بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
جلد پنجم – قسمت سوم
سید احمد پورموسویان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 305 *»
مجلس 18
(شب سهشنبه 27 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r عالم با آنکه حادث است قدیم است
r توضیح حدیثی از امام صادق؟ع؟
r اشکالاتی که نوع حکماء با آنها روبهرو شدهاند
r رفع اختلاف شش روز و هشت روز خلقت
r بیان «خَلَقَ» و «قَدَّرَ» و «قَضی»
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 306 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
بحث در عالم اجسام و صفات عالم اجسام بود و بیان اینکه عالم اجسام حادث زمانی نیست، بلکه مجموعه عالم اجسام حادث دهری است. ولی حوادث عالم جسم حوادث جسمانی و زمانی هستند و از زمانیات شمرده میشوند. البته مسأله بسیار مهمی است و آن مقدار که در این زمینه لازم دیده میشد، راجع به مسأله قِدَم و حدوث مباحثی داشتیم و معنای قدیم و حادث، قِدم و حدوث از نظر حکمت آلمحمد؟عهم؟ به عرض رسید. در بحث حدوث عالم اجسام و زمان و پیدایش زمان و حوادث زمانی مباحث زیاد و فرصت بحثی کم است. آن مقداری که بحث ایجاب میکند به عرض میرسد وگرنه نوعاً مباحث دامنهدار است.
از جمله همین مسألهای است که به آن توجه کردهایم و با نظر مجموعی به همه عالم نظر کردیم و عرض کردم که همه عوالم به نظر مجموعی قدیم هستند، به این معنا که مسبوق به عدم نیستند. البته در عین حالی که مسبوق به عدم نیستند و به این معنی قدیم هستند حادثند؛ یعنی محتاج و نیازمند به خالق میباشند. اگر به این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 307 *»
مطلب دقت نشود، در نوع دعاها، زیارات و فرمایشات ائمه؟عهم؟ به مشکلاتی مبتلا میشویم. ولی وقتیکه دانستیم مجموعه عالم به معنای اینکه مسبوق به عدم نیست قدیم است؛ یعنی وقتی از اوقات نبوده که خدا را عالمی و مُلکی نباشد، خدا را مشیتی نباشد و برای این مشیت آثاری نباشد، چون نمیشود از همه اقسام وقتها وقتی پیدا کرد که چنین باشد، از این جهت عالم مِن حیث المجموع قدیم است؛ قدیمِ به معنای غیرمسبوق به عدم؛ یعنی چنین نبوده که زمانی نبوده بعد پیدا شده باشد و این معنا با حادثبودن عالم منافات نداشت. عالم حادث است، یعنی محتاج به خدا است. پس معنای حدوث و قدم با آنچه مشهور است فرق میکرد.
حدیثی از امام صادق؟ع؟ روایت شده که در آن همین مطلب را بیان میفرمایند. با توجه به آن حدیث خوب روشن میشود که عالم جسم یا عالم مُلک هم یکی از اجزاء عالم مِن حیث المجموع است. بنابراین آن هم از اجزاء یک حقیقت قدیم است. وقتیکه ما عالم را من حیث المجموع نگاه کردیم، یعنی همه ماسویاللّه را نگریستهایم که ماسویاللّه همه عالم هستی و همه عوالم خلقت را شامل است. به یک دید اجمالی که نگاه کنیم یک عالم میشود، اگرچه آن یک عالم به اعتبارات و لحاظهای گوناگون چندین عالم است. حتی به لحاظی میتوان گفت برای عالمها نهایتی نیست و به تعبیری هم فرمودهاند هزار هزار عالم است([1]) و تعابیر دیگری هم رسیده است. پس اگر ما مجموعه را یک عالم در نظر بگیریم، یقیناً این عالم که از عالمها تشکیل شده، همه این عالمها اجزاء عالم ماسویاللّه میشوند.
همه ماسویاللّه را عالم میگوییم و آن عالم از اجزائی تشکیل شده که عالمها هستند. و وقتیکه خود آن عالم قدیم باشد به معنای غیرمسبوق به عدم، پس اجزائش هم همینطور است، اجزائش هم غیرمسبوق به عدم هستند، برای اجزائش هم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 308 *»
نمیشود وقتی از اوقات پیدا کرد که نبوده باشند و بعد پیدا بشوند. هنگامیکه به این لحاظ نگاه میکنیم میگوییم این عالم با این اجزائش در وجود مساوقند، با هم معاصرند، همعصر و هموقت هستند، با هم پیدا شدهاند. اینطور نبوده که اول یک عالم پیدا بشود بعد عالم دیگر پیدا بشود و همینطور بعد که اینها پیدا شدند، آنوقت یک مجموعهای به نام ماسویاللّه تشکیل بشود. با این دید همه عوالم اجزائند و ماسویاللّه یک عالم است. این عالم با این اجزاء مساوق در وجود، معاصر در تحقق و هستی هستند؛ نه اجزاء بر این مجموع مقدم است و نه این مجموعه از اجزاء متأخّر است.
در حدیثی که از حضرت صادق؟ع؟ روایت شده، امام؟ع؟ به همین نکته اشاره میفرمایند. آن حدیث در اصول کافی در باب حدوث اسماء است، میفرماید: اِنّ اللّه تبارک و تعالی خلَق اسماً بالحروف غیرَ مُصوَّتٍ و باللّفظِ غیرَ مُنطَقٍ و بالشّخص غیرَ مُجسَّدٍ و بالتّشبیه غیر موصوفٍ و باللَّون غیرَ مصبوغٍ منفیٌّ عنه الاقطار، مُبعَّدٌ عنه الحدود، محجوبٌ عنه حسُّ کلِّ متوهِّمٍ مستترٌ غیرُ مستور.([2]) تعریفهایی درباره این اسم میفرمایند که در جای خودش باید بحث بشود که مراد از این تعابیر در این زمینه بحث چیست. البته همانطور که امام صادق؟ع؟ فرمودهاند: انّ الکلمةَ من کلامنا لتنصَرِفُ علی سبعین وجهاً لنا من جمیعها المَخرج؛([3]) یعنی یک سخن از گفتار ما هفتاد وجه دارد، این حدیث شریف هم مثل سایر فرمایشاتشان اقل وجوهی که دارد هفتاد وجه است.
یکی از وجوه این حدیث شریف اشاره به همین ماسویاللّه است. اِنّ اللّه تبارک و تعالی خلق اسماً؛ خدا اسمی ـــ یعنی ماسویاللّه ـــ را آفرید. ما میدانیم همه عوالم و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 309 *»
همه موجودات بهحسب خودشان اسم هستند. آن اسم جامعِ اسامی که همه اسامی، جزئی از اجزاء آن مجموعه هستند، مجموعه ماسویاللّه است که اسم خدا است. آن اسم، صفاتی و توصیفاتی دارد که چون در مقام شرح ماسویاللّه و عالم کل و مجموعه عالم من حیث المجموع نیستیم وارد توضیح این تعابیر نمیشویم که این تعبیراتی که امام؟ع؟ فرمودهاند چگونه تطبیق میشود. ولی در این حدیث شریف به این نکته توجه کنید که خدا اسمی را خلق کرد که این صفات را دارد، از آن جمله «غیر مُصَوَّت بالحروف» است. بهوسیله حروف به صوت درنیامده. همینطور بهوسیله لفظ تلفّظ نشده و به آن نطق نشده. همینطور به شخصیت و تعیّنِ شخصی تجسّد نیافته و سایر صفاتی که ذکر فرمودهاند.
بعد میفرماید: این اسم خدا که مجموعه عالم من حیث المجموع است، از چهار جزء تشکیل شده است. فجعلهُ کلمةً تامّةً علی اربعةِ اجزاءٍ معاً؛ خدا این اسم را یک کلمه تمام قرار داد. مجموعه عالم من حیث المجموع یک کلمه خدا است، یک کلمه تامّه است که دارای چهار جزء است، علی اربعةِ اجزاء معاً. در این عبارت دقتی هست و آنچه در این حدیث شریف مربوط به بحث ما است، توجه به همین نکته است که میفرماید: خدا این اسم را کلمه تامه قرار داد که دارای چهار جزء است و این اجزاء با یکدیگر هستند، لیس منها واحدٌ قبلَ الآخَر،([4]) یکی از این چهار جزء قبل از دیگری نیست که یکی بعد از دیگری باشد، چهار جزء با هم هستند.
ببینید امام؟ع؟ چطور در این عبارت تصریح فرمودهاند به اینکه یک مجموعه مرکب از چهار جزء، اجزائش بر خود مرکب تقدّم ندارند و مرکب هم از اجزاء تأخّر ندارد؛ بلکه مرکب همان اسم است که دارای چهار جزء مرکب است و اجزاء همه با هم تحقق دارند و با هم هستند. خدا این اجزاء را جداجدا و یکی را پس از دیگری نیافرید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 310 *»
تا بعد همه را با هم مرکب بسازد و یک اسم درست کند، تا اینکه اجزاء بر این اسمی که مرکب از این چهار جزء است مقدم باشند. در این عالم ما اینطور است که وقتی ما یک چیز مرکب از چند چیز را بسازیم، اجزاء مقدّمند حتی تقدم زمانی دارند. اجزاء حاصلند و موجود، بعد مرکب حاصل میشود. اجزاء را که با یکدیگر ترکیب میکنیم، بعد مرکب زمانی پیدا میشود.
امام؟ع؟ با این بیان آنچه را که ذهنها به آن در عالم فصل الفت دارند میخواهند از اذهان خارج کنند. این عبارت به اینطور بیان میشود. البته این بیان در هر معنایی از معانیِ این حدیث شریف معنا بشود و در هر وجهی از وجوه کلامیه که در کلمات ائمه؟عهم؟ اراده شده معنا بشود فرق نمیکند، حکم همین است که گفته میشود. در این وجهی که مورد بحث ما است، اسم خدا با این صفات عبارت است از عالم هستی من حیث المجموع. این اسم چهار جزء دارد و خلقت این چهار جزء اینگونه است که این چهار جزء بر آن اسم مقدم نبوده و آن اسم از این چهار جزء مؤخّر نمیباشد، بلکه با هم میباشند، معیّت دارند و معنای مساوقبودن و معاصربودن همین است. با هم هستند، نه جزءها مقدم بر کل هستند و نه کل مؤخّر از اجزاء است، بلکه با یکدیگر هستند. الحمدللّه عبارت در بیان این مطلب خیلی رسا و صریح است.
از همینجا معنی قِدَم عالم من حیث المجموع روشن میشود و استدلال به این حدیث شریف هم از همین جهت است که با آنکه میدانیم این چهار جزء مترتب بر یکدیگرند، و معنای مترتّب بر یکدیگر بودن این است که بعضی از بعضی پیدا شدهاند و بعضی از اجزاء تنزّل و ظهور بعضی است با وجود این مطلب، امام؟ع؟ به تساوق و تعاصر این اجزاء در وجود و تحقق حکم میفرمایند که در تحقق با هم معاصر و مساوق هستند و تقدم و تأخّری برایشان نیست. در اینجا مطلب خیلی دقیق است که هیچ با اذهان بشر مناسب نیست که در این عالم به این علتها و معلولها و به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 311 *»
این اسباب و مسبّباتی توجه میکند که در این عالم فصل در جریان است. با این دقت هیچ مناسبت پیدا نمیکند و چنین ذهنهایی چنین تساوقی را نمیتوانند تصور کنند، حتی تصورش برایشان آسان و میسر نیست.
پس تقریباً باید اینطور در نظر گرفت که اگر یکی از این اجزاء علت دیگری است و دیگری معلول این علت است، علیت آن علت وقتی تمام است که معلول هم تحقق پیدا کند و معلول تحققش همان تمامیت تأثیر علت است. بهطوری اینها را با یکدیگر مساوق باید تصور کرد که هیچ تقدم و تأخری پیش نیاید، با آنکه از نظر رتبه تقدم و تأخر هست. مثالهای ظاهری که تقریباً ما را بتواند متوجه این مطلب کند امور متضایف این عالم است، مثل اُبوّت و بنوّت یعنی پدری و پسری. آیا ما وقتیکه زید را به عنوان پدر برای عمرو یا عمرو را به عنوان فرزند برای زید تصور کردیم، آیا تصورمان یک طرفی میتواند باشد؟ تصور در این امر متضایف یک طرفی نیست؛ یعنی همین که تصور کردیم زید پدر عمرو است، پدربودن که تصور شد، فرزندبودن هم متصوَّر است. تصور فرزند که کردیم پدری هم تصور شد. اینقدر با یکدیگر بسته هستند. با آنکه میدانیم فرزندی فرع پدری است و پدری در فرزندی اصل است و تقدم دارد، ولی وقتیکه این امر متضایف تصور میشود دو طرف تضایف با یکدیگر تصور میشود و نمیشود از هم جدا تصور کرد. آنچه ما را میتواند به مطلب نزدیک کند اینگونه مثالها است. اینجا هم همینطور است. این اسمی که امام؟ع؟ میفرمایند خدا آن را کلمه تامهای قرار داد که از چهار جزء با هم تشکیل شده، مراد چنین امری است و باید اینطور ملاحظه کنیم.
پس مراد از این اسم خدا، مجموعه عالم و ماسویاللّه است که از چهار جزء تشکیل شده: اول عالم فعل و عالم مشیةاللّه است که آن را جزء اول میگوییم. بعد عالم جبروت را جزء دوم میگوییم، عالم ملکوت را جزء سوم مینامیم و عالم ملک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 312 *»
یعنی همین عالم جسم که مورد بحث ما است، این عالم اجسام را جزء چهارم میدانیم. این چهار جزء رویهمرفته و با هم که ملاحظه گردد ماسویاللّه است و آن اسم جامعی است که خداوند او را خلق کرد و کیفیت خلقتش هم همینطور است که میفرماید: بالحروف غیرَ مصوَّت و باللفظ غیر مُنطَق تا آخر فرمایش حضرت. پس ماسویاللّه یعنی این چهار جزء، و این چهار جزء یعنی ماسویاللّه. آن عالم منحیث المجموع اسمی است که از این چهار جزء پیدا شده است.
امام؟ع؟ به این چهار جزء تصریح میفرمایند: فجعله کلمةً تامّةً علی اربعةِ اجزاء معاً، یعنی این چهار جزء با هم میباشند، لیس منها واحدٌ قبلَ الآخَر، یکی جلوتر از دیگری نمیباشد، در حالی که میدانیم چون عالم فعل و مشیت علت است، از نظر رتبه و از نظر علیت بر همه این عوالم مقدم است. بعد اول معلول عالم جبروت است. سپس عالم ملکوت تنزل عالم جبروت است و عالم ملک تنزل عالم ملکوت میباشد. این چهار جزء با آنکه اینگونه هستند ولی امام؟ع؟ در این لحاظ میفرماید اینها را با هم باید تصور کرد و باید با هم دید و لحاظ کرد. یکی را پیش از دیگری و یکی را بعد از دیگری نباید ملاحظه کرد تا آنکه تقدم و تأخری پیش بیاید.
مثال تقریبی که قدری ما را به مطلب میتواند نزدیک کند این است که مثلاً چوب برای میزشدن و میزبودن آمادگی دارد. الآن که چوب است تا این میز به این چوب تحقق پیدا نکرده، چوبِ این میز گفته نمیشود و میز این چوب هم گفته نمیشود. ولی پس از میزشدن هم میز است و هم چوبِ این میز است. چون صورت و ماده شخصیه با هم هستند، هیچگونه تقدم و تأخری ندارند. عرض کردم مشکلی که ما داریم همین است که ما در عالم فصل و عالمی هستیم که کارهای ما بر اساس تدبیر و نقشه پیش میرود و آهستهآهسته انجام میشود. نوعاً افعال ما به تدریج تحقق پیدا میکند. ابتداء تصورش را باید بکنیم سپس نقشهاش را بکشیم، بعد مادهاش را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 313 *»
فراهم کنیم، بعد صورت را بر ماده بپوشانیم و مرتب با تدریج جلو برویم. تقدم و تأخر در کارهای ما محسوس است. اصلاً لازمه عالم زمان و افعال زمانی همین است.
حوادث زمانی از نظر زمان هم بر یکدیگر مترتب هستند. مشیت ما نسبت به اراده ما، اراده ما نسبت به قَدَر ما، قدر ما نسبت به قضاء ما، قضاء ما نسبت به امضاء ما، امضاء ما نسبت به سایر درجات فعل ما همینطور است. اینها همه زمانی است؛ چون فعلمان زمانی است و خود این شیء هم که تحقق پیدا میکند همینطور به تدریج و در آنات زمان تحقق پیدا میکند. پس میبینیم که در کارهای ما، هم تقدم سبب و مسبّبی هست و هم تقدم و تأخر زمانی در کار است. ذهنهای ما به چنین افعالی مأنوس است.
نوعاً حکماء و متکلمان وقتیکه درباره کیفیت خلقت خواستهاند صحبت کنند به همین مشکل برخوردهاند، خودشان و کارهای خودشان را مقیاس مطلب قرار دادهاند و از این راه خواستهاند شروع کنند در بیان کیفیت خلقت خدا. البته به مشکلات برخوردهاند. زیرا از طرفی میبینند که مثل این بیانها از ائمه؟عهم؟ رسیده که نفی تقدم و تأخر در فعل یا نفی تقدم و تأخر در مفعول شده که هیچ تقدم و تأخری در کار نیست؛ مثل همین حدیث که امام؟ع؟ صریح میفرماید: فجعله کلمةً تامّةً علی اربعة اجزاء معاً، خیلی عجیب است! این را اصلاً نمیشود هیچ توجیه کرد مگر به اینکه بگوییم این عبارت در تساوق صراحت دارد و در تحقق یک شیء مجموع از چهار چیز صریح است، با آنکه این چهار چیز هم یقیناً نسبت به یکدیگر علت و معلولند. در این توجیه یک حقیقت از چهار چیز و چهار جزء تشکیل شده است و با توجه به علیت و معلولیت بین آن چهار جزء، در عین حال در تحقق و در وجود مساوقند.
چون حکماء به این مشکلات برخورد میکردند حرفهای عجیب و غریبی زدهاند. بزرگها و مشهورهایشان حرفهایی زدهاند که واقعاً بر خلاف صریح فرمایشات ائمه؟عهم؟ است. از جمله اینکه مشیت خدا دو مشیت است: یک مشیت ذاتیه و یک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 314 *»
مشیت فعلیه، یا اراده خدا دو اراده است: یک اراده ذاتیه که عین ذات خدا است یک اراده فعلیه که آن اراده در مقام فعل پیدا میشود. چنین حرفهایی زدهاند، حتی مثل فیض کاشانی که دیگر خیلی مهم بوده، در عین حال این مشکل برایش پیش میآید. اینها فعل بشر یا مفعولات به فعل بشر و آنچه را که به فعل بشر تحقق پیدا میکند، مقیاس قرار میدهند که البته تقدم و تأخر برایش هست، از این جهت برایشان مشکلی میشود، خیلی هم مشکل میشود و برایشان ضلالتها فراهم میکند.
ولی فعل خداوند اینطور نیست که تقدم و تأخری برای فعل خدا لحاظ کنیم. چون اولاً خداوند با تروّی، فکر و اندیشه کاری انجام نمیدهد، بهمانند نقشهکشیدن ما نقشه نمیکشد، منتظر تهیه مواد صالحه نمیشود، بلکه فارادته احداثُه.([5]) امام کاظم؟ع؟ فرمودند: اراده خدا همان احداث او است. اراده به این معنا نیست که خداوند بنشیند فکر کند و نقشه بکشد. ابتداء اندیشه کند، بعد فعل به تدریج به انجام برسد. این تدریجهایی که ما در عالم زمان میبینیم به فعل اللّه مربوط نیست، بلکه به قابلیت این عالم جسم مربوط است، وگرنه بهحسب فعل خدا و ما امرنا الا واحدةٌ کلمحٍ بالبصَر.([6]) امر خدا و فعل خدا تدریج برایش معنا ندارد، تدریج و تقدم و تأخر برای فعل ما است. اما درباره فعل الله میفرماید: ارادتُه اِحداثُه. و همچنانکه برای خدایی که آینده و حال و گذشته در نزد او یکسان است و در فعل او تقدم و تأخر معنا ندارد، تدریج بیمعنی است، همینطور برای مفعول فعل کلی خدا و مفعول کلی خدا ابداً تقدم و تأخری نیست. عرض کردم فقط به شرایط تحقق و شرایط ظهور فعل اللّه مربوط میشود که آن به قوابل موجودات بستگی دارد که در هر عالم بهحسب خودش تدریجهایی وجود دارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 315 *»
آنچه مورد بحث است این است که پس عالم من حیث المجموع و ماسویاللّه منحیث المجموع برایش تقدم و تأخری نیست. از این جهت عالم اجسام که عالم مُلک است و یکی از اجزاء تشکیلدهنده مجموعه عالم است، به صریح این حدیث شریف باید گفت قدیم است. هر حکمی که برای کل بود برای جزء هم باید باشد. «حکمُ الکلّ حکمُ الجزء» وقتیکه کل عالم قدیم باشد به معنای غیرمسبوق به عدم، جزء آن هم به همین معنی قدیم است. اللهم انّی اسألک … بمُلکک القدیم،([7]) اللّهم اِنّی اسألک … بالاسم القدّوس القدیم …([8]) قدیم به آن معنا که وقتی برای کل عالم گفته شد، برای اجزاء هم گفته میشود. پس طبق این حدیث شریف باید بگوییم عالم مُلک و عالم جسم یکی از اجزاء آن اسم شریف است. مُلک یکی از اجزاء آن اسم است و همانطور که آن اسم صفاتی دارد که از جمله امام؟ع؟ فرمود: منفیٌّ عنهُ الاقطار، مُبعّدٌ عنه الحدود، محجوبٌ عنه حسُّ کلّ متوهّمٍ مستترٌ غیرُ مستور و امثال این صفات، عالم مُلک و عالم جسم هم همینطور است و هیچکس احاطه نمیتواند پیدا کند تا برای آن اولی، آخری، حدّی و انتهائی بفهمد.
با توجه به این مطلب این مشکل پیش آمد که آنچه مورد بحث بود، یعنی خلقت آسمانها و زمینها و ما بینهما فی ستّة ایّام([9]) یعنی چه؟ این بحث و آن مباحثی که مربوط به زمان بود پیش آمد. مجموعه آنها این مشکل را پیش آورد که پس خلقت آسمان و زمین و آنچه دربین آسمان و زمین است در این شش روز یعنی چه؟ این شش روز چیست؟ این ایام چیست؟ دیگر اینکه مدت خلقت آسمانها و زمینها در بعضی از آیات شش روز است، در بعضی از آیات آنگونه که حساب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 316 *»
ظاهری کردهاند هشت روز است. این تنافی و این تناقض چیست؟ در بعضی از آیات قرآن ذکر شده که مدت خلقت آنها شش روز است و در بعضی از جمله در سوره فرقان بود که به ظاهر آیات، تقریباً ابتداءاً اینطور تداعی میکرد که هشت روز است و به ظاهر منافاتی در بین این دو عدد دیده میشود. البته این تنافی بیمورد است و هیچ تناقضی نیست.
ابتداء توضیح این تناقض را عرض میکنم که تناقضی نیست، بعد انشاءاللّه اگر فرصتی داشتیم راجع به خود ایام که وعده دادم بحث میکنیم. برای آنکه مطلبی با مطلبی متناقض بشود نوعاً گفتهاند: در تناقض و در دو چیزی که میخواهند متناقض باشند، هشت وحدت لازم است که در منطق ذکر کردهاند و گفتهاند:
در تناقض هشت وحدت شرط دان | وحدت موضوع و محمول و مکان | |
وحدت شرط و اضافه، جزء و کل | قوه و فعل است، در آخر زمان |
در هر صورت هشت وحدت و اتحاد شرط است تا اینکه بگوییم تناقض تحقق پیدا میکند که یک وحدت را هم ملاصدرا اضافه کرده که وحدت در حمل باشد و آن مطلب دیگری است که در جای خودش بحث میشود.
در اینجا اشتباهی که رخ داده این است که در بعضی آیات میفرماید: خداوند آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرد. در جای دیگر فرموده: اقوات آنها را تقدیر فرمود فی اربعة ایام،([10]) در چهار روز. در این موارد بین «خلَق» و «قدَّر» فرق نگذاشتهاند، از این جهت به تناقض قائل شدهاند و حال آنکه تناقض آن است که من بگویم این میز با همه این خصوصیاتی که دارد در همین آن و مکان، با همین شرایط و جهات و با همین وحدتِ دید، با همه این خصوصیاتی که میز است، همین با همه این خصوصیات، جهات و در همین زمان و مکان، میز نیست. این میشود تناقض، البته
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 317 *»
با توجه به وجه در حمل که یکی باشد؛ مثل اینکه زید با همه این خصوصیات در همین مکان و زمان و در همین جهات و اموری که در او است، با همین شرایط، انسان است و زید با همه این جهات و خصوصیات در همین مکان و زمان با همه این شرایط، انسان به همان معنایی که گفتم نیست، این تناقض میشود. پس تمام این وحدتها لازم است که باشد تا تناقض پیش بیاید، وگرنه اگر یکی اختلاف داشته باشد، یکی از این جهات، شرایط، مکان، زمان و وجه در حمل تغییر پیدا کند، تناقض تحقق پیدا نمیکند، بلکه دو جهت است، دو نظر است، دو شرط است، دو مکان است، دو زمان است.
این توضیح اجمالی لازم بود که متذکرش باشیم. حال «خَلَق» با «قَدَّر» در اصطلاحات قرآن و آلمحمد؟عهم؟ فرق دارد. هرجا «خَلَق» گفتند به معنای «قَدَّر» نیست و هرجا «قدَّر» گفتند به معنای «خلَق» نیست. آری، اگر در فرمایشات ائمه؟عهم؟ رسیده بود که هر کجا «خلَق» فرمودهاند به معنای «قدَّر» و «قضیٰ» است، یا اگر فرموده بودند که اصلاً «خلَق»، «قدَّر» و «قضیٰ» سه لفظ از الفاظ مترادف است، یا اگر فرموده بودند که هر کجا خلْق و تقدیر و قضاء بهکار ببریم مراد ما یکی است، تناقض ثابت میشد و بعد هم باید در مقام رفع تناقض بر میآمدیم.
خیلی از مفسّران بزرگ در اینجا به این مشکل گرفتار شدهاند و خواستهاند در قرآن این تناقض را حل کنند که چطور در آیاتی است فی ستّة ایّام، خدا آسمانها و زمین و مابینهما را در شش روز خلق کرد و در بعضی از آیات هشت روز میشود. چون تناقض دانستهاند و با هم متنافی و مخالف یافتهاند در مقام برآمدهاند که رفع تناقض کنند، اما اصلاً تناقضی نیست تا بخواهد رفع شود. عرض کردم در تناقض این شرایط هست. اگر این عبارات «خَلَق» با «قدَّر» و «قَضیٰ» در قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟ مترادف بود یا در همهجا به یک معنا بود، این مشکلات پیش میآمد و به قول شما تناقض بود، اما این افعال با هم اختلاف دارند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 318 *»
تا با اصطلاحات ائمه؟عهم؟ آشنا نشوند نمیتوانند قرآن را بفهمند. مگر میشود بدون رجوع به ائمه؟عهم؟ قرآن را فهمید؟ خدا قرآن را طوری قرار داده که بشر محتاج باشد که به ائمه؟عهم؟ رجوع کند، نتوانند تنها قرآن را حل کنند و وقتیکه میخواهند حل کنند خراب کنند و بدتر از بد کنند. خدا اینطور قرار داده که به ائمه؟عهم؟ رجوع کنیم. خود ائمه؟عهم؟ فرمودند: اینکه خدا در قرآن خیلی جاها معما بهکار برده و مرادش را بهطور تعمیه و معما ذکرکرده، برای این است که مردم در خودشان ببینند که بیچاره هستند و خود را در رجوع به ائمه هدی؟عهم؟ مضطر ببینند.([11]) به همین جهت رسولاللّه؟ص؟ فرمودند: انّی تارکٌ فیکم الثقلین کتابَ اللّه و عترتی اهلَبیتی لنیفترِقا حتی یَرِدا علیّ الحوض، الحمدللّه این روایت بین شیعه و سنی بهطور متواتر نقل شده. شیعه و سنی این حدیث شریف را بهطور متواترِ از نظر معنا نقل کردهاند. ما اِنْ تمسَّکتم بهما لنتضلّوا ابداً؛ تا وقتیکه به قرآن و عترت متمسّک هستید گمراه نخواهید شد و این دو با هم هستند. حتی رسولاللّه؟ص؟ دو انگشت مبارک سبابه خود را کنار یکدیگر قرار دادند و فرمودند: مانند این دو انگشت من. بعد انگشت سبابه و انگشت میان خود را کنار هم قرار دادند که یکی جلوتر از دیگری است و فرمودند: اینگونه نمیگویم، اینطور میگویم که هر دو کنار هم و برابر با هم باشند و اصلاً از هم جدا نیستند.([12])
از جمله در همین بحث «خَلَق»، «قَدَّر» و «قَضی» سه تعبیر است که به معانی مختلف رسیده است. در قرآن که نگاه کنید میبینید اینها را به دو معنای جدای از هم بهکار برده است؛ از جمله فرموده: و خلَق کلَّ شیءٍ فقدّره تقدیراً؛([13]) هر چیزی را خلق کرد و بعد آن را اندازهگیری کرد اندازه کردنی. ببینید اینجا در قرآن صریح است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 319 *»
که «خلَق» و «قدَّر» به دو معنا است و مترتّب بریکدیگر و بعد از یکدیگر است. اول «خلَق» است و بعد «قدَّر». به دلیل فاء تفریع، فاء عاطفه. آیا غیر از این است که «فاء» در اینجا ترتیب را میفهماند؟ در بحث عطفِ به فاء، حق مطلب چیست؟ در کتاب مبارک تذکره میفرمایند: «فاء» افاده ترتیب میکند با اندکی تراخی و فاصله، اما «ثم» برای ترتیب با تراخی بیشتر است. البته ترتیب در هر جایی فرق میکند. فاء برای ترتیب با اندکی تراخی است، اما ترتیب به این بستگی دارد که انسان چه چیزی را در نظر بگیرد. گاهی ترتیب در وجود را در نظر میگیرد، گاهی ترتیب در فضیلت و شرف را در نظر میگیرد، گاهی ترتیب در ظهور را در نظر میگیرد. ترتیب فرق میکند. پس بدون شک فاء برای افاده ترتیب است. در این آیه شریفه میفرماید: و خلَق کلّ شیء فقدّره تقدیراً، مقام تقدیر در ترتیب بعد از خلق ذکر شده است. ابتداء خلقت است بعد تقدیر است، اما در ظهور مساوق باشند مطلب دیگری است که به آن کاری نداریم، ولی از نظر رتبه دو معنا دارند و دو چیز هستند.
همچنین در آیه شریفه دیگری که راجع به خلقت انسان است میفرماید: ما انسان را از نطفهای خلقت کردیم پس تقدیر نمودیم، من نطفةٍ خلَقَه فقدّره.([14]) تعدد در ذکر و تعقیب، مفید ترتیب است و ترتیب مفید تعدد معنا است. حقیقت «خلَق» و حقیقت «قدَّر» دو چیز است. «خَلَق» یعنی آفرید و «قَدَّر» یعنی اندازهگیری کرد، حدودبندی و مرزبندی کرد. این «قدَّر» معلوم است که بعد از «خلَق» است.
آیه دیگر این است که میفرماید: الّذی خلَق فسوّی و الّذی قدّر فهدیٰ.([15]) ببینید چقدر صریح است! خدا خدایی است که خلقت فرمود و در خلقت تسویه نمود. خدا خدایی است که تقدیر کرد، اندازهگیری کرد و حدبندی نمود، فهدیٰ بعد هم هدایت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 320 *»
کرد. در همین آیه شریفه طبق حکمت خداوند و حکیمبودن خدا که بیهوده جلو و عقب نمیگوید، بیجهت فاء عطف نمیآورد، با توجه به نظام حکمت در کلام خدا، اقتضاء میکند که بگوییم ترتیب وجودی در کار است. اول «خلَق» است بعد «قدّر» و اینها غیر هم میباشند و در معنا و حقیقت تعدد دارند.
برای آنکه مطلب روشنتر باشد حدیثی را از حضرت رضا؟ع؟ نقل میکنم که به یونس بن عبدالرحمن فرمودند: یا یونسُ تعلمُ ما المشیّة؟ عرض کرد: «لا»، فرمودند: هی الذِّکرُ الاوّل، اینجا مشیت را معنا فرمودند، هی الذکر الاول. بعد فرمودند: فتَعلمُ ما الارادة؟ آیا میدانی اراده چیست؟ عرض کرد: «لا»، فرمودند: هی العزیمة علی ما یشاء. بعد فرمودند: فتعلمُ ما القدر؟ عرض کرد: «لا»، فرمودند: هی الهَندَسَة و وضْعُ الحدود؛ قَدَر همان نقشبندی و قراردادن حدود و مرزهای شیء است. پس «قَدَّر»، قَدَر و تقدیر، همه اینها معنایی غیر از «خَلَق» دارند.
البته بارها وقتیکه بحث از مشیت و افعال خدا بوده، عرض کردهام که فعل اللّه یک حقیقت است که دارای مراتب است و این مراتب به مراتب مخلوق تعلق میگیرد. وقتی این مراتب به مراتب مخلوق تعلق گرفت مخلوق تحقق پیدا میکند. تقریباً اینطور است که سر به سر هم دارند؛ یعنی تمام مراتب مخلوق به تمام مراتب فعل اللّه بستگی دارد. مشیت به مقام ذکرِ اول شیء، اراده به مقام مرادیت شیء، قدر به مقام مقدّریت شیء، قضاء به مقام مقضیبودن شیء، امضاء به مقام ممضیبودن شیء ارتباط دارد و برای همه اینها اذن و اجل و کتاب هست. هر کدام در جای خود اذنی، اجلی و کتابی دارد. پس همه اینها درباره خداوند مراتب فعل است و وقتیکه مراتب فعلند پس باید با یکدیگر فرق داشته باشند. «خَلَقَ» باید با «قدَّر» فرق داشته باشد، همچنین «قدَّر» با «خلَق»، به دلیل آیاتی که گذشت.
در حدیثی حضرت صادق؟ع؟ میفرمایند: لایکون شیءٌ فی الارض و لا فی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 321 *»
السماء الّا بهذه الخصالِ السَّبع بمشیةٍ و ارادةٍ و قدَر و قضاءٍ و اذنٍ و کتاب و اجل؛([16])ببینید در این حدیث شریف قضاء و قدر جدای از هم ذکر شده است با آنکه امام میخواهند بفرمایند که هیچ شیئی در عالم نیست مگر آنکه اینها به او تعلق میگیرد. پس به دلیل همین حدیث این مراتب فعل اللّه باید غیر هم باشند. حدیث دیگری از حضرت کاظم؟ع؟است که فرمود: فبعلمِه کانتِ المشیة و بمشیّـته کانتِ الارادةُ و بارادته کان التقدیر و بتقدیرِه کان القضاءُ و بقضائِه کان الامضاء؛([17]) در هر صورت همه اینها این نکته را به ما میفهماند که «خلَق» و «قدَّر» با یکدیگر فرق دارند و دو چیز و دو معنا هستند.
همچنین در لغت اینگونه معنا کردهاند: «تقدیرُ اللّه سبحانه هو تحدیدُه کلَّ مخلوقٍ بحَدِّهِ الّذی یُوجَدُ له» تقدیر خداوند عبارت است از تحدید خدا موجود را. خدا وقتیکه موجودی را میخواهد حدبندی کند، او را به آن حدودی که برای او ایجاد میکند حدبندی میسازد. اگر مراد از تقدیر همان «خَلَق» باشد تحصیل حاصل است و دیگر تقدیر معنی ندارد. پس تقدیر از نظر رتبه بعد از «خَلَق» است و «خَلَق» مقدم است. عبارات دیگری داریم که در لغت و غیر آن ذکر شده ولی فکر نمیکنم فعلاً ذکر آن عبارات لزومی داشته باشد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 322 *»
مجلس 19
(شب چهارشنبه 28 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r علّت تعبیر به شش روز و هشت روز خلقت
r تفکیک بین موجود و متعلقات آن
r خلقت موجود و خلقت متعلقات آن
r شئونات اَمریّه
r تقدیر قوتهای خلق در چهار روز
r مادّه آسمانها و زمین
r وقت خلقت آسمانها و وقت هفت طبقه شدن آنها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 323 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض شد در آیات قرآن راجع به خلقت آسمانها و زمینها و آنچه از مخلوقات مابین آسمانها و زمینها است گاهی به شش روز تعبیر آمده است و در بعضی از آیات که به ظاهر حساب میشود هشت روز گفته شده است. و بعضی میان این آیات تناقض اندیشیدهاند و در مقام رفع تناقض برآمدهاند، اما بیان شد که در این آیات تناقض نیست زیرا در تناقض وحدتهایی لازم است. هشت چیز با یکدیگر باید متحد باشند تا تناقض تحقق پیدا کند؛ مثل وحدت موضوع، محمول، زمان، مکان، شخص و سایر شرایط، و حال آنکه در این آیات خلْق ذکر شده، تقدیر ذکر شده و همچنین قضاء و اینها از نظر معنا با یکدیگر یکی نیستند تا آنکه تناقض لازم بیاید. اگر خلق، تقدیر و قضاء به یک معنا بود البته تناقض پیش میآمد و وقتی هم گفته میشد خلقت آسمانها و زمینها در شش روز بوده و بعد گفته میشد تقدیر آسمانها و زمینها در هشت روز بوده، آنگاه منافات پیدا میشد و تناقض پیش میآمد. ولی معلوم شد که «خلَق»، «قدَّر» و «قضیٰ» از نظر معنا در آیات قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 324 *»
با هم اختلاف دارند، همچنین بهحسب لغت این الفاظ معانی متعدده دارند. از این جهت اگر حکمی برای «خلَق» ثابت شد غیر از حکمی است که برای تقدیر ثابت است. حکمی که برای تقدیر ثابت شد غیر از حکمی است که برای قضاء ثابت شده باشد. چون اینها امور متعددی هستند و خواهنخواه وجود متعدد و وقتهای متعددی دارند، و چون وقتهایشان هم با هم یکی نیست و تداخل وقت هم در کار نیست پس تناقض نیست.
از این جهت آیاتی که مربوط به شش روز است فقط در مورد «خَلَق» و خلقت است. در سوره اعراف میفرماید: انَّ ربَّکم اللّه الّذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام ثمّ استوی علی العرش یُغشِی اللّیلَ النّهار؛([18]) اینجا «خَلَق» است به همین جهت فی ستة ایّام فرموده؛ یعنی خدا کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید. در سوره یونس میفرماید: اِنّ ربّکم اللّهُ الّذی خلَق السمواتِ و الارضَ فی ستة ایّام ثّم استوی علی العرش یُدبِّر الامر؛([19]) همانا پرورنده شما کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرد، بعد بر عرش مستوی و مستولی گشت که امر را تدبیر میکند. در اینجا هم چون سخن از خلقت آسمانها و زمین است ایام شش روزه ذکر شده است. در سوره هود میفرماید: و هو الّذی خلَق السمواتِ و الارضَ فی ستة ایامٍ و کان عرشُه علی الماء؛([20]) اینجا هم میبینید چون ذکر خلقت آسمان و زمین است، آفرینش آسمانها و زمین در شش روز ذکر شده است. در سوره فرقان میفرماید: اَلّذی خلَق السمواتِ و الارض فی ستة ایامٍ ثمّ استوی علی العرش الرّحمنُ فاسألْ به خبیراً؛([21]) در اینجا به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 325 *»
مناسبت ذکر خلقت آسمانها و زمین فرمود که در شش روز بوده است. در سوره الم سجده میفرماید: اللّه الّذی خلَق السمواتِ و الارضَ و ما بینهما فی ستة ایّام ثمّ استَوی علی العرش([22]) در اینجا خلقت آسمان و زمین و مابینهما فرموده، این جمله را اضافه دارد؛ یعنی آسمانها و زمین و آنچه بین آسمان و زمین است را در شش روز آفرید. باز هم صحبت خلقت است. در هر صورت خلقت که به آسمانها و زمین و مابین این دو تعلق گرفته در شش روز بوده است. در سوره ق میفرماید: و لقد خَلَقنا السَّمواتِ و الارضَ فی ستَّة ایّام و مامسَّنا من لُغُوب؛([23]) اینجا هم میفرماید: همانا ما آسمانها و زمین را در شش روز آفریدیم. در سوره حدید میفرماید: هو الَّذی خلَق السَّموات و الارضَ فی ستة ایامٍ ثمّ استوی علی العرشِ یَعلمُ ما یَلـِجُ فی الارض.([24])
این آیات مربوط به خلقت آسمان و زمین و مابینهما بود و خداوند کلمه «خَلَق» را آورده، در بیان اینکه آفرینش و ایجاد در شش روز بوده است و شش روز ایام و اوقاتی میشوند که خلقت خدا و ایجاد الهی به آسمانها و زمینها تعلق گرفته و آسمانها و زمینها متعلق خلقت قرار گرفته و آفریده شدهاند. البته خلقت خود شیء غیر از خلقت حالات، هیئات، خصوصیات، لوازم، مقتضیات و سایر امور و حدودی است که مربوط به آن شیء میباشد. خلقت خود شیء امری است و ایجاد و جعل لوازم، جعل مقتضیات، حدود، جهات، اوضاع، حالات، کیفیات، کمیات و سایر آنچه متعلق به آن شیء است، معلوم است که غیر از خلقت خود شیء است. و این آیات به سایر جهات ناظر نیست، فقط به خود خلقت آسمانها و زمین توجه شده. از این جهت شش روز، یعنی این مقدار از ایام که در این آیات ذکر شده مربوط به همان خلقت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 326 *»
ولی ما میدانیم این آسمانها و زمینها خصوصیاتی دارند، لوازمی و مقتضیاتی دارند، احوالی و هیئاتی دارند که در بعضی از آیات حتی به پارهای از اینها اشاره شده است؛ مثل تقدیر اقوات و قوتهای اهل آسمانها و زمینها، یا فرض بفرمایید جعل رواسی در روی زمین که در بعضی از آیات بیان شده؛ یعنی قراردادن کوهها روی زمین. همچنین بیان نزول برکات و اینکه خداوند در زمین برکت قرار میدهد و برکات را نازل میفرماید، یا از خود زمین اخراج میفرماید، یا فرض بفرمایید هفت قراردادن آسمانها. خود اینها اموری است که از نظر رتبه و مرتبه بعد از خلقت خود آسمانها و زمین است و این امور متفرع بر خلقت آنها است. اول خلقت است بعد این امور است.
