بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
جلد سوم – قسمت اول
سید احمد پورموسویان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 1 *»
مجلس 1
r خلاصهای از مباحث گذشته
r بدنهای معصومان: بعد از رحلت آنها
r معنای «موت»
r آیه «و لاتحسبن الذین قتلوا …»
r شهید
r فرازی از دعای عرفه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 2 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
توضیحی عرض شد در مورد اینکه میگوییم امامان گذشته ما: از این مرتبه ظاهری دنیوی خود رفع ید فرمودهاند و در عالم مثال و برزخ واقع و داخل شدهاند. عرض کردم مراد این نیست که بدن ظاهری امام7 بهمانند مردن دیگران مرده باشد. چون درباره دیگران «مردن» که میگوییم باید توجه داشته باشیم که مقصود از مردن یعنی روح از بدن مفارقت کند و در برزخ واقع شود. و عرض کردم که در اصطلاح شریعت، به همه مراتب غیبی انسان از مثال به بالا «روح» گفته میشود. پس روح ــ یعنی مراتب از مثال به بالاــ از بدن مفارقت میکند و در برزخ واقع میشود و بهمقداری که این بدن حتی همین بدن عنصری و همچنین آن مرتبهای که عنصری است ولی بالنسبه غیب است ــ بهمقداری که تحت تأثیر مراتب بالا قرار گرفته باشد کمالاتش فعلیت پیدا میکند و برای این بدن دنیوی شعور و ادراک فراهم میشود و بهمقدار تعیّن نفس و قدرت آن از این مرتبه دنیوی شعور وادراک استخراج میشود. و اما در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 3 *»
مورد ائمه هدی: و انبیاء و کاملان شیعه امر طوری است که هم این بدن عنصری و هم آن مرتبه دنیویشان، شعور و ادراکش بسیار قوی است بهطوریکه حتی بعد از مردن و مفارقت روح هم این دو مرتبهشان شعور و ادراک دارد.
درباره بدن رسولخدا9، خود آن بزرگوار فرمود یا علی موقعی که مرا غسل میدهی، خود بدن من به هر سمتی که بخواهی بشویی حرکت خواهد کرد.([1]) از اینجهت وقتی حضرت امیر7 غسل میدادند، خود بدن بدون محرّکی حرکت میکرد. این از شعور و ادراکی که مال خود همین بدن است که به واسطه تکمیل نفسی که از رسولخدا9 است استخراج شده حکایت میکند؛ آن نفس کلیه حضرت به این بدن تعلق گرفته و از این شعور و ادراکش را استخراج کرده. و همینطور درباره سایر معصومین کلّی:.
عبارتی است که فرمودهاند: ان میتنا اذا مات لم یمت و مقتولنا لم یقتل([2]) یعنی همانا مرده ما هنگامیکه مرد نمرده است و کشته ما کشته نشده است. البته مرادشان این نیست که موت و قتل واقع نشده باشد، چون در حدیثی فرمود که هرکس بگوید سیدالشهداء صلواتاللهعلیه کشته نشده است دروغ گفته و ما از او بیزاریم([3]) پس کشته شده ایشان کشته شده است و میّت ایشان هم میّت است، هیچ توجیه هم ندارد. و معنای مردن یعنی همه مراتب بالا از این بدن دنیوی خارج شود و در بدن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 4 *»
برزخی و مثالی واقع شود و روح، این بدن را بگذارد و برود. و سیزده معصوم ما صلواتاللهعلیهم و انبیاء: و کاملان گذشته+ غیر از چند نفر نبی زنده (ادریس، الیاس ، خضر و عیسی علی نبیّنا و آله و علیهم السلام) بقیه واقعاً از دنیا رفتهاند و مردهاند. پس این فرمایش که ان میتنا اذا مات لم یمت معنایش این است که پس از مردن ما گمان مکنید که حالا این بدن ما برایش ادراک نیست، شعور ندارد. نه، بدون هیچ تفاوت مثل زمان حیات، برایش شعور و ادراک هست، نهایت اینکه از این مراتب ظاهریشان رفع ید فرمودهاند. و ما گفتیم معنی «رفع ید کردن» از این مراتب یعنی دیگر به این شعور التفات ندارند و ترتیب اثر نمیدهند مگر به وسیله مقام دنیوی حضرت صاحبالامر حجة بن الحسن صلواتاللهعلیه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف.
پس حیات، شعور و ادراک برای مرتبه دنیوی هست باوجود اینکه آن مراتب باطنی و بالایی مفارقت کرده است. یعنی روح از این مرتبه دنیایی جدا شده است. و البته شعور و حیات این مرتبه دنیایی متفاوت است، در مؤمنان کامل به اندازه کمالشان و در مؤمنان ناقص هم شعور و ادراکی هست، به اندازه قدرت نفسانیشان شعور دارند همانطورکه برای کفار هست. و درباره معنی آن حدیث که فرمودهاند قبر حفرهای از حفرههای نیران است یا روضه و باغی از باغهای بهشت است([4]) عرض کردم که برای همین بدن است. یا اینکه فرمودهاند اگر روی قبر کسی قدم گذارند ادراک میکند، اگر مؤمن است برای او رحمت میشود و اگر کافر است عذاب میشود؛ مراد مرتبه غیبی دنیویشان است که حیات و شعور و ادراک دارد با اینکه آن مراتب عالیه در این بدن نیست، یعنی از مرتبه مثال به بالا همه آن مراتب در برزخ بسر میبرد؛ مؤمنانشان در بهشت برزخ و کفّارشان در جهنم برزخ و در این مرتبه دنیوی قبر مؤمن روضه بهشت است و برای غیر ایشان حفره جهنم است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 5 *»
ازاینجهت میتوانیم آیه شریفه و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون([5]) را هم برای ائمه: معنی کنیم که در مقام اول البته مصداق حقیقی این آیه ایشانند که واقعاً کشته شدند، ولی در عین حال احیاء عند ربهم یرزقون یعنی علاوه بر آن مقامات از مثال به بالا که در برزخ است این مرتبه دنیویشان هم حیات دارد. و در مرحله بعد هم این آیه شریفه را برای مراتب بعدی معنی کنیم. از این رو در نزد قبور امامان و انبیاء و بزرگان دین میایستیم و سلام عرض میکنیم. و همینطور در برابر قبور همین مؤمنان ظاهری میگوییم السلام علی اهل لا اله الا الله، به همین اجساد پوسیده مؤمنان سلام میکنیم. اینها هم چون با ایمان از دنیا رفتهاند قبرشان روضهای از روضههای بهشت است.
حدیثی در کافی است که از نظر اصطلاح جدید و طبق روش تصحیح احادیثی هم که دارند، «صحیح» است و هیچ احتمال ضعف در آن حدیث نیست؛ چون کتاب کافی از معتبرترین کتابهای شیعه است، از این جهت من سعی میکنم در نوع این مباحث از این کتاب استفاده شود. و آن حدیث این است که ابیبصیر نقل میکند به امام7 عرض کردم که: «جعلت فداک أ رأیت الرّادّ علیّ هذا الامر فهو کالرّاد علیکم؟» فقال یا ابا محمد ان المیت منکم علی هذا الامر شهید. فرمود ای ابامحمّد کسیکه بر اقرار به ولایت آلمحمّد: بمیرد شهید مرده است. قال، قلت: «و ان مات علی فراشه؟» قال: ای والله وان مات علی فراشه حیّ عند ربه یرزق([6]) میگوید عرض کردم اگرچه در بسترش بمیرد؟ فرمود آری به خدا سوگند اگرچه بر بسترش بمیرد زنده است، نزد پرورندهاش روزی میخورد. پس وقتی کسی با ایمان به ولایت بمیرد شهید میباشد، و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً شامل حالش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 6 *»
میشود و مراتب بالایش که معلوم است زنده است. مراد این است که فکر نکنید این بدنش و همین مراتب ظاهریاش مرده است و شعور و حیات ندارد، نه، این نفسی است مؤمن به ولایت که نفس او از این بدن شعور استخراج کرده است، ازاینرو بدن مؤمن ناقص هم احترام دارد و آن مرتبه غیبیاش شعور و ادراک دارد ، درد احساس میکند، درد مفارقت و جدا شدن روح را احساس میکند.
البته عرض کردم فقط آنهایی که نفسشان قوت و تعیّن پیدا نکرده و بالاخره در ایمان یا کفر تعیّن پیدا نکردهاند، چون نفسشان ضعیف است نتوانسته است از این بدن شعور و ادراک را استخراج کند که اینها را «مستضعف» میگویند؛ یا کسانیکه در تمام عمر مجنون باشند، اینها نمیتوانند از این بدن شعور و ادراک استخراج کنند. این است که میفرمایند «کالمدرة»([7]) مثل پاره کلوخ در قبر افتادهاند تا وقتی که نفسشان تعیّن پیدا کند و اعراض ایشان برطرف شود؛ حالا یا در اینجا یا در برزخ یا در آخرت. و قبر اینها نه روضه و باغی از باغهای بهشت است و نه حفره و گودالی از حفرههای جهنم است.
پس الحمدللّه از این نوع احادیث استفاده میشود که آیه شریفه و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون فقط درباره امامان معصوم: نیست، بلکه شامل انبیاء و کاملان و مؤمنان ناقص هم میشود و برای مرتبه دنیوی ایشان هم شعور و ادراک هست و همین مطلب با توجه به آیه شریفه و الذین امنوا بالله و رسله اولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم([8]) ثابت میشود. ازنظر ظاهر هم هرکس به خدا و رسولش ایمان داشته باشد، هم صدیق و هم شهید است چنانکه در آیه دیگری میفرماید: و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 7 *»
الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقاً.([9]) یعنی کسیکه از خدا و رسول اطاعت کند با پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحان خواهد بود. و دلیل دیگر بر اینکه بر ناقصان هم «صدّیق» اطلاق میشود فرمایشی است که میفرماید: مرد به کمال ایمان نمیرسد تا اینکه هزار صدّیق گواهی دهند که او زندیق است.([10]) مراد از این صدّیق در این فرمایش همین مؤمنان ناقص هستند. این تکذیبی که از هفتاد صدّیق سرمیزند در شأن کیست؟ آیا مراد رسولخدا هستند؟ صدیق و تصدیق کننده کیست؟ همین مؤمنی که حق را تصدیق کرده و در درجه نقصان واقع است ولی چون فهم قوی ندارد که مراد مؤمنین واقعی را بفهمد تکذیب میکند. پس همین مؤمنین صدیقند و شهیدند، وقتی که شهید بودند آیه ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء هم مربوط به درجات غیبی ایشان است و هم مربوط به مقام دنیوی آنها.
حدیثی است که راوی میگوید با حضرت امیر7 به وادیالسلام رفتیم. دیدم حضرت امیر7 با کسی صحبت میکنند، من خسته شدم و نشستم، باز ایستادم و باز نشستم. بعد عرض کردم آقا چرا نمینشینید؟ فرمودند جایی نمیبینم که بنشینم.([11]) همه اینها مربوط به مرتبه غیبی این دنیا است که حضرت در آنجا مرتبه غیبی مؤمنین و مؤمنات را میدیدند. و مسلّم است همه کامل نبودهاند و مراد ناقصینی بودهاند که آنجا دفن شدهاند. و همچنین معلوم است که در برزخ نبوده است. یا در روایت دارد که مؤمنان ناقص بعد از مردن به زیارت یکدیگر میروند.([12])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 8 *»
مسلّماً در بهشتهای برزخی این امور هست و چون حیات و شعور که داشته باشند با هم ملاقات میکنند، وقتی که آن مرتبه غیبی قوی باشد همدیگر را زیارت میکنند؛ در این مرتبه غیبی دنیویشان هم به اندازه شعورشان این کار را میکنند و لزومی ندارد که حرکت کنند، وقتی آن مرتبهشان قوی است میتوانند بدون حرکت به زیارت یکدیگر بروند.
و در این آیه شریفه میفرماید: جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب انه کان وعده مأتیاً.([13]) این به عالم برزخ مربوط میشود چون بهشتهای برزخ است که صبح و شام دارد و تغدّی و تعشّی دارند. و در آیه بعد به این امر تصریح میفرماید: و لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیاً.([14])
حدیثی داریم که میفرماید: کل مؤمن شهید و ان مات علی فراشه([15]) هر مؤمنی اگرچه ناقص باشد، اگرچه بدون کشته شدن و به مرگ طبیعی بمیرد، باز شهید است. و در این مورد روایات خیلی زیادی داریم که مؤمن شهید است و عرض کردم تفاوت فقط در قوت نفس است. نفس مؤمن ناقص به اندازه خود از بدن کمال و شعور استخراج میکند و نفس کاملان به اندازه کمالشان؛ چنانکه عرض کردم بدن سلمان در محضر علی صلواتاللهعلیه به حرکت درمیآید([16]) و همینطور در باره اجساد مطهره شهدای کربلا دارد که حضرت آنها را صدا زدند و آن بدنهای پارهپاره به حرکت درآمد که جواب امام را بدهد.([17]) این به برکت همان کمالی بود که برای آنها فراهم شده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 9 *»
بود و به برکت قوت نفس آنها حتی این بدنهای عنصریشان به حرکت درآمد.
کسی نگوید «اعجاز» بود، اعجاز جایی است که سببش معلوم نباشد ولی اینجا سببش معلوم است. سببش این است که این بدن شعور و ادراک دارد، نفس مؤمن به او تعلق گرفته بوده است و پارهپاره شدن، از شعور و ادراک و حیات آن منع نمیکند. یعنی ارواح مطهره آن بزرگواران به برزخ رفت ولی بدنهایشان حیات داشت؛ و همینطور بدن مطهر خود حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه، که سر مطهر حضرت در هر جایی به مناسبت مقام طوری صحبت میکرد، با راهب به شکلی و در مجلس یزید بهطوری دیگر و هر جایی مناسب آنجا صحبت میفرمود.
در دعای عرفه عبارتی است که مطلب ما را روشن میکند و بهترین دلیل بر این امر است. این دعای عرفه از دعاهای عجیبی است که انشاءالله در کنار قبر مطهرش در کربلا آن را بخوانیم و اگر نشد در سرزمین عرفات یا در کنار قبر مطهر حضرت رضا صلواتاللهعلیه. در این دعا حضرت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه به حمد خدا ابتداء میفرمایند و به درگاه خدا عرض میکنند: الحمد لله الذی لیس لقضائه دافع و لا لعطائه مانع و لا کصنعه صنع صانع و هو الجواد الواسع فطر اجناس البدایع و اتقن بحکمته الصنایع لاتخفی علیه الطلایع و لا تضیع عنده الودایع … تا اینکه عرض میکند: اللهم انی ارغب و اشهد بالربوبیة لک مقراً بانک ربی و ان الیک مردّی.
بعد شروع میفرماید به ذکر نعمتهای خدا که تو با من چه کردی و چه کردی و چه عنایتهایی به من نمودی و از ابتدای دوران خلقت میفرماید که: ابتدأتنی بنعمتک قبل ان اکون شیئاً مذکوراً خلقتنی من التراب ثم اسکنتنی الاصلاب آمناً لریب المنون و اختلاف الدهور و السنین فلم ازل ظاعناً من صلب الی رحم فی تقادم من الایام الماضیة و القرون الخالیة…
تا اینکه دوران کودکی را میفرماید: ثم اخرجتنی للذی سبق لی من الهدی الی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 10 *»
الدنیا تاماً سویاً و حفظتنی فی المهد طفلاً صبیاً و رزقتنی من الغذاء لبناً مریاً و عطّفت علیّ قلوب الحواضن و کفّلتنی الامهات الرواحم و کلأتنی من طوارق الجانّ و سلمتنی من الزیادة و النقصان فتعالیت یا رحیم یا رحمن.
بعد دوران سخنگویی در طفولیت را میفرماید: حتی اذا استهللت ناطقاً بالکلام اتممت علیّ سوابغ الانعام و ربّیتنی زائداً فی کل عام. تا اینکه عرض میکند هر سال نعمتهای تو شامل حال من شد تا اینکه دوران بلوغ من فرا رسید که حجت به من القاء کردی و معرفت خود را به من الهام کردی. عرض میکند: حتی اذا اکتملت فطرتی و اعتدلت مرّتی اوجبت علیّ حجتک بان الهمتنی معرفتک و روّعتنی بعجائب حکمتک و ایقظتنی لما ذرأت فی سمائک و ارضک من بدایع خلقک و نبّهتنی لشکرک و ذکرک و اوجبت علیّ طاعتک و عبادتک و فهّمتنی ما جاءت به رسلک و یسّرت لی تقبل مرضاتک و مننت علیّ فی جمیع ذلک بعونک و لطفک …
تا اینکه عرض میکند: حتی اذا اتممت علیّ جمیع النعم و صرفت عنی کل النقم لمیمنعک جهلی و جرأتی علیک ان دللتنی الی ما یقربنی الیک و وفقتنی لما یزلفنی لدیک فان دعوتک اجبتنی و ان سألتک اعطیتنی و ان اطعتک شکرتنی و ان شکرتک زدتنی کل ذلک اکمال لانعمک علیّ و احسانک الیّ …
بعد عرض میکند: فایّ نعمک یا الهی احصی عدداً و ذکراً ام ایّ عطایاک اقوم بها شکراً و هی یا رب اکثر من ان یحصیها العادّون او یبلغ علماً بها الحافظون ثم ما صرفت و درأت عنی اللهم من الضر و الضراء اکثر مما ظهر لی من العافیة و السراء …
دقتهای عجیبی است، نکات عجیبی است، آن مقدار از بلاها که از من دفع کردهای خیلی بیشتر از نعمتهایی است که به من احسان نمودهای.
آنچه که مورد استدلال ما است این است که امام7 بعد از این حمدها عرض میکند: و انا اشهد یا الهی حالا این شهادت را به جمیع مراتب ظاهری و باطنی خود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 11 *»
میفرماید. همانطور که زبان شهادت میدهد، همه مراتب باطنی و ظاهری من به این امر شهادت میدهد. مسلّم است در برابر خدا در مقام مبالغه و اغراق نعوذبالله یا مجازگویی نیستند.
عرض میکند: و انا اشهد یا الهی بحقیقة ایمانی و عقد عزمات یقینی و خالص صریح توحیدی و باطن مکنون ضمیری و علایق مجاری نور بصری و اساریر صفحة جبینی و خرق مسارب نفسی و خذاریف مارن عرنینی و مسارب سماخ سمعی و ما ضمّت و اطبقت علیه شفتای و حرکات لفظ لسانی و مغرز حنک فمی و فکّی و منابت اضراسی و مساغ مطعمی و مشربی و حمالة امّ رأسی و بلوع فارغ حبائل عنقی و ما اشتمل علیه تامور صدری و حمائل حبل وتینی و نیاط حجاب قلبی و افلاذ حواشی کبدی و ما حوته شراسیف اضلاعی و حقاق مفاصلی و قبض عواملی و اطراف اناملی و لحمی و دمی و شعری و بشری و عصبی و قصبی و عظامی و مخّی و عروقی و جمیع جوارحی و ما انتسج علی ذلک ایام رضاعی و ما اقلّت الارض منی و نومی و یقظتی و سکونی و حرکات رکوعی و سجودی ان لو حاولت و اجتهدت مدی الاعصار و الاحقاب لو عمّرتها ان اؤدی شکر واحدة من انعمک ما استطعت ذلک الا بمنّک الموجب علیّ به شکرک ابداً جدیداً و ثناءً طارفاً عتیداً... تا آخر دعای شریف.([18])
آنچه که مورد استشهاد و استدلال من است این است که معصوم کلی مثل حضرت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه در سرزمین عرفات در روز عرفه عرض میکند به جمیع این مراتب شهادت میدهم. آیا اگر این مراتب بخواهند شهادت بدهند، حیات نمیخواهند؟ ادراک نمیخواهند؟ آیا شعور نمیخواهند؟ آیا این اطراف انامل و سرانگشتان نباید حیات و شعور و ادراک داشته باشد که شهادت بدهد؟ پس همین فرمایش حضرت برای ما بس است و ما مطمئنیم که ایشان معصومند و اغراق و مجاز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 12 *»
نمیفرماید. میفرماید به جمیع این اعضاء و جوارح شهادت میدهم، با تمامی اینها شهادت میدهم. و شهادت دادن فرع بر حیات و شعور و ادراک است. پس معصومان: یکچنین مراتب و ابدانی را دارا هستند. بنابراین مراد از اینکه میگوییم از مراتب ظاهریشان رفع ید کردهاند این نیست که بدنشان حیات نداشته باشد و این بدن ظاهری را بدون شعور انداخته باشند، نعوذبالله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 13 *»
مجلس 2
(شب سهشنبه 13 شوال المکرم 1405 هـ ق )
r رحلت معصومان پیشین:
r مرتبه غیبی امام7
r امام هادی7 در کاروانسرای مساکین
r تعلق مرتبه غیبی امام7 به بدن عنصری
r جزیره خضراء
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 14 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
ائمه هدی: در این مرتبه و مقام ظاهر خود در میان خلق ظاهر شدند و در موقع شهادت و رحلت از این دنیا، ابدان دنیوی خود را رها کردند و در ابدان مثالیه قرار گرفتند. و این امر مخصوص ایشان نیست، هرکسی که از این دنیا میرودــ خواه به مردن باشد خواه به شهادت و کشته شدن، و به هرطوریکه از این دنیا میرود ــ این بدن ظاهری و بدن دنیوی را رها میکند و مراتب بالایی او که از مثال شروع میشود، تمام آن مراتب در بدن مثالی قرار میگیرد و در برزخ و عالم برزخ واقع میشود. اگر که مؤمن از دنیا رفته است در بهشتهای برزخ است و اگر کافر از دنیا رفته است در جهنمهای برزخ هستند. رحلت ائمه: هم از دنیا به همینطور است. و البته میدانیم که ائمه ما: فقط با کشته شدن و شهادت از دنیا میروند. حالا این کشته شدن یا با شمشیر است و یا در اثر مسموم شدن با سم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 15 *»
است.([19]) بالاخره سیزده معصوم: از دنیا رفتند. خدا کشندگان ایشان را لعنت کند و خدا ظالمان در حق ایشان را از گذشتگان و کسانی که الآن هستند و آیندگان که به نوعی درباره این بزرگواران ظلم میکنند لعنت کند؛ خداوند ایشان را به اشدّ لعنتهای خود لعنت کند.
الآن سیزده معصوم: در عالم برزخ هستند و این بزرگواران مراتب دنیوی خود را که این بدن عنصری باشد و آن مرتبه غیبی دنیوی باشد رها کردهاند و از آنها رفع ید فرمودهاند. آن مراتب بالای ایشان از این مرتبهها رفع ید کرده است و البته ایشان آن مرتبه غیبی دنیویشان در قبرشان وجود دارد و قبر مطهر ایشان هم روضهای از روضههای بهشت خود ایشان است. این است که میفرمایند نزد قبور ما بیایید و بر ما در نزد قبور ما سلام کنید.([20]) و اینکه نزد قبور ائمه: عرض میکنیم: اللهم انی اعتقد حرمة صاحب هذا المشهد الشریف فی غیبته کما اعتقدها فی حضرته و اعلم ان رسولک و خلفاءک علیهمالسلام احیاء عندک یرزقون یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردّون سلامی.([21]) این شهادت که در نزد قبور مطهره داده میشود یعنی این بدنهای مطهّر ایشان و آن مراتب غیبی دنیوی ایشان با وجود اینکه مراتب بالاترشان ــ یعنی از مثال به بالاــ از این مرتبهها رفع ید کرده است ولی همین مرتبه یسمع کلامی، همین مرتبه یردّ سلامی. همین مرتبه مقام مرا میبیند و کلام مرا میشنود و جواب سلام مرا میدهد، همین مرتبه غیبی دنیویشان که مورد بحث ماست.
البته هر موقع بخواهند آن مثال و مراتب بالا را به همین مراتب دنیوی برگردانند، برمیگردانند و حتی برای خود لباس عنصری و بدن عنصری هم میگیرند. همانطور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 16 *»
که حضرت امیر7 جلو جنازه خود آمدند([22])، و سایر ائمه: و همینطور انبیاء هم این اختیار را داشتهاند. از جمله عرض کردم چندین حدیث رسیده است در مورد اینکه امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه رسولخدا9 را بعد از وفاتشان به ابیبکر نشان دادند.([23]) حدیثی در بصائرالدرجات است از حضرت صادق7 نقل شده است که فرمودند: ان علیاً7 لقی ابابکر حضرت امیر ابوبکر را ملاقات فرمودند. فقال یا ابابکر اماتعلم ان رسولالله9 امرک ان تسلّم علیّ بامرة المؤمنین یادت هست، در خاطرت هست، میدانی که رسولخدا تو را امر فرمودند که بر من به «امیرالمؤمنین بودن» من سلام کنی؟ و امرک باتباعی آیا به تو دستور نفرمودند که مرا متابعت بکنی؟ فاقبل یتوهم علیه ابوبکر شروع کرد به اعتراض و توجیه کردن و چیزهایی گفتن. فقال له اجعل بینی و بینک حکماً حضرت فرمودند حالا که به حرفهای من قانع نمیشوی، بین خودت و من حکم قرار بده که کسی حکم بشود بیاید ببیند حق با چه کسی است. قال قد رضیت فاجعل من شئت قال اجعل بینی و بینک رسولالله9، قال فاغتنمها الاخر و قال قد رضیت، قبول کرد. فرمودند راضی میشوی که حکم رسولخدا باشند و ایشان بین من و تو حکومت کنند؟ چون دید که حالا دسترسی به رسولخدا نیست غنیمت شمرد و فوراً گفت قبول است. قال فاخذ بیده فذهب الی مسجد قبا.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 17 *»
حضرت امیر7 دست او را گرفتند و به مسجد قبا بردند. قال فاذاً برسولالله9 قاعد فی موضع المحراب فقال له هذا رسولالله9 یا ابابکر. رسولخدا در محراب نشسته بودند، حضرت امیر فرمودند ای ابابکر این رسولخدا است. فقال رسولالله9 یا ابابکر الم آمرک بالتسلیم لعلیّ و اتباعه حضرت رسول9 به او فرمودند ای ابابکر آیا من امر نکرده بودم که تو تسلیم امر علی صلواتاللهعلیه بشوی و اظهار کنی تسلیم بودن خودت را و از او متابعت کنی؟ قال «بلی یا رسولالله9» عرض کرد بله. قال فارفع الامر الیه فرمودند که حالا برو کنار و از این مقام فاصله بگیر، امر را به علی صلواتاللهعلیه واگذار کن. او را متابعت کن تا از عذاب آخرت سالم بمانی. البته آنجا عرض کرد چشم. قال نعم، چشم این کار را میکنم بعد هم حرکت کرد و آمد تا آخر حدیث که دیگر ذکرش لزومی ندارد.([24]) پس وقتی که بخواهند برای اظهار معجزه آن مراتب از مثال به بالا داخل این مرتبه دنیوی میشود و این مقام ظاهری دنیوی ایشان مثل زمان حیاتشان مشغول کار میشود و آثار از آن ظاهر میگردد. ولی وقتی هم که امر اعجاز نباشد، آنوقت مراتب بالا در بدن مثالی در برزخ واقع است و در اینجا فقط امام حی با این بدن ظاهری و آن مرتبه غیبی اداره و تدبیر ملک میفرمایند و برای جمیع خلق وساطت کلیه دارند؛ مطلب روشن است.
گاهگاهی خود ائمه: برای نشان دادن آن مرتبه غیبی دنیوی، بعضی از اصحاب را قوی میفرمودند و آن مرتبه را نشان میدادند. از جمله حدیثی در مورد حضرت هادی7 است. در سال دویست و چهل و سه هجری، متوکّل ملعون نظر به سعایتی که عبدالله بن محمّد والی مدینه درباره حضرت هادی7 انجام داد و البته جهات سیاسی دیگر هم درکار بود، نامهای خدمت حضرت هادی7 نوشت و حضرت را بهطورهایی و بیاناتی دعوت کرد به اینکه به «سرّ من رأیٰ» تشریف ببرند ــ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 18 *»
که الآن سامرا میگویند ــ و محل لشکر بود و مقام و مرکز حکومتی بود. در آن نامه چیزهایی نوشته است از جمله ما میخواهیم که شما در آسایش باشید و متعرّض حالتان نشوند و… و دیگر در آن نامه نوشته بود که یحیی بن هرثمه را مأمور کردهام که در خدمت شما باشد و هرطور که شما خواستید حرکت کنید و هرجا خواستید فرود بیایید؛ کاملاً در فرمان شماست و در اختیار شماست. ظاهراً نامه خیلی دلسوزانه است و برای احترام و تجلیل و اینگونه امور است ولی در واقع معلوم بود که چه میخواهد. وقتی که نامه خدمت حضرت هادی7 رسید «تجهز للرحیل» حضرت برای حرکت کردن به طرف سرّ من رأی آماده شدند. «و خرج معه یحیی بن هرثمة» یحیی هم همراه ایشان حرکت کرد. او از رجال حکومتی است و به عنوان نظارت با ایشان حرکت کرد. «حتی وصل سر من رأی» حضرت به سرّ من رأی رسیدند. «فلما وصل الیها تقدم المتوکل بان یحجب عنه فی یومه» وقتی که به سرّ من رأی رسیدند متوکل دستور داد که در آن روز به حضرت اجازه ورود به دستگاه و دربار ندهند. حضرت را جایی ببرند و نگه دارند تا فردا مثلاً ملاقات انجام شود. قصدش همین بود که صدمه وارد کند، اذیت کند و توهین نماید. «فنزل فی خان یقال له خان الصعالیک» حضرت را در جایی، در یک کاروانسرایی ــ به اصطلاح ــ جا دادند که محل بیچارگان و مساکین بود و کسانی که وارد سامرّا میشدند و آنجا کار داشتند ولی کسی را نداشتند، محلّی نداشتند، مساکین در آنجا وارد میشدند؛ حضرت را آنجا جا دادند. «و اقام به یومه» حضرت تمام آن روز در یک چنین محلی بودند «ثم تقدم المتوکل بافراد دار له فانتقل الیها» بعد حضرت را جای دیگر بردند و متوکل دستور داد که یک منزل اختصاصی برای حضرت ترتیب دادند و حضرت را به آن منزل بردند. آن روزی که حضرت در آن کاروانسرا به سر میبردند، صالح بن سعید که از شیعیان و از اصحاب حضرت بود خبردار شد و حضور حضرت در همان کاروانسرا شرفیاب شد. او
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 19 *»
میگوید: «دخلت علی ابیالحسن7 یوم وروده» آن روزی که وارد سرّ من رأی شدند من خدمت حضرت رفتم. «فقلت له» خیلی ناراحت شدم ، عرض کردم که «جعلت فداک فی کل الامور ارادوا اطفاء نورک و التقصیر بک حتی انزلوک هذا المکان الاشنع خان الصعالیک» عرض کردم فدای شما بشوم، اینها میخواهند در همه کارها نور شما را خاموش کنند. در همه کارها سعی میکنند که توهین کنند، نسبت به شما جسارت کنند و در احترام شما کوتاهی و تقصیر کنند؛ حتی کارشان به جایی رسیده است که شما را در این محل جای دادهاند.
وضع این خانالصعالیک را چگونه عرض کنم؟ نمیدانم به پایین خیابان، کوچه سیاب گذارتان افتاده است؟ میگویند آنجا یک کاروانسراهایی هست، محل نشیمن همین غربتیها و کولیها و اینطور اشخاص است. الآن بعد از هزار و چهارصد سال است با این اوضاع آب و بهداشت و تمدّن که میبینید، این کاروانسراها را نمیشود نگاه کرد، نمیشود نزدیک شد. حال آن خان الصعالیک را در آن زمان در سامرّا در نظر بگیرید. یکچنین جایی کثیف، آلوده، محل نشیمن اشخاص آنطوری. خیلی ناروا، برای امام معصوم صلواتاللهعلیه خیلی ناروا و ناشایست است. خدا میداند بر شیعیان چه میگذشته است، این شخص خیلی ناراحت بوده است، خیلی زیاد. البته امام7 این امور را برای خیر شیعه متحمل میشدند؛ در تمام حالات برای خیر شیعه است. امامان رئوف بودهاند، هر امری را متقبل میشدند برای خاطر شیعه بوده است.
این صالح بن سعید هم از شیعیان است و در این حدّ از معرفت است. امام7 میخواهند او را از این حدّ از معرفت بالاتر ببرند، ترقّیش بدهند، فرمودند: هیٰهنا انت یا ابن سعید؟ ای پسر سعید تو درباره ما تا این درجه معرفت داری؟ «ثم اومأ بیده» بعد حضرت اشاره فرمودند، تا اشاره فرمودند صالح بن سعید میگوید «فاذاً انا بروضات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 20 *»
انیقات و انهار جاریات و جنات فیها خیرات عطرات و ولدان کأنهن اللؤلؤ المکنون فحار بصری و کثر عجبی» تا امام اشاره فرمودند من نگاه کردم دیدم عجب باغهای شگفتانگیزی، عجب نهرهای جاریی و باغهای پر درختی! حتی حوریهها دیدم، ولدانی دیدم که گویا لؤلؤ مکنون هستند. چشمم خیره شد، شگفتیم زیاد شد، نگاه کردم چگونه در خانالصعالیک با یک اشاره این اوضاع پیدا شد؟ «فقال7 لی» حضرت به من فرمودند حیث کنا فهذا لنا. ما هرجا باشیم اینها مال ماست یا ابن سعید لسنا فی خان الصعالیک.([25]) ما در این کاروانسرای صعالیک و مساکین و بیچارهها به ظاهر میبینی هستیم ولی در آن مقام امامت که تدبیر ملک در دست ماست، در آن مقام، ما اینجاها هستیم. اینجا که حضرت به صالح بن سعید نشان دادند عالم برزخ نبود. عالم مثال و جنّات عالم برزخ نبود که نشان دادند. همین دنیا را نشانش دادند، همین دنیا. همینجایی که الآن مهدی صلواتاللهعلیه به سر میبرند و همه ائمه ما سلامالله علیهم اجمعین اگر در مدینه بودند، اگر در زندان بغداد بودند، اگر در کربلا بودند، در هرکجا در آن مرتبه از مقاماتشان که مقام امامت است و مقام تدبیر ملک است و مقام غیب این عالم دنیوی است، در همینجا به سر میبردند؛ تنها حضرت هادی آنجا نبودند. میفرماید حیث کنا فهذا لنا هرجا باشیم این مرتبه مال ماست.
