بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
جلد پنجم – قسمت دوم
سید احمد پورموسویان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 165 *»
مجلس 10
(شب سهشنبه 13 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r وقتهای سهگانه حقیقی و نسبی
r عوالم مافوق الطبیعه هم مرکبند
r خدای متعال بسیط حقیقی است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 166 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در مسأله غیبت امام زمان صلوات اللّه علیه از جمله مطالبی که دانستنش لازم است مسأله زمان است. در این مسأله زمان انشاءاللّه برخورد میکنیم به اینکه آخرالزمان که گفته میشود یعنی چه و مراد از آن چیست. همچنین مراد از لطیفشدن عالم در موقع ظهور امام؟ع؟ چیست، و مراد از بالفعلشدن و آشکارشدن بدن هورقلیایی و امور هورقلیایی چیست. و چون به مسأله زمان رسیدیم نظریاتی را از حکماء و فلاسفه عرض کردم که دیدیم درباره زمان بهطور مطلق سخن گفته بودند. بعضی زمان را حقیقتی خارجی نمیدانستند و انتزاع ذهن میدانستند و میگفتند زمان فقط در عالم ذهن ما است و ذهن ما زمان را میسازد، اما در خارج حقیقتی به عنوان زمان وجود ندارد. بعضی هم میگفتند زمان در خارج وجود دارد ولی اختلاف داشتند که حقیقتش چیست.
عرض شد از نظر بزرگان ما زمان یکی از وقتهای سهگانه است که عبارتند از: سرمد، دهر و زمان. و این سه وقت دو جنبه دارند: یک جنبه حقیقی و یک جنبه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 167 *»
نسبی و اضافی. جنبه نسبی و اضافی این سه وقت آن است که هر ذاتی وقتیکه امتداد وجودی آن ذات یا امدادات ذاتیهای که به آن ذات افاضه میشود سنجیده میشود، آن امتداد را نسبت به آن ذات سرمد میگویند. اگر رابطه و نسبت بین آن ذات و صفاتش را ملاحظه کنیم امداداتی که آن ذات به صفاتش مینماید و صفات خود را احداث و امداد میکند، آن نسبت و آن رابطه دهر نامیده میشود. و وقتیکه خود صفات را با یکدیگر مقایسه میکنیم و امتداد حاکم بین دو صفت را ملاحظه میکنیم، اسم این امتداد زمان میشود.
فرمودند: این سه وقت از جنبه و جهت نسبی و اضافی در هر موجودی پیدا میشود. هر موجودی نسبت به خودش که مقایسه میشود ذات است. نسبت به آثارش که سنجیده میشود، امدادگر و امدادکننده صفات و آثار خود میباشد. از برای آثارش هم نسبتی است در وقتیکه نسبت به یکدیگر ملاحظه شوند. این سه حالت برای هر موجودی وجود دارد، میخواهد آن موجود از موجودات امر اللّهی باشد؛ یعنی عالم امر و عالم مشیت ملاحظه شود، یا میخواهد از عالم عقلانی باشد و از موجودات عالم عقل لحاظ بشود، یا نفسانی باشد یا جسمانی باشد یا از عالم اعراض باشد که عالم اعراض همین جسم دنیوی است.
به هر حال هر موجودی را که ما بتوانیم بگوییم موجود است، این سه وقت را برای او میشود در نظر گرفت، میخواهد در دنیا یا در آخرت باشد. چون وقتیکه این سه حالت برای آن موجود بشود لحاظ شود، این سه وقت هم بر او جاری است و بر او حاکم است. پس سرمد، دهر و زمان نسبی مخصوص به عالمی یا مخصوص به شخصی و اشخاصی یا مخصوص به حادثهای از حوادث نیست. سرمد، دهر و زمان از جهت نسبی و اضافیبودن سه نوع امتداد است که بر جمیع موجودات حکومت دارد. هرچه خدا خلق کرده و موجود است این سه وقت بر او جاری است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 168 *»
پس انشاءاللّه با این بیان تمام تعابیری را که در قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ راجع به اجسام اخروی با تعبیرات زمانی رسیده است میفهمیم؛ مثل آن آیه شریفه که وقتی جهنم کفّار را از راه دور میبیند، کفّار میشنوند که جهنم به خشم آمده و از روی خشم میغرّد، صدای فریاد و خروش او را میشنوند. در آیات قرآن موارد بسیاری داریم که خداوند از اجسام اخروی به عناوین و تعابیر زمانی تعبیر میآورد. پس آنچه از آثار اخروی از اجسام اخروی بروز میکند، آنچه از صفات از اجسام اخروی ظاهر میشود، روابط تمام آنها با یکدیگر، زمان است اما نسبت به خودشان. حتی تعبیر داریم که مؤمنین در هر هفته یکبار به لقاء و زیارت خدایشان موفق میشوند و معلوم است یعنی زیارت اولیاء خدا.([1]) اینها حالات و صفاتی است که از ایشان صادر میشود و روابط بین آن صفات زمان است. گاهی به روز تعبیر میآید و ممکن است «هنگامی» گفته شود.
همه اینها تعابیر زمانی است؛ مثل اینجا که میگوییم هنگامیکه شما را دیدم، هنگامیکه با شما سخن گفتم، هنگامیکه آمدم، هنگامیکه رفتم. همه اینها آثار، صفات و ظهورات جسم در دنیا است و امتداد حاکم بین اینها را زمان میگوییم. همین ملاقاتها، دیدارها و گفتگوها، همین دیدنها و شنیدنها همه اینها در بهشت برزخ، همچنین در بهشت آخرت وجود دارد. آنجا هم بین دیدن و دیدنی، بین گفتن و گفتنی، بین آمدن و آمدنی، بین خوردن و خوردنی امتدادی است که آن امتداد را زمان میگویند. با اینکه عالم آخرت است اما نسبت به این جهت، زمان وجود دارد.
پس سرمد، دهر و زمان از جهت نسبی و اضافی مخصوص به عالمی نیست. سرمد در همین اجسام دنیوی هم وجود دارد؛ یعنی خود ذات جسمانی و حقیقتی که صددرصد جسمانی و مادی است، امتداد حاکم بر او نسبت به او سرمد است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 169 *»
وقتیکه آثار یک جسم مادی دنیوی و صفاتی که از یک جسم مادی دنیوی سر میزند، آنها را نسبت به همان ذات جسمانی لحاظ میکنیم که آن ذات این صفات را امداد میکند، درست مثل اینکه بدن ما میایستد و این ایستادن که از صفات جسم است تا وقتیکه امداد میشود باقی است. امدادی که از جسم نسبت به صفتش و ظهورش انجام میشود، این امتداد را دهر میگوییم. بعد خود این صفت که مثلاً ایستادن این جسم است با ایستادن بعدی یا نشستن بعدی یا با حرکت و ظهور بعدی که مقایسه میشود، امتداد بین این دو صفت و این دو ظهور را زمان میگوییم.
پس الحمدللّه این مطلب روشن است که این امتدادهای سهگانه و این وقتهای نسبی سهگانه ـــ سرمد، دهر و زمان نسبی و اضافی ـــ در جمیع موجودات در دنیا و برزخ و آخرت در همه این عوالم در جریان است و زمان به این لحاظ مخصوص دنیا نیست، در همه موجودات و در همه عوالم وجود دارد؛ حتی در رتبه مشیت این سه وقت جاری است با آنکه مشیت عالم امر است و فوق همه عوالم است و در تنزّه، تقدّس و تجرّد فوق همه عوالم خلقت است. بلکه به تعبیری او را از عوالم خلق نمیشود شمرد؛ چون خلق اللّه المشیّة بنفسِها ثمّ خلق الاشیاءَ بالمشیّة.([2]) عالم خلق مادون مشیت قرار گرفته است، له الخلق و الامر،([3]) عالم امر عالم مشیت است. مشیت که میگوییم همان مشیت کلیه و جمیع رؤوس آن مراد است که حتی عالم امر مشیتهای جزئیه را هم شامل است. مشیت و جمیع رؤوس مشیت، عالم امر است.
پس عالم امر هم با آن تجرد، تقدس و تنزهی که برای آن است این سه وقت بر آن حاکم است. وقتی خود مشیت را ملاحظه میکنیم و امتداد حاکم بر خود حقیقت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 170 *»
مشیت و امدادات ذاتیهای را که از خود مشیت به خود مشیت افاضه میگردد ملاحظه میکنیم، خلق اللّه المشیة بنفسها، از خود مشیت به مشیت افاضه میگردد، آنگاه آن امتداد و آن کشش ذاتی برای مشیت را نسبت به مشیت سرمد میگوییم. همچنین صفات و ظهورات مشیت را که ملاحظه میکنیم که خلق به مراتبی که دارند ظهورات مشیت و آثار و صفات مشیت هستند، همه عوالم خلقی ظهورات و صفات مشیت هستند، امتداد و نسبت و رابطهای که بین مشیت و آثارش وجود دارد و امتداد حاکم بین این دو حقیقت، یعنی مشیت و صفات آن و افاضه و امدادی که از مشیت به صفاتش و آثارش میشود، امتداد آن اِمدادات نسبت به مشیت دهر نامیده میشود. بعد آثار و صفات و ظهورات مشیت را که ملاحظه میکنیم، همینطور میبینیم که امتدادی بین آنها حاکم است و این امتداد نسبت به مشیت زمان نامیده میشود. همه عوالم و همه موجودات چنین است که عرض شد.
اما سرمد، دهر و زمان حقیقی سه وقت برای سه عالم هستند. عالم اعلی که آن را مشیت، عالم فعل، عالم امر و مقام کن مینامند، آن عالم وقتی دارد که آن وقت از اجزاء ماهیت و حقیقت آن عالم است. این جزء، جزء حقیقی است؛ زیرا آن بساطتی که دیگران برای عوالم مافوق الطبیعه قائلند خلاف حق و حقیقت است. سایر حکماء قائلند که از این عالم طبیعت که گذشتیم، عالم نفوس و عالم عقول همه مجردند. دیگر آهستهآهسته بساطت شروع میشود و هیچ ترکیبی وجود ندارد، ولی این اشتباه است. ما خدا را بسیط حقیقی میدانیم. خدا مجرد حقیقی و بسیط حقیقی است که هیچگونه ترکیبی برای خدا وجود ندارد، نه در ذات مقدسش و نه حتی در تصور ما. اگر ما هم از خدا تصوری میکنیم تصورمان بیجا است. اگر برای خدا ترکیب تصور کردیم تصوری بیجا است. چون ما از تصور بسیط عاجزیم، بسیط را نمیتوانیم تصور کنیم، فوق تصور بشری است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 171 *»
عرض کردهام که ما بشرها به تصور خدا مبتلا هستیم. چون به تصور خدا مبتلا هستیم و خواهنخواه در مقام تصور، برای خدا یک مابهالاشتراک و یک مابهالامتیاز درست میکنیم و در مقام مابهالاشتراک احتمال میدهیم که برای واجبالوجود افراد دیگری هم باشد، به همین جهت برای ما ادله توحید اقامه میکنند و دلیل میآورند که خدا یکی است تا ما به یکتایی خدا معتقد شویم و هرگونه تصوری که درباره خدا داریم باید متوجه باشیم که آن را خدا ندانیم، بلکه خدا را از آنچه تصور میکنیم منزه بدانیم. مرتب تصورات خود را کنار بگذاریم. ما هیچوقت خالی از تصور نخواهیم بود. هر تصوری که در نهایت لطافت و والایی هم بکنیم خدا غیر آن است، خدا خالق آن است، خدا از آن منزه است. چون ما به معرفت فؤادی که معرفت خدا به آیه تعریف است راه نداریم، از این جهت همیشه مبتلا به تصور هستیم. پس همیشه خدا را از آن تصورات باید تنزیه کنیم. به همین جهت برای ما مرتب ادله توحید اقامه میشود.
ولی کاملان شیعه، انبیاء عظام، معصومین کلی سلام اللّه علیهم اجمعین که خدا را به آیه تعریف شناختهاند، مبتلا به تصورات ما نیستند. پس برای آنها ادله توحید اقامه نمیشود، اصلاً به دلیل توحید احتیاج ندارند؛ چون تصور ندارند تا دلیل توحید بخواهند. آنها خدا را به آیه تعریف شناختهاند، اما ما خدا را به آیه تعریف نشناختهایم. فقط اقرار کردهایم که محمد و آلمحمد؟عهم؟ و انبیاء عظام و کاملان شیعه مظاهر آیه تعریف هستند. اقرار کردهایم که اینها مظاهر آیات تعریف و تعرّف خداوند هستند. الحمدللّه این مقدار را قبول کردهایم و دیگران از این بصیرت محرومند. این بصیرت به برکت بزرگان ما+ نصیب ما شده است که ما میدانیم مظاهر آیات تعریف و تعرّف خدا در مرتبه اول محمد و آلمحمّد؟عهم؟ هستند، بعد انبیاء و بعد کاملان شیعه هستند. پس ما مظاهر آیات تعریف و تعرّف خدا را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 172 *»
دانستهایم اما خودمان آنها را به مقام نورانیت نشناختهایم. اقرار داریم که مقام نورانیت دارند اما نشناختهایم. پس خدا را هم به آیه تعریف و تعرّف به حق شناسایی نشناختهایم ولی همین اقرار برای ما کافی است و از ما پذیرفتهاند. همین اقرار ما را بس است. بیش از این هم از ما نخواستهاند؛ یعنی برای ما میسر نیست.
چون ما به تصورکردن خدا مبتلا هستیم و میدانیم تا تصور کردیم جنس و فصل قرار دادهایم. چون جنس و فصل قرار دادیم پس برای خدا مابهالاشتراک و مابهالامتیاز قرار دادهایم. از این جهت ما احتمال میدهیم و برای ما نعوذباللّه تصور دو خدا، تصور سه خدا، تصور لایتناهیٰ خدا میسر میشود. دیگر حکماء مشهور و بسیار معروف گفتهاند: مفهوم واجبالوجود کلی است. حکماء معروفی که ما هرچه درس بخوانیم نمیتوانیم به آن اندازهها در اختراع، ابتکار، ساختن و پرداختن و بافتن قوی بشویم، با این موقعیّت، خودشان میگویند، تهمت نیست، خودشان گفتهاند: مفهوم واجبالوجود کلی است؛ یعنی «لایمتنع فرضُ صدقه علی کثیرین» یعنی میشود که در خارج افراد زیادی داشته باشد و این حقیقت کلیه بر آنها صدق کند، اما ادله توحید میگوید که بیشتر از یک فرد در خارج نیست که مصداق این مفهوم کلی باشد. در نتیجه میگویند نیازمند به ادله توحید هستیم. این حرف از خودشان است هیچ تهمت نیست.
علتش هم همین است که چون حقیقت خدا را تصور میکنند و در ذهن خود خدا را یعنی واجبالوجود را میسازند؛ یعنی یک حقیقت کلی را که یک مابهالاشتراک دارد که جنس است و یک مابهالامتیاز دارد که فصل است و در این مابهالاشتراک افراد متعدده میتوانند شریک باشند؛ مثل اینکه شما انسانیت را تصور میکنید و میبینید یک حقیقت کلی است. پس میشود زید انسان باشد، عمرو انسان باشد، بکر انسان باشد، خالد انسان باشد و همه اینها انسانند و کلمه انسان بر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 173 *»
همه اینها صادق است. حقیقت انسانیت هم بر همه اینها منطبق است. اینها در حقیقت انسانیت مشترکند، اما در خصوصیات و امتیازات از هم جدا هستند. فردفرد و جزئیجزئی هستند.
با این بیانشان وضع بشر را نشان میدهند که بشر به اقامه ادله توحید نیازمند است. این است که همه انبیاء به تنزیه خدا دعوت کردهاند. آن کسیکه خدا را تصور نمیکند میداند که واجبالوجود به تصور در نمیآید؛ چون ممکن و خلق نمیتواند از خدا عکسی و نقشی در ذهنش و در یکی از مشاعر باطنی یا ظاهریش داشته باشد. بهطور کلی مخلوق از خدایی که خالق مخلوق و همه مراتب مخلوق است عکسی و ارتسامی در ذهنش و در یکی از مشاعرش نمیتواند داشته باشد. این چنین کسی خدا را تصور نمیکند. پس بسیط را نمیشود تصور کرد، واجبالوجود را نمیشود تصور کرد. آن کسی هم که تصور میکند، خدا را نشناخته است بسیط را نشناخته است، واجبالوجود را نمیداند چیست، وگرنه همینکه گفت واجبالوجود، باید بداند که نمیتواند از آن تصوری داشته باشد. وقتی هم که تصور کرد تصور نمیشود مگر آنکه حتماً دارای مابهالاشتراک و مابهالامتیاز است. و وقتی اینطور شد و کلی قابل صدق بر کثیرین شد خلقی از مخلوقات خدا است. قربان آن فرمایش و قربان آن امامی که این فرمایش را فرمود: کلَّما میّزتموه بأوهامکم فی ادقّ معانیه فهو مخلوق مثلُکم مردودٌ الیکم؛([4]) آنچه را که در نهایت تفکر و دقت فکر کردهاید و اسمش را خدا گذاشتهاید، او از شما هم پستتر است؛ چون بهوسیله ابزار فکری شما خلقت شده است. مثل آن زمان که بتپرستها با ابزار دستی بت میتراشیدند اینها هم با ابزار فکری بت میتراشند. آیا این واجبالوجودِ اینطوری بت نیست؟ بلکه اعظم بتها است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 174 *»
به فرمایش آقای بزرگوار کرمانی زحمت شیخ مرحوم خیلی از زحمت رسولخدا؟ص؟ سختتر بوده است. زحمت رسولخدا؟ص؟ این بود که میفرمود این بتی که از سنگ تراشیدهاید نپرستید، این بتی که با خرما ساختهاید نپرستید. اما زحمت شیخ مرحوم این است که به مثل ملاصدراها میفرماید این بتی که با ابزار فکری ساختهاید و خیلی هم زحمت کشیدهاید، این بتها را نپرستید. این واجبالوجودِ این طوری که کلی است، یعنی قابل صدق بر کثیرین است این چه بت بزرگی است! این را نپرستید، این خدا نیست. این جنگ را ائمه؟عهم؟ شروع کردند. فرمایش حضرت باقر؟ع؟ است که کلّما میّزتموه بأوهامکم فی ادقّ معانیه فهو مخلوقٌ مثلُکم مردودٌ الیکم. همین فرمایش را جناب شیخ میفرمایند، ولی در زمان رسولخدا؟ص؟ و در زمانهای ائمه؟عهم؟ این عناوین نبود، این حرفها نبود. اینها آهستهآهسته رسوخ کرد و در میان اسلام آمد بعد هم بین شیعه رسوخ کرد. شیخ مرحوم که توحید حقیقی قرآن و توحید حقیقی تشیع را اظهار فرمودند و به جنگ این بتها رفتند، وقتی بود که در بین شیعه آن حرفها منتشر شده بود و خیلی هم رسوخ کرده بود. به همین جهت زحمت ایشان خیلی زیاد بود. خداوند به ایشان و همینطور به سایر بزرگان+ جزاء خیر عنایت کند. امیدواریم خداوند به فضل و کرم و عنایتش جزاء خیر از طرف اسلام، قرآن، تشیع و شیعیان امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه به این بزرگواران عنایت فرماید.
پس بسیط را نمیشود تصور کرد بخصوص ما که خلق هستیم و مرکب هستیم، به بسیط راه نمیبریم. خداوند بسیط حقیقی است، خداوند احد و یکتای حقیقی است و تصور یکتای حقیقی برای ما محال است. ما نمیتوانیم تصور کنیم. ما هرچه تصور کنیم خلق را تصور میکنیم. از این جهت اسیر بلاء تصور هستیم و مرتب برای ما ادله توحید اقامه میشود، پیدرپی به ما دستور داده میشود که بگوییم لا اله الا اللّه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 175 *»
وحده لا شریک له. مرتب اقرار به توحید را از ما خواستهاند، یا اینکه در هر تصوری سبحان اللّه بگوییم و از هر تصوری که درباره خدا میکنیم خدا را منزه بدانیم و به ادله توحید مراجعه کنیم، قل هو اللّه احد را بخوانیم و به آن معتقد شویم. وقتی هم که سوره را تمام کردیم بگوییم کذلک اللّه ربّی؛([5]) خدای من همینطور است که در این سوره مبارکه خود را ستوده و مطرح فرموده و توصیف کرده، به اینها معتقد شویم.
پس در همه خلق بسیط نداریم. عالم بسیط و بسیط الحقیقة که گفتهاند، همه حرفهای پوچ و خالی از حقیقت و حکمت است. اگر حکیم بودند و حکمت راه میبردند این حرفها را نمیزدند. حکماء ربّانی بزرگان ما هستند که در رد «بسیطُ الحقیقة کلّ الاشیاء» رساله مینویسند، بیانات میفرمایند، ادله اقامه میکنند و توحید آنها را شرک و کفر نشان میدهند و توحید حقیقی را توضیح میفرمایند. این بزرگواران حکیم هستند. و الحمدللّه حکمت حقه الهیه از ایشان بروز کرده و ایشان محل بروز و تجلی حکمت حقیقیه محمد و آلمحمد؟عهم؟ شدند.
در هر صورت برای عالم مشیت، عالم فعل، عالم امر یا عالم کن وقتی است که از اجزاء ماهوی آن عالم، یعنی از اجزاء حقیقیه ماهیّتیِ آن عالم است. آن وقت را که جزء حقیقی عالم مشیت است سرمد میگویند. پس سرمد حقیقی یعنی وقتی و امتدادی ذاتی که در عالم مشیت حکومت دارد، آن را سرمد حقیقی میگویند. البته تعبیرات مختلف است. خود حقیقت را مشیت، فعل و عالم امر میگویند. مکانش را «امکان راجح» مینامند و وقتش را «سرمد» میگویند. پس سرمد حقیقی عبارت است از وقتی که جزء ماهوی مشیت و عالم امر است. از مشیت پایینتر عوالمی است که به ترتیب عالم عقل، عالم نفس، عالم طبع و عالم ماده است. به وقت حاکم و امتداد حاکم بر این چهار عالم، یا وقت حقیقی و ماهوی که جزء ذات این عوالم و از متمّمات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 176 *»
ماهیت و وجود این عالمها است دهر میگویند. پس دهر حقیقی عبارت است از وقت ماهوی، وقت ذاتی و جزء ذاتی عالمهای چهارگانه عقل، نفس، طبع و ماده. البته چون چهار عالم است حیث اعلی و حیث اسفل پیدا میکند، در نتیجه اعلای دهر، اسفل دهر یا وسط دهر میگوییم. دهر حقیقی چنین مرتبهای است.([6])
عالم اجسام هم وقتی دارد که آن وقت جزء حقیقی و ماهوی عالم اجسام است. اجسام از عرشِ عالم جسم است تا زمین عالم جسم. هیچ مانعی ندارد که عالم اعراض دنیوی را هم به جسم ملحق کنیم. عالم اعراض دنیوی یعنی همین عالمی که الآن محسوس ما و ملحق به عالم اجسام است. وقت ذاتی و ماهوی عالم اجسام را که جزء متمّم عالم اجسام است زمان مینامند. پس زمان حقیقی یعنی امتداد حاکم بر این عالم اجسام و آن وقتی که جزء ماهوی این عالم اجسام است. این عالم اجسام از عرشش گرفته تا این زمینش همه به یک شکل است، که میشود گفت مانند یک دریا است، البته با در نظر گرفتن مراتبی که هست. وقتش هم مثل خود جسم یک دریا است. تمام حادثههایی که در میان این دریا مرتّب پیدا و گم میشوند، پیدرپی موجی پیدا و موجی گم میشود، اینها حوادث زمانی میباشند و همانطور که هر موجی که در این دریای اجسام پیدا میشود و هر حادثهای که رخ میدهد، از جسم پیدا و شروع میشود و به جسم انتهاء مییابد، همینطور یک سهمی هم از وقت دارد که زمان است. همانطور که از خود جسم سهمی دارد، از زمان هم سهمی دارد.
برای اینکه این سهمها مشخص شود یک پیمانههایی قرار داده شده است. اسم این پیمانهها قرن، سال، ماه، هفته، شب، روز، ساعت، دقیقه، ثانیه، ثالثه،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 177 *»
رابعه، خامسه و غیره است. اینها همه پیمانههایی برای سنجیدن این امتدادها است. به عبارت دیگر امواجِ حوادثِ جسمانی که در این دریای پهناور عالم اجسام پیدا میشوند، هر حادثهای به همان مقدار که از جسمانیت بهرهمند است و از جسم شروع میشود، همینطور از زمان و وقت حاکم بر همه این عالم اجسام نیز بهرهمند است.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 178 *»
مجلس 11
(شب چهارشنبه 14 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r زمان حقیقی از نظر حکماء مشّائی
r نظر حکماء اشراقی
r رابطه قدیم با حادث
r خدای متعال علت خلق نیست، بلکه علتآفرین است
r معلول با ظهور علت سنخیت دارد نه با خود علت
r داستان حرکت فلکیه
r حرکت جوهریه و رابطه قدیم با حادث
r زمان هم در مطلق و مقیّدبودن مانند خود جسم است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 179 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض شد سرمد، دهر و زمان دو معنا و دو جنبه استعمال و اطلاق دارند یکی سرمد، دهر و زمان نسبی و اضافی است که عرض شد در همه موجودات و در همه عوالم این سه وقت جاری است. وقت هر ذاتى و وقت امدادات ذاتیه هر ذاتی که خداوند به آن ذات افاضه میفرماید و امتداد و کششی که بر آن ذات و بر امدادات ذاتی حکومت دارد سرمد نسبی بود. رابطه و نسبت بین هر ذاتی و ظهورات و صفاتش، یا رابطه بین صفات و ذات و امتداد حاکم در بین ذات و صفات و یا صفات و ذات دهر نسبی بود. رابطه بین صفتی و صفتی، ظهوری و ظهوری و امتداد بین آن دو زمان نسبی و اضافی بود. به این معنا عرض شد که در جمیع موجودات و در جمیع عوالم این سه وقت بهکار میرود و استعمال میشود.
اما سرمد حقیقی، دهر حقیقی و زمان حقیقی وقتهای سه عالمند. وقت حاکم بر عالم مشیت، عالم فعل اللّه یا عالم امر اللّه سرمد است و مخصوص به آن عالم است. آن وقت وقت حقیقی است و از اجزاء حقیقی عالم مشیت است. چون
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 180 *»
هر موجودی از اجزائی ترکیب شده است و هر موجودی دارای حدود و متمّماتی است که به آنها دوره وجودی آن موجود تمام میشود، از آن جمله وقت است. هر موجودی وقتی دارد که این وقت از اجزاء وجودی آن است و از متمّمات ماهیت و هویت آن است. پس مشیت خداوند، عالم امر، عالم فعل یا فعل اللّه وقتی دارد که آن وقت جزء ماهیت آن و از متمّمات حقیقت آن است، آن را سرمد میگویند. پس سرمد وقت حقیقی عالم مشیت است.
بعد از عالم مشیت به تعبیری عوالم از عالم عقل شروع میشود؛ چون اوّلُ ما خلق اللّه العقل.([7]) به تعبیری هم فؤاد است، به جهت آنکه اعلای عالم دهر به اعتباری فؤاد است و اسفل عالم دهر عالم مثال است. روی این جهت طبق مشهور عالم دهر از عقل شروع میشود تا مثال. و چون روح بین عقل و نفس جنبه برزخی دارد نوعاً اسم برده نمیشود. پس عالم دهر عبارت است از عقل، نفس، طبع، ماده و مثال. به این مجموعه رویهمرفته عالم دهر گفته میشود؛ یعنی وقتی که از اجزاء ماهوی و از اجزاء حقیقی این مراتب است آن را دهر میگویند. پس دهر حقیقی یعنی امتدادات و کششهای حاکم در این مراتب.
اما عالم اجسام که گفته میشود از عرش شروع میشود تا موالید این عالم. عرش، افلاک، اراضی، عناصر و موالید همه اینها را عالم اجسام میگویند. این عالم هم برای خود وقتی دارد که آن وقت از اجزاء اصلی و از اجزاء ماهوی آن بهشمار میرود؛ یعنی جزء حقیقی عالم اجسام و از متمّمات وجودی عالم اجسام است. این امتداد را زمان مینامند. امتداد حاکم بر عالم اجسام، زمان است. پس این سه وقت را که ما در فرمایشات بزرگانمان میبینیم به دو شکل تقسیم شدهاند، یا سه وقت نسبی یا سه وقت حقیقی هستند. عرض کردم بسیاری از مشکلات علمی به برکت این تقسیمبندی حل میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 181 *»
سخن در زمان و شناخت زمان است و مقصود از زمان همین زمان حقیقی است که از امتدادات عالم جسم است. چون میخواهیم انشاءاللّه این مباحث را برای ورود در شناخت آخرالزمان مقدمه قرار بدهیم و بدانیم اینکه امام زمان صلوات اللّه علیه ظهورشان در آخرالزمان است و زمان ایشان را آخرالزمان میگویند یعنی چه، پس باید بفهمیم خود زمان چیست تا آخرالزمان را بدانیم. پس سخن در شناخت زمان حقیقی است نه زمان نسبی؛ چون عرض شد آن سه وقت نسبی در همه عالمها و در همه ذوات و در همه موجودات جاری است. پس به زمان نسبی کاری نداریم، بحث در زمان حقیقی است که واقعاً زمان است. و اصطلاح زمان هم بیشتر درباره همین زمان حقیقی بهکار میرود، بخصوص در مسائل مربوط به آخرالزمان و زمانِ دنیا و زمان عالم جسم همین زمان حقیقی مطرح است.
عرض کردم دیگران هم درباره زمان نظرها دادهاند و خواستهاند زمان را بیان کنند و بیانات مختلفی هم دارند، ولی با تحقیقی که در دست داریم برای همه روشن میشود که تحقیقات مشایخ+ چقدر اصیل، عمیق و چقدر جالب است. دیگران وقتیکه زمان میگویند به اصطلاح کمّ متصل غیر قارّ الذات را اراده میکنند. «کمّ» یعنی مقدار، یک مقداری که متصل باشد نه منفصل. چون کمّ را به دو قسم تقسیم میکنند. کمّیت همان مقدار است که از اعراض نهگانه شمرده میشود.
و ما در آن بحثهایی که قبلاً داشتیم که درباره جوهر و عرض بحث میکردیم باز هم انشاءالله بحثمان به آن بحثها برسد، آنجا درباره اعراض بحث میکنیم و درباره کمّ هم بحث خواهیم کرد. فعلاً آنطور که مشهور است و از فلسفه مشّاء و حکماء مشّائین در دست است که هرچه در این عالم جسم است آن را به ده قسم تقسیم میکنند و اسم آنها را «مقولات دهگانه» میگذارند که یکی از آنها را جوهر، و نُهتای دیگر را مقولات عَرَض مینامند؛ مثل کمّ، کیف، وضع و ….
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 182 *»
در هر صورت کمّ را از اعراض میدانند و کمّ که مقدار است دو قسمت میکنند «کمّ متصل» و «کمّ منفصل». کمّیت منفصل همان عدد است که در بحث اعداد بحث میشود. اما کمیّت متصل را میگویند دو طور است. یک کمیت و مقدار متصلی هست که اجزاء با یکدیگر اجتماع میکنند و در خارجِ وجود و در عالم خارج از ذهن، قابل اجتماع هستند که اسمش را «مکان»، «سطح» و «خط» میگذارند و سرانجام «جسم تعلیمی» مینامند ـــ نه جسم طبیعی ـــ که موضوع علوم است و در علوم مختلف که روی اجسام مختلف بحث میشود، آنها را به عنوان کمّ متصلِ ثابت و قارّ الذات میدانند. قارّ یعنی اجزاء قابل اتصال و قابل اجتماع است.
اما کمّیت و مقداری که متصل است ولی اجزائش با یکدیگر جمع نمیشوند مگر در عالم ذهن، غیر قارّ الذات است که انسان فقط در عالم ذهن و مشاعر خود میتواند این اجزاء را با یکدیگر جمع کند. اینها را «زمان» و «کمّ متصل غیر قار الذات» میگویند؛ یعنی غیر ثابت که اجزاء در خارج با یکدیگر جمع نمیشوند؛ مثل اجزاء و لحظات زمان که میگویند مرتب در گذشتن است. به جهت اینکه تا آنِ گذشته نگذرد آنِ حال نیست و تا آنِ حال نگذرد آنِ بعد نیست. پس این آنات و اجزاء باید بگذرند و با یکدیگر در خارج جمع نمیشوند، از این جهت میگویند: زمان عبارت است از چنین کمّیتی که اجزاء آن در خارج از ذهن انسان قابل اجتماع نیستند.
میبینید که چقدر سطحی بیان میکنند و در واقع از آنچه خودشان در خود درک میکنند یا از انتزاع ذهن خود خبر میدهند. اما آیا واقع و خارج چیست؟ بیانشان نارسا است. تعبیراتشان را هم که عرض کردهام. از جمله اشراقیها اینطور میگویند: «و اعلم انّ الزمان هو مقدارُ الحرکة اذا جُمِع فی العقل» این حرکتی که بر اجسام ساری است و این حوادثی که بهواسطه حرکت افلاک پیدا میشود، اینها زمانند ولی با توجه به ذهن و عقل که عقل این مقدار حرکت را که مجتمع نگاه میکند زمان میبیند. «اذا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 183 *»
جُمع فی العقل مقدارُ مقدّمِها و متأخِّرها» وقتیکه انسان قبل و بعد را در ذهنش ضمیمه کند، اسم این مقدار از حرکت را زمان میگذارد.
به همین جهت اشراقیها نتیجه میگیرند که زمان نه اول دارد و نه آخر «و الزّمان لاینقطع بحیث یکون له مبدء زمانی» زمان ابتداء ندارد که آن ابتداء را مبدأ زمانی قرار بدهیم و بگوییم از آن وقت، زمان و این مقدار حرکت شروع شده است. چون مشکلاتی پیش میآید و آن مشکلات به اینجا کشیده میشود که «فیکون قبلَ الزمان زمان» باید نتیجه بگیریم که قبل از زمان هم زمان باشد. «و هو محالٌ» و این محال است. «فالزمان لا مبدء له» بنابراین زمان مبدأ ندارد. وقتیکه مبدأ نداشت نهایت هم نباید داشته باشد. چون همین مشکل پیش میآید «و الزمان ایضاً لا مقطعَ له» زمان نهایت هم ندارد، چون همین بحث پیش میآید. «و یلزم انیکون بعد جمیع الزمان زمانٌ»([8]) بعد از زمان هم باید دوباره تصور زمان و اثبات زمان بکنیم و این هم محال است «و هو محال». پس زمان اول ندارد؛ یعنی اول زمانی ندارد و آخر ندارد؛ یعنی آخر زمانی ندارد. میبینیم اینها مقدار حرکت را زمان نامیدهاند و این تحقیق را هم دربارهاش کردهاند.
فلاسفه دیگری که بعد از اشراقیها آمدند آنها هم تحقیقاتی کردند ولی بیشتر و رساتر از این نتوانستند بگویند. خلاصه آنها هم گفتند: ما میدانیم که در اینجا یک کمّیت و مقداری احساس و ادراک میکنیم که در خارج ذهن ما در عالم، وجود دارد. این مقدار در عالمِ خارج ذهن ما وجود دارد. کمیتی است که اجزائش متصل است ولی در خارج ثابت و مجتمع نیست. اولاً زمان کمّ است، یعنی مقدار است، چون آن را میتوانیم تقسیم کنیم و هرچه قابل تقسیم باشد اسمش را کمّ میگذارند. دیگر اینکه متصل است؛ چرا؟ چون میگوییم قبل و بعد و حال و اینها را کنار یکدیگر میتوانیم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 184 *»
بگذاریم. همینکه توانستیم کنار یکدیگر لحاظ کنیم پس متصل است ولی اجزاء آن ثابت نیست، با هم و کنار هم اجتماع نمیکنند؛ از این جهت میگوییم غیر قارّ؛ یعنی غیر ثابت است، وگرنه ما میتوانستیم آن را کنار هم تصور کنیم و گذشته را با حال ـــ نه قبل از حال ـــ و آینده را با حال ـــ نه بعد از حال ـــ تعقل کنیم. شعری منسوب به امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه است، میفرمایند:
ما فات مضی و ما سیأتیک فأین | قم فاغتَنِمِ الفرصة بین العدمین |
یعنی آنچه گذشت گذشت، گذشتهها از دست رفت. آنچه هم که بعد از این بنا است بیاید کجا است؟ هنوز که نیامده است، بنابراین قم فاغتنم الفرصة بین العدمین؛ حال بهپا خیز و از فرصتی که بین دو شیء معدوم و از دست رفته و بهدست نیامده داری بهرهبرداری کن. بهپا خیز و فرصت را غنیمت بشمار. این بیان اشاره به همین است که گذشته، حال و آینده قابل اجتماع نیستند که کنار و ردیف یکدیگر اجتماع کنند. تا گذشته نگذرد حال نمیآید، تا حال نگذرد آینده نخواهد آمد. پس اینها به این ترتیب بر یکدیگر مترتب هستند. اسم این حالت را غیر قارّ میگذارند؛ یعنی غیر ثابت و غیر مجتمع با هم.
