۰۶-۱ بقیة الله جلد ششم – چاپ – قسمت اول

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد ششم- قسمت اول

 

سید احمد پورموسویان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱ *»

 

مجلس ۱

 

(شب دوشنبه  ۱۰ ربیع‏الثانی ۱۴۰۶ هـ ق)

 

 

r خلاصه‏ای از بحث گذشته

r ایام شأنی

r خلقت آدم؟ع؟

r روایات متشابه

r لزوم رجوع به علماء ربّانی در فهم متشابهات

r حجت بودن درایت آنان

r کاملين و تسدید امام؟ع؟

r تصرف ولی؟ع؟

r داستان کِنْدی در زمان امام عسکری؟ع؟

r حقوق معلّم و متعلّم بر یکدیگر

r نصیحـت

r پایان کار کِندی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲ *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دانستیم که در اصطلاح قرآن و معصومين صلوات‏ اللّه علیهم اجمعین گاهی یوم و ایام که گفته می‏شود ایام شأنی و ایام ربوبی اراده می‏شود که این آیه به همین مطلب اشاره است: کل یوم هو فی شأن([۱]) ابداعات و اختراعات الهیه، جعل‌های خداوند و خلقت‌ها، همه برای خودشان وقتی مناسب دارند.

خلقتی که انجام می‏شود، ابداعی یا اختراعی رخ می‏دهد، ماده‏ای خلقت می‏گردد یا صورتی تعیّن پیدا می‏کند یا صورتی به ماده‏ای تعلق می‏گیرد، اینها وقت دارند؛ وقت و امتداد این امور شأنی را اوقات شأنیه می‏نامند. اینها از شئون ربوبی است. خلقت ماده یا صورت اشیاء یا ارتباط‏دادن بین ماده و صورت و همین‏طور بین صورت و ماده، تعیین حدود، خصوصیات و اعطاء لوازم به اشیاء، اینها هر کدام به حسب خود خلقتی، تقدیری و قضائی است، هر کدام از اینها شئون ربوبی نامیده می‏شود و برای هریک از اینها هم وقتی است که آن را وقت شأنی می‏گویند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳ *»

پس خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه بین آسمان‌ها و زمین‌ها است که در قرآن در شش روز ذکر شده است همین ایام شأنی مراد است. از جمله خلقت انسان است که به مناسبت در این موضوع هم اجمالاً لازم است که مطالبی بگوییم.

خلقت آدم و کیفیت خلقت آدم علی نبیّنا و آله و عليه السلام و پیدا شدن انسان در این عالم از مسائل مهم است. در تتمه بحث‌های مربوط به زمان لازم به نظر می‏رسد که از این مسأله هم به طور اجمال بحث شود.

در نتیجه‏ها و برداشت‌هایی که از آیات، روایات و فرمایشات داشتیم دیدیم دوره خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه مابین آسمان‌ها و زمین‌ها است تعیّن و خصوصیاتشان به خلقت انسانی و به خلقت آدم تمام شد.

راجع به این اوقات و بخصوص اینکه اوقات شأنی به حساب‌های این زمان برآورد نمی‏شود و با الفاظ این زمان آن را نمی‏شود بیان کرد یک توضیح اجمالی داشتیم از جمله حدیثی بود که عرض کردم از کتاب «جامع‏الاخبار» در کتاب مبارک «ارشادالعوام» ترجمه‏اش را نقل فرموده و آن حدیث را شرح می‏فرمایند. مرحوم مجلسی هم در بحار این حدیث را از «جامع‏الاخبار» نقل می‏کند در آغاز حدیث به این دوران اشاره شده است: قال رسول‏اللّه؟ص؟ ان موسی سأل ربه عزّوجلّ ان یعرفه بدء الدنیا منذ کم خلقت فاوحی اللّه تعالی الی موسی تسألنی عن غوامض علمی فقال یا رب احب ان اعلم ذلک فقال یا موسی خلقت الدنیا منذ مائة الف الف عام عشر مرات.([۲]) رسول‏اللّه؟ص؟ فرمودند که موسی بن عمران از خدا و پرورنده‏اش خواست که ابتدای دنیا را به او بشناساند که از چه وقت دنیا خلقت شده است؟ خداوند به موسی خطاب فرمود که تو از من راجع به علم‌های غامض و مشکل من سؤال می‏کنی. عرض کرد ای پروردگارم دوست دارم این مطلب را بدانم فرمود ای موسی من دنیا را خلقت کردم از صدهزارهزار سال پیش ده‏بار.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴ *»

حدیث تفصیل دارد و در آن عباراتی، رموز و اشاراتی است که به حسب ظاهر با دید عادی و دریافت‌های یک انسان ناقص از این عالم ظاهر خیلی مشکل است به همین جهت نوعاً  کسانی که با همین دیدگاه ظاهری به این نوع احادیث نگاه می‏کنند و برای فهم رموز و اشارات آنها از همین عالم ظاهر مقیاس‌هایی به دست می‏آورند، خیلی احادیث عجیبی به نظرشان می‏رسد. یا انکار می‏کنند یا اگر باادب و متدین باشند و به حدیث بخواهند احترام بگذارند می‏گویند که شاید راوی اشتباه کرده است و تردید و تشکیک می‏نمایند.

رموز و اشاراتی که در آن حدیث به کار برده شده است جز  با بیان حکیم، آن هم حکیم ربّانی حل نمی‏شود. در کتاب مبارک «ارشاد» به حدیث مراجعه کنید مثلاً خداوند می‏فرماید مدت‌ها این عالم خراب بود من آن را آباد کردم، باز خراب کردم و باز آباد نمودم. این‏گونه روایات به هیچ‌وجه با این عبارات ظاهر و مقیاس‌های عالم ما حل نمی‏شود. انسان در این‏طور روایات به خود محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ و علم ایشان باید رجوع کند و از ایشان شرح این احادیث را بخواهد.

ائمه؟عهم؟ هم تفسیر همه فرمایشات خود را ذکر نکرده‏اند به همین منظور که مردم مجبور شوند و به مفسرين فرمایشات ایشان ــ علماء ربّانی ــ  رجوع کنند همان‏طور که خداوند قرآن را مجمل قرار داد تا مردم ناچار شوند به آل‏محمّد؟عهم؟ رجوع کنند ائمه هم در کلمات خودشان رمز، کنایات و اشارات گذاشته‏اند، مجملات فرموده‏اند تا شیعیان ناقص ایشان مجبور شوند به علماء ربّانی و شیعیان کامل رجوع کنند.

به همین علت رسول خدا؟ص؟ فرمودند خذوا العلم من افواه الرجال([۳]) به در خانه مردانی بروید که از نظر ائمه؟عهم؟ شایسته هستند و دارای درایت می‏باشند، از آنها اخذ علم کنید. خودتان به تنهایی و با نشستن میان خانه چیزی نخواهید شد. به علماء

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵ *»

علم آل‏محمّد؟عهم؟ باید رجوع بکنید و از ایشان اخذ کنید.