تمام تعریفهایی که برای عالم ظهور شده است مراد همین مقام است که وقتی که امام7 ظاهر میشوند مردم از نعمتها چنان بهرهمند هستند که هم از نعمتهای بالای سر ــ یعنی آسمانی ــ و هم از نعمتهای زمینی استفاده میکنند. روایاتی که درباره ظهور امام زمان صلواتاللهعلیه رسیده است آن اموری که درباره نعمتها، درباره فراوانیهای نعمت ذکر شده است، اینها همه یکچنین مرتبهای است که الآن هم هست و الآن در غیب همین مرتبه دنیوی است و امام زمان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 21 *»
صلواتاللهعلیه و هر امامی در دوران امامت خودش در این دنیا و در آنجا به سر میبرد و مرکز حکومتی او آنجاست و از آنجا ملک را تدبیر میفرماید. دیگر این ظاهر ظاهر و این بدن عنصری ظاهری ملاک نیست؛ در خان الصعالیک باشد، زیر شمشیرها پاره پاره شود، یا در میان منزلش در مدینه نشسته باشد، یا در زندان بغداد زیر زنجیر باشد؛ این بدن دنیوی است. البته تمام این صدمات برای همین بدن دنیویشان هست و همه این صدمات را قبول میکنند و آن مرتبه غیبیشان هم چون علاقه و ارتباط با اینجا برایش شدید است به آن مرتبه هم البته صدمه وارد میشود ولی صدماتی هم که به آن مرتبه میبینند باز برای خاطر ارتباطی است که با این مرتبه دارد.
البته اگر بخواهند حکم آن مرتبه را بر این مرتبه جاری کنند، حتی این صدمه را هم نمیبینند، این مرتبهشان هم صدمه نمیبیند. زهر میخورد ولی در این بدن عنصریش اثر نمیکند. آن طبیب، طبیب یونانی بود در حضور امام امیرالمؤمنین صلواتالله علیه داشت یک چیزهایی درست میکرد ازجمله معجونی میساخت، سمّی داشت. حضرت فرمودند این سمّ چقدرش آدم را میکشد؟ عرض کرد خیلی کم. حضرت به اصطلاح ما یک کف دستی از آن سمّ میل فرمودند. طبیب دستپاچه شد گفت الآن است که حضرت مسموم شوند و از بین بروند. دید برخلاف آثار سمّ آنبهآن حضرت برافروختهتر میشوند بلکه آثاری کاملاً برخلاف آثار سمّ بر صورت مبارکشان ظاهر میشود و به اصطلاح کاملاً سرحالتر میشوند.([26]) این اجرای حکم آن مرتبه بر این مرتبه است. گاهی هم مصلحت اقتضاء میکند که حکم این مرتبه را اجازه بفرمایند که بر این مرتبه جاری بشود و یک دانه انگور مسموم مثلاً اثرش را بگذارد و این بزرگوار مسموم شوند، یا شمشیر اثرش را بگذارد و کشته شوند. اجازه میفرمودند تا اثر میکرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 22 *»
بنابراین وقتی که بدن عنصری این بزرگواران با یکچنین مرتبه غیبی در تماس و تعلّق است، حالا مراتب بالا بماند که «حیات» امام اصلاً چه حیاتی است، و بالاتر «مثال» امام چه مثالی است، و بالاتر «نفس» مبارکش چیست، و همینطور «عقلش» و بالاتر از آن «فؤاد کلی» است و بلکه اصلاً «مشیت مطلقه حق» است؛ آنها با این بدن تماس دارند و به آن تعلق دارند. صرفنظر از آنها، این مرتبه غیبی دنیوی که حضرت هادی7 به صالح بن سعید نشان دادند، این مرتبه به این بدن عنصری تعلق دارد و در نتیجه چه شعوری از این بدن عنصری استخراج میشود، چه حیات و ادراکی از این بدن استخراج میشود. از اینجا بدانید فرمایشهایی که مشایخ ما میفرمایند نعوذبالله، نعوذبالله، بیاساس نیست. اینکه میفرماید تشنگی همه اهل عالم را حسین صلواتاللهعلیه در روز عاشورا دید که اگر آن تشنگی تقسیم میشد بر جمیع افراد عالم همه هلاک میشدند،([27]) اینها نعوذبالله حرف بیاساس نیست. یعنی این بدن بدنی است که اگر احساس تشنگی بکند، این چه احساسی است؟ اگر احساس گرسنگی بکند چیست؟ و همینطور توهین به این بدن چیست؟ و همینطور کشته شدن آن بدن. این یک بدن معمولی مثل بدنهای ما نیست چون تشنگی که بر این بدن معمولی ما عارض شود، این بدن چقدر تشنه میشود؟ اندازهاش معلوم است. یا اگر توهین بشود چه بدنی توهین شده است؟ یا شمشیر بر این وارد شود بر چه بدنی شمشیر وارد شده است؟ اینها معلوم است. احساس و شعور این بدن ما میبینیم چقدر است. به همین منظور است که وقتی که از دنیا رفت، روح که از اینجا مفارقت کرد، شعور این بدن عنصری میبینیم چقدر ضعیف است. ولی آن مرتبه باز شعور بیشتری دارد؛ چون قبر برای مؤمنین، روضة من ریاض الجنة میشود و یا برای کفّار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 23 *»
حفرة من حفر النیران. ([28]) ولی حیات و شعور و احساس ابدان عنصری آن بزرگواران با ما قابل مقایسه نیست.
نمیخواستم وارد این امور بشوم همینقدر خواستم اشاره کنم به اینکه این مرتبه غیبی دنیوی که مورد بحث است همان مرتبهای بود که حضرت هادی7 به صالح بن سعید نشان دادند. و باید توجه داشته باشیم که آنچه به صالح نشان دادند و فرمودند ما هرکجا باشیم این امور برای ماست، بیان همین مرتبه غیبی عنصری دنیاییشان است و این غیر از برزخ است. آنی که به صالح نشان دادند برزخ نبود.
البته برزخ را هم که بخواهند نشان بدهند میتوانند کسی را از همین عالم بردارند و به عالم برزخ ببرند، او را میبرند و برزخ را به او مینمایانند و بعد او را برمیگردانند؛ اینطور هم میشود. یعنی در آنجایی که الآن مثالشان بسر میبرد که عالم برزخ است ــ و مثالشان در عالم مثال مبدئیت دارد و وساطت کلیه دارد ــ از اینجا بخواهند کسی را به آنجا ببرند میبرند و مثال او را تقویت میکنند و عالم مثال را به او مینمایانند.
حدیثی است که سیّد بزرگوار/ این حدیث را از صاحب «معالمالزّلفی» نقل میفرمایند که داوود بن کثیر رقّی میگوید: «کنّا فی منزل ابیعبدالله7» داوود بن کثیر رقّی از اصحاب خاصّ حضرت صادق7 است. میگوید خدمت حضرت صادق در منزل ایشان بودیم. «و نحن نتذاکر فضائل الانبیاء» سخن از فضیلتهای انبیاء به میان آمد. «فقال7 مجیباً لنا» حضرت در مقام جواب ما برآمدند و فرمودند: والله ما خلق الله نبیاً الا و محمد9 افضل منه والله خدا نبیی نیافریده است مگر اینکه محمّد9، از آن نبی افضل است. آنوقت حضرت خواستند یک قدری اموری را نشان بدهند که باعث رشد و ترقّی داوود باشد. «ثمّ خلع خاتمه» حضرت انگشتر خود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 24 *»
را از دست مبارکشان درآوردند، «و وضعه علی الارض و تکلّم بشیء» انگشتر را روی زمین گذاشتند و فرمایشی فرمودند. «فانصدعت الارض» زمین شکافته شد «و انفجرت بقدرة الله عزّوجلّ فاذاً نحن ببحر عجّاج متلاطم» و به قدرت خداوند عزّوجلّ شکاف برداشت ناگاه دریای متلاطم و خروشانی را دیدیم «فی وسطه سفینةٌ خضراء» که در وسط این دریا کشتی سبزی است «من زبرجدة خضراء» خود کشتی باز از زبرجد خضراء است. «فی وسطها قبّةٌ من درّة بیضاء» وسط این کشتی قبّهای از درّ سفید بود. یعنی داوود میخواهد آنچه را که در آن عالم دیده است بازگو کند به این الفاظ میتواند بازگو کند، نه اینکه واقعاً مثل درّ اینجا باشد، نه اینکه زبرجد اینجا باشد. آنچه آنجا دیده است نمیتواند بگوید مگر به همین الفاظی که در اینجاست. همانطور که امامان، ائمه هدی:، هرچه میخواهند از امور آن عالمها بگویند، باید به همین الفاظ اینجا بگویند. «حولها دارٌ خضراء مکتوبٌ علیها لا اله الا الله محمّدٌ رسولالله علی امیرالمؤمنین ولی الله» در اطراف آن کشتی خانههایی سبز بود. بر آن خانهها نوشته بود «لا اله الا الله محمد رسولالله علی امیرالمؤمنین ولی الله. بشر القائم فانه یقاتل الاعداء» قائم صلواتاللهعلیه را بشارت میدهند که دشمنان را میکشد «و یغیث المؤمنین و ینصره عزوجل بالملائکة» و به فریاد مؤمنین میرسد و خداوند او را با ملائکه نصرت میکند «فی عدد نجوم السماء» که به عدد نجوم و ستارگان آسمان هستند. این نوشتهها را در میان این خانه و این کشتی و این اوضاع دید.«ثمّ تکلّم صلواتاللهعلیه بکلام» حضرت فرمایشی فرمودند «فثار ماء البحر و ارتفع مع السّفینة» آب دریا بالا آمد، کشتی هم همراه آب بالا آمد و خیلی نزدیک شد. فقال ادخلوها فرمود داخل کشتی شویم. «فدخلنا القبّة التی فی السّفینة» ما هم بالا رفتیم و در آن قبّهای که در آن کشتی بود داخل شدیم. «فاذاً فیها اربعة کراسی من الوان الجواهر» چهار صندلی بود که از اقسام و از رنگهای مختلف جواهرات ساخته شده بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 25 *»
«فجلس هو علی احدها و اجلسنی علی واحد و اجلس موسی7 و اسماعیل کلّ واحد منهما علی کرسی ثمّ قال7 للسّفینة سیری بقدرة الله تعالی فسارت فی بحر عجّاج بین جبال الدرّ و الیواقیت ثمّ ادخل یده فی البحر و اخرج درراً و یاقوتاً فقال: یا داوود ان کنت ترید الدنیا فخذ حاجتک …» حضرت صادق7 خودشان بر یکی از آن صندلیها نشستند و مرا بر یکی دیگر نشاندند وامام موسی کاظم7 و فرزند دیگرشان اسماعیل را نیز بر دو صندلی دیگر. سپس حضرت به کشتی فرمودند به قدرت خداوند متعال برو. پس کشتی در دریای خروشانی به راه افتاد و از بین کوههای درّ و یاقوت میگذشت. حضرت دست مبارکشان را در دریا داخل کرده و درّ و یاقوت بیرون آورده و فرمودند: ای داوود اگر دنیا میخواهی بهمقدار حاجتت بردار. «فقلت یا مولای لا حاجة لی فی الدّنیا فرمی به فی البحر و غمس یده فی البحر و اخرج مسکاً و عنبراً فشمّه و شمّمنی و شمّم موسی و اسماعیل8 ثمّ رمی به فی البحر» داوود عرض کرد آقا حاجتی به این دنیا ندارم. خیلی مرد بوده، واقعاً صداقت داشته. حضرت آنها را در دریا ریختند، سپس دستشان را داخل آب کردند و مشک و عنبر بیرون آوردند و بوییدند و به ما هم دادند که ببوییم و بعد در دریا ریختند. «و سارت السّفینة حتّی انتهینا الی جزیرة عظیمة فیما بین ذلک البحر و اذاً فیها قبابٌ من الدرّ الابیض مفروشةٌ بالسّندس و الاستبرق علیها ستور الارجوان محفوفةً بالملائکة فلمّا نظروا الینا اقبلوا مذعنین له بالطّاعة مقرّین له بالولایة» و کشتی حرکت شد و به جزیره بزرگی رسیدیم که قبّههایی از درّ سفید داشت که از سندس و استبرق فرش شده بود و پردههایی داشت که از ملائکه پر بود. تا ملائکه چشمشان به ما افتاد به سویمان پرکشیدند درحالیکه همه به طاعت امام اذعان و اعتراف داشتند و به ولایت آن بزرگوار اقرار مینمودند. «فقلت یا مولای لمن هذه القباب؟» عرض کردم آقا این قبّهها مال چه کسی است؟ فقال للائمة من ذریة محمد9 فرمودند این قبّهها متعلق به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 26 *»
ائمه: است. کلما قبض امام صار الی هذا الموضع الی الوقت المعلوم الذی ذکره الله تعالی هر امامی که از دنیا رحلت میفرماید به اینجا میآید تا وقت معلوم که خداوند وعده فرموده است ــ که مقصود رجعت است ــ تا وقت رجعت. «ثمّ قال7» بعد حضرت فرمود قوموا بنا حتی نسلّم علی امیرالمؤمنین7 برخیزیم برویم خدمت حضرت امیر سلام عرض کنیم. «فقمنا و قام» ما برخاستیم حضرت هم برخاستند «و وقفنا بباب احدی القباب المزیّنة و هی اجلّها و اعظمها» رفتیم بر در یکی از این قبّهها ایستادیم که بزرگترین قبّهها و جلیلترین قبّهها بود «و سلّمنا علی امیرالمؤمنین7 و هو قاعد فیها» حضرت در آن قبّه نشسته بودند و سلام عرض کردیم. «ثمّ عدل الی قبة اخری و عدلنا معه» حضرت به طرف قبّه دیگری حرکت کرد ما هم با حضرت رفتیم «و سلّم و سلّمنا علی الحسن بن علی8» بر حسن بن علی سلام کردند «ثمّ عدل7 و عدلنا معه الی قبّة بازائها فسلّمنا علی الحسین بن علی8» حضرت به طرف قبهای در مقابل قبّه امام مجتبی7 برگشتند پس بر حسین بن علی سلام کردیم «ثمّ علی علی بن الحسین8 ثمّ علی محمّد بن علی8 کلّ واحد منهم فی قبّة» یک یک ایشان تا امام باقر7 هریک در قبّهای بودند «مزیّنة مزخرفة» دارای زینت و کاملاً زینت شده بود «ثمّ عدل الی بنیة بالجزیرة» بعد حضرت به یک بنایی در همان جزیره، نزد یک ساختمانی آمدند «و عدلنا معه» ما هم با حضرت آمدیم «و اذاً فیها قبّةٌ عظیمةٌ» در آن قسمت از ساختمان یک قبّه بسیار بزرگ بود «من درّة بیضاء مزیّنة بفنون الفرش و السّتور» یک قبّه بزرگی از در سفید بود و به اقسام فرشها و پردهها زینت شده بود «و اذاً فیها سریرٌ من ذهب» تختی از طلا در آنجا بود «مرصّعٌ بانواع الجواهر» که به انواع جواهرات و گوهرها زینت شده بود. «فقلت یا مولای لمن هذه القبّة؟» قبّه خالی بود، گفتم این قبّه مال چه کسی است؟ فقال للقائم منا اهل البیت صاحب الزمان7 این قبّه مال قائم از ما اهلبیت: است که صاحبالزمان است ــ علیه و علی آبائه السلام ــ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 27 *»
«ثمّ اومأ بیده و تکلّم بشیء و اذاً نحن فوق الارض بالمدینة فی منزل ابیعبدالله جعفر بن محمّد الصّادق8» بعد حضرت اشاره فرمودند و به کلامی تکلّم فرمودند، خودمان را در مدینه در منزل حضرت صادق7 روی زمین دیدیم «و اخرج خاتمه» آنوقت انگشتر مبارک را باز درآوردند «و ختم الارض بین یدیه» زمین را مهر کردند «فلم ار فیها صدعاً و لا فرجةً»([29]) دیگر من نه شکافی در زمین دیدم و نه هم راهی.
البته این جزایر را «جزایر خضراء» مینامند، یا «جزایر بحر اخضر» میگویند. جزیره خضراء هم از همین جزائر بوده است و هست و مراد مراتب و مقاماتی است که ائمه هدی: در عالم مثال و برزخ دارند و بعد از رفتن از دنیا در آنجا بسر میبرند و مؤمنین که در بهشت برزخ هستند ظلّ و شعاع همین جزائری است که ائمه هدی: در آنجا بسر میبرند. و اخضر که گفته شده شاید به این اعتبار است که عالم مثال را «عالم خضراء» میگویند و عالم مثال اگر بخواهد رنگش در اینجا حکایت بشود «رنگ سبز» است؛ به این اعتبار جزایر خضراء یا بحر اخضر گفته میشود، یا جزایری که در بحر اخضر است، یا جزیره خضراء و از این قبیل. تعبیر به خضراء روی این جهت است.
پس از این دو حدیثی که خواندم یکی حدیث خان الصعالیک که حضرت هادی7 آن مقامات را نمایاندند، و این حدیثی که جزیره خضراء در بحر اخضر بود فهمیدیم که عالم مثال غیر از آن مرتبه غیبی است که امام7 در آنجا بسر میبرند و هر امامی در دنیا در آنجا هستند، در آن مرتبهای که حضرت هادی نشان دادند. آنجایی را که حضرت هادی نشان دادند عالم مثال نبود، برزخ نبود، بلکه از همین دنیاست ولی غیب است، برای ما غیب است. در دوران ظهور، همانجا شهاده میشود و همه در محضر امام7 انشاءالله آنجا را میبینیم .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 28 *»
مجلس 3
(شب چهارشنبه 14 شوال المکرم 1405 هـ ق)
r غیبت امام7
r جزیره خضراء
r نظر شیخ اوحد /
r امام غائب7
r رشد بشر در دوره ظهور
r تصرف امام7
r حالت مرگ
r فاتحهخوانى سيد مرحوم براى شيخ عبدالقادر
r مرحوم نورى
r بدن عنصری و ادراک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 29 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
بحث از غیبت امام7 و اینکه مراد از غیبت چیست و چطور امام7 غایب هستند تقریباً طول کشیده است و چون بارها عرض کردهام که مسأله مشکلی است و جز بزرگان ما کسی بیان نکرده است و به حقیقت غیبت و کیفیت غیبت راه نبرده است، از این جهت ان شاءالله این مسأله را بالاخره تمام خواهیم کرد.
عرض کردهام که مراد از غیبت بسر بردن در همین دنیاست، امام7 در همین دنیا و در همین مراتب دنیوی و ظاهری بسر میبرند و در آن مقام تدبیر ملک دارند و شئونات امامت و ولایت امام7 در آن مرتبه به انجام میرسد. ازاینرو باید این مرتبه را شناخت. این مرتبهای که مورد بحث است را باید شناخت که غیر از این بدن ظاهری عنصریشان است. در مقام بدن ظاهری عنصری، غایب شدن امام7 معنی ندارد. اگر حضرت صادق7 در میان خانه خود در مدینه باشند و شیعیانی مثلاً در خراسان بسر ببرند، یا حضرت کاظم7 در بغداد در میان زندان باشند ، یا حضرت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 30 *»
هادی و عسکری8 همینطور در سرّ من رأی باشند و در حبس نظر و زیر نظر حکومت بسر ببرند و جز افرادی مخصوص کسی دیگر نتواند ایشان را زیارت کند و ملاقات کند، آیا صحیح است بگوییم امام غایبند؟ دقت میکنید در این صورت نمیگویند امام غایب هستند که چون ما در خراسان هستیم پس مدینه از نظر ما غایب است و چون امام در مدینه هستند از دیده ما غایبند؛ این صحیح نیست، این را «غیبت» نمیگویند. اگر به این شکل باشد در زمان همه ائمه: شیعیانی که در جوانب و اطراف بودند، و در آن شهری که امام7 بودند، نبودند همه باید بگویند امام برای ما غایبند؛ اینطور که نیست.
از این جهت روی همین دیدگاه نادرست اشتباهات بزرگی دست داده است. از جمله یکی همین اشتباهی که نوع مردم و شیعیان الآن دارند که از هرکس میپرسید امام غایب است یعنی چه؟ میگوید در بیابانها بسر میبرد. امام غایب است یعنی چه؟ میگوید مثلاً در کوههای اطراف مدینه بسر میبرد. امام غایب است یعنی چه؟ میگوید امام مثلاً در «رضوی» یا «ذیطوی» است که همان اطراف مدینه و آنجاهاست، در آنجا بسر میبرند. یا این تحقیقاتی که اخیراً بعضی کردهاند و خواستهاند بگویند که امام و شهر امام و محل سکونت و اقامتگاه امام7 جزائری است که در «مثلث برمودا» واقع است؛ در آنجا بسر میبرند، از دیده ما غایبند، یعنی چون آنجا هستند از دیده ما غایبند. میپرسیم آن جزایر روی همین زمین است یا نه؟ میگویند بله در اقیانوس اطلس است. پس مثل بودن در مدینه است، چه فرق میکند؟ و در این صورت غایب بودن چه معنی دارد؟ اینکه حضرت غایبند و در غیبت بسر میبرند معنایش این نیست.
برفرض قبول هم بکنیم که جزایری هست روی همین زمین و جزیره خضرائی هست روی همین زمین و بعضیها هم رفتهاند و دیدهاند که مثلاً اولادی از حضرت در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 31 *»
آنجا حکومت میکنند و یا شیعیانی از شیعیان حضرت آنجا هستند و زندگی میکنند و آنجا از نعمتهای ظاهری خیلی سرشار است و دیگر خصوصیاتی که نقل شده، اگر فرض هم بکنیم که همین جزیره خضرائی که بعضی رفتهاند و دیدهاند و آمدهاند نقل کردهاند، اینجا همان مثلث برمودا باشد و در آنجا آن عده ساکن باشند؛ برفرض که چنین چیزی باشد این به غیبت مهدی صلواتاللهعلیه و اقامتگاه مهدی صلواتاللهعلیه چه ربطی دارد؟ بله ممکن است در روی این زمین مراکزی اینچنین پیدا بشود ولی این دلیل نمیشود که معنی غیبت مهدی صلواتاللهعلیه این است که در آن جزیرهها بسر میبرد و حضرت در آنجاها ساکن است. اگر معنای غیبت این باشد که خود شما میگویید این جزایر روی همین زمین است و از همینجاست، پس درست مثل زمان حضرت صادق7 میشود و شیعیان آن زمان که حضرت صادق در مدینه بودند و شیعیانی که در جاهای دیگر بودند حضرت را نمیدیدند. آیا میشود معنای غیبت این باشد؟ و حال آنکه غیبت از اختصاصات مهدی صلواتاللهعلیه است و «امام غایب» از القاب این بزرگوار است و غیبت به این معنی نیست که در جزیرهای دوردست یا در کوههای دوردست یا در شهرهای دوردست بسر ببرند. این که غیبت نیست. البته ممکن هم هست که امام با این بدن عنصری خود در جایی زندگی بفرمایند، آن زندگی با این بدن عنصری را که در شهری باشد یا در بیابانی باشد یا در جزیرهای باشد، آن را غیبت نمیگویند. غیبت که درباره امام7 میگویند و امام را غایب میگویند به این مثلث برمودا هیچ ربطی ندارد، و به جزائر خضراء هم ربطی ندارد. اولاً اگر رفتن آنهایی که رفتهاند راست باشد، و بعد هم اگر در همین دنیا باشد. چون امکان دارد امام7 آنها را هم به عالم مثال برده باشند و آنها را در عالم مثال سیری داده باشند، چه مانعی دارد؟ پس برفرض که آن عدهای که رفتهاند درست رفتهاند و روی همین زمین و در همین ظاهر ظاهر این عالم دنیا بوده است که رفتهاند،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 32 *»
باز به غیبت ربطی ندارد؛ مسأله غیبت مسأله دیگری است.
البته وارد شدن در این مسأله الآن برای ما لزومی ندارد ولی چون در بعضی از کتابها ذکرش شده است، بد نیست اشارهای هم بکنیم به مطلبی که در زمان شیخ مرحوم/ کسی اظهار کرده بوده که من به جزیره خضراء رفتهام و خدمت امام رسیدهام، از امام وکالت دارم، فرزندان امام را زیارت کردهام و از این قبیل امور اظهار کرده. شخصی هم این اظهارات را در نامهای مینویسد و خدمت شیخ بزرگوار/ میفرستد و از ایشان درباره این مطلب نظر میخواهد. شیخ مرحوم/ راجع به خود جزیره خضراء و کسانی که قبلاً گفتهاند که ما رفتیم و دیدیم، ولی حضرت را زیارت نکردیم و درباره آن اموری که آنجا دیدهاند، درباره آنها چیزی نمیفرمایند. من چیزی زیارت نکردهام، ولی درباره این شخصی که در زمان ایشان این ادعا را کرده است ایشان جواب میفرمایند که اینها یک عده از صوفیه هستند و مطالب را توجیه میکنند. مرادشان از جزیره خضراء عالم مثال است، مرادشان از قائم صلواتاللهعلیه مقام عقل است، مرادشان از اولاد قائم چیست… و همینطور توجیهات، این بزرگوار اینها را ذکر میفرمایند و میفرمایند حرفهای او را قبول نکنید و وکالتش را باطل بدانید. در همان رساله ایشان حدیثی را به مناسبت بحث زیارت و ملاقات حجّت صلواتاللهعلیه نقل میفرمایند که در آن حدیث این است که کسی او را نخواهد دید مگر اینکه همه او را ببینند.([30]) این حدیث را از یکی از کتابها نقل میفرمایند؛ با اینکه مدرک این حدیث در خیلی از کتابهاست اما به خصوص از کتابی نقل میکنند که در آن کتاب جریان جزیره خضراء که خیلی قبل از زمان ایشان واقع شده بوده است ذکر شده تا کسی فکر نکند که این بزرگوار از این حدیث بیخبرند، حدیث که نیست نقل است؛ کسی گمان نکند که از این نقل و حکایت بیخبرند، به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 33 *»
خصوص این حدیث را از آن کتاب ذکر میکنند که فرمود هرکس دیدن و مشاهده مهدی صلواتاللهعلیه را قبل از اینکه همه او را ببینند ادعا کند تکذیبش کنید.([31]) این حدیث را از آنجا ذکر میکنند.([32])
ما از روایات و آن حدیث که در مجلس قبل خواندم فهمیدیم که جزیره خضراء مربوط به عالم مثال است و به این مسألهای که مورد بحث ماست هیچ ربطی ندارد و تفاوت دارد با این مرتبهای که ما از آن بحث میکنیم و اسم غیبت و غیاب و غایب بودن امام7 را درباره این مرتبه میدانیم. یعنی من دو حدیث خواندم که ان شاءالله این دو حدیث در خاطرتان باشد. یکی مربوط بود به آن مرتبهای که مورد بحث ماست و امام که در آن مرتبه بسر میبرند اسم آن را غیبت میگذاریم و آن مرتبه را میگوییم که از دیدههای همه نوع این انسانها جز انسانهای کامل غایب است، از چشم نوع این انسانها پنهان است. انسانهای کامل هم که میگوییم، هم کامل در جهت علیین و هم ممکن است ائمه: بخواهند و اراده بفرمایند که کاملان در جهت سجّین هم آن مرتبه را ببینند. یعنی امام زمان صلواتاللهعلیه را در آن مرتبه ببیند؛ نه در این عالم ظاهر ظاهر و با حضرت عناد کند و حضرت مرتب با او اتمام حجت کنند، نهیش کنند و به او دستور بدهند و اطاعت نکند، امکانش هست. همانطور که ابیبکر را بردند و در آن مرتبه حضرت رسول9 را نشانش دادند. ما اسم آن مرتبه را میگذاریم مرتبهای که امام در آن مرتبه و به آن مرتبه غایبند و غایب و غیبت اصلاً مربوط به آن مرتبه است نه اینکه در مدینه باشند و ما در اینجا باشیم پس امام برای ما غایب باشند، بلکه مقصود آن مرتبه از امام است. پس دو حدیث خواندم یکی به جزیره خضراء مربوط شد، بحر اخضر، جزایری که در بحر اخضر واقع است همه آنها عالم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 34 *»
مثال بود، عالم برزخ بود. غیبت که میگوییم آنرا اراده نمیکنیم. حدیث دیگری از امام هادی7 خواندیم و جریان خانالصعالیک، آنجا آنچه را که حضرت هادی به صالح بن سعید نشان دادند، ما آن مرتبه را «غیب» میگوییم. امام که فرمود ما هرکجا باشیم به حسب این بدن عنصری ظاهر ظاهر، برای ماست اینهایی که میبینی، این برزخ نبود، این همان مرتبه غیب بود. این مرتبه غیب برای همه انسانها هست ولی عرض کردم بالفعل نیست، بالفعل نشده است. این مردم و این بشر نوعی محکوم بدن عنصری ظاهری است ولی همین بشر رو به تکامل است. الآن مراحل تکامل را طی میکند و شروع کرده است به اینکه آن مرتبه همینطور ظاهر بشود و قوی بشود و بالفعل بشود.
وقتی ظهور فرامیرسد که آن مرتبه بتواند بر این بدن عنصری غلبه کند. البته نه بهطوریکه این بدن عنصری از بین برود، بلکه این بدن عنصری هم در زمان ظهور امام7 هست؛ همین بدن عنصری. و ما همینطور که الآن هستیم آنجا هم همینطور، یعنی با همین بدن عنصری بسر میبریم. به همین نان احتیاج داریم، به همین آب احتیاج داریم، از همین نان و آب ارتزاق میکنیم. خدا ناصبیها را لعنت کند، در زمان ظهور امام7 از شدت بدبختی از عذره خودشان ارتزاق میکنند فان له معیشةً ضنکاً([33]) ناچار میشود عذره خودش را بخورد. پس باید در همین عالم عنصر باشد، از همینجا به اصطلاح ارتزاق کند. در نتیجه این بدن عنصری در زمان ظهور از بین نمیرود؛ همین بدن هست ولی آن مرتبه غلبه میکند و بالفعل میشود، آن بر این بدن غالب میشود و احکام آن و آثار آن از این بدن صادر میشود. این مغلوب آن و در تصرّف آن میشود چه مؤمن چه کافر، در زمان ظهور فرق نمیکند. و تا یک چنین مرتبهای بالفعل نشود ظهور دست نمیدهد؛ و ظهور معنایش همین است. اینکه در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 35 *»
ارشاد میفرمایند تو باید به حضور امامت7 بروی نه اینکه او بیاید([34])معنایش همین است. یعنی او الآن آنجا نشسته است و در همان عالم فرمانروایی دارد، در همانجا بسر میبرد، از همانجا تدبیر ملک میکند.
مانعی هم ندارد که امام این بدن ظاهر ظاهر را داشته باشد، هزار تا هم داشته باشد و هزار جا به داد هر کسی برسد و کسی هم او را نشناسد؛ ولی اینها ملاک نیست. به آن مرتبهاش غایب است، آن مرتبه از همه غایب است همانطور که آن مرتبه برای همه امامان بود و از نظر همه هم آن مرتبه غایب بود ولی این بدن ظاهریشان دیده میشد. با این بدن ظاهریشان ملاقات میشد، ازاینجهت به آنها غایب نمیگفتند با اینکه در همان مرتبه بسرمیبردند. و اصلاً امامت و مسأله ولایت و تصرّف و واسطه کلی بودن را در همان مرتبه دارند نه در این مرتبه عنصری ظاهری ظاهری. همه آن امور در همان مرتبه غیبی دنیوی است. اینکه میگوییم «دنیوی» برای اینکه باز فکر نکنید «برزخی» است. پس این دو حدیث مجلس قبل را ان شاءالله از خاطر نمیبرید و به برکت این دو حدیث بین عالم مثال و این مرتبه دنیوی فرق میگذاریم که امام7 را به این مرتبه غایب میدانیم و غیبت که میگوییم همین مرتبه را اراده میکنیم.
همچنین وقتی که شخصی میمیرد، همان مرتبهاش است که اگر مؤمن مرده است در قبر متنعّم است و اگر کافر مرده است در قبر معذّب است؛ این همان مرتبه دنیوی است والاّ روحش که از بدن دنیوی مفارقت میکند و مورد اتفاق همه است. هیچکس نگفته است که مرگ غیر از این است، همه قبول کردهاند که مرگ، مفارقت روح از بدن دنیوی و اصلاً از همه مراتب دنیوی است. مراد از روح هم که میگویند از مثال شروع میشود تا بالا، همه آن مراتب از این مرتبه دنیوی کوچ میکند، مفارقت میکند و خارج میشود و مرتبه دنیوی در این دنیا میماند. همین مرتبه دنیوی دو
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 36 *»
جهت دارد: یکی بدن عنصری است، یکی هم همان مرتبه که غیب این بدن عنصری است که با اینکه دنیایی است اما خیلی لطیف و خیلی قوی و دارای شعور و دارای ادراک و دارای حیات دنیوی است. میفهمد، میشنود و در قبر اگر مؤمن است متنعّم است و اگر کافر است معذّب است. عرض کردم پا روی قبرش که بگذارید اگر مؤمن است احساس رحمت و سرور میکند، اگر کافر است احساس عذاب میکند. و حتی اگر کنار قبرش بایستید حمد و سوره بخوانید، همان حمد و سوره خواندن برایش عذاب میشود و عذاب را احساس میکند.
سیّد بزرگوار/ گاهی که گذارشان از کنار قبر «شیخ عبدالقادر» میافتاده است میایستادهاند و حمد و سوره میخواندهاند و این از بزرگان سنّیها بوده است. بعضی از شیعهها اعتراض میکنند که آقا چرا برای این سنّی میایستید حمد و سوره میخوانید؟ میفرمودند مگر نمیدانید که و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین الا خساراً([35]) همین قرآن برای مؤمنین شفاء و رحمت است و برای ظالمان خسارت و عذاب است.