این مقدارها عرَض است، پس موضوع و محل میخواهد که بر آن عارض شود. زمان هم که گفتیم مقدار یا کمّیتی است. پس عَرَض است و محل و موضوع میخواهد. به قول آنها «العرض ما اذا وُجد وجد فی موضوع» عرض آن است که اگر پیدا بشود، در محل و در موضوعی باید پیدا بشود. حال موضوع این مقدار و کمیت چیست؟ چون خود این مقدار را دیدیم که در حال جریان و سیلان است و خود اجزاء مجتمع نمیشود و ثبات ندارد، پس موضوعش هم ثبات نباید داشته باشد، موضوعش هم باید ثابت نباشد. و چون در عالم اجسام هرچه هست ثابت است و فقط حرکت است که ثبات ندارد، پس باید بگوییم این مقدار و کمیت، عرَضی است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 185 *»
که بر حرکت عارض میشود و موضوع این کمّ حرکت میشود. پس مقدار حرکت، زمان است. اینطور زمان را تفسیر میکنند و به این نتیجه میرسند که این مقدار زمان است. تعریف زمان، ماهیت و حقیقت زمان از نظر آنها این است: «مقدارٌ متصلٌ غیرُ قارٍّ عارضٌ بالحرکة»([9]) مقدار متصل غیر قارّی است که بر حرکت عارض میشود.
پس باید دید حرکت از نظر اینها چیست. نوعاً وقتیکه صحبت اینها از حرکت و مقدار حرکت است، طبق نظر حکماء مشّاء سخن میگویند. حتی بعضی از تعریفهایی که از آنها نقل کردیم این بود که زمان: مقدار حرکت قطعیه فلکیه است. به این بیان هم گفته بودند اما مقصودشان چیست؟ دقت بفرمایید. حکماء مشّاء راجع به حرکت فلکیه یک داستانی دارند. یکی از مسائل خیلی مهم که در همه مکتبهای فکری لاینحل مانده و الحمدللّه به برکت فرمایشات بزرگان ما+ حل شده است، مسأله رابطه قدیم با حادث است که از مسائل خیلی مهم و خیلی مشکل است. حکماء خیلی دربارهاش حرف زدهاند، نظرها دادهاند و خواستهاند این مسأله را حل کنند که رابطه بین قدیم و حادث چگونه است؛ یعنی رابطه بین خدا و خلق چگونه است. خداوند قدیم است و خلق حادث هستند، پس حدوث و خلقت چطور انجام شد؟ بین خدا و خلق چگونه رابطه برقرار شد و چگونه رابطه برقرار است و چگونه خدا افاضه میفرماید و حادثات را احداث میکند؟ این مسأله خیلی مهم است. سرّش هم همین است که این مطلب را میخواهند بگویند که خدا علت است و خلق معلول. بین علت و معلول هم باید سنخیت باشد. اگر سنخیت باشد علت و معلول درست است، اما اگر سنخیت نباشد علت و معلول گفتن غلط است.
از نظر بزرگان ما الحمدللّه مسأله حل است که اولاً ذات خداوند علت خلق نیست و این بزرگواران خیلی حق بزرگی دارند. شما ببینید الآن نوع متفکرین و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 186 *»
کسانیکه در توحید یا در خداشناسی یا در رابطه بین خدا و خلق سخن میگویند، رسماً میگویند که خدا علت است و ما معلول هستیم. رسماً میگویند ما از خدا سرچشمه گرفتهایم و به خدا برمیگردیم. حتی درباره آیه شریفه انّا للّه و انّا الیه راجعون([10]) تأویل جاهلانه میکنند. در این آیه نمیفرماید: «انّا مِن اللّه و انّا الیه راجعون» تا معنی کنند ما از خدا سرچشمه گرفتهایم؛ بلکه میفرماید انّا للّه، ما مخلوق خدا هستیم، ما مملوک خدا هستیم، ما در ملک خدا هستیم. «انّا مِن اللّه» نیست که اینطور معنا میکنند که ما از خدا سرچشمه گرفتهایم و به خدا برمیگردیم.
مشایخ ما+ در مقابل این اباطیل، مزخرفات و کفریات قد علَم فرمودند. فرمودند: همه اینها که شما میگویید کفر است، هیچ خلقی از خدا سرچشمه نگرفته و هیچ خلقی به خدا برنمیگردد. خدا خالق سرچشمهها و خالق خلق است. خدا خالق علتها و خالق معلولها است. علت را خدا میآفریند، معلول را هم خدا میآفریند. خلق معلول خلقند با این فرق که آن سنخیتی که شما میگویید بین علت و معلول لازم است به آنطور نیست. چون ذاتِ علت از علیتداشتن منزه است و علیت ظهور او است؛ پس معلول با ظهور علت مسانخ است. معلول با ظهور علت سنخیت دارد. مؤثر به ذات خودش مؤثر نیست، هر مؤثری به ظهورش به اثر مؤثر است. تأثیر، فعلِ مؤثر است و از آن فعل، «مؤثر» را اشتقاق میکنیم. علت به ذاتش علت نیست، به تأثیرش علت است و علیت را از صفت و ظهور او مشتق میکنیم. پس معلول با ظهور علت مسانخ است که خود او و خود همان حقیقت است.
بزرگان+ از اینجا نتیجه میگیرند که جمیع این عوالم و مراتب خلقت هیچکدام با یکدیگر همسنخ و همذات نیستند. آن علة العلل و مبدء المبادی که محمد و آلمحمد؟عهم؟ میباشند، یک جنسی و یک سنخی هستند که هیچیک از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 187 *»
مخلوقات با آن جنس و سنخ همجنس و همسنخ نیستند، همینطور مرتبه بعد و مرتبه بعد. معلول با ظهور علت همجنس است که خود او است. «ضَرْب» با «ضَرَبَ» همجنس است، «قیام» با «قامَ» و ایستادن با ایستاد. ایستادن و ایستاد هیچکدام با زید همجنس و همسنخ نیست، به جهت اینکه درست است که زید برای قیام علت است اما در رتبه خود قیام، نه در رتبه ذات خودش. اگر بنا بود در رتبه ذات خودش برای قیام علت باشد همیشه باید قائم باشد؛ چون تخلف علت از معلول محال است. انفکاک بین علت و معلول محال است، نمیشود تفکّک و انفکاک دست بدهد، پس باید همیشه زید ایستاده باشد. از اینجا میفهمیم که پس ذات زید علت ایستادن خود نیست، بلکه علیت زید به همین تأثیر و احداثْ قیام است.
خیلی مسائل عجیب است. اینکه این بزرگواران میفرمایند علل اربعه هر شیئی با خود او، همراه او، همصقع او، در ردیف او و در کنار او است از همین جهت است. انشاءاللّه بحثهایش خواهد رسید. مشایخ میفرمایند: ذات خدا علت خلق نیست. خدا علتآفرین است و بهوسیله علت معلول را میآفریند. پس بین ذات خدا و خلق رابطهای نیست، نبودن رابطه هم نیست، اصلاً از این تعبیرات منزه است. بین ذات خدا و خلق نه اتصال است، نه انفصال. اصلاً ذات خدا از این تعبیرات منزه است، از همه این اثبات و نفیها منزه است.
به همین جهت حکمائی که ذات خدا را علت و خلق را معلول گرفتهاند ناچار شدهاند که سنخیت درست کنند و بین حادث و قدیم رابطه درست کنند. حکماء مشّاء بخصوص در مورد حوادث عالم طبیعت گفتهاند که افلاک حرکت دوریه دارند و این حرکت دوریه و وضعیه دو جنبهای است. یک جنبه ثبات و دوام دارد که از آن به «حرکت توسّطیه فلکیه» تعبیر میآورند. افلاک با این جنبه از حرکتشان با خدای قدیم که ثابت است مرتبط هستند. جنبه و جهت دیگر در حرکتشان تغیّر، تجدّد و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 188 *»
دگرگونشدن است. و با این جهت از حرکتشان با حوادث عالمِ طبیعت و با این طبیعیات مرتبط هستند. پس این حوادث مختلف از آمد و رفت شب و روز، پیداشدن موالید، آمد و رفت حوادث، تمام این حوادث با آن جنبه و جهت متغیر از حرکت فلک مرتبط میشوند و فلک با آن جنبه ثابت از حرکت خود با ذات خدا مرتبط میشود. به این شکل ارتباط و رابطه بین قدیم ــ یعنی خدا ــ و بین خلق برقرار میشود. اسم این جنبه متغیر از حرکت فلکیه را «حرکت قطعیه فلکیه» میگویند. به این کیفیت رابطه بین خدا و خلق را درست میکنند.
گاهی به بعضی از متشابهات روایات هم ممکن است متمسّک بشوند. در روایات هست که وقتی خداوند امری را اراده میفرماید آن را به قلم القاء میکند، قلم به لوح القاء میکند، لوح به روحالقدس القاء میکند، روحالقدس به افلاک القاء میکند، افلاک هم به طبیعیات و این عالم القاء میکنند.([11]) فرض بفرمایید خداوند حیات یا مرض یا سلامتی یا انکسار یا پیری زید را اراده میکند، همینطور حوادث دیگر را مانند پیداشدن سیب در درختی، زردشدن یا قرمزشدن این سیب درخت. میگویند تمام حوادث را خدا اراده میکند. خدا ارادهاش را در قلم میافکند، قلم در لوح، لوح در روحالقدس، روحالقدس در افلاک میافکند، افلاک هم به سایرین میرسانند. در بعضی روایات این فرمایشات رسیده و ممکن است به این نوع روایات هم متمسّک بشوند و بگویند به اینطور بین ذات خدا و بین خلق رابطه برقرار میشود.
ولی این روایات را بر مبانی صحیح توحید باید معنا کرد. اولاً اراده خدا اراده ذاتیه نیست، اراده خدا اراده فعلیه است. اراده و مشیت فعل خدا است ذات خدا نیست. پس به این ترتیب هم که در روایات ذکر شده بیاناتی دارد، اما اینها را از اهلش که صاحبان مقام کمال و واقفان به نقطه علم هستند باید اخذ کرد. آن بزرگواران
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 189 *»
مرادات محمد و آلمحمد؟عهم؟ را باید بیان بفرمایند.
در هر صورت حکماء مشّاء اسم مقدارهای حرکت قطعیه فلکیه را زمان گذاشتهاند و به اینطور تعبیر میکنند که زمان عبارت است از مقدار حرکت قطعیه فلکیه. بعضیها که جلوتر آمدهاند دیدهاند اصلاً این حرفها معنا ندارد که فلک اینطور باشد و حرکات اینطوری داشته باشد. روی این جهت «فلکیه» و «قطعیهاش» را حذف کرده، گفتهاند: «زمان عبارت است از مقدار حرکت». این «حرکت» که میگویند مقصودشان حرکت جوهریهای است که ملاصدرا القاء کرده است. ملاصدرا در برابر حکماء مشّاء ایستاد و گفت این مسأله که شما به اینطور مطرح کردهاید رابطه قدیم با حادث را حل نمیکند؛ به جهت اینکه فلک با طبیعت ثابت خود با قدیم نمیتواند مرتبط بشود. پس بهتر این است که بگوییم شیء در حرکت جوهریه خود با قدیم مرتبط میشود. حادث در حرکت جوهریه خود با ذات خدا مرتبط است. و به اینطور بیان کرد که همه موجودات در وجود با خدا یکی هستند، فقط در مراتب این وجود با خدا مختلف هستند. خلق در مراتب ضعف قرار دارند و خدا در مرتبه نهایتِ شدتِ از وجود واقع شده است، خدا در حاشیه خیلی بالای وجود قرار گرفته است ولی خلق در قسمتهای پایین هستند، پس اینها از نظر ذات و حقیقت وجود با خدا یکی هستند ولی از نظر مرتبه وجودی با خدا فرق دارند. اما وقتیکه شروع کردند به تکامل جوهری و در مراتب جوهری خود حرکت کردند سرانجام به حدی میرسند که در وجود قوی میشوند و در وجود به قوت مرتبه خدایی میرسند. بسیط الحقیقة که شدند «کل الاشیاء» میگردند. پس میگوید به اینطور با قدیم در رابطه هستند و به این حرفهایی که شما میگویید احتیاج نیست.
پس معلوم میشود آنهایی که بعد از ملاصدرا آمدهاند و میگویند زمان عبارت است از مقدار حرکت، مقصودشان حرکت جوهریه است که از ملاصدرا گرفتهاند. پس
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 190 *»
از نظر آنها زمان یعنی مقدار حرکت جوهریهای که در این عالم طبیعت برقرار است. چون شیء تا از عالم طبیعت نگذشته برایش حرکت هست، همین که بهواسطه تکامل از طبیعت گذشت و از طبیعت خارج شد دیگر حرکت جوهریه هم متوقف است و حرکتی نیست. وقتیکه حرکتی نبود مقدار نیست و وقتیکه مقدار نبود زمان نیست. به اینطور زمان به عالم طبیعت مخصوص میشود.
ولی ما الحمدللّه به برکت فرمایشات بزرگان+ دانستیم که سه وقتِ سرمد، دهر و زمان در کار است و هریک بهطور حقیقی و غیر نسبی مخصوص به عالم خودش است. هیچوقت زمان از عالم اجسام نمیگذرد که به عالم دهر برسد، همانطور که دهر هم از دهریات نمیگذرد که به سرمد برسد. همیشه مشیت خدا مشیت خدا است و وقت مخصوص آن سرمد است. همیشه عوالم دهر عوالم دهر است و هیچگاه از عالم دهر بودن خارج نمیشوند. پس همیشه وقت حاکم بر آنها هم که جزء حقیقی آنها است دهر است. عالم جسم و جسمانیات هم همیشه جسمند و البته جسم هیچوقت از جسمیت خارج نمیشود اگرچه در مراتب جوهری جسمانی مرتّب در تکامل و ترقی است و تا خدا خدا است که «تا» ندارد، در مراتب جوهری جسمانی خود ترقی و تکامل پیدا میکند ولی از جسمبودن خارج نمیشود؛ همچنانکه وقت و امتداد حاکم بر آن هم که زمان است از زمانبودن خارج نمیشود.
پس اینگونه مطالب را از اهلش باید اخذ کرد. آنانیکه خدا به ایشان بصیرت داده و چشم حقیقتبینشان را باز کرده است، آنها میبینند و برای ما میگویند، ما هم تسلیم میشویم و میپذیریم. ما به غیر از این راهی نداریم. و اگر بناء تسلیمشدن است، آیا انسان در نزد محمد و آلمحمد؟عهم؟ و وارثان علم ایشان و حاملان انوار ایشان تسلیم شود بهتر است، یا در برابر کسانیکه با محمد و آلمحمد؟عهم؟ بیگانه بوده و از فرمایشات ایشان دور بودهاند؟ آیا انسان تسلیم محییالدین شود بهتر است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 191 *»
یا تسلیم مشایخ عظام+ که از ائمه؟عهم؟ اخذ میکنند و هر فرمایشی که دارند به احادیث آلمحمّد؟عهم؟ مستند است؟ پس باید تسلیم ایشان شد. اگرچه ما مباحث دیگران را عنوان میکنیم و بیان هم میکنیم، اما برای همین است که آهستهآهسته انشاءاللّه به خود متن فرمایشات برسیم و ببینیم که الحمدللّه چقدر عمیق و اصیل و نورانی است.
هر شیئی، هر موجودی اجزائی و حدودى دارد که یکی از آنها «وقت» است، وقتی که مخصوص به خودش میباشد. و آن وقتِ مخصوص به خودش که از اجزاء تشکیلدهنده آن است همیشه با او هست. چون این وقت از اجزاء حقیقتش است همیشه با او است و از او جدا نمیشود. مشیت خدا همیشه وقتش با آن است که سرمد است. عالم عقل، عالم نفس، عالم طبع، عالم ماده و عالم مثال همیشه وقتشان با خودشان است که دهر است و از آنها جدا نمیشود؛ یعنی همان امتداد حاکم بر آنها است که مناسب آنها و مربوط به آنها و از حدود تشکیلدهنده آنها است. عالم جسم هم همینطور است.
وقتی «جسم» میگوییم، گاهی مطلق جسم را میگوییم و گاهی اجسام جزئیه، حوادث و این نمودها را میگوییم. وقتی عالم جسم بهطور مطلق میگوییم وقتش هم همانطور مثل خود جسم، مطلق است؛ یعنی زمانش مطلق است. وقتیکه جسم دنیایی میگوییم زمان دنیایی دارد، جسم اخروی که میگوییم زمان اخروی دارد. همینطور وقتیکه عرش این عالم را میگوییم، زمانش هم زمان عرشى است. کرسی این عالم، وقتش وقت کرسیِ مناسب این عالم است. افلاکش وقت دارند و وقتشان هم زمان است اما زمانِ فلکی. زمین همینطور، عناصرش همینطور، موالیدش همینطور، هر کدام که به یک قیدی و حدّی مقید و محدود میشوند، زمانشان ــ یعنی وقتشان ــ هم به همان حدّ و قید محدود و مقیّد میگردد. ولی وقتیکه عالم جسم بهطور مطلق میگوییم زمانش هم مطلق است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 192 *»
بهطور کلی وقتیکه ما خودمان به حقایق اشیاء نمیتوانیم برسیم باید از کسانی اخذ کنیم که به آن حقایق رسیدهاند و برای ما گفتهاند. آنها که میگویند و شرح میفرمایند تا آنجایی که برای ما میسر است میفهمیم و انشاءاللّه تصدیق داریم. آنچه را هم که نفهمیم تسلیم هستیم. ایشان برای ما میفرمایند تمام موجودات وقت دارند، رنگ دارند، بو دارند، طعم دارند، باید تسلیم باشیم. چیزهایی را که ما ادراک نمیکنیم این دلیل بر نبودن آنها نیست. هر موجودی بهحسب خودش کیفیتی دارد و این کیفیت رنگ هست، بو هست، شکل هست مثلاً. ما یک طاعت انجام میدهیم، نمازی میخوانیم، صلواتی میفرستیم، حرم مشرف میشویم، ملاقات برادران ایمانی میرویم و از این قبیل. خود اینها طاعت است، فعل و عمل است. هریک از اینها بهحسب خود وقت دارد، بهحسب خودش مکان دارد، بهحسب خودش کیفیت دارد. کیفیت یعنی رنگ، بو، شکل و… پس طاعت شکل دارد اما ما نمیبینیم، طاعت بو دارد اما ما استشمام نمیکنیم، طاعت رنگ دارد اما ما نمیبینیم، ولی امام؟ع؟ میبینند و میشنوند، چون صدا دارد و حرف میزند.
خودِ عمل صدا دارد، حرف میزند. العلم یَهتف بالعمل. العلم فعل است؛ یعنی یکی از ادراکات است و ادراک کار یکی از مشاعر است. علم در اینجا به معنای «عَلِمَ» یعنی «اَدْرَکَ» است. العلم یهتف، یعنی دستهایش را هم کنار گوشش میگذارد و فریاد میزند. هاتف یعنی کسیکه فریاد میزند. العلم یهتف بالعمل، انسان که علم میآموزد، این علم دستهایش را کنار گوشش میگذارد و مرتب فریاد میکند و عمل را میطلبد. فان أجابه و الا ارتحل عنه؛([12]) اگر عمل اجابت کرد علم ثابت میماند و در دل راسخ میشود، اما اگر عمل اجابت نکرد علم ارتحال مییابد، کوچ میکند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 193 *»
میرود. این است که امام؟ع؟ فرمود علم را به عمل عقال کنید.([13]) پای علم را به عملکردنِ به علم ببندید؛ نه اینکه حتماً انسان عِمامه به سرش باشد تا عالم بشود. همین فرمایشاتی که از مشایخ میشنویم چه در اعتقادات چه در اخلاقیات چه در احکام همه اینها علم است آن هم علم حق، علم نورانی، علم محمد و آلمحمد؟عهم؟. پای این علم را در دلمان به عملکردن باید ببندیم وگرنه ارتحال مییابد و کوچ میکند.
میخواستم عرض کنم که طاعتی که ما انجام میدهیم صدا دارد، حرف میزند، دعایمان میکند، بو دارد. امام؟ع؟ میفرماید: وقتی شما در مجالس دور هم مینشینید و امر ما را احیاء میکنید ما آن مجالس شما را دوست داریم. حتی امام؟ع؟ میفرمایند: بوی شما را دوست داریم([14]) یعنی آن بویی که در آن مجالس از این عمل شما برمیخیزد، عمل طاعت، عمل اجتماع، احیاء امر محمد و آلمحمد؟عهم؟، رنگ دارد، طعم دارد. امام طعمش را میچشند. طعم عمل و طاعت ما را امام؟ع؟ میچشند. چون عمل ما وصف ما است. وصف که شد همهچیز را دارد. در حدّ خودش موجودی است که تمام حدود را دارد، از کمّیت، کیفیت و سایر حدود.
کیفیت همین رنگ، بو و طعم است. امام؟ع؟ طعم عمل را میچشند. به مشام امام؟ع؟ بوی طاعت میرسد، امام لذت میبرند. رنگ عمل را میبینند لذت میبرند. امام؟ع؟ هیأت و شکل عمل را میبینند لذت میبرند. طاعت ما امام؟ع؟ را شاد میکند. خدایا معصیتها چه میکند؟ واللّه معصیت ما بوی تعفّن دارد و امام تعفّن معصیت ما را میشنوند، استشمام میفرمایند و منزجر و مشمئز میشوند. امام تلخی معصیت ما را میچشد، صدای خشن معصیت به گوش امام میرسد، رنگ متعفّن و درهم کشیده معصیت امام را ناراحت میکند. شکل و هیأت بد معصیت امام؟ع؟ را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 194 *»
منزجر میکند. فرمودند: اگر شما بوی معاصی خود را میشنیدید و استشمام میکردید از کوچههای یکدیگر عبور نمیکردید.([15]) ملائکه بوی معاصی را استشمام میکنند و متنفّر میشوند. هر چیزی بهحسب خودش این حدود را دارد. حال ما به بعضی از آنها پینمیبریم اما از آنهایی که پیبردهاند و بیان کردهاند باید بیاموزیم.
پس ائمه معصومین؟عهم؟ به عصمت کبری و به عصمت کلیهای که دارند، جمیع اعمالشان که اوصاف ایشان است، جمیع اعمالشان خوشبو، خوشطعم، خوشرنگ و خوششکل است. از این جهت همه خوبیهای عالم به آنها انتساب دارد. تمام طیّبات منسوب به ایشان است، تمام صالحات از ایشان است. اَلطیّبات لِلطیّبین،([16]) همه چیزهای خوب به آن بزرگواران تعلّق دارد و هر چیز ناشایست و ناپسند به اعداء ایشان تعلّق دارد؛ چون آنها آنچه از اعمال دارند همه بدبو، بدرنگ، بدشکل و بدطعم است. خدا یک نور ایمانی و یک سنخیتی با اولیاء کرامت فرماید. آنوقت ببینید وقتی انسان از معصومین؟عهم؟ یاد میکند چقدر حظّ میکند و لذت میبرد. از اعداء که یاد میکند چقدر متنفر میشود. خدا لعنتشان کند. پس جهنم چقدر بد است! چقدر گندها دارد! چقدر طعمهای تلخ و شور دارد و چقدر هیأتهای بد در آن است! اما بهشت چقدر خوب است! تمام بوهایش خوب است، تمام رنگهایش خوب است، تمام طعمهایش خوب است. همه هیأتها و شکلهایش خوب است. اللهم ارزقنا الجنّة، اللهم اَعتِقنا من النّار، اللهم زَوِّجنا من الحور العین.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 195 *»
مجلس 12
(شب پنجشنبه 15 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r تفکیک بین دو اصطلاح زمان حقیقی و نسبی
r حدود قلمروی زمان حقیقی
r در بیان ملاصدرا این تفکیک دیده نمیشود
r زمان حقیقی: امتداد عَرْضی
r دهر: امتداد طولی
r سرمد: امتداد مافوق طولی و عَرْضی
r اقسام چهارگانه دهر
r در ترکیب شدیدتر وقت طولانیتر است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 196 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در مسأله زمان در فرمایشات حکماء و در آیات و روایات دو اصطلاح بهکار برده شده است که دیگران بین این دو اصطلاح تفکیک نکردهاند. از این جهت به مشکلاتی برخورد کردهاند و نتوانستهاند در موارد مختلف یک معنای صحیح در نظر بگیرند. زمان را تعریف کردهاند و از حقیقت آن غافل شدهاند. فقط در فرمایشات مشایخ ما+ تفکیک بین این دو اصطلاح دیده میشود نه در آثار سایر حکماء؛ البته حکماء اصطلاحی، وگرنه حکماء ربانی در هر زمانی از انبیاء اخذ میکردهاند و آنها مسیرشان درست بوده است. لکن وقتی حرفها، کلمات و اصطلاحات آنها به دیگران رسیده، چون دیگران از مراد صحیح ایشان بیخبر بودهاند دچار اشتباه شدهاند. پس کلمه سرمد، دهر و زمان که در همه زمانها در کلمات حکماء ربانی بوده است از آنها مرادی صحیح داشتهاند، ولی دیگران مخلوط کردهاند و مراد را پی نبردهاند و از آن اوقات برداشتهای ناصحیح و توجیهات نادرستی گزارش دادهاند.
تفکیک بین این دو اصطلاح خیلی مهم است و عرض شد خیلی از مشکلات را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 197 *»
حل میکند؛ مثلاً وقتیکه ما زمان را به اصطلاحِ نسبی در نظر بگیریم، مخصوص این عالم و مخصوص ذوات دنیوی نیست، مخصوص موجودات جسمانی نیست. زمان به معنای نسبی خود در تمامی ظهوراتِ همه ذاتها جریان پیدا میکند و در همه عوالم قابل تطبیق است. ولی وقتی زمان را به معنای حقیقی بگیریم تعریفی که از فرمایشات بهدست آوردیم این بود که زمان عبارت است از امتدادی که از این عالم اجسام و این عالم جسمانی انتزاع میشود.
البته از عالم جسم، همین دنیا منظور است و دنیا که میگوییم اسفل عالم دهر را هم شامل میشود. اسفل عالم دهر را هم میشود دنیا گفت و وقت حاکم بر آن، زمان خواهد بود. و مقصودمان از اسفل عالم دهر دوره برزخ را هم شامل است. به برزخ، دنیا گفته میشود؛ به همین جهت بهشت و جهنم برزخ را بهشت و جهنم دنیایی هم میگویند و زمان در آن جریان دارد. و لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیّاً؛([17]) در قرآن است که رزق اهل بهشت ــ در بهشت دنیایی که مراد بهشت برزخ است ـــ صبح و شام به آنها میرسد. امام بخصوص فرمودند: در آنجا هم صبح و شامی است و برای خورشید عالم برزخ طلوع و غروبی است. پس به این مناسبت به عالم برزخ هم دنیا گفته میشود. در قرآن در سوره الرحمن به جنّتان مدهامّتان([18]) اشاره شده است. این دو جنّت که جنّت دنیوی است در زمان رجعت ائمه هدی؟عهم؟ ظاهر خواهد شد. به آنها هم به همین اعتبار دنیایی گفته میشود.
در هر صورت وقتی عالم دنیا میگوییم هم شامل همین عالم ما ــ عالم اعراض ــ و هم شامل اسفل عالم دهر است. به تعبیری هم اسفل عالم دهر که میگوییم عالم مثال و عالم ماده تا عالم طبع را شامل است که عالم جن است و جن در عالم طبع
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 198 *»
ساکن است و از موجودات عالم طبع هستند. حتی میشود گفت کلمه دنیا تا آنجا را شامل میشود و وقت حاکم بر اینها را زمان میتوان گفت. البته لحاظها مختلف میشود. گاهی عالم دنیا میگوییم و فقط همین عالم جسم و اعراض جسمانی مرادمان است. گاهی عالم دنیا گفته میشود و عالم مثال هم داخل میشود. گاهی هم همانطور که عرض کردم تا عالم طبع را شامل است. تا عالم طبع را هم اسفل عالم دهر و عالم زمان میگویند. تعبیرها مختلف است.
ولی بهحسب بحثی که مراد از زمان حقیقی روشن باشد، زمان حقیقی عبارت است از امتداد و کششی که بر این عالم جسم و عالم دنیا حاکم است. از ابتداء این عالم تا آخر این عالم را عالم زمان میگویند و وقتی را که جزء حقیقی این عالم است زمان مینامند. پس اصطلاح زمان به معنای حقیقیش این است. همچنین برای ابعاض و اجزاء این عالم جسم و اعراض، وقتی است که این وقت حصهای از آن وقت کلی و مطلقی است که برای این عالم است. تمام این اجزاء بهحسب خودشان از آن وقت حصهای دارند. همانطور که از جسم حصهای دارند، از زمان و وقتی که مخصوص خود اینها و امتداد حاکم بر خود اینها است نیز حصهای دارند. از اول تشکّل و کیان شخصیشان تا انتهاء آن که به تعبیر دیگر کون و فساد است، از کون تا فسادشان، امتداد حاکم بر اینها و این مدت را زمان میگوییم که حصه این موجود است و به خود این موجود مربوط است و از اجزاء تشکیلدهنده شخصیت زمانی این موجود است.
چون این وقت از حدود ماهوی جسم و از اجزاء حقیقی تشکیلدهنده جسم است، دوام، طول یا کوتاهی آن به دوام خود جسم از حیث ترکیب بستگی دارد. اگر ترکیب ترکیب شدیدی است این وقت، طولانی است و نسبتاً دوام دارد. اگر ترکیب ترکیب شدیدی نیست و جسمی که ترکیب یافته ترکیبش ضعیف است، آن امتدادی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 199 *»
هم که بر این حکومت دارد کوتاه است، زمانش کوتاه است. پس کوتاهی و بلندی زمانها و حصههای زمان نسبت به ابعاض و اجزاء عالم جسم بهحسب ترکیب مختلف میشود؛ یعنی بهحسب شدت یا ضعف ترکیب، طولانی و کوتاه بودنِ این حصهها مختلف میشود. اما مجموعه عالم جسم و مجموعه عالم زمان طوری ترکیب شده است که اسمش را همین ترکیب عالم دنیا میگذاریم. الآن این دار دنیا از حیث مجموعی بهطوری ترکیب شده که امتداد حاکم بر مجموعه عالم جسم طولانی است، بهطوری که از اول تشکیل عالم جسم عرضی شروع شده و تا نفخه صعق طول میکشد.
اگر بعد از نفخه صعق ــ آن چهارصد سالی که در روایات رسیده است به هر طوری که هست ــ آن مدت را هم داخل در دنیا حساب کنیم، تا نفخه احیاء که نفخه بعث و نفخه نشور است دنیا بهحساب میآید. چون به هر حال فناء پیدا میکند و ترکیب آنها نیز از هم میپاشد و برای آن ترکیب فناء حاصل میشود. پس آن ترکیب را هم که جزء ترکیب دنیایی حساب کنیم باید بگوییم زمان تا آن موقع ادامه دارد؛ چون آنها هم اسفل عالم دهر است از این جهت به عالم زمان ملحق است و در حکم زمان است. اسفل عالم دهر است که نه دهر حقیقی است و نه زمان حقیقی است. از اول نفخه صعق تا نفخه احیاء، این مدت یک حدّ بینبین و برزخ است. در نفخه صعق ترکیب دنیایی از هم میپاشد. پس این زمان حقیقی تا آنجا ادامه دارد و از آنجا تمام میشود. ولی اسفل عالم دهر را که ملحق به دنیا بدانیم، پس آن مدت هم تا نفخه احیاء هرطور ترکیبی که برای اشیاء جسمانی هست، آن ترکیب هم ترکیبی قابل فناء است و چون ترکیبی قابل فناء است پس وقتش زمان است. پس به این عالم جسم ملحق است و وقتش به زمان ملحق است اگرچه آن وقت، زمان حقیقی نیست، همانطور که دهر حقیقی هم نیست. در نتیجه برزخی بین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 200 *»
دهر حقیقی و بین زمان حقیقی است و از این جهت که فناء مییابد آن را به عالم زمان و عالم جسم ملحق میدانیم. پس مجموعه وقت و امتدادی را که در این مدت حاکم است زمان میگوییم.
مجموعه عالم جسم ترکیبش یک ترکیب بسیار شدید و بسیار محکم است، اگرچه به تکتک اجزاء این عالم اعراض که نگاه کنیم ممکن است که اختلاف ببینیم. بعضی از اجزاء هستند که ترکیبشان خیلی ضعیف است، زود متلاشی میشوند. بعضی ترکیبشان شدیدتر است و دوامشان بیشتر و امتداد حاکم بر آنها بیشتر است؛ یعنی از اول کون تا فسادشان که حساب میکنیم نسبتاً زیادتر و طولانیتر است. وقت و امتداد حاکم بر بعضی کوتاهتر است. اینها مربوط به خود اجزاء است؛ چون بین اجزاء و ابعاض عالم جسم اعراض بیگانه دخالت میکنند و باعث فساد ترکیبها میشوند.
همین ترکیب بدن انسان را در نظر بگیرید، نهایت عمر طبیعی که برایش گفتهاند صد و بیست سال است که مثلاً دعاء میکنند الهی صد و بیست ساله بشوی. این همان عمر طبیعی است که در نظر میگیرند. این یک فرد و یک جزء از این عالم اجسام است و در این عالم اعراض یک جزء عرَضی است که برای جسمش و سایر مراتبش در این عالم اعراض ترکیبی هست. نظر به اینکه اعراض بیگانه در این ترکیب دخالت میکنند این ترکیب آهستهآهسته از هم میپاشد، زائل میشود و مرگ بر آن عارض میگردد. مدت این ترکیب نسبت به بعضی از نباتات کوتاهتر است، علتش تخلّل اعراض است؛ یعنی اعراض بیگانه در این ترکیب دخالت میکنند و این ترکیب را متلاشی مینمایند. همینطورند بعضی از مرکبات و موالید دیگر این عالم. پس در خود اجزاء و ابعاض این عالم، اعراض بیگانه دخالت دارند. اما چون اعراض در ترکیب این عالم جسم و عالم اعراض تخلل پیدا نمیکنند، میبینید که چقدر دوام پیدا کرده و این ترکیب تا نفخه صعق ادامه دارد؛ چنین ترکیب شدیدی است. این یک قاعده کلی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 201 *»
است که هر مرکبی در این عالم ترکیبش قویتر بود و اعراض بیگانه در آن کمتر دخالت داشت، برای آن امتدادی شبیه امتداد مطلق خواهد بود؛ یعنی طولانی خواهد بود.
به همین جهت ما معتقدیم که ترکیب بدن امام و معصومین کلی سلام اللّه علیهم اجمعین یک ترکیبی است که در نهایت اعتدال است، بلکه بگویید در بینهایتی از اعتدال است. چون ترکیب در بینهایتی از اعتدال است خیلی شدید و قوی است. اگر مصالح عباد اقتضاء میکرد که مثلاً از اولی که عالم اعراض پیدا شد یک بدن به اسم بدن رسولاللّه؟ص؟ پیدا میشد و محل تعلق روح مطهر آن بزرگوار میبود، اگر چنین بدنی پیدا میشد تا عالم اعراض برقرار بود ــ یعنی تا نفخه صعق ــ آن بدن ادامه داشت؛ چون ترکیبش در بینهایت از اعتدال بود و اعراض بیگانه به هیچوجه در آن ترکیب شریف نمیتوانستند رسوخ کنند. از این جهت اگرچه جزئی از اجزاء این عالم بود ولی کلی بود و حاکم بر کل این عالم بود. چون مظهر روحی بود که آن روح، روح مشیت مطلقه الهیه است که بر جمیع عوالم حاکم است و مبدأ جمیع عوالم است.
ما معتقدیم همین بدن عنصری امام؟ع؟ و بدن معصومین کلی سلام اللّه علیهم اجمعین که مرکب از عناصر این عالم است، در نهایت اعتدال و در بینهایت از اعتدال است که هیچ زوال و فناء برایش نیست، چون تخلل اعراض برایش نیست، مگر وقتیکه نفخه صعق بشود و بنا باشد که مجموعه این ترکیب از هم بپاشد آنوقت این بدن هم متفرق میشود. به همین جهت امام حسن مجتبی؟ع؟ فرمود ما منّا الا مقتولٌ او مسموم؛([19]) اگر ما را بخواهند از بین ببرند، باید ما را بکشند یا سمّ بدهند. تا سمّی ندهند و ما را نکشند این بدنهای ما نمیمیرد. برای بدن امام؟ع؟ مردن نیست، چون اعتدال هست و معنای اعتدال همان شدت ترکیب و لطافت لازم است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 202 *»
مقصودم از این عرائض این است که ارزش این مطلب انشاءاللّه روشن شود و از نظر بحثی هم بحث زمان را لازم داشتیم. چون اصل بحث درباره ظهور و آخرالزمان است، این تعبیراتی که در فرمایشات هست باید روشن بشود، بخصوص تفکیک بین این دو اصطلاح و جداکردن بین آنها از خصوصیات فرمایشات مشایخ+ است. دیگران این تفکیک را ندارند، از این جهت توضیح عرض میکنم که قدردانی بشود. چون خودش مسأله مهمی است. بین این دو اصطلاح هیچ تفکیکی انجام نشده است. دیگران بین آن اصطلاح اول و این اصطلاح دوم مخلوط کردهاند و خودشان هم گیج هستند و نمیدانند چه میگویند؛ از این جهت با مشکلات هم که روبهرو میشوند بیان درستی نمیتوانند داشته باشند.
