03-1 بقیة الله جلد سوم – چاپ – قسمت اول

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد سوم – قسمت اول

 

سید احمد پورموسویان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 1 *»

 

مجلس  1

 

 

 

 

 

 

 

r خلاصه‏ای از مباحث گذشته

r بدن‌های معصومان: بعد از رحلت آنها

r معنای «موت»

r آیه «و لاتحسبن الذین قتلوا …»

r شهید

r فرازی از دعای عرفه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 2 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

توضیحی عرض شد در مورد اینکه می‏گوییم امامان گذشته ما: از این مرتبه ظاهری دنیوی خود رفع ید فرموده‏اند و در عالم مثال و برزخ واقع و داخل شده‏اند. عرض کردم مراد این نیست که بدن ظاهری امام7 به‌مانند مردن دیگران مرده ‌باشد. چون درباره دیگران «مردن» که می‏گوییم باید توجه داشته باشیم که مقصود از مردن یعنی روح از بدن مفارقت کند و در برزخ واقع شود. و عرض کردم که در اصطلاح شریعت، به همه مراتب غیبی انسان از مثال به بالا «روح» گفته می‏شود. پس روح ــ یعنی مراتب از مثال به بالاــ از بدن مفارقت می‏کند و در برزخ واقع می‏شود و به‌مقداری که این بدن  حتی همین بدن عنصری و همچنین آن مرتبه‏ای که عنصری است ولی بالنسبه غیب است ــ به‌مقداری که تحت تأثیر مراتب بالا قرار گرفته باشد کمالاتش فعلیت پیدا می‏کند و برای این بدن دنیوی شعور و ادراک فراهم می‏شود و به‌مقدار تعیّن نفس و قدرت آن از این مرتبه دنیوی شعور وادراک استخراج می‏شود. و اما در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 3 *»

مورد ائمه هدی: و انبیاء و کاملان شیعه امر طوری است که هم این بدن عنصری و هم آن مرتبه دنیویشان، شعور و ادراکش بسیار قوی است به‌طوری‌که حتی بعد از مردن و مفارقت روح هم این دو مرتبه‏شان شعور و ادراک دارد.

درباره بدن رسول‌خدا9، خود آن بزرگوار فرمود یا علی موقعی که مرا غسل می‏دهی، خود بدن من به هر سمتی که بخواهی بشویی حرکت خواهد کرد.([1]) از این‌جهت وقتی حضرت امیر7 غسل می‏دادند، خود بدن بدون محرّکی حرکت می‏کرد. این از شعور و ادراکی که مال خود همین بدن است که به واسطه تکمیل نفسی که از رسول‌خدا9 است استخراج شده حکایت می‏کند؛ آن نفس کلیه حضرت به این بدن تعلق گرفته و از این شعور و ادراکش را استخراج کرده. و همین‌طور درباره سایر معصومین کلّی:.

عبارتی است که فرموده‏اند: ان میتنا اذا مات لم یمت و مقتولنا لم یقتل([2]) یعنی همانا مرده ما هنگامی‌که مرد نمرده است و کشته ما کشته نشده است. البته مرادشان این نیست که موت و قتل واقع نشده باشد، چون در حدیثی فرمود که هرکس بگوید سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه کشته نشده است دروغ گفته و ما از او بیزاریم([3]) پس کشته شده ایشان کشته شده است و میّت ایشان هم میّت است، هیچ توجیه هم ندارد. و معنای مردن یعنی همه مراتب بالا از این بدن دنیوی خارج شود و در بدن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 4 *»

برزخی و مثالی واقع شود و روح، این بدن را بگذارد و برود. و سیزده معصوم ما صلوات‌الله‌علیهم و انبیاء: و کاملان گذشته+ غیر از چند نفر نبی زنده (ادریس، الیاس ، خضر و عیسی علی نبیّنا و آله و علیهم السلام) بقیه واقعاً از دنیا رفته‏اند و مرده‏اند. پس این فرمایش که ان میتنا اذا مات لم یمت معنایش این است که پس از مردن ما گمان مکنید که حالا این بدن ما برایش ادراک نیست، شعور ندارد. نه، بدون هیچ تفاوت مثل زمان حیات، برایش شعور و ادراک هست، نهایت اینکه از این مراتب ظاهریشان رفع ید فرموده‏اند. و ما گفتیم معنی «رفع ید کردن» از این مراتب یعنی دیگر به این شعور التفات ندارند و ترتیب اثر نمی‏دهند مگر به وسیله  مقام دنیوی حضرت صاحب‏الامر حجة بن الحسن صلوات‌الله‌علیه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف.

پس حیات، شعور و ادراک برای مرتبه دنیوی هست باوجود اینکه آن مراتب باطنی و بالایی مفارقت کرده است. یعنی روح از این مرتبه دنیایی جدا شده است. و البته شعور و حیات این مرتبه دنیایی متفاوت است، در مؤمنان کامل به اندازه کمالشان و در مؤمنان ناقص هم شعور و ادراکی هست، به اندازه قدرت نفسانی‏شان شعور دارند همان‌طورکه برای کفار هست. و درباره معنی آن حدیث که فرموده‏اند قبر حفره‏ای از حفره‏های نیران است یا روضه و باغی از باغ‌های بهشت است([4]) عرض کردم که برای همین بدن است. یا اینکه فرموده‏اند اگر روی قبر کسی قدم گذارند ادراک می‏کند، اگر مؤمن است برای او رحمت می‏شود و اگر کافر است عذاب می‏شود؛ مراد مرتبه غیبی دنیویشان است که حیات و شعور و ادراک دارد با اینکه آن مراتب عالیه در این بدن نیست، یعنی از مرتبه مثال به بالا همه آن مراتب در برزخ بسر می‌برد؛ مؤمنانشان در بهشت برزخ و کفّارشان در جهنم برزخ و در این مرتبه دنیوی قبر مؤمن روضه بهشت است و برای غیر ایشان حفره جهنم است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 5 *»

ازاین‌جهت می‏توانیم آیه شریفه و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون([5]) را هم برای ائمه: معنی کنیم که در مقام اول البته مصداق حقیقی این آیه ایشانند که واقعاً کشته شدند، ولی در عین حال احیاء عند ربهم یرزقون یعنی علاوه بر آن مقامات از مثال به بالا که در برزخ است این مرتبه دنیویشان هم حیات دارد. و در مرحله بعد هم این آیه شریفه را برای مراتب بعدی معنی کنیم. از این رو در نزد قبور امامان و انبیاء و بزرگان دین می‏ایستیم و سلام عرض می‏کنیم. و همین‌طور در برابر قبور همین مؤمنان ظاهری می‏گوییم السلام علی اهل لا اله الا الله، به همین اجساد پوسیده مؤمنان سلام می‏کنیم. اینها هم چون با ایمان از دنیا رفته‏اند قبرشان روضه‏ای از روضه‏های بهشت است.

حدیثی در کافی است که از نظر اصطلاح جدید و طبق روش تصحیح احادیثی هم که دارند، «صحیح» است و هیچ احتمال ضعف در آن حدیث نیست؛ چون کتاب کافی از معتبرترین کتاب‌های شیعه است، از این جهت من سعی می‏کنم در نوع این مباحث از این کتاب استفاده شود. و آن حدیث این است که ابی‏بصیر نقل می‏کند به امام7 عرض کردم که: «جعلت فداک أ رأیت الرّادّ علیّ هذا الامر فهو کالرّاد علیکم؟» فقال یا ابا محمد ان المیت منکم علی هذا الامر شهید. فرمود ای ابامحمّد کسی‌که بر اقرار به ولایت آل‏محمّد: بمیرد شهید مرده است. قال، قلت: «و ان مات علی فراشه؟»  قال: ای والله وان مات علی فراشه حیّ عند ربه یرزق([6]) می‏گوید عرض کردم اگرچه در بسترش بمیرد؟‍ فرمود آری به خدا سوگند اگرچه بر بسترش بمیرد زنده است، نزد پرورنده‏اش روزی می‏خورد. پس وقتی کسی با ایمان به ولایت بمیرد شهید می‏باشد، و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً شامل حالش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 6 *»

می‏شود و مراتب بالایش که معلوم است زنده است. مراد این است که فکر نکنید این بدنش و همین مراتب ظاهری‏اش مرده است و شعور و حیات ندارد، نه، این نفسی است مؤمن به ولایت که نفس او از این بدن شعور استخراج کرده است، ازاین‌رو بدن مؤمن ناقص هم احترام دارد و آن مرتبه غیبی‏اش شعور و ادراک دارد ، درد احساس می‏کند، درد مفارقت و جدا شدن روح را احساس می‏کند.

البته عرض کردم فقط آنهایی که نفسشان قوت و تعیّن پیدا نکرده و بالاخره در ایمان یا کفر تعیّن پیدا نکرده‏اند، چون نفسشان ضعیف است نتوانسته است از این بدن شعور و ادراک را استخراج کند که اینها را «مستضعف» می‏گویند؛ یا کسانی‌که در تمام عمر مجنون باشند، اینها نمی‏توانند از این بدن شعور و ادراک استخراج کنند. این است که می‏فرمایند «کالمدرة»([7]) مثل پاره کلوخ در قبر افتاده‏اند تا وقتی که نفسشان تعیّن پیدا کند و اعراض ایشان برطرف شود؛ حالا یا در اینجا یا در برزخ یا در آخرت. و قبر اینها نه روضه و باغی از باغ‌های بهشت است و نه حفره و گودالی از حفره‏های جهنم است.

پس الحمدللّه از این نوع احادیث استفاده می‏شود که آیه شریفه و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون فقط درباره امامان معصوم: نیست، بلکه شامل انبیاء و کاملان و مؤمنان ناقص هم می‏شود و برای مرتبه دنیوی ایشان هم شعور و ادراک هست و همین مطلب با توجه به آیه شریفه و الذین امنوا بالله و رسله اولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم([8]ثابت می‏شود. ازنظر ظاهر هم هرکس به خدا و رسولش ایمان داشته باشد، هم صدیق و هم شهید است چنان‌که در آیه دیگری می‏فرماید: و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 7 *»

الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقاً.([9]) یعنی کسی‌که از خدا و رسول اطاعت کند با پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحان خواهد بود. و دلیل دیگر بر اینکه بر ناقصان هم «صدّیق» اطلاق می‏شود فرمایشی است که می‏فرماید: مرد به کمال ایمان نمی‏رسد تا اینکه هزار صدّیق گواهی دهند که او زندیق است.([10]) مراد از این صدّیق در این فرمایش همین مؤمنان ناقص هستند. این تکذیبی که از هفتاد صدّیق سرمی‏زند در شأن کیست؟ آیا مراد رسول‌خدا هستند؟ صدیق و تصدیق کننده کیست؟ همین مؤمنی که حق را تصدیق کرده و در درجه نقصان واقع است ولی چون فهم قوی ندارد که مراد مؤمنین واقعی را بفهمد تکذیب می‏کند. پس همین مؤمنین صدیقند و شهیدند، وقتی که شهید بودند آیه ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء هم مربوط به درجات غیبی ایشان است و هم مربوط به مقام دنیوی آنها.

حدیثی است که راوی می‏گوید با حضرت امیر7 به وادی‏السلام رفتیم. دیدم حضرت امیر7 با کسی صحبت می‏کنند، من خسته شدم و نشستم، باز ایستادم و باز نشستم. بعد عرض کردم آقا چرا نمی‏نشینید؟ فرمودند جایی نمی‏بینم که بنشینم.([11]) همه اینها مربوط به مرتبه غیبی این دنیا است که حضرت در آنجا مرتبه غیبی مؤمنین و مؤمنات را می‏دیدند. و مسلّم است همه کامل نبوده‏اند و مراد ناقصینی بوده‏اند که آنجا دفن شده‏اند. و همچنین معلوم است که در برزخ نبوده است. یا در روایت دارد که مؤمنان ناقص بعد از مردن به زیارت یکدیگر می‏روند.([12])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 8 *»

مسلّماً در بهشت‌های برزخی این امور هست و چون حیات و شعور که داشته باشند با هم ملاقات می‏کنند، وقتی که آن مرتبه غیبی قوی باشد همدیگر را زیارت می‏کنند؛ در این مرتبه غیبی دنیویشان هم به اندازه شعورشان این کار را می‏کنند و لزومی ندارد که حرکت کنند، وقتی آن مرتبه‏شان قوی است می‏توانند بدون حرکت به زیارت یکدیگر بروند.

و در این آیه شریفه می‏فرماید: جنات عدن التی وعد الرحمن عباده ‏بالغیب انه کان وعده مأتیاً.([13]) این به عالم برزخ مربوط می‏شود چون بهشت‌های برزخ است که صبح و شام دارد و تغدّی و تعشّی دارند. و در آیه بعد به این امر تصریح می‏فرماید: و لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیاً.([14])

حدیثی داریم که می‏فرماید: کل مؤمن شهید و ان مات علی فراشه([15]) هر مؤمنی اگرچه ناقص باشد، اگرچه بدون کشته شدن و به مرگ طبیعی بمیرد، باز شهید است. و در این مورد روایات خیلی زیادی داریم که مؤمن شهید است و عرض کردم تفاوت فقط در قوت نفس است. نفس مؤمن ناقص به اندازه خود از بدن کمال و شعور استخراج می‏کند و نفس کاملان به اندازه کمالشان؛ چنان‌که عرض کردم بدن سلمان در محضر علی صلوات‌الله‌علیه به حرکت درمی‏آید([16]) و همین‌طور در باره اجساد مطهره شهدای کربلا دارد که حضرت آنها را صدا زدند و آن بدن‌های پاره‌پاره به حرکت درآمد که جواب امام را بدهد.([17]) این به برکت همان کمالی بود که برای آنها فراهم شده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 9 *»

بود و به برکت قوت نفس آنها حتی این بدن‌های عنصریشان به حرکت درآمد.

کسی نگوید «اعجاز» بود، اعجاز جایی است که سببش معلوم نباشد ولی اینجا سببش معلوم است. سببش این است که این بدن شعور و ادراک دارد، نفس مؤمن به او تعلق گرفته بوده است و پاره‌پاره شدن، از شعور و ادراک و حیات آن منع نمی‏کند. یعنی ارواح مطهره آن بزرگواران به برزخ رفت ولی بدن‌هایشان حیات داشت؛ و همین‌طور بدن مطهر خود حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه، که سر مطهر حضرت در هر جایی به مناسبت مقام طوری صحبت می‏کرد، با راهب به شکلی و در مجلس یزید به‌طوری دیگر و هر جایی مناسب آنجا صحبت می‏فرمود.

در دعای عرفه عبارتی است که مطلب ما را روشن می‏کند و بهترین دلیل بر این امر است. این دعای عرفه از دعاهای عجیبی است که ان‏شاءالله در کنار قبر مطهرش در کربلا آن را بخوانیم و اگر نشد در سرزمین عرفات یا در کنار قبر مطهر حضرت رضا صلوات‌الله‌علیه. در این دعا حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه به حمد خدا ابتداء می‏فرمایند و به درگاه خدا عرض می‏کنند: الحمد لله الذی لیس لقضائه دافع و لا لعطائه مانع و لا کصنعه صنع صانع و هو الجواد الواسع فطر اجناس البدایع و اتقن بحکمته الصنایع لاتخفی علیه الطلایع و لا تضیع عنده الودایع … تا اینکه عرض می‏کند: اللهم انی ارغب و اشهد بالربوبیة لک مقراً بانک ربی و ان الیک مردّی.

بعد شروع می‏فرماید به ذکر نعمت‌های خدا که تو با من چه کردی و چه کردی و چه عنایت‌هایی به من نمودی و از ابتدای دوران خلقت می‏فرماید که: ابتدأتنی بنعمتک قبل ان اکون شیئاً مذکوراً خلقتنی من التراب ثم اسکنتنی الاصلاب آمناً لریب المنون و اختلاف الدهور و السنین فلم ازل ظاعناً من صلب الی رحم فی تقادم من الایام الماضیة و القرون الخالیة

تا اینکه دوران کودکی را می‏فرماید: ثم اخرجتنی للذی سبق لی من الهدی الی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 10 *»

الدنیا تاماً سویاً و حفظتنی فی المهد طفلاً صبیاً و رزقتنی من الغذاء لبناً مریاً و عطّفت علیّ قلوب الحواضن و کفّلتنی الامهات الرواحم و کلأتنی من طوارق الجانّ و سلمتنی من الزیادة و النقصان فتعالیت یا رحیم یا رحمن.

بعد دوران سخن‌گویی در طفولیت را می‏فرماید: حتی اذا استهللت ناطقاً بالکلام اتممت علیّ سوابغ الانعام و ربّیتنی زائداً فی کل عام. تا اینکه عرض می‏کند هر سال نعمت‌های تو شامل حال من شد تا اینکه دوران بلوغ من فرا رسید که حجت به من القاء کردی و معرفت خود را به من الهام کردی. عرض می‏کند: حتی اذا اکتملت فطرتی و اعتدلت مرّتی اوجبت علیّ حجتک بان الهمتنی معرفتک و روّعتنی بعجائب حکمتک و ایقظتنی لما ذرأت فی سمائک و ارضک من بدایع خلقک و نبّهتنی لشکرک و ذکرک و اوجبت علیّ طاعتک و عبادتک و فهّمتنی ما جاءت به رسلک و یسّرت لی تقبل مرضاتک و مننت علیّ فی جمیع ذلک بعونک و لطفک

تا اینکه عرض می‏کند: حتی اذا اتممت علیّ جمیع النعم و صرفت عنی کل النقم لم‌یمنعک جهلی و جرأتی علیک ان دللتنی الی ما یقربنی الیک و وفقتنی لما یزلفنی لدیک فان دعوتک اجبتنی و ان سألتک اعطیتنی و ان اطعتک شکرتنی و ان شکرتک زدتنی کل ذلک اکمال لانعمک علیّ و احسانک الیّ

بعد عرض می‏کند:  فایّ نعمک یا الهی احصی عدداً و ذکراً ام ایّ عطایاک اقوم بها شکراً و هی یا رب اکثر من ان یحصیها العادّون او یبلغ علماً بها الحافظون ثم ما صرفت و درأت عنی اللهم من الضر و الضراء اکثر مما ظهر لی من العافیة و السراء

دقت‌های عجیبی است، نکات عجیبی است، آن مقدار از بلاها که از من دفع کرده‏ای خیلی بیشتر از نعمت‌هایی است که به من احسان نموده‏ای.

آنچه که مورد استدلال ما است این است که امام7 بعد از این حمدها عرض می‏کند:  و انا اشهد یا الهی حالا این شهادت را به جمیع مراتب ظاهری و باطنی خود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 11 *»

می‏فرماید. همان‌طور که زبان شهادت می‏دهد، همه مراتب باطنی و ظاهری من به این امر شهادت می‏دهد. مسلّم است در برابر خدا در مقام مبالغه و اغراق نعوذبالله یا مجازگویی نیستند.

عرض می‏کند: و انا اشهد یا الهی بحقیقة ایمانی و عقد عزمات یقینی و خالص صریح توحیدی و باطن مکنون ضمیری و علایق مجاری نور بصری و اساریر صفحة جبینی و خرق مسارب نفسی و خذاریف مارن عرنینی و مسارب سماخ سمعی و ما ضمّت و اطبقت علیه شفتای و حرکات لفظ لسانی و مغرز حنک فمی و فکّی و منابت اضراسی و مساغ مطعمی و مشربی و حمالة امّ رأسی و بلوع فارغ حبائل عنقی و ما اشتمل علیه تامور صدری و حمائل حبل وتینی و نیاط حجاب قلبی و افلاذ حواشی کبدی و ما حوته شراسیف اضلاعی و حقاق مفاصلی و قبض عواملی و اطراف اناملی و لحمی و دمی و شعری و بشری و عصبی و قصبی و عظامی و مخّی و عروقی و جمیع جوارحی و ما انتسج علی ذلک ایام رضاعی و ما اقلّت الارض منی و نومی و یقظتی و سکونی و حرکات رکوعی و سجودی ان لو حاولت و اجتهدت مدی الاعصار و الاحقاب لو عمّرتها ان اؤدی شکر واحدة من انعمک ما استطعت ذلک الا بمنّک الموجب علیّ به شکرک ابداً جدیداً و ثناءً طارفاً عتیداً... تا آخر دعای شریف.([18])

آنچه که مورد استشهاد و استدلال من است این است که معصوم کلی مثل حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه در سرزمین عرفات در روز عرفه عرض می‏کند به جمیع این مراتب شهادت می‏دهم. آیا اگر این مراتب بخواهند شهادت بدهند، حیات نمی‏خواهند؟ ادراک نمی‏خواهند؟ آیا شعور نمی‏خواهند؟ آیا این اطراف انامل و سرانگشتان نباید حیات و شعور و ادراک داشته باشد که شهادت بدهد؟ پس همین فرمایش حضرت برای ما بس است و ما مطمئنیم که ایشان معصومند و اغراق و مجاز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 12 *»

نمی‏فرماید. می‏فرماید به جمیع این اعضاء و جوارح شهادت می‏دهم، با تمامی اینها شهادت می‏دهم. و شهادت دادن فرع بر حیات و شعور و ادراک است. پس معصومان: یک‌چنین مراتب و ابدانی را دارا هستند. بنابراین مراد از اینکه می‏گوییم از مراتب ظاهریشان رفع ید کرده‏اند این نیست که بدنشان حیات نداشته باشد و این بدن ظاهری را بدون شعور انداخته باشند، نعوذبالله.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 13 *»

 

مجلس  2

 

(شب سه‌شنبه 13 شوال المکرم 1405 هـ ق )

 

 

 

 

 

 

 

 

r رحلت معصومان پیشین:

r مرتبه غیبی امام7

r امام هادی7 در کاروانسرای مساکین

r تعلق مرتبه غیبی امام7 به بدن عنصری

r جزیره خضراء

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 14 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

ائمه هدی: در این مرتبه و مقام ظاهر خود در میان خلق ظاهر شدند و در موقع شهادت و رحلت از این دنیا، ابدان دنیوی خود را رها کردند و در ابدان مثالیه قرار گرفتند. و این امر مخصوص ایشان نیست، هرکسی که از این دنیا می‏رودــ خواه به مردن باشد خواه به شهادت و کشته شدن، و به هرطوری‌که از این دنیا می‏رود ــ این بدن ظاهری و بدن دنیوی را رها می‏کند و مراتب بالایی او که از مثال شروع می‏شود، تمام آن مراتب در بدن مثالی قرار می‏گیرد و در برزخ و عالم برزخ واقع می‏شود. اگر که مؤمن از دنیا رفته است در بهشت‌های برزخ است و اگر کافر از دنیا رفته است در جهنم‌های برزخ هستند. رحلت ائمه: هم از دنیا به همین‏طور است. و البته می‏دانیم که ائمه ما: فقط با کشته شدن و شهادت از دنیا می‏روند. حالا این کشته شدن یا با شمشیر است و یا در اثر مسموم شدن با سم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 15 *»

است.([19]) بالاخره سیزده معصوم: از دنیا رفتند. خدا کشندگان ایشان را لعنت کند و خدا ظالمان در حق ایشان را از گذشتگان و کسانی که الآن هستند و آیندگان که به نوعی درباره این بزرگواران ظلم می‏کنند لعنت کند؛ خداوند ایشان را به اشدّ لعنت‌های خود لعنت کند.

الآن سیزده معصوم: در عالم برزخ هستند و این بزرگواران مراتب دنیوی خود را که این بدن عنصری باشد و آن مرتبه غیبی دنیوی باشد رها کرده‏اند و از آنها رفع ید فرموده‏اند. آن مراتب بالای ایشان از این مرتبه‏ها رفع ید کرده است و البته ایشان آن مرتبه غیبی دنیویشان در قبرشان وجود دارد و قبر مطهر ایشان هم روضه‏ای از روضه‏های بهشت خود ایشان است. این است که می‏فرمایند نزد قبور ما بیایید و بر ما در نزد قبور ما سلام کنید.([20]) و اینکه نزد قبور ائمه: عرض می‏کنیم: اللهم انی اعتقد حرمة صاحب هذا المشهد الشریف فی غیبته کما اعتقدها فی حضرته و اعلم ان رسولک و خلفاءک علیهم‌السلام احیاء عندک یرزقون یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردّون سلامی.([21]) این شهادت که در نزد قبور مطهره داده می‏شود یعنی این بدن‌های مطهّر ایشان و آن مراتب غیبی دنیوی ایشان با وجود اینکه مراتب بالاترشان ــ یعنی از مثال به بالاــ از این مرتبه‏ها رفع ید کرده است ولی همین مرتبه یسمع کلامی، همین مرتبه یردّ سلامی. همین مرتبه مقام مرا می‏بیند و کلام مرا می‏شنود و جواب سلام مرا می‏دهد، همین مرتبه غیبی دنیویشان که مورد بحث ماست.

البته هر موقع بخواهند آن مثال و مراتب بالا را به همین مراتب دنیوی برگردانند، برمی‏گردانند و حتی برای خود لباس عنصری و بدن عنصری هم می‏گیرند. همان‌طور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 16 *»

که حضرت امیر7 جلو جنازه خود آمدند([22])، و سایر ائمه: و همین‌طور انبیاء هم این اختیار را داشته‏اند. از جمله عرض کردم چندین حدیث رسیده است در مورد اینکه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه رسول‌خدا9 را بعد از وفاتشان به ابی‏بکر نشان دادند.([23]) حدیثی در بصائرالدرجات است از حضرت صادق7 نقل شده است که فرمودند: ان علیاً7 لقی ابابکر حضرت امیر ابوبکر را ملاقات فرمودند. فقال یا ابابکر اماتعلم ان رسول‌الله9 امرک ان تسلّم علیّ بامرة المؤمنین یادت هست، در خاطرت هست، می‏دانی که رسول‌خدا تو را  امر فرمودند که بر من به «امیرالمؤمنین بودن» من سلام کنی؟ و امرک باتباعی آیا به تو دستور نفرمودند که مرا متابعت بکنی؟ فاقبل یتوهم علیه ابوبکر شروع کرد به اعتراض و توجیه کردن و چیزهایی گفتن. فقال له اجعل بینی و بینک حکماً حضرت فرمودند حالا که به حرف‌های من قانع نمی‏شوی، بین خودت و من حکم قرار بده که کسی حکم بشود بیاید ببیند حق با چه کسی است. قال قد رضیت فاجعل من شئت قال اجعل بینی و بینک رسول‌الله9، قال فاغتنمها الاخر و قال قد رضیت، قبول کرد. فرمودند راضی می‏شوی که حکم رسول‌خدا باشند و ایشان بین من و تو حکومت کنند؟ چون دید که حالا دسترسی به رسول‌خدا نیست غنیمت شمرد و فوراً گفت قبول است. قال فاخذ بیده فذهب الی مسجد قبا.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 17 *»

حضرت امیر7 دست او را گرفتند و به مسجد قبا بردند. قال فاذاً برسول‌الله9 قاعد فی موضع المحراب فقال له هذا رسول‌الله9 یا ابابکر. رسول‌خدا در محراب نشسته بودند، حضرت امیر فرمودند ای ابابکر این رسول‌خدا است. فقال رسول‌الله9 یا ابابکر الم آمرک بالتسلیم لعلیّ و اتباعه حضرت رسول9 به او فرمودند ای ابابکر آیا من امر نکرده بودم که تو تسلیم امر علی صلوات‌الله‌علیه بشوی و اظهار کنی تسلیم بودن خودت را و از او متابعت کنی؟ قال «بلی یا رسول‌الله9» عرض کرد بله. قال فارفع الامر الیه فرمودند که حالا برو کنار و از این مقام فاصله بگیر، امر را به علی صلوات‌الله‌علیه واگذار کن. او را متابعت کن تا از عذاب آخرت سالم بمانی. البته آنجا عرض کرد چشم. قال نعم، چشم این کار را می‏کنم بعد هم حرکت کرد و آمد تا آخر حدیث که دیگر ذکرش لزومی ندارد.([24]) پس وقتی که بخواهند برای اظهار معجزه آن مراتب از مثال به بالا داخل این مرتبه دنیوی می‏شود و این مقام ظاهری دنیوی ایشان مثل زمان حیاتشان مشغول کار می‏شود و آثار از آن ظاهر می‏گردد. ولی وقتی هم که امر اعجاز نباشد، آن‌وقت مراتب بالا در بدن مثالی در برزخ واقع است و در اینجا فقط امام حی با این بدن ظاهری و آن مرتبه غیبی اداره و تدبیر ملک می‏فرمایند و برای جمیع خلق وساطت کلیه دارند؛ مطلب روشن است.

گاه‌گاهی خود ائمه: برای نشان دادن آن مرتبه غیبی دنیوی، بعضی از اصحاب را قوی می‏فرمودند و آن مرتبه را نشان می‏دادند. از جمله حدیثی در مورد حضرت هادی7 است. در سال دویست و چهل و سه هجری، متوکّل ملعون نظر به سعایتی که عبدالله بن محمّد والی مدینه درباره حضرت هادی7 انجام داد و البته جهات سیاسی دیگر هم درکار بود، نامه‏ای خدمت حضرت‏ هادی7 نوشت و حضرت را به‌طورهایی و بیاناتی دعوت کرد به اینکه به «سرّ من رأیٰ» تشریف ببرند ــ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 18 *»

که الآن سامرا می‏گویند ــ و محل لشکر بود و مقام و مرکز حکومتی بود. در آن نامه چیزهایی نوشته است از جمله ما می‏خواهیم که شما در آسایش باشید و متعرّض حالتان نشوند و… و دیگر در آن نامه نوشته بود که یحیی بن هرثمه را مأمور کرده‏ام که در خدمت شما باشد و هرطور که شما خواستید حرکت کنید و هرجا خواستید فرود بیایید؛ کاملاً در فرمان شماست و در اختیار شماست. ظاهراً نامه خیلی دلسوزانه است و برای احترام و تجلیل و این‌گونه امور است ولی در واقع معلوم بود که چه می‏خواهد. وقتی که نامه خدمت حضرت هادی7 رسید «تجهز للرحیل» حضرت برای حرکت کردن به طرف سرّ من رأی آماده شدند. «و خرج معه یحیی بن هرثمة» یحیی هم همراه ایشان حرکت کرد. او از رجال حکومتی است و به عنوان نظارت با ایشان حرکت کرد. «حتی وصل سر من رأی» حضرت به سرّ من رأی رسیدند. «فلما وصل الیها تقدم المتوکل بان یحجب عنه فی یومه» وقتی که به سرّ من رأی رسیدند متوکل دستور داد که در آن روز به حضرت اجازه ورود به دستگاه و دربار ندهند. حضرت را جایی ببرند و نگه دارند تا فردا مثلاً ملاقات انجام شود. قصدش همین بود که صدمه وارد کند، اذیت کند و توهین نماید. «فنزل فی خان یقال له خان الصعالیک» حضرت را در جایی، در یک کاروانسرایی ــ به اصطلاح ــ جا دادند که محل بیچارگان و مساکین بود و کسانی که وارد سامرّا می‏شدند و آنجا کار داشتند ولی کسی را نداشتند، محلّی نداشتند، مساکین در آنجا وارد می‏شدند؛ حضرت را آنجا جا دادند. «و اقام به یومه» حضرت تمام آن روز در یک چنین محلی بودند «ثم تقدم المتوکل بافراد دار له فانتقل الیها» بعد حضرت را جای دیگر بردند و متوکل دستور داد که یک منزل اختصاصی برای حضرت ترتیب دادند و حضرت را به آن منزل بردند. آن روزی که حضرت در آن کاروانسرا به سر می‏بردند، صالح بن سعید که از شیعیان و از اصحاب حضرت بود خبردار شد و حضور حضرت در همان کاروانسرا شرفیاب شد. او

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 19 *»

می‏گوید: «دخلت علی ابی‌الحسن7 یوم وروده» آن روزی که وارد سرّ من رأی شدند من خدمت حضرت رفتم. «فقلت له» خیلی ناراحت شدم ، عرض کردم که «جعلت فداک فی کل الامور ارادوا اطفاء نورک و التقصیر بک حتی انزلوک هذا المکان الاشنع خان الصعالیک» عرض کردم فدای شما بشوم، اینها می‏خواهند در همه کارها نور شما را خاموش کنند. در همه کارها سعی می‏کنند که توهین کنند، نسبت به شما جسارت کنند و در احترام شما کوتاهی و تقصیر کنند؛ حتی کارشان به جایی رسیده است که شما را در این محل جای داده‏اند.

وضع این خان‏الصعالیک را چگونه عرض کنم؟ نمی‏دانم به پایین خیابان، کوچه سیاب گذارتان افتاده است؟ می‏گویند آنجا یک کاروانسراهایی هست، محل نشیمن همین غربتی‏ها و کولی‏ها و این‌طور اشخاص است. الآن بعد از هزار و چهارصد سال است با این اوضاع آب و بهداشت و تمدّن که می‏بینید، این کاروانسراها را نمی‏شود نگاه کرد، نمی‏شود نزدیک شد. حال آن خان الصعالیک را در آن زمان در سامرّا در نظر بگیرید. یک‌چنین جایی کثیف، آلوده، محل نشیمن اشخاص آن‌طوری. خیلی ناروا، برای امام معصوم صلوات‌الله‌علیه خیلی ناروا و ناشایست است. خدا می‏داند بر شیعیان چه می‏گذشته است، این شخص خیلی ناراحت بوده است، خیلی زیاد. البته امام7 این امور را برای خیر شیعه متحمل می‏شدند؛ در تمام حالات برای خیر شیعه است. امامان رئوف بوده‏اند، هر امری را متقبل می‏شدند برای خاطر شیعه بوده است.

این صالح بن سعید هم از شیعیان است و در این حدّ از معرفت است. امام7 می‏خواهند او را از این حدّ از معرفت بالاتر ببرند، ترقّیش بدهند، فرمودند: هیٰهنا انت یا ابن سعید؟ ای پسر سعید تو درباره ما تا این درجه معرفت داری؟ «ثم اومأ بیده» بعد حضرت اشاره فرمودند، تا اشاره فرمودند صالح بن سعید می‏گوید «فاذاً انا بروضات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 20 *»

انیقات و انهار جاریات و جنات فیها خیرات عطرات و ولدان کأنهن اللؤلؤ المکنون فحار بصری و کثر عجبی» تا امام اشاره فرمودند من نگاه کردم دیدم عجب باغ‌های شگفت‏انگیزی، عجب نهرهای جاریی و باغ‌های پر درختی! حتی حوریه‏ها دیدم، ولدانی دیدم که گویا لؤلؤ مکنون هستند. چشمم خیره شد، شگفتیم زیاد شد، نگاه کردم چگونه در خان‏الصعالیک با یک اشاره این اوضاع پیدا شد؟ «فقال7 لی» حضرت به من فرمودند حیث کنا فهذا لنا. ما هرجا باشیم اینها مال ماست یا ابن سعید لسنا فی خان الصعالیک.([25]) ما در این کاروانسرای صعالیک و مساکین و بیچاره‏ها به ظاهر می‏بینی هستیم ولی در آن مقام امامت که تدبیر ملک در دست ماست، در آن مقام، ما اینجاها هستیم. اینجا که حضرت به صالح بن سعید نشان دادند عالم برزخ نبود. عالم مثال و جنّات عالم برزخ نبود که نشان دادند. همین دنیا را نشانش دادند، همین دنیا. همین‏جایی که الآن مهدی صلوات‌الله‌علیه به سر می‏برند و همه ائمه ما سلام‏الله علیهم اجمعین اگر در مدینه بودند، اگر در زندان بغداد بودند، اگر در کربلا بودند، در هرکجا در آن مرتبه از مقاماتشان که مقام امامت است و مقام تدبیر ملک است و مقام غیب این عالم دنیوی است، در همین‏جا به سر می‏بردند؛ تنها حضرت هادی آنجا نبودند. می‏فرماید حیث کنا فهذا لنا هرجا باشیم این مرتبه مال ماست.