روزی گفتم برای مرحوم نوری حمد و سوره بخوانید.([36]) البته میدانیم مرحوم نوری از علمای بسیار بزرگوار و خیلی مورد عنایت امام زمان صلواتاللهعلیه بوده است. نمیدانیم از کاملان باشد یا نباشد، چیزی که معلوم نمیشود. اگر هم خیلی مقام داشته باشد شاید از نجبای جزئیه بوده است چون شریعت بهمقدار بسیار زیادی به دست او احیاء شده است و هرچه که از او مانده است معلوم است که تأیید است. «مستدرک وسائلالشیعة» نوشتن کار خیلی مهمی است و تعدادی از اصول اربعمأه که گم شده بود و در دسترس نبود، در زمان ایشان بهدست ایشان رسید و همچنین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 37 *»
کتابهایی در دست بود ولی حتی شیخ حرّ عاملی بر اعتبارش دلیل پیدا نکرده بود و بههمیندلیل در وسائلالشیعة روایات این کتابها را ذکر نکرده بود؛ اما برای این مرد توفیقی فراهم شد که توانست بر اعتبار آن کتب دلائلی به دست بیاورد و روایات آنها را در کتاب «مستدرک وسائلالشیعة» آورده است. و سایر کتابهایی هم که نوشته است پیداست که همهاش توفیق و تأیید است و به خصوص به مقامات کاملان شیعه توجه دارد. از جمله کتابی درباره فضائل سلمان به نام «نفس الرحمن فی فضائل سلمان» نوشته است و خطبهای که در آن کتاب دارد خوب نشان میدهد که فرمایشهای مشایخ ما را در وصف کاملان شیعه تصدیق میکند. به خصوص عنوانی که در آن کتاب در خطبهاش در باره سلمان و امثال سلمان دارد آیه شریفه و جعلنا بینکم و بین القری التی بارکنا فیها قری ظاهرةً([37]) را عنوان میکند و در شأن سلمان از اصطلاح «قریه» ظاهره استفاده میکند و در خاتمه همین «مستدرک وسائلالشیعة» که درباره رجال احادیث بحث کرده است نام شیخ بزرگوار را با تجلیل میبرد و این بزرگوار را با عنوان «العالم العارف»([38]) معرفی میکند؛ و همینطور در کتابهای دیگرش. ازجمله در همین کتاب فضائل سلمان هم شیخ بزرگوار را «العارف المحدّث»([39]) ذکر میکند.
حتی شنیدم از یک نفری که کاملاً موثّق است، ایشان میگفت در زمانی مرحوم نوری کتابی به نام «فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب» درباره تحریف قرآن نوشت و این کتاب که منتشر شد مورد تهاجم قرار گرفت، حتی خواستند تکفیرش کنند، چه کردند و چه بلاها بسرش آوردند. البته بدانید ایشان استاد همین «شیخ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 38 *»
عباس قمی» بوده، شیخ عباس قمی پیش ایشان درس خوانده است و اینکه میگوید «شیخ ما»، «شیخ بزرگوار ما»، مقصودش علاّمه نوری است. خلاصه به ایشان گفته بودند که شما شیخی شدهاید. ایشان گفته بودند نه، من شیخی نیستم. گفته بودند اگر شیخی نشدهای نعوذبالله، نعوذبالله، بر شیخ احمد لعنت کن. فکرش را بکنید، ایشان با اینکه خیلی در معرض خطر بوده است و یک نجف در مقابلش ایستاده بودند در جواب میگوید لعنت بر من اگر شیخی باشم، لعنت بر من اگر شیخی باشم. به اینطور خودش را از آن شرّ و مهلکه نجات میدهد؛ و این مشکلات هست دیگر. در هر صورت من گفتم برای ایشان حمد و سوره بخوانید برای اینکه مطمئن بودم به اینکه مورد عنایت امام زمان صلواتاللهعلیه هستند و مصدّق مشایخ ما هستند، از اینجهت گفتم حمد و سوره بخوانید و من ایشان را دوست دارم. ان شاءالله خدا روزی کند نجف که مشرّف شدید در صحن مطهّر حضرت در پایین پا، قبر شریفش آنجاست. ان شاءالله حمد و سوره برایش میخوانید آنجا ما را هم یاد میکنید و ان شاءالله که همگی با هم باشیم.
یکی از رفقا به من گفتند که تذکر بدهید که در اینطور مواقع رفقا حمد و سوره بخوانند چون بعضی تا مثلاً میگویی برای فلانی حمد و سوره بخوانید مکث میکنند که چه کسی هست، چه هست و چکاره هست؟ آیا برایش حمد و سوره بخوانیم یا نخوانیم؟ بله نباید ترسید، شما حمد و سوره را بخوانید اگر که مؤمن باشد برای او شفاء و رحمت و خیر است و اگر که اهلیت نداشته باشد برای او عذاب است. شما چرا غصّه میخورید؟ بنابراین همینطور هرکس را دیدید گفتند حمد و سوره بخوانید، بخوانید. برای هرکس مجلس ترحیم است قرآن بخوانید، اگر مؤمن باشد برای او نور است و رحمت است والاّ عذاب است.
مقصود این است که چون آن مرتبه به فعلیت میآید، ازاینجهت این امور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 39 *»
همهاش برای او قابل ادراک است و قابل احساس است. شعور دارد، اگر از کنار قبرش بگذری آن مرتبهاش احساس میکند. اینکه میفرمایند بروید مزار مؤمنین و آنها را زیارت کنید، بر آنها سلام کنید، قبل از طلوع روز دوشنبه و پنجشنبه اگر رفتید او میآید با شما حرف میزند، اصلاً شما را میبیند؛ مقصود همان مرتبه است که اجازه میدهند که ببیند و بشنود.([40]) مسلّماً مرتبه برزخیشان که سرجایش محفوظ است و همه مراتب از مثال تا بالا در بدن برزخی و مثالی قرار گرفته است و مؤمنان در نعمتهای بهشت و در بهشتهای برزخ در نعمت هستند و کفّارشان هم در جهنّمهای برزخ در عذاب هستند. اینکه شکی نیست که برزخ اینطور است؛ ولی اینکه قبر روضة من ریاض الجنة میشود یا حفرة من حفر النیران میشود، مقصود همین مرتبه مورد بحث ماست که با اینکه دنیوی است، بااینکه روح از آن مفارقت کرده است (خوب دقت بفرمایید که چه عرض میکنم) با اینکه روح از آن مفارقت کرده است. روح یعنی چه؟ یعنی مثال و مراتب بالا. با وجود این، شعور از این نرفته، حیات از این نرفته است. چون مثال، ما فوق حیات است، حیات و شعور و ادراک، اینها مال خود این است. چرا؟ به جهت اینکه وقتی که مثال و این مراتب بالا در این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 40 *»
بدن دنیوی قرار گرفت، این را تکمیل میکند. شعور این را استخراج میکند، حیات این را استخراج میکند، ادراک این را استخراج میکند. این مرتبه دنیویش صاحب ادراک و صاحب شعور میشود و وقتی که روح ــ یعنی مثال و مراتب بالایش ــ گرفته شد و مرگ عارض شد، این مرتبه غیب او بیشعور نمیماند، بیادراک و بیحیات نمیماند.
بلکه عرض میکنم حتی این بدن عنصری که بدن ظاهری ظاهری دنیوی است برای خودش شعور دارد و نفس انسانی از آن حیات و شعور استخراج کرده است و احساس دارد. دلیلش اینکه اگر سوزنی به دستتان برود احساس درد و ناراحتی میکنید. حال آیا روح شما ــ یعنی عالم مثال به بالا ــ ناراحت شد؟ سوزن که به آن نمیخورد، معنا ندارد که سوزن به آن بخورد. حتی اگر این دست را ببرند، او را که نبریدهاند؛ پس درد مال چه کسی است؟ مال چیست؟ این آلام و دردها که احساس میشود مربوط به چیست؟ ببینید دندان یک انسان را میخواهند بکشند تا آمپول نزنند اجازه نمیدهد که بکشند، و آن زمانها که بیآمپول میکشیدند چقدر واقعاً سخت بوده است؟ چند نفر باید این بیچاره را بگیرند و بعد با ریسمان و چه اسبابی میکشیدند، خیلی سخت بوده. این سختیها برای چیست؟ یک تار مو را میخواهید از این بدن بکشید، چرا میسوزد؟ چرا درد میآید؟ چرا احساس الم میکنید؟ آیا این احساس درد مال روح ــ یعنی مثال به بالا ــ است؟ عالم مثال به بالای ما که به این مو ربطی ندارد، این مو به آن چه کار دارد؟ یا بریدن به آن چه کار دارد؟
از اینجهت همینجاست که بوعلی سینا دیگر کمیتش لنگ میشود میگوید روح که منزّه است از اینکه دردی بر او وارد شود، بدن هم که شعور و ادراک و حیاتی ندارد تا احساس درد داشته باشد، بههمیندلیل مرگ، درد ندارد. حالا باید در جهنّم آنهایی که خدمتش رفتهاند از او بپرسند و به او بگویند که آقا موقع مرگ بر شما چه گذشت؟ آیا مرگ درد ندارد؟ او به میّت که افتاده است و سر و صدایش هم درنمیآید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 41 *»
نگاه کرده، در حالت احتضار است و سر و صدایش در نمیآید، روی حساب حکمتش هم که آمده است جلو میبیند هر ادراک و شعوری و هرچه هست مال روح است. روح هم که منزّه است از اینکه دردی بر او واقع شود، معنا ندارد. مفارقت و درد و الم برای روح معنا ندارد، گفت پس روح که درد ندارد، این بدن هم که ادراک و شعور ندارد، پس «مرگ درد ندارد». آنگاه باید پرسید اینهمه روایات که در مورد آلام مرگ و سکرات مرگ رسیده است، اینها چیست؟ آیا نعوذبالله اینها را تکذیب کنیم؟ نه، ما بوعلی را تکذیب میکنیم و میگوییم تو دروغ میگویی، تو اشتباه کردهای و حکمت تو بر خطا رفته است.
پس هم روح احساس میکند و درد مرگ را ادراک میکند و هم بدن هردو، چرا؟ به جهت این ارتباطی که بین عالم مثال و مراتب بالایی با این بدن برقرار شد، یعنی با این مرتبه دنیوی. البته این عنصر هم به حسب خودش با آنها مرتبط شد ولی مرتبه غیبی دنیوی که از این لطیفتر و قویتر است، ارتباط و علقهاش هم شدیدتر بود و آن مرتبه غیبی دنیوی بهمانند روح بخاری ممازج با این بدن عنصری است. ببینید روح بخاری چگونه توی بدن پر است و مراتب بالا هم مثل روح حیوانی روح بخاری را پر کرده است و از روح حیوانی باز به واسطه تعلق مرتبههای مثال به بالا شعور و ادراک و همه اینها استخراج شده است روی این ممازجت هرچه که آن مراتب قویتر باشند، شعور و ادراک و حیات قویتری از این مرتبه دنیوی استخراج میکنند. هرچه استخراج شدیدتر باشد شعور شدیدتر، ادراک شدیدتر و حیات شدیدتر است؛ یعنی بعد از مرگ، بعد از مفارقت آن مراتب بالا از این مرتبه. حال این بستگی و علقه ایجاد محبّت کرده است، بستگی ایجاد کرده است، حالا که بخواهد جدا بشود احساس درد میکند. او است که از این مرتبه دنیایی دست برمیدارد، این بدن هم احساس درد میکند که دارد آن مرتبه از او جدا میشود. شعور دارد، ادراک دارد و این مطلب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 42 *»
طبق حکمت مشایخ ما است که تمام احادیثی که در مورد سکرات مرگ و دردهای مرگ و اینطور امور رسیده است همهاش به برکت همین حکمت حل میشود که وقتی که روح ــ یعنی مثال و مراتب بالا ــ تعلق گرفت، از این مرتبه دنیوی شعور و ادراک استخراج میشود. ولی چون این بدن عنصری ضعیف است در اینجا شعور چندانی استخراج نمیشود، قوی نمیشود. حیات و ادراک بدن عنصری قوی نیست، به همین اندازه است که وقتی بخواهند آن را ببرند درد میآید. وقت مرگ هم باز درد این عنصر، بهمقدار عنصریتش است و درد آن مرتبه غیب بهمقدار آن قوهای است که برای او و برای احساس و شعور و ادراک اوست.
حدیثی داریم دقت بفرمایید، میفرماید که: روی ان للموت ثلاثة آلاف سکرة برای مرگ سه هزار سکره است. «سکره» چیست؟ وقتی که درد خیلی شدید میشود، آدم از حال میرود؛ این را سکره میگویند که انسان از شدت درد از حال میرود. این امر رخ داده است به خصوص بیشتر در دندانکشیها، ازاینجهت از نظر طبی باید تا طبیب دید این دارد از حال میرود فوراً سرش را بگیرد مرتّب سرش را پایین ببرد، بالا ببرد تا خوب به حال بیاید والاّ ممکن است از شدت درد از هوش برود. این را «سکره» میگویند. هنگام مرگ این بدن عنصری ظاهری که افتاده است چندان سکره دیده نمیشود مگر بیحالیهایی که عارض میشود. ولی آن سکره که میگویند مال همان مرتبه غیب است. او است که شعورش قوی است، ادراک و حیاتش قوی است، میخواهند روح ــ یعنی مثال و مراتب بالا ــ را از او جدا کنند درحالیکه این مراتب به او تعلق گرفته است. حال چون شعور او و حیات او و ادراک او شدید است برای او سکره پیش میآید و چون در غیب این بدن است، این بدن در فرمان او است ازاینجهت این بدن هم از حال میرود، عرق میکند، رنگش میپرد، احساسهای درد و آهها و کششها را در این بدن بههمین اندازه ظاهر میکند. والاّ خود سکره مال آن مرتبه است. برای مرگ سه هزار سکره است، کل سکرة منها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 43 *»
اشد من الف ضربة بالسیف([41]) سه هزار سکره، هر سکره از هزار ضربت شمشیر شدیدتر است. ببینید معلوم میشود مال آن مرتبه غیب است. اگر هزار مرتبه شمشیر روی این بدن عنصری بزنند، این بدن ظاهر ظاهر چقدر درد دارد! یک سکره برای آن مرتبه غیب از هزار ضربت شمشیر روی این بدن عنصری شدیدتر است. نه از هزار ضربه شمشیر روی آن غیب، بلکه هر سکره او از هزار مرتبه شمشیر روی این بدن شدیدتر است. خدایا به همه ما رحم کن، خدایا به همه ما رحم کن. چه بگوییم؟ چه چارهای بکنیم؟ برای این حالات چه چارهای بکنیم؟ خدایا تو چارهای بکن.
حدیث دیگر، امام صادق7 فرمود: ان المیت اذا حضره الموت اوثقه ملک الموت و لولا ذلک ما استقر([42]) میفرماید وقتی که میّت مرگش میرسد، ملکالموت او را میبندد مثل اینکه کسی را با طناب ببندند. معلوم میشود آن مرتبه است، آن مرتبه غیب این بدن را ملکالموت میبندد. میفرماید اگر این کار نبود، یعنی اگر ملکالموت نمیبست، ما استقر نمیتوانست قرار بگیرد. آن مرتبه به تلاطم میآمد و این مرتبه را هم به تلاطم میآورد؛ اصلاً دیگر قرار نمیگرفت. پس اینکه میبینید آرام افتاده است، چون آن مرتبه در فرمان ملکالموت است و آن مرتبه را بسته است. این است که میبینید این مرتبه هم آرام است. فقط دستش را دراز میکند، پایش را دراز میکند، ناله میکند، عرق میریزد، رنگ میپرد. گاهی مثلاً آخ میگوید و از این قبیل؛ اینها هست. پس با توجه به این روایات باید اقرار کنیم که آن مرتبه غیبی دنیوی به واسطه مجاورت روح ــ مثال و مراتب بالا ــ قوی میشود، شعور پیدا میکند، ادراک پیدا میکند، حیات مییابد همینطور بحثها توی هم میآید و دنباله پیدا میکند.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 44 *»
مجلس 4
(شب پنجشنبه 15 شوال المکرم 1405 هـ ق)
r حالت مرگ
r محتضر
r نقل چند حدیث
r نقل يک واقعه و نقدى بر يک نويسنده
r نظر ملاصدرا در مسأله ثواب و عقاب در قبر
r نظر بزرگان+
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 45 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
با این بیاناتی که عرض شد بسیاری از مشکلات و بسیاری از معانی آیات و روایات روشن میشود و متوجه طریقه حقّه مشایخ عظام+ میشویم و حکمت عالیه ایشان را در بیان معارف و اعتقاداتمان قدر میدانیم. اگر این مرتبهای را که برای هر انسانی در این عالم دنیا و در این مقام دنیوی و مرتبه غیبی دنیوی بحث میکنیم بپذیریم، روایات مربوط به مرگ و روایات مربوط به قبر، و هرچه که درباره ثوابها در قبر و عقابها در قبر رسیده است روشن میشود؛ و اصلاً مسأله غیبت امام7 و خود ظهور روشن میشود. و اگر کسی این مرتبه را قبول نکند درمیماند که چطور مسأله قبر را حل کند و چطور ثوابها و عقابهایی که در قبر بر میّت وارد میشود را قبول کند، و همچنین سایر مسائل مربوط به همین مطلب.
اگر این مرتبه پذیرفته نشود روایات مربوط به غیبت امام7 و همچنین دوران ظهور چطور حل میشود؟ با آنهمه روایاتی که در مورد زندگی کردن در دوران ظهور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 46 *»
امام7 رسیده است چه میشود کرد؟ چگونه میشود آن روایات را فهمید و چطور میشود آن روایات را توجیه کرد؟ با اینکه شکی نیست که ظهور در همین دنیاست، ظهور در عالم برزخ نیست، ظهور امام7 در عالم مثال نیست، ظهور امام در همین عالم دنیاست. و آنهمه نعمتها و آنهمه تسلّطها و احاطهها و تصرّفها که برای اهل ظهور در دوران ظهور امام7 فراهم میشود، اینها را چطور میشود توجیه کرد؟ مگر اینکه همین مطلب را بپذیریم و این مطلب به آیات تأیید شده است و همچنین به روایات تأیید شده است. و بحمدالله به برکت فرمایشهای مشایخ+ هم توضیح داده شده است. ما بهطور واضح میفهمیم که باید یک چنین مرتبهای باشد و الآن هست ولی در نوع بشر بالفعل نشده است و برای نوع بشر هنوز آن لطافت برای آن مرتبه فراهم نشده است. ولی بشر در شرف تلطیف و فراهم شدن یک چنین لطافتی برای آن مرتبهاش هست.
روایات بحمدالله آنقدر در این زمینه زیاد است و آنقدر بر این مطلب میتوان استدلال کرد که نمیشود بیان نمود. اگر همینقدر در خاطر داشته باشید و در مطالعاتتان متوجّه باشید مرتّب برخورد میکنید که یک چنین مرتبهای در همین دنیا برای همین انسان بهطور بالقوّه وجود دارد. برای معصومین: و انبیاء و کاملان صاحب تصرّف، از وقتی که در این دنیا قرار میگیرند بالفعل موجود است. البته به حسب مراتبشان فرق میکند و هر تصرّفی که دارند در همان مرتبه دارند، مقام ولایت و تصرّفی ایشان در همان مرتبه است و این مرتبه برای ما عرصه ناقصان در موقع مردن به فعلیت میآید. تا نمردهایم این بدن ظاهر ظاهر بر آن مرتبه حاکم است و از بروز و ظهور آن مرتبه مانع است؛ ولی همینکه در شرف مرگ قرار گرفتیم آن مرتبه شروع میکند به ظاهر شدن، هرچه به مرگ نزدیکتر میشویم همینطور آن مرتبه لطیفتر میشود. این است که در همان مرتبه در حالیکه هنوز از این دنیا نرفتهایم، امام را زیارت میکنیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 47 *»
ائمه هدی: را در جلوه و چهره صاحبالامر صلواتاللهعلیه زیارت میکنیم. چه عرض کنم که بحمدالله استدلال خیلی داریم، دلیل زیاد داریم ولی یک مقدار دلها را متوجّه کنید، یک قدری بهفکر باشید تا مطلب را آنطوری که عرض میکنم انشاءالله روشن دریابید و بعد خودتان هم استدلال خواهید کرد، خودتان هم دلیل اقامه میکنید.
الآن که گفتم امام7 را زیارت میکنیم، همین الآن یک دلیل به ذهنم خورد، و آن دلیل این است که در حدیث دارد این بچههای نوزاد و این کودکها، اینها گاهی بیجهت تبسّم میکنند. هنوز چیزی سرش نمیشود که تبسّم کند، میخندد و بعد گریه میکند. علتش را از امام میپرسند. حضرت میفرمایند که امامش را به او نشان میدهند، شادمان میشود و میخندد؛ امامش را از جلوی چشمش میبرند گریه میکند.([43]) انشاءالله همهمان آن بزرگوار را دیدهایم، الحمدللّه ربّ العالمین بر ولایت ایشانیم و اهل مودّت هستیم. پس همهمان آن بزرگوار را دیدهایم ولی چهره مبارکش از خاطرمان رفته است. دلیلش این حدیث شریف، عرض کردم وقت مردن امام را میبینیم، یکدفعه متوجّه شدم که در کودکی هم بحمدالله دیدهایم. میفرماید همینکه دیدید بچّه دارد میخندد، این امامش را میبیند و از سرور و شادمانی میخندد. بعد که امام7 را نمیبیند، گریه میکند. حالا توجه بفرمایید که با این چشم که ممکن است اصلاً هنوز دیدی نداشته باشد که احساسی داشته باشد؛ پس این دیدن با همان مرتبه است. با همان مرتبه است که هنوز حکم این بدن غالب و مانع نشده است و به آن مقدارهایی که برای او ادراکی هست، ادراک میکند. این هم دلیلی است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 48 *»
و همچنین اینکه بارها گفتهام که شخص محتضر در حال احتضار امامان را زیارت میکند، امام عصر صلواتاللهعلیه را زیارت میکند، گذشتههایش را کاملاً حاضر میبیند، آیا این با مرتبه مثالی است؟ اگر با مرتبه مثالی باشد که الآن هم میتوانیم ببینیم. الآن مگر شما از ده سال قبل یاد نمیکنید؟ پس هرچه که رو به مرگ میرویم و به مردن نزدیک میشویم، این بدن همینطور در برابر آن مرتبه ضعیف میشود و آن غلبه میکند، آن مرتب ظاهر میشود و فعلیت پیدا میکند. پس تمام گذشتهها، همه و همه در نزدش حاضر است و حقیقت همان مرتبه غیب فرزندانش و اهلش و اموالش در نزدش حاضر است([44]) و با همان مرتبه در قبر ثواب میبیند و با همان مرتبه در قبر ــ اگر نعوذبالله اهل عذاب است ــ عذاب میبیند.
گفتیم که آن مرتبه در معصومین: همیشه بالفعل است، همیشه هست و این بدنشان مانع احکام آن نمیشود مگر خودشان بخواهند. اینکه در آن حدیث رسولخدا9 به امیرالمؤمنین فرمود بعد از اینکه مرا غسل دادی و کفن کردی مرا بنشان و از من هرچه میخواهی بپرس. و حضرت امیر بعد از غسل دادن، آن بزرگوار را نشانیدند و فرمودند که سؤال کردم از آن حضرت از هزار باب علم و حضرت به هزار باب علم، جواب فرمودند که از هر باب علمی هزار باب علم افتتاح میشد. مسلّم است که این سؤال و جواب بعد از غسل بوده است، یعنی بعد از غسلی که سنّت خود رسولخدا و شریعت آن حضرت است که باید میّت را غسل بدهند. حال اگر بگوییم آن روح که از بدن جدا شد باز دوباره به بدن تعلّق گرفت و بدن نشست و بعد از تعلق روح جواب داد و باز دوباره روح مفارقت کرد، باید بگوییم حضرت دوباره فوت شدند. پس باید دوباره غسل بدهند و دوباره که غسل ندادند، پس روح برنگشت؛ بنابراین خود همین بدن جواب داد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 49 *»
مگر روضهخوانهای ما نمیخوانند و مگر ما گریه نمیکنیم که بعد از غسلدادن بدن مبارک حضرت فاطمه زهرا؟سها؟ آنوقت که حسنین کنار بدن مادر آمدند، دستهای مبارکش را از کفن درآورد و به گردن حسنین انداخت؟([45]) آیا روح برگشت و به آن بدن تعلق گرفت؟ آن بدن را که غسل داده بودند. نه، والله همین بدن فاطمه سلامالله علیها شعور و ادراک و حیاتش به حدی بود که مظلومیت فرزندان را میدید، نالههای آنها را میشنید و همین بدن دست دراز کرد و آنها را در بغل گرفت و آن بزرگوار نالهای کرد. اینها واقعاً از همین بدن بود، و همینطور سایر امور. تکلّم انبیاء، تکلّم اولیاء بعد از مرگ و سایر افعالی که از بدنهای مطهره ایشان صادر میشده است همه و همه به همان بدن و همان مرتبه دنیوی مربوط میشود. دیگر لازم نیست روح از عالم مثال دوباره تعلق بگیرد و دوباره بعد از مفارقت داخل این بدن بشود تا این شعور داشته باشد. بلکه آن مرتبه شعور دارد و در همه انسانها از آن مرتبهشان به واسطه تعلق نفس استخراج شعور و ادراک و حیات شده است و آن ادراک و شعور و حیات دیگر از آن گرفته نمیشود و برایش باقی است. در قبر با همان مرتبه و با همان شعور و احساس و ادراک و حیات، نعمتهای بهشتی را احساس میکند و قبرش برایش روضهای از روضههای بهشت است، یا نعوذبالله عذاب را احساس و ادراک میکند و قبرش برای او حفرهای است و گودالی از گودالهای جهنم است. کدام قبر؟ این مسائل حل نمیشود مگر با همین بیانی که داریم و همین مطلبی که عرض میکنم طوری است که آن مرتبه دیگر بر این بدن احاطه دارد.
در ایام محرّم بود ولی نمیدانم چه موقعش بود، خود من نیمه شبی همان موقع که میخواستم از خواب بیدار بشوم کاملاً احساس کردم که چطور حیات به بدن من تعلق گرفت. کأنّه دیدم و اصلاً مثل اینکه میدیدم که بدنم در حال خواب افتاده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 50 *»
است و مثل اینکه فرض کنید یک کسی خوابیده باشد و شما چراغ قوه روشن کنید، چطور این نور تمام بدن او را یکدفعه فرامیگیرد و شعاع نور آن را دربرمیگیرد، همینطور دیدم که این بدن من یکباره به آن حیات تعلق گرفت و یکباره زنده شد. برخاستم، نشستم و چشم باز کردم. خواب نبود که بگویم خواب میدیدم. خواب نبود، دیدم که میخواهم بیدار بشوم؛ کیفیت بیدار شدن کاملاً برایم دیده شد. اتفاقاً همان ایام به یکی از برادران گفتم دیشب من قبض و بسط وجود را احساس کردم، اصلاً قبض و بسط وجود را ادراک کردم. اینطور برای ایشان تعبیر کردم گفتم قبض و بسط وجود را ادراک کردم، ولی واقعش این بود که اصلاً زنده شدن و بیدار شدن را دیدم. حالا با چه چشمی دیدم؟ قطعاً و یقیناً با همان مرتبه است. با همان مرتبه دیدم که چطور یکباره حیات به همه بدن تعلق گرفت و بیدار شدم و چشمهایم باز شد. این البته مقامی نیست، کسی فکر نکند ما داریم مقامی برای خودمان میگوییم؛ این مقامی نیست.
یکی از ملاّهای همین زمان خودمان که الآن هست و موجود است در کتابی که برای اثبات اینکه روح از بدن مستقل است نوشته، مینویسد: خودم چندبار بدن خودم را در برابر خودم دیدم به مثل اینکه لباسم را روی زمین درمیآورم و در برابر خودم میبینم. این را در کتابش نوشته است؛ با اینکه معمولی است، و این مقامی نیست. اگر هم یک وقتی یک کسی اینطور امور برایش پیش آمد این دلیل بر مقام نیست. من هم که گفتم نمیخواستم خودم را تعریف کنم بلکه در مقام بحث هستیم. اتفاقاً همین موقع نماز حالتی که برایم دست داده بود یادم آمد که آن حالت همین است، هیچ مانعی ندارد. این هم در کتابش نوشته است که چند بار بدن خودم را مقابل خودم دیدهام و در این قسمتها آدم دروغگویی نیست، این مطالب را دروغ نمیگوید، مطمئنیم راست میگوید. در این قسمتها به راستیش اطمینان داریم. میگوید چند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 51 *»
بار بدنم را در برابر خودم دیدم مثل اینکه جامهام را در برابر خودم میبینم. او فکر میکند این دیدن را با روح دیده است، میخواهد روح مستقل و جدای از بدن را اثبات کند و جواب مادیین را بدهد که میگویند روحی مستقل و جدای از بدن نداریم و هرچه هست آثار همین بدن است. او میخواهد جواب مادیین را بدهد ادلّهای اقامه میکند که یکی از آنها را میگوید همین حالات خود من است که چند بار بدن خودم را در مقابل خودم دیدم بهمانند اینکه لباس درمیآوریم و در برابر خودمان میبینیم. اما این نفهمیده است که با چه چیزی دیده است، فکر میکند با روح دیده است، روحش را از بدنش جدا کردهاند و دیده است. او نمیداند که روح و عالم مثال که از این بدن جدا بشود، آن مرگ است و این مفارقت جز موقع مرگ دست نمیدهد. پس با این مرتبهاش دیده است و او از این مرتبه بیخبر است. اگر بیخبر نبود به جنگ شیخ بزرگوار ما/ نمیرفت که درباره بحث معاد بگوید شیخ احمد احسائی چند کلمه از روایات گرفته است و نعوذبالله با بافتههای خود مخلوط کرده و معاد هورقلیایی تشکیل داده است. و این نفهمیده است که مرتبه غیبی همین بدن دنیویاش را برای اتمام حجّت به او نشان دادهاند و با آن مرتبه این بدنش را به او نمایاندند بهمانند جامه در مقابل شخص که لااقلّ به فرمایشهای مشایخ مراجعه کند و ببیند که اینها همین را میگویند، اینها که چیز دیگر نمیگویند. اینها هم در مورد ظهور و درباره مسأله غیبت و در اینطور امور اگر یک وقتی هم تعبیر «هورقلیا» میآورند، همین مرتبه را اراده میکنند.
عرض کردم برای خود من هم این حالت دست داد که خود من کاملاً دیدم که چطور حیات به این بدن خوابیده تعلق گرفت و یکباره برخاستم نشستم دیدم و قبل از بیدارشدن این بدن، تعلق حیات را دیدم و بهطور عجیبی بود. نه اینکه حیات از یک مرکز شروع بشود، چون روح بخاری در تمام بدن متمرکز است و بااینکه مرکزش و منشأش قلب است ولی در حال خواب روح بخاری در همه بدن منتشر است. حیات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 52 *»
که تعلق بگیرد چون در تمام بدن منتشر است یکباره همه بدن زنده میشود. بیدار شدن از خواب اینطوری است و من اصلاً کیفیت بیدار شدن را دیدم. و میتوانم بگویم که کیفیت احیاء را دیدم و کیفیت احیاء همین است که چطور انسان زنده میشود، و این دیدن با همان مرتبه است.
اگر آن مرتبه را قبول کردیم همه این مسائل حل است، تمام این روایات حل است. آنهایی که این مرتبه را متوجّه نشدهاند یا انکار دارند و یا بعد از توجه قبول نمیکنند، اینها ناچارند طورهای دیگری این روایات را توجیه کنند. از جمله شما ببینید «ملاّصدرا» در توجیه مسأله قبر و عذاب و ثواب در قبر چه میگوید؟ فصلی با این عنوان دارد:
«فصلٌ فی القبر الحقیقی و انّه روضةٌ من ریاض الجنّة او حفرةٌ من حفر النّیران» درباره این مسأله میگوید: «قد علمت انّ الموت حقٌّ و انّ الطّبیعیّ منه نهایة الرّجوع عن الدّنیا و ابتداء الرّجوع الی الله فٱعلم انّ الرّوح اذا فارقت البدن الطّبیعی مع بقاء تعلّق ما لها بالبدن لا باجزاء مادّیّة کما زعمه جمعٌ من المتأخّرین لما مرّ بطلانه غیر مرّة بل بجملة بدنه من حیث صورته و هیأة هیکله الباقیة فی ذکره فانّ النّفس اذا فارقت البدن و حملت القوّة الوهمیّة المدرکة للمعانی الجزئیّة بذاتها و للصّور الجسمانیّة باستخدام الخیال و قد علمت من طریقنا استقلال القوّة الخیالیّة فی الوجود و انّها باقیةٌ بعد البدن و انّما حاجتهٰا الی هذا البدن الکائن المادّی فی الابتداء لا فی البقاء فهی عند المفارقة مدرکةٌ للجزئیّات و المادّیّات بصورهما کما کانت مدرکةً فی الدّنیا فاذا مات الانسان فیتخیّل ذاتها مفارقةً عن الدّنیا و یتوهّم عن الانسان المیّت و المقبور الّذی مات علی صورته و تجد بدنها فی القبر و تدرک الالاٰم الواصلة الیه علی سبیل العقوبات الحسّیّة علی ما وردت به الشّرایع الحقّة فهذا عذاب القبر.»([46]) همهاش را ترجمه نمیکنم فقط میگوید عذاب قبر این است وقتی که روح از بدن مفارقت کرد ــ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 53 *»
مرادش از روح، نفس است ــ نفس که از این بدن مادی دنیوی طبیعی مفارقت کرد،
این نفس با خود قوّه وهمیّهای را بالا میبرد؛ به تعبیر دیگر قوّه خیالیه. این قوه خیالیّه درست است که از جزئیات است و از قوای جزئیه است و قوای جزئیه از نظر سایر حکماء مادی است ولی ملاّصدرا برای قوه خیالیه اثبات تجرد میکند ازاینجهت میگوید قوه خیالیه به همراه نفس حرکت میکند و بالا میرود. نفس که از بدن مفارقت میکند با قوه خیالیه مفارقت میکند و چون قوه خیالیه به کلیّت نفس نیست بلکه جزئی است ازاینرو در این مقام جزئی، این مسأله را ادراک میکند که این نفس از این بدن جدا شد. همین جدایی را ادراک میکند و از طرفی چون جزئی است مادیات را هم ادراک میکند. یعنی ادراک میکند که این بدن طبیعی را هم در قبرش کردند و زیر خاکش کردند و رویش را با خاک پوشاندند. و همین اینها را که ادراک میکند احساس الم و درد میکند و آنچه که مثلاً رسیده که میآیند و به این بدن تازیانه میزنند، این بدن که نمیفهمد، او میبیند تازیانه خورد دردش میآید، احساس درد میکند. صورت تازیانه خوردن را ادراک میکند آن قوّه خیال دردش میآید. تصور برای او عذاب است.
