بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
جلد هشتم
سید احمد پورموسویان
این چاپ ویرایش مجدّد و با نوارهاى موجود مطابقه شده است. |
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 1 *»
مجلس 1
(شب پنجشنبه 2 رجبالمرجب 1406 هـ ق)
r خواب، یکی از راههای شناخت مرتبه هورقلیایی است
r بیان قرآن درباره خواب
r بیان مفسّران
r رابطه نفس انسانی و خواب
r مراد از جان و روح
r در بیداری، نفس خستگی ندارد، بدن خسته میشود
r فرق خوابیدن با مردن
r بدن رسولاللّه ؟ص؟ خسته نمیشد
r علت قطع تعلق نفس از بدن
r نظریه ملاصدرا و نقد آن
r نظریه بزرگان
r علت خوابیدن
r مراد از مجتمعشدن روح در زادگاه خود
r اعتدال ابدان معصومین ؟عهم؟
r اعتدال روح حیوانی در انسان
r دعا در هنگام بیدارشدن از خواب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 2 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
برای شناخت مرتبه هورقلیایی انسان و عالم و شناخت اینکه غیبت امام؟ع؟ چگونه بوده است، به بررسی بعضی مطالب نیازمندیم. از آن جمله، بعضی از مسائل برزخ بود که با توجه به آنها در روایات مربوط به برزخ بهطور اجمال دانستیم که برای این انسان یا این عالم مرتبهای است که با آنکه جسم است و جسمانیت دارد، اما از این جسمانیت عنصری دنیایی لطیفتر است، به لطافتی که بهطور مختصر در بیانات گذشته روشن شد.
برای شناخت این مطلب و این مرتبه یک راه دیگر هم داریم که مسأله «خواب» است. خواب و خوابیدن ـــ نه خوابدیدن ـــ از مسائلی است که ما با شناخت آن با وجود این مرتبه آشنا میشویم و تا اندازهای مرتبه هورقلیایی برای ما روشن میگردد. قبلاً بهطور اجمال در مسأله خواب صحبت کردهایم ولی آن موقع خواب از نظر طبیعی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 3 *»
بررسی شد.([1]) اکنون خواب را از نظر رابطه با مرتبه نفسانی و روح انسان بررسی مینماییم. البته روح که میگوییم همان مرتبه مثال به بالا مراد است. امیدوارم در این بحث نیز دقت فرمایید تا ملاحظه نمایید که چطور مرتبه هورقلیا به اجمال روشن میشود و همینطور مرتبه مثالی و بدن مثالی و هورقلیایی چقدر در خواب خودش را نشان میدهد! مسأله مهمی است.
اجمالاً در قرآن راجع به خواب و خوابیدن میفرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و التی لمتمت فی منامها فیُمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمّی انّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکّرون؛([2]) خدا است که جانها را در هنگام مردن آنها بهطور کامل و تمام میگیرد و جانهایی را هم که نمردهاند در هنگام خوابها میگیرد. پس آن نفسها و جانهایی را که بر آنها حکم به مرگ فرموده است، نگه میدارد و جانهای دیگری را که هنگام مردن آنها نرسیده تا مدت معینی رها میسازد. همانا در این کار نشانههایی است برای گروهی که تفکر میکنند.
«خدا میگیرد»، «تَوَفّی» گرفتنِ تمام است. خداوند بهطور تمام، جانها را هنگام مردنشان اخذ میکند و جان آنهایی را هم که نمردهاند در خوابهایشان میگیرد. یعنی جانها را از بدنها، و نفسها و روحها را از بدنها میگیرد.
نوع مفسّران میگویند: «ای یقبضها عن الابدان بأنیقطع تعلّقها عنها و تصرّفها فیها ظاهراً و باطناً و ذلک عند الموت او ظاهراً لا باطناً و هی فی النوم فیمسک التی قضی علیها الموت لایردّها الی البدن و یرسل الاخری ای النائمة الی بدنها عند الیقظة الی اجل مسمی هو الوقت المضروب لموته … انّ فی ذلک لآیات علی کمال قدرته و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 4 *»
حکمته و شمول رحمته لقوم یتفکّرون».([3]) اینکه میفرماید خداوند جانها را از بدنها میگیرد، یعنی وقت مرگ و موقع مردن، خداوند علاقه و ارتباط جانها به بدنها را و تصرفشان را در بدنها بهطور ظاهر و باطن قطع میسازد. اما وقتیکه بهطور ظاهری نه در باطن ارتباط را قطع میکند، وقتی است که شخص خواب میرود. بعد از آنکه خدا کاملاً جانها را گرفت، آنها را به اینطور تقسیم میکند: آن جانهایی را که بر آنها به مرگ حکم کرده است نگاه میدارد و به بدنها برنمیگرداند، جانهای دیگر را رها میسازد و میفرستد. میگویند: یعنی آن جانهایی را که خداوند با خواب از بدنها گرفته بود، در موقع بیدارشدن به بدنهایشان برمیگرداند.
بعد میفرماید: این برگرداندن جانها تا وقت نامبرده شده است. میگویند: یعنی آن وقتیکه برای مردن قرار داده شده است. برنامه خواب تا آنوقت به همینطور است که خدا جان را میگیرد و موقع بیدارشدن برمیگرداند. میفرماید: در این امر آیات و نشانههایی است برای کسانیکه تفکر میکنند و میاندیشند. میگویند: یعنی آیاتی است بر کمال قدرت و حکمت خدا و شاملبودن رحمت او.
در این آیه شریفه میبینیم که خداوند خواب را با مرگ یکسان ذکر میفرماید. خواب و مرگ از این جهت که نفس از بدن گرفته میشود با هم فرقی ندارند.
بهطور مجمل درباره اینکه خواب چطور تولید میشود و از نظر طبیعی چگونه در بدن پیدا میشود و بر آن عارض میگردد بحث کردهایم. خیلی مجمل به اندازهای که در آن بحث لازم بود، از نظر طبیعی راجع به خواب گفتگو شد، اما در اینجا بحثمان مربوط به خود خواب نیست که چیست و از نظر طبیعی در بدن چگونه است. ما در اینجا طرز گرفتهشدن جان و نفس را از بدن به هنگام خواب میخواهیم بدانیم، بعد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 5 *»
هم ببینیم که رابطه نفس با بدن چطور قطع میشود؟ آیا از همه بدن قطع میشود؟ یا فقط از این بدن عنصری قطع میگردد؟ این خودش مسأله مهمی است.
باید توجه داشت که «جان» و «روح» که میگوییم همان است که در مسأله برزخ میگفتیم؛ یعنی از رتبه مثال به بالا تا رتبه عقل که شش مرتبه است و اگر فؤاد را هم حساب کنیم هفت مرتبه میشود. روح، جان و نفس یعنی این هفت مرتبه که در یکدیگر قرار دارند و با یکدیگر مرکّب شدهاند.
این ترکیب از هم نخواهد پاشید مگر در نفخه صَعِق که تمام این روحها از هم میپاشد مگر روح محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و انبیاء و کاملان شیعه. فقط ترکیب ایشان با نفخه صعِق از هم نمیپاشد. زیرا لطیف است و اَعراضی دخالت ندارد تا ترکیب آنها از هم بپاشد. به تعبیر دیگر، قیامت آنها برایشان برپا شده است. آن مراتب احتیاج نیست که برای آخرت، تصفیه بشوند و دوباره ترکیب شوند، بلکه ترکیب آنها طوری است که به تفکُّک و از همپاشیدگی احتیاج ندارد و تفکّک نمیپذیرد.
به تعبیری مراد از وجه الله باقی که میفرماید: کلّ من علیها فان و یبقی وجه ربّک([4]) همان مراتب محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و انبیاء و کاملان شیعه است. گاهی از ایشان به دین خدا تعبیر آورده شده است.(2) در نفخه صعِق همه موجودات و ترکیبها از هم متلاشی میشوند که از آن به مرگ و موت تعبیر میآید. این تفکّک و از همپاشیدگی برای همه هست اما برای وجه اللّه و دین اللّه نیست. دین خدا از بین نمیرود. پس مقصود ما از روح و نفس یا جان همان مراتب است.
اجمالاً میدانیم که «بیداری» عبارت است از اینکه نفس به این اعضاء و بدن ظاهری دنیایی توجه کند و آن را در کارها و مقاصد خود به مانند آلات بهکار بیندازد. نفس دهری است پس خسته نمیشود و برایش خستگی پیش نمیآید. چون او
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 6 *»
حریص در فعالیت است، این عالم طاقت فعالیتش را ندارد. اگر این بدن بتواند خواستههایش را اجابت کند و در فرمانش قرار بگیرد، با آن کارهای عجیب و غریب میکند. چون کار برای نفس دهری مفهوم دیگری دارد غیر از مفهوم عرصه ما. فعالیت، حقیقت او است. پس اگر بدنی بیابد که کاملاً در اختیار او و تسلیم حکمش باشد و اقتضاء دیگری نداشته باشد، کارهایی میکند که برای سایر بدنها، کارِ آن عالم است.
اینکه برای کاملان یا برای معصومین؟عهم؟ افعالی فوق عادت و خارق عادت است از همین جهت است که بدن آنها در فرمان آن نفسهای قُدسی است. پس افعال آنها از این بدنها جاری میشود. باز هم بهحسب اقتضاء همین عالم سلوک میکنند، اما گاهگاهی از آن برنامهها نشان میدهند، از قبیل طیّالارض و سایر تصرفاتی که میکنند. اینها همه بیان و توضیح همین مطلب است.
پس نفس در فعالیت خیلی حریص است و کار او کاری شدید و دهری است. از این جهت بدن را که در اختیار میگیرد و مشغول فعالیت میشود، طوری است که این بدن نمیتواند تحمّل کند و حالت خستگی و از کار افتادگی برایش فراهم میشود، به اصطلاح ما بدن خسته میشود. هنگامیکه خستگی برای بدن فراهم شد دیگر نمیتواند اجابت کند، نفس هم تعلق تدبیری و تصرفش را از آن برمیدارد و آن را رها میکند. بدن که رها شد، میگویند «خواب» عارض شده است.
عرض کردم که بحث طبیعی نمیکنیم، جنبه فلسفی دارد و به رابطه روح و نفس با بدن مربوط میشود؛ یعنی دیگر دامنه دخالت علم طبیعی نیست. زمینه دخالت علم طبیعی برای عارضه خواب، در این اعضاء و جوارح و مرکز فعالیتی آنها است که مغز و عصب باشد. دیگر بیشتر از این زمینه ندارد.
نفس، این بدن را رها میکند و دیگر بدنِ رها شده را میگوییم مرده یا خواب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 7 *»
است. فرق مردن با خوابیدن این است که این بدن عنصری دنیایی در هنگام مرگ، غیر از اینکه روح خود را ـــ که گفتیم از مثال تا عقل است ـــ از دست میدهد، روح الحیات خودش را هم از دست میدهد. روح الحیات همین حیات حیوانی است که از روح نباتی استخراج شده است. روح نباتی هم از همین خون استخراج شده و تصفیهشده همین عناصر است؛ پس همه اینها عناصرند. وقتیکه اعتدال از این خون رفت، روح نباتی رفته؛ روح نباتی که رفت، روح حیوانی هم رفته و در نتیجه این بدن مرده است. اما خواب اینطور نیست.
فرق خواب با مردن این است که درخواب، حیاتِ بدنِ عنصری هست و حیات عنصریِ استخراجشده از آن موجود است؛ یعنی خون و روح بخاری و روح حیوانی در همان اعتدال خودش است، اما نفس، تعلق و تدبیر و تصرفش را برداشته و این بدن رها شده است. این برداشتن تعلق و تصرّف را نفس آغاز نمیکند. چون اگر بدنی باشد که در برابر فعالیتهای روح اصلاً خسته نشود و کاملاً در فرمان او باشد و از کار نیفتد، همیشه با آن بدن فعالیت میکند.
به همین علت رسولالله؟ص؟ فرمودند: من وقتیکه در خوابم مثل وقتیکه بیدارم کارهایتان را میبینم.([5]) برای من خواب و بیداری یکسان است؛ چرا؟ چون آن بدن آنقدر لطیف است که از فعالیتهای آن نفس ـــ یعنی نفس کلی الهی ــ خسته نمیشود. چه بدن لطیفی است! همین بدن باید معراج برود. همین بدن باید همه عوالم را در یک لحظه طی کند، خسته هم نمیشود. اما بدنهای دیگر اگر مقداری بدود یا بیدارخوابی بکشد یا مسافرت کند یا … میبینید چه خستگیای بر آن عارض میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 8 *»
ولی آن بزرگوار تمام آن عوالم را طی کردند و همهاش فعالیت نفس بود که از آن بدن ظاهر میشد؛ حرکت، شنیدن، گفتن، مشاهدهکردنِ همه آن اوضاع، سخنگفتن با انبیاء و ملائکه، ملاقاتکردن با اهل بهشت و اهل جهنم؛ همه این فعالیتها را آن وجود مبارک با همین بدن میکرد.
الحمدلله معتقدیم که آن بزرگوار با همین بدن عنصری معراج فرمودند؛ یعنی آنقدر این بدن لطیف شده بود که کاملاً در اختیار آن نفس کلی الهی بود. هرطور حرکت، هرگونه سخن، هر تفکّری و هرنوع فعلی که از آن نفس مطهر و مقدس ظاهر میشد، از آن بدن سرمیزد. وقتی هم که برگشتند و در اینجا قرار گرفتند نفرمودند آه، خسته شدم. حالت آن بزرگوار با حالت پیشینِ ایشان هیچ فرق نکرد. گاهی هم به اقتضاهای این بدن سلوک میکردند از قبیل گرسنگی، تشنگی، خوابیدن، استراحتکردن، خسته و ضعیفشدن و همچنین قبول کردن آثار شمشیر و تیر و زهر، و همینطور مردن. همه اینها بهخاطر مصالح است که به این امور تن میدهند. اگر نه بدنشان آنقدر لطیف است که به هیچ وجه مانع بروز و ظهور آثار آن نفس کلی الهی نیست. بدنهای مطهر ایشان آن نفس کلی الهی را حجاب نکرده است.
پس در ابتداء خودِ نفس رفع تعلق و تصرف نمیکند، بلکه بدن نمیتواند متحمّل شود. چرا بدن نمیتواند متحمّل شود؟ همان بحث طبیعی خواب و پیداشدن آن است که به اجمال عرض کردهام.([6]) پس نفس از فعالیت دریغ ندارد و تصرف خود را منع نمیکند و تعلق و ارتباطش را قطع نمینماید، بلکه بدن نمیتواند تحمل کند. در نتیجه بدن را رها میکند و این بدن میماند با تمام آنچه دارد. در حال خواب بدن با تمام آنچه از خودش دارد باقی میماند، بدن هرچه از خودش دارد باقی است، هیچ از آنها کم نمیشود، افتاده و خوابیده است و چیزی از این عالم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 9 *»
نمیفهمد. اما از حالت بیداری هیچ کم ندارد؛ فقط قطع تعلق و تصرف و تدبیر شده است. چون ابزار و آلاتِ نفس خسته شده و به تعبیر ما از کار افتاده، نفس رهایش کرده است تا خستگیش را بگیرد و دوباره بتواند محل تعلق نفس بشود.
حالت خواب با حالت بیداری هیچ فرقی نمیکند در اینکه این بدن دنیایی هیچ از دست نمیدهد، خونش موجود و جریانش طبیعی است. چهبسا گاهی جریان خون در خواب از حالت بیداری بهتر باشد. خون که اینطور باشد خود روح بخاری هم همینطور است. روح بخاری هم کاملاً موجود و هیچ چیزی از آن کم نشده است. از روح حیوانی نیز چیزی کم نشده و کاملاً موجود است. پس این بدن در حال خواب، از آنچه خودش دارد و از خودش است هیچ چیزی را از دست نداده است. تمام آن فعالیتهای دوران و ساعات و لحظات بیداری از جهت طبیعی و مربوط به خود این بدن، کاملاً و به راحتی واقع میشود. همه نیازمندیهای بدن به خوبی به او داده میشود و کاملاً آنها را تأمین میکند.
روح بخاری هم مشغول کار خود است. اثر روح بخاری در بدن حالات انقباض و انبساط است. تقریباً راه شناخت وجود روح بخاری در بدن این است که نبض بهطور معمول و طبیعی، تُند یا کُند حرکت میکند. حرکتِ نبض بیان انبساط و انقباض است. پس فرق نمیکند، بدن بدن است و با نفس مرتبط. نفس در این بدن تأثیر میگذارد و از این بدن متأثر میشود. تأثیر و تأثرِ متقابل دارند.
این مسأله از مسائل بسیار بسیار مهمی است که در فلسفه و حکمت خیلی دربارهاش سخن گفتهاند و نتوانستهاند آن را حل کنند و کیفیت ارتباط را روشن نمایند. فقط میگویند آخرین نظریهای که توانسته است مطلب را حل بکند نظریه ملاصدرا است که بر حرکت جوهریه مبتنی است؛ یعنی این جان همان بدن است که در مراتب جوهری خود ترقی کرده و از جسمانیت به روحانیت بدل شده؛
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 10 *»
«جسمانیة الحدوث» است «روحانیة البقاء» میشود.([7]) آنوقت، آنقدر برای ملاصدرا هورا میکشند که مطلب را حل کرده و ارتباط بین بدن و جان و نفس را روشن نموده است و چه کرده و چه کرده …
ما در این قسمت بحثهایی کردهایم که بر فرض ما این سخن محال را از ملاصدرا بپذیریم که این بدن و ماده ترقی میکند و جان و روح میشود، باز هم مشکل حل نشده است. رابطه جان با این بدنیکه الآن ماده است چگونه است؟ آن جان و نفسِ دهری شده که به قول خود ملاصدرا از ماده و صورت مجرد میشود، پس نه ماده است و نه صورت، هیچ و هیچ، الآن چطور با این بدن مرتبط است؟ باز مطلب و اشکال سرجایش باقی است. بر فرض آن نفس و جان در واقع مجرّد بشود ـــ حال آنکه به این معنى که میگویند جسمانی نبوده، بلکه در عالم خودش است، ـــ باز این ارتباط برقرار است.
ارتباط جان و بدن را هیچ نظریه و تفکّری حل نمیکند مگر نظریه بزرگان ما+ که از فرمایش حضرت امیر؟ع؟ اقتباس شده است، از قاعده حکیمانه حضرت که اصل حکمت را آن بزرگوار بیان فرمودهاند: و القی فی هویتها مثاله و اظهر عنها افعاله.([8]) کیفیت ارتباط تمام غیبها با شهادهها، مرتبههای عالی با مرتبههای دانی به همینطور است که حضرت امیر؟ع؟ میفرمایند. مشایخ ما+ در هرجا که رابطه بین عالی و دانی را بیان میفرمایند، بههمین بیان است و مقتبس از این قاعده است.
جز این قاعده، تاکنون هیچ نظریهای نتوانسته کیفیت این ارتباطها را حل کند. نفس در دهر است و هیچ پایین نمیآید، بدن هم در عالم جسم است و هیچ بالا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 11 *»
نمیرود. اما این بدن یعنی همین ماده، لطیف و آئینه میشود که نفس دهری از اینجا مثال خود را استخراج میکند. آن مثال، سبب ارتباط بین بدن و بین نفس دهری است. نفس از این بدن با آن مثال مُلقی خبردار میشود، و این بدن از نفس خبردار میشود به همان. این مثال ملقی همان برزخی است که گاهی هم برای آن اسم برزخ میآورند.
[هنگام خواب مثل موقع مردن، روح ــ یعنی مراتب هفتگانه ــ از بدن گرفته میشود. اینطور تعبیر میآورند که نفس قبض شد. به تعبیر مشهور میگویند نفس یا روح نفسانی در قلب قرار گرفت، یا میگویند نفس رفت و در قلب مجتمع شد. مقصود از این قلب که میگویند چیست؟ یعنی خانه تکوّن و زادگاه روح نفسانی است، پس به زادگاه خود برمیگردد. میشود گفت با رفع ید از تدبیر و تصرف در بدن، بر تخت استقرار و استواء خود بر بدن قرار میگیرد.
وقتیکه نفس تدبیر و تصرفش را از بدن برمیدارد، ابتداء اعضاء و جوارحی که از قلب فاصله دارند مانند دستها و پاها به خواب میروند. موقعی که خواب عارض میشود اول ارکان بیحسّ میشود. نفس، تعلقِ ارتباطی و تدبیری و تصرفی خود را از این اعضاء و جوارح برمیدارد.]([9]) بعد آهستهآهسته و به تدریج قسمتهای مهمتر در خواب قرار میگیرند که چشم و گوش و … است. البته زبان قبل از اینها است، چون ممکن است چشم ببیند اما زبان دیگر قدرت تکلّم نداشته باشد و به زور باید سخن بگوید، یا گوش هنوز مقداری میشنود اما زبان دیگر از حرفزدن عاجز میشود. سپس موقع بروز خواب میرسد و آهستهآهسته سایر اعضاء و جوارح و همه بدن در خواب فرو میروند.
پس به این نکته دقت بفرمایید. یک فرق خواب با مرگ این است که در حالت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 12 *»
مرگ، روح حیوانی و روح بخاری از این بدن عنصری گرفته میشود و این بدن یک جماد بیروح میشود. اما در حالت خواب، هرچه بدن در حالت بیداری داشته است، همه را دارد. هیچ چیزی کم نمیشود فقط نفس گرفته شده است یا میشود گفت روح نفسانی در مرکز و زادگاه خود اجتماع کرده و مجتمع و مستقر شده است. نکته دوم طرز گرفتهشدن نفس است که در مرگ و خواب با یکدیگر تفاوت دارند و آن را توضیح دادم.
این نکته را عرض کنم، اگرچه بسیار گفتهام و همواره در این زمینه توضیح دادهام، اینکه میگوییم در زادگاه خود مجتمع یا بر تخت استقرار و استیلاء خود مستقر میشود مراد چیست؟ البته این مربوط میشود به اینکه بدانیم نوع تعلق نفس به بدن چگونه است. بحث کردهایم که تعلق نفس به بدن با همان مثالی است که از این بدن استخراج میکند. روح حیوانی انسان، در اثر شدت لطافت آئینهوار در مقابل آن مراتب هفتگانه قرار میگیرد. اینها دیگر همهاش بدن است که جسم میگوییم. از مثال به بالا را جان و روح و نفس یا روح نفسانی میگوییم که مثل شاخص در مقابل این آئینه قرار میگیرد.
اگر این آئینه صاف باشد کاملاً رخساره نفس ـــ مثالهای مراتب هفتگانه ـــ مثال اندر مثال از این روح حیوانی استخراج میشود. تمام آن هفت مرتبه نیز کارهای خود را با مثالهای استخراج شده خود از این آئینه اجراء میکنند. همه کارهای خود را از اینجا اظهار مینمایند طبق فرمایش حضرت امیر صلوات الله علیه و القی فی هویّتها مثاله و اظهر عنها افعاله. کارهایی که مثلاً عقل، نفس، مثال و همینطور سایر مراتب میکنند، همه و همه از همین مثالهای استخراج شده در اینجا است.
یکی از تعبیراتی که درباره خواب گفتیم کدر شدن آئینه است. وقتیکه این آئینه کدر میشود و رخساره نفس از آن هویدا و آشکار نیست، از آن به خواب تعبیر میآوریم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 13 *»
چون رخساره نفس آشکار نیست، دیگر افعال و کارهایش هم از اینجا صادر نمیشود. درست مثل دوران کودکی که در اثر کدربودنِ این روح حیوانی، مثالِ نفس بسیار ضعیف است. چون آئینه هنوز کدر است، کارهای نفس و عقل و سایر مراتب از اینجا ظاهر نمیشود. آهستهآهسته و به تدریج که کدورت این آئینه برطرف میشود، آن جمال و آن مثال کمکم ظاهرتر میگردد. هرچه ظاهر تر میشود، آثارش بیشتر بروز میکند.
خواب حالتی است که این آئینه را کدر میکند. وقتی کدر کرد، مثال در اینجا محو میشود بهطوری که دیگر اصلاً ناپدید میگردد. محو به معنای نیستشدن نیست، بلکه محوی است که تا کدورت و غبار برطرف شد، باز دیده میشود. بیداری برطرفشدن همین غبار و کدورت از چهره این آئینه است. تا برطرف میشود، مثالِ نفس، خود را نشان میدهد و آثارِ نفس بروز میکند. سبحان الخالق! این دستگاه بدن انسان چه دستگاه عجیب و غریبی است! هیچ چیزی جز همین عناصر نیست. این پیکره هیچ چیزی غیر این عناصر نیست و از آنطرف همهچیز است تا عقل و تا فؤاد!
حال توجه کنید که بدن معصومین؟عهم؟ و بدن مطهر امام عصر صلوات الله علیه چه بدنی است و چه حکایتی دارد؟! این مطلب را نمیتوانم نگویم و خیلی میگویم. هر وقت بحثم به این قسمت میرسد نمیتوانم نگویم. این بدن مشیت مطلقه را حکایت میکند و حال آنکه حتی بدن مطهر حجة بن الحسن؟ع؟ در روی این زمین جز همین عناصر هیچ چیز دیگری نیست. فقط نان و پنیر است. خلقت را ببینید که چیست! این بدن مطهر جز نان و پنیر هیچچیز نیست ولی مشیت مطلقه الهی را حکایت میکند. تمام اسماء و صفات الهی را حکایت میکند. فوق اسماء، مقام مُسمّىٰ را حکایت میکند. فوق مقام مسمّىٰ آن جاهایی را که ما دیگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 14 *»
نمیدانیم تا سخنش را بگوییم حکایت میکند. تازه این مراتب را هم که میدانیم، سخنش را میدانیم ولی نمیفهمیم یعنی چه مقام مسمّىٰ و مقام اسماء و صفات خدا از این بدن مطهر ولیّ عصر صلوات الله علیه و عجّل الله تعالی فرجه ظاهر و آشکار است.
پس خواب این آئینه را میپوشاند و کدر میکند، از همین کدرشدن تعبیر به خواب میآورند. معنای مجتمع شدنِ نفس و روح نفسانی در زادگاه خود همین است؛ یعنی این مثالِ استخراجشده، در آن حاق و حقیقت روح حیوانی ناپیدا میشود؛ چون از آن حاق و حقیقت روح حیوانی در نهایت لطافت استخراج شده است. آنقدر لطیف میشود که این مثال پیدرپی از آن استخراج میگردد و همین که غلیظ و کدر میگردد، آن مثال محو میشود. البته اینها غلظتهای موقّت است نه غلظتهای دائمی مثل حیوانات.
حیواناتی را که ما در موالید این عالم میبینیم، چرا به عناصر آنها روح نفسانی تعلق نمیگیرد؟ از جهت غلظت این ترکیب است. اما اگر صاحب معجزی این روح حیوانی استخراجشدهٔ حیوانی موجود در همین حیوان را لطیف کند، همین که لطیف کرد، روح نفسانی از آن استخراج میشود و شروع میکند به حرفزدن، نطق، تفکر، تعقل و سایر امور. البته اگر بخواهند او را به عرصه انسانیت برسانند، اگرنه ممکن است نفسانیت را از خودش استخراج کنند، نفسانیت حیوانی را از آن استخراج کنند.
پس وقتیکه این آئینه کدر است، مثل دوران کودکی و مثل این حیوانات، روح حیوانی نمیتواند مثال انسانی را نشان بدهد یا درست نشان بدهد. از این درست نشانندادن تعبیر میآوریم به اینکه روح نفسانی در مرکز و زادگاه و مولد و مسقط الرأس خود مجتمع شد، در همانجایی که به دنیا آمده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 15 *»
طبق تعبیر حضرت امیر؟ع؟ که درباره نفس انسانی فرمودند عند الولادة الدنیویّة،([10]) وقتیکه ولادت دنیایی دست میدهد و پیدایش مییابد؛ یعنی وقتیکه روح حیوانی به نهایت اعتدال خود میرسد، پس این ترکیب و روح حیوانی به يک «اعتدالِ طولی» باید برسد.
با توجه به همین که اعتدال، طولی است مشایخ ما+ بین روح حیوانی موجود در انسان و روح حیوانی موجود در حیوانات دیگر فرق میگذارند. اما سایر حکماء چنین توجهی نکردهاند و گفتهاند روح حیوانی انسان و روح حیوانی اسب و گاو و گوسفند و همه حیوانات یکی است؛ یعنی میگویند مابهالاشتراک انسان و حیوانات همان حیوانیت است.
ما میگوییم درست است که حیوانیت، عنصری است و از نظر عرصه با آنها یکی است، اما در طول ترقی کرده است؛ پس با آنها مقایسه نمیشود. خود عرصه انسان، حیوانیتی دارد که از نظر طولی بالاتر از حیوانیت حیوانات است؛ یعنی اعتدال و لطافتی که حیوانیت انسان دارد، رشدیافته آنی است که در حیوانات است. حیوانات هرچه ترقی کنند، فرض کنید گوسفندی را هزاران سال ترقی بدهند، حیوانیتش حیوانیت انسان نمیشود. چون این، فوق آن و بعد از آن و از نظر لطافت در رتبهای بالاتر از آن است.
چنین لطافتی مخصوص روح حیوانی انسان است. به همین علت مثال روح نفسانی را حکایت میکند، طبق همان تعبیر امام؟ع؟ که میفرماید تعلق میگیرد و ولادت و پیدایش مییابد. وقتیکه ولادت دنیایی دست میدهد، یعنی روح حیوانی انسان در طول تکامل خود به حدی از کمال میرسد که مثالِ نفس از آن استخراج میشود. البته بعد هم در همین مرتبه که هست، تکامل عَرْضی دارد؛ یعنی پیدرپی لطیف میشود، کدورتها برطرف و غلظتها کم میشود، رخساره روح نفسانی که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 16 *»
همان مثال استخراج شده است قویتر و آشکارتر میگردد و آثار انسانی هم بیشتر نمایان میشود، تا آنکه کمی کدر بشود.
از جمله کدورتهای موقت، خواب است. همین که کدورتی پیدا میشود، خواب عارض میگردد و آن مثال ضعیف و ناپیدا میشود. از همین ناپیدایی تعبیر میآورند به اینکه روح در مرکزش مجتمع شد و به زادگاهش رفت. اگرنه معنی ندارد که نفس دهری که بر این بدن احاطه دارد و جایش در دهر است و اصلاً به عالم زمان نیامده است، او به زادگاه یا مسقط الرأس خود برود یا بر تخت استواء خود بنشیند، چنین نیست، بلکه او همیشه در دهریت خود باقی و همواره در دهر است. پس اینکه میگویند در حال خواب نفس و روح نفسانی به زادگاه خود میرود و در قلب جمع میشود، مقصود معلوم شد. مراد از «قلب» هم در اینجا همان حالت لطافت روح حیوانی است که از آن، مثالِ روح نفسانی استخراج شده است. انشاءالله باز هم بیشتر بحث میکنیم.
ولی این جمله را بد نیست عرض کنم که موقعی که حضرت باقر؟ع؟ از خواب بیدار میشدند دعائی قرائت میفرمودند، سپس به زراره نیز دستور فرمودند: اذا قمت باللیل من منامک فقل الحمد للّه الَّذی ردَّ علیّ روحی لاَحمَدَه و اعبدَه؛([11]) وقتیکه در شب از خواب برمیخیزی بگو خدا را ستایش میکنم که روح مرا به من برگرداند برای اینکه او را حمد کنم و عبادت نمایم. یعنی ما که میخوابیم و بعد بیدار میشویم، برای حمد خدا و عبادت خدا بیدار میشویم. بدانیم برای چه بیدار میشویم. برای ستایش خدا و عبادت خدا است، نه برای عبادت نفس و هویٰ. هدف از این برگرداندن روح به پیکر ما، برای ستایشکردن و عبودیت خدا است.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 17 *»
مجلس 2
(شب يکشنبه 5 رجبالمرجب 1406 هـ ق)
r خواب، راهی برای شناخت مرتبه هورقلیا است
r خواب سطحی و خواب عمیق
r بررسی «لاتأخذه سنة و لانوم» در آیةالکرسی
r حیات خداوند متعال
r خواب انسان و خواب حیوانات
r خواب و بیداری انسان اضطراری است
r هنگام خواب، روح از بدن گرفته میشود
r رابطه بدن و نفس
r آثار نفس انسانی
r نفس از بدن، مثال خودش را استخراج میکند
r معنای قبض روح
r معنای اذن خدا در بیدارشدن یا مردن
r معنای بیداری
r نظریه حکماء درباره واجب الوجود بالغیر
r حالت یقظه در سیر و سلوک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 18 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
یکی از راههایی که ما میتوانیم با مرتبه هورقلیا آشنا شویم و مرتبه مثالى یا بدن مثالی و هورقلیایی را بررسی کنیم مسأله خواب است. خواب از جهتی که مثل مسأله مردن و زندگی در برزخ است، مطلب را به ذهن نزدیک میکند.
خواب عبارت شد از قطع توجه و تصرف نفس در این بدن. گفتیم از نظر طبیعی وقتیکه خستگی بر این بدن عارض میشود، بدن نمیتواند محل اجراء کارهای نفسانی باشد. روح انسانی و نفسانی ـــ یعنی مرتبه مثال تا مرتبه عقل ـــ صعود میکند یا تصرّف، علاقه و تدبیر خود را از بدن قطع میکند. این بدن میماند، اما نمرده است. در حال مرگ همانطور که روح نفسانی قبض میشود، روح حیوانی هم دیگر در این بدن فعالیتی ندارد و از این بدن میرود. اما در حال خواب فقط روح نفسانی گرفته میشود، همانطور که خداوند میفرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمّی انّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکّرون.([12])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 19 *»
مرگ و خواب از اینجهت که خداوند نفسها را توفّی میکند یکسان است. توفّی همان گرفتن به تمام است. چه در مرگ، چه در خواب، نفس را به تمامی از این بدن میگیرد. در خواب هم مثل مرگ، گرفتن جان و قبض روح است. خواب و مردن از جهت قبض روح یکی است. اما در مدت خواب که قبض نفس و روح نفسانی شده، روح طبیعی یا روح حیوانی در بدن باقی است و همان کاری را که باید بکند، همان مددپذیری، جذب، تحلیل و بدل مایتحلّل قراردادن را دارد. روح حیوانی تمام آن کارهایی را که الآن در حال بیداری در بدن اجراء میکند، در حال خواب هم همینطور اجراء مینماید.
البته روح نفسانی مفارقت کرده و قطع شده و توفّی شده، و همانطور که عرض شد در قلب قرار گرفته یا در محل ولادت و زادگاه خود واقع شده و در کرسی استقرار خود مستقر شده است، اما روح حیوانی در بدن کار خود را اجراء میکند که نبض از حرکاتِ قبض و بسطی روح حیوانی گزارش میدهد؛ یعنی این حرکت نبضها مقدار یا سیر اعتدالی روح حیوانی را بازگو و بیان میکند. در حالِ خواب هم همینطور است. روح حیوانی باقی است و کار خود را که همان قبض و بسط است بدون تفاوت میکند. از برای انجام کارها ممکن است در بعضی کیفیتها فرق کند، اما اصلِ کارِ روح حیوانی تعطیل نمیشود و به کار خود ادامه میدهد.
بههمین دلیل میگوییم اگر روح نفسانی به بدنی تعلق داشته باشد، وقتیکه از بدن قبض میشود حالت خواب عمیق دست میدهد. برای آن بدنی که روح نفسانی در آن وجود دارد، حالت خواب عمق بیشتری دارد تا حیواناتی که در آنها روح نفسانی وجود ندارد و فقط روح حیوانی دارند. خواب در حیوانات بسیار ضعیف و سطحی است. انسان بیشتر در خواب فرومیرود. خواب انسان نسبت به خواب حیوان سنگینتر است، بلکه اصلاً خواب در حقیقت، شأن انسان است و برای انسان مفهوم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 20 *»
صحیحی دارد، نه برای حیوانات. تعبیر مناسب برای حیوانات همان چُرت و پینَکی است که عرب «سِنَة» میگوید؛ یعنی حالتِ خواب سطحی و عمق نیافته.
چُرت حیوان خواب سطحی است که همان تعبیر سنة است، اما مفهوم حقیقی خواب برای انسان است؛ زیرا انسان دارای روح نفسانی است که با توفّی و قبضشدن روح نفسانی، حالت خواب برایش عمیق میشود و خواب گفته میشود.
در کریمه شریفه آیةالکرسی، «سنة» و «نوم» ذکر شده که مسأله ایجاد کرده است: اللّه لا اله الّا هو الحیّ القیّوم لاتأخذه سنة و لا نوم؛([13]) خداوند است که حی و قیوم است، او را چرت و خواب نمیگیرد. همین تعبیر، مسألهای را در این آیه مطرح کرده است. چون در اصول فصاحت و بلاغت میگویند اگر در یک کلام منفی خواستیم مراتبی را نفی کنیم، قاعده این است که از بیشتر به کمتر پیش رویم. قاعده در فصاحت و بلاغت این است که در کلام منفی، از بیشتر شروع و به کمتر ختم کنیم. ولی در اثبات به عکس است باید از کمتر شروع و به بیشتر ختم کرد.
مثلاً اگر بخواهیم بگوییم فلان شخص پول ندارد، این نفی و منفی است. میگوییم: «لیس عنده مائة درهم» او صد درهم ندارد. بخواهیم ترقی کنیم میگوییم «بل و لا واحد» بلکه یک درهم هم ندارد. طریق فصاحت این است که در کلام منفی باید از بیشتر شروع و به کمتر ختم کنیم. فلانی صد تومان ندارد، بلکه یک تومان هم ندارد. این قاعده است. اما به عکس در کلام مثبت باید از کمتر شروع و به بیشتر ختم کنیم. مثلاً بگوییم فلانی ده تومان دارد، صدتومان هم دارد، هزار تومان هم دارد. پس در کلام مثبت که اثبات میکنیم از کمتر شروع و به بیشتر ختم میکنیم.
حال در آیه شریفه لاتأخذه سنة و لا نوم طبق میزانی که در فصاحت و بلاغت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 21 *»
است، قاعده زبان عرب اقتضاء میکرد که گفته شود «لاتأخذه نوم و لا سنة» خدا را خواب نمیگیرد چرت هم نمیگیرد. قاعدهاش اینطور است، خدا را خواب که نمیگیرد بماند چرت هم نمیگیرد؛ یعنی خدا چرت هم نمیزند. اما چطور شده که خداوند در این آیه ظاهراً بر خلاف آن میزان و قاعده تعبیر آورده است؟ لاتأخذه سنة و لا نوم او را چرت نمیگیرد خواب هم نمیگیرد. این روش برای کلام مثبت است و در کلام منفی چنین نیست، پس چرا اینطور است؟
این سؤال از بیتوجهی به همین مطلبی است که عنوان شد. چون کریمه شریفه آیةالکرسی بیان خصوصیات توحید و معارفی است که در توحید باید بدانیم. الله لا اله الّا هو الحی القیّوم، خدا که جز او خدایی نیست، حی و قیوم است.
این لازمه حیات خدا است، حیات و زندهبودن و زندگی او بهطوری است که اقتضاء میکند تعبیر اینطور باشد. حی و قیوم است؛ یعنی حیات او بهمانند حیات خلق نیست، حیات او مثل حیات حیوانات نیست که لازمه و همراهش چرتزدن است و نه هم مثل حیات انسان است که لازمهاش خوابیدن است. خوابیدن در کنار بیداری از لوازم حیاتی انسان است. همانطور که بیدار است خواب هم میرود. خواب و بیداری از لوازم حیات انسانی است و خدا را خواب هم نمیگیرد، بلکه او حی و قیوم است؛ یعنی دائم القیام و شدید القیام به ربوبیت است که هیچ فتور، خستگی و کمبودِ نیروی حیاتی یا کمبود زمینه فعالیت در حیات او دست نمیدهد.
پس مطرحشدن حیات خدا اقتضاء میکند که سخن و بحث به همینطور ذکر شود. چون میخواهیم منقصت و نقصان را از خدا برطرف کنیم. حیات خدا حیاتی است که برایش نقصان نیست. ما زندگی حیوانات را زندگی ناقصی میبینیم اما در انسانها زندگی کاملتری را سراغ داریم. در حیوان فقط روح نباتی و روح حیوانی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 22 *»
حاکم است و در انسان روح نباتی و روح حیوانی و روح انسانی است و حیاتِ قویتر و عالیتر و بیشتری را دارا است.
پس طبق نظام فصاحت و بلاغت سخن گفته شده است. میخواهیم بگوییم در خداوند منقصت نیست، حیات خداوند مانند حیوانات نیست که ناقصتر است و مانند حیات انسان هم نیست که نقصانش کمتر است. خدا حی و قیوم است، پس او را چرت نمیگیرد که منقصت بسیار است. از بیشتر شروع شد. منقصت، زیاد و حیات، بسیار بسیار ناقص است، سنة او را نمیگیرد پس حیاتش ناقص نیست که نقصانش زیاد باشد. اما ممکن است حیاتش با نقصان کمتری باشد و کمال بیشتری داشته باشد مثل حیات انسان، و لا نوم زندگی و حیاتش مانند انسان هم نیست.
پس با این توضیح میبینیم که آیه شریفه کاملاً بر نظم حکمت و مطابق قاعده و میزانی است که همه عقلاء و بهخصوص اهل زبان عرب و به تبعیت آن، اهل سایر زبانها آن میزان را دارند که در نفی از بیشتر به کمتر صعود میکنند. در این آیه شریفه نیز همینطور است.
مقصود این بود که چون انسان صاحب نفس انسانی است خواب که برایش دست میدهد، عمق دارد و عمیق است. انسان در خواب غوطهور و مستغرق میشود بهطوری که هیچ با حیوانات مقایسه نمیشود. البته کیفیت خواب در حیوانات مختلف است. یکوقتی هم در این زمینه اشارهای کردهام. بهطور کلی میخواهیم بگوییم که خواب حیوانات سطحی است خیلی خیلی سطحی. حتی آن حیواناتی که مثلاً دوران زمستان را در خواب میگذرانند و خواب فصلی دارند، معنایش عمق خواب آنها نیست. با آنکه مدت خواب آن نوع حیوانات طولانی است؛ مثلاً فصل زمستان را یکسره در خوابند، باز هم عمق ندارد و در حکم سنة و چرتزدن است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 23 *»
اما خواب انسان عمیق است. پس باید گفت در حقیقت انسان میخوابد. خواب، یعنی قبض روح و گرفتن جان. اما در خوابِ حیوان جانی از او گرفته نمیشود، عوامل و شرایط اقتضاء میکند که او چرت بزند. اگر آن عوامل را تغییر بدهند، حیوانات خواب ندارند. مثلاً خواب نوع کبوترها همان چرت است، هوا که تاریک میشود یا در تاریکی قرار میگیرند، برای آنها حالت چرت عارض میشود اما خواب نیستند. شرایط چنین اقتضاء میکند مثل اینکه چشمش ضعیف است در تاریکی نمیتواند پرواز کند همینطور نمیتواند بیدار باشد. خواب نیست فقط کارهایی که در روشنایی میکرده نمیکند. در کارهایش حالت رکود پیدا میشود؛ یعنی در کارهایی که در روشنایی میکند، نه در کارهای طبیعیش؛ در کارهایی از قبیل اینکه پرواز میکند، دانه برمیچیند، آب میخورد، از دشمن فرار میکند.
همینکه هوا تاریک میشود، دیگر برای دید او یا سایر مراتب ادراکیش شرایط فراهم نیست، حتی از دشمن هم فرار نمیکند. نزدیک غروب قدری که هوا تاریک میشود گربه به راحتی میتواند کبوترها را بگیرد، یا بچهها راحت میتوانند آنها را بگیرند. علتش همین است که تا روشنایی فراهم شود کبوتر میبیند، مثل روز و بیدار است. معنای اینکه خواب میرود و خوابش سطحی است و عمق ندارد، همین است که با تأثیر شرایط که دیدن و شنیدنِ حیوان کم میشود، این امر رخ میدهد.
ولی برای انسان فرق نمیکند که هوا تاریک یا روشن باشد. گفتگو، سر و صدا، هرچه باشد، خواب که عارض میشود دیگر میخوابد. اصلاً دیگر توانایی ندارد برای اینکه خودش را بیدار نگاه دارد و به مقدار لازم خواب غالب میشود. فقط میتواند زود دوباره به حال توجه و بیداری برگردد.
عارضشدن خواب امری است که حتی در حدیث میفرماید: لیس للعباد فیها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 24 *»
صنع([14]) خواب، بیداری، رضا، غضب، معرفت، جهل و سایر چیزهایی که ذکر شده است، اموری است که بشر در برابر آنها مضطر و ناچار است. علتش همین است که انسان دارای روح نفسانی است که در حال خواب گرفته و قبض میشود اما روح حیوانی در بدن میماند و مانند حالت بیداری فعالیت خود را دارد. چون در همین روح حیوانی، شعاع و مثال روح نفسانی موجود و از آن استخراج شده است، پس در حال خواب هم خصوصیاتش با حیوانات دیگر فرق میکند.
سخن در این است که جان از این بدن گرفته میشود که مراد از آن همان روح نفسانی است. حضرت باقر؟ع؟ میفرمایند: ما من احد ینام الّا عرجت نفسه الی السماء و بقیت روحه فی بدنه و صار بینهما سبب کشعاع الشمس فاذا اذن اللّه فی قبض الارواح اجابت الروح النفس و ان اذن اللّه فی ردّ الروح اجابت النفس الروح و هو قوله سبحانه «اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها».([15]) حدیث شریفی است که ادامه دارد ولی محل بحث همین مقدار است. هیچکس نمیخوابد مگر آنکه جان و نفسش که همان روح نفسانی است به آسمان عروج میکند. هر کسی که میخوابد جان و نفسش به آسمان عروج میکند، اما روحش در بدنش باقی میماند و سببى بين آن نفس و بين اين بدن مىگردد؛ مثل شعاع و نور خورشید. وقتیکه خداوند اذن بفرماید که جان گرفته شود، این روح، نفس را اجابت میکند و اگر خدا در برگشتن جان اذن و اجازه دهد نفس، روح را اجابت میکند. همین است فرمایش خداوند سبحان اللّه یتوفّی الانفس حین موتها.
این حدیث شریف در شناخت روح نفسانی، روح حیوانی و مثال استخراج شده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 25 *»
از روح حیوانی برای نفس انسانی بسیار بسیار جالب است. با فرمایشهای بزرگان ما درباره استخراج مثالها که در شرح فرمایش حضرت امیر؟ع؟ است که و القی فی هویتها مثاله و اظهر عنها افعاله فهمیده میشود. بهطور کلی این فرمایش حضرت قاعدهای کلی در بیان رابطه بین هر عالی ـــ مرتبهبالا ـــ و دانی ـــ مرتبه پایین ـــ است.
خود رابطه بین بدن و نفس مسأله مشکلی است. نفس یک حقیقت دهری و این بدن یک حقیقت زمانی است. نفس یک حقیقت مجرد از ماده و مدت زمانی، و این بدن در متن ماده و مدت زمانی است. رابطه بین نفس و بدن چگونه است؟ چون مثال و صورت آن مرتبه عالی است میگویند از آنجا است، ولی از آنجا پایین نیامده و از اینجا هم بالا نرفته است که ارتباط برقرار شود، بلکه نفس از این آئینه صورت خود را استخراج میکند و مثال او میشود. و القی فی هویتها مثاله مثال چیزی نیست که نفس در بدن بیندازد، بلکه از همینجا استخراج میشود ولی او را حکایت میکند و تمام افعال آن نفس از این مثال ظاهر میشود.
همین الآن ما نشستهایم، فکر میکنیم، سخن میگوییم، تعقّل داریم. مباحث گذشته که گفته شده به يادمان میآید و خود این «ذکر» است. مراد از ذکری که از اوصاف نفس انسانی شمرده شده، همان حافظه است. حافظه داریم دلیلش همین که این سخنانمان، مبتنی است بر آنچه در حافظه از این مطالب داریم. پیدرپی به يادمان میآید و مطالب برایمان روشن است یا روشن میشود. اینها کار انسان است.
با این مباحث «فکر» میکنیم. همينجا مجلسِ فکر است و همینجا مجلس «علم» است، همینطور مجلسِ «حلم» است. شما هم باید صبر و تحمّل کنید. اگر خدای ناکرده، بیادبی کردم باید در مقابل بیادبیهایم تحمّل کنید، این حلم است. انشاءاللّه، بحث «حکمت» است؛ یعنی همینکه اسامی و الفاظ حکمت را یاد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 26 *»
بگیریم. همینطور «نزاهت» است، به برکت فرمایشهای محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و بزرگان دین اعتقادات و اخلاقیاتمان سالم و از آلودگیها پاک میشود و آمرزیده میشویم. همه اینها نزاهت است. و آثار اینها هم نباهت، شرافت و ارزشیافتن است.
در هر صورت الآن آثار نفس انسانی در حد نقصان از ما سرمیزند. اینها از چیست و کارهای چیست که الآن در حال اجراء است؟ آری، کارهای نفس ما است، اما کدام نفس؟ نفس دهری که در دهر است و اینجا نیست. از جایش هم که پایین نمیآید و در این بدن که نیامده است. اصلاً شیء دهری در زمان نمیآید. آن نفس در دهر و در جای خود قرار دارد.
اما خدا به این بدن ما و خون و روح بخاری آن و همینطور به روح حیوانی که در این بدن است و الآن آن را اداره و تدبیر میکند و امور طبیعیش را واقع میسازد، اعتدال داده است. روی نبض دست بگذارید در حال حرکت است. این نبض الآن گزارش میدهد که روح حیوانی ما مشغول کار خودش است. حرکت قبض و بسط را درست انجام میدهد. تمام امدادها و جایگزینیها واقع میشود. سلّولهای مرده را بیرون میریزد و سلولهای زنده را جایگزین میکند. الآن این روح حیوانی چهکار میکند؟ این بدن را تدبیر میکند. خدا اینطور قرار داده است.
اکنون اعتدالی برای روح حیوانی فراهم شده که در برابر نفس ما که در دهر قرار دارد آئینه است. آن نفس در دهر مشخص است. الآن امام زمان؟ع؟ که نگاه میفرمایند نفس هر شخصی را بر خصوصیات خودش میبینند. آن نفس آنجا نشسته است و در اینجا هیچچیز دیگری جز جماد و نبات و روح حیوانی نیست. در این بدن فقط جمادیت است و نباتیتی که از آن استخراج شده که همان روح بخاری است. باز از آن روح بخاری، روح حیوانی استخراج شده که آن هم صافی صافی همین جماد است. همه اینها هیچچیزی نیست مگر همین هوایی که تنفس
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 27 *»
میکنیم و همین آب و نانی که میخوریم.
آنوقت، نفس در آنجا از این آئینه، مثال خود را استخراج کرده است. همه این کارهایی که میکنیم کار آن نفس است که با این مثال از اینجا سرمیزند. فکر میکنیم و این فکر روی این بدن اثر میگذارد. این اثری که دیده میشود، از آن مثالِ استخراج شده است که بین آن نفس و این روح حیوانی سبب است. مثالِ استخراج شده سبب است. امام میفرمایند: مثل شعاع خورشید. ما میدانیم شعاع خورشید، شبح، تجلّی و مثال خورشید است.
خیلی مطلب، عجیب است! خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی فرماید. مسأله مثال، تجلّی، جلوه و ظهور به شکلی که ایشان فرمودهاند، چقدر حلّال مشکلات است! شعاع خورشید چگونه است؟ چیست و چه بوده است؟ ولی بحثش در اینجا با مطلب بیگانه میشود. امام؟ع؟ شعاع خورشید را «سبب» میفرمایند. حضرت امیر؟ع؟ «مثال» فرمودهاند، و القی فی هویتها مثاله. الآن این مثالِ استخراج شده، نسبت به نفس مثل شعاع نسبت به خورشید است. خورشید در جای خودش است و هیچ پایین نمیآید، اما داخل این اتاق یا حیاط، شعاعش تابیده است و کارهای خورشید را میکند، گرم میکند، روشن میکند.
اینجا هم همینطور است. این مثالِ نفس که از این روح حیوانی استخراج شده است، صورت و شبح نفس است که استخراج شده و در اینجا تمام کارهای نفس را میکند. تمام کارهای انسانی که از ما سرمیزند و ما را در اینجا از حیوانات جدا کرده همه بهواسطه آن مثال است. آن مثال از همین روح حیوانی استخراج شده است و امام آن را در این حدیث، «سبب» میفرمایند.
خدا در موقع خواب نفس و روح نفسانی را قبض میکند و میگیرد. علت گرفتنش را عرض کردم که یک حالت طبیعی برای این بدن فراهم میشود که آئینه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 28 *»
روح حیوانی را غلیظ و کدر میکند. همینکه کدر کرد، آن مثال ــ یعنی رخساره نفس ــ مخفی میشود. نفس خسته نشده است که آن را گرفته باشند، بلکه نفس نیامده بود تا او را بگیرند و ببرند. این آئینه که در اینجا روی او را حکایت میکرد، کدر شد و غبار گرفت، پس آن مثال پنهان شد. همین پنهانشدن را «قبض روح» میگویند. اکنون دیگر آن مثال در اینجا فعالیت ندارد. انسان خواب روى زمين افتاده است و هيچ فکر و ذکرى ندارد از اين جهت تکليفىهم ندارد.
رُفِع القلم عن ثلاثة عن النائم حتی یستیقظ؛ از شخص خواب قلم برداشته شده است تا بیدار بشود. تا وقتیکه بیدار نشود تکلیف ندارد و اینکه مثلاً فرمودهاند نماز را قضاء کند([16]) دستور خاص است، اگرنه بهحسب حکم قاعده کلّی، قلم از او برداشته شده است؛ مثل دیوانه که دربارهاش همینطور میفرمایند: و عن المجنون حتی یُفیق و عن الطفل حتی یبلغ،([17]) و از کودک تا بالغ شود.
امام؟ع؟ میفرماید: این مثال سببی است مثل شعاع خورشید بین خورشید و این زمین. این بدن را مانند زمین فرض کنید و نفس را مانند خورشید و مثالِ استخراج شده از این حیوانیت را مانند شعاع. حال وقتیکه خداوند جان را گرفت یعنی آن روح نفسانی را، مثال در اینجا اگرچه مخفی شده ولی موجود است و وسیله ارتباط جان و بدن است.
میفرماید: اگر خداوند اجازه فرماید که قبض روح شود، یعنی بمیرد، اجابت الروح النفس([18]) روح نفس را اجابت میکند؛ یعنی نفس که در اینجا تدبیر و تصرفی ندارد و تصرّف خود را قطع کرده است، روح بخاری ـــ یعنی روح نباتی ـــ و روح حیوانی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 29 *»
هم او را اجابت میکنند و تصرف خود را رها مینمایند. پس مرگ حاصل میشود.
اذن خدا هم به همین است که اعتدال از هم میپاشد. خون اعتدالش را از دست میدهد و دیگر روح بخاری فراهم نمیشود. روح بخاری که فراهم نشد، مَرکب و مرکزی برای روح حیوانی یعنی صافیِ صافی نیست. باید این بدن خون درست بکند، خون که درست شد روح بخاری از آن فراهم شود و بعد روح حیوانی درست بشود. وقتیکه اعتدال این دستگاهها از هم ریخت و دیگر خون ساخته نشد، روح بخاری ساخته نمیشود؛ روح بخاری که ساخته نشد، روح حیوانی هم ساخته نمیشود.
امام؟ع؟ همین حالت را اذن برای مردن میفرمایند که ملائکه دیگر کارشان متوقف میشود و کاری نمیکنند و دستگاهها همه از کار میافتد. میفرماید روح حیوانی نفس را اجابت میکند. نفس میگوید: من از این بدن رفع تصرّف و قطع تدبیر کردم و دیگر به آن کاری ندارم. روح حیوانی میگوید: من هم تبعیت میکنم. برای تحقق این حالات، مراتب فعل خداوند از مشیت تا اذن در حکم جان برای آنها است.
وقتیکه دستگاه اینطور بیاعتدال شد، خدا اینچنین قرار میدهد که روح حیوانی نیز رفع تدبیر میکند. دیگر حرکات نفَس، حرکات قبض و بسط، همه متوقف میشود. روی نبض دست میگذارند و میگویند مُرد؛ این معنای اجابت روحِ حیوانی به نداء نفس است. روح حیوانی بالا نمیرود ولی همینجا دیگر فراهم نمیشود. تا به حال در این دستگاه فراهم میشد، حالا دیگر فراهم نمیشود که اسمش را «مرگ» میگذارند.
اما اگر خدا اجازه بفرماید که تعلّق و تدبیر نفس برگردد، آنگاه نفس است که روح حیوانی را اجابت میکند؛ یعنی چه؟ یعنی روح حیوانی از نظر تدبیر بدن در حال خواب با حال بیداری فرقی ندارد و مشغول تدبیر بدن است. روح حیوانی کار خودش را تعطیل نکرده و بنا است بیدار بشود. «بیداری» عبارت از این است که روح حیوانی میگوید: من
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 30 *»
موجودم و کار خودم را هم میکنم، فقط آئینهای بودم که قدری غبار گرفته و کدر شده بودم. ای نفس دهری، این غبار، مثال و رخساره تو را در من پنهان کرده بود. حال این مقدار خواب، کدورت را برطرف کرد و غبار پاک شد. اکنون که غبار پاک شد باز برای تجلی آمادهام. ای نفس دهری، خدا مرا اینطور قرار داده است که در مقابل تو قرار بگیرم و تو مثالت را از من استخراج کنی و بعد از آن کار خود را شروع کنی.
نفس، روح حیوانی را اجابت میکند. پایین نمیآید بلکه استخراج مثال میکند؛ یعنی باز رخساره خود را از اینجا استخراج میکند و رخساره و مثالِ نفس دهری فعالیتش را آغاز میکند. و اظهر عنها افعاله نفس کارهای خود را از این مثال اظهار میدارد. کدورت که از این آئینه برطرف گشت و آن مثال پنهان شده روشن شد، اسمش را «بیداری» میگذارند.
مثل اینکه شما آئینهای گذارده باشید و غبار بگیرد یا در داخل حمّام رویش بخار بنشیند. رخساره شما در اثر بخارها پیدا نیست، دستی روی بخار میکشید عکستان در آئینه پیدا میشود. عکس بود ولی بخار مانع پیدایی آن بود، یا بگوییم شبح از شما تا به اینجا آمده اما اکنون آئینه بخار گرفته است، شبح پیدا نیست. وقتیکه دست کشیدید شبح پیدا میشود.
این پیدایی مثال در روح حیوانی آنبهآن است. چون مثال آنبهآن پیدا میشود، آنبهآن هم استخراج میشود. وقتیکه انسان در خواب است، در اثر بخار کدر شده و اصلاً این مثال نیست. حیوانیت هم مثل نباتیت آنبهآن پیدا میشود. حیوانیتی که اکنون پیدا میشود در دقیقه بعد نیست، همانطور که روح بخاری نیست بلکه آنبهآن پیدا میشود. آئینه، کدر و غبارآلود یا بخارآلود بود و رخساره نفس پیدا نبود. کدورت و بخار که برطرف شد، روح حیوانی میگوید: ای نفس، برای عکسنمایی تو آمادهام. او هم میگوید: من هم برای عکساندازی آمادهام.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 31 *»
ما معتقدیم که در پیدایش هر موجود و حادثی، علاوه بر مشیت، اراده، قدر، قضاء، امضاء و اذن هم لازم است. اذن همین است. تمام اسباب و امور فراهم است و آئینه از غبار و بخار پاک شده، اما برای القاء مثال ـــ بر خلاف حرف حکماء ـــ اذن خدا لازم است که با سایر مراتب فعل خداوند در حکم جان برای این حالات است.
حکماء میگویند: اگر شما یک آئینه را صاف و کاملاً صیقلی کردید که دیگر هیچ بخار و کدورت و غباری نداشت و خودتان هم به عنوان شاخص مقابل آن ایستاده باشید، دیگر حتماً باید عکس شما از آن آئینه استخراج و شبح شما در آن منعکس شود. حتمی است و دیگر خدا دخالت ندارد. انعکاس شبح شما در آئینه «واجب الوجود بالغیر» است؛ زیرا «علت تامه» فراهم است. علت تامّه وجود شاخص است آئینه هم که آمادگی و قابلیت تام دارد، باید معلول فراهم بشود. معلول همان انعکاس شبح شما در آئینه است. میگویند: در نزد تحقق علت تامه، تحقق معلول، واجب الوجود بالغیر است و دیگر هیچ احتیاجی هم به خدا ندارد.
اما امام صلوات الله علیه به ما فرمودند: لایکون شیء فی السموات و الارض الّا بسبعة؛([19]) هیچ چیزی در آسمانها و زمین هست نمیشود مگر به هفت چیز و از آن هفت چیز اذن خدا را شمردهاند. در این حدیث هم که میفرماید اگر خدا اذن دهد. پس اگر آئینه صیقلی و کاملاً بیبخار و غبار باشد و من هم در مقابلش نشسته باشم؛ یعنی شاخص به تمام معنى موجود و قابلیت هم موجود باشد، اما باز هم انعکاس شبح، اذن میخواهد. اگر خدا اذن ندهد نخواهد شد. زیرا شبح هم شیء است و تحققش به تعلق تمام مراتب فعل خداوند به آن، بستگی دارد.
این «نخواهد شد»، تو دهنی به تمام حکمائی است که میگویند: «واجب الوجود بالذات خدا است و واجب الوجود بالغیر معلول است، عند تحقق
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 32 *»
العلة التامة».([20]) چه حرفهای بیاساسی! آری، واجب الوجود بالذات خدا است ولی واجب الوجود بالغیر که دیگر به خدا احتیاج نداشته باشد، وجود ندارد. هرچه هست چه در حدوث و چه در بقاء، محتاج و فقیر به درگاه خدا است. یا ایّها الناس انتم الفقراء الی اللّه؛(2) الناس در این آیه خطاب به همه خلق است(3) بلکه در تأویل، همه موجودات حتی شبح شما در آئینه را شامل میشود.
اینجا هم همینطور است. وقتیکه کدورت روح حیوانی در آن مدّت خواب آئینهوار برطرف شد میگوید: ای نفس دهری، من برای پذیرش عکس تو آمادهام. نفس هم میگوید: من برای القاء شبح آمادهام. اذنِ خدا که میرسد نفس، روحِ حیوانی را اجابت میکند؛ القاء مثال بر آن هویت و استخراج مثال از آن مینماید و دوباره افعال خود را با آن مثال جاری میسازد.
اسم این حالت را «یَقَظه» ـــ یعنی بیداری ـــ میگذارند. به همین سبب در سیر و سلوک یقظه در برابر غفلت لازم است؛ یعنی انسان باید همیشه متوجه باشد و سعی کند با استغفار و طلب مغفرت، با گریه، خشوع، خضوع و انکسار، دل خود را در برابر ولیّ و امامش؟ع؟ پاک کند که نور او در وجودش منعکس شود و مراتب سیر و سلوک برایش فراهم گردد. باید غبار و بخارِ رطوبتهای معاصی را پیدرپی با آتش ندامت و استغفار برطرف سازد و کم کند.
همینطور انسان باید مرتب با آتش تکلیف و طاعات رطوبتهای معاصی را برطرف کند. باید واجبات را ـــ بهطور کامل ـــ درست عمل کرد و مستحبات را تا جایی که میسّر است اداء کند. البته اداء آنها سنگین، مشکل و آتشوار است. تکلیف آتشوار است. پس انسان باید از گناهان نادم و پشیمان باشد و استغفار کند، تا با این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 33 *»
کارها و این آتشها، کدورتها، غبارها و رطوبتهایی را که از معاصی و تمایل به آنها فراهم گردیده برطرف نماید.
اصلاً خود میل به عصیان که در ما لازمه نقصان است رطوبتبار و رطوبتوار است. بخار ایجاد مینماید و کدر میکند. انسان که خودش را با آن آتشها پاکیزه، صاف و صیقلی کند، قطعاً عنایت آن بزرگواران طوری است که خدا اذن داده است. خدا ایشان را رحمت واسعه و رحمت رحيميه خود قرار داده است. تفضّل میفرمایند، توجه میکنند و به برکت توجهشان انسان به طاعات و عبادات موفق میشود و گناهانش آمرزیده میگردد و ترقی برایش فراهم میشود.
امام فرمودند: وقتیکه خدا اجازه دهد شخص بیدار شود و نمیرد، نفس، روح را اجابت میکند. آیه شریفه اللّه یتوفّی الانفس حین موتها را تا آخر قرائت کردند و بعد جملهای فرمودند که دیگر به خوابدیدن مربوط است و به بحث ما مربوط نیست.
میفرمایند: فمهما رأت فی ملکوت السموات فهو ممّا له تأویل، وقتیکه انسان به خواب میرود، یعنی دیگر توجه و تعلق به اینجا ندارد، آنچه در ملکوت آسمانها میبیند اسمش را خواب و رؤیای صادقانه میگذارند که تعبیردار است؛ یعنی در این عالم تعبیر دارد که معبِّر و عالمی که خدا دل او را به علم تعبیر نورانی گردانیده است میتواند تعبیر کند.و ما رأت فیما بین السماء و الارض فهو مما یخیّله الشیطان و لا تأویل له،([21]) اما آنچه نفس بین آسمان و زمین میبیند، با حرکات شیاطین و رفت و آمد و گفتار آنها مشتبه است. آنها از تخییلات شیطان است و شیطان در آنها دخالت دارد، پس تأویلی ندارد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 34 *»
مجلس 3
(شب دوشنبه 6 رجبالمرجب 1406 هـ ق)
r یادآوری مباحث گذشته
r تعابیر مختلف از روح نفسانی در احادیث
r وجه اشتراک خواب و مرگ
r وجه افتراق خواب و مرگ
r نتیجه اخلاقی و عرفانی بحث
r اصحاب کهف نمونه حسّی برای موضوع مورد بحث
r تجربهای آموزنده
r بازگشت به اصل بحث
r خواب معصومین ؟عهم؟
r خواب حیوانات
r روح انسانی، ملکوتی است
r نظر بوعلی سینا درباره روح انسانی
r معنای دخول و خروج روح ملکوتی در بدن
r روح با بدن ممازج نیست، بلکه محیط بر بدن است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 35 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در حال خواب مثل حالت مرگ، روح نفسانی قبض میشود. پس حالت مرگ و حالت خواب از جهت توفّی روح انسانی نفسانی و قبض آن که خداوند میگیرد یکسان است. ولی فرق خواب با مرگ این بود که در حال خواب روح حیوانی در بدن باقی است و تدبیر خود را دارد و فقط تعلق و تدبیر روح نفسانی از بدن گرفته شده است. پس در حال خواب تدبیر روح حیوانی باقی است و در حال مرگ همین روح حیوانی هم گرفته میشود و دیگر تدبیرش در بدن نیست.
حدیثی را خواندیم که امام؟ع؟ راجع به خواب فرمودند: وقتیکه انسان میخوابد نفس به آسمان عروج میکند و روح در بدن باقی میماند. مراد از روح همان روح حیوانی است که در بدن میماند اما نفس عروج میکند. معنای عروج را هم اجمالاً دانستیم و شاید بعد هم عرض کنم.
در حدیث شریفی که مجلس قبل خواندیم، امام؟ع؟ میان نفس و روح فرق گذاردند و فرمودند: ما من احد ینام الّا عرجت نفسه الی السماء و بقیت روحه فی بدنه.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 36 *»
امام؟ع؟ در این تعبیر بین نفس و روح فرق گذاردهاند. میفرمایند: آنکه توفّی و قبض شده یا عروج یافته، نفس است و آنکه باقی مانده روح است. بعد فرمودند: اگر خداوند به بیدارشدن و باقیبودن در دنیا حکم بفرماید نفس، روح حیوانی را اجابت میکند و اگر خداوند به مردن حکم بفرماید روح حیوانی، نفس را اجابت میکند؛ یعنی آن هم مفارقت میکند و تدبیرش در بدن از بین میرود. چون بدن دیگر صلاحیت ندارد و اعتدالش از میان رفته است.
حدیث دیگری هم از حضرت کاظم؟ع؟ روایت شده است که همین مطلب را به بیان دیگری مطرح میفرمایند، میفرمایند: انّ المرء اذا نام فانّ روح الحیوان باقیة فی البدن و الّذی یخرج منه روح العقل. مطلب خیلی واضح است. میفرماید: وقتیکه شخص میخوابد روح حیوانی او در بدن باقی میماند، اما آنچه از بدن خارج میشود روح العقل است. چنانکه بیان شد در حال خواب، بدن کار، فعالیت و اعتدال خود را دارد. خون هم اعتدالش را دارد و در اثر همین اعتدال، روح بخاری استخراج میشود و از آن هم روح حیوانی استخراج میگردد. آنبهآن و لحظهبهلحظه روح حیوانی از روح بخاری و روح بخاری از حرکت خون و خود خون شکل میگیرد. چون روح بخاری صافی همین خون و عناصر است و باز روح حیوانی صافی روح بخاری است. پس اینها همه در بدن مثل حالت بیداری موجود است و هیچ کم نمیشود.
اینجا امام؟ع؟ روح نفسانی را «روح العقل» مینامند؛ زیرا نفس ناطقه انسان طوری است که عقل طبیعی و فطری را دارد. از همان موقعی که نفس در انسان به وجود میآید و مثالش از هویت روح حیوانی استخراج میشود، عقل ضعیفی یعنی همان عقل طبیعی همراهش است. همینطور که نفس ناطقه کمکم رشد میکند و قوی میشود، آن عقل طبیعی و فطری هم رشد میکند و قوی میشود. در حدیثی که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 37 *»
رسولالله؟ص؟ عقل را ذکر میکنند، میفرمایند: ملکی است که به تعداد خلایق از گذشتگان و آیندگان برایش رخساره، وجه و رأس است. بر هر رخساره نقابی افتاده است. همینکه شخص ولادت مییابد آن نقاب مقداری کنار میرود و شعاعی از آن رخساره عقل در دل که مراد همین نفس ناطقه است میتابد.([22]) آن پرده به تدریج کنار میرود تا در دوران کمال سنّی که چهل سالگی است آن نقاب و پرده کاملاً از آن رخساره کنار میرود و شعاع تمام آن رخساره در قلب شخص متجلی و افکنده میشود. به این اعتبار به نفس ناطقه، روح العقل میگویند. پس چه بگوییم روح نفسانی، چه روح العقل، چه نفس ناطقه و چه عقل، همه صحیح است.
آن عقل فطری و طبیعی همراه نفس هست مگر در مستضعفین که حتی از آن عقل طبیعی هم محرومند. چون نفسشان خیلی ضعیف است و هنوز ناطقهبودنش کاملاً تعین پیدا نکرده است، از عقل طبیعی هم محرومند. به همین جهت قلمی هم بر آنها جاری نمیشود([23]) یعنی قلم ایمان و کفر، حکم به ایمان و کفر بر مستضعفین نمیکند. در قبر هم نه به مؤمنبودن محکومند و نه به کافر بودن تا اعراضشان برطرف شود و با آتش فلق آزمایش گردند([24]) که اجمالاً حکم مستضعف را میدانید.
پس آنجا حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: نفس به آسمان عروج میکند، اینجا حضرت کاظم؟ع؟ میفرمایند: آنچه در حال خواب از او خارج میشود روح العقل است.
عبدالغفّار اَسْلمی در حضور امام؟ع؟ بوده است و شاید راوی خبر هم او باشد عرض میکند: «یقول اللّه عزّوجلّ اللّه یتوفّی الانفس حین موتها الی قوله الی اجل مسمّیٰ» عبدالغفار اين آيه شريفه را در حضور امام؟ع؟ تلاوت مىکند که در اين آيه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 38 *»
خداوند میفرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمّی. تا اینجا آیه را خدمت حضرت؟ع؟ برای طرح سؤال میخواند. بعد مىگويد: «أفلیس تَری الارواح کلّها تصیر الیه عند منامها فیمسک ما یشاء و یرسل ما یشاء؟» از امام؟ع؟ میپرسد: آیا شما اینطور فکر نمیفرمایید که از این آیه استفاده شود که موقع خواب، همه روحهای موجود در انسان گرفته میشود و به طرف خدا ارتحال میکند، بعد خدا آنچه از روحها را که میخواهد نگاه میدارد و آنچه را هم میخواهد برمیگرداند و بیدار میشوند؟ این سؤال را از امام؟ع؟ میکند. میخواهد بگوید خدا در این آیه اینطور میفرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها، خدا هم در خواب و هم در موقع مرگ جانها را میگیرد. عبدالغفار از کلمه «الانفس» اینطور استفاده کرده است که خدا همه روحهای موجود، نه تنها روح العقل بلکه روح الحیوان را هم میگیرد. وقتیکه این سؤال را میکند، فقال له ابوالحسن؟ع؟: انّما یصیر الیه ارواح العقول.([25])حضرت در جواب میفرمایند: بهطور انحصار روح عقلها بهسوی خدا برمیگردند و قبض میشوند.
روح العقل همان روح نفسانی است. روح نفسانی گرفته میشود اما روح حیوانی باقی است تا خداوند حکم به مردن بفرماید. اگر حکم به مرگ فرمود آنوقت روح حیوانی هم روح نفسانی را اجابت میکند و از بدن خارج میشود. معنای خارجشدن روح حیوانی را متوجه هستید که یعنی با از هم پاشیدن اعتدال طبیعی بدن، دیگر روح بخاری فراهم نمیشود.
از این دو حدیث خوب استفاده میشود که حال خواب با حال مردن در یکی از این دو چیز فرق دارد و در دیگری مساوی است. باید بگوییم خوابیدن و مردن از یک جهت یکسانند و از جهت دیگر با یکدیگر فرق دارند. آن جهتی که یکسانند این است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 39 *»
که روح نفسانی بیتفاوت گرفته میشود. طرز گرفتنش را هم بهطور اجمال در مجلس قبل بیان کردم. پس خوابیدن با مُردن هر دو در گرفتن و قبض و توفّی روح نفسانی یکسان هستند. در آیه هم همینطور میفرماید اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها، چقدر روشن است! خدا است که جان، نفس و روح نفسانی را در موقع مردن، به تمامی میگیرد و توفّی مینماید، و روح نفسانی آنهایی را که نمردهاند و زندهاند، در خواب میگیرد. پس توفّی نفس و روح نفسانی و اخذ و گرفتن تمامی آن، در خواب و مرگ یکسان است.
اما فرقی که خواب و مرگ با هم دارند این است که در حال خواب روح حیوانی و تدبیرش باقی است ولی در حال مردن روح حیوانی هم باقی نمیماند. از این جهت حدیث صریح بود که روح یا روح الحیوان در بدن باقی میماند. اگر خدا اذن مردن دهد روح حیوانی هم تبعیت میکند و در پی روح نفسانی در بدن باقی نمیماند. اما اگر حکم شود به باقی و زنده بودن، باز روح نفسانی تعلق میگیرد و تدبیر نفسانی در بدن شروع میگردد و انسان بیدار میشود. بیدارشدن علامت این است که روح نفسانی تدبیر میکند و دوباره تعلق تدبیری و تصرّفیش برقرار شده است.
با توجه به این مسائل باید بدانیم وقتیکه در طاعت هستیم روح الایمان به ما تعلق گرفته و ولیّ؟ع؟ در ما متصرف است و ولایت او به ما تعلق گرفته است. خدای ناکرده در حال عصیان هم بدانیم که روح دشمن ولیّ به ما تعلق گرفته و عدوّ الله در ما تصرف کرده است.