راوی خدمت امام عرض کرد فلانی با ما آشنایی دارد و رفیق است، یعنی به ولایت شما اقرار دارد اما در خانه نشسته با ما معاشرت و مجالست ندارد. فرمودند او چه‏وقت و چطور در دینش می‏خواهد فهمیده و بابصیرت گردد؟ تا مراجعه نکند، تا با برادران ایمانی و حاملين علم محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟  مذاکره و مجالست نداشته باشد در دینش نمی‏تواند بصیرت پیدا کند.([۴])

همین‏طور امام صادق فرمودند حدیث تدریه خیر من الف ترویه([۵]) یک حدیث را بدانی و بفهمی بهتر از آن است که هزار حدیث بخوانی و روایت کنی. هزار حدیث که روایت کنی با فهمیدن یک حدیث برابری نمی‏کند. فرمود خیر و بهتر است، یعنی هزار حدیث که انسان روایتش را بداند با یک حدیثی که درایت و فهمش را داشته باشد، در آن حدیث بصیرت پیدا کند برابری نمی‏کند. از این نوع روایات زیاد داریم که ائمه؟عهم؟ به ما رجوع به کاملين شیعه و فقهاء اهل‌بیت، صاحبان درایت و فهم در احادیث را می‏آموزند.

امام صادق؟ع؟ به شیعیانشان فرمودند انا واللّه لانعدّ الرجل من شیعتنا فقیهاً حتی یلحن له فیعرف اللحن([۶]) ما از شما کسی را فقیه نمی‏دانیم و نمی‏شمریم مگر آن کسی که ما برای او رمز بگوییم و او رمز  را بفهمد، اشاره بگوییم و او به اشاره پی ببرد. لحن، حالت توریه، اشاره و رمزگویی است به طوری که طرف مقابل چیزی می‏فهمد ولی آنچه را که مقصود امام؟ع؟ است نمی‏فهمد.

امام؟ع؟ مخصوصاً به این‏شکل مباحثی و مجملاتی می‏فرمایند که شیعه ناقصِ ایشان مستبدّ به رأی نشود، فریب نخورد به همین‏که یک کان یکون و ضرب یضرب یاد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶ *»

گرفت دیگر مغرور نشود که بگوید مرا بس است و خود من برای خودم بس هستم آنگاه به احادیث رجوع کند و همه‏چیز را بخواهد بفهمد. این‏طور نیست به او می‏خواهند بفهمانند که درایت و فقاهت یک امر عنایتی و موهبتی است. پس امام؟ع؟ باید لطف و عنایت بفرمایند.

شخصی که دلش به امام نزدیک باشد، با نور امام مناسب باشد، اعتدالی، تقوایی، زهدی، ایمانی و نورانیتی داشته باشد آن‏وقت به برکت آن نورانیت‌ها امام؟ع؟ دل او را محل علم خود قرار می‏دهند و مراد خود را در دل او القاء می‏کنند. اینها کاملين شیعه و بزرگان دین هستند البته مراتب دارند، اقل مراتب همین فقه ظاهر و مرادهای ظاهری است بعد هم فهم رموز و اشارات و آن مباحث بالا است که حکمت ایشان است. هر دلی اینها را متوجه نمی‏شود. پس ائمه؟عهم؟ در این کار تعمّد کردند.

انبیاء پیشین هم همین‏طور بودند، انبیاء پیشین هم در فرمایشاتشان رموز، کنایات و اشارات می‏فرمودند و اصحاب خاصشان متوجه می‏شدند به همین جهت حکمت مشّاء و اشراق پیدا شد که شیخ بزرگوار­ درباره این دو اصطلاح یک بیان شیرینی دارند. می‏فرمایند حکمت مشّاء که حکمت مشّاء شده از این‌جهت بوده که مقداری فرمایشات انبیاء همراه فکرِ ظاهر، در سطح فکرِ عمومی شاگردانشان بوده پس با مردم مشی می‏کردند و به اندازه فهم آنها مطالبی می‏گفتند که همان ظاهر امر بود ولی اشراق اشاراتی بوده که در فرمایشات خود می‏گذاردند و آن کسانی که از اشارات چیز می‏فهمیدند آن فهم‌ها و حکمت‌ها را اشراق نامیدند.([۷])

دیگران چون این مطلب را متوجه نشده‏اند مثلاً می‏گویند که چون ارسطو راه می‏رفت و حکمت خود را درس می‏گفت از این‌جهت اسمش را حکمت مشّاء گذاشته‏اند. یعنی در حال راه رفتن بوده است. اشراق را می‏گویند چون گفته بوده که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷ *»

باید تقوی داشت، ریاضت کشید تا در دل‌هایمان اشراق بشود اسمش اشراق شد به این‏طور توجیه می‏کنند.

مقصود اینکه دیگر در این فرمایشِ امام؟ع؟ مطلب صریح است و احتیاج ندارد که بیشتر از این توضیح عرض کنم انا واللّه لانعدّ الرجل من شیعتنا فقیهاً حتی یلحن له فیعرف اللحن([۸]) ائمه می‏فرمایند ما خودمان رمز می‏گوییم، کنایه و اشاره می‏گوییم در لابه‌لای لفافه‏ها مطلب را بیان می‏کنیم و شخص فقیه وقتی فقیه است که آن را بفهمد. پس این تعمّدی است که شیعیان ناقص ایشان در مقابل شیعیان کامل خاضع شوند و از ایشان اخذ حدیث و اخذ مراد و درایت کنند.

حسین بن روح؟رضو؟ از وکلاء خاص امام زمان؟ع؟ و نوّاب دوران عصر غیبت صغریٰ بوده است. شخصی خدمت ایشان می‏آید راجع به این مطلب سؤال می‏کند که امام حسین؟ع؟ با آنکه ولی خدا بود و یزید ـــ خدا لعنتش کند ــ  با آنکه دشمن خدا بود چرا یزید بر امام حسین صلوات‏ اللّه علیه غالب شد و امام حسین مغلوب قرار گرفت؟ حسین بن روح بدون نسبت دادن به امام؟ع؟ شروع می‏فرماید به بیان کردن مطلب، بیاناتی می‏فرماید که اجمالش این است که چون معصومين؟عهم؟ صاحب اعجاز، قدرت، شوکت، جلالت، عظمت و علم هستند اگر مغلوب اعداء قرار نگیرند ممکن است درباره ایشان توهّم ربوبیت رود پس در مقابل امر خدا خاضع می‏شوند و برای احیاء دین خدا مغلوب دشمنان قرار می‏گیرند و کشته و مسموم می‏شوند، زندان می‏روند. بیاناتی از این قبیل می‏فرماید.

راوی از حضور ایشان خارج می‏شود در بین راه با خودش فکر می‏کند که من از ایشان نپرسیدم که این بیاناتی که فرمود از خودش گفت یا از امام ــ حضرت مهدی صلوات ‏اللّه علیه ــ  استفاده کرده بود. ایشان که نسبت نداد و اول کلامش مثلاً قال

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸ *»

المهدی صلوات‏ اللّه علیه نفرمود، پس شاید خودش این‌طور گفت. مضطرب شد که حالا من این فرمایش را به چه عنوان بگیرم، به عنوان فرمایش امام؟ع؟ یا نعوذباللّه رأی حسین بن روح؟ خیلی مضطرب بود از بس مضطرب بود گفت فردا می‏روم از خودش می‏پرسم.