تمام تعریف‌هایی که برای عالم ظهور شده است مراد همین مقام است که وقتی که امام7 ظاهر می‏شوند مردم از نعمت‌ها چنان بهره‏مند هستند که هم از نعمت‌های بالای سر ــ یعنی آسمانی ــ و هم از نعمت‌های زمینی استفاده می‏کنند. روایاتی که درباره ظهور امام زمان صلوات‌الله‌علیه رسیده است آن اموری که درباره نعمت‌ها، درباره فراوانی‌های نعمت ذکر شده است، اینها همه یک‌چنین مرتبه‏ای است که الآن هم هست و الآن در غیب همین مرتبه دنیوی است و امام زمان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 21 *»

صلوات‏الله‌علیه و هر امامی در دوران امامت خودش در این دنیا و در آنجا به سر می‏برد و مرکز حکومتی او آنجاست و از آنجا ملک را تدبیر می‏فرماید. دیگر این ظاهر ظاهر و این بدن عنصری ظاهری ملاک نیست؛ در خان الصعالیک باشد، زیر شمشیرها پاره پاره شود، یا در میان منزلش در مدینه نشسته باشد، یا در زندان بغداد زیر زنجیر باشد؛ این بدن دنیوی است. البته تمام این صدمات برای همین بدن دنیویشان هست و همه این صدمات را قبول می‏کنند و آن مرتبه غیبی‏شان هم چون علاقه و ارتباط با اینجا برایش شدید است به آن مرتبه هم البته صدمه وارد می‏شود ولی صدماتی هم که به آن مرتبه می‏بینند باز برای خاطر ارتباطی است که با این مرتبه دارد.

البته اگر بخواهند حکم آن مرتبه را بر این مرتبه جاری کنند، حتی این صدمه را هم نمی‏بینند، این مرتبه‏شان هم صدمه نمی‏بیند. زهر می‏خورد ولی در این بدن عنصریش اثر نمی‏کند. آن طبیب، طبیب یونانی بود در حضور امام امیرالمؤمنین صلوات‏الله علیه داشت یک چیزهایی درست می‏کرد ازجمله معجونی می‏ساخت، سمّی داشت. حضرت فرمودند این سمّ چقدرش آدم را می‏کشد؟ عرض کرد خیلی کم. حضرت به اصطلاح ما یک کف دستی از آن سمّ میل فرمودند. طبیب دستپاچه شد گفت الآن است که حضرت مسموم شوند و از بین بروند. دید برخلاف آثار سمّ آن‌به‌آن حضرت برافروخته‏تر می‏شوند بلکه آثاری کاملاً برخلاف آثار سمّ بر صورت مبارکشان ظاهر می‏شود و به اصطلاح کاملاً سرحال‏تر می‏شوند.([26]) این اجرای حکم آن مرتبه بر این مرتبه است. گاهی هم مصلحت اقتضاء می‌کند که حکم این مرتبه را اجازه بفرمایند که بر این مرتبه جاری بشود و یک دانه انگور مسموم مثلاً اثرش را بگذارد و این بزرگوار مسموم شوند، یا شمشیر اثرش را بگذارد و کشته شوند. اجازه می‌فرمودند تا اثر می‏کرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 22 *»

بنابراین وقتی که بدن عنصری این بزرگواران با یک‌چنین مرتبه غیبی در تماس و تعلّق است، حالا مراتب بالا بماند که «حیات» امام اصلاً چه حیاتی است، و بالاتر «مثال» امام چه مثالی است، و بالاتر «نفس» مبارکش چیست، و همین‌طور «عقلش» و بالاتر از آن «فؤاد کلی» است و بلکه اصلاً «مشیت مطلقه حق» است؛ آنها با این بدن تماس دارند و به آن تعلق دارند. صرف‌نظر از آنها، این مرتبه غیبی دنیوی که حضرت هادی7 به صالح بن سعید نشان دادند، این مرتبه به این بدن عنصری تعلق دارد و در نتیجه چه شعوری از این بدن عنصری استخراج می‏شود، چه حیات و ادراکی از این بدن استخراج می‏شود. از اینجا بدانید فرمایش‌هایی که مشایخ ما می‏فرمایند نعوذبالله، نعوذبالله، بی‏اساس نیست. اینکه می‏فرماید تشنگی همه اهل عالم را حسین صلوات‌الله‌علیه در روز عاشورا دید که اگر آن تشنگی تقسیم می‏شد بر جمیع افراد عالم همه هلاک می‏شدند،([27]) اینها نعوذبالله حرف بی‏اساس نیست. یعنی این بدن بدنی است که اگر احساس تشنگی بکند، این چه احساسی است؟ اگر احساس گرسنگی بکند چیست؟ و همین‌طور توهین به این بدن چیست؟ و همین‌طور کشته شدن آن بدن. این یک بدن معمولی مثل بدن‌های ما نیست چون تشنگی که بر این بدن معمولی ما عارض شود، این بدن چقدر تشنه می‏شود؟ اندازه‏اش معلوم است. یا اگر توهین بشود چه بدنی توهین شده است؟ یا شمشیر بر این وارد شود بر چه بدنی شمشیر وارد شده است؟ اینها معلوم است. احساس و شعور این بدن ما می‏بینیم چقدر است. به همین منظور است که وقتی که از دنیا رفت، روح که از اینجا مفارقت کرد، شعور این بدن عنصری می‏بینیم چقدر ضعیف است. ولی آن مرتبه باز شعور بیشتری دارد؛ چون قبر برای مؤمنین، روضة من ریاض الجنة می‏شود و یا برای کفّار 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 23 *»

حفرة من حفر النیران. ([28]) ولی حیات و شعور و احساس ابدان عنصری آن بزرگواران با ما قابل مقایسه نیست.

نمی‏خواستم وارد این امور بشوم همین‌قدر خواستم اشاره کنم به اینکه این مرتبه غیبی دنیوی که مورد بحث است همان مرتبه‏ای بود که حضرت هادی7 به صالح بن سعید نشان دادند. و باید توجه داشته باشیم که آنچه به صالح نشان دادند و فرمودند ما هرکجا باشیم این امور برای ماست، بیان همین مرتبه غیبی عنصری دنیاییشان است و این غیر از برزخ است. آنی که به صالح نشان دادند برزخ نبود.

البته برزخ را هم که بخواهند نشان بدهند می‏توانند کسی را از همین عالم بردارند و به عالم برزخ ببرند، او را می‏برند و برزخ را به او می‏نمایانند و بعد او را برمی‏گردانند؛ این‏طور هم می‏شود. یعنی در آنجایی که الآن مثالشان بسر می‏برد که عالم برزخ است ــ و مثالشان در عالم مثال مبدئیت دارد و وساطت کلیه دارد ــ از اینجا بخواهند کسی را به آنجا  ببرند می‏برند و مثال او را تقویت می‏کنند و عالم مثال را به او می‏نمایانند.

حدیثی است که سیّد بزرگوار/ این حدیث را از صاحب «معالم‏الزّلفی» نقل می‏فرمایند که داوود بن کثیر رقّی می‏گوید: «کنّا فی منزل ابی‌عبدالله7» داوود بن کثیر رقّی از اصحاب خاصّ حضرت صادق7 است. می‏گوید خدمت حضرت صادق در منزل ایشان بودیم. «و نحن نتذاکر فضائل الانبیاء» سخن از فضیلت‌های انبیاء به میان آمد. «فقال7 مجیباً لنا» حضرت در مقام جواب ما برآمدند و فرمودند: والله ما خلق الله نبیاً الا و محمد9 افضل منه والله خدا نبیی نیافریده است مگر اینکه محمّد9، از آن نبی افضل است. آن‌وقت حضرت خواستند یک قدری اموری را نشان بدهند که باعث رشد و ترقّی داوود باشد. «ثمّ خلع خاتمه» حضرت انگشتر خود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 24 *»

را از دست مبارکشان درآوردند، «و وضعه علی الارض و تکلّم بشی‏ء» انگشتر را روی زمین گذاشتند و فرمایشی فرمودند. «فانصدعت الارض» زمین شکافته شد «و انفجرت بقدرة الله عزّوجلّ فاذاً نحن ببحر عجّاج متلاطم» و به قدرت خداوند عزّوجلّ شکاف برداشت ناگاه دریای متلاطم و خروشانی را دیدیم «فی وسطه سفینةٌ خضراء» که در وسط این دریا کشتی سبزی است «من زبرجدة خضراء» خود کشتی باز از زبرجد خضراء است. «فی وسطها قبّةٌ من درّة بیضاء» وسط این کشتی قبّه‏ای از درّ سفید بود. یعنی داوود می‏خواهد آنچه را که در آن عالم دیده است بازگو کند به این الفاظ می‏تواند بازگو کند، نه اینکه واقعاً مثل درّ اینجا باشد، نه اینکه زبرجد اینجا باشد. آنچه آنجا دیده است نمی‏تواند بگوید مگر به همین الفاظی که در اینجاست. همان‌طور که امامان، ائمه هدی:، هرچه می‏خواهند از امور آن عالم‌ها بگویند، باید به همین الفاظ اینجا بگویند. «حولها دارٌ خضراء مکتوبٌ علیها لا اله الا الله محمّدٌ رسول‌الله علی امیرالمؤمنین ولی الله» در اطراف آن کشتی خانه‌‌هایی سبز بود. بر آن خانه‏ها نوشته بود «لا اله الا الله محمد رسول‌الله علی امیرالمؤمنین ولی الله. بشر القائم فانه یقاتل الاعداء» قائم صلوات‌الله‌علیه را بشارت می‏دهند که دشمنان را می‏کشد «و یغیث المؤمنین و ینصره عزوجل بالملائکة» و به فریاد مؤمنین می‏رسد و خداوند او را با ملائکه نصرت می‏کند «فی عدد نجوم السماء» که به عدد نجوم و ستارگان آسمان هستند. این نوشته‏ها را در میان این خانه و این کشتی و این اوضاع دید.«ثمّ تکلّم صلوات‌الله‌علیه بکلام» حضرت فرمایشی فرمودند «فثار ماء البحر و ارتفع مع السّفینة» آب دریا بالا آمد، کشتی هم همراه آب بالا آمد و خیلی نزدیک شد. فقال ادخلوها فرمود داخل کشتی شویم. «فدخلنا القبّة التی فی السّفینة» ما هم بالا رفتیم و در آن قبّه‏ای که در آن کشتی بود داخل شدیم. «فاذاً فیها اربعة کراسی من الوان الجواهر» چهار صندلی بود که از اقسام و از رنگ‌های مختلف جواهرات ساخته شده بود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 25 *»

«فجلس هو علی احدها و اجلسنی علی واحد و اجلس موسی7 و اسماعیل کلّ واحد منهما علی کرسی ثمّ قال7 للسّفینة سیری بقدرة الله تعالی فسارت فی بحر عجّاج بین جبال الدرّ و الیواقیت ثمّ ادخل یده فی البحر و اخرج درراً و یاقوتاً فقال: یا داوود ان کنت ترید الدنیا فخذ حاجتک …» حضرت صادق7 خودشان بر یکی از آن صندلی‌ها نشستند و مرا بر یکی دیگر نشاندند وامام موسی کاظم7 و فرزند دیگرشان اسماعیل را نیز بر دو صندلی دیگر. سپس حضرت به کشتی فرمودند به قدرت خداوند متعال برو. پس کشتی در دریای خروشانی به راه افتاد و از بین کوه‌های درّ و یاقوت می‏گذشت. حضرت دست مبارکشان را در دریا داخل کرده و درّ و یاقوت بیرون آورده و فرمودند: ای داوود اگر دنیا می‏خواهی به‌مقدار حاجتت بردار. «فقلت یا مولای لا حاجة لی فی الدّنیا فرمی به فی البحر و غمس یده فی البحر و اخرج مسکاً و عنبراً فشمّه و شمّمنی و شمّم موسی و اسماعیل8 ثمّ رمی به فی البحر» داوود عرض کرد آقا حاجتی به این دنیا ندارم. خیلی مرد بوده، واقعاً صداقت داشته. حضرت آنها را در دریا ریختند، سپس دستشان را داخل آب کردند و مشک و عنبر بیرون آوردند و بوییدند و به ما هم دادند که ببوییم و بعد در دریا ریختند. «و سارت السّفینة حتّی انتهینا الی جزیرة عظیمة فیما بین ذلک البحر و اذاً فیها قبابٌ من الدرّ الابیض مفروشةٌ بالسّندس و الاستبرق علیها ستور الارجوان محفوفةً بالملائکة فلمّا نظروا الینا اقبلوا مذعنین له بالطّاعة مقرّین له بالولایة» و کشتی حرکت شد و به جزیره بزرگی رسیدیم که قبّه‏هایی از درّ سفید داشت که از سندس و استبرق فرش شده بود و پرده‏هایی داشت که از ملائکه پر بود. تا ملائکه چشمشان به ما افتاد به سویمان پرکشیدند درحالی‌که همه به طاعت امام اذعان و اعتراف داشتند و به ولایت آن بزرگوار اقرار می‏نمودند. «فقلت یا مولای لمن هذه القباب؟» عرض کردم آقا این قبّه‏ها مال چه کسی است؟ فقال للائمة من ذریة محمد9 فرمودند این قبّه‏ها متعلق به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 26 *»

ائمه: است. کلما قبض امام صار الی هذا الموضع الی الوقت المعلوم الذی ذکره الله تعالی هر امامی که از دنیا رحلت می‏فرماید به اینجا  می‏آید تا وقت معلوم که خداوند وعده فرموده است ــ  که مقصود رجعت است ــ تا وقت رجعت. «ثمّ قال7» بعد حضرت فرمود قوموا بنا حتی نسلّم علی امیرالمؤمنین7 برخیزیم برویم خدمت حضرت امیر سلام عرض کنیم. «فقمنا و قام» ما برخاستیم حضرت هم برخاستند «و وقفنا بباب احدی القباب المزیّنة و هی اجلّها و اعظمها» رفتیم بر در یکی از این قبّه‏ها ایستادیم که بزرگترین قبّه‏ها و جلیل‏ترین قبّه‏ها بود «و سلّمنا علی امیرالمؤمنین7 و هو قاعد فیها» حضرت در آن قبّه نشسته بودند و سلام عرض کردیم. «ثمّ عدل الی قبة اخری و عدلنا معه» حضرت به طرف قبّه دیگری حرکت کرد ما هم با حضرت رفتیم «و سلّم و سلّمنا علی الحسن بن علی8» بر حسن بن علی سلام کردند «ثمّ عدل7 و عدلنا معه الی قبّة بازائها فسلّمنا علی الحسین بن علی8» حضرت به طرف قبه‏ای در مقابل قبّه امام مجتبی7 برگشتند پس بر حسین بن علی سلام کردیم «ثمّ علی علی بن الحسین8 ثمّ علی محمّد بن علی8 کلّ واحد منهم فی قبّة» یک یک ایشان تا امام باقر7 هریک در قبّه‏ای بودند «مزیّنة مزخرفة» دارای زینت و کاملاً زینت شده بود «ثمّ عدل الی بنیة بالجزیرة» بعد حضرت به یک بنایی در همان جزیره، نزد یک ساختمانی آمدند «و عدلنا معه» ما هم با حضرت آمدیم «و اذاً فیها قبّةٌ عظیمةٌ» در آن قسمت از ساختمان یک قبّه بسیار بزرگ بود «من درّة بیضاء مزیّنة بفنون الفرش و السّتور» یک قبّه بزرگی از در سفید بود و به اقسام فرش‌ها و پرده‏ها زینت شده بود «و اذاً فیها سریرٌ من ذهب» تختی از طلا در آنجا بود «مرصّعٌ بانواع الجواهر» که به انواع جواهرات و گوهرها زینت شده بود. «فقلت یا مولای لمن هذه القبّة؟»  قبّه خالی بود، گفتم این قبّه مال چه کسی است؟ فقال للقائم منا اهل البیت صاحب الزمان7  این قبّه مال قائم از ما اهل‏بیت: است که صاحب‏الزمان است ــ علیه و علی آبائه السلام ــ  

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 27 *»

«ثمّ اومأ بیده و تکلّم بشی‏ء و اذاً نحن فوق الارض بالمدینة فی منزل ابی‌عبدالله جعفر بن محمّد الصّادق8» بعد حضرت اشاره فرمودند و به کلامی تکلّم فرمودند، خودمان را در مدینه در منزل حضرت صادق7 روی زمین دیدیم «و اخرج خاتمه» آن‌وقت انگشتر مبارک را باز درآوردند «و ختم الارض بین یدیه» زمین را مهر کردند «فلم ار فیها صدعاً و لا فرجةً»([29]) دیگر من نه شکافی در زمین دیدم و نه هم راهی.

البته این جزایر  را «جزایر خضراء» می‏نامند، یا «جزایر بحر اخضر» می‌گویند. جزیره خضراء هم از همین جزائر بوده است و هست و مراد مراتب و مقاماتی است که ائمه هدی: در عالم مثال و برزخ دارند و بعد از رفتن از دنیا در آنجا بسر می‏برند و مؤمنین که در بهشت برزخ هستند ظلّ و شعاع همین جزائری است که ائمه هدی: در آنجا بسر می‏برند. و اخضر که گفته شده شاید به این اعتبار است که عالم مثال را «عالم خضراء» می‏گویند و عالم مثال اگر بخواهد رنگش در اینجا حکایت بشود «رنگ سبز» است؛ به این اعتبار جزایر خضراء یا بحر اخضر گفته می‏شود، یا جزایری که در بحر اخضر است، یا جزیره خضراء و از این قبیل. تعبیر به خضراء روی این جهت است.

پس از این دو حدیثی که خواندم یکی حدیث خان الصعالیک که حضرت هادی7 آن مقامات را نمایاندند، و این حدیثی که جزیره خضراء در بحر اخضر بود فهمیدیم که عالم مثال غیر از آن مرتبه غیبی است که امام7 در آنجا بسر می‏برند و هر امامی در دنیا در آنجا هستند، در آن مرتبه‏ای که حضرت هادی نشان دادند. آنجایی را که حضرت هادی نشان دادند عالم مثال نبود، برزخ نبود، بلکه از همین دنیاست ولی غیب است، برای ما غیب است. در دوران ظهور، همان‌جا شهاده می‏شود و همه در محضر امام7 ان‏شاءالله آنجا را می‏بینیم .

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 28 *»

 

مجلس  3

 

(شب چهارشنبه 14 شوال المکرم 1405 هـ ق)

 

 

r غیبت امام7

r جزیره خضراء

r نظر شیخ اوحد /

r امام غائب7

r رشد بشر در دوره ظهور

r تصرف امام7

r حالت مرگ

r فاتحه‌خوانى سيد مرحوم­ براى شيخ عبدالقادر

r مرحوم نورى

r بدن عنصری و ادراک

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 29 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بحث از غیبت امام7 و اینکه مراد از غیبت چیست و چطور امام7 غایب هستند تقریباً طول کشیده است و چون بارها عرض کرده‏ام که مسأله مشکلی است و جز بزرگان ما کسی بیان نکرده است و به حقیقت غیبت و کیفیت غیبت راه نبرده است، از این جهت ان شاءالله این مسأله را بالاخره تمام خواهیم کرد.

عرض کرده‏ام که مراد از غیبت بسر بردن در همین دنیاست، امام7 در همین دنیا و در همین مراتب دنیوی و ظاهری بسر می‏برند و در آن مقام تدبیر ملک دارند و شئونات امامت و ولایت امام7 در آن مرتبه به انجام می‏رسد. ازاین‌رو باید این مرتبه را شناخت. این مرتبه‏ای که مورد بحث است را باید شناخت که غیر از این بدن ظاهری عنصریشان است. در مقام بدن ظاهری عنصری، غایب شدن امام7 معنی ندارد. اگر حضرت صادق7 در میان خانه خود در مدینه باشند و شیعیانی مثلاً در خراسان بسر ببرند، یا حضرت کاظم7 در بغداد در میان زندان باشند ، یا حضرت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 30 *»

هادی و عسکری8 همین‏طور در سرّ من رأی باشند و در حبس نظر و زیر نظر حکومت بسر ببرند و جز افرادی مخصوص کسی دیگر نتواند ایشان را زیارت کند و ملاقات کند، آیا صحیح است بگوییم امام غایبند؟ دقت می‏کنید در این صورت نمی‏گویند امام غایب هستند که چون ما در خراسان هستیم پس مدینه از نظر ما غایب است و چون امام در مدینه هستند از دیده ما غایبند؛ این صحیح نیست، این را «غیبت» نمی‏گویند. اگر به این شکل باشد در زمان همه ائمه: شیعیانی که در جوانب و اطراف بودند، و در آن شهری که امام7 بودند، نبودند همه باید بگویند امام برای ما غایبند؛ این‏طور که نیست.

از این جهت روی همین دیدگاه نادرست اشتباهات بزرگی دست داده است. از جمله یکی همین اشتباهی که نوع مردم و شیعیان الآن دارند که از هرکس می‏پرسید امام غایب است یعنی چه؟ می‏گوید در بیابان‌ها بسر می‏برد. امام غایب است یعنی چه‏؟ می‏گوید مثلاً در کوه‌های اطراف مدینه بسر می‏برد. امام غایب است یعنی چه؟ می‏گوید امام مثلاً در «رضوی» یا «ذی‌طوی» است که همان اطراف مدینه و آنجاهاست، در آنجا بسر می‏برند. یا این تحقیقاتی که اخیراً بعضی‏ کرده‏اند و خواسته‏اند بگویند که امام و شهر امام و محل سکونت و اقامتگاه امام7 جزائری است که در «مثلث برمودا» واقع است؛ در آنجا بسر می‏برند، از دیده ما غایبند، یعنی چون آنجا هستند از دیده ما غایبند. می‏پرسیم آن جزایر روی همین زمین است یا نه؟ می‏گویند بله در اقیانوس اطلس است. پس مثل بودن در مدینه است، چه فرق می‏کند؟ و در این صورت غایب بودن چه معنی دارد؟ اینکه حضرت غایبند و در غیبت بسر می‏برند معنایش این نیست.

برفرض قبول هم بکنیم که جزایری هست روی همین زمین و جزیره خضرائی هست روی همین زمین و بعضی‏ها هم رفته‏اند و دیده‏اند که مثلاً اولادی از حضرت در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 31 *»

آنجا حکومت می‏کنند و یا شیعیانی از شیعیان حضرت آنجا هستند و زندگی می‏کنند و آنجا از نعمت‌های ظاهری خیلی سرشار است و دیگر خصوصیاتی که نقل شده، اگر فرض هم بکنیم که همین جزیره خضرائی که بعضی رفته‏اند و دیده‏اند و آمده‏اند نقل کرده‏اند، اینجا همان مثلث برمودا باشد و در آنجا آن عده ساکن باشند؛ برفرض که چنین چیزی باشد این به غیبت مهدی صلوات‌الله‌علیه و اقامتگاه مهدی صلوات‌الله‌علیه چه ربطی دارد؟ بله ممکن است در روی این زمین مراکزی این‏چنین پیدا بشود ولی این دلیل نمی‏شود که معنی غیبت مهدی صلوات‌الله‌علیه این است که در آن جزیره‏ها بسر می‏برد و حضرت در آنجاها ساکن است. اگر معنای غیبت این باشد که خود شما می‏گویید این جزایر روی همین زمین است و از همین‏جاست، پس درست مثل زمان حضرت صادق7 می‏شود و شیعیان آن زمان که حضرت صادق در مدینه بودند و شیعیانی که در جاهای دیگر بودند حضرت را نمی‏دیدند. آیا می‏شود معنای غیبت این باشد؟ و حال آنکه غیبت از اختصاصات مهدی صلوات‌الله‌علیه است و «امام غایب» از القاب این بزرگوار است و غیبت به این معنی نیست که در جزیره‏ای دوردست یا در کوه‌های دوردست یا در شهرهای دوردست بسر ببرند. این که غیبت نیست. البته ممکن هم هست که امام با این بدن عنصری خود در جایی زندگی بفرمایند، آن زندگی با این بدن عنصری را که در شهری باشد یا در بیابانی باشد یا در جزیره‏ای باشد، آن را غیبت نمی‏گویند. غیبت که درباره امام7 می‏گویند و امام را غایب می‏گویند به این مثلث برمودا هیچ ربطی ندارد، و به جزائر خضراء هم ربطی ندارد. اولاً اگر رفتن آنهایی که رفته‏اند راست باشد، و بعد هم اگر در همین دنیا باشد. چون امکان دارد امام7 آنها را هم به عالم مثال برده باشند و آنها را در عالم مثال سیری داده باشند، چه مانعی دارد؟ پس برفرض که آن عده‏ای که رفته‏اند درست رفته‏اند و روی همین زمین و در همین ظاهر ظاهر این عالم دنیا بوده است که رفته‏اند،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 32 *»

باز به غیبت ربطی ندارد؛ مسأله غیبت مسأله دیگری است.

البته وارد شدن در این مسأله الآن برای ما لزومی ندارد ولی چون در بعضی از کتاب‌ها ذکرش شده است، بد نیست اشاره‏ای هم بکنیم به مطلبی که در زمان شیخ مرحوم/ کسی اظهار کرده بوده که من به جزیره خضراء رفته‏ام و خدمت امام رسیده‏ام، از امام وکالت دارم، فرزندان امام را زیارت کرده‏ام و از این قبیل امور اظهار کرده. شخصی هم این اظهارات را در نامه‏ای می‏نویسد و خدمت شیخ بزرگوار/ می‏فرستد و از ایشان درباره این مطلب نظر می‏خواهد. شیخ مرحوم/ راجع به خود جزیره خضراء و کسانی که قبلاً گفته‏اند که ما رفتیم و دیدیم، ولی حضرت را زیارت نکردیم و درباره آن اموری که آنجا دیده‏اند، درباره آنها چیزی نمی‏فرمایند. من چیزی زیارت نکرده‏ام، ولی درباره این شخصی که در زمان ایشان این ادعا را کرده است ایشان جواب می‏فرمایند که اینها یک عده از صوفیه هستند و مطالب را توجیه می‏کنند. مرادشان از جزیره خضراء عالم مثال است، مرادشان از قائم صلوات‌الله‌علیه مقام عقل است، مرادشان از اولاد قائم چیست… و همین‌طور توجیهات، این بزرگوار اینها را ذکر می‏فرمایند و می‏فرمایند حرف‌های او را قبول نکنید و وکالتش را باطل بدانید. در همان رساله ایشان حدیثی را به مناسبت بحث زیارت و ملاقات حجّت صلوات‌الله‌علیه نقل می‏فرمایند که در آن حدیث این است که کسی او را نخواهد دید مگر اینکه همه او را ببینند.([30]) این حدیث را از یکی از کتاب‌ها نقل می‏فرمایند؛ با اینکه مدرک این حدیث در خیلی از کتاب‌هاست اما به خصوص از کتابی نقل می‏کنند که در آن کتاب جریان جزیره خضراء که خیلی قبل از زمان ایشان واقع شده بوده است ذکر شده تا کسی فکر نکند که این بزرگوار از این حدیث بی‏خبرند، حدیث که نیست نقل است؛ کسی گمان نکند که از این نقل و حکایت بی‏خبرند، به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 33 *»

خصوص این حدیث را از آن کتاب ذکر می‏کنند که فرمود هرکس دیدن و مشاهده مهدی صلوات‌الله‌علیه را قبل از اینکه همه او را ببینند ادعا کند تکذیبش کنید.([31]) این حدیث را از آنجا ذکر می‌کنند.([32])

ما از روایات و آن حدیث که در مجلس قبل خواندم فهمیدیم که جزیره خضراء مربوط به عالم مثال است و به این مسأله‏ای که مورد بحث ماست هیچ ربطی ندارد و تفاوت دارد با این مرتبه‏ای که ما از آن بحث می‏کنیم و اسم غیبت و غیاب و غایب بودن امام7 را درباره این مرتبه می‏دانیم. یعنی من دو حدیث خواندم که ان شاءالله این دو حدیث در خاطرتان باشد. یکی مربوط بود به آن مرتبه‏ای که مورد بحث ماست و امام که در آن مرتبه بسر می‏برند اسم آن را غیبت می‏گذاریم و آن مرتبه را می‏گوییم که از دیده‏های همه نوع این انسان‌ها جز انسان‌های کامل غایب است، از چشم نوع این انسان‌ها پنهان است. انسان‌های کامل هم که می‏گوییم، هم کامل در جهت علیین و هم ممکن است ائمه: بخواهند و اراده بفرمایند که کاملان در جهت سجّین هم آن مرتبه را ببینند. یعنی امام زمان صلوات‌الله‌علیه را در آن مرتبه ببیند؛ نه در این عالم ظاهر ظاهر و با حضرت عناد کند و حضرت مرتب با او اتمام حجت کنند، نهیش کنند و به او دستور بدهند و اطاعت نکند، امکانش هست. همان‌طور که ابی‏بکر را بردند و در آن مرتبه حضرت رسول9 را نشانش دادند. ما اسم آن مرتبه را می‏گذاریم مرتبه‏ای که امام در آن مرتبه و به آن مرتبه غایبند و غایب و غیبت اصلاً مربوط به آن مرتبه است نه اینکه در مدینه باشند و ما در اینجا باشیم پس امام برای ما غایب باشند، بلکه مقصود آن مرتبه از امام است. پس دو حدیث خواندم یکی به جزیره خضراء مربوط شد، بحر اخضر، جزایری که در بحر اخضر واقع است همه آنها عالم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 34 *»

مثال بود، عالم برزخ بود. غیبت که می‏گوییم آنرا اراده نمی‏کنیم. حدیث دیگری از امام هادی7 خواندیم و جریان خان‏الصعالیک، آنجا آنچه را که حضرت هادی به صالح بن سعید نشان دادند، ما آن مرتبه را «غیب» می‏گوییم. امام که فرمود ما هرکجا باشیم به حسب این بدن عنصری ظاهر ظاهر، برای ماست اینهایی که می‏بینی، این برزخ نبود، این همان مرتبه غیب بود. این مرتبه غیب برای همه انسان‌ها هست ولی عرض کردم بالفعل نیست، بالفعل نشده است. این مردم و این بشر نوعی محکوم بدن عنصری ظاهری است ولی همین بشر رو به تکامل است. الآن مراحل تکامل را طی می‏کند و شروع کرده است به اینکه آن مرتبه همین‌طور ظاهر بشود و قوی بشود و بالفعل بشود.

وقتی ظهور فرامی‏رسد که آن مرتبه بتواند بر این بدن عنصری غلبه کند. البته نه به‌طوری‌که این بدن عنصری از بین برود، بلکه این بدن عنصری هم در زمان ظهور امام7 هست؛ همین بدن عنصری. و ما همین‏طور که الآن هستیم آنجا هم همین‏طور، یعنی با همین بدن عنصری بسر می‏بریم. به همین نان احتیاج داریم، به همین آب احتیاج داریم، از همین نان و آب ارتزاق می‏کنیم. خدا ناصبی‏ها را لعنت کند، در زمان ظهور امام7 از شدت بدبختی از عذره خودشان ارتزاق می‏کنند فان له معیشةً ضنکاً([33]) ناچار می‏شود عذره خودش را بخورد. پس باید در همین عالم عنصر باشد، از همین‏جا به اصطلاح ارتزاق کند. در نتیجه این بدن عنصری در زمان ظهور از بین نمی‏رود؛ همین بدن هست ولی آن مرتبه غلبه می‏کند و بالفعل می‏شود، آن بر این بدن غالب می‏شود و احکام آن و آثار آن از این بدن صادر می‏شود. این مغلوب آن و در تصرّف آن می‏شود چه مؤمن چه کافر، در زمان ظهور فرق نمی‏کند. و تا یک چنین مرتبه‏ای بالفعل نشود ظهور دست نمی‏دهد؛ و ظهور معنایش همین است. اینکه در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 35 *»

ارشاد می‏فرمایند تو باید به حضور امامت7 بروی نه اینکه او بیاید([34])معنایش همین است. یعنی او الآن آنجا نشسته است و در همان عالم فرمانروایی دارد، در همان‌جا بسر می‏برد، از همان‌جا تدبیر ملک می‏کند.

مانعی هم ندارد که امام این بدن ظاهر ظاهر را داشته باشد، هزار تا هم داشته باشد و هزار جا به داد هر کسی برسد و کسی هم او را نشناسد؛ ولی اینها ملاک نیست. به آن مرتبه‏اش غایب است، آن مرتبه از همه غایب است همان‌طور که آن مرتبه برای همه امامان بود و از نظر همه هم آن مرتبه غایب بود ولی این بدن ظاهریشان دیده می‏شد. با این بدن ظاهریشان ملاقات می‏شد، ازاین‌جهت به آنها غایب نمی‏گفتند با اینکه در همان مرتبه بسرمی‏بردند. و اصلاً امامت و مسأله ولایت و تصرّف و واسطه کلی بودن را در همان مرتبه دارند نه در این مرتبه عنصری ظاهری ظاهری. همه آن امور در همان مرتبه غیبی دنیوی است. اینکه می‏گوییم «دنیوی» برای اینکه باز فکر نکنید «برزخی» است. پس این دو حدیث مجلس قبل را ان شاءالله از خاطر نمی‏برید و به برکت این دو حدیث بین عالم مثال و این مرتبه دنیوی فرق می‏گذاریم که امام7 را به این مرتبه غایب می‏دانیم و غیبت که می‏گوییم همین مرتبه را اراده می‏کنیم.

همچنین وقتی که شخصی می‏میرد، همان مرتبه‏اش است که اگر مؤمن مرده است در قبر متنعّم است و اگر کافر مرده است در قبر معذّب است؛ این همان مرتبه دنیوی است والاّ روحش که از بدن دنیوی مفارقت می‏کند و مورد اتفاق همه است. هیچ‏کس نگفته است که مرگ غیر از این است، همه قبول کرده‏اند که مرگ، مفارقت روح از بدن دنیوی و اصلاً از همه مراتب دنیوی است. مراد از روح هم که می‏گویند از مثال شروع می‏شود تا بالا، همه آن مراتب از این مرتبه دنیوی کوچ می‏کند، مفارقت می‏کند و خارج می‏شود و مرتبه دنیوی در این دنیا می‏ماند. همین مرتبه دنیوی دو

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 36 *»

جهت دارد: یکی بدن عنصری است، یکی هم همان مرتبه که غیب این بدن عنصری است که با اینکه دنیایی است اما خیلی لطیف و خیلی قوی و دارای شعور و دارای ادراک و دارای حیات دنیوی است. می‌فهمد، می‏شنود و در قبر اگر مؤمن است متنعّم است و اگر کافر است معذّب است. عرض کردم پا روی قبرش که بگذارید اگر مؤمن است احساس رحمت و سرور می‏کند، اگر کافر است احساس عذاب می‏کند. و حتی اگر کنار قبرش بایستید حمد و سوره بخوانید، همان حمد و سوره خواندن برایش عذاب می‏شود و عذاب را احساس می‏کند.

سیّد بزرگوار/ گاهی که گذارشان از کنار قبر «شیخ عبدالقادر» می‏افتاده است می‏ایستاده‏اند و حمد و سوره می‏خوانده‏اند و این از بزرگان سنّی‏ها بوده است. بعضی از شیعه‏ها اعتراض میکنند که آقا چرا برای این سنّی می‏ایستید حمد و سوره می‏خوانید؟ می‏فرمودند مگر نمی‏دانید که و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین الا خساراً([35]) همین قرآن برای مؤمنین شفاء و رحمت است و برای ظالمان خسارت و عذاب است.