ببینید عذاب قبر طبق نظر او این است. چرا؟ چون این مرتبه را نفهمیده است و این مرتبهای را که مورد بحث ماست ندانسته. برای او و مکتب او و سایر حکما اصلاً معنی ندارد که این شعور داشته باشد، تمام شعور و ادراک و حیات و همه چیز مال نفس است و مال روح است. این بدن هیچ، ازاینجهت عذاب قبر هم برای این معنی ندارد، همان قوّه خیالیه که همراه نفس بالا رفته است، او این صورت را که میبیند مثلاً تازیانه بر این بدن وارد شد، یا آتش برافروخته شد و این بدن در آتش است، او این صورت را که ادراک میکند احساس عذاب و درد میکند. میگوید «عذاب قبر» یعنی این.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 54 *»
بقیه عبارتش را هم درباره نعمتهای قبر میخوانم: «و ان کانت سعیدةً تخیّلت الموائد الشّرعیّة علی صورة ملائمة علی وفق ما کانت تعتقده من الجنّات و الانهار و الحدائق و الولدان و الحور العین و الکأس من المعین فهذا ثواب القبر» میگوید «تخیّلت» همان قوّه خیالیه تخیّل میکند که یک نهر بزرگ در این قبر جاری شد، از تخیّل این صورت یا از تخیّل حورالعین، از تخیّل ولدان، از تخیّل ماء معین، او لذت میبرد. «ثواب قبر» هم یعنی این. «کما قال9 القبر امّا روضةٌ من ریاض الجنّة او حفرةٌ من حفر النّیران» تعجّب است او میگوید قوّه خیالیه این ادراک را میکند آنوقت به حدیث نبوی استناد میکند که این قبر روضهای از ریاض جنت است. آخر بهشت بودن قبر به قوه خیالیه چه ربطی دارد!؟ «فالقبر الحقیقی هذه الهیئات و عذاب القبر و ثوابه ما ذکرناه»([47]) بعد در این بحث وارد میشود که پس فرق این عذاب قبر با عذاب قیامت چیست؛ چون قیامت را هم همینطور میگوید. در قیامت هم میگوید هرچه هست نفس ادراک میکند، همه نفسانی است. هرچه هست ادراک نفسانی است. تمام بهشت همهاش ادراک نفس است هرچه هم که هست در جهنم ادراک نفس است، پس فرقش چیست؟ به اینطور قبر را و عذاب قبر را و ثواب قبر را توجیه میکند؛ چون هیچ راهی نمییابند و آن مرتبه را هم که نفهمیدهاند.
دیشب عرض کردم که «بوعلی سینا» هم میگوید که مرگ مال بدن نیست، اصلاً مرگ درد ندارد، به جهت اینکه روح که نمیمیرد و بدن میمیرد، بدن هم که شعور و احساس ندارد بنابراین اصلاً برای مرگ دردی نیست. ببینید چطور با معارف دین بازی میکنند، چطور با شریعت و دستورات شرعی و احکام و این اموری که در شریعت رسیده است بازی میکنند؟ و آیا انسان متدیّن و متشرّع مخصوصاً شیعه وقتــی که این حرفها را ببینــد و از آنطرف فرمایشهای مشایخ ما+ را ببیند،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 55 *»
آیا عقلش تصدیق نمیکند که کدام حق است و کدام به شرع نزدیکتر است؟ و آیا کدام راست و درست است که در دین خدا گفته شود؟ از حضرت رضا صلواتاللهعلیه پرسیدند آقا امروز حجّت چیست؟ فرمود حجّت عقل است. تو با عقلت میفهمی چه کسی بر خدا راست میگوید و تصدیقش میکنی و چه کسی بر خدا دروغ میبندد و تکذیبش میکنی.([48]) ببینید با این مرتبهای که عرض کردم آیا مسأله قبر حل نمیشود؟ آیا عذاب قبر حل نمیشود؟ آیا ثواب قبر حل نمیشود؟ آیا مسأله ظهور حل نمیشود؟ آیا مسأله غیبت حل نمیشود؟ و آیا سایر روایاتی که رسیده است که در این مباحث نوعش را ذکر کردیم حل نمیشود؟ آیا جز با این بیان بهطور دیگری حل میشود؟
آن بیان اجمالش همین است که مرتّب گفتهام و باز هم میگویم تا انشاءالله خوب در ذهنها متمرکز بشود که وقتی انسان مرد، روح از این بدن و مرتبه دنیوی مفارقت میکند. روح که میگوییم از عالم مثال و مرتبه مثال را تا مراتب بالا شامل است. همه این مراتب از این مرتبه دنیوی و بدن و جسم مفارقت میکند. مرگ معنایش این است و غیر از این هم چیزی نیست. مثال و مراتب دیگر که در او ظاهر است آنها که از بین نمیرود، آنها که نمرده است و او در آن مراتب یا مؤمن است یا کافر و برایش در عالم برزخ و مثال، بهشت و یا جهنم قرار دادهاند. اگر او را به بهشت میبرند، مسلّماً برای تنعّم در آن بهشتها، بدن مثالی لازم دارد. بدنی از جنس عالم مثال به او میدهند، مثال و آن مراتب، در آن بدن مثالی قرار میگیرد و در بهشت مثالی متنعّم است، در بهشت عالم برزخ متنعّم است. و لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیاً([49]) از اینطرف اگر کافر است یا فاسق است که باید در عذاب باشد ــ نعوذبالله ــ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 56 *»
آن مرتبه که روح گفته میشود ــ یعنی مثال و مراتب بالاــ در بدن مثالی قرار میگیرد و در جهنم عالم برزخ واقع میشود. آنجا هم النار یعرضون علیها غدواً و عشیاً([50]) آنجا بر عذاب عرضه میشوند غدواً و عشیاً اینها معلوم است که به قبر ربطی ندارد، اینها خوب روشن است که به قبر مربوط نیست. اما میفرماید القبر اما روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران.([51]) حال این بدنی که در قبر مانده است همین مرتبه دنیوی است، این مرتبه دنیوی شعوری دارد، ادراکی دارد، حیاتی دارد، نفسانیتی دارد. در همین قبر است که اعمال صالحه او برای او به بهترین صورتها مجسّم میشوند و با او قرار میگیرند. و همینطور نعوذبالله اعمال بدش مجسّم میشوند و با او همراه میشوند. میفرماید خلق بد باعث میشود که انسان لااقلّ فشار قبر داشته باشد.([52]) فشار قبر چیست؟ آیا یعنی در جهنم برزخ فشارش میدهند؟ در جهنم برزخ که قبر نیست، آنجا که جهنم است؛ فشار قبر در آنجا یعنی چه؟ یقیناً فشار قبر دارد ولی این احساس فشار قبر و دردی که احساس میکند با چه چیزی است؟ مرتبه مثال که مفارقت کرده است و رفته است، روح نیست. پس چه چیزی احساس میکند؟ همان مرتبه دنیوی است که مورد بحث ماست. او بالاستقلال شعور دارد، بالاستقلال ادراک دارد ، بالاستقلال حیات دارد چون از خود او استخراج شده است.
ببینید مشایخ چه حق عظیمی دارند، از هر گوشه بحث، از هرجا شروع میکنیم به بررسی عظمت تفکّراتشان و فرمایشهایشان، پی میبریم که چطور حلاّل مشکلات است، چطور مسائل حل میشود، چطور روایات روشن میشود!؟ و از اینجاست که میفهمیم این بزرگواران والله از خودشان هیچ چیزی نگفتهاند و هیچ چیزی ندارند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 57 *»
هرچه گفتهاند و دارند از محمّدوآلمحمّد: است. از همین راه میفهمیم که مرگ یعنی چه. «مرگ» جدا شدن روح از بدن است، یعنی از مرتبه مثال تا مراتب بالا همه از این بدن و مرتبه دنیوی جدا میشوند. چه وقت جدا میشوند؟ آن موقعی که دیگر این مرتبه دنیوی صلاحیت ندارد، این بدن عنصری دیگر صلاحیت پذیرش آن مراتب را ندارد؛ در این اعتدالی که الآن هست اختلال پیدا بشود. همینقدر که از اعتدال درآمد، روح جدا میشود. امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه درباره نفس ناطقه چه میفرمایند؟ و فراقها عند تحلل الالات الجسمانیة([53]) یعنی وقتی که این بدن عنصری از این اعتدالی که الآن هست دربیاید، دیگر نفس ناطقه مفارقت میکند. معنی اینکه نفس ناطقه مفارقت میکند یعنی مرگ فرا میرسد. مرگ هم که رسید یعنی مثال و مراتب بالاتر از مثال، از این بدن مفارقت میکند؛ این معنی مرگ است.
با این بیان مسأله مرگ هم روشن میشود و مقصود ما هم به انجام میرسد که اگر این نفس قوی شده باشد و تعیّن پیدا کرده باشد، آن مرتبه هم باید کاملاً شعورش، ادراکش و حیاتش تکمیل شده باشد. باید تکمیل شده باشد و بعد نفس دست بردارد و برود و این را با این حیات و شعور و ادراکش بگذارد. البته آن مثال هم در آنجا در عالم مثال احساس مثالی دارد که این مرتبه را به این شکل، عذابش میکنند و با این چه میکنند و این چه دردهایی میکشد. اما آن در جای خودش عذاب میشود، این بدن هم در جای خودش عذاب میشود. یا آن مثال در مقام خودش متنعّم است و این بدن هم با شعوری مستقل و ادراکی مستقل و حیاتی مستقل؛ در قبر خود متنعّم است.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 58 *»
مجلس 5
(شب یکشنبه 18 شوال المکرم 1405 هـ ق)
r تعلق مرتبه مثالی امام7 به بدن
r مراد از «روح»
r فضائل بدن رسول الله9
r ارتباط روح با بدن
r حکما و مسأله مرگ
r حرکت جوهریه
r بیان ملاصدرا درباره مرگ
r اشکال آقاى مرحوم به ملاصدرا و تابعان او
r تعلق نفس به بدن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 59 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در تحقیق مراتب انسان به مرتبه دنیوی او که برمیخوریم متوجه دو جهت میشویم: یکی همین جهت جسد ظاهری و یکی هم مرتبه غیبی این جسد. و اگر این مرتبه غیبی جسد روشن شد، بسیاری از مسائل مربوط به مرگ و مربوط به دوران برزخ و حتی مسأله معاد و همچنین غیبت امام زمان صلواتاللهعلیه و بهطور کلی مقام تصرّف و ولایت کلیه معصومین: و همچنین کاملان و بزرگان شیعه روشن میشود.
برای روشن شدن نوع این مسائل دانستن این نکته خیلی لازم است که مراتب از مثال و بالاتر تا عقل و حتی مراتب بالاتر در معصومین: وقتی که به این حیث دنیوی و مرتبه دنیوی تعلق میگیرد، یا بفرمایید بهطور کلی به جسم و جسد که تعلق گرفت آنچه در قوه این جسم و این مرتبه دنیوی است تکمیل میسازد؛ آن کمالات را بالفعل میکند. وقتی که کمالات بالفعل شد خود این مرتبه دنیوی صاحب شعور میشود، صاحب ادراک میگردد و صاحب حیات میشود. دقت میفرمایید، این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 60 *»
شعور و ادراک و حیات که میگوییم مقصودمان شعور و ادراک و حیاتی نیست که مراتب بالاتر دارا هستند؛ بلکه برای خود همین مرتبه دنیوی شعور و ادراک و حیات فراهم میشود و تقریباً برایش ثابت میماند.
ببینید در همین دنیا الآن که بر این بدن صدمات وارد میشود و درد احساس میشود، آیا این احساس درد مال روح است؟ و وقتی که در این نوع مسائل و مباحث «روح» میفرمایند مرادشان از عالم مثال شروع میشود تا مراتب بالا، همه این مجموعه را «روح» میگویند. در این دنیا وقتی که بر این بدن صدمه وارد میشود و انسان احساس درد میکند، این درد از چه جهت و چه مرتبه انسان سرچشمه میگیرد؟ برای روشن شدن بحث ابتدا ما اسم این بدن را «جسد دنیوی» میگذاریم و آنی که در غیب این بدن است «جسد غیبی» و «جسد اصلی». این مرتبه دنیوی ما جسم است، جسد است، بدن است، ماده است. البته ماده هم در حکمت کلمه صحیحی نیست که به این مرتبه گفته شود. اینجا این حیث هرچه هست ماده دارد، ماده دنیوی و صورت دارد، صورت دنیوی. حال آیا این احساس درد مال این بدن است یا مال مرتبه مثال و بالا؟ معلوم است که این درد و این صدمه بر مثال و مراتب بالاتر واقع نمیشود. عالم مثال فوق این عالم است ازاینجهت این صدمه که از برخورد کاردی، شمشیری، تیری، سنگی به این بدن میرسد، به مرتبه مثال صدمه وارد نمیکند و اصلاً با آن برخورد ندارد تا بگوییم مرتبه مثال به درد آمده است و مثال درد احساس میکند. بلکه احساس درد مال خود همین بدن است.
این بدن در اثر برخورد با اینطور امور درد احساس میکند و آلام و مصائب را احساس میکند. چرا؟ چون در حکمت بزرگان ما این مطلب ثابت شده است که هر شیئی، هر مرتبهای، هر موجودی «اثر مشیّت» است اگرچه پس از مراتب بسیار و اثر بعد از اثر باشد. و چون برای مشیّت شعور و ادراک و حیات و سایر کمالات بهطور لایتناهی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 61 *»
وجود دارد، در آثارش هم این کمالات منعکس شده و در آثارش هست ولیکن در این مراتب بالقوه است. وقتی که مکمّلی تعلّق بگیرد، استخراج میکند. آن مراتبی که به این بدن تعلق گرفته است، آنها در حدّ خودشان شعور دارند. مرتبه مثالی را فرض کنید یا نفس انسانی را فرض کنید و همینطور عقل انسانی، اینها مراتبی است که دارای شعور، دارای ادراک و دارای حیاتی به حسب مرتبه خود هستند. وقتی که به این بدن تعلق گرفتند، حتی به این جسد عنصری، از خود این شعوری استخراج میکنند. نه اینکه از جای دیگر به این جسد القاء شود، از خود این بدن شعور استخراج میشود، از خود این بدن ادراک استخراج میشود و حیات استخراج میشود. ولیکن اگر آن نفوس ضعیف باشند اینها ضعیفند، اگر آن نفوس قوی باشند اینها قوی هستند. این بدن بهطوری قوّت مییابد، حتی همین بدن و جسد عنصری، در همین شعور خودش و ادراک و حیات خودش که از خود او استخراج شده است بهطوری قوّت مییابد که بعد از مفارقت روح ــ یعنی مثال و مراتب بالاتر ــ از این بدن به واسطه مرگ، باز این بدن به همان شعور و ادراک و احساس و حیات خودش باقی است؛ بهطوریکه از او حرکات سرمیزند، سکنات سرمیزند. و این البته درباره معصومین: است، درباره انبیاء است، درباره بزرگان دین است.
ما به این امر معتقدیم، دیگر در این امور نمیشود تشکیک کرد. معتقدیم که رسولالله9 فرمود یا علی بعد از اینکه مردم، از دنیا رفتم و مرا غسل دادی، آنوقت مرا بنشان و از من سؤال کن.([54]) ما به این امور معتقدیم و اینها به برکت فرمایشهای بزرگان ما حل میشود، نمیشود که ما از این اعتقادات دست برداریم حالا وجهش را نفهمیدیم، جهتش را ندانستیم و سرّش را پی نبردیم، نمیتوانیم بگوییم که نعوذبالله باطل است و حرفهای بیموردی است. اینها حق است ولی فهم و بصیرت در این امور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 62 *»
به برکت فرمایشهای بزرگان ما فراهم میشود که وقتی امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه آن بدن مطهّر را غسل دادند و بعد از غسل حضرت را نشانیدند و سؤال کردند، میفرماید هزار باب از علم سؤال کردم و جواب فرمود که از هر بابی هزار باب برای من باز شد. بعد از غسل معنایش این است، یعنی بعد از مرگ. مرگ هم معنایش این است که مثال و مراتب بالا همه مفارقت کرده است. و اینطور هم نبوده که بعد از اینکه حضرت را غسل دادند و نشاندند، باز دوباره روح تعلق بگیرد و در این بدن برگردد و باز دوباره موتی دست بدهد. چونکه این بدن به حدّی از کمالات رسیده است و آن مراتب بالا به قدری در کمالات قوی بوده است که از همین بدن و جسد عنصری استخراج کرده است. نه تنها از مرتبه و جسد غیبی، بلکه از همین بدن عنصری هم شعور و کمال و ادراک را تا این حدّ استخراج کرده است که همان علومی که از آن مراتب سر میزد از این مرتبه هم سر میزند. اینها یک امور اعتقادی است، مؤمن باید به این امور معتقد باشد، نمیتواند معتقد نباشد. امام زمان صلواتاللهعلیه فرمودند در آنچه که راویان ثقه ما از ما برای شما روایت کردهاند حق ندارید در آنها تشکیک کنید([55]) و ذرّهای احتمال خلاف بدهید که نکند این حدیث جعلی باشد و نکند دروغ باشد. بلکه اگر راویان ثقه روایتی را روایت کردهاند اگر معنایش را فهمیدید که چه بهتر و اگر نفهمیدید تسلیم باشید، بگویید این فرمایش درست است من معنایش را نمیفهمم. حالا این فرمایش که رسولالله را بعد از مرگ نشانیدند و حضرت سؤال کردند و این جوابها را دادند، میدانیم که زنده نشدند به این معنی که دوباره آن عالم مثال و مراتب بالا برگردد و به اینجا تعلق بگیرد و آنوقت مثل زمان حیاتشان شروع کنند به حرف زدن. بلکه همان مفارقت که دست داد برقرار بود، واقعاً موت دست داده بود و واقعاً رسولالله فوت فرمودند، واقعاً مثال ایشان و سایر مراتبشان از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 63 *»
بدن مطهّرشان مفارقت کرد و در عالم برزخ واقع شد و حقیقتاً همین بدن سؤالات را جواب داد. علتش همان شعور و حیاتی بود که از این بدن به برکت آن مراتب بالا استخراج شده بود.
همچنین اینکه میفرمود من از پشت سر میبینم همانطور که از جلو رو میبینم،([56]) یعنی حیات این بدن و شعور و ادراک این بدن به قدری قوی است که برای من جلو و عقب یکسان است، پیش رو و پشت سر برای من یکسان است. این حدیث را جزء اعجازهای رسولخدا9 آوردهاند که رسولالله وقتی حرکت میفرمودند، حرکتشان طوری بود مثل کسی که از سربالایی به پایین بیاید؛ نوع حرکت رسولخدا اینطور بود. یعنی شانههای مبارکشان تکان میخورد، گویا از سربالایی دارند پایین میآیند. شخصی از منافقین پشت سر حضرت بود و خواست رفقایش را بخنداند. به اصطلاح ما شروع کرد ادای حضرت را درآوردن، شروع به استهزاء کرد و مثل رسولالله شروع به حرکت کرد، البته بهطور شدیدتر تا رفقایش بیشتر بخندند. رسولالله هم داشتند تشریف میبردند بدون آنکه صورت مبارک را برگردانند فرمودند هکذا فکن همینطور باش. و آن منافق ملعون تا زنده بود مبتلا به لرزه بود و همیشه در حال تکان و حرکت بود. این را جزء اعجاز حضرت نقل کردهاند.([57]) حال آیا باید پذیرفت یا باید تشکیک کرد؟ و از این قبیل اعجازها، اینها باید حل شود. حل شدنش به همین است که بگوییم در اثر تعلق آن مراتب بالا به این بدن، این بدن مطهر خودش قوی میشود، شعورش استخراج میشود، ادراک میکند، فهم مسائل میکند، حیات پیدا میکند نیاز به حیات دیگری نیست که به این تعلق بگیرد؛ از خود این مرتبه حیات استخراج میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 64 *»
این امر در معصومین: در بینهایت از قوّت است. آیا اینکه نقل کردهاند و نوع مقاتل شیعه نوشتهاند و غیرشیعه هم نوشتهاند که سر مطهر حسین صلواتاللهعلیه تکلّم کرد، قرآن خواند؛ نه یک بار، نه دو بار بلکه بارها([58]) این را چه میگویند و چطور میشود این بیان را توجیه کرد؟ شیعه که نمیتواند تشکیک کند و شک کند و بگوید نکند که دروغ باشد، آیا شیعه میتواند؟ آیا اجازه میبیند که در این مسائل تشکیک کند؟ خیر، شیعه نمیتواند شک کند. وقتی که نتوانست شک کند و خواست بفهمد که چطوری است و چطور میشود، راهش همین است که این بدن مطهر مثل زمان حیاتش است، هیچ فرقی نمیکند. آن مراتب بالا در شعور و ادراک و حیات و سایر کمالات آنقدر قوی بوده است که وقتی به این بدن تعلق گرفت، از همین بدن حیات و شعور و ادراک را استخراج کرد و این بدن بعد از مفارقت آن مراتب، شعور و ادراک و حیات خود را از دست نمیدهد. چرا؟ برای اینکه از خود این استخراج شده است. چون از خود این استخراج شده است برایش ثابت میماند تا هنگامیکه این بدن عنصری باقی است گرچه یک ذرّه آن همین شعور برایش هست، همین ادراک برایش هست و همین حیات برایش هست، همه کمالات برایش هست.
حتی اگر این نکته را بگویم انشاءالله واهمه نخواهید کرد و وحشت نخواهید نمود. اگر بگویم از یک ذرّه آن بدن نطق آشکار میشود و سخن میگوید؛ نباید وحشت داشته باشید. جایی که سنّی و شیعه نقل کردهاند که سنگریزه در کف دست رسولالله9 به «لااله الاّ الله و محمدٌ رسولالله9» شهادت داده ([59]) و در آن نمیشود شک کرد. تشکیک بردار نیست و مسلمان شک نمیکند در اینکه سنگریزه در کف دست رسولالله به نطق آمد و شهادت داد. چون سنّی و شیعه بهطور تواتر نقل کردهاند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 65 *»
و در معجزات رسولالله نقل شده است. حالا که شکبردار نیست، پس وقتی که رسولالله ــ این مظهر مشیّت مطلقه الهیّه و مظهر ولایت کلیه الهیه ــ شعور، ادراک و قدرت تکلم و نطق را از یک سنگریزه استخراج میکند، آیا آن مراتبش که به بدن مطهرش تعلق بگیرد، اگر کسی از یک موی او بشنود «لا اله الاّ الله ، محمّدٌ رسولالله، علی ولی الله و آله آل الله ولیّهم ولیالله و عدوّهم عدوّالله» آیا باید تعجب کند؟ تعجب ندارد. یک موی او تمام مسائل علمی را و تمام مشکلات را طرح میکند و جواب میدهد، اگر بخواهد مانعی ندارد، تعجب ندارد. چرا؟ به جهت اینکه مراتبی به او تعلق گرفته است که آن مراتب کمالاتشان، شعور، حیات و ادراکشان لایتناهی است. مظهر ولایت کلیه حق است که به این بدن تعلق گرفته است و در اثر مجاورت به فضل آن شعور و ادراک حیات کلیه الهیه، قطعاً کمالات حیات، شعورو ادراک از این بدن استخراج میکند؛ بدون هیچ نگرانی و تعجب. هیچ نگرانی ندارد، هیچ تعجب ندارد، غیر از این نمیشود باشد. اصلاً نبیی که بدنش اینطور نباشد، آن نبی، «نبیالله» و «حبیبالله» و «محمّدٌ رسولالله» نمیتواند باشد.
وقتی که این بدن ما در اثر مجاورت با این روح ضعیف ما و با این مراتب ضعیف مثالی ما در این مرتبه جزئی ما اینقدر از آن کمال، حیات و ادراک استخراج شده است بهطوریکه اگر یک سوزن به این بدن فرو کنید یا یک سر سوزن مختصر یا یک خار به این بدن فرو کنید احساس درد میکند؛ چون این بدن شعور پیدا کرده است، ادراک پیدا کرده است، احساس دارد، حیات دارد و یقیناً این خار به مثال که نمیخورد، به عالم مثال ما، به عالم عقل ما و به روح ما، به آنها که نمیخورد. به این بدن خورد و این بدن که چیزی جز عناصر نیست، در این بدن و خود این بدن جز عنصر چیست؟
البته خیلی در این بدن گشتهاند و خیلی خواستهاند چیزی به دست بیاورند اما
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 66 *»
دیدند چیزی نیست ازاینجهت انکارش کردند. آن را هم راه نبردند که چطور به دست بیاورند که بحمدالله در مکتب ما برای ما روشن شده است که آقای دانشمند مثلاً دنبال چه میگردید؟ هرچه در این عالم بگردید جز به عنصر برخورد نمیکنید. دنبال چه میگردید؟ حتی به حیات نمیرسید، حیاتی که فوق این عنصر است و غیب این عنصر است، به آن نمیرسید. تو هرچه میبینی این عنصر است، دنبال چه میگردی؟ و حال آنکه این شعور، این احساس درد و الم بزرگترین دلیل بر احساس است، شعور و ادراک و حیات همین بدن و اینها استخراج شدهِ از این است.
سخن ما در آن مرتبهای است که غیب این است، از این لطیفتر است و فوق این است، آن مورد بحث ماست. دیگر شما ببینید آن مرتبه شعور و ادراک و احساسش به چه حدّ میرسد. به حدی میرسد که القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران میشود. آن مرتبه برایش ادراک هست. آن مرتبه را ما داریم اما الآن برای ما بالفعل روشن نیست. چرا؟ چون از نظر برنامه خلقت و نظام عمومی هستی، ما به آن حدّی نرسیدهایم که آن مرتبه در غیب این مرتبه به فعلیت بیاید. آن مرتبه به فعلیت نیامده است ازاینرو آثار آن هم برای ما معلوم نیست، آثارش اینجا ظاهر نمیشود ولی همینطور به تدریج ما نوع بشر و نوع هستی در حرکت هستیم و به طرف یکچنین تکاملی در همین دنیا داریم جلو میرویم. بدون اینکه این بدن را از دست بدهیم؛ همین بدن عنصری در حرکت است و به آن حدّ میرسیم.
نکتهای اساسی که باید اینجا به آن توجه داشته باشیم و رویش فکر کنیم همین است که این مرتبه دنیوی ما اعم از این ظاهر و آن مرتبه غیب، به واسطه مجاورت با آن مراتب بالا صاحب شعور میشوند، صاحب ادراک میشوند و صاحب حیات میشوند و هرچه عمر اضافه میشود مرتب شعور این مرتبه دنیوی ما بیشتر میشود و هرچه نفس بیشتر تعیّن پیدا میکند، شعور و ادراک و حیات برای این مرتبه دنیوی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 67 *»
زیاده میشود و اشتباهی که نوع حکما دارند در همینجاست که فکر میکنند هرچه نفس قویتر میشود این بدن ضعیفتر میشود. هرچه نفس بالاتر میرود و بقول آنها «تجرّد نفس» زیاد میشود، این بدن هم زوال پیدا میکند تا به جایی میرسد که نفس به نهایت کمال و تجرّد خود میرسد و بدن به نهایت ضعف و زوال خود میرسد و اینجا مرگ در میرسد که نفس از این بدن طبیعی جدا میشود. مرگ را اینطور گفتهاند و مرگ را اینچنین توجیه کردهاند که هرچه نفس قوی میشود و در تجرّدش شدید میشود این بدن در ضعف و فناء و زوال پیش میرود تا اینکه یکباره در اثر شدت تجرّد نفس و شدت فناء بدن و زوال بدن، مرگ فرامیرسد و نفس از این بدن طبیعی عنصری جدا میشود.
اینطور توجیه مرگ اشتباه بزرگی است. اوّلاً نفس هیچگاه تجرّد پیدا نمیکند مگر «تجرّد نسبی» نه «تجرّد حقیقی». و دیگر یک نکتهای است که در اینجا لازم است عرض کنم درباره آنهایی که میگویند «نفس تجرّد پیدا میکند و مرتّب در تجرّدش شدید میشود» و آن اینکه این اشخاص به خصوص برمبنای «حرکت جوهریه ملاّصدرا» به یک اشتباه دیگری نیز دچار گشتهاند. چون او میگوید نفس در ابتدای پیدایشش حقیقتی است به اصطلاح صد در صد طبیعی و مادی، ولی تکامل پیدا میکند و همینطور در جوهریت خود قوی میشود تا آهسته آهسته از طبیعی بودن و مادی بودن خود خارج میشود و تجرّد پیدا میکند و معنای تجرّد یافتن هم همین است یعنی از جسم بودن، ماده بودن، و ماده طبیعی بودن خارج میشود و یک حقیقت بسیط و مجرّد میشود.([60]) این یکی از اشتباهات بزرگ حرکت جوهری ملاّصدرا است. او متوجه نیست که حرکت جوهریه هر چیزی در مراتب جوهری خود آن شیء است و هرچه هم که در آن مراتب جوهری خود تکامل پیدا بکند، از جوهریت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 68 *»
خود خارج نمیشود و این از آثار صنع و قدرت خداوندی است. مثلاً ماده جسمانیه را خدا طوری قرار داده است که بهطور لایتناهی تکامل جوهری دارد و تحرّک جوهری دارد لایتناهی، یعنی در جوهریت خود و ذات و حقیقت خود دائماً در تحرّک و در تکامل است بهطور ابدی و هیچوقت برای این تکامل حدّ یقف نخواهد بود ولی باوجود این از جوهریت جسمانیه خود هم هیچوقت خارج نمیشود و غیر جسم هم نخواهد شد. عقل هم همینطور است و سایر مراتب همینطورند. اینها را الحمدللّه متذکرید، اما گاهگاهی تذکرش لازم است چون بحث کشیده میشود و برای اینکه به جوانب بحث هم اشارهای شده باشد عرض میکنم. این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه «تجرّد» به آن معنی که ملاّصدرا میگوید نتیجهاش این است که وقتی نفس به آن تجرّد میرسد، دیگر میماند و میایستد. شیء وقتی که در حرکت جوهریه خود به کمال خود رسید دیگر حرکت تمام است، حرکتی نیست؛ چون اصلاً حرکت مال عالم طبیعت است. همین اندازه که یک شیء طبیعی در اثر حرکت ذاتی و جوهری از طبیعت خارج شد، دیگر حرکت هم تمام میشود. این نمیفهمد این سخن به توحید برخورد دارد و لازمهاش استغناء موجود است و معنیش این است که همینکه یک شیء از طبیعی بودن خارج شد و غیرطبیعی شد و ماوراء طبیعت شد، دیگر حرکت ندارد. یعنی دیگر نیازی ندارد و دیگر به خدا احتیاج ندارد. گفتن اینکه دیگر حرکت نیست، یعنی دیگر به خدا احتیاج نیست.
ولی شیخ بزرگوار ما/ میفرماید: موجود خواه جسمانی باشد یا روحانی باشد یا نفسانی باشد یا عقلانی باشد، هرچه هست، اوّلاً مجرّد به آن معنی نیست که بسیط محض و بدون ترکیب باشد؛ یقیناً مرکب است گرچه فقط از ماده و صورت، ولی ماده و صورتی مناسب خودش. یعنی موجود عقلانی از ماده و صورت عقلانی مرکب است، موجود نفسانی از ماده و صورت نفسانی مرکب است، موجود جسمانی از ماده و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 69 *»
صورت جسمانی مرکب است. مجرّد و بسیط حقیقی به معنای واقعی و ذاتی، شأن خداوند است و اما بقیه مخلوقات هرچه هستند، حتی عقل کل و حتی مشیّت مطلقه، مرکب است از ماده و صورت مناسب خودش. و چون مرکب است از ماده و صورت، پس بسیط حقیقی نیست.
و ثانیاً هر موجودی آنبهآن به حسب خودش و رتبه خودش محتاج است و مستمد از خداست. حرکت استمدادی دارد از مبدء خود و به او، از خود او، برای خود او امداد میشود که این خودش مسأله مهمی است. پس حرکت و تحرّک ذاتی هیچوقت متوقّف نمیشود، همیشه خلق خلقند و همیشه به خالق نیازمند هستند و همیشه خالق، آنها را امداد و ایجاد میکند و ازاینجهت برای تحرّک ذاتی هم حدّ یقف نیست و خلق جایی نمیایستد و همواره در تحرّک است.