از جمله عبارتی از ملاصدرا میخوانم تا ببینید که چطور مسأله برای او حل نیست. چون در حکمتِ او این تفکیک راجع به سرمد، دهر و زمان انجام نشده، به مشکلاتی برخورد کرده است. البته میدانیم که هرگاه او زمان میگوید آن را عبارت میداند از مقدار حرکت، و معلوم است حرکتی که او در نظر میگیرد حرکت جوهریه است و حرکت جوهریه برای عالم طبیعت است. پس زمان در عالم طبیعت وجود دارد. چون گفتند زمان کمّ متصل و غیر قار است؛ یعنی عرَض است که بر حرکت عارض شده است. حرکت هم که در عالم طبیعت است و از خاصیتهای جسم طبیعی است، بلکه حرکت از جوهریت جسم است و به قول او اصلاً جسم طبیعی خود حقیقتش و جوهریتش حرکت است.
ولی مشایخ ما میفرمایند خاصیتش حرکت است. خاصیت هر موجودی حرکت است که انشاءاللّه توضیحش در بحث حرکت خواهد آمد. وقتیکه ملاصدرا میگوید حرکت در عالم طبیعت است، پس جسم که از طبیعیبودن خلاص شد و در مراتب کمال جوهری خود از جسم و طبیعت گذشت، طبق نظر او دیگر حرکتی ندارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 203 *»
پس زمان نسبی نداریم، در حالی که در موجودات همه عوالم نسبت به ظهوراتشان زمان نسبی داشتیم. ولی از نظر او دیگر زمان معنایش تمام میشود هم بهطور حقیقی و هم بهطور نسبی. در نتیجه برایش مشکل میشود که مراتب بالا به چه کیفیت است و رابطه آنها چگونه است؟
عبارتی دارد میگوید: «و امّا الموجوداتُ التی لیستْ بحرکةٍ و لا فی حرکةٍ فهی لاتکون فی الزمان» موجوداتی که از حرکت گذشتند و دیگر برای آنها حرکتی نیست و در حرکت نیستند، زمان ندارند. «بل اعتُبِرَ ثباته مع المتغیِّرات فتلک المعیّة تسمّی بالدهر» اگر ثبات آن موجودات را با متغیرات دیگر بسنجیم این معیت و این سنجش و ارتباط دهر نامیده میشود. «و کذا معیّة المتغیّرات مع المتغیّرات لا من حیث تغیُّرها بل من حیث ثباتها» وقتیکه خود متغیرات را هم از حیث ثبات با هم بسنجیم معیت و ارتباطشان را دهر مینامیم. «اذ ما من شیء الا و له نحوٌ من الثّبات» زیرا هیچ شیئی نیست مگر اینکه برای او یک ثباتی و یک حالت ثابتی میشود تصور کرد. «و ان کان ثباته ثبات التغیّر» اگرچه ثبات متغیرات همان ثباتِ تغیّر است. «فتلک المعیّة ایضاً دهریة» این معیّت را هم دهری میگوییم.
میگوید «و ان اعتبرتِ الامور الثّابتة مع الامور الثابتة فتلک المعیةُ هی السرمد» اگر امور ثابته را با امور ثابته مقایسه کنیم رابطه بین آنها و این معیت سرمد میشود. «و لیستْ بازاء هذه المعیةِ و لا التی قبلَها تقدّمٌ و تأخّر» در این معیتهای دهری و سرمدی تقدم و تأخر نیست. «و لا استحالةَ فی ذلک» هیچ محال هم نیست که با اینکه امتدادی حاکم است اما تقدم و تأخر نباشد. «فانّ شیئاً منهما لیس مضایفاً حتّی تستلزمَهما»([20]) هریک از این دو معیتی که گفتیم با معیت دیگر مضایف و مقابل نیست تا آنکه تقدم و تأخر لازم بیاید مثل آنکه در زمان لازم است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 204 *»
در این عبارت ملاصدرا میبینیم چون بین این دو اصطلاح تفکیک نشده است برایش مشکل است و روشن نیست. زمان را مخصوص عالم طبیعت میگیرد؛ چون از طبیعت که گذشت اولاً میبیند آنجا هم نسبت و ارتباط هست، تغیر هست. چون به هر حال در آن عوالم ظهوراتی هست و وقتیکه ظهورات را با هم میسنجیم خواهنخواه با یکدیگر نسبتی پیدا میکنند که این نسبت همان نسبت زمان و امتداد است. چون تفکیک نکرده میماند آنجاها چه کند. از این جهت بهطور مطلق این اصطلاح را بهکار میبرد. سرمد، دهر و زمان را بدون این تفکیک بهطور یکسان در همهجا بهکار میبرد. البته مشکلات بیش از اینها است که در جاهای خودش باید بحث بشود، ولی به اندازه روشنشدن ارزش این تفکیک که در فلسفه و حکمت بزرگان ما انجام شده است کمی اشاره عرض کردم. در هر صورت ما الحمدللّه برایمان این مطلب روشن است.
اجمالاً یک اشاره هم در اینجا شاید لازم باشد. این امتدادی که بر این عالم جسم حاکم است و نامش را زمان گذاشتیم یک امتداد عَرْضی است. به تعبیر دیگر از زمان حقیقی یک امتداد عرْضی مراد است؛ یعنی این کشش کشش همعرض است، تقدم و تأخر آن، گذشته، حال و آیندهاش همه در ردیف هم هستند. اما در دهر امتداد طولی است، امتداد عرْضی نیست. برای اینکه تقریباً ذهن متوجه بشود اجمالاً امتداد طولی مثل این است که تا وقتی شما نشستهاید نشستن را امداد میکنید. وقتیکه ایستادید امداد نشستن تمام شد، ایستادن را ساختید و همینکه ایستادهاید ایستادن را امداد میکنید و باقی میدارید. این کششی که الآن برای نشستن وجود دارد از حیث اینکه شما او را امداد میکنید طولی است، عرْضی نیست؛ البته از حیث خودش، کون و فسادش زمان است. وقتِ اول و وقتِ آخرش زمانی است ولی امدادی که از طرف شما به او میشود، از این حیث یک امداد طولی است. در دهر تمام امدادات طولی است؛ یعنی امتدادات طولی است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 205 *»
پس در عالم دهر ـــ نه اسفل دهر ـــ یعنی در عالم نفوس و عالم عقول، یا اینکه عالم طبع و ماده را هم داخل کنیم، تمام امتدادهای حاکم بر آنها طولی است. پس فناء برای آنها نیست و از بین نمیروند؛ چون امتدادشان طولی است، عرْضی نیست که یک وقتی باشند یک وقتی نباشند، یا در وقتی هم که هستند گذشته، حال و آینده داشته باشند. اینطور نیست، بلکه امتدادشان امتداد طولی است و کشش آنها کشش طولی است، پس فناء برای آنها نیست. از این جهت جمیع اعمالی که از انسانیت ما صادر میشود، چون در عرصه انسانیت و نفوس انجام میشود از بین نمیرود، تمامش ثابت است و امتدادی که بر آنها حاکم است امتداد طولی است و یک ترکیب حقیقی برایشان هست که ترکیب دهری است که هیچ زوالی برایشان نیست.
گفتم امتداد و وقتی که بر عالم فؤاد، عالم مشیت یا عالم امر حاکم است و جزء حقیقت آنها است سرمد است. در آنجا امتداد ــ یعنی وقت ـــ سرمدی است نه طولی است و نه عرْضی، چون آن عالم فوق خلق است. طول و عرض و امدادات و امتدادات طولی و عرضی همه در عالم خلق است. اگر دهری هستند امتدادات و وقت حاکم بر آنها طولی است، اگر زمانی هستند امتداد و کشش حاکم بر آنها زمانی و عرْضی است. ولی چون عالم مشیت و عالم امر اللّه فوق عالم دهر و عالم زمان است، پس امتداد حاکم در آن عالم و وقتی که جزء آن عالم است که سرمد نامیده میشود نه طولی است و نه عرضی، فوق آنها است همانطور که خود آن عالم فوق عالم خلق است. برای خدا دو عالم است: عالم خلق و عالم امر. آن عالم امر را عالم مشیت میگویند و وقت آنجا را که جزء حقیقی آن عالم است سرمد میگویند؛ یعنی امتداد حاکم بر آن عالم نه یک امتداد عَرْضی است که گذشته، حال و آینده داشته باشد و نه امتداد طولی است، بلکه فوق طول و عرض است؛ چون خود آن عالم فوق عالم خلق است.
ما درباره عالم دهر، اسفل و اعلاى عالم دهر گفتیم و تقریباً آن را تقسیم کردیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 206 *»
البته در فرمایشات بهطورهای مختلف رسیده است. گاهی فرمودهاند اعلای عالم دهر از فؤاد شروع میشود تا عالم نفس. اسفل عالم دهر از طبع شروع میشود تا مثال. در بعضی تعبیرات هست که میفرمایند اعلای عالم دهر عالم عقل و نفس است و اسفل عالم دهر ماده و مثال است. در هر صورت میدانیم دهر از عقل شروع میشود و تا مثال تمام میشود، این دهر است.
در اینجا دیگران اصطلاحی دارند که دهر را به چهار قسمت میکنند، میگویند: «دهر ایمن اعلا» و «دهر ایمن اسفل» و «دهر ایسر اعلا» و «دهر ایسر اسفل». مقصودشان از ایمن و ایسر همان یمین و یسار است. اعلا و اسفل هم که معلوم است. آنوقت دهر ایمن اعلا را «عالم جبروت» میگویند یا «عالم عقول طولیه و عرْضیه». دهر ایسر اعلا «عالم مُثُل معلّقه» میباشد که همان مُثُل افلاطون است. اسم دیگری که میگذارند «ملکوت اسفل» است. دهر ایمن اسفل را «عالم ملکوت اعلا» و «عالم نفوس کلیه» میگویند. دهر ایسر اسفل را «عالم ناسوت» و «عالم شهاده» میگویند. همین عالم ناسوت و عالم شهادهای که ما «عالم مُلک» میگوییم، آنها تعبیرشان دهر ایسر اسفل است. چنین اصطلاحی در کلمات اینها وجود دارد.
حق مطلب همان است که در فرمایشات بزرگان ما+ است که میفرمایند عالم دهر اعلایی و اسفلی دارد. اعلایش عالم عقول و نفوس است. عالم طبیعت گاهی به اعلا و گاهی به اسفل دهر ملحق است که همان عالم جنّ باشد. اسفل عالم دهر را هم گاهی از طبع تا ماده میفرمایند و گاهی تا مثال ذکر میفرمایند؛ یا ماده و مثال را اسفل عالم دهر میفرمایند. لازم بود که به این مطلب اشاره بشود.
برای آنکه بحثمان قدری از خشکی درسی بیرون بیاید و توضیح داشته باشیم میگویم که عرض شد هرچه ترکیب یک موجود جسمانی شدیدتر باشد، امتداد یعنی حصه و بهره او از وقت و زمان هم طولانیتر است. و هرچه یک موجود جسمانی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 207 *»
ترکیبش ضعیف باشد، همانطور که از خود جسم بهرهاش کمتر است از نظر وقت هم بهرهاش کمتر میشود و برایش زوال و فناء زود فراهم میشود. پس باید سعی کرد در اینکه اعتدال را از دست نداد. البته اعتدال نداریم، چه بگویم؟ اگر سعی کنیم اعتدال را از دست ندهیم خیلی به دوام و بقاء عمر کمک میکند. نوع دستوراتی که از ائمه؟عهم؟ بخصوص در مورد مسائل بهداشتی، مسائل خوراک، آشامیدنیها، خوابیدنها، رفت و آمدها و معاشرتها رسیده است، بیشتر برای حفظ این کیان ظاهری ما است که هرچه سالمتر بماند ما بهتر میتوانیم بهرهمند بشویم و در این دنیا از عمر، بدن، سلامتی و این نعمتها استفاده کنیم.
اعتدال خیلی خوب است، همان که نوعاً در ذهنهایمان هست؛ زیادنخوردن، زیادنیاشامیدن، زیادنخوابیدن و…، همینطور ترککردن چیز کمی که مضرّ باشد. اعتدال یعنی حدی که بدن لازم دارد. معنای اعتدال این است: آن مقداری که بدن لازم دارد. بعضی فکر میکنند حد اعتدال یعنی حتماً نصف متساوی، این اشتباه است. اعتدال یعنی آن مقدار که بدن به آن نیازمند است. در خوابیدن آنچه بدن به آن نیازمند است، در خوراک آنچه بدن به آن نیازمند است، در آشامیدن آنچه که بدن به آن نیازمند است. به دیدن رفیق میروید بیجهت حتماً باید چای بخورید، حتماً باید نوشابه بخورید. الآن من تشنه نیستم، باید بگویم آقا الآن من تشنه نیستم، نه چای احتیاج دارم مثلاً، نه نوشابه. اگر آوردی و من نخوردم نباید ناراحت بشوی. اگرچه ردّ احسان نباید کرد ولی نه در همهجا. اگر ممکن است مضرّ باشد باید رد کرد. یا به عنوان مهمان وارد خانه رفیق، دوست و آشنا شده، اگرچه غذا هم خورده، تعارف میکنند مینشیند یک شکم دیگر هم میخورد، آخر چرا؟ برای اینکه مثلاً ردّ احسان نکرده باشد. الآن دیگر این برای تو مضر است، چرا میخوری؟ کدام سیر است که به اندازه یک گرسنه نخورد. شروع میکنند به توجیهکردن کارها؛ مثلاً پیر که نشدهایم جوانیم میتوانیم هضمش کنیم و از این قبیل. همه اینها خلاف است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 208 *»
خلاصه، این اعتدالها به نگهداری این ترکیب کمک میکند . مثلاً همین نوشابههایی که ما هم در مهمانیها به آن مبتلا شدهایم. من از مهمانیهای اصفهان خیلی خوشم آمد. منزل بعضی از برادران که ما را دعوت میکردند، آب یا دوغ میآوردند اصلاً نوشابه نبود. فکر میکنم آقای دکتر نفیسی هم به ایشان گفتند. چون خود ایشان هم میگویند ما هنوز نفهمیدیم اینها چیست، یک چیز زائدی است. واقعاً اگر آب باشد انسان آب میخورد، مگر آنکه انسان زیاد بخورد که برای اینکه احتیاج است اسید معده را زیاد بکند، یک کاری بکند. چه احتیاجی است؟ اگر زیاد خورده، شب غذا نخورد. میفرمایند یک کسی از زیاد خوردن مریض شده بود. مهمانی بود، جایی زیاد خورده بود مریض شد و به هر مریضی میرسید و احوالش را میپرسید میگفت آقا کجا مهمانی بودی؟ یا میپرسید مهمانی بودی؟ حال بر فرض هم مهمانی بود زیاد خورد، شب غذا نخورد. دیگر برای اینکه هضم بشود احتیاج ندارد به اینکه یک شیشه نوشابه بخورد.
من یک پیشنهادی میکنم، هرکس میخواهد در مجلس مهمانی نوشابه بخرد، سر سفره آب بگذارد، پول نوشابه را در صندوق حسینیه بیندازد همهمان قبول داریم. همهمان نوشابه را خوردهشده میدانیم و همان پولش را بیاورید در صندوق حسینیه بیندازید. نوع مخارج اضافه اینطور است. نوع مخارج اضافه را سعی کنید اینطورها تعطیل کنید. نوع مخارج اضافی را سعی کنید تعطیل کنید. چون واقعاً مضرّ است. احتیاج نیست، اعتدال را بههم میزند و وضع معده را بههم میزند.
بخصوص فرمایش آقای مرحوم+ است که یکوقتی در جایی که در طب صحبت فرمودهاند میفرمایند: این بدن تو یک کارخانه بسیار مجهّز و تمام است. یک کارخانه تمام است؛ یعنی هرچه نیاز داشته خدا فراهم کرده است. این کارخانه را خدا دست تو داده است، این را بیخود و بیجهت در اختیار هر طبیبی نگذارید. چون آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 209 *»
زمان اطباء طورهای دیگری بودند، روی تجربه یا مثلاً بر اساس امور محسوس و مشهود کار انجام نمیشد، بیشتر روی حدس انجام میشد. اگر مریض دلدرد بود، حدس میزدند شاید از این جهت باشد پس این دواء را بدهیم. اما الآن تا اندازهای محسوس است، با یک معاینههای معینی تقریباً مشخص میشود. اما آن زمانها روی حدس بود، حدس میزدند که این سردرد از چه چیزی است، این پادرد از چیست، بعد خودشان دواهایی ترکیب میکردند و میدادند. بخصوص آقای مرحوم از آن اطباء خیلی گله دارند. میفرمایند نوعاً اینها قاتلند. ترکیبکردن این دواها کار هرکس نیست. چقدر ترکیب میکنی؟ آیا میدانی چه اندازه مضر است، چقدر مفید است؟ خیلی گله دارند. بخصوص این را میفرمایند که این بدن یک کارخانهای است، این را در اختیار هر طبیبی نگذارید که در این بدن فساد ایجاد میکند و اعتدال آن را از هم میپاشد، مشکلات فراهم میکند.
پس مخصوصاً ما باید خیلی رعایت حال خودمان را داشته باشیم، اعتدال را در همهچیز از دست ندهیم؛ بخصوص در بدن که این ترکیب از هم نپاشد، عمر این ترکیب زیاد بشود. ائمه؟عهم؟ فرمودهاند که مثلاً اگر فلان کار را بکنید عمر را زیاد میکند، اگر فلان کار را بکنید عمر را کم میکند. اگر بعضی چیزها را بخورید باعث ضعف بدن میشود. فلان چیز را نخورید چون باعث چه میشود و همینطور. این فرمایشات در بیان این مطلب است که حفظ این ترکیب تا اندازهای به عهده ما گذارده شده است تا نگذاریم از اعتدال بیرون رود. مگر گاهی که دیگر معاصی باعث شود که اعتدال بههم بخورد مثلاً سردردی پیش بیاید. اذا جاء القدر حال دون البصر؛([21]) انسان نبیند این چیست و بخورد، فلان مرض عارض بشود، این دیگر به معاصی مربوط میشود. وقتیکه بنا شد به معاصی مؤاخذه بشویم این امور هم پیش میآید. بخواهیم خود را حفظ هم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 210 *»
بکنیم نمیشود. اینجا جایی است که باید مؤاخذه بشویم. اللهم اغفر لی الذنوبَ التی تُغیِّرُ النِعم،([22]) آن گناهانی که نعمتها را تغییر میدهد آنها یک چیزهایی است که باعث تغییر نعمت میشود، از جمله سلامتی است که آن را هم تغییر میدهد. در هر صورت متذکر هستید، از اعتدال استفاده کنیم و سعی کنیم این بدن را در حد اعتدال نگه داریم.
همینطور سعی کنیم صفات نفسانی را هم در حال اعتدال نگه داریم تا ترکیب نفسانی هم ترکیب معتدلی باشد. درباره نوع امور نفسانی به اعتدال دستور داده شده است؛ مثلاً با کسیکه دوست میشویم از حد اعتدال نگذریم. دوستی در حد اعتدال باشد. با کسی دشمن هم میشویم در حد اعتدال دشمنی کنیم. چون ممکن است یک وقتی آن دشمن دوست بشود یا آن دوست ممکن است یک وقتی دشمن شود. همینطور در جمیع صفات و امور نفسانی انسان نباید اعتدال را از دست بدهد.
اِحْذَرْ عدوَّ ک مرّةً | و احْذَرْ صدیقَـک الفَ مـرّ ة | |
فَلَرُبّما انْقَلبَ الصدیـــ | ـــقُ فکان اَعْرَفَ بالمضــرَّة([23]) |
دشمن معلوم است دشمن است انسان از او دوری میکند. از دشمن یکبار برحذر باش، ولی از دوست هزاربار برحذر باش. دوست اگر فردا دشمن شد بهتر از دشمن راه میبرد که چطور به تو صدمه بزند. دشمن که دشمن است با تو نبوده، دوست با تو بوده است و شاید از امور پنهانی و اسرار تو باخبر شده باشد و پس از آنکه دشمن تو شد آن اسرار را فاش میکند، آنگاه صدمهاش بر تو از آن دشمنی که از ابتداء دشمن بوده بیشتر خواهد بود. پس از دوست هم کاملاً باید برحذر بود. از این جهت سعی کن که از او هزار مرتبه برحذر باشی. همه اینها اشاره است به اعتدال در رفاقتها، در آمیزشها حتی در خویشاوندیها. خیلی باید در حد اعتدال باشیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 211 *»
یکقدری انسان از حد اعتدال میگذرد صدمهاش را میبیند. مزاحمتها، ضررهای دنیوی، ضررهای دینی پیش میآید؛ مثلاً وقتیکه با این رفیق یا با این خویش خیلی صمیمی شد او را به معصیت دعوت میکنند، در حضور او معصیت انجام میدهند و شدت خویشی یا شدت رفاقت و صمیمیت مانع میشود از اینکه اعتراض کند، مانع میشود از اینکه آزادانه برخیزد و معصیت را تصدیق نکند، معصیت را امضاء نکند و از این قبیل، خیلی عجیب است.
فقط اعتدال در یک امر بیمعنا است، آن هم در دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا است. آن دیگر اعتدالبردار نیست. انسان هرچه میتواند باید در دل دوستی دوستان خدا را زیاد کند و دشمنی دشمنان خدا را افزایش دهد. در این دیگر اعتدال معنا ندارد. درباره محبتِ حضرت امیر؟ع؟ شخصی در اعتراض بر مشایخ+ گفته بود که اینها در محبت حضرت امیر زیادهروی میکنند، در حالی که خیر الامور اوسطها.([24]) او فکر کرده بوده که حضرت امیر هم مثلاً بابا یا داییش است که به حد اعتدال باید دوستی داشته باشد. دوستی حضرت امیر صلوات اللّه علیه حدّ نباید داشته باشد، همینطور دشمنی اعداء ایشان حدّ ندارد. به همین جهت همیشه دعاء میکنیم که خدایا محبت اولیاء را در دل ما بیش از پیش قرار بده و دشمنی اعداء را هم در دل ما بیش از پیش بگردان. این حالت اگر بود معلوم است که ایمان روزبهروز رو به تکامل و زیادتی است، ایمان رو به کمال است. در اینجا اعتدال معنا ندارد. اصلاً معنای اعتدال چیست؟ آنبهآن که انسان به اولیاء خدا توجه میکند باید محبتش در هر آن از آنِ قبلی شدیدتر باشد و اگر از اعداء اعراض میکند باید در هر آن، عداوت و تنفّرش از آنِ قبلی شدیدتر باشد. خدا اولیائش را ملاک ایمان قرار داده است که هرکس با این ملاک درست درآمد مؤمن است و هرکس درست درنیامد مؤمن نیست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 212 *»
جابر بن عبداللّه انصاری میگوید: در زمان رسولخدا؟ص؟ امر در بین ما صحابه اینطور بود که اگر خدا به ما فرزندی میداد و این فرزند به حد تمییز میرسید که میتوانست چیزی بفهمد و ما او را میخواستیم آزمایش کنیم که آیا حلالزاده است یا حرامزاده او را در راهِ آمد و رفت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه میبردیم نگاه میداشتیم، تا امام میرسیدند میگفتیم این را دوست داری یا نه؟ اگر میگفت دوست دارم میدانستیم حلالزاده است، اگر میگفت دوست نمیدارم میدانستیم که حرامزاده است. وجود مبارک امام؟ع؟ ملاک ایمان است. از عایشه ملعونه این شعر نقل شده است:
اذا ما التِّبْرُ حُکّ علی المِحَکِّ | تَبیَّنَ غِشُّه مِن غیر شکّ |
طلاهای مغشوش یا طلاهایی که همراه با خاک است و غِشّ دارد «تِبْر» است. وقتیکه این را بر مِحَکّ([25]) یعنی بر معیار میسایند و حک میکنند آنجا کاملاً مشخص میشود، غشش جدا و طلایش هم جدا میشود. محک خوب مشخص میکند، نشان میدهد که این طلا غش دارد یا غش ندارد. این را به عنوان مقدمه میگوید بعد میگوید:
و فینا الغِشُّ و الذَّهَبُ المُصفّیٰ | علیٌّ بیننا شِبْهُ المِحَکِّ([26]) |
خدا لعنتش کند، میگوید: در بین ما مردم هم تِبْر هست. هم طلای مغشوش یعنی منافق و کافر، و هم ذهب مصفّی یعنی طلای صاف و خالص هست که مؤمنین باشند. اما معیار امتیاز این دو چیست، ملاک چیست؟ «علیّ بیننا شبه المحکّ» علی صلوات اللّه علیه محک و معیار و ملاک است که بر او عرضه میشوند محبان علی صلوات اللّه علیه که مؤمنان هستند و اعداء و مبغضینش که کفار میباشند. اللهم العن اول ظالمٍ ظلم حق محمّد و آلمحمّد و آخر تابع له علی ذلک.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 213 *»
مجلس 13
(شب یکشنبه 18 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r بحث به مناسبت شام میلاد حضرت رسول؟ص؟
r نفوس بشری یکسانند یا متفاوتند؟
r عبارتی از ملاصدرا
r نظریه شیخ مرحوم
r ظهور عظمت و جلالت حضرت رسول؟ص؟ از انعقاد نطفه تا ولادت
r عبارت دیگری از ملاصدرا
r توضیح آیه «انا بشر مثلکم» و روایاتی در فضیلت آن بزرگوار؟ص؟
r ابیاتی از قصیده بُرده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 214 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
([27])خداوند متعال میفرماید: هو الذی خلق من الماء بشراً فجعلَه نسباً و صِهراً و کان ربّک قدیراً.([28]) امروز که با روز ولادت رسولخدا؟ص؟ مصادف بود، عالم با یک تحوّل بسیار بزرگی مصادف شد. این تحوّل بسیار بزرگ به برکت ولادت رسولخدا؟ص؟ بود که عالم به قابلیتی شایسته رسید و شأن بزرگی به عالم اعطاء گردید. شکی نیست که این تحوّل از عظمت و جلالت نفس رسولاللّه؟ص؟ بود که این نفْس مقدس به بدنی تعلق گرفت که برای تعلق آن نفس مقدس قابلیت داشت.
از موقعی که نطفه رسولخدا؟ص؟ در روی این زمین انعقاد یافت مرتب تحوّلات متوجه این عالم بود و این عالم با تحوّلات عجیبی برخورد داشت، تا مثل امروز که ولادت دست داد و تحوّلی عجیب که در همه دوران عالم بیسابقه بود رخ داد. نوع این تحوّلات در تاریخ ذکر شده و شایع است و الحمدللّه مورد قبول کل تاریخ است نه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 215 *»
تنها تاریخ اسلام. همانطور که حوادث تاریخی از قبیل حادثه اصحاب فیل و از این قبیل حوادث مورد قبول تاریخ است، حوادثی هم که مثل امروز در اثر ولادت با سعادت رسولاللّه؟ص؟ رخداد آنها هم مورد قبول تاریخ است. این حوادث و تحولات فقط به خاطر عظمت و جلالت نفس رسولاللّه؟ص؟ بود که به بدن مطهر حضرت در مثل امروز تعلق گرفت و ولادت دست داد و خداوند چنین مولودی را به خاندان هاشم عنایت فرمود.
عید خیلی بزرگی است و برای اولیاء خدا سلام اللّه علیهم اجمعین بسیار بسیار ارزنده میباشد. هریک از ائمه؟عهم؟ که در زندگی با مثل امروز برخورد میکردند بسیار مسرور بودند. امام عصر صلوات اللّه علیه هم در دوران غیبت کبری در هر سال با روز هفده ربیع که برخورد میفرمایند البته مسرورند. نشان سرور حضرت سروری است که در دلهای اهل ایمان پیدا میشود. مؤمنینی که به برکت ایمان، به آن بزرگوار متصل هستند به سرور آن حضرت مسرورند.
مطلبی که تذکرش بجا است این است که به مناسبت پیشامد مثل امروز و روزهای اینچنینی، باید متوجه عظمت تفکر فلسفی بزرگانمان باشیم. همچنین متوجه ارزش طرز تفکر فلسفی ایشان باشیم و نسبت به شناختهایی که در اختیار ما گذاردهاند قدردانی کنیم. از جمله شناختن نفوس مقدسه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین است که باید به نظر مبارک ایشان در این مورد که در حکمت مانند خورشید در آسمان میدرخشد پیببریم. راجع به نفوس نظریات مختلفی است.
بعضی از نظریات که بیشتر به مشّائیان انتساب دارد این است که تمام بنیآدم و تمام انسانها در داشتن نفس انسانی مشترکند. همه نفس را بهطور یکسان دارند و از نظر جوهریت، حقیقت و هویتِ نفس بر یکدیگر امتیازی ندارند. امتیازاتی که برای ایشان فراهم میشود بهواسطه اضافات و اموری است که به نفس ملحق میشود که از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 216 *»
هویت و جوهره نفس خارج است. در نظر آنان یک انسان معمولی با یک نبی یا افضل انبیاء فرق نمیکند، از نظر نفس یکسانند؛ یعنی نفس انسانی یک حقیقت و جوهریتی است که از این جهت همه مثل هم هستند. اگر تفاوتها پیدا میشود و امتیازات و فضیلتها فراهم میگردد همه بهواسطه امور اضافی و امور خارج از جوهریت نفس است.
نظر دیگری هست که بخصوص این نظر از زمان ملاصدرا جنبه علمی و حکمی پیدا کرد و مورد پذیرش اکثر قرار گرفت که برای افراد انسانی در نفس امتیازی نیست. نفوس انسانی از نظر ماهیت و هویت یکسانند و طبق همان دید فلسفی او نفوس «جسمانیّة الحدوث و روحانیّة البقاء»([29]) میباشند؛ یعنی نفس به حدوث بدن حادث میگردد و جسمانی است، ولی بهحسب حرکت جوهریه خود مراتب را طی میکند، و تمام کمالاتی که برای نفس فراهم میشود کمالاتی جوهری است و اضافی نیست که از امور ملحق به ماهیت نفس باشد، بلکه تمام امتیازات و کمالات جوهریت دارد و از خود نفس است و همه در ابتداء پیدایش «جسمانیة الحدوث» میباشند، ولی در اثر تکامل و پیمودن مدارج کمال «روحانیة البقاء» میگردند و در مراتب جوهری خود به کمال میرسند. از نفسیت نباتیه و بعد حیوانیه و بعد انسانیه تجاوز میکنند و عقل میشوند و از عقل هم بالاتر میروند. تمام این مراتب که بهدست میآید بهواسطه همان حرکت در جوهر و حقیقت خود نفس است که فراهم میگردد و در نهایت به مقام بساطت میرسد و «کلّ الاشیاء» میگردد.
نظر بزرگان ما+ این است که نفوس مراتب مختلف دارند. نمیشود گفت که تمام کسانیکه بر آنها انسان اطلاق میشود و بشر گفته میشود در نفس یکسانند و نفوسشان در ماهیت، هویت و جوهریت یکسان هستند، بعد در اثر مدارج و کمالاتی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 217 *»
که برایشان فراهم میشود مختلف میشوند، حال به امور اضافی باشد یا به همان اکتسابات و کمالات جوهری باشد؛ نه، اینطور نیست. نفوس یکسان نیستند، برای نفوس مرتبهها است. نوع اول نفوس عبارت است از نفس مقدسه محمّدیه؟ص؟. بعد نفوس در رتبه انبیاء است، بعد نفوس در رتبه مؤمنین است و همینطور؛ پس نفوس یکسان نیستند. دیگر اینکه کمالاتی که برای نفوس حاصل میشود کمالاتی است که مربوط به همان مرتبه نفس است. فرض بفرمایید نفس محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و نفوس مبارکه ایشان هرچه کمالات اکتساب میکنند به عرصه و رتبه خودشان مربوط است. تمام کمالاتی که برای ایشان در آن رتبه فراهم میشود مخصوص خود ایشان است و سایرین از آن کمالات بهره و نصیبی ندارند؛ زیرا از خود آن حقیقت یعنی نفس محمد و آلمحمد؟عهم؟ و نفوس قدسیه الهیه ایشان برای سایرین هیچ بهرهای نیست. پس در این شناخت در نظر مبارک و در دید فلسفی ایشان دو مطلب وجود دارد که دیگران ندارند.
پس تمام آیات و روایاتی که در فضائل ایشان رسیده، یا کرامات و معجزاتی که در موقع ولادت ایشان رخ داده است، یا خصوصیاتی که برای امامان در موقعی که نطفه ایشان منعقد میشود و در دوران زندگی در رحم و در موقع ولادت ذکر میشود، همه برای شرافت نفوس مبارکه ایشان است. در مورد رسولخدا؟ص؟ در جمیع دورانشان مشهود بوده؛ زیرا از اول انعقاد نطفه این بزرگوار تمام دنیا از جن و انس و ملائکه در معرض تحولاتی قرار گرفتند. مقداری از آن تحولات در تاریخ بیان شده، مقداری در آیات و روایات ذکر شده است، مقداری هم در کتب انبیاء گذشته بود، مقداری هم بهوسیله مُعَمّرین و بهوسیله کَهَنه اظهار گردید. اینها همه اموری است که به عظمت و جلالت نفوس مبارکه ایشان مربوط میشود.
نفس انسانی رسولاللّه؟ص؟ حقیقت دیگری باید باشد و مثل سایرین نباید باشد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 218 *»
که اگر بنا بود این نفس مبارک مثل سایر نفوس باشد، پس چه امتیازی و چه خصوصیتی باعث شد که امر نبوت کلیه مطلقه الهیه به آن نفس مبارک تعلق بگیرد و در آن نفس ظاهر شود که مقام ولایت کلیه و مقام مشیت مطلقه خدا و مظهر جمیع اسماء و صفات خدا باشد؟ و همینطور سایر ادلهای که در کار است.
مطلبی که مهم است و باید به آن توجه داشته باشیم، همین عظمت و جلالت نظر بزرگان ما در این شناخت است که ما را با این امر آشنا فرمودند و در میان این نظریات مختلفی که در حکمت و فلسفه رسیده است ما را از انحراف حفظ فرمودهاند و اصولی بیان کردهاند که الحمدللّه با جمیع آیات و روایات میسازد. ولی آنها ناچارند مرتب آیات و روایات را به توجیهاتی بیاساس توجیه کنند. کسانی هم که در تبعیت ایشان هستند و نظریات ایشان را پیروی میکنند چقدر بیچارهاند و چقدر خداوند بر ما منّت گذارده و به ما عنایت کرده که ما را از آن تبعیتها، ضلالتها و انحرافها محافظت فرموده است. در شناختهایی که برای ما بیان فرمودهاند و میسر است، نبیّی را میشناسیم که قرآن وجود مبارکش را معرفی میکند، و مقامات و فضائلی برای او اعتراف داریم که خودش و اهلبیتش معرفی فرمودهاند، نه اینکه ما نبیشناسی و پیغمبرشناسی را از بشری اخذ کنیم که هیچ امتیازی بر ما ندارد، بلکه ما به برکت این هدایت الحمدللّه بر آنها امتیاز داریم. ما به برکت فرمایشات بزرگان و به برکت تسلیم و تصدیق این فرمایشات نخبه اهل روی زمین هستیم. انشاءاللّه با همین هدایت و ایمان زندگی کنیم و با همین هدایت و ایمان از دنیا برویم و با همین هدایت و ایمان و بصیرت سر از قبر درآوریم. خدا را بر این نعمت بزرگ شاکریم.
عبارتی را میخوانم تا شما مطلب را از نزدیک لمس کنید که ملاصدرا چه میگوید و چه برداشتهایی دارد، میگوید: «فالانسانُ فی هذا العالم بین انیکون ملَـکاً او شیطاناً او بهیمةً او سبُعاً و یصیر ملکاً ان غلب علیه العلم و التّقوی او شیطاناً مریداً
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 219 *»
اِن غلب علیه المکرُ و الحیلة و الجهل المرکّب او بهیمةً اِنْ غلب علیه آثار الشّهوة او سبعاً اِنْ غلب علیه آثار الغضب و التّهجُّم فاِنَّ الکلب کلب بصورته الحیوانیّة لا بمادّته المخصوصة و الخنزیر خنزیر بصورته لا بمادّته»([30]) انسانها در این دنیا میتوانند چهار دسته شوند. همه انسانها اینطورند، فرق نمیکند نبی باشند یا انسان معمولی باشند، همین که روی این زمین به او انسان گفته شد ممکن است چهار دسته بشوند. یکدسته مَلَک، یکدسته شیطان، یکدسته بهیمه و یکدسته سبع و درنده. اگر علم و تقوی بر این انسان حکومت کند و غالب شود ملَک میگردد. اگر مکر، حیله و جهل مرکّب بر او غلبه کند شیطان خواهد شد. اگر آثار شهوت بر او غلبه کند بهیمه خواهد شد. و اگر غضب و تهجّم بر او غلبه کند، یعنی هجومبردن بر دیگران، حملهور شدن، گازگرفتن، وحشیگری نشاندادن، اگر اینها غلبه کند سبع و درنده میشود. و همه اینها صورت است. همه تغیّرات به صورت است؛ یعنی صورت نفس همین صورتها است و ماده یکی است.