پس روشن است که در حال خواب روح حیوانی و تدبیرش باقی است. اگر باقی نبود باید مثل حالت مرگ میبود. چطور در حال مرگ دیگر هیچ آثار و تدبیری از روح حیوانی دیده نمیشود، حرکتهای قبض و بسطی کاملاً از میان رفته است و دیگر اثری در نبض احساس نمیشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 40 *»
خداوند در قرآن، جریان اصحاب کهف را ذکر میفرماید که مسأله بسیار جالبی است! با آن خواب طولانی مرگ ندارند. خود همان حادثه نمودی از قیامت بود و جریان بهطوری رخ داد تا آیهای برای بعث و اِحیاء روز قیامت باشد. به آن منظور بود و از همان جهت یعنی از جهت توفّی نفس و گرفتن جان ـــ یعنی روح نفسانی ـــ و مرگ بود.
توفّی نفس یعنی گرفتن کاملِ مرتبه مثال تا عقل بلکه چون آنها از کاملان زمانشان بودند فؤاد هم داشتند و مرتبه فؤادیشان فعلیت داشت؛ خداوند از مثال تا فؤادشان، همه را قطع و توفّی فرمود و از بدنهایشان گرفت. از این جهت جریان ایشان با مرگ یکسان بود. بعد هم آنها را اِحیاء نمود که روحشان یعنی آن مراتب هفتگانه را به بدنهای آنها برگرداند و بیدار شدند.
خداوند این جریان را آیه و نشانه بعث و اثبات احیاء مردگان در روز قیامت قرار داد. چون ایشان در زمانى زنده شدند که اقتضاء میکرد آیه بعث دیده شود. خداوند قبلاً اسباب هدایت امتِ سیصد و نه سال([26]) بعد را فراهم کرده بود. خدا چقدر مهربان است! به اقتضاء آنکه زمان و اهل زمانی میآیند که این آیه بعث و خلقت و احیاء روز قیامت را بهطور حسّی با چشم میبینند و اقرار میکنند یا بر منکرانش حجت تمام میشود، سیصد سال قبل به فکر آنها میاندازد که از قوم خودشان کناره و فاصله بگیرند. به شکل استراحت، کنار آن غار رفتند تا ببینند تکلیفشان چه میشود که داستانش را شنیدهاید.([27]) بعد چنین خوابی بر آنها عارض میشود و خداوند بدنهایشان را در آن مدت تحت تابش آفتاب و در رطوبت آن غار محافظت میکند. با هر سبب طبیعی که برای حفاظت بدن لازم بود و با اسبابی که خداوند بر آنها احاطه و قدرت داشت و حکمتش اقتضاء میکرد، بدنهایشان را نگاه داشت.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 41 *»
حتی برای آنکه بدنهایشان درست محفوظ بماند و برایشان آسیبی فراهم نشود میفرماید: و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال، کاملاً آن بدنها مثل انسانی است که خسته شده است، بیدار میشود و به آن طرف میخوابد، باز مدتی به این طرف، به این پهلو و آن پهلو میشود. بهطوری است که میفرماید: اگر از دور آنها را ببینی فکر میکنی که بیدارند، خودشان بیدار میشوند و برای آنکه خستگیشان رفع بشود از این پهلو به آن پهلو میشوند و در عین حال باز در استراحت میباشند.
وقتیکه زیاد میخوابیم، میفهمیم که دیگر خوابمان نمیآید، خسته شدهایم خواهنخواه به این پهلو و آن پهلو میشویم، یک مقدار چرتمان میگیرد و آهستهآهسته باز خواب میآید. تحسبهم ایقاظاً و هم رُقود، از دور که نگاه میکنی فکر میکنی هنوز بیدارند که اینطور از این پهلو به آن پهلو میشوند، اما خوابند.
بد نیست در اینجا جریانی را عرض کنم. ما عمره رفته بودیم و تا موسم حج ماندیم و در گذرنامه، رفتن به حج منعکس شده بود و چهار سال ما را ممنوع الخروج کردند، زیرا با گذرنامه بینالمللی نباید به حج میرفتیم. وقتی برگشتیم اول مرز گذرنامه را از ما گرفتند. بعد با آنکه گذرنامه ما را گرفتند و دست آنها بود، خواستیم سال بعد هم باز به حج برویم. چون گذرنامه از مشهد صادر شده بود گفتیم برای بار دوم از تهران تقاضا کنیم. با شخصی که مورد توجه ما بود مشورت کردیم گفت استخاره کنید. استخاره کردیم همین آیه شریفه آمد: تحسبهم ایقاظاً و هم رقود و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال،([28]) همانموقع که از قرآن استخاره کردم و این آیه آمد، به فکر خودم رسید که نتیجه ندارد؛ زیرا مضمون آیه این است که شما فکر میکنید که آنها بیدارند و خواب نیستند؛ آنها خوابند ولى ما آنها را میچرخانیم. به فکرم گذشت که ما نتیجه نمیگیریم، اما او قبل از آنکه چیزی بگویم گفت: کار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 42 *»
درست است، شما اقدام کنید و مطمئن باشید که يقيناً نتیجه میگیرید.
تهران رفتم و یک ماه ماندم و با چه مشکلاتی مدارک فراهم کرده و تقاضا دادم. همه زحمات را که کشیدم آنوقت به اداره گذرنامه رفتم، دیدم که اسم ما آنجا است. آن افسری که این کارها را میکرد فهمید که خواستهام گذرنامه جدید بگیرم، ناراحت شد. گفتم: آخر به ما گفتند استخاره کنید. استخاره کردم، خودم فکر نمیکردم از این اقدام نتیجه بگیرم، اما رفیقم که در ما نفوذ دارد گفت: شما اقدام کنید، نتیجه میگیرید. من واقعیت را به افسر گفتم، با آنکه میدانستم صحیح نیست. در آنوقت هم رفتن به آنجاها مشکل بود و خیلی به زحمت میرفتند، آخوندها را آنچنان که باید توجه نمیکردند ولی خداوند الحمدلله لطف کرده بود. گفت: حالا چون اینطور استخاره کردهاید، من حاضرم که شما بروید و گذرنامهتان را از مشهد بگیرید و بیاورید تا خودم ترتیبش را بدهم. آن را بهطوری باطل میکنم و برای شما گذرنامه جدیدی صادر میکنم. آمدم مشهد مشکلاتی پیش آمد که گذرنامه را از آن اداره نتوانستم بگیرم و نشد. درسی که من از این جریان گرفتم این بود که صریح آیه این است که شما فکر میکنید کارگزاران و اسباب ظاهری و باطنی بیدارند، ولی خوابند و ما آنها را شانه به شانه و این پهلو به آن پهلو میکنیم. معمولاً کسی این پهلو به آن پهلو میشود که بیدار است و خواب نیست. آری، خدا نکند انسان کج بفهمد و کجفهمی خیلی بد است. از همین نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال البته به برکت فرمایشهای بزرگان و مطالعاتم فهمیدم که همه اسباب در تصرف امام زمان؟ع؟ هستند که آن بزرگوار اسم «المدبر» و «المتصرف» خداوند میباشند.
فاعل نقلّبهم متکلم مع الغیر است. خدا در مقام ملاحظه خودش با اسباب کارش که اعظم آنها محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ میباشند همیشه فعل متکلم مع الغیر بهکار میبرد و میفرماید: ما این کار را میکنیم؛ یعنی ما با اسباب مناسب و به دست
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 43 *»
محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ این کارها را میکنیم. امام زمان که خواب نیستند، اگر کاری را تقدیر کرده باشند میشود و تقدیر نکرده باشند نمیشود. از آیه معلوم میشد که این کار واقع نمیشود من اینطور میفهمیدم که شما فکر میکنید آدمهای درستیند، همهشان نادرستند. فکر میکنید همه بیدارند اما همه خوابند. دست شخص دیگری است که میچرخاند، باید به سراغ آن دست رفت. در همه امور و مشکلات انسان باید نزد امام؟ع؟ برود که نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال. والله امام؟ع؟ همه را به این پهلو و آن پهلو میگرداند، همیشه همینطور است.
حال خداوند این حادثه را در این آیه شریفه نشانه بعث و احیاء قرار داده است. چون خواب از حیث توفّی و گرفتن جان، مثل مردن است و فرق نمیکند، پس صحیح است که بگویند آیه بعث و نشانه اِحیاء روز قیامت است.
اما فرق خواب با مرگ در این بود که نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال، یعنی همان حرکات قبضی و بسطی که اثر روح حیوانی است، مثل گردیدن از این شانه به آن شانه، گاهی بالا گذاردن دست، گاهی پایینآوردن، گاهی خستهشدن و دست را به آن طرف بردن، گاهی بلندکردن پا و از این قبیل، اینها همه بوده و فقط شانه به شانه شدن نبوده است. بدنهای اصحاب کهف تمام این کارها را انجام میداده، گاهی پاها را بالا میگرفتهاند، گاهی روی هم میانداختهاند یا دستها را روی سینه میگذاشتهاند. درست مثل انسانی که میخوابد و متوجه نیست، میغلتد، دستش را این طرف، پایش را آن طرف میاندازد که تمام حرکات بدنهایشان خاصیت همان روح حیوانی بوده است.
پس روح حیوانی در بدنهایشان باقی بود اما روح نفسانی توفّی و گرفته شده بود و بهطور کلی آن بدنها را رها کرده بود. با خوابهای ما هیچ فرقی نمیکرد. نفس، آن بدنها را رها کرده بود و هیچگونه تصرف و تعلق تدبیری به آنها نداشت. همان تعبیری
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 44 *»
که گفتم روح نفسانی به محل و مرکز خود بازگشته و دیگر رفع تصرف کرده و دست از تدبیر برداشته است. از این جهت اعضاء آرام و قرار میگیرند و ساکن میشوند.
البته روح حیوانی هم به مناسبت آنکه مَرکب روح نفسانی و محل فعالیت آن است و انس دارد، مقداری مشایعت و تبعیت از روح نفسانی میکند. خواهنخواه آن هم خودش را از فعالیت بیشتر میاندازد و در نتیجه دیدن، شنیدن و لمسکردن و… خیلی کم فراهم میشود. مگر برای معصومین؟عهم؟ که چون بدنهایشان فعالیتهای نفس کلی الهی را تحمل میکند، پس توفّی آنها طور دیگری است. پس روح حیوانی در بدن مطهر ایشان با همان فعالیت خودش باقی است. پس در خواب میشنود همانطور که در بیداری میشنود، در خواب ادراک میکند همانطور که در بیداری ادراک میکند.
قبلاً بیان شد که این خصوصیات برای انسان است و خواب اینطوری برای حیوانات معنی ندارد. خواب حیوانات سطحی است و عمیق به عمقِ خواب انسانی نیست. گرچه ممکن است حیوانی، خواب فصلی داشته باشد، اما در عین حال که مدتش طولانی است، خود خواب از نظر کیفیت عمق ندارد. انسان لحظهای هم که میخوابد همان یک لحظه خوابش عمیق است. خوابش از نظر کیفیت عمق دارد و ژرف است. اما چون حیوان روح نفسانی ندارد و بدنش فقط محل فعالیت روح حیوانی است، پس خستگی به آن معنایی که برای بدن انسانی است برایش فراهم نمیشود. همچنین آنطوری که در گذشته مطالبی درباره سیر طبیعی خواب بیان کردم که بزرگان در فرمایشهای خود فرمودهاند که اجتماع و تراکم بخارها، غبارها و کدورتها مانع از بروز و ظهور روح نفسانی است، این حالت برای آن روح حیوانی موجود در بدن انسان است. روح حیوانات به این لطافت نیست که با مختصر کدورتی، برای پیدایش رخساره روح نفسانی و مثال استخراج شده از روح حیوانی، مانع و حجاب پدید آید و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 45 *»
رخساره او را بپوشاند. اینطور که نیست. از همین امر، تعبیر میآورند به اینکه خواب حیوان عمق ندارد، همانطور که در قرآن به «سنة» تعبیر شده است. البته سنة و چرتزدن برای انسان هم هست ولی خواب انسانی که حقیقت خواب است، همان است که مال انسان است.
عبارت آخر حدیث مجلس قبل ماند، فرمودند: فمهما رأت فی ملکوت السماء فهو ممّا له تأویل و ما رأت فیما بین السماء و الارض فهو ممّا یخیّله الشیطان و لا تأویل له.([29]) شاید انشاءالله فرصت کنیم و در ادامه همین بحث عرض کنم که نفس وقتی در بدن نیست و تدبیر در آن ندارد، از مراکز ادراکیش استفاده نمیکند؛ از آن طرف خسته هم نشده است که حالا برود و مانند بدن بخوابد. بیان شد که چون نفس دهریت دارد، خواب نمیرود و خستگی ندارد. اگر محل کار یا فعالیت او که این بدن است در مقابل فعالیت و حرکات او مداوم کار کند، طوری نیست که خسته بشود برود بخوابد یا استراحت کند. چون این بدن دیگر نمیتواند فعالیتهای آن روح نفسانی را تحمل کند خواب عارض میشود.
وقتیکه بدن خواب رفت و نفس نتوانست از مراکز آن استفاده کند، نتوانست از گوش بشنود، با بینی ببوید، با لامسه درک کند، آنگاه باز فعالیت و ادراک و حرکت خود را دارد و از مشاعر باطنی استفاده میکند، شروع میکند به درک و کارهایی که برای خود او است که از مشاعر باطنی سرمیزند. به همین علت امام فرمودند: آنچه در ملکوت آسمانها میبیند تأويلبردار است، یعنی خواب راست است و تعبیر دارد. آنچه بین آسمان و زمین میبیند از تخیلات شیطانی است و تأویل ندارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 46 *»
اگر فرصت کردم و توفیق یافتم انشاءالله در تتمه همین بحث عرض خواهم کرد که برای درک امور بین آسمان و زمین چه مشاعری است و برای درک آنچه در ملکوت آسمانها است کدام مشاعر است. آن دیدنیها تأویلبردار، یعنی رؤیای صادق است. اما دیدنیهای بین آسمان و زمین رؤیای صادق نیست، تعبیر ندارد و از تخیلات شیطانی است.
مقصود این است که وقتی روح نفسانی تعلقش را از این بدن برداشت، خودش فعالیت دارد و به حالت فعالیت خود باقی است. او خواب نمیرود بلکه در مرتبه و جای خود و با مشاعر باطنی یا ذاتیش شروع به فعالیت و ادراکات میکند؛ زیرا نفس دهری است؛ یعنی از این بدن سرچشمه نگرفته است. به خلاف دیگران که میگویند نفس از همین بدن و این جسم سرچشمه میگیرد،([30]) نفس از این بدن سرچشمه نگرفته است.
حدیثی است که ابوبصیر از حضرت صادق یا حضرت باقر؟عهما؟ راجع به آیه شریفه و یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربّی([31]) نقل میکند. از تو راجع به روح میپرسند، بگو روح از امر پرورندهام است. البته برای این «روح» تفسیرهای مختلفی از ائمه؟عهم؟ رسیده است و مانعی هم ندارد. علت اختلاف تفاسیر این است که ممکن است یک لفظ در معانی متعددی بهکار برده شود، به خاطر جهاتی که بین معانی موجود است از نظر تشابه یا اشتراک در حقیقت یا … . در هر صورت در جای خودش بحثی دارد که بعضی وقتها اشاره کردهام.
از این حدیث شریف استفاده میشود که طبق این تفسیر در اینجا روح انسانی و روح نفسانی مراد است. قال: الّتی فی الدوابّ و الناس؟ «قلت: و ما هى؟»
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 47 *»
قال: هی من الملکوت من القدرة.([32]) خاطرم میآید که در بحث خواب این حدیث را داشتیم و صحبت شد که عبارت «قال: الّتی فی الدوابّ و الناس؟» را به شکل استفهام بخوانیم.
میگوید: این آیه شریفه را از امام پرسیدم یعنی چه و کدام روح مراد است که خدا میفرماید: قل الروح من امر ربّی؟ امام به من فرمودند: الّتی فی الدوابّ و الناس؟ معنی این حدیث برای من روشن نیست مگر بهطور استفهام بخوانم که روشن میشود. من اینطور فکر میکنم، حالا نمیدانم درست است یا درست نیست.
وقتیکه ابوبصیر از امام میپرسد که این آیه چیست؟ یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربّی، امام بهطور استفهام میفرماید: الّتی فی الدوابّ و الناس؟ تو فکر میکنی این همان روحی است که در چهارپایان و مردم است؟ یعنی همان روح حیوانی که مردم در ظاهر آن را جهت اشتراک خود با حیوانات میبینند؟ بلکه حکماء هم میگویند انسانها با حیوانها در روح حیوانی مشترکند. امام میفرمایند: اینطور که خدا میفرماید قل الروح من امر ربی و اینقدر به روح عظمت میدهد و میفرماید: بگو از امر پرورنده من است، شما چه فکر میکنید؟ آیا فکر میکنید همین است که در چهارپایان و مردم است؟ یعنی آیا فکر میکنید که روح حیوانی مراد است؟ «قلت: و ما هى؟» ابوبصیر میگوید: عرض کردم آقا، پس چیست؟ قال: هى من الملکوت، فرمودند: آن روحی مراد است که از ملکوت است، من القدرة و از قدرت خدا است که همان روح نفسانی باشد.
در این حدیث هم که تصریح شده که روح نفسانی از ملکوت است. وقتی دانستیم که روح نفسانی از ملکوت است، پس او هیچوقت در بدن نیامده تا در موقع خواب یا هنگام مردن از بدن خارج شود و بیرون آید. اگر از ملکوت است همیشه در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 48 *»
ملکوت است و جایش آنجا است. محال است که رتبه ملکوتی خود را رها کند و پایین بیاید.
آنهایی که تنزل را اینگونه فکر کردهاند خیلی در اشتباهند، چه در بحث تنزل عقل باشد یا تنزل نفس. حتی بوعلی در آن قصیدهای که درباره نفس سروده میگوید:
«هَبَطَتْ الیک من المحلّ الارفع | وَرْقاءُ ذاتُ تَعزّزٍ و تمنّعٍ»([33]) |
اشتباه میکند. هبوط و تنزل به این معنى نیست که نفس جایش را در ملکوت خالی کند، تنزل نماید و در عالم زمان و عنصر و این عالم ماده و مدت زمانی بیاید. بعد هم در اینجا درون این بدن حبس بشود و در قفس قرار بگیرد.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک | چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم([34]) |
اینطور نیست که بدن قفسی برای نفس باشد. نفس ملکوتی در همان جای خودش است، اصلاً از محالات است که بخواهد جایش را خالی کند و بیاید در این بدن حبس شود. اصلاً هیچ معنى ندارد.
شما ببینید چقدر فرمایشهای بزرگان ما روشن و جالب است. این بدن و عالم عنصر هیچچیزی بیش از خود عنصر ندارد. هرچه دارد ممکن است، فؤاد هم داشته باشد، همه از خود این عنصر است. هیچچیزی از عالم بالاتر جایش را خالی نکرده است که در این عالم بیاید. به همین علت میفرماید: هی من الملکوت؛ همین که اقرار کردیم و پذیرفتیم که از ملکوت است. پس باید بپذیریم که در ملکوت است. دیگر معنى ندارد که در عالم عناصر بیاید. در ملکوت است؛ یعنی از اول در ملکوت بوده و همیشه هم در ملکوت است. معنى ندارد که موقع خواب یا هنگام مردن از اینجا گرفته شود و او را به ملکوت ببرند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 49 *»
پس در تعبیراتی که میفرمایند ملائکه میآیند و قبض روح میکنند و به بهشت یا جهنم برزخ میبرند، مراد گرفتنِ تدبیر است، یعنی دیگر این تدبیر رخ نمیدهد. پس نفس در عنصر نیست تا از آن خارج شود. در عنصر داخل نشده است تا از عنصر خارج گردد. از مقام خود تنزل نکرده است تا او را از اینجا عروج دهند و بالا ببرند.
اینکه میگوییم روح داخل بدن شد یا به بدن آمد و این تعبیرات که در روایات است، این داخلشدن روح در بدن همان استخراج مثال نفس از هویت روح حیوانی و اجراء کارهای خود با آن مثال است. به همین، تعلق تدبیری میگویند؛ یعنی مثالِ استخراج شده از هویت روح حیوانی مشغول کار میشود. هماکنون آن مثال این بدنهای ما را دارد تدبیر میکند. با گوش مطلب میشنود، با دهان مطلب میگوید، با چشم میبیند. در مسیر انسانیت هم دارد میبیند و میگوید و میشنود. همه کارها که در مسیر انسانیت یعنی با فکر و تأمل و دقت و تعقل و فهم و فراست انجام میشود، کارهای نفس است. نفس با همین مثالِ استخراج شده از روح حیوانی ما کار میکند.
چون ما در ظل عنایت بزرگان و پرتو فرمایشها و ولایت ایشان بهسر میبریم، پس نشستن ما در مجلسی که یاد و بیان فرمایشهای ایشان است، ما را دارای روح نفسانی و انسانی میکند و ظل انسانیت در ما میافتد. همین ذکر و فکر و تعقل، آثار همان مثال استخراج شده از روح حیوانی ما است که معنای داخلشدن هم همین است. نفس داخل در بدن میشود، یعنی از آن، مثال استخراج میکند و با این مثال کارهای خود را اجراء میکند. نفس تدبیر و تعلقش را برمیدارد، یعنی اوضاع بدن و روح حیوانی طوری در هم و بر هم میشود و از اعتدال میافتد که دیگر آن رخساره استخراج نمیشود و وقتی استخراج نشد یا مرگ است یا خواب. ولی امیدواریم که ما همیشه بیدار باشیم و انشاءالله از بیدارها و زندهها ثبت شویم، نه از مردهها.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 50 *»
حضرت صادق؟ع؟ فرمایش خیلی جالبی میفرماید: انّ الارواح لاتمازج البدن … و انّما هی کِلَـلٌ للبدن محیطة به،([35]) چقدر جالب است! و کدام بیان است که این روایات و فرمایشها را واضح و شرح کند، جز فرمایشهای بزرگان ما؟! شما نمیدانید که چقدر در علم النفس و مباحث آن صحبت شده و مثلاً فلان حکیم چند جلد کتاب درباره نفس نوشته است، ولی هیچکدام مشکلات را حل نمیکند و روایات را توضیح و شرح نمیدهد. البته به روایات کاری ندارند اگر هم روایت ذکر میکنند میخواهند روایت را به مطلب خودشان توجیه کنند.
بزرگان ما چقدر در تبعیت روایات هستند! روایات جلو جلو و فرمایشهای ایشان پشت سر، مأموموار در پی امام در حرکت است. انّ الارواح لاتمازج البدن در اینجا مراد از روح، روح نفسانی است و الّا روح حیوانی و روح بخاری اصلاً ممازج با این بدنند، چون همه از یک جنسند و یکی هستند. عنصر در حالت غلظت، جمادیت بدن و در حالتی لطیفتر، نباتیت بدن و در لطافت بیشتر حیوانیت بدن است. اصلاً «بدن» که گفته میشود یعنی سه چیز: جمادیت، نباتیت و حیوانیت که همهاش عنصری، عنصر و بدن است.
میفرماید: ارواح ـــ یعنی از مثال به بالا ــ دیگر ممازج با بدن نیستند. اصلاً از جنس بدن نیستند که با آن ممزوج بشوند. چون در هر ممازجهای همجنسی و همسنخی شرط است تا ممازجه فراهم شود.
بعد امام؟ع؟ کیفیت احاطه را چطور بفرمایند که برای چنین نفسهایی که اصلاً از عالم عنصر نیست، احاطه و تعلق تدبیری باشد با آنکه ممازجه و مخلوطشدن و در هم واقعشدن هم نباشد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 51 *»
میفرماید: و انّما هی کِلَلٌ للبدن محیطة به، مفرد کلل، کِلّة است. این پشهبندهای نازک و لطیف را دیدهاید؟ اگر کسی پشهبند روی خودش بیندازد، بر او احاطه دارد و در تحت آن قرار گرفته و محاط آن شده است و ممازج بدنش نیست.
ارواح یکی پس از دیگری است. یعنی مرتبه مثال بالا، مرتبه ماده بالاتر، مرتبه طبع بالاتر، مرتبه نفس بالاتر، مرتبه روح بالاتر، مرتبه عقل بالاتر و مرتبه فؤاد بالاتر است. به هر کدام از اینها روح گفته شده است. این ارواح کلل است؛ یعنی پردههای رقیق، لطیف و نازکِ بسیار ظریفی است که یکی بالای دیگری این بدن را احاطه کرده است. مثال، بدن را احاطه کرده؛ ماده، مثال و بدن را احاطه کرده؛ طبع، ماده و مثال و بدن را احاطه کرده؛ نفس، طبع و ماده و مثال و بدن را احاطه کرده؛ روح آن مراتب را احاطه کرده و عقل همه آنها را احاطه کرده است.
اگر فؤاد فعلیت یابد بر همه احاطه میکند و همه را به نور خود درمیآورد و در عرصه ما کامل میشود. کامل همه جایش را فؤاد گرفته و نور فؤاد متجلی است. اگر نمیبینیم تقصیر ما است. آنهایی که چشم فؤادی دارند آن احاطه را میبینند که بدن، مثال، ماده، طبع، نفس، روح و عقل، همه به رنگ فؤاد درآمدهاند. هیچکدام رنگی برای خود ندارند. تمام در تحت احاطه، نفوذ و رنگ فؤادند. صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغة([36]) رنگ خدایی است.
خوشا حال آن چشمهایی که میبینند. خوشا حال آن قلبهایی که اگرچه نبینند، پذیرفتهاند. انشاءالله دلهای ما از آن دلها است که پذیرفته است و تسلیم و تصدیق میکند اگرچه آن رنگ الهی را مشاهده ننماید، اگرچه به عقیده میبیند. البته از حضور و محضرشان دوریم ولی اگر خدا تقدیر میکرد و ما با حضرت ابوالفضل و حضرت علیاکبر همزمان بودیم و این شهادتها اتفاق میافتاد، حالتمان چه بود؟ آیا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 52 *»
قبول و تصدیق نمیکردیم که نگاه به علیاکبر و نگاه به ابوالفضل سلام الله علیهما نگاه به خدا است؟ زیارتشان زیارت خدا است؟ رضایتشان رضایت خدا است؟ محبتشان محبت خدا است؟ پس الحمدلله عقیده داریم و دلمان به مقامهایشان مطمئن است.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 53 *»
مجلس 4
(شب چهارشنبه 8 رجبالمرجب 1406 هـ ق)
r تفاوت دیدگاه حکمت و زیستشناسی درباره خواب
r خواب حقیقی از دیدگاه حکمت
r حرکات روح حیوانی طبیعی است نه ارادی
r فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره حرکات طبیعی حیوانات
r نوع بحث ما درباره خواب
r توضیح حدیث امام؟ع؟ درباره رابطه روح و بدن
r کیفیت انتشار نور
r توضیح تشبیه روح انسانی به خورشید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 54 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
سخن در اين بود که خواب از خصوصیات انسان است و اینکه خواب حقیقی مربوط به او است. در واقع خواب عبارت است از قطع تصرف و تدبیر نفس در بدن انسان. چون در حیوانات، نفس انسانی و روح نفسانی نیست، پس خواب در آنها بهطور حقيقى نیست و عمقی ندارد. درست است که حضرت صادق؟ع؟ فرمودهاند: ما من حیّ الّا و هو ینام خلا اللّه وحده عزّوجلّ؛([37]) هیچ زندهای نیست مگر آنکه میخوابد جز خداوند، تنها او است که نمیخوابد. در این حدیث شریف خواب به همه جانداران و صاحبان حیات تعمیم داده شده است. امام؟ع؟ میفرمایند صاحبان حیات میخوابند. البته مراد از کلمه حیّ حیوانات و انسانها هستند، گرچه مفهوم حیات بهحسب خود گسترده است و شامل نباتات هم میشود. روح نباتی را هم حیات میگویند. در این حدیث مقصود این نیست که خواب همه مثل خواب انسان است و همه در حقیقت میخوابند. خواب بهطور حقیقی و عمیق شأن انسان است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 55 *»
که روح نفسانی از تعلق و تدبیر دست برمیدارد. روح حیوانی هم در اثر نبودن شرایطی از بعضی فعالیتهایش باز میماند اما فعالیتهای دیگرش در بدن موجود است.
ما بین خواب از نظر بحث حکمت و خواب از نظر بحث حیاتی و زیستشناسی فرق میگذاریم. خواب از نظر طبیعی و از نظر حکمت جدا است. از نظر حکمت وقتیکه «خواب» میگوییم، مقصودمان آن است که تعلّق، تدبیر و تصرّف روح نفسانی در این بدن کم میشود یا بهطور موقت قطع میشود. چنین خوابی در انسان است. چون انسان صاحب روح نفسانی است، از اینجهت خواب به حقیقت معنى و مطلب، شأن انسان است؛ اما در حیوانات که روح نفسانی نیست خواب ندارند بلکه شبیه خواب است. به همان تعبیر قرآنی، «سنة» است. لاتأخذه سنة و لا نوم؛ خدا را سنة و چرت نمیگیرد، خوابی هم که مانند خواب انسانها است بر خدا عارض نمیشود.
پس تعبیر به «سنة» و «نوم» برای دو نوع خواب است. خواب حقیقی و واقعی در انسانها که نوم است و خواب سطحی که سنة است و شباهت به خواب دارد و شأن حیوانات و مربوط به حیات حیوانی است، در خدا هیچیک از اینها نیست. چون حیات خدا حیات حقیقی و در شأن الوهی است و مانند حیات خلق نیست که این عوارض را داشته باشد. پس تعبیر «سنة» برای جداکردن بین خواب حیوانها و انسانها است. خدا درباره خواب انسانها نوم فرموده و درباره خواب حیوانها سنة فرموده است. از همان تفاسیر روایی که خصوصیات حیوانات را بیان میکنند و بیاناتی که بزرگان+ فرمودهاند، این مطلب استفاده میشود که خداوند درباره خواب انسانها نوم فرموده و کلمه نوم و خواب درباره انسان حقیقت است. اما درباره حیوانات خواب نفرموده و سنة فرموده است که شباهت به خواب دارد و به اصطلاح ما چُرت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 56 *»
ولی چُرتی که در خودمان میبینیم همان خواب یا ابتداء آن است، به هر صورت خواب است. تقریباً خواب، کامل است. ولی چرت را خوابِ مرحلهای میتوان گفت، بهطور کامل با هم فرق نمیکند. به همین سبب اگر سنة عارض شد و واقعاً سنة بود، نوم است که احکامش هم معلوم است از قبیل ناقضبودنش برای طهارت، وضو و سایر احکامی که دارد. ولی خواب حیوانات عمق ندارد، چون روح نفسانی برای آنها نیست؛ پس خواب حقیقی ندارند.
مانعی ندارد که از نظر زیستشناسی و طبیعی به این حالت حیوانات خواب گفته شود. این یک اصطلاح طبیعی است و ربطی به مسأله حکمت ندارد. در اصطلاح زیستشناسی ممکن است هر توقف در فعالیت را خواب بنامند، مانعی ندارد و یک اصطلاح است. حال همین توقّف فعالیت و خواب یا جهت عمیق انسانی دارد که خواب انسانی است، یا علت و جهت سطحی دارد که با تغییر شرایط فراهم میشود. نامگذاری توقّف فعالیت یا بعضی از فعالیتها به خواب مانعی ندارد؛ اصطلاحی است که هیچ ربطی به مسأله و بحث حکمت ندارد و حقیقت خواب را برای ما بازگو نمیکند.
اصطلاح خواب بهخصوص از نظر زیستشناسی و علوم طبیعی آنقدر گسترده است که شامل گیاهان هم هست و میگویند در آنها هم خواب وجود دارد. بهطور کلی هر توقف در فعالیتهای حیاتی موجودات زنده را خواب میگویند؛ چه حیوان، چه گیاه. در زیستشناسی انسان را هم داخل حیوان میشمرند. از این جهت از نظر زیستشناسی درباره انسان و سایر حیوانات یکسان بحث میشود.
در بحثهایی که کردیم ما حق را به زیستشناسی دادیم. هرگاه بحث از حیات میشود، زیستشناسی حق دارد که انسان و حیوان و حتی گیاه را در یک سطح قرار دهد و حیات آنها را یک حیات بداند و درباره آنها خواب قائل شود. در مراتب تکامل،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 57 *»
در واقع همان حیات نباتی که ترقی میکند، حیات حیوانی میشود. حیات حیوانی که ترقی و تکامل مییابد در آن و از آن مثال انسانی استخراج میشود.
این بحثها را گفتهایم که از نظر فعالیتهای حیاتی در موجودات چه گیاهان، چه حیوانات، آنها مراحل مختلفی دارند. این فعالیتها در بعضی حیوانات تفاوت میکند. بعضی حیوانات ممکن است به اصطلاح زیستشناسی، در اثر ترقی سلسله اعصابشان و مقداری تکاملیافتنِ مغزی با یکدیگر تفاوت کنند. از نظر زیستشناسی، حیوانات عالی، حیواناتی میباشند که صاحب سلسله اعصابی عالی هستند که سلسله اعصابشان نسبت به سایر حیوانات ترقی کرده است. به همین جهت میگویند فعالیت حیاتی در حیوانها مختلف است، یا گاهی ممکن است در اثر اختلاف شرایط، فعالیتهای حیاتی مختلف گردد.
از جمله فعالیتها در موجودات زنده صاحب حیات، خواب و بیداری است. خواب یک نوع و بیداری هم یک نوع فعالیت حیاتی در حیوانات است که در حيوانات مختلف داراى مراحل مختلف است. در حيوانات که از نباتات جدا مىشوند خواب و بيدارى بهطورى اختلاف دارد و در نباتات خواب و بیداری بهطوری اختلاف دارد و مراحلش نيز مختلف است. از نظر آنها تمام این تغییرات و اختلافات در این حالات و فعالیتها منسوب به روح است، روح نباتی یا روح حیوانی. بالأخره در موجود زنده این تغییرات را قبول میکنند و آنها را مراحل حیاتی مینامند. اختلافش را هم در اثر اختلاف شرایط یا دگرگونیهای مغزی و ترقیات حیاتی میدانند.
مثلاً در گیاهان میگویند: خواب و بیداری در اثر تغییر شرایط فصلی یا تغییر نور آفتاب یا تغییر هوا است که فعالیتها مختلف میشود. این اختلافات همان اختلاف در فعالیتهای حیاتی گیاهان است. پس مثلاً مقدار توقف رشد گیاه را دوران خواب آن گیاه و مقدار ترقی و رشد گیاه را در شرایط خاصی، بیداری آن گياه میگویند. حتی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 58 *»
ممکن است مختلفشدن عمل تنفسی در یک گیاه یا دو گیاه نسبت به يکدیگر را خواب و بیداری تلقی کنند و تعبیر بیاورند. همینطور دگرگونیهایی که در تغذیه گیاه رخ میدهد، مثلاً درباره صعود شیره نباتی به تمام مراکز گیاه، توقف یا نقصانش را به خواب تعبیر بیاورند ولی اجراء کاملش را بیداری بنامند. این اصطلاح خاصی است که ربطی به حکمت ندارد و به مسأله خواب از نظر حکمت مربوط نمیشود.
همچنین در حیوانات، دو مرحله خواب و بیداری را از آثار روح حیاتی و فعالیتهای حیات میشمارند. میگویند: هرچه مغز حیوان ترقی کند این دو مرحله در او آشکارتر است و آثار بیشتری از آنها دیده میشود. آثار دو مرحله خوابیدن و بیداربودن در حیواناتی که نسبتاً عالی هستند و سلسله اعصابشان ترقی کرده و نسبت به سایر حیوانات تکاملی یافتهاند بیشتر است. آثار خواب و بیداری در آنها بیشتر محسوس و مشهود است.
اما همینجا در رشتههای مختلف زیستشناسی مطلبی به چشم میخورد که به بحث ما کمک میکند. ما میگوییم بحث خواب از نظر حکمت از بحث خواب در زیستشناسی جدا است. ما خواب را از نظر حکمت اینطور یافتیم که خواب حقیقی؛ یعنی قطع تعلق روح نفسانی و توقّفیافتن تدبیر نفس در بدن. این معنای خواب است که از بزرگان ما+ رسیده است و بعد خواهیم گفت که چقدر این تعبیر جامع و مطابق با آیات و روایات است و چقدر جالب است!
حکماء طور دیگری تعریف کردهاند که بر آنها اشکال وارد میشود. همین مسأله زیستشناسی اشکال بزرگی بر تعریف آنها است. نتوانستهاند برای خواب از نظر حکمت تعریف جامعی بکنند، بلکه خیلی سطحی و ظاهری تعریف کردهاند. با همین مسائلی که به ظاهر عنوان میشود تطبیق میکند، اما گویای حقیقت نیست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 59 *»
تعریفی از بزرگان در دست داریم که حقیقت خواب را بیان میکند. مسألهای که الآن میخواهم عرض کنم خوب روشن میکند که چقدر این تعریف، تعبیر و بیان ایشان درباره حقیقت خواب و بیداری جالب است!
در زیستشناسی به این مسأله اقرار میکنند که خواب و بیداری در سایر حیوانات غیر از انسان است که به تغییر شرایط بستگی دارد و میدانیم حیوانها در شرایط مختلفی بهسر میبرند. از جمله شرایط، شب و روز است که حیوانات در برابر شب یا روز از نظر حرکات طبیعی انعکاسی دارند.
این «حرکات طبیعی» که میگوییم، یعنی حرکات روح حیوانی بهطور کلی. همینجا نکته دقیقی است که از نوع حکماء جدا میشویم. حکماء حرکات روح حیوانی را «حرکات ارادی» و حرکات روح بخاری را «حرکات طبیعی» مینامند. خیلی دقیق است. ما حرکات روح حیوانی را «حرکات طبیعی» و حرکات نباتی را «حرکات ابتدائی حیاتی» و در سطح خیلی پایین حیات مینامیم. این فرقگذاشتن مطلب را روشن میکند. نوع حکماء میگویند: خواب حالتی است که روح حیوانی از کار میافتد و اعمال حسّی و اعمال ارادی متوقف میشود، اما اعمال و حرکات طبیعی در بدن موجود است. در بحثهای راجع به احساس، ما نام همه فعالیتهای روح حیوانی را حرکات طبیعی گذاشتیم و گفتیم برای حیوان رویّه، شعور و اراده به آن معنى که میگویند نیست.
اراده فرع بر شعور، ترقی، فکر و اندیشه است و حیوان با انسان در این جهت یکسان نیست. اما حکماء انسان و حیوان را در این جهت یکسان میدانند. در تعریف حیوان میگویند: «حسّاس متحرّک بالارادة» اراده را برای روح حیوانی بهکار میبرند. ما میگوییم همه اعمال حیات و روح حیوانی طبیعی است. تمام دقتهایی که در زندگانی حیوانات کردهاند و آنها را بر اساس یک نوع غریزه یا اندیشه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 60 *»
یا احساسِ همراه با شعور، تدبیر و اندیشیدن دانستهاند، همگی اشتباه است. ما به اجمال بحثهایش را کردهایم، دیگر برنگردیم.
حرکات حیوانات در برخورد با شرایط، مختلف میشود. بعضی حیوانات در شب از نظر طبیعت خود انعکاسی دارند که از آن به خواب یا به بیداری تعبیر میآورند. پس شب و روز از شرایط زندگی حیوانات است و نوع برخورد آنها را با شب و روز، بیداری و خواب آنها تعبیر میآورند. خواب و بیداریشان به نوع انعکاسشان در برابر شب یا روز بستگی پیدا میکند.
مثلاً بهخصوص این را گفتهام که کبوترها چگونهاند. همین اندازه که نور به کبوتر بتابد بیدار است تا نور ضعیف شود خواب میرود، اما خواب نیست، اشتباه زیستشناسان همین است. به نوع برخورد کبوتر با تاریکی که موجب توقف بعضی از حرکاتش میشود از قبیل خوردن، راهرفتن، پریدن، این را خواب نمیشود گفت. این فقط توقفیافتن بعضی از حرکات و فعالیتهای حیاتی در برابر شرایط مختلف است.
دلیلش اینکه همان نیمهشب که به قول شما کبوتر غرق خواب است، اگر نوری مناسب باشد که به اندازه روز روشن کند، حرکت و پرواز میکند و همه کارهای حال بیداری را خواهد کرد. ما از همین حالت به انعکاس و واکنش حیوان در برابر شرایط مختلف تعبیر میآوریم. این در واقع برای حیوانات بهخصوص کبوتر خواب نیست. چون اگر بنا باشد که کبوتر و پرنده مثلاً در شب بخوابد، باید این یک حالت عمومی باشد، اما میبینیم استثناء دارد مثل خفّاش.
حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ خصوصیات حالت خفاش را بیان میفرمایند، از جمله میفرمایند: فهی مُسْدَلة الجفون بالنهار علی أحداقها و جاعلة اللیل سراجاً
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 61 *»
تستدلّ به فی التماس ارزاقها … فسبحان من جعل اللیل لها نهاراً و معاشاً و النهار سکناً و قراراً.([38])
ای کاش مؤمن از خفاش یاد بگیرد و شب را چراغ آخرت خود بداند. شب را برای طریق آخرت و کسب رزق آخرت چراغ بگیرد. قیام در شب، تهجّد در شب، قرآن در شب، نافله در شب، استغفار در شب چقدر تأکید شده است!([39]) اگر ما، بلکه من محرومم، محرومیتم از این است که در شب با مظاهر انوار خدا، یعنی بزرگان دینم، با مولا و امام خودم و همچنین با رسولاللّه و ائمه طاهرین؟عهم؟ و خلاصه بهطور کلی با خدا اُنسی ندارم.
امام؟ع؟ خفاش را اینطور تعریف میفرمایند که در روز پلکهای چشم خود را بر روی حدقههای خود افکنده است. دقت بفرمایید، نمیفرماید که خوابیده، و چه عجیب است! مُسْدَلة الجفون بالنهار علی أحداقها، پلکهای چشم خود را بر حدقههای خود افکنده اما شب را برای خود چراغ قرار داده است. شب تاریک مثل روز برای او روشن است که نوعاً دیدهاید غروب با آن تاریکی که ما درست نمیبینیمش که کجاست، بهطوری حرکت میکند که به دیوار هم نمیخورد. با آن دستگاهی که در او تعبیه شده، شب را برای خود چراغ قرار داده است. میفرماید: به این چراغ در جستجوی قُوت و رزقش استدلال و راهيابی میکند. پس منزه است خدایی که شب را برای او روز و معاش، یعنی وقت تعیّش و بهدست آوردن معیشت قرار داده و روز را برایش آرامش و قرارگرفتن قرار داده است که در روز قرار میگیرد و آرامش مییابد.
از این حدیث شریف برمیآید که خفّاش در دوران عمرش در برابر شرایط شب و روز، واکنش و انعکاسش از نظر کار طبیعی اینطوری است. معنایش این نیست که در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 62 *»
روز خواب و در شب بیدار است که حیوانات دیگر در شب خواب و در روز بیدارند. بیداری و خوابی در کار نیست، نوع انعکاس حیوان در برابر این شرایط مطرح است.
همچنین نوع برخورد حشرات با شرایط مختلف متفاوت است. بعضی بهطور کلی مدام در حرکت و فعالیت حیاتی هستند. آنقدر توقف فعالیت حیاتی در آنها کم است که به قول مشهور خیلی کم میخوابند. مورچه در فصلهایی از سال آسایش ندارد. دیگر برایش فرق نمیکند شب باشد یا روز، برایش آسایش نیست. در فصلهایی هم کاملاً در آسایش بهسر میبرد. این فصلها را زمان خواب یا بیداری مورچه نمیتوان گفت، بلکه نوع برخورد و انعکاسش در برابر شرایط مختلف زندگی است. البته بعضی از حشرات با تنظیم نور، یعنی کم یا زیاد شدن نور فعالیت حیاتیشان مختلف میشود. زیستشناسی از این اختلاف فعالیتها به خواب و بیداری تعبیر میآورد؛ ولی واقعاً خواب و بیداری نیست.
قاعده بعضی از خزندگان این است که تا شکمشان گرسنه است قرار نمیگیرند، فعالیت حیاتی دارند، تفاوت هم نمیکند که شب یا روز باشد. به هرطور در هر کجا که باشد، لانه یا جایی دیگر، همین که شکار بهدست میآورند قرار میگیرند تا وقتیکه آن شکار هضم شود و باز شکم خالی شود و گرسنگی فراهم گردد دوباره حرکت میکنند. به این حالتها خواب و بیداری نمیشود گفت، بلکه نوع حالت و طبیعت این خزنده است که در برابر حادثه پربودن یا خالیبودن شکمش از شکار، روی میدهد. این خاصیتها در آن موجود هست و خواب و بیداری نیست. البته در حیوانات اهلی حالاتی است که به خواب شبیهتر است و همین باعث شده که بگویند خواب در حیوانات هست. میگویند: حیوان خوابیده، بگذار آرام بگیرد، خوابش برده است. اینها خواب نیست بلکه در واقع تغییر حالات و نوع فعالیت در برابر تغییر شرایط است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 63 *»
مطلب ما این است که خواب و بیداری را در زیستشناسی و در حکمت از هم جدا کنیم. در حکمت وقتی گفته میشود خواب یا بیداری، باید حقیقت خواب و بیداری بیان بشود؛ چون حکمت عبارت است از معرفت اشیاء علی ما هی علیه؛ یعنی خواب و بیداری در حقیقت معنایش چیست. اما زیستشناسی ادعای بیان واقع و حقیقت اشیاء را ندارد، بلکه میگوید با نمودها برخورد دارم و آنها را دستهبندی میکنم؛ مثلاً اسم این نوع نمودها را خواب و اسم آن نمودها را بیداری میگذارم. پیوستهبودن فعالیت حیاتی را بیداری مینامم و توقف در بعضی از فعالیتهای حیاتی را خواب اسم میگذارم. درنتیجه تعمیم میدهم و میگویم نباتات هم میخوابند و بیدار میشوند، حشرات و همه حیوانات، خزندگان، پرندگان، پستانداران میخوابند و بیدار میشوند. از جمله انسان را هم داخل در پستانداران حساب میکنم و میگویم انسان هم میخوابد و بیدار میشود. این یک مسأله خیلی سطحی و در سطح نمودهای ظاهری است و اصلاً ربطی به بحث ما ندارد. پس ما درباره خواب و بیداری از نظر طبیعت و یا منشأ طبیعیش بحث نمیکنیم، اگرچه به اجمال این بحث را دانستهایم.
اکنون از نظر حکمت که بحث میکنیم میگوییم: خواب و بیداری حقیقی شأن انسان و مربوط به انسان است و خواب و بیداری را اینطور تعریف میکنیم: بیداری انسان تصرف روح نفسانی در بدن و تدبیرنمودن آن است. خواب هم عبارت است از قطع تدبیر و تصرف روح نفسانی، در نتیجه فقط روح حیوانی و روح نباتی که مرکب اویند مشغول فعالیت هستند؛ یعنی روح بخاری کارهایش را میکند، روح حیوانی هم کارهایش را میکند، ولی ضعیف شدهاند. ضعف غیر از آن است که روح از بدن خارج بشود یا روح در قلب جمع بشود، بلکه ضعیف شده است و کار خود را میکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 64 *»
ابوبصیر نقل میکند که از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کردم: «هذا الرجل النائم هنا و المرأة النائمة یَـرَیان انّهما بمکّة أو بمصر من الامصار ارواحهما خارج عن ابدانهما؟» میگوید به امام عرض کردم: مردی و زنی میخوابند و هر دو خواب میبینند که در مکه یا در شهری از شهرهایند. آیا روح این دو از بدنهایشان خارج شده است؟ قال لا یا ابابصیر فانّ الروح اذا فارقت البدن لمتعد الیه غیر انّها بمنزلة عین الشمس هی مرکوزة فی السماء فی کبدها و شعاعها فی الدنیا.([40]) فرمود: خیر، روح از بدن آن دو جدا نمیشود و بیرون نمیآید، چون روح اگر از بدن بیرون رفت دیگر به بدن برنمیگردد.
میتوانیم بگوییم این روح، همان روح حیوانی است، البته به اعتبار اینکه مثال نفس از آن استخراج گردیده و در حکم روح نفسانی است. این روح حیوانی صافی روح بخاری و روح بخاری هم صافی همین عناصر است. وقتیکه ما میگوییم «بدن» یعنی این جمادیت با روح بخاری که نباتیت است با روح حیوانی که حیوانیت انسان است و از این بدن استخراج شده است. بدن مجموعه این سه چیز است.
اگر بدن در دنیا است به آن بدن دنیایی گفته میشود، چون هر سه از عناصر دنیایی است. اگر در برزخ باشد، بدن برزخی گفته میشود، چون هر سه از عناصر برزخى است. جمادیت، نباتیت و حیوانیت بدن در برزخ از عناصر برزخى است. هر سه یعنی بدن، و بدن یعنی آن سه. هر وقت بدن گفته میشود همین است. در آخرت هم که به آن بدن «بدن آخرتی» میگویند، یعنی مجموعه ترکیبی از سه چیز جمادیت، نباتیت و حیوانیت، اما فراهم شده از عناصر آخرتى. و آنجا از بس لطیف است همه اینها کاملاً با یکدیگر تشابه دارند و کار و فعالیتشان کار و فعالیت یکدیگر میشود. یک نوع اتحاد و وحدتی است که گویا همه اجزاء و جهات سهگانه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 65 *»
بدن یک حقیقت است، به خلاف برزخ و دنیا.
اينکه موقع نفخه صَعِق همه بدنها در قبرها متلاشی میشوند و مىميرند معنايش همين است. همهچیز از جمله بدنها متلاشی میشوند. بدن در برزخ متنعم یا معذب است؛ یعنی حیات دارد. پس مرتبه جمادی، مرتبه نباتی و مرتبه حیوانیِ برزخ را دارد. اینها همه از همدیگر میپاشد. از هم پاشیدنش مثل از هم پاشیدن بدن در اینجا است. بدن در اینجا که از هم میپاشد، جمادیت، نباتیت و حیوانیتش از بین میرود، ولی الآن هر سه با هم است و با هم بدن را شکل دادهاند. بدن یعنی سه چیز: جمادیت که همین عناصر است، نباتیت که استخراج شده از همین عناصر است و حيوانيت که استخراج شده از همين نباتيت است. آخرت هم همینطور است.
امام میفرمایند: این روح ـــ که مراد روح حیوانی است ـــ در حال خواب از بدن بیرون نمیرود؛ چون اگر بیرون برود یعنی مرگ، و دیگر به این بدن برنمیگردد، معنی ندارد به این بدن برگردد. درباره برگشتنش هم راجع به روح حیوانی گفتم: اگر برای این خون و این دستگاه اعتدالی هست، آن روح بخاری پیدا میشود و از روح بخاری هم روح حیوانی استخراج میگردد.
البته این مباحث از نظر بحث حکمت است، چون زیستشناسی روح نباتی و روح حیوانی نمیشناسد. بیش از یک روح سراغ ندارد، آن هم همین روح نباتی است که نوع فعالیتش را به نبات و حیوان و انسان تقسیمبندی میکند. آن فقط یک حیات میشناسد و آن هم به تعبیر ما همین حیات نباتی است. ولی ما از نظر حکمت دیدیم که همین حیات نباتی دارای سه مرحله از تکامل و ترقّی است. در مرحله اول اسمش را نبات میگذاریم، در مرحله دوم اسمش را حیوان میگذاریم و در مرحله سوم آن را انسان؛ بلکه حیوانیتی که انسان در او ظاهر و پیدا است مینامیم که باز همین بدن و همین عنصر است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 66 *»
البته اینکه میفرماید: «روح از بدن آنها مفارقت نکرده است چون اگر مفارقت کند دیگر برنمیگردد» با توجه به این بیان که بعد میفرماید، میتوانیم بگوییم روح نفسانی هم مراد باشد، اما باز باید به همان مثال استخراج شده توجه بکنیم.
میفرماید: روح به منزله خود خورشید است. ـــ ظاهراً مراد روح نفسانی است. ـــ روح نفسانی به منزله خود خورشید است که در دل آسمان است و شعاعش در این دنیا است. الآن خود خورشید در آسمان است و نورش در اینجا است. نورِ موجودِ در اینجا نور استخراج شده است.
این خودش مسأله و مطلب خیلی مهمی است که اگر کیفیت آن را دانستیم، کیفیت حیات در انسان و استخراج مثال انسانی از روح حیوانی را هم میدانیم. نوع استخراج مثالها فهمیده میشود. خود همین مطلب از مطالب بسیار مهمی است که حکماء در مسائل طبیعی و طبیعیات از آن بحث میکنند و هنوز نتوانستهاند حقیقت مسأله را بفهمند. حتی امروزه هم که در طبیعیات بحث میکنند، بحثها خیلی سطحی است. مثلاً میگویند یک مرکز نوری اینجا در نظر میگیریم. فکر میکنند نورِ این مرکز حرکت میکند و خود همین نور به جای دیگر میرسد. به همین علت میگویند نور، این مقدار حرکت کرد و به اینجا رسید. انتشار این نور همهاش به استخراج مثال است. اگر هم حرکت میبینیم یعنی استخراج مثال میکند. اینکه به اینجا رسیده معلوم نیست شبح چندمین است که به ما رسیده و در این هویت و از آن استخراج شده است.
استخراج مثال یک مسأله مهم و دامنهدار علمی است که اصلاً مناسب مجلس و بحث ما نیست، خودش در جای خود بحثی دارد. مطلبی بوده است که مرحوم آقای کرمانی میفرمایند: برای خودم هم روشن نبود، حتی در مجلس از سید بزرگوار سؤال کردم، ایشان خیلی مجمل جواب فرمودند، تا آنکه در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 67 *»
سرّمنرأی به حضرت مهدی؟ع؟ متوسل شدم که مسأله را برایم روشن بفرمایند و امام؟ع؟ روشن فرمودند.([41]) به همین مناسبت رسالهای بهنام «مهدویّه در کیفیت صدور نور از منیر» مرقوم میفرمایند. آن مسأله بسیار مهمی است که خیلی از مشکلات را حل میکند.
امام؟ع؟ در حدیث میفرمایند: روح بهمانند خود خورشید میباشد که در دل آسمان است. روح نفسانی هم در آسمان بلکه در دهر و ملکوت است. نفس هر کسی در جای خودش است، اما چگونه در این بدن تصرف و تدبیر دارد؟ میفرماید: شعاع خورشید در این دنیا است، شعاع نفس هم در این بدن است. و ما میدانیم شعاع، همان استخراج شبح و مثال است.
مثال روح نفسانی در هویت این بدن است؛ یعنی مثال در روح حیوانی میافتد و یا از آن استخراج میشود. تا وقتیکه مقابل و معتدل است آئینهای است که مثال در آن موجود است. میدانیم که نفس در دهر و ملکوت است؛ از بین نمیرود، خوابش نمیگیرد، جای دیگری هم ندارد که برود، همانجا هست. او مثل شخص مقابلی است که از ایستادن مقابل آئینه خسته نمیشود. او همیشه ایستاده و همواره مرکز فعالیت است. اما اگر این آئینه غبار گرفت دیگر آن را نشان نمیدهد و آن رخساره پنهان میشود. همینکه غبار برطرف شد ظاهر میشود. مقصود از «شعاعش در دنیا است» این است. پس روح نفسانی در ملکوت و دهر است.
امام تشبیه میفرمایند و در فرمایشهای ایشان مشبَّه عین مشبَّهبه است، هیچ فرق نمیکند. با این فرمایشها واقعاً طبیعیات و مسائل طبیعی را هم میشود دانست و خیلی روشن میشود. اگرچه علم امروز طور دیگری سخن میگوید، بگوید، به ما چه مربوط است؟ از یک نمودی خبر میدهد و نمیتواند واقع مطلب را برای ما
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 68 *»
بیان کند که به چه کیفیت است. ما میگوییم واقعیت بهطور استخراج است. همین نوری که الآن از خورشید یا از فلان ستاره که به ما رسیده، ممکن است علم امروز بگوید همین نور مثلاً سیهزار سال نوری طی کرده تا به ما رسیده است. این همان نور است که مثلاً از فلان ستاره سرزده و در ظرف سیهزار سال نوری حالا به ما رسیده است.
میگوییم این، آن نیست. این شبحِ آن و استخراج بعد از استخراج است. ممکن است این مقدار هم طول کشیده باشد تا شبح از شبح از هویتهای پیدرپی استخراج شود تا سرانجام این مثال از جرم موجود در اطراف ما استخراج گردد. ما هم الآن این نور یا گرما یا هر پدیدهای از پدیدههای مربوط به خورشید یا ستارههای دیگر را احساس میکنیم، یا با دستگاه میتوانیم ثبت کنیم که چیست. به فرمایش امام؟ع؟، اینها شبح و مثال است که از همین جرم موجود در اطراف ما استخراج شده است. حالا ما با دستگاه نتوانیم اثبات کنیم، نقصان مطلب نیست.
مطلب ما این است غیر انّها بمنزلة عین الشمس هی مرکوزة فی السماء فی کبدها و شعاعها فی الدنیا. آنوقت لا تبدیل لخلق اللّه([42]) و ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت.([43]) نفس انسانی هم همینطور در ملکوت است و مثال خود را از این بدن استخراج میکند. تا آئینهای که مثال از آن استخراج شده صافی است، مثال استخراج میشود و نفس کارهای خود را از قبیل فکرکردن، تعقل، تدبر و تمام کارهای حال بیداری را از آن اظهار میکند. همه اینها کارهای آن نفس در دهر است که با روح حیوانی مقابل شده و این مثال و صورت را از آن استخراج کرده است. او است که با این صورت دارد کار میکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 69 *»
وقتیکه روی این آئینه را غبار گرفت، مانع از بروز این مثال میشود و دیگر مثال استخراج نمیشود. مثال که استخراج نشد تدبیر توقف پیدا میکند. روح نفسانی کنار نرفته است، بلکه او ممکن است کار کند و فعالیت خود را با بدن مثالی اجراء نماید؛ مثلاً در دوران مرگ همینطور ممکن است که فعالیت خود را بکند. همچنین است خوابهای بعضی که این بدن میخوابد، اما با مرتبه مثالیشان حرکت میکنند و میروند و میآیند و باز مرتبه مثالی به همین بدنِ افتاده تعلق میگیرد یا اينکه نفس با مشاعر خودش کار میکند. فعالیت نفس هیچگاه متوقف نمیشود اما این آئینه غبار گرفته که در خواب است. پس خواب حقیقی برای انسان است، زیرا خواب عبارت است از توقف تصرف و تدبیر روح نفسانی در این بدن.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 70 *»
مجلس 5
(شب پنجشنبه 9 رجبالمرجب 1406 هـ ق)
r خواب از دیدگاه حکمت بزرگان+
r خواب از دیدگاه سایر حکماء
r نقد نظریه حکماء درباره خواب
r حیات حیوانی در انسان از نظر حکمت بزرگان+
r منشأ فعالیتهای نبات و حیوان
r تشبیه امام؟ع؟ درباره روح انسانی
r نقش خواب در بازسازی بدن
r روایاتی درباره خواب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 71 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
برای آشنایی اجمالی با مرتبه هورقلیایی، ابتداء مسأله برزخ بهطور مختصر بررسی شد و مطالبی بیان گردید. بررسی خواب هم یکی دیگر از راههایی است که با شناخت آن، تا اندازهای این مطلب برای ما روشن میشود. از این جهت به اجمال باید بدانیم که خودِ خواب چیست. درباره خواب دو نظر است: یک نظر طبیعی و یک نظر حکمی. فعلاً از نظر طبیعی بحثی در خواب نداریم، اگرچه گاهگاهی ممکن است بیانی بکنیم، ولی در این مسائل که به خواب مربوط است از نظر طبیعت و زیستشناسی بحث نمیشود. عمده این است که از نظر حکمت بدانیم که خواب یعنی چه و چیست.
از نظر بزرگان ما، خواب و بیداری از نظر حکمت مطلب دقیقی است که به روح نفسانی مربوط میشود و روح نفسانی مخصوص انسان است. از تصرف و تعلق تدبیری روح نفسانی در این بدن به بیداری تعبیر آورده میشود. قطع این تعلق و توقفِ همین تدبیر را خواب میگوییم. اینطور تعبیر درباره خواب و بیداری، آن دو را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 72 *»
مخصوص به انسان میکند، زیرا انسان است که صاحب روح نفسانی است. از همین جهت بیان شد که خواب حقیقی و حقیقت خواب برای انسان است.
خواب در حیوانات خیلی سطحی است و آن را نمیشود خواب نامید. سرّ تعبیر قرآن در آیةالکرسی هم همین بود. لاتأخذه سنة و لا نوم؛ خدا حیاتش حیات خلقی و از قبیل حیات خلق نیست، او را سنة ـــ یعنی چُرت ـــ و خواب نمیگیرد. علت جداکردن بین سنة و نوم در این آیه شریفه، جدابودن خواب حیوانات و خواب انسانها است، زیرا دو خواب است، اگرچه ممکن است از نظر زیستشناسی همه اینها را خواب بگویند. ممکن است زیستشناسی در همه حیوانات از پستانداران، خزندگان و حشرات و همینطور حتی در نباتات قائل به خواب و بیداری باشد. این یک بررسی نمودهای ظاهری در همین عالم ظاهر است، حقیقت مطلب و مطلب حقیقی و واقعی نیست. این، اصطلاحی است که زیستشناسی در بررسی فعالیتهای حیاتی موجودات زنده بیان میکند و برای نوع فعالیتها اصطلاحی در نظر میگیرد. توقف مقداری از فعالیتها را ممکن است خواب بداند و برطرفشدن آن توقف را بیداری بگوید. اینها یک امور ظاهری است و برای شناخت واقعیت ملاک نمیشود.
پس جداییانداختن بین سنة و نوم و چُرت و خواب، سرّی دارد. قرآن که بیجهت تکثیر کلمات نمیفرماید. قرآن وحی و معجزه است. یک کلمه از آن بیجا بهکار نرفته و لغو و بیهوده در آن گفته نشده است. پس خود جدایی انداختن بین سنة و نوم نشان میدهد که خواب حیوانات که سنة گفته شده در واقع خواب نیست، بلکه در حقیقت خوابنما و نمود و نمایشی از خواب است. همان که به فارسی چرت گفته میشود. چون توقف بعضی از فعالیتهای حیاتی است، به آن خواب میگویند. به همین معنى در نباتات هم خواب میگویند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 73 *»
اما در حقیقت خواب و نومی که درباره انسانها گفته شده، خواب است. انسان دارای خواب است. پس مراد و معنى و مفهوم خواب و بیداری باید مخصوص انسان باشد که فقط با خواب و بیداری انسان تطبیق کند. اما میبینیم که حکماء در گفتههایشان تعریفی ندارند که خواب و بیداری را مخصوص انسان بگردانند، بلکه آنها هم تعمیم میدهند و طوری خواب و بیداری را تعریف میکنند که شامل روح حیوانی و حیوانات هم میگردد. عبارتی میخوانم از حکماء که بیان همین مطلب و توضیح نوم است. اگرچه ممکن است مقداری طولانی باشد اما لازم است تا با عظمت فکری بزرگانمان آشنا شویم که در نوع مسائل و مباحث چه عمیق و اصیل بحث فرمودهاند.
حکماء درباره خواب میگویند: «النوم حالة تعرض للحیوان یقف فیه النفس عن الحسّ و الحرکة الارادیّة لا عن الافعال الطبیعیّة» خواب حالتی است که بر حیوان عارض میشود. در این «حیوان» که میگویند، انسان و حیوانات همه را در نظر میگیرند. میگویند: خواب حالت و پدیدهای است که بر حیوان عارض میشود و در نتیجه نفس از احساس و همچنین از اجراء حرکتهای ارادی باز میماند، اما افعال طبیعی انجام میگردد و آنها متوقف نمیشود.
«و یلزمه رجوع الروح النفسانی و انقطاعه عن الآلات الی المبدء لا بالکلّیة بل ینبعث منه شیء یسیر الیها» لازمه خواب این است که روح نفسانی برمیگردد و منقطع میشود از آلات ـــ یعنی از این بدن ـــ و به مبدأ خود رجوع میکند اما نه بهطور کلی؛ بلکه هنوز اندکی رابطه بین بدن و روح نفسانی موجود است.
در تعریف، ابتداء خواب را برای حیوان تعمیم میدهد، بعد نظر به اینکه انسان را هم یکی از دستههای حیوانها میدانند میگوید: در حیوانات دیگر روح حیوانی از حسّ و حرکت میماند، اما در انسان علاوه بر آن، روح نفسانی هم به مبدأ خود رجوع میکند، اگرچه رابطه خیلی اندکی بین بدن و روح باقی میماند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 74 *»
حالا چرا خواب بر انسان عارض میشود؟ «و السبب الغائی للنوم امران» میگوید: هدف از پیدایش خواب در انسان دو چیز است. «احدهما: اجتماع الروح الحیوانی فی الباطن طلباً للاستراحة فانّ الروح جسم لطیف اسهل تحلّلاً من البدن الّذی هو قشره و غلافه فلو استمرّت الیقظة لتحلّل بالکلّیة لانّ الحسّ و الحرکة انّما یتمّان بحرکة الروح و الحرکة محلِّلة لجوهره فیجتمع فی المنبع حتّی یصلح و ینمو و ینال بدل ما یتحلّل منه فی الیقظة» اولین هدف و فایدهای که برای خواب است اینکه روح حیوانی در باطن اجتماع پیدا میکند برای راحتطلبی و استراحت. چون روح جسمی لطیف است و خیلی زودتر و آسانتر از بدن که قشر، پوست و غلاف روح است، تحلّل مییابد و از هم میپاشد. اگر بیداری استمرار پیدا کند، روح به کلی از هم میپاشد، زیرا حسّ و حرکت با حرکت روح است؛ یعنی احساسی که برای انسان دست میدهد و حرکاتی که در بدن فراهم میشود، همه با حرکت روح است. حرکت، جوهره روح خود را به تحلیل میبرد، چون بر جوهره عارض میشود. از این جهت روح در منبع خود اجتماع میکند تا دوباره صلاحیت نموّ برایش فراهم شود و آنچه در حال بیداری مصرف کرده است دوباره فراهم سازد.
«و ثانیهما: تجوید هضم الغذاء فانّ اشتغال النفس فی الیقظة بالافعال ممّا یمنعه عن تجوید الهضم» دومین فایده این است که غذا بهتر هضم میشود، زیرا در بیداری نفس به افعال و کارهایی مشغول است که آنها نمیگذارد غذا درست هضم شود و در خواب غذا بهتر هضم میشود.
«ثمّ انّه عند ذلک یجتمع الرطوبات الّتی تتحلّل فی الیقظة و یرتفع الی الدماغ ابخرة عذبة فیسترخی بها الاعصاب و ینطبق بعض اجزائها علی بعض و یمنع نفوذ الروح الی الظاهر» موقع خواب رطوباتی که در حال بیداری فراهم شدهاند به طرف مغز
حرکت میکنند و بخاری ایجاد میشود؛ از این جهت باعث سستی اعصاب میگردد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 75 *»
و پارهای از اجزاء اعصاب بر پارهای انطباق مییابند و از نفوذ روح به ظاهرِ بدن مانع میشوند. «و کثافة الابخرة ایضاً مانعة» همچنین خود غلظت و کثافت بخارها نیز مانع نفوذ روح در بدن است. «کما فی نفوذ شعاع النیّر» همانطور که وقتی ابر پیدا میشود مانع نفوذ نور خورشید است. «و ایضاً یختلط الابخرة فی الارواح فتغلّظ و تبلّد عن النفوذ فی المسالک».([44]) همچنین بخارها با روح مخلوط میشوند و روح در اثر مخلوطشدن با بخار غلظت و بلادت پیدا میکند. همین مانع میشود از نفوذ در راههای بدن پس روح دیگر نفوذ نمیکند.
این بیان حکماء درباره خواب و فایده و حقیقت آن است که برای حیوانات به هیچ وجه تطبیق نمیشود. چون میدانیم زیستشناسی تا آنجایی که پیشرفته است خواب حیوانات را طوری تشریح میکند که نوعاً خواب نیست. در واقع یک نوع انعکاسهای حیوانات در برابر شرایط مختلف زندگیشان از قبیل شب، روز، نور و همچنین فصلها، هواها، خوراکها و طرز زندگی است. اصلاً طرز زندگی بعضی از حیوانات اینطور است؛ مثلاً برنامه خزندگان این بود که تا شکمش گرسنه است فعالیت میکرد، همین که شکار کرد دیگر در آسایش بهسر میبرد. این آسایش را نمیشود خواب نامید.
خواب آن هم خوابی که از نظر حکمت بحث میشود و پدیدهای است که قرآن بر آن تأکید دارد، بهخصوص آن را از آیات قدرت، حکمت و صُنع خود میشمرد، یک مطلب اساسی و عمیق است. این حالات حیوانات دگرگونی انعکاسها در برابر شرایط مختلف است؛ مثل یک گُل که در برابر نور باز میشود و فعالیتی دارد اما اگر نور به او نتابد یا از آن کوچ کند دیگر آن فعالیت توقف پیدا میکند. اسم این را نمیشود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 76 *»
خواب گذاشت که بگوییم اکنون دیگر این گل و نبات به خواب رفته و الآن در حال خواب است، و این همان خوابی است که قرآن به آن توجه دارد و از امور عجیبی است که در خلقت انسان است.
تعریف حکماء درباره حیوانات صادق نیست. بسیاری از حیوانات در حال فعالیت غذایشان را هضم میکنند و غذایشان در آن حال بهتر هضم میشود. همینطور بقیه بیاناتشان هیچ با حیوانات ارتباط پیدا نمیکند، بهخصوص با پیشرفتهای علم زیستشناسی درباره این مسأله.
باقی میماند خواب انسان که آیا این تعریف و تعبیر دربارهاش صادق است یا نیست؟ درباره خواب انسان هم اینطور تعبیر و تعریف صادق نیست. حالت خواب عبارت است از همان قطع تصرف و تدبیر روح نفسانی، تا توقف پیدا کرد اسمش را خواب میگذاریم. بیداری هم عبارت است از همان تصرف و تدبیر. اما سرّ و علت اینکه میگوییم خواب برای انسان وجود دارد، آن است که این بدن در برابر فعالیتهای روح نفسانی ضعیف است. ما معتقدیم روح نفسانی دهری است و فعالیت روح دهری به زمان محدود نمیشود. بدن، زمانی است؛ یعنی در روی این عالم است اما روح، نفسانی و در دهر است.
روح نفسانی در این بدن قرار نگرفته است که به مبدأ خود رجوع کند، نیامده است تا خارج شود. بدن در اینجا عبارت است از همین جمادیت، حالت لطافتی هم برایش رخ داده است که از آن به روح بخاری تعبیر میآوریم که نباتیت این بدن است. زیستشناسی نباتیتِ این بدن را مثل سایر نباتات میداند و از نظر حکم نباتی یکسان حساب میکند. ما همان حالتی را که علم زیستشناسی، جهت اشتراک بین انسان و نباتات میداند روح نباتی میگوییم.
کلمه «روح» وحشتآور نیست. روح برای ما یعنی حالتی که مبدأ و منشأ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 77 *»
فعالیت باشد. ما این حالت را روح مینامیم. معنای روح یک چیز خارج از این عالمِ عنصر و ماده نیست، بلکه همان حالتی است که برای ماده و عنصر پیش میآید و با داشتن آن حالت، منشأ و مبدأ فعالیت حیاتی میشود. شکی در این نیست که زیستشناسی بدن انسان را در آن فعالیتها با نباتات، مشابه و مشترک میداند. ما همان حالت را روح نباتی میگوییم. اما به تعبیر حکمت قدری که لطافت و تکامل بیشتری برای همین روح نباتی فراهم میشود آن را روح حیوانی مینامیم. همان است که زیستشناسی این انسان را با سایر حیوانات در آن مشترک میبیند.
البته از نظر واقع ما این حیات حیوانی را فوق آنچه حکماء یا زیستشناسها تصور میکنند میدانیم و لطافتش را خیلی عمیقتر، عالیتر و تکاملیافتهتر میدانیم؛ چون محل تعلق روح انسانی است و روح انسانی تعلق گرفته و از روح حیوانی استخراج مثال کرده است.
پس به قول آنها و به ظاهر امر، چون در آن جهت با حیوانات مشابهت دارد و مشترک است، به آن روح حیوانی میگوییم. این بدن مجموعهای از سه حالت عنصر است. عناصر تشکیلدهنده بدن در سه حالت بهسر میبرند تا بدن زنده است؛ دیگر بیداری یا خواب فرق نمیکند. در حال خواب چیزی از این بدن کم نمیشود و در حال بیداری هم چیزی به آن اضافه نمیشود. این بدن مجموعهای است از عناصر در سه حالت از مراتب آنها: مرتبه غلظت و کثافت که حیث جمادی بدن است، مرتبه عالیتر، کاملتر و تکاملیافتهتر که روح نباتی است و مرحله بالاترِ همین عناصر که روح حیوانی است. ما این سه ترکیب و این مجموعه را بدن میگوییم.
در حال خواب چیزی از بدن کم نمیشود و در حال بیداری چیزی به آن اضافه نمیشود. تعلق روح نفسانی هم اینطور نیست که از وراء این عالم ماده و عنصر، چیزی تنزل کند و حقیقتی فرود بیاید و در این بدن ساکن شود که از زبان حالش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 78 *»
بگویند، در این بدن آمده و برای خود قفس گرفتهام. روح ملکوتی و نفسانی از دهر و ملکوت پایین نیامده است که در این بدن حبس و زندانی بشود. به هیچوجه روح داخل این بدن نشده است تا از آن خارج گردد، بلکه بیان شد که این بدن با همین حالت تکاملیافته خود بهمانند آئینه در برابر آن روح ملکوتی قرار میگیرد. آن روح ملکوتی هم مثل شاخص در مقابل آئینه، تا وقتیکه آئینه صاف و صیقلی است، از آن استخراج مثال میکند.
ولی این آئینه در مراتب سهگانه خود، تاب مقاومت در برابر فعالیتهای روح نفسانی را ندارد. در اثر فعالیت، هم حیث حیوانی، هم نباتی و هم جمادیش حالت فرسودگی پیدا میکند. چون حالت فرسودگی پیدا میشود و احتیاج دارد که آن فرسودگی را برطرف کند، خواب فراهم میشود.
خواب پدیدهای است که مانع از انعکاس رخساره روح ملکوتی در آئینه بدن میشود. وقتیکه انعکاس رخ نداد فعالیت روح نفسانی متوقف میگردد. این حالت برای انسان لازم است تا فرسودگیها ترمیم و برطرف بشود و آئینه صیقل زده شود تا اینکه وقتی در برابر روح نفسانی قرار بگیرد، دوباره مثال نفس از آن استخراج شده و مشغول کار و فعالیت خود شود.
امام؟ع؟ در حدیثی که در مجلس قبل قرائت کردم کاملاً این مطلب را بیان فرمودند. اجمالش این بود که ابوبصیر میپرسد: زن و مردی میخوابند، هر دو خواب میبینند که در مکه یا در شهری از شهرهایند، آیا روح این دو از بدنشان خارج شده است؟ امام؟ع؟میفرمایند: اگر روح از بدن خارج بشود که دیگر برنمیگردد. مراد همان روح حیوانی است که یکی از اجزاء بدن است؛ یعنی مرگ فراهم میشود و دیگر خواب نیست. زیرا بدن، بدن است تا وقتیکه این سه جزء با هم باشند؛ یعنی همین عناصر در سه حالت با هم باشند و این سه حالت بههم نخورد. اگر این سه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 79 *»
حالت بههم بخورد یا جماد میشود یا نبات میشود؛ مثل همین جرم نبات که عناصرش در دو حالتند: یکی حالت غلظت، یعنی جمادیتِ نبات و یکی حالت لطافت، یعنی همان روح نباتی که زیستشناسی اسمش را حیات نباتی و منشأ فعالیتهای نباتی میگذارد. ما آن را روح نباتی میگوییم که همین عنصر است و چیز دیگری هم نیست.