آیاتی که میفرماید خلقت در شش روز واقع شده، ناظر به جهات دیگر نیست و نباید جهات دیگر را در خلقت داخل کرد؛ چون باز آنها بهحسب خود اوقاتی دارند، بهحسب خود وقتی لازم دارند، بهحسب خود حدی دارند. مشکلی که نوعاً برای مفسّران در این آیات پیش آمده همین است که خواستهاند افعال را به همان معنای «خَلَق» بگیرند، آنگاه مشکل تناقض برایشان پیش میآید که در یکجا شش روز و در یکجا تقریباً هشت روز و در یکجا دو روز و در یکجا چهار روز ذکر شده، و این در اثر توجه نکردن به همین مطلب است.
اصولاً این امری قهری است و در حکمت هم مسلّم است که هر شیئی از حیث ذات و از حیث نفس یا به تعبیر حکمت من حیث هو هو، وقتیکه خود او را من حیث هو هو در نظر بگیریم، این یک لحاظ برای شیء است. یک لحاظ دیگر هم دارد که من حیث منضمّات، من حیث صفات، من حیث احوال، من حیث احکام، من حیث جهات و اوضاع و خصوصیات دیگری که به شیء تعلق میگیرد باشد، از آن حیث شیء را در نظر میگیرند. به تعبیر دیگر بین لحاظِ شیء به صرفِ حقیقت آن، با لحاظ شیء به جهات مختلفه منضمّ به آن شیء فرق است. پس اینجا یک چیز است ولی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 327 *»
دارای دو لحاظ میباشد؛ زیرا نمیشود انکار کرد، حکمت هم قبول دارد. البته اشتباهاتی پیش آمده که مثلاً بعضی از اینها را اعتباری میگیرند و میگویند فقط ساخته ذهن است و ذهن اینها را میسازد و خارجیت ندارد. در خارج مثلاً یک حقیقت بیش نیست و آنچه در ذهن است اعتبار است، بعضی از اینها اعتباری است.
اینها اشتباهاتی است که برای نوع حکماء دست داده است. چون هرچه ما در ذهن داریم و به اعتبار ذهنی ملاحظه میکنیم، مسلّم است که منشأ خارجی دارد و ذهن از خارج میگیرد. این در جای خودش مسلّم است و بحمداللّه ثابت شده و نظر بزرگان ما+ این مطلب را روشن کرده است، دیگر احتیاج به مذاکره نیست و نوعاً متذکر شدهایم. آنچه فعلاً مورد توجه ما است، این است که شیء و موجود خواهنخواه دو حیث دارد: یک حیث حیث فی ذاته و فی نفسه او است که خود آن شیء باشد. حیث دیگر آن است که آن را با صفات، روابط و خصوصیاتی که برای او است ملاحظه میکنیم؛ مثلاً نسبتهایی که او با اشیاء دارد، کمّیتش، کیفیتش، جهتش و سایر حدود و صفاتی که در هر شیئی هست. وقتی خود شیء را از حیث حقیقت و از حیث ذاتیتش لحاظ میکنیم و بحمداللّه این یک چیزی است که همه قبول دارند که ما یک موجودی را بهحسب ذات و فی نفسه میتوانیم ملاحظهاش کنیم. و همچنین بهحسب شئونات و صفات و لوازم و اقتضاءات و سایر خصوصیاتش هم میتوانیم ملاحظهاش کنیم. این یک امری است که همه قبول دارند، کسی انکار آن را ندارد. آنچه در آن بحث است و انکار نمودهاند آن است که بعضی شئونات را ممکن است اعتباری بدانند و بعضی را خارجی و واقعی و عینی بدانند، این اختلاف هست. اما در اینکه ما یک موجود را به این جهات میتوانیم تفکیک کنیم که گاهی او را فی حدّ ذاته لحاظ کنیم، گاهی با منضمّاتش و سایر چیزهایی که ضمیمه او میشود از ذاتیات و غیر ذاتیات و جهات دیگر لحاظ کنیم، این یک مطلب مسلّمی است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 328 *»
در کلمات حکماء این مطلب زیاد مطرح بوده که هنگامیکه شیء و موجود را فی حدّ ذاته و نفسه لحاظ میکنیم، خواهنخواه یک وقتِ ذاتی، مکانِ ذاتی و یک حد ذاتی دارد و سایر حدودی که در حد ذاتی برایش هست. اما هنگامیکه او را با منضمّات و صفاتش ملاحظه میکنیم، یک وقت دیگری برایش پیدا میشود و آن وقت غیر وقتی است که آن را فی حدّ ذاته لحاظ میکردیم. حالا خداوند میفرماید: خلقت آسمان و زمین در شش روز است، اینجا همان لحاظ فی حدّ ذاته است؛ یعنی حقیقت آسمان و حقیقت زمین، همانی که به آن زمین میگویند، همانی که به آن آسمان میگویند، آنها خودشان صرف نظر از جهات، هیئات، خصوصیات و لوازمشان وقتیکه خلقت به آنها تعلق گرفته شش روز است. ولی آن جهات دیگری که خدا برای آسمانها یا برای زمین قرار داده؛ منضمّات و صفات و سایر چیزهایی که خدا به آسمانها و زمینها داده، اینها مختلفند و در اوقات مختلف انجام شدهاند؛ مثلاً از وقت بعضی از اینها تعبیر به یک روز شده، همانطور که نقل کردم که میفرماید: یوم خلَق السمواتِ و الارض.([25])
در خود همین خصوصیات، تعبیرات مختلفی داریم؛ مثلاً در بعضی آیات دارد که و ما امرُنا الا واحدةٌ کَلمحٍ بالبصر؛([26]) شئونات امریه که به اشیاء تعلق بگیرد کلَمحٍ بالبصر است. فکر میکنم اگر تعبیر دیگری از این گویاتر بود برای آنکه خدا کوچکترین و کمترین آنات و لحظات را از نظر وقتی به ما بفهماند خدا آن را بیان فرموده بود. دیگر غیر از این تعبیر، تعبیر دیگری نداریم که زمان کمتری را به ما بفهماند. و ما امرنا الا واحدةٌ کَلمحٍ بالبصر؛ به اصطلاح یک طرفةالعین، یک چشم بههمزدن است که از نظر اوقات زمانی در تعبیر از کمترین امتداد خیلی نزدیک به ذهن است. برای شئونات امریه خیلی وقت کم و زمان اندکی بهکار برده شده است. پارهای از اوقات اینطور بیان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 329 *»
شده است. پارهای از حدود بهطورهای دیگر بیان شده، مثل آنکه میفرماید: کلَّ یوم هو فی شأن،([27]) اینجا «یوم» گفته شده. هر روزی خداوند در شأنی از شئونات ابداع، ابتداع و اختراع است. اینها یک روز از ایام شأنیه خدا میشود. خداوند در هر روزی از ایام شأنیه کاری انجام میدهد. حال این ایام شأنیه چطور است؟ انشاءاللّه توضیح میدهیم.
بعضی از حدود، جهات و خصوصیات اشیاء در ایام متعدد تحقق پیدا میکند، مثل همین تعددی که در این آیات خلقت و آیات تقدیر بیان شده است، یا اینکه در روایات رسیده که خداوند حضرت عیسی؟ع؟ را در رحم مادرش در ظرف نه ساعت خلقت فرمود،([28]) یا سایر فرزندان را خدا در رحم مادرشان در نُه ماه خلق میکند. همینطور خلقت و تکوّن اشیاء را مختلف قرار داده است. تکوّن در امر نباتات خیلی مختلف است. تکوّن یک نبات کامل، دورانش مختلف است. آن اوقاتی که این نبات در آن اوقات تکامل پیدا میکند و به حد کمال میرسد، برای او اوقات تعیّن و پذیرش کمالات خلقی است. راجع به نباتات مختلف است، راجع به حیوانات مختلف است، راجع به معادن مختلف است، راجع به خود جمادات و تشکیل جمادات از عناصر آزاد، گوناگون است. تشکیلشدن یک جماد آبی یا خاکی یا سایر چیزها، همه اینها در یک مدت معین و در یک مقدار و وقت معین تحقق پیدا میکنند و خصوصیات به آنها داده میشود، خصوصیات اضافه میشود. صفاتشان به کمال میرسد یا اینکه هیأت برایشان درست میشود، کیفیت برایشان فراهم میشود و همینطور. و در واقع تمام اینها حدود خود شیء است که پیدایش این حدود در وقتهای مخصوص به خود آنها است. پیدایش حدود، خصوصیات و منضمّات یک شیء در ایام و اوقاتی معین است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 330 *»
از این جهت برای کسانیکه خیلی در امور عجله دارند همینگونه تعبیر آوردهاند، چنانکه رسولخدا؟ص؟ فرمودند: اَلأناةُ من اللّه و العجلةُ من الشیطان؛([29]) نباید شتاب کرد مگر در خیر. در مورد خیر نباید کوتاهی کرد که مبادا شیطان از انجام خیر مانع بشود. در امور خیر مثل طاعات که مرضیّ خدا است، انسان دیگر نباید توقف کند، صبر کند، بلکه باید زود اقدام کند و تا فرصت از دست نرفته انجام دهد،([30]) ولی در امور دنیوی دستور داده شده عجله نکنید، شتاب نداشته باشید، بخصوص فرمودند: اَلأناة من اللّه و العجلة من الشیطان؛ شتاب نکنید، شاید شرایط طوری باشد که انجام امور مناسب نباشد. در هر صورت این بحث در جای خودش مذکور است.
بهطور کلی رسولخدا؟ص؟ فرمودند: اَلامورُ مرهونةٌ باوقاتِها؛([31]) هر امری، هر شأنی از شئونات مرهون به وقت خودش است، دوره خودش را باید طی کند. تا آن دوره طی نشود شیء به مقام کمال و خصوصیات خودش نمیرسد. فرض کنید الآن برای همین رزقی که خدا برای اهل زمین قرار داده و قدَّر فیها اقواتَها فی اربعة ایّام،([32]) این چهار وقت لازم است. برای آنکه ما موجوداتِ روی زمین، ما انسانها و حیوانات و میشود گفت ما موالید، چون در واقع همه موالید روزیخورِ خدا هستند، همه روزی میخورند، همه بهحسب خودشان قوت میخورند و قوت همه اینها هم بهحسب خودشان فراهم میشود، یقیناً این تقدیر روزیها وقت میخواهد و اوقاتش چهار وقت است. چهار وقت، یعنی چهار فصل. این چهار فصل را فرمود فی اربعة ایّام یعنی فی اربعة فصول. در چهار یوم، یعنی در چهار فصل این اقوات و این قوتها باید تنظیم بشود و هر کسی به روزی خودش برسد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 331 *»
این چهار فصل که گفته میشود چهار فصل نوعی است؛ یعنی اگر فرض کنید برای کسی در جایی یا در شهری چهار فصل را در ظرف یکماه یا چهار فصل را در ظرف یکهفته فراهم کردند، یا چهار فصل را در ضمن یکروز یا چهار فصل را در ظرف یکساعت فراهم کردند مثلاً و قوت او فراهم شد، نباید بگوییم که چهار فصل بر این نگذشت، پس چطور فی اربعة ایام درست شد؟ چون آن شرایطی که بهحسب طبیعت در چهار فصل باید به این شیء تعلق بگیرد تا به کمالش برسد، طبق نظمی مطابق با همین طبیعت استفاده شد و بالأخره آن چهار دوره سپری گشت و در مورد این شیء طی شد و به کمالش رسید.
چنین اشکالاتی پیش نیاید که بگویند با تدبیراتی که امروز میکنند مثلاً در سیبری وضعی به وجود میآورند که در مدت خیلی کمی زراعت میکنند و ثمَر گرفته میشود و همانجا مثلاً چه و چه میشود. ممکن است یکوقتی از این اشکالات به ذهن بخورد. پس مقصود چهار دوره نوعی است. این چهار فصل، یعنی چهار دوره لازم برای اینکه این شرایط بر این قوت بگذرد و این قوت به حدی برسد که برای مولود روی این زمین قابل استفاده بشود و قوت و روزی او گردد و از آن بهرهمند شود و مدد حیاتی بیابد.
در قرآن عبارتی است که خیلی جالب است. الحمدللّه همه قرآن معجزه است ولی راجع به بحث ما میفرماید: اَ و لمیَرَ الّذین کفروا اَنّ السمواتِ و الارضَ کانَتا رتْقاً فَفَتَقناهما و جَعَلنا من الماء کلَّ شیءٍ حی؛([33]) آیا کفّار، آنهایی که کفر میورزند نمیبینند که آسمانها و زمین رتْق بودند؛ یعنی بسته، فشرده، متراکم، مجمل و مبهم بودند، ففَتقناهما ما آنها را از هم باز کردیم و به این باز کردنِ آسمان و زمین اقوات فراهم شد. بعد و جعلنا من الماء کلّ شیء حی. از ائمه؟عهم؟ در خصوص همین رتْق و فتقِ آسمانها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 332 *»
رسیده که فرمودهاند: فَتَقَ السماءَ بالمطَر و فتَق الارضَ بالنّبات؛([34]) آسمان با آنکه رتق بود فتقش به این شد که باران از آن بارید و زمین فتقش به این شد که نبات از آن رویید.
دقت کنید، پس آسمان و زمین بودند ولی فتق آسمان و زمین نبود. پس باران نبود و در نتیجه نبات نبود؛ یعنی اینها مراتب بعدی است. خصوصیاتی است که بعد برای آسمان و زمین فراهم میشود، در نتیجه مدتش هم بعد است، وقتش هم بعد است و بهحسب خودش است. آسمان و زمین رتق بود، فتق نبود، سپس آسمان و زمین به باریدن باران و روییدن گیاه فتق شد و این بعد از تحقق خود آسمان و زمین بود. تحقق آسمان و زمین برای خودش وقتی دارد، فتق آسمان و زمین هم برای خودش وقتی دارد. این وقتها نباید با یکدیگر مخلوط بشود و داخل یکدیگر حساب گردد، بلکه هر کدام به وقت خودش باید حساب بشود؛ یعنی خلقت آسمان و زمین، وجود و تحقق آسمان و زمین، بعد هم فتق آسمان و زمین هریک به وقت خودش باید حساب شود. باز آنچه بهوسیله باران و نبات روی این زمین فراهم میشود و قوتهایی که فراهم میگردد، اینها خودش وقت دارد و بهحسب خودش مدت دارد و در وقتهای خودشان انجام میشود. تمام اینها با یکدیگر تناسب دارند.
در هر صورت در روایات راجع به خلقت آسمان و زمین و موادی که از آنها آسمان و زمین خلقت شدهاند عباراتی رسیده است، و اینها را به زمان ما و بهحسب عالم ما بیان فرمودهاند که ما باید صفت آنچه را که در اینجا میبینیم برای آنجا در نظر بگیریم، ولی هیأت و خصوصیت اینهایی که در اینجا داریم کنار بگذاریم. حقیقت جسم صرف نظر از خصوصیاتی که برای جسم فراهم میشود، خود جسم و به تعبیر روز ماده. ماده که میگوییم این ماده عرضی که الآن در اختیار است و از آن استفاده میکنیم و این عالم را میبینیم مراد نیست. اینها همه مرکباتند، خود حقیقت جسم، به تعبیر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 333 *»
ائمه؟عهم؟ مانند دریا است، ولی این دریا تموّجی پیدا کرده و در اثر تموّج برایش دخانیّتی یا بگویید بخاری پیدا شده است.([35]) اما این بخار از حد بخاریّت بالاتر رفته و به حد دخانیت رسیده؛ یعنی دود شده و خیلی لطیف گشته است. دود از بخار لطیفتر است، به جهت آنکه آتش در دود ظاهر میشود ولی در بخار ظاهر نمیگردد. دود که میفرمایند، مراد حالت لطافت است. این جسم که دریا مانند بود در اثر تموّج و تحرّک برای قسمتی از آن حالتی فراهم شد که حالت دخانیت بود. از شدت لطافت اینطور تعبیر میفرمایند. این حالت را خداوند ماده تشکیلدهنده آسمانها قرار داد. حقیقت آسمانها از چنین مادهای فراهم شده است.
پس وقتی آسمانها گفته میشود فوراً ذهنمان به این کرات منتقل نشود که فرض کنیم آسمانها اینگونهاند مثل همینی که ما میبینیم. البته این هم از نظر اینکه بالای سرِ ما قرار گرفته به یک تعبیر آسمان است؛ چون گاهی به همان که بالای سرِ ما است سماء گفته میشود. همین سقف را هم به عربی سماء میگویند، گاهی استعمال اینطور است. از این جهت این جوّی که بالای سرِ ما است و بخارهایی که تصاعد میکند و در این جوّ قرار میگیرد و بعد در اثر وزش بادها و سایر امور به باران تبدیل میگردد و میریزد، گاهی همین جوّ را آسمان گفتهاند. همین جوّ چون بالای سرِ ما است آسمان گفته شده است میفرماید: اِنّا زیَّنّا السماءَ الدّنیا بزینةٍ الکواکب؛([36]) در اینجا آسمان یعنی این جوّ بالای سر شما را ما به این کواکب زینت دادهایم. پس گاهی سماء گفته میشود و مراد جوّ بالای سر میباشد.
سماوات و ارضین مواردی و اطلاقاتی دارد که یک وقتی اشاره کردهایم. وقتی سماوات جسمانی گفته میشود، مراتب تلطیف ماده جسم اراده میشود. این ماده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 334 *»
جسم مراتب تلطیفی دارد که همه در لطافت مشابه هم میباشند ولی با شدت در لطافت و ضعف در لطافت. پس آن جسم وقتیکه یک قسمتش خیلی لطیف شد که در اثر لطافت دخان گردید، در این عالم ما مناسبتر از دخان ــ یعنی دود ــ برای آن حالت نداریم. یک ترکیبی که لطیف باشد و هم جسمانی، هم آماده شعلهوری و آماده درگیری آتش در آن باشد، بهترین ماده برای معرفی حالت لطیف جسم است. آنقدر لطیف شده که به حیات درگرفته، حیات قوی و اصلاً منشأ اینگونه حیات. به همین سبب میفرمایند: خداوند از دخانِ آن دریا آسمانها را آفرید و از کف آن دریا زمینها را آفرید.([37])
معلوم است کفِ دریا حالت غلظت است، حتی از خود حالت صافی آب غلیظتر میشود؛ زیرا در اثر داخلشدن هوا برای آب غلظتی فراهم میشود که اسمش را مثلاً کف میگذارند. خداوند از آن کف زمینها را آفرید. باز در همین کفها یک آمادگی درگیری هست که از همان هوای موجود در این کف میباشد. خداوند از آن آمادگی کرات را آفرید. این کُرات تقریباً چنین خصوصیتی دارند که با زمین تفاوتشان در همین است. زمین از کف میباشد و این ستارگان و کرات و نجوم از آن حالتی است که در خود این کف است؛ یعنی حالت شعلهوری، حالت آمادگی درگیری و نیرویِ منعکسکردن. شاید آنها با زمین اینگونه تفاوتهایی دارند و تفاوتهایشان هم تا این اندازهها بیان شده است. خلاصه، خداوند اینها را از چنین جسمی آفرید. همه جسمند، همه آسمانها، زمینها، کواکب و کرات جسم هستند، فرقشان در لطافتها و مراتب لطافت است که به این بیانات در فرمایشات ائمه ما؟عهم؟ رسیده است.
در این قسمتها نمیخواهیم وارد بشویم چون فعلاً مربوط به بحث ما نیست، فقط اشاره کردم تا به این نکته برسیم که خلقت آسمان و زمین، یعنی آن مادههایی که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 335 *»
حقیقتهای تشکیلدهنده آسمانها و زمین هستند، در ایامی خلقت شد و اوقاتی که در این خلقت بهکار برده شد و خلقت در آن اوقات انجام شد شش روز است. این شش روز مربوط به خلقت است و دیگر از تعینات و خصوصیات ساکت است که این آسمانها چطور هستند، چند طبقه هستند، اینها دیگر گفته نشده. خودِ حقیقت این ماده لطیف، حقیقت آسمان شد و خداوند آن را آسمان قرار داد و این کار در شش روز انجام شد. این وقتی که بر اینها گذشته تدریجی بوده، پس معلوم میشود که تحقق اینها و این خلقت هم تدریجی بوده است. چون شش روز برای بیان تدریج است، به تدریج انجام شد و وقت این کار شش روز بود. این در مورد خودِ آسمان و زمین است و آنچه بین آسمان و زمین است، چون در آیاتی و ما بینهما([38]) فرموده است.
اکنون دقت بفرمایید، خلقت یک شیء و آفرینش یک موجود یک مطلب است، ولی اینکه این موجود برای تعیّنات، خصوصیات، جهات و هیأتهای مختلف و تکثرات آمادگی و صلاحیت دارد آن هم مطلب دیگری است. ابتداء چوب را میسازند، وقتیکه چوب ساخته شد آماده میشود تا از برای خصوصیاتی قطعه قطعه شود؛ مثلاً آمادگی دارد که قطعههایی برای میز ساخته بشود، یا قطعههایی برای صندلی ساخته بشود، یا برای منبر ساخته بشود. این آمادگی در او مختلف است. الآن برای این چوب صلاحیت هست از برای آنچه از این چوب ساخته میشود. پس خود این حالت آمادگی یک حالت است، وقتی هم که برای ساختن میز شروع به قطعهبندی میکنند، آن هم یک حالت است و آن یک وقت دیگری است. خداوند میفرماید ما آسمانها و زمینها و مابینهما را در شش روز خلق کردیم. دیگر آیات ساکت هستند از اینکه خصوصیاتش چگونه است، دیگر خصوصیات بیان نشده، اینکه آسمان هفت تا باشد یا آسمان یکی باشد، زمین یکی باشد یا زمینها متعدد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 336 *»
باشد، اینها دیگر در آیاتِ مربوط به خلقت هیچ ذکر نشده. فقط آسمانها و زمین مذکور است، میفرماید: ما آسمانها و زمین را در شش روز خلق کردیم.
کسی نگوید آسمانها را به شکل جمع میفرماید، «سماوات» جمع است و میدانیم هفت آسمان است پس خصوصیت عدد ذکر شده است. این اشکال اینجا وارد نیست، زیرا وقتیکه این حقیقت آفریده شد و صلاحیت داشت برای آنکه یکی یا پنج تا یا هفت تا باشد، چون هفت تا خواهد شد اکنون به او بگویند «آسمانها» مانعی ندارد، به اعتبار صلاحیتداشتن برای هفت طبقه شدن، صلاحیتداشتن برای هفت مرتبه شدن و صلاحیت برای اینکه یک حقیقت به هفت خصوصیت درآید. از این جهت از همان وقتیکه هنوز به هفت خصوصیت درنیامده است، هفت خصوصیت را در نظر بگیرند و بگویند این شیء هفت تا است و به آن هفت بگویند مانعی ندارد.
پس اگر در بعضی از آیات و لقد خلَقْنا السموات([39]) گفته شده و سخن از خلقت است و جمع بهکار برده شده به همین جهت است. در آیه دیگر میفرماید: فقضاهنّ سبْعَ سموات که این قسمت آیه در این آیاتی که خواندم موجود بود. ابتداء در سوره فرقان میفرماید: ثمّ استوی الی السماء و هی دخانٌ فقال لها و للارض ائتِیا طَوعاً او کَرهاً قالتا اَتَینا طائعین،([40]) تا اینکه میفرماید: فقضاهنّ سبعَ سموات؛([41]) در اینجا در کنایه هُنّ و اینکه سبع سموات بعد است دقتی است؛ یعنی ما حکم کردیم که هفت آسمان باشد، چه چیزی هفت آسمان باشد؟ همان حقیقتی که صلاحیت داشت هفت آسمان بشود، حکم کردیم که آن حقیقت هفت آسمان بشود، اما آن را که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 337 *»
میخواهد بفرماید هنّ میفرماید. هنّ کنایه جمع است، یعنی همان هفت تا. پس معلوم میشود قبل از تعیّنیافتن به هفت طبقه شدن هم، چون صلاحیت تعیّنیافتنِ به هفت طبقه را دارد، کنایه هنّ بهکار میبرد و میفرماید: هفت آسمان را، هفت آسمان قرار دادیم. یا آسمان را هفت آسمان قرار دادیم، یا همان مادهای که صلاحیت داشت هفت آسمان شود، هفت آسمان قرارش دادیم. اینها همه به این اعتبار درست است و قطعاً مانعی ندارد.
پس روشن است که طبق آیات، دو مرتبه جدای از هم است. یک مرتبه مربوط به خلقت است، یک مرتبه مربوط به تقدیر و حدبندی است. اینها دو مرتبه است، دلیلش هم تعدد مراتب فعل اللّه است به این ترتیب: بمشیّةٍ و ارادة و قدَرٍ و قضاءٍ و اذنٍ و کتابٍ و اجَل([42]) که در فرمایشات رسیده است. خود این مراتب پس از یکدیگرند. این مراتب خلقت و تقدیر فرع بر یکدیگر و مترتب بر یکدیگر است. از این جهت آن جعلی که تعلق میگیرد به اینکه این میز دارای این حدود باشد، غیر از آن جعلی است که تعلق گرفته به اینکه این چوب چوب باشد و صلاحیت داشته باشد برای اینکه میز یا صندلی بشود یا شیء دیگری بشود که مرکب از این دو مرتبه است.
البته فلاسفه و حکماء به این اشتباه افتادهاند که فکر کردهاند لوازم، جعل نمیخواهد، دیگر به جعل احتیاج ندارد؛ چون میگویند به جعلِ خود شیء، لوازم هم تحقق پیدا میکند. ولی غافلند از اینکه خود شیء مرتبهای است و قراردادن شیء را چیزی، مرتبه دیگری است. اما نوعاً اینها معتقدند که لوازم شیء به جعل احتیاج ندارد، حتی این جمله از بوعلی سینا مشهور است که «ماجعل اللّه المِشمشَ مشمشاً بل اوجَدَه»([43]) خدا زردآلو را زردآلو قرار نداده، بلکه خدا زردآلو را ایجاد کرد و به ایجاد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 338 *»
زردآلو، زردآلوبودن هم برای زردآلو درست شده است. نمیخواهد آن را جعل کند، به جعل احتیاج ندارد. بعضی میگویند اصلاً غیر مجعول است. بعضی میگویند به جعل خود شیء مجعول است و جعل مستقلی ندارد.
ولی ما به برکت آیات و روایات و فرمایشات بزرگان دین میدانیم جعلی که به خود شیء تعلق میگیرد یک مرتبه است و جعلی که به حدود، خصوصیات، جهات، اوضاع و لوازم شیء تعلق میگیرد مرتبه بعد است. خلاصه آنچه شیء از حدود پیدا میکند، همه اینها به تعبیری تقدیر گفته میشود. و این جعل رتبهاش بعد از خلق خود شیء است. در قرآن و فرمایشات و در دعاها موارد زیادی داریم. در دعاء سمات به این مطلب اشاره شده است در آنجا که میفرماید: و خلقتَ بها الشمسَ و جعلتَ الشمسَ ضیاءاً و خلقتَ بها القمرَ و جعلتَ القمرَ نوراً؛([44]) اصل خود شیء یک دفعه با لفظ جعل ذکر شده، بعد لوازمش بار دیگر با لفظ جعل ذکر شده که بیان همین مطلب است. پس ساختن آسمان از دخان و دخان را ماده آسمانها قراردادن یا زمین ساختن، این یک مرتبه است و تقدیر اینکه آسمان هفت طبقه باشد و خصوصیاتش مشخص شود، اینها هم مرتبه دیگری و به جعل دیگری است که تعلق گرفته است.
به همین دلیل بین لغت «خلق» و لغت «تقدیر» باید جدایی انداخت، دو چیز است. خلق، اوقاتِ مخصوص به خودش را دارد، تقدیر هم اوقات مخصوص به خودش را دارد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 339 *»
مجلس 20
(شب پنجشنبه 29 ربیع الاول 1406 هـ ق)
r تفکیک بین خلقت هر چیزی و خلقت حدود آن
r آیاتی که این تفکیک را روشن میکنند
r معانی «یوم» در قرآن و احادیث
r هریک از روز و شب دوازده ساعت است
r روزهای فلکی
r یک معنی «ایام» رسولخدا؟ص؟ و امامان؟عهم؟ میباشند
r مراد از نَحسبودن پارهای از روزها
r حدیث اختیارات ایام
r معنای دیگر «ایام»
r معنای «ایام اللّه»
r معنای دیگر «ایام» دیروز و امروز و اکنون است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 340 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض شد بین آیات قرآن و روایات معصومین؟عهم؟ در مورد خلقت آسمانها و زمینها و آنچه در بین آنها است در مدتهایی که ذکر شده، اینکه به نظر بعضی تناقض و تنافی میباشد بیجهت است؛ زیرا بین خلقت شیء و تقدیر شیء فرق است و این فرق خیلی واضح است. به جهت آنکه موجود یک حقیقتی دارد و یک خصوصیات، جهات، هیئات، اوضاع و احوالی دارد. جعل و خلقتی که به خود حقیقت شیء تعلق میگیرد، آن یک جعل است. جعل و خلقتی هم که به حدود و خصوصیات هر شیء و موجودی تعلق میگیرد جعل دیگری است. البته این دو جعل بر یکدیگر مترتب هستند و از نظر رتبه بعد از یکدیگرند. اول چوب این میز ملاحظه میشود بعد حدود و خصوصیات میزبودن بر این چوب پوشیده میشود. پس جعل و خلقتی که به خصوصیات موجودات تعلق میگیرد در رتبه و مرتبه، بعد از آن خلقتی است که به خود حقیقت شیء تعلق میگیرد.
باید بین خلق خود شیء و جعل خصوصیات و حدود آن فرق گذاشت. دیگران
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 341 *»
چون فرق نگذاشتهاند فکر کردهاند که در آیات تناقض است، اما تناقضی نیست. وقتیکه خداوند حقیقت آسمانها و زمینها را خلقت فرمود، این خلقت به حقیقت آنها تعلق گرفت. برای این خلقت مدتی و وقتی و دورانی است که به شش روز تعبیر آورده شده است. بعد خداوند اینها را در خصوصیات خاصی قرار داد. آسمانها را هفت آسمان قرار داد و برای هر آسمانی حکمی و خصوصیاتی معین ساخت، اینها هم جعل و خلقت دیگری میخواهد و این خلقت و جعل هم وقت دیگری میخواهد. از این جهت این وقتها داخل آن وقتها نباید بشود که فکر کنند اگر درباره آنها شش روز گفته شد و درباره اینها مثلاً چهار یا دو روز گفته شد، این تناقض و تنافی است. چنین نیست، بلکه باید بین «خلق» و بین «تقدیر» فرق گذاشت، همانطور که خود آیات شریفه قرآن و ائمه؟عهم؟ فرق گذاشتهاند.
از جمله آیهای بود که در این مطلب صراحت داشت که میفرماید: و خلَق کلّ شیءٍ فقدّره تقدیراً؛([45]) و خلَق کلّ شیء خلقتی است که به هر شیئی تعلق میگیرد. خدا هر شیئی را خلقت کرد سپس در رتبه و مرتبه بعد فقدَّره تقدیراً، آن شیء را تقدیر کرد، یعنی حدبندی نمود. خصوصیات، اقتضاءات، هیئات و احکام لازم را برای شیء قرار داد. این جعل خصوصیات و حدود در اصطلاح قرآن تقدیر است، یا در آن روایات «قَدَّرَ» یکی از مراتب فعل اللّه است بمشیّةٍ و ارادة و قدَر و قضاء که قَدَر به همین معنای تعیین حدود و جعل هندسه و جهات وجودی و خصوصیات هر شیئی است.
درباره این تقدیر یا تعیین حدود و جهات، تعبیرات دیگری هم در قرآن هست، از قبیل تسویه که همان حکم است. حکم به تعلق حدود و خصوصیات به هر شیئی قضاء است؛ به این معنی که تقدیر و حکم که با یکدیگر یکی شود، قضاء گفته
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 342 *»
میشود. از جمله این آیه است ثمّ استوی الی السّماء فسوّىٰهنَّ سبع سموات،([46]) بعد خداوند بر آسمان مستولی شد و استیلاء پیدا فرمود. فسوّىٰهنَّ آسمانها را به هفت آسمان تسویه فرمود. مراد از تسویه معلوم است که همان جعل هیئات مخصوصه و خصوصیات و احکام مخصوص برای هر آسمانی است، اینها را قرار داد. پس در این آیه از تقدیر به تسویه تعبیر آورده شده و هر چیزی بهحسب خودش اندازهای و حدّی و حدودی دارد که بهحسب خودش تسویه شده است و در حد مستوی قرار گرفته است. این خلقت ظاهر و بدن انسان خلقتِ سویّ است؛ یعنی حدود لازم برای یک موجودِ انسانی این است که به ظاهر، این خصوصیت، این هیأت و این اموری را که مشاهده میشود داشته باشد؛ این تسویه بدن انسان میشود.
از این جهت در دعاهایی که راجع به فرزند رسیده، از خدا باید خواست که خدایا فرزندی نصیب من بکن که سویّ باشد؛([47]) یعنی خلقتش، آنچه را که حد انسانی است و برای وجود ظاهر انسانی لازم است داشته باشد. به اصطلاح ما ناقصالخلقه و زائدالخلقه نباشد، خلقت سویّ داشته باشد. همچنین در دعاها از جمله مواردی که ما خدا را شکر میکنیم این است که فلک الحمدُ یا الهی اذْ خلَقْتَنی بشراً سویّاً؛([48]) خدایا تو را شکر میکنم و ستایش مخصوص تو است که مرا مستوی خلقت کردی؛ یعنی آنچه برای ظاهر یک انسان لازم بوده به من کرامت کردی.
البته اینطور هم معنی میشود که اگر انسان در خودش ایمان به مبادی دین را مییابد و در خودش خلوص اعتقاد و اعتراف به موازین دین را میبیند و به خودش مطمئن است، به تعبیر دیگر غلّ و غشی در خودش نمییابد. چون محال است کسی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 343 *»
غلّ و غش داشته باشد و خودش نفهمد، این نشدنی است، خدا چنین قرار نداده. هر کسی خودش میفهمد چهکاره است، بلِ الانسان علی نفسه بصیرةٌ و لو القی معاذیره.([49]) البته انسان همیشه میخواهد خودش را حقبهجانب نشان بدهد، با آنکه میبیند خیلی خرابی دارد. به قول شاعر «صلاح کار کجا و من خراب کجا؟!» خود انسان میفهمد که غلّ و غش دارد، به اصطلاح مشهور نرمهشیشه دارد ولی سعی میکند که همیشه اینها را خوب جلوه بدهد. اعتراف به بدی و بدبودن نکند. این مرض بشر است. ولی در هر صورت اینها برای خودش مشخص است که از نظر قلب، از نظر روح، از نظر اعتقاد، از نظر خلوصِ در عقیده و صدق در اعتقادات مییابد که آیا مستوی است یا نه؟ معوج و کج است یا نه؟ خودش میفهمد.
بنابراین اگر کسی واقعاً دلسوز خودش هست، اقلّاً دلش به حال خودش باید بسوزد و همین که متوجه اعوجاجات خودش میشود خودش را مقصر بداند، خودش را تقصیرکار بداند، در فکر اصلاح امر خودش بربیاید. همیشه سعی نکند که دیگران را مقصر نماید، بلکه همیشه سعی کند این اعوجاج را از خودش برطرف کند و مستوی گردد. پس خود تسویه به این معنی همان تقدیر و اندازهگیری هم هست، لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم،([50]) که همین «احسن تقویم» که در این آیه شریفه هست به عنوان تسویه ذکر شده است.
پس حقیقت آسمان صالح بود؛ یعنی یک ماهیت و حقیقتی بود که برای این تعیناتی که الآن برای آسمان فراهم شده قابلیت داشت، برای پذیرش این حدود و خصوصیات و احکامی که خداوند جعل فرمود قابل بود. به همین علت از آفرینش آن حقیقت به خلقت تعبیر آورده شد. و از ثمّ استوی الی السّماء معلوم میشود سمائی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 344 *»
بوده ولی به این خصوصیات نبوده است. خداوند به قدرت خود بر آسمان مستولی شد؛ یعنی بر حقیقت و ماهیت آسمان، آنوقت فسوّىٰهنّ سبع سموات آن را به هفت آسمان تسویه فرمود.
همچنین در آیه شریفه دیگری میفرماید اَلّذی خَلَقَک فسَوّىٰک فعَدَلَک فی اَیّ صورةٍ ما شاء رکَّبک،([51]) ببینید چقدر آیه صریح است، میفرماید: خدا کسی است که تو را، و خطاب به نوع بشر است و اگر خطاب را عام و بر همه خلق بگیریم هر خلقی در رتبه خودش مخاطب است. ربُّنا الّذی اعطی کلَّ شیءٍ خَلْقَه ثمّ هدی،([52]) خطاب به همه موجودات باشد مانعی ندارد. همه موجودات خلقتشان اینطور است که خداوند اول حقیقت آنها را خلقت فرمود، بعد که برای پذیرش حدود و خصوصیاتی صالح شدند آنگاه فسوّىٰک فعَدلک فی اَیّ صورةٍ ما شاء رکّبک، اینها همه مراتب بعد است. پس ایام و اوقاتی که به خلقت آن حقیقت تعلق گرفت مخصوص همان خلقت است. ایام و اوقاتی که در آنها تسویه انجام شد باز مخصوص خودش است. اینها را با یکدیگر نباید مخلوط کرد.
در آیه دیگر خدا همین تقدیر را به شکل قضاء میفرماید: ثمّ استوی الی السّماء و هی دخانٌ فقال لها و للارض ائْتیا طوعاً او کَرْها، تا آنکه میفرماید: فقَضاهُنّ سبْعَ سموات.([53]) در آیه قبل به این تعبیر بود فسوّىٰهنّ سبع سموات، ولی در اینجا فقضاهُنّ سبع سموات است. پس قضاء که حکم به تقدیر است اگر با تقدیر ذکر شود حکم به تقدیر است، اگر تنها ذکر بشود خود تقدیر را هم میفهماند. قضاء هم به معنای تقدیر است و هم به معنای حکمکردن خدا به اینکه این حدود مال این شیء باشد، مفید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 345 *»
هر دو معنی است و به همین مناسبت در اینجا «قَضیٰ» فرموده است. در هر صورت مقصود این است که رتبه قضاء و تقدیر یا تسویه همه بعد از خلقتِ حقیقت خود شیء است. ایامشان هم با هم فرق میکند، اوقاتشان هم با هم فرق دارد.
پس آنچه از این آیات نتیجه گرفته شد این شد که خلقت حقیقت آسمانها و زمینها و مابینهما در شش روز بود، در این مدت خلقت انجام شد. بعد تقدیر حدود اینها یا تقدیر اقوات برای موالید مابین اینها، یا قراردادن کوهها در زمین که تصریح شده بود، یا برکاتی که خداوند در این زمین قرار داده، یا پیدایش موالید که در روی این زمین انجام شد، اینها اموری است که بعد از آن خلقت است. چون اموری غیر آنها است اینها هم برای خود ایامی و حدودی دارند که این ایام و حدود، مخصوص خود اینها است. قرآن بعضی را چهار یوم فرموده که یقیناً این چهار یوم و چهار وقت در آن شش روزی که خلقت آسمانها و زمینها انجام شده هیچ مدخلیتی ندارد. یا در آن آیاتی که در سوره فصلت بود درباره تسویه آسمانها فرمود: فی یومین([54]) و معلوم شد که تسویه غیر از خلقت آسمان است. تسویه آسمان، یعنی تقدیر آسمانها به این خصوصیات و حدود که در دو روز انجام شد و هیچ منافاتی ندارد که تقدیر در این ایام باشد و خلقت در آن شش روز باشد. این ایام با آن شش روز هیچ تداخلی ندارد تا مسأله تناقض و تنافی پیش بیاید و در مقام حل تنافی بربیایند، همانطور که مفسران خودشان را در این تناقض انداختهاند و از این تناقض هم درست نتوانستهاند بیرون بیایند؛ پس تناقضی نیست، دو مطلب و دو موضوع است. وقتیکه دو موضوع مختلف و متغایر شدند، حدودشان و اوقاتشان هم با هم فرق دارد و هیچ با یکدیگر تداخلِ وقتی ندارند تا این مشکلات پیش بیاید. پس نسبت به این مطلب خیالمان راحت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 346 *»
مسأله دیگر راجع به خود ایام است که ایام یعنی چه؟ و اطلاقات یوم در قرآن و احادیث آلمحمد؟عهم؟ چیست؛ یعنی یوم برای چه معنیهایی بهکار برده شده است؟ اولین معنایی که برای یوم ــ روز ــ در آیات و روایات میبینیم مطلقِ وقت است، یعنی یک وقتی. حال این وقت چقدر است؟ آیا روز است، شب است، هفته است، سال است؟ دیگر این جهاتش را کار ندارند. روز میگویند و مقصودشان هم یک وقت مطلق است؛ مثل اینکه میفرماید: و مَن یُوَلِّهِم یومئذٍ دُبُرَه؛([55]) یومئذ در اینجا یعنی هر وقت. یا و الامرُ یومئذ للّه؛([56]) امر در آن وقت مال خدا است. این یکی از معانی یوم است که یوم بهکار رفته و فقط صرف و مطلق وقت اراده شده است، دیگر معیّن نیست. شاید شب باشد یا روز باشد، دنیا باشد یا آخرت باشد.
