05-3 بقیة الله جلد پنجم – چاپ – قسمت سوم

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد پنجم – قسمت سوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 305 *»

مجلس 18

 

(شب ‌سه‌شنبه 27 ربیع الاول 1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r عالم با آنکه حادث است قدیم است

r توضیح حدیثی از امام صادق؟ع؟

r اشکالاتی که نوع حکماء با آنها روبه‌رو شده‏اند

r رفع اختلاف شش روز و هشت روز خلقت

r بیان «خَلَقَ» و «قَدَّرَ» و «قَضی»

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 306 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بحث در عالم اجسام و صفات عالم اجسام بود و بیان اینکه عالم اجسام حادث زمانی نیست، بلکه مجموعه عالم اجسام حادث دهری است. ولی حوادث عالم جسم حوادث جسمانی و زمانی هستند و از زمانیات شمرده می‏شوند. البته مسأله بسیار مهمی است و آن مقدار که در این زمینه لازم دیده می‏شد، راجع به مسأله قِدَم و حدوث مباحثی داشتیم و معنای قدیم و حادث، قِدم و حدوث از نظر حکمت آل‏محمد؟عهم؟ به عرض رسید. در بحث حدوث عالم اجسام و زمان و پیدایش زمان و حوادث زمانی مباحث زیاد و فرصت بحثی کم است. آن مقداری که بحث ایجاب می‏کند به عرض می‏رسد وگرنه نوعاً مباحث دامنه‏دار است.

از جمله همین مسأله‏ای است که به آن توجه کرده‌ایم و با نظر مجموعی به همه عالم نظر کردیم و عرض کردم که همه عوالم به نظر مجموعی قدیم هستند، به این معنا که مسبوق به عدم نیستند. البته در عین حالی که مسبوق به عدم نیستند و به این معنی قدیم هستند حادثند؛ یعنی محتاج و نیازمند به خالق می‏باشند. اگر به این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 307 *»

مطلب دقت نشود، در نوع دعاها، زیارات و فرمایشات ائمه؟عهم؟ به مشکلاتی مبتلا می‏شویم. ولی وقتی‌که دانستیم مجموعه عالم به معنای اینکه مسبوق به عدم نیست قدیم است؛ یعنی وقتی از اوقات نبوده که خدا را عالمی و مُلکی نباشد، خدا را مشیتی نباشد و برای این مشیت آثاری نباشد، چون نمی‏شود از همه اقسام وقت‌ها وقتی پیدا کرد که چنین باشد، از این جهت عالم مِن‏ حیث ‏المجموع قدیم است؛ قدیمِ به معنای غیرمسبوق به عدم؛ یعنی چنین نبوده که زمانی نبوده بعد پیدا شده باشد و این معنا با حادث‌بودن عالم منافات نداشت. عالم حادث است، یعنی محتاج به خدا است. پس معنای حدوث و قدم با آنچه مشهور است فرق می‏کرد.

حدیثی از امام صادق؟ع؟ روایت شده که در آن همین مطلب را بیان می‏فرمایند. با توجه به آن حدیث خوب روشن می‏شود که عالم جسم یا عالم مُلک هم یکی از اجزاء عالم مِن ‏حیث ‏المجموع است. بنابراین آن هم از اجزاء یک حقیقت قدیم است. وقتی‌که ما عالم را من ‏حیث‏ المجموع نگاه کردیم، یعنی همه ماسوی‌اللّه را نگریسته‏ایم که ماسوی‏اللّه همه عالم هستی و همه عوالم خلقت را شامل است. به یک دید اجمالی که نگاه کنیم یک عالم می‏شود، اگرچه آن یک عالم به اعتبارات و لحاظ‌های گوناگون چندین عالم است. حتی به لحاظی می‏توان گفت برای عالم‌ها نهایتی نیست و به تعبیری هم فرموده‏اند هزار هزار عالم است([1]) و تعابیر دیگری هم رسیده است. پس اگر ما مجموعه را یک عالم در نظر بگیریم، یقیناً این عالم که از عالم‌ها تشکیل شده، همه این عالم‌ها اجزاء عالم ماسوی‏اللّه می‏شوند.

همه ماسوی‏اللّه را عالم می‏گوییم و آن عالم از اجزائی تشکیل شده که عالم‌ها هستند. و وقتی‌که خود آن عالم قدیم باشد به معنای غیرمسبوق به عدم، پس اجزائش هم همین‏طور است، اجزائش هم غیرمسبوق به عدم هستند، برای اجزائش هم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 308 *»

نمی‏شود وقتی از اوقات پیدا کرد که نبوده باشند و بعد پیدا بشوند. هنگامی‏که به این لحاظ نگاه می‏کنیم می‏گوییم این عالم با این اجزائش در وجود مساوقند، با هم معاصرند، هم‏عصر  و هم‌وقت هستند، با هم پیدا شده‏اند. این‏طور نبوده که اول یک عالم پیدا بشود بعد عالم دیگر پیدا بشود و همین‏طور بعد که اینها پیدا شدند، آن‏وقت یک مجموعه‏ای به نام ماسوی‏اللّه تشکیل بشود. با این دید همه عوالم اجزائند و ماسوی‏اللّه یک عالم است. این عالم با این اجزاء مساوق در وجود، معاصر در تحقق و هستی هستند؛ نه اجزاء بر این مجموع مقدم است و نه این مجموعه از اجزاء متأخّر است.

در حدیثی که از حضرت صادق؟ع؟ روایت شده، امام؟ع؟ به همین نکته اشاره می‏فرمایند. آن حدیث در اصول کافی در باب حدوث اسماء است، می‏فرماید: اِنّ اللّه تبارک و تعالی خلَق اسماً بالحروف غیرَ مُصوَّتٍ و باللّفظِ غیرَ مُنطَقٍ و بالشّخص غیرَ مُجسَّدٍ و بالتّشبیه غیر موصوفٍ و باللَّون غیرَ مصبوغٍ منفیٌّ عنه الاقطار، مُبعَّدٌ عنه الحدود، محجوبٌ عنه حسُّ کلِّ متوهِّمٍ مستترٌ غیرُ مستور.([2]) تعریف‌هایی درباره این اسم می‏فرمایند که در جای خودش باید بحث بشود که مراد از این تعابیر در این زمینه بحث چیست. البته همان‏طور که امام صادق؟ع؟ فرموده‏اند: انّ الکلمةَ من کلامنا لتنصَرِفُ علی سبعین وجهاً لنا من جمیعها المَخرج؛([3]) یعنی یک سخن از گفتار ما هفتاد وجه دارد، این حدیث شریف هم مثل سایر فرمایشاتشان اقل وجوهی که دارد هفتاد وجه است.

یکی از وجوه این حدیث شریف اشاره به همین ماسوی‏اللّه است. اِنّ اللّه تبارک و تعالی خلق اسماً؛ خدا اسمی ـــ  یعنی ماسوی‏اللّه ـــ  را آفرید. ما می‏دانیم همه عوالم و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 309 *»

همه موجودات به‏حسب خودشان اسم هستند. آن اسم جامعِ اسامی که همه اسامی، جزئی از اجزاء آن مجموعه هستند، مجموعه ماسوی‏اللّه است که اسم خدا است. آن اسم، صفاتی و توصیفاتی دارد که چون در مقام شرح ماسوی‏اللّه و عالم کل و مجموعه عالم من‏ حیث ‏المجموع نیستیم وارد توضیح این تعابیر نمی‏شویم که این تعبیراتی که امام؟ع؟ فرموده‏اند چگونه تطبیق می‏شود. ولی در این حدیث شریف به این نکته توجه کنید که خدا اسمی را خلق کرد که این صفات را دارد، از آن جمله «غیر مُصَوَّت بالحروف» است. به‌وسیله حروف به صوت درنیامده. همین‏طور به‌وسیله لفظ تلفّظ نشده و به آن نطق نشده. همین‏طور به شخصیت و تعیّنِ شخصی تجسّد نیافته و سایر صفاتی که ذکر فرموده‏اند.

بعد می‏فرماید: این اسم خدا که مجموعه عالم من حیث‌ المجموع است، از چهار جزء تشکیل شده است. فجعلهُ کلمةً تامّةً علی اربعةِ اجزاءٍ معاً؛ خدا این اسم را یک کلمه تمام قرار داد. مجموعه عالم من حیث ‌المجموع یک کلمه خدا است، یک کلمه تامّه است که دارای چهار جزء است، علی اربعةِ اجزاء معاً. در این عبارت دقتی هست و آنچه در این حدیث شریف مربوط به بحث ما است، توجه به همین نکته است که می‏فرماید: خدا این اسم را کلمه تامه قرار داد که دارای چهار جزء است و این اجزاء با یکدیگر هستند، لیس منها واحدٌ قبلَ الآخَر،([4]) یکی از این چهار جزء قبل از دیگری نیست که یکی بعد از دیگری باشد، چهار جزء با هم هستند.

ببینید امام؟ع؟ چطور در این عبارت تصریح فرموده‏اند به اینکه یک مجموعه مرکب از چهار جزء، اجزائش بر خود مرکب تقدّم ندارند و مرکب هم از اجزاء تأخّر ندارد؛ بلکه مرکب همان اسم است که دارای چهار جزء مرکب است و اجزاء همه با هم تحقق دارند و با هم هستند. خدا این اجزاء را جداجدا و یکی را پس از دیگری نیافرید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 310 *»

تا بعد همه را با هم مرکب بسازد و یک اسم درست کند، تا اینکه اجزاء بر این اسمی که مرکب از این چهار جزء است مقدم باشند. در این عالم ما این‌طور است که وقتی ما یک چیز مرکب از چند چیز را بسازیم، اجزاء مقدّمند حتی تقدم زمانی دارند. اجزاء حاصلند و موجود، بعد مرکب حاصل می‏شود. اجزاء را که با یکدیگر ترکیب می‏کنیم، بعد مرکب زمانی پیدا می‏شود.

امام؟ع؟ با این بیان آنچه را که ذهن‌ها به آن در عالم فصل الفت دارند می‏خواهند از اذهان خارج کنند. این عبارت به این‌طور بیان می‏شود. البته این بیان در هر معنایی از معانیِ این حدیث شریف معنا بشود و در هر وجهی از وجوه کلامیه که در کلمات ائمه؟عهم؟ اراده شده معنا بشود فرق نمی‏کند، حکم همین است که گفته می‏شود. در این وجهی که مورد بحث ما است، اسم خدا با این صفات عبارت است از عالم هستی من ‏حیث ‏المجموع. این اسم چهار جزء دارد و خلقت این چهار جزء این‏گونه است که این چهار جزء بر آن اسم مقدم نبوده و آن اسم از این چهار جزء مؤخّر نمی‏باشد، بلکه با هم می‏باشند، معیّت دارند و معنای مساوق‌بودن و معاصربودن همین است. با هم هستند، نه جزءها مقدم بر کل هستند و نه کل مؤخّر از اجزاء است، بلکه با یکدیگر هستند. الحمدللّه عبارت در بیان این مطلب خیلی رسا و صریح است.

از همین‌جا معنی قِدَم عالم من حیث ‌المجموع روشن می‏شود و استدلال به این حدیث شریف هم از همین جهت است که با آنکه می‏دانیم این چهار جزء مترتب بر یکدیگرند، و معنای مترتّب بر یکدیگر بودن این است که بعضی از بعضی پیدا شده‏اند و بعضی از اجزاء تنزّل و ظهور بعضی است با وجود این مطلب، امام؟ع؟ به تساوق و تعاصر این اجزاء در وجود و تحقق حکم می‏فرمایند که در تحقق با هم معاصر و مساوق هستند و تقدم و تأخّری برایشان نیست. در اینجا مطلب خیلی دقیق است که هیچ با اذهان بشر مناسب نیست که در این عالم به این علت‌ها و معلول‌ها و به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 311 *»

این اسباب و مسبّباتی توجه می‏کند که در این عالم فصل در جریان است. با این دقت هیچ مناسبت پیدا نمی‏کند و چنین ذهن‌هایی چنین تساوقی را نمی‏توانند تصور کنند، حتی تصورش برایشان آسان و میسر نیست.

پس تقریباً باید این‌طور در نظر گرفت که اگر یکی از این اجزاء علت دیگری است و دیگری معلول این علت است، علیت آن علت وقتی تمام است که معلول هم تحقق پیدا کند و معلول تحققش همان تمامیت تأثیر علت است. به‌طوری اینها را با یکدیگر مساوق باید تصور کرد که هیچ تقدم و تأخری پیش نیاید، با آنکه از نظر رتبه تقدم و تأخر هست. مثال‌های ظاهری که تقریباً ما را بتواند متوجه این مطلب کند امور متضایف این عالم است، مثل اُبوّت و بنوّت یعنی پدری و پسری. آیا ما وقتی‌که زید را به عنوان پدر برای عمرو یا عمرو را به عنوان فرزند برای زید تصور کردیم، آیا تصورمان یک طرفی می‏تواند باشد؟ تصور در این امر متضایف یک طرفی نیست؛ یعنی همین ‏که تصور کردیم زید پدر عمرو است، پدربودن که تصور شد، فرزندبودن هم متصوَّر است. تصور فرزند که کردیم پدری هم تصور شد. این‏قدر با یکدیگر بسته هستند. با آنکه می‏دانیم فرزندی فرع پدری است و پدری در فرزندی اصل است و تقدم دارد، ولی وقتی‌که این امر متضایف تصور می‏شود دو طرف تضایف با یکدیگر تصور می‏شود و نمی‏شود از هم جدا تصور کرد. آنچه ما را می‏تواند به مطلب نزدیک کند این‏گونه مثال‌ها است. اینجا هم همین‏طور است. این اسمی که امام؟ع؟ می‏فرمایند خدا آن را کلمه تامه‏ای قرار داد که از چهار جزء با هم تشکیل شده، مراد چنین امری است و باید این‌طور ملاحظه کنیم.

پس مراد از این اسم خدا، مجموعه عالم و ماسوی‏اللّه است که از چهار جزء تشکیل شده: اول عالم فعل و عالم مشیة‏اللّه است که آن را جزء اول می‏گوییم. بعد عالم جبروت را جزء دوم می‏گوییم، عالم ملکوت را جزء سوم می‏نامیم و عالم ملک

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 312 *»

یعنی همین عالم جسم که مورد بحث ما است، این عالم اجسام را جزء چهارم می‏دانیم. این چهار جزء روی‌هم‌رفته و با هم که ملاحظه گردد ماسوی‏اللّه است و آن اسم جامعی است که خداوند او را خلق کرد و کیفیت خلقتش هم همین‏طور است که می‏فرماید: بالحروف غیرَ مصوَّت و باللفظ غیر مُنطَق تا آخر فرمایش حضرت. پس ماسوی‏اللّه یعنی این چهار جزء، و این چهار جزء یعنی ماسوی‏اللّه. آن عالم من‌حیث‌ المجموع اسمی است که از این چهار جزء پیدا شده است.

امام؟ع؟ به این چهار جزء تصریح می‏فرمایند: فجعله کلمةً تامّةً علی اربعةِ اجزاء معاً، یعنی این چهار جزء با هم می‏باشند، لیس منها واحدٌ قبلَ الآخَر، یکی جلوتر از دیگری نمی‏باشد، در حالی که می‏دانیم چون عالم فعل و مشیت علت است، از نظر رتبه و از نظر علیت بر همه این عوالم مقدم است. بعد اول معلول عالم جبروت است. سپس عالم ملکوت تنزل عالم جبروت است و عالم ملک تنزل عالم ملکوت می‏باشد. این چهار جزء با آنکه این‏گونه هستند ولی امام؟ع؟ در این لحاظ می‏فرماید اینها را با هم باید تصور کرد و باید با هم دید و لحاظ کرد. یکی را پیش از دیگری و یکی را بعد از دیگری نباید ملاحظه کرد تا آنکه تقدم و تأخری پیش بیاید.

مثال تقریبی که قدری ما را به مطلب می‏تواند نزدیک کند این است که مثلاً چوب ‏برای میزشدن و میزبودن آمادگی دارد. الآن که چوب است تا این میز به این چوب تحقق پیدا نکرده، چوبِ این میز گفته نمی‏شود و میز این چوب هم گفته نمی‏شود. ولی پس از میزشدن هم میز است و هم چوبِ این میز است. چون صورت و ماده شخصیه با هم هستند، هیچ‏گونه تقدم و تأخری ندارند. عرض کردم مشکلی که ما داریم همین است که ما در عالم فصل و عالمی هستیم که کارهای ما بر اساس تدبیر و نقشه پیش می‏رود و آهسته‌آهسته انجام می‏شود. نوعاً افعال ما به تدریج تحقق پیدا می‏کند. ابتداء تصورش را باید بکنیم سپس نقشه‏اش را بکشیم، بعد ماده‏اش را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 313 *»

فراهم کنیم، بعد صورت را بر ماده بپوشانیم و مرتب با تدریج جلو برویم. تقدم و تأخر در کارهای ما محسوس است. اصلاً لازمه عالم زمان و افعال زمانی همین است.

حوادث زمانی از نظر زمان هم بر یکدیگر مترتب هستند. مشیت ما نسبت به اراده ما، اراده ما نسبت به قَدَر ما، قدر ما نسبت به قضاء ما، قضاء ما نسبت به امضاء ما، امضاء ما نسبت به سایر درجات فعل ما همین‏طور است. اینها همه زمانی است؛ چون فعلمان زمانی است و خود این شی‏ء هم که تحقق پیدا می‏کند همین‏طور به تدریج و در آنات زمان تحقق پیدا می‏کند. پس می‏بینیم که در کارهای ما، هم تقدم سبب و مسبّبی هست و هم تقدم و تأخر زمانی در کار است. ذهن‌های ما به چنین افعالی مأنوس است.

نوعاً حکماء و متکلمان وقتی‌که درباره کیفیت خلقت خواسته‏اند صحبت کنند به همین مشکل برخورده‏اند، خودشان و کارهای خودشان را مقیاس مطلب قرار داده‏اند و از این راه خواسته‏اند شروع کنند در بیان کیفیت خلقت خدا. البته به مشکلات برخورده‏اند. زیرا از طرفی می‏بینند که مثل این بیان‌ها از ائمه؟عهم؟ رسیده که نفی تقدم و تأخر در فعل یا نفی تقدم و تأخر در مفعول شده که هیچ تقدم و تأخری در کار نیست؛ مثل همین‌ حدیث که امام؟ع؟ صریح می‏فرماید: فجعله کلمةً تامّةً علی اربعة اجزاء معاً، خیلی عجیب است! این را اصلاً نمی‏شود هیچ توجیه کرد مگر به اینکه بگوییم این عبارت در تساوق صراحت دارد و در تحقق یک شی‏ء مجموع از چهار چیز صریح است، با آنکه این چهار چیز هم یقیناً نسبت به یکدیگر علت و معلولند. در این توجیه یک حقیقت از چهار چیز و چهار جزء تشکیل شده است و با توجه به علیت و معلولیت بین آن چهار جزء، در عین حال در تحقق و در وجود مساوقند.

چون حکماء به این مشکلات برخورد می‏کردند حرف‌های عجیب و غریبی زده‏اند. بزرگ‌ها و مشهورهایشان حرف‌هایی زده‏اند که واقعاً بر خلاف صریح فرمایشات ائمه؟عهم؟ است. از جمله اینکه مشیت خدا دو مشیت است: یک مشیت ذاتیه و یک

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 314 *»

مشیت فعلیه، یا اراده خدا دو اراده است: یک اراده ذاتیه که عین ذات خدا است یک اراده فعلیه که آن اراده در مقام فعل پیدا می‏شود. چنین حرف‌هایی زده‏اند، حتی مثل فیض کاشانی که دیگر خیلی مهم بوده، در عین حال این مشکل برایش پیش می‏آید. اینها فعل بشر یا مفعولات به فعل بشر و آنچه را که به فعل بشر تحقق پیدا می‏کند، مقیاس قرار می‏دهند که البته تقدم و تأخر برایش هست، از این جهت برایشان مشکلی می‏شود، خیلی هم مشکل می‏شود و برایشان ضلالت‌ها فراهم می‏کند.

ولی فعل خداوند این‌طور نیست که تقدم و تأخری برای فعل خدا لحاظ کنیم. چون اولاً خداوند با تروّی، فکر و اندیشه کاری انجام نمی‏دهد، به‌مانند نقشه‌کشیدن ما نقشه نمی‏کشد، منتظر تهیه مواد صالحه نمی‏شود، بلکه فارادته احداثُه.([5]) امام کاظم؟ع؟ فرمودند: اراده خدا همان احداث او است. اراده به این معنا نیست که خداوند بنشیند فکر کند و نقشه بکشد. ابتداء اندیشه کند، بعد فعل به تدریج به انجام برسد. این تدریج‌هایی که ما در عالم زمان می‏بینیم به فعل‏ اللّه مربوط نیست، بلکه به قابلیت این عالم جسم مربوط است، وگرنه به‏حسب فعل خدا و ما امرنا الا واحدةٌ کلمحٍ بالبصَر.([6]) امر خدا و فعل خدا تدریج برایش معنا ندارد، تدریج و تقدم و تأخر برای فعل ما است. اما درباره فعل الله می‏فرماید: ارادتُه اِحداثُه. و همچنان‌که برای خدایی که آینده و حال و گذشته در نزد او یکسان است و در فعل او تقدم و تأخر معنا ندارد، تدریج بی‏معنی است، همین‏طور برای مفعول فعل کلی خدا و مفعول کلی خدا ابداً تقدم و تأخری نیست. عرض کردم فقط به شرایط تحقق و شرایط ظهور فعل ‏اللّه مربوط می‏شود که آن به قوابل موجودات بستگی دارد که در هر عالم به‏حسب خودش تدریج‌هایی وجود دارد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 315 *»

آنچه مورد بحث است این است که پس عالم من‏ حیث ‏المجموع و ماسوی‏اللّه من‏حیث ‏المجموع برایش تقدم و تأخری نیست. از این جهت عالم اجسام که عالم مُلک است و یکی از اجزاء تشکیل‌دهنده مجموعه عالم است، به صریح این حدیث شریف باید گفت قدیم است. هر حکمی که برای کل بود برای جزء هم باید باشد. «حکمُ الکلّ حکمُ الجزء» وقتی‌که کل عالم قدیم باشد به معنای غیرمسبوق به عدم، جزء آن هم به همین معنی قدیم است. اللهم انّی اسألک … بمُلکک القدیم،([7]) اللّهم اِنّی اسألک … بالاسم القدّوس القدیم …([8]) قدیم به آن معنا که وقتی برای کل عالم گفته شد، برای اجزاء هم گفته می‏شود. پس طبق این حدیث شریف باید بگوییم عالم مُلک و عالم جسم یکی از اجزاء آن اسم شریف است. مُلک یکی از اجزاء آن اسم است و همان‏طور که آن اسم صفاتی دارد که از جمله امام؟ع؟ فرمود: منفیٌّ عنهُ الاقطار، مُبعّدٌ عنه الحدود، محجوبٌ عنه حسُّ کلّ متوهّمٍ مستترٌ غیرُ مستور و امثال این صفات، عالم مُلک و عالم جسم هم همین‏طور است و هیچ‏کس احاطه نمی‏تواند پیدا کند تا برای آن اولی، آخری، حدّی و انتهائی بفهمد.

با توجه به این مطلب این مشکل پیش آمد که آنچه مورد بحث بود، یعنی خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و ما بینهما فی ستّة ایّام([9]) یعنی چه؟ این بحث و آن مباحثی که مربوط به زمان بود پیش آمد. مجموعه آنها این مشکل را پیش آورد که پس خلقت آسمان و زمین و آنچه دربین آسمان و زمین است در این شش روز یعنی چه؟ این شش روز چیست؟ این ایام چیست؟ دیگر اینکه مدت خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها در بعضی از آیات شش روز است، در بعضی از آیات آن‏گونه که حساب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 316 *»

ظاهری کرده‏اند هشت روز است. این تنافی و این تناقض چیست؟ در بعضی از آیات قرآن ذکر شده که مدت خلقت آنها شش روز است و در بعضی از جمله در سوره فرقان بود که به ظاهر آیات، تقریباً ابتداءاً این‏طور تداعی می‏کرد که هشت روز است و به ظاهر منافاتی در بین این دو عدد دیده می‏شود. البته این تنافی بی‏مورد است و هیچ تناقضی نیست.

ابتداء توضیح این تناقض را عرض می‏کنم که تناقضی نیست، بعد ان‏شاءاللّه اگر فرصتی داشتیم راجع به خود ایام که وعده دادم بحث می‏کنیم. برای آنکه مطلبی با مطلبی متناقض بشود نوعاً گفته‏اند: در تناقض و در دو چیزی که می‏خواهند متناقض باشند، هشت وحدت لازم است که در منطق ذکر کرده‏اند و گفته‏اند:

در تناقض هشت وحدت شرط دان وحدت موضوع و محمول و مکان
وحدت شرط و اضافه، جزء و کل قوه و فعل است، در آخر  زمان

در هر صورت هشت وحدت و اتحاد شرط است تا اینکه بگوییم تناقض تحقق پیدا می‏کند که یک وحدت را هم ملاصدرا اضافه کرده که وحدت در حمل باشد و آن مطلب دیگری است که در جای خودش بحث می‏شود.

در اینجا اشتباهی که رخ داده این است که در بعضی آیات می‏فرماید: خداوند آسمان‌ها و زمین را در شش روز خلق کرد. در جای دیگر فرموده: اقوات آنها را تقدیر فرمود فی اربعة ایام،([10]) در چهار روز. در این موارد بین «خلَق» و «قدَّر» فرق نگذاشته‌اند، از این جهت به تناقض قائل شده‏اند و حال آنکه تناقض آن است که من بگویم این میز با همه این خصوصیاتی که دارد در همین آن و مکان، با همین شرایط و جهات و با همین وحدتِ دید، با همه این خصوصیاتی که میز است، همین با همه این خصوصیات، جهات و در همین زمان و مکان، میز نیست. این می‏شود تناقض، البته

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 317 *»

با توجه به وجه در حمل که یکی باشد؛ مثل اینکه زید با همه این خصوصیات در همین مکان و زمان و در همین جهات و اموری که در او است، با همین شرایط، انسان است و زید با همه این جهات و خصوصیات در همین مکان و زمان با همه این شرایط، انسان به همان معنایی که گفتم نیست، این تناقض می‏شود. پس تمام این وحدت‌ها لازم است که باشد تا تناقض پیش بیاید، وگرنه اگر یکی اختلاف داشته باشد، یکی از این جهات، شرایط، مکان، زمان و وجه در حمل تغییر پیدا کند، تناقض تحقق پیدا نمی‏کند، بلکه دو جهت است، دو نظر است، دو شرط است، دو مکان است، دو زمان است.

این توضیح اجمالی لازم بود که متذکرش باشیم. حال «خَلَق» با «قَدَّر» در اصطلاحات قرآن و آل‏محمد؟عهم؟ فرق دارد. هرجا «خَلَق» گفتند به معنای «قَدَّر» نیست و هرجا «قدَّر» گفتند به معنای «خلَق» نیست. آری، اگر در فرمایشات ائمه؟عهم؟ رسیده بود که هر کجا «خلَق» فرموده‏اند به معنای «قدَّر» و «قضیٰ» است، یا اگر فرموده بودند که اصلاً «خلَق»، «قدَّر» و «قضیٰ» سه لفظ از الفاظ مترادف است، یا اگر فرموده بودند که هر کجا خلْق و تقدیر و قضاء به‏کار ببریم مراد ما یکی است، تناقض ثابت می‏شد و بعد هم باید در مقام رفع تناقض بر می‌آمدیم.

خیلی از مفسّران بزرگ در اینجا به این مشکل گرفتار شده‏اند و خواسته‏اند در قرآن این تناقض را حل کنند که چطور در آیاتی است فی ستّة ایّام، خدا آسمان‌ها و زمین و مابینهما را در شش روز خلق کرد و در بعضی از آیات هشت روز می‏شود. چون تناقض دانسته‏اند و با هم متنافی و مخالف یافته‏اند در مقام برآمده‏اند که رفع تناقض کنند، اما اصلاً تناقضی نیست تا بخواهد رفع شود. عرض کردم در تناقض این شرایط هست. اگر این عبارات «خَلَق» با «قدَّر» و «قَضیٰ» در قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟ مترادف بود یا در همه‌جا به یک معنا بود، این مشکلات پیش می‏آمد و به قول شما تناقض بود، اما این افعال با هم اختلاف دارند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 318 *»

تا با اصطلاحات ائمه؟عهم؟ آشنا نشوند نمی‏توانند قرآن را بفهمند. مگر می‏شود بدون رجوع به ائمه؟عهم؟ قرآن را فهمید؟ خدا قرآن را طوری قرار داده که بشر محتاج باشد که به ائمه؟عهم؟ رجوع کند، نتوانند تنها قرآن را حل کنند و وقتی‌که می‏خواهند حل کنند خراب کنند و بدتر از بد کنند. خدا این‌طور قرار داده که به ائمه؟عهم؟ رجوع کنیم. خود ائمه؟عهم؟ فرمودند: اینکه خدا در قرآن خیلی جاها معما به‏کار برده و مرادش را به‏طور تعمیه و معما ذکرکرده، برای این است که مردم در خودشان ببینند که بیچاره هستند و خود را در رجوع به ائمه هدی؟عهم؟ مضطر ببینند.([11]) به همین  جهت رسول‏اللّه؟ص؟ فرمودند: انّی تارکٌ فیکم الثقلین کتابَ اللّه و عترتی اهلَ‌بیتی لن‏یفترِقا حتی یَرِدا علیّ الحوض، الحمدللّه این روایت بین شیعه و سنی به‏طور متواتر نقل شده. شیعه و سنی این حدیث شریف را به‏طور متواترِ  از نظر معنا نقل کرده‏اند. ما اِنْ تمسَّکتم بهما لن‏تضلّوا ابداً؛ تا وقتی‌که به قرآن و عترت متمسّک هستید گمراه نخواهید شد و این دو با هم هستند. حتی رسول‏اللّه؟ص؟ دو انگشت مبارک سبابه خود را کنار یکدیگر قرار دادند و فرمودند: مانند این دو انگشت من. بعد انگشت سبابه و انگشت میان خود را کنار هم قرار دادند که یکی جلوتر از دیگری است و فرمودند: این‏گونه نمی‏گویم، این‌طور می‏گویم که هر دو کنار هم و برابر با هم باشند و اصلاً از هم جدا نیستند.([12])

از جمله در همین بحث «خَلَق»، «قَدَّر» و «قَضی» سه تعبیر است که به معانی مختلف رسیده است. در قرآن که نگاه کنید می‏بینید اینها را به دو معنای جدای از هم به‏کار برده است؛ از جمله فرموده: و خلَق کلَّ شی‏ءٍ فقدّره تقدیراً؛([13]) هر چیزی را خلق کرد و بعد آن را اندازه‏گیری کرد اندازه کردنی. ببینید اینجا در قرآن صریح است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 319 *»

که «خلَق» و «قدَّر» به دو معنا است و مترتّب بریکدیگر و بعد از یکدیگر است. اول «خلَق» است و بعد «قدَّر». به دلیل فاء تفریع، فاء عاطفه. آیا غیر از این است که «فاء» در اینجا ترتیب را می‏فهماند؟ در بحث عطفِ به فاء، حق مطلب چیست؟ در کتاب مبارک تذکره می‏فرمایند: «فاء» افاده ترتیب می‌کند با اندکی تراخی و فاصله، اما «ثم» برای ترتیب با تراخی بیشتر است. البته ترتیب در هر جایی فرق می‏کند. فاء برای ترتیب با اندکی تراخی است، اما ترتیب به این بستگی دارد که انسان چه‌ چیزی را در نظر بگیرد. گاهی ترتیب در وجود را در نظر می‏گیرد، گاهی ترتیب در فضیلت و شرف را در نظر می‏گیرد، گاهی ترتیب در ظهور را در نظر می‏گیرد. ترتیب فرق می‏کند. پس بدون شک فاء برای افاده ترتیب است. در این آیه شریفه می‏فرماید: و خلَق کلّ شی‏ء فقدّره تقدیراً، مقام تقدیر در ترتیب بعد از خلق ذکر شده است. ابتداء خلقت است بعد تقدیر است، اما در ظهور مساوق باشند مطلب دیگری است که به آن کاری نداریم، ولی از نظر رتبه دو معنا دارند و دو چیز هستند.

همچنین در آیه شریفه دیگری که راجع به خلقت انسان است می‏فرماید: ما انسان را از نطفه‏ای خلقت کردیم پس تقدیر نمودیم، من نطفةٍ خلَقَه فقدّره.([14]) تعدد در ذکر و تعقیب، مفید ترتیب است و ترتیب مفید تعدد معنا است. حقیقت «خلَق» و حقیقت «قدَّر» دو چیز است. «خَلَق» یعنی آفرید و «قَدَّر» یعنی اندازه‏گیری کرد، حدودبندی و مرزبندی کرد. این «قدَّر» معلوم است که بعد از «خلَق» است.

آیه دیگر این است که می‌فرماید: الّذی خلَق فسوّی و الّذی قدّر فهدیٰ.([15]) ببینید چقدر صریح است! خدا خدایی است که خلقت فرمود و در خلقت تسویه نمود. خدا خدایی است که تقدیر کرد، اندازه‏گیری کرد و حدبندی نمود، فهدیٰ بعد هم هدایت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 320 *»

کرد. در همین آیه شریفه طبق حکمت خداوند و حکیم‌بودن خدا که بیهوده جلو و عقب نمی‏گوید، بی‏جهت فاء عطف نمی‏آورد، با توجه به نظام حکمت در کلام خدا، اقتضاء می‏کند که بگوییم ترتیب وجودی در کار است. اول «خلَق» است بعد «قدّر» و اینها غیر هم می‏باشند و در معنا و حقیقت تعدد دارند.

برای آنکه مطلب روشن‏تر باشد حدیثی را از حضرت رضا؟ع؟ نقل می‏کنم که به یونس بن عبدالرحمن فرمودند: یا یونسُ تعلمُ ما المشیّة؟ عرض کرد: «لا»، فرمودند: هی الذِّکرُ الاوّل، اینجا مشیت را معنا فرمودند، هی الذکر الاول. بعد فرمودند: فتَعلمُ ما الارادة؟ آیا می‏دانی اراده چیست؟ عرض کرد: «لا»، فرمودند: هی العزیمة علی ما یشاء. بعد فرمودند: فتعلمُ ما القدر؟ عرض کرد: «لا»، فرمودند: هی الهَندَسَة و وضْعُ الحدود؛ قَدَر همان نقش‌بندی و قراردادن حدود و مرزهای شی‏ء است. پس «قَدَّر»، قَدَر و تقدیر، همه اینها معنایی غیر از «خَلَق» دارند.

البته بارها وقتی‌که بحث از مشیت و افعال خدا بوده، عرض کرده‏ام که فعل ‏اللّه یک حقیقت است که دارای مراتب است و این مراتب به مراتب مخلوق تعلق می‏گیرد. وقتی این مراتب به مراتب مخلوق تعلق گرفت مخلوق تحقق پیدا می‏کند. تقریباً این‏طور است که سر به سر هم دارند؛ یعنی تمام مراتب مخلوق به تمام مراتب فعل ‏اللّه بستگی دارد. مشیت به مقام ذکرِ اول شی‏ء، اراده به مقام مرادیت شی‏ء، قدر به مقام مقدّریت شی‏ء، قضاء به مقام مقضی‌بودن شی‏ء، امضاء به مقام ممضی‌بودن شی‏ء ارتباط دارد و برای همه اینها اذن و اجل و کتاب هست. هر کدام در جای خود اذنی، اجلی و کتابی دارد. پس همه اینها درباره خداوند مراتب فعل است و وقتی‌که مراتب فعلند پس باید با یکدیگر فرق داشته باشند. «خَلَقَ» باید با «قدَّر» فرق داشته باشد، همچنین «قدَّر» با «خلَق»، به دلیل آیاتی که گذشت.

در حدیثی حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمایند: لایکون شی‏ءٌ فی الارض و لا فی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 321 *»

السماء الّا بهذه الخصالِ السَّبع بمشیةٍ و ارادةٍ و قدَر و قضاءٍ و اذنٍ و کتاب و اجل؛([16])ببینید در این حدیث شریف قضاء و قدر جدای از هم ذکر شده‏ است با آنکه امام می‏خواهند بفرمایند که هیچ شیئی در عالم نیست مگر آنکه اینها به او تعلق می‏گیرد. پس به دلیل همین حدیث این مراتب فعل ‏اللّه باید غیر هم باشند. حدیث دیگری از حضرت کاظم؟ع؟است که فرمود: فبعلمِه کانتِ المشیة و بمشیّـته کانتِ الارادةُ و بارادته کان التقدیر و بتقدیرِه کان القضاءُ و بقضائِه کان الامضاء؛([17]) در هر صورت همه اینها این نکته را به ما می‏فهماند که «خلَق» و «قدَّر» با یکدیگر فرق دارند و دو چیز و دو معنا هستند.

همچنین در لغت این‏گونه معنا کرده‏اند: «تقدیرُ اللّه سبحانه هو تحدیدُه کلَّ مخلوقٍ بحَدِّهِ الّذی یُوجَدُ له» تقدیر خداوند عبارت است از تحدید خدا موجود را. خدا وقتی‌که موجودی را می‏خواهد حدبندی کند، او را به آن حدودی که برای او ایجاد می‏کند حدبندی می‏سازد. اگر مراد از تقدیر همان «خَلَق» باشد تحصیل حاصل است و دیگر تقدیر معنی ندارد. پس تقدیر از نظر رتبه بعد از «خَلَق» است و «خَلَق» مقدم است. عبارات دیگری داریم که در لغت و غیر آن ذکر شده ولی فکر نمی‏کنم فعلاً ذکر آن عبارات لزومی داشته باشد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 322 *»

مجلس 19

 

(شب چهارشنبه 28 ربیع الاول 1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r علّت تعبیر به شش روز و هشت روز خلقت

r تفکیک بین موجود و متعلقات آن

r خلقت موجود و خلقت متعلقات آن

r شئونات اَمریّه

r تقدیر قوت‌های خلق در چهار روز

r مادّه آسمان‌ها و زمین

r وقت خلقت آسمان‌ها و وقت هفت طبقه شدن آنها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 323 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد در آیات قرآن راجع به خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه از مخلوقات مابین آسمان‌ها و زمین‌ها است گاهی به شش روز تعبیر آمده است و در بعضی از آیات که به ظاهر حساب می‏شود هشت روز گفته شده ‏است. و بعضی میان این آیات تناقض اندیشیده‏اند و در مقام رفع تناقض برآمده‏اند، اما بیان شد که در این آیات تناقض نیست زیرا در تناقض وحدت‌هایی لازم است. هشت چیز با یکدیگر باید متحد باشند تا تناقض تحقق پیدا کند؛ مثل وحدت موضوع، محمول، زمان، مکان، شخص و سایر شرایط، و حال آنکه در این آیات خلْق ذکر شده، تقدیر ذکر شده و همچنین قضاء و اینها از نظر معنا با یکدیگر یکی نیستند تا آنکه تناقض لازم بیاید. اگر خلق، تقدیر و قضاء به یک معنا بود البته تناقض پیش می‏آمد و وقتی هم گفته می‏شد خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها در شش روز بوده و بعد گفته می‏شد تقدیر آسمان‌ها و زمین‌ها در هشت روز بوده، آنگاه منافات پیدا می‏شد و تناقض پیش می‏آمد. ولی معلوم شد که «خلَق»، «قدَّر» و «قضیٰ» از نظر معنا در آیات قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 324 *»

با هم اختلاف دارند، همچنین به‌حسب لغت این الفاظ معانی متعدده دارند. از این جهت اگر حکمی برای «خلَق» ثابت شد غیر از حکمی است که برای تقدیر ثابت است. حکمی که برای تقدیر ثابت شد غیر از حکمی است که برای قضاء ثابت شده باشد. چون اینها امور متعددی هستند و خواه‏نخواه وجود متعدد و وقت‌های متعددی دارند، و چون وقت‌هایشان هم با هم یکی نیست و تداخل وقت هم در کار نیست پس تناقض نیست.

از این جهت آیاتی که مربوط به شش روز است فقط در مورد «خَلَق» و خلقت است. در سوره اعراف می‏فرماید: انَّ ربَّکم اللّه الّذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام ثمّ استوی علی العرش یُغشِی اللّیلَ النّهار؛([18]) اینجا «خَلَق» است به همین جهت فی ستة ایّام فرموده؛ یعنی خدا کسی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید. در سوره یونس می‏فرماید: اِنّ ربّکم اللّهُ الّذی خلَق السمواتِ و الارضَ فی ستة ایّام ثّم استوی علی العرش یُدبِّر الامر؛([19]) همانا پرورنده شما کسی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز خلق کرد، بعد بر عرش مستوی و مستولی گشت که امر را تدبیر می‏کند. در اینجا هم چون سخن از خلقت آسمان‌ها و زمین است ایام شش روزه ذکر شده است. در سوره هود می‏فرماید: و هو الّذی خلَق السمواتِ و الارضَ فی ستة ایامٍ و کان عرشُه علی الماء؛([20]) اینجا هم می‏بینید چون ذکر خلقت آسمان و زمین است، آفرینش آسمان‌ها و زمین در شش روز ذکر شده است. در سوره فرقان می‏فرماید: اَلّذی خلَق السمواتِ و الارض فی ستة ایامٍ ثمّ استوی علی العرش الرّحمنُ فاسألْ به خبیراً؛([21]) در اینجا به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 325 *»

مناسبت ذکر خلقت آسمان‌ها و زمین فرمود که در شش روز بوده است. در سوره الم سجده می‏فرماید: اللّه الّذی خلَق السمواتِ و الارضَ و ما بینهما فی ستة ایّام ثمّ استَوی علی العرش([22]) در اینجا خلقت آسمان و زمین و مابینهما فرموده، این جمله را اضافه دارد؛ یعنی آسمان‌ها و زمین و آنچه بین آسمان و زمین است را در شش روز آفرید. باز هم صحبت خلقت است. در هر صورت خلقت که به آسمان‌ها و زمین و مابین این دو تعلق گرفته در شش روز بوده است. در سوره ق می‏فرماید: و لقد خَلَقنا السَّمواتِ و الارضَ فی ستَّة ایّام و مامسَّنا من لُغُوب؛([23]) اینجا هم می‏فرماید: همانا ما آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفریدیم. در سوره حدید می‏فرماید: هو الَّذی خلَق السَّموات و الارضَ فی ستة ایامٍ ثمّ استوی علی العرشِ یَعلمُ ما یَلـِجُ فی الارض.([24])

این آیات مربوط به خلقت آسمان و زمین و مابینهما بود و خداوند کلمه «خَلَق» را آورده، در بیان اینکه آفرینش و ایجاد در شش روز بوده است و شش روز ایام و اوقاتی می‏شوند که خلقت خدا و ایجاد الهی به آسمان‌ها و زمین‌ها تعلق گرفته و آسمان‌ها و زمین‌ها متعلق خلقت قرار گرفته و آفریده شده‏اند. البته خلقت خود شی‏ء غیر از خلقت حالات، هیئات، خصوصیات، لوازم، مقتضیات و سایر امور و حدودی است که مربوط به آن شی‏ء می‏باشد. خلقت خود شی‏ء امری است و ایجاد و جعل لوازم، جعل مقتضیات، حدود، جهات، اوضاع، حالات، کیفیات، کمیات و سایر آنچه متعلق به آن شی‏ء است، معلوم است که غیر از خلقت خود شی‏ء است. و این آیات به سایر جهات ناظر نیست، فقط به خود خلقت آسمان‌ها و زمین توجه شده. از این جهت شش روز، یعنی این مقدار از ایام که در این آیات ذکر شده مربوط به همان خلقت است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 326 *»

ولی ما می‏دانیم این آسمان‌ها و زمین‌ها خصوصیاتی دارند، لوازمی و مقتضیاتی دارند، احوالی و هیئاتی دارند که در بعضی از آیات حتی به پاره‏ای از اینها اشاره شده است؛ مثل تقدیر اقوات و قوت‌های اهل آسمان‌ها و زمین‌ها، یا فرض بفرمایید جعل رواسی در روی زمین که در بعضی از آیات بیان شده؛ یعنی قراردادن کوه‌ها روی زمین. همچنین بیان نزول برکات و اینکه خداوند در زمین برکت قرار می‏دهد و برکات را نازل می‏فرماید، یا از خود زمین اخراج می‏فرماید، یا فرض بفرمایید هفت قراردادن آسمان‌ها. خود اینها اموری است که از نظر رتبه و مرتبه بعد از خلقت خود آسمان‌ها و زمین است و این امور متفرع بر خلقت آنها است. اول خلقت است بعد این امور است.