روزی گفتم برای مرحوم نوری حمد و سوره بخوانید.([36]) البته می‏دانیم مرحوم نوری از علمای بسیار بزرگوار و خیلی مورد عنایت امام زمان صلوات‌الله‌علیه بوده است. نمی‏دانیم از کاملان باشد یا نباشد، چیزی که معلوم نمی‏شود. اگر هم خیلی مقام داشته باشد شاید از نجبای جزئیه بوده است چون شریعت به‌مقدار بسیار زیادی به دست او احیاء شده است و هرچه که از او مانده است معلوم است که تأیید است. «مستدرک وسائل‏الشیعة» نوشتن کار خیلی مهمی است و تعدادی از اصول اربعمأه که گم شده بود و در دسترس نبود، در زمان ایشان به‌دست ایشان رسید و همچنین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 37 *»

کتاب‌هایی در دست بود ولی حتی شیخ حرّ عاملی بر اعتبارش دلیل پیدا نکرده بود و به‌همین‌دلیل در وسائل‏الشیعة روایات این کتاب‌ها را ذکر نکرده بود؛ اما برای این مرد توفیقی فراهم شد که توانست بر اعتبار آن کتب دلائلی به دست بیاورد و روایات آنها را در کتاب «مستدرک وسائل‏الشیعة» آورده است. و سایر کتاب‌هایی هم که نوشته است پیداست که همه‏اش توفیق و تأیید است و به خصوص به مقامات کاملان شیعه توجه دارد. از جمله کتابی درباره فضائل سلمان به نام «نفس الرحمن فی فضائل سلمان» نوشته است و خطبه‏ای که در آن کتاب دارد خوب نشان می‏دهد که فرمایش‌های مشایخ ما را در وصف کاملان شیعه تصدیق می‏کند. به خصوص عنوانی که در آن کتاب در خطبه‏اش در باره سلمان و امثال سلمان دارد آیه شریفه و جعلنا بینکم و بین القری التی بارکنا فیها قری ظاهرةً([37]) را عنوان می‏کند و در شأن سلمان از اصطلاح «قریه» ظاهره استفاده می‏کند و در خاتمه همین «مستدرک وسائل‏الشیعة» که درباره رجال احادیث بحث کرده است نام شیخ بزرگوار را با تجلیل می‏برد و این بزرگوار را با عنوان «العالم العارف»([38]) معرفی می‏کند؛ و همین‌طور در کتاب‌های دیگرش. ازجمله در همین کتاب فضائل سلمان هم شیخ بزرگوار را «العارف المحدّث»([39]) ذکر می‏کند.

حتی شنیدم از یک نفری که کاملاً موثّق است، ایشان می‏گفت در زمانی مرحوم نوری کتابی به نام «فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب» درباره تحریف قرآن نوشت و این کتاب که منتشر شد مورد تهاجم قرار گرفت، حتی خواستند تکفیرش کنند، چه کردند و چه بلاها بسرش آوردند. البته بدانید ایشان استاد همین «شیخ

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 38 *»

عباس قمی» بوده، شیخ عباس قمی پیش ایشان درس خوانده است و اینکه می‏گوید «شیخ ما»، «شیخ بزرگوار ما»، مقصودش علاّمه نوری است. خلاصه به ایشان گفته بودند که شما شیخی شده‏اید. ایشان گفته بودند نه، من شیخی نیستم. گفته بودند اگر شیخی نشده‏ای نعوذبالله، نعوذبالله، بر شیخ احمد لعنت کن. فکرش را بکنید، ایشان با اینکه خیلی در معرض خطر بوده است و یک نجف در مقابلش ایستاده بودند در جواب می‏گوید لعنت بر من اگر شیخی باشم، لعنت بر من اگر شیخی باشم. به این‏طور خودش را از آن شرّ و مهلکه نجات می‏دهد؛ و این مشکلات هست دیگر. در هر صورت من گفتم برای ایشان حمد و سوره بخوانید برای اینکه مطمئن بودم به اینکه مورد عنایت امام زمان صلوات‌الله‌علیه هستند و مصدّق مشایخ ما هستند، از این‏جهت گفتم حمد و سوره بخوانید و من ایشان را دوست دارم. ان شاءالله خدا روزی کند نجف که مشرّف شدید در صحن مطهّر حضرت در پایین پا، قبر شریفش آنجاست. ان شاءالله حمد و سوره برایش می‏خوانید آنجا ما را هم یاد می‏کنید و ان شاءالله که همگی با هم باشیم.

یکی از رفقا به من گفتند که تذکر بدهید که در این‏طور مواقع رفقا حمد و سوره بخوانند چون بعضی تا مثلاً می‏گویی برای فلانی حمد و سوره بخوانید مکث می‏کنند که چه کسی هست، چه هست و چکاره هست؟ آیا برایش حمد و سوره بخوانیم یا نخوانیم؟ بله نباید ترسید، شما حمد و سوره را بخوانید اگر که مؤمن باشد برای او شفاء و رحمت و خیر است و اگر که اهلیت نداشته باشد برای او عذاب است. شما چرا غصّه می‏خورید؟ بنابراین همین‏طور هرکس را دیدید گفتند حمد و سوره بخوانید، بخوانید. برای هرکس مجلس ترحیم است قرآن بخوانید، اگر مؤمن باشد برای او نور است و رحمت است والاّ عذاب است.

مقصود این است که چون آن مرتبه به فعلیت می‏آید، ازاین‌جهت این امور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 39 *»

همه‏اش برای او قابل ادراک است و قابل احساس است. شعور دارد، اگر از کنار قبرش بگذری آن مرتبه‏اش احساس می‏کند. اینکه می‏فرمایند بروید مزار مؤمنین و آنها را زیارت کنید، بر آنها سلام کنید، قبل از طلوع روز دوشنبه و پنج‏شنبه اگر رفتید او می‏آید با شما حرف می‏زند، اصلاً شما را می‏بیند؛ مقصود همان مرتبه است که اجازه می‏دهند که ببیند و بشنود.([40]) مسلّماً مرتبه برزخیشان که سرجایش محفوظ است و همه مراتب از مثال تا بالا در بدن برزخی و مثالی قرار گرفته است و مؤمنان در نعمت‌های بهشت و در بهشت‌های برزخ در نعمت هستند و کفّارشان هم در جهنّم‌های برزخ در عذاب هستند. اینکه شکی نیست که برزخ این‏طور است؛ ولی اینکه قبر روضة من ریاض الجنة می‏شود یا حفرة من حفر النیران می‏شود، مقصود همین مرتبه مورد بحث ماست که با اینکه دنیوی است، بااینکه روح از آن مفارقت کرده است (خوب دقت بفرمایید که چه عرض می‏کنم) با اینکه روح از آن مفارقت کرده است. روح یعنی چه؟ یعنی مثال و مراتب بالا. با وجود این، شعور از این نرفته، حیات از این نرفته است. چون مثال، ما فوق حیات است، حیات و شعور و ادراک، اینها مال خود این است. چرا؟ به جهت اینکه وقتی که مثال و این مراتب بالا در این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 40 *»

بدن دنیوی قرار گرفت، این را تکمیل می‏کند. شعور این را استخراج می‏کند، حیات این را استخراج می‏کند، ادراک این را استخراج می‏کند. این مرتبه دنیویش صاحب ادراک و صاحب شعور می‏شود و وقتی که روح ــ یعنی مثال و مراتب بالایش ــ گرفته شد و مرگ عارض شد، این مرتبه غیب او بی‏شعور نمی‏ماند، بی‏ادراک و بی‏حیات نمی‏ماند.

بلکه عرض می‏کنم حتی این بدن عنصری که بدن ظاهری ظاهری دنیوی است برای خودش شعور دارد و نفس انسانی از آن حیات و شعور استخراج کرده است و احساس دارد. دلیلش اینکه اگر سوزنی به دستتان برود احساس درد و ناراحتی می‏کنید. حال آیا روح شما ــ یعنی عالم مثال به بالا ــ ناراحت شد؟ سوزن که به آن نمی‏خورد، معنا ندارد که سوزن به آن بخورد. حتی اگر این دست را ببرند، او را که نبریده‏اند؛ پس درد مال چه کسی است؟ مال چیست؟ این آلام و دردها که احساس می‏شود مربوط به چیست؟ ببینید دندان یک انسان را می‏خواهند بکشند تا آمپول نزنند اجازه نمی‏دهد که بکشند، و آن زمان‌ها که بی‏آمپول می‏کشیدند چقدر واقعاً سخت بوده است؟ چند نفر باید این بیچاره را بگیرند و بعد با ریسمان و چه اسبابی می‏کشیدند، خیلی سخت بوده. این سختی‏ها برای چیست؟ یک تار مو را می‏خواهید از این بدن بکشید، چرا می‏سوزد؟ چرا درد می‏آید؟ چرا احساس الم می‏کنید؟ آیا این احساس درد مال روح ــ یعنی مثال به بالا ــ است؟  عالم مثال به بالای ما که به این مو ربطی ندارد، این مو به آن چه کار دارد؟ یا بریدن به آن چه کار دارد؟

از  این‌جهت همین‏جاست که بوعلی سینا دیگر کمیتش لنگ می‏شود می‏گوید روح که منزّه است از اینکه دردی بر او وارد شود، بدن هم که شعور و ادراک و حیاتی ندارد تا احساس درد داشته باشد، به‌همین‌دلیل مرگ، درد ندارد. حالا باید در جهنّم آنهایی که خدمتش رفته‏اند از او بپرسند و به او بگویند که آقا موقع مرگ بر شما چه گذشت؟ آیا مرگ درد ندارد؟ او به میّت که افتاده است و سر و صدایش هم درنمی‏آید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 41 *»

نگاه کرده، در حالت احتضار است و سر و صدایش در نمی‏آید، روی حساب حکمتش هم که آمده است جلو می‏بیند هر ادراک و شعوری و هرچه هست مال روح است. روح هم که منزّه است از اینکه دردی بر او واقع شود، معنا ندارد. مفارقت و درد و الم برای روح معنا ندارد، گفت پس روح که درد ندارد، این بدن هم که ادراک و شعور ندارد، پس «مرگ درد ندارد». آنگاه باید پرسید این‌همه روایات که در مورد آلام مرگ و سکرات مرگ رسیده است، اینها چیست؟ آیا نعوذبالله اینها را تکذیب کنیم؟ نه، ما بوعلی را تکذیب می‏کنیم و می‏گوییم تو دروغ می‏گویی، تو اشتباه کرده‏ای و حکمت تو  بر خطا رفته است.

پس هم روح احساس می‏کند و درد مرگ را ادراک می‏کند و هم بدن هردو، چرا؟ به جهت این ارتباطی که بین عالم مثال و مراتب بالایی با این بدن برقرار شد، یعنی با این مرتبه دنیوی. البته این عنصر هم به حسب خودش با آنها مرتبط شد ولی مرتبه غیبی دنیوی که از این لطیف‏تر و قوی‌تر است، ارتباط و علقه‏اش هم شدیدتر بود و آن مرتبه غیبی دنیوی به‌مانند روح بخاری ممازج با این بدن عنصری است. ببینید روح بخاری چگونه توی بدن پر است و مراتب بالا هم مثل روح حیوانی روح بخاری را پر کرده است و از روح حیوانی باز به واسطه تعلق مرتبه‏های مثال به بالا شعور و ادراک و همه اینها استخراج شده است روی این ممازجت هرچه که آن مراتب قوی‌تر باشند، شعور و ادراک و حیات قوی‌تری از این مرتبه دنیوی استخراج می‏کنند. هرچه استخراج شدیدتر باشد شعور شدیدتر، ادراک شدیدتر و حیات شدیدتر است؛ یعنی بعد از مرگ، بعد از مفارقت آن مراتب بالا از این مرتبه. حال این بستگی و علقه ایجاد محبّت کرده است، بستگی ایجاد کرده است، حالا که بخواهد جدا بشود احساس درد می‏کند. او است که از این مرتبه دنیایی دست برمی‏دارد، این بدن هم احساس درد می‏کند که دارد آن مرتبه از او جدا می‏شود. شعور دارد، ادراک دارد و این مطلب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 42 *»

طبق حکمت مشایخ ما است که تمام احادیثی که در مورد سکرات مرگ و دردهای مرگ و این‌طور امور رسیده است همه‏اش به برکت همین حکمت حل می‏شود که وقتی که روح ــ یعنی مثال و مراتب بالا ــ تعلق گرفت، از این مرتبه دنیوی شعور و ادراک استخراج می‏شود. ولی چون این بدن عنصری ضعیف است در اینجا شعور چندانی استخراج نمی‏شود، قوی نمی‏شود. حیات و ادراک بدن عنصری قوی نیست، به همین اندازه است که وقتی بخواهند آن را ببرند درد می‏آید. وقت مرگ هم باز درد این عنصر، به‌مقدار عنصریتش است و درد آن مرتبه غیب به‌مقدار آن قوه‏ای است که برای او و برای احساس و شعور و ادراک اوست.

حدیثی داریم دقت بفرمایید، می‏فرماید که:  روی ان للموت ثلاثة آلاف سکرة برای مرگ سه هزار سکره است. «سکره» چیست؟ وقتی که درد خیلی شدید می‏شود، آدم از حال می‏رود؛ این را سکره می‏گویند که انسان از شدت درد از حال می‏رود. این امر رخ داده است به خصوص بیشتر در دندان‏کشی‏ها، ازاین‌جهت از نظر طبی باید تا طبیب دید این دارد از حال می‏رود فوراً سرش را بگیرد مرتّب سرش را پایین ببرد، بالا ببرد تا خوب به حال بیاید والاّ ممکن است از شدت درد از هوش برود. این را «سکره» می‏گویند. هنگام مرگ این بدن عنصری ظاهری که افتاده است چندان سکره دیده نمی‏شود مگر بی‏حالی‏هایی که عارض می‏شود. ولی آن سکره که می‏گویند مال همان مرتبه غیب است. او است که شعورش قوی است، ادراک و حیاتش قوی است، می‏خواهند روح ــ یعنی مثال و مراتب بالا ــ را از او جدا کنند درحالی‌که این مراتب به او تعلق گرفته است. حال چون شعور او و حیات او و ادراک او شدید است برای او سکره پیش می‏آید و چون در غیب این بدن است، این بدن در فرمان او است ازاین‌جهت این بدن هم از حال می‏رود، عرق می‌کند، رنگش می‏پرد، احساس‌های درد و آه‏ها و کشش‌ها را در این بدن به‌همین اندازه ظاهر می‏کند. والاّ خود سکره مال آن مرتبه است. برای مرگ سه هزار سکره است، کل سکرة منها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 43 *»

اشد من الف ضربة بالسیف([41]) سه هزار سکره، هر سکره از هزار ضربت شمشیر شدیدتر است. ببینید معلوم می‏شود مال آن مرتبه غیب است. اگر هزار مرتبه شمشیر روی این بدن عنصری بزنند، این بدن ظاهر ظاهر چقدر درد دارد! یک سکره برای آن مرتبه غیب از هزار ضربت شمشیر روی این بدن عنصری شدیدتر است. نه از هزار ضربه شمشیر روی آن غیب، بلکه هر سکره او از هزار مرتبه شمشیر روی این بدن شدیدتر است. خدایا به همه ما رحم کن، خدایا به همه ما رحم کن. چه بگوییم؟ چه چاره‏ای بکنیم؟ برای این حالات چه چاره‏ای بکنیم؟ خدایا تو چاره‏ای بکن.

حدیث دیگر، امام صادق7 فرمود: ان المیت اذا حضره الموت اوثقه ملک الموت و لولا ذلک ما استقر([42]) می‏فرماید وقتی که میّت مرگش می‏رسد، ملک‏الموت او را می‏بندد مثل اینکه کسی را با طناب ببندند. معلوم می‏شود آن مرتبه است، آن مرتبه غیب این بدن را ملک‏الموت می‏بندد. می‏فرماید اگر این کار نبود، یعنی اگر ملک‏الموت نمی‏بست، ما استقر نمی‏توانست قرار بگیرد. آن مرتبه به تلاطم می‏آمد و این مرتبه را هم به تلاطم می‏آورد؛ اصلاً دیگر قرار نمی‏گرفت. پس اینکه می‏بینید آرام افتاده است، چون آن مرتبه در فرمان ملک‏الموت است و آن مرتبه را بسته است. این است که می‏بینید این مرتبه هم آرام است. فقط دستش را دراز می‏کند، پایش را دراز می‏کند، ناله می‏کند، عرق می‏ریزد، رنگ می‏پرد. گاهی مثلاً آخ می‏گوید و از این قبیل؛ اینها هست. پس با توجه به این روایات باید اقرار کنیم که آن مرتبه غیبی دنیوی به واسطه مجاورت روح ــ مثال و مراتب بالا ــ قوی می‏شود، شعور پیدا می‏کند، ادراک پیدا می‏کند، حیات می‏یابد همین‌طور بحث‏ها توی هم می‏آید و دنباله پیدا می‏کند.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 44 *»

 

مجلس  4

 

(شب پنجشنبه 15 شوال المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r حالت مرگ

r محتضر

r نقل چند حدیث

r نقل يک واقعه و نقدى بر يک نويسنده

r نظر ملاصدرا در مسأله ثواب و عقاب در قبر

r نظر بزرگان+

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 45 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

با این بیاناتی که عرض شد بسیاری از مشکلات و بسیاری از معانی آیات و روایات روشن می‏شود و متوجه طریقه حقّه مشایخ عظام+ می‏شویم و حکمت عالیه ایشان را در بیان معارف و اعتقاداتمان قدر می‏دانیم. اگر این مرتبه‏ای را که برای هر انسانی در این عالم دنیا و در این مقام دنیوی و مرتبه غیبی دنیوی بحث می‏کنیم بپذیریم، روایات مربوط به مرگ و روایات مربوط به قبر، و هرچه که درباره ثواب‌ها در قبر و عقاب‌ها در قبر رسیده است روشن می‏شود؛ و اصلاً مسأله غیبت امام7 و خود ظهور روشن می‏شود. و اگر کسی این مرتبه را قبول نکند درمی‏ماند که چطور مسأله قبر را حل کند و چطور ثواب‌ها و عقاب‌هایی که در قبر بر میّت وارد می‏شود را قبول کند، و همچنین سایر مسائل مربوط به همین مطلب.

اگر این مرتبه پذیرفته نشود روایات مربوط به غیبت امام7 و همچنین دوران ظهور چطور حل می‏شود؟ با آن‏همه روایاتی که در مورد زندگی کردن در دوران ظهور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 46 *»

امام7 رسیده است چه می‏شود کرد؟ چگونه می‏شود آن روایات را فهمید و چطور می‏شود آن روایات را توجیه کرد؟ با اینکه شکی نیست که ظهور در همین دنیاست، ظهور در عالم برزخ نیست، ظهور امام7 در عالم مثال نیست، ظهور امام در همین عالم دنیاست. و آن‏همه نعمت‌ها و آن‏همه تسلّط‌ها و احاطه‏ها و تصرّف‌ها که برای اهل ظهور در دوران ظهور امام7 فراهم می‏شود، اینها را چطور می‏شود توجیه کرد؟ مگر اینکه همین مطلب را بپذیریم و این مطلب به آیات تأیید شده است و همچنین به روایات تأیید شده است. و بحمدالله به برکت فرمایش‌های مشایخ+ هم توضیح داده شده است. ما به‌طور واضح می‏فهمیم که باید یک چنین مرتبه‏ای باشد و الآن هست ولی در نوع بشر بالفعل نشده است و برای نوع بشر هنوز آن لطافت برای آن مرتبه فراهم نشده است. ولی بشر در شرف تلطیف و فراهم شدن یک چنین لطافتی برای آن مرتبه‏اش هست.

روایات بحمدالله آن‌قدر در این زمینه زیاد است و آن‌قدر بر این مطلب می‏توان استدلال کرد که نمی‏شود بیان نمود. اگر همین‏قدر در خاطر داشته باشید و در مطالعاتتان متوجّه باشید مرتّب برخورد می‏کنید که یک چنین مرتبه‏ای در همین دنیا برای همین انسان به‌طور بالقوّه وجود دارد. برای معصومین: و انبیاء و کاملان صاحب تصرّف، از وقتی که در این دنیا قرار می‏گیرند بالفعل موجود است. البته به حسب مراتبشان فرق می‏کند و هر تصرّفی که دارند در همان مرتبه دارند، مقام ولایت و تصرّفی ایشان در همان مرتبه است و این مرتبه برای ما عرصه ناقصان در موقع مردن به فعلیت می‏آید. تا نمرده‏ایم این بدن ظاهر ظاهر بر آن مرتبه حاکم است و از بروز و ظهور آن مرتبه مانع است؛ ولی همین‌که در شرف مرگ قرار گرفتیم آن مرتبه شروع می‏کند به ظاهر شدن، هرچه به مرگ نزدیک‌تر می‏شویم همین‌طور آن مرتبه لطیف‏تر می‏شود. این است که در همان مرتبه در حالی‌که هنوز از این دنیا نرفته‏ایم، امام را زیارت می‏کنیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 47 *»

ائمه هدی: را در جلوه و چهره صاحب‏الامر صلوات‌الله‌علیه زیارت می‏کنیم. چه عرض کنم که بحمدالله استدلال خیلی داریم، دلیل زیاد داریم ولی یک مقدار دل‌ها را متوجّه کنید، یک قدری به‌فکر باشید تا مطلب را آن‏طوری که عرض می‏کنم ان‏شاءالله روشن دریابید و بعد خودتان هم استدلال خواهید کرد، خودتان هم دلیل اقامه می‏کنید.

الآن که گفتم امام7 را زیارت می‏کنیم، همین الآن یک دلیل به ذهنم خورد، و آن دلیل این است که در حدیث دارد این بچه‏های نوزاد و این کودک‌ها، اینها گاهی بی‏جهت تبسّم می‏کنند. هنوز چیزی سرش نمی‏شود که تبسّم کند، می‏خندد و بعد گریه می‏کند. علتش را از امام می‏پرسند. حضرت می‏فرمایند که امامش را به او نشان می‏دهند، شادمان می‏شود و می‏خندد؛ امامش را از جلوی چشمش می‏برند گریه می‏کند.([43]) ان‏شاءالله همه‏مان آن بزرگوار را دیده‏ایم، الحمدللّه ربّ العالمین بر ولایت ایشانیم و اهل مودّت هستیم. پس همه‏مان آن بزرگوار را دیده‏ایم ولی چهره مبارکش از خاطرمان رفته است. دلیلش این حدیث شریف، عرض کردم وقت مردن امام را می‏بینیم، یک‌دفعه متوجّه شدم که در کودکی هم بحمدالله دیده‏ایم. می‏فرماید همین‌که دیدید بچّه دارد می‏خندد، این امامش را می‏بیند و از سرور و شادمانی می‏خندد. بعد که امام7 را نمی‏بیند، گریه می‏کند. حالا توجه بفرمایید که با این چشم که ممکن است اصلاً هنوز دیدی نداشته باشد که احساسی داشته باشد؛ پس این دیدن با همان مرتبه است. با همان مرتبه است که هنوز حکم این بدن غالب و مانع نشده است و به آن مقدارهایی که برای او ادراکی هست، ادراک می‏کند. این هم دلیلی است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 48 *»

و همچنین اینکه بارها گفته‏ام که شخص محتضر در حال احتضار امامان را زیارت می‏کند، امام عصر صلوات‌الله‌علیه را زیارت می‏کند، گذشته‏هایش را کاملاً حاضر می‏بیند، آیا این با مرتبه مثالی است؟ اگر با مرتبه مثالی باشد که الآن هم می‏توانیم ببینیم. الآن مگر شما از ده سال قبل یاد نمی‏کنید؟ پس هرچه که رو به مرگ می‏رویم و به مردن نزدیک می‏شویم، این بدن همین‌طور در برابر آن مرتبه ضعیف می‏شود و آن غلبه می‏کند، آن مرتب ظاهر می‏شود و فعلیت پیدا می‏کند. پس تمام گذشته‏ها، همه و همه در نزدش حاضر است و حقیقت همان مرتبه غیب فرزندانش و اهلش و اموالش در نزدش حاضر است([44]) و با همان مرتبه در قبر ثواب می‏بیند و با همان مرتبه در قبر ــ اگر نعوذبالله اهل عذاب است ــ عذاب می‏بیند.

گفتیم که آن مرتبه در معصومین: همیشه بالفعل است، همیشه هست و این بدنشان مانع احکام آن نمی‏شود مگر خودشان بخواهند. اینکه در آن حدیث رسول‌خدا9 به امیرالمؤمنین فرمود بعد از اینکه مرا غسل دادی و کفن کردی مرا بنشان و از من هرچه می‏خواهی بپرس. و حضرت امیر بعد از غسل دادن، آن بزرگوار را نشانیدند و فرمودند که سؤال کردم از آن حضرت از هزار باب علم و حضرت به هزار باب علم، جواب فرمودند که از هر باب علمی هزار باب علم افتتاح می‏شد. مسلّم است که این سؤال و جواب بعد از غسل بوده است، یعنی بعد از غسلی که سنّت خود رسول‌خدا و شریعت آن حضرت است که باید میّت را غسل بدهند. حال اگر بگوییم آن روح که از بدن جدا شد باز دوباره به بدن تعلّق گرفت و بدن نشست و بعد از تعلق روح جواب داد و باز دوباره روح مفارقت کرد، باید بگوییم حضرت دوباره فوت شدند. پس باید دوباره غسل بدهند و دوباره که غسل ندادند، پس روح برنگشت؛ بنابراین خود همین بدن جواب داد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 49 *»

مگر روضه‏خوان‌های ما نمی‏خوانند و مگر ما گریه نمی‏کنیم که بعد از غسل‌دادن بدن مبارک حضرت فاطمه زهرا؟سها؟ آن‌وقت که حسنین کنار بدن مادر آمدند، دست‌های مبارکش را از کفن درآورد و به گردن حسنین انداخت؟([45]) آیا روح برگشت و به آن بدن تعلق گرفت؟ آن بدن را که غسل داده بودند. نه، والله همین بدن فاطمه سلام‏الله علیها شعور و ادراک و حیاتش به حدی بود که مظلومیت فرزندان را می‏دید، ناله‏های آنها را می‏شنید و همین بدن دست دراز کرد و آنها را در بغل گرفت و آن بزرگوار ناله‏ای کرد. اینها واقعاً از همین بدن بود، و همین‌طور سایر امور. تکلّم انبیاء، تکلّم اولیاء بعد از مرگ و سایر افعالی که از بدن‌های مطهره ایشان صادر می‏شده است همه و همه به همان بدن و همان مرتبه دنیوی مربوط می‏شود. دیگر لازم نیست روح از عالم مثال دوباره تعلق بگیرد و دوباره بعد از مفارقت داخل این بدن بشود تا این شعور داشته باشد. بلکه آن مرتبه شعور دارد و در همه انسان‌ها از آن مرتبه‏شان به واسطه تعلق نفس استخراج شعور و ادراک و حیات شده است و آن ادراک و شعور و حیات دیگر از آن گرفته نمی‏شود و برایش باقی است. در قبر با همان مرتبه و با همان شعور و احساس و ادراک و حیات، نعمت‌های بهشتی را احساس می‏کند و قبرش برایش روضه‏ای از روضه‏های بهشت است، یا نعوذبالله عذاب را احساس و ادراک می‏کند و قبرش برای او حفره‏ای است و گودالی از گودالهای جهنم است. کدام قبر؟ این مسائل حل نمی‏شود مگر با همین بیانی که داریم و همین مطلبی که عرض می‏کنم طوری است که آن مرتبه دیگر بر این بدن احاطه دارد.

در ایام محرّم بود ولی نمی‏دانم چه موقعش بود، خود من نیمه شبی همان موقع که می‏خواستم از خواب بیدار بشوم کاملاً احساس کردم که چطور حیات به بدن من تعلق گرفت. کأنّه دیدم و اصلاً مثل اینکه می‏دیدم که بدنم در حال خواب افتاده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 50 *»

است و مثل اینکه فرض کنید یک کسی خوابیده باشد و شما چراغ قوه روشن کنید، چطور این نور تمام بدن او را یک‌دفعه فرامی‏گیرد و شعاع نور آن را دربرمی‏گیرد، همین‌طور دیدم که این بدن من یک‌باره به آن حیات تعلق گرفت و یک‌باره زنده شد. برخاستم، نشستم و چشم باز کردم. خواب نبود که بگویم خواب می‏دیدم. خواب نبود، دیدم که می‏خواهم بیدار بشوم؛ کیفیت بیدار شدن کاملاً برایم دیده شد. اتفاقاً همان ایام به یکی از برادران گفتم دیشب من قبض و بسط وجود را احساس کردم، اصلاً قبض و بسط وجود را ادراک کردم. این‌طور برای ایشان تعبیر کردم گفتم قبض و بسط وجود را ادراک کردم، ولی واقعش این بود که اصلاً زنده شدن و بیدار شدن را دیدم. حالا با چه چشمی دیدم؟ قطعاً و یقیناً با همان مرتبه است. با همان مرتبه دیدم که چطور یک‌باره حیات به همه بدن تعلق گرفت و بیدار شدم و چشمهایم باز شد. این البته مقامی نیست، کسی فکر نکند ما داریم مقامی برای خودمان می‏گوییم؛ این مقامی نیست.

یکی از ملاّهای همین زمان خودمان که الآن هست و موجود است در کتابی که برای اثبات اینکه روح از بدن مستقل است نوشته، می‏نویسد: خودم چندبار بدن خودم را در برابر خودم دیدم به مثل اینکه لباسم را روی زمین درمی‏آورم و در برابر خودم می‏بینم. این را در کتابش نوشته است؛ با اینکه معمولی است، و این مقامی نیست. اگر هم یک وقتی یک کسی این‌طور امور برایش پیش آمد این دلیل بر مقام نیست. من هم که گفتم نمی‏خواستم خودم را تعریف کنم بلکه در مقام بحث هستیم. اتفاقاً همین موقع نماز حالتی که برایم دست داده بود یادم آمد که آن حالت همین است، هیچ مانعی ندارد. این هم در کتابش نوشته است که چند بار بدن خودم را مقابل خودم دیده‏ام و در این قسمت‌ها آدم دروغگویی نیست، این مطالب را دروغ نمی‏گوید، مطمئنیم راست می‏گوید. در این قسمت‌ها به راستیش اطمینان داریم. می‏گوید چند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 51 *»

بار بدنم را در برابر خودم دیدم مثل اینکه جامه‏ام را در برابر خودم می‏بینم. او فکر می‏کند این دیدن را با روح دیده است، می‏خواهد روح مستقل و جدای از بدن را اثبات کند و جواب مادیین را بدهد که می‏گویند روحی مستقل و جدای از بدن نداریم و هرچه هست آثار همین بدن است. او می‏خواهد جواب مادیین را بدهد ادلّه‏ای اقامه می‏کند که یکی از آنها را می‏گوید همین حالات خود من است که چند بار بدن خودم را در مقابل خودم دیدم به‌مانند اینکه لباس درمی‏آوریم و در برابر خودمان می‏بینیم. اما این نفهمیده است که با چه چیزی دیده است، فکر می‏کند با روح دیده است، روحش را از بدنش جدا کرده‏اند و دیده است. او نمی‏داند که روح و عالم مثال که از این بدن جدا بشود، آن مرگ است و این مفارقت جز موقع مرگ دست نمی‏دهد. پس با این مرتبه‏اش دیده است و او از این مرتبه بی‏خبر است. اگر بی‏خبر نبود به جنگ شیخ بزرگوار ما/ نمی‏رفت که درباره بحث معاد بگوید شیخ احمد احسائی چند کلمه از روایات گرفته است و نعوذبالله با بافته‏های خود مخلوط کرده و معاد هورقلیایی تشکیل داده است. و این نفهمیده است که مرتبه غیبی همین بدن دنیوی‏اش را برای اتمام حجّت به او نشان داده‏اند و با آن مرتبه این بدنش را به او نمایاندند به‏مانند جامه در مقابل شخص که لااقلّ به فرمایش‌های مشایخ مراجعه کند و ببیند که اینها همین را می‏گویند، اینها که چیز دیگر نمی‏گویند. اینها هم در مورد ظهور و درباره مسأله غیبت و در این‌طور امور اگر یک وقتی هم تعبیر «هورقلیا» می‏آورند، همین مرتبه را اراده می‏کنند.

عرض کردم برای خود من هم این حالت دست داد که خود من کاملاً دیدم که چطور حیات به این بدن خوابیده تعلق گرفت و یک‌باره برخاستم نشستم دیدم و قبل از بیدارشدن این بدن، تعلق حیات را دیدم و به‌طور عجیبی بود. نه اینکه حیات از یک مرکز شروع بشود، چون روح بخاری در تمام بدن متمرکز است و بااینکه مرکزش و منشأش قلب است ولی در حال خواب روح بخاری در همه بدن منتشر است. حیات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 52 *»

که تعلق بگیرد چون در تمام بدن منتشر است یک‌باره همه بدن زنده می‏شود. بیدار شدن از خواب این‌طوری است و من اصلاً کیفیت بیدار شدن را دیدم. و می‏توانم بگویم که کیفیت احیاء را دیدم و کیفیت احیاء همین است که چطور انسان زنده می‏شود، و این دیدن با همان مرتبه است.

اگر آن مرتبه را قبول کردیم همه این مسائل حل است، تمام این روایات حل است. آنهایی که این مرتبه را متوجّه نشده‏اند یا انکار دارند و یا بعد از توجه قبول نمی‏کنند، اینها ناچارند طورهای دیگری این روایات را توجیه کنند. از جمله شما ببینید «ملاّصدرا» در توجیه مسأله قبر و عذاب و ثواب در قبر چه می‏گوید؟ فصلی با این عنوان دارد:

«فصلٌ فی القبر الحقیقی و انّه روضةٌ من ریاض الجنّة او حفرةٌ من حفر النّیران» درباره این مسأله می‏گوید: «قد علمت انّ الموت حقٌّ و انّ الطّبیعیّ منه نهایة الرّجوع عن الدّنیا و ابتداء الرّجوع الی الله فٱعلم انّ الرّوح اذا فارقت البدن الطّبیعی مع بقاء تعلّق ما لها بالبدن لا باجزاء مادّیّة کما زعمه جمعٌ من المتأخّرین لما مرّ بطلانه غیر مرّة بل بجملة بدنه من حیث صورته و هیأة هیکله الباقیة فی ذکره فانّ النّفس اذا فارقت البدن و حملت القوّة الوهمیّة المدرکة للمعانی الجزئیّة بذاتها و للصّور الجسمانیّة باستخدام الخیال و قد علمت من طریقنا استقلال القوّة الخیالیّة فی الوجود و انّها باقیةٌ بعد البدن و انّما حاجتهٰا الی هذا البدن الکائن المادّی فی الابتداء لا فی البقاء فهی عند المفارقة مدرکةٌ للجزئیّات و المادّیّات بصورهما کما کانت مدرکةً فی الدّنیا فاذا مات الانسان فیتخیّل ذاتها مفارقةً عن الدّنیا و یتوهّم عن الانسان المیّت و المقبور الّذی مات علی صورته و تجد بدنها فی القبر و تدرک الالاٰم الواصلة الیه علی سبیل العقوبات الحسّیّة علی ما وردت به الشّرایع الحقّة فهذا عذاب القبر.»([46])  همه‏اش را ترجمه نمی‏کنم فقط می‏گوید عذاب قبر این است وقتی که روح از بدن مفارقت کرد ــ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 53 *»

مرادش از روح، نفس است ــ نفس که از این بدن مادی دنیوی طبیعی مفارقت کرد،

این نفس با خود قوّه وهمیّه‏ای را بالا می‏برد؛ به تعبیر دیگر قوّه خیالیه. این قوه خیالیّه درست است که از جزئیات است و از قوای جزئیه است و قوای جزئیه از نظر سایر حکماء مادی است ولی ملاّصدرا برای قوه خیالیه اثبات تجرد می‏کند ازاین‌جهت می‏گوید قوه خیالیه به همراه نفس حرکت می‏کند و بالا می‏رود. نفس که از بدن مفارقت می‏کند با قوه خیالیه مفارقت می‏کند و چون قوه خیالیه به کلیّت نفس نیست بلکه جزئی است ازاین‌رو در این مقام جزئی، این مسأله را ادراک می‏کند که این نفس از این بدن جدا شد. همین جدایی را ادراک می‏کند و از طرفی چون جزئی است مادیات را هم ادراک می‏کند. یعنی ادراک می‏کند که این بدن طبیعی را هم در قبرش کردند و زیر خاکش کردند و رویش را با خاک پوشاندند. و همین اینها را که ادراک می‏کند احساس الم و درد می‏کند و آنچه که مثلاً رسیده که می‏آیند و به این بدن تازیانه می‏زنند، این بدن که نمی‏فهمد، او می‏بیند تازیانه خورد دردش می‏آید، احساس درد می‏کند. صورت تازیانه خوردن را ادراک می‏کند آن قوّه خیال دردش می‏آید. تصور برای او عذاب است.