آن لطافت با هیچ دستگاهی از دستگاههای جرمی، کشف و نمایانده نمیشود، از این جهت به آثارش اقرار دارند، ولی خودش را نمیتوانند بگویند چیست. آیا منشأ این فعالیتها شیره نباتی است؟ کدام قسمت از این جرم، منشأ فعالیت است؟ هنوز که روشن نشده است و با دستگاهها و ابزار جرمی هم روشن نمیشود، چون لطافتش فوق جرم است. البته جرم است و خودش هم عنصر و از عناصر است، اما تصفیهشده و تکاملیافتهتر است. حالت لطیفی است که در میان این جرم مانند روح در تن این جرم قرار دارد. پس آن را با هیچ اسبابی از اسباب مادی و غلیظ عنصری نمیشود فهمید، دانست و شناخت، ولی آثارش مشهود است.
در حیوانات هم سه حالت هست. اما آن حالت که از آن به روح حیوانی تعبیر میآوریم در آنها غلیظ است و به لطافت انسانی نیست که مثال روح نفسانی در بدن آنها منعکس شود و از حیوانیتی که در حیوانات است استخراج گردد. در این بدن هم همینطور است. پس تا وقتیکه بدن است و نام بدن بر آن صادق است مجموعهای از عناصر در سه حالت است.
امام؟ع؟ درباره روح حیوانی که حالت عالی و تکاملیافتهتر از روح نباتی است میفرمایند روح که از بدن خارج نمیشود. چون اگر مفارقت کند ـــ یعنی این حالت از هم بپاشد و چنین حالت سومی را نداشته باشد، ـــ مردن است و دیگر به بدن برنمیگردد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 80 *»
گفتم در فرمایش حضرت، روح را روح نفسانی هم میشود گرفت و معنای این فرمایش اذا فارقت البدن لمتعد الیه یعنی در بدن نبوده تا آنکه مفارقت کرده و بازگردد؛ روح نفسانی که در بدن نبوده، روح نفسانی در ملکوت است، اما در اینجا عکس و مثال خود را استخراج کرده است. بعد امام؟ع؟ درباره روح نفسانی که همان «روح» است که میگوییم، مثال میزنند و میفرمایند: انّها بمنزلة عین الشمس.
بارها بیان کردهام که شما میبینید چقدر مطلب در مکتب بزرگان حل است! الآن نوع متفکرها، حکماء و فلاسفه، همگی ماندهاند که روح را چه بگویند و روح چیست؟ بعضی روح میگویند و مرادشان نفس است. بعضی روح را واقعاً یک چیزی میدانند، ولی نمیدانند چیست و هنوز نتوانستهاند راجع به روح، روان و جان یک تعریفی بکنند.
بزرگان ما میفرمایند: وقتی در این مباحث ما روح میگوییم و روح را در مقابل بدن میگیریم، مقصودمان هفت مرتبه از مراتب انسان است. مجموعه این هفت مرتبه را با یکدیگر ملاحظه میکنیم و میگوییم روح. آنگاه بدن را که جسم است هشتمین مرتبه از مراتب انسان میشمریم؛ یعنی انسان را مرکّب از هشت مرتبه میدانیم. یک مرتبه که جسم و بدن است، مجموعه هفت مرتبه دیگر را روح میگوییم. این وقتی است که روح در مقابل بدن گفته میشود که مواضع استعمال فراوانی دارد.
از جمله همینجا است که امام ؟ع؟ میفرماید: آن را به منزله خود خورشید حساب کنید که در آسمان است، اما شعاعش در دنیا و روی زمین است. اینجا نسبت به آسمان پایین است. میگوییم که نور خورشید اینجا منعکس است و خود خورشید در آسمان است. حالا روح، یعنی همه آن مراتب که روح نفسانی مینامیم در دهر و در جای خود است، مثالش را از اینجا استخراج میکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 81 *»
پس چون او دهری و ملکوتی است مراتب سهگانه بدن در برابر فعالیتهایش ضعیف یعنی محدود است. همانطور که خود بدن محدود است قوایش هم محدود است. تمام این مراتب بدن، یعنی حالتهای تصفیه آن، درست است که لطافت پیدا کرده اما در برابر لطافت آن روح و مبدئیتش برای حرکت و فعالیت آن بسیار ضعیف است. پس باید استراحت کند و این خواب عارض بشود تا فرسودگیها برطرف شود، و با مثالی که از اینجا استخراج میشود باز بتواند محل تعلق و مرکز فعالیت آن روح نفسانی گردد.
خود کیفیت خواب در دوران زندگی این مطلب را برای ما روشن میکند. در دورانی که کودک، نوزاد است، میبینیم که چقدر این پیکره ضعیف و ناتوان است. در اثر ضعیفبودن پیکره، تعلق و تدبیر نفس بسیار کم است. گفتهاند: کودک نوزاد باید بیست و چهار ساعت در خواب باشد و اگر خواب نرود رشدش متوقف میشود. باید خواب برود و در خواب رشد پیدا کند.
علتش همین است که این بدن و پیکره در برابر روح ملکوتی بسیار ضعیف است و اصلاً نمیتواند محل فعالیت باشد. مثالی هم که نفس از اینجا استخراج میکند، یک مثال بسیار بسیار ضعیف است؛ مثل یک آئینهای که خیلی روی آن بخار یا غبار گرفته باشد و شما در مقابل آن بنشینید و شبح بسیار مبهمی در آن منعکس شود. این دوران خواب برای کودک لازم است و همینطور ادامه پیدا میکند تا به سنین پانزده، شانزده میرسد که باز خواب به مقداری لازم است. وقتی به حدی میرسد که دیگر مثال در آن اندازهای میشود که باید از این پیکره استخراج بشود و دیگر حیوانیتش از آن لطیفتر و صافیتر نخواهد شد، از آنجا به آن طرف، خوابِ زیاد چندان فایده ندارد؛ چون این پیکره در برابر فعالیت نفس عادت کرده است و دیگر مثال بیشتر و قویتر از آن استخراج نمیشود، تقریباً فعالیت، حالت رکود پیدا میکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 82 *»
پس خواب زیاد برای سنین بالا لازم نیست، هیچ احتیاجی به خواب زیاد ندارند. چهبسا در شبانهروز، چهار، پنج ساعت برای ترمیم فرسودگیها کافی باشد. تازه این چهار، پنج ساعت را هم خواب خیلی عمیق دوران جوانی و کودکی لازم نیست. متأسفانه ما هرچه پا به سنّ میگذاریم خوابمان عمیقتر میشود. دقت در همین کیفیت و مدت خوابها در دوران سنّ، بیان همین مطلب است که خواب برای انسان و مخصوص او است و حقیقت خواب برای انسان صادق است.
شخصی سؤال کرده بود که آیا خواب از کمالات است یا از نقایص؟ اگر بخواهیم بگوییم از کمالات است، آیا آن را کمال بدن بدانیم یا کمال روح؟ اینطور نیست، بلکه باید بگوییم که چون بدن نمیتواند فعالیتهای روح را تحمل کند و تاب نمیآورد، برایش فرسودگی فراهم میشود. بهطور کلی و عمومی خواب برای بدن به جهت ترمیم فرسودگیها، بازسازی و صیقلیکردن روح حیوانی است تا دوباره مثال روح ملکوتی از آن استخراج و فعالیتهای نفسانی با او شروع شود.
پس روشن است که در این فرمایش، امام؟ع؟ نفس را به منزله خورشید میگیرند که در ملکوت است و شعاعش که همان مثال استخراج شده است، در روح حیوانی موجود در این بدن است، و تدبیر و تصرف نفس در بدن نیز همان تعلّقی است که میگیرد. قبلاً هم گفتم که معنای تدبیر این نیست که خود روح نفسانی به بدن توجه کند یا از آن روبرگرداند. او مانند خورشید است که خواب و بیداری بدن برایش یکسان است، او مانند خورشید همیشه تابان است، اما گاهی مانعی روی آئینهای را که در مقابل است میگیرد.
مانع همان فتور، کمبودی و ضعفی است که برایش فراهم میشود و مانع است از اینکه رخساره خورشید از اینجا استخراج بشود. از این رخساره، به مثال استخراجشده تعبیر میآوریم، یا به تعبیر امام؟ع؟ شعاع است. وقتیکه مانع برطرف شد، دوباره
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 83 *»
رخساره روح ملکوتی از این آئینه استخراج میگردد. گفتیم که در واقع مرگ و خواب از این جهت که برای استخراج این مثال مانع پیدا میشود، یکسان است. تفاوت مرگ و خواب در این است که در مرگ بهطور کلی مانع فراهم میشود ولی در خواب مانع، موقّت است.
روایتی است که النوم اخ الموت،([45]) خواب برادر مرگ است. حتی رسولالله؟ص؟ وقتیکه از خواب برمیخاستند میفرمودند: الحمد للّه الّذی احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور،(2) خدایی را شکر میکنم که ما را زنده گردانید بعد از آنکه ما را میرانید. خواب و مرگ یکسان است از آن جهت که قطع تعلق نفس میگردد و دیگر نفس در این بدن تدبیری ندارد. از این جهت مثل مرگ است و هیچ فرقی با مرگ ندارد. بعد از آنکه ما را میراند، ما را زنده فرمود و نشور و بازگشت به سوی او است.
همینطور گویا خدمت حضرت باقر؟ع؟ عرض شد: «ما الموت؟» قال: هو النوم الّذی یأتیکم کلّ لیلة الّا انّه طویل مدّته لایُنْتَبه منه الّا یوم القیامة.(3) مرگ چیست؟ فرمودند: مرگ همان خوابی است که هر شب شما را فرا میگیرد. مرگ همان خواب است فرقش با خواب آن است که چون خواب موقّت است پس روز یا موقعی که باید بیدار بشویم بیدار میشویم. اما مرگ موقت نیست، مدتش طولانی است و دیگر در آن تا روز قیامت بیداری نیست. روز قیامت که میشود باز بدن طوری ترکیب میگردد که برای تعلق و تدبیر نفس صلاحیت پیدا میکند که حیات آخرتی میشود.(4)
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 84 *»
مجلس 6
(شب يکشنبه 14 شوالالمکرم 1406 هـ ق)
r یادآوری حدیث سَدیر صیرفی
r ارتباط مسأله غیبت با مرتبه هورقلیا
r غائبشدن، مردن نیست
r معنای اینکه شهداء «اَحیاء» میباشند
r حدیث امیرالمؤمنین ؟ع؟ درباره مقام کاملان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 85 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در ادامه مباحث، پیرامون این آیه شریفه بقیّةاللّه مقداری دیگر بحث لازم است که مطرح بشود. مطالبی در کیفیت غیبت امام ؟ع؟ گفتیم باز هم گویا مصلحت بر همین است که آن مباحث را ادامه دهیم؛ بهخصوص که دو شب است که در مواعظ مرحوم آقای کرمانی هم بحث تجدید عهد با امر ولایت و امامت امام زمان صلوات الله علیه خوانده میشود. ما هم به همین مناسبت همین بحث را انشاءالله ادامه میدهیم تا خداوند چه تقدیر فرماید.
سالهای قبل در تجدید عهد با امر امامت و ولایت امام زمان صلوات الله علیه حدیث سَدیر صیرفی را عنوان کردیم. سدیر صیرفی گفت: «دخلت انا و المفضّل بن عمر و ابوبصیر و ابان بن تغلب علی مولانا ابیعبداللّه جعفر بن محمّد؟عهما؟» من و مفضل بن عمر و ابوبصیر و ابان بن تغلب به منزل امام صادق؟ع؟ رفتیم. خدمت حضرت که رسیدیم، «و رأیناه جالساً علی التراب و علیه مِسْحٌ خَیْبَریٌّ مطوّق بلا جیب مقصّر الکمّین و هو یبکی بکاء الواله الثکلی ذاتِ الکبد الحرّیٰ قد نال
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 86 *»
الحزن من وَجْنتیه و شاع التغیّر فی عارضیه و ابلی الدموع مَحْجِرَیْه» دیدیم حضرت روی خاک نشستهاند و بر تن مبارکشان لباس و جُبّهای خیبری از پشم بود که یقه نداشت و کوتاه بود. اینطور لباسها را برای عبادت، خضوع، خشوع و انکسار میپوشیدهاند که در حال سجده شکر دستها روی خاک باشد. حضرت مانند گریهکردنِ شخص حیران و سرگردان و زن بچهمرده جگرتفتیده گریه میفرمودند. حزن و اندوه رخساره حضرت را گرفته بود و حالت تغییر و دگرگونی بر حضرت عارض شده بود. اشک حدقههای چشمان حضرت را فرسوده بود. و هو یقول: سیّدی غیبتک نَفَتْ رُقادی و ضیّقت علی مِهادی و اَسَرَتْ منی راحة فؤادی، سیّدی غیبتک اوصلت مصابی بفجائع الابد و فقدُ الواحد بعد الواحد یُفنِی الجمع و العدد، فما اُحِسّ بدمعة ترقی من عینی و انینٍ یَفتُر من صدری عن دوارج الرزایا و سوالف البلایا الّا مُثِّلَ لعینی عن عوائر اعظمها و افظعها و تَراقِی اشدِّها و انکرِها و نوائَب مخلوطةٍ بغضبک و نوازلَ معجونةٍ بسخطک.
حضرت در خطاب به مهدی آلمحمّد؟عهم؟ فرمایشهایی میفرمودند با آنکه بهحسب ظاهر در زمان حضرت صادق؟ع؟ هنوز حضرت مهدی به دنیا نیامده بودند ولی اینطور مینالیدند. آن حضرت را به تعبیر سیدی خطاب میکردند. ای آقایم، غیبت تو استراحت مرا برده، آسایشم را زدوده، زندگی را بر من تنگ کرده و راحتی دل را از من گرفته است …
عباراتی نقل میکند که حدیث را خواندهایم، حال به اجمال حدیث را نقل میکنم که مطلب بهدست بیاید و اول بحث باشد. تا آنکه سدیر صیرفی میگوید: «فقلنا لاابکی اللّه یا ابن خیر الوری عینیک، من ایّ حادثة تَستَنْزِف دمعتک و تستمطر عبرتک و ایّةُ حالة حَتَمَتْ علیک هذا المأتم؟» عرض کردیم: ای فرزند بهترین خلق، خداوند چشمهای شما را نگریاند. از چه حادثهای و برای خاطر چه مطلبی اشکهای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 87 *»
شما سرریز و قطرات اشک شما مانند باران ریزان است؟ چه حالتی این غم و اندوه و ماتم را بر شما وارد ساخته است؟
«قال فزفر الصادق؟ع؟ زفرة انتفخ منها جوفه و اشتدّ منها خوفه» وقتیکه این سؤال را عرض کردیم، حضرت نالهای کردند که از آن سینه مبارکشان بالا آمد و حزن حضرت شدّت یافت و نگرانیشان بیشتر شد و فرمودند: ویکم انّی نظرت فی کتاب الجفر صبیحة هذا الیوم و هو الکتاب المشتمل علی علم المنایا و البلایا و الرزایا و علم ما کان و ما یکون الی یوم القیامة الّذی خصّ اللّه تقدَّسَ اسمُه به محمّداً و الائمّة من بعده علیه و علیهم السلام. وَیْکم شاید مخفف وَیلَکم باشد که اگر برای دوستان بهکار برده شود برای ترحم، رحمت و مهربانی است، اگر هم برای دشمن به کار برده بشود به معنای وای بر تو است. اینجا احتمال میرود که ترحم فرموده و برای مهربانی فرموده باشند، یا آنکه به خاطر توجه به شیعیان آینده در غیبت امام؟ع؟ فرموده باشند: وای به حال ایشان که در دوران غیبت خیلی با مشکلات روبهرو خواهند بود. شاید اینطور باشد.
در هر صورت فرمودند: در کتاب جَفر نگاه کردم. کتاب جفر کتابی بوده است که حضرت رسول؟ص؟ بر امیرالمؤمنین؟ع؟ اِملاء میفرمودند و امیرالمؤمنین مینوشتند.([46]) به املاء رسولالله و خط امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما و آلهما است و الآن در نزد امام زمان؟ع؟ موجود است. از زمان حضرت امیر یکیک ائمه؟عهم؟ از جمله چیزهای ظاهری که به يکدیگر ارث میدادند، همین جفر بود.([47]) این جفر، جفر اصطلاحی نیست.
فرمود: امروز صبح در کتاب جفر نگاه میکردم. کتابی که مشتمل است بر علم منایا، بلایا، رزایا و پیشآمدها، آنچه بوده است و خواهد بود تا روز قیامت، که خدا آن را به محمّد و ائمه بعد او؟عهم؟ مخصوص فرموده است. و تأمّلت فیه مولد قائمنا و غیبته
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 88 *»
و ابطاءه و طول عمره و بلوی المؤمنین به من بعده فی ذلک الزمان و تولّدَ الشکوک فی قلوبهم من طول غیبته و ارتدادَ اکثرهم عن دینهم و خَلْعَهم ربقة الاسلام من اعناقهم الّتی قال اللّه تقدّس ذکره: «و کلّ انسان الزمناه طائره فی عنقه» یعنی الولایة. آن کتاب درباره حوادث آینده هم بوده است. فرمودند: در آن کتاب دقت و تأمل میکردم در ولادتیافتن قائم ما و غیبت او و طولکشیدن غیبت و طول عمرش و آزمایششدن مؤمنان در آنوقت و پیداشدن شکها در دلهای ایشان در اثر طول غیبت امام زمان؟ع؟ و مرتدشدن بیشترشان از دینشان و بازکردن رِبْقه اسلام از گردنهایشان؛ آن رِبقه اسلامی که خدا دربارهاش فرموده است: کلّ انسان الزمناه طائره فی عنقه([48]) که مقصود ولایت است؛ یعنی از ولایت ائمه هدی؟عهم؟ خارج میشوند.
وقتیکه اینها را دیدم و درباره آنها دقت میکردم، فاخذتنی الرقّة و استولت علیّ الاحزان؛ مرا رقّت گرفت و غمها بر من مستولی شد. این ناله و گریههایی که میبینید در اثر دیدن حوادث آینده در کتاب جفر است. «فقلنا: یا ابن رسولاللّه کَرِّمْنا و شَرِّفْنا بـإشراکک ایّانا فی بعض ما انت تعلمه من علم». میگوید: چون امام صادق صلوات اللّه علیه از این حوادث مینالیدند، ما عرض کردیم: یا ابن رسولالله ما را تکریم فرمایید و کرامت بخشید به اینکه ما را هم در بعضی از آنچه شما از علم آینده میدانید شریک کنید، به ما هم بفرمایید.
حضرت فرمودند: انّ اللّه تبارک و تعالی ادار فی القائم منا ثلاثة ادارها فی ثلاثة من الرسل؛ فرمودند: خداوند تبارک و تعالی در قائم ما؟ع؟ سه امر را جاری میسازد که در انبیاء پیشین جاری ساخته است. قدّر مولده تقدیر مولد موسی؟ع؟، اول اینکه تولدیافتن مهدی؟ع؟ را بهطوری تقدیر فرموده که تولدیافتن موسی بن عمران را آنطور تقدیر فرموده است.و قدّر غیبته تقدیر غیبة عیسی؟ع؟، باز غیبت مهدی؟ع؟ را مانند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 89 *»
غیبت عیسی بن مریم تقدیر فرموده است. و قدّر ابطاءه تقدیر ابطاء نوح؟ع؟، اما خداوند طولکشیدن و طولانیشدن غیبت امام؟ع؟ را مانند طولکشیدن جریان نوح و غرقشدن قومش و نجاتیافتن مؤمنان به ایشان تقدیر فرموده است. و جعل من بعد ذلک عمر العبد الصالح اعنی الخضر؟ع؟ دلیلاً علی عمره، خداوند بعد از همه اینها عمر بنده صالح یعنی خضر؟ع؟ را، آیه و نمونه برای طولانیبودن عمر قائم ما؟ع؟ قرار داده است. «فقلت: اکشف لنا یا ابن رسولاللّه عن وجوه هذه المعانی». سدیر صیرفی میگوید به حضرت عرض کردم: آقا برای ما این معانی را توضیح بفرمایید که چطوری است؟ این امور سهگانه را که در انبیاء پیشین بوده و خدا در این بزرگوار هم جاری ساخته است برای ما بیان بفرمایید.
قال: امّا مولد موسی فانّ فرعون لمّا وقف علی انّ زوال ملکه علی یده امر باحضار الکهنة فدلّوه علی نسبه و انّه یکون من بنیاسرائیل، و لمیزل یأمر اصحابه بشَقّ بطون الحوامل من نساء بنیاسرائیل حتّی قَتل فی طلبه نیّفاً و عشرین الف مولود و تعذّر علیه الوصول الی قتل موسی لحفظ اللّه تبارک و تعالی ایّاه. کذلک بنوامیّة و بنوالعباس لمّا وقفوا علی انّ زوال ملکهم و الامراءِ و الجبابرة منهم علی ید القائم منا ناصبونا العداوة و وضعوا سیوفهم فی قتل آلبیت رسولاللّه؟ص؟ و ابادة نسله طمعاً منهم فی الوصول الی قتل القائم؟ع؟ و یأبی اللّه انیکشف امره لواحد من الظلمة الی انیتمّ نوره و لو کره المشرکون.
بعد حضرت شروع فرمودند به بیان اینکه چطور ولادتیافتن مهدی؟ع؟ مثل ولادتیافتن موسی مخفی خواهد بود و یکباره واقع میشود و کسی مطلع نمیشود مگر آن کسانیکه امام عسکری؟ع؟ میخواستند که باخبر شوند.
ولادت را توضیح فرمودند تا آنکه راجع به غیبت امام؟ع؟ میفرمایند: و امّا غیبة عیسی؟ع؟، اما اینکه خدا غیبت مهدی؟ع؟ را چطور مثل عیسی قرار داده است، مسألهای بود که مورد بحث ما قرار گرفت. دنباله همین بحث بود که نمونه غیبت امام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 90 *»
زمان؟ع؟، غیبت عیسی بن مریم بود که خداوند آنطور تقدیر فرمود. فانّ الیهود و النصاری اتّفقت علی انّه قتل، امام صادق؟ع؟ توضیح میفرمایند: یهودیها و نصرانیها متفق شدند بر آنکه عیسی کشته شده است. یهود که معلوم است دشمن بودند و گفتند ما عیسی را کشتیم. نصارایی هم که از طریقه حضرت عیسی علی نبینا و آله و عليه السلام منحرف شدند، گفتند عیسی کشته شد و بعد زنده شد. اما شاگردانی که از حواریون منحرف نشدند از جمله همین برنابا است که در کتاب انجیلش حادثه غیبت عیسی؟ع؟ را مثل قرآن ذکر میکند که او را نکشتند.
و کذّبهم اللّه عزّوجلّ بقوله: «و ماقتلوه و ماصلبوه ولکن شبّه لهم» فرمودند: خدا هم یهود و هم نصاری را تکذیب کرده است. نصارایی که از طریقه عیسی؟ع؟ منحرف شدند، آنها را تکذیب کرده و فرموده است: عیسی را نکشتند و او را به دار نیاویختند لکن بر ایشان مشتبه شد. خداوند آن دشمن را به شکل عیسی قرار داد که او را کشتند و به دار زدند.
بعد فرمودند: کذلک غیبة القائم؟ع؟، غیبت مهدی؟ع؟ هم همینطور مورد اشکال و شبهه قرار میگیرد. فانّ الامّة تنکرها لطولها، امت، غیبت او را بهواسطه طولکشیدنش انکار میکنند؛ یعنی مختلف میشوند. فمن قائل بغیر هدی بأنّه لمیولد و قائل یقول انّه ولد و مات و قائل یکفر بقوله انّ حادیعشرنا کان عقیماً و قائل یمرق بقوله انّه یتعدّی الی ثالثعشر فصاعداً و قائل یعصی اللّه عزّوجلّ بقوله انّ روح القائم؟ع؟ ینطق فی هیکل غیره.([49])
امام به نوع اختلافهایی که در امر ولایت و امامت حضرت مهدی؟ع؟ پیدا شده است اشاره میفرمایند. بعضی بدون دلیل حقّی میگویند که مهدی تولد نیافته است. بعضی میگویند تولد یافته و مرده است. بعضی کافر میشوند به اینکه میگویند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 91 *»
یازدهمین اهلبیت؟عهم؟ عقیم بودند و فرزند نداشتند. بعضی از دین خارج میشوند به اینکه معتقد میشوند امر امامت در دوازده نفر نیست، بلکه به سیزده نفر میرسد و همینطور ادامه پیدا میکند چهارده و پانزده و الی آخر. بعضی معصیت میورزند خدای عزوجل را به اینکه میگویند روح قائم؟ع؟ در هیکل غیرش نطق میکند.
آن قولی که از دوازده و سیزده میگذرد و همینطور ادامه دارد، قول کسانی است که به «مهدویت نوعی» قائلند، مثل محییالدین اعرابی و امثال او. آنها ولیّ هر زمانی را مهدی آن زمان میدانند و میگویند که امر ولایت و مهدویت یک حقیقت نوعی است. هرکسی ریاضت بکشد و به مقامات ولایت برسد مهدی و ولیّ زمان میشود. خدا لعنتشان کند.
آنها که میگویند روح قائم؟ع؟ در هیکل غیرش نطق میکند، میخواهند بگویند امر به «تناسخ» است؛ یعنی تا وقتی مهدی در دنیا است روح مهدویت در بدن او ناطق است، وقتیکه او از دنیا رفت همان روح در هیکل غیر او حلول میکند. منشأ همه اینها از نشناختن امر ولایت و غیبت است. طول غیبت باعث میشود که به این انحرافها دچار میشوند. آنوقت امام؟ع؟ از این اوضاع نالان و گریان بودند.
درباره امر ولادت حضرت ما موفق بودیم که در همان ماه رمضان یکی دو سال گذشته([50]) مقداری گفتگو کنیم. بعد بحث ما به مسأله شناختن کیفیت غیبت امام زمان؟ع؟ رسید. مسأله غیبت مسأله دقیقی بود، باید مقام هورقلیایی امام شناخته میشد تا فهم مسأله غیبت آسان بشود که کمتر دربارهاش تحقیق شده است. نوع مشکلاتی که در مسأله غیبت پیش آمده از نفهمیدن همین مرتبه هورقلیایی است که برای امام؟ع؟ وجود دارد. موفق بودیم و مقداری بحث کردیم، از جمله در فرمایشهای مشایخ ما تصریح شده است که غیبت یعنی این بزرگوار در عالم هورقلیا قرار گرفتند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 92 *»
همچنین در روایات مطالبی رسیده است که از آنها برمیآید که امام؟ع؟ از این عالم ظاهری عنصری غیبت فرمودهاند. همینطور نقلهایی رسیده است از کسانیکه امام؟ع؟ را در دوران کودکی و نوجوانی قبل از رحلت حضرت عسکری؟ع؟ میدیدند و ناگهان امام غائب میشدند و دیگر نمیدیدند.([51])
همه اینها بیان همان مرتبه هورقلیایی است و فهم آن مرتبه لازم است. و معنای اینکه امام؟ع؟ غائب میشوند و از این عالم ظاهر و دید ظاهری ناپیدا میگردند، این نیست که روح از تن امام؟ع؟ مفارقت میکند، مثل کسانیکه از دنیا میروند. خیلی از افراد اینطور فکر میکنند که تا میگوییم امام؟ع؟ غائب میشوند و به مرتبه هورقلیایی خود قرار میگیرند، یعنی امام مردهاند و از عالم ظاهر به عالم برزخ رفتهاند. نوعاً اینطور تصور میکنند که اشتباه بزرگی است.
امام؟ع؟ زندهاند و فرقشان با سایر ائمه؟عهم؟ همین است که آنها رحلت کردهاند؛ یعنی واقعاً ارواح مطهّر آنان از بدنهای مطهرشان به کشتهشدن یا مسمومشدن خارجشده و مردهاند و از دنیا رفتهاند، ولی امام زمان صلوات اللّه علیه با آنکه غائب میشوند و به مقام هورقلیایی خود قرار میگیرند زندهاند. اگرچه مانعی ندارد که بعد از غائبشدن دوباره بدن عنصری برای خود بگیرند و با آن باشند. یا اگر اینجا غائب شدند در جای دیگری با بدن عنصری ظاهر شوند، اما اینکه میگوییم به مرتبه هورقلیایی خود قرار میگیرند معنایش مردن نیست.([52])
فرق در همین است که رسولالله و ائمه یازدهگانه و فاطمه زهرا؟عهم؟، همه از دنیا رفتهاند؛ یعنی ارواح مطهرشان از ابدانشان، چه ابدان دنیایی و عنصری، چه هورقلیایی و برزخی، خارج شده و در بهشتهای خودشان قرار گرفته است که آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 93 *»
بهشتهای ایشان را «جزایر خَضراء» نیز میگوییم. انشاءاللّه در بحث جزایر خضراء میرسیم به اینکه به اعتبار همین عالم مثال به آن خضراء گفته میشود. وقتی از رنگ عالم مثال بخواهند تعبیر بیاورند به خضراء و خُضرویت ـــ رنگ سبز ـــ تعبیر میآورند. در عالم مثال هریک از ارواح مطهر ائمه؟عهم؟در بهشت خود قرار گرفته که آسمانهای عالم هورقلیا است.
همانطور که روح مؤمنان هم که از بدنشان مفارقت میکند، در بهشت خودشان در آسمانهای عالم هورقلیا قرار میگیرد و بدنهای برزخی ایشان در قبرهای برزخیشان به نعمتهای الهی متنعّم است، کفّار و بیایمانها هم که از دنیا میروند روح ناپاکشان از بدنهایشان مفارقت میکند و در جهنمشان در زمین عالم هورقلیا قرار میگیرد و بدنهای پلیدشان هم در قبرهای برزخیشان در عذاب است. بدنهای عنصری هم در این قبرهای ظاهری عنصری میپوسد و خاک میشود که میبینیم و محسوس و مشهود است.
خدا در قرآن صریحاً به رسولالله؟ص؟ فرموده: انّک میّت و انّهم میّتون،([53]) هم شما میت هستید و خواهید مرد و هم مردم. فرمایش خدا است. پس مردن به این معنى برای رسولالله، ائمه و فاطمه زهرا صلوات اللّه علیهم اجمعین بوده است. امام زمان که غائب شدند، اگر بزرگان ما میفرمایند در عالم هورقلیا هستند معنایش این نیست که مردهاند و روح از بدنشان مفارقت کرده و در عالم هورقلیا قرار گرفته است، چنین مقصودی ندارند. قبلاً توضیحاتی بیان کردهام، در اینجا خواستم زمینه بحث باشد تا انشاءالله آن را پیگیری کنیم.
البته اینکه میگوییم معصومین سیزدهگانه مرده و از دنیا رفتهاند، منافات ندارد با آیه شریفه که میفرماید: و لاتحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 94 *»
ربّهم یرزقون،([54]) و باید بحث کنیم که چگونه احیاءٌ در این آیه، با میّتٌ در آن آیه، و با مردهبودن منافات ندارد. بین این زندهبودن با آن مردهبودن خلاف و منافاتی نیست. مطلب دقیقی است. این دو آیه باید با هم طوری معنى بشود و باید معنای موت و حیات طوری فهمیده شود که تعارض، تفاوت و منافاتی بین این دو آیه نباشد.
آنجا میفرماید انّک میّت و انّهم میّتون، تو که رسول مایی؟ص؟، وقتیکه مردی مردهای و دیگران هم وقتیکه مردند مردهاند. ولی در آن آیه میفرماید: گمان نبرید کسانی را که در راه خدا مردهاند مردگانند بلکه زندگانند و در نزد پرورندهشان روزی میخورند. این چطوری است؟ فهمیدن این موت و حیات به مسأله هورقلیا و شناخت کیفیت غیبت امام؟ع؟ کمک میکند که کیفیت غیبت چگونه است. فرمایشی داریم از خود ائمه؟عهم؟ که میفرمایند: انّ میّتنا اذا مات لمیمت و انّ قتیلنا اذا قتل لمیقتل(2) همانا بهراستی که مرده ما وقتیکه مُرد نمرده و همانا مسلّماً کشته شده ما وقتیکه کشته شد کشته نشده است. به ظاهر تعارض است.
و این فرمایش تقریباً توضیح همان آیه شریفه است و لاتحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون. اول خدا میفرماید که کشته شدهاند، اثبات کشتهشدنشان را میکند. آنها را که کشته شدهاند، مردگان گمان مبرید بلکه زندگانند. در این فرمایش هم میفرماید مرده ما وقتیکه مُرد، کُشته ما هنگامی که کشته شد، اول اثبات مردن و کشتهشدن را میفرماید، بعد میفرماید نمرده و کشته نشده است. پس حیات و احیاءٌ در این آیه، یا لمیَمت و لمیُقتل در آن روایت، باید طوری معنى بشود که با مردن و کشتهشدن منافات نداشته باشد.
از طرفی ظاهراً آنچه از کشتهشدن و مردن میدانیم واقع شده است. مردن و کشتهشدن ظاهری چیست؟ این است که کسی را بکشند یا بدن ظاهری شخصی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 95 *»
بیفتد و روح از آن مفارقت کند. اینها که هر دو واقع شده است. ائمه؟عهم؟ هم کشته شدند که شکی در کشتهشدن ایشان نیست و هم در اثر مسمومیت و زهر بدن مطهرشان را رها کردند و روح مطهرشان مفارقت کرد و از این بدن خارج شد. این را که ما میدانیم و مسلّم است. اما درباره مهدی؟ع؟ این مردن و کشتهشدن واقع نشده که خدا نمونهاش را در امتهای پیشین عیسی؟ع؟ قرار داده است. عیسی در روی زمین نه مُرد و نه کشته شد اما غائب شد. او نمونه است که مهدی آلمحمّد؟عهم؟ به همان کیفیت غائب شدند، نه مردهاند و نه کشته شدهاند، زندهاند و فرقشان با ائمه دیگر همین است که روحشان از بدن مطهرشان مفارقت نکرده و جدا نشده است.
همینطور در نهج البلاغه حدیثی از امیرالمؤمنین؟ع؟ در این زمینه نقل شده است که زندهبودن ائمه؟عهم؟ طوری باید معنى شود که با مردن و از دنیا رفتنشان منافات نداشته باشد. و بارها گفتهام که نهج البلاغه در اعتبار، نزد مسلمانان بعد از قرآن است. همه مسلمانها، سنی و شیعه در اعتبار این کتاب حرفی ندارند. از این جهت فرمایشهای امام؟ع؟ در نهج البلاغه را میخوانم که این مطلب را بیان فرمودهاند.
حدیث بسیار جالبی است، اگرچه تمام نهج البلاغه جالب است. در این قسمت که مربوط به بحث ما است امام؟ع؟ به مقام کاملان شیعه و بزرگان دین و موقعیت ایشان اشاره میفرمایند، از جمله میفرمایند: عباد اللّه انّ من احبّ عباد اللّه الیه عبداً اعانه اللّه علی نفسه فاستشعر الحزن؛ ای بندگان خدا، محبوبترین بندگان خدا در نزد او آن بندهای است که خدا او را علیه نفسش کمک فرموده باشد، علیه نفس امّاره بالسوء. بعد شروع میفرمایند به ذکر صفاتش تا آخر فرمایش که توضیح حال کاملان شیعه و ملاکها و معیارهای شناخت آنها است. به تعبیر ما صفات کاملان علیینی را بیان میفرمایند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 96 *»
بعد یک قسمت درباره کاملان سجینی است که آنها را نیز معرّفی میفرمایند. اولش این است: و آخر قد تسمّی عالماً و لیس به؛ کامل سجینی کسی است که دیگران او را عالم مینامند و به علم در بین مردم شهرت پیدا میکند اما عالم نیست. فرمایشهایی ذکر میفرمایند و معیارهایی به دست میدهند که برای شناخت کاملان سجینی که در مقابل کاملان علیینیاند خیلی لازم است. کاملاً نقطه مقابل آنها هستند. انشاءالله رجوع میکنید.
بعد از ذکر این دو دسته، عدّهای را ذکر میفرمایند که بین آنها هستند و تابع کاملان علیینی یا کاملان سجینی و ملحق به آنهایند. معلوم است که سایر مردم هستند که در این فرمایش بیان میشوند. آنگاه نوبت به ذکر ائمه هدی؟عهم؟ و مقام امام و ولیّ اللّه میرسد، تا آنکه میفرماید: فأین تذهبون و أنّی تؤفکون، خطاب به نوع مردم است، میفرماید: کجا میروید؟ به کجا روآوردهاید و برمیگردید؟ و الاعلام قائمة و الآیات واضحة و المنار منصوبة، کجا میروید؟ علَمهای هدایت برپا است، آیات خدایی واضح و آشکار است؛ یعنی هیچکس عذر ندارد که بگوید نفهمیدم، ندانستم و نیافتم. محلهای نور که برای راهنمایی به راه خیر قرار داده شده برپا و برقرار است. فأین یتاه بکم و کیف تعمهون؛ چه شده است؟ و چرا سرگردانید؟ چرا اظهار میکنید که راه را نمیجویید؟و بینکم عترة نبیّکم، راهيابی به این است که در میان شما عترت پیغمبر شما وجود دارند.
در زمان ائمه؟عهم؟ که ایشان محسوس و مشهود بودهاند، در زمان ما عترت پیغمبر و باقیمانده از عترت؟عهم؟، حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه است. این علَم و مَنار هدایت برپا و برقرار است، این آیه واضح خدا موجود است. چرا انسان سرگردان باشد؟ چرا بگوید کورم، راه پیدا نمیکنم و بیچارهام؟
و هم ازمّة الحق و اعلام الدین و السنة الصدق؛ میفرماید: ایشان، عترت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 97 *»
پیغمبر؟ص؟، اعلام حقند و نشانههای دینند و زبانهای راستین و راستگوی خدا هستند. فانزلوهم باحسن منازل القرءان، عترت پیغمبرتان را به بهترین منازلی که قرآن را قرار میدهید، قرار بدهید. بهترین منزلتی که قرآن در نزد شما دارد، عترت پیغمبر؟ص؟ را به همان بهترین منزلت قرار بدهید؛ یعنی حجت خدا و خلیفة الله هستند. همانطور که رسولالله فرمودهاند با هم هستند، هیچ از هم جدایشان نکنید. هر رفتاری که با قرآن میکنید با امامتان همانطور رفتار نمایید.
وَ رِدُوهُم ورودَ الهیٖـمِ العِطاش، بعد حضرت تشبیهی میفرمایند. این شترهای تشنه وقتیکه به جاهایی میرسند که آب برای آنها ذخیره میشود، چطور برای خوردن آب وارد میشوند؟ شتر تشنه و سایر حیوانات تشنه چطور وارد میشوند و به آب میرسند؟ چطور بر آب هجوم میآورند و از آن استفاده میکنند؟ میفرماید: شما هم بر امامان خود مانند واردشدن حیوانات تشنه که به آب میرسند، وارد شوید. اینطور از وجود امامتان بهره بگیرید. ایّها الناس خذوها عن خاتم النبیّین؟ص؟؛ ای مردم، ـــ به تعبیر ما، سخن من نیست ـــ سخنی میگویم که رسولالله فرمودهاند. وقتی امیرالمؤمنین در حضور مردم میفرمایند، معلوم میشود که حدیثی بوده است که دیگران هم شنیدهاند و امیرالمؤمنین تنها نبودهاند که اینطور استشهاد میفرمایند. ای مردم، این مطلب و این موقعیت ممتاز و مخصوص ائمهتان را از رسولالله، خاتمالنبیین بگیرید. انّه یموت مَنْ مات منّا و لیس بمیّت و یَبلیٰ من بَـلِـیَ منّا و لیس ببال، اين امتياز اهلبيت را از رسولالله بگيريد. رسولالله عترت خودشان را به خصوصيتى که دیگران این خصوصیت را ندارند ممتاز فرمودند و مخصوص خودشان و اهلبیت؟عهم؟ است. فرمودند: هرکس از ما که مُرد، میمیرد اما مرده نیست و هرکس از ما که پوسید، میپوسد اما پوسیده نیست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 98 *»
این مطلبی مهم و یک امتیاز است؛ یعنی علی صلوات الله علیه حیات و ممات ندارد. با آنکه میمیرد اما مرده نیست، با آنکه میپوسد اما پوسیده نیست، با آنکه بدنش به ظاهر متلاشی میشود اما متلاشی شده نیست.
بعد میفرمایند: فلاتقولوا بما لاتعرفون فانّ اکثر الحقّ فیما تنکرون.([55]) شما از آنچه راه نمیبرید و به آن شناخت ندارید، سخن نگویید. شما که نمیدانید مردن عترت چطوری است، دربارهاش سخن نگویید. شما نمیدانید که ایشان چگونه مردهاند. رسولالله و امیرالمؤمنین به ظاهر فوت شدند اما آیا فوتشدن ایشان مثل سایرین است؟ شما که نمیدانید پس حرف نزنید زیرا اکثر حق و حقِ بسیار در همانهایی است که شما راه نمیبرید و انکار میکنید. سعی کنید انکار نکنید، شناخت را هم از خود ما بگیرید. به همین علت فرمود که از رسولالله و خاتمالنبیین بگیرید که حضرت فرمود: هرکس از ما مرده با آنکه مرده است اما مرده نیست و هرکس از ما پوسیده با آنکه پوسیده است اما پوسیده نیست.
دقت کنید که هم اثبات مردن میکند هم نفی مردن، هم اثبات پوسیدهشدن میکند هم نفی پوسیدهشدن. ایندو باید با هم شناخته شود و از مسائل مهمی است که باید مطرح گردد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 99 *»
مجلس 7
(شب دوشنبه 15 شوالالمکرم 1406 هـ ق)
r کیفیت غیبت باید دانسته شود
r زندهبودن معصومین؟عهم؟ بعد از رحلتشان از معضلات مسائل است
r بیان مرحوم مجلسی درباره حلّ این مسأله
r عقیده مرحوم مجلسی در این مسأله
r نقد اعتقاد مرحوم مجلسی در این مسأله
r مراد مشایخ+ از روح و بدن مثالی
r بدنهایی که امامان؟عهم؟ بعد از رحلت برای خود میگرفتند و دیده میشدند
r مراتب سهگانه بدن یا بدنهای سهگانه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 100 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
یکی از اموری که امام صادق صلوات الله علیه در حدیث سدیر صیرفی از آن اظهار نگرانی میفرمودند، امر غیبت امام؟ع؟ و طولکشیدن آن بود. اگر کیفیت غیبت امام؟ع؟ دانسته و شناخته نشود موجبات شک و تزلزل خاطر در امر غیبت پیش میآید. پس بر مؤمنان و کسانیکه اعتراف به مقام امامت و ولایت ایشان دارند لازم است که با این مسأله به اندازه استعداد و قدرت فهم خود آشنا بشوند. خدا را شاکریم که به برکت مشایخ عظام+ و فرمایشهای ایشان نوع مشکلات اعتقادی حل شده که از جمله آنها مسأله غیبت امام؟ع؟ است.
ما در این مسأله بین امام زمان صلوات اللّه علیه و سایر معصومین؟عهم؟ فرق میگذاریم به اینکه معصومین سیزدهگانه؟عهم؟ با کشتهشدن یا مسمومشدن از دنیا رحلت فرمودهاند و ارواح مطهرشان از بدنهای مطهر ایشان مفارقت کرده است و در بهشتهای خود بهسر میبرند. ولی روح مطهر امام زمان؟ع؟ از بدن مطهرش مفارقت نکرده است، اگرچه در عالم هورقلیا بهسر ببرد و غیبتش از این عالم ظاهر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 101 *»
باشد. البته در عالم هورقلیا هم که باشد برای خود در این عالم بدن عنصری اتخاذ میفرماید و گاهی یک بدن یا بیشتر برای خود میگیرد، امکان هم دارد که بدن عنصری برای خود نگیرد. پس غائبشدنش به اینطور است که بدن عنصری را رها فرموده اما روحش از بدن هورقلیایی او مفارقت نکرده است و نمیکند تا آنکه در دوران ظهورش آن بزرگوار را شهید کنند. آنگاه روح مطهرش مثل جد و آباء طاهرینش؟عهم؟ از بدن هورقلیاییش هم مفارقت میکند و در بهشت خود قرار میگیرد.
مسألهای اینجا پیش آمد با توجه به حدیث شریفی که از امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل کردیم یا این جملهای که از ائمه ما؟عهم؟ مشهور شده است که فرمودهاند: انّ قتیلنا اذا قتل لمیقتل و انّ میّتنا اذا مات لمیمت. با آنکه اثبات موت و قتل برای ایشان میشود در عین حال باز موت و قتل از ایشان نفی میگردد. خداوند هم در قرآن فرموده است: و لاتحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون.
این موت و حیات که رحلت فرموده، کشته شده، مردهاند و از دنیا رفتهاند و در عین حال میگوییم حیات دارند، خودش مسألهای مهم و برای علماء از معضلات مباحث علمی و اعتقادی شده است. این حیات باید با موت منافات نداشته باشد؛ یعنی موت هم صادق باشد که میفرماید: انّک میّت و انّهم میّتون، یا در آیه دیگر میفرماید: و ما محمّد الّا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم،([56]) محمّد؟ص؟ مثل سایر انبیاء از دنیا میرود و روح از بدنش مفارقت میکند. پس اینها اعتقادی ما است.
حتی ما کسی را که بگوید معصومین گذشته؟عهم؟ نمردهاند یا کشته نشدهاند و واقعاً کشتن رخ نداده است، از دین خارج میدانیم و جزء دین میدانیم که ائمه و معصومین گذشته؟عهم؟ از دنیا رحلت فرمودهاند. آنانیکه کشته شدهاند واقعاً کشتن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 102 *»
بر ایشان واقع شده است. حضرت سیدالشهداء؟ع؟ واقعاً به حقیقت کشتهشدن، کشته شدند. در عین حال باز میگوییم که اَحیاء و زندگانند. فرمودند: مرده ما وقتیکه مُرد نمرده، کشته شده ما وقتیکه کشته شد کشته نشده است. این مطلب از مشکلات است که هم موت را قبول کنیم و هم حیات را و با یکدیگر هم منافات نداشته و هر دو در جای خود درست باشد.
مرحوم مجلسی در حلّ همین مشکل که چگونه ایشان با آنکه مردهاند حیات دارند، میفرماید: «نحن لاننکر الاجسام المثالیّة و تعلّق الارواح بها بعد الموت بل نثبتها لدلالة الاحادیث المعتبرة الصریحة علیها» ما اجساد مثالی را منکر نیستیم که بعد از مرگ روحها به آنها تعلق میگیرد و روایات معتبری داریم که بر این مطلب دلالت میکند. «بل لایبعد عندی وجودها قبل الموت ایضاً فتتعلّق بها الارواح فی حال النوم و شبهه من الاحوال الّتی یضعف تعلّقها بالاجساد الاصلیّة فیسیر بها فی عوالم الملک و الملکوت» حتی قبل از مردن، ارواح به جسدهای مثالی تعلق میگیرند؛ مثل حالت خواب و امثال آن که تعلق نفس به جسدهای اصلی ضعیف میشود. آنوقت به جسدهای مثالی تعلق میگیرد و در عوالم مُلک و ملکوت سیر میکند. «و لااستبعد فی الارواح القویّة تعلّقها بالاجساد المثالیّة الکثیرة و تصرّفها فی جمیعها فی حالـة واحدة». بعید هم نمیشمارم درباره کسانیکه صاحب روح قوی هستند که روح ایشان به جسدهای مثالی فراوانی تعلق بگیرد و در همان حال در همه تصرف بکند. «فلایستبعد حضورهم فی آن واحد عند جمع کثیر من المحتضرین و غیرهم».([57]) پس بعید نیست و مطلبی نزدیک به ذهن و فکر است که ائمه؟عهم؟ در آن واحد نزد عدّه زیادی از کسانی که در حال احتضارند و غیر آنها حاضر شوند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 103 *»
در شب شهادت امیرالمؤمنین که امام حسن و امام حسین؟عهم؟ و ديگران جنازه مطهر ایشان را تشییع میکردند و برای دفن میبردند، خود حضرت به استقبال جنازهشان آمدند. مرحوم خويى مىفرمايد که مرحوم مجلسى در بحارالانوار این حدیث را از مشارقالانوار شیخ رجب برسی نقل کرده و سپس فرموده: «و لا اردّ هذه لورود الاخبار الکثیرة الدالّة علی ظهورهم؟عهم؟ بعد موتهم فی اجسادهم المثالیّة» من این روایت را رد نمیکنم؛ چون از اینگونه روایات بسیار است که دلالت میکند بر آنکه ائمه؟عهم؟ بعد از مردنشان در جسدهای مثالی ظاهر میشدند.
مرحوم خويى بعد از نقل اين عبارت مرحوم مجلسى مىگويد: «و لا بُعد فی ذلک» هیچ بُعدی در این نیست. «فقد ثبت ذلک فی حقّ المؤمنین الذین هم من فاضل طینتهم و اشعّة انوارهم فکیف و هو؟ع؟ امیرالمؤمنین و هو و اولاده المعصومون سادات اهل الایمان و الیقین، بهم سعد من سعد و بولایتهم فاز من فاز و کلّ الکمالات فیهم و منهم و بهم و الیهم».([58]) چون درباره مؤمنان که از فاضل طینت و اشعه نور ائمه؟عهم؟ خلقت شدهاند، اینطور بوده که روحهای آنها بعد از مرگ به جسدهای مثالیشان تعلق میگرفته است و ظاهر میشدند. وقتیکه مؤمنانی که از نور و فاضل طینت ایشان خلقت شدهاند اینطور باشند، خود ایشان که امیرمؤمنان است معلوم است. ایشان و اولاد معصومشان سادات و آقایان اهل ایمان و یقین هستند. هرکس سعادتمند شده به برکت ایشان شده و هرکس رستگارشده به برکت ولایت ایشان شده است. همه کمالات در ایشان است و از ایشان سرچشمه گرفته و به ایشان و به سوی ایشان است.
آنگاه ایشان برای آنکه اجساد مثالی را توضیح بدهد، احادیثی ذکر میکند که اگر خاطرتان باشد خواندیم. حالا یکی دوتایش را میخوانم که مطلب به خاطرتان بیاید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 104 *»
یک حدیث را در کافی روایت میکند از یونس بن ظبیان که میگوید: کنت عند ابیعبداللّه؟ع؟ فقال: ما یقول الناس فی ارواح المؤمنین؟ خدمت حضرت صادق؟ع؟ بودم، فرمودند: مردم درباره ارواح مؤمنان چه میگویند؟ «فقلت: یقولون فی حواصل طیور خضر فی قنادیل تحت العرش» عرض کردم: میگویند که ارواح مؤمنان بعد از مردن در چینهدانهای پرندگانی سبز در قندیلهایی زیر عرش قرار میگیرد. فقال ابوعبداللّه؟ع؟: سبحان اللّه المؤمن اکرم علی اللّه من انیجعل روحه فی حوصلة طیر؛ حضرت فرمودند: سبحان اللّه! یعنی این حرف چه مطلب تعجبآور و شگفتانگیزی است، چون لکلّ اعجوبة سبحان اللّه.([59]) مؤمن در نزد خدا گرامیتر از آن است که روحش را در چینهدان پرندهای قرار دهد. یا یونس اذا کان ذلک اتاه محمّد؟ص؟ و علی و فاطمة و الحسن و الحسین و الملائکة المقرّبون؟عهم؟ فاذا قبضه اللّه عزّوجلّ صیّر تلک الروح فی قالب کقالبه فی الدنیا فیأکلون و یشربون. فاذا قدم علیهم القادم عرفوه بتلک الصورة الّتی کانت فی الدنیا.([60])
ای یونس، وقتیکه مرگ مؤمن فرا میرسد محمّد، علی، فاطمه، حسن، حسین و ملائکه مقرب نزد مؤمن میآیند و مؤمن موقع مرگش ایشان را زیارت میکند. وقتیکه خدا روحش را میگیرد، آن را در قالبی مثل قالبش در دنیا قرار میدهد، ـــ یعنی در بدنی مثل همین بدن و قالب دنیایی قرار میدهد، ـــ آنوقت میخورند و میآشامند. طوری هستند که وقتی یکی بر آنها وارد میشود، ایشان را به همان صورتی که در دنیا داشتند میشناسد.
مرحوم مجلسی و امثال ایشان که به ابدان و اجساد مثالی قائل شدهاند و میگویند روح بعد از آنکه از این بدن مفارقت کرد در آن جسدهای مثالی قرار میگیرد،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 105 *»
متمسک به اینگونه احادیثند؛ احادیثی مثل آمدن حضرت امیر؟ع؟ به استقبال جنازه خودشان و این هم یکی از آن روایات است.
همینطور باز در کافی از ابوبصیر نقل میکند: «قلت لابی عبداللّه؟ع؟: انّا نتحدّث عن ارواح المؤمنین انّها فی حواصل طیر خضر ترعی فی الجنة و تأوی الی قنادیل تحت العرش» میگوید خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرض کردم: آقا، وقتیکه صحبت ارواح مؤمنان میشود ما اینطور میگوییم که ارواح مؤمنان در چینهدانهای پرندگانی سبز است که آنها در بهشت میچرند و در قندیلهای زیر عرش جای میگیرند. فقال؟ع؟: لا، اذا ما هی فی حواصل طیر، «قلت: فاین هی؟» حضرت فرمودند: خیر، اینطور نیست که شما فکر میکنید. آن موقعی که میمیرند در چینهدانهای پرندگان نیستند. عرض کردم: پس ارواح مؤمنان کجایند؟ فقال؟ع؟: فی روضة کهیئة الاجساد فی الجنّة،([61]) فرمود: آنها در روضه و باغهایی به هیئت جسدها در بهشت بهسر میبرند.
ابوبصیر در حدیث دیگری میگوید: سألت اباعبداللّه؟ع؟ عن ارواح المؤمنین، فقال: فی الجنة علی صور ابدانهم لو رأیته لقلت فلان.([62]) از امام صادق؟ع؟ درباره روحهای مؤمنان پرسیدم که بعد از مرگ چگونه است؟ فرمودند: آنها در بهشت و بر صورت همین بدنهای دنیایی هستند که اگر آنها را ببینی، میگویی این فلانی است؛ یعنی با دنیا هیچ فرق نمیکند. از این روایات استفاده میکنند که معنای فرمایش حضرت که مرده ما وقتیکه مُرد نمرده و کشتهشده ما وقتی کشته شد کشته نشده است، این است که روح ایشان به اجساد مثالی تعلق میگیرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 106 *»
نوعاً افراد بسیاری این سخنان را گفتهاند، ولی در اینجا دو اشکال پیش میآید. اشکال اول اینکه این امر اختصاصی به ائمه؟عهم؟ ندارد، همه مؤمنان اینطورند. این که امتیازی نشد، در صورتی که ائمه؟عهم؟ میخواهند برای خودشان امتیاز ذکر کنند. میفرمایند: ما این خصوصیت را داریم که مرده ما وقتیکه میمیرد نمرده و کشتهشده ما وقتیکه کشته میشود کشته نشده است. پس اگر بگوییم مراد تعلقگرفتن روح به بدن و جسد مثالی است که به قول شما روح همه مؤمنان در بهشتها به جسد مثالیشان تعلق میگیرد، این دو سه روایت درباره همه مؤمنان است.
پس اولاً این امتیازی برای ائمه؟عهم؟ نمیشود و حال آنکه امتیازی است همانطور که حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: خذوها عن خاتم النبیین؟ص؟ که فرمود انّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت و یبلی من بلی منّا و لیس ببال.([63]) رسولالله؟ص؟ این خصوصیت را برای عترت طاهره و اهلبیت خود فرمودند. امام هم استدلال میفرمایند که این فرمایش حضرت برای مقام و منزلت خود ائمه؟عهم؟ است.
اشکال دیگر اینکه جسد مثالی چیست؟ نوعاً امثال مرحوم مجلسی که به جسد مثالی قائلند میگویند: روح بعد از مرگ به آن تعلق میگیرد، ولی نتوانستهاند روشن کنند که این جسد مثالی چیست و یعنی چه؟ بیشتر فکر میکنند یک بدنی شبیه همین بدن دنیایی ساخته میشود، فقط این، دنیایی و آن، مثالی است. قالبی مثل همین قالب و جسدی بر هیئت همین جسد ساخته میشود، همینکه روح از این بدن گرفته شد داخل آن بدن میشود و در بهشت قرار میگیرد. نوعاً اینطور فهمیدهاند و از سخنانشان همین مطلب برمیآید. اما چنین نیست، روح که از بدن مفارقت کرد دیگر به بدن برنمیگردد مگر برای حساب قبر که آن هم تا سینه به بدن تعلق میگیرد و بعد که حساب و کتاب نوشته میشود و ملَکها میآیند و میروند، باز مفارقت میکند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 107 *»
به جای خود میرود و دیگر به بدنی تعلق نمیگیرد. بدن دیگری نیست بلکه خود روح جدا است، اگر مؤمن است در بهشت و اگر مؤمن نیست در جهنم قرار میگیرد، تمام شد. روح را هم بارها توضیح دادهایم که در این موارد معنایش چیست. به این مطلب هم کمتر توجه شده است.
در اینجا مشایخ ما+ این دو مطلب را روشن کردهاند که اولاً مراد از روح، مرتبه مثال به بالا است. به همهاش روح میگویند. مثال، ماده، طبع، نفس، روح و عقل، همهاش رویهمرفته روح است. همگی قبض میشود و تا نفخه صَعِق اگر مؤمن است در بهشت و اگر مؤمن نیست در جهنم برزخ قرار میگیرد. در نفخه صعق این مراتب هم از یکدیگر متلاشی میشوند. باز نفخه اِحیاء که دمیده میشود، مراتب یکییکی در یکدیگر میآیند و بعد که جمع شدند همه به بدن آخرتی تعلق میگیرند و اِحیاء رخ میدهد. این یک مطلب که روح به این معنا است.
مطلب دیگر اینکه جسد مثالی جداگانه از مرتبه مثال وجود ندارد. این مطلب را فقط مشایخ+ توضیح دادهاند. دیگران که این نوع احادیث را خواندهاند که قالبی مثل همین قالب و بر هیئت جسد دنیایی است، گمان کردهاند یک بدن دیگری ساخته میشود و روح که از این بدن گرفته شد در آن قرار میگیرد. مقصود این نیست، بلکه مقصود همان تعیّنهایی است که در اثر معرفت، ادراکات و اعمال صالح یا خدای ناکرده انکار و اعمال ناصالح، مرتبه مثال و همه مراتب به خود میگیرد و به آنها متعین میشود. چون تعینات هر کسی که از اعتقادات و اعمال او است مخصوص خودش است، پس به شکل خودش است و هیچ اشتباه نمیشود، هیچکس بر شکل دیگری نخواهد بود. هر کسی بر شکل خودش است. هیئتش هیئت خودش، جسدش بر هیئت جسد خودش؛ یعنی آن مرتبه مثالی است که سایر مرتبهها در آن قرار دارد. از همه این مطالب در روایات تعبیر آمده به اینکه قالبی مثل قالب دنیا است. پس از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 108 *»
همان تعینِ مرتبه مثال در این روایات تعبیر آمده است و بدن دیگری غیر از بدنی که آنجا دارد نمیسازند که روح بعد از مرگ داخل آن بشود. دقت بفرمایید، چون این هم مطلب دقیقی است که مشایخ+ ذکر فرمودهاند.
اما آن بدنهایی را که پس از مرگ در اینجا دیده میشده، نباید بدن مثالی نامید. آنها بدن هورقلیایی بوده که امام؟ع؟ تصرف میفرمودند و افرادی که مرتبه هورقلیایی در آنها بالفعل بوده میدیدهاند؛ مثل آنکه امیرالمؤمنین؟ع؟ به استقبال بدن خودشان آمدند. البته مانعی هم ندارد که بدن عنصری دیگری برای خود بگیرند که دیگران هم مشاهده کنند.
دیگران نوعاً روایات را مخلوط کردهاند. خوب دقت کنید، نوعاً روایاتی را که مربوط به قالب کقالبه فی الدنیا یا کهیئة الاجساد است، با آن دسته دیگر از روایات مخلوط میکنند. با روایاتی از قبیل آنکه امیرالمؤمنین؟ع؟ به استقبال جنازه خودشان آمدند یا رسولالله؟ص؟ را در مسجد قبا به ابوبکر لعنه الله نمایاندند که حضرت را دید و با او صحبت فرمودند. این قبیل روایات را با روایات مربوط به روح و مرتبه مثال در بهشت، مخلوط میکنند.
این دو دسته روایات را نباید مخلوط کنند چون دو چیز است. بدنهایی که اینجا برای همه یا برای عده خاصی ظاهر میشده، غیر از آن مرتبه است. این روایات را نباید با یکدیگر مخلوط کرد، ولی دیگران مثل مرحوم مجلسی نوعاً اینها را با یکدیگر مخلوط میکنند و در ردیف هم میشمارند. روایاتی مانند استقبالکردن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از جنازه خودشان با روایات قالب کقالبه فی الدنیا یا کهیئة الاجساد فی الجنة ردیف و مخلوط شده و به این مطلب توجه نشده است.
این دقت از مشایخ+ رسیده است که ایشان فرق میگذارند بین آنچه در این دنیا یا در مرتبه هورقلیایی ظاهر میشود و بین آن مرتبه مثالی که تعین روح و مراتب بالا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 109 *»
به آن ظاهر میشود و در بهشت یا در جهنم برزخ تا نفخه صعق باقی است.
ما که در اینجا مرتبه بالاتری را نمیبینیم و فقط همین بدن دنیایی خودمان را میبینیم. بعد از صد و بیست سال که انشاءالله در بهشت خدمت یکدیگر برسیم! آنجا رتبه مثالیمان را میبینیم و میشناسیم. چطور الآن یکدیگر را به این رتبه دنیایی و با این خصوصیات میشناسیم، آنجا هم که رفتیم مرتبه مثال را میبینیم و یکدیگر را به رتبه مثالی میشناسیم که بر هیئت اعتقادات و اعمالمان است. خوب مشخص است و هیچگونه شبهه و اشتباهی هم پیش نمیآید.
مرتبه بدن در اینجا مسأله مهمی است که بارها گفته و دقت کردهایم و اکنون دوباره نمیدانم چرا تقدیر شد که تجدید و تکرار شود. روح که مفارقت کرد بدن میماند، بدنی که سه بدن است اما سه بدنی که در طول و در غیب یکدیگر قرار دارند. یکی همین «بدن دنیایی و عنصری» است که بعد از مرگ دیگر احساس و ادراک و همه این امورش خیلیخیلی کم میشود. بدن دیگر در غیب این بدن بلکه همین بدن در مرتبه و ترکیب لطیفتری است که «بدن هورقلیایی» نام دارد. این بدن هورقلیایی در عالم برزخ یا عالم هورقلیا است؛ یعنی در زمین و قبر هورقلیایی بهسر میبرد که اگر مؤمن است آن قبر برایش روضة من ریاض الجنة و اگر مؤمن نیست برایش حفرة من حفر النیران([64]) است. بدن سوم «بدن آخرتی» است که در غیب بدن هورقلیایی است و آن بدن اصلی میباشد.
بدن هورقلیایی احساس و ادراک دارد، با آنکه روح در بهشت است و دیگر هیچ کاری هم به این بدن ندارد. اما حیاتی که در این دوران از بدن هورقلیایی استخراج شده برایش میماند که به نعمتها متنعم یا به عذابها معذب است. اگر در همین دنیا آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 110 *»
چشم هورقلیایی باز شود و ما قبرهای مؤمنان را ببینیم، میبینیم که بدنهایشان در همین قبرهای هورقلیایی در باغ بهشت و الآن به نعمتها متنعم است.
بهشتشان چقدر است؟ فکر نکنید که به اندازه این قبر است. بهشتشان مدّ البصر([65]) تا جایی که چشم کار میکند است. آن هم نه با این چشم، بلکه تا جایی که چشم هورقلیایی کار میکند بهشت و قبر آنها وسعت دارد. روضة من ریاض الجنة که گفته میشود، یک باغ کوچکی مثل این باغهایی که ما میبینیم نیست، بلکه بهشتی مربوط به بدن هورقلیایی است. بهشت بدن هورقلیایی یعنی جمیع اعتقادات حق و طاعاتی که با مرتبه هورقلیایی داریم. همهاش برای روحمان بهشت برزخ میشود و برای بدنمان بهشت بدنی میشود.
درباره عالم برزخ یک روضه و باغی میشنویم. وقتیکه قبر از همه جوانب تا جایی که چشمش کار میکند امتداد مییابد و گسترده میشود، حال اگر خدا در این دنیا آن چشم را به ما بدهد و آن چشم ما بازشود و بدن مطهر هورقلیایی مرحوم آقاى شريف طباطبائى را ببینیم که در بهشتشان است، آن بهشت چیست؟! برای مؤمنان ناقص مدّ البصر وسیع میشود. و روضه یعنی باغ و باغ فقط زمین نیست، بلکه همهچیز هست. بارها گفتهایم، درختها، قصرها، نهرها که هست، خواهنخواه حوریه هم باید باشد، نمیشود نباشد. چطور برای بدن خوراک و نعمتها باشد، حوریه نباشد؟ همهچیز هست. اصلاً قبری که روضة من ریاض الجنة است از آنچه در بهشت است کم ندارد. آیا غیر از این است؟ دقت میکنید؟
همینطور اگر کسی آن چشمش باز باشد و کسی را که مؤمن نبوده ببیند، قبرش را حفرة من حفر النیران میبیند. آنچه در جهنم است و به هرچه روحش در جهنم معذّب است برای بدنش هم هست. بدنش هم در قبر هورقلیایی خود، در حفرهای از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 111 *»
حفرههای آتش است؛ یعنی خود قبرش جهنم است، یک جهنم بیکم و کاست برایش هست که بهحسب عالم هورقلیا در آن معذّب است.
اگر آن چشم هورقلیایی ما باز شود و اعداء آلمحمّد؟عهم؟ را ببینیم که چطور در این حفرهها در عذابند، چه عذابی میکشند و چه نالهها و فریادهایی دارند، چقدر شاد میشویم! لو عاینتم ما قد عاین من قد مات منکم لجزعتم،([66]) اگر شما هم میدیدید آنچه را که میبینند آنهایی که پیش از شما مردهاند، شما هم به جزع و ناله و فریاد میافتادید. همه آن عذابها برای بدنی که روح از آن مفارقت کرده و در جهنم عالم هورقلیا قرار گرفته، موجود است. اگر این بدن پلید کافر بیروح است، پس عذابها مال کیست و برای چیست؟ پس بدن هورقلیاییش باید حیات داشته باشد. آن حیات، احساس و ادراک وجود دارد که عذاب را ادراک و احساس میکند. حیاتی که از خود بدن استخراج شده است از بین نمیرود.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 112 *»
مجلس 8
(شب سهشنبه 16 شوالالمکرم 1406 هـ ق)
r یادآوری مطالب مجالس قبل
r اشکالی درباره روح و بدن برزخی در برزخ و پاسخ آن
r اشکالی دیگر و پاسخ آن
r منشأ اشکالها یک اشتباه است
r نقد بیان مرحوم مجلسی
r یادی از محدّثین بهخصوص مرحوم شیخ حرّ عاملی
r بیان حدیث شریفی در منع از اِشراف بر قبر پیغمبر اکرم ؟ص؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 113 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در شناخت غیبت امام؟ع؟ و کیفیت آن سخن به این مطلب رسید که این بزرگواران تا وقتیکه زندهاند و در دنیا هستند، به مقام هورقلیایی خود در مُلک متصرف میباشند. وقتیکه معصومی از معصومان؟عهم؟ از دنیا رحلت میفرماید روحش از بدنش مفارقت میکند چنانکه سایر مردم هم به همین کیفیت فوت میشوند. معنای موت و مرگ همین از دنیا رفتن؛ یعنی خارجشدن روح از بدن است.
ما معتقدیم که سیزده معصوم صلوات اللّه علیهم اجمعین یا به شهادت و یا به زهر و مسمومیت از دنیا رفتهاند؛ یعنی روحهای مطهرشان از بدنهای مطهرشان مفارقت کرده و در بهشت خودشان جای گرفته است. امامزمان؟ع؟ زنده هستند اگرچه غائب باشند و اگرچه گاهی هیچ بدن عنصری نداشته و با بدن هورقلیایی باشند. روح از بدن ایشان مفارقت نکرده است و زندهاند. روح در بدن ایشان موجود است و وجود دارد و در آن بدن متصرف است. فرق امام زمان با سایر معصومان همین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 114 *»
است که آنها با کشته یا مسمومشدن از دنیا رحلت کردهاند و روحهایشان از بدنهایشان خارج شده و در بهشتشان قرار گرفته است.
در همینجا با عباراتی برخورد کردم که از آنها اینطور روشن شد که معصومین پیشین؟عهم؟ با آنکه مردهاند، اما میفرمایند: مرده ما وقتیکه مُرد نمرده و کشته ما وقتیکه کشته شد کشته نشده است. هم برای خود اثبات موت میکنند و هم عدمِ موت، مُردن و نمردن چطور با یکدیگر سازش دارد؟
حتی عبارتی از حضرت امیر؟ع؟ خوانده شد که از رسولاللّه؟ص؟ نقل میکنند و چون در نهج البلاغه ذکر شده است، بیان شد. رتبه اعتبار نهج البلاغه بین سنی و شیعه بعد از قرآن است. در همین کتاب نهج البلاغه مرحوم سیدرضی این خطبه را از امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل میفرماید. در بین آن خطبه هنگام ذکر فضائل عترت طاهره؟عهم؟ چنین میفرماید: ایّها الناس خذوها عن خاتم النبیّین؟ص؟ انّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت و یبلی من بلی منّا و لیس ببال؛([67]) ای مردم، این مطلب را که در فضیلت ما رسیده از رسولالله؟ص؟ بگیرید که فرمود: این مطلب یقینی است که کسیکه از ما مرده است میمیرد و حال آنکه مرده نیست و آن کسیکه از ما پوسیده است میپوسد و حال آنکه پوسیده نیست.
امیرالمؤمنین؟ع؟ این عبارت را از رسولاللّه؟ص؟ در فضیلت ائمه؟عهم؟ نقل میکنند که چنین خصوصیت و امتیازی برای ایشان بیان میشود. در این عبارت اول اثبات مرگ میفرمایند و بعد میفرمایند که مرده نیست؛ هرکس از ما مُرد، مُرده نیست. این، از آن نوع مسائل مشکلی است که جز با بیانات بزرگان ما+ روشن نشده است و به برکت فرمایشهای ایشان روشن میشود.
چون گاهی بعضی از برادرها در این زمینه اشکالاتی میکنند، مطالعاتی کردهاند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 115 *»
یا آنچه به ذهنشان میرسد ذکر میکنند، لازم میبینم که توضیح بدهم و در این زمینه صحبت کنم. هرچه بیشتر گفتگو شود مانعی ندارد؛ یعنی هرچه به ذهن هرکس میرسد بگوید، حال یا با خودم یا با هممباحثهای خود در میان بگذارد و بعد من هم خبردار شوم. چون گاهی میشود که چیزهایی به ذهن کسی میخورد که اصلاً راه بحثی را باز میکند و شاید مطلب مشکلی را روشن کند. الحمدلله آنطور که معلوم میشود درباره بحث فکر میکنند.
یکی از برادرها اشکالی کردهاند که به همین بحثها مربوط است. برای رفع اشکال ایشان عرض میکنم که در مجلس قبل گفتم که مرحوم مجلسی برای حل این مشکل اینطور اظهار نظر میکند که مراد از آنکه مرده ایشان با آنکه مرده است، مُرده نیست، این است که روحهای ایشان بعد از مفارقت از این بدنها به اجساد و بدنهای مثالی تعلق میگیرد. آنگاه مرحوم مجلسی روایاتی را در این زمینه ذکر میفرماید که بعضی از آنها را بیان کردم. مانند آنچه در روایات معتبر شیعه است که امیرالمؤمنین؟ع؟ بعد از شهادت به استقبال جنازه خودشان آمدند.([68]) ایشان این نوع روایات را ذکر میکند و مخلوط میکند با روایاتی که بهخصوص درباره ارواح مؤمنان بعد از مفارقت از این بدنها رسیده است که در ابدانی مانند این بدنها یا در قالبی مانند این قالب یا به هیئت این اجساد در بهشت بهسر میبرند. مرحوم مجلسی اینها را در یک ردیف ذکر میکند.
توضیحی بیان کردم که بدن مثالی مطلبی است که برای دیگران روشن نشده است. نوعاً اینطور فهمیدهاند که وقتیکه روح از این بدن دنیایی بیرون آمد در بدن دیگری در عالم برزخ قرار میگیرد که اسمش را بدن مثالی میگذارند. این اشتباه دست داده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 116 *»
درباره خود عالم مثال هم باز اشتباه دیگری در کار است که تا مثال و عالم مثال گفته میشود همان که حکماء پیشین گفتهاند به ذهن میخورد که عالم خیال و تخیلات صِرف باشد، به تعبیر آنها عالمی که صورت مجرد از ماده است. همین که عالم مثال یا عالم برزخ گفته میشود، میگویند صورتهایی مجرّد از ماده است. این دنیا را میگویند که صورت و ماده با هم است، در عالم برزخ صورت از ماده مجرّد میشود و در عالم آخرت تجرّد محض است که صورت و مادهای نیست. اینطور میگویند. ولی در اصل، این سخن با وحی قرآن و فرمایشهای معصومین؟عهم؟ بیگانه است و از دیگران است. مشایخ ما+ اول عالم مثال و عالم آخرت را توضیح میفرمایند. عالم مثالی را ذکر میفرمایند که اصلاً از آن مثالی که حکماء میگویند جدا میشود و اینجا ناچاریم یادآور شویم.
میفرمایند: دنیا، برزخ و آخرت هیچ فرق نمیکند. در دنیا ماده و صورت دنیایی با هم مرکب شدهاند و این عالم دنیا را شکل دادهاند. در عالم برزخ هم ماده برزخی با صورت برزخی مرکب میشوند و عالم برزخ را شکل میدهند. در آخرت هم ماده آخرتی با صورت آخرتی، ماده مناسب عالم آخرت با صورت مناسب عالم آخرت ترکیب میشوند و عالم آخرت را شکل میدهند. تجرّد به آن معنى که چیزی ماده و صورت نداشته باشد و از ماده و صورت مرکب نباشد نشدنی است. فقط ذات خدا است که از هر نوع ترکیبی و از ماده و صورت داشتن و مرکببودنِ از ماده و صورت مجرّد است. اینها همه وصف خدا است. خلق که شد چه دنیایی باشد، چه برزخی، چه آخرتی، از ماده مناسب خود و صورت مناسب مادهاش مرکب است.