آیاتی که می‏فرماید خلقت در شش روز واقع شده، ناظر به جهات دیگر نیست و نباید جهات دیگر را در خلقت داخل کرد؛ چون باز آنها به‏حسب خود اوقاتی دارند، به‏حسب خود وقتی لازم دارند، به‏حسب خود حدی دارند. مشکلی که نوعاً برای مفسّران در این آیات پیش آمده همین است که خواسته‏اند افعال را به همان معنای «خَلَق» بگیرند، آنگاه مشکل تناقض برایشان پیش می‏آید که در یک‏جا شش روز و در یک‏جا تقریباً هشت روز و در یک‏جا دو روز و در یک‏جا چهار روز ذکر شده، و این در اثر توجه نکردن به همین مطلب است.

اصولاً این امری قهری است و در حکمت هم مسلّم است که هر شیئی از حیث ذات و از حیث نفس یا به تعبیر حکمت من حیث هو هو، وقتی‌که خود او را من حیث هو هو در نظر بگیریم، این یک لحاظ برای شی‏ء است. یک لحاظ دیگر هم دارد که من حیث منضمّات، من حیث صفات، من حیث احوال، من حیث احکام، من حیث جهات و اوضاع و خصوصیات دیگری که به شی‏ء تعلق می‏گیرد باشد، از آن حیث شی‏ء را در نظر می‏گیرند. به تعبیر دیگر بین لحاظِ شی‏ء به صرفِ حقیقت آن، با لحاظ شی‏ء به جهات مختلفه منضمّ به آن شی‏ء فرق است. پس اینجا یک چیز است ولی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 327 *»

دارای دو لحاظ می‏باشد؛ زیرا نمی‏شود انکار کرد، حکمت هم قبول دارد. البته اشتباهاتی پیش آمده که مثلاً بعضی از اینها را اعتباری می‏گیرند و می‏گویند فقط ساخته ذهن است و ذهن اینها را می‏سازد و خارجیت ندارد. در خارج مثلاً یک حقیقت بیش نیست و آنچه در ذهن است اعتبار است، بعضی از اینها اعتباری است.

اینها اشتباهاتی است که برای نوع حکماء دست داده است. چون هرچه ما در ذهن داریم و به اعتبار ذهنی ملاحظه می‏کنیم، مسلّم است که منشأ خارجی دارد و ذهن از خارج می‏گیرد. این در جای خودش مسلّم است و بحمداللّه ثابت شده و نظر بزرگان ما+ این مطلب را روشن کرده است، دیگر احتیاج به مذاکره نیست و نوعاً متذکر شده‏ایم. آنچه فعلاً مورد توجه ما است، این است که شی‏ء و موجود خواه‏نخواه دو حیث دارد: یک حیث حیث فی ذاته و فی نفسه او است که خود آن شی‏ء باشد. حیث دیگر آن است که آن را با صفات، روابط و خصوصیاتی که برای او است ملاحظه می‏کنیم؛ مثلاً نسبت‌هایی که او با اشیاء دارد، کمّیتش، کیفیتش، جهتش و سایر حدود و صفاتی که در هر شیئی هست. وقتی خود شی‏ء را از حیث حقیقت و از حیث ذاتیتش لحاظ می‏کنیم و بحمداللّه این یک چیزی است که همه قبول دارند که ما یک موجودی را به‌حسب ذات و فی نفسه می‏توانیم ملاحظه‏اش کنیم. و همچنین به‌حسب شئونات و صفات و لوازم و اقتضاءات و سایر خصوصیاتش هم می‏توانیم ملاحظه‏اش کنیم. این یک امری است که همه قبول دارند، کسی انکار آن را ندارد. آنچه در آن بحث است و انکار نموده‏اند آن است که بعضی شئونات را ممکن است اعتباری بدانند و بعضی را خارجی و واقعی و عینی بدانند، این اختلاف هست. اما در اینکه ما یک موجود را به این جهات می‏توانیم تفکیک کنیم که گاهی او را فی حدّ ذاته لحاظ کنیم، گاهی با منضمّاتش و سایر چیزهایی که ضمیمه او می‏شود از ذاتیات و غیر ذاتیات و جهات دیگر لحاظ کنیم، این یک مطلب مسلّمی است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 328 *»

در کلمات حکماء این مطلب زیاد مطرح بوده که هنگامی‏که شی‏ء و موجود را فی حدّ ذاته و نفسه لحاظ می‏کنیم، خواه‏نخواه یک وقتِ ذاتی، مکانِ ذاتی و یک حد ذاتی دارد و سایر حدودی که در حد ذاتی برایش هست. اما هنگامی‏که او را با منضمّات و صفاتش ملاحظه می‏کنیم، یک وقت دیگری برایش پیدا می‏شود و آن ‏وقت غیر وقتی است که آن را فی حدّ ذاته لحاظ می‏کردیم. حالا خداوند می‏فرماید: خلقت آسمان و زمین در شش روز است، اینجا همان لحاظ فی حدّ ذاته است؛ یعنی حقیقت آسمان و حقیقت زمین، همانی که به آن زمین می‏گویند، همانی که به آن آسمان می‏گویند، آنها خودشان صرف ‏نظر از جهات، هیئات، خصوصیات و لوازمشان وقتی‌که خلقت به آنها تعلق گرفته شش روز است. ولی آن جهات دیگری که خدا برای آسمان‌ها یا برای زمین قرار داده؛ منضمّات و صفات و سایر چیزهایی که خدا به آسمان‌ها و زمین‌ها داده، اینها مختلفند و در اوقات مختلف انجام شده‏اند؛ مثلاً از وقت بعضی از اینها تعبیر به یک روز شده، همان‏طور که نقل کردم که می‌فرماید: یوم خلَق السمواتِ و الارض.([25])

در خود همین خصوصیات، تعبیرات مختلفی داریم؛ مثلاً در بعضی آیات دارد که و ما امرُنا الا واحدةٌ کَلمحٍ بالبصر؛([26]) شئونات امریه که به اشیاء تعلق بگیرد کلَمحٍ بالبصر است. فکر می‏کنم اگر تعبیر دیگری از این گویاتر بود برای آنکه خدا کوچک‌ترین و کمترین آنات و لحظات را از نظر وقتی به ما بفهماند خدا آن را بیان فرموده بود. دیگر غیر از این تعبیر، تعبیر دیگری نداریم که زمان کمتری را به ما بفهماند. و ما امرنا الا واحدةٌ کَلمحٍ بالبصر؛ به اصطلاح یک طرفة‌العین، یک چشم به‌هم‏زدن است که از نظر اوقات زمانی در تعبیر از کمترین امتداد خیلی نزدیک به ذهن است. برای شئونات امریه خیلی وقت کم و زمان اندکی به‏کار برده شده است. پاره‏ای از اوقات این‌طور بیان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 329 *»

شده است. پاره‏ای از حدود به‌طورهای دیگر بیان شده، مثل آنکه می‏فرماید: کلَّ یوم هو فی شأن،([27])  اینجا «یوم» گفته شده. هر روزی خداوند در شأنی از شئونات ابداع، ابتداع و اختراع است. اینها یک روز از ایام شأنیه خدا می‏شود. خداوند در هر روزی از ایام شأنیه کاری انجام می‏دهد. حال این ایام شأنیه چطور است؟ ان‏شاءاللّه توضیح می‏دهیم.

بعضی از حدود، جهات و خصوصیات اشیاء در ایام متعدد تحقق پیدا می‏کند، مثل همین تعددی که در این آیات خلقت و آیات تقدیر بیان شده است، یا اینکه در روایات رسیده که خداوند حضرت عیسی؟ع؟ را در رحم مادرش در ظرف نه ساعت خلقت فرمود،([28]) یا سایر فرزندان را خدا در رحم مادرشان در نُه ماه خلق می‏کند. همین‏طور خلقت و تکوّن اشیاء را مختلف قرار داده است. تکوّن در امر نباتات خیلی مختلف است. تکوّن یک نبات کامل، دورانش مختلف است. آن اوقاتی که این نبات در آن اوقات تکامل پیدا می‏کند و به حد کمال می‏رسد، برای او اوقات تعیّن و پذیرش کمالات خلقی است. راجع به نباتات مختلف است، راجع به حیوانات مختلف است، راجع به معادن مختلف است، راجع به خود جمادات و تشکیل جمادات از عناصر آزاد، گوناگون است. تشکیل‌شدن یک جماد آبی یا خاکی یا سایر چیزها، همه اینها در یک مدت معین و در یک مقدار و وقت معین تحقق پیدا می‏کنند و خصوصیات به آنها داده می‏شود، خصوصیات اضافه می‏شود. صفاتشان به کمال می‏رسد یا اینکه هیأت برایشان درست می‏شود، کیفیت برایشان فراهم می‏شود و همین‏طور. و در واقع تمام اینها حدود خود شی‏ء است که پیدایش این حدود در وقت‌های مخصوص به خود آنها است. پیدایش حدود، خصوصیات و منضمّات یک شی‏ء در ایام و اوقاتی معین است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 330 *»

از این جهت برای کسانی‌که خیلی در امور عجله دارند همین‏گونه تعبیر آورده‏اند، چنان‏که رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند: اَلأناةُ من اللّه و العجلةُ من الشیطان؛([29]) نباید شتاب کرد مگر در خیر. در مورد خیر نباید کوتاهی کرد که مبادا شیطان از انجام خیر مانع بشود. در امور خیر مثل طاعات که مرضیّ خدا است، انسان دیگر نباید توقف کند، صبر کند، بلکه باید زود اقدام کند و تا فرصت از دست نرفته انجام دهد،([30]) ولی در امور دنیوی دستور داده شده عجله نکنید، شتاب نداشته باشید، بخصوص فرمودند: اَلأناة من اللّه و العجلة من الشیطان؛ شتاب نکنید، شاید شرایط طوری باشد که انجام امور مناسب نباشد. در هر صورت این بحث در جای خودش مذکور است.

به‏طور کلی رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند: اَلامورُ مرهونةٌ باوقاتِها؛([31]) هر امری، هر شأنی از شئونات مرهون به وقت خودش است، دوره خودش را باید طی کند. تا آن دوره طی نشود شی‏ء به مقام کمال و خصوصیات خودش نمی‏رسد. فرض کنید الآن برای همین رزقی که خدا برای اهل زمین قرار داده و قدَّر فیها اقواتَها فی اربعة ایّام،([32]) این چهار وقت لازم است. برای آنکه ما موجوداتِ روی زمین، ما انسان‌ها و حیوانات و می‏شود گفت ما موالید، چون در واقع همه موالید روزی‏خورِ خدا هستند، همه روزی می‏خورند، همه به‏حسب خودشان قوت می‏خورند و قوت همه اینها هم به‏حسب خودشان فراهم می‏شود، یقیناً این تقدیر روزی‌ها وقت می‏خواهد و اوقاتش چهار وقت است. چهار وقت، یعنی چهار فصل. این چهار فصل را فرمود فی اربعة ایّام یعنی فی اربعة فصول. در چهار یوم، یعنی در چهار فصل این اقوات و این قوت‌ها باید تنظیم بشود و هر کسی به روزی خودش برسد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 331 *»

این چهار فصل که گفته می‏شود چهار فصل نوعی است؛ یعنی اگر فرض کنید برای کسی در جایی یا در شهری چهار فصل را در ظرف یک‌ماه یا چهار فصل را در ظرف یک‌هفته فراهم کردند، یا چهار فصل را در ضمن یک‌روز یا چهار فصل را در ظرف یک‌ساعت فراهم کردند مثلاً و قوت او فراهم شد، نباید بگوییم که چهار فصل بر این نگذشت، پس چطور فی اربعة ایام درست شد؟ چون آن شرایطی که به‏حسب طبیعت در چهار فصل باید به این شی‏ء تعلق بگیرد تا به کمالش برسد، طبق نظمی مطابق با همین طبیعت استفاده شد و  بالأخره آن چهار دوره سپری گشت و در مورد این شی‏ء طی شد و به کمالش رسید.

چنین اشکالاتی پیش نیاید که بگویند با تدبیراتی که امروز می‏کنند مثلاً در سیبری وضعی به وجود می‏آورند که در مدت خیلی کمی زراعت می‏کنند و ثمَر گرفته می‏شود و همان‌جا مثلاً چه و چه می‏شود. ممکن است یک‌وقتی از این اشکالات به ذهن بخورد. پس مقصود چهار دوره نوعی است. این چهار فصل، یعنی چهار دوره لازم برای اینکه این شرایط بر این قوت بگذرد و این قوت به حدی برسد که برای مولود روی این زمین قابل استفاده بشود و قوت و روزی او گردد و از آن بهره‏مند شود و مدد حیاتی بیابد.

در قرآن عبارتی است که خیلی جالب است. الحمدللّه همه قرآن معجزه است ولی راجع به بحث ما می‏فرماید: اَ و لم‌یَرَ الّذین کفروا اَنّ السمواتِ و الارضَ کانَتا رتْقاً فَفَتَقناهما و جَعَلنا من الماء کلَّ شی‏ءٍ حی؛([33]) آیا کفّار، آنهایی که کفر می‏ورزند نمی‏بینند که آسمان‌ها و زمین رتْق بودند؛ یعنی بسته، فشرده، متراکم، مجمل و مبهم بودند، ففَتقناهما ما آنها را از هم باز کردیم و به این باز کردنِ آسمان و زمین اقوات فراهم شد. بعد و جعلنا من الماء کلّ شی‏ء حی. از ائمه؟عهم؟ در خصوص همین رتْق و فتقِ آسمان‌ها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 332 *»

رسیده که فرموده‏اند: فَتَقَ السماءَ بالمطَر و فتَق الارضَ بالنّبات؛([34]) آسمان با آنکه رتق بود فتقش به این شد که باران از آن بارید و زمین فتقش به این شد که نبات از آن رویید.

دقت کنید، پس آسمان و زمین بودند ولی فتق آسمان و زمین نبود. پس باران نبود و در نتیجه نبات نبود؛ یعنی اینها مراتب بعدی است. خصوصیاتی است که بعد برای آسمان و زمین فراهم می‏شود، در نتیجه مدتش هم بعد است، وقتش هم بعد است و به‏حسب خودش است. آسمان و زمین رتق بود، فتق نبود، سپس آسمان و زمین به باریدن باران و روییدن گیاه فتق شد و این بعد از تحقق خود آسمان و زمین بود. تحقق آسمان و زمین برای خودش وقتی دارد، فتق آسمان و زمین هم برای خودش وقتی دارد. این وقت‌ها نباید با یکدیگر مخلوط بشود و داخل یکدیگر حساب گردد، بلکه هر کدام به وقت خودش باید حساب بشود؛ یعنی خلقت آسمان و زمین، وجود و تحقق آسمان و زمین، بعد هم فتق آسمان و زمین هریک به وقت خودش باید حساب شود. باز آنچه به‌وسیله باران و نبات روی این زمین فراهم می‏شود و قوت‌هایی که فراهم می‏گردد، اینها خودش وقت دارد و به‏حسب خودش مدت دارد و در وقت‌های خودشان انجام می‏شود. تمام اینها با یکدیگر تناسب دارند.

در هر صورت در روایات راجع به خلقت آسمان و زمین و موادی که از آنها آسمان و زمین خلقت شده‏اند عباراتی رسیده است، و اینها را به زمان ما و به‏حسب عالم ما بیان فرموده‏اند که ما باید صفت آنچه را که در اینجا می‏بینیم برای آنجا در نظر بگیریم، ولی هیأت و خصوصیت اینهایی که در اینجا داریم کنار بگذاریم. حقیقت جسم صرف ‏نظر از خصوصیاتی که برای جسم فراهم می‏شود، خود جسم و به تعبیر روز ماده. ماده که می‏گوییم این ماده عرضی که الآن در اختیار است و از آن استفاده می‏کنیم و این عالم را می‏بینیم مراد نیست. اینها همه مرکباتند، خود حقیقت جسم، به تعبیر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 333 *»

ائمه؟عهم؟ مانند دریا است، ولی این دریا تموّجی پیدا کرده و در اثر تموّج برایش دخانیّتی یا بگویید بخاری پیدا شده است.([35])  اما این بخار از حد بخاریّت بالاتر رفته و به حد دخانیت رسیده؛ یعنی دود شده و خیلی لطیف گشته است. دود از بخار لطیف‏تر است، به جهت آنکه آتش در دود ظاهر می‏شود ولی در بخار ظاهر نمی‏گردد. دود که می‏فرمایند، مراد حالت لطافت است. این جسم که دریا مانند بود در اثر تموّج و تحرّک برای قسمتی از آن حالتی فراهم شد که حالت دخانیت بود. از شدت لطافت این‌طور تعبیر می‏فرمایند. این حالت را خداوند ماده تشکیل‌دهنده آسمان‌ها قرار داد. حقیقت آسمان‌ها از چنین ماده‏ای فراهم شده است.

پس وقتی آسمان‌ها گفته می‏شود فوراً ذهنمان به این کرات منتقل نشود که فرض کنیم آسمان‌ها این‌گونه‏اند مثل همینی که ما می‏بینیم. البته این هم از نظر اینکه بالای سرِ ما قرار گرفته به یک تعبیر آسمان است؛ چون گاهی به همان که بالای سرِ ما است سماء گفته می‏شود. همین سقف را هم به عربی سماء می‏گویند، گاهی استعمال این‌طور است. از این جهت این جوّی که بالای سرِ ما است و بخارهایی که تصاعد می‏کند و در این جوّ قرار می‏گیرد و بعد در اثر وزش بادها و سایر امور به باران تبدیل می‏گردد و می‏ریزد، گاهی همین جوّ را آسمان گفته‏اند. همین جوّ چون بالای سرِ ما است آسمان گفته شده است می‌فرماید: اِنّا زیَّنّا السماءَ الدّنیا بزینةٍ الکواکب؛([36]) در اینجا آسمان یعنی این جوّ بالای سر شما را ما به این کواکب زینت داده‏ایم. پس گاهی سماء گفته می‏شود و مراد جوّ بالای سر می‏باشد.

سماوات و ارضین مواردی و اطلاقاتی دارد که یک وقتی اشاره کرده‏ایم. وقتی سماوات جسمانی گفته می‏شود، مراتب تلطیف ماده جسم اراده می‏شود. این ماده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 334 *»

جسم مراتب تلطیفی دارد که همه در لطافت مشابه هم می‏باشند ولی با شدت در لطافت و ضعف در لطافت. پس آن جسم وقتی‌که یک قسمتش خیلی لطیف شد که در اثر لطافت دخان گردید، در این عالم ما مناسب‏تر از دخان ــ یعنی دود ــ برای آن حالت نداریم. یک ترکیبی که لطیف باشد و هم جسمانی، هم آماده شعله‏وری و آماده درگیری آتش در آن باشد، بهترین ماده برای معرفی حالت لطیف جسم است. آن‏قدر لطیف شده که به حیات درگرفته، حیات قوی و اصلاً منشأ این‏گونه حیات. به همین سبب می‏فرمایند: خداوند از دخانِ آن دریا آسمان‌ها را آفرید و از کف آن دریا زمین‌ها را آفرید.([37])

معلوم است کفِ دریا حالت غلظت است، حتی از خود حالت صافی آب غلیظ‏تر می‏شود؛ زیرا در اثر داخل‌شدن هوا برای آب غلظتی فراهم می‏شود که اسمش را مثلاً کف می‏گذارند. خداوند از آن کف زمین‌ها را آفرید. باز در همین کف‌ها یک آمادگی درگیری هست که از همان هوای موجود در این کف می‏باشد. خداوند از آن آمادگی کرات را آفرید. این کُرات تقریباً چنین خصوصیتی دارند که با زمین تفاوتشان در همین است. زمین از کف می‏باشد و این ستارگان و کرات و نجوم از آن حالتی است که در خود این کف است؛ یعنی حالت شعله‏وری، حالت آمادگی درگیری و نیرویِ منعکس‌کردن. شاید آنها با زمین این‏گونه تفاوت‌هایی دارند و تفاوت‌هایشان هم تا این اندازه‏ها بیان شده است. خلاصه، خداوند اینها را از چنین جسمی آفرید. همه جسمند، همه آسمان‌ها، زمین‌ها، کواکب و کرات جسم هستند، فرقشان در لطافت‌ها و مراتب لطافت است که به این بیانات در فرمایشات ائمه ما؟عهم؟ رسیده است.

در این قسمت‌ها نمی‏خواهیم وارد بشویم چون فعلاً مربوط به بحث ما نیست، فقط اشاره کردم تا به این نکته برسیم که خلقت آسمان و زمین، یعنی آن ماده‏هایی که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 335 *»

حقیقت‌های تشکیل‌دهنده آسمان‌ها و زمین هستند، در ایامی خلقت شد و اوقاتی که در این خلقت به‏کار برده شد و خلقت در آن اوقات انجام شد شش روز است. این شش روز مربوط به خلقت است و دیگر از تعینات و خصوصیات ساکت است که این آسمان‌ها چطور هستند، چند طبقه هستند، اینها دیگر گفته نشده. خودِ حقیقت این ماده لطیف، حقیقت آسمان شد و خداوند آن را آسمان قرار داد و این کار در شش روز انجام شد. این وقتی که بر اینها گذشته تدریجی بوده، پس معلوم می‏شود که تحقق اینها و این خلقت هم تدریجی بوده ‏است. چون شش روز برای بیان تدریج است، به تدریج انجام شد و وقت این کار شش روز بود. این در مورد خودِ آسمان و زمین است و آنچه بین آسمان و زمین است، چون در آیاتی و ما بینهما([38]) فرموده است.

اکنون دقت بفرمایید، خلقت یک شی‏ء و آفرینش یک موجود یک مطلب است، ولی اینکه این موجود برای تعیّنات، خصوصیات، جهات و هیأت‌های مختلف و تکثرات آمادگی و صلاحیت دارد آن هم مطلب دیگری است. ابتداء چوب را می‏سازند، وقتی‌که چوب ساخته شد آماده می‏شود تا از برای خصوصیاتی قطعه قطعه شود؛ مثلاً آمادگی دارد که قطعه‏هایی برای میز ساخته بشود، یا قطعه‏هایی برای صندلی ساخته بشود، یا برای منبر ساخته بشود. این آمادگی در او مختلف است. الآن برای این چوب صلاحیت هست از برای آنچه از این چوب ساخته می‏شود. پس خود این حالت آمادگی یک حالت است، وقتی هم که برای ساختن میز شروع به قطعه‏بندی می‏کنند، آن هم یک حالت است و آن یک وقت دیگری است. خداوند می‏فرماید ما آسمان‌ها و زمین‌ها و مابینهما را در شش روز خلق کردیم. دیگر آیات ساکت هستند از اینکه خصوصیاتش چگونه است، دیگر خصوصیات بیان نشده، اینکه آسمان هفت تا باشد یا آسمان یکی باشد، زمین یکی باشد یا زمین‌ها متعدد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 336 *»

باشد، اینها دیگر در آیاتِ مربوط به خلقت هیچ ذکر نشده. فقط آسمان‌ها و زمین مذکور است، می‏فرماید: ما آسمان‌ها و زمین را در شش روز خلق کردیم.

کسی نگوید آسمان‌ها را به شکل جمع می‏فرماید، «سماوات» جمع است و می‏دانیم هفت آسمان است پس خصوصیت عدد ذکر شده است. این اشکال اینجا وارد نیست، زیرا وقتی‌که این حقیقت آفریده شد و صلاحیت داشت برای آنکه یکی یا پنج تا یا هفت تا باشد، چون هفت تا خواهد شد اکنون به او بگویند «آسمان‌ها» مانعی ندارد، به اعتبار صلاحیت‌داشتن برای هفت طبقه ‌شدن، صلاحیت‌داشتن برای هفت مرتبه شدن و صلاحیت برای اینکه یک حقیقت به هفت خصوصیت درآید. از این جهت از همان وقتی‌که هنوز به هفت خصوصیت درنیامده است، هفت خصوصیت را در نظر بگیرند و بگویند این شی‏ء هفت تا است و به آن هفت بگویند مانعی ندارد.

پس اگر در بعضی از آیات و لقد خلَقْنا السموات([39]) گفته شده و سخن از خلقت است و جمع به‏کار برده شده به همین جهت است. در آیه دیگر می‏فرماید: فقضاهنّ سبْعَ سموات که این قسمت آیه در این آیاتی که خواندم موجود بود. ابتداء در سوره فرقان می‏فرماید: ثمّ استوی الی السماء و هی دخانٌ فقال لها و للارض ائتِیا طَوعاً او کَرهاً قالتا اَتَینا طائعین،([40]) تا اینکه می‏فرماید: فقضاهنّ سبعَ سموات؛([41]) در اینجا در کنایه هُنّ و اینکه سبع سموات بعد است دقتی است؛ یعنی ما حکم کردیم که هفت آسمان باشد، چه ‌چیزی هفت آسمان باشد؟ همان حقیقتی که صلاحیت داشت هفت آسمان بشود، حکم کردیم که آن حقیقت هفت آسمان بشود، اما آن را که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 337 *»

می‏خواهد بفرماید هنّ می‏فرماید. هنّ کنایه جمع است، یعنی همان هفت تا. پس معلوم می‏شود قبل از تعیّن‌یافتن به هفت طبقه شدن هم، چون صلاحیت تعیّن‌یافتنِ به هفت طبقه را دارد، کنایه هنّ به‏کار می‏برد و می‏فرماید: هفت آسمان را، هفت آسمان قرار دادیم. یا آسمان را هفت آسمان قرار دادیم، یا همان ماده‏ای که صلاحیت داشت هفت آسمان شود، هفت آسمان قرارش دادیم. اینها همه به این اعتبار درست است و قطعاً مانعی ندارد.

پس روشن است که طبق آیات، دو مرتبه جدای از هم است. یک مرتبه مربوط به خلقت است، یک مرتبه مربوط به تقدیر و حدبندی است. اینها دو مرتبه است، دلیلش هم تعدد مراتب فعل ‏اللّه است به این ترتیب: بمشیّةٍ و ارادة و قدَرٍ و قضاءٍ و اذنٍ و کتابٍ و اجَل([42]) که در فرمایشات رسیده است. خود این مراتب پس از یکدیگرند. این مراتب خلقت و تقدیر فرع بر یکدیگر و مترتب بر یکدیگر است. از این جهت آن جعلی که تعلق می‏گیرد به اینکه این میز دارای این حدود باشد، غیر از آن جعلی است که تعلق گرفته به اینکه این چوب چوب باشد و صلاحیت داشته باشد برای اینکه میز یا صندلی بشود یا شی‏ء دیگری بشود که مرکب از این دو مرتبه است.

البته فلاسفه و حکماء به این اشتباه افتاده‏اند که فکر کرده‏اند لوازم، جعل نمی‏خواهد، دیگر به جعل احتیاج ندارد؛ چون می‏گویند به جعلِ خود شی‏ء، لوازم هم تحقق پیدا می‏کند. ولی غافلند از اینکه خود شی‏ء مرتبه‏ای است و قراردادن شی‏ء را چیزی، مرتبه دیگری است. اما نوعاً اینها معتقدند که لوازم شی‏ء به جعل احتیاج ندارد، حتی این جمله از بوعلی سینا مشهور است که «ماجعل اللّه المِشمشَ مشمشاً بل اوجَدَه»([43]) خدا زردآلو را زردآلو قرار نداده، بلکه خدا زردآلو را ایجاد کرد و به ایجاد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 338 *»

زردآلو، زردآلوبودن هم برای زردآلو درست شده است. نمی‏خواهد آن را جعل کند، به جعل احتیاج ندارد. بعضی می‏گویند اصلاً غیر مجعول است. بعضی می‏گویند به جعل خود شی‏ء مجعول است و جعل مستقلی ندارد.

ولی ما به برکت آیات و روایات و فرمایشات بزرگان دین می‏دانیم جعلی که به خود شی‏ء تعلق می‏گیرد یک مرتبه است و جعلی که به حدود، خصوصیات، جهات، اوضاع و لوازم شی‏ء تعلق می‏گیرد مرتبه بعد است. خلاصه آنچه شی‏ء از حدود پیدا می‏کند، همه اینها به تعبیری تقدیر گفته می‏شود. و این جعل رتبه‏اش بعد از خلق خود شی‏ء است. در قرآن و فرمایشات و در دعاها موارد زیادی داریم. در دعاء سمات به این مطلب اشاره شده است در آنجا که می‌فرماید: و خلقتَ بها الشمسَ و جعلتَ الشمسَ ضیاءاً و خلقتَ بها القمرَ و جعلتَ القمرَ نوراً؛([44]) اصل خود شی‏ء یک دفعه با لفظ جعل ذکر شده، بعد لوازمش بار دیگر با لفظ جعل ذکر شده که بیان همین مطلب است. پس ساختن آسمان از دخان و دخان را ماده آسمان‌ها قراردادن یا زمین ساختن، این یک مرتبه است و تقدیر اینکه آسمان هفت طبقه باشد و خصوصیاتش مشخص شود، اینها هم مرتبه دیگری و به جعل دیگری است که تعلق گرفته است.

به همین دلیل بین لغت «خلق» و لغت «تقدیر» باید جدایی انداخت، دو چیز است. خلق، اوقاتِ مخصوص به خودش را دارد، تقدیر هم اوقات مخصوص به خودش را دارد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 339 *»

مجلس 20

 

(شب ‌پنجشنبه 29 ربیع الاول 1406 هـ ق)

 

 

 

r تفکیک بین خلقت هر چیزی و خلقت حدود آن

r آیاتی که این تفکیک را روشن می‏کنند

r معانی «یوم» در قرآن و احادیث

r هریک از روز و شب دوازده ساعت است

r روزهای فلکی

r یک معنی «ایام» رسول‌خدا؟ص؟ و امامان؟عهم؟ می‏باشند

r مراد از نَحس‌بودن پاره‏ای از روزها

r حدیث اختیارات ایام

r معنای دیگر «ایام»

r معنای «ایام اللّه»

r معنای دیگر «ایام» دیروز و امروز و اکنون است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 340 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد بین آیات قرآن و روایات معصومین؟عهم؟ در مورد خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه در بین آنها است در مدت‌هایی که ذکر شده، اینکه به نظر بعضی تناقض و تنافی می‏باشد بی‏جهت است؛ زیرا بین خلقت شی‏ء و تقدیر شی‏ء فرق است و این فرق خیلی واضح است. به جهت آنکه موجود یک حقیقتی دارد و یک خصوصیات، جهات، هیئات، اوضاع و احوالی دارد. جعل و خلقتی که به خود حقیقت شی‏ء تعلق می‏گیرد، آن یک جعل است. جعل و خلقتی هم که به حدود و خصوصیات هر شی‏ء و موجودی تعلق می‏گیرد جعل دیگری است. البته این دو جعل بر یکدیگر مترتب هستند و از نظر رتبه بعد از یکدیگرند. اول چوب این میز ملاحظه می‏شود بعد حدود و خصوصیات میزبودن بر این چوب پوشیده می‏شود. پس جعل و خلقتی که به خصوصیات موجودات تعلق می‏گیرد در رتبه و مرتبه، بعد از آن خلقتی است که به خود حقیقت شی‏ء تعلق می‏گیرد.

باید بین خلق خود شی‏ء و جعل خصوصیات و حدود آن فرق گذاشت. دیگران

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 341 *»

چون فرق نگذاشته‏اند فکر کرده‏اند که در آیات تناقض است، اما تناقضی نیست. وقتی‌که خداوند حقیقت آسمان‌ها و زمین‌ها را خلقت فرمود، این خلقت به حقیقت آنها تعلق گرفت. برای این خلقت مدتی و وقتی و دورانی است که به شش روز تعبیر آورده شده است. بعد خداوند اینها را در خصوصیات خاصی قرار داد. آسمان‌ها را هفت آسمان قرار داد و برای هر آسمانی حکمی و خصوصیاتی معین ساخت، اینها هم جعل و خلقت دیگری می‏خواهد و این خلقت و جعل هم وقت دیگری می‏خواهد. از این جهت این وقت‌ها داخل آن وقت‌ها نباید بشود که فکر کنند اگر درباره آنها شش روز گفته شد و درباره اینها مثلاً چهار یا دو روز گفته شد، این تناقض و تنافی است. چنین نیست، بلکه باید بین «خلق» و بین «تقدیر» فرق گذاشت، همان‏طور که خود آیات شریفه قرآن و ائمه؟عهم؟ فرق گذاشته‏اند.

از جمله آیه‏ای بود که در این مطلب صراحت داشت که می‌فرماید: و خلَق کلّ شی‏ءٍ فقدّره تقدیراً؛([45]) و خلَق کلّ شی‏ء خلقتی است که به هر شیئی تعلق می‏گیرد. خدا هر شیئی را خلقت کرد سپس در رتبه و مرتبه بعد فقدَّره تقدیراً، آن شی‏ء را تقدیر کرد، یعنی حدبندی نمود. خصوصیات، اقتضاءات، هیئات و احکام لازم را برای شی‏ء قرار داد. این جعل خصوصیات و حدود در اصطلاح قرآن تقدیر است، یا در آن روایات «قَدَّرَ» یکی از مراتب فعل ‏اللّه است بمشیّةٍ و ارادة و قدَر و قضاء که قَدَر به همین معنای تعیین حدود و جعل هندسه و جهات وجودی و خصوصیات هر شیئی است.

درباره این تقدیر یا تعیین حدود و جهات، تعبیرات دیگری هم در قرآن هست، از قبیل تسویه که همان حکم است. حکم به تعلق حدود و خصوصیات به هر شیئی قضاء است؛ به این معنی که تقدیر و حکم که با یکدیگر  یکی شود، قضاء گفته

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 342 *»

می‏شود. از جمله این آیه است ثمّ استوی الی السّماء فسوّىٰهنَّ سبع سموات،([46]) بعد خداوند بر آسمان مستولی شد و استیلاء پیدا فرمود. فسوّىٰهنَّ آسمان‌ها را به هفت آسمان تسویه فرمود. مراد از تسویه معلوم است که همان جعل هیئات مخصوصه و خصوصیات و احکام مخصوص برای هر آسمانی است، اینها را قرار داد. پس در این آیه از تقدیر به تسویه تعبیر آورده شده و هر چیزی به‏حسب خودش اندازه‏ای و حدّی و حدودی دارد که به‏حسب خودش تسویه شده است و در حد مستوی قرار گرفته است. این خلقت ظاهر و بدن انسان خلقتِ سویّ است؛ یعنی حدود لازم برای یک موجودِ انسانی این است که به ظاهر، این خصوصیت، این هیأت و این اموری را که مشاهده می‏شود داشته باشد؛ این تسویه بدن انسان می‏شود.

از این جهت در دعاهایی که راجع به فرزند رسیده، از خدا باید خواست که خدایا فرزندی نصیب من بکن که سویّ باشد؛([47]) یعنی خلقتش، آنچه را که حد انسانی است و برای وجود ظاهر انسانی لازم است داشته باشد. به اصطلاح ما ناقص‏الخلقه و زائدالخلقه نباشد، خلقت سویّ داشته باشد. همچنین در دعاها از جمله مواردی که ما خدا را شکر می‏کنیم این ‏است که فلک الحمدُ یا الهی اذْ خلَقْتَنی بشراً سویّاً؛([48]) خدایا تو را شکر می‏کنم و ستایش مخصوص تو است که مرا مستوی خلقت کردی؛ یعنی آنچه برای ظاهر یک انسان لازم بوده به من کرامت کردی.

البته این‌طور هم  معنی می‏شود که اگر انسان در خودش ایمان به مبادی دین را می‏یابد و در خودش خلوص اعتقاد و اعتراف به موازین دین را می‏بیند و به خودش مطمئن است، به تعبیر دیگر غلّ و غشی در خودش نمی‏یابد. چون محال است کسی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 343 *»

غلّ و غش داشته باشد و خودش نفهمد، این نشدنی است، خدا چنین قرار نداده. هر کسی خودش می‏فهمد چه‏کاره است، بلِ الانسان علی نفسه بصیرةٌ و لو القی معاذیره.([49]) البته انسان همیشه می‏خواهد خودش را حق‌به‌جانب نشان بدهد، با آنکه می‏بیند خیلی خرابی دارد. به قول شاعر «صلاح کار کجا و من خراب کجا؟!» خود انسان می‏فهمد که غلّ و غش دارد، به اصطلاح مشهور نرمه‌شیشه دارد ولی سعی می‏کند که همیشه اینها را خوب جلوه بدهد. اعتراف به بدی و بدبودن نکند. این مرض بشر است. ولی در هر صورت اینها برای خودش مشخص است که از نظر قلب، از نظر روح، از نظر اعتقاد، از نظر خلوصِ در عقیده و صدق در اعتقادات می‏یابد که آیا مستوی است یا نه؟ معوج و کج است یا نه؟ خودش می‏فهمد.

بنابراین اگر کسی واقعاً دلسوز خودش هست، اقلّاً دلش به حال خودش باید بسوزد و همین‌ که متوجه اعوجاجات خودش می‏شود خودش را مقصر بداند، خودش را تقصیرکار بداند، در فکر اصلاح امر خودش بربیاید. همیشه سعی نکند که دیگران را مقصر نماید، بلکه همیشه سعی کند این اعوجاج را از خودش برطرف کند و مستوی گردد. پس خود تسویه به این معنی همان تقدیر و اندازه‏گیری هم هست، لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم،([50])  که همین «احسن تقویم» که در این آیه شریفه هست به عنوان تسویه ذکر شده است.

پس حقیقت آسمان صالح بود؛ یعنی یک ماهیت و حقیقتی بود که برای این تعیناتی که الآن برای آسمان فراهم شده قابلیت داشت، برای پذیرش این حدود و خصوصیات و احکامی که خداوند جعل فرمود قابل بود. به همین علت از آفرینش آن حقیقت به خلقت تعبیر آورده شد. و از ثمّ استوی الی السّماء معلوم می‏شود سمائی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 344 *»

بوده ولی به این خصوصیات نبوده است. خداوند به قدرت خود بر آسمان مستولی شد؛ یعنی بر حقیقت و ماهیت آسمان، آن‌وقت فسوّىٰهنّ سبع سموات آن را به هفت آسمان تسویه فرمود.

همچنین در آیه شریفه دیگری می‏فرماید اَلّذی خَلَقَک فسَوّىٰک فعَدَلَک فی اَیّ صورةٍ ما شاء رکَّبک،([51]) ببینید چقدر آیه صریح است، می‏فرماید: خدا کسی است که تو را، و خطاب به نوع بشر است و اگر خطاب را عام و بر همه خلق بگیریم هر خلقی در رتبه خودش مخاطب است. ربُّنا الّذی اعطی کلَّ شی‏ءٍ خَلْقَه ثمّ هدی،([52]) خطاب به همه موجودات باشد مانعی ندارد. همه موجودات خلقتشان این‏طور است که خداوند اول حقیقت آنها را خلقت فرمود، بعد که برای پذیرش حدود و خصوصیاتی صالح شدند آنگاه فسوّىٰک فعَدلک فی اَیّ صورةٍ ما شاء رکّبک، اینها همه مراتب بعد است. پس ایام و اوقاتی که به خلقت آن حقیقت تعلق گرفت مخصوص همان خلقت است. ایام و اوقاتی که در آنها تسویه انجام شد باز مخصوص خودش است. اینها را با یکدیگر نباید مخلوط کرد.

در آیه دیگر خدا همین تقدیر را به شکل قضاء می‏فرماید: ثمّ استوی الی السّماء و هی دخانٌ فقال لها و للارض ائْتیا طوعاً او کَرْها، تا آ‏نکه می‏فرماید: فقَضاهُنّ سبْعَ سموات.([53]) در آیه قبل به این تعبیر بود فسوّىٰهنّ سبع سموات، ولی در اینجا فقضاهُنّ سبع سموات است. پس قضاء که حکم به تقدیر است اگر با تقدیر ذکر شود حکم به تقدیر است، اگر تنها ذکر بشود خود تقدیر را هم می‏فهماند. قضاء هم به معنای تقدیر است و هم به معنای حکم‌کردن خدا به اینکه این حدود مال این شی‏ء باشد، مفید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 345 *»

هر دو معنی است و به همین مناسبت در اینجا «قَضیٰ» فرموده است. در هر صورت مقصود این است که رتبه قضاء و تقدیر یا تسویه همه بعد از خلقتِ حقیقت خود شی‏ء است. ایامشان  هم با هم فرق می‏کند، اوقاتشان هم با هم فرق دارد.

پس آنچه از این آیات نتیجه گرفته شد این شد که خلقت حقیقت آسمان‌ها و زمین‌ها و مابینهما در شش روز بود، در این مدت خلقت انجام شد. بعد تقدیر حدود اینها یا تقدیر اقوات برای موالید مابین اینها، یا قراردادن کوه‌ها در زمین که تصریح شده بود، یا برکاتی که خداوند در این زمین قرار داده، یا پیدایش موالید که در روی این زمین انجام شد، اینها اموری است که بعد از آن خلقت است. چون اموری غیر آنها است اینها هم برای خود ایامی و حدودی دارند که این ایام و حدود، مخصوص خود اینها است. قرآن بعضی را چهار یوم فرموده که یقیناً این چهار یوم و چهار وقت در آن شش روزی که خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها انجام شده هیچ مدخلیتی ندارد. یا در آن آیاتی که در سوره فصلت بود درباره تسویه آسمان‌ها فرمود: فی یومین([54]) و معلوم شد که تسویه غیر از خلقت آسمان است. تسویه آسمان، یعنی تقدیر آسمان‌ها به این خصوصیات و حدود که در دو روز انجام شد و هیچ منافاتی ندارد که تقدیر در این ایام باشد و خلقت در آن شش روز باشد. این ایام با آن شش روز هیچ تداخلی ندارد تا مسأله تناقض و تنافی پیش بیاید و در مقام حل تنافی بربیایند، همان‏طور که مفسران خودشان را در این تناقض انداخته‏اند و از این تناقض هم درست نتوانسته‏اند بیرون بیایند؛ پس تناقضی نیست، دو مطلب و دو موضوع است. وقتی‌که دو موضوع مختلف و متغایر شدند، حدودشان و اوقاتشان هم با هم فرق دارد و هیچ با یکدیگر تداخلِ وقتی ندارند تا این مشکلات پیش بیاید. پس نسبت به این مطلب خیالمان راحت است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 346 *»

مسأله دیگر راجع به خود ایام است که ایام یعنی چه؟ و اطلاقات یوم در قرآن و احادیث آل‏محمد؟عهم؟ چیست؛ یعنی یوم برای چه معنی‌هایی به‏کار برده شده است؟ اولین معنایی که برای یوم ــ  روز ــ در آیات و روایات می‏بینیم مطلقِ وقت است، یعنی یک وقتی. حال این وقت چقدر است؟ آیا روز است، شب است، هفته است، سال است؟ دیگر این جهاتش را کار ندارند. روز می‏گویند و مقصودشان هم یک وقت مطلق است؛ مثل اینکه می‏فرماید: و مَن یُوَلِّهِم یومئذٍ دُبُرَه؛([55]) یومئذ در اینجا یعنی هر وقت. یا و الامرُ یومئذ للّه؛([56]) امر در آن ‏وقت مال خدا است. این یکی از معانی یوم است که یوم به‏کار رفته و فقط صرف و مطلق وقت اراده شده است، دیگر معیّن نیست. شاید شب باشد یا روز باشد، دنیا باشد یا آخرت باشد.

معنای دیگری که در قرآن برای یوم رسیده مابین طلوعین و مابین غروبین است که به همین جهت اصطلاح خاصی هم دارند که «یوم الایلاج» می‏گویند و از این آیه شریفه استفاده شده که می‌فرماید: یُولِجُ اللّیلَ فی النّهار و یُولِج النّهارَ فی اللّیل،([57]) و ایلاج به معنای ادخال است. خدا شب را داخل در روز می‏گرداند، یولج اللّیل فی النّهار، شب را در روز داخل می‏فرماید. و مقصود از یولج اللّیل فی النّهار وقتی است که قرص خورشید غروب می‏کند. از اولِ غروب، یوم الایلاج است؛ یعنی خداوند شب را داخل در روز می‏گرداند. همچنین یولج النّهار فی اللّیل، از وقت طلوع فجر صادق است تا وقتی که دیگر روز کاملاً شب را می‏پوشاند که اول طلوع خورشید و روشن‌شدن همه سطح زمین است. این وقت یوم‏ الایلاج نامیده شده که از این آیه شریفه مستفاد است.