درباره تکاملها و از جمله تغییر صورتها بیان دیگری دارد و نتیجه میگیرد، میگوید: «فکذا النّفس بشرٌ بالفعل عقلٌ بالقوّة» یعنی همه نفوس انسانی در ابتداء بهطور یکسان بشرند، ولی بالقوه آمادگی دارند که عقل شوند؛ یعنی در صلاحیت و قابلیت نفوس بشری هست که ترقی کنند و عقل بشوند، خود نفس عقل بشود. «و الیه الاشارة بقوله تعالی قل انّما انا بشر مثلکم یُوحی الیّ اَنّما الهُکم الهٌ واحدٌ» این آیه را دلیل میگیرد بر این مطلب که حتی مثل پیغمبر؟ص؟ مأمور میشود که به بشرها بگوید من مثل شما بشر هستم؛ یعنی الآن نفس انسانیهای که در من است مثل شما بشر است، ولی من به برکت وحی بر شما امتیازی پیدا کردهام.
نتیجه میگیرد: «فالمماثلة بین نفس النّبی؟ص؟ و سایر النفوس من البشریّة فی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 220 *»
هذه النّشأة» مماثله یعنی مثلبودن و همانندبودن با بشرها از این جهت است که نفس نبی و سایر نفوس بشری در این نشأه و در این عالم از نظر بشریت و بشربودن همه یکی و همانند هستند؛ یعنی بهحسب ماهیت، هویت و حقیقت نفوس هیچکدام ــ نه نبی و نه سایر انسانها ـــ بر دیگری امتیازی ندارند. «و لمّا خرجتْ بالوحی الالهی من القوّة الی الفعل صار افضل الخلائق و اقرب الی اللّه من کلّ نبی و ملک» اما همین نبی که مثل سایرین و مانند دیگران است چون بهواسطه وحی الهی از قوه به فعلیت خارج شده، افضل خلائق و اقرب الی اللّه از هر نبیی و ملَکی شده است. چون خود حضرت فرمود: «لقوله؟ص؟ لی مع اللّه وقتٌ لایسعنی فیه ملکٌ مقرّب و لا نبیٌّ مرسل»([31]) مرا با خدا هنگامی و وقتی است که وسعت ندارد مرا در آن وقت ملَک مقرّبی؛ یعنی ردیف من نخواهد بود ملک مقرّبی و نه نبی مرسلی.
در این حرفها خیلی اشکالات هست. خدا به شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف جزاء خیر عنایت فرماید که نکته به نکته بر این نقاط ضعف و انحرافها انگشت گذاردند و ردّ فرمودند و حق مطلب را از آیات و روایات بیان کردند. خدایا ما که از اداء شکر این نعمت و از شناخت عظمت این نعمت عاجزیم، خدایا تو را قسم میدهیم به حق صاحب امروز، رسولاللّه؟ص؟، آن جزائی که شایستگی دارد که مثل امروز عنایت کنی به کسیکه وحی را زنده کرد و تأویلات و انحرافهایی را که بر سر وحی آورده بودند برطرف ساخت، خدایا آن جزاء را به ایشان عنایت کن، و روزبهروز بیش از پیش قرار بده، ما را هم قدردان این نعمت بفرما. شاید دیگر به این روشنی در کلمات ملاصدرا یافت نشود. البته مباحث نفس او زیاد و مفصل است، این دو مورد که من برخورد کردم یادداشت کردم و فکر میکنم از این واضحتر هم دیگر جایی نگفته باشد یا اگر گفته ردیف همینها است. کاملاً روشن است که بر او
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 221 *»
هیچ تهمتی نیست، هیچ اتهامی نیست. واقعاً نظر و حرفش همین است که به این وضوح اینجا گفته است.
در فرمایشات بزرگان ما اینطور است که نفوس هر مرتبهای در جای خود یک حقیقتی و یک جوهرهای است که از مراتب عقل و مرتبه عقلانی پایینتر است و هرچه تکامل یابد و ترقی کند و اگر تا خدا خدا است که «تا» ندارد خداوند آن نفس را امداد بفرماید و تأیید کند، عقل نخواهد شد. اگرچه نفس بهطور لایتناهی در جوهریت خود تکامل پیدا بکند از جوهریت خود خارج نمیشود، فقط به عقل شباهت میرساند. حضرت امیر؟ع؟ راجع به نفس لاهوتیه ملکوتیه فرمودند: اصلها العقل منه بُدِئتْ و عنه وعَت و الیه دلّتْ و اشارت.([32]) نفس در اثر ترقی و تکامل در جوهریت و مرتبه خود به عقل شباهت میرساند، از عقل میگیرد و بر عقل دلالت میکند. تأییداتش عقلانی است، افاضات و اشراقات عقلانی بر او میشود ولی نفس عقل نمیشود. اینکه نفس عقل بشود از انحرافها و یک برداشت غلط از حرکت جوهریه است.
اشتباه دیگری که در اینجا بهطور صریح برای ملاصدرا پیش آمده این است که در آیه شریفه قل انمّا انا بشرٌ مثلکم([33]) در مورد بشر اشتباه کرده است. بشر را نفس یا مجموعه شخص گرفته و این یک اشتباه است. بشر که بشر نامیده شده یک جهتش را میگویند این است که بشره بدن و جسدش آشکار است و مثل حیوانات زیر مو یا پشم یا کُرک پوشیده نیست، بشره بدن آشکار است. احتمال دیگر اینکه چون جسد و جسم ظاهری او از این زمین خلقت شده و از بشره و ظاهر این زمین است، از این جهت بشر را بشر میگویند. در هرصورت وقتیکه بشر گفته میشود جسد و این بدنِ ظاهر اراده میشود. البته بدن ظاهر رسولخدا؟ص؟ و سایر انبیاء و معصومین؟عهم؟ در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 222 *»
اینکه از ظاهر این زمین خلقت شده یکسان است، مماثله و همانندبودن به این ظاهر جسد مربوط میشود. پس در آیه شریفه قل انّما انا بشر مثلکم، مثلکم در این جهت است؛ یعنی در این بشریت مانند شما هستم.
در احتجاج حدیثی است که از تفسیر امام عسکری؟ع؟ نقل میکند. امام؟ع؟ درباره همین آیه شریفه قل انّما انا بشرٌ مثلکم میفرماید: یعنی قل لهم انا فی البشریّة مثلکم ولکن ربّی خصّنی بالنّبوة دونکم کما یخصُّ بعض البشر بالغنی و الصّحّة و الجمال دون بعضٍ من البشر فلاتُنکِروا اَنْیخصَّنی ایضاً بالنّبوة؛([34]) مراد خداوند از این آیه این است که بگو من در بشریت مثل شما هستم، ولی پرورنده من مرا به نبوت مخصوص فرموده است نه شما را. همانطور که بعضی از افراد بشر را به غنی، بعضی را به صحت، بعضی را به زیبایی مخصوص فرموده است نه بعض دیگر را، مرا هم به نبوت مخصوص کرده است. پس انکار نکنید اینکه خدا مرا به نبوت مخصوص فرموده باشد. از عبارت این حدیث و از خود آیه و از تحقیقاتی که در زمینه این آیه شده که فعلاً فرصت نیست، استفاده میشود که بشر یعنی همین شخصیت ظاهر که در این عالم از این پیکره ظاهر است.
بشریت که گفته میشود، یعنی این پیکره و لوازم آن و آنچه لازمه آن است. البته همین پیکره رسولاللّه و پیکره ائمه هدی؟عهم؟ را هم باز نشناختند. درست است که از نظر ظاهر و لوازم ظاهری در این عالمِ اعراض مثل ما و همانند ما هستند، ولی در عین حال بین آن پیکرهها و پیکرههای بشرهای دیگر تفاوت و امتیاز بسیاری است. به این هم راه نبردهاند. آن لطافتی که برای آن پیکرهها بوده و آن صلاحیت، قابلیت، استعداد، جلالت و عظمتی که برای ایشان بوده است را راه نبردهاند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 223 *»
در هر صورت مراد از این آیه کاملاً روشن است که شخص ظاهر ایشان در این پیکره و در ظهورِ این عالم عرَضی که اسمش را بشریت میگذارند، مثل شما است نه در سایر مراتب. در سایر مراتب نمیشود گفت که مثل شما است. نفس دارد، عقل دارد، مثال دارد، بدن هورقلیاییش الآن بالفعل است. با آن بدن و مقام تصرف دارد اگرچه در رحم مادر است. با آن بدن میبیند اگرچه در رحم مادر است. متولد که میشود این آثار از آن مراتب غیب به برکت این بدنِ ظاهری آشکار میشود. آنهمه اعجاز که در ولادت رسولاللّه؟ص؟ رخ داد برای چه بود؟ آیا او نفسی مثل سایر نفوس بود، بعد از آنکه وحی به او تعلق گرفت امتیاز، ارزش و عظمت پیدا کرد؟! پس این امور که رخ داد چه بود؟ سبب و علت رخدادن این امور که تاریخ ثبت کرده و نمیتوانند انکار کنند چه بوده است؟ خشکشدن دریاچه ساوه، خاموششدن آتش در آتشکده فارس، آن تزلزل که در ارکان وجودی کفّار افتاد. همه کفّار و مشرکین در مثل امروز وحشتزده بودند. تمام بتها سرنگون شدند. اینها را تاریخ ثبت کرده است.([35]) علت این امور را چه میتوانند بگویند؟ اگر نفس ایشان یک نفسی مثل سایر نفوس بوده و مثل سایر بچههایی بوده که به دنیا میآیند و مثل سایر نفوسی بوده که به بدنها و پیکرههای ظاهری تعلق میگیرند، پس این امور چه بوده است؟ آن بوی عطری که از آن بزرگوار منتشر شد چه بود؟ حتی وقتیکه فاطمه زهرا؟عها؟ متولد گردید همه شهر مکه از نور آن بزرگوار روشن گردید. آن نور در همه خانهها داخل شد و شرق و غرب زمین را فراگرفت([36]) و از این قبیل آثار که در موقع انعقاد نطفه ایشان و در دوران حمل ایشان رخ میداد، علتش چه بوده است؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 224 *»
همینطور در موقع شهادتها و کشتهشدنهای بعضی از ایشان آثاری که در عالم واقع میشد تاریخ ثبت کرده است. در جریان شهادت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه شیعه و سنی نوشتهاند که تا چهل روز بر روی دیوارها، بر لباسهای سفید و لباسهایی که رنگ روشن داشت، آثار خون دیده میشد. هر سنگی را که از زمین برمیداشتند در زیر آن خون تازه دیده میشد. اینها را هم سنیان نوشتهاند و هم شیعیان.([37]) این امور اموری است که به حقیقتهای ایشان مربوط میشود و به مراتب عالیه ایشان که از این مقام بشری ظاهر و متجلی است.
اگر بشود مراتب دیگر را اراده کنیم و بگوییم بشر، پس به ملَک هم باید بگوییم بشر. ملَک هم باید بتواند بگوید «انا بشر مثلکم» ولی ملَک نمیگوید. جن هم باید بتواند بگوید «انا بشر مثلکم» و نمیگوید. عقل باید بتواند بگوید «انا بشر مثلکم» ولی جز در این بدن نمیگوید. اگر هم بگوید، باید در این بدن ظاهر شود و بگوید «انا بشر مثلکم». پس معلوم میشود انما انا بشر مثلکم یعنی در ظهورِ در این پیکرِ ظاهر و لوازم این پیکر همانندی هست، آن هم در همین ظاهرش. این پیکره هم چه لطافتی دارد و چه تلطیفی برایش فراهم شده تا محل تعلق آن انوار مقدسه گردیده است! مطلب بسیار بزرگی است که کمتر دربارهاش فکر کردهاند.
جاهلا این نور، علّیینی است | نه همین جسمی که تو میبینی است |
عبارت دیگری هم دارد که روشنتر است، میگوید: «افرادُ البشر متّفقة النّوع هىٰهنا واقعة تحت حدٍّ واحدٍ نَوعیّ مرکّبٍ من جنس قریبٍ و فصلٍ قریبٍ مأخوذین من مادّةٍ بدنیّة و صورةٍ نفسانیّة لکنّ النّفوس الانسانیّةَ بعد اتّفاقها فی النّوع فی بدایة الامر ستصیر بسببِ نشأةٍ اخری و فطرةٍ ثانیة متخالفة الذوات کثیرة الانواعِ واقعةً تحت اجناس اربعةٍ لانّها فی اوّل تکوّنها بالفعل صورة کمالیّة لمادّةٍ محسوسةٍ و مادّةٍ روحانیة
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 225 *»
من شأنها انْتقبل صورةً عقلیّةً تتّحد بها و تخرج بسببها من القوّة الی الفعل او صورةً وهمیّةً شیطانیّةً کذلک او صورةً حیوانیّةً بهیمیّةً او سبعیّةً تحشر الیها و تقوم بها عند البعث فی نشأةٍ اُخری لا فی هذه النّشأة».([38]) این عبارتش هم کاملاً روشن است در اینکه تمام افراد انسانی بدون هیچ اختلافی تحت یک نوعْ واقع هستند. این نوع مادهای و صورتی دارد، یا بگویید جنسی و فصلی دارد. جنسش همانطور که همهشان میگویند «حیوانٌ» میباشد. و مرادشان از حیوان جسم نامیِ متحرکِ بالاراده است و فصلی دارد که آن فصل ناطقه است. ناطقه همان نفسی است که نفس انسانی میگوییم و فرق نمیکند؛ انبیاء، مرسلین، کاملین، ناقصین، مؤمنین، کفار، صالحین و عاصین همه یکسان هستند؛ یعنی همه در این حقیقت متفق و یکسان هستند. بعد میگوید: اینها در اثر تکامل جوهری یا عقلِ محض میشوند، صورت عقلیه میپوشند، صورت عقلیه را قبول میکنند و به صورت عقلیه متحد میشوند، یعنی عقل میشوند؛ یا همانطور که در آن عبارتش گفت بهیمه میشوند، شیطان میشوند یا سَبُع و درنده میشوند و به همین اکتسابات هم از قیامت سر درمیآورند و در قیامت به همین صورتهای اکتسابی محشور میشوند. این هم حرف نادرستی است.
ما میدانیم به برکت آیات و روایات از جمله همین آیه شریفهای که قرائت کردم، هو الذی خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً و کان ربّک قدیراً؛([39]) یعنی خدا است که از آب بشری را آفرید و او را صاحب نسب و صاحب صهر قرار داد. صهر یعنی داماد و انتسابهای سببی، و خداوند توانا است. امام درباره این آیه فرمودند: نزلتْ فی النبی؟ص؟ و علیّ بن ابیطالب؟ع؟ و زوّج فاطمة علیّاً؟عهما؟؛([40]) یعنی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 226 *»
اصلاً در شأن ایشان نازل شده است. بشر، رسولاللّه؟ص؟ است. خدا این بشر را از آب آفریده و خلق کرده است، فجعله نسباً و صهراً؛ یعنی «جعله ذا نسبٍ و ذا صهرٍ» او را صاحب نسب قرار داد. ولی این نسب که فاطمه؟عها؟ است آنقدر با رسولاللّه؟ص؟ عینیت دارد که گویا خود او است؛ چون میفرماید فجعله نسباً، او را در مظهریت و حقیقت فاطمه جلوهگر ساخت. و صهراً یعنی «ذا صهرٍ» برای او داماد قرار داد که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه باشد. آنقدر این داماد با او عینیت دارد که میفرماید: فجعله نسباً و صهراً و کان ربک قدیراً.
اینطور تعبیر مثل آن است که بگوییم «زیدٌ عدلٌ» یعنی «زید ذو عدلٍ». آنقدر که زید عدالت دارد و محض عدالت است میگوییم زید عدالت است، با آنکه با وزن فاعلی و اشتقاق باید «زیدٌ عادلٌ» بگوییم، اما گفتیم «زیدٌ عدلٌ» که به اصطلاح حمل هوهوی شده است. خود حقیقت عدل بر زید حمل شده است. «زیدٌ عدلٌ» یعنی زید حقیقت عدالت است و عدالت، حقیقت زید است؛ مثل آنکه بگوییم «زیدٌ زیدٌ» یا «زیدٌ انسانٌ» که خود او است. در اینجا هم همینطور میفرماید: فجعله نسباً و صهراً، در ایشان یک حقیقت متجلی شده است.
این مطلب در روایات بسیاری است، همینطور در بیانات بزرگان ما هم زیاد است. آقای بزرگوار کرمانی اعلی اللّه مقامه الشریف در کتاب مبارک ارشاد فرمایشی دارند، میفرمایند: اصلاً امتیاز بین مکتب ما و بین مکتب وحدت وجود و سایر مکتبهای صوفیه همین نکته است که ما خلق را دارای مراتب میدانیم و به سلسله طولیه قائل هستیم. حقیقت محمّدیه؟ص؟ در مقامی است که هیچ خلقی از آن مقام نصیبی ندارد و آنچه از کمالات به آن بزرگواران افاضه میشود و آنچه از کمالات اکتساب میفرمایند مربوط به عرصه خودشان است. امتیازشان اینطور است. بعد هم عرصههای دیگر است که الحمدللّه از مسلّمیات و ضروریات اولیه شیعه است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 227 *»
ولی متأسفانه به چه انحرافهایی کشیده شده است که آقای بزرگوار میفرمایند: امتیاز ما با دیگران همین است که میگوییم این حقیقت طیبه از حقیقتی آفریده شده است که هیچکس از آن حقیقت بهرهای ندارد. عقلشان از حقیقتی آفریده شده، نفوس مبارکشان از حقیقتی آفریده شده و همینطور سایر مراتبشان که هیچکس در آن حقایق بهره ندارد. آن حقیقت به چهارده جلوه جلوهگر شده است. از آن چهارده جلوه چیزی کم و چیزی زیاد نیامده است. یک حقیقت در چهارده جلوه متجلی است و دیگر هیچکس از آن بهرهای نبرده است. خدا بر آن حقیقت صورتی پوشانید که این صورت از هیأت مشیت بود و این هیأت و صورت، صورت ناطقه بود. اما نطقش چه بود و به چه نطق کرد؟ اگر ناطقه را به معنای ادراک بگیریم چه چیز را ادراک کرد؟ به خدا چه معرفتی پیدا کرد؟ و در ثناء خدا و مدح خدا و اظهار توحید و تفرید خدا چه گفت؟ و چه کس جز خودش شنید؟ چه کسی آن نطق را شنید جز همان حقیقت طیبه و چهارده جلوه مقدس او؟
در هر صورت طبق روایات، این بزرگواران صد هزار دهر بودند و خدا را تمجید و ثناء میکردند و حال آنکه خلقی نبود، که هر دهری صد هزار سال و هر سالی چقدر بود که دهر را بیان کردهاند.([41]) همه اینها بیان تقدم رتبه این بزرگواران است. خداوند از شعاع این بزرگواران بعد از صد و بیست و چهار هزار دهر انبیاء را آفرید. اینها همه بیان رتبه است.([42]) انبیاء رجال کروبی بودند که خدا آنها را خلف عرش قرار داد و آنقدر نورانی بودند که اگر خداوند نور یکی از ایشان را بر روی این زمین جلوهگر میساخت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 228 *»
تمام اهل زمین را بس بود؛ این رتبه دوم، سپس رتبههای بعدی خلقت شدند، با بیان مدتِ فاصله بین رتبهشان که در بعضی احادیث وارد شده است، تا آنکه مؤمنان این عرصه خلقت شدند. این بیان مراتب است که از مسلّمیات آیات و روایات و الحمدللّه از مسلّمیات حکمت بزرگان ما+ است.
حدیثی در بصائر الدرجات است که از محمد بن مروان از حضرت صادق؟ع؟ نقل مینماید که حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: خلقنا اللّه من نور عظمته ثمّ صوّر خلْقَنا من طینةٍ مخزونة مکنونة من تحت العرش فاَسکن ذلک النّورَ فیه فکُنّا خلقاً و بشراً نورانیین لمیجعل لاحد فی مثل الذی خلقنا منه نصیباً؛ خدا ما را از نور عظمتش آفرید، سپس خلقت ما را از طینت مکنونه مخزونه تحت عرش خود مصوّر فرمود و ما را در عرش ساکن گردانید. پس ما خلق و بشری نورانی بودیم و از آنچه ما را از آن خلق کرد برای کسی نصیبی قرار نداد. و خلق ارواح شیعتنا من ابداننا؛ مراتب عالیه شیعیان ما را از فاضل ابدان ما و شعاع بدنهای ما آفرید. و اَبدانَهم من طینةٍ مخزونة مکنونة اسفلَ من ذلک الطینة؛ و بدنهای ایشان را از طینتی پایینتر آفرید که مقصود همان بدنهای اصلی باشد. و لمیجعلِ اللّهُ لاحد فی مثل الذی خلقهم منه نصیباً؛ از آنچه که شیعیان را هم آفرید برای دیگران در آن نصیبی قرار نداد، الا الانبیاء و المرسلین مگر انبیاء و مرسلان، و لذلک صِرْنا نحن و هم الناسَ از این جهت است که ما و شیعیان ما الناس یعنی مردم شدهایم. و سائرُ النّاس هَمَجاً فی النّار و الی النّار؛([43]) دیگران که تشیع را نپذیرفتهاند و ایمان به ولایت نیاوردهاند، از آتشند و به سوی آتشند و خیری در آنها نیست. از این نوع احادیث بسیار داریم.
من چند نمونه انتخاب کردم تا متذکر این فضیلت بشویم و در این شناختها که به ما عنایت شده، متوجه عظمت نظر و دید فلسفی و حکمی بزرگانمان باشیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 229 *»
امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در روز جمعهای که با غدیر مصادف بوده خطبهای انشاء فرمودهاند که مرحوم شیخ طوسی آن را در مصباح ذکر کرده است. از جمله در آن خطبه در شأن رسولاللّه؟ص؟ عبارتی دارند، میفرمایند: و اشهد انّ محمداً؟ص؟ عبده و رسوله استخلصه فی القدم علی سائر الامم علی علمٍ منه اِنفرَدَ عن التشاکل و التماثل من اَبناء الجنس. باتوجه به این فرمایشات ببینید بزرگان ما تابع علی و پیرو علی صلوات اللّه علیه هستند یا دیگران؟ آیا حکمت ایشان از فرمایشات معصومین؟عهم؟ مأخوذ است یا حکمتهای دیگران؟ اِنفرد عن التشاکل و التماثل من ابناء الجنس رسولاللّه؟ص؟ انفراد یافت از همشکلی و همانندی با سایر بشرها، از آنها جدا شد. و انْتجَبه آمراً و ناهیاً عنه؛ بیجهت نیست که خدا او را آمر و ناهی قرار داده و مقام شارعیت کلیه حقیقیه را به آن بزرگوار واگذار کرده است. اقامه فی سایر عالمه فی الاداء مقامه اذ کان لاتدرکه الابصار و لاتحویه خواطر الافکار و لاتمثّلُه غوامض الظنون فی الاسرار چون هیچ بشری در هیچیک از مدارک و با هیچیک از مشاعر خود خدا را درک نمیکند، خداوند رسولاللّه را در جمیع عوالمش قائم مقام خود قرار داد. لا اله الا هو الملک الجبّار قَرَنَ الاعترافَ بنبوّتِه بالاعتراف بلاهوتیّته. «اشهد انّ محمّداً رسولاللّه» را با «اشهد ان لا اله الا اللّه» قرین فرموده است. و اختصّه من تکرمتِه بما لمیَلْحَقْه فیه احدٌ من بریّته؛ خدا او را به کرامتی اختصاص داده است که هیچیک از خلق به او نخواهند رسید. فهو اهل ذلک بخاصّته و خُلّته؛ رسولاللّه شایسته بود به اینکه خاصّه خدا، خُلّه خدا و انتخاب شده خدا باشد. اذ لایختصّ مَن یَشوبُه التغییرُ و لایُخالِل مَن یَلحَقُه التظنین؛ اگر بنا بود شوبی و نقصانی در او باشد خدا او را برای چنین مقامی انتخاب نمیکرد. و اَمَر بالصلوة علیه مزیداً فی مَکرمته و طریقاً للدّاعی الی اجابته؛ دستور فرمود که بر او صلوات بفرستید برای زیادتی مقام و مکرمت و گرامیداشتن آن بزرگوار تا برای اجابت دعاهای شخص دعاکننده راه باشد. فصلّی اللّه علیه و کرّم و شرّف و عظّم مزیداً لایلحقه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 230 *»
التنفید و لایَنقطعُ علی التأبید([44]) صلوات و درود جاوید و همیشگی بر آن بزرگوار باد.
پس با این فرمایشات به گفتههای ملاصدرا در حکمتش یک ضربه بسیار محکم میخورد. اگر آنطور بود که او میگوید بشرهای دیگر هم باید بتوانند نبی بشوند، دیگر چه امتیازی است؟ مگر خدا با آن بزرگوار چه خویشی داشته است که او را رسول کرده و دیگران را نکرده است؟ چرا دیگران نباید رسول شوند؟ اگر چنین است که همه در هویت، در ماده و جنس و فصل یکسان هستند، پس چه خصوصیتی و چه خویشی بین خدا و بین رسولاللّه؟ص؟ بوده است که او به چنین رسالت عظمی و مقام بزرگ باید ممتاز شود؟ این اشکال بر خدا وارد است، ولی او از آیه شریفه اللّه اعلم حیث یجعل رسالته(2) بیخبر است.
قصیدهای بسیار غرّاء و خیلی مفصّل در وصف رسولاللّه؟ص؟ سروده شده است و از قصائدی است که در فصاحت و بلاغت خیلی عجیب مورد توجه عرب است. از نظر بلندی مطالب هم طوری است که نوعاً دیدهام سید بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف و همچنین شیخ بزرگوار برای مطلبشان به بعضی از ابیات این قصیده متمثّل میشوند و استشهاد میکنند. البته قصائد دیگری هم هست. این قصیده مشهور است به قصیده میمیه، همچنین به قصیده بُرده. داستانی دارد که خود «بوصیری» مریض شده بود. به برکت این قصیده در خواب میبیند که رسولخدا؟ص؟ به او میفرمایند این بُرده مرا بپوش و از برکت آن برده عافیت مییابد.(3) گوینده این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 231 *»
قصیده «شرف الدین ابوعبداللّه محمّد بن سعید مصری» است. این قصیده صد و شصت و یک بیت است و تقریباً قسمتی را به بیان ریاضات رسولاللّه؟ص؟ و به اصطلاح مخالفتهای نفسانی که به ظاهر برای ایشان بوده میپردازد. بعد قسمت سوم را در فضیلت حضرت میسراید. قسمت چهارم در خصوصیات خَلق و خُلق رسولاللّه؟ص؟ است. بعد هم تقریباً معجزاتی را که در دوران زندگی حضرت از موقع ولادت رخ داده ذکر مینماید. بعد درباره آیات قرآن و جریانات میقات و مقداری از جنگهای حضرت میگوید، در آخر کار هم به پیشگاه حضرت عرض حاجت نموده مناجات مینماید. از جمله از آنجایی که تقریباً در فضیلت حضرت و توسل و توجه به حضرت و ذکرفضائل ایشان است میگوید:
محمدٌ؟ص؟ سیّدُ الکونین و الثقلیـــ | ــن و الفریقین من عُرْبٍ و من عَجَمٍ | |
نبیُّنا الآمِرُ النّاهی فلا احدٌ | اَبَرَّ فی قولِ «لا» منهُ و لا «نَعَمِ» | |
هو الحبیبُ الذی تُرجیٰ شَفاعته | لکلّ هَوْلٍ من الاهوال مُقْتَحَمٍ | |
دعا الی اللّه فالمُستمسِکون به | مستمسکون بحبلٍ غیرِ مُنفصِمٍ |
از اینجا بعضی از ابیاتش به بحث ما مربوط میشود، دقت کنید:
فاقَ النّبیینَ فی خَلْقٍ و فی خُلُقٍ | و لمیُدانوهُ فی علمٍ و لا کَرَمٍ |
از همه انبیاء در خلقت و در خُلق بالاتر است. «و لمیدانوه فی علم و لاکرم» در دانش و کرم نزدیک به او نیستند.
و کلُّهم من رسولاللّه ملتمِسٌ | غَرْفاً من البحر او رَشْفاً من الدِّیَـمِ |
همه انبیاء و مرسلان از رسولاللّه التماس دارند یک غرفه از دریای فضل و جود و کرمش را یا یک ترشّحی از باران رحمت و فضیلت و جلالتش را.
و واقِفونَ لدیه عندَ حَدِّهِمِ | من نقطة العلم او من شَکلةِ الحِکَمِ |
همه در کوشش و جدیت هرچه دارند در نزد او واقعند و همه ریزهخوار یک نقطه عنایت او هستند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 232 *»
فَهْوَ الذی تَمَّ معناه و صورتُه | ثمّ اصطفاه حبیباً بارئُ النَّسَمِ |
حقیقتی است که معنا و صورتش تمام و بدون نقصان است و چون معنا و صورتش، حقیقت و ظاهرش تمام و بدون نقصان بود، خدا او را به عنوان حبیب خود برگزید و او را انتخاب کرد به اینکه حبیباللّه باشد صلی الله علیه و آله. خدا پدر مرا رحمت کند. خدا از این مجالس رَوْح و شادمانی شامل همه رفتگان بخصوص پدر و مادر من بفرماید. تا بحال رویم نمیشد عرض کنم. چون خصوصیتی ندارد که بگویم بخصوص، ولی او هم نامش حبیباللّه بود و اسم مرا هم احمد گذارد. خدا به او جزاء خیر عنایت کند. خدا از نعمتها و رحمتها و برکات این ایام همه رفتگان بخصوص تازهگذشتگان را بهرهمند فرماید. خدا گناهان ما را هم بیامرزد. خدایا این روزها که بر ما میگذرد عیدی ما آمرزش گناهانمان باشد، برطرفشدن بلاهای دنیا و آخرت از جان همه اهل ایمان باشد.
فهو الذی تمّ معناه و صورته | ثمّ اصطفاه حبیباً بارئُ النّسمِ | |
مُنَزَّهٌ عن شریکٍ فی محاسنه | فجوهرُ الحُسنِ فیهِ غیرُ مُنقسِمٍ |
هیچکس در هیچ امری از امور آن بزرگوار بهرهای ندارد.
دَعْ ما ادَّعَتْهُ النصاریٰ فی نبیِّهِمِ | و احْکُمْ بما شئتَ مَدْحاً فیه و احْتکِمِ |
فقط آن حرفی که نصاری درباره پیغمبرشان عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام زدهاند تو نزن، بعد «و احکُم بما شئتَ مدحاً فیه و احْتکِمِ» بعد با خیال راحت هرچه میخواهی بگو و لنتبلغوا.
فانسُبْ الی ذاتِه ما شئتَ من شَرَفٍ | و انْسُبْ الی قدْرِه ما شئتَ من عِظَمٍ |
دیگر درباره ذاتش از شرافت هرچه میخواهی بگو و درباره قدرش هم از عظمت و جلالت هرچه میخواهی بگو.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 233 *»
فانّ فضلَ رسولِاللّه لیس لَه | حدٌّ فیُعْرِبَ عنهُ ناطقٌ بِفَمٍ |
مگر فضل رسولخدا را میشود گفت؟ کدام دهان و کدام نطق گویا میتواند بیان کند؟
لو ناسَبَتْ قَدْرَه آیاتُه عِظَماً | اَحْیَا ٱسمُه حین یُدعیٰ دارِسَ الرِّمَمِ |
اگر بناباشد معجزاتش با قدر و عظمتش همراه بیاید اسم مبارکش زندهکننده همه مردگان است. اسمش که محمّد؟ص؟است زندهکننده است تا چه رسد به خودش.
لمیَمتَحِنّا بما تَعْیَا العقولُ به | حِرْصاً علینا فلمنَرْتَبْ و لمنَهِمِ |
آن بزرگوار از روی علاقهای که به ما داشت درباره عظمت و جلالت خود آنچه را که ما نمیتوانیم تحمّل کنیم نگفت که مبادا کافر شویم. از عظمت و جلال خود آنچه را که عقلها نتوانند ادراک کنند و تأمل کنند نگفت. الحمدللّه ما هم ریب پیدا نکرده و متزلزل نگشتهایم.
کالشّمسِ تَظهَر للعینَینِ مِنْ بُعُدٍ | صغیرةً و تُکِلُّ الطَّرْفَ من أَمَمٍ |
آن بزرگوار بهمانند خورشید است. انسان از دور که به این خورشید نگاه میکند آن را یک کره کوچکی میبیند که آن را قرص آفتاب میگویند. اما اگر نزدیک بخواهد برود نمیتواند برود. پس آن بزرگوار برای ما به این مقدار ظاهر شد که ما او را بتوانیم ببینیم نه آنطوری که اگر آشکار میگشت تمام دیدههای عقلها کور میشد و نمیتوانستند تحمل کنند.
و کیف یُدْرِکُ فی الدنیا حقیقتَه | قومٌ نیامٌ تَسَلَّوْا عنه بالحُلُمِ |
چگونه ممکن است در دنیا درک شود کسیکه حقیقت او را درک نمیکنند، آن هم قومی که خوابند و هرچه شنیدهاند یک خوابی است که شنیدهاند. اما در آخرت است که عظمت و جلالت آن بزرگوار معلوم میشود. ما هم به شاعر میگوییم آنجا هم باز به اندازه آخرت و در سطح عقلهای اخروی به عظمت آن حضرت میتوان پیبرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 234 *»
فمَبلَغُ العلم فیه اَنّه بشرٌ | و اَنّه خیرُ خَلق اللّه کُلِّهِمِ |
نهایت چیزی که ما درباره آن بزرگوار فهمیدهایم این است که یک بشر است اما بهترین همه خلق خدا است.
و کُلُّ آیٍ اَ تَی الرُّسْلُ الکِرامُ بها | فاِنّما اتَّصلَتْ من نوره بِهِم |
هرچه انبیاء از معجزات، آیات و کرامات آوردهاند همه بهواسطه آن است که از نور این بزرگوار به آنها اتصال یافته و از برکت اتصال نور آن بزرگوار است که انبیاء اینهمه آیات و معجزات آوردهاند.
فاِنّه شمسُ فضلٍ هم کواکبُها | یُظْهِرْنَ اَنوارَها للناس فی الظُّلَمِ |
آیا دیدهاید وقتیکه خورشید پنهان میشود ستارهها نورافشانی میکنند؟ انبیاء هم در زمان خود مثل ستارگان بودند و آمدن آن بزرگوار مثل تابیدن خورشید است.
اَکرِمْ بِخَلْقِ نَبِیٍّ زانَهُ خُلُقٌ | بالحسن مشتملٍ بالبِشْر مُبتسِمٍ |
«اکرم بخلق نبی» صیغه تعجب است؛ یعنی خلقت رسولاللّه؟ص؟ بسیار شگفتآمیز است. «زانه خلقٌ» این خلقت شگفتانگیز هم به صفات شگفتانگیز زینت یافته است. «بالحسن مشتمل» به حُسن پیچیده شده است، «بالبشر مبتسم» و به خوشرویی لبخندزنان است. خدایا آن دهان مبارک را ببینیم که به روی ما خندان است، خدایا دم مرگ تبسم آن بزرگوار را ببینیم.
کالزَّهْر فی تَرَفٍ و البَدْرِ فی شَرَفٍ | و البحر فی کَرَمٍ و الدهر فی هِمَمٍ |
چون گفت «اکرم بخلق نبی زانه خلقٌ» اکنون راجع به خَلق و خُلق یک بیت آورده است. در یک مصرع خَلق را گفته و در یک مصرع خُلق را بیان نموده است. خلقش چگونه است؟ حال یک بَشَر دنیایی در دنیا چه میخواهد بگوید؟ چطور تشبیه کند؟ واقعاً به این شعراء باید حق داد، وقتیکه آن معانی عالیه را در قالب این دنیا میخواهند بیاورند بیچاره میشوند، خیلی سختشان است. خلقت رسولاللّه؟ص؟ را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 235 *»
میخواهد بگوید چه بگوید؟ ناچار است بگوید «کالزَّهْرِ فی تَرَفٍ» در لطافت مثل برگ گل است، «و البَدرِ فی شَرَفٍ» و در بلندی و عظمت مقام مثل ماه شب چهارده است. اما خُلق حضرت «و البحرِ فی کَرَمٍ» در کرَم بهسان دریا است. این تعبیر برای ما نارسا است ولی شاعر بیچاره چه کند؟ اینجا چه بگوید؟ بهتر از این و رساتر از این نمیتواند بگوید. او هم بشر است آن هم بشر ناقص. «و الدهرِ فی هِمَمٍ» در همّت، عزم، تصمیم و اراده شبیه دهر و روزگار است.
