟ یعنی اوصیاء، انبیاء و معصومین کلّی، در ائمه‏ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین، همین بدن عنصریشان ترکیبی دارد که بسیار بسیار ترکیب لطیفی است. لطافت آن ترکیب فوق عرش است، فوق عرش همین عالم جسمانی و عنصری. چون چنین لطافتی دارد، حیات عنصری هم که برای ایشان از این بدن استخراج شده حیاتی بسیار بسیار لطیف است. حال آن نفوس ایشان که نفوس عصمت کلّی است و در قدرت و عظمت و جلالت فوق جمیع نفوس خلقی است در برابر و مقابل این حیات قرار گرفته است و صورتی مطابق خود استخراج می‏کند.

به همین علت، همین بدن عنصری معصوم در عصمت، در عظمت، در جلالت مثل روحش است و اینجا هیچ کمبود ندارد. هرچه از مقامات و شئونات که در مقامات عالی برای معصومین قائلیم، از همین حیات استخراج می‏شود و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 156 *»

برای این حیات جمیع آن کمالات هست. همان علم، همان قدرت، همان جلالت در اینجا عکس می‏اندازد و هست. اگر یک‏وقتی به‌حسب ظاهر برای بدن معصوم کلی؟ع؟ مانعی مثل خواب عارض می‏شود، آن خواب مانعی نیست که این حیات را ضعیف و آثارش را کم کند. به همین جهت فرمود: تنام عینی و لاینام قلبی([95]) چشمم می‏خوابد؛  یعنی به‌حسب اقتضاء عنصری این عالم چشمم روی‌ هم ‏می‏رود، اما قلبم نمی‏خوابد.

معنای «قلبم نمی‏خوابد» چیست؟ یعنی همین حیات در این بدنم. چون قلب یعنی روح بخاری و روح بخاری همان حیات حیوانی است؛ یعنی آن حیات ضعیف نمی‏شود به‌طوری که دیگر شعور و درک نداشته باشم. چه‏بسا خواب است و چشمش باز است. چشم می‏بیند، گوش می‏شنود و تمام کمالات برای این بدن باقی است.

مردن معصوم کلی هم به همین شکل است. اگر معصوم کلی را مسموم کردند و به زهر جفا مُرد یا او را با شمشیر کشتند و کشته‏ شد، معنای مُرد و کشته ‏شد این است که روحش تعلق و تصرفش را از آن بدن برمی‏دارد و قبض روح می‏شود و در بهشتش قرار می‏گیرد؛ فقط همان بدن می‏ماند. خوب دقت بفرمایید! فقط همان بدن می‏ماند و هیچ‌چیز دیگری با آن نیست. تصرف و تعلق روح هم که برداشته شده چون معنی مردن همین است. «الموت هو قبض الروح». کار ملک‏الموت همین است که قبض روح می‏کند و تعلق و تصرف روح را از بدن برمی‏دارد. روح می‏رود و در جا و مکان خودش قرار می‏گیرد، بلکه همان جایی که بوده هست، نیامده است تا برود. تعلق و تصرف داشت، تعلق و تصرفش برداشته شد. حال آن بدن فقط خودش است و چیز دیگری نیست.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 157 *»

چون ترکیب آن بدن در معصومین کلّی؟عهم؟ در بی‏نهایت از اعتدال است، حیاتی هم که از آن استخراج شده بود در بی‏نهایت از اعتدال است. تمام آثارِ چنان حیاتی که برای آن حیات و آن بدن وجود دارد، از بین نمی‏رود و باقی می‏ماند. چون خود حیات استخراج شده باقی است، کمالات آن حیات هم از شعور، ادراک، فهم، فراست، نورانیت، جلالت، عظمت، هرچه هست برایش باقی می‏ماند.

آن حیات استخراج شده محل تعلق روح نبوت کلی یا عصمت کلی و ولایت کلی بوده است. آن بدن صاحب چنان حیاتی بوده و حیاتش هم دارای چنان عکسی بوده که از آن مقام کلّی در آنجا عکس منعکس بوده و کمالاتی برای آن حیات فراهم بوده است، حال که آن تعلق و تصرف کنار رفت، ولی حیات باقی است. چطور حیاتی است؟ حیاتی است که در آن روح نبوت و ولایت کلی و آن مقامات و شئوناتی است که به اجمال می‏دانیم. اکنون که روح و نفس، تعلق و تصرفش را برداشت، حیات بدن موجود است. اگر سخن می‏گفته و می‏دیده به همان حیات بوده، اگر تفکر و تعقل و تخیل داشته به همان حیات داشته است، حال که چنان حیات و چنان اعتدالی باقی است، پس بدن به همان حیات زنده است اگرچه به اینکه روح تعلق و تصرف خود را برداشته مُرده است.

پس اگر خدا فرمود: انّک میّت تو می‏میری و مرده‏ای، یا می‏فرمایند ما وقتی‏که مُردیم یا وقتی‏که کشته شدیم، ـــ  و واقعاً می‏میرند و واقعاً کشته می‏شوند ـــ  معنای مردن و کشته‏شدن این است که روحشان تعلق و تصرفش را از بدن برمی‏دارد. تا اینجا که روشن است. اما روح که تعلق و تصرفش را برداشت، بدن در اعتدالی است که حیاتش ـــ  یعنی حیات همان بدن عنصری ـــ  از بین نمی‏رود و باقی است. چون حیاتش باقی است پس تمام آثار حیات باقی است که عبارت است از شعور، ادراک، دیدن، شنیدن، تخیل، تفکر، همه‏چیز برای آن حیات هست، همه‏چیز. چون حیات ضعیف نشد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 158 *»

روح، تصرف، تدبیر و تعلقش را برداشت. این معنای مردن است و مردن عارض شد. اما چون آن بدن بی‏نهایت اعتدال دارد، حیات استخراج شده هم بی‏نهایت اعتدال دارد. پس آثار حیات از بین نمی‏رود. زبانش سخن می‏گوید. پس بدن نمرده است.

اما بدن ما ناقصان در اثر ضعف ترکیب، حیاتش ضعیف است. پس تا تصرف و تعلق روح برداشته می‏شود، یک حیات بسیار بسیار ضعیف و در نهایت ضعف، بلکه در بی‏نهایت از ضعف باقی می‏ماند. آهسته‌آهسته آثارش هم از بین می‏رود و هیچ کمال حیاتی از آن بروز نمی‏کند، جماد می‏شود. همین جمادی که می‏بینید، همین آب و خاک می‏شود و هیچ.

پس وقتی‏که ما می‏میریم، می‏میریم. معنای می‏میریم اول، با می‏میریم دوم فرق می‏کند. می‏میریم دوم، یعنی این بدنمان در اثر ضعف ترکیب و حیات، آهسته‏آهسته آثار حیاتیش کم می‏شود و همین آب و خاک و جماد می‏شویم. معنای «ما وقتی که می‏میریم می‏میریم» روشن است.

اما ائمه؟عهم؟ وقتی‏که می‏میرند، نمی‏میرند. مردن دو معنا دارد. می‏میرندِ اول، یعنی روحشان تعلق و تصرفش را از بدنشان برمی‏دارد. اما نمی‏میرند، به معنای دوم؛ یعنی بدنشان در اثر ترکیب معتدلی که دارد، حیات معتدلش از بین نمی‏رود. چون حیات باقی است، ادراک، شعور و تمام آثار حیاتی برایش باقی است. نطقش، فهمش، شعورش، علمش باقی است. همان بدن عالم است به علمی که در وقت حیاتش عالم بود و خیلی مهم است.

در احادیثی که مجلس قبل خواندم رسول‏الله؟ص؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ دستور فرمودند که وقتی من مُردم مرا غسل ‏بده و کفن ‏بکن. بعد از غسل و تکفین مرا بنشان، سپس هرچه می‏خواهی از من سؤال ‏کن، جواب خواهی شنید. مسلّم است که رسول‏الله

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 159 *»

فوت فرمودند و اعتقاد ما است که روحشان تعلق و تصرفش را از بدنشان برداشت. این معنای مردنِ اول است. خودش هم فرمود وقتی‏که مُردم. امیرالمؤمنین؟ع؟ هم بدن مطهر رسول‏الله؟ص؟ را غسل دادند و کفن ‏کردند، بعد نشانیدند و از جمیع آنچه خواهد شد سؤال ‏کردند و رسول‏الله جواب فرمودند. همین زبانِ بدن عنصری جواب می‏داد. پس گوششان باید بشنود، زبانشان باید بگوید، چشمشان باید ببیند و تدبّر و تعقّل ‏کنند. علمش را باید داشته باشند که بگویند. پس علمش در بدن هست که می‏گوید.

از حیات و کمالات حیاتی بدن هیچ کم نشده است. آنچه در وقت حیاتش داشت هیچ کم نشده، فقط روح تعلق و تدبیر خودش را برداشته است. چون اعتدالی است که از بین نمی‏رود و از هم نمی‏پاشد و حیاتی در بی‏نهایت از اعتدال است. چنان آثاری از همین بدن عنصری بروز می‏کند. به همین سبب می‏فرمایند: از امتیازات مخصوص ما است و دیگران چنین امتیازی ندارند. مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده و کشته‏ شده‏ ما وقتی‏که کشته ‏شد کشته ‏نشده است، مربوط به همین بدن است.

اما اگر بفرمایید مراد بدن اصلی است، چنان‏که بیان مرحوم خويی در شرح نهج البلاغه همین بود که مراد اجساد اصلی است. ما می‏پرسیم این اجساد اصلی که شما می‏گویید چیست؟ در فرمایش‏های مشایخ ما اجساد اصلی هست. در فرمایش‏های مثل مرحوم خويی و امثال ایشان هم اجساد اصلی، حتی اجزاء اصلی گفته شده است. از زمان خواجه نصیر طوسی در عنوان‏ها و مباحث معاد که پیش آمده کلمه‏ اجزاء اصلی به‌کار رفته است. این اجزاء اصلی چیست؟

آنها می‏گویند همین بدن عنصری دو قسم ذرات دارد: ذرات اصلی و ذرات عرضی. ذرات و اجزاء عرضی قابل تبدیل و تغییرند، اما اجزاء اصلی ثابتند. بدن اصلی هم که می‏گویند همان اجزاء اصلی را اراده می‏کنند. می‏گویند در معاد همان ذرات و اجزاء اصلی عود می‏کند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 160 *»

من در فرمایش‏های مشایخ+  کلمه‏ ذرات را ندیده‏ام. می‏گویند جسد اصلی در برابر جسد عنصری. مراد مشایخ ما+ از جسد عنصری همین جسد است در حالت غلظت و ترکیبی مناسب با این عالم کنونی. وقتی‏که می‏گویند جسد یا بدن اصلی، یا اگر بفرمایند اجزاء اصلی، مرادشان همین بدن است اما در یک مرتبه از لطافت و تلطیف‌شدن که می‏گویند مرتبه‏ مثالی. این جسد در مرحله‏ غلظتش دنیایی است، اگر یک مرتبه تلطیف شود، مرتبه‏ مثالیش ظاهر می‏شود و بدن و جسد مثالی یا هورقلیایی می‏شود. اگر یک‏بار دیگر تلطیف شود، حقیقتش بروز می‏کند که جسد آخرتی می‏شود.

آنها که می‏گویند اجزاء یا بدن یا اجساد اصلی، این‏طور اراده می‏کنند که در همین بدن عنصری که می‏بینیم، یک اجزاء و ذراتی اصلی است که جسد اصلی است. می‏گویند مانعی نیست که خداوند بعد از آنکه این بدن را میراند، آن اجساد اصلی را دوباره زنده گرداند و زنده باشند. پس امیرالمؤمنین؟ع؟ که از قول رسول‏الله؟ص؟ فرمودند: انّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت، مرده‏ از ما می‏میرد و مرده نیست، درباره‏اش می‏گویند یعنی وقتی خدا نبی یا امام را میرانید، اجزاء اصلی او را دوباره زنده می‏کند.

ما می‏گوییم اجزاء اصلی و عرضی فرق نمی‏کند، بلکه همین بدن عنصری نمی‏میرد. با آنکه می‏میرند، یعنی روح تعلق خود را از بدن برمی‏دارد، اما بدن نمی‏میرد؛ یعنی حیاتش باقی است و آثار حیات از قبيل نطق، شعور، درک، دید، شنید، لمس، احساس، ادراک و حتی فکر، عقل، شعور، علم و همه‏چیز برای حیات باقی است. آن حیات همه‏ اینها را دارد و از بین نمی‏رود؛ یعنی همین بدن و حیاتی که از آن استخراج شد. در زمان حیاتش چطور به قرآن عالم بود؟ آیا غیر از این بود؟ همین بدن به قرآن عالم بود. روحش که در جای خود به قرآن عالم است. چون در بدن تصرف و به بدن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 161 *»

تعلق دارد، حیاتی از آن در بی‏نهایت از اعتدال استخراج شده و همان بدن هم به قرآن عالم است. آیا بدن پیغمبر به قرآن عالم نیست؟ بدن امیرالمؤمنین به قرآن عالم نیست؟ الآن ما حیات داریم و می‏توانیم قرآن بخوانیم.

فرض کنید اگر ما طوری بمیریم که تعلق نفس و روح ما برداشته شود اما همین حیات کنونی ما با جمیع کمالاتی که برایش هست باقی بماند، آیا غیر از این است که می‏توانیم مثل الآن راه برویم، ببینیم، بشنویم و فکر کنیم؟ خیلی مطلب مهمی است! اگر همین را بتوانیم تصور کنیم، مطلب آسان می‏شود، ولی نمی‏توانیم تصورش را بکنیم، چون تا کنون آنچه دیده‏ایم و مأنوس ما بوده این بوده است که تا مرگ آمد دیگر این بدن بیچاره جماد است و می‏افتد. فقط نمی‏توانیم چنین تصوری بکنیم. چه می‏شود اگر پیغمبر اعجاز بفرماید و این حیاتی را که الآن داریم با کمالاتش، پس از آنکه نفس ضعیف ما تعلقش را برداشت، برای بدن نگاه دارد؟ الآن چیز دیگری که در ما نیست، همین حیات استخراج شده با کمالاتش است.

چرا ما می‏فهمیم و شعور داریم؟ اگر بگویید به عقل و روح است که شعور داریم، آخر آن عقل و روح که خودش در این بدن نیامده است، بلکه از این حیات برای خود مثال و صورتی استخراج کرده است و تمام این کارها با آن صورت واقع می‏شود. این قاعده‏ کلی است: و القی فی هویّتها مثاله و اظهر عنها افعاله در این هویت و آئینه، مثال خود را انداخته و از همین هویت کارهای خود را ظاهر می‏سازد.

این‏طور می‏توانیم تصور بکنیم که اگر امام زمان؟ع؟ الآن اراده بفرمایند به اعجاز کاری بکنند که نفس ما تعلق و تصرفش را از حیات این بدن بردارد، اما حیات را برای ما نگاه دارند، آیا نمی‏شود؟ مرحله مرحله جلو می‏رویم، سؤال است. آیا نمی‏شود امام این حیات را برای بدن نگاه دارند؟ مشکل کار این است که وقتی به ما می‏گویند مرگ آمد و فلانی مُرد، ما همین حیات را می‏بینیم که از بین رفت، پس می‏گوییم مُرد. مرگ

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 162 *»

این نیست. مرگ یعنی قبض روح. دیگر همین است و بیشتر از این نیست. مرگ، یعنی قبض روح و برداشته‌شدن تعلق و تصرف نفس.

اما چرا این حیات از بین می‏رود؟ چون ترکیب غلیظ و کثیف است، پس حیات استخراج شده هم ضعیف است. آهسته‏آهسته که ترکیب از هم‏ می‏پاشد، حیات هم از بین می‏رود. این لازمه‏ آن برداشتِ تعلق و لازمه‏ مرگ است، یا بگویید لازمه‏ این تلاشی، مرگ است. چرا همواره از این طرف صحبت کنیم؟ حال وارد بحث مرگ و حیات نشویم.

فعلاً در همین بحث، اگر بخواهند این حیات را برای بدن نگاه دارند، ما پس از مرگ هم مثل الآن خواهیم بود. درباره‏ این مطلب فکر کنید. مطلبی است که خیلی دقیق است. اگر امام؟ع؟، مرگ به معنای رفع تصرف و تعلق روح را بر ما عارض کنند و روح ما را از تعلق و تصرف در این بدن باز بدارند، از طرفی هم همین حیات موجود را برای بدن به اعجاز نگاه دارند، آیا غیر از این است که این حیات می‏بیند و خواهیم دید، با  گوش می‏شنود و خواهیم شنید، با زبان می‏گوید و خواهیم گفت؟

چنان‏که تمام این حالات، افعال و کارها برای حیات بدن هورقلیایی هست و تعلق و تصرف روح در بدن هورقلیایی نیست. آیا متوجه هستید چه می‏گویم؟ بدن هورقلیایی در قبرش با ملَک سخن می‏گوید، با آنکه روح تصرف و تعلقش را برداشته است، روح در بهشتش است، اما آن بدن هورقلیایی چون حیات دارد، آثار حیاتی از آن سرمی‏زند. ملَک را می‏بیند و خوش‏رویی‏اش را می‏فهمد. دیگر فهمیدن زیبایی کار عقل است. عقل زیبایی، خوش‏رویی و خوش‏خُلقی را می‏فهمد. حیاتِ بدن هورقلیایی همه‏ اینها را دارد، لذت و درد را احساس می‏کند، ملَک و شیاطین را ادراک و احساس می‏کند، خُلق و خوی ملک و شیطان را می‏فهمد. همه‏ اینها را همان‏طور که برایش هست می‏فهمد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 163 *»

فرض کنید، امام با اعجاز این حیات را برای بدن نگاه دارد، اما تعلق و تصرف روح را بردارد، آیا غیر از این است که می‏توانیم مثل الآن ببینیم، بشنویم، ادراک کنیم و بفهمیم؟ اجساد اصلی یعنی چه؟ دیگر اجساد اصلی لزومی ندارد، بلکه همین بدن است. آن‌وقت بدن معصومین؟عهم؟ بر اثر آن بی‏نهایت اعتدالی که دارد و حیاتش هم همین‏طور است، همه‏ این آثار برایش باقی است. پس همین بدن رسول‏اللّه؟ص؟ می‏نشیند و سخن می‏گوید. با چه دقتی؟! می‏فرماید بعد از آنکه مُردم، غسلم دادی، کفنم کردی، مرا بنشان و از من بپرس آنچه را که می‏خواهی. بعد هم همان بدن رسول‏الله؟ص؟ فرمود آنچه را که تا روز قیامت خواهد شد.

مرحوم علامه‏ خويی در شرح نهج البلاغه این بحث را که عنوان می‏کند و می‏خواهد امتیاز ائمه‏ هدی؟عهم؟ را بیان کند که مرده‏ ایشان مرده نیست و کشته‏ شده‏ ایشان کشته ‏شده نیست، این‏طور معنى می‏کند که بعد از آنکه می‏میرند و خدا ایشان را قبض روح می‏کند، اجساد اصلی ایشان، یعنی همان ذرات و اجزاء اصلی را زنده می‏کند. ما می‏گوییم مطلب غیر از این است.

خوشبختانه وقتی‏که می‏خواهد برای این مقصودش استدلال کند به همین بدن عنصری استدلال می‏کند. عبارات ایشان را نقل می‏کنم، ان‏شاءالله مطلب ما روشن می‏شود: «و یزید توضیحاً لذلک الاخبار الواردة فی کتب المقاتل من انّ الرأس الاطیب الاطهر الانور للسیّد الشهداء روحی و جسمی له الفداء کان ‏ینظر و یتحرّک و یتکلّم بعد قتله؟ع؟ فیکبّر تارةً و یحوقل اخری و یقرؤ من القرآن آیة الکهف و غیرها علی السنان و یخبر عمّا سنح بخاطر ابن‏وکیدة بالکوفة الی غیر هذه مما شوهدت منه من المعجزات و الکرامات. أفیمکن لک ان‏تقول انّ ذلک لم‏یکن رأسه الاصلی و انّما کان رأسه المثالی؟»

ایشان قبلاً گفت که خدا اجساد اصلی یا ذرات اصلی بدن معصومین؟عهم؟ را

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 164 *»

بعد از مردنشان زنده می‏کند و به این معنا ایشان زنده‏اند و مرده نیستند. حال می‏گوید این مطلب را بیشتر واضح می‏کند روایاتی که در کتب مقاتل رسیده است. در کتب مقاتل همه نوشته‏اند که سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ نگاه می‏کرد و می‏دید. اکنون ما از خود ایشان می‏پرسیم که آیا اجزاء اصلی زنده شد و می‏دید، یا این دیدن مثل همان دیدن وقت حیاتش بود؟ چون با برداشتن تصرف و تعلق روح، حیات کم نشده است. روح سیّدالشهداء؟ع؟ در بهشت خود به احاطه و تصرفش از اوضاعی که بر فرزندان و اهل‏بیتش می‏گذشت مطلع بود.

همچنین سر مطهرش هم با همین چشم‏هایش می‏دید و با همین حیاتی که در آن رأس مطهر بود، ادراک می‏کرد و آنچه را بود می‏فهمید. گاهی الله‏ اکبر، یا لاحول و لا قوة الّا بالله می‏فرمود، بر روی نیزه آیات قرآن می‏خواند، از آنچه در دل ابن‌وکیده در کوفه گذشت خبر داد و غیر اینها از معجزات و کراماتی که از آن سر مطهر بروز کرد و دیده شد. بدن مطهرش هم همین‏طور است. مگر وقتی‏که جمّال ملعون آن قصد شوم را داشت، دست مطهر امام؟ع؟ مانع نشد؟ روی شعور، ادراک و فهم مانع شد. و این از آثار حیات آن دست مطهر است. برای همان دست شعور و ادراک بود.

بعد علامه خویی می‏پرسد: آیا شما می‏گویی این آثار برای سر مثالی حضرت بود یا سر اصلی حضرت؟ ما می‏گوییم طبق تعبیرات مشایخ بین سر مثالی و سر اصلی فرقی نیست. سر اصلی و سر مثالی هر دو مربوط به بدن هورقلیایی امام؟ع؟ است. اما آن سر مطهر بر روی نیزه سر عنصری حضرت بود و همین سر عنصری حیات و ادراک داشت. والله وقتی‏که قرآن می‏خواند به جمیع تفاسیر قرآن عالم بود. جمیع علمی که برای آن سر مطهر در وقت حیات بود بعد از کشته‏شدن برایش باقی بود و هیچ فتوری برای آن حیات رخ نداده بود. به همین علت هیچ نقصان و کمبود هم برای کمالات حیاتی فراهم نشده بود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 165 *»

بعد می‏گوید: «فاذا جاز الحیاة علی الرأس الذی هو جزء من البدن الشریف؟س؟ فکیف بالبدن تمامه و قد رویٰ غیر واحد من ارباب المقاتل المعتبرة جلوس الجسد المذبوح عند وداع اهل‌بیته و معانقته لبنته الصغیرة و وصیته الیها بأن‏تقول لشیعته:

شیعتی ما ان ‏شربتم ماء عذب فاذکرونی او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی

الی آخر الابیات الّتی خرجت من الحلقوم الشریف. لعن اللّه قاتلیه و ظالمیه ابد الآبدین و دهر الداهرین».([96]) وقتی‏که حیات و زندگی برای آن سر مطهر که جزئی از آن بدن شریف بود جایز باشد، پس برای همه‏ بدن این حیات جایز است و چنین حیاتی هست. ما می‏گوییم برای ذره ذره‏ این بدن عنصری همین حیات و کمالات هست. ذره ذره از بدن‏های مطهرشان به همین زندگی زنده است و دارای جمیع کمالات حیاتی است.

می‏گوید: بسیاری از مقاتل معتبر نقل کرده‏اند که آن جسد مطهر موقع وداع اهل‌بیتش برخاست و برای خداحافظی نشست و دست‏های مطهر خود را به گردن دختر کوچک خود انداخت و این اشعار را فرمود. اما سر مطهر در بدن نبود و این اشعار شنیده شد، از کجا شنیده شد؟ این ابیات از حلقوم شریف امام؟ع؟ شنیده شد.

پس ما می‏گوییم: مراد از این فرمایش که مرده‏ ما وقتی‏که مُرد مرده نیست و کشته‏ ما وقتی‏که کشته ‏شد کشته‏ نشده، چنین حیاتی است که در بدن عنصری ایشان موجود است و هیچ کم نمی‏شود. این فضیلت در مرتبه‏ اولی و اصلی برای ایشان است. در مرتبه‏ انبیاء هم امکان دارد این فضیلت باشد و هست اما در مرتبه‏ فرعی و ظلّی؛ یعنی یکی از انبیاء هم که از دنیا می‏رود و نفس و روحش تعلقش را از بدنش برمی‏دارد، این بدن عنصری نبی هم حیاتی که دارد برایش باقی است. پس ادراک و احساس هم برای او هست اما به مقدار حیات او.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 166 *»

فرق است بین حیاتِ بدن نبی و حیاتی که در بدن رسول‏الله؟ص؟ بود، با این تفاوت که حیات بدن رسول‏الله؟ص؟ و ائمه‏ هدی؟عهم؟ حیاتی بوده که عصمت کلّی و نبوت و ولایت کلّی به آن تعلق داشته است، اما حیات بدن نبی حیاتی است که نبوت جزئی و وجهی از وجوه و جلوه‏ای از تجلیات آن نبوت کلّی به آن تعلق داشته است.

همین‏طور در مرتبه‏ اوصیاء و کاملان نیز بعد از فوتشان ممکن است حیات باقی باشد، اما باز فرعِ فرع و ظلِّ ظل و تجلی تجلی است؛ یعنی حیاتی است که به آن، روحِ کمال و وصایت تعلق داشته که فرع روح نبوت جزئی است، و نبوت جزئی هم فرع روح نبوت کلّی است، با چنین تفاوتی. پس ضعیف‏تر است و آثارش هم به اندازه‏ روح کمالی است که از آن استخراج شده و باقی است. از این‏ جهت بدن سلمان بعد از مرگ در برابر امیرالمؤمنین؟ع؟ تحرّک پیدا می‏کند و اجازه‏ برخاستن می‏خواهد.([97]) یعنی همان معرفت این بدن در موقع حیات به علی؟ع؟، برایش باقی است و از بین نرفته است.

همان‏طور که در مجلس قبل گفتم که بدن‏های مطهر شهداء چطور در برابر نداء سیّدالشهداء؟ع؟ به تحرّک درآمد. چه می‏گویید؟ آیا حیاتی که از آن بدن حبیب، بدن مسلم بن عوسجة، بدن اباالفضل، بدن علی‏اکبر استخراج شده بود با کشته‌‏شدنشان از بین رفت؟ واقعاً به حقیقت کشته‏شدن کشته ‏شدند؛ یعنی روح و نفس، تعلق و تصرف خودش را برداشت، اما حیات استخراج‏ شده با جمیع آثارش باقی بود؛ یعنی همان معرفتی که این ابدان در حال زندگی و تعلق روح و نفس به سیّدالشهداء؟ع؟ داشتند، باقی است. به همین علت اظهار کردند و آشکار نمودند که اگر اجازه بفرمایید دوباره برمی‏خیزیم و جان خود را در راه شما فداء می‏کنیم.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 167 *»

البته همه‏ اینها ظل، فرع و شعاع است. به‏طور اصل و اولی برای خود محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است. پس این فضلیت مخصوص ایشان است که مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده و کشته ‏شده‏ ما وقتی‏که کشته‏ شد کشته ‏نشده است، اما با همین بیانی که مطرح شد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 168 *»

مجلس 11

 

(شب يکشنبه  21 شوال‌المکرم  1406 هـ ق)

 

 

 

 

r اقوال مختلف علماء درباره‏ حیاتِ بعد از موت ائمه ؟عهم؟

r نقد قول علامه‏ خويی

r اثبات فضیلت حیات اجساد عنصری ائمه؟عهم؟ با توجه به مسأله برزخ

r ثواب‏ها و عذاب‏های برزخی، هم برای روح است هم برای بدن

r معنای استداره‏ طینت در قبر

r سخن‏گفتن رسول‌اللّه؟ص؟ بعد از فوت و سر مطهر امام حسین؟ع؟، بدون
تعلق روح بوده است
.

 

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 169 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در فضیلتی بود که مخصوص ائمه‏ معصومین؟عهم؟ و در مرتبه‏ بعد برای انبیاء و در مرتبه‏ بعد برای کاملان از شیعه است. این فضیلت آن است که برای ایشان بعد از مرگ و رحلت از دنیا، حیاتی در این بدن عنصریشان مانند وقت زندگی وجود دارد که فتوری برایش رخ نمی‏دهد و برای کمالاتی هم که آثار آن است، نقصان و کمبودی فراهم نمی‏گردد. آن بزرگواران به این عبارت چنین فضیلتی را برای خود اثبات می‏فرمایند که مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده و کشته‏ ما وقتی‏که کشته ‏شد کشته ‏نشده است.([98]) برای این فرمایش، معانی مختلفی ذکر کرده‏اند که هیچ‏یک رسا و بجا نیست.

اگر می‏گویند یعنی نفوس ایشان زنده است، که تمام نفوس زنده‏اند و همه‏ نفوس و ارواحی که قبض می‏شوند نمی‏میرند. آنها در مکان و جای خود در بهشت یا جهنم خود متنعّم و یا معذّبند. پس اختصاصی به ائمه‏ معصومین؟عهم؟ ندارد که عده‏ای

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 170 *»

این‏طور معنا کرده‏اند که مراد زنده‏بودنِ نفوس مبارک ایشان است. خداوند وقتی‏که هر انسانی را قبض روح می‏فرماید، اگر مؤمن است روحش در بهشت‏های عالم برزخ، و اگر مؤمن نیست در جهنم‏های عالم برزخ قرار می‏گیرد. به‌حسب خودش هم زنده است و حیات، شعور و ادراک دارد؛ چون یا متنعّم یا معذّب است. از همین حالت تعبیر می‏آورند به آنکه روح در بدن مثالی به‏سر می‏برد. برای ما روشن است که بدن مثالی را به همان تعیّن مثال اطلاق می‏فرمایند و بدن دیگری درست نمی‏شود که در عالم مثال، روح در آن قرار بگیرد.

عده‏ای معنى کرده بودند که اجساد مثالی ایشان زنده است که بیان مرحوم مجلسی بود و توضیح داده شد که چرا صحیح نیست.

بیان دیگر این بود که اجزاء اصلی و ابدان اصلی مراد است که آن هم توضیح داده شد. اشتباه دیگر در این سخن این بود که می‏گفتند خداوند بعد از مردن دوباره اجزاء و ابدان اصلی یا همان ذرات اصلی را احیاء می‏فرماید و زنده می‏شوند. این سخن ناتمام، بلکه نادرست است، و تقریباً شاید اکثریت همین سخن را می‏گویند، ولی ما فعلاً نظر مرحوم علامه‏ خویی را نقل کردیم که ایشان چنین معتقد است که می‏گوید مانع و اشکالی نمی‏بینم در این عقیده که خداوند بعد از رحلت ائمه‏ هدی؟عهم؟ اجساد اصلی ایشان را دوباره اِحیاء بفرماید و زنده کند. پس آثاری که از آن بدن‏ها بروز کرده همان احیاء است و خدا زنده کرده است. لازم هم نیست که حتماً بدن و اعضاء مرکب باشد، چه‏بسا سر مبارک سیّدالشهداء؟ع؟ از بدن مطهرش جدا، دست جدا و بدن پاره پاره است، در عین حال خداوند احیاء می‏کند و روح را به بدن برمی‏گرداند بی آنکه لازم باشد بدن شکل بگیرد و مرتب باشد.

ایشان بعد از آنکه درباره‏ این فضیلت چنین بیانی می‏کند می‏گوید: «و لااری مانعاً من ذلک الّا ما فی المجلس التاسع‌عشر من کتاب اسرار الشهادات من انّ القول بتعلّق الارواح بالاجساد الدنیویّة الاصلیّة قبل قیام الساعة او قبل الرجعة

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 171 *»

ممّا قام الاجماع علی بطلانه ولکنّک خبیر بما فیه اذ المسأله غیر معنونة فی کلام الاصحاب فکیف یمکن دعوی الاجماع و بعد الغضّ عن ذلک غایته انه اجماع منقول بخبر الواحد و هو علی القول بحجّیته لایکافئ الاخبار المستفیضة الدالّة علی خلافه».([99])

ما هیچ مانعی از این سخن نمی‏بینیم مگر آنچه در مجلس نوزدهم از کتاب اسرار الشهادات است. این‏طور نوشته است که نظریه‏ تعلق روح به جسد دنیایی و اصلی قبل از قیامت یا رجعت از اموری است که بر بطلان آن اجماع داریم. ایشان می‏گوید ما فقط همین سخن را مانع می‏بینیم، ولی از آن جواب می‏دهد و می‏گوید: این مطلب اشکال دارد و این سخن صحیح نیست که اجماع داریم، چون در میان علماء این مسأله مطرح نبوده که بگوییم اجماع شده یا نشده است. به‌علاوه بر فرض هم اجماع باشد، اجماع منقول است که اگر حجت باشد، در این مسأله حجت نیست؛ زیرا روایات بسیاری داریم که بر خلاف این اجماع است. ایشان به همین‏گونه روایات متمسّک است برای آنکه خدا بعد از میرانیدنِ آن بزرگواران دوباره ایشان را زنده فرموده است، به همین علت رسول‏الله؟ص؟ بعد از فوت به امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمایش‏ها فرمودند و سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ سخن گفت و …

باید به ایشان گفت آن روایاتی که شما دارید و می‏گویید بر خلاف این اجماع است، در آن روایت‏ها نیست که خدا ایشان را احیاء و زنده ‏کرد، بلکه در همه‏ آن احادیث، آثار حیاتی از ابدان ایشان بروز می‏کند. اگر در آن روایات تصریح شده بود که خدا زنده کرد، می‏توانستید بگویید که برخلاف آن اجماع است، اما زنده ‏کردن در بین نیست بلکه خداوند ایشان را میرانیده است و خودشان هم می‏فرمایند مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده و کشته‏ ما وقتی‏که کشته‏ شد کشته نشده؛ پس دیگر مطلب تمام است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 172 *»

آنچه ما بیان کردیم از فرمایش‏های بزرگان استفاده شده است. امیدوارم خودتان درباره‏اش مطالعه کنید و در فکر باشید که اگر با حدیثی و فرمایشی برخورد کردید، ببینید مطلب چطور است؟ همین‏طور است یا غیر از این است؟

ما برای فهمیدن این فضیلت، «مسأله‏ برزخ» را دلیل خوبی می‏دانیم. برای فهم این فضیلتی که امیرالمؤمنین و سایر ائمه؟عهم؟ برای خودشان ذکر کرده‏اند که مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده و کشته‏ ما وقتی‏که کشته‏شد کشته‏ نشده است، مسأله‏ برزخ را در نظر بگیرید. شکی نیست که در عالم برزخ زنده نمی‏شویم. هرکس که مُرد و به عالم برزخ رفت دوباره زنده نمی‏شود مگر فقط در قبر برای سؤال، که آن هم بدن تا سینه و کمر زنده می‏شود.([100]) یعنی روح باز به بدن توجه می‏کند و بدن به روح زنده می‏شود. جواب سؤال‏ها که داده شد، باز تعلق تمام می‏شود و دستور داده می‏شود که بخواب.

«بخواب» یعنی روح باز اعراض می‏کند و تصرف و تعلق خود را از بدن برمی‏دارد و به بهشتش می‏رود، بدن هم در قبر می‏ماند. پس شکی نیست که دیگر احیائی نیست مگر در رجعت یا قیامت یا به اعجازی که مرده‏ای را زنده کنند؛ چون دیگر تعلق و تصرف برای روح در بدن نیست. این یک مطلب که مسلّم است و درباره‏ نوع بشر اجماعی و مورد اتفاق است؛ یعنی قاعده این است که دیگر برگشتن نیست.([101])

در اینجا توجه داریم به اموری ‏که در دوره‏ برزخ مسلّم است. در برزخ برای ارواح مؤمنان بهشتی و برای ارواح غیرمؤمنان جهنمی است؛ همچنین بدن‏ها در قبرها هستند و قبرها یا روضه‏ای از روضه‏های بهشت یا حفره‏ای از حفره‏های آتش است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 173 *»

می‏دانیم که این بهشت و روضه‏ بودن قبر یا جهنم و حفره‏بودن قبر لغو نیست. حتماً روح مؤمن در بهشت به نعمت‏های بهشتی متنعّم و روح غیر مؤمن در جهنم به عذاب‏های جهنمی معذّب است. بدن مؤمن هم در قبر به نعمت‏ها متنعم است که دری از بهشت باز می‏شود؛ یعنی واقعاً این نعمت بهشتی که برای روح در بهشت است، شعاعش هم در قبر برای بدنش هست؛ چون بدن مؤمن در تعیّن ایمانی تابع روح است. بدن کافر هم در قبرش معذّب است و آن قبر و عذاب قبر حفره‏ای و شعاعی از جهنم روحش است؛ زیرا باز بدنش در تعیّن کفری تابع روحش است. چون شعاع روح است، باید از آن نعمت‏ها استفاده کند، یا از آن عذاب‏ها درد بکشد.

اینها مطالبی مسلّم است. با وجود لذت و درد که از آثار حیات است، پس حیات و ادراک باید باشد. چون اعمال مؤمن در قبرش به شکل ملَک‏های خوب و خوش‏رو با او هستند، در قبر کافر هم شیاطین هستند، پس باید شعور، ادراک و فهم باشد و همه‏ اینها آثار حیات است. پس بدن برزخی همه‏ انسان‏ها حیات دارد به‌جز مستضعفان، و برای همه‏ انسان‏ها این افتراق و جداشدن روح از بدن هست. در عین حال روح کار خودش را می‏کند و بدن کار خودش را.

این امور مسلّم است و کسی تا به اینجا حرفی ندارد، فقط کمتر به آنها توجه شده است و نوعاً به آنها توجه نکرده‏اند. در ثواب یا عقاب‏های برزخ بین بهشت روح و بهشت قبر یا جهنم روح و جهنم قبر نتوانسته‏اند تفکیک کنند، نوعاً همه را به یک چشم نگاه کرده‏اند. اینها باید از هم تفکیک بشود و در این زمینه‏ها بسیار سخن گفتیم و حدیث خواندیم و تکرار نمودیم. دیگر فکر می‏کنم با آن‌همه احادیثی که خوانده شد و استدلال‏هایی که شد، تردیدی در این مسأله نباشد که خود بدن جدا و مستقل از روح حیاتی دارد.

چون نوعاً فکر می‏کنند که مرگ، جمادشدن است و معنای مرگ همین است،

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 174 *»

مشکل می‏شود. مرگ جمادشدن و بی‏حیات‏شدن نیست. مرگ برداشته‏شدنِ تعلق و تصرف مرتبه‏ مثال به بالا از جسد است. معنای مرگ همین است. حال ممکن است حیاتی که جسد در دوران تعلق و تصرف روح داشت، برایش باقی بماند و ممکن است که از بین برود. پس لازمه‏ مرگ بى‌حيات‌شدن نیست.

با توجه به این عبارت علامه‏ خويی، امروز این سؤالات به ذهنم رسید که عذاب‏ها و ثواب‏های برزخی را در برزخ به چهار صورت می‏شود تصویر کنیم و در نظر بگیریم. شاید ان‏شاءالله مسأله‏ برزخ هم حل شود. در برزخ قطعاً عذاب و ثواب هست، اینکه مسلّم است. پس ما مطلب را به چهار صورت می‏توانیم تصویر کنیم: آیا در برزخ روح و بدن (بدن برزخی و هورقلیایی) مثل دنیا در حال اجتماع، ارتباط، تعلق و تصرف، متنعم یا معذبند؟ آیا هیچ‏کدام، نه بدن و نه روح در عذاب و یا در نعمت نیستند؟ آیا روح به تنهایی در عذاب یا در نعمت است، یا بدن به تنهایی در عذاب یا در نعمت است؟ آیا روح در جای خود مناسب خود متنعم یا معذب است و بدن هم در جای خود به‌حسب خود متنعم یا معذب است؟

چهار صورت شد: یا با هم به‏طور مجتمع متنعم یا معذبند، یا اصلاً هیچ‏کدام متنعم یا معذب نیستند، یا صورت سوم که قابل تفکیک به دو صورت است: روح متنعم یا معذب است و بدن هیچ، یا بدن متنعم یا معذب است و روح هیچ، یا روح در جای خود به تنهایی و به‌طور مستقل متنعم یا معذب است و بدن هم به‌طور مستقل در جای خود متنعم یا معذب است. صورت دیگری برایش نمی‏توانیم درست کنیم.