از این جهت این دو وقت که وقت داخل‌شدن روز در شب، یا داخل‌شدن شب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 347 *»

در روز باشد خیلی مورد توجه است. آثار قدرت نمودار می‏شود و اصلاً برای خلق اموری در خود سطح جهان واقع می‏شود. در برخورد با این دو وقت جهاتی، حالاتی و شئوناتی است و به مناسبت هم احکامی دارد که از جمله نخوابیدن بین طلوعین است؛ چنانچه رسول‌خدا؟ص؟ در حدیثی فرمودند: زمین در نزد خدا از چند چیز می‏نالد. یکی از آب غسل زنایی که بر روی آن ریخته می‏شود، دیگر از خونی که به ناحق بر آن ریخته شود و  یکی هم از خوابیدن بین الطلوعین است([58]) مگر آنکه اضطرار باشد وگرنه زمین می‏نالد. این دو وقت احکامی دارد که در جاهای خودش مذکور است. از جمله مکروه‌بودن خواندن نافله‏های ابتدائی در این دو وقت است، و متذکر تهلیلات و تعویذات بودن است که حتی در تعبیر روایت به لفظ وجوب رسیده، حتی فرموده‏اند اگر از کسی فوت شد قضاء کند.([59]) اینها اموری است که نشان‌دهنده جهات این دو وقت است.

مورد سوم که راجع به یوم و روز در آیات می‏بینیم که اصطلاح شده «یوم ‏الغشیان» است و آن وقتی است که دیگر شب، روز را کاملاً می‏پوشاند و روز، شب را کاملاً می‏پوشاند. این وقت را روز و یوم الغشیان نامیده‏اند. وقتی‌که شب، روز را می‏پوشاند از وقتی است که حمره مغربیه غروب می‏کند، قرمزی بالای سر غروب می‏کند و دیگر دیده نمی‏شود، از آن موقع شروع می‏شود تا فجر کاذب. فجر کاذب قبل از فجر صادق است. تا آن موقع غشیان لیل یعنی فراگیری شب بر روز است و اما فراگیری روز بر شب از وقتی است که طلوع خورشید می‏شود تا وقتی که خورشید غروب می‏کند و قرص آن پنهان می‏شود. در این وقت هم روز، شب را می‏پوشاند. در آیات قرآن به این مطلب اشاره شده و اصطلاح هم شده که این دو وقت را «یوم ‏الغشیان» می‏گویند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 348 *»

یکی دیگر از موارد استعمال و اطلاق یوم همین روز اصطلاحی ما است. همین روزی که ما در مقابل شب می‏گوییم امروز چنین شد، امروز چه گفتیم، امروز چه کردیم. همین روز مشهود و معروف که گاهی در آیات شریفه قرآن به همین اشاره شده مثل سبعَ لیالٍ و ثمانیةَ ایّام؛([60]) یوم در اینجا به معنای همین روز اصطلاحی است که دوازده ساعت است که نه کم و نه زیاد می‏شود. روز، دوازده ساعت است چه روز طولانی باشد چه روز کوتاه باشد. مقصود از روز در غالب بلدها؛ نه بلادی که از حد اعتدال بگذرد و پنج یا شش ماه یا یکسال خورشید غروب ندارد، به اصطلاح قطبَین و نواحی قطبین مقصود نیست. بلاد معمولی که روز و شب دارند، روزهای طولانی یا روزهای کوتاه یا روزهای متوسط فرق نمی‏کند، روز دوازده ساعت است. این دوازده ساعت نه کم می‏شود و نه زیاد می‏شود. البته اسم این ساعات به اصطلاح ساعات معوجّه است. علتش هم این است که خود این لحظات و خود ساعات در طولانی‌شدن روزها یا کوتاه‌بودن روزها تغییر می‏کند. یک ساعت است اما در روزهای کوتاه فرض کنید شصت دقیقه است و در روزهای بلند مثلاً نود دقیقه است به حساب ساعت‌های دستی و ساعت‌های مشهور.

این ساعات ساعات فقهیه است که در فقه خیلی مطرح است. دعاهایی که در ساعات روز وارد شده یا فرموده‏اند در فلان ساعت روز چه دعائی را بخوان، این دستورات بر همان اساس رسیده، یا بخصوص راجع به نوافل ظهر و عصر که رسیده از اول زوال تا قدَمَین برای نافله ظهر است. همین‌ که سایه به مقدار قدمین شد دیگر اول اداء فریضه ظهر است. بعد از اداء فریضه «الی اربعةِ اقدام» تا چهار قدم موقع اداء و انجام نافله‏های عصر است. همین ‌که اربعة اقدام شد([61]) اول فریضه عصر است که اگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 349 *»

کسی نافله را نخوانده و آن ‌وقت داخل شد، دیگر نافله نخواند و فریضه را بخواند بعد نافله‏اش را بخواند. اگر در فقه این عبارات رسیده و در فرمایشات ائمه؟عهم؟ وارد شده مراد همان ساعات فقهیه است، نه این ساعات مشهور که می‏گوییم یک‌ ساعت شصت دقیقه است. اینها ساعات فقهیه است که ملاک تشخیصش همان قدم است. و این قدم که گفته می‏شود این قدم‌های معروف نیست، بلکه به اصطلاح فقهی قدم که گفته می‏شود، سُبْع شاخص یک قدم است؛ مثلاً اگر شاخص را نصب کردیم و اول زوال سایه به نهایت نقصان رسید، بعد سایه شروع می‏کند به بلندشدن. هر قدمی، سُبْع یعنی یک‌هفتم این شاخص است که به این ترتیب قدم و قدمان مشخص می‏شود و همین‏طور سایر احکام.

به خاطرم می‏آید وقتی‌که در تفسیر سوره مبارکه والشمس راجع به شب و روز سخن می‏گفتیم همین بحث را داشتیم، حتی ساعات را هم معین کردیم و آنچه از فرمایشات استفاده می‏شد به‌طور مفصل بیان کردیم و ساعات روز مشخص شد که هر روزی چه روزهای بلند چه کوتاه، دوازده ساعت است و همه اسامی داشتند. شب هم همین‏طور است. شب هم دوازده ساعت دارد و هر کدام اسامی دارد که آن هم به حساب خودش مشخص می‏شود که اینها را ساعات زمانیه هم می‏نامند.

معنای دیگری که برای روز گفته می‏شود به چند دسته تقسیم می‏شود و آن روزِ هر فلکی است؛ زیرا مقدار حرکت آن فلک را تعیین می‏کند و به اسم همان فلک هم نامیده می‏شود؛ مثلاً حرکت شمس روزِ شمس است. حرکت شمس در یک مقدار معین اسمش «یوم الشمس» می‏شود، حرکت زحل «یوم الزحل» می‏شود و همین‏طور عطارد و سایر افلاک تا فلک اعظم که به اصطلاح عرش است، آن هم برای خودش یومی دارد و به مقدار معینی از حرکت آن هم یوم گفته می‏شود. و مجموعه حرکات هر فلکی را ایام آن فلک می‏گویند که چون مورد استعمال و استفاده ما نیست و مربوط به نجوم است از ذکرش خودداری می‏کنیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 350 *»

در قرآن و احادیث ائمه؟عهم؟ روز به معانی مختلف دیگری هم آمده است. یکی از آن موارد این است که مدت هزار سال را خدا روز فرموده است. این هزار سال به‏حسب ظاهر و مشهور همین حرکات افلاک است که اسمش را روز و شب و هفته و ماه و سال می‏گذاریم. خدا هزار سال از این سال‌ها را یک روز فرموده؛ مثل این آیه شریفه که می‌فرماید: و انّ یوماً عند ربِّک کالف سنةٍ ممّا تعدّون([62]) این روز را روز ربوبی و ایام ربوبیت می‏نامند، چون خداوند فرموده: و انّ یوماً عند ربِّک. همین‏طور خدا مدت پنجاه‌هزار سال را هم روز نامیده است. این هم یکی از اطلاقات قرآن است، فرموده: مِن اللّه ذی المعارجِ تَعْرُج الملائکةُ و الرّوح الیه فی یومٍ کان مقداره خمسین الفَ سَنة،([63]) البته این اعداد حسابی و جهاتی دارد که در فرمایشات در محل خودش بیان شده است.

یکی دیگر از موارد اطلاقات یوم در آیات قرآن و در فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟، حقیقت محمّدیه؟ص؟ است، به اعتبار اینکه این حقیقت در حدود و شئونات ولایت ائمه هدی؟عهم؟ ظاهر شده است. به اعتبار ظهور ولایت مطلقه و کلیه محمّدیه؟ص؟، این تجلیات را ایام فرموده‏اند. حدیثی است از حضرت هادی؟ع؟ در تفسیر این فرمایش رسول‏اللّه؟ص؟ که فرمودند: لاتُعادوا الایّامَ فتُعادیکم، شما با این ایام دشمنی نکنید که ایام هم با شما دشمنی می‏کنند. با روزها دشمنی نکنید که روزها با شما دشمنی می‏کنند.

صَقْر بن ابی‏دُلَف کَرْخیّ که از اصحاب حضرت هادی؟ع؟ است می‏گوید: «لمّا حَمَل المتوکلُ سَیّدَنا اباالحسن العسکری؟ع؟ جئتُ اَسألُ عن خبره» وقتی‌که متوکل ملعون امام هادی؟ع؟ را حبس کرد و زیر نظر قرار داد من نگران شدم، خدمت ایشان رفتم. به امام هادی؟ع؟ هم عسکری می‏گفتند؛ چون در سرّمن‌رأی ساکن شدند و مسکن گرفتند و آنجا شهر لشکر و عسکر بود. می‏گوید: وقتی‌که متوکل حضرت را از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 351 *»

مدینه خواست و به آنجا تشریف آوردند، من برای حضرت خیلی مضطرب شدم، رفتم سرّمن‌رأی تا از احوالات حضرت باخبر بشوم. وقایعی را نقل می‏کند تا اینکه می‏گوید: «فدخلتُ» خدمت حضرت هادی؟ع؟ رفتم. «فاذاً هو؟ع؟ جالسٌ علی صدرِ حصیرٍ و بحذائِه قبرٌ محفور» خدمت حضرت مشرف شدم. حضرت بالای حصیری نشسته بودند و مقابل حضرت هم یک قبر کنده شده بود، به این منظور که متوکل حضرت را می‏خواسته بترساند و بگوید می‏خواهیم شما را بکشیم و اینجا دفنتان کنیم. «قال فسلّمتُ علیه فرَدّ علیّ ثمّ امرنی بالجلوس» خدمت حضرت سلام عرض کردم، حضرت جواب فرمودند و فرمودند بنشین. بعد می‏گوید: حضرت به من فرمودند: ما اَتی بک؟ چه شده که اینجا آمدی؟ «قلتُ سَیّدی جئْتُ اَ تݨݧَعَرَّفُ خبرَک» آمدم جویای حالتان بشوم. نگران حالتان بودم، آمدم از حالتان باخبر گردم. «قال ثمّ نظَرتُ الی القبر فبکیْتُ» بعد به قبر نگاه کردم و شروع کردم به گریه‌کردن. فنظَر الیّ فقال: یا صقر لا علیک لن‏یصِلوا الینا بِسوء الآن، فرمودند: نگران مباش، اینها الآن در این شرایط کاری علیه ما نمی‏توانند انجام دهند؛ یعنی صدمه‏ای به من نمی‏توانند بزنند، هنوز وقتش نرسیده که خودمان اجازه بدهیم. «فقلتُ الحمدللّه» خوشحال شدم و خدا را شکر کردم. بعد عرض کردم: «یا سیّدی حدیثٌ یروی عن النّبی؟ص؟ لااَعرِفُ معناه» ای آقای من حدیثی از رسول‏اللّه؟ص؟ روایت شده و من معنایش را نمی‏فهمم. قال و ما هو؟ فرمود آن حدیث چیست؟ «فقلتُ قولُه لاتُعادوا الایّام فتُعادیکم» عرض کردم فرمایش رسول‏اللّه؟ص؟ است که فرمودند: با روزگار دشمنی نکنید که روزگار با شما دشمنی می‏کند. بعد امام؟ع؟ می‏فرماید که مراد از ایام ما هستیم.

البته مراد معلوم است، یعنی با امر محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ نباید دشمنی کرد، وگرنه خود آن بزرگواران که در صدر هستند، معنی ندارد که دشمنی به آنها تعلق بگیرد. پس یعنی با امر ایشان و با مظاهر ایشان دشمنی نکنید، با تجلیات ایشان دشمنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 352 *»

نکنید که بزرگان دین می‏باشند. با بزرگان دین دشمنی نکنید، با امر بزرگان دین نباید دشمنی کرد، وگرنه آنها هم با ما دشمنی می‏کنند. خدا نکند بین ما ضعفاء بیچاره با کاملین شیعه بنای دشمنی باشد. آیا عاقلانه است که یک بدبختِ این‏طوری و یک بشر به این ضعیفی که همه‌چیزش در اختیار آنها و به اذن آنها است و به انعام و احسان آنها است، آنگاه در مقابل ایشان بایستد و با ایشان دشمنی کند؟ با امر ایشان دشمنی کند؟ خیلی احمقانه است! چه کسی جرأت دارد؟ جز شقاوت، جز هلاکت و جز بیچارگی نتیجه‏اش چیست؟ جز خذلان، جز ذلت در دنیا و آخرت چه نتیجه‏ای دارد؟

عرض کردم «مامعناه؟» معنای این حدیث چیست؟ فقال نعم، حضرت فرمودند: آری اَلایّام نحن ما قامتِ السّمواتُ و الارض، از وقتی‌که این آسمان و زمین برپا شده ایام ما هستیم. فالسّبتُ اسمُ رسول‏اللّه؟ص؟ شنبه اسم رسول‌خدا است. و الاحدُ کنایةٌ عن امیرالمؤمنین؟ع؟ یکشنبه کنایه از امیرالمؤمنین است. و الاثنین الحسن و الحسین؟عهما؟ و الثُّلَثاء علیُّ بن الحسین و محمدُ بنُ علیّ و جعفر بنُ محمد؟عهم؟ و الاربعاء موسی بنُ جعفر و علی بنُ موسی و محمدُ بن علیّ و انا، حضرت هادی فرمودند و خودم، و الخمیسُ اِبنی الحسنُ بنُ علیّ یعنی حضرت عسکری؟ع؟ و الجُمُعة اِبنُ ابنی، یعنی مهدی صلوات‏ اللّه علیه که فرزند فرزندم است. جمعه با حضرت چه تناسبی دارد؟ فرمودند: و الیه تَجْتَمِعُ عصابةُ الحقّ؛ اهل حق به ‌سوی آن بزرگوار اجتماع می‏کنند، گرد آن حضرت جمع می‏شوند. آرزو داریم ما هم از آنها باشیم. الآن هم امیدواریم بر گِرد آن بزرگوار باشیم. الآن هم برگِرد ایشانیم. ایشان محور ما هستند، نه خودمان، نه هوایمان و نه هوسمان. امیدواریم بر گِرد ایشان باشیم. و هو الّذی یَملؤُها قسطاً و عدلاً کما مُلئتْ ظلماً و جوراً؛ ایشانند که زمین را از قسط و عدل پر خواهند فرمود همان‏طور که از ظلم و جور پر شده است. بعد حضرت فرمود: فهذا معنی الایّام معنای روزها اینها است فلاتُعادوهم فی الدُّنیا فیُعادوکم فی الآخرة؛ در دنیا با اینها دشمنی نکنید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 353 *»

که در آخرت با شما دشمنی خواهند کرد. «ثمّ قال» بعد حضرت فرمودند: ودِّعْ و اخْرُجْ خداحافظی کن و برو، اینجا نمان. فما آمَنُ علیک،([64]) من بر تو ایمن نیستم؛ یعنی از دست رجال دولت و حکومت صدمه می‏خوری، زود برو که در کمین تو هستند.

بی‏مناسبت نیست که در اینجا عرض کنم این ایامی را که ما ایام هفته اسم می‏گذاریم، اینها هم روی همین تناسب‌ها است که این اسم‌ها به این ایام داده شده است. به همین جهت اگر کسی ایام حقیقی و حقیقت محمدیه؟ص؟ را بشناسد و بداند که این ایام مظاهر و مجالی آن حضرت و شئونات و حدود ولایت ایشان است، آن مواردی را که در نحوست ایام ذکر شده خواهد دانست، بخصوص در نحوست ایام ماه که مثلاً روز اول ماه چه، روز دوم ماه چه و… که در احادیث ذکر شده است. از حضرت صادق؟ع؟ هم رسیده که آن نحوسات را تعیین می‏فرمایند.([65])

معنای آن نحوسات هم این است که به‌واسطه فراهم‌کردن شرایط از ناحیه خودمان و فراهم‌کردن اسباب از ناحیه خودِ ما، زمان به‌طوری می‏گردد که مناسبت پیدا می‏کند که در این وقت و ساعت، در این روز، بر ما گرفتاری‌ها وارد بشود. مشکلات، ناراحتی‌ها و بلاها به ما برسد؛ چنان‏که نوعاً هلاکت امت‌های پیشین در چهارشنبه بوده است. نه اینکه چهارشنبه بالاصاله و بالذات نحس باشد، بلکه وقتی کسی مستحق هلاکت شد در بین ایام برای فراهم‌شدن این هلاکت وقتی لازم است که آن وقت برای اجراء هلاکت مناسبت داشته باشد، به آن اعتبار نحس می‏شود، نه اینکه خودش بالاصاله و بالذات نحس باشد. پس از ناحیه ما است و ما چهارشنبه را برای خودمان چهارشنبه نحس می‏کنیم، یا خودمان برای خودمان چهارشنبه را چهارشنبه مبارک می‏گردانیم. این به اعمال ما بستگی دارد، ولی این خصوصیت را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 354 *»

ایام دارند که مثلاً چهارشنبه چنین مناسبتی دارد که اگر بنای هلاکتِ کسی باشد، روز چهارشنبه مناسب است که هلاکت در آن روز جاری می‏شود.

از این جهت دستور داده شده که در چهارشنبه وسط ماه روزه بگیرید که اگر بنا بر این است که به گناهتان مکافات بشوید و مؤاخذه گردید، به‌واسطه این روزه و این تقرّب، رفع آن بشود و برای شما باعث برکت می‏شود. وقتی‌که شما روزه گرفتید، متوجه و متوسل بودید، اگر بنا بر این باشد که شما در آن روز هلاک شوید یا بلائی در آن روز به شما برسد، به‌وسیله این روزه، این توجه، این توسل و این تقرب برطرف می‏شود، بلکه مایه رحمت و برکت هم خواهد بود. این امر خیلی مهم است بخصوص نکته‏اش را توجه دارید که وقتی ما بدانیم اگر ایام احترامی دارند به برکت این است که از نظر بعضی امور در خلقت و جریان خلقت، مظاهری و شرایطی و اوقاتی هستند که تجلیات ولایت مطلقه از این اوقات ظاهر می‏گردد، وقتی بدانیم اصل خیر محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ هستند و ایشان  صاحب هر خیری هستند، چنان‏که امام صادق؟ع؟ فرمودند: نحن اصل کلّ خیر،([66]) آن‏وقت هر روز ان‌شاءاللّه برای ما مایه برکت است، هر روز برای ما مایه رحمت است.

سهل بن یعقوب می‏گوید: خدمت حضرت هادی؟ع؟ رسیدم و عرض کردم: «یا سیّدی قد وقَع الیّ اختیاراتُ الایّام عن سیّدنا الصّادق؟ع؟ فی کلِّ شهر» عرض می‏کند آقا کتابی به ‏دست من رسیده راجع به اختیارات ایام که مثلاً از ایام ماه فلان روز را برای فلان کار اختیار کن و همین‏طور … حدیث مفصلی است. راویانش را هم تا حضرت صادق؟ع؟ ذکر می‏کند. این کتاب الآن دست من است «فاَعْرِضُه علیک»؟ آقا آن را بر شما عرضه بدارم؟ فقال لی اِفعَلْ فرمودند: مانعی ندارد بخوان. «فلمّا عرضتُه و صحَّحته» وقتی‌که بر حضرت عرضه داشتم و حضرت تصحیح فرمودند، فرمودند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 355 *»

درست است، همه اینها حق و درست است؛ مثلاً  این‏طور بود که فلان روزِ ماه را برای فلان عمل انتخاب کن و فلان روز را برای فلان کار انتخاب نکن؛ مثلاً برای سفر یا حجامت، وگرنه چنین می‏شود. همه ایام ماه را به‌طور مفصل ذکر فرموده‏اند که به اسم اختیارات ایام هم مذکور است. البته روایاتش مختلف است.

می‏گوید: بعد از اینکه این روایات را عرضه داشتم و حضرت تصحیح فرمودند و مطمئن شدم، آنگاه عرض کردم «قلتُ له یا سیّدی فی اکثرِ هذه الایّام قواطع عن المقاصد مما ذکر فیها من التّحذیر و المخاوف» در بیشتر روزهای ماه اموری ذکر شده که آن امور مانع می‏شود از اینکه انسان برای کارهای زندگیش اقدام کند. چون مثلاً فرموده‏اند چنین کاری را نکنید که چنان خواهد شد، ترسانیده‏اند، تحذیر کرده‏اند، من چه کنم؟ «فتدلُّنی علی الاحتراز من المخاوف فیها فانّما تدعونی الضرورة الی التّوجّه فی الحوائج فیها» اگر یک راهی دارد شما به من نشان بدهید که در همان ایامی که حضرت صادق؟ع؟ فرموده‏اند چنین کاری نکن که بد است، گاهی می‏شود که من در همان روز حوائجی و مشکلاتی دارم از پیِ آن کار باید بروم، اما کاری است که امام فرموده‏اند نکن که اگر مثلاً مسافرت رفتی صدمه می‏بینی، از قضاء همان روز هم من مسافرت می‏خواهم بروم. یک راهی به من نشان بدهید که از این گرفتاری‌هایی که در این حدیث و در این فرمایشات مذکور است به‌طور کلی راحت بشوم.

فقال لی: یا سهلُ انّ لشیعتنا بولایتنا لَعِصمةً لو سلَکوا بها فی لجّة البحار الغامرة و سَباسِب البیداءِ الغائرةِ بین سباعٍ و ذئابٍ و اعادی الجنّ و الانس لَاَمِنوا من مخاوفهم بولایتهم لنا؛ فرمودند: ای سهل، همانا برای شیعیان ما به‌واسطه ولایت ما نگهبان و نگهداری است که از طرف خدا حفظ می‏شوند. حفاظتی که اگر در قعر دریاها فرو روند یا در بیابان‌های مخوف و مهول، در میان درندگان و گرگان قرار بگیرند، حتی بین دشمنان جن و انس واقع بشوند، به‌‌واسطه ولایت ما و محبت به ما و اینکه در امر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 356 *»

ولایت ما ثابت و راسخند نگهداری می‏شوند. فثِقْ باللّه عزّوجلّ و اَخلِصْ فی الولاءِ لائمّتک الطّاهرین؛ شرطش این است که به خدا مطمئن بشو و در ولایت نسبت به ائمه طاهرین خالص بشو. از خودت پیاده بشو که همه مشکلات اینجا است. از خودت پیاده بشو و برای ائمه؟عهم؟ خالص باش. فتوَجّهْ حیثُ شئْتَ و اقْصِدْ ما شئتَ آن‏وقت از پیِ هر کاری که دلت می‏خواهد برو و هر نیّتی داری از پی آن برو. هر روز هم می‏خواهی بروی برو، شرطش اینها است. بعد فرمودند: اذا اصبحت و قلتَ ثلاثاً اَصبَحتُ اللّهمّ معتصماً بذمامک … هر صبح این دعاء را سه مرتبه بخوان. همین‏طور و قلتَها عَشِیّاً ثلاثاً هر شب هم سه مرتبه بخوان، حُصِّنتَ فی حصنٍ من مخاوفک و اَمْنٍ من محذورِک،([67])  که اگر خواندی از تمام ترس‌ها محافظت خواهی شد و از تمام آنچه از آنها می‏ترسی و فرار می‏کنی، ایمن خواهی بود.

البته این دعاء در اینجا به شکل مختصر است و ما می‏دانیم که آن دعاء همان است که ما بحمدالله از برکات فرمایش حضرت صادق؟ع؟ آن دعاء را همراه با تسبیح می‏خوانیم و در کتاب شریف نخبه هم آن را ذکر فرموده‏اند. تسبیح از تربت مبارک سیدالشهداء صلوات ‌‏اللّه‌ علیه در دست داریم و آن دعاء را سه مرتبه می‏خوانیم، بعد تسبیح را بر دیده می‏گذاریم و این دعاء را می‏خوانیم: اللّهمّ اِنّی اسألک بحقّ هذهِ التّربةِ المبارکة([68]) تا آخر، این حفاظت است. و امیدواریم که خودشان خلوص در ولایتشان را عنایت بفرمایند و ما هم خلوص در ولایت را طالب باشیم. آزمایش به همین اموری است که منسوب به ایشان است. خلوص در ولایت مفتی نیست که بگوییم چیزی است که هرکس از ما بتوانیم ادعاء کنیم یا بگوییم امر آسانی است و به‌دست می‏آید و بالأخره به ما می‏دهند، بلکه در همین مظاهر و امور متعلقه به این بزرگواران، خلوص در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 357 *»

ولایت باید مشخص بشود. خودمان هم می‏توانیم بفهمیم.

مورد دیگری که این روز و ایام به‏کار رفته، برای اصول و فروع دو سلسله نور و ظلمت است. از ائمه؟عهم؟ روایاتی رسیده که می‏فرمایند: اَلسّبتُ نحن شنبه ما هستیم. و الاحدُ شیعتُنا یکشنبه شیعیان ما هستند. و الاثنَیْنُ بنواُمیّة ــ  خدا لعنتشان کند ــ و الثّلثاء شیعتُهم دوشنبه بنوامیه و سه‏شنبه شیعیان ایشان و پیروانشان هستند. و الاربعاءُ بنوالعبّاس ــ  خدا لعنتشان کند ــ  چهارشنبه بنی‏عباس هستند. و الخمیسُ شیعتُهم پنجشنبه هم پیروان بنی‏العباس لعنهم‏اللّه هستند. و الجُمُعةُ هو الاسمُ الاعظم، جمعه اسم اعظم است. چون فرمودند السبت نحن ما هستیم، پس جمعه رسول‌الله می‏شود که نسبت به ائمه؟عهم؟ اسم اعظم هستند. جمعه یعنی رسول‌الله؟ص؟. از این جهت روز ظهور امام؟ع؟ هم جمعه است که ظاهر می‏شوند و خطیب را در مسجدالحرام در حین خطبه‌خواندن به قتل می‏رسانند، بعد آن بزرگوار دوباره غائب می‏شوند. دوباره شب شنبه در مکه ظاهر می‏گردند و دعوت عمومی را اعلام می‏فرمایند و روز شنبه شروع دعوت حضرت است. پس این هم یک معنی.

به همین معنی احادیثی را که در ذیل این آیه شریفه رسیده می‏توان معنی کرد که می‏فرماید: و ذکِّرهم بأیّام اللّه.([69]) ایام‏ اللّه را ائمه؟عهم؟ به ‌طورهایی معنی فرموده‏اند، از جمله یکی «یوم ‌‏القائم» است که ظهور امام؟ع؟ را از ایام ‏اللّه می‏شمارند. یا «یوم‏ الکَرّة» یعنی رجعت از ایام ‏اللّه نامیده شده و «یوم ‏القیامة»([70]) آخرت هم از ایام ‏اللّه شمرده شده است. پس و ذکِّرهم بأیّام اللّه یعنی روزهای خدا را به یاد ایشان بیاور. به این معنی ایام ‏اللّه می‏شود روزهایی که در آن روزها و در آن اوقات ظهور سلطنت الهی و ظهور حکومت حقه محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است. ایام ‏اللّه ممکن است به این معنی باشد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 358 *»

همچنین راجع به همین آیه و ذکّرهم بأیّام اللّه تفسیر فرموده‏اند به اینکه ایّام‏اللّه نَعماؤُه و بلاؤه و مثُلاتُه.([71]) و ذکّرهم یعنی اینها را متذکر نعمت‌های خدا و یادآور بلایا و عقوبت‌های الهی بگردان. پس ایام به این معانی هم آمده است.

یکی از معانی ایام که مصطلح است و بیشتر به آن توجه داریم همین ایام سه‏گانه‏ای است که بر ما می‏گذرد: گذشته، حال و آینده که می‏فرمایند تو سه روز داری: دیروز، امروز و فردا. ما همیشه همین‏طوریم. همیشه دیروز را داشته و امروز و فردا را داریم. الآن هم امروز گفته می‏شود با اینکه شب است. این لحظات از نظر اوقات، شب است ولی الآن برای ما روز است. به این اصطلاح در فرمایشات حضرت امیر؟ع؟ داریم، از جمله در یکی از خطبه‏هایشان می‏فرمایند: اِنّما الدّنیا ثلثةُ ایّام، همه دنیا سه روز است. یومٌ مَضیٰ بما فیه فلیس بعائِد، یکی روزی است که گذشته و هرچه در آن روز از اعمال ما و اکتسابات ما بود، گذشت و دیگر برنمی‏گردد. و یومٌ انت فیه، یک روز هم همین وقتی است که تو در آن هستی، یَحِقُّ علیک اِغتِنامُه، خیلی بجا است که این وقت را غنیمت بشماری. در هر حالی که هستی؛ در حال صحت، مرض، غَناء، فقر، شباب و در حال پیری، در هر حال که هستی حق و سزاوار است که آن را غنیمت بشماری.

و یومٌ لاتدری هل انت من اهلِه و لعلَّک راحِلٌ فیه؛ یک روزی هم هست که نمی‏دانی آیا تو اهل آن روز هستی یا اینکه کوچ خواهی کرد و دیگر اهل آن روز نخواهی بود. پس سه روز شد: گذشته، حال و آینده. می‏فرماید: أما أمسِ اما روز گذشته فحکیمٌ مؤدِّبٌ، نسبت به تو حکیم است و ادب‌کننده تو است؛ یعنی بنشین درباره گذشته‏ات فکر کن و از گذشته‏ات پند بگیر. حکمت برایت می‏گوید، پند و اندرز به تو می‏دهد، ادبت می‏کند. اگر تا حال ضرر کرده‌ای از الآن برگرد، امروز هم نشد فردا برگرد. اگر در گذشته ضرر کرده‌ا‌ی از الآن برگرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 359 *»

و أمّا الیومَ اما امروزی که در آن هستی؛ یعنی این «آن» و این «حال» فصَدیقٌ مُودِّعٌ، دوست مهربانی است که وداع می‏کند و خداحافظی می‏کند و می‏رود. قدر این دوست را بدان. دوست کمک انسان است، در طاعت بازوی انسان است. اگر دوست در طاعت بازوی انسان نباشد بیندازش. دوستی که در طاعت خدا و رضای خدا بازوی تو نباشد دورش بینداز، بی‏ارزش است، اسیرش نشو. اگر زن است، فرزند است، رفیق است، پدر است، هرکه و هرچه  هست. البته حقوقش سرجایش محفوظ است، اما اگر بنا شد مزاحم دینت باشد و باعث از دست‌رفتن فرصت‌ها و طاعت‌ها گردد و تو را در غضب خدا قرار بدهد رهایش کن. اما آن دوستی که واقعاً دوست است و در طاعت خدا کمک انسان است، مُوَدِّعٌ خداحافظی می‏کند و می‏رود. در این مدتی که با او هستی قدر بدان. پس امروز که تو در آن هستی فصدیقٌ موَدِّع، دوستی است که خداحافظی می‏کند.

و أمّا غداً فاِنّما فی یَدک منه الامَل؛([72]) اما فردا، آنچه از فردا الآن در دست داری فقط آرزو است. با خود می‏گویی اگر فردا شد ان‏شاءاللّه چنین خواهم کرد، چنان می‏کنم. جز آرزو چیزی نیست، آرزو که انجام نمی‏شود. فردا تصمیم می‏گیرم، هفته دیگر تصمیم می‏گیرم، ماه دیگر تصمیم می‏گیرم، سال دیگر تصمیم می‏گیرم، اینها همه اَمانیّ است، همه تسویفات، تلبیسات و تسویلات شیطان است. ان‏شاءاللّه باید متوسل باشیم که مخصوصاً از این ایام، فرصت‌ها، عنایات و نعمت‌های خدا استفاده کنیم. نعمت‌ها را بر خودمان نقمت نکنیم. فرمود:

ما فاتَ مضی و ما سیَأتیک فاَیْن   قمْ فَاغْتنِمِ الفُرصةَ بین العدَمَین

خدا ما را قدردان فرصت‌ها و نعمت‌ها بفرماید و شرّ شیطان و نفس امّاره و شیاطین جن و انس را از همه دوستان محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ دور فرماید.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 360 *»

مجلس 21

 

(شب ‌یکشنبه 2 ربیع الثانی 1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r معانی دیگر «ایام»

r «یوم النشور» و «یوم الحشر»

r «یوم القیامة» و «یوم الحساب»

r «یوم الجمعة»

r معنای دیگر «ایام» مراتب است

r مراتب: 1) کمّ ــ 2) کیف ــ 3) وقت ــ 4) مکان ــ  5) جهت ــ 6) رتبه

r تعبیر دیگر: 1) عقل ــ 2) نفس ــ 3) طبع ــ 4) مادّه ــ 5) مثال ــ 6) جسم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 361 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بحث در معانی «یوم» و «ایام» بود که در قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ یوم و ایام به چه معنی‌هایی آمده است. از جمله معانی برای یوم عبارت است از وقت نشور. وقت نشور را  در قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟ «یوم ‏النشور» ذکر فرموده‏اند و مقصود از وقت نشور و نشر آن‏ وقتی است که نفخه احیاء در صور دمیده می‏شود و ارواح به اجساد عود می‏کنند. جسدها و بدن‌های اخروی ترکیب می‏شوند، اجزاء‌ اصلی بدن‌های اصلی گرد هم جمع می‏آیند و برای این جسد و بدن ترکیبی فراهم می‏گردد، آن‏وقت ارواح به بدن‌ها تعلق می‏گیرند. وقتی‌که ارواح به بدن‌ها تعلق گرفتند و بدن‌ها از قبرهای خود در سرزمین عالم آخرت سر برآوردند، آن را نشر گویند و آن وقت را «یوم‏ النشور» می‏گویند. پس یکی از استعمالات یوم و ایام به معنای وقت نشر است که در واقع نشر، احیاءِ بعد از زنده‌شدن اموات است.

یکی دیگر از معانی یوم «یوم ‏الحشر» است که قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟ دالّ بر این مطلب است. چون نشر با حشر فرق دارد، پس وقتشان هم همان‏طور که گفتیم فرق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 362 *»

دارد. برای هر چیزی وقتی است که از اجزاء اصلی آن است. وقت نشر را یوم‏ النشور می‏گویند، وقت حشر را یوم الحشر می‏نامند. به همین اعتبار هم محشر می‏گویند. و مراد از حشر آن وقتی است که همه خلایق در یک محل وسیعی اجتماع می‏کنند و جمع می‏شوند. حالت حضور جمعی و حاضرشدن خلق اولین و آخرین را در آن سرزمین که برای مؤمن همان‏جا بهشت است و برای کافر همان‏جا جهنم است، آن وقت را یوم ‏الحشر می‏گویند و خود آن حالت را حالت حشر می‏نامند. می‏بینیم که حالت حشر با حالت نشر فرق دارد، حالت نشر سر درآوردن از قبور است که اموات زنده می‏شوند و احیاء می‏گردند. روح‌ها از صور خارج می‏شود و در بدن‌ها قرار می‏گیرد و بدن‌ها از خاک سر درمی‏آورند، این را نشر می‏گویند. ولی حشر آن حالت اجتماع همه است که در محضر خداوند ربّ ‏العالمین حاضر می‏گردند، این را حشر می‏گویند، در نتیجه وقتش هم غیر از وقت نشر است. وقت حشر مخصوص حشر، و وقت نشر مخصوص نشر می‏باشد. از این جهت یوم‏ الحشر هم یکی از موارد استعمالات یوم است.

همچنین در قرآن و فرمایشات ائمه؟عهم؟ وقت قیامت را هم «یوم ‏القیامة» فرموده‏اند که روز قیامت شهرت دارد و مراد وقت قیامت است و آن حالتی است که همه خلق اولین و آخرین در نزد ربّ‏ العالمین قائمند. قیامت یعنی قائمند، همه در اطراف منبر وسیله منتظر معیّن‌شدنِ تکلیف‌ها هستند. و خدا حکم آن روز را به محمّد؟ص؟ واگذار می‏کند و ایشان به ائمه هدی؟عهم؟ و ائمه هدی حکم را به کاملان شیعه واگذار می‏کنند. ملائکه غلاظ و شداد و ملائکه رحمت همه در فرمان کاملان شیعه هستند. جهنم در فرمان بزرگان شیعه است. بهشت در فرمان کاملان شیعه است. هرکس را ایشان در بهشت جای بدهند و ساکن کنند بهشتی است و هرکس را که ایشان در جهنم جای دهند و ساکن گردانند جهنمی است. از حالتِ وقوف در نزد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 363 *»

این مظاهر حکومت و سلطنت خداوندی، از این حالت انتظار در اطراف منبر وسیله، تعبیر به روز قیامت آورده می‏شود.

توصیف منبر وسیله در فرمایشات زیاد شده که منبری است که هزار پله دارد. بین هر پله‏ای تا پله دیگر هزار سال مسافت راه است، آن هم به مقدار دویدن اسب تندروی از اسب‌های آخرتی.([73]) این فرمایشات برای این است که غیر محدود بودن آن وسیله و آن مقام مشخص بشود که محدود نیست و به وهم بشر درنمی‏آید و فوق فهم بشری است. رسول‏اللّه؟ص؟ بر روی منبر نشسته‏اند و در پله پایین‏تر آن امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند و همه خلق ساکت و آرام می‏باشند، به‌طوری که حتی به ‌سختی صدای نفس‏ها شنیده می‏شود. اینها هم تعبیر از نهایت ذلت و انکسار خلق در نزد آن مقام عظمت و جلال است که ظهور جلال و عظمت خدا است و همه خلق در آنجا ساکت و ساکنند و همه ذلیل و خاشع هستند. در آیه شریفه می‏فرماید: و تَری کلَّ امّةٍ جاثیةً کلُّ امّةٍ تُدعی الی کتابِها الیومَ تُجزَونَ ما  کنتم تعمَلون؛([74]) تو می‏بینی همه خلق را که به زانو درآمده‏اند. حالت به زانو درآمدن حالت ذلت، انکسار، فقر و بیچارگی است. هر امتی به‌سوی کتابشان خوانده می‏شوند؛ یعنی نامه عملشان. یا اینکه مراد امامشان باشد؛ به ‌سوی ولیّ صلوات‌‏اللّه‌علیه خوانده می‏شوند. خداوند به زبان اولیاء به همه خلق در آن روز می‏فرماید: اَلیوم تُجزَون ما  کنتم تعملون؛ امروز آنچه را که عمل کردید جزاء داده می‏شوید. خود این حالت یک وقتی دارد که وقتش را یوم می‏گویند و قرآن هم به همین سبب یوم فرموده: الیوم تُجزون ما  کنتم تعملون.

یکی دیگر از موارد استعمال یوم در قرآن، وقت حساب است. وقت حساب و محاسبه را قرآن «یوم ‏الحساب» نامیده است و آن وقتی است که خلق بر صراط

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 364 *»

می‏گذرند و صراط پنجاه موقف دارد و در هر موقفی هزار سال توقف دارند.([75]) به همین جهت و اعتبار است که روز قیامت را پنجاه هزار سال می‏گویند، نه آنکه خداوند حساب‏کردن را طول بدهد یا به وقت زیاد و طول‌دادن زیاد نیازمند باشد، بلکه خدا همه خلق را در قیامت به طرفةالعینی؛ بلکه کمتر از طرفةالعینی محاسبه می‏فرماید. خدا همه خلق را به یک لحظه و آنِ آخرتی محاسبه می‏کند. به‏حسب حساب‌کردن خدا و از طرف خدا لحظه است، اما تطبیق حساب هر کسی با کار و برنامه خودش طول می‏کشد. این طول‌کشیدن برحسب تطبیق بر ما است، حتی امام؟ع؟ برای سرعت حساب در روز قیامت مثالی می‏فرمایند که ببینید اولِ روز که می‏شود همه خلق یک‏باره رزقشان داده می‏شود، ولی یک‏باره، نه آنکه صف بکشند و به نوبت باشد. برای خدا و از جانب خدا حساب یک لحظه است، طرفةالعین است([76]) و سریع‏تر از طرفةالعین است. ولی در تطبیق با خلق و اعمالشان این مقدارها طول می‏کشد. سخن در این قسمت‌ها نیست. پس وقت آن حالت محاسبه را یوم‏ الحساب گفته‏اند.

همین‏طور در بعضی از روایات وارد شده که روز جمعه در بهشت است و همه آنات بهشت «یوم ‏الجمعة» است.([77]) بهشت همه آناتش روز جمعه است یا روز جمعه در بهشت است. این از همین جهت است که آن حالت اجتماع فیض الهی و قرین‌شدن فیض با مؤمنان که اهل بهشت هستند، اجتماع و اقتران فیض و مُفاضٌ‏علیه؛ یعنی مؤمنانی که خدا بر آنها افاضه فیض می‏فرماید که به برکت فیضی که افاضه می‏شود، مؤمنان مستحق و مستعد برای فیض بعدی می‏گردند، هر فیضی سازنده آنها است و دوباره آنها را برای اینکه به همه وجود طالب فیض بعدی باشند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 365 *»

آماده می‏کند؛ یعنی آماده فیض عالی‏تر و بالاتر می‏گردند. این حالت اجتماع و اقتران بین فیض و مُفاضٌ‏علیه را که مقتضی فیوضات بعدی است جمعه گفته‏اند که مقام جمع و بیان جمع‌شدن بین فیض و مفاضٌ‌علیه، و فراهم‌شدن استعداد و باعث جمع‌شدن قابلیت‌ها است. مرتب قابلیت‌ها فراهم می‏گردد و روی هم انباشته می‏شود. تا به‏ حال هر مقدار فیض رسیده، دوباره فیض انباشته می‏شود و همین‏طور فیض روی فیض. و هر فیضی برای فیض بعدی مستعد می‏کند. به این اعتبار جمع گفته‏اند و روز جمعه روز فیض و روز عنایت است.

در دنیا هم همین‏طور است. جمعه خیلی مهم است، به جمعه خیلی اهمیت داده‏اند. به آن روز سیّد ایام گفته‏اند،([78]) جمعه آقای روزها است. روایاتی داریم در مورد اینکه در روز جمعه ثواب‌ها دو برابر است، ثواب طاعات و حسنات دو برابر است، و نعوذبالله سیّئات هم عقابش دو برابر است. ما این شعر را در کودکی می‏شنیدیم که می‏گفتند:

گر گنه می‏کنی اندر شب آدینه بکن تا که از صدرنشینان جهنم باشی

احترام جمعه خیلی زیاد است، حتی در حدیث است که اصحاب رسول‌خدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ خود را در پنجشنبه برای استفاده از فیوضات شب جمعه و روز جمعه آماده می‏ساختند. در دنیا که این‏گونه باشد، این یک نمونه‏ای از آخرت می‏شود. حالتی که برای این عالمِ ظاهرِ ما فراهم می‏شود که اسمش جمعه می‏شود، حالتی است که نمونه دنیوی از جمعه آخرت است. به همین جهت در بهشت همیشه جمعه است؛ یعنی همیشه فیض‌ها مداوم است.

در آنجا انسان پیوسته طاعت می‏کند. می‏دانیم بهشت جای طاعت است. اگر می‏گویند جای خوردن و خوابیدن است اشتباه است. آنجا اگر خوردن باشد، خوردنش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 366 *»

هم عبادت است، همه کارهایشان در آنجا عبادت است. هیچ بیهودگی و لغو و بازی نیست. تمامش عبادت است، تمامش فرمانبرداری است. کسی گمان نکند که وقتی او را به بهشت بردند، دیگر طاعت و عبادت تمام می‏شود. رفتن به بهشت اولِ طاعت است، اولِ عبادت است. چرا چنین است؟ چون طاعت ذاتی و طاعاتی که با ذات تناسب دارد، هیچ در آنها تکلیف نیست، هیچ احساس زحمت و خستگی ندارد. اکنون اگر مقداری نماز جماعت طول بکشد، اخم‌ها درهم‌کشیده می‏شود؛ مثلاً یک مقدار امام دیرتر می‏آید سعی می‏کنند که کسی دیگر فوراً جلو بایستد و از این قبیل، یا مثل اینکه در ماه رمضان پی‏درپی می‏پرسیم ساعت چند است، چقدر به غروب مانده است؟ از عباراتمان معلوم می‏شود که مرتب انتظار مغرب را می‏کشیم. علتش همان است که عباداتمان تکلیف است، طاعت با مشقت انجام می‏شود. ولی در آخرت طاعات با وجود تناسب دارد. دیگر وجود از اعراض پاک شده و پاک و خالص گشته است، به همین سبب از طاعت لذت می‏برد، اصلاً غیر طاعت کار دیگری انجام نمی‏دهد.