معنای دیگری که در قرآن برای یوم رسیده مابین طلوعین و مابین غروبین است که به همین جهت اصطلاح خاصی هم دارند که «یوم الایلاج» میگویند و از این آیه شریفه استفاده شده که میفرماید: یُولِجُ اللّیلَ فی النّهار و یُولِج النّهارَ فی اللّیل،([57]) و ایلاج به معنای ادخال است. خدا شب را داخل در روز میگرداند، یولج اللّیل فی النّهار، شب را در روز داخل میفرماید. و مقصود از یولج اللّیل فی النّهار وقتی است که قرص خورشید غروب میکند. از اولِ غروب، یوم الایلاج است؛ یعنی خداوند شب را داخل در روز میگرداند. همچنین یولج النّهار فی اللّیل، از وقت طلوع فجر صادق است تا وقتی که دیگر روز کاملاً شب را میپوشاند که اول طلوع خورشید و روشنشدن همه سطح زمین است. این وقت یوم الایلاج نامیده شده که از این آیه شریفه مستفاد است.
از این جهت این دو وقت که وقت داخلشدن روز در شب، یا داخلشدن شب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 347 *»
در روز باشد خیلی مورد توجه است. آثار قدرت نمودار میشود و اصلاً برای خلق اموری در خود سطح جهان واقع میشود. در برخورد با این دو وقت جهاتی، حالاتی و شئوناتی است و به مناسبت هم احکامی دارد که از جمله نخوابیدن بین طلوعین است؛ چنانچه رسولخدا؟ص؟ در حدیثی فرمودند: زمین در نزد خدا از چند چیز مینالد. یکی از آب غسل زنایی که بر روی آن ریخته میشود، دیگر از خونی که به ناحق بر آن ریخته شود و یکی هم از خوابیدن بین الطلوعین است([58]) مگر آنکه اضطرار باشد وگرنه زمین مینالد. این دو وقت احکامی دارد که در جاهای خودش مذکور است. از جمله مکروهبودن خواندن نافلههای ابتدائی در این دو وقت است، و متذکر تهلیلات و تعویذات بودن است که حتی در تعبیر روایت به لفظ وجوب رسیده، حتی فرمودهاند اگر از کسی فوت شد قضاء کند.([59]) اینها اموری است که نشاندهنده جهات این دو وقت است.
مورد سوم که راجع به یوم و روز در آیات میبینیم که اصطلاح شده «یوم الغشیان» است و آن وقتی است که دیگر شب، روز را کاملاً میپوشاند و روز، شب را کاملاً میپوشاند. این وقت را روز و یوم الغشیان نامیدهاند. وقتیکه شب، روز را میپوشاند از وقتی است که حمره مغربیه غروب میکند، قرمزی بالای سر غروب میکند و دیگر دیده نمیشود، از آن موقع شروع میشود تا فجر کاذب. فجر کاذب قبل از فجر صادق است. تا آن موقع غشیان لیل یعنی فراگیری شب بر روز است و اما فراگیری روز بر شب از وقتی است که طلوع خورشید میشود تا وقتی که خورشید غروب میکند و قرص آن پنهان میشود. در این وقت هم روز، شب را میپوشاند. در آیات قرآن به این مطلب اشاره شده و اصطلاح هم شده که این دو وقت را «یوم الغشیان» میگویند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 348 *»
یکی دیگر از موارد استعمال و اطلاق یوم همین روز اصطلاحی ما است. همین روزی که ما در مقابل شب میگوییم امروز چنین شد، امروز چه گفتیم، امروز چه کردیم. همین روز مشهود و معروف که گاهی در آیات شریفه قرآن به همین اشاره شده مثل سبعَ لیالٍ و ثمانیةَ ایّام؛([60]) یوم در اینجا به معنای همین روز اصطلاحی است که دوازده ساعت است که نه کم و نه زیاد میشود. روز، دوازده ساعت است چه روز طولانی باشد چه روز کوتاه باشد. مقصود از روز در غالب بلدها؛ نه بلادی که از حد اعتدال بگذرد و پنج یا شش ماه یا یکسال خورشید غروب ندارد، به اصطلاح قطبَین و نواحی قطبین مقصود نیست. بلاد معمولی که روز و شب دارند، روزهای طولانی یا روزهای کوتاه یا روزهای متوسط فرق نمیکند، روز دوازده ساعت است. این دوازده ساعت نه کم میشود و نه زیاد میشود. البته اسم این ساعات به اصطلاح ساعات معوجّه است. علتش هم این است که خود این لحظات و خود ساعات در طولانیشدن روزها یا کوتاهبودن روزها تغییر میکند. یک ساعت است اما در روزهای کوتاه فرض کنید شصت دقیقه است و در روزهای بلند مثلاً نود دقیقه است به حساب ساعتهای دستی و ساعتهای مشهور.
این ساعات ساعات فقهیه است که در فقه خیلی مطرح است. دعاهایی که در ساعات روز وارد شده یا فرمودهاند در فلان ساعت روز چه دعائی را بخوان، این دستورات بر همان اساس رسیده، یا بخصوص راجع به نوافل ظهر و عصر که رسیده از اول زوال تا قدَمَین برای نافله ظهر است. همین که سایه به مقدار قدمین شد دیگر اول اداء فریضه ظهر است. بعد از اداء فریضه «الی اربعةِ اقدام» تا چهار قدم موقع اداء و انجام نافلههای عصر است. همین که اربعة اقدام شد([61]) اول فریضه عصر است که اگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 349 *»
کسی نافله را نخوانده و آن وقت داخل شد، دیگر نافله نخواند و فریضه را بخواند بعد نافلهاش را بخواند. اگر در فقه این عبارات رسیده و در فرمایشات ائمه؟عهم؟ وارد شده مراد همان ساعات فقهیه است، نه این ساعات مشهور که میگوییم یک ساعت شصت دقیقه است. اینها ساعات فقهیه است که ملاک تشخیصش همان قدم است. و این قدم که گفته میشود این قدمهای معروف نیست، بلکه به اصطلاح فقهی قدم که گفته میشود، سُبْع شاخص یک قدم است؛ مثلاً اگر شاخص را نصب کردیم و اول زوال سایه به نهایت نقصان رسید، بعد سایه شروع میکند به بلندشدن. هر قدمی، سُبْع یعنی یکهفتم این شاخص است که به این ترتیب قدم و قدمان مشخص میشود و همینطور سایر احکام.
به خاطرم میآید وقتیکه در تفسیر سوره مبارکه والشمس راجع به شب و روز سخن میگفتیم همین بحث را داشتیم، حتی ساعات را هم معین کردیم و آنچه از فرمایشات استفاده میشد بهطور مفصل بیان کردیم و ساعات روز مشخص شد که هر روزی چه روزهای بلند چه کوتاه، دوازده ساعت است و همه اسامی داشتند. شب هم همینطور است. شب هم دوازده ساعت دارد و هر کدام اسامی دارد که آن هم به حساب خودش مشخص میشود که اینها را ساعات زمانیه هم مینامند.
معنای دیگری که برای روز گفته میشود به چند دسته تقسیم میشود و آن روزِ هر فلکی است؛ زیرا مقدار حرکت آن فلک را تعیین میکند و به اسم همان فلک هم نامیده میشود؛ مثلاً حرکت شمس روزِ شمس است. حرکت شمس در یک مقدار معین اسمش «یوم الشمس» میشود، حرکت زحل «یوم الزحل» میشود و همینطور عطارد و سایر افلاک تا فلک اعظم که به اصطلاح عرش است، آن هم برای خودش یومی دارد و به مقدار معینی از حرکت آن هم یوم گفته میشود. و مجموعه حرکات هر فلکی را ایام آن فلک میگویند که چون مورد استعمال و استفاده ما نیست و مربوط به نجوم است از ذکرش خودداری میکنیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 350 *»
در قرآن و احادیث ائمه؟عهم؟ روز به معانی مختلف دیگری هم آمده است. یکی از آن موارد این است که مدت هزار سال را خدا روز فرموده است. این هزار سال بهحسب ظاهر و مشهور همین حرکات افلاک است که اسمش را روز و شب و هفته و ماه و سال میگذاریم. خدا هزار سال از این سالها را یک روز فرموده؛ مثل این آیه شریفه که میفرماید: و انّ یوماً عند ربِّک کالف سنةٍ ممّا تعدّون([62]) این روز را روز ربوبی و ایام ربوبیت مینامند، چون خداوند فرموده: و انّ یوماً عند ربِّک. همینطور خدا مدت پنجاههزار سال را هم روز نامیده است. این هم یکی از اطلاقات قرآن است، فرموده: مِن اللّه ذی المعارجِ تَعْرُج الملائکةُ و الرّوح الیه فی یومٍ کان مقداره خمسین الفَ سَنة،([63]) البته این اعداد حسابی و جهاتی دارد که در فرمایشات در محل خودش بیان شده است.
یکی دیگر از موارد اطلاقات یوم در آیات قرآن و در فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟، حقیقت محمّدیه؟ص؟ است، به اعتبار اینکه این حقیقت در حدود و شئونات ولایت ائمه هدی؟عهم؟ ظاهر شده است. به اعتبار ظهور ولایت مطلقه و کلیه محمّدیه؟ص؟، این تجلیات را ایام فرمودهاند. حدیثی است از حضرت هادی؟ع؟ در تفسیر این فرمایش رسولاللّه؟ص؟ که فرمودند: لاتُعادوا الایّامَ فتُعادیکم، شما با این ایام دشمنی نکنید که ایام هم با شما دشمنی میکنند. با روزها دشمنی نکنید که روزها با شما دشمنی میکنند.
صَقْر بن ابیدُلَف کَرْخیّ که از اصحاب حضرت هادی؟ع؟ است میگوید: «لمّا حَمَل المتوکلُ سَیّدَنا اباالحسن العسکری؟ع؟ جئتُ اَسألُ عن خبره» وقتیکه متوکل ملعون امام هادی؟ع؟ را حبس کرد و زیر نظر قرار داد من نگران شدم، خدمت ایشان رفتم. به امام هادی؟ع؟ هم عسکری میگفتند؛ چون در سرّمنرأی ساکن شدند و مسکن گرفتند و آنجا شهر لشکر و عسکر بود. میگوید: وقتیکه متوکل حضرت را از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 351 *»
مدینه خواست و به آنجا تشریف آوردند، من برای حضرت خیلی مضطرب شدم، رفتم سرّمنرأی تا از احوالات حضرت باخبر بشوم. وقایعی را نقل میکند تا اینکه میگوید: «فدخلتُ» خدمت حضرت هادی؟ع؟ رفتم. «فاذاً هو؟ع؟ جالسٌ علی صدرِ حصیرٍ و بحذائِه قبرٌ محفور» خدمت حضرت مشرف شدم. حضرت بالای حصیری نشسته بودند و مقابل حضرت هم یک قبر کنده شده بود، به این منظور که متوکل حضرت را میخواسته بترساند و بگوید میخواهیم شما را بکشیم و اینجا دفنتان کنیم. «قال فسلّمتُ علیه فرَدّ علیّ ثمّ امرنی بالجلوس» خدمت حضرت سلام عرض کردم، حضرت جواب فرمودند و فرمودند بنشین. بعد میگوید: حضرت به من فرمودند: ما اَتی بک؟ چه شده که اینجا آمدی؟ «قلتُ سَیّدی جئْتُ اَ تݨݧَعَرَّفُ خبرَک» آمدم جویای حالتان بشوم. نگران حالتان بودم، آمدم از حالتان باخبر گردم. «قال ثمّ نظَرتُ الی القبر فبکیْتُ» بعد به قبر نگاه کردم و شروع کردم به گریهکردن. فنظَر الیّ فقال: یا صقر لا علیک لنیصِلوا الینا بِسوء الآن، فرمودند: نگران مباش، اینها الآن در این شرایط کاری علیه ما نمیتوانند انجام دهند؛ یعنی صدمهای به من نمیتوانند بزنند، هنوز وقتش نرسیده که خودمان اجازه بدهیم. «فقلتُ الحمدللّه» خوشحال شدم و خدا را شکر کردم. بعد عرض کردم: «یا سیّدی حدیثٌ یروی عن النّبی؟ص؟ لااَعرِفُ معناه» ای آقای من حدیثی از رسولاللّه؟ص؟ روایت شده و من معنایش را نمیفهمم. قال و ما هو؟ فرمود آن حدیث چیست؟ «فقلتُ قولُه لاتُعادوا الایّام فتُعادیکم» عرض کردم فرمایش رسولاللّه؟ص؟ است که فرمودند: با روزگار دشمنی نکنید که روزگار با شما دشمنی میکند. بعد امام؟ع؟ میفرماید که مراد از ایام ما هستیم.
البته مراد معلوم است، یعنی با امر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ نباید دشمنی کرد، وگرنه خود آن بزرگواران که در صدر هستند، معنی ندارد که دشمنی به آنها تعلق بگیرد. پس یعنی با امر ایشان و با مظاهر ایشان دشمنی نکنید، با تجلیات ایشان دشمنی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 352 *»
نکنید که بزرگان دین میباشند. با بزرگان دین دشمنی نکنید، با امر بزرگان دین نباید دشمنی کرد، وگرنه آنها هم با ما دشمنی میکنند. خدا نکند بین ما ضعفاء بیچاره با کاملین شیعه بنای دشمنی باشد. آیا عاقلانه است که یک بدبختِ اینطوری و یک بشر به این ضعیفی که همهچیزش در اختیار آنها و به اذن آنها است و به انعام و احسان آنها است، آنگاه در مقابل ایشان بایستد و با ایشان دشمنی کند؟ با امر ایشان دشمنی کند؟ خیلی احمقانه است! چه کسی جرأت دارد؟ جز شقاوت، جز هلاکت و جز بیچارگی نتیجهاش چیست؟ جز خذلان، جز ذلت در دنیا و آخرت چه نتیجهای دارد؟
عرض کردم «مامعناه؟» معنای این حدیث چیست؟ فقال نعم، حضرت فرمودند: آری اَلایّام نحن ما قامتِ السّمواتُ و الارض، از وقتیکه این آسمان و زمین برپا شده ایام ما هستیم. فالسّبتُ اسمُ رسولاللّه؟ص؟ شنبه اسم رسولخدا است. و الاحدُ کنایةٌ عن امیرالمؤمنین؟ع؟ یکشنبه کنایه از امیرالمؤمنین است. و الاثنین الحسن و الحسین؟عهما؟ و الثُّلَثاء علیُّ بن الحسین و محمدُ بنُ علیّ و جعفر بنُ محمد؟عهم؟ و الاربعاء موسی بنُ جعفر و علی بنُ موسی و محمدُ بن علیّ و انا، حضرت هادی فرمودند و خودم، و الخمیسُ اِبنی الحسنُ بنُ علیّ یعنی حضرت عسکری؟ع؟ و الجُمُعة اِبنُ ابنی، یعنی مهدی صلوات اللّه علیه که فرزند فرزندم است. جمعه با حضرت چه تناسبی دارد؟ فرمودند: و الیه تَجْتَمِعُ عصابةُ الحقّ؛ اهل حق به سوی آن بزرگوار اجتماع میکنند، گرد آن حضرت جمع میشوند. آرزو داریم ما هم از آنها باشیم. الآن هم امیدواریم بر گِرد آن بزرگوار باشیم. الآن هم برگِرد ایشانیم. ایشان محور ما هستند، نه خودمان، نه هوایمان و نه هوسمان. امیدواریم بر گِرد ایشان باشیم. و هو الّذی یَملؤُها قسطاً و عدلاً کما مُلئتْ ظلماً و جوراً؛ ایشانند که زمین را از قسط و عدل پر خواهند فرمود همانطور که از ظلم و جور پر شده است. بعد حضرت فرمود: فهذا معنی الایّام معنای روزها اینها است فلاتُعادوهم فی الدُّنیا فیُعادوکم فی الآخرة؛ در دنیا با اینها دشمنی نکنید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 353 *»
که در آخرت با شما دشمنی خواهند کرد. «ثمّ قال» بعد حضرت فرمودند: ودِّعْ و اخْرُجْ خداحافظی کن و برو، اینجا نمان. فما آمَنُ علیک،([64]) من بر تو ایمن نیستم؛ یعنی از دست رجال دولت و حکومت صدمه میخوری، زود برو که در کمین تو هستند.
بیمناسبت نیست که در اینجا عرض کنم این ایامی را که ما ایام هفته اسم میگذاریم، اینها هم روی همین تناسبها است که این اسمها به این ایام داده شده است. به همین جهت اگر کسی ایام حقیقی و حقیقت محمدیه؟ص؟ را بشناسد و بداند که این ایام مظاهر و مجالی آن حضرت و شئونات و حدود ولایت ایشان است، آن مواردی را که در نحوست ایام ذکر شده خواهد دانست، بخصوص در نحوست ایام ماه که مثلاً روز اول ماه چه، روز دوم ماه چه و… که در احادیث ذکر شده است. از حضرت صادق؟ع؟ هم رسیده که آن نحوسات را تعیین میفرمایند.([65])
معنای آن نحوسات هم این است که بهواسطه فراهمکردن شرایط از ناحیه خودمان و فراهمکردن اسباب از ناحیه خودِ ما، زمان بهطوری میگردد که مناسبت پیدا میکند که در این وقت و ساعت، در این روز، بر ما گرفتاریها وارد بشود. مشکلات، ناراحتیها و بلاها به ما برسد؛ چنانکه نوعاً هلاکت امتهای پیشین در چهارشنبه بوده است. نه اینکه چهارشنبه بالاصاله و بالذات نحس باشد، بلکه وقتی کسی مستحق هلاکت شد در بین ایام برای فراهمشدن این هلاکت وقتی لازم است که آن وقت برای اجراء هلاکت مناسبت داشته باشد، به آن اعتبار نحس میشود، نه اینکه خودش بالاصاله و بالذات نحس باشد. پس از ناحیه ما است و ما چهارشنبه را برای خودمان چهارشنبه نحس میکنیم، یا خودمان برای خودمان چهارشنبه را چهارشنبه مبارک میگردانیم. این به اعمال ما بستگی دارد، ولی این خصوصیت را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 354 *»
ایام دارند که مثلاً چهارشنبه چنین مناسبتی دارد که اگر بنای هلاکتِ کسی باشد، روز چهارشنبه مناسب است که هلاکت در آن روز جاری میشود.
از این جهت دستور داده شده که در چهارشنبه وسط ماه روزه بگیرید که اگر بنا بر این است که به گناهتان مکافات بشوید و مؤاخذه گردید، بهواسطه این روزه و این تقرّب، رفع آن بشود و برای شما باعث برکت میشود. وقتیکه شما روزه گرفتید، متوجه و متوسل بودید، اگر بنا بر این باشد که شما در آن روز هلاک شوید یا بلائی در آن روز به شما برسد، بهوسیله این روزه، این توجه، این توسل و این تقرب برطرف میشود، بلکه مایه رحمت و برکت هم خواهد بود. این امر خیلی مهم است بخصوص نکتهاش را توجه دارید که وقتی ما بدانیم اگر ایام احترامی دارند به برکت این است که از نظر بعضی امور در خلقت و جریان خلقت، مظاهری و شرایطی و اوقاتی هستند که تجلیات ولایت مطلقه از این اوقات ظاهر میگردد، وقتی بدانیم اصل خیر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ هستند و ایشان صاحب هر خیری هستند، چنانکه امام صادق؟ع؟ فرمودند: نحن اصل کلّ خیر،([66]) آنوقت هر روز انشاءاللّه برای ما مایه برکت است، هر روز برای ما مایه رحمت است.
سهل بن یعقوب میگوید: خدمت حضرت هادی؟ع؟ رسیدم و عرض کردم: «یا سیّدی قد وقَع الیّ اختیاراتُ الایّام عن سیّدنا الصّادق؟ع؟ فی کلِّ شهر» عرض میکند آقا کتابی به دست من رسیده راجع به اختیارات ایام که مثلاً از ایام ماه فلان روز را برای فلان کار اختیار کن و همینطور … حدیث مفصلی است. راویانش را هم تا حضرت صادق؟ع؟ ذکر میکند. این کتاب الآن دست من است «فاَعْرِضُه علیک»؟ آقا آن را بر شما عرضه بدارم؟ فقال لی اِفعَلْ فرمودند: مانعی ندارد بخوان. «فلمّا عرضتُه و صحَّحته» وقتیکه بر حضرت عرضه داشتم و حضرت تصحیح فرمودند، فرمودند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 355 *»
درست است، همه اینها حق و درست است؛ مثلاً اینطور بود که فلان روزِ ماه را برای فلان عمل انتخاب کن و فلان روز را برای فلان کار انتخاب نکن؛ مثلاً برای سفر یا حجامت، وگرنه چنین میشود. همه ایام ماه را بهطور مفصل ذکر فرمودهاند که به اسم اختیارات ایام هم مذکور است. البته روایاتش مختلف است.
میگوید: بعد از اینکه این روایات را عرضه داشتم و حضرت تصحیح فرمودند و مطمئن شدم، آنگاه عرض کردم «قلتُ له یا سیّدی فی اکثرِ هذه الایّام قواطع عن المقاصد مما ذکر فیها من التّحذیر و المخاوف» در بیشتر روزهای ماه اموری ذکر شده که آن امور مانع میشود از اینکه انسان برای کارهای زندگیش اقدام کند. چون مثلاً فرمودهاند چنین کاری را نکنید که چنان خواهد شد، ترسانیدهاند، تحذیر کردهاند، من چه کنم؟ «فتدلُّنی علی الاحتراز من المخاوف فیها فانّما تدعونی الضرورة الی التّوجّه فی الحوائج فیها» اگر یک راهی دارد شما به من نشان بدهید که در همان ایامی که حضرت صادق؟ع؟ فرمودهاند چنین کاری نکن که بد است، گاهی میشود که من در همان روز حوائجی و مشکلاتی دارم از پیِ آن کار باید بروم، اما کاری است که امام فرمودهاند نکن که اگر مثلاً مسافرت رفتی صدمه میبینی، از قضاء همان روز هم من مسافرت میخواهم بروم. یک راهی به من نشان بدهید که از این گرفتاریهایی که در این حدیث و در این فرمایشات مذکور است بهطور کلی راحت بشوم.
فقال لی: یا سهلُ انّ لشیعتنا بولایتنا لَعِصمةً لو سلَکوا بها فی لجّة البحار الغامرة و سَباسِب البیداءِ الغائرةِ بین سباعٍ و ذئابٍ و اعادی الجنّ و الانس لَاَمِنوا من مخاوفهم بولایتهم لنا؛ فرمودند: ای سهل، همانا برای شیعیان ما بهواسطه ولایت ما نگهبان و نگهداری است که از طرف خدا حفظ میشوند. حفاظتی که اگر در قعر دریاها فرو روند یا در بیابانهای مخوف و مهول، در میان درندگان و گرگان قرار بگیرند، حتی بین دشمنان جن و انس واقع بشوند، بهواسطه ولایت ما و محبت به ما و اینکه در امر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 356 *»
ولایت ما ثابت و راسخند نگهداری میشوند. فثِقْ باللّه عزّوجلّ و اَخلِصْ فی الولاءِ لائمّتک الطّاهرین؛ شرطش این است که به خدا مطمئن بشو و در ولایت نسبت به ائمه طاهرین خالص بشو. از خودت پیاده بشو که همه مشکلات اینجا است. از خودت پیاده بشو و برای ائمه؟عهم؟ خالص باش. فتوَجّهْ حیثُ شئْتَ و اقْصِدْ ما شئتَ آنوقت از پیِ هر کاری که دلت میخواهد برو و هر نیّتی داری از پی آن برو. هر روز هم میخواهی بروی برو، شرطش اینها است. بعد فرمودند: اذا اصبحت و قلتَ ثلاثاً اَصبَحتُ اللّهمّ معتصماً بذمامک … هر صبح این دعاء را سه مرتبه بخوان. همینطور و قلتَها عَشِیّاً ثلاثاً هر شب هم سه مرتبه بخوان، حُصِّنتَ فی حصنٍ من مخاوفک و اَمْنٍ من محذورِک،([67]) که اگر خواندی از تمام ترسها محافظت خواهی شد و از تمام آنچه از آنها میترسی و فرار میکنی، ایمن خواهی بود.
البته این دعاء در اینجا به شکل مختصر است و ما میدانیم که آن دعاء همان است که ما بحمدالله از برکات فرمایش حضرت صادق؟ع؟ آن دعاء را همراه با تسبیح میخوانیم و در کتاب شریف نخبه هم آن را ذکر فرمودهاند. تسبیح از تربت مبارک سیدالشهداء صلوات اللّه علیه در دست داریم و آن دعاء را سه مرتبه میخوانیم، بعد تسبیح را بر دیده میگذاریم و این دعاء را میخوانیم: اللّهمّ اِنّی اسألک بحقّ هذهِ التّربةِ المبارکة([68]) تا آخر، این حفاظت است. و امیدواریم که خودشان خلوص در ولایتشان را عنایت بفرمایند و ما هم خلوص در ولایت را طالب باشیم. آزمایش به همین اموری است که منسوب به ایشان است. خلوص در ولایت مفتی نیست که بگوییم چیزی است که هرکس از ما بتوانیم ادعاء کنیم یا بگوییم امر آسانی است و بهدست میآید و بالأخره به ما میدهند، بلکه در همین مظاهر و امور متعلقه به این بزرگواران، خلوص در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 357 *»
ولایت باید مشخص بشود. خودمان هم میتوانیم بفهمیم.
مورد دیگری که این روز و ایام بهکار رفته، برای اصول و فروع دو سلسله نور و ظلمت است. از ائمه؟عهم؟ روایاتی رسیده که میفرمایند: اَلسّبتُ نحن شنبه ما هستیم. و الاحدُ شیعتُنا یکشنبه شیعیان ما هستند. و الاثنَیْنُ بنواُمیّة ــ خدا لعنتشان کند ــ و الثّلثاء شیعتُهم دوشنبه بنوامیه و سهشنبه شیعیان ایشان و پیروانشان هستند. و الاربعاءُ بنوالعبّاس ــ خدا لعنتشان کند ــ چهارشنبه بنیعباس هستند. و الخمیسُ شیعتُهم پنجشنبه هم پیروان بنیالعباس لعنهماللّه هستند. و الجُمُعةُ هو الاسمُ الاعظم، جمعه اسم اعظم است. چون فرمودند السبت نحن ما هستیم، پس جمعه رسولالله میشود که نسبت به ائمه؟عهم؟ اسم اعظم هستند. جمعه یعنی رسولالله؟ص؟. از این جهت روز ظهور امام؟ع؟ هم جمعه است که ظاهر میشوند و خطیب را در مسجدالحرام در حین خطبهخواندن به قتل میرسانند، بعد آن بزرگوار دوباره غائب میشوند. دوباره شب شنبه در مکه ظاهر میگردند و دعوت عمومی را اعلام میفرمایند و روز شنبه شروع دعوت حضرت است. پس این هم یک معنی.
به همین معنی احادیثی را که در ذیل این آیه شریفه رسیده میتوان معنی کرد که میفرماید: و ذکِّرهم بأیّام اللّه.([69]) ایام اللّه را ائمه؟عهم؟ به طورهایی معنی فرمودهاند، از جمله یکی «یوم القائم» است که ظهور امام؟ع؟ را از ایام اللّه میشمارند. یا «یوم الکَرّة» یعنی رجعت از ایام اللّه نامیده شده و «یوم القیامة»([70]) آخرت هم از ایام اللّه شمرده شده است. پس و ذکِّرهم بأیّام اللّه یعنی روزهای خدا را به یاد ایشان بیاور. به این معنی ایام اللّه میشود روزهایی که در آن روزها و در آن اوقات ظهور سلطنت الهی و ظهور حکومت حقه محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است. ایام اللّه ممکن است به این معنی باشد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 358 *»
همچنین راجع به همین آیه و ذکّرهم بأیّام اللّه تفسیر فرمودهاند به اینکه ایّاماللّه نَعماؤُه و بلاؤه و مثُلاتُه.([71]) و ذکّرهم یعنی اینها را متذکر نعمتهای خدا و یادآور بلایا و عقوبتهای الهی بگردان. پس ایام به این معانی هم آمده است.
یکی از معانی ایام که مصطلح است و بیشتر به آن توجه داریم همین ایام سهگانهای است که بر ما میگذرد: گذشته، حال و آینده که میفرمایند تو سه روز داری: دیروز، امروز و فردا. ما همیشه همینطوریم. همیشه دیروز را داشته و امروز و فردا را داریم. الآن هم امروز گفته میشود با اینکه شب است. این لحظات از نظر اوقات، شب است ولی الآن برای ما روز است. به این اصطلاح در فرمایشات حضرت امیر؟ع؟ داریم، از جمله در یکی از خطبههایشان میفرمایند: اِنّما الدّنیا ثلثةُ ایّام، همه دنیا سه روز است. یومٌ مَضیٰ بما فیه فلیس بعائِد، یکی روزی است که گذشته و هرچه در آن روز از اعمال ما و اکتسابات ما بود، گذشت و دیگر برنمیگردد. و یومٌ انت فیه، یک روز هم همین وقتی است که تو در آن هستی، یَحِقُّ علیک اِغتِنامُه، خیلی بجا است که این وقت را غنیمت بشماری. در هر حالی که هستی؛ در حال صحت، مرض، غَناء، فقر، شباب و در حال پیری، در هر حال که هستی حق و سزاوار است که آن را غنیمت بشماری.
و یومٌ لاتدری هل انت من اهلِه و لعلَّک راحِلٌ فیه؛ یک روزی هم هست که نمیدانی آیا تو اهل آن روز هستی یا اینکه کوچ خواهی کرد و دیگر اهل آن روز نخواهی بود. پس سه روز شد: گذشته، حال و آینده. میفرماید: أما أمسِ اما روز گذشته فحکیمٌ مؤدِّبٌ، نسبت به تو حکیم است و ادبکننده تو است؛ یعنی بنشین درباره گذشتهات فکر کن و از گذشتهات پند بگیر. حکمت برایت میگوید، پند و اندرز به تو میدهد، ادبت میکند. اگر تا حال ضرر کردهای از الآن برگرد، امروز هم نشد فردا برگرد. اگر در گذشته ضرر کردهای از الآن برگرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 359 *»
و أمّا الیومَ اما امروزی که در آن هستی؛ یعنی این «آن» و این «حال» فصَدیقٌ مُودِّعٌ، دوست مهربانی است که وداع میکند و خداحافظی میکند و میرود. قدر این دوست را بدان. دوست کمک انسان است، در طاعت بازوی انسان است. اگر دوست در طاعت بازوی انسان نباشد بیندازش. دوستی که در طاعت خدا و رضای خدا بازوی تو نباشد دورش بینداز، بیارزش است، اسیرش نشو. اگر زن است، فرزند است، رفیق است، پدر است، هرکه و هرچه هست. البته حقوقش سرجایش محفوظ است، اما اگر بنا شد مزاحم دینت باشد و باعث از دسترفتن فرصتها و طاعتها گردد و تو را در غضب خدا قرار بدهد رهایش کن. اما آن دوستی که واقعاً دوست است و در طاعت خدا کمک انسان است، مُوَدِّعٌ خداحافظی میکند و میرود. در این مدتی که با او هستی قدر بدان. پس امروز که تو در آن هستی فصدیقٌ موَدِّع، دوستی است که خداحافظی میکند.
و أمّا غداً فاِنّما فی یَدک منه الامَل؛([72]) اما فردا، آنچه از فردا الآن در دست داری فقط آرزو است. با خود میگویی اگر فردا شد انشاءاللّه چنین خواهم کرد، چنان میکنم. جز آرزو چیزی نیست، آرزو که انجام نمیشود. فردا تصمیم میگیرم، هفته دیگر تصمیم میگیرم، ماه دیگر تصمیم میگیرم، سال دیگر تصمیم میگیرم، اینها همه اَمانیّ است، همه تسویفات، تلبیسات و تسویلات شیطان است. انشاءاللّه باید متوسل باشیم که مخصوصاً از این ایام، فرصتها، عنایات و نعمتهای خدا استفاده کنیم. نعمتها را بر خودمان نقمت نکنیم. فرمود:
ما فاتَ مضی و ما سیَأتیک فاَیْن | قمْ فَاغْتنِمِ الفُرصةَ بین العدَمَین |
خدا ما را قدردان فرصتها و نعمتها بفرماید و شرّ شیطان و نفس امّاره و شیاطین جن و انس را از همه دوستان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ دور فرماید.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 360 *»
مجلس 21
(شب یکشنبه 2 ربیع الثانی 1406 هـ ق)
r معانی دیگر «ایام»
r «یوم النشور» و «یوم الحشر»
r «یوم القیامة» و «یوم الحساب»
r «یوم الجمعة»
r معنای دیگر «ایام» مراتب است
r مراتب: 1) کمّ ــ 2) کیف ــ 3) وقت ــ 4) مکان ــ 5) جهت ــ 6) رتبه
r تعبیر دیگر: 1) عقل ــ 2) نفس ــ 3) طبع ــ 4) مادّه ــ 5) مثال ــ 6) جسم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 361 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
بحث در معانی «یوم» و «ایام» بود که در قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ یوم و ایام به چه معنیهایی آمده است. از جمله معانی برای یوم عبارت است از وقت نشور. وقت نشور را در قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟ «یوم النشور» ذکر فرمودهاند و مقصود از وقت نشور و نشر آن وقتی است که نفخه احیاء در صور دمیده میشود و ارواح به اجساد عود میکنند. جسدها و بدنهای اخروی ترکیب میشوند، اجزاء اصلی بدنهای اصلی گرد هم جمع میآیند و برای این جسد و بدن ترکیبی فراهم میگردد، آنوقت ارواح به بدنها تعلق میگیرند. وقتیکه ارواح به بدنها تعلق گرفتند و بدنها از قبرهای خود در سرزمین عالم آخرت سر برآوردند، آن را نشر گویند و آن وقت را «یوم النشور» میگویند. پس یکی از استعمالات یوم و ایام به معنای وقت نشر است که در واقع نشر، احیاءِ بعد از زندهشدن اموات است.
یکی دیگر از معانی یوم «یوم الحشر» است که قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟ دالّ بر این مطلب است. چون نشر با حشر فرق دارد، پس وقتشان هم همانطور که گفتیم فرق
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 362 *»
دارد. برای هر چیزی وقتی است که از اجزاء اصلی آن است. وقت نشر را یوم النشور میگویند، وقت حشر را یوم الحشر مینامند. به همین اعتبار هم محشر میگویند. و مراد از حشر آن وقتی است که همه خلایق در یک محل وسیعی اجتماع میکنند و جمع میشوند. حالت حضور جمعی و حاضرشدن خلق اولین و آخرین را در آن سرزمین که برای مؤمن همانجا بهشت است و برای کافر همانجا جهنم است، آن وقت را یوم الحشر میگویند و خود آن حالت را حالت حشر مینامند. میبینیم که حالت حشر با حالت نشر فرق دارد، حالت نشر سر درآوردن از قبور است که اموات زنده میشوند و احیاء میگردند. روحها از صور خارج میشود و در بدنها قرار میگیرد و بدنها از خاک سر درمیآورند، این را نشر میگویند. ولی حشر آن حالت اجتماع همه است که در محضر خداوند ربّ العالمین حاضر میگردند، این را حشر میگویند، در نتیجه وقتش هم غیر از وقت نشر است. وقت حشر مخصوص حشر، و وقت نشر مخصوص نشر میباشد. از این جهت یوم الحشر هم یکی از موارد استعمالات یوم است.
همچنین در قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟ وقت قیامت را هم «یوم القیامة» فرمودهاند که روز قیامت شهرت دارد و مراد وقت قیامت است و آن حالتی است که همه خلق اولین و آخرین در نزد ربّ العالمین قائمند. قیامت یعنی قائمند، همه در اطراف منبر وسیله منتظر معیّنشدنِ تکلیفها هستند. و خدا حکم آن روز را به محمّد؟ص؟ واگذار میکند و ایشان به ائمه هدی؟عهم؟ و ائمه هدی حکم را به کاملان شیعه واگذار میکنند. ملائکه غلاظ و شداد و ملائکه رحمت همه در فرمان کاملان شیعه هستند. جهنم در فرمان بزرگان شیعه است. بهشت در فرمان کاملان شیعه است. هرکس را ایشان در بهشت جای بدهند و ساکن کنند بهشتی است و هرکس را که ایشان در جهنم جای دهند و ساکن گردانند جهنمی است. از حالتِ وقوف در نزد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 363 *»
این مظاهر حکومت و سلطنت خداوندی، از این حالت انتظار در اطراف منبر وسیله، تعبیر به روز قیامت آورده میشود.
توصیف منبر وسیله در فرمایشات زیاد شده که منبری است که هزار پله دارد. بین هر پلهای تا پله دیگر هزار سال مسافت راه است، آن هم به مقدار دویدن اسب تندروی از اسبهای آخرتی.([73]) این فرمایشات برای این است که غیر محدود بودن آن وسیله و آن مقام مشخص بشود که محدود نیست و به وهم بشر درنمیآید و فوق فهم بشری است. رسولاللّه؟ص؟ بر روی منبر نشستهاند و در پله پایینتر آن امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند و همه خلق ساکت و آرام میباشند، بهطوری که حتی به سختی صدای نفسها شنیده میشود. اینها هم تعبیر از نهایت ذلت و انکسار خلق در نزد آن مقام عظمت و جلال است که ظهور جلال و عظمت خدا است و همه خلق در آنجا ساکت و ساکنند و همه ذلیل و خاشع هستند. در آیه شریفه میفرماید: و تَری کلَّ امّةٍ جاثیةً کلُّ امّةٍ تُدعی الی کتابِها الیومَ تُجزَونَ ما کنتم تعمَلون؛([74]) تو میبینی همه خلق را که به زانو درآمدهاند. حالت به زانو درآمدن حالت ذلت، انکسار، فقر و بیچارگی است. هر امتی بهسوی کتابشان خوانده میشوند؛ یعنی نامه عملشان. یا اینکه مراد امامشان باشد؛ به سوی ولیّ صلواتاللّهعلیه خوانده میشوند. خداوند به زبان اولیاء به همه خلق در آن روز میفرماید: اَلیوم تُجزَون ما کنتم تعملون؛ امروز آنچه را که عمل کردید جزاء داده میشوید. خود این حالت یک وقتی دارد که وقتش را یوم میگویند و قرآن هم به همین سبب یوم فرموده: الیوم تُجزون ما کنتم تعملون.
یکی دیگر از موارد استعمال یوم در قرآن، وقت حساب است. وقت حساب و محاسبه را قرآن «یوم الحساب» نامیده است و آن وقتی است که خلق بر صراط
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 364 *»
میگذرند و صراط پنجاه موقف دارد و در هر موقفی هزار سال توقف دارند.([75]) به همین جهت و اعتبار است که روز قیامت را پنجاه هزار سال میگویند، نه آنکه خداوند حسابکردن را طول بدهد یا به وقت زیاد و طولدادن زیاد نیازمند باشد، بلکه خدا همه خلق را در قیامت به طرفةالعینی؛ بلکه کمتر از طرفةالعینی محاسبه میفرماید. خدا همه خلق را به یک لحظه و آنِ آخرتی محاسبه میکند. بهحسب حسابکردن خدا و از طرف خدا لحظه است، اما تطبیق حساب هر کسی با کار و برنامه خودش طول میکشد. این طولکشیدن برحسب تطبیق بر ما است، حتی امام؟ع؟ برای سرعت حساب در روز قیامت مثالی میفرمایند که ببینید اولِ روز که میشود همه خلق یکباره رزقشان داده میشود، ولی یکباره، نه آنکه صف بکشند و به نوبت باشد. برای خدا و از جانب خدا حساب یک لحظه است، طرفةالعین است([76]) و سریعتر از طرفةالعین است. ولی در تطبیق با خلق و اعمالشان این مقدارها طول میکشد. سخن در این قسمتها نیست. پس وقت آن حالت محاسبه را یوم الحساب گفتهاند.
همینطور در بعضی از روایات وارد شده که روز جمعه در بهشت است و همه آنات بهشت «یوم الجمعة» است.([77]) بهشت همه آناتش روز جمعه است یا روز جمعه در بهشت است. این از همین جهت است که آن حالت اجتماع فیض الهی و قرینشدن فیض با مؤمنان که اهل بهشت هستند، اجتماع و اقتران فیض و مُفاضٌعلیه؛ یعنی مؤمنانی که خدا بر آنها افاضه فیض میفرماید که به برکت فیضی که افاضه میشود، مؤمنان مستحق و مستعد برای فیض بعدی میگردند، هر فیضی سازنده آنها است و دوباره آنها را برای اینکه به همه وجود طالب فیض بعدی باشند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 365 *»
آماده میکند؛ یعنی آماده فیض عالیتر و بالاتر میگردند. این حالت اجتماع و اقتران بین فیض و مُفاضٌعلیه را که مقتضی فیوضات بعدی است جمعه گفتهاند که مقام جمع و بیان جمعشدن بین فیض و مفاضٌعلیه، و فراهمشدن استعداد و باعث جمعشدن قابلیتها است. مرتب قابلیتها فراهم میگردد و روی هم انباشته میشود. تا به حال هر مقدار فیض رسیده، دوباره فیض انباشته میشود و همینطور فیض روی فیض. و هر فیضی برای فیض بعدی مستعد میکند. به این اعتبار جمع گفتهاند و روز جمعه روز فیض و روز عنایت است.
در دنیا هم همینطور است. جمعه خیلی مهم است، به جمعه خیلی اهمیت دادهاند. به آن روز سیّد ایام گفتهاند،([78]) جمعه آقای روزها است. روایاتی داریم در مورد اینکه در روز جمعه ثوابها دو برابر است، ثواب طاعات و حسنات دو برابر است، و نعوذبالله سیّئات هم عقابش دو برابر است. ما این شعر را در کودکی میشنیدیم که میگفتند:
گر گنه میکنی اندر شب آدینه بکن | تا که از صدرنشینان جهنم باشی |
احترام جمعه خیلی زیاد است، حتی در حدیث است که اصحاب رسولخدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ خود را در پنجشنبه برای استفاده از فیوضات شب جمعه و روز جمعه آماده میساختند. در دنیا که اینگونه باشد، این یک نمونهای از آخرت میشود. حالتی که برای این عالمِ ظاهرِ ما فراهم میشود که اسمش جمعه میشود، حالتی است که نمونه دنیوی از جمعه آخرت است. به همین جهت در بهشت همیشه جمعه است؛ یعنی همیشه فیضها مداوم است.