فردا که منزل ایشان آمد و در محضر ایشان نشسته بود، قبل از آنکه چیزی اظهار کند آن بزرگوار­ اظهاراتی فرمود. خیلی عبارات عربی جالبی است، فرمود اگر پرندگان آسمان مرا از زمین بردارند و به آسمان ببرند و مرا در میان یک درّه بسیار عمیق رها  کنند و من در آن درّه عمیق بیفتم، این امر تحمّلش نزد من آسان‌تر است تا آنکه در دین خدا به رأی خودم حرف بزنم. ــ خیلی امر عجیب است ــ  آنچه که به تو در این موضوع گفتم مطلبی و اصلی بود که بل ذلک عن الاصل و مسموع عن الحجة صلوات‏ اللّه علیه از خود امام شنیدم، از خود آن بزرگوار شنیده بودم.([۹])

شیعه ناقص ناچار است به آن بزرگواران رجوع کند و از ایشان اخذ علم کند و مراد امام؟ع؟ را از ایشان بگیرد. اگر ایشان مراد امام را نفهمند آن‏وقت آیا ما سر و پا شکسته‏ها می‏فهمیم؟ آیا ما به مراد امام؟ع؟ در متشابهاتِ اخبار و مجملات احادیثشان می‏توانیم پی ببریم؟ پس ما حدّ خودمان را باید بشناسیم، همه ناقصين شیعه وظیفه دارند به فقهاء، علماء کامل، حکماء ربّانی رجوع کنند و در مشکلاتِ احادیث تسلیم ایشان باشند به همین اندازه که کمال ایشان مسلّم شد کافی است.

حسین بن روح کمالش مسلّم است، حالا ما به آن راوی اعتراض می‏کنیم می‏گوییم مگر تو نمی‏دانستی که امام؟ع؟  او را به این مقام نصب فرموده‏اند تا جوابگوی شیعیانشان باشد؟ اگر اهل رأی بود آیا امام او را تصدیق می‏کردند؟ تأیید و تسدیدش می‏فرمودند؟ آیا او را آنجا می‏نشاندند؟ نصب فرموده‏اند که برای شیعیان حرف بزند و سخن بگوید. شیعیان از او سؤال می‏کنند، نامه می‏دهند که جواب بدهد، شیعیان به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹ *»

او پول می‏دهند که به امام برساند، اموال دست ایشان داده می‏شد تا خدمت امام برسد. به آن راوی می‏گوییم آیا تو این‏قدر اعتماد نداشتی که امام یک‌چنین کسی را بی‏جهت تأیید نمی‏فرماید؟ بی‏جهت نصرت و تسدید نمی‏فرماید؟

پس معرفت به مقام کاملين و تصدیق امر ایشان و تسلیم‌بودن در برابر فرمایشات ایشان، خودش یک عنایت و موهبتی است که خداوند تفضّل می‏کند. انسان که کامل را شناخت آنگاه باید تسلیم امرش باشد. فرض کنید الآن سلمان؟رضو؟ باشد و ما خدمتش برسیم یک مطلبی از آسمان، از زمین، درباره دین، درباره آخرت از او بپرسیم. مطلبی سؤال کنیم و آن بزرگوار بدون آنکه به رسول‏خدا؟ص؟  نسبت بدهد و مثلاً بگوید قال رسول‏اللّه؟ص؟ همین‏طور خودش مطلبی را بیان کند آیا ما حرفش را می‏توانیم رد کنیم و در فرمایشش شک نماییم که آیا این حق است یا باطل است؟ سلمانی که رسول‏خدا؟ص؟ می‏فرماید جبرئیل نازل نشد مگر آنکه به من دستور داد سلام خدا را به سلمان برسانم و فرمود سلمان علم علم الاولین و الآخرین، علم علم محمد و علی([۱۰]) صلوات اللّه علیهما. آیا در فرمایش یک‌چنین کسی می‏شود تشکیک کرد که آیا حق است یا باطل؟ همچنین اگر از او بپرسیم که این حدیث از حضرت‏رسول؟ص؟ یا از امیرالمؤمنین رسیده، در معنای این حدیث شما چه می‏فرمایید؟ و آن بزرگوار بفرماید مطلب این است، مراد آن بزرگوار این است، آیا می‏توانیم شک کنیم؟ می‏توانیم رد کنیم؟

این است که آقای شريف طباطبائی­ می‏فرمایند رد درایت فقیه مثل رد روایت راوی است. همان‌طور که رد بر راوی در روایتش رد بر ائمه؟عهم؟ است([۱۱]) رد درایت فقیهی که بر مبنای اهل‏بیت؟عهم؟ است، قلبش مطهر و منور است و امام؟ع؟ علمشان را در دل او افاضه فرموده‏اند، مثل رد روایت است؛ حق رد کردن ندارید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰ *»

پس ائمه؟عهم؟ تعمد کردند و برای آزمایش شیعیان ناقص مجملات، متشابهات و متعارضات فرمودند. در همین فقهی که دستورالعمل ظاهری‏مان است درباره یک تیمم ببینید ائمه؟عهم؟ چند وجه فرموده‏اند. به طور مختلف روایت رسیده([۱۲]) در مورد همین تیمم یک عمل ظاهری و به اصطلاح خیلی امر عادی این‏قدر احادیث مختلف رسیده باشد برای چیست؟ مجملات که فرموده‏اند، متشابهات که فرموده‏اند برای چیست؟ البته اسرار و مصلحت‏ها خیلی است؛ از جمله مصلحت‏ها و عمده‏اش همین است که شیعه ناقص متوجه باشد مغرور نشود و در حضور کاملين، بزرگان و فقهاء دین خاضع و خاشع باشد. با خیال راحت و جمع بدون اضطراب، مراد و درایت را از ایشان اخذ بکند.

به همین جهت عرض می‏کنم که درباره کاملين و بزرگان دین همین اندازه که کمال ثابت شد به اینکه آن شخص ادعای کمال کرد و امام؟ع؟ هم او را تأیید و تصدیقش کردند، حرف باطلی از او ظاهر نشد، اگر کسانی هم حرف او را می‏خواهند باطل بکنند می‏بینیم خودشان را رسوا می‏کنند، همین کافی است که به این فرمایش عمل کنیم «انظر الی من قال و لا تنظر الی ما قال»([۱۳]) ببین کیست که می‏فرماید پس حرفش را بگیر. پس مراد را از این بزرگواران باید اخذ کرد و در روایات متشابه به ایشان باید رجوع نمود.