پس وقتی‌که طاعات انجام می‏دهد مرتب فیض افاضه می‏شود و فیض قبلی با فیض بعدی با هم قرین و جمع می‏گردند، از این‌جهت جمعه نامیده می‏شود. حالات بهشت را روز جمعه گفته‏اند، اوقات بهشت را روز جمعه گفته‏اند. جمعه به این معنا که اکنون در دنیا داریم نیست، بلکه به همان حقیقت معنای جمعه است که حالت اجتماع و فراهم‌شدن قابلیت و فیض‌های بعدی است که آن‌به‌آنِ آخرتی افاضه می‏شود و انتهائی هم ندارد. دیگر برای این‏طور اجتماع فیض‌ها و اقتران فیض‌ها و قابلیت‌ها هیچ نهایتی نیست. پس به آن جمعه گفته شده. این هم یکی دیگر از معانی یوم.

از جمله معانی که برای یوم ذکر شده و دیگران شاید برنخورده باشند، یوم به معنای مرتبه است. مرتبه شی‏ء را روز آن می‏گویند. عبارتی از شیخ بزرگوار اعلی ‏اللّه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 367 *»

مقامه الشریف است که یوم و ایام را به معنای مرتبه و مراتب فرموده‏اند. از جمله می‏فرمایند: «اِنّ کلَّ شی‏ءٍ اِنّما یتکوّنُ فی ستّة ایّامٍ» هر شیئی که تکوّن می‏یابد، دوران آفرینشش در شش دور است. «یعنی فی سِتِّ رُتَبٍ» یعنی در شش رتبه است. «اَلیوم الاوّلُ یومُ الکمِّ» رتبه اول یا روز اول را «یوم ‏الکمّ» می‏گویند؛ یعنی دوره و مرتبه کمّیت است. «و اُریدُ به القدْرَ الجوهَری» مقدار جوهری و ذاتی هر شی‏ء، کمّیت ذاتی او است. و مقام کمّیت ذاتی و مقدار ذاتی شی‏ء یک مرتبه و یکی از دوره‏هایش است، یکی از روزها و مرتبه‏های هستی او است. «اَی قدْرُ المادّة قلّةً و کَثرةً لا الکمُّ الاصطلاحی» مراد کمّ اصطلاحی نیست. این مقدار که ما در اجسام می‏بینیم اینها کمیت و مقدار عرضی می‏شود. اینها قابل زوال و قابل انتقال است، کم و زیاد می‏شود، ولی کمّیت ذاتی و جوهری شی‏ء از شی‏ء جدا نمی‏شود، همیشه همراهش است. به همین علت می‏فرمایند: «فاِنّه من الاعراض» کمیت اصطلاحی از اعراض است. «و اِنْ کان هو جسمٌ نورانی لکن اهل‏البیت؟عهم؟ یُسمّونه ظلَّ النّور و انّه عندهم بدنٌ نورانی لا روحَ له ای لا مادّة فیه» می‏فرمایند: این کمیت که گفته می‏شود مراد همین حدّ ذاتی است که مقدار ذاتی شی‏ء می‏باشد و بدن یا جسم را تشکیل می‏دهد.

«و الیومُ الثّانی الکَیف» روز دوم یا مرتبه دوم کیفیت شی‏ء است. «بجمیع انواعِه» آن هم کیفیت‌های ذاتی و کیفیت‌های جوهری مراد است، نه کیفیت‌های عرضی. کیفیت‌های عرضی مثل رنگ برای شی‏ء است که عرضی است، بنابراین می‌توان آن را از او گرفت و رنگ دیگری به او داد. پس مراد کیفیت‌های جوهری است؛ مانند رنگ ذاتی و جوهری، طعم ذاتی و جوهری، بوی ذاتی و جوهری، هیأت و شکل ذاتی و جوهری است، نه هیأت و شکل عرضی که هیأت و شکل عرضی قابل زوال و انتقال است؛ مثل اینکه وقتی ما غذا می‏خوریم، تا وقتی این غذا جزء بدن ما نشده این هیأت و رنگ و بو و طعم را دارد. همین‌که ما آن را خوردیم و جزء بدن ما شد، رنگش و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 368 *»

شکلش طبق خصوصیات بدن ما می‏شود. همین‏طور می‏بینیم مثلاً حیوانی هیأتی و رنگی دارد، ولی وقتی‌که مأکول آدمی شد، این کیفیت‌هایش عوض می‏شود. پس اینها کیفیت‌های ذاتی و جوهری نیست، کیفیت‌های ذاتی و جوهری تغییر پیدا نمی‏کند مگر آنکه اعراض مانع بشوند. اگر اعراض مانع شدند آن‏وقت اینها در دنیا ظاهر نمی‏شوند، ولی در محل خودشان، یعنی در آخرت ظاهر می‏شوند. در آخرت رنگ‌ها، طبع‌ها، بوها، هیأت‌ها و شکل‌ها همه ذاتی می‏شود که هیچ تغییر نمی‏کند. انسان با همان شکلی که محشور می‏گردد دیگر از او گرفته نمی‏شود. اگر شکل ایمان و حدود ایمانی است همیشه همان‌طور است، اگر نعوذبالله شکل کفر است به همان شکل ظاهر می‏شود. و اذا الوحوش حُشِرَتْ،([79])  کفّار آن حیوانات وحشی عجیب و غریبی هستند که یکی از عذاب‌های جهنم دیدن همان وحشی‌ها است.

خدایا به تو پناه می‏بریم. خدایا به حق اولیائت قسمت می‏دهیم ما آن شکل‌ها را نبینیم مگر آنکه در بهشت باشیم و ببینیم تا خدا را شکر کنیم و خوشحال بشویم از اینکه اعداء آل‏محمّد؟عهم؟ در آنجا دیده می‏شوند و خیلی بدشکل هستند. خدایا ما را با آنها قرار مده، خدایا ما را با نصّاب قرار نده. این ناصبی‌ها در آنجا چه شکل‌ها و چه بوهایی خواهند داشت؟! اهل جهنم از بوی گند آنها متنفرند، متأذّی هستند، آن‌قدر که گندیده هستند، خدا لعنتشان کند. از همه اهل عذاب عذابشان بدتر است، چنان‌که در دعاء وارد شده: و یَستغیثُ منه اهل النّار؛([80]) اهل آتش از آتش آنها و از عذاب آنها به خدا پناه می‏برند. آنجا که به خدا راه ندارند تا به خدا پناه ببرند، خداوند به آنها پناه نمی‏دهد، بلکه یعنی از شدت عذاب آنها، به آتش و عذاب خودشان پناه می‏برند، به خدا که پناه نمی‏برند. جهنم چیست؟! خدایا پناه بر تو.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 369 *»

به عکس جهنم بهشت است که انسان از رؤیت اولیاء خدا در آنجا و نگاه‌کردن به آنها واقعاً چه لذتی می‏برد، و چه لذتی بالاتر از آنکه انسان جمال زیبای کاملان شیعه را ببیند؟! به‏به! حظ می‏کند. همین‏طور بوی آن بزرگواران را استشمام کند. شما اگر عطر خوبی باشد چه حالی دارید؟ چقدر حظ می‏کنید؟ آن‏وقت بوی آل‏محمّد؟عهم؟ که از وجود کاملان شیعه استشمام می‏شود چه بویی است؟ بوی وجود مبارک سیدالشهداء صلوات ‏الله ‏علیه در این بدن عنصری در سرزمین کربلا چیست؟! ببینید تربت او چه ‏کرده است.

در حدیثی از امام سجاد؟ع؟ وارد شده که سیبی از بهشت در دست حضرت بود و در کربلا حضرت آن را استشمام می‏فرمودند و به دندان زدند. اکنون بوی تربت، بوی همان سیب است که از بدن مطهر امام؟ع؟ در آن خاک پیدا شده است. می‏فرماید: سحرها که دوستان ما کربلا مشرّف می‏شوند و قبر مطهر امام حسین؟ع؟ را می‏بوسند، آن بو را استشمام می‏کنند.([81]) وقتی‌که ائمه؟عهم؟ بخواهند و اراده بفرمایند در این عالم اعراض، از آن کیفیت‌های ذاتیشان نمونه‏ای در ابدان مطهره‏شان ظاهر بشود، این‏طورها نشان می‏دهند. خاک کربلا در اثر پاک‌بودن از اعراض چنین است. هیچ عرضی با این خاک مشوب نیست، هیچ انّیتی بر این خاک غلبه ندارد؛ از این جهت شفاء شده است و معلوم است که دواء هم هست و تا اسم خدا نباشد دواء نمی‏باشد. تا اسم خدا در آن غلبه نداشته باشد، شفاء نخواهد بود. یا من اسمه دواءٌ و ذکرُه شفاء([82]) تربت حسین صلوات‏ اللّه علیه شفاء همه مرض‌ها است. هیچ عرضی با آن خاک مخلوط نیست. جهت ربّی آن خاک چنان بر جهت خودی آن غلبه کرده که هیچ انّیت و خودی از آن خاک مطهر باقی نمانده، هیچ اثری از خودش باقی نمانده،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 370 *»

شفاء محض و دواء محض است و واللّه در آن هیچ داء و دردی نیست.([83]) چون اگر بخواهد داء باشد، حیث انّیت و حیث نفسیت بر جهت ربّی باید غلبه داشته باشد تا درد باشد.

پس ببینید ما چقدر دردمندیم، چقدر درد داریم! هواهای نفسانی بر ما غالب است، انّیت‌ها غالب است. واللّه خودمان از حیث خودمان که ملاحظه شویم برای خودمان هیچ شفائی و دوائی نخواهیم داشت، سرتاپا داء و درد هستیم. فقط توسل به ذیل عنایت کاملان شیعه و بزرگان دین، وسیله‏ای می‏شود که ان‏شاءاللّه در ما هم به برکت توجه و عنایتشان شفائی فراهم گردد. در هر صورت کیفیت‌های ذاتی کیفیت‌هایی است که مخصوص خود شی‏ء است و ذاتی و جوهری شی‏ء است که از او گرفته نمی‏شود.

«و الیومُ الثّالث الوقتُ» روز سوم یا مرتبه سوم هر شیئی را وقت آن می‏گویند. «و فی کلّ شی‏ءٍ بحسبِه» هر شیئی به‌حسب خودش وقتی دارد. «و الیومُ الرّابع المکانُ» مرتبه چهارم هر شیئی یا وقت یا یوم و روز چهارم هر شیئی مکان است. «و هو ظرفٌ للحالّ فیه» مکان برای شی‏ء ظرف است که شی‏ء در آن جای می‏گیرد. «و یکونُ من نوعِه» مکان شی‏ء از خود شی‏ء، از اجزاء ذاتی شی‏ء و از حدود جوهری شی‏ء است. از شی‏ء جدا نخواهد شد، همیشه با او است. به همین جهت مؤمن همیشه در مکان خودش است؛ یعنی مؤمن همیشه در بهشت است، چون مکان ذاتی مؤمن همیشه بهشت است، اگر در دنیا است در بهشت است، اگر در برزخ است در بهشت است. اگر در آخرت است در بهشت است. راوی خدمت امام؟ع؟ دعاء کرد که خدایا ما را داخل بهشت کن. فرمودند: نه، چنین دعاء مکن، بلکه دعاء کن: خدایا مرا از بهشت خارج نکن. کافر هم همین‏طور است. کافر هم جهنم، مکان ذاتی او است. در دنیا هم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 371 *»

در جهنم است، در برزخ هم در جهنم است، در آخرت هم در جهنم است. و اِنّ جهنّم لمحیطةٌ بالکافرین،([84]) همین الآن هم جهنم بر کفّار احاطه دارد. اگر در بهترین باغ‌ها راه می‏رود و زندگی می‏کند، اگر در بهترین جاها زندگی را می‏گذراند، اما الآن در جهنم است. مکان ذاتی او جهنم است. پس این مکان که می‏فرمایند «و یکون‌ من نوعِه» مقصود همان مکان جوهری و مکان ذاتی است که هیچ‏وقت از شی‏ء جدا نمی‏شود.

«و الیومُ الخامس الجهة» روز یا مرتبه یا دوره پنجم شی‏ء جهت آن است «و هی وجهُ الشّی‏ءِ الی اصله الی توجّهِه الیه و هی جهةُ الاستمدادِ من مبدئِه» جهت ذاتی و جوهری شی‏ء، همان است که شی‏ء رو به آن دارد. به هر اصل و مبدئی که رو دارد و به هر مبدئی که توجه دارد و از هر مبدئی که استمداد می‏کند و مدد می‏گیرد و از آن نیرو به او می‏رسد، آن جهتش می‏شود. مؤمن جهتش محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ و کاملان شیعه هستند که مرتب امدادش می‏فرمایند و او هم از ایشان استمداد می‏کند. اصلاً جهتش جهت علیین است، به همه وجودش به سمت علیین رو دارد و به علیین توجه دارد. کافر هم به همه وجودش به سجین توجه دارد و از رؤسای کفر و ضلالت، جهت ذاتیش امداد می‏شود. هر شیئی این‌طور است. مؤمن و کافر هم که می‏گوییم ذهنمان پیش انسان‌ها نباید برود. هر شیئی به‌حسب خودش کفر و ایمانی دارد، هر شیئی به‌حسب خودش در مرتبه خودش که به‌حسب تکلیف و شریعتش مکلّف است، یا به طرف علیین است و جهتش جهت علیین است، یا به طرف سجین است و جهت ذاتی و ماهویش سجین است.

«و الیومُ السّادس الرّتبةُ و هی کیانُ الاثرِ من مؤثّره فی القرب و البعد» دوره یا روز یا مرتبه ششم هر شی‏ء رتبه و مرتبه او نسبت به مؤثرش است. هر شیئی نسبت به حیث اعلی که حساب بشود اثر آن است، پس باید ببیند نسبت به مؤثرش قریب یا بعید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 372 *»

است، مرتبه و رتبه‏اش نسبت به او نزدیک یا دور است. این شد شش مطلب. بعد می‏فرمایند: «و هذهِ السّتّةُ المسمّاةُ بالایّام السّتّةِ هی اطوارُ المُحدَث» می‏فرمایند: این شش مرتبه که در قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ شش روز نامیده شده عبارت است از دوران‌ها و مرتبه‏های شی‏ء. هر مخلوقی این شش مرتبه را دارد. «کما قال تعالی» همان‏طور که خداوند فرموده: و قد خلقکم اَطواراً.([85]) خدا شما را طورطور خلق کرده؛ یعنی در این مرتبه‏های مخلوقی، و همیشه این مرتبه‏ها برای هر مخلوقی به‌حسب خودش موجود است. بعد می‏فرماید: «و ذلک جارٍ فی کلِّ مخلوق» اینها در هر مخلوقی جریان دارد. «و هی متمِّماتٌ للقابلیّة»([86]) این شش مرتبه متمّمات قابلیت و اجزاء ماهوی شی‏ء است که به اینها تمام است.

این بزرگوار در این زمینه عبارت دیگری هم دارند، می‏فرمایند: «الانسانُ خُلِق فی ستّة ایّام» از جمله نمونه‏ها انسان است که در شش مرتبه خلقت شده است. «اَی فی ستّ رُتَبٍ: اَلنّطفةُ و العلقةُ و المضغةُ و العظامُ و یُکسی لحماً و یُنشَأُ خلقاً  آخَرَ باَن‌تُنفَخَ فیه روحُ ‏الحیوة» این شش دوره برای انسان، دوره نطفه، دوره علقه، دوره مضغه، دوره عظام، دوره اکساء و پوشیدن گوشت و همچنین دوره پیداشدن روح حیات در انسان است که اینها شش دوره می‏شود. پس خلَق السموات و الارض فی ستّة ایّام، خدا آسمان و زمین را در شش روز خلق کرد «یعنی فی ستّ رُتبٍ» یعنی در شش مرتبه: «العقلُ و النفسُ و الطبیعة و المادّةُ و المثالُ و الجسم»([87]) یعنی برای آسمان و زمین این مراتب شش‌گانه هست. خدا برای این آسمان‌ها و زمین یک مرتبه‏ای قرار داده که مرتبه عقل این عالم است. یک مرتبه مرتبه نفس این عالم است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 373 *»

یک مرتبه مرتبه طبیعت است و مرتبه ماده و مرتبه مثال و مرتبه جسم. اینها مراتب شش‌گانه آسمان‌ها و زمین است.

پس به برکت این فرمایش، آیات قرآن را می‏فهمیم که خداوند فرمود: او آسمان‌ها و زمین را در شش روز خلق کرد، یعنی در شش مرتبه که مرتبه آخرین آنها همین مرتبه ظاهرِ عالم است. همین مرتبه، یعنی همین که هست مرتب باید لطیف شود تا به حد نفسانیت برسد. وقتی‌که همین عالم ما در لطافت به حد نفسیت رسید، همین عالم جسم، همین آسمان‌ها و زمین‌ها به آن حد که رسید، آن‏وقت آخرت است. و الآن رو به تکامل است و لطافت می‏یابد به حدّی که دوره مثالیش ظاهر می‏شود. و دوره مثالیش دوره رجعت و دوره هورقلیا است. بعد به تدریج عالم نفسانیتش ظاهر می‏شود؛ یعنی عالم در لطافت به حد نفسیت می‏رسد. به این لطافت که رسید آن‏وقت قیامت است. نه آنکه از جسمانیت خارج بشود، بلکه همین آسمان‌ها و زمین‌ها که صددرصد جسم هستند و همین مراتب شش‌گانه برایشان هست، ولی مرتب تلطیف می‏شوند تا به حد نفسیت می‏رسند. وقتی‌که به حدّ نفسیت رسیدند آن‏وقت قیامت و آخرت خواهد شد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 374 *»

مجلس 22

 

(شب ‌دوشنبه 3 ربیع الثانی 1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r «ایام» اوقات اجزاء مرکب و خود مرکب است

r 1) ماده ـــ 2) صورت

r 3) نسبت ماده با صورت

r 4) نسبت صورت با ماده

r 5) اتصال‌یافتن اجزاء با یکدیگر

r 6) تمامیت و اتحاد و تجمّع اجزاء

r تمام اجزاء مخلوق و مجعولند

r تطبیق اوقات با ایام هفته

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 375 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

طبق معنی‌هایی که برای ایام شد، می‏توانیم ایام را عبارت از اوقات بدانیم؛ یعنی در آیات شریفه‏ای که خداوند فرموده آسمان‌ها و زمین و مابینهما را ــ آنچه بین آسمان‌ها و زمین‌ها است ــ در شش روز خلق فرموده، شش روز را عبارت بدانیم از شش وقت. عرض شد که وقت هر شیئی از اجزاء ماهوی آن است؛ یعنی یکی از حدود هر موجودی وقت آن است. خدا برای هر موجودی وقتی قرار داده و اگر این موجود از اجزاء فراهم شده باشد که قهراً و قطعاً چنین است، چون طبق براهین حکمت که در فرمایشات محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ رسیده و بزرگان شرح و تفسیر فرموده‏اند، ما می‏دانیم که هر موجودی مرکب است، موجود بسیط نداریم؛ یعنی موجودی که اصلاً مرکب نباشد و ترکیبی برای او نباشد نداریم. همه موجودات مرکبند، چه موجودات عقلانی، چه نفسانی، چه ذهنی، چه جسمانی، همه به‌حسب خودشان اجزاء دارند. وقتی‌که موجود از اجزائی مرکب باشد، هر جزء از آن موجود مرکب هم وقتی مخصوص خودش دارد. پس هم مجموعه مرکب از اجزاء وقتی دارد، و هم اجزاء تشکیل‌دهنده یک موجود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 376 *»

و یک مرکب به‌حسب خودشان وقتی دارند که این وقت از اجزاء وجودی و از اجزاء ماهوی آنها است.

در تحقق و وجودیافتن، وقت موجود با خود موجود هم‌زمان و مساوق و هم‌وقت است. به این معنا نیست که یک ‌وقتی قبلاً بوده باشد بعد در آن وقت این جزء یا این مرکب آفریده بشود. جزء که آفریده شد، همان وقت آفرینشِ او را که در آن وقت موجود گردید، می‏گویند وقت آن جزء. آن مرکب هم وقتی که تحقق پیدا کرد، همان وقت تحقق‌یافتن و موجودشدنِ مرکب و مجموعه، وقت مرکب و وقت آن مجموع می‏شود. خداوند در مورد آسمان‌ها و زمین، بخصوص به این وقت اشاره می‏فرماید: ماخلَق اللّهُ السمواتِ و الارضَ و ما بینهما الا بالحقّ و اجلٍ مسمّی؛([88]) اجل مسمّی یعنی وقت نامبرده شده و آن عبارت است از وقتی ‌که به این موجودات مربوط است؛ یعنی مجموعه آسمان‌ها و زمین وقت دارند و اجزائشان هم وقت دارند.

اینجا مطلبی است که اجزاء که گفته می‏شود یک ‌توضیحی باید داده شود تا وقت‌های مربوط به اجزاء را بدانیم. هر شیئی که دارای جزء است، اجزاء آن را به این‌طور تحلیل می‏کنند که هر موجودی، هر مخلوقی، هر حادثی یا هر کائنی که کینونت دارد، هنگامی‏که به تحلیل و تجزیه اجزاء آن می‏پردازند، شش مرتبه و شش جزء، شش رتبه و شش چیز که تشکیل‌دهنده یک موجود است را دارد. زیرا خواه‏نخواه هر شیئی به‌حسب خودش ماده‏ای و صورتی دارد و این ماده و صورت خواه‏نخواه مناسب یکدیگرند و با یکدیگر نسبت دارند. وقتی خدا عقل را آفرید، در فرمایشات ائمه؟عهم؟ ذکر شده که از چه آفریده شد و ماده‏اش چه بوده است. می‏فرمایند: خدا عقل را از نور خودش آفرید.([89]) همچنین می‏فرمایند که عقل دارای چه صفاتی و چه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 377 *»

حدودی است. صفات و حدود عقل را که بیان می‏کنند، صورت و هیأت عقل است؛ حتی در بعضی از احادیث مثلاً می‏فرمایند: عقل دارای رأس است، سر دارد، فجعل الزُّهدَ رأسَه و الحیاءَ عینَیْه و الحکمةَ لسانَه …،([90]) زبان دارد، چشم دارد همین‏طور مواردی را ذکر می‏فرمایند. اینها حدود و صورت عقل است.

همین‏طور سایر موجودات به‌حسب خودشان ماده‏ای و صورتی دارند و بعد از داشتن ماده و صورت یقیناً بین ماده و صورت تناسب است. بر هر ماده‏ای صورتی مناسب خودش پوشیده می‏شود و صورتی که غیر مناسب باشد پوشیده نمی‏شود. پس یک نسبت هم بین ماده و صورت فراهم می‏شود که می‏شود سه چیز: ماده، صورت و نسبت بین ماده و صورت، که این نسبت که گفته می‏شود یک نسبت ارتباطی و یک هیأت تألیفی است، به تعبیر جامع‏تر یک تناسب است. تناسب که گفته می‏شود، یعنی نسبت طرفینی و دو طرفه. گاهی نسبت یک طرفی است، ولی وقتی‌که تناسب گفتیم، یعنی نسبت طرفینی و دو طرفه است. هم ماده با صورت نسبت دارد و هم صورت با ماده نسبت دارد. پس چهار چیز می‏شود: ماده و صورت و نسبتی برای ماده به صورت و نسبتی برای صورت به ماده.

دقت بفرمایید، همین ‏که عقل اینها را از یکدیگر جداجدا بتواند تصور کند، همین تصور، دلیل بر تحقق خارجی اینها است و اینکه اینها اعتبارات نیستند. بعضی از حکماء فکر می‏کنند اینها اعتبار و لحاظ عقل است و ممکن است در خارج، در واقع و در عالم عین تحقق نداشته باشد و وجود خارجی و عینی نداشته باشد. ممکن است این‌طور تصور بکنند. ولی یکی از مبانی حکمت بزرگان ما همین است که تا دیدید عقل شما چیزی را جدا از چیز دیگر می‏تواند تصور و تعقل کند، پس بدانید دو چیز هستند؛ مثلاً الآن ما می‏توانیم ماده نورانی عقل را جدا تصور کنیم، هیأت و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 378 *»

صورت حاصله برای عقل را هم جدا می‏توانیم تصور کنیم. بعد می‏بینیم این ماده با این هیأت و صورت تناسب دارد. دلیل تناسب همین است که خدا این لباس را بر اندام این ماده پوشانیده است.

هُنّ لباسٌ لکم؛([91]) صورت و به اصطلاح ماهیت و حدود، مقام لباس است که بر تن ماده پوشیده می‏شود. خداوند این لباس را مناسب ماده بر او می‏پوشاند. خدا بی‏مناسبت بر تن کسی لباس نمی‏پوشاند. پس ماده با این صورت نسبتی دارد که بر او این صورت پوشانیده شده است. و لباسُ التّقوی ذلک خیرٌ،([92]) خدا برای مؤمن لباس تقوی را پسندیده است، نه لباس بی‏تقوایی را. مؤمن زینتش تقوی باید باشد که وقتی در او نگاه می‏کنیم امورش بر مبنای تقوی باشد. وقتی امورش بر مبنای تقوی بود لباس تقوی پوشیده و به تعیّن تقوی درآمده و متّقی است. امیرالمؤمنین صلوات ‌‏اللّه ‌علیه صفات متّقین را در همه امورشان ذکر می‏فرمایند.([93]) وقتی‌که این‌طور باشند، به این امور که آراسته شوند لباس تقوی می‏شود. خدا برای مؤمن این‌طور دوست دارد. برای مؤمن عزّت را پسندیده و عزّت مؤمن در تقوی است. اگر خدای نکرده به معاصی مبتلا بشود ببینید چقدر مؤمن ذلیل می‏شود! اصلاً آثار ذلّت از معاصی آشکار می‏شود. خدا برای مؤمن معاصی را نمی‏پسندد، بلکه باید خودشان را دائماً به تقوی بیارایند.

پس ماده با صورت مناسب است و صورت هم با ماده نسبت دارد و همین ‏که این دو نسبت را جداجدا از هم توانستیم تصور کنیم، پس دو تا است. کسی نگوید این یک اعتبار بیشتر نیست. بین ماده و صورت یک نسبت و یک رابطه بیشتر نیست، چرا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 379 *»

دو تا حساب کنیم؟ یکی باید حساب کرد. عرض می‏کنم همین‏ که ما تناسب ماده را با صورت و تناسب صورت را با ماده توانستیم جدا تصور کنیم، پس یقیناً در خارج و در عالم واقع هم جدا هستند. وقتی‌که جدا بودند همه حدود مخصوص خودشان، جدا است، از جمله وقتشان هم جدا است. پس وقتِ ماده از وقت صورت جدا است، وقت صورت از وقت ماده جدا است. وقت نسبتِ صورت به ماده جدا است، وقت نسبت ماده به صورت هم جدا است. تا به اینجا چهار چیز برای یک موجود درست شد.

برای موجود یک مرتبه دیگر درست می‏شود و آن وقتی است که ما بعد از اینکه این چهار تا را جداجدا تصور کردیم، شروع کنیم به متصل تصورکردن، اولِ اتصال بین این اجزاء چهارگانه. این حالت را جدا می‏شود تصور کرد یا نه؟ چون وقتی اینها را تنها تصور می‏کردیم چیزهایی جدا از هم بودند، اما وقتی‌که اینها را با یکدیگر تصور بکنیم حالت دیگری است و می‏توانیم آن را تعقل بکنیم و همین ‏که می‏توانیم تعقل و تصورش بکنیم معلوم می‏شود که غیر از این حالات و غیر از این مرتبه‏های قبل است. این چهار چیز، ماده، صورت، نسبت ماده به صورت و نسبت صورت به ماده را که با یکدیگر ملاحظه کنیم، بعد اولِ اتصال و اولِ حالتِ اجتماع می‏شود که اسمش را حالت مقارنه و فراهم‌آمدن ابتداء اتصال می‏گذارند که پنجمین مرتبه هر شیئی است.

بعد از توجه به اتصال چهار جزءِ جداجدا و حالت اتصالی، یک حالت دیگر هم پیدا می‏شود. آن حالت دیگر این است که چهار چیزی که قابل اتصال و پیوند با هم می‏باشند، اکنون آنها را در حال پیوندیافته و مجتمع با هم تصور کنیم، که حالت ششم می‏شود. در هر شیئی شش حالت، شش مرتبه و شش چیز می‏شود. دلیلش اینکه اینها جداجدا از هم قابل تصور و قابل تعقل هستند. بعد که این شش چیز با یکدیگر ملاحظه می‏شوند، یک موجود، یک حادث و یک مخلوق به‌طور کامل و تمام تحقق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 380 *»

پیدا می‏کند که صاحب چهار جزء اصلی و دو مرتبه است: یکی مبدأ اتصال و پیوند به یکدیگر، بعد هم حالت تمامیت و مجتمع‌شدن و صاحب یک طبیعت گردیدن.

این شش چیز به‌حسب خودشان جداجدا وقت دارند. مجموع هم که می‏شوند حالت اجتماعشان هم مخصوص خودش وقت دارد. تک‌تک اینها وقتی دارند و مجموع هم که می‏شوند وقتی دارند؛ یعنی هنگامی‏که ما آن را نگاه می‏کنیم و یک موجود می‏بینیم یک وقت دارد، هنگامی هم که شروع می‏کنیم به تجزیه و تحلیل و اینها را از یکدیگر جدا می‏کنیم و اجزاء شش‏گانه می‏بینیم هم، برای هریک از این جزءها وقتی است. این اجزاء را به منظور تذکر می‏شمارم. اول: ماده، دوم: صورت، سوم: نسبت ماده به صورت، چهارم: نسبت صورت به ماده، پنجم: ابتداء اتصال و حصول قِران و اجتماع با یکدیگر. اینجا یک حالتی پیدا می‏شود که مقتضی طبیعت است که حکماء قدیم آن را «مزاج» می‏گفتند؛ یعنی از اجتماع این چهار چیز طبیعتی پیدا می‏شود. ششم: تمامیت شی‏ء و تمامیت موجود و فراهم‌شدن یک صورت اتحادی و برطرف‌گردیدن صورت‌های اجزائی و جزئی. آن صورت‌ها کنار می‏رود و یک حالت وحدت و اتحاد برای این اجزاء فراهم می‏شود که از آن به حالت و مرتبه ششم تعبیر می‏آوریم. برای تک‌تک اینها وقت مخصوصی است.

این بحث همه موجودات را شامل می‏شود. عقل را در نظر بگیرید. در آن وقتی که خدا ماده عقل را آفرید، در آن وقتی که ماده عقل به تنهایی آفریده شد، چون مقام ماده در همه موجودات مقام اصلی و یکتایی آنها است که همه چیزهای دیگر فرع وجود ماده است، اگر صورت است برای ظهور و پیدایی ماده پیدا شده است. به همین جهت بزرگان ما در حکمت مکتب وحی می‏فرمایند: جعلی هم که به صورت یا به ماهیت تعلق گرفته فرع جعلی است که به ماده تعلق گرفته است. درست است که شیخ بزرگوار­ فرموده‏اند هم وجود اصیل است ـــ  یعنی متعلق خلقت و جعل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 381 *»

خداوند است ـــ  و هم صورت و ماهیت اصیل است، اما مقصودشان این بوده که خداوند اولاً و بالذات وجود یعنی ماده را متحقق فرموده و هستی بخشیده است، بعد به جعلی که فرع آن جعلی است که به ماده و وجود تعلق گرفته، صورت و ماهیت را مجعول فرموده و متعلق جعل قرار داده است.

پس ماده عبارت است از مقام یکتایی شی‏ء و مقام اصلی و بالذات شی‏ء، در نتیجه وقتی ‌که در آن وقت، خلقت به ماده هر موجودی تعلق گرفته، برای هر موجودی به‌حسب خودش آن وقت «یوم‏الاحد» شده که در اصطلاح ما روز یکشنبه است. یوم‏الاحد یعنی وقت تحقق ماده که خداوند ماده هر چیزی را خلقت کرده، آن وقت به‌حسب آن چیز روز یکشنبه و یوم‏الاحد می‏شود. علتش هم معلوم است که احد اول اوقات است و قبل از ماده شی‏ء که چیزی نیست. هر شیئی اول پیدایشش آن وقتی است که ماده‏اش پیدا می‏شود. تا ماده پیدا شد مراتب خلقت شی‏ء شروع می‏شود. پس چون مادّه اولین مراتب تحقق شی‏ء است، اولین وقت را برای ماده احد می‏نامیم. وقتِ اول برای شی‏ء یا اولین وقت برای اجزاء و مراتب شی‏ء یوم‏الاحد می‏شود. از طرفی می‏دانیم که وحدت و یکتایی در ماده ظاهرتر است تا در سایر مراتب، و چنان‏که ماده وحدت را نشان می‏دهد سایر مراتب نشان نمی‏دهند. همچنین ماده متعلق کافِ کُنْ است و انّما امره اذا اراد شیئاً انْ‌یقول له کن فیکون،([94])  کاف به ماده تعلق می‏گیرد. و این کاف همان جعل و خلقتی است که به ماده شی‏ء تعلق می‏گیرد و ماده شی‏ء به این جعل و خلقت منجعل می‏گردد و مخلوق می‏شود. از این جهت اول اختراع است. شی‏ء را که شروع می‏کنند به اختراع و ایجاد، اول چیزی که از شی‏ء ایجاد می‏کنند ماده شی‏ء است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 382 *»

ببینید چقدر حکمت بزرگان ما+ زنجیروار به هم متصل است. محمّد؟ص؟ در مقام تعیّن اول است و بر امیرالمؤمنین صلوات‏ اللّه ‌علیه مقدّم است و صورت بعد از ماده است، از این جهت امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمود: انّما انا عبدٌ من عبید محمد؟ص؟([95]) من فرع او هستم. اصولاً این‏طور است که مولی و عبد را که در نظر بگیریم، مولی اصل است و عبد فرع او، متصل به او و رتبه‏اش بعد از او است، ملحق به او و از کمالات او است. پس علی صلوات‏ اللّه علیه از کمالات محمد و آیه محمد و ظهور محمد؟ص؟ است. همین‏طور این فرمایش مخصوص حضرت امیر نیست، امام مجتبی هم می‏فرمایند: «انا عبدٌ من عبید محمد» امام حسین هم می‏گویند: «انا عبد من عبید محمد» همین‏طور تا مهدی صلوات‏ اللّه علیه می‏گوید: «انا عبد من عبید محمد». هریک «انا عبد من عبید محمد» هستند؛ یعنی همه ما فروع آن اصل هستیم، همه ما جلوه‏های آن اصل هستیم، تجلیات آن حقیقت مطلقه هستیم. پس مقام صورت مقام فرع است، ولی مقام ماده مقام اصل است و اول اختراع است، پس باید وقتش هم اول اوقات باشد. پس وقتش اَحَد می‏شود، یعنی یکشنبه. وقتی ‌که در آن وقت ماده تحقق پیدا می‏کند یوم‏الاحد است.

اما وقت صورت را «یوم‏الاثنین» می‏گویند؛ یعنی وقتی ‌که در آن وقت خدا صورت هر موجودی و صورت هر ماده‏ای را برای آن قرار می‏دهد، این صورت نسبت به ماده حکم ثانویت را دارد، ثانی ماده است؛ یعنی قرین و کنار ماده است و با ماده است. و چون فرع او است در حکم زوجه است. زوجه در اینجا به معنای جفت است؛ یعنی ردیف یکدیگر و در عرض یکدیگر نیستند. صورت در حکم زوجه ماده است که خداوند بین هر ماده‏ای و هر صورتی قرین کرده و جعَل بینکم مودّةً و رحمة،([96]) خداوند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 383 *»

بین ماده و صورت مودّت و رحمت قرار داده است. اصلاً ماده و صورت با هم پیوند دارند و متصلند، البته بعد نسبتشان را عرض می‏کنیم. پس خود صورت نسبت به ماده مقام ثانویت و مقام دوم را دارد. آن وقتی ‌که صورت در آن تحقق پیدا می‏کند، آن را یوم‏الاثنین می‏گویند، یعنی روز دوشنبه؛ یعنی به‌حسب خود آن شی‏ء و به‌حسب خلقت آن شی‏ء دوشنبه آن است.

دقت می‏فرمایید که در اینجا نباید گفته شود یوم‏الزوجین، صحیح نیست. چون خود زوج از نظر لغت یعنی جفت، و زوجین یعنی دو جفت، دو تا زوج؛ یعنی چهار تا. دو تا جفت، یعنی چهار تا. البته بعد از نسبت‌هایی که پیدا می‏شود آن‏وقت یوم‏الزوج می‏شود، اما اکنون باید گفت یوم‏الاثنین. چون تنها صورت را لحاظ می‏کنیم، تنها صورت را تعقل می‏کنیم صرف ‏نظر از ماده. و چون تنها لحاظش می‏کنیم روزش یوم‏الاثنین می‏شود؛ یعنی نسبت به ماده دوم است.

می‏دانیم این ماده و صورت دو چیز است، چون می‏توانیم آنها را جدای از یکدیگر تصور کنیم. این توانایی در تصور به‏طور جداجدا دلیل آن است که قطعاً در خارج جداجدا متحقق هستند. خیلی مسأله عجیب است. حکماء مشهور و معروف اینجا مانده‏اند، گفته‏اند ماهیت و صورت اعتباری است با آنکه همه می‏گویند: تمام آثاری که ما می‏بینیم از ناحیه صورت است ولی می‏گویند خود صورت در ذهن است؛ مثلاً اگر آتش در خارج می‏سوزاند می‏گویند این سوزانیدن آتش که اثر آن است منشأش، ماهیت و صورت است. اما می‏گویند این ماهیت در ذهن است، در خارج نیست. خیلی عجیب است که آثار در خارج باشد ولی منشأ آثار که ماهیت و صورت است در خارج نباشد.

ولی وقتی بزرگان ما بر مبنای وحی سخن می‏فرمایند و حکمتشان به فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ مستند است، صورت و ماهیت را در خارج متحقق می‏دانند به دلیل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 384 *»

اینکه می‏توانیم آنها را جداجدا تصور کنیم. آن وقتی‌که دو چیز تصور شدند، پس به دو چیزبودن در خارج متحقق می‏باشند. حال آیا بدون انتساب و ارتباط و نسبت می‏شود باشند؟ همین آتش در خارج دو چیز شد، ماده و صورت شد. حال که ماده و صورت شده و الآن ما در خارج یک ‌چیز می‏بینیم، آیا این دو با یکدیگر نسبتی و ارتباطی ندارند؟ به‌طور مسلّم ارتباط و نسبت دارند. در خارج با یکدیگر نسبت دارند و با هم متناسب و مرتبطند. ارتباطشان را هم گفتیم طرفینی و تناسب است. ماده با صورت نسبت دارد و صورت با ماده نسبت دارد و مرتبط است. پس وقتی هم هست که خدا نسبت ماده به صورت را آفرید و وقتی هست که خدا نسبت صورت به ماده را آفرید. همه اینها متعلق جعل است و خلقت به همه اینها تعلق گرفته است.

نمی‏دانم آیا لذت می‏برید یا نه؟ حکماء که اسمشان حکماء است ــ به اینها کلمه حکماء گفتن حیف است ــ  اینها نشسته‏اند و همه‏شان گفته‏اند در خارج یک چیز بیشتر نیست که جعل به آن تعلق می‏گیرد. این موجود در خارج فقط یک جعل و خلقت به آن تعلق گرفته که خدا خلقش کرده و او را جعل کرده و قرارش داده است، فقط یک جعل است. حتی بوعلی سینا زردآلو دستش بود، همین بحث شروع شد که خدا که این زردآلو را خلق کرده آیا در اینجا چند خلقت انجام شده، یک خلقت یا دو خلقت؟ آیا خدا یک هستی به زردآلو داده و یک زردآلوئیت هم برایش خلق کرده؟ یعنی زردآلو که زردآلو است؛ یک‌چیز است که زردآلو است، یا زردآلو بودن و زردآلوئیت را هم خدا به او داده است؟

در حکمت این بحث مهمی شده که آیا یک جعل به موجود تعلق می‏گیرد، یا به لوازم ذاتیش هم جعل تعلق می‏گیرد؟ بوعلی فوراً جواب داد: «ماجعل اللّه المِشمشَ مشمشاً بل اوجَده» خدا زردآلو را زردآلو نکرده، خدا فقط به زردآلو وجود داده و به زردآلو هستی بخشیده است، دیگر زردآلوئیت و زردآلوبودنِ زردآلو را خدا به او نداده، خودش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 385 *»

به همین تحقق و جعل وجود تحقق پیدا کرده است. از این جهت حکماء دست خدا را از خلقت سه جزء دیگر موجود کوتاه کرده‏اند. جعلِ یک جزئش را قبول کرده گفته‌اند خلقت به یک جزء تعلق گرفته که مثلاً ماده باشد، اما بقیه اجزاء جعلی جدا ندارند.

ولی همین حکماء وقتی‌که با فرمایشات شیخ مرحوم اعلی‏ اللّه مقامه ‏الشریف برخورد کردند تعجب کردند که ایشان حرفی فرموده که هیچ‏کس نگفته است. ایشان فرموده چهار جعل در کار است. اگر آنها می‏گویند یک جعل، یک «خَلَقَ» و یک آفریدن به شی‏ء تعلق می‏گیرد، این بزرگوار فرمودند من می‏گویم چهار جعل است و خیلی مهم است. به یک موجود چهار جعل تعلق گرفته است. جعل که می‏گوییم یعنی همان خلقت و آفرینش. یک جعل به ماده تعلق گرفته، یک جعل به صورت تعلق گرفته، یک جعل به نسبت ماده به صورت تعلق گرفته، و یک جعل هم به نسبت صورت به ماده تعلق گرفته است. چون شما الآن می‌توانید در خارج، چهار چیز را در این موجود تصور بکنید. میز ماده‏اش چوب است، صورتی هم که بر این چوب پوشیده شده، همین است که مشاهده می‏کنید. تا این ماده با این صورت مناسبت نداشته باشد این صورت بر او پوشیده نمی‏شود. این صورت هم با این ماده تناسب دارد که بر او پوشیده شده است. آیا نمی‏توانید این چهار چیز را جداجدا تصور کنید؟ همین‌که توانستید جداجدا تصور کنید، پس منشأ تصورتان در خارج جدا است که به اصطلاح منشأ انتزاع می‏گویند. منشأ انتزاع این چهار چیز در خارج متحقق است و جدای از یکدیگر است. چون جدا است، یعنی واقعاً چهار چیز است، آیا بدون خلقت خدا، چیزها چیز شده‏اند؟ خیر.

پس به هریک از اینها یک خلقت تعلق گرفته است. خدا یک بار و در یک وقت ماده را آفرید، در یک وقت صورت را آفرید، در یک وقت نسبت ماده به صورت را و در یک وقت نسبت صورت به ماده را آفرید. آن وقتی ‌که نسبت ماده به صورت آفریده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 386 *»

شد، آن وقت را برای آن شی‏ء «یوم‏الثلثاء» گفته‏اند، روز سه‏شنبه‏اش است. چون سومین مرحله تحققش است، سومین مرحله از مراحل وجودی هر موجودی به‌حسب خودش است. پس روز سه‏شنبه، یعنی آن وقتی که نسبت ماده به صورت در آن وقت آفریده شده است.

اما روز و وقتی که نسبت صورت به ماده آفریده شد، آن را «یوم‏الاربعاء» می‌گویند و چون «یوم‏الانیّة» بوده یوم نحسٍ مستمرٍّ([97]) نامیده شده است. انّیت و نفسیت یا نسبت صورت به ماده یوم‏الاربعاء شده ‏است. قطعاً این نسبت‌ها هست، نمی‏شود گفت که این نسبت‌ها نیست.

آیه‏ای که خواندم و جعَل بینکم موَدَّةً و رحمةً،([98]) خطاب به همین مقام ماده و صورت است که طبق ظاهرش مراد زن و شوهرند. خدا بین زن و شوهر مودّت و محبّت و رحمت قرار داده است. دعاء هم باید کرد: و اجعل بینهما مودّة و رحمة، بخصوص اگر زن و شوهری باشند که از طینت هم آفریده شده باشند. اگرچه ممکن است در عالم اعراض یک وقتی بینشان مودّت و رحمتی نباشد و حتی ممکن است کارشان به طلاق هم بکشد، ولی در هر صورت قاعده در خلقت این است که همین‏ که زن و شوهر شدند و جعَل بینکم مودّة و رحمةً، بین شما یعنی بین زن و شوهر محبت و رحمت قرار داده است که یک مصداق خیلی ظاهر و آشکار و حسّی آن در مورد ماده و صورت است.