کأنّه وَ هْوَ فردٌ فی جلالتِه | فی عسکرٍ حین تَلقاهُ و فی حَشَمٍ |
تمام بشرها در حکم یک لشکر میباشند. به این بشرها چشم بینداز میبینی در بین ایشان یکتا است بهطوری که در جلالت و عظمتش هیچ همجنسی ندارد.
کأنّما اللّؤلؤُ المکنونُ فی صَدَفٍ | مِنْ مَعْدِنَیْ مَنطقٍ منه و مُبْتسَمٍ |
خیلی مهارت شعری و صنعت شعر است، سبحاناللّه، اگر برای یک بشر، گفتن اعجاز صحیح باشد اعجاز در شعر است. کلام و دندان هر دو را در این مصرع آورده است. کلام از بین دو معدن دهان و قلب بیرون میآید. همینطور دندان بین کلام و دهان است که تا کسی صحبت نکند یا نخندد دندان او دیده نمیشود. کلام هم دارای دو معدن است: یکی دهان، یکی دل. میگوید هر دو، هم کلام و هم دندانش لؤلؤ مکنون است که در صدف قرار دارد. در بین صدف این دو معدن واقع است.
کأنّما اللّؤلؤُ المکنون فی صدفٍ | من مَعْدِنَیْ منطقٍ منه و مُبتسَمٍ |
وقتی حرف میزند و لبخند میزند این دو لؤلؤ خود را نشان میدهند.
لا طیٖبَ یَعدِلُ تُرْباً ضَمَّ اَعظُمَهُ | طوبی لمُنتَشِقٍ منه و مُلتَثِمٍ |
هیچ بوی عطری با خاکی که بدن مطهر او را در خود جای داده است برابری نمیکند. خوشا به حال کسیکه آن بوی را استشمام میکند و خوشا به حال کسیکه بر آن تربت لب میگذارد و میبوسد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 236 *»
اَبان مولِدُه عن طیبِ عنصرِه | یا طیبَ مُبتدأُ منه و مُختَتَمٍ |
ولادتش یا زمان ولادت یا مکان ولادتش از طیب و پاکیزگی عنصر و حقیقت آن بزرگوار خبر داد. بهبه! چقدر پاکیزه و خوشبو است مکان ولادت آن بزرگوار یا زمان ولادت آن بزرگوار و همینطور مکان شهادت و رحلت یا زمان رحلت آن بزرگوار. امام زمان؟ع؟ نسیم امروز را استشمام میکنند. مانند امروز که ولادت آن حضرت دست داد در عالم اموری واقع شد. به این مطلب در چند بیتی اشاره دارد:
یومٌ تَفرَّسَ فیه الفُرْسُ اَنّهُمُ | قد اُنذِروا بحُلول البُؤْسِ و النِّقَمِ |
امروز آتشپرستها و سایر کفّار دانستند که چه بلاء بزرگی برای آنها و چه رحمت بزرگی برای اهل ایمان فراهم شد.
و باتَ اِیوانُ کِسریٰ وَ هْوَ مُنصَدِعٌ | کشَمْلِ اصحاب کِسریٰ غیرَ مُلْتَئِـمٍ |
ایوان کسری شکست. جمعیت کسرائیان از هم پاشید و از برکات این ولادت دیگر التیام نیافت.
و النّارُ خامدةُ الاَنفاس من اَسَفٍ | علیه و النّهرُ ساهِی العَیْنِ من سَدَمٍ |
ایوان کسری با آن جلالت شکست خورد. آتشکده فارس از تأسف و اندوه بر شکست ایوان خاموش گردید و دریای ساوه از حزن چشمش خشکید. بسیار جالب است!
و النارُ خامدة الانفاس من اَسَفٍ | علیه و النهر ساهی العین من سَدَمٍ | |
و ساء ساوةُ اَن غاضَتْ بُحَیرَتُها | و رُدّ واردُها بالغَیظِ حینَ ظَمِی |
وقتیکه این آب از حزن فرونشست شهرهای آباد و آبادیهای اطراف آن به خاطر بیآبی از بین رفت.
کأنّ بالنّار ما بالماء منْ بَلَلٍ | حُزْناً و بالماء ما بالنار مِن ضَرَمٍ |
در اثر این حادثه و پیشامد آتش خاصیت آب پیدا کرد و از گریه، تأسّف و ناله تر شد، و آب از شدت این بلاء و حادثه خاصیت آتش پیدا کرد و به سر کفّار برافروخته شد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 237 *»
و الجنُّ تَهتِفُ و الانوارُ ساطعةٌ | و الحقُّ یَظهَر مِنْ معنیً و من کَلِمٍ |
جن به خروش آمدند، نورها ساطع شدند و حق از همهجا آشکار شد، هم از سخن، هم از معانی، هم از ظاهر و هم از باطن. جاء الحقّ و زهق الباطل اِنّ الباطل کان زهوقاً.([45])
عَمُوا و صَمُّوا فإعلانُ البَشائرِ لَمْ | یُسْمَعْ و بارِقةُ الاِنْذارِ لمتُشَمِ([46]) |
بهعکس مؤمنین تمام کفّار کور و کر گردیدند و نشانههای بشارت الهی را نشنیدند و انوار و پرتو درخشان انذار این نبی بزرگ و اعظم انبیاء را ندیدند و هنوز هم نمیبینند و بعد از هزار و چند صد سال از امر ولادت و ظهور دین آن بزرگوار، هنوز هم بر همین جحود و انکار خود بهسر میبرند. خداوند یهود، نصاری، مجوس و همه فرقههای ضالّه و همه فرقههای انحراف یافته از مسیر وحی و دیانت رسولاللّه؟ص؟ را لعنت کند.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 238 *»
مجلس 14
(شب دوشنبه 19 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r زمان و مکان
r «ایدهآلیسم» و «رئالیسم»
r نظریه نیوتن و کانت و دکارت
r نظریه اینشتین
r نظریه بزرگان+
r رابطه ذهن و خارج از نظر بزرگان+
r معنای صحیح «ایدهآلیسم»
r نتیجه بحث درباره زمان و مکان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 239 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
سخن در مورد شناخت زمان است که بشناسیم زمان چیست تا در نتیجه بدانیم اولالزمان و آخرالزمان چیست و اینکه امام؟ع؟ در آخرالزمان ظهور میفرمایند یعنی چه، تا شرح حال عالم و لطافت عالم در آخرالزمان روشن بشود. این مباحث به شناخت زمان مربوط است و چون با شناخت غیبت و ظهور امام؟ع؟ ارتباط دارد، پس باید خود زمان را به شکل مقدمه بدانیم که چیست. اجمالاً به نظریاتی اشاره کردم و باز هم توضیح میدهم. البته در کنار مسأله زمان، مسأله مکان هم مطرح است. زمان و مکان هر دو از مسائلی است که مورد توجه همه حکماء و فلاسفه بوده است و چون بحث ما مربوط به زمان است کلمه زمان را میگوییم. اجمالاً نظریاتی که مشهور است در بین حکماء شرق، همچنین حکمائی که به اسلام منسوبند و به آنها حکماء اسلامی گفته میشود عرض شد.
در غرب هم مسأله زمان و مکان مورد گفتگو قرار گرفته است و فلاسفه و حکماء غرب هم راجع به این دو پدیده نظریاتی دارند. البته میدانیم از وقتیکه انقلاب علمی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 240 *»
در غرب شروع شد حکماء غرب در مقابل یکدیگر تقریباً دو دسته شدند؛ یک دسته را «ایدهآلیست» و یک دسته را «رِئالیست» میگفتند. آنهایی که مبانی فلسفه و حکمت خود را اموری اعتباری یعنی اموری ذهنی قرار میدادند و مسائلی را مبنای حکمت خود قرار میدادند که ساخته ذهن انسان است آنها را «ایدهآلیستی» میگویند. ولی آنهایی که میگویند مبانی حکمت یا فلسفه یا علم ما امور خارجی است، امور حقیقی و واقعی است و مسائلی که مطرح میکنند بر مبنای واقعیت و امور واقعیتدار در خارج است، آنها را «رئالیستی» میگویند. این دو اصطلاح شایع شد.
اینجا بد نیست یک تذکری عرض کنم که بعضی از غربزدهها هم میخواهند که به زبان روز صحبت کنند و هم خودشان را به رخ بکشانند، فلسفه و حکمت خود را «رئالیسم» مینامند و حیاء نمیکنند، با آنکه نوع مباحثشان مباحث اعتباری و نوع مبانیشان مبانی اعتباری است. اسم فلسفهشان را روش رئالیسم میگذارند و مدعی میشوند که ما واقعیتگرا هستیم و فلسفه خود را مطابق با حقایق خارجی بیان میکنیم.
ولی میبینیم که همان حرفهای بیاساس حکمائی را میگویند که به قول غربیها ایدهآلیستی هستند، همانها را مبنا قرار میدهند؛ مثلاً میگویند ماهیت اعتباری است، در حالی که ماهیات منشأ همه آثار است. ماهیت را اعتباری و وجود را اصیل میگیرند، بعد هم کنهش را معرفی نمیکنند. این وجودی که اصیل است کنهش چیست؟ نمیتوانند معرفی کنند، میگویند:
مفهومه من اَعرفِ الاشیاءِ | و کنهُه فی غایة الخفاءِ |
همینطور خیلی از مباحث دارند که میگویند اکثر اینها معقولات فلسفی است، معقولات و اعتبارات عقلی است. اینها در ذهن چنین است ولی در خارج اینطور نیست، در خارج تحقق ندارد. حال خیلی تعجب است که چنین مبانی و مطالبی که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 241 *»
همهاش بر مبنای اعتباریات است، اسمش را روش رئالیسم میگذارند، یعنی واقعیتگرایی؛ یعنی هرچه میگوید از واقعیت و عینیت خبر میدهد.
در غرب این دو دسته پیدا شدند و برنامه در غرب تقریباً اینطور شد که هرکس یک مطلبی را گفت که آن مطلب بر یکعده مسائل و یکعده مبانی که فقط ساخته ذهن است مبتنی بود، او را ایدهآلیستی بگویند. ولی هرکس از خارج صحبت میکند و از عینیت خبر میدهد و میگوید این مطلب در عالم اینطور است و سخنش بر یک امور واقعی و حقیقی در خارجِ وجود انسان مبتنی است، او را رئالیستی بگویند. در میان حکماء و فلاسفه غرب چند نظریه در مورد زمان و مکان رسیده است که عرض میکنم، به منظور اینکه بعد که فرمایشات بزرگان+ مربوط به این دو پدیده خوانده میشود روشن شود که چقدر اصالت دارد و چقدر جذاب و جالب است.
یکی از فلاسفه غرب نیوتن است که معتقد بود زمان و مکان به صورت دو محیط واقعی مطلق است که نه تنها در ذهن موجودی مستقل است بلکه حتی از موجودات، اشیاء و حوادثی که در آن میتواند جای گیرد مستقل است. او اینطور نظر داد و تا سالها حتی شاید تا زمان اینشتین این نظر مبنای فیزیک بود که همانطور که اشیاء و موجودات مستقل هستند، یعنی اشیاء در خارج جدای از ذهن ما وجود دارند، ماده و اجسام در خارج وجود دارند، زمان و مکان هم مستقل از وجود ما و حتی مستقل از اشیاء که در این دو ظرف واقع میشوند در خارج وجود دارند. زمان بهطور استقلال وجود دارد، مکان هم بهطور استقلال وجود دارد. این نظر او بود و این نظر را تقریباً یک نظر صددرصد رئالیستی میگویند.
در مقابل او و تابعین او ایدهآلیستها بودند که میگفتند: زمان و مکان وجود خارجی ندارند و فقط ذهن اینها را میسازد و از قوانین تصورات ما است و از قالبهایی است که ما برای شناخت اشیاء وسیله قرار میدهیم. در میان اینها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 242 *»
اختلاف هم بود. بعضی از فلاسفه آلمان اینطور میگفتند که مکان عبارت است از نظام مقارنه ممکنه در بین اشیاء. و زمان عبارت است از نظام توالی ممکن در بین اشیاء. در هر صورت زمان و مکان ساخته ذهن است و از تصورات ما است.
یکی دیگر از فلاسفه غرب کانْت است که خیلی سعی میکرده که تقریباً بین این دو دسته نظر بدهد. او میگوید: مکان و زمان از صُوَرِ ماقبل شناسایی حسّی میباشند؛ یعنی قبل از اینکه ما یک شیء مخصوصی را بشناسیم، یکعده قوانینی در ذهن داریم که اینها قوانین پیشمطالعه است و در شناختن، قبل از شناخت حسّ جریان پیدا میکند؛ خواه درونی و وجدانی باشند، خواه خارجی و حسّی باشند. در هر صورت قبل از شناختها، این دو در ذهن ما جریان دارند. این دو پدیده دو مفهوم جزئی از ساختههای ذهن است و آنها را به ذهن استعلائی باید نسبت داد نه به شیئی که در معرض شناسایی ذهن قرار میگیرد. ما اینها را به ذهن و عالم تصور باید نسبت بدهیم نه بر آن شیئی که ما میشناسیم حاکم باشند که از آن زمان و مکان را انتزاع کنیم. زمان و مکان بر خود آنها جاری نیست. زمان و مکان در ذهن ما است و به ذهن ما انتساب پیدا میکند. اشیاء در مکان و زمان حاصل میشوند و زمان و مکان در وجدان و قالبهای قبل از شناسایی حسّی انسان است. زمان و مکان به این شکل قرار میگیرند. البته ظاهر کلمات او همین است که تقریباً میخواهد بینبین سخن بگوید که بین روش ایدهآلیسم و بین رئالیسم باشد.
از او صریحتر دکارت است. او هم درباره زمان نظریاتی داد که مورد قبول عدهای قرار گرفت و خیلی هم طرفدار داشت، بهطوری که حتی عدهای برای ادامه نظریات دکارت با نظریات اینشتین مخالفت کردند. میگوید: بُعد یا مکان، مفهوم صریح و ممیَّز و معقولی است اما در همان حال، صفتِ اصلی ماده، از حیث واقعیت عینی آن نیز بهشمار میرود. این خیلی صریح است در اینکه بین آن دو نظریه، یعنی بین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 243 *»
ایدهآلیسم و رئالیسم خواسته است جمع کند و یک نظری ارائه بدهد که با هر دو قابل جمع باشد؛ یعنی هم به وجود زمان و مکان در خارج از ذهن انسان اعتراف کند، هم به اینکه ذهن در ساختن زمان و مکان دخالت دارد و از ساختههای ذهن انسان است.
میگوید: زمان و مکان هم دو مفهوم عقلی است و هم از حیث واقعیت عینی و خارجی صفت اصلی ماده بهشمار میآید. «ماده» جوهری است که ماهیت آن در امتدادِ مکانی آن است. ماده چنین جوهری است که ماهیت و حقیقت آن در امتداد مکانی آن است. امر معقول و شیء واقع، در مفهوم مکان به یکدیگر میپیوندند. هم شیء خارج و هم امر معقول از زمان و مکان ـــ یعنی آن تصوری که از زمان و مکان داریم ـــ در این مفهوم به یکدیگر میپیوندند. از راه تصور عقلی مکان است که فهم ما در دل جهان میتواند راه جوید و جهان نیز چیزی را به ذهن ما میتواند عرضه دارد که آن را معقول گرداند.
این دو با هم است، هم ذهن و هم موجود خارج دخالت دارند در اینکه ما اشیاء را در یک امتدادی ــ چه امتداد مکانی، چه امتداد زمانی ــ بتوانیم تصور کنیم. پس یک نظری است که هم جمع میکند بین وجود زمان و مکان در خارج و از صفات ماده بهشمار میآید و هم به نوع تصورمان مربوط میشود. پس هم به وجود واقعی مکان و هم به وجود تصوری آن میتوان قائل شد.
اما مدت یا استمرار ـــ که مقصودشان زمان است ـــ نیز خصیصهای از واقعیت است که نمونهای از آن به صورت مفهوم انتزاعی وجود دارد؛ یعنی استمرار یا مدت هم مثل مکان و امتداد مکانی بر این موجودات خارجی حاکم است و در ضمن در ذهن ما هم میآید و ذهن ما هم میتواند آن را انتزاع کند و این مفهوم در ذهن ما آن واقعیت را نمایان میسازد. این هم نظر ایشان است که میبینیم بین دو نظر ایدهآلیستی و رئالیستی جمع کرده است؛ یعنی هم به واقعیت زمان و مکان در خارج معتقد است و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 244 *»
هم به مفهومبودن و معقولبودن زمان و مکان معتقد است؛ به این معنا که گویا دل هر دو دسته را خواسته بهدست بیاورد و هر دو دسته نظر او را بپذیرند.
مدتها این نظریه ادامه داشت تا اینکه دوران اینشتین رسید و نظریه نسبیت اینشتین در فیزیک رواج پیدا کرد و ایشان راجع به این دو پدیده هم اظهار نظر کرد. در فیزیک امروز این نظریه مورد توجه است و نوع حکماء و فلاسفه، ــ که البته دیگر برای اینها نام حکماء و فلاسفه مفهومی ندارد، دانشمندان بگوییم مناسبتر است ــ نوع دانشمندانشان بر اساس همین نظریه سلوک میکنند. او معتقد است که دو جنبه زمان و مکان را از هم نمیتوان جدا دانست. زمان و مکان جدا از هم باشند بیمعنا است. از یک طرف زمان و مکان دو واقعیت فیزیکی است که به ماده پیوسته است. دقتی در نظر اینشتین هست که بعد با توجه به فرمایشات میبینید که قبل از به دنیا آمدن اینشتین اساسیترین و صحیحترین نظریه راجع به زمان و مکان نظریه بزرگان ما+ است که فعلاً زمان مورد بحث است.
اینشتین که معلوم است از نظر مبانی علمیش، دانشش یا نظریاتش بر مبانی حسّی و صددرصد ریاضی، واقعی و عینی است، او میگوید: بالأخره زمان و مکان دو واقعیت فیزیکی است که پیوسته به ماده است؛ یعنی از خصوصیات ماده این است که با زمان و مکان باشد. و بالذات ماده، امر متصلِ ممتد در زمان و مکان است. اصولاً امتداد چه امتداد مکانی و چه امتداد زمانی یا استمرار لازمه و همراه ماده است. از طرف دیگر زمان و مکان جنبه اضافی دارد.
دقت بفرمایید که چند مطلب را ضمیمه میکند و نتیجه میگیرد. مطلب اول اینکه زمان و مکان را از هم جدا نمیشود کرد؛ یعنی این دو خصیصه همراه هم با ماده هستند، نه اینکه جدا نباشند بلکه از هم جدا نمیشود کرد. زمان را از ماده نمیشود گرفت و مکان را گذارد، یا مکان را گرفت و زمان را گذارد. این دو با هم لازمه ماده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 245 *»
هستند. دیگر اینکه از نظر فیزیکی ثابت شده است که زمان و مکان به ماده پیوسته هستند. مطلب دیگر ماده بالذات یک امر متصل و ممتدِ در زمان و مکان است.
مطلب دیگر اینکه زمان و مکان جنبه اضافی دارند؛ هم نسبت به یکدیگر چنین هستند و هم نسبت به دستگاه مقایسهای که در فیزیک اختیار شده است. زمان و مکان، اضافی و نسبی است؛ یعنی هم زمان را که با مکان بسنجیم و هم مکان را با زمان، و هم زمان و مکان را نسبت به خود ماده که بسنجیم نسبی هستند. البته این نسبتسنجی یک نسبتسنجی دقیق است که با یک دستگاه مخصوص فیزیکی انجام شده است. فرمول مخصوصی است که طبق آن فرمول آن مقایسه انجام شده است و معلوم شده که اضافی هستند؛ یعنی زمان را نمیشود مطلق گرفت، مکان را نمیشود مطلق گرفت. اینها را بهطور مطلق نمیشود لحاظ کرد، بلکه نسبی و اضافی هستند. دقت کنید، اینها بعد از زحمتهای بسیار و ـــ به اصطلاح خودشان ـــ جمعآوری افکار و اندیشهها به این نتیجه رسیدهاند.
از طرف دیگر زمان و مکان چندان واقعیت دارند که اگر ماده از میان برود آن دو نیز ناپدید میشوند. کاملاً در مقابل نیوتن است. نیوتن میگفت: زمان و مکان دو حقیقت مستقل خارج از ما است و بهطور استقلال موجود است حتی مستقل از ماده و سایر اشیاء است، بهطوری که طبق نظر او میشود قبول کنیم که عالم جسم و ماده از بین برود ولی زمان و مکان سرجایش باشد؛ چون دو چیز مستقل و جدای از اشیاء و جدای از ما هستند. پس نتیجه این میشود که اگر فرض کردیم جهان جسم و ماده از بین رفت و معدوم گردید، زمان و مکان سر جای خود دو شیء مستقل و جدا میباشند. ولی اینشتین چنین نتیجه گرفت که زمان و مکان آنقدر به ماده متصل هستند و با ماده پیوسته هستند که اگر ماده از بین رفت، نه زمان داریم و نه مکان داریم. خیلی نظر دقیقی است؛ یعنی همان زمان و مکان نسبی که در نظریه نسبیت مطرح است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 246 *»
مطلب دیگری که عنوان میکند این است که جنبه تصوری به قدری در آنها قوی است که انبساط زمان و انقباض اجسام در مکان را تغییر شکل واقعی آنها نباید تلقی کرد. یعنی زمان و مکان به قدری از نظر تصور و ذهنیت قوی است که انبساطهای زمان، گسترشیافتن زمان یا اینکه اجسام در مکانها انقباض پیدا میکنند، اینها را شکل واقعی و دو امتداد حاکم بر ماده در خارج نمیشود دانست، بلکه به ساخته ذهن ما و ذهنیتداشتن زمان و مکان مربوط میشود. اینها را به منزله تغییرات لازمه مقایسهای باید دانست.
طبق این فرمولی که در دست دارد میگوید: این تغییراتی که دیده میشود، مثلاً اینکه زمان انبساط و گسترش پیدا میکند یا یک ماده در مکانی انقباض پیدا میکند، اینها را به حساب شکل واقعی ماده نباید گذاشت و در خارج یکچنین انبساط و انقباضی را برای ماده صددرصد یقینی نباید دانست، بلکه در واقع اینها اموری است که از نظر ذهن و در دستگاه مقایسهای تقریباً تصور میشوند. اجمال این نظر همین بود و چون ما نمیخواهیم مفصل وارد این بحثها بشویم همین اندازه که به گفتهها و نظریات ایشان اشاره بشود، برای روشنشدن اصل مبحث که بدانیم زمان چیست اکتفاء میکنیم.
ما دانستیم که در اصطلاح مشایخ ما زمان دو زمان است: یک زمان حقیقی و یک زمان نسبی. آن زمان نسبی که در فرمایشات بزرگان ما است به این زمان نسبی که اینشتین عنوان کرده است هیچ ربطی ندارد. ما امتداد حاکم بین دو ظهور و دو صفت را زمان نسبی میگوییم. زید میایستد، زید مینشیند، دو ظهور از زید بهدست میآید. امتداد بین این دو رابطه و بین این دو ظهور را زمان میگوییم. عقل فعالیت میکند دو پدیده عقلانی از عقل فراهم میشود، به امتدادی که بین این دو پدیده وجود دارد زمان گفته میشود. پس زمان از نظر نسبی بسیار گسترش پیدا میکند که امتداد بین دو
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 247 *»
ظهور از هر ذاتی را شامل میشود؛ چه ذات عقلانی باشد، چه ذات نفسانی باشد، چه ذات دنیوی باشد، چه ذات اخروی باشد. دو ظهور که از او صادر بشود، وقتیکه بین دو ظهور و دو صفت او را مقایسه کردیم، نسبت و رابطه بین دو ظهور را زمان میگویند. این معنی زمان بهحسب مفهوم نسبیش در حکمت بزرگان است.
بعد میفرمایند: زمان حقیقی عبارت است از امتداد حاکم بر عالم جسم. البته عالم جسم هم که میفرمایند فعلاً بحث ما همین عالم اعراضی است که ما الآن در آن هستیم با همین محسوساتی که داریم. ابتدائش قبل از آدم است، از وقتیکه این نظام و این ترکیب بر روی جسم پوشیده شد و خداوند این عالم جسم را به این ترکیب و تشکیل درآورد، و انتهائش تا زمانی است که نفخه صعق شود و همه موجودات زمینی و انسانها از بین بروند و این نظام از هم بپاشد. این تشکیلات که مشاهده میکنید اسمش از نظر دیانت و شریعت دنیا است. این دنیا از اول تا آخر پیدایشش و تا وقتیکه این ترکیب از هم بپاشد و این نظم بههم بخورد، این را عالم جسم و عالم اعراض میگویند. امتداد حاکم بر کل این عالم جسم را به این شکل و نظام و ترتیب، زمان میگویند. به همین جهت خود این عالم را عالم زمان و تمام حوادثی را که در این عالم واقع میشود و حادث میگردد حادثات زمانی مینامند. آنوقت همانطور که خود این جسم و این عالم ماده، حقیقتی است که به این ترکیب و نظام درآمده است، امتدادش هم از اجزاء حقیقی آن است؛ یعنی تا وقتیکه این ترکیب برقرار است این امتداد برای آن میباشد. از نظر امتداد و توالی به آن «زمان» میگوییم و از حیث جایگزینشدن «مکان» میگوییم. پس این توالی و امتداد جزء حقیقی این عالم است.
در حکمت بزرگان ما+ با ادلّه قطعیه ثابت شده است که ما در عالم ذهن چیزی نداریم مگر تصویر آنچه در خارج وجود دارد. در خارج، در عالم عین و واقعیت هرچه هست طبق مدارجی که در مشاعرمان داریم میتوانیم از خارج و واقعیت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 248 *»
عینیت تصور داشته باشیم. آنچه در ذهن داریم در خارج منشأ انتزاع دارد. البته خارج گاهی همین ظرف عالم ما است که اسمش را عالم جزئیات میگذاریم و گاهی از این رتبه بالاتر است که عالم مطلقات باشد و همینطور.
یکی از مزایا و امتیازات حکمت بزرگان ما این است که هرچه صورت ذهنیه داریم و هرچه در ذهن بتوانیم تصور کنیم، در خارج وجود دارد و منشأ انتزاع دارد؛ یعنی تقسیمکردن به ایدهآلیسم و رئالیسم، تقسیم صحیحی نیست و تقسیم اوّلی و اصلی نیست. البته این تقسیم را به یکطوری میتوان توجیه کرد و آن این است که بگوییم ایدهآلیسمِ بدون رئالیسم، یعنی تخیلات غلط و تصورات باطل و ذهنیات ناصحیح. اگر آئینهای را مقابل شاخصی گذاشتید؛ مثلاً زید نشسته است آئینهای هم مقابل زید است. معلوم است که صورت زید صورت انسان است، اما اگر در این آئینه نگاه کردیم دیدیم که صورت زید را تغییر داده است و مثلاً او را به شکل یک حیوانی به ما نشان میدهد، اینجا آدم عاقل میگوید که این آئینه خراب است، این آئینه غلطنما است، چون اگر درست بود شکل زید را به صورت انسان به ما نشان میداد.
مشایخ ما در مباحث حکمی خود ثابت فرمودهاند که تمام مشاعر در حکم آئینه است، ما اصلاً از خود چیزی نداریم و تا آئینه در برابر شاخص قرار نگیرد ذهنی و ذهنیات و تصورات، مفهوم ندارد. فرض کنید اگر اصلاً هیچ مشعری از مشاعر با شاخصی تماس نمیگرفت، یا فرض کنید اگر اصلاً شاخصی یعنی هیچ چیزی در عالم نبود، آنگاه بشر هم هیچ تصور ذهنی نداشت، هیچ ذهنیات و تصوراتی نداشت. ایدهآلیسم یعنی چه؟ یعنی ساختن ذهن آنچه را که در خارج نیست و آن را مبنای تفکر و فلسفه و حکمت قراردادن و این اصلاً نشدنی است، معنا ندارد؛ چون ذهن انسان هیچ چیزی ندارد مگر از خارج.
البته گاهی آئینههای مشاعر انسان اعوجاج یا رنگ دارد و وقتیکه با خارج
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 249 *»
روبهرو میشود ممکن است یک چیزهایی را بهطوری که در خارج نیست از خارج انتزاع کند، بنابراین انتزاع و انطباعش با یک اعوجاجاتی همراه باشد، وگرنه نشدنی است که بشر آنچه در خارج نیست در ذهنش بسازد. فقط ذهن یک ترکیباتی درست میکند که این ترکیبات از نظر امکان شدنی است و در ظرف امکان موجود است و همین ترکیبات ذهن مایه اشتباهشان شده است؛ مثلاً میگوید من الآن یک کوه یاقوت یا یک دریای زیبق ــ جیوه ــ میتوانم تصور کنم، در حالی که در خارج نیست؛ پس ذهن ما سازندگی دارد. ذهن ما چیزی را که در خارج نیست میتواند بسازد. ولی نه، در خارج کوه وجود دارد، یاقوت هم وجود دارد، شما یک ترکیب غلطی درست میکنی میگویی کوه یاقوت. بعلاوه از نظر امکان چون شما دارای مشعری هستی که آن مشعر از جنس ظرف امکان و عالم امکان است، پس در ظرف آن مشعر میتوانی تصور کنی یک کوه یاقوت یا یک دریای زیبق ـــ جیوه ـــ یا به تعبیر مشهورشان اسب دهکلّه را. میگویند اسب دهکلّه چیزی است که ذهن ساخته است. خیر، این را ذهن نساخته است. ذهن صورت اسب را گرفته است، سر اسب هم در خارج وجود دارد، شماره ده هم در خارج موجود است، ذهن اینها را به یک ترکیب غلط با هم ترکیب کرده، میگوید من اسب دهکلّه تصور میکنم که در خارج وجود ندارد. پس ذهن ما خلاقیت دارد، ذهن ما آنچه را که خدا نساخته میسازد.
حتی به این معتقد هستند که ذهن ما آنچه را که خدا نساخته میسازد و آنچه را که خدا خلق نکرده خلق میکند. میگوید خدا که در خارج کوه یاقوت خلق نکرده، دریای زیبق خلق نکرده، اسب دهکلّه خلق نکرده است، اما ذهن ما خلق میکند، ذهن ما خلاقیت دارد.
این اشتباهات از کجا سرزده است؟ از اینکه انسان صورتها را از اینجا میگیرد، این صورتها در ظرف این مشاعر جزئی انطباع میشود. بعد انسان یک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 250 *»
مشعری دارد که از ظرف عالم امکان است، و در عرصه امکان مانعی ندارد که خدا اسب دهکله را بیافریند، امر محالی که نیست. وقتیکه اسب یککله ساختن ممکن باشد، دهکله هم ممکن است. از آن مشعر در ظرف امکان، امکانش را میگیرد و از این مشاعر هم صورتهای موجود بالفعل را میگیرد و یک چیز غلطی را میسازد، بعد اسمش را مثلاً شریک الباری میگذارد، شریک خدا. یکی از مثالهای خیلی مهم در همین بحث خلاقیت ذهن و خلاقیت نفس و وجودات ذهنیه، شریک الباری است.
پس این اصل، اصل بسیار مهمی است و چقدر این تقسیم به دو روش ایدهآلیسم و رئالیسم را به ما بازیچه مینمایاند. چقدر بازی و بیاساس است و چقدر روی این دو کلمه با هم دعوا دارند و بر سر هم فریادها دارند. اصلاً با این مبنا این دو نام از هم میپاشد. مگر اینکه ایدهآلیسم را اسمِ روشِ کسانی بگذاریم که یک ادراکات کج و معوج و درهم و برهمی دارند که از جای دیگر گرفته و بهجای دیگر وصل کردهاند. مگر اینکه اسم این روش را ایدهآلیسم بگذارند، وگرنه معنای دیگری ندارد.
حقیقتی که در خارج نباشد و ذهن آن حقیقت را بتواند تصور کند و مبنای مسأله و مبحث قرار بدهد و بر آن آثار مترتب کند اصلاً وجود ندارد. پس جز رئالیسم چیز دیگری نیست و هر انسان متفکرِ صحیحالفکر و صحیحالمشعر که تمام مشاعرش سالم باشد، مسلّماً رئالیست است و اصلاً غیر از این نمیشود باشد. این اشتباه از همان مسأله وجود ذهنی و اعتقاد به خلاقیت نفس سرچشمه گرفته است، از آنجا این اشتباه شروع شده است.
پس دو قسمکردن زمان را که بگوییم وجود خارجی یا وجود ذهنی دارد و اینکه بگوییم آیا نفس، زمان و مکان را میسازد یا در خارج زمان و مکان هست یا نیست حرف بیموردی است. ما مسلّماً این امتداد را تصور میکنیم. در وجدان مییابیم و در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 251 *»
عالم مشاعر خود برای اشیاء مکان و وقت را ادراک میکنیم. این ادراک منشأ خارجی دارد و قطعاً در خارج موجود است. پس زمان و مکان اموری حقیقی است و اینشتین تا اینجا درست گفته است که زمان و مکان از خصوصیات ماده است؛ یعنی از حدود حقیقیه این عالم اجسام است، از حدود حقیقی و از اجزاء ماهوی این عالم اجسام و عالم ماده است؛ به این معنا که اگر فرض کنید خدا این جسم و عالم ماده را نابود کند نه زمانی میماند و نه مکانی میماند. همانطور که سایر کمیّات هم نمیماند، کیفیات هم نمیماند. اینها حدودی است که برای هر جسمی و برای هر پدیده جسمانی وجود دارد.
عرض کردم اگر ما این امتداد را بهطور مطلق مثل خود جسم تصور کنیم، به خود جسم مربوط میشود. اگر به صور حصهحصه تصور کنیم، حدود مربوط به حادثهها و پدیدههای جسمانی میشود. مثلاً زید، عمرو، بکر، این میز، این کتاب یک پدیدههای جسمانی هستند. امتداد حاکم بر این جسم از وقت پیدایش این جسم تا وقت فناء آن جسم زمان آن است. البته مقصود فناء ترکیبی این حادث است. این کتاب یک حادثه زمانی و مکانی است، امتداد حاکم بر آن از وقت کون تا وقت فسادش، وقتِ مربوطِ به این و زمان مقید به قید این کتاب است، مکانش هم همینطور است. پس این امتدادها امتدادهایی است که از خود این موجود است. هنگامیکه جسم را جزئی تصور کنیم مکان و وقتش هم جزئی و حصهای است. همینطور که خود این کتاب حصهای از عالم جسم است، این کتاب حصهای است و به اندازه خودش در این عالم جسم از جسمانیت و از ماده بهرهای دارد، همینطور از مکان ممتد بر همه جسم هم بهرهای دارد، از وقت و امتداد مطلق و حاکم بر همه جسم هم بهرهای دارد. پس هم مکانش و هم وقتش جزئی و مقید به این قید میشود. زید را هم همینطور حساب کنید، آسمان را هم همینطور حساب کنید، زمین را هم همینطور حساب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 252 *»
کنید. شما همه عناصر و هریک از این عناصر محسوسه یا موارد محسوسه را مثل همین کتاب میتوانید حساب کنید. وقت و مکان، بر کون و فساد این شیء و این موجود حاکم است. از مطلقِ این امتدادات و از وقت و مکان مطلق حصهای برای این شیء وجود دارد.
اما خود وقت و مکان مطلق که بر تمامی این عالم جسم حاکم است، اسمش را زمان مطلق یا مکان مطلق میگذارند؛ چون خود جسم را در نظر میگیرند. اما وقتیکه اشیاء و حوادث جسمانی را در نظر میگیرند، هریک از آنها از وقت و از مکان بهرهای دارد که زمان و مکان جزئی و مربوط به خود آن جسم میباشد.
بنابراین زمان حقیقی یعنی امتداد حاکم بر عالم جسم و بر جسمانیات و حوادث جسمانی؛ یعنی وقت حقیقی و زمان حقیقی همین وقتی است که در این ترکیب و در این نظام بر این عالم حاکم است. پس اول و آخر دارد، به این معنا که این ترکیب اول و آخر دارد؛ اگرچه اول و آخر دهری باشد. نه اینکه اول و آخر زمانی داشته باشد، اول و آخر زمانی ندارد. چون همانطور که گفتیم خود جسم قدیم زمانی است، پس وقتش هم قدیم زمانی و مکانش هم قدیم زمانی است. ولی حادث دهری است هم خود جسم، هم وقت حاکم بر آن، و هم مکان آن و هم کمّ آن و هم کیف آن و هم جهت آن و هم رتبه آن، همه حادثهای دهری و قدیمهای زمانی هستند. برای اول این عالم و برای آخر این عالم هم زمانی نمیشود تصور کرد که در ابتداء آن زمان پیدا شده باشد و در انتهاء آن زمان ختم بشود، بلکه زمان همین امتداد است.