از جمله همین حدیثی است که در کتاب «جامع‏الاخبار» نقل شده و آقای مرحوم کرمانی­ در کتاب مبارک «ارشادالعوام» بیان می‏فرمایند([۱۴]) واقعاً اگر کسی خدای نکرده مفتون و مغرور باشد و شیطان به یک‏طوری او را به فتنه انداخته باشد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱ *»

وقتی که به فرمایشات «ارشاد» در توضیح این حدیث شریف نگاه کند که مثلاً «عالم مدت‌ها خراب بوده و من آبادش کردم» ایشان می‏فرمایند مراد از خرابی دوران ماده است و مراد از آبادی دوران صورت است می‏گوید یعنی چه؟ انسان مغرور و مفتون که در دینش به فتنه افتاده و شیطان او را گمراه کرده نمی‏تواند بگوید صد در صد مراد همین است. پس به حال تشکیک و تردید نگاه می‏کند. همین‏جا شیعه ناقص امتحان می‏شود. به او باید گفت آیا امام؟ع؟ از این فرمایش مرادی دارند یا ندارند؟ اگر خرابی یا آبادی به همین‌طوری باشد که ما می‏بینیم و می‏دانیم که چرا به این‏طورها بفرمایند که مدت‌ها خرابی و باز مدت‌ها آبادی بود، گاوهایی خلق کرد که چه کردند، مرغ‌های کوری آفرید که دانه‏های خردل را خوردند، خیلی حدیث عجیبی است اگر به دست ملّانایلونی‏ها بدهیم اصلاً می‏گویند که این حدیث جعلی است، آن را باید دور انداخت. می‏گویند این حرف‌ها نعوذباللّه حرف‌های مزخرف است که سر و ته ندارد.

ما شیعه ناقص چگونه می‏توانیم بفهمیم؟ ما راه نمی‏بریم که اینها یعنی چه. اگر این مطالب را بخواهیم بفهمیم چاره‏ای نیست جز آنکه به کاملين رجوع کنیم. آن ناقصينی هم که شروع کردند به شرح‌کردن نتوانستند شرح کنند، بدتر کردند. اصلاً وظیفه نداشتند شرح کنند وقتی حدیث برای کسی روشن نیست حق شرح‌کردن ندارد که پی‌درپی بگوید: یحتمل این‏طور، یحتمل آن‏طور. یحتمل یعنی چه؟ اگر مراد امام؟ع؟ را به طور محکم می‏دانی بگو مراد این است. دیگر احتمال می‏رود این‏طور باشد احتمال می‏رود آن‏طور باشد که معنی ندارد. اما اگر یک‌وقتی احتمال از طرف کامل باشد آن یحتمل یعنی این مطلب مراد است مطلب دیگری هم که می‏گویم در جای خودش و در عالم و ظرف خودش مراد است. این نوع احادیث را این بزرگواران باید بیان کنند.

از جمله مشکلاتی که در آیات و روایات رسیده شرح کیفیت خلقت آدم است،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲ *»

خلقت آدم از مسائل مشکله مربوط به همین عالم هستی است. در نوع بیان‌هایی که در فرمایشات انبیاء پیشین یا در قرآن یا در فرمایشات ائمه؟عهم؟ در مورد خلقت آدم رسیده جریان بهشت، خوردن از آن شجره منهیّه، رانده‌شدن از بهشت، هبوط به این عالم و عصیان او مذکور می‏باشد. تعبیراتی که در این جریان رسیده از احادیث مشکل است و از مشکلات مباحث اعتقادی و دینی است.

فهم اینها  که به طور مسلّم از عهده ناقصين بر نمی‏آید، با ظاهر آیات، احادیث و روایات هم که حل نمی‏شود؛ چون با ضروریات دین منافات دارد مثلاً  از جمله ما یقین داریم و از ضروریات دین ما است که انبیاء معصومند عصمت دارند پس در آیه و عصیٰ آدم ربه فغویٰ([۱۵]) حتماً عصیان یک معنایی دارد که ما راه نمی‏بریم. پس به حاملين علم آل‏محمّد؟عهم؟ باید رجوع کنیم و از ایشان توضیح این معانی را بخواهیم تا برای ما شرح و بیان بفرمایند.

دستور همین‏طور است این‏همه روایات در تأیید و فضیلت محضر عالِم به همین منظور است. حدیث رسیده که یک ساعت در محضر عالم بودن از دوازده هزار ختم قرآن بهتر است.([۱۶]) این امور برای چیست؟ چون از دوازده هزار ختم قرآن که انسان چیزی نمی‏فهمد ولی به یک ساعت در محضر عالم‌بودن مشکلات قرآن حل می‏شود. به برکت بیان عالِم بیانات خداوند و اولیاء خدا روشن می‏گردد.

البته عالِم اصطلاحی که به او عالم بگویند مراد نیست بلکه عالم یعنی واقعاً صاحب علم و علم همان یقین است که می‏فرماید: العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یحب([۱۷]) معلوم است مراد علم کاملين است و مراد از این عالم کامل شیعه است که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳ *»

اگر انسان در محضرش بنشیند مطمئن است سخن از زبان امامش می‏شنود به واسطه نور کمالی که در کامل است، آنچه می‏گوید در واقع امام؟ع؟ می‏فرماید.

الحمدللّه این مقدار برای ما روشن است که الآن همه امور در دست مبارک امام زمان صلوات اللّه علیه است وقتی که یک کامل اظهار کمال کرد و گفت من در جمیع علوم جز به امامم به هیچ‌کس احتیاج ندارم و تمام آن صاحبان علوم هم در رشته‏های خودشان وقتی به او مراجعه کرده و سؤال کردند مشکلات آنها را حل کرد و همه آنها تصدیق کردند که در آن رشته استاد و اعلم ایشان است اگرچه ما نفهمیم. مثلاً اگر ما از علم صرف و نحو سر در نیاوریم ولی ببینیم اساتید صرف و نحو در مقابل این شخص خاضع شده‏اند ایشان به طوری علوم ادبی را بیان کرد که همه آنها تسلیم حرف او شدند استادی او را تصدیق کردند پس ما می‏فهمیم استاد و اعلم آنها بوده است همین‏طور در رشته‏های دیگر. الآن رشته‏هایی که ما به اندازه خودمان از آنها سر در می‏آوریم می‏بینیم این بزرگواران، کاملين شیعه اعلم علماء، افقه فقهاء و احکم حکماء بوده‏اند بلکه مشکلات حکماء را حل کرده اشتباهاتشان را برطرف نموده و انحراف‌هایشان را اصلاح کرده‏اند؛ در فقه در اصول در حکمت در علوم ادبیه در علوم خفیه و علوم دیگر که ما سررشته نداریم و نمی‏دانیم اما می‏دانیم که صاحبان همان علم‌ها از ایشان سؤال می‏کردند و با همان اصطلاحات خودشان جواب آنها را می‏دادند و مشکلات آنها را در رشته‏های مختلف حل می‏کردند.

ایشان در محضر امام صلوات‌ اللّه ‌علیه این ادعا را می‏کنند و امام؟ع؟ تأیید و تصدیق می‏فرماید این تأیید و تصدیق برای ما الحمدللّه بهترین دلیل است که ما به مقام کمال ایشان واقف شده و بر آن اطلاع پیدا می‏کنیم، اگر ادعایشان راستین نبود بر امام؟ع؟ بود که ایشان را نعوذباللّه مفتضح کنند. مثل آنکه کسان دیگر این ادعا را کردند و در ابتداء، اول مطلبی که خواستند اظهار کنند و حرف تازه‏ای زده باشند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴ *»

مخالف با ضروریات تمام مذاهب و ملل و عقل را گفتند که لزوم وحدت ناطق باشد. اول قدم رسوا شدند. کار امام زمان صلوات اللّه علیه این‏طور است امور به دست ایشان، زیر نظر ایشان و به خواست ایشان انجام می‏شود.