اما وقتی خطاب خدا را توسعه بدهیم، آن تأویلی از تأویلات آیه شریفه است که مراد خطاب به مقام ماده و صورت است که خدا بین شما دو تا ای ماده و صورت، در همه عالم‌ها و در همه موجودها، در همه مخلوق‌ها و همه حوادث جعل مودّت فرموده است. ببینید شیخ بزرگوار ما اعلی‏ اللّه مقامه‏ الشریف حکمتشان را از کجا گرفته‏اند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 387 *»

قرآن جعَل گفته و مفعولش مودّةً و رحمة است، اعلی‏ اللّه مقامه الشریف. چقدر این بزرگوار مظلوم است! می‏فرماید: جعَل بینکم، تا بینکم گفته شد، «بین» یعنی تناسب طرفینی در کار است. اگر قرآن مثلاً گفته بود «و جعل للازواجِ مودّةً للزّوجات» یک طرفی بود، ولی بینکم فرموده، «بین» که فرمود دیگر یک امر دو طرفی است، خواه‏نخواه طرفینی است. پس جعل بینکم مودّةً و رحمةً با همان لفظی فرموده که فلاسفه درباره‏اش بحث کرده‏اند و نوعاً حکماء کلمه جعْل را آورده‏اند.

همین عبارت بوعلی را ببینید، می‏گوید: «ماجعل اللّه المشمش مشمشاً» باید به او و امثال او بگوییم به شما چه ربطی دارد که این حرف‌ها را بزنید، بگویید ما نمی‏دانیم. بگویید باید به قرآن و به اهل‏بیت عصمت و طهارت صلوات‏ اللّه علیهم اجمعین رجوع کنیم و از آنها باید بپرسیم. شما مگر خلقت چیزی را دیده‏اید؟ شما که خلقت چیزی را ندیده‏اید تا بتوانید از خلقت خدا گزارش بدهید. مااَشهدتُهم خلق السمواتِ و الارض و لا خلقَ انفسهم و ماکنتُ متّخذَ المضلّین عضداً.([99]) بوعلی که بیانگر حقایق قرآن نمی‏تواند باشد، بیانگر حقایق خلقت نمی‏تواند باشد. او باید در مکتب‌های بزرگان شیعه شاگردی کند، کوچکی و تواضع نماید.

در تهران ملایی بود خیلی ادعاء داشت. ما اوصافش را شنیده بودیم. از همین عرفاء و حکماء بود و خیلی سرسخت طرفدار ملاصدرا بود. خلاصه گفتیم با رفقاء برویم این پیرمرد را ببینیم. در تهران به منزلش رفتیم. در حرف‌هایش یک حرف خوبی می‏زد. البته در شأن او نبود، می‏خواست وصف خودش را بگوید و خودش را توصیف کند. به فرموده آقای بزرگوار اعلی ‏اللّه مقامه الشریف از اول تا آخر، کتاب فضائل خودش را می‏خواند. آن حرفش این بود که به سمت در اطاقش اشاره می‏کرد، می‏گفت: مولوی باید بیاید اینجا من جلویش کاه بریزم بخورد؛ یعنی اگر بخواهد از علم من استفاده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 388 *»

بکند، من تازه کاه‌های علمم را آنجا می‏ریزم تا استفاده کند، و حال آنکه مولوی در واقع در حکمت و عرفانی که اینها دارند، معلوم است بالای دست همه‏شان است. افتخار می‏کنند به اینکه مثلاً مولوی مولایشان باشد. به همین جهت نامش را خیلی با افتخار می‏برند، می‏گویند «العارف الکبیر». پس مولوی‏ها، بوعلی‏سیناها، ملاصدراها، همه اینها اگر نجات می‏خواهند، می‏باید نزد بزرگان دین خاضع شوند و از شیعیان امیرالمؤمنین صلوات ‌‏اللّه‌ علیه تعلیم بگیرند.

شیخ بزرگوار اعلی‏ الله ‏مقامه الشریف فرمودند: شما می‏گویید یک جعل، من می‏گویم چهار جعل است. الآن ذهنم متوجه کلمه «جَعَلَ» شد. اصلاً این آیه را برای بیان نسبت خواندم ولی به خود جَعَل توجه نداشتم. الآن متوجه شدم شیخ مرحوم که چهار جعل می‏فرمایند این آیه شریفه دو تایش را بیان می‏کند، جعل بینکم مودّة و رحمة، وقتی‌که بینکم باشد خواه‏نخواه طرفینی خواهد بود. جعل به مودّة تعلق گرفته و مفعول جعل است، جعل بینکم مودّة و رحمة، و چون با کلمه بینکم گفته شده است و از طرفی هم ما می‏توانیم در تصور و تعقل بین این دو نسبت جدایی بیندازیم و این دو نسبت را، یعنی نسبت ماده به صورت و نسبت صورت به ماده را فکر و تصور کنیم، پس می‏توانیم بگوییم که دو جعل است و قطعاً دو چیز هستند. از همین و جعل بینکم می‏شود استفاده کرد که بین شما مودّت قرار داده، پس مودّت طرفینی است. البته می‏شود مودّت یک ‏طرفی باشد.

چه خوش بی ‌مهربانی هر دو سر بی که یک سر مهربانی درد سر بی

تا گفتیم بهتر است که مودّت طرفینی باشد، پس خدا بهتر را نمی‏گذارد و غیر بهتر را انجام بدهد. این قاعده کلی است که خداوند نظام احسن را ترک نمی‏کند. «چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی» خدایا دل‌های همه اهل ایمان را به یکدیگر مهربان کن. رفع کدورت‌ها و غم‌ها و غصه‏ها از همه اهل ایمان بفرما. خدایا زنان و شوهران

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 389 *»

اهل ایمان که بر مبنای دیانت با یکدیگر وصلت کرده‏اند و نسبتی بین آنها پیدا شده، خدایا بین همه‏شان محبت و مودت قرار بده. پس این مودت خواه‏نخواه نسبت دو طرفی شد.

پس وقتِ نسبت ماده به صورت «یوم‏الثلثاء»، یعنی روز سه‏شنبه است و وقتِ نسبت و ارتباط صورت به ماده «یوم‏الاربعاء»، یعنی روز چهارشنبه می‏باشد. تا اینجا به تک‌تک اینها نگاه کردیم و وقت‌های تک‌تک را دیدیم. بعد برای این چهار تا یک حالت اجتماع است. از این «بعد»هایی که می‏گوییم شما بعدهای زمانی تصور نکنید. اینها به‌حسب خودشان است که خدا چهار جعل را به این چهار چیز تعلق داد. آن‏وقت خداوند حالت اتصال این چهار تا را شروع فرمود و خلقت کرد. پس جعلی هم به این حالت اتصال تعلق می‏گیرد که وقتش «یوم‏الخمیس» است.

درباره یوم‏الخمیس در حدیثی فرمودند: و هو یومٌ انیسٌ لُعِنَ فیه ابلیس.([100]) معلوم است وقتی‌که این چهار جزء با یکدیگر برایشان حالت اتصال پیدا شد و به هم انس گرفتند، تا انس فراهم شد ابلیس ملعون است، ابلیس لعن شده و دور شده است. ابلیس از بین اینها رانده می‏شود. چون هرجا تفرقه آمد ابلیس آنجا آمده است. هرجا دیدید تفرقه آمد بدانید ابلیس قدمش را گذارده است. خواه‏نخواه قدم نامبارک آن ملعون جلو آمده که تفرقه پیدا شده است. یا هر دوی این متفرقین تابع ابلیسند یا یکیشان تابع است. به همین جهت می‏فرماید: اگر در امور دنیا دو برادر مؤمن از هم جدا شدند، دعواشان شد و اختلاف کردند و جدایی آنها بیش از سه روز شد، دیگر اعمال هیچ‏کدامشان قبول نیست.([101]) تفرقه این‌طور است. ولی وقتی که اُنس و اتحاد آمد و دل‌ها به هم نزدیک شد، لُعِن فیه ابلیس ابلیس ملعون است، اصلاً دور می‏رود و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 390 *»

رانده می‏شود. به همین جهت می‏فرماید: دو برادر مؤمن که با هم مصافحه می‏کنند ابلیس خیلی خودش را زمین می‏زند که این چه کاری است که اینها می‏کنند، گناهانشان آمرزیده می‏شود. تا دست‌هایشان در هم است رحمت خدا شامل حالشان است. می‏بیند که برای آن دو برادر مؤمن که برای خاطر خدا و ایمان دست در دست هم گذارده‏اند، چقدر تقرّب فراهم می‏شود. وقتی‌که مصافحه و معانقه می‏کنند، به دیدن هم می‏روند ائمه فرمودند: مرتب ابلیس ناراحت می‏شود، رنج می‏برد و زجر می‏کشد. در هر صورت این هم روز خمیس و روز پنجشنبه می‏شود؛ یعنی آن وقتی که مبدأ اتصال و قِران برای این چهار جزء فراهم می‏شود.

اما آن وقتی که تمام این اجزاء موجود که ذکر شد، حالت تمامیت به خود می‏گیرند و خداوند آنها را تمام و کامل می‏سازد روز جمعه می‏شود. روز جمعه وقت این حالت است، خداوند شی‏ء و موجود را تمام قرار می‏دهد. به همین سبب عدد شش را عدد تمام فرموده‏اند. عدد تمام عدد شش است. احادیثی هم در این زمینه‏ها وارد شده است. پس هر شیئی، هر موجودی، هر مخلوقی و حادثی برایش این مراتب که ذکر شد هست تا به روز جمعه می‏رسد که روز جمعه روز عید است. آن روز برای این موجود روز عید و روز تمامیت می‏باشد که روز ششم است.

آن‏وقت این موجود خواه‏نخواه بعد از تمامیت آثاری دارد، مقتضیاتی دارد. برای اثرکردن، تأثیرات یا پذیرشِ اثر شرایطی لازم است. این حالات برای شی‏ء از لوازم و مقتضیات می‏باشد. این حالت را که خداوند به این موجود کرامت می‏فرماید و آن را خلق می‏نماید وقتی دارد که وقتش را «یوم‏السبت» یعنی روز شنبه گفته‏اند. در حدیثی فرمودند: روزی که معطّل است،([102]) اما معطّل به معنای اینکه تعطیل است و چیزی برای موجود نیست نمی‏باشد، بلکه روزی است که اجزاء دیگر تمام است. موجود در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 391 *»

روز شنبه که روز سبت است تمام شده و وقتی است که مشغول تأثیر و تأثر و بروز آثار و مقتضیات می‏شود. من فکر می‏کنم از این جهت آن روز را در حدیث روز معطل فرمودند. جایی توضیحی ندیده‌ام ولی فکر می‏کنم که یوم‏السبت را که یوم ‏المعطّل گفتند، از این جهت فرموده‏اند که اجزاء دیگر تمام است، دیگر از حیث جزء فراهم‌کردن برای موجود و مخلوق تعطیل شد، ولی نه اینکه کار خدا تعطیل باشد. کار خدا که تعطیل نیست، کلَّ یومٍ هو فی شأن.([103]) روز شنبه هم روزی است و این دوره موجود هم دوره‏ای است. پس خداوند حالت تأثیر و تأثر و حالت بروز اقتضاءات و آثار شی‏ء و موجود را در یوم‏السبت ابداع می‏کند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 392 *»

مجلس 23

 

(شب ‌سه‌شنبه 4 ربیع الثانی 1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r تفسیر «ستةَ ایّام»

r تفسیر «یومَیْن»

r تفسیر «اربعةِ ایّام»

r دو حدیث از کافی و تفسیر قمی

r توضیح حدیث ابن‌سلام در علت نام‌گذاری ایام هفته

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 393 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

هر مخلوقی از مخلوقات و هر حادثی از حادثات دارای وقتی است که آن وقت جزء آن است. و اگر آن شی‏ء و مخلوق مرکب است ــ که در واقع همه مخلوقات مرکبند ــ  برای هریک از اجزاء آن هم وقتی است. هنگامی‏که هر مخلوقی را بررسی کنیم می‏بینیم دارای شش مرتبه می‏شود و برای هر مرتبه‏اش هم وقتی است که ایام ستّه می‏شود. هر شی‏ء و هر موجودی دارای این اوقات شش‏گانه هست. از جمله سماوات و ارضین است که خدا آسمان‌ها و زمین و آنچه در آنها است را در وقتی آفریده است. مجموع آسمان‌ها و زمین وقتی دارند، هریک از آسمان‌ها و زمین‌ها هم وقتی دارند. و چون آسمان‌ها می‏گوییم مراد آسمان‌های هفت‏گانه است. بنابراین هر آسمانی در شش وقت آفریده شده است، چون هر آسمانی همان شش مرتبه را دارد. آسمان‌ها و زمین هم در شش وقت آفریده شده‏اند. چون گاهی اینها را مرکب و مجموعه حساب می‏کنیم و گاهی آسمان آسمان در نظر می‏گیریم. پس چون هر آسمانی دارای شش مرتبه است، دارای شش وقت هم هست. پس هر آسمانی در شش یوم آفریده شده است همان‏طور که آسمان‌ها و زمین در شش یوم آفریده شده‌اند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 394 *»

البته اگر خاطرتان باشد یک‌وقتی راجع به آسمان‌ها و زمین‌ها، راجع به سماوات و ارضین بحثی داشتیم. درباره سوره مبارکه و الشمس در ذیل آیه شریفه و السماءِ و ما بنىٰها و الارض و ما طحىٰها([104]) ذکر کردیم که در آیات، روایات و فرمایشات بزرگان+ آسمان‌ها و زمین‌ها به چه معنی‌هایی آمده است. حال به همه آن معانی که در آنجا گفته‏ایم این بحث جاری است؛ یعنی آسمان به هر معنایی که حساب کنیم به‌حسب خودش دارای شش مرتبه است، در نتیجه به‌حسب خودش دارای شش وقت است. البته همان‏طور که آسمان‌ها مختلف بودند اوقاتشان هم مختلف می‏شود؛ مثلاً آسمان‌ها و زمین‌های عقلانی اوقاتشان هم عقلانی است. آسمان‌ها و زمین‌های نفسانی اوقاتشان هم نفسانی است. آسمان‌ها و زمین‌های جسمانی اوقاتشان هم جسمانی است، همین‏طور آسمان‌ها و زمین‌های مثالی وقت‌هایشان وقت‌های مثالی است، همچنین سایر آسمان‌ها و زمین‌ها به آن بیانی که عرض شده است.

روایاتی در بیان این اوقات رسیده که این شش وقت را در احادیث ائمه؟عهم؟ شش روز بیان فرموده‏اند. گفتیم مراد شش وقت باشد، یا اینکه روزهای شأنی باشد مطابق آیه شریفه کلَّ یومٍ هو فی شأن. خداوند را ایامی شأنی است که در آن ایام خداوند ابداع دارد و مراتب ابداع و اختراع در آن اوقات انجام می‏شود. آن وقت‌ها وقت‌های شأنی یا ایام شأنی نامیده می‏شود. بعضی از روایات ناظر به همین معنا است. حدیثی است در تفسیر علی بن ابراهیم قمی راجع به همین آیه شریفه قل أ إنّکم لَتکفرون بالّذی خلق الارضَ فی یومَین،([105]) در آن تفسیر فی یومین را فی وقتین بیان کرده است. علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش فرمایشات معصومین؟عهم؟ را ذکر می‏کند و قرآن را به فرمایشات ائمه؟عهم؟ تفسیر می‏کند؛ به همین جهت علماء و محدثین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 395 *»

فرمایشات علی بن ابراهیم قمی را مثل نصّ از امام تلقی می‏کنند، در حکم روایت می‏دانند. به‌طوری که هر وقت بخواهند در تفسیر قرآن به روایتی مراجعه کنند به تفسیر علی بن ابراهیم قمی، همین‏طور به تفسیر عیّاشی، به تفسیر فرات کوفی ــ که تفسیر فرات مشهور است ـ مراجعه می‏کنند. وقتی‌که از این تفاسیر نقل می‏شود به عنوان حدیث نقل می‏شود. این کتاب‌ها به این مقدار اعتبار دارد که فرمایشات مفسّران در حکم روایت است و به عنوان نص و مروی از امام؟ع؟ نقل می‏گردد.

درباره این آیه شریفه هم از تفسیر علی بن ابراهیم قمی است که فی یومین را فی وقتیْن بیان فرموده‏اند. خداوند زمین را خلقت فرموده در دو روز، یعنی در دو وقت. این دو وقت ابتداءُ الخلقِ و انقضاؤُه، یکی شروع به خلقت و یکی پایان‌یافتن خلقت است. همچنین و اربعةِ ایّامٍ به اربعةِ اوقاتٍ([106]) تفسیر شده است. چهار روز که در سوره فصّلت بیان شده، آن چهار روز را هم علی بن ابراهیم قمی به چهار وقت تفسیر فرموده است. چهار وقت همان فصول اربعه است که عرض شد قوت و رزق‌های خلق در این چهار فصل فراهم می‏گردند.

در آیه بعد در سوره فصّلت است که می‌فرماید: فقضىٰهنَّ سبعَ سمواتٍ فی یومین،([107]) خداوند آسمان‌ها را در دو روز به هفت آسمان تقدیر فرمود. اینجا هم ایشان فی یومین را به وقتین تفسیر فرموده‌اند. یومین یعنی دو وقت ابتداء و انقضاء، یکی وقت شروع‌کردن به تقدیر، اندازه‏گیری، تسویه و قضاء به اینکه آسمان‌ها هفت تا باشد و دیگر وقت انقضاءیافتن. پس وقت ابتداء و وقت انقضاء دو روز گفته شده است و ظاهراً از ابتداء و انقضاء، وقت خلقت ماده و وقت خلقت صورت اراده می‏شود. ماده و صورت هرکدام وقتی دارند و در بحث مجلس قبل معلوم شد که خلقت و جعل ماده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 396 *»

وقتی می‏خواهد، همچنین خلقت و جعل صورت هم وقتی می‏خواهد. پس طبق تفسیر علی بن ابراهیم قمی می‏دانیم ابتداء با ماده شی‏ء و انقضاء با صورت شی‏ء انجام می‏شود. پس ابتداء و انقضاء، یعنی دو وقتِ خلقت ماده و خلقت صورت.

همچنین در کافی از عبدالله بن سِنان حدیثی را نقل می‏کند. قال: سمعت اباعبداللّه؟ع؟ یقول: انّ اللّه خلق الخیرَ یومَ الاحد و ماکان لیخلُقَ الشّرَّ قبلَ الخیرِ و فی یومِ الاحد و الاثنینِ خلَق الارضین و خلَق اقواتَها فی یوم الثّلَثاءِ و خلق السمواتِ یومَ الاربعاء و یومَ الخمیس و خلَق اقواتَها یومَ الجمعة و ذلک قوله عزّوجلّ «خلَق السموات و الارضَ و ما بینهما فی ستّة ایّام»،([108]) حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: خدا خیر را در روز یکشنبه خلقت کرد و خدا کارش این‌طور است که اول خیر را خلق می‏کند و این‌طور نیست که شرّ را قبل از خیر خلق کند. خیر را روز یکشنبه خلق کرد. و در روز یکشنبه و دوشنبه زمین‌ها را خلقت کرد. روزی‌ها و قُوت‌های اهل زمین را در روز سه‏شنبه خلقت کرد. آسمان‌ها را در روز چهارشنبه و روز پنجشنبه خلقت کرد و قوت اهل آنها را در روز جمعه خلقت کرد. این است فرمایش خدای عزوجل که آسمان و زمین و آنچه را که بین آن دو است در شش روز آفرید. شش روز را به این اسامی بیان فرمودند: یوم‏الاحد، یوم‏الاثنین، یوم‏الثلثاء، یوم‏الاربعاء، یوم‏الخمیس و  یوم‏الجمعة. می‏دانیم که قطعاً مراد، این زمان‌ها نیست، به جهت اینکه اوقاتی که آسمان‌ها و زمین‌ها در آن خلقت می‏شود معنا ندارد که این روزها، این شب‌ها و این ایام مراد باشد. پس مراد همان خلقت این مراتب و اوقات این مراتب است که به‌طور اجمال در مجلس گذشته عرض کردم.

در تفسیر علی بن ابراهیم قمی بعد از آنکه خلقت آسمان‌ها و زمین را ذکر می‏نماید، می‏فرماید: فلمّا اَخَذ فی رزْق خلقِه خلَق السماءَ و جنّاتِها و الملائکةَ یومَ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 397 *»

الخمیس و خلَق الارضَ یومَ الاحد و خلَق دوابَّ البرِّ و البحرِ یومَ الاثنین و هما الیومانِ الّذانِ یقول اللّهُ عزوجل «أ إنّکم لَتکفرون بالّذی خلق الارضَ فی یومین»، در بیان این مطلب ایشان می‏فرماید: خداوند بعد از خلقت آسمان و زمین شروع کرد به خلقت رزق خلقش به این‌طور که آسمان و جنّات و ملائکه را در روز پنجشنبه خلقت کرد و زمین را در روز یکشنبه خلقت کرد و حیوانات بیابانی و دریایی را در روز دوشنبه خلقت کرد و این دو روزی است که خدا در قرآن فرموده: آیا شما کفر می‏ورزید به کسی‌که زمین را در دو روز خلقت کرده است؟ بعد می‏فرماید: و خلَق الشجرَ و نباتَ الارضِ و اَنهارها و ما فیها و الهَوامَّ فی یوم الثُّلثاء؛ درختان و روییدنی‏های زمینی و نهرها و آنچه در زمین است و سایر حشرات و جنبندگان، مثل خزندگان و امثال اینها را در روز سه‌شنبه خلق کرد. و خلَق الجانَّ و هو ابُ الجنِّ یوم السّبتِ و خلَق الطّیر فی یوم الاربعاء؛ خدا جانّ را در روز شنبه خلقت فرمود. جانّ پدر جن‏ها و اصل جن است. مثل اینکه آدم پدر انسان‌ها، اصل و مبدأ انسان‌ها است برای جن هم مبدئی و اصلی است که آن را جانّ می‏گویند. از این جهت جن‌ها را بنی‏الجانّ می‏گویند، و جانّ که رئیس، اصل و اول جن‌ها بود ابوالجن است. همچنین پرندگان را در روز چهارشنبه خلق فرمود. و خلق آدمَ فی ستِّ ساعاتٍ من یوم الجمعة؛ در شش ساعت از روز جمعه هم آدم را خلقت فرمود. بعد می‏فرماید: ففی هذه الستّة الایّامِ خلَق اللّه السمواتِ و الارضَ و ما بینهما؛([109]) در این شش وقت که قطعاً می‏دانیم این ایام ما مراد نیست، این یکشنبه دوشنبه سه‏شنبه ما نیست، بلکه اوقاتی مراد است که مناسب خلقت اینها است.

در این حدیث شریف بیان می‏شود که تکاملی که الآن برای این عالم به چشم می‏خورد به تدریج بوده و دفعی نبوده ‏است. باز معنای تدریج همین زمان ما و این تدریج زمانی ما نیست، بلکه مناسب هریک از این دسته‏های خلقت وقتی بوده که در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 398 *»

آن وقت این خلقت‏ها انجام می‏شده است. وقتی بوده که جزء خود اینها بوده است. به همین جهت می‏فرماید: در این شش روز خداوند آسمان‌ها و زمین و آنچه را که بین آن دو است آفرید.

حدیث دیگری است از علل‏الشرایع در خبر ابن‏سلام که از یهودی‌های مدینه بود و بعد اسلام آورد. خدمت رسول‌خدا؟ص؟ سؤالاتی کرد از جمله این بود: «قال اَخبِرنی عن اوّلِ یومٍ خلَق اللّه عزّوجلّ» از رسول‌خدا؟ص؟ خواست که به من خبر دهید از اول روزی که خدا خلقت فرموده است. قال النبی؟ص؟: یومُ الاحد، فرمود: اولین وقت و اولین روزی که خدا آفریده روز یکشنبه است.

در مجلس قبل عرض کردم ماده هر شیئی اول چیزی است که از آن شی‏ء تحقق پیدا می‏کند و وقتی که در آن وقت ماده خلقت می‏شود اولین وقت آن شی‏ء است. البته همان وقت جزء ماده است، نه اینکه بر ماده مقدم باشد. در تحقق با ماده مساوق است؛ یعنی ماده شی‏ء که وجود می‏یابد، آن مدت، آن وقت و آن لحظه هم تحقق می‏یابد. البته تعبیرات زمانی است، چاره‏ای هم نداریم این تعبیرات را باید بگوییم، خود مطلب احتیاج دارد. جعل خدا که به ماده تعلق می‏گیرد و به سبب آن ماده شی‏ء تحقق پیدا می‏کند، وقتی دارد که آن وقتش اَحَد است که به‌حسب آن شی‏ء یوم‏الاحد و روز یکشنبه است، نه اینکه این یکشنبه ما باشد. یکشنبه ما در اینجا و در این عالم ما یک مظهری است که برای پیمانه زمان و این امتداد، معین می‏کنیم، پس همین یکشنبه نیست. تعبیر از یکشنبه، یعنی تعبیر از وقتی که در آن وقت، جعل به ماده هر شی‏ء یا به ماده مجموعه عالم یا این آسمان و زمین تعلق گرفت. پس به‏طور کلی می‏توانیم بگوییم آن اول وقتی که خدا برای مجموعه عالم یا برای تک‌تک موجودات آفریده ــ چون اول ماده آنها تحقق پیدا می‏کند، پس اولین روزی که خدا خلقت کرده ــ یوم‏الاحد است؛ یعنی آن وقتی ‌که ماده هر شی‏ء یا ماده عالم در آن تحقق پیدا کرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 399 *»

«قال و لِمَ یُسمّیٰ یومَ الاحد؟» عرض کرد: چرا روز یکشنبه یکشنبه نامیده شده است؟ قال: لِانّه واحد محدود، حضرت فرمودند: چون واحد یکی است اما محدود. ماده یکی است ولی محدود است. ماده ماده بسیط نیست، به جهت اینکه دارای حد است و حدش همان حالت صلاحیت او است برای به صورتی درآمدن. فرض کنید چوب ماده میز است، این ماده یکی از مراتب میز و اولین مرتبه آن است و چون صلاحیت دارد برای اینکه این صورت بر آن پوشیده بشود، همان صلاحیت، محدودیت او است. دقت بفرمایید، چون یوم‏الاحد وقت خلقت ماده است و وقتْ ظرف است، آنگاه به‌واسطه مظروف نام مظروف به ظرف داده می‏شود. ماده واحد و محدود است و چون صورت بر او پوشیده می‏شود، او را می‏بندد، حدبندی می‏کند. صورت، ماده را در خود حبس می‏کند؛ یعنی این صورتی که از این قابلیت استخراج می‏شود حدّ او است و آن محدود به این حد خواهد شد. پس چون مظروف واحد و محدود است ظرف هم به نام مظروف نامیده شده، می‏شود یوم‏الاحد، روز یکشنبه.

«قال فالاثنین؟» خدمت رسول‌خدا؟ص؟ عرض کرد: دوشنبه چرا دوشنبه نامیده شده است؟ قال: هو الیومُ الثّانی من الدّنیا، فرمودند: چون دوشنبه روز دوم از این دنیای ما است؛ یعنی در این عالم ما روز دوم است. می‏دانید که صورت هم نسبتش به ماده، مرتبه دنیا و مرتبه پایین است اما ماده رتبه‏اش بالا است، پس وقت صورت وقت دوم است. چون گفتیم صورت رتبه ثانیه است، صورت با ماده قرین می‏شود، با هم مقارن می‏گردند، پس قرین و ثانی آن است، از این جهت به دوشنبه دوشنبه گفته شده است.

«قال فالثّلثاءُ؟» عرض کرد: سه‌شنبه را چرا سه‏شنبه گفته‏اند؟ حضرت فرمودند الثّالثُ من الدّنیا، چون وقت سومین از دنیا است. باز می‏دانیم که وقت همان رتبه و مرتبه‏ای بود که برای نسبت ماده به صورت بود. «قال فالاربعاء؟» عرض کرد: چهارشنبه چرا چهارشنبه نامیده شده است؟ قال: اَلیومُ الرّابعُ من الدّنیا، روز چهارم و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 400 *»

وقت چهارم از دنیا است که همان نسبت صورت به ماده بود. «قال فالخمیسُ؟» عرض کرد: روز پنجشنبه را چرا پنجشنبه گفته‏اند؟ قال: هو یومٌ خامسٌ من الدّنیا، فرمودند: وقت پنجمین است که اگر مادون ماده و دنیای ظاهر ما هم به ظاهر فرمایش اراده شده باشد که ظاهراً هم اراده شده، روز دوره پنجم و روز پنجم می‏شود و هو یومٌ انیسٌ لُعِن فیه ابلیس، روز پنجشنبه روز اُنس است.

عرض کردم حالت اجتماعِ چهار مرتبه پیشین را که در نظر بگیریم، ماده، صورت، نسبت ماده به صورت و نسبت صورت به ماده، اینها را که یکی‌یکی حساب کنیم چهار می‏شود. بعد حالت اتصال و اقترانشان را که لحاظ کنیم حالت اُنس می‏شود، برای این چهار مرتبه اُنسی فراهم می‏شود. چون اُنس یعنی حالت اتصال و حالت اجتماع، قِران و اقتران لحاظ می‏شود که اینها با هم انس گرفته‏اند. وقتی‌که در آن وقت اُنس فراهم می‏شود به اعتبار مظروف اسم مظروف به ظرف داده می‏شود. این چهار مرتبه با هم انس یافته و انیس هم شده‏اند. ماده با صورت انیس شده که این نسبت‌ها و ارتباط‌ها و ایتلاف‌ها فراهم شده است.

پس در واقع مظروف با یکدیگر انس گرفته و انیس هم هستند، اما وقتشان هم به اسم مظروف نامیده می‏شود. ظرف به اسم مظروف نامیده می‏شود و می‏فرمایند هو یوم انیس. همان‏طور که گاهی مظروف به اسم ظرف نامیده می‏شود. در عرب این اصطلاحات هست. وقتی‌که باران می‏بارد و آب از ناودان می‏ریزد عرب می‏گوید: «جرَی المیزابُ» ناودان جاری شد و حال آنکه در حقیقت «جری المطرُ من المیزاب» است. باران از ناودان جاری شد، نه آنکه خود ناودان جاری بشود. ولی عرب اسم ظرف را به مظروف می‏دهد و این‌طور می‏گوید: «جری المیزاب» ناودان جاری شد. ناودان به عربی میزاب است، اما اسم میزاب به باران داده می‏شود. عکسش هم هست مثلاً اینجا که این چهار چیز با یکدیگر انس گرفتند و انیس یکدیگر شدند، آن‏وقتی که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 401 *»

در آن وقت اینها با هم انیس می‏شوند، وقتشان را هم انیس می‏نامند. فرمود: یومٌ انیسٌ لُعِن فیه ابلیس، دیگر ابلیس در این وقت رانده می‏شود. عرض کردم هرجا تفرقه باشد پای ابلیس در کار است، ولی هرجا اتحاد و ایتلاف است آنجا ابلیس، ملعون و دور شده است.

ممکن است کسی بگوید بسیاری‏ هستند که اهل دنیا هستند و با هم ایتلاف و اتحاد دارند با آنکه یقیناً آن اتحاد و ایتلافشان مورد رضای خدا نیست. عرض می‏شود محال است که اهل دنیا با هم اتحاد و ایتلاف داشته باشند. «جان گرگان و سگان از هم جداست» و هیچ‏وقت متحد نمی‏شوند. اگر اتحادی و ایتلافی در اهل دنیا، در اهل هوی و هوس دیده می‏شود به‌منظور کوبیدن حق است، برای خاطر خودشان نیست. خودشان هیچ‏وقت مجتمع نیستند. محال است مجتمع شوند. اتحاد و وحدت صفت اولیاء خدا است، چون صفت نور خدا است؛ پس:

جان گرگان و سگان از هم جداست متّحد جان‌های مردان خداست

یا «شیران خداست»، چون وحدت اثرِ مشیت و اثر نور خدا است، مردان و اولیاء خدا متحدند، حتی اگر افتراق دنیوی و فاصله داشته باشند باز متحد هستند. «گر در یمنی پیش منی»، فرمود: انّی لاَجدُ نفَسَ الرّحمنِ من جانب الیمن؛([110]) من از طرف یمن بوی رحمان می‏شنوم. با آنکه نه اویس رسول‏اللّه؟ص؟ را دیده بود و نه رسول‏اللّه؟ص؟ اویس را به ظاهر امر دیده بودند، اما چطور در اثر ایمان و تقوی با اولیاء خدا متحد شده بود؟! رسول‌خدا؟ص؟ نور خدا بودند او را این‌طور دوست می‏داشتند. پس اگر اهل دنیا اتفاق و اتحاد هم دارند، اگر اهل هوی و هوس اتحاد و اتفاقی دارند فقط به منظور این است که به اولیاء خدا ضربه بزنند، بر دین خدا و نور خدا ضربه بزنند. وقتی‌که کارشان انجام شد، به هوی و هوسشان که رسیدند، اول اختلاف خودشان است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 402 *»

آن حکیم؟رضو؟ راجع به همین مورد مثالی می‏زند می‏فرماید، اهل دنیا با یکدیگر بر سر جیفه دنیا نزاع دارند، مثل سگان چندی که بر سر مرداری با هم نزاع دارند. یک انسان که از کنار آنها می‏گذرد با آنکه بینیش را گرفته که مبادا بوی تعفّن این مردار او را اذیت کند، از آن دور می‏رود و حتی نزدیک هم نمی‏شود که مبادا این بوی تعفّن او را اذیت کند، اما این سگ‌ها که گرد جیفه دنیا جمع هستند فکر می‏کنند او در فکر این جیفه است. در نتیجه همه این سگ‌ها همدست می‏شوند و به طرف او حمله می‏کنند، می‏خواهند او را پاره کنند. ولی او راهش را می‏کشد می‏رود، رد می‏شود. اینها خاطر جمع می‏شوند که به دنیای اینها کاری نداشت. باز شروع می‏کنند به همان نزاعی که داشتند.([111]) اصلاً اتحاد برای اهل دنیا، اهل هوی و اهل هوس محال است. اگر هم هست موقّت است و فقط به این منظور است که به حق صدمه بزنند.

اینکه عرض کردم لُعِن فیه ابلیس، به این منظور است اَلخمیس یومٌ انیس، خدا این‌‌طور قرار داد که نسبت ارتباطی بین ماده و صورت فراهم کرد تا اینها با هم الفت و انس گرفتند، و جعَل بینکم مودّة و رحمة، حالت اتصال و اجتماع را که در نظر بگیریم وقتی دارد، این وقت یوم‏الخمیس است. و رُفعَ فیه ادریسُ، ادریس علی نبیّنا و آله و علیه ‏السلام هم در روز پنجشنبه به بهشت بالا برده شد و در بهشت‌ها قرار گرفت. فقط ایشان و حضرت عیسی و حضرت الیاس و حضرت خضر؟عهم؟ از انبیاء زنده هستند که بعضی خضر را گفته‏اند نبی است و ظاهراً هم نبی است،([112]) اگر هم نبی نباشد یکی از کاملانی است که فعلاً  کار نبی از او انجام می‏شود؛ به جهت اینکه هر امامی چهار رکن از انبیاء باید داشته باشد. امروز خضر برای امام عصر صلوات‏ اللّه علیه کار نبی را می‏کند و فعلاً یکی از ارکان است. حال یا نبی است یا کاملی است که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 403 *»

از او کار رکن انجام می‏شود، عیبی هم ندارد «کلُّ شی‏ء فیه معنی کلِّ شی‏ء».

مثل آنکه آقای شریف طباطبائی­ می‏فرماید: یک وقتی اگر کاملان یا عدول نافین ظاهر نبودند، خداوند از علماء ناقصان کار عدول کاملان و نافین را انجام می‏دهد. لازم هم نیست کاملی ظاهر باشد. از وقتی‌که امام؟ع؟ به غیبت کبری غایب شدند، از طرف آن حضرت بخصوص نایبی معین نشد. از آن زمان تا زمان شیخ بزرگوار اعلی‏ اللّه ‌مقامه الشریف کاملی ظاهر نبود، ولی کار کاملان می‏بایستی انجام بشود و می‏شد، به‌وسیله علماء ناقصان کار عدول نافین انجام می‏شد. وقتی‌که به حدی رسید که دیگر کاملی می‏بایست ظاهر شود، صاحب مقام کمال و واقف به نقطه علم هویدا گردد، آنگاه حجة بن الحسن صلوات‏ اللّه علیه شیخ بزرگوار و سایر بزرگان را برای این کار انتخاب کردند و علم خود را از طریق ایشان ابراز دادند و آنچه لازم بود به شیعه اثناعشری برسد از آن زمان رسید. برای رفع انحراف‌هایی که در اصول، در فقه، در فلسفه، در حکمت و عرفان پیدا شد، لازم کرد که چنین وجود مبارکی ظاهر شود. به همین جهت امام؟ع؟ این عنایت و تفضل را فرمودند. ادریس علی نبینا و آله و علیه ‏السلام از جمله انبیائی است که نمرده است، ایشان زنده است، بالا برده شد و در بهشت‌ها قرار گرفت؛ یعنی بدن عنصری را گذارد و با بدن اصلی بالا برده شد اما برای ایشان موت فراهم نشد. ایشان نمرد و الآن هم زنده است.

«قال فالجُمُعةُ؟» عرض کرد: روز جمعه چرا جمعه گفته شد؟ قال: هو یومٌ مجموعٌ له النّاس، روزی است که مردم در آن روز جمع می‏گردند. و ذلک یومٌ مشهودٌ و یومُ شاهدٍ و مشهود؛ روزی است که مورد شهود و شهادت قرار گرفته و در آن روز شاهد و مشهود اجتماع می‏کنند. مراد همان حالت اجتماع و برطرف‌شدن احکام اجزاء است و فراهم‌شدن حکم شی‏ء تام به جمیع مراتبش. در این اجزاء مجموع‌شده حالت جمعی دست داده، حکم اجتماع آمده و حکم فردفرد کنار رفته است. روز جمعه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 404 *»

همین‏طور است. از این جهت نماز جمعه در حضور معصوم؟ع؟ واجب است بر کسانی‌که قادرند و دارای آن شرایطی که ذکر شده هستند. آنها در جماعت آن بزرگوار باید حاضر بشوند، در محضر آن رکن و قطب و محور، اجتماع، جمعیت و یکی‌بودن خود را نشان بدهند. دیگر حکم افراد باید کنار برود. باید فرد در مجتمع مضمحل شود. دیگر فرد حکمی ندارد و همه بر گرد یک محورند. محور یکی است، مرکز و قطب یکی است و آن امام معصوم؟ع؟ است که دیگر همه گرد او باید جمع شوند. حکیمند، عالمند، نقیبند، نجیبند، هرچه هستند گرد او باید جمع بشوند. وحدت شأن او است. همه حکم خود را کنار باید بگذارند و حکم همه یکی بشود. حالت اجتماع همین‏طور است.

«قال فالسّبتُ؟» عرض کرد: روز شنبه چرا شنبه شده است؟ قال: یومٌ مسبوتٌ و ذلک قولُه عزّوجلّ فی القرآن «و لقد خلقنَا السموات و الارضَ فی ستّة ایّامٍ» فمِن الاحَد الی الجُمُعة ستّةُ ایّامٍ و السّبتُ مُعطَّلٌ؛([113]) رسول‏اللّه فرمودند: روز شنبه روزی است که مسبوت است؛ یعنی کار فراهم‌شدن هر موجود و هر مخلوق به اتمام رسید. دنیا در شش روز تمام شد. خدا هم فرمود: آسمان‌ها و زمین‌ها و مابینهما را در شش روز خلق کردیم. از یکشنبه شروع شد و تا جمعه شش روز گشت. روز سبت روز تعطیل است و تعطیل به آن معنایی که یهودی‌ها گفته‏اند نیست که خدا خسته شد و کارها را تعطیل کرد و روی تختش نشست، دست‌هایش را هم روی هم گذاشت. این حرف یهودی‌ها است و لُعِنوا بما قالوا.([114]) خدا یهودی‌ها را لعنت کند، خدا نصاری را لعنت کند، خدا هر منحرفی را لعنت کند! خدا لعنت کند هرکس را که هرگونه انحرافی دارد. اگر حاضر نشویم بگوییم خدا لعنتش کند، خودمان ملعونیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 405 *»

معنی ندارد کسی‌که خلاف کرد بگوییم اشتباه کرده یا اشتباه می‌کند، این چه حرفی است؟ حجت خدا تمام است. امروز یهود را باید لعن کرد، نصاری را باید لعن کرد، در اسلام هفتاد و دو فرقه را باید لعن کرد، فقط یک فرقه از هفتاد و سه فرقه را اهل نجات می‏دانیم که شیعیان محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند. شیعه اثناعشری هیچ انحراف و خلافی ندارد. اگر در دین خلاف کرد، همین‌که خلاف کرد باید بگوییم خدا لعنتش کند، مگر بگوییم ما اشتباه می‌کنیم، او خلاف نکرده. ان‌شاءالله چشم ما اشتباه دیده، گوش ما اشتباه شنیده. این هم یک راهی است که بگوییم بله او که اشتباه می‌کرده و می‌کند و می‌خواهد بکند، او ان‌شاءالله این نیست، او پشت کوه قاف است. اگر آدم بخواهد حرف هم بزند باید لااقل این‌طور حرف بزند که من اشتباه شنیدم، ان‌شاءالله این خلاف نگفته، نمی‌خواهد بگوید.

اما اگر گفتی خلاف کرد، دیگر حق نداری بگویی من خوبش می‌دانم. این چه حرفی است در دین خدا؟ چرا با دین خدا بازی می‌کنند؟ بعد از این‌همه فریاد‌های مرحوم آقای شریف طباطبائی که در مسائل ضروری و نظری فرموده‌اند، واقعاً تعجب است که این حرف‌ها زده می‌شود. دیگر عیب است، خیلی عیب است. حدود دین مشخص است، احکام دین مشخص است، ضروریات مشخص است، نظریات مشخص است، همه بحمدالله روشن است. اگر گفت فلانی خلاف کرده، دیگر بگو خدا لعنتش کند. تمام شد. تمام شد، مگر  یک راهی پیدا بکنی که بگویی خلاف نکرده و آن این است که مثلاً  آن کسی‌که برای من نقل کرده، دروغ گفته، دروغ می‌گوید، تهمت می‌زند مثلاً. انسان تا گفت خلاف کرده، دیگر حرف تمام است، خلاف خلاف است. مثلاً فلانی خلاف ضرورت کرد، تمام است، آقا دین خدا تعارف که ندارد. اگر می‌گویی خلاف ضرورت کرد، دیگر مطلب تمام است. حال دیگر بگوییم نه، در اشتباه است. تو غلط می‌کنی که می‌گویی او در اشتباه است، به تو چه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 406 *»

که در اشتباه است. نعوذبالله خدا کوتاهی کرده که او در اشتباه مانده؟! این چه حرفی است که می‌زنی؟! حجت خدا تمام است، حجت خدا واضح است. اشتباه می‌کند مثلاً، سرش نمی‌شود مثلاً، نمی‌فهمد و مانند اینها.

مگر اینکه واقعاً این‌طور باشد که بگویی او خلاف نکرده و هرکس هم برای او این حرف را زده اشتباه کرده است. اگر  خود من شنیدم، اشتباه شنیدم، به این‌طور به رویش نیاورم و ظاهراً شاید یواش‌یواش مثلاً به راه بیاید، وگرنه تا بگوییم خلاف کرده، معنی ندارد باز بگوییم نه، خلاف کرده اما او را بد نمی‌دانیم. اگر بگویی خلاف کرده اما بدش نمی‌دانم، پس خودت بدی. خلاف کرده من ملعونش نمی‌دانم، خودت ملعونی. خلاف کرده مرتدش نمی‌دانم، تو خودت مرتدی. خلاف ضرورت کرده من ملحدش نمی‌دانم؛ خودت ملحدی، مثل بعضی‌ها که درباره ناطقی‌ها همین‌طور می‌گفتند. می‌گفتند اینها که به آقای شریف طباطبائی این حرف را زدند، سرشان نمی‌شود، اشتباه کرده‌اند، آن بزرگوار می‌فرمایند تو خودت هم با همین حرفت خلاف می‌کنی. خیلی عجیب است.