ببینید عذاب قبر طبق نظر او این است. چرا؟ چون این مرتبه را نفهمیده است و این مرتبه‏ای را که مورد بحث ماست ندانسته. برای او و مکتب او و سایر حکما اصلاً معنی ندارد که این شعور داشته باشد، تمام شعور و ادراک و حیات و همه چیز مال نفس است و مال روح است. این بدن هیچ، ازاین‌جهت عذاب قبر هم برای این معنی ندارد، همان قوّه خیالیه که همراه نفس بالا رفته است، او این صورت را که می‏بیند مثلاً تازیانه بر این بدن وارد شد، یا آتش برافروخته شد و این بدن در آتش است، او این صورت را که ادراک می‏کند احساس عذاب و درد می‏کند. می‏گوید «عذاب قبر» یعنی این.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 54 *»

بقیه عبارتش را هم درباره نعمت‌های قبر می‏خوانم: «و ان کانت سعیدةً تخیّلت الموائد الشّرعیّة علی صورة ملائمة علی وفق ما کانت تعتقده من الجنّات و الانهار و الحدائق و الولدان و الحور العین و الکأس من المعین فهذا ثواب القبر» می‏گوید «تخیّلت» ‏همان قوّه خیالیه تخیّل می‏کند که یک نهر بزرگ در این قبر جاری شد، از تخیّل این صورت یا از تخیّل حورالعین، از تخیّل ولدان، از تخیّل ماء معین، او لذت می‏برد. «ثواب قبر» هم یعنی این. «کما قال9 القبر امّا روضةٌ من ریاض الجنّة او حفرةٌ من حفر النّیران» تعجّب است او می‏گوید قوّه خیالیه این ادراک را می‏کند آن‌وقت به حدیث نبوی استناد می‏کند که این قبر روضه‏ای از ریاض جنت است. آخر بهشت بودن قبر به قوه خیالیه چه ربطی دارد!؟ «فالقبر الحقیقی هذه الهیئات و عذاب القبر و ثوابه ما ذکرناه»([47]) بعد در این بحث وارد می‏شود که پس فرق این عذاب قبر با عذاب قیامت چیست؛ چون قیامت را هم همین‏طور می‏گوید. در قیامت هم می‏گوید هرچه هست نفس ادراک می‏کند، همه نفسانی است. هرچه هست ادراک نفسانی است. تمام بهشت همه‏اش ادراک نفس است هرچه هم که هست در جهنم ادراک نفس است، پس فرقش چیست؟ به این‏طور قبر را و عذاب قبر را و ثواب قبر را توجیه می‏کند؛ چون هیچ راهی نمی‏یابند و آن مرتبه را هم که نفهمیده‏اند.

دیشب عرض کردم که «بوعلی سینا» هم می‏گوید که مرگ مال بدن نیست، اصلاً مرگ درد ندارد، به جهت  اینکه روح که نمی‏میرد و بدن می‏میرد، بدن هم که شعور و احساس ندارد بنابراین اصلاً برای مرگ دردی نیست. ببینید چطور با معارف دین بازی می‏کنند، چطور با شریعت و دستورات شرعی و احکام و این اموری که در شریعت رسیده است بازی می‏کنند؟ و آیا انسان متدیّن و متشرّع مخصوصاً شیعه وقتــی که این حرف‌ها را ببینــد و از آن‌طرف فرمایش‌های مشایخ ما+ را ببیند،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 55 *»
آیا عقلش تصدیق نمی‏کند که کدام حق است و کدام به شرع نزدیک‌تر است؟ و آیا کدام راست و درست است که در دین خدا گفته شود؟ از حضرت رضا صلوات‌الله‌علیه پرسیدند آقا امروز حجّت چیست؟ فرمود حجّت عقل است. تو با عقلت می‏فهمی چه کسی بر خدا راست می‏گوید و تصدیقش می‏کنی و چه کسی بر خدا دروغ می‏بندد و تکذیبش می‏کنی.([48]) ببینید با این مرتبه‏ای که عرض کردم آیا مسأله قبر حل نمی‏شود؟ آیا عذاب قبر حل نمی‏شود؟ آیا ثواب قبر حل نمی‏شود؟ آیا مسأله ظهور حل نمی‏شود؟ آیا مسأله غیبت حل نمی‏شود؟ و آیا سایر روایاتی که رسیده است که در این مباحث نوعش را ذکر کردیم حل نمی‏شود؟ آیا جز با این بیان به‌طور دیگری حل می‏شود؟

آن بیان اجمالش همین است که مرتّب گفته‏ام و باز هم می‏گویم تا ان‏شاءالله خوب در ذهن‌ها متمرکز بشود که وقتی انسان مرد، روح از این بدن و مرتبه دنیوی مفارقت می‏کند. روح که می‏گوییم از عالم مثال و مرتبه مثال را تا مراتب بالا شامل است. همه این مراتب از این مرتبه دنیوی و بدن و جسم مفارقت می‏کند. مرگ معنایش این است و غیر از این هم چیزی نیست. مثال و مراتب دیگر که در او ظاهر است آنها که از بین نمی‏رود، آنها که نمرده است و او در آن مراتب یا مؤمن است یا کافر و برایش در عالم برزخ و مثال، بهشت و یا جهنم قرار داده‏اند. اگر او را به بهشت می‌برند، مسلّماً برای تنعّم در آن بهشت‌ها، بدن مثالی لازم دارد. بدنی از جنس عالم مثال به او می‏دهند، مثال و آن مراتب، در آن بدن مثالی قرار می‏گیرد و در بهشت مثالی متنعّم است، در بهشت عالم برزخ متنعّم است. و لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیاً([49]) از این‏طرف اگر کافر است یا فاسق است که باید در عذاب باشد ــ نعوذبالله ــ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 56 *»

آن مرتبه که روح گفته می‏شود ــ یعنی مثال و مراتب بالاــ در بدن مثالی قرار می‏گیرد و در جهنم عالم برزخ واقع می‏شود. آنجا هم النار یعرضون علیها غدواً و عشیاً([50]) آنجا بر عذاب عرضه می‏شوند غدواً و عشیاً اینها معلوم است که به قبر ربطی ندارد، اینها خوب روشن است که به قبر مربوط نیست. اما می‏فرماید القبر اما روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران.([51]) حال این بدنی که در قبر مانده است همین مرتبه دنیوی است، این مرتبه دنیوی شعوری دارد، ادراکی دارد، حیاتی دارد، نفسانیتی دارد. در همین قبر است که اعمال صالحه او برای او به بهترین صورت‌ها مجسّم می‏شوند و با او قرار می‏گیرند. و همین‏طور نعوذبالله اعمال بدش مجسّم می‏شوند و با او همراه می‌شوند. می‏فرماید خلق بد باعث می‏شود که انسان لااقلّ فشار قبر داشته باشد.([52]) فشار قبر چیست؟ آیا یعنی در جهنم برزخ فشارش می‏دهند؟ در جهنم برزخ که قبر نیست، آنجا که جهنم است؛ فشار قبر در آنجا یعنی چه؟ یقیناً فشار قبر دارد ولی این احساس فشار قبر و دردی که احساس می‏کند با چه چیزی است؟ مرتبه مثال که مفارقت کرده است و رفته است، روح نیست. پس چه چیزی احساس می‏کند؟ همان مرتبه دنیوی است که مورد بحث ماست. او بالاستقلال شعور دارد، بالاستقلال ادراک دارد ، بالاستقلال حیات دارد چون از خود او استخراج شده است.

ببینید مشایخ چه حق عظیمی دارند، از هر گوشه بحث، از هرجا شروع می‌کنیم به بررسی عظمت تفکّراتشان و فرمایش‌هایشان، پی می‏بریم که چطور حلاّل مشکلات است، چطور مسائل حل می‏شود، چطور روایات روشن می‏شود!؟ و از اینجاست که می‏فهمیم این بزرگواران والله از خودشان هیچ چیزی نگفته‏اند و هیچ چیزی ندارند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 57 *»

هرچه گفته‏اند و دارند از محمّدوآل‏محمّد: است. از همین راه می‏فهمیم که مرگ یعنی چه. «مرگ» جدا شدن روح از بدن است، یعنی از مرتبه مثال تا مراتب بالا همه از این بدن و مرتبه دنیوی جدا می‏شوند. چه وقت جدا می‏شوند؟ آن موقعی که دیگر این مرتبه دنیوی صلاحیت ندارد، این بدن عنصری دیگر صلاحیت پذیرش آن مراتب را ندارد؛ در این اعتدالی که الآن هست اختلال پیدا بشود. همین‏قدر که از اعتدال درآمد، روح جدا می‏شود. امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه درباره نفس ناطقه چه می‏فرمایند؟ و فراقها عند تحلل الالات الجسمانیة([53]) یعنی وقتی که این بدن عنصری از این اعتدالی که الآن هست دربیاید، دیگر نفس ناطقه مفارقت می‏کند. معنی اینکه نفس ناطقه مفارقت می‏کند یعنی مرگ فرا می‏رسد. مرگ هم که رسید یعنی مثال و مراتب بالاتر از مثال، از این بدن مفارقت می‏کند؛ این معنی مرگ است.

با این بیان مسأله مرگ هم روشن می‏شود و مقصود ما هم به انجام می‏رسد که اگر این نفس قوی شده باشد و تعیّن پیدا کرده باشد، آن مرتبه هم باید کاملاً شعورش، ادراکش و حیاتش تکمیل شده باشد. باید تکمیل شده باشد و بعد نفس دست بردارد و برود و این را با این حیات و شعور و ادراکش بگذارد. البته آن مثال هم در آنجا در عالم مثال احساس مثالی دارد که این مرتبه را به این شکل، عذابش می‏کنند و با این چه می‏کنند و این چه دردهایی می‏کشد. اما آن در جای خودش عذاب می‏شود، این بدن هم در جای خودش عذاب می‏شود. یا آن مثال در مقام خودش متنعّم است و این بدن هم با شعوری مستقل و ادراکی مستقل و حیاتی مستقل؛ در قبر خود متنعّم است.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 58 *»

 

مجلس  5

 

(شب یکشنبه 18 شوال المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

r تعلق مرتبه مثالی امام7 به بدن

r مراد از «روح»

r فضائل بدن رسول الله9

r ارتباط روح با بدن

r حکما و مسأله مرگ

r حرکت جوهریه

r بیان ملاصدرا درباره مرگ

r اشکال آقاى مرحوم­ به ملاصدرا و تابعان او

r تعلق نفس به بدن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 59 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در تحقیق مراتب انسان به مرتبه دنیوی او که برمی‏خوریم متوجه دو جهت می‏شویم: یکی همین جهت جسد ظاهری و یکی هم مرتبه غیبی این جسد. و اگر این مرتبه غیبی جسد روشن شد، بسیاری از مسائل مربوط به مرگ و مربوط به دوران برزخ و حتی مسأله معاد و همچنین غیبت امام زمان صلوات‌الله‌علیه و به‌طور کلی مقام تصرّف و ولایت کلیه معصومین: و همچنین کاملان و بزرگان شیعه روشن می‏شود.

برای روشن شدن نوع این مسائل دانستن این نکته خیلی لازم است که مراتب از مثال و بالاتر تا عقل و حتی مراتب بالاتر در معصومین: وقتی که به این حیث دنیوی و مرتبه دنیوی تعلق می‏گیرد، یا بفرمایید به‌طور کلی به جسم و جسد که تعلق گرفت آنچه در قوه این جسم و این مرتبه دنیوی است تکمیل می‏سازد؛ آن کمالات را بالفعل می‏کند. وقتی که کمالات بالفعل شد خود این مرتبه دنیوی صاحب شعور می‏شود، صاحب ادراک می‏گردد و صاحب حیات می‏شود. دقت می‏فرمایید، این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 60 *»

شعور و ادراک و حیات که می‏گوییم مقصودمان شعور و ادراک و حیاتی نیست که مراتب بالاتر دارا هستند؛ بلکه برای خود همین مرتبه دنیوی شعور و ادراک و حیات فراهم می‏شود و تقریباً برایش ثابت می‏ماند.

ببینید در همین دنیا الآن که بر این بدن صدمات وارد می‏شود و درد احساس می‏شود، آیا این احساس درد مال روح است؟ و وقتی که در این نوع مسائل و مباحث «روح» می‏فرمایند مرادشان از عالم مثال شروع می‏شود تا مراتب بالا، همه این مجموعه را «روح» می‏گویند. در این دنیا وقتی که بر این بدن صدمه وارد می‏شود و انسان احساس درد می‏کند، این درد از چه جهت و چه مرتبه انسان سرچشمه می‏گیرد؟ برای روشن شدن بحث ابتدا ما اسم این بدن را «جسد دنیوی» می‏گذاریم و آنی که در غیب این بدن است «جسد غیبی» و «جسد اصلی». این مرتبه دنیوی ما جسم است، جسد است، بدن است، ماده است. البته ماده هم در حکمت کلمه صحیحی نیست که به این مرتبه گفته شود. اینجا این حیث هرچه هست ماده دارد، ماده دنیوی و صورت دارد، صورت دنیوی. حال آیا این احساس درد مال این بدن است یا مال مرتبه مثال و بالا؟ معلوم است که این درد و این صدمه بر مثال و مراتب بالاتر واقع نمی‏شود. عالم مثال فوق این عالم است ازاین‌جهت این صدمه که از برخورد کاردی، شمشیری، تیری، سنگی به این بدن می‏رسد، به مرتبه مثال صدمه وارد نمی‏کند و اصلاً با آن برخورد ندارد تا بگوییم مرتبه مثال به درد آمده است و مثال درد احساس می‏کند. بلکه احساس درد مال خود همین بدن است.

این بدن در اثر برخورد با این‏طور امور درد احساس می‏کند و آلام و مصائب را احساس می‏کند. چرا؟ چون در حکمت بزرگان ما این مطلب ثابت شده است که هر شیئی، هر مرتبه‏ای، هر موجودی «اثر مشیّت» است اگرچه پس از مراتب بسیار و اثر بعد از اثر باشد. و چون برای مشیّت شعور و ادراک و حیات و سایر کمالات به‌طور لایتناهی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 61 *»

وجود دارد، در آثارش هم این کمالات منعکس شده و در آثارش هست ولیکن در این مراتب بالقوه است. وقتی که مکمّلی تعلّق بگیرد، استخراج می‏کند. آن مراتبی که به این بدن تعلق گرفته است، آنها در حدّ خودشان شعور دارند. مرتبه مثالی را فرض کنید یا نفس انسانی را فرض کنید و همین‌طور عقل انسانی، اینها مراتبی است که دارای شعور، دارای ادراک و دارای حیاتی به حسب مرتبه خود هستند. وقتی که به این بدن تعلق گرفتند، حتی به این جسد عنصری، از خود این شعوری استخراج می‏کنند. نه اینکه از جای دیگر به این جسد القاء شود، از خود این بدن شعور استخراج می‏شود، از خود این بدن ادراک استخراج می‏شود و حیات استخراج می‏شود. ولیکن اگر آن نفوس ضعیف باشند اینها ضعیفند، اگر آن نفوس قوی باشند اینها قوی هستند. این بدن به‌طوری قوّت می‏یابد، حتی همین بدن و جسد عنصری، در همین شعور خودش و ادراک و حیات خودش که از خود او استخراج شده است به‌طوری قوّت می‏یابد که بعد از مفارقت روح ــ یعنی مثال و مراتب بالاتر ــ از این بدن به واسطه مرگ، باز این بدن به همان شعور و ادراک و احساس و حیات خودش باقی است؛ به‌طوری‌که از او حرکات سرمی‏زند، سکنات سرمی‏زند. و این البته درباره معصومین: است، درباره انبیاء است، درباره بزرگان دین است.

ما به این امر معتقدیم، دیگر در این امور نمی‏شود تشکیک کرد. معتقدیم که رسول‏الله9 فرمود یا علی بعد از اینکه مردم، از دنیا رفتم و مرا غسل دادی، آن‌وقت مرا بنشان و از من سؤال کن.([54]) ما به این امور معتقدیم و اینها به برکت فرمایش‌های بزرگان ما حل می‏شود، نمی‏شود که ما از این اعتقادات دست برداریم حالا وجهش را نفهمیدیم، جهتش را ندانستیم و سرّش را پی نبردیم، نمی‏توانیم بگوییم که نعوذبالله باطل است و حرفهای بی‏موردی است. اینها حق است ولی فهم و بصیرت در این امور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 62 *»

به برکت فرمایش‌های بزرگان ما فراهم می‏شود که وقتی امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه آن بدن مطهّر را غسل دادند و بعد از غسل حضرت را نشانیدند و سؤال کردند، می‏فرماید هزار باب از علم سؤال کردم و جواب فرمود که از هر بابی هزار باب برای من باز شد. بعد از غسل معنایش این است، یعنی بعد از مرگ. مرگ هم معنایش این است که مثال و مراتب بالا همه مفارقت کرده است. و این‏طور هم نبوده که بعد از اینکه حضرت را غسل دادند و نشاندند، باز دوباره روح تعلق بگیرد و در این بدن برگردد و باز دوباره موتی دست بدهد. چون‌که این بدن به حدّی از کمالات رسیده است و آن مراتب بالا به قدری در کمالات قوی بوده است که از همین بدن و جسد عنصری استخراج کرده است. نه تنها از مرتبه و جسد غیبی، بلکه از همین بدن عنصری هم شعور و کمال و ادراک را تا این حدّ استخراج کرده است که همان علومی که از آن مراتب سر می‏زد از این مرتبه هم سر می‏زند. اینها یک امور اعتقادی است، مؤمن باید به این امور معتقد باشد، نمی‏تواند معتقد نباشد. امام زمان صلوات‌الله‌علیه فرمودند در آنچه که راویان ثقه ما از ما برای شما روایت کرده‏اند حق ندارید در آنها تشکیک کنید([55]) و ذرّه‏ای احتمال خلاف بدهید که نکند این حدیث جعلی باشد و نکند دروغ باشد. بلکه اگر راویان ثقه روایتی را روایت کرده‏اند اگر معنایش را فهمیدید که چه بهتر و اگر نفهمیدید تسلیم باشید، بگویید این فرمایش درست است من معنایش را نمی‏فهمم. حالا این فرمایش که رسول‏الله را بعد از مرگ نشانیدند و حضرت سؤال کردند و این جواب‌ها را دادند، می‏دانیم که زنده نشدند به این معنی که دوباره آن عالم مثال و مراتب بالا برگردد و به اینجا تعلق بگیرد و آنوقت مثل زمان حیاتشان شروع کنند به حرف زدن. بلکه همان مفارقت که دست داد برقرار بود، واقعاً موت دست داده بود و واقعاً رسول‏الله فوت فرمودند، واقعاً مثال ایشان و سایر مراتبشان از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 63 *»

بدن مطهّرشان مفارقت کرد و در عالم برزخ واقع شد و حقیقتاً همین بدن سؤالات را جواب داد. علتش همان شعور و حیاتی بود که از این بدن به برکت آن مراتب بالا استخراج شده بود.

همچنین اینکه می‏فرمود من از پشت سر می‏بینم همان‌طور که از جلو رو می‏بینم،([56]) یعنی حیات این بدن و شعور و ادراک این بدن به قدری قوی است که برای من جلو و عقب یکسان است، پیش رو و پشت سر برای من یکسان است. این حدیث را جزء اعجازهای رسول‌خدا9 آورده‏اند که رسول‏الله وقتی حرکت می‏فرمودند، حرکتشان طوری بود مثل کسی که از سربالایی به پایین بیاید؛ نوع حرکت رسول‌خدا این‌طور بود. یعنی شانه‏های مبارکشان تکان می‏خورد، گویا از سربالایی دارند پایین می‏آیند. شخصی از منافقین پشت سر حضرت بود و خواست رفقایش را بخنداند. به اصطلاح ما شروع کرد ادای حضرت را درآوردن، شروع به استهزاء کرد و مثل رسول‏الله شروع به حرکت کرد، البته به‌طور شدیدتر تا رفقایش بیشتر بخندند. رسول‏الله هم داشتند تشریف می‏بردند بدون آنکه صورت مبارک را برگردانند فرمودند هکذا فکن همین‏طور باش. و آن منافق ملعون تا زنده بود مبتلا به لرزه بود و همیشه در حال تکان و حرکت بود. این را جزء اعجاز حضرت نقل کرده‏اند.([57]) حال آیا باید پذیرفت یا باید تشکیک کرد؟ و از این قبیل اعجازها، اینها باید حل شود. حل شدنش به همین است که بگوییم در اثر تعلق آن مراتب بالا به این بدن، این بدن مطهر خودش قوی می‏شود، شعورش استخراج می‏شود، ادراک می‏کند، فهم مسائل می‏کند، حیات پیدا می‏کند نیاز به حیات دیگری نیست که به این تعلق بگیرد؛ از خود این مرتبه حیات استخراج می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 64 *»

این امر در معصومین: در بی‏نهایت از قوّت است. آیا اینکه نقل کرده‏اند و نوع مقاتل شیعه نوشته‏اند و غیرشیعه هم نوشته‏اند که سر مطهر حسین صلوات‌الله‌علیه تکلّم کرد، قرآن خواند؛ نه یک بار، نه دو بار بلکه بارها([58]) این را چه می‏گویند و چطور می‏شود این بیان را توجیه کرد؟ شیعه که نمی‏تواند تشکیک کند و شک کند و بگوید نکند که دروغ باشد، آیا شیعه می‏تواند؟ آیا اجازه می‏بیند که در این مسائل تشکیک کند؟ خیر، شیعه نمی‏تواند شک کند. وقتی که نتوانست شک کند و خواست بفهمد که چطوری است و چطور می‏شود، راهش همین است که این بدن مطهر مثل زمان حیاتش است، هیچ فرقی نمی‏کند. آن مراتب بالا در شعور و ادراک و حیات و سایر کمالات آن‌قدر قوی بوده است که وقتی به این بدن تعلق گرفت، از همین بدن حیات و شعور و ادراک را استخراج کرد و این بدن بعد از مفارقت آن مراتب، شعور و ادراک و حیات خود را از دست نمی‏دهد. چرا؟ برای اینکه از خود این استخراج شده است. چون از خود این استخراج شده است برایش ثابت می‏ماند تا هنگامی‌که این بدن عنصری باقی است گرچه یک ذرّه آن همین شعور برایش هست، همین ادراک برایش هست و همین حیات برایش هست، همه کمالات برایش هست.

حتی اگر این نکته را بگویم ان‏شاءالله واهمه نخواهید کرد و وحشت نخواهید نمود. اگر بگویم از یک ذرّه آن بدن نطق آشکار می‏شود و سخن می‏گوید؛ نباید وحشت داشته باشید. جایی که سنّی و شیعه نقل کرده‏اند که سنگریزه در کف دست رسول‏الله9 به «لااله الاّ الله و محمدٌ رسول‌الله9» شهادت داده ([59]) و در آن نمی‏شود شک کرد. تشکیک بردار نیست و مسلمان شک نمی‏کند در اینکه سنگریزه در کف دست رسول‏الله به نطق آمد و شهادت داد. چون سنّی و شیعه به‌طور تواتر نقل کرده‏اند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 65 *»

و در معجزات رسول‏الله نقل شده است. حالا که شک‏بردار نیست، پس وقتی که رسول‏الله ــ این مظهر مشیّت مطلقه الهیّه و مظهر ولایت کلیه الهیه‏ ــ شعور، ادراک و قدرت تکلم و نطق را از یک سنگریزه استخراج می‏کند، آیا آن مراتبش که به بدن مطهرش تعلق بگیرد، اگر کسی از یک موی او بشنود «لا اله الاّ الله ، محمّدٌ رسول‌الله، علی ولی الله و آله آل الله ولیّهم ولی‏الله و عدوّهم عدوّالله» آیا باید تعجب کند؟  تعجب ندارد. یک موی او تمام مسائل علمی را و تمام مشکلات را طرح می‏کند و جواب می‏دهد، اگر بخواهد مانعی ندارد، تعجب ندارد. چرا؟ به جهت اینکه مراتبی به او تعلق گرفته است که آن مراتب کمالاتشان، شعور، حیات و ادراکشان لایتناهی است. مظهر ولایت کلیه حق است که به این بدن تعلق گرفته است و در اثر مجاورت به فضل آن شعور و ادراک حیات کلیه الهیه، قطعاً کمالات حیات، شعورو ادراک از این بدن استخراج می‏کند؛ بدون هیچ نگرانی و تعجب. هیچ نگرانی ندارد، هیچ تعجب ندارد، غیر از این نمی‏شود باشد. اصلاً نبیی که بدنش این‌طور نباشد، آن نبی، «نبی‏الله» و «حبیب‏الله» و «محمّدٌ رسول‏الله» نمی‏تواند باشد.

وقتی که این بدن ما در اثر مجاورت با این روح ضعیف ما و با این مراتب ضعیف مثالی ما در این مرتبه جزئی ما این‌قدر از آن کمال، حیات و ادراک استخراج شده است به‌طوری‌که اگر یک سوزن به این بدن فرو کنید یا یک سر سوزن مختصر یا یک خار به این بدن فرو کنید احساس درد می‏کند؛ چون این بدن شعور پیدا کرده است، ادراک پیدا کرده است، احساس دارد، حیات دارد و یقیناً این خار به مثال که نمی‏خورد، به عالم مثال ما، به عالم عقل ما و به روح ما، به آنها که نمی‏خورد. به این بدن خورد و این بدن که چیزی جز عناصر نیست، در این بدن و خود این بدن جز عنصر چیست؟

البته خیلی در این بدن گشته‏اند و خیلی خواسته‏اند چیزی به دست بیاورند اما

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 66 *»

دیدند چیزی نیست ازاین‌جهت انکارش کردند. آن را هم راه نبردند که چطور به دست بیاورند که بحمدالله در مکتب ما برای ما روشن شده است که آقای دانشمند مثلاً دنبال چه می‏گردید؟ هرچه در  این عالم بگردید جز به عنصر برخورد نمی‏کنید. دنبال چه می‏گردید؟ حتی به حیات نمی‏رسید، حیاتی که فوق این عنصر است و غیب این عنصر است، به آن نمی‏رسید. تو هرچه می‏بینی این عنصر است، دنبال چه می‏گردی؟ و حال آنکه این شعور، این احساس درد و الم بزرگ‌ترین دلیل بر احساس است، شعور و ادراک و حیات همین بدن و اینها استخراج شدهِ از این است.

سخن ما در آن مرتبه‏ای است که غیب این است، از این لطیف‏تر است و فوق این است، آن مورد بحث ماست. دیگر شما ببینید آن مرتبه شعور و ادراک و احساسش به چه حدّ می‏رسد. به حدی می‏رسد که القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران می‏شود. آن مرتبه برایش ادراک هست. آن مرتبه را ما داریم اما الآن برای ما بالفعل روشن نیست. چرا؟ چون از نظر برنامه خلقت و نظام عمومی هستی، ما به آن حدّی نرسیده‏ایم که آن مرتبه در غیب این مرتبه به فعلیت بیاید. آن مرتبه به فعلیت نیامده است ازاین‌رو آثار آن هم برای ما معلوم نیست، آثارش اینجا ظاهر نمی‏شود ولی همین‏طور به تدریج ما نوع بشر و نوع هستی در حرکت هستیم و به طرف یک‌چنین تکاملی در همین دنیا داریم جلو می‏رویم. بدون اینکه این بدن را از دست بدهیم؛ همین بدن عنصری در حرکت است و به آن حدّ می‏رسیم.

نکته‏ای اساسی که باید اینجا به آن توجه داشته باشیم و رویش فکر کنیم همین است که این مرتبه دنیوی ما اعم از این ظاهر و آن مرتبه غیب، به واسطه مجاورت با آن مراتب بالا صاحب شعور می‏شوند، صاحب ادراک می‏شوند و صاحب حیات می‏شوند و هرچه عمر اضافه می‏شود مرتب شعور این مرتبه دنیوی ما بیشتر می‏شود و هرچه نفس بیشتر تعیّن پیدا می‏کند، شعور و ادراک و حیات برای این مرتبه دنیوی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 67 *»

زیاده می‏شود و اشتباهی که نوع حکما دارند در همین‏جاست که فکر می‏کنند هرچه نفس قوی‌تر می‏شود این بدن ضعیف‏تر می‏شود. هرچه نفس بالاتر می‏رود و بقول آنها «تجرّد نفس» زیاد می‏شود، این بدن هم زوال پیدا می‏کند تا به جایی می‏رسد که نفس به نهایت کمال و تجرّد خود می‏رسد و بدن به نهایت ضعف و زوال خود می‏رسد و اینجا مرگ در می‏رسد که نفس از این بدن طبیعی جدا می‏شود. مرگ را این‏طور گفته‏اند و مرگ را این‏چنین توجیه کرده‏اند که هرچه نفس قوی می‏شود و در تجرّدش شدید می‏شود این بدن در ضعف و فناء و زوال پیش می‏رود تا اینکه یک‌باره در اثر شدت تجرّد نفس و شدت فناء بدن و زوال بدن، مرگ فرامی‏رسد و نفس از این بدن طبیعی عنصری جدا می‏شود.

این‏طور توجیه مرگ اشتباه بزرگی است. اوّلاً نفس هیچگاه تجرّد پیدا نمی‏کند مگر «تجرّد نسبی» نه «تجرّد حقیقی». و دیگر یک نکته‏ای است که در اینجا لازم است عرض کنم درباره آنهایی که می‏گویند «نفس تجرّد پیدا می‏کند و مرتّب در تجرّدش شدید می‏شود» و آن اینکه این اشخاص به خصوص برمبنای «حرکت جوهریه ملاّصدرا» به یک اشتباه دیگری نیز دچار گشته‏اند. چون او می‏گوید نفس در ابتدای پیدایشش حقیقتی است به اصطلاح صد در صد طبیعی و مادی، ولی تکامل پیدا می‏کند و همین‏طور در جوهریت خود قوی می‏شود تا آهسته آهسته از طبیعی بودن و مادی بودن خود خارج می‏شود و تجرّد پیدا می‏کند و معنای تجرّد یافتن هم همین است یعنی از جسم بودن، ماده بودن، و ماده طبیعی بودن خارج می‏شود و یک حقیقت بسیط و مجرّد می‏شود.([60]) این یکی از اشتباهات بزرگ حرکت جوهری ملاّصدرا است. او متوجه نیست که حرکت جوهریه هر چیزی در مراتب جوهری خود آن شی‏ء است و هرچه هم که در آن مراتب جوهری خود تکامل پیدا بکند، از جوهریت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 68 *»

خود خارج نمی‏شود و این از آثار صنع و قدرت خداوندی است. مثلاً ماده جسمانیه را خدا طوری قرار داده است که به‌طور لایتناهی تکامل جوهری دارد و تحرّک جوهری دارد لایتناهی، یعنی در جوهریت خود و ذات و حقیقت خود دائماً در تحرّک و در تکامل است به‌طور ابدی و هیچ‏وقت برای این تکامل حدّ یقف نخواهد بود ولی باوجود این از جوهریت جسمانیه خود هم هیچ‌وقت خارج نمی‏شود و غیر جسم هم نخواهد شد. عقل هم همین‏طور است و سایر مراتب همین‏طورند. اینها را الحمدللّه متذکرید، اما گاه‌گاهی تذکرش لازم است چون بحث کشیده می‏شود و برای اینکه به جوانب بحث هم اشاره‏ای شده باشد عرض می‏کنم. این یک مطلب.

مطلب دیگر اینکه «تجرّد» به آن معنی که ملاّصدرا می‏گوید نتیجه‏اش این است که وقتی نفس به آن تجرّد می‏رسد، دیگر می‏ماند و می‏ایستد. شی‏ء وقتی که در حرکت جوهریه خود به کمال خود رسید دیگر حرکت تمام است، حرکتی نیست؛ چون اصلاً حرکت مال عالم طبیعت است. همین اندازه که یک شی‏ء طبیعی در اثر حرکت ذاتی و جوهری از طبیعت خارج شد، دیگر حرکت هم تمام می‏شود. این نمی‏فهمد این سخن به توحید برخورد دارد و لازمه‏اش استغناء موجود است و معنیش این است که همین‌که یک شی‏ء از طبیعی بودن خارج شد و غیرطبیعی شد و ماوراء طبیعت شد، دیگر حرکت ندارد. یعنی دیگر نیازی ندارد و دیگر به خدا احتیاج ندارد. گفتن اینکه دیگر حرکت نیست، یعنی دیگر به خدا احتیاج نیست.

ولی شیخ بزرگوار ما/ می‏فرماید: موجود خواه جسمانی باشد یا روحانی باشد یا نفسانی باشد یا عقلانی باشد، هرچه هست، اوّلاً مجرّد به آن معنی نیست که بسیط محض و بدون ترکیب باشد؛ یقیناً مرکب است گرچه فقط از ماده و صورت، ولی ماده و صورتی مناسب خودش. یعنی موجود عقلانی از ماده و صورت عقلانی مرکب است، موجود نفسانی از ماده و صورت نفسانی مرکب است، موجود جسمانی از ماده و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 69 *»

صورت جسمانی مرکب است. مجرّد و بسیط حقیقی به معنای واقعی و ذاتی، شأن خداوند است و اما بقیه مخلوقات هرچه هستند، حتی عقل کل و حتی مشیّت مطلقه، مرکب است از ماده و صورت مناسب خودش. و چون مرکب است از ماده و صورت، پس بسیط حقیقی نیست.

و ثانیاً هر موجودی آن‌به‌آن به حسب خودش و رتبه خودش محتاج است و مستمد از خداست. حرکت استمدادی دارد از مبدء خود و به او، از خود او، برای خود او امداد می‏شود که این خودش مسأله مهمی است. پس حرکت و تحرّک ذاتی هیچ‌وقت متوقّف نمی‏شود، همیشه خلق خلقند و همیشه به خالق نیازمند هستند و همیشه خالق، آنها را امداد و ایجاد می‏کند و ازاین‌جهت برای تحرّک ذاتی هم حدّ یقف نیست و خلق جایی نمی‏ایستد و همواره در تحرّک است.

و اشتباه عمده در مبحث حرکت جوهریه همان است که نفس هیچ‏وقت جسم نبوده است. به این معنی که در اول پیدایشش جسم عنصری و جسم طبیعی باشد و بعد از طی مراتب کمال، روحانی و نفسانی و مجرّد شود همان‌طور که می‏گوید «النفس جسمانیة الحدوث روحانیة البقاء»([61]) این حرف بی‏اساس است چون نفس از وقتی که خلق شده است نفس است و تا وقتی هم که هست همیشه خدا او را نفس نگاه می‏دارد و نفس است، عقل همین‏طور و جسم هم همین‏طور. جسم همیشه جسم است از وقتی که خدا جسم را خلق کرده جسم خلقش کرده است و تا وقتی که نگهش می‏دارد جسم است و به جسمانیت امدادش می‏کند او هم از خدا شئون و مددهای جسمانی را استمداد می‏کند. و تحرّک جوهری معنایش همین است، حرکت جوهریه به معنای صحیحش که مطابق با قرآن و فرمایش‌های معصومین: باشد این است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 70 *»

پس باتوجه به مطالبی که عرض شد و همچنین باتوجه به اینکه عرض کردم از نظر مکتب بزرگان ما تمام این موجودات آثار مشیّت هستند و در نتیجه همه کمالات مشیّت در آنها به‌طور بالقوه و به حسب رتبه خودشان وجود دارد، آنگاه اگر مکمّلی به آنها تعلق بگیرد مسلّماً کمالات را استخراج می‏کند. حال درباره این بدن و مرتبه دنیوی که نفس به آن تعلق گرفته است دانستیم که هرچه نفس قوی‌تر بشود و در مراتب کمال نفسانیت رشد کند و کمالات او بیشتر آشکار شود، چون به این بدن تعلق دارد در این بدن هم کمالات و شعور و ادراک قوی‌تر و کامل‌تری استخراج می‏کند. پس در اثر قوت نفس، بدن ضعیف نمی‏شود و فنا پیدا نمی‏کند و زوال نمی‏یابد چنان‌که دیگران توضیح داده‏اند.