و وقتی این نظام از هم پاشید و این ترکیب بههم خورد دیگر زمانی نیست، زمان تمام است و همه جسمانیات جنبه دهریت پیدا میکنند و در مقام دهر واقع میشوند که عالم برزخ است. حتی عرض کردم که ابتداء عالم برزخ تا نفخه صعق را بلکه تا اول نفخه احیاء را که نفخه بعث و نشور است زمان میشود گفت؛ به جهت اینکه این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 253 *»
ترکیبها از هم میپاشد، این ترکیبها مرتب فناء پیدا میکند و چون فناء پیدا میکند و امتدادی هم هست از این جهت امتداد عرْضی است، پس میشود گفت زمان تا آنجا ادامه دارد. از آنجا به بعد زمان تمام است همانطور که این ترکیب تمام است. دیگر زمان گفته نمیشود. آنجا دیگر دهر و دوران دهر است. اجمال مباحث زمان را به همینجا تمام میکنیم و بعد فرمایشاتی را که رسیده است میخوانیم تا معنی آخرالزمان روشن شود که چیست، و اینکه امام؟ع؟ وقتی ظاهر میشوند که زمان به حدی از لطافت برسد که هورقلیا نامیده شود و عالم هورقلیا ظاهر گردد، یعنی چه؟
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 254 *»
مجلس 15
(شب سهشنبه 20 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r زمان هم مانند سایر اعراض، از حدود جسم است
r ترکیب جسم و مادّه
r در این ترکیب جسم و حدود آن در تحقق با هم مساوقند
r پیمانههای زمان
r حوادث زمانی و حوادث دهری
r هبوط آدم؟ع؟ و اوّل عمر دنیا
r ولایت و مکتب شیخ مرحوم و کشتی نوح؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 255 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در حکمت مشایخ عظام+ معلوم شد که زمان حقیقی عبارت است از یکی از اجزاء و حدود عالم جسم؛ به همین جهت عالم جسم را عالم زمان میگویند. بهطور کلی جسم عبارت است از حقیقت و جوهری که به حدود زمانی که در این عالم ما مشهود است محدود شده است؛ مثل مقدار، کمّیت، کیفیتها، همچنین اوضاع و قرارگرفتنهایی که برای جسم مشاهده میشود و رتبهای که میبینیم برای این عالم جسم هست. و از جمله اینها وقت و مکان است که حدودی هستند که عارض بر جسمند یا جسم محدود به این حدود است، یا از اجزاء حقیقی جسم هستند. هریک از این تعبیرات را که داشته باشیم درست است.
البته وقتی جسم میگوییم گاهی بهطور اطلاق جسم میگوییم و از این خصوصیاتی که در عالم جسم و اجسام جزئیه مشاهده میشود صرف نظر میکنیم. این ظهور برای چنین جسمی بهطور اطلاق وجود دارد و بدون خصوصیت موجود است. فرض بفرمایید جسم که حقیقتی است که از اول عالم اجسام تا آخر عالم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 256 *»
اجسام را فراگرفته، وقت آن هم همینطور فراگیر است، مکان آن هم فراگیر است، مقدار، کمّیت و کیفیت آن هم فراگیر است. به همین جهت تعبیر میآورند که این حدود برای جسم مطلق بهطور مطلق وجود دارد، ولی این حدود برای جسم خاص و اجسام جزئیه بهطور جزئیت و خصوصیت وجود دارد.
فرمایشی از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه است که مبنای این فکر و نظریه میباشد. فرمایشات بزرگان ما در این مسأله متفرع بر این فرمایش است که از حضرت امیر صلوات اللّه علیه رسیده است، میفرماید: کلُّما بالجسم ظهورُه فالعرَضُ یَلزَمُه بهطور کلی هرچه به جسم خاص و اجسام خاص و مخصوص، ظهور نماید و ظاهر شود ــ که همان جسم است که به این اجسام و به این خصوصیات ظاهر میگردد ــ فالعرض یلزمه، عرَض همراه آن است و از آن جدا نیست. خواهنخواه بهحسب خود کمّیتی دارد، بهحسب خود کیفیتی دارد، بهحسب خود وقتی، بهحسب خود مکانی و جهت و وضعی دارد. هر حادثه جسمانی یا هر جسم خاصی بهحسب خودش از اینها حصهای دارد؛ پس تمام اینها با جسم همراهند. تا جسم نباشد برای این حدود که از جمله وقت و زمان است وجود و تحقق نیست. زمان بدون جسم، مکان بدون جسم، مقدار بدون جسم، کیفیتها بدون جسم معنی ندارد.
جسم را در اصطلاح مشهور «ماده» میگویند، ولی ما همان جسم میگوییم که اصطلاح اصیل است و از نظر بحثهای فلسفی مشکلی پیش نمیآید. چون اشتباهی که دیگران دارند همین است که بارها عرض کردهایم که این عالم جسم را عالم مادّه میگویند، اما آنچه ما فوق عالم جسم باشد میگویند از ماده مجرد است. مشایخ ما+ میفرمایند: تمام مرتبههای خلقی و همه عوالم بهحسب خودشان ماده و صورت دارند. اصلاً عالمی و مرتبهای بدون ماده و صورت نداریم، حتی ماده بدون صورت یا صورت بدون ماده نداریم. هر عالمی بهحسب خودش مادهای و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 257 *»
صورتی دارد حتی عالم عقل. عقول هم بهحسب خودشان ماده عقلانی و صورت عقلانی دارند. پس «ماده» در اصطلاح مشایخ ما و حکمت حقه الهیه یک معنای عام و مفهوم وسیعی پیدا میکند؛ بخصوص مراد عالم طبیعت نیست که ماده بگویند و عالم جسم را اراده کنند. از این جهت ما بخصوص جسم میگوییم، ولی در اصطلاحی که الآن شایع است نوعاً طبیعت و مادّه میگویند.
در هر صورت این کیفیت، کمّیت، وقت، مکان، وضع و جهت حدودی هستند که ما در تکتک موجودات جسمانی بهطور مخصوص مشاهده میکنیم؛ یعنی مثلاً الآن برای این موجود جسمانی کمّیتی است، کیفیتی است، وضعی، رتبهای، وقتی و مکانی است. این حدود بر این حقیقت عارض شده و الآن این حقیقت در میان این حدود محصور و محدود گشته و در حبس این حدود درآمده است. این امور این حقیقت را در خود محبوس ساخته است. این حدود در سراسر عالم جسم هم بهطور مطلق و کلی وجود دارند و بر مطلق عالم جسم عارض هستند.
در فیزیک امروز با آن نظریاتی که گفتیم به اینجا رسیدهاند که توانستهاند به وجود اینها همراه ماده اقرار کنند، ولی در همین ظرف مخصوص و شکل خصوصی اجسام و ماده. اما دیگر از دید مطلق و کلی در اینها عاجز است، علم عاجز است و نمیتواند. علم که میگوییم همین دانش روز و همین مباحث تجربی مرادمان است، اینها دیگر یک دید کلی و مطلق نسبت به مطلق جسم نمیتوانند داشته باشند.
البته خودِ مطلقگیری و اعتراف به وجود مطلق یک امری است که آن هم از مشکلات فلسفی است و باز در هیچجا حل نشده است؛ چون در همه حکمتها نوعاً ظرف مطلقات و کلیات را ذهن میدانند و میگویند در خارج جز جزئیات چیزی نیست و مطلقات انتزاعات ذهنی هستند، ذهن ما از این جزئیات خارجی مطلق و کلی را انتزاع میکند. ولی الحمدللّه در حکمت بزرگان ما ثابت شده است که برای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 258 *»
کلیات و مطلقات هم عرصهای و عالمی است و چون در ما از جنس آنها یک مشعری وجود دارد، ما آنها را میتوانیم ادراک و احساس کنیم. انتظار غلطی که دیگران دارند این است که میخواهند مطلقات را در عرصه جزئیات و ظرف جزئیات ببینند و ادراک کنند و این نشدنی است. فرض کنید دلشان میخواهد انسانیت مطلقه و کلیه را در ردیف همین زید، عمرو، بکر و خالد ببینند، البته نمیشود دید. چون اینجا ظرف کلیات نیست، ظرف جزئیات است. این اشارهای بود که اجمالاً لازم بود عرض کنم.
در هر صورت این حدود که از جمله زمان و وقت است مستقل وجود ندارند، فقط با جسم موجودند. اگر فرض کردیم جسم وجود نداشته باشد اینها هم وجود ندارند. به همین جهت میگوییم این حدود که از جمله زمان و وقت است سابق و پیشتر از جسم نبوده است، همینطور بعد از جسم هم نمیتواند باشد. سایر حدود هم همینطور است و چون بحث ما در زمان است زمان و وقت را میگوییم. زمان نه سابق بر جسم است که قبل از جسم باشد و نه هم بعد از جسم دوام، بقاء و ثبات میتواند داشته باشد، بلکه اگر جسم نباشد وجودی ندارد؛ همانطور که اگر این حدود نبودند جسم ظهور نداشت، جسم پیدایی نداشت. پیدایی جسم به این حدود بستگی دارد و وجود این حدود به جسم بستگی دارد. در نتیجه به اینطور تعبیر میآوریم که جسم معروض است و این حدود لواحق و عوارض بر جسم هستند که بر جسم ظاهر میشوند و بهوسیله جسم تحقق پیدا میکنند.
پس از وقتیکه جسم پیدا شده زمان پیدا شده است و تا وقتیکه جسم به این ترکیب خاص و در این شرایط و نظام خاص باشد، زمان و وقت هم وجود دارد. نمیشود زمانی بوده باشد و جسم و ماده نباشد و آنگاه در اثر گذشت زمان، بعدها جسم پیدا بشود و تا مدتی همینطور باقی باشد، بعد جسم از بین برود و زمان باقی باشد، این نشدنی است. زمان همراه با جسم است، مکان همراه با جسم است و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 259 *»
سایر حدود که ذکر شد همراه جسمند. با جسم متحقق شدهاند و با جسم هم خواهند بود تا وقتیکه جسم به همین ترکیب است و این نظام بر جسم حاکم است. این وقت را زمان میگوییم.
بنابراین اینکه قبل از وجودِ اجسام، زمانی باشد سخنی است که هیچ صحت عقلانی ندارد و این سخن را سخن عاقلانه نباید بهحساب آورد که قبل از وجودِ اجسام و قبل از وجود این ماده و طبیعت، زمانی باشد و بعد این جسم با ماده و طبیعت پیدا بشود، چنین نیست و این سخنی بیمورد است و کسانیکه گفتهاند در واقع مخالف با واقع و آنچه هست سخن گفتهاند. این حدود از جمله زمان و مکان از نظر علمی مساوق با جسم است و هیچیک از دیگری تخلف ندارند. جسم از زمان تخلف ندارد و زمان هم از جسم تخلف ندارد. به هیچگونه از یکدیگر تخلف پیدا نمیکنند که یکی باشد و دیگری نباشد، یا یکی بوده و دیگری نبوده است. همه این حدودی که عرض کردم از جمله زمان با جسم چنین پیوند و رابطهای را دارند، با این تفاوت که برای جسم مطلق و کلیه جسم، زمان و مکان بهطور مطلق است و برای جزئیات، حصّهها و اجسام جزئیه، زمان و مکان و سایر حدود بهطور جزئی و خاص وجود دارد.
اما این اموری که اسمش را ساعات، روز، شب، هفته، ماه و سال میگذاریم، اینها وسیله سنجش این وقت مطلق است، یا به تعبیری که در فرمایش حضرت صادق؟ع؟ به مفضّل بن عمر رسیده است فرمودند: این ایام، روزها، شبها و سالها پیمانههای زمان هستند، پیمانههای سنجش هستند.([47]) یعنی اینها یک قراردادهایی است که بشر برای خود برای مشخصکردن امتداد حاکم بر اجسام قرار داده است و وقتیکه میخواهد این امتدادها را بسنجد از این تعابیر استفاده میکند. پس در واقع اینها یک تعابیری است، یک پیمانهها و کیلهایی است که هیچ مدخلیتی در خود زمان ندارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 260 *»
دقت بفرمایید، پیمانه در آنچه در آن قرار میگیرد دخالتی ندارد، بلکه پیمانه وسیله است برای معینکردن حدی. این ساعات، لیالی، ایام، شهور، ماهها و سالها، اینها یک قراردادهایی است که بشر گذارده است و حرکاتی را که برای کرات هست، برای معینکردن این امتدادها و سنجش مقدار این امتدادها وسیله قرار داده است. از این جهت اسم اینها را پیمانه سنجیدن وقت و زمان میگذارند که خودشان در زمان دخالتی ندارند. زمان صرفاً همان امتداد و کشش حاکم بر جسم یا این اجسام جزئیه است.
پس روشن شد که این عالم جسم را با این ترکیب و نظامی که الآن بر آن حاکم است عالم زمان میگوییم و اجزاء این عالم را که با یکدیگر میسنجیم، آنها را حوادث زمانی میگوییم. این حوادث زمانی از نظر مکان یا از نظر امتداد حاکم بر آنها با هم اختلاف پیدا میکنند و مختلف میشوند. همه این امتدادها و همه این مکانها رویهمرفته، از نظر زمان و سنجش زمان حصّههای زمانی هستند. همه اینها حصههایی و قطعههایی از خود زمانِ ممتد ــ آن امتدادی که بر همه عالم جسم حاکم است ـ هستند. مجموعه این حوادث را حادثات دهری میگوییم؛ یعنی اینها نسبت به مرتبه بالا و نظام دیگر و ترکیب دیگر حادثند، ولی در مقام خود نه ابتدائی دارند، نه انتهائی دارند. در مقام خود ابتداء و انتهائی زمانی ندارند. به تمام مجموعه این عالم و حوادث این عالم زمان که نگاه میکنیم حادث دهری میگوییم؛ یعنی نسبت به مرتبه عالیتر حادثند و در مرتبه عالیتر نیستند، ولی نسبت به خودشان اولِ زمانی و آخرِ زمانی ندارند بلکه از نظر زمان ثابت، دائم و مستمرند.
پس اگر ما به عقب برگشتیم و گفتیم امشب در پسِ روزی بوده و آن روز در پسِ شبی بوده و آن شب در پسِ روزی و همینطور، به یک جایی نمیرسیم که به آنجا بگوییم روز اول و اولین روز. اگر به اینطور به عقب بخواهیم برویم نمیرسیم به یک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 261 *»
جایی که آنجا را بگوییم اول است. خود زمان و این امتداد انقطاعپذیر نیست. اگر از این طرف هم به جلو برویم و بگوییم امشب فردایی دارد و فردا شبی دارد و آن شب فردایی و همینطور، در هر صورت نمیرسیم به یکجایی که بگوییم اینجا روز آخر یا شب آخر است، نمیرسیم به حدی که زمان یا این کشش و امتداد از جهت زمان انقطاع بیابد. نه ابتداء و نه انتهاء دارد. مکانش هم همینطور است، همه حدودش همینطور است و از جمله بحثمان در مورد زمان است.
اما تا به مرتبه عالیتر و بالاتر یا نظام و ترکیبی مافوق این نظام و ترکیب نگاه میکنیم که این نظام و ترکیب تابع آن نظام است و به آن اداره میشود، نسبت به آن که میسنجیم حادث است. نسبت به آن نبوده و پیدا شده و همهاش همینطور است. هر آن که حساب کنیم نسبت به آن نبوده و پیدا شده است؛ پس به این معنا حادث دهری است. وقتیکه به حوادث زمانی نگاه کنیم، البته هر جزئی را میتوانیم بگوییم که زمانی پیش از این بوده است روزی پیش از این بوده و روزی بعد از این خواهد بود. همین امروز ما روزی قبل داشته و روزی بعد خواهد داشت. هر روز را که حساب کنیم همینطور است، روزی قبل داشته و روزی بعد خواهد داشت. همه این اجزاء را که با یکدیگر میسنجیم، قبل و بعد برای آنها ثابت میشود و بین قبل و بعد قرار میگیرد. تقدم و تأخری برای آنها است و از نظر زمان میشود برایش پیش و پس ثابت کرد، ولی این بهحسب خود اجزاء است، بهحسب مجموعه نیست. ما بهحسب مجموعه به حدی نخواهیم رسید که بگوییم اینجا اول زمان بوده یا برسیم به جایی و بگوییم اینجا آخر زمان است؛ به این معنا که جسم به همین نظام و ترکیب باشد و بگوییم دیگر وقت و زمانش خاتمه پیدا کرد، جسم با همین ترکیب و نظام باشد و بگوییم زمان انقطاع و انتهاء پیدا کرد.
البته این سخن آن سخنی نیست که مادیّین قبل گفتهاند، پیشینیان از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 262 *»
مادیها که اسمشان را زنادقه میگذاشتند و منکر ماوراء طبیعت بودند، و نه هم حرف مادیهای فعلی است که بر اساس منطق دیالکتیک، ماتریالیسم را پیاده کردند. نه حرف اینها را میزنیم، نه حرف آنها را میگوییم. البته حرف اینها و آنها یکی است. خواندیم که هر روزی قبلش شبی است و هر شب قبلش روزی است و همینطور. از این طرف هم هر روزی بعدش شبی است و همینطور. طبق منطق دیالکتیک برای دنیا دو دیوار نمیشود گذاشت، یکی این طرف دنیا و یکی آن طرف دنیا و گفت اینجا اول دنیا است و آنجا آخر دنیا است. یا مثال میزنند که هر پرندهای از تخمی و هر تخمی از پرندهای است و همینطور لاینقطع پیش میرود و ابتدائی و انتهائی نمیشود پیدا کرد. این سخن ما به آن معنا نیست. ما میگوییم خود این نظام اول دارد، مبدأ دارد اما مبدئش زمانی نیست، آخر دارد اما آخرش زمانی نیست. چون زمانی قبل از این نظام نبوده و زمانی بعد از این نظام نیست تا بگوییم اول و آخر زمانی.
ولی خود این نظام اول دارد؛ یعنی حادث است. انتهاء دارد آخر دارد؛ یعنی حادث است، یعنی نظامی بر این نظام حاکم است و عالمی بر این عالم مقدم است. الآن این عالم با همه این ترکیب و نظام در تحت تصرف و حیطه آن نظام است. آن عالم از نظر رتبه مقدّم است و این عالم در رتبه نسبت به آن عالم اول و آخر دارد، مبدأ و منتهیٰ دارد و رتبةً حادث است؛ حدوث و اول و آخر اینطوری. پس این نظام اول دارد، آخر دارد اما اول و آخر زمانی ندارد. چون ما با زمان خیلی مأنوس هستیم همینکه اول و آخر گفته میشود به اینطور فکر میکنیم. پس اول و آخر دارد اما اول و آخرش دهری است.
برای این عالم اول و آخر زمانی نیست، بلکه جسم همیشه در مکان و در وقت خود بوده و هست و همیشه این وقت و مکان برای جسم بوده و هست. وقتیکه از نظر زمانی بحث میکنیم میگوییم همیشه، اما وقتیکه از نظر دهری و حدوث توجه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 263 *»
میکنیم میگوییم این نظام و این ترکیب ابتداء و انتهاء دارد. این ترکیب از هم میپاشد و اصول و حقیقت جسم یک نظام دیگری به خود میگیرد و در یک ترکیب دیگری واقع میشود. اگرچه الآن هم همان ترکیب موجود است ولی در غیب این و حاکم بر این است.
وقتیکه تمام این اعراض برطرف شد و این ترکیب و نظام در اثر تکامل خودِ جسم به حدی رسید که برای ترکیب عالیتر و نظام عالیتری که موجود است آماده شد، در آن ظاهر میشود و از آن بروز میکند. آنگاه این نظام و این ترکیب دیگر تمام میشود، زمان تمام میشود و دهر شروع میشود. اینکه میگوییم دهر شروع میشود باز شروع زمانی مراد نیست. شروع شده و موجود هست اما ظاهر میگردد. الآن آن نظام در این نظام مخفی است. این نظام آن نظام را حجاب کرده و این ترکیب مانع بروز آن نظام است. آن نظام و آن عالم الآن موجود است، ولی چون این جسم غلیظ است از این جسم ظاهر نیست.
وقتیکه جسم لطیف شد آن نظام برقرار میشود، البته اسمش را عالم برزخ میگذارند. وقتیکه به افلاک عالم برزخ توجه میکنند هورقلیا میگویند، وقتیکه به زمینش نگاه میکنند عالم برزخ میگویند و عناصرش را که نگاه میکنند عالم مثال تعبیر میآورند. انسانها وقتیکه میمیرند روحشان در افلاک عالم هورقلیا قرار میگیرد که بهشت یا جهنم در آنجا است و بدنهایشان در زمین عالم برزخ است که در قبر خودشان معذّب یا متنعّمند. تا رجعت معصومین؟عهم؟ آن بدنها در آن قبرها متنعّم هستند یا در عذاب بهسرمیبرند که همین معنای تلطیف است. در مقام تکامل هستند و پیدرپی لطیف میگردند. زمان رجعت همین عالم یک نظام و یک ترکیبی پیدا میکند که این کثافت و کدورتش برطرف میشود و آن مقام ظاهر میگردد. در همین عالم قبل از قیامت، نظام و ترکیب دهری و برزخی حاکم میشود. جمیع امور بر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 264 *»
آن مبنا میگذرد. البته این بحث به بحثهای معاد مربوط میشود که یک مقداری از آن را اشاره کردهایم.
آنچه مقصود ما است و مورد بحث ما است این است که این عالم زمان که توضیح داده شد یعنی چه؟ در روایات یک ابتدائی برایش ذکر شده است و آن ابتداء از وقتی بود که آدم علی نبیّنا و آله و علیه السلام در این عالم هبوط فرمود، از بهشت هبوط کرد، فرود آمد و در این عالم قرار گرفت. از آن وقت شروع عالم است و آن روز را اولین روز عمر دنیا نام گذاردهاند. عمر دنیا را از آن روز گفته و شروع کردهاند؛ یعنی از آمدن آدم در روی این زمین، پیمانه زمان به دست گرفته شد، نه اینکه زمان آغاز شود. دقت میکنید؟
اگر در روایات به تعبیراتی عمر دنیا را تعیین کردهاند و مثلاً گفتهاند تا کنون چقدر از عمر دنیا گذشته است،([48]) مقصود این است. نمیخواهند بگویند که این عالم جسم از آنجا شروع شده است و اولِ زمان آن روزی بوده است که آدم در این دنیا هبوط فرمود؛ چراکه قبل از آمدن آدم هم همین افلاک بوده، همین عناصر بوده است، همینطور موالید بودهاند. ولی این عالم، نظام و ترکیبش هنوز مقتضی پیداشدن انسان نبود. مدتها بود که مقتضی پیداشدن نباتات بود نباتات بودند، بعد حیوانات بودند. ولی از وقتیکه این عالم مستعد شد برای پیدایش انسان در آن، آن روز را روز هبوط آدم و پیدایش آدم نام گذاردند.
این هم خودش مسأله مفصلی است که شاید در همین بحثها و شاید در وقت دیگری اشاره کنیم که اصلاً پیدایش آدم روی این زمین یعنی چه، و کیفیت پیدایش آدم و حوّاء در این زمین چگونه بوده است. آیا بدون پدر و مادر بوده یا اصل و ریشهای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 265 *»
داشته است؟ و در واقع همین زمین برای آدم در حکم مادر بود و از شکم این زمین تولد یافت؛ یعنی همان شرایطی که برای رحم مادر است و فرزند را میپروراند، زمین همان شرایط را پیدا کرد و آدم را پرورانید تا اینکه آدم در این عالم ظاهر شد. اینها مسائلی است که انشاءاللّه در موقع خودش بحث میشود.
پس اولین روزی که برای عمر دنیا پیمانهگیری شد و بشر وسیله سنجش برای امتدادها بهدست گرفت، روز هبوط آدم بر روی این زمین بود که به همین جهت آن روز را ابتداء عمر دنیا میگیرند؛ نه اینکه عمر دنیا همین باشد، بلکه از وقتیکه بشر پیمانه در دست گرفت و امتداد و وقت را سنجید از آن روز شروع شد.
مسألهای که در اینجا پیش میآید این است که در بعضی از آیات و روایات خلقت دنیا و آسمان و زمین در چند روز بیان شده است. صریح قرآن این است که در شش روز انجام شد.([49]) این هم خودش مسألهای است که شش روز یعنی چه؟ چون قبل از این دنیا که روز نبوده، قبل از این آسمانها و زمین که روزی نبوده است، چطور در شش روز پیدا شده است؟ مسألهای است که در اینجا که به آن رسیدهایم بد نیست اشاره بکنیم و توضیحی در این زمینه داشته باشیم. از موضوعاتی است که بخصوص در تفسیرهای قرآنی به این مطلب برمیخورند و مورد بحث و گفتگو است. نظر بزرگان ما+ هم در این زمینه بیان بشود مناسب است و بهطور کلی ما باید در مباحث فلسفی، علمی، حکمی و تمام این مباحثی که از این بزرگواران در دست است تأمل و دقت داشته باشیم و به اندازه فرصت مطالعه و پیگیری نماییم.
خدای نکرده یکوقت به فکر کسی خطور نکند که این مکتب یا این حکمت و این نظریات علمی و فلسفی بزرگان+ که اینطور مهجور و متروک مانده، مثلاً بیاساس یا بیارزش است؛ زیرا اگر اساسی یا ارزشی میداشت در جوامع علمی مورد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 266 *»
گفتگو قرار میگرفت و تدریس میشد. اما اینهمه سر و صدا درباره دیگران و کتب دیگران وجود دارد، در همه مراکز علمی تدریس میشود، گفتگو و بحث میشود و نشر میگردد، ولی این فرمایشات تمامش ،فقهش، اصولش، حکمتش، طبّش، ریاضیاتش همه متروک و مهجور است و فقط در کتابخانههای خود ما است آن هم گَردگرفته، یا اگر هم برمیداریم بخوانیم نمیفهمیم. استادی نداریم که اینها را برای ما توضیح بدهد یا روشن کند. یک اندازه هم که با یکدیگر گفتگو و مباحثه داریم میگذرد و چطور میگذرد؟! غلط میخوانیم، میگوییم و میگذرد.
پس خدای نکرده به فکر کسی خطور ننماید که نکند اینها بیاساس است که اینطور متروک و مهجور مانده است؛ خیر، اصولاً حق همینطور است. از زمان هریک از انبیاء که حساب کنیم این قاعده بوده است. فإنّ الناسَ قد اجتمعوا علی مائدةٍ شبعها قصیرٌ و جوعها طویل،([50]) این قاعده بشری است. حضرت امیر؟ع؟ میفرمایند این انسانها، این مردمان اصلاً طبعشان اینطور است که سر سفرهای بنشینند و جمع شوند که سیرشدن از آن سفره خیلی کم است، سیریش خیلی کم است ولی گرسنگیش طولانی است. فرض کنید یک سفرهای بیندازند که ظروف و پیشدستیهای خیلی تمیز و قشنگ، قاشق و چنگال خیلی خوب و مفصّل داشته باشد، اما همه اینها خالی باشد. عدهای که سر این سفره نشستهاند چگونه سیر میشوند؟! مگر اینکه گاهگاهی یک لقمه نانی را بهطور چپاول از یکدیگر بتوانند بگیرند؛ یک سیری اینطوری است.
ولی هرکس بر سر سفره علم محمد و آلمحمد؟عهم؟ نشست گرسنگی که ندارد بماند، بیشتر از سیرشدنش موجود است، مازاد و اضافه هم دارد. هرچه بشر ترقی کند، وقتی که به آیات و روایات رجوع میکند میبیند خوراک علمیش موجود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 267 *»
است، بلکه مازاد است و انتهاء ندارد که یک کسی بگوید من گرسنه ماندهام. سر سفره قرآن و محمد و آلمحمد؟عهم؟ نشستهام و گرسنه هستم و دیگر جوابگوی من نیستند، چنین نیست؛ چون کاملانی مثل مشایخ عظام+ از احاطه بر علم محمد و آلمحمد؟عهم؟ اظهار عجز میکنند. آقای مرحوم کرمانی بیان خوبی دارند، میفرمایند: رسولاللّه؟ص؟ شناسایی خدا است. امیرالمؤمنین؟ع؟ آیه شناسایی رسولاللّه؟ص؟ است و کاملان شیعه مثل شیخ بزرگوار آیه ولایت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هستند. پس در سفره قرآن و سفره محمد و آلمحمد؟عهم؟ برای سیرشدن انتهاء نیست که کسی بگوید من الآن گرسنه ماندهام و دیگر قرآن یا فرمایشات ائمه؟عهم؟ مرا نمیتواند سیر کند. ولی اصولاً طبع مردم اینطور است که به دین کاری ندارند، دور سفره محمد و آلمحمد؟عهم؟ جمع نمیشوند. پس نباید گفت که سفره علمی محمد و آلمحمد؟عهم؟ خالی یا محدود است.
قرآن را مطالعه کنید حوادث انبیاء را بخوانید ببینید آنها چطور بهسر میبردند. خود رسولخدا؟ص؟ بعد از رحلتشان چگونه بود، ارتدّ الناس الا ثلاثةَ نفر.([51]) زمان حضرت امیر چقدر بودند؟ همینطورها بودند، زمان ائمه؟عهم؟ همینطور. تازه آنهایی هم که بودند چطور بودند و چقدر استفاده میکردند، چقدر بهرهمند میشدند؟ مثلاً همین الآن نظر سنّیها درباره شیعه چیست؟ یکی از همین دانشجویان اهلسنّت که هم دانشجو و هم طلبه بود به اصطلاح ملّا بود، در مدینه با هم صحبت میکردیم. از جمله اعتراضاتی که به شیعه میکرد این بود که میگفت: اصلاً ائمه شما هیچ با ابیبکر، عمر و عثمان مخالفت نداشتند، تسلیم بودند و آنها را خلیفه واقعی میدانستند، به آنها احترام میگذاشتند. دستگاه استعمار آمد، اختلاف انداخت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 268 *»
شیعه را ساخت، وگرنه شیعه معنا ندارد. استعمار شیعه را در مقابل اسلام، در مقابل مسلمین، در مقابل ابیبکر، عمر و عثمان ساخته است. حرف او این بود. آن زمان دستگاه استعمار چه کسی بوده جز عمر و ابوبکر؟
پس یک شیعه اثنیعشری که در آیات و روایات و فرمایشات ائمه؟عهم؟ مطالعاتی دارد و حقانیت ایشان را فهمیده است، آیا اینجا باید متزلزل بشود و بگوید بنابراین شیعه اساسی ندارد، چون اینهمه طوایف و جمعیت سنی شیعه را قبول ندارند؟ پس خدای نکرده یک نفر نباید بگوید اکنون که ما میبینیم این کتابها مهجور و متروک شده و اصلاً کسی سراغ این کتابها نمیآید و تدریس نمیشود که بماند، یا تکفیر میکنند یا میگویند باطل و اباطیل است و چه و چه …، بنابراین خدای نکرده اینها هم باید بیاساس باشد. خیر، هیچ نباید متزلزل شد. هیچ خاطرهای نباید به ذهن کسی خطور کند که همین چند نفر طالب این فرمایشات هستند، از نظر مادی هم که چنین وضعی دارند. از نظر شخصیت هم که معلوم است، البته الحمدللّه همهمان شخصیت داریم، همهمان بحمدالله عزیز هستیم. ولی اگر کسی به ما نگاه کند، حال تعبیرم درست باشد یا نباشد میگوید چند نفر پابرهنه دور هم جمع شدهاند مدّعی هستند که حق با اینها است.
آری، همینطور است، غیر از این هم نیست. اصلاً اساس حق بر این است. انسان به قرآن که مراجعه کند، قرآن را که مطالعه کند، واقعاً انسان را کمک میکند. جریان نوح؟ع؟ را در قرآن میدیدم به این آیات رسیدم: فدَعا ربَّه اَنّی مغلوبٌ فانتصِرْ؛([52]) نوح ـــ به تعبیر قرآن ـــ بعد از هزار سال دعوت پنجاه سال کم، پس از این مدت دعایش این است: فدعا ربّه اَنّی مغلوب فانتصر؛ خدایا من مغلوبم، مقهورم، دستم بسته است، هیچکس مرا اجابت نکرده است، مرا کمک کن، مرا نصرت کن. آنوقت خدا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 269 *»
میفرماید: ففتحْنا ابوابَ السّماء بماءٍ مُنهمِر؛([53]) ما هم درهای آسمان را به آب منهمر باز کردیم، نه آبی که قطرهقطره بیاید، اصلاً گویا همه آسمان نهر و دریا بود؛ اینطور آب میآمد. اینکه پیش خدا کاری ندارد. تمام مردم از بین رفتند، آب تمام روی زمین را فرا گرفت.
فقط یک شهر بود که حکیمی در آن شهر بود که دانست بنا است عذاب نازل شود و همهجا را فرابگیرد و معدوم کند. او با اسم اعظم آشنا بود و به برکت اسم اعظم شهر را طلسم کرد و آن شهر از غرقشدن محفوظ ماند. ولی بنا بود عذاب همه روی زمین را فرابگیرد، پس خداوند آن شهر را به مقام هورقلیاییش حفظ کرد و در زمان ظهور امام؟ع؟ و رجعت آن شهر ظاهر خواهد شد. خلاصه خداوند چنین آبی را فرستاد و همه غرق شدند، فقط همان چند نفری که در کشتی با حضرت نوح نشسته بودند نجات یافتند. ففتحنا ابوابَ السّماء بماء مُنهمر و فجّرنا الارض عیوناً؛([54]) زمین را هم مثل چشمههای سرشار قرار دادیم نه آنکه قطرهقطره ترشح کند. و فار التّنّور،([55]) در آیه دیگر میفرماید: از دهانه تنورها آب بیرون میزد. اینطور آب از آسمان و زمین بیرون میزد. و این مطلبی نیست که تنها قرآن بگوید، همه کتب آسمانی این را میگویند و تاریخ بشری چنین عذابی را ثبت کرده است. و فجّرنا الارض عیوناً فالتقی الماءُ علی امرٍ قد قُدِر؛([56]) این دو آب با هم برخورد کردند. ببینید چه میشود، چه خبر بوده است؟! همه آسمان را یکپارچه دریا حساب کنید و در حال ریزش، زمین هم یکپارچه دریا و در حال بالاآمدن آب از آن، این دو آب با هم برخورد کردند، دیگر نجات چگونه ممکن است؟!
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 270 *»
تازه آن کشتی که نوح میساخت چه بوده؟ چندتا چوب برداشته بود و اینها را در کنار هم میخ زده بود. در برابر آن عذاب عجیب یک کشتی اینطوری بود. پس جا داشت که وقتی گذر میکردند مسخرهاش میکردند که تو به ما وعده میدهی که به آب هلاک میشویم، خودت هم اینطور کشتی میسازی. اگر آبِ هلاککننده هست، این کشتی تو چگونه نجات میدهد؟ در مقابل آن آبی که تمام دنیا را میخواهد غرق کند این کشتی تو چیست؟ آیا میتواند کسی را نجات بدهد؟ وقتی هم که کشتی ساخته شد و آب شروع کرد به باریدن و دستور داده شد که اگر میخواهید نجات پیدا کنید باید سوار کشتی بشوید. یکچنین کشتی دربرابر آن آب، چه کسی جرأت میکند سوار بشود. سوارشدن بر آن کشتی در برابر آن ریزش آب چه خاصیت دارد؟ خود نوح هم جرأت نمیکرد، میگفت در مقابل این آب این چیست که من سوار آن بشوم. چون آب مثل دهانه تنور از تمام سطح زمین در فوران بود، از آسمان هم که آنطور. حال کشتی سواری آن هم این کشتی یعنی چه؟ نوح هم جرأت نمیکرد. دیگر وقتیکه با آن عذاب عجیب نوح جرأت نکند سوار آن کشتی بشود، آنهایی که همراه نوح بودند جای خود داشتند.
به همین جهت قرآن میفرماید: و حملناه علی ذات الواحٍ و دُسُر؛([57]) نوح نمیرفت، جرأت نمیکرد، و حملناه وقتیکه کسی جرأت نکند، فرض کنید کنار دریا ایستاده میخواهد شنا کند، به اصطلاح میخواهد شیرجه برود و شنا کند، رفیقهایش میآیند مخفیانه او را هُل میدهند. تا هُلش دادند میبینید از زمین کنده شد. خواهنخواه جرأت پیدا میکند، شنا هم که بلد است شیرجه میرود بعد هم بالا میآید و شروع به شنا میکند. قرآن اینطور تعبیر دارد: و حملناه، یعنی نوح و اطرافیانش جرأت نمیکردند سوار کشتی شوند، خدا میفرماید: ما او را سوار کردیم، به تعبیر ما در آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 271 *»
کشتی هُلشان دادیم، آنها را در آن کشتی انداختیم. خودشان نمیرفتند، جرأت نمیکردند، تقریباً هُلشان دادیم، آنگاه جرأت پیدا کردند گفتند ممکن است این کشتی ما را نجات بدهد. اصلاً در تعبیر دقت کنید، حملناه علی ذات الواح و دسر، در مقابل آن عذاب که قبلاً خدا بیان میکند که چگونه بوده است، ما آنها را روی چند مقدار چوب و میخ سوار کردیم. وقتی خدا میخواهد در برابر آن عذاب، نوح و اطرافیان نوح را محافظت کند روی چندتا چوب و میخ حفظ میفرماید، علی ذات الواح و دسر.