در هر صورت، خدا یهود را لعنت کند، گفتند روز شنبه روزی است که خدا از کارها فارغ شد و دست روی دست گذاشت و خستگی گرفت. این معطلی که رسول‌خدا؟ص؟ می‏فرمایند مقصود آن نیست، بلکه شی‏ء که از نظر تمامیت مراتبش تمام شد، بعد روز شنبه وقت شروع آثار، مقتضیات و فعالیت این موجود و اثربخشی یا اثرگیریش است. آن وقتِ او را شنبه گفته‏اند، از این جهت فرمود معطّل می‏شود.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 407 *»

مجلس 24

 

(شب ‌چهارشنبه 5 ربیع الثانی 1406 هـ ق)

 

 

 

r ایام شأنیّه

r ایام طوریّه

r چرا مرتبه طبع به‌طور مستقل به‌حساب نمی‏آید؟

r وجه دیگر اطوار شش‏گانه، کیان‌های سه‏گانه‏اند به لحاظ ماده و صورت آنها

r وجه دیگر اطوار به لحاظ طبایع اربعه

r وجه دیگر اطوار به لحاظ وقت کونی و وقت شرعی

r وجه دیگر اطوار: دحوالارض

r اشاره به مجعول‌بودن لازمه

r تسلیم حق بودن نشان نجابت است

r توجیه دحوالارض

r آسمان و نظام آن

r دحوالارض در قرآن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 408 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بحث در زمینه آیات و فرمایشات ائمه؟عهم؟ است درباره خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه بین آسمان‌ها و زمین‌ها است در شش روز و یا در سایر اوقاتی که مربوط به شئونات آسمان‌ها و زمین‌ها است. نتیجه این عرائض در چند شکل خلاصه می‏شود، البته نه آنکه یکی از اینها درست است و بقیه نادرست است، بلکه در واقع ما در این گفتگوها به هریک از این نتیجه‏ها رسیده‏ایم.

وقتی‌که گفته می‏شود آسمان‌ها و زمین‌ها در شش روز خلقت شده، یعنی در شش طور و در شش روز از روزهای شأنیه الهیه، کلَّ یومٍ هو فی شأن، در شش طور یا شش روز از ایام شأنی. همان‏طور که شیخ بزرگوار اعلی‏ اللّه‌ مقامه الشریف ایام شأنی را به اطوار شش‏گانه خلقت انسان مثال فرمودند. خلقت انسان در شش دوره انجام می‏شود که فرمودند: دوره نطفه را یوم و طور نطفه بنامید. دوره علقه را یوم ‏العلقة یا طور العلقة بنامید. دوران مضغه‌بودن را همین‏طور یوم و وقت مضغه‌بودن و طور مضغه‌بودن بگویید. بعد دوران عظام و استخوان‌بودن را هم طور و وقت و یوم ‏العظام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 409 *»

بنامید. سپس دوره اکساء لحم است و اینکه خداوند بر استخوان‌های پیکره انسانی گوشت می‏رویاند، این را یوم اِکساء اللحم یا طور اکساء اللحم بنامیم. بعد از این دوره دوره انشاء خلق جدید است که فرمود: ثمّ انشأناه خلقاً آخَر،([115]) انشاء خلق دیگر است و طور عوض می‏گردد، این را هم طور انشاء خلق آخر یا وقت انشاء خلق آخر بگوییم. در این شش دوره و شش طور خلقت انسانی انجام می‏یابد.

در هر عالمی آسمان‌ها و زمین‌هایی است و آنچه بین آن آسمان‌ها و زمین‌ها است. اگر هر عالمی اگر یک مجموعه و یک موجود و یک واحدِ شخصی حساب کنیم، برای آن شش طور و شش وقت و شش دوره می‏شود در نظر گرفت. پس خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها در شش وقت و شش طور انجام شد. اینها اوقات طوریه یا اوقات شأنیه و ایام شأنیه الوهیه نامیده می‏شوند. و همان‏طور که عرض کردم هر عالمی به‌حسب خودش شخصی است و واحدی است که این شش دوره را طی می‏کند، ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت.([116]) پس آسمان‌ها و زمین از ابتداء کینونتشان تا مقام تمامیتشان این شش دوره را دارند.

ولی در فرمایش شیخ مرحوم­ دیدیم که فرمودند این شش دوره آسمان و زمین را به این‌طور بگوییم: «یوم ‏العقل» یعنی آن دوره و طوری که عقل برای این عالم خلقت شد. آسمان‌ها و زمین‌ها دوره عقلانی و خلقت عقلانیشان در آن وقت یوم ‏العقل است. بعد «یوم ‏النفس»، بعد «یوم الطبیعة»، بعد «یوم‏ المادة»، بعد «یوم المثال» و در نهایت «یوم ‏الجسم» است. این شش دوره یا شش روز یا شش وقت شأنی و ایام شأنی الهی است که خداوند در این دوره‏ها و طورها و اوقات شأنی این مراتب شش‌گانه را برای آسمان‌ها و زمین‌ها خلقت فرمود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 410 *»

در این فرمایش که به عرض رساندم مرتبه روح را ذکر نفرموده بودند؛  زیرا روح دارای چند معنی است. یکی از آن معانی مرتبه‌ای است که برزخ میان عقل و نفس می‌باشد، از این جهت در برخی از تعابیر از مراتب شمرده نمی‌شود.([117]) اصل این روح، عقل است و وجه اسفل عقل می‌باشد که فیوضات را از مرتبه عقل می‌گیرد و به مراتب تفصیلی پایین‌تر از خو د می‌رساند. در برخی از تعابیر هم مرتبه طبیعت را نام نمی‌برند.([118])  این یکی از نتیجه‏هایی است که از این آیات و روایات و فرمایشات متذکر شدیم.

همچنین یک نتیجه دیگر می‏شود گرفت که بگوییم خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و مابینهما در شش طور است که عبارت باشد از سه طور کیانِ آسمان‌ها و زمین‌ها و صورت‌های کیانی که بر این کینونت‌های سه‏گانه آسمان‌ها و زمین‌ها پوشیده می‏شود. به عبارت دیگر برای این عالم سه کیان کلی است، همان‏طور که برای انسان سه کیان است. این انسان سه نوع کیان و کینونت دارد: کیان عقلانی، کیان نفسانی و کیان جسمانی. بقیه همه برازخِ بین‏بین است. پس برای انسان سه کیان ذکر می‏شود و هر کیانی به‌حسب خودش ماده و صورتی دارد. کیان عقلانی انسان ماده عقلانی و صورت عقلانی دارد، کیان نفسانی انسان ماده نفسانی و صورت نفسانی دارد، و کیان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 411 *»

جسمانی انسان ماده جسمانی و صورت جسمانی دارد. حال طورِ ماده هریک از این سه کیان با طورِ صورت، سه دو تا، شش طور می‏شود. پس انسان در شش طور آفریده شده، یا بفرمایید در شش وقت از وقت‌ها و ایام شأنی آفریده شده است. عالم هم همین‏طور است. این آسمان‌ها و زمین‌ها و مابینهما را که یک شخص و یک واحد ‌به‌شمار آوریم دارای سه کیان است: کیان عقلانی، کیان نفسانی و کیان جسمانی. و برای هریک از این کیان‌ها ماده‏ای و صورتی است، در نتیجه شش طور می‏شود. این هم نتیجه دیگری است که می‏شود گرفت و با نتیجه اولی هیچ منافات ندارد و قابل جمع است. اینها همه جهاتی است که می‏شود لحاظ کرد و به آنها توجه داشت.

نتیجه دیگر این است که بگوییم اینکه آسمان‌ها و زمین‌ها و مابینهما در شش طور آفریده شده‏اند اینها شش طور ماده و صورت و طبایع کلیه چهارگانه‏ای است که بر هر موجودی که به‌حسب خودش دارای ماده و صورت است حاکم است. رطوبت، یبوست، حرارت و برودت، چهار طبع و طبیعت است که در هر موجودی به‌حسب ماده و صورت او این چهار طبیعت موجود است. انسان یا این عالم هستی و این آسمان‌ها و زمین‌های عالم خودمان یا هر عالمی را که حساب کنیم، ماده‏ای و صورتی دارند و این ماده و صورت دارای طبیعت‌های چهارگانه هستند که در مجموع شش‌تا می‌شود و هرکدام از آنها را طور یا روز می‏توانیم بنامیم؛ یعنی از ایام شأنی الهی است که خداوند این امور را برای این عوالم خلقت فرمود. و اگر در آن حدیثی که از تفسیر علی بن ابراهیم قمی بود دقت کنیم تقریباً با این نتیجه مطابق می‏شود. در آن حدیث صراحتی هست که این مطلب را بیان می‏کند.

اما نتیجه دیگر این است که آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه بین آنها است در شش طور آفریده شده است به این کیفیت که دو روز برای تحقق وجود و ماهیت زمین، یعنی ماده و صورت زمین، و یک روز هم برای اقوات و رزق‌هایی که به اهل زمین مربوط

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 412 *»

می‌شود پس سه روز می‏شود. و اینها در قرآن ذکر شده و جدا شمرده شده است. پس اینها سه‏ روز یا سه طور یا سه وقت از اوقات شأنی شد. بعد دو روز برای تحقق وجود و ماهیت آسمان‌ها، یک روز هم برای تعیین اقوات و روزی‌های اهل آسمان‌ها، آن هم سه روز می‌شود که جمعاً شش طور و شش دوره یا شش وقت یا شش روز از اوقات و ایام شأنی می‏شود.

در اینجا تعبیر دیگری هم می‏توانیم داشته باشیم که از خلقت وجود و ماهیتِ آسمان‌ها و زمین به دوران خلقت کونی آنها تعبیر بیاوریم، و از اقوات آنها به دوران شرعی آنها که خلقت شرعیه باشد تعبیر بیاوریم، یا یوم کونی و یوم شرعی بگوییم، یعنی دو روز برای کینونت‌دادن؛ یعنی وجود و ماهیت بخشیدن به آسمان و زمین، یک روز هم برای جهات شرعی و تعیین حدود و خصوصیات آنها. البته شرعِ کونی مقصود است. این هم شش روز یا شش طور و شش وقت از شئونات الهیه می‏شود.

نتیجه دیگر به این شکل است که آسمان‌ها و زمین‌ها و مابینهما در شش روز خلقت شده‏اند، به این‌طور که یک روز خود زمین خلقت شده؛ یک روز هم به دحوالارض مربوط باشد که زمین گسترده گردید و پهن شد. خلقت زمین و پهن‌شدن و گسترده‌گردیدن آن دو چیز است و به‌حسب خودش دو وقت و دو روز دارد. عرض کردم ما می‏توانیم هر شی‏ء را جدای از خصوصیات و منضمّاتش تصور کنیم. همین که توانستیم تصور کنیم پس می‏توانیم بگوییم در خارج دو چیز است. آنهایی که گفته‏اند لوازم به جعل خود ملزوم متحقق می‏شود، برخلاف قرآن و برخلاف فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ حرف زده‏اند.

اگر ما هیچ‌چیز هم سرمان نشود و چیزی نفهمیم ولی این‌قدر می‏فهمیم که محمد و آل‏محمد؟عهم؟ نعوذباللّه اولی به تقلید هستند. چه می‏گوییم؟! ببینید کار ائمه ما؟عهم؟ در مظلومیت به کجا کشیده شده؟! این نصیحت را نوعاً در فرمایشات شیخ مرحوم­

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 413 *»

می‏بینیم که هرجا این بزرگوار از احادیث آل‏محمد؟عهم؟ بر ردّ حرف حکماء فرمایشی می‏خواهند بفرمایند این نکته را متذکر می‏شوند و می‏فرمایند: اگر بنای تقلید هم هست، چون به ‌هر حال آنهایی هم که کتاب‌های حکماء را می‏خوانند از حکماء تقلید می‏کنند، در آنچه حکماء گفته‏اند از آنها تقلید می‏کنند و کورکورانه قبول می‏نمایند. اگر هم دلیل اقامه می‏شود به اصطلاح خودشان نهایتش دلیل اقناعی است، مخالفان را قانع می‏کند. چون دلیلی در مقابل آنها نمی‏توانند اقامه کنند، حرف آنها را می‏پذیرند. به تعبیر ملّایی دلیل یا اسکاتی یا اقناعی است؛ به این معنا که یا طرف مخالف را ساکت می‏کند یا او را قانع می‏سازد، چون دلیلی در مقابل ندارد. وگرنه اگر حکیمی قوی‏تر از او باشد ممکن است ادلّه بیاورد و حرف اینها را رد کند. می‏فرمایند: اگر بنای تقلید هم هست محمد و آل‏محمد؟عهم؟ از اینها اولی به تقلید هستند زیرا معصومند.

حال بوعلی یک حرفی زده که «ماجعل اللّه المشمشَ مشمشاً بل اوجده»، به همین حرف چسبیده‏اند که وقتی خدا ملزوم را خلقت یا جعل کرد دیگر لوازم احتیاج به جعل ندارد بلکه به همان جعل ملزوم انجعال می‏یابند؛ یعنی مثلاً خدا فقط زردآلو را خلق می‏کند، دیگر زردآلوئیت و زردآلوبودن را برای زردآلو خلق نمی‏کند. چون خودش خودش است، احتیاج به خدا ندارد. زردآلوئیت برای زردآلو هیچ نیاز به خدا ندارد، خودش همراه زردآلو فراهم می‏شود. لوازم به همین معنا است. به ظاهر هم انسان که نگاه کند می‏گوید زردآلو زردآلو است. خدا زردآلو را خلق می‏کند، دیگر زردآلوئیت را هم برای زردآلو خلق بکند معنا ندارد. پس بوعلی حرف خوبی زده است. انسان ابتداء که نگاه کند ممکن است بوعلی را تصدیق کند.

ولی اگر حرف خوبی زده بود خدا در قرآن و ائمه هدی؟عهم؟ در فرمایشاتشان و در دعاها، همچنین حکماء ربانی در رد آنها نمی‏فرمودند این‌طور نیست. خود زردآلو چیزی است و زردآلوبودن آن هم چیز دیگری است. ملزوم چیزی است، لازم چیز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 414 *»

دیگری است. دلیلش همین ‏که شما می‏توانید اینها را جدا از هم تصور کنید. در خارج زردآلوئیت را از زردآلو نمی‏توان گرفت و کنار گذاشت و زردآلو را هم به کناری گذاشت. اینکه در خارج نمی‏شود، مانعی ندارد جدا نشود؛ چون خارج، عالم ترکیب و عالم ایتلاف است. ولی در ذهن همین‏ اندازه که شما بین ملزوم و لازم توانستید جدایی بیندازید و این دو را از هم جدا تصور کنید، بدانید در خارج هم همین‏طور است.

از این جهت این‌همه آیات، این‌همه روایات در این باره وارد شده است. از جمله در دعاء سمات است که بارها نقل کرده‏ایم، عرضه می‏داریم: و خلقتَ بها الشمس و جعلتَ الشمسَ ضیاءً و خلقتَ بها القمرَ و جعلتَ القمرَ نوراً؛([119]) بخصوص درباره خود شی‏ء «خَلَقَ» می‏فرماید. به آن کلمهٔ خودت که ولایت مطلقه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است، به آن کلمه خورشید را خلقت کردی. و لازمه خورشید نورافشان‌بودن و پرتوداشتن است، از این جهت بعد می‏فرماید: و جعلت الشمس ضیاء خلقت لازمه را با «جعَل» ذکر می‏فرماید، بخصوص با کلمه جعلت. همچنین و خلقت بها القمر، خدایا به آن کلمه مطلقه خود که ولایت مطلقه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است ماه را خلقت کردی، و جعلت القمر نوراً لازمه ماه همین است که نور داشته باشد و از خورشید نور بگیرد، یا هرچه در اینجا بیان شده، این لازمه را هم جعل می‏فرماید. از این موارد در آیات، در روایات و در دعاها خیلی زیاد است.

پس اگر بنا باشد که واقعاً انسان مطلبی را از کسی اخذ کند آیا از بوعلی سینا اخذ کند بهتر است یا از حضرت صادق؟ع؟ اخذ کند؟ کدام عقلی است که آن‏قدر سست باشد که حاضر شود فرمایش حضرت صادق؟ع؟ را کنار بگذارد و حرف بوعلی سینا را بگیرد؟ خصوصاً شیعه که به عصمت کلیه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ اعتراف دارد، وقتی به عصمت کلیه ایشان اعتقاد دارد در برابر فرمایش ایشان، در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 415 *»

ردیف و در کنار فرمایش ایشان حرف‌های دیگران نباید زده شود. اگر حرف دیگران زده می‏شود، آن دیگران باید کاملان شیعه باشند که شارحان کلام محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند.

یک‌وقتی من از باب موعظه حسنه با کسی از همین‏گونه سخنان می‏گفتم. سخن در این بود که فرمایشات مشایخ را اخذ کنیم یا نکنیم. من گفتم مسلّماً این احادیث باید توضیح داده بشود، احادیث مجمل است توضیح می‏خواهد. حال که بنا است توضیح داده بشود آیا ما توضیحاتی که مثلاً ملاصدرا بر آیات قرآن یا بر احادیث آل‏محمّد؟عهم؟ داده بگیریم، یا توضیحات بزرگانی مثل شیخ مرحوم­ را بگیریم که در همه‌جا نام ائمه هدی را می‏برند و می‏فرمایند ما از ائمه؟عهم؟ اخذ می‏کنیم، از ائمه می‏گوییم؟ در حالی ‏که ملاصدرا می‏گوید ما بالاستقلال چیز می‏فهمیم و عقل ما هم بالاستقلال حجت است. در این‏گونه امور، براهین عقلیه ما هم برهان عقلی است و آنها را در مقابل نقل می‏گذارد. معلوم است اگر انسان سالم و بی‏غرض و بی‏مرض باشد فرمایشات مشایخ را اخذ می‏کند که همیشه به درگاه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ اظهار نوکری دارند. همواره اظهار می‏کنند ما مقلد ایشان هستیم، ما از ایشان اخذ می‏کنیم، ما تا بیان محکمی از کلام ایشان نداشته باشیم سخنی نمی‏گوییم، تا اصل مسلّمی از فرمایشات ایشان در دست نداشته باشیم بیانی نمی‏کنیم. پس انسان با اطمینان کامل و با خیال راحت از ایشان اخذ می‏کند.

بعلاوه که الحمدللّه مقام کمال ایشان برای ما ثابت است و هنگامی‏که مقام کمال ثابت شد دیگر مطلب تمام است. اینجا است که باید گفت: اُنظرْ الی من قال و لاتنظرْ الی ما قال، اگر حضور سلمان؟رضو؟ نشستیم و سلمان یک فرمایشی فرمود که ما از این فرمایش هیچ سر درنیاوردیم، هیچ‌چیز نفهمیدیم ولی دانستیم که باید به مفاد آن معتقد باشیم؛ مثلاً اگر به ما فرمود آسمان هفت طبقه دارد و ما نفهمیدیم آسمان یعنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 416 *»

چه؟ و طبقه یعنی چه اینجا می‏گوییم: انظر الی من قال و لاتنظر الی ما قال، فقط ببین چه‌ کسی سخن می‏گوید حرفش را بگیر، دیگر نگاه نکن که چه می‏گوید. دیگر امام معصوم البته چنین است که اگر حضور امام صادق؟ع؟ باشیم و حضرت بفرمایند روز، شب است یا الآن که شب را می‏بینید واقعاً روز است، آیا نباید تصدیق کنیم، اگرچه معنایش را نفهمیم؟ آیا می‏توانیم رد کنیم؟ همین الآن که می‏بینیم شب است اگر امام بفرمایند روز است، ما مراد امام؟ع؟ را نمی‏فهمیم، ولی نباید رد کنیم. چون اینجا جایی است که انظر الی من قال و لاتنظر الی ما قال، نگاه نکن چه می‏فرماید. ببین کیست که می‏فرماید، او کسی است که و ماینطِق عن الهوی ان هو الا وحی یُوحی،([120]) این الآن سخن خدا را می‏گوید. با اینکه الآن شب است ولی می‏فرماید روز است، دیگر آنجا انسان نباید شک کند که یعنی چه؟ نعوذباللّه نعوذباللّه چگونه امام هذیان می‏فرمایند مثلاً الآن شب است. من هم که می‏فهمم شب است پس چطور می‏فرمایند روز است؟!

اینجا است که اصلاً باید خودت را هیچ و نابود کنی، اصلاً به‌طور کلی در مقابل نور امام؟ع؟ باید مضمحل بشوی، تسلیم محض بگردی. به‏به چه زیبا است تسلیم محض!! راوی عرض کرد: آقا ما یک رفیقی داریم اسمش کُلَیب است. او هر موقعی حدیثی از شما خوانده می‏شود می‏گوید: «سَلَّمتُ» ــ به اصطلاح ما ــ دست روی چشمش می‏گذارد و می‏گوید چَشم درست است. هر حدیثی که خوانده می‏شود می‏گوید تسلیمم، دیگر فکرش را نمی‏کند که معنای این حدیث چیست، اصلاً فکر نکرده می‏گوید تسلیم هستم. آن‏قدر این کار را کرده و این حرف را زده که ما هم نام او را «کُلَیْب تسلیم» گذاشته‏ایم. آن‌قدر می‏گوید سَلّمْتُ که اسمش را کلیب تسلیم گذاشته‏ایم. حضرت خیلی خوشحال شدند و بر او ترحّم فرمودند، برای او طلب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 417 *»

رحمت کردند، فرمودند: خدا رحمتش کند.([121]) در حدیث دیگر فرمودند: قد أفلحَ المسلِّمون اِنّ المسلِّمین هم النجباء([122]) همانا کسانی‌که اهل تسلیم هستند اینها نجیبانند. نجیبِ اصطلاحی در مقابل نقیب مقصود نیست، بلکه یعنی اینها طینتشان پاک است و خمیره‏شان پاکیزه است. اهل «اِنْ قُلت» نیستند، مرتب اعتراض نمی‏کنند، گوشه و کنایه نمی‏زنند، وسوسه درست نمی‏کنند، اینها اهل تسلیمند. هم خودشان سالم هستند هم دیگران را سالم می‏دارند. اما اگر بنا باشد پیوسته در مطالب ناخن بند کنند و مرتب اشکال بتراشند و وسوسه و تشکیک ایجاد کنند، هم خودشان صدمه می‏بینند هم به دیگران صدمه وارد می‏کنند. شک در دل‌ها می‏اندازند. خودشان اهل شک هستند هیچ‏وقت قرار نمی‏گیرند. با او هم که می‏نشینید دو کلام حرف می‏زنید می‏بینید محکوم است، سرش را پایین می‏اندازد، به ناچار تصدیق می‏کند، اما باز فردا به‏طور دیگر اداء درمی‏آورد. اینهایی که اهل تسلیم نیستند نشان می‏دهند که نجابت ندارند؛ چون انّ المسلّمین هم النجباء اهل تسلیم نجیبند، نجابت دارند. همان نجابتی که می‏گوییم فلانی آدم نجیب و خوبی است، نجابتِ در مقابل نقابت منظور نیست.

پس یک‏ روز به خلقت زمین مربوط باشد، یک‏ روز هم برای گسترده‌شدن زمین تا زمین پهن بشود که می‏شود دو وقت یا دو طور یا دو روز از ایام شأنی. دحوالارض و گسترده‌شدن زمین، یعنی خدا در یک‌وقتی زمین را آفرید و زمین، هم صلاحیت داشت که گسترده شود و هم صلاحیت داشت که مجتمع و متراکم باشد و گسترده نشود؛ یعنی آماده نشود برای اینکه مثلاً بر روی آن کوهی قرار بگیرد یا روی آن دریایی یا نهری درست بشود یا زمین‌های هموار یا زمین‌های شوره‏زار فراهم گردد یا زمین‌های صالح

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 418 *»

برای کشت و زرع درست بشود و از این قبیل ‏امور. پس این حالت را می‏توانیم برایش تصور کنیم و همین معنایش این است که وجود دارد. پس چون می‏توانیم تصورش بکنیم، واقعاً و خارجاً دو طور و دو جهت هست. در برابر حرف بوعلی که گفته بود «ماجعل اللّه المشمش مشمشاً بل اوجده»، می‏گوییم این سخن چون خلاف قرآن و خلاف فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ است، مال خودت باشد.

خداوند در روزی و در وقتی از اوقات شأنیه زمین را خلقت کرد، ولی آن موقع که زمین خلقت شد صلاحیت داشت برای آنکه فشرده و متراکم باشد یا آنکه گسترده شود. و چون مصلحت عباد و بندگانی که خداوند در این زمین می‏خواست بیافریند این بود که زمین گسترده باشد و دارای این شئوناتی که می‏بینیم باشد؛ یعنی طوری قرار بگیرد که در برابر آسمان واقع شود و فعالیت‌های آسمانی در آن اثر بگذارد و آن آثار را بپذیرد و اَمداد سماوی را قبول کند، تا به‌وسیله پذیرفتن این مددهای آسمانی روزی اهل زمین در زمین فراهم شود و حتی موالید در این زمین فراهم گردد، معادن و جمادات تشکیل شوند، نباتات سربزنند، انسان‌ها و حیوان‌ها پیدا بشوند، از این جهت در روز دیگر و در طور و حالت دیگر زمین را گسترده کرد. این حالت گسترده‌شدن و آماده پذیرش امداد آسمانی گشتنِ زمین دحوالارض است. این هم یک وقتی می‏خواهد که وقتش با خودش است، مساوق با خودش است. نه قبل از آن است نه بعد از آن است، همراه خودش است و تا هنگامی‏که زمین همین‏طور است این وقت امتداد دارد؛ یعنی تا وقتی‌که زمین در این حالت و به این ترکیب است که در تحت آسمان آماده گشته و زیر آسمان گسترده شده و مددهای آسمانی را می‏پذیرد و به این شکل و حدود است وقتش هم ادامه دارد. همان‏طور که آن وقتی که به خلقت زمین تعلق گرفت، آن وقت هم ادامه دارد و یوم و وقت است و هر دو از ایام شأنیه ربوبی است و از طورهای خلقت است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 419 *»

آسمان هم همین‏طور است. یک روز برای خلقت خود آسمان است و یک روز هم برای تنظیم‌شدن آسمان به یک نظامی ‏که بتواند بر زمین مسلط باشد و در زمین آثار خود را بیفشاند و تأثیرات و دَوران و حرکت داشته باشد و مددهای خود را به زمین عنایت کند، این هم یک روز و یک وقت و یک امتداد می‏شود. و تا وقتی‌که خود آسمان‌ها هست آن وقتی هم که به خلقت آسمان‌ها تعلق گرفته امتداد و استمرار دارد. آن وقتی هم که به این نظام آسمانی تعلق گرفته که با خود این نظام فراهم شده و از اجزاء این نظام است، آن هم استمرار و کشش و امتداد دارد تا هنگامی‏که این نظام بر آسمان‌ها حکومت دارد. پس چهار روز شد. برای موجودات آسمانی و موجودات زمینی هم دو وقت، دو طور و دو روز از روزهای شأنی الهی است که مجموعه شش روز می‏شود که شش وقت و شش روز از روزهای خلقت است.

مسأله دحوالارض مسأله خیلی مهمّی است که بد نیست توجه به آن بشود. در سوره «و النازعات» این آیات را می‏خوانیم می‏فرماید: ءانتم اَشدُّ خَلقاً ام السماءُ بنىٰها رفَع سَمْکها فسوّىٰها، و اَغطَش لیلَها و اَخرجَ ضُحىٰها، و الارضَ بعد ذلک دحىٰها، اَخرَج منها ماءَها و مرعىٰها، و الجبال اَرسىٰها، متاعاً لکم و لِأنعامکم؛([123]) چگونه در آیات روشن می‏شود که اینها دوران‌هایی است! تدریج در این تکامل و نظام آسمانی و زمینی را قرآن به این شکل بیان می‏کند، می‏فرماید: ای منکران قدرت خدا، ای منکران بعث و قیامت، ای منکران احیاءکردن خدا اموات را در روز قیامت، همین‏طور ای منکران انبیاء که به‏طور کلی امر بعث و برانگیخته‌شدن اموات را یک امر نشدنی می‏شمارید و انکار می‏کنید و گمان می‏کنید خیلی مهم است که شما را دوباره برگردانند و در روز قیامت شما را زنده کنند، ءانتم اَشدُّ خلقاً ام السماء، این آسمان را که می‏بینید، آیا خلقت شما مهم‏تر و محکم‏تر است یا خلقت این آسمان‌ها که از وقتی‌که بشر چشم باز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 420 *»

کرده اینها را همین‏گونه دیده و می‏بیند و این‌همه از نسل‌های بشر فانی شده‏اند ولی این آسمان‌ها و زمین سر جای خود باقی است. آیا این خلقت محکم‏تر است یا خلقت خودتان؟ شما که می‏بینید همواره در زوال و در فناء هستید. دورانی به نام کودکی دارید، بعد دوران جوانی و دوران پیری و دوران مرگ و سپس دوران پوسیده‌شدن دارید. اینکه در برابر این آسمان چیزی نیست که ما این‌طور آن را حفاظت کرده و محکم نگاه داشتیم، ءانتم اشدّ خلقاً ام السماء؟

آنگاه شرح می‏فرماید که بنىٰها خداوند این آسمان را ساخت. رفع سمکَها فسوّىٰها. دقت می‏نمایید که دو چیز است؛ خود آسمان را برپاکرد و بناکرد، بعد بلندی‌های آسمان را بالابرد. فسوّىٰها آن را تسویه کرد و هفت آسمان قرار داد و سایر خصوصیاتی که در تسویه ذکر کردیم.  و اغطش لیلها و اخرج ضحىٰها، آیات خیلی عجیب است. ببینید چطور خداوند در شب تاریکی را مسلط می‏کند و در روز، روشنایی را اخراج می‏فرماید. و الارضَ بعد ذلک دحىٰها، بعد از آن زمین را گسترده ساخت؛ یعنی زمینی که خلقت کرد صلاحیت داشت که همین‏طور متراکم و فشرده باشد یا گسترده گردد. می‏فرماید: و الارضَ، یعنی زمین بود و خدا خلقش کرده بود، بعد و الارض بعد ذلک دحىٰها، یعنی بعد از قراردادن خود زمین آنگاه آن را گسترده فرمود. اخرج منها ماءها و مرعىٰها، وقتی گسترده شد این صلاحیت و قابلیت برای زمین فراهم شد که از این زمین، آب زمین را خارج ساخت، و مرعىٰها و چراگاه‏ها و روییدنی‏ها را اخراج فرمود. و الجبال ارسىٰها،  کوه‏ها را هم در سر جای خودشان محکم قرار داد تا زمین مستقر باشد. همه اینها برای چیست؟ متاعاً لکم و لأنعامکم.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

متاعاً لکم و لأنعامکم، اینها همه برای خاطر این است که شما و حیوانات شما در روی این زمین از این روزی‌ها و قوت‌ها بهره‏مند باشید، از این روزی‌های فراهم‌شده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 421 *»

استفاده کنید. اما ما روزی خدا را می‏خوریم و معصیت خدا را می‏کنیم. مددهای الهی نازل می‏شوند، چه مددهای باطنی و چه مددهای ظاهری در این زمین عنایت می‏گردد. خیلی عجیب است! روی این زمین کسب بهشت می‏شود.

متاعاً لکم، می‌شود کنایه کم خطاب به انسانیتمان باشد و لأنعامکم خطاب به حیوانیتمان باشد که می‏خوریم و می‏آشامیم. اما اگر از آن طرف بهره‏مند نباشیم و از مزایای انسانیت و اکتسابات انسانیت بهره ‌نبریم، چقدر ظالم به خود هستیم. روی این زمین انسانیت باید فراهم کرد، در اینجا اکتساب ایمان و جنان باید نمود، متاعاً لکم و لانعامکم. و هم می‏شود این‌طور معنا کنیم که این قوت برای ما و برای حیوانات است. هر دو معنا درست است و معنای خودش را دارد. پس دحوالارض را دانستیم که خودش یک مطلبی است و آن حالتی است از برای زمین که همین گسترده‌شدن و آماده بهره‏مندی و بهره‏بری انسان و سایر موالید روی این زمین باشد که به این اقوات نیازمندند. این حالت دحوالارض است که البته خودش مسأله‏ای است.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 422 *»

مجلس 25

 

(شب ‌پنجشنبه 6 ربیع الثانی 1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

r خلقت زمین و گسترانیدن آن

r خلقت آسمان و خلقت خصوصیات آن

r معنای «دَحا» و دحوالارض

r حکمت نظام زناشویی

r مؤمن و مؤمنه کفو یکدیگرند

r حدیث امام رضا؟ع؟

r زن و شوهر باید یکدیگر را احترام نمایند

r اهمیت مسائل زناشویی

r رابطه بیست‌وپنجم ذی‏القعده با دحوالارض

r دحوالارض در حدیث و دعاء

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 423 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نتایجی از آیات و روایات و فرمایشات در مورد خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها در شش روز گرفته شد. یک نتیجه هم این است که خداوند آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه بین آسمان‌ها و زمین‌ها است را در شش روز آفرید، به این‌طور که یک روز و یک وقت برای خلقت خود زمین باشد و یک وقت برای خلقت خود آسمان باشد. چون خلْق و جعْل خدا که به خود آسمان و زمین تعلق می‏گیرد وقت می‏خواهد که آن وقت، یوم می‏باشد. همچنین یک روز و یک وقت هم برای آماده‌شدن زمین و گسترده‌گردیدن در برابر اَمداد آسمانی لازم است و اینکه برای زمین حالت پذیرش نسبت به تأثیرات آسمانی پیدا شود. معلوم است این حالت غیر از حالت خود زمین است و غیر خود زمین است، پس دو وقت می‏خواهد. همچنین یک وقت برای خلقت خود آسمان لازم است و یک وقت هم برای حالت تأثیر و حالت القاء اَمداد و مؤثربودن در زمین نیاز است. این هم یک وقت می‏خواهد که چهار وقت می‏شود. سپس موجودات آسمانی و آنچه در آسمان‌ها است برای تحققشان یک وقت لازم است. آنچه هم در زمین است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 424 *»

در خلقتشان یک وقت لازم دارند، مجموعه شش وقت می‏شود که همان ستة ایام می‏باشد که در آیات و روایات به آن اشاره شده است.

از جمله عرض کردم در سوره النازعات کاملاً به این امر تصریح شده است می‏فرماید: ءانتم اشدّ خَلقاً امِ السماءُ بنىٰها، رفع سمکَها فسوّىٰها، و اغطَش لیلَها و اخرج ضحىٰها، و الارض بعد ذلک دحىٰها، اَخرَج منها ماءها و مرعىٰها، و الجبال ارسىٰها، متاعاً لکم و لأنعامکم([124]) در این آیات، خلقت آسمان و بعد تسویه آسمان بیان شده است؛ یعنی آسمان را به هفت آسمان تقسیم کرده و خصوصیاتی برای آسمان‌ها قرار داده شده است که از جمله تاریک قراردادن شب‌های آسمانی و نور آشکارکردن در روزها و سایر خصوصیاتی که برای آسمان‌ها است و بعد از خود آسمان ذکر شده. همین‏طور خود زمین را ذکر می‏فرماید، بعد به گسترده‌شدن زمین و فراهم‌شدن اقوات خلق در روی زمین اشاره می‏نماید که زمین طوری قابلیت و صلاحیت پیدا می‏کند که از این زمین آب‌ها اخراج می‏شود و چراگاه‏ها و روییدنی‏ها اخراج می‏گردد. همین‏طور قرارگرفتن کوه‌ها بر روی زمین که این خصوصیات زمین بعد از خود زمین ذکر شده است.

از این حالت زمین، یعنی حالت گسترده‌گردیدن زمین در این آیه شریفه به دَحىٰها تعبیر آورده شده است. در روایات هم شهرت دارد که بیست و پنجم ماه ذیقعده را روز دحوالارض([125]) می‏گویند. معنای دحوالارض همان حالت قابلیت و صلاحیت پیداکردن زمین است برای اینکه آثار آسمان‌ها و گردش افلاک و تأثیراتی که در زمین دارند را قبول کند. این حالت را دحوالارض می‏گویند. درست است که در ترجمه فارسی و تحت‏اللفظی به معنای پهن‌شدن و گسترده‌گردیدن زمین آمده است، اما مقصود از این پهن‌شدن و گسترده‌گردیدن، همین حالت فراهم‌شدن قابلیت برای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 425 *»

زمین و آن را از رتق‌بودن به فتق‌بودن درآوردن است؛ یعنی زمین را از فشرده و متراکم‌بودن به این صورت درآوردن که آثار آسمان‌ها را بتواند بپذیرد و بعد به این آثار متأثر گردد و از این زمین نتایجی گرفته شود. این حالت را دحوالارض می‏گویند.

در لغت عرب گفته می‏شود: «دحَا الرّجلُ المرأةَ اذا فَرَشَها للنِّکاح». «اذا فرشها للنِّکاح» این حالت آمادگی و مستعدگردیدن زن در برابر مرد را عرب این‌طور می‏گوید و به این بیان رسیده است. پس طبق اصل لغت حالت پذیرش و آمادگی زمین برای قبول آثار سماوی دحوالارض است. در سوره مبارکه واقعه هم که خداوند و فُرُشٍ مرفوعةٍ([126]) می‏فرماید، «فرش» در آنجا هم به معنای نساء آمده است.([127]) یعنی در بهشت برای اهل ایمان و مؤمنان زن‌هایی است مرفوعة، یعنی باارزش و با عظمت ‏قدر و اندازه. ارزششان خیلی زیاد است که خدا آنها را به مرفوعة تعریف می‏فرماید؛ یعنی رفعت شأن و علوّ مقام دارند، صاحب منزلتند.

اگر از نساء دنیوی باشند هر مؤمنی در بهشت از زن‌های دنیوی چهار زن دارد که اینها از طینت خودش آفریده شده‏اند. به همین سبب مال خودش هستند و آنها خیلی ارزش دارند. زن‌هایی که اهل دنیا بوده‏اند و به برکت اکتسابات، ایمان، صلاح و تقوی بهشتی شده ‏باشند و از طینت خود مؤمن و فاضل طینت خود مؤمن آفریده شده باشند، خیلی ارزش دارند، خیلی رفعت شأن دارند. و اگر از زن‌های خود بهشت و زن‌های اخروی باشند که همان حورالعین و خیرات حِسان می‏باشند، فیهنّ خیراتٌ حِسانٌ؛([128]) یعنی حوریه‏ها و زن‌های اخروی که صاحبان حُسن هستند، صاحبان زیبایی هستند، آنها در بهشت بسیارند، آنها دیگر حساب ندارند. راجع به تعداد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 426 *»

زن‌های دنیوی فرموده‏اند چهار تا است، ولی راجع به حوریه‏ها و خیرات حسان دیگر تعداد ذکر نشده است. شاید حورالعین کلی که برای هر مؤمنی است یکی باشد، ولی جزئی‏هایشان بسیارند. از جمله راجع به این «خیرات» می‏فرماید: در بهشت نهری است که در کنار آن نهر حوریه می‏روید، به‌طوری که یکی را که مؤمن می‏کَند باز جایش می‏روید؛ مثل ریحان.([129]) خدا روزی کند، اللهم ارزقنا الجنّة.

پس به این معنا که عرب استعمال می‏کند «دحا الرّجلُ المرأةَ اذا فرشها للنّکاح»، در قرآن هم «فُرُش» به معنای نساء به همین مناسبت است که این حالت گسترده‌گردیدن و مستعد و آماده پذیرش‌شدن زمین در برابر آثار آسمانی، حالت «دَحا» و دحو است. واقعاً توجه به این مسأله لازم است. اهل ایمان باید متوجه باشند که این تقدیر الهی را که خداوند بین زن و مرد قرار داده و این‏طور حالت تأثیر و تأثری که بین آنها قرار داده، این از نظام حکیمانه خلقت است و فقط صرف یک جریان طبیعی و یک جریان حیوانی نیست که مثلاً ارضاء تمایلات حیوانی انجام بشود. اهل ایمان بخصوص در این حالت باید متذکر خدا باشند، ذکر خدا را بر زبان بیاورند، در یاد خدا باشند و این نظام را نظامی برای یکی‌شدن دو روح بدانند. دو روح در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند و از یکدیگر تأثیر می‏پذیرند، برای ادامه یک امر بزرگ و حیاتی که ادامه نسل است.

پس امور ایمانی فوق همه امور و رأس همه امور باید باشد، بلکه سایر امور همه باید تحت‏الشعاع باشد. جوانی که می‏خواهد ازدواج کند، دختر یا پسری که می‏خواهند ازدواج کنند اولین مطلبی را  که باید در نظر  بگیرند امر ایمان است، امر صلاح و نجابت است، امور دیگر باید تحت‏الشعاع باشد. اصلاً معنا ندارد که بین اهل ایمان، بین مؤمنین و مؤمنات امور دیگر مطرح باشد. فرمود: مؤمن کُفو مؤمنه است و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 427 *»

مؤمنه کُفو مؤمن است.([130]) اینها نظرشان فقط به ایمان باید باشد. امام صادق؟ع؟ فرمود: اذا تزوّج الرجلُ المرأةَ لجمالِها او لمالِها وُکِلَ الی ذلک یعنی هرگاه کسی با زنی ازدواج کند برای زیبایی آن زن یا به منظور مالش، خدا آن شخص را به همان مال و جمال واگذار می‏کند. جمال که به تبی می‏رود و مال هم به شبی. در قدیم این‌طور می‌گفته‏اند: جمال به تبی از بین خواهد رفت و مال هم اگر دزدی بزند به یک شب تمام خواهد شد. یا مریضی‌هایی پیش می‏آید که مال هم از بین می‏رود چون خرج‌ها باید بکنند. بعد امام؟ع؟ فرمود: و اذا تزوّجها لدینِها رزقَه اللّهُ المال و الجمال؛([131]) و هرگاه برای دینش با او ازدواج کند خدا هم مال به او می‏دهد، هم جمال می‏دهد. چون جمال نسبی است؛ یعنی اگر هم تقریباً زشت باشد خداوند محبت و مودّت قرار می‏دهد، بینشان الفت می‏اندازد به آن اندازه که در ارضاء تمایل حیوانی لازم است و همان‏قدر او را بس است. خدا مال هم روزی می‏کند به این معنا که اگر مال ظاهری نباشد اقلّاً غناء نفس عنایت می‏کند. وقتی‌که زن و شوهر  یکدیگر  را خواستند و بینشان الفت و مودّت و محبت بود، به آنچه خدا به آنها روزی کرده قانع می‏شوند، دیگر مشکلات مالی پیش نمی‏آید، کاملاً با یکدیگر سازگار هستند.

پس عمده همان است که امر ازدواج بر مبنای ایمان و دین انجام بشود، خصوصاً در این سلسله حقه خیلی باید مراقب این امر باشیم. چون خدای نکرده اگر دختری به بیگانه با این مکتب داده شود، یک رحِمی ضایع شده است. همین‏طور اگر دقت نشود و جوانی که با مبنای دین آشنا است و بصیرت در دین و ایمان دارد با یک خانواده بیگانه با مذهب و با فرمایشات و بزرگان وصلت کند، اولاً با چه خون جگری روبه‌رو باید بشود، مگر خیلی بی‏اهمیت باشد. اگر ایمان قوی داشته باشد و با ولایت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 428 *»

صادقانه باشد، حاضر نمی‏شود که روحش با بیگانه یکی بشود. مگر همان اطفاء شهوت باشد و اِعمال غرایز جنسی و حیوانیت باشد، وگرنه اگر بر مبنای خدا و دین باشد اصلاً کدام عاقل، کدام مؤمن راضی می‏شود که جانش و روحش با یک روح ناپاک یکی بشود؟ حال ناپاک نباشد اما با یک بیگانه، بی‏خبر، با یک بی‏بصیرت و بی‏نورانیت یکی بشود؟! چون امر ازدواج همین است که در یکدیگر حالت تأثیر و تأثر پیدا می‏کنند. این روح از آن روح متأثر می‏شود و در او اثر می‏گذارد، آن روح از این روح متأثر می‏گردد و در این اثر می‏گذارد.

خیلی امر عجیبی است! آن‏قدر که در امر ازدواج سفارش شده و در امر ازدواج تأکید شده راجع به امور دیگر زندگی و در جاها و مسائل دیگر این‏قدر تأکید نشده است. امام صادق؟ع؟ فرمود: تزوّجوا فی الحُجْزِ الصّالحِ فاِنّ العِرقَ دسّاسٌ؛([132]) با صاحبان دامان پاک و پاکیزه ازدواج کنید؛ یعنی خوب دقت کن که فرزند خود را در کجا می‏گذاری و از کجا فرزندی می‏طلبی، از کدام خانواده‏ای و از چه اصل و ریشه‏ای است، از کجا و با چه‏ کسی می‏باشد؛ زیرا عِرْق دسّاس است؛ یعنی به اصطلاح ما رگ ــ امروز ژن می‏گویند ــ  ژن و رگ صفات را منتقل می‏کند. همان‏طور که صفات ظاهری از پدران و مادران و از خانواده‏ها تا چهل پشت منتقل می‏شود بلکه تا حضرت آدم صفات منتقل می‏شود، همچنین صفات ایمان، صفات کفر و اخلاقیات همه قابل انتقال است. خیلی امر عجیب است!