در صورتی ‏که هر دو با هم مجتمع باشند و متعلق به هم و متنعم یا معذب باشند که مثل دنیا می‏شود و دیگر مرگ معنا ندارد، و حال آنکه تا قیامت یا رجعت یا به اعجاز دیگر احیائی نیست؛ یعنی دیگر تعلق و تصرف نیست. پس اگر روح باز به آن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 175 *»

تعلق بگیرد احیاء است و بدن در عالم مثال زنده شده است. در صورتی که احیاء مخصوص قیامت است، یا قیامت صغرى؛ یعنی رجعت و یا قیامت کبرى.

حدیث امام صادق؟ع؟  که می‏فرمایند: و تبقی طینته فی القبر مستدیرة([102]) همان بدن هورقلیایی است. ولی تعلق روح به بدن که همه‏ کارهايش کار روح باشد، غیر از آن است که نعمت یا عذابی که به بدن داده می‏شود شعاع روح است. بدن قطعاً استمداد می‏کند؛ یعنی حیات دارد که استمداد می‏کند. استمداد سجینی هم عذاب است. چون در ایمان یا کفر تابع روح است، قطعاً نعمت‏هایی که به آن داده می‏شود، شعاع بهشت روح است یا عذاب‏هایش شعاع جهنم روح است. قطعاً در نعمت یا عذاب از روح تبعیت می‏کند.

دقت کنید! بدن و جسد هورقلیایی استمداد می‏کند. اگر این استمداد به تعلق روح باشد که کار روح است، اگر روح جدا است و به تعلق او نیست و کار خود بدن است، پس باید حیات داشته و با حیات باشد تا استمداد کند، و استمداد از آثار حیات است. مرادمان از «حیات» آن اصطلاحِ روح نیست که از مرحله‏ مثال به بالا را می‏گوییم. تمام مشکل همین‏جا است که فکر می‏کنید وقتی که روح ـــ  یعنی مثال به بالا ـــ  از این جسد گرفته شد، دیگر مثل جماد می‏افتد. خیر، این بدن حیات دارد.

اصلاً  آیا تا وقتی‏که بدن به یک حدّی از مرحله‏ تکامل حیاتی نرسد، نفس (مرحله‏ مثال به بالا) به آن تعلق می‏گیرد؟ در همین دنیا، وقتی‏که نفس ناطقه به موجودی می‏خواهد تعلق بگیرد، آیا نباید در او یک هویّتی پیدا بشود که از آن به حیات حیوانی تعبیر می‏آوریم؟ و در لطافتی باشد که صلاحیت و قابلیت برای تعلق نفس انسانی داشته باشد؟ وقتی‏که چنان قابلیتی در این هویت پیدا شد، نفس به آن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 176 *»

در دوران زندگیش تعلق می‏گیرد. دوران زندگیش که تمام می‏شود، نفس و روح (مثال به بالا) قبض می‏شود؛ یعنی تعلق و تصرفش برداشته می‏شود.

ما در اینجا می‏پرسیم که آیا حیاتی هم که برای این هویت بود و آثاری که داشت نابود شد؟ ما در نهایت می‏خواهیم بگوییم حیاتی که استمداد بدن در قبر از آن سرچشمه می‏گیرد، همین است و با حیات دوران زندگی هیچ فرق نمی‏کند.

اگر کسی بگوید آیا این حیاتی که الآن در قبر دارد حیات حیوانی است یا انسانی؟ می‏گوییم حیات خودِ همین ترکیب است. البته حیات حیوانی به ‌معنای حیات حیوانات نیست. حیات انسانی، یعنی حیاتی که هروقت خدا اجازه بدهد و تصفیه پیدا شود، دوباره صلاحیت دارد که مثال به بالا، همان روحی که در دنیا به او تعلق داشت و زنده بود، به او تعلق بگیرد. چنان‏که هنگام سؤال قبر همین‏طور است که باز نفس و روح برمی‏گردد و به آن بدن تعلق می‏گیرد. پس باید چنان قابلیتی داشته باشد؛ یعنی حیوانیت و حیاتی که برایش بود و صلاحیت داشت که مثال به بالا تعلق بگیرد، اکنون نیز باقی است. زیرا هنگام سؤال و جواب تعلق می‏گیرد و جواب می‏دهد. بعد به او گفته می‏شود که بخواب، روح اِعراض می‏کند؛ یعنی تعلقش را برمی‏دارد.

حال که روح تعلقش را برداشته پس آن نعمت‏ها چیست؟ آن ملَک خوش‏رو و خوش‏خو در کنارش چه می‏کند؟ چرا به ‏اندازه‏ مدّ بصر (تا جایی ‏که چشم کار می‏کند) قبرش وسعت می‏یابد؟ آخر این بدن که افتاده است. اگر بگویید با تعلق روح است، پس مثل حیات و زندگی است، چرا مُردن می‏گویید؟! پس مردن نیست، و حال آنکه همه‏ سخن این است که مردن در کار است؛ یعنی واقعاً دیگر تعلق و تصرف روح از بدن برداشته شد. هر کاری که از این بدن سرزند به خودش تعلق دارد. اگر بوی خوش استشمام می‏کند همین بدن استشمام می‏کند. نباید گفت که روح در بهشت با این بدن استشمام بوی خوش کرد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 177 *»

در دنیا روح ما الآن در جای خود قرار دارد، ولی وقتی‏که عطر می‏زنیم می‏گوییم روح ما استشمام بو کرد، البته این هم مسامحه است. همین‏طور کارهای دیگری که می‏کنیم و به نفس و روح نسبت می‏دهیم. اما در قبر دیگر بدن متنعم است. اگر بگویند روح به نعمت آنجا متنعم است با این بدن، معنا نمی‏دهد. روح در بهشت خودش متنعم است، بدن هم متنعم است. تنعّم کار این بدن است که از آن سرمی‏زند. استمداد و استداره هم به همین معنى است، و تبقی طینته فی القبر مستدیرة و این طینت همان بدن هورقلیایی است و استداره‏اش همان استمداد او است که دری از بهشت به رویش باز می‏شود و به مددهای نوری علیینی و بهشتی امداد می‏شود که البته نعمت این بدن شعاع نعمت آن بهشت است؛ زیرا روح برای بدن اصل و بدن در ایمان و تعیّن، فرع آن است.

پس مثل دنیا متعلق به یکدیگر نیستند که با هم مجتمع باشند. آن وضعِ حیات و احیاء است که برای آخرت و رجعت است. وقتی‏که تعلق و تصرف آن روح برداشته شد دیگر اجتماع در کار نیست. بدن در جای خود افتاده و کار خود و نعمت یا عذاب خودش را دارد، روح هم در جای خودش قرار دارد. درست است که این نعمت یا عذاب، شعاع آن است. ولی این بدن خودش دارد استفاده و استمداد می‏کند. می‏گویید بدن از روح استمداد می‏کند و استمداد را به بدن نسبت می‏دهید؛ البته فرع آن است. تعین بدنی فرع تعیّن روح است. ایمان روح اصل، و ایمان و تعیّن ایمانی که برای بدن است فرع آن است، پس ثواب یا عقابش هم شعاع آن است.

اما اگر بگوییم که هیچ‌کدامشان متنعّم یا معذّب نیستند که خلاف قرآن و خلاف فرمایش‏های معصومین؟عهم؟ است. در برزخ بهشت و جهنم هست و قبر برزخی هم حفره یا روضه است، اینکه معلوم است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 178 *»

اگر روح به تنهایی متنعم یا معذب باشد و بدن هیچ، این هم خلاف روایات است. اگر بدن متنعم یا معذب باشد و روح هیچ، این هم خلاف است.

آن وجهی که صحیح است که با مرگ می‏سازد و با همه‏ این روایات نیز سازش دارد، همین است که عرض می‏کنم روح در جای خود به نعمت‏ها یا عذاب‏های مناسب خود متنعم یا معذب است، بدن هم در جای خودش متنعم یا معذب است.

من فکر می‏کردم این مطلب روشن است و با استفاده از آن، فرمایش امام؟ع؟ که مُرده‏ ما که مُرد نمرده و کشته‏ ما که کشته ‏شد کشته‏ نشده است حل می‏شود. زیرا ابدان مقدّس معصومین؟عهم؟ نیز همان حکمی را دارد که برای بدن برزخی و هورقلیایی می‏گوییم؛ یعنی وقتی‏که بدن محل تعلق روح کلّی و نفس کلّی الهی شد و بدن رسول‏الله؟ص؟ یا بدن امیرالمؤمنین؟ع؟ شد، قبلاً حیاتی داشته که صلاحیت و قابلیت تعلق آن روح کلّی را یافته است.

آن بدن ابتداء باید اعتدالی پیدا بکند که بشود نباتی، سپس اعتدال بالاتری بیابد بشود حیوانی و روح حیوانی از آن استخراج بشود. آنگاه آن‏قدر اعتدال حیوانیش بالا باشد که انسان از آن پیدا بشود، بلکه باید حیات حیوانیش از حیات این انسان‏ها در اعتدالِ عالی‏تری باشد تا از آن روح کمال استخراج بشود؛ یعنی مثل روح سلمان، مثل روح شیخ مرحوم به آن تعلق بگیرد. اگر اعتدالی بیشتر از روح کمال فراهم شد، روح نبوت به آن تعلق می‏گیرد و مثل بدن ابراهیم؟ع؟ می‏شود. اعتدال بی‏نهایت که فراهم می‏شود و حیوانیتش به بی‏نهایت از اعتدال که می‏رسد، می‏گوییم روح عصمت کلّی الهی و نفس کلّی الهی؛ روح محمّدی، روح علوی، روح ائمه‏ هدی؟عهم؟ به این حیوانیت تعلق می‏گیرد.

همین‏طور که مرتب به بدن‏های ما بدلِ ما یتَحلَّل می‏رسد و همواره این حیوانیت به چنین صفا و اعتدالی می‏رسد که روح انسانی از آن استخراج می‏شود و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 179 *»

انسان می‏شویم، برای معصومین؟عهم؟ نیز همین‏طور است. البته آن بدن‏ها آن‏قدر لطافت دارد که ممکن است با هوا ارتزاق کند. آن‏قدر لطافت دارد که لطافتش فوق این سخنان است. اگر نان و پنیر هم نخورد ممکن است مثلاً با هوا یا آب ارتزاق کند. سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ چهل منزل راه رفت، هیچ‌چیزی هم نخورد ولی حیاتش از بین نرفت. آیا آن احیاء است؟ یعنی خدا که روح سیّدالشهداء را بعد از شهادت از ایشان قبض ‏کرد، دوباره به سر مطهر برگردانید و احیاء شد؟

می‏خواهیم ببینیم که همان سخن‏گفتن سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ یا آن‌همه فرمایش‏های رسول‏الله؟ص؟ را که بعد از فوت، غسل و تکفین نشستند و فرمودند، اسمش را چه بگذاریم؟ آیا اِحیاء بعد از اِماته است؟ آیا بدن مثالی است که سخن‏ می‏گوید و بدن عنصری نیست؟ چنان‏که مرحوم مجلسی می‏گوید بدن مثالی سخن گفته است. آیا بدن مثالی زنده شد، یا چنان‏که علامه‏ خويی می‏گوید ذرات و اجزاء اصلی بدن زنده شد؟ در هر صورت همه می‏گویند زنده‏شدن و احیاء است.

ما می‏خواهیم بگوییم که هیچ احیائی در کار نیست. حیاتِ همان بدن آن‏قدر لطیف و در کمال اعتدال بود که برای تعلق روح نبوت یا روح وصایت صلاحیت و قابلیت داشت. روح عصمت کلّی به آن حیات حیوانی که فوق لطافت عرش است تعلق ‏گرفت. ما یک حیات حیوانی می‏گوییم. آیا خود حیات بدن معصوم یعنی مزاج حاصل از آن ترکیب، بالاتر از لطافت عرش نیست؟ عرش حرکت می‏کند، عرش احاطه دارد، تمام صفات عرش باید برای همین بدن عنصری امام؟ع؟ باشد. آن کمالات، آثار همان حیات و مزاجی است که برای آن ترکیب پیدا شده است؛ یعنی بی آنکه روح مقدسش تعلق بگیرد، مثل وقت حیاتش، حیات و کمالات حیاتیش کم نشده است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 180 *»

ما باید دریافت ذهنمان را بالا ببریم، نه آنکه آن حیات را پایین بیاوریم. بعضی سعی می‏کنند اعتدال آن بدن‏ها را در ردیف همین بدن‏ها بیاورند. این بدن آن‏قدر اعتدال و لطافتش ضعیف است که اصلاً به حساب نمی‏آید، همین که روح قبض شد آرام‌آرام جماد می‏شود. خیلی حیاتش کم است. فقط همین اندازه است که وقتی می‏خواهند غسلش بدهند، همان ساعات غسل می‏گویند آرام، آهسته، مبادا دردش بیاید. پس با وجود آنکه روح تعلقش را برداشته، این بدن احساس درد می‏کند. به همین علت هم می‏فرمایند که مفاصلش را به نرمی حرکت بدهید.([103]) بعضی همواره می‏خواهند مطالب را پایین بیاورند. خیر، باید مطلب را بالا ببرند.

این حیات که از بالا و از روح نیامده، بلکه این حیات برای همین بدن است. الآن این حیات و تمام آثاری که از آن سرچشمه می‏گیرد، برای همین بدن و همین عالم است. روح (مثال به بالا) چیز دیگری است که اصلاً درون این بدن نیامده است تا بیرونش کنند. این مطلب مسلّم است. اما این بدن، حیاتی معتدل و حیاتی کامل نسبی دارد که نفس انسانی به آن تعلق گرفته و الآن جمیع کارهایی که از بدن سرمی‏زند، واقعاً برای همین حیات است اما به تعلق و تصرف روح.

حال فرض کنیم که امام زمان؟ع؟ به اعجاز، تصرف آن روح را از بدن بردارند اما اعتدال بدن را نگاه ‏دارند، آیا نه این است که می‏آید، می‏رود، می‏خورد، می‏گوید و می‏شنود؟ تصورش آسان است. حضرت تعلق و تصرف روح را بردارند ولی این حیات را نگاه‏ دارند؛ یعنی به اعجاز اعتدال بدن به هم نخورد.

حال مطلب را بالا ببرید. می‏خواهم بگویم چون در بدن مطهر عنصری معصومین؟عهم؟ این اعتدال بی‏نهایت است و در بی‏نهایت اعتدال است، آیا به عرش، فرش و کرسی احاطه ندارد؟ آیا وقتی احاطه داشت، نمی‏بیند؟ و دیدنِ آینده و گذشته

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 181 *»

برایش یکسان نیست؟ رسول‏الله؟ص؟ بعد از فوت، غسل و تکفینشان نشستند و تا قیامت مایکون و آنچه می‏شود را بیان فرمودند، آیا روحشان گفت؟ پس این فضیلتی که برای خودشان ذکر می‏فرمایند که «مرده‏ ما وقتی‏که مُرد …» تعارف که ندارند، خودشان توضیح داده‏اند، بلکه اگر کسی بگوید نمرده‏اند، مخصوصاً او را کافر شمرده‏اند. «کشته‏ شده‏ ما وقتی‏که کشته ‏شد …» واقعاً کشته شده است و هرکس بگوید سیّدالشهداء؟ع؟ کشته ‏نشده است او را کافر شمرده‏اند.([104])

معنای کشته‏شدن و مردن، همین برداشته‏شدن تعلق و تصرفِ روح (مثال به بالا) است؛ یعنی دیگر کارهایی که از این سرمی‏زند، به حساب آن نگذارید. تاکنون که زنده بود، هر کاری که این بدن می‏کرد به حساب روح گذاشته می‏شد. اما حالا دیگر مرگ آمده است؛ یعنی جدایی، انفصال و افتراق حاصل شد و بدن از روح جدا است.

اگر بگویند همین بدنِ جداشده‏ از روح، بعد از غسل باز احیاء شده که سخن ‏گفته، چنان‏که تقریباً در ذهن نوع مردم همین‏طور است، پس چرا آن حضرت را دوباره غسل ندادند؟ اگر احیاء دوباره بوده است، دوباره بعد از مفارقت، طبق سنّتشان آن بدن مطهر را باید غسل بدهند.

پس معلوم است که این، حیاتِ بدنی است که از شدّت لطافت فوق عرش و محیط به عرش و همه‌چیز است و این حیات از آن استخراج شده است. پس با آن حیات، آینده و همه‌چیز  را می‏بیند. مگر سیّدالشهداء؟ع؟ دل‏ها را با همان بدن عنصریشان نمی‏دیدند؟ حال اگر در وقت حیاتش از دل کسی خبر می‏داد، می‏گفتند روحش احاطه دارد و نفسش که کلّی الهی است خبر می‏دهد. اما وقتی‏که تعلّق روح برداشته شد و سرِ عنصری از دل ابن‏وکیده و خاطره‏ای که در فکرش می‏گذرد خبر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 182 *»

می‏دهد، دیگر خبردادنِ روح نیست، بلکه خبردادنِ همین بدن عنصری است. پس این کمال و فضیلت مخصوص ایشان است و فهم آن هم به همین صورت است که عرض می‏کنم. ان‏شاءاللّه باز هم از خداوند و ائمه‏ هدی؟عهم؟ تأیید می‏طلبیم تا مطلب روشن‏تر گردد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 183 *»

مجلس 12

 

(شب چهارشنبه  24 شوال‌المکرم  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

r اعتقاد به زنده‏بودن ائمه؟عهم؟ بعد از فوت، کفر و غلو نیست؛ بلکه
مطلبی علمی و دقیق است

r امام؟ع؟ مرگ را به اختیار می‏پذیرند

r ائمه؟عهم؟ با ابدان اصلیشان «وجه اللّه الباقی» هستند

r بیان کیفیت ارتزاق ابدان مقدسه‏ معصومین؟عهم؟

r نظر بزرگان+ درباره‏ مراحل تکاملی حیات عنصری

r نظر مکتب درباره‏ حیات بدن عنصری امام ؟ع؟ بعد از وفات، جمع
بین همه‏ روایات می‏باشد

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 184 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن درباره‏ فرق بین وجود مبارک امام زمان صلوات ‏الله‏ علیه در پرده‏ غیبت و سایر معصومین؟عهم؟ بود. بیان شد که حجة بن الحسن صلوات ‏الله‏ علیه امام حیّ و زنده‏اند و بر وجود ایشان مرگ عارض نشده است. حیات دارند؛ یعنی موت بر ایشان عارض نگشته است و از دنیا رحلت نکرده‏اند. اما بر سایر معصومین؟عهم؟ یا به شهادت یا به زهر، مرگ عارض گشته است.

همچنین بین موت و مرگی که بر ایشان عارض شده و حیاتی که برای ایشان است و بعد از مرگ زنده‏اند، تعارضی نیست. در همین بحث بودیم که چطور این فضیلت را برای ایشان می‏پذیریم. اینکه می‏فرمایند مرده‏ ما وقتی‏که مُرد مرده نیست و کشته‏ ما وقتی‏که کشته ‏شد کشته ‏شده نیست، همچنین عبارت نهج‏ البلاغه از امیرالمؤمنین؟ع؟ که فرمودند: این مطلب را از رسول‌خدا؟ص؟ فرابگیرید که ایشان در وصف اهل‏بیت فرموده‏اند: انّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت آن‏کسی‏که از ما مُرد می‏میرد اما مرده نیست، بحث در همین بود و آیات و روایات و مباحثی گفته شد،

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 185 *»

نظریاتی از علماء شیعه، مثل مرحوم مجلسی و مرحوم علامه‏ خويی مطرح گشت و بیان شد که با هیچ‏کدام از این نظریات روشن نیست که این فرمایش، فضیلت باشد.

آنچه از فرمایش‏های بزرگان+ ـــ  البته به‌حسب فهم من ـــ  دانسته می‏شود بیان شد. الحمدلله رفقا به مطالعه افتاده‏اند و در این‏باره مطالبی را پیدا می‏کنند. مباحث و فرمایش‏ها زیاد است، بعضی را می‏شود دلیل ‏گرفت و بعضی را نمی‏شود. نوع فرمایش‏های بزرگان+ را که نگاه ‏می‏کنیم این‏طور فهمیده می‏شود.

حال طرحی است که بیان می‏کنم و الحمدلله مسأله‏ای نیست که خدای ناکرده به کفر برخورد بکند، و فضیلتی نیست که از آن غلُوّ و کفری استفاده بشود؛ آن‏طور نیست. سخن ما درست باشد یا سخن دیگران، چندان فرقی نمی‏کند، عالم هم به‌هم نمی‏خورد و خرابی در اعتقادات فراهم نمی‏شود. خلاصه از تکفیر نمی‏ترسیم. چون راهی به کفر نداریم، غلوّ نیست و مطلبی علمی و دقیق است.

اگر بنا است با شخص دیگری در این نوع مسائل بحث و گفتگو شود، باید سعی کنند همانی که گفته شده با مقدّمات و مؤخّرات در خارج گفته بشود. چون این مباحث همراه با مقدماتی است، بسیار بحث می‏کنیم و هرجا که صحیح است با هم جلو می‏رویم، هرجا که مثلاً شبهه است متوقف می‏شویم. اما اگر یک قسمتش نقل بشود و قسمت دیگرش گفته نشود، یا طور دیگری گفته شود، اشکال وارد می‏شود. مثل آنکه یک‏‌وقتی بحث مقامات کاملان بود و گفتم که عرصه‏ کاملان شیعه با عرصه‏ نقابت و نجابت یکی است، ظهور آن عرصه در این عالم به سه قسم است: نقابت یا نجابت یا تعلیم؛ یعنی از عدول نافین بودن. آنجا خیلی ناراحتی درست شده بود. چون بعضی می‏رفتند و می‏گفتند فلانی درباره‏ مشایخ غلو می‏کند. همین لا اله الّا الله را اگر همان اولش را بگیرند و بگویند فلانی گفته لا الهَ، کفر است. اگر سخنان را بیرون می‏برند، سعی کنند همه‏اش، اولش، آخرش، دلیلش، مدعایش همه را با یکدیگر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 186 *»

منضمّ‏ کنند و همین‏طور که بحث می‏شود بگویند.

الحمدلله این بحث هم غلوّ نیست و سر به غلوّ نمی‏زند و کفری در آن نخواهد بود. اگر بنا است در خارج مطرح بشود، درست مطرح کنند. آنچه به‏طور مستند به مجموعه‏ فرمایش‏های بزرگان و روایات ـــ  نه به‏طور مستقل و مستبد به رأی ـــ  استفاده می‏شود این است که ائمه؟عهم؟ یک بدن اصلی دارند که جسم اصلی و جسم آخرتی ایشان است. آن جسم، برای عالم دنیا یک بدن عرَضی دنیایی و برای عالم هورقلیا یک بدن عرضی هورقلیایی می‏گیرد.

ما می‏دانیم که این دو بدن نه تنها برای ایشان بلکه برای همه‏ انسان‏ها عرضی است. تا وقتی‏که در دنیا به‏سر می‏برند با این بدن دنیایی هستند. انسان‏ها وقتی‏که به عالم برزخ می‏روند خواه‏نخواه این بدن دنیایی عنصری متلاشی می‏شود و به همین عناصر برمی‏گردد. بدن هورقلیایی انسان‏ها در قبر می‏ماند و برای آخرت تصفیه می‏شود که از آن، بدن آخرتی استخراج شود. اینها را همه قبول دارند و مسائلی روشن است.

آخرت که می‏شود، با تعلق روح‏ها به بدن‏های اصلی، همه زنده می‏شوند. بدن هورقلیایی و بدن دنیایی، اعراضی برای آن بدن‏های اصلی بوده‌اند  که در عالم‏های خودشان فناء یافته‏اند. بعد از فراهم‏شدن آخرت دیگر نه از عالم هورقلیا خبری است نه از دنیا، همین‏طور از بدن‏های عرضی دنیایی و بدن‏های عرضی هورقلیایی خبری نیست. این مطلب الحمدلله از نظر معاد مکتب ما که همان مکتب قرآن و سنّت است معلوم است.

بدن اصلی ائمه؟عهم؟ در دنیا یا در برزخ برای خود، بدن دنیایی یا بدن برزخی می‏گیرد. آن بدن که اصلی است، پس قطعاً این دو بدن عرَضی است؛ یعنی هم بدن دنیایی و هم بدن هورقلیایی برای ایشان عرضی است. اما عرَضی است که از شدت و نهایت اعتدال یا بی‏نهایت در اعتدال، در تبعیت و محکوم به حکم بدن اصلی ایشان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 187 *»

است. آن بدنِ اصلی تابع این بدن نیست، بلکه فرمان‏فرما در بدن دنیوی و بدن هورقلیایی هر دو می‏باشد. این دو عرض در نهایت اعتدال، تابع آن بدن اصلی است. جمیع کمالات این بدن‏های عرَضی برای ایشان بالفعل است. زیرا اگر یک‏ذرّه از کمالات بالقوّه باشد، آن بدن اصلی را نمی‏تواند متحمل بشود. پس این بدن دنیایی، عرضی است اما عرضی که در تبعیت آن بدن اصلی است و در کمال، بی‏نهایت است؛ حتی یک کمال برای همین بدن عرضی دنیایی امام؟ع؟ بالقوه نیست. تمام کمالاتش بالفعل است.

می‏دانیم عرَض هم به‌حسب خودش مراتب هشتگانه را دارد؛ یعنی همین بدن عرضی دنیایی امام؟ع؟ اگرچه عرض است اما به‌حسب خودش از فؤاد تا جسم را دارد که همه بالفعل است. معنای بالفعل‏بودن این است که همین بدن عرَضی امام، به امام؟ع؟ و مقاماتش به معرفت فؤادی عارف است. همین بدن عرضی امام، مکلّف است و تابع بدن اصلی امام؟ع؟ است. اگرچه عرضی است اما همه‏ مراتبش، حتی فؤادش بالفعل است؛ یعنی همین بدن به جمیع مقامات و شئونات امام صلوات الله علیه آشنا است.

همچنین بدن هورقلیایی امام عرَضی است ولی لطیف‏تر از این عرَض است. آن بدن عرَضی هورقلیایی امام؟ع؟ نیز به‌حسب خودش و در عالم خودش در بی‏نهایت از اعتدال، و تابع بدن اصلی امام و تمام مراتبش بالفعل است. آن بدن نیز به مقام امام صلوات ‏الله ‏علیه معرفت فؤادی دارد و عارف و مکلّف است. بدن اصلیشان هم که دیگر معلوم است. آنگاه بدن اصلی امام؟ع؟ به این بدن‏ها تعلق گرفته است و در آنها وجود دارد. یکی از این سه بدن، بدن اصلی و آخرتی است و دو بدن دیگر عرضی است که یکی هورقلیایی برزخی و دیگری دنیایی است.

لطافت هریک از این بدن‏ها فوق لطافت عرشِ آن عالم است؛ یعنی بدن عرضی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 188 *»

دنیایی امام؟ع؟ در لطافت، اعتدال و کمالات فوق عرش دنیا است. پس هرچه برای عرش و آنچه در عرش از کمالات هست برای آن بدن بالفعل است، بلکه فوق آنها، به‏طوری که همان بدن عرضی دنیایی در جمیع کمالات در برابر عرش و آنچه در عرش است، معجزه است؛ یعنی عرش دنیا و آنچه در آن است، در برابر بدن دنیایی امام خاضع و خاشع است و امام؟ع؟ را به این مقامات، قدرت‏ها و کمالات می‏شناسند. بدن هورقلیایی امام؟ع؟ هم در عالم هورقلیا در لطافت، قدرت، کمالات و همه‏ شئونات همین‏طور فوق عرش عالم هورقلیا است. بدن اصلی امام؟ع؟ هم که جای خود دارد و بحثی در آن نیست.

تا اینجا گفتگو و شکّ و تردیدی نیست که امام؟ع؟ مرگ را به اختیار می‏پذیرند و موت امام طبیعی نیست. مرگ طبیعی یعنی اعتدال بدن دنیایی به‏هم‏ بخورد و در نتیجه قابلیت از بین برود و دیگر نتواند محل و مظهر برای روح امام (مثال به بالا) باشد. امام؟ع؟ به اختیار خودش مردن و شهادت را روی مصالح خلقت و نظام حکمت می‏پذیرد. وقتی‏که مردن و شهادت را پذیرفت، روح امام (مثال به بالا) از بدن قبض می‏شود.

و بدن که می‏گوییم سه بدن با هم است که هر سه هم فعلیت دارد. هر سه بدن با یکدیگر و در هم و دارای فعلیت است. روح که از بدن قبض می‏شود، بدن (سه بدن) می‏ماند که هیچ از کمالات و اعتدالاتش کم نمی‏شود. چون برداشتن و قبض روح به سبب به‏هم ‏خوردن اعتدال نبوده است.

در مرگ‏های طبیعی، اعتدال بدن از هم می‏پاشد و چون اعتدال به‏هم ‏می‏خورد، تخلّل فراهم می‏شود و مرگ عارض می‏گردد. اما خدا وقتی‏که روح امام؟ع؟ را قبض‏فرمود، این بدن (سه بدن) با جمیع اعتدال‏ها و کمالاتی که دارد به حال خود می‏ماند و فتور و نقصانی برای بدن‏ها فراهم نمی‏شود. بدن عنصری امام؟ع؟ را در قبر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 189 *»

عنصری دفن می‏کنند، بدن هورقلیاییش را در قبر عالم هورقلیا و بدن آخرتی و اصلیش هم که دفن نمی‏شود و در جای خودش قرار دارد که تعبیر می‏آورند صعود می‏کند و به عرش ملحق می‏شود و در اطراف عرش قرار می‏گیرد([105])  که همان جای اول و اصلیش است.

بدن‏های اصلی و آخرتی ما در غیب بدن برزخی و هورقلیایی است. پس از مرگ بدن دنیایی ما کم‏کم متلاشی می‏شود و بدن هورقلیایی در قبر قرار می‏گیرد که یا معذب و یا متنعم است، تا تلطیف شود و بدن آخرتی از آن استخراج گردد. ما چون اسیر اَعراض هستیم، دوران برزخ باید بر ما بگذرد تا بدن‏ها تلطیف و تصفیه بشود تا به بدن آخرتی مبدّل گردد.

بدن اصلی امام؟ع؟ بالفعل است. بدن هورقلیایی هم عرَضی نیست که مانع باشد بلکه تابع بدن اصلی است. پس دوران برزخ برای بدن امام معنى ندارد تا تصفیه ‏شود، بعد بدن اصلی استخراج گردد، آنگاه در آخرت روح به بدن اصلی تعلق بگیرد و احیاء شود. چون هیچ‏یک از اعراض دنیایی و برزخی مانع از فعلیت بدن اصلی امام؟ع؟ نیست. به مجرّد آنکه خدا از اینجا امام؟ع؟ را قبض روح کرد، بدن اصلی در جای خود قرار دارد و روح به بدن اصلی برمی‏گردد، برای او انتظار دوران برزخ و تصفیه‏شدنِ بدن و استخراج بدن اصلی از بدن هورقلیایی نیست. پس روحش به بدن اصلیش تعلق می‏گیرد و آخرتش از همان وقت فوتش برقرار است. «قامت قيامته»، او انتظار ندارد.  انتظار برای بدن‏های ما است که در دوران برزخ تصفیه بشود و به بدن اصلی آخرتی مبدّل شود. برای امام بدن اصلی بالفعل است. دو بدن دیگر عرَضند و عرضِ تابع بوده، نه عرَض مانع. عرض‏هایی هستند که در تبعیت بدن اصلی بوده‏اند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 190 *»

پس هرجا دارد که خدا آن بزرگواران را بعد از مردن زنده ‏می‏کند و روح را به بدن‏هایشان برمی‏گرداند، مراد همان بدن‏های اصلی و آخرتی است که انتظار دوران برزخ را ندارد. او زنده است، خدا روح را به آن بدن برمی‏گرداند؛ یعنی روح ــ  از مثال‏ به‏ بالا ـــ  به بدن آخرتیشان تعلق دارد، آخرت برای ایشان بالفعل است و بدن آخرتیشان بالفعل است.

در نتیجه، ایشان با همان بدن اصلی و مراتبِ از مثال به بالا تا فؤاد و بالاتر که با یکدیگر مجموع است «وجه اللّه الباقی» هستند.([106]) برای ایشان موت، فناء و انتظارِ دوران برزخ و بعد احیاء قیامت نیست. این بزرگواران؟عهم؟ بعد از فناء همه‏ عالم، زبان خدا هستند که می‏گویند: لمن الملک الیوم؟ و خودشان پاسخ می‏دهند: للّه الواحد القهّار. فرمود: نحن السائلون و نحن المجیبون،([107]) ما سؤال می‏کنیم و خودمان نیز جواب می‏دهیم. لمن الملک را خدا به زبان ایشان می‏گوید و جوابِ للّه الواحد القهّار را هم به زبان ایشان می‏گوید.

اما سخن در بدن دنیایی و بدن هورقلیایی است. دقت کنید! امام؟ع؟ در موقع مردن چون رضای خدا و نظام حکمت اقتضاء می‏کند، به اختیار خود بدن دنیایی را القاء می‏کند. وقتی‏که القاء فرمود دیگر از مثال به بالا در این بدن تصرف ندارد. این بدن را که القاء می‏کند و در قبر دنیایی می‏ماند. بدن هورقلیایی را هم در قبر عالم هورقلیا القاء می‏فرماید و آنجا باقی می‏ماند.

اگر کسی بگوید چرا بدن هورقلیایی را در عالم هورقلیا نگاه‏ می‏دارند؟ می‏گوییم به همان علت که بدن عنصری را در عالم دنیا نگاه ‏می‏دارند. چون آن بدن اعتدالی دارد که تا خدا در تفرّق آن تعمّد نکند، متفرّق نمی‏شود. همین بدن دنیایی در اعتدال

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 191 *»

عین بدن آخرتی است. چون در تبعیت آن بوده و آخرتیتش مثل آن استخراج شده است؛ یعنی اعتدال آخرتی دارد که تفرّق، تفکّک و تحلّل برایش معنى ندارد مگر  به عَمد؛ مثل چهل بدنی که حضرت امیر؟ع؟ برای خود گرفتند. در آن بدن ظاهر می‏شوند، کارش که به انجام رسید تعمّداً متفرقش می‏سازند، و تفرّق و تحلّل عمداً بر آن عارض می‏شود. اگر همان چهل بدن را تا ابد و تا دنیا دنیا است بخواهند نگاه ‏دارند، آن بدن‏ها باقی است.

از کجا اِرتزاق می‏کنند؟ احیاء عند ربّهم یرزقون.([108]) طرز ارتزاقش مثل ارتزاق سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ است که آن را چهل منزل بردند و هیچ فتور، پوسیدگی، تعفّن و ماندگی برایش رخ نداد، همان‏طور تر و تازه بود. اگر می‏خواستند همین‏طور آن را هم نگاه‏ می‏داشتند چنان‏که بدنشان را نگاه‏ می‏دارند و برایشان هیچ فتوری نیست. ارتزاقش چگونه است؟ خدا می‏داند، ما که نمی‏دانیم. احیاء عند ربّهم یرزقون، طرز ارتزاق، روزی‏خوردن و باقی‏ماندنش را خدا می‏داند.

همان‏طور که درباره‏ روزه‏دار که خواب قیلوله کند می‏فرماید: قیٖلُوا فانّ اللّه یُطعم الصائم فی منامه و یَسقیه،([109]) خدا شخص روزه‏دار را وقتی‌که خواب قیلوله می‏کند، اطعام می‏کند و به او طعام می‏دهد و سیرابش می‏کند. طوری است که وقتی برمی‏خیزد احساس می‏کند که سیر و سیراب است. حال چگونه خدا روزه‏دار را در خواب قیلوله طعام می‏دهد و آب می‏آشاماند؟ ما چگونه می‏توانیم بفهمیم؟! رسول‏الله؟ص؟ می‏فرمودند: شما نمی‏توانید روزه‏ وصال بگیرید، نگیرید ولی خودشان گاهی می‏گرفتند.([110]) آن‏وقت ممنوع نبودند، بعد ممنوع شدند. این درست الآن خاطرم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 192 *»

نیست. آن‏وقت که می‏گرفتند، خدمتشان عرض شد شما ما را از روزه‏ وصال نهی می‏کنید، چرا خودتان روزه‏ وصال می‏گیرید؟ فرمودند: شما مثل من نیستید و قدرت ندارید که بی‏سحری و افطاری مثلاً روزه بگیرید.([111])

یکی از این ملّانایلونی‏های جدید روزه‏ وصال را در همین حدیث، وصل‏شدنِ به خدا معنى کرده است. حدیث مربوط به روزه است، اما به وصال معنى کرده است که شما قدرت وصال و وصول به خدا را ندارید، من قدرت دارم که به خدا وصول‏ پیدا کنم. پس من روزه می‏گیرم شما روزه نگیرید. این‏طور معنى کرده است.

حال آن بدن را هم بخواهند نگاه‏ دارند، همین‏طور نگاه ‏می‏دارند؛ رزقش با خدا است، در نزد خدا روزی داده می‏شود و رزق دارد. مقصود این است که بدن دنیایی ایشان در قبر دنیایی مدفون می‏شود و امام؟ع؟ آن بدن را القاء کرده‏اند. همان بدن مدفون در قبر دنیایی می‏شنود، می‏بیند و می‏گوید. بدن هورقلیایی هم در قبر عالم هورقلیا القاء شده است. اما از مثال به بالا، به بدن اصلی آخرتیش تعلق گرفته است. هرجا سخن از احیاء بود که خدا امام؟ع؟ را بعد از مردن زنده ‏می‏کند و روحش را به بدنش برمی‏گرداند، مطمئن باشید که مراد بدن اصلی است.

البته منکر نیستم که اگر بخواهند بدن دنیایی یا هورقلیایی را زنده‏ کنند، زنده‏ می‏کنند؛ یعنی می‏تواند مثال به بالا مثل زمان حیاتشان به آن تعلق بگیرد، چون آن اعتدال را دارد و اعتدالش به‌هم نخورده است. خدا بخواهد یا خودشان بخواهند به اقتضاء و مصلحتی مثال به بالا را به بدن تعلق می‏دهند. منکر امکان احیاء به این معنى نیستیم. اگر بخواهند می‏توانند.

بحث در نظام و برنامه‏ عادی، بدون پیش‏آمدها و استثناها است. امام؟ع؟ بدن دنیاییش را القاء می‏فرماید، اما در اثر اعتدالی که دارد هیچ‏گونه فتور، نقصان و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 193 *»

کمبودی برای آن بدن فراهم نمی‏شود. تا وقتی‏که خدا بخواهد چنان بدنی هست و حیات دارد. حیات عنصری مراتب دارد. در نبات اولین مرتبه‏اش؛ در حیوانات دومین مرتبه‏اش؛ در ما انسان‏ها سومین مرتبه‏اش؛ در کاملان شیعه چهارمین مرتبه‏اش؛ در انبیاء پنجمین مرتبه‏اش و در محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ ششمین مرتبه‏اش است. ما و سایرین و ایشان در این مراتب مشترک نیستیم.

اشتباه بزرگی است که منطقی‏ها و حکماء می‏گویند: «الانسان حیوان ناطق» و به‌طور کلّی همه را در حیوانیت شریک می‏کنند و مابه‏الاشتراک همه می‏دانند، از پیغمبر گرفته تا این انسان ناقص تا حیوان چهار پا، همه و همه را در حیوانیت مشترک می‏دانند. این اشتباه بزرگی است.

از نظر بزرگان ما حیات حیوانیت عنصری دارای چند مرحله‏ تکاملی است. این چند مرحله هم طوری قرار دارد که مابه‏الاشتراک نمی‏شود. اولین مرتبه‏اش نباتیت است که در نباتات و گیاهان است. مرتبه‏ بالاتر حیوانیتی است که در حیوانات می‏بینیم. این حیوانیت، برای حیوان‏ها است که خودشان در آن مشترکند. ما انسان‏ها در آن حیوانیت با آنها مشترک نیستیم. حیوانیتِ ما که محل تعلق نفس ناطقه شده، مرحله‏ عالی‏تر و تکامل بیشتری است که برای آن حیوانیت دست داده است. پس ما در این حیوانیت با آنها مشترک نیستیم و حیوانیت مابه‏الاشتراک ما و آنها نیست.