برای روشن شدن عرضم عبارت ملاّصدرا را درباره توجیه مرگ می‏خوانم که اوّلاً در توضیح رابطه نفس و بدن می‏گوید: «علی انّک لو نظرت نظراً حکیماً (البته حکمیّاً صحیح‏تر به نظر می‏رسد) فی البدن من حیث هو بدنٌ طبیعی لوجدت قوامه و تمامه بالنّفس و قواها» اگر به بدن به نظر حکیمانه نگاه کنی می‏بینی که قوامش و تمامیتش به نفس و قوای نفس است. تا اینکه می‏گوید: «بل وجدته متّحداً بها اتّحاد المادّة المبهمة بالصّورة المعیّنة و اتّحاد النّاقص بالتّامّ و القوّة بالفعل» ارتباط بدن با نفس به‌مانند ارتباط ماده مبهمه با صورت معیّنه، و ارتباط ناقص با تامّ، و ارتباط قوّه با فعل است. «فلو فرض تفرّده بذاته دون النّفس و قواها لم یبق له انّیّةٌ و حقیقةٌ الاّ العناصر و الاجزاء المتداعیة للافتراق.» اگر بدن را بدون تعلق با نفس و قوای نفسانی ملاحظه کنیم، چیزی نیست مگر عناصر و اجزائی که از هم جدا می‏شوند «و هی بحالها کما کانت قبل الموت و بعده» که این اجزاء به همین حال خودش خواهد بود چه قبل از موت چه بعد از موت. در این توضیح معلوم است که از بدن فقط همین ظاهر را می‏بیند و اصلاً از مرتبه غیبی آن به‌طور کلی غافل است؛ گویا آن مرتبه را کلاً ندیده‏اند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 71 *»

نخوانده‏اند و ندانسته‏اند. این یک اشکال.

بعد می‏گوید: «و اعلم انّ الاجسام الواقعة تحت تصرّف النّفوس و الارواح هی فی نفسها مضمحلّةٌ مقهورةٌ مستهلکةٌ» این جسم‌ها که تحت تصرّف نفوس قرارگرفته‏اند در واقع «فی نفسها» مضمحل و مقهور و مستهلک هستند. «و کلّما کانت النّفوس اشرف و اقوی کانت الابدان المتصرّفة فیها اضعف قوّةً و اقلّ انانیّةً و انقص وجوداً» دقت بفرمایید که فرق چقدر است!؟ ما می‏گوییم هرچه نفس قوی‌تر باشد، این بدن در کمالاتش ــ مثل شعور و ادراک و حیات ــ قوی‌تر می‏شود که مثال‌هایش را می‏بینیم و برای ما نقل شده است. اگر بخواهیم قبول کنیم که بدن رسول‏الله آن‌طور بوده و بدن حضرت سیدالشهداء و سایر ائمه: آن‌گونه بوده است، باید به مطلبی که بزرگان ما می‏گویند اقرار کنیم و اگر نعوذبالله نخواهیم مطلب و فرمایش ایشان را قبول کنیم باید بگوییم همه آن روایاتی که رسیده است از غلات نقل شده است و در آن روایات باید تشکیک کنیم. می‏گوید هر مقدار که نفوس اشرف و اقوی باشند، بدن‌هایی که این نفوس در آنها تصرف دارند ضعیف‌ترند و انانیّتشان کمتر است و وجودشان ناقص‏تر و کمتر است؛ یعنی در وجود نقصان پیدا می‏کنند. «و کلّما امعنت النّفس فی القوّة و الحیاة و الکمال امعن البدن فی الضّعف و الموت و الزّوال حتّی اذا بلغت غایتها من الاستقلال انعدم البدن بالکلّیّة و زال» می‏گوید هر مقدار که نفس قوی شود و در قوه و حیات و کمال خود لطیف گردد، این بدن شروع می‏کند در ضعیف شدن و مردن و زوال یافتن تا به جایی که نفس به نهایت و غایت استقلال خود می‏رسد. به آنجا که رسید، یعنی کاملاً نفس در کمالات خود به تمامیت رسید، «انعدم البدن بالکلّیّة و زال» بدن انعدام پیدا می‏کند و این بدن معدوم و زائل می‏شود.

تا اینکه از بعضی عرفاء عبارتی نقل می‏کند و کسی که با مبانی حق، با مبانی قرآن و با مبانی محمّد و آل‏محمّد: بیگانه می‏شود، این همه روایاتی که در قوت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 72 *»

بدن محمّد و آل‏محمّد: رسیده است که مثلاً بعد از مفارقت روح از بدن، او را می‏نشانند و هزار علم از او سؤال می‏کنند که از هر علمی هزار باب علم گشوده می‏شود، آنها را ندیده می‏گیرد و به سراغ بعضی از عرفاء می‏رود و حرف بعضی از عرفا را ملاک و میزان مطلب خود قرار می‏دهد و می‏گوید که: «قال بعض العرفاء انّ الموت اثر تجلّی الحقّ لموسی النّفس النّاطقة فیندکّ جبل انّیّة البدن اندکاکاً» بعضی از عرفاء می‏گوید: مرگ عبارت است از تجلّی‏کردن حق برای موسی ــ یعنی نفس ناطقه انسانی ــ  که در نتیجه این تجلّی جبل انّیت بدن اندکاک می‏یابد، پراکنده و متلاشی می‏گردد. «و تجلّیه تعالی انّما یکون فی عالم الملکوت للنّفس الّتی قویت نسبتها الی ذلک العالم» خدا برای نفس در ملکوت تجلّی می‏کند، یعنی در عالم بالا خداوند در آنجا برای نفس تجلّی می‏کند چون نفس قوی شده است و نسبت به عالم ملکوت پیدا کرده است. «فعند ما قویت لشیء جهة الرّوحانیّة و الملکوتیّة اضمحلّت منه جهة الجسمانیّة و الملک» وقتی که برای یک شی‏ء جهت روحانیت و ملکوتیت قوی شد، در نتیجه جهت جسمانیت و ملکیتش ضعیف و مضمحل می‏شود. چرا؟ «لانّهما ضدّان» چون این دو ــ یعنی جسم و ملکوت ــ ضدّ هم هستند. «انّ الدّنیا و الاخرة ککفّتین» دنیا و آخرت هم مثل دو کفّه ترازو هستند، «رجحان احدیهما یوجب نقصان الاخریٰ» یکی که رجحان پیدا کند، آن یکی ضعیف می‏شود.([62]) بعد مطلب دیگری را عنوان می‏کند که مربوط به بحث ما نیست.

این معنای مرگ و توجیه مرگ از نظر اینهاست. آن‌وقت آقای بزرگوار کرمانی/ در همین توجیه و راجع به همین مسأله اشکال بزرگی به ملاّصدرا و تابعین او وارد می‏فرمایند که اگر مرگ عبارت است از اینکه نفس به غایت استقلال و تمامیت خود برسد و بدن به نهایت ضعف و زوال و فناء خود برسد، و اگر مرگ عبارت از این باشد،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 73 *»

آیا رسول‌خدا در هنگام بعثت (ما به قبل از بعثت کاری نداریم چون درباره قبل از بعثت رسول‌خدا گفتگو دارند که آیا اصلاً حضرت مؤمن بوده است یا نبوده است!؟ ما آن حالات قبل را نمی‏گوییم) آیا در موقع بعثت، نفس رسول‏الله9 به نهایت استقلال و تمامیت خود نرسیده بود؟ آیا به آن مقدار کمالی که نفس یک نفر از ما هنگام مرگ به آن می‌رسد، آیا به آن مقدار از تمامیت نرسیده بود؟ در زمان رسول‌خدا9 امواتی می‏مردند و رسول‏الله می‏رفتند و بر آنها نماز می‏خواندند. طبق قول شما نفس آن اموات به نهایت تمامیت و کمال خود رسیده بود و بدن آنها به نهایت ضعف و نقصان و زوال و فناء رسیده بود تا مرگ برای آنها فراهم شده بود؛ اما آیا رسول‏الله نفسشان به آن تمامیت نرسیده بود که زنده بودند؟ و درباره ائمه همین‏طور و درباره کاملان همین‏طور.

ازاین‌جهت آقای بزرگوار به این‌طور بر این حرف اشکال وارد می‏فرمایند و می‏فرمایند: «و لیس الموت من شدّة تجوهر النّفس و انقطاعها عن الجسد کما زعمه قومٌ» می‏فرماید مرگ عبارت از این نیست که نفس به شدت تجوهر و جوهریت خود برسد ــ یعنی کمال خود ــ و از جسد انقطاع پیدا کند و درنتیجه جسد به نهایت ضعف و اضمحلال و زوال و نقصان خود برسد و یک‌مرتبه مرگ فراهم شود. آن‏طوری که گمان کرده‏اند نیست، ردّش همینکه مشهوداً می‏بینیم. «فانّ المؤمن الکامل یبقی» مؤمن کامل ــ مثل سلمان ــ «یبقی» باقی بود و نمرده بود «و المستضعف یموت» یک مستضعف بیچاره‏ای که حتی نفسش تعیّن پیدا نکرده است و مستضعف محض است و هیچ چیزی سرش نمی‏شود لایهتدون سبیلاً([63]) هیچ چیز نمی‏فهمد، نه علی می‏فهمد نه عمر، علی و عمر برایش یکسان است. یک مستضعف این‏طوری می‏مرد و سلمان کامل باقی و زنده می‏ماند. این را چطور توجیه می‏کنید؟ چطور نفس آن مستضعف به نهایت کمال و استقلال رسید و بدنش به نهایت ضعف و نقصان و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 74 *»

اضمحلال و فنا رسید و مرد ولی سلمان نمرده است؟ پس حتماً هنوز مثل او و به اندازه او کمال پیدا نکرده است و استقلال و تمامیت نفس پیدا ننموده است. «و نفس الکامل اشدّ تجوهراً من نفس المستضعف بالبداهة» و حال آنکه خوب روشن است که نفس کامل در جوهریت نفسانی خود از نفس مستضعف کامل‌تر است و در عین حال مستضعف می‏میرد و کامل زنده است و حتی بر آن مستضعف نماز می‏خواند و دفنش می‏کند و سال‌ها بعد باقی می‏ماند.

بعد می‏فرماید: «تدبّر فی کلام امیرالمؤمنین7 کیف شرح کیفیّة الفراق فی النّفس النّاطقة.»([64]) که وارد بحث دیگری می‏شوند و استدلال می‏فرمایند به فرمایش حضرت امیر که طرز جدایی و فراق نفس ناطقه از بدن را بیان می‏فرماید. نفس ناطقه اصلاً از این بدن و این عنصر سرچشمه نگرفته است که هرچه این ضعیف بشود او قوی شود و هرچه این اضمحلال پیدا کند او استقلال بیابد. بدن به او کاری ندارد، او اصلاً از جایی دیگر است و منشأش و سبب پیدایشش عالم دیگری است و آن‏طوری که ملاّصدرا می‏گوید که «جسمانیة الحدوث» است و از همین‏جا و از همین عنصر پیدا شده است و از همین‏جا سرچشمه می‏گیرد، نیست. می‏فرماید آن نفسی که از همین عنصر سرچشمه می‏گیرد، نفس نباتیه است. آنی که از این عنصر سرچشمه می‏گیرد و بالاخره از این عالم طبیعت است، نفس حیوانیه فلکیه است و ازاین‏جهت اضمحلال این عنصر در موت آن و فراق آن و جداشدنش تأثیر دارد.

ببینید امیرالمؤمنین درباره نفس نباتیه و نفس حیوانیه فلکیه می‏فرمایند: و سبب فراقها اختلاف المتولدات اما درباره نفس ناطقه نمی‏فرماید، بلکه می‏فرماید: و فراقها عند تحلل الالات الجسمانیة([65]) چون از اینجا سرچشمه نگرفته است ازاین‌رو

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 75 *»

ضعف این وجود و اضمحلالش به او کاری ندارد. البته این در حکم آلت برای نفس ناطقه و مراتب انسانی است، این آلتی است که تا سالم است از این استفاده می‏کند ولی سالم که نبود رهایش می‌کند. نه اینکه چون از اینجا سرچشمه گرفته است پس هرچه آن نفس قوی شود و از این جدا بشود در نتیجه این ضعیف بشود و مضمحل بشود و از همدیگر جدا شوند تا کار به جایی برسد که آن در استقلال و تجرّد به نهایت برسد و این در ضعف و زوال به نهایت برسد، آنگاه مرگ است. نه، این مرگ نشد و این توجیه مرگ نشد. مرگ توجیه دیگری دارد و آن عبارت است از تحلّل آلات جسمانیه که در جای خودش باید بحث بشود.

پس ان شاءالله متذکریم که مراتب کمالیه نفس انسانی که به این بدن و این مرتبه دنیوی تعلق می‏گیرد، هرچه آن نفس قوی‌تر باشد و آن مراتب در کمالات قوی‌تر باشند، این بدن و مرتبه دنیوی را هم در کمالات قوی‌تر می‏کنند و به‌همین‌دلیل بحمدالله بدون شک و بدون اضطراب معتقدیم که ابدان مطهره معصومین صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین بعد از مفارقت روح از آن بدن‌ها و بعد از اینکه واقعاً می‏میرند به حقیقت مردن و بدون هیچ توجیه و تقیّه‏ای؛ بعد از اینکه واقعاً می‏میرند و کشته می‏شوند به حقیقت مردن و کشته شدن، اما این بدن‌ها در نهایت کمال و حیات و شعور و ادراک است. وقتی که سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه دست خود را برای گرفتن آن بند جامه می‏آورند،([66]) از عالم برزخ به این بدن برنگشتند که آن‌وقت این بدن دست را روی بند بگذارد. بلکه والله خود این بدن مثل زمان حیات حسین صلوات‌الله‌علیه شعور داشت، ادراک داشت و حیات داشت. این است که فرمود: ان میتنا اذا مات لم یمت مرده ما مرده نیست. ببینید می‏فرماید مرده ما یعنی اوّل برای خود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 76 *»

اثبات مردگی می‏کند. و مقتولنا لم یقتل([67]) می‏فرماید مرده و کشته ما، آن‌وقت بعد از اثبات مردن و کشته شدن می‏فرماید لم یمت یعنی این کمالاتی که از او استخراج شده است از بین نمی‏رود. حیات دارد، شعور دارد، ادراک دارد. والله همان‌طور که آن بزرگوار در زمان حیاتش صدای سکینه را می‏شنید و مضطرب می‏شد و قلب مطهرش متأثّر می‏گردید، همان‌طور بعد از شهادتش بدون اختلاف صدای سکینه را می‏شنید و مضطرب و نالان و متأثّر بود. بحمدالله اینها را معتقدیم و به برکت فرمایش‌های بزرگان ما+ این اعتقادات برای ما روشن می‏گردد و برای ما باز می‏شود.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 77 *»

 

مجلس  6

 

(شب دوشنبه 19 شوال المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r شعور بدن

r تکمل یافتن بدن

r سؤال در قبر

r عود روح به بدن در قبر

r رشد حیات تا زمان ظهور

r بیان شیخ اوحد/ درباره مرگ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 78 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در شناخت کیفیت غیبت امام عصر صلوات‌الله‌علیه سخن کشیده شده است به شناخت مرتبه‏ای از مراتب انسان که این مرتبه با اینکه دنیوی است از حواس ظاهری ما غایب است، و با اینکه از همین دنیاست ولی ما با حواس ظاهری خود آن مرتبه را ادراک نمی‏کنیم. البته مقصود از ما انسان‌های رتبه نقصان است والاّ برای معصومین: و برای انبیاء و برای کاملان شیعه این مقام ادراک می‏شود.

عرض شد این مرتبه همان مرتبه‏ای است که مقام تصرّف و امامت امامان است و مقام ولایت کلیّه و مقام تصرّفات ایشان در همان مرتبه است. این مرتبه در انسان‌ها مرتبه‏ای است که به واسطه ممازجت با مراتب بالا، دارای شعور، دارای ادراک و دارای حیات شده است و می‏شود. زیرا مراتب بالایی انسان ــ یعنی از مثال به بالا ــ دارای شعورند، دارای ادراکند و دارای حیات هستند؛ کمالات در آنها فعلیت دارد. وقتی که با این بدن و این مرتبه غیبی دنیوی ممازج شدند، و حتی وقتی که با این بدن عنصری «*

بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 79 *»

عرضی دنیوی ممازج شدند می‏بینیم که برای این بدن ظاهری دنیوی عنصری هم شعور فراهم می‏شود، ادراک فراهم می‏شود، احساس فراهم می‏شود.

همچنین عرض شد تمام این صدماتی که در دنیا بر این بدن عنصری وارد می‏شود و این بدن عنصری آنها را ادراک و احساس می‏کند و از آنها درد احساس می‏کند، به واسطه ادراک خود این بدن است. زیرا می‏دانیم که این صدمات بر مراتب بالاتر مانند مثال و همچنین بقیه مراتب که مجموعه آنها را «روح» می‏گوییم وارد نمی‏شود و آن مراتب با این بدن ممازج است به این‌طور که به روح بخاری که در همه این بدن وجود دارد تعلق دارد و می‏بینیم بدن را در این دنیا در اثر ممازجت به حدّ کمال می‏رساند و برای این بدن شعور فراهم می‏شود، برای این بدن ادراک و حیات فراهم می‏شود و این بدن ادراک صدمات می‏کند، ادراک درد می‏کند. همچنین موقع مردن و جدا شدن آن روح ــ یعنی همه آن مراتب ــ از این بدن، باز هم این بدن به حسب خودش درد احساس می‏کند. این بدن ظاهری عنصری در این دوران و در این مدت زنده می‏شود و صاحب شعور می‏شود و صاحب حیات می‏شود؛ ولی حیاتی که پیدا می‏کند و شعور و ادراکی که پیدا می‏کند خیلی ضعیف است به‌طوری‌که وقتی آن روح و مراتب دیگر از این بدن خارج شدند، دیگر برای این بدن حیاتی نمی‏ماند؛ یعنی حیات قابل و لایقی نمی‏ماند. آن‌قدر ضعیف است که رو به زوال می‏باشد و تا آن اندازه که به اصطلاح حیات در بدن باقی است دستوراتی نسبت به آن داده شده است از قبیل غسل دادن و جریده همراه کردن و روی قبر آب پاشیدن و همین‌طور سایر دستوراتی که در مورد غسل اموات و کَفْن اموات و دفن اموات رسیده است؛ به همین‏قدر حیات بسیار ضعیفی که در اثر مفارقت روح از این بدن رو به زوال است مربوط می‏شود و دیگر برای این بدن چندان قابلیت و استعدادی نمی‏ماند که آن روح جدا شده از این بدن دوباره بتواند به این بدن عود کند. روح در انسان‌های ناقص دیگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 80 *»

عود نمی‏کند مگر اینکه به اعجاز نبیّی یا وصیّی باشد.

و اما در انسان‌های کامل و در انبیاء و در معصومین: همین بدن ظاهری عنصریشان به‌طوری در حیات و ادراک و شعور، کمال پیدا می‏کند و به خودی خود از این بدن عنصری، شعور، ادراک و حیات استخراج می‏شود که حتی این بدن عنصری بعد از مفارقت روح از آن، قابلیت و استعداد دارد که روح برگردد و دوباره به این بدن تعلق بگیرد و در همین بدن داخل شود و همین بدن به‌مانند دوران حیات خود زنده شود. این امر به علت تلطیفی که برای این بدن عنصری ایشان فراهم شده است ممکن است. سخن در این قسمت نیست و درباره بدن عنصری به‌طور اجمال چند شبی توضیح عرض کرده‏ام.

آنچه که مورد بحث ماست همان مرتبه‏ای است که غیب این بدن نامیده می‏شود. آن بدنی که در غیب این بدن است که از آن هم در اثر اینکه مراتب بالا در آن قرار گرفته بود و به آن تعلق یافته بود شعور، ادراک و حیاتی استخراج می‏شود که آن حیات بالنسبه به حیات این بدن عنصری قوی است. دقت بفرمایید، این اصلی است طبق حکمت بزرگان ما+ که حکمت قرآن و اهل‏بیت: است، نه حکمت بیگانگان با قرآن و اهل عصمت و طهارت و نه آن حکمتی که قرآن محکومش کرده است بلکه حکمتی که بحمدالله از قرآن و فرمایش‌های معصومین: متّخذ است و فقط حکمت بزرگان ما این‏چنین است.

ایشان می‏فرمایند که این عالم، عالم تکمیل و تکمّل است، یعنی هر فردی از افراد که کمالی از کمالات در او بالفعل است و کمالی از کمالات در او موجود است، وقتی که آن کمال به فردی که در او بالقوه است تعلق گرفت، آن را از او استخراج می‏کند و در او هم بالفعل می‏سازد و او هم صاحب همین کمال می‏شود. مثال بسیار واضحش این است که می‏بینیم معلم به شاگرد درس می‏دهد و این شاگرد مثلاً

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 81 *»

حروف الفبا را نمی‏داند ولی وقتی که معلم به او تدریس کرد، در نتیجه قوه خواندن و شناخت حروف و اداء حروف و کلمات از او استخراج می‏شود. و همین‏طور است که بچه از دوران کودکی در دامان پدر و مادر و در میان خانه بزرگ می‏شود و بعد هم در مدرسه و بعد در اجتماع؛ که در واقع آنچه در او بالقوه است به وسیله  همین محیط‌ها و همین عوامل مرتّب آن کمالات استخراج می‏شود و بالفعل می‏شود.

این یک اصل کلی است و در همه امور جاری و ساری است و از جمله در این بدن دنیوی و مرتبه دنیوی. وقتی که می‏گوییم «مرتبه دنیوی» شامل بدن انسانی است، حالا یک وقت هست این بدن انسانی در لباس عرضی است، می‏گوییم «بدن عنصری»؛ و یک وقت هست که در لباس دیگری است، می‏گوییم «بدن برزخی» است؛ و یک وقت هست در لباس خودش و لباس اصلیش است، می‏گوییم «بدن اخروی». آن لباس دیگر لباس اصلیش است که این لباس‌ها روی آن لباس پوشیده شده است. وقتی که این لباس‌ها را یکی یکی خارج کرد، آن لباس اصلی که مال اوست لباس اخروی و بدن آخرتی او می‏شود. پس اینکه «مرتبه دنیوی» می‏گوییم مرادمان بدن است، بدنی که مراتب بالا به آن تعلق گرفت و به حسب ظرفیت این بدن و همچنین به‌مقدار فعلیت آن مراتب بالا و کمالاتی که برای آن مراتب بالا بالفعل است از این بدن کمالات استخراج کرد. آنچه که برای آن مثال بالفعل است از این بدن استخراج می‏کند. چون او شعور دارد از این هم شعور استخراج می‏کند، او ادراک دارد از این هم ادراک استخراج می‏کند، او حیات دارد از این هم حیات استخراج می‏کند. بلکه می‏بینیم آن‌قدر امر تکمیل و تکمّل سریان دارد که حتی از این لباس عرضی هم می‏بینیم شعور استخراج کرده است.

البته ما فکر می‏کنیم شعور این همان شعور روحمان است، اما حیاتش را که نمی‏توانیم انکار کنیم. اگر کسی انکار دارد، یک سر سوزن به دستش فروکند، ببیند چطور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 82 *»

این بدن الم و درد احساس می‏کند؟ آیا این سوزنی که به دستش فروکرد به مثالش فروکرد؟ یا به عقلش؟ یا به نفسش؟ نه‏خیر، بلکه به این دستش فروکرد و این دست مال یک بدن عنصری است، مال یک لباس عرضی است که بر روی بدن اصلی پوشیده شده. پس حتی این بدن عنصری حیات دارد و شعور دارد و احساس درد می‏کند. اگر نسیم ملایمی بوزد احساس نشاط می‏کند، اگر در سرزمینی قرار بگیرد که دارای آب و هوای خوب است احساس نشاط می‏کند. پس همین شعور دارد و همین حیات دارد، ولی البته ضعیف است. به‌طوری در این انسان‌های ناقص ضعیف است که تا آن مثال و مراتب بالا تعلق خودشان را از اینجا قطع کردند، فوراً حیات این بدن عرضی و این لباس عرضی کم می‏شود. آن‌قدر کم می‏شود که دیگر برای تعلق آن مراتب بالا قابل و لایق نیست و آن مثال دیگر به این بدن عود نمی‏کند. دیگر آن قابلیت و آن استعداد را ندارد، حیاتش خیلی ضعیف است و زود از بین می‏رود.

ولی آن مرتبه مورد بحث ما و آن بدن، از آن حیاتی استخراج می‏شود، از آن شعوری استخراج می‏شود و از آن ادراکی استخراج می‏شود که وقتی آن مثال با آن مراتب بالا ــ که اسم همه‏اش را «روح» گذاشتیم ــ مرتّب تکرار می‏کنم تا روح را یک چیز دیگری نگیرید. در مسائل مرگ که روح گفته می‏شود یعنی از مثال به بالا و اسم تمام این مراتب را روی‌هم‏رفته «روح» می‏گذارند. وقتی می‏گویند که روح از بدن مفارقت کرد، یعنی مرتبه مثال، مرتبه ماده، مرتبه طبع، مرتبه نفس، مرتبه روح، مرتبه عقل و مرتبه فؤاد ــ اگر باشد ــ همه این مراتب از بدن مفارقت کرد. مرگ معنایش این است و همه آن مراتب را روی‌هم‏رفته «روح» می‏گویند. حال این مراتب چون همه‏شان به حسب خودشان دارای شعور بودند، دارای ادراک بودند، و دارای حیات بودند و به این بدن تعلق گرفته بودند ــ باز این بدن که می‏گویم مرادم این عنصر و این لباس عرضی نیست ــ چون به این بدن تعلق گرفته بودند، از این بدن کمالات استخراج کردند؛

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 83 *»

طبق قانون تکمیل و تکمّل که خدا در جمیع ملکش قرار داده است که هر نوع مجاورت و مجالست اثر داشته باشد و هر مجاور کامل بتواند از مجاور ناقص خود مطابق کمالی که دارد کمال استخراج کند. طبق این اصل و این قانون کلی در نظام حکیمانه الهی این مراتب از این بدن، شعور، ادراک و حیات استخراج کردند ازاین‌جهت بدن برایش ثوابی مستقل است و برایش عذابی مستقل است. اگر مؤمن باشد بدن ثواب داده می‏شود و اگر کافر باشد بدن عقاب می‏شود و عذاب می‏شود.

تا کنون برای این مطلب دلایل زیادی بیان کرده‏ایم اما دلیلی که به برکت بحث امروزمان، امشب مطرح می‏کنیم این است که این بدن حیات دارد. بحثمان در مورد بدن و لباس عرضی نیست، آن بدن که مورد بحث ماست و آن مرتبه‏ای که غیب این بدن عنصری است، بالاستقلال حیات دارد. یعنی حیاتش مال خودش است، چرا؟ چون گفتیم مثال و مراتب بالا دیگر مفارقت کرده‏اند و مرگ یعنی مفارقت. آنها خارج شدند فقط این بدن مانده است و همین بدن با این همه حیات دارد، شعور دارد، ادراک دارد. و چون حیات دارد، استعداد و قابلیت دارد برای اینکه اگر خدا اجازه دهد، آن مثال و مراتب بالا که از این بدن خارج شده بودند بتوانند به همین بدن برگردند. استعداد و قابلیت برای این بدن غیبی و مورد بحث ما هست ازاین‌جهت ما معتقدیم به اینکه سؤال قبر داریم و سؤال منکر و نکیر فی القبر حق([68]) این را اقرار داریم و از اعتقادات ماست. یعنی بعد از اینکه میّت را دفن کردند، «نکیر» و «منکر»، یا «بشیر» و «مبشَر» می‏آیند. «رومان فتّان‏القبور» می‏آید، سؤال می‏کنند و این بدن دوباره زنده می‏شود مثل اینکه در دنیا زنده بوده است زنده می‏شود. البته معلوم است که مراد این بدن عنصری نیست چون این حیاتی برایش باقی نمانده است که قابلیت و استعداد داشته باشد برای اینکه آن مراتب به این بدن برگردد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 84 *»

البته این مسائل مربوط به ما ناقصان است و برای کاملان شیعه و در مورد انبیاء و معصومین: از این بدن عنصری و لباس عرضی عنصریشان و از همین بدن عنصری دنیویشان حیاتی بسیار کامل استخراج شده است، که قابلیت دارد حتی بعد از مرگ، دوباره روح به همین بدن تعلق بگیرد و عود کند. این استعداد و قابلیت برایش هست، ازاین‌جهت بعد از موت هم در همین بدن عود می‏کردند و دلیل اینکه بدن عنصری ایشان حیاتی پیدا می‏کند و حتی همین بدن عرضیشان حیاتی از آن استخراج می‏شود که بعد از مفارقت مثال و مراتب دیگر از این بدن، باز هم شعور و ادراک و حیات برای این بدن هست. همان جریان سؤال و جواب پس از وفات رسول‌خدا9. البته چون مسأله دقیق است گاه‌گاهی مجبور می‏شویم تکرار کنیم برای اینکه ان‏شاءالله خوب در ذهن‌ها جایگزین بشود و مطلب روشن شود. همین بدن بدون عود روح به آن، خود این بدن حیات و شعور و ادراک دارد به حدی که امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بعد از غسل دادن بدن مطهر رسول‏الله9 آن بدن را به دستور خود رسول‏الله9 می‏نشاند و از هزار باب ‏علم سؤال می‏کند و رسول‏الله جواب می‏فرمایند به هزار باب علم که از هر بابی هزار باب منفتح می‏شود. این عقیده ماست و نمی‏شود این را انکار کرد. پس استخراج حیات از خود این بدن عنصری شده است و استخراج شعور و ادراک از خود این بدن شده است. بلکه اگر بدن رسول‏الله بخواهد این‌گونه نباشد، آن بدن، بدن رسول‏الله نیست. اگر این‌گونه نباشد تعجب است نه اینکه اگر این‏طور باشد جای تعجب باشد. پس با توجه به قانون تکمیل و تکمّل در این عرصه، و استخراج کمالات از موجودات به وسیله  موجودات کامله و فاعله، این مطلب بحمدالله روشن است. و چون بحث در قسمت دیگر است ان‏شاءالله دقت می‏کنید.

دلیلی که امشب اضافه بر دلایل پیشین اقامه می‏کنیم این است که مرتبه غیب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 85 *»

این بدن، خود دارای حیات و شعور و ادراک است و این حیات به قدری قوی است که قابلیت و آمادگی دارد که در قبر دوباره آن مراتب بالا به بدن عود می‌کنند و این بدن بنشیند. می‏فرماید در قبر، روح تا سینه عود می‏کند و به بدن برمی‏گردد و شخص می‏نشیند.([69]) چون بیشتر لازم نیست، تا سینه عود می‏کند؛ یعنی حیث اعلای بدن که به جوابگویی و پرسیدن و گفتن مربوط است و این‏طور امور تا سینه است و آن قسمت‌های دیگر بدن که در قبر است ادراک و شعور و حیات خودش را دارد. اما وقتی که روح تا سینه تعلق می‏گیرد و برمی‏گردد و عود می‏کند، شخص می‏نشیند و آن بدنی که در غیب این بدن است همان‏طوری‌که در دنیا زنده بوده است، آنجا هم زنده می‏شود. فقط چون در دنیا این بدن مانع او بوده است، تا در این بدن بود امور بر او مکشوف نبود همان‌طور که می‏بینیم خودمان چگونه بسر می‏بریم و چقدر محدودیم. ولی وقتی که این بدن عنصری دست برداشت و کنار رفت، آن بدن غیبی شروع می‏کند به فعلیت آمدن. یعنی این حجاب برداشته می‏شود و از این زندان خلاص می‏شود، آن‌وقت می‏بیند که چه خبر است! می‏فرماید اگر مؤمن باشد، قبرش یعنی آنجایی که آن بدن غیبی قرار می‏گیرد آن‌قدر وسعت پیدا می‏کند که تا جایی که چشم کار می‏کند گسترده است، و اگر کافر و منافق باشد می‏فرماید آن‌قدر قبر بر او تنگ می‏شود مثل اینکه میخی را به زمین بکوبند،([70]) چقدر جا برای میخ تنگ است، بر او این‏چنین تنگ می‏شود. چون آن بدن به فعلیت می‏آید این‌گونه است که روح برمی‏گردد، عود می‏کند و در آن بدن قرار می‏گیرد. دلیلی که داریم این است که اگر آن بدن حیات نمی‏داشت و مثل این بدن عرضی عنصری بود، عادتاً و علی‏القاعده عود روح به آن محال بود، همان‌طور که عود روح به این بدن علی‏القاعده و عادتاً محال

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 86 *»

است. مگر اینکه همان‌طور که عرض کردم به اعجاز نبی یا وصی باشد که بعد از مفارقت روح از این بدن عنصری ظاهری، دوباره روح را به این بدن برگردانند. اعجاز باید باشد و اگرنه عادتاً و علی‏القاعده طبق نظام حکیمانه الهی این عود محال است. آن بدن اگر حیات نداشته باشد و استعداد و قابلیت عود روح به آن نباشد، پس برگشت و عود روح به آن بدن محال است و حال آنکه جزء عقیده ماست که همین‌که میّت را در قبر دفن کردند، در شب اول قبر سؤال و جواب خواهد بود. در روایات رسیده است و از جمله اعتقاداتی است که اقرار می‏کنیم که و سؤال منکر و نکیر فی القبر حق ثابت است، مسلّم است و شک‏بردار نیست. اگر کسی شک کند، در امر ضروری اسلام شک کرده است، اگر کسی انکار کند نعوذبالله یک امر ضروری را انکار کرده است و کافر است. اقرار می‏کنیم که حق است و راه شناخت و بصیرتش همین است که بدانیم از آن بدن حیاتی استخراج شده است که قابلیت عود در آن هست.

همان حیات همین‏طور به تدریج در ما و در بشر نوعی قوی می‏شود تا به عصر ظهور می‏رسیم که در عصر ظهور امام7، بدون اینکه این بدن عنصری از بین برود و باوجود اینکه این بدن هست، آن کمال و آن حیات برای آن بدن غیبی پیدا می‏شود و همه مسأله همین است. همان اموری که بعد از مردن و خلاصی از این بدن عنصری مشاهده می‏کنیم و با مردن می‏بینیم، همان امور در ظهور فراهم می‏شود. گوش، صدای مهدی صلوات‌الله‌علیه را از مکّه می‏شنود؛ تمام گوش‌ها می‏شنوند. نه اینکه به اعجاز باشد و خارق عادت باشد بلکه در آن وقت یک امر عادی است. یعنی همین‏طور که الآن شما صدای مرا راحت می‏شنوید و برای این بدن عنصری این یک امر عادی است، در ظهور مهدی صلوات‌الله‌علیه هم آن بدنی که غیب این بدن است، بدون اینکه این بدن از بین برود عادتاً و خیلی عادی صدای مهدی صلوات‌الله‌علیه را می‏شنود و دوست خود را می‏بیند با اینکه او در این شهر است و دوستش در شهر دیگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 87 *»

است. بخواهد ببیند می‏بیند، مشاهده می‏کند و با هم حرف می‏زنند و گفتگو می‏کنند. این امور هست.

چون چند شب از مرگ بحث شد و تقریباً در بعضی از مسائلی که مربوط به مرگ بود گفتگو شد، صلاح و خیر این است که فرمایشی از شیخ مرحوم/ را راجع به مرگ و حالات میّت و همین امور که مورد بحث است بخوانیم که هم تیمّناً و تبرّکاً فرمایش ایشان خوانده شده ‌باشد و هم اینکه در لابه‌لای فرمایش‌ها، بعضی از مباحث و اموری که تا به حال ذکر شده است یا بعداً ذکر می‏شود یا ذکر نشده است و ان شاءالله خودتان متوجه می‏شوید، روشن بشود.