و اشتباه عمده در مبحث حرکت جوهریه همان است که نفس هیچوقت جسم نبوده است. به این معنی که در اول پیدایشش جسم عنصری و جسم طبیعی باشد و بعد از طی مراتب کمال، روحانی و نفسانی و مجرّد شود همانطور که میگوید «النفس جسمانیة الحدوث روحانیة البقاء»([61]) این حرف بیاساس است چون نفس از وقتی که خلق شده است نفس است و تا وقتی هم که هست همیشه خدا او را نفس نگاه میدارد و نفس است، عقل همینطور و جسم هم همینطور. جسم همیشه جسم است از وقتی که خدا جسم را خلق کرده جسم خلقش کرده است و تا وقتی که نگهش میدارد جسم است و به جسمانیت امدادش میکند او هم از خدا شئون و مددهای جسمانی را استمداد میکند. و تحرّک جوهری معنایش همین است، حرکت جوهریه به معنای صحیحش که مطابق با قرآن و فرمایشهای معصومین: باشد این است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 70 *»
پس باتوجه به مطالبی که عرض شد و همچنین باتوجه به اینکه عرض کردم از نظر مکتب بزرگان ما تمام این موجودات آثار مشیّت هستند و در نتیجه همه کمالات مشیّت در آنها بهطور بالقوه و به حسب رتبه خودشان وجود دارد، آنگاه اگر مکمّلی به آنها تعلق بگیرد مسلّماً کمالات را استخراج میکند. حال درباره این بدن و مرتبه دنیوی که نفس به آن تعلق گرفته است دانستیم که هرچه نفس قویتر بشود و در مراتب کمال نفسانیت رشد کند و کمالات او بیشتر آشکار شود، چون به این بدن تعلق دارد در این بدن هم کمالات و شعور و ادراک قویتر و کاملتری استخراج میکند. پس در اثر قوت نفس، بدن ضعیف نمیشود و فنا پیدا نمیکند و زوال نمییابد چنانکه دیگران توضیح دادهاند.
برای روشن شدن عرضم عبارت ملاّصدرا را درباره توجیه مرگ میخوانم که اوّلاً در توضیح رابطه نفس و بدن میگوید: «علی انّک لو نظرت نظراً حکیماً (البته حکمیّاً صحیحتر به نظر میرسد) فی البدن من حیث هو بدنٌ طبیعی لوجدت قوامه و تمامه بالنّفس و قواها» اگر به بدن به نظر حکیمانه نگاه کنی میبینی که قوامش و تمامیتش به نفس و قوای نفس است. تا اینکه میگوید: «بل وجدته متّحداً بها اتّحاد المادّة المبهمة بالصّورة المعیّنة و اتّحاد النّاقص بالتّامّ و القوّة بالفعل» ارتباط بدن با نفس بهمانند ارتباط ماده مبهمه با صورت معیّنه، و ارتباط ناقص با تامّ، و ارتباط قوّه با فعل است. «فلو فرض تفرّده بذاته دون النّفس و قواها لم یبق له انّیّةٌ و حقیقةٌ الاّ العناصر و الاجزاء المتداعیة للافتراق.» اگر بدن را بدون تعلق با نفس و قوای نفسانی ملاحظه کنیم، چیزی نیست مگر عناصر و اجزائی که از هم جدا میشوند «و هی بحالها کما کانت قبل الموت و بعده» که این اجزاء به همین حال خودش خواهد بود چه قبل از موت چه بعد از موت. در این توضیح معلوم است که از بدن فقط همین ظاهر را میبیند و اصلاً از مرتبه غیبی آن بهطور کلی غافل است؛ گویا آن مرتبه را کلاً ندیدهاند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 71 *»
نخواندهاند و ندانستهاند. این یک اشکال.
بعد میگوید: «و اعلم انّ الاجسام الواقعة تحت تصرّف النّفوس و الارواح هی فی نفسها مضمحلّةٌ مقهورةٌ مستهلکةٌ» این جسمها که تحت تصرّف نفوس قرارگرفتهاند در واقع «فی نفسها» مضمحل و مقهور و مستهلک هستند. «و کلّما کانت النّفوس اشرف و اقوی کانت الابدان المتصرّفة فیها اضعف قوّةً و اقلّ انانیّةً و انقص وجوداً» دقت بفرمایید که فرق چقدر است!؟ ما میگوییم هرچه نفس قویتر باشد، این بدن در کمالاتش ــ مثل شعور و ادراک و حیات ــ قویتر میشود که مثالهایش را میبینیم و برای ما نقل شده است. اگر بخواهیم قبول کنیم که بدن رسولالله آنطور بوده و بدن حضرت سیدالشهداء و سایر ائمه: آنگونه بوده است، باید به مطلبی که بزرگان ما میگویند اقرار کنیم و اگر نعوذبالله نخواهیم مطلب و فرمایش ایشان را قبول کنیم باید بگوییم همه آن روایاتی که رسیده است از غلات نقل شده است و در آن روایات باید تشکیک کنیم. میگوید هر مقدار که نفوس اشرف و اقوی باشند، بدنهایی که این نفوس در آنها تصرف دارند ضعیفترند و انانیّتشان کمتر است و وجودشان ناقصتر و کمتر است؛ یعنی در وجود نقصان پیدا میکنند. «و کلّما امعنت النّفس فی القوّة و الحیاة و الکمال امعن البدن فی الضّعف و الموت و الزّوال حتّی اذا بلغت غایتها من الاستقلال انعدم البدن بالکلّیّة و زال» میگوید هر مقدار که نفس قوی شود و در قوه و حیات و کمال خود لطیف گردد، این بدن شروع میکند در ضعیف شدن و مردن و زوال یافتن تا به جایی که نفس به نهایت و غایت استقلال خود میرسد. به آنجا که رسید، یعنی کاملاً نفس در کمالات خود به تمامیت رسید، «انعدم البدن بالکلّیّة و زال» بدن انعدام پیدا میکند و این بدن معدوم و زائل میشود.
تا اینکه از بعضی عرفاء عبارتی نقل میکند و کسی که با مبانی حق، با مبانی قرآن و با مبانی محمّد و آلمحمّد: بیگانه میشود، این همه روایاتی که در قوت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 72 *»
بدن محمّد و آلمحمّد: رسیده است که مثلاً بعد از مفارقت روح از بدن، او را مینشانند و هزار علم از او سؤال میکنند که از هر علمی هزار باب علم گشوده میشود، آنها را ندیده میگیرد و به سراغ بعضی از عرفاء میرود و حرف بعضی از عرفا را ملاک و میزان مطلب خود قرار میدهد و میگوید که: «قال بعض العرفاء انّ الموت اثر تجلّی الحقّ لموسی النّفس النّاطقة فیندکّ جبل انّیّة البدن اندکاکاً» بعضی از عرفاء میگوید: مرگ عبارت است از تجلّیکردن حق برای موسی ــ یعنی نفس ناطقه انسانی ــ که در نتیجه این تجلّی جبل انّیت بدن اندکاک مییابد، پراکنده و متلاشی میگردد. «و تجلّیه تعالی انّما یکون فی عالم الملکوت للنّفس الّتی قویت نسبتها الی ذلک العالم» خدا برای نفس در ملکوت تجلّی میکند، یعنی در عالم بالا خداوند در آنجا برای نفس تجلّی میکند چون نفس قوی شده است و نسبت به عالم ملکوت پیدا کرده است. «فعند ما قویت لشیء جهة الرّوحانیّة و الملکوتیّة اضمحلّت منه جهة الجسمانیّة و الملک» وقتی که برای یک شیء جهت روحانیت و ملکوتیت قوی شد، در نتیجه جهت جسمانیت و ملکیتش ضعیف و مضمحل میشود. چرا؟ «لانّهما ضدّان» چون این دو ــ یعنی جسم و ملکوت ــ ضدّ هم هستند. «انّ الدّنیا و الاخرة ککفّتین» دنیا و آخرت هم مثل دو کفّه ترازو هستند، «رجحان احدیهما یوجب نقصان الاخریٰ» یکی که رجحان پیدا کند، آن یکی ضعیف میشود.([62]) بعد مطلب دیگری را عنوان میکند که مربوط به بحث ما نیست.
این معنای مرگ و توجیه مرگ از نظر اینهاست. آنوقت آقای بزرگوار کرمانی/ در همین توجیه و راجع به همین مسأله اشکال بزرگی به ملاّصدرا و تابعین او وارد میفرمایند که اگر مرگ عبارت است از اینکه نفس به غایت استقلال و تمامیت خود برسد و بدن به نهایت ضعف و زوال و فناء خود برسد، و اگر مرگ عبارت از این باشد،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 73 *»
آیا رسولخدا در هنگام بعثت (ما به قبل از بعثت کاری نداریم چون درباره قبل از بعثت رسولخدا گفتگو دارند که آیا اصلاً حضرت مؤمن بوده است یا نبوده است!؟ ما آن حالات قبل را نمیگوییم) آیا در موقع بعثت، نفس رسولالله9 به نهایت استقلال و تمامیت خود نرسیده بود؟ آیا به آن مقدار کمالی که نفس یک نفر از ما هنگام مرگ به آن میرسد، آیا به آن مقدار از تمامیت نرسیده بود؟ در زمان رسولخدا9 امواتی میمردند و رسولالله میرفتند و بر آنها نماز میخواندند. طبق قول شما نفس آن اموات به نهایت تمامیت و کمال خود رسیده بود و بدن آنها به نهایت ضعف و نقصان و زوال و فناء رسیده بود تا مرگ برای آنها فراهم شده بود؛ اما آیا رسولالله نفسشان به آن تمامیت نرسیده بود که زنده بودند؟ و درباره ائمه همینطور و درباره کاملان همینطور.
ازاینجهت آقای بزرگوار به اینطور بر این حرف اشکال وارد میفرمایند و میفرمایند: «و لیس الموت من شدّة تجوهر النّفس و انقطاعها عن الجسد کما زعمه قومٌ» میفرماید مرگ عبارت از این نیست که نفس به شدت تجوهر و جوهریت خود برسد ــ یعنی کمال خود ــ و از جسد انقطاع پیدا کند و درنتیجه جسد به نهایت ضعف و اضمحلال و زوال و نقصان خود برسد و یکمرتبه مرگ فراهم شود. آنطوری که گمان کردهاند نیست، ردّش همینکه مشهوداً میبینیم. «فانّ المؤمن الکامل یبقی» مؤمن کامل ــ مثل سلمان ــ «یبقی» باقی بود و نمرده بود «و المستضعف یموت» یک مستضعف بیچارهای که حتی نفسش تعیّن پیدا نکرده است و مستضعف محض است و هیچ چیزی سرش نمیشود لایهتدون سبیلاً([63]) هیچ چیز نمیفهمد، نه علی میفهمد نه عمر، علی و عمر برایش یکسان است. یک مستضعف اینطوری میمرد و سلمان کامل باقی و زنده میماند. این را چطور توجیه میکنید؟ چطور نفس آن مستضعف به نهایت کمال و استقلال رسید و بدنش به نهایت ضعف و نقصان و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 74 *»
اضمحلال و فنا رسید و مرد ولی سلمان نمرده است؟ پس حتماً هنوز مثل او و به اندازه او کمال پیدا نکرده است و استقلال و تمامیت نفس پیدا ننموده است. «و نفس الکامل اشدّ تجوهراً من نفس المستضعف بالبداهة» و حال آنکه خوب روشن است که نفس کامل در جوهریت نفسانی خود از نفس مستضعف کاملتر است و در عین حال مستضعف میمیرد و کامل زنده است و حتی بر آن مستضعف نماز میخواند و دفنش میکند و سالها بعد باقی میماند.
بعد میفرماید: «تدبّر فی کلام امیرالمؤمنین7 کیف شرح کیفیّة الفراق فی النّفس النّاطقة.»([64]) که وارد بحث دیگری میشوند و استدلال میفرمایند به فرمایش حضرت امیر که طرز جدایی و فراق نفس ناطقه از بدن را بیان میفرماید. نفس ناطقه اصلاً از این بدن و این عنصر سرچشمه نگرفته است که هرچه این ضعیف بشود او قوی شود و هرچه این اضمحلال پیدا کند او استقلال بیابد. بدن به او کاری ندارد، او اصلاً از جایی دیگر است و منشأش و سبب پیدایشش عالم دیگری است و آنطوری که ملاّصدرا میگوید که «جسمانیة الحدوث» است و از همینجا و از همین عنصر پیدا شده است و از همینجا سرچشمه میگیرد، نیست. میفرماید آن نفسی که از همین عنصر سرچشمه میگیرد، نفس نباتیه است. آنی که از این عنصر سرچشمه میگیرد و بالاخره از این عالم طبیعت است، نفس حیوانیه فلکیه است و ازاینجهت اضمحلال این عنصر در موت آن و فراق آن و جداشدنش تأثیر دارد.
ببینید امیرالمؤمنین درباره نفس نباتیه و نفس حیوانیه فلکیه میفرمایند: و سبب فراقها اختلاف المتولدات اما درباره نفس ناطقه نمیفرماید، بلکه میفرماید: و فراقها عند تحلل الالات الجسمانیة([65]) چون از اینجا سرچشمه نگرفته است ازاینرو
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 75 *»
ضعف این وجود و اضمحلالش به او کاری ندارد. البته این در حکم آلت برای نفس ناطقه و مراتب انسانی است، این آلتی است که تا سالم است از این استفاده میکند ولی سالم که نبود رهایش میکند. نه اینکه چون از اینجا سرچشمه گرفته است پس هرچه آن نفس قوی شود و از این جدا بشود در نتیجه این ضعیف بشود و مضمحل بشود و از همدیگر جدا شوند تا کار به جایی برسد که آن در استقلال و تجرّد به نهایت برسد و این در ضعف و زوال به نهایت برسد، آنگاه مرگ است. نه، این مرگ نشد و این توجیه مرگ نشد. مرگ توجیه دیگری دارد و آن عبارت است از تحلّل آلات جسمانیه که در جای خودش باید بحث بشود.
پس ان شاءالله متذکریم که مراتب کمالیه نفس انسانی که به این بدن و این مرتبه دنیوی تعلق میگیرد، هرچه آن نفس قویتر باشد و آن مراتب در کمالات قویتر باشند، این بدن و مرتبه دنیوی را هم در کمالات قویتر میکنند و بههمیندلیل بحمدالله بدون شک و بدون اضطراب معتقدیم که ابدان مطهره معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین بعد از مفارقت روح از آن بدنها و بعد از اینکه واقعاً میمیرند به حقیقت مردن و بدون هیچ توجیه و تقیّهای؛ بعد از اینکه واقعاً میمیرند و کشته میشوند به حقیقت مردن و کشته شدن، اما این بدنها در نهایت کمال و حیات و شعور و ادراک است. وقتی که سیدالشهداء صلواتاللهعلیه دست خود را برای گرفتن آن بند جامه میآورند،([66]) از عالم برزخ به این بدن برنگشتند که آنوقت این بدن دست را روی بند بگذارد. بلکه والله خود این بدن مثل زمان حیات حسین صلواتاللهعلیه شعور داشت، ادراک داشت و حیات داشت. این است که فرمود: ان میتنا اذا مات لم یمت مرده ما مرده نیست. ببینید میفرماید مرده ما یعنی اوّل برای خود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 76 *»
اثبات مردگی میکند. و مقتولنا لم یقتل([67]) میفرماید مرده و کشته ما، آنوقت بعد از اثبات مردن و کشته شدن میفرماید لم یمت یعنی این کمالاتی که از او استخراج شده است از بین نمیرود. حیات دارد، شعور دارد، ادراک دارد. والله همانطور که آن بزرگوار در زمان حیاتش صدای سکینه را میشنید و مضطرب میشد و قلب مطهرش متأثّر میگردید، همانطور بعد از شهادتش بدون اختلاف صدای سکینه را میشنید و مضطرب و نالان و متأثّر بود. بحمدالله اینها را معتقدیم و به برکت فرمایشهای بزرگان ما+ این اعتقادات برای ما روشن میگردد و برای ما باز میشود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 77 *»
مجلس 6
(شب دوشنبه 19 شوال المکرم 1405 هـ ق)
r شعور بدن
r تکمل یافتن بدن
r سؤال در قبر
r عود روح به بدن در قبر
r رشد حیات تا زمان ظهور
r بیان شیخ اوحد/ درباره مرگ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 78 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در شناخت کیفیت غیبت امام عصر صلواتاللهعلیه سخن کشیده شده است به شناخت مرتبهای از مراتب انسان که این مرتبه با اینکه دنیوی است از حواس ظاهری ما غایب است، و با اینکه از همین دنیاست ولی ما با حواس ظاهری خود آن مرتبه را ادراک نمیکنیم. البته مقصود از ما انسانهای رتبه نقصان است والاّ برای معصومین: و برای انبیاء و برای کاملان شیعه این مقام ادراک میشود.
عرض شد این مرتبه همان مرتبهای است که مقام تصرّف و امامت امامان است و مقام ولایت کلیّه و مقام تصرّفات ایشان در همان مرتبه است. این مرتبه در انسانها مرتبهای است که به واسطه ممازجت با مراتب بالا، دارای شعور، دارای ادراک و دارای حیات شده است و میشود. زیرا مراتب بالایی انسان ــ یعنی از مثال به بالا ــ دارای شعورند، دارای ادراکند و دارای حیات هستند؛ کمالات در آنها فعلیت دارد. وقتی که با این بدن و این مرتبه غیبی دنیوی ممازج شدند، و حتی وقتی که با این بدن عنصری «*
بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 79 *»
عرضی دنیوی ممازج شدند میبینیم که برای این بدن ظاهری دنیوی عنصری هم شعور فراهم میشود، ادراک فراهم میشود، احساس فراهم میشود.
همچنین عرض شد تمام این صدماتی که در دنیا بر این بدن عنصری وارد میشود و این بدن عنصری آنها را ادراک و احساس میکند و از آنها درد احساس میکند، به واسطه ادراک خود این بدن است. زیرا میدانیم که این صدمات بر مراتب بالاتر مانند مثال و همچنین بقیه مراتب که مجموعه آنها را «روح» میگوییم وارد نمیشود و آن مراتب با این بدن ممازج است به اینطور که به روح بخاری که در همه این بدن وجود دارد تعلق دارد و میبینیم بدن را در این دنیا در اثر ممازجت به حدّ کمال میرساند و برای این بدن شعور فراهم میشود، برای این بدن ادراک و حیات فراهم میشود و این بدن ادراک صدمات میکند، ادراک درد میکند. همچنین موقع مردن و جدا شدن آن روح ــ یعنی همه آن مراتب ــ از این بدن، باز هم این بدن به حسب خودش درد احساس میکند. این بدن ظاهری عنصری در این دوران و در این مدت زنده میشود و صاحب شعور میشود و صاحب حیات میشود؛ ولی حیاتی که پیدا میکند و شعور و ادراکی که پیدا میکند خیلی ضعیف است بهطوریکه وقتی آن روح و مراتب دیگر از این بدن خارج شدند، دیگر برای این بدن حیاتی نمیماند؛ یعنی حیات قابل و لایقی نمیماند. آنقدر ضعیف است که رو به زوال میباشد و تا آن اندازه که به اصطلاح حیات در بدن باقی است دستوراتی نسبت به آن داده شده است از قبیل غسل دادن و جریده همراه کردن و روی قبر آب پاشیدن و همینطور سایر دستوراتی که در مورد غسل اموات و کَفْن اموات و دفن اموات رسیده است؛ به همینقدر حیات بسیار ضعیفی که در اثر مفارقت روح از این بدن رو به زوال است مربوط میشود و دیگر برای این بدن چندان قابلیت و استعدادی نمیماند که آن روح جدا شده از این بدن دوباره بتواند به این بدن عود کند. روح در انسانهای ناقص دیگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 80 *»
عود نمیکند مگر اینکه به اعجاز نبیّی یا وصیّی باشد.
و اما در انسانهای کامل و در انبیاء و در معصومین: همین بدن ظاهری عنصریشان بهطوری در حیات و ادراک و شعور، کمال پیدا میکند و به خودی خود از این بدن عنصری، شعور، ادراک و حیات استخراج میشود که حتی این بدن عنصری بعد از مفارقت روح از آن، قابلیت و استعداد دارد که روح برگردد و دوباره به این بدن تعلق بگیرد و در همین بدن داخل شود و همین بدن بهمانند دوران حیات خود زنده شود. این امر به علت تلطیفی که برای این بدن عنصری ایشان فراهم شده است ممکن است. سخن در این قسمت نیست و درباره بدن عنصری بهطور اجمال چند شبی توضیح عرض کردهام.
آنچه که مورد بحث ماست همان مرتبهای است که غیب این بدن نامیده میشود. آن بدنی که در غیب این بدن است که از آن هم در اثر اینکه مراتب بالا در آن قرار گرفته بود و به آن تعلق یافته بود شعور، ادراک و حیاتی استخراج میشود که آن حیات بالنسبه به حیات این بدن عنصری قوی است. دقت بفرمایید، این اصلی است طبق حکمت بزرگان ما+ که حکمت قرآن و اهلبیت: است، نه حکمت بیگانگان با قرآن و اهل عصمت و طهارت و نه آن حکمتی که قرآن محکومش کرده است بلکه حکمتی که بحمدالله از قرآن و فرمایشهای معصومین: متّخذ است و فقط حکمت بزرگان ما اینچنین است.
ایشان میفرمایند که این عالم، عالم تکمیل و تکمّل است، یعنی هر فردی از افراد که کمالی از کمالات در او بالفعل است و کمالی از کمالات در او موجود است، وقتی که آن کمال به فردی که در او بالقوه است تعلق گرفت، آن را از او استخراج میکند و در او هم بالفعل میسازد و او هم صاحب همین کمال میشود. مثال بسیار واضحش این است که میبینیم معلم به شاگرد درس میدهد و این شاگرد مثلاً
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 81 *»
حروف الفبا را نمیداند ولی وقتی که معلم به او تدریس کرد، در نتیجه قوه خواندن و شناخت حروف و اداء حروف و کلمات از او استخراج میشود. و همینطور است که بچه از دوران کودکی در دامان پدر و مادر و در میان خانه بزرگ میشود و بعد هم در مدرسه و بعد در اجتماع؛ که در واقع آنچه در او بالقوه است به وسیله همین محیطها و همین عوامل مرتّب آن کمالات استخراج میشود و بالفعل میشود.
این یک اصل کلی است و در همه امور جاری و ساری است و از جمله در این بدن دنیوی و مرتبه دنیوی. وقتی که میگوییم «مرتبه دنیوی» شامل بدن انسانی است، حالا یک وقت هست این بدن انسانی در لباس عرضی است، میگوییم «بدن عنصری»؛ و یک وقت هست که در لباس دیگری است، میگوییم «بدن برزخی» است؛ و یک وقت هست در لباس خودش و لباس اصلیش است، میگوییم «بدن اخروی». آن لباس دیگر لباس اصلیش است که این لباسها روی آن لباس پوشیده شده است. وقتی که این لباسها را یکی یکی خارج کرد، آن لباس اصلی که مال اوست لباس اخروی و بدن آخرتی او میشود. پس اینکه «مرتبه دنیوی» میگوییم مرادمان بدن است، بدنی که مراتب بالا به آن تعلق گرفت و به حسب ظرفیت این بدن و همچنین بهمقدار فعلیت آن مراتب بالا و کمالاتی که برای آن مراتب بالا بالفعل است از این بدن کمالات استخراج کرد. آنچه که برای آن مثال بالفعل است از این بدن استخراج میکند. چون او شعور دارد از این هم شعور استخراج میکند، او ادراک دارد از این هم ادراک استخراج میکند، او حیات دارد از این هم حیات استخراج میکند. بلکه میبینیم آنقدر امر تکمیل و تکمّل سریان دارد که حتی از این لباس عرضی هم میبینیم شعور استخراج کرده است.
البته ما فکر میکنیم شعور این همان شعور روحمان است، اما حیاتش را که نمیتوانیم انکار کنیم. اگر کسی انکار دارد، یک سر سوزن به دستش فروکند، ببیند چطور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 82 *»
این بدن الم و درد احساس میکند؟ آیا این سوزنی که به دستش فروکرد به مثالش فروکرد؟ یا به عقلش؟ یا به نفسش؟ نهخیر، بلکه به این دستش فروکرد و این دست مال یک بدن عنصری است، مال یک لباس عرضی است که بر روی بدن اصلی پوشیده شده. پس حتی این بدن عنصری حیات دارد و شعور دارد و احساس درد میکند. اگر نسیم ملایمی بوزد احساس نشاط میکند، اگر در سرزمینی قرار بگیرد که دارای آب و هوای خوب است احساس نشاط میکند. پس همین شعور دارد و همین حیات دارد، ولی البته ضعیف است. بهطوری در این انسانهای ناقص ضعیف است که تا آن مثال و مراتب بالا تعلق خودشان را از اینجا قطع کردند، فوراً حیات این بدن عرضی و این لباس عرضی کم میشود. آنقدر کم میشود که دیگر برای تعلق آن مراتب بالا قابل و لایق نیست و آن مثال دیگر به این بدن عود نمیکند. دیگر آن قابلیت و آن استعداد را ندارد، حیاتش خیلی ضعیف است و زود از بین میرود.
ولی آن مرتبه مورد بحث ما و آن بدن، از آن حیاتی استخراج میشود، از آن شعوری استخراج میشود و از آن ادراکی استخراج میشود که وقتی آن مثال با آن مراتب بالا ــ که اسم همهاش را «روح» گذاشتیم ــ مرتّب تکرار میکنم تا روح را یک چیز دیگری نگیرید. در مسائل مرگ که روح گفته میشود یعنی از مثال به بالا و اسم تمام این مراتب را رویهمرفته «روح» میگذارند. وقتی میگویند که روح از بدن مفارقت کرد، یعنی مرتبه مثال، مرتبه ماده، مرتبه طبع، مرتبه نفس، مرتبه روح، مرتبه عقل و مرتبه فؤاد ــ اگر باشد ــ همه این مراتب از بدن مفارقت کرد. مرگ معنایش این است و همه آن مراتب را رویهمرفته «روح» میگویند. حال این مراتب چون همهشان به حسب خودشان دارای شعور بودند، دارای ادراک بودند، و دارای حیات بودند و به این بدن تعلق گرفته بودند ــ باز این بدن که میگویم مرادم این عنصر و این لباس عرضی نیست ــ چون به این بدن تعلق گرفته بودند، از این بدن کمالات استخراج کردند؛
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 83 *»
طبق قانون تکمیل و تکمّل که خدا در جمیع ملکش قرار داده است که هر نوع مجاورت و مجالست اثر داشته باشد و هر مجاور کامل بتواند از مجاور ناقص خود مطابق کمالی که دارد کمال استخراج کند. طبق این اصل و این قانون کلی در نظام حکیمانه الهی این مراتب از این بدن، شعور، ادراک و حیات استخراج کردند ازاینجهت بدن برایش ثوابی مستقل است و برایش عذابی مستقل است. اگر مؤمن باشد بدن ثواب داده میشود و اگر کافر باشد بدن عقاب میشود و عذاب میشود.
تا کنون برای این مطلب دلایل زیادی بیان کردهایم اما دلیلی که به برکت بحث امروزمان، امشب مطرح میکنیم این است که این بدن حیات دارد. بحثمان در مورد بدن و لباس عرضی نیست، آن بدن که مورد بحث ماست و آن مرتبهای که غیب این بدن عنصری است، بالاستقلال حیات دارد. یعنی حیاتش مال خودش است، چرا؟ چون گفتیم مثال و مراتب بالا دیگر مفارقت کردهاند و مرگ یعنی مفارقت. آنها خارج شدند فقط این بدن مانده است و همین بدن با این همه حیات دارد، شعور دارد، ادراک دارد. و چون حیات دارد، استعداد و قابلیت دارد برای اینکه اگر خدا اجازه دهد، آن مثال و مراتب بالا که از این بدن خارج شده بودند بتوانند به همین بدن برگردند. استعداد و قابلیت برای این بدن غیبی و مورد بحث ما هست ازاینجهت ما معتقدیم به اینکه سؤال قبر داریم و سؤال منکر و نکیر فی القبر حق([68]) این را اقرار داریم و از اعتقادات ماست. یعنی بعد از اینکه میّت را دفن کردند، «نکیر» و «منکر»، یا «بشیر» و «مبشَر» میآیند. «رومان فتّانالقبور» میآید، سؤال میکنند و این بدن دوباره زنده میشود مثل اینکه در دنیا زنده بوده است زنده میشود. البته معلوم است که مراد این بدن عنصری نیست چون این حیاتی برایش باقی نمانده است که قابلیت و استعداد داشته باشد برای اینکه آن مراتب به این بدن برگردد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 84 *»
البته این مسائل مربوط به ما ناقصان است و برای کاملان شیعه و در مورد انبیاء و معصومین: از این بدن عنصری و لباس عرضی عنصریشان و از همین بدن عنصری دنیویشان حیاتی بسیار کامل استخراج شده است، که قابلیت دارد حتی بعد از مرگ، دوباره روح به همین بدن تعلق بگیرد و عود کند. این استعداد و قابلیت برایش هست، ازاینجهت بعد از موت هم در همین بدن عود میکردند و دلیل اینکه بدن عنصری ایشان حیاتی پیدا میکند و حتی همین بدن عرضیشان حیاتی از آن استخراج میشود که بعد از مفارقت مثال و مراتب دیگر از این بدن، باز هم شعور و ادراک و حیات برای این بدن هست. همان جریان سؤال و جواب پس از وفات رسولخدا9. البته چون مسأله دقیق است گاهگاهی مجبور میشویم تکرار کنیم برای اینکه انشاءالله خوب در ذهنها جایگزین بشود و مطلب روشن شود. همین بدن بدون عود روح به آن، خود این بدن حیات و شعور و ادراک دارد به حدی که امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه بعد از غسل دادن بدن مطهر رسولالله9 آن بدن را به دستور خود رسولالله9 مینشاند و از هزار باب علم سؤال میکند و رسولالله جواب میفرمایند به هزار باب علم که از هر بابی هزار باب منفتح میشود. این عقیده ماست و نمیشود این را انکار کرد. پس استخراج حیات از خود این بدن عنصری شده است و استخراج شعور و ادراک از خود این بدن شده است. بلکه اگر بدن رسولالله بخواهد اینگونه نباشد، آن بدن، بدن رسولالله نیست. اگر اینگونه نباشد تعجب است نه اینکه اگر اینطور باشد جای تعجب باشد. پس با توجه به قانون تکمیل و تکمّل در این عرصه، و استخراج کمالات از موجودات به وسیله موجودات کامله و فاعله، این مطلب بحمدالله روشن است. و چون بحث در قسمت دیگر است انشاءالله دقت میکنید.
دلیلی که امشب اضافه بر دلایل پیشین اقامه میکنیم این است که مرتبه غیب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 85 *»
این بدن، خود دارای حیات و شعور و ادراک است و این حیات به قدری قوی است که قابلیت و آمادگی دارد که در قبر دوباره آن مراتب بالا به بدن عود میکنند و این بدن بنشیند. میفرماید در قبر، روح تا سینه عود میکند و به بدن برمیگردد و شخص مینشیند.([69]) چون بیشتر لازم نیست، تا سینه عود میکند؛ یعنی حیث اعلای بدن که به جوابگویی و پرسیدن و گفتن مربوط است و اینطور امور تا سینه است و آن قسمتهای دیگر بدن که در قبر است ادراک و شعور و حیات خودش را دارد. اما وقتی که روح تا سینه تعلق میگیرد و برمیگردد و عود میکند، شخص مینشیند و آن بدنی که در غیب این بدن است همانطوریکه در دنیا زنده بوده است، آنجا هم زنده میشود. فقط چون در دنیا این بدن مانع او بوده است، تا در این بدن بود امور بر او مکشوف نبود همانطور که میبینیم خودمان چگونه بسر میبریم و چقدر محدودیم. ولی وقتی که این بدن عنصری دست برداشت و کنار رفت، آن بدن غیبی شروع میکند به فعلیت آمدن. یعنی این حجاب برداشته میشود و از این زندان خلاص میشود، آنوقت میبیند که چه خبر است! میفرماید اگر مؤمن باشد، قبرش یعنی آنجایی که آن بدن غیبی قرار میگیرد آنقدر وسعت پیدا میکند که تا جایی که چشم کار میکند گسترده است، و اگر کافر و منافق باشد میفرماید آنقدر قبر بر او تنگ میشود مثل اینکه میخی را به زمین بکوبند،([70]) چقدر جا برای میخ تنگ است، بر او اینچنین تنگ میشود. چون آن بدن به فعلیت میآید اینگونه است که روح برمیگردد، عود میکند و در آن بدن قرار میگیرد. دلیلی که داریم این است که اگر آن بدن حیات نمیداشت و مثل این بدن عرضی عنصری بود، عادتاً و علیالقاعده عود روح به آن محال بود، همانطور که عود روح به این بدن علیالقاعده و عادتاً محال
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 86 *»
است. مگر اینکه همانطور که عرض کردم به اعجاز نبی یا وصی باشد که بعد از مفارقت روح از این بدن عنصری ظاهری، دوباره روح را به این بدن برگردانند. اعجاز باید باشد و اگرنه عادتاً و علیالقاعده طبق نظام حکیمانه الهی این عود محال است. آن بدن اگر حیات نداشته باشد و استعداد و قابلیت عود روح به آن نباشد، پس برگشت و عود روح به آن بدن محال است و حال آنکه جزء عقیده ماست که همینکه میّت را در قبر دفن کردند، در شب اول قبر سؤال و جواب خواهد بود. در روایات رسیده است و از جمله اعتقاداتی است که اقرار میکنیم که و سؤال منکر و نکیر فی القبر حق ثابت است، مسلّم است و شکبردار نیست. اگر کسی شک کند، در امر ضروری اسلام شک کرده است، اگر کسی انکار کند نعوذبالله یک امر ضروری را انکار کرده است و کافر است. اقرار میکنیم که حق است و راه شناخت و بصیرتش همین است که بدانیم از آن بدن حیاتی استخراج شده است که قابلیت عود در آن هست.
همان حیات همینطور به تدریج در ما و در بشر نوعی قوی میشود تا به عصر ظهور میرسیم که در عصر ظهور امام7، بدون اینکه این بدن عنصری از بین برود و باوجود اینکه این بدن هست، آن کمال و آن حیات برای آن بدن غیبی پیدا میشود و همه مسأله همین است. همان اموری که بعد از مردن و خلاصی از این بدن عنصری مشاهده میکنیم و با مردن میبینیم، همان امور در ظهور فراهم میشود. گوش، صدای مهدی صلواتاللهعلیه را از مکّه میشنود؛ تمام گوشها میشنوند. نه اینکه به اعجاز باشد و خارق عادت باشد بلکه در آن وقت یک امر عادی است. یعنی همینطور که الآن شما صدای مرا راحت میشنوید و برای این بدن عنصری این یک امر عادی است، در ظهور مهدی صلواتاللهعلیه هم آن بدنی که غیب این بدن است، بدون اینکه این بدن از بین برود عادتاً و خیلی عادی صدای مهدی صلواتاللهعلیه را میشنود و دوست خود را میبیند با اینکه او در این شهر است و دوستش در شهر دیگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 87 *»
است. بخواهد ببیند میبیند، مشاهده میکند و با هم حرف میزنند و گفتگو میکنند. این امور هست.