حیات عنصری کاملان شیعه که از همین بدن عنصریشان استخراج شده در یک کمال عالی‏تر و تکامل بیشتری است. آن‏قدر تکامل پیدا  کرده که صلاحیت تعلق روح کمال را یافته است. پس اگر ما تا ابد بمانیم و ترقی هم بکنیم، حیوانیت ما به حدّی نمی‏رسد که با آنها مشترک بشود. در ما روح کمال تعلق نمی‏گیرد و ما در حیوانیت با آنها مابه‏الاشتراک نداریم. روح و حیات حیوانی کاملان شیعه به این اعتدال است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 194 *»

بالاتر از آن حیوانیت انبیاء است. روح حیوانی و حیات عنصری انبیاء طوری در آنها تکامل یافته است که هیچ بین ایشان و بین کاملان شیعه مابه‏الاشتراک نیست.

بالاتر حیات عنصری محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ در این بدن عنصریشان است. همین حیات عنصری ـــ  نه فوق عنصر ـــ  که از بدن عنصری محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ استخراج شده در عالی‏ترین و بالاترین مرحله‏ تکامل است. بین آن حیات عنصری و حیات سایر خلق هیچ مابه‏الاشتراکی نیست. همین بدن عنصری با چنان حیات عنصری که در قبر عنصری باقی می‏ماند، به او می‏گوییم: تسمع کلامی و تردّ سلامی و تری مقامی،([112]) این فضیلت است. بدن هورقلیایی ایشان هم که از عناصر عالم هورقلیا است مثل سایر موالید عالم هورقلیا است. در عالم هورقلیا هم نبات، حیوان، انسان ناقص، انسان کامل، نبی و محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ هستند. کسی‏که نمی‏تواند منکر بشود که بدن هورقلیایی برای همه هست. همین‏طور که بدن دنیایی برای همه هست، بدن اصلی هم برای همه هست.

در عرصه و عالم هورقلیا هم که این مراتب هست، مثل همین عالم است. نمی‏توانیم بگوییم در حیوانیتی که در عرصه‏ هورقلیا از عناصر هورقلیایی استخراج شده همه و همه با هم مشترکند و مابه‏الاشتراک همه است. آن بدن عنصری عالم هورقلیا که از عناصر عالم هورقلیا درست شده و از آن حیات عنصری هورقلیایی استخراج شده و برایش فراهم گردیده، برای ما ناقصان به‌حسب ما و برای کاملان شیعه بالاتر است. بدن هورقلیایی کاملان و حیات هورقلیایی استخراج شده از آن، کمالی در حد بالاتر است و انبیاء بالاتر.

آنگاه حیات استخراج شده از بدن هورقلیایی امام؟ع؟  که از عناصر عالم هورقلیا فراهم شده هم به همان اعتدال خودش است. امام؟ع؟ که بدن هورقلیایی را

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 195 *»

در عالم و قبر هورقلیایی القاء می‏کند و می‏اندازد، آن بدن با جمیع کمالاتی که دارد در آنجا قرار می‏گیرد و هیچ فتوری برایش نخواهد بود. پس با بدن هورقلیایی در قبر هورقلیا می‏شنود و می‏بیند و سایر امور از او سرمی‏زند.

بدن اصلی امام؟ع؟ هم که در جایگاه اصلی خود قرار دارد که از آن به «عرش» تعبیر آورده شده؛ جایگاه اولیش که فوق همه‏ عوالم جسمانی است و به تعلق مثال به بالا زنده شده است، دیگر زنده است و برای آن بدن فتور و نقصانی نیست. چون آخرتش هم بالفعل است هیچ فتوری برای آن نیست.

در آن مقام خدا را به جمیع مراتبش عبودیت می‏کند و خدا هم او را به امدادهای ذاتی آخرتی، بی‏هیچ تفاوت امداد می‏فرماید. لازم نیست انتظار بکشد که آخرت بیاید و کمالی برایش بالفعل گردد. مرتب به امدادهای ذاتی آخرتی امداد می‏شود. پس وقتی‏که نفخه‏ صَعِق شود و همه بمیرند، موت و مردن برای ایشان نیست، برای آن بدن اصلی و تعلق مثال به بالا به آن، مرگی نیست. چون آن اجتماع و اتحاد ذاتی است و نقصانی ندارد. دیگر عرَضی در کار نیست تا انفکاک و تفکّک رخ دهد و بعد باز احیاء شود. این امور روشن است.

طرح مسأله را این‏طور بیان کرده‏ام که هرچه از کمالات ظاهری که ما ببینیم یا نبینیم و از بدن عنصری یا بدن هورقلیایی ایشان سربزند، از خود آن بدن سرچشمه می‏گیرد و منشأش حیات همان بدن است. اگر امیرالمؤمنین؟ع؟ رسول‏الله؟ص؟ را بعد از غسل‏دادن و کفن‏کردن نشانیدند و تا روز قیامت از مایکون و هرچه می‏شود سؤال کردند و ایشان جواب دادند، منشأ همه‏ اینها حیات همان بدن است. والله همان بدن در قبرش هر کسی که او را زیارت می‏کند می‏بیند و صدای زائرش را می‏شنود و جواب سلامش را همان بدن می‏دهد. در عالم هورقلیا هم همین‏طور است. آن بدن سلام همه‏ اهل عالم هورقلیا را می‏شنود و جواب همه را می‏دهد و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 196 *»

محل توجه همه‏ عالم هورقلیا است. بدن اصلی هم که در جا و مکان خود به روح و مراتب مثال به بالا زنده است.

از این جهت می‏فرماید: مرده‏ ما وقتی‏که مُرد نمرده است. بدن اصلی که به روح (مثال و مراتب بالا) زنده است و با آنها مجتمع است و افتراقی نیست. مردگان دیگر به‌جز انبیاء و کاملان این‏طور نیستند. البته آنها هم به‌حسب مراتب، برایشان کمالاتی هست. اما بدن‏هایشان به همین حکم است.

بدن‏های عنصری ما در اثر حیات ضعیف متلاشی می‏شود و دیگر آثاری از حیات در آنها دیده نمی‏شود. حیات بدن هورقلیایی هم نسبت به خودش در عرصه‏ هورقلیا خیلی ضعیف است. همین اندازه است که برای تلطیف و تصفیه از شعاع بهشتِ روح متنعم یا از شعاع عذاب‏های جهنمِ روح معذب است. تا آنکه در اثر تصفیه، بدن آخرتی استخراج شود و بعد رجعت و قیامت دست بدهد. این هم که معلوم است.

بدن امام؟ع؟ در قبر می‏ماند. البته روایات در اینجا به ظاهر مختلف است. در بعضی روایات است که اگر قبر معصوم را بشکافید چیزی نخواهید یافت، چون بدنش به عرش صعود کرده هست.([113]) آن بدنی که به عرش صعود کرده همان بدن اصلی است. بدن هورقلیایی در قبر می‏ماند، اگر بخواهند آن را متفرق می‏کنند و اگر بخواهند نگاه ‏می‏دارند. اگر بخواهند غلیظ نگاه ‏می‏دارند که دیگران هم بتوانند ببینند و اگر بخواهند لطیف می‏کنند که دیگران نتوانند ببینند.

این نظر مکتب، جمع‏آوری بین همه‏ روایات و فرمایش‏هایی است که رسیده است. چند حدیث را در این زمینه می‏خوانم.

در کافی از حضرت صادق؟ع؟ است که فرمودند: ما من نبی و لا وصی نبی یبقی فی الارض اکثر من ثلاثة ایّام حتّی تُرْفَع روحه و عَظْمه الی السماء و انّما یؤتی مواضع

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 197 *»

 آثارهم و یبلّغونهم من بعیدٍ السلامَ و یسمعونهم فی مواضع آثارهم من قریب.([114]) نبی و وصی نبیی نیست که در زمین بیشتر از سه روز بماند؛ یعنی بعد از مردن، بدنش در زمین بیشتر از سه روز نمی‏ماند. تا آنکه روح و استخوانش به آسمان بالا برده می‏شود. روحش که معلوم است از مثال به بالا است، عَظم و استخوانش هم بدن اصلی است. پس بدن اصلی و روح بالا برده می‏شود و به یکدیگر ملحق می‏شوند. معنای احیاء بعد از مردنشان هم همین است که روح به بدن اصلی تعلق می‏گیرد. پس این قبور مطهرشان را چرا زیارت می‏کنند؟ برای اینکه از نزدیک به ایشان سلام کنند.

می‏فرماید: مردم به‏ ایشان از راه دور سلام می‏رسانند؛ یعنی از راه دور هم ما سلام کنیم، این بدن عنصری که در قبر مطهر است می‏شنود. این بدن عنصری از راه دور می‏شنود. از نزدیک هم می‏آیند و سلام خود را به ‏ایشان می‏رسانند و سلام را می‏شنوند.

حدیث دیگر از مفضل بن عمر است، می‏گوید: «دخلت علی ابی‏عبداللّه؟ع؟» خدمت حضرت صادق؟ع؟ رسیدم، «فقلت له انّی اشتاق الی الغریّ» عرض کردم: من خیلی شوق دارم که به سرزمین نجف بروم. قال: ما شوّقک الیه؟ فرمودند: چه ‏چیزی تو را به شوق انداخته است که به سرزمین نجف بروی؟ «فقلت له انّی احببت ان ازور امیرالمؤمنین» گفتم: من دوست دارم حضرت امیر را زیارت کنم. فقال: هل تعرف فضل زیارته؟ فرمودند: فضیلت زیارت امیرالمؤمنین؟ع؟ را می‏دانی؟ «فقلت: لا یا ابن رسول‌اللّه الّا ان تعرّفنی» عرض کردم: نمی‏دانم مگر شما یادم بدهید. فقال؟ع؟: اذا زرت امیرالمؤمنین؟ع؟ فاعلم انّک زائر عظام آدم و بدن نوح و جسم علی بن ابی‏طالب؟ع؟.([115])  فرمودند: بدان وقتی‏که تو کنار آن قبر مطهر رفتی، هم بدن عنصری آدم، هم بدن عنصری و دنیایی نوح و هم جسم عنصری امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را زیارت می‏کنی.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 198 *»

حدیث دیگر را مرحوم شیخ صدوق در «من لایحضره الفقیه» از امام صادق؟ع؟ نقل می‏کند که فرمودند: انّ اللّه عزّوجلّ حرّم عظامنا علی الارض و حرّم لحومنا علی الدود ان‏تطعم منها شیئاً؛([116]) خدا استخوان‏های ما را بر زمین حرام کرده است؛ یعنی همین عواملی که باعث پوسیده‌شدن بدن‏ها است، نمی‏تواند بدن دنیایی و عنصری ما را بپوساند. چون اعتدال طوری است که حاکم بر این عوامل است. همه‏ این عوامل محکوم آن بدن است. همچنین خدا گوشت بدن ما را بر کرم‏ها حرام فرموده است که از آن چیزی را بخورند. به آن بدن‏ها کرم نمی‏افتد.

رسول‏الله؟ص؟ فرمودند: حیاتی خیر لکم و مماتی خیر لکم، زندگی من برای شما خوب است، مُردنم هم برای شما خوب است. «قلت: یا رسول‏اللّه و کیف ذلک؟» عرض کردم: چطور؟ قال؟ص؟: امّا حیاتی فانّ اللّه عزّوجلّ یقول «وَ ما کان اللّه لیعذّبهم و انت فیهم» فرمود: اما حیات و زندگیم ـــ  یعنی نمیرم و از دنیا نروم ـــ  برای شما خوب است زیرا خدا فرموده است که خدا عذاب نمی‏کند ایشان را تا تو در میانشان هستی. و امّا مفارقتی ایّاکم فانّ اعمالکم تُعْرَض علیّ کلّ یوم فان کان من حسن استزدت اللّه لکم و ما کان من قبیح استغفرت اللّه لکم. فقالوا: و قد رَمَمْتَ یا رسول‏اللّه، یعنون صرت رمیماً، فقال؟ص؟: کلّا انّ اللّه تبارک و تعالی حرّم لحومنا علی الارض ان‏تطعم منها شیئاً.(2)

اما رفتنم از بین شما هم برای شما خوب است چون هر روز اعمال شما بر من عرضه می‏شود. چطور هر روز اعمال بر ایشان عرضه می‏شود؟ یعنی بدن مطهر رسول‏الله؟ص؟  که در قبرش است اما به سبب آن اعتدالی که دارد از عرش لطیف‏تر است. و روحش که از آن بدن مفارقت کرده در آن، فتور، نقصان و کمبود ایجاد نکرده است. همان‏طور که عرش بر همه‏ عناصر محیط است، آن بدن هم احاطه دارد. پس عرضه‏ اعمال به این معنى است که همه‌‏چیز برای آن بدن مکشوف است، در قبر است

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 199 *»

اعمال را می‏بیند. ولی به این تعبیر فرموده‏اند که هر روز اعمال شما بر من عرضه می‏شود. آنچه در اعمال شما خوبی باشد از خدا طلب زیاده می‏کنم که خدا خوبی را در شما زیاد کند و آنچه زشتی در اعمال شما است از خدا طلب مغفرت و آمرزش می‏کنم.

حال ما از کجا می‏گوییم که همین بدن عنصری چنین حکمی را دارد؟ ممکن است کسی بگوید مربوط به روحشان است و بر روح و مقامات عالیشان عرضه می‏شود. می‌گوییم به دلیل عبارت بعدی «و قدرممت یا رسول‌اللّه یعنون صرت رمیماً» و طبق نسخه‏ای «و قد رحمت» شاید ادب به خرج داده و نگفته‏اند تو که بمیری بدنت در قبر می‏پوسد، گفته‌اند «و قد رحمت» شما که مرحوم شدی؛ همین‏که می‏گوییم خدا رحمتشان کند. به این تعبیر گفتند و مقصودشان این بود که تو می‏پوسی و پوسیده می‏شوی.([117]) فرمودند: خیر، این‏طور نیست. خدا گوشت‏های ما را بر زمین حرام کرده است که بخواهد در آنها تصرف کند و آنها را طعام خود قرار بدهد؛ یعنی زمین ما را بخورد و بپوساند. پس این شرافت را برای این بدن ذکر می‏فرماید و نفرمود که روحم را می‏گویم و این بدنم را نمی‏گویم و اعمال بر روحم عرضه می‏شود. پس همین بدن می‏ماند. با توجه به این فرمایش‏ها که در دست است ما مسأله را این‏طور طرح کردیم.

ان‏شاءالله شما هم مطالعه کنید. اگر فرمایش صریحی دیدید که شنیدن، سخن‏گفتن یا اظهار علم نمودنِ این بدن‏ها، مثل بدن رسول‏الله؟ص؟ یا سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ در واقع مثل وقت حیاتشان است؛ یعنی مثال به بالا دوباره به این بدن‏ها تعلق گرفته و سخن گفته‏اند، اگر فرمایش صریحی پیدا شد، ما طرحمان را پس می‏گیریم. به جایی هم ضرر نمی‏خورد که این بدن چنین اقتضائی نداشته است. اگر هم به فرمایش صریحی برخورد نکردید، «فذره فی بقعة الامکان» انکار نکنید.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 200 *»

البته الحمدلله کسی انکار نمی‏کند. اگر هم اعتراضی می‏شود، می‏دانم به حساب بحث و برای روشن‏شدن مسأله است، ولی سعی شود در دل‏ها هم خدای ناکرده شک و تشکیک‏ها به اینکه این‏طور نیست، نباشد تا به انکار کشیده نشود. چون در همین فرمایش بعد امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرماید: فلاتقولوا بما لاتعرفون فان اکثر الحق فیما تنکرون،([118]) آنچه را که نمی‏دانید و نمی‏شناسید، نگویید؛ زیرا اکثر مطالب حق در همان‏هایی است که شما انکار می‏کنید. چرا با مأنوسات خودتان می‏خواهید قیاس کنید؟ آن‏وقت ممکن است سر به انکار بزند. در میان ما که الحمدلله منکر نداریم.

ولی طرحی است که اگر فرمایش صریحی در ردّ آن دیده نشد، به حال خودش باشد، «فذره فی بقعة الامکان». من که نمی‏خواهم تحمیل ‏کنم که صددرصد این است و جز این نیست. عرض می‏کنم از مجموعه‏ فرمایش‏ها این‌طور استفاده می‏شود. اگر در استفاده و فهم اشتباه می‏کنم، چون فرمایش صریحی در رد سخنم ندارید پس آن را ممکن بشمارید. شاید این‏طور باشد، شاید هم آن‏طور باشد که شماها می‏فرمایید.

بعضی از رفقا می‏گویند که واقعاً تصرف و تعلق روح است و مثل وقت حیاتشان بوده و جمیع این اعمالی که صادر شده از این جهت است. ما احیاء بعد از مرگ را منکر نیستیم که بعد از مردن بخواهند این بدن دنیایی را زنده کنند. بخواهند احیاء کنند، می‏کنند. البته آن هم درست است نمی‏توانم منکر شوم. نمی‏گویم قطعاً آن‏طور نیست یا قطعاً این‏طور است. طرح مسأله است.

تأیید این مطلب، این آیات شریفه است: و لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء ولکن لاتشعرون.([119]) این چه حیاتی است؟ به کسانی‏که در راه خدا کشته شده‏اند مردگان نگویید، اینها زندگانند ولی شما درک نمی‏کنید. حیاتشان و کیفیت

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 201 *»

آن را درک نمی‏کنید که چطور زنده‏اند. یکی را می‏بینید کشته ‏شد و افتاد و دیگر آثار حیاتی مثل سخن‏گفتن، یا حرکتی هم در او دیده نشد. در معصومین؟عهم؟ هم بعضی اوقات دیده می‏شده است. اگر کاملی، نبیی و همین‏طور معصومی را بکشند، کشته ‏شده است ولی حیات دارد. به این نگو مرده است، این حیات دارد.

اگر حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ کف دستشان را نشان دادند و فرمودند: قتلاً قتلاً، روح برنگشت تصرف کند و کف دست را نشان دهد، بلکه خود همین بدن فهمید. آن شیعه‏ بصیر و عارف هم با همین بدن صحبت کرد و گفت می‏دانم تو زنده هستی و نمرده‏ای. او که می‏دانست واقعاً حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ را با زهر جفا کشتند و موت عارض شد؛ یعنی حضرت این بدن را القاء کرد. او به همین بدن گفت می‏دانم تو نمرده‏ای، خودت بگو که آیا تو را کشتند یا خودت به مرگ طبیعی مُردی؟ آثار زهر را در کف دست مبارک نشان داد و فرمود: قتلاً قتلا.([120])

طرح مسأله این است که همین زبان، همین حیات و همین بدن گفت. تحمیل هم نمی‏کنم که این‏طور است، بر خودم حجت است و بر شما نیست. اگر انکار کنم بر من حجت است. شما اگر نپذیرید ــ  نه به معناى انکارـ  بر شما حجت نیست؛ چون می‏گویید ما حرف تو را از این فرمایش‏ها نمی‏فهمیم. پس اگر کسی نپذیرد که مسأله این‏طور است، عیبی بر او نیست، مگر خدای ناکرده اصلاً کسی بخواهد فضائل را انکار کند که آن دیگر مشکل است. ولی اگر کسی بگوید این‏طور که تو می‏گویی من نفهمیدم بلکه چنین می‏فهمم که دوباره روح و نفس (مثال به بالا) مثل وقت حیات تعلق گرفت و دستش را بالا آورد و مثل وقت حیاتش گفت: قتلاً قتلاً، اگر بگوید من این‏طور فهمیده‏ام مسأله‏ای است. بر چنین کسی سخن من حجت نیست. بر خود من حجت است که این‏طور فهمیده‏ام و نمی‏توانم این را انکار کنم و تابع حرف مخالفم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 202 *»

بشوم. مخالف هم نمی‏تواند تابع سخن من بشود.

پس همه‏ این دسته آیات همین‏طور است: و لاتحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون؛([121]) گمان نبرید کسانی‏که در راه خدا کشته ‏شده‏اند اموات و مردگان هستند، بلکه ایشان زنده‏اند و نزد پرورنده‏شان روزی می‏خورند.

مفسّران نتوانسته‏اند این حیات را بدون اشکال معنى کنند. بعضی گفته‏اند حیات برزخی است که شهداء در برزخ زنده‏اند. مگر فقط شهداء در برزخ زنده‏اند؟! هرطور حیاتی که برای شهداء می‏گویید برای دیگران هم هست. این چه حیاتی‏ است؟ بعضی گفته‏اند آثار شهداء زنده است.([122]) اینکه حیات نیست، درست است که خود شهادت در بین خلق اثر می‏گذارد و آنها به اثرشان فراموش نمی‏شوند؛ همه‏ اینها سرجایش درست است. اما خداوند کلمه‏ احیاء فرموده که هیچ‏کدام از این نظرها نیست. حیات دارند ولی شما این حیات را نمی‏فهمید و درک نمی‏کنید که به چه نحو است.

یکی از مفسّران سنی بعد از آنکه معانی مختلفی را برای احیاء ذکر کرده، احتمال دیگری هم داده بود و آن این است که گفته ممکن است که یک‌نوع حیاتی برای شهداء باشد که ما راه نمی‏بریم. البته همین‏طور است، برای شهداء حیاتی هست و آن حیات را ما راه بردیم و به برکت فرمایش‏های بزرگانمان فهمیدیم.

شهیدِ فی سبیل الله در مرحله‏ اول محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ هستند، در مرحله‏ دوم انبیاء و در مرحله‏ سوم کاملانند. ایشان اگرچه در رختخواب بمیرند بعد از مرگ کشته‏ شده‏ فی سبیل الله هستند. برای آنان در مردن و کشته‏شدن خلوص نیت است و واقعاً فی سبیل الله است. ایشان وقتی‏که مُردند و کشته ‏شدند به‌حسب مراتبشان، حیات این بدن عنصری برایشان باقی است. اگر خدا مصلحت بداند آثاری از این

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 203 *»

حیات عنصری ظاهر می‏شود؛ مثل تکان‏خوردن بدن‏های شهداء کربلا در نزد نداء سیدالشهداء، یا تکان‏خوردن بدن سلمان در نزد امیرالمؤمنین؟ع؟. اگر حضرت اجازه می‏داد، برمی‏خاست و مثل وقت حیاتش دست امامش را می‏بوسید و مقامات و فضائل او را اظهار می‏کرد. همین‏طور این بدن انبیاء و بدن محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ به‌حسب رتبه‏ خودشان حیات دارد. این حیات هم همان حیاتی است که در دوران زندگی داشته و همان حیات باقی است. همین‏طور در بدن‏های هورقلیایی ایشان همان حیات باقی است.

بدن اصلی ایشان به‌حسب مراتبی که دارند چون تلطیف شده است به جای خودش ملحق می‏شود. پس روح (مثال به بالا) هم به بدن اصلی محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ تعلق می‏گیرد، هم به بدن‏های اصلی انبیاء و هم به بدن‏های اصلی کاملان شیعه. از این جهت در تفسیر آیه‏ کلّ شی‏ء هالک الّا وجهه([123]) در معنای وجهه شیعه هم رسیده است.([124]) شیعیان کامل هم به‌حسب مرتبه‏ خودشان در برزخ تلطیف می‏شوند. از این مراتب تعبیر آورده شده به اینکه گاهی می‏گویند لحظه‏ای، گاهی سه روز و گاهی چهل روز.([125]) این تأخیرها به‌حسب مراتبی است که دارند.

چون می‏خواهم این بحث را همین‏جا تمام کنم و دیگر مطلب را خاتمه بدهم، بقیه‏ عبارت امیرالمؤمنین؟ع؟ را می‏خوانم. عبارت بعدی حضرت در نهج البلاغه این بود: و یبلی من بلی منّا و لیس ببال، یعنی آنکه از ما پوسیده می‏پوسد و پوسیده نیست. معنای این فرمایش چیست؟ اینجا هم خیلی سخن گفته‏اند و توجیهاتی کرده‏اند که نفوسشان زنده است یا اجساد اصلیشان زنده است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 204 *»

یعنی اگر شما به‌حسب ظاهر این بدن عنصری در این قبر را ندیدید، یا امام خودش خواست و آن را متفرق کرد و آن هم متفرّق شد، فکر نکنید در اثر تعلق و حکومت عواملِ اینجایی مثل بدن‏های شما پوسید، آن نپوسیده است. اگر متفرق هم بشود، به آن پوسیده گفته نمی‏شود، چون به اختیار و اراده‏ خودش متفرق شده است. اگر به عوامل موجود در این عالم متفرّق می‏شد، پوسیدگی صدق می‏کرد، ولی با آنکه به ظاهر متفرق شده است یا دیده نمی‏شود، اما اینها پوسیدگی نیست و پوسیده نشده، بلکه خود امام خواسته که این بدن عنصری را تفرق داده و پراکنده کرده یا لطیفش نموده است به‌طوری‏ که شما که نگاه می‏کنید می‏بینید نیست و می‏گویید پوسید، ولی نپوسید بلکه خودش خواست و تلطیفش ‏کرد که شما نمی‏بینید. پس پوسیده نیست. یا خودش خواست و متفرقش ‏کرد، ولی شما فکر می‏کنید که پوسید، بلکه نپوسیده و به عوامل عنصری از بین نرفته است.

برای بدن هورقلیاییش هم که در دوران برزخ مرتب تصفیه رخ می‏دهد و اَعراض برزخی از بدن‏ها کنار می‏رود و تفرق دست می‏دهد، همین‏طور است. برای بدن عنصری امام در قبر عنصری پوسیدگی نیست، آنجا هم همین‏طور است. بدن اصلی هم که معلوم است که اصلاً نپوسیده و نخواهد پوسید. آن که معلوم است. معنای این عبارت این است.

الحمدلله طبق این طرحی که از نظر خودم عرض کردم، تمام آیات، روایات و فرمایش‏های مشایخ عظام+ جمع می‏شود. هرکدام در جای خودش محفوظ است و هیچ‏یک با دیگری معارض و مخالف نیست. الحمدلله هیچ از غلوّ و کفر هم سر درنمی‏آورد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 205 *»

مجلس 13

 

(شب يکشنبه  5 ذى‌القعدة‌الحرام  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r تتمیم بحث قبل درباره‏ حیات بدن عنصری ائمه؟عهم؟

r چرا ائمه؟عهم؟ دفن می‏شوند؟

r بازگشت به بحث درباره‏ بدن هورقلیایی

 

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 206 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در مباحث مربوط به شناخت مرتبه‏ هورقلیایی بودیم و اینکه امامان معصوم؟عهم؟ به‌جز امام زمان صلوات الله علیه از دنیا رحلت فرموده‏اند. بدن خود را در این عالم القاء کرده‏اند و مرتبه‏ مثال به بالا تا فؤاد از بدن‏های ایشان مفارقت کرده است. اما امام زمان صلوات ‏الله‏ علیه اگرچه غائب شده‏اند اما بدن خود را القاء نکرده‏اند. بدن عنصری ایشان در این عالم عناصر موجود و به مرتبه‏ مثال و بالاتر از آن زنده است. مرتبه‏ هورقلیایی ایشان هم به مرتبه‏های بالاتر زنده است. این بدن‏های ایشان و مراتب عالی‏ترشان مرکّب با هم موجود است.

حی‏بودنِ امام زمان؟ع؟ و اینکه حیات دارند به همین معنى است که بدن عنصری و بدن هورقلیایی ایشان علاوه بر حیات خود بدن‏ها، روح مطهر آن بزرگوار؛ ـــ  یعنی از مرتبه‏ مثال به بالا ـــ‌  به این بدن‏ها تعلق دارد و در آنها حاکم، متصرّف و مدبّر است. معصومین گذشته؟عهم؟ روح مطهرشان (از مرتبه‏ مثال به بالا) تعلق خود را از بدن عنصری و بدن هورقلیایی ایشان برداشته است. بدن عنصری و بدن هورقلیایی ایشان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 207 *»

در عالم خودش القاء شده است؛ یعنی بدن عنصری خود را در این عالم عنصری القاء کرده و افکنده‏اند و بدن هورقلیایی خود را در عالم و عرصه‏ هورقلیا که از آن به قبر تعبیر آورده می‏شود، افکنده و القاء فرموده‏اند. روح مطهرشان (از مثال به بالا) هم در بهشت‏های خودشان به بدن‏های اصلی و آخرتیشان تعلق گرفته است. آن دو به‌طور ترکیب وجود دارند، اما این دو بدن را القاء کرده‏اند.

بحث در شناخت مرتبه‏ هورقلیایی بود که سخن به این مطلب کشید. خواستیم این مطلب را تمام کنیم و وارد بحث خواب و کیفیت آن شویم. زیرا شناخت مسأله‏ خواب قدری مطلب را برای ما روشن می‏سازد. البته مقداری هم در آن مطلب بحث کرده بودیم،([126]) ولی باز هم یکی دو عبارتی در تأیید مطالب قبلی دیدم که به عرض می‏رسانم.

بحث قبلی در شناخت این فضیلت ائمه؟عهم؟ بود که فرموده‏اند: انّ میّتنا اذا مات لم‏یمت و انّ قتیلنا اذا قتل لم‏یقتل. مباحث و تحقیقاتی بیان شد و فرمایش‏هایی دیده شد. خواستیم بحث را تمام کنیم و بگذریم که عبارات و مطالب جدیدی ملاحظه شد که لازم است این توضیح را در این مجلس بیان کنم. ان‏شاءالله از مجلس بعد وارد بحث خودمان می‏شویم. عبارتی از آقای مرحوم کرمانی­ است و دیگر حدیث شریفی است که تا اندازه‏ای با مطالب مناسبت دارد و توضیحی لازم است.

ما می‏گوییم در نوع ما انسان‏ها وقتی‏که قبض روح می‏شویم، چون حیاتِ بدن عنصری ضعیف است، آهسته‏آهسته از بین‏ می‏رود و این بدن متلاشی می‏شود. اما بدن هورقلیایی و برزخی تقریباً از ابتداء حالت احتضار بالفعل می‏شود و آثار آن بروز می‏کند؛ مانند دیدن ملائکه یا شیاطین، دیدن معصومین صلوات الله علیهم اجمعین، دیدن مقامات هورقلیایی اشیاء و اعمال. از حالت احتضار اینها را مشاهده می‏کند،

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 208 *»

بعد کم‏کم قوی می‏شود و قوت می‏یابد تا مرگ عارض می‏شود. همین‏طور در قبر رو به قوت است.

بدن هورقلیایی به حیاتی  که خودش دارد زنده است. اگرچه روح از او قبض شده است، ولی همان بدن برزخی نعمت‏هایی را که در قبر برایش فراهم شده است احساس و ادراک می‏کند و از آنها لذت می‏برد. همچنین اگر مؤمن نیست یا تائب از دنیا نرفته، از عذاب‏هایی که برای او است احساس و ادراکِ درد و اَلَم می‏کند. اما روح (مثال به بالا) اگر مؤمن است در بهشت، و اگر مؤمن نیست در جهنم به‏سر می‏برد. این اصل مطلب است.

به مناسبت درباره‏ معصومین؟عهم؟ سخن به میان آمد که وقتی ایشان قبض روح می‏شوند، به کشتن یا به مسمومیت و زهر خورانیدن، روح مطهرشان از بدن مطهرشان قبض می‏شود. بدن عنصری ایشان به همان حال حیات و زندگیشان باقی است؛ یعنی حیاتش ضعیف نمی‏شود و هر کمالی ‏که برای آن حیات است، مانند وقت زندگی برایش باقی می‏ماند. این بدن هیچ فرق نمی‏کند. ادراک و شعورش مربوط به همان حیات استخراج‏ شده از خودش است، از این جهت برایش باقی می‏ماند.

به همین علت همین بدن مطهرِ عنصری امام؟ع؟ قرآن می‏خوانَد و قرآن می‏داند و به ماکان و مایکون علم دارد. رسول‏الله؟ص؟ بعد از وفات، رحلت، غسل و تکفین آنچه را که تا قیامت واقع می‏شود به امیرالمؤمنین؟ع؟ خبر دادند. فاطمه‏ زهرا؟عها؟ بعد از غسل و تکفین دو دست مبارک خود را به گردن امام حسن و امام حسین؟عهما؟ می‏اندازند.([127]) این کارها از همان حیاتی سرچشمه می‏گیرد که برای آن بدن‏ها است. همین‏طور سایر اموری که برای ائمه؟عهم؟ بعد از وفات و شهادتشان بیان شده از این قبیل است و همه و همه کارهایی است که از این بدن سرزده و به حیات عنصری

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 209 *»

همین بدن بوده است. دیگر تعلق روح نبوده است که خدا احیائی کرده و ایشان را زنده نموده باشد.

ایشان وقتی‏که مُردند مرده‏اند مگر اینکه خدا بخواهد و دوباره ایشان را احیاء کند و خودشان بخواهند که روحشان به این بدن تعلق بگیرد، البته مسأله‏ای نیست و مانعی ندارد و می‏توانند. چون حیات این بدن در ذرّه ذرّه‏اش وجود دارد، حتی اگر بخواهند یکی از ذرات آن بدن را زنده بفرمایند که روح (مثال و مرتبه‏های بالا) به آن تعلق بگیرد، می‏گیرد. نقصان و فتوری برای آن ذره رخ نداده است. آن مسأله در جای خود محفوظ است. اما حیاتی که در آن بدن عنصری است آن‏قدر با آن بدن مخلوط و ممزوج شده که اصلاً آن بدن صِرفُ الحیات شده است، به‌طوری ‏که حتی یک ناخن امام، یک موی امام مثل همه‏ بدن امام؟ع؟ است. از نظر حکم فرق نمی‏کند و تمامی آن حیات عنصری را دارا است و هیچ نقصانی در آن نیست.

نمی‏گوییم چون موی امام است زندگیش مانند زندگی بدن امام نیست، بلکه مو، گوشت، استخوان، پوست و ذرّه ذرّه‏ آن بدن عنصری به حیات عنصری زنده است. حیاتی که با ذرّه ذرّه‏ آن بدن ممزوج شده است و اگر به زهر بمیرد یا به شمشیر کشته‏ شود، آن حیات کم نمی‏شود و برایش فتور و نقصانی رخ نمی‏دهد و آن بدن احساس، ادراک و سایر کمالات دوران زندگیش را دارد و هیچ کم نمی‏شود.

پس دو مطلب در دست است، یکی راجع به شناخت حیات عنصری امام؟ع؟ و حلّ مسأله‏ انّ میّتنا اذا مات لم‏یمت و انّ قتیلنا اذا قتل لم‏یقتل. این مسأله الحمدللّه با فرمایش‏های موجود روشن بوده است، اما بعضی، مطالبه‏ فرمایش صریح می‏کردند. الحمدللّه به چند عبارت برخورد کردیم.

دیروز به مناسبت سؤالی که شده ‏بود فکر می‏کردم، و مجموعة الرسائلی از آقای مرحوم کرمانی­ در کنارم بود. چون در رساله‏ای فرموده بودند که روح معصومین؟عهم؟

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 210 *»

به ابدان ایشان عود می‏کند، معلوم شد که بدن اصلی و آخرتی امام مراد است که روح به آن عود می‏کند. چون اُخرویت بدن استخراج شده است اصلاً مفارقت معنى ندارد. آن مسأله‏ای دیگر بود.

چون برخی رساله‏های آقای مرحوم کرمانی­ تازه چاپ شده است آنها را مطالعه نکرده بودم. در ضمن مطالعه‏ این مجموعة الرسائل بی آنکه پی مطلبی بگردم ناگاه به رساله‏ای مناسب با بحثمان برخورد کردم. خیلی مربوط است و لازم است که این مطلب را بیان کنم تا ان‏شاءالله به برکت این فرمایش‏ها حلّ همه‏ مشکلات بشود.

در صفحه‏ 190 از مجموعة الرسائل 67 سؤالی است که چرا خداوند در شریعت فرموده که اگر به بدن انسانِ مُرده پس از سردشدن دست زدیم، غسل مسّ میت واجب است، اما در حیوانات غسل مسّ میت لازم نیست؟ حتی اگر به بدن حیوان مرده دست خشک بزنیم و بدنش هم خشک باشد، شستن هم واجب نیست، با آنکه انسان اشرف و افضل مخلوقات است. چرا باید این‏طور باشد؟ سؤال این است. بعد سائل می‏پرسد که درباره‏ ائمه؟عهم؟ چگونه است؟ آیا اگر بعد از موت ایشان دست به بدنشان زده ‏شد غسل مسّ میت واجب است یا نه؟ آیا حکم بدن سایر انسان‏ها را دارد یا نه؟ سؤال خیلی جالب است.

جوابی که می‏فرمایند حدود دو صفحه است که من نقل نمی‏کنم، خودتان مراجعه می‏کنید. اجمالش این است که حیاتی که در بدن حیوان یا انسان پیدا می‏شود، حیات عنصری فلکی است. چون مبدأ این حیات، فلک است، هرچه حیات لطیف‏تر باشد، به مبدأ نزدیک‏تر و اتصالش نیز شدیدتر و قوی‏تر است. بنابراین حیات انسان قوی‏تر است، چون انسان از حیوان به مبدأ نزدیک‏تر است و حیات فلکی که در بدنش پیدا می‏شود قوت بیشتری دارد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 211 *»

از طرفی قاعده این است که در هرجا اتصال شدیدتر است، اگر انفصال و انقطاعی پیش بیاید سقوط شدیدتر و بیشتر است. اگر کسی از بلندی بیفتد افتادنش شدیدتر است، اما اگر کسی از پایین‏تر بیفتد صدماتش کمتر است. چون حیات عنصری و فلکی انسان قوی‏تر است، موقع مرگ که حیات قطع می‏شود، انقطاع و انفصال شدیدتر است، پس این بدن دورتر می‏افتد و گندیده‏تر می‏شود و مرده‏ او از مرده‏ حیوان بدتر است. حیوان که از مبدأ حیات، انقطاع می‏یابد و انفصال پیدا می‏کند، چون در وقت زندگی، حیاتش ضعیف و اتصالش کم است وقتی‏که با مرگ قطع می‏شود انقطاعش هم کم است. در نتیجه مرده‏ حیوان در مُردن، تعفّن و نجاستش خیلی شدید نیست. پس حکم نمی‏شود که اگر کسی بدن حیوان مرده را مس کرد غسل کند. سپس وجه و علت باطنی این حکم را ذکر می‏کنند. یک علت ظاهری هم ذکر می‏فرمایند که برگشتش به همین است و فعلاً مورد بحث ما نیست.

آنگاه درباره‏ ائمه؟عهم؟ می‏فرمایند: «و امّا الائمّة؟عهم؟ فهم؟عهم؟ لاینقطع الروح عن اجسادهم» اما ائمه؟عهم؟ همین بدن‏های مطهر عنصریشان طوری است که روح از آنها انقطاع پیدا نمی‏کند، حیات عنصری بدن‏هایشان قطع نمی‏شود هر چند قطعه قطعه و پاره پاره بشوند. در اینجا همین روح حیوانی، فلکی و روح عنصری مراد است که در بدن است و این بدن به آن زنده است. «و ان قطعت اِرباً اِرباً فانّ اجسادهم روحانیّة فلکیّة قدتمثّلت بالصور البشریّة و لذا روی انّ میّتنا اذا مات لم‏یمت و انّ قتیلنا اذا قتل لم‏یقتل» چون جسدهای عنصری این بزرگواران روحانیت و فلکیت پیدا کرده است. اصلاً خود جسد روحانیت یافته و فلکیت دارد که به صورت بشری درمی‏آید. از همین جهت است که روایت شده: انّ میّتنا اذا مات لم‏یمت و انّ قتیلنا اذا قتل لم‏یقتل.

اصلاً خود این عبارت، حدیث شریف را توضیح می‏دهد. همان‏طوری که عرض می‏کردم اینکه می‏فرمایند «مرده‏ ما وقتی‏که مُرد» مردنِ اول به این معنى است که مثال

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 212 *»

به بالا، یعنی روح تعلقش را برمی‏دارد و قبض روح می‏شود. معنای لم‏یمت «نمی‏میرد» این است که این حیات عنصری از بین نمی‏رود و باقی می‏ماند. کشته‏ شده‏شان هم همین‏طور است.