در آنجا انسان پیوسته طاعت میکند. میدانیم بهشت جای طاعت است. اگر میگویند جای خوردن و خوابیدن است اشتباه است. آنجا اگر خوردن باشد، خوردنش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 366 *»
هم عبادت است، همه کارهایشان در آنجا عبادت است. هیچ بیهودگی و لغو و بازی نیست. تمامش عبادت است، تمامش فرمانبرداری است. کسی گمان نکند که وقتی او را به بهشت بردند، دیگر طاعت و عبادت تمام میشود. رفتن به بهشت اولِ طاعت است، اولِ عبادت است. چرا چنین است؟ چون طاعت ذاتی و طاعاتی که با ذات تناسب دارد، هیچ در آنها تکلیف نیست، هیچ احساس زحمت و خستگی ندارد. اکنون اگر مقداری نماز جماعت طول بکشد، اخمها درهمکشیده میشود؛ مثلاً یک مقدار امام دیرتر میآید سعی میکنند که کسی دیگر فوراً جلو بایستد و از این قبیل، یا مثل اینکه در ماه رمضان پیدرپی میپرسیم ساعت چند است، چقدر به غروب مانده است؟ از عباراتمان معلوم میشود که مرتب انتظار مغرب را میکشیم. علتش همان است که عباداتمان تکلیف است، طاعت با مشقت انجام میشود. ولی در آخرت طاعات با وجود تناسب دارد. دیگر وجود از اعراض پاک شده و پاک و خالص گشته است، به همین سبب از طاعت لذت میبرد، اصلاً غیر طاعت کار دیگری انجام نمیدهد.
پس وقتیکه طاعات انجام میدهد مرتب فیض افاضه میشود و فیض قبلی با فیض بعدی با هم قرین و جمع میگردند، از اینجهت جمعه نامیده میشود. حالات بهشت را روز جمعه گفتهاند، اوقات بهشت را روز جمعه گفتهاند. جمعه به این معنا که اکنون در دنیا داریم نیست، بلکه به همان حقیقت معنای جمعه است که حالت اجتماع و فراهمشدن قابلیت و فیضهای بعدی است که آنبهآنِ آخرتی افاضه میشود و انتهائی هم ندارد. دیگر برای اینطور اجتماع فیضها و اقتران فیضها و قابلیتها هیچ نهایتی نیست. پس به آن جمعه گفته شده. این هم یکی دیگر از معانی یوم.
از جمله معانی که برای یوم ذکر شده و دیگران شاید برنخورده باشند، یوم به معنای مرتبه است. مرتبه شیء را روز آن میگویند. عبارتی از شیخ بزرگوار اعلی اللّه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 367 *»
مقامه الشریف است که یوم و ایام را به معنای مرتبه و مراتب فرمودهاند. از جمله میفرمایند: «اِنّ کلَّ شیءٍ اِنّما یتکوّنُ فی ستّة ایّامٍ» هر شیئی که تکوّن مییابد، دوران آفرینشش در شش دور است. «یعنی فی سِتِّ رُتَبٍ» یعنی در شش رتبه است. «اَلیوم الاوّلُ یومُ الکمِّ» رتبه اول یا روز اول را «یوم الکمّ» میگویند؛ یعنی دوره و مرتبه کمّیت است. «و اُریدُ به القدْرَ الجوهَری» مقدار جوهری و ذاتی هر شیء، کمّیت ذاتی او است. و مقام کمّیت ذاتی و مقدار ذاتی شیء یک مرتبه و یکی از دورههایش است، یکی از روزها و مرتبههای هستی او است. «اَی قدْرُ المادّة قلّةً و کَثرةً لا الکمُّ الاصطلاحی» مراد کمّ اصطلاحی نیست. این مقدار که ما در اجسام میبینیم اینها کمیت و مقدار عرضی میشود. اینها قابل زوال و قابل انتقال است، کم و زیاد میشود، ولی کمّیت ذاتی و جوهری شیء از شیء جدا نمیشود، همیشه همراهش است. به همین علت میفرمایند: «فاِنّه من الاعراض» کمیت اصطلاحی از اعراض است. «و اِنْ کان هو جسمٌ نورانی لکن اهلالبیت؟عهم؟ یُسمّونه ظلَّ النّور و انّه عندهم بدنٌ نورانی لا روحَ له ای لا مادّة فیه» میفرمایند: این کمیت که گفته میشود مراد همین حدّ ذاتی است که مقدار ذاتی شیء میباشد و بدن یا جسم را تشکیل میدهد.
«و الیومُ الثّانی الکَیف» روز دوم یا مرتبه دوم کیفیت شیء است. «بجمیع انواعِه» آن هم کیفیتهای ذاتی و کیفیتهای جوهری مراد است، نه کیفیتهای عرضی. کیفیتهای عرضی مثل رنگ برای شیء است که عرضی است، بنابراین میتوان آن را از او گرفت و رنگ دیگری به او داد. پس مراد کیفیتهای جوهری است؛ مانند رنگ ذاتی و جوهری، طعم ذاتی و جوهری، بوی ذاتی و جوهری، هیأت و شکل ذاتی و جوهری است، نه هیأت و شکل عرضی که هیأت و شکل عرضی قابل زوال و انتقال است؛ مثل اینکه وقتی ما غذا میخوریم، تا وقتی این غذا جزء بدن ما نشده این هیأت و رنگ و بو و طعم را دارد. همینکه ما آن را خوردیم و جزء بدن ما شد، رنگش و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 368 *»
شکلش طبق خصوصیات بدن ما میشود. همینطور میبینیم مثلاً حیوانی هیأتی و رنگی دارد، ولی وقتیکه مأکول آدمی شد، این کیفیتهایش عوض میشود. پس اینها کیفیتهای ذاتی و جوهری نیست، کیفیتهای ذاتی و جوهری تغییر پیدا نمیکند مگر آنکه اعراض مانع بشوند. اگر اعراض مانع شدند آنوقت اینها در دنیا ظاهر نمیشوند، ولی در محل خودشان، یعنی در آخرت ظاهر میشوند. در آخرت رنگها، طبعها، بوها، هیأتها و شکلها همه ذاتی میشود که هیچ تغییر نمیکند. انسان با همان شکلی که محشور میگردد دیگر از او گرفته نمیشود. اگر شکل ایمان و حدود ایمانی است همیشه همانطور است، اگر نعوذبالله شکل کفر است به همان شکل ظاهر میشود. و اذا الوحوش حُشِرَتْ،([79]) کفّار آن حیوانات وحشی عجیب و غریبی هستند که یکی از عذابهای جهنم دیدن همان وحشیها است.
خدایا به تو پناه میبریم. خدایا به حق اولیائت قسمت میدهیم ما آن شکلها را نبینیم مگر آنکه در بهشت باشیم و ببینیم تا خدا را شکر کنیم و خوشحال بشویم از اینکه اعداء آلمحمّد؟عهم؟ در آنجا دیده میشوند و خیلی بدشکل هستند. خدایا ما را با آنها قرار مده، خدایا ما را با نصّاب قرار نده. این ناصبیها در آنجا چه شکلها و چه بوهایی خواهند داشت؟! اهل جهنم از بوی گند آنها متنفرند، متأذّی هستند، آنقدر که گندیده هستند، خدا لعنتشان کند. از همه اهل عذاب عذابشان بدتر است، چنانکه در دعاء وارد شده: و یَستغیثُ منه اهل النّار؛([80]) اهل آتش از آتش آنها و از عذاب آنها به خدا پناه میبرند. آنجا که به خدا راه ندارند تا به خدا پناه ببرند، خداوند به آنها پناه نمیدهد، بلکه یعنی از شدت عذاب آنها، به آتش و عذاب خودشان پناه میبرند، به خدا که پناه نمیبرند. جهنم چیست؟! خدایا پناه بر تو.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 369 *»
به عکس جهنم بهشت است که انسان از رؤیت اولیاء خدا در آنجا و نگاهکردن به آنها واقعاً چه لذتی میبرد، و چه لذتی بالاتر از آنکه انسان جمال زیبای کاملان شیعه را ببیند؟! بهبه! حظ میکند. همینطور بوی آن بزرگواران را استشمام کند. شما اگر عطر خوبی باشد چه حالی دارید؟ چقدر حظ میکنید؟ آنوقت بوی آلمحمّد؟عهم؟ که از وجود کاملان شیعه استشمام میشود چه بویی است؟ بوی وجود مبارک سیدالشهداء صلوات الله علیه در این بدن عنصری در سرزمین کربلا چیست؟! ببینید تربت او چه کرده است.
در حدیثی از امام سجاد؟ع؟ وارد شده که سیبی از بهشت در دست حضرت بود و در کربلا حضرت آن را استشمام میفرمودند و به دندان زدند. اکنون بوی تربت، بوی همان سیب است که از بدن مطهر امام؟ع؟ در آن خاک پیدا شده است. میفرماید: سحرها که دوستان ما کربلا مشرّف میشوند و قبر مطهر امام حسین؟ع؟ را میبوسند، آن بو را استشمام میکنند.([81]) وقتیکه ائمه؟عهم؟ بخواهند و اراده بفرمایند در این عالم اعراض، از آن کیفیتهای ذاتیشان نمونهای در ابدان مطهرهشان ظاهر بشود، اینطورها نشان میدهند. خاک کربلا در اثر پاکبودن از اعراض چنین است. هیچ عرضی با این خاک مشوب نیست، هیچ انّیتی بر این خاک غلبه ندارد؛ از این جهت شفاء شده است و معلوم است که دواء هم هست و تا اسم خدا نباشد دواء نمیباشد. تا اسم خدا در آن غلبه نداشته باشد، شفاء نخواهد بود. یا من اسمه دواءٌ و ذکرُه شفاء([82]) تربت حسین صلوات اللّه علیه شفاء همه مرضها است. هیچ عرضی با آن خاک مخلوط نیست. جهت ربّی آن خاک چنان بر جهت خودی آن غلبه کرده که هیچ انّیت و خودی از آن خاک مطهر باقی نمانده، هیچ اثری از خودش باقی نمانده،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 370 *»
شفاء محض و دواء محض است و واللّه در آن هیچ داء و دردی نیست.([83]) چون اگر بخواهد داء باشد، حیث انّیت و حیث نفسیت بر جهت ربّی باید غلبه داشته باشد تا درد باشد.
پس ببینید ما چقدر دردمندیم، چقدر درد داریم! هواهای نفسانی بر ما غالب است، انّیتها غالب است. واللّه خودمان از حیث خودمان که ملاحظه شویم برای خودمان هیچ شفائی و دوائی نخواهیم داشت، سرتاپا داء و درد هستیم. فقط توسل به ذیل عنایت کاملان شیعه و بزرگان دین، وسیلهای میشود که انشاءاللّه در ما هم به برکت توجه و عنایتشان شفائی فراهم گردد. در هر صورت کیفیتهای ذاتی کیفیتهایی است که مخصوص خود شیء است و ذاتی و جوهری شیء است که از او گرفته نمیشود.
«و الیومُ الثّالث الوقتُ» روز سوم یا مرتبه سوم هر شیئی را وقت آن میگویند. «و فی کلّ شیءٍ بحسبِه» هر شیئی بهحسب خودش وقتی دارد. «و الیومُ الرّابع المکانُ» مرتبه چهارم هر شیئی یا وقت یا یوم و روز چهارم هر شیئی مکان است. «و هو ظرفٌ للحالّ فیه» مکان برای شیء ظرف است که شیء در آن جای میگیرد. «و یکونُ من نوعِه» مکان شیء از خود شیء، از اجزاء ذاتی شیء و از حدود جوهری شیء است. از شیء جدا نخواهد شد، همیشه با او است. به همین جهت مؤمن همیشه در مکان خودش است؛ یعنی مؤمن همیشه در بهشت است، چون مکان ذاتی مؤمن همیشه بهشت است، اگر در دنیا است در بهشت است، اگر در برزخ است در بهشت است. اگر در آخرت است در بهشت است. راوی خدمت امام؟ع؟ دعاء کرد که خدایا ما را داخل بهشت کن. فرمودند: نه، چنین دعاء مکن، بلکه دعاء کن: خدایا مرا از بهشت خارج نکن. کافر هم همینطور است. کافر هم جهنم، مکان ذاتی او است. در دنیا هم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 371 *»
در جهنم است، در برزخ هم در جهنم است، در آخرت هم در جهنم است. و اِنّ جهنّم لمحیطةٌ بالکافرین،([84]) همین الآن هم جهنم بر کفّار احاطه دارد. اگر در بهترین باغها راه میرود و زندگی میکند، اگر در بهترین جاها زندگی را میگذراند، اما الآن در جهنم است. مکان ذاتی او جهنم است. پس این مکان که میفرمایند «و یکون من نوعِه» مقصود همان مکان جوهری و مکان ذاتی است که هیچوقت از شیء جدا نمیشود.
«و الیومُ الخامس الجهة» روز یا مرتبه یا دوره پنجم شیء جهت آن است «و هی وجهُ الشّیءِ الی اصله الی توجّهِه الیه و هی جهةُ الاستمدادِ من مبدئِه» جهت ذاتی و جوهری شیء، همان است که شیء رو به آن دارد. به هر اصل و مبدئی که رو دارد و به هر مبدئی که توجه دارد و از هر مبدئی که استمداد میکند و مدد میگیرد و از آن نیرو به او میرسد، آن جهتش میشود. مؤمن جهتش محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و کاملان شیعه هستند که مرتب امدادش میفرمایند و او هم از ایشان استمداد میکند. اصلاً جهتش جهت علیین است، به همه وجودش به سمت علیین رو دارد و به علیین توجه دارد. کافر هم به همه وجودش به سجین توجه دارد و از رؤسای کفر و ضلالت، جهت ذاتیش امداد میشود. هر شیئی اینطور است. مؤمن و کافر هم که میگوییم ذهنمان پیش انسانها نباید برود. هر شیئی بهحسب خودش کفر و ایمانی دارد، هر شیئی بهحسب خودش در مرتبه خودش که بهحسب تکلیف و شریعتش مکلّف است، یا به طرف علیین است و جهتش جهت علیین است، یا به طرف سجین است و جهت ذاتی و ماهویش سجین است.
«و الیومُ السّادس الرّتبةُ و هی کیانُ الاثرِ من مؤثّره فی القرب و البعد» دوره یا روز یا مرتبه ششم هر شیء رتبه و مرتبه او نسبت به مؤثرش است. هر شیئی نسبت به حیث اعلی که حساب بشود اثر آن است، پس باید ببیند نسبت به مؤثرش قریب یا بعید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 372 *»
است، مرتبه و رتبهاش نسبت به او نزدیک یا دور است. این شد شش مطلب. بعد میفرمایند: «و هذهِ السّتّةُ المسمّاةُ بالایّام السّتّةِ هی اطوارُ المُحدَث» میفرمایند: این شش مرتبه که در قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ شش روز نامیده شده عبارت است از دورانها و مرتبههای شیء. هر مخلوقی این شش مرتبه را دارد. «کما قال تعالی» همانطور که خداوند فرموده: و قد خلقکم اَطواراً.([85]) خدا شما را طورطور خلق کرده؛ یعنی در این مرتبههای مخلوقی، و همیشه این مرتبهها برای هر مخلوقی بهحسب خودش موجود است. بعد میفرماید: «و ذلک جارٍ فی کلِّ مخلوق» اینها در هر مخلوقی جریان دارد. «و هی متمِّماتٌ للقابلیّة»([86]) این شش مرتبه متمّمات قابلیت و اجزاء ماهوی شیء است که به اینها تمام است.
این بزرگوار در این زمینه عبارت دیگری هم دارند، میفرمایند: «الانسانُ خُلِق فی ستّة ایّام» از جمله نمونهها انسان است که در شش مرتبه خلقت شده است. «اَی فی ستّ رُتَبٍ: اَلنّطفةُ و العلقةُ و المضغةُ و العظامُ و یُکسی لحماً و یُنشَأُ خلقاً آخَرَ باَنتُنفَخَ فیه روحُ الحیوة» این شش دوره برای انسان، دوره نطفه، دوره علقه، دوره مضغه، دوره عظام، دوره اکساء و پوشیدن گوشت و همچنین دوره پیداشدن روح حیات در انسان است که اینها شش دوره میشود. پس خلَق السموات و الارض فی ستّة ایّام، خدا آسمان و زمین را در شش روز خلق کرد «یعنی فی ستّ رُتبٍ» یعنی در شش مرتبه: «العقلُ و النفسُ و الطبیعة و المادّةُ و المثالُ و الجسم»([87]) یعنی برای آسمان و زمین این مراتب ششگانه هست. خدا برای این آسمانها و زمین یک مرتبهای قرار داده که مرتبه عقل این عالم است. یک مرتبه مرتبه نفس این عالم است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 373 *»
یک مرتبه مرتبه طبیعت است و مرتبه ماده و مرتبه مثال و مرتبه جسم. اینها مراتب ششگانه آسمانها و زمین است.
پس به برکت این فرمایش، آیات قرآن را میفهمیم که خداوند فرمود: او آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرد، یعنی در شش مرتبه که مرتبه آخرین آنها همین مرتبه ظاهرِ عالم است. همین مرتبه، یعنی همین که هست مرتب باید لطیف شود تا به حد نفسانیت برسد. وقتیکه همین عالم ما در لطافت به حد نفسیت رسید، همین عالم جسم، همین آسمانها و زمینها به آن حد که رسید، آنوقت آخرت است. و الآن رو به تکامل است و لطافت مییابد به حدّی که دوره مثالیش ظاهر میشود. و دوره مثالیش دوره رجعت و دوره هورقلیا است. بعد به تدریج عالم نفسانیتش ظاهر میشود؛ یعنی عالم در لطافت به حد نفسیت میرسد. به این لطافت که رسید آنوقت قیامت است. نه آنکه از جسمانیت خارج بشود، بلکه همین آسمانها و زمینها که صددرصد جسم هستند و همین مراتب ششگانه برایشان هست، ولی مرتب تلطیف میشوند تا به حد نفسیت میرسند. وقتیکه به حدّ نفسیت رسیدند آنوقت قیامت و آخرت خواهد شد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 374 *»
مجلس 22
(شب دوشنبه 3 ربیع الثانی 1406 هـ ق)
r «ایام» اوقات اجزاء مرکب و خود مرکب است
r 1) ماده ـــ 2) صورت
r 3) نسبت ماده با صورت
r 4) نسبت صورت با ماده
r 5) اتصالیافتن اجزاء با یکدیگر
r 6) تمامیت و اتحاد و تجمّع اجزاء
r تمام اجزاء مخلوق و مجعولند
r تطبیق اوقات با ایام هفته
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 375 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
طبق معنیهایی که برای ایام شد، میتوانیم ایام را عبارت از اوقات بدانیم؛ یعنی در آیات شریفهای که خداوند فرموده آسمانها و زمین و مابینهما را ــ آنچه بین آسمانها و زمینها است ــ در شش روز خلق فرموده، شش روز را عبارت بدانیم از شش وقت. عرض شد که وقت هر شیئی از اجزاء ماهوی آن است؛ یعنی یکی از حدود هر موجودی وقت آن است. خدا برای هر موجودی وقتی قرار داده و اگر این موجود از اجزاء فراهم شده باشد که قهراً و قطعاً چنین است، چون طبق براهین حکمت که در فرمایشات محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ رسیده و بزرگان شرح و تفسیر فرمودهاند، ما میدانیم که هر موجودی مرکب است، موجود بسیط نداریم؛ یعنی موجودی که اصلاً مرکب نباشد و ترکیبی برای او نباشد نداریم. همه موجودات مرکبند، چه موجودات عقلانی، چه نفسانی، چه ذهنی، چه جسمانی، همه بهحسب خودشان اجزاء دارند. وقتیکه موجود از اجزائی مرکب باشد، هر جزء از آن موجود مرکب هم وقتی مخصوص خودش دارد. پس هم مجموعه مرکب از اجزاء وقتی دارد، و هم اجزاء تشکیلدهنده یک موجود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 376 *»
و یک مرکب بهحسب خودشان وقتی دارند که این وقت از اجزاء وجودی و از اجزاء ماهوی آنها است.
در تحقق و وجودیافتن، وقت موجود با خود موجود همزمان و مساوق و هموقت است. به این معنا نیست که یک وقتی قبلاً بوده باشد بعد در آن وقت این جزء یا این مرکب آفریده بشود. جزء که آفریده شد، همان وقت آفرینشِ او را که در آن وقت موجود گردید، میگویند وقت آن جزء. آن مرکب هم وقتی که تحقق پیدا کرد، همان وقت تحققیافتن و موجودشدنِ مرکب و مجموعه، وقت مرکب و وقت آن مجموع میشود. خداوند در مورد آسمانها و زمین، بخصوص به این وقت اشاره میفرماید: ماخلَق اللّهُ السمواتِ و الارضَ و ما بینهما الا بالحقّ و اجلٍ مسمّی؛([88]) اجل مسمّی یعنی وقت نامبرده شده و آن عبارت است از وقتی که به این موجودات مربوط است؛ یعنی مجموعه آسمانها و زمین وقت دارند و اجزائشان هم وقت دارند.
اینجا مطلبی است که اجزاء که گفته میشود یک توضیحی باید داده شود تا وقتهای مربوط به اجزاء را بدانیم. هر شیئی که دارای جزء است، اجزاء آن را به اینطور تحلیل میکنند که هر موجودی، هر مخلوقی، هر حادثی یا هر کائنی که کینونت دارد، هنگامیکه به تحلیل و تجزیه اجزاء آن میپردازند، شش مرتبه و شش جزء، شش رتبه و شش چیز که تشکیلدهنده یک موجود است را دارد. زیرا خواهنخواه هر شیئی بهحسب خودش مادهای و صورتی دارد و این ماده و صورت خواهنخواه مناسب یکدیگرند و با یکدیگر نسبت دارند. وقتی خدا عقل را آفرید، در فرمایشات ائمه؟عهم؟ ذکر شده که از چه آفریده شد و مادهاش چه بوده است. میفرمایند: خدا عقل را از نور خودش آفرید.([89]) همچنین میفرمایند که عقل دارای چه صفاتی و چه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 377 *»
حدودی است. صفات و حدود عقل را که بیان میکنند، صورت و هیأت عقل است؛ حتی در بعضی از احادیث مثلاً میفرمایند: عقل دارای رأس است، سر دارد، فجعل الزُّهدَ رأسَه و الحیاءَ عینَیْه و الحکمةَ لسانَه …،([90]) زبان دارد، چشم دارد همینطور مواردی را ذکر میفرمایند. اینها حدود و صورت عقل است.
همینطور سایر موجودات بهحسب خودشان مادهای و صورتی دارند و بعد از داشتن ماده و صورت یقیناً بین ماده و صورت تناسب است. بر هر مادهای صورتی مناسب خودش پوشیده میشود و صورتی که غیر مناسب باشد پوشیده نمیشود. پس یک نسبت هم بین ماده و صورت فراهم میشود که میشود سه چیز: ماده، صورت و نسبت بین ماده و صورت، که این نسبت که گفته میشود یک نسبت ارتباطی و یک هیأت تألیفی است، به تعبیر جامعتر یک تناسب است. تناسب که گفته میشود، یعنی نسبت طرفینی و دو طرفه. گاهی نسبت یک طرفی است، ولی وقتیکه تناسب گفتیم، یعنی نسبت طرفینی و دو طرفه است. هم ماده با صورت نسبت دارد و هم صورت با ماده نسبت دارد. پس چهار چیز میشود: ماده و صورت و نسبتی برای ماده به صورت و نسبتی برای صورت به ماده.
دقت بفرمایید، همین که عقل اینها را از یکدیگر جداجدا بتواند تصور کند، همین تصور، دلیل بر تحقق خارجی اینها است و اینکه اینها اعتبارات نیستند. بعضی از حکماء فکر میکنند اینها اعتبار و لحاظ عقل است و ممکن است در خارج، در واقع و در عالم عین تحقق نداشته باشد و وجود خارجی و عینی نداشته باشد. ممکن است اینطور تصور بکنند. ولی یکی از مبانی حکمت بزرگان ما همین است که تا دیدید عقل شما چیزی را جدا از چیز دیگر میتواند تصور و تعقل کند، پس بدانید دو چیز هستند؛ مثلاً الآن ما میتوانیم ماده نورانی عقل را جدا تصور کنیم، هیأت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 378 *»
صورت حاصله برای عقل را هم جدا میتوانیم تصور کنیم. بعد میبینیم این ماده با این هیأت و صورت تناسب دارد. دلیل تناسب همین است که خدا این لباس را بر اندام این ماده پوشانیده است.
هُنّ لباسٌ لکم؛([91]) صورت و به اصطلاح ماهیت و حدود، مقام لباس است که بر تن ماده پوشیده میشود. خداوند این لباس را مناسب ماده بر او میپوشاند. خدا بیمناسبت بر تن کسی لباس نمیپوشاند. پس ماده با این صورت نسبتی دارد که بر او این صورت پوشانیده شده است. و لباسُ التّقوی ذلک خیرٌ،([92]) خدا برای مؤمن لباس تقوی را پسندیده است، نه لباس بیتقوایی را. مؤمن زینتش تقوی باید باشد که وقتی در او نگاه میکنیم امورش بر مبنای تقوی باشد. وقتی امورش بر مبنای تقوی بود لباس تقوی پوشیده و به تعیّن تقوی درآمده و متّقی است. امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه صفات متّقین را در همه امورشان ذکر میفرمایند.([93]) وقتیکه اینطور باشند، به این امور که آراسته شوند لباس تقوی میشود. خدا برای مؤمن اینطور دوست دارد. برای مؤمن عزّت را پسندیده و عزّت مؤمن در تقوی است. اگر خدای نکرده به معاصی مبتلا بشود ببینید چقدر مؤمن ذلیل میشود! اصلاً آثار ذلّت از معاصی آشکار میشود. خدا برای مؤمن معاصی را نمیپسندد، بلکه باید خودشان را دائماً به تقوی بیارایند.
پس ماده با صورت مناسب است و صورت هم با ماده نسبت دارد و همین که این دو نسبت را جداجدا از هم توانستیم تصور کنیم، پس دو تا است. کسی نگوید این یک اعتبار بیشتر نیست. بین ماده و صورت یک نسبت و یک رابطه بیشتر نیست، چرا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 379 *»
دو تا حساب کنیم؟ یکی باید حساب کرد. عرض میکنم همین که ما تناسب ماده را با صورت و تناسب صورت را با ماده توانستیم جدا تصور کنیم، پس یقیناً در خارج و در عالم واقع هم جدا هستند. وقتیکه جدا بودند همه حدود مخصوص خودشان، جدا است، از جمله وقتشان هم جدا است. پس وقتِ ماده از وقت صورت جدا است، وقت صورت از وقت ماده جدا است. وقت نسبتِ صورت به ماده جدا است، وقت نسبت ماده به صورت هم جدا است. تا به اینجا چهار چیز برای یک موجود درست شد.
برای موجود یک مرتبه دیگر درست میشود و آن وقتی است که ما بعد از اینکه این چهار تا را جداجدا تصور کردیم، شروع کنیم به متصل تصورکردن، اولِ اتصال بین این اجزاء چهارگانه. این حالت را جدا میشود تصور کرد یا نه؟ چون وقتی اینها را تنها تصور میکردیم چیزهایی جدا از هم بودند، اما وقتیکه اینها را با یکدیگر تصور بکنیم حالت دیگری است و میتوانیم آن را تعقل بکنیم و همین که میتوانیم تعقل و تصورش بکنیم معلوم میشود که غیر از این حالات و غیر از این مرتبههای قبل است. این چهار چیز، ماده، صورت، نسبت ماده به صورت و نسبت صورت به ماده را که با یکدیگر ملاحظه کنیم، بعد اولِ اتصال و اولِ حالتِ اجتماع میشود که اسمش را حالت مقارنه و فراهمآمدن ابتداء اتصال میگذارند که پنجمین مرتبه هر شیئی است.
بعد از توجه به اتصال چهار جزءِ جداجدا و حالت اتصالی، یک حالت دیگر هم پیدا میشود. آن حالت دیگر این است که چهار چیزی که قابل اتصال و پیوند با هم میباشند، اکنون آنها را در حال پیوندیافته و مجتمع با هم تصور کنیم، که حالت ششم میشود. در هر شیئی شش حالت، شش مرتبه و شش چیز میشود. دلیلش اینکه اینها جداجدا از هم قابل تصور و قابل تعقل هستند. بعد که این شش چیز با یکدیگر ملاحظه میشوند، یک موجود، یک حادث و یک مخلوق بهطور کامل و تمام تحقق
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 380 *»
پیدا میکند که صاحب چهار جزء اصلی و دو مرتبه است: یکی مبدأ اتصال و پیوند به یکدیگر، بعد هم حالت تمامیت و مجتمعشدن و صاحب یک طبیعت گردیدن.
این شش چیز بهحسب خودشان جداجدا وقت دارند. مجموع هم که میشوند حالت اجتماعشان هم مخصوص خودش وقت دارد. تکتک اینها وقتی دارند و مجموع هم که میشوند وقتی دارند؛ یعنی هنگامیکه ما آن را نگاه میکنیم و یک موجود میبینیم یک وقت دارد، هنگامی هم که شروع میکنیم به تجزیه و تحلیل و اینها را از یکدیگر جدا میکنیم و اجزاء ششگانه میبینیم هم، برای هریک از این جزءها وقتی است. این اجزاء را به منظور تذکر میشمارم. اول: ماده، دوم: صورت، سوم: نسبت ماده به صورت، چهارم: نسبت صورت به ماده، پنجم: ابتداء اتصال و حصول قِران و اجتماع با یکدیگر. اینجا یک حالتی پیدا میشود که مقتضی طبیعت است که حکماء قدیم آن را «مزاج» میگفتند؛ یعنی از اجتماع این چهار چیز طبیعتی پیدا میشود. ششم: تمامیت شیء و تمامیت موجود و فراهمشدن یک صورت اتحادی و برطرفگردیدن صورتهای اجزائی و جزئی. آن صورتها کنار میرود و یک حالت وحدت و اتحاد برای این اجزاء فراهم میشود که از آن به حالت و مرتبه ششم تعبیر میآوریم. برای تکتک اینها وقت مخصوصی است.
این بحث همه موجودات را شامل میشود. عقل را در نظر بگیرید. در آن وقتی که خدا ماده عقل را آفرید، در آن وقتی که ماده عقل به تنهایی آفریده شد، چون مقام ماده در همه موجودات مقام اصلی و یکتایی آنها است که همه چیزهای دیگر فرع وجود ماده است، اگر صورت است برای ظهور و پیدایی ماده پیدا شده است. به همین جهت بزرگان ما در حکمت مکتب وحی میفرمایند: جعلی هم که به صورت یا به ماهیت تعلق گرفته فرع جعلی است که به ماده تعلق گرفته است. درست است که شیخ بزرگوار فرمودهاند هم وجود اصیل است ـــ یعنی متعلق خلقت و جعل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 381 *»
خداوند است ـــ و هم صورت و ماهیت اصیل است، اما مقصودشان این بوده که خداوند اولاً و بالذات وجود یعنی ماده را متحقق فرموده و هستی بخشیده است، بعد به جعلی که فرع آن جعلی است که به ماده و وجود تعلق گرفته، صورت و ماهیت را مجعول فرموده و متعلق جعل قرار داده است.
پس ماده عبارت است از مقام یکتایی شیء و مقام اصلی و بالذات شیء، در نتیجه وقتی که در آن وقت، خلقت به ماده هر موجودی تعلق گرفته، برای هر موجودی بهحسب خودش آن وقت «یومالاحد» شده که در اصطلاح ما روز یکشنبه است. یومالاحد یعنی وقت تحقق ماده که خداوند ماده هر چیزی را خلقت کرده، آن وقت بهحسب آن چیز روز یکشنبه و یومالاحد میشود. علتش هم معلوم است که احد اول اوقات است و قبل از ماده شیء که چیزی نیست. هر شیئی اول پیدایشش آن وقتی است که مادهاش پیدا میشود. تا ماده پیدا شد مراتب خلقت شیء شروع میشود. پس چون مادّه اولین مراتب تحقق شیء است، اولین وقت را برای ماده احد مینامیم. وقتِ اول برای شیء یا اولین وقت برای اجزاء و مراتب شیء یومالاحد میشود. از طرفی میدانیم که وحدت و یکتایی در ماده ظاهرتر است تا در سایر مراتب، و چنانکه ماده وحدت را نشان میدهد سایر مراتب نشان نمیدهند. همچنین ماده متعلق کافِ کُنْ است و انّما امره اذا اراد شیئاً انْیقول له کن فیکون،([94]) کاف به ماده تعلق میگیرد. و این کاف همان جعل و خلقتی است که به ماده شیء تعلق میگیرد و ماده شیء به این جعل و خلقت منجعل میگردد و مخلوق میشود. از این جهت اول اختراع است. شیء را که شروع میکنند به اختراع و ایجاد، اول چیزی که از شیء ایجاد میکنند ماده شیء است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 382 *»
ببینید چقدر حکمت بزرگان ما+ زنجیروار به هم متصل است. محمّد؟ص؟ در مقام تعیّن اول است و بر امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مقدّم است و صورت بعد از ماده است، از این جهت امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمود: انّما انا عبدٌ من عبید محمد؟ص؟([95]) من فرع او هستم. اصولاً اینطور است که مولی و عبد را که در نظر بگیریم، مولی اصل است و عبد فرع او، متصل به او و رتبهاش بعد از او است، ملحق به او و از کمالات او است. پس علی صلوات اللّه علیه از کمالات محمد و آیه محمد و ظهور محمد؟ص؟ است. همینطور این فرمایش مخصوص حضرت امیر نیست، امام مجتبی هم میفرمایند: «انا عبدٌ من عبید محمد» امام حسین هم میگویند: «انا عبد من عبید محمد» همینطور تا مهدی صلوات اللّه علیه میگوید: «انا عبد من عبید محمد». هریک «انا عبد من عبید محمد» هستند؛ یعنی همه ما فروع آن اصل هستیم، همه ما جلوههای آن اصل هستیم، تجلیات آن حقیقت مطلقه هستیم. پس مقام صورت مقام فرع است، ولی مقام ماده مقام اصل است و اول اختراع است، پس باید وقتش هم اول اوقات باشد. پس وقتش اَحَد میشود، یعنی یکشنبه. وقتی که در آن وقت ماده تحقق پیدا میکند یومالاحد است.
اما وقت صورت را «یومالاثنین» میگویند؛ یعنی وقتی که در آن وقت خدا صورت هر موجودی و صورت هر مادهای را برای آن قرار میدهد، این صورت نسبت به ماده حکم ثانویت را دارد، ثانی ماده است؛ یعنی قرین و کنار ماده است و با ماده است. و چون فرع او است در حکم زوجه است. زوجه در اینجا به معنای جفت است؛ یعنی ردیف یکدیگر و در عرض یکدیگر نیستند. صورت در حکم زوجه ماده است که خداوند بین هر مادهای و هر صورتی قرین کرده و جعَل بینکم مودّةً و رحمة،([96]) خداوند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 383 *»
بین ماده و صورت مودّت و رحمت قرار داده است. اصلاً ماده و صورت با هم پیوند دارند و متصلند، البته بعد نسبتشان را عرض میکنیم. پس خود صورت نسبت به ماده مقام ثانویت و مقام دوم را دارد. آن وقتی که صورت در آن تحقق پیدا میکند، آن را یومالاثنین میگویند، یعنی روز دوشنبه؛ یعنی بهحسب خود آن شیء و بهحسب خلقت آن شیء دوشنبه آن است.
دقت میفرمایید که در اینجا نباید گفته شود یومالزوجین، صحیح نیست. چون خود زوج از نظر لغت یعنی جفت، و زوجین یعنی دو جفت، دو تا زوج؛ یعنی چهار تا. دو تا جفت، یعنی چهار تا. البته بعد از نسبتهایی که پیدا میشود آنوقت یومالزوج میشود، اما اکنون باید گفت یومالاثنین. چون تنها صورت را لحاظ میکنیم، تنها صورت را تعقل میکنیم صرف نظر از ماده. و چون تنها لحاظش میکنیم روزش یومالاثنین میشود؛ یعنی نسبت به ماده دوم است.
میدانیم این ماده و صورت دو چیز است، چون میتوانیم آنها را جدای از یکدیگر تصور کنیم. این توانایی در تصور بهطور جداجدا دلیل آن است که قطعاً در خارج جداجدا متحقق هستند. خیلی مسأله عجیب است. حکماء مشهور و معروف اینجا ماندهاند، گفتهاند ماهیت و صورت اعتباری است با آنکه همه میگویند: تمام آثاری که ما میبینیم از ناحیه صورت است ولی میگویند خود صورت در ذهن است؛ مثلاً اگر آتش در خارج میسوزاند میگویند این سوزانیدن آتش که اثر آن است منشأش، ماهیت و صورت است. اما میگویند این ماهیت در ذهن است، در خارج نیست. خیلی عجیب است که آثار در خارج باشد ولی منشأ آثار که ماهیت و صورت است در خارج نباشد.
ولی وقتی بزرگان ما بر مبنای وحی سخن میفرمایند و حکمتشان به فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ مستند است، صورت و ماهیت را در خارج متحقق میدانند به دلیل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 384 *»
اینکه میتوانیم آنها را جداجدا تصور کنیم. آن وقتیکه دو چیز تصور شدند، پس به دو چیزبودن در خارج متحقق میباشند. حال آیا بدون انتساب و ارتباط و نسبت میشود باشند؟ همین آتش در خارج دو چیز شد، ماده و صورت شد. حال که ماده و صورت شده و الآن ما در خارج یک چیز میبینیم، آیا این دو با یکدیگر نسبتی و ارتباطی ندارند؟ بهطور مسلّم ارتباط و نسبت دارند. در خارج با یکدیگر نسبت دارند و با هم متناسب و مرتبطند. ارتباطشان را هم گفتیم طرفینی و تناسب است. ماده با صورت نسبت دارد و صورت با ماده نسبت دارد و مرتبط است. پس وقتی هم هست که خدا نسبت ماده به صورت را آفرید و وقتی هست که خدا نسبت صورت به ماده را آفرید. همه اینها متعلق جعل است و خلقت به همه اینها تعلق گرفته است.
نمیدانم آیا لذت میبرید یا نه؟ حکماء که اسمشان حکماء است ــ به اینها کلمه حکماء گفتن حیف است ــ اینها نشستهاند و همهشان گفتهاند در خارج یک چیز بیشتر نیست که جعل به آن تعلق میگیرد. این موجود در خارج فقط یک جعل و خلقت به آن تعلق گرفته که خدا خلقش کرده و او را جعل کرده و قرارش داده است، فقط یک جعل است. حتی بوعلی سینا زردآلو دستش بود، همین بحث شروع شد که خدا که این زردآلو را خلق کرده آیا در اینجا چند خلقت انجام شده، یک خلقت یا دو خلقت؟ آیا خدا یک هستی به زردآلو داده و یک زردآلوئیت هم برایش خلق کرده؟ یعنی زردآلو که زردآلو است؛ یکچیز است که زردآلو است، یا زردآلو بودن و زردآلوئیت را هم خدا به او داده است؟
در حکمت این بحث مهمی شده که آیا یک جعل به موجود تعلق میگیرد، یا به لوازم ذاتیش هم جعل تعلق میگیرد؟ بوعلی فوراً جواب داد: «ماجعل اللّه المِشمشَ مشمشاً بل اوجَده» خدا زردآلو را زردآلو نکرده، خدا فقط به زردآلو وجود داده و به زردآلو هستی بخشیده است، دیگر زردآلوئیت و زردآلوبودنِ زردآلو را خدا به او نداده، خودش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 385 *»
به همین تحقق و جعل وجود تحقق پیدا کرده است. از این جهت حکماء دست خدا را از خلقت سه جزء دیگر موجود کوتاه کردهاند. جعلِ یک جزئش را قبول کرده گفتهاند خلقت به یک جزء تعلق گرفته که مثلاً ماده باشد، اما بقیه اجزاء جعلی جدا ندارند.
ولی همین حکماء وقتیکه با فرمایشات شیخ مرحوم اعلی اللّه مقامه الشریف برخورد کردند تعجب کردند که ایشان حرفی فرموده که هیچکس نگفته است. ایشان فرموده چهار جعل در کار است. اگر آنها میگویند یک جعل، یک «خَلَقَ» و یک آفریدن به شیء تعلق میگیرد، این بزرگوار فرمودند من میگویم چهار جعل است و خیلی مهم است. به یک موجود چهار جعل تعلق گرفته است. جعل که میگوییم یعنی همان خلقت و آفرینش. یک جعل به ماده تعلق گرفته، یک جعل به صورت تعلق گرفته، یک جعل به نسبت ماده به صورت تعلق گرفته، و یک جعل هم به نسبت صورت به ماده تعلق گرفته است. چون شما الآن میتوانید در خارج، چهار چیز را در این موجود تصور بکنید. میز مادهاش چوب است، صورتی هم که بر این چوب پوشیده شده، همین است که مشاهده میکنید. تا این ماده با این صورت مناسبت نداشته باشد این صورت بر او پوشیده نمیشود. این صورت هم با این ماده تناسب دارد که بر او پوشیده شده است. آیا نمیتوانید این چهار چیز را جداجدا تصور کنید؟ همینکه توانستید جداجدا تصور کنید، پس منشأ تصورتان در خارج جدا است که به اصطلاح منشأ انتزاع میگویند. منشأ انتزاع این چهار چیز در خارج متحقق است و جدای از یکدیگر است. چون جدا است، یعنی واقعاً چهار چیز است، آیا بدون خلقت خدا، چیزها چیز شدهاند؟ خیر.