فرمایشی از آقای شريف طباطبائی­ دیدم الآن تعبیرشان خاطرم نیست ولی مطلب این بود که می‏فرمایند اگر شما دیدید یک زارعی مثلاً یک مشت گندم دستش گرفت و خواست بکارد آن را افشانید. اگر از این زارع بپرسید که این دانه‏های گندم چند تا بود؟ می‏گوید نمی‏دانم (تعبیرات از من است) بپرسید هر دانه‏ای کجا افتاده؟ می‏گوید نمی‏دانم. چرا افتاد؟ می‏گوید نمی‏دانم، آخرش چه می‏شود؟ می‏گوید نمی‏دانم من همین‏طور ریختم اگر هم بلد باشد حرف بزند می‏گوید تصادفاً این دانه اینجا افتاد آن دانه آنجا افتاد تصادفاً چه شد چه شد همه‏اش می‏گوید تصادفاً. می‏فرمایند ولی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه این دانه را به دست این زارع می‏افشاند او ولی است.

حالا امام زمان صلوات اللّه علیه ولی مُلک است یعنی مالک، صاحب تسلط، صاحب قدرت، بصیر، خبیر  و واقف به جمیع امور می‏فرماید امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه به دست این زارع این دانه‏ها را پاشید اگر از امیرالمؤمنین بپرسیم آقا این دانه‏ها چند تا بود؟ می‏دانند. بپرسیم آقا این دانه‏ها کجا افتاد؟ تک تکش را می‏دانند. اگر بپرسیم آقا چرا این دانه اینجا افتاد؟ می‏دانند. مثلاً می‏فرمایند چون اینجا یک مورچه‏ای است که این رزق به او باید برسد این دانه را برای او اینجا قرار دادیم. بپرسیم آقا آن دانه چرا آنجا است؟ مثلاً می‏فرمایند برای آنکه آنجا کاشته بشود و هفت خوشه بدهد و هر خوشه‏ای هم صدتا هفتادتا دانه بدهد و بعد هم می‏فرماید ما می‏دانیم که این دانه‏ها خوراک کیست و به چه کسی باید برسد و روزی چه کسی بشود.

این معنی امام؟ع؟، معنی ولی و صاحب ولایت است واللّه برای او هیچ امری تصادفی نیست هیچ امری اتفاقی نیست. هر امری، هر مطلبی حساب شده و دقیق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵ *»

انجام شده اگر سیلی خوردیم بدانیم برای چیست اگر مشت خوردیم بدانیم برای چیست اگر احسان به ما شد بدانیم برای چیست اکرام شدیم برای چیست چون اماممان انجام می‏دهد. آیا راضی است یا راضی نیست که این قدم را بر می‏داریم و این سخن را می‏گوییم اینها همه زیر نظر امام، به فرمان امام و به خواست امام است. خودمان را در معرض غضب امام نباید قرار بدهیم که گاهی امام؟ع؟ از دست ما اجرای شرّ  بکنند ویل لمن اجریت علی یدیه الشر([۱۸]) اگر  بنا است طرف مقابل سیلی بخورد تو نزن اگر بنا است صدمه ببیند تو نکن سعی کنیم که ما محل اجرای خیر باشیم صدمه به دین خدا نزنیم صدمه به اولیاء خدا نزنیم صدمه به خواسته‏ها و مرضات اولیاء خدا نزنیم.

اصلاً بحثمان در این زمینه‏ها نبود این هم از همان دانه پاشیدن‏ها است من هم مثل آن زارع اینجا می‏نشینم مثلاً یک مشت مطلب هست که باید بگویم گاهی از این طرف می‏ریزم گاهی از آن طرف، گاهی خودم هم نمی‏فهمم چه می‏گویم چطور اینها را می‏گویم. واقعاً به این‏طور باید معتقد باشیم ولی امیدواریم که خداوند همیشه ما را نصرت کند و ما را در تأیید دینش و تأیید اولیائش کمک کند اللهم انتصر بنا لدینک و لاتستبدل بنا غیرنا.([۱۹])

برای خدا ناز نباید داشته باشیم اگر ما این کار را نکنیم شخصی دیگر می‏کند اگر ما زمین گذاشتیم شخصی دیگر بر می‏دارد خدا دینش را دوست دارد اولیاء خدا دینشان را دوست دارند اگر تو صدمه زدی خدا جای تو شخصی بهتر از تو می‏گذارد. بر ما منت گذارده‏اند که در این دوره از زمان و در این دوره از عمر احیاءگر امر ایشان، نصرت‏کننده دین ایشان تأییدکننده فرمایشات ایشان باشیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶ *»

پس در متشابهات و مجملاتِ فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ به کاملين شیعه باید رجوع کنیم و از کاملين شیعه اخذ کنیم اگر کسی کبر بورزد و رجوع نکند خودش در جهالت می‏ماند و اگر خدای نکرده با انکار همراه باشد که همین در شقاوتش کفایت می‏کند. در نزد کاملين و بزرگان دین باید خاضع شد و مطلب را از ایشان اخذ کرد.

از جمله متشابهات همین مسائل است بخصوص مسأله کیفیت خلقت آدم خیلی مسأله مشکلی شده است.

ابوالقاسم کوفی در کتاب «تبدیل» نوشته و مرحوم مجلسی از کتاب ایشان نقل می‏کند. می‏گوید: «ان اسحق الکندی کان فیلسوف العراق فی زمانه اخذ فی تألیف تناقض القرآن و شغل نفسه بذلک و تفرد به فی منزله» می‏گوید که اسحاق کندی به اصطلاح فیلسوف و دانشمند عراق بود ــ  صحیح کلمه فَیْلَسوف است ولی فیلْسوف مشهور است ـــ  می‏گوید در عراق در خانه‏اش نشست مشغول جمع‏آوری تناقضات قرآن شد، به قرآن که رجوع کرده بود گفته بود که آیات با یکدیگر مخالف و متناقض است مثلاً قرآن یک‏جا برای خدا می‏فرماید خدا یک دست دارد یک‏جا می‏فرماید دو دست یک‏جا می‏فرماید ایدی دست‌ها این اختلاف‌ها چطوری است؟ یک‌جا خدا را تنزیه می‏کند می‏فرماید لاتدرکه الابصار([۲۰]) یک‏جا می‏گوید خدا صورت دارد فاینما تولوا فثم وجه اللّه([۲۱]) یک‏جا می‏فرماید خدا را ملاقات و دیدار می‏کنید. آیات مختلف به ظاهر با یکدیگر متناقض است.

البته یک نفر در زمان حضرت امیر؟ع؟ این کار را کرد خدمت حضرت رفت و درباره متناقضات قرآن اشکالاتی داشت حضرت جوابش را فرمودند.([۲۲]) این شخص

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷ *»

در زمان حضرت عسکری؟ع؟ است که در سرّمَن‏رأی هستند و این شخص هم از علماء و به اصطلاح فلاسفه عراق است نشسته و مشغول این کار شده و همه همّ و غمش را همین قرار داده بود هیچ‏کار دیگری نمی‏کرد در خانه‏اش مشغول همین‏کار بود.