الحمد للّه ربّ العالمین از برکات این بزرگواران طوری است که تا کنون آنچه از فرمایش‏های بزرگان فهمیده‏ایم و برای رفقا نقل کرده‏ایم، به محکمات فرمایش‏های ایشان تأیید شده است. این مطلب هم که این‏قدر محل تشکیک قرار گرفته بود بحمداللّه با این بیان صریح روشن شد و دیگر مطلب تمام است. اگر کسی بعد از این تشکیک کند باید دیگر در عقایدش تجدید نظر کند، نه در این تعبیرها و این مطلب که الحمدللّه تمام است.

می‏فرماید: «أ لم‌تسمع انّ رأس الحسین؟ع؟ کان یحدّث و یقرؤ القرآن فمن ذا یقاس بهم؟» آیا نشنیده‏ای که سر حسین؟ع؟ سخن می‏گفت و قرآن می‏خواند؟ پس چه‏ کسی با ایشان مقایسه می‏شود؟ مشکل کار ما همین است که ائمه را با خودمان می‏خواهیم قیاس کنیم. می‏بینیم مرده‏ ما می‏افتد و دیگر هیچ چیزی نمی‏فهمد، می‏خواهیم همین حکم را برای بدن ائمه؟عهم؟ هم جاری کنیم. خیر، چنین نیست. «فهم اذا ماتوا لم‏ینقطع آثار المبدء عن اجسادهم»، می‏فرماید: «فهم اذا ماتوا» یعنی مردن قطعی است، مثال به بالا دیگر تعلق خودش را برمی‏دارد و قبض می‏شود. پس وقتی ایشان می‏میرند آثار مبدأ از بدن‏ها و جسم‏های ایشان برطرف و قطع نمی‏شود. آثار مبدأ، یعنی آثار مبدأ حیات فلکی در اینجا می‏ماند. هرچه آثار برای حیات فلکی باشد، از این بدن‏ها سرمی‏زند و قطع نمی‏شود.

«و انّها ممازجة بلحمهم و دمهم و شعرهم و جلدهم ابداً ابداً» آن حیات عنصری فلکی همواره بی‌هیچ فتور و نقصانی با گوشت، خون، مو و پوستشان ممزوج شده است؛ یعنی این‏طور نیست که اگر مثلاً مدتی از مرگ بگذرد، یک‏ سال، دو سال، ده

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 213 *»

سال، صد سال بگذرد، دیگر آن جسم و جسد عنصری فتور پیدا کند و به تدریج حیاتش ضعیف بشود. خیر، ابداً ابداً، تا این دنیا دنیا است بدن عنصری امام؟ع؟ اگر تکه‏تکه هم شده باشد حیاتش ضعیف نمی‏شود. اگر یک تار مویش به دست بیاید، آن احساس، ادراک، حیات و همه‏چیز برایش هست. تمام آن آثار حیاتی که در وقت زندگی برای این حیات عنصریش بود، باقی است و هیچ کم نمی‏شود.

«ولکن یقتلون فیفصل اعضاؤهم و یقعون بلا حراک کالمیّت و یقبرون» می‏فرماید: ولی قتل را می‏پذیرند و کشته‏ می‏شوند و عضوهای بدنشان تکه‏تکه می‏شود و به‌حسب ظاهر بی‏حرکت مثل همین مرده‏های ما می‏افتند و در قبر دفن می‏شوند. اتفاقاً یکی از برادران همین مطلب را می‏پرسیدند که پس چرا دفنشان می‏کنند؟ ائمه؟عهم؟ را دفن نمی‏کردند و می‏گذاشتند همین‏طور باشند. عرض کردم اگر بنا باشد در قبر دفن نشوند و این بدن‏ها هم همین‏طور بماند، هیچ تغییر و فتوری برایش دست ندهد، بوی تعفّن برایش پیدا نشود و حتی بالاتر اگر مصلحت باشد برخیزند و راه بروند و سخن بگویند، مثل سر امام حسین؟ع؟ که سخن می‏گفت، همیشه سخن بگویند و راه بروند، مردم درباره‏ ایشان به انحراف‏های عقیده‏ای مبتلا می‏شوند و ممکن است قائل به الوهیت ایشان بشوند. هنوز با آنکه کشته‏شدن و دفن‏شدن را پذیرفته‏اند، عده‏ای علی‏اللّهی شده‏اند و سایر انحراف‏ها و غلوها برایشان پیش آمده است. پس مصلحت در همین بوده است.

«و کذا یقعون بالسمّ کالمیّت و یغسلون و یقبرون ولکن فی جمیع هذه الاحیان ابدانهم شاعرة حیّة لم‏ینقطع عنها آثار المبدء» به‌واسطه‏ زهرخورانیدن هم مثل میت بی‏حرکت می‏افتند و غسل داده و دفن می‏شوند. کلامی محکم و تمام است. می‏فرمایند: ولکن در همه‏ این حالات ـــ  قطعه قطعه شده، زهر خورده شده و افتاده ـــ  بدن‏های ایشان شعور دارد و زنده است ـــ  یعنی به حیات فلکی عنصری زنده است، ـــ  و آثار مبدأ از ایشان قطع نشده است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 214 *»

«آثار مبدأ» یعنی همه‏ مبادی همین‏طور تا مشیت برویم. مشیت تنزل که می‏کند حیات عنصری و فلکی آثارش پیدا می‏شود. هرچه حیات فلکی لطیف‏تر باشد آثار حیات و مشیت بیشتر ظاهر می‏شود. مشیت مبدأ شعور و ادراک است و یکی از مراتب خود ایشان مشیت است. آنگاه بدن عنصری ایشان با حیات عنصری در تبعیت همه‏ آن مراتب است؛ یعنی حتی در تبعیت مشیت کلی الهی است. حال آیا بعد از مردن فتور پیدا می‏کند؟ خیر، بدن ایشان؟عهم؟ به همان حالی که در زندگی داشته، به همان قابلیت، لیاقت و کمال به حیات عنصری کامل بی‏هیچ فتوری موجود است. پس بدن‏های ایشان در همه‌حال شعور دارد و زنده است و آثار مشیت از آنها انقطاع پیدا نمی‏کند.

«و من راجع الاخبار فی ذکر موت رسول‏الله؟ص؟ و فاطمة؟عها؟ و سائر الائمّة؟عهم؟ عرف ذلک بلا غبار فلایحتاج الی تفصیل».([128])  بعد می‏فرمایند: هرکس به اخباری که در وفات رسول‏الله؟ص؟ رسیده است رجوع کند، همان احادیثی که ذکر کردیم و حضرت فرمودند: مرا بعد از غسل و تکفین بنشان و بپرس، آنگاه تا قیامت از مایکون و آنچه می‏شود خبر دادند. اینها به همین حیات عنصری بود که هیچ استبعادی ندارد. همین‏طور اخبار وفات فاطمه‏ زهرا؟عها؟ و سایر ائمه؟عهم؟ و آثاری که بعد از شهادتشان بروز کرد، هرکس به آن روایات مراجعه کند مطلب را بی‏اشکال همین‏طور می‏یابد. پس احتیاج به تفصیل ندارد.

تا اینجا الحمدللّه مطلب ما هم تمام است و بیشتر از این سؤال و جواب لازم نیست. این یک مطلب که به شناخت بدن ائمه؟عهم؟ و حلّ حدیث شریف انّ میّتنا اذا مات لم‏یمت و انّ قتیلنا اذا قتل لم‏یقتل مربوط بود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 215 *»

زمینه‏ بحث خودمان این بود که بدن هورقلیایی در قبر عالم هورقلیا و در زمین عالم هورقلیا است. همان‌جایی را که بدن تکامل برزخیش را آغاز می‏کند تا به حدّ لطافت آخرت برسد «قبر» می‏نامیم.

در احادیث که تعبیر به قبر آمده است و تبقی طینته فی القبر مستدیرة،([129]) مراد از «در قبر»، همان زمین عالم هورقلیا و عالم برزخ است. چون بدن، زمینی است؛ یعنی از عناصر عالم هورقلیا است که در آنجا به نعمت‌های برزخی متنعّم یا به عذاب‏های برزخی معذّب است. قبرش روضة من ریاض الجنّة یا حفرة من حفر النیران([130]) است. تعبیر به قبر آمده، حال به هرطور و به هر هیئتی است، محل تعیّش و زندگی بدن هورقلیایی است. آن بدن یا به نعمت‏های برزخی تعیّش پیدا می‏کند، تلطیف و تکمیل می‏شود یا به عذاب‏های برزخی تلطیف می‏شود تا آخرتی گردد.

مقصود ما این است که روح در مقام خودش است. این مطلب را بارها گفته‏ام که دیگران متوجه این نکته نشده‏اند که ثواب و عقاب عالم برزخ را دو قسمت کنند روایاتی را که در بیان ثواب‏ها و عقاب‏های عالم برزخ رسیده دو قسمت کنند: یک قسمت اصلی مربوط به روح‏ها است که بعضی در بهشت‏ها و آسمان‏های عالم هورقلیا هستند، چون بهشت‏ها در آسمان‏ها است؛ یعنی از مثال به بالای مؤمن در بهشت و غیر مؤمن در جهنم قرار می‏گیرد. روح‏ها در بهشت‏ها و جهنم‏ها هستند که جایگاه عذاب‏ها و نعمت‏ها و ثواب‏های اصلی است. اما چون بدن هورقلیایی و تعیّناتش، چه ایمان و چه کفر در تبعیت روح است، پس شعاع نعمت‏های روح مؤمن برای بدنش و شعاع عذاب‏های روح کافر هم برای بدنش است.

خود بدن‏ها حیات هورقلیایی دارند؛ یعنی بدن‏هایی است که از آنها حیات

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 216 *»

عنصری فلکی عرصه‏ هورقلیا استخراج شده است بدون تفاوت مثل همین‏جا. چطور این بدن مجموعه‏ای از عناصر این عالم است که حیات عنصری فلکی دنیایی از آن استخراج شده است، در برزخ هم بدن هورقلیایی، مجموعه‏ای از عناصر عرصه‏ هورقلیا است که دارای حیات عنصری و فلکی هورقلیایی است. پس خود آن بدن از نعمت‏ها لذت می‏برد یا از عذاب‏ها اَلَم و عذاب می‏کشد.

نسبتاً روایات زیادی ذکر کردیم. قسمتی از این حدیث شریف را هم ذکر کردیم که ذکر آن موجب تکرار است([131]) ولی متوجه یک نکته‏اش شده‏ام و از این جهت دوباره آن را ذکر می‏کنم و آن نکته این است که در آن تصریح شده به اینکه خود بدن لذت می‏برد و خود بدن عذاب می‏کشد. ان‏شاءالله دقت می‏فرمایید.

حدیث در کتاب کافی است از سالم از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند: قال؟ع؟: ما من موضع قبر الّا و هو ینطق کلّ یوم ثلاث مرّات انا بیت التراب، انا بیت البلاء، انا بیت الدود. فرمودند: هیچ موضع قبری نیست مگر آنکه در هر روز سه بار سخن می‏گوید. دقت می‏فرمایید که خود زمین و خود قبر در هر روز سه بار سخن می‏گوید. مراد همان مقام برزخی و هورقلیایی این قبرها است. وقتی‏که قبر و زمین حرف می‏زند، آنگاه آیا بدن هورقلیایی که به حیات هورقلیایی زنده‏ شده نطق ندارد؟ و حرف نمی‏زند؟ می‏گوید: من خانه‏ خاکیم، من خانه‏ بلایم، من خانه‏ کرم‏هایم.([132])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 217 *»

قال؟ع؟: فاذا دخله عبد مؤمن قال مرحباً و اهلاً اما واللّه لقدکنت احبّک و انت تمشی علی ظهری فکیف اذا دخلت بطنی فَسَتَریٰ ذلک. وقتی‏که مؤمن می‏میرد و داخل قبر می‏شود، همان قبر به او می‏گوید: مرحبا خوش آمدی، جای خوبی آمدی. به خدا قسم تو را دوست می‏داشتم و حال آنکه بر پشتم راه می‏رفتی، حال چگونه خواهد بود که در دلم قرار گرفته‏ای؟ و به همین زودی دوستی مرا خواهی دید که با تو دوستم. قال؟ع؟: فیفسح مدّ البصر و یفتح له باب یری مقعده من الجنّة. می‏فرماید: بعد این قبر برای او تا جایی که چشمش کار می‏کند پهناور می‏گردد و برای او دری باز می‏شود که جایگاه خود را از بهشت می‏بیند. معلوم است، یعنی جایگاه روحش را می‏بیند که روحش در کجا قرار گرفته است. بهشت برزخ را به او نشان می‏دهند و از قبر بهشت برزخ را می‏بیند که جایگاه روحش کجا است و بدن اینجا است.

قال؟ع؟: و یخرج من ذلک رجل لم‏تر عیناه شیئاً قطّ احسن منه فیقول یا عبد اللّه مارأیت شیئاً قطّ احسن منک، فیقول انا رأیک الحسن الّذی کنت علیه و عملک الصالح الّذی کنت تعمله. از همان قبر شخصی برایش نمودار می‏شود که مثل او را به زیبایی ندیده است. مؤمن می‏گوید: ای بنده‏ خدا من از تو زیباتر ندیده‏ام. می‏گوید: من هستم آن عقیده‏ خوب تو که داشتی و عمل صالح تو که انجام می‏دادی.

قال؟ع؟: ثمّ تؤخذ روحه و توضع فی الجنّة حیث رأی منزله. ثمّ یقال له: نم قریر العین فلایزال نفحة من الجنّة تصیب جسده و یجد لذّتها و طیبها حتی یبعث. البته تا به اینجا گویا همان موقعی است که در قبر سؤال می‏شود و روح تا کمر به بدن برزخی برگشته است. پس روح با این بدن برزخی می‏بیند. سپس روحش گرفته می‏شود و در بهشت قرار داده می‏شود. مراد جدایی روح و بدن است که روح ـــ  یعنی از مثال به بالا ــ گرفته می‏شود و در بهشتی که دیده بود منزلش آنجا است، قرار داده می‏شود. بعد به بدن گفته می‏شود: آرام ‏بخواب، با چشم روشن و خیال راحت و شادمان، و مرتب

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 218 *»

نفحه و نسیمی از بهشت به بدنش می‏رسد و بدن لذت آن نفحه و طیب، خوبی و خوش‏بویی آن را احساس و درک می‏کند و می‏یابد، تا وقتی‏که برای آمدن به دنیا که رجعت است و یا برای آخرت برانگیخته شود.

قال؟ع؟: و اذا دخل الکافر قالت لا مرحباً بک و لا اهلاً، وقتی‏که کافر می‏میرد و او را در قبر می‏گذارند، معلوم است روح برای سؤال و جواب به بدنش برمی‏گردد. قبرش به او می‏گوید: خوش نیامدی و جای خوبی نیامدی. اما واللّه لقد کنت ابغضک و انت تمشی علی ظهری فکیف اذا دخلت بطنی، سَتَریٰ ذلک. آگاه ‏باش، به خدا سوگند بر تو خشم می‏ورزیدم در حالی‏ که بر پشتم راه می‏رفتی، اکنون که در دلم قرار گرفته‏ای چه خواهد بود. به زودی خشم مرا خواهی دانست. قال: فتضمّ علیه فتجعله رمیماً و یعاد کما کان و یفتح له باب الی النار فیری مقعده من النار. قبر بر او فشار می‏آورد تا آنکه او را از شدت فشار خاک می‏کند، به تعبیر ما آردش می‏کند. دوباره به حال اول همان‏طور که بود، برمی‏گردد و دری به آتش گشوده می‏شود. پس جایگاه خود را در آتش می‏بیند.

ثمّ قال: ثمّ انّه یخرج منه رجل اقبح من رأی قطّ. بعد فرمودند در همان قبر شخصی برای او آشکار می‏شود که زشت‏ترین شخصی است که تاکنون دیده است. قال: فیقول یا عبد اللّه من انت؟ مارأیت شیئاً اقبح منک. قال: فیقول انا عملک السیّئ الّذی کنت تعمله و رأیک الخبیث. می‏گوید: تو که هستی که زشت‏تر از تو ندیده‏ام؟ امام فرمودند: می‏گوید من همان عمل بد تو هستم که انجام می‏دادی و عقیده و رأی خبیث و ناپاک توام ‏که به آن معتقد بودی و رأی می‏ورزیدی. قال: ثمّ تؤخذ روحه فتوضع حیث رأی مقعده من النار. ثمّ لم‏تزل نفحة من النار تصیب جسده فیجد ألمها و حرّها فی جسده الی یوم یبعث، امام فرمودند: بعد روحش گرفته می‏شود و در آن جایگاهی که در آتش و از آتش دید، قرار داده می‏شود. معلوم است که برزخ است. بعد مرتب حرارتی از جهنم و آن آتش می‏وزد و به بدنش می‏رسد که الم و درد و حرارت آن را همین جسد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 219 *»

می‏یابد. معلوم است که فاعل یجد هم باید خود جسد باشد نه آنکه روح در جسد می‏یابد. روح در جای خود عذاب خود را می‏کشد، شعاع آن عذاب را هم به تبعیت جسد می‏چشد، چون تعیّن کفری جسد در تبعیت روح است. و یسلّط اللّه علی روحه تسعة و تسعین تِنّیٖناً  تنهشه لیس فیها تنّین ینفخ علی ظهر الارض فتنبت شیئاً.([133]) خدا بر روح او نود و نه افعی مسلط می‏کند که او را می‏گزند. هریک از آن افعی یا اژدهاها طوریند که اگر بر روی این زمین بدمند و فوت بکنند دیگر زمین علفی نخواهد رویانید. این‏طور زمین را می‏سوزاند.

از نظر بحث ما تا همین قسمت حدیث کفایت است که ما نسبت لذت و الم‏ها را به همین بدن می‏دهیم. پس القبر روضة من ریاض الجنّة یا حفرة من حفر النیران مربوط به این است که با آنکه روح گرفته شده اما حیات برای آن بدن برزخی باقی است. ادراک می‏کند، شعور دارد، سخن می‏گوید، زشتی و زیبایی را درک می‏کند، خوبی و بدی را احساس می‏کند و می‏یابد.

حال چه مقدار و کیفیتش به چطور و تا چه اندازه است، اینها دیگر جزئیات بحث است که لازم هم نیست رسیدگی کنیم، تا تعمّق نشود و بی‏استناد سخنی گفته نشود. به همین مقدارها اکتفاء می‏کنیم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 220 *»

مجلس 14

 

(روز  پنجشنبه  5 شعبان‌المعظم  1408 هـ ق)

 

 

r تجدید عهد با امر امام؟ع؟

r ترجمه‏ حدیث سَدیر صیرفی

r  اشاره‏ حضرت صادق؟ع؟ به غیبت حضرت عیسی و شباهت آن  به غیبت
حضرت مهدی؟عج؟

r توضیح حضرت صادق؟ع؟ درباره‏ طول غیبت

r تشابه کیفیت غیبت و کیفیت معراج و معاد

r بیان نظر بزرگان+ در مورد جسم

r مراحل تلطیفی جسم از دیدگاه علوم طبیعی

r سابقه‏ کلمه‏ هورقلیا در کلمات حکماء پیشین

r بیان یک مثال برای مراحل تکاملی جسم انسان

r ترغیب و تشویق برای فراگیری ویژگی‏های مکتب

r بیان ولادت حضرت موسی؟ع؟ و تطبیق آن با امر ولادت حضرت حجت؟عج؟

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 221 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

([134])سیره‏ حسنه‏ بزرگان ما+ بر این جاری بوده که در مواقع اجتماع مؤمنان، خصوص در ایام ماه رمضان و چند روزِ قدر از ظهور و دولت بقیةاللّه صلوات ‏اللّه ‏علیه یاد می‏فرمودند و با این اصل ایمانی تجدید عهد می‏نمودند. بیشتر متذکر این مطلب بودند تا کهنه نشود و از خاطرها نرود؛ اگرچه جمیع طاعات و همه‏ کارهای خوب که بندگان می‏کنند، تجدید عهد و احیاء امر بقیة‌اللّه؟ع؟ است. ما هم امیدواریم که در احیاء امر آن حضرت کوشا باشیم و در یاد امر آن حضرت به‏سر ببریم.

در این اخیر موفّق بودیم که در برخی اوقات از قبیل ماه مبارک شعبان، یا گاهی در ماه مبارک رمضان با امر امام؟ع؟ تجدید عهد می‏کردیم و امر آن حضرت را ذکر می‏نمودیم. آیه شریفه بقیّة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین مورد گفتگو و بررسی ما بود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 222 *»

در آغاز که این بحث را شروع کردیم، ابتداء کردیم به حدیث شریفی از حضرت صادق؟ع؟ در امور مربوط به بقیةاللّه؟ع؟. موقعی که برای زیارت شما برادران عزیز عازم بودم و می‏دانستم که چند روزی مزاحم اوقات شریف هستم، به فکر افتادم که چه مطلبی را عنوان کنم. مطالب گوناگونی به ذهنم خورد اما آنچه را که بیشتر لازم دیدم، متذکرشدنِ امر حضرت و ادامه‏ همان بحث بود.

در این روزها می‏خواستم این حدیث شریف را از آن قسمتی که ادامه‏ بحث قبلی ما بود، شروع کنم. اما در اینجا جریانی پیش آمد و با حادثه‏ای برخورد کردم که ناچارم مطالب گذشته‏ای را که داشته‏ایم به‏طور اجمال و فشرده عرض‏کنم تا این جریان هم روشن گردد.

امروز هم روز ولادت حضرت سجاد؟ع؟ است و می‏دانیم آن بزرگوار در دوران عمر بعد از حادثه‏ کربلا چقدر در فکر امر بقیةاللّه بودند، زیرا وجود مبارک مهدی صلوات اللّه ‏علیه منتقم است. به انتقام‏هایی که به دست مختار واقع شد، برای این بزرگوار و سایر اهل ایمان تشفّی دل حاصل نگردیده، بلکه تا قیامت حاصل نخواهد شد. اما آنچه را که بیشتر انتظار داشتند و متذکّر بودند امر بقیةاللّه و انتقامی بود که آن حضرت خواهند کشید. پس اگر امروز این بحث شروع می‏شود مناسبتش این باشد که با وجود مبارک امام سجاد؟ع؟ در انتظار امر بقیةاللّه؟ع؟ همراه شده‏ایم.

حدیث شریف را مرحوم مجلسی از اکمال الدینِ مرحوم صدوق نقل می‏کند.  اصل حدیث در کتاب بحارالانوارِ چاپ‏های جدید، جلد 51 صفحه‏ 219، به عربی است که من به فارسی نقل می‏کنم. سدیر صیرفی می‏گوید: من و مفضل بن عمر و ابوبصیر و ابان بن تغلب بر مولایمان حضرت صادق صلوات الله علیه وارد شدیم. دیدیم حضرت روی خاک نشسته‏اند و بر تن حضرت لباس پشمینه‏ای است که نوع آن را خیبری می‏گفتند. یقه‏اش طوق‏مانند بود و گشاد نبود و آستین‏های حضرت کوتاه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 223 *»

بود. آن بزرگوار مانند گریه‏کردن شخص سرگردانِ بلادیده‏ مصیبت‏زده‏ای که دارای دلی سوزان است گریه می‏کرد. از چهره‏ مبارکش اندوه و غم می‏بارید، دگرگونی و تغییر بر عارض مبارکش آشکار بود، اشک‏ها اطراف چشم مبارکش را آزرده بود.

او فرزندی به نام مهدی را خطاب می‏کرد که بعد از این خداوند به حضرت عسکری بعد از حضرت هادی و حضرت جواد و حضرت رضا و حضرت کاظم عنایت می‏کرد. او را یاد می‏کرد و او را به اسم آقای من می‏خواند. می‏فرمود و می‏گفت: ای آقای من غیبت تو آسایش مرا برطرف کرده، زندگی را بر من تنگ کرده و راحت دل را از من برده است. ای آقای من، غیبت تو مصیبت‏های مرا به دردهای ابدی متصل کرده و به از دست‏دادن هریک از حجت‏های خدا بعد از دیگری به‌طوری که جمع آنها متفرق‏ می‏گردد. به هر قطره‏ اشکی که از چشمم می‏ریزد و هر ناله‏ای که از سینه‏ پردرد من از بلاها و مصائب وارد شده‏ بر من خارج می‏گردد، احساس نمی‏کنم مگر اینکه در نظرم می‏آید مصائبی که چقدر بزرگ است آنها! و مشکلاتی که چقدر بزرگ است آنها! یعنی می‏بینم که اشکم کم و ناله‏ام در برابر بزرگی آن مصائب اندک است.

سدیر می‏گوید: این حالت را که در امام دیدیم نزدیک بود عقل‏ها از سر ما پرواز کند و دل‏های ما از شدت غم در این حادثه کنده شود. فکر کردیم که بلاء و مصیبتی بر حضرت وارد گردیده که این‌طور اشک‏های آن بزرگوار را ریزان ساخته و این حالت غم را برای او فراهم کرده است.

امام صادق؟ع؟ ناله‏ای کرد که نزدیک بود از آن ناله سینه‏اش از هم بشکافد، شدت ناراحتی حضرت بسیار بود. به ما رو کرد و فرمود: من امروز صبح در کتاب جفر نگاه می‏کردم که مشتمل است بر علم منایا، بلایا، رزایا و علم ما‌ کان و ما یکون تا روز قیامت. خداوند آن را به محمّد؟ص؟ و ائمه‏ بعد از او مخصوص فرموده است. در آن کتاب درباره‏ ولادت‏یافتن قائممان و غیبت او، طول غیبت، طول عمر او و گرفتاری

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 224 *»

مؤمنان در آن زمان‏ها دقت می‏کردم و همچنین پیداشدن شک‏ها در دل‏هایشان از طول غیبتش و ارتدادیافتن بیشتر مردم از دینشان و کندن ربقه‏ طوق اسلام از گردن‏هایشان، همان‏طور که خدا خبر داده است: و کلَّ انسان الزمناه طائره فی عنقه، یعنی ولایت، و مردم در آن زمان‏ها از ولایت خارج می‏شوند. اینها را که دیدم، غم و اندوه دل مرا فراگرفت و غم‏ها بر آن وارد شد.

عرض کردیم: یا ابن رسول‌اللّه، ما را کرامت بخشید و به ما شرافت بخشید به این که ما را هم در آنچه از آن امور می‏دانید شریک فرمایید. فرمود: خداوند تبارک و تعالی در قائم ما سه چیز و سه سنت از رسولان قبل قرار داده است. این‏طور قرار داده که ولادت حضرت به سنّت ولادت‏یافتن موسی؟ع؟ باشد، غیبت امام به‌طور غیبت عیسی؟ع؟ باشد، طول غیبت را مانند طول عمر نوح؟ع؟ تقدیر کرده، و نیز عمر عبد صالح یعنی خضر ؟ع؟ را دلیل بر عمر طولانی قائم ما قرار داده است.

عرض کردم: این مطالب را برای ما روشن کنید. فرمود: اما ولادت موسی از این قرار بود که فرعون چون دانست که زوال مُلکش بر دست او خواهد بود، دستور داد که کاهنان را حاضر کردند و از راه حساب و کهانت دانستند نَسب موسی از کجا است و از بنی‏اسرائیل است. دستور داد زن‏های حامله‏شان را بگیرند و شکم‏های آنها را پاره کنند. در طلب موسی متجاوز از بیست هزار فرزند کشته ‏شد، اما نتوانست به موسی دست بیابد؛ چون خداوند موسی را محافظت فرمود.

همچنین بنی‏امیه و بنی‏عباس و همین‏طور همه‏ اُمراء و جبّاران روزگار می‏دانند که زوال ملکشان به دست قائم از ما است و همه در مقام عداوت با او برآمده، شمشیرهای خود را در میان اهل‌بیت رسول‏الله گذارده و خواسته‏اند نسل آن حضرت را از بین ببرند، به طمع اینکه شاید بتوانند به مهدی دست پیدا کنند و قائم ما را بکشند. اما خدا نخواسته مگر آنکه امر او را مستور دارد و او را از تمام ظالمان و ستمگران مخفی نماید، تا

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 225 *»

آنکه نور او را تمام سازد، اگرچه مشرکان نپسندند و نخواهند.

در این حدیث شریف جهات مربوط به امر بقیةاللّه صلوات ‏اللّه ‏علیه که لازم است دوستان و مأمومان حضرت متوجه آنها باشند، ذکر شده است. آنها همین اموری است که حضرت صادق ذکر فرموده‏اند. ایشان برای خاطر شیعیان در این دوران غیبت کبرىٰ اشک می‏ریختند و گریه می‏کردند. مسأله‏ اول، مخفی‌بودن ولادت حضرت بود که بررسی شد و عرایضی در این ‏باره داشتیم.

مسأله‏ دومی را که امام مطرح می‏کنند غیبت امام؟ع؟ است. می‏فرمایند: اما غیبت عیسی ؟ع؟ این بود که یهود و نصارى اتفاق کردند بر اینکه عیسی کشته ‏شد. غیبت او را ندانستند و نفهمیدند و از این ‏جهت همه متفق هستند بر اینکه عیسی کشته‏ شد. اما خداوند آنها را تکذیب ‏می‏کند و می‏فرماید: و ماقتلوه و ماصلبوه ولکن شبّه لهم،([135]) نه او را کشتند و نه او را به‏ دار آویختند، مطلب بر آنها مشتبه شد، یا عیسی بر آنها مشتبه شد و شبیه عیسی را به دار زدند.

بعد می‏فرماید: غیبت قائم ما؟ع؟ هم همین‏طور است، چون نتوانستند معنای غیبت را بدانند از این جهت افکار و توهّماتی نادرست درباره‏ غیبت مهدی صلوات ‏اللّه ‏علیه در بین مردم پیدا شد. عدّه‏ای خواهند گفت وجود ندارد و در اثر طول غیبت منکر او می‏شوند. بعضی بدون دلیل و برهان می‏گویند هنوز ولادت نیافته است. عده‏ای قائل می‏شوند که ولادت ‏یافته ولی مرده و از دنیا رفته است. عده‏ای معتقد می‏شوند که امام یازدهمین عقیم بوده و فرزند برای او فراهم نمی‏شده است. عده‏ای از دین خدا خارج می‏شوند به اینکه می‏گویند امر ولایت و امامت از دوازده نفر هم می‏گذرد و به سیزده، چهارده و پانزده می‏رسد و همین‏طور صعود پیدا می‏کند. بعضی معصیت خدا را می‏ورزند و می‏گویند روح قائم؟ع؟ در هیکل‏های غیر خودش

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 226 *»

به نطق درمی‏آید و سخن می‏گوید. امام صادق؟ع؟ تا اینجا به امر غیبت اشاره می‏کنند و غیبت امام زمان؟ع؟ را به غیبت عیسی؟ع؟ تشبیه می‏فرمایند.

در مجلسی عده‏ای از شاگردان حضرت عیسی و خود حضرت بودند، وقتی‌که عده‏ای از یهود در آن خانه ریختند که عیسی را دستگیر کنند و حضرت را بکشند، شاگردان حضرت باخبر بودند. حضرت فرموده بودند که عده‏ای می‏آیند و می‏خواهند مرا بگیرند. من از این روزنه بالا می‏روم و به طرف آسمان صعود خواهم کرد، آنها دسترسی به من پیدا نمی‏کنند.

وقتی‌که مأمورانِ یهود برای گرفتن عیسی؟ع؟ به داخل خانه ریختند بعضی از شاگردان مشاهده کردند که عیسی؟ع؟ از آن روزنه‏ منزل به طرف بالا صعود فرمود. اما یکی از شاگردان به آن حضرت شبیه شد و به عیسی شباهت یافت و مأمورین او را گرفتند و به دار زدند. دیگران و مأمورانی که در آنجا بودند عیسی را نمی‏دیدند که به طرف آسمان صعود می‏کند و بالا می‏رود. غیبت عیسی؟ع؟ این‏گونه بوده و معنای غائب‏شدن آن حضرت این است.

امام؟ع؟ می‏فرمایند: امر قائم ما در غیبتش طوری تقدیر و قرار شد و به صورتی است که خدا برای عیسی قرار داده بود. چون صعود عیسی را به طرف آسمان ندیدند این اختلاف‏ها در بین یهود و نصارى و برخی از شاگردان او، و بعد هم بین آنها و قرآن و اسلام اختلاف پیدا شد. یهود گفتند ما او را به ‏دار زدیم و کشتیم. نصارى هم گفتند ما به چشم خودمان دیدیم که عیسی را به دار زدند. حال بعد از دارزدن و کشته‏شدن زنده‏ شده، مطلب دیگری است که می‏گویند. اما کشته‏شدن او را می‏گویند به چشم خود دیدیم، ولی حق این است که غیبت واقع شد، عیسی غائب شد و مأمورانِ یهودی او را ندیدند. فقط بعضی از شاگردانش دیدند که به طرف آسمان صعود فرمود و از آن روزنه بالا رفت.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 227 *»

مسأله‏ بعدی که امام؟ع؟ توضیح می‏فرمایند، طول غیبت است. می‏خواستم در این چند روزی که اینجا هستم، بحث طول غیبت را شروع کنم نه خود غیبت. چون بحث غیبت در مشهد مدت‏ها طول ‏کشید و درباره‏اش بسیار سخن گفتیم و طولانی شد. در آن بحث‏ها مسائلی را مطرح کردیم و به مطالبی اشاره نمودیم. ولی چون این جریان در اینجا پیش آمده است، ناچار شدم و تصمیم گرفتم و بعضی از برادران نیز فرمودند که این بحث مطرح بشود، نکند شبهه‏ای برای کسی پیدا شود، از این جهت به‌طور اجمال به این بحث می‏پردازیم و فکر می‏کنم کفایت می‏کند و بیشتر لزومی ندارد که درباره‏اش بحث نماییم.

توجه بفرمایید! مسأله‏ غیبت امام زمان صلوات ‏اللّه‏ علیه و کیفیت آن تقریباً مانند مسأله‏ معراج و مسأله‏ معاد است که فهمش به شناخت بدن و جسم مربوط می‏شود. مشایخ ما+ در امر معاد و معراج تحقیقاتی فرموده‏اند که برای اهل حق، راه حلّ مشکلات شد و راه ترقی و تکامل ایمان گردید و برای اعداء ایشان هم راه اعتراض، اشکال، انتقاد و تکفیر شد. دوستان خوشحال شدند و از این فرمایش‏ها بهره‏ بردند، دشمنان هم خوشحال شدند و راهی برای تکفیرکردن، کافرخواندن و خارجِ از دین گفتن و این‏گونه سخن‏ها پیدا کردند و به این وسیله مشایخ ما+ مورد تکفیر، دشمنی و عداوت قرار گرفتند.

ضروری اسلام و شیعه در مسأله‏ معاد این بود که معاد، یعنی برگشتن به آخرت و زنده‏شدن بعد از مردن، برگشتن روح به بدن‏ها و دیدن مکافات اعمال. این ضرورت اسلام است که معاد جسمانی است و فقط روحانی نیست. جسم هم برمی‏گردد و بدن هم زنده می‏شود. تا این اندازه ضرورت اسلام بود که اگر کسی جسمانی بودن معاد را انکار می‏کرد، او را کافر و خارج از اسلام می‏دانستند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 228 *»

مشایخ ما مطابق ضرورت تحقیق‏ کردند و فرمودند معاد هم روحانی است و هم جسمانی. روح به بدن برمی‏گردد، اما درباره‏ جسم و مراتب آن تحقیق نمودند و در نتیجه تمام مشکلات را برطرف‏ کردند. در مسأله‏ معاد مشکلی باقی نماند مگر آنکه به برکت نظریه‏ مشایخ+ حل شد. در صورتی که در مسأله‏ معاد مشکلات زیادی مطرح شده بود، به‏ گونه‏ای که بسیاری از حکماء از قبیل بوعلی سیناها نتوانسته‏اند معاد جسمانی را اثبات کنند، ولی می‏گویند چون شارع و شریعت فرموده که معاد جسمانی است ما تسلیم شریعتیم، اما دلیل عقلی نمی‏توانیم اقامه کنیم و راه نمی‏بریم به دلیلی که با آن جسمانی‏بودن معاد را اثبات کنیم. از این جهت می‏گویند ما متعبّدیم و چون شرع گفته روی چشم، می‏پذیریم.

معراج مسأله‏ دیگری بود که میان متفکران اسلامی مورد گفتگو بود که آیا معراج رسول‌خدا در خواب یا در بیداری بوده؟ با روح بوده یا روح با بدن همراه بوده است؟ در معراج اختلاف کرده‏اند. باز آنچه در شیعه ضرورت است این است که معراج رسول‌خدا؟ص؟ با جسم مبارکشان، حتی با لباس‏هایشان بوده است. در اینجا هم ضرورت همین است. اگر در شیعه کسی بگوید معراج رسول‌خدا با جسم نبوده، می‏گویند از ضرورت مذهب خارج است. اما چگونه این جسم توانسته است عوالم را طی کند؟ همه‏ متفکران شیعه از بیان این مطلب عاجز مانده‏اند.

مشایخ ما+ با بررسی مسأله‏ بدن و تحقیق در جسم، معراج جسمانی را نیز با دلیل عقلی ثابت فرمودند به‌طوری که هیچ اشکال و مشکلی پیش‏ نیامد و همه‏ مشکلات حلّ شد. اهل ایمان مسرور شدند و اهل عداوت هم مسرور شدند؛ چون نفهمیده، یا فهمیده و با غرض و مرض شروع به انتقاد، اعتراض و تکفیر کردند. پس ضرورت شیعه درباره‏ معراج، جسمانی‏بودن آن است. اما اینکه با چه جسمی و با چه کیفیتی و چگونه؟ این دیگر ضروری نبود و در این قسمت ضرورتی قائم نبود. اگر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 229 *»

کیفیت حرکت و صعود جسم بررسی شد، بدون آنکه جسم از جسم‏بودن خارج بشود که خلاف ضرورت نخواهد شد.

در مسأله‏ غیبت امام زمان صلوات ‏اللّه‏ علیه هم در میان شیعه اختلاف بود. اصلاً فهم مسأله‏ غیبت که چگونه غیبت واقع شد مطرح نبود. مشایخ+ این مسأله را هم مطرح نمودند و کیفیت غیبت را توضیح دادند. اهل ایمان مسرور و از این توفیق شادمان شدند و اهل عداوت هم شاد شدند که باز توانستند راهی برای انتقاد، تکفیر، اعتراض و اشکال پیدا کنند.

دقت بفرمایید! آنچه درباره‏ غیبت امام زمان در مذهب شیعه به حدّ ضرورت رسیده این است که آن حضرت مثل آباء معصومش؟عهم؟ از دنیا رحلت‏ نکرده و از دنیا نرفته؛ یعنی نمرده و روح از بدن مطهرش مفارقت نکرده است. اما سایر معصومین سیزده‏گانه؟عهم؟، روح مطهّرشان از بدنشان مفارقت کرده و رفته است، بدن آنها بدون روحشان و روحشان بدون بدنشان است. این ضرورت مذهب شیعه است که روحشان در بهشتشان و بدنشان در قبرشان است.

روح بقیة‌اللّه صلوات ‏اللّه‏ علیه از بدنش مفارقت نکرده و مانند وقتی‌که پدران آن بزرگوار زنده‏ بودند زنده ‏است. همان‏طور که آنها در موقعی که زنده ‏بودند روح در بدنشان بود، این بزرگوار هم تا وقتی‌که ظاهر شود و از ظهورش چند سالی بگذرد و بعد کشته ‏شود، تا آن‏وقت روح از بدن مطهّرش مفارقت نکرده و نمی‏کند. این ضرورت مذهب شیعه است و هرکس این مطلب را انکار کند و بگوید امام مرده و روح از بدنش مفارقت‏ کرده از ضرورت خارج است.([136])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 230 *»

اما غیبتش چگونه است؟ می‏گوییم به همان ‏گونه که معراج واقع شد، یا طی‏الارض واقع ‏شده و می‏شود که امام به لحظه‏ای از شرق عالم به غرب عالم می‏رود. امام در کمتر از لحظه‏ای همه‏ این عالم را می‏پیماید. طیّ‏الارض برای نوکران امام هم بوده، دیگر برای امام که معلوم است. معراج‏ رفتن هم که فقط مخصوص رسول‏اللّه نبود، امیرالمؤمنین هم که در خدمتش بود. هرجا رفت علی را برابر خود دید.([137]) آیا می‏شود علی معراج نکند و برای علی معراج نباشد؟ پس معراج، طیّ‏الارض و غیبت همه به یک مطلب برگشت می‏کند و آن این است که دانسته و فهمیده شود که بدن و جسم و مراحل تلطیف و لطافتش چیست؟ من ناچارم این مطلب را خیلی فشرده عرض کنم تا ان‏شاءاللّه به اصل مطلب بپردازم.