از ایشان درباره مرگ و امور مربوط به آن سؤالی شده است، ایشان می‏فرمایند که: «اقول انّ المؤمن اذا حضره الموت حضره محمّدٌ9 و علی و الائمّة: و ملک الموت» در حال احتضار آن بدن غیبی و آن حیثی که مورد بحث ماست به فعلیت می‏آید و این بزرگواران که در نزد او حاضر می‏شوند، ایشان را مشاهده می‏کند. وقتی که مرگ مؤمن فرا می‏رسد، محمّد و علی و ائمه: و ملک‏الموت و جبرئیل در نزد او حاضر می‏شوند. «فیقول جبرئیل ان هذا من محبّیکم فارفق به» جبرئیل عرض می‏کند این از دوستان شماست، شما با او رفق داشته باشید؛ به اصطلاح عنایت بفرمایید. «فیقول محمّدٌ9 یا علی انّ هذا من محبّیک فارفق به» حضرت رسول به امیرالمؤمنین می‏فرمایند او از دوستان توست، با او رفق کن. «فیقول علی7 یا ملک الموت انّ هذا من محبّینا فارفق به» امیرالمؤمنین به ملک‏الموت می‏فرمایند این از دوستان ماست، با او رفق کن. «فیقول ملک الموت انّی لاشفق علیه من الامّ الشّفیقة» ملک‏الموت می‏گوید من بر او از مادر مهربان مهربان‏ترم.

«ثمّ تأتی المؤمن ریحٌ من الجنّة یقال لها المنسیة تنسیه الدنیا و اهله و ماله» بعد نسیمی از بهشت بر مؤمن می‏وزد که به این نسیم «منسیة» گفته می‏شود یعنی «نسیم به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 88 *»

فراموش اندازنده» که این مؤمن را از اهلش و مالش و دنیا به فراموشی می‏اندازد، از همه فراموش می‏کند. «ثمّ تأتیه ریحٌ من الجنّة اخری یقال لها المسخّیة تسخّیه ببذل روحه و تشوّقه الی لقاء الله» (البته اینجا تشدید گذاشته‏اند و می‏شود تسخیه هم خواند که باب افعال باشد). بعد نسیم دیگری از بهشت بر این مؤمن می‏وزد که به آن نسیم «نسیم به سخاوت اندازنده» گفته می‏شود که این مؤمن را بخشنده می‏کند به‌طوری‌که حاضر می‏شود که روح خود را ببخشد و بذل کند؛ و این نسیم او را به سوی لقاء الله مشتاق می‏سازد.

«ثمّ یکشف له ملک‌ الموت عن بصره» بعد ملک ‏الموت از جلوی چشم این مؤمن پرده برمی‏دارد «فیقول له ملک الموت هذا قصرک فی الجنّة» به مؤمن می‏فرماید که این قصر تو در بهشت است، نگاه کن. معلوم است که مراد، بهشت دنیایی است که بهشت برزخ نامیده می‏شود. می‏فرماید این قصر توست «فیصعد محمّدٌ و اهل بیته فیقعدون فی ظلّ القصر» آن بزرگواران صعود می‏کنند و در سایه آن قصر می‏نشینند. «فیقول له ملک الموت هؤلاء اولیاؤک فی ظلّ قصرک أتحبّ ان انقلک الیهم» ملک‏الموت به مؤمن می‏فرماید نگاه کن اینها اولیاء و آقایان تو هستند که در سایه قصر تو نشسته‏اند، آیا دوست داری تو را از اینجا به سوی ایشان ببرم؟ «فیقول عجّل بذلک» می‏گوید بله، عجله کن.

«فیظهر له ملک الموت بصورة جمیلة لا یری مثلها» ملک‏الموت به یک صورت زیبایی برای او ظاهر می‏شود که به‌مانندش دیده نشده «فیراه المؤمن» مؤمن او را می‏بیند «فتنجذب الیه روحه تعشّقاً کانجذاب الحدید للمغناطیس» تا مؤمن نگاهش می‏کند، روح مؤمن از شدّت عشق و محبّت به او، به طرف او انجذاب پیدا می‏کند و جذب می‏شود مثل اینکه آهن به طرف آهنربا جذب می‏شود. شیخ مرحوم می‏فرمایند: «و ورد عن اهل العصمة: انّ روح المؤمن حال قبض ملک الموت لها تخرّ ساجدةً

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 89 *»

تحت العرش للّه تعالیٰ» می‏فرمایند از ائمه: این حدیث رسیده است که روح مؤمن هنگامی که ملک‏الموت می‏خواهد آن را قبض بکند، در زیر عرش برای خداوند به سجده می‏افتد. وقتی که قبض روح کرد، روح به سجده می‏افتد.

«ثمّ یؤذن لها فتأتی‌ الی جسده فتحضر عند التّغسیل والتّکفین» بعد اجازه داده می‏شود و روح در نزد جسدش می‏آید و موقع غسل دادن و موقع کفن کردن جسد حاضر می‏شود «و انّها لتری من یبکی علیه» او می‏بیند که چه کسی بر او گریه می‏کند «فاذا نقل الی قبره سارت امام حاملیه» وقتی که او را به طرف قبر می‏برند، روح در جلو کسانی که جنازه او را می‏برند در حرکت است. «و فی روایة، ترفرف علی الجنازة» در روایتی هست که روی جنازه در حال ترفرف است، یعنی تقریباً حالت آمد و شد.

«و معنی انّها تخرّ  ساجدةً انّها حال قبض ملک الموت لها لا تحسّ بنفسها و لاتشعر» شیخ مرحوم/ می‏فرمایند معنای اینکه روح در زیر عرش به سجده می‏افتد هنگامی‌که قبض روحش می‏کنند، این نیست که قبل از قبض روح از بدنش مفارقت کند برود به زیر عرش به سجده بیفتد، بلکه یعنی همان موقعی که در بدن است و ملک‏الموت می‏خواهد او را قبض کند و بگیرد، همان‌جا زیر عرش در سجده است ولی معنای این سجده این است که به تعبیر ما آن‌قدر غرق لقاء اولیاء خداست که اصلاً احساس نمی‏کند که دارند او را از این بدن می‏گیرند، احساس نمی‏کند. این معنای سجده در زیر عرش است. خودش را احساس نمی‏کند که دارند او را از این بدن می‏گیرند. چون اگر بخواهد احساس کند، درد احساس می‏کند از اینکه از این بدن جدا شود همان‌طور که این بدنش درد احساس می‏کند؛ ازاین‌جهت او در زیر عرش در سجده است، معنایش این است که متوجه نیست، خودش را اصلاً ادراک نمی‏کند.

مثالش را می‏فرمایند «و نظیره ان الانسان حال الدخول فی النّوم لا تحسّ و لا تشعر و حال الخروج منه» نظیرش و نمونه‏اش این است: موقعی که انسان می‏خواهد به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 90 *»

خواب برود، همان آنی که می‏خواهد خواب برود نه متوجه دنیاست، نه متوجه عالم خیال و عالم مثال است. اصلاً گویا واجد خود نیست، هیچ احساس ندارد. وقتی هم که می‏خواهد به این عالم بیاید و باز بیدار بشود، باز همین‏طور، گویا خود را وجدان نمی‏کند. معنای سجده این است، هیچ ادراک نمی‏کند. یعنی این‌قدر متوجه اولیاء خداست که نمی‏فهمد بر او چه می‏گذرد. «کذلک الانسان حال الموت» انسان در حال موت و مردن همین‌طور است، «و حال البعث» همین‌طور روز قیامت هم که انسان‌ها را برمی‏انگیزانند آنجا هم همین‌که سر از عالم آخرت درمی‏آورد، نمی‏داند در چه حال است و در کجاست. به اصطلاح از خود بی‌خود است. «قال9» رسول‌خدا فرمود کما تنامون تموتون همان‌طور که می‏خوابید می‏میرید و کما تستیقظون تبعثون همان‌طور که بیدار می‏شوید، در قیامت برانگیخته خواهید شد.([71]) این مقدار بیان حالت مرگ بود، و اما بعد از مرگ ان‏شاءالله فردا شب.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 91 *»

 

مجلس  7

 

(شب سه‌شنبه 20 شوال المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r خلاصه‏ای از مباحث

r ادامه بیان شیخ اوحد/

r ایمان و آثار آن در قبر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 92 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بحث در شناخت غیبت امام زمان صلوات‌الله‌علیه بود و اینکه معنای غیبت چیست. دانستیم برای انسان مرتبه‏ای است که غیب این بدن ظاهری است و آن مرتبه غیب هم بدن است و دنیویت دارد، یعنی از مراتب دنیوی انسان به حساب می‏آید و این بدن ظاهری عنصری در حکم لباس و در حکم عرضی است که بر آن بدن پوشیده شده است.

این بدن غیبی که درباره آن بحث می‏کنیم در خیلی از موارد مورد گفتگوست، از جمله موردی است که در این عالم از آن بحث می‏کنیم که می‏گوییم این مرتبه عنصری دنیوی ما به حدّی خواهد رسید که آن بدن غیبی فعلیت پیدا می‏کند و دوران ظهور امام زمان صلوات‌الله‌علیه فرا می‏رسد. یعنی این نوع انسانی و این انسان نوعی در مراتب کمال به حدی می‏رسد که آثار آن مرتبه و آن بدن بر این بدن عنصری غالب می‏شود. یعنی قدرتش، احاطه‏اش، تصرّفش، بر این بدن عنصری غلبه می‏کند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 93 *»

احکام، احکام آن بدن می‏شود با اینکه انسان این بدن عنصری را هم از دست نمی‏دهد ولی به‌طوری است که آن بدن غیبی در همین عنصر و در همین بدن عنصری حاکم می‏شود.

در شناخت یک‌چنین بدن سخن رسید به اینکه بعد از مردن بدنی که مورد ثواب یا عقاب قرار می‏گیرد همین مرتبه مورد بحث است و چون مسأله دقیق است و مربوط می‏شود به جسم مُعاد که در معاد عود می‏کند و به نوع مباحث مربوط می‏شود، از این جهت اگر مقداری در زمینه‏اش سخن بگوییم مانعی ندارد. و چون به مناسبت، بحث مرگ و عذاب قبر و خود قبر شد، عرض کردم که عباراتی را از شیخ بزرگوار/ می‏خوانیم که چون از ایشان در این مورد سؤال شده است از روایات بیان می‏فرمایند. از عبارت ایشان  به اینجا رسیدیم که ملک الموت می‏آید و قبض روح می‏کند و روح را از بدن می‏گیرد؛ و گفتیم که در این‌طور جاها هروقت «روح» گفته می‏شود، یعنی مرتبه مثال و مراتب بالا. پس ملک‏الموت روح را می‏گیرد، یعنی همه را از بدن می‏گیرد و وقتی که بدن بدون روح ماند، می‏گویند موت و مرگ فرارسید و این شخص مرد. بعد بدن دفن می‏شود و عذاب و عقاب و ثواب و نعمت برای آن در قبر هست. البته این بدن ظاهری اصلاً مورد بحث نیست.

همچنین گفتیم که آن بدنی که در غیب این بدن است و ثواب‌ها و عقاب‌ها متوجه آن بدن است، آن خودش حیات دارد، شعور دارد و ادراک دارد. چون به واسطه مجاورت این مراتب با آن بدن این امور از آن استخراج شده است. اگر مطلب این‌چنین نباشد، ثواب و عقاب در قبر یعنی چه؟ این یک دلیل. به علاوه اگر که این مقدار قابلیت و حیات برای آن بدن نباشد، آیا برگشت روح به بدن در قبر برای سؤال و جواب، امکان‏پذیر است؟ پس چرا روح به این بدن عنصری برنمی‏گردد؟ علتش معلوم است، چون بدن عنصری دیگر آن قابلیت و استعداد را که روح به آن بدن عنصری

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 94 *»

برگردد، ندارد. خدا هم این‏طور قرار نداده است، مگر که اعجازی پیش بیاید و نبیی یا وصیی به اعجاز، روح را به این بدن عنصری برگردانند. ولی آن بدن مورد بحث که در غیب این بدن عنصری است، آن خودش حیاتی دارد که مورد تعلق دوباره روح واقع می‏شود. روح در قبر به آن تعلق می‏گیرد و در آن وارد می‏شود و آن بدن زنده می‏شود. این امر، اعتقاد همه است و چون اعتقاد است علتش را باید بدانیم. علتش همین است که از آن بدن حیاتی استخراج شده که برای عود و تعلق دوباره روح به آن بدن در قبر صالح و قابل است. این دلیل را داشتیم ذکر می‏کردیم که مناسب شد این عبارات شریفه را بخوانم.

بعد از آن عبارات که خوانده شد می‏فرمایند «فاذا وضع فی قبره و شرج علیه اللّبن و الطّین اتاه رومان فتّان القبور فیقعده و تردّ روحه فیه الی صدره» وقتی که روح قبض شد، بدن روی این زمین می‏ماند و در قبرش قرار داده می‏شود و بر او خشت و گل چیده می‏شود. آن‌وقت «رومان» که نام ملکی است که «فتّان القبور» است نزد او می‏آید و او را می‏نشاند و روحش در آن بدن تا سینه‏اش برگردانده می‏شود. علتش هم معلوم است که چرا تا سینه، به جهت  اینکه این برگشتن روح، برای سؤال و جواب است و شخصیت انسانی هم تا همین سینه است، عمده شخصیت تا سینه است. ازاین‌جهت در احکام فقهیه هست که اگر اجزاء میّت دیده شد، اگر صدر و سینه در آن اجزاء هست، غسل بدهند، کفن کنند و بر آن نماز کنند. حتی اگر فقط سینه بدست آمد و از اجزاء میّت فقط سینه او پیدا شد، همان قسمت سینه را غسل می‏دهند، کفن می‏کنند و بر آن نماز می‏خوانند.([72]) پس چون قسمت‌های دیگر بدن برای سؤال و جواب نیاز نیست، به‌همین‌دلیل در قبر، روح تا سینه در بدن می‏آید می‏فرمایند «الی صدره» بعد می‏فرمایند «فیقول له اکتب اعمالک» رومان به او می‏گوید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 95 *»

که اعمالت را بنویس. «فیقول لیس عندی قرطاس» می‏گوید پیش من کاغذی نیست. «فیقول خذ قطعةً من کفنک» می‏گوید یک‌پاره و یک‌مقدار از کفنت را بگیر و آن را به اصطلاح کاغذ خود قرار بده. «فیقول لیس عندی دواة» می‏گوید من دوات و مرکّبی ندارم «فیقول ریقک» می‏گوید آب دهان تو، دوات تو است. «فیقول ما عندی قلم» می‏گوید قلم ندارم «فیقول اصبعک» می‏گوید انگشت تو «فیقول ما اعرف اعمالی» می‏گوید من اعمالم را در خاطر ندارم «فیقول انا اذکّرک بها» می‏گوید من تو را یادآوری می‏کنم. «قلت کذا و فعلت کذا فی الیوم الفلانی و السّاعة الفلانیّة» در فلان روز و در فلان ساعت چه گفتی و چه کردی، همه را یادآوری می‏کند. «فلایترک صغیرةً و لا کبیرةً الاّ ذکرها» هیچ عملی را از کوچک و بزرگ فروگذار نمی‏کند، همه را به یاد می‏آورد و ذکر می‏کند. می‏فرمایند: «و هو قوله تعالی یا ویلتنا ما لهذا الکتاب لایغادر صغیرةً و لا کبیرةً الا احصاها»([73]) بعد از نوشته شدن آن نامه عمل، آنجاست که میّت می‏گوید ای وای بر من، ای وای بر ما، این کتاب از کیست؟ این چه کتابی است؟ این چه نامه عملی است که کوچک و بزرگی را فروگذار نکرده است مگراینکه احصاء کرده و در آن ذکر شده است.

«ثمّ یأخذ ذلک الکتاب و یضعه فی عنقه» رومان این کتاب و نامه عمل را می‏گیرد و در گردن او می‏گذارد «فیکون علیه کجبل احد» از سنگینی بر او به‌مانند کوه احد خواهد بود. «و ان کان مؤمناً یسرّ به» اگر مؤمن باشد به این نامه عمل شادمان می‏شود «لانّه مملوء حسنات» زیرا این نامه عمل برای مؤمن پر از حسنات است. نامه عمل با این طرز، ترتیب می‏یابد. خداوند فرموده است «و ذلک قوله تعالی و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیٰمة کتاباً یلقاه منشوراً»([74]) ما نامه عمل هر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 96 *»

انسانی را در گردن او قرار می‏دهیم و همراه او می‏گردانیم. روز قیامت هم برای او کتابی را خارج می‏سازیم که می‏بیند و آن کتاب را گسترده شده و باز و نشر شده می‏یابد. البته اینها توضیح دارد و بیان دارد که مراد چیست و چطوری است که در جای خودش بحث شده است. فعلاً ما به‌طور اشاره عبارات را می‏خوانیم.

«فاذا فرغ رومان فتّان القبور اتی منکرٌ و نکیرٌ» این ملک رومان که از کار خود فارغ می‏شود، بعد منکر و نکیر می‏آیند «و هما العبدان الاسودان الازرقان» و آنها دو ملک هستند سیاه و کبودچشم «رأساهما فی السّماء السّابعة و ارجلهما فی الارض السّابعة یطئان فی شعورهما یخطّان الارض خطّاً بید کلّ واحد مدیةٌ من نار» این دو ملک سرشان در آسمان هفتم است و پاهاشان در زمین هفتم است. راه که می‌روند در موهای خود حرکت می‏کنند و زمین را تقریباً به حالت شکافتن می‏شکافند یا خط می‏کشند، در دست هریک حربه‏ای از آتش است. «فان کان المیّت مؤمناً حضر عنده علیّ بن ابی‌طالب7 و یسألانه عن جمیع ما ارید منه و علیٌّ یلقّنه» اگر این میّت مؤمن باشد، امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه حاضر می‏شوند و هرچه آن دو ملک می‏پرسند و هرچه که از آن میّت می‏خواهند، امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه آن میّت را تلقین می‏کنند. یعنی به زبانش می‏دهند که جواب بدهد. «فیقولان له نم نومة العروس نومةً لا حلم فیها» آن دو ملک به او می‏گویند حال بخواب، آسوده باش به‌مانند خواب عروس. البته عروس در عربی به داماد هم گفته می‏شود به عروس هم گفته می‏شود، بخواب خوابی که در آن هر لذتی ببینی خیالات نیست، واقعیات است. آسایش کن، استراحت کن و بخواب ولی خوابی که «لا حلم فیها» خیالات نیست، هر لذتی که برای تو در این قبر فراهم شود واقعیت است.

«و اعلم ان العبدین منکراً و نکیراً یأتیان المیّت بهذه الصورة الهائلة» می‏فرمایند این دو ملک که با همین صورت هولناک و وحشت‏انگیز در قبر میّت می‏آیند «فان کان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 97 *»

مؤمناً کانت روعته منهما اخر ما یکره و کفّارة جمیع ذنوبه» اگر این میّت مؤمن است، همین ترس و وحشتی که از این دو ملک برای او فراهم می‏شود، آخرین ناراحتی است که می‏بیند و کفّاره تمام گناهانش می‏شود. خدایا، ما که تاب و توان آن وحشت را هم نداریم. خدایا، بر همه ما رحم بفرما. «و ان کان منافقاً کان ذلک اوّل عذابه» و اگر مؤمن نباشد اول عذابش است. دیدن دو ملکی این‌چنین با این صورت وحشت‏انگیز اوّل عذابش خواهد بود.

«فاذا فرغ من الحساب لحقت روحه بالجنّة جنّة الدنیا» وقتی که دیگر از جواب و سؤال و حساب فارغ می‏شود، روح مؤمن به جنّت ملحق می‏شود. مقصود از جنّت، جنّت دنیاست که بهشت برزخ هم به آن گفته می‏شود. «فاذا قدم اجتمعت الارواح»وقتی که به آن بهشت وارد می‌شود، سایر روح‌ها اطرافش جمع می‏شوند. «فیقولون لبعضهم بعضاً (بعضٌ ظ) دعوه یستریح فانّه خرج من هول» وقتی که دورش جمع می‏شوند می‏خواهند از او سؤالاتی بکنند، بعضی به بعضی می‏گویند که او را بگذارید راحتی کند، بگذارید استراحت کند، او از ترسی بزرگ خارج شده است. او را به حال خودش بگذارید. «فاذا استراح» وقتی‌که قدری راحتی می‏کند و از آن هول آسوده می‏شود، «یسألوه عن اهل الدنیا» آن ارواح از این روح از حال اهل دنیا می‏پرسند «ما حال فلان» فلانی چطور است؟ «ما حال فلانة» فلان زن چطور است؟ و همین‌طور احوالپرسی می‏کنند، حالات اینها را می‏پرسند «فان قال قد خرج من الدنیا فیقولون هویٰ هویٰ لانّهم لم یروه» اگر بگوید که او از دنیا رفته است، یعنی قبل از اینکه من از دنیا بروم و به اینجا بیایم او فوت شده است؛ اگر این را بگوید همه می‏گویند وای! «هوی» یعنی داخل آتش شد. چون او را ندیده‏اند می‏گویند داخل آتش شد. «هویٰ هویٰ» یعنی در نار قرار گرفت. «و ان قال ترکته فی الدنیا ترجّوه» اگر بگوید در دنیا بود که من آمدم، آنها هم امیدش را دارند که به مؤمنین ملحق شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 98 *»

«فاذا کان یوم الجمعة و یوم العید عند طلوع الفجر اتتهم الملائکة لکلّ واحد بناقة من نوق الجنّة و علیها قبّة زمرّد یریٰ ظاهرها من باطنها و باطنها من ظاهرها و یرکب فیصیح بهم جبرئیل7 فیطیرون فی الهواء ما بین الارض و السّماء حتّی یأتوا النّجف الاشرف عند قبر امیرالمؤمنین7» می‏فرمایند روز جمعه و روز عید هنگام طلوع صبح که می‏شود ملائکه برای هریک از این روح‌های مؤمنین ناقه‏ای از ناقه‏های بهشت می‏آورند که بر آن قبّه‏ای از زمرّد است که ظاهر آن از باطن آن دیده می‏شود و داخل آن از خارج و خارج آن از داخل دیده می‏شود. بر این ناقه‌ها سوار می‏شوند. آن‌وقت جبرئیل آنها را حرکت می‏دهد و در هوا بین زمین و آسمان طیران می‏کنند تا اینکه به نجف اشرف نزد قبر امیرالمؤمنین7 می‏آیند. «فیبقون هناک الی الزّوال» تا زوال آنجا هستند «و عند الزّوال یستأذنون جبرئیل7 فی زیارة اهالیهم و مواضع حفرهم» نزدیک زوال که می‏شود از جبرئیل برای دیدار خانواده‏هایشان و جاهای دفنشان اجازه می‏گیرند، یعنی قبرهایشان، آنجاهایی که دفن شده‏اند. یعنی بیایند از آن بدن‌ها خبر بگیرند. بدن ظاهری دنیوی که معلوم است متلاشی شده است، مراد آن بدنی است که در قبر است و مقصود از قبر، این ظاهر نیست بلکه غیب این قبر است. همانی که برای مؤمن آن‌قدر پهناور می‏شود؛ تا جایی که چشمش کار می‏کند. و برای غیرمؤمن آن‌قدر تنگ است که به‌مقدار جای میخ فرمودند. پس معلوم است که این قبر نیست بلکه غیب این قبر است. و همان قبر یا روضه‏ای از روضات بهشت است یا حفره‏ای از حفره‏های نیران است القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران بدنی که در آن قبر قرار دارد مراد است. دقت کنید که «اهالی» و «مواضع حفر»، در یک ردیف ذکر شده است. اینکه می‏گوییم غیب همین عالم است و مرتبه غیبی همین دنیاست، مقصود این است. چون مواضع حفر و اهالی، اینها هر دو در اینجا دیده می‏شوند. اگر هم اهالی آنها را به آنها نشان می‏دهند ظاهراً باید همان مراتب غیب اهالی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 99 *»

را نشان بدهند چون دیدن این ظاهر باز چشم ظاهر می‏خواهد. اگر بخواهد این ظاهر را ببیند، باز چشم ظاهری می‏خواهد اما بخواهد آن مرتبه غیب را ببیند برایش مانعی ندارد با همان چشم آن بدنی که در حفره‏اش است اهلش را نگاه می‏کند، عیبی ندارد.

«و معهم ملائکةٌ یسترون عنهم من اهالیهم و احوالهم کلّ ما یکرهون حتّی لایروا الاّ ما یحبّون» ملائکه همراهشان می‏آیند. وقتی که اینها می‏خواهند اهلشان را، خانواده‏هایشان را و فامیلشان را ببینند، از دیده اینها از اهالی و احوالات آنها آنچه را که اموات از مؤمنین کراهت دارند، نمی‏خواهند و دوست ندارند می‏پوشانند. مثلاً اهلش مریض است، گرفتار است و سایر امور عرضی که دربین است اینها را از آنها می‏پوشانند. دقت کنید در عبارت که چطور می‏پوشانند، یعنی این ظاهر را به آنها نشان نمی‏دهند، چون اگر این ظاهر را نشان بدهند، این در مریضی است، یا در فقر است، یا در شدت است و آن مؤمن ناراحت می‏شود. برای اینکه او ناراحت نشود این را از چشم او می‏پوشانند و آن مرتبه غیب این را نشان می‏دهند که در آنجا دیگر مریضی نیست، در آنجا فقر نیست، در آنجا شدت نیست؛ آن مرتبه را نشانش می‏دهند. و چون او در آن مرتبه مؤمن است اگر هم در فقر است این فقر باعث آمرزش گناهانش است، آن قسمتی که در آنجا مؤمن در واقع راحت است، آن مرتبه را نشانش می‏دهند تا مؤمنان نبینند مگر آنچه را که دوست دارند ببینند از خانواده‏ها، آنها را می‏بینند «و یبقون الی ان یصیر ظلّ کلّ شی‏ء مثله ثمّ یصیح بهم جبرئیل» می‏مانند تا اینکه سایه هر چیزی به اندازه خود او می‏شود، یعنی از زوال می‏گذرد و آخر وقت اختیاری نماز ظهر می‏شود. در این فاصله اینها دیدار می‏کنند. بعد جبرئیل صدا می‏زند که حرکت کنید «فیرکبون مطایاهم» سوار آن وسیله‏هایشان می‏شوند «فیطیرون الی روضات الجنان» به طرف بهشت‏ها طیران می‏کنند «یتنعّمون فیها» در آنجا در نعمت هستند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 100 *»

«و منهم من یأتی وادی السّلام» بعضی هستند به وادی‏السلام می‌آیند که همان کوفه و نجف است «و یزور قبره و اهله کلّ یوم لقوّة ایمانه» برخی از ایشان به واسطه قوت ایمان هر روز به زیارت قبرش می‏آید و قبر خودش را دیدار می‏کند و اهل خودش را هم هر روز دیدار می‏کند، چون ایمانش قوی است. و اینکه می‏فرمایند ایمانش قوی است اشاره به همان مطلبی است که عرض می‏کردم که وقتی آن مراتب قوّت و شدّت داشته باشد، شعور و حیات و ادراکی را از آن بدنی که غیب این بدن عنصری است استخراج می‏کند به‌طوری‌که در اثر زیاد بودن قوّه حیات، ممکن است هر روز تعلّق انجام شود؛ تعلّق هر روز انجام بگیرد. نه اینکه هر روز در قبر زنده بشود بلکه به‌سراغ قبرش می‏آید، اما این یعنی چه؟ در کجا قرار می‏گیرد؟ آیا بالای قبرش می‏آید؟ این قبر ظاهری که مراد نیست، پس در همان مرتبه قبر می‏آید. یعنی در اثر تعلق مراتب بالا به این بدنی که در قبر قرار گرفته است و این قبر روضة من ریاض الجنة شده، باز این بدن از این روضة من ریاض الجنة لذت بیشتری می‏برد و هرچه این بدن حیاتش قوی می‏شود همان روضة من ریاض الجنة دیگر «روضاتٌ من ریاض الجنّة» باید بشود. والاّ اینکه همیشه یک نسیم بوزد و فکر کنیم توی قبر یک باغ کوچکی بشود که معنی ندارد. وقتی که قبر آن‌قدر پهناور می‏شود که تا جایی که چشم کار می‏کند برای این بدن بهشت است و برای بدن پهناور شده است، پس بهشتی به آن وسعت است. و اینکه می‏فرمایند روضه‏ای از روضات بهشت است، می‏خواهند بفرمایند که این بهشت آثار همان بهشت است که روحش در آنجا است. این اثر آن است، هرچه آنجا هست اینجا هم باید برایش باشد.

پس بدنی که غیب این بدن عنصری است همه چیز می‏خواهد. حیات، شعور و ادراک؛ همه چیز می‏خواهد تا مثلاً از حورالعینش لذت ببرد. وقتی که شعور نداشته باشد اگر یک حورالعین جلویش بگذارند، چه فایده دارد؟ چه خاصیت دارد؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 101 *»

ملاّصدرا می‏گفت که قوّه خیال آنجا همراه با نفس نشسته است و صورت این ملاقات را که مثلاً حورالعین کنار این بدن نشسته است تصور می‏کند، از تصور آن صورت لذت می‏برد و این ثواب قبر می‏شود؛ به این‌طور که معنی ندارد. بلکه خود همین بدن حیاتی دارد، شعوری دارد و ادراکی دارد تا حالا که این قبرش روضة من ریاض الجنة شده است از این روضه لذت می‏برد و در آن متنعّم است و وقتی که ایمانش قوی است، هر روز آن روح و مراتب بالا به دیدارش می‏آیند نه اینکه روح بهشتش را خالی کند و بیاید اینجا؛ اینکه معنی ندارد که روح ــ یعنی مثال و مراتب بالاــ بهشت برزخ را خالی کند، غرفه‏اش را و قصرش را خالی نماید و برخیزد اینجا بیاید. آیا بیاید اینجا چه کند؟ برای او چه لذتی در اینجا است؟ پس مقصود از آمدنش یعنی تعلّق، یعنی توجّه و التفات می‏کند. چون حیات این بدن قوی است همان‌طور که آمد در جواب ملکین تعلق گرفت و در این بدن وارد شد. پس به این بدن تعلق می‏گیرد و حیات این اشتداد پیدا می‏کند و بهشتش و همین قبرش هر روز و آن‌به‌آن برای او در مزید است، در زیادتی است. امروزش با دیروزش یکسان نیست. «وای اگر یکسان بود امروز با فردای ما» آنجا که این «وای وای»‏ها نیست که چرا ما امروزمان از دیروزمان بدتر می‏شود. برای مؤمنین آنجا این‏طور نیست. هر روز در اثر این ملاقات نعمت‌ها اضافه می‏شود، ازاین‌جهت می‏فرمایند وقتی که ایمانش قوی باشد، هر روز قبرش را و اهلش را زیارت می‏کند. «و منهم من لایزورهم الاّ فی الاعیاد» بعضی از مؤمنین هستند که فقط در روزهای عید به زیارت قبر و اهل خود می‏آیند «و ذلک علی حسب ایمانهم من القوّة و الضّعف» هرچه ایمانشان قوی و ضعیف باشد این آمدن‌ها و تعلق‏ها و التفات‌ها فرق می‏کند.

«و ذلک قوله تعالی» این آیه شریفه را که می‏فرمایند، برای بیان جنّت دنیا می‏باشد که همان جنّت برزخ است الا من تاب و امن و عمل صالحاً فاولئک یدخلون الجنة و لایظلمون شیئاً جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب انه کان وعده مأتیاً

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 102 *»

لایسمعون فیها لغواً الا سلاماً و لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیاً([75]) می‏فرمایند «و هذه جنّة الدنیا» این جنّت، جنّت دنیاست «عند مغرب الشّمس» جایی است که شمس غروب می‏کند. البته مقصود این شمس و غروب این شمس نیست؛ که همین مغرب ظاهر باشد. این هم بیانی دارد که در جای خودش ذکر شده است. «و لهذا قال» چون مقصود بهشت دنیاست در این آیه فرموده است بکرةً و عشیاً اینها صبح و شام دارند «لان جنّات الاخرة لیس فیها عشیٌّ و لا غدوٌّ و لا بکرةٌ» چون در بهشت‌های آخرتی صبح معنی ندارد، شام معنی ندارد بلکه «و انّما هی نورٌ موجودٌ و ظلٌّ ممدودٌ» بهشت‌های آخرت نوری است موجود و ظلّی است ممدود که بکره و عشی برایش نیست. بعد می‏فرمایند که این مؤمنین در بهشت‌های دنيا هستند «و لایزالون کذلک» همیشه به این‌طور و در این نعمت‌ها هستند «یقولون ربّنا عجّل قیام السّاعة» دعا می‏کنند: خدایا، روز قیامت زودتر برپا شود. چرا؟ «لما ظهر لهم ممّا اعدّ لهم من النّعیم المقیم» چون برای ایشان ظاهر شده که حالا بهشت دنیایشان که این‌طور است، بهشت آخرتشان چه خواهد بود! چون از آن نعمت‌ها باخبر شده‏اند به‌همین‌دلیل مرتب دعا می‏کنند و می‏خواهند و این بیان همان است که در تلطیف و لطیف شدن برای آخرت، همگی به همه وجودشان آمادگی دارند و قابلیت تلطیف برایشان هست.

«و لایزالون کذلک الی رجعة آل‏محمّد9» تا موقع رجعت به همین حال هستند «فیکرّون معهم» در رجعت هم با محمد و آل‏محمد: به دنیا برمی‏گردند «لانّهم محضوا الایمان محضاً» زیرا ایمان را خالص کرده‏اند «و معنی انّهم محضوا الایمان محضاً» و معنی اینکه اینها ایمانشان را خالص کرده‏اند این است که «انّهم عرفوا امیرالمؤمنین7 بالمعرفة النّورانیّة» اینها آن بزرگوار را به معرفت نورانیت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 103 *»

شناخته‏اند «و اقرّوا بجمیع فضائله7» و به همه فضائلش اقرار کرده‏اند «و معنی معرفة النّورانیّة انّهم یعرفون انّه الصّراط المستقیم» و معنی اینکه نسبت به امیرالمؤمنین7 معرفت نورانیت پیدا کرده‏اند این است که دانسته‏اند که علی صراط مستقیم است «و سبیل الله» و راه خداست «و رحمته» و رحمت خداست «و وجه‏الله» و رخساره خداست «و عینه النّاظرة» و چشم بینای خداست «و اذنه الواعیة» و گوش شنوای خداست، اینها را شناخته‏اند «و یعلمون ان من مات عارفاً بذلک ممتثلاً لامرالله و نهیه انّه یموت شهیداً» همچنین می‏دانند که هرکس این معرفت را داشته باشد و امتثال کرده باشد امر و نهی خدا را، او شهید می‏میرد «و ان مات مریض فراشه سنةً» اگرچه بمیرد بعد از اینکه یک سال در رختخواب افتاده باشد که هیچ‌کار نتواند بکند؛ یک چنین مریضی با این حال بمیرد، باز هم شهید مرده است «و هو معنی ما روی عن الباقر7 انه ما من مؤمن یؤمن بتأویل قوله تعالی و لئن قتلتم فی سبیل الله او متّم لمغفرة من الله و رحمة خیر مما یجمعون و لئن متّم او قتلتم لالی الله تحشرون([76]) الا و له میتة و قتلة» حضرت باقر7 فرمودند هیچ مؤمنی نیست که به معنای این آیه و به تأویل این آیه که در مورد محمد و آل‏محمد: است ایمان داشته باشد مگر اینکه برای او یک مردنی است و یک کشته شدن است. انه من مات قتل و من قتل بعث حتی یموت هرکس که مرده است برمی‏گردد، زنده می‏شود و کشته می‏شود و هرکس که کشته شده است برمی‏گردد، زندگی می‏کند و بعد می‏میرد. یعنی مؤمنینی که به تأویل این آیه ایمان آورده‏اند آنها ماحض‏الایمان هستند که اگر به اصطلاح به مرگ طبیعی مرده‏اند، در زمان رجعت ائمه: برمی‏گردند و کشته می‏شوند و اگر کشته شده‏اند برمی‏گردند و در زمان رجعت به مرگ طبیعی از دنیا می‏روند. هر مؤمنی که به معنای این آیه و به تأویل این آیه ایمان آورده است برای او هم یک مردن است و هم یک کشته

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 104 *»

شدن. «و قد سئل عن تأویلها» بعد از امام7 سؤال شد که تأویل آیه چیست؟ «فقال ما معناه» فرمایشی فرمودند که معنایش این است «ان سبیل الله هو علی7» مؤمن به تأویل این آیه معتقد باشد که هرکس در راه خدا بمیرد یا در راه خدا کشته شود، معنای راه خدا علی صلوات‌الله‌علیه است. «و القتل فی سبیل الله هو القتل فی سبیل علی7» هرکس در راه علی صلوات الله علیه، یعنی در راه ولایت و در مسیر ولایت کشته شود یا بمیرد، در راه خدا کشته شده و مرده است.([77])

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 105 *»

 

مجلس  8

 

(شب چهارشنبه 21 شوال المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r خلاصه بیان شیخ مرحوم/

r بدن در قبر

r ظهور و تکامل بشر

r ادامه بیان شیخ مرحوم/

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 106 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

فرمایش‌های شیخ بزرگوار/  را می‏خواندیم تا ان‏شاءالله از برکات این فرمایش‌ها که خلاصه و فشرده احادیث است و در مورد مرگ و سؤال در قبر و خود قبر و سایر مسائلی است که عنوان فرموده‏اند بهره‏مند شویم. حالات بدن مؤمن را در قبر ذکر فرموده‏اند و همچنین حالات روح مؤمن در بهشت و رجوع آنها و زیارت آنها اهل خود را و قبر خود را در ایام اعیاد و جمعه‌ها، بیان فرمودند. و عرض کردم این «روح» که می‏فرمایند شامل مرتبه مثال و مراتب بالاست. در واقع می‏شود گفت که عقل، روح، نفس، طبیعت، ماده، مثال به همه اینها با یکدیگر در این بحث‌ها «روح» گفته می‏شود. روح از بدن مفارقت کرد، یعنی دیگر این مراتب در بدن قرار ندارد، از بدن دنیوی مفارقت می‏کند؛ این بدن دنیوی در اینجا می‏ماند و در قبر می‏ماند. مثال و سایر مراتب همه از بدن مفارقت می‏کنند.