و ان بعض تلامذته دخل یوماً علی الامام الحسن العسکری؟ع؟ فقال له ابومحمد؟ع؟ اما فیکم رجل رشید یردع استاذکم الکندی عما اخذ فیه من تشاغله بالقرآن؟ روزی یکی از شاگردانش خدمت امام؟ع؟ آمد حضرت فرمودند در میان شما شاگردان یک شاگرد زرنگ فهمیده‏ای پیدا نمی‏شود که برود مانع استادش بشود نگذارد استادش این کار را که شروع کرده ادامه بدهد؟ از این کاری که مشغول آن شده که به خیال خود تناقضات و اختلافات قرآن را جمع‌آوری کند باز دارد؟

«فقال التلمیذ نحن من تلامذته کیف یجوز منا الاعتراض علیه فی هذا او فی غیره؟»([۲۳]) عرض کرد آقا ما از شاگردهای او هستیم، شاگردها  که بر استاد نمی‏توانند اعتراض کنند نه در این مسأله نه در سایر مسائل چطور ما بر او می‏توانیم اعتراض و اشکال کنیم امام نفرمودند مانعی ندارد برو اشکال کن و اعتراض نما چون حقوق باید رعایت بشود درست است که حالا تناقضات قرآن را تألیف می‏کند کارش اشتباه و خطاء است اما حق محترم است.

اینجا حدیثی ذکر کنم که متعلمين و معلمين هر دو دسته از برادران به این امور توجه داشته باشند من را استثناء کنید فکر نکنید برای خودم می‏خوانم من که استاد نیستم من رفیقم نوکر همه هستم ولکن خود برادران با یکدیگر این حقوق را رعایت کنند تا تأیید بشوند. حضرت سجاد؟ع؟ در رساله حقوق، حقوق افرادی که بر یکدیگر صاحب حق هستند ذکر می‏فرمایند از جمله راجع به معلم و استاد این حق را می‏فرمایند. توجه کنید که خیلی لازم است مخصوصاً برای معلمين و متعلمين این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۸ *»

سلسله اهل حق. خیلی باید رعایت کرد اگر ما اینها را رعایت نکنیم آن‏وقت آیا دیگران می‏خواهند رعایت کنند؟ آیا انتظار داریم دیگران رعایت کنند؟

فرمود: و حق سائسک بالعلم التعظیم له و التوقیر لمجلسه و حسن الاستماع الیه و الاقبال علیه و ان لاترفع علیه صوتک و لاتجیب احداً یسأله عن شی‏ء حتی یکون هو الذی یجیب و لاتحدث فی مجلسه احداً و لاتغتاب عنده احداً و ان‏تدفع عنه اذا ذکر عندک بسوء و ان‏تستر عیوبه (عورته خ‏ل) و تظهر مناقبه و لاتجالس له عدواً و لاتعادی له ولیاً فاذا فعلت ذلک شهد لک ملائکة الله بانک قصدته و تعلمت علمه للّه جل اسمه لا للناس.([۲۴]) فرمودند حق کسی که به تو علم می‏آموزد و عهده‏دار امور علمی تو است حق او بر تو این است که او را احترام کنی و مجلس او را بزرگ بشمری و به محضر او احترام بگذاری وقتی که به سخنان او گوش می‏دهی حُسن استماع داشته باشی حُسن استماع این است که اخم و تَخم نکنی مثلاً رویت را برنگردانی که خسته شدم چرا این‏قدر طول می‏دهد؟ مثلاً چرا این‏قدر سخن‌سرایی می‏کند؟ و چه و چه اینها نباید باشد. حسن استماع یعنی کاملاً در گوش‌دادن به او خوب و نیکو  رفتار کنیم و حسن اقبال یعنی به او خوب روبیاوریم؛ به همه بدن رو به او بنشینیم و صدای خود را از صدای او بالاتر نکنیم بلندتر از او حرف نزنیم وقتی که در مجلس، از او سؤال می‏شود جواب ندهیم تا خودش جواب بدهد جوابگو خودش باشد در مجلسِ او با دیگری گفتگو نکنیم کسی را نزد او غیبت نکنیم، اگر در نزد تو به بدی یاد شد از او باید دفاع کنی، عیوبش را بپوشانی، اگر عیبی از او دیدی عیبش را بپوشانی. کسی نگوید اینها مال کاملين است؛ همین عبارت نشان می‏دهد که مربوط به ما ناقصين است. عیبش را بپوشانی ولی مناقب و نیکی‌هایش را آشکار کنی، با دشمن او نشست و برخاست نکنی، با دوست او دشمنی نکنی وقتی این کار را کردی ملائکه خدا برای تو شهادت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۹ *»

می‏دهند که تو او را برای خدا قصد کرده‏ای و برای خدا نزد او به منظور درس‌خواندن و علم‌آموختن رفته‏ای و علم او را برای خدا اخذ کرده و فرا گرفته‏ای، برای مردم نیست. این حق استاد بر شاگرد است.

شاگرد هم بر استاد حق دارد؛ استاد هم حق شاگرد را باید رعایت کند می‏فرماید: و اما حق رعیتک بالعلم فان‌تعلم ان اللّه عزوجل انما جعلک قیماً لهم فیما اتاک من العلم و فتح لک من خزائنه فان احسنت فی تعلیم الناس و لم‌تخرق بهم و لم‌تضجر علیهم زادک اللّه من فضله و ان انت منعت الناس علمک او خرقت بهم عند طلبهم العلم منک کان حقاً علی اللّه عزوجل ان‏یسلبک العلم و بهاءه و یسقط من القلوب محلک.([۲۵]) فرمود حق شاگردان تو که در فراگرفتن علم از تو رعیت تو هستند این است که بدانی خدا تو را قیّم بر آنها و عهده‏دار امور علمی‏شان قرار داده در آنچه که خدا به تو از علم داده و از برای تو از خزائن خودش گشوده است.