پس به هریک از اینها یک خلقت تعلق گرفته است. خدا یک بار و در یک وقت ماده را آفرید، در یک وقت صورت را آفرید، در یک وقت نسبت ماده به صورت را و در یک وقت نسبت صورت به ماده را آفرید. آن وقتی که نسبت ماده به صورت آفریده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 386 *»
شد، آن وقت را برای آن شیء «یومالثلثاء» گفتهاند، روز سهشنبهاش است. چون سومین مرحله تحققش است، سومین مرحله از مراحل وجودی هر موجودی بهحسب خودش است. پس روز سهشنبه، یعنی آن وقتی که نسبت ماده به صورت در آن وقت آفریده شده است.
اما روز و وقتی که نسبت صورت به ماده آفریده شد، آن را «یومالاربعاء» میگویند و چون «یومالانیّة» بوده یوم نحسٍ مستمرٍّ([97]) نامیده شده است. انّیت و نفسیت یا نسبت صورت به ماده یومالاربعاء شده است. قطعاً این نسبتها هست، نمیشود گفت که این نسبتها نیست.
آیهای که خواندم و جعَل بینکم موَدَّةً و رحمةً،([98]) خطاب به همین مقام ماده و صورت است که طبق ظاهرش مراد زن و شوهرند. خدا بین زن و شوهر مودّت و محبّت و رحمت قرار داده است. دعاء هم باید کرد: و اجعل بینهما مودّة و رحمة، بخصوص اگر زن و شوهری باشند که از طینت هم آفریده شده باشند. اگرچه ممکن است در عالم اعراض یک وقتی بینشان مودّت و رحمتی نباشد و حتی ممکن است کارشان به طلاق هم بکشد، ولی در هر صورت قاعده در خلقت این است که همین که زن و شوهر شدند و جعَل بینکم مودّة و رحمةً، بین شما یعنی بین زن و شوهر محبت و رحمت قرار داده است که یک مصداق خیلی ظاهر و آشکار و حسّی آن در مورد ماده و صورت است.
اما وقتی خطاب خدا را توسعه بدهیم، آن تأویلی از تأویلات آیه شریفه است که مراد خطاب به مقام ماده و صورت است که خدا بین شما دو تا ای ماده و صورت، در همه عالمها و در همه موجودها، در همه مخلوقها و همه حوادث جعل مودّت فرموده است. ببینید شیخ بزرگوار ما اعلی اللّه مقامه الشریف حکمتشان را از کجا گرفتهاند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 387 *»
قرآن جعَل گفته و مفعولش مودّةً و رحمة است، اعلی اللّه مقامه الشریف. چقدر این بزرگوار مظلوم است! میفرماید: جعَل بینکم، تا بینکم گفته شد، «بین» یعنی تناسب طرفینی در کار است. اگر قرآن مثلاً گفته بود «و جعل للازواجِ مودّةً للزّوجات» یک طرفی بود، ولی بینکم فرموده، «بین» که فرمود دیگر یک امر دو طرفی است، خواهنخواه طرفینی است. پس جعل بینکم مودّةً و رحمةً با همان لفظی فرموده که فلاسفه دربارهاش بحث کردهاند و نوعاً حکماء کلمه جعْل را آوردهاند.
همین عبارت بوعلی را ببینید، میگوید: «ماجعل اللّه المشمش مشمشاً» باید به او و امثال او بگوییم به شما چه ربطی دارد که این حرفها را بزنید، بگویید ما نمیدانیم. بگویید باید به قرآن و به اهلبیت عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم اجمعین رجوع کنیم و از آنها باید بپرسیم. شما مگر خلقت چیزی را دیدهاید؟ شما که خلقت چیزی را ندیدهاید تا بتوانید از خلقت خدا گزارش بدهید. مااَشهدتُهم خلق السمواتِ و الارض و لا خلقَ انفسهم و ماکنتُ متّخذَ المضلّین عضداً.([99]) بوعلی که بیانگر حقایق قرآن نمیتواند باشد، بیانگر حقایق خلقت نمیتواند باشد. او باید در مکتبهای بزرگان شیعه شاگردی کند، کوچکی و تواضع نماید.
در تهران ملایی بود خیلی ادعاء داشت. ما اوصافش را شنیده بودیم. از همین عرفاء و حکماء بود و خیلی سرسخت طرفدار ملاصدرا بود. خلاصه گفتیم با رفقاء برویم این پیرمرد را ببینیم. در تهران به منزلش رفتیم. در حرفهایش یک حرف خوبی میزد. البته در شأن او نبود، میخواست وصف خودش را بگوید و خودش را توصیف کند. به فرموده آقای بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف از اول تا آخر، کتاب فضائل خودش را میخواند. آن حرفش این بود که به سمت در اطاقش اشاره میکرد، میگفت: مولوی باید بیاید اینجا من جلویش کاه بریزم بخورد؛ یعنی اگر بخواهد از علم من استفاده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 388 *»
بکند، من تازه کاههای علمم را آنجا میریزم تا استفاده کند، و حال آنکه مولوی در واقع در حکمت و عرفانی که اینها دارند، معلوم است بالای دست همهشان است. افتخار میکنند به اینکه مثلاً مولوی مولایشان باشد. به همین جهت نامش را خیلی با افتخار میبرند، میگویند «العارف الکبیر». پس مولویها، بوعلیسیناها، ملاصدراها، همه اینها اگر نجات میخواهند، میباید نزد بزرگان دین خاضع شوند و از شیعیان امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه تعلیم بگیرند.
شیخ بزرگوار اعلی الله مقامه الشریف فرمودند: شما میگویید یک جعل، من میگویم چهار جعل است. الآن ذهنم متوجه کلمه «جَعَلَ» شد. اصلاً این آیه را برای بیان نسبت خواندم ولی به خود جَعَل توجه نداشتم. الآن متوجه شدم شیخ مرحوم که چهار جعل میفرمایند این آیه شریفه دو تایش را بیان میکند، جعل بینکم مودّة و رحمة، وقتیکه بینکم باشد خواهنخواه طرفینی خواهد بود. جعل به مودّة تعلق گرفته و مفعول جعل است، جعل بینکم مودّة و رحمة، و چون با کلمه بینکم گفته شده است و از طرفی هم ما میتوانیم در تصور و تعقل بین این دو نسبت جدایی بیندازیم و این دو نسبت را، یعنی نسبت ماده به صورت و نسبت صورت به ماده را فکر و تصور کنیم، پس میتوانیم بگوییم که دو جعل است و قطعاً دو چیز هستند. از همین و جعل بینکم میشود استفاده کرد که بین شما مودّت قرار داده، پس مودّت طرفینی است. البته میشود مودّت یک طرفی باشد.
چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی | که یک سر مهربانی درد سر بی |
تا گفتیم بهتر است که مودّت طرفینی باشد، پس خدا بهتر را نمیگذارد و غیر بهتر را انجام بدهد. این قاعده کلی است که خداوند نظام احسن را ترک نمیکند. «چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی» خدایا دلهای همه اهل ایمان را به یکدیگر مهربان کن. رفع کدورتها و غمها و غصهها از همه اهل ایمان بفرما. خدایا زنان و شوهران
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 389 *»
اهل ایمان که بر مبنای دیانت با یکدیگر وصلت کردهاند و نسبتی بین آنها پیدا شده، خدایا بین همهشان محبت و مودت قرار بده. پس این مودت خواهنخواه نسبت دو طرفی شد.
پس وقتِ نسبت ماده به صورت «یومالثلثاء»، یعنی روز سهشنبه است و وقتِ نسبت و ارتباط صورت به ماده «یومالاربعاء»، یعنی روز چهارشنبه میباشد. تا اینجا به تکتک اینها نگاه کردیم و وقتهای تکتک را دیدیم. بعد برای این چهار تا یک حالت اجتماع است. از این «بعد»هایی که میگوییم شما بعدهای زمانی تصور نکنید. اینها بهحسب خودشان است که خدا چهار جعل را به این چهار چیز تعلق داد. آنوقت خداوند حالت اتصال این چهار تا را شروع فرمود و خلقت کرد. پس جعلی هم به این حالت اتصال تعلق میگیرد که وقتش «یومالخمیس» است.
درباره یومالخمیس در حدیثی فرمودند: و هو یومٌ انیسٌ لُعِنَ فیه ابلیس.([100]) معلوم است وقتیکه این چهار جزء با یکدیگر برایشان حالت اتصال پیدا شد و به هم انس گرفتند، تا انس فراهم شد ابلیس ملعون است، ابلیس لعن شده و دور شده است. ابلیس از بین اینها رانده میشود. چون هرجا تفرقه آمد ابلیس آنجا آمده است. هرجا دیدید تفرقه آمد بدانید ابلیس قدمش را گذارده است. خواهنخواه قدم نامبارک آن ملعون جلو آمده که تفرقه پیدا شده است. یا هر دوی این متفرقین تابع ابلیسند یا یکیشان تابع است. به همین جهت میفرماید: اگر در امور دنیا دو برادر مؤمن از هم جدا شدند، دعواشان شد و اختلاف کردند و جدایی آنها بیش از سه روز شد، دیگر اعمال هیچکدامشان قبول نیست.([101]) تفرقه اینطور است. ولی وقتی که اُنس و اتحاد آمد و دلها به هم نزدیک شد، لُعِن فیه ابلیس ابلیس ملعون است، اصلاً دور میرود و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 390 *»
رانده میشود. به همین جهت میفرماید: دو برادر مؤمن که با هم مصافحه میکنند ابلیس خیلی خودش را زمین میزند که این چه کاری است که اینها میکنند، گناهانشان آمرزیده میشود. تا دستهایشان در هم است رحمت خدا شامل حالشان است. میبیند که برای آن دو برادر مؤمن که برای خاطر خدا و ایمان دست در دست هم گذاردهاند، چقدر تقرّب فراهم میشود. وقتیکه مصافحه و معانقه میکنند، به دیدن هم میروند ائمه فرمودند: مرتب ابلیس ناراحت میشود، رنج میبرد و زجر میکشد. در هر صورت این هم روز خمیس و روز پنجشنبه میشود؛ یعنی آن وقتی که مبدأ اتصال و قِران برای این چهار جزء فراهم میشود.
اما آن وقتی که تمام این اجزاء موجود که ذکر شد، حالت تمامیت به خود میگیرند و خداوند آنها را تمام و کامل میسازد روز جمعه میشود. روز جمعه وقت این حالت است، خداوند شیء و موجود را تمام قرار میدهد. به همین سبب عدد شش را عدد تمام فرمودهاند. عدد تمام عدد شش است. احادیثی هم در این زمینهها وارد شده است. پس هر شیئی، هر موجودی، هر مخلوقی و حادثی برایش این مراتب که ذکر شد هست تا به روز جمعه میرسد که روز جمعه روز عید است. آن روز برای این موجود روز عید و روز تمامیت میباشد که روز ششم است.
آنوقت این موجود خواهنخواه بعد از تمامیت آثاری دارد، مقتضیاتی دارد. برای اثرکردن، تأثیرات یا پذیرشِ اثر شرایطی لازم است. این حالات برای شیء از لوازم و مقتضیات میباشد. این حالت را که خداوند به این موجود کرامت میفرماید و آن را خلق مینماید وقتی دارد که وقتش را «یومالسبت» یعنی روز شنبه گفتهاند. در حدیثی فرمودند: روزی که معطّل است،([102]) اما معطّل به معنای اینکه تعطیل است و چیزی برای موجود نیست نمیباشد، بلکه روزی است که اجزاء دیگر تمام است. موجود در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 391 *»
روز شنبه که روز سبت است تمام شده و وقتی است که مشغول تأثیر و تأثر و بروز آثار و مقتضیات میشود. من فکر میکنم از این جهت آن روز را در حدیث روز معطل فرمودند. جایی توضیحی ندیدهام ولی فکر میکنم که یومالسبت را که یوم المعطّل گفتند، از این جهت فرمودهاند که اجزاء دیگر تمام است، دیگر از حیث جزء فراهمکردن برای موجود و مخلوق تعطیل شد، ولی نه اینکه کار خدا تعطیل باشد. کار خدا که تعطیل نیست، کلَّ یومٍ هو فی شأن.([103]) روز شنبه هم روزی است و این دوره موجود هم دورهای است. پس خداوند حالت تأثیر و تأثر و حالت بروز اقتضاءات و آثار شیء و موجود را در یومالسبت ابداع میکند.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 392 *»
مجلس 23
(شب سهشنبه 4 ربیع الثانی 1406 هـ ق)
r تفسیر «ستةَ ایّام»
r تفسیر «یومَیْن»
r تفسیر «اربعةِ ایّام»
r دو حدیث از کافی و تفسیر قمی
r توضیح حدیث ابنسلام در علت نامگذاری ایام هفته
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 393 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
هر مخلوقی از مخلوقات و هر حادثی از حادثات دارای وقتی است که آن وقت جزء آن است. و اگر آن شیء و مخلوق مرکب است ــ که در واقع همه مخلوقات مرکبند ــ برای هریک از اجزاء آن هم وقتی است. هنگامیکه هر مخلوقی را بررسی کنیم میبینیم دارای شش مرتبه میشود و برای هر مرتبهاش هم وقتی است که ایام ستّه میشود. هر شیء و هر موجودی دارای این اوقات ششگانه هست. از جمله سماوات و ارضین است که خدا آسمانها و زمین و آنچه در آنها است را در وقتی آفریده است. مجموع آسمانها و زمین وقتی دارند، هریک از آسمانها و زمینها هم وقتی دارند. و چون آسمانها میگوییم مراد آسمانهای هفتگانه است. بنابراین هر آسمانی در شش وقت آفریده شده است، چون هر آسمانی همان شش مرتبه را دارد. آسمانها و زمین هم در شش وقت آفریده شدهاند. چون گاهی اینها را مرکب و مجموعه حساب میکنیم و گاهی آسمان آسمان در نظر میگیریم. پس چون هر آسمانی دارای شش مرتبه است، دارای شش وقت هم هست. پس هر آسمانی در شش یوم آفریده شده است همانطور که آسمانها و زمین در شش یوم آفریده شدهاند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 394 *»
البته اگر خاطرتان باشد یکوقتی راجع به آسمانها و زمینها، راجع به سماوات و ارضین بحثی داشتیم. درباره سوره مبارکه و الشمس در ذیل آیه شریفه و السماءِ و ما بنىٰها و الارض و ما طحىٰها([104]) ذکر کردیم که در آیات، روایات و فرمایشات بزرگان+ آسمانها و زمینها به چه معنیهایی آمده است. حال به همه آن معانی که در آنجا گفتهایم این بحث جاری است؛ یعنی آسمان به هر معنایی که حساب کنیم بهحسب خودش دارای شش مرتبه است، در نتیجه بهحسب خودش دارای شش وقت است. البته همانطور که آسمانها مختلف بودند اوقاتشان هم مختلف میشود؛ مثلاً آسمانها و زمینهای عقلانی اوقاتشان هم عقلانی است. آسمانها و زمینهای نفسانی اوقاتشان هم نفسانی است. آسمانها و زمینهای جسمانی اوقاتشان هم جسمانی است، همینطور آسمانها و زمینهای مثالی وقتهایشان وقتهای مثالی است، همچنین سایر آسمانها و زمینها به آن بیانی که عرض شده است.
روایاتی در بیان این اوقات رسیده که این شش وقت را در احادیث ائمه؟عهم؟ شش روز بیان فرمودهاند. گفتیم مراد شش وقت باشد، یا اینکه روزهای شأنی باشد مطابق آیه شریفه کلَّ یومٍ هو فی شأن. خداوند را ایامی شأنی است که در آن ایام خداوند ابداع دارد و مراتب ابداع و اختراع در آن اوقات انجام میشود. آن وقتها وقتهای شأنی یا ایام شأنی نامیده میشود. بعضی از روایات ناظر به همین معنا است. حدیثی است در تفسیر علی بن ابراهیم قمی راجع به همین آیه شریفه قل أ إنّکم لَتکفرون بالّذی خلق الارضَ فی یومَین،([105]) در آن تفسیر فی یومین را فی وقتین بیان کرده است. علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش فرمایشات معصومین؟عهم؟ را ذکر میکند و قرآن را به فرمایشات ائمه؟عهم؟ تفسیر میکند؛ به همین جهت علماء و محدثین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 395 *»
فرمایشات علی بن ابراهیم قمی را مثل نصّ از امام تلقی میکنند، در حکم روایت میدانند. بهطوری که هر وقت بخواهند در تفسیر قرآن به روایتی مراجعه کنند به تفسیر علی بن ابراهیم قمی، همینطور به تفسیر عیّاشی، به تفسیر فرات کوفی ــ که تفسیر فرات مشهور است ـ مراجعه میکنند. وقتیکه از این تفاسیر نقل میشود به عنوان حدیث نقل میشود. این کتابها به این مقدار اعتبار دارد که فرمایشات مفسّران در حکم روایت است و به عنوان نص و مروی از امام؟ع؟ نقل میگردد.
درباره این آیه شریفه هم از تفسیر علی بن ابراهیم قمی است که فی یومین را فی وقتیْن بیان فرمودهاند. خداوند زمین را خلقت فرموده در دو روز، یعنی در دو وقت. این دو وقت ابتداءُ الخلقِ و انقضاؤُه، یکی شروع به خلقت و یکی پایانیافتن خلقت است. همچنین و اربعةِ ایّامٍ به اربعةِ اوقاتٍ([106]) تفسیر شده است. چهار روز که در سوره فصّلت بیان شده، آن چهار روز را هم علی بن ابراهیم قمی به چهار وقت تفسیر فرموده است. چهار وقت همان فصول اربعه است که عرض شد قوت و رزقهای خلق در این چهار فصل فراهم میگردند.
در آیه بعد در سوره فصّلت است که میفرماید: فقضىٰهنَّ سبعَ سمواتٍ فی یومین،([107]) خداوند آسمانها را در دو روز به هفت آسمان تقدیر فرمود. اینجا هم ایشان فی یومین را به وقتین تفسیر فرمودهاند. یومین یعنی دو وقت ابتداء و انقضاء، یکی وقت شروعکردن به تقدیر، اندازهگیری، تسویه و قضاء به اینکه آسمانها هفت تا باشد و دیگر وقت انقضاءیافتن. پس وقت ابتداء و وقت انقضاء دو روز گفته شده است و ظاهراً از ابتداء و انقضاء، وقت خلقت ماده و وقت خلقت صورت اراده میشود. ماده و صورت هرکدام وقتی دارند و در بحث مجلس قبل معلوم شد که خلقت و جعل ماده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 396 *»
وقتی میخواهد، همچنین خلقت و جعل صورت هم وقتی میخواهد. پس طبق تفسیر علی بن ابراهیم قمی میدانیم ابتداء با ماده شیء و انقضاء با صورت شیء انجام میشود. پس ابتداء و انقضاء، یعنی دو وقتِ خلقت ماده و خلقت صورت.
همچنین در کافی از عبدالله بن سِنان حدیثی را نقل میکند. قال: سمعت اباعبداللّه؟ع؟ یقول: انّ اللّه خلق الخیرَ یومَ الاحد و ماکان لیخلُقَ الشّرَّ قبلَ الخیرِ و فی یومِ الاحد و الاثنینِ خلَق الارضین و خلَق اقواتَها فی یوم الثّلَثاءِ و خلق السمواتِ یومَ الاربعاء و یومَ الخمیس و خلَق اقواتَها یومَ الجمعة و ذلک قوله عزّوجلّ «خلَق السموات و الارضَ و ما بینهما فی ستّة ایّام»،([108]) حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: خدا خیر را در روز یکشنبه خلقت کرد و خدا کارش اینطور است که اول خیر را خلق میکند و اینطور نیست که شرّ را قبل از خیر خلق کند. خیر را روز یکشنبه خلق کرد. و در روز یکشنبه و دوشنبه زمینها را خلقت کرد. روزیها و قُوتهای اهل زمین را در روز سهشنبه خلقت کرد. آسمانها را در روز چهارشنبه و روز پنجشنبه خلقت کرد و قوت اهل آنها را در روز جمعه خلقت کرد. این است فرمایش خدای عزوجل که آسمان و زمین و آنچه را که بین آن دو است در شش روز آفرید. شش روز را به این اسامی بیان فرمودند: یومالاحد، یومالاثنین، یومالثلثاء، یومالاربعاء، یومالخمیس و یومالجمعة. میدانیم که قطعاً مراد، این زمانها نیست، به جهت اینکه اوقاتی که آسمانها و زمینها در آن خلقت میشود معنا ندارد که این روزها، این شبها و این ایام مراد باشد. پس مراد همان خلقت این مراتب و اوقات این مراتب است که بهطور اجمال در مجلس گذشته عرض کردم.
در تفسیر علی بن ابراهیم قمی بعد از آنکه خلقت آسمانها و زمین را ذکر مینماید، میفرماید: فلمّا اَخَذ فی رزْق خلقِه خلَق السماءَ و جنّاتِها و الملائکةَ یومَ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 397 *»
الخمیس و خلَق الارضَ یومَ الاحد و خلَق دوابَّ البرِّ و البحرِ یومَ الاثنین و هما الیومانِ الّذانِ یقول اللّهُ عزوجل «أ إنّکم لَتکفرون بالّذی خلق الارضَ فی یومین»، در بیان این مطلب ایشان میفرماید: خداوند بعد از خلقت آسمان و زمین شروع کرد به خلقت رزق خلقش به اینطور که آسمان و جنّات و ملائکه را در روز پنجشنبه خلقت کرد و زمین را در روز یکشنبه خلقت کرد و حیوانات بیابانی و دریایی را در روز دوشنبه خلقت کرد و این دو روزی است که خدا در قرآن فرموده: آیا شما کفر میورزید به کسیکه زمین را در دو روز خلقت کرده است؟ بعد میفرماید: و خلَق الشجرَ و نباتَ الارضِ و اَنهارها و ما فیها و الهَوامَّ فی یوم الثُّلثاء؛ درختان و روییدنیهای زمینی و نهرها و آنچه در زمین است و سایر حشرات و جنبندگان، مثل خزندگان و امثال اینها را در روز سهشنبه خلق کرد. و خلَق الجانَّ و هو ابُ الجنِّ یوم السّبتِ و خلَق الطّیر فی یوم الاربعاء؛ خدا جانّ را در روز شنبه خلقت فرمود. جانّ پدر جنها و اصل جن است. مثل اینکه آدم پدر انسانها، اصل و مبدأ انسانها است برای جن هم مبدئی و اصلی است که آن را جانّ میگویند. از این جهت جنها را بنیالجانّ میگویند، و جانّ که رئیس، اصل و اول جنها بود ابوالجن است. همچنین پرندگان را در روز چهارشنبه خلق فرمود. و خلق آدمَ فی ستِّ ساعاتٍ من یوم الجمعة؛ در شش ساعت از روز جمعه هم آدم را خلقت فرمود. بعد میفرماید: ففی هذه الستّة الایّامِ خلَق اللّه السمواتِ و الارضَ و ما بینهما؛([109]) در این شش وقت که قطعاً میدانیم این ایام ما مراد نیست، این یکشنبه دوشنبه سهشنبه ما نیست، بلکه اوقاتی مراد است که مناسب خلقت اینها است.
در این حدیث شریف بیان میشود که تکاملی که الآن برای این عالم به چشم میخورد به تدریج بوده و دفعی نبوده است. باز معنای تدریج همین زمان ما و این تدریج زمانی ما نیست، بلکه مناسب هریک از این دستههای خلقت وقتی بوده که در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 398 *»
آن وقت این خلقتها انجام میشده است. وقتی بوده که جزء خود اینها بوده است. به همین جهت میفرماید: در این شش روز خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که بین آن دو است آفرید.
حدیث دیگری است از عللالشرایع در خبر ابنسلام که از یهودیهای مدینه بود و بعد اسلام آورد. خدمت رسولخدا؟ص؟ سؤالاتی کرد از جمله این بود: «قال اَخبِرنی عن اوّلِ یومٍ خلَق اللّه عزّوجلّ» از رسولخدا؟ص؟ خواست که به من خبر دهید از اول روزی که خدا خلقت فرموده است. قال النبی؟ص؟: یومُ الاحد، فرمود: اولین وقت و اولین روزی که خدا آفریده روز یکشنبه است.
در مجلس قبل عرض کردم ماده هر شیئی اول چیزی است که از آن شیء تحقق پیدا میکند و وقتی که در آن وقت ماده خلقت میشود اولین وقت آن شیء است. البته همان وقت جزء ماده است، نه اینکه بر ماده مقدم باشد. در تحقق با ماده مساوق است؛ یعنی ماده شیء که وجود مییابد، آن مدت، آن وقت و آن لحظه هم تحقق مییابد. البته تعبیرات زمانی است، چارهای هم نداریم این تعبیرات را باید بگوییم، خود مطلب احتیاج دارد. جعل خدا که به ماده تعلق میگیرد و به سبب آن ماده شیء تحقق پیدا میکند، وقتی دارد که آن وقتش اَحَد است که بهحسب آن شیء یومالاحد و روز یکشنبه است، نه اینکه این یکشنبه ما باشد. یکشنبه ما در اینجا و در این عالم ما یک مظهری است که برای پیمانه زمان و این امتداد، معین میکنیم، پس همین یکشنبه نیست. تعبیر از یکشنبه، یعنی تعبیر از وقتی که در آن وقت، جعل به ماده هر شیء یا به ماده مجموعه عالم یا این آسمان و زمین تعلق گرفت. پس بهطور کلی میتوانیم بگوییم آن اول وقتی که خدا برای مجموعه عالم یا برای تکتک موجودات آفریده ــ چون اول ماده آنها تحقق پیدا میکند، پس اولین روزی که خدا خلقت کرده ــ یومالاحد است؛ یعنی آن وقتی که ماده هر شیء یا ماده عالم در آن تحقق پیدا کرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 399 *»
«قال و لِمَ یُسمّیٰ یومَ الاحد؟» عرض کرد: چرا روز یکشنبه یکشنبه نامیده شده است؟ قال: لِانّه واحد محدود، حضرت فرمودند: چون واحد یکی است اما محدود. ماده یکی است ولی محدود است. ماده ماده بسیط نیست، به جهت اینکه دارای حد است و حدش همان حالت صلاحیت او است برای به صورتی درآمدن. فرض کنید چوب ماده میز است، این ماده یکی از مراتب میز و اولین مرتبه آن است و چون صلاحیت دارد برای اینکه این صورت بر آن پوشیده بشود، همان صلاحیت، محدودیت او است. دقت بفرمایید، چون یومالاحد وقت خلقت ماده است و وقتْ ظرف است، آنگاه بهواسطه مظروف نام مظروف به ظرف داده میشود. ماده واحد و محدود است و چون صورت بر او پوشیده میشود، او را میبندد، حدبندی میکند. صورت، ماده را در خود حبس میکند؛ یعنی این صورتی که از این قابلیت استخراج میشود حدّ او است و آن محدود به این حد خواهد شد. پس چون مظروف واحد و محدود است ظرف هم به نام مظروف نامیده شده، میشود یومالاحد، روز یکشنبه.
«قال فالاثنین؟» خدمت رسولخدا؟ص؟ عرض کرد: دوشنبه چرا دوشنبه نامیده شده است؟ قال: هو الیومُ الثّانی من الدّنیا، فرمودند: چون دوشنبه روز دوم از این دنیای ما است؛ یعنی در این عالم ما روز دوم است. میدانید که صورت هم نسبتش به ماده، مرتبه دنیا و مرتبه پایین است اما ماده رتبهاش بالا است، پس وقت صورت وقت دوم است. چون گفتیم صورت رتبه ثانیه است، صورت با ماده قرین میشود، با هم مقارن میگردند، پس قرین و ثانی آن است، از این جهت به دوشنبه دوشنبه گفته شده است.
«قال فالثّلثاءُ؟» عرض کرد: سهشنبه را چرا سهشنبه گفتهاند؟ حضرت فرمودند الثّالثُ من الدّنیا، چون وقت سومین از دنیا است. باز میدانیم که وقت همان رتبه و مرتبهای بود که برای نسبت ماده به صورت بود. «قال فالاربعاء؟» عرض کرد: چهارشنبه چرا چهارشنبه نامیده شده است؟ قال: اَلیومُ الرّابعُ من الدّنیا، روز چهارم و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 400 *»
وقت چهارم از دنیا است که همان نسبت صورت به ماده بود. «قال فالخمیسُ؟» عرض کرد: روز پنجشنبه را چرا پنجشنبه گفتهاند؟ قال: هو یومٌ خامسٌ من الدّنیا، فرمودند: وقت پنجمین است که اگر مادون ماده و دنیای ظاهر ما هم به ظاهر فرمایش اراده شده باشد که ظاهراً هم اراده شده، روز دوره پنجم و روز پنجم میشود و هو یومٌ انیسٌ لُعِن فیه ابلیس، روز پنجشنبه روز اُنس است.
عرض کردم حالت اجتماعِ چهار مرتبه پیشین را که در نظر بگیریم، ماده، صورت، نسبت ماده به صورت و نسبت صورت به ماده، اینها را که یکییکی حساب کنیم چهار میشود. بعد حالت اتصال و اقترانشان را که لحاظ کنیم حالت اُنس میشود، برای این چهار مرتبه اُنسی فراهم میشود. چون اُنس یعنی حالت اتصال و حالت اجتماع، قِران و اقتران لحاظ میشود که اینها با هم انس گرفتهاند. وقتیکه در آن وقت اُنس فراهم میشود به اعتبار مظروف اسم مظروف به ظرف داده میشود. این چهار مرتبه با هم انس یافته و انیس هم شدهاند. ماده با صورت انیس شده که این نسبتها و ارتباطها و ایتلافها فراهم شده است.
پس در واقع مظروف با یکدیگر انس گرفته و انیس هم هستند، اما وقتشان هم به اسم مظروف نامیده میشود. ظرف به اسم مظروف نامیده میشود و میفرمایند هو یوم انیس. همانطور که گاهی مظروف به اسم ظرف نامیده میشود. در عرب این اصطلاحات هست. وقتیکه باران میبارد و آب از ناودان میریزد عرب میگوید: «جرَی المیزابُ» ناودان جاری شد و حال آنکه در حقیقت «جری المطرُ من المیزاب» است. باران از ناودان جاری شد، نه آنکه خود ناودان جاری بشود. ولی عرب اسم ظرف را به مظروف میدهد و اینطور میگوید: «جری المیزاب» ناودان جاری شد. ناودان به عربی میزاب است، اما اسم میزاب به باران داده میشود. عکسش هم هست مثلاً اینجا که این چهار چیز با یکدیگر انس گرفتند و انیس یکدیگر شدند، آنوقتی که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 401 *»
در آن وقت اینها با هم انیس میشوند، وقتشان را هم انیس مینامند. فرمود: یومٌ انیسٌ لُعِن فیه ابلیس، دیگر ابلیس در این وقت رانده میشود. عرض کردم هرجا تفرقه باشد پای ابلیس در کار است، ولی هرجا اتحاد و ایتلاف است آنجا ابلیس، ملعون و دور شده است.
ممکن است کسی بگوید بسیاری هستند که اهل دنیا هستند و با هم ایتلاف و اتحاد دارند با آنکه یقیناً آن اتحاد و ایتلافشان مورد رضای خدا نیست. عرض میشود محال است که اهل دنیا با هم اتحاد و ایتلاف داشته باشند. «جان گرگان و سگان از هم جداست» و هیچوقت متحد نمیشوند. اگر اتحادی و ایتلافی در اهل دنیا، در اهل هوی و هوس دیده میشود بهمنظور کوبیدن حق است، برای خاطر خودشان نیست. خودشان هیچوقت مجتمع نیستند. محال است مجتمع شوند. اتحاد و وحدت صفت اولیاء خدا است، چون صفت نور خدا است؛ پس:
جان گرگان و سگان از هم جداست | متّحد جانهای مردان خداست |
یا «شیران خداست»، چون وحدت اثرِ مشیت و اثر نور خدا است، مردان و اولیاء خدا متحدند، حتی اگر افتراق دنیوی و فاصله داشته باشند باز متحد هستند. «گر در یمنی پیش منی»، فرمود: انّی لاَجدُ نفَسَ الرّحمنِ من جانب الیمن؛([110]) من از طرف یمن بوی رحمان میشنوم. با آنکه نه اویس رسولاللّه؟ص؟ را دیده بود و نه رسولاللّه؟ص؟ اویس را به ظاهر امر دیده بودند، اما چطور در اثر ایمان و تقوی با اولیاء خدا متحد شده بود؟! رسولخدا؟ص؟ نور خدا بودند او را اینطور دوست میداشتند. پس اگر اهل دنیا اتفاق و اتحاد هم دارند، اگر اهل هوی و هوس اتحاد و اتفاقی دارند فقط به منظور این است که به اولیاء خدا ضربه بزنند، بر دین خدا و نور خدا ضربه بزنند. وقتیکه کارشان انجام شد، به هوی و هوسشان که رسیدند، اول اختلاف خودشان است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 402 *»
آن حکیم؟رضو؟ راجع به همین مورد مثالی میزند میفرماید، اهل دنیا با یکدیگر بر سر جیفه دنیا نزاع دارند، مثل سگان چندی که بر سر مرداری با هم نزاع دارند. یک انسان که از کنار آنها میگذرد با آنکه بینیش را گرفته که مبادا بوی تعفّن این مردار او را اذیت کند، از آن دور میرود و حتی نزدیک هم نمیشود که مبادا این بوی تعفّن او را اذیت کند، اما این سگها که گرد جیفه دنیا جمع هستند فکر میکنند او در فکر این جیفه است. در نتیجه همه این سگها همدست میشوند و به طرف او حمله میکنند، میخواهند او را پاره کنند. ولی او راهش را میکشد میرود، رد میشود. اینها خاطر جمع میشوند که به دنیای اینها کاری نداشت. باز شروع میکنند به همان نزاعی که داشتند.([111]) اصلاً اتحاد برای اهل دنیا، اهل هوی و اهل هوس محال است. اگر هم هست موقّت است و فقط به این منظور است که به حق صدمه بزنند.
اینکه عرض کردم لُعِن فیه ابلیس، به این منظور است اَلخمیس یومٌ انیس، خدا اینطور قرار داد که نسبت ارتباطی بین ماده و صورت فراهم کرد تا اینها با هم الفت و انس گرفتند، و جعَل بینکم مودّة و رحمة، حالت اتصال و اجتماع را که در نظر بگیریم وقتی دارد، این وقت یومالخمیس است. و رُفعَ فیه ادریسُ، ادریس علی نبیّنا و آله و علیه السلام هم در روز پنجشنبه به بهشت بالا برده شد و در بهشتها قرار گرفت. فقط ایشان و حضرت عیسی و حضرت الیاس و حضرت خضر؟عهم؟ از انبیاء زنده هستند که بعضی خضر را گفتهاند نبی است و ظاهراً هم نبی است،([112]) اگر هم نبی نباشد یکی از کاملانی است که فعلاً کار نبی از او انجام میشود؛ به جهت اینکه هر امامی چهار رکن از انبیاء باید داشته باشد. امروز خضر برای امام عصر صلوات اللّه علیه کار نبی را میکند و فعلاً یکی از ارکان است. حال یا نبی است یا کاملی است که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 403 *»
از او کار رکن انجام میشود، عیبی هم ندارد «کلُّ شیء فیه معنی کلِّ شیء».
مثل آنکه آقای شریف طباطبائی میفرماید: یک وقتی اگر کاملان یا عدول نافین ظاهر نبودند، خداوند از علماء ناقصان کار عدول کاملان و نافین را انجام میدهد. لازم هم نیست کاملی ظاهر باشد. از وقتیکه امام؟ع؟ به غیبت کبری غایب شدند، از طرف آن حضرت بخصوص نایبی معین نشد. از آن زمان تا زمان شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف کاملی ظاهر نبود، ولی کار کاملان میبایستی انجام بشود و میشد، بهوسیله علماء ناقصان کار عدول نافین انجام میشد. وقتیکه به حدی رسید که دیگر کاملی میبایست ظاهر شود، صاحب مقام کمال و واقف به نقطه علم هویدا گردد، آنگاه حجة بن الحسن صلوات اللّه علیه شیخ بزرگوار و سایر بزرگان را برای این کار انتخاب کردند و علم خود را از طریق ایشان ابراز دادند و آنچه لازم بود به شیعه اثناعشری برسد از آن زمان رسید. برای رفع انحرافهایی که در اصول، در فقه، در فلسفه، در حکمت و عرفان پیدا شد، لازم کرد که چنین وجود مبارکی ظاهر شود. به همین جهت امام؟ع؟ این عنایت و تفضل را فرمودند. ادریس علی نبینا و آله و علیه السلام از جمله انبیائی است که نمرده است، ایشان زنده است، بالا برده شد و در بهشتها قرار گرفت؛ یعنی بدن عنصری را گذارد و با بدن اصلی بالا برده شد اما برای ایشان موت فراهم نشد. ایشان نمرد و الآن هم زنده است.
«قال فالجُمُعةُ؟» عرض کرد: روز جمعه چرا جمعه گفته شد؟ قال: هو یومٌ مجموعٌ له النّاس، روزی است که مردم در آن روز جمع میگردند. و ذلک یومٌ مشهودٌ و یومُ شاهدٍ و مشهود؛ روزی است که مورد شهود و شهادت قرار گرفته و در آن روز شاهد و مشهود اجتماع میکنند. مراد همان حالت اجتماع و برطرفشدن احکام اجزاء است و فراهمشدن حکم شیء تام به جمیع مراتبش. در این اجزاء مجموعشده حالت جمعی دست داده، حکم اجتماع آمده و حکم فردفرد کنار رفته است. روز جمعه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 404 *»
همینطور است. از این جهت نماز جمعه در حضور معصوم؟ع؟ واجب است بر کسانیکه قادرند و دارای آن شرایطی که ذکر شده هستند. آنها در جماعت آن بزرگوار باید حاضر بشوند، در محضر آن رکن و قطب و محور، اجتماع، جمعیت و یکیبودن خود را نشان بدهند. دیگر حکم افراد باید کنار برود. باید فرد در مجتمع مضمحل شود. دیگر فرد حکمی ندارد و همه بر گرد یک محورند. محور یکی است، مرکز و قطب یکی است و آن امام معصوم؟ع؟ است که دیگر همه گرد او باید جمع شوند. حکیمند، عالمند، نقیبند، نجیبند، هرچه هستند گرد او باید جمع بشوند. وحدت شأن او است. همه حکم خود را کنار باید بگذارند و حکم همه یکی بشود. حالت اجتماع همینطور است.
«قال فالسّبتُ؟» عرض کرد: روز شنبه چرا شنبه شده است؟ قال: یومٌ مسبوتٌ و ذلک قولُه عزّوجلّ فی القرآن «و لقد خلقنَا السموات و الارضَ فی ستّة ایّامٍ» فمِن الاحَد الی الجُمُعة ستّةُ ایّامٍ و السّبتُ مُعطَّلٌ؛([113]) رسولاللّه فرمودند: روز شنبه روزی است که مسبوت است؛ یعنی کار فراهمشدن هر موجود و هر مخلوق به اتمام رسید. دنیا در شش روز تمام شد. خدا هم فرمود: آسمانها و زمینها و مابینهما را در شش روز خلق کردیم. از یکشنبه شروع شد و تا جمعه شش روز گشت. روز سبت روز تعطیل است و تعطیل به آن معنایی که یهودیها گفتهاند نیست که خدا خسته شد و کارها را تعطیل کرد و روی تختش نشست، دستهایش را هم روی هم گذاشت. این حرف یهودیها است و لُعِنوا بما قالوا.([114]) خدا یهودیها را لعنت کند، خدا نصاری را لعنت کند، خدا هر منحرفی را لعنت کند! خدا لعنت کند هرکس را که هرگونه انحرافی دارد. اگر حاضر نشویم بگوییم خدا لعنتش کند، خودمان ملعونیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 405 *»
معنی ندارد کسیکه خلاف کرد بگوییم اشتباه کرده یا اشتباه میکند، این چه حرفی است؟ حجت خدا تمام است. امروز یهود را باید لعن کرد، نصاری را باید لعن کرد، در اسلام هفتاد و دو فرقه را باید لعن کرد، فقط یک فرقه از هفتاد و سه فرقه را اهل نجات میدانیم که شیعیان محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند. شیعه اثناعشری هیچ انحراف و خلافی ندارد. اگر در دین خلاف کرد، همینکه خلاف کرد باید بگوییم خدا لعنتش کند، مگر بگوییم ما اشتباه میکنیم، او خلاف نکرده. انشاءالله چشم ما اشتباه دیده، گوش ما اشتباه شنیده. این هم یک راهی است که بگوییم بله او که اشتباه میکرده و میکند و میخواهد بکند، او انشاءالله این نیست، او پشت کوه قاف است. اگر آدم بخواهد حرف هم بزند باید لااقل اینطور حرف بزند که من اشتباه شنیدم، انشاءالله این خلاف نگفته، نمیخواهد بگوید.
اما اگر گفتی خلاف کرد، دیگر حق نداری بگویی من خوبش میدانم. این چه حرفی است در دین خدا؟ چرا با دین خدا بازی میکنند؟ بعد از اینهمه فریادهای مرحوم آقای شریف طباطبائی که در مسائل ضروری و نظری فرمودهاند، واقعاً تعجب است که این حرفها زده میشود. دیگر عیب است، خیلی عیب است. حدود دین مشخص است، احکام دین مشخص است، ضروریات مشخص است، نظریات مشخص است، همه بحمدالله روشن است. اگر گفت فلانی خلاف کرده، دیگر بگو خدا لعنتش کند. تمام شد. تمام شد، مگر یک راهی پیدا بکنی که بگویی خلاف نکرده و آن این است که مثلاً آن کسیکه برای من نقل کرده، دروغ گفته، دروغ میگوید، تهمت میزند مثلاً. انسان تا گفت خلاف کرده، دیگر حرف تمام است، خلاف خلاف است. مثلاً فلانی خلاف ضرورت کرد، تمام است، آقا دین خدا تعارف که ندارد. اگر میگویی خلاف ضرورت کرد، دیگر مطلب تمام است. حال دیگر بگوییم نه، در اشتباه است. تو غلط میکنی که میگویی او در اشتباه است، به تو چه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 406 *»
که در اشتباه است. نعوذبالله خدا کوتاهی کرده که او در اشتباه مانده؟! این چه حرفی است که میزنی؟! حجت خدا تمام است، حجت خدا واضح است. اشتباه میکند مثلاً، سرش نمیشود مثلاً، نمیفهمد و مانند اینها.