تعبیری که شیخ بزرگوار ما/ درباره این بدنی که می‏ماند و روح ــ یعنی آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 107 *»

مراتب ــ از این مفارقت می‏کند، دارند این است که همین بدنی که باقی می‏ماند در اینجا و هست، این را دو قسمتش می‏کنند؛ و تا به حال هم بحث ما در همین بوده است. یکی همین بدنی است که محسوس است و در این دوران زندگی که ما داریم، این بدن در زیاد و کم شدن است. مرتّب می‏بینیم از همین عناصر این عالم درست می‏شود و خراب می‏شود. تا غذا نخوریم، آب نیاشامیم، و از این هوا استنشاق نکنیم، این بدن باقی نمی‏ماند. در اثر خوردن و آشامیدن و تنفس و این‏طور امور، این بدن برای ما در این دنیا هست. این بدن را از این جهت که از این عناصر ظاهری دنیا درست می‏شود به‌طوری‌که آن به آن و دائماً می‏بینیم که داریم از همین عناصر درست می‏شویم، اسم این را «بدن عنصری» می‏گذارند. و می‏دانیم این احکامی که درباره قبر رسیده است و درباره میّت در قبر رسیده است، این فرمایش‌هایی که در احادیث آل‏محمّد: و یا در قرآن رسیده است و مؤمن متدیّن به دین اسلام نمی‏تواند منکر آنها شود، اینها که روی این بدن دیده نمی‏شود. در موقع مردن و از اوّل مردن که ما میّت را می‏بینیم، می‏فهمیم این اموری که ذکر شد مربوط به این بدنش نیست. و همین قبر ظاهری را هم می‏بینیم احکامی که درباره قبر می‏فرمایند، مربوط به آن نیست. آن قبری که می‌فرماید برای مؤمن تا جایی که چشم دارد وسعت پیدا می‏کند و برای کافر مانند جای میخ است، چطور میخ را که در جایی می‏کوبند دیگر بیشتر از آن جایی که برای اوست برایش وسعتی نیست؛ قبر کافر برایش آن‌طور می‏شود. ولی ممکن است در ظاهر یک مؤمنی را کنار کافری دفن کنند و قبر آن مؤمن تا جایی که چشمش کار می‏کند وسعت پیدا می‏کند بدون اینکه با قبر این کافر مزاحمت پیدا کند در حالی‌که به حسب ظاهر کنار هم دفن شده‏اند.

پس این اموری که در روایات ذکر شده است که با این قبر ظاهر و با این بدن ظاهر می‏بینیم تناسب ندارد؛ آن روایات را هم که نعوذبالله نمی‏توانیم انکار کنیم. اگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 108 *»

کسی انکار کند کافر است. پس نه می‏شود آنها را انکار کرد و نه می‏شود با این بدن ظاهر و این قبر ظاهری تطبیق کرد؛ پس خواه‌ناخواه برای انسان بدنی است که آن بدن در غیب این بدن است و این بدن لباس او است و این بدن برای آن عرض است. درست به‌مانند چرکی که روی این بدن ماست. وقتی که این بدن ما چرک می‏گیرد و چرکی روی این بدن وجود دارد، گرچه از همین بدن است و از همین بدن آن چرک درست شده است، ولی به این بدن ربطی ندارد. این وسخ را، این چرک را شما می‏روید حمّام می‏شویید و از شما دور می‏شود بدون اینکه صدمه‏ای، ضربه‏ای و نقصانی برای این بدن فراهم بشود. حالا این بدن محسوس عنصری ما هم نسبت به آن بدن اصلی، نسبت به آن بدنی که مورد بحث و گفتگو است، درست به‌مانند چرک و وسخی بر آن بدن است که کاملاً با او بیگانه است گرچه غیر او هم نیست چنان‌که وقتی چرک روی این بدن را گرفت ما اشاره می‏کنیم و می‏گوییم این بدن من است و از خودمان است و بدن خودمان می‏دانیم. و واقعاً هم بدن ماست، تا شسته نشده و از ما دور نشده به آن بدن ما گفته می‏شود. پس در احادیث آن بدن غیبی را مورد گفتگو قرار داده‏اند و تمام فرمایش‌هایی که در مورد میّت یا قبر میّت رسیده است به همان بدن و همان مرتبه غیبی مربوط می‏شود که الآن مورد بحث ماست که حالا در حجاب است و آثار آن به واسطه غلبه این بدن ظاهر نمی‏شود. این بدن ظاهری ما آن بدن غیبی را حجاب کرده است و دوران خلقت هم دورانی نیست که آن بدن به حسب تدریج و تکامل تدریجی ظاهر شود و تصرف نماید و بر این بدن مسلط شود. اما در دوران ظهور امام زمان صلوات‌الله‌علیه این بشر و رشد این بشر و تکامل این بشر طوری می‏شود که این بدن هست و این بدن عنصری را از دست نمی‏دهد و با همین بدن عنصری، آن بدن غیبی مشغول فعالیت می‏شود، به فعلیت می‏آید، بالفعل می‏شود و آثارش ظاهر می‏شود. ازاین‌رو روایاتی هم که در مورد ظهور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 109 *»

امام7 و حالات مردم و انسان‌ها در دوران ظهور رسیده است، باز با این بدن تطبیق نمی‏کند و با این بدن مطابق درنمی‏آید. کسی از شیعیان اثنا‏عشری هم جرأت نمی‏کند آن روایاتی را که در حالات آخرالزمان و اهل دوران ظهور رسیده است انکار کند. شیعه اثنا‏عشری به آن احادیث ایمان دارد، یقین دارد و نمی‏تواند انکار کند آن فرمایش‌هایی را که درباره دوران ظهور امام7 فرموده‏اند که مثلاً مؤمن در شهر خودش نشسته است و دوستش در شهر دیگری است. مؤمن اراده می‏کند او را ببیند، می‏بیند؛ و با او سخن بگوید، سخن می‏گوید.([78]) امام7 که ظاهر می‏شوند، مردم از تابش نور خورشید دیگر بی‏نیاز می‏شوند، نیازمند به نور خورشید و نور ماه نیستند. نه اینکه نور ماه نباشد یا نور خورشید نباشد. هم خورشید هست، هم ماه هست، هم خورشید تابان است، هم ماه تابان است، ولی بشر در آن زمان به نور خورشید و به نور ماه نیازمند نیست. یعنی برای او دیدی فراهم می‏شود که به وسیله آن، پنهانی‌ها دیده می‏شود، اشیاء بدون اینکه نیازمند به تابش نور باشد دیده می‏شوند. یعنی برای او شب و روز از نظر تسلط و احاطه و اطلاع و آگاهی یکسان است. در داخل اطاق و در شب تاریک لازم نیست چراغ روشن کند و مثلاً ببیند ظرف آب کجاست. در تاریکی می‏بیند و می‏داند همان‌طور که در روشنایی می‏بیند و می‏داند. همه اهل ادیان تفسیری را که از امام7 در مورد آیه شریفه و اشرقت الارض بنور ربها([79]) رسیده است قبول دارند که می‏فرماید این آیه به دوران ظهور امام زمان صلوات‌الله‌علیه مربوط است و اشرقت الارض بنور ربها یعنی زمین به نور پرورنده زمین روشن می‏شود که فرمود رب الارض امام الارض یعنی به نور پرورنده زمین که امام7 است روشن می‏گردد. در ذیل همین آیه می‏فرماید که مردم دیگر به نور آفتاب و به نور ماه احتیاج

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 110 *»

ندارند و نیازمند نیستند.([80]) چون آن بزرگوار دست خود را بر سر همه بندگان می‏گذارد و به برکت آن دست، همه عقل‌ها کامل می‏شود.([81]) و مراد از کمال عقل، فعلیت یافتن همان مرتبه و تقویت و تکمیل و بالفعل شدن همان مرتبه غیبی است که مورد بحث است. تا آن دوران نرسیده است به حسب تدریج این عالم، آن مرتبه در انسان‌ها بالفعل نمی‏شود مگر به واسطه مردن یا به واسطه رسیدن به درجه کمال که مخصوص کاملان است. این مردم ناقص در دوران قبل از ظهور به آن مرتبه از فعلیت نمی‏رسند مگر با مردن.

وقتی که انسان مرد، این بدن عنصری ضعیف می‏شود و آن بدن غیبی شروع به فعالیت می‏کند. شروع می‏کند به دیدن، شروع می‏کند به شنیدن. به اندازه ظرفیتش و قابلیتش برای پذیرش آثار روح و آثار مثال. و هرچه در ایمان و کفر قوی‌تر باشد آن بدن بیشتر قوت پیدا می‏کند و در قبر هم عذاب و ثواب هرچه هست مال همان مرتبه است و آن بدن خودش حیات دارد، ادراک می‏کند. خود همان بدن بدون اینکه روح به آن تعلق بگیرد احساس می‏کند. روح مفارقت کرده است. البته چون این خودش مستقلاً حیات دارد ازاین‌جهت آمادگی و قابلیت و استعداد دارد که روح و مراتب بالا گاه‌گاهی به آن تعلق بگیرند. از جمله همان بعد از دفن، نه در شب اول قبر که رومان برای سؤال کردن می‏آید و بعد نکیر و منکر می‏آیند سؤال می‏کنند و همین‌طور اگر مؤمن است در مواقعی که می‏آید برای خبرگرفتن، تعلق می‏گیرد و بدن در حیات اشتداد پیدا می‏کند و آن‌به‌آن از این نعمت‌ها در قبر لذت می‏برد و قبر روضه‏ای از روضه‏های بهشت است. روضه که شد پس همه نعمت‌های بهشتی برایش هست، همه نعمت‌ها. پس باید همه شعورها و احساس‌ها و ادراک‌ها برایش باشد. آیا بهشت بدون

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 111 *»

حورالعین بهشت است؟ بهشت بدون نسیم، بدون درخت، بدون میوه، بدون سایر نعمت‌ها روضة من ریاض الجنة است؟ حالا که روضة من ریاض الجنة شد، باید همان‌طور که مثال و مراتب بالا در بهشت برزخ متنعم هستند، این بدن هم در همین جایی که برایش روضة من ریاض الجنة شده است، یعنی در همین قبر، حیات، احساس، ادراک، شعور و همه چیز داشته باشد تا از همه این نعمت‌ها بهره‏مند باشد. نه اینکه فرض کنیم یک لاشه‏ای اینجا افتاده است و فقط نسیمی بر او می‏وزد. یک لاشه‏ای بدون حیات و شعور و ادراک است، و مثلاً درخت‌های بهشتی در کنارش می‏روید؛ این‌طور نیست. واقعاً احساس دارد، ادراک دارد، شعور دارد و چون این حیات و شعور و ادراک و احساس برای او هست، تعلق روح و توجه آن مثال و مراتب بالا هم به این قطع نمی‏شود. این است که این برای آخرت پرورده می‏شود. همین بدن مؤمن در همین قبر که روضة من ریاض الجنة است برای آخرت پرورانده می‏شود. کافر هم همان‌طور است قبرش حفرة من حفر النیران است. گودالی از گودال‌های جهنم است، به آن عذاب برای عذاب آخرت پرورانده می‏شود و روحش ــ یعنی مراتب مثال به بالا ــ هم در جهنم برزخ معذّب است.

فرمایش‌هایی که خواندیم در مورد مؤمن بود. حالا در مورد غیرمؤمن می‌فرمایند که «اصحاب الشّمال و هم المنافقون علی العکس من کلّ ما سمعت» اصحاب شمال، یعنی غیرمؤمنین که منافقین هستند، یعنی در باطن اصلاً ایمان نداشته‏اند اگر هم اینجا اظهار ایمان می‏کرده‏اند در باطن اصلاً ایمان نداشته‏اند و غیرمؤمن از دنیا رفته‏اند. همان که در روایات دیگر می‏فرماید که کافر و ماحض‌الکفر از دنیا رفته است، اینها برنامه‏شان کاملاً به عکس آن اموری است که درباره مؤمن شنیدید در جمیع آنچه که شنیدید. «و ان ملک الموت یتصوّر للمنافق باخوف صورة تکون بعد ان یحضره محمّدٌ و اهل بیته صلّی الله علیهم اجمعین» می‏فرمایند که از اول مرگش ملک الموت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 112 *»

برای منافق به ترسناک‌ترین صورت‌ها صورت می‏گیرد و این صورت گرفتن ملک‏الموت بعد از آن است که محمّد و آل‏محمّد: نزد آن ملعون حاضر می‏شوند «فیوصون ملک الموت بان هذا عدوّنا فشدّد علیه» می‏فرمایند که این دشمن ماست و دستور می‏فرمایند، وصیت می‏کنند و سفارش می‏کنند که بر این خیلی سخت بگیر. «فیظهر له ملک الموت باشوه صورة» ملک‏الموت به بدترین صورت‌ها برای او ظاهر می‏شود. «اذا رآه انجذبت روحه الیه کانجذاب الفریسة الی الاسد من شدّة الخوف» راجع به مؤمن فرمودند که از بس صورت ملک‏الموت زیباست، این مؤمن محبّت پیدا می‏کند، اشتیاق و شوق پیدا می‏کند و از شدت شوق به طرف ملک‏الموت انجذاب پیدا می‏کند. اما غیرمؤمن، به واسطه اینکه بدترین صورت‌ها و ترسناک‌ترین صورت‌ها را می‏بیند، از شدت ترس بی‌خود می‏شود و انجذاب پیدا می‏کند. مثالی که فرموده‏اند مثال عجیبی است، فرض کنید یک حیوانی که گیر شیر بیفتد، این حیوان از ترس شیر در دهان شیر می‏رود. از بس از خود بی‌خود می‏شود، از ترس به طرف شیر می‏رود و خودش می‏رود. می‏فرمایند که کافر هم همین‏طور است، از شدت ترس انجذاب پیدا می‏کند و خودبه‌خود به طرف ملک‏الموت حرکت می‏کند.

«و بعد الحساب یضربه منکرٌ و نکیرٌ بمرزبة من حدید قد حمیت فی النّار سبعین سنةً ثلاث مرّات کلّ مرّة یتطایر جسده کالهباء فیعیده الله ثمّ یضربه ثانیةً و ثالثةً» بعد از حساب در قبر، بعد از اینکه منکر و نکیر حساب می‏کنند و حساب او را می‏رسند و می‏بینند مستحق عذاب است، می‏فرماید که او را به حربه‏ای از آهن می‏زنند که این حربه از آهن هفتاد سال ــ چه سال‌هایی!؟ خدا می‏داند ــ هفتاد سال در آتش گداخته شده است. شاید اشاره به این باشد که آتش برزخ و آتشی که از مرگ به آن‌طرف است، آن آتش نسبت به آتش دنیا هفتاد برابر قوی‌تر است. با آن حربه آنچنانی سه بار بر این کافر می‏زنند و در هر باری که بر او می‏زنند، جسد او تقریباً

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 113 *»

متلاشی و پراکنده می‏شود به‌مانند هباء. مانند این ذراتی که می‏بینیم در هوا منتشر است، برای جسد او چنین حالتی دست می‏دهد. آیا دقت می‏فرمایید؟ این کدام جسد است؟ این جسد ظاهری عنصری که بعد از چند روزی هم اگر قبرش را بشکافند می‏بینیم هست و تکان نخورده است، البته به تدریج آهسته‌آهسته می‏پوسد، ولی این‌طور که نیست. پس این برای کدام جسد است؟ معلوم است همان جسدی که مورد بحث ماست، او است که می‏تواند آن عذاب را احساس کند. در هربار که این حربه آهن با آن حالت که هفتاد سال در آتش تابیده شده و گداخته شده، در هر بار که بر او می‏زنند این حالت برای جسدش دست می‏دهد. «فیعیده الله» خدا او را برمی‏گرداند و اعاده می‏کند. باز این بدن درست می‏شود هم در دفعه دوم و هم در دفعه سوم.

«و تلحق روحه بنار الدّنیا عند مطلع الشّمس» اما روح او ــ یعنی از مثال تا مراتب بالا ــ آنها دیگر به نار دنیا ملحق می‏شوند؛ یعنی در جهنم برزخ قرار می‏گیرند و جهنم برزخ «عند مطلع الشمس» است. آنجایی است که شمس و خورشید طلوع می‏کند. اما نه این مشرق ما، آن مشرقی که از آنجا خورشید عالم برزخ طلوع می‏کند، در آنجا معذّب است «یعذّبون عند طلوعها و عند غروب الشّمس» نزد طلوع شمس و نزد غروب شمس عذاب می‏شوند. و معلوم است این غروب و طلوع شمس در برزخ است. همان‌طور که برای مؤمنین لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیاً([82]) بود برای اینها هم همین‏طور است که فرمود النار یعرضون علیها بکرةً و عشیاً([83]) بعد می‏فرماید که «تأتی بهم ملائکة العذاب یسحبونهم بسلاسل من نار الی عند بئر برهوت فی حضرموت من الیمن یعذّبون» ملائکه عذاب این ارواح پلید را با زنجیرهای آتشین می‏کشانند و نزد چاه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 114 *»

برهوت می‏برند که در سرزمین حضرموت قرار دارد که در یمن است. همان‌طور که نجف و وادی‏السلام جایگاه مؤمنین بود ملائکه رحمت ارواح مؤمنین را از بهشت‌ها به آنجاها می‏بردند و از آنجا برای دیدار اهلشان و قبرهایشان می‏آمدند، همین‌طور ارواح کفار را در یک چنین سرزمینی می‏برند و در آنجا عذاب می‏شوند.

شیخ بزرگوار/ می‏فرمایند: «و لقد رأیت فی الطّیف انّ بعض المنافقین و رئیسهم انّه اتی به فی عیون بقر یعذّب فیه و کنت سمعت ذلک الاسم و لا اعلم موضعه» در دوران مکاشفات که این بزرگوار داشتند مبشّرات و مشاهدات غیبیه برای ایشان فراهم می‏شد. چون این بزرگوار ریاضات شرعیه زیاد داشته‏اند و مکاشفات هم برایشان زیاد بوده است. ازجمله می‏فرمایند در یک طیفی، یعنی آن حالتی که برای شخصی که امور پنهانی را مشاهده می‏کند دست می‏دهد، در یکی از آنها من بعضی از این منافقین و رئیسشان را دیدم. در حاشیه فرمایششان فرموده‏اند «هو الثّانی» خودشان فرموده‏اند من دیدم که دوّمی را به «عیون بقر» آوردند، چشمه‏های بقر یا چشم‌های بقر که «یعذّب فیه» که این ملعون در آنجا عذاب می‏شد.

البته این امور هست. راجع به ابن‌ملجم ملعون نقل است که یکی از رهبانان حالتی برای او دست داد که در آن حالت پرنده بزرگی دید، مرغ بسیار بزرگی آمد و در کنار جزیره‏ای نشست و تقریباً حالت قی بر او عارض شد و قی کرد و از دهان او به‌مقدار یک چهارم از بدن انسان خارج شد. باز رفت و برگشت و همین‌طور دوباره قی کرد و از دهان او یک چهارم بدن خارج شد و این قسمت‌ها به هم متصل شد تا دفعه چهارم که قی کرد به بدن متصل شد، دید انسانی است. و هنوز این انسان از شدت ناراحتی که برسرش می‏آمد داشت اظهار ناراحتی می‏کرد که دید این حیوان بر او پرید و یک چهارم از بدن او را جدا کرد و رفت و باز برگشت و مقدار دیگری جدا کرد و رفت و باز برگشت و مقدار دیگری جدا کرد و رفت و همین‌طور، تا اینکه در دفعه چهارم که تمام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 115 *»

پیکر او متصل می‏گردد و مشغول فریاد و ناله است. راهب خودش را می‏رساند و از این شخص سؤال می‏کند که تو کیستی که این عذاب بر تو مسلّط است؟ می‏گوید من ابن‌ملجم مرادی هستم ــ خدا لعنتش کند ــ البته نقل مفصّل است و مرحوم مجلسی در کتاب بحار نقل کرده است.([84]) معلوم است این جریان که مربوط به این بدن نبود و در ظاهر این عالم نبود، بلکه در واقع مربوط به همان بدن مورد بحث ماست و در همان مرتبه غیبی است که در غیب این بدن قرار دارد. به این امور «مکاشفه» می‏گویند و این امور را «مشاهدات غیبیه» می‏نامند. وقتی که خدا بخواهد برای بنده‏ای اسبابش فراهم شود، اسبابش را فراهم می‏فرماید و این مکاشفات دست می‏دهد و آن امور دیده می‏شود. از جمله آن راهب همین امر باعث ایمانش شد و از شیعیان امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه شد.

شیخ بزرگوار می‏فرمایند که من در طیف دیدم، حالا بعضی «طیف» را خواب می‏دانند ولی از عبارات بعدیشان معلوم می‏شود که خواب نبوده است و در همین حالات مشاهده و مکاشفه بوده است. می‏فرمایند دیدم که این ملعون را در آن عیون بقر عذاب می‏کنند؛ من اسم عیون بقر را شنیده بودم و جایش را نمی‏دانستم کجاست. «فکنت فی الیقظة قاعداً مع جماعة» یک وقتی در حال بیداری با عده‏ای نشسته بودیم «و معنا رجلٌ کبیرٌ من العرب» و یکی از شخصیت‌های بزرگ عرب هم با ما بود. «فذکر شخصٌ منّا عیون بقر» یکی از ما از عیون بقر صحبت کرد. «فقال الرّجل» آن شخصی که شخصیت داشت و از عرب‌ها بود به ما گفت «هل تعرفون عیون بقر؟» آیا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 116 *»

شما اصلاً می‏دانید عیون بقر چیست؟ «فقلنا لانعرف ذلک» گفتیم ما نمی‏دانیم. «فقال هو واد فی ناحیة الشّام» گفت یک وادی است، درّه‏ای در نواحی شام است. البته آن زمان شام که گفته می‏شده شامل لبنان و اردن و فلسطین و سوریه حالا هم می‏شده. «و کنّا نقرب منه من بعید» ما گاه‌گاهی از دور، نزدیک آن سرزمین می‏رفتیم. نزدیک که می‏شدیم وضعش را می‏دیدیم، ما نزدیک می‏شدیم، ولی خود آن سرزمین باز هم نسبت به ما دور بود «و هو منخفضٌ لایمکن ان ینظر الیه» آن وادی و درّه خیلی پست است و در گودی قرار گرفته است، طوری است که نمی‏شود درست مشرف شد و مثلاً ته آن را دید. «و له دویٌّ شدیدٌ» در آن صدای شدیدی است. اگر جایی همهمه‏ای باشد و مشخص نباشد، مثل همهمه‏های زنبور عسل مثلاً «لهم دوی کدوی النّحل» این‌طور مثال می‏زنند: آنجا همهمه شدیدی است که مشخص نیست. «و دخانٌ یصعد منه» از آنجا دود بلند است. می‏فرمایند که «و لاشکّ انّه من اودیة جهنّم» خواه ناخواه از اودیه و درّه‏های جهنم است. «و ان لکلّ واد منها سکّاناً» برای هر قسمت از آن ساکنینی است. شیخ مرحوم می‏فرمایند «و المثل عندنا بذلک مشهورٌ» دربین ما عرب‌ها این مثل مشهور است «فانّهم اذا غضبوا علی شخص قد ولّیٰ عنهم قیل له فی سقر و عیون بقر» بین ما عرب‌ها رسم است یک کسی که از ایشان قهر می‏کند و می‏رود، همان‌طور که ما می‏گوییم برو به جهنم، به درک، عرب‌ها می‏گویند «فی سقر و عیون بقر» برو در سقر و عیون بقر قرار بگیر. این عیون بقر بین عرب‌ها ضرب‏المثل مشهوری است.

می‏فرمایند: «و لا کنّا نعرف ذلک الاّ من هذا الطّیف انّه یعذّب فیه ذلک المنافق لعنه الله و من هذا الرّجل الّذی وصفه ابتداءً منه بما تدلّ القرائن الحالیّة علی صدقه» می‏فرمایند ما که از عیون بقر خبری نداشتیم ولی آن جریانی که برای من در آن خواب یا مشاهده و مکاشفه پیش آمد، منشأش شد که من با عیون بقر آشنا شدم که آن منافق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 117 *»

در آنجا عذاب می‏شد و من دیدم در آنجا عذاب می‏شد لعنه‏الله. و همچنین از این شخصیت عرب شنیدم که ابتداءً بدون اینکه من حرفی بزنم که جریان چه بوده است او توصیف کرد که یک چنین سرزمینی به ظاهر هست، و غیب اینجا همان محلی است که ارواح منافقین و کفار عذاب می‏شود. همین‌طور که وادی‏السلام در ظاهر هست و ما معتقدیم که غیبش محلی است که ارواح اهل ایمان و مؤمنین در آنجا اجتماع می‏کنند و در رحمت خدا هستند. و آن شخص طوری توصیف کرد که قرائن حالیه گواهی می‏داد بر اینکه راست می‏گوید و قصد دروغ ندارد. بعد می‏فرمایند «و کان ذلک الطّیف فی زمان المکاشفات و المبشّرات التی ترد علیّ» این طیف و این حالت که به من دست داد، حالا یا خواب بوده یا بین خواب و بیداری بوده است، یا مکاشفه بوده است، هرچه بوده، در دورانی بود که من مکاشفات و مبشّراتی داشتم که این مکاشفات و مبشّرات بر من وارد می‏شد، و در آنجا و در آن حالات من دیدم.

در هر صورت، این کفار و منافقین که در یک چنین عذابی قرار می‏گیرند «و لایزالون یقولون یا ربّنا اخّر قیام السّاعة» دعای اینها این است که خدایا قیامت برانگیخته نشود، خدایا قیام ساعت و انجام قیامت را به تأخیر بینداز. چرا؟ چون می‏بینند این نمونه عذابشان است و می‏دانند عذاب قیامتشان خیلی سخت‏تر از این عذاب‌هاست. از این جهت دائم از خدا می‏خواهند خدایا قیامت را به تأخیر بینداز. چرا؟ «لما ظهر لهم ممّا اعدّ لهم فیها من العذاب الالیم و لایزالون کذلک الی رجعة آل‏محمّد صلّی الله علیهم» همین‌طور خواهند بود تا زمان رجعت. در رجعت «فیرجعون معهم» در زمان رجعت ائمه: این ملعون‌ها، این کفار و منافقین برمی‏گردند و به این دنیا می‏آیند «لانّهم محّضوا الکفر محضاً» چون اینها ماحض الکفر از دنیا رفته‏اند. «هذا صورة الموت و ما بعد الموت قبل القیٰمة» می‏فرمایند اینهایی که گفتیم یک فشرده و خلاصه‏ای بود که از روایات آل‏محمد: و فرمایش‌های

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 118 *»

معصومین: استفاده شده است و مربوط به مرگ و ما بعد مرگ تا قبل از قیامت است «علی سبیل التّعداد» این‌طور به خصوص  جدا جدا گفتیم «لیبتنی علیه المراد» تا اینکه بحث‌های بعدی مبتنی بر این باشد «و بالله الهدایة الی سبیل الرّشاد».([85])

ما قصدمان این نبود که وارد این بحث‌ها بشویم، قصدمان این بود که برای روشن شدن آن حیثی که مورد بحث ماست یک اشاراتی به بعضی از مطالب که مربوط به آن است بشود؛ و چون از ملاّصدرا عباراتی راجع به قبر و ثواب قبر و این‌طور امور خواندم، خواستم فرمایش‌های حق و فرمایش‌های معصومین: هم خوانده شود. و چون آنها مفصّل است و در جاهای مختلف است، در اینجا به‌طور فشرده و اجمال یکجا جمع شده بود، خواستیم از لسان نور ایشان و ظهور ایشان ــ شیخ بزرگوار/ ــ  شنیده باشیم.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 119 *»

 

مجلس  9

 

(شب پنجشنبه 22 شوال المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

r تصرف امامان:

r مرگ و حالات میت

r قبر و جزاء اعمال در قبر

r معنای جسد و جسم در روایات

r معنای جسد اول و دوم در فرمایش شیخ مرحوم /

r قبض روح

r نفخه صعق

r جسم مثالی

r مثال برای دو جسد و دو جسم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 120 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در این بحث‌ها دانستیم که برای انسان در این مقام دنیوی دو مرتبه است: یکی این مرتبه ظاهر و محسوس و مشاهد و عینی ما، و یکی هم مرتبه‏ای است که در غیب این مرتبه است و به وجود آن مرتبه اعتراف می‏کنیم گرچه حقیقت آن را ندانیم؛ زیرا به این اعتراف  ناچار هستیم. تمام مطالبی که عرض شد از آیات و روایات و از اموری که مربوط به آن مرتبه است، همه اینها اموری لازم است که در اعتقادات ما تصریح شده است و باید به آنها اعتقاد کنیم و به خصوص  چون بحث ما به غیبت امام زمان صلوات‌الله‌علیه مربوط است که معنای غیبت امام را بدانیم و اینکه امام غایب شدند یعنی چه، پس باید اعتراف کنیم به اینکه برای ائمه ما سلام‏الله علیهم اجمعین مرتبه‏ای است که در آن مرتبه تصرّف دارند زیرا تصرّف ائمه قابل انکار نیست؛ شیعه نمی‏تواند تصرف امامان صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین را انکار کند. مقام ولایت کلیه امام7 را نمی‏تواند انکار کند. از طرفی هم می‏بینیم این ولایت و تصرف با این بدن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 121 *»

ظاهری نیست، چون این بدن ظاهری تحت تأثیر عوامل این عالم قرار می‏گیرد و اعراض در این بدن ظاهری اثر می‏گذارد. شمشیر، بدن‌های ظاهری ایشان را می‏برد؛ زهر، بر این بدن‌های ظاهری اثر می‏گذارد و همین‌طور تمام این تأثیرات در این بدن‌های ظاهری مشاهده می‏شود. ازاین‌رو تصرف و ولایت کلیه و آن مقاماتی که برای امام7 قائل هستیم و معتقدیم به این بدن ظاهری نیست؛ پس به آن مرتبه است.

از جمله مباحثی که ما را به این مطلب و شناخت این مرتبه نزدیک می‏کرد مسائل مرگ و بعد از مرگ بود. عرض شد برای ما مرتبه‏ای هست که به خصوص  در موقع احتضار و مرگ و بعد از مرگ به فعلیت می‏رسد و اموری به آن تعلق می‏گیرد از قبیل عذاب قبر، یا ثواب قبر و این قبیل امور. این مسأله ما را به شناخت آن مرتبه نزدیک می‏کند. که آن مرتبه وجود دارد و از مسلمین و شیعیان کسی جرأت نمی‏کند که آن مرتبه را انکار کند. عذاب قبر و ثواب قبر از اموری است که ضروری شده است و کسی حق انکار ندارد. این همه روایات رسیده است و  اینها قابل انکار نیست. پس این مرتبه وجود دارد و وجود این مرتبه مورد بحث قطعی است. همه گفته‏اند کافر در قبر فشار قبر دارد و مؤمن در قبر وسعت قبر دارد و ثواب‌ها و عقاب‌ها در قبر وجود دارد. همه اعتقاد دارند و معلوم است که این حرف‌ها درباره این قبر ظاهری نشدنی است، این امر را به چشم می‏بینیم. پس باید مراد از این قبر، محلی باشد که آن مرتبه مورد بحث در آن قرار می‏گیرد. در هر مکانی و در هر جایی که آن مرتبه قرار گرفت، قبر اوست. چه بسا مؤمنی را می‏سوزانند، او را آتش می‏زنند و خاکستر می‏شود؛ حتی ممکن است به دفن هم نرسد. آیا برای این مؤمن قبری هست یا نیست؟ بدنش که خاکسترهای پراکنده شده است، آیا برای او قبری هست یا نیست؟ یا همین‌طور کافری را بسوزانند و او را آتش بزنند، روح پلیدش که به جهنم برزخ می‏رود. آیا برای او قبری هست و عذاب قبری هست یا نیست؟ مؤمنی یا کافری را حیوانی می‏خورد، او را

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 122 *»

می‏درد و می‏خورد، آیا برای این مؤمن یا کافر که در شکم این حیوان قرار گرفت قبر هست یا نیست؟ عذاب قبر برای کافر و ثواب قبر برای مؤمن هست یا نیست؟ و از این قبیل. در همه این صورت‌ها مؤمنین و اهل اسلام می‏گویند برای این یقیناً قبری هست، ولی کجاست؟ چگونه است؟ همچنین نمی‏توانند بگویند که برای اینها عذاب قبر دیگر نیست؛ چون خاکستر شدند، یا مثلاً در شکم حیوان قرار گرفتند، یا در دریا افتادند و ماهی‌ها آنها را خوردند، پس برای اینها قبری نیست. کسی نمی‏تواند انکار کند. فرموده‏اند مؤمن و کافر فرق نمی‏کند، بعد از اینکه روح مؤمن به بهشت برزخ رفت و روح کافر به جهنم برزخ رفت، بدن آنها در قبر ثواب می‏بیند یا عقاب می‏بیند. القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران حال بگویید آن قبر کجاست و آن مرتبه در کجا عذاب می‏شود؟ پس در هرجا که آن مرتبه واقع شد آنجا قبر اوست و این اعراض، این آب، هوا، خاک، شکم حیوان، شکم ماهی، پودر شدن بدن مؤمن یا کافر، خاکستر شدن بدنشان و این‌طور امور برای آن مرتبه هیچ تفاوت نمی‏کند و آن مرتبه یا معذّب است یا متنعّم است.