یعنی تو مثل خزینه‏دار شده‏ای مانند انباردار که رزق مردم در انبار است حالا رزق علمی اینها را هم خدا به دست تو داده و مثلاً  کلیدش دست تو است اگر در آموختن به ایشان نیکو رفتاری کردی و اینها  که به تو رجوع کردند که یادشان بدهی ردشان نکردی طردشان ننمودی همچنین اظهار کسالت نکردی که بگویی خسته شدم، برخیز برو، بس است دیگر و از این قبیل تعبیرات همین ناز و کرشمه‏هایی که نوعاً از بعضی اشخاص در جاهای دیگر دیده می‏شود اگر این کارها را نکردی خداوند از فضلش بر تو  زیاد می‏کند و اما اگر علمت را از مردم منع کردی یادشان ندادی یا آنکه وقتی که به تو رجوع و از تو طلب کردند ترک کردی و  یا ندادی حق است بر خدا اینکه علم، زیبایی و جلالت علم را از تو بگیرد و محل و موقعیت تو را هم از دل‌ها بیندازد یعنی ارزش تو را از بین ببرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲۰ *»

این حقوق حقوقی است که ما باید رعایت کنیم، نسبت به اساتیدمان این دستور را رعایت کنیم، استادانمان هم نسبت به شاگردانشان این دستور را رعایت کنند این حق مربوط به کاملين نیست شأن کاملين اعظم از این حرف‌ها است کامل مالک همه ناقصين است این به ماها مربوط است امید است متعلمين و معلمين به این دستورها عمل کنند بین خودشان یک جوّ محترم، معظم، باشکوه و صاحب نورانیت درست بکنند جوّ تعلیم و تعلم این‌طور باید باشد. خدای نکرده اگر برنامه‏هایی که مورد رضای معصومين؟عهم؟ نباشد پیش بیاید خداوند آن علم را می‏برد، بهاء و برکت علم را می‏برد، فضیلت علم ضایع می‏شود، حق علم اداء نشده و به علم ظلم کرده‏ایم آن هم علم محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟، علم دین. این مطلب بد نبود که به جهت تذکر عرض شود.

اینجا امام؟ع؟ نفرمودند برخیز  برو سراغ این مرد که نشسته و تناقضات قرآن را جمع‏آوری می‏کند و مثلاً  توی کله‏اش هم بکوب. این‏طور نفرمودند او گفت ما که شاگرد هستیم بر او اعتراض نمی‏توانیم داشته باشیم.

البته درست است که در عرصه ناقصين این حقوق هست ولی به طور یک اصل و قاعده این نکته را هم ما باید متوجه باشیم این را بخصوص برای معلم می‏گویم معلم این نکته را باید متوجه باشد که دوران عمر همین‏طور رو به تکامل است بشر  رو به ترقی است شاگردی که تازه سر  یک درسی می‏آید یا مثلاً مدتی در این درس بوده چه بسا مطلبی را از من بهتر بفهمد این قهری است و نظام تکامل چنین حکم می‏کند که این ممکن است از من روشن‏تر  و بهتر مطلب را بفهمد. در حوزه‏های علمیه این برنامه هست که مثلاً  استاد فقه که درس خارج فقه می‏دهد این آمادگی را دارد که شاگردها اشکال کنند و اشکال شاگردها را گوش بدهد ناچار است گوش کند گاهی اشکال آن‌قدر اساسی است که اصلاً  استاد را وادار می‏کند که مبنایش را عوض کند و مبنا را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲۱ *»

عوض می‏کند گاهی این‌طور می‏شود. فرض کنید استادی صحیحی است و بر مبنای صحیحی‏ها حکمی را گفته، شاگرد بر استاد اشکال می‏کند، ادله اقامه می‏کند بر آنکه حق با اعمّی‏ها است در نتیجه استاد را از مبنایش بر می‏گرداند استاد مجبور می‏شود که بگوید بله حق با اعمّی‏ها است و طبق نظر اعمّی‏ها حکم آن‌طور است. درس خارج اجتهاد برای همین امور است که او نظریات دیگران را بگوید بعد هم نظریه خودش را بیان نماید، آنها را رد کند و این را اثبات نماید. آنگاه شاگردها اشکال کنند تا در ضمن مشخص شود که این شاگرد برجسته است آیا مثلاً  این مجتهد می‏شود؟ صاحب فقه می‏شود چه و چه می‏شود یا نه؟ چون آنها  کارهایشان بر مبنای دستور ائمه نیست گاهی حتی داد و فریاد می‏کنند به همدیگر توهین می‏کنند گاهی می‏شود که استاد دستور می‏دهد از مجلس بیرونش کنید بلندش کنید به او خفه‏شو می‏گوید. آن هم دست بر نمی‏دارد. کسی‌که از زاییده فکری‏اش دست بر نمی‏دارد، فرزند فکری ارزشش از فرزند صلبی خیلی بیشتر است چطور از مطلبی که رویش زحمت کشیده دست بردارد؟ در نتیجه دعوا می‏کنند سر و صدا می‏کنند ولی آنها بر اساس صحیحی نیست. اگر بنای مذاکره است هر کسی حرفش را باید بزند استدلالش را بگوید.

این نکته را می‏خواهم عرض کنم که استاد پیه این مطلب را به تنش باید بمالد که دوران در تکامل است الآن این شاگرد تا عبارت را خواند ممکن است بهتر از من بفهمد مثلاً من روی سوابق ذهنی که با بعضی از امور و مطالب اُنسی دارم این حدیث را این‏طور می‏خوانم و این‏طور می‏فهمم. این عبارت را این‏طور می‏خوانم و می‏فهمم ولی او ذهنش باز است اُنس به جاهای دیگر ندارد صاف مراد را می‏فهمد از این‌جهت به نظریات همدیگر  و شاگردها باید احترام بگذارند. محیط، محیط هدف، احترام و فضیلت باید باشد خدای نکرده هدف‌ها، غرض‌ها و مرض‌ها در پی نیاید که ائمه؟عهم؟ نمی‏پسندند، اولیاء نمی‏پسندند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲۲ *»

درست است که به حساب و از نظر نفسانی قاعده این است که یک قدری که انسان چیز سرش شد آن عقده‏هایی که در دوران شاگردی داشته می‏خواهد بگشاید خواه‌نخواه نفس است نفس اماره این‏طوری است که من یک مدتی پیش این شاگرد و خاضع و خاشع بودم حالا که فهمیدم چرا دیگر  آن‏طور باشم؟ حالا این‏طور باید باشم یک مدت پشت سر حرکت می‏کردیم تواضع می‏نمودیم حالا دیگر چرا؟ اینها هیچ صحیح نیست امور نفسانی است نفس این را می‏خواهد و هر کس هم بر این مبنا سیر کند می‏دانیم اسیر نفس است. درباره حکم و قاعده نفسانی شاعر شعر خوبی دارد می‏گوید:

فیا عجباً لمن ربیت طفلاً القمه باطراف البنان
اعلمه الرمایة کل یوم فلما اشتد ساعده رمانی
فکم علمته علم القوافی فلما قال قافیة هجانی

خیلی عجیب است یک طفلی که من خودم پرورش دادم و بزرگش کردم زحمت کشیدم با اطراف انگشتانم این‏طور این‏طور به دهانش لقمه گذاشتم پرورشش دادم بزرگش کردم هر روز تیراندازی یادش می‏دادم همین که بازویش قوت گرفت اول تیری که رها کرد به خود من زد من اول هدف‏گیری شدم. دو نفری با هم دشمنان را باید هدف‏گیری می‏کردیم چرا من را هدف‏گیری کرد؟ به او نظم قوافی یاد می‏دادم شعر و بحور یادش می‏دادم قافیه درست‏کردن به او می‏آموختم اول قافیه‏ای که گفت در هجو خود من بود من را هجو کرد. قاعده نفسانی این است واقعاً همین انتظار را باید داشت.