چون چند شب از مرگ بحث شد و تقریباً در بعضی از مسائلی که مربوط به مرگ بود گفتگو شد، صلاح و خیر این است که فرمایشی از شیخ مرحوم/ را راجع به مرگ و حالات میّت و همین امور که مورد بحث است بخوانیم که هم تیمّناً و تبرّکاً فرمایش ایشان خوانده شده باشد و هم اینکه در لابهلای فرمایشها، بعضی از مباحث و اموری که تا به حال ذکر شده است یا بعداً ذکر میشود یا ذکر نشده است و ان شاءالله خودتان متوجه میشوید، روشن بشود.
از ایشان درباره مرگ و امور مربوط به آن سؤالی شده است، ایشان میفرمایند که: «اقول انّ المؤمن اذا حضره الموت حضره محمّدٌ9 و علی و الائمّة: و ملک الموت» در حال احتضار آن بدن غیبی و آن حیثی که مورد بحث ماست به فعلیت میآید و این بزرگواران که در نزد او حاضر میشوند، ایشان را مشاهده میکند. وقتی که مرگ مؤمن فرا میرسد، محمّد و علی و ائمه: و ملکالموت و جبرئیل در نزد او حاضر میشوند. «فیقول جبرئیل ان هذا من محبّیکم فارفق به» جبرئیل عرض میکند این از دوستان شماست، شما با او رفق داشته باشید؛ به اصطلاح عنایت بفرمایید. «فیقول محمّدٌ9 یا علی انّ هذا من محبّیک فارفق به» حضرت رسول به امیرالمؤمنین میفرمایند او از دوستان توست، با او رفق کن. «فیقول علی7 یا ملک الموت انّ هذا من محبّینا فارفق به» امیرالمؤمنین به ملکالموت میفرمایند این از دوستان ماست، با او رفق کن. «فیقول ملک الموت انّی لاشفق علیه من الامّ الشّفیقة» ملکالموت میگوید من بر او از مادر مهربان مهربانترم.
«ثمّ تأتی المؤمن ریحٌ من الجنّة یقال لها المنسیة تنسیه الدنیا و اهله و ماله» بعد نسیمی از بهشت بر مؤمن میوزد که به این نسیم «منسیة» گفته میشود یعنی «نسیم به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 88 *»
فراموش اندازنده» که این مؤمن را از اهلش و مالش و دنیا به فراموشی میاندازد، از همه فراموش میکند. «ثمّ تأتیه ریحٌ من الجنّة اخری یقال لها المسخّیة تسخّیه ببذل روحه و تشوّقه الی لقاء الله» (البته اینجا تشدید گذاشتهاند و میشود تسخیه هم خواند که باب افعال باشد). بعد نسیم دیگری از بهشت بر این مؤمن میوزد که به آن نسیم «نسیم به سخاوت اندازنده» گفته میشود که این مؤمن را بخشنده میکند بهطوریکه حاضر میشود که روح خود را ببخشد و بذل کند؛ و این نسیم او را به سوی لقاء الله مشتاق میسازد.
«ثمّ یکشف له ملک الموت عن بصره» بعد ملک الموت از جلوی چشم این مؤمن پرده برمیدارد «فیقول له ملک الموت هذا قصرک فی الجنّة» به مؤمن میفرماید که این قصر تو در بهشت است، نگاه کن. معلوم است که مراد، بهشت دنیایی است که بهشت برزخ نامیده میشود. میفرماید این قصر توست «فیصعد محمّدٌ و اهل بیته فیقعدون فی ظلّ القصر» آن بزرگواران صعود میکنند و در سایه آن قصر مینشینند. «فیقول له ملک الموت هؤلاء اولیاؤک فی ظلّ قصرک أتحبّ ان انقلک الیهم» ملکالموت به مؤمن میفرماید نگاه کن اینها اولیاء و آقایان تو هستند که در سایه قصر تو نشستهاند، آیا دوست داری تو را از اینجا به سوی ایشان ببرم؟ «فیقول عجّل بذلک» میگوید بله، عجله کن.
«فیظهر له ملک الموت بصورة جمیلة لا یری مثلها» ملکالموت به یک صورت زیبایی برای او ظاهر میشود که بهمانندش دیده نشده «فیراه المؤمن» مؤمن او را میبیند «فتنجذب الیه روحه تعشّقاً کانجذاب الحدید للمغناطیس» تا مؤمن نگاهش میکند، روح مؤمن از شدّت عشق و محبّت به او، به طرف او انجذاب پیدا میکند و جذب میشود مثل اینکه آهن به طرف آهنربا جذب میشود. شیخ مرحوم میفرمایند: «و ورد عن اهل العصمة: انّ روح المؤمن حال قبض ملک الموت لها تخرّ ساجدةً
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 89 *»
تحت العرش للّه تعالیٰ» میفرمایند از ائمه: این حدیث رسیده است که روح مؤمن هنگامی که ملکالموت میخواهد آن را قبض بکند، در زیر عرش برای خداوند به سجده میافتد. وقتی که قبض روح کرد، روح به سجده میافتد.
«ثمّ یؤذن لها فتأتی الی جسده فتحضر عند التّغسیل والتّکفین» بعد اجازه داده میشود و روح در نزد جسدش میآید و موقع غسل دادن و موقع کفن کردن جسد حاضر میشود «و انّها لتری من یبکی علیه» او میبیند که چه کسی بر او گریه میکند «فاذا نقل الی قبره سارت امام حاملیه» وقتی که او را به طرف قبر میبرند، روح در جلو کسانی که جنازه او را میبرند در حرکت است. «و فی روایة، ترفرف علی الجنازة» در روایتی هست که روی جنازه در حال ترفرف است، یعنی تقریباً حالت آمد و شد.
«و معنی انّها تخرّ ساجدةً انّها حال قبض ملک الموت لها لا تحسّ بنفسها و لاتشعر» شیخ مرحوم/ میفرمایند معنای اینکه روح در زیر عرش به سجده میافتد هنگامیکه قبض روحش میکنند، این نیست که قبل از قبض روح از بدنش مفارقت کند برود به زیر عرش به سجده بیفتد، بلکه یعنی همان موقعی که در بدن است و ملکالموت میخواهد او را قبض کند و بگیرد، همانجا زیر عرش در سجده است ولی معنای این سجده این است که به تعبیر ما آنقدر غرق لقاء اولیاء خداست که اصلاً احساس نمیکند که دارند او را از این بدن میگیرند، احساس نمیکند. این معنای سجده در زیر عرش است. خودش را احساس نمیکند که دارند او را از این بدن میگیرند. چون اگر بخواهد احساس کند، درد احساس میکند از اینکه از این بدن جدا شود همانطور که این بدنش درد احساس میکند؛ ازاینجهت او در زیر عرش در سجده است، معنایش این است که متوجه نیست، خودش را اصلاً ادراک نمیکند.
مثالش را میفرمایند «و نظیره ان الانسان حال الدخول فی النّوم لا تحسّ و لا تشعر و حال الخروج منه» نظیرش و نمونهاش این است: موقعی که انسان میخواهد به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 90 *»
خواب برود، همان آنی که میخواهد خواب برود نه متوجه دنیاست، نه متوجه عالم خیال و عالم مثال است. اصلاً گویا واجد خود نیست، هیچ احساس ندارد. وقتی هم که میخواهد به این عالم بیاید و باز بیدار بشود، باز همینطور، گویا خود را وجدان نمیکند. معنای سجده این است، هیچ ادراک نمیکند. یعنی اینقدر متوجه اولیاء خداست که نمیفهمد بر او چه میگذرد. «کذلک الانسان حال الموت» انسان در حال موت و مردن همینطور است، «و حال البعث» همینطور روز قیامت هم که انسانها را برمیانگیزانند آنجا هم همینکه سر از عالم آخرت درمیآورد، نمیداند در چه حال است و در کجاست. به اصطلاح از خود بیخود است. «قال9» رسولخدا فرمود کما تنامون تموتون همانطور که میخوابید میمیرید و کما تستیقظون تبعثون همانطور که بیدار میشوید، در قیامت برانگیخته خواهید شد.([71]) این مقدار بیان حالت مرگ بود، و اما بعد از مرگ انشاءالله فردا شب.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 91 *»
مجلس 7
(شب سهشنبه 20 شوال المکرم 1405 هـ ق)
r خلاصهای از مباحث
r ادامه بیان شیخ اوحد/
r ایمان و آثار آن در قبر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 92 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
بحث در شناخت غیبت امام زمان صلواتاللهعلیه بود و اینکه معنای غیبت چیست. دانستیم برای انسان مرتبهای است که غیب این بدن ظاهری است و آن مرتبه غیب هم بدن است و دنیویت دارد، یعنی از مراتب دنیوی انسان به حساب میآید و این بدن ظاهری عنصری در حکم لباس و در حکم عرضی است که بر آن بدن پوشیده شده است.
این بدن غیبی که درباره آن بحث میکنیم در خیلی از موارد مورد گفتگوست، از جمله موردی است که در این عالم از آن بحث میکنیم که میگوییم این مرتبه عنصری دنیوی ما به حدّی خواهد رسید که آن بدن غیبی فعلیت پیدا میکند و دوران ظهور امام زمان صلواتاللهعلیه فرا میرسد. یعنی این نوع انسانی و این انسان نوعی در مراتب کمال به حدی میرسد که آثار آن مرتبه و آن بدن بر این بدن عنصری غالب میشود. یعنی قدرتش، احاطهاش، تصرّفش، بر این بدن عنصری غلبه میکند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 93 *»
احکام، احکام آن بدن میشود با اینکه انسان این بدن عنصری را هم از دست نمیدهد ولی بهطوری است که آن بدن غیبی در همین عنصر و در همین بدن عنصری حاکم میشود.
در شناخت یکچنین بدن سخن رسید به اینکه بعد از مردن بدنی که مورد ثواب یا عقاب قرار میگیرد همین مرتبه مورد بحث است و چون مسأله دقیق است و مربوط میشود به جسم مُعاد که در معاد عود میکند و به نوع مباحث مربوط میشود، از این جهت اگر مقداری در زمینهاش سخن بگوییم مانعی ندارد. و چون به مناسبت، بحث مرگ و عذاب قبر و خود قبر شد، عرض کردم که عباراتی را از شیخ بزرگوار/ میخوانیم که چون از ایشان در این مورد سؤال شده است از روایات بیان میفرمایند. از عبارت ایشان به اینجا رسیدیم که ملک الموت میآید و قبض روح میکند و روح را از بدن میگیرد؛ و گفتیم که در اینطور جاها هروقت «روح» گفته میشود، یعنی مرتبه مثال و مراتب بالا. پس ملکالموت روح را میگیرد، یعنی همه را از بدن میگیرد و وقتی که بدن بدون روح ماند، میگویند موت و مرگ فرارسید و این شخص مرد. بعد بدن دفن میشود و عذاب و عقاب و ثواب و نعمت برای آن در قبر هست. البته این بدن ظاهری اصلاً مورد بحث نیست.
همچنین گفتیم که آن بدنی که در غیب این بدن است و ثوابها و عقابها متوجه آن بدن است، آن خودش حیات دارد، شعور دارد و ادراک دارد. چون به واسطه مجاورت این مراتب با آن بدن این امور از آن استخراج شده است. اگر مطلب اینچنین نباشد، ثواب و عقاب در قبر یعنی چه؟ این یک دلیل. به علاوه اگر که این مقدار قابلیت و حیات برای آن بدن نباشد، آیا برگشت روح به بدن در قبر برای سؤال و جواب، امکانپذیر است؟ پس چرا روح به این بدن عنصری برنمیگردد؟ علتش معلوم است، چون بدن عنصری دیگر آن قابلیت و استعداد را که روح به آن بدن عنصری
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 94 *»
برگردد، ندارد. خدا هم اینطور قرار نداده است، مگر که اعجازی پیش بیاید و نبیی یا وصیی به اعجاز، روح را به این بدن عنصری برگردانند. ولی آن بدن مورد بحث که در غیب این بدن عنصری است، آن خودش حیاتی دارد که مورد تعلق دوباره روح واقع میشود. روح در قبر به آن تعلق میگیرد و در آن وارد میشود و آن بدن زنده میشود. این امر، اعتقاد همه است و چون اعتقاد است علتش را باید بدانیم. علتش همین است که از آن بدن حیاتی استخراج شده که برای عود و تعلق دوباره روح به آن بدن در قبر صالح و قابل است. این دلیل را داشتیم ذکر میکردیم که مناسب شد این عبارات شریفه را بخوانم.
بعد از آن عبارات که خوانده شد میفرمایند «فاذا وضع فی قبره و شرج علیه اللّبن و الطّین اتاه رومان فتّان القبور فیقعده و تردّ روحه فیه الی صدره» وقتی که روح قبض شد، بدن روی این زمین میماند و در قبرش قرار داده میشود و بر او خشت و گل چیده میشود. آنوقت «رومان» که نام ملکی است که «فتّان القبور» است نزد او میآید و او را مینشاند و روحش در آن بدن تا سینهاش برگردانده میشود. علتش هم معلوم است که چرا تا سینه، به جهت اینکه این برگشتن روح، برای سؤال و جواب است و شخصیت انسانی هم تا همین سینه است، عمده شخصیت تا سینه است. ازاینجهت در احکام فقهیه هست که اگر اجزاء میّت دیده شد، اگر صدر و سینه در آن اجزاء هست، غسل بدهند، کفن کنند و بر آن نماز کنند. حتی اگر فقط سینه بدست آمد و از اجزاء میّت فقط سینه او پیدا شد، همان قسمت سینه را غسل میدهند، کفن میکنند و بر آن نماز میخوانند.([72]) پس چون قسمتهای دیگر بدن برای سؤال و جواب نیاز نیست، بههمیندلیل در قبر، روح تا سینه در بدن میآید میفرمایند «الی صدره» بعد میفرمایند «فیقول له اکتب اعمالک» رومان به او میگوید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 95 *»
که اعمالت را بنویس. «فیقول لیس عندی قرطاس» میگوید پیش من کاغذی نیست. «فیقول خذ قطعةً من کفنک» میگوید یکپاره و یکمقدار از کفنت را بگیر و آن را به اصطلاح کاغذ خود قرار بده. «فیقول لیس عندی دواة» میگوید من دوات و مرکّبی ندارم «فیقول ریقک» میگوید آب دهان تو، دوات تو است. «فیقول ما عندی قلم» میگوید قلم ندارم «فیقول اصبعک» میگوید انگشت تو «فیقول ما اعرف اعمالی» میگوید من اعمالم را در خاطر ندارم «فیقول انا اذکّرک بها» میگوید من تو را یادآوری میکنم. «قلت کذا و فعلت کذا فی الیوم الفلانی و السّاعة الفلانیّة» در فلان روز و در فلان ساعت چه گفتی و چه کردی، همه را یادآوری میکند. «فلایترک صغیرةً و لا کبیرةً الاّ ذکرها» هیچ عملی را از کوچک و بزرگ فروگذار نمیکند، همه را به یاد میآورد و ذکر میکند. میفرمایند: «و هو قوله تعالی یا ویلتنا ما لهذا الکتاب لایغادر صغیرةً و لا کبیرةً الا احصاها»([73]) بعد از نوشته شدن آن نامه عمل، آنجاست که میّت میگوید ای وای بر من، ای وای بر ما، این کتاب از کیست؟ این چه کتابی است؟ این چه نامه عملی است که کوچک و بزرگی را فروگذار نکرده است مگراینکه احصاء کرده و در آن ذکر شده است.
«ثمّ یأخذ ذلک الکتاب و یضعه فی عنقه» رومان این کتاب و نامه عمل را میگیرد و در گردن او میگذارد «فیکون علیه کجبل احد» از سنگینی بر او بهمانند کوه احد خواهد بود. «و ان کان مؤمناً یسرّ به» اگر مؤمن باشد به این نامه عمل شادمان میشود «لانّه مملوء حسنات» زیرا این نامه عمل برای مؤمن پر از حسنات است. نامه عمل با این طرز، ترتیب مییابد. خداوند فرموده است «و ذلک قوله تعالی و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیٰمة کتاباً یلقاه منشوراً»([74]) ما نامه عمل هر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 96 *»
انسانی را در گردن او قرار میدهیم و همراه او میگردانیم. روز قیامت هم برای او کتابی را خارج میسازیم که میبیند و آن کتاب را گسترده شده و باز و نشر شده مییابد. البته اینها توضیح دارد و بیان دارد که مراد چیست و چطوری است که در جای خودش بحث شده است. فعلاً ما بهطور اشاره عبارات را میخوانیم.
«فاذا فرغ رومان فتّان القبور اتی منکرٌ و نکیرٌ» این ملک رومان که از کار خود فارغ میشود، بعد منکر و نکیر میآیند «و هما العبدان الاسودان الازرقان» و آنها دو ملک هستند سیاه و کبودچشم «رأساهما فی السّماء السّابعة و ارجلهما فی الارض السّابعة یطئان فی شعورهما یخطّان الارض خطّاً بید کلّ واحد مدیةٌ من نار» این دو ملک سرشان در آسمان هفتم است و پاهاشان در زمین هفتم است. راه که میروند در موهای خود حرکت میکنند و زمین را تقریباً به حالت شکافتن میشکافند یا خط میکشند، در دست هریک حربهای از آتش است. «فان کان المیّت مؤمناً حضر عنده علیّ بن ابیطالب7 و یسألانه عن جمیع ما ارید منه و علیٌّ یلقّنه» اگر این میّت مؤمن باشد، امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه حاضر میشوند و هرچه آن دو ملک میپرسند و هرچه که از آن میّت میخواهند، امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه آن میّت را تلقین میکنند. یعنی به زبانش میدهند که جواب بدهد. «فیقولان له نم نومة العروس نومةً لا حلم فیها» آن دو ملک به او میگویند حال بخواب، آسوده باش بهمانند خواب عروس. البته عروس در عربی به داماد هم گفته میشود به عروس هم گفته میشود، بخواب خوابی که در آن هر لذتی ببینی خیالات نیست، واقعیات است. آسایش کن، استراحت کن و بخواب ولی خوابی که «لا حلم فیها» خیالات نیست، هر لذتی که برای تو در این قبر فراهم شود واقعیت است.
«و اعلم ان العبدین منکراً و نکیراً یأتیان المیّت بهذه الصورة الهائلة» میفرمایند این دو ملک که با همین صورت هولناک و وحشتانگیز در قبر میّت میآیند «فان کان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 97 *»
مؤمناً کانت روعته منهما اخر ما یکره و کفّارة جمیع ذنوبه» اگر این میّت مؤمن است، همین ترس و وحشتی که از این دو ملک برای او فراهم میشود، آخرین ناراحتی است که میبیند و کفّاره تمام گناهانش میشود. خدایا، ما که تاب و توان آن وحشت را هم نداریم. خدایا، بر همه ما رحم بفرما. «و ان کان منافقاً کان ذلک اوّل عذابه» و اگر مؤمن نباشد اول عذابش است. دیدن دو ملکی اینچنین با این صورت وحشتانگیز اوّل عذابش خواهد بود.
«فاذا فرغ من الحساب لحقت روحه بالجنّة جنّة الدنیا» وقتی که دیگر از جواب و سؤال و حساب فارغ میشود، روح مؤمن به جنّت ملحق میشود. مقصود از جنّت، جنّت دنیاست که بهشت برزخ هم به آن گفته میشود. «فاذا قدم اجتمعت الارواح»وقتی که به آن بهشت وارد میشود، سایر روحها اطرافش جمع میشوند. «فیقولون لبعضهم بعضاً (بعضٌ ظ) دعوه یستریح فانّه خرج من هول» وقتی که دورش جمع میشوند میخواهند از او سؤالاتی بکنند، بعضی به بعضی میگویند که او را بگذارید راحتی کند، بگذارید استراحت کند، او از ترسی بزرگ خارج شده است. او را به حال خودش بگذارید. «فاذا استراح» وقتیکه قدری راحتی میکند و از آن هول آسوده میشود، «یسألوه عن اهل الدنیا» آن ارواح از این روح از حال اهل دنیا میپرسند «ما حال فلان» فلانی چطور است؟ «ما حال فلانة» فلان زن چطور است؟ و همینطور احوالپرسی میکنند، حالات اینها را میپرسند «فان قال قد خرج من الدنیا فیقولون هویٰ هویٰ لانّهم لم یروه» اگر بگوید که او از دنیا رفته است، یعنی قبل از اینکه من از دنیا بروم و به اینجا بیایم او فوت شده است؛ اگر این را بگوید همه میگویند وای! «هوی» یعنی داخل آتش شد. چون او را ندیدهاند میگویند داخل آتش شد. «هویٰ هویٰ» یعنی در نار قرار گرفت. «و ان قال ترکته فی الدنیا ترجّوه» اگر بگوید در دنیا بود که من آمدم، آنها هم امیدش را دارند که به مؤمنین ملحق شود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 98 *»
«فاذا کان یوم الجمعة و یوم العید عند طلوع الفجر اتتهم الملائکة لکلّ واحد بناقة من نوق الجنّة و علیها قبّة زمرّد یریٰ ظاهرها من باطنها و باطنها من ظاهرها و یرکب فیصیح بهم جبرئیل7 فیطیرون فی الهواء ما بین الارض و السّماء حتّی یأتوا النّجف الاشرف عند قبر امیرالمؤمنین7» میفرمایند روز جمعه و روز عید هنگام طلوع صبح که میشود ملائکه برای هریک از این روحهای مؤمنین ناقهای از ناقههای بهشت میآورند که بر آن قبّهای از زمرّد است که ظاهر آن از باطن آن دیده میشود و داخل آن از خارج و خارج آن از داخل دیده میشود. بر این ناقهها سوار میشوند. آنوقت جبرئیل آنها را حرکت میدهد و در هوا بین زمین و آسمان طیران میکنند تا اینکه به نجف اشرف نزد قبر امیرالمؤمنین7 میآیند. «فیبقون هناک الی الزّوال» تا زوال آنجا هستند «و عند الزّوال یستأذنون جبرئیل7 فی زیارة اهالیهم و مواضع حفرهم» نزدیک زوال که میشود از جبرئیل برای دیدار خانوادههایشان و جاهای دفنشان اجازه میگیرند، یعنی قبرهایشان، آنجاهایی که دفن شدهاند. یعنی بیایند از آن بدنها خبر بگیرند. بدن ظاهری دنیوی که معلوم است متلاشی شده است، مراد آن بدنی است که در قبر است و مقصود از قبر، این ظاهر نیست بلکه غیب این قبر است. همانی که برای مؤمن آنقدر پهناور میشود؛ تا جایی که چشمش کار میکند. و برای غیرمؤمن آنقدر تنگ است که بهمقدار جای میخ فرمودند. پس معلوم است که این قبر نیست بلکه غیب این قبر است. و همان قبر یا روضهای از روضات بهشت است یا حفرهای از حفرههای نیران است القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران بدنی که در آن قبر قرار دارد مراد است. دقت کنید که «اهالی» و «مواضع حفر»، در یک ردیف ذکر شده است. اینکه میگوییم غیب همین عالم است و مرتبه غیبی همین دنیاست، مقصود این است. چون مواضع حفر و اهالی، اینها هر دو در اینجا دیده میشوند. اگر هم اهالی آنها را به آنها نشان میدهند ظاهراً باید همان مراتب غیب اهالی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 99 *»
را نشان بدهند چون دیدن این ظاهر باز چشم ظاهر میخواهد. اگر بخواهد این ظاهر را ببیند، باز چشم ظاهری میخواهد اما بخواهد آن مرتبه غیب را ببیند برایش مانعی ندارد با همان چشم آن بدنی که در حفرهاش است اهلش را نگاه میکند، عیبی ندارد.
«و معهم ملائکةٌ یسترون عنهم من اهالیهم و احوالهم کلّ ما یکرهون حتّی لایروا الاّ ما یحبّون» ملائکه همراهشان میآیند. وقتی که اینها میخواهند اهلشان را، خانوادههایشان را و فامیلشان را ببینند، از دیده اینها از اهالی و احوالات آنها آنچه را که اموات از مؤمنین کراهت دارند، نمیخواهند و دوست ندارند میپوشانند. مثلاً اهلش مریض است، گرفتار است و سایر امور عرضی که دربین است اینها را از آنها میپوشانند. دقت کنید در عبارت که چطور میپوشانند، یعنی این ظاهر را به آنها نشان نمیدهند، چون اگر این ظاهر را نشان بدهند، این در مریضی است، یا در فقر است، یا در شدت است و آن مؤمن ناراحت میشود. برای اینکه او ناراحت نشود این را از چشم او میپوشانند و آن مرتبه غیب این را نشان میدهند که در آنجا دیگر مریضی نیست، در آنجا فقر نیست، در آنجا شدت نیست؛ آن مرتبه را نشانش میدهند. و چون او در آن مرتبه مؤمن است اگر هم در فقر است این فقر باعث آمرزش گناهانش است، آن قسمتی که در آنجا مؤمن در واقع راحت است، آن مرتبه را نشانش میدهند تا مؤمنان نبینند مگر آنچه را که دوست دارند ببینند از خانوادهها، آنها را میبینند «و یبقون الی ان یصیر ظلّ کلّ شیء مثله ثمّ یصیح بهم جبرئیل» میمانند تا اینکه سایه هر چیزی به اندازه خود او میشود، یعنی از زوال میگذرد و آخر وقت اختیاری نماز ظهر میشود. در این فاصله اینها دیدار میکنند. بعد جبرئیل صدا میزند که حرکت کنید «فیرکبون مطایاهم» سوار آن وسیلههایشان میشوند «فیطیرون الی روضات الجنان» به طرف بهشتها طیران میکنند «یتنعّمون فیها» در آنجا در نعمت هستند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 100 *»
«و منهم من یأتی وادی السّلام» بعضی هستند به وادیالسلام میآیند که همان کوفه و نجف است «و یزور قبره و اهله کلّ یوم لقوّة ایمانه» برخی از ایشان به واسطه قوت ایمان هر روز به زیارت قبرش میآید و قبر خودش را دیدار میکند و اهل خودش را هم هر روز دیدار میکند، چون ایمانش قوی است. و اینکه میفرمایند ایمانش قوی است اشاره به همان مطلبی است که عرض میکردم که وقتی آن مراتب قوّت و شدّت داشته باشد، شعور و حیات و ادراکی را از آن بدنی که غیب این بدن عنصری است استخراج میکند بهطوریکه در اثر زیاد بودن قوّه حیات، ممکن است هر روز تعلّق انجام شود؛ تعلّق هر روز انجام بگیرد. نه اینکه هر روز در قبر زنده بشود بلکه بهسراغ قبرش میآید، اما این یعنی چه؟ در کجا قرار میگیرد؟ آیا بالای قبرش میآید؟ این قبر ظاهری که مراد نیست، پس در همان مرتبه قبر میآید. یعنی در اثر تعلق مراتب بالا به این بدنی که در قبر قرار گرفته است و این قبر روضة من ریاض الجنة شده، باز این بدن از این روضة من ریاض الجنة لذت بیشتری میبرد و هرچه این بدن حیاتش قوی میشود همان روضة من ریاض الجنة دیگر «روضاتٌ من ریاض الجنّة» باید بشود. والاّ اینکه همیشه یک نسیم بوزد و فکر کنیم توی قبر یک باغ کوچکی بشود که معنی ندارد. وقتی که قبر آنقدر پهناور میشود که تا جایی که چشم کار میکند برای این بدن بهشت است و برای بدن پهناور شده است، پس بهشتی به آن وسعت است. و اینکه میفرمایند روضهای از روضات بهشت است، میخواهند بفرمایند که این بهشت آثار همان بهشت است که روحش در آنجا است. این اثر آن است، هرچه آنجا هست اینجا هم باید برایش باشد.
پس بدنی که غیب این بدن عنصری است همه چیز میخواهد. حیات، شعور و ادراک؛ همه چیز میخواهد تا مثلاً از حورالعینش لذت ببرد. وقتی که شعور نداشته باشد اگر یک حورالعین جلویش بگذارند، چه فایده دارد؟ چه خاصیت دارد؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 101 *»
ملاّصدرا میگفت که قوّه خیال آنجا همراه با نفس نشسته است و صورت این ملاقات را که مثلاً حورالعین کنار این بدن نشسته است تصور میکند، از تصور آن صورت لذت میبرد و این ثواب قبر میشود؛ به اینطور که معنی ندارد. بلکه خود همین بدن حیاتی دارد، شعوری دارد و ادراکی دارد تا حالا که این قبرش روضة من ریاض الجنة شده است از این روضه لذت میبرد و در آن متنعّم است و وقتی که ایمانش قوی است، هر روز آن روح و مراتب بالا به دیدارش میآیند نه اینکه روح بهشتش را خالی کند و بیاید اینجا؛ اینکه معنی ندارد که روح ــ یعنی مثال و مراتب بالاــ بهشت برزخ را خالی کند، غرفهاش را و قصرش را خالی نماید و برخیزد اینجا بیاید. آیا بیاید اینجا چه کند؟ برای او چه لذتی در اینجا است؟ پس مقصود از آمدنش یعنی تعلّق، یعنی توجّه و التفات میکند. چون حیات این بدن قوی است همانطور که آمد در جواب ملکین تعلق گرفت و در این بدن وارد شد. پس به این بدن تعلق میگیرد و حیات این اشتداد پیدا میکند و بهشتش و همین قبرش هر روز و آنبهآن برای او در مزید است، در زیادتی است. امروزش با دیروزش یکسان نیست. «وای اگر یکسان بود امروز با فردای ما» آنجا که این «وای وای»ها نیست که چرا ما امروزمان از دیروزمان بدتر میشود. برای مؤمنین آنجا اینطور نیست. هر روز در اثر این ملاقات نعمتها اضافه میشود، ازاینجهت میفرمایند وقتی که ایمانش قوی باشد، هر روز قبرش را و اهلش را زیارت میکند. «و منهم من لایزورهم الاّ فی الاعیاد» بعضی از مؤمنین هستند که فقط در روزهای عید به زیارت قبر و اهل خود میآیند «و ذلک علی حسب ایمانهم من القوّة و الضّعف» هرچه ایمانشان قوی و ضعیف باشد این آمدنها و تعلقها و التفاتها فرق میکند.
«و ذلک قوله تعالی» این آیه شریفه را که میفرمایند، برای بیان جنّت دنیا میباشد که همان جنّت برزخ است الا من تاب و امن و عمل صالحاً فاولئک یدخلون الجنة و لایظلمون شیئاً جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب انه کان وعده مأتیاً
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 102 *»
لایسمعون فیها لغواً الا سلاماً و لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیاً([75]) میفرمایند «و هذه جنّة الدنیا» این جنّت، جنّت دنیاست «عند مغرب الشّمس» جایی است که شمس غروب میکند. البته مقصود این شمس و غروب این شمس نیست؛ که همین مغرب ظاهر باشد. این هم بیانی دارد که در جای خودش ذکر شده است. «و لهذا قال» چون مقصود بهشت دنیاست در این آیه فرموده است بکرةً و عشیاً اینها صبح و شام دارند «لان جنّات الاخرة لیس فیها عشیٌّ و لا غدوٌّ و لا بکرةٌ» چون در بهشتهای آخرتی صبح معنی ندارد، شام معنی ندارد بلکه «و انّما هی نورٌ موجودٌ و ظلٌّ ممدودٌ» بهشتهای آخرت نوری است موجود و ظلّی است ممدود که بکره و عشی برایش نیست. بعد میفرمایند که این مؤمنین در بهشتهای دنيا هستند «و لایزالون کذلک» همیشه به اینطور و در این نعمتها هستند «یقولون ربّنا عجّل قیام السّاعة» دعا میکنند: خدایا، روز قیامت زودتر برپا شود. چرا؟ «لما ظهر لهم ممّا اعدّ لهم من النّعیم المقیم» چون برای ایشان ظاهر شده که حالا بهشت دنیایشان که اینطور است، بهشت آخرتشان چه خواهد بود! چون از آن نعمتها باخبر شدهاند بههمیندلیل مرتب دعا میکنند و میخواهند و این بیان همان است که در تلطیف و لطیف شدن برای آخرت، همگی به همه وجودشان آمادگی دارند و قابلیت تلطیف برایشان هست.