پس کسی جرأت انکار آن مرتبه و آن موقعیت را ندارد. ما می‏پرسیم آن مرتبه در کجاست؟ آن مرتبه که معذّب است یا در ثواب است در کجاست؟ و اصلاً نام آن مرتبه چیست؟ در زیارات به خصوص  از ائمه ما سلام‏الله علیهم اجمعین کلمه «جسد» رسیده است. وقتی که به ائمه‏ای که از دنیا رفته‏اند سلام می‏دهیم به آن‏ها می‏گوییم السلام علی ارواحکم و اجسادکم([86]) سلام بر روح‌های شما، سلام بر جسدهای شما. و همچنین در فرمایش‌های ائمه ما کلمه جسم هم رسیده است السلام علیکم و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 123 *»

علی اجسامکم.([87]) پس هم «جسد» فرموده‏اند هم «جسم» فرموده‏اند. اینجا شیخ بزرگوار/ از این دو کلمه که در زیارات رسیده است دو اصطلاح درست کرده‏اند و بیان فرموده‏اند. می‏فرمایند جسد و جسم از هم جداست، جسم غیر از جسد است و جسد غیر از جسم است.([88])

اما درباره جسد، ما می‏گوییم این مرتبه‏ای که ثابت شده است که وجود دارد و کسی نمی‏تواند انکارش را بکند، یقیناً غیر از این بدن عنصری است. چون می‏بینیم که ممکن است در این دنیا این بدن کافر را در بهترین جاها قرار بدهند ولی ما معتقدیم الآن او در عذاب است. پس همه می‏گویند که عذاب، غیب است در نتیجه معذب هم باید غیب باشد. چون می‏بینیم که این بدن عنصری هیچ بلائی سرش نمی‏آید مگر اینکه به حسب همین تدریج زمانی می‏پوسد. پس عذاب کافر که مورد اعتقاد همه مسلمین است کجاست؟ و آن آتش‌ها چه شد؟ همه می‏گویند آنها غیب است. پس وقتی خود عذاب غیب است آیا معذّب نباید غیب باشد؟ آیا آنی که به عذاب غیبی عذاب می‏شود، خود او نباید غیب باشد؟ قطعاً غیب است، نمی‏توانند بگویند که او شهاده است. معذّب شهاده باشد و عذاب غیب باشد که نمی‏شود. همین‌طور آن مثاب و آن کسی که در قبر ثواب داده می‏شود، ثوابش کجاست؟ می‏گویند ثواب‌ها غیب است، می‏پرسیم آن که به این ثواب‌ها مثاب است و به این نعمت‌ها متنعّم است، آن چه؟ آیا آن غیب نیست؟ آن اگر همین بدن عنصری است که ما می‏بینیم مثلاً بدن مؤمن را ممکن است در آتش بیندازند و بسوزانند، یا بدن مؤمنی را در برابر حیواناتی بیندازند و آن را بخورند. این که به ظاهر عذاب دارد می‏شود،

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 124 *»

پس آن ثواب‌ها کجاست؟ می‏گویند غیب است، می‏گوییم پس متنعّم به آن ثواب‌ها و مثاب به آن ثواب‌ها، آن هم باید غیب باشد.

حال آن مرتبه‏ای که قطعاً غیب است و دیگر  هرکس بخواهد انکار کند، معلوم است از روی عناد انکار می‏کند. می‏پرسیم این مرتبه چه اسمی دارد؟ یا می‏گوید بدن است، یا می‏گوید جسم است، یا می‏گوید جسد است؛ هرچه می‏خواهد بگوید، هرچه دلش می‏خواهد اسم بگذارد. اگر اسم گذاریش صحیح بود مانعی ندارد، ما در اسم گذاری صحیح، با کسی بحث نداریم. اسم باشد، صحیح هم باشد، هرچه می‏خواهد اسم بگذارد. شیخ بزرگوار/ اینجا اسم می‏گذارند، می‏فرمایند این مرتبه اسمش «بدن هورقلیایی» است یا می‏فرمایند این «جسد دوّم» است و این بدن ظاهر و بدن عنصری، جسد اوّل است که می‏بینیم از عناصر اینجا تشکیل می‏شود ولی آن بدن هورقلیایی بدنی است که از عناصری که در غیب این عناصرند تشکیل می‏شود که آنها را چون در غیب این عناصر است، «عناصر هورقلیایی» می‏نامند. این اسم گذاری است، با اسم که نباید جنگید. اگر اسم درست بود و خلاف ضرورت نبود، بر خلاف قرآن و احادیث ائمه هدی: نبود چه مانعی دارد؟ با اسم گذاری که نباید دعوا کرد. این مرتبه قطعاً وجود دارد، هرکس اسمش را هرچه می‏خواهد بگذارد؛ اسم گذاریش صحیح باشد مانعی ندارد. بزرگان ما به این مرتبه این اسم را داده‏اند. گفته‏اند که انسان دارای دو جسد است: یک جسد عنصری و یک جسد هورقلیایی. البته کلمه «هورقلیا» سریانی است و  در حکمت مانعی ندارد، حکمای گذشته این کلمه را به کار می‏برده‏اند. به خصوص  سهروردی در حکمتش از هورقلیا و عالم هورقلیا اسم می‏برد. و همین‌طور به بعضی از شهرهای آن عالم در روایات اشاره شده است، «جابلقا» و «جابرسا» بیان شده است([89])  که ان‏شاءالله بحثش می‏رسد. حالا هرکس هرچه اسم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 125 *»

می‏خواهد بگذارد اسم صحیح باشد مانعی ندارد. بدن غیبی بگویند، مرتبه غیبی بگویند، مرتبه برزخی بگویند، عیبی ندارد.

البته در کلمه برزخ باید این توجه را داشت که بین عالم عنصر و عالم آخرت همه را «برزخ» می‏گویند. چه مثال صرف باشد و چه مرتبه‏ای از همین دنیا باشد که در لطافت مشرف بر مثال است، همه اینها را «برزخ» می‏گویند. تعبیراتی مانند «مرحله برزخ» یا «عالم مثال» یا «عالم هورقلیا» شامل تمام آن مرتبه‏هایی است که بین این عالم عنصری و عالم آخرت قرار دارد؛ همه اینها را عالم برزخ می‏گویند. همه اینها را عالم مثال می‏گویند، همه‏اش را عالم هورقلیا می‏گویند. ولی آنچه مورد بحث ماست و آن مرتبه که درباره‏اش صحبت می‏کنیم دنیایی است، به این معنی که جسدانی است، از عالم ملک است و عالم ملک همین عالم است ولی آن مرتبه ملکی است که کاملاً تلطیف یافته و لطیف است به‌طوری که می‏توان گفت نزدیک به مثال است. بسیار لطیف است و در لطافتش همین بس که وقتی همان مرتبه در قبر قرار می‏گیرد، مثال و مراتب بالا ــ یعنی روح ــ برای سؤال و جواب عود می‏کند و در آن بدن قرار می‏گیرد. همین امر در لطافت آن مرتبه و نزدیک بودنش به عالم مثال بس است. آن بدن مثالی نیست، بلکه ملک است، جسد است و جسدانی است. اگر هم به آن «هورقلیا» بگویند به همین معنی است که ملک دیگری است و جسدانی است و از شدت لطافت بر عالم مثال مشرف است و ازاین‌جهت آن بدن باقی می‏ماند و از بین نمی‏رود. از شدت لطافت در قبر باقی می‏ماند یا معذب و یا متنعم است، آن هم به عذاب یا نعمتی که از بهشت یا جهنم برزخ به آنجا می‏رسد و به خود آن عذاب مثلاً معذب نیست. می‏فرمایند یخدّ له من الجنة الی قبره خدّاً([90]) به قبرش راهی باز می‏شود. و اینکه از بهشت برزخ به قبرش راه باز می‏شود، یعنی چون این مرتبه لطیف است و با

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 126 *»

جنّت برزخ و جنّت مثال متناسب شده است، پس از آنجا راهی باز می‏شود و نسیمی از آنجا به این بدن می‏وزد و این بدن را تربیت می‏کند و می‏پروراند و مرتّب تلطیفش می‏کند؛ بعد این بدن به قیامت می‏آید. اما بعد از دوره تلطیف و لطافت یافتن برزخی که تا نفخ صور ادامه دارد، آن‌وقتی که اسرافیل می‏دمد و همه زنده می‏شوند، تا آنجا این بدن به همین نعمت‌های قبر تلطیف می‏شود و پرورش می‏یابد. و همین‌طور بدن کافر در قبرش که حفره‏ای است از حفره‏های نیران به آن عذاب‌ها و به فوحی که از جهنم برزخ به آن می‏رسد و به حرارت و گرما، برای آخرت تلطیف می‏شود.

آن جسد به آخرت می‏آید اما این بدن عنصری لباس ظاهری اوست که جسد اوّل نامیده می‏شود و جسد عنصری است. این لباسی بوده که آن بدن پوشیده است برای اینکه بتواند در اینجا و از این عالم عنصری اکتساباتی داشته باشد. و باز معنی این سخن این نیست که آن بدن غیر این است. نه،خیر؛ بلکه آن بدن همین است و غیر از این است. همان‌طور که حضرت صادق7 فرمودند هی هی و هی غیرها امام مثال زدند، فرمودند مثل اینکه شما یک پاره خشت را که الآن به شکل خشت است بردارید و دوباره گلش کنید و باز خشت دیگری بزنید.([91]) آیا این خشت دوّم همان خشت است؟ بله. آیا غیر آن است؟ بله. منتها این مثال برای عالم حسّ است و خیلی حسّی است اما در مورد بحث ما باید توجه داشت که آن بدن دوّم یا جسد دوم که تلطیف می‏شود، در لطافت غیر این است و در اینکه جسد است، همین است. پس هی هی و هی غیرها این بیانی است که حضرت صادق7 فرموده‏اند. یا در یک حدیث دیگری می‏فرمایند که آن بدن به‌مانند سُحاله و خاکه‏های طلا می‏باشد که در میان خاک‌هایی که در دکان زرگری ریخته است باشد.([92]) الآن که نگاه می‏کنیم چون

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 127 *»

خاکه طلاها مخلوط با خاک‌هاست، می‏گوییم خاکه طلاها همین است و اگر برداشتند و خاک‌ها را شستند و جدا کردند و خاکه طلاها ماند، می‏گویند این غیر آن است. پس بعد از تلطیف، آن غیر این است اما قبل از تلطیف و لطیف شدن، این همان است. اینکه مربوط به جسد.

و اما درباره جسم فرموده‏اند که جسم هم دو جسم است: یک جسم آن جسمی است که وقتی این مراتب میّت از او جدا می‏شود و در مثال و عالم مثال قرار می‏گیرد و خواه ناخواه یا در بهشت یا در جهنم واقع می‏شود، در روایات رسیده است که روح میّت با یک بدن مثالی در آنجا قرار می‏گیرد، اسم آن را گذاشته‏اند «جسم اول». جسم اول برای دورانی است که روح در برزخ می‏گذراند و به مثال و مراتب بالا مربوط می‏شود که به همه «روح» گفته می‏شود. روح از این بدن دنیوی خارج می‏شود و در آن جسم قرار می‏گیرد؛ آن را «جسم اول» می‏گویند. تمام نعمت‌ها و تمام عذاب‌ها که مؤمنین در بهشت برزخ می‏بینند و کفار در جهنم برزخ می‏بینند، با آن جسم می‏بینند و آن جسم در این دوران برای آنها لازم است، ولی همان جسم مرتب تلطیف می‏شود و لطافت پیدا می‏کند تا اینکه برای آخرت آماده می‏شود و بعد از دوره لطافت، «جسم اخروی» می‏شود؛ که آن جسم ثانی است. پس جسم اول در عالم برزخ می‏ماند و در دوره برزخی لازم است و جسد اول در دوره دنیا لازم است و جسد ثانی ــ که همان مرتبه مورد بحث ماست و بدن در واقع همان است و بدن دنیوی لباس آن بود و آن در غیب بدن دنیوی بود ــ در قبر می‏ماند که تلطیف بشود و در قیامت هم همین بدن دوم و جسد دوم است که بعد از تلطیف‌یافتن و آماده‌شدن برای آخرت، اجزائش و ذراتش جمع می‏شود و خداوند به روح‌هایی که در صور قرار گرفته است دستور می‏فرماید که از همان مثال و با تلطیفی که یافته است و جسم ثانی برایش درست شده است از صور خارج شوند و هر روحی در بدن اخروی خود

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 128 *»

واقع می‏شود.([93]) «بدن اخروی» همین بدن مورد بحث ماست که در دنیا در غیب این بدن است و به آن «جسد ثانی» گفته می‏شود ولی در دوران برزخ تلطیف می‏یابد تا آخرتی می‏شود. وقتی که آخرتی شد و برای زندگی در آخرت قابل شد، روح به آن تعلق می‏گیرد و وارد آن می‏شود.

پس ان‏شاءالله توجه دارید که این اصطلاحات از خود احادیث اخذ شده است و بیگانه با احادیث نیست و نباید وحشت کرد از اینکه دیگران درباره این کلمات ایجاد وحشت کرده‏اند و گفته‏اند که اینها قائل به هورقلیا هستند، هورقلیا یعنی چه؟ جسم هورقلیایی یعنی چه؟ و هرکس بگوید جسم هورقلیایی این نعوذبالله معاد جسمانی را انکار کرده است. نه، چنین نیست؛ معاد کاملاً جسدانی است نه تنها جسمانی، بلکه جسدانی هم هست. روحانی که هست بماند، جسمانی که هست بماند، جسدانی هم هست که جسد از جسم غلیظ‌تر است و اصلاً و واقعاً بدن در آخرت می‏آید، واقعاً بدن در آخرت زنده می‏شود؛ با توجه به همین دوران تلطیف که عرض شد.

روایات در این مورد و در این بحث‌ها زیاد است و نکته‏هایی که در این مدت لازم بود به عرض برسانیم همین چند مطلب بود که اوّلاً ملک‏الموت روح را قبض می‏کند و انسان می‏میرد. و اینکه روح را قبض می‏کند یک اصطلاح است که باید معنایش را بفهمیم. و عرض شد در اینجا که روح گفته می‏شود چند مرتبه از مراتب انسانی مراد است، اگر از بالا حساب کنیم، عقل، روح، نفس و بعد طبیعت، ماده و مثال؛ همه این مراتب را روح می‏گویند و اگر از این‏طرف حساب کنیم مثال مرتبه اول است و در این مثال در واقع آن مراتب بالاتر قرار دارد. وقتی که مثال گرفته شد، همه آنها با مثال گرفته می‏شود و اینها تا نفخه صعق یا در بهشت برزخ هستند یا در جهّنم برزخ و نفخه صعق آن‌وقت است که اسرافیل برای مردن در صور می‏دمد، اسم آن نفخه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 129 *»

را «نفخه صعق» می‏گذارند. در آن وقت تمام این ترکیب‌ها از هم می‏پاشد. یعنی این مراتبی که باهم بود از هم جدا می‏شود و هرکدام در ثقبه خود در صور قرار می‏گیرد و در آنجا تا چهارصد سال هست. حالا این مطلب که چهارصد سال چه سال‌هایی است که برای ما به چهارصد سال تعبیر آورده‏اند، باشد. در این دوران تمام ترکیب‌ها ازهم پاشیده است و هیچ موجودی هیچ ترکیبی با دیگری ندارد. از این پاشیدن ترکیب‌ها به موت همه عالم‌ها تعبیر می‏آورند، مرگ همگانی و یا فناء همگانی. اما نه نابودی محض، فنا این نیست که همه چیز نابود بشود، فنا یعنی پاشیدن ترکیب‌ها از یکدیگر و جداشدن موجوداتی که با هم ترکیب یافته بودند. مثلاً این انسان دارای مراتبی بود که همه اینها با هم ترکیب شده بود و انسان را تشکیل داده بود. بعد در اثر نفخه صعق ــ یعنی آن نفخه‏ای که برای مردن است ــ همه اینها از هم می‏پاشند و این ترکیب‌ها ازهم جدا می‏شوند، مثال، تنها می‏ماند، مراتب بالاتر تنها می‏مانند، تا به عقل می‏رسد. عقل هم جدا از همه قرار می‏گیرد. همه ازهم پاشیده و جدا شده هستند در این مدت جدا هستند تا نفخه بعث و نفخه احیا که نفخه دوم است. آنگاه اسرافیل برای زنده شدن در صور می‏دمد و همین‌طور باز مرتبه‏ها شروع می‏کنند به ترکیب و به یکدیگر تعلق می‏گیرند تا اینکه تعلق می‏گیرند به بدنی که اخروی شده است و در اثر تلطیف آمادگی پیدا کرده است که در آخرت به‌طور ابد در بهشت و یا در جهنم بماند. این هم اسمش «نفخه بعث و احیا» است. پس وقتی که گفته می‏شود روح، باید بدانیم مراد از این اصطلاح یک چیز تنها نیست بلکه از مثال تا مرتبه عقل هست؛ همه اینها که در غیب یکدیگر هستند و به یکدیگر تعلق دارند.

مطلب دیگر اینکه در اینجا «جسم اول» که گفته می‏شود و می‏گویند مثال به بالا در آن قرار می‏گیرد، این جسم با همین مثال است یعنی حالت ترکیبی (به اصطلاح حکمت) هیولی و مثال است که یعنی ماده و مثال. پس از حالت ترکیبی این دو

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 130 *»

جسمی فراهم می‏شود برای مثال که آن را «جسم مثالی» و یا «جسم اول» می‏گویند. که همه آن مراتب با این جسم در بهشت برزخ و یا در جهنم برزخ است.

مطلب دیگر درباره مثال که می‏گوییم در این جسم قرار می‏گیرد یا به تعبیر روایات با این جسم در بدن مثالی واقع می‏شود و اکثر علما هم این را گفته‏اند که بعد از مرگ، روح در قالب مثالی در بهشت برزخ یا در جهنم برزخ قرار می‏گیرد. این قالب مثالی به اصطلاح فرمایش‌های مشایخ+ همان جسم اول است، یا بفرمایید جسم اصلی. این جسم با این مرتبه‏ها هست تا موقع نفخه صعق که بین دو نفخه دیگر این جسم هم جدا می‏شود ولی در جریان تلطیف است و همین‌طور لطافت می‏یابد تا اینکه جسم ثانی و آخرتی می‏شود. هنگامی‌که آخرتی شد در نفخه احیاء مثال به آن تعلق می‏گیرد و بعد از تعلق به آن به جسد ثانی که تلطیف شده است و بدن اخروی شده است تعلق می‏گیرد و در بدن اخروی داخل می‏شود.

مثالی که شیخ بزرگوار/ در اینجا دارند عیناً عرض می‏کنم. می‏فرمایند که مثال این مراتبی که ذکر کردیم «الزّجاج» شیشه است. البته توجه دارید ان‏شاءالله که در این مباحث مثال‌ها از یک جهت مطلب را به ذهن نزدیک می‏کند ولی از جهات دیگر مطلب را دور می‏کند. ما نباید همه ممثّل را و جمیع شؤوناتش را با جمیع شؤونات مثال مطابق کنیم بلکه همان قسمتی که مورد بحث است و مثال زده می‏شود باید فقط در آن قسمت توجه داشته باشیم و در بقیه قسمت‌ها تطبیق نکنیم. در این مثال آنچه که مورد توجه است فقط تلطیف دوران‌ها و دوره‏های تلطیف است، چیز دیگری مقصود نیست. دوره‏های تلطیف یعنی اینکه چطور یک حقیقت تلطیف می‏شود و در مرتبه لطافتی بالاتر چیز دیگری می‏شود و همین‌طور مرتّب دوره‏های تلطیف را طی می‏کند. ولی آنچه که باید توجه داشته باشیم که با مثال تطبیق نکنیم این است که این مرتبه‏هایی که مورد بحث ماست در عرض یکدیگر نیستند بلکه در طول یکدیگر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 131 *»

قرار دارند؛ ولی این مثال که زده می‏شود برای هم‏عرض‌هاست نه برای مراتبی که در طول یکدیگرند. این قسمتش دیگر مورد مثال نیست، فقط دوره تلطیف و طرز تلطیف و استخراج مورد مثال است.

می‏فرمایند : «الزّجاج» شیشه مثال مناسبی است «فانّه من الصّخر و القلی» از سنگ و از قلیا ــ که از خاکستر سوخته اشنان می‏گرفته‏اند ــ درست شده است. «و هما کثیفان بمنزلة الجسد العنصری المعروف عند العوامّ» این سنگ و این قلیا، اینها کثیفند و غلیظند و در حکم این جسد عنصری هستند که در نزد همه معروف و مشهور است و مشهود همه است. «فلمّا اذیب ذهبت عنه الکدورة» این را آب می‏کنند، کدورتش برطرف می‏شود «فکان هو بنفسه زجاجاً شفّافاً» بعد از اینکه آب شد و کدورتش برطرف شد شیشه شفاف می‏شود «یری ظاهره من باطنه و باطنه من ظاهره» ظاهرش از باطنش دیده می‏شود و باطنش از ظاهرش «و هو نظیر الجسد الثّانی» این برای جسد دوم نمونه است و مثال است «الّذی یبقی فی القبر» که در قبر می‏ماند «یدخل علیه من الجنّة روحٌ و ریحان» و از بهشت به آن روح و ریحان وارد می‏شود «و الکثافة نظیر الجسد العنصری» کثافتی که از اینها دور شد، یعنی این سنگ و قلیا که آب شدند و شیشه استخراج شد، کدورت‌هایی که از اینها دور شد در حکم جسد عنصری است و جسد اول است. «انظر کیف خرج من الصّخر و القلی الکثیفین جسداً شفّافاً لطیفاً» ببین چطور از همین سنگ و قلیا یک جسد شفاف لطیف خارج شد که اسمش را «شیشه» می‏گذاریم. این شیشه جسد است مثل وقتی که سنگ بود و از همان سنگ و قلیا استخراج شد، اما آن موقع کثیف بود؛ کثافت‌ها و کدورت‌ها زدوده شد، برای آن لطافتی دست داد و شیشه شد.

«و هذا الزّجاج اذا اذیب و القی علیه دواءٌ یجمع لجسمه فی الطّبع کان بلّوراً» این زجاج وقتی که آب شود و بر آن دوائی ریخته شود، طبیعتاً حالت جمع شدن به آن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 132 *»

دست می‏دهد و وقتی که این حالت شد «کان بلّوراً» می‏شود بلور. همان شیشه در اثر یک آب‌شدن و یک لطافت دیگر و کمک عواملی، بلّور می‏شود ــ که همان بلوری است که ما می‏گوییم، عرب‌ها «بلّور» می‏گویند. «کما لو القی علیه دواء الحکماء الّذی هو اکسیر البیاض فیکون بلّوراً یحرق فی الشّمس لانّه یجمع الاشعّة الّتی تقع علیه من الشّمس» طوری می‏شود که وقتی که جلوی خورشید بگیریم، نور را جمع می‏کند و از این‏طرف می‏سوزاند. «و هذا من الزّجاج» ببینید، این بلور از همین شیشه پیدا شد «بل هو غیره» بلکه غیر شیشه بود «بل هو هو» بلکه خود شیشه بود. خود شیشه بود در مقامی که کثیف بود، غیر شیشه است چون در تلطیف دیگر شیشه نیست. بعد از اینکه لطیف شد و آب شد و یک درجه ترقی کرد، دیگر همان شیشه نیست. پس اوست و غیر اوست «و انّما اتاه شی‏ءٌ صفّاه حتّی کان اعلی رتبةً من الاوّل» دیگر در این تلطیف مقامش بالاتر شده، ترقی بیشتری کرده است و برایش کمالی فراهم شده است. «و هذا نظیر الجسم الّذی یخرج مع الرّوح و یدخل جنّة المغرب جنّة الدّنیا» این بلور نمونه و مثل است برای جسم اولی که عرض کردیم که مثال با آن جسم داخل بهشت می‏شود.

«و هذا البلّور اذا اذیب و القی علیه الاکسیر الابیض مرّةً اخری کان الماساً» اگر باز همین بلور را شروع کنند به تلطیف آن و آبش کنند و اکسیر بر آن بیفزایند و دوای مخصوصی به آن بزنند، الماس می‏شود. از بلور الماس استخراج شد و الماس «هو من البلّور» از بلور سرچشمه گرفته است. «بل هو غیره» بلکه غیر بلور است «بل هو هو» بلکه همان بلور بود، ولی در مقام تلطیف غیر آن شده است. بلکه اگر دقیق بشویم این الماس همان سنگ بود ولی این دوران تلطیف را طی کرده تا حالا الماس شده است. «و قد کان صخراً کثیفاً» سنگ کثیفی بود «فلمّا اذیب کان زجاجاً شفّافاً» بعد از ذوب شدن شیشه شد «فلمّا اذیب و القی علیه الدّواء

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 133 *»

الابیض کان بلّوراً محرقاً» بعد بلور سوزنده شد «و لمّا اذیب ثانیاً و القی علیه الدّواء

ثانیاً کان الماساً»([94]) و اکنون دیگر بعد از این دوره تلطیف بعدی، الماس شده است. حالا اگر بخواهند با این آهن‌ها این را بشکنند، نمی‏شکند و آثار و صفات الماسی پیدا کرده است. در تطبیق با مثالمان این الماس جسم دوم می‏شود و جسم دومی می‏شود که در قیامت مثال با آن جسم دوم داخل بدن دوم و جسد دوم می‏شود. چنان آماده شده و تلطیف شده و چنان آثاری پیدا کرده است که می‌تواند در برابر آن ثواب‌ها و نعوذبالله آن عقاب‌ها و عذاب‌ها دوام بیاورد. می‏فرمایند اگر یک لباس از لباس‌های بهشت را بیاورند در این عالم و بین آسمان و زمین نگه‌دارند، از شدت بوی خوش آن لباس، تمام اهل زمین می‏میرند. حال آیا این بدن نباید بدنی مناسب با آن ثواب‌ها بشود؟ مسلّماً باید مناسبت بیابد و به همین تلطیف با آن ثواب‌ها مناسب می‏شود. چنان‌که این سنگ کثیف هیچ دوامی ندارد و مثلاً با یک چکش می‏توانید خردش کنید ولی همین سنگ کارش به جایی می‏رسد که از آن الماس استخراج می‏شود. الماس که شد اگر روی سندان بگذارید و با چکش بزنید، از این‏طرف داخل چکش می‏شود و از آن طرف داخل سندان می‏شود. نه تنها نمی‏شکند بلکه آنها را هم سوراخ می‏کند و در آنها نفوذ می‏کند. البته الماسی که با این ترتیب استخراج بشود، آن الماس اگر بخواهد شکسته شود باز طور دیگری و به اسباب دیگری باید شکسته شود و می‏فرمایند اگر هم شکسته شود جسم‌هایی مثلث شکل می‏شود، و یا مکعب و چهارگوشه می‏شود. باز همین‌طور هرکدام از آن ریزه‏ها که مثلث شکل یا مکعب شکل است، اگر دوباره بشکند، باز مثلث شکل یا مکعب شکل می‏شود و این علامت الماس بودن است. و بعد شروع می‏فرمایند به ذکر بعضی از مباحث دیگر.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 134 *»

این مثال که زده شده مثالی است که از این جهت تلطیفی کاملاً قابل تطبیق با مسأله مورد بحث است. نمونه جسم عنصری و جسد اول آن حالت سنگ بودن و قلیا بودن می‏شود. جسد دوم یا به اصطلاح جسد هورقلیایی، آن حالت شیشه بودن می‏باشد. جسم اول، حالت بلور بودن می‏شود و جسم دوم حالت الماس بودن. پس مثلاً الماس به شیشه تعلق می‏گیرد و مراتب بالا به الماس تعلق می‏گیرد. می‏توانید آخرت را به این شکل فرض کنید. جسد دوم و جسم دوم به آخرت می‏آیند اما با تلطیفی که مطابق آخرت است، جسم اول برای دوران برزخ لازم است و جسد اول هم برای دوران دنیا لازم است. این اجمال بحث است و اگر موفق شدیم دنباله‏اش را خواهیم گفت.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

([1]) بحارالانوار ج22 ص514

([2]) مشارق انوار الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین7 ص257

([3]) در توقیع امام زمان7:  اما قول من زعم ان الحسین لم یقتل فکفر و تکذیب و ضلال.

(بحارالانوار ج44 ص271)

امام صادق7 فرمودند:  یا ابن عم من زعم ان الحسین لم یقتل فقد کذب رسول‌الله و علیاً و کذب من بعده من الائمةفی اخبارهم بقتله و من کذبهم فهو کافر بالله العظیم و دمه مباح لکل من سمع ذلک منه .

(بحارالانوار ج44 ص270)

([4]) بحار الانوار ج6 ص214

([5]) آل عمران:  169

([6]) بحارالانوار ج6 ص245 ــ کافی ج8  ص146

([7])الفطرة السلیمة، ج1 ص338

([8]) حدید: 19

([9]) نساء:  69

([10]) «لم‏یبلغ الرجل کمال الایمان حتی یشهد الف صدّیق بانّه زندیق».             (شرح القصیدة ص76)

([11]) کافی، ج3، ص243

([12]) کافی، ج3، ص244

([13]) مریم:  61

([14]) مریم:  62

([15]) بحارالانوار ج 52 ص 144

([16]) بحار الانوار ج22 ص384

([17])… وان الحسین7 لمّا دعا اصحابه و هم مجزّرون کالاضاحی علی الارض و سمّاهم واحداً واحداً باسمائهم و تلک الجثث الزواکی تتحرّک و تتموّج کلّ ذلک بعد الموت ……

(جواهرالحکم چ بصره ج 14 ص 611، رساله الحجة الدامغة)

([18]) البلد الامین ص 252

([19]) بحارالانوار ج 43 ص 364

([20]) بحارالانوار ج 99 ص302

([21]) مصباح کفعمی ص472

 ([22]) این یک احتمال است که مراتب بالا به بدن غیبی دنیوی (هورقلیائی) تعلق‌گرفته و از عناصر دنیوی بدنی برای خود گرفته‌باشند و بدن عرضی دنیوی داخل تابوت شریف بوده و جلو جنازه خود آمده باشند. وااحتمال دیگر آن است که بدن غیبی دنیوی (هورقلیائی) از عناصر عرضی دنیوی برای خود بدنی گرفته و بدون تعلق مراتب بالا ـ از مثال تا فؤاد ـ جلو جنازه خودشان آمده‌باشند، مانند بدن‌های کسانی که در دوره رجعت زنده می‌شوند و به این دنیا برمی‌گردند و بدون داشتن بدن عنصری عرضی در دنیای اصلی زندگانی می‌نمایند و اهل دنیا آنان را می‌بینند و با آنها رفت‌وآمد خواهند داشت.

([23]) بحارالانوار ج 29 ص 1

([24]) بحارالانوار ج 29 ص 23 ــ  بصائرالدرجات ص277

([25]) بحارالانوار ج 50 ص 200 تا 203

([26]) تفسیر امام عسکری7 ص 170

([27]) مواعظ آقای شریف طباطبایی/ سی موعظه محرم سال 1297 ص 71 .

([28]) بحارالانوار ج 6 ص 159 و ص 205 و ص 214

([29]) بحارالانوار ج 47 ص 159

([30]) بحارالانوار ج 53 ص 6

([31]) همان

([32]) جوامع الکلم (چ بصره) ج5 ص523

([33]) طه:  124 ، تفسیر البرهان ج 3 ص 785

([34]) ارشادالعوام (چ مشهد) ج 3 ص 416

([35]) اسراء:  82

([36]) رک: بقیة الله ج2 مجلس 13

([37]) سبأ:  34، نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 19

([38]) مستدرک الوسائل خاتمة ج3، ص121

([39]) نفس الرحمن ص 319

([40]) عن عبداللّه بن سلیمان عن الباقر7 قال سألته عن زیارة القبور قال اذا کان یوم الجمعة فزرهم فانه من کان منهم فی ضیق وسّع علیه مابین طلوع الفجر الی طلوع الشمس یعلمون بمن اتاهم فی کل یوم فاذا طلعت الشمس کانوا سدی قلت فیعلمون بمن اتاهم فیفرحون به؟   قال نعم و یستوحشون له اذا انصرف عنهم.                                       وسائل الشیعة ج7، ص415  ــ  مستدرک الوسائل ج2، ص364
عن ابی‏جعفر7 قال کانت فاطمة صلوات‌الله‌علیها تزور قبر حمزة و تقوم علیه و کانت فی کل سبت تأتی قبور الشهداء مع نسوة معها فیدعون و یستغفرون.  فی روایة تأتی قبورالشهداء فی کل جمعة مرتین:  الاثنین و الخمیس.                                                                                                           بحارالانوار، ج79، ص169
و قال بعض الصالحینان الموتی یعلمون زوارهم یوم الجمعة و یوماً قبله و یوماً بعده.

مستدرک الوسائل، ج 2،ص365

([41]) البرهان، ج4، ص392

([42]) بحارالانوار ج 6 ص 166

([43]) عن المفضّل قال سألت جعفر بن محمّد8 عن الطّفل یضحک من غیر عجبٍ و یبکی من غیر المٍ؟ فقال یا مفضل ما من طفل الا و هو یری الامام و یناجیه فبکاؤه لغیبة الامام عنه و ضحکه اذا اقبل الیه حتی اذا اطلق لسانه اغلق ذلک الباب عنه و ضرب علی قلبه بالنسیان.     بحارالانوار ج 25 ص 382

([44]) کافی، ج3، ص231 (باب ان المیت یمثّل له ماله و ولده و عمله قبل موته)

([45]) عوالم العلوم ج11، قسم2، ص 1070

([46]) اسفار ملاصدرا (الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة العقلیة) ج5 ص218 و 219

([47]) همان.

([48]) کافی ج 1 ص 25

([49]) مریم:  62

([50]) غافر:  46

([51]) بحارالانوار ج 6 ص 159 و ص 205

([52]) بحارالانوار ج 6 ص 261

([53]) حدیث اعرابی ، کلمات مکنونه فیض کاشانی ص 76

([54]) کافی، ج2، ص297

([55]) بحارالانوار ج 50 ص 318

([56]) بحارالانوار ج 16 ص 173

([57]) بحارالانوار ج 18 ص 59

([58]) عوالم امام حسین7 ص 386 و ص 400

([59]) بحارالانوار ج 17 ص 295 و ص 379

([60]) اسفار ملاّصدرا ج 8 ، فی علم النفس

([61]) الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة العقلانیة ج5 ص85

([62]) اسفار ملاّصدرا ج 9 ص 239 و ص 240

([63]) نساء:  98

([64]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 325

([65]) حدیث اعرابی ، الفطرة السلیمة ج 1 ص 325 کلمات مکنونه فیض کاشانی ص 76

([66]) عوالم امام حسین7 ص 629

([67]) حدیث نورانیت ، مشارق انوار الیقین ص 161

([68]) دعای تلقین میّت ، زادالمعاد ص 566

([69]) فروع کافی ج 3 ص 130 ــ  بحارالانوار ج 6 ص 225

([70]) بحارالانوار ج 6 ص 225 و ص 226

([71]) مجموعة الرسائل ج 30  ص 105، طبع دوم

([72]) وسائل الشیعة ج 2 ، کتاب الطهارة ص 815

([73]) کهف:  49

([74]) اسراء:  13

([75]) مریم:  60 ، 61 ، 62

([76]) آل عمران: 157

([77]) مجموعة الرسائل 30 ص 106 تا ص 108

([78]) بحارالانوار ج 52 ص 391

([79]) زمر : 69

([80]) بحارالانوار ج 7 ص 326

([81]) بحارالانوار ج 52 ص 327

([82]) مریم : 62

([83]) غافر : 46

([84]) قول راهب … فدنوت منه فسألت فقلت من انت؟ فسکت عنّی فقلت بحقّ من خلقک من انت؟ قال انا ابن‌ملجم قلت له و ایشٍ عملت؟ قال قتلت علیّ بن ابی‌طالب7 فوکّل بی هذا الطّیر یقتلنی کلّ یوم قتلةً فهو یخبرنی اذ انقضّ الطّائر فاخذ ربعه و طار فسألت عن علیٍّ7 فقال هو ابن عمّ رسول‌الله9 فاسلمت.                                                                                              بحارالانوار ج 42 ص 307

([85]) مجموعة الرسائل 30 ص 108 و  ص 109

([86]) بحارالانوار ج 89 ص 330

تعبیر دیگر : صلوات الله علیکم و علی ارواحکم و علی اجسادکم.                         (بحارالانوار ج98 ص200)

([87]) در زیارت وارث : صلوات الله علیکم و علی ارواحکم و علی اجسادکم و علی اجسامکم.

مصباح المتهجد شیخ طوسی  ص 721

([88]) شرح الزیارة ج 4 ص 26

([89]) بحارالانوار ج 57 ص 323

([90]) بحارالانوار ج 6 ص 286

([91]) بحارالانوار ج 7 ص 38

([92]) بحارالانوار ج 7 ص 38

([93]) شرح الزیارة ج 4 ص 26

([94]) مجموعة الرسائل 30 ص 112