مگر اینکه واقعاً اینطور باشد که بگویی او خلاف نکرده و هرکس هم برای او این حرف را زده اشتباه کرده است. اگر خود من شنیدم، اشتباه شنیدم، به اینطور به رویش نیاورم و ظاهراً شاید یواشیواش مثلاً به راه بیاید، وگرنه تا بگوییم خلاف کرده، معنی ندارد باز بگوییم نه، خلاف کرده اما او را بد نمیدانیم. اگر بگویی خلاف کرده اما بدش نمیدانم، پس خودت بدی. خلاف کرده من ملعونش نمیدانم، خودت ملعونی. خلاف کرده مرتدش نمیدانم، تو خودت مرتدی. خلاف ضرورت کرده من ملحدش نمیدانم؛ خودت ملحدی، مثل بعضیها که درباره ناطقیها همینطور میگفتند. میگفتند اینها که به آقای شریف طباطبائی این حرف را زدند، سرشان نمیشود، اشتباه کردهاند، آن بزرگوار میفرمایند تو خودت هم با همین حرفت خلاف میکنی. خیلی عجیب است.
در هر صورت، خدا یهود را لعنت کند، گفتند روز شنبه روزی است که خدا از کارها فارغ شد و دست روی دست گذاشت و خستگی گرفت. این معطلی که رسولخدا؟ص؟ میفرمایند مقصود آن نیست، بلکه شیء که از نظر تمامیت مراتبش تمام شد، بعد روز شنبه وقت شروع آثار، مقتضیات و فعالیت این موجود و اثربخشی یا اثرگیریش است. آن وقتِ او را شنبه گفتهاند، از این جهت فرمود معطّل میشود.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 407 *»
مجلس 24
(شب چهارشنبه 5 ربیع الثانی 1406 هـ ق)
r ایام شأنیّه
r ایام طوریّه
r چرا مرتبه طبع بهطور مستقل بهحساب نمیآید؟
r وجه دیگر اطوار ششگانه، کیانهای سهگانهاند به لحاظ ماده و صورت آنها
r وجه دیگر اطوار به لحاظ طبایع اربعه
r وجه دیگر اطوار به لحاظ وقت کونی و وقت شرعی
r وجه دیگر اطوار: دحوالارض
r اشاره به مجعولبودن لازمه
r تسلیم حق بودن نشان نجابت است
r توجیه دحوالارض
r آسمان و نظام آن
r دحوالارض در قرآن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 408 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
بحث در زمینه آیات و فرمایشات ائمه؟عهم؟ است درباره خلقت آسمانها و زمینها و آنچه بین آسمانها و زمینها است در شش روز و یا در سایر اوقاتی که مربوط به شئونات آسمانها و زمینها است. نتیجه این عرائض در چند شکل خلاصه میشود، البته نه آنکه یکی از اینها درست است و بقیه نادرست است، بلکه در واقع ما در این گفتگوها به هریک از این نتیجهها رسیدهایم.
وقتیکه گفته میشود آسمانها و زمینها در شش روز خلقت شده، یعنی در شش طور و در شش روز از روزهای شأنیه الهیه، کلَّ یومٍ هو فی شأن، در شش طور یا شش روز از ایام شأنی. همانطور که شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف ایام شأنی را به اطوار ششگانه خلقت انسان مثال فرمودند. خلقت انسان در شش دوره انجام میشود که فرمودند: دوره نطفه را یوم و طور نطفه بنامید. دوره علقه را یوم العلقة یا طور العلقة بنامید. دوران مضغهبودن را همینطور یوم و وقت مضغهبودن و طور مضغهبودن بگویید. بعد دوران عظام و استخوانبودن را هم طور و وقت و یوم العظام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 409 *»
بنامید. سپس دوره اکساء لحم است و اینکه خداوند بر استخوانهای پیکره انسانی گوشت میرویاند، این را یوم اِکساء اللحم یا طور اکساء اللحم بنامیم. بعد از این دوره دوره انشاء خلق جدید است که فرمود: ثمّ انشأناه خلقاً آخَر،([115]) انشاء خلق دیگر است و طور عوض میگردد، این را هم طور انشاء خلق آخر یا وقت انشاء خلق آخر بگوییم. در این شش دوره و شش طور خلقت انسانی انجام مییابد.
در هر عالمی آسمانها و زمینهایی است و آنچه بین آن آسمانها و زمینها است. اگر هر عالمی اگر یک مجموعه و یک موجود و یک واحدِ شخصی حساب کنیم، برای آن شش طور و شش وقت و شش دوره میشود در نظر گرفت. پس خلقت آسمانها و زمینها در شش وقت و شش طور انجام شد. اینها اوقات طوریه یا اوقات شأنیه و ایام شأنیه الوهیه نامیده میشوند. و همانطور که عرض کردم هر عالمی بهحسب خودش شخصی است و واحدی است که این شش دوره را طی میکند، ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت.([116]) پس آسمانها و زمین از ابتداء کینونتشان تا مقام تمامیتشان این شش دوره را دارند.
ولی در فرمایش شیخ مرحوم دیدیم که فرمودند این شش دوره آسمان و زمین را به اینطور بگوییم: «یوم العقل» یعنی آن دوره و طوری که عقل برای این عالم خلقت شد. آسمانها و زمینها دوره عقلانی و خلقت عقلانیشان در آن وقت یوم العقل است. بعد «یوم النفس»، بعد «یوم الطبیعة»، بعد «یوم المادة»، بعد «یوم المثال» و در نهایت «یوم الجسم» است. این شش دوره یا شش روز یا شش وقت شأنی و ایام شأنی الهی است که خداوند در این دورهها و طورها و اوقات شأنی این مراتب ششگانه را برای آسمانها و زمینها خلقت فرمود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 410 *»
در این فرمایش که به عرض رساندم مرتبه روح را ذکر نفرموده بودند؛ زیرا روح دارای چند معنی است. یکی از آن معانی مرتبهای است که برزخ میان عقل و نفس میباشد، از این جهت در برخی از تعابیر از مراتب شمرده نمیشود.([117]) اصل این روح، عقل است و وجه اسفل عقل میباشد که فیوضات را از مرتبه عقل میگیرد و به مراتب تفصیلی پایینتر از خو د میرساند. در برخی از تعابیر هم مرتبه طبیعت را نام نمیبرند.([118]) این یکی از نتیجههایی است که از این آیات و روایات و فرمایشات متذکر شدیم.
همچنین یک نتیجه دیگر میشود گرفت که بگوییم خلقت آسمانها و زمینها و مابینهما در شش طور است که عبارت باشد از سه طور کیانِ آسمانها و زمینها و صورتهای کیانی که بر این کینونتهای سهگانه آسمانها و زمینها پوشیده میشود. به عبارت دیگر برای این عالم سه کیان کلی است، همانطور که برای انسان سه کیان است. این انسان سه نوع کیان و کینونت دارد: کیان عقلانی، کیان نفسانی و کیان جسمانی. بقیه همه برازخِ بینبین است. پس برای انسان سه کیان ذکر میشود و هر کیانی بهحسب خودش ماده و صورتی دارد. کیان عقلانی انسان ماده عقلانی و صورت عقلانی دارد، کیان نفسانی انسان ماده نفسانی و صورت نفسانی دارد، و کیان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 411 *»
جسمانی انسان ماده جسمانی و صورت جسمانی دارد. حال طورِ ماده هریک از این سه کیان با طورِ صورت، سه دو تا، شش طور میشود. پس انسان در شش طور آفریده شده، یا بفرمایید در شش وقت از وقتها و ایام شأنی آفریده شده است. عالم هم همینطور است. این آسمانها و زمینها و مابینهما را که یک شخص و یک واحد بهشمار آوریم دارای سه کیان است: کیان عقلانی، کیان نفسانی و کیان جسمانی. و برای هریک از این کیانها مادهای و صورتی است، در نتیجه شش طور میشود. این هم نتیجه دیگری است که میشود گرفت و با نتیجه اولی هیچ منافات ندارد و قابل جمع است. اینها همه جهاتی است که میشود لحاظ کرد و به آنها توجه داشت.
نتیجه دیگر این است که بگوییم اینکه آسمانها و زمینها و مابینهما در شش طور آفریده شدهاند اینها شش طور ماده و صورت و طبایع کلیه چهارگانهای است که بر هر موجودی که بهحسب خودش دارای ماده و صورت است حاکم است. رطوبت، یبوست، حرارت و برودت، چهار طبع و طبیعت است که در هر موجودی بهحسب ماده و صورت او این چهار طبیعت موجود است. انسان یا این عالم هستی و این آسمانها و زمینهای عالم خودمان یا هر عالمی را که حساب کنیم، مادهای و صورتی دارند و این ماده و صورت دارای طبیعتهای چهارگانه هستند که در مجموع ششتا میشود و هرکدام از آنها را طور یا روز میتوانیم بنامیم؛ یعنی از ایام شأنی الهی است که خداوند این امور را برای این عوالم خلقت فرمود. و اگر در آن حدیثی که از تفسیر علی بن ابراهیم قمی بود دقت کنیم تقریباً با این نتیجه مطابق میشود. در آن حدیث صراحتی هست که این مطلب را بیان میکند.
اما نتیجه دیگر این است که آسمانها و زمینها و آنچه بین آنها است در شش طور آفریده شده است به این کیفیت که دو روز برای تحقق وجود و ماهیت زمین، یعنی ماده و صورت زمین، و یک روز هم برای اقوات و رزقهایی که به اهل زمین مربوط
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 412 *»
میشود پس سه روز میشود. و اینها در قرآن ذکر شده و جدا شمرده شده است. پس اینها سه روز یا سه طور یا سه وقت از اوقات شأنی شد. بعد دو روز برای تحقق وجود و ماهیت آسمانها، یک روز هم برای تعیین اقوات و روزیهای اهل آسمانها، آن هم سه روز میشود که جمعاً شش طور و شش دوره یا شش وقت یا شش روز از اوقات و ایام شأنی میشود.
در اینجا تعبیر دیگری هم میتوانیم داشته باشیم که از خلقت وجود و ماهیتِ آسمانها و زمین به دوران خلقت کونی آنها تعبیر بیاوریم، و از اقوات آنها به دوران شرعی آنها که خلقت شرعیه باشد تعبیر بیاوریم، یا یوم کونی و یوم شرعی بگوییم، یعنی دو روز برای کینونتدادن؛ یعنی وجود و ماهیت بخشیدن به آسمان و زمین، یک روز هم برای جهات شرعی و تعیین حدود و خصوصیات آنها. البته شرعِ کونی مقصود است. این هم شش روز یا شش طور و شش وقت از شئونات الهیه میشود.
نتیجه دیگر به این شکل است که آسمانها و زمینها و مابینهما در شش روز خلقت شدهاند، به اینطور که یک روز خود زمین خلقت شده؛ یک روز هم به دحوالارض مربوط باشد که زمین گسترده گردید و پهن شد. خلقت زمین و پهنشدن و گستردهگردیدن آن دو چیز است و بهحسب خودش دو وقت و دو روز دارد. عرض کردم ما میتوانیم هر شیء را جدای از خصوصیات و منضمّاتش تصور کنیم. همین که توانستیم تصور کنیم پس میتوانیم بگوییم در خارج دو چیز است. آنهایی که گفتهاند لوازم به جعل خود ملزوم متحقق میشود، برخلاف قرآن و برخلاف فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ حرف زدهاند.
اگر ما هیچچیز هم سرمان نشود و چیزی نفهمیم ولی اینقدر میفهمیم که محمد و آلمحمد؟عهم؟ نعوذباللّه اولی به تقلید هستند. چه میگوییم؟! ببینید کار ائمه ما؟عهم؟ در مظلومیت به کجا کشیده شده؟! این نصیحت را نوعاً در فرمایشات شیخ مرحوم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 413 *»
میبینیم که هرجا این بزرگوار از احادیث آلمحمد؟عهم؟ بر ردّ حرف حکماء فرمایشی میخواهند بفرمایند این نکته را متذکر میشوند و میفرمایند: اگر بنای تقلید هم هست، چون به هر حال آنهایی هم که کتابهای حکماء را میخوانند از حکماء تقلید میکنند، در آنچه حکماء گفتهاند از آنها تقلید میکنند و کورکورانه قبول مینمایند. اگر هم دلیل اقامه میشود به اصطلاح خودشان نهایتش دلیل اقناعی است، مخالفان را قانع میکند. چون دلیلی در مقابل آنها نمیتوانند اقامه کنند، حرف آنها را میپذیرند. به تعبیر ملّایی دلیل یا اسکاتی یا اقناعی است؛ به این معنا که یا طرف مخالف را ساکت میکند یا او را قانع میسازد، چون دلیلی در مقابل ندارد. وگرنه اگر حکیمی قویتر از او باشد ممکن است ادلّه بیاورد و حرف اینها را رد کند. میفرمایند: اگر بنای تقلید هم هست محمد و آلمحمد؟عهم؟ از اینها اولی به تقلید هستند زیرا معصومند.
حال بوعلی یک حرفی زده که «ماجعل اللّه المشمشَ مشمشاً بل اوجده»، به همین حرف چسبیدهاند که وقتی خدا ملزوم را خلقت یا جعل کرد دیگر لوازم احتیاج به جعل ندارد بلکه به همان جعل ملزوم انجعال مییابند؛ یعنی مثلاً خدا فقط زردآلو را خلق میکند، دیگر زردآلوئیت و زردآلوبودن را برای زردآلو خلق نمیکند. چون خودش خودش است، احتیاج به خدا ندارد. زردآلوئیت برای زردآلو هیچ نیاز به خدا ندارد، خودش همراه زردآلو فراهم میشود. لوازم به همین معنا است. به ظاهر هم انسان که نگاه کند میگوید زردآلو زردآلو است. خدا زردآلو را خلق میکند، دیگر زردآلوئیت را هم برای زردآلو خلق بکند معنا ندارد. پس بوعلی حرف خوبی زده است. انسان ابتداء که نگاه کند ممکن است بوعلی را تصدیق کند.
ولی اگر حرف خوبی زده بود خدا در قرآن و ائمه هدی؟عهم؟ در فرمایشاتشان و در دعاها، همچنین حکماء ربانی در رد آنها نمیفرمودند اینطور نیست. خود زردآلو چیزی است و زردآلوبودن آن هم چیز دیگری است. ملزوم چیزی است، لازم چیز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 414 *»
دیگری است. دلیلش همین که شما میتوانید اینها را جدا از هم تصور کنید. در خارج زردآلوئیت را از زردآلو نمیتوان گرفت و کنار گذاشت و زردآلو را هم به کناری گذاشت. اینکه در خارج نمیشود، مانعی ندارد جدا نشود؛ چون خارج، عالم ترکیب و عالم ایتلاف است. ولی در ذهن همین اندازه که شما بین ملزوم و لازم توانستید جدایی بیندازید و این دو را از هم جدا تصور کنید، بدانید در خارج هم همینطور است.
از این جهت اینهمه آیات، اینهمه روایات در این باره وارد شده است. از جمله در دعاء سمات است که بارها نقل کردهایم، عرضه میداریم: و خلقتَ بها الشمس و جعلتَ الشمسَ ضیاءً و خلقتَ بها القمرَ و جعلتَ القمرَ نوراً؛([119]) بخصوص درباره خود شیء «خَلَقَ» میفرماید. به آن کلمهٔ خودت که ولایت مطلقه محمد و آلمحمد؟عهم؟ است، به آن کلمه خورشید را خلقت کردی. و لازمه خورشید نورافشانبودن و پرتوداشتن است، از این جهت بعد میفرماید: و جعلت الشمس ضیاء خلقت لازمه را با «جعَل» ذکر میفرماید، بخصوص با کلمه جعلت. همچنین و خلقت بها القمر، خدایا به آن کلمه مطلقه خود که ولایت مطلقه محمد و آلمحمد؟عهم؟ است ماه را خلقت کردی، و جعلت القمر نوراً لازمه ماه همین است که نور داشته باشد و از خورشید نور بگیرد، یا هرچه در اینجا بیان شده، این لازمه را هم جعل میفرماید. از این موارد در آیات، در روایات و در دعاها خیلی زیاد است.
پس اگر بنا باشد که واقعاً انسان مطلبی را از کسی اخذ کند آیا از بوعلی سینا اخذ کند بهتر است یا از حضرت صادق؟ع؟ اخذ کند؟ کدام عقلی است که آنقدر سست باشد که حاضر شود فرمایش حضرت صادق؟ع؟ را کنار بگذارد و حرف بوعلی سینا را بگیرد؟ خصوصاً شیعه که به عصمت کلیه محمد و آلمحمد؟عهم؟ اعتراف دارد، وقتی به عصمت کلیه ایشان اعتقاد دارد در برابر فرمایش ایشان، در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 415 *»
ردیف و در کنار فرمایش ایشان حرفهای دیگران نباید زده شود. اگر حرف دیگران زده میشود، آن دیگران باید کاملان شیعه باشند که شارحان کلام محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند.
یکوقتی من از باب موعظه حسنه با کسی از همینگونه سخنان میگفتم. سخن در این بود که فرمایشات مشایخ را اخذ کنیم یا نکنیم. من گفتم مسلّماً این احادیث باید توضیح داده بشود، احادیث مجمل است توضیح میخواهد. حال که بنا است توضیح داده بشود آیا ما توضیحاتی که مثلاً ملاصدرا بر آیات قرآن یا بر احادیث آلمحمّد؟عهم؟ داده بگیریم، یا توضیحات بزرگانی مثل شیخ مرحوم را بگیریم که در همهجا نام ائمه هدی را میبرند و میفرمایند ما از ائمه؟عهم؟ اخذ میکنیم، از ائمه میگوییم؟ در حالی که ملاصدرا میگوید ما بالاستقلال چیز میفهمیم و عقل ما هم بالاستقلال حجت است. در اینگونه امور، براهین عقلیه ما هم برهان عقلی است و آنها را در مقابل نقل میگذارد. معلوم است اگر انسان سالم و بیغرض و بیمرض باشد فرمایشات مشایخ را اخذ میکند که همیشه به درگاه محمد و آلمحمد؟عهم؟ اظهار نوکری دارند. همواره اظهار میکنند ما مقلد ایشان هستیم، ما از ایشان اخذ میکنیم، ما تا بیان محکمی از کلام ایشان نداشته باشیم سخنی نمیگوییم، تا اصل مسلّمی از فرمایشات ایشان در دست نداشته باشیم بیانی نمیکنیم. پس انسان با اطمینان کامل و با خیال راحت از ایشان اخذ میکند.
بعلاوه که الحمدللّه مقام کمال ایشان برای ما ثابت است و هنگامیکه مقام کمال ثابت شد دیگر مطلب تمام است. اینجا است که باید گفت: اُنظرْ الی من قال و لاتنظرْ الی ما قال، اگر حضور سلمان؟رضو؟ نشستیم و سلمان یک فرمایشی فرمود که ما از این فرمایش هیچ سر درنیاوردیم، هیچچیز نفهمیدیم ولی دانستیم که باید به مفاد آن معتقد باشیم؛ مثلاً اگر به ما فرمود آسمان هفت طبقه دارد و ما نفهمیدیم آسمان یعنی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 416 *»
چه؟ و طبقه یعنی چه اینجا میگوییم: انظر الی من قال و لاتنظر الی ما قال، فقط ببین چه کسی سخن میگوید حرفش را بگیر، دیگر نگاه نکن که چه میگوید. دیگر امام معصوم البته چنین است که اگر حضور امام صادق؟ع؟ باشیم و حضرت بفرمایند روز، شب است یا الآن که شب را میبینید واقعاً روز است، آیا نباید تصدیق کنیم، اگرچه معنایش را نفهمیم؟ آیا میتوانیم رد کنیم؟ همین الآن که میبینیم شب است اگر امام بفرمایند روز است، ما مراد امام؟ع؟ را نمیفهمیم، ولی نباید رد کنیم. چون اینجا جایی است که انظر الی من قال و لاتنظر الی ما قال، نگاه نکن چه میفرماید. ببین کیست که میفرماید، او کسی است که و ماینطِق عن الهوی ان هو الا وحی یُوحی،([120]) این الآن سخن خدا را میگوید. با اینکه الآن شب است ولی میفرماید روز است، دیگر آنجا انسان نباید شک کند که یعنی چه؟ نعوذباللّه نعوذباللّه چگونه امام هذیان میفرمایند مثلاً الآن شب است. من هم که میفهمم شب است پس چطور میفرمایند روز است؟!
اینجا است که اصلاً باید خودت را هیچ و نابود کنی، اصلاً بهطور کلی در مقابل نور امام؟ع؟ باید مضمحل بشوی، تسلیم محض بگردی. بهبه چه زیبا است تسلیم محض!! راوی عرض کرد: آقا ما یک رفیقی داریم اسمش کُلَیب است. او هر موقعی حدیثی از شما خوانده میشود میگوید: «سَلَّمتُ» ــ به اصطلاح ما ــ دست روی چشمش میگذارد و میگوید چَشم درست است. هر حدیثی که خوانده میشود میگوید تسلیمم، دیگر فکرش را نمیکند که معنای این حدیث چیست، اصلاً فکر نکرده میگوید تسلیم هستم. آنقدر این کار را کرده و این حرف را زده که ما هم نام او را «کُلَیْب تسلیم» گذاشتهایم. آنقدر میگوید سَلّمْتُ که اسمش را کلیب تسلیم گذاشتهایم. حضرت خیلی خوشحال شدند و بر او ترحّم فرمودند، برای او طلب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 417 *»
رحمت کردند، فرمودند: خدا رحمتش کند.([121]) در حدیث دیگر فرمودند: قد أفلحَ المسلِّمون اِنّ المسلِّمین هم النجباء([122]) همانا کسانیکه اهل تسلیم هستند اینها نجیبانند. نجیبِ اصطلاحی در مقابل نقیب مقصود نیست، بلکه یعنی اینها طینتشان پاک است و خمیرهشان پاکیزه است. اهل «اِنْ قُلت» نیستند، مرتب اعتراض نمیکنند، گوشه و کنایه نمیزنند، وسوسه درست نمیکنند، اینها اهل تسلیمند. هم خودشان سالم هستند هم دیگران را سالم میدارند. اما اگر بنا باشد پیوسته در مطالب ناخن بند کنند و مرتب اشکال بتراشند و وسوسه و تشکیک ایجاد کنند، هم خودشان صدمه میبینند هم به دیگران صدمه وارد میکنند. شک در دلها میاندازند. خودشان اهل شک هستند هیچوقت قرار نمیگیرند. با او هم که مینشینید دو کلام حرف میزنید میبینید محکوم است، سرش را پایین میاندازد، به ناچار تصدیق میکند، اما باز فردا بهطور دیگر اداء درمیآورد. اینهایی که اهل تسلیم نیستند نشان میدهند که نجابت ندارند؛ چون انّ المسلّمین هم النجباء اهل تسلیم نجیبند، نجابت دارند. همان نجابتی که میگوییم فلانی آدم نجیب و خوبی است، نجابتِ در مقابل نقابت منظور نیست.
پس یک روز به خلقت زمین مربوط باشد، یک روز هم برای گستردهشدن زمین تا زمین پهن بشود که میشود دو وقت یا دو طور یا دو روز از ایام شأنی. دحوالارض و گستردهشدن زمین، یعنی خدا در یکوقتی زمین را آفرید و زمین، هم صلاحیت داشت که گسترده شود و هم صلاحیت داشت که مجتمع و متراکم باشد و گسترده نشود؛ یعنی آماده نشود برای اینکه مثلاً بر روی آن کوهی قرار بگیرد یا روی آن دریایی یا نهری درست بشود یا زمینهای هموار یا زمینهای شورهزار فراهم گردد یا زمینهای صالح
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 418 *»
برای کشت و زرع درست بشود و از این قبیل امور. پس این حالت را میتوانیم برایش تصور کنیم و همین معنایش این است که وجود دارد. پس چون میتوانیم تصورش بکنیم، واقعاً و خارجاً دو طور و دو جهت هست. در برابر حرف بوعلی که گفته بود «ماجعل اللّه المشمش مشمشاً بل اوجده»، میگوییم این سخن چون خلاف قرآن و خلاف فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ است، مال خودت باشد.
خداوند در روزی و در وقتی از اوقات شأنیه زمین را خلقت کرد، ولی آن موقع که زمین خلقت شد صلاحیت داشت برای آنکه فشرده و متراکم باشد یا آنکه گسترده شود. و چون مصلحت عباد و بندگانی که خداوند در این زمین میخواست بیافریند این بود که زمین گسترده باشد و دارای این شئوناتی که میبینیم باشد؛ یعنی طوری قرار بگیرد که در برابر آسمان واقع شود و فعالیتهای آسمانی در آن اثر بگذارد و آن آثار را بپذیرد و اَمداد سماوی را قبول کند، تا بهوسیله پذیرفتن این مددهای آسمانی روزی اهل زمین در زمین فراهم شود و حتی موالید در این زمین فراهم گردد، معادن و جمادات تشکیل شوند، نباتات سربزنند، انسانها و حیوانها پیدا بشوند، از این جهت در روز دیگر و در طور و حالت دیگر زمین را گسترده کرد. این حالت گستردهشدن و آماده پذیرش امداد آسمانی گشتنِ زمین دحوالارض است. این هم یک وقتی میخواهد که وقتش با خودش است، مساوق با خودش است. نه قبل از آن است نه بعد از آن است، همراه خودش است و تا هنگامیکه زمین همینطور است این وقت امتداد دارد؛ یعنی تا وقتیکه زمین در این حالت و به این ترکیب است که در تحت آسمان آماده گشته و زیر آسمان گسترده شده و مددهای آسمانی را میپذیرد و به این شکل و حدود است وقتش هم ادامه دارد. همانطور که آن وقتی که به خلقت زمین تعلق گرفت، آن وقت هم ادامه دارد و یوم و وقت است و هر دو از ایام شأنیه ربوبی است و از طورهای خلقت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 419 *»
آسمان هم همینطور است. یک روز برای خلقت خود آسمان است و یک روز هم برای تنظیمشدن آسمان به یک نظامی که بتواند بر زمین مسلط باشد و در زمین آثار خود را بیفشاند و تأثیرات و دَوران و حرکت داشته باشد و مددهای خود را به زمین عنایت کند، این هم یک روز و یک وقت و یک امتداد میشود. و تا وقتیکه خود آسمانها هست آن وقتی هم که به خلقت آسمانها تعلق گرفته امتداد و استمرار دارد. آن وقتی هم که به این نظام آسمانی تعلق گرفته که با خود این نظام فراهم شده و از اجزاء این نظام است، آن هم استمرار و کشش و امتداد دارد تا هنگامیکه این نظام بر آسمانها حکومت دارد. پس چهار روز شد. برای موجودات آسمانی و موجودات زمینی هم دو وقت، دو طور و دو روز از روزهای شأنی الهی است که مجموعه شش روز میشود که شش وقت و شش روز از روزهای خلقت است.
مسأله دحوالارض مسأله خیلی مهمّی است که بد نیست توجه به آن بشود. در سوره «و النازعات» این آیات را میخوانیم میفرماید: ءانتم اَشدُّ خَلقاً ام السماءُ بنىٰها رفَع سَمْکها فسوّىٰها، و اَغطَش لیلَها و اَخرجَ ضُحىٰها، و الارضَ بعد ذلک دحىٰها، اَخرَج منها ماءَها و مرعىٰها، و الجبال اَرسىٰها، متاعاً لکم و لِأنعامکم؛([123]) چگونه در آیات روشن میشود که اینها دورانهایی است! تدریج در این تکامل و نظام آسمانی و زمینی را قرآن به این شکل بیان میکند، میفرماید: ای منکران قدرت خدا، ای منکران بعث و قیامت، ای منکران احیاءکردن خدا اموات را در روز قیامت، همینطور ای منکران انبیاء که بهطور کلی امر بعث و برانگیختهشدن اموات را یک امر نشدنی میشمارید و انکار میکنید و گمان میکنید خیلی مهم است که شما را دوباره برگردانند و در روز قیامت شما را زنده کنند، ءانتم اَشدُّ خلقاً ام السماء، این آسمان را که میبینید، آیا خلقت شما مهمتر و محکمتر است یا خلقت این آسمانها که از وقتیکه بشر چشم باز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 420 *»
کرده اینها را همینگونه دیده و میبیند و اینهمه از نسلهای بشر فانی شدهاند ولی این آسمانها و زمین سر جای خود باقی است. آیا این خلقت محکمتر است یا خلقت خودتان؟ شما که میبینید همواره در زوال و در فناء هستید. دورانی به نام کودکی دارید، بعد دوران جوانی و دوران پیری و دوران مرگ و سپس دوران پوسیدهشدن دارید. اینکه در برابر این آسمان چیزی نیست که ما اینطور آن را حفاظت کرده و محکم نگاه داشتیم، ءانتم اشدّ خلقاً ام السماء؟
آنگاه شرح میفرماید که بنىٰها خداوند این آسمان را ساخت. رفع سمکَها فسوّىٰها. دقت مینمایید که دو چیز است؛ خود آسمان را برپاکرد و بناکرد، بعد بلندیهای آسمان را بالابرد. فسوّىٰها آن را تسویه کرد و هفت آسمان قرار داد و سایر خصوصیاتی که در تسویه ذکر کردیم. و اغطش لیلها و اخرج ضحىٰها، آیات خیلی عجیب است. ببینید چطور خداوند در شب تاریکی را مسلط میکند و در روز، روشنایی را اخراج میفرماید. و الارضَ بعد ذلک دحىٰها، بعد از آن زمین را گسترده ساخت؛ یعنی زمینی که خلقت کرد صلاحیت داشت که همینطور متراکم و فشرده باشد یا گسترده گردد. میفرماید: و الارضَ، یعنی زمین بود و خدا خلقش کرده بود، بعد و الارض بعد ذلک دحىٰها، یعنی بعد از قراردادن خود زمین آنگاه آن را گسترده فرمود. اخرج منها ماءها و مرعىٰها، وقتی گسترده شد این صلاحیت و قابلیت برای زمین فراهم شد که از این زمین، آب زمین را خارج ساخت، و مرعىٰها و چراگاهها و روییدنیها را اخراج فرمود. و الجبال ارسىٰها، کوهها را هم در سر جای خودشان محکم قرار داد تا زمین مستقر باشد. همه اینها برای چیست؟ متاعاً لکم و لأنعامکم.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند | تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری |
متاعاً لکم و لأنعامکم، اینها همه برای خاطر این است که شما و حیوانات شما در روی این زمین از این روزیها و قوتها بهرهمند باشید، از این روزیهای فراهمشده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 421 *»
استفاده کنید. اما ما روزی خدا را میخوریم و معصیت خدا را میکنیم. مددهای الهی نازل میشوند، چه مددهای باطنی و چه مددهای ظاهری در این زمین عنایت میگردد. خیلی عجیب است! روی این زمین کسب بهشت میشود.
متاعاً لکم، میشود کنایه کم خطاب به انسانیتمان باشد و لأنعامکم خطاب به حیوانیتمان باشد که میخوریم و میآشامیم. اما اگر از آن طرف بهرهمند نباشیم و از مزایای انسانیت و اکتسابات انسانیت بهره نبریم، چقدر ظالم به خود هستیم. روی این زمین انسانیت باید فراهم کرد، در اینجا اکتساب ایمان و جنان باید نمود، متاعاً لکم و لانعامکم. و هم میشود اینطور معنا کنیم که این قوت برای ما و برای حیوانات است. هر دو معنا درست است و معنای خودش را دارد. پس دحوالارض را دانستیم که خودش یک مطلبی است و آن حالتی است از برای زمین که همین گستردهشدن و آماده بهرهمندی و بهرهبری انسان و سایر موالید روی این زمین باشد که به این اقوات نیازمندند. این حالت دحوالارض است که البته خودش مسألهای است.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 422 *»
مجلس 25
(شب پنجشنبه 6 ربیع الثانی 1406 هـ ق)
r خلقت زمین و گسترانیدن آن
r خلقت آسمان و خلقت خصوصیات آن
r معنای «دَحا» و دحوالارض
r حکمت نظام زناشویی
r مؤمن و مؤمنه کفو یکدیگرند
r حدیث امام رضا؟ع؟
r زن و شوهر باید یکدیگر را احترام نمایند
r اهمیت مسائل زناشویی
r رابطه بیستوپنجم ذیالقعده با دحوالارض
r دحوالارض در حدیث و دعاء
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 423 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
نتایجی از آیات و روایات و فرمایشات در مورد خلقت آسمانها و زمینها در شش روز گرفته شد. یک نتیجه هم این است که خداوند آسمانها و زمینها و آنچه بین آسمانها و زمینها است را در شش روز آفرید، به اینطور که یک روز و یک وقت برای خلقت خود زمین باشد و یک وقت برای خلقت خود آسمان باشد. چون خلْق و جعْل خدا که به خود آسمان و زمین تعلق میگیرد وقت میخواهد که آن وقت، یوم میباشد. همچنین یک روز و یک وقت هم برای آمادهشدن زمین و گستردهگردیدن در برابر اَمداد آسمانی لازم است و اینکه برای زمین حالت پذیرش نسبت به تأثیرات آسمانی پیدا شود. معلوم است این حالت غیر از حالت خود زمین است و غیر خود زمین است، پس دو وقت میخواهد. همچنین یک وقت برای خلقت خود آسمان لازم است و یک وقت هم برای حالت تأثیر و حالت القاء اَمداد و مؤثربودن در زمین نیاز است. این هم یک وقت میخواهد که چهار وقت میشود. سپس موجودات آسمانی و آنچه در آسمانها است برای تحققشان یک وقت لازم است. آنچه هم در زمین است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 424 *»
در خلقتشان یک وقت لازم دارند، مجموعه شش وقت میشود که همان ستة ایام میباشد که در آیات و روایات به آن اشاره شده است.
از جمله عرض کردم در سوره النازعات کاملاً به این امر تصریح شده است میفرماید: ءانتم اشدّ خَلقاً امِ السماءُ بنىٰها، رفع سمکَها فسوّىٰها، و اغطَش لیلَها و اخرج ضحىٰها، و الارض بعد ذلک دحىٰها، اَخرَج منها ماءها و مرعىٰها، و الجبال ارسىٰها، متاعاً لکم و لأنعامکم([124]) در این آیات، خلقت آسمان و بعد تسویه آسمان بیان شده است؛ یعنی آسمان را به هفت آسمان تقسیم کرده و خصوصیاتی برای آسمانها قرار داده شده است که از جمله تاریک قراردادن شبهای آسمانی و نور آشکارکردن در روزها و سایر خصوصیاتی که برای آسمانها است و بعد از خود آسمان ذکر شده. همینطور خود زمین را ذکر میفرماید، بعد به گستردهشدن زمین و فراهمشدن اقوات خلق در روی زمین اشاره مینماید که زمین طوری قابلیت و صلاحیت پیدا میکند که از این زمین آبها اخراج میشود و چراگاهها و روییدنیها اخراج میگردد. همینطور قرارگرفتن کوهها بر روی زمین که این خصوصیات زمین بعد از خود زمین ذکر شده است.
از این حالت زمین، یعنی حالت گستردهگردیدن زمین در این آیه شریفه به دَحىٰها تعبیر آورده شده است. در روایات هم شهرت دارد که بیست و پنجم ماه ذیقعده را روز دحوالارض([125]) میگویند. معنای دحوالارض همان حالت قابلیت و صلاحیت پیداکردن زمین است برای اینکه آثار آسمانها و گردش افلاک و تأثیراتی که در زمین دارند را قبول کند. این حالت را دحوالارض میگویند. درست است که در ترجمه فارسی و تحتاللفظی به معنای پهنشدن و گستردهگردیدن زمین آمده است، اما مقصود از این پهنشدن و گستردهگردیدن، همین حالت فراهمشدن قابلیت برای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 425 *»
زمین و آن را از رتقبودن به فتقبودن درآوردن است؛ یعنی زمین را از فشرده و متراکمبودن به این صورت درآوردن که آثار آسمانها را بتواند بپذیرد و بعد به این آثار متأثر گردد و از این زمین نتایجی گرفته شود. این حالت را دحوالارض میگویند.
در لغت عرب گفته میشود: «دحَا الرّجلُ المرأةَ اذا فَرَشَها للنِّکاح». «اذا فرشها للنِّکاح» این حالت آمادگی و مستعدگردیدن زن در برابر مرد را عرب اینطور میگوید و به این بیان رسیده است. پس طبق اصل لغت حالت پذیرش و آمادگی زمین برای قبول آثار سماوی دحوالارض است. در سوره مبارکه واقعه هم که خداوند و فُرُشٍ مرفوعةٍ([126]) میفرماید، «فرش» در آنجا هم به معنای نساء آمده است.([127]) یعنی در بهشت برای اهل ایمان و مؤمنان زنهایی است مرفوعة، یعنی باارزش و با عظمت قدر و اندازه. ارزششان خیلی زیاد است که خدا آنها را به مرفوعة تعریف میفرماید؛ یعنی رفعت شأن و علوّ مقام دارند، صاحب منزلتند.
اگر از نساء دنیوی باشند هر مؤمنی در بهشت از زنهای دنیوی چهار زن دارد که اینها از طینت خودش آفریده شدهاند. به همین سبب مال خودش هستند و آنها خیلی ارزش دارند. زنهایی که اهل دنیا بودهاند و به برکت اکتسابات، ایمان، صلاح و تقوی بهشتی شده باشند و از طینت خود مؤمن و فاضل طینت خود مؤمن آفریده شده باشند، خیلی ارزش دارند، خیلی رفعت شأن دارند. و اگر از زنهای خود بهشت و زنهای اخروی باشند که همان حورالعین و خیرات حِسان میباشند، فیهنّ خیراتٌ حِسانٌ؛([128]) یعنی حوریهها و زنهای اخروی که صاحبان حُسن هستند، صاحبان زیبایی هستند، آنها در بهشت بسیارند، آنها دیگر حساب ندارند. راجع به تعداد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 426 *»
زنهای دنیوی فرمودهاند چهار تا است، ولی راجع به حوریهها و خیرات حسان دیگر تعداد ذکر نشده است. شاید حورالعین کلی که برای هر مؤمنی است یکی باشد، ولی جزئیهایشان بسیارند. از جمله راجع به این «خیرات» میفرماید: در بهشت نهری است که در کنار آن نهر حوریه میروید، بهطوری که یکی را که مؤمن میکَند باز جایش میروید؛ مثل ریحان.([129]) خدا روزی کند، اللهم ارزقنا الجنّة.
پس به این معنا که عرب استعمال میکند «دحا الرّجلُ المرأةَ اذا فرشها للنّکاح»، در قرآن هم «فُرُش» به معنای نساء به همین مناسبت است که این حالت گستردهگردیدن و مستعد و آماده پذیرششدن زمین در برابر آثار آسمانی، حالت «دَحا» و دحو است. واقعاً توجه به این مسأله لازم است. اهل ایمان باید متوجه باشند که این تقدیر الهی را که خداوند بین زن و مرد قرار داده و اینطور حالت تأثیر و تأثری که بین آنها قرار داده، این از نظام حکیمانه خلقت است و فقط صرف یک جریان طبیعی و یک جریان حیوانی نیست که مثلاً ارضاء تمایلات حیوانی انجام بشود. اهل ایمان بخصوص در این حالت باید متذکر خدا باشند، ذکر خدا را بر زبان بیاورند، در یاد خدا باشند و این نظام را نظامی برای یکیشدن دو روح بدانند. دو روح در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند و از یکدیگر تأثیر میپذیرند، برای ادامه یک امر بزرگ و حیاتی که ادامه نسل است.
پس امور ایمانی فوق همه امور و رأس همه امور باید باشد، بلکه سایر امور همه باید تحتالشعاع باشد. جوانی که میخواهد ازدواج کند، دختر یا پسری که میخواهند ازدواج کنند اولین مطلبی را که باید در نظر بگیرند امر ایمان است، امر صلاح و نجابت است، امور دیگر باید تحتالشعاع باشد. اصلاً معنا ندارد که بین اهل ایمان، بین مؤمنین و مؤمنات امور دیگر مطرح باشد. فرمود: مؤمن کُفو مؤمنه است و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 427 *»
مؤمنه کُفو مؤمن است.([130]) اینها نظرشان فقط به ایمان باید باشد. امام صادق؟ع؟ فرمود: اذا تزوّج الرجلُ المرأةَ لجمالِها او لمالِها وُکِلَ الی ذلک یعنی هرگاه کسی با زنی ازدواج کند برای زیبایی آن زن یا به منظور مالش، خدا آن شخص را به همان مال و جمال واگذار میکند. جمال که به تبی میرود و مال هم به شبی. در قدیم اینطور میگفتهاند: جمال به تبی از بین خواهد رفت و مال هم اگر دزدی بزند به یک شب تمام خواهد شد. یا مریضیهایی پیش میآید که مال هم از بین میرود چون خرجها باید بکنند. بعد امام؟ع؟ فرمود: و اذا تزوّجها لدینِها رزقَه اللّهُ المال و الجمال؛([131]) و هرگاه برای دینش با او ازدواج کند خدا هم مال به او میدهد، هم جمال میدهد. چون جمال نسبی است؛ یعنی اگر هم تقریباً زشت باشد خداوند محبت و مودّت قرار میدهد، بینشان الفت میاندازد به آن اندازه که در ارضاء تمایل حیوانی لازم است و همانقدر او را بس است. خدا مال هم روزی میکند به این معنا که اگر مال ظاهری نباشد اقلّاً غناء نفس عنایت میکند. وقتیکه زن و شوهر یکدیگر را خواستند و بینشان الفت و مودّت و محبت بود، به آنچه خدا به آنها روزی کرده قانع میشوند، دیگر مشکلات مالی پیش نمیآید، کاملاً با یکدیگر سازگار هستند.