آقای مرحوم میفرمایند: این تعبیر در واقع به این منظور است «فیه اِزراءٌ فی امر السفینة» خدا میخواهد بفرماید این کشتی اسمش کشتی بوده است. نوح به تنهایی در مقابل آن عذاب این میخها را برمیداشت به این چوبها میکوبید. اسمش کشتی بود، اصلاً چیزی نبود. طوری بود که «و اَنّها لمیکن من شأنها انیرکَبَها احد و انیَنجُوَ بها احد»([58]) طوری بود که کسی نباید سوارش میشد. به زبان حال میگفتند این چیست که ساختهای؟ در مقابل این عذاب ما را با این میخواهی حفظ کنی؟ آری، خداوند محافظت میکند. نوح پیغمبر خدا است. نهصد و پنجاه سال به خدا دعوت کرد و همیشه هم با مغلوبیت و مظلومیت همراه بود و مرتب سرکوب میشد. حال دعاء کرده و از خدا خواسته خدا هم او را اجابت کرده است. تجری بأعیننا، آن کشتی در برابر چشم ما حرکت میکرد؛ یعنی در برابر قدرت و حفاظت ما و به دست ما حرکت میکرد. کشتی خدا است، چندتا چوب و میخ است باشد، حق همین است، خدا نگاهش میدارد. تجری بأعیننا. چرا ما این کار را کردیم؟ جزاءاً لمن کان کُفِر این جزائی بود که به نوح دادیم در طول این مدت دعوت که کفران میشد، حرفش اجابت نمیشد، دعوتش قبول نمیشد و به او احترام گذارده نمیشد. چون چنین بود روی چندتا چوب و میخ، او و مؤمنین به او را از چنین عذابی محافظت کردیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 272 *»
حق همیشه کوچک و کم و محدود است، خدا آن را به اینطور روی چندتا چوب و میخ محافظت میکند. امر بزرگان دین، مشایخ عظام+ نیز چنین است. من از وقتیکه بخصوص این عکس شیخ مرحوم را زیارت کردم گفتم که شبیه نوح هستند، واقعاً امر این بزرگوار همان کشتی نجات است. اگرچه ایشان امرشان کفران شد، به ایشان و به نظریات و افکار ایشان احترام نگذاردند، کتب و فرمایشات ایشان و سایر بزرگان+ مهجور و متروک شده، ولی خدا جزاء ایشان را اینطور داده است که مکتبشان محافظت بشود، به اراده و به دست مبارک امام زمان؟ع؟ این مکتب حفظ بشود. اگرچه به ظاهر چندتا چوب و میخ است ولی خدا حفظ میکند. به ظاهر به نظر نمیآید، به ظاهر چیزی نیست ولی خدا حافظ است، خدا نگهبان است، خدا جزاء این بزرگواران را داده است. چون تمام فرمایشاتشان حمایت از قرآن، حمایت از وحی و حمایت از فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ و دفاع از حریم مقدس تشیع است. آیا خدا به ایشان جزاء نمیدهد؟ جزاء ایشان همان حفظ فرمایشات ایشان است که با چنین دشمنیها، عداوتها، لجاجتها و تکفیرها خداوند نورانیت این مکتب را حفظ فرموده است و هرکس بیغرض و مرض مراجعه میکند، دلش نورانی میشود و میبیند که مسانخ و مجانس با فطرت الهیه است پس میپذیرد.
آنچه انتظار میرود این است که ما کوتاهی نکنیم. کوتاهی نکنیم که بماند بلکه در ترویج و نشر آن بکوشیم. اقلاً در مورد آنچه برای خودمان میسر است کوتاهی نکنیم. یاد بگیریم و یاد بدهیم. اگر ما این کار را نکردیم خدا که این حق را از دست نمیدهد، خدا که این حق را کنار نمیگذارد، برای اهلش نگاه میدارد. نکند خدای نکرده ما نااهل شویم و خدا از ما دریغ بدارد. امیدواریم خداوند توفیق آموختن، یادگرفتن و عملکردن به همه ما عنایت کند و همه را تأیید فرماید.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 273 *»
مجلس 16
(شب چهارشنبه 21 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r دنیا عبارت است از این اجسام با این ترکیب فعلی
r مراد از «ایّام» در خلقت آسمانها و زمین چیست؟
r نظر مفسّران
r مراد از «ایام» بر اساس نظر بزرگان+
r ما در بهشت هستیم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 274 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
هنگامیکه در اصطلاح حکمت دنیا گفته میشود همین اجسام و با همین ترکیب و نظامی که محسوس است مراد است؛ یعنی همین اجسام را با همین ترکیب و نظام فعلی دنیا میگویند. و گفتیم این عالم و این ترکیب و نظام ابتدائی دارد غیر زمانی و انتهائی دارد غیر زمانی. این امتداد زمان نامیده میشود. این ایام و لیالی، این روزها و شبها مبدأ و منتهیٰ دارند اما مبدأ و منتهای زمانی ندارند. این آسمانها و زمین مبدأ و منتهیٰ دارند؛ یعنی این ترکیبی که در این اجسام مشاهده میشود اولی و آخری دارد اما زمانی نیست.
در اینجا این مسأله پیش میآید که اگر اول و آخرش زمانی نبوده و مبدأ برای این آسمانها و زمین زمانی نیست، پس تعبیر به ایام در خلقت آسمانها و زمینها چیست؟ در قرآن تعبیراتی داریم، در روایات هم تعبیراتی داریم، همینطور در کتب پیشینیان که به ادیان انتساب دارد، اشارهای به این مطلب هست که مثلاً آسمانها و زمین در چند روز خلقت شد. کلمه ایام یا روز در مورد خلقت آسمانها بهکار برده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 275 *»
شده است. معنای این ایام چیست؟ مفسرین اختلاف کردهاند و طوری هم هست که نمیتوانند انکار کنند، به هر صورت ایام گفته شده است.
وقتیکه خلقت و حدوث این عالم و این ترکیب و نظام را ملاحظه کردیم و دیدیم که یک نظام و ترکیبی فوق این ترکیب است که این ترکیب نسبت به آن حادث است و بعد از آن است و آن سابق بر این ترکیب است، حال از آن ترکیب و نظام پیشین هر تعبیری که بیاوریم، اگر بگوییم بسائط این عالم، تعبیری است که در حکمت رسیده است؛ یعنی آنچه ما در این عالم به این ترکیب میبینیم یک حالتی و مرتبهای پیشین دارد که آن مرتبه پیشین را نسبت به این ترکیب بسائط میگویند. البته از کلمه بسائط، نباید استفاده شود که پس ترکیبی ندارند، بلکه بسائط نسبی مراد است. اگر ما در این عالم، این عناصر و این مرکبات از عناصر را میبینیم، در یک مرتبه پیشینی به ترکیبی عالیتر و بالاتر و مافوق این ترکیب و نظام، بسائطی است که از آنها به عناصر بسیطه تعبیر میآید.
نظر به اینکه وقتی آن بساطت را که نسبت به این ترکیب میسنجند، لطیف است و ترکیبی عالی است، گاهی در روایات ماء و آب گفته شده است. چون در عالم ما آب ترکیبی است که هم ذوبان و سیلان دارد و هم تجمع دارد؛ یعنی هم ترکیبش را میبینیم و احساس میکنیم و هم رقّت و لطافتش را احساس میکنیم، و در این آب هیچ صلاحیت برای ترکیبات دیگر و ترکیبات غلیظتر مشاهده نمیکنیم. این خصوصیتها برای آبِ در عالم ما هست. وقتیکه آب میگوییم این امور به ذهن میخورد.
به همین جهت گاهی در آیات قرآن یا فرمایشات ائمه؟عهم؟ از بسائط و بسیطها که از نظر رتبه قبل از این ترکیب و سابق بر این ترکیب هستند و بر این ترکیب، بخصوص دنیا مقدم هستند، از آن به آب تعبیر آوردهاند. و کان عرشه علی الماء،([59])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 276 *»
قدرت خدا و عرش استیلاء خداوند بر روی آب قرار داشت و بعد آن آب به تموّج درآمد. در اثر حرکات افلاکِ مرتبه پیشین که به آن حقیقت تعلق گرفت، آن آب به تموّج درآمد. آن آب هم مثل همین آب عالم ما یکسان نبود. در عالم ما این آب یکسان نیست، اگر یکسان باشد اینطور روی هم قرار نمیگیرد، در سطح یکدیگر قرار میگیرد. اینکه میبینیم آب سرد پایینتر و آب گرم بالاتر قرار میگیرد، برای این است که آب سرد غلظت و سنگینیش بیشتر است و آب گرم کمتر است. پس آن آب یعنی آن حقیقت و آن بسائط چون مختلف الاجزاء بود، از غلایظ آنها ترکیبات غلیظ این عالم درست شد و از لطائف آنها ترکیبات لطیف این عالم درست شد.
مقصود این است که از آن ترکیب و نظام پیشین بر این ترکیب و نظام، به عالم بسائط تعبیر میآورند. این یک اصطلاح است نه اینکه ما این کلمه را بر حقیقت حمل کنیم و بگوییم بسیط و بسائط حقیقی، اینها بسائط نسبی هستند. هریک ترکیب و نظام دیگری است که فوق این ترکیب و نظام است. گاهی آن ترکیب و نظام را ترکیب و نظام برزخی میگویند و گاهی ترکیب و نظام اخروی میگویند؛ چون آن هم مراتب دارد. به لحاظهای مختلف گاهی به آن دنیوی هم میگویند، همان را دنیوی میگویند.
آیات و روایاتی که در مورد خلقت آسمانها و زمینها در ایامی رسیده، یعنی وقت حاکم بر آن بسائط، یا امتداد حاکم بر آن بسائط را ایام میگویند. چون بهحسب خود آن ترکیب و بهحسب خود آن نظام وقت و ایام، روز و شب است، دوران است، سالها است. همانطور که ما در اینجا این امتداد را با این پیمانههای شب و روز، سال، ماه ،هفته، ساعت و دقیقه اندازهگیری میکنیم، آنجا هم همینطور آن نظام پیشین و آن ترکیب پیش از این ترکیب هم بهحسب خود دارای وقت و امتداد است. وقتیکه آن امتداد و وقت را میخواهند بسنجند با آن پیمانهها میسنجند. به همین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 277 *»
جهت در روایاتی رسیده است که برای آنجا هم پیمانههایی مثل همین پیمانهها هست. در اینجا ما طلوع و غروب خورشید داریم و با این امور امتدادهای حاکم را میسنجیم، آن ترکیب و نظام پیشین هم همینطور است.
در اصطلاح دنیا دو اطلاق دارد: یکوقت دنیا گفته میشود و فقط همین عالم اعراض و همین ترکیب فعلی از ابتداء تا انتهائش اراده میشود که عرض کردم ابتداء و انتهائی زمانی ندارد ولی به امتداد همین ترکیب، دنیا گفته میشود. گاهی ترکیب بالاتر از این و مقدم بر این را هم که ترکیب برزخی است دنیا میگویند. دلیلش اینکه رجعت را از دنیا شمردهاند و میگویند رجعت در دنیا است. البته از جهتی در دنیا است و از جهتی مربوط و متصل به برزخ است. از آن جهت که احکام احکام برزخی است و لطافت این عناصر و این ترکیب به حدی میرسد که واقعاً برزخ بین این ترکیب و ترکیب بعد از نفخه صعق میشود، آن را از برزخ میشمرند. البته در واقع آنجا ترکیبی نیست ولی چون این عالم خیلی لطیف میشود و این ترکیب به نهایت لطافت خود میرسد آن را هم دنیا میگویند. پس از همین جهت ایام رجعت را از دنیا شمردهاند.
حتی همین الآن بهشت و جهنم در برزخ قرار دارد و در آن ترکیب پیشین بهشت و جهنم هست، همانطور که الآن در این ترکیب دنیوی بهشت و جهنم هست. تمام لذتها و تمام امور مناسب با این ترکیب دنیوی بهشت میشود و تمام ناملایمات که بهحسب خودش با ترکیب اینجا منافرت دارد، هر ناملایم با این ترکیب، جهنم اینجا است. در آن ترکیب پیشین هم همینطور است. در ترکیب و نظام پیشین که از نظر رتبه سابق بر این ترکیب است، آنجا هم بهشت و جهنم دارد و همان بهشت و جهنمش را امام؟ع؟ بهشت و جهنم دنیایی نامیدهاند. ائمه ما؟عهم؟ که فرمودهاند بهشت دنیا و جهنم دنیا، همان بهشت و جهنم را اراده فرمودهاند که الآن در آن ترکیب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 278 *»
پیشین موجود است و ارواح مؤمنان و غیر مؤمنان، وقتیکه از بدنهایشان جدا میشود در بهشت و جهنم آن ترکیب قرار میگیرد؛ همانطور که بدن اصلیشان هم که مرکّبی از مرکبات آن ترکیب پیشین است، در سرزمین آن ترکیب پیشین قرار میگیرد که آن را سرزمین برزخ و قبر اصلی اسم میگذاریم. اینها اجمالاً همه معلوم است. پس گاهی اینطور گفته میشود.
اما گاهی از همان اول مرگ به آنطرف را آخرت میگویند و به حساب دنیا نمیآورند. رسولخدا؟ص؟ میفرمایند: من مات فقد قامت قیامتُه؛([60]) میدانیم هر شخصی پس از مرگ در ترکیب بعدی قرار میگیرد، ولی چرا قیامت گفتهاند؟ چون از آخرت شمرده شده است. پس امتداد حاکم بر آن ترکیب پیشین و وقتی را که از اجزاء و حدود ترکیب پیشین است، به این اعتبار ایام برزخ یا ایام آخرت میتوانیم بنامیم.
پس زمین و آسمان در ایامی و در چند روز خلق شدند؛ یعنی در چند روز برزخ، در چند روز آخرتی، که از نظر سنجش با این امتداد در قرآن فرموده است و انّ یوماً عند ربّک کألف سَنةٍ مما تَعُدّون([61]) یک روز نزد پرورنده تو، چون امور آخرت به خدا انتساب پیدا میکند. البته همه امور به خدا انتساب دارد ولی امور آخرت را بیشتر به خدا انتساب میدهند، به جهت آنکه هرچه به آن ترکیبها نزدیک میشویم، آثار وحدت، آثار عظمت و جلالت و آثار قدرت خدا بیشتر آشکار میشود، از این جهت به خدا نسبت پیدا میکند. هر روزِ نزد پرورنده تو، هر روز ربوبی، هر روزی که به خداوند انتساب دارد که از اول مرگ یا ترکیب بعدی، روز خدایی گفته میشود، هر روز از آن ترکیب هزار سال شما است. هر روز آن هزار سال است که ما در اینجا شماره میکنیم. امتداد حاکم بر آنجا که در قالب و پیمانه ریخته بشود و روز گفته بشود این مقدار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 279 *»
است. البته میدانیم روز که گفته میشود روز و شب مراد است. یک روز و شب میشود یک روز. یک روز و شب در نزد پرورنده تو کألف سنة ممّا تعدّون، مثل هزار سال است که شما میشمارید.
در قرآن راجع به این ایامی که آسمانها و زمین در آن خلقت شدهاند تعبیراتی داریم؛ مثلاً بعضی جاها «یوم» گفته شده است. از جمله این آیه شریفه است که میفرماید: انّ عدّة الشّهور عند اللّه اثْناعشَرَ شهراً فی کتاب اللّه یوم خَلَقَ السموات و الارض؛([62]) آن روزی که خدا آسمانها و زمین را آفرید، آن روز، عدد شهور و ماهها در نزد خدا دوازده ماه بود. فی کتاب اللّه، یعنی در کتاب تکوین، در کتاب هستی که خدا ثبت کرده و قرار گذاشته است، همانطور که اینجا هم همین قرار را گذاشت. اینجا هم بعد از خلقت آسمانها و زمین، نظامی و ترکیبی قرار داد تا این امتداد به این قسمتها تقسیم بشود و دوازده ماه درست بشود. البته میدانیم باطن دوازده ماه ائمه هدی؟عهم؟ هستند. از وقت آن ترکیب پیشین تعبیر به روز آوردهاند. پس در شروع خلقت و آفریدن آسمانها و زمین و این ترکیب که ملاحظه میکنید، در آن روز و امتداد و در آن وقتِ حاکم بر آن ترکیب پیشین، در آن موقع هم عدد ماهها دوازده بوده است.
معنای این آیه یکی از مشکلات شده است که یعنی چه؟ کدام دوازده ماه مراد است؟ اگر مراد این دوازده ماه است که به گردش افلاک بستگی دارد که هنوز آسمانها خلقت نشده بود. پس وقتی میفرماید در آن روز، یعنی ماههای آن ترکیب پیشین دوازده بود. عدد ماههای این عالم هم دوازده ماه شد و این پیمانهها به این شکل قرار گرفت. آنجا هم بهحسب خودش پیمانهای دارد و عدد آن پیمانهها دوازده ماه است، مثل این عالم بهحسب خودش، با این تفاوت که هر روز آنجا برابر با هزار سال اینجا است که بشماریم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 280 *»
در این آیه خداوند از آن امتداد به یک روز تعبیر آورده، «در آن روزی که آسمان و زمین را خلق کرده است». حال آن روز یک روز از آن روزها بوده، دو روز بوده است؟ خیر، آن روزی که آسمان و زمین را در آن روز آفرید عدد ماهها هم در نزد خدا دوازده ماه بود. ان عدّة الشّهور «عند اللّه»، یا میفرماید و انّ یوماً «عند ربّک» معلوم است همه اینها بیان وقت و امتداد حاکم بر ترکیب پیشین و آن عالم و مرتبه پیشین است.
در باره بههمخوردن این ترکیبها هم در قرآن همین تعبیر را داریم، میفرماید: یوم تُبدَّل الارضُ غیرَ الارض و السمواتُ و برزوا للّه الواحد القهّار؛([63]) برای بههمخوردن این ترکیب و نظام هم روز فرموده است، همانطور که در موقع پیدایش این ترکیب و نظام روز فرموده بود. روزی که آسمان و زمین را خلق کرد، یعنی این ترکیب و نظام درست شد. و روزی که این زمین به غیر این زمین تبدیل شود و تغییر بیابد، یوم تبدّل الارض غیر الارض، روزی که این زمین به غیر این زمین تبدیل بیابد. همین زمین تبدیل مییابد و غیر این زمین میشود. به هر حال زمین زمین است ولی تغییر مییابد؛ یعنی این ترکیب گرفته میشود. این ترکیب که گرفته بشود چه ترکیبی خودش را نشان میدهد؟ همان ترکیب پیشین. آن ترکیب پیشین با همان وقتی که بر او حاکم است نمایان میشود، و امتدادی که بر آن حاکم است همان امتداد، روزِ آن ترکیب است.
در روز آن ترکیب، این ترکیب از هم میپاشد و این نظام بههم میخورد. سماواتش هم همینطور است. و السموات عطف بر «ارض» است. معنایش این است «یوم تُبدَّل السمواتُ غیرَ السموات» همینطور آن روز این آسمانها و این ترکیب هم که الآن اسمش را آسمان گذاردهاند بههم میپاشد. آسمانها آسمانها است اما این آسمانها نیست، آسمانهای آن ترکیب پیشین و سابق است. در قرآن برای تشکیل این ترکیب و برای ازهم پاشیدن این ترکیب هر دو به روز تعبیر آمده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 281 *»
آیاتی دیگر هست که این روز را تفصیل داده است. چند آیه داریم که به این شکل است که میفرماید: اِن ربّکم اللّه الذی خلق السموات و الارض فی ستّة ایّام،([64]) بخصوص فی ستة ایّام؛ پرورنده شما آن کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز خلقت کرده است. چند آیه هست که در آنها میفرماید که آسمانها و زمین و آنچه در آسمانها و زمین و بین آنها است، همه را در شش روز آفریده است؛ مثل این آیه اَلّذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی ستّة ایّام؛([65]) آسمانها و زمین و آنچه بین آسمان و زمین است ـــ یعنی آنچه در آسمان و زمین است ــ همه را خدا در شش روز خلقت کرده است.
در تعبیر دیگری که تفصیل بیشتری داده شده، در نتیجه اینطور بهدست میآید که خلقت آسمانها و زمین و آنچه بین آن است در هشت روز است. در آیاتی از «سوره فُصِّلَتْ» میفرماید: قل أ إنّکم لتکفرون بالّذی خلق الارض فی یومین و تجعلون له انداداً ذلک ربُّ العالمین؛([66]) بگو آیا شما کفر میورزید به خداوندی که زمین را در دو روز خلق کرده است و برای او انداد و نِدها و مثلها قرار میدهید؟ ذلک ربّ العالمین، آن خداوند پرورنده عالمین است. پس خلقت زمین در دو روز شده است. و جعل فیها رواسیَ من فوقِها و بارک فیها و قَدَّرَ فیها اَقواتَها فی اربعةِ ایّام؛ خداوند در این زمین رواسی، یعنی کوههای محکم را بالای این زمین قرار داد و در آنها برکت قرار داد که خیرات و برکات زیادی در این کوهها است و در این زمین ـــ اگر ضمیر به زمین برگردد ـــ برکت قرار داد. و قدّر فیها اقواتها، در این زمین اقوات و رزقهای اهل زمین و موجودات ساکن در آن را تقدیر کرد، فی اربعة ایّام در چهار روز. پس دو روز خلقت خود زمین شد و چهار روز خلقت اقوات و ارزاق شد سَواءً لِلسّائلین.([67]) ثمّ استوی الی السماء و هی دخانٌ فقال
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 282 *»
لها و للارض ائتیا طَوعاً او کَرهاً قالتا اَتیْنا طائعین فقضاهنّ سبع سمواتٍ فی یومین؛ بعد خداوند به قدرتش بر آسمان استواء پیدا کرد و آسمان دخان بود، دود بود؛ یعنی آماده درگیری و حیاتبخشیدنِ به آن است. ترکیبی فراهم شده است که مثلاً برای درگیری به آتشِ قدرت قابلیت دارد. فقضاهنّ سبع سموات، خدا اینطور تقدیر فرمود که آسمانها هفت تا باشد. و هفت آسمان را خداوند تقدیر فرمود، یعنی خلقت کرد فی یومین در دو روز؛ پس شد هشت روز. بعد و اوحی فی کُلّ سماءٍ امرَها و زیّنّا السماء الدُنیا بمصابیحَ و حفظاً ذلک تقدیر العزیز العلیم.([68]) در این آیات هشت روز است. در آن دو دسته آیات که عرض کردم شش روز بود.
این اختلاف بین هشت روز و شش روز قدری مفسّران را به زحمت انداخته است؛ مفسّرانی را که میخواهند بدون رجوع به ائمه هدی؟عهم؟ قرآن را تفسیر کنند به زحمت انداخته است. اولاً یک اشتباه خیلی بزرگ دارند که نوعاً این روزها را زمانی معرفی میکنند. این یکی از اشتباهاتشان است. حتی میگویند خدا آسمان و زمین را در بُرهه و مقداری از زمان خلقت کرد که آن مقدار از زمان شش روز است. خدا تعبیر به ایام آورده است بخصوص ستّة ایّام فرموده، یومین هم فرموده، است و مجموعه هشت روز میشود. اینها واقعاً به زحمت افتادهاند، بیچارهها یک زحمتی برایشان درست شده است و برای حل این مشکل تعبیراتی دارند که مقداریش را یادداشت کردهام.
این هشت روز را برای آنکه با آن شش روز درست دربیاید، بعضی میگویند آن دو روزی که زمین در آن دو روز خلقت شده و چهار روزی که اقوات زمین و ارزاق اهل زمین خلقت شده، این دو تا روی هم رفته چهار تا میشود. خلقت زمین و خلقت ارزاق چهار روز بوده است، دو تایش را راجع به زمین میگوید. بعد وقتیکه خدا درباره
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 283 *»
اقوات تعبیر میآورد، آن دو تا را دوباره تکرار میکند و میگوید چهار تا. بعضی گفتهاند آن دو روزی که آسمان در آن دو روز خلقت شد، همان دو روزی بود که زمین در آن دو روز خلقت شد، ولی یکدفعه دو روز برای زمین گفته شده و یکدفعه هم برای آسمان گفته شده است، ولی هر دو، یک دو روز بوده و بیشتر نبوده است. دو روزی که زمین و آسمان در آن دو روز درست شد.
باید گفت خداوند عاجز نیست که بفرماید که ما آسمان و زمین را در آن دو روز خلق کردیم. چرا یک بار بفرماید زمین را در دو روز خلق کردیم، بعد اقوات را در چهار روز تقدیر کردیم. بعد فقضاهنّ سبع سمواتٍ فی یومین، بخصوص با توجه به ثمّ استوی الی السماء «ثمّ» دلیل تأخّر است؛ یعنی سپس خداوند در دو روز به آسمانسازی پرداخت. این تعبیرات هیچکدام نمیتواند قانعکننده باشد. مفسران دیگری هم چیزهایی گفتهاند که لزومی ندارد ذکر بشود. ما هستیم و این تعبیراتی که در قرآن و در روایات آمده است. اگر ما این ایام را به آن معنا که گفتیم بگیریم مطلب حل است، مشکلی در بین نیست.
گاهی «یوم» گفته میشود و همان «ایام» اراده میشود. گاهی «یوم» گفته میشود و «یوم شأنی» اراده میشود. روایاتی هست و شاید حالا مناسب باشد که آنها را ذکر کنیم برای آن ایامی که به معنای ایام برزخ گفتیم؛ یعنی امتداد حاکم بر آن نظام پیشین و وقت حاکم بر آن ترکیب سابق بر این عالم که الآن هم بر آن حاکم است. از حضرت باقر؟ع؟ از رسولخدا؟ص؟ روایتی است که میفرماید: انّما کان لَبْثُ آدم و حوّاءَ فی الجنّة حتی اُخْرِجا منها سبعَ ساعات من ایّامِ الدّنیا حتی اَهبطَهما اللّه مِن یومهما ذلک؛([69]) چقدر آدم و حوّاء در بهشت درنگ کردند؟ چقدر در بهشت ماندند تا وقتیکه از بهشت خارج شدند؟ امام؟ع؟ میفرمایند: هفت ساعت از ایام دنیا، تا آنکه خداوند آن دو را هبوط داد و در زمین قرار گرفتند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 284 *»
از امام صادق؟ع؟ سؤال شد: کم لبث آدمُ و زوجُه فی الجنة حتی اَخْرَجهما منها خَطیئتُهما؟ عرض شد مقدار درنگ و مکث آدم و زنش حوّاء در بهشت چه مقدار بود تا آنکه گناهشان آن دو را از بهشت خارج کرد؟ فقال انّ اللّه تبارک و تعالی نفَخ فی آدم روحه بعد زوالِ الشمسِ من یوم الجمعة؛ میفرماید: خداوند تبارک و تعالی بعد از زوال خورشید در آدم روح او را دمید؛ یعنی بعد از اول ظهر، تا خورشید زوال یافت و اول ظهر روز جمعه شد، خداوند روح آدم را در بدنش دمید. ببینید هنوز آسمان و زمینی که خلق نشده بوده تا روز جمعهای باشد و زوال ظهر داشته باشد. پس آسمان و زمینِ آنجا و روز جمعه آن ترکیب پیشین و آن نظام قبلی مراد است.
ثمّ بَـرَءَ زوجتَه من اسفلِ اَضلاعِه؛ بعد هم حوّاء را از ضلع پایین او خلقت کرد؛ یعنی از همان فاضل طینت آدم حوّاء را خلقت کرد. ثمّ اَسجَدَ له ملائکتَه و اَسکنه جنّتَه من یومه ذلک؛ همان روز بعد از خلقت حوّاء دستور فرمود که ملائکه به آدم سجده کنند و در همان روز آدم را در بهشتش ساکن گردانید. فواللّه مااستَقرَّ فیها الا ستَّ ساعاتٍ فی یومه ذلک؛ به خدا سوگند آدم بیشتر از شش ساعت از آن روزش در آن بهشت نبود. حتی عصَی اللّه فاَخرَجَهما اللّه منها بعدَ غروب الشمس؛ شش ساعت بیشتر نشد که معصیت کرد و بعد از غروب شمس از بهشت خارج شد. همین که خورشید غروب کرد از بهشت بیرون شد. و ماباتا فیها حتی یک شب در بهشت نماندند. و صُیِّرا بفِناء الجنّة، به اصطلاح شب را در سایه بهشت آرمیدند، شب را در خارج بهشت در زیر سایهاش مثلاً به تعبیر ما کنار دیوار یا پشت دیوار بهشت آرمیدند. حتّی اَصبَحا فبَدَتْ لهما سَوآ تُهما([70]) صبح که شد به زشتیها و بدیهای یکدیگر واقف شدند؛ یعنی متوجه لوازم بشری شدند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 285 *»
حدیث دیگری از امام مجتبی صلوات اللّه علیه است که میفرمایند: جاء نفرٌ منَ الیهود الی رسولاللّه؟ص؟ فسألوه عن مسائل؛ حضرت مجتبی میفرمایند که عدهای از یهود خدمت رسولخدا؟ص؟ آمدند و از مسائلی سؤال کردند. فکان فیما سأَلوه از جمله مسائلی که پرسیدند این بود: اَخبِرنی عن اللّه لأیّ شیءٍ وَقّت هذِه الصّلوات الخمسَ فی خمسِ مواقیت؟ سؤال کردند علت اینکه خداوند پنج نماز را در پنج وقت قرار داده چیست؟ در حدیث مفصّل بحث شده است، آن مقداری که به بحث ما مربوط است این است که رسولخدا؟ص؟ فرمودند: و اَمّا الصلوة العصر فهِی السّاعةُ الّتی اکَلَ فیها آدمُ من الشّجرة؛ در وقت عصر که نماز عصر خوانده میشود برای این است که آن وقتی است که آدم از شجره منهیه ــ از آن درختی که نهی شده بود ــ خورد. فاخرَجَه اللّه من الجنة… و اَمّا صلوةُ المغرب فهی الساعةُ الّتی تاب اللّه فیها علی آدم؛ پس خداوند او را از بهشت خارج نمود… اما وقت نماز مغرب وقتی بود که خدا توبه آدم را پذیرفت. و کان بین ما اکَل من الشجرة و بین ما تاب اللّهُ علیه ثلاثمائةِ سَنةٍ من ایّامِ الدنیا؛ بین خوردن از درخت و قبولی توبه آدم به حساب سالهای دنیا سیصد سال بود، اما در آنجا از نماز عصر تا نماز مغرب بود. و فی ایّام الآخرة یومٌ کألفِ سنةٍ من وقتِ صلوة العصر الی العشاء…([71]) رسولاللّه؟ص؟ بعد از این فرمایش میفرمایند: یک روز آخرت هزار سال اینجا است. هر روز مثل هزار سال است. رسولاللّه؟ص؟ آن ایام و آن ساعات را آخرت مینامد، به همان اعتبار که درباره من مات فقد قامت قیامته عرض کردم. پس به یک حساب آخرت گفته میشود. در حدیث اول حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: هفت ساعت از ایام دنیا.
ائمه؟عهم؟ چه کار میکردهاند؟! اینها برای بیچارهکردن آن کسانی است که میخواهند به استقلال فکری و استبداد به رأی مسائل حکمت را بفهمند و از مشکلات آیات و روایات سر درآورند. پس اینکه به آن ایام، دنیا گفته میشود هیچ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 286 *»
مانعی ندارد که میفرمایند هفت ساعت از ایام دنیا. در استعمالات ائمه؟عهم؟ گفتیم تا نفخه صعق دنیا گفته میشود. آخرت هم گفته میشود به اعتبار اینکه من مات فقد قامت قیامته؛([72]) یعنی از اول مرگ به آن طرف آخرت است، پس آخرت هم گفته میشود. رسولاللّه؟ص؟ آخرت میفرمایند، و حضرت باقر؟ع؟ هفت ساعت از ساعات دنیا میفرمایند.
هرکس تسلیم نباشد اینجا بیچاره میشود، میگوید یکی از اینها راست است، یکی از این تعبیرات درست است. آخر هفت ساعت از ساعات دنیا یعنی چه؟ آنجا رسولاللّه میفرمایند بین خوردن از درخت و بین توبهکردن سیصد سال دنیایی بود که به حساب آخرت از شش ساعت هم کمتر میشود، چون از اول ظهر و زوال تا غروب شش ساعت میباشد ولی از عصر کمتر میشود.
الحمدللّه همه اینها به برکت بزرگان ما روشن است، اما دیگران اینجاها میمانند که این اختلافات چیست، میگویند یا بعضی از این احادیث درست است یا بعضی نعوذباللّه دروغ است. از اینجهت است که دستور فرمودهاند که در برابر فرمایشات ائمه؟عهم؟ باید تسلیم باشیم اگرچه نفهمیم، حتی اگر مخالف ببینیم باید تسلیم باشیم، چون ما چه میدانیم به چه وجهی فرمودهاند؟ به چه لحاظی فرمودهاند؟ آنهایی که مسانخ و مجانس با ائمه هستند و از نور ایشان آفریده شدهاند، آنها میدانند و آنها باید بیان بفرمایند.
بنابراین هر روزِ آن ترکیب و آن نظام پیشین هزار سال میشود. یک چهارم شبانه روز چقدر میشود؟ شش ساعت. به حساب اینکه هر روز آنجا هزار سال اینجا باشد یک چهارم آنجا که شش ساعت است چقدر میشود؟ دویست و پنجاه سال میشود. در حدیث دیگر بود که راندهشدن اینها از بهشت هفت ساعت شد. از وقتیکه در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 287 *»
بهشت خلقت شدند تا از بهشت رانده شدند هفت ساعت شد. امام؟ع؟ یک ساعت از شب هم داخل میکند و شاید مراد همان بیتوته پشت دیوار بهشت باشد، صیّرا بفِناء الجنة که هنوز کاملاً رانده نشده بودند و هبوط نکرده بودند. بفناء الجنة بودند با آن یک ساعت که هفت ساعت بشود چقدر میشود؟ سیصد سال میشود که رسولاللّه فرمودند سیصد سال است ثلاثمائةِ سنةٍ من ایام الدنیا. البته انشاءاللّه بیشتر توضیح عرض میکنم.
نکتهای که خیلی مهم است و باید توجه داشت این است که ما هم در بهشت بهسر میبریم. الآن در بهشت یعنی در نعمت ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستیم و همین بهشت است که در حضور امام؟ع؟ عرض کرد «اللهم ارزُقنا الجنة»، فرمود: اینطور دعاء نکن بگو: اللهم لاتُخرِجْنا من الجنة؛ چون تو الآن در بهشت هستی. از خدا بخواه که تو را از بهشت بیرون نکند، این مهم است. الحمدللّه در نعمت ولایت بهسر میبریم، در نعمت محبت بهسر میبریم. از خداوند، از ائمه هدی؟عهم؟، از اولیاء بخواهیم که بر محبت، بر ولایت اولیاء و بخصوص بر این نعمت هدایت و بصیرت ثابت قدم باشیم. نعمت بصیرت در ولایت و هدایت در ولایت خیلی خیلی مهم است. اصلاً من چه بگویم؟! تا کسی در ولایت بصیرت پیدا نکند که بهشت نمیرود. اگر کسی اینجا هم پیدا نکرد در هر صورت باید در آخرت در ولایت بصیرت پیدا کند. به تعبیر دیگر باید به شیخ بزرگوار انتساب پیدا کند تا به بهشت برود. باید به این بزرگواران انتساب پیدا کنیم. باید در برابر بصیرتی که ایشان آوردند تسلیم شد، قبول کرد تا شخص اهلیت پیدا کند و هدایت بشود. حال خداوند قبل از آخرت، قبل از اینکه ما از این دنیا برویم، این عنایت، لطف و تفضّل را فرموده که ما را الحمدللّه با ایشان آشنا کرده و به ما بصیرت عنایت فرموده است. این خیلی لطف است. اصل بهشت و بلکه اعلی مراتب بهشت است. این را باید بخواهیم که خداوند از ما نگیرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 288 *»
خدا که نمیگیرد، خدا لطفی که بکند، احسان که بنماید که نمیگیرد، ولی مبادا ما خودمان سبب شویم که خداوند از ما زوال بیاورد.
در آیات و روایات، در دعاها به این مطلب اشاره شده است که ثابتبودن بر ولایت و ثابتماندن بر حق و بر دوستی دوستان و دشمنی دشمنان، مسأله خیلی عجیبی است. این را باید مرتّب خواست. در دعاء میخوانیم: خدایا مرا بر حق ثابت بدار، خدایا مرا در ولایت ثابت بدار. حتی از ائمه میخواهیم که شما عنایتی بفرمایید تا خدا مرا برحق ثابت بدارد. حال که خداوند توفیق عنایت فرموده و ما حق را اجابت کرده و ولایت را پذیرفتهایم، باید از او بخواهیم که تا در وقتیکه ما را تلقین میدهند و موقع مردن، از ما گرفته نشود. ثبّتک اللّه بالقول الثابت و هداک اللّهُ الی صراطٍ مستقیم،([73]) این دعاء است.