معلمين انتظار احترام نداشته باشند برای احترام کار نکنند، برای خدا تکلیفشان را انجام بدهند؛ چون امور نفسانی این است و افرادی که تابع احکام نفسانی هستند و به دستورات نفسانی رفتار می‏کنند این‏گونه‏اند. بدان اول تو را لعن می‏کند اول تو  را هجو می‏کند پس آماده باش. احترام شاگرد یا بی‏احترامیش، توقیر  یا توهینش برایت علی‏السویه باید باشد چون برای خدا کار می‏کنی برایت یکسان باشد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲۳ *»

شاگرد اثر  وضعی کارش را خواهد دید. اگر احترام کرد خدا به علمش برکت می‏دهد، اگر خلاف ادب و دستور سلوک کرد مطمئناً اثر  وضعی دارد ــ  مثل انسانی که نداند این شراب است و آن را بخورد قطعاً مست می‏شود اثر  وضعی دارد ــ  ذلت دارد تحقیر می‏شود از علمش برکتی دیده نمی‏شود فضیلتی دیده نمی‏شود و از این قبیل صدمات و لطمات می‏بیند.

پس متوجه هستیم که امام؟ع؟ به او نفرمودند که برو توی سرش بزن و این‌طور بگو  بلکه امام؟ع؟ فرمودند: فقال ابومحمد؟ع؟ أتؤدی الیه ما القیته الیک؟ قال نعم قال فصر الیه و تلطف فی مؤانسته و معونته علی ما هو بسبیله فاذا وقعت المؤانسة فی ذلک فقل قدحضرتنی مسألة اسألک عنها. آیا من هر چه یادت بدهم به او می‏گویی؟ عرض کرد آری. فرمودند که پیش او برو با او خیلی با نرمی و ملایمت رفتار کن با او انس بگیر اصلاً  کمکش کن در این برنامه که تناقضات قرآن را می‏خواهد جمع کند کمکش کن بنشین بگو آقا این آیه این‌طور است آن آیه آن‌طور است در جمع‏آوری کمکش کن وقتی که خوب با تو در این مطلب انس گرفت بگو که یک مسأله‏ای الآن به ذهن من خورده این مسأله یادم آمده دلم می‏خواهد این مسأله را از شما بپرسم و سؤال کنم.

امام فرمودند: فانه یستدعی ذلک منک فقل له ان اتاک هذا المتکلم بهذا القرآن هل یجوز ان‏یکون مراده بما تکلم به منه غیر المعانی التی قد ظننتها انک ذهبت الیها؟ وقتی که این را بگویی او اصرار می‏کند که بپرسد چیست و چون دیگر با شما انس گرفته وقتی اصرار کرد که بگو مسأله چیست به او این‏طور بگو  و مسأله را این‏طور سؤال کن. بگو  به تعبیر ما ای آقای استاد! آن کسی که این قرآن را آورده و به این قرآن سخن گفته ـــ  یعنی به تعبیر ما رسول‏اللّه؟ص؟ ـــ  اگر او اینجا پیش شما بیاید و بعد بگوید مراد من از این آیاتی که تو جمع‏آوری کرده‏ای و اینها را به اسم مخالف و متناقض روی هم ریخته‏ای مراد من از این آیات این و این و این است و مرادهای او چیزهایی باشد که تو

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲۴ *»

نفهمی، غیر از این معانی باشد که تو می‏فهمی و فکر می‏کنی متناقض و مخالف با هم است اصلاً غیر اینها باشد آیا احتمال نمی‏رود؟ مثلاً او گفته یوم تو از یوم این روز را می‏فهمی او مثلاً می‏گوید مراد من مطلق وقت است، آیا احتمال نمی‏رود که او یک معانیی اراده کرده باشد که هیچ تناقض و اختلافی پیش نیاید، همه آیات سر جای خودش درست، محکم و محفوظ باشد، غیر از اینهایی باشد که تو فکر می‏کنی؟

بعد امام فرمودند وقتی که این مسأله را عنوان کنی و به او بگویی، فانه سیقول انه من الجایز لانه رجل یفهم اذا سمع به‏به! چقدر فهم و انصاف خوب است. فرمودند وقتی که تو این مسأله را به او گفتی او می‏گوید بله ممکن است، این امر ممکن است نکند زحمت‏های ما پوچ باشد و ما بی‏خودی نشسته‏ایم اینها را جمع می‏کنیم شاید مراد صاحب این کلمات چیزی باشد غیر از این که ما می‏فهمیم. حضرت فرمودند وقتی این را به او بگویی او می‏فهمد تو چه می‏گویی چون فردی است که وقتی حرفی را شنید می‏فهمد. چقدر خوب است! امام تعریفش را می‏کنند که وقتی که حرفی را می‏شنود درباره‏اش فکر می‏کند و می‏فهمد.

فاذا اوجب ذلک فقل له فمایدریک لعله قد اراد غیر الذی ذهبت انت الیه فتکون واضعاً لغیر معانیه. وقتی که تصدیق کرد و گفت آری این‏طور باید باشد آن‏وقت به او بگو  پس شما چرا الآن زحمت می‏کشید اول به خودش باید رجوع بکنید ببینید مراد او چیست شاید مراد او غیر از اینهایی باشد که شما فکر می‏کنید و شما قرآن را طوری معنی کرده‏اید که اصلاً معنای قرآن اینهایی نیست که فهمیده‏اید. مراد را از خود صاحب کلام باید پرسید این دستور را امام؟ع؟ به این شخص می‏دهند.

«فصار الرجل الی الکندی و تلطف الی ان القی علیه هذه المسألة فقال له اعد علی فاعاد علیه فتفکر فی نفسه و رأی ذلک محتملاً فی اللغة و سائغاً فی النظـر». آن شاگرد پیش استادش رفت و شروع کرد به مدارا، ملاطفت، نرمی، رفاقت، صمیمیت و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲۵ *»

انس تا اينکه رسید به وقتی که مسأله را گفت تا مسأله را بیان کرد او گفت دوباره بگو چه می‏گویی دوباره گفت در فکر فرو رفت فکر کرد دید آری لغت، معانی و جهات و شئونات مختلف دارد چه بسا همین‏طور باشد و آن کسی که این قرآن را آورده بگوید مراد من از این آیات اینها و اینها است و روشن و درست هم باشد، عقل هم این را تصدیق می‏کند که این امر ممکن و شدنی است.

«فقال اقسمت الیک الّا اخبرتنی من این لک فقال انه شی‏ء عرض بقلبی فاوردته علیک فقال کلّا ما مثلک من اهتدی الی هذا و لا من بلغ هذه المنزلة فعرفنی من این لک هذا؟» تا این فکرها را کرد گفت قَسَمت می‏دهم هیچ حرف دیگری مزن مگر به من بگو این مسأله را از کجا یاد گرفتی؟ از کجا به فکرت رسید؟ گفت یک چیزی است که به دلم افتاد خواستم به شما عرض کنم. گفت خیر این‏طور نیست مثل تو کسی به این مسأله راه نمی‏برد و به این منزلت نمی‏رسد که فکرش این‏قدر کار کند. بگو از کجا این را یاد گرفتی؟ این مسأله را از کجا آوردی؟

«فقال امرنی به ابومحمد؟ع؟ فقال الآن جئت به و ماکان لیخرج مثل هذا الّا من ذلک البیت ثم