«و لایزالون کذلک الی رجعة آلمحمّد9» تا موقع رجعت به همین حال هستند «فیکرّون معهم» در رجعت هم با محمد و آلمحمد: به دنیا برمیگردند «لانّهم محضوا الایمان محضاً» زیرا ایمان را خالص کردهاند «و معنی انّهم محضوا الایمان محضاً» و معنی اینکه اینها ایمانشان را خالص کردهاند این است که «انّهم عرفوا امیرالمؤمنین7 بالمعرفة النّورانیّة» اینها آن بزرگوار را به معرفت نورانیت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 103 *»
شناختهاند «و اقرّوا بجمیع فضائله7» و به همه فضائلش اقرار کردهاند «و معنی معرفة النّورانیّة انّهم یعرفون انّه الصّراط المستقیم» و معنی اینکه نسبت به امیرالمؤمنین7 معرفت نورانیت پیدا کردهاند این است که دانستهاند که علی صراط مستقیم است «و سبیل الله» و راه خداست «و رحمته» و رحمت خداست «و وجهالله» و رخساره خداست «و عینه النّاظرة» و چشم بینای خداست «و اذنه الواعیة» و گوش شنوای خداست، اینها را شناختهاند «و یعلمون ان من مات عارفاً بذلک ممتثلاً لامرالله و نهیه انّه یموت شهیداً» همچنین میدانند که هرکس این معرفت را داشته باشد و امتثال کرده باشد امر و نهی خدا را، او شهید میمیرد «و ان مات مریض فراشه سنةً» اگرچه بمیرد بعد از اینکه یک سال در رختخواب افتاده باشد که هیچکار نتواند بکند؛ یک چنین مریضی با این حال بمیرد، باز هم شهید مرده است «و هو معنی ما روی عن الباقر7 انه ما من مؤمن یؤمن بتأویل قوله تعالی و لئن قتلتم فی سبیل الله او متّم لمغفرة من الله و رحمة خیر مما یجمعون و لئن متّم او قتلتم لالی الله تحشرون([76]) الا و له میتة و قتلة» حضرت باقر7 فرمودند هیچ مؤمنی نیست که به معنای این آیه و به تأویل این آیه که در مورد محمد و آلمحمد: است ایمان داشته باشد مگر اینکه برای او یک مردنی است و یک کشته شدن است. انه من مات قتل و من قتل بعث حتی یموت هرکس که مرده است برمیگردد، زنده میشود و کشته میشود و هرکس که کشته شده است برمیگردد، زندگی میکند و بعد میمیرد. یعنی مؤمنینی که به تأویل این آیه ایمان آوردهاند آنها ماحضالایمان هستند که اگر به اصطلاح به مرگ طبیعی مردهاند، در زمان رجعت ائمه: برمیگردند و کشته میشوند و اگر کشته شدهاند برمیگردند و در زمان رجعت به مرگ طبیعی از دنیا میروند. هر مؤمنی که به معنای این آیه و به تأویل این آیه ایمان آورده است برای او هم یک مردن است و هم یک کشته
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 104 *»
شدن. «و قد سئل عن تأویلها» بعد از امام7 سؤال شد که تأویل آیه چیست؟ «فقال ما معناه» فرمایشی فرمودند که معنایش این است «ان سبیل الله هو علی7» مؤمن به تأویل این آیه معتقد باشد که هرکس در راه خدا بمیرد یا در راه خدا کشته شود، معنای راه خدا علی صلواتاللهعلیه است. «و القتل فی سبیل الله هو القتل فی سبیل علی7» هرکس در راه علی صلوات الله علیه، یعنی در راه ولایت و در مسیر ولایت کشته شود یا بمیرد، در راه خدا کشته شده و مرده است.([77])
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 105 *»
مجلس 8
(شب چهارشنبه 21 شوال المکرم 1405 هـ ق)
r خلاصه بیان شیخ مرحوم/
r بدن در قبر
r ظهور و تکامل بشر
r ادامه بیان شیخ مرحوم/
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 106 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
فرمایشهای شیخ بزرگوار/ را میخواندیم تا انشاءالله از برکات این فرمایشها که خلاصه و فشرده احادیث است و در مورد مرگ و سؤال در قبر و خود قبر و سایر مسائلی است که عنوان فرمودهاند بهرهمند شویم. حالات بدن مؤمن را در قبر ذکر فرمودهاند و همچنین حالات روح مؤمن در بهشت و رجوع آنها و زیارت آنها اهل خود را و قبر خود را در ایام اعیاد و جمعهها، بیان فرمودند. و عرض کردم این «روح» که میفرمایند شامل مرتبه مثال و مراتب بالاست. در واقع میشود گفت که عقل، روح، نفس، طبیعت، ماده، مثال به همه اینها با یکدیگر در این بحثها «روح» گفته میشود. روح از بدن مفارقت کرد، یعنی دیگر این مراتب در بدن قرار ندارد، از بدن دنیوی مفارقت میکند؛ این بدن دنیوی در اینجا میماند و در قبر میماند. مثال و سایر مراتب همه از بدن مفارقت میکنند.
تعبیری که شیخ بزرگوار ما/ درباره این بدنی که میماند و روح ــ یعنی آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 107 *»
مراتب ــ از این مفارقت میکند، دارند این است که همین بدنی که باقی میماند در اینجا و هست، این را دو قسمتش میکنند؛ و تا به حال هم بحث ما در همین بوده است. یکی همین بدنی است که محسوس است و در این دوران زندگی که ما داریم، این بدن در زیاد و کم شدن است. مرتّب میبینیم از همین عناصر این عالم درست میشود و خراب میشود. تا غذا نخوریم، آب نیاشامیم، و از این هوا استنشاق نکنیم، این بدن باقی نمیماند. در اثر خوردن و آشامیدن و تنفس و اینطور امور، این بدن برای ما در این دنیا هست. این بدن را از این جهت که از این عناصر ظاهری دنیا درست میشود بهطوریکه آن به آن و دائماً میبینیم که داریم از همین عناصر درست میشویم، اسم این را «بدن عنصری» میگذارند. و میدانیم این احکامی که درباره قبر رسیده است و درباره میّت در قبر رسیده است، این فرمایشهایی که در احادیث آلمحمّد: و یا در قرآن رسیده است و مؤمن متدیّن به دین اسلام نمیتواند منکر آنها شود، اینها که روی این بدن دیده نمیشود. در موقع مردن و از اوّل مردن که ما میّت را میبینیم، میفهمیم این اموری که ذکر شد مربوط به این بدنش نیست. و همین قبر ظاهری را هم میبینیم احکامی که درباره قبر میفرمایند، مربوط به آن نیست. آن قبری که میفرماید برای مؤمن تا جایی که چشم دارد وسعت پیدا میکند و برای کافر مانند جای میخ است، چطور میخ را که در جایی میکوبند دیگر بیشتر از آن جایی که برای اوست برایش وسعتی نیست؛ قبر کافر برایش آنطور میشود. ولی ممکن است در ظاهر یک مؤمنی را کنار کافری دفن کنند و قبر آن مؤمن تا جایی که چشمش کار میکند وسعت پیدا میکند بدون اینکه با قبر این کافر مزاحمت پیدا کند در حالیکه به حسب ظاهر کنار هم دفن شدهاند.
پس این اموری که در روایات ذکر شده است که با این قبر ظاهر و با این بدن ظاهر میبینیم تناسب ندارد؛ آن روایات را هم که نعوذبالله نمیتوانیم انکار کنیم. اگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 108 *»
کسی انکار کند کافر است. پس نه میشود آنها را انکار کرد و نه میشود با این بدن ظاهر و این قبر ظاهری تطبیق کرد؛ پس خواهناخواه برای انسان بدنی است که آن بدن در غیب این بدن است و این بدن لباس او است و این بدن برای آن عرض است. درست بهمانند چرکی که روی این بدن ماست. وقتی که این بدن ما چرک میگیرد و چرکی روی این بدن وجود دارد، گرچه از همین بدن است و از همین بدن آن چرک درست شده است، ولی به این بدن ربطی ندارد. این وسخ را، این چرک را شما میروید حمّام میشویید و از شما دور میشود بدون اینکه صدمهای، ضربهای و نقصانی برای این بدن فراهم بشود. حالا این بدن محسوس عنصری ما هم نسبت به آن بدن اصلی، نسبت به آن بدنی که مورد بحث و گفتگو است، درست بهمانند چرک و وسخی بر آن بدن است که کاملاً با او بیگانه است گرچه غیر او هم نیست چنانکه وقتی چرک روی این بدن را گرفت ما اشاره میکنیم و میگوییم این بدن من است و از خودمان است و بدن خودمان میدانیم. و واقعاً هم بدن ماست، تا شسته نشده و از ما دور نشده به آن بدن ما گفته میشود. پس در احادیث آن بدن غیبی را مورد گفتگو قرار دادهاند و تمام فرمایشهایی که در مورد میّت یا قبر میّت رسیده است به همان بدن و همان مرتبه غیبی مربوط میشود که الآن مورد بحث ماست که حالا در حجاب است و آثار آن به واسطه غلبه این بدن ظاهر نمیشود. این بدن ظاهری ما آن بدن غیبی را حجاب کرده است و دوران خلقت هم دورانی نیست که آن بدن به حسب تدریج و تکامل تدریجی ظاهر شود و تصرف نماید و بر این بدن مسلط شود. اما در دوران ظهور امام زمان صلواتاللهعلیه این بشر و رشد این بشر و تکامل این بشر طوری میشود که این بدن هست و این بدن عنصری را از دست نمیدهد و با همین بدن عنصری، آن بدن غیبی مشغول فعالیت میشود، به فعلیت میآید، بالفعل میشود و آثارش ظاهر میشود. ازاینرو روایاتی هم که در مورد ظهور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 109 *»
امام7 و حالات مردم و انسانها در دوران ظهور رسیده است، باز با این بدن تطبیق نمیکند و با این بدن مطابق درنمیآید. کسی از شیعیان اثناعشری هم جرأت نمیکند آن روایاتی را که در حالات آخرالزمان و اهل دوران ظهور رسیده است انکار کند. شیعه اثناعشری به آن احادیث ایمان دارد، یقین دارد و نمیتواند انکار کند آن فرمایشهایی را که درباره دوران ظهور امام7 فرمودهاند که مثلاً مؤمن در شهر خودش نشسته است و دوستش در شهر دیگری است. مؤمن اراده میکند او را ببیند، میبیند؛ و با او سخن بگوید، سخن میگوید.([78]) امام7 که ظاهر میشوند، مردم از تابش نور خورشید دیگر بینیاز میشوند، نیازمند به نور خورشید و نور ماه نیستند. نه اینکه نور ماه نباشد یا نور خورشید نباشد. هم خورشید هست، هم ماه هست، هم خورشید تابان است، هم ماه تابان است، ولی بشر در آن زمان به نور خورشید و به نور ماه نیازمند نیست. یعنی برای او دیدی فراهم میشود که به وسیله آن، پنهانیها دیده میشود، اشیاء بدون اینکه نیازمند به تابش نور باشد دیده میشوند. یعنی برای او شب و روز از نظر تسلط و احاطه و اطلاع و آگاهی یکسان است. در داخل اطاق و در شب تاریک لازم نیست چراغ روشن کند و مثلاً ببیند ظرف آب کجاست. در تاریکی میبیند و میداند همانطور که در روشنایی میبیند و میداند. همه اهل ادیان تفسیری را که از امام7 در مورد آیه شریفه و اشرقت الارض بنور ربها([79]) رسیده است قبول دارند که میفرماید این آیه به دوران ظهور امام زمان صلواتاللهعلیه مربوط است و اشرقت الارض بنور ربها یعنی زمین به نور پرورنده زمین روشن میشود که فرمود رب الارض امام الارض یعنی به نور پرورنده زمین که امام7 است روشن میگردد. در ذیل همین آیه میفرماید که مردم دیگر به نور آفتاب و به نور ماه احتیاج
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 110 *»
ندارند و نیازمند نیستند.([80]) چون آن بزرگوار دست خود را بر سر همه بندگان میگذارد و به برکت آن دست، همه عقلها کامل میشود.([81]) و مراد از کمال عقل، فعلیت یافتن همان مرتبه و تقویت و تکمیل و بالفعل شدن همان مرتبه غیبی است که مورد بحث است. تا آن دوران نرسیده است به حسب تدریج این عالم، آن مرتبه در انسانها بالفعل نمیشود مگر به واسطه مردن یا به واسطه رسیدن به درجه کمال که مخصوص کاملان است. این مردم ناقص در دوران قبل از ظهور به آن مرتبه از فعلیت نمیرسند مگر با مردن.
وقتی که انسان مرد، این بدن عنصری ضعیف میشود و آن بدن غیبی شروع به فعالیت میکند. شروع میکند به دیدن، شروع میکند به شنیدن. به اندازه ظرفیتش و قابلیتش برای پذیرش آثار روح و آثار مثال. و هرچه در ایمان و کفر قویتر باشد آن بدن بیشتر قوت پیدا میکند و در قبر هم عذاب و ثواب هرچه هست مال همان مرتبه است و آن بدن خودش حیات دارد، ادراک میکند. خود همان بدن بدون اینکه روح به آن تعلق بگیرد احساس میکند. روح مفارقت کرده است. البته چون این خودش مستقلاً حیات دارد ازاینجهت آمادگی و قابلیت و استعداد دارد که روح و مراتب بالا گاهگاهی به آن تعلق بگیرند. از جمله همان بعد از دفن، نه در شب اول قبر که رومان برای سؤال کردن میآید و بعد نکیر و منکر میآیند سؤال میکنند و همینطور اگر مؤمن است در مواقعی که میآید برای خبرگرفتن، تعلق میگیرد و بدن در حیات اشتداد پیدا میکند و آنبهآن از این نعمتها در قبر لذت میبرد و قبر روضهای از روضههای بهشت است. روضه که شد پس همه نعمتهای بهشتی برایش هست، همه نعمتها. پس باید همه شعورها و احساسها و ادراکها برایش باشد. آیا بهشت بدون
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 111 *»
حورالعین بهشت است؟ بهشت بدون نسیم، بدون درخت، بدون میوه، بدون سایر نعمتها روضة من ریاض الجنة است؟ حالا که روضة من ریاض الجنة شد، باید همانطور که مثال و مراتب بالا در بهشت برزخ متنعم هستند، این بدن هم در همین جایی که برایش روضة من ریاض الجنة شده است، یعنی در همین قبر، حیات، احساس، ادراک، شعور و همه چیز داشته باشد تا از همه این نعمتها بهرهمند باشد. نه اینکه فرض کنیم یک لاشهای اینجا افتاده است و فقط نسیمی بر او میوزد. یک لاشهای بدون حیات و شعور و ادراک است، و مثلاً درختهای بهشتی در کنارش میروید؛ اینطور نیست. واقعاً احساس دارد، ادراک دارد، شعور دارد و چون این حیات و شعور و ادراک و احساس برای او هست، تعلق روح و توجه آن مثال و مراتب بالا هم به این قطع نمیشود. این است که این برای آخرت پرورده میشود. همین بدن مؤمن در همین قبر که روضة من ریاض الجنة است برای آخرت پرورانده میشود. کافر هم همانطور است قبرش حفرة من حفر النیران است. گودالی از گودالهای جهنم است، به آن عذاب برای عذاب آخرت پرورانده میشود و روحش ــ یعنی مراتب مثال به بالا ــ هم در جهنم برزخ معذّب است.
فرمایشهایی که خواندیم در مورد مؤمن بود. حالا در مورد غیرمؤمن میفرمایند که «اصحاب الشّمال و هم المنافقون علی العکس من کلّ ما سمعت» اصحاب شمال، یعنی غیرمؤمنین که منافقین هستند، یعنی در باطن اصلاً ایمان نداشتهاند اگر هم اینجا اظهار ایمان میکردهاند در باطن اصلاً ایمان نداشتهاند و غیرمؤمن از دنیا رفتهاند. همان که در روایات دیگر میفرماید که کافر و ماحضالکفر از دنیا رفته است، اینها برنامهشان کاملاً به عکس آن اموری است که درباره مؤمن شنیدید در جمیع آنچه که شنیدید. «و ان ملک الموت یتصوّر للمنافق باخوف صورة تکون بعد ان یحضره محمّدٌ و اهل بیته صلّی الله علیهم اجمعین» میفرمایند که از اول مرگش ملک الموت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 112 *»
برای منافق به ترسناکترین صورتها صورت میگیرد و این صورت گرفتن ملکالموت بعد از آن است که محمّد و آلمحمّد: نزد آن ملعون حاضر میشوند «فیوصون ملک الموت بان هذا عدوّنا فشدّد علیه» میفرمایند که این دشمن ماست و دستور میفرمایند، وصیت میکنند و سفارش میکنند که بر این خیلی سخت بگیر. «فیظهر له ملک الموت باشوه صورة» ملکالموت به بدترین صورتها برای او ظاهر میشود. «اذا رآه انجذبت روحه الیه کانجذاب الفریسة الی الاسد من شدّة الخوف» راجع به مؤمن فرمودند که از بس صورت ملکالموت زیباست، این مؤمن محبّت پیدا میکند، اشتیاق و شوق پیدا میکند و از شدت شوق به طرف ملکالموت انجذاب پیدا میکند. اما غیرمؤمن، به واسطه اینکه بدترین صورتها و ترسناکترین صورتها را میبیند، از شدت ترس بیخود میشود و انجذاب پیدا میکند. مثالی که فرمودهاند مثال عجیبی است، فرض کنید یک حیوانی که گیر شیر بیفتد، این حیوان از ترس شیر در دهان شیر میرود. از بس از خود بیخود میشود، از ترس به طرف شیر میرود و خودش میرود. میفرمایند که کافر هم همینطور است، از شدت ترس انجذاب پیدا میکند و خودبهخود به طرف ملکالموت حرکت میکند.
«و بعد الحساب یضربه منکرٌ و نکیرٌ بمرزبة من حدید قد حمیت فی النّار سبعین سنةً ثلاث مرّات کلّ مرّة یتطایر جسده کالهباء فیعیده الله ثمّ یضربه ثانیةً و ثالثةً» بعد از حساب در قبر، بعد از اینکه منکر و نکیر حساب میکنند و حساب او را میرسند و میبینند مستحق عذاب است، میفرماید که او را به حربهای از آهن میزنند که این حربه از آهن هفتاد سال ــ چه سالهایی!؟ خدا میداند ــ هفتاد سال در آتش گداخته شده است. شاید اشاره به این باشد که آتش برزخ و آتشی که از مرگ به آنطرف است، آن آتش نسبت به آتش دنیا هفتاد برابر قویتر است. با آن حربه آنچنانی سه بار بر این کافر میزنند و در هر باری که بر او میزنند، جسد او تقریباً
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 113 *»
متلاشی و پراکنده میشود بهمانند هباء. مانند این ذراتی که میبینیم در هوا منتشر است، برای جسد او چنین حالتی دست میدهد. آیا دقت میفرمایید؟ این کدام جسد است؟ این جسد ظاهری عنصری که بعد از چند روزی هم اگر قبرش را بشکافند میبینیم هست و تکان نخورده است، البته به تدریج آهستهآهسته میپوسد، ولی اینطور که نیست. پس این برای کدام جسد است؟ معلوم است همان جسدی که مورد بحث ماست، او است که میتواند آن عذاب را احساس کند. در هربار که این حربه آهن با آن حالت که هفتاد سال در آتش تابیده شده و گداخته شده، در هر بار که بر او میزنند این حالت برای جسدش دست میدهد. «فیعیده الله» خدا او را برمیگرداند و اعاده میکند. باز این بدن درست میشود هم در دفعه دوم و هم در دفعه سوم.
«و تلحق روحه بنار الدّنیا عند مطلع الشّمس» اما روح او ــ یعنی از مثال تا مراتب بالا ــ آنها دیگر به نار دنیا ملحق میشوند؛ یعنی در جهنم برزخ قرار میگیرند و جهنم برزخ «عند مطلع الشمس» است. آنجایی است که شمس و خورشید طلوع میکند. اما نه این مشرق ما، آن مشرقی که از آنجا خورشید عالم برزخ طلوع میکند، در آنجا معذّب است «یعذّبون عند طلوعها و عند غروب الشّمس» نزد طلوع شمس و نزد غروب شمس عذاب میشوند. و معلوم است این غروب و طلوع شمس در برزخ است. همانطور که برای مؤمنین لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیاً([82]) بود برای اینها هم همینطور است که فرمود النار یعرضون علیها بکرةً و عشیاً([83]) بعد میفرماید که «تأتی بهم ملائکة العذاب یسحبونهم بسلاسل من نار الی عند بئر برهوت فی حضرموت من الیمن یعذّبون» ملائکه عذاب این ارواح پلید را با زنجیرهای آتشین میکشانند و نزد چاه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 114 *»
برهوت میبرند که در سرزمین حضرموت قرار دارد که در یمن است. همانطور که نجف و وادیالسلام جایگاه مؤمنین بود ملائکه رحمت ارواح مؤمنین را از بهشتها به آنجاها میبردند و از آنجا برای دیدار اهلشان و قبرهایشان میآمدند، همینطور ارواح کفار را در یک چنین سرزمینی میبرند و در آنجا عذاب میشوند.
شیخ بزرگوار/ میفرمایند: «و لقد رأیت فی الطّیف انّ بعض المنافقین و رئیسهم انّه اتی به فی عیون بقر یعذّب فیه و کنت سمعت ذلک الاسم و لا اعلم موضعه» در دوران مکاشفات که این بزرگوار داشتند مبشّرات و مشاهدات غیبیه برای ایشان فراهم میشد. چون این بزرگوار ریاضات شرعیه زیاد داشتهاند و مکاشفات هم برایشان زیاد بوده است. ازجمله میفرمایند در یک طیفی، یعنی آن حالتی که برای شخصی که امور پنهانی را مشاهده میکند دست میدهد، در یکی از آنها من بعضی از این منافقین و رئیسشان را دیدم. در حاشیه فرمایششان فرمودهاند «هو الثّانی» خودشان فرمودهاند من دیدم که دوّمی را به «عیون بقر» آوردند، چشمههای بقر یا چشمهای بقر که «یعذّب فیه» که این ملعون در آنجا عذاب میشد.
البته این امور هست. راجع به ابنملجم ملعون نقل است که یکی از رهبانان حالتی برای او دست داد که در آن حالت پرنده بزرگی دید، مرغ بسیار بزرگی آمد و در کنار جزیرهای نشست و تقریباً حالت قی بر او عارض شد و قی کرد و از دهان او بهمقدار یک چهارم از بدن انسان خارج شد. باز رفت و برگشت و همینطور دوباره قی کرد و از دهان او یک چهارم بدن خارج شد و این قسمتها به هم متصل شد تا دفعه چهارم که قی کرد به بدن متصل شد، دید انسانی است. و هنوز این انسان از شدت ناراحتی که برسرش میآمد داشت اظهار ناراحتی میکرد که دید این حیوان بر او پرید و یک چهارم از بدن او را جدا کرد و رفت و باز برگشت و مقدار دیگری جدا کرد و رفت و باز برگشت و مقدار دیگری جدا کرد و رفت و همینطور، تا اینکه در دفعه چهارم که تمام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 115 *»
پیکر او متصل میگردد و مشغول فریاد و ناله است. راهب خودش را میرساند و از این شخص سؤال میکند که تو کیستی که این عذاب بر تو مسلّط است؟ میگوید من ابنملجم مرادی هستم ــ خدا لعنتش کند ــ البته نقل مفصّل است و مرحوم مجلسی در کتاب بحار نقل کرده است.([84]) معلوم است این جریان که مربوط به این بدن نبود و در ظاهر این عالم نبود، بلکه در واقع مربوط به همان بدن مورد بحث ماست و در همان مرتبه غیبی است که در غیب این بدن قرار دارد. به این امور «مکاشفه» میگویند و این امور را «مشاهدات غیبیه» مینامند. وقتی که خدا بخواهد برای بندهای اسبابش فراهم شود، اسبابش را فراهم میفرماید و این مکاشفات دست میدهد و آن امور دیده میشود. از جمله آن راهب همین امر باعث ایمانش شد و از شیعیان امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه شد.
شیخ بزرگوار میفرمایند که من در طیف دیدم، حالا بعضی «طیف» را خواب میدانند ولی از عبارات بعدیشان معلوم میشود که خواب نبوده است و در همین حالات مشاهده و مکاشفه بوده است. میفرمایند دیدم که این ملعون را در آن عیون بقر عذاب میکنند؛ من اسم عیون بقر را شنیده بودم و جایش را نمیدانستم کجاست. «فکنت فی الیقظة قاعداً مع جماعة» یک وقتی در حال بیداری با عدهای نشسته بودیم «و معنا رجلٌ کبیرٌ من العرب» و یکی از شخصیتهای بزرگ عرب هم با ما بود. «فذکر شخصٌ منّا عیون بقر» یکی از ما از عیون بقر صحبت کرد. «فقال الرّجل» آن شخصی که شخصیت داشت و از عربها بود به ما گفت «هل تعرفون عیون بقر؟» آیا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 116 *»
شما اصلاً میدانید عیون بقر چیست؟ «فقلنا لانعرف ذلک» گفتیم ما نمیدانیم. «فقال هو واد فی ناحیة الشّام» گفت یک وادی است، درّهای در نواحی شام است. البته آن زمان شام که گفته میشده شامل لبنان و اردن و فلسطین و سوریه حالا هم میشده. «و کنّا نقرب منه من بعید» ما گاهگاهی از دور، نزدیک آن سرزمین میرفتیم. نزدیک که میشدیم وضعش را میدیدیم، ما نزدیک میشدیم، ولی خود آن سرزمین باز هم نسبت به ما دور بود «و هو منخفضٌ لایمکن ان ینظر الیه» آن وادی و درّه خیلی پست است و در گودی قرار گرفته است، طوری است که نمیشود درست مشرف شد و مثلاً ته آن را دید. «و له دویٌّ شدیدٌ» در آن صدای شدیدی است. اگر جایی همهمهای باشد و مشخص نباشد، مثل همهمههای زنبور عسل مثلاً «لهم دوی کدوی النّحل» اینطور مثال میزنند: آنجا همهمه شدیدی است که مشخص نیست. «و دخانٌ یصعد منه» از آنجا دود بلند است. میفرمایند که «و لاشکّ انّه من اودیة جهنّم» خواه ناخواه از اودیه و درّههای جهنم است. «و ان لکلّ واد منها سکّاناً» برای هر قسمت از آن ساکنینی است. شیخ مرحوم میفرمایند «و المثل عندنا بذلک مشهورٌ» دربین ما عربها این مثل مشهور است «فانّهم اذا غضبوا علی شخص قد ولّیٰ عنهم قیل له فی سقر و عیون بقر» بین ما عربها رسم است یک کسی که از ایشان قهر میکند و میرود، همانطور که ما میگوییم برو به جهنم، به درک، عربها میگویند «فی سقر و عیون بقر» برو در سقر و عیون بقر قرار بگیر. این عیون بقر بین عربها ضربالمثل مشهوری است.
میفرمایند: «و لا کنّا نعرف ذلک الاّ من هذا الطّیف انّه یعذّب فیه ذلک المنافق لعنه الله و من هذا الرّجل الّذی وصفه ابتداءً منه بما تدلّ القرائن الحالیّة علی صدقه» میفرمایند ما که از عیون بقر خبری نداشتیم ولی آن جریانی که برای من در آن خواب یا مشاهده و مکاشفه پیش آمد، منشأش شد که من با عیون بقر آشنا شدم که آن منافق
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 117 *»
در آنجا عذاب میشد و من دیدم در آنجا عذاب میشد لعنهالله. و همچنین از این شخصیت عرب شنیدم که ابتداءً بدون اینکه من حرفی بزنم که جریان چه بوده است او توصیف کرد که یک چنین سرزمینی به ظاهر هست، و غیب اینجا همان محلی است که ارواح منافقین و کفار عذاب میشود. همینطور که وادیالسلام در ظاهر هست و ما معتقدیم که غیبش محلی است که ارواح اهل ایمان و مؤمنین در آنجا اجتماع میکنند و در رحمت خدا هستند. و آن شخص طوری توصیف کرد که قرائن حالیه گواهی میداد بر اینکه راست میگوید و قصد دروغ ندارد. بعد میفرمایند «و کان ذلک الطّیف فی زمان المکاشفات و المبشّرات التی ترد علیّ» این طیف و این حالت که به من دست داد، حالا یا خواب بوده یا بین خواب و بیداری بوده است، یا مکاشفه بوده است، هرچه بوده، در دورانی بود که من مکاشفات و مبشّراتی داشتم که این مکاشفات و مبشّرات بر من وارد میشد، و در آنجا و در آن حالات من دیدم.
در هر صورت، این کفار و منافقین که در یک چنین عذابی قرار میگیرند «و لایزالون یقولون یا ربّنا اخّر قیام السّاعة» دعای اینها این است که خدایا قیامت برانگیخته نشود، خدایا قیام ساعت و انجام قیامت را به تأخیر بینداز. چرا؟ چون میبینند این نمونه عذابشان است و میدانند عذاب قیامتشان خیلی سختتر از این عذابهاست. از این جهت دائم از خدا میخواهند خدایا قیامت را به تأخیر بینداز. چرا؟ «لما ظهر لهم ممّا اعدّ لهم فیها من العذاب الالیم و لایزالون کذلک الی رجعة آلمحمّد صلّی الله علیهم» همینطور خواهند بود تا زمان رجعت. در رجعت «فیرجعون معهم» در زمان رجعت ائمه: این ملعونها، این کفار و منافقین برمیگردند و به این دنیا میآیند «لانّهم محّضوا الکفر محضاً» چون اینها ماحض الکفر از دنیا رفتهاند. «هذا صورة الموت و ما بعد الموت قبل القیٰمة» میفرمایند اینهایی که گفتیم یک فشرده و خلاصهای بود که از روایات آلمحمد: و فرمایشهای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 118 *»
معصومین: استفاده شده است و مربوط به مرگ و ما بعد مرگ تا قبل از قیامت است «علی سبیل التّعداد» اینطور به خصوص جدا جدا گفتیم «لیبتنی علیه المراد» تا اینکه بحثهای بعدی مبتنی بر این باشد «و بالله الهدایة الی سبیل الرّشاد».([85])
ما قصدمان این نبود که وارد این بحثها بشویم، قصدمان این بود که برای روشن شدن آن حیثی که مورد بحث ماست یک اشاراتی به بعضی از مطالب که مربوط به آن است بشود؛ و چون از ملاّصدرا عباراتی راجع به قبر و ثواب قبر و اینطور امور خواندم، خواستم فرمایشهای حق و فرمایشهای معصومین: هم خوانده شود. و چون آنها مفصّل است و در جاهای مختلف است، در اینجا بهطور فشرده و اجمال یکجا جمع شده بود، خواستیم از لسان نور ایشان و ظهور ایشان ــ شیخ بزرگوار/ ــ شنیده باشیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 119 *»
مجلس 9
(شب پنجشنبه 22 شوال المکرم 1405 هـ ق)
r تصرف امامان:
r مرگ و حالات میت
r قبر و جزاء اعمال در قبر
r معنای جسد و جسم در روایات
r معنای جسد اول و دوم در فرمایش شیخ مرحوم /
r قبض روح
r نفخه صعق
r جسم مثالی
r مثال برای دو جسد و دو جسم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 120 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در این بحثها دانستیم که برای انسان در این مقام دنیوی دو مرتبه است: یکی این مرتبه ظاهر و محسوس و مشاهد و عینی ما، و یکی هم مرتبهای است که در غیب این مرتبه است و به وجود آن مرتبه اعتراف میکنیم گرچه حقیقت آن را ندانیم؛ زیرا به این اعتراف ناچار هستیم. تمام مطالبی که عرض شد از آیات و روایات و از اموری که مربوط به آن مرتبه است، همه اینها اموری لازم است که در اعتقادات ما تصریح شده است و باید به آنها اعتقاد کنیم و به خصوص چون بحث ما به غیبت امام زمان صلواتاللهعلیه مربوط است که معنای غیبت امام را بدانیم و اینکه امام غایب شدند یعنی چه، پس باید اعتراف کنیم به اینکه برای ائمه ما سلامالله علیهم اجمعین مرتبهای است که در آن مرتبه تصرّف دارند زیرا تصرّف ائمه قابل انکار نیست؛ شیعه نمیتواند تصرف امامان صلواتاللهعلیهماجمعین را انکار کند. مقام ولایت کلیه امام7 را نمیتواند انکار کند. از طرفی هم میبینیم این ولایت و تصرف با این بدن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 121 *»
ظاهری نیست، چون این بدن ظاهری تحت تأثیر عوامل این عالم قرار میگیرد و اعراض در این بدن ظاهری اثر میگذارد. شمشیر، بدنهای ظاهری ایشان را میبرد؛ زهر، بر این بدنهای ظاهری اثر میگذارد و همینطور تمام این تأثیرات در این بدنهای ظاهری مشاهده میشود. ازاینرو تصرف و ولایت کلیه و آن مقاماتی که برای امام7 قائل هستیم و معتقدیم به این بدن ظاهری نیست؛ پس به آن مرتبه است.
از جمله مباحثی که ما را به این مطلب و شناخت این مرتبه نزدیک میکرد مسائل مرگ و بعد از مرگ بود. عرض شد برای ما مرتبهای هست که به خصوص در موقع احتضار و مرگ و بعد از مرگ به فعلیت میرسد و اموری به آن تعلق میگیرد از قبیل عذاب قبر، یا ثواب قبر و این قبیل امور. این مسأله ما را به شناخت آن مرتبه نزدیک میکند. که آن مرتبه وجود دارد و از مسلمین و شیعیان کسی جرأت نمیکند که آن مرتبه را انکار کند. عذاب قبر و ثواب قبر از اموری است که ضروری شده است و کسی حق انکار ندارد. این همه روایات رسیده است و اینها قابل انکار نیست. پس این مرتبه وجود دارد و وجود این مرتبه مورد بحث قطعی است. همه گفتهاند کافر در قبر فشار قبر دارد و مؤمن در قبر وسعت قبر دارد و ثوابها و عقابها در قبر وجود دارد. همه اعتقاد دارند و معلوم است که این حرفها درباره این قبر ظاهری نشدنی است، این امر را به چشم میبینیم. پس باید مراد از این قبر، محلی باشد که آن مرتبه مورد بحث در آن قرار میگیرد. در هر مکانی و در هر جایی که آن مرتبه قرار گرفت، قبر اوست. چه بسا مؤمنی را میسوزانند، او را آتش میزنند و خاکستر میشود؛ حتی ممکن است به دفن هم نرسد. آیا برای این مؤمن قبری هست یا نیست؟ بدنش که خاکسترهای پراکنده شده است، آیا برای او قبری هست یا نیست؟ یا همینطور کافری را بسوزانند و او را آتش بزنند، روح پلیدش که به جهنم برزخ میرود. آیا برای او قبری هست و عذاب قبری هست یا نیست؟ مؤمنی یا کافری را حیوانی میخورد، او را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 122 *»
میدرد و میخورد، آیا برای این مؤمن یا کافر که در شکم این حیوان قرار گرفت قبر هست یا نیست؟ عذاب قبر برای کافر و ثواب قبر برای مؤمن هست یا نیست؟ و از این قبیل. در همه این صورتها مؤمنین و اهل اسلام میگویند برای این یقیناً قبری هست، ولی کجاست؟ چگونه است؟ همچنین نمیتوانند بگویند که برای اینها عذاب قبر دیگر نیست؛ چون خاکستر شدند، یا مثلاً در شکم حیوان قرار گرفتند، یا در دریا افتادند و ماهیها آنها را خوردند، پس برای اینها قبری نیست. کسی نمیتواند انکار کند. فرمودهاند مؤمن و کافر فرق نمیکند، بعد از اینکه روح مؤمن به بهشت برزخ رفت و روح کافر به جهنم برزخ رفت، بدن آنها در قبر ثواب میبیند یا عقاب میبیند. القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران حال بگویید آن قبر کجاست و آن مرتبه در کجا عذاب میشود؟ پس در هرجا که آن مرتبه واقع شد آنجا قبر اوست و این اعراض، این آب، هوا، خاک، شکم حیوان، شکم ماهی، پودر شدن بدن مؤمن یا کافر، خاکستر شدن بدنشان و اینطور امور برای آن مرتبه هیچ تفاوت نمیکند و آن مرتبه یا معذّب است یا متنعّم است.