پس ابتداء امر عالم مثال و عالم برزخ به اینطور تصحیح میشود. بعد هم این بدن مثالی که به شکل اشتباه در اذهان است روح که از این بدن در آمد، در آن بدن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 117 *»
مثالی قرار میگیرد. آخر روح چیست؟ این را هم متوجه نشدهاند که روح که گفته میشود چیست؟ از مرتبه مثال تا مراتب بالا تا عقل را روح میگویند. این مراتب که از بدن جدا شد، خودش بهطور مستقل در بهشت یا در جهنم قرار میگیرد.
این بحثها مذاکره است و معنایش همین است که در مطلب علمی باید با یکدیگر گفتگو کرد تا مشکلات حل شود. این برادری که اشکال کردند معلوم میشود در آنچه عرض کردم دقت نکردند. ایشان فکر میکردند که روح و بدن برزخی در عالم برزخ از هم جدا نیستند. فکر میکردند که معنای مرگ این است که وقتی انسان میمیرد، روح از این بدن دنیایی بیرون میرود اما دیگر با بدن برزخی است. این معنى صحیح نیست.
وقتیکه روح از این بدن درآمد و قبض شد دیگر بدن ندارد و از بدن جدا است. درباره کیفیت قبض روح و داخلشدن و خارجشدن روح هم بحث شده است که هر قسمتش را بخواهیم بازگو کنیم بحث جدا دارد. اصلاً روح در بدن نیامده است تا از بدن خارج شود، تعلق و تدبیر است و بحثهایی را که به اجمال اشاره کردهایم باید در خاطرها باشد. متأسفانه نوعاً از خاطرها میرود با آنکه سنّ اکثریت اهل مجلس از من کمتر است. حافظهها باید قوی باشد.
روح که از بدن بیرون آمد دیگر بدن ندارد. بدن یعنی هم بدن دنیایی، هم بدن برزخی و هم بدن آخرتی که هر سه بدن در غیب و در طول یکدیگر قرار دارد و هرکدام تلطیف مرتبه پایین است. بدن دنیایی غلیظ بدن برزخی و بدن برزخی غلیظ بدن آخرتی است. بدن آخرتی لطیف بدن برزخی و بدن برزخی لطیف این بدن دنیایی است. بدن که میگوییم شامل هر سه بدن است. روح که قبض میشود از هر سه بدن قبض میشود. دیگر معنى ندارد که روح در بدن برزخی باقی بماند. قبض که شد دیگر تا نفخه اِحیاء به بدن برنمیگردد مگر هنگام سؤال در قبر که باز تا سینه برمیگردد و به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 118 *»
بدن تعلق میگیرد و سؤال و جواب واقع میشود و دوباره جدا میگردد. دیگر تا نفخه اِحیاء مفارقت است و روح برنمیگردد، مگر آنکه خدا بخواهد به اعجاز نبی یا وصیی، دوباره مردهای زنده شود.
البته یک اِحیاء در رجعت هست که آمدن به دنیا، اِحیاء صغیر و قیامت صغرى است. در دوره رجعت عدهای که برمیگردند احیائشان مثل احیاء قیامت است. آن قیامت کُبرى است و رجعت قیامت صغرى است.
هنگامیکه روح ـــ یعنی مرتبه مثال به بالا ـــ از این بدن مفارقت کرد، تعین مثالی ظرف سایر مراتب است و همه مراتب به مثال تعلق دارند. به آن تعین، بدن مثالی و قالبی مانند قالب دنیایی میگویند. بعضی به اشتباه اسم بدن مثالی را بر آن میگذارند و حال آنکه مرتبه مثالی است که سایر مراتب به آن تعلق دارد و برزخیت دارد و از نظر ماده و صورت با بهشت برزخ، عالم برزخ و عالم هورقلیا که در آسمانهای آنجا است و یا با جهنم آنجا مناسبت دارد. اگر مؤمن است، در بهشت برزخ به نعمتهای خودش متنعم است و اگر مؤمن نیست در جهنم عالم برزخ قرار دارد. دارای ماده و صورت هم هست و اینکه میگویند مجرّد از ماده است و صورت محض است، حرف بیجایی است. آن مرتبه ماده دارد، صورت دارد و دارای همه مراتب است که در بهشت خود متنعّم و یا در جهنم خودش معذّب است.
دیگر بدن از روح جدا است. این بدن عنصری دنیایی که با قبض روح میپوسد، چون حیات، زندگی و کمالات حیاتیش که در اثر تعلق روح از آن استخراج شده خیلی ضعیف است. الآن حیات، شعور، ادراک و حس دارد که گفتیم وقتیکه کارد دست را میبُرد، روح احساس درد نمیکند، چون کارد روی روح واقع نشده است. آنکس هم که گفت هرچه با چاقوی جراحی میگردم که روح را پیداکنم پیدایش نمیکنم، پس آن را قبول ندارم و انکار میکنم، آن هم سخن بیجایی گفت. روح به این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 119 *»
بدن تعلق تدبیری دارد و مثال خود را از آن استخراج کرده است. مثال او خود همین است و چیز دیگری نیست. چون مثال او است، او که زنده است پس این هم زنده است؛ او که شعور دارد این هم شعور دارد؛ او که احساس دارد این هم احساس دارد. تمام کمالاتی که برای او است برای این هم هست.
چون حیات این بدن خیلی ضعیف است، پس وقتیکه روح، تعلقش را برمیدارد مثالش در اینجا ناپدید میشود، دیگر آثار کمالی که استخراج شده بود، آهستهآهسته کم میشود؛ حیات، احساس و شعور کم میشود. این بدن دنیایی میماند بیاحساس و شعور و با کاهش حیات، آهستهآهسته متلاشی میگردد. اما بدن برزخی و هورقلیایی که لطیف این بدن است، در قبر برزخ است. آن بدن در زمین عالم برزخ و زمین عالم هورقلیا قرار میگیرد. قبر برای آن بدن روضهای از روضههای بهشت یا حفرهای از حفرههای جهنم است.
یکی از برادران فرموده بودند به این بدن که گفته میشود بخواب مانند خوابیدن عروس و میخوابد، دیگر شعور و ادراکی ندارد؛ مثل عالم خواب میخوابد. به ایشان میگویم به او میگویند بخواب و میخوابد، پس میفهمد که به او میگویند بخواب. بعد هم معنای خوابیدن این نیست که دیگر هیچچیزی نفهمد، بلکه بخواب یعنی آسایش کن مثل آسایش داماد در شب دامادی. داماد چطور در آسایش و لذت بهسر میبرد؛ به بدن مؤمن هم میگویند در روضهای از روضههای بهشت قرار بگیر.
یکی از اشتباهاتی هم که شده همین است که تمام روایاتی را که درباره ثواب و عقاب عالم برزخ آمده است، مخلوط کردهاند. فکر میکنند یک حقیقت است که در برزخ یا ثواب میبیند یا عقاب میشود. ولی در واقع ما باید هرچه را که از ثواب و عقاب در برزخ گفته شده، دو دسته و دو قسمت کنیم. یک قسمت از ثوابها در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 120 *»
بهشتها مربوط به روح است و یک قسمت هم در روضههای قبرها مربوط به بدن است. دو دسته ثواب داریم. عقابها هم همینطور، یک دسته برای بدنهای کفار در قبرها است و یک دسته عقابها در جهنمها مربوط به روحها است. اینها را نباید مخلوط کنیم.
پس اینکه درباره قبر میفرمایند: روضهای از روضههای بهشت یا حفرهای از حفرههای نیران است، یعنی کدام بهشت و نیران؟ آیا بهشت و نیران آخرت؟ خیر، روضهای از همان بهشت برزخ و گودالی از همان نیران و جهنم برزخ است؛ یعنی در برزخ، قبر یا یک گودال از گودالهای جهنم برای بدن کافر میشود و یا یک باغ از باغهای بهشت برای بدن مؤمن میشود.
بعد سؤال میکنم که اگر احساس و ادراک نباشد اینکه میفرمایند از بالای سر مؤمن دری به سوی بهشت باز میشود و آنگاه نسیمی بر او میوزد که رَوح و ریحان از بهشت او برایش میآید، برای چه این رَوح و ریحان یا نسیم به یک بدن افتاده مرده بیاحساس و بیشعور میوزد؟ اگر بگویید تربیت میکند و پرورش میدهد، آن بدن تربیت و پرورش را باید قبول کند، پس باید حیات داشته باشد که بپذیرد و متأثر شود و تأثر، علامت حیات است.
بنابراین حال که این قبر روضهای از روضههای بهشت شده است، روضه باید همهچیز داشته باشد. من که میگویم همهچیز دارد، حداقل اعمالش که به صورتهای زیبا آنجا کنارش هستند. اگر حیات ندارد، صورت زیبا چه معنى دارد؟ نماز به شکل بسیار زیبا نزدش است، روزه، صله ارحام و همینطور احسان به مؤمنان، اینها به شکلهای زیبایی نزدش میآیند و میگویند تا در قبر هستی ما با تويیم. وقتی هم که حشر میشوی و در صحرای قیامت میروی با تو هستیم، از تو جدا نمیشویم. آنها خُلق خوش، صورت زیبا، بو، موی خوش و سایر محسّنات را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 121 *»
دارند. اینها در روایات ذکر شده است.([69])
همینطور بدن کافر که در قبرش، یعنی حفرهای از نیران قرار گرفته است، تمام اعمال بدش به شکلها و بوهای بسیار بد در کنارش هستند و میگویند تا اینجا هستی از تو جدا نمیشویم. البته روحش هم همینطور است. روح هم یعنی از مثال به بالا با تمام اعمالش، مؤمن در بهشت خودش و کافر هم با تمام اعمالش در جهنم خودش است.
حال صحبت درباره بدن است؛ مثلاً بدن برزخی و هورقلیایی در این حفره قرار گرفته است و همه اعمال ناشایست او به شکلهای زشت و بوهای بد کنارش قرار گرفتهاند. همان اعمال سوء خُلق دارند، تند و خشنند، فریاد میزنند. آیا بدن برزخی نباید همه اینها را احساس کند؟ گوشش بشنود، چشمش ببیند، بینیاش ببوید؟ همه حواسش باید کار کند. پس حیات دارد و تمام لوازم حیاتی همراهش است و باید باشد. حتی در حدیث است که با عملش گفتگو و صحبت میکند که تو کیستی؟([70]) آیا نُطق از آثار حیات نیست؟ آیا نباید فهم و شعور داشته باشد تا بفهمد که چه میخواهد بگوید و کلمات را ترتیب بدهد؟ همه اینها آثار حیات است.
الآن تا وقتیکه روح به بدن تعلق دارد، حیات از آن استخراج میشود، چون هر سه بدن با هم و در غیب هم است. پس تا روح با این بدن است از آن استخراج حیات میکند، از بدن مثالی هم حیات و کمالات حیاتی را استخراج میکند. وقتیکه روح تعلقش را برداشت، چون حیات این بدن ضعیف بوده، زود از بین میرود. هم حیاتش و هم آثار حیاتش از بین میرود. اما بدن مثالی باقی است چون حیاتش باقی است. پس در قبرش یا از نعمتهایی که برایش فراهم شده متنعم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 122 *»
است و یا به عذابهایش معذّب است و عذاب و درد میکشد. روح که در جهنم خودش است، از کجا درد میکشد؟ پس خود بدن حیات دارد و حیاتش قوی است؛ چون به همان عذابها همواره امداد و ابقاء میشود. مؤمن هم به نعمتها امداد و ابقاء میشود.
گویا فراموش کردهاید که میگفتم یکی از خصوصیات جسد این است که حیات از آن استخراج میشود. آیا این مباحث یادتان رفته است؟ یکی از خصوصیات جسد این بود که به اِبقاء اللّه باقی میماند. ما چند خصوصیت ذکر کردیم، دربارهاش بحث نمودیم، به روایات استشهاد کردیم، فرمایشهای بزرگان را خواندیم تا در خاطرها بماند.
حال دیگر اشکال نشود که آخر اینکه حیات و احساس ندارد، به او میگویند بخواب، میخوابد. دیگر شاید شرم میکنند که بگویند میمیرد. آری، مرده و روحش قبض شده است. مردن یعنی روحش قبض شده. مرده است اما حیاتِ استخراج شده از او از بین نمیرود. خدا آن حیات را ابقاء و امداد میکند. اگر مؤمن است به نعمتهای بهشتی و اگر کافر است به عذابهای جهنمی، او را نگاه میدارد و ابقاء میفرماید تا بهره ببرد یا عذاب و درد بکشد.
پس دقت بفرمایید که در این فرمایش مرحوم مجلسی دو اشکال بود. اشکال اول اینکه بدن مثالی به این معنایی که ایشان میفرمایند وجود ندارد. آن روایات را هم که ذکر میفرمایند که قالب کقالبه فی الدنیا یا کهیئة الاجساد که خواندیم، همان مرتبه مثال است. اما بدن مثالی همان بدن هورقلیایی است که در غیب این بدن است و در زمین و در قبر است، آن در قبر است. و روح که رفت، دیگر معنى ندارد که در بدن مثالی قرار بگیرد. از مثال به بالا را روح میگویند که به اجمال توضیح دادهایم. در مجلس قبل هم بیان کردم که این یک اشکال در فرمایش ایشان است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 123 *»
اشکال دیگر اینکه امیرالمؤمنین؟ع؟ این مسأله را برای خودشان به عنوان امتیازی ذکر میفرمایند و اینطور که ایشان میفرمایند امتیازی برای ایشان نمیشود. چون تمام مؤمنان و کفار به قول ایشان، همین که روح از بدنشان بیرون آمد، در بدن مثالی قرار میگیرد. به قول ما هم از مرتبه مثال به بالا در نعمت بهشت یا در عذاب جهنم است. اینکه به ائمه؟عهم؟ اختصاص ندارد که به شکل امتیازی درباره خودشان بفرمایند: مرده ما وقتیکه مُرد نمرده و کشته شده ما وقتیکه کشته شد کشته نشده و پوسیده ما وقتیکه پوسید نپوسیده است. این امتیاز، از فضائل و خصوصیات آلمحمّد؟عهم؟ است که باید روشن شود و مراد از آن فهمیده بشود که چه موت و حیاتی است که همراه یکدیگر است و منافاتی با یکدیگر ندارد. اینطور که ایشان میفرمایند نیست.
ما میگوییم بهجز مستضعفین هرکس میمیرد، از معصومین، انبیاء، کاملان و انسانهای ناقص، همه و همه این حکم دربارهشان جاری است که روحشان ـــ یعنی از مثال به بالا ـــ یا در بهشت یا در جهنم قرار میگیرد. بدنهایشان هم که بدن برزخی است در قبرشان است و آن قبر روضهای از روضههای بهشت یا حفرهای از حفرههای نیران است و حیاتی دارد که از خودش استخراج شده است، ادراک و شعور دارد و احساس نعمت یا احساس عذاب میکند. این امر اختصاصی به معصومین ندارد بلکه در تمام قبرهایی که در دنیا وجود دارد اینطور است؛ چه صاحب آن قبر از معصومین کلّی باشد مثل رسولاللّه؟ص؟ و ائمه؟عهم؟، چه از انبیاء باشد، چه از کاملان علیین باشد یا از سجین، چه از ناقصان باشد، همین اندازه که تعین پیدا کرده باشد و از استضعاف بیرون آمده باشد، مؤمن یا کافر از دنیا رفته باشد، حکمش همین است. پس این حدیث به اینطور که مرحوم مجلسی و دیگران معنى میفرمایند روشن نیست، چون این خصوصیت برای همه هست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 124 *»
اشکال دیگری در فرمایشهای ایشان بود که روایات مربوط به مرتبه مثال و قالبی مانند قالب دنیا را، با روایاتی مثل آمدن امیرالمؤمنین؟ع؟ به استقبال جنازه خودشان ردیف یکدیگر ذکر کرده بودند، در حالی که این روایات از هم جدا است و دو مسأله است. «مثال» که فرمود، به قول ایشان بدن مثالی و به قول ما مرتبه مثالی روح و مراتب بالا است و اینجا که امیرالمؤمنین؟ع؟ دیده شد به استقبال جنازه خودشان آمدند، یا رسولالله؟ص؟ را در مسجد قبا به ابوبکر نشان دادند و امثال اینها، چیزهای دیگری است که یا بدن مثالی است که نشانش میدهند، یا آنکه باز بدن مثالی به بدنی عنصری تعلق میگیرد که با چشم عنصری هم ممکن است دیده شود. این، امر دیگری است.
در این زمینه حدیث شریفی را میخوانم که جالب است. مرحوم شیخ حر عاملی در وسائل الشیعة بابی را عنوان میکند.
اخیراً قبر شریف ایشان را خیلی خوب ساختهاند، انشاءالله هر وقت فرصت کردید بروید و ایشان را هم زیارت کنید. قبر ایشان در ردیف و نزدیک مقبره مرحوم مرتضی قلیخان نائینی کنار درب مدرسه میرزا جعفر است. حالا خوب شده است. قبلاً از داخل مدرسه به زیرزمین میرفتند، ولی حالا کنار مدرسه میرزا جعفر در خود صحن مطهر حضرت ـــ صحن کهنه ـــ یک در گذاشتهاند که پله میخورد و الحمدللّه از همان داخل صحن پایین میرویم. قبر هم تعمیر شده است.
ایشان حق خیلی بزرگی دارد. از رجال نامی شیعه و بزرگان اهل حدیث و محدثین است. ایشان زحمت کشیده، کتاب شریف وسائل الشیعة را جمعآوری کرده است. خدا رحمتش کند و به ایشان و سایر محدثین جزاء خیر عنایت کند که زحمت کشیدهاند اخبار را محافظت کرده و در جمعآوری، حلّ لغات و بیان بعضی از رموز اخبار که قدری ظاهر بوده، زحمتها کشیدهاند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 125 *»
در ضمن قبر مرحوم محقق سبزواری هم آنجا است که جدّ مرحوم آقاى شريف طباطبائى بوده است. ایشان هم در رشته فقه متمایل به محدثین بوده، بهعلاوه جد این بزرگوار است. از نظر حقی که ایشان به گردن ما دارند، در آنجا هم به یادشان فاتحه بخوانیم، ولی الآن مشخص نیست. از حاج آقای … تقاضا کردم که به آن قسمتهای آستانه تذکری بفرمایند که از نظر تاریخ ببینند کدام قسمت است و سنگی بگذارند. در هر صورت از نظر فقهی نام ایشان در نوع کتب فقهی مطرح است و حتی از نظریات فقهیش استفاده میشود. در حکمت هم قوی بوده و بر گفتههای ابنسینا حواشی دارد. البته ندیدهام، شاید هم در دسترس نباشد.
مرحوم شیخ حر عاملی در وسائل الشیعة بابی را عنوان کرده است که مشرِفشدن بر قبر رسولالله؟ص؟ کراهت دارد. از بالا بر قبر رسولخدا؟ص؟ مشرف نشوند، کراهت دارد. در این مورد بابی عنوان کرده و حدیث را از کتاب کافی نقل میکند که هم وسائل از کتب معتبر شیعه است و هم کافی. «عن احمد بن محمّد بن البرقی عن جعفر بن مثنی الخطیب قال جعفر بن مثنی ــ که به خطیب ملقّب بوده است میگوید: ـــ کنت بالمدینة و سقف المسجد الّذی یشرف علی القبر قد سقط» در مدینه بودم سقف مسجد رسولالله؟ص؟ که مُشرِف بر قبر حضرت بود خراب شده بود. الآن هم تقریباً همینطور است که سقف، مشرف بر منزل حضرت است و قبر حضرت هم در همان منزل است. آن سقف خراب شده بود، «و الفعَلة یصعدون و ینزلون» عملهها ریخته بودند، بالا میرفتند و پایین میآمدند، میخواستند سقف را بسازند. «و نحن جماعة» ما هم یک عده از شیعه در مسجد بودیم. «فقلت لاصحابنا من منکم له موعد یدخل علی ابیعبداللّه؟ع؟ اللیلة؟» به رفقایم گفتم: کدامیک از شما امشب قرار دارید که خدمت امام صادق؟ع؟ بروید؟ یعنی در مدینه با خودتان قرار گذاشته یا وعده کردهاید که به دیدار حضرت بروید؟ «فقال مهران بن ابینصر انا و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 126 *»
قال اسماعیل بن عمار الصیرفی انا» مهران بن ابینصر گفت: من. اسماعیل بن عمار صیرفی هم گفت: من هم امشب میخواهم خدمت حضرت بروم. «فقلنا سلاه عن الصعود لنشرف علی قبر النبی؟ص؟» همه ما به این دو نفر گفتیم: از حضرت درباره بالارفتن و مُشرِفشدنمان بر قبر پیامبر سؤال کنید.
دقت کنید! انسانِ امامدار اینطور است. حال اگر ما باشیم، از بس خودرأیی کردهایم، همین که ببینیم عملهها بالا و پایین میروند، میگوییم چه بهتر، ما هم برویم قبر حضرت را زیارت کنیم. انسانهای خودرأی خودشان امام خودشان هستند، نوعاً اینطورند. هرچه به ذهنشان میآید، عمل میکنند. حال آیا امام هم راضی است؟ امام اجازه داده است یا راضی نیست؟ آیا شرعاً اجازه داری یا نداری؟ ولی ببینید، شیعه یعنی اینطور که در کوچکترین و بزرگترین کارها باید امامش اجازه بدهند. میگوید ما به این دو نفر گفتیم: امشب که خدمت امام؟ع؟ میروید از حضرت بپرسید که آیا ما اجازه داریم از این نردبان یا پلهها ـــ هرچه بوده ـــ بالا برویم و بر قبر رسولالله؟ص؟ مشرف بشویم و قبر حضرت را زیارت کنیم؟ به این مقصود که اجازه بگیرند.
فردا که شد با این دو نفر مهران و اسماعیل برخورد کردیم. باز در مسجد همه دور هم جمع شدیم که ببینیم آیا از امام؟ع؟ اجازه رسیده است یا نه؟ اسماعیل گفت: «قد سألناه لکم عما ذکرتم» ما از این مسأله که گفتید از امام سؤال کردیم فقال: مااحبّ لاحد منهم انیعلو فوقه و لاآمنه انیری منه شیئاً یذهب منه بصره او یراه قائماً یصلّی او یراه مع بعض ازواجه؛([71]) فرمودند: این کار را برای هیچکس از شما دوست ندارم و نمیپسندم که بالا برود و بر قبر رسولالله؟ص؟ مشرف بشود. اجازه نمیدهم، راضی نیستم، دوست ندارم و ایمن نیستم بر کسی از شما که وقتی بر قبر حضرت مشرِف شد و از بالا به قبر نگاه کرد، چیزی را ببیند از آن قبر که کور شود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 127 *»
معلوم است، شیعه دوست است. همین سفرها که ما مشرف بودیم و قبور مطهر ائمه بقیع؟عهم؟ را زیارت میکردیم، خیلی متأسف بودیم در این توهینی که وارد کردهاند و اینطور به آن قبور مطهر بیاحترامی شده است. در دل، وهابیها را لعن میکردیم، از طرفی هم به بعضی از برادرها میگفتم «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» برای آنها این کار ملعنتبار و عذابآور است و البته خدا به این توهینکردن عذابشان میکند. آنها این کار را کردهاند و این عذاب را میکشند، اما برای ما دوستان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ این نعمت فراهم شده است که با چشمهای خود خاک قبور مطهر و خود قبور مطهر را زیارت کنیم. مطلبی است.
وقتیکه استشفاء([72]) یعنی انسان بر آن خاک دست بکشد و بعد به بدن خود بکشد شفاء خواهد بود، آیا دیدن آن قبر برای این چشمهای ما مایه خیر، برکت، نور و انشاءالله آمرزش گناهانی که با این چشمها داریم نیست؟
گاهی ما این سنگهای مطهر حرم حضرت رضا؟ع؟ را میبوسیم و صورت روی آنها میگذاریم، بعضی تعجب میکنند یا میخواهند اشکال کنند. اولاً فکر میکنند سجده میکنیم، میگویند سجده نکنید یا نبوسید. میگویم: عزیزم، الآن این سنگ متصل به قبر و قبر متصل به بدن امام است، آیا اینقدر شرافت پیدا نکرده است که آن را ببوسی؟
از کسیکه به شما اشکال میکند وقتیکه میگوید: آقا، چرا اینجا را بوسیدی؟ بپرسید: آقا اگر تو ببینی الآن امام زمان؟ع؟ برای زیارت امام آمدند و اینجا پاگذاشتند و الآن پایشان را برداشتند و رفتند، آیا اینجا را میبوسی یا نمیبوسی؟ اگر نبوسی که برو پی کارت، تو اصلاً شیعه بصیر نیستی. اگر میبوسی که چه فرق میکند؟ الآن این متصل به بدن امام است. تازه از کجا میدانی اینجا را که بوسیدم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 128 *»
امام زمان صلوات اللّه علیه پا نگذاشته باشند. آیا در این مدت که این سنگ اینجا گذاشته شده و امام زمان به زیارت جد بزرگوارشان آمدهاند، اینجا پانگذاشتهاند؟ آیا میتوانی قسم حضرت عباس بخوری که اینجا پا نگذاشتهاند؟ نمیتوانی، پس چهبسا اینجا پا گذاشتهاند و من هم همان جای پای امام زمان را دلم میخواهد ببوسم.
در هر صورت شیعه این قبور مطهر را دوست دارد و گاهی چهبسا در اثر تصرفات ولایتی از این قبرهای مطهر نوری یا اموری ساطع باشد که چشمهای ما قدرت دیدار نداشته باشد و کور بشود. وقتیکه نوری به کوه طور تجلی کرد، آن را مُندَکّ کرد و آن هفتاد نفر همه به تجلی مردند.([73]) شاید از آن قبر مطهر هم یک تجلی رخ دهد که نه تنها انسان کور بشود بلکه چهبسا بمیرد. مشرفشدن بر قبر رسولالله؟ص؟ آن هم برای دوستی که آنقدر باادب و مواظب شریعت است که میگوید از امامم اجازه بگیرم که مشرف بشوم و ببینم، چهبسا مشکلساز باشد. به همین علت امام؟ع؟ میفرمایند: دوست ندارم برای یکی از شما که فوق آن قبر مطهر بالا رود و ایمن نیستم که ببیند از آن، چیزی را که دیدهاش برود، ـــ یعنی نور دیدش از بین برود و کور بشود ـــ یا ببیند رسولالله را که ایستادهاند و نماز میخوانند.
روح رسولالله که در بهشت است و از بدن مفارقت کرده است، پس چه کسی ایستاده است که نماز بخواند؟ همین بدن برزخی، بدن هورقلیایی ایستاده است نماز میخواند. معلوم است، قبر رسولالله هم روضة من ریاض الجنة خودش است. وقتیکه باغی از بهشت خودش است و نماز میخواند، آیا حوریه کنارش نیست؟ میفرماید: یا ببیند رسولالله را با بعضی از ازواجشان، پس بالا نروید که نگاه کنید.
ما معتقدیم که این بدن برزخی در قبر، همین بدن مطهر حضرت رضا؟ع؟ در قبرشان که روح از آن مفارقت کرده، ـــ و حضرت رضا؟ع؟ را مأمون ملعون به زهر شهید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 129 *»
کرد و واقعاً حضرت شهید شدند و رحلت فرمودند. واقعاً روح از بدن مطهرشان مفارقت کرد و بدنشان در قبرشان دفن شد. ـــ واقعاً قبر برزخی ایشان روضة من ریاض الجنة خودشان است و بدن برزخیشان در همان روضه، به نعمتهای الهی متنعّم است و حیات دارد. به همین جهت کنار همین قبور مطهر میرویم و سلام عرض میکنیم و شهادت میدهیم: اشهد انّک تسمع کلامی و تردّ سلامی و تری مقامی،([74]) کلام مرا میشنوی؛ یعنی با همین بدن برزخی که در قبر سرزمین برزخ قرار دارد کلام مرا میشنوید، میبینید که کجا ایستادهام و اصلاً سلام مرا جواب میفرمایید. برای جوابدادن زبان باید کار بکند.
پس در این حدیث شریف فکر کنید، ببینید آیا غیر از این است؟ مشرفشدن بر قبر رسولالله که مشرفشدن بر بهشت عالم برزخ نیست. به قبر ایشان نزدیک میشوید، باطن این قبر ظاهری را که ببینید قبر برزخ میشود. غیب این قبر ظاهر را که ببینید برزخ میشود. بدنی که در آن قبر است بدن برزخی و هورقلیایی است. آن بدن ممکن است نماز بخواند، ممکن است الآن حوریه رسولالله در کنارش نشسته باشد. پس نگاه نکنید که یکوقت این اوضاع را نبینید. همینطور سایر معصومین و همینطور همه مؤمنان. از آن طرف هم تمام کاملان سجینی در عذابند. اگر کسی مشرف شود و امام تصرفی بفرمایند تا انسان باطن قبر اولی و دومی را ببیند، آنها را میبیند که در عذابند و قبر آنها حفرهای از حفرههای نیران خودشان است که این بدنهای پلیدشان در آن حفرهها معذّب است. پس بدن برزخی احساس میکند و ادراک و شعور دارد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 130 *»
مجلس 9
(شب چهارشنبه 17 شوالالمکرم 1406 هـ ق)
r ادامه بحث درباره زندهبودن امامان؟عهم؟ بعد از رحلت
r بیان مرحوم میرزا حبیباللّه خويی درباره این مسأله
r اشارهای به ارزش کتاب مبارک ارشادالعوام
r مراد مشایخ+ از «بدن مثالی»
r نقد بیان مرحوم خويی
r یک مسأله اخلاقی
r ترکیب بدن عنصری اهل رتبه نقصان، ضعیف است
r ترکیب بدن عنصری ائمه؟عهم؟ قوی است
r طرح سؤالی فقهی درباره بدن رسولخدا؟ص؟ پس از فوت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 131 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امیدواریم با تأییدات خود حضرت حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه مشکلات دنیا و آخرت ما حل شود، و توفیق ادامهدادن و بعد هم توفیقِ گفتن و توفیق شنیدن پیدا کنیم. از برکات تأییدات و عنایات خاص آن حضرت در شناخت کیفیت غیبت ایشان؟ع؟ بحثمان به اینجا کشید که فرق بین امام ما، یعنی امام حیّ، امام زمان صلوات الله علیه با معصومین دیگر؟عهم؟ که از دنیا درگذشتهاند چیست؟
ما درباره سایر معصومین؟عهم؟ معتقدیم که همه رحلت فرموده و به شهادت یا مسمومیت از دنیا رفتهاند. موت بر ایشان عارض شده و مرگ ایشان دررسیده است، البته به اجازه و رضایت خودشان. اینها مباحثی است که در جای خودش معلوم است. آنچه ما معتقدیم این است که شهیدِ ایشان کشتهشده و مسموم ایشان به زهر جفا از دنیا رحلت فرموده و بهطور کلی روح مطهر ایشان از بدنهایشان قبض شده است. حال اگر باز مصلحت اقتضاء کند که روح مطهرشان به بدن مطهرشان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 132 *»
تعلق بگیرد و حیاتی برای ایشان دست دهد مانند آنکه در دنیا زندگانی میکردند، روح تعلق میگیرد و دوباره زندگی میکنند، همانطور که در رجعت چنین خواهد شد.
امام زمان صلوات الله علیه با آنکه ممکن است بدن عنصری خود را رها فرمایند چنانکه در مواقعی که از چشمها غائب میشدند، بدن عنصری خود را رها مینمودند و غیبت میفرمودند و فرمودهاند، اما ایشان مثل سایر ائمه معصومین؟عهم؟ نیستند که روح از بدن ایشان مفارقت کرده باشد. این بزرگوار قبض روح نشده و حیّند.
مسألهای که درباره سایر معصومین؟عهم؟ مطرح شد این بود که حضرت امیر؟ع؟ میفرمایند: مرده ما وقتیکه مرد نمرده و کشته ما وقتیکه کشته شد کشته نشده است. خدا هم بهطور عمومی درباره شهداء فرموده است: و لاتحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتا بل احیاء عند ربّهم یرزقون.([75]) اول خدا اثبات قتل و کشتهشدن برای شهداء میفرماید، الذین قتلوا فی سبیل اللّه. کشتهشدن همان قبض روح از بدن است. به کشتهشدنِ در راه خدا قبض روح شدهاند و روح از بدن ایشان قبض و گرفته شده؛ یعنی مردن عارض شده است. در عین حال، ایشان اَحیاء و زندگانند.
در این بحث سخن از این مطلب به میان آمد که این چه حیاتی است که با مردن منافات ندارد. ما به مردن ایشان اقرار داریم و هرکس که ایشان را کشته یا فوت شده از دنیا نداند، از دین خارج میدانیم. با وجود چنین اعتقادی که موت و قتل برای ایشان ثابت است، اما زنده هستند، و با آنکه مردهاند نمردهاند و با آنکه کشته شدهاند کشته نشدهاند، چطور میشود؟ به ظاهر تعارض، تکاذُب و تخالف است. مُردن و نمردن نقیض یکدیگرند و در میان این دو تناقض است. اگر مردن درست است نمردن صحیح نیست، اگر نمردن صحیح است مردن درست نیست. این حالت را تکاذُب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 133 *»
میگویند؛ یعنی این جمله آن جمله را تکذیب میکند و آن جمله این جمله را. پس با آنکه تعارض، تکاذب و تناقض است، باید حل هم بشود؛ یعنی همانطور که معتقدیم ایشان مردهاند، باید معتقد باشیم که نمردهاند و همانطور که معتقدیم کشته شدهاند، باید معتقد باشیم که کشته نشدهاند. به دو مطلب نقیض که نمیشود معتقد باشیم. اگر الآن شب است روز نیست، اگر روز است شب نیست. هم شب است و هم روز که نمیشود. این تعارض و تناقض ظاهری موجب شده است که علماء در فکر حلّ مسأله برآیند تا مطلب را حلّ کنند.
بیان شد که مرحوم مجلسی مسأله را اینطور حلّ فرموده است که بگوییم این بزرگواران که میمیرند که مردهاند. اما اینکه نمردهاند یعنی روحشان بعد از قبض از این بدن، به بدن مثالی تعلق میگیرد و با آن زنده هستند. مرده ایشان چون روح ایشان از این بدن مفارقت کرده است پس مرده است، و چون به بدن مثالی تعلق گرفته است پس زنده است. حال آن زندگی با این مردگی، تناقضی ندارد و تکاذبی در بین نیست.
در اینجا چند مشکل پیش آمد و معلوم شد که فرمایش ایشان صحیح و درست نیست. اولاً بدن مثالی یا هورقلیایی که در غیب این بدن است، آن نیز مرده است و دیگر روح به آن هم تعلق ندارد و در قبر خودش است. روحش هم در بهشت خود بهسر میبرد. این مشکلی بود که روشن شد. دیگر اینکه اگر اینطور باشد، به قول ایشان همه مؤمنان و همه کفّار بدن مثالی دارند و روحشان به آن تعلق میگیرد، پس اختصاصی به ایشان ندارد.
اما به قول و تحقیق بزرگان ما روح مؤمنان از مرتبه و تعین مثال به بالا در بهشت است و روح کفّار از مرتبه مثالی به بالا در جهنم معذّب است. بدن مؤمن در قبرش متنعم و بدن کافر هم در قبرش معذّب است. و این امر به ائمه؟عهم؟ اختصاص ندارد و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 134 *»
مخصوص ایشان نیست، هر کسی که از دنیا رفته اینطور است مگر آنکه مستضعف باشد. حکم مستضعف جدا است، روح او از بدنش جدا نمیشود که به بهشت یا جهنم برود، زیرا برایش تعین پیدا نشده است، بلکه به مقتضای همان اعتقادات و اعمال ظاهری سطحی که دارد، در قبرش هست. بحث مستضعف را به میان نیاوریم که مباحث داخل هم میشود. پس این امر چون به ائمه؟عهم؟ اختصاصی ندارد، این امتیاز روشن نمیشود.
عدّه دیگری برای رفع این تناقض و تخالف ظاهری گفتهاند که بدن اصلی زنده است. وقتیکه روح ائمه؟عهم؟ از این بدن دنیایی ایشان گرفته و قبض شد خداوند بدن اصلی ایشان را به حیاتی زنده میکند و این امتیاز برای ایشان است. از جمله کسانیکه این فرمایش را فرمودهاند، مرحوم میرزا حبیبالله هاشمی خويی است. گویا از نظر تاریخ با مرحوم آقاى شريف طباطبائى معاصر بوده یا اواخر عمر ایشان را درک کرده است. ایشان هم شاید بدن اصلی که میگوید از فرمایشهای مشایخ+ اقتباس کرده باشد. شاید فرمایشهای شیخ مرحوم یا سایر مشایخ+ را دیده است. اگرچه کلمه بدن اصلی یا اجزاء اصلی در گذشته حتی از زمان خواجه نصیر طوسی هم بوده است که به اجزاء اصلی و بدن اصلی تصریح میکند.([76])
از نظر تاریخ بعید نیست که ایشان بدن و جسد اصلی را که به این تعبیر ذکر میکند، فرمایشهای شیخ مرحوم را دیده و از آنها اقتباس کرده باشد. ایشان درباره حلّ این مشکل میگوید: «و امّا الّذی یقتضیه النظر الدقیق فهو انیقال بحیاتهم بعد موتهم باجسادهم الاصلیّة التی کانت فی الدنیا، و لا غرو فیه بعد دلالة الاخبار المعتبرة علیه» آنچه نظر و اندیشه بسیار دقیق اقتضاء میکند این است که قائل شویم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 135 *»
به اینکه ائمه؟عهم؟ بعد از مرگشان به جسدهای اصلیشان زندهاند.
بهخصوص تعبیر به جسد اصلی میآورد که خیلی به تعبیر شیخ بزرگوار نزدیک است که «الجسد جسدان جسد عنصری و جسد هورقلیاوی».([77]) به کلمه جسد و اجساد اصلی که تعبیر میآورد مطلب را نزدیک میکند به اینکه فرمایشهای ایشان را دیده است. میگوید: بعد از مردن به اجساد اصلیشان که در دنیا هم بوده، زندهاند. این اجساد اصلی در دنیا در غیب همین اجساد عنصری است، ولی ایشان جرأت نمیکرده که تعبیر به اجساد عنصری بیاورد، چون مارک شیخیبودن به او میزدند و بیچارگی بر سرش میآوردند. کتابش هم دیگر چاپ نمیشد تا چه رسد به آنکه اعتباری داشته باشد. میگوید: هیچ تعجب در این امر نیست که جسد اصلی ایشان بعد از مردنشان زنده بشود. روایات معتبر هم داریم که دلالت بر این مطلب میکند.
از جمله روایاتی که ذکر میکند روایتی است که در مجلس قبل خواندیم که مرحوم شیخ حرّ عاملی در وسائل راجع به قبر مطهر رسولالله؟ص؟ ذکر میکند. همینطور روایتی را ذکر میکند که حضرت امیر؟ع؟ اوّلی را به مسجد قبا بردند و رسولاللّه؟ص؟ را دید که به او دستور فرمودند: برو و حق علی را به او برگردان تا آخر حدیث.
بعد از ذکر این دو حدیث میگوید: «و انت بعد ذلک لو سَنَحَتْ بخاطرک سوانح الشبهات و خالجتک الشکوک و احتملت تأویل هذه الاخبار بالاجساد المثالیة و اردت انیطمئنّ قلبک بجواز الحیاة علی الاجساد الاصلیّة فراجع الی ما رواه فی البحار من المناقب عن ابان بن تغلب عن حسین بن معاویة و سلیمان الجعفری و اسماعیل بن عبداللّه بن جعفر کلّهم عن ابیعبداللّه؟ع؟…» اگر بعد از آنکه ما این دو روایت را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 136 *»
برای شما ذکرکردیم باز هم شبهاتی به خاطر شما گذشت و شک در دل شما پیدا شد و احتمال دادید که این بدنهایی که دیده شده به بدنها و جسدهای مثالی تأویل شود، همانطور که مرحوم مجلسی و امثال ایشان میگویند که بدنها و اجساد مثالی بوده است نه اجساد اصلی …
اصلاً خود فرقگذاشتن بین بدنهای مثالی و بدنهای اصلی، کشف از این میکند که مطلب در دست آنان نیست. اکنون قدر کتاب مبارک «ارشادالعوام» و قدر این فرمایشها را بدانید که چطور در آنها مطلب موبهمو روشن شده است. بدن مثالی با جسد اصلی یک چیز است و دو چیز نیست. اگر هم یکوقتی در ارشادالعوام دیدید که فرمودهاند مثلاً بدن مثالی، قالب مثالی یا کالبد مثالی در بهشت متنعم است، آن را توضیح دادیم که مراد مشایخ ما این نیست که این بدنی که داریم و در اصطلاح از آن به جسد تعبیر میآوریم، هیچ، خدا آنجا بدنی درست میکند و روح را در آن میبرد و آنگاه با آن بدن او را مثلاً به بهشت میبرد. اینطور نیست.
اصلاً روح که گفته میشود از مرتبه مثال به بالا است و چون در تعین مثالی در بهشتهای عالم هورقلیا قرار میگیرند، از آن مرتبه و تعین مثالی به بدن مثالی تعبیر آورده میشود. اینطور نیست که بدنی برای روح درست شود و روح در آن قرار بگیرد و به بهشت برود. این اشتباه است و اینطور نیست. اگر جسد مثالی یا بدن مثالی یا بدن اصلی گفته میشود، اینها به تعبیر شیخ مرحوم یعنی همان بدن و جسد هورقلیایی که در غیب این جسد عنصری قرار دارد و آن در قبر برزخی است که آن قبر در غیب این قبر عنصری و ظاهری است و در زمین عالم هورقلیا است و از عناصر عالم هورقلیا خلقت شده است. این بدن اصلی، همان بدن مثالی است.
ولی مرحوم خويی که مقداری از نهج البلاغه را شرح کرده، در شرح این فرمایش حضرت که از رسولالله؟ص؟ نقل میفرمایند که فرمود: انّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 137 *»
یبلی من بلی منّا و لیس ببال،([78]) در شرح و توضیح این عبارت میگوید: مراد این است که خدا این بزرگواران را بعد از مردن به بدنها و جسدهای اصلیشان زنده میکند. نباید فکر کنید که جسدهای اصلی در این دو روایت، یعنی بدنها و جسدهای مثالی.
اینها نُخبگان از علماء و ورزیدگان در علم هستند. ایشان خیلی کار کرده و بر نهج البلاغه شرح خوبی به نام «منهاج البراعة» نوشته است. خیلی کار کردهاند، ولی ببینید چقدر از مطلب فاصله دارند! آنوقت ما سرسری از ارشادالعوام میگذریم. آن را نمیخوانیم. اگر هم میخوانیم خیلی سرسری و بیدقت.
اینهمه آن بزرگوار بهخصوص در این کتاب اصرار میفرمایند، بهطوری که گاهی در یک صفحه ممکن است دوبار بفرمایند: بفهم چه میگویم که در هیچجا نخواندهای و از هیچکس نشنیدهای. آنقدر مطلب اهمیت دارد که ایشان همواره بر این امر اصرار دارند که بفهم، بفهم، یا جایی ندیدهای و از کسی نشنیدهای.
شخصی رفیق ما بود میگفت: یکی از چیزهایی که در ارشاد خیلی مرا ناراحت میکند همین است که ایشان مرتب میفرمایند بفهم، در جایی ندیدهای. خوب بابا، درست است دیگر، میدانیم جایی ندیدهایم و از کسی هم نشنیدهایم، چرا پشت سرهم میفرمایند؟! البته حالش خوب نبود و مریض بود. ولی واقع مطلب همین است که آن بزرگوار باید خط به خط بفرمایند بفهم چه میگویم، از کسی نشنیدهای و در جایی نخواندهای. این بشرِ غافل و این انسانی که از نسیان مشتق است، همواره باید او را متذکر کنند و تکان بدهند که شأن این کتاب چنین است. تو چه میدانی که در کتابهای دیگر چه نوشته شده؟! و نمیدانی در این کتاب چقدر مطلب عمیق است و کسی به آن نرسیده است. آن بزرگوار میدانند که چه مینویسند و به همین علت میگویند بفهم و قدر بدان.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 138 *»
مرحوم خويی میگوید: فکر نکنی که مراد از این دو روایتی که برایت خواندم، جسد مثالی است که مثلاً رسولالله؟ص؟ با جسد مثالی برای ابوبکر ظاهر شدند یا اگر بر قبر مطهرشان مشرِف شدیم ایشان را با جسد مثالی زیارت میکنیم، خیر، اینها بدنهای اصلی است که خدا بعد از مردن این بدنها، آن بدنها را حیات داده و زنده کرده است. اگر میخواهی قلب تو مطمئن بشود که جایز است حیات به جسدها و بدنهای اصلیشان تعلق بگیرد؛ یعنی حیات بعد از رفع تعلق از این بدن به آن بدنها تعلق بگیرد. توجه بفرمایید که این حیات با حیاتی که ما میگوییم اشتباه نشود. حیاتی که ایشان میگوید یعنی روح بعد از مردن و رفع تعلّق از این بدن به آن بدنهای اصلی تعلق بگیرد.
ایشان میگوید: حال اگر میخواهی که دلت مطمئن بشود به بحارالانوار رجوع کن که از کتاب مناقب روایت میکند از ابان بن تغلب و حسین بن معاویه و سلیمان جعفری و اسماعیل بن عبدالله بن جعفر که همهشان از حضرت صادق؟ع؟ نقل میکنند که فرمودند: لمّا حضر رسولالله الممات دخل علیه علی؟ع؟ فادخل رأسه معه، ثمّ قال: یا علی اذا انا متّ فغسّلنی و کفّنی ثمّ اقعدنی و سائلنی و اکتب. چون وفات رسولالله؟ص؟ در رسید؛ یعنی همین که حضرت خواستند فوت شوند، امیرالمؤمنین علی؟ع؟ بر رسولالله؟ص؟ وارد شدند. حضرت سر علی؟ع؟ را گرفتند و پیش خودشان کنار دهانشان آوردند، فرمودند: یا علی، وقتیکه مُردم مرا غسل بده و کفن کن. بعد مرا بنشان و از من پرسش کن و بنویس.
«و من تهذیب الاحکام فخذ بمجامع کفنی ثمّ اسألنی عمّا شئت فواللّه لاتسألنی عن شیء الّا اجبتک» همچنین از کتاب تهذیبالاحکام شیخ طوسی که از کتب معتبر شیعه است نقل میکند که رسولالله به امیرالمؤمنین فرمودند: بعد از آنکه مرا غسل دادی و کفن کردی، آنگاه اطراف کفن مرا بگیر، سپس هرچه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 139 *»
میخواهی از من بپرس. پس به خدا سوگند از چیزی سؤال نخواهی کرد مگر آنکه جوابت را میگویم.([79])
«و رواه فیه من البصایر و الکافی و الخرائج عن البزنطی عن فضیل عن ابیعبداللّه مثله، و فیه و فی روایة ابیعوانة باسناده قال علی؟ع؟: ففعلت فانبأنی بما هو کائن الی یوم القیمة» همین حدیث در بحار از بصائر، از کافی، از خرائج، از فضیل از حضرت صادق؟ع؟ نقل شده است.([80]) حدیثی که در این کتابها و به این سندها است، اینطور تمام میشود که حضرت علی فرمودند: من هم همین کار را کردم؛ یعنی بعد از آنکه حضرت را غسل دادم و کفن کردم حضرت را نشانیدم یا آنکه اطراف کفن را گرفتم و شروع کردم به سؤال. پس حضرت؟ص؟ از آنچه هست و خواهد شد تا روز قیامت به من خبر داد.
«و فی البحار ایضاً من الخرایج عن اسماعیل بن عبدالله بن جعفر عن علی؟عهما؟ قال قال علی بن ابیطالب؟ع؟» در بحار نیز حدیثی از خرائج نقل کرده است از اسماعیل بن عبدالله بن جعفر که از فرزندان حضرت بود، از خود حضرت به اینطور که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: «امرنی رسولالله؟ص؟ اذا توفّی اناستقی سبع قرب من بئر «غرس» فاغسّله بها، فاذا غسّلته و فرغت من غسله اخرجت من فی البیت. قال؟ص؟: فاذا اخرجتهم فضع فاک علی فی ثم سلنی عما هو کائن الی انتقوم الساعة من امر الفتن» رسولالله؟ص؟ به من دستور دادند که وقتی از دنیا رحلت فرمودند هفت دلو آب از چاه بکشم بعد حضرت را به آن آبها غسل بدهم. وقتیکه غسل دادم و از غسلشان فارغ شدم هرکس را که در خانه است بیرون کنم. بعد فرمودند: وقتیکه همه را بیرون کردی، دهانت را بر دهانم بگذار و از آنچه تا روز قیامت خواهد شد از فتنههایی که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 140 *»
پیش میآید از من سؤال کن. «قال علی؟ع؟: ففعلت ذلک فانبأنی بما یکون الی انتقوم الساعة و ما من فئة تکون الّا و انا اعرف اهل ضلالها من اهل حقّها» امیرالمؤمنین میفرمایند: من نیز همین کار را کردم و به دستور حضرت رفتار نمودم. حضرت از آنچه تا روز قیامت خواهد شد به من خبر دادند. هیچ جمعی تا قیامت جمع نخواهند شد و جمعیتی نیست مگر آنکه من اهل ضلالشان را از اهل حقشان میشناسم. میدانم کدام دسته اهل حقند و کدام دسته اهل ضلالتند.([81])
«و من الخرائج ایضاً عن حفص بن البختری عن ابیعبدالله؟ع؟ قال: قال رسولالله؟ص؟ لامیرالمؤمنین اذا انا متّ فغسّلنی و کفّنّی و ما املی علیک فاکتب. قلت ففعل؟ قال نعم» حدیثی از خرائج از حفص بن بختری است که حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: رسولالله؟ص؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند که وقتی من مُردم مرا غسل بده و کفن کن و آنچه بر تو املاء کردم بنویس.([82]) از ظاهر احادیث معلوم میشود این جریان به دو صورت بوده است. یکی به صورت پرسش و جواب، و یکی به صورت املاء و نوشتن. مانعی هم ندارد که همان جوابها را یادداشت نمایند. حفص بن بختری میگوید خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرض کردم: آیا امیرالمؤمنین این کار را کردند؟ فرمود: آری.
بعد از آنکه ایشان این عبارات و روایات را ذکر میکند، قسمتی را ذکر میکند که آن را هم انشاءالله ذکر میکنم. آنگاه این نتیجه را میگیرد: «فحاصل الکلام و فذلکة المرام انّی لاامنع من تصرّفات ارواحهم الکلیّة فی اجسادهم الاصلیّة کتصرّفها فی الاجساد المثالیّة علی ما علیها اساطین العلماء باقدار من اللّه سبحانه و افاضة منه الحیاة علیهم بعد موتهم اظهاراً لشرفهم و رفعتهم و کرامتهم و اتماماً للحجّة فی بعض
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 141 *»
المقامات، لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حی عن بیّنة.» ([83]) نتیجه سخن و خلاصه مطلب اینکه من منع نمیکنم از آنکه ارواح کلی ائمه؟عهم؟ تصرف کند. دقت کنید که بحث از روح میکند. ارواح کلیشان بعد از مرگ در بدنها و جسدهای اصلیشان تصرف کند مثل آنکه در اجساد مثالیشان تصرف میکند.
یعنی اینکه شنیدهایم رسولالله؟ص؟ بعد از غسل و تکفین نشستند و سخن فرمودند، روحشان در این بدنشان تصرف کرده است و به تصرف روح نشستهاند. همانطور که به قول این علماء در جسد مثالیشان تصرف دارند، در بدن اصلیشان هم تصرف دارند. معنای زندهبودنشان این است. مردنشان یعنی از این بدن مردهاند، اما در بدنهای اصلی یا بدنهای مثالی یا هر دو زندهاند و تصرف دارند؛ مثل حیاتشان است.
پس مردن مخصوص میشود به این بدن عنصری که آن را رها میکنند، اما در بدن اصلی یا بدن مثالی روحشان متصرف است. همانطور که اگر تحاشی نکنیم، در ذهن اکثر ما هم همینطور بوده و هست. آیا غیر از این است؟ معمولاً همینطور فکر نمیکردیم؟ مثلاً وقتیکه میگفتیم ائمه؟عهم؟ بعد از مرگ هم میآیند، میروند، تصرفات دارند، و این نوع روایات را آیا همینطور نمیفهمیدیم؟ تحاشی نکنیم. به قول مشهور حضرت عباسی صلوات الله علیه عرض میکنم. مانعی هم ندارد، اینها از شئون محققین است.
آنگاه میگوید: اساطین و بزرگان علماء مثل مرحوم مجلسی میگویند تصرف و تعلق به بدن مثالی صورت میگیرد. البته این هم که روحشان در بدنها و جسدهای اصلیشان تصرف کند به قدرتدادن خدا است. خداوند حیات را بعد از مردنشان بر ایشان افاضه میکند برای اظهار شرافت، رفعت و کرامتشان و در بعضی مقامات برای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 142 *»
اتمام حجت. این نتیجهای است که ایشان میگیرد که روح در بدن و جسد اصلی تصرف میکند همانطور که در جسد مثالی تصرف میکند؛ یعنی به اینطور بدن ایشان زنده است.
این مطلب تا اینجا از دو شخصیت مهم، محترم و معظّم در عالم اسلام نقل شد. مرحوم مجلسی که از متقدمین است و مرحوم خويی که از متأخرین است. آیا مطلب حلّ شد؟ تعارض، تناقض و تکاذب برطرف شد؟ میفرمایند مرده ما که مُرد نمرده و کشته شده ما که کشته شد کشته نشده است، این چه امتیازی شد؟ این بدن اصلی که ایشان میفرماید چه بدنی است؟ اگر همان بدنی است که همه دارند و بعد از متلاشیشدنِ این بدن، آن بدن هست که آن را بدن اصلی و بدن هورقلیایی میگوییم. آن را که نمیشود گفت به تصرف روح زنده است. مردن که گفته میشود، یعنی جسد بیروح میشود و دیگر برای روح تعلقی به جسد و تصرفی در آن نیست؛ چه جسد دنیایی، چه جسد هورقلیایی و چه جسد آخرتی باشد. جسد، یعنی مجموعه این سه که هر یک همراه دیگری است.
تعلق روح که از این جسد گرفته شد و مرگ عارض شد، همه یکسانند. مرگ ائمه؟عهم؟ با مرگ ما از جهت قبض روح و گرفتنِ تعلق و تصرّف روح از جسد تفاوت ندارد. موت رسولالله؟ص؟ با موت مؤمنان ناقص یا کافران، در اینکه قبض روح است، همه یکسان است و فرق نمیکند. تصرف و تعلق روح که از جسد گرفته میشود، دیگر برنمیگردد مگر در موقعی که سؤال قبر شروع میشود که روح تا کمر و سینه به بدن هورقلیایی تعلق میگیرد و تصرف میکند.([84]) یعنی شروع میکند با همان چشم بدن هورقلیایی به دیدن، و با آن زبان به گفتن، و با آن گوش به شنیدن. بعد از تمامشدن سؤالها و مشخصشدن هویت دوباره از بدن بیرون میرود و تعلق و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 143 *»
تصرفش را برمیدارد و به بدن مؤمن میگویند، بخواب.([85])
این «بخواب» مثل خوابیدن ما نیست. بهخصوص در ارشاد توضیح میفرمایند که این بخواب، یعنی روح از بدن اعراض میکند.([86]) چون برای سؤال و جواب آمده بود و به بدن توجه کرده بود، بعد که میگویند بخواب، یعنی دیگر روح اِعراض میکند و توجه، تصرف و تعلقش را برمیدارد و باز قبض و گرفته میشود چنانکه در دنیا گرفته شد.
بدن اصلی چه از معصومان؟عهم؟، چه از مؤمنان و چه از کفار، همه در قبر بیتعلق و تصرف روح میماند، اگر نه باز زنده است. معنای مرده این است که مرده است، با وجود این، مرده ایشان مرده نیست و کشته شده ایشان کشته نیست. معنای این عبارت را باید فهمید. به اینطور تعارض و تکاذب حل نشد. با ظاهر حدیث اختلاف دارد که میفرماید: مرده ما وقتیکه مُرد، نمرده است. این از امتیازات ایشان است و به این امتیاز از دیگران جدا میشوند. این فرمایش یعنی چه؟ با آنکه مرتب توضیح داده و بیان کردهام، باز هم برای آنکه انشاءالله در خاطرها بماند به اجمال در این مجلس میگویم. البته در خاطرتان هست ولی برای تذکر است.
ما میگوییم در دورانی که انسان در دنیا است، چه این انسان پیغمبر باشد، چه امام، چه مؤمن کامل باشد، چه مؤمن ناقص، چه کافر کامل باشد، چه کافر ناقص، در دوران عمر برای همه انسانها روح (مثال به بالا) به این جسد تعلق میگیرد. به برکت کمالاتی که برای روح است، حیات و لوازم حیات مانند شعور، ادراک و … همگی از این جسد استخراج میشود. حیات که استخراج شد، لوازمش هم از قبيل شعور،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 144 *»
ادراک و … همراهش است. پس وقتی این دست را میبُریم و درد را احساس میکنیم، این درد، احساس خود بدن است. کارد بر روی دست فرود آمد، روی روح که نیامده است تا روح احساس درد بکند آنطور که بوعلی سینا میگوید. کارد بر روی روح فرود نیامده، بلکه بر روی دست آمده و دست، جسد است. پس احساس درد برای جسد است.
به همین مقیاس وقتیکه دست بر روی شیء لطیفی که خدا راضی است گذاشته شد و لذت برد، این لذت، کار بدن است. اگر روح لذت میبرد، در اثر همافُقبودن روحها است. دیگر ناچارم قدری واضحتر بگویم. مثلاً زن و شوهری که از یکدیگر لذت میبرند اگر روح لذت میبرد، بر اساس همفکری، همخُلقی، هماُفُق و همآهنگ بودن روحیات است. این لذت برای روح است. و لذت جسمانی برای جسم است. لذت جسدانی برای جسد است. به همین جهت، وقتی این زندگانیها زندگانیهای انسانی است که همانطور که جسدها از یکدیگر لذت میبرد، ارواح هم به حساب هماهنگی اخلاقی، فکری و اعتقادی لذت ببرد.
حدیثی است که الآن متن آن خاطرم نیست، مفادش این است که میفرماید: در تعجبم از آن دستی که به صورت زنش میزند، چطور این دست را زیر سرش فرش میکند؟!([87]) تعجب میکنم؛ یعنی چقدر بیوفا است!؟ و چطور میتواند لذت روحانی یا لذت جسمانی ببرد که حاضر است به صورت زنش سیلی بزند؟! چقدر برای شوهر زشت است که اینقدر بیوفا و بیعاطفه باشد! حال بر فرض ناهماهنگی اخلاقی دنیایی در کار باشد، اگر کسی دلش به نور ولیّ منوّر باشد، باید گذشت داشته باشد. چرا زنش را میزند؟ جایز نیست مگر در مواردی که اجازه داده شده آن هم حدّی و اندازهای دارد. زدن شخص بیگناهی که تو را نزده است، جایز نیست. رسولالله؟ص؟ در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 145 *»
خطبهای در مِنی در حجة الوداع فرمود: دشمنترین دشمنان خدا آن کسی است که بزند کسی را که او را نزده و بکشد کسی را که او را نکشته است.([88]) یعنی در مقام برنیامده که بکشد ولی او در مقام کشتن بربیاید، در مقام برنیامده که بزند ولی او بزند.
پس جسد اگر از چیزی درد میکشد یا از چیزی که موافق طبعش است لذت میبرد، این درد یا لذت کار خود جسد است. کار خود جسد است، یعنی حیاتی که از این جسد استخراج شده، چنین شئوناتی مانند شعور و ادراک برایش هست.
وقتیکه مؤمن یا کافر در رتبه نقصان باشد و قبض روح شود و روحش گرفته شود، حیات این بدن خیلی ضعیف است. چون ترکیب بدن عنصری بسیار ترکیب سست و فناپذیری است که دیگر میبینیم چقدر از عوامل همینجا متأثر است. حیاتی هم که از این ترکیب استخراج شده خیلی ضعیف است. پس تا قبض روح شد، این حیات هم رو به زوال است و خیلی زود از بین میرود. چون آلات و ادواتی هم که باعث استخراج روح از آن شده بود فساد پیدا کرد، حیاتش برنمیگردد و صلاحیت هم ندارد که روح به آن تعلق بگیرد. پس این بدن میپوسد و متلاشی میشود.
اما چون ترکیب بدنی که در غیب این بدن است که اسمش را بدن هورقلیایی میگذاریم، از این بدن لطیفتر و قویتر است، حیاتی هم که از آن استخراج شده قوت بیشتری دارد؛ شئونات و لوازم آن حیات هم از شعور، احساس و ادراک قویتر است. با آنکه تعلق و تصرف روح برداشته شده اما چون ترکیب بدن هورقلیایی لطیفتر، دقیقتر، قویتر و محکمتر است، حیاتی هم که از آن استخراج شده از بین نمیرود و شئونات آن حیات نیز باقی میماند.
به دلیل آنکه همین که در قبر از خدا اجازه میرسد، فوری روح به بدن تعلق
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 146 *»
میگیرد. آنقدر بدن، صلاحیت و حیاتش آمادگی دارد که روح تعلق میگیرد، تصرف میکند و با آن چشم میبیند، با آن زبان میگوید، با آن گوش میشنود. چون تا سینه و کمر بیشتر احتیاج نیست، تعلق بیشتر هم لازم نیست. پس تا سینه و کمر تعلق میگیرد و بعد هم رفع تعلق میکند. آنقدر حیات آن بدن هورقلیایی و لوازم حیاتش مانند شعور و ادراک قوی است که تعلق خیلی آسان میباشد و بعد هم برداشته میشود. آن حیات را همه دارند؛ مؤمنان ناقص به اندازه خودشان، کفّار ناقص به اندازه خودشان، مؤمنان کامل به اندازه خودشان، کاملان سجّینی به اندازه خودشان، انبیاء به اندازه خودشان، محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ به اندازه خودشان. به اندازه خودشان یعنی چه؟ همینطور سخنها توی هم میآید، آن وقت توضیح میخواهد.
اما این امتیازی که در فرمایشهای امیرالمؤمنین و ائمه دیگر؟عهم؟ ذکر شده و در قرآن نیز به آن اشاره شده است([89]) که مرده ما وقتیکه مُرد نمرده و کشته شده ما وقتیکه کشته شد کشته نشده است؛ این امتیاز برای همین بدن عنصری است. ترکیب این بدن عنصری ائمه؟عهم؟ در دنیا و دوران زندگیشان آنقدر لطیف و صافی است که در همینجا و روی همین زمین به لطافت بدن آخرتی است.([90]) پس قوت حیاتی هم که از آن استخراج شده به مقدار قوت حیات آخرتی است و شعور، ادراک و لوازم حیاتی که از آن استخراج شده به مقدار آخرتی است؛ یعنی هیچ فرق نمیکند. پس وقتیکه روح قبض شد و روح ایشان از بدنشان گرفته شد، حیات باقی است، چون لطیف است و کثیف نیست. حیاتی که در دوران زندگیشان از این بدن استخراج شده بود، برایشان موجود است و یک ذره کم نمیشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 147 *»
اما برای ما نظر به اینکه حیات استخراج شده ضعیف است، دیگر حیاتی نمیماند. آنقدر کم است که به همین مقدار میفرمایند: وقتیکه بدن مرده را برمیدارید و میخواهید تجهیز کنید، رعایتش کنید که هنوز کمی برایش احساس هست. زیاد تند نبرید، فشار نیاورید، چه نکنید، چه نکنید.([91]) اما آنقدر ضعیف است که دیگر این بدن سخنی نخواهد گفت و این گوش نمیشنود و این چشم را اگر باز هم بکنید نخواهد دید.
ولی همین بدن عنصری معصومین کلی؟عهم؟ پس از مردن، ترکیبش آنقدر لطیف و حیاتش آنقدر قوی است که اگر چشمش را باز کنی تو را میبیند، کنار گوشش سخن بگویی میشنود، والله مثل وقت زندگیش میشنود، بیکم و کاست و بدون هیچ ضعفی. این است آن امتیازی که میفرماید مرده ما با آنکه مُرده، یعنی قبض روح شده و تعلق و تصرف روحش برداشته شده، نمرده است؛ یعنی این بدن عنصری مثل وقت زندگیش حیات دارد و لوازم حیاتیش همراه آن است.
اکنون یک سؤال فقهی میپرسم. امیرالمؤمنین؟ع؟ رسولالله؟ص؟ را غسل دادند و کفن کردند، بعد هم نشانیدند و سؤالات کردند و حضرت جواب دادند، آیا حضرت با همین زبان جواب ندادند؟ یقیناً با همین زبان جواب دادند. فرمودند: دهانت را بگذار کنار همین دهان من و بگو، پس با همین زبان جواب دادند. روحشان که قبض شده بود، این را که معتقدیم و هرکس بگوید روح رسولالله؟ص؟ قبض نشد، ما او را از دین خارج میدانیم. انّک میّت([92]) صریح قرآن است.
پس روح رسولالله قبض شد و به همین سبب طبق سنّت خود آن حضرت، باید او را غسل بدهند و کفن کنند. آن بدن مطهر است و از شدت لطافت، عوارضی که در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 148 *»
اثر مرگ در بدن پیدا میشود برای او نیست. آری، او در حال حیاتش آنقدر پاک است که در مسجد خودش میتواند جنب بشود.([93]) اما درباره سایر مردهها میفرمایند: بعد از آنکه روح قبض میشود، از همه بدن نطفه خارج میشود. پس باید همه بدن را مانند غسل جنابت غسل بدهند.(2) آنقدر این ترکیب ترکیب کثیفی است، نجس است. اما بدن رسولالله؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ اینطور نیست.
حال میپرسم وقتیکه امیرالمؤمنین؟ع؟ آن حضرت را نشاندند و سؤالات کردند و جواب شنیدند، اگر روح برگشت و تعلق گرفت و مثل وقت حیاتشان تصرفکرد؛ یعنی زنده شدند، پس دوباره مردهاند و در اینصورت طبق سنت خودشان باز باید غسل بدهند؛ آیا غسل دادند؟ پس چرا میفرماید بعد از غسل و تکفین این کار را بکن، و نمیفرماید قبل از آن این کار را بکن، تا این شبهه پیش بیاید که مثلاً روح برگشت و دوباره تعلق گرفت و تصرف کرد و مثل دوران زندگیشان شد و بعد دوباره غسل دادند، یا تازه شروع کردند به غسلدادن؟ اگر اینطور فرموده بودند، میشد.
ولی رسولالله؟ص؟ با تعمّد میفرمایند بعد از آنکه مرا غسل دادی و کفن کردی اول مرا بنشان، بعد هم بپرس؛ یعنی گوشم میشنود، بپرس تا بگویم. همین زبان حضرت نطق میکند، همین گوش میشنود، همین چشم میبیند، بی آنکه روح به آن تعلق بگیرد. البته روح به همه عالم احاطه دارد، آن منظور نیست، بلکه یعنی مثل وقت حیاتش تصرف و تعلق پیدا نمیکند. خود این بدن حیات دارد، شعور، نطق، شنوایی، بینایی، بویایی و تمام کمالاتی که برای زمان حیاتشان بود، الآن در این بدن موجود است و هیچ کم نشده است. این است آن فضیلت و کمالی که برای خودشان ثابت میکنند و برای دیگران نیست. البته این فضیلت برای مثل انبیاء و مؤمنان کامل هم به اندازه خودشان هست، اما در ناقصان دیگر هیچ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 149 *»
نیست، ضعیفِ ضعیف است. در رتبه نقصان از بین میرود.
در کاملان مقداری بیشتر است. به همین سبب سلمان بعد از مردن و افتادن روی زمین به احترام رسیدن امیرالمؤمنین؟ع؟ میخواهد حرکت بکند و خدمت حضرت سلام عرض کند. میفرماید: قرار بگیر.([94]) روح برنگشته است که تصرف کند، همین بدن میفهمد که امیرالمؤمنین؟ع؟ آمدهاند و همین بدن میخواهد احترام بگذارد، اجازه بگیرد که برخیزد و سلام کند. اجازه نمیدهند و میفرمایند قرار بگیر. از مردم میترسند که نتوانند تحمل کنند.
همینطور وقتیکه سیدالشهداء؟ع؟ اصحاب خود را از میان میدان صدا زدند: یا مسلم بن عوسجة، یا حبیب بن مُظاهر … و یکیک آنها را صدا زدند، نوعاً در مقاتل نوشته شده که بدنهای مطهر شهداء در آن فاصله، کنار خیمه دارالحرب به حرکت درآمدند.(2) یعنی آن بدنها حیات دارد و اینطور نیست که باز روح تعلق بگیرد و تصرف کند تا به حرکت درآیند. با همان حرکت گفتند که اگر اجازه میفرمایید برخیزیم. البته در تاریخ ذکر نشده است. چون کسی نشنید و کسی نزدیک نبود که بشنود. چه کسی نقل کند که شنیدم آن بدنها به زبان آمدند و گفتند؟ بعضی از ایشان همان موقعی که افتادند و شهید شدند، سرهایشان را از بدن جدا کردند. سر مطهر بعضی را بعداً جدا کردند. خلاصه با همین بدن ممکن است بگویند اجازه میفرمایید برخیزیم، و معنایش این نیست که زنده شویم، بلکه یعنی با همین حیات موجود در این بدن تو را نصرت کنیم. فرمود: خیر، قرار بگیرید که به همین زودی من هم به شما ملحق میشوم.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 150 *»
مجلس 10
(شب پنجشنبه 18 شوالالمکرم 1406 هـ ق)
r کیفیت ارتباط روح و بدن
r ضعف نفوس ناقصان و موانع بروز آثار آنها
r قوّت نفوس ائمه ؟عهم؟ و عدم مانع برای بروز آثار آنها
r معنای فرمایش امام ؟ع؟ که «وقتیکه میمیرند، نمیمیرند»
r جسد عنصری و اجزاء اصلی و عرضی
r نقل گفتار مرحوم علامه خويی درباره حیات اجزاء اصلی بعد از مرگ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 151 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در دوران زندگی، حیاتی که در این بدن ظاهری عنصری است آئینهای در برابر نفس و روح انسان است. اگر برای این آئینه مانعی نباشد، مثال و عکسی از روح در آن میافتد و جمیع اعمالی که از روح صادر میشود، از این مثال و عکسِ استخراجشده سرمیزند. روح حیوانی در بدن ظاهری و عنصری همه انسانها آنقدر لطیف است که درست مانند آئینهای در برابر روح انسان قرار گرفته است و عکس و صورتی مطابق با روح آن انسان از این آئینه استخراج میشود. بنابراین جمیع اعمالی که از این مثال سرمیزند، اعمال همان روح است. با این توضیح نحوه ارتباط روح با بدن روشن میشود.
علت اینکه گفتهاند ما روح را در این بدن پیدا نکردهایم این است که فکر میکردند روح داخل این بدن میشود، پس باید او را در این بدن جست. اینطور نیست. روح و به تعبیر دیگر نفس که گفته میشود، از نظر مکتب ما مراتبی است که فوق جسم و جسد است. طبق فرمایشهای مشایخ+ آن مراتب عبارتند از مثال، ماده، طبع،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 152 *»
نفس، روح، عقل و به تعبیری حقیقت یا فُؤاد هم هست. گاهی همه این مراتب را رویهمرفته روح یا نفس میگویند. این جسد دنیایی تا وقتیکه زنده است حیات آن را حیات حیوانی مینامیم و درست مانند آئینهای است که در مقابل آن روح و نفس قرار گرفته است. روح و نفس از آن آئینه صورتی مطابق خود استخراج میکند و اعمال و کارهای خود را از آن ظاهر میسازد.
همین آئینههای ظاهری را در نظر بگیرید. وقتیکه ما در مقابل آن قرار میگیریم، صورتی مناسب صورت و ظاهر ما در آن پیدا میشود. از نظر مثال تقریبی و حسّی مطلب تقریباً به همین شکل و همینطور است، ولی واقع، غیر از این است.
فرق آئینهبودنِ حیات حیوانی با این آئینه، این است که آئینه سنگی یک جرم صیقلی است که در اثر انعکاس، صورت در آن دیده میشود؛ اما خود این آئینه آن صورت نمیشود. صورت در آئینه ظاهری منعکس میشود و عکس در آئینه میافتد اما دیگر خود این آئینه و جرم صیقلی، صورت ما نمیشود. ولی خود حیات حیوانی که در جسد وجود دارد، اصلاً آئینهای است که خودش آن صورتِ نفس و روح انسانی است که از آن استخراج میشود. خود این حیات، آن صورت است. حقیقت این حیات آن صورت است. جمیع افعالی هم که از این انسان سرمیزند که آنها را افعال انسانی مینامیم، مثل فهم، تعقل، تفکر، تخیل و سایر صفات انسانی، همه از همین صورت صادر میشود که حقیقت همین حیات است.
دقت بفرمایید، پس خود حیات حیوانی در این بدن و جسد عنصری که مثال روح از آن استخراج شده است، میشود صورت و عکس روح و نفسی که در مقابل آن است. این حیات همان صورت میشود؛ یعنی همان حقیقت ما، انسانیت ما، روح و نفس ما و هرچه در این آئینه به عکس و صورتِ خود تنزل کرده میشود و اصلاً این او است. به این مقدار اتحاد برقرار است که این او است و جمیع افعال و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 153 *»
اعمالش افعال و اعمال او است. یعنی الآن که ما و شما نشستهایم و میگوییم و میشنویم و در این مطلب تعمّق و تفکّر میکنیم، اینها کارهای انسانی است. این کارهای انسانی الآن با همین حیات حیوانی است که از جسد عنصری استخراج شده است. این حیاتی که اکنون از این جسد عنصری استخراج شده، آئینهای است که در برابر نفس و روح ما، یعنی مرتبه مثال تا عقل و حقیقت ما قرار گرفته است. اینجا از همه آنها عکس و صورتی از این آئینه، استخراج شده که حقیقت خود همین حیات است.
تا وقتیکه روی این آئینه را غبار نگرفته، آن صورت ظاهر است و کارهای انسانی سرمیزند. اگر غباری روی آئینه آمد دیگر آن عکس پیدا نیست. سپس کارهای انسانی از او سرنمیزند و میگویند انسان خواب است. خود حیات حیوانی باقی است و هیچ کم نشده، اما غبار روی آن را گرفته که همان خواب است. دیگر الآن آن صورت اینجا منعکس نیست. بنابراین آن کارها، مثل تعقل، تفکر و کارهای انسانی هم از این حیات سرنمیزند. اگر این غبار عارضی نباشد؛ یعنی از فساد خود جرم سرچشمه بگیرد که دیگر حیات از آن استخراج نشود و در آن پیدا نگردد، اسمش را «مرگ» میگذاریم. دیگر حیاتی پیدا نمیشود چون آئینهای اینجا نیست.
اما جسد هورقلیایی که در غیب این جسد عنصری است و لطیفتر از آن است، آن جسد هم مثل این بدن، جسد است. این جسد از عناصر این عالم است که در اثر ترکیب و تألیفی که برای این جرم و عناصر فراهم شده، چنان صلاحیت و قابلیتی یافته که روح در مقابلش که قرار گرفته، عکس خودش را از آن استخراج کرده است. همینطور جسد هورقلیایی هم از عناصر عالم هورقلیا است و حیاتی هم که از همان عناصر استخراج میشود باز در مقابل نفس قرار میگیرد و از آن، نفس و روح استخراج میشود و کارهای انسانی با آن به انجام میرسد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 154 *»
در این دنیا کسانیکه آن مرتبه هورقلیایی در ایشان بالفعل است و الآن در آنان فعالیت دارد، طوری هستند که میتوانند این بدن عنصری را رها کنند و با همان بدن هورقلیایی کارهای انسانی خود را انجام دهند. ایشان عبارتند از معصومین؟عهم؟، انبیاء و کاملان شیعه. برای ایشان بهحسب مراتبشان چنین مرتبهای بالفعل است و میتوانند این بدن عنصری را رها کنند، و آن بدن که در برابر روح قرار دارد و صورتی از روح از آن استخراج شده، مشغول کارهای انسانی خودش است.