مشایخ ما این نظریه را در مورد جسم اظهار کردند که جسم یا بدن، یک مجموعه‏ جسمانی ترکیب ‏شده از عناصر است که روی‏هم‏رفته در اثر ترکیب، اعتدالی برای آنها فراهم ‏می‏شود که می‏توانند ظرف و قالب برای روح شوند که روح در آنها و با آنها اعمال و کارهای خود را به انجام رساند. آنگاه می‏گوییم که این بدنی است که به روح زنده شده است و کارهایی که از آن سرمی‏زند روح با آن واقع می‏سازد. این معنای بدن و جسم است. می‏شود گفت این عناصر یا ترکیب از این عناصر سه طور است، یا اینکه جسم با ترقی در اعتدال‏هایی که می‏یابد سه مرحله را طی می‏کند. هریک را که بگوییم درست است و از جسم‏بودن خارج نمی‏شود.

مثالی عرض می‏کنم تا ان‏شاءاللّه مطلب را نزدیک کند. مراحل تلطیفی همین ماده سه مرحله است: جرم، انرژی و کار. سه مرحله برای این ماده‏ فیزیکی هست. مرحله‏ اول این ماده، جرم است. الآن این چوب، این آب، این هوا، جرم است. همین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 231 *»

جرم را با عواملی تبدیل می‏کنند و حالتی برایش فراهم می‏کنند که انرژی می‏شود. ولی همین جرم است، نه کم شده و نه زیاد، فقط حالتش تغییر کرده و انرژی شده است. بعد همین انرژی که قوه و نیرو است، به کار تبدیل می‏شود.

اینها مراحل ترقی همین ماده است که ماده از ماده‌بودن خارج ‏نشده است. چون امروز اصل ثبات و دوام ماده معلوم است که چیزی از این عالم نه کم می‏شود و نه به آن اضافه می‏شود. تمام آنچه می‏بینید، تغییرات و تحوّلاتی است که بر پیکره‏ این عالم وارد می‏شود و دگرگونی‏هایی است که در حالت تکامل و تحوّل برایش پیدا می‏شود. این مثالی بود.

مشایخ ما+ قبل از پیداشدن این حرف‏ها فرموده‏اند: این جسم و این مجموعه، دارای سه مرحله از کمال و تکامل است. در یک ترکیب به آن ترکیب دنیایی یا عنصری می‏گویند که ترکیبی غلیظ و کدر است. فعالیت و آثارش محدود و زمینه کارش به عوامل، اسباب و ابزاری محدود است.

اگر کسی همین ترکیب را بتواند معتدل‏تر سازد، البته «معتدل‏تر سازد» توضیح می‏خواهد. اگر عناصر تشکیل دهنده‏ این مجموعه‏ جرمی، به یک طوری و با اسباب و عواملی بر اعتدالشان افزوده شود؛ یعنی هماهنگی این عناصر فعّال با یکدیگر در فعالیت بیشتر گردد، این هماهنگی بیشتر در فعالیت با یکدیگر و تأثیر و تأثر در یکدیگر و از یکدیگر را اعتدال بیشتر می‏گویند. اگر چنین اعتدالی برای این مجموعه‏ عناصر فراهم شود، خود این مجموعه حالتی پیدا می‏کند که نسبت به حالت قبل لطیف‏تر می‏گردد، به‌طوری که با این حواسّ ظاهری ما ادراک نمی‏شود و از تسلّط و تصرف آنها بیرون است. چنان‏که انرژی از تصرف ابزاری که با ماده و جرم سر و کار دارد خارج است. دیگر نمی‏شود با انبر آن را گرفت و با چاقو آن را برید و با غربال آن را الک کرد. اما خاک را با غربال الک می‏کنند. حتی آن را با ترازو نمی‏شود کشید و از کنترل

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 232 *»

این اسبابی که با جرم سر و کار دارد خارج می‏شود. باید طور دیگری با آن سلوک‏ کرد و با ابزار و اسباب دیگری با آن رفتار کرد.

پس هنگامی‏که جسم به این لطافت می‏رسد، فعالیتش گسترده‏تر می‏شود و نیروی خودش هم در فعالیت شدیدتر و قوی‏تر می‏گردد. اگر شما سنگی را روی این سقف بیندازید، چندان خراب نمی‏کند. اما اگر از آن نیرو استفاده کنید، می‏بینید که چه خرابی‏ها به بار می‏آورد. زمینه‏ فعالیتش زیادتر و قدرت فعالیتش بیشتر و گسترده‏تر می‏گردد.

اگر عوامل و اسباب به همین جسم تعلق‏ بگیرد و آن را در اعتدال عالی‏تری قراردهد؛ یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده‏ آن را هماهنگ‏تر سازد و آنها را در تأثیر و تأثر قوی‏تر کند، آن‏قدر این مجموعه‏ای که اسمش را جسم یا بدن گذارده‏ایم، لطیف می‏شود که دیگر هیچ قابل ادراک نیست. فعالیتش زیادتر و قدرتش در فعالیت بیشتر و دامنه‏ هستیش گسترده‏تر می شود. مشایخ ما نام این مراتب را جسم می‏گذارند که از جسم‏بودن و مرکب‏بودن از عناصر و اجزاء خارج ‏نشده و نخواهد شد. همیشه جسم جسم است و ماده ماده است. هرچه بر سر آن آورند از ماده‏بودن خارج ‏نمی‏شود.

امروز هم از نظر فیزیک مشهور است که می‏گویند ماده دو حالت دارد: حالت جرمی و حالت انرژی. این‏طور نیست که در حقیقت و هویت دو چیز متغایر و متباین باشند، بلکه یک حقیقت در دو حالت است، یا بگویید یک حقیقت در سه حالت. چه مانعی دارد؟ ممکن است بتوانند جلوتر بروند و اسم دیگری بر آن بگذارند و بگویند آن بالاتر است. ولی جسم از جسم‏بودن و از مرکب‏بودن و ترکیب‏شدنش از این اجزاء و عناصر خارج نشده است، اما می‏بینیم نوع کار، فعالیت‏ها و خصوصیت‏هایش تغییر می‏کند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 233 *»

چون ما این مباحث را در مشهد به‌طور مفصّل داشته‏ایم ممکن است که برای رفقاء مشهد باعث کسالت باشد. اما بعضی از برادران که نبوده‏اند و یا با این مباحث برخورد نداشته‏اند لازم است که به این عرایض من توجه داشته باشند.

مشایخ ما جسم را در حالت و نوع ترکیب اول اسمش را ترکیب دنیایی یا ترکیب عنصری یا ترکیب ظاهری گذاشته‏اند. نوع زندگی و تعیّش بدن را در این حالت، زندگی دنیایی، زندگانی عنصری و ظاهری بشری می‏نامند. این‏طور تعابیر دارند. در حالت دوم اسمش را جسم هورقلیایی و جسم برزخی می‏گذارند. عناصر و اجزاء تشکیل ‏دهنده‏ جسم را در آن حالت دوم، عناصر و اجزاء عالم هورقلیا می‏گویند.

این اسم هم ابتکار مشایخ ما نیست که بر ایشان اعتراض ‏کنند که اسم هورقلیا را از کجا آورده‏اید. کلمه‏ «هورقلیا» لغتی سُریانی است که در میان حکماء اسلامی سابقه‏دار است. سهروردی در کتابش کلمه‏ هورقلیا را به‌کار برده است([138]) و به عالم هورقلیا اشاره دارد. ملاصدرا اشاره دارد،([139]) ملاهادی سبزواری اشاره دارد([140]) و در کتاب‏هایشان کلمه‏ هورقلیا را نوشته‏اند. بعضی از این اشخاص، قبل از مشایخ ما بوده‏اند. کتب حکمتشان موجود است که عالم هورقلیا و دو شهر مشهور عالم هورقلیا، جابرسا و جابلقا را ذکر کرده‏اند. مخصوص مشایخ ما نیست که اعتراض‏ کرده‏اند و گفته‏اند که کلمه‏ هورقلیا را از کجا آورده‏اید، چه معنى دارد و چه لغتی است؟!

تعجب از بسیاری از این ملاها است که بی‏خبرند و آنها هم بر مشایخ ما اعتراض‏ کرده‏اند که چرا هورقلیا گفته‏اید؟ این چه کلمه‏ای است؟ که حتی برخی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 234 *»

نمی‏دانند چگونه اداء کنند، و هَوَرقلیا می‏گویند،([141]) این اندازه بی‏اطلاع هستند. در کلمات نوع حکماء گذشته این تعبیر هست.

اما نام حالت سوم جسم را ترکیب آخرتی، بدن آخرتی و جسم آخرتی گذاشته‏اند. عناصر تشکیل دهنده‏ جسم در آن حالت عناصر آخرتی است. زندگانی و نوع تعیّش جسم در آن حالت، زندگانی و تعیّش آخرتی است؛ زیرا جسم خوردن و آشامیدن دارد. جسم و بدن، مرتّب لازم دارد که به آن مدد جسمانی برسد که اسمش را رزق می‏گذاریم. در همه‏ این سه حالت به این‌گونه چیزها احتیاج دارد و باید پی‏درپی امداد شود و به آن رزق داده شود.

الآن این جسم ترکیب‏ یافته‏ بدن ما را می‏بینید. بدن ما در این حالت دنیاییش به مدد و رزق و به همین خوردن‏ها و آشامیدن‏ها و به این تنفّس‏ها به‌طور مرتب احتیاج دارد تا بتواند بر این حالت مجموعه و ترکیبی خودش باقی بماند. این بدن را در این زندگی و به این ترکیب کنونی بدن دنیایی، زندگی دنیایی، زندگی عنصری، بدن عنصری یا ترکیب عنصری می‏گویند، فرق نمی‏کند.

همین بدن ما از ابتداء مرگ تحت تصرف یک دسته عوامل دیگری قرار می‏گیرد که آنها را عوامل برزخی می‏نامند. آن عوامل عهده‏دارِ نگهداری جسم و بدن ما می‏شوند، اما در این ترکیب نگهداری نمی‏کنند. چون این ترکیب، آهسته‏آهسته متلاشی‏ می‏شود و متلاشی‌‏شدنش قبل از مرگ شروع شده است.

مرگ طبیعی را می‏گویم که از وقت ولادت هست، بلکه مطلب را جلو ببرم که از همان موقع تقسیم‏بندی سلّولی، نطفه با تلاشی و متلاشی‏شدن همراه است؛ یعنی ما از آن موقعی که حتی به وجود نطفه‏ای وجود یافته‏ایم، همراه با مرگیم و تا وقتی که می‏میریم، جلو می‏رویم. پس تلاشی از همان‏جا شروع می‏شود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 235 *»

عواملی که از سوی خدا مأمورند که این بدن ما را در ترکیب دیگری حفظ ‏کنند، آنها را عوامل برزخی می‏گوییم؛ همین‏طور که الآن این عوامل ظاهری مأمورِ حفاظت این بدن ظاهری ما هستند. تمام این عوامل و اسباب از آسمان‏ها، زمین، آب، خاک، گردش افلاک، همه و همه اسباب و عواملِ حفاظت این بدن‏های ما هستند. این بدن‏های ما در این ترکیب محفوظ می‏ماند و تا وقتی که عمر ما در این دنیا باقی است آنچه لازم است به آنها می‏رسد.

کسی به آن عوامل برزخی راه‏ نبرده و از آنها خبر ندارد. آن آسمان‏ها، آن زمین‏ها و آن عناصر مثل همین عالم است. یک عالمی است که آسمان‏ها، زمین و عناصرش و اسباب و ابزاری که خدا برای آن عالم و در آنجا فراهم‏کرده، مثل این عالم ما است اما به‌حسب خودش. آنجا هم مثل اینجا باران، هوا، نسیم، حرارت و برودت دارد. هرچه این عالم ما دارد آن عالم نیز دارد.

آن عالم را کسی ندیده و مشاهده نکرده است. فقط وقتی‏که کسی قدم به آن عالم می‏گذارد آنجا را می‏بیند. اولیاء خدا که در اینجا آنجا را دیده‏اند خبر داده‏اند. بزرگان ما هم که به نور محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ چشم بصیرتشان باز بوده است، آن عالم را دیده و برای ما گزارش داده‏اند. به آن عالم، «عالم برزخ» و «عالم هورقلیا» می‏گویند. افلاکش را «هورقلیا» می‏گویند و زمینش را به دو قسمتِ شرق و غرب تقسیم کرده‏اند؛ یکی را «جابرسا» و یکی را «جابلقا» نامیده‏اند. پس این عبارات مسأله‏ تازه‏ای نیست و این تعابیر به جایی صدمه نمی‏زند. اگر کسی این تعبیرات را نمی‏پسندد، نگوید و چیز دیگری بگوید. در روایات کلمه‏ جابلقا و جابرسا رسیده([142]) و کلمه‏ هورقلیا در کلمات حکماء گذشته بوده، رسیده و گفته ‏شده است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 236 *»

در سرزمین آن عالم، زیر آن آسمان‏ها و روی آن زمین و در کنار آن عوامل و اسباب و ابزاری که خدا در آن عالم فراهم کرده است، تا وقتی‏که دوران برزخ بگذرد و دوره‏ آخرت برپاگردد، بدن‏ها در یک ترکیب لطیف‏تر به‏سر می‏برند.

سپس همین‏طور که ما در اینجا از این سرزمین‏ها می‏روییم، بدن‏هایی از سرزمین آخرت می‏رویند و دارای ترکیب‏هایی از عناصر آخرتی هستند. زیر آن آسمان‏ها و روی آن زمین و در کنار آن‌همه عوامل به حیات و رشد خود ادامه می‏دهند؛ مثل همین‏جا رزق دارند، امداد می‏شوند، روزی داده می‏شوند و همه‏ نیازمندی آنها برطرف ‏می‏شود.

تفاوت فقط در لطافت و اعتدالِ فعالیت و قدرت فعالیت است. این بدن ما در اینجا بسیار محدود، ضعیف، نحیف، بیچاره و فقیر است، اما در برزخ این بدن ما به این فقر، ضعف و نحیفی نیست. ما در اینجا در برابر یک آتش مختصر نمی‏توانیم دوام بیاوریم. این انگشت ما در میان آتش مختصری نمی‏تواند دوام بیاورد. همچنین در برابر یک بو و رایحه‏ شدید نمی‏توانیم دوام بیاوریم، ممکن است ما را خفه کند. ممکن است بعضی روایح ما را بکشد. این بدن نمی‏تواند متحمّل بشود. اما در برزخ همین بدن مؤمن در قبرش رایحه‏ بهشت را استشمام می‏کند. غیر مؤمن هم عذاب جهنم را در قبرش می‏بیند که شعاعی از جهنم، به قبرش کشیده‏ شده است. آنجا بدن در اعتدال و ترکیب عالی‏تری است. بنابراین فعالیت بیشتری دارد و در تحمّل عوامل آنجا قدرت بیشتری دارد.

در آخرت که دیگر خدا می‏داند چه خبر است! چه ترکیبی و چه اعتدالی است! به‏طوری که در آخرت برای این بدن‏ها و روح‏ها انفکاک، تلاشی و مُردن نیست. آن بدن‏ها دائم در ترقی و تکاملند و با نعمت‏ها، یا نعوذباللّه عذاب‏های آخرتی روبه‌رو می‏شوند. پس باید بتوانند متحمّل آنها بشوند و غیر از این هم نمی‏شود باشد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 237 *»

بنابراین می‏گوییم این بدن ما تا در این دنیا است به زندگی این دنیا زنده است و به تعیّش این دنیا تعیّش می‏کند. ترکیبی به‌حسب ترکیب این دنیا دارد که آن را ترکیب دنیایی، زندگی و تعیّش دنیایی یا عنصری می‏نامیم. این کلمه‏ عنصری اصطلاح است. اما وقتی‏که به برزخ رفتیم، می‏گوییم دیگر بدن ما زندگی، ترکیب و تعیّش دنیایی ندارد. وقتی‏که به آخرت رفتیم، می‏گوییم بدن ما دیگر زندگی دنیایی و زندگی هورقلیایی ـــ  یعنی برزخی ـــ  ندارد، دیگر ترکیب دنیایی و ترکیب برزخی ندارد. تعیّشش هم تعیّش دنیایی و برزخی نیست، همه‏اش آخرتی می‏شود.

نظام هستی این‏گونه قرار داده شده که خداوند مجموعه‏ عالم را به تدریج صعود می‏دهد. این دنیا و آنچه در آن می‏بینیم، به تدریج صعود می‏کند و مجموعه‏ همین عالم به سوی عالم برزخ می‏رود؛ یعنی همین آسمان‏ها به آسمان‏های برزخی تبدیل می‏شوند. الآن هم هست، اما در غیب این آسمان‏ها است. همین زمین است که آن زمین می‏شود. از نظر نظام عمومی ظاهری می‏گوییم. پس زمین عالم برزخ، در غیب این زمین است. منظور از غیب؛ مثل این است که می‏گوییم انرژی در غیب جرم است.

مشایخ ما برای آنکه مطلب را به ذهن ما نزدیک کنند مثلی می‏زنند. اما مَثل از هر جهت با مطلب تطبیق نمی‏کند، بلکه فقط مطلب را به ذهن ما نزدیک می‏کند. به سه حالتی که برای سنگ، شیشه و بلور است مثال زده‏اند، اما اصل مطلب این‏گونه و به این کیفیت نیست. سنگ را با یک تحوّل به شیشه تبدیل می‏کنند و باز شیشه با تحوّل دیگری بلور می‏شود. بلور در دل شیشه و شیشه در دل سنگ است، یا بگویید بلور در غیب شیشه و شیشه در غیب سنگ است، یا بفرمایید بلور همان لطافت شیشه و شیشه همان لطافت سنگ است، یا از این طرف بگویید که سنگ کدر است لطیف که بشود شیشه می‏شود، لطیف‏تر بشود بلور می‏شود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 238 *»

جسم و بدن دنیایی در این مثَل حُکم سنگ را دارد، برزخی حکم شیشه را دارد و آخرتی حکم بلور. تحول بدن و جسم این‏چنین است. این مثالِ تقریبی است که مطلب را به ذهن نزدیک می‏کند و مثال تحقیقی نیست. چون سنگ و شیشه و بلور کنار هم هستند، اما این مراتب و مراحلِ تلطیف جسم در طولِ یکدیگر است و در طول هم هستند و کنار یکدیگر نیستند. بدن دنیایی کنار بدن برزخی نیست و هر دو کنار بدن آخرتی نیستند. به‌طور طولی است و نوع تکامل، طولی است و عَرْضی نیست. جرم و انرژی نیز کنار هم هستند و در طول یکدیگر نیستند.

آری، در طول می‏شود به جماد و نبات و حیوان مثال زد که یک تکامل طولی برای همین ماده است. همین ماده در یک تکامل طولی نبات می‏شود، در یک تکامل طولی حیوان می‏شود. حیوان هم که شده از ماده‏بودن خارج نشده و باز هم عنصری است.

خدا این‏گونه قرار داده که این عالم به این‌طور صعود و تکامل پیدا کند. به همین جهت گاهی می‏فرمایند که الآن آخرت موجود است، همین الآن آخرت موجود است، این‏طور نیست که بعدها وجود پیدا کند. بهشت‏ها در آسمان‏ها و جهنم در زمین است.([143]) چنین فرموده‏اند، و ما هم باید معتقد شویم. عقیده‏ شیعه بر این است که خداوند بهشت‏ها و جهنم‏ها را آفریده است و الآن موجودند. این‏طور نیست که بعد بیافریند. پس کجا است؟ فرمودند بهشت‏ها در آسمان‏ها و جهنم‏ها در زمین است.

پس به همین آسمان‏ها در یک حالت لطافت عالی‏تر آسمان‏های برزخ، و در تکامل طولی عالی‏تر آسمان‏های آخرت می‏گوییم. زمینش هم همین‏طور است.

اما ما انسان‏ها و اجزاء و جزءهای این عالم از وقتی‏که حضرت آدم علی نبیّنا و آله و عليه ‌السلام روی این زمین آمده‏اند و این انسان‏ها پیدا شده‏اند، البته غیر از انبیاء و اوصیاء و غیر از اولیاء کامل؟عهم؟، نوع ترکیب بدن‏های انسان‏های معمولی از

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 239 *»

وقت به دنیا آمدن تا از دنیا رفتن ترکیب دنیایی است. اصلاً نمی‏توانند خود را به لطافت برزخی درآورند مگر این سیر را تمام کنند، دوره‏ عمر را بگذرانند و به عالم برزخ برسند. اینها باید به آنجا بروند، نمی‏توانند برزخ را پیش خود بکشند. خودشان باید به طرف برزخ بروند. در برزخ هم باز باید جلو بروند تا به آخرت برسند. در طول است، مثل این نیست که از اینجا حرکت کنیم و به ده چوپانان برویم و از آنجا به جای دیگر برویم.

طول یعنی مثل این جماد. چطور باید دوره‏ای را طی ‏کند تا نبات بشود، چطور نبات باید دوره‏ای را طی‏ کند تا حیوان بشود. این‏طور طی ‏کردن، در طول و تکامل طولی است. به این‌طور جلو می‏روند، مگر اعجازی و امری در کار باشد که یک نبی یا وصیی به شخصی ترکیب برزخی یا ترکیب آخرتی بدهند، آن مطلب دیگری است و ما به‌حسب تکامل خود مولود دنیایی بحث می‏کنیم.

سخن ما در محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است، البته انبیاء؟عهم؟ و اولیاء هم به‌حسب درجاتشان همین‏طورند. خداوند از وقتی‏که اراده فرمود برای محمّد و آل‏محمّد صلوات الله علیهم اجمعین در این عالم جسم بدن بسازد؛ مثل این که اراده می‏کند برای فرزند شما جسم بسازد که به دنیا بیاید و فرزند شما باشد و دارای روح، نفس و عقل باشد و انسانی مثل سایر انسان‏ها بشود. تا وقتی که خدا برایش بدنی فراهم نکرده است، نه در این عالمْ جسم دارد و نه در عالم ارواحْ روح و نه در عالم عقولْ عقل دارد. اما همین که خدا برای او جسم درست کرد، آنچه لازم است به او می‏دهد. به اعتدال که می‏رسد و ولادت می‏یابد، همه‏چیز به او می‏دهد و برای او در هر عالمی مرتبه‏ای فراهم می‏کند.

این مسائل بسیار دامنه‏دار است، جوانب بسیار و ابعاد مختلف دارد. تمام جوانب هر بحثی را هم که در یک مجلس نمی‏شود گفت. از طرفی باز به یکدیگر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 240 *»

مربوط است. تمام این بلاهایی که بر سر من و شما آمده و می‏آید و به‌خصوص در این سلسله بر سر من آمده، در اثر این بوده که شما مکتب را کنار گذاشته بودید، بررسی نمی‏کردید و به مسائل آگاه نبودید. هرچه گفتند و اختلاف، اعتراض و اشکال کردند، همه باعث ناراحتی‏ها شد، اما اگر خود شما مطالب در دستتان بود، غائله‏ها تمام می‏شد و دیگر زحمتی هم بر دوش من نبود.

اگرچه این زحمت‏ها برای ما ان‏شاءالله اجر است. در دنیا برای تقبّل این زحمات آمده‏ایم و باید این زحمت‏ها را بکشیم. احیاء امر دین که مطلب کوچکی نیست. اولیاء در این راه‏ها کشته شدند، عزیزان خدا در این راه‏ها پاره‏ پاره شدند. حال اگر ما یک مختصر زحمتی یا رنجی بکشیم که چیزی و کاری نشده است. پس برای من مسأله‏ای نیست، اما برای شما دردسر فراهم می‏شود و باید این ساعات را متحمّل زحمت بشوید و گوش بدهید و خسته بشوید. اینها برای این است که خود شما از بحث آگاه نبوده‏اید.

پس ان‏شاءالله همّت کنید، این مکتب را احترام و این فرمایش‏ها را تعظیم کنید. فرزندانتان را به آشناشدن با این فرمایش‏ها وادارید. خودتان هم تا جایی که برایتان میسّر و ممکن است، با این فرمایش‏ها آشنا شوید. دیگر الحمدلله رفقاء نسبتاً آگاه از متعلّمین در هرجا هستند که برای تدریس موفق می‏شوند. در تشکیل و تعظیم مجالس، در رفت و آمد کردن، در گفتگو کردن، در خواندن و در مطالعه‏کردن متحمّل زحمت می‏شوند و اینجا یا جاهای دیگر هر کجا که برایشان میسر شود می‏آیند. آنها را تنها نگذارید، به جماعت‏ها، درس‏ها و موعظه‏خواندن‏ها حاضر بشوید. واقعاً به قصد یادگرفتن و تعلیم و تعلم رفت و آمد کنید نه از روی عادت و وقت‌گذرانی. اول مرگ می‏فهمیم که اینها چقدر به دردمان می‏خورد. آنجا است که ما باید با همین‏ها روبه‌رو بشویم و ببینیم چه کرده‏ایم.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 241 *»

می‏فرماید: روز قیامت عالمی که غریب بماند و در غربت باشد؛ یعنی کسی برای طلب علم نزد او نرود، در نزد خدا شکایت می‏کند.([144]) این متعلّمینی را که اینجا می‏آیند غریب نگذارید. اگر چهار یا پنج نفر با اینها باشند، از شما نزد اولیاء خدا شکایت می‏کنند. می‏گویند ما آماده شدیم جوانی و زندگیمان را فداء کنیم، آن‏وقت جماعت و درسشان چهار یا پنج نفر بود، آن هم اگر می‏رسیدند و وقت داشتند و بیکار بودند که به نماز جماعت بیایند یا برای درس و موعظه بنشینند. ان‏شاءالله کوشش کنید که این‌طور نباشد. همّت کنید و همه‏ اینها را در پیشبرد امر خودتان و احیاء مکتب نصرت کنید.

آری، از وقتی‏که خدا اراده ‏کرد برای رسول‌اللّه، برای امیرالمؤمنین و برای هریک از معصومین تا امام زمان؟عهم؟ جسم بسازد؛ یعنی نطفه بسازد که بعد رشد کند و بدن بشود، تا این بزرگواران ولادت بیابند و در دنیا عمر کنند و بعد به کشته‏شدن یا مسموم‏شدن از دنیا بروند و یا مثل مهدی صلوات الله علیه باقی بماند؛ خداوند از آن موقع جسم آنها را به گونه‏ای آفریده و طوری قرار داده است که تحت عوامل سه‏گانه‏اند. چون تحت عوامل سه‏گانه هستند پس الآن عوامل آخرتی، آخرتی‏بودن آنها را می‏سازد. عوامل برزخی برزخی‏بودن آنها را می‏سازد و عوامل دنیایی دنیایی‏بودن آنها را می‏سازد.

ایشان تکامل طولی‏شان را از همان لحظه‏ نطفه‏بودن دارند. وقتی‏که بدن محمّد؟ص؟ نطفه است، از همان‏جا می‏شود به او نطفه‏ دنیایی گفت، نطفه‏ برزخی گفت و نطفه‏ آخرتی هم گفت. ترکیب‏هایش چنین است که هیچ‏یک مزاحم و مانع دیگری نیست. آن‏قدر لطافت دارد و در اعتدال به‏سر می‏برد که حکم هریک اراده شود و مصلحت اقتضاء کند، همان جاری می‏شود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 242 *»

توجه بفرمایید! همین بدن وقتی‏که بخواهد تحت حکم و نظام دنیا باشد، دورانی را در رحم مادر طی می‏کند و دوران بارداری بر مادر می‏گذرد و مشکل بارداری را متحمّل می‏شود، چون جنینش در حکم دنیا است و باید تحت حکومت نظام دنیا پیش بیاید. اما خداوند موسی بن عمران را در طول تاریخ نمونه قرار داده است که پذیرش امر امام زمان؟ع؟ برای ما راحت باشد. چنان‏که حضرت صادق؟ع؟ در این حدیث ذکر فرمودند. موسی بن عمران باید به دنیا بیاید. فرعون با آن قدرت، بیش از بیست‏ هزار بچه را در رحم مادر کشت که موسی را بکشد، اما خدا اراده کرده که موسی در رحم مادر رشد بکند ولی محکوم به نظام دنیا نباشد. مادر موسی در دستگاه فرعون و هر روز زیر نظر زن‏های فرعون است و می‏بینند که شکم این زن تغییر نکرده است. دوران بارداری می‏گذرد اما اثری در شکم مادر دیده نمی‏شود.

پس این جنینی نیست که در تحت حکومت نظام دنیایی باشد، بلکه به‌طور دیگری پرورش پیدا می‏کند و نظام دیگری او را رشد می‏دهد. آن چطور نظامی است؟ البته نظامی لطیف‏تر است که مشهود نیست.

همین موسی محفوظ در حفظ خدا ولادت می‏یابد و فرعون را غرق می‏کند و هلاک می‏سازد. در صورتی‏که در خانه‏ خود فرعون و به دست خود او هم پرورش می‏یابد که اینها مسائل دیگری است. بقیّةاللّه صلوات‏الله‏علیه همین‏طور است. در رحم مطهّر نرجس خاتون رشد می‏کند. منزل امام حسن عسکری؟ع؟ در سرّمن‏رأی کاملاً زیر نظر است و از جانب حکومت، زن‏هایی به عنوان کنیز داخل زندگی حضرت در رفت و آمدند. کنیز؛ یعنی مَحرم. وقتی کنیزی را به کسی هدیه کنند، از نظر شرعی بر او حلال و محرم است. این کنیزها با حضرت عسکری محرم بودند و به این مقدار نزدیک حضرت بودند، ولی در واقع مأموران دولت و جاسوس بودند. تمام زندگی حضرت را زیر نظر داشتند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 243 *»

حضرت با کدام‌یک خلوت کردند؟ آیا آن زن کنیز است یا غیر کنیز؟ هرچه هست زیر نظر است. او را در نظر داشتند که آیا بر او چه گذشته، آیا حمل در او پیدا شده است که خبر بدهند و فوری مأموران بیایند و آن زن را به بهانه‏ای بگیرند و ببرند و زندان کنند، یا اگر یقین کردند که حمل دارد، همان‏جا او را بکشند.

وضع دوران بارداری نرجس خاتون صلوات ‏اللّه ‏علیها چنین است. تا آن شب ولادت که شب نیمه‏ شعبانی بوده است، حتی عمه‏ حضرت، حکیمه خاتون می‏گوید که من در شب ولادت اصلاً اثر حمل بر وجود مبارک نرجس ندیدم، حتی لحظه‏ وضع حمل بسیار عادی بود.

ولی این زن‏های عادی، چون در این نظام دنیا هستند، اقلاً یک شبانه‏روز داد و فریاد، گریه و ناله و آه و آه دارند. البته وقتی هم که فارغ می‏شود از جمیع گناهانش پاک می‏شود.([145]) حق مادران بر ما خیلی بزرگ است، و حق بزرگ‏تر آنکه به شوهران خود خیانت نکرده‏اند و فرزندان صالح، مؤمن و اهل ولایت تحویل داده‏اند. خدا رفتگانشان را بیامرزد و آنهایی که هستند همه را محافظت کند. مادر بسیار شریف و بسیار عزیز است و بسیار حق دارد. شیر هم که می‏دهد، خدا می‏داند دوران شیردادنش چطور این فرزند را می‏سازد! به نام علی و به نام حسین به ما شیر دادند و ما را به محبت این بزرگواران پرورانیدند. بسیار بر ما حق دارند.

آری، حتی لحظه‏ ولادت هم اثر حمل مشهود نبود، به گونه‏ای که حکیمه خاتون متزلزل شد، نکند بدائی حاصل شده و بنا است بقیةاللّه ظاهر نشوند. تا مضطرب شد که شاید بداء حاصل شده است، امام عسکری فرمود امشب و این سحر خداوند به ما مولودی خواهد داد که موعود خداوندی است و همه‏ اهل زمین‏ها و آسمان‏ها انتظارش را می‏کشند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 244 *»

چرا حکیمه مضطرب گردیده که نکند تأخیر بیافتد؟ چون هیچ خبری نیست. نرجس راحت خوابیده، راحت برخاسته و نماز شب را خوانده، نافله‏هایش را به‏جا آورده و چون تا صبح هنوز فرصتی بوده، باز استراحت کرده است و هیچ خبری نیست.

حکیمه می‏گوید: متزلزل شدم که نکند بداء حاصل شده و بنا است امشب هم بگذرد و بقیةالله در این فجر رخساره ننمایاند. تا این خاطره به فکرم رسید، صدای مبارک امام عسکری از اتاق دیگر بلند شد که عمه دیر نشده، در همین لحظات است.

می‏گوید: یک‏باره دیدم نرجس مضطرب از خواب برخاست، اما درد و ناله ندارد. پرده‏ای از نور افکنده شد که من هیچ ندیدم. وقتی‏که پرده برطرف شد، دیدم مولودی نورانی روی زمین به سجده افتاده، انگشتش به سوی آسمان بلند است و به الوهیت و یکتایی خدا و رسالت رسول‌اللّه و ولایت ائمه‏ هدی تا وجود مبارک خودش شهادت می‏دهد. هیچ‏کس خبردار نیست. همه ‏ کنیزها در اتاق‏ها بودند ولی اصلاً خبردار نشدند که چه حادثه و امری واقع شد.([146])

معلوم می‏شود که برنامه‏های این مولود تحت نظام دیگری می‏گذرد. از همان موقع نطفه، تمامی مراتب تکامل طولیش در همه‌حال برایش موجود است. اینجا که در این عالم وارد می‏شود، مولودی است که به ظاهر نوزاد و تازه ولادت یافته است. او طبق نظام این عالم هنوز هیچ چیزی را نباید احساس کند. خیلی ضعیف است به‏ گونه‏ای که گویا احساس و ادراکی برایش نیست مگر بسیار اندک. این نظام این عالم است. اما چون او در نظام دیگری است، همین‏طور که الآن ترکیب دنیاییش تا به اینجا رسیده، ترکیب برزخیش موجود و ترکیب آخرتیش نیز موجود است. اگر همین الآن بخواهد در آن ترکیب و آثارِ آن ترکیب باشد، هیچ‏یک از اینها چه ترکیب برزخی و چه ترکیب دنیایی مانعش نیست.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 245 *»

یعنی همان‏جا که ولادت یافت و حکیمه خاتون آن وجود مبارک را زیارت کرد، اگر می‏خواست که حکیمه خاتون او را نبیند، نمی‏دید و به ترکیب آخرتی می‏شد. آن ترکیب که موجود است، این پرده را کنار می‏گذارد و این لباس را درمی‏آورد. برای او طول هم نمی‏کشد. برای ما سخت است که این لباس را درآوریم، حتی مثلاً همین عباء را تا من از دوشم بردارم، طول می‏کشد، اما برای او طولی ندارد، صرف اراده کافی است. طولی نمی‏کشد تا این ترکیب را درآورد. آنگاه در ترکیب برزخی است. ولی این‏طور نیست که از دنیا رفته باشد، بلکه در همین دنیا است اما دیده نمی‏شود. ولی اهل عالم برزخ او را می‏بینند. اگر بخواهد آنها هم او را نبینند، آن لباس را نیز درمی‏آورد، دیگر آنها هم او را نمی‏بینند. زنده است، از دنیا نرفته و موجود است اما چون در ترکیب آخرتی است او را نمی‏بینند.

پس سه نوع ترکیب، سه نوع اعتدال، سه نوع تعیّش و سه نوع وجود، هرچه بگوییم، برای معصوم باقی است و هست. از هنگامی‏که نطفه است تا وقتی‏که هست که دیگر از بین نمی‏رود و همیشه هست، خداوند همواره او را اگر مصلحت باشد، به این امدادهای سه‏گانه امداد می‏کند. اگر هم مصلحت باشد که یکی از این لباس‏ها را کنار بگذارد، او را به آن دو امدادِ دیگر امدادش می‏کند. و اگر مصلحت باشد که هر دو لباس را کنار بگذارد، او را به امداد آخرتی امداد می‏فرماید.

این مقدمه برای امروز باشد. چون دیگر من بیش از این نمی‏توانم سخن بگویم، خسته شدم، شما هم بیشتر از این نمی‏توانید استماع کنید و خسته شدید. ان‏شاءاللّه فردا بحث را ادامه می‏دهم و این مسأله را توضیح خواهم داد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 246 *»

مجلس 15

 

(روز  جمعه  6 شعبان‌المعظم  1408 هـ ق)

 

 

r حلّ مسائل معاد، معراج، طیّ‏الارض و غیبت امام ؟ع؟ به بیان شیخ مرحوم­

r عالم رو به تکامل است

r «حرکت جوهریه» از دیدگاه مکتب، و نظر بزرگان درباره‏ نظریه‏ ملاصدرا

r تمام عوالم، آثار محمّد و آل‏محمّد ؟عهم؟ می‏باشد

r آثار بدن پیغمبر اکرم ؟ص؟ در حالت جنینی

r ملاقات صالح بن سعید با امام هادی ؟ع؟ در خان الصعالیک

r نقل نمونه‏ای از غیبت در زندگی حضرت موسی بن جعفر ؟عهما؟

r نقل اقوال مختلف درباره‏ کیفیت غیبت امام عصر عجل اللّه فرجه

r بیان معنای غیبت و نقل فرمایش شیخ مرحوم­ درباره‏ عالم هورقلیا

r توضیحات فرمایش شیخ مرحوم­ پیرامون ظهور حضرت؟عج؟

r تراکم دنیوی بدن امام؟ع؟ در حفظ زمین دخالت ندارد؛ بلکه مراد وجود حجت است

r نقل فرمایش سیّد مرحوم­ درباره‏ زندگانی، ظهور و غیبت امام؟ع؟

 

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 247 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

از عرایض دیروز روشن شد که برای جسم در تکامل طولی، سه مرحله و سه مرتبه است. یک مرتبه را مرتبه‏ دنیایی و ظاهری جسم می‏گویند، و آن وقتی است که ترکیب ضعیفی برای اجزاء و عناصر تشکیل‏ دهنده‏ جسم فراهم شده باشد. چون ترکیب ضعیف است، خواه‌نخواه از هم خواهد پاشید. ترکیب دیگر و مرحله‏ دوم، ترکیب شدیدتر و لطیف‏تری است. جسم از اجزائی فراهم می‏شود که هماهنگی و ترکیبشان شدیدتر و عمیق‏تر است. پس دوام و بقاء جسم بیشتر خواهد بود. اما باز هم چون ترکیب و هماهنگی عناصر کامل و تمام نیست، پس در این صورت نیز جسم متلاشی می‏شود و تفکّک و تحلّل پیدا می‏کند. جسم در یک ترکیب عالی‏تر و مرحله‏ بالاتر از اجزاء و عناصری تشکیل می‏شود که کاملاً با یکدیگر هماهنگ هستند و به‏طور ذاتی در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند. برای آن ترکیب دیگر انفکاک و تحلّل و بازشدن نیست. جسم در این صورت باقی، دائم و ابدی خواهد بود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 248 *»

اینها سه مرحله برای جسم است که در مرحله‏ اول آن را جسم دنیایی، جسم ظاهری یا جسم عنصری نامیده‏اند. در مرحله‏ دوم آن را جسم برزخی یا هورقلیایی گفته‏اند و در مرحله‏ سوم آن را جسم آخرتی می‏نامند. درباره‏ انسان‏ها می‏شود کلمه‏ جسم را برداشت و به جای آن «بدن» گفت. جسم انسانی که بدن او است، دارای سه مرحله‏ تکاملی است. مرحله‏ اول، این بدن دنیایی است که از همین عناصر فراهم شده و چون ترکیبشان ضعیف است، اَعراض دخالت می‏کنند و عوامل تأثیر می‏گذارند. آنگاه بدن دنیایی از این حالت ترکیبی درمی‏آید و اجزاء از یکدیگر جدا می‏شوند و عناصر از این اجتماع خارج می‏شوند. پس می‏گوییم بدن دنیایی پوسید. چون ترکیب این بدن چنین ضعیف است، می‏گویند بدن دنیایی در همین دنیا است و تا عمر داریم مراتب عالی ما از آن استفاده می‏کند.