در این زمینه وارد نشویم که مربوط به بحث ما نیست. همین‏قدر خواستم این جمله را درباره دحوالارض عرض کنم که در آیه می‏فرماید: و الارضَ بعدَ ذلک دحىٰها، بعد خدا زمین را در حالت آمادگی درآورد و آن را در برابر آسمان‌ها گسترده ساخت، برای اینکه زمین آثار آسمان‌ها را بپذیرد؛ یعنی خدا زمین را تزویج کرد و آن را به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 429 *»

آسمان‌ها داد. امر ازدواج بین آسمان‌ها و زمین انجام شد.

شیخ بزرگوار اعلی ‏اللّه‌ مقامه الشریف درباره عقد نکاح یک خطبه‏ای دارند، چون از ایشان خواهش کرده بودند که خطبه عقدی بفرمایند. در آن خطبه همواره صحبت از ازدواج آسمان‌ها با زمین است. خیلی خطبه جالبی است. یک‌وقتی می‏خواستیم این خطبه را بنویسیم و منتشر کنیم که برادران داشته باشند. خیلی عبارات جالب است، ولی متأسفانه نسخه‏ای که در دست است یک‌قدری غلط است. نسخه خطی است و درست ضبط نشده، ولی خیلی خطبه جالبی است. تمام مراتب و عوالم خلقت را ذکر می‏فرمایند، این تأثیر و تأثرات را به شکل ازدواج بیان می‏فرمایند. عاقد در همه این ازدواج‌ها خداوند است و اجراءکننده عقد رسول‏اللّه؟ص؟ هستند. به تعبیر دیگر ولایت مطلقه آن بزرگواران است که عروس و داماد را دست‌به‌دست هم می‏دهد.

این عروس زمین که به عقد داماد آسمان در آمد، در آن روزی که این عقد و ازدواج انجام شد؛ یعنی خانم زمین برای پذیرش آثار آقا آسمان مستعد شد، این خودش وقتی داشت و وقتش دو طرفی و طرفینی بود. بله را از هر دو باید گرفت. وقتی هم بود که خدا آسمان را برای دامادشدن و دامادبودن، و زمین را برای پذیرش دعوت آسمان آماده ساخت، ازدواج طرفینی است، آن هم وقتی داشت. به همین جهت هر دو را وقت و یوم گفته‏اند. روز دحوالارض روز بله‌گرفتن از زمین است. به تعابیر خودمان حرف می‏زنیم که مطلب به ذهن نزدیک باشد. روز بله‌گرفتن از زمین روز دحوالارض است که خیلی شرافت و عظمت دارد. وقت بله‌گرفتن و آماده‏کردن زمین را برای آسمان که این زمین در مقابل آسمان عروس بشود آن وقت دحوالارض نامیده شد.

به همین جهت راوی می‏گوید: «خرج علینا ابوالحسن یعنی الرّضا؟ع؟ بمروٍ فی یومِ خمسٍ و عشرین من ذی‏القعدة» در همین خراسان حضور حضرت رضا؟ع؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 430 *»

بودیم. حضرت روز بیست و پنجم ماه ذیقعده پیش ما تشریف آوردند. فقال: صُوموا فاِنّی اصبحتُ صائماً، پس فرمودند: شما روزه بگیرید. من امروز را روزه گرفته‏ام. «قلنا جُعِلنا فداک ای یومٍ هو؟» عرض کردیم: قربان شما گردیم مگر امروز چه روزی است که روزه بگیریم؟ قال: یومٌ نُشِرَت فیه الرّحمةُ و دُحِیتْ فیه الارض؛([133]) فرمود: امروز روزی است که رحمت منتشر شد و زمین‌خانم، دوشیزه‌زمین عروس شدند. امروز روز عروسی زمین است. به تعبیر ما دحوالارض روز عروسی و آماده‌شدن و مستعد‏گردیدن زمین است. تعبیر دحیتْ یعنی همان گسترده‌گردیدن و پهن‌شدن. گفتیم که «دحا» یعنی چه؟ «دحَا الرجل المرأةَ اذا فرشَها للنّکاح» همچنین به آیه و فرشٍ مرفوعةٍ اشاره شد.

واقعاً خیلی عجیب است! شوخی نگیرید. امر مؤمنان باید این‌طور باشد و فرشٍ مرفوعة. اینکه بعضی از همسر خود تعبیر می‏آورند به اینکه بُز ما خانه است و بُزمان همراهمان آمد و بُزمان را ببریم، این حرف‌ها یعنی چه؟ آیا می‏دانی چه می‏گویی؟ یک زن مؤمنه، یک زن صالحه، یک زن مطیعه، یک زنی که در دین بصیرت پیدا کرده، در دلش نور ولایت و نور محبت به اولیاء خدا است، می‏دانی این نزد خدا چقدر ارزش دارد؟ می‏دانی چقدر ارزنده است؟ این‏طور تعبیرات، تحقیر مقام مؤمنات است. اگر خدای نکرده بنای توهین یا تحقیر باشد که معصیت است. زندگی ایمانی، یعنی زندگی بهشتی. مؤمن زندگیش در بهشت است. زن او هم اگر اهل ایمان باشد، اهل بصیرت و نورانیت باشد به‌واسطه ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ او هم خیلی شرافت، عظمت و جلالت دارد. کاملاً باید احترام بشود و رعایت حقوقش بشود.

زن هم همین‏طور، زن هم نباید شوهر خود را فقط به این عنوان بداند و در نظرش این باشد که یک شوهری است که امور جنسی یا امر ارتزاق و امثال این امور به دست او اداره می‏شود. او هم باید شوهرش را به چشم یک مؤمن ببیند که جلوه‏ای است از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 431 *»

محمد و آل‌محمد؟عهم؟. در همین عرصه خودمان که عرصه نقصان باشد، جلوه‏ای از جلوه‏های امیرالمؤمنین صلوات ‏اللّه ‌علیه است، نور امیرالمؤمنین است. او شوهرش را به این‌طور باید نگاه کند. شوهر هم زن را باید به این عنوان نگاه کند که نوری از انوار فاطمه زهرا؟عها؟ است. احترام به‌طور متقابل باید باشد، تعظیم و تکریم از هر دو طرف باید باشد. کاملاً یکدیگر را تعظیم، تکریم و احترام کنند. وقتی‌که بنا بر این شد، دیگر امور جزئی زندگی حتی امور مهم اخلاقی خیلی قابل تحمل می‏شود. وقتی‌که هرکدام از اینها طرف مقابل را نوری از انوار اولیاء دیدند، اگر از نظر امور اخلاقی یا در امور زندگی کمبودهایی هم باشد، مشکلات باشد، به برکت این ایمان و نور ایمان اصلاً به نظر آنها نمی‏آید و البته قابل حل خواهد بود.

این مسائل زناشویی مسائلی است که واقعاً خیلی مهم است و خیلی هم کم رعایت می‏شود. نوعاً با اختلاف‌ها، با کدورت‌ها، با رفتارهای خشونت‏آمیز حیوانی برگزار می‏شود و خیلی هم بد است؛ خصوصاً برای مؤمنان و مؤمنات خیلی بد است. با وجود این‌همه دستورها که داده شده و ائمه هدی؟عهم؟ در کوچک و بزرگ امور فرمایشات فرموده‏اند، تا این امور تحت یک نظام ایمانی و انسانی نه حیوانی انجام بشود. زن وظیفه دارد به تمام معنا در برابر شوهر و خواست شوهر تسلیم باشد. شوهر هم به تمام معنا یک انسان باوفا، رؤوف، رحیم، باگذشت و عطوف باشد، نه اینکه مثل یک حیوان باشد که هرچه خودش خواست و خودش تمنا داشت، برایش مهم باشد و فقط خودش را نگاه کند و بخواهد و بنگرد، دیگر از طرف مقابل فراموش کند.

دستوراتی که داده شده است خیلی نظام عجیبی است! من چگونه این خصوصیات را عرض کنم، حتی امام؟ع؟ تا این اندازه مطلب را نزدیک می‏فرماید که حق نداری خودت کامیاب شده، فاصله بگیری، او هم مثل تو است، او هم باید کامیاب شود. حق نداری فاصله بگیری و حق او را ضایع کنی. امام؟ع؟ دستور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 432 *»

می‏فرماید چه کن و چه کن که حق او هم انجام بشود.([134]) همین‏طور سایر مسائل بر مبنای انسانیت باید باشد. انسانیتی که می‏گوییم انسانیتی است که از فرمایشات ائمه؟عهم؟ و نورانیت اهل‌بیت؟عهم؟ استفاده شده باشد. اگر امور بر این مبنا انجام شود هیچ اختلاف پیدا نمی‏شود، هیچ دوئیت و کدورت بین زن و شوهر نخواهد بود، اگرچه از نظر امور ظاهری و زیبایی‌های ظاهری یا مال و امثال اینها کمبود باشد، اما به‌واسطه رعایت فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ امور خیلی انسانی می‏گذرد و محبت‌ها عمیق می‏گردد، مودّت‌ها ریشه‏دار می‏شود.

در هر صورت روز دحوالارض آن وقتی است که از زمین بله گرفته شد و خداوند زمین را عروس آسمان‌ها قرار داد، آن وقت را فرمود: و الارضَ بعد ذلک دحىٰها زمین بله گفت و آماده شد، برای پذیرش آثار آسمانی مستعد گردید. همچنین آن وقتی هم که داماد بله گفت، یعنی آسمان‌ها برای دامادی و تأثیرگذاردن در زمین آماده شدند آن هم وقتی داشت.

اگر کسی بگوید روز بیست و پنجم ذیقعده چه مناسبت داشت با این وقتی‌ که مورد بحث است؟ چون هنوز این دورانِ زمان‌های ما شروع نشده بود و این پیمانه‏ها پیدا نشده بود، ماهی نبود که مثلاً ذیقعده، آن هم بیست و پنجم ذیقعده بگوییم. عرض می‏کنم در اینجا به یک مطلب باید توجه داشته باشیم تا مسأله روشن شود. آن مطلب این است که در مورد لیلة‌القدر در ماه مبارک رمضان یک بحثی داشتیم. آنجا اگر خاطرتان باشد عرض کردم بعضی از امور، کلی و نوعی است که در این عالم ظاهر و در این زمان و مکان، یک جلوه‏ها و تجلیاتی دارد که آن تجلیات از آن امور کلیه و نوعیه حکایتی دارند؛ مثلاً لیلة‌القدر یک امر کلی و نوعی است که در ظرف جمیع این سال‌ها، ماه‏ها، هفته‏ها، روزها و ساعات ما، در جمیع اینها به‌حسب خودش تجلی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 433 *»

دارد، اما اینها از آن حقیقت حکایت کامل و تمام ندارند و کاملاً آن حقیقت را برای ما نمی‏توانند نشان بدهند، مگر در شب و روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان که لیلةالقدر می‏شود. در میان اوقاتِ سال و ایام و لیالی سال یک‌ شب و یک ‌روز است که می‏تواند آن حقیقت را به‏طور کامل و تمام حکایت کند، آن هم روی عواملی که ما بی‏خبریم که چه موقعیتی در آن اوقات برای این عالم دست می‏دهد که آن وقت و آن شب و روز بیانگر و حاکی تمام لیلة‌القدر می‏توانند باشند.

مثال واضح اینکه تمام طیّبات از جمادات، نباتات، حیوانات و اناسی نور ولایت را حکایت می‏کنند، اما آن بدن عنصری امیرالمؤمنین صلوات ‏اللّه‌ علیه که در این عالم پیدا شد کجا، جمادات کریمه کجا، نباتات طیّبه کجا، حیوانات طیبه کجا، درست است که همه اینها و هرچه خوبی در دنیا است همه و همه بیانگر و حکایت‌کننده نور ولایت امیرالمؤمنین صلوات ‏اللّه ‌علیه و زیبایی‌های آن مقام و آن نور است، اما آن بدن مطهری که روح کلیه و نفس کلیه الهیه در آن بدن مطهر ظاهر شد، آن بدن حساب دیگری پیدا می‏کند. لیلة‌القدر هم همین‏طور است.

این وقتِ مورد بحث هم چنین است؛ یعنی در میان جمیع اوقات و ایام و لیالی سال، آن حالتِ دحوالارض و آن وقت دحوالارض در میان این اوقات، در شب و روز بیست و پنجم ذیقعده متجلی است. اما طبق شرایط این عالم که ما از آنها بی‏خبریم و طبق عوامل و اسبابی که در این عالم حاکم است و ما از آنها بی‏اطلاع هستیم، روز بیست و پنجم ماه ذیقعده خصوصیتی دارد که می‏توان گفت روز بیست و پنجم ذیقعده در میان ایام سال روزی است که می‏تواند حکایت کند تمام کمالات و نشر آن رحمت‌ها و آن گستردگی را که برای زمین پیدا شد. البته ائمه؟عهم؟ باید خبر بدهند، ما نمی‏دانیم. وحی به ما باید اطلاع بدهد، ما بی‏خبریم. آن کسانی به ما باید بگویند که خلقت در نزد آنها انجام شده و الآن هم به دست آنها تدبیر می‏شود؛ یعنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 434 *»

معصومین؟عهم؟، آنها باید بفرمایند که امروز که روز بیست و پنجم ذیقعده است روز دحوالارض و روز نشر رحمت است.

قال: یومٌ نُشِرَت فیه الرحمة، امام رضا؟ع؟ راجع به روز دحوالارض فرمودند: در این روز رحمت خدا نشر و پراکنده شد. به گسترده‌شدن زمین در برابر آسمان این ازدواج فراهم شد. جوابِ بلی از زمین گرفته شد. زمین برای عروس‌شدن آماده گردید و عروس شد. روز عروسی زمین است، و دُحِیت فیه الارض، زمین در تحت این داماد فرش شد و گسترده گردید، این دامادِ آسمانی هم شروع به تأثیر کرد. از این جهت این وقت در میان ایام سال این خصوصیت را دارد که آن وقت و حالت را می‏تواند حکایت کند؛ مثل زمین کعبه که برای ما آن حالت فشردگی زمین را قبل از منتشرشدن می‏تواند حکایت کند. اِنّ اوّل بیتٍ وضع للنّاسِ للّذی ببکّة مبارکاً و هدی للعالمین،([135]) کعبه این‏گونه است.

چون بحث ما به قسمت دحوالارض رسیده‏ در این زمینه یکی دو تا حدیث می‏خوانم. همچنین دعائی را که در روز دحوالارض، روز بیست و پنجم ذیقعده دستور رسیده خوانده می‌شود که در کتاب «مصباح» نقل شده، متن عبارت دعاء را هم می‏خوانم و دیگر بحثمان درباره دحوالارض تمام می‏شود. حدیث در روضه کافی از حضرت باقر؟ع؟ است: اَنّه قال لرجلٍ من اهل الشّام: و کان الخالقُ قبل المخلوق و لو کان اوّلُ ما خلق من خَلْقه الشی‏ءَ من الشی‏ء اذاً لم‏یکن له انقطاعٌ ابداً و لم‏یزلِ اللّه اذاً و معه شی‏ءٌ لیس هو یَتَقدّمُه ولکنّه کان اذ لا شی‏ءَ غیرُه و خلَق الشی‏ءَ الّذی جمیعُ الاشیاءِ منهُ و هو الماءُ الّذی خلَق الاشیاء منه فجعَل نَسَبَ کلَّ شی‏ءٍ الی الماء و لم‏یجعَلْ للماءِ نسباً یُضافُ الیه و خلَق الرّیحَ من الماء ثمّ سلَّط الرّیحَ علی الماء فشقَّقَتِ الرّیحُ متنَ الماءِ حتّی ثار من الماءِ زَبَدٌ علی قدرِ ما شاءَ ان‏یثُورَ فخلَق من ذلک الزّبدِ ارضاً بیضاءَ نقیّةً لیس فیها صَدعٌ و لا ثقبٌ (نَقْبٌ خ‌ل) و لا صُعودٌ و لا هبوطٌ و لا شجرةٌ ثمّ طواها فوَضَعَها فوقَ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 435 *»

الماء. حالت فشرده‌بودن زمین را می‏فرماید که خداوند آن را پیچید و گذاشت. ثمّ خلق اللّه النّار من الماء فشقّقَتِ النّارُ متنَ الماء حتّی ثار من الماءِ دخانٌ علی قدر ما شاء اللّهُ ان‏یَثور. البته به مفاد این حدیث اشاره کردیم که همان خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها از حقیقت جسم است، ولی در این حدیث تعبیرات به شکل «نار»، «ماء» و «ریح» است و مراد از این تعبیرات اینهایی که الآن ما می‏بینیم نیست، بلکه مراد خود حقیقت جسم است و حالاتی که برای جسم پیدا شده است.

فخلَق من ذلک الدخانِ سماءً صافیةً نقیّةً لیس فیها صَدْعٌ و لا نَقْبٌ (ثَقْبٌ خ‏ل) و ذلک قولُه «ام السماءُ بنىٰها رَفَع سمکها فسوّىٰها و اغطَش لیلَها و اَخرج ضحىٰها» قال و لا شمسٌ و لا قمرٌ و لا نجومٌ و لا سحابٌ ثمّ طواها. باز آسمان را همین‏طور فشرده و متراکم قرار داد. فوضَعها فوقَ الارضِ ثمّ نسَب الخلیقتَین فرفَع السماء قبلَ الارضِ فذلک قولُه عزّ ذکرُه «و الاَرضَ بعدَ ذلک دحىٰها» یقول بسَطها،([136]) این مقداری از حدیث بود.

حدیث دیگری است در تفسیر علی بن ابراهیم قمی از امام صادق؟ع؟. ابوبکر حضرمی نقل می‏کند: «خرَج هشامُ بنُ عبدالملک» خدا لعنتش کند، «حاجّاً و معهُ الاَبْرَشُ الکَلْبی فلَقِیا اباعبدِاللّه؟ع؟ فی المسجد الحرام فقال هشامُ للابرش تَعْرِفُ هذا؟ قال لا. قال هذا الَّذی تزعَم الشّیعةُ انّهُ نَبِیٌّ من کثرةِ علمه. فقال الابرشُ: لأسأَلنّه عن مسألةٍ (مسائِل‏ خ‏ل) لایُجیبُنی فیها الّا نبِی او وصِی نبی. فقال هشامٌ للابرَش: ودِدْتُ انّک فعَلْتَ ذلک. فلَقِیَ الابرشُ اباعبداللّه؟ع؟ فقال: یا اباعبداللّه اَخبِرنی عن قول اللّه عزّوجلّ أ و لم‌یر الّذین کفروا اَنّ السمواتِ و الارضَ کانتا رتقاً ففَتَقناهما فما کان رتْقُهما و ماکان فتقُهما؟» از معنای رتق و فتق در این آیه سؤال کرد. معنای آیه این است: آیا کسانی‌که کفر  ورزیدند نمی‏بینند که آسمان‌ها رتق بود و ما آنها را فتق کردیم؟ یعنی متراکم و فشرده و پیوسته بود و ما آنها را از یکدیگر جدا و به این شکل و به این تسویه درآوردیم؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 436 *»

تا این سؤال را کرد، فقال ابوعبداللّه؟ع؟: یا ابرش، اسمش را فرمودند، یا ابرش، هو کما وصَف نفسَه «کان عرشُه علی الماء» و الماء علی الهواءِ و الهواءُ لایُحَدُّ و لم‏یکنْ یومئذٍ خلقٌ غیرُهما و الماءُ یومئذٍ عذْبٌ فُراتٌ. خود حقیقت جسم این‌طور بود. فلمّا اراد اَن‏یخْلُقَ الارضَ امَر الرّیاح فضَربتِ الماءَ حتّی صار موجاً ثمّ اَزبَدَ فصار زبَداً واحداً فجمَعه فی موضع البیت؛ آن جسم در اثر تحرک و حرکتی که برایش فراهم شد غلظت پیدا کرد. این غلظت را خدا جمع‏آوری کرد و متراکم و فشرده قرار داد فی موضع البیت، در همین جایی که الآن خانه خدا است، اینجا زمین را فشرده و متراکم قرار داد. ثمّ جعَلَه جبلاً من زَبَدٍ ثمّ دَحی الارضَ من تحته، بعد خدا شروع کرد به اینکه زمین را گسترده ‏سازد و آن را برای پذیرش آثار آسمان قابل کند.

فقال اللّه تعالی «اِنّ اوّلَ بیتٍ وُضِع للنّاس للّذی ببکّةَ مبارکاً» ثمّ مکَثَ الرّبُّ تبارک و تعالی ما شاء فلمّا اراد ان‏یخْلُقَ السماء امَر الرّیاحَ فضربتِ البحورَ حتّی اَزْبَدتْها فخرَج من ذلک الموجِ و الزّبدِ من وسطِه دخانٌ ساطعٌ من غیرِ نارٍ؛ دقت کنید، در اثر تحرک جسم و از حرکت و تموّج حقیقت جسم، دخان فراهم شد. اما دخان که گفته می‏شود مراد دودی که از آتش فراهم بشود نیست. من غیرِ نارٍ، ببینید ائمه؟عهم؟ چطور با ما حرف می‏زنند. بخصوص در آن زمان می‏فرمایند: یک دود بدون آتش؛ یعنی این دود از آتش نبود؛ یعنی یک حالت لطیف برای دریای جسم فراهم شد که این حالت لطافت را دخان می‏گویند. فخلَق منه السماء، آسمان‌ها همان جسم لطیف و مراتب تلطیفی جسم است و آنها هفت آسمان است؛ یعنی هفت مرتبه از مراتب تلطیفی جسم است، نه اینهایی که ما می‏بینیم. اینهایی که ما می‏بینیم کُرات است، اینها جوّ است. البته به لحاظی هم این جوّ آسمان است، یعنی بلند است. وقتی‌که آسمان به معنای بلند باشد، این جوّ آسمان است. اما آن آسمان و طبقات هفتگانه آن و آن خصوصیات که برای آسمان‌ها ذکر شده، همین مراتب تلطیفی جسم است که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 437 *»

ان‏شاءاللّه فرصتی می‏خواهد و هر وقت که به این بحث رسیدیم از آن بحث می‏کنیم.

فجعَل فیها البروجَ و النّجومَ و منازلَ الشمسِ و القمرِ و اجراها فی الفلَک و کانتِ السماءُ خضراءَ علی لونِ الماءِ العذبِ الاخضر؛([137]) آسمان سبز رنگ مثل آب سبز رنگ است و زمین غبراء است؛ یعنی تیره. آسمان مثل آب عذب گوارا است. از این حدیث هم این مقدار ضرور بود.

این دو حدیث شریف بیانگر همین مطلب ما است. به این دعاء هم که در روز بیست و پنجم ذیقعده، روز دحوالارض خوانده می‏شود توجه کنید که خیلی مطالب در آن است و در آخرش به وجود مبارک مهدی صلوات ‌‏اللّه ‌علیه مربوط می‏شود که بحث ما هم در زمینه غیبت امام؟ع؟ می‏باشد. چون روز دحوالارض روز نشر رحمت است و در میان ایام از آن نشر رحمت کلیه الهیه و گسترده‌گردیدن زمین یک حکایتی است، همه نعمت‌های دنیا و آخرت برای ما از همین گسترده‌شدن زمین فراهم می‏شود. هر نعمتی در دنیا بخواهیم در همین زمین باید باشیم تا برای ما فراهم گردد. نعمت‌های آخرتی هم همه در این دنیا باید اکتساب بشود. از این جهت خیلی وقت بزرگی است، بیانگر نشر رحمت الهیه و گسترده‌گردیدن زمین است. این روز بیست و پنجم ذیقعده در میان ایام سال یک حکایت کلی و یک جلوه کلی از آن وقت است.

آن دعاء این است: اللّهمّ داحِیَ الکعبةِ و فالقَ الحبّةِ و صارفَ اللَّزْبَةِ و کاشفَ کلِّ کُرْبَـةٍ أسالک فی هذا الیومِ من ایّامکَ الّتی اَعظمْتَ حقَّها و اَقدَمتَ سبقَها؛ یعنی این روز یک وقتی را بیان می‏کند که آن وقت سابق بوده است، و جَعَلتَها عند المؤمنین ودیعةً نزد مؤمن ودیعه است؛ یعنی احترام دارد و امانت است، باید احترام کنند، روز عروسی زمین است، خیلی روز مهمی است. و الیک ذریعةً، برای رسیدن به‌ سوی تو و تقرب به تو وسیله‏ای است. و برحمتِک الوسیعةِ اَن‏تصلِّیَ علی محمدٍ و آل‌محمدٍ عبدِک المجیبِ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 438 *»

فی المیثاق القریبِ یومَ التّلاق، روز قیامت روز ملاقات است. رسول‌خدا؟ص؟ در آن روز از همه به درگاه قرب خدا نزدیک‌تر است. این پیغمبر؟ص؟ فاتِقِ کلِّ رتْقٍ است، یعنی تمام فتقی که برای آسمان‌ها و زمین‌ها فراهم شده، فتقی که بعد از رتق فراهم شده، فاتق همه این بزرگوارند؛ یعنی خدا به ولایت محمد و به مقام محمد، یا بگویید به‏ دست محمد؟ص؟ زمین‌ها را بعد از رتق فتق کرد. همچنین آسمان‌ها را بعد از رتق فتق فرمود. رتقش هم به‏ دست آن بزرگواران بوده همان‏طور که فتقش به ‏دست آن بزرگواران است.

و داعٍ الی کلِّ حقٍّ و علی اَهل‌بیتِه الاطهارِ الهداةِ المَنارِ دعائِمِ الجبّارِ و ولاةِ الجنّةِ و النّارِ و اَعطنا فی یومنا هذا من عطائک المخزونِ غیرِ مقطوعٍ و لا ممنونٍ تجمَعُ لنا به التّوبة و حسنَ الاوبَةِ یا خیرَ مدعوٍّ و اکرمَ مرجوٍّ یا کفیّ یا وفیّ یا من لطفُه خفیّ اُلطُفْ لی بلطفِک و اَسعِدنی بعفوِک و اَیّدنی بنصرِک و لاتُنسِنی کریمَ ذکرِک بولاةِ امرِک و حفَظَةِ سرِّک. خدایا من را نسبت به ذکر کریم خودت به فراموشی نیانداز. چطور است؟ تو چگونه کریمانه یاد می‏شوی؟ بولاة امرک من این‌طور معنا می‏کنم. نمی‏دانم دیگران چگونه معنا کرده‏اند، من این‏گونه معنا می‏کنم که این بولاة امرک متعلق به کریمَ ذکرک باشد. خدایا مرا نسبت به ذکر کریم خودت به فراموشی نیانداز. تو کریمانه یاد می‏شوی بولاة امرک، یعنی وقتی‌که یاد مهدی صلوات‏ اللّه علیه کردیم یاد خدا کرده‏ایم. یاد کاملان شیعه که کردیم یاد خدا کرده‏ایم. خودشان فرمودند: انّا اذا ذُکرنا ذُکِر اللّه و اذا ذُکِر عدوُّنا ذُکِر الشیطان.([138]) اِحفَظنی من شوائبِ الدهرِ الی یوم الحشرِ و النشر و اَشهِدنی اولیاءک عندَ خروج نفسی و حلُول رَمسی و انقطاعِ عملی و انقضاءِ اجلی؛ خدایا موقع مردنم اولیائت را به من بنمایان. اللّهمّ و اذْکُرنی علی طول البِلیٰ اذا حلَلْتُ بینَ اطباقِ الثَّریٰ و نسِیَنِی النّاسون منَ الوریٰ و اَحْلِلنی دارَ المُقامةِ و بوِّئنی منزلَ الکرامةِ و اجعَلنی من مُرافقی اولیائِک و اهلِ اجتبائِک و اَصفیائک و بارکْ لی فی لقائِک و ارْزُقنی حسنَ العملِ قبلَ حلولِ الاجل بریئاً من الزّلَلِ و سوءِ الخَطَل. اللّهمّ و اَوْرِدنی حوضَ نبیّک محمدٍ؟ص؟ و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 439 *»

اسقنی منه مشرباً روِیّاً سائغاً هنیئاً لا اَظمأُ بعدَه و لا اُحَلَّأُ وِرْدَهُ و لا عنه اُذادُ و اجعَلْه لی خیرَ زادٍ و اوفی میعادٍ یومَ یقومُ الاشهاد.

چون زمین برای حکومت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ گسترده شد، زمین و اهل آن و آسمان‌ها و اهل آسمان‌ها برای فرمانبرداری از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ خلقت شدند. خدا اعداء ایشان را لعنت کند که مانع حکومت و سلطنت این بزرگواران شده‏اند. چون چنین است در مثل این روز، یعنی روز بیست و پنجم ذیقعده که همین امر دحوالارض واقع شده و زمین گسترده شده، مؤمن باید به یاد این مطلب بیفتد. از این جهت یادش دادند و فرمودند که بگو اللّهمّ و الْعَنْ جبابرةَ الاوّلین و الآخرین و بحقوقِ اولیائِک المستأثرین. اللّهم و اقصِمْ دعائمَهم و اَهلِکْ أشیاعَهم و عامِلَهم و عجِّلْ مهالکَهم و اسلُبهم ممالکَهم و ضیِّقْ علیهم مسالِکهم و العَنْ مُساهمَهم و مشارکَهم. اللّهمّ و عجِّلْ فرجَ اولیائک و ارْدُدْ علیهم مَظالمَهم؛ خدایا آنچه از آنها به ظلم گرفته شده به آنها برگردان. و اَظهِرْ بالحقّ قائمَهم و اجْعَلْه لدینِک مُنتَصراً و بأمرِک فی اعدائِک مُؤْتمراً؛ خدایا امر آن بزرگوار جلو بیفتد. خدایا درباره دشمنانت فرمان بده تا او اجراء بفرماید و ما را هم اجراءکننده فرمانش قرار بده.

اللّهمّ احفُفْهُ بملائکَة النّصرِ و بما اَلقَیْتَ الیه من الامر فی لیلة القدرِ مُنتقِماً لک حتّی تَرْضی و یَعود دینُک به و علی یدَیْه جدیداً غضّاً و یُمَحِّضَ الحقَّ محضاً و یَرْفِضَ الباطلَ رَفضاً. اللّهم صلِّ علیه و علی جمیع آبائِه و اجعلنا من صَحْبِه و اُسْرته و ابعَثنا فی کَرّتِه؛ در رجعت و ظهور حضرت ما را برگردان. حتّی نکُونَ فی زمانه من اعوانه. اللّهم اَدرِکْ بنا قیامَه و اَشهِدنا ایّامَه و صلِّ علیه و ارْدُدْ الینا سلامَه و السّلام علیه و رحمة اللّه و برکاتُه.([139])

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 440 *»

مجلس 26

 

(شب ‌یکشنبه 9 ربیع الثانی 1406 هـ ق)

 

 

 

r خلاصه مطالب گذشته

r علت نامگذاری ایام ربوبی به اسامی روزهای هفته

r هر روز ربوبی هزار سال است

r «ماشاءاللّه» هم تعبیری از آن روزها است

r مراد از تدریج در آفرینش آسمان‌ها و زمین

r امتداد حاکم بر جسم

r این عالم رو به تکامل است

r نظریّه مادّی‌ها درباره آفرینش

r نقد نظریه مادی‌ها

r  پاسخ دیگران به مادی‌ها و نقد آن

r حدیثی از امیرالمؤمنین؟ع؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 441 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

از مجموعه آیات و روایات و فرمایشات به‌دست آمد که خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه در آسمان‌ها و زمین‌ها است در شش روز انجام شده است که معانی بسیاری از این تعبیر می‏توان استفاده کرد. از جمله معانی این است که آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه در آسمان‌ها و زمین‌ها است در شش طور و شش قسم خلقت شده‏اند. البته آن معانی که قبلاً گفته شد همه‏اش مراد است؛ یعنی از آیات و روایات و فرمایشات به‏دست می‏آید که آنها هم مراد است. همچنین وقتی‌که شش روز گفته می‏شود، یعنی آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه در آسمان‌ها و زمین‌ها است شش طور هستند. یک طور، طور جمادی است، یکی طور نباتی است، یکی طور حیوانیت و یکی طور انسانیت است.([140]) اینها انواع شش‏گانه‏ای است که در خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و مابینهما به ‌چشم می‏خورد. این‌طور تفسیر برای شش روز با حدیثی که از تفسیر علی بن ابراهیم قمی خواندیم موافق بود. البته در آن حدیث قدری عبارات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 442 *»

مشوّش بود، احتمالی که داده می‏شود این است که در نقل ایام از طرف روات، سهوی شده باشد. در هر صورت آنچه از آن حدیث به‏دست می‏آمد این بود که مراد از شش روز این اطواری است که عرض شد.

همچنین از روایات استفاده می‏شود که مراد از این اوقات، همان وقت‌های ایجاد است که به امتدادهای حاکم بر خود این آسمان‌ها و زمین‌ها و مخلوقات بین آنها مربوط می‏شود، به همان معنایی که گفتیم وقت یعنی جزء حقیقی هر شی‏ء و امتداد لازم برای وجود هر شی‏ء که از موقع پیدایشش تا موقع به‌هم‌خوردن کینونت و کیانش می‏باشد. یا به تعبیر دیگر، امتدادِ از موقع کون تا موقع فسادش را وقت یا یوم می‏گویند. همچنین گفتیم وقت هریک از این مراتب، یعنی از ایام شأن ربوبی که کلَّ یومٍ هو فی شأنٍ،([141]) هر طوری از اطوار خلقت و هر مرتبه‏ای از مراتب خلقت و هر نوعی از انواع آفرینش و موجودات، هم خودِ ایجادشان و هم حالت تشکّل و هیأت‏پذیری و اندازه‏گیری آنها، هریک وقتی دارد و هریک از این اوقات از ایام ربوبی به‌شمار می‏آید که وقت شأنی و اوقات شأنی نامیده می‏شوند.

در بعضی از احادیث دیده شد که نام ایام هفته را ذکر فرموده بودند با آنکه سخن در خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها بود و قبل از آفرینش آنها، این پیمانه‏ها در کار نبوده است. یکشنبه و دوشنبه و سایر ایام که در کار نبوده، پس چرا ائمه؟عهم؟ این نام‌ها و اسم‌ها را به آن اوقات شأنی داده‏اند؟ اسم یوم‏الاحد، یوم‏الاثنین، یوم‏الثُلَثاء، یوم‏الاربعاء، یوم‏الخمیس، یوم‏الجمعة و یوم‏السبت را در مورد خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و خلقت مابینهما فرموده بودند. علت این نامگذاری با توجه‌دادن به این مسأله است که ترتیب وجود را بدانیم که وجود به این ترتیب بوده؛ یعنی مثلاً خلقت ماده قبل از خلقت صورت بوده است. قبل هم که می‏گوییم قبل‌های زمانی منظورمان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 443 *»

نیست. آن‌قدر اذهان ما مشوب به زمان و امتدادهای زمانی است که تا قبل و بعد، یا یوم و وقت گفته می‏شود، همین اوقات زمانی به ذهن ما می‏خورد، از این جهت مسائل مشکل می‏شود. ولی در این‏گونه مباحث که قبل و بعد گفته می‏شود، قبل و بعدهای رُتبی مراد است و اوقات که گفته می‏شود، اوقات شأنی است، کلّ یوم هو فی شأن و شئونات ربوبیه، اوقات ربوبیه و ایام ربوبی و ایام شأنی نامیده می‏شود.

آن اسامی‏ که برای این اوقات ذکر فرمودند مثل یوم‏الاحد، یوم‏الاثنین الی آخر، یا مربوط به این بود که ترتیب وجودی و ترتیب تحقق را به ما می‏خواستند بفهمانند که مثلاً پیدایش و تحقق ماده قبل از پیدایش صورت و تقدیر و تسویه است. شیئی که ماده و صورت دارد، ماده‏اش از صورتش از نظر رتبه جلوتر خلقت شده است، اما از نظر وقت زمانی همزمان هستند. می‏خواستند به این شکل که الآن ما در بین ایام هفته می‏فهمیم تقدم و تأخرِ رتبی را به ما بفهمانند. چون مردم آن زمان این‌طور تقدم را تقدم زمانی می‏فهمیدند، به شکل زمان فرمودند که مثلاً یکشنبه چنین کرد، دوشنبه چنان کرد، سه‏شنبه چه خلق کرد، چهارشنبه چه خلق کرد.

پس یا این است که ایام را به این‌طور ذکر فرمودند چون اذهان به تقدم و تأخرهای زمانی و پس و پیش زمان اُنس داشتند که یکشنبه را اول می‏نامند، دوشنبه را بعد می‏نامند و همین‏طور. آن بزرگواران هم به آن طوری که اُنس ذهنی بشرهای معاصر با ایشان بوده ذکر فرموده‏اند، ولی ما می‏دانیم که مرادشان این زمان، این ایام و این پیمانه‏ها نیست، مراد همان ایام شأنی است. ولی برای بیان ترتیب وجود و مراتب تقدم و تأخر رتبی به این بیان فرموده‏اند. یا اینکه مراد از این تقدم و تأخرها که به شکل روزهای هفته فرموده‏اند، دوره‏ها و اطوار شهودی موجودات باشد که مراتبشان در شهود نه در وجود به این‌طور ترتیب دارند. این هم مانعی ندارد ولی با این پیمانه‏هایی که الآن در دست بشر است و بشر با این پیمانه‏ها مواجه است ربطی پیدا نمی‏کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 444 *»

هریک از این طورها و مرتبه‏ها در هزار سال تحقق یافت. هر طور از این اطوار شش‌گانه وقتی از اوقات شأنی داشتند که اگر آن وقت را که از اوقات شأنی است به زبان ما بخواهند بگویند، هزار سال می‏گویند. و انّ یوماً عند ربّک کألفِ سنةٍ ممّا تعُدّون،([142]) به این‌طور بیان می‏فرمایند. پس هر طور، هر دوره و مرتبه را هزار سال بگوییم. ولی چون ذهن ما مشوب است، برای آنکه این هزار سال معمول زمانی به ذهن نخورد، می‏فرمایند مدتی که خدا می‏داند، امتدادی که خدا بر آنها غالب است؛ به تعبیر زبان عربی «ماشاءاللّه» و در بعضی احادیث هم به تعبیر «ماشاءاللّه» آمده است.

حدیثی است که در کتاب مبارک ارشادالعوام در بحث معاد که آن را از کتاب جامع‏الاخبار نقل کرده‏اند و مرحوم مجلسی هم در بحار ذکر کرده است. حدیث در مورد خلقت عالم است، آنجا «ماشاءاللّه» دارد. می‏فرماید: فمکَث ماشاءاللّه،([143]) وقتی‌که می‏خواهند مدتی را به امتداد زیادی بفهمانند که دیگر پیمانه‏های زمان آن اوقات را به ما نمی‏تواند بفهماند و مسأله فوق این حرف‌ها است، آن‏وقت را با «الی ماشاءاللّه» می‏فرمایند. تعبیر «الی ماشاءاللّه» بیان همان امتدادهایی است که از آنها به ایام شأنی و اوقات ربوبی تعبیر می‏آوریم. فکر می‏کنم بحث در این زمینه تا به اینجا ما را بس است تا ان‏شاءاللّه موقع خودش زمینه دیگری فراهم بشود و ادامه داشته باشد.

نتیجه‏ای که از این بحث‌ها گرفتیم این است که خداوند آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه را که بین آسمان‌ها و زمین‌ها است به تدریج خلقت فرموده است، اما تدریج که می‏گوییم نباید تدریج زمانی به خاطرمان بیاید. پس دفعی نبوده اما باز دفعی زمانی به خاطر نیاید. این نظامی که الآن بر این عالم حاکم است در یک مدت بسیار بسیار طولانی و یک امتداد بسیار بسیار طولانی فراهم شده است و بر چهره جسم، بر ماده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 445 *»

ـــ  به تعبیر مصطلح روز که ماده می‏گویند و جسم اراده می‏کنند ـــ  نقش بسته است. خیلی مدت طولانی بوده، این امتداد خیلی طولانی است. از وقتی‌که این نظام پیدا شده تا وقتی‌که این نظام به این اندازه رسیده که ما می‏بینیم و نمی‏بینیم، می‏دانیم و نمی‏دانیم و این نظام کشش و امتداد دارد تا آنکه از هم بپاشد، خیلی مدت طولانی است، به‏طوری که این ظرف‌ها و پیمانه‏های زمانی آن امتداد را برای ما نمی‏توانند بیان کنند.

آن امتدادی که بر خود جسم و بر خود ماده حاکم است، آن امتداد را با هیچ پیمانه‏ای نمی‏توان سنجید؛ زیرا خود پیمانه به همین نظام محکوم است و جزء این نظام است. پس این پیمانه‏ها در این مورد برای ما نمی‏تواند وسیله باشد و آن امتدادی را که بر خود جسم و ماده حاکم است برای ما معین‏ کند. پس وسیله سنجش برای امتداد حاکم بر خود جسم و بر خود ماده در کار نیست. این پیمانه‏ها وسیله سنجش همین حوادث و امتدادهای حاکم بر اجزاء آنها است. اجزاء جسم است که با این پیمانه‏ها سنجیده می‏شود. پس وقتی این‌طور است، گفته می‏شود آسمان‌ها و زمین‌ها و مابینهما در شش روز خلقت شده است، ولی مراد شش روزِ این پیمانه‏ها و این سنجش‌ها نیست. یا می‏فرمایند عالَم و این نظام در شش‌هزار سال فراهم شده است که هر روزی از ایام شأن را هزار سال می‏گوییم؛ یعنی ماشاءاللّه. در شش دوره، در شش وقت از اوقات ربوبی و اوقات شأنی این عالم به این نظام که مشاهده می‏شود درآمده است.

خداوند شروع کرد به خلقت این عالم و این نظام. باز کلمه شروع کرد از مفهوم زمانی مصطلح باید بیفتد. در یکی از اوقات و ایام شأنی قبل از اینکه خلقت آدم و انسان را شروع کند، خلقت و آفرینشِ خود این نظام را شروع فرمود. وقتی‌که خلقت این نظام تمام شد آدم را بین آسمان و زمین خلقت کرد. آدم بین آسمان و زمین خلقت شد و با خلقت آدم علی نبینا و آله و علیه ‏السلام خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 446 *»

مابینهما به اتمام رسید. با خلقت آدم خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه بین آسمان‌ها و زمین‌ها است تمام شد. این مدت و این اوقاتی که اوقات شأنی بود و خدا در هر وقتی از این اوقات، در شأنی از شئونات بود و شأنی از شئونات ابداعی و اختراعی را انجام داد، شش‌هزار سال طول کشید. اما شش‌هزار سال زمانی و با این پیمانه‏های ما منظور نیست، بلکه یعنی شش دوره از دوره‌ها و شش وقت از اوقات شأنی برای ایجادها، برای تقدیرها، برای تعیین‏ها، برای تسویه‏ها، برای قضاء و قدرها، تمام اینها در این مدت انجام شد. و با خلقت آدم و حوّاء؟عهما؟ این نظام عالم هستی به کمال خود رسید و مقاماتشان تمام شد. خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و مابینهما به این مدت انجام شد و به این امتدادها و کشش‌ها رسید.

البته این نظام که شروع شد رو به تکامل است. هم مجموعه این جسم در این ترکیب، و هم جزءجزء این موجودات در این نظام جسمانی همه رو به کمال و رو به تکاملند. این نظام یعنی مجموعه این ترکیب و اجزاء این مرکب به کمال خود می‏رسند و بعد از رسیدن به آخرین درجه کمال که برای این نظام و این ترکیب ممکن است، از آنجا دوباره شروع می‏کنند به سیر نزولی و ضعیف‌شدن و رو به نقصان نهادن. آن‏قدر ناقص و منحطّ می‏شوند که دیگر این نظام و این ترکیب از هم می‏پاشد. این سیر سیری است که در شریعت و در فرمایشات ائمه ما؟عهم؟ از آن تعبیر آورده می‏شود به زندگی و مرگ، دوران زندگی و دوران مرگ، نهایت کمال یک موجود در زندگی و بعد هم شروع به ضعیف‌شدن در زندگی.