پس عمده همان است که امر ازدواج بر مبنای ایمان و دین انجام بشود، خصوصاً در این سلسله حقه خیلی باید مراقب این امر باشیم. چون خدای نکرده اگر دختری به بیگانه با این مکتب داده شود، یک رحِمی ضایع شده است. همینطور اگر دقت نشود و جوانی که با مبنای دین آشنا است و بصیرت در دین و ایمان دارد با یک خانواده بیگانه با مذهب و با فرمایشات و بزرگان وصلت کند، اولاً با چه خون جگری روبهرو باید بشود، مگر خیلی بیاهمیت باشد. اگر ایمان قوی داشته باشد و با ولایت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 428 *»
صادقانه باشد، حاضر نمیشود که روحش با بیگانه یکی بشود. مگر همان اطفاء شهوت باشد و اِعمال غرایز جنسی و حیوانیت باشد، وگرنه اگر بر مبنای خدا و دین باشد اصلاً کدام عاقل، کدام مؤمن راضی میشود که جانش و روحش با یک روح ناپاک یکی بشود؟ حال ناپاک نباشد اما با یک بیگانه، بیخبر، با یک بیبصیرت و بینورانیت یکی بشود؟! چون امر ازدواج همین است که در یکدیگر حالت تأثیر و تأثر پیدا میکنند. این روح از آن روح متأثر میشود و در او اثر میگذارد، آن روح از این روح متأثر میگردد و در این اثر میگذارد.
خیلی امر عجیبی است! آنقدر که در امر ازدواج سفارش شده و در امر ازدواج تأکید شده راجع به امور دیگر زندگی و در جاها و مسائل دیگر اینقدر تأکید نشده است. امام صادق؟ع؟ فرمود: تزوّجوا فی الحُجْزِ الصّالحِ فاِنّ العِرقَ دسّاسٌ؛([132]) با صاحبان دامان پاک و پاکیزه ازدواج کنید؛ یعنی خوب دقت کن که فرزند خود را در کجا میگذاری و از کجا فرزندی میطلبی، از کدام خانوادهای و از چه اصل و ریشهای است، از کجا و با چه کسی میباشد؛ زیرا عِرْق دسّاس است؛ یعنی به اصطلاح ما رگ ــ امروز ژن میگویند ــ ژن و رگ صفات را منتقل میکند. همانطور که صفات ظاهری از پدران و مادران و از خانوادهها تا چهل پشت منتقل میشود بلکه تا حضرت آدم صفات منتقل میشود، همچنین صفات ایمان، صفات کفر و اخلاقیات همه قابل انتقال است. خیلی امر عجیب است!
در این زمینه وارد نشویم که مربوط به بحث ما نیست. همینقدر خواستم این جمله را درباره دحوالارض عرض کنم که در آیه میفرماید: و الارضَ بعدَ ذلک دحىٰها، بعد خدا زمین را در حالت آمادگی درآورد و آن را در برابر آسمانها گسترده ساخت، برای اینکه زمین آثار آسمانها را بپذیرد؛ یعنی خدا زمین را تزویج کرد و آن را به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 429 *»
آسمانها داد. امر ازدواج بین آسمانها و زمین انجام شد.
شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف درباره عقد نکاح یک خطبهای دارند، چون از ایشان خواهش کرده بودند که خطبه عقدی بفرمایند. در آن خطبه همواره صحبت از ازدواج آسمانها با زمین است. خیلی خطبه جالبی است. یکوقتی میخواستیم این خطبه را بنویسیم و منتشر کنیم که برادران داشته باشند. خیلی عبارات جالب است، ولی متأسفانه نسخهای که در دست است یکقدری غلط است. نسخه خطی است و درست ضبط نشده، ولی خیلی خطبه جالبی است. تمام مراتب و عوالم خلقت را ذکر میفرمایند، این تأثیر و تأثرات را به شکل ازدواج بیان میفرمایند. عاقد در همه این ازدواجها خداوند است و اجراءکننده عقد رسولاللّه؟ص؟ هستند. به تعبیر دیگر ولایت مطلقه آن بزرگواران است که عروس و داماد را دستبهدست هم میدهد.
این عروس زمین که به عقد داماد آسمان در آمد، در آن روزی که این عقد و ازدواج انجام شد؛ یعنی خانم زمین برای پذیرش آثار آقا آسمان مستعد شد، این خودش وقتی داشت و وقتش دو طرفی و طرفینی بود. بله را از هر دو باید گرفت. وقتی هم بود که خدا آسمان را برای دامادشدن و دامادبودن، و زمین را برای پذیرش دعوت آسمان آماده ساخت، ازدواج طرفینی است، آن هم وقتی داشت. به همین جهت هر دو را وقت و یوم گفتهاند. روز دحوالارض روز بلهگرفتن از زمین است. به تعابیر خودمان حرف میزنیم که مطلب به ذهن نزدیک باشد. روز بلهگرفتن از زمین روز دحوالارض است که خیلی شرافت و عظمت دارد. وقت بلهگرفتن و آمادهکردن زمین را برای آسمان که این زمین در مقابل آسمان عروس بشود آن وقت دحوالارض نامیده شد.
به همین جهت راوی میگوید: «خرج علینا ابوالحسن یعنی الرّضا؟ع؟ بمروٍ فی یومِ خمسٍ و عشرین من ذیالقعدة» در همین خراسان حضور حضرت رضا؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 430 *»
بودیم. حضرت روز بیست و پنجم ماه ذیقعده پیش ما تشریف آوردند. فقال: صُوموا فاِنّی اصبحتُ صائماً، پس فرمودند: شما روزه بگیرید. من امروز را روزه گرفتهام. «قلنا جُعِلنا فداک ای یومٍ هو؟» عرض کردیم: قربان شما گردیم مگر امروز چه روزی است که روزه بگیریم؟ قال: یومٌ نُشِرَت فیه الرّحمةُ و دُحِیتْ فیه الارض؛([133]) فرمود: امروز روزی است که رحمت منتشر شد و زمینخانم، دوشیزهزمین عروس شدند. امروز روز عروسی زمین است. به تعبیر ما دحوالارض روز عروسی و آمادهشدن و مستعدگردیدن زمین است. تعبیر دحیتْ یعنی همان گستردهگردیدن و پهنشدن. گفتیم که «دحا» یعنی چه؟ «دحَا الرجل المرأةَ اذا فرشَها للنّکاح» همچنین به آیه و فرشٍ مرفوعةٍ اشاره شد.
واقعاً خیلی عجیب است! شوخی نگیرید. امر مؤمنان باید اینطور باشد و فرشٍ مرفوعة. اینکه بعضی از همسر خود تعبیر میآورند به اینکه بُز ما خانه است و بُزمان همراهمان آمد و بُزمان را ببریم، این حرفها یعنی چه؟ آیا میدانی چه میگویی؟ یک زن مؤمنه، یک زن صالحه، یک زن مطیعه، یک زنی که در دین بصیرت پیدا کرده، در دلش نور ولایت و نور محبت به اولیاء خدا است، میدانی این نزد خدا چقدر ارزش دارد؟ میدانی چقدر ارزنده است؟ اینطور تعبیرات، تحقیر مقام مؤمنات است. اگر خدای نکرده بنای توهین یا تحقیر باشد که معصیت است. زندگی ایمانی، یعنی زندگی بهشتی. مؤمن زندگیش در بهشت است. زن او هم اگر اهل ایمان باشد، اهل بصیرت و نورانیت باشد بهواسطه ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ او هم خیلی شرافت، عظمت و جلالت دارد. کاملاً باید احترام بشود و رعایت حقوقش بشود.
زن هم همینطور، زن هم نباید شوهر خود را فقط به این عنوان بداند و در نظرش این باشد که یک شوهری است که امور جنسی یا امر ارتزاق و امثال این امور به دست او اداره میشود. او هم باید شوهرش را به چشم یک مؤمن ببیند که جلوهای است از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 431 *»
محمد و آلمحمد؟عهم؟. در همین عرصه خودمان که عرصه نقصان باشد، جلوهای از جلوههای امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه است، نور امیرالمؤمنین است. او شوهرش را به اینطور باید نگاه کند. شوهر هم زن را باید به این عنوان نگاه کند که نوری از انوار فاطمه زهرا؟عها؟ است. احترام بهطور متقابل باید باشد، تعظیم و تکریم از هر دو طرف باید باشد. کاملاً یکدیگر را تعظیم، تکریم و احترام کنند. وقتیکه بنا بر این شد، دیگر امور جزئی زندگی حتی امور مهم اخلاقی خیلی قابل تحمل میشود. وقتیکه هرکدام از اینها طرف مقابل را نوری از انوار اولیاء دیدند، اگر از نظر امور اخلاقی یا در امور زندگی کمبودهایی هم باشد، مشکلات باشد، به برکت این ایمان و نور ایمان اصلاً به نظر آنها نمیآید و البته قابل حل خواهد بود.
این مسائل زناشویی مسائلی است که واقعاً خیلی مهم است و خیلی هم کم رعایت میشود. نوعاً با اختلافها، با کدورتها، با رفتارهای خشونتآمیز حیوانی برگزار میشود و خیلی هم بد است؛ خصوصاً برای مؤمنان و مؤمنات خیلی بد است. با وجود اینهمه دستورها که داده شده و ائمه هدی؟عهم؟ در کوچک و بزرگ امور فرمایشات فرمودهاند، تا این امور تحت یک نظام ایمانی و انسانی نه حیوانی انجام بشود. زن وظیفه دارد به تمام معنا در برابر شوهر و خواست شوهر تسلیم باشد. شوهر هم به تمام معنا یک انسان باوفا، رؤوف، رحیم، باگذشت و عطوف باشد، نه اینکه مثل یک حیوان باشد که هرچه خودش خواست و خودش تمنا داشت، برایش مهم باشد و فقط خودش را نگاه کند و بخواهد و بنگرد، دیگر از طرف مقابل فراموش کند.
دستوراتی که داده شده است خیلی نظام عجیبی است! من چگونه این خصوصیات را عرض کنم، حتی امام؟ع؟ تا این اندازه مطلب را نزدیک میفرماید که حق نداری خودت کامیاب شده، فاصله بگیری، او هم مثل تو است، او هم باید کامیاب شود. حق نداری فاصله بگیری و حق او را ضایع کنی. امام؟ع؟ دستور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 432 *»
میفرماید چه کن و چه کن که حق او هم انجام بشود.([134]) همینطور سایر مسائل بر مبنای انسانیت باید باشد. انسانیتی که میگوییم انسانیتی است که از فرمایشات ائمه؟عهم؟ و نورانیت اهلبیت؟عهم؟ استفاده شده باشد. اگر امور بر این مبنا انجام شود هیچ اختلاف پیدا نمیشود، هیچ دوئیت و کدورت بین زن و شوهر نخواهد بود، اگرچه از نظر امور ظاهری و زیباییهای ظاهری یا مال و امثال اینها کمبود باشد، اما بهواسطه رعایت فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ امور خیلی انسانی میگذرد و محبتها عمیق میگردد، مودّتها ریشهدار میشود.
در هر صورت روز دحوالارض آن وقتی است که از زمین بله گرفته شد و خداوند زمین را عروس آسمانها قرار داد، آن وقت را فرمود: و الارضَ بعد ذلک دحىٰها زمین بله گفت و آماده شد، برای پذیرش آثار آسمانی مستعد گردید. همچنین آن وقتی هم که داماد بله گفت، یعنی آسمانها برای دامادی و تأثیرگذاردن در زمین آماده شدند آن هم وقتی داشت.
اگر کسی بگوید روز بیست و پنجم ذیقعده چه مناسبت داشت با این وقتی که مورد بحث است؟ چون هنوز این دورانِ زمانهای ما شروع نشده بود و این پیمانهها پیدا نشده بود، ماهی نبود که مثلاً ذیقعده، آن هم بیست و پنجم ذیقعده بگوییم. عرض میکنم در اینجا به یک مطلب باید توجه داشته باشیم تا مسأله روشن شود. آن مطلب این است که در مورد لیلةالقدر در ماه مبارک رمضان یک بحثی داشتیم. آنجا اگر خاطرتان باشد عرض کردم بعضی از امور، کلی و نوعی است که در این عالم ظاهر و در این زمان و مکان، یک جلوهها و تجلیاتی دارد که آن تجلیات از آن امور کلیه و نوعیه حکایتی دارند؛ مثلاً لیلةالقدر یک امر کلی و نوعی است که در ظرف جمیع این سالها، ماهها، هفتهها، روزها و ساعات ما، در جمیع اینها بهحسب خودش تجلی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 433 *»
دارد، اما اینها از آن حقیقت حکایت کامل و تمام ندارند و کاملاً آن حقیقت را برای ما نمیتوانند نشان بدهند، مگر در شب و روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان که لیلةالقدر میشود. در میان اوقاتِ سال و ایام و لیالی سال یک شب و یک روز است که میتواند آن حقیقت را بهطور کامل و تمام حکایت کند، آن هم روی عواملی که ما بیخبریم که چه موقعیتی در آن اوقات برای این عالم دست میدهد که آن وقت و آن شب و روز بیانگر و حاکی تمام لیلةالقدر میتوانند باشند.
مثال واضح اینکه تمام طیّبات از جمادات، نباتات، حیوانات و اناسی نور ولایت را حکایت میکنند، اما آن بدن عنصری امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه که در این عالم پیدا شد کجا، جمادات کریمه کجا، نباتات طیّبه کجا، حیوانات طیبه کجا، درست است که همه اینها و هرچه خوبی در دنیا است همه و همه بیانگر و حکایتکننده نور ولایت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه و زیباییهای آن مقام و آن نور است، اما آن بدن مطهری که روح کلیه و نفس کلیه الهیه در آن بدن مطهر ظاهر شد، آن بدن حساب دیگری پیدا میکند. لیلةالقدر هم همینطور است.
این وقتِ مورد بحث هم چنین است؛ یعنی در میان جمیع اوقات و ایام و لیالی سال، آن حالتِ دحوالارض و آن وقت دحوالارض در میان این اوقات، در شب و روز بیست و پنجم ذیقعده متجلی است. اما طبق شرایط این عالم که ما از آنها بیخبریم و طبق عوامل و اسبابی که در این عالم حاکم است و ما از آنها بیاطلاع هستیم، روز بیست و پنجم ماه ذیقعده خصوصیتی دارد که میتوان گفت روز بیست و پنجم ذیقعده در میان ایام سال روزی است که میتواند حکایت کند تمام کمالات و نشر آن رحمتها و آن گستردگی را که برای زمین پیدا شد. البته ائمه؟عهم؟ باید خبر بدهند، ما نمیدانیم. وحی به ما باید اطلاع بدهد، ما بیخبریم. آن کسانی به ما باید بگویند که خلقت در نزد آنها انجام شده و الآن هم به دست آنها تدبیر میشود؛ یعنی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 434 *»
معصومین؟عهم؟، آنها باید بفرمایند که امروز که روز بیست و پنجم ذیقعده است روز دحوالارض و روز نشر رحمت است.
قال: یومٌ نُشِرَت فیه الرحمة، امام رضا؟ع؟ راجع به روز دحوالارض فرمودند: در این روز رحمت خدا نشر و پراکنده شد. به گستردهشدن زمین در برابر آسمان این ازدواج فراهم شد. جوابِ بلی از زمین گرفته شد. زمین برای عروسشدن آماده گردید و عروس شد. روز عروسی زمین است، و دُحِیت فیه الارض، زمین در تحت این داماد فرش شد و گسترده گردید، این دامادِ آسمانی هم شروع به تأثیر کرد. از این جهت این وقت در میان ایام سال این خصوصیت را دارد که آن وقت و حالت را میتواند حکایت کند؛ مثل زمین کعبه که برای ما آن حالت فشردگی زمین را قبل از منتشرشدن میتواند حکایت کند. اِنّ اوّل بیتٍ وضع للنّاسِ للّذی ببکّة مبارکاً و هدی للعالمین،([135]) کعبه اینگونه است.
چون بحث ما به قسمت دحوالارض رسیده در این زمینه یکی دو تا حدیث میخوانم. همچنین دعائی را که در روز دحوالارض، روز بیست و پنجم ذیقعده دستور رسیده خوانده میشود که در کتاب «مصباح» نقل شده، متن عبارت دعاء را هم میخوانم و دیگر بحثمان درباره دحوالارض تمام میشود. حدیث در روضه کافی از حضرت باقر؟ع؟ است: اَنّه قال لرجلٍ من اهل الشّام: و کان الخالقُ قبل المخلوق و لو کان اوّلُ ما خلق من خَلْقه الشیءَ من الشیء اذاً لمیکن له انقطاعٌ ابداً و لمیزلِ اللّه اذاً و معه شیءٌ لیس هو یَتَقدّمُه ولکنّه کان اذ لا شیءَ غیرُه و خلَق الشیءَ الّذی جمیعُ الاشیاءِ منهُ و هو الماءُ الّذی خلَق الاشیاء منه فجعَل نَسَبَ کلَّ شیءٍ الی الماء و لمیجعَلْ للماءِ نسباً یُضافُ الیه و خلَق الرّیحَ من الماء ثمّ سلَّط الرّیحَ علی الماء فشقَّقَتِ الرّیحُ متنَ الماءِ حتّی ثار من الماءِ زَبَدٌ علی قدرِ ما شاءَ انیثُورَ فخلَق من ذلک الزّبدِ ارضاً بیضاءَ نقیّةً لیس فیها صَدعٌ و لا ثقبٌ (نَقْبٌ خل) و لا صُعودٌ و لا هبوطٌ و لا شجرةٌ ثمّ طواها فوَضَعَها فوقَ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 435 *»
الماء. حالت فشردهبودن زمین را میفرماید که خداوند آن را پیچید و گذاشت. ثمّ خلق اللّه النّار من الماء فشقّقَتِ النّارُ متنَ الماء حتّی ثار من الماءِ دخانٌ علی قدر ما شاء اللّهُ انیَثور. البته به مفاد این حدیث اشاره کردیم که همان خلقت آسمانها و زمینها از حقیقت جسم است، ولی در این حدیث تعبیرات به شکل «نار»، «ماء» و «ریح» است و مراد از این تعبیرات اینهایی که الآن ما میبینیم نیست، بلکه مراد خود حقیقت جسم است و حالاتی که برای جسم پیدا شده است.
فخلَق من ذلک الدخانِ سماءً صافیةً نقیّةً لیس فیها صَدْعٌ و لا نَقْبٌ (ثَقْبٌ خل) و ذلک قولُه «ام السماءُ بنىٰها رَفَع سمکها فسوّىٰها و اغطَش لیلَها و اَخرج ضحىٰها» قال و لا شمسٌ و لا قمرٌ و لا نجومٌ و لا سحابٌ ثمّ طواها. باز آسمان را همینطور فشرده و متراکم قرار داد. فوضَعها فوقَ الارضِ ثمّ نسَب الخلیقتَین فرفَع السماء قبلَ الارضِ فذلک قولُه عزّ ذکرُه «و الاَرضَ بعدَ ذلک دحىٰها» یقول بسَطها،([136]) این مقداری از حدیث بود.
حدیث دیگری است در تفسیر علی بن ابراهیم قمی از امام صادق؟ع؟. ابوبکر حضرمی نقل میکند: «خرَج هشامُ بنُ عبدالملک» خدا لعنتش کند، «حاجّاً و معهُ الاَبْرَشُ الکَلْبی فلَقِیا اباعبدِاللّه؟ع؟ فی المسجد الحرام فقال هشامُ للابرش تَعْرِفُ هذا؟ قال لا. قال هذا الَّذی تزعَم الشّیعةُ انّهُ نَبِیٌّ من کثرةِ علمه. فقال الابرشُ: لأسأَلنّه عن مسألةٍ (مسائِل خل) لایُجیبُنی فیها الّا نبِی او وصِی نبی. فقال هشامٌ للابرَش: ودِدْتُ انّک فعَلْتَ ذلک. فلَقِیَ الابرشُ اباعبداللّه؟ع؟ فقال: یا اباعبداللّه اَخبِرنی عن قول اللّه عزّوجلّ أ و لمیر الّذین کفروا اَنّ السمواتِ و الارضَ کانتا رتقاً ففَتَقناهما فما کان رتْقُهما و ماکان فتقُهما؟» از معنای رتق و فتق در این آیه سؤال کرد. معنای آیه این است: آیا کسانیکه کفر ورزیدند نمیبینند که آسمانها رتق بود و ما آنها را فتق کردیم؟ یعنی متراکم و فشرده و پیوسته بود و ما آنها را از یکدیگر جدا و به این شکل و به این تسویه درآوردیم؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 436 *»
تا این سؤال را کرد، فقال ابوعبداللّه؟ع؟: یا ابرش، اسمش را فرمودند، یا ابرش، هو کما وصَف نفسَه «کان عرشُه علی الماء» و الماء علی الهواءِ و الهواءُ لایُحَدُّ و لمیکنْ یومئذٍ خلقٌ غیرُهما و الماءُ یومئذٍ عذْبٌ فُراتٌ. خود حقیقت جسم اینطور بود. فلمّا اراد اَنیخْلُقَ الارضَ امَر الرّیاح فضَربتِ الماءَ حتّی صار موجاً ثمّ اَزبَدَ فصار زبَداً واحداً فجمَعه فی موضع البیت؛ آن جسم در اثر تحرک و حرکتی که برایش فراهم شد غلظت پیدا کرد. این غلظت را خدا جمعآوری کرد و متراکم و فشرده قرار داد فی موضع البیت، در همین جایی که الآن خانه خدا است، اینجا زمین را فشرده و متراکم قرار داد. ثمّ جعَلَه جبلاً من زَبَدٍ ثمّ دَحی الارضَ من تحته، بعد خدا شروع کرد به اینکه زمین را گسترده سازد و آن را برای پذیرش آثار آسمان قابل کند.
فقال اللّه تعالی «اِنّ اوّلَ بیتٍ وُضِع للنّاس للّذی ببکّةَ مبارکاً» ثمّ مکَثَ الرّبُّ تبارک و تعالی ما شاء فلمّا اراد انیخْلُقَ السماء امَر الرّیاحَ فضربتِ البحورَ حتّی اَزْبَدتْها فخرَج من ذلک الموجِ و الزّبدِ من وسطِه دخانٌ ساطعٌ من غیرِ نارٍ؛ دقت کنید، در اثر تحرک جسم و از حرکت و تموّج حقیقت جسم، دخان فراهم شد. اما دخان که گفته میشود مراد دودی که از آتش فراهم بشود نیست. من غیرِ نارٍ، ببینید ائمه؟عهم؟ چطور با ما حرف میزنند. بخصوص در آن زمان میفرمایند: یک دود بدون آتش؛ یعنی این دود از آتش نبود؛ یعنی یک حالت لطیف برای دریای جسم فراهم شد که این حالت لطافت را دخان میگویند. فخلَق منه السماء، آسمانها همان جسم لطیف و مراتب تلطیفی جسم است و آنها هفت آسمان است؛ یعنی هفت مرتبه از مراتب تلطیفی جسم است، نه اینهایی که ما میبینیم. اینهایی که ما میبینیم کُرات است، اینها جوّ است. البته به لحاظی هم این جوّ آسمان است، یعنی بلند است. وقتیکه آسمان به معنای بلند باشد، این جوّ آسمان است. اما آن آسمان و طبقات هفتگانه آن و آن خصوصیات که برای آسمانها ذکر شده، همین مراتب تلطیفی جسم است که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 437 *»
انشاءاللّه فرصتی میخواهد و هر وقت که به این بحث رسیدیم از آن بحث میکنیم.
فجعَل فیها البروجَ و النّجومَ و منازلَ الشمسِ و القمرِ و اجراها فی الفلَک و کانتِ السماءُ خضراءَ علی لونِ الماءِ العذبِ الاخضر؛([137]) آسمان سبز رنگ مثل آب سبز رنگ است و زمین غبراء است؛ یعنی تیره. آسمان مثل آب عذب گوارا است. از این حدیث هم این مقدار ضرور بود.
این دو حدیث شریف بیانگر همین مطلب ما است. به این دعاء هم که در روز بیست و پنجم ذیقعده، روز دحوالارض خوانده میشود توجه کنید که خیلی مطالب در آن است و در آخرش به وجود مبارک مهدی صلوات اللّه علیه مربوط میشود که بحث ما هم در زمینه غیبت امام؟ع؟ میباشد. چون روز دحوالارض روز نشر رحمت است و در میان ایام از آن نشر رحمت کلیه الهیه و گستردهگردیدن زمین یک حکایتی است، همه نعمتهای دنیا و آخرت برای ما از همین گستردهشدن زمین فراهم میشود. هر نعمتی در دنیا بخواهیم در همین زمین باید باشیم تا برای ما فراهم گردد. نعمتهای آخرتی هم همه در این دنیا باید اکتساب بشود. از این جهت خیلی وقت بزرگی است، بیانگر نشر رحمت الهیه و گستردهگردیدن زمین است. این روز بیست و پنجم ذیقعده در میان ایام سال یک حکایت کلی و یک جلوه کلی از آن وقت است.
آن دعاء این است: اللّهمّ داحِیَ الکعبةِ و فالقَ الحبّةِ و صارفَ اللَّزْبَةِ و کاشفَ کلِّ کُرْبَـةٍ أسالک فی هذا الیومِ من ایّامکَ الّتی اَعظمْتَ حقَّها و اَقدَمتَ سبقَها؛ یعنی این روز یک وقتی را بیان میکند که آن وقت سابق بوده است، و جَعَلتَها عند المؤمنین ودیعةً نزد مؤمن ودیعه است؛ یعنی احترام دارد و امانت است، باید احترام کنند، روز عروسی زمین است، خیلی روز مهمی است. و الیک ذریعةً، برای رسیدن به سوی تو و تقرب به تو وسیلهای است. و برحمتِک الوسیعةِ اَنتصلِّیَ علی محمدٍ و آلمحمدٍ عبدِک المجیبِ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 438 *»
فی المیثاق القریبِ یومَ التّلاق، روز قیامت روز ملاقات است. رسولخدا؟ص؟ در آن روز از همه به درگاه قرب خدا نزدیکتر است. این پیغمبر؟ص؟ فاتِقِ کلِّ رتْقٍ است، یعنی تمام فتقی که برای آسمانها و زمینها فراهم شده، فتقی که بعد از رتق فراهم شده، فاتق همه این بزرگوارند؛ یعنی خدا به ولایت محمد و به مقام محمد، یا بگویید به دست محمد؟ص؟ زمینها را بعد از رتق فتق کرد. همچنین آسمانها را بعد از رتق فتق فرمود. رتقش هم به دست آن بزرگواران بوده همانطور که فتقش به دست آن بزرگواران است.
و داعٍ الی کلِّ حقٍّ و علی اَهلبیتِه الاطهارِ الهداةِ المَنارِ دعائِمِ الجبّارِ و ولاةِ الجنّةِ و النّارِ و اَعطنا فی یومنا هذا من عطائک المخزونِ غیرِ مقطوعٍ و لا ممنونٍ تجمَعُ لنا به التّوبة و حسنَ الاوبَةِ یا خیرَ مدعوٍّ و اکرمَ مرجوٍّ یا کفیّ یا وفیّ یا من لطفُه خفیّ اُلطُفْ لی بلطفِک و اَسعِدنی بعفوِک و اَیّدنی بنصرِک و لاتُنسِنی کریمَ ذکرِک بولاةِ امرِک و حفَظَةِ سرِّک. خدایا من را نسبت به ذکر کریم خودت به فراموشی نیانداز. چطور است؟ تو چگونه کریمانه یاد میشوی؟ بولاة امرک من اینطور معنا میکنم. نمیدانم دیگران چگونه معنا کردهاند، من اینگونه معنا میکنم که این بولاة امرک متعلق به کریمَ ذکرک باشد. خدایا مرا نسبت به ذکر کریم خودت به فراموشی نیانداز. تو کریمانه یاد میشوی بولاة امرک، یعنی وقتیکه یاد مهدی صلوات اللّه علیه کردیم یاد خدا کردهایم. یاد کاملان شیعه که کردیم یاد خدا کردهایم. خودشان فرمودند: انّا اذا ذُکرنا ذُکِر اللّه و اذا ذُکِر عدوُّنا ذُکِر الشیطان.([138]) اِحفَظنی من شوائبِ الدهرِ الی یوم الحشرِ و النشر و اَشهِدنی اولیاءک عندَ خروج نفسی و حلُول رَمسی و انقطاعِ عملی و انقضاءِ اجلی؛ خدایا موقع مردنم اولیائت را به من بنمایان. اللّهمّ و اذْکُرنی علی طول البِلیٰ اذا حلَلْتُ بینَ اطباقِ الثَّریٰ و نسِیَنِی النّاسون منَ الوریٰ و اَحْلِلنی دارَ المُقامةِ و بوِّئنی منزلَ الکرامةِ و اجعَلنی من مُرافقی اولیائِک و اهلِ اجتبائِک و اَصفیائک و بارکْ لی فی لقائِک و ارْزُقنی حسنَ العملِ قبلَ حلولِ الاجل بریئاً من الزّلَلِ و سوءِ الخَطَل. اللّهمّ و اَوْرِدنی حوضَ نبیّک محمدٍ؟ص؟ و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 439 *»
اسقنی منه مشرباً روِیّاً سائغاً هنیئاً لا اَظمأُ بعدَه و لا اُحَلَّأُ وِرْدَهُ و لا عنه اُذادُ و اجعَلْه لی خیرَ زادٍ و اوفی میعادٍ یومَ یقومُ الاشهاد.
چون زمین برای حکومت محمد و آلمحمد؟عهم؟ گسترده شد، زمین و اهل آن و آسمانها و اهل آسمانها برای فرمانبرداری از محمد و آلمحمد؟عهم؟ خلقت شدند. خدا اعداء ایشان را لعنت کند که مانع حکومت و سلطنت این بزرگواران شدهاند. چون چنین است در مثل این روز، یعنی روز بیست و پنجم ذیقعده که همین امر دحوالارض واقع شده و زمین گسترده شده، مؤمن باید به یاد این مطلب بیفتد. از این جهت یادش دادند و فرمودند که بگو اللّهمّ و الْعَنْ جبابرةَ الاوّلین و الآخرین و بحقوقِ اولیائِک المستأثرین. اللّهم و اقصِمْ دعائمَهم و اَهلِکْ أشیاعَهم و عامِلَهم و عجِّلْ مهالکَهم و اسلُبهم ممالکَهم و ضیِّقْ علیهم مسالِکهم و العَنْ مُساهمَهم و مشارکَهم. اللّهمّ و عجِّلْ فرجَ اولیائک و ارْدُدْ علیهم مَظالمَهم؛ خدایا آنچه از آنها به ظلم گرفته شده به آنها برگردان. و اَظهِرْ بالحقّ قائمَهم و اجْعَلْه لدینِک مُنتَصراً و بأمرِک فی اعدائِک مُؤْتمراً؛ خدایا امر آن بزرگوار جلو بیفتد. خدایا درباره دشمنانت فرمان بده تا او اجراء بفرماید و ما را هم اجراءکننده فرمانش قرار بده.
اللّهمّ احفُفْهُ بملائکَة النّصرِ و بما اَلقَیْتَ الیه من الامر فی لیلة القدرِ مُنتقِماً لک حتّی تَرْضی و یَعود دینُک به و علی یدَیْه جدیداً غضّاً و یُمَحِّضَ الحقَّ محضاً و یَرْفِضَ الباطلَ رَفضاً. اللّهم صلِّ علیه و علی جمیع آبائِه و اجعلنا من صَحْبِه و اُسْرته و ابعَثنا فی کَرّتِه؛ در رجعت و ظهور حضرت ما را برگردان. حتّی نکُونَ فی زمانه من اعوانه. اللّهم اَدرِکْ بنا قیامَه و اَشهِدنا ایّامَه و صلِّ علیه و ارْدُدْ الینا سلامَه و السّلام علیه و رحمة اللّه و برکاتُه.([139])
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 440 *»
مجلس 26
(شب یکشنبه 9 ربیع الثانی 1406 هـ ق)
r خلاصه مطالب گذشته
r علت نامگذاری ایام ربوبی به اسامی روزهای هفته
r هر روز ربوبی هزار سال است
r «ماشاءاللّه» هم تعبیری از آن روزها است
r مراد از تدریج در آفرینش آسمانها و زمین
r امتداد حاکم بر جسم
r این عالم رو به تکامل است
r نظریّه مادّیها درباره آفرینش
r نقد نظریه مادیها
r پاسخ دیگران به مادیها و نقد آن
r حدیثی از امیرالمؤمنین؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 441 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
از مجموعه آیات و روایات و فرمایشات بهدست آمد که خلقت آسمانها و زمینها و آنچه در آسمانها و زمینها است در شش روز انجام شده است که معانی بسیاری از این تعبیر میتوان استفاده کرد. از جمله معانی این است که آسمانها و زمینها و آنچه در آسمانها و زمینها است در شش طور و شش قسم خلقت شدهاند. البته آن معانی که قبلاً گفته شد همهاش مراد است؛ یعنی از آیات و روایات و فرمایشات بهدست میآید که آنها هم مراد است. همچنین وقتیکه شش روز گفته میشود، یعنی آسمانها و زمینها و آنچه در آسمانها و زمینها است شش طور هستند. یک طور، طور جمادی است، یکی طور نباتی است، یکی طور حیوانیت و یکی طور انسانیت است.([140]) اینها انواع ششگانهای است که در خلقت آسمانها و زمینها و مابینهما به چشم میخورد. اینطور تفسیر برای شش روز با حدیثی که از تفسیر علی بن ابراهیم قمی خواندیم موافق بود. البته در آن حدیث قدری عبارات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 442 *»
مشوّش بود، احتمالی که داده میشود این است که در نقل ایام از طرف روات، سهوی شده باشد. در هر صورت آنچه از آن حدیث بهدست میآمد این بود که مراد از شش روز این اطواری است که عرض شد.
همچنین از روایات استفاده میشود که مراد از این اوقات، همان وقتهای ایجاد است که به امتدادهای حاکم بر خود این آسمانها و زمینها و مخلوقات بین آنها مربوط میشود، به همان معنایی که گفتیم وقت یعنی جزء حقیقی هر شیء و امتداد لازم برای وجود هر شیء که از موقع پیدایشش تا موقع بههمخوردن کینونت و کیانش میباشد. یا به تعبیر دیگر، امتدادِ از موقع کون تا موقع فسادش را وقت یا یوم میگویند. همچنین گفتیم وقت هریک از این مراتب، یعنی از ایام شأن ربوبی که کلَّ یومٍ هو فی شأنٍ،([141]) هر طوری از اطوار خلقت و هر مرتبهای از مراتب خلقت و هر نوعی از انواع آفرینش و موجودات، هم خودِ ایجادشان و هم حالت تشکّل و هیأتپذیری و اندازهگیری آنها، هریک وقتی دارد و هریک از این اوقات از ایام ربوبی بهشمار میآید که وقت شأنی و اوقات شأنی نامیده میشوند.
در بعضی از احادیث دیده شد که نام ایام هفته را ذکر فرموده بودند با آنکه سخن در خلقت آسمانها و زمینها بود و قبل از آفرینش آنها، این پیمانهها در کار نبوده است. یکشنبه و دوشنبه و سایر ایام که در کار نبوده، پس چرا ائمه؟عهم؟ این نامها و اسمها را به آن اوقات شأنی دادهاند؟ اسم یومالاحد، یومالاثنین، یومالثُلَثاء، یومالاربعاء، یومالخمیس، یومالجمعة و یومالسبت را در مورد خلقت آسمانها و زمینها و خلقت مابینهما فرموده بودند. علت این نامگذاری با توجهدادن به این مسأله است که ترتیب وجود را بدانیم که وجود به این ترتیب بوده؛ یعنی مثلاً خلقت ماده قبل از خلقت صورت بوده است. قبل هم که میگوییم قبلهای زمانی منظورمان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 443 *»
نیست. آنقدر اذهان ما مشوب به زمان و امتدادهای زمانی است که تا قبل و بعد، یا یوم و وقت گفته میشود، همین اوقات زمانی به ذهن ما میخورد، از این جهت مسائل مشکل میشود. ولی در اینگونه مباحث که قبل و بعد گفته میشود، قبل و بعدهای رُتبی مراد است و اوقات که گفته میشود، اوقات شأنی است، کلّ یوم هو فی شأن و شئونات ربوبیه، اوقات ربوبیه و ایام ربوبی و ایام شأنی نامیده میشود.
آن اسامی که برای این اوقات ذکر فرمودند مثل یومالاحد، یومالاثنین الی آخر، یا مربوط به این بود که ترتیب وجودی و ترتیب تحقق را به ما میخواستند بفهمانند که مثلاً پیدایش و تحقق ماده قبل از پیدایش صورت و تقدیر و تسویه است. شیئی که ماده و صورت دارد، مادهاش از صورتش از نظر رتبه جلوتر خلقت شده است، اما از نظر وقت زمانی همزمان هستند. میخواستند به این شکل که الآن ما در بین ایام هفته میفهمیم تقدم و تأخرِ رتبی را به ما بفهمانند. چون مردم آن زمان اینطور تقدم را تقدم زمانی میفهمیدند، به شکل زمان فرمودند که مثلاً یکشنبه چنین کرد، دوشنبه چنان کرد، سهشنبه چه خلق کرد، چهارشنبه چه خلق کرد.
پس یا این است که ایام را به اینطور ذکر فرمودند چون اذهان به تقدم و تأخرهای زمانی و پس و پیش زمان اُنس داشتند که یکشنبه را اول مینامند، دوشنبه را بعد مینامند و همینطور. آن بزرگواران هم به آن طوری که اُنس ذهنی بشرهای معاصر با ایشان بوده ذکر فرمودهاند، ولی ما میدانیم که مرادشان این زمان، این ایام و این پیمانهها نیست، مراد همان ایام شأنی است. ولی برای بیان ترتیب وجود و مراتب تقدم و تأخر رتبی به این بیان فرمودهاند. یا اینکه مراد از این تقدم و تأخرها که به شکل روزهای هفته فرمودهاند، دورهها و اطوار شهودی موجودات باشد که مراتبشان در شهود نه در وجود به اینطور ترتیب دارند. این هم مانعی ندارد ولی با این پیمانههایی که الآن در دست بشر است و بشر با این پیمانهها مواجه است ربطی پیدا نمیکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 444 *»
هریک از این طورها و مرتبهها در هزار سال تحقق یافت. هر طور از این اطوار ششگانه وقتی از اوقات شأنی داشتند که اگر آن وقت را که از اوقات شأنی است به زبان ما بخواهند بگویند، هزار سال میگویند. و انّ یوماً عند ربّک کألفِ سنةٍ ممّا تعُدّون،([142]) به اینطور بیان میفرمایند. پس هر طور، هر دوره و مرتبه را هزار سال بگوییم. ولی چون ذهن ما مشوب است، برای آنکه این هزار سال معمول زمانی به ذهن نخورد، میفرمایند مدتی که خدا میداند، امتدادی که خدا بر آنها غالب است؛ به تعبیر زبان عربی «ماشاءاللّه» و در بعضی احادیث هم به تعبیر «ماشاءاللّه» آمده است.
حدیثی است که در کتاب مبارک ارشادالعوام در بحث معاد که آن را از کتاب جامعالاخبار نقل کردهاند و مرحوم مجلسی هم در بحار ذکر کرده است. حدیث در مورد خلقت عالم است، آنجا «ماشاءاللّه» دارد. میفرماید: فمکَث ماشاءاللّه،([143]) وقتیکه میخواهند مدتی را به امتداد زیادی بفهمانند که دیگر پیمانههای زمان آن اوقات را به ما نمیتواند بفهماند و مسأله فوق این حرفها است، آنوقت را با «الی ماشاءاللّه» میفرمایند. تعبیر «الی ماشاءاللّه» بیان همان امتدادهایی است که از آنها به ایام شأنی و اوقات ربوبی تعبیر میآوریم. فکر میکنم بحث در این زمینه تا به اینجا ما را بس است تا انشاءاللّه موقع خودش زمینه دیگری فراهم بشود و ادامه داشته باشد.
نتیجهای که از این بحثها گرفتیم این است که خداوند آسمانها و زمینها و آنچه را که بین آسمانها و زمینها است به تدریج خلقت فرموده است، اما تدریج که میگوییم نباید تدریج زمانی به خاطرمان بیاید. پس دفعی نبوده اما باز دفعی زمانی به خاطر نیاید. این نظامی که الآن بر این عالم حاکم است در یک مدت بسیار بسیار طولانی و یک امتداد بسیار بسیار طولانی فراهم شده است و بر چهره جسم، بر ماده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 445 *»
ـــ به تعبیر مصطلح روز که ماده میگویند و جسم اراده میکنند ـــ نقش بسته است. خیلی مدت طولانی بوده، این امتداد خیلی طولانی است. از وقتیکه این نظام پیدا شده تا وقتیکه این نظام به این اندازه رسیده که ما میبینیم و نمیبینیم، میدانیم و نمیدانیم و این نظام کشش و امتداد دارد تا آنکه از هم بپاشد، خیلی مدت طولانی است، بهطوری که این ظرفها و پیمانههای زمانی آن امتداد را برای ما نمیتوانند بیان کنند.
آن امتدادی که بر خود جسم و بر خود ماده حاکم است، آن امتداد را با هیچ پیمانهای نمیتوان سنجید؛ زیرا خود پیمانه به همین نظام محکوم است و جزء این نظام است. پس این پیمانهها در این مورد برای ما نمیتواند وسیله باشد و آن امتدادی را که بر خود جسم و ماده حاکم است برای ما معین کند. پس وسیله سنجش برای امتداد حاکم بر خود جسم و بر خود ماده در کار نیست. این پیمانهها وسیله سنجش همین حوادث و امتدادهای حاکم بر اجزاء آنها است. اجزاء جسم است که با این پیمانهها سنجیده میشود. پس وقتی اینطور است، گفته میشود آسمانها و زمینها و مابینهما در شش روز خلقت شده است، ولی مراد شش روزِ این پیمانهها و این سنجشها نیست. یا میفرمایند عالَم و این نظام در ششهزار سال فراهم شده است که هر روزی از ایام شأن را هزار سال میگوییم؛ یعنی ماشاءاللّه. در شش دوره، در شش وقت از اوقات ربوبی و اوقات شأنی این عالم به این نظام که مشاهده میشود درآمده است.