از اول مرگ، بدن به‌طور ترکیب برزخی می‏شود. اجزاء و عناصر به ‏گونه‏ای ترکیب می‏شوند که از این ترکیب قوی‏ترند. چون دوران برزخ طولانی‏تر است، دوام بدن برزخی هم نسبت به بدن دنیایی بیشتر و تحمّلش نسبت به عذاب‏ها یا ثواب‏های برزخ بیشتر است. اما چون آن ترکیب نیز ذاتی نیست، اَعراض و عوامل دخالت می‏کنند و آن ترکیب را هم از هم‏ می‏پاشند و بدن برزخی متلاشی می‏شود.

از اول دوره‏ آخرت و حشر و نشر، اجزاء و عناصر طوری ترکیب می‏شوند که آن را ترکیب ذاتی می‏گویند؛ یعنی چنان این عناصر با یکدیگر الفت می‏گیرند و مجتمع می‏شوند که به‌طور ذاتی در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند. اجتماعشان یک اجتماع ذاتی است. به همین سبب آخرت ابدی و جاوید است و بدن‏ها در آخرت فناء و زوال ندارند و مرگ در آخرت نیست. اهل بهشت در بهشت به‏طور ابدی متنعّم، و اهل جهنم در جهنم به‏طور ابدی معذّب هستند. بدن‏هایشان همیشگی است و زوال و فناء برایشان نخواهد بود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 249 *»

دیگران چون به این امور واقف نبودند، شیخ بزرگوار­ برای حلّ مسأله‏ معاد، مسأله‏ معراج، مسأله‏ غیبت امام؟ع؟ و مسأله‏ طیّ‏الارض و سایر مسائلِ این‏چنینی، این تحلیل و تجزیه را درباره‏ جسم یا بدن بیان فرمودند. آن بزرگوار این تحقیق را بر عالَم شیعه عرضه داشتند و کسانی‌که طالب حق و علم بودند، از این نظریه استقبال کردند و آن را محترم شمردند و در آن فکر کردند و به ‏آن معتقد شدند و مشکلات معاد، معراج، غیبت و طیّ‏الارض و این قبیل مسائل را برطرف ساختند. اعداء ایشان از این نکته سوءِ استفاده کردند و علیه آن بزرگوار شوریدند، ایشان را تکفیر کردند و گفتند تو با این سخنت گفته‏ای و معتقد شده‏ای که معاد و معراج جسمانی نیست و خلاف ضرورت کرده‏ای و نعوذباللّه از اسلام خارج شده‏ای. آن بزرگوار را تکفیر کردند و در تاریخ شیعه مرتکب این ظلم بزرگ شدند. هنوز هم این ظلم به حال خود باقی است و طرفدارانی دارد.

شیخ مرحوم­ می‏فرمودند: آنچه در مسأله‏ معاد و معراج ضرورت اسلام است این است که معاد و معراج جسمانی بوده است. می‏فرماید من که جسمانی‏بودن را قبول دارم و جسمانی‏بودن اینها را انکار نکردم که از ضرورت خارج شده باشم، بلکه جسم را برای شما توضیح دادم، تحلیل کردم و بدن را تجزیه کردم و مراحل تکاملی جسم و بدن انسان را برای شما شرح نمودم. می‏گویم این جسم دنیایی و عنصری و این نوع ترکیب، برای بدن در آخرت نیست. جسم هست اما به ترکیبی مناسب عالم آخرت است. معراج رسول‏خدا؟ص؟ هم به جسم و بدن مبارکش بود، اما لطیف بود به‌طوری که حتی مثل عرش از آن تصرّف و عبور و عروج و صعود و معراج خبردار و آگاه نشد. بدن رسول‏خدا؟ص؟ این‌قدر لطیف بود. این مسأله معلوم است.

این مطلب هم معلوم شد که تمام این عالم رو به همین تکامل است. این عالم ظاهر را که مشاهده می‏کنیم اسمش را عالم دنیا، و این اجسامی که دیده می‏شود

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 250 *»

اسمش را اجسام دنیایی گذارده‏ایم. ما به این آسمان‏ها، این زمین و تمامی این موالید دنیا می‏گوییم. همه‏ این اجسام را اجسام دنیایی می‏گوییم. چون این اجسام را عناصر به ترکیب ضعیف تشکیل می‏دهد، ترکیب دنیایی یا ترکیب عنصری می‏گوییم.

همه‏ اینها رو به تکامل است، وقتی می‏رسد که همین آسمان‏ها و زمین و اجسام در تکامل، تحوّل پیدا می‏کنند و آسمان‏ها و زمین عالم برزخ و اجسام برزخی می‏شوند. الآن هست، اما در غیب است. بعد که ظاهر شود و آن هیأت و خصوصیات آشکار گردد، آنگاه دیگر نمی‏گویند که دنیا است و اینها اجسام دنیایی است. آنگاه می‏گویند عالم هورقلیا و عالم برزخ است، آسمان‏ها و زمین برزخ است. الآن هم هست و کسانی‏که از این عالم می‏روند، به آن عالم وارد می‏شوند. اما خود مجموعه‏ عالم الآن به طرف پیداشدنِ آن موقعیت و ظاهرشدنِ آن لطافت در صعود و ترقی است.

مطلب دیگر این بود که تمام این انسان‏های معمولی، غیر از معصومین؟عهم؟ از اولین و آخرین محکوم به این نظام هستند. آنها هم مطابق نظام عمومی حاکم بر این عالم رو به صعود، ترقی و تکامل هستند. به جسم این انسان‏ها تا در دنیا هستند بدن و جسم دنیایی عنصری ظاهری می‏گویند. وقتی‏که مرگ می‏رسد یعنی وقت تلاشی، زوال و فناء این بدن، ابتداء پیدایش و ظاهرشدن بدن هورقلیایی است. الآن در غیب این بدن ما است اما ظاهر نیست و فعالیت ندارد و منشأ اثر نیست، به تعبیر ملّایی بالفعل نیست. وقتی‏که مرگ فرا می‏رسد آن بدن خیلی ضعیف، شروع می‏کند به رشدکردن، جلورفتن و به تدریج آن موقعیت هورقلیایی و برزخی آشکارشدن. این مرتبه نیز مرتب جلو می‏رود تا دوران برزخ تمام می‏شود. آنگاه آن بدن‏ها هم متلاشی می‏شوند و زوال و فناء می‏یابند؛ یعنی ترکیبشان از هم می‏پاشد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 251 *»

اول آخرت و اول روزِ حشر و محشر که صبحِ قیامت است، بدن‏ها به ترکیب آخرتی ساخته می‏شوند و جسم آخرتی نامیده می‏شوند. بعد از محاسبه، اهل بهشت در بهشت و اهل جهنم هم در جهنم قرار می‏گیرند. همه واقعاً دارای بدن و جسم هستند، بدون هیچ تأویلی بدن و جسم دارند. اما به تعبیر امام صادق‌؟ع؟ آن جسم، همین جسمِ در دنیا است و نه این جسم در دنیا است. هی هی و هی غیرها،([147]) این تعبیر امام صادق؟ع؟ است که شیخ مرحوم­ به آن استدلال و استشهاد می‏فرماید. آن جسم آخرتی همین جسم است و نه این جسم است.

این جسم است، چون مرکب است و از عناصر تشکیل شده و از مجموعه‏ای از اجزاء فراهم شده است. همه‏ اینها جسمانی و جسم و در عالم جسم هستند و در عالم مثال و مثالی نیستند، در عالم نفس و نفسانی نیستند، در عالم عقل و عقلانی نیستند، جسمند. اما غیر این جسم است، چون تکامل یافته‏ این است و به این کدورت، غلظت، خباثت و کثافت نیست، لطافت یافته و لطیف شده است. چون صورت و ماده‏اش و همه چیزش لطافت یافته، غیر این گفته می‏شود.

راوی سؤال می‏کند چطور می‏شود هم این باشد و هم این نباشد؟ بدن آخرتی چطور می‏شود هم این بدن دنیایی باشد و هم این نباشد؟ امام؟ع؟ برای راوی مثال می‏زند، می‏فرماید: تو خشت گلی را در نظر بگیر، این خشت گل که الآن خشت است، هیأت و صورتی دارد. این را گِل‏ کن و دوباره قالب‏ بزن. خشتِ تازه، همان خشت اولی است. از حیث مواد و اجزاء تشکیل‏ دهنده همان است، اما آن نیست. چون این صورت دوم که پیدا شد غیر آن صورت اولی است و در نتیجه ماده هم غیر از آن ماده‏ اولی است، یک ماده‏ شخصی دارای این صورت خاص شد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 252 *»

این مسائل، مبانی و اصول علمی بسیاری دارد و این بزرگوار آنها را بر یک اساس محکم و اصول متقنِ حکمت مطرح فرمودند. مسائل دمِ دست و پیش‏پا افتاده‏ای نیست که هر ناآگاه بی‏خبری در آنها حق اظهار نظر داشته باشد و بخواهد در این مسائلِ این‏قدر دقیق و مبتنی بر اصول حکمت اظهار نظر کند. نباید خیلی زود قضاوت کرد یا افراد بی‏اطلاع وارد این بحث گردند.

بسیاری از حکماء در مقابل این بزرگواران ایستادند ولی نتوانستند بر این نظریه‏ محکم، کوچک‏ترین خدشه‏ای وارد کنند. خدا این نظریه را تأیید کرده است و امام زمان صلوات اللّه علیه تسدید کرده‏اند. قریب دویست سال بر این نظریه می‏گذرد و الحمدللّه هیچ خدشه‏ای پیدا نکرده و حلّال مشکلات معاد، معراج، غیبت، طیّ‏الارض و … شده است و اینها مسائلی است که همه‏ اهل اسلام و تشیّع به آنها معتقدند.

مطلب دیگر این بود که برای معصومین؟عهم؟ و شیعیان کامل ایشان در درجه‏ اول محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ و در درجه‏ بعد انبیاء و در درجه‏ بعد کاملان، این مراتب سه‏گانه و مراتب طولی تکامل جسم و بدن با هم است. دقت بفرمایید! با هم است؛ یعنی از آن وقتی‏که خدا برای هریک از این بزرگواران در این عالم جسم، بدن قرار داده چنین است.

عالم جسم که می‏گویم، یعنی چه جسم دنیایی، چه جسم برزخی، چه جسم آخرتی. همه‏ اینها مراتب جسم است اما در سه مرحله‏ تکامل نامش عوض می‏شود. در مرحله‏ اول می‏گوییم جسم دنیایی، در تکامل بعد جسم برزخی و در تکامل بعدی جسم آخرتی. جسم هرچه تکامل پیدا  کند از جسم‏بودن خارج نمی‏شود.

ملاصدرا و امثال او می‏گویند جسم در اثر تکامل از جسم‏بودن خارج می‏شود و مثال می‏گردد. مثال در اثر تکامل از مثال‏بودن خارج می‏شود و نفس می‏گردد. نفس در اثر تکامل از نفس‏بودن خارج می‏شود و عقل می‏گردد. عقل هم از عقلانیت تجاوز می‏کند و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 253 *»

حقیقة الوجود و بسیط الحقیقة و عین ذات حق می‏شود. این حرف آنها است. در صورتی ‏که حق این است که جسم در جمیع مراتب تکاملیش از جسم‏بودن خارج نمی‏شود و تکاملش لایتناهی است. مثال از مثال‏بودن خارج نمی‏شود و تکاملش لایتناهی است. نفس در نفس‏بودن بی‏نهایت تکامل پیدا می‏کند اما از نفس‏بودن خارج نمی‏شود. عقل در عقل‏بودن و در مراتب ذاتی عقل و هویت خودش تکامل پیدا می‏کند و نهایتی هم برای تکاملش نیست. «حرکت جوهریه» بر اساس مکتب حق همین است. اما عقل از عقل‏بودن خارج نمی‏شود و هیچ‌وقت ذات خدا نمی‏شود.

بلکه شیخ مرحوم و مشایخ ما+ می‏فرمایند عقل حتی خلق اول هم که فؤاد باشد نمی‏شود، بلکه فعل خدا هم نمی‏شود. فعل الله مشیة ‌الله است. پس عقل، مشیت و فعل الله هم نمی‏شود تا چه رسد به اینکه نعوذباللّه ذات خدا شود.

پس جسم در هر سه مرحله‏ دنیایی، برزخی و آخرتیش جسم است. مشایخ ما برای توضیح مطلب تعبیراتی دارند، به‌خصوص در تعبیر شیخ مرحوم دقت کنید. این بزرگوار می‏فرماید: این جسم که دارای مکان، زمان و ابعاد است، با جمیع ابعادش در تکامل است. در مرحله‏ اول، نام خود جسم و همه‏ ابعادش از زمان، مکان و تمام حدود و جهاتش دنیا است و به آن دنیا می‏گویند. زمانش زمان دنیا، مکانش مکان دنیا، همه‏ ابعادش ابعاد دنیایی و خودش هم جسم دنیایی است.

وقتی‏که جسم تکامل پیدا می‏کند، با تمام ابعادش تکامل پیدا می‏کند. وقتی جسم برزخی شد دیگر زمانش، مکانش و همه‏ ابعادش، طولش، عرضش و عمقش برزخی است. وقتی‏که جسم آخرتی شد با جمیع ابعادش آخرتی می‏شود. زمانش، مکانش، طولش، عرضش، عمقش و جمیع ابعادش آخرتی است. در موقعی که جسم برزخی شده است دیگر این زمان و لحظات دنیایی بر او نمی‏گذرد. وقتی‏که در آخرت است این زمان و لحظاتی که الآن بر جسم می‏گذرد، بر آن نمی‏گذرد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 254 *»

امام کاظم؟ع؟ خواستند سوار مرکبشان بشوند، بعضی از صحابه ایستاده بودند. حضرت پا در رکاب گذاردند و پای مبارک دیگر را آن طرف مَرکب گذارده فرمودند: من در این مدّت و در این چند لحظه، تمام تورات، انجیل، زبور و قرآن را خواندم. چگونه آن حضرت تورات، انجیل، صحف، زبور، همه‏ کتب آسمانی و قرآن را می‏خواندند؟

خواندن امام کاظم؟ع؟ هم که مثل خواندن ما درهم و برهم نیست که نمی‏فهمیم چه خواندیم و چه کردیم. آن‏قدر از این امور غافل و بی‏خبریم! کتاب دعا را دستمان می‏دهند درهم و برهم می‏خوانیم، قرآن می‏دهند همین‏گونه می‏خوانیم، نماز را همین‏گونه می‏خوانیم. هیچ توجه نداریم که اینها برای چیست. همه‏ اینها مبانی و دستوراتی است که وقتی ما به نماز می‏ایستیم یا قرآن و دعا می‏خوانیم یا حاجت داریم متوجه خدا شویم، دل‏های ما متوجه خدا و اولیاء خدا و مظاهر خدا بشود، ترقی ایمانی پیدا کنیم. به ما گفته‏اند از خدا بخواهید: خدایا حاجت مرا بده، به درگاه خدا رو می‏کنیم و حاجت می‏طلبیم.

اینها همه برای توجه‏کردن به خدا و اولیا‌ء خدا و ترقی ایمانی است. باید قدر دانست، نباید هدف چیز دیگری باشد و توجه به خدا در دعاها و حاجت‏ها فرع باشد. ما مطلب را به عکس فکر می‏کنیم. فکر می‏کنیم که حاجت‏ها عمده است اما چون چاره‏ای نیست باید رو به خدا کرد. این‏طور، توجه فرع می‏شود. ما فرع را اصل و اصل را فرع فکر کرده‏ایم. به همین جهت همین که حاجتمان برآورده شد یا اگر برآورده نشد، دیگر دعا و توجه را ترک می‏کنیم و توجهی نداریم، خدا را فراموش هم می‏کنیم و از او غافل می‏شویم.

حاجت‏ها بهانه است برای به خدا روکردن. هر حاجتی که دارید به خدا رو کنید، اگرچه اسبابش هم فراهم باشد. غافل نباشید که الآن این اسباب هم به عنایت خدا و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 255 *»

فضل و توجه او فراهم شده است. تشنه هستید، می‏خواهید آب بخورید. این احتیاج و حاجت است. آب خنک و سرد هم در کنارتان موجود است. همین ‏که می‏خواهید دست دراز کنید، با توجه دست دراز کنید. خدایا، تو این را برای رفع عطش من سبب قرار دادی. من به درگاه تو محتاجم. اگر بخواهی که این آب عطش مرا رفع نکند، نخواهد کرد. «از قضا اسکنجبین صفرا فزود» این‏طور می‏شود، همان سببی که برای رفع تشنگی قرار داده شده، اسباب هلاکت تو می‏شود. هرچه می‏آشامی بیشتر تشنه می‏شوی. حال که چنین است، باید در جمیع حاجت‏ها به خدا توجه کرد اگرچه اسبابش فراهم است.

آیا حضرت موسی نمک طعامش را نداشت که می‏فرماید: نمک طعامت را هم از من بخواه.([148]) خدا به او خطاب می‏فرماید که نمک طعامت را هم از من بخواه؛ یعنی درست است که در نمکدان کنار طاقچه گذاشته‏ای و می‏خواهی برداری و در غذا بریزی، ولی از خدا بخواه؛ یعنی همان‏طور که کنار نمکدان می‏روی باید متوجه این باشی که خدایا تو نعمت داده‏ای، نعمت و عنایت تو است، عالم در دست تدبیر تو است و از دست تدبیر تو خارج نیست، به دست ولیت تدبیر می‏فرمایی، اسباب را به دست او داده‏ای و به دست او جاری می‏فرمایی.

در هر صورت باید توجه داشت. قرآن‌خواندن امام کاظم؟ع؟  که مثل ما نبود. می‏فرماید: از وقتی‏که پا در این رکاب گذاشتم تا آن پا را در رکاب دیگر گذاشتم و امام بر مرکب مستوی شد، فرمود: تورات، انجیل، زبور و قرآن را خواندم. چطور خواند؟ چطور لحظات بر او گذشت؟ آری، او با اینکه الآن در این تراکم دیده می‏شود و او را در این تراکم می‏بینند، در عین حال مرحله‏ آخرتیش هم بالفعل است. الآن که قرآن می‏خواند با آن مرتبه‏اش قرآن می‏خواند. کسی‌‏که ندید زبان حضرت تکان بخورد. اگر هم بخواهد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 256 *»

این زبان تکان بخورد، چقدر طول می‏کشد. با آن مرتبه که در غیب این مرتبه بالفعل موجود است، تمام آن کتب آسمانی را می‏خواند. لحظاتی که بر آن مرتبه می‏گذرد غیر از این لحظات است. این هم تذکری بود.

پس جسم با جمیع ابعادش در دنیا دنیایی است، با جمیع ابعادش در برزخ برزخی است و با جمیع ابعادش در آخرت آخرتی است. در امر برزخ و امور برزخی که نوعاً مثال‏ها زده شده و حرف‏ها گفته شده، سرعت لحظات چقدر است؟ امور تدریجی اینجا چطوری است؟ الحمدللّه اینها را خیلی شنیده‏اید.

پس مطلب دیگر این بود که بدن معصومین؟عهم؟ ابتداء که در این عالم جسم پیدا می‏شود، اسمش را نطفه می‏گذارند. قبل از پیدایش نطفه، هیچ بدنی برای معصوم وجود ندارد و معصوم، بدن و جسم ندارد. اگرچه عالم جسم شعاع او و از برکت نور او خلقت شده است. عالم جسم اثر نور معصومین؟عهم؟ است. عالم مثال، عالم نفس، عالم روح، عالم عقل، عالم فؤاد، همه آثاری هستند که خدا از نور محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ آفریده است. همه‏ اینها آثار ایشانند. اما قبل از اینکه آن بزرگواران مظهر اختصاصی برای خود در این عوالم بگیرند، مظهر اختصاصی ندارند.

تمام این عوالم و هرچه در آنها است آثار نور آن بزرگواران است. چون آن بزرگواران در آن مقام مؤثر جمیع عوالم هستند و مؤثرِ کل، در جمیع آثار ظاهر است. پس همه‏ عوالم امکانی از محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ پر است به‏طور پربودنِ مؤثر در تمام مراتب آثارش؛ مثلاً شما در میان یک اتاقی می‏ایستید که تمام اطرافتان آینه است و در جمیع این آینه‏ها عکس شما منعکس است. می‏گویند آن عکس‏ها اثر شما است و شما مؤثر برای آن عکس‏ها هستید. آن‏قدر شما آن عالم عکس‏ها را پرکرده‏اید که هرکس به آینه‏ها نگاه می‏کند، می‏گوید شما آنجا هستید، و حال آنکه شما به ذات و حقیقت و به مقام و موقعیتتان در آینه‏ها نرفته‏اید. هرچه در آینه‏ها هست از خود آینه‏ها استخراج

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 257 *»

شده و از ذات شما، و حتی شبحِ متصل به شما، هیچ‏چیز داخل آینه‏ها نشده. هرچه هست از خود آینه‏ها استخراج شده است، اما شما همه‏ آینه‏ها را پرکرده‏اید. به جمیع عکس‏های در آینه‏ها آثار شما می‏گویند و شما همه‏ این آثار را پرکرده‏اید. کسی‏که شما را بشناسد به هرجا که نگاه کند، می‏گوید شما هستید. بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت،([149]) خدایا تو به این ترتیب به محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ همه‏ آسمان‏ها و همه‏ زمین‏های عوالم امکانی را پرکرده‏ای.

خود این بزرگواران به‌حسب ذات و مقامشان در جایی هستند که فوق عالم امکان است. از آنجا پایین نیامده‏اند و نخواهند آمد. هیچ‏کس آنجا نرفته است و آنها به ذات مبارک خودشان اینجا نیامده‏اند. از این بزرگواران در مقام ذاتیشان نوری متجلی شد که آن نور هم ذاتشان نبود. خدا از آن نور عوالم را یکی پس از دیگری خلقت کرده و همه آثار ایشان است. پس مثل مؤثر در آنجا نشسته‏اند و به این آینه‏خانه‏ عوالم امکانی نظر دارند و رخساره‏ مبارکشان در جمیع عوالم امکانی منعکس است. محمّدشناس، علی‏شناس، حسن‏شناس، حسین‏شناس، فاطمه‏شناس و همین‏طور تا مهدی‏شناس، وقتی‏که به جمیع عوالم خلقت نگاه می‏کند، می‏بیند که جز محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ چیزی نیست. آن‏وقت می‏گوید: بهم ملأت سماءک و ارضک حتّی ظهر ان لا اله الا انت، ما که نمی‏فهمیم یعنی چه و چطور.

آنگاه خدا می‏خواهد در میان همه‏ آثار ایشان، در هر عالمی یک اثر و مظهر را انتخاب کند که آن مَظهر در هر عالمی از عوالم یک آینه‏ تمام‏نمای محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ باشد. بقیه، آینه‏های تمام‏نما نیستند. یک آینه‏ تمام‏نما انتخاب کند و نامش را محمّد بگذارد، نامش را علی بگذارد، نامش را حسن، حسین، فاطمه بگذارد و همین‏طور تا بقیةاللّه صلوات اللّه علیهم اجمعین.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 258 *»

پس تدبیر می‏فرماید و از ابتداء که آدم را اینجا می‏آورد، در اصلاب طاهر و شامخ و در ارحام مطهر تدبیر می‏کند و ژن‏های مخصوص انتخاب می‏شوند و تکامل پیدا می‏کنند، تا وقتی‏که زمان و اهل زمان اقتضاء می‏کند که برای حضرت محمّد؟ص؟ نطفه تشکیل شود و در عالم جسم، جسمی اختصاصی برای او؟ص؟ پیدا بشود. برای حضرت محمّد، برای حضرت علی و برای هریک جسمی اختصاصی فراهم کند.

این‌همه عوامل دست در کار بود و موقعیت فراهم نشد و نشد و نشد تا آن وقتی که خدا خواست عبدالله به وجود بیاید. دیگر این صلب مطهر و شامخ موقعیتش از هر جهت آماده بود. از زمان آدم ژن‏های لازم انتخاب شده و اکنون مجموعه شده است، دیگر وقتی است که اینها می‏توانند دست به دست هم بدهند و برای حضرت محمّد؟ص؟ بدن و شخصیت بسازند. یک شخصیت و بدنی که در او حضرت محمّد به جمیع شئونات الهیش ظاهر شود. مظهر و اثر کلّی، یک آینه‏ تمام‌نمای محمّدی؟ص؟.

همین ‏که اینجا برای حضرت محمّد بدن درست می‏شود، خدا در عالم مثال برای آن بزرگوار مثال درست می‏کند، در عالم بالاتر ماده، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد. خدا تا به آنجا برای حضرت محمّد در هر عالمی از این عوالم امکانی مظهر می‏سازد.

اینجا وقتی‏که متولد شد یا وقتی‏که در رحم مادر یا در صلب پدر بود، انوار و آثار دیده می‏شد. همه می‏گفتند این است آن ‏کسی که نور نبوت محمّد در جبینش دیده می‏شود. از صلب عبدالله که به رحم مطهر مادرش منتقل می‏شد، آن نور هم منتقل می‏گشت و نور در جبین مادرش دیده می‏شد. وقتی‏که ولادت یافت، آن نور در جبین خودش مشاهده می‏شد. یهودی‏ها و کاهنان او را می‏شناختند که همین است، در

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 259 *»

کمین بودند که او را بکشند.([150])

از آن موقع که در اینجا بدن درست شد، هرکس دید گفت این بدن حضرت محمّد؟ص؟ است. در عالم مثال همه‏ اهل مثال وقتی‏که به مثالش نگاه می‏کردند می‏گفتند این مثال حضرت محمّد است که خدا برای او در عالم مثال انتخاب کرده است. در عالم نفوس همه‏ نفس‏ها وقتی‏که به نفسی  که متعلق به حضرت محمّد است نگاه کردند و می‏کنند، می‏دانند که او نفس حضرت محمّد است. در عالم عقول، عقل حضرت محمّد مثل حضرت محمّد در اینجا است. به نبوتِ خاتمی و رسالت کلی الهی ممتاز و معلوم است. حضرت علی همین‏طور و امام حسن همین‏طور و بقیةاللّه هم همین‏طور هستند، فرق نمی‏کند.

بدن که در اینجا برای هریک از معصومین؟عهم؟ درست می‏شود، آن بدن در تحت سه عامل اداره می‏شود و هر سه عامل دست در کارند و این بدن را می‏سازند و جلو می‏آورند. اما طرز نموّ و تکامل او از همه‏ خلق ممتاز است.

پس قل انّما انا بشر مثلکم، ای رسول ما به‏ ایشان بگو من هم مثل شما بشری هستم، یعنی چه؟ یعنی این بدن من هم درست مثل بدن‏های شما از همین عناصر تشکیل ‏شده و از جسم و جسمانی است. واقعاً جسم است و هیچ از جسم‏بودن خارج نیست. جسم هم که می‏دانیم مجموعه‏ای از عناصر است. پس یعنی من مثل شما یک مجموعه‏ای از عناصرم. چطور شما مولودی هستید که به تدبیر الهی از این سرزمین روییده‏اید و همه طبق نظام آفرینش به دنیا می‏آیید، من هم مثل شما همین‏طور متولد شدم. من هم مثل شما اول نطفه بودم، مثل شما علقه شدم، مثل شما مضغه شدم، مثل شما عظام پیدا کردم و استخوان بندیم تشکیل شد، مثل شما گوشت رویید، مثل شما حیات حیوانی در من درگرفت و زنده شدم، مثل شما ولادت

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 260 *»

یافتم، مثل شما شروع کردم به خوردن، آشامیدن و ترقی‏کردن و بزرگ‏شدن؛ کودک و شیرخوار بودم، همه‏ این امور مثل شما است.

فرق من با شما این است: یوحی الی انّما الهکم اله واحد،([151]) اما من از همان موقعی که نطفه بودم بلکه از همان موقع که من ژن و در اصلاب گذشته بودم، از زمان آدم، آثار من پیدا بود، از همان‏جا این امتیاز را من داشتم. چرا ملائکه بر آدم سجده کردند؟ به احترام نور محمّد؟ص؟.([152]) پس از همان سابقه‏های ژنی که در آنجا بود، به برکت من، آثار رحمت و خیر بر جمیع خلق جاری بود. پس من از این جهت غیر شما هستم که می‏خواهم حامل وحی الهی و آیه‏ توحید خدا باشم. نمی‏شود مثل شما کدر و کثیف باشم. از همان‏جا که نطفه‏اش شروع می‏شود تمام عوامل آخرتی، برزخی و دنیایی تعلق می‏گیرد و هرکدام به سهم خودشان آنچه را که باید از این نطفه به کمال برسانند، استخراج می‏کنند و به کمال می‏رسانند.

پس از همان‏جا آن نطفه‏ای که از صلب عبدالله و رحم پاک والده‏ مکرمه‏اش آمنه فراهم شد، آخرتی بود. از همان‏جا مقام برزخیش بالفعل بود و از همان‏جا دنیایی‏بودنش هم بالفعل بود که ولادت یافت. ولادت یافت و هر سه مرتبه‏اش بالفعل بود.

آخرتی‏بودنش بالفعل است، چون عوامل آخرتی کار می‏کنند. او الآن با اینکه در خانه‏اش نشسته، اما هم‏اکنون زیر آسمان‏ها و روی زمین عالم آخرت است و جمیع آن نسیم‏ها، عوامل و اسبابی که در آخرت است، به بدن و جسم محمّد؟ص؟ تعلق گرفته است. الآن او می‏تواند بگوید من در بهشت و زیر آسمان آخرتم، هوا و نسیم آخرت را تنفس می‏کنم، غذای بهشت را می‏خورم. هیچ مانعی برای او نیست، اگر غیر از این باشد نمی‏تواند محمّد باشد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 261 *»

به مقام برزخیش می‏گوید: من الآن زیر آسمان‏های عالم هورقلیا و روی زمین عالم برزخم. نسیم‏های هورقلیایی به من می‏وزد، بلکه از من سرچشمه می‏گیرد. من کعبه‏ عالم برزخم و از من سرچشمه می‏گیرد، قطب و مرکز می‏شود. با آنکه تاکنون نبوده اما اینک که آمده است، مرکز و قطب می‏شود.

عالم برزخ و اهل آن به مولودی که خدا به محمّد؟ص؟ کرامت کرده است نگاه می‏کنند، لذت می‏برند. ملائکه می‏آمدند و می‏رفتند. فطرس مگر کجا بود و کجا آمد؟ فطرس آمد و خودش را به قنداقه‏ حسین؟ع؟ مالید و به برکت آن استشفاء و توسل، پرهایش باز شد و برگشت و به آسمان‏ها عروج کرد. در نزد ملأ اعلا و همه‏ ملکوت آسمان‏ها و ملائکه و ساکنان عالم بالا افتخار می‏کرد که من آزادشده‏ حسین صلوات الله علیه هستم.([153])

آیا آنهایی که نشسته بودند دیدند که فطرس آمد و خودش را به قنداقه‏ حسین مالید؟ ندیدند. اما آنهایی که در عالم برزخ بودند می‏دیدند. جبرئیل می‏دید، ابلیس پلید می‏دید و در آتش حسد می‏سوخت، خدا لعنتش کند. در آتش غضب می‏سوخت که خدا چه چیزها و چه عنایات خاصی برای بندگانش فراهم می‏کند. خدا تمام زحمات مرا دارد ضایع می‏کند. من مرتب در انحراف و اضلال و به معصیت انداختن سعی می‏کنم، خدا یک‏باره مظهری برای دریای رحمت و کرم خودش بین بنی‌آدم می‏فرستد به نام حسین صلوات الله علیه. ببینید چه دارد می‏کند.

آن ملعون در آتش حسد و غضب می‏سوخت و همه‏ حسودها و ملعون‏ها باید در آتش حسد و ملعنتشان بسوزند. خدا لعنتشان کند، خدا لعنت کند تمام کسانی‏که اهل ایمان را به افتراء و الحاد و خروج از دین و ضرورت نسبت می‏دهند، خدا لعنتشان کند. خدا لعنت کند کسانی را که شیخ مرحوم و سایر مشایخ ما را تکفیر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 262 *»

کردند، در آتش غضب خدا بسوزند. فضائل محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است. کور شود آن چشمی که نمی‏تواند ببیند و کر شود آن گوشی که نمی‏تواند بشنود و پاره پاره شود آن جگری که نمی‏تواند تحمل کند.

این حضرت محمّد؟ص؟ را در عالم برزخ همه می‏بینند، او نباید صبر کند تا بمیرد و وقتی‏که در عالم برزخ رفت، آنگاه اهل برزخ او را ببینند یا او اهل برزخ را ببیند؛ بلکه همان‏طور که چشمش باز است و با این چشم به امثال من و شما نگاه می‏کند، در غیب این چشمش، چشم برزخیش باز است و برزخ را می‏بیند. با همان چشم که برزخ را می‏بیند در غیب آن، چشم آخرتیش باز است و آخرت را می‏بیند. اگر برای او عوالم هستی حجاب داشته باشد که نمی‏شود شاهد بر خلقت و خلق باشد. دیگر بحمداللّه این مطلب به حدّی رسیده است که هیچ نمی‏شود تشکیک کرد.

راوی روبه‏روی امام نشسته است و با امام سخن می‏گوید. امام مطلبی را می‏فرمایند و او با گوشش می‏شنود. امام هم با این چشم می‏بینند که او می‏شنود اما این شخص در عالم نفسش یک برداشت ناصحیح و غلط از فرمایش امام دارد. فوری می‏فرماید: لیس حیث تذهب سبحان اللّه! کجا می‏روی؟ آنجا که تو رفتی منظور نیست. نفس و عالم نفسانی در برابر چشم امام باز است و می‏بیند که نفسش کجا سیر می‏کند. می‏فرماید: لیس حیث تذهب. الحمد للّه ربّ العالمین در روایات بسیار است که راوی چیزی را می‏پرسد یا ابتداء امام؟ع؟ فرمایشی می‏فرمایند، راوی اشتباه می‏فهمد و در برداشت خطا می‏کند، فوری امام به او این‏طور می‏فرمایند. همان‏جا با چشم نگاهش می‏کنند و می‏فرمایند لیس حیث تذهب آنجایی که رفتی و فکر کردی آنکه خیال می‏کنی، مراد من نیست. راهش را می‏بندند و از اشتباه نجاتش می‏دهند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 263 *»

چگونه این‏طور است؟ چون او از اولی که نطفه است و در این دنیا است، هر سه مرتبه‏ بدن و جسمش بالفعل است. هر سه مرتبه‏اش بالفعل است؛ یعنی جمیع عوالم سه‏گانه به این بدن و جسم تعلق دارد.

دنیا بدن اینجایش را زیر این آسمان و روی این زمین می‏پروراند، قل انما انا بشر مثلکم. چطور ما با همین خورد و خوراک‏ها و این تابش آفتاب، ماه و ستارگان و با این زمین پرورش پیدا می‏کنیم و بزرگ می‏شویم؟ می‏فرماید: انا بشر مثلکم، من هم همین‏طور بزرگ می‏شوم. اما فرق من با شما این است که شما که در دنیا بزرگ می‏شوید، جسم و بدن دنیایی شما بالفعل می‏شود. شما هنوز داخل عالم برزخ نشده‏اید که مقام برزخیتان هم تحت تصرف و تعلق عوامل برزخی قرار بگیرد و برزخی‏‌بودن شما هم بالفعل بشود.

البته اگر امام اراده فرماید، به اعجاز برزخی‏‌بودن ما را هم بالفعل می‏کند. چطور؟ حضرت هادی؟ع؟ را در سرّمن رأی احضار کرده بودند. خدا خلفاء بنی‏امیه و بنی‏العباس را لعنت کند. چه ظلم‏هایی کردند! حضرت هادی را به سرمن‏رأی برده‏اند. مأموران دولت باید آن بزرگوار را مدتی نگاه دارند و بعد نزد خلیفه‏ ملعون ببرند. هنوز اجازه‏ ملاقات نداده است تا امام؟ع؟ را خوار کند. دستور داده بود حضرت را به یک کاروان‏سرا ببرند.

کاروان‏سرا را خان می‏گفتند. کاروان‏سراها مختلف بود، بعضی برای تجّار و بعضی مخصوص ارتشی‏ها بود که وقتی می‏آمدند، مدتی آنجا توقف داشتند و در آنجا بودند. چون خواه‌نخواه در آن زمان همه مَرکب و اسب سواری داشتند که لازم بود در کاروان‏سراها وارد بشوند. اما کاروان‏سراها تفاوت داشت، بعضی بسیار مجلّل و روشن؛ مثلاً برای رجال کشوری و لشکری بود، بعضی برای تجّار بود که آنجا وارد بشوند و اجناسی را  که دارند آنجا ببرند یا بخرند. بعضی از کاروان‏سراها را هم برای فقراء و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 264 *»

مساکین و بیچارگانی ساخته بودند که وارد شهر می‏شدند و جا و پناه و کسی را نداشتند که آنجا وارد بشوند.

حال شما فکر بکنید خود وضع مسکنت چطوری است. اصولاً اگر دیده باشید در کاروان‏سراهای خیلی عقب افتاده، مخصوصاً در مشهد داریم که به آن قسمت‏ها «پایین خیابان» می‏گویند. کاروان‏سراهای خیلی عجیبی است. من گاهی برای تنبّه و عبرت به آنجاها می‏رفتم و سر می‏زدم که خدا چه لطفی می‏کند وقتی‌‏که به انسان نور و بصیرت می‏دهد، نظام زندگی یاد می‏دهد، او را با شریعت و عمل به شریعت آشنا می‏کند. اینها چه نعمت‏های خوبی است! چقدر نظافت و بهداشت خوب است! چقدر خوب است! می‏رفتم سری می‏زدم می‏دیدم که چه اوضاعی است. حال بعد از متجاوز از هزار سال از نام و آثار اسلام و پیشرفت صنعت و زندگی ظاهری، کاروان‏سراها این‏طور است. در آن زمان «خان الصعالیک» کاروان‏سرای مساکین، بیچارگان و بینوایان چگونه بوده است؟!

امام را بردند و در آن کاروان‏سرا جا دادند. چقدر کثیف و چه وضعی بوده است. یکی از اصحاب حضرت به نام صالح که آشنا است، آنجا مخفیانه خدمت حضرت می‏رسد تا حضرت را ملاقات کند. همین که وضع امام را می‏بیند شروع می‏کند به گریه‏کردن. آقا، اینها چقدر بر شما جسارت وارد می‏آورند و چقدر نسبت به شما اهانت می‏کنند. شما را در اینجا جای داده‏اند؟

حضرت هادی فرمودند: ای صالح، به این طرف نگاه کن و ببین. می‏گوید: دست دراز کردند، به طرف دست امام؟ع؟ نگاه کردم دیدم عجب عالمی است. چه عالم عجیبی! چه باغ‏ها! چه نهرها! چه قصرها! چه خدمتگزارانی که همه دست به سینه ایستاده‏اند! فرمود: جای ما اینجا است، نگران حال ما نباش. دستش را گرفتند، راهش بردند، قصرها را نشانش دادند. باغ‏های عجیب را تماشا کرد. دیگر معلوم است

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 265 *»

که چه باغ‏هایی است! باغ‏هایی که از عمل آن بزرگوار درست می‏شود، معلوم است چیست. به او نشان دادند و بعد دوباره متوجه حال خود شد، دید کنار همان خان‌ الصعالیک در محضر امامش نشسته است. امام فرمودند: ما اینجا هستیم.([154])

اگر بخواهند مقام برزخی کسی را بالفعل کنند این‌طور است. مقام آخرتی را هم اگر بخواهند بالفعل کنند می‏کنند. مگر رسول‌الله در شب معراج بهشت و جهنم آخرت را ندیدند و مشاهده نکردند؟ اگر بخواهند به کسی نشان بدهند، مقام آخرتیش را هم بالفعل می‏کنند. اینها در انسان‏های معمولی، عرضی و گاه‏گاه و از طریق اعجاز است ولی در این بزرگواران اصلاً سنّت و سیره‏ خلقت خدا همین است و غیر از این نیست.

اگرچه خسته شدید، توجه داشته باشید که هرچه هم طول می‏کشد برای این است که ان‏شاءالله بتوانیم نتیجه بگیریم. خدا لعنت کند دشمنان مشایخ را، دشمنان مکتب و دشمنان این دوستانی را که دور هم اجتماع می‏کنند و برای احیاء امر بزرگان، خیراندیشی و مصلحت‏اندیشی می‏کنند و قدم برمی‏دارند و زحمت می‏کشند و رنج می‏برند. از ابتداء که این اساس برپا شده، رنج‏های فراهم ‏شده را متحمّل شدند. خدا به همه‏شان جزاء خیر عنایت کند و دشمنان ایشان را ذلیل کند. «عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد»، اسبابی باید باشد تا ما موفق به ذکر این فضائل بشویم.