در ما انسانهای ناقص و ضعیف که هم نفسمان ضعیف است و وسعت و گستردگی ندارد و هم این حیات و ترکیبمان ترکیب ضعیف و ناقص است، در اینجا چون ترکیب بسیار ضعیف است، حیاتی هم که استخراج شده بسیار ضعیف است، روح و نفسمان هم خیلی ضعیف است، این است که همین که برای این حیات مانعی پیدا بشود، دیگر آثار نفس در این حیات پیدا نیست. مانع مختصری که برای این حیات پیدا شد، دیگر آن عکس و آثارش از اینجا پیدا نمیشود. به همین علت وقتیکه خواب بر ما عارض میشود این حیات آنقدر ضعیف است که نه آن صورت در اینجا منعکس است و نه آثارش.
خوب دقت بفرمایید! وقتی هم که آن بدن هورقلیایی ما بالفعل میشود همینطور است؛ چون بدن هورقلیایی یک انسان ناقصِ ضعیف است که صاحب نفسی ضعیف است. از این جهت حیات بدن هورقلیایی ما هم بهطور نسبی خیلی ضعیف، و آثاری هم که از آن سرمیزند ضعیف است.
این حیات و صورتی که استخراج میشود، چون اثر و صورت نفس است، پس تمام آثار او اینجا هست. او شعور دارد اینجا هم شعور هست، او ادراک دارد اینجا هم ادراک هست، او تعقل دارد اینجا هم تعقل هست. تمام این اموری که ما الآن بالفعل داریم، فکر میکنیم، فهم، شعور و ادراک داریم، همه و همه از همین حیات حیوانی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 155 *»
سرچشمه میگیرد. دقت میکنید؟ از همین حیات حیوانی ما سرچشمه میگیرد. چون آئینهای در مقابل روح ما است. شعور برای روح ما است، ادراک و فهم برای او است. چون الآن در اینجا عکس انداخته، این دارد کارهای او را میکند. این تفکر میکند، شعور دارد و الآن تمام آن آثار برای این هست.
اما چون نفس ما ضعیف است، آثارش هم اینجا خیلی ضعیف است. همینقدر میفهمیم و ادراک میکنیم که هست. وقتی بر ما خواب عارض میشود، چون این حیات ضعیف و نفس هم ضعیف است، تا مانع پیدا میشود، نفس تعلق و تصرفش را برمیدارد. زیرا دیگر صورتی از او در اینجا نیست. اما جرم اعتدال خودش را دارد و حیات مرتب شکل میگیرد، ولی غباری روی آن را گرفته که از آن به خواب تعبیر میآوریم. آثار هم دیگر پیدا نیست. این بدن که میخوابد، دیگر نه شعور دارد و نه ادراک، چیزی نمیفهمد. چون حیاتش خیلی ضعیف است.
در معصومین؟عهم؟ یعنی اوصیاء، انبیاء و معصومین کلّی، در ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین، همین بدن عنصریشان ترکیبی دارد که بسیار بسیار ترکیب لطیفی است. لطافت آن ترکیب فوق عرش است، فوق عرش همین عالم جسمانی و عنصری. چون چنین لطافتی دارد، حیات عنصری هم که برای ایشان از این بدن استخراج شده حیاتی بسیار بسیار لطیف است. حال آن نفوس ایشان که نفوس عصمت کلّی است و در قدرت و عظمت و جلالت فوق جمیع نفوس خلقی است در برابر و مقابل این حیات قرار گرفته است و صورتی مطابق خود استخراج میکند.
به همین علت، همین بدن عنصری معصوم در عصمت، در عظمت، در جلالت مثل روحش است و اینجا هیچ کمبود ندارد. هرچه از مقامات و شئونات که در مقامات عالی برای معصومین قائلیم، از همین حیات استخراج میشود و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 156 *»
برای این حیات جمیع آن کمالات هست. همان علم، همان قدرت، همان جلالت در اینجا عکس میاندازد و هست. اگر یکوقتی بهحسب ظاهر برای بدن معصوم کلی؟ع؟ مانعی مثل خواب عارض میشود، آن خواب مانعی نیست که این حیات را ضعیف و آثارش را کم کند. به همین جهت فرمود: تنام عینی و لاینام قلبی([95]) چشمم میخوابد؛ یعنی بهحسب اقتضاء عنصری این عالم چشمم روی هم میرود، اما قلبم نمیخوابد.
معنای «قلبم نمیخوابد» چیست؟ یعنی همین حیات در این بدنم. چون قلب یعنی روح بخاری و روح بخاری همان حیات حیوانی است؛ یعنی آن حیات ضعیف نمیشود بهطوری که دیگر شعور و درک نداشته باشم. چهبسا خواب است و چشمش باز است. چشم میبیند، گوش میشنود و تمام کمالات برای این بدن باقی است.
مردن معصوم کلی هم به همین شکل است. اگر معصوم کلی را مسموم کردند و به زهر جفا مُرد یا او را با شمشیر کشتند و کشته شد، معنای مُرد و کشته شد این است که روحش تعلق و تصرفش را از آن بدن برمیدارد و قبض روح میشود و در بهشتش قرار میگیرد؛ فقط همان بدن میماند. خوب دقت بفرمایید! فقط همان بدن میماند و هیچچیز دیگری با آن نیست. تصرف و تعلق روح هم که برداشته شده چون معنی مردن همین است. «الموت هو قبض الروح». کار ملکالموت همین است که قبض روح میکند و تعلق و تصرف روح را از بدن برمیدارد. روح میرود و در جا و مکان خودش قرار میگیرد، بلکه همان جایی که بوده هست، نیامده است تا برود. تعلق و تصرف داشت، تعلق و تصرفش برداشته شد. حال آن بدن فقط خودش است و چیز دیگری نیست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 157 *»
چون ترکیب آن بدن در معصومین کلّی؟عهم؟ در بینهایت از اعتدال است، حیاتی هم که از آن استخراج شده بود در بینهایت از اعتدال است. تمام آثارِ چنان حیاتی که برای آن حیات و آن بدن وجود دارد، از بین نمیرود و باقی میماند. چون خود حیات استخراج شده باقی است، کمالات آن حیات هم از شعور، ادراک، فهم، فراست، نورانیت، جلالت، عظمت، هرچه هست برایش باقی میماند.
آن حیات استخراج شده محل تعلق روح نبوت کلی یا عصمت کلی و ولایت کلی بوده است. آن بدن صاحب چنان حیاتی بوده و حیاتش هم دارای چنان عکسی بوده که از آن مقام کلّی در آنجا عکس منعکس بوده و کمالاتی برای آن حیات فراهم بوده است، حال که آن تعلق و تصرف کنار رفت، ولی حیات باقی است. چطور حیاتی است؟ حیاتی است که در آن روح نبوت و ولایت کلی و آن مقامات و شئوناتی است که به اجمال میدانیم. اکنون که روح و نفس، تعلق و تصرفش را برداشت، حیات بدن موجود است. اگر سخن میگفته و میدیده به همان حیات بوده، اگر تفکر و تعقل و تخیل داشته به همان حیات داشته است، حال که چنان حیات و چنان اعتدالی باقی است، پس بدن به همان حیات زنده است اگرچه به اینکه روح تعلق و تصرف خود را برداشته مُرده است.
پس اگر خدا فرمود: انّک میّت تو میمیری و مردهای، یا میفرمایند ما وقتیکه مُردیم یا وقتیکه کشته شدیم، ـــ و واقعاً میمیرند و واقعاً کشته میشوند ـــ معنای مردن و کشتهشدن این است که روحشان تعلق و تصرفش را از بدن برمیدارد. تا اینجا که روشن است. اما روح که تعلق و تصرفش را برداشت، بدن در اعتدالی است که حیاتش ـــ یعنی حیات همان بدن عنصری ـــ از بین نمیرود و باقی است. چون حیاتش باقی است پس تمام آثار حیات باقی است که عبارت است از شعور، ادراک، دیدن، شنیدن، تخیل، تفکر، همهچیز برای آن حیات هست، همهچیز. چون حیات ضعیف نشد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 158 *»
روح، تصرف، تدبیر و تعلقش را برداشت. این معنای مردن است و مردن عارض شد. اما چون آن بدن بینهایت اعتدال دارد، حیات استخراج شده هم بینهایت اعتدال دارد. پس آثار حیات از بین نمیرود. زبانش سخن میگوید. پس بدن نمرده است.
اما بدن ما ناقصان در اثر ضعف ترکیب، حیاتش ضعیف است. پس تا تصرف و تعلق روح برداشته میشود، یک حیات بسیار بسیار ضعیف و در نهایت ضعف، بلکه در بینهایت از ضعف باقی میماند. آهستهآهسته آثارش هم از بین میرود و هیچ کمال حیاتی از آن بروز نمیکند، جماد میشود. همین جمادی که میبینید، همین آب و خاک میشود و هیچ.
پس وقتیکه ما میمیریم، میمیریم. معنای میمیریم اول، با میمیریم دوم فرق میکند. میمیریم دوم، یعنی این بدنمان در اثر ضعف ترکیب و حیات، آهستهآهسته آثار حیاتیش کم میشود و همین آب و خاک و جماد میشویم. معنای «ما وقتی که میمیریم میمیریم» روشن است.
اما ائمه؟عهم؟ وقتیکه میمیرند، نمیمیرند. مردن دو معنا دارد. میمیرندِ اول، یعنی روحشان تعلق و تصرفش را از بدنشان برمیدارد. اما نمیمیرند، به معنای دوم؛ یعنی بدنشان در اثر ترکیب معتدلی که دارد، حیات معتدلش از بین نمیرود. چون حیات باقی است، ادراک، شعور و تمام آثار حیاتی برایش باقی است. نطقش، فهمش، شعورش، علمش باقی است. همان بدن عالم است به علمی که در وقت حیاتش عالم بود و خیلی مهم است.
در احادیثی که مجلس قبل خواندم رسولالله؟ص؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ دستور فرمودند که وقتی من مُردم مرا غسل بده و کفن بکن. بعد از غسل و تکفین مرا بنشان، سپس هرچه میخواهی از من سؤال کن، جواب خواهی شنید. مسلّم است که رسولالله
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 159 *»
فوت فرمودند و اعتقاد ما است که روحشان تعلق و تصرفش را از بدنشان برداشت. این معنای مردنِ اول است. خودش هم فرمود وقتیکه مُردم. امیرالمؤمنین؟ع؟ هم بدن مطهر رسولالله؟ص؟ را غسل دادند و کفن کردند، بعد نشانیدند و از جمیع آنچه خواهد شد سؤال کردند و رسولالله جواب فرمودند. همین زبانِ بدن عنصری جواب میداد. پس گوششان باید بشنود، زبانشان باید بگوید، چشمشان باید ببیند و تدبّر و تعقّل کنند. علمش را باید داشته باشند که بگویند. پس علمش در بدن هست که میگوید.
از حیات و کمالات حیاتی بدن هیچ کم نشده است. آنچه در وقت حیاتش داشت هیچ کم نشده، فقط روح تعلق و تدبیر خودش را برداشته است. چون اعتدالی است که از بین نمیرود و از هم نمیپاشد و حیاتی در بینهایت از اعتدال است. چنان آثاری از همین بدن عنصری بروز میکند. به همین سبب میفرمایند: از امتیازات مخصوص ما است و دیگران چنین امتیازی ندارند. مرده ما وقتیکه مُرد نمرده و کشته شده ما وقتیکه کشته شد کشته نشده است، مربوط به همین بدن است.
اما اگر بفرمایید مراد بدن اصلی است، چنانکه بیان مرحوم خويی در شرح نهج البلاغه همین بود که مراد اجساد اصلی است. ما میپرسیم این اجساد اصلی که شما میگویید چیست؟ در فرمایشهای مشایخ ما اجساد اصلی هست. در فرمایشهای مثل مرحوم خويی و امثال ایشان هم اجساد اصلی، حتی اجزاء اصلی گفته شده است. از زمان خواجه نصیر طوسی در عنوانها و مباحث معاد که پیش آمده کلمه اجزاء اصلی بهکار رفته است. این اجزاء اصلی چیست؟
آنها میگویند همین بدن عنصری دو قسم ذرات دارد: ذرات اصلی و ذرات عرضی. ذرات و اجزاء عرضی قابل تبدیل و تغییرند، اما اجزاء اصلی ثابتند. بدن اصلی هم که میگویند همان اجزاء اصلی را اراده میکنند. میگویند در معاد همان ذرات و اجزاء اصلی عود میکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 160 *»
من در فرمایشهای مشایخ+ کلمه ذرات را ندیدهام. میگویند جسد اصلی در برابر جسد عنصری. مراد مشایخ ما+ از جسد عنصری همین جسد است در حالت غلظت و ترکیبی مناسب با این عالم کنونی. وقتیکه میگویند جسد یا بدن اصلی، یا اگر بفرمایند اجزاء اصلی، مرادشان همین بدن است اما در یک مرتبه از لطافت و تلطیفشدن که میگویند مرتبه مثالی. این جسد در مرحله غلظتش دنیایی است، اگر یک مرتبه تلطیف شود، مرتبه مثالیش ظاهر میشود و بدن و جسد مثالی یا هورقلیایی میشود. اگر یکبار دیگر تلطیف شود، حقیقتش بروز میکند که جسد آخرتی میشود.
آنها که میگویند اجزاء یا بدن یا اجساد اصلی، اینطور اراده میکنند که در همین بدن عنصری که میبینیم، یک اجزاء و ذراتی اصلی است که جسد اصلی است. میگویند مانعی نیست که خداوند بعد از آنکه این بدن را میراند، آن اجساد اصلی را دوباره زنده گرداند و زنده باشند. پس امیرالمؤمنین؟ع؟ که از قول رسولالله؟ص؟ فرمودند: انّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت، مرده از ما میمیرد و مرده نیست، دربارهاش میگویند یعنی وقتی خدا نبی یا امام را میرانید، اجزاء اصلی او را دوباره زنده میکند.
ما میگوییم اجزاء اصلی و عرضی فرق نمیکند، بلکه همین بدن عنصری نمیمیرد. با آنکه میمیرند، یعنی روح تعلق خود را از بدن برمیدارد، اما بدن نمیمیرد؛ یعنی حیاتش باقی است و آثار حیات از قبيل نطق، شعور، درک، دید، شنید، لمس، احساس، ادراک و حتی فکر، عقل، شعور، علم و همهچیز برای حیات باقی است. آن حیات همه اینها را دارد و از بین نمیرود؛ یعنی همین بدن و حیاتی که از آن استخراج شد. در زمان حیاتش چطور به قرآن عالم بود؟ آیا غیر از این بود؟ همین بدن به قرآن عالم بود. روحش که در جای خود به قرآن عالم است. چون در بدن تصرف و به بدن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 161 *»
تعلق دارد، حیاتی از آن در بینهایت از اعتدال استخراج شده و همان بدن هم به قرآن عالم است. آیا بدن پیغمبر به قرآن عالم نیست؟ بدن امیرالمؤمنین به قرآن عالم نیست؟ الآن ما حیات داریم و میتوانیم قرآن بخوانیم.
فرض کنید اگر ما طوری بمیریم که تعلق نفس و روح ما برداشته شود اما همین حیات کنونی ما با جمیع کمالاتی که برایش هست باقی بماند، آیا غیر از این است که میتوانیم مثل الآن راه برویم، ببینیم، بشنویم و فکر کنیم؟ خیلی مطلب مهمی است! اگر همین را بتوانیم تصور کنیم، مطلب آسان میشود، ولی نمیتوانیم تصورش را بکنیم، چون تا کنون آنچه دیدهایم و مأنوس ما بوده این بوده است که تا مرگ آمد دیگر این بدن بیچاره جماد است و میافتد. فقط نمیتوانیم چنین تصوری بکنیم. چه میشود اگر پیغمبر اعجاز بفرماید و این حیاتی را که الآن داریم با کمالاتش، پس از آنکه نفس ضعیف ما تعلقش را برداشت، برای بدن نگاه دارد؟ الآن چیز دیگری که در ما نیست، همین حیات استخراج شده با کمالاتش است.
چرا ما میفهمیم و شعور داریم؟ اگر بگویید به عقل و روح است که شعور داریم، آخر آن عقل و روح که خودش در این بدن نیامده است، بلکه از این حیات برای خود مثال و صورتی استخراج کرده است و تمام این کارها با آن صورت واقع میشود. این قاعده کلی است: و القی فی هویّتها مثاله و اظهر عنها افعاله در این هویت و آئینه، مثال خود را انداخته و از همین هویت کارهای خود را ظاهر میسازد.
اینطور میتوانیم تصور بکنیم که اگر امام زمان؟ع؟ الآن اراده بفرمایند به اعجاز کاری بکنند که نفس ما تعلق و تصرفش را از حیات این بدن بردارد، اما حیات را برای ما نگاه دارند، آیا نمیشود؟ مرحله مرحله جلو میرویم، سؤال است. آیا نمیشود امام این حیات را برای بدن نگاه دارند؟ مشکل کار این است که وقتی به ما میگویند مرگ آمد و فلانی مُرد، ما همین حیات را میبینیم که از بین رفت، پس میگوییم مُرد. مرگ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 162 *»
این نیست. مرگ یعنی قبض روح. دیگر همین است و بیشتر از این نیست. مرگ، یعنی قبض روح و برداشتهشدن تعلق و تصرف نفس.
اما چرا این حیات از بین میرود؟ چون ترکیب غلیظ و کثیف است، پس حیات استخراج شده هم ضعیف است. آهستهآهسته که ترکیب از هم میپاشد، حیات هم از بین میرود. این لازمه آن برداشتِ تعلق و لازمه مرگ است، یا بگویید لازمه این تلاشی، مرگ است. چرا همواره از این طرف صحبت کنیم؟ حال وارد بحث مرگ و حیات نشویم.
فعلاً در همین بحث، اگر بخواهند این حیات را برای بدن نگاه دارند، ما پس از مرگ هم مثل الآن خواهیم بود. درباره این مطلب فکر کنید. مطلبی است که خیلی دقیق است. اگر امام؟ع؟، مرگ به معنای رفع تصرف و تعلق روح را بر ما عارض کنند و روح ما را از تعلق و تصرف در این بدن باز بدارند، از طرفی هم همین حیات موجود را برای بدن به اعجاز نگاه دارند، آیا غیر از این است که این حیات میبیند و خواهیم دید، با گوش میشنود و خواهیم شنید، با زبان میگوید و خواهیم گفت؟
چنانکه تمام این حالات، افعال و کارها برای حیات بدن هورقلیایی هست و تعلق و تصرف روح در بدن هورقلیایی نیست. آیا متوجه هستید چه میگویم؟ بدن هورقلیایی در قبرش با ملَک سخن میگوید، با آنکه روح تصرف و تعلقش را برداشته است، روح در بهشتش است، اما آن بدن هورقلیایی چون حیات دارد، آثار حیاتی از آن سرمیزند. ملَک را میبیند و خوشروییاش را میفهمد. دیگر فهمیدن زیبایی کار عقل است. عقل زیبایی، خوشرویی و خوشخُلقی را میفهمد. حیاتِ بدن هورقلیایی همه اینها را دارد، لذت و درد را احساس میکند، ملَک و شیاطین را ادراک و احساس میکند، خُلق و خوی ملک و شیطان را میفهمد. همه اینها را همانطور که برایش هست میفهمد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 163 *»
فرض کنید، امام با اعجاز این حیات را برای بدن نگاه دارد، اما تعلق و تصرف روح را بردارد، آیا غیر از این است که میتوانیم مثل الآن ببینیم، بشنویم، ادراک کنیم و بفهمیم؟ اجساد اصلی یعنی چه؟ دیگر اجساد اصلی لزومی ندارد، بلکه همین بدن است. آنوقت بدن معصومین؟عهم؟ بر اثر آن بینهایت اعتدالی که دارد و حیاتش هم همینطور است، همه این آثار برایش باقی است. پس همین بدن رسولاللّه؟ص؟ مینشیند و سخن میگوید. با چه دقتی؟! میفرماید بعد از آنکه مُردم، غسلم دادی، کفنم کردی، مرا بنشان و از من بپرس آنچه را که میخواهی. بعد هم همان بدن رسولالله؟ص؟ فرمود آنچه را که تا روز قیامت خواهد شد.
مرحوم علامه خويی در شرح نهج البلاغه این بحث را که عنوان میکند و میخواهد امتیاز ائمه هدی؟عهم؟ را بیان کند که مرده ایشان مرده نیست و کشته شده ایشان کشته شده نیست، اینطور معنى میکند که بعد از آنکه میمیرند و خدا ایشان را قبض روح میکند، اجساد اصلی ایشان، یعنی همان ذرات و اجزاء اصلی را زنده میکند. ما میگوییم مطلب غیر از این است.
خوشبختانه وقتیکه میخواهد برای این مقصودش استدلال کند به همین بدن عنصری استدلال میکند. عبارات ایشان را نقل میکنم، انشاءالله مطلب ما روشن میشود: «و یزید توضیحاً لذلک الاخبار الواردة فی کتب المقاتل من انّ الرأس الاطیب الاطهر الانور للسیّد الشهداء روحی و جسمی له الفداء کان ینظر و یتحرّک و یتکلّم بعد قتله؟ع؟ فیکبّر تارةً و یحوقل اخری و یقرؤ من القرآن آیة الکهف و غیرها علی السنان و یخبر عمّا سنح بخاطر ابنوکیدة بالکوفة الی غیر هذه مما شوهدت منه من المعجزات و الکرامات. أفیمکن لک انتقول انّ ذلک لمیکن رأسه الاصلی و انّما کان رأسه المثالی؟»
ایشان قبلاً گفت که خدا اجساد اصلی یا ذرات اصلی بدن معصومین؟عهم؟ را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 164 *»
بعد از مردنشان زنده میکند و به این معنا ایشان زندهاند و مرده نیستند. حال میگوید این مطلب را بیشتر واضح میکند روایاتی که در کتب مقاتل رسیده است. در کتب مقاتل همه نوشتهاند که سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ نگاه میکرد و میدید. اکنون ما از خود ایشان میپرسیم که آیا اجزاء اصلی زنده شد و میدید، یا این دیدن مثل همان دیدن وقت حیاتش بود؟ چون با برداشتن تصرف و تعلق روح، حیات کم نشده است. روح سیّدالشهداء؟ع؟ در بهشت خود به احاطه و تصرفش از اوضاعی که بر فرزندان و اهلبیتش میگذشت مطلع بود.
همچنین سر مطهرش هم با همین چشمهایش میدید و با همین حیاتی که در آن رأس مطهر بود، ادراک میکرد و آنچه را بود میفهمید. گاهی الله اکبر، یا لاحول و لا قوة الّا بالله میفرمود، بر روی نیزه آیات قرآن میخواند، از آنچه در دل ابنوکیده در کوفه گذشت خبر داد و غیر اینها از معجزات و کراماتی که از آن سر مطهر بروز کرد و دیده شد. بدن مطهرش هم همینطور است. مگر وقتیکه جمّال ملعون آن قصد شوم را داشت، دست مطهر امام؟ع؟ مانع نشد؟ روی شعور، ادراک و فهم مانع شد. و این از آثار حیات آن دست مطهر است. برای همان دست شعور و ادراک بود.
بعد علامه خویی میپرسد: آیا شما میگویی این آثار برای سر مثالی حضرت بود یا سر اصلی حضرت؟ ما میگوییم طبق تعبیرات مشایخ بین سر مثالی و سر اصلی فرقی نیست. سر اصلی و سر مثالی هر دو مربوط به بدن هورقلیایی امام؟ع؟ است. اما آن سر مطهر بر روی نیزه سر عنصری حضرت بود و همین سر عنصری حیات و ادراک داشت. والله وقتیکه قرآن میخواند به جمیع تفاسیر قرآن عالم بود. جمیع علمی که برای آن سر مطهر در وقت حیات بود بعد از کشتهشدن برایش باقی بود و هیچ فتوری برای آن حیات رخ نداده بود. به همین علت هیچ نقصان و کمبود هم برای کمالات حیاتی فراهم نشده بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 165 *»
بعد میگوید: «فاذا جاز الحیاة علی الرأس الذی هو جزء من البدن الشریف؟س؟ فکیف بالبدن تمامه و قد رویٰ غیر واحد من ارباب المقاتل المعتبرة جلوس الجسد المذبوح عند وداع اهلبیته و معانقته لبنته الصغیرة و وصیته الیها بأنتقول لشیعته:
شیعتی ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونی | او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی |
الی آخر الابیات الّتی خرجت من الحلقوم الشریف. لعن اللّه قاتلیه و ظالمیه ابد الآبدین و دهر الداهرین».([96]) وقتیکه حیات و زندگی برای آن سر مطهر که جزئی از آن بدن شریف بود جایز باشد، پس برای همه بدن این حیات جایز است و چنین حیاتی هست. ما میگوییم برای ذره ذره این بدن عنصری همین حیات و کمالات هست. ذره ذره از بدنهای مطهرشان به همین زندگی زنده است و دارای جمیع کمالات حیاتی است.
میگوید: بسیاری از مقاتل معتبر نقل کردهاند که آن جسد مطهر موقع وداع اهلبیتش برخاست و برای خداحافظی نشست و دستهای مطهر خود را به گردن دختر کوچک خود انداخت و این اشعار را فرمود. اما سر مطهر در بدن نبود و این اشعار شنیده شد، از کجا شنیده شد؟ این ابیات از حلقوم شریف امام؟ع؟ شنیده شد.
پس ما میگوییم: مراد از این فرمایش که مرده ما وقتیکه مُرد مرده نیست و کشته ما وقتیکه کشته شد کشته نشده، چنین حیاتی است که در بدن عنصری ایشان موجود است و هیچ کم نمیشود. این فضیلت در مرتبه اولی و اصلی برای ایشان است. در مرتبه انبیاء هم امکان دارد این فضیلت باشد و هست اما در مرتبه فرعی و ظلّی؛ یعنی یکی از انبیاء هم که از دنیا میرود و نفس و روحش تعلقش را از بدنش برمیدارد، این بدن عنصری نبی هم حیاتی که دارد برایش باقی است. پس ادراک و احساس هم برای او هست اما به مقدار حیات او.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 166 *»
فرق است بین حیاتِ بدن نبی و حیاتی که در بدن رسولالله؟ص؟ بود، با این تفاوت که حیات بدن رسولالله؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ حیاتی بوده که عصمت کلّی و نبوت و ولایت کلّی به آن تعلق داشته است، اما حیات بدن نبی حیاتی است که نبوت جزئی و وجهی از وجوه و جلوهای از تجلیات آن نبوت کلّی به آن تعلق داشته است.
همینطور در مرتبه اوصیاء و کاملان نیز بعد از فوتشان ممکن است حیات باقی باشد، اما باز فرعِ فرع و ظلِّ ظل و تجلی تجلی است؛ یعنی حیاتی است که به آن، روحِ کمال و وصایت تعلق داشته که فرع روح نبوت جزئی است، و نبوت جزئی هم فرع روح نبوت کلّی است، با چنین تفاوتی. پس ضعیفتر است و آثارش هم به اندازه روح کمالی است که از آن استخراج شده و باقی است. از این جهت بدن سلمان بعد از مرگ در برابر امیرالمؤمنین؟ع؟ تحرّک پیدا میکند و اجازه برخاستن میخواهد.([97]) یعنی همان معرفت این بدن در موقع حیات به علی؟ع؟، برایش باقی است و از بین نرفته است.
همانطور که در مجلس قبل گفتم که بدنهای مطهر شهداء چطور در برابر نداء سیّدالشهداء؟ع؟ به تحرّک درآمد. چه میگویید؟ آیا حیاتی که از آن بدن حبیب، بدن مسلم بن عوسجة، بدن اباالفضل، بدن علیاکبر استخراج شده بود با کشتهشدنشان از بین رفت؟ واقعاً به حقیقت کشتهشدن کشته شدند؛ یعنی روح و نفس، تعلق و تصرف خودش را برداشت، اما حیات استخراج شده با جمیع آثارش باقی بود؛ یعنی همان معرفتی که این ابدان در حال زندگی و تعلق روح و نفس به سیّدالشهداء؟ع؟ داشتند، باقی است. به همین علت اظهار کردند و آشکار نمودند که اگر اجازه بفرمایید دوباره برمیخیزیم و جان خود را در راه شما فداء میکنیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 167 *»
البته همه اینها ظل، فرع و شعاع است. بهطور اصل و اولی برای خود محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است. پس این فضلیت مخصوص ایشان است که مرده ما وقتیکه مُرد نمرده و کشته شده ما وقتیکه کشته شد کشته نشده است، اما با همین بیانی که مطرح شد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 168 *»
مجلس 11
(شب يکشنبه 21 شوالالمکرم 1406 هـ ق)
r اقوال مختلف علماء درباره حیاتِ بعد از موت ائمه ؟عهم؟
r نقد قول علامه خويی
r اثبات فضیلت حیات اجساد عنصری ائمه؟عهم؟ با توجه به مسأله برزخ
r ثوابها و عذابهای برزخی، هم برای روح است هم برای بدن
r معنای استداره طینت در قبر
r سخنگفتن رسولاللّه؟ص؟ بعد از فوت و سر مطهر امام حسین؟ع؟، بدون
تعلق روح بوده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 169 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
سخن در فضیلتی بود که مخصوص ائمه معصومین؟عهم؟ و در مرتبه بعد برای انبیاء و در مرتبه بعد برای کاملان از شیعه است. این فضیلت آن است که برای ایشان بعد از مرگ و رحلت از دنیا، حیاتی در این بدن عنصریشان مانند وقت زندگی وجود دارد که فتوری برایش رخ نمیدهد و برای کمالاتی هم که آثار آن است، نقصان و کمبودی فراهم نمیگردد. آن بزرگواران به این عبارت چنین فضیلتی را برای خود اثبات میفرمایند که مرده ما وقتیکه مُرد نمرده و کشته ما وقتیکه کشته شد کشته نشده است.([98]) برای این فرمایش، معانی مختلفی ذکر کردهاند که هیچیک رسا و بجا نیست.
اگر میگویند یعنی نفوس ایشان زنده است، که تمام نفوس زندهاند و همه نفوس و ارواحی که قبض میشوند نمیمیرند. آنها در مکان و جای خود در بهشت یا جهنم خود متنعّم و یا معذّبند. پس اختصاصی به ائمه معصومین؟عهم؟ ندارد که عدهای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 170 *»
اینطور معنا کردهاند که مراد زندهبودنِ نفوس مبارک ایشان است. خداوند وقتیکه هر انسانی را قبض روح میفرماید، اگر مؤمن است روحش در بهشتهای عالم برزخ، و اگر مؤمن نیست در جهنمهای عالم برزخ قرار میگیرد. بهحسب خودش هم زنده است و حیات، شعور و ادراک دارد؛ چون یا متنعّم یا معذّب است. از همین حالت تعبیر میآورند به آنکه روح در بدن مثالی بهسر میبرد. برای ما روشن است که بدن مثالی را به همان تعیّن مثال اطلاق میفرمایند و بدن دیگری درست نمیشود که در عالم مثال، روح در آن قرار بگیرد.
عدهای معنى کرده بودند که اجساد مثالی ایشان زنده است که بیان مرحوم مجلسی بود و توضیح داده شد که چرا صحیح نیست.
بیان دیگر این بود که اجزاء اصلی و ابدان اصلی مراد است که آن هم توضیح داده شد. اشتباه دیگر در این سخن این بود که میگفتند خداوند بعد از مردن دوباره اجزاء و ابدان اصلی یا همان ذرات اصلی را احیاء میفرماید و زنده میشوند. این سخن ناتمام، بلکه نادرست است، و تقریباً شاید اکثریت همین سخن را میگویند، ولی ما فعلاً نظر مرحوم علامه خویی را نقل کردیم که ایشان چنین معتقد است که میگوید مانع و اشکالی نمیبینم در این عقیده که خداوند بعد از رحلت ائمه هدی؟عهم؟ اجساد اصلی ایشان را دوباره اِحیاء بفرماید و زنده کند. پس آثاری که از آن بدنها بروز کرده همان احیاء است و خدا زنده کرده است. لازم هم نیست که حتماً بدن و اعضاء مرکب باشد، چهبسا سر مبارک سیّدالشهداء؟ع؟ از بدن مطهرش جدا، دست جدا و بدن پاره پاره است، در عین حال خداوند احیاء میکند و روح را به بدن برمیگرداند بی آنکه لازم باشد بدن شکل بگیرد و مرتب باشد.
ایشان بعد از آنکه درباره این فضیلت چنین بیانی میکند میگوید: «و لااری مانعاً من ذلک الّا ما فی المجلس التاسععشر من کتاب اسرار الشهادات من انّ القول بتعلّق الارواح بالاجساد الدنیویّة الاصلیّة قبل قیام الساعة او قبل الرجعة
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 171 *»
ممّا قام الاجماع علی بطلانه ولکنّک خبیر بما فیه اذ المسأله غیر معنونة فی کلام الاصحاب فکیف یمکن دعوی الاجماع و بعد الغضّ عن ذلک غایته انه اجماع منقول بخبر الواحد و هو علی القول بحجّیته لایکافئ الاخبار المستفیضة الدالّة علی خلافه».([99])
ما هیچ مانعی از این سخن نمیبینیم مگر آنچه در مجلس نوزدهم از کتاب اسرار الشهادات است. اینطور نوشته است که نظریه تعلق روح به جسد دنیایی و اصلی قبل از قیامت یا رجعت از اموری است که بر بطلان آن اجماع داریم. ایشان میگوید ما فقط همین سخن را مانع میبینیم، ولی از آن جواب میدهد و میگوید: این مطلب اشکال دارد و این سخن صحیح نیست که اجماع داریم، چون در میان علماء این مسأله مطرح نبوده که بگوییم اجماع شده یا نشده است. بهعلاوه بر فرض هم اجماع باشد، اجماع منقول است که اگر حجت باشد، در این مسأله حجت نیست؛ زیرا روایات بسیاری داریم که بر خلاف این اجماع است. ایشان به همینگونه روایات متمسّک است برای آنکه خدا بعد از میرانیدنِ آن بزرگواران دوباره ایشان را زنده فرموده است، به همین علت رسولالله؟ص؟ بعد از فوت به امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمایشها فرمودند و سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ سخن گفت و …
باید به ایشان گفت آن روایاتی که شما دارید و میگویید بر خلاف این اجماع است، در آن روایتها نیست که خدا ایشان را احیاء و زنده کرد، بلکه در همه آن احادیث، آثار حیاتی از ابدان ایشان بروز میکند. اگر در آن روایات تصریح شده بود که خدا زنده کرد، میتوانستید بگویید که برخلاف آن اجماع است، اما زنده کردن در بین نیست بلکه خداوند ایشان را میرانیده است و خودشان هم میفرمایند مرده ما وقتیکه مُرد نمرده و کشته ما وقتیکه کشته شد کشته نشده؛ پس دیگر مطلب تمام است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 172 *»
آنچه ما بیان کردیم از فرمایشهای بزرگان استفاده شده است. امیدوارم خودتان دربارهاش مطالعه کنید و در فکر باشید که اگر با حدیثی و فرمایشی برخورد کردید، ببینید مطلب چطور است؟ همینطور است یا غیر از این است؟
ما برای فهمیدن این فضیلت، «مسأله برزخ» را دلیل خوبی میدانیم. برای فهم این فضیلتی که امیرالمؤمنین و سایر ائمه؟عهم؟ برای خودشان ذکر کردهاند که مرده ما وقتیکه مُرد نمرده و کشته ما وقتیکه کشتهشد کشته نشده است، مسأله برزخ را در نظر بگیرید. شکی نیست که در عالم برزخ زنده نمیشویم. هرکس که مُرد و به عالم برزخ رفت دوباره زنده نمیشود مگر فقط در قبر برای سؤال، که آن هم بدن تا سینه و کمر زنده میشود.([100]) یعنی روح باز به بدن توجه میکند و بدن به روح زنده میشود. جواب سؤالها که داده شد، باز تعلق تمام میشود و دستور داده میشود که بخواب.
«بخواب» یعنی روح باز اعراض میکند و تصرف و تعلق خود را از بدن برمیدارد و به بهشتش میرود، بدن هم در قبر میماند. پس شکی نیست که دیگر احیائی نیست مگر در رجعت یا قیامت یا به اعجازی که مردهای را زنده کنند؛ چون دیگر تعلق و تصرف برای روح در بدن نیست. این یک مطلب که مسلّم است و درباره نوع بشر اجماعی و مورد اتفاق است؛ یعنی قاعده این است که دیگر برگشتن نیست.([101])
در اینجا توجه داریم به اموری که در دوره برزخ مسلّم است. در برزخ برای ارواح مؤمنان بهشتی و برای ارواح غیرمؤمنان جهنمی است؛ همچنین بدنها در قبرها هستند و قبرها یا روضهای از روضههای بهشت یا حفرهای از حفرههای آتش است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 173 *»
میدانیم که این بهشت و روضه بودن قبر یا جهنم و حفرهبودن قبر لغو نیست. حتماً روح مؤمن در بهشت به نعمتهای بهشتی متنعّم و روح غیر مؤمن در جهنم به عذابهای جهنمی معذّب است. بدن مؤمن هم در قبر به نعمتها متنعم است که دری از بهشت باز میشود؛ یعنی واقعاً این نعمت بهشتی که برای روح در بهشت است، شعاعش هم در قبر برای بدنش هست؛ چون بدن مؤمن در تعیّن ایمانی تابع روح است. بدن کافر هم در قبرش معذّب است و آن قبر و عذاب قبر حفرهای و شعاعی از جهنم روحش است؛ زیرا باز بدنش در تعیّن کفری تابع روحش است. چون شعاع روح است، باید از آن نعمتها استفاده کند، یا از آن عذابها درد بکشد.
اینها مطالبی مسلّم است. با وجود لذت و درد که از آثار حیات است، پس حیات و ادراک باید باشد. چون اعمال مؤمن در قبرش به شکل ملَکهای خوب و خوشرو با او هستند، در قبر کافر هم شیاطین هستند، پس باید شعور، ادراک و فهم باشد و همه اینها آثار حیات است. پس بدن برزخی همه انسانها حیات دارد بهجز مستضعفان، و برای همه انسانها این افتراق و جداشدن روح از بدن هست. در عین حال روح کار خودش را میکند و بدن کار خودش را.
این امور مسلّم است و کسی تا به اینجا حرفی ندارد، فقط کمتر به آنها توجه شده است و نوعاً به آنها توجه نکردهاند. در ثواب یا عقابهای برزخ بین بهشت روح و بهشت قبر یا جهنم روح و جهنم قبر نتوانستهاند تفکیک کنند، نوعاً همه را به یک چشم نگاه کردهاند. اینها باید از هم تفکیک بشود و در این زمینهها بسیار سخن گفتیم و حدیث خواندیم و تکرار نمودیم. دیگر فکر میکنم با آنهمه احادیثی که خوانده شد و استدلالهایی که شد، تردیدی در این مسأله نباشد که خود بدن جدا و مستقل از روح حیاتی دارد.
چون نوعاً فکر میکنند که مرگ، جمادشدن است و معنای مرگ همین است،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 174 *»
مشکل میشود. مرگ جمادشدن و بیحیاتشدن نیست. مرگ برداشتهشدنِ تعلق و تصرف مرتبه مثال به بالا از جسد است. معنای مرگ همین است. حال ممکن است حیاتی که جسد در دوران تعلق و تصرف روح داشت، برایش باقی بماند و ممکن است که از بین برود. پس لازمه مرگ بىحياتشدن نیست.
با توجه به این عبارت علامه خويی، امروز این سؤالات به ذهنم رسید که عذابها و ثوابهای برزخی را در برزخ به چهار صورت میشود تصویر کنیم و در نظر بگیریم. شاید انشاءالله مسأله برزخ هم حل شود. در برزخ قطعاً عذاب و ثواب هست، اینکه مسلّم است. پس ما مطلب را به چهار صورت میتوانیم تصویر کنیم: آیا در برزخ روح و بدن (بدن برزخی و هورقلیایی) مثل دنیا در حال اجتماع، ارتباط، تعلق و تصرف، متنعم یا معذبند؟ آیا هیچکدام، نه بدن و نه روح در عذاب و یا در نعمت نیستند؟ آیا روح به تنهایی در عذاب یا در نعمت است، یا بدن به تنهایی در عذاب یا در نعمت است؟ آیا روح در جای خود مناسب خود متنعم یا معذب است و بدن هم در جای خود بهحسب خود متنعم یا معذب است؟
چهار صورت شد: یا با هم بهطور مجتمع متنعم یا معذبند، یا اصلاً هیچکدام متنعم یا معذب نیستند، یا صورت سوم که قابل تفکیک به دو صورت است: روح متنعم یا معذب است و بدن هیچ، یا بدن متنعم یا معذب است و روح هیچ، یا روح در جای خود به تنهایی و بهطور مستقل متنعم یا معذب است و بدن هم بهطور مستقل در جای خود متنعم یا معذب است. صورت دیگری برایش نمیتوانیم درست کنیم.
در صورتی که هر دو با هم مجتمع باشند و متعلق به هم و متنعم یا معذب باشند که مثل دنیا میشود و دیگر مرگ معنا ندارد، و حال آنکه تا قیامت یا رجعت یا به اعجاز دیگر احیائی نیست؛ یعنی دیگر تعلق و تصرف نیست. پس اگر روح باز به آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 175 *»
تعلق بگیرد احیاء است و بدن در عالم مثال زنده شده است. در صورتی که احیاء مخصوص قیامت است، یا قیامت صغرى؛ یعنی رجعت و یا قیامت کبرى.
حدیث امام صادق؟ع؟ که میفرمایند: و تبقی طینته فی القبر مستدیرة([102]) همان بدن هورقلیایی است. ولی تعلق روح به بدن که همه کارهايش کار روح باشد، غیر از آن است که نعمت یا عذابی که به بدن داده میشود شعاع روح است. بدن قطعاً استمداد میکند؛ یعنی حیات دارد که استمداد میکند. استمداد سجینی هم عذاب است. چون در ایمان یا کفر تابع روح است، قطعاً نعمتهایی که به آن داده میشود، شعاع بهشت روح است یا عذابهایش شعاع جهنم روح است. قطعاً در نعمت یا عذاب از روح تبعیت میکند.
دقت کنید! بدن و جسد هورقلیایی استمداد میکند. اگر این استمداد به تعلق روح باشد که کار روح است، اگر روح جدا است و به تعلق او نیست و کار خود بدن است، پس باید حیات داشته و با حیات باشد تا استمداد کند، و استمداد از آثار حیات است. مرادمان از «حیات» آن اصطلاحِ روح نیست که از مرحله مثال به بالا را میگوییم. تمام مشکل همینجا است که فکر میکنید وقتی که روح ـــ یعنی مثال به بالا ـــ از این جسد گرفته شد، دیگر مثل جماد میافتد. خیر، این بدن حیات دارد.
اصلاً آیا تا وقتیکه بدن به یک حدّی از مرحله تکامل حیاتی نرسد، نفس (مرحله مثال به بالا) به آن تعلق میگیرد؟ در همین دنیا، وقتیکه نفس ناطقه به موجودی میخواهد تعلق بگیرد، آیا نباید در او یک هویّتی پیدا بشود که از آن به حیات حیوانی تعبیر میآوریم؟ و در لطافتی باشد که صلاحیت و قابلیت برای تعلق نفس انسانی داشته باشد؟ وقتیکه چنان قابلیتی در این هویت پیدا شد، نفس به آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 176 *»
در دوران زندگیش تعلق میگیرد. دوران زندگیش که تمام میشود، نفس و روح (مثال به بالا) قبض میشود؛ یعنی تعلق و تصرفش برداشته میشود.
ما در اینجا میپرسیم که آیا حیاتی هم که برای این هویت بود و آثاری که داشت نابود شد؟ ما در نهایت میخواهیم بگوییم حیاتی که استمداد بدن در قبر از آن سرچشمه میگیرد، همین است و با حیات دوران زندگی هیچ فرق نمیکند.
اگر کسی بگوید آیا این حیاتی که الآن در قبر دارد حیات حیوانی است یا انسانی؟ میگوییم حیات خودِ همین ترکیب است. البته حیات حیوانی به معنای حیات حیوانات نیست. حیات انسانی، یعنی حیاتی که هروقت خدا اجازه بدهد و تصفیه پیدا شود، دوباره صلاحیت دارد که مثال به بالا، همان روحی که در دنیا به او تعلق داشت و زنده بود، به او تعلق بگیرد. چنانکه هنگام سؤال قبر همینطور است که باز نفس و روح برمیگردد و به آن بدن تعلق میگیرد. پس باید چنان قابلیتی داشته باشد؛ یعنی حیوانیت و حیاتی که برایش بود و صلاحیت داشت که مثال به بالا تعلق بگیرد، اکنون نیز باقی است. زیرا هنگام سؤال و جواب تعلق میگیرد و جواب میدهد. بعد به او گفته میشود که بخواب، روح اِعراض میکند؛ یعنی تعلقش را برمیدارد.
حال که روح تعلقش را برداشته پس آن نعمتها چیست؟ آن ملَک خوشرو و خوشخو در کنارش چه میکند؟ چرا به اندازه مدّ بصر (تا جایی که چشم کار میکند) قبرش وسعت مییابد؟ آخر این بدن که افتاده است. اگر بگویید با تعلق روح است، پس مثل حیات و زندگی است، چرا مُردن میگویید؟! پس مردن نیست، و حال آنکه همه سخن این است که مردن در کار است؛ یعنی واقعاً دیگر تعلق و تصرف روح از بدن برداشته شد. هر کاری که از این بدن سرزند به خودش تعلق دارد. اگر بوی خوش استشمام میکند همین بدن استشمام میکند. نباید گفت که روح در بهشت با این بدن استشمام بوی خوش کرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 177 *»
در دنیا روح ما الآن در جای خود قرار دارد، ولی وقتیکه عطر میزنیم میگوییم روح ما استشمام بو کرد، البته این هم مسامحه است. همینطور کارهای دیگری که میکنیم و به نفس و روح نسبت میدهیم. اما در قبر دیگر بدن متنعم است. اگر بگویند روح به نعمت آنجا متنعم است با این بدن، معنا نمیدهد. روح در بهشت خودش متنعم است، بدن هم متنعم است. تنعّم کار این بدن است که از آن سرمیزند. استمداد و استداره هم به همین معنى است، و تبقی طینته فی القبر مستدیرة و این طینت همان بدن هورقلیایی است و استدارهاش همان استمداد او است که دری از بهشت به رویش باز میشود و به مددهای نوری علیینی و بهشتی امداد میشود که البته نعمت این بدن شعاع نعمت آن بهشت است؛ زیرا روح برای بدن اصل و بدن در ایمان و تعیّن، فرع آن است.
پس مثل دنیا متعلق به یکدیگر نیستند که با هم مجتمع باشند. آن وضعِ حیات و احیاء است که برای آخرت و رجعت است. وقتیکه تعلق و تصرف آن روح برداشته شد دیگر اجتماع در کار نیست. بدن در جای خود افتاده و کار خود و نعمت یا عذاب خودش را دارد، روح هم در جای خودش قرار دارد. درست است که این نعمت یا عذاب، شعاع آن است. ولی این بدن خودش دارد استفاده و استمداد میکند. میگویید بدن از روح استمداد میکند و استمداد را به بدن نسبت میدهید؛ البته فرع آن است. تعین بدنی فرع تعیّن روح است. ایمان روح اصل، و ایمان و تعیّن ایمانی که برای بدن است فرع آن است، پس ثواب یا عقابش هم شعاع آن است.
اما اگر بگوییم که هیچکدامشان متنعّم یا معذّب نیستند که خلاف قرآن و خلاف فرمایشهای معصومین؟عهم؟ است. در برزخ بهشت و جهنم هست و قبر برزخی هم حفره یا روضه است، اینکه معلوم است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 178 *»
اگر روح به تنهایی متنعم یا معذب باشد و بدن هیچ، این هم خلاف روایات است. اگر بدن متنعم یا معذب باشد و روح هیچ، این هم خلاف است.
آن وجهی که صحیح است که با مرگ میسازد و با همه این روایات نیز سازش دارد، همین است که عرض میکنم روح در جای خود به نعمتها یا عذابهای مناسب خود متنعم یا معذب است، بدن هم در جای خودش متنعم یا معذب است.
من فکر میکردم این مطلب روشن است و با استفاده از آن، فرمایش امام؟ع؟ که مُرده ما که مُرد نمرده و کشته ما که کشته شد کشته نشده است حل میشود. زیرا ابدان مقدّس معصومین؟عهم؟ نیز همان حکمی را دارد که برای بدن برزخی و هورقلیایی میگوییم؛ یعنی وقتیکه بدن محل تعلق روح کلّی و نفس کلّی الهی شد و بدن رسولالله؟ص؟ یا بدن امیرالمؤمنین؟ع؟ شد، قبلاً حیاتی داشته که صلاحیت و قابلیت تعلق آن روح کلّی را یافته است.
آن بدن ابتداء باید اعتدالی پیدا بکند که بشود نباتی، سپس اعتدال بالاتری بیابد بشود حیوانی و روح حیوانی از آن استخراج بشود. آنگاه آنقدر اعتدال حیوانیش بالا باشد که انسان از آن پیدا بشود، بلکه باید حیات حیوانیش از حیات این انسانها در اعتدالِ عالیتری باشد تا از آن روح کمال استخراج بشود؛ یعنی مثل روح سلمان، مثل روح شیخ مرحوم به آن تعلق بگیرد. اگر اعتدالی بیشتر از روح کمال فراهم شد، روح نبوت به آن تعلق میگیرد و مثل بدن ابراهیم؟ع؟ میشود. اعتدال بینهایت که فراهم میشود و حیوانیتش به بینهایت از اعتدال که میرسد، میگوییم روح عصمت کلّی الهی و نفس کلّی الهی؛ روح محمّدی، روح علوی، روح ائمه هدی؟عهم؟ به این حیوانیت تعلق میگیرد.
همینطور که مرتب به بدنهای ما بدلِ ما یتَحلَّل میرسد و همواره این حیوانیت به چنین صفا و اعتدالی میرسد که روح انسانی از آن استخراج میشود و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 179 *»
انسان میشویم، برای معصومین؟عهم؟ نیز همینطور است. البته آن بدنها آنقدر لطافت دارد که ممکن است با هوا ارتزاق کند. آنقدر لطافت دارد که لطافتش فوق این سخنان است. اگر نان و پنیر هم نخورد ممکن است مثلاً با هوا یا آب ارتزاق کند. سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ چهل منزل راه رفت، هیچچیزی هم نخورد ولی حیاتش از بین نرفت. آیا آن احیاء است؟ یعنی خدا که روح سیّدالشهداء را بعد از شهادت از ایشان قبض کرد، دوباره به سر مطهر برگردانید و احیاء شد؟
میخواهیم ببینیم که همان سخنگفتن سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ یا آنهمه فرمایشهای رسولالله؟ص؟ را که بعد از فوت، غسل و تکفین نشستند و فرمودند، اسمش را چه بگذاریم؟ آیا اِحیاء بعد از اِماته است؟ آیا بدن مثالی است که سخن میگوید و بدن عنصری نیست؟ چنانکه مرحوم مجلسی میگوید بدن مثالی سخن گفته است. آیا بدن مثالی زنده شد، یا چنانکه علامه خويی میگوید ذرات و اجزاء اصلی بدن زنده شد؟ در هر صورت همه میگویند زندهشدن و احیاء است.
ما میخواهیم بگوییم که هیچ احیائی در کار نیست. حیاتِ همان بدن آنقدر لطیف و در کمال اعتدال بود که برای تعلق روح نبوت یا روح وصایت صلاحیت و قابلیت داشت. روح عصمت کلّی به آن حیات حیوانی که فوق لطافت عرش است تعلق گرفت. ما یک حیات حیوانی میگوییم. آیا خود حیات بدن معصوم یعنی مزاج حاصل از آن ترکیب، بالاتر از لطافت عرش نیست؟ عرش حرکت میکند، عرش احاطه دارد، تمام صفات عرش باید برای همین بدن عنصری امام؟ع؟ باشد. آن کمالات، آثار همان حیات و مزاجی است که برای آن ترکیب پیدا شده است؛ یعنی بی آنکه روح مقدسش تعلق بگیرد، مثل وقت حیاتش، حیات و کمالات حیاتیش کم نشده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 180 *»
ما باید دریافت ذهنمان را بالا ببریم، نه آنکه آن حیات را پایین بیاوریم. بعضی سعی میکنند اعتدال آن بدنها را در ردیف همین بدنها بیاورند. این بدن آنقدر اعتدال و لطافتش ضعیف است که اصلاً به حساب نمیآید، همین که روح قبض شد آرامآرام جماد میشود. خیلی حیاتش کم است. فقط همین اندازه است که وقتی میخواهند غسلش بدهند، همان ساعات غسل میگویند آرام، آهسته، مبادا دردش بیاید. پس با وجود آنکه روح تعلقش را برداشته، این بدن احساس درد میکند. به همین علت هم میفرمایند که مفاصلش را به نرمی حرکت بدهید.([103]) بعضی همواره میخواهند مطالب را پایین بیاورند. خیر، باید مطلب را بالا ببرند.
این حیات که از بالا و از روح نیامده، بلکه این حیات برای همین بدن است. الآن این حیات و تمام آثاری که از آن سرچشمه میگیرد، برای همین بدن و همین عالم است. روح (مثال به بالا) چیز دیگری است که اصلاً درون این بدن نیامده است تا بیرونش کنند. این مطلب مسلّم است. اما این بدن، حیاتی معتدل و حیاتی کامل نسبی دارد که نفس انسانی به آن تعلق گرفته و الآن جمیع کارهایی که از بدن سرمیزند، واقعاً برای همین حیات است اما به تعلق و تصرف روح.
حال فرض کنیم که امام زمان؟ع؟ به اعجاز، تصرف آن روح را از بدن بردارند اما اعتدال بدن را نگاه دارند، آیا نه این است که میآید، میرود، میخورد، میگوید و میشنود؟ تصورش آسان است. حضرت تعلق و تصرف روح را بردارند ولی این حیات را نگاه دارند؛ یعنی به اعجاز اعتدال بدن به هم نخورد.
حال مطلب را بالا ببرید. میخواهم بگویم چون در بدن مطهر عنصری معصومین؟عهم؟ این اعتدال بینهایت است و در بینهایت اعتدال است، آیا به عرش، فرش و کرسی احاطه ندارد؟ آیا وقتی احاطه داشت، نمیبیند؟ و دیدنِ آینده و گذشته
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 181 *»
برایش یکسان نیست؟ رسولالله؟ص؟ بعد از فوت، غسل و تکفینشان نشستند و تا قیامت مایکون و آنچه میشود را بیان فرمودند، آیا روحشان گفت؟ پس این فضیلتی که برای خودشان ذکر میفرمایند که «مرده ما وقتیکه مُرد …» تعارف که ندارند، خودشان توضیح دادهاند، بلکه اگر کسی بگوید نمردهاند، مخصوصاً او را کافر شمردهاند. «کشته شده ما وقتیکه کشته شد …» واقعاً کشته شده است و هرکس بگوید سیّدالشهداء؟ع؟ کشته نشده است او را کافر شمردهاند.([104])
معنای کشتهشدن و مردن، همین برداشتهشدن تعلق و تصرفِ روح (مثال به بالا) است؛ یعنی دیگر کارهایی که از این سرمیزند، به حساب آن نگذارید. تاکنون که زنده بود، هر کاری که این بدن میکرد به حساب روح گذاشته میشد. اما حالا دیگر مرگ آمده است؛ یعنی جدایی، انفصال و افتراق حاصل شد و بدن از روح جدا است.
اگر بگویند همین بدنِ جداشده از روح، بعد از غسل باز احیاء شده که سخن گفته، چنانکه تقریباً در ذهن نوع مردم همینطور است، پس چرا آن حضرت را دوباره غسل ندادند؟ اگر احیاء دوباره بوده است، دوباره بعد از مفارقت، طبق سنّتشان آن بدن مطهر را باید غسل بدهند.
پس معلوم است که این، حیاتِ بدنی است که از شدّت لطافت فوق عرش و محیط به عرش و همهچیز است و این حیات از آن استخراج شده است. پس با آن حیات، آینده و همهچیز را میبیند. مگر سیّدالشهداء؟ع؟ دلها را با همان بدن عنصریشان نمیدیدند؟ حال اگر در وقت حیاتش از دل کسی خبر میداد، میگفتند روحش احاطه دارد و نفسش که کلّی الهی است خبر میدهد. اما وقتیکه تعلّق روح برداشته شد و سرِ عنصری از دل ابنوکیده و خاطرهای که در فکرش میگذرد خبر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 182 *»
میدهد، دیگر خبردادنِ روح نیست، بلکه خبردادنِ همین بدن عنصری است. پس این کمال و فضیلت مخصوص ایشان است و فهم آن هم به همین صورت است که عرض میکنم. انشاءاللّه باز هم از خداوند و ائمه هدی؟عهم؟ تأیید میطلبیم تا مطلب روشنتر گردد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 183 *»
مجلس 12
(شب چهارشنبه 24 شوالالمکرم 1406 هـ ق)
r اعتقاد به زندهبودن ائمه؟عهم؟ بعد از فوت، کفر و غلو نیست؛ بلکه
مطلبی علمی و دقیق است
r امام؟ع؟ مرگ را به اختیار میپذیرند
r ائمه؟عهم؟ با ابدان اصلیشان «وجه اللّه الباقی» هستند
r بیان کیفیت ارتزاق ابدان مقدسه معصومین؟عهم؟
r نظر بزرگان+ درباره مراحل تکاملی حیات عنصری
r نظر مکتب درباره حیات بدن عنصری امام ؟ع؟ بعد از وفات، جمع
بین همه روایات میباشد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 184 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
سخن درباره فرق بین وجود مبارک امام زمان صلوات الله علیه در پرده غیبت و سایر معصومین؟عهم؟ بود. بیان شد که حجة بن الحسن صلوات الله علیه امام حیّ و زندهاند و بر وجود ایشان مرگ عارض نشده است. حیات دارند؛ یعنی موت بر ایشان عارض نگشته است و از دنیا رحلت نکردهاند. اما بر سایر معصومین؟عهم؟ یا به شهادت یا به زهر، مرگ عارض گشته است.
همچنین بین موت و مرگی که بر ایشان عارض شده و حیاتی که برای ایشان است و بعد از مرگ زندهاند، تعارضی نیست. در همین بحث بودیم که چطور این فضیلت را برای ایشان میپذیریم. اینکه میفرمایند مرده ما وقتیکه مُرد مرده نیست و کشته ما وقتیکه کشته شد کشته شده نیست، همچنین عبارت نهج البلاغه از امیرالمؤمنین؟ع؟ که فرمودند: این مطلب را از رسولخدا؟ص؟ فرابگیرید که ایشان در وصف اهلبیت فرمودهاند: انّه یموت من مات منّا و لیس بمیّت آنکسیکه از ما مُرد میمیرد اما مرده نیست، بحث در همین بود و آیات و روایات و مباحثی گفته شد،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 185 *»
نظریاتی از علماء شیعه، مثل مرحوم مجلسی و مرحوم علامه خويی مطرح گشت و بیان شد که با هیچکدام از این نظریات روشن نیست که این فرمایش، فضیلت باشد.
آنچه از فرمایشهای بزرگان+ ـــ البته بهحسب فهم من ـــ دانسته میشود بیان شد. الحمدلله رفقا به مطالعه افتادهاند و در اینباره مطالبی را پیدا میکنند. مباحث و فرمایشها زیاد است، بعضی را میشود دلیل گرفت و بعضی را نمیشود. نوع فرمایشهای بزرگان+ را که نگاه میکنیم اینطور فهمیده میشود.
حال طرحی است که بیان میکنم و الحمدلله مسألهای نیست که خدای ناکرده به کفر برخورد بکند، و فضیلتی نیست که از آن غلُوّ و کفری استفاده بشود؛ آنطور نیست. سخن ما درست باشد یا سخن دیگران، چندان فرقی نمیکند، عالم هم بههم نمیخورد و خرابی در اعتقادات فراهم نمیشود. خلاصه از تکفیر نمیترسیم. چون راهی به کفر نداریم، غلوّ نیست و مطلبی علمی و دقیق است.
اگر بنا است با شخص دیگری در این نوع مسائل بحث و گفتگو شود، باید سعی کنند همانی که گفته شده با مقدّمات و مؤخّرات در خارج گفته بشود. چون این مباحث همراه با مقدماتی است، بسیار بحث میکنیم و هرجا که صحیح است با هم جلو میرویم، هرجا که مثلاً شبهه است متوقف میشویم. اما اگر یک قسمتش نقل بشود و قسمت دیگرش گفته نشود، یا طور دیگری گفته شود، اشکال وارد میشود. مثل آنکه یکوقتی بحث مقامات کاملان بود و گفتم که عرصه کاملان شیعه با عرصه نقابت و نجابت یکی است، ظهور آن عرصه در این عالم به سه قسم است: نقابت یا نجابت یا تعلیم؛ یعنی از عدول نافین بودن. آنجا خیلی ناراحتی درست شده بود. چون بعضی میرفتند و میگفتند فلانی درباره مشایخ غلو میکند. همین لا اله الّا الله را اگر همان اولش را بگیرند و بگویند فلانی گفته لا الهَ، کفر است. اگر سخنان را بیرون میبرند، سعی کنند همهاش، اولش، آخرش، دلیلش، مدعایش همه را با یکدیگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 186 *»
منضمّ کنند و همینطور که بحث میشود بگویند.
الحمدلله این بحث هم غلوّ نیست و سر به غلوّ نمیزند و کفری در آن نخواهد بود. اگر بنا است در خارج مطرح بشود، درست مطرح کنند. آنچه بهطور مستند به مجموعه فرمایشهای بزرگان و روایات ـــ نه بهطور مستقل و مستبد به رأی ـــ استفاده میشود این است که ائمه؟عهم؟ یک بدن اصلی دارند که جسم اصلی و جسم آخرتی ایشان است. آن جسم، برای عالم دنیا یک بدن عرَضی دنیایی و برای عالم هورقلیا یک بدن عرضی هورقلیایی میگیرد.
ما میدانیم که این دو بدن نه تنها برای ایشان بلکه برای همه انسانها عرضی است. تا وقتیکه در دنیا بهسر میبرند با این بدن دنیایی هستند. انسانها وقتیکه به عالم برزخ میروند خواهنخواه این بدن دنیایی عنصری متلاشی میشود و به همین عناصر برمیگردد. بدن هورقلیایی انسانها در قبر میماند و برای آخرت تصفیه میشود که از آن، بدن آخرتی استخراج شود. اینها را همه قبول دارند و مسائلی روشن است.
آخرت که میشود، با تعلق روحها به بدنهای اصلی، همه زنده میشوند. بدن هورقلیایی و بدن دنیایی، اعراضی برای آن بدنهای اصلی بودهاند که در عالمهای خودشان فناء یافتهاند. بعد از فراهمشدن آخرت دیگر نه از عالم هورقلیا خبری است نه از دنیا، همینطور از بدنهای عرضی دنیایی و بدنهای عرضی هورقلیایی خبری نیست. این مطلب الحمدلله از نظر معاد مکتب ما که همان مکتب قرآن و سنّت است معلوم است.
بدن اصلی ائمه؟عهم؟ در دنیا یا در برزخ برای خود، بدن دنیایی یا بدن برزخی میگیرد. آن بدن که اصلی است، پس قطعاً این دو بدن عرَضی است؛ یعنی هم بدن دنیایی و هم بدن هورقلیایی برای ایشان عرضی است. اما عرَضی است که از شدت و نهایت اعتدال یا بینهایت در اعتدال، در تبعیت و محکوم به حکم بدن اصلی ایشان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 187 *»
است. آن بدنِ اصلی تابع این بدن نیست، بلکه فرمانفرما در بدن دنیوی و بدن هورقلیایی هر دو میباشد. این دو عرض در نهایت اعتدال، تابع آن بدن اصلی است. جمیع کمالات این بدنهای عرَضی برای ایشان بالفعل است. زیرا اگر یکذرّه از کمالات بالقوّه باشد، آن بدن اصلی را نمیتواند متحمل بشود. پس این بدن دنیایی، عرضی است اما عرضی که در تبعیت آن بدن اصلی است و در کمال، بینهایت است؛ حتی یک کمال برای همین بدن عرضی دنیایی امام؟ع؟ بالقوه نیست. تمام کمالاتش بالفعل است.
میدانیم عرَض هم بهحسب خودش مراتب هشتگانه را دارد؛ یعنی همین بدن عرضی دنیایی امام؟ع؟ اگرچه عرض است اما بهحسب خودش از فؤاد تا جسم را دارد که همه بالفعل است. معنای بالفعلبودن این است که همین بدن عرَضی امام، به امام؟ع؟ و مقاماتش به معرفت فؤادی عارف است. همین بدن عرضی امام، مکلّف است و تابع بدن اصلی امام؟ع؟ است. اگرچه عرضی است اما همه مراتبش، حتی فؤادش بالفعل است؛ یعنی همین بدن به جمیع مقامات و شئونات امام صلوات الله علیه آشنا است.
همچنین بدن هورقلیایی امام عرَضی است ولی لطیفتر از این عرَض است. آن بدن عرَضی هورقلیایی امام؟ع؟ نیز بهحسب خودش و در عالم خودش در بینهایت از اعتدال، و تابع بدن اصلی امام و تمام مراتبش بالفعل است. آن بدن نیز به مقام امام صلوات الله علیه معرفت فؤادی دارد و عارف و مکلّف است. بدن اصلیشان هم که دیگر معلوم است. آنگاه بدن اصلی امام؟ع؟ به این بدنها تعلق گرفته است و در آنها وجود دارد. یکی از این سه بدن، بدن اصلی و آخرتی است و دو بدن دیگر عرضی است که یکی هورقلیایی برزخی و دیگری دنیایی است.
لطافت هریک از این بدنها فوق لطافت عرشِ آن عالم است؛ یعنی بدن عرضی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 188 *»
دنیایی امام؟ع؟ در لطافت، اعتدال و کمالات فوق عرش دنیا است. پس هرچه برای عرش و آنچه در عرش از کمالات هست برای آن بدن بالفعل است، بلکه فوق آنها، بهطوری که همان بدن عرضی دنیایی در جمیع کمالات در برابر عرش و آنچه در عرش است، معجزه است؛ یعنی عرش دنیا و آنچه در آن است، در برابر بدن دنیایی امام خاضع و خاشع است و امام؟ع؟ را به این مقامات، قدرتها و کمالات میشناسند. بدن هورقلیایی امام؟ع؟ هم در عالم هورقلیا در لطافت، قدرت، کمالات و همه شئونات همینطور فوق عرش عالم هورقلیا است. بدن اصلی امام؟ع؟ هم که جای خود دارد و بحثی در آن نیست.
تا اینجا گفتگو و شکّ و تردیدی نیست که امام؟ع؟ مرگ را به اختیار میپذیرند و موت امام طبیعی نیست. مرگ طبیعی یعنی اعتدال بدن دنیایی بههم بخورد و در نتیجه قابلیت از بین برود و دیگر نتواند محل و مظهر برای روح امام (مثال به بالا) باشد. امام؟ع؟ به اختیار خودش مردن و شهادت را روی مصالح خلقت و نظام حکمت میپذیرد. وقتیکه مردن و شهادت را پذیرفت، روح امام (مثال به بالا) از بدن قبض میشود.
و بدن که میگوییم سه بدن با هم است که هر سه هم فعلیت دارد. هر سه بدن با یکدیگر و در هم و دارای فعلیت است. روح که از بدن قبض میشود، بدن (سه بدن) میماند که هیچ از کمالات و اعتدالاتش کم نمیشود. چون برداشتن و قبض روح به سبب بههم خوردن اعتدال نبوده است.
در مرگهای طبیعی، اعتدال بدن از هم میپاشد و چون اعتدال بههم میخورد، تخلّل فراهم میشود و مرگ عارض میگردد. اما خدا وقتیکه روح امام؟ع؟ را قبضفرمود، این بدن (سه بدن) با جمیع اعتدالها و کمالاتی که دارد به حال خود میماند و فتور و نقصانی برای بدنها فراهم نمیشود. بدن عنصری امام؟ع؟ را در قبر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 189 *»
عنصری دفن میکنند، بدن هورقلیاییش را در قبر عالم هورقلیا و بدن آخرتی و اصلیش هم که دفن نمیشود و در جای خودش قرار دارد که تعبیر میآورند صعود میکند و به عرش ملحق میشود و در اطراف عرش قرار میگیرد([105]) که همان جای اول و اصلیش است.
بدنهای اصلی و آخرتی ما در غیب بدن برزخی و هورقلیایی است. پس از مرگ بدن دنیایی ما کمکم متلاشی میشود و بدن هورقلیایی در قبر قرار میگیرد که یا معذب و یا متنعم است، تا تلطیف شود و بدن آخرتی از آن استخراج گردد. ما چون اسیر اَعراض هستیم، دوران برزخ باید بر ما بگذرد تا بدنها تلطیف و تصفیه بشود تا به بدن آخرتی مبدّل گردد.
بدن اصلی امام؟ع؟ بالفعل است. بدن هورقلیایی هم عرَضی نیست که مانع باشد بلکه تابع بدن اصلی است. پس دوران برزخ برای بدن امام معنى ندارد تا تصفیه شود، بعد بدن اصلی استخراج گردد، آنگاه در آخرت روح به بدن اصلی تعلق بگیرد و احیاء شود. چون هیچیک از اعراض دنیایی و برزخی مانع از فعلیت بدن اصلی امام؟ع؟ نیست. به مجرّد آنکه خدا از اینجا امام؟ع؟ را قبض روح کرد، بدن اصلی در جای خود قرار دارد و روح به بدن اصلی برمیگردد، برای او انتظار دوران برزخ و تصفیهشدنِ بدن و استخراج بدن اصلی از بدن هورقلیایی نیست. پس روحش به بدن اصلیش تعلق میگیرد و آخرتش از همان وقت فوتش برقرار است. «قامت قيامته»، او انتظار ندارد. انتظار برای بدنهای ما است که در دوران برزخ تصفیه بشود و به بدن اصلی آخرتی مبدّل شود. برای امام بدن اصلی بالفعل است. دو بدن دیگر عرَضند و عرضِ تابع بوده، نه عرَض مانع. عرضهایی هستند که در تبعیت بدن اصلی بودهاند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 190 *»
پس هرجا دارد که خدا آن بزرگواران را بعد از مردن زنده میکند و روح را به بدنهایشان برمیگرداند، مراد همان بدنهای اصلی و آخرتی است که انتظار دوران برزخ را ندارد. او زنده است، خدا روح را به آن بدن برمیگرداند؛ یعنی روح ــ از مثال به بالا ـــ به بدن آخرتیشان تعلق دارد، آخرت برای ایشان بالفعل است و بدن آخرتیشان بالفعل است.
در نتیجه، ایشان با همان بدن اصلی و مراتبِ از مثال به بالا تا فؤاد و بالاتر که با یکدیگر مجموع است «وجه اللّه الباقی» هستند.([106]) برای ایشان موت، فناء و انتظارِ دوران برزخ و بعد احیاء قیامت نیست. این بزرگواران؟عهم؟ بعد از فناء همه عالم، زبان خدا هستند که میگویند: لمن الملک الیوم؟ و خودشان پاسخ میدهند: للّه الواحد القهّار. فرمود: نحن السائلون و نحن المجیبون،([107]) ما سؤال میکنیم و خودمان نیز جواب میدهیم. لمن الملک را خدا به زبان ایشان میگوید و جوابِ للّه الواحد القهّار را هم به زبان ایشان میگوید.
اما سخن در بدن دنیایی و بدن هورقلیایی است. دقت کنید! امام؟ع؟ در موقع مردن چون رضای خدا و نظام حکمت اقتضاء میکند، به اختیار خود بدن دنیایی را القاء میکند. وقتیکه القاء فرمود دیگر از مثال به بالا در این بدن تصرف ندارد. این بدن را که القاء میکند و در قبر دنیایی میماند. بدن هورقلیایی را هم در قبر عالم هورقلیا القاء میفرماید و آنجا باقی میماند.
اگر کسی بگوید چرا بدن هورقلیایی را در عالم هورقلیا نگاه میدارند؟ میگوییم به همان علت که بدن عنصری را در عالم دنیا نگاه میدارند. چون آن بدن اعتدالی دارد که تا خدا در تفرّق آن تعمّد نکند، متفرّق نمیشود. همین بدن دنیایی در اعتدال
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 191 *»
عین بدن آخرتی است. چون در تبعیت آن بوده و آخرتیتش مثل آن استخراج شده است؛ یعنی اعتدال آخرتی دارد که تفرّق، تفکّک و تحلّل برایش معنى ندارد مگر به عَمد؛ مثل چهل بدنی که حضرت امیر؟ع؟ برای خود گرفتند. در آن بدن ظاهر میشوند، کارش که به انجام رسید تعمّداً متفرقش میسازند، و تفرّق و تحلّل عمداً بر آن عارض میشود. اگر همان چهل بدن را تا ابد و تا دنیا دنیا است بخواهند نگاه دارند، آن بدنها باقی است.
از کجا اِرتزاق میکنند؟ احیاء عند ربّهم یرزقون.([108]) طرز ارتزاقش مثل ارتزاق سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ است که آن را چهل منزل بردند و هیچ فتور، پوسیدگی، تعفّن و ماندگی برایش رخ نداد، همانطور تر و تازه بود. اگر میخواستند همینطور آن را هم نگاه میداشتند چنانکه بدنشان را نگاه میدارند و برایشان هیچ فتوری نیست. ارتزاقش چگونه است؟ خدا میداند، ما که نمیدانیم. احیاء عند ربّهم یرزقون، طرز ارتزاق، روزیخوردن و باقیماندنش را خدا میداند.
همانطور که درباره روزهدار که خواب قیلوله کند میفرماید: قیٖلُوا فانّ اللّه یُطعم الصائم فی منامه و یَسقیه،([109]) خدا شخص روزهدار را وقتیکه خواب قیلوله میکند، اطعام میکند و به او طعام میدهد و سیرابش میکند. طوری است که وقتی برمیخیزد احساس میکند که سیر و سیراب است. حال چگونه خدا روزهدار را در خواب قیلوله طعام میدهد و آب میآشاماند؟ ما چگونه میتوانیم بفهمیم؟! رسولالله؟ص؟ میفرمودند: شما نمیتوانید روزه وصال بگیرید، نگیرید ولی خودشان گاهی میگرفتند.([110]) آنوقت ممنوع نبودند، بعد ممنوع شدند. این درست الآن خاطرم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 192 *»
نیست. آنوقت که میگرفتند، خدمتشان عرض شد شما ما را از روزه وصال نهی میکنید، چرا خودتان روزه وصال میگیرید؟ فرمودند: شما مثل من نیستید و قدرت ندارید که بیسحری و افطاری مثلاً روزه بگیرید.([111])
یکی از این ملّانایلونیهای جدید روزه وصال را در همین حدیث، وصلشدنِ به خدا معنى کرده است. حدیث مربوط به روزه است، اما به وصال معنى کرده است که شما قدرت وصال و وصول به خدا را ندارید، من قدرت دارم که به خدا وصول پیدا کنم. پس من روزه میگیرم شما روزه نگیرید. اینطور معنى کرده است.