البته در رشته‏های مختلف زیستی این مسأله ثابت شده که موجود وقتی‌که حیات برای او فراهم شد، رو به کمال می‏گذارد و تا اندازه معین دوره کمالش را طی می‏کند. دوره کمال که طی شد آن موجود رو به زوال و نقصان می‏گذارد و مرگ او فرامی‏رسد. این قانون در موارد خاص و رشته‏های مخصوص دیده شده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 447 *»

ما طبق نظام خداوندی که در قرآن و احادیث آل‏محمد؟عهم؟ و فرمایشات بزرگان دین شرح و بحث شده، معتقدیم که نوع انسانی در این ترکیب که اسمش را ترکیب دنیایی می‏گذاریم، از وقتی‌که خلقت آدم و حوّاء تمام شد شروع شده است. و نوع انسان بلکه مجموعه این عالم در حال ترقی و تکامل است، اما هنگامی به نهایت کمال خود می‏رسد و تمام کمالاتی که برایش ممکن است از آن استخراج می‏شود که رسول‏خدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ رجعت می‏فرمایند. آن موقع وقتی است که این عالم به نهایت کمال خود رسیده و کمالاتی که برایش ممکن بوده، بالفعل شده باشد. اما هنوز موجودِ عالم و این مرکب با اجزائش در ترقی و صعود و تکامل هستند، هنوز در این قسمت و در مرتبه صعودند. این صعود و تکامل ادامه دارد تا وقتی‌که رسول‏اللّه و ائمه هدی؟عهم؟ رجعت می‏فرمایند. آنجا این نظام و این مرکب و مجموعه همراه با اجزائش به نهایت کمال خود می‏رسد.

دوران کمالش که طی شد شروع می‏کند به انحطاط، نقصان، کمبود و همین‏طور پایین می‏آید و شروع می‏کند به پیمودن قوس نزولی، تا آنکه وقتی می‏رسد که دیگر این ترکیب خود را نمی‏تواند محافظت کند و آهسته‌آهسته طبق نظام آفرینش مرگ عمومی این عالم سر می‏رسد. البته قبلاً محمد و آل‏محمد؟عهم؟ صعود می‏کنند و قالب این نظام را از روح خالی می‏فرمایند. آنگاه است که این نظام و این ترکیب ضعیف شده، انحطاط یافته و در حال احتضار است. همین ‏که آن بزرگواران صعود کردند و دیگر تعلق و علاقه خود را از این ترکیب گرفتند، این ترکیب از هم می‏پاشد، نفخه صعق شروع می‏شود و همه این عالم ترکیبش از هم می‏پاشد. این اجمال بحث بود.

با توجه به این مباحث متوجه هستید که چقدر از مشکلاتی که مخصوصاً سر راه کسانی‌که از طریق وحی دور شده و با وحی بیگانه گشته‏اند وجود دارد، برطرف می‏شود. مشکلاتی که در سر راه آنها قرار دارد و شبهاتی که آنها القاء می‏کنند، همه‏اش برای اهل ایمان بی‏اساس است و بدون توجه و فهم مفاهیم علمی است. عبارتی را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 448 *»

می‏خوانم که یکی از مشکلات مکتب مادی است، از شبهاتی است که القاء می‏کنند و الحمدللّه شما به برکت آیات، روایات و فرمایشات بزرگان+ متوجه سستی این شبهات می‏شوید.

مادی‌ها به اصطلاح ماتریالیست‏ها در کتاب‌هایشان بخصوص راجع به همین مسأله مورد بحث می‏گویند: «برای مکتب مادی مسأله آفرینش حل شده است. به‌طور خلاصه فرق اساسی مادّیّون با سایر فلاسفه درباره وجود دنیا در این است که مادی‌ها دنیا را قدیم می‏دانند، در حالی که سایرین دنیا را حادث می‏شمارند و خالق آن را به نام‌های مختلف می‏خوانند و معتقدند که دنیا در مدت کوتاهی توسط خداوند به وجود آمده است. و کلیه مذاهب فعلی معتقدند که خلَق السمواتِ و الارضَ فی ستّة ایّام.([144]) وقتی علوم آن‏قدر ترقی کرد که مجهولات کشف گردید و وسایل شناختن دنیا آماده شد؛ یعنی همین‏ که تکامل اقتصادی این وسایل را تحت اختیار بشر قرار داد، مسأله ایجاد دنیا نیز به خودی خود حل شد و معلوم گردید که حتی بشر که او را شاهکار آفرینش خوانده‏اند و علماء دینی نیز او را مخلوق روز ششم خلقت ــ یک روز قبل از خستگی خدا ــ  می‏دانند، ناشی از تکامل تدریجی موجود یک سلولی است که وجودش توسط دانشمندانی کشف گردید. خود سلول نیز ترکیب شیمیایی مخصوصی است که تحت شرایط معینی از فشار و حرارت دارای خواص شیمیایی معینی است، و از اجتماع این سلول‌ها در طی میلیاردها سال بر طبق احتیاجات و شرایط و تغییرات کمّی و کیفی ناگهانی، طبق اصول دیالکتیک انسان به وجود آمده است. مضحک اینجا است که برخی این تئوری دقیق را که وجود بشر را ناشی از یک تکامل طولانی دقیق و سیستماتیک می‏داند قبول ندارند، ولی ایجاد آن را فقط در یک روز کاملاً صحیح و منطقی می‏دانند».

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 449 *»

ببینید نویسنده این عبارت چطور مفاهیم دینی را نفهمیده و چون به سراغ دین نرفته و دین را از اهلش نگرفته، دچار این اشتباه بزرگ شده است. البته تا اندازه‏ای هم به اینها حق می‏دهیم که اگر گاهی در بعضی از مسائل خواسته‏اند با قرآن یا مفاهیم وحی آشنا بشوند، به سراغ فلان ملّایی می‏روند که مثلاً فقه یا اصول‌فقه می‏داند یا صرف و نحو و معانی و بیان می‏داند، به سراغ او رفته و از او خواسته‏اند حل مشکل کند، او هم نگفته که از من برنمی‏آید، من اهلیت برای این کار ندارم، من شایستگی بیان این مسائل را ندارم، از من بپرس غسل چیست، از من بپرس استنجاء چیست، از من بپرس تیمم چیست، از من این‏گونه مسائل را سؤال کن. اما متأسفانه نشسته و با همان منطق بسیار بسیار ضعیف شروع کرده به ذکر مفاهیم دینی و حل‏کردن مشکلات دینی و مشکل بر مشکل افزوده است. این نوع مسائل را حکماء باید حل کنند، باید صاحبان مقام حکمت و عارفان به مفاد و مرادات خدا در آیات و روایات حل کنند. باید علماء ربانی مراد خدا را از این فرمایشات و مفاهیم در قرآن و حدیث بیان بفرمایند تا مشکلات حل بشود.

در این عباراتش می‏بینیم که این شش روز را همین روزها حساب کرده و انسان را که مثلاً در روز ششم خلقت شده عبارت گرفته از همین شش روزها. و از اینکه می‏گوید: «یک روز قبل از خستگی خدا» برمی‏آید که گویا دین را از یهودی‌ها خواسته بگیرد. یهودی‌ها را چه به بیان دین؟ آنچه در دست آنها است یک عده مفاهیم تحریف شده است. اما اسلام، قرآن، فرمایشات معصومین؟عهم؟ آن هم با شرح و بیان کاملان و بزرگان شیعه و حکماء ربانی است که مشکلات را حل می‏کند. اگر تو می‏خواهی بگویی به تدریج طی میلیاردها سال انجام شد، ما می‏پرسیم این سال‌ها چه سال‌هایی بوده؟ در مقابل اگر می‏گویی شش روز چه بوده است؟ ما می‏گوییم این میلیاردها میلیارد سال چه بوده است؟ اینها را برای ما بگو. اگر آسمان و زمینی نبوده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 450 *»

این سال‌ها چه بوده است؟ به قول شما به تدریج این‌طور شده، همان‏طور که ما هم می‏گوییم این تکامل به تدریج است، اما شما می‏گویید به تدریج تصادفاً و اتفاقاً چنین شده، ما می‏گوییم نه، بلکه همین ‏که می‏بینیم نظام در کار است و به تدریج این نظام انجام شده، پس انجام‌دهنده دارد. این نظام مدبّر دارد، منظّم و ناظم دارد. همین‌که گفتی که این این‌طور شد، همین کلمه «شد» کافی است برای اقرار به اینکه مطابق نقشه، با تدبیر، با اراده و هدف انجام شده است. به قول شما ترکیب شیمیایی تک سلولی، پی‏درپی تکامل پیدا می‏کند و با این نظامی‏ که می‏بینیم جلو می‏آید. اما همین نشان می‏دهد که نظام‏دهنده دارد و قدرتی است که این عالم را نظام بخشیده و آن را باقی می‏دارد و حفظ می‏کند. ما متوجه این جهتش شدیم.

از طرفی در بعضی از مباحث و رشته‏ها یک عباراتی دیده می‏شود که یک‌قدری در این عبارت‌ها سادگی نشان داده‏اند. متوجه سادگی آنها هم بشویم که می‏خواسته‏اند از طریق این نظام و این تکامل اثبات خدا بکنند ولی زبان گویا و منطق رسا ندارند. به همین جهت تعبیراتشان طوری است که همین مادی‌ها از آنها سوء استفاده می‏کنند. از جمله در مسائل فیزیکی مربوط به زیست‌شناسی این مطلب کاملاً به اثبات رسیده؛ یعنی قانون «ترمودینامیک» ثابت کرده است که «جهان پیوسته رو به وضعی روان است که در آن، تمام اجسام به درجه حرارت مشابهی می‏رسند و دیگر انرژی قابل مصرف وجود نخواهد داشت. در آن حالت دیگر زندگی غیرممکن خواهد بود، اگر جهان آغازی نمی‏داشت». دقت کنید، با آنکه خود مادی‌ها هم همین ‏که می‏گویند این نظام به تدریج و تکامل پیدا شده، به آغاز اقرار می‏کنند، ولی این آغاز را ما از آغازهای زمانی نمی‏دانیم. آنها اگر می‏گویند قدیم و مرادشان همین است که ما می‏گوییم که وقت زمانی نبوده، این با حادث‌بودن منافات ندارد. می‏شود حادث باشد و ابتداء زمانی هم نداشته باشد. این مباحث را گذرانده‏ایم و الحمدللّه بیان شده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 451 *»

می‏گویند: «اگر جهان آغازی نمی‏داشت و از اول موجود بود، باید پیش از این حالت مرگ و رکود حادث شده باشد. خورشید سوزان و ستارگان و زمینِ آکنده از زندگی، گواه صادق است بر اینکه آغاز جهان در زمان اتفاق افتاده و لحظه‏ای از زمان، آغاز پیدایش آن بوده است». این خیلی خیلی سادگی است که یک دانشمند یا دانشمندانی در یک رشته از زیست‌شناسی و جنبه فیزیکی زیستی بیایند و این‌طور زمان را در خلقت و در آغاز این جهان بخواهند مدخلیت بدهند و یک ابتداء زمانی برای این جهان و این نظام درست کنند. در واقع این خیلی سادگی و بی‏خبری است و وسیله‌دادن به دست مادی‌ها است. مادی‌ها از همین عبارات سوء استفاده می‏کنند.

البته بسیاری از این عباراتی که نقل کردیم خوشحالند و از این جهتِ فیزیک زیستی خیلی شادند و آن را برای پاسخ به مادی‌ها جواب می‏گیرند، ولی این صحیح نیست، این مجادله بغیر التی هی احسن است. خدا اجازه نداده انسان برای رد باطلی حرف باطلی را در دست بگیرد. باطل را هم باید با حق رد کرد. اجازه نداریم باطل را با باطل رد کنیم. جواب باطل و ابطال باطل به‌وسیله حق باید انجام شود. حال اگر یک دانشمندی در یک رشته از علم چنین بیانی دارد که اولاً از خود این رشته علم این بیان به‌دست نمی‏آید، بلکه این نتیجه‏ای است که دانشمندان این رشته مثلاً به‌دست آورده‏اند و می‏خواهند این قانون را بر جمیع این عالم تحمیل کنند تا آن‏وقت بگویند این نظام و این عالم ابتداء زمانی دارد، یا آنکه ترجمه‏ها غلط بوده، یا اگر هم همین‏طور باشد ما این را مطلب درستی نمی‏دانیم. آغاز زمانی برای عالم بی‏معنا است. اما برای حادث‌های زمانی آغاز زمانی گفتن عیبی ندارد.

خیلی از شیمیدان‌ها و فیزیکدان‌ها به این مطلب اقرار کرده‏اند و از مسلّمیات رشته‏های خود دانسته‏اند که می‏گویند: «هنگامی‏که انرژی به ماده نو تبدیل می‏شود،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 452 *»

این تبدیل مطابق قانونی صورت می‏گیرد، و ماده‏ای که به‌دست می‏آید از همان قوانینی پیروی می‏کند که ماده‏های موجودِ پیش از آن قوانین پیروی می‏کردند. در شیمی این مطلب به‌دست آمده است که ماده روزی نابود می‏شود، منتهیٰ نابودی پاره‏ای از مواد بی‏اندازه کند است و نابودی پاره‏ای دیگر بی‏اندازه تند است. بنابراین وجود ماده ازلی نیست و از این قرار، ناچار آغازی داشته است. شواهدی از شیمی و علومی دیگر نشان می‏دهند که این آغاز، کند و تدریجی نبوده، بلکه برخلاف پیدایش ماده ناگهانی صورت گرفته و حتی دلایل، زمانِ تقریبی پیدایش آن را نیز نشان می‏دهد». این شخص دیگر خیلی ساده است.

«از این قرار جهان مادی در زمان معینی آفریده شده و از همان زمان پیرو قوانین بوده، نه دست‌خوش تصادف. چون ماده نمی‏تواند خود و قوانین حاکم بر خویش را بیافریند. عمل آفرینش ناچار باید به‌وسیله عاملی غیر مادی صورت گرفته باشد. اگر نیکو بیندیشید علم، شما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایمان داشته باشید». این هم بیانی است که معلوم می‏شود گوینده‏اش به خدا عقیده‏مند بوده؛ حال هر خدایی می‌خواهد باشد؛ یا خدای یهود، یا خدای نصاری، یا خدای دیگر، و می‏خواسته به این وسیله مادی‌ها را مجاب کند.

حرف‌هایی که می‏زند یک قسمتش صحیح و درست است و آن این است که: «ماده خود را نمی‏تواند بیافریند و ماده حتی به خود کمال نمی‏تواند ببخشد، و همچنین کمالاتی که برای ماده فراهم می‏شود تصادفی نیست، بلکه تحت یک قانون و محکوم به قانونی است که بر ماده حاکم است». تا اینجا در رشته‏های مختلف علم ثابت شده و علم اینها را تثبیت می‏کند، اما نتیجه‏های دیگری که در این کلام گرفته شد بی‏اساس است. آغاز زمانی و زمان معین برای پیدایش ماده حرف بی‏موردی است. قبل از ماده زمان نبوده تا ماده در زمان معینی آفریده بشود. زمان به‏طور مطلق از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 453 *»

اجزاء و حدود تشکیل‌دهنده ماده و جسم است. قبل از جسم، زمان معنا ندارد، بعد از جسم هم زمان معنا ندارد.

اشتباه دیگر این است که می‏گوید: «ماده نابود می‏شود» حرف بی‏موردی است، ماده نابود نمی‏شود. ماده ــ یعنی جسم و حقیقت جسم ــ نابود نمی‏گردد، انجام ندارد همان‏طور که آغازِ زمانی نداشته است. البته جسم ــ یا به تعبیر آنها ماده ــ ترکیب‌های گوناگون به خود می‏گیرد و تحت نظام و قوانین گوناگون درمی‏آید. مسلّماً این ترکیب و نظام فعلی نابود می‏شود اما ماده نابود نمی‏شود. این نظام و این ترکیب از جسم گرفته می‏شود و همین‏طور که این نظام به تدریج ـــ  نه تدریج زمانی ـــ  برای جسم فراهم شده، به همین تدریج هم از جسم گرفته می‏شود و دوباره به تدریج ترکیب و نظام دیگری بر جسم پوشانیده می‏شود و همین‏طور.

مطلب دیگر این است که علت ایجاد این ماده ذات خدا نیست که شما در پیِ موجود غیر مادی می‏گردید تا او را علت این عالم قرار بدهید، و بعد مادی به شما اعتراض کند که اگر آن علت غیر مادی است، ماده را که نمی‏تواند بیافریند، و مشکلات دیگری که در بحث علت و معلول است پیش می‏آید. دنبال علت اولی و علت نخستین رفتن در بحث‌های مادی این مشکلات را پیش می‏آورد. خداوند برای این عالم مادی هم علت مادی قرار داده، ولی برای آن ماده دیگر علتی غیر از خودش قرار نداده است، خودِ او را علیّت بخشیده که ما اسمش را مشیت می‏گذاریم. مشیت جسمانیه یا مادیه که به آنْ عالم مادّه و عالم جسم آفریده شده و به آنْ موجود است و دائماً به‌وسیله آن مشیت، این عالمِ ماده موجودیت خود را می‏گیرد، کمالات خود را می‏گیرد و حفاظت می‏شود، آن مشیت مانند جان در قالب ماده است، مانند روح در بدن ماده و عالم جسم است. آن مشیت، مادی است. علت عالم ماده مادی است، ولی آن مشیت به خودش علت است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 454 *»

مطلب دیگر اینکه اوقاتی که شما معین کردید و به اسم میلیاردها سال گفتید، شما این اوقات را از دیگران گرفته‏اید و دیگران هم این اوقات را ندانسته به‏کار برده‏اند. اگر هم در آیات، روایات و فرمایشات بزرگان و حکماء ربانی پیشین و بعد از پیشینیان، در بیان این مطالب اوقاتی گفته شده، مراد اوقات شأنی و ایام ربوبی است، اوقات زمانی مراد نیست. پس این عبارت را می‏خوانم که این عبارت هم مورد قبول رشته‏های مختلف علوم واقع شده و حتی نظری است که در دانشگاه‏های بزرگ مورد تأیید و تصدیق و امضاء قرار گرفته است. می‏گویند: «محتمل است که در حدود یک میلیارد سال پیش انقلابات و طوفان‌های کره ما آرام شده و در نتیجه وضع فعلی سطح کره، یعنی زمین سخت و دریاها و هوا به صورتی که امروز دیده می‏شود پدید آمده است. یک میلیارد سال پیش طوفان‌ها و انقلاب‌ها که بر این کره حاکم بوده، آرام شده، سطح این کره سخت شده و قابل استفاده موجودات گردیده است». ببینید تعیین یک میلیارد سال آن هم با احتمال، مورد تصدیق دانشمندان بزرگ و دانشگاه‌ها قرار گرفته است، ولی تمام این تعیین مقدارها اشتباه و ساده‏لوحی است که برای این دانشمندان در این رشته‏ها پیش آمده است. این‏طور تعیین وقت‌ها با این مفاهیم عالی به اصطلاح زمانی نباید انجام بشود.

ما به برکت فرمایشات معصومین؟عهم؟ و شرح و تفسیر بزرگان دین+ فهمیدیم که اگر این ایام در آیات، روایات و فرمایشات پیشینیان گفته شده، همه و همه ایام ربوبی و ایام شأنی است و مراد این پیمانه‏های زمانی و تعیین این وقت‌ها نیست. حدیثی در این زمینه می‏خوانم که بحثمان در این قسمت تمام شود. «قال الرَّجلُ… فکَم مقدارُ ما لبَّثَ اللّهُ عرشَه علی الماءِ من قبلِ اَن‏یخلُقَ الارضَ و السماء؟» از امیرالمؤمنین؟ع؟ سؤال شد که قبل از آنکه خدا آسمان و زمین را خلق کند چقدر عرش خدا بر روی آب بود؟ مدتی که عرش خدا روی آب بود چقدر است؟ همین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 455 *»

اصطلاح و رمز است که مراد از عرش خدا بر روی آب، قبل از خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها چیست؟

و دانستیم عرشِ استیلاء و قدرت است و آب و ماء را هم وقتی در مورد این عالم توجیه و تفسیر کنیم، معنای سؤال این می‏شود که قبل از آنکه این عالم جسم و ماده به این تعینات و خصوصیات سماوی و ارضی دربیاید ـــ  به قبل رتبی نه قبل زمانی ـــ  آن مقدار امتداد و وقتی که بر آن حالت جسم حکومت داشت چه مقدار بود؟ قال: أ تُحسِنُ ان‏تَحسُبَ؟ قال: نعم. قال: لعلّک لاتُحسِن. قال: بلی  انّی لَاُحْسِنُ ان‏اَحسُبَ فرمودند: آیا خوب می‏توانی حساب کنی؟ عرض کرد: بله. قال علی؟ع؟: أ فَرَأَیْتَ لو کان صُبَّ خردلٌ فی الارضِ حتّی سَدّ الهواء و (ملاء خ‌ل) ما بین الارض و السماء ثمّ اُذِن لمثلک علی ضعفک ان‏تَنقُلَه حبّةً حبّةً من مقدار المشرقِ الی المغرب ثمّ مُدَّ فی عمرک و اُعطیت القوّةَ علی ذلک حتّی‏تَنقُلَه و احصیته لکان ذلک ایسرَ من احصاءِ عددِ اعوامِ ما لَبِثَ عرشُه علی الماء من قبلِ ان‏یخلق الارضَ و السماء و انّما وصَفتُ لک ببعض عُشْر عشیرِ العشیرِ من جزء مائةِ الفِ جزءٍ و اَستَغفرُ اللّه من القلیلِ فی التّحدید…([145]) فرمودند: اگر زمین از مشرق تا مغرب و از زمین تا آسمان پر از دانه‏های خردل گردد و تو مکلف گردی، تکلیفت کنند که اینها را با این ضعفی که داری، فرض کنیم تو بتوانی اینها را دانه‌دانه از مشرق به مغرب ببری و حال آنکه پر است، از کجا جابه‌جا کند؟ اما فرض کنید بتواند، تا اینکه تمام کنی. این مقدار وقت و این مقدار امتداد بعضی از یک دهم یک دهمِ یک دهم از یک صدهزارم از بقاء و باقی‌بودن عرش خدا بر آب قبل از خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها است. بعد امام فرمودند: این یک مثالی بود که برایت زدم، تحقیقی نیست.

پس اگر امتدادها به زبان عالم ما بخواهد بیان بشود این‌طور است. چون امتدادها امتدادهای زمانی نیست، تمام اینها امتدادها و اوقات ربوبی و شأنی است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 5 صفحه 456 *»

که خداوند آنها را برای ابداع و ابتداء عالم و اختراع و ایجاد این مراتب، ظرف قرار داده است. ظرف خلقت خدا و تعلق جعل به اشیاء و مراتب اشیاء، و به عوالم و مراتب عوالم، و به نظام‌های حاکم بر این عوالم، امتدادهای شأنی و اوقات ربوبی است.

بحث ما درباره زمان و خصوصیاتی که لازم بود به عرض برسد در اینجا تمام است. ان‏شاءالله بحث‌ها در خاطرتان بماند که اگر عباراتی را از مشایخ عظام+ درباره امر غیبت امام؟ع؟ و آخرالزمان نقل کردیم، خودتان آنها را با این بحث‌ها تطبیق کنید و ما دیگر احتیاج به تطبیق نداشته باشیم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

 

 

فهرست مطالب

 

 

مجلس اول

معنای قدیم‌بودن خدا و قدیم‌بودن خلق …………………………………. 2
معنای حادث ………………………………………………………… 3
جامعی بین حقّ و خلق نیست …………………………………………. 4
معنی «لا ثالث غیرهما» …………………………………………………. 5
مذمّت تعمّق …………………………………………………………. 8
«عدم» چیست؟ ……………………………………………………… 11
«حقٌّ و خلقٌ لا ثالث بینهما …» برهان است ……………………………. 15

مجلس دوم

توضیح «انّما هو اللّه عزوجل و خلقه لا ثالث بینهما …» ………………….. 18
خلق مسبوق به عدم نیست …………………………………………… 19
استدلال اول …………………………………………………………. 21
استدلال دوم ………………………………………………………… 23
دلائلی از روایات و ادعیه ……………………………………………… 24
«هل اَتی علَی الانسانِ حینٌ منَ الدهر …» ……………………………… 27
در گرفتاری‌ها بخصوص مرگ‌ها باید متذکر گردید ………………………. 30

مجلس سوم

خلق ثابت و مستمر است ……………………………………………. 36
خدا در مقام صفات آغاز و انجام ندارد ……………………………….. 38
هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن  …………………………………….. 38
خلق دو دسته‏اند: اسماء خدا و آثار آنها ………………………………… 40
غفلت ما و اضطراب اولیاء از آن ………………………………………. 42
اطلاق «علم ازلی» و «کینونة اللّه» بر مقام مجموعی خلق ………………… 43
«خلق قدیم»، «مُلک قدیم»، «برّ قدیم» …………………………………. 45
سه موطنی که بر بشر بسیار دشوار است ……………………………….. 47

مجلس چهارم

مُلک قدیم، عرصه سرمد، علم ازلی، حادث ذاتی ………………………. 52
خلق به لحاظ مجموعی و به لحاظ تفصیلی …………………………… 54
حادث زمانی، حادث دهری ………………………………………….. 54
نهایت سیر فکری حکماء قِدَم و حدوث عِلّی و معلولی است …………… 55
قِدَم و حدوث و اقسام آنها از نظر حکماء ………………………………. 57
حادث ذاتی ………………………………………………………… 58
حادث دهری (از میرداماد) ……………………………………………. 60
حرکت جوهریه و حدوث ……………………………………………… 62
حرکت جوهریه در اشعار مولوی ……………………………………….. 62
توجیه بیان مولوی ……………………………………………………. 64
دنیا جای ترقّی همه مراتب ما است …………………………………… 67

مجلس پنجم

خلاصه بحث قدم و حدوث …………………………………………. 74
قدم و حدوث از نظر متکلّمان و حکماء ……………………………….. 75
حادث ذاتی ………………………………………………………… 77
خداوند علت نیست، بلکه علت‌آفرین است …………………………… 80
نظر شیخ مرحوم­ و نقد کلام حکماء ………………………………. 80
نظریه حادث دهری از میرداماد و نقد آن ………………………………. 84
خلاصه‏ای از بیانات بزرگان+ …………………………………….. 87

مجلس ششم

خلق به لحاظ تفصیلی ……………………………………………….. 91
حوادث زمانی ………………………………………………………… 91
نظریه مادّی‌ها، دهری‌ها ……………………………………………… 94
کلام مرحوم کراجکی …………………………………………………. 96
نقد کلام مرحوم کراجکی ………………………………………………98
نظر بزرگان+ ……………………………………………………… 99
نتیجه بحث …………………………………………………………. 100
احتجاج رسول‌خدا؟ص؟ با دهری‌ها ……………………………………. 101

مجلس هفتم

معنای قدیم‌بودن خداوند ……………………………………………. 115
معنای قدیم‌بودن خلق ………………………………………………. 115
پدیده‏های جسمانی حوادث زمانی هستند ……………………………. 116
حدیثی آموزنده از امام صادق؟ع؟ …………………………………….. 120

مجلس هشتم

خلاصه‏ای از بحث‌ها ……………………………………………….. 127
«زمان» از نظر حکماء ………………………………………………… 129
زمان از نظر علم فیزیک ……………………………………………… 135
محدودیت حکمت اصطلاحی و نتیجه آن …………………………… 136
واقع‏بینی حکمت شیخ مرحوم­ و حلّال مشکلات بودن آن ……….. 137

مجلس نهم

خلاصه‏ای از مباحث گذشته ……………………………………….. 147
سرمد، دهر، زمان ……………………………………………………. 150
بیان ملاصدرا ……………………………………………………….. 151
نقد بیان ملاصدرا …………………………………………………… 152
بیان بزرگان درباره نسبی‌بودن وقت‌های سه‏گانه ……………………….. 153
معنای وقت و مکان برای اجسام اخروی ……………………………… 158

مجلس دهم

وقت‏های سه‌گانه حقیقی و نسبی ……………………………………. 166
عوالم مافوق الطبیعه هم مرکبند ……………………………………… 170
خدای متعال بسیط حقیقی است ……………………………………. 170

مجلس یازدهم

زمان حقیقی از نظر حکماء مشّائی ……………………………………. 181
نظر حکماء اشراقی …………………………………………………. 183
رابطه قدیم با حادث ………………………………………………… 185
خدای متعال علت خلق نیست، بلکه علت‌آفرین است ………………. 186
معلول با ظهور علت سنخیت دارد نه با خود علت ……………………..186
داستان حرکت فلکیه ………………………………………………. 187
حرکت جوهریه و رابطه قدیم با حادث ………………………………… 189
زمان هم در مطلق و مقیّدبودن مانند خود جسم است ………………….. 191

مجلس دوازدهم

تفکیک بین دو اصطلاح زمان حقیقی و نسبی ………………………… 196
حدود قلمروی زمان حقیقی …………………………………………. 197
در بیان ملاصدرا این تفکیک دیده نمی‏شود …………………………… 202
زمان حقیقی: امتداد عَرْضی …………………………………………. 204
دهر: امتداد طولی …………………………………………………… 204
سرمد: امتداد ما فوق طولی و عَرْضی ………………………………….. 205
اقسام چهارگانه دهر …………………………………………………. 206
در ترکیب شدیدتر وقت طولانی‏تر است ……………………………….. 206

مجلس سیزدهم

بحث به مناسبت شام میلاد حضرت‌رسول؟ص؟ ………………………. 214
نفوس بشری یکسانند یا متفاوتند؟ …………………………………… 215
عبارتی از ملاصدرا ………………………………………………….. 216
نظریه شیخ مرحوم­ …………………………………………….. 216
ظهور عظمت و جلالت حضرت رسول؟ص؟ از انعقاد نطفه تا ولادت …….. 217
عبارت دیگری از ملاصدرا …………………………………………… 218
توضیح آیه انا بشر مثلکم و روایاتی در فضیلت آن بزرگوار؟ص؟ ……………. 221
ابیاتی از قصیده بُرده ………………………………………………… 230

مجلس چهاردهم

زمان و مکان ……………………………………………………….. 239
«ایده‏آلیسم» و «رئالیسم» ……………………………………………. 239
نظریه نیوتن و کانت و دکارت ………………………………………… 241
نظریه اینشتین ……………………………………………………… 244
نظریه بزرگان+ ………………………………………………….. 246
رابطه ذهن و خارج از نظر بزرگان+ ……………………………….. 247
معنای صحیح «ایده‏آلیسم» ………………………………………… 248
نتیجه بحث درباره زمان و مکان ……………………………………… 250

مجلس پانزدهم

زمان هم مانند سایر اعراض، از حدود جسم است …………………….. 255
ترکیب جسم و ماده …………………………………………………. 256
در این ترکیب جسم و حدود آن در تحقق با هم مساوقند ………………. 258
پیمانه‏های زمان ……………………………………………………. 259
حوادث زمانی و حوادث دهری ………………………………………. 260
هبوط آدم؟ع؟ و اوّل عمر دنیا ………………………………………… 264
ولایت و مکتب شیخ مرحوم­ و کشتی نوح؟ع؟ …………………… 265

مجلس شانزدهم

دنیا عبارت است از این اجسام با این ترکیب فعلی …………………… 274
مراد از «ایّام» در خلقت آسمان‌ها و زمین چیست؟ ……………………. 274
نظر مفسّران ………………………………………………………… 282
مراد از «ایام» بر اساس نظر بزرگان+ ……………………………….. 283
ما در بهشت هستیم ……………………………………………….. 287

مجلس هفدهم

دنیا عالم اعراض است ………………………………………………. 291
بهشت آدم؟ع؟  و حوّاء ……………………………………………… 292
معنی هبوط آدم؟ع؟ و حواء ………………………………………….. 292
روز هبوط ………………………………………………………….. 293
دوران رجعت و آخرت ………………………………………………. 294
ایام، روزهای تدریجی است …………………………………………. 298
روزهای برزخی ……………………………………………………… 299
مقایسه اوقات دنیا و برزخ …………………………………………….. 300

مجلس هجدهم

عالم با آنکه حادث است قدیم است ………………………………… 306
توضیح حدیثی از امام صادق؟ع؟ …………………………………… 308
اشکالاتی که نوع حکماء با آنها روبه‌رو شده‏اند ………………………… 313
رفع اختلاف شش روز و هشت روز خلقت ……………………………. 316
بیان «خَلَقَ» و «قَدَّرَ» و «قَضی» ……………………………………….. 317

مجلس نوزدهم

علّت تعبیر به شش روز و هشت روز خلقت ………………………….. 323
تفکیک بین موجود و متعلقات آن …………………………………… 325
خلقت موجود و خلقت متعلقات آن ………………………………… 326
شئونات اَمریّه ……………………………………………………… 328
تقدیر قوت‌های خلق در چهار روز ……………………………………. 330
مادّه آسمان‌ها و زمین ………………………………………………. 332
وقت خلقت آسمان‌ها و وقت هفت طبقه شدن آنها ………………….. 335

مجلس بیستم

تفکیک بین خلقت هر چیزی و خلقت حدود آن ……………………… 340
آیاتی که این تفکیک را روشن می‏کنند ………………………………… 341
معانی «یوم» در قرآن و احادیث ……………………………………… 346
هریک از روز و شب دوازده ساعت است …………………………….. 348
روزهای فلکی ……………………………………………………… 349
یک معنی «ایام» رسول‌خدا؟ص؟ و امامان؟عهم؟ می‏باشند ………………… 350
مراد از نَحس‌بودن پاره‏ای از روزها ……………………………………. 353
حدیث اختیارات ایام ……………………………………………… 354
معنای دیگر «ایام» …………………………………………………. 357
معنای  «ایام اللّه» …………………………………………………… 357
معنای دیگر «ایام» دیروز و امروز و اکنون است ……………………….. 358

مجلس بیست‌ویکم

معانی دیگر «ایام» …………………………………………………… 361
«یوم النشور» و «یوم الحشر» ………………………………………….. 361
«یوم القیامة» و «یوم الحساب» ………………………………………. 362
«یوم الجمعة» ……………………………………………………… 364
معنای دیگر «ایام» مراتب است ……………………………………… 366
مراتب: 1) کمّ – 2) کیف – 3) وقت – 4) مکان – 5) جهت – 6) رتبه ….. 367
تعبیر دیگر: 1) عقل – 2) نفس – 3) طبع – 4) مادّه – 5) مثال – 6) جسم….. 372

مجلس بیست‌ودوم

«ایام» اوقات اجزاء مرکب و خود مرکب است ………………………… 375
1) ماده ــ  2) صورت ………………………………………………… 376
3) نسبت ماده با صورت …………………………………………… 377
4) نسبت صورت با ماده …………………………………………… 377
5) اتصال‌یافتن اجزاء با یکدیگر …………………………………….. 379
6) تمامیت و اتحاد و تجمّع اجزاء …………………………………… 379
تمام اجزاء مخلوق و مجعولند ………………………………………. 380
تطبیق اوقات با ایام هفته …………………………………………… 381

مجلس بیست‌وسوم

تفسیر «ستةَ اَیّام» …………………………………………………… 393
تفسیر «یَومَیْن» …………………………………………………….. 394
تفسیر «اربعةِ ایّام» ………………………………………………….. 395
دو حدیث از کافی و تفسیر قمی …………………………………….. 396
توضیح حدیث ابن‌سلام» در علت نام‌گذاری ایام هفته ……………….. 398

مجلس بیست‌وچهارم

ایام شأنیّه ………………………………………………………….. 408
ایام طوریّه ………………………………………………………….. 409
چرا مرتبه طبع به‌طور مستقل به‌حساب نمی‏آید؟ ………………………. 410
وجه دیگر اطوار شش‏گانه، کیان‌های سه‏گانه‏اند به لحاظ ماده و صورت آنها ….. 410
وجه دیگر اطوار به لحاظ طبایع اربعه ………………………………….. 411
وجه دیگر اطوار به لحاظ وقت کونی و وقت شرعی …………………….. 412
وجه دیگر اطوار دحوالارض …………………………………………… 412
اشاره به مجعول‌بودن لازمه ………………………………………….. 417
تسلیم حق بودن نشان نجابت است …………………………………. 417
توجیه دحوالارض …………………………………………………… 417
آسمان و نظام آن ……………………………………………………. 418
دحو الارض در قرآن …………………………………………………. 419

مجلس بیست‌وپنجم

خلقت زمین و گسترانیدن آن ……………………………………….. 423
خلقت آسمان و خلقت خصوصیات آن …………………………….. 423
معنای «دَحا» و دحوالارض ………………………………………….. 424
حکمت نظام زناشویی ……………………………………………… 426
مؤمن و مؤمنه کفو یکدیگرند …………………………………………. 426
حدیث امام رضا؟ع؟  ……………………………………………….. 429
زن و شوهر باید یکدیگر را احترام نمایند ………………………………. 430
اهمیت مسائل زناشویی  ……………………………………………. 431
رابطه بیست‌وپنجم ذی‏القعده با دحوالارض …………………………. 432
دحوالارض در حدیث و دعا ………………………………………… 434

مجلس بیست‌وششم

خلاصه مطالب گذشته ……………………………………………… 441
علت نامگذاری ایام ربوبی به اسامی روزهای هفته ……………………. 442
هر روز ربوبی هزار سال است ………………………………………… 444
«ماشاءاللّه» هم تعبیری است از آن روزها ……………………………… 444
مراد از تدریج در آفرینش آسمان‌ها و زمین ……………………………. 444
امتداد حاکم بر جسم ……………………………………………….. 445
این عالم رو به تکامل است …………………………………………. 446
نظریّه مادّی‌ها درباره آفرینش ………………………………………… 448
نقد نظریه مادی‌ها ………………………………………………….. 449
پاسخ دیگران به مادی‌ها و نقد آن ……………………………………. 450
حدیثی از امیرالمؤمنین؟ع؟ …………………………………………. 454

([1]) بحارالانوار ج8 ص374

([2]) الکافی ج1 ص112

([3]) بحارالانوار ج2 ص184

([4]) الکافی کتاب التوحید، باب حدوث الاسماء ص112 ــــ  بحارالانوار ج4 ص166

([5]) بحارالانوار ج4 ص137

([6]) القمر: 50

([7]) بحارالانوار ج89 ص287

([8]) همان ج95 ص370

([9]) الفرقان: 59

([10]) فصلت: 10

([11]) بحارالانوار ج92 ص100

([12])  بحارالانوار ج37 صص114 و 129

([13]) الفرقان: 2

([14]) عبس: 19

([15]) الاعلی: 2 و 3

([16]) الکافی ج1 ص149

([17]) الکافی ج1 کتاب التوحید ص148

([18]) الاعراف: 54

([19]) یونس: 3

([20]) هود: 7

([21]) الفرقان: 59

([22]) السجدة: 4

([23]) ق: 38

([24]) حدید: 4

([25]) التوبه: 36

([26]) القمر: 50

([27]) الرحمن: 29

([28]) بحارالانوار ج14 ص208و 216و 219

([29]) بحارالانوار ج71 ص340

([30]) قال رسول‏اللّه9: ان اللّه یحب من الخیر ما یعجل. (همان ص222)

([31]) همان  ج77 ص167

([32]) فصلت: 10

([33]) الانبیاء: 30

([34]) بحارالانوار ج75 ص73

([35]) بحارالانوار ج57 ص72

([36]) الصافات: 6

([37]) بحارالانوار ج57 ص72

([38]) السجدة: 4

([39]) ق: 38

([40]) فصلت: 11

([41]) فصلت: 12

([42]) الکافی ج1 ص149

([43]) شرح ‏المنظومة، قسم ‏الحکمة ج2 ص223

([44]) بحارالانوار ج90 ص97

([45]) الفرقان: 2

([46]) البقرة: 29

([47]) بحارالانوار ج103 ص277و 287

([48]) همان ج95 ص268

([49]) القیامة: 15

([50]) التین: 4

([51]) الانفطار: 7

([52]) طه: 50

([53]) فصلت: 11 و 12

([54]) فصلت: 12

([55]) الانفال: 16

([56]) الانفطار: 19

([57]) الفاطر: 13

([58]) بحارالانوار ج79 ص21

([59]) همان ج86 ص147

([60]) الحاقة: 7

([61]) بحارالانوار ج81 ص89 و  ج83 ص 31 و 33

([62]) الحج: 47

([63]) المعارج: 3 و 4

([64]) بحارالانوار ج50 ص194و 195

([65]) همان  ج59 ص54

([66]) بحارالانوار ج24 ص303

([67]) بحارالانوار ج59 ص24و 25

([68]) همان  ج86 ص276و 277

([69]) ابراهیم: 5

([70]) بحارالانوار ج50 ص51

([71]) بحارالانوار ج70 ص20

([72]) مستدرک الوسائل ج12 ص149

([73]) بحارالانوار ج7 ص326

([74]) الجاثیة: 28

([75]) بحارالانوار ج7 ص111و 126و 127

([76]) همان ص271

([77]) همان ص59

([78]) بحارالانوار ج40 ص47و ج64 ص30

([79]) التکویر: 5

([80]) بحارالانوار ج44 ص308 و ج85 ص261

([81]) بحارالانوار ج43 ص289

([82]) همان ج90 ص61

([83]) بحارالانوار ج48 ص225و  ج101 ص118

([84]) التوبه: 49

([85]) نوح: 14

([86]) شرح‏الفوائد «الفائدة السابعة» ص136

([87]) همان

([88]) الروم: 8

([89]) بحارالانوار ج1 ص109و 158

([90]) بحارالانوار ج1 ص107

([91]) بقره: 187

([92]) اعراف: 26

([93]) بحارالانوار ج67 ص315 (حدیث همّام)

([94]) یس: 82

([95]) الکافی ج1 ص89

([96]) الروم: 21

([97]) القمر: 19

([98]) الروم: 21

([99]) الکهف: 51

([100]) بحارالانوار ج59 ص24

([101]) مستدرک الوسائل ج8 ص360

([102]) بحارالانوار ج9 ص305

([103]) الرحمن: 29

([104]) الشمس: 6

([105]) فصلت: 9

([106]) بحارالانوار ج57 ص60

([107]) فصلت: 12

([108]) بحارالانوار ج57 ص58

([109]) بحارالانوار ج57 ص71

([110]) مجموعة ورام ج1 ص154

([111]) بحارالانوار ج75 ص403 (قصص بلوهر و یوذاسف)

([112]) عن جعفر بن محمد8 قال: انّ الخضر؟ع؟ کان نبیّاً مرسلاً. (بحارالانوار ج13 ص286)

([113]) بحارالانوار ج57 ص76و 77

([114]) المائدة: 64

([115]) المؤمنون: 14

([116]) الملک: 3

([117]) مجموعة الرسائل 61، رسالة فی جواب طهماسب‌میرزا، الباب الاول فی بیان معنی الیوم…

([118]) و سرّ اینکه عالم طبع به استقلال در این نوع موارد ذکر نمی‏شود، به این لحاظ است که طبع در واقع همان ماده است. وقتی‌که ماده را با مثال لحاظ می‏کنیم دیگر خود عالم طبع و طبیعت به‌طور مستقل به‏حساب نمی‏آید. مراد از «عالم طبیعت» این عالم ما نیست. چون طبع همان ماده است اما از حیث عدم اقتران به مثال. وقتی ماده به مثال مقترن نشده باشد طبع می‏گوییم. همین ‏که طبع به مثال مقترن شد و تعین به مثال پیدا شد، ماده می‏گوییم. پس برای عالم ماده دو لحاظ می‏توانیم داشته باشیم: بدون اقتران به رتبه مثال به آن طبع بگوییم، با توجه به اقتران به رتبه مثال به آن ماده بگوییم. پس طبع به تنهایی و به‌طور مستقل در این‏گونه موارد ذکر نمی‏شود. اگر خاطرتان باشد یک‌وقتی در آن حدیث شریف بحث می‏کردیم که عالم ماده خلقت شد و طرز خلقت عالم طبع و ماده و مثال اجمالاً ذکر شد. (مجموعة الرسائل 23، رسالة مواقع النجوم، المقصد الثانی المطلب الاول فصل 9)

([119]) بحارالانوار ج90 ص97 (دعای سمات)

([120]) النجم: 3 و 4

([121]) بحارالانوار ج2 ص203

([122]) همان ص201

([123]) النازعات: 27 تا 33

([124]) النازعات: 27 تا 33

([125]) بحارالانوار ج97 ص122

([126]) الواقعة: 34

([127]) قرآن محشّی، الواقعة آیه34

([128]) الرحمن: 70

([129]) بحارالانوار ج8 ص133 و 162

([130]) بحارالانوار ج22 ص117

([131]) وسائل‌الشیعه ج7 کتاب النکاح ص30

([132]) مکارم‌الاخلاق ص197

([133]) اقبال‌الاعمال ص310

([134]) وسائل‌الشیعة ج‏12 ص145

([135]) آل‏عمران: 96

([136])  بحارالانوار ج57 ص96 و 97

([137]) بحارالانوار ج57 ص72

([138]) بحارالانوار ج74 ص258

([139]) مصباح‏المتهجد ص669 ـــ  اقبال‏الاعمال ص312

([140]) طور انسانیّت شامل سه طور است: طور انبیاء، اوصیاء و رعایا.

([141]) الرحمن: 29

([142]) الحج: 47

([143]) بحارالانوار ج57 ص331

([144]) الاعراف: 54

([145]) بحارالانوار ج54 ص232 و 337