من دوست مشایخ عظام و دوستان ایشانم و ان‏شاءالله خدمتگزارم. امیدوارم خدا این لطف و کرمش را از من نگیرد و این توفیق را به معاصی من از من زائل نکند، مرا اخذ نفرماید و توفیق را از من نگیرد. این نعمت بزرگ را شاکرم که خدمتگزار امر بزرگان دین و بیان‏کننده‏ فضائل محمّد و آل‏محمّد و بزرگان دین باشم. هرکس هرطور می‏خواهد بشود، ما کار خودمان را می‏کنیم.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 266 *»

این مطلب که معلوم شد حال به مسأله‏ غیبت می‏رسیم. اصل اولی و اقتضاء اصلی در دوران زندگی امامان گذشته‏ ما و معصومین سیزده‏گانه؟عهم؟ این بود که ظاهر باشند. اقتضاء زمان و اهل زمان معصومین گذشته؟عهم؟ بر این بوده است که اصل و اصالت، ظهور ایشان باشد و ظاهر باشند. فقط گاه‏گاهی اقتضاء غیبت و غائب‏شدنشان فراهم می‏شده که باید ظاهر نباشند. به همین سبب از ابتداء، ولادتشان، خانه‏شان، دوران کودکیشان، دوران جوانیشان معلوم، دوران امامتشان معلوم، شهادت، رحلت و مسموم‏شدنشان هم معلوم بوده است. وقتی‏که بنا بود اجل برسد و خودشان اجازه می‏دادند که اجل برسد، خودشان اجلی نداشتند. ایشان اجل ندارند، اگر نمی‏خواستند کشته شوند و مسموم گردند، مرگ نداشتند و مرگ برایشان نبود. اما مصالح خلقی اقتضاء می‏کند که شهید شوند، مسموم شوند و از دنیا رحلت کنند.

معنای رحلت‏کردن از دنیا این است که این بدن با آنکه سه مرحله‏اش بالفعل است، دیگر از ارتباط و تعلق با مراتب بالاتر که اسمش را روح می‏گذاریم جدا می‏شود. روح، یعنی مثال به بالا، روح اصطلاح است و مرتبه‏ روح به تنهایی مراد نیست. از مثال به بالا يعنى مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد، همه را روح می‏گویند. اینها همه جدا می‏شود و تعلق را برمی‏دارد. این بدن می‏ماند بی‏ارتباط و تعلق اختصاصی با آن مراتب.

ولی خودِ بدن، حیات ظاهری دنیایی دارد، حیات ظاهری برزخی دارد و حیات آخرتی هم دارد؛ یعنی خود بدن آخرتی است. اگر الآن خدا بخواهد آخرت را برپا  کند برای این بدن‏ها نمی‏خواهد که تدریج فراهم کند و به تکامل آخرت برساند. الآن همین بدنشان آخرتی است. اگر خدا بخواهد روح را برگرداند، برمی‏گرداند. غیر از بدن‏های ما است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 267 *»

پس چون در این پیکره‏ ظاهر هم حیات دنیاییش باقی است و هم حیات برزخیش در برزخیتش پیدا است و هم آخرتیش پیدا است، اگر صلاح بداند آثاری از او ظاهر می‏شود؛ مثل سر مطهر امام حسین؟ع؟ که سخن می‏گوید و قرآن می‏خواند و این کارها از او سرمی‏زند.

این مسأله بحمداللّه روشن است. روح که جدا می‏شود می‏گوییم امام فوت فرمود، رحلت کرد و مُرد، بدون هیچ تأویلی. واقعاً مرد؛ یعنی روح (مثال به بالا) تعلقش را از این بدن برداشت. دیگر هرچه هم از این بدن سربزند، از خودش و آثار خودش است. معنای مردن سیزده معصوم این است.

دوران زندگی معصومین گذشته دوران ظهور بوده است؛ یعنی امام مشخص، خانه، جا، تاریخ ولادت، تاریخ زندگی و تاریخ وفاتش معلوم بوده است. فوت فرمود و مرد حال یا به کشته‏شدن یا مسموم‏شدن. مُرد، یعنی روح از بدن مبارکش مفارقت کرد و بدن بدون مراتب بالا باقی است. هرکس غیر از این بگوید از ضرورت شیعه خارج است. هرکس مردن امامان گذشته را باور نکرده باشد و تأویل کند، از ضرورت خارج است. واقعاً امام حسین؟ع؟ کشته شدند، واقعاً حضرت کاظم؟ع؟ مسموم شدند و از دنیا رفتند و به همین ترتیب باقی امامان تا حضرت عسکری؟عهم؟. اما از زمان بقیة‌اللّه صلوات ‏اللّه ‏علیه به این طرف، به اقتضاء عالم، نظام حکیمانه‏ خدا اقتضاء کرد که اصل اول و آنچه اَولی است، غیبت باشد نه ظهور.

امامان گذشته گاه‏گاهی مصالحی پیش می‏آمد که غائب می‏شدند. پس به آن غیبت‏هایی که برای امامان گذشته‏ ما بود، اقتضاءات زودگذر و ثانوی می‏گوییم که اقتضاء می‏کرد که امام ناپدید و غائب شود؛ مانند حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ داخل زندان که زنجیر به پا و دستشان بود. راوی ایستاده بود، گریه می‏کرد و اشک می‏ریخت. فرمودند: چرا گریه می‏کنی؟ عرض کرد: آخر شما از زن و فرزندتان دور

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 268 *»

شده‏اید، دلتان تنگ نشده است؟ من برایتان غصه می‏خورم. حضرت فرمودند برای ما میسر است که برویم، زن و بچه‏ خود را ببینیم. می‏گوید همان‏طور که امام صحبت می‏فرمودند دیدم نیستند. این معنای غیبت است، حضرت برنخاست از در بیرون برود. همان‏جا نیست شد. می‏گوید مضطرب شدم، اگر حضرت را از من خواستند چه جواب بدهم.

دقت بفرمایید! این هم امتحان است. تو باید خوشحال باشی که امامت رفتند، بر فرض تو کشته بشوی. تو خوشحال بشو نه مضطرب که چه جواب بدهم. با خودش می‏گوید حال اگر امام را از من خواستند چه جواب بدهم؟ امان از امتحان، امان از امتحان! یک عمر انسان بگوید بابی انت و امی، بابی انت و امی یکباره کارش برسد به جایی که بگوید، مضطرب شدم که الآن اگر امام را از من بخواهند چه کنم. امام رئوف است. برای نجات و رفع هلاکت از شیعه گوشه‏ زندان آمده است.([155]) هرچند شاید او شیعه نبوده است. می‏گوید ناگهان دیدم امام نشسته است و خودش با دست‏های مبارک زنجیر به پا و دست خود می‏گذارد.([156])

این حالت، غیبت است. اما این غیبت یک اقتضاء ثانوی بود. امام غائب نبودند بلکه ظاهر بودند و نباید غائب می‏شدند. اینها غیبت‏هایی بود که روی مصالحی زودگذر پیش می‏آمد و بعد هم تمام می‏شد. معنای ظهور همین است که امام خود را در این تراکم دنیایی نشان دهند.

این تعبیر مخصوصاً الآن به خاطرم آمد. عنایت آقای بزرگوار­ بود. چون تعبیر آقای مرحوم کرمانی تراکم است و جالب است. بدن امام آخرتی است، اقتضاء

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 269 *»

می‏کند که تراکم دنیایی پیدا  کند و او را ببینند، دستش را لمس کنند. اگر اقتضاء برطرف شود این تراکم دنیایی را کنار می‏گذارد و دیده نمی‏شود. ممکن است در برزخ با تراکم برزخی باشد، اگر بخواهد نبینندش در برزخ هم غائب می‏شود.

پس زمان ائمه‏ گذشته‏ ما؟عهم؟ قرار بر ظهور بوده است و باید ظاهر می‏بودند. اگر غائب می‏شدند روی اقتضاءات عرَضی و ثانوی بود. اما از زمان غیبت امام زمان، اصل اولی، خفاء و پنهان‏بودن شد. اقتضاء اصلی و اولی در این دوران این شد که امام غائب باشند و ظاهرشدنشان بر اساس اقتضاءات ثانوی باشد. بعد در بین شیعه یقینی شد که امام دوازدهم غائب هستند و با اینکه غائبند نمرده‏اند. ضرورت بر این است. آنانی که در این‏گونه مسائل ـــ  معراج، معاد، غیبت امام ؟ع؟ ـــ  مشایخ ما را متهم‏ کرده‏اند نه ضرورت سرشان می‏شود، نه چیز دیگر.

ضرورت بر این است که امام زمان زنده‏اند. زنده یعنی چه؟ یعنی از مرتبه‏ مثال به بالا به بدن مبارکشان تعلق دارد و این تعلق قطع نشده، این ضرورت است. هرکس چیزی بگوید که غیر از این باشد، خلاف ضرورت است و از ضرورت شیعه خارج است. از مرتبه‏ مثال به بالا تا فؤاد امام زمان؟ع؟، به بدن حضرت تعلق دارد و این تعلق قطع نشده است. از وقتی‏که این تعلق پیدا شده است قطع نمی‏شود تا ظاهر شوند و بعد از چند سال، آن زن یهودیّه‏ ملعونه حضرت را بکشد.([157]) وقتی‏که به سر حضرت ضربه می‏زند، باز چون زمان و مصالح اقتضاء می‏کند، حضرت به آن ضربت شهید می‏شوند. آنگاه مرتبه‏ مثال به بالا تعلقش را از بدن مهدی؟ع؟ برمی‏دارد. آنجا است که می‏گویند حضرت مهدی؟ع؟ مردند و از دنیا رحلت فرمودند.

الآن متجاوز از هزار سال از عمر مبارکش می‏گذرد. در تمام این دوران غیبت، هرچه زمان بگذرد، مرتبه‏ مثال به بالا به بدن امام تعلق دارد و امام نمرده و زنده‏اند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 270 *»

معنای زنده‏بودن همین تعلق است، اما اکنون این بدن سه حالت دارد. در این نظامِ کنونی اصل اولی اقتضاء می‏کند که غائب باشند و ظاهر نباشند.

حال درباره‏ اینکه چطور و چگونه غائب می‏شود، در بین شیعه اختلاف است. دقت بفرمایید. بعضی گفته‏اند غیبت امام زمان این است که شخص او دیده نشود. بعضی گفته‏اند غیبت امام زمان این‏طور است که شخص حضرت دیده می‏شود ولی به عنوان امام زمان شناخته نمی‏شود، معنای غیبت این است. این‏طور نیست که از چشم‏ها ناپدید شود، بلکه دیده می‏شود اما به عنوان امام زمان شناخته نمی‏شود. معنای غائب‏بودن این است. بعضی گفته‏اند غائب‌بودن به‏ این صورت است که در بیابانی، جایی حضرت همیشه متمرکز باشند که نه شخصش دیده شود و نه هم کسی متوجه عنوان امام زمان و جایش باشد. همیشه متواری هستند.([158])

شیخ مرحوم­ همان‏طور که در مسأله‏ معاد و معراج تحقیق فرمودند و مراتب جسم را تقسیم‏بندی کردند، در مسأله‏ غیبت هم همین را فرمودند. شیخ مرحوم می‏فرمایند: معنای غیبت این است که امام از این زندگی ظاهری دنیایی، این جسم ظاهری دنیایی عنصری، به جسم هورقلیایی منتقل شوند و به زندگی هورقلیایی زندگی کنند. البته آن زندگی را داشته‏اند، این‏طور نیست که برایشان فراهم بشود. اینکه می‏فرماید از اینجا به آنجا منتقل شدند، یعنی این تراکم را رها کردند و زندگی در این ترکیب را از بدن دور کردند. این زندگی و تراکم عنصری را از بدن کنار گذاشتند و به تراکم برزخی و هورقلیایی هستند، مگر گاهی مصالحی اقتضاء کند که آن بزرگوار باز ظاهر شوند؛ یعنی در این تراکم و این جسم و این ترکیب دنیایی قرار بگیرند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 271 *»

آن بزرگوار از جمله مثال می‏زنند به وقتی‌که حضرت در سرمن‏رأی نزد آن شخص شعرباف و جولایی آمدند و فرمودند: من دختر تو را خواستگاری می‏کنم. گفت: آقا، شما کی هستید؟ فرمودند: اگر به همین‏طور دخترت را به من می‏دهی بده، اگر نمی‏دهی نه. گویا بیچاره چند دختر داشته است که در خانه مانده بودند. حضرت می‏خواستند گشایشی به زندگی، کار و بار و شغلش بدهند و سر و سامانی به دخترها داده شود.

حضرت به او می‏فرمایند: چه ‏کار داری که مرا بشناسی؟ به همین‏طور می‏دهی یا نمی‏دهی؟ گفت: اجازه بدهید بروم با مادرش صحبت کنم. خانه‏اش متصل به مغازه و دکانش بوده است، به داخل می‏رود. حضرت وقتی‌که وارد شده بودند، نشسته و به آن چوب‏ها که اسمش نورد شعربافی است تکیه فرموده بودند. طولی نمی‏کشد که برمی‏گردد می‏بیند ایشان نیستند، اما چوب‏ها سبز شده و از آنها برگ روییده و بافت آن برد هم تمام شده است. دید روی آن قسمت بافته که جلوی کارگاه است، ابیات شریفی نوشته شده است که امام در آنها اسم و رسم و همه‏ خصوصیاتشان را معرفی کرده‏اند. از عنایتشان رمز خاصی را هم نشان داده‏اند که اسمش را نوعاً «شرف شمس» می‏گذارند. دید این نقش خاص که رمز اسامی محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ و شئونات ایشان است در آنجا نقش‏ بسته است و حضرت نیستند.

آن مرد متحیر می‏شود و می‏فهمد که حجت خدا بودند. به سر و صورتش می‏زند و گریه و زاری می‏کند. رفقا و مغازه‏دارها باخبر می‏شوند، اهل بازار می‏رسند. می‏پرسند چه شده است؟ این امور را ذکر می‏کند. اما کنار دکان را  نگاه می‏کنند می‏بینند راهی باز شده است که به سردابی می‏خورد که الآن آن سرداب به نام سرداب غیبت امام زمان صلوات اللّه علیه موجود است. خدا روزی کند که همه آنجا برویم و در روز جمعه بنالیم و گریه کنیم و آنجا حضرت را زیارت نموده، یا ابن‌ ‏الحسن و یا بقیةاللّه بگوییم.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 272 *»

آن مرد خیلی مسرور شد. همه فهمیدند که حجت خدا بوده است. تمام آن برگ‏ها و چوب‏ها در میان اهل آن بلد برای شفاء و تبرّک مورد استفاده بود و آنها را برای استشفاء مریض‏ها از یکدیگر می‏گرفتند. آن برگ‏ها را می‏جوشانیدند یا به آب می‏انداختند و به مریض‏ها می‏دادند. آن بُرد بافته را هم مردم قطعه قطعه کردند و برای استشفاء و تبرک به خانه‏های خود بردند. در همان اوضاع برای آن مرد مقداری طلا فراهم شد که مقداری از آنها را فروخت و مخارجی تهیه کرد. در اثر این عنایت مردم آمدند و دخترهای او را خواستگاری کردند، آنها هم به سامان رسیدند. از برکت آن بزرگوار وضعش خیلی خوب شد.

گاهی می‏شود، مصالح اقتضاء و می‏کند امام ظاهر می‏شوند. آنگاه که ظاهر شدند، ممکن است با کسی معامله بکنند یا با زنی ازدواج کنند. اصلاً گاهی مصلحت اقتضاء می‏کند که امام زمان در شهری زنی را به همسری اختیار کنند و از آن زن فرزندانی داشته باشند. آن فرزندان، صالحانی باشند که از برکت وجود آنها آن سرزمین سالم و مورد عنایت خدا باشد. امام زمان می‏روند در آنجا ظاهر می‏شوند، خواستگاری می‏کنند، زن می‏گیرند، خدا به ایشان بچه می‏دهد. آن بچه‏ها هم نمی‏دانند و پدر خود را نمی‏شناسند که کیست. خیلی طبیعی جدا می‏شوند که کسی متوجه نمی‏شود چه شد. بعد به آن بچه‏ها خبر می‏دهد که شما فرزندان فاطمه و علی هستید، شما از سادات و سیّد هستید. این اندازه به آنها اطلاع می‏دهد.

ما چه می‏دانیم، ملک در دست او است. اگر امام زمان بخواهد همین الآن در چندین شهر زندگی می‏فرماید و زن و فرزند دارد، ما چه می‏دانیم. در هرجا برای خود ظاهری گرفته و زندگی می‏کند. اما غیبت چیست؟ فریاد می‏کنم که معنای غیبت از نظر مکتب ما مثل معراج و معاد به فهمیدنِ مراتب تکاملی جسم احتیاج دارد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 273 *»

غیبت، یعنی امام این تراکم ظاهری، این زندگی و ترکیب عنصری و این جسم ظاهری دنیایی را کنار بگذارد، رها سازد و منتقل شود.

ما می‏گوییم «منتقل می‏شود» اگرنه احتیاج ندارد که حرکت کند و برود. ما که می‏گوییم «منتقل می‏شود» برای تفهیم است. شیخ مرحوم به انتقال تعبیر آورده‏اند. ایشان می‏فرماید: منتقل شد و به عالم هورقلیا رفت. ولی در واقع در آنجا مقامش بود، این را رها  کرد و همان هست. برای فهم ما و پیروی از حدیث این‏طور می‏فرماید.

امام صادق؟ع؟ می‏فرماید: از برای قائم غیبتی پیش از ظهورش است. عرض شد چرا غیبت می‏کند؟ فرمودند: یخاف القتل،([159]) از مردم می‏ترسد. شیخ مرحوم هم فرمود: «فاعلم انّ الدنیا هذه قد خاف فیها من الاعداء فلمّا فرّ من هذه المسمّاة بالدنیا انتقل الی الاولی» چون ترسید از مردم فرار کرد و به عالم هورقلیا انتقال یافت.

معنای «ترسید» این نیست که نکند کاری بکنند، بلکه چون او را می‏کشتند یا باید بجنگد و نگذارد که او را بکشند که مصلحت نیست، یا باید کشته بشود که نمی‏شود، زیرا خلق به حجت زنده‏ای از جانب خدا نیازمندند. حجت زنده، یعنی مراتب عالیش به بدنش تعلق داشته باشد. حال چه بدنش در تراکم دنیایی، و چه در تراکم برزخی باشد، چه در حالت ترکیب دنیایی، یا در حالت ترکیب هورقلیایی باشد. بدن دارد و مراتب بالا به آن بدن تعلق دارد، پس زنده است.

عین عبارت عربی شیخ مرحوم­ را نقل می‏کنم. اگر کسی متوجه نشد مراجعه می‏کند و مطلب را می‏فهمد. جوامع ‏الکلم صفحه‏ 140، در رساله‏ رشتیه، سؤالی از شیخ بزرگوار­ می‏شود به این‏طور که امام؟ع؟ که در عالم هورقلیا هستند آیا ظهور حضرت و رجعت در عالم مثال خواهد بود، معنایش چیست؟ سؤالاتی دارد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 274 *»

که آن سؤالات را ذکر نمی‏کنم جواب شیخ مرحوم این است:

«بسم اللّه الرحمن الرحیم اقول: هورقلیا فی الاقلیم الثامن و معنی لفظه ملک آخر و له مدینتان مدینة فی المغرب جابرسا و فی المشرق جابلقا علیهما سور من حدید و علی کلّ واحد منهما الف الف مصراع و یتکلّمون بسبعین الف الف لغة کلّ اهل لغة بخلاف لغة الاخری و هم فی بلاد منسک و تأویل و نارس من کلّ مدینة کلّ یوم یخرج سبعون الفاً لایعودون الی یوم القیامة و یدخلها سبعون الفاً لایخرجون الی یوم القیامة و انّ الخارجین و الداخلین لیتلاقون بین السماء و الارض و من یخرجون من جابلقا یغربون و من یخرجون من جابرسا یشرقون و انّ من کان فی وقت کمثل نصف اللیل لایسمع فیه حسیساً یسمع لهم دویّاً کدویّ النحل».

این قسمت شرح عالم هورقلیا به اصطلاح خود این بزرگوار است که البته هرکدام از این قسمت‏ها توضیح و بیان دارد. بیگانگان و دشمنان مشایخ بر این عبارات خیلی اشکال دارند و بحمداللّه به مقدار فهم ما و برای ما حل شده است. از نظر اعتقاد که معتقدیم هرچه فرموده حق است، اما رفع اشکالات هم به اندازه‏ درک ما میسر است.

بعد از شرح عالم هورقلیا می‏فرماید: «و الحجّة؟ع؟ فی غیبته تحت هورقلیا فی تلک الدنیا فی قریة یقال لها کرعة فی وادی شمروخ و روی انّه فی طیبة و انّ معه ثلاثین بدلاً و کلّ هذه القری من تلک الدنیا. و هو؟ع؟ ظاهر لاهلها و اما اذا اراد ان‌یدخل فی هذه الاقالیم السبعة لبس صورة من صور اهل هذه الاقالیم و لایعرفه احد، و لاتراه عین رؤیة معرفة حتی تراه کلّ عین.

و امّا امر ظهوره عجّل اللّه فرجه و بیان زمانه و مکانه، فاعلم انّ الدنیا هذه قد خاف فیها من الاعداء فلمّا فرّ من هذه المسمّاة بالدنیا انتقل الی الاولی و الخلق یسیرون الیها لکنّه؟ع؟ سریع السیر فقطع المسافة فی لحظة و الناس یسیرون الی الاولی یسیر بهم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 275 *»

التقدیر سیر السفینة براکبها فی هذا النهر الراکد الذی هو الزمان و کان طرف الزمان اوله و آخره لطیفین بلطافة الاجسام الواقعة فیهما و لطافة تلک الامکنة و وسط الزمان کثیف ککثافة اجسامه و امکنته فاذا وصلوا الیه قام بالامر و ظهر الدین کلّه.

فالایّام ثلثة، قال اللّه تعالی و ذکّرهم بایّام اللّه،فالیوم الاوّل هو الدنیا و الیوم الثانی هو الاولی و هو یوم قیامه و رجعته مع آبائه؟عهم؟ و شیعته و الیوم الثالث یوم القیامة و فی الزیارة الجامعة حجج اللّه علی اهل الدنیا و الآخرة و الاولی، فذلک الزمان الطف و اهله الطف و امکنتهم الطف حتّی انّه فی آخره یکون لطافة زمانه بقدر لطافة هذا الزمان سبعین مرّة، و هذا معنی ما اردنا من انّه فی هورقلیا و انّه فی الاقلیم الثامن».([160])

تمام این قریه‏ها و شهرها از آن عالم است. حضرت در آن عالم ساکنند و با حضرت سی نفر بدل به‌‏سر می‏برند. اَبدال یعنی نقباء کلی که با حضرت هستند. امام برای اهل آن قریه‏ها ظاهرند و همه امام را می‏بینند. وقتی‌که امام بخواهد داخل این اقالیم سبعه بشود؛ حکماء در جغرافیای زمان قدیم این عالم ما را به هفت اقلیم تقسیم کرده بودند، آنگاه هورقلیا اقلیم هشتم می‏شد. حال به آسیا و … تقسیم شده است.

می‏فرماید: وقتی‌که امام؟ع؟ اراده کند در این اقالیم هفت‏گانه داخل شود، لباسی می‏پوشد؛ یعنی تراکم پیدا می‏کند و ترکیب دنیایی و اینجایی را به خود می‏گیرد. داخل می‏شود، اما هیچ‏کس او را نمی‏شناسد. کسی او را به عنوان امام زمان نمی‏شناسد مگر هر وقت که همه‏ مردم او را به عنوان امام زمان ببینند و بشناسند.

بعد چون از ظهورِ حضرت سؤال شده و بیان مقام حضرت در دوران ظهور و رجعت، آنگاه توضیحی راجع به آن می‏فرمایند؛ توضیح ظهور که ظهورش چطوری است. آن ظهور عام، نه این ظهوری که بیاید خودش را نشان بدهد که نمی‏شناسندش. وقتی بنا است خود را بشناساند و ظهور عام و عمومی داشته باشد،

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 276 *»

آنجا چطورى است؟ از ارشاد یادتان است؟ در ارشاد می‏فرماید: او نمی‏آید پیش شما، شما می‏روید به ‏سوی او، ظهور را این‌طور می‏فرمایند. او همان‏جا که هست هست، عالم ترقی می‏کند، اهل عالم ترقی می‏کنند، از این دنیا و این ترکیب و این کثافت بیرون می‏روند. اینها می‏روند خدمت امام زمان، خلق می‏روند آنجا.([161])

دقت کردید در این جمله که «فلمّا فرّ من هذه المسمّاة بالدنیا» چون فرار کرد «انتقل الی الاولی» امام در اولی، یعنی در عالم هورقلیا است.

شیخ مرحوم این‏طور تقسیم‏بندی می‏کنند و اسم‏گذاری می‏نمایند. دقت کنید، می‏فرماید: بنابراین روزگار و دوران، سه روزگار و دوران است، اوقات و ایام سه است، اینها را به يادآور. ایام خدا و روزگارهای خدایی را یادآوریشان‏ کن. دوران و روز اول را دنیا می‏گویند. روز دوم را اولی می‏گویند که هورقلیا است، آن روز روز قیام حضرت و روز رجوع حضرت و آباء بزرگوار او و شیعیان او است. روز سوم هم روز قیامت است. پس ما سه روز داریم: دنیا، اولی و قیامت.

در زیارت جامعه این جمله را می‏خوانیم «ائمه‏ ما حجج خدا هستند در دنیا، در آخرت و در اولی» که وسط بین دنیا و آخرت است. توضیح می‏فرمایند: «فذلک الزمان»، اولی و عالم هورقلیا را توضیح می‏فرمایند. زمان و مکان عالم هورقلیا لطیف‏تر از اینجا است. آخرهای عالم هورقلیا و دوران عالم هورقلیا این‏قدر لطیف می‏شود که نسبت به این زمان و مکان هفتاد برابر لطیف‏تر می‏شود. این است مقصود ما که می‏گوییم امام؟ع؟ در عالم هورقلیا است. مقصود ما این است و در اقلیم هشتم به‏‌سر می‏برد.

آنگاه چون سائل از عالم هورقلیا تعبیر به عالم مثال آورده است، این بزرگوار رفع اشتباه از او می‏کنند و برای او توضیح می‏دهند که عالم مثال غیر از آن است که ما می‏گوییم و می‏فرمایند: «و اما قولکم فی عالم المثال» تا آنکه می‏فرمایند:

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 277 *»

«و الامام؟ع؟ لایرجع صورة، بل یرجع هو و کلّ من یرجع معه و مع آبائه فی اجسامهم هذه التی ظهرت فی الدنیا، الا انّ فی اجسامهم تطهیراً من فاضل اجسام الائمّة لشدّة انصراف نفوسهم من غیر المحل الاعلی فکان الرجل یخبر اهله بما یأکلون و ما یدّخرون فی بیوتهم و تنطوی له الارض اذا مشی و ذلک کما اری الهادی؟ع؟ صالح بن سعید فانّه لم‏یره تصویراً و لا تخیلاً و انّما اراه حقیقةً و معناه فی الظاهر انّه کشف له عن بصره فرأی تلک الجنّة بنفسها لا صورتها و امّا معناه فی الحقیقة فهو انّه؟ع؟ سار بصالح الی الجنّة و ادخله فیها حقیقةً ثمّ اخرجه منها. فاذا انتهت الدنیا کان آخر دقیقة منها اوّل دقیقة من الاولی، و الی ذلک اشار علی؟ع؟ فی خطبته بقوله: انا الواقف بین الطتنجین و هما خلیجان و فی الاسم المبارک المروی عنهم و هو هذا     الواو المنکّس هو القائم؟ع؟ فکونه منکّساً اشارة الی رجوعه و کونه واواً اشارة الی ان صورتها هکذا «واو»، فالواو الاولی اشارة الی الستّة الایّام الّتی خلقت فیها الدنیا و الواو الثانیة اشارة الی الایّام الّتی تخلّقت فیها الاولی و الالف بینهما اشارة الی انّه القائم بین الدنیا و الاولی اللتین هما الطتنجان و الطتنج هو النهر. فالقائم؟ع؟ یرجع فی الاولی لا فی المثال».

نظر به اینکه مراد سائل از مثال، عالم صورت است در جواب او می‏فرمایند: امام؟ع؟ که به صورت برنمی‏گردند، بلکه آن بزرگوار و پدران بزرگوارش و هرکس با ایشان رجعت می‏کند، در اجسامشان برمی‏گردند. در همان اجسامشان که در این دنیا ظاهر بود برمی‏گردند. اما جسم‏های این بزرگواران و جسم‏های اهل عالم هورقلیا و دوران ظهور و رجعت طاهر شده و از فاضل اجسام ائمه است، از جهت شدت انصراف و برداشتن توجهشان از غیر محل اعلا و محل قرب خدا. اهل دوران ظهور و رجعت آن‏قدر لطیف می‏شوند که هرجا بخواهند می‏روند، یکدیگر را از راه‏های دور می‏بینند و از آنچه در خانه‏های یکدیگر است باخبرند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 278 *»

می‏فرماید: مقصود ما همان عالمی است که در حدیث، حضرت هادی؟ع؟ به صالح بن سعید نشان دادند و نمایاندند.  کیفیت نشان‏دادن چطور بود؟ می‏فرماید: به‌حسب لفظ ظاهر این‏طور می‏گوییم که حضرت پرده از چشمش برداشتند و خود آن عالم را دید، صورتی از آن را ندید بلکه واقعاً خود آن عالم را دید. این معنى و تعبیر ظاهری است. اما واقع مطلب این است که حضرت دست صالح را گرفتند و از این عالم به آن عالم رفتند، صالح را به آن عالم بردند. او را داخل آن بهشت‏ها، باغ‏ها و قصرهای هورقلیا کردند و برگردانیدند. این معنای واقعیش است.

بعد می‏فرماید: این دنیا که تمام می‏شود، آخرین دقیقه‏ تمام‏شدنِ دنیا اول دقیقه‏ عالم هورقلیا و عالم برزخ است. حضرت علی؟ع؟ در فرمایش‏هایش فرمود من بین طُتُنجَین ـــ‌  یعنی بین دو نهر ـــ  ایستاده‏ام، نهر زمان و نهر هورقلیا.

در همین رمز  شرف شمس دقت کنید! آن واوی که از آخر شکل و نقش، به اول آن برگشته اشاره به قائم آل‏محمّد؟عهم؟ و بیان موقعیت حضرت است. واو منکّس که به عقب برگشته، نشان قائم؟ع؟ است. چرا این‏طوری کشیده شده است؟ یعنی حضرت برمی‏گردند و رجوع دارند. این‏طور نیست که زنده بشوند و بیایند، بلکه زنده‏اند و الآن در تراکم برزخی هستند. هروقت بخواهند ظاهر می‏شوند.

امام؟ع؟ را به واو تعبیر آورده‏اند؛ چون در «واو» یک واو اول، یک الف وسط و یک واو آخر است. واو این‏طور نوشته می‏شود که همه می‏دانند. عدد واو شش است. بنابراین واو اول اشاره به آن شش روزی است که خدا دنیا را در آن خلق کرده، واو دوم اشاره به شش روزی است که عالم هورقلیا در آن ساخته شده و خلقت یافته است. اَلِفی که بین دو واو نوشته شده، اشاره است به اینکه مهدی؟ع؟ بین دنیا و هورقلیا ایستاده، هم در اینجا و هم در آنجا متصرف است. در اینجا و در آنجا حجت خدا

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 279 *»

است. تمام فیوضات الهی به برکت او به این ‏طرف و آن طرف، به این نهر زمان و آن نهر هورقلیا می‏رسد، هر دو به برکت وجود او فیض‏یاب هستند. دنیا و عالم هورقلیا دو نهر است که امام بین این دو ایستاده است و هر دو را فیض می‏دهد و به هر دو  اِفاضه‏ فیض می‏فرماید. معنی طتنج نهر و رود است. طُتُنجَین دو رود و دو نهر بزرگ می‏شود که یکی عالم دنیا است و یکی عالم هورقلیا و به تعبیر شیخ مرحوم­ عالم اُولی است.

ظهور حضرت و رجعت ائمه‏ هدی؟عهم؟ و مؤمنان از شیعیانشان در همان عالم هورقلیا خواهد بود و در مثال نیست، که به اصطلاح حکماء یعنی عالم و یا مرتبه‏ای که صورت محض است بدون ماده، و اشتباه کرده‏اند که هورقلیا را مثال معنى می‏کنند. هورقلیا عین همین عالم ما است اما با یک لطافت عالی‏تری، عین عالم ما است؛ یعنی ملک و جسم و مرکّب از ماده و صورت است و صورت بی‏ماده نیست. حکماء چنین گفته‏اند و این اشتباه را کرده‏اند. دیگران هم به مشایخ ما تهمت می‏زنند که ایشان می‏گویند امام زمان در عالم مثال یعنی در عالم صورت هستند و ظهور و رجعت همگی در عالم صورتِ بی‏ماده است. این تهمت است. هورقلیا واقعاً عالمی است و جسم است که ماده و صورت دارد، اما مناسب آن عالم لطیف است. حضرت در آنجا هستند و رجوع و ظهورشان در همان‏جا است.

«و امّا تصرّفه فهو بهیکله فی العنصریّة و بمثاله فی المثالیّة و بجسده فی الاجساد و بجسمه فی الاجسام و بنفسه فی النفوس و بروحه فی الارواح. و تولّد الشیعة و نکاحهم و حیاتهم فی الاجسام المتحقّقة و النفوس المطلقة الّتی تحقّقها و اطلاقها بالنسبة الی تحقّق هذه الاجسام کنسبة الاجسام الی الاعراض و الذوات الی الاعراض فما تحقّق هذه الدنیا عند الاولی الا کتحقّق الظل عند الشاخص و اللّه یهدی الی سواء السبیل».

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 280 *»

به‏به! مظهر و حجت خدا است. می‏فرماید: در عالم ارواح روح حضرت مهدی حجت خدا است و در آنجا تصرف می‏کند. در عالم نفوس نفس حضرت مهدی تصرف می‏کند. من می‏گویم در عالم عقول به عقل مبارکش، در عالم اجسام به جسم مبارکش، ـــ  یعنی جسم کلی او که بدن او است، ـــ  در عالم اجساد به جسد مبارکش، در عنصریات هم به هیکلش ـــ  یعنی بدن عنصریش ـــ  تصرف می‏فرماید؛ یعنی اگر تراکم پیدا کند و بخواهد تصرف کند و مثلاً شیئی را بردارد تراکم دنیایی پیدا می‏کند و آن را برمی‏دارد. اگر بخواهد با زنی از زنان دنیایی نکاح بکند، تراکم پیدا می‏کند و نکاح می‏فرماید. اگر بخواهد بخورد تراکم پیدا می‏کند نان را برمی‏دارد و می‏خورد یا آب را می‏آشامد. تصرفش این‌طور است.

می‏فرماید: آنگاه که شیعه رجعت می‏کنند و به عالم هورقلیا می‏آیند واقعاً عالم حقیقی و مُلک است. ولی ملکی دیگر و عالمی است اما عالمی لطیف‏تر از این عالم ما. وقتی‏که شیعیان رجعت می‏کنند برای هر شیعه‏ای هزار فرزند پسر متولد می‏شود.([162]) می‏فرماید: این تولدها، نکاح‏ها و زندگی‏های آن دوره واقعاً در جسمی متحقق است که تحقق دارد اما به تحقق آنجا و مناسب آنجا. همچنین در آنجا همه نفوسی متحقق دارند ولی تحقق و وجودشان و کیفیت و نوع وجودشان نسبت به این عالم دنیا مثل جسم نسبت به عرَض است.

دقت کنید! الآن شما این چوب منبر را می‏بینید که به آن جسم می‏گویند. رنگی که روی این آمده است یا این طول و عرض و عمقش را عرَض می‏گویند. حال نسبت این چوب، در وجود و تحقق با رنگ چقدر است؟ به‌طور قطع آن قوی‏تر است؛ چون باید باشد تا رنگ روی آن قرار بگیرد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 281 *»

مثالی دیگر که می‏فرمایند ذات و اَعراض است؛ مثل خود شما و کار شما. ایستادن، گفتن، رفتن، نشستن، مریضی و صحت، اینها اَعراض می‏شود. آنگاه وجود شما نسبت به مریضی و صحت که می‏آید و می‏رود، نسبت به ایستادن و نشستن چقدر قوت دارد؟ وجود عالم هورقلیا و نوع تحققش نسبت به وجود این عالم، آن مقدار قوی، گسترده، عمیق و اساسی است. بنابراین تحقق این دنیا نسبت به عالم هورقلیا، مانند تحقق سایه نسبت به شاخص است. بعد می‏فرماید: خدا هدایت‏کننده به سوی راه مستقیم است. هر کس هدایت ‏شده خدا را شکر کند و هر کس گمراه ‏شده خودش گمراه ‏شده، خواسته که گمراه‏ بشود خدا هم گمراهش‏ کرده، اگرنه راه معلوم است.

این مطلب را شیخ مرحوم فرمود و سر و صداها بلند شد. گفتند شیخ احمد احسائی می‏گوید امام از دنیا رفت و دنیا بدون امام ماند. دنیا که نمی‏شود بدون امام بماند، حجت باید باشد. لولا الحجة لساخت الارض باهلها،([163]) اگر حجت نباشد زمین اهلش را فرو می‏برد. ولی دشمنان بی‏انصاف گفتند شیخ احمد احسائی که می‏گوید امام از دنیا رفت، یعنی مرد. این تهمت را به شیخ مرحوم زدند.

مفاد آنچه شیخ مرحوم فرموده‌اند این است که حجت حیّ، یعنی امام معصوم زنده باید باشد تا عالم اجسام برقرار باشد، حال در تراکم دنیایی یا در تراکم برزخی، یا اصلاً هیچ‏کدام از این تراکم‏ها را نمی‏خواهد و می‏خواهد به حالت آخرتیش باشد. عالم جسم به وجود او باقی است و از هم نمی‏پاشد. تراکم‏ها دخالت ندارد. اگر دخالت می‏داشت، قبل از ولادت خود رسول‌خدا چگونه عالم باقی بود؟ آن موقعی که یک حجت در عالم بود مثل رسول‌خدا؟ص؟. قبل از ولادت حضرت امیر که حجت دیگری نبود، آیا رسول‌خدا گاهی از نظرها غائب نمی‏شدند؟ گاهی همین ‏که کاهنان می‏خواستند حضرت را بکشند، می‏آمدند می‏دیدند نیست. دیدند آن گوشه ایستاده

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 282 *»

است، آمدند سنگ بر سر او بزنند، دیدند نیست، غائب شد.([164]) پس اگر تراکم دخالت می‏داشت باید این عالم اَعراض خراب می‏شد. پس جسم و بدن حجت در تراکم دنیایی یا برزخی باشد فرق نمی‏کند. بدن حجت است و زنده است و خدا به برکت او عالم را نگاه می‏دارد.

گفتند شیخ احمد احسائی می‏گوید امام از دنیا رفت، یعنی مرد. این تهمت را زدند. آنگاه بقیه‏ مشایخ+ برای رفع این تهمت و توهمات، بیشتر به این قسمت جریان پرداختند و توضیح دادند که معنای فرمایش ایشان این نیست که امام دیگر در اینجا مظهر ندارد و ظاهر نمی‏شود. ظاهر شده است و می‏شود، زن می‏گیرد و فرزند دارد. گاهی هم غائب می‏شود.

این مقدار دعاها که برای حفظ امام زمان صلوات اللّه علیه رسیده، تازه نبوده است که ما متوجه بشویم. من بارها گفته‏ام برای امام زمان دعا  کنید. مواظب باشیم معاصی ما باعث نشود امام زمان ما سردرد بگیرند. چه‏بسا گناهان ما در این تراکم دنیایی یک‏وقتی اقتضاء کند که امام ما سردرد بگیرند و تب کنند؛ مثلاً در همان خانه‏ای که زندگی می‏فرماید و فرزندانی دارند، ممکن است بچه‏شان مریض بشود و امام غصه بخورند.