حال آن بدن را هم بخواهند نگاه دارند، همینطور نگاه میدارند؛ رزقش با خدا است، در نزد خدا روزی داده میشود و رزق دارد. مقصود این است که بدن دنیایی ایشان در قبر دنیایی مدفون میشود و امام؟ع؟ آن بدن را القاء کردهاند. همان بدن مدفون در قبر دنیایی میشنود، میبیند و میگوید. بدن هورقلیایی هم در قبر عالم هورقلیا القاء شده است. اما از مثال به بالا، به بدن اصلی آخرتیش تعلق گرفته است. هرجا سخن از احیاء بود که خدا امام؟ع؟ را بعد از مردن زنده میکند و روحش را به بدنش برمیگرداند، مطمئن باشید که مراد بدن اصلی است.
البته منکر نیستم که اگر بخواهند بدن دنیایی یا هورقلیایی را زنده کنند، زنده میکنند؛ یعنی میتواند مثال به بالا مثل زمان حیاتشان به آن تعلق بگیرد، چون آن اعتدال را دارد و اعتدالش بههم نخورده است. خدا بخواهد یا خودشان بخواهند به اقتضاء و مصلحتی مثال به بالا را به بدن تعلق میدهند. منکر امکان احیاء به این معنى نیستیم. اگر بخواهند میتوانند.
بحث در نظام و برنامه عادی، بدون پیشآمدها و استثناها است. امام؟ع؟ بدن دنیاییش را القاء میفرماید، اما در اثر اعتدالی که دارد هیچگونه فتور، نقصان و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 193 *»
کمبودی برای آن بدن فراهم نمیشود. تا وقتیکه خدا بخواهد چنان بدنی هست و حیات دارد. حیات عنصری مراتب دارد. در نبات اولین مرتبهاش؛ در حیوانات دومین مرتبهاش؛ در ما انسانها سومین مرتبهاش؛ در کاملان شیعه چهارمین مرتبهاش؛ در انبیاء پنجمین مرتبهاش و در محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ ششمین مرتبهاش است. ما و سایرین و ایشان در این مراتب مشترک نیستیم.
اشتباه بزرگی است که منطقیها و حکماء میگویند: «الانسان حیوان ناطق» و بهطور کلّی همه را در حیوانیت شریک میکنند و مابهالاشتراک همه میدانند، از پیغمبر گرفته تا این انسان ناقص تا حیوان چهار پا، همه و همه را در حیوانیت مشترک میدانند. این اشتباه بزرگی است.
از نظر بزرگان ما حیات حیوانیت عنصری دارای چند مرحله تکاملی است. این چند مرحله هم طوری قرار دارد که مابهالاشتراک نمیشود. اولین مرتبهاش نباتیت است که در نباتات و گیاهان است. مرتبه بالاتر حیوانیتی است که در حیوانات میبینیم. این حیوانیت، برای حیوانها است که خودشان در آن مشترکند. ما انسانها در آن حیوانیت با آنها مشترک نیستیم. حیوانیتِ ما که محل تعلق نفس ناطقه شده، مرحله عالیتر و تکامل بیشتری است که برای آن حیوانیت دست داده است. پس ما در این حیوانیت با آنها مشترک نیستیم و حیوانیت مابهالاشتراک ما و آنها نیست.
حیات عنصری کاملان شیعه که از همین بدن عنصریشان استخراج شده در یک کمال عالیتر و تکامل بیشتری است. آنقدر تکامل پیدا کرده که صلاحیت تعلق روح کمال را یافته است. پس اگر ما تا ابد بمانیم و ترقی هم بکنیم، حیوانیت ما به حدّی نمیرسد که با آنها مشترک بشود. در ما روح کمال تعلق نمیگیرد و ما در حیوانیت با آنها مابهالاشتراک نداریم. روح و حیات حیوانی کاملان شیعه به این اعتدال است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 194 *»
بالاتر از آن حیوانیت انبیاء است. روح حیوانی و حیات عنصری انبیاء طوری در آنها تکامل یافته است که هیچ بین ایشان و بین کاملان شیعه مابهالاشتراک نیست.
بالاتر حیات عنصری محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ در این بدن عنصریشان است. همین حیات عنصری ـــ نه فوق عنصر ـــ که از بدن عنصری محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ استخراج شده در عالیترین و بالاترین مرحله تکامل است. بین آن حیات عنصری و حیات سایر خلق هیچ مابهالاشتراکی نیست. همین بدن عنصری با چنان حیات عنصری که در قبر عنصری باقی میماند، به او میگوییم: تسمع کلامی و تردّ سلامی و تری مقامی،([112]) این فضیلت است. بدن هورقلیایی ایشان هم که از عناصر عالم هورقلیا است مثل سایر موالید عالم هورقلیا است. در عالم هورقلیا هم نبات، حیوان، انسان ناقص، انسان کامل، نبی و محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ هستند. کسیکه نمیتواند منکر بشود که بدن هورقلیایی برای همه هست. همینطور که بدن دنیایی برای همه هست، بدن اصلی هم برای همه هست.
در عرصه و عالم هورقلیا هم که این مراتب هست، مثل همین عالم است. نمیتوانیم بگوییم در حیوانیتی که در عرصه هورقلیا از عناصر هورقلیایی استخراج شده همه و همه با هم مشترکند و مابهالاشتراک همه است. آن بدن عنصری عالم هورقلیا که از عناصر عالم هورقلیا درست شده و از آن حیات عنصری هورقلیایی استخراج شده و برایش فراهم گردیده، برای ما ناقصان بهحسب ما و برای کاملان شیعه بالاتر است. بدن هورقلیایی کاملان و حیات هورقلیایی استخراج شده از آن، کمالی در حد بالاتر است و انبیاء بالاتر.
آنگاه حیات استخراج شده از بدن هورقلیایی امام؟ع؟ که از عناصر عالم هورقلیا فراهم شده هم به همان اعتدال خودش است. امام؟ع؟ که بدن هورقلیایی را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 195 *»
در عالم و قبر هورقلیایی القاء میکند و میاندازد، آن بدن با جمیع کمالاتی که دارد در آنجا قرار میگیرد و هیچ فتوری برایش نخواهد بود. پس با بدن هورقلیایی در قبر هورقلیا میشنود و میبیند و سایر امور از او سرمیزند.
بدن اصلی امام؟ع؟ هم که در جایگاه اصلی خود قرار دارد که از آن به «عرش» تعبیر آورده شده؛ جایگاه اولیش که فوق همه عوالم جسمانی است و به تعلق مثال به بالا زنده شده است، دیگر زنده است و برای آن بدن فتور و نقصانی نیست. چون آخرتش هم بالفعل است هیچ فتوری برای آن نیست.
در آن مقام خدا را به جمیع مراتبش عبودیت میکند و خدا هم او را به امدادهای ذاتی آخرتی، بیهیچ تفاوت امداد میفرماید. لازم نیست انتظار بکشد که آخرت بیاید و کمالی برایش بالفعل گردد. مرتب به امدادهای ذاتی آخرتی امداد میشود. پس وقتیکه نفخه صَعِق شود و همه بمیرند، موت و مردن برای ایشان نیست، برای آن بدن اصلی و تعلق مثال به بالا به آن، مرگی نیست. چون آن اجتماع و اتحاد ذاتی است و نقصانی ندارد. دیگر عرَضی در کار نیست تا انفکاک و تفکّک رخ دهد و بعد باز احیاء شود. این امور روشن است.
طرح مسأله را اینطور بیان کردهام که هرچه از کمالات ظاهری که ما ببینیم یا نبینیم و از بدن عنصری یا بدن هورقلیایی ایشان سربزند، از خود آن بدن سرچشمه میگیرد و منشأش حیات همان بدن است. اگر امیرالمؤمنین؟ع؟ رسولالله؟ص؟ را بعد از غسلدادن و کفنکردن نشانیدند و تا روز قیامت از مایکون و هرچه میشود سؤال کردند و ایشان جواب دادند، منشأ همه اینها حیات همان بدن است. والله همان بدن در قبرش هر کسی که او را زیارت میکند میبیند و صدای زائرش را میشنود و جواب سلامش را همان بدن میدهد. در عالم هورقلیا هم همینطور است. آن بدن سلام همه اهل عالم هورقلیا را میشنود و جواب همه را میدهد و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 196 *»
محل توجه همه عالم هورقلیا است. بدن اصلی هم که در جا و مکان خود به روح و مراتب مثال به بالا زنده است.
از این جهت میفرماید: مرده ما وقتیکه مُرد نمرده است. بدن اصلی که به روح (مثال و مراتب بالا) زنده است و با آنها مجتمع است و افتراقی نیست. مردگان دیگر بهجز انبیاء و کاملان اینطور نیستند. البته آنها هم بهحسب مراتب، برایشان کمالاتی هست. اما بدنهایشان به همین حکم است.
بدنهای عنصری ما در اثر حیات ضعیف متلاشی میشود و دیگر آثاری از حیات در آنها دیده نمیشود. حیات بدن هورقلیایی هم نسبت به خودش در عرصه هورقلیا خیلی ضعیف است. همین اندازه است که برای تلطیف و تصفیه از شعاع بهشتِ روح متنعم یا از شعاع عذابهای جهنمِ روح معذب است. تا آنکه در اثر تصفیه، بدن آخرتی استخراج شود و بعد رجعت و قیامت دست بدهد. این هم که معلوم است.
بدن امام؟ع؟ در قبر میماند. البته روایات در اینجا به ظاهر مختلف است. در بعضی روایات است که اگر قبر معصوم را بشکافید چیزی نخواهید یافت، چون بدنش به عرش صعود کرده هست.([113]) آن بدنی که به عرش صعود کرده همان بدن اصلی است. بدن هورقلیایی در قبر میماند، اگر بخواهند آن را متفرق میکنند و اگر بخواهند نگاه میدارند. اگر بخواهند غلیظ نگاه میدارند که دیگران هم بتوانند ببینند و اگر بخواهند لطیف میکنند که دیگران نتوانند ببینند.
این نظر مکتب، جمعآوری بین همه روایات و فرمایشهایی است که رسیده است. چند حدیث را در این زمینه میخوانم.
در کافی از حضرت صادق؟ع؟ است که فرمودند: ما من نبی و لا وصی نبی یبقی فی الارض اکثر من ثلاثة ایّام حتّی تُرْفَع روحه و عَظْمه الی السماء و انّما یؤتی مواضع
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 197 *»
آثارهم و یبلّغونهم من بعیدٍ السلامَ و یسمعونهم فی مواضع آثارهم من قریب.([114]) نبی و وصی نبیی نیست که در زمین بیشتر از سه روز بماند؛ یعنی بعد از مردن، بدنش در زمین بیشتر از سه روز نمیماند. تا آنکه روح و استخوانش به آسمان بالا برده میشود. روحش که معلوم است از مثال به بالا است، عَظم و استخوانش هم بدن اصلی است. پس بدن اصلی و روح بالا برده میشود و به یکدیگر ملحق میشوند. معنای احیاء بعد از مردنشان هم همین است که روح به بدن اصلی تعلق میگیرد. پس این قبور مطهرشان را چرا زیارت میکنند؟ برای اینکه از نزدیک به ایشان سلام کنند.
میفرماید: مردم به ایشان از راه دور سلام میرسانند؛ یعنی از راه دور هم ما سلام کنیم، این بدن عنصری که در قبر مطهر است میشنود. این بدن عنصری از راه دور میشنود. از نزدیک هم میآیند و سلام خود را به ایشان میرسانند و سلام را میشنوند.
حدیث دیگر از مفضل بن عمر است، میگوید: «دخلت علی ابیعبداللّه؟ع؟» خدمت حضرت صادق؟ع؟ رسیدم، «فقلت له انّی اشتاق الی الغریّ» عرض کردم: من خیلی شوق دارم که به سرزمین نجف بروم. قال: ما شوّقک الیه؟ فرمودند: چه چیزی تو را به شوق انداخته است که به سرزمین نجف بروی؟ «فقلت له انّی احببت ان ازور امیرالمؤمنین» گفتم: من دوست دارم حضرت امیر را زیارت کنم. فقال: هل تعرف فضل زیارته؟ فرمودند: فضیلت زیارت امیرالمؤمنین؟ع؟ را میدانی؟ «فقلت: لا یا ابن رسولاللّه الّا ان تعرّفنی» عرض کردم: نمیدانم مگر شما یادم بدهید. فقال؟ع؟: اذا زرت امیرالمؤمنین؟ع؟ فاعلم انّک زائر عظام آدم و بدن نوح و جسم علی بن ابیطالب؟ع؟.([115]) فرمودند: بدان وقتیکه تو کنار آن قبر مطهر رفتی، هم بدن عنصری آدم، هم بدن عنصری و دنیایی نوح و هم جسم عنصری امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را زیارت میکنی.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 198 *»
حدیث دیگر را مرحوم شیخ صدوق در «من لایحضره الفقیه» از امام صادق؟ع؟ نقل میکند که فرمودند: انّ اللّه عزّوجلّ حرّم عظامنا علی الارض و حرّم لحومنا علی الدود انتطعم منها شیئاً؛([116]) خدا استخوانهای ما را بر زمین حرام کرده است؛ یعنی همین عواملی که باعث پوسیدهشدن بدنها است، نمیتواند بدن دنیایی و عنصری ما را بپوساند. چون اعتدال طوری است که حاکم بر این عوامل است. همه این عوامل محکوم آن بدن است. همچنین خدا گوشت بدن ما را بر کرمها حرام فرموده است که از آن چیزی را بخورند. به آن بدنها کرم نمیافتد.
رسولالله؟ص؟ فرمودند: حیاتی خیر لکم و مماتی خیر لکم، زندگی من برای شما خوب است، مُردنم هم برای شما خوب است. «قلت: یا رسولاللّه و کیف ذلک؟» عرض کردم: چطور؟ قال؟ص؟: امّا حیاتی فانّ اللّه عزّوجلّ یقول «وَ ما کان اللّه لیعذّبهم و انت فیهم» فرمود: اما حیات و زندگیم ـــ یعنی نمیرم و از دنیا نروم ـــ برای شما خوب است زیرا خدا فرموده است که خدا عذاب نمیکند ایشان را تا تو در میانشان هستی. و امّا مفارقتی ایّاکم فانّ اعمالکم تُعْرَض علیّ کلّ یوم فان کان من حسن استزدت اللّه لکم و ما کان من قبیح استغفرت اللّه لکم. فقالوا: و قد رَمَمْتَ یا رسولاللّه، یعنون صرت رمیماً، فقال؟ص؟: کلّا انّ اللّه تبارک و تعالی حرّم لحومنا علی الارض انتطعم منها شیئاً.(2)
اما رفتنم از بین شما هم برای شما خوب است چون هر روز اعمال شما بر من عرضه میشود. چطور هر روز اعمال بر ایشان عرضه میشود؟ یعنی بدن مطهر رسولالله؟ص؟ که در قبرش است اما به سبب آن اعتدالی که دارد از عرش لطیفتر است. و روحش که از آن بدن مفارقت کرده در آن، فتور، نقصان و کمبود ایجاد نکرده است. همانطور که عرش بر همه عناصر محیط است، آن بدن هم احاطه دارد. پس عرضه اعمال به این معنى است که همهچیز برای آن بدن مکشوف است، در قبر است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 199 *»
اعمال را میبیند. ولی به این تعبیر فرمودهاند که هر روز اعمال شما بر من عرضه میشود. آنچه در اعمال شما خوبی باشد از خدا طلب زیاده میکنم که خدا خوبی را در شما زیاد کند و آنچه زشتی در اعمال شما است از خدا طلب مغفرت و آمرزش میکنم.
حال ما از کجا میگوییم که همین بدن عنصری چنین حکمی را دارد؟ ممکن است کسی بگوید مربوط به روحشان است و بر روح و مقامات عالیشان عرضه میشود. میگوییم به دلیل عبارت بعدی «و قدرممت یا رسولاللّه یعنون صرت رمیماً» و طبق نسخهای «و قد رحمت» شاید ادب به خرج داده و نگفتهاند تو که بمیری بدنت در قبر میپوسد، گفتهاند «و قد رحمت» شما که مرحوم شدی؛ همینکه میگوییم خدا رحمتشان کند. به این تعبیر گفتند و مقصودشان این بود که تو میپوسی و پوسیده میشوی.([117]) فرمودند: خیر، اینطور نیست. خدا گوشتهای ما را بر زمین حرام کرده است که بخواهد در آنها تصرف کند و آنها را طعام خود قرار بدهد؛ یعنی زمین ما را بخورد و بپوساند. پس این شرافت را برای این بدن ذکر میفرماید و نفرمود که روحم را میگویم و این بدنم را نمیگویم و اعمال بر روحم عرضه میشود. پس همین بدن میماند. با توجه به این فرمایشها که در دست است ما مسأله را اینطور طرح کردیم.
انشاءالله شما هم مطالعه کنید. اگر فرمایش صریحی دیدید که شنیدن، سخنگفتن یا اظهار علم نمودنِ این بدنها، مثل بدن رسولالله؟ص؟ یا سر مطهر سیّدالشهداء؟ع؟ در واقع مثل وقت حیاتشان است؛ یعنی مثال به بالا دوباره به این بدنها تعلق گرفته و سخن گفتهاند، اگر فرمایش صریحی پیدا شد، ما طرحمان را پس میگیریم. به جایی هم ضرر نمیخورد که این بدن چنین اقتضائی نداشته است. اگر هم به فرمایش صریحی برخورد نکردید، «فذره فی بقعة الامکان» انکار نکنید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 200 *»
البته الحمدلله کسی انکار نمیکند. اگر هم اعتراضی میشود، میدانم به حساب بحث و برای روشنشدن مسأله است، ولی سعی شود در دلها هم خدای ناکرده شک و تشکیکها به اینکه اینطور نیست، نباشد تا به انکار کشیده نشود. چون در همین فرمایش بعد امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرماید: فلاتقولوا بما لاتعرفون فان اکثر الحق فیما تنکرون،([118]) آنچه را که نمیدانید و نمیشناسید، نگویید؛ زیرا اکثر مطالب حق در همانهایی است که شما انکار میکنید. چرا با مأنوسات خودتان میخواهید قیاس کنید؟ آنوقت ممکن است سر به انکار بزند. در میان ما که الحمدلله منکر نداریم.
ولی طرحی است که اگر فرمایش صریحی در ردّ آن دیده نشد، به حال خودش باشد، «فذره فی بقعة الامکان». من که نمیخواهم تحمیل کنم که صددرصد این است و جز این نیست. عرض میکنم از مجموعه فرمایشها اینطور استفاده میشود. اگر در استفاده و فهم اشتباه میکنم، چون فرمایش صریحی در رد سخنم ندارید پس آن را ممکن بشمارید. شاید اینطور باشد، شاید هم آنطور باشد که شماها میفرمایید.
بعضی از رفقا میگویند که واقعاً تصرف و تعلق روح است و مثل وقت حیاتشان بوده و جمیع این اعمالی که صادر شده از این جهت است. ما احیاء بعد از مرگ را منکر نیستیم که بعد از مردن بخواهند این بدن دنیایی را زنده کنند. بخواهند احیاء کنند، میکنند. البته آن هم درست است نمیتوانم منکر شوم. نمیگویم قطعاً آنطور نیست یا قطعاً اینطور است. طرح مسأله است.
تأیید این مطلب، این آیات شریفه است: و لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء ولکن لاتشعرون.([119]) این چه حیاتی است؟ به کسانیکه در راه خدا کشته شدهاند مردگان نگویید، اینها زندگانند ولی شما درک نمیکنید. حیاتشان و کیفیت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 201 *»
آن را درک نمیکنید که چطور زندهاند. یکی را میبینید کشته شد و افتاد و دیگر آثار حیاتی مثل سخنگفتن، یا حرکتی هم در او دیده نشد. در معصومین؟عهم؟ هم بعضی اوقات دیده میشده است. اگر کاملی، نبیی و همینطور معصومی را بکشند، کشته شده است ولی حیات دارد. به این نگو مرده است، این حیات دارد.
اگر حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ کف دستشان را نشان دادند و فرمودند: قتلاً قتلاً، روح برنگشت تصرف کند و کف دست را نشان دهد، بلکه خود همین بدن فهمید. آن شیعه بصیر و عارف هم با همین بدن صحبت کرد و گفت میدانم تو زنده هستی و نمردهای. او که میدانست واقعاً حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ را با زهر جفا کشتند و موت عارض شد؛ یعنی حضرت این بدن را القاء کرد. او به همین بدن گفت میدانم تو نمردهای، خودت بگو که آیا تو را کشتند یا خودت به مرگ طبیعی مُردی؟ آثار زهر را در کف دست مبارک نشان داد و فرمود: قتلاً قتلا.([120])
طرح مسأله این است که همین زبان، همین حیات و همین بدن گفت. تحمیل هم نمیکنم که اینطور است، بر خودم حجت است و بر شما نیست. اگر انکار کنم بر من حجت است. شما اگر نپذیرید ــ نه به معناى انکارـ بر شما حجت نیست؛ چون میگویید ما حرف تو را از این فرمایشها نمیفهمیم. پس اگر کسی نپذیرد که مسأله اینطور است، عیبی بر او نیست، مگر خدای ناکرده اصلاً کسی بخواهد فضائل را انکار کند که آن دیگر مشکل است. ولی اگر کسی بگوید اینطور که تو میگویی من نفهمیدم بلکه چنین میفهمم که دوباره روح و نفس (مثال به بالا) مثل وقت حیات تعلق گرفت و دستش را بالا آورد و مثل وقت حیاتش گفت: قتلاً قتلاً، اگر بگوید من اینطور فهمیدهام مسألهای است. بر چنین کسی سخن من حجت نیست. بر خود من حجت است که اینطور فهمیدهام و نمیتوانم این را انکار کنم و تابع حرف مخالفم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 202 *»
بشوم. مخالف هم نمیتواند تابع سخن من بشود.
پس همه این دسته آیات همینطور است: و لاتحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون؛([121]) گمان نبرید کسانیکه در راه خدا کشته شدهاند اموات و مردگان هستند، بلکه ایشان زندهاند و نزد پرورندهشان روزی میخورند.
مفسّران نتوانستهاند این حیات را بدون اشکال معنى کنند. بعضی گفتهاند حیات برزخی است که شهداء در برزخ زندهاند. مگر فقط شهداء در برزخ زندهاند؟! هرطور حیاتی که برای شهداء میگویید برای دیگران هم هست. این چه حیاتی است؟ بعضی گفتهاند آثار شهداء زنده است.([122]) اینکه حیات نیست، درست است که خود شهادت در بین خلق اثر میگذارد و آنها به اثرشان فراموش نمیشوند؛ همه اینها سرجایش درست است. اما خداوند کلمه احیاء فرموده که هیچکدام از این نظرها نیست. حیات دارند ولی شما این حیات را نمیفهمید و درک نمیکنید که به چه نحو است.
یکی از مفسّران سنی بعد از آنکه معانی مختلفی را برای احیاء ذکر کرده، احتمال دیگری هم داده بود و آن این است که گفته ممکن است که یکنوع حیاتی برای شهداء باشد که ما راه نمیبریم. البته همینطور است، برای شهداء حیاتی هست و آن حیات را ما راه بردیم و به برکت فرمایشهای بزرگانمان فهمیدیم.
شهیدِ فی سبیل الله در مرحله اول محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ هستند، در مرحله دوم انبیاء و در مرحله سوم کاملانند. ایشان اگرچه در رختخواب بمیرند بعد از مرگ کشته شده فی سبیل الله هستند. برای آنان در مردن و کشتهشدن خلوص نیت است و واقعاً فی سبیل الله است. ایشان وقتیکه مُردند و کشته شدند بهحسب مراتبشان، حیات این بدن عنصری برایشان باقی است. اگر خدا مصلحت بداند آثاری از این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 203 *»
حیات عنصری ظاهر میشود؛ مثل تکانخوردن بدنهای شهداء کربلا در نزد نداء سیدالشهداء، یا تکانخوردن بدن سلمان در نزد امیرالمؤمنین؟ع؟. اگر حضرت اجازه میداد، برمیخاست و مثل وقت حیاتش دست امامش را میبوسید و مقامات و فضائل او را اظهار میکرد. همینطور این بدن انبیاء و بدن محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ بهحسب رتبه خودشان حیات دارد. این حیات هم همان حیاتی است که در دوران زندگی داشته و همان حیات باقی است. همینطور در بدنهای هورقلیایی ایشان همان حیات باقی است.
بدن اصلی ایشان بهحسب مراتبی که دارند چون تلطیف شده است به جای خودش ملحق میشود. پس روح (مثال به بالا) هم به بدن اصلی محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ تعلق میگیرد، هم به بدنهای اصلی انبیاء و هم به بدنهای اصلی کاملان شیعه. از این جهت در تفسیر آیه کلّ شیء هالک الّا وجهه([123]) در معنای وجهه شیعه هم رسیده است.([124]) شیعیان کامل هم بهحسب مرتبه خودشان در برزخ تلطیف میشوند. از این مراتب تعبیر آورده شده به اینکه گاهی میگویند لحظهای، گاهی سه روز و گاهی چهل روز.([125]) این تأخیرها بهحسب مراتبی است که دارند.
چون میخواهم این بحث را همینجا تمام کنم و دیگر مطلب را خاتمه بدهم، بقیه عبارت امیرالمؤمنین؟ع؟ را میخوانم. عبارت بعدی حضرت در نهج البلاغه این بود: و یبلی من بلی منّا و لیس ببال، یعنی آنکه از ما پوسیده میپوسد و پوسیده نیست. معنای این فرمایش چیست؟ اینجا هم خیلی سخن گفتهاند و توجیهاتی کردهاند که نفوسشان زنده است یا اجساد اصلیشان زنده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 204 *»
یعنی اگر شما بهحسب ظاهر این بدن عنصری در این قبر را ندیدید، یا امام خودش خواست و آن را متفرق کرد و آن هم متفرّق شد، فکر نکنید در اثر تعلق و حکومت عواملِ اینجایی مثل بدنهای شما پوسید، آن نپوسیده است. اگر متفرق هم بشود، به آن پوسیده گفته نمیشود، چون به اختیار و اراده خودش متفرق شده است. اگر به عوامل موجود در این عالم متفرّق میشد، پوسیدگی صدق میکرد، ولی با آنکه به ظاهر متفرق شده است یا دیده نمیشود، اما اینها پوسیدگی نیست و پوسیده نشده، بلکه خود امام خواسته که این بدن عنصری را تفرق داده و پراکنده کرده یا لطیفش نموده است بهطوری که شما که نگاه میکنید میبینید نیست و میگویید پوسید، ولی نپوسید بلکه خودش خواست و تلطیفش کرد که شما نمیبینید. پس پوسیده نیست. یا خودش خواست و متفرقش کرد، ولی شما فکر میکنید که پوسید، بلکه نپوسیده و به عوامل عنصری از بین نرفته است.
برای بدن هورقلیاییش هم که در دوران برزخ مرتب تصفیه رخ میدهد و اَعراض برزخی از بدنها کنار میرود و تفرق دست میدهد، همینطور است. برای بدن عنصری امام در قبر عنصری پوسیدگی نیست، آنجا هم همینطور است. بدن اصلی هم که معلوم است که اصلاً نپوسیده و نخواهد پوسید. آن که معلوم است. معنای این عبارت این است.
الحمدلله طبق این طرحی که از نظر خودم عرض کردم، تمام آیات، روایات و فرمایشهای مشایخ عظام+ جمع میشود. هرکدام در جای خودش محفوظ است و هیچیک با دیگری معارض و مخالف نیست. الحمدلله هیچ از غلوّ و کفر هم سر درنمیآورد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 205 *»
مجلس 13
(شب يکشنبه 5 ذىالقعدةالحرام 1406 هـ ق)
r تتمیم بحث قبل درباره حیات بدن عنصری ائمه؟عهم؟
r چرا ائمه؟عهم؟ دفن میشوند؟
r بازگشت به بحث درباره بدن هورقلیایی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 206 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در مباحث مربوط به شناخت مرتبه هورقلیایی بودیم و اینکه امامان معصوم؟عهم؟ بهجز امام زمان صلوات الله علیه از دنیا رحلت فرمودهاند. بدن خود را در این عالم القاء کردهاند و مرتبه مثال به بالا تا فؤاد از بدنهای ایشان مفارقت کرده است. اما امام زمان صلوات الله علیه اگرچه غائب شدهاند اما بدن خود را القاء نکردهاند. بدن عنصری ایشان در این عالم عناصر موجود و به مرتبه مثال و بالاتر از آن زنده است. مرتبه هورقلیایی ایشان هم به مرتبههای بالاتر زنده است. این بدنهای ایشان و مراتب عالیترشان مرکّب با هم موجود است.
حیبودنِ امام زمان؟ع؟ و اینکه حیات دارند به همین معنى است که بدن عنصری و بدن هورقلیایی ایشان علاوه بر حیات خود بدنها، روح مطهر آن بزرگوار؛ ـــ یعنی از مرتبه مثال به بالا ـــ به این بدنها تعلق دارد و در آنها حاکم، متصرّف و مدبّر است. معصومین گذشته؟عهم؟ روح مطهرشان (از مرتبه مثال به بالا) تعلق خود را از بدن عنصری و بدن هورقلیایی ایشان برداشته است. بدن عنصری و بدن هورقلیایی ایشان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 207 *»
در عالم خودش القاء شده است؛ یعنی بدن عنصری خود را در این عالم عنصری القاء کرده و افکندهاند و بدن هورقلیایی خود را در عالم و عرصه هورقلیا که از آن به قبر تعبیر آورده میشود، افکنده و القاء فرمودهاند. روح مطهرشان (از مثال به بالا) هم در بهشتهای خودشان به بدنهای اصلی و آخرتیشان تعلق گرفته است. آن دو بهطور ترکیب وجود دارند، اما این دو بدن را القاء کردهاند.
بحث در شناخت مرتبه هورقلیایی بود که سخن به این مطلب کشید. خواستیم این مطلب را تمام کنیم و وارد بحث خواب و کیفیت آن شویم. زیرا شناخت مسأله خواب قدری مطلب را برای ما روشن میسازد. البته مقداری هم در آن مطلب بحث کرده بودیم،([126]) ولی باز هم یکی دو عبارتی در تأیید مطالب قبلی دیدم که به عرض میرسانم.
بحث قبلی در شناخت این فضیلت ائمه؟عهم؟ بود که فرمودهاند: انّ میّتنا اذا مات لمیمت و انّ قتیلنا اذا قتل لمیقتل. مباحث و تحقیقاتی بیان شد و فرمایشهایی دیده شد. خواستیم بحث را تمام کنیم و بگذریم که عبارات و مطالب جدیدی ملاحظه شد که لازم است این توضیح را در این مجلس بیان کنم. انشاءالله از مجلس بعد وارد بحث خودمان میشویم. عبارتی از آقای مرحوم کرمانی است و دیگر حدیث شریفی است که تا اندازهای با مطالب مناسبت دارد و توضیحی لازم است.
ما میگوییم در نوع ما انسانها وقتیکه قبض روح میشویم، چون حیاتِ بدن عنصری ضعیف است، آهستهآهسته از بین میرود و این بدن متلاشی میشود. اما بدن هورقلیایی و برزخی تقریباً از ابتداء حالت احتضار بالفعل میشود و آثار آن بروز میکند؛ مانند دیدن ملائکه یا شیاطین، دیدن معصومین صلوات الله علیهم اجمعین، دیدن مقامات هورقلیایی اشیاء و اعمال. از حالت احتضار اینها را مشاهده میکند،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 208 *»
بعد کمکم قوی میشود و قوت مییابد تا مرگ عارض میشود. همینطور در قبر رو به قوت است.
بدن هورقلیایی به حیاتی که خودش دارد زنده است. اگرچه روح از او قبض شده است، ولی همان بدن برزخی نعمتهایی را که در قبر برایش فراهم شده است احساس و ادراک میکند و از آنها لذت میبرد. همچنین اگر مؤمن نیست یا تائب از دنیا نرفته، از عذابهایی که برای او است احساس و ادراکِ درد و اَلَم میکند. اما روح (مثال به بالا) اگر مؤمن است در بهشت، و اگر مؤمن نیست در جهنم بهسر میبرد. این اصل مطلب است.
به مناسبت درباره معصومین؟عهم؟ سخن به میان آمد که وقتی ایشان قبض روح میشوند، به کشتن یا به مسمومیت و زهر خورانیدن، روح مطهرشان از بدن مطهرشان قبض میشود. بدن عنصری ایشان به همان حال حیات و زندگیشان باقی است؛ یعنی حیاتش ضعیف نمیشود و هر کمالی که برای آن حیات است، مانند وقت زندگی برایش باقی میماند. این بدن هیچ فرق نمیکند. ادراک و شعورش مربوط به همان حیات استخراج شده از خودش است، از این جهت برایش باقی میماند.
به همین علت همین بدن مطهرِ عنصری امام؟ع؟ قرآن میخوانَد و قرآن میداند و به ماکان و مایکون علم دارد. رسولالله؟ص؟ بعد از وفات، رحلت، غسل و تکفین آنچه را که تا قیامت واقع میشود به امیرالمؤمنین؟ع؟ خبر دادند. فاطمه زهرا؟عها؟ بعد از غسل و تکفین دو دست مبارک خود را به گردن امام حسن و امام حسین؟عهما؟ میاندازند.([127]) این کارها از همان حیاتی سرچشمه میگیرد که برای آن بدنها است. همینطور سایر اموری که برای ائمه؟عهم؟ بعد از وفات و شهادتشان بیان شده از این قبیل است و همه و همه کارهایی است که از این بدن سرزده و به حیات عنصری
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 209 *»
همین بدن بوده است. دیگر تعلق روح نبوده است که خدا احیائی کرده و ایشان را زنده نموده باشد.
ایشان وقتیکه مُردند مردهاند مگر اینکه خدا بخواهد و دوباره ایشان را احیاء کند و خودشان بخواهند که روحشان به این بدن تعلق بگیرد، البته مسألهای نیست و مانعی ندارد و میتوانند. چون حیات این بدن در ذرّه ذرّهاش وجود دارد، حتی اگر بخواهند یکی از ذرات آن بدن را زنده بفرمایند که روح (مثال و مرتبههای بالا) به آن تعلق بگیرد، میگیرد. نقصان و فتوری برای آن ذره رخ نداده است. آن مسأله در جای خود محفوظ است. اما حیاتی که در آن بدن عنصری است آنقدر با آن بدن مخلوط و ممزوج شده که اصلاً آن بدن صِرفُ الحیات شده است، بهطوری که حتی یک ناخن امام، یک موی امام مثل همه بدن امام؟ع؟ است. از نظر حکم فرق نمیکند و تمامی آن حیات عنصری را دارا است و هیچ نقصانی در آن نیست.
نمیگوییم چون موی امام است زندگیش مانند زندگی بدن امام نیست، بلکه مو، گوشت، استخوان، پوست و ذرّه ذرّه آن بدن عنصری به حیات عنصری زنده است. حیاتی که با ذرّه ذرّه آن بدن ممزوج شده است و اگر به زهر بمیرد یا به شمشیر کشته شود، آن حیات کم نمیشود و برایش فتور و نقصانی رخ نمیدهد و آن بدن احساس، ادراک و سایر کمالات دوران زندگیش را دارد و هیچ کم نمیشود.
پس دو مطلب در دست است، یکی راجع به شناخت حیات عنصری امام؟ع؟ و حلّ مسأله انّ میّتنا اذا مات لمیمت و انّ قتیلنا اذا قتل لمیقتل. این مسأله الحمدللّه با فرمایشهای موجود روشن بوده است، اما بعضی، مطالبه فرمایش صریح میکردند. الحمدللّه به چند عبارت برخورد کردیم.
دیروز به مناسبت سؤالی که شده بود فکر میکردم، و مجموعة الرسائلی از آقای مرحوم کرمانی در کنارم بود. چون در رسالهای فرموده بودند که روح معصومین؟عهم؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 210 *»
به ابدان ایشان عود میکند، معلوم شد که بدن اصلی و آخرتی امام مراد است که روح به آن عود میکند. چون اُخرویت بدن استخراج شده است اصلاً مفارقت معنى ندارد. آن مسألهای دیگر بود.
چون برخی رسالههای آقای مرحوم کرمانی تازه چاپ شده است آنها را مطالعه نکرده بودم. در ضمن مطالعه این مجموعة الرسائل بی آنکه پی مطلبی بگردم ناگاه به رسالهای مناسب با بحثمان برخورد کردم. خیلی مربوط است و لازم است که این مطلب را بیان کنم تا انشاءالله به برکت این فرمایشها حلّ همه مشکلات بشود.
در صفحه 190 از مجموعة الرسائل 67 سؤالی است که چرا خداوند در شریعت فرموده که اگر به بدن انسانِ مُرده پس از سردشدن دست زدیم، غسل مسّ میت واجب است، اما در حیوانات غسل مسّ میت لازم نیست؟ حتی اگر به بدن حیوان مرده دست خشک بزنیم و بدنش هم خشک باشد، شستن هم واجب نیست، با آنکه انسان اشرف و افضل مخلوقات است. چرا باید اینطور باشد؟ سؤال این است. بعد سائل میپرسد که درباره ائمه؟عهم؟ چگونه است؟ آیا اگر بعد از موت ایشان دست به بدنشان زده شد غسل مسّ میت واجب است یا نه؟ آیا حکم بدن سایر انسانها را دارد یا نه؟ سؤال خیلی جالب است.
جوابی که میفرمایند حدود دو صفحه است که من نقل نمیکنم، خودتان مراجعه میکنید. اجمالش این است که حیاتی که در بدن حیوان یا انسان پیدا میشود، حیات عنصری فلکی است. چون مبدأ این حیات، فلک است، هرچه حیات لطیفتر باشد، به مبدأ نزدیکتر و اتصالش نیز شدیدتر و قویتر است. بنابراین حیات انسان قویتر است، چون انسان از حیوان به مبدأ نزدیکتر است و حیات فلکی که در بدنش پیدا میشود قوت بیشتری دارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 211 *»
از طرفی قاعده این است که در هرجا اتصال شدیدتر است، اگر انفصال و انقطاعی پیش بیاید سقوط شدیدتر و بیشتر است. اگر کسی از بلندی بیفتد افتادنش شدیدتر است، اما اگر کسی از پایینتر بیفتد صدماتش کمتر است. چون حیات عنصری و فلکی انسان قویتر است، موقع مرگ که حیات قطع میشود، انقطاع و انفصال شدیدتر است، پس این بدن دورتر میافتد و گندیدهتر میشود و مرده او از مرده حیوان بدتر است. حیوان که از مبدأ حیات، انقطاع مییابد و انفصال پیدا میکند، چون در وقت زندگی، حیاتش ضعیف و اتصالش کم است وقتیکه با مرگ قطع میشود انقطاعش هم کم است. در نتیجه مرده حیوان در مُردن، تعفّن و نجاستش خیلی شدید نیست. پس حکم نمیشود که اگر کسی بدن حیوان مرده را مس کرد غسل کند. سپس وجه و علت باطنی این حکم را ذکر میکنند. یک علت ظاهری هم ذکر میفرمایند که برگشتش به همین است و فعلاً مورد بحث ما نیست.
آنگاه درباره ائمه؟عهم؟ میفرمایند: «و امّا الائمّة؟عهم؟ فهم؟عهم؟ لاینقطع الروح عن اجسادهم» اما ائمه؟عهم؟ همین بدنهای مطهر عنصریشان طوری است که روح از آنها انقطاع پیدا نمیکند، حیات عنصری بدنهایشان قطع نمیشود هر چند قطعه قطعه و پاره پاره بشوند. در اینجا همین روح حیوانی، فلکی و روح عنصری مراد است که در بدن است و این بدن به آن زنده است. «و ان قطعت اِرباً اِرباً فانّ اجسادهم روحانیّة فلکیّة قدتمثّلت بالصور البشریّة و لذا روی انّ میّتنا اذا مات لمیمت و انّ قتیلنا اذا قتل لمیقتل» چون جسدهای عنصری این بزرگواران روحانیت و فلکیت پیدا کرده است. اصلاً خود جسد روحانیت یافته و فلکیت دارد که به صورت بشری درمیآید. از همین جهت است که روایت شده: انّ میّتنا اذا مات لمیمت و انّ قتیلنا اذا قتل لمیقتل.
اصلاً خود این عبارت، حدیث شریف را توضیح میدهد. همانطوری که عرض میکردم اینکه میفرمایند «مرده ما وقتیکه مُرد» مردنِ اول به این معنى است که مثال
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 212 *»
به بالا، یعنی روح تعلقش را برمیدارد و قبض روح میشود. معنای لمیمت «نمیمیرد» این است که این حیات عنصری از بین نمیرود و باقی میماند. کشته شدهشان هم همینطور است.
الحمد للّه ربّ العالمین از برکات این بزرگواران طوری است که تا کنون آنچه از فرمایشهای بزرگان فهمیدهایم و برای رفقا نقل کردهایم، به محکمات فرمایشهای ایشان تأیید شده است. این مطلب هم که اینقدر محل تشکیک قرار گرفته بود بحمداللّه با این بیان صریح روشن شد و دیگر مطلب تمام است. اگر کسی بعد از این تشکیک کند باید دیگر در عقایدش تجدید نظر کند، نه در این تعبیرها و این مطلب که الحمدللّه تمام است.
میفرماید: «أ لمتسمع انّ رأس الحسین؟ع؟ کان یحدّث و یقرؤ القرآن فمن ذا یقاس بهم؟» آیا نشنیدهای که سر حسین؟ع؟ سخن میگفت و قرآن میخواند؟ پس چه کسی با ایشان مقایسه میشود؟ مشکل کار ما همین است که ائمه را با خودمان میخواهیم قیاس کنیم. میبینیم مرده ما میافتد و دیگر هیچ چیزی نمیفهمد، میخواهیم همین حکم را برای بدن ائمه؟عهم؟ هم جاری کنیم. خیر، چنین نیست. «فهم اذا ماتوا لمینقطع آثار المبدء عن اجسادهم»، میفرماید: «فهم اذا ماتوا» یعنی مردن قطعی است، مثال به بالا دیگر تعلق خودش را برمیدارد و قبض میشود. پس وقتی ایشان میمیرند آثار مبدأ از بدنها و جسمهای ایشان برطرف و قطع نمیشود. آثار مبدأ، یعنی آثار مبدأ حیات فلکی در اینجا میماند. هرچه آثار برای حیات فلکی باشد، از این بدنها سرمیزند و قطع نمیشود.
«و انّها ممازجة بلحمهم و دمهم و شعرهم و جلدهم ابداً ابداً» آن حیات عنصری فلکی همواره بیهیچ فتور و نقصانی با گوشت، خون، مو و پوستشان ممزوج شده است؛ یعنی اینطور نیست که اگر مثلاً مدتی از مرگ بگذرد، یک سال، دو سال، ده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 213 *»
سال، صد سال بگذرد، دیگر آن جسم و جسد عنصری فتور پیدا کند و به تدریج حیاتش ضعیف بشود. خیر، ابداً ابداً، تا این دنیا دنیا است بدن عنصری امام؟ع؟ اگر تکهتکه هم شده باشد حیاتش ضعیف نمیشود. اگر یک تار مویش به دست بیاید، آن احساس، ادراک، حیات و همهچیز برایش هست. تمام آن آثار حیاتی که در وقت زندگی برای این حیات عنصریش بود، باقی است و هیچ کم نمیشود.
«ولکن یقتلون فیفصل اعضاؤهم و یقعون بلا حراک کالمیّت و یقبرون» میفرماید: ولی قتل را میپذیرند و کشته میشوند و عضوهای بدنشان تکهتکه میشود و بهحسب ظاهر بیحرکت مثل همین مردههای ما میافتند و در قبر دفن میشوند. اتفاقاً یکی از برادران همین مطلب را میپرسیدند که پس چرا دفنشان میکنند؟ ائمه؟عهم؟ را دفن نمیکردند و میگذاشتند همینطور باشند. عرض کردم اگر بنا باشد در قبر دفن نشوند و این بدنها هم همینطور بماند، هیچ تغییر و فتوری برایش دست ندهد، بوی تعفّن برایش پیدا نشود و حتی بالاتر اگر مصلحت باشد برخیزند و راه بروند و سخن بگویند، مثل سر امام حسین؟ع؟ که سخن میگفت، همیشه سخن بگویند و راه بروند، مردم درباره ایشان به انحرافهای عقیدهای مبتلا میشوند و ممکن است قائل به الوهیت ایشان بشوند. هنوز با آنکه کشتهشدن و دفنشدن را پذیرفتهاند، عدهای علیاللّهی شدهاند و سایر انحرافها و غلوها برایشان پیش آمده است. پس مصلحت در همین بوده است.
«و کذا یقعون بالسمّ کالمیّت و یغسلون و یقبرون ولکن فی جمیع هذه الاحیان ابدانهم شاعرة حیّة لمینقطع عنها آثار المبدء» بهواسطه زهرخورانیدن هم مثل میت بیحرکت میافتند و غسل داده و دفن میشوند. کلامی محکم و تمام است. میفرمایند: ولکن در همه این حالات ـــ قطعه قطعه شده، زهر خورده شده و افتاده ـــ بدنهای ایشان شعور دارد و زنده است ـــ یعنی به حیات فلکی عنصری زنده است، ـــ و آثار مبدأ از ایشان قطع نشده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 214 *»
«آثار مبدأ» یعنی همه مبادی همینطور تا مشیت برویم. مشیت تنزل که میکند حیات عنصری و فلکی آثارش پیدا میشود. هرچه حیات فلکی لطیفتر باشد آثار حیات و مشیت بیشتر ظاهر میشود. مشیت مبدأ شعور و ادراک است و یکی از مراتب خود ایشان مشیت است. آنگاه بدن عنصری ایشان با حیات عنصری در تبعیت همه آن مراتب است؛ یعنی حتی در تبعیت مشیت کلی الهی است. حال آیا بعد از مردن فتور پیدا میکند؟ خیر، بدن ایشان؟عهم؟ به همان حالی که در زندگی داشته، به همان قابلیت، لیاقت و کمال به حیات عنصری کامل بیهیچ فتوری موجود است. پس بدنهای ایشان در همهحال شعور دارد و زنده است و آثار مشیت از آنها انقطاع پیدا نمیکند.
«و من راجع الاخبار فی ذکر موت رسولالله؟ص؟ و فاطمة؟عها؟ و سائر الائمّة؟عهم؟ عرف ذلک بلا غبار فلایحتاج الی تفصیل».([128]) بعد میفرمایند: هرکس به اخباری که در وفات رسولالله؟ص؟ رسیده است رجوع کند، همان احادیثی که ذکر کردیم و حضرت فرمودند: مرا بعد از غسل و تکفین بنشان و بپرس، آنگاه تا قیامت از مایکون و آنچه میشود خبر دادند. اینها به همین حیات عنصری بود که هیچ استبعادی ندارد. همینطور اخبار وفات فاطمه زهرا؟عها؟ و سایر ائمه؟عهم؟ و آثاری که بعد از شهادتشان بروز کرد، هرکس به آن روایات مراجعه کند مطلب را بیاشکال همینطور مییابد. پس احتیاج به تفصیل ندارد.
تا اینجا الحمدللّه مطلب ما هم تمام است و بیشتر از این سؤال و جواب لازم نیست. این یک مطلب که به شناخت بدن ائمه؟عهم؟ و حلّ حدیث شریف انّ میّتنا اذا مات لمیمت و انّ قتیلنا اذا قتل لمیقتل مربوط بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 215 *»
زمینه بحث خودمان این بود که بدن هورقلیایی در قبر عالم هورقلیا و در زمین عالم هورقلیا است. همانجایی را که بدن تکامل برزخیش را آغاز میکند تا به حدّ لطافت آخرت برسد «قبر» مینامیم.
در احادیث که تعبیر به قبر آمده است و تبقی طینته فی القبر مستدیرة،([129]) مراد از «در قبر»، همان زمین عالم هورقلیا و عالم برزخ است. چون بدن، زمینی است؛ یعنی از عناصر عالم هورقلیا است که در آنجا به نعمتهای برزخی متنعّم یا به عذابهای برزخی معذّب است. قبرش روضة من ریاض الجنّة یا حفرة من حفر النیران([130]) است. تعبیر به قبر آمده، حال به هرطور و به هر هیئتی است، محل تعیّش و زندگی بدن هورقلیایی است. آن بدن یا به نعمتهای برزخی تعیّش پیدا میکند، تلطیف و تکمیل میشود یا به عذابهای برزخی تلطیف میشود تا آخرتی گردد.
مقصود ما این است که روح در مقام خودش است. این مطلب را بارها گفتهام که دیگران متوجه این نکته نشدهاند که ثواب و عقاب عالم برزخ را دو قسمت کنند روایاتی را که در بیان ثوابها و عقابهای عالم برزخ رسیده دو قسمت کنند: یک قسمت اصلی مربوط به روحها است که بعضی در بهشتها و آسمانهای عالم هورقلیا هستند، چون بهشتها در آسمانها است؛ یعنی از مثال به بالای مؤمن در بهشت و غیر مؤمن در جهنم قرار میگیرد. روحها در بهشتها و جهنمها هستند که جایگاه عذابها و نعمتها و ثوابهای اصلی است. اما چون بدن هورقلیایی و تعیّناتش، چه ایمان و چه کفر در تبعیت روح است، پس شعاع نعمتهای روح مؤمن برای بدنش و شعاع عذابهای روح کافر هم برای بدنش است.
خود بدنها حیات هورقلیایی دارند؛ یعنی بدنهایی است که از آنها حیات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 216 *»
عنصری فلکی عرصه هورقلیا استخراج شده است بدون تفاوت مثل همینجا. چطور این بدن مجموعهای از عناصر این عالم است که حیات عنصری فلکی دنیایی از آن استخراج شده است، در برزخ هم بدن هورقلیایی، مجموعهای از عناصر عرصه هورقلیا است که دارای حیات عنصری و فلکی هورقلیایی است. پس خود آن بدن از نعمتها لذت میبرد یا از عذابها اَلَم و عذاب میکشد.
نسبتاً روایات زیادی ذکر کردیم. قسمتی از این حدیث شریف را هم ذکر کردیم که ذکر آن موجب تکرار است([131]) ولی متوجه یک نکتهاش شدهام و از این جهت دوباره آن را ذکر میکنم و آن نکته این است که در آن تصریح شده به اینکه خود بدن لذت میبرد و خود بدن عذاب میکشد. انشاءالله دقت میفرمایید.
حدیث در کتاب کافی است از سالم از حضرت صادق؟ع؟ نقل میکند: قال؟ع؟: ما من موضع قبر الّا و هو ینطق کلّ یوم ثلاث مرّات انا بیت التراب، انا بیت البلاء، انا بیت الدود. فرمودند: هیچ موضع قبری نیست مگر آنکه در هر روز سه بار سخن میگوید. دقت میفرمایید که خود زمین و خود قبر در هر روز سه بار سخن میگوید. مراد همان مقام برزخی و هورقلیایی این قبرها است. وقتیکه قبر و زمین حرف میزند، آنگاه آیا بدن هورقلیایی که به حیات هورقلیایی زنده شده نطق ندارد؟ و حرف نمیزند؟ میگوید: من خانه خاکیم، من خانه بلایم، من خانه کرمهایم.([132])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 217 *»
قال؟ع؟: فاذا دخله عبد مؤمن قال مرحباً و اهلاً اما واللّه لقدکنت احبّک و انت تمشی علی ظهری فکیف اذا دخلت بطنی فَسَتَریٰ ذلک. وقتیکه مؤمن میمیرد و داخل قبر میشود، همان قبر به او میگوید: مرحبا خوش آمدی، جای خوبی آمدی. به خدا قسم تو را دوست میداشتم و حال آنکه بر پشتم راه میرفتی، حال چگونه خواهد بود که در دلم قرار گرفتهای؟ و به همین زودی دوستی مرا خواهی دید که با تو دوستم. قال؟ع؟: فیفسح مدّ البصر و یفتح له باب یری مقعده من الجنّة. میفرماید: بعد این قبر برای او تا جایی که چشمش کار میکند پهناور میگردد و برای او دری باز میشود که جایگاه خود را از بهشت میبیند. معلوم است، یعنی جایگاه روحش را میبیند که روحش در کجا قرار گرفته است. بهشت برزخ را به او نشان میدهند و از قبر بهشت برزخ را میبیند که جایگاه روحش کجا است و بدن اینجا است.
قال؟ع؟: و یخرج من ذلک رجل لمتر عیناه شیئاً قطّ احسن منه فیقول یا عبد اللّه مارأیت شیئاً قطّ احسن منک، فیقول انا رأیک الحسن الّذی کنت علیه و عملک الصالح الّذی کنت تعمله. از همان قبر شخصی برایش نمودار میشود که مثل او را به زیبایی ندیده است. مؤمن میگوید: ای بنده خدا من از تو زیباتر ندیدهام. میگوید: من هستم آن عقیده خوب تو که داشتی و عمل صالح تو که انجام میدادی.
قال؟ع؟: ثمّ تؤخذ روحه و توضع فی الجنّة حیث رأی منزله. ثمّ یقال له: نم قریر العین فلایزال نفحة من الجنّة تصیب جسده و یجد لذّتها و طیبها حتی یبعث. البته تا به اینجا گویا همان موقعی است که در قبر سؤال میشود و روح تا کمر به بدن برزخی برگشته است. پس روح با این بدن برزخی میبیند. سپس روحش گرفته میشود و در بهشت قرار داده میشود. مراد جدایی روح و بدن است که روح ـــ یعنی از مثال به بالا ــ گرفته میشود و در بهشتی که دیده بود منزلش آنجا است، قرار داده میشود. بعد به بدن گفته میشود: آرام بخواب، با چشم روشن و خیال راحت و شادمان، و مرتب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 218 *»
نفحه و نسیمی از بهشت به بدنش میرسد و بدن لذت آن نفحه و طیب، خوبی و خوشبویی آن را احساس و درک میکند و مییابد، تا وقتیکه برای آمدن به دنیا که رجعت است و یا برای آخرت برانگیخته شود.
قال؟ع؟: و اذا دخل الکافر قالت لا مرحباً بک و لا اهلاً، وقتیکه کافر میمیرد و او را در قبر میگذارند، معلوم است روح برای سؤال و جواب به بدنش برمیگردد. قبرش به او میگوید: خوش نیامدی و جای خوبی نیامدی. اما واللّه لقد کنت ابغضک و انت تمشی علی ظهری فکیف اذا دخلت بطنی، سَتَریٰ ذلک. آگاه باش، به خدا سوگند بر تو خشم میورزیدم در حالی که بر پشتم راه میرفتی، اکنون که در دلم قرار گرفتهای چه خواهد بود. به زودی خشم مرا خواهی دانست. قال: فتضمّ علیه فتجعله رمیماً و یعاد کما کان و یفتح له باب الی النار فیری مقعده من النار. قبر بر او فشار میآورد تا آنکه او را از شدت فشار خاک میکند، به تعبیر ما آردش میکند. دوباره به حال اول همانطور که بود، برمیگردد و دری به آتش گشوده میشود. پس جایگاه خود را در آتش میبیند.
ثمّ قال: ثمّ انّه یخرج منه رجل اقبح من رأی قطّ. بعد فرمودند در همان قبر شخصی برای او آشکار میشود که زشتترین شخصی است که تاکنون دیده است. قال: فیقول یا عبد اللّه من انت؟ مارأیت شیئاً اقبح منک. قال: فیقول انا عملک السیّئ الّذی کنت تعمله و رأیک الخبیث. میگوید: تو که هستی که زشتتر از تو ندیدهام؟ امام فرمودند: میگوید من همان عمل بد تو هستم که انجام میدادی و عقیده و رأی خبیث و ناپاک توام که به آن معتقد بودی و رأی میورزیدی. قال: ثمّ تؤخذ روحه فتوضع حیث رأی مقعده من النار. ثمّ لمتزل نفحة من النار تصیب جسده فیجد ألمها و حرّها فی جسده الی یوم یبعث، امام فرمودند: بعد روحش گرفته میشود و در آن جایگاهی که در آتش و از آتش دید، قرار داده میشود. معلوم است که برزخ است. بعد مرتب حرارتی از جهنم و آن آتش میوزد و به بدنش میرسد که الم و درد و حرارت آن را همین جسد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 219 *»
مییابد. معلوم است که فاعل یجد هم باید خود جسد باشد نه آنکه روح در جسد مییابد. روح در جای خود عذاب خود را میکشد، شعاع آن عذاب را هم به تبعیت جسد میچشد، چون تعیّن کفری جسد در تبعیت روح است. و یسلّط اللّه علی روحه تسعة و تسعین تِنّیٖناً تنهشه لیس فیها تنّین ینفخ علی ظهر الارض فتنبت شیئاً.([133]) خدا بر روح او نود و نه افعی مسلط میکند که او را میگزند. هریک از آن افعی یا اژدهاها طوریند که اگر بر روی این زمین بدمند و فوت بکنند دیگر زمین علفی نخواهد رویانید. اینطور زمین را میسوزاند.
از نظر بحث ما تا همین قسمت حدیث کفایت است که ما نسبت لذت و المها را به همین بدن میدهیم. پس القبر روضة من ریاض الجنّة یا حفرة من حفر النیران مربوط به این است که با آنکه روح گرفته شده اما حیات برای آن بدن برزخی باقی است. ادراک میکند، شعور دارد، سخن میگوید، زشتی و زیبایی را درک میکند، خوبی و بدی را احساس میکند و مییابد.
حال چه مقدار و کیفیتش به چطور و تا چه اندازه است، اینها دیگر جزئیات بحث است که لازم هم نیست رسیدگی کنیم، تا تعمّق نشود و بیاستناد سخنی گفته نشود. به همین مقدارها اکتفاء میکنیم.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 220 *»
مجلس 14
(روز پنجشنبه 5 شعبانالمعظم 1408 هـ ق)
r تجدید عهد با امر امام؟ع؟
r ترجمه حدیث سَدیر صیرفی
r اشاره حضرت صادق؟ع؟ به غیبت حضرت عیسی و شباهت آن به غیبت
حضرت مهدی؟عج؟
r توضیح حضرت صادق؟ع؟ درباره طول غیبت
r تشابه کیفیت غیبت و کیفیت معراج و معاد
r بیان نظر بزرگان+ در مورد جسم
r مراحل تلطیفی جسم از دیدگاه علوم طبیعی
r سابقه کلمه هورقلیا در کلمات حکماء پیشین
r بیان یک مثال برای مراحل تکاملی جسم انسان
r ترغیب و تشویق برای فراگیری ویژگیهای مکتب
r بیان ولادت حضرت موسی؟ع؟ و تطبیق آن با امر ولادت حضرت حجت؟عج؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 221 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
([134])سیره حسنه بزرگان ما+ بر این جاری بوده که در مواقع اجتماع مؤمنان، خصوص در ایام ماه رمضان و چند روزِ قدر از ظهور و دولت بقیةاللّه صلوات اللّه علیه یاد میفرمودند و با این اصل ایمانی تجدید عهد مینمودند. بیشتر متذکر این مطلب بودند تا کهنه نشود و از خاطرها نرود؛ اگرچه جمیع طاعات و همه کارهای خوب که بندگان میکنند، تجدید عهد و احیاء امر بقیةاللّه؟ع؟ است. ما هم امیدواریم که در احیاء امر آن حضرت کوشا باشیم و در یاد امر آن حضرت بهسر ببریم.
در این اخیر موفّق بودیم که در برخی اوقات از قبیل ماه مبارک شعبان، یا گاهی در ماه مبارک رمضان با امر امام؟ع؟ تجدید عهد میکردیم و امر آن حضرت را ذکر مینمودیم. آیه شریفه بقیّة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین مورد گفتگو و بررسی ما بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 222 *»
در آغاز که این بحث را شروع کردیم، ابتداء کردیم به حدیث شریفی از حضرت صادق؟ع؟ در امور مربوط به بقیةاللّه؟ع؟. موقعی که برای زیارت شما برادران عزیز عازم بودم و میدانستم که چند روزی مزاحم اوقات شریف هستم، به فکر افتادم که چه مطلبی را عنوان کنم. مطالب گوناگونی به ذهنم خورد اما آنچه را که بیشتر لازم دیدم، متذکرشدنِ امر حضرت و ادامه همان بحث بود.
در این روزها میخواستم این حدیث شریف را از آن قسمتی که ادامه بحث قبلی ما بود، شروع کنم. اما در اینجا جریانی پیش آمد و با حادثهای برخورد کردم که ناچارم مطالب گذشتهای را که داشتهایم بهطور اجمال و فشرده عرضکنم تا این جریان هم روشن گردد.
امروز هم روز ولادت حضرت سجاد؟ع؟ است و میدانیم آن بزرگوار در دوران عمر بعد از حادثه کربلا چقدر در فکر امر بقیةاللّه بودند، زیرا وجود مبارک مهدی صلوات اللّه علیه منتقم است. به انتقامهایی که به دست مختار واقع شد، برای این بزرگوار و سایر اهل ایمان تشفّی دل حاصل نگردیده، بلکه تا قیامت حاصل نخواهد شد. اما آنچه را که بیشتر انتظار داشتند و متذکّر بودند امر بقیةاللّه و انتقامی بود که آن حضرت خواهند کشید. پس اگر امروز این بحث شروع میشود مناسبتش این باشد که با وجود مبارک امام سجاد؟ع؟ در انتظار امر بقیةاللّه؟ع؟ همراه شدهایم.
حدیث شریف را مرحوم مجلسی از اکمال الدینِ مرحوم صدوق نقل میکند. اصل حدیث در کتاب بحارالانوارِ چاپهای جدید، جلد 51 صفحه 219، به عربی است که من به فارسی نقل میکنم. سدیر صیرفی میگوید: من و مفضل بن عمر و ابوبصیر و ابان بن تغلب بر مولایمان حضرت صادق صلوات الله علیه وارد شدیم. دیدیم حضرت روی خاک نشستهاند و بر تن حضرت لباس پشمینهای است که نوع آن را خیبری میگفتند. یقهاش طوقمانند بود و گشاد نبود و آستینهای حضرت کوتاه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 223 *»
بود. آن بزرگوار مانند گریهکردن شخص سرگردانِ بلادیده مصیبتزدهای که دارای دلی سوزان است گریه میکرد. از چهره مبارکش اندوه و غم میبارید، دگرگونی و تغییر بر عارض مبارکش آشکار بود، اشکها اطراف چشم مبارکش را آزرده بود.
او فرزندی به نام مهدی را خطاب میکرد که بعد از این خداوند به حضرت عسکری بعد از حضرت هادی و حضرت جواد و حضرت رضا و حضرت کاظم عنایت میکرد. او را یاد میکرد و او را به اسم آقای من میخواند. میفرمود و میگفت: ای آقای من غیبت تو آسایش مرا برطرف کرده، زندگی را بر من تنگ کرده و راحت دل را از من برده است. ای آقای من، غیبت تو مصیبتهای مرا به دردهای ابدی متصل کرده و به از دستدادن هریک از حجتهای خدا بعد از دیگری بهطوری که جمع آنها متفرق میگردد. به هر قطره اشکی که از چشمم میریزد و هر نالهای که از سینه پردرد من از بلاها و مصائب وارد شده بر من خارج میگردد، احساس نمیکنم مگر اینکه در نظرم میآید مصائبی که چقدر بزرگ است آنها! و مشکلاتی که چقدر بزرگ است آنها! یعنی میبینم که اشکم کم و نالهام در برابر بزرگی آن مصائب اندک است.
سدیر میگوید: این حالت را که در امام دیدیم نزدیک بود عقلها از سر ما پرواز کند و دلهای ما از شدت غم در این حادثه کنده شود. فکر کردیم که بلاء و مصیبتی بر حضرت وارد گردیده که اینطور اشکهای آن بزرگوار را ریزان ساخته و این حالت غم را برای او فراهم کرده است.
امام صادق؟ع؟ نالهای کرد که نزدیک بود از آن ناله سینهاش از هم بشکافد، شدت ناراحتی حضرت بسیار بود. به ما رو کرد و فرمود: من امروز صبح در کتاب جفر نگاه میکردم که مشتمل است بر علم منایا، بلایا، رزایا و علم ما کان و ما یکون تا روز قیامت. خداوند آن را به محمّد؟ص؟ و ائمه بعد از او مخصوص فرموده است. در آن کتاب درباره ولادتیافتن قائممان و غیبت او، طول غیبت، طول عمر او و گرفتاری
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 224 *»
مؤمنان در آن زمانها دقت میکردم و همچنین پیداشدن شکها در دلهایشان از طول غیبتش و ارتدادیافتن بیشتر مردم از دینشان و کندن ربقه طوق اسلام از گردنهایشان، همانطور که خدا خبر داده است: و کلَّ انسان الزمناه طائره فی عنقه، یعنی ولایت، و مردم در آن زمانها از ولایت خارج میشوند. اینها را که دیدم، غم و اندوه دل مرا فراگرفت و غمها بر آن وارد شد.
عرض کردیم: یا ابن رسولاللّه، ما را کرامت بخشید و به ما شرافت بخشید به این که ما را هم در آنچه از آن امور میدانید شریک فرمایید. فرمود: خداوند تبارک و تعالی در قائم ما سه چیز و سه سنت از رسولان قبل قرار داده است. اینطور قرار داده که ولادت حضرت به سنّت ولادتیافتن موسی؟ع؟ باشد، غیبت امام بهطور غیبت عیسی؟ع؟ باشد، طول غیبت را مانند طول عمر نوح؟ع؟ تقدیر کرده، و نیز عمر عبد صالح یعنی خضر ؟ع؟ را دلیل بر عمر طولانی قائم ما قرار داده است.
عرض کردم: این مطالب را برای ما روشن کنید. فرمود: اما ولادت موسی از این قرار بود که فرعون چون دانست که زوال مُلکش بر دست او خواهد بود، دستور داد که کاهنان را حاضر کردند و از راه حساب و کهانت دانستند نَسب موسی از کجا است و از بنیاسرائیل است. دستور داد زنهای حاملهشان را بگیرند و شکمهای آنها را پاره کنند. در طلب موسی متجاوز از بیست هزار فرزند کشته شد، اما نتوانست به موسی دست بیابد؛ چون خداوند موسی را محافظت فرمود.
همچنین بنیامیه و بنیعباس و همینطور همه اُمراء و جبّاران روزگار میدانند که زوال ملکشان به دست قائم از ما است و همه در مقام عداوت با او برآمده، شمشیرهای خود را در میان اهلبیت رسولالله گذارده و خواستهاند نسل آن حضرت را از بین ببرند، به طمع اینکه شاید بتوانند به مهدی دست پیدا کنند و قائم ما را بکشند. اما خدا نخواسته مگر آنکه امر او را مستور دارد و او را از تمام ظالمان و ستمگران مخفی نماید، تا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 225 *»
آنکه نور او را تمام سازد، اگرچه مشرکان نپسندند و نخواهند.
در این حدیث شریف جهات مربوط به امر بقیةاللّه صلوات اللّه علیه که لازم است دوستان و مأمومان حضرت متوجه آنها باشند، ذکر شده است. آنها همین اموری است که حضرت صادق ذکر فرمودهاند. ایشان برای خاطر شیعیان در این دوران غیبت کبرىٰ اشک میریختند و گریه میکردند. مسأله اول، مخفیبودن ولادت حضرت بود که بررسی شد و عرایضی در این باره داشتیم.
مسأله دومی را که امام مطرح میکنند غیبت امام؟ع؟ است. میفرمایند: اما غیبت عیسی ؟ع؟ این بود که یهود و نصارى اتفاق کردند بر اینکه عیسی کشته شد. غیبت او را ندانستند و نفهمیدند و از این جهت همه متفق هستند بر اینکه عیسی کشته شد. اما خداوند آنها را تکذیب میکند و میفرماید: و ماقتلوه و ماصلبوه ولکن شبّه لهم،([135]) نه او را کشتند و نه او را به دار آویختند، مطلب بر آنها مشتبه شد، یا عیسی بر آنها مشتبه شد و شبیه عیسی را به دار زدند.
بعد میفرماید: غیبت قائم ما؟ع؟ هم همینطور است، چون نتوانستند معنای غیبت را بدانند از این جهت افکار و توهّماتی نادرست درباره غیبت مهدی صلوات اللّه علیه در بین مردم پیدا شد. عدّهای خواهند گفت وجود ندارد و در اثر طول غیبت منکر او میشوند. بعضی بدون دلیل و برهان میگویند هنوز ولادت نیافته است. عدهای قائل میشوند که ولادت یافته ولی مرده و از دنیا رفته است. عدهای معتقد میشوند که امام یازدهمین عقیم بوده و فرزند برای او فراهم نمیشده است. عدهای از دین خدا خارج میشوند به اینکه میگویند امر ولایت و امامت از دوازده نفر هم میگذرد و به سیزده، چهارده و پانزده میرسد و همینطور صعود پیدا میکند. بعضی معصیت خدا را میورزند و میگویند روح قائم؟ع؟ در هیکلهای غیر خودش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 226 *»
به نطق درمیآید و سخن میگوید. امام صادق؟ع؟ تا اینجا به امر غیبت اشاره میکنند و غیبت امام زمان؟ع؟ را به غیبت عیسی؟ع؟ تشبیه میفرمایند.
در مجلسی عدهای از شاگردان حضرت عیسی و خود حضرت بودند، وقتیکه عدهای از یهود در آن خانه ریختند که عیسی را دستگیر کنند و حضرت را بکشند، شاگردان حضرت باخبر بودند. حضرت فرموده بودند که عدهای میآیند و میخواهند مرا بگیرند. من از این روزنه بالا میروم و به طرف آسمان صعود خواهم کرد، آنها دسترسی به من پیدا نمیکنند.
وقتیکه مأمورانِ یهود برای گرفتن عیسی؟ع؟ به داخل خانه ریختند بعضی از شاگردان مشاهده کردند که عیسی؟ع؟ از آن روزنه منزل به طرف بالا صعود فرمود. اما یکی از شاگردان به آن حضرت شبیه شد و به عیسی شباهت یافت و مأمورین او را گرفتند و به دار زدند. دیگران و مأمورانی که در آنجا بودند عیسی را نمیدیدند که به طرف آسمان صعود میکند و بالا میرود. غیبت عیسی؟ع؟ اینگونه بوده و معنای غائبشدن آن حضرت این است.
امام؟ع؟ میفرمایند: امر قائم ما در غیبتش طوری تقدیر و قرار شد و به صورتی است که خدا برای عیسی قرار داده بود. چون صعود عیسی را به طرف آسمان ندیدند این اختلافها در بین یهود و نصارى و برخی از شاگردان او، و بعد هم بین آنها و قرآن و اسلام اختلاف پیدا شد. یهود گفتند ما او را به دار زدیم و کشتیم. نصارى هم گفتند ما به چشم خودمان دیدیم که عیسی را به دار زدند. حال بعد از دارزدن و کشتهشدن زنده شده، مطلب دیگری است که میگویند. اما کشتهشدن او را میگویند به چشم خود دیدیم، ولی حق این است که غیبت واقع شد، عیسی غائب شد و مأمورانِ یهودی او را ندیدند. فقط بعضی از شاگردانش دیدند که به طرف آسمان صعود فرمود و از آن روزنه بالا رفت.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 227 *»
مسأله بعدی که امام؟ع؟ توضیح میفرمایند، طول غیبت است. میخواستم در این چند روزی که اینجا هستم، بحث طول غیبت را شروع کنم نه خود غیبت. چون بحث غیبت در مشهد مدتها طول کشید و دربارهاش بسیار سخن گفتیم و طولانی شد. در آن بحثها مسائلی را مطرح کردیم و به مطالبی اشاره نمودیم. ولی چون این جریان در اینجا پیش آمده است، ناچار شدم و تصمیم گرفتم و بعضی از برادران نیز فرمودند که این بحث مطرح بشود، نکند شبههای برای کسی پیدا شود، از این جهت بهطور اجمال به این بحث میپردازیم و فکر میکنم کفایت میکند و بیشتر لزومی ندارد که دربارهاش بحث نماییم.
توجه بفرمایید! مسأله غیبت امام زمان صلوات اللّه علیه و کیفیت آن تقریباً مانند مسأله معراج و مسأله معاد است که فهمش به شناخت بدن و جسم مربوط میشود. مشایخ ما+ در امر معاد و معراج تحقیقاتی فرمودهاند که برای اهل حق، راه حلّ مشکلات شد و راه ترقی و تکامل ایمان گردید و برای اعداء ایشان هم راه اعتراض، اشکال، انتقاد و تکفیر شد. دوستان خوشحال شدند و از این فرمایشها بهره بردند، دشمنان هم خوشحال شدند و راهی برای تکفیرکردن، کافرخواندن و خارجِ از دین گفتن و اینگونه سخنها پیدا کردند و به این وسیله مشایخ ما+ مورد تکفیر، دشمنی و عداوت قرار گرفتند.
ضروری اسلام و شیعه در مسأله معاد این بود که معاد، یعنی برگشتن به آخرت و زندهشدن بعد از مردن، برگشتن روح به بدنها و دیدن مکافات اعمال. این ضرورت اسلام است که معاد جسمانی است و فقط روحانی نیست. جسم هم برمیگردد و بدن هم زنده میشود. تا این اندازه ضرورت اسلام بود که اگر کسی جسمانی بودن معاد را انکار میکرد، او را کافر و خارج از اسلام میدانستند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 228 *»
مشایخ ما مطابق ضرورت تحقیق کردند و فرمودند معاد هم روحانی است و هم جسمانی. روح به بدن برمیگردد، اما درباره جسم و مراتب آن تحقیق نمودند و در نتیجه تمام مشکلات را برطرف کردند. در مسأله معاد مشکلی باقی نماند مگر آنکه به برکت نظریه مشایخ+ حل شد. در صورتی که در مسأله معاد مشکلات زیادی مطرح شده بود، به گونهای که بسیاری از حکماء از قبیل بوعلی سیناها نتوانستهاند معاد جسمانی را اثبات کنند، ولی میگویند چون شارع و شریعت فرموده که معاد جسمانی است ما تسلیم شریعتیم، اما دلیل عقلی نمیتوانیم اقامه کنیم و راه نمیبریم به دلیلی که با آن جسمانیبودن معاد را اثبات کنیم. از این جهت میگویند ما متعبّدیم و چون شرع گفته روی چشم، میپذیریم.
معراج مسأله دیگری بود که میان متفکران اسلامی مورد گفتگو بود که آیا معراج رسولخدا در خواب یا در بیداری بوده؟ با روح بوده یا روح با بدن همراه بوده است؟ در معراج اختلاف کردهاند. باز آنچه در شیعه ضرورت است این است که معراج رسولخدا؟ص؟ با جسم مبارکشان، حتی با لباسهایشان بوده است. در اینجا هم ضرورت همین است. اگر در شیعه کسی بگوید معراج رسولخدا با جسم نبوده، میگویند از ضرورت مذهب خارج است. اما چگونه این جسم توانسته است عوالم را طی کند؟ همه متفکران شیعه از بیان این مطلب عاجز ماندهاند.