پس همیشه باید متوسل باشیم، متوجه باشیم که امر ولایت را کوچک نشمریم، امر بصیرت در دین را کوچک نشماریم. به تعبیر خودمان مکتب بزرگان و امر بزرگان را بچگانه نشماریم. با هواها و هوسهای خودمان به این مکتب و به امر بزرگان دین ضربه نزنیم. برای مصالح شخصی یا مصالح دوستان به امر مکتب صدمه نزنیم، بلکه خودمان، دوستمان، دوستیهایمان و خواستههایمان را به راحتی فداء مصلحت امر بزرگان کنیم. این خیلی مهم است. این آزمایش است که اگر کسی واقعاً راستیراستی و صادقانه امر بزرگان را دوست بدارد، وقتیکه بین ضربهزدن به امر بزرگان و ضربهزدن به خودش یا به خواستههایش یا به شئوناتش یا به صمیمیتهایش یا به دوستانش یا به فامیلش مخیّر شد اگر با امر بزرگان دوست صادق و خالص است ضربه بر خودش، بر دوستش، بر زن و فرزندش و ضربه بر شئوناتش را باید اختیار کند و بر امر بزرگان ضربه وارد نکند. این آزمایش خیلی مهم است. پس باید سعی کنیم خیلی مهم بشماریم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 289 *»
من نمیدانم چقدر باید بگویم این امر مهم است که اهمیت این امر را باور کنیم.
همه ادیان آسمانی، همه انبیاء، همه معصومین؟عهم؟ برای این امر آمدهاند. و ما خدا را شاکریم که در زمانی واقع شدهایم که این امر الحمدللّه آشکار شده است. همچنین در بین اینهمه خلق، فعلاً خداوند به ما این عنایت را فرموده که الحمدللّه نشر این امر، حمل این امر، اقرار به این امر بر دوش ما گذارده شده است. تکتک ما متحمل این امر شدهایم. این نعمت چقدر بزرگ است! آیا همهچیز را فداء این نعمت نباید کرد؟ در حالی که ما از خیلی چیزهای آسان هم حاضر نیستیم دست برداریم، چون خواست ما است، اگرچه به مکتب و به امر بزرگان صدمه بخورد. خیلی عجیب است! حاضریم صدمه بزنیم و دست از شئونات خودمان، دست از خواستههای خودمان برنداریم، خیلی مشکل است.
بدانید که اگر خدای نکرده خداوند غضب و قهر کند انسان را از جنت خارج میکند. آدمِ آنچنانی را از جنّت خارج کرد ما که دیگر فرزند آدم هستیم. البته خواهیم دانست که آن گناه یک مسیر و نظامی است که باید طی میشد و هر روز و همه وقت طی میشود و برای هر آدمیزادی آن مسیر طی میگردد. در آن بهشت تحقق پیدا میکنیم و از آن بهشت خارج میشویم و در این زمین هبوط میکنیم. همه ما مثل پدرمان آدم و مثل مادرمان حوّاء هستیم، فرق نمیکند. این دوره را باید طی کنیم و طی میکنیم. ولی این گناه گناهی است که اگر از این بهشت خارج شدیم، دیگر در بهشت آخرت هم جای نداریم. این غیر از آن بهشتی بود که آدم از آن خارج شد. اگر خدای نکرده از این بهشت خارج شدیم، در آخرت هم بهشتی نخواهیم بود. اللهم وفِّقنا لِما تُحبّ و ترضی و جنِّبنا عن موجبات سخطک و غضبک.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 290 *»
مجلس 17
(شب پنجشنبه 22 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r دنیا عالم اعراض است
r بهشت آدم و حوّاء؟عهما؟
r معنی هبوط آدم و حواء؟عهما؟
r روز هبوط
r دوران رجعت و آخرت
r ایام روزهای تدریجی است
r روزهای برزخی
r مقایسه اوقات دنیا و برزخ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 291 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض شد این عالم را عالم دنیا و به تعبیری عالم اعراض مینامند. عالم اعراض یعنی همین عالم جسم در نهایت غلظت. این ترکیب برای جسم در حکم عَرَضیّت است؛ یعنی ترکیبی نیست که با خود حقیقت جسم مناسب باشد، ترکیبی در نهایت غلظت و کثافت است. این ترکیب را عالم دنیا و عالم اعراض میگویند. عالم اعراض مرکب است از آسمانها، زمینها و موالید؛ یعنی موجوداتی که در این عالم وجود دارند همه حادثند؛ یعنی اولی و آخری دارند، اما اول و آخر زمانی مرادمان نیست. مبدأ و منتهیٰ دارند یعنی از وقتیکه این ترکیب وجود داشته است تا وقتیکه این ترکیب وجود دارد، این را مبدأ و منتهیٰ میگوییم، اما نه بهطور زمانی که زمانی بوده باشد که این ترکیب نبوده و بعد پیدا شده باشد. پس این روز و شب و ایام مبدأ و منتهیٰ دارد، به جلو یا به عقب که برویم ابتدائی دارد و انتهائی دارد اما نه بهطور زمانی، بلکه یک ترکیبی برای جسم هست که آن ترکیب از این ترکیب بالاتر و لطیفتر است. برای آن ترکیب مثل همین ترکیب آسمانهایی و زمینهایی است، همینطور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 292 *»
امتدادهایی میباشد که از آنها به روز و شب تعبیر آورده میشود. آن آسمانها و زمین در رتبه بر این آسمانها و زمین مقدّم است.
در آن سرزمین یا در زیر آن آسمان، در آن ترکیب پیشین بهشتی بود که حضرت آدم در آن بهشت خلقت شدند. بر روی آن سرزمین جن زندگی میکردند، بعد که خداوند حضرت آدم و حوّاء را خلقت فرمود در همان بهشت ایشان را ساکن فرمود. آنگاه از آن شجره منهیه و درختی که نهی شده بودند خوردند و برای آنها غلظت و کثافتی فراهم شد که با این عالم اعراض مناسب شدند و در نتیجه عالم اعراض محل سکونت ایشان شد؛ زیرا آسمانها و زمینهای آن عالم لطیف بود و موجود غلیظ و کثیف مناسب آنجا نبود، ولی آسمان و زمین این عالم اعراض غلیظ و کثیف بود و مناسبت داشت که در این عالم ساکن بشوند. البته همان آسمان و زمین بالا هنگامیکه قدری فتور و سستی برایش حاصل گردد و ضعفی در ترکیبش پدید آید، این اعراض را به خود میپوشد. همان آسمانها هستند که این اعراض را به خود پوشیدهاند و آسمان این عالم گشتهاند و همان زمین است که در اثر فتوری که برایش دست داد، در او تخلل پیدا شد و ترکیبش ضعیف گشت و در نتیجه این اعراض بر آن پوشیده شد و زمین و آسمانهای این عالم را تشکیل داد و آدم به این عالم هبوط کرد.
معنی هبوط و فرودآمدن آدم از آن عالم و از بهشت به این عالم، همان کثیفشدن و غلیظشدن و گرفتن این ترکیب به خود میباشد. اصلاً معنای هبوط همین است. چون در این عالم ما وقتی هبوط گفته میشود فرض میکنیم یک شیئی را از بلندی ـــ مثلاً از آسمان ـــ پرتاب کنند و فرود بیاید تا در زمین قرار بگیرد. هبوط که گفته میشود اینطور به ذهنمان میخورد. ولی چنین نیست، بلکه همین اندازه که آن آسمانها و آن زمین از آن مرتبه لطافت به این مرتبه کثافت تنزل کردند، همچنین انسانهایی که در آن سرزمین به نام آدم و حواء بهسر میبردند بهواسطه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 293 *»
کثیفشدن و غلیظشدن مناسب این عالم شدند، همین را هبوط میگویند؛ اصلاً هبوط غیر از این معنا ندارد. طوری شد که وقتی حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه السلام به این کثافت و غلظت نگاه کرد، در مقام مقایسه با آن مرتبه و آن ترکیب پیشین فرمود:
تَغیّرتِ البلادُ و من علیها | فوَجهُ الارض مُغْبَرٌّ قبیحٌ | |
تَغیّرَ کلُّ ذی لونٍ و طعمٍ | و قلّ بَشاشة الوجه الملیحُ([74]) |
یعنی خود بلدها، آسمان و این سرزمین دگرگون شده و آن کسانی هم که روی آن سرزمین بودند تغییر کردند. ببینید آدم تغیّر را به خود بلاد نسبت میدهد، خود بلاد تغییر کردند؛ یعنی آن زمین عوض شد، تغییر کرد. آن زمین لطیف این تغییر و دگرگونی برایش دست داد. البته ساکنان آن سرزمین و بلاد هم تغییر کردند. آدم به خودش نگاه کرد، به حواء نگاه کرد و این کثافت و غلظتی که برای انسان در این عالم اعراض دست داده است، این را تغیّر یافت. فوجه الارض مغبرٌّ قبیحٌ رخساره زمین نسبت به آن زمین لطیف و ترکیبِ عالیتر، غبارآلود، ناپسند و زشت گشته است.
در هرصورت روز هبوط، یعنی همان روز پیدایش این ترکیب. اگرچه باید آسمانها و زمینها تغییر بیابد تا این ترکیب برایش دست بدهد، چون خدا بین آسمان و زمین موالید را میآفریند. آدم و حواء را هم بین همین آسمان و زمین تغییر داد و برایشان این ترکیب فراهم شد. به این سبب اولین روز عالم دنیا و حدوث دنیا را همان روز هبوط آدم میگوییم. از این جهت گاهی میگویند از روز هبوط این مقدار میگذرد و عمر دنیا را از آن موقع حساب میکنند، به این اعتبار که پیمانهگیری برای این امتداد از آن روز شروع شد. البته این ترکیب خیلی به تدریج برای این عالم انجام شده و این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 294 *»
نظام برای این عالم به تدریج فراهم شد؛ یعنی این ترکیب که برای جسم فراهم شد و جسم به این ترکیب ظاهر گشت و عالم اعراض تشکیل یافت، یک امر دفعی نبوده بلکه به تدریج بوده است. قرآن از این تدریج به ستّة ایام تعبیر آورده، میفرماید: انّ ربّکم اللّهُ الّذی خلَق السمواتِ و الارضَ فی ستّة ایام؛([75]) فی ستّة ایام در شش روز، بیان تدریج در پیداشدن این ترکیب است. این ترکیب تدریجاً پیدا شد و تدریجش به اینطور بیان میشود که شش روز است.
ترکیب این عالم، یا عالم در این ترکیب، یا جسم در این ترکیب امتدادی دارد، این امتداد و استمرار را عالم دنیا میگویند. حتی به تعبیری ایام رجعت را هم جزء دنیا میشمارند؛ یعنی ادامه همین ترکیب است و امتداد همین ترکیب میباشد، اگرچه این ترکیب خیلی به لطافت میرسد و این ترکیب در دوران رجعت خیلی لطیف میشود، بهطوری که کاملاً با ترکیب آن عالم پیشین مشابه میشود که دنیا بعد از آن شروع شد و حادث گشت. ترکیب پیشین خیلی لطیف بوده است. این ترکیب هم همینطور استمرار پیدا میکند تا به نهایت لطافت میرسد که دوران رجعت است.
و رجعت همان عود به دنیا است، چون عود به آخرت که قیامت نامیده میشود یعنی قیامت کبری، و همه خلق از اولین و آخرین در آن قیامت کبری به ابدانشان ــ یعنی بدنهای اصلی ـــ عود میکنند ولی رجعت اینطور نیست. در رجعت کسانی که ماحضالایمان یا ماحضالکفر هستند عود میکنند و میآیند. به همین سبب رجعت قیامت صغری نامیده شده است؛([76]) چون عمومیت ندارد و برای کسانی است که در ایمان یا در کفر شخصیت کامل بهدست آوردهاند، ایمان را خالص کردهاند و از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 295 *»
دنیا رفتهاند یا کفر را خالص کرده و از دنیا رفتهاند. اینها به دنیا برمیگردند و کسانیکه کشته شدهاند نیز برمیگردند.
رجعت عود به دنیا گفته شده است اما از نظر ترکیب دنیوی مثل الآن نیست، این آسمانها و زمینها و در نتیجه بدنها به نهایت لطافت میرسد. بدنها به لطافتی میرسد که ارواحی که بنا باشد رجعت کنند بازگشت میکنند. ائمه هدی؟عهم؟ رجعت میفرمایند، صحابه خاصّ ایشان هم رجعت میکنند، سیدالشهداء صلوات اللّه علیه رجعت میفرمایند. از اول رجعت حکومت برای ایشان است. از آن وقتیکه امام زمان صلوات اللّه علیه کشته میشوند و امام حسین؟ع؟ ایشان را دفن میکنند، سلطنت و حکومت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه شروع میشود و اصحاب ایشان رجعت میکنند. یزید ملعون با اصحابش رجعت میکنند و به دست اهل ایمان و صحابه سیدالشهداء صلوات اللّه علیه کشته میشوند و به جهنم میروند.
پس رجعت این چنین است. درست است که از ایام دنیا شمرده شده است ولی انتهاء لطافت همین ترکیب دنیوی است. آسمانهایش، زمینهایش، بدنهایش، احکامش احکام همان ترکیب پیشین برای این عالم دنیا است که اسمش را ترکیب برزخی یا ترکیب هورقلیایی میگذاریم. آن ترکیب بر این عالم حاکم میشود و به نهایت لطافت میرسد. آنقدر عالم و اهل عالم لطیف میشوند که برای پذیرفتن دولت محمد و آلمحمد؟عهم؟ و حکومت حقه و عادلانه که عدل محض و حق محض است قابل و لایق میشوند. عالم به نهایت لطافت و قوت بنیه و کمال خود میرسد. آهستهآهسته همه اعراض برطرف میشود و آن تصفیه لازم برای عالم دست میدهد. عالم به حدی از لطافت میرسد که رسولاللّه؟ص؟ رجعت میفرمایند و آخرین نفر از چهارده معصوم؟عهم؟ که رجعت میفرمایند رسولاللّه؟ص؟ میباشند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 296 *»
آنقدر عالم لطیف میشود که آن حضرت ظاهر میشوند و به دست مبارکشان شیطان و همه اعوان و یارانش کشته میشوند و با کشتهشدن شیاطین بهطور کلی، ترکیب غلیظ و ترکیب کثیف برای این عالم بهطور عمومی و برای اجزاء این عالم بهطور خصوصی نخواهد بود. دیگر نه ترکیب غلیظی است و نه کثافتی است، بلکه نهایت لطافت دست میدهد و حکومت محمد و آلمحمد؟عهم؟ که دولت حق است آشکار میشود.
همینطور این ترکیب، تلطیف میشود و برکات آسمانها و زمینها ظاهر میگردد و ادامه دارد تا نفخه صور که نفخه صعق است. آنگاه با نفخه صور که نفخه صعق باشد ترکیب برزخی به انتهاء میرسد و تمام ترکیبها از هم میپاشد و مرگ عمومی بر همه عالم حاکم میشود. مرگ عمومی، یعنی قانون تفکیک و جداشدن هر پیوسته و مرکبی از یکدیگر و ازهم پاشیدن تمام ترکیبات. اینگونه مرگ عمومی جهان واقع میشود تا وقتیکه نفخه احیاء دمیده میشود و ترکیب اخروی شروع میگردد.
در ترکیب اخروی برای عالم ترکیبی فراهم میشود که ترکیب ابدی است و دیگر فناپذیر نخواهد بود. یوم تُبدَّلُ الارضُ غیرَ الارض و السمواتُ و برَزوا للّه الواحد القهّار، در این آیه شریفه و آیه بعد حادثه قیامت بیان شده است: یوم تُبدَّل الارض غیر الارضِ و السمواتُ و برزوا للّه الواحد القهّار . و ترَی المجرمین یومئذٍ مُقرَّنین فی الاصْفاد. سرابیلُهم من قَطِرانٍ و تَغْشیٰ وجوهَهم النّار . لِیَجزِی اللّه کلَّ نفسٍ ماکسبتْ انّ اللّهَ سریعُ الحساب . هذا بلاغٌ للنّاس و لِـیُنذَروا به و لِیَعلَموا اَنّما هو الهٌ واحدٌ و لِـیَذَّکَّرَ اُولُوا الالباب؛([77]) روزی که زمین غیر این زمین گردد. زمین همین زمین است اما غیر این زمین گردد؛ یعنی ترکیب، ترکیب اخروی شود. آسمانها هم همینطور تبدیل میشوند. آسمانها هم با
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 297 *»
آنکه همین آسمان است اما غیر این آسمانها میشوند و برای خداوند یکتای قهار و غالب بر همهچیز آشکارا میشوند. مجرمان را میبینی که آن روز در بندها قرار گرفتهاند و پاهایشان در زنجیرها است. لباسهایشان از قطران شده، آتش صورتهای آنها را پوشانده است. برای اینکه خداوند به هر کسی آنچه را کسب کرده و بهدست آورده پاداش میدهد. خداوند در انجام حساب سرعتکننده است. این سخن قیامت و بیان امر قیامت از طرف خدا بلاغی و ابلاغیهای است برای مردم که بدانند و باخبر شوند. همچنین به این امر از آخرت و روز حساب بترسند و بدانند که او خداوند یکتا است و همچنین صاحبان عقل و اندیشه متذکر شوند. امر آخرت یعنی ترکیبی که برای زندگی ابد مناسب باشد، زندگی جاویدی که دیگر فناء برای آن زندگی نیست و دیگر زمانِ ازهم پاشیدن آن ترکیب نخواهد رسید و پایان ندارد.
در اینجا راجع به این روزهای تدریجی سخنی داشتیم که خداوند برای بیان خلقت و حدوث این ترکیب شش روز میفرماید و در سوره فصّلت طوری بیان شده بود که هشت روز احتمال میرفت. در تعبیرات و روایات هم داشتیم که فرمودند: شش ساعت از ساعات دنیا، همچنانکه حضرت باقر؟ع؟ فرمود: آدم در شش ساعت از ساعات دنیا در بهشت بود. آدم شش ساعت از ساعات دنیا در بهشت درنگ کرد.([78]) و دانستیم که در اینجا ساعت و شش روز یا «سبعة ایام» که گفته میشود، اگر در واقع دنیا گفته میشود، مقصودمان برزخ است.
گاهی برزخ را هم همان دنیا میگویند. از جمله همین بهشتی را که آدم در آن خلقت شد بهشت دنیایی مینامند، حتی در حدیث است که امام جعفر صادق؟ع؟ فرمودند: کانتْ من جنان الدنیا آن بهشت از بهشتهای دنیا بود. تطلُعُ فیها الشمسُ و القمر، در آن بهشت طلوع خورشید و ماه بود؛ یعنی آن عالم ترکیبش مثل همین ترکیب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 298 *»
بوده و همینطور آسمانها، زمین، خورشید و ماه و در نتیجه پیمانه برای آن امتدادها بوده و هست. بعد فرمودند: و لو کانت من جِنان الآخرةِ ماخرج منها ابداً؛([79]) اگر بهشت آدم از بهشتهای آخرت بود هرگز آدم از آن بهشت بیرون نمیآمد؛ زیرا اگر کسی داخل بهشت آخرت بشود دیگر از آن بهشت خارج نخواهد شد. پس از اینکه آدم از آن بهشت خارج شد معلوم میشود که بهشت دنیا بوده است. مقصود از بهشت دنیا، یعنی بهشت برزخ و مقصود از برزخ همین ترکیب پیشین است. ولی چون نهایت ترکیب این عالم به همان مرتبه میرسد دنیا نامیده میشود. خلاصه تا قبل از نفخه صعق را دنیا میگویند با آنکه برزخ هم دارد، از این جهت فرموده شش ساعت از ساعات دنیا است.
مقصود ما این است که در قرآن که راجع به خلقت و حدوث این ترکیب برای این عالم اعراض «ایام» گفته شده، بهطور یقین این روز مراد نیست، این وقتی که الآن ما در اینجا داریم با این علائم و مشخصات که این امتداد را معین میکنیم و یک روز مینامیم و این به همین پیمانههایی که در دست داریم بستگی دارد. این ساعات و دقایق، این روز و شب، این هفته و ماه و سال اینطوری است. پس وقتیکه هنوز این ترکیب برای این عالم جسم پیدا نشده باشد، این روزها بیمعنا است، به همین جهت قطعاً این روزها مقصود نیست. وقتیکه این روزها مقصود نبود پس روزهایی میشود که در ترکیب پیشین بر این ترکیب بوده است. توجه دارید ترکیب پیشین که میگوییم پیشین زمانی مراد نیست، بلکه پیشین رتبهای است که عالم زمان، یعنی این ترکیب و امتدادش از آن ترکیب پیدا شده است. ابتداء به آن لطافت و صفاء بوده، آخر هم همین ترکیب دوباره به همان صفاء و لطافت باید برگردد.
پس زمان ازنظر رتبه بین دو مرتبه واقع شده است: یک مرتبه پیشین، یک مرتبه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 299 *»
پسین. زمان، یک ترکیب غلیظ بین این دو مرتبه است. اگر پیش و پس میگوییم مقصود از حیث زمان نیست، بلکه این ترکیب و امتداد زمانی بین دو مرتبه واقع شده است که این دو رتبه یک رتبه است، ولی اینطور تعبیر میآوریم که اول و آخری دارد. اولش در لطافت و صفاء است، میانش در غلظت و کثافت است و آخرش دوباره به لطافتی منتهی میشود که از آن به برزخ تعبیر میآوریم، یا رجعت هم جزء همان باشد. وقتیکه انسان میمیرد به آن لطافت برمیخورد، و تا عالم به حد لطافت برزخی و هورقلیایی نرسد آن لطافت را الآن خود عالم ندارد. ما هم که موجودات این عالم هستیم آن لطافت را نداریم، ولی به تدریج به آن خواهیم رسید. همینطور که به تدریج این غلظت فراهم شده است و لطافت کاسته گشته است، همینطور ترکیب کثیف به یک ترکیب لطیف تبدیل میشود که همان ترکیب قبلی باشد، یعنی قبل رتبی.
چون برای ما این تدریج را میخواستهاند بیان بفرمایند در شش روز فرمودهاند. آنگاه چون قبل میشود و از ایام و روزهای قبل از این ترکیب میشود، پس شش روز برزخی میتوانیم بگوییم. وقتی شش روز برزخی در قالب این زمان ما بخواهد بیان شود اینطور میشود. زمان ما قالب ندارد. دقت بفرمایید، این زمان و امتداد حاکم بر ما نمیتواند قالبی باشد برای اینکه آن شش روز را بیان کند که چه مقدار بوده است، نمیتواند بیانگر آن امتداد باشد؛ چون این پیمانهها بیانگر امتداد این عالم و این ترکیب است. آن ترکیبی که کاملاً لطیفتر و فوق این ترکیب است با این پیمانهها مقایسه نمیشود. اصلاً صحیح نیست که با این پیمانهها مقایسه بشود. چون میدانیم هر عالمی و هر ترکیبی، آسمانها و زمینی دارد؛ یعنی هفت نوع آسمان که برای هر عالمی ذکر میشود، امتداد حاکم بر آن آسمانها و زمین آن مناسب خود همان عالم است و هر رتبه بعدی نسبت به رتبه قبلی طوری است که قابل مقایسه نیست؛
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 300 *»
زیرا به اصطلاحِ حکمت تنزل و اثر آن است و خود اثر و امتداد حاکم بر آن، نسبت به مؤثر و امتداد حاکم بر مؤثر قابل مقایسه نیست. حداقل مؤثر ده برابر بالاتر از اثر است؛ یعنی نُه مرتبه فلکی و یک مرتبه زمینی. این عالم هرچه دارد تنزل آن عالم است. پس اقلّاً آن عالم ده مرتبه بالاتر است. گاهی به ما بیشتر میخواهند بفهمانند، ممکن است بیشتر بفرمایند.
در اینجا پیمانههای ما چهار مرتبه است که به تدریج صعود میکند و آنها روز، هفته، ماه و سال میباشند. از نظر این پیمانههای تکی، پیمانه سال از پیمانههای دیگر بزرگتر است. فرض کنید اگر ما چهار پیمانه بسازیم یکی روز، یکی هفته، یکی ماه و یکی سال، آنگاه آن پیمانهای که سال است خیلی بزرگ است بهطوری که ماهها، هفتهها و روزها در آن ریخته شده است. به همین جهت وقتی که سال بگوییم همه اینها را گفتهایم.
مطلب دیگر اینکه از نظر عدد، هزار نهایت صعود عدد است. چون عدد هرچه بالاتر رود همینها است که مرتب تکرار میشود. به همین جهت نوعاً در زمانهای پیشین مرسوم بوده که وقتی میخواستهاند تقریباً از یک بینهایتی در عین حالِ نهایت، خبر بدهند، میگفتهاند هزار، یا هزار هزار، این مرسوم بوده. اما یکوقتی هم واقعاً خود عدد منظور بوده است، ولی گاهی فقط مقصود همین بوده که یک نهایتی را بگویند که در عین حال بینهایتی را بفهمانند، یا بینهایتی را که در عین حال نهایت دارد بفهمانند، یا محدودی را در عین حال غیر محدودبودن بفهمانند، به همین جهت هزار یا هزار هزار و از این قبیل میگفتهاند.
پس اگر آن روزهای برزخی در این عالم ما با این پیمانههای ما بخواهد مقایسه بشود که ذهنهای کوتاه ما و این افکار ناقص بشری بتوانند بفهمند، بخصوص در آن زمانها که ائمه؟عهم؟ با مردمی حرف میزدند و بیانات میفرمودند که اصلاً با بیشتر از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 301 *»
هزار کاری نداشتند، با آنها که میخواستند فرمایش بفرمایند اینطور میفرمودند: و اِنّ یوماً عند ربّک کألف سنةٍ ممّا تَعُدّون؛([80]) یک روز از روزهای برزخ یا یک روز از روزهای آخرت، یک روز خدایی و ربوبی که در آنجا بشر جز قدرت قاهره خدا چیزی نمیبیند، ولی در اینجا بشر روی حساب همین گرفتاریها و عالم اعراض آنچه نمیبیند و به آن توجه نمیکند قدرت خدا است. نوعاً اینطور هستیم ولی از مرگ به آن طرف چشم باز میشود و گفته میشود: لقد کنتَ فی غفلةٍ من هذا فکشَفنا عنک غطاءَک فبَصرُک الیومَ حدید؛([81]) چشمها تیزبین میشود و خیره میگردد و میبینند که قدرت خدا حاکم و مشیت خدا نافذ است. به همین سبب آن ایام به خدا نسبت داده میشود.
و انَّ یوماً عند ربّک کألف سنة ممّا تعدّون؛ پس کلمه هزار یا کلمه سال که گفته شده برای بیان آن است که پیمانههای شما برای بیانکردن مدتها و امتدادهای حاکم بر ترکیبهای برزخی ظرفیت ندارد. یک روز آنجا به اندازه هزار سال شما است. حال اگر ما همین عبارت را داشته باشیم، پس ترکیب این عالم ما از آسمانها و زمین گرفته تا موجودات در بین آنها، این ترکیبها در شش هزار سال فراهم شد یا در شش روز که هر روزی هزار سال است، میشود شش هزار سال. این شش هزار، یعنی در واقع این ترکیب خیلی تدریجی انجام شده است و نسبت به مقایسههای شما و پیمانههای مقایسهای شما در مورد سنجشِ امتدادِ این تدریج، خیلی طولانی بوده است. این ترکیب برای این عالم به تدریج پیدا شد. برای این آسمانها و زمین و ساکنان این آسمان و زمین و موجوداتی که بین این آسمان و زمین هستند و ارزاقشان، اقواتشان و آنچه لازم دارند تا معیشت کنند و عمر خود را در اینجا بگذرانند، به این مقدار طول کشید تا فراهم شد؛ کاملاً تدریجی بوده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 302 *»
یک شعری راجع به این ترکیب در برابر آن ترکیب و این امتداد در برابر آن امتداد، هست که مطلب را خیلی نزدیک میکند:
جمله اطباق زمین و آسمان | همچو خاشاکی در آن بحرِ روان |
اگر یک پر کاه در یک دریای موّاج بیفتد، یا فرض کنید شاخه خاشاکی، یک خار، یک تیغ، در دریای موّاجی بیفتد چگونه است؟ «جمله اطباق زمین و آسمان» تمام این طبقات آسمان و زمین، «همچو خاشاکی در آن بحر روان». تمام این آسمانها و زمین نسبت به ترکیب آخرتی و نسبت به امتداد آخرتی که برزخ است و گاهی آخرت گفته میشود مثل یک خاشاک است. این عالم ما با همه این اوضاعی که میبینیم و نمیبینیم نسبت به آن عالم مثل یک خاشاک است.
حملهها و رقص خاشاک اندر آب | هم ز آب آمد به وقت اضطراب |
اگر این دریا به تموّج نیاید، حرکت نکند و مضطرب نشود، هم این خاشاک از جا حرکت نمیکند و هم در این امواج این خار یا خاشاک به رقص درنمیآید. پس همهاش از این آب و تموج این آب است.
چونکه ساکن خواهدش کرد از مِرا | سوی ساحل افکند خاشاک را |
اگر این خاشاک بخواهد ساکن باشد، دریا او را کنار ساحل میاندازد ساکن میشود. اگر این ترکیب از هم بخواهد بپاشد آن را از سطح این دریا و از دستبرد این تموج باید دور بکند.
چون کشد از ساحلش در موجگاه | آن کند با او که آتش با گیاه([82]) |
آتش با گیاه چه میکند؟ چطور گیاه را میسوزاند؟ وقتی که بنا باشد در امواج خروشان بحر الهی قرار بگیریم و ببینیم ترکیب از هم میپاشد، ترکیب این عالم را بخواهد بگیرد خیلی آسان است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 303 *»
در هر صورت همین حرکت و امتداد حاکم بر این عالم بیان ترکیب پیشین است و گزارش از آن عالم پیشین است که عالمی فوق این عالم و محیط و نافذ در این ترکیب میباشد. همه این آسمانها و زمینها و موجودات در آنها در تحت نفوذ و سیطره آن عالم پیشین قرار گرفته است. به همین سبب این ترکیب در ایام و امتدادهای آن روز و آن ترکیب واقع شده است. پس شش روز که گفته میشود بیان آن امتداد است.
چیست نشانیِ آنْک، هست جهانی دگر | نو شدن حالها، رفتن این کهنههاست |
اینکه میبینید این امتداد و این کشش خود را نشان میدهد، یک امتدادی فوق این امتداد است، یک ترکیبی عالیتر از این است که نافذ در این میباشد.
«روزِ نو و شامِ نو، باغِ نو و دامِ نو» امیدواریم برای ما دام نباشد، اگرچه برای اسیرشدن در محبّت محمد و آلمحمد؟عهم؟ اگر دام باشد خیلی هم خوب است.
روز نو و شام نو ، باغ نو و دام نو | هر نَفَس اندیشه نو، نو خوشی و نو غناست |
میبینیم که این ترکیب و نظام حاکم بر این ترکیب پیوسته نو میشود. نو شدنش از یک امتداد دیگری باید باشد که حاکم بر این باشد و این ترکیب در زیر سیطره آن نظام نو بشود. مرتب کهنه شود و تجدید و حدوث فراهم گردد.
نو ز کجا میرسد، کهنه کجا میرود | گرنه وراء نظر، عالَم بیمنتهاست؟ |
اگر ورای این دید و نظام ما و این ترکیب ما نظامی و ترکیب دیگری نباشد این نوها از کجا میرسد و کهنهها به کجا میرود؟
عالم چون آبِ جُوست، بسته نماید ولیک | میرود و میرسد، نو نو، این از کجاست؟([83]) |
در هر صورت سخن در همین ترکیب و امتداد است که به ترکیب و امتداد بالاتر و لطیفتر بستگی دارد. گاهی از آن امتدادهای عالیتر و آن روزهای برزخی به روز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 304 *»
شأنی تعبیر میآورند. در قرآن این تعبیر آمده است: کلَّ یومٍ هو فی شأن،([84]) هر روز خدا در شأنی از شئون این ترکیبات است. هر روز، یعنی هر امتدادی که در آن امتداد برای عالم مرتبهای از مراتب ساخته میشود، روز شأنی میشود.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
([1]) بحارالانوار ج8 ص126 و ص174 و ص216
([4]) بحارالانوار ج69 ص293 (عن الباقر؟ع؟)
([5]) بحارالانوار ج82 ص267و ج85 ص60
([6]) عالم و مرتبه مثال را گاهی برزخ بین جسم و مرتبه بالاتر از جسم در نظر میگیرند و آن را عالم و مرتبه مستقلی در این مقام بهحساب نمیآورند.
([11]) بحارالانوار ج57 ص313و ص368
( ([15]قال امیرالمؤمنین؟ع؟: لو تکاشفتم ماتدافنتم. (بحارالانوار ج74 باب15 ص385)
([20]) الاسفار الاربعة ج3 ص182
([22]) بحارالانوار ج87 ص251 و ج89 ص298
([23]) شرح نهجالبلاغة لابن ابیالحدید ج19 ص39
([25]) مِحَکّ: سنگ سیاه سیلیسی از جنس سنگ آتشزنه که خالص طلا یا نقره را با کشیدن بر روی آن میآزمایند.
([26]) مناقب لابن شهرآشوب ج3 ص91
([27]) به مناسبت میلاد مسعود رسولخدا9 بحث این مجلس تغییر کرده است.
([29]) الاسفار الاربعة ج8 ص347
([35]) بحارلانوار ج15 ص257و ص263
([36]) فلما سقطت الی الارض اشرق منها النور حتی دخل بیوتات مکة و لمیبق فی شرق الارض و لا غربها موضع الا اشرق فیه ذلک النور … (بحارالانوار ج16 ص80)
([37]) بحارالانوار ج45 ص206و ص215
([41]) بحارالانوار ج25 ص21و ص25ــــ خداوند عالم خلق فرمود محمد و آل طاهرین او را؟سهم؟ قبل از آفریدن هزار هزار عالم به صد هزار هزار دهر و هر دهری صد هزار سال است که هر سالی صد هزار ماه باشد و هر ماهی صد هزار هفته باشد و هر هفتهای صد هزار روز باشد و هر روزی صد هزار ساعت و هر ساعتی مثل عمر این دنیا که صد هزار سال است. (مواعظ محرم 1281 مجلس اول)
([44]) مصباح شیخ طوسی ص753ـــ بحارالانوار ص97 ص113 (2) الانعام: 124
(3) شرح قصیده بُرده از «فخرالدین احمد» ص24و 25، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی چاپ1361 (بوصیری در بلاغت و فصاحت بیمثال بود … ناگاه مفلوج گشت چنانچه مدتی در بستر بماند و نمیتوانست برخیزد و ضعیف و نحیف گشته بود به نوعی که از زندگانی ملول شده، اندیشه کرد که در نعت سیدالمرسلین9 قصیدهای میباید گفت و استشفاء نمود، باشد که از آن خلاصی یابد. چند قصیده گفت هیچ اثری نکرد تا این قصیده را نظم داد. در شب حضرت رسالت9 را در خواب دید و به عرض رسانید و آن حضرت دست مبارک را بر اندام او مالیدند و او را به جایزه این قصیده بُردی پوشانیدند. چون بیدار شد به امر خداوند متعال از آن بیماری در وی هیچ اثری نمانده بود و در عین صحت و تندرستی و قوت بود و جامه بُرد نیز در برِ وی بود…)
([46]) کتاب «قصیده مبارکه بُرده» چاپ هاشمیون، نشر صدوق
([47]) بحارالانوار ج3 ص113 (حدیث مفضّل)
([48]) مثل آنکه میفرمایند: از زمان هبوط آدم علی نبینا و آله و علیه السلام بر روی زمین تاکنون نزدیک به 8000 سال گذشته است.
([49]) الاعراف: 54 ــــ یونس: 3 ــــ هود: 7
([51]) بحارالانوار ج22 ص440ـــ در حدیث دیگر از امام باقر؟ع؟ است که میفرمایند: کان الناس اهل ردّة بعد النبی؟ص؟ الا ثلاثة. (همان ج22 ص333)
([58]) قرآن محشّی ذیل آیه: و حملناه علی ذات الواح و دسر.
([74]) بحارالانوار ج10 ص77 و ج11 ص234 ـــ بیان: قوله «بشاشة الوجه الملیح»، لعلّ رفع الملیح للقطع بالمدح و یمکن انیقرأ «بشاشةً» بالنصب علی التمییز. (همان ج10 ص82)
([76]) بحارالانوار ج6 ص253 و ج53 صص 14و 39
([82]) مثنوی معنوی ج1 ص205 دفتر اول ابیات 3342-3339
([83]) غزلیات شمس تبریزی غزل462