اینها را گفته‏ام که دعا  کنید و طلب مغفرت نمایید که خدا این نوع گناهان ما را بیامرزد تا امام از سوی ما متحمل ابتلاءات نشوند. ما باید خجالت زده باشیم که مثلاً برای خاطر ما اماممان از خانه خارج بشوند، توجهشان به عالم اعلا است، یک موتوری رد بشود و به امام بزند، دست امام صدمه بخورد. من اینها را گفته‏ام زیرا در دعاها رسیده: و احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوقه و من تحته.([165])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 283 *»

آنچه درباره‏ غیبت می‏گوییم مطلبی است، اینها هم مطلبی است که با هم منافات ندارد. این دعاها که تازه به دست ما نرسیده است. ما از وقتی‌که توانسته‏ایم دعا بخوانیم، این دعاء توسل به امام زمان و دفع بلاء از امام زمان را خوانده‏ایم و می‏خوانیم. بحمداللّه رفقاء ما در مشهد و شاید جاهای دیگر هم موفق شده‏اند و روزهای جمعه دعا می‏خوانند. ما برای امام زمان صلوات الله علیه صدقات می‏دهیم.

این عبارت از شیخ مرحوم بود. سید بزرگوار هم عبارتی دارند. ان شاءاللّه مطلب را به همین‏جا تمام می‏کنیم که دیگر فردا متعرض این مبحث نشوم. متن عربی عبارت این بزرگوار را هم می‏خوانم، عربی‏دان‏ها که بحمداللّه متوجه هستند. هرکس هم که عربی نمی‏داند اگر خواست بعد به کسانی‌که عربی می‏دانند رجوع می‏کند و آنها برایش معنى می‏کنند. نوعاً هم معلوم است. الحمدللّه با این تعابیر آشنا هستید.

سیّد مرحوم­ در رساله‏ای که در جواب سؤال‏های میرزا ابراهیم تبریزی مرقوم فرموده‏اند، در جواب سائل که از حال امام زمان صلوات اللّه علیه سؤال می‏کند می‏فرمایند: «بسم الله الرحمن الرحیم، اقول: اعلم انّه؟ع؟ روحی له الفداء بشر مثلکم یأکل مما تأکلون منه و یشرب مما تشربون الا انّه؟ع؟ لایأکل الا من الطیّبات لقوله تعالی یا ایّها الرسل کلوا من الطیّبات علی المعنی الاعمّ و کذلک القول فی اللباس و ینکح؟ع؟ من بنات هذه الدنیا و اهل هذا العالم من غیر ان‏یعرفنه فاذا ماتت الزوجة فان کان لها ولد یأتی الیه التوقیع بانّه ابنه؟ع؟ ثمّ لایراه الاولاد بعد موت امّهاتهم و قبل موتهنّ یرونه و لایعرفونه.»

امام زمان مثل شما بشر است، از همین‏هایی که می‏خورید و می‏آشامید، می‏خورد و می‏آشامد اما نمی‏خورد مگر از طیّب و طاهر و پاکیزه‏ از این کدورت و کثافت‏ها. در بدن او آخرتی و برزخی می‏شود، ثُفل و کثافت و گند و بو ندارد. همین که می‏خورد بهشتی می‏شود، به دستش که می‏رسد طیّب می‏شود. می‏فرماید: خداوند که

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 284 *»

فرموده است: یا ایّها الرسل کلوا من الطیّبات، معنای اعمّ را اراده فرموده، طیّب به معنای اعم و گسترده است. پاکیزه به معنای آنکه کثافت درونش نباشد نیست، بلکه یعنی پاکیزه از هر رجس و ناپاکی، همه را شامل است. غذا در بدن امام؟ع؟ بهشتی می‏شود که هیچ کدورت و ثفلی ندارد.

بعد می‏فرماید: همین‏طور امام زمان صلوات ‏اللّه ‏علیه لباس می‏پوشد، برهنه که نیست اما همان لباس در بدن او تابع بدن او است. اگر بخواهد تراکم دنیایی پیدا کند لباس دنیایی می‏پوشد. اگر این تراکم را کنار بگذارد و تراکم برزخی داشته باشد، آیا اهل برزخ او را نعوذباللّه برهنه می‏بینند؟ بلکه لباس برزخی می‏پوشد. آیا اهل آخرت او را برهنه می‏بینند؟ بلکه همین لباس تنش در آخرت لباس آخرتی است؛ مثل کفن ما که با همان به محشر می‏رویم. ان‏شاءاللّه از برکات اولیاء برهنه محشور نخواهیم شد. امام زمان؟ع؟ که برهنه نیستند و الآن هم در هر سه عالم، اهل آن عالم‏ها ایشان را حجت می‏دانند.

می‏فرماید: حضرت از دختران این دنیا و اهل همین عالم نکاح می‏کنند بدون آنکه حضرت را بشناسند. مادرها که می‏میرند، آنگاه اگر از آن مادر بچه دارند برای بچه نامه می‏نویسند و به او می‏فهمانند که تو فرزند من بودی، اما دیگر آن فرزند امام را نمی‏بیند. بعد حدیثی را که از شیخ مرحوم راجع به شرَف شمس خواندم، نقل می‏فرماید. از برای تبرک و تیمّن عین عبارت را نقل می‏کنم:

«و قد روی شیخی و ثقتی و استادی جعلنی‏ اللّه ‏فداه عن ابیه الشیخ زین‏الدین بن ابراهیم عمن رواه انّ الحجّة؟ع؟ اتی الی رجل یحیک برداً فقعد عنده و استند الی نورد الحائک. فقال له: زوّجنی ابنتک. فقال: انّی لااعرفک من ایّ الناس انت، فمن انت؟ قال: لاتسألنی ان احببت ان‏تزوّجنی فافعل. فقال: استشیر امّها. فقام و دخل بیته لیستشیر زوجته فخرج و لم‏یر الشخص و نظر الی البرد فاذا هو

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 285 *»

قد تمّت حیاکته و نظر الی النورد، فاذا هو قد اخضرّ و اورق فی موضع استناده، فاذا هو مکتوب علیه هذه الابیات:

أیا سائلی عن مبدأ اسمی و منسبی   سانبئک عن لفظی و حسن تکلّمی
انا ابن منیٰ و المشعرین و زمزم   و مکة و البیت العتیق المعظّم
انا جدِّیَ الهادِی النبی و ابی علی   ولایته فرضٌ علی کلّ مسلم
و امِّی البتول المستضاء بنورها   اذا ما نسبناها عدیلة مریم
و سبطا رسول‌اللّه عمّی و والدی   و بعدهما الاطهار تسعة أنجم
ائمّة هذا الخلق بعد نبیّهم   فان کنت لم‏تعلم بذلک فاعلم
و من یتمسّک منهم بحبل ولایتی   یفوز به یوم المعاد و ینعم
انا العربی الهاشمی الذی ارتمی   به الخوف و الایّام بالمرء یرتمی
و ضاقت بی الارض التی بعد رحبها   و لم‏استطع نیل السماء بسلّم

الابیات و هو ؟ع؟ فی هذه النشأة الشهودیة مع الخلق و الّا ساخت الارض بأهلها الّا انّه؟ع؟ لیس متوسّخاً بأوساخهم و اعراضهم و احوالهم و تقلّباتهم و تغیّراتهم بل هو؟ع؟ فی جانب الیمن بین المکّة و المدینة فی وادی شمراخ و شمریخ فی قریة یقال لها کرعة و تلک القریة من عالم الاجسام الّا انّها من صافیها المعتدل اصفی و الطف من الافلاک بل من الاطلس و هو قوله تعالی فی الباطن و فی السماء رزقکم و ما توعدون و قد روی انّ الرزق هو القائم؟ع؟ و معنی کونه فی السماء انّ بدنه؟ع؟ من ذلک السنخ لا انّه لیس فی الارض و لا انّه لیس من عالم الاجسام و ربّما نقول انّه؟ع؟ فی عالم المثال و عالم البرزخ نرید به العالم البرزخ بین الدنیا و الآخرة کعالم الرجعة، فانّها لیست بکثافة الدنیا و لا بصفاء الآخرة و هو الآن طبیعة اهل الجزیرة الخضراء و مدینة جابلقا و جابرسا و هورقلیا فافهم».([166])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 286 *»

سیّد مرحوم خودش را فداء شیخ مرحوم می‏کند، می‏فرماید: خدا مرا فداء او سازد. آن بزرگوار از پدرش از کسی‏‌که این حدیث را روایت کرده نقل می‏فرماید که حضرت نزد کسی که بُرد می‏بافت آمدند و به آن نوَرد بافندگی تکیه داده و فرمودند: دخترت را به عقد من درآور. عرض کرد: شما را نمی‏شناسم، شما که هستید؟ فرمودند: از من سؤال نکن، اگر دوست داری دخترت را به عقدم درآور. عرض کرد: با مادرش مشورت می‏کنم. وارد خانه شد، وقتی برگشت آن شخص را ندید. نگاه‏ کرد دید که بافتِ بُرد تمام شده و همان‏جایی که امام به نورد تکیه فرموده بودند، سبز شده و برگ روییده، و بر آن این ابیات نوشته شده است.

حضرت بعد از معرّفی خودشان، گله می‏فرمایند که زمین با این پهناوریش بر من تنگ شده است. قربان مظلومیت آقا. اگر امام مرده و رفته باشند که نمی‏شود، عالم با اهلش خراب می‏شود. امام؟ع؟ با این خلق هستند و می‏باشند. نمی‏شود آقای ما با ما نباشد. حضرت با این خلق هست اما به کثافت، به حالات، به تغیرات و تقلّبات اینها آلوده نیست، بلکه آن حضرت در جانب یمن است.

معلوم است که مراد این سرزمین یمنِ ظاهری نیست. چون یمن بین مکه و مدینه نیست. دیگر اینکه اگر بنا باشد جانب یمن باشد، چرا مکه و مدینه نباشد؟ چرا کربلا نباشد؟ «بجانب الیمن بین المکة و المدینة» یعنی در محل یُمن و برکت خدا است که بین مقام نبوت و مقام ولایت است و او حامل هر دو مقام است.

در یک وادی است به این نام‏ها: شمراخ یا شمریخ. این نام‏ها مربوط به عالم هورقلیا است، ما چه می‏دانیم چیست. در قریه‏ای به‏سر می‏برد که اسم آن «کرعه» است. آن قریه هم از عالم اجسام است اما از صافی و صفاء و اعتدال یافته‏اش، که از افلاک هم لطیف‏تر است. اما آن قریه روی این زمین ما نیست، نه اینکه روی زمین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 287 *»

نباشد، یعنی در عالم اجسام نباشد، بلکه روی این زمین ظاهری ما نیست. اگر نقطه به نقطه‏ این زمین را بگردند قریه‏ کرعه را پیدا نمی‏کنند. نه اینکه در زمین نباشد، بلکه آن عالم از فلک اطلس هم که فلک الافلاک است لطیف‏تر و صافی‏تر است. باطن این آیه‏ شریفه را دقت کنید که می‏فرماید: «در آسمان است رزق شما و آنچه وعده داده شده‏اید» رزق شما در آسمان است؛ یعنی قائم؟ع؟ در آسمان است. اینکه امام زمان در آسمان است، مراد این نیست که در آسمان ظاهری است، بلکه به این معنى است که نوع و سنخ بدنش آسمانی است. پس معنایش این نیست که در زمین نیست، بلکه به این معنى است که او هرجا هست آسمانی است.

معنای این مطلب این است که بدنش از سنخ آسمان است و این‏طور نیست که روی زمین یا در عالم اجسام نباشد، تا اینکه برخی بگویند پس مثالی است. خیر، واقعاً جسم و بدن است اما به این لطافت. گاهی هم که می‏گوییم امام در عالم مثال و عالم برزخ است مرادمان این است که آن عالم مثل دوران رجعت است که به کثافت دنیا نیست و به صفاء آخرت هم نیست. الآن همان عالم، طبیعت و جسم اهل جزیره‏ خضراء است.

البته منظورشان این جزیره‏ خضراء که امروزه درباره‏اش به نام «مثلث برمودا» کتاب نوشته‏اند نیست. فریب این حرف‏ها را نخورید. این مثلث برمودا به قول خارجی‏ها محل شیاطین است. بعضی از این ملاهای ساده نوشته‏اند که این همان جزیره‏ خضراء است. جزیره‏ خضراء عالم هورقلیا است. امام زمان؟ع؟ به مثلث برمودا نرفته‏اند که آنجا زندگی کنند. احتیاج به این چیزها ندارند.

این افراد اصلاً معنای غیبت را نفهمیده‏اند. ملاحظه بفرمایید! غیبت را این‏طور معنى می‏کنند که امام؟ع؟ به مثلث برمودا در اقیانوس اطلس و آن کنارها برود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 288 *»

آنجاهایی که خود اروپایی‏ها اسمش را «مثلث شیطان» گذاشتند. اینها  کتاب  نوشته‏اند و اسمش را «جزیره‏ خضراء محل سکونت امام زمان» گذاشته‏اند. این چقدر بی‏فکری است؟! باید از مخالفت‏ها دست بردارند و بیایند با مکتب شیخ مرحوم­ آشنا بشوند، مطالعه کنند، حظ کنند و غیبت را بفهمند که یعنی چه و لذت ببرند.

آری، آنجا جزیره‏ خضراء، مدینه‏ جابلقا و جابرسا و عالم هورقلیا است. مطلب من این است. ان‏شاءالله به همین مقدار که توضیح دادم، برای شما روشن شد که مشایخ ما و ما نیز منکر زنده‌بودن امام زمان نیستيم. سخن آن بزرگواران و ما این بوده و عبارات ایشان و مرادشان و مراد ما هم همین‏ها است.

وقتی سیّد مرحوم را در کربلا به خانه‏ای که مجتهدان در آن جمع شده بودند بردند، گفتند بردار بنویس که این جمله‏ شیخ که «الجسد العنصری لایعود»([167])  کفر است. فرمود: من باید معنای جسد و معنای عنصری را توضیح بدهم و بگویم تا معلوم شود که مراد شیخ مرحوم از این عبارت حق است و شما بد فهمیدید و بد استفاده کردید. گفتند خیر، باید همین را بنویسی که این عبارت کفر است.(2)

توجه بفرمایید که آن بزرگوار برای حفاظت عقیده که باقی بماند، چه مشقّت‏هایی را تحمّل کردند تا مثل آقای مرحوم کرمانی پیدا شوند. برای نگاهداری عقیده فرمودند: اگر همین ظاهر عبارت باشد و آن‌طور که شماها می‏فهمید مراد باشد، کفر است.(3) بعد دشمنان گفتند و نوشتند که خود سیّد رشتی هم به کافر بودن استادش شیخ احمد احسائی اقرار کرد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 8 صفحه 289 *»

مطلب من الحمدلله در این مسأله تمام شد. امام؟ع؟ هرگاه بخواهند ظاهر شوند می‏شوند، اگر بخواهند فرزند داشته باشند، زن می‏گیرند. وقتی‌که آن زن می‏میرد امام؟ع؟ غائب می‏شوند. شاید آن بچه‏ها نشناسند که پدرشان چه کسی بود و شاید هم بشناسند. من همه‏ اینها را قبول دارم، دعا برای حضرت می‏خوانیم. این مطلب توضیح معنای غیبت است و نعوذباللّه معنایش مردن نیست. ما اقرار می‏کنیم که امام؟ع؟ زنده هستند، پس مخالف ضرورت نگفته‏ایم، بدعت در دین نگذارده‏ایم و به مشایخ هم تهمت نزده‏ایم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

 

فهرست مطالب

 

 

مجلس  اول

خواب، یکی از راه‏های شناخت مرتبه‏ هورقلیایی است …………………… 2
بیان قرآن درباره‏ خواب ………………………………………………… 3
بیان مفسّران ………………………………………………………….. 3
رابطه‏ نفس انسانی و خواب ……………………………………………. 5
مراد از جان و روح ……………………………………………………… 5
در بیداری، نفس خستگی ندارد، بدن خسته می‏شود ……………………. 6
فرق خوابیدن با مردن ………………………………………………….. 7
بدن رسول‌اللّه؟ص؟ خسته نمی‏شد ………………………………………. 7
علت قطع تعلق نفس از بدن …………………………………………… 8
نظریه‏ ملاصدرا و نقد آن ………………………………………………… 9
نظریه‏ بزرگان ………………………………………………………….. 10
علت خوابیدن ……………………………………………………….. 11
مراد از مجتمع‏شدن روح در زادگاه خود …………………………………. 12
اعتدال ابدان معصومین ؟عهم؟ …………………………………………. 13
اعتدال روح حیوانی در انسان …………………………………………. 15
دعا در هنگام بیدارشدن از خواب …………………………………….. 16

مجلس دوم

خواب، راهی برای شناخت مرتبه‏ هورقلیا است ………………………… 18
خواب سطحی و خواب عمیق ………………………………………… 19
بررسی لاتأخذه سنة و لانوم در آیةالکرسی ………………………………. 20
حیات خداوند متعال ………………………………………………… 21
خواب انسان و خواب حیوانات ……………………………………….. 22
خواب و بیداری انسان اضطراری است ……………………………….. 24
هنگام خواب، روح از بدن گرفته می‏شود ………………………………. 24
رابطه‏ بدن و نفس …………………………………………………….. 25
آثار نفس انسانی ……………………………………………………… 25
نفس از بدن، مثال خودش را استخراج می‏کند …………………………. 26
معنای قبض روح ……………………………………………………. 27
معنای اذن خدا در بیدارشدن یا مردن …………………………………. 28
معنای بیداری ……………………………………………………….. 29
نظریه‏ حکماء درباره‏ واجب الوجود بالغیر ………………………………. 31
حالت یقظه در سیر و سلوک ………………………………………….. 32

مجلس سوم

یادآوری مباحث گذشته …………………………………………….. 35
تعابیر مختلف از روح نفسانی در احادیث ……………………………… 35
وجه اشتراک خواب و مرگ …………………………………………… 38
وجه افتراق خواب و مرگ …………………………………………….. 39
نتیجه‏ اخلاقی و عرفانی بحث ………………………………………… 39
اصحاب کهف نمونه‏ حسّی برای موضوع مورد بحث ……………………. 40
تجربه‏ای آموزنده ……………………………………………………… 41
بازگشت به اصل بحث ………………………………………………. 43
خواب معصومین؟عهم؟ ……………………………………………….. 44
خواب حیوانات ……………………………………………………… 44
روح انسانی، ملکوتی است ……………………………………………. 46
نظر بوعلی سینا درباره‏ روح انسانی …………………………………….. 48
معنای دخول و خروج روح ملکوتی در بدن …………………………….. 49
روح با بدن ممازج نیست، بلکه محیط بر بدن است …………………….. 50

مجلس چهارم

تفاوت دیدگاه حکمت و زیست‏شناسی درباره‏ خواب ………………….. 55
خواب حقیقی از دیدگاه حکمت …………………………………….. 58
حرکات روح حیوانی طبیعی است نه ارادی ……………………………. 59
فرمایش امیرالمؤمنین ؟ع؟ درباره‏ حرکات طبیعی حیوانات ………………. 60
نوع بحث ما درباره‏ خواب ……………………………………………. 63
توضیح حدیث امام ؟ع؟ درباره‏ رابطه‏ روح و بدن ……………………….. 64
کیفیت انتشار نور …………………………………………………….. 66
توضیح تشبیه روح انسانی به خورشید …………………………………. 67

مجلس پنجم

خواب از دیدگاه حکمت بزرگان+ …………………………………. 71
خواب از دیدگاه سایر حکماء ………………………………………… 73
نقد نظریه‏ حکماء درباره‏ خواب ………………………………………. 75
حیات حیوانی در انسان از نظر حکمت بزرگان+ …………………… 77
منشأ فعالیت‏های نبات و حیوان ……………………………………… 79
تشبیه امام ؟ع؟ درباره‏ روح انسانی …………………………………….. 80
نقش خواب در بازسازی بدن ………………………………………….. 81
روایاتی درباره‏ خواب …………………………………………………. 83

مجلس ششم

یادآوری حدیث سَدیر صیرفی ………………………………………… 85
ارتباط مسأله‏ غیبت با مرتبه‏ هورقلیا ……………………………………. 91
غائب‏شدن، مردن نیست …………………………………………….. 92
معنای اینکه شهداء اَحیاء می‏باشند …………………………………… 93
حدیث امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره‏ مقام کاملان …………………………… 95

مجلس هفتم

کیفیت غیبت باید دانسته شود ……………………………………….. 100
زنده‏بودن معصومین؟عهم؟ بعد از رحلتشان از معضلات مسائل است ……… 101
بیان مرحوم مجلسی درباره‏ حلّ این مسأله …………………………….. 102
عقیده‏ مرحوم مجلسی در این مسأله ………………………………….. 104
نقد اعتقاد مرحوم مجلسی در این مسأله ………………………………. 106
مراد مشایخ+ از روح و بدن مثالی …………………………………. 107
بدن‏هایی که امامان ؟عهم؟ بعد از رحلت برای خود می‏گرفتند و دیده می‏شدند ……. 108
مراتب سه‏گانه‏ بدن یا بدن‏های سه‏گانه ………………………………… 109

مجلس هشتم

یادآوری مطالب مجالس قبل ………………………………………… 113
اشکالی درباره‏ روح و بدن برزخی در برزخ و پاسخ آن ……………………. 115
اشکالی دیگر و پاسخ آن ……………………………………………… 119
منشأ اشکال‏ها یک اشتباه است ……………………………………… 119
نقد بیان مرحوم مجلسی …………………………………………….. 122
یادی از محدّثین به‌خصوص مرحوم شیخ حرّ عاملی …………………… 124
بیان حدیث شریفی در منع از اِشراف بر قبر پیغمبر اکرم ؟ص؟  …………… 125

مجلس نهم

ادامه‏ بحث درباره‏ زنده‏بودن امامان ؟عهم؟ بعد از رحلت …………………. 132
بیان مرحوم میرزا حبیب‌اللّه خويی درباره‏ این مسأله …………………… 134
اشاره‏ای به ارزش کتاب مبارک ارشادالعوام …………………………… 136
مراد مشایخ+ از «بدن مثالی» …………………………………….. 136
نقد بیان مرحوم خويی  ……………………………………………… 138
یک مسأله‏ اخلاقی  …………………………………………………. 144
ترکیب بدن عنصری اهل رتبه‏ نقصان، ضعیف است …………………. 145
ترکیب بدن عنصری ائمه؟عهم؟ قوی است ……………………………… 146
طرح سؤالی فقهی درباره‏ بدن رسول‌خدا؟ص؟ پس از فوت ………………. 147

مجلس دهـم

کیفیت ارتباط روح و بدن ……………………………………………. 151
ضعف نفوس ناقصان و موانع بروز آثار آنها …………………………….. 154
قوّت نفوس ائمه؟عهم؟ و عدم مانع برای بروز آثار آنها …………………….. 155
معنای فرمایش امام؟ع؟ که «وقتی‌که می‏میرند، نمی‏میرند» …………….. 158
جسد عنصری و اجزاء اصلی و عرضی ……………………………….. 159
نقل گفتار مرحوم علامه‏ خويی درباره‏ حیات اجزاء اصلی بعد از مرگ …… 163

مجلس یازدهم

اقوال مختلف علماء درباره‏ حیاتِ بعد از موت ائمه؟عهم؟ ………………. 169
نقد قول علامه‏ خويی ………………………………………………… 170
اثبات فضیلت حیات اجساد عنصری ائمه؟عهم؟ با توجه به مسأله‏ برزخ …. 172
ثواب‏ها و عذاب‏های برزخی، هم برای روح است هم برای بدن …………. 172
معنای استداره‏ طینت در قبر ………………………………………… 175
سخن‏گفتن رسول‌اللّه؟ص؟ بعد از فوت و سر مطهر امام حسین؟ع؟، بدون تعلق
روح بوده است ……………………………………………………… 179

مجلس دوازدهم

اعتقاد به زنده‏بودن ائمه؟عهم؟ بعد از فوت، کفر و غلوّ نیست، بلکه مطلبی علمی
و دقیق است ………………………………………………………. 185

امام؟ع؟ مرگ را به اختیار می‏پذیرند ………………………………….. 188

ائمه؟عهم؟ با ابدان اصلیشان «وجه اللّه الباقی» هستند …………………… 190

بیان کیفیت ارتزاق ابدان مقدسه‏ معصومین؟عهم؟ ………………………. 191

نظر بزرگان+ درباره‏ مراحل تکاملی حیات عنصری ………………… 193

نظر مکتب درباره‏ حیات بدن عنصری امام؟ع؟ بعد از وفات، جمع بین همه‏
روایات می‏باشد …………………………………………………….. 196

مجلس سیزدهم

تتمیم بحث قبل درباره‏ حیات بدن عنصری ائمه؟عهم؟ …………………. 207
چرا ائمه؟عهم؟ دفن می‏شوند؟ …………………………………………. 213
بازگشت به بحث درباره‏ بدن هورقلیایی ………………………………. 215

مجلس چهاردهم

تجدید عهد با امر امام؟ع؟ …………………………………………… 221
ترجمه‏ حدیث سَدیر صیرفی …………………………………………. 222
اشاره‏ حضرت صادق؟ع؟ به غیبت حضرت عیسی و شباهت آن به غیبت
حضرت مهدی؟عج؟ ……………………………………………….225
توضیح حضرت صادق؟ع؟ درباره‏ طول غیبت ……………………….. 226
تشابه کیفیت غیبت و کیفیت معراج و معاد …………………………. 227
بیان نظر بزرگان+ در مورد جسم …………………………………… 230
مراحل تلطیفی جسم از دیدگاه علوم طبیعی ………………………….. 230
سابقه‏ کلمه‏ هورقلیا در کلمات حکماء پیشین ……………………….. 233
بیان یک مثال برای مراحل تکاملی جسم انسان ………………………. 237
ترغیب و تشویق برای فراگیری ویژگی‏های مکتب ……………………… 240
بیان ولادت حضرت موسی؟ع؟ و تطبیق آن با امر ولادت حضرت حجت؟عج؟ ……………………………………………………… 242

مجلس پانزدهم

حل مسائل معاد، معراج، طیّ‏الارض و غیبت امام؟ع؟ به بیان شیخ
مرحوم­ ………………………………………………………… 249
عالم رو به تکامل است ……………………………………………… 249
«حرکت جوهریه» از دیدگاه مکتب، و نظر بزرگان+ درباره‏ نظریه‏ ملاصدرا ……. 253
تمام عوالم، آثار محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ می‏باشد ………………………. 256
آثار بدن پیغمبر اکرم ؟ص؟ در حالت جنینی ………………………….. 258
ملاقات صالح بن سعید با امام هادی؟ع؟ در خان الصعالیک ………… 263
نقل نمونه‏ای از غیبت در زندگی حضرت موسی بن جعفر ؟عهما؟ ………… 267
نقل اقوال مختلف درباره‏ کیفیت غیبت امام عصر؟عج؟ ……………… 270
بیان معنای غیبت و نقل فرمایش شیخ مرحوم­ درباره‏ عالم هورقلیا …….. 273
توضیحات فرمایش شیخ مرحوم­ پیرامون ظهور حضرت؟عج؟ …… 276
تراکم دنیوی بدن امام ؟ع؟ در حفظ زمین دخالت ندارد؛ بلکه مراد وجود
حجت است ……………………………………………………….. 281
نقل فرمایش سیّد مرحوم­ درباره‏ زندگانی، ظهور و غیبت امام؟ع؟ ……. 283

 

([1]) مباحثی از دروس کتاب طریق النجاة در سال 1362 شمسی

([2]) زمر: 42

([3]) تفسیر الصافی ج 4 ص223و 224

([4]) الرحمن: 26 و 27                                                                       (2) بحارالانوار ج 4  ص 5

([5]) قال رسول‏اللّه؟ص؟: ... انی اری اعمالکم فی منامی کما اراکم فی یقظتی انّ عینی تنام و قلبی لاینام. (بحارالانوار ج 16  ص 173)

([6]) ان‏شاءاللّه در بقیةاللّه جلد 9 بیشتر توضیح داده خواهد شد.

([7]) الاسفار الاربعة ج 8  ص 347

([8]) بحارالانوار ج 40  ص 165

([9]) عبارات داخل کروشه ضبط نشده و از یادداشت‏های یکی از برادران در مجلس، نقل شده است.

([10])الکلمات المکنونة ص 76 (حدیث اعرابی) ـــ  طریق النجاة ج 1  ص 5

([11]) بحارالانوار ج 76  ص 204

([12]) زمر: 42

([13]) بقره: 255

([14]) قال ابوعبداللّه؟ع؟ ستة اشیاء لیس للعباد فیها صنع: المعرفة و الجهل و الرضا و الغضب و النوم و الیقظة. (بحارالانوار  ج 5  ص 221)

([15]) بحارالانوار ج 61  ص 27

([16]) وسائل‌الشیعه ج 4  ص 139

([17]) بحارالانوار ج 88  ص 134

([18]) همان ج 61  ص 27

([19]) بحارالانوار ج 5  ص 88

([20]) مشاعر ملاصدرا  المشعر الثالث                                                             (2) الفاطر: 15

(3) شرح قصیده (چاپ مشهد)  ص 456

([21]) بحارالانوار ج 61  ص 27

([22]) بحارالانوار ج 1  ص 99

([23]) همان، ج 88  ص 134

([24]) همان، ج 5  ص 291

([25]) بحارالانوار ج 61  ص 43

([26]) بحارالانوار ج 14  ص 412 و 425

([27]) همان،  ص 423 و 436

([28]) کهف: 18

([29]) بحارالانوار ج 61  ص 27

([30]) (قال: فهی [ای النفس] جسمانیة الحدوث روحانیة البقاء) شرح العرشیة ج 2  ص 8 و 10

([31]) اسراء: 85

([32]) بحارالانوار ج 61  ص 43

([33]) (مطلع قصیده‏ عینیّه‏ بوعلی ‏سینا) اعیان الشیعة ج 6  ص 78

([34]) منسوب به مولوی است.

([35]) بحارالانوار ج 61  ص 40

([36]) بقره: 138

([37]) بحارالانوار ج 59  ص 185

([38]) نهج ‏البلاغة: خطبه‏ 155 ـــ  بحارالانوار ج 61  ص 43

([39]) بحارالانوار ج 87  ص 116

([40]) بحارالانوار ج 61  ص 43

([41]) مجموعة الرسائل 23 ص 2 و 3

([42]) روم: 30

([43]) ملک: 3

([44]) شرح المنظومة (طبع شریعت، قم) ج2 ص838 و 839

([45]) بحارالانوار ج 76  ص 189                                                                        (2) همان، ص218

(3) همان، ج6 ص155                                                                (4) این مباحث در جلد «9» ادامه دارد.

([46]) رجال نجاشی  ص 360

([47]) اصول کافی  ج 1  ص 297 و بحارالانوار  ج 42  ص 250

([48]) اسراء: 13

([49]) بحارالانوار  ج 51  ص 219

([50]) سال 1405 در بقیةاللّه جلد اول.

([51]) در بقیةاللّه جلد اول نقل‏ها جمع‏آوری شده است.

([52]) به مجالس جندق که در انتهاء همین مجموعه آورده شده مراجعه شود.

([53]) زمر: 30

([54]) آل‌عمران: 169                                  (2) بحارالانوار ج 26  ص 6 ـــ  مشارق انوار الیقین  ص 161

([55]) نهج‏البلاغه: خطبه‏ 87

([56]) آل‌عمران: 144

([57]) بحارالانوار ج 57  ص 354 و 355

([58]) منهاج البراعة ج 6  ص 204

([59]) بحارالانوار ج 87  ص 5

([60]) الکافی  ج 3 ص 245

([61]) بحارالانوار ج 6  ص 270

([62]) التهذیب ج 1  ص 466

([63]) نهج البلاغة: خطبه‏ 87

([64]) بحارالانوار ج 6  ص 214

([65]) بحارالانوار ج 6  ص 218

([66]) بحارالانوار ج 27  ص 245

([67]) نهج البلاغة: خطبه‏ 87

([68]) بحارالانوار ج 42  ص 300

([69]) وسائل الشیعة ج 11  ص 127 ـــ  مستدرک الوسائل ج 3  ص 89

([70]) بحارالانوار ج 6  ص 224

([71]) کافی ج 1  ص 452 ـــ  وسائل الشیعة ج 14  ص 373

([72]) بحارالانوار ج 101  ص 120

([73]) بقرة: 55 و اعراف: 143

([74]) بحارالانوار ج 100  ص 295 و ج 102  ص 77

([75]) آل‌عمران: 169

([76]) کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد  ص 262

([77])  نقل به معنای فرمایش شیخ مرحوم­: «فالجسد الاول هو الظاهر المؤلف من العناصر الاربعة…» (شرح العرشیة ج 2  ص 189 و شرح الزیارة ج4  ص26)

([78]) نهج البلاغة: خطبه 87 ـــ  منهاج البراعة  خطبه 86 ـــ  بحارالانوار ج 34  ص 209

([79]) التهذیب ج 1  ص 436

([80]) بحارالانوار ج 40  ص 152 و ج 22  ص 514

([81]) بحارالانوار ج 22  ص 517 ـــ  الخرائج ج 2  ص 800

([82]) بحارالانوار ج 22  ص 518 ـــ  الخرائج  ج 2 ص 804 و 805

([83]) منهاج البراعة ج 6  ص 208

([84]) ارشادالعوام ج 2  ص 153

([85]) ارشادالعوام ج 2  ص 156

([86]) همان

([87]) قال رسول‌اللّه؟ص؟: أیضرب احدکم المرأة ثمّ یظلّ معانقها. (وسائل‌الشیعة ج 7  ص 119)

([88]) بحارالانوار ج 75  ص 149

([89]) و لاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون. (آل‏عمران: 169)

([90]) ان النبی؟ص؟ لم‏یکن له ظلّ و کان یری من خلفه کما کان یری من امامه و انه لیس یری له مدفوع و سئل عن ذلک فقال؟ص؟: ان أبداننا فی الدنیا کأبدان أهل الجنة فی الجنة. (الفطرة السلیمة ج2  ص220)

([91]) کفایة المسائل ج 1  ص 114 و 125 و 126

([92]) زمر: 30

([93]) بحارالانوار ج 39  ص 22                                                   (2) اسرارالعبادة  ص 95

([94]) بحارالانوار ج 22  ص 384                                                                       (2) همان  ج101 ص272

([95]) بحارالانوار ج 76  ص 189

([96]) منهاج البراعة ج 6  ص 207

([97]) بحارالانوار ج 22  ص 384

([98]) بحارالانوار  ج 26  ص 5

([99]) منهاج ‌البراعة ج 6  ص 208

([100]) ارشادالعوام ج 2  ص 153

([101]) از اینجا تا آخر مجلس خلاصه‏ مطالب آورده شده است.

([102]) بحارالانوار ج 7  ص 43

([103]) کفایة المسائل ج 1  ص 114

([104]) بحارالانوار ج 44  ص 269

([105]) بحارالانوار ج 27  ص 299

([106]) نحن وجه اللّه الّذی لایهلک. (بحارالانوار  ج 24  ص 201)

([107]) لنعم المجیبون نحن. (همان،  ج 90 ص 53)

([108]) آل عمران: 169

([109]) بحارالانوار ج 93  ص 290

([110]) همان، ج 16  ص 333 و 389 ـــ  مستدرک الوسائل ج 7  ص 552

([111]) بحارالانوار ج 10  ص 45

([112]) بحارالانوار ج 100  ص 295 و ج 102  ص 77

([113]) بحارالانوار  ج 11  ص 67 و ج 25 ص 375

([114]) بحارالانوار ج 22  ص 550

([115]) وسائل‌الشیعة ج 14  ص 384

([116]) من لایحضره الفقیه ج 1  ص 191                                 (2) همان

([117]) احتمال هم می‏رود که نویسنده کتاب خواسته احترام کند و بی‏ادبی ننماید، گرچه این احتمال بسیار بعید است.

([118]) بحارالانوار ج 34  ص 209

([119]) بقره: 154

([120]) التتمة فی تواریخ الائمة؟عهم؟ ص 117 ـــ  اثبات الهداة ج 5  ص 517

([121]) آل‌عمران: 169

([122]) بحارالانوار ج 6  ص 202

([123]) قصص: 88

([124]) بحارالانوار ج 24  ص 201

([125]) مجموعة‌ الرسائل فارسی 1  ص 55

([126]) مباحث خواب در بقیةاللّه جلد 9 ادامه دارد.

([127]) بحارالانوار ج 43  ص 179

([128]) مجموعة الرسائل 67  ص 193

([129]) بحارالانوار ج 7  ص 43

([130]) همان،  ج 6 ص 214

([131]) بقیةاللّه جلد 7 مجلس دوازدهم

([132]) ظاهراً مقصود از این تعبیرها خاکی بودن، محل بلاء و گرفتاری و خانه‏ کرم‏ها بودن، بیان همان موقعیت باطن این قبر ظاهری است؛ زیرا ممکن است که ظاهر قبر آجری و یا سنگی و یا سیمانی باشد و یا بدن سالم بماند و آن را کرم نخورد. بلاء و گرفتاری ظاهری هم که در کار نیست، پس شاید این خاک ظاهری و این کرم‏های ظاهری که این بدن را می‏خورند مراد نیست. چون اینها معلوم است و هیچ گفتن هم نمی‏خواهد که زمین بگوید. ما می‏بینیم که این قبر خاکی است و این کرم‏ها بدن را می‏خورند. پس شاید من خانه‏ کرم‏هایم، مراد همان عذاب‏های برزخی است.

([133]) بحارالانوار ج 6 ص 266

([134]) این مجلس و مجلس بعد، از مجالسی است که در جندق ایام نوروز و اجتماع مؤمنان در حسینیه برگزار شده است. از جهت تناسب و ارتباط آنها با مباحث این جلد با حذف برخی از قسمت‏ها در این مجلد آورده شد.

([135]) النساء: 157

([136]) مرتضی مدرسی چهاردهی در کتاب شیخیگری بابیگری می‏نویسد: «غیر شیخیه می‏گویند امام زمان با همین بدن جسمانی زنده و موجود ولی از انظار غائب است و ایراد بر شیخیه می‏گیرند که این عده با این ترتیب منکر وجود مبارک امام زمان در این دنیا هستند.» (چاپ فروغی سال 1345 ص74)

([137]) شرح الزیارة ج 2 ذیل فقره‏: «و الحق معکم و فیکم…»

([138]) (مجموعه دوم مصنفات شیخ الاشراق) حکمة الاشراق، مصحح هانری کربن  ص 254

([139]) المبدأ و المعاد ص 465، 522 و 6.6

([140]) اسرار الحکم (چاپ تهران ـــ  1286 قمری) ص 272

([141]) قصص العلماء  ص 309

([142]) بحارالانوار ج 12 ص 206 و ج 27 ص 41 و …

([143]) ارشادالعوام ج 2  ص 384 و 390

([144]) وسائل الشیعة ج 5  ص 201

([145]) مستدرک الوسائل ج 14  ص 151

([146]) بحارالانوار ج 51  ص 2

([147]) بحارالانوار ج 7  ص 38

([148]) وسائل الشیعة ج 7  ص 32

([149]) بحارالانوار ج 98 ص 392

([150]) بحارالانوار ج 15 ص 34، 65، 78، 104، 273

([151]) کهف: 110

([152]) بحارالانوار ج 26 ص 347

([153]) بحارالانوار ج 43 ص 248

([154]) بحارالانوار ج 50 ص 132

([155]) قال؟ع؟: ان اللّه عزّوجلّ غضب علی الشیعة فخیّرنی فی نفسی او هُم فوَقَیْتُهم واللّه بنفسی. (مدینةالمعاجز  ج 6 ص 379)

([156]) مدینةالمعاجز  ج 6  معجزه‏ 128  ص 447

([157]) الزام النواصب فی اثبات الحجة الغائب ج 2 ص 146

([158]) کاوشی در کیفیت غیبت امام عصر؟عج؟ ص 7

([159]) بحارالانوار ج 52 ص 90

([160]) جوامع الکلم (چاپ بصره) ج 8 ص 421

([161]) ارشادالعوام ج 3 ص 377

([162]) بحارالانوار ج 52 ص 330 و 337

([163]) قال الصادق؟ع؟: لولا ما فی الارض منا لساخت الارض بأهلها. (الاحتجاج  ج 2  ص 317)

([164]) بحارالانوار ج 18  ص 60

([165]) همان ج 90  ص 85

([166]) جواهرالحکم (چاپ بصره) ج13 ص326

([167]) دلیل ‌المتحیرین  ص 106

(2) همان، ص107و  108

(3) همان، ص108