مشایخ ما+ با بررسی مسأله بدن و تحقیق در جسم، معراج جسمانی را نیز با دلیل عقلی ثابت فرمودند بهطوری که هیچ اشکال و مشکلی پیش نیامد و همه مشکلات حلّ شد. اهل ایمان مسرور شدند و اهل عداوت هم مسرور شدند؛ چون نفهمیده، یا فهمیده و با غرض و مرض شروع به انتقاد، اعتراض و تکفیر کردند. پس ضرورت شیعه درباره معراج، جسمانیبودن آن است. اما اینکه با چه جسمی و با چه کیفیتی و چگونه؟ این دیگر ضروری نبود و در این قسمت ضرورتی قائم نبود. اگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 229 *»
کیفیت حرکت و صعود جسم بررسی شد، بدون آنکه جسم از جسمبودن خارج بشود که خلاف ضرورت نخواهد شد.
در مسأله غیبت امام زمان صلوات اللّه علیه هم در میان شیعه اختلاف بود. اصلاً فهم مسأله غیبت که چگونه غیبت واقع شد مطرح نبود. مشایخ+ این مسأله را هم مطرح نمودند و کیفیت غیبت را توضیح دادند. اهل ایمان مسرور و از این توفیق شادمان شدند و اهل عداوت هم شاد شدند که باز توانستند راهی برای انتقاد، تکفیر، اعتراض و اشکال پیدا کنند.
دقت بفرمایید! آنچه درباره غیبت امام زمان در مذهب شیعه به حدّ ضرورت رسیده این است که آن حضرت مثل آباء معصومش؟عهم؟ از دنیا رحلت نکرده و از دنیا نرفته؛ یعنی نمرده و روح از بدن مطهرش مفارقت نکرده است. اما سایر معصومین سیزدهگانه؟عهم؟، روح مطهّرشان از بدنشان مفارقت کرده و رفته است، بدن آنها بدون روحشان و روحشان بدون بدنشان است. این ضرورت مذهب شیعه است که روحشان در بهشتشان و بدنشان در قبرشان است.
روح بقیةاللّه صلوات اللّه علیه از بدنش مفارقت نکرده و مانند وقتیکه پدران آن بزرگوار زنده بودند زنده است. همانطور که آنها در موقعی که زنده بودند روح در بدنشان بود، این بزرگوار هم تا وقتیکه ظاهر شود و از ظهورش چند سالی بگذرد و بعد کشته شود، تا آنوقت روح از بدن مطهّرش مفارقت نکرده و نمیکند. این ضرورت مذهب شیعه است و هرکس این مطلب را انکار کند و بگوید امام مرده و روح از بدنش مفارقت کرده از ضرورت خارج است.([136])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 230 *»
اما غیبتش چگونه است؟ میگوییم به همان گونه که معراج واقع شد، یا طیالارض واقع شده و میشود که امام به لحظهای از شرق عالم به غرب عالم میرود. امام در کمتر از لحظهای همه این عالم را میپیماید. طیّالارض برای نوکران امام هم بوده، دیگر برای امام که معلوم است. معراج رفتن هم که فقط مخصوص رسولاللّه نبود، امیرالمؤمنین هم که در خدمتش بود. هرجا رفت علی را برابر خود دید.([137]) آیا میشود علی معراج نکند و برای علی معراج نباشد؟ پس معراج، طیّالارض و غیبت همه به یک مطلب برگشت میکند و آن این است که دانسته و فهمیده شود که بدن و جسم و مراحل تلطیف و لطافتش چیست؟ من ناچارم این مطلب را خیلی فشرده عرض کنم تا انشاءاللّه به اصل مطلب بپردازم.
مشایخ ما این نظریه را در مورد جسم اظهار کردند که جسم یا بدن، یک مجموعه جسمانی ترکیب شده از عناصر است که رویهمرفته در اثر ترکیب، اعتدالی برای آنها فراهم میشود که میتوانند ظرف و قالب برای روح شوند که روح در آنها و با آنها اعمال و کارهای خود را به انجام رساند. آنگاه میگوییم که این بدنی است که به روح زنده شده است و کارهایی که از آن سرمیزند روح با آن واقع میسازد. این معنای بدن و جسم است. میشود گفت این عناصر یا ترکیب از این عناصر سه طور است، یا اینکه جسم با ترقی در اعتدالهایی که مییابد سه مرحله را طی میکند. هریک را که بگوییم درست است و از جسمبودن خارج نمیشود.
مثالی عرض میکنم تا انشاءاللّه مطلب را نزدیک کند. مراحل تلطیفی همین ماده سه مرحله است: جرم، انرژی و کار. سه مرحله برای این ماده فیزیکی هست. مرحله اول این ماده، جرم است. الآن این چوب، این آب، این هوا، جرم است. همین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 231 *»
جرم را با عواملی تبدیل میکنند و حالتی برایش فراهم میکنند که انرژی میشود. ولی همین جرم است، نه کم شده و نه زیاد، فقط حالتش تغییر کرده و انرژی شده است. بعد همین انرژی که قوه و نیرو است، به کار تبدیل میشود.
اینها مراحل ترقی همین ماده است که ماده از مادهبودن خارج نشده است. چون امروز اصل ثبات و دوام ماده معلوم است که چیزی از این عالم نه کم میشود و نه به آن اضافه میشود. تمام آنچه میبینید، تغییرات و تحوّلاتی است که بر پیکره این عالم وارد میشود و دگرگونیهایی است که در حالت تکامل و تحوّل برایش پیدا میشود. این مثالی بود.
مشایخ ما+ قبل از پیداشدن این حرفها فرمودهاند: این جسم و این مجموعه، دارای سه مرحله از کمال و تکامل است. در یک ترکیب به آن ترکیب دنیایی یا عنصری میگویند که ترکیبی غلیظ و کدر است. فعالیت و آثارش محدود و زمینه کارش به عوامل، اسباب و ابزاری محدود است.
اگر کسی همین ترکیب را بتواند معتدلتر سازد، البته «معتدلتر سازد» توضیح میخواهد. اگر عناصر تشکیل دهنده این مجموعه جرمی، به یک طوری و با اسباب و عواملی بر اعتدالشان افزوده شود؛ یعنی هماهنگی این عناصر فعّال با یکدیگر در فعالیت بیشتر گردد، این هماهنگی بیشتر در فعالیت با یکدیگر و تأثیر و تأثر در یکدیگر و از یکدیگر را اعتدال بیشتر میگویند. اگر چنین اعتدالی برای این مجموعه عناصر فراهم شود، خود این مجموعه حالتی پیدا میکند که نسبت به حالت قبل لطیفتر میگردد، بهطوری که با این حواسّ ظاهری ما ادراک نمیشود و از تسلّط و تصرف آنها بیرون است. چنانکه انرژی از تصرف ابزاری که با ماده و جرم سر و کار دارد خارج است. دیگر نمیشود با انبر آن را گرفت و با چاقو آن را برید و با غربال آن را الک کرد. اما خاک را با غربال الک میکنند. حتی آن را با ترازو نمیشود کشید و از کنترل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 232 *»
این اسبابی که با جرم سر و کار دارد خارج میشود. باید طور دیگری با آن سلوک کرد و با ابزار و اسباب دیگری با آن رفتار کرد.
پس هنگامیکه جسم به این لطافت میرسد، فعالیتش گستردهتر میشود و نیروی خودش هم در فعالیت شدیدتر و قویتر میگردد. اگر شما سنگی را روی این سقف بیندازید، چندان خراب نمیکند. اما اگر از آن نیرو استفاده کنید، میبینید که چه خرابیها به بار میآورد. زمینه فعالیتش زیادتر و قدرت فعالیتش بیشتر و گستردهتر میگردد.
اگر عوامل و اسباب به همین جسم تعلق بگیرد و آن را در اعتدال عالیتری قراردهد؛ یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده آن را هماهنگتر سازد و آنها را در تأثیر و تأثر قویتر کند، آنقدر این مجموعهای که اسمش را جسم یا بدن گذاردهایم، لطیف میشود که دیگر هیچ قابل ادراک نیست. فعالیتش زیادتر و قدرتش در فعالیت بیشتر و دامنه هستیش گستردهتر می شود. مشایخ ما نام این مراتب را جسم میگذارند که از جسمبودن و مرکببودن از عناصر و اجزاء خارج نشده و نخواهد شد. همیشه جسم جسم است و ماده ماده است. هرچه بر سر آن آورند از مادهبودن خارج نمیشود.
امروز هم از نظر فیزیک مشهور است که میگویند ماده دو حالت دارد: حالت جرمی و حالت انرژی. اینطور نیست که در حقیقت و هویت دو چیز متغایر و متباین باشند، بلکه یک حقیقت در دو حالت است، یا بگویید یک حقیقت در سه حالت. چه مانعی دارد؟ ممکن است بتوانند جلوتر بروند و اسم دیگری بر آن بگذارند و بگویند آن بالاتر است. ولی جسم از جسمبودن و از مرکببودن و ترکیبشدنش از این اجزاء و عناصر خارج نشده است، اما میبینیم نوع کار، فعالیتها و خصوصیتهایش تغییر میکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 233 *»
چون ما این مباحث را در مشهد بهطور مفصّل داشتهایم ممکن است که برای رفقاء مشهد باعث کسالت باشد. اما بعضی از برادران که نبودهاند و یا با این مباحث برخورد نداشتهاند لازم است که به این عرایض من توجه داشته باشند.
مشایخ ما جسم را در حالت و نوع ترکیب اول اسمش را ترکیب دنیایی یا ترکیب عنصری یا ترکیب ظاهری گذاشتهاند. نوع زندگی و تعیّش بدن را در این حالت، زندگی دنیایی، زندگانی عنصری و ظاهری بشری مینامند. اینطور تعابیر دارند. در حالت دوم اسمش را جسم هورقلیایی و جسم برزخی میگذارند. عناصر و اجزاء تشکیل دهنده جسم را در آن حالت دوم، عناصر و اجزاء عالم هورقلیا میگویند.
این اسم هم ابتکار مشایخ ما نیست که بر ایشان اعتراض کنند که اسم هورقلیا را از کجا آوردهاید. کلمه «هورقلیا» لغتی سُریانی است که در میان حکماء اسلامی سابقهدار است. سهروردی در کتابش کلمه هورقلیا را بهکار برده است([138]) و به عالم هورقلیا اشاره دارد. ملاصدرا اشاره دارد،([139]) ملاهادی سبزواری اشاره دارد([140]) و در کتابهایشان کلمه هورقلیا را نوشتهاند. بعضی از این اشخاص، قبل از مشایخ ما بودهاند. کتب حکمتشان موجود است که عالم هورقلیا و دو شهر مشهور عالم هورقلیا، جابرسا و جابلقا را ذکر کردهاند. مخصوص مشایخ ما نیست که اعتراض کردهاند و گفتهاند که کلمه هورقلیا را از کجا آوردهاید، چه معنى دارد و چه لغتی است؟!
تعجب از بسیاری از این ملاها است که بیخبرند و آنها هم بر مشایخ ما اعتراض کردهاند که چرا هورقلیا گفتهاید؟ این چه کلمهای است؟ که حتی برخی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 234 *»
نمیدانند چگونه اداء کنند، و هَوَرقلیا میگویند،([141]) این اندازه بیاطلاع هستند. در کلمات نوع حکماء گذشته این تعبیر هست.
اما نام حالت سوم جسم را ترکیب آخرتی، بدن آخرتی و جسم آخرتی گذاشتهاند. عناصر تشکیل دهنده جسم در آن حالت عناصر آخرتی است. زندگانی و نوع تعیّش جسم در آن حالت، زندگانی و تعیّش آخرتی است؛ زیرا جسم خوردن و آشامیدن دارد. جسم و بدن، مرتّب لازم دارد که به آن مدد جسمانی برسد که اسمش را رزق میگذاریم. در همه این سه حالت به اینگونه چیزها احتیاج دارد و باید پیدرپی امداد شود و به آن رزق داده شود.
الآن این جسم ترکیب یافته بدن ما را میبینید. بدن ما در این حالت دنیاییش به مدد و رزق و به همین خوردنها و آشامیدنها و به این تنفّسها بهطور مرتب احتیاج دارد تا بتواند بر این حالت مجموعه و ترکیبی خودش باقی بماند. این بدن را در این زندگی و به این ترکیب کنونی بدن دنیایی، زندگی دنیایی، زندگی عنصری، بدن عنصری یا ترکیب عنصری میگویند، فرق نمیکند.
همین بدن ما از ابتداء مرگ تحت تصرف یک دسته عوامل دیگری قرار میگیرد که آنها را عوامل برزخی مینامند. آن عوامل عهدهدارِ نگهداری جسم و بدن ما میشوند، اما در این ترکیب نگهداری نمیکنند. چون این ترکیب، آهستهآهسته متلاشی میشود و متلاشیشدنش قبل از مرگ شروع شده است.
مرگ طبیعی را میگویم که از وقت ولادت هست، بلکه مطلب را جلو ببرم که از همان موقع تقسیمبندی سلّولی، نطفه با تلاشی و متلاشیشدن همراه است؛ یعنی ما از آن موقعی که حتی به وجود نطفهای وجود یافتهایم، همراه با مرگیم و تا وقتی که میمیریم، جلو میرویم. پس تلاشی از همانجا شروع میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 235 *»
عواملی که از سوی خدا مأمورند که این بدن ما را در ترکیب دیگری حفظ کنند، آنها را عوامل برزخی میگوییم؛ همینطور که الآن این عوامل ظاهری مأمورِ حفاظت این بدن ظاهری ما هستند. تمام این عوامل و اسباب از آسمانها، زمین، آب، خاک، گردش افلاک، همه و همه اسباب و عواملِ حفاظت این بدنهای ما هستند. این بدنهای ما در این ترکیب محفوظ میماند و تا وقتی که عمر ما در این دنیا باقی است آنچه لازم است به آنها میرسد.
کسی به آن عوامل برزخی راه نبرده و از آنها خبر ندارد. آن آسمانها، آن زمینها و آن عناصر مثل همین عالم است. یک عالمی است که آسمانها، زمین و عناصرش و اسباب و ابزاری که خدا برای آن عالم و در آنجا فراهمکرده، مثل این عالم ما است اما بهحسب خودش. آنجا هم مثل اینجا باران، هوا، نسیم، حرارت و برودت دارد. هرچه این عالم ما دارد آن عالم نیز دارد.
آن عالم را کسی ندیده و مشاهده نکرده است. فقط وقتیکه کسی قدم به آن عالم میگذارد آنجا را میبیند. اولیاء خدا که در اینجا آنجا را دیدهاند خبر دادهاند. بزرگان ما هم که به نور محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ چشم بصیرتشان باز بوده است، آن عالم را دیده و برای ما گزارش دادهاند. به آن عالم، «عالم برزخ» و «عالم هورقلیا» میگویند. افلاکش را «هورقلیا» میگویند و زمینش را به دو قسمتِ شرق و غرب تقسیم کردهاند؛ یکی را «جابرسا» و یکی را «جابلقا» نامیدهاند. پس این عبارات مسأله تازهای نیست و این تعابیر به جایی صدمه نمیزند. اگر کسی این تعبیرات را نمیپسندد، نگوید و چیز دیگری بگوید. در روایات کلمه جابلقا و جابرسا رسیده([142]) و کلمه هورقلیا در کلمات حکماء گذشته بوده، رسیده و گفته شده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 236 *»
در سرزمین آن عالم، زیر آن آسمانها و روی آن زمین و در کنار آن عوامل و اسباب و ابزاری که خدا در آن عالم فراهم کرده است، تا وقتیکه دوران برزخ بگذرد و دوره آخرت برپاگردد، بدنها در یک ترکیب لطیفتر بهسر میبرند.
سپس همینطور که ما در اینجا از این سرزمینها میروییم، بدنهایی از سرزمین آخرت میرویند و دارای ترکیبهایی از عناصر آخرتی هستند. زیر آن آسمانها و روی آن زمین و در کنار آنهمه عوامل به حیات و رشد خود ادامه میدهند؛ مثل همینجا رزق دارند، امداد میشوند، روزی داده میشوند و همه نیازمندی آنها برطرف میشود.
تفاوت فقط در لطافت و اعتدالِ فعالیت و قدرت فعالیت است. این بدن ما در اینجا بسیار محدود، ضعیف، نحیف، بیچاره و فقیر است، اما در برزخ این بدن ما به این فقر، ضعف و نحیفی نیست. ما در اینجا در برابر یک آتش مختصر نمیتوانیم دوام بیاوریم. این انگشت ما در میان آتش مختصری نمیتواند دوام بیاورد. همچنین در برابر یک بو و رایحه شدید نمیتوانیم دوام بیاوریم، ممکن است ما را خفه کند. ممکن است بعضی روایح ما را بکشد. این بدن نمیتواند متحمّل بشود. اما در برزخ همین بدن مؤمن در قبرش رایحه بهشت را استشمام میکند. غیر مؤمن هم عذاب جهنم را در قبرش میبیند که شعاعی از جهنم، به قبرش کشیده شده است. آنجا بدن در اعتدال و ترکیب عالیتری است. بنابراین فعالیت بیشتری دارد و در تحمّل عوامل آنجا قدرت بیشتری دارد.
در آخرت که دیگر خدا میداند چه خبر است! چه ترکیبی و چه اعتدالی است! بهطوری که در آخرت برای این بدنها و روحها انفکاک، تلاشی و مُردن نیست. آن بدنها دائم در ترقی و تکاملند و با نعمتها، یا نعوذباللّه عذابهای آخرتی روبهرو میشوند. پس باید بتوانند متحمّل آنها بشوند و غیر از این هم نمیشود باشد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 237 *»
بنابراین میگوییم این بدن ما تا در این دنیا است به زندگی این دنیا زنده است و به تعیّش این دنیا تعیّش میکند. ترکیبی بهحسب ترکیب این دنیا دارد که آن را ترکیب دنیایی، زندگی و تعیّش دنیایی یا عنصری مینامیم. این کلمه عنصری اصطلاح است. اما وقتیکه به برزخ رفتیم، میگوییم دیگر بدن ما زندگی، ترکیب و تعیّش دنیایی ندارد. وقتیکه به آخرت رفتیم، میگوییم بدن ما دیگر زندگی دنیایی و زندگی هورقلیایی ـــ یعنی برزخی ـــ ندارد، دیگر ترکیب دنیایی و ترکیب برزخی ندارد. تعیّشش هم تعیّش دنیایی و برزخی نیست، همهاش آخرتی میشود.
نظام هستی اینگونه قرار داده شده که خداوند مجموعه عالم را به تدریج صعود میدهد. این دنیا و آنچه در آن میبینیم، به تدریج صعود میکند و مجموعه همین عالم به سوی عالم برزخ میرود؛ یعنی همین آسمانها به آسمانهای برزخی تبدیل میشوند. الآن هم هست، اما در غیب این آسمانها است. همین زمین است که آن زمین میشود. از نظر نظام عمومی ظاهری میگوییم. پس زمین عالم برزخ، در غیب این زمین است. منظور از غیب؛ مثل این است که میگوییم انرژی در غیب جرم است.
مشایخ ما برای آنکه مطلب را به ذهن ما نزدیک کنند مثلی میزنند. اما مَثل از هر جهت با مطلب تطبیق نمیکند، بلکه فقط مطلب را به ذهن ما نزدیک میکند. به سه حالتی که برای سنگ، شیشه و بلور است مثال زدهاند، اما اصل مطلب اینگونه و به این کیفیت نیست. سنگ را با یک تحوّل به شیشه تبدیل میکنند و باز شیشه با تحوّل دیگری بلور میشود. بلور در دل شیشه و شیشه در دل سنگ است، یا بگویید بلور در غیب شیشه و شیشه در غیب سنگ است، یا بفرمایید بلور همان لطافت شیشه و شیشه همان لطافت سنگ است، یا از این طرف بگویید که سنگ کدر است لطیف که بشود شیشه میشود، لطیفتر بشود بلور میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 238 *»
جسم و بدن دنیایی در این مثَل حُکم سنگ را دارد، برزخی حکم شیشه را دارد و آخرتی حکم بلور. تحول بدن و جسم اینچنین است. این مثالِ تقریبی است که مطلب را به ذهن نزدیک میکند و مثال تحقیقی نیست. چون سنگ و شیشه و بلور کنار هم هستند، اما این مراتب و مراحلِ تلطیف جسم در طولِ یکدیگر است و در طول هم هستند و کنار یکدیگر نیستند. بدن دنیایی کنار بدن برزخی نیست و هر دو کنار بدن آخرتی نیستند. بهطور طولی است و نوع تکامل، طولی است و عَرْضی نیست. جرم و انرژی نیز کنار هم هستند و در طول یکدیگر نیستند.
آری، در طول میشود به جماد و نبات و حیوان مثال زد که یک تکامل طولی برای همین ماده است. همین ماده در یک تکامل طولی نبات میشود، در یک تکامل طولی حیوان میشود. حیوان هم که شده از مادهبودن خارج نشده و باز هم عنصری است.
خدا اینگونه قرار داده که این عالم به اینطور صعود و تکامل پیدا کند. به همین جهت گاهی میفرمایند که الآن آخرت موجود است، همین الآن آخرت موجود است، اینطور نیست که بعدها وجود پیدا کند. بهشتها در آسمانها و جهنم در زمین است.([143]) چنین فرمودهاند، و ما هم باید معتقد شویم. عقیده شیعه بر این است که خداوند بهشتها و جهنمها را آفریده است و الآن موجودند. اینطور نیست که بعد بیافریند. پس کجا است؟ فرمودند بهشتها در آسمانها و جهنمها در زمین است.
پس به همین آسمانها در یک حالت لطافت عالیتر آسمانهای برزخ، و در تکامل طولی عالیتر آسمانهای آخرت میگوییم. زمینش هم همینطور است.
اما ما انسانها و اجزاء و جزءهای این عالم از وقتیکه حضرت آدم علی نبیّنا و آله و عليه السلام روی این زمین آمدهاند و این انسانها پیدا شدهاند، البته غیر از انبیاء و اوصیاء و غیر از اولیاء کامل؟عهم؟، نوع ترکیب بدنهای انسانهای معمولی از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 239 *»
وقت به دنیا آمدن تا از دنیا رفتن ترکیب دنیایی است. اصلاً نمیتوانند خود را به لطافت برزخی درآورند مگر این سیر را تمام کنند، دوره عمر را بگذرانند و به عالم برزخ برسند. اینها باید به آنجا بروند، نمیتوانند برزخ را پیش خود بکشند. خودشان باید به طرف برزخ بروند. در برزخ هم باز باید جلو بروند تا به آخرت برسند. در طول است، مثل این نیست که از اینجا حرکت کنیم و به ده چوپانان برویم و از آنجا به جای دیگر برویم.
طول یعنی مثل این جماد. چطور باید دورهای را طی کند تا نبات بشود، چطور نبات باید دورهای را طی کند تا حیوان بشود. اینطور طی کردن، در طول و تکامل طولی است. به اینطور جلو میروند، مگر اعجازی و امری در کار باشد که یک نبی یا وصیی به شخصی ترکیب برزخی یا ترکیب آخرتی بدهند، آن مطلب دیگری است و ما بهحسب تکامل خود مولود دنیایی بحث میکنیم.
سخن ما در محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است، البته انبیاء؟عهم؟ و اولیاء هم بهحسب درجاتشان همینطورند. خداوند از وقتیکه اراده فرمود برای محمّد و آلمحمّد صلوات الله علیهم اجمعین در این عالم جسم بدن بسازد؛ مثل این که اراده میکند برای فرزند شما جسم بسازد که به دنیا بیاید و فرزند شما باشد و دارای روح، نفس و عقل باشد و انسانی مثل سایر انسانها بشود. تا وقتی که خدا برایش بدنی فراهم نکرده است، نه در این عالمْ جسم دارد و نه در عالم ارواحْ روح و نه در عالم عقولْ عقل دارد. اما همین که خدا برای او جسم درست کرد، آنچه لازم است به او میدهد. به اعتدال که میرسد و ولادت مییابد، همهچیز به او میدهد و برای او در هر عالمی مرتبهای فراهم میکند.
این مسائل بسیار دامنهدار است، جوانب بسیار و ابعاد مختلف دارد. تمام جوانب هر بحثی را هم که در یک مجلس نمیشود گفت. از طرفی باز به یکدیگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 240 *»
مربوط است. تمام این بلاهایی که بر سر من و شما آمده و میآید و بهخصوص در این سلسله بر سر من آمده، در اثر این بوده که شما مکتب را کنار گذاشته بودید، بررسی نمیکردید و به مسائل آگاه نبودید. هرچه گفتند و اختلاف، اعتراض و اشکال کردند، همه باعث ناراحتیها شد، اما اگر خود شما مطالب در دستتان بود، غائلهها تمام میشد و دیگر زحمتی هم بر دوش من نبود.
اگرچه این زحمتها برای ما انشاءالله اجر است. در دنیا برای تقبّل این زحمات آمدهایم و باید این زحمتها را بکشیم. احیاء امر دین که مطلب کوچکی نیست. اولیاء در این راهها کشته شدند، عزیزان خدا در این راهها پاره پاره شدند. حال اگر ما یک مختصر زحمتی یا رنجی بکشیم که چیزی و کاری نشده است. پس برای من مسألهای نیست، اما برای شما دردسر فراهم میشود و باید این ساعات را متحمّل زحمت بشوید و گوش بدهید و خسته بشوید. اینها برای این است که خود شما از بحث آگاه نبودهاید.
پس انشاءالله همّت کنید، این مکتب را احترام و این فرمایشها را تعظیم کنید. فرزندانتان را به آشناشدن با این فرمایشها وادارید. خودتان هم تا جایی که برایتان میسّر و ممکن است، با این فرمایشها آشنا شوید. دیگر الحمدلله رفقاء نسبتاً آگاه از متعلّمین در هرجا هستند که برای تدریس موفق میشوند. در تشکیل و تعظیم مجالس، در رفت و آمد کردن، در گفتگو کردن، در خواندن و در مطالعهکردن متحمّل زحمت میشوند و اینجا یا جاهای دیگر هر کجا که برایشان میسر شود میآیند. آنها را تنها نگذارید، به جماعتها، درسها و موعظهخواندنها حاضر بشوید. واقعاً به قصد یادگرفتن و تعلیم و تعلم رفت و آمد کنید نه از روی عادت و وقتگذرانی. اول مرگ میفهمیم که اینها چقدر به دردمان میخورد. آنجا است که ما باید با همینها روبهرو بشویم و ببینیم چه کردهایم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 241 *»
میفرماید: روز قیامت عالمی که غریب بماند و در غربت باشد؛ یعنی کسی برای طلب علم نزد او نرود، در نزد خدا شکایت میکند.([144]) این متعلّمینی را که اینجا میآیند غریب نگذارید. اگر چهار یا پنج نفر با اینها باشند، از شما نزد اولیاء خدا شکایت میکنند. میگویند ما آماده شدیم جوانی و زندگیمان را فداء کنیم، آنوقت جماعت و درسشان چهار یا پنج نفر بود، آن هم اگر میرسیدند و وقت داشتند و بیکار بودند که به نماز جماعت بیایند یا برای درس و موعظه بنشینند. انشاءالله کوشش کنید که اینطور نباشد. همّت کنید و همه اینها را در پیشبرد امر خودتان و احیاء مکتب نصرت کنید.
آری، از وقتیکه خدا اراده کرد برای رسولاللّه، برای امیرالمؤمنین و برای هریک از معصومین تا امام زمان؟عهم؟ جسم بسازد؛ یعنی نطفه بسازد که بعد رشد کند و بدن بشود، تا این بزرگواران ولادت بیابند و در دنیا عمر کنند و بعد به کشتهشدن یا مسمومشدن از دنیا بروند و یا مثل مهدی صلوات الله علیه باقی بماند؛ خداوند از آن موقع جسم آنها را به گونهای آفریده و طوری قرار داده است که تحت عوامل سهگانهاند. چون تحت عوامل سهگانه هستند پس الآن عوامل آخرتی، آخرتیبودن آنها را میسازد. عوامل برزخی برزخیبودن آنها را میسازد و عوامل دنیایی دنیاییبودن آنها را میسازد.
ایشان تکامل طولیشان را از همان لحظه نطفهبودن دارند. وقتیکه بدن محمّد؟ص؟ نطفه است، از همانجا میشود به او نطفه دنیایی گفت، نطفه برزخی گفت و نطفه آخرتی هم گفت. ترکیبهایش چنین است که هیچیک مزاحم و مانع دیگری نیست. آنقدر لطافت دارد و در اعتدال بهسر میبرد که حکم هریک اراده شود و مصلحت اقتضاء کند، همان جاری میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 242 *»
توجه بفرمایید! همین بدن وقتیکه بخواهد تحت حکم و نظام دنیا باشد، دورانی را در رحم مادر طی میکند و دوران بارداری بر مادر میگذرد و مشکل بارداری را متحمّل میشود، چون جنینش در حکم دنیا است و باید تحت حکومت نظام دنیا پیش بیاید. اما خداوند موسی بن عمران را در طول تاریخ نمونه قرار داده است که پذیرش امر امام زمان؟ع؟ برای ما راحت باشد. چنانکه حضرت صادق؟ع؟ در این حدیث ذکر فرمودند. موسی بن عمران باید به دنیا بیاید. فرعون با آن قدرت، بیش از بیست هزار بچه را در رحم مادر کشت که موسی را بکشد، اما خدا اراده کرده که موسی در رحم مادر رشد بکند ولی محکوم به نظام دنیا نباشد. مادر موسی در دستگاه فرعون و هر روز زیر نظر زنهای فرعون است و میبینند که شکم این زن تغییر نکرده است. دوران بارداری میگذرد اما اثری در شکم مادر دیده نمیشود.
پس این جنینی نیست که در تحت حکومت نظام دنیایی باشد، بلکه بهطور دیگری پرورش پیدا میکند و نظام دیگری او را رشد میدهد. آن چطور نظامی است؟ البته نظامی لطیفتر است که مشهود نیست.
همین موسی محفوظ در حفظ خدا ولادت مییابد و فرعون را غرق میکند و هلاک میسازد. در صورتیکه در خانه خود فرعون و به دست خود او هم پرورش مییابد که اینها مسائل دیگری است. بقیّةاللّه صلواتاللهعلیه همینطور است. در رحم مطهّر نرجس خاتون رشد میکند. منزل امام حسن عسکری؟ع؟ در سرّمنرأی کاملاً زیر نظر است و از جانب حکومت، زنهایی به عنوان کنیز داخل زندگی حضرت در رفت و آمدند. کنیز؛ یعنی مَحرم. وقتی کنیزی را به کسی هدیه کنند، از نظر شرعی بر او حلال و محرم است. این کنیزها با حضرت عسکری محرم بودند و به این مقدار نزدیک حضرت بودند، ولی در واقع مأموران دولت و جاسوس بودند. تمام زندگی حضرت را زیر نظر داشتند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 243 *»
حضرت با کدامیک خلوت کردند؟ آیا آن زن کنیز است یا غیر کنیز؟ هرچه هست زیر نظر است. او را در نظر داشتند که آیا بر او چه گذشته، آیا حمل در او پیدا شده است که خبر بدهند و فوری مأموران بیایند و آن زن را به بهانهای بگیرند و ببرند و زندان کنند، یا اگر یقین کردند که حمل دارد، همانجا او را بکشند.
وضع دوران بارداری نرجس خاتون صلوات اللّه علیها چنین است. تا آن شب ولادت که شب نیمه شعبانی بوده است، حتی عمه حضرت، حکیمه خاتون میگوید که من در شب ولادت اصلاً اثر حمل بر وجود مبارک نرجس ندیدم، حتی لحظه وضع حمل بسیار عادی بود.
ولی این زنهای عادی، چون در این نظام دنیا هستند، اقلاً یک شبانهروز داد و فریاد، گریه و ناله و آه و آه دارند. البته وقتی هم که فارغ میشود از جمیع گناهانش پاک میشود.([145]) حق مادران بر ما خیلی بزرگ است، و حق بزرگتر آنکه به شوهران خود خیانت نکردهاند و فرزندان صالح، مؤمن و اهل ولایت تحویل دادهاند. خدا رفتگانشان را بیامرزد و آنهایی که هستند همه را محافظت کند. مادر بسیار شریف و بسیار عزیز است و بسیار حق دارد. شیر هم که میدهد، خدا میداند دوران شیردادنش چطور این فرزند را میسازد! به نام علی و به نام حسین به ما شیر دادند و ما را به محبت این بزرگواران پرورانیدند. بسیار بر ما حق دارند.
آری، حتی لحظه ولادت هم اثر حمل مشهود نبود، به گونهای که حکیمه خاتون متزلزل شد، نکند بدائی حاصل شده و بنا است بقیةاللّه ظاهر نشوند. تا مضطرب شد که شاید بداء حاصل شده است، امام عسکری فرمود امشب و این سحر خداوند به ما مولودی خواهد داد که موعود خداوندی است و همه اهل زمینها و آسمانها انتظارش را میکشند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 244 *»
چرا حکیمه مضطرب گردیده که نکند تأخیر بیافتد؟ چون هیچ خبری نیست. نرجس راحت خوابیده، راحت برخاسته و نماز شب را خوانده، نافلههایش را بهجا آورده و چون تا صبح هنوز فرصتی بوده، باز استراحت کرده است و هیچ خبری نیست.
حکیمه میگوید: متزلزل شدم که نکند بداء حاصل شده و بنا است امشب هم بگذرد و بقیةالله در این فجر رخساره ننمایاند. تا این خاطره به فکرم رسید، صدای مبارک امام عسکری از اتاق دیگر بلند شد که عمه دیر نشده، در همین لحظات است.
میگوید: یکباره دیدم نرجس مضطرب از خواب برخاست، اما درد و ناله ندارد. پردهای از نور افکنده شد که من هیچ ندیدم. وقتیکه پرده برطرف شد، دیدم مولودی نورانی روی زمین به سجده افتاده، انگشتش به سوی آسمان بلند است و به الوهیت و یکتایی خدا و رسالت رسولاللّه و ولایت ائمه هدی تا وجود مبارک خودش شهادت میدهد. هیچکس خبردار نیست. همه کنیزها در اتاقها بودند ولی اصلاً خبردار نشدند که چه حادثه و امری واقع شد.([146])
معلوم میشود که برنامههای این مولود تحت نظام دیگری میگذرد. از همان موقع نطفه، تمامی مراتب تکامل طولیش در همهحال برایش موجود است. اینجا که در این عالم وارد میشود، مولودی است که به ظاهر نوزاد و تازه ولادت یافته است. او طبق نظام این عالم هنوز هیچ چیزی را نباید احساس کند. خیلی ضعیف است به گونهای که گویا احساس و ادراکی برایش نیست مگر بسیار اندک. این نظام این عالم است. اما چون او در نظام دیگری است، همینطور که الآن ترکیب دنیاییش تا به اینجا رسیده، ترکیب برزخیش موجود و ترکیب آخرتیش نیز موجود است. اگر همین الآن بخواهد در آن ترکیب و آثارِ آن ترکیب باشد، هیچیک از اینها چه ترکیب برزخی و چه ترکیب دنیایی مانعش نیست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 245 *»
یعنی همانجا که ولادت یافت و حکیمه خاتون آن وجود مبارک را زیارت کرد، اگر میخواست که حکیمه خاتون او را نبیند، نمیدید و به ترکیب آخرتی میشد. آن ترکیب که موجود است، این پرده را کنار میگذارد و این لباس را درمیآورد. برای او طول هم نمیکشد. برای ما سخت است که این لباس را درآوریم، حتی مثلاً همین عباء را تا من از دوشم بردارم، طول میکشد، اما برای او طولی ندارد، صرف اراده کافی است. طولی نمیکشد تا این ترکیب را درآورد. آنگاه در ترکیب برزخی است. ولی اینطور نیست که از دنیا رفته باشد، بلکه در همین دنیا است اما دیده نمیشود. ولی اهل عالم برزخ او را میبینند. اگر بخواهد آنها هم او را نبینند، آن لباس را نیز درمیآورد، دیگر آنها هم او را نمیبینند. زنده است، از دنیا نرفته و موجود است اما چون در ترکیب آخرتی است او را نمیبینند.
پس سه نوع ترکیب، سه نوع اعتدال، سه نوع تعیّش و سه نوع وجود، هرچه بگوییم، برای معصوم باقی است و هست. از هنگامیکه نطفه است تا وقتیکه هست که دیگر از بین نمیرود و همیشه هست، خداوند همواره او را اگر مصلحت باشد، به این امدادهای سهگانه امداد میکند. اگر هم مصلحت باشد که یکی از این لباسها را کنار بگذارد، او را به آن دو امدادِ دیگر امدادش میکند. و اگر مصلحت باشد که هر دو لباس را کنار بگذارد، او را به امداد آخرتی امداد میفرماید.
این مقدمه برای امروز باشد. چون دیگر من بیش از این نمیتوانم سخن بگویم، خسته شدم، شما هم بیشتر از این نمیتوانید استماع کنید و خسته شدید. انشاءاللّه فردا بحث را ادامه میدهم و این مسأله را توضیح خواهم داد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 246 *»
مجلس 15
(روز جمعه 6 شعبانالمعظم 1408 هـ ق)
r حلّ مسائل معاد، معراج، طیّالارض و غیبت امام ؟ع؟ به بیان شیخ مرحوم
r عالم رو به تکامل است
r «حرکت جوهریه» از دیدگاه مکتب، و نظر بزرگان درباره نظریه ملاصدرا
r تمام عوالم، آثار محمّد و آلمحمّد ؟عهم؟ میباشد
r آثار بدن پیغمبر اکرم ؟ص؟ در حالت جنینی
r ملاقات صالح بن سعید با امام هادی ؟ع؟ در خان الصعالیک
r نقل نمونهای از غیبت در زندگی حضرت موسی بن جعفر ؟عهما؟
r نقل اقوال مختلف درباره کیفیت غیبت امام عصر عجل اللّه فرجه
r بیان معنای غیبت و نقل فرمایش شیخ مرحوم درباره عالم هورقلیا
r توضیحات فرمایش شیخ مرحوم پیرامون ظهور حضرت؟عج؟
r تراکم دنیوی بدن امام؟ع؟ در حفظ زمین دخالت ندارد؛ بلکه مراد وجود حجت است
r نقل فرمایش سیّد مرحوم درباره زندگانی، ظهور و غیبت امام؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 247 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
از عرایض دیروز روشن شد که برای جسم در تکامل طولی، سه مرحله و سه مرتبه است. یک مرتبه را مرتبه دنیایی و ظاهری جسم میگویند، و آن وقتی است که ترکیب ضعیفی برای اجزاء و عناصر تشکیل دهنده جسم فراهم شده باشد. چون ترکیب ضعیف است، خواهنخواه از هم خواهد پاشید. ترکیب دیگر و مرحله دوم، ترکیب شدیدتر و لطیفتری است. جسم از اجزائی فراهم میشود که هماهنگی و ترکیبشان شدیدتر و عمیقتر است. پس دوام و بقاء جسم بیشتر خواهد بود. اما باز هم چون ترکیب و هماهنگی عناصر کامل و تمام نیست، پس در این صورت نیز جسم متلاشی میشود و تفکّک و تحلّل پیدا میکند. جسم در یک ترکیب عالیتر و مرحله بالاتر از اجزاء و عناصری تشکیل میشود که کاملاً با یکدیگر هماهنگ هستند و بهطور ذاتی در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند. برای آن ترکیب دیگر انفکاک و تحلّل و بازشدن نیست. جسم در این صورت باقی، دائم و ابدی خواهد بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 248 *»
اینها سه مرحله برای جسم است که در مرحله اول آن را جسم دنیایی، جسم ظاهری یا جسم عنصری نامیدهاند. در مرحله دوم آن را جسم برزخی یا هورقلیایی گفتهاند و در مرحله سوم آن را جسم آخرتی مینامند. درباره انسانها میشود کلمه جسم را برداشت و به جای آن «بدن» گفت. جسم انسانی که بدن او است، دارای سه مرحله تکاملی است. مرحله اول، این بدن دنیایی است که از همین عناصر فراهم شده و چون ترکیبشان ضعیف است، اَعراض دخالت میکنند و عوامل تأثیر میگذارند. آنگاه بدن دنیایی از این حالت ترکیبی درمیآید و اجزاء از یکدیگر جدا میشوند و عناصر از این اجتماع خارج میشوند. پس میگوییم بدن دنیایی پوسید. چون ترکیب این بدن چنین ضعیف است، میگویند بدن دنیایی در همین دنیا است و تا عمر داریم مراتب عالی ما از آن استفاده میکند.
از اول مرگ، بدن بهطور ترکیب برزخی میشود. اجزاء و عناصر به گونهای ترکیب میشوند که از این ترکیب قویترند. چون دوران برزخ طولانیتر است، دوام بدن برزخی هم نسبت به بدن دنیایی بیشتر و تحمّلش نسبت به عذابها یا ثوابهای برزخ بیشتر است. اما چون آن ترکیب نیز ذاتی نیست، اَعراض و عوامل دخالت میکنند و آن ترکیب را هم از هم میپاشند و بدن برزخی متلاشی میشود.
از اول دوره آخرت و حشر و نشر، اجزاء و عناصر طوری ترکیب میشوند که آن را ترکیب ذاتی میگویند؛ یعنی چنان این عناصر با یکدیگر الفت میگیرند و مجتمع میشوند که بهطور ذاتی در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند. اجتماعشان یک اجتماع ذاتی است. به همین سبب آخرت ابدی و جاوید است و بدنها در آخرت فناء و زوال ندارند و مرگ در آخرت نیست. اهل بهشت در بهشت بهطور ابدی متنعّم، و اهل جهنم در جهنم بهطور ابدی معذّب هستند. بدنهایشان همیشگی است و زوال و فناء برایشان نخواهد بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 249 *»
دیگران چون به این امور واقف نبودند، شیخ بزرگوار برای حلّ مسأله معاد، مسأله معراج، مسأله غیبت امام؟ع؟ و مسأله طیّالارض و سایر مسائلِ اینچنینی، این تحلیل و تجزیه را درباره جسم یا بدن بیان فرمودند. آن بزرگوار این تحقیق را بر عالَم شیعه عرضه داشتند و کسانیکه طالب حق و علم بودند، از این نظریه استقبال کردند و آن را محترم شمردند و در آن فکر کردند و به آن معتقد شدند و مشکلات معاد، معراج، غیبت و طیّالارض و این قبیل مسائل را برطرف ساختند. اعداء ایشان از این نکته سوءِ استفاده کردند و علیه آن بزرگوار شوریدند، ایشان را تکفیر کردند و گفتند تو با این سخنت گفتهای و معتقد شدهای که معاد و معراج جسمانی نیست و خلاف ضرورت کردهای و نعوذباللّه از اسلام خارج شدهای. آن بزرگوار را تکفیر کردند و در تاریخ شیعه مرتکب این ظلم بزرگ شدند. هنوز هم این ظلم به حال خود باقی است و طرفدارانی دارد.
شیخ مرحوم میفرمودند: آنچه در مسأله معاد و معراج ضرورت اسلام است این است که معاد و معراج جسمانی بوده است. میفرماید من که جسمانیبودن را قبول دارم و جسمانیبودن اینها را انکار نکردم که از ضرورت خارج شده باشم، بلکه جسم را برای شما توضیح دادم، تحلیل کردم و بدن را تجزیه کردم و مراحل تکاملی جسم و بدن انسان را برای شما شرح نمودم. میگویم این جسم دنیایی و عنصری و این نوع ترکیب، برای بدن در آخرت نیست. جسم هست اما به ترکیبی مناسب عالم آخرت است. معراج رسولخدا؟ص؟ هم به جسم و بدن مبارکش بود، اما لطیف بود بهطوری که حتی مثل عرش از آن تصرّف و عبور و عروج و صعود و معراج خبردار و آگاه نشد. بدن رسولخدا؟ص؟ اینقدر لطیف بود. این مسأله معلوم است.
این مطلب هم معلوم شد که تمام این عالم رو به همین تکامل است. این عالم ظاهر را که مشاهده میکنیم اسمش را عالم دنیا، و این اجسامی که دیده میشود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 250 *»
اسمش را اجسام دنیایی گذاردهایم. ما به این آسمانها، این زمین و تمامی این موالید دنیا میگوییم. همه این اجسام را اجسام دنیایی میگوییم. چون این اجسام را عناصر به ترکیب ضعیف تشکیل میدهد، ترکیب دنیایی یا ترکیب عنصری میگوییم.
همه اینها رو به تکامل است، وقتی میرسد که همین آسمانها و زمین و اجسام در تکامل، تحوّل پیدا میکنند و آسمانها و زمین عالم برزخ و اجسام برزخی میشوند. الآن هست، اما در غیب است. بعد که ظاهر شود و آن هیأت و خصوصیات آشکار گردد، آنگاه دیگر نمیگویند که دنیا است و اینها اجسام دنیایی است. آنگاه میگویند عالم هورقلیا و عالم برزخ است، آسمانها و زمین برزخ است. الآن هم هست و کسانیکه از این عالم میروند، به آن عالم وارد میشوند. اما خود مجموعه عالم الآن به طرف پیداشدنِ آن موقعیت و ظاهرشدنِ آن لطافت در صعود و ترقی است.
مطلب دیگر این بود که تمام این انسانهای معمولی، غیر از معصومین؟عهم؟ از اولین و آخرین محکوم به این نظام هستند. آنها هم مطابق نظام عمومی حاکم بر این عالم رو به صعود، ترقی و تکامل هستند. به جسم این انسانها تا در دنیا هستند بدن و جسم دنیایی عنصری ظاهری میگویند. وقتیکه مرگ میرسد یعنی وقت تلاشی، زوال و فناء این بدن، ابتداء پیدایش و ظاهرشدن بدن هورقلیایی است. الآن در غیب این بدن ما است اما ظاهر نیست و فعالیت ندارد و منشأ اثر نیست، به تعبیر ملّایی بالفعل نیست. وقتیکه مرگ فرا میرسد آن بدن خیلی ضعیف، شروع میکند به رشدکردن، جلورفتن و به تدریج آن موقعیت هورقلیایی و برزخی آشکارشدن. این مرتبه نیز مرتب جلو میرود تا دوران برزخ تمام میشود. آنگاه آن بدنها هم متلاشی میشوند و زوال و فناء مییابند؛ یعنی ترکیبشان از هم میپاشد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 251 *»
اول آخرت و اول روزِ حشر و محشر که صبحِ قیامت است، بدنها به ترکیب آخرتی ساخته میشوند و جسم آخرتی نامیده میشوند. بعد از محاسبه، اهل بهشت در بهشت و اهل جهنم هم در جهنم قرار میگیرند. همه واقعاً دارای بدن و جسم هستند، بدون هیچ تأویلی بدن و جسم دارند. اما به تعبیر امام صادق؟ع؟ آن جسم، همین جسمِ در دنیا است و نه این جسم در دنیا است. هی هی و هی غیرها،([147]) این تعبیر امام صادق؟ع؟ است که شیخ مرحوم به آن استدلال و استشهاد میفرماید. آن جسم آخرتی همین جسم است و نه این جسم است.
این جسم است، چون مرکب است و از عناصر تشکیل شده و از مجموعهای از اجزاء فراهم شده است. همه اینها جسمانی و جسم و در عالم جسم هستند و در عالم مثال و مثالی نیستند، در عالم نفس و نفسانی نیستند، در عالم عقل و عقلانی نیستند، جسمند. اما غیر این جسم است، چون تکامل یافته این است و به این کدورت، غلظت، خباثت و کثافت نیست، لطافت یافته و لطیف شده است. چون صورت و مادهاش و همه چیزش لطافت یافته، غیر این گفته میشود.
راوی سؤال میکند چطور میشود هم این باشد و هم این نباشد؟ بدن آخرتی چطور میشود هم این بدن دنیایی باشد و هم این نباشد؟ امام؟ع؟ برای راوی مثال میزند، میفرماید: تو خشت گلی را در نظر بگیر، این خشت گل که الآن خشت است، هیأت و صورتی دارد. این را گِل کن و دوباره قالب بزن. خشتِ تازه، همان خشت اولی است. از حیث مواد و اجزاء تشکیل دهنده همان است، اما آن نیست. چون این صورت دوم که پیدا شد غیر آن صورت اولی است و در نتیجه ماده هم غیر از آن ماده اولی است، یک ماده شخصی دارای این صورت خاص شد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 252 *»
این مسائل، مبانی و اصول علمی بسیاری دارد و این بزرگوار آنها را بر یک اساس محکم و اصول متقنِ حکمت مطرح فرمودند. مسائل دمِ دست و پیشپا افتادهای نیست که هر ناآگاه بیخبری در آنها حق اظهار نظر داشته باشد و بخواهد در این مسائلِ اینقدر دقیق و مبتنی بر اصول حکمت اظهار نظر کند. نباید خیلی زود قضاوت کرد یا افراد بیاطلاع وارد این بحث گردند.
بسیاری از حکماء در مقابل این بزرگواران ایستادند ولی نتوانستند بر این نظریه محکم، کوچکترین خدشهای وارد کنند. خدا این نظریه را تأیید کرده است و امام زمان صلوات اللّه علیه تسدید کردهاند. قریب دویست سال بر این نظریه میگذرد و الحمدللّه هیچ خدشهای پیدا نکرده و حلّال مشکلات معاد، معراج، غیبت، طیّالارض و … شده است و اینها مسائلی است که همه اهل اسلام و تشیّع به آنها معتقدند.
مطلب دیگر این بود که برای معصومین؟عهم؟ و شیعیان کامل ایشان در درجه اول محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و در درجه بعد انبیاء و در درجه بعد کاملان، این مراتب سهگانه و مراتب طولی تکامل جسم و بدن با هم است. دقت بفرمایید! با هم است؛ یعنی از آن وقتیکه خدا برای هریک از این بزرگواران در این عالم جسم، بدن قرار داده چنین است.
عالم جسم که میگویم، یعنی چه جسم دنیایی، چه جسم برزخی، چه جسم آخرتی. همه اینها مراتب جسم است اما در سه مرحله تکامل نامش عوض میشود. در مرحله اول میگوییم جسم دنیایی، در تکامل بعد جسم برزخی و در تکامل بعدی جسم آخرتی. جسم هرچه تکامل پیدا کند از جسمبودن خارج نمیشود.
ملاصدرا و امثال او میگویند جسم در اثر تکامل از جسمبودن خارج میشود و مثال میگردد. مثال در اثر تکامل از مثالبودن خارج میشود و نفس میگردد. نفس در اثر تکامل از نفسبودن خارج میشود و عقل میگردد. عقل هم از عقلانیت تجاوز میکند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 253 *»
حقیقة الوجود و بسیط الحقیقة و عین ذات حق میشود. این حرف آنها است. در صورتی که حق این است که جسم در جمیع مراتب تکاملیش از جسمبودن خارج نمیشود و تکاملش لایتناهی است. مثال از مثالبودن خارج نمیشود و تکاملش لایتناهی است. نفس در نفسبودن بینهایت تکامل پیدا میکند اما از نفسبودن خارج نمیشود. عقل در عقلبودن و در مراتب ذاتی عقل و هویت خودش تکامل پیدا میکند و نهایتی هم برای تکاملش نیست. «حرکت جوهریه» بر اساس مکتب حق همین است. اما عقل از عقلبودن خارج نمیشود و هیچوقت ذات خدا نمیشود.
بلکه شیخ مرحوم و مشایخ ما+ میفرمایند عقل حتی خلق اول هم که فؤاد باشد نمیشود، بلکه فعل خدا هم نمیشود. فعل الله مشیة الله است. پس عقل، مشیت و فعل الله هم نمیشود تا چه رسد به اینکه نعوذباللّه ذات خدا شود.
پس جسم در هر سه مرحله دنیایی، برزخی و آخرتیش جسم است. مشایخ ما برای توضیح مطلب تعبیراتی دارند، بهخصوص در تعبیر شیخ مرحوم دقت کنید. این بزرگوار میفرماید: این جسم که دارای مکان، زمان و ابعاد است، با جمیع ابعادش در تکامل است. در مرحله اول، نام خود جسم و همه ابعادش از زمان، مکان و تمام حدود و جهاتش دنیا است و به آن دنیا میگویند. زمانش زمان دنیا، مکانش مکان دنیا، همه ابعادش ابعاد دنیایی و خودش هم جسم دنیایی است.
وقتیکه جسم تکامل پیدا میکند، با تمام ابعادش تکامل پیدا میکند. وقتی جسم برزخی شد دیگر زمانش، مکانش و همه ابعادش، طولش، عرضش و عمقش برزخی است. وقتیکه جسم آخرتی شد با جمیع ابعادش آخرتی میشود. زمانش، مکانش، طولش، عرضش، عمقش و جمیع ابعادش آخرتی است. در موقعی که جسم برزخی شده است دیگر این زمان و لحظات دنیایی بر او نمیگذرد. وقتیکه در آخرت است این زمان و لحظاتی که الآن بر جسم میگذرد، بر آن نمیگذرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 254 *»
امام کاظم؟ع؟ خواستند سوار مرکبشان بشوند، بعضی از صحابه ایستاده بودند. حضرت پا در رکاب گذاردند و پای مبارک دیگر را آن طرف مَرکب گذارده فرمودند: من در این مدّت و در این چند لحظه، تمام تورات، انجیل، زبور و قرآن را خواندم. چگونه آن حضرت تورات، انجیل، صحف، زبور، همه کتب آسمانی و قرآن را میخواندند؟
خواندن امام کاظم؟ع؟ هم که مثل خواندن ما درهم و برهم نیست که نمیفهمیم چه خواندیم و چه کردیم. آنقدر از این امور غافل و بیخبریم! کتاب دعا را دستمان میدهند درهم و برهم میخوانیم، قرآن میدهند همینگونه میخوانیم، نماز را همینگونه میخوانیم. هیچ توجه نداریم که اینها برای چیست. همه اینها مبانی و دستوراتی است که وقتی ما به نماز میایستیم یا قرآن و دعا میخوانیم یا حاجت داریم متوجه خدا شویم، دلهای ما متوجه خدا و اولیاء خدا و مظاهر خدا بشود، ترقی ایمانی پیدا کنیم. به ما گفتهاند از خدا بخواهید: خدایا حاجت مرا بده، به درگاه خدا رو میکنیم و حاجت میطلبیم.
اینها همه برای توجهکردن به خدا و اولیاء خدا و ترقی ایمانی است. باید قدر دانست، نباید هدف چیز دیگری باشد و توجه به خدا در دعاها و حاجتها فرع باشد. ما مطلب را به عکس فکر میکنیم. فکر میکنیم که حاجتها عمده است اما چون چارهای نیست باید رو به خدا کرد. اینطور، توجه فرع میشود. ما فرع را اصل و اصل را فرع فکر کردهایم. به همین جهت همین که حاجتمان برآورده شد یا اگر برآورده نشد، دیگر دعا و توجه را ترک میکنیم و توجهی نداریم، خدا را فراموش هم میکنیم و از او غافل میشویم.
حاجتها بهانه است برای به خدا روکردن. هر حاجتی که دارید به خدا رو کنید، اگرچه اسبابش هم فراهم باشد. غافل نباشید که الآن این اسباب هم به عنایت خدا و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 255 *»
فضل و توجه او فراهم شده است. تشنه هستید، میخواهید آب بخورید. این احتیاج و حاجت است. آب خنک و سرد هم در کنارتان موجود است. همین که میخواهید دست دراز کنید، با توجه دست دراز کنید. خدایا، تو این را برای رفع عطش من سبب قرار دادی. من به درگاه تو محتاجم. اگر بخواهی که این آب عطش مرا رفع نکند، نخواهد کرد. «از قضا اسکنجبین صفرا فزود» اینطور میشود، همان سببی که برای رفع تشنگی قرار داده شده، اسباب هلاکت تو میشود. هرچه میآشامی بیشتر تشنه میشوی. حال که چنین است، باید در جمیع حاجتها به خدا توجه کرد اگرچه اسبابش فراهم است.
آیا حضرت موسی نمک طعامش را نداشت که میفرماید: نمک طعامت را هم از من بخواه.([148]) خدا به او خطاب میفرماید که نمک طعامت را هم از من بخواه؛ یعنی درست است که در نمکدان کنار طاقچه گذاشتهای و میخواهی برداری و در غذا بریزی، ولی از خدا بخواه؛ یعنی همانطور که کنار نمکدان میروی باید متوجه این باشی که خدایا تو نعمت دادهای، نعمت و عنایت تو است، عالم در دست تدبیر تو است و از دست تدبیر تو خارج نیست، به دست ولیت تدبیر میفرمایی، اسباب را به دست او دادهای و به دست او جاری میفرمایی.
در هر صورت باید توجه داشت. قرآنخواندن امام کاظم؟ع؟ که مثل ما نبود. میفرماید: از وقتیکه پا در این رکاب گذاشتم تا آن پا را در رکاب دیگر گذاشتم و امام بر مرکب مستوی شد، فرمود: تورات، انجیل، زبور و قرآن را خواندم. چطور خواند؟ چطور لحظات بر او گذشت؟ آری، او با اینکه الآن در این تراکم دیده میشود و او را در این تراکم میبینند، در عین حال مرحله آخرتیش هم بالفعل است. الآن که قرآن میخواند با آن مرتبهاش قرآن میخواند. کسیکه ندید زبان حضرت تکان بخورد. اگر هم بخواهد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 256 *»
این زبان تکان بخورد، چقدر طول میکشد. با آن مرتبه که در غیب این مرتبه بالفعل موجود است، تمام آن کتب آسمانی را میخواند. لحظاتی که بر آن مرتبه میگذرد غیر از این لحظات است. این هم تذکری بود.
پس جسم با جمیع ابعادش در دنیا دنیایی است، با جمیع ابعادش در برزخ برزخی است و با جمیع ابعادش در آخرت آخرتی است. در امر برزخ و امور برزخی که نوعاً مثالها زده شده و حرفها گفته شده، سرعت لحظات چقدر است؟ امور تدریجی اینجا چطوری است؟ الحمدللّه اینها را خیلی شنیدهاید.
پس مطلب دیگر این بود که بدن معصومین؟عهم؟ ابتداء که در این عالم جسم پیدا میشود، اسمش را نطفه میگذارند. قبل از پیدایش نطفه، هیچ بدنی برای معصوم وجود ندارد و معصوم، بدن و جسم ندارد. اگرچه عالم جسم شعاع او و از برکت نور او خلقت شده است. عالم جسم اثر نور معصومین؟عهم؟ است. عالم مثال، عالم نفس، عالم روح، عالم عقل، عالم فؤاد، همه آثاری هستند که خدا از نور محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ آفریده است. همه اینها آثار ایشانند. اما قبل از اینکه آن بزرگواران مظهر اختصاصی برای خود در این عوالم بگیرند، مظهر اختصاصی ندارند.
تمام این عوالم و هرچه در آنها است آثار نور آن بزرگواران است. چون آن بزرگواران در آن مقام مؤثر جمیع عوالم هستند و مؤثرِ کل، در جمیع آثار ظاهر است. پس همه عوالم امکانی از محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ پر است بهطور پربودنِ مؤثر در تمام مراتب آثارش؛ مثلاً شما در میان یک اتاقی میایستید که تمام اطرافتان آینه است و در جمیع این آینهها عکس شما منعکس است. میگویند آن عکسها اثر شما است و شما مؤثر برای آن عکسها هستید. آنقدر شما آن عالم عکسها را پرکردهاید که هرکس به آینهها نگاه میکند، میگوید شما آنجا هستید، و حال آنکه شما به ذات و حقیقت و به مقام و موقعیتتان در آینهها نرفتهاید. هرچه در آینهها هست از خود آینهها استخراج
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 257 *»
شده و از ذات شما، و حتی شبحِ متصل به شما، هیچچیز داخل آینهها نشده. هرچه هست از خود آینهها استخراج شده است، اما شما همه آینهها را پرکردهاید. به جمیع عکسهای در آینهها آثار شما میگویند و شما همه این آثار را پرکردهاید. کسیکه شما را بشناسد به هرجا که نگاه کند، میگوید شما هستید. بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت،([149]) خدایا تو به این ترتیب به محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ همه آسمانها و همه زمینهای عوالم امکانی را پرکردهای.
خود این بزرگواران بهحسب ذات و مقامشان در جایی هستند که فوق عالم امکان است. از آنجا پایین نیامدهاند و نخواهند آمد. هیچکس آنجا نرفته است و آنها به ذات مبارک خودشان اینجا نیامدهاند. از این بزرگواران در مقام ذاتیشان نوری متجلی شد که آن نور هم ذاتشان نبود. خدا از آن نور عوالم را یکی پس از دیگری خلقت کرده و همه آثار ایشان است. پس مثل مؤثر در آنجا نشستهاند و به این آینهخانه عوالم امکانی نظر دارند و رخساره مبارکشان در جمیع عوالم امکانی منعکس است. محمّدشناس، علیشناس، حسنشناس، حسینشناس، فاطمهشناس و همینطور تا مهدیشناس، وقتیکه به جمیع عوالم خلقت نگاه میکند، میبیند که جز محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ چیزی نیست. آنوقت میگوید: بهم ملأت سماءک و ارضک حتّی ظهر ان لا اله الا انت، ما که نمیفهمیم یعنی چه و چطور.
آنگاه خدا میخواهد در میان همه آثار ایشان، در هر عالمی یک اثر و مظهر را انتخاب کند که آن مَظهر در هر عالمی از عوالم یک آینه تمامنمای محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ باشد. بقیه، آینههای تمامنما نیستند. یک آینه تمامنما انتخاب کند و نامش را محمّد بگذارد، نامش را علی بگذارد، نامش را حسن، حسین، فاطمه بگذارد و همینطور تا بقیةاللّه صلوات اللّه علیهم اجمعین.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 258 *»
پس تدبیر میفرماید و از ابتداء که آدم را اینجا میآورد، در اصلاب طاهر و شامخ و در ارحام مطهر تدبیر میکند و ژنهای مخصوص انتخاب میشوند و تکامل پیدا میکنند، تا وقتیکه زمان و اهل زمان اقتضاء میکند که برای حضرت محمّد؟ص؟ نطفه تشکیل شود و در عالم جسم، جسمی اختصاصی برای او؟ص؟ پیدا بشود. برای حضرت محمّد، برای حضرت علی و برای هریک جسمی اختصاصی فراهم کند.
اینهمه عوامل دست در کار بود و موقعیت فراهم نشد و نشد و نشد تا آن وقتی که خدا خواست عبدالله به وجود بیاید. دیگر این صلب مطهر و شامخ موقعیتش از هر جهت آماده بود. از زمان آدم ژنهای لازم انتخاب شده و اکنون مجموعه شده است، دیگر وقتی است که اینها میتوانند دست به دست هم بدهند و برای حضرت محمّد؟ص؟ بدن و شخصیت بسازند. یک شخصیت و بدنی که در او حضرت محمّد به جمیع شئونات الهیش ظاهر شود. مظهر و اثر کلّی، یک آینه تمامنمای محمّدی؟ص؟.
همین که اینجا برای حضرت محمّد بدن درست میشود، خدا در عالم مثال برای آن بزرگوار مثال درست میکند، در عالم بالاتر ماده، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد. خدا تا به آنجا برای حضرت محمّد در هر عالمی از این عوالم امکانی مظهر میسازد.
اینجا وقتیکه متولد شد یا وقتیکه در رحم مادر یا در صلب پدر بود، انوار و آثار دیده میشد. همه میگفتند این است آن کسی که نور نبوت محمّد در جبینش دیده میشود. از صلب عبدالله که به رحم مطهر مادرش منتقل میشد، آن نور هم منتقل میگشت و نور در جبین مادرش دیده میشد. وقتیکه ولادت یافت، آن نور در جبین خودش مشاهده میشد. یهودیها و کاهنان او را میشناختند که همین است، در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 259 *»
کمین بودند که او را بکشند.([150])
از آن موقع که در اینجا بدن درست شد، هرکس دید گفت این بدن حضرت محمّد؟ص؟ است. در عالم مثال همه اهل مثال وقتیکه به مثالش نگاه میکردند میگفتند این مثال حضرت محمّد است که خدا برای او در عالم مثال انتخاب کرده است. در عالم نفوس همه نفسها وقتیکه به نفسی که متعلق به حضرت محمّد است نگاه کردند و میکنند، میدانند که او نفس حضرت محمّد است. در عالم عقول، عقل حضرت محمّد مثل حضرت محمّد در اینجا است. به نبوتِ خاتمی و رسالت کلی الهی ممتاز و معلوم است. حضرت علی همینطور و امام حسن همینطور و بقیةاللّه هم همینطور هستند، فرق نمیکند.
بدن که در اینجا برای هریک از معصومین؟عهم؟ درست میشود، آن بدن در تحت سه عامل اداره میشود و هر سه عامل دست در کارند و این بدن را میسازند و جلو میآورند. اما طرز نموّ و تکامل او از همه خلق ممتاز است.
پس قل انّما انا بشر مثلکم، ای رسول ما به ایشان بگو من هم مثل شما بشری هستم، یعنی چه؟ یعنی این بدن من هم درست مثل بدنهای شما از همین عناصر تشکیل شده و از جسم و جسمانی است. واقعاً جسم است و هیچ از جسمبودن خارج نیست. جسم هم که میدانیم مجموعهای از عناصر است. پس یعنی من مثل شما یک مجموعهای از عناصرم. چطور شما مولودی هستید که به تدبیر الهی از این سرزمین روییدهاید و همه طبق نظام آفرینش به دنیا میآیید، من هم مثل شما همینطور متولد شدم. من هم مثل شما اول نطفه بودم، مثل شما علقه شدم، مثل شما مضغه شدم، مثل شما عظام پیدا کردم و استخوان بندیم تشکیل شد، مثل شما گوشت رویید، مثل شما حیات حیوانی در من درگرفت و زنده شدم، مثل شما ولادت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 260 *»
یافتم، مثل شما شروع کردم به خوردن، آشامیدن و ترقیکردن و بزرگشدن؛ کودک و شیرخوار بودم، همه این امور مثل شما است.
فرق من با شما این است: یوحی الی انّما الهکم اله واحد،([151]) اما من از همان موقعی که نطفه بودم بلکه از همان موقع که من ژن و در اصلاب گذشته بودم، از زمان آدم، آثار من پیدا بود، از همانجا این امتیاز را من داشتم. چرا ملائکه بر آدم سجده کردند؟ به احترام نور محمّد؟ص؟.([152]) پس از همان سابقههای ژنی که در آنجا بود، به برکت من، آثار رحمت و خیر بر جمیع خلق جاری بود. پس من از این جهت غیر شما هستم که میخواهم حامل وحی الهی و آیه توحید خدا باشم. نمیشود مثل شما کدر و کثیف باشم. از همانجا که نطفهاش شروع میشود تمام عوامل آخرتی، برزخی و دنیایی تعلق میگیرد و هرکدام به سهم خودشان آنچه را که باید از این نطفه به کمال برسانند، استخراج میکنند و به کمال میرسانند.
پس از همانجا آن نطفهای که از صلب عبدالله و رحم پاک والده مکرمهاش آمنه فراهم شد، آخرتی بود. از همانجا مقام برزخیش بالفعل بود و از همانجا دنیاییبودنش هم بالفعل بود که ولادت یافت. ولادت یافت و هر سه مرتبهاش بالفعل بود.
آخرتیبودنش بالفعل است، چون عوامل آخرتی کار میکنند. او الآن با اینکه در خانهاش نشسته، اما هماکنون زیر آسمانها و روی زمین عالم آخرت است و جمیع آن نسیمها، عوامل و اسبابی که در آخرت است، به بدن و جسم محمّد؟ص؟ تعلق گرفته است. الآن او میتواند بگوید من در بهشت و زیر آسمان آخرتم، هوا و نسیم آخرت را تنفس میکنم، غذای بهشت را میخورم. هیچ مانعی برای او نیست، اگر غیر از این باشد نمیتواند محمّد باشد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 261 *»
به مقام برزخیش میگوید: من الآن زیر آسمانهای عالم هورقلیا و روی زمین عالم برزخم. نسیمهای هورقلیایی به من میوزد، بلکه از من سرچشمه میگیرد. من کعبه عالم برزخم و از من سرچشمه میگیرد، قطب و مرکز میشود. با آنکه تاکنون نبوده اما اینک که آمده است، مرکز و قطب میشود.
عالم برزخ و اهل آن به مولودی که خدا به محمّد؟ص؟ کرامت کرده است نگاه میکنند، لذت میبرند. ملائکه میآمدند و میرفتند. فطرس مگر کجا بود و کجا آمد؟ فطرس آمد و خودش را به قنداقه حسین؟ع؟ مالید و به برکت آن استشفاء و توسل، پرهایش باز شد و برگشت و به آسمانها عروج کرد. در نزد ملأ اعلا و همه ملکوت آسمانها و ملائکه و ساکنان عالم بالا افتخار میکرد که من آزادشده حسین صلوات الله علیه هستم.([153])
آیا آنهایی که نشسته بودند دیدند که فطرس آمد و خودش را به قنداقه حسین مالید؟ ندیدند. اما آنهایی که در عالم برزخ بودند میدیدند. جبرئیل میدید، ابلیس پلید میدید و در آتش حسد میسوخت، خدا لعنتش کند. در آتش غضب میسوخت که خدا چه چیزها و چه عنایات خاصی برای بندگانش فراهم میکند. خدا تمام زحمات مرا دارد ضایع میکند. من مرتب در انحراف و اضلال و به معصیت انداختن سعی میکنم، خدا یکباره مظهری برای دریای رحمت و کرم خودش بین بنیآدم میفرستد به نام حسین صلوات الله علیه. ببینید چه دارد میکند.
آن ملعون در آتش حسد و غضب میسوخت و همه حسودها و ملعونها باید در آتش حسد و ملعنتشان بسوزند. خدا لعنتشان کند، خدا لعنت کند تمام کسانیکه اهل ایمان را به افتراء و الحاد و خروج از دین و ضرورت نسبت میدهند، خدا لعنتشان کند. خدا لعنت کند کسانی را که شیخ مرحوم و سایر مشایخ ما را تکفیر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 262 *»
کردند، در آتش غضب خدا بسوزند. فضائل محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است. کور شود آن چشمی که نمیتواند ببیند و کر شود آن گوشی که نمیتواند بشنود و پاره پاره شود آن جگری که نمیتواند تحمل کند.
این حضرت محمّد؟ص؟ را در عالم برزخ همه میبینند، او نباید صبر کند تا بمیرد و وقتیکه در عالم برزخ رفت، آنگاه اهل برزخ او را ببینند یا او اهل برزخ را ببیند؛ بلکه همانطور که چشمش باز است و با این چشم به امثال من و شما نگاه میکند، در غیب این چشمش، چشم برزخیش باز است و برزخ را میبیند. با همان چشم که برزخ را میبیند در غیب آن، چشم آخرتیش باز است و آخرت را میبیند. اگر برای او عوالم هستی حجاب داشته باشد که نمیشود شاهد بر خلقت و خلق باشد. دیگر بحمداللّه این مطلب به حدّی رسیده است که هیچ نمیشود تشکیک کرد.
راوی روبهروی امام نشسته است و با امام سخن میگوید. امام مطلبی را میفرمایند و او با گوشش میشنود. امام هم با این چشم میبینند که او میشنود اما این شخص در عالم نفسش یک برداشت ناصحیح و غلط از فرمایش امام دارد. فوری میفرماید: لیس حیث تذهب سبحان اللّه! کجا میروی؟ آنجا که تو رفتی منظور نیست. نفس و عالم نفسانی در برابر چشم امام باز است و میبیند که نفسش کجا سیر میکند. میفرماید: لیس حیث تذهب. الحمد للّه ربّ العالمین در روایات بسیار است که راوی چیزی را میپرسد یا ابتداء امام؟ع؟ فرمایشی میفرمایند، راوی اشتباه میفهمد و در برداشت خطا میکند، فوری امام به او اینطور میفرمایند. همانجا با چشم نگاهش میکنند و میفرمایند لیس حیث تذهب آنجایی که رفتی و فکر کردی آنکه خیال میکنی، مراد من نیست. راهش را میبندند و از اشتباه نجاتش میدهند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 263 *»
چگونه اینطور است؟ چون او از اولی که نطفه است و در این دنیا است، هر سه مرتبه بدن و جسمش بالفعل است. هر سه مرتبهاش بالفعل است؛ یعنی جمیع عوالم سهگانه به این بدن و جسم تعلق دارد.
دنیا بدن اینجایش را زیر این آسمان و روی این زمین میپروراند، قل انما انا بشر مثلکم. چطور ما با همین خورد و خوراکها و این تابش آفتاب، ماه و ستارگان و با این زمین پرورش پیدا میکنیم و بزرگ میشویم؟ میفرماید: انا بشر مثلکم، من هم همینطور بزرگ میشوم. اما فرق من با شما این است که شما که در دنیا بزرگ میشوید، جسم و بدن دنیایی شما بالفعل میشود. شما هنوز داخل عالم برزخ نشدهاید که مقام برزخیتان هم تحت تصرف و تعلق عوامل برزخی قرار بگیرد و برزخیبودن شما هم بالفعل بشود.
البته اگر امام اراده فرماید، به اعجاز برزخیبودن ما را هم بالفعل میکند. چطور؟ حضرت هادی؟ع؟ را در سرّمن رأی احضار کرده بودند. خدا خلفاء بنیامیه و بنیالعباس را لعنت کند. چه ظلمهایی کردند! حضرت هادی را به سرمنرأی بردهاند. مأموران دولت باید آن بزرگوار را مدتی نگاه دارند و بعد نزد خلیفه ملعون ببرند. هنوز اجازه ملاقات نداده است تا امام؟ع؟ را خوار کند. دستور داده بود حضرت را به یک کاروانسرا ببرند.
کاروانسرا را خان میگفتند. کاروانسراها مختلف بود، بعضی برای تجّار و بعضی مخصوص ارتشیها بود که وقتی میآمدند، مدتی آنجا توقف داشتند و در آنجا بودند. چون خواهنخواه در آن زمان همه مَرکب و اسب سواری داشتند که لازم بود در کاروانسراها وارد بشوند. اما کاروانسراها تفاوت داشت، بعضی بسیار مجلّل و روشن؛ مثلاً برای رجال کشوری و لشکری بود، بعضی برای تجّار بود که آنجا وارد بشوند و اجناسی را که دارند آنجا ببرند یا بخرند. بعضی از کاروانسراها را هم برای فقراء و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 264 *»
مساکین و بیچارگانی ساخته بودند که وارد شهر میشدند و جا و پناه و کسی را نداشتند که آنجا وارد بشوند.
حال شما فکر بکنید خود وضع مسکنت چطوری است. اصولاً اگر دیده باشید در کاروانسراهای خیلی عقب افتاده، مخصوصاً در مشهد داریم که به آن قسمتها «پایین خیابان» میگویند. کاروانسراهای خیلی عجیبی است. من گاهی برای تنبّه و عبرت به آنجاها میرفتم و سر میزدم که خدا چه لطفی میکند وقتیکه به انسان نور و بصیرت میدهد، نظام زندگی یاد میدهد، او را با شریعت و عمل به شریعت آشنا میکند. اینها چه نعمتهای خوبی است! چقدر نظافت و بهداشت خوب است! چقدر خوب است! میرفتم سری میزدم میدیدم که چه اوضاعی است. حال بعد از متجاوز از هزار سال از نام و آثار اسلام و پیشرفت صنعت و زندگی ظاهری، کاروانسراها اینطور است. در آن زمان «خان الصعالیک» کاروانسرای مساکین، بیچارگان و بینوایان چگونه بوده است؟!