خداوند شروع کرد به خلقت این عالم و این نظام. باز کلمه شروع کرد از مفهوم زمانی مصطلح باید بیفتد. در یکی از اوقات و ایام شأنی قبل از اینکه خلقت آدم و انسان را شروع کند، خلقت و آفرینشِ خود این نظام را شروع فرمود. وقتیکه خلقت این نظام تمام شد آدم را بین آسمان و زمین خلقت کرد. آدم بین آسمان و زمین خلقت شد و با خلقت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام خلقت آسمانها و زمینها و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 446 *»
مابینهما به اتمام رسید. با خلقت آدم خلقت آسمانها و زمینها و آنچه بین آسمانها و زمینها است تمام شد. این مدت و این اوقاتی که اوقات شأنی بود و خدا در هر وقتی از این اوقات، در شأنی از شئونات بود و شأنی از شئونات ابداعی و اختراعی را انجام داد، ششهزار سال طول کشید. اما ششهزار سال زمانی و با این پیمانههای ما منظور نیست، بلکه یعنی شش دوره از دورهها و شش وقت از اوقات شأنی برای ایجادها، برای تقدیرها، برای تعیینها، برای تسویهها، برای قضاء و قدرها، تمام اینها در این مدت انجام شد. و با خلقت آدم و حوّاء؟عهما؟ این نظام عالم هستی به کمال خود رسید و مقاماتشان تمام شد. خلقت آسمانها و زمینها و مابینهما به این مدت انجام شد و به این امتدادها و کششها رسید.
البته این نظام که شروع شد رو به تکامل است. هم مجموعه این جسم در این ترکیب، و هم جزءجزء این موجودات در این نظام جسمانی همه رو به کمال و رو به تکاملند. این نظام یعنی مجموعه این ترکیب و اجزاء این مرکب به کمال خود میرسند و بعد از رسیدن به آخرین درجه کمال که برای این نظام و این ترکیب ممکن است، از آنجا دوباره شروع میکنند به سیر نزولی و ضعیفشدن و رو به نقصان نهادن. آنقدر ناقص و منحطّ میشوند که دیگر این نظام و این ترکیب از هم میپاشد. این سیر سیری است که در شریعت و در فرمایشات ائمه ما؟عهم؟ از آن تعبیر آورده میشود به زندگی و مرگ، دوران زندگی و دوران مرگ، نهایت کمال یک موجود در زندگی و بعد هم شروع به ضعیفشدن در زندگی.
البته در رشتههای مختلف زیستی این مسأله ثابت شده که موجود وقتیکه حیات برای او فراهم شد، رو به کمال میگذارد و تا اندازه معین دوره کمالش را طی میکند. دوره کمال که طی شد آن موجود رو به زوال و نقصان میگذارد و مرگ او فرامیرسد. این قانون در موارد خاص و رشتههای مخصوص دیده شده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 447 *»
ما طبق نظام خداوندی که در قرآن و احادیث آلمحمد؟عهم؟ و فرمایشات بزرگان دین شرح و بحث شده، معتقدیم که نوع انسانی در این ترکیب که اسمش را ترکیب دنیایی میگذاریم، از وقتیکه خلقت آدم و حوّاء تمام شد شروع شده است. و نوع انسان بلکه مجموعه این عالم در حال ترقی و تکامل است، اما هنگامی به نهایت کمال خود میرسد و تمام کمالاتی که برایش ممکن است از آن استخراج میشود که رسولخدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ رجعت میفرمایند. آن موقع وقتی است که این عالم به نهایت کمال خود رسیده و کمالاتی که برایش ممکن بوده، بالفعل شده باشد. اما هنوز موجودِ عالم و این مرکب با اجزائش در ترقی و صعود و تکامل هستند، هنوز در این قسمت و در مرتبه صعودند. این صعود و تکامل ادامه دارد تا وقتیکه رسولاللّه و ائمه هدی؟عهم؟ رجعت میفرمایند. آنجا این نظام و این مرکب و مجموعه همراه با اجزائش به نهایت کمال خود میرسد.
دوران کمالش که طی شد شروع میکند به انحطاط، نقصان، کمبود و همینطور پایین میآید و شروع میکند به پیمودن قوس نزولی، تا آنکه وقتی میرسد که دیگر این ترکیب خود را نمیتواند محافظت کند و آهستهآهسته طبق نظام آفرینش مرگ عمومی این عالم سر میرسد. البته قبلاً محمد و آلمحمد؟عهم؟ صعود میکنند و قالب این نظام را از روح خالی میفرمایند. آنگاه است که این نظام و این ترکیب ضعیف شده، انحطاط یافته و در حال احتضار است. همین که آن بزرگواران صعود کردند و دیگر تعلق و علاقه خود را از این ترکیب گرفتند، این ترکیب از هم میپاشد، نفخه صعق شروع میشود و همه این عالم ترکیبش از هم میپاشد. این اجمال بحث بود.
با توجه به این مباحث متوجه هستید که چقدر از مشکلاتی که مخصوصاً سر راه کسانیکه از طریق وحی دور شده و با وحی بیگانه گشتهاند وجود دارد، برطرف میشود. مشکلاتی که در سر راه آنها قرار دارد و شبهاتی که آنها القاء میکنند، همهاش برای اهل ایمان بیاساس است و بدون توجه و فهم مفاهیم علمی است. عبارتی را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 448 *»
میخوانم که یکی از مشکلات مکتب مادی است، از شبهاتی است که القاء میکنند و الحمدللّه شما به برکت آیات، روایات و فرمایشات بزرگان+ متوجه سستی این شبهات میشوید.
مادیها به اصطلاح ماتریالیستها در کتابهایشان بخصوص راجع به همین مسأله مورد بحث میگویند: «برای مکتب مادی مسأله آفرینش حل شده است. بهطور خلاصه فرق اساسی مادّیّون با سایر فلاسفه درباره وجود دنیا در این است که مادیها دنیا را قدیم میدانند، در حالی که سایرین دنیا را حادث میشمارند و خالق آن را به نامهای مختلف میخوانند و معتقدند که دنیا در مدت کوتاهی توسط خداوند به وجود آمده است. و کلیه مذاهب فعلی معتقدند که خلَق السمواتِ و الارضَ فی ستّة ایّام.([144]) وقتی علوم آنقدر ترقی کرد که مجهولات کشف گردید و وسایل شناختن دنیا آماده شد؛ یعنی همین که تکامل اقتصادی این وسایل را تحت اختیار بشر قرار داد، مسأله ایجاد دنیا نیز به خودی خود حل شد و معلوم گردید که حتی بشر که او را شاهکار آفرینش خواندهاند و علماء دینی نیز او را مخلوق روز ششم خلقت ــ یک روز قبل از خستگی خدا ــ میدانند، ناشی از تکامل تدریجی موجود یک سلولی است که وجودش توسط دانشمندانی کشف گردید. خود سلول نیز ترکیب شیمیایی مخصوصی است که تحت شرایط معینی از فشار و حرارت دارای خواص شیمیایی معینی است، و از اجتماع این سلولها در طی میلیاردها سال بر طبق احتیاجات و شرایط و تغییرات کمّی و کیفی ناگهانی، طبق اصول دیالکتیک انسان به وجود آمده است. مضحک اینجا است که برخی این تئوری دقیق را که وجود بشر را ناشی از یک تکامل طولانی دقیق و سیستماتیک میداند قبول ندارند، ولی ایجاد آن را فقط در یک روز کاملاً صحیح و منطقی میدانند».
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 449 *»
ببینید نویسنده این عبارت چطور مفاهیم دینی را نفهمیده و چون به سراغ دین نرفته و دین را از اهلش نگرفته، دچار این اشتباه بزرگ شده است. البته تا اندازهای هم به اینها حق میدهیم که اگر گاهی در بعضی از مسائل خواستهاند با قرآن یا مفاهیم وحی آشنا بشوند، به سراغ فلان ملّایی میروند که مثلاً فقه یا اصولفقه میداند یا صرف و نحو و معانی و بیان میداند، به سراغ او رفته و از او خواستهاند حل مشکل کند، او هم نگفته که از من برنمیآید، من اهلیت برای این کار ندارم، من شایستگی بیان این مسائل را ندارم، از من بپرس غسل چیست، از من بپرس استنجاء چیست، از من بپرس تیمم چیست، از من اینگونه مسائل را سؤال کن. اما متأسفانه نشسته و با همان منطق بسیار بسیار ضعیف شروع کرده به ذکر مفاهیم دینی و حلکردن مشکلات دینی و مشکل بر مشکل افزوده است. این نوع مسائل را حکماء باید حل کنند، باید صاحبان مقام حکمت و عارفان به مفاد و مرادات خدا در آیات و روایات حل کنند. باید علماء ربانی مراد خدا را از این فرمایشات و مفاهیم در قرآن و حدیث بیان بفرمایند تا مشکلات حل بشود.
در این عباراتش میبینیم که این شش روز را همین روزها حساب کرده و انسان را که مثلاً در روز ششم خلقت شده عبارت گرفته از همین شش روزها. و از اینکه میگوید: «یک روز قبل از خستگی خدا» برمیآید که گویا دین را از یهودیها خواسته بگیرد. یهودیها را چه به بیان دین؟ آنچه در دست آنها است یک عده مفاهیم تحریف شده است. اما اسلام، قرآن، فرمایشات معصومین؟عهم؟ آن هم با شرح و بیان کاملان و بزرگان شیعه و حکماء ربانی است که مشکلات را حل میکند. اگر تو میخواهی بگویی به تدریج طی میلیاردها سال انجام شد، ما میپرسیم این سالها چه سالهایی بوده؟ در مقابل اگر میگویی شش روز چه بوده است؟ ما میگوییم این میلیاردها میلیارد سال چه بوده است؟ اینها را برای ما بگو. اگر آسمان و زمینی نبوده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 450 *»
این سالها چه بوده است؟ به قول شما به تدریج اینطور شده، همانطور که ما هم میگوییم این تکامل به تدریج است، اما شما میگویید به تدریج تصادفاً و اتفاقاً چنین شده، ما میگوییم نه، بلکه همین که میبینیم نظام در کار است و به تدریج این نظام انجام شده، پس انجامدهنده دارد. این نظام مدبّر دارد، منظّم و ناظم دارد. همینکه گفتی که این اینطور شد، همین کلمه «شد» کافی است برای اقرار به اینکه مطابق نقشه، با تدبیر، با اراده و هدف انجام شده است. به قول شما ترکیب شیمیایی تک سلولی، پیدرپی تکامل پیدا میکند و با این نظامی که میبینیم جلو میآید. اما همین نشان میدهد که نظامدهنده دارد و قدرتی است که این عالم را نظام بخشیده و آن را باقی میدارد و حفظ میکند. ما متوجه این جهتش شدیم.
از طرفی در بعضی از مباحث و رشتهها یک عباراتی دیده میشود که یکقدری در این عبارتها سادگی نشان دادهاند. متوجه سادگی آنها هم بشویم که میخواستهاند از طریق این نظام و این تکامل اثبات خدا بکنند ولی زبان گویا و منطق رسا ندارند. به همین جهت تعبیراتشان طوری است که همین مادیها از آنها سوء استفاده میکنند. از جمله در مسائل فیزیکی مربوط به زیستشناسی این مطلب کاملاً به اثبات رسیده؛ یعنی قانون «ترمودینامیک» ثابت کرده است که «جهان پیوسته رو به وضعی روان است که در آن، تمام اجسام به درجه حرارت مشابهی میرسند و دیگر انرژی قابل مصرف وجود نخواهد داشت. در آن حالت دیگر زندگی غیرممکن خواهد بود، اگر جهان آغازی نمیداشت». دقت کنید، با آنکه خود مادیها هم همین که میگویند این نظام به تدریج و تکامل پیدا شده، به آغاز اقرار میکنند، ولی این آغاز را ما از آغازهای زمانی نمیدانیم. آنها اگر میگویند قدیم و مرادشان همین است که ما میگوییم که وقت زمانی نبوده، این با حادثبودن منافات ندارد. میشود حادث باشد و ابتداء زمانی هم نداشته باشد. این مباحث را گذراندهایم و الحمدللّه بیان شده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 451 *»
میگویند: «اگر جهان آغازی نمیداشت و از اول موجود بود، باید پیش از این حالت مرگ و رکود حادث شده باشد. خورشید سوزان و ستارگان و زمینِ آکنده از زندگی، گواه صادق است بر اینکه آغاز جهان در زمان اتفاق افتاده و لحظهای از زمان، آغاز پیدایش آن بوده است». این خیلی خیلی سادگی است که یک دانشمند یا دانشمندانی در یک رشته از زیستشناسی و جنبه فیزیکی زیستی بیایند و اینطور زمان را در خلقت و در آغاز این جهان بخواهند مدخلیت بدهند و یک ابتداء زمانی برای این جهان و این نظام درست کنند. در واقع این خیلی سادگی و بیخبری است و وسیلهدادن به دست مادیها است. مادیها از همین عبارات سوء استفاده میکنند.
البته بسیاری از این عباراتی که نقل کردیم خوشحالند و از این جهتِ فیزیک زیستی خیلی شادند و آن را برای پاسخ به مادیها جواب میگیرند، ولی این صحیح نیست، این مجادله بغیر التی هی احسن است. خدا اجازه نداده انسان برای رد باطلی حرف باطلی را در دست بگیرد. باطل را هم باید با حق رد کرد. اجازه نداریم باطل را با باطل رد کنیم. جواب باطل و ابطال باطل بهوسیله حق باید انجام شود. حال اگر یک دانشمندی در یک رشته از علم چنین بیانی دارد که اولاً از خود این رشته علم این بیان بهدست نمیآید، بلکه این نتیجهای است که دانشمندان این رشته مثلاً بهدست آوردهاند و میخواهند این قانون را بر جمیع این عالم تحمیل کنند تا آنوقت بگویند این نظام و این عالم ابتداء زمانی دارد، یا آنکه ترجمهها غلط بوده، یا اگر هم همینطور باشد ما این را مطلب درستی نمیدانیم. آغاز زمانی برای عالم بیمعنا است. اما برای حادثهای زمانی آغاز زمانی گفتن عیبی ندارد.
خیلی از شیمیدانها و فیزیکدانها به این مطلب اقرار کردهاند و از مسلّمیات رشتههای خود دانستهاند که میگویند: «هنگامیکه انرژی به ماده نو تبدیل میشود،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 452 *»
این تبدیل مطابق قانونی صورت میگیرد، و مادهای که بهدست میآید از همان قوانینی پیروی میکند که مادههای موجودِ پیش از آن قوانین پیروی میکردند. در شیمی این مطلب بهدست آمده است که ماده روزی نابود میشود، منتهیٰ نابودی پارهای از مواد بیاندازه کند است و نابودی پارهای دیگر بیاندازه تند است. بنابراین وجود ماده ازلی نیست و از این قرار، ناچار آغازی داشته است. شواهدی از شیمی و علومی دیگر نشان میدهند که این آغاز، کند و تدریجی نبوده، بلکه برخلاف پیدایش ماده ناگهانی صورت گرفته و حتی دلایل، زمانِ تقریبی پیدایش آن را نیز نشان میدهد». این شخص دیگر خیلی ساده است.
«از این قرار جهان مادی در زمان معینی آفریده شده و از همان زمان پیرو قوانین بوده، نه دستخوش تصادف. چون ماده نمیتواند خود و قوانین حاکم بر خویش را بیافریند. عمل آفرینش ناچار باید بهوسیله عاملی غیر مادی صورت گرفته باشد. اگر نیکو بیندیشید علم، شما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایمان داشته باشید». این هم بیانی است که معلوم میشود گویندهاش به خدا عقیدهمند بوده؛ حال هر خدایی میخواهد باشد؛ یا خدای یهود، یا خدای نصاری، یا خدای دیگر، و میخواسته به این وسیله مادیها را مجاب کند.
حرفهایی که میزند یک قسمتش صحیح و درست است و آن این است که: «ماده خود را نمیتواند بیافریند و ماده حتی به خود کمال نمیتواند ببخشد، و همچنین کمالاتی که برای ماده فراهم میشود تصادفی نیست، بلکه تحت یک قانون و محکوم به قانونی است که بر ماده حاکم است». تا اینجا در رشتههای مختلف علم ثابت شده و علم اینها را تثبیت میکند، اما نتیجههای دیگری که در این کلام گرفته شد بیاساس است. آغاز زمانی و زمان معین برای پیدایش ماده حرف بیموردی است. قبل از ماده زمان نبوده تا ماده در زمان معینی آفریده بشود. زمان بهطور مطلق از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 453 *»
اجزاء و حدود تشکیلدهنده ماده و جسم است. قبل از جسم، زمان معنا ندارد، بعد از جسم هم زمان معنا ندارد.
اشتباه دیگر این است که میگوید: «ماده نابود میشود» حرف بیموردی است، ماده نابود نمیشود. ماده ــ یعنی جسم و حقیقت جسم ــ نابود نمیگردد، انجام ندارد همانطور که آغازِ زمانی نداشته است. البته جسم ــ یا به تعبیر آنها ماده ــ ترکیبهای گوناگون به خود میگیرد و تحت نظام و قوانین گوناگون درمیآید. مسلّماً این ترکیب و نظام فعلی نابود میشود اما ماده نابود نمیشود. این نظام و این ترکیب از جسم گرفته میشود و همینطور که این نظام به تدریج ـــ نه تدریج زمانی ـــ برای جسم فراهم شده، به همین تدریج هم از جسم گرفته میشود و دوباره به تدریج ترکیب و نظام دیگری بر جسم پوشانیده میشود و همینطور.
مطلب دیگر این است که علت ایجاد این ماده ذات خدا نیست که شما در پیِ موجود غیر مادی میگردید تا او را علت این عالم قرار بدهید، و بعد مادی به شما اعتراض کند که اگر آن علت غیر مادی است، ماده را که نمیتواند بیافریند، و مشکلات دیگری که در بحث علت و معلول است پیش میآید. دنبال علت اولی و علت نخستین رفتن در بحثهای مادی این مشکلات را پیش میآورد. خداوند برای این عالم مادی هم علت مادی قرار داده، ولی برای آن ماده دیگر علتی غیر از خودش قرار نداده است، خودِ او را علیّت بخشیده که ما اسمش را مشیت میگذاریم. مشیت جسمانیه یا مادیه که به آنْ عالم مادّه و عالم جسم آفریده شده و به آنْ موجود است و دائماً بهوسیله آن مشیت، این عالمِ ماده موجودیت خود را میگیرد، کمالات خود را میگیرد و حفاظت میشود، آن مشیت مانند جان در قالب ماده است، مانند روح در بدن ماده و عالم جسم است. آن مشیت، مادی است. علت عالم ماده مادی است، ولی آن مشیت به خودش علت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 454 *»
مطلب دیگر اینکه اوقاتی که شما معین کردید و به اسم میلیاردها سال گفتید، شما این اوقات را از دیگران گرفتهاید و دیگران هم این اوقات را ندانسته بهکار بردهاند. اگر هم در آیات، روایات و فرمایشات بزرگان و حکماء ربانی پیشین و بعد از پیشینیان، در بیان این مطالب اوقاتی گفته شده، مراد اوقات شأنی و ایام ربوبی است، اوقات زمانی مراد نیست. پس این عبارت را میخوانم که این عبارت هم مورد قبول رشتههای مختلف علوم واقع شده و حتی نظری است که در دانشگاههای بزرگ مورد تأیید و تصدیق و امضاء قرار گرفته است. میگویند: «محتمل است که در حدود یک میلیارد سال پیش انقلابات و طوفانهای کره ما آرام شده و در نتیجه وضع فعلی سطح کره، یعنی زمین سخت و دریاها و هوا به صورتی که امروز دیده میشود پدید آمده است. یک میلیارد سال پیش طوفانها و انقلابها که بر این کره حاکم بوده، آرام شده، سطح این کره سخت شده و قابل استفاده موجودات گردیده است». ببینید تعیین یک میلیارد سال آن هم با احتمال، مورد تصدیق دانشمندان بزرگ و دانشگاهها قرار گرفته است، ولی تمام این تعیین مقدارها اشتباه و سادهلوحی است که برای این دانشمندان در این رشتهها پیش آمده است. اینطور تعیین وقتها با این مفاهیم عالی به اصطلاح زمانی نباید انجام بشود.
ما به برکت فرمایشات معصومین؟عهم؟ و شرح و تفسیر بزرگان دین+ فهمیدیم که اگر این ایام در آیات، روایات و فرمایشات پیشینیان گفته شده، همه و همه ایام ربوبی و ایام شأنی است و مراد این پیمانههای زمانی و تعیین این وقتها نیست. حدیثی در این زمینه میخوانم که بحثمان در این قسمت تمام شود. «قال الرَّجلُ… فکَم مقدارُ ما لبَّثَ اللّهُ عرشَه علی الماءِ من قبلِ اَنیخلُقَ الارضَ و السماء؟» از امیرالمؤمنین؟ع؟ سؤال شد که قبل از آنکه خدا آسمان و زمین را خلق کند چقدر عرش خدا بر روی آب بود؟ مدتی که عرش خدا روی آب بود چقدر است؟ همین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 455 *»
اصطلاح و رمز است که مراد از عرش خدا بر روی آب، قبل از خلقت آسمانها و زمینها چیست؟
و دانستیم عرشِ استیلاء و قدرت است و آب و ماء را هم وقتی در مورد این عالم توجیه و تفسیر کنیم، معنای سؤال این میشود که قبل از آنکه این عالم جسم و ماده به این تعینات و خصوصیات سماوی و ارضی دربیاید ـــ به قبل رتبی نه قبل زمانی ـــ آن مقدار امتداد و وقتی که بر آن حالت جسم حکومت داشت چه مقدار بود؟ قال: أ تُحسِنُ انتَحسُبَ؟ قال: نعم. قال: لعلّک لاتُحسِن. قال: بلی انّی لَاُحْسِنُ اناَحسُبَ فرمودند: آیا خوب میتوانی حساب کنی؟ عرض کرد: بله. قال علی؟ع؟: أ فَرَأَیْتَ لو کان صُبَّ خردلٌ فی الارضِ حتّی سَدّ الهواء و (ملاء خل) ما بین الارض و السماء ثمّ اُذِن لمثلک علی ضعفک انتَنقُلَه حبّةً حبّةً من مقدار المشرقِ الی المغرب ثمّ مُدَّ فی عمرک و اُعطیت القوّةَ علی ذلک حتّیتَنقُلَه و احصیته لکان ذلک ایسرَ من احصاءِ عددِ اعوامِ ما لَبِثَ عرشُه علی الماء من قبلِ انیخلق الارضَ و السماء و انّما وصَفتُ لک ببعض عُشْر عشیرِ العشیرِ من جزء مائةِ الفِ جزءٍ و اَستَغفرُ اللّه من القلیلِ فی التّحدید…([145]) فرمودند: اگر زمین از مشرق تا مغرب و از زمین تا آسمان پر از دانههای خردل گردد و تو مکلف گردی، تکلیفت کنند که اینها را با این ضعفی که داری، فرض کنیم تو بتوانی اینها را دانهدانه از مشرق به مغرب ببری و حال آنکه پر است، از کجا جابهجا کند؟ اما فرض کنید بتواند، تا اینکه تمام کنی. این مقدار وقت و این مقدار امتداد بعضی از یک دهم یک دهمِ یک دهم از یک صدهزارم از بقاء و باقیبودن عرش خدا بر آب قبل از خلقت آسمانها و زمینها است. بعد امام فرمودند: این یک مثالی بود که برایت زدم، تحقیقی نیست.
پس اگر امتدادها به زبان عالم ما بخواهد بیان بشود اینطور است. چون امتدادها امتدادهای زمانی نیست، تمام اینها امتدادها و اوقات ربوبی و شأنی است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 5 صفحه 456 *»
که خداوند آنها را برای ابداع و ابتداء عالم و اختراع و ایجاد این مراتب، ظرف قرار داده است. ظرف خلقت خدا و تعلق جعل به اشیاء و مراتب اشیاء، و به عوالم و مراتب عوالم، و به نظامهای حاکم بر این عوالم، امتدادهای شأنی و اوقات ربوبی است.
بحث ما درباره زمان و خصوصیاتی که لازم بود به عرض برسد در اینجا تمام است. انشاءالله بحثها در خاطرتان بماند که اگر عباراتی را از مشایخ عظام+ درباره امر غیبت امام؟ع؟ و آخرالزمان نقل کردیم، خودتان آنها را با این بحثها تطبیق کنید و ما دیگر احتیاج به تطبیق نداشته باشیم.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
فهرست مطالب
مجلس اول
معنای قدیمبودن خدا و قدیمبودن خلق …………………………………. 2
معنای حادث ………………………………………………………… 3
جامعی بین حقّ و خلق نیست …………………………………………. 4
معنی «لا ثالث غیرهما» …………………………………………………. 5
مذمّت تعمّق …………………………………………………………. 8
«عدم» چیست؟ ……………………………………………………… 11
«حقٌّ و خلقٌ لا ثالث بینهما …» برهان است ……………………………. 15
مجلس دوم
توضیح «انّما هو اللّه عزوجل و خلقه لا ثالث بینهما …» ………………….. 18
خلق مسبوق به عدم نیست …………………………………………… 19
استدلال اول …………………………………………………………. 21
استدلال دوم ………………………………………………………… 23
دلائلی از روایات و ادعیه ……………………………………………… 24
«هل اَتی علَی الانسانِ حینٌ منَ الدهر …» ……………………………… 27
در گرفتاریها بخصوص مرگها باید متذکر گردید ………………………. 30
مجلس سوم
خلق ثابت و مستمر است ……………………………………………. 36
خدا در مقام صفات آغاز و انجام ندارد ……………………………….. 38
هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن …………………………………….. 38
خلق دو دستهاند: اسماء خدا و آثار آنها ………………………………… 40
غفلت ما و اضطراب اولیاء از آن ………………………………………. 42
اطلاق «علم ازلی» و «کینونة اللّه» بر مقام مجموعی خلق ………………… 43
«خلق قدیم»، «مُلک قدیم»، «برّ قدیم» …………………………………. 45
سه موطنی که بر بشر بسیار دشوار است ……………………………….. 47
مجلس چهارم
مُلک قدیم، عرصه سرمد، علم ازلی، حادث ذاتی ………………………. 52
خلق به لحاظ مجموعی و به لحاظ تفصیلی …………………………… 54
حادث زمانی، حادث دهری ………………………………………….. 54
نهایت سیر فکری حکماء قِدَم و حدوث عِلّی و معلولی است …………… 55
قِدَم و حدوث و اقسام آنها از نظر حکماء ………………………………. 57
حادث ذاتی ………………………………………………………… 58
حادث دهری (از میرداماد) ……………………………………………. 60
حرکت جوهریه و حدوث ……………………………………………… 62
حرکت جوهریه در اشعار مولوی ……………………………………….. 62
توجیه بیان مولوی ……………………………………………………. 64
دنیا جای ترقّی همه مراتب ما است …………………………………… 67
مجلس پنجم
خلاصه بحث قدم و حدوث …………………………………………. 74
قدم و حدوث از نظر متکلّمان و حکماء ……………………………….. 75
حادث ذاتی ………………………………………………………… 77
خداوند علت نیست، بلکه علتآفرین است …………………………… 80
نظر شیخ مرحوم و نقد کلام حکماء ………………………………. 80
نظریه حادث دهری از میرداماد و نقد آن ………………………………. 84
خلاصهای از بیانات بزرگان+ …………………………………….. 87
مجلس ششم
خلق به لحاظ تفصیلی ……………………………………………….. 91
حوادث زمانی ………………………………………………………… 91
نظریه مادّیها، دهریها ……………………………………………… 94
کلام مرحوم کراجکی …………………………………………………. 96
نقد کلام مرحوم کراجکی ………………………………………………98
نظر بزرگان+ ……………………………………………………… 99
نتیجه بحث …………………………………………………………. 100
احتجاج رسولخدا؟ص؟ با دهریها ……………………………………. 101
مجلس هفتم
معنای قدیمبودن خداوند ……………………………………………. 115
معنای قدیمبودن خلق ………………………………………………. 115
پدیدههای جسمانی حوادث زمانی هستند ……………………………. 116
حدیثی آموزنده از امام صادق؟ع؟ …………………………………….. 120
مجلس هشتم
خلاصهای از بحثها ……………………………………………….. 127
«زمان» از نظر حکماء ………………………………………………… 129
زمان از نظر علم فیزیک ……………………………………………… 135
محدودیت حکمت اصطلاحی و نتیجه آن …………………………… 136
واقعبینی حکمت شیخ مرحوم و حلّال مشکلات بودن آن ……….. 137
مجلس نهم
خلاصهای از مباحث گذشته ……………………………………….. 147
سرمد، دهر، زمان ……………………………………………………. 150
بیان ملاصدرا ……………………………………………………….. 151
نقد بیان ملاصدرا …………………………………………………… 152
بیان بزرگان درباره نسبیبودن وقتهای سهگانه ……………………….. 153
معنای وقت و مکان برای اجسام اخروی ……………………………… 158
مجلس دهم
وقتهای سهگانه حقیقی و نسبی ……………………………………. 166
عوالم مافوق الطبیعه هم مرکبند ……………………………………… 170
خدای متعال بسیط حقیقی است ……………………………………. 170
مجلس یازدهم
زمان حقیقی از نظر حکماء مشّائی ……………………………………. 181
نظر حکماء اشراقی …………………………………………………. 183
رابطه قدیم با حادث ………………………………………………… 185
خدای متعال علت خلق نیست، بلکه علتآفرین است ………………. 186
معلول با ظهور علت سنخیت دارد نه با خود علت ……………………..186
داستان حرکت فلکیه ………………………………………………. 187
حرکت جوهریه و رابطه قدیم با حادث ………………………………… 189
زمان هم در مطلق و مقیّدبودن مانند خود جسم است ………………….. 191
مجلس دوازدهم
تفکیک بین دو اصطلاح زمان حقیقی و نسبی ………………………… 196
حدود قلمروی زمان حقیقی …………………………………………. 197
در بیان ملاصدرا این تفکیک دیده نمیشود …………………………… 202
زمان حقیقی: امتداد عَرْضی …………………………………………. 204
دهر: امتداد طولی …………………………………………………… 204
سرمد: امتداد ما فوق طولی و عَرْضی ………………………………….. 205
اقسام چهارگانه دهر …………………………………………………. 206
در ترکیب شدیدتر وقت طولانیتر است ……………………………….. 206
مجلس سیزدهم
بحث به مناسبت شام میلاد حضرترسول؟ص؟ ………………………. 214
نفوس بشری یکسانند یا متفاوتند؟ …………………………………… 215
عبارتی از ملاصدرا ………………………………………………….. 216
نظریه شیخ مرحوم …………………………………………….. 216
ظهور عظمت و جلالت حضرت رسول؟ص؟ از انعقاد نطفه تا ولادت …….. 217
عبارت دیگری از ملاصدرا …………………………………………… 218
توضیح آیه انا بشر مثلکم و روایاتی در فضیلت آن بزرگوار؟ص؟ ……………. 221
ابیاتی از قصیده بُرده ………………………………………………… 230
مجلس چهاردهم
زمان و مکان ……………………………………………………….. 239
«ایدهآلیسم» و «رئالیسم» ……………………………………………. 239
نظریه نیوتن و کانت و دکارت ………………………………………… 241
نظریه اینشتین ……………………………………………………… 244
نظریه بزرگان+ ………………………………………………….. 246
رابطه ذهن و خارج از نظر بزرگان+ ……………………………….. 247
معنای صحیح «ایدهآلیسم» ………………………………………… 248
نتیجه بحث درباره زمان و مکان ……………………………………… 250
مجلس پانزدهم
زمان هم مانند سایر اعراض، از حدود جسم است …………………….. 255
ترکیب جسم و ماده …………………………………………………. 256
در این ترکیب جسم و حدود آن در تحقق با هم مساوقند ………………. 258
پیمانههای زمان ……………………………………………………. 259
حوادث زمانی و حوادث دهری ………………………………………. 260
هبوط آدم؟ع؟ و اوّل عمر دنیا ………………………………………… 264
ولایت و مکتب شیخ مرحوم و کشتی نوح؟ع؟ …………………… 265
مجلس شانزدهم
دنیا عبارت است از این اجسام با این ترکیب فعلی …………………… 274
مراد از «ایّام» در خلقت آسمانها و زمین چیست؟ ……………………. 274
نظر مفسّران ………………………………………………………… 282
مراد از «ایام» بر اساس نظر بزرگان+ ……………………………….. 283
ما در بهشت هستیم ……………………………………………….. 287
مجلس هفدهم
دنیا عالم اعراض است ………………………………………………. 291
بهشت آدم؟ع؟ و حوّاء ……………………………………………… 292
معنی هبوط آدم؟ع؟ و حواء ………………………………………….. 292
روز هبوط ………………………………………………………….. 293
دوران رجعت و آخرت ………………………………………………. 294
ایام، روزهای تدریجی است …………………………………………. 298
روزهای برزخی ……………………………………………………… 299
مقایسه اوقات دنیا و برزخ …………………………………………….. 300
مجلس هجدهم
عالم با آنکه حادث است قدیم است ………………………………… 306
توضیح حدیثی از امام صادق؟ع؟ …………………………………… 308
اشکالاتی که نوع حکماء با آنها روبهرو شدهاند ………………………… 313
رفع اختلاف شش روز و هشت روز خلقت ……………………………. 316
بیان «خَلَقَ» و «قَدَّرَ» و «قَضی» ……………………………………….. 317
مجلس نوزدهم
علّت تعبیر به شش روز و هشت روز خلقت ………………………….. 323
تفکیک بین موجود و متعلقات آن …………………………………… 325
خلقت موجود و خلقت متعلقات آن ………………………………… 326
شئونات اَمریّه ……………………………………………………… 328
تقدیر قوتهای خلق در چهار روز ……………………………………. 330
مادّه آسمانها و زمین ………………………………………………. 332
وقت خلقت آسمانها و وقت هفت طبقه شدن آنها ………………….. 335
مجلس بیستم
تفکیک بین خلقت هر چیزی و خلقت حدود آن ……………………… 340
آیاتی که این تفکیک را روشن میکنند ………………………………… 341
معانی «یوم» در قرآن و احادیث ……………………………………… 346
هریک از روز و شب دوازده ساعت است …………………………….. 348
روزهای فلکی ……………………………………………………… 349
یک معنی «ایام» رسولخدا؟ص؟ و امامان؟عهم؟ میباشند ………………… 350
مراد از نَحسبودن پارهای از روزها ……………………………………. 353
حدیث اختیارات ایام ……………………………………………… 354
معنای دیگر «ایام» …………………………………………………. 357
معنای «ایام اللّه» …………………………………………………… 357
معنای دیگر «ایام» دیروز و امروز و اکنون است ……………………….. 358
مجلس بیستویکم
معانی دیگر «ایام» …………………………………………………… 361
«یوم النشور» و «یوم الحشر» ………………………………………….. 361
«یوم القیامة» و «یوم الحساب» ………………………………………. 362
«یوم الجمعة» ……………………………………………………… 364
معنای دیگر «ایام» مراتب است ……………………………………… 366
مراتب: 1) کمّ – 2) کیف – 3) وقت – 4) مکان – 5) جهت – 6) رتبه ….. 367
تعبیر دیگر: 1) عقل – 2) نفس – 3) طبع – 4) مادّه – 5) مثال – 6) جسم….. 372
مجلس بیستودوم
«ایام» اوقات اجزاء مرکب و خود مرکب است ………………………… 375
1) ماده ــ 2) صورت ………………………………………………… 376
3) نسبت ماده با صورت …………………………………………… 377
4) نسبت صورت با ماده …………………………………………… 377
5) اتصالیافتن اجزاء با یکدیگر …………………………………….. 379
6) تمامیت و اتحاد و تجمّع اجزاء …………………………………… 379
تمام اجزاء مخلوق و مجعولند ………………………………………. 380
تطبیق اوقات با ایام هفته …………………………………………… 381
مجلس بیستوسوم
تفسیر «ستةَ اَیّام» …………………………………………………… 393
تفسیر «یَومَیْن» …………………………………………………….. 394
تفسیر «اربعةِ ایّام» ………………………………………………….. 395
دو حدیث از کافی و تفسیر قمی …………………………………….. 396
توضیح حدیث ابنسلام» در علت نامگذاری ایام هفته ……………….. 398
مجلس بیستوچهارم
ایام شأنیّه ………………………………………………………….. 408
ایام طوریّه ………………………………………………………….. 409
چرا مرتبه طبع بهطور مستقل بهحساب نمیآید؟ ………………………. 410
وجه دیگر اطوار ششگانه، کیانهای سهگانهاند به لحاظ ماده و صورت آنها ….. 410
وجه دیگر اطوار به لحاظ طبایع اربعه ………………………………….. 411
وجه دیگر اطوار به لحاظ وقت کونی و وقت شرعی …………………….. 412
وجه دیگر اطوار دحوالارض …………………………………………… 412
اشاره به مجعولبودن لازمه ………………………………………….. 417
تسلیم حق بودن نشان نجابت است …………………………………. 417
توجیه دحوالارض …………………………………………………… 417
آسمان و نظام آن ……………………………………………………. 418
دحو الارض در قرآن …………………………………………………. 419
مجلس بیستوپنجم
خلقت زمین و گسترانیدن آن ……………………………………….. 423
خلقت آسمان و خلقت خصوصیات آن …………………………….. 423
معنای «دَحا» و دحوالارض ………………………………………….. 424
حکمت نظام زناشویی ……………………………………………… 426
مؤمن و مؤمنه کفو یکدیگرند …………………………………………. 426
حدیث امام رضا؟ع؟ ……………………………………………….. 429
زن و شوهر باید یکدیگر را احترام نمایند ………………………………. 430
اهمیت مسائل زناشویی ……………………………………………. 431
رابطه بیستوپنجم ذیالقعده با دحوالارض …………………………. 432
دحوالارض در حدیث و دعا ………………………………………… 434
مجلس بیستوششم
خلاصه مطالب گذشته ……………………………………………… 441
علت نامگذاری ایام ربوبی به اسامی روزهای هفته ……………………. 442
هر روز ربوبی هزار سال است ………………………………………… 444
«ماشاءاللّه» هم تعبیری است از آن روزها ……………………………… 444
مراد از تدریج در آفرینش آسمانها و زمین ……………………………. 444
امتداد حاکم بر جسم ……………………………………………….. 445
این عالم رو به تکامل است …………………………………………. 446
نظریّه مادّیها درباره آفرینش ………………………………………… 448
نقد نظریه مادیها ………………………………………………….. 449
پاسخ دیگران به مادیها و نقد آن ……………………………………. 450
حدیثی از امیرالمؤمنین؟ع؟ …………………………………………. 454
([4]) الکافی کتاب التوحید، باب حدوث الاسماء ص112 ــــ بحارالانوار ج4 ص166
([12]) بحارالانوار ج37 صص114 و 129
([17]) الکافی ج1 کتاب التوحید ص148
([28]) بحارالانوار ج14 ص208و 216و 219
([30]) قال رسولاللّه9: ان اللّه یحب من الخیر ما یعجل. (همان ص222)
([43]) شرح المنظومة، قسم الحکمة ج2 ص223
([47]) بحارالانوار ج103 ص277و 287
([61]) بحارالانوار ج81 ص89 و ج83 ص 31 و 33
([64]) بحارالانوار ج50 ص194و 195
([67]) بحارالانوار ج59 ص24و 25
([72]) مستدرک الوسائل ج12 ص149
([75]) بحارالانوار ج7 ص111و 126و 127
([78]) بحارالانوار ج40 ص47و ج64 ص30
([80]) بحارالانوار ج44 ص308 و ج85 ص261
([83]) بحارالانوار ج48 ص225و ج101 ص118
([86]) شرحالفوائد «الفائدة السابعة» ص136
([89]) بحارالانوار ج1 ص109و 158
([93]) بحارالانوار ج67 ص315 (حدیث همّام)
([101]) مستدرک الوسائل ج8 ص360
([111]) بحارالانوار ج75 ص403 (قصص بلوهر و یوذاسف)
([112]) عن جعفر بن محمد8 قال: انّ الخضر؟ع؟ کان نبیّاً مرسلاً. (بحارالانوار ج13 ص286)
([113]) بحارالانوار ج57 ص76و 77
([117]) مجموعة الرسائل 61، رسالة فی جواب طهماسبمیرزا، الباب الاول فی بیان معنی الیوم…
([118]) و سرّ اینکه عالم طبع به استقلال در این نوع موارد ذکر نمیشود، به این لحاظ است که طبع در واقع همان ماده است. وقتیکه ماده را با مثال لحاظ میکنیم دیگر خود عالم طبع و طبیعت بهطور مستقل بهحساب نمیآید. مراد از «عالم طبیعت» این عالم ما نیست. چون طبع همان ماده است اما از حیث عدم اقتران به مثال. وقتی ماده به مثال مقترن نشده باشد طبع میگوییم. همین که طبع به مثال مقترن شد و تعین به مثال پیدا شد، ماده میگوییم. پس برای عالم ماده دو لحاظ میتوانیم داشته باشیم: بدون اقتران به رتبه مثال به آن طبع بگوییم، با توجه به اقتران به رتبه مثال به آن ماده بگوییم. پس طبع به تنهایی و بهطور مستقل در اینگونه موارد ذکر نمیشود. اگر خاطرتان باشد یکوقتی در آن حدیث شریف بحث میکردیم که عالم ماده خلقت شد و طرز خلقت عالم طبع و ماده و مثال اجمالاً ذکر شد. (مجموعة الرسائل 23، رسالة مواقع النجوم، المقصد الثانی المطلب الاول فصل 9)
([119]) بحارالانوار ج90 ص97 (دعای سمات)
([127]) قرآن محشّی، الواقعة آیه34
([129]) بحارالانوار ج8 ص133 و 162
([131]) وسائلالشیعه ج7 کتاب النکاح ص30
([134]) وسائلالشیعة ج12 ص145
([136]) بحارالانوار ج57 ص96 و 97
([139]) مصباحالمتهجد ص669 ـــ اقبالالاعمال ص312
([140]) طور انسانیّت شامل سه طور است: طور انبیاء، اوصیاء و رعایا.
([145]) بحارالانوار ج54 ص232 و 337