پس کسی جرأت انکار آن مرتبه و آن موقعیت را ندارد. ما میپرسیم آن مرتبه در کجاست؟ آن مرتبه که معذّب است یا در ثواب است در کجاست؟ و اصلاً نام آن مرتبه چیست؟ در زیارات به خصوص از ائمه ما سلامالله علیهم اجمعین کلمه «جسد» رسیده است. وقتی که به ائمهای که از دنیا رفتهاند سلام میدهیم به آنها میگوییم السلام علی ارواحکم و اجسادکم([86]) سلام بر روحهای شما، سلام بر جسدهای شما. و همچنین در فرمایشهای ائمه ما کلمه جسم هم رسیده است السلام علیکم و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 123 *»
علی اجسامکم.([87]) پس هم «جسد» فرمودهاند هم «جسم» فرمودهاند. اینجا شیخ بزرگوار/ از این دو کلمه که در زیارات رسیده است دو اصطلاح درست کردهاند و بیان فرمودهاند. میفرمایند جسد و جسم از هم جداست، جسم غیر از جسد است و جسد غیر از جسم است.([88])
اما درباره جسد، ما میگوییم این مرتبهای که ثابت شده است که وجود دارد و کسی نمیتواند انکارش را بکند، یقیناً غیر از این بدن عنصری است. چون میبینیم که ممکن است در این دنیا این بدن کافر را در بهترین جاها قرار بدهند ولی ما معتقدیم الآن او در عذاب است. پس همه میگویند که عذاب، غیب است در نتیجه معذب هم باید غیب باشد. چون میبینیم که این بدن عنصری هیچ بلائی سرش نمیآید مگر اینکه به حسب همین تدریج زمانی میپوسد. پس عذاب کافر که مورد اعتقاد همه مسلمین است کجاست؟ و آن آتشها چه شد؟ همه میگویند آنها غیب است. پس وقتی خود عذاب غیب است آیا معذّب نباید غیب باشد؟ آیا آنی که به عذاب غیبی عذاب میشود، خود او نباید غیب باشد؟ قطعاً غیب است، نمیتوانند بگویند که او شهاده است. معذّب شهاده باشد و عذاب غیب باشد که نمیشود. همینطور آن مثاب و آن کسی که در قبر ثواب داده میشود، ثوابش کجاست؟ میگویند ثوابها غیب است، میپرسیم آن که به این ثوابها مثاب است و به این نعمتها متنعّم است، آن چه؟ آیا آن غیب نیست؟ آن اگر همین بدن عنصری است که ما میبینیم مثلاً بدن مؤمن را ممکن است در آتش بیندازند و بسوزانند، یا بدن مؤمنی را در برابر حیواناتی بیندازند و آن را بخورند. این که به ظاهر عذاب دارد میشود،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 124 *»
پس آن ثوابها کجاست؟ میگویند غیب است، میگوییم پس متنعّم به آن ثوابها و مثاب به آن ثوابها، آن هم باید غیب باشد.
حال آن مرتبهای که قطعاً غیب است و دیگر هرکس بخواهد انکار کند، معلوم است از روی عناد انکار میکند. میپرسیم این مرتبه چه اسمی دارد؟ یا میگوید بدن است، یا میگوید جسم است، یا میگوید جسد است؛ هرچه میخواهد بگوید، هرچه دلش میخواهد اسم بگذارد. اگر اسم گذاریش صحیح بود مانعی ندارد، ما در اسم گذاری صحیح، با کسی بحث نداریم. اسم باشد، صحیح هم باشد، هرچه میخواهد اسم بگذارد. شیخ بزرگوار/ اینجا اسم میگذارند، میفرمایند این مرتبه اسمش «بدن هورقلیایی» است یا میفرمایند این «جسد دوّم» است و این بدن ظاهر و بدن عنصری، جسد اوّل است که میبینیم از عناصر اینجا تشکیل میشود ولی آن بدن هورقلیایی بدنی است که از عناصری که در غیب این عناصرند تشکیل میشود که آنها را چون در غیب این عناصر است، «عناصر هورقلیایی» مینامند. این اسم گذاری است، با اسم که نباید جنگید. اگر اسم درست بود و خلاف ضرورت نبود، بر خلاف قرآن و احادیث ائمه هدی: نبود چه مانعی دارد؟ با اسم گذاری که نباید دعوا کرد. این مرتبه قطعاً وجود دارد، هرکس اسمش را هرچه میخواهد بگذارد؛ اسم گذاریش صحیح باشد مانعی ندارد. بزرگان ما به این مرتبه این اسم را دادهاند. گفتهاند که انسان دارای دو جسد است: یک جسد عنصری و یک جسد هورقلیایی. البته کلمه «هورقلیا» سریانی است و در حکمت مانعی ندارد، حکمای گذشته این کلمه را به کار میبردهاند. به خصوص سهروردی در حکمتش از هورقلیا و عالم هورقلیا اسم میبرد. و همینطور به بعضی از شهرهای آن عالم در روایات اشاره شده است، «جابلقا» و «جابرسا» بیان شده است([89]) که انشاءالله بحثش میرسد. حالا هرکس هرچه اسم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 125 *»
میخواهد بگذارد اسم صحیح باشد مانعی ندارد. بدن غیبی بگویند، مرتبه غیبی بگویند، مرتبه برزخی بگویند، عیبی ندارد.
البته در کلمه برزخ باید این توجه را داشت که بین عالم عنصر و عالم آخرت همه را «برزخ» میگویند. چه مثال صرف باشد و چه مرتبهای از همین دنیا باشد که در لطافت مشرف بر مثال است، همه اینها را «برزخ» میگویند. تعبیراتی مانند «مرحله برزخ» یا «عالم مثال» یا «عالم هورقلیا» شامل تمام آن مرتبههایی است که بین این عالم عنصری و عالم آخرت قرار دارد؛ همه اینها را عالم برزخ میگویند. همه اینها را عالم مثال میگویند، همهاش را عالم هورقلیا میگویند. ولی آنچه مورد بحث ماست و آن مرتبه که دربارهاش صحبت میکنیم دنیایی است، به این معنی که جسدانی است، از عالم ملک است و عالم ملک همین عالم است ولی آن مرتبه ملکی است که کاملاً تلطیف یافته و لطیف است بهطوری که میتوان گفت نزدیک به مثال است. بسیار لطیف است و در لطافتش همین بس که وقتی همان مرتبه در قبر قرار میگیرد، مثال و مراتب بالا ــ یعنی روح ــ برای سؤال و جواب عود میکند و در آن بدن قرار میگیرد. همین امر در لطافت آن مرتبه و نزدیک بودنش به عالم مثال بس است. آن بدن مثالی نیست، بلکه ملک است، جسد است و جسدانی است. اگر هم به آن «هورقلیا» بگویند به همین معنی است که ملک دیگری است و جسدانی است و از شدت لطافت بر عالم مثال مشرف است و ازاینجهت آن بدن باقی میماند و از بین نمیرود. از شدت لطافت در قبر باقی میماند یا معذب و یا متنعم است، آن هم به عذاب یا نعمتی که از بهشت یا جهنم برزخ به آنجا میرسد و به خود آن عذاب مثلاً معذب نیست. میفرمایند یخدّ له من الجنة الی قبره خدّاً([90]) به قبرش راهی باز میشود. و اینکه از بهشت برزخ به قبرش راه باز میشود، یعنی چون این مرتبه لطیف است و با
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 126 *»
جنّت برزخ و جنّت مثال متناسب شده است، پس از آنجا راهی باز میشود و نسیمی از آنجا به این بدن میوزد و این بدن را تربیت میکند و میپروراند و مرتّب تلطیفش میکند؛ بعد این بدن به قیامت میآید. اما بعد از دوره تلطیف و لطافت یافتن برزخی که تا نفخ صور ادامه دارد، آنوقتی که اسرافیل میدمد و همه زنده میشوند، تا آنجا این بدن به همین نعمتهای قبر تلطیف میشود و پرورش مییابد. و همینطور بدن کافر در قبرش که حفرهای است از حفرههای نیران به آن عذابها و به فوحی که از جهنم برزخ به آن میرسد و به حرارت و گرما، برای آخرت تلطیف میشود.
آن جسد به آخرت میآید اما این بدن عنصری لباس ظاهری اوست که جسد اوّل نامیده میشود و جسد عنصری است. این لباسی بوده که آن بدن پوشیده است برای اینکه بتواند در اینجا و از این عالم عنصری اکتساباتی داشته باشد. و باز معنی این سخن این نیست که آن بدن غیر این است. نه،خیر؛ بلکه آن بدن همین است و غیر از این است. همانطور که حضرت صادق7 فرمودند هی هی و هی غیرها امام مثال زدند، فرمودند مثل اینکه شما یک پاره خشت را که الآن به شکل خشت است بردارید و دوباره گلش کنید و باز خشت دیگری بزنید.([91]) آیا این خشت دوّم همان خشت است؟ بله. آیا غیر آن است؟ بله. منتها این مثال برای عالم حسّ است و خیلی حسّی است اما در مورد بحث ما باید توجه داشت که آن بدن دوّم یا جسد دوم که تلطیف میشود، در لطافت غیر این است و در اینکه جسد است، همین است. پس هی هی و هی غیرها این بیانی است که حضرت صادق7 فرمودهاند. یا در یک حدیث دیگری میفرمایند که آن بدن بهمانند سُحاله و خاکههای طلا میباشد که در میان خاکهایی که در دکان زرگری ریخته است باشد.([92]) الآن که نگاه میکنیم چون
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 127 *»
خاکه طلاها مخلوط با خاکهاست، میگوییم خاکه طلاها همین است و اگر برداشتند و خاکها را شستند و جدا کردند و خاکه طلاها ماند، میگویند این غیر آن است. پس بعد از تلطیف، آن غیر این است اما قبل از تلطیف و لطیف شدن، این همان است. اینکه مربوط به جسد.
و اما درباره جسم فرمودهاند که جسم هم دو جسم است: یک جسم آن جسمی است که وقتی این مراتب میّت از او جدا میشود و در مثال و عالم مثال قرار میگیرد و خواه ناخواه یا در بهشت یا در جهنم واقع میشود، در روایات رسیده است که روح میّت با یک بدن مثالی در آنجا قرار میگیرد، اسم آن را گذاشتهاند «جسم اول». جسم اول برای دورانی است که روح در برزخ میگذراند و به مثال و مراتب بالا مربوط میشود که به همه «روح» گفته میشود. روح از این بدن دنیوی خارج میشود و در آن جسم قرار میگیرد؛ آن را «جسم اول» میگویند. تمام نعمتها و تمام عذابها که مؤمنین در بهشت برزخ میبینند و کفار در جهنم برزخ میبینند، با آن جسم میبینند و آن جسم در این دوران برای آنها لازم است، ولی همان جسم مرتب تلطیف میشود و لطافت پیدا میکند تا اینکه برای آخرت آماده میشود و بعد از دوره لطافت، «جسم اخروی» میشود؛ که آن جسم ثانی است. پس جسم اول در عالم برزخ میماند و در دوره برزخی لازم است و جسد اول در دوره دنیا لازم است و جسد ثانی ــ که همان مرتبه مورد بحث ماست و بدن در واقع همان است و بدن دنیوی لباس آن بود و آن در غیب بدن دنیوی بود ــ در قبر میماند که تلطیف بشود و در قیامت هم همین بدن دوم و جسد دوم است که بعد از تلطیفیافتن و آمادهشدن برای آخرت، اجزائش و ذراتش جمع میشود و خداوند به روحهایی که در صور قرار گرفته است دستور میفرماید که از همان مثال و با تلطیفی که یافته است و جسم ثانی برایش درست شده است از صور خارج شوند و هر روحی در بدن اخروی خود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 128 *»
واقع میشود.([93]) «بدن اخروی» همین بدن مورد بحث ماست که در دنیا در غیب این بدن است و به آن «جسد ثانی» گفته میشود ولی در دوران برزخ تلطیف مییابد تا آخرتی میشود. وقتی که آخرتی شد و برای زندگی در آخرت قابل شد، روح به آن تعلق میگیرد و وارد آن میشود.
پس انشاءالله توجه دارید که این اصطلاحات از خود احادیث اخذ شده است و بیگانه با احادیث نیست و نباید وحشت کرد از اینکه دیگران درباره این کلمات ایجاد وحشت کردهاند و گفتهاند که اینها قائل به هورقلیا هستند، هورقلیا یعنی چه؟ جسم هورقلیایی یعنی چه؟ و هرکس بگوید جسم هورقلیایی این نعوذبالله معاد جسمانی را انکار کرده است. نه، چنین نیست؛ معاد کاملاً جسدانی است نه تنها جسمانی، بلکه جسدانی هم هست. روحانی که هست بماند، جسمانی که هست بماند، جسدانی هم هست که جسد از جسم غلیظتر است و اصلاً و واقعاً بدن در آخرت میآید، واقعاً بدن در آخرت زنده میشود؛ با توجه به همین دوران تلطیف که عرض شد.
روایات در این مورد و در این بحثها زیاد است و نکتههایی که در این مدت لازم بود به عرض برسانیم همین چند مطلب بود که اوّلاً ملکالموت روح را قبض میکند و انسان میمیرد. و اینکه روح را قبض میکند یک اصطلاح است که باید معنایش را بفهمیم. و عرض شد در اینجا که روح گفته میشود چند مرتبه از مراتب انسانی مراد است، اگر از بالا حساب کنیم، عقل، روح، نفس و بعد طبیعت، ماده و مثال؛ همه این مراتب را روح میگویند و اگر از اینطرف حساب کنیم مثال مرتبه اول است و در این مثال در واقع آن مراتب بالاتر قرار دارد. وقتی که مثال گرفته شد، همه آنها با مثال گرفته میشود و اینها تا نفخه صعق یا در بهشت برزخ هستند یا در جهّنم برزخ و نفخه صعق آنوقت است که اسرافیل برای مردن در صور میدمد، اسم آن نفخه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 129 *»
را «نفخه صعق» میگذارند. در آن وقت تمام این ترکیبها از هم میپاشد. یعنی این مراتبی که باهم بود از هم جدا میشود و هرکدام در ثقبه خود در صور قرار میگیرد و در آنجا تا چهارصد سال هست. حالا این مطلب که چهارصد سال چه سالهایی است که برای ما به چهارصد سال تعبیر آوردهاند، باشد. در این دوران تمام ترکیبها ازهم پاشیده است و هیچ موجودی هیچ ترکیبی با دیگری ندارد. از این پاشیدن ترکیبها به موت همه عالمها تعبیر میآورند، مرگ همگانی و یا فناء همگانی. اما نه نابودی محض، فنا این نیست که همه چیز نابود بشود، فنا یعنی پاشیدن ترکیبها از یکدیگر و جداشدن موجوداتی که با هم ترکیب یافته بودند. مثلاً این انسان دارای مراتبی بود که همه اینها با هم ترکیب شده بود و انسان را تشکیل داده بود. بعد در اثر نفخه صعق ــ یعنی آن نفخهای که برای مردن است ــ همه اینها از هم میپاشند و این ترکیبها ازهم جدا میشوند، مثال، تنها میماند، مراتب بالاتر تنها میمانند، تا به عقل میرسد. عقل هم جدا از همه قرار میگیرد. همه ازهم پاشیده و جدا شده هستند در این مدت جدا هستند تا نفخه بعث و نفخه احیا که نفخه دوم است. آنگاه اسرافیل برای زنده شدن در صور میدمد و همینطور باز مرتبهها شروع میکنند به ترکیب و به یکدیگر تعلق میگیرند تا اینکه تعلق میگیرند به بدنی که اخروی شده است و در اثر تلطیف آمادگی پیدا کرده است که در آخرت بهطور ابد در بهشت و یا در جهنم بماند. این هم اسمش «نفخه بعث و احیا» است. پس وقتی که گفته میشود روح، باید بدانیم مراد از این اصطلاح یک چیز تنها نیست بلکه از مثال تا مرتبه عقل هست؛ همه اینها که در غیب یکدیگر هستند و به یکدیگر تعلق دارند.
مطلب دیگر اینکه در اینجا «جسم اول» که گفته میشود و میگویند مثال به بالا در آن قرار میگیرد، این جسم با همین مثال است یعنی حالت ترکیبی (به اصطلاح حکمت) هیولی و مثال است که یعنی ماده و مثال. پس از حالت ترکیبی این دو
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 130 *»
جسمی فراهم میشود برای مثال که آن را «جسم مثالی» و یا «جسم اول» میگویند. که همه آن مراتب با این جسم در بهشت برزخ و یا در جهنم برزخ است.
مطلب دیگر درباره مثال که میگوییم در این جسم قرار میگیرد یا به تعبیر روایات با این جسم در بدن مثالی واقع میشود و اکثر علما هم این را گفتهاند که بعد از مرگ، روح در قالب مثالی در بهشت برزخ یا در جهنم برزخ قرار میگیرد. این قالب مثالی به اصطلاح فرمایشهای مشایخ+ همان جسم اول است، یا بفرمایید جسم اصلی. این جسم با این مرتبهها هست تا موقع نفخه صعق که بین دو نفخه دیگر این جسم هم جدا میشود ولی در جریان تلطیف است و همینطور لطافت مییابد تا اینکه جسم ثانی و آخرتی میشود. هنگامیکه آخرتی شد در نفخه احیاء مثال به آن تعلق میگیرد و بعد از تعلق به آن به جسد ثانی که تلطیف شده است و بدن اخروی شده است تعلق میگیرد و در بدن اخروی داخل میشود.
مثالی که شیخ بزرگوار/ در اینجا دارند عیناً عرض میکنم. میفرمایند که مثال این مراتبی که ذکر کردیم «الزّجاج» شیشه است. البته توجه دارید انشاءالله که در این مباحث مثالها از یک جهت مطلب را به ذهن نزدیک میکند ولی از جهات دیگر مطلب را دور میکند. ما نباید همه ممثّل را و جمیع شؤوناتش را با جمیع شؤونات مثال مطابق کنیم بلکه همان قسمتی که مورد بحث است و مثال زده میشود باید فقط در آن قسمت توجه داشته باشیم و در بقیه قسمتها تطبیق نکنیم. در این مثال آنچه که مورد توجه است فقط تلطیف دورانها و دورههای تلطیف است، چیز دیگری مقصود نیست. دورههای تلطیف یعنی اینکه چطور یک حقیقت تلطیف میشود و در مرتبه لطافتی بالاتر چیز دیگری میشود و همینطور مرتّب دورههای تلطیف را طی میکند. ولی آنچه که باید توجه داشته باشیم که با مثال تطبیق نکنیم این است که این مرتبههایی که مورد بحث ماست در عرض یکدیگر نیستند بلکه در طول یکدیگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 131 *»
قرار دارند؛ ولی این مثال که زده میشود برای همعرضهاست نه برای مراتبی که در طول یکدیگرند. این قسمتش دیگر مورد مثال نیست، فقط دوره تلطیف و طرز تلطیف و استخراج مورد مثال است.
میفرمایند : «الزّجاج» شیشه مثال مناسبی است «فانّه من الصّخر و القلی» از سنگ و از قلیا ــ که از خاکستر سوخته اشنان میگرفتهاند ــ درست شده است. «و هما کثیفان بمنزلة الجسد العنصری المعروف عند العوامّ» این سنگ و این قلیا، اینها کثیفند و غلیظند و در حکم این جسد عنصری هستند که در نزد همه معروف و مشهور است و مشهود همه است. «فلمّا اذیب ذهبت عنه الکدورة» این را آب میکنند، کدورتش برطرف میشود «فکان هو بنفسه زجاجاً شفّافاً» بعد از اینکه آب شد و کدورتش برطرف شد شیشه شفاف میشود «یری ظاهره من باطنه و باطنه من ظاهره» ظاهرش از باطنش دیده میشود و باطنش از ظاهرش «و هو نظیر الجسد الثّانی» این برای جسد دوم نمونه است و مثال است «الّذی یبقی فی القبر» که در قبر میماند «یدخل علیه من الجنّة روحٌ و ریحان» و از بهشت به آن روح و ریحان وارد میشود «و الکثافة نظیر الجسد العنصری» کثافتی که از اینها دور شد، یعنی این سنگ و قلیا که آب شدند و شیشه استخراج شد، کدورتهایی که از اینها دور شد در حکم جسد عنصری است و جسد اول است. «انظر کیف خرج من الصّخر و القلی الکثیفین جسداً شفّافاً لطیفاً» ببین چطور از همین سنگ و قلیا یک جسد شفاف لطیف خارج شد که اسمش را «شیشه» میگذاریم. این شیشه جسد است مثل وقتی که سنگ بود و از همان سنگ و قلیا استخراج شد، اما آن موقع کثیف بود؛ کثافتها و کدورتها زدوده شد، برای آن لطافتی دست داد و شیشه شد.
«و هذا الزّجاج اذا اذیب و القی علیه دواءٌ یجمع لجسمه فی الطّبع کان بلّوراً» این زجاج وقتی که آب شود و بر آن دوائی ریخته شود، طبیعتاً حالت جمع شدن به آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 132 *»
دست میدهد و وقتی که این حالت شد «کان بلّوراً» میشود بلور. همان شیشه در اثر یک آبشدن و یک لطافت دیگر و کمک عواملی، بلّور میشود ــ که همان بلوری است که ما میگوییم، عربها «بلّور» میگویند. «کما لو القی علیه دواء الحکماء الّذی هو اکسیر البیاض فیکون بلّوراً یحرق فی الشّمس لانّه یجمع الاشعّة الّتی تقع علیه من الشّمس» طوری میشود که وقتی که جلوی خورشید بگیریم، نور را جمع میکند و از اینطرف میسوزاند. «و هذا من الزّجاج» ببینید، این بلور از همین شیشه پیدا شد «بل هو غیره» بلکه غیر شیشه بود «بل هو هو» بلکه خود شیشه بود. خود شیشه بود در مقامی که کثیف بود، غیر شیشه است چون در تلطیف دیگر شیشه نیست. بعد از اینکه لطیف شد و آب شد و یک درجه ترقی کرد، دیگر همان شیشه نیست. پس اوست و غیر اوست «و انّما اتاه شیءٌ صفّاه حتّی کان اعلی رتبةً من الاوّل» دیگر در این تلطیف مقامش بالاتر شده، ترقی بیشتری کرده است و برایش کمالی فراهم شده است. «و هذا نظیر الجسم الّذی یخرج مع الرّوح و یدخل جنّة المغرب جنّة الدّنیا» این بلور نمونه و مثل است برای جسم اولی که عرض کردیم که مثال با آن جسم داخل بهشت میشود.
«و هذا البلّور اذا اذیب و القی علیه الاکسیر الابیض مرّةً اخری کان الماساً» اگر باز همین بلور را شروع کنند به تلطیف آن و آبش کنند و اکسیر بر آن بیفزایند و دوای مخصوصی به آن بزنند، الماس میشود. از بلور الماس استخراج شد و الماس «هو من البلّور» از بلور سرچشمه گرفته است. «بل هو غیره» بلکه غیر بلور است «بل هو هو» بلکه همان بلور بود، ولی در مقام تلطیف غیر آن شده است. بلکه اگر دقیق بشویم این الماس همان سنگ بود ولی این دوران تلطیف را طی کرده تا حالا الماس شده است. «و قد کان صخراً کثیفاً» سنگ کثیفی بود «فلمّا اذیب کان زجاجاً شفّافاً» بعد از ذوب شدن شیشه شد «فلمّا اذیب و القی علیه الدّواء
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 133 *»
الابیض کان بلّوراً محرقاً» بعد بلور سوزنده شد «و لمّا اذیب ثانیاً و القی علیه الدّواء
ثانیاً کان الماساً»([94]) و اکنون دیگر بعد از این دوره تلطیف بعدی، الماس شده است. حالا اگر بخواهند با این آهنها این را بشکنند، نمیشکند و آثار و صفات الماسی پیدا کرده است. در تطبیق با مثالمان این الماس جسم دوم میشود و جسم دومی میشود که در قیامت مثال با آن جسم دوم داخل بدن دوم و جسد دوم میشود. چنان آماده شده و تلطیف شده و چنان آثاری پیدا کرده است که میتواند در برابر آن ثوابها و نعوذبالله آن عقابها و عذابها دوام بیاورد. میفرمایند اگر یک لباس از لباسهای بهشت را بیاورند در این عالم و بین آسمان و زمین نگهدارند، از شدت بوی خوش آن لباس، تمام اهل زمین میمیرند. حال آیا این بدن نباید بدنی مناسب با آن ثوابها بشود؟ مسلّماً باید مناسبت بیابد و به همین تلطیف با آن ثوابها مناسب میشود. چنانکه این سنگ کثیف هیچ دوامی ندارد و مثلاً با یک چکش میتوانید خردش کنید ولی همین سنگ کارش به جایی میرسد که از آن الماس استخراج میشود. الماس که شد اگر روی سندان بگذارید و با چکش بزنید، از اینطرف داخل چکش میشود و از آن طرف داخل سندان میشود. نه تنها نمیشکند بلکه آنها را هم سوراخ میکند و در آنها نفوذ میکند. البته الماسی که با این ترتیب استخراج بشود، آن الماس اگر بخواهد شکسته شود باز طور دیگری و به اسباب دیگری باید شکسته شود و میفرمایند اگر هم شکسته شود جسمهایی مثلث شکل میشود، و یا مکعب و چهارگوشه میشود. باز همینطور هرکدام از آن ریزهها که مثلث شکل یا مکعب شکل است، اگر دوباره بشکند، باز مثلث شکل یا مکعب شکل میشود و این علامت الماس بودن است. و بعد شروع میفرمایند به ذکر بعضی از مباحث دیگر.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 3 صفحه 134 *»
این مثال که زده شده مثالی است که از این جهت تلطیفی کاملاً قابل تطبیق با مسأله مورد بحث است. نمونه جسم عنصری و جسد اول آن حالت سنگ بودن و قلیا بودن میشود. جسد دوم یا به اصطلاح جسد هورقلیایی، آن حالت شیشه بودن میباشد. جسم اول، حالت بلور بودن میشود و جسم دوم حالت الماس بودن. پس مثلاً الماس به شیشه تعلق میگیرد و مراتب بالا به الماس تعلق میگیرد. میتوانید آخرت را به این شکل فرض کنید. جسد دوم و جسم دوم به آخرت میآیند اما با تلطیفی که مطابق آخرت است، جسم اول برای دوران برزخ لازم است و جسد اول هم برای دوران دنیا لازم است. این اجمال بحث است و اگر موفق شدیم دنبالهاش را خواهیم گفت.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
([2]) مشارق انوار الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین7 ص257
([3]) در توقیع امام زمان7: اما قول من زعم ان الحسین لم یقتل فکفر و تکذیب و ضلال.
(بحارالانوار ج44 ص271)
امام صادق7 فرمودند: یا ابن عم من زعم ان الحسین لم یقتل فقد کذب رسولالله و علیاً و کذب من بعده من الائمة: فی اخبارهم بقتله و من کذبهم فهو کافر بالله العظیم و دمه مباح لکل من سمع ذلک منه .
(بحارالانوار ج44 ص270)
([6]) بحارالانوار ج6 ص245 ــ کافی ج8 ص146
([10]) «لمیبلغ الرجل کمال الایمان حتی یشهد الف صدّیق بانّه زندیق». (شرح القصیدة ص76)
([17])… وان الحسین7 لمّا دعا اصحابه و هم مجزّرون کالاضاحی علی الارض و سمّاهم واحداً واحداً باسمائهم و تلک الجثث الزواکی تتحرّک و تتموّج کلّ ذلک بعد الموت ……
(جواهرالحکم چ بصره ج 14 ص 611، رساله الحجة الدامغة)
([22]) این یک احتمال است که مراتب بالا به بدن غیبی دنیوی (هورقلیائی) تعلقگرفته و از عناصر دنیوی بدنی برای خود گرفتهباشند و بدن عرضی دنیوی داخل تابوت شریف بوده و جلو جنازه خود آمده باشند. وااحتمال دیگر آن است که بدن غیبی دنیوی (هورقلیائی) از عناصر عرضی دنیوی برای خود بدنی گرفته و بدون تعلق مراتب بالا ـ از مثال تا فؤاد ـ جلو جنازه خودشان آمدهباشند، مانند بدنهای کسانی که در دوره رجعت زنده میشوند و به این دنیا برمیگردند و بدون داشتن بدن عنصری عرضی در دنیای اصلی زندگانی مینمایند و اهل دنیا آنان را میبینند و با آنها رفتوآمد خواهند داشت.
([24]) بحارالانوار ج 29 ص 23 ــ بصائرالدرجات ص277
([25]) بحارالانوار ج 50 ص 200 تا 203
([26]) تفسیر امام عسکری7 ص 170
([27]) مواعظ آقای شریف طباطبایی/ سی موعظه محرم سال 1297 ص 71 .
([28]) بحارالانوار ج 6 ص 159 و ص 205 و ص 214
([32]) جوامع الکلم (چ بصره) ج5 ص523
([33]) طه: 124 ، تفسیر البرهان ج 3 ص 785
([34]) ارشادالعوام (چ مشهد) ج 3 ص 416
([36]) رک: بقیة الله ج2 مجلس 13
([37]) سبأ: 34، نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 19
([38]) مستدرک الوسائل خاتمة ج3، ص121
([40]) عن عبداللّه بن سلیمان عن الباقر7 قال سألته عن زیارة القبور قال اذا کان یوم الجمعة فزرهم فانه من کان منهم فی ضیق وسّع علیه مابین طلوع الفجر الی طلوع الشمس یعلمون بمن اتاهم فی کل یوم فاذا طلعت الشمس کانوا سدی قلت فیعلمون بمن اتاهم فیفرحون به؟ قال نعم و یستوحشون له اذا انصرف عنهم. وسائل الشیعة ج7، ص415 ــ مستدرک الوسائل ج2، ص364
عن ابیجعفر7 قال کانت فاطمة صلواتاللهعلیها تزور قبر حمزة و تقوم علیه و کانت فی کل سبت تأتی قبور الشهداء مع نسوة معها فیدعون و یستغفرون. فی روایة تأتی قبورالشهداء فی کل جمعة مرتین: الاثنین و الخمیس. بحارالانوار، ج79، ص169
و قال بعض الصالحین: ان الموتی یعلمون زوارهم یوم الجمعة و یوماً قبله و یوماً بعده.
مستدرک الوسائل، ج 2،ص365
([43]) عن المفضّل قال سألت جعفر بن محمّد8 عن الطّفل یضحک من غیر عجبٍ و یبکی من غیر المٍ؟ فقال یا مفضل ما من طفل الا و هو یری الامام و یناجیه فبکاؤه لغیبة الامام عنه و ضحکه اذا اقبل الیه حتی اذا اطلق لسانه اغلق ذلک الباب عنه و ضرب علی قلبه بالنسیان. بحارالانوار ج 25 ص 382
([44]) کافی، ج3، ص231 (باب ان المیت یمثّل له ماله و ولده و عمله قبل موته)
([45]) عوالم العلوم ج11، قسم2، ص 1070
([46]) اسفار ملاصدرا (الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة العقلیة) ج5 ص218 و 219
([51]) بحارالانوار ج 6 ص 159 و ص 205
([53]) حدیث اعرابی ، کلمات مکنونه فیض کاشانی ص 76
([58]) عوالم امام حسین7 ص 386 و ص 400
([59]) بحارالانوار ج 17 ص 295 و ص 379
([60]) اسفار ملاّصدرا ج 8 ، فی علم النفس
([61]) الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة العقلانیة ج5 ص85
([62]) اسفار ملاّصدرا ج 9 ص 239 و ص 240
([64]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 325
([65]) حدیث اعرابی ، الفطرة السلیمة ج 1 ص 325 کلمات مکنونه فیض کاشانی ص 76
([67]) حدیث نورانیت ، مشارق انوار الیقین ص 161
([68]) دعای تلقین میّت ، زادالمعاد ص 566
([69]) فروع کافی ج 3 ص 130 ــ بحارالانوار ج 6 ص 225
([70]) بحارالانوار ج 6 ص 225 و ص 226
([71]) مجموعة الرسائل ج 30 ص 105، طبع دوم
([72]) وسائل الشیعة ج 2 ، کتاب الطهارة ص 815
([77]) مجموعة الرسائل 30 ص 106 تا ص 108
([84]) قول راهب … فدنوت منه فسألت فقلت من انت؟ فسکت عنّی فقلت بحقّ من خلقک من انت؟ قال انا ابنملجم قلت له و ایشٍ عملت؟ قال قتلت علیّ بن ابیطالب7 فوکّل بی هذا الطّیر یقتلنی کلّ یوم قتلةً فهو یخبرنی اذ انقضّ الطّائر فاخذ ربعه و طار فسألت عن علیٍّ7 فقال هو ابن عمّ رسولالله9 فاسلمت. بحارالانوار ج 42 ص 307
([85]) مجموعة الرسائل 30 ص 108 و ص 109
تعبیر دیگر : صلوات الله علیکم و علی ارواحکم و علی اجسادکم. (بحارالانوار ج98 ص200)
([87]) در زیارت وارث : صلوات الله علیکم و علی ارواحکم و علی اجسادکم و علی اجسامکم.
مصباح المتهجد شیخ طوسی ص 721
([94]) مجموعة الرسائل 30 ص 112