امام را بردند و در آن کاروانسرا جا دادند. چقدر کثیف و چه وضعی بوده است. یکی از اصحاب حضرت به نام صالح که آشنا است، آنجا مخفیانه خدمت حضرت میرسد تا حضرت را ملاقات کند. همین که وضع امام را میبیند شروع میکند به گریهکردن. آقا، اینها چقدر بر شما جسارت وارد میآورند و چقدر نسبت به شما اهانت میکنند. شما را در اینجا جای دادهاند؟
حضرت هادی فرمودند: ای صالح، به این طرف نگاه کن و ببین. میگوید: دست دراز کردند، به طرف دست امام؟ع؟ نگاه کردم دیدم عجب عالمی است. چه عالم عجیبی! چه باغها! چه نهرها! چه قصرها! چه خدمتگزارانی که همه دست به سینه ایستادهاند! فرمود: جای ما اینجا است، نگران حال ما نباش. دستش را گرفتند، راهش بردند، قصرها را نشانش دادند. باغهای عجیب را تماشا کرد. دیگر معلوم است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 265 *»
که چه باغهایی است! باغهایی که از عمل آن بزرگوار درست میشود، معلوم است چیست. به او نشان دادند و بعد دوباره متوجه حال خود شد، دید کنار همان خان الصعالیک در محضر امامش نشسته است. امام فرمودند: ما اینجا هستیم.([154])
اگر بخواهند مقام برزخی کسی را بالفعل کنند اینطور است. مقام آخرتی را هم اگر بخواهند بالفعل کنند میکنند. مگر رسولالله در شب معراج بهشت و جهنم آخرت را ندیدند و مشاهده نکردند؟ اگر بخواهند به کسی نشان بدهند، مقام آخرتیش را هم بالفعل میکنند. اینها در انسانهای معمولی، عرضی و گاهگاه و از طریق اعجاز است ولی در این بزرگواران اصلاً سنّت و سیره خلقت خدا همین است و غیر از این نیست.
اگرچه خسته شدید، توجه داشته باشید که هرچه هم طول میکشد برای این است که انشاءالله بتوانیم نتیجه بگیریم. خدا لعنت کند دشمنان مشایخ را، دشمنان مکتب و دشمنان این دوستانی را که دور هم اجتماع میکنند و برای احیاء امر بزرگان، خیراندیشی و مصلحتاندیشی میکنند و قدم برمیدارند و زحمت میکشند و رنج میبرند. از ابتداء که این اساس برپا شده، رنجهای فراهم شده را متحمّل شدند. خدا به همهشان جزاء خیر عنایت کند و دشمنان ایشان را ذلیل کند. «عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد»، اسبابی باید باشد تا ما موفق به ذکر این فضائل بشویم.
من دوست مشایخ عظام و دوستان ایشانم و انشاءالله خدمتگزارم. امیدوارم خدا این لطف و کرمش را از من نگیرد و این توفیق را به معاصی من از من زائل نکند، مرا اخذ نفرماید و توفیق را از من نگیرد. این نعمت بزرگ را شاکرم که خدمتگزار امر بزرگان دین و بیانکننده فضائل محمّد و آلمحمّد و بزرگان دین باشم. هرکس هرطور میخواهد بشود، ما کار خودمان را میکنیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 266 *»
این مطلب که معلوم شد حال به مسأله غیبت میرسیم. اصل اولی و اقتضاء اصلی در دوران زندگی امامان گذشته ما و معصومین سیزدهگانه؟عهم؟ این بود که ظاهر باشند. اقتضاء زمان و اهل زمان معصومین گذشته؟عهم؟ بر این بوده است که اصل و اصالت، ظهور ایشان باشد و ظاهر باشند. فقط گاهگاهی اقتضاء غیبت و غائبشدنشان فراهم میشده که باید ظاهر نباشند. به همین سبب از ابتداء، ولادتشان، خانهشان، دوران کودکیشان، دوران جوانیشان معلوم، دوران امامتشان معلوم، شهادت، رحلت و مسمومشدنشان هم معلوم بوده است. وقتیکه بنا بود اجل برسد و خودشان اجازه میدادند که اجل برسد، خودشان اجلی نداشتند. ایشان اجل ندارند، اگر نمیخواستند کشته شوند و مسموم گردند، مرگ نداشتند و مرگ برایشان نبود. اما مصالح خلقی اقتضاء میکند که شهید شوند، مسموم شوند و از دنیا رحلت کنند.
معنای رحلتکردن از دنیا این است که این بدن با آنکه سه مرحلهاش بالفعل است، دیگر از ارتباط و تعلق با مراتب بالاتر که اسمش را روح میگذاریم جدا میشود. روح، یعنی مثال به بالا، روح اصطلاح است و مرتبه روح به تنهایی مراد نیست. از مثال به بالا يعنى مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد، همه را روح میگویند. اینها همه جدا میشود و تعلق را برمیدارد. این بدن میماند بیارتباط و تعلق اختصاصی با آن مراتب.
ولی خودِ بدن، حیات ظاهری دنیایی دارد، حیات ظاهری برزخی دارد و حیات آخرتی هم دارد؛ یعنی خود بدن آخرتی است. اگر الآن خدا بخواهد آخرت را برپا کند برای این بدنها نمیخواهد که تدریج فراهم کند و به تکامل آخرت برساند. الآن همین بدنشان آخرتی است. اگر خدا بخواهد روح را برگرداند، برمیگرداند. غیر از بدنهای ما است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 267 *»
پس چون در این پیکره ظاهر هم حیات دنیاییش باقی است و هم حیات برزخیش در برزخیتش پیدا است و هم آخرتیش پیدا است، اگر صلاح بداند آثاری از او ظاهر میشود؛ مثل سر مطهر امام حسین؟ع؟ که سخن میگوید و قرآن میخواند و این کارها از او سرمیزند.
این مسأله بحمداللّه روشن است. روح که جدا میشود میگوییم امام فوت فرمود، رحلت کرد و مُرد، بدون هیچ تأویلی. واقعاً مرد؛ یعنی روح (مثال به بالا) تعلقش را از این بدن برداشت. دیگر هرچه هم از این بدن سربزند، از خودش و آثار خودش است. معنای مردن سیزده معصوم این است.
دوران زندگی معصومین گذشته دوران ظهور بوده است؛ یعنی امام مشخص، خانه، جا، تاریخ ولادت، تاریخ زندگی و تاریخ وفاتش معلوم بوده است. فوت فرمود و مرد حال یا به کشتهشدن یا مسمومشدن. مُرد، یعنی روح از بدن مبارکش مفارقت کرد و بدن بدون مراتب بالا باقی است. هرکس غیر از این بگوید از ضرورت شیعه خارج است. هرکس مردن امامان گذشته را باور نکرده باشد و تأویل کند، از ضرورت خارج است. واقعاً امام حسین؟ع؟ کشته شدند، واقعاً حضرت کاظم؟ع؟ مسموم شدند و از دنیا رفتند و به همین ترتیب باقی امامان تا حضرت عسکری؟عهم؟. اما از زمان بقیةاللّه صلوات اللّه علیه به این طرف، به اقتضاء عالم، نظام حکیمانه خدا اقتضاء کرد که اصل اول و آنچه اَولی است، غیبت باشد نه ظهور.
امامان گذشته گاهگاهی مصالحی پیش میآمد که غائب میشدند. پس به آن غیبتهایی که برای امامان گذشته ما بود، اقتضاءات زودگذر و ثانوی میگوییم که اقتضاء میکرد که امام ناپدید و غائب شود؛ مانند حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ داخل زندان که زنجیر به پا و دستشان بود. راوی ایستاده بود، گریه میکرد و اشک میریخت. فرمودند: چرا گریه میکنی؟ عرض کرد: آخر شما از زن و فرزندتان دور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 268 *»
شدهاید، دلتان تنگ نشده است؟ من برایتان غصه میخورم. حضرت فرمودند برای ما میسر است که برویم، زن و بچه خود را ببینیم. میگوید همانطور که امام صحبت میفرمودند دیدم نیستند. این معنای غیبت است، حضرت برنخاست از در بیرون برود. همانجا نیست شد. میگوید مضطرب شدم، اگر حضرت را از من خواستند چه جواب بدهم.
دقت بفرمایید! این هم امتحان است. تو باید خوشحال باشی که امامت رفتند، بر فرض تو کشته بشوی. تو خوشحال بشو نه مضطرب که چه جواب بدهم. با خودش میگوید حال اگر امام را از من خواستند چه جواب بدهم؟ امان از امتحان، امان از امتحان! یک عمر انسان بگوید بابی انت و امی، بابی انت و امی یکباره کارش برسد به جایی که بگوید، مضطرب شدم که الآن اگر امام را از من بخواهند چه کنم. امام رئوف است. برای نجات و رفع هلاکت از شیعه گوشه زندان آمده است.([155]) هرچند شاید او شیعه نبوده است. میگوید ناگهان دیدم امام نشسته است و خودش با دستهای مبارک زنجیر به پا و دست خود میگذارد.([156])
این حالت، غیبت است. اما این غیبت یک اقتضاء ثانوی بود. امام غائب نبودند بلکه ظاهر بودند و نباید غائب میشدند. اینها غیبتهایی بود که روی مصالحی زودگذر پیش میآمد و بعد هم تمام میشد. معنای ظهور همین است که امام خود را در این تراکم دنیایی نشان دهند.
این تعبیر مخصوصاً الآن به خاطرم آمد. عنایت آقای بزرگوار بود. چون تعبیر آقای مرحوم کرمانی تراکم است و جالب است. بدن امام آخرتی است، اقتضاء
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 269 *»
میکند که تراکم دنیایی پیدا کند و او را ببینند، دستش را لمس کنند. اگر اقتضاء برطرف شود این تراکم دنیایی را کنار میگذارد و دیده نمیشود. ممکن است در برزخ با تراکم برزخی باشد، اگر بخواهد نبینندش در برزخ هم غائب میشود.
پس زمان ائمه گذشته ما؟عهم؟ قرار بر ظهور بوده است و باید ظاهر میبودند. اگر غائب میشدند روی اقتضاءات عرَضی و ثانوی بود. اما از زمان غیبت امام زمان، اصل اولی، خفاء و پنهانبودن شد. اقتضاء اصلی و اولی در این دوران این شد که امام غائب باشند و ظاهرشدنشان بر اساس اقتضاءات ثانوی باشد. بعد در بین شیعه یقینی شد که امام دوازدهم غائب هستند و با اینکه غائبند نمردهاند. ضرورت بر این است. آنانی که در اینگونه مسائل ـــ معراج، معاد، غیبت امام ؟ع؟ ـــ مشایخ ما را متهم کردهاند نه ضرورت سرشان میشود، نه چیز دیگر.
ضرورت بر این است که امام زمان زندهاند. زنده یعنی چه؟ یعنی از مرتبه مثال به بالا به بدن مبارکشان تعلق دارد و این تعلق قطع نشده، این ضرورت است. هرکس چیزی بگوید که غیر از این باشد، خلاف ضرورت است و از ضرورت شیعه خارج است. از مرتبه مثال به بالا تا فؤاد امام زمان؟ع؟، به بدن حضرت تعلق دارد و این تعلق قطع نشده است. از وقتیکه این تعلق پیدا شده است قطع نمیشود تا ظاهر شوند و بعد از چند سال، آن زن یهودیّه ملعونه حضرت را بکشد.([157]) وقتیکه به سر حضرت ضربه میزند، باز چون زمان و مصالح اقتضاء میکند، حضرت به آن ضربت شهید میشوند. آنگاه مرتبه مثال به بالا تعلقش را از بدن مهدی؟ع؟ برمیدارد. آنجا است که میگویند حضرت مهدی؟ع؟ مردند و از دنیا رحلت فرمودند.
الآن متجاوز از هزار سال از عمر مبارکش میگذرد. در تمام این دوران غیبت، هرچه زمان بگذرد، مرتبه مثال به بالا به بدن امام تعلق دارد و امام نمرده و زندهاند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 270 *»
معنای زندهبودن همین تعلق است، اما اکنون این بدن سه حالت دارد. در این نظامِ کنونی اصل اولی اقتضاء میکند که غائب باشند و ظاهر نباشند.
حال درباره اینکه چطور و چگونه غائب میشود، در بین شیعه اختلاف است. دقت بفرمایید. بعضی گفتهاند غیبت امام زمان این است که شخص او دیده نشود. بعضی گفتهاند غیبت امام زمان اینطور است که شخص حضرت دیده میشود ولی به عنوان امام زمان شناخته نمیشود، معنای غیبت این است. اینطور نیست که از چشمها ناپدید شود، بلکه دیده میشود اما به عنوان امام زمان شناخته نمیشود. معنای غائببودن این است. بعضی گفتهاند غائببودن به این صورت است که در بیابانی، جایی حضرت همیشه متمرکز باشند که نه شخصش دیده شود و نه هم کسی متوجه عنوان امام زمان و جایش باشد. همیشه متواری هستند.([158])
شیخ مرحوم همانطور که در مسأله معاد و معراج تحقیق فرمودند و مراتب جسم را تقسیمبندی کردند، در مسأله غیبت هم همین را فرمودند. شیخ مرحوم میفرمایند: معنای غیبت این است که امام از این زندگی ظاهری دنیایی، این جسم ظاهری دنیایی عنصری، به جسم هورقلیایی منتقل شوند و به زندگی هورقلیایی زندگی کنند. البته آن زندگی را داشتهاند، اینطور نیست که برایشان فراهم بشود. اینکه میفرماید از اینجا به آنجا منتقل شدند، یعنی این تراکم را رها کردند و زندگی در این ترکیب را از بدن دور کردند. این زندگی و تراکم عنصری را از بدن کنار گذاشتند و به تراکم برزخی و هورقلیایی هستند، مگر گاهی مصالحی اقتضاء کند که آن بزرگوار باز ظاهر شوند؛ یعنی در این تراکم و این جسم و این ترکیب دنیایی قرار بگیرند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 271 *»
آن بزرگوار از جمله مثال میزنند به وقتیکه حضرت در سرمنرأی نزد آن شخص شعرباف و جولایی آمدند و فرمودند: من دختر تو را خواستگاری میکنم. گفت: آقا، شما کی هستید؟ فرمودند: اگر به همینطور دخترت را به من میدهی بده، اگر نمیدهی نه. گویا بیچاره چند دختر داشته است که در خانه مانده بودند. حضرت میخواستند گشایشی به زندگی، کار و بار و شغلش بدهند و سر و سامانی به دخترها داده شود.
حضرت به او میفرمایند: چه کار داری که مرا بشناسی؟ به همینطور میدهی یا نمیدهی؟ گفت: اجازه بدهید بروم با مادرش صحبت کنم. خانهاش متصل به مغازه و دکانش بوده است، به داخل میرود. حضرت وقتیکه وارد شده بودند، نشسته و به آن چوبها که اسمش نورد شعربافی است تکیه فرموده بودند. طولی نمیکشد که برمیگردد میبیند ایشان نیستند، اما چوبها سبز شده و از آنها برگ روییده و بافت آن برد هم تمام شده است. دید روی آن قسمت بافته که جلوی کارگاه است، ابیات شریفی نوشته شده است که امام در آنها اسم و رسم و همه خصوصیاتشان را معرفی کردهاند. از عنایتشان رمز خاصی را هم نشان دادهاند که اسمش را نوعاً «شرف شمس» میگذارند. دید این نقش خاص که رمز اسامی محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و شئونات ایشان است در آنجا نقش بسته است و حضرت نیستند.
آن مرد متحیر میشود و میفهمد که حجت خدا بودند. به سر و صورتش میزند و گریه و زاری میکند. رفقا و مغازهدارها باخبر میشوند، اهل بازار میرسند. میپرسند چه شده است؟ این امور را ذکر میکند. اما کنار دکان را نگاه میکنند میبینند راهی باز شده است که به سردابی میخورد که الآن آن سرداب به نام سرداب غیبت امام زمان صلوات اللّه علیه موجود است. خدا روزی کند که همه آنجا برویم و در روز جمعه بنالیم و گریه کنیم و آنجا حضرت را زیارت نموده، یا ابن الحسن و یا بقیةاللّه بگوییم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 272 *»
آن مرد خیلی مسرور شد. همه فهمیدند که حجت خدا بوده است. تمام آن برگها و چوبها در میان اهل آن بلد برای شفاء و تبرّک مورد استفاده بود و آنها را برای استشفاء مریضها از یکدیگر میگرفتند. آن برگها را میجوشانیدند یا به آب میانداختند و به مریضها میدادند. آن بُرد بافته را هم مردم قطعه قطعه کردند و برای استشفاء و تبرک به خانههای خود بردند. در همان اوضاع برای آن مرد مقداری طلا فراهم شد که مقداری از آنها را فروخت و مخارجی تهیه کرد. در اثر این عنایت مردم آمدند و دخترهای او را خواستگاری کردند، آنها هم به سامان رسیدند. از برکت آن بزرگوار وضعش خیلی خوب شد.
گاهی میشود، مصالح اقتضاء و میکند امام ظاهر میشوند. آنگاه که ظاهر شدند، ممکن است با کسی معامله بکنند یا با زنی ازدواج کنند. اصلاً گاهی مصلحت اقتضاء میکند که امام زمان در شهری زنی را به همسری اختیار کنند و از آن زن فرزندانی داشته باشند. آن فرزندان، صالحانی باشند که از برکت وجود آنها آن سرزمین سالم و مورد عنایت خدا باشد. امام زمان میروند در آنجا ظاهر میشوند، خواستگاری میکنند، زن میگیرند، خدا به ایشان بچه میدهد. آن بچهها هم نمیدانند و پدر خود را نمیشناسند که کیست. خیلی طبیعی جدا میشوند که کسی متوجه نمیشود چه شد. بعد به آن بچهها خبر میدهد که شما فرزندان فاطمه و علی هستید، شما از سادات و سیّد هستید. این اندازه به آنها اطلاع میدهد.
ما چه میدانیم، ملک در دست او است. اگر امام زمان بخواهد همین الآن در چندین شهر زندگی میفرماید و زن و فرزند دارد، ما چه میدانیم. در هرجا برای خود ظاهری گرفته و زندگی میکند. اما غیبت چیست؟ فریاد میکنم که معنای غیبت از نظر مکتب ما مثل معراج و معاد به فهمیدنِ مراتب تکاملی جسم احتیاج دارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 273 *»
غیبت، یعنی امام این تراکم ظاهری، این زندگی و ترکیب عنصری و این جسم ظاهری دنیایی را کنار بگذارد، رها سازد و منتقل شود.
ما میگوییم «منتقل میشود» اگرنه احتیاج ندارد که حرکت کند و برود. ما که میگوییم «منتقل میشود» برای تفهیم است. شیخ مرحوم به انتقال تعبیر آوردهاند. ایشان میفرماید: منتقل شد و به عالم هورقلیا رفت. ولی در واقع در آنجا مقامش بود، این را رها کرد و همان هست. برای فهم ما و پیروی از حدیث اینطور میفرماید.
امام صادق؟ع؟ میفرماید: از برای قائم غیبتی پیش از ظهورش است. عرض شد چرا غیبت میکند؟ فرمودند: یخاف القتل،([159]) از مردم میترسد. شیخ مرحوم هم فرمود: «فاعلم انّ الدنیا هذه قد خاف فیها من الاعداء فلمّا فرّ من هذه المسمّاة بالدنیا انتقل الی الاولی» چون ترسید از مردم فرار کرد و به عالم هورقلیا انتقال یافت.
معنای «ترسید» این نیست که نکند کاری بکنند، بلکه چون او را میکشتند یا باید بجنگد و نگذارد که او را بکشند که مصلحت نیست، یا باید کشته بشود که نمیشود، زیرا خلق به حجت زندهای از جانب خدا نیازمندند. حجت زنده، یعنی مراتب عالیش به بدنش تعلق داشته باشد. حال چه بدنش در تراکم دنیایی، و چه در تراکم برزخی باشد، چه در حالت ترکیب دنیایی، یا در حالت ترکیب هورقلیایی باشد. بدن دارد و مراتب بالا به آن بدن تعلق دارد، پس زنده است.
عین عبارت عربی شیخ مرحوم را نقل میکنم. اگر کسی متوجه نشد مراجعه میکند و مطلب را میفهمد. جوامع الکلم صفحه 140، در رساله رشتیه، سؤالی از شیخ بزرگوار میشود به اینطور که امام؟ع؟ که در عالم هورقلیا هستند آیا ظهور حضرت و رجعت در عالم مثال خواهد بود، معنایش چیست؟ سؤالاتی دارد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 274 *»
که آن سؤالات را ذکر نمیکنم جواب شیخ مرحوم این است:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم اقول: هورقلیا فی الاقلیم الثامن و معنی لفظه ملک آخر و له مدینتان مدینة فی المغرب جابرسا و فی المشرق جابلقا علیهما سور من حدید و علی کلّ واحد منهما الف الف مصراع و یتکلّمون بسبعین الف الف لغة کلّ اهل لغة بخلاف لغة الاخری و هم فی بلاد منسک و تأویل و نارس من کلّ مدینة کلّ یوم یخرج سبعون الفاً لایعودون الی یوم القیامة و یدخلها سبعون الفاً لایخرجون الی یوم القیامة و انّ الخارجین و الداخلین لیتلاقون بین السماء و الارض و من یخرجون من جابلقا یغربون و من یخرجون من جابرسا یشرقون و انّ من کان فی وقت کمثل نصف اللیل لایسمع فیه حسیساً یسمع لهم دویّاً کدویّ النحل».
این قسمت شرح عالم هورقلیا به اصطلاح خود این بزرگوار است که البته هرکدام از این قسمتها توضیح و بیان دارد. بیگانگان و دشمنان مشایخ بر این عبارات خیلی اشکال دارند و بحمداللّه به مقدار فهم ما و برای ما حل شده است. از نظر اعتقاد که معتقدیم هرچه فرموده حق است، اما رفع اشکالات هم به اندازه درک ما میسر است.
بعد از شرح عالم هورقلیا میفرماید: «و الحجّة؟ع؟ فی غیبته تحت هورقلیا فی تلک الدنیا فی قریة یقال لها کرعة فی وادی شمروخ و روی انّه فی طیبة و انّ معه ثلاثین بدلاً و کلّ هذه القری من تلک الدنیا. و هو؟ع؟ ظاهر لاهلها و اما اذا اراد انیدخل فی هذه الاقالیم السبعة لبس صورة من صور اهل هذه الاقالیم و لایعرفه احد، و لاتراه عین رؤیة معرفة حتی تراه کلّ عین.
و امّا امر ظهوره عجّل اللّه فرجه و بیان زمانه و مکانه، فاعلم انّ الدنیا هذه قد خاف فیها من الاعداء فلمّا فرّ من هذه المسمّاة بالدنیا انتقل الی الاولی و الخلق یسیرون الیها لکنّه؟ع؟ سریع السیر فقطع المسافة فی لحظة و الناس یسیرون الی الاولی یسیر بهم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 275 *»
التقدیر سیر السفینة براکبها فی هذا النهر الراکد الذی هو الزمان و کان طرف الزمان اوله و آخره لطیفین بلطافة الاجسام الواقعة فیهما و لطافة تلک الامکنة و وسط الزمان کثیف ککثافة اجسامه و امکنته فاذا وصلوا الیه قام بالامر و ظهر الدین کلّه.
فالایّام ثلثة، قال اللّه تعالی و ذکّرهم بایّام اللّه،فالیوم الاوّل هو الدنیا و الیوم الثانی هو الاولی و هو یوم قیامه و رجعته مع آبائه؟عهم؟ و شیعته و الیوم الثالث یوم القیامة و فی الزیارة الجامعة حجج اللّه علی اهل الدنیا و الآخرة و الاولی، فذلک الزمان الطف و اهله الطف و امکنتهم الطف حتّی انّه فی آخره یکون لطافة زمانه بقدر لطافة هذا الزمان سبعین مرّة، و هذا معنی ما اردنا من انّه فی هورقلیا و انّه فی الاقلیم الثامن».([160])
تمام این قریهها و شهرها از آن عالم است. حضرت در آن عالم ساکنند و با حضرت سی نفر بدل بهسر میبرند. اَبدال یعنی نقباء کلی که با حضرت هستند. امام برای اهل آن قریهها ظاهرند و همه امام را میبینند. وقتیکه امام بخواهد داخل این اقالیم سبعه بشود؛ حکماء در جغرافیای زمان قدیم این عالم ما را به هفت اقلیم تقسیم کرده بودند، آنگاه هورقلیا اقلیم هشتم میشد. حال به آسیا و … تقسیم شده است.
میفرماید: وقتیکه امام؟ع؟ اراده کند در این اقالیم هفتگانه داخل شود، لباسی میپوشد؛ یعنی تراکم پیدا میکند و ترکیب دنیایی و اینجایی را به خود میگیرد. داخل میشود، اما هیچکس او را نمیشناسد. کسی او را به عنوان امام زمان نمیشناسد مگر هر وقت که همه مردم او را به عنوان امام زمان ببینند و بشناسند.
بعد چون از ظهورِ حضرت سؤال شده و بیان مقام حضرت در دوران ظهور و رجعت، آنگاه توضیحی راجع به آن میفرمایند؛ توضیح ظهور که ظهورش چطوری است. آن ظهور عام، نه این ظهوری که بیاید خودش را نشان بدهد که نمیشناسندش. وقتی بنا است خود را بشناساند و ظهور عام و عمومی داشته باشد،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 276 *»
آنجا چطورى است؟ از ارشاد یادتان است؟ در ارشاد میفرماید: او نمیآید پیش شما، شما میروید به سوی او، ظهور را اینطور میفرمایند. او همانجا که هست هست، عالم ترقی میکند، اهل عالم ترقی میکنند، از این دنیا و این ترکیب و این کثافت بیرون میروند. اینها میروند خدمت امام زمان، خلق میروند آنجا.([161])
دقت کردید در این جمله که «فلمّا فرّ من هذه المسمّاة بالدنیا» چون فرار کرد «انتقل الی الاولی» امام در اولی، یعنی در عالم هورقلیا است.
شیخ مرحوم اینطور تقسیمبندی میکنند و اسمگذاری مینمایند. دقت کنید، میفرماید: بنابراین روزگار و دوران، سه روزگار و دوران است، اوقات و ایام سه است، اینها را به يادآور. ایام خدا و روزگارهای خدایی را یادآوریشان کن. دوران و روز اول را دنیا میگویند. روز دوم را اولی میگویند که هورقلیا است، آن روز روز قیام حضرت و روز رجوع حضرت و آباء بزرگوار او و شیعیان او است. روز سوم هم روز قیامت است. پس ما سه روز داریم: دنیا، اولی و قیامت.
در زیارت جامعه این جمله را میخوانیم «ائمه ما حجج خدا هستند در دنیا، در آخرت و در اولی» که وسط بین دنیا و آخرت است. توضیح میفرمایند: «فذلک الزمان»، اولی و عالم هورقلیا را توضیح میفرمایند. زمان و مکان عالم هورقلیا لطیفتر از اینجا است. آخرهای عالم هورقلیا و دوران عالم هورقلیا اینقدر لطیف میشود که نسبت به این زمان و مکان هفتاد برابر لطیفتر میشود. این است مقصود ما که میگوییم امام؟ع؟ در عالم هورقلیا است. مقصود ما این است و در اقلیم هشتم بهسر میبرد.
آنگاه چون سائل از عالم هورقلیا تعبیر به عالم مثال آورده است، این بزرگوار رفع اشتباه از او میکنند و برای او توضیح میدهند که عالم مثال غیر از آن است که ما میگوییم و میفرمایند: «و اما قولکم فی عالم المثال» تا آنکه میفرمایند:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 277 *»
«و الامام؟ع؟ لایرجع صورة، بل یرجع هو و کلّ من یرجع معه و مع آبائه فی اجسامهم هذه التی ظهرت فی الدنیا، الا انّ فی اجسامهم تطهیراً من فاضل اجسام الائمّة لشدّة انصراف نفوسهم من غیر المحل الاعلی فکان الرجل یخبر اهله بما یأکلون و ما یدّخرون فی بیوتهم و تنطوی له الارض اذا مشی و ذلک کما اری الهادی؟ع؟ صالح بن سعید فانّه لمیره تصویراً و لا تخیلاً و انّما اراه حقیقةً و معناه فی الظاهر انّه کشف له عن بصره فرأی تلک الجنّة بنفسها لا صورتها و امّا معناه فی الحقیقة فهو انّه؟ع؟ سار بصالح الی الجنّة و ادخله فیها حقیقةً ثمّ اخرجه منها. فاذا انتهت الدنیا کان آخر دقیقة منها اوّل دقیقة من الاولی، و الی ذلک اشار علی؟ع؟ فی خطبته بقوله: انا الواقف بین الطتنجین و هما خلیجان و فی الاسم المبارک المروی عنهم و هو هذا الواو المنکّس هو القائم؟ع؟ فکونه منکّساً اشارة الی رجوعه و کونه واواً اشارة الی ان صورتها هکذا «واو»، فالواو الاولی اشارة الی الستّة الایّام الّتی خلقت فیها الدنیا و الواو الثانیة اشارة الی الایّام الّتی تخلّقت فیها الاولی و الالف بینهما اشارة الی انّه القائم بین الدنیا و الاولی اللتین هما الطتنجان و الطتنج هو النهر. فالقائم؟ع؟ یرجع فی الاولی لا فی المثال».
نظر به اینکه مراد سائل از مثال، عالم صورت است در جواب او میفرمایند: امام؟ع؟ که به صورت برنمیگردند، بلکه آن بزرگوار و پدران بزرگوارش و هرکس با ایشان رجعت میکند، در اجسامشان برمیگردند. در همان اجسامشان که در این دنیا ظاهر بود برمیگردند. اما جسمهای این بزرگواران و جسمهای اهل عالم هورقلیا و دوران ظهور و رجعت طاهر شده و از فاضل اجسام ائمه است، از جهت شدت انصراف و برداشتن توجهشان از غیر محل اعلا و محل قرب خدا. اهل دوران ظهور و رجعت آنقدر لطیف میشوند که هرجا بخواهند میروند، یکدیگر را از راههای دور میبینند و از آنچه در خانههای یکدیگر است باخبرند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 278 *»
میفرماید: مقصود ما همان عالمی است که در حدیث، حضرت هادی؟ع؟ به صالح بن سعید نشان دادند و نمایاندند. کیفیت نشاندادن چطور بود؟ میفرماید: بهحسب لفظ ظاهر اینطور میگوییم که حضرت پرده از چشمش برداشتند و خود آن عالم را دید، صورتی از آن را ندید بلکه واقعاً خود آن عالم را دید. این معنى و تعبیر ظاهری است. اما واقع مطلب این است که حضرت دست صالح را گرفتند و از این عالم به آن عالم رفتند، صالح را به آن عالم بردند. او را داخل آن بهشتها، باغها و قصرهای هورقلیا کردند و برگردانیدند. این معنای واقعیش است.
بعد میفرماید: این دنیا که تمام میشود، آخرین دقیقه تمامشدنِ دنیا اول دقیقه عالم هورقلیا و عالم برزخ است. حضرت علی؟ع؟ در فرمایشهایش فرمود من بین طُتُنجَین ـــ یعنی بین دو نهر ـــ ایستادهام، نهر زمان و نهر هورقلیا.
در همین رمز شرف شمس دقت کنید! آن واوی که از آخر شکل و نقش، به اول آن برگشته اشاره به قائم آلمحمّد؟عهم؟ و بیان موقعیت حضرت است. واو منکّس که به عقب برگشته، نشان قائم؟ع؟ است. چرا اینطوری کشیده شده است؟ یعنی حضرت برمیگردند و رجوع دارند. اینطور نیست که زنده بشوند و بیایند، بلکه زندهاند و الآن در تراکم برزخی هستند. هروقت بخواهند ظاهر میشوند.
امام؟ع؟ را به واو تعبیر آوردهاند؛ چون در «واو» یک واو اول، یک الف وسط و یک واو آخر است. واو اینطور نوشته میشود که همه میدانند. عدد واو شش است. بنابراین واو اول اشاره به آن شش روزی است که خدا دنیا را در آن خلق کرده، واو دوم اشاره به شش روزی است که عالم هورقلیا در آن ساخته شده و خلقت یافته است. اَلِفی که بین دو واو نوشته شده، اشاره است به اینکه مهدی؟ع؟ بین دنیا و هورقلیا ایستاده، هم در اینجا و هم در آنجا متصرف است. در اینجا و در آنجا حجت خدا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 279 *»
است. تمام فیوضات الهی به برکت او به این طرف و آن طرف، به این نهر زمان و آن نهر هورقلیا میرسد، هر دو به برکت وجود او فیضیاب هستند. دنیا و عالم هورقلیا دو نهر است که امام بین این دو ایستاده است و هر دو را فیض میدهد و به هر دو اِفاضه فیض میفرماید. معنی طتنج نهر و رود است. طُتُنجَین دو رود و دو نهر بزرگ میشود که یکی عالم دنیا است و یکی عالم هورقلیا و به تعبیر شیخ مرحوم عالم اُولی است.
ظهور حضرت و رجعت ائمه هدی؟عهم؟ و مؤمنان از شیعیانشان در همان عالم هورقلیا خواهد بود و در مثال نیست، که به اصطلاح حکماء یعنی عالم و یا مرتبهای که صورت محض است بدون ماده، و اشتباه کردهاند که هورقلیا را مثال معنى میکنند. هورقلیا عین همین عالم ما است اما با یک لطافت عالیتری، عین عالم ما است؛ یعنی ملک و جسم و مرکّب از ماده و صورت است و صورت بیماده نیست. حکماء چنین گفتهاند و این اشتباه را کردهاند. دیگران هم به مشایخ ما تهمت میزنند که ایشان میگویند امام زمان در عالم مثال یعنی در عالم صورت هستند و ظهور و رجعت همگی در عالم صورتِ بیماده است. این تهمت است. هورقلیا واقعاً عالمی است و جسم است که ماده و صورت دارد، اما مناسب آن عالم لطیف است. حضرت در آنجا هستند و رجوع و ظهورشان در همانجا است.
«و امّا تصرّفه فهو بهیکله فی العنصریّة و بمثاله فی المثالیّة و بجسده فی الاجساد و بجسمه فی الاجسام و بنفسه فی النفوس و بروحه فی الارواح. و تولّد الشیعة و نکاحهم و حیاتهم فی الاجسام المتحقّقة و النفوس المطلقة الّتی تحقّقها و اطلاقها بالنسبة الی تحقّق هذه الاجسام کنسبة الاجسام الی الاعراض و الذوات الی الاعراض فما تحقّق هذه الدنیا عند الاولی الا کتحقّق الظل عند الشاخص و اللّه یهدی الی سواء السبیل».
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 280 *»
بهبه! مظهر و حجت خدا است. میفرماید: در عالم ارواح روح حضرت مهدی حجت خدا است و در آنجا تصرف میکند. در عالم نفوس نفس حضرت مهدی تصرف میکند. من میگویم در عالم عقول به عقل مبارکش، در عالم اجسام به جسم مبارکش، ـــ یعنی جسم کلی او که بدن او است، ـــ در عالم اجساد به جسد مبارکش، در عنصریات هم به هیکلش ـــ یعنی بدن عنصریش ـــ تصرف میفرماید؛ یعنی اگر تراکم پیدا کند و بخواهد تصرف کند و مثلاً شیئی را بردارد تراکم دنیایی پیدا میکند و آن را برمیدارد. اگر بخواهد با زنی از زنان دنیایی نکاح بکند، تراکم پیدا میکند و نکاح میفرماید. اگر بخواهد بخورد تراکم پیدا میکند نان را برمیدارد و میخورد یا آب را میآشامد. تصرفش اینطور است.
میفرماید: آنگاه که شیعه رجعت میکنند و به عالم هورقلیا میآیند واقعاً عالم حقیقی و مُلک است. ولی ملکی دیگر و عالمی است اما عالمی لطیفتر از این عالم ما. وقتیکه شیعیان رجعت میکنند برای هر شیعهای هزار فرزند پسر متولد میشود.([162]) میفرماید: این تولدها، نکاحها و زندگیهای آن دوره واقعاً در جسمی متحقق است که تحقق دارد اما به تحقق آنجا و مناسب آنجا. همچنین در آنجا همه نفوسی متحقق دارند ولی تحقق و وجودشان و کیفیت و نوع وجودشان نسبت به این عالم دنیا مثل جسم نسبت به عرَض است.
دقت کنید! الآن شما این چوب منبر را میبینید که به آن جسم میگویند. رنگی که روی این آمده است یا این طول و عرض و عمقش را عرَض میگویند. حال نسبت این چوب، در وجود و تحقق با رنگ چقدر است؟ بهطور قطع آن قویتر است؛ چون باید باشد تا رنگ روی آن قرار بگیرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 281 *»
مثالی دیگر که میفرمایند ذات و اَعراض است؛ مثل خود شما و کار شما. ایستادن، گفتن، رفتن، نشستن، مریضی و صحت، اینها اَعراض میشود. آنگاه وجود شما نسبت به مریضی و صحت که میآید و میرود، نسبت به ایستادن و نشستن چقدر قوت دارد؟ وجود عالم هورقلیا و نوع تحققش نسبت به وجود این عالم، آن مقدار قوی، گسترده، عمیق و اساسی است. بنابراین تحقق این دنیا نسبت به عالم هورقلیا، مانند تحقق سایه نسبت به شاخص است. بعد میفرماید: خدا هدایتکننده به سوی راه مستقیم است. هر کس هدایت شده خدا را شکر کند و هر کس گمراه شده خودش گمراه شده، خواسته که گمراه بشود خدا هم گمراهش کرده، اگرنه راه معلوم است.
این مطلب را شیخ مرحوم فرمود و سر و صداها بلند شد. گفتند شیخ احمد احسائی میگوید امام از دنیا رفت و دنیا بدون امام ماند. دنیا که نمیشود بدون امام بماند، حجت باید باشد. لولا الحجة لساخت الارض باهلها،([163]) اگر حجت نباشد زمین اهلش را فرو میبرد. ولی دشمنان بیانصاف گفتند شیخ احمد احسائی که میگوید امام از دنیا رفت، یعنی مرد. این تهمت را به شیخ مرحوم زدند.
مفاد آنچه شیخ مرحوم فرمودهاند این است که حجت حیّ، یعنی امام معصوم زنده باید باشد تا عالم اجسام برقرار باشد، حال در تراکم دنیایی یا در تراکم برزخی، یا اصلاً هیچکدام از این تراکمها را نمیخواهد و میخواهد به حالت آخرتیش باشد. عالم جسم به وجود او باقی است و از هم نمیپاشد. تراکمها دخالت ندارد. اگر دخالت میداشت، قبل از ولادت خود رسولخدا چگونه عالم باقی بود؟ آن موقعی که یک حجت در عالم بود مثل رسولخدا؟ص؟. قبل از ولادت حضرت امیر که حجت دیگری نبود، آیا رسولخدا گاهی از نظرها غائب نمیشدند؟ گاهی همین که کاهنان میخواستند حضرت را بکشند، میآمدند میدیدند نیست. دیدند آن گوشه ایستاده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 282 *»
است، آمدند سنگ بر سر او بزنند، دیدند نیست، غائب شد.([164]) پس اگر تراکم دخالت میداشت باید این عالم اَعراض خراب میشد. پس جسم و بدن حجت در تراکم دنیایی یا برزخی باشد فرق نمیکند. بدن حجت است و زنده است و خدا به برکت او عالم را نگاه میدارد.
گفتند شیخ احمد احسائی میگوید امام از دنیا رفت، یعنی مرد. این تهمت را زدند. آنگاه بقیه مشایخ+ برای رفع این تهمت و توهمات، بیشتر به این قسمت جریان پرداختند و توضیح دادند که معنای فرمایش ایشان این نیست که امام دیگر در اینجا مظهر ندارد و ظاهر نمیشود. ظاهر شده است و میشود، زن میگیرد و فرزند دارد. گاهی هم غائب میشود.
این مقدار دعاها که برای حفظ امام زمان صلوات اللّه علیه رسیده، تازه نبوده است که ما متوجه بشویم. من بارها گفتهام برای امام زمان دعا کنید. مواظب باشیم معاصی ما باعث نشود امام زمان ما سردرد بگیرند. چهبسا گناهان ما در این تراکم دنیایی یکوقتی اقتضاء کند که امام ما سردرد بگیرند و تب کنند؛ مثلاً در همان خانهای که زندگی میفرماید و فرزندانی دارند، ممکن است بچهشان مریض بشود و امام غصه بخورند.
اینها را گفتهام که دعا کنید و طلب مغفرت نمایید که خدا این نوع گناهان ما را بیامرزد تا امام از سوی ما متحمل ابتلاءات نشوند. ما باید خجالت زده باشیم که مثلاً برای خاطر ما اماممان از خانه خارج بشوند، توجهشان به عالم اعلا است، یک موتوری رد بشود و به امام بزند، دست امام صدمه بخورد. من اینها را گفتهام زیرا در دعاها رسیده: و احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوقه و من تحته.([165])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 283 *»
آنچه درباره غیبت میگوییم مطلبی است، اینها هم مطلبی است که با هم منافات ندارد. این دعاها که تازه به دست ما نرسیده است. ما از وقتیکه توانستهایم دعا بخوانیم، این دعاء توسل به امام زمان و دفع بلاء از امام زمان را خواندهایم و میخوانیم. بحمداللّه رفقاء ما در مشهد و شاید جاهای دیگر هم موفق شدهاند و روزهای جمعه دعا میخوانند. ما برای امام زمان صلوات الله علیه صدقات میدهیم.
این عبارت از شیخ مرحوم بود. سید بزرگوار هم عبارتی دارند. ان شاءاللّه مطلب را به همینجا تمام میکنیم که دیگر فردا متعرض این مبحث نشوم. متن عربی عبارت این بزرگوار را هم میخوانم، عربیدانها که بحمداللّه متوجه هستند. هرکس هم که عربی نمیداند اگر خواست بعد به کسانیکه عربی میدانند رجوع میکند و آنها برایش معنى میکنند. نوعاً هم معلوم است. الحمدللّه با این تعابیر آشنا هستید.
سیّد مرحوم در رسالهای که در جواب سؤالهای میرزا ابراهیم تبریزی مرقوم فرمودهاند، در جواب سائل که از حال امام زمان صلوات اللّه علیه سؤال میکند میفرمایند: «بسم الله الرحمن الرحیم، اقول: اعلم انّه؟ع؟ روحی له الفداء بشر مثلکم یأکل مما تأکلون منه و یشرب مما تشربون الا انّه؟ع؟ لایأکل الا من الطیّبات لقوله تعالی یا ایّها الرسل کلوا من الطیّبات علی المعنی الاعمّ و کذلک القول فی اللباس و ینکح؟ع؟ من بنات هذه الدنیا و اهل هذا العالم من غیر انیعرفنه فاذا ماتت الزوجة فان کان لها ولد یأتی الیه التوقیع بانّه ابنه؟ع؟ ثمّ لایراه الاولاد بعد موت امّهاتهم و قبل موتهنّ یرونه و لایعرفونه.»
امام زمان مثل شما بشر است، از همینهایی که میخورید و میآشامید، میخورد و میآشامد اما نمیخورد مگر از طیّب و طاهر و پاکیزه از این کدورت و کثافتها. در بدن او آخرتی و برزخی میشود، ثُفل و کثافت و گند و بو ندارد. همین که میخورد بهشتی میشود، به دستش که میرسد طیّب میشود. میفرماید: خداوند که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 284 *»
فرموده است: یا ایّها الرسل کلوا من الطیّبات، معنای اعمّ را اراده فرموده، طیّب به معنای اعم و گسترده است. پاکیزه به معنای آنکه کثافت درونش نباشد نیست، بلکه یعنی پاکیزه از هر رجس و ناپاکی، همه را شامل است. غذا در بدن امام؟ع؟ بهشتی میشود که هیچ کدورت و ثفلی ندارد.
بعد میفرماید: همینطور امام زمان صلوات اللّه علیه لباس میپوشد، برهنه که نیست اما همان لباس در بدن او تابع بدن او است. اگر بخواهد تراکم دنیایی پیدا کند لباس دنیایی میپوشد. اگر این تراکم را کنار بگذارد و تراکم برزخی داشته باشد، آیا اهل برزخ او را نعوذباللّه برهنه میبینند؟ بلکه لباس برزخی میپوشد. آیا اهل آخرت او را برهنه میبینند؟ بلکه همین لباس تنش در آخرت لباس آخرتی است؛ مثل کفن ما که با همان به محشر میرویم. انشاءاللّه از برکات اولیاء برهنه محشور نخواهیم شد. امام زمان؟ع؟ که برهنه نیستند و الآن هم در هر سه عالم، اهل آن عالمها ایشان را حجت میدانند.
میفرماید: حضرت از دختران این دنیا و اهل همین عالم نکاح میکنند بدون آنکه حضرت را بشناسند. مادرها که میمیرند، آنگاه اگر از آن مادر بچه دارند برای بچه نامه مینویسند و به او میفهمانند که تو فرزند من بودی، اما دیگر آن فرزند امام را نمیبیند. بعد حدیثی را که از شیخ مرحوم راجع به شرَف شمس خواندم، نقل میفرماید. از برای تبرک و تیمّن عین عبارت را نقل میکنم:
«و قد روی شیخی و ثقتی و استادی جعلنی اللّه فداه عن ابیه الشیخ زینالدین بن ابراهیم عمن رواه انّ الحجّة؟ع؟ اتی الی رجل یحیک برداً فقعد عنده و استند الی نورد الحائک. فقال له: زوّجنی ابنتک. فقال: انّی لااعرفک من ایّ الناس انت، فمن انت؟ قال: لاتسألنی ان احببت انتزوّجنی فافعل. فقال: استشیر امّها. فقام و دخل بیته لیستشیر زوجته فخرج و لمیر الشخص و نظر الی البرد فاذا هو
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 285 *»
قد تمّت حیاکته و نظر الی النورد، فاذا هو قد اخضرّ و اورق فی موضع استناده، فاذا هو مکتوب علیه هذه الابیات:
أیا سائلی عن مبدأ اسمی و منسبی | سانبئک عن لفظی و حسن تکلّمی | |
انا ابن منیٰ و المشعرین و زمزم | و مکة و البیت العتیق المعظّم | |
انا جدِّیَ الهادِی النبی و ابی علی | ولایته فرضٌ علی کلّ مسلم | |
و امِّی البتول المستضاء بنورها | اذا ما نسبناها عدیلة مریم | |
و سبطا رسولاللّه عمّی و والدی | و بعدهما الاطهار تسعة أنجم | |
ائمّة هذا الخلق بعد نبیّهم | فان کنت لمتعلم بذلک فاعلم | |
و من یتمسّک منهم بحبل ولایتی | یفوز به یوم المعاد و ینعم | |
انا العربی الهاشمی الذی ارتمی | به الخوف و الایّام بالمرء یرتمی | |
و ضاقت بی الارض التی بعد رحبها | و لماستطع نیل السماء بسلّم |
الابیات و هو ؟ع؟ فی هذه النشأة الشهودیة مع الخلق و الّا ساخت الارض بأهلها الّا انّه؟ع؟ لیس متوسّخاً بأوساخهم و اعراضهم و احوالهم و تقلّباتهم و تغیّراتهم بل هو؟ع؟ فی جانب الیمن بین المکّة و المدینة فی وادی شمراخ و شمریخ فی قریة یقال لها کرعة و تلک القریة من عالم الاجسام الّا انّها من صافیها المعتدل اصفی و الطف من الافلاک بل من الاطلس و هو قوله تعالی فی الباطن و فی السماء رزقکم و ما توعدون و قد روی انّ الرزق هو القائم؟ع؟ و معنی کونه فی السماء انّ بدنه؟ع؟ من ذلک السنخ لا انّه لیس فی الارض و لا انّه لیس من عالم الاجسام و ربّما نقول انّه؟ع؟ فی عالم المثال و عالم البرزخ نرید به العالم البرزخ بین الدنیا و الآخرة کعالم الرجعة، فانّها لیست بکثافة الدنیا و لا بصفاء الآخرة و هو الآن طبیعة اهل الجزیرة الخضراء و مدینة جابلقا و جابرسا و هورقلیا فافهم».([166])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 286 *»
سیّد مرحوم خودش را فداء شیخ مرحوم میکند، میفرماید: خدا مرا فداء او سازد. آن بزرگوار از پدرش از کسیکه این حدیث را روایت کرده نقل میفرماید که حضرت نزد کسی که بُرد میبافت آمدند و به آن نوَرد بافندگی تکیه داده و فرمودند: دخترت را به عقد من درآور. عرض کرد: شما را نمیشناسم، شما که هستید؟ فرمودند: از من سؤال نکن، اگر دوست داری دخترت را به عقدم درآور. عرض کرد: با مادرش مشورت میکنم. وارد خانه شد، وقتی برگشت آن شخص را ندید. نگاه کرد دید که بافتِ بُرد تمام شده و همانجایی که امام به نورد تکیه فرموده بودند، سبز شده و برگ روییده، و بر آن این ابیات نوشته شده است.
حضرت بعد از معرّفی خودشان، گله میفرمایند که زمین با این پهناوریش بر من تنگ شده است. قربان مظلومیت آقا. اگر امام مرده و رفته باشند که نمیشود، عالم با اهلش خراب میشود. امام؟ع؟ با این خلق هستند و میباشند. نمیشود آقای ما با ما نباشد. حضرت با این خلق هست اما به کثافت، به حالات، به تغیرات و تقلّبات اینها آلوده نیست، بلکه آن حضرت در جانب یمن است.
معلوم است که مراد این سرزمین یمنِ ظاهری نیست. چون یمن بین مکه و مدینه نیست. دیگر اینکه اگر بنا باشد جانب یمن باشد، چرا مکه و مدینه نباشد؟ چرا کربلا نباشد؟ «بجانب الیمن بین المکة و المدینة» یعنی در محل یُمن و برکت خدا است که بین مقام نبوت و مقام ولایت است و او حامل هر دو مقام است.
در یک وادی است به این نامها: شمراخ یا شمریخ. این نامها مربوط به عالم هورقلیا است، ما چه میدانیم چیست. در قریهای بهسر میبرد که اسم آن «کرعه» است. آن قریه هم از عالم اجسام است اما از صافی و صفاء و اعتدال یافتهاش، که از افلاک هم لطیفتر است. اما آن قریه روی این زمین ما نیست، نه اینکه روی زمین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 287 *»
نباشد، یعنی در عالم اجسام نباشد، بلکه روی این زمین ظاهری ما نیست. اگر نقطه به نقطه این زمین را بگردند قریه کرعه را پیدا نمیکنند. نه اینکه در زمین نباشد، بلکه آن عالم از فلک اطلس هم که فلک الافلاک است لطیفتر و صافیتر است. باطن این آیه شریفه را دقت کنید که میفرماید: «در آسمان است رزق شما و آنچه وعده داده شدهاید» رزق شما در آسمان است؛ یعنی قائم؟ع؟ در آسمان است. اینکه امام زمان در آسمان است، مراد این نیست که در آسمان ظاهری است، بلکه به این معنى است که نوع و سنخ بدنش آسمانی است. پس معنایش این نیست که در زمین نیست، بلکه به این معنى است که او هرجا هست آسمانی است.
معنای این مطلب این است که بدنش از سنخ آسمان است و اینطور نیست که روی زمین یا در عالم اجسام نباشد، تا اینکه برخی بگویند پس مثالی است. خیر، واقعاً جسم و بدن است اما به این لطافت. گاهی هم که میگوییم امام در عالم مثال و عالم برزخ است مرادمان این است که آن عالم مثل دوران رجعت است که به کثافت دنیا نیست و به صفاء آخرت هم نیست. الآن همان عالم، طبیعت و جسم اهل جزیره خضراء است.
البته منظورشان این جزیره خضراء که امروزه دربارهاش به نام «مثلث برمودا» کتاب نوشتهاند نیست. فریب این حرفها را نخورید. این مثلث برمودا به قول خارجیها محل شیاطین است. بعضی از این ملاهای ساده نوشتهاند که این همان جزیره خضراء است. جزیره خضراء عالم هورقلیا است. امام زمان؟ع؟ به مثلث برمودا نرفتهاند که آنجا زندگی کنند. احتیاج به این چیزها ندارند.
این افراد اصلاً معنای غیبت را نفهمیدهاند. ملاحظه بفرمایید! غیبت را اینطور معنى میکنند که امام؟ع؟ به مثلث برمودا در اقیانوس اطلس و آن کنارها برود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 288 *»
آنجاهایی که خود اروپاییها اسمش را «مثلث شیطان» گذاشتند. اینها کتاب نوشتهاند و اسمش را «جزیره خضراء محل سکونت امام زمان» گذاشتهاند. این چقدر بیفکری است؟! باید از مخالفتها دست بردارند و بیایند با مکتب شیخ مرحوم آشنا بشوند، مطالعه کنند، حظ کنند و غیبت را بفهمند که یعنی چه و لذت ببرند.
آری، آنجا جزیره خضراء، مدینه جابلقا و جابرسا و عالم هورقلیا است. مطلب من این است. انشاءالله به همین مقدار که توضیح دادم، برای شما روشن شد که مشایخ ما و ما نیز منکر زندهبودن امام زمان نیستيم. سخن آن بزرگواران و ما این بوده و عبارات ایشان و مرادشان و مراد ما هم همینها است.
وقتی سیّد مرحوم را در کربلا به خانهای که مجتهدان در آن جمع شده بودند بردند، گفتند بردار بنویس که این جمله شیخ که «الجسد العنصری لایعود»([167]) کفر است. فرمود: من باید معنای جسد و معنای عنصری را توضیح بدهم و بگویم تا معلوم شود که مراد شیخ مرحوم از این عبارت حق است و شما بد فهمیدید و بد استفاده کردید. گفتند خیر، باید همین را بنویسی که این عبارت کفر است.(2)
توجه بفرمایید که آن بزرگوار برای حفاظت عقیده که باقی بماند، چه مشقّتهایی را تحمّل کردند تا مثل آقای مرحوم کرمانی پیدا شوند. برای نگاهداری عقیده فرمودند: اگر همین ظاهر عبارت باشد و آنطور که شماها میفهمید مراد باشد، کفر است.(3) بعد دشمنان گفتند و نوشتند که خود سیّد رشتی هم به کافر بودن استادش شیخ احمد احسائی اقرار کرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 8 صفحه 289 *»
مطلب من الحمدلله در این مسأله تمام شد. امام؟ع؟ هرگاه بخواهند ظاهر شوند میشوند، اگر بخواهند فرزند داشته باشند، زن میگیرند. وقتیکه آن زن میمیرد امام؟ع؟ غائب میشوند. شاید آن بچهها نشناسند که پدرشان چه کسی بود و شاید هم بشناسند. من همه اینها را قبول دارم، دعا برای حضرت میخوانیم. این مطلب توضیح معنای غیبت است و نعوذباللّه معنایش مردن نیست. ما اقرار میکنیم که امام؟ع؟ زنده هستند، پس مخالف ضرورت نگفتهایم، بدعت در دین نگذاردهایم و به مشایخ هم تهمت نزدهایم.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
فهرست مطالب
مجلس اول
خواب، یکی از راههای شناخت مرتبه هورقلیایی است …………………… 2
بیان قرآن درباره خواب ………………………………………………… 3
بیان مفسّران ………………………………………………………….. 3
رابطه نفس انسانی و خواب ……………………………………………. 5
مراد از جان و روح ……………………………………………………… 5
در بیداری، نفس خستگی ندارد، بدن خسته میشود ……………………. 6
فرق خوابیدن با مردن ………………………………………………….. 7
بدن رسولاللّه؟ص؟ خسته نمیشد ………………………………………. 7
علت قطع تعلق نفس از بدن …………………………………………… 8
نظریه ملاصدرا و نقد آن ………………………………………………… 9
نظریه بزرگان ………………………………………………………….. 10
علت خوابیدن ……………………………………………………….. 11
مراد از مجتمعشدن روح در زادگاه خود …………………………………. 12
اعتدال ابدان معصومین ؟عهم؟ …………………………………………. 13
اعتدال روح حیوانی در انسان …………………………………………. 15
دعا در هنگام بیدارشدن از خواب …………………………………….. 16
مجلس دوم
خواب، راهی برای شناخت مرتبه هورقلیا است ………………………… 18
خواب سطحی و خواب عمیق ………………………………………… 19
بررسی لاتأخذه سنة و لانوم در آیةالکرسی ………………………………. 20
حیات خداوند متعال ………………………………………………… 21
خواب انسان و خواب حیوانات ……………………………………….. 22
خواب و بیداری انسان اضطراری است ……………………………….. 24
هنگام خواب، روح از بدن گرفته میشود ………………………………. 24
رابطه بدن و نفس …………………………………………………….. 25
آثار نفس انسانی ……………………………………………………… 25
نفس از بدن، مثال خودش را استخراج میکند …………………………. 26
معنای قبض روح ……………………………………………………. 27
معنای اذن خدا در بیدارشدن یا مردن …………………………………. 28
معنای بیداری ……………………………………………………….. 29
نظریه حکماء درباره واجب الوجود بالغیر ………………………………. 31
حالت یقظه در سیر و سلوک ………………………………………….. 32
مجلس سوم
یادآوری مباحث گذشته …………………………………………….. 35
تعابیر مختلف از روح نفسانی در احادیث ……………………………… 35
وجه اشتراک خواب و مرگ …………………………………………… 38
وجه افتراق خواب و مرگ …………………………………………….. 39
نتیجه اخلاقی و عرفانی بحث ………………………………………… 39
اصحاب کهف نمونه حسّی برای موضوع مورد بحث ……………………. 40
تجربهای آموزنده ……………………………………………………… 41
بازگشت به اصل بحث ………………………………………………. 43
خواب معصومین؟عهم؟ ……………………………………………….. 44
خواب حیوانات ……………………………………………………… 44
روح انسانی، ملکوتی است ……………………………………………. 46
نظر بوعلی سینا درباره روح انسانی …………………………………….. 48
معنای دخول و خروج روح ملکوتی در بدن …………………………….. 49
روح با بدن ممازج نیست، بلکه محیط بر بدن است …………………….. 50
مجلس چهارم
تفاوت دیدگاه حکمت و زیستشناسی درباره خواب ………………….. 55
خواب حقیقی از دیدگاه حکمت …………………………………….. 58
حرکات روح حیوانی طبیعی است نه ارادی ……………………………. 59
فرمایش امیرالمؤمنین ؟ع؟ درباره حرکات طبیعی حیوانات ………………. 60
نوع بحث ما درباره خواب ……………………………………………. 63
توضیح حدیث امام ؟ع؟ درباره رابطه روح و بدن ……………………….. 64
کیفیت انتشار نور …………………………………………………….. 66
توضیح تشبیه روح انسانی به خورشید …………………………………. 67
مجلس پنجم
خواب از دیدگاه حکمت بزرگان+ …………………………………. 71
خواب از دیدگاه سایر حکماء ………………………………………… 73
نقد نظریه حکماء درباره خواب ………………………………………. 75
حیات حیوانی در انسان از نظر حکمت بزرگان+ …………………… 77
منشأ فعالیتهای نبات و حیوان ……………………………………… 79
تشبیه امام ؟ع؟ درباره روح انسانی …………………………………….. 80
نقش خواب در بازسازی بدن ………………………………………….. 81
روایاتی درباره خواب …………………………………………………. 83
مجلس ششم
یادآوری حدیث سَدیر صیرفی ………………………………………… 85
ارتباط مسأله غیبت با مرتبه هورقلیا ……………………………………. 91
غائبشدن، مردن نیست …………………………………………….. 92
معنای اینکه شهداء اَحیاء میباشند …………………………………… 93
حدیث امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره مقام کاملان …………………………… 95
مجلس هفتم
کیفیت غیبت باید دانسته شود ……………………………………….. 100
زندهبودن معصومین؟عهم؟ بعد از رحلتشان از معضلات مسائل است ……… 101
بیان مرحوم مجلسی درباره حلّ این مسأله …………………………….. 102
عقیده مرحوم مجلسی در این مسأله ………………………………….. 104
نقد اعتقاد مرحوم مجلسی در این مسأله ………………………………. 106
مراد مشایخ+ از روح و بدن مثالی …………………………………. 107
بدنهایی که امامان ؟عهم؟ بعد از رحلت برای خود میگرفتند و دیده میشدند ……. 108
مراتب سهگانه بدن یا بدنهای سهگانه ………………………………… 109
مجلس هشتم
یادآوری مطالب مجالس قبل ………………………………………… 113
اشکالی درباره روح و بدن برزخی در برزخ و پاسخ آن ……………………. 115
اشکالی دیگر و پاسخ آن ……………………………………………… 119
منشأ اشکالها یک اشتباه است ……………………………………… 119
نقد بیان مرحوم مجلسی …………………………………………….. 122
یادی از محدّثین بهخصوص مرحوم شیخ حرّ عاملی …………………… 124
بیان حدیث شریفی در منع از اِشراف بر قبر پیغمبر اکرم ؟ص؟ …………… 125
مجلس نهم
ادامه بحث درباره زندهبودن امامان ؟عهم؟ بعد از رحلت …………………. 132
بیان مرحوم میرزا حبیباللّه خويی درباره این مسأله …………………… 134
اشارهای به ارزش کتاب مبارک ارشادالعوام …………………………… 136
مراد مشایخ+ از «بدن مثالی» …………………………………….. 136
نقد بیان مرحوم خويی ……………………………………………… 138
یک مسأله اخلاقی …………………………………………………. 144
ترکیب بدن عنصری اهل رتبه نقصان، ضعیف است …………………. 145
ترکیب بدن عنصری ائمه؟عهم؟ قوی است ……………………………… 146
طرح سؤالی فقهی درباره بدن رسولخدا؟ص؟ پس از فوت ………………. 147
مجلس دهـم
کیفیت ارتباط روح و بدن ……………………………………………. 151
ضعف نفوس ناقصان و موانع بروز آثار آنها …………………………….. 154
قوّت نفوس ائمه؟عهم؟ و عدم مانع برای بروز آثار آنها …………………….. 155
معنای فرمایش امام؟ع؟ که «وقتیکه میمیرند، نمیمیرند» …………….. 158
جسد عنصری و اجزاء اصلی و عرضی ……………………………….. 159
نقل گفتار مرحوم علامه خويی درباره حیات اجزاء اصلی بعد از مرگ …… 163
مجلس یازدهم
اقوال مختلف علماء درباره حیاتِ بعد از موت ائمه؟عهم؟ ………………. 169
نقد قول علامه خويی ………………………………………………… 170
اثبات فضیلت حیات اجساد عنصری ائمه؟عهم؟ با توجه به مسأله برزخ …. 172
ثوابها و عذابهای برزخی، هم برای روح است هم برای بدن …………. 172
معنای استداره طینت در قبر ………………………………………… 175
سخنگفتن رسولاللّه؟ص؟ بعد از فوت و سر مطهر امام حسین؟ع؟، بدون تعلق
روح بوده است ……………………………………………………… 179
مجلس دوازدهم
اعتقاد به زندهبودن ائمه؟عهم؟ بعد از فوت، کفر و غلوّ نیست، بلکه مطلبی علمی
و دقیق است ………………………………………………………. 185
امام؟ع؟ مرگ را به اختیار میپذیرند ………………………………….. 188
ائمه؟عهم؟ با ابدان اصلیشان «وجه اللّه الباقی» هستند …………………… 190
بیان کیفیت ارتزاق ابدان مقدسه معصومین؟عهم؟ ………………………. 191
نظر بزرگان+ درباره مراحل تکاملی حیات عنصری ………………… 193
نظر مکتب درباره حیات بدن عنصری امام؟ع؟ بعد از وفات، جمع بین همه
روایات میباشد …………………………………………………….. 196
مجلس سیزدهم
تتمیم بحث قبل درباره حیات بدن عنصری ائمه؟عهم؟ …………………. 207
چرا ائمه؟عهم؟ دفن میشوند؟ …………………………………………. 213
بازگشت به بحث درباره بدن هورقلیایی ………………………………. 215
مجلس چهاردهم
تجدید عهد با امر امام؟ع؟ …………………………………………… 221
ترجمه حدیث سَدیر صیرفی …………………………………………. 222
اشاره حضرت صادق؟ع؟ به غیبت حضرت عیسی و شباهت آن به غیبت
حضرت مهدی؟عج؟ ……………………………………………….225
توضیح حضرت صادق؟ع؟ درباره طول غیبت ……………………….. 226
تشابه کیفیت غیبت و کیفیت معراج و معاد …………………………. 227
بیان نظر بزرگان+ در مورد جسم …………………………………… 230
مراحل تلطیفی جسم از دیدگاه علوم طبیعی ………………………….. 230
سابقه کلمه هورقلیا در کلمات حکماء پیشین ……………………….. 233
بیان یک مثال برای مراحل تکاملی جسم انسان ………………………. 237
ترغیب و تشویق برای فراگیری ویژگیهای مکتب ……………………… 240
بیان ولادت حضرت موسی؟ع؟ و تطبیق آن با امر ولادت حضرت حجت؟عج؟ ……………………………………………………… 242
مجلس پانزدهم
حل مسائل معاد، معراج، طیّالارض و غیبت امام؟ع؟ به بیان شیخ
مرحوم ………………………………………………………… 249
عالم رو به تکامل است ……………………………………………… 249
«حرکت جوهریه» از دیدگاه مکتب، و نظر بزرگان+ درباره نظریه ملاصدرا ……. 253
تمام عوالم، آثار محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ میباشد ………………………. 256
آثار بدن پیغمبر اکرم ؟ص؟ در حالت جنینی ………………………….. 258
ملاقات صالح بن سعید با امام هادی؟ع؟ در خان الصعالیک ………… 263
نقل نمونهای از غیبت در زندگی حضرت موسی بن جعفر ؟عهما؟ ………… 267
نقل اقوال مختلف درباره کیفیت غیبت امام عصر؟عج؟ ……………… 270
بیان معنای غیبت و نقل فرمایش شیخ مرحوم درباره عالم هورقلیا …….. 273
توضیحات فرمایش شیخ مرحوم پیرامون ظهور حضرت؟عج؟ …… 276
تراکم دنیوی بدن امام ؟ع؟ در حفظ زمین دخالت ندارد؛ بلکه مراد وجود
حجت است ……………………………………………………….. 281
نقل فرمایش سیّد مرحوم درباره زندگانی، ظهور و غیبت امام؟ع؟ ……. 283
([1]) مباحثی از دروس کتاب طریق النجاة در سال 1362 شمسی
([3]) تفسیر الصافی ج 4 ص223و 224
([4]) الرحمن: 26 و 27 (2) بحارالانوار ج 4 ص 5
([5]) قال رسولاللّه؟ص؟: ... انی اری اعمالکم فی منامی کما اراکم فی یقظتی انّ عینی تنام و قلبی لاینام. (بحارالانوار ج 16 ص 173)
([6]) انشاءاللّه در بقیةاللّه جلد 9 بیشتر توضیح داده خواهد شد.
([7]) الاسفار الاربعة ج 8 ص 347
([9]) عبارات داخل کروشه ضبط نشده و از یادداشتهای یکی از برادران در مجلس، نقل شده است.
([10])الکلمات المکنونة ص 76 (حدیث اعرابی) ـــ طریق النجاة ج 1 ص 5
([14]) قال ابوعبداللّه؟ع؟ ستة اشیاء لیس للعباد فیها صنع: المعرفة و الجهل و الرضا و الغضب و النوم و الیقظة. (بحارالانوار ج 5 ص 221)
([20]) مشاعر ملاصدرا المشعر الثالث (2) الفاطر: 15
(3) شرح قصیده (چاپ مشهد) ص 456
([26]) بحارالانوار ج 14 ص 412 و 425
([30]) (قال: فهی [ای النفس] جسمانیة الحدوث روحانیة البقاء) شرح العرشیة ج 2 ص 8 و 10
([33]) (مطلع قصیده عینیّه بوعلی سینا) اعیان الشیعة ج 6 ص 78
([38]) نهج البلاغة: خطبه 155 ـــ بحارالانوار ج 61 ص 43
([41]) مجموعة الرسائل 23 ص 2 و 3
([44]) شرح المنظومة (طبع شریعت، قم) ج2 ص838 و 839
([45]) بحارالانوار ج 76 ص 189 (2) همان، ص218
(3) همان، ج6 ص155 (4) این مباحث در جلد «9» ادامه دارد.
([47]) اصول کافی ج 1 ص 297 و بحارالانوار ج 42 ص 250
([50]) سال 1405 در بقیةاللّه جلد اول.
([51]) در بقیةاللّه جلد اول نقلها جمعآوری شده است.
([52]) به مجالس جندق که در انتهاء همین مجموعه آورده شده مراجعه شود.
([54]) آلعمران: 169 (2) بحارالانوار ج 26 ص 6 ـــ مشارق انوار الیقین ص 161
([57]) بحارالانوار ج 57 ص 354 و 355
([58]) منهاج البراعة ج 6 ص 204
([69]) وسائل الشیعة ج 11 ص 127 ـــ مستدرک الوسائل ج 3 ص 89
([71]) کافی ج 1 ص 452 ـــ وسائل الشیعة ج 14 ص 373
([72]) بحارالانوار ج 101 ص 120
([74]) بحارالانوار ج 100 ص 295 و ج 102 ص 77
([76]) کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد ص 262
([77]) نقل به معنای فرمایش شیخ مرحوم: «فالجسد الاول هو الظاهر المؤلف من العناصر الاربعة…» (شرح العرشیة ج 2 ص 189 و شرح الزیارة ج4 ص26)
([78]) نهج البلاغة: خطبه 87 ـــ منهاج البراعة خطبه 86 ـــ بحارالانوار ج 34 ص 209
([80]) بحارالانوار ج 40 ص 152 و ج 22 ص 514
([81]) بحارالانوار ج 22 ص 517 ـــ الخرائج ج 2 ص 800
([82]) بحارالانوار ج 22 ص 518 ـــ الخرائج ج 2 ص 804 و 805
([83]) منهاج البراعة ج 6 ص 208
([87]) قال رسولاللّه؟ص؟: أیضرب احدکم المرأة ثمّ یظلّ معانقها. (وسائلالشیعة ج 7 ص 119)
([89]) و لاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون. (آلعمران: 169)
([90]) ان النبی؟ص؟ لمیکن له ظلّ و کان یری من خلفه کما کان یری من امامه و انه لیس یری له مدفوع و سئل عن ذلک فقال؟ص؟: ان أبداننا فی الدنیا کأبدان أهل الجنة فی الجنة. (الفطرة السلیمة ج2 ص220)
([91]) کفایة المسائل ج 1 ص 114 و 125 و 126
([93]) بحارالانوار ج 39 ص 22 (2) اسرارالعبادة ص 95
([94]) بحارالانوار ج 22 ص 384 (2) همان ج101 ص272
([96]) منهاج البراعة ج 6 ص 207
([99]) منهاج البراعة ج 6 ص 208
([101]) از اینجا تا آخر مجلس خلاصه مطالب آورده شده است.
([103]) کفایة المسائل ج 1 ص 114
([104]) بحارالانوار ج 44 ص 269
([105]) بحارالانوار ج 27 ص 299
([106]) نحن وجه اللّه الّذی لایهلک. (بحارالانوار ج 24 ص 201)
([107]) لنعم المجیبون نحن. (همان، ج 90 ص 53)
([109]) بحارالانوار ج 93 ص 290
([110]) همان، ج 16 ص 333 و 389 ـــ مستدرک الوسائل ج 7 ص 552
([112]) بحارالانوار ج 100 ص 295 و ج 102 ص 77
([113]) بحارالانوار ج 11 ص 67 و ج 25 ص 375
([114]) بحارالانوار ج 22 ص 550
([115]) وسائلالشیعة ج 14 ص 384
([116]) من لایحضره الفقیه ج 1 ص 191 (2) همان
([117]) احتمال هم میرود که نویسنده کتاب خواسته احترام کند و بیادبی ننماید، گرچه این احتمال بسیار بعید است.
([118]) بحارالانوار ج 34 ص 209
([120]) التتمة فی تواریخ الائمة؟عهم؟ ص 117 ـــ اثبات الهداة ج 5 ص 517
([124]) بحارالانوار ج 24 ص 201
([125]) مجموعة الرسائل فارسی 1 ص 55
([126]) مباحث خواب در بقیةاللّه جلد 9 ادامه دارد.
([127]) بحارالانوار ج 43 ص 179
([128]) مجموعة الرسائل 67 ص 193
([131]) بقیةاللّه جلد 7 مجلس دوازدهم
([132]) ظاهراً مقصود از این تعبیرها خاکی بودن، محل بلاء و گرفتاری و خانه کرمها بودن، بیان همان موقعیت باطن این قبر ظاهری است؛ زیرا ممکن است که ظاهر قبر آجری و یا سنگی و یا سیمانی باشد و یا بدن سالم بماند و آن را کرم نخورد. بلاء و گرفتاری ظاهری هم که در کار نیست، پس شاید این خاک ظاهری و این کرمهای ظاهری که این بدن را میخورند مراد نیست. چون اینها معلوم است و هیچ گفتن هم نمیخواهد که زمین بگوید. ما میبینیم که این قبر خاکی است و این کرمها بدن را میخورند. پس شاید من خانه کرمهایم، مراد همان عذابهای برزخی است.
([134]) این مجلس و مجلس بعد، از مجالسی است که در جندق ایام نوروز و اجتماع مؤمنان در حسینیه برگزار شده است. از جهت تناسب و ارتباط آنها با مباحث این جلد با حذف برخی از قسمتها در این مجلد آورده شد.
([136]) مرتضی مدرسی چهاردهی در کتاب شیخیگری بابیگری مینویسد: «غیر شیخیه میگویند امام زمان با همین بدن جسمانی زنده و موجود ولی از انظار غائب است و ایراد بر شیخیه میگیرند که این عده با این ترتیب منکر وجود مبارک امام زمان در این دنیا هستند.» (چاپ فروغی سال 1345 ص74)
([137]) شرح الزیارة ج 2 ذیل فقره: «و الحق معکم و فیکم…»
([138]) (مجموعه دوم مصنفات شیخ الاشراق) حکمة الاشراق، مصحح هانری کربن ص 254
([139]) المبدأ و المعاد ص 465، 522 و 6.6
([140]) اسرار الحکم (چاپ تهران ـــ 1286 قمری) ص 272
([142]) بحارالانوار ج 12 ص 206 و ج 27 ص 41 و …
([143]) ارشادالعوام ج 2 ص 384 و 390
([144]) وسائل الشیعة ج 5 ص 201
([145]) مستدرک الوسائل ج 14 ص 151
([149]) بحارالانوار ج 98 ص 392
([150]) بحارالانوار ج 15 ص 34، 65، 78، 104، 273
([152]) بحارالانوار ج 26 ص 347
([153]) بحارالانوار ج 43 ص 248
([154]) بحارالانوار ج 50 ص 132
([155]) قال؟ع؟: ان اللّه عزّوجلّ غضب علی الشیعة فخیّرنی فی نفسی او هُم فوَقَیْتُهم واللّه بنفسی. (مدینةالمعاجز ج 6 ص 379)
([156]) مدینةالمعاجز ج 6 معجزه 128 ص 447
([157]) الزام النواصب فی اثبات الحجة الغائب ج 2 ص 146
([158]) کاوشی در کیفیت غیبت امام عصر؟عج؟ ص 7
([160]) جوامع الکلم (چاپ بصره) ج 8 ص 421
([162]) بحارالانوار ج 52 ص 330 و 337
([163]) قال الصادق؟ع؟: لولا ما فی الارض منا لساخت الارض بأهلها. (الاحتجاج ج 2 ص 317)
([166]) جواهرالحکم (چاپ بصره) ج13 ص326
(2) همان، ص107و 108
(3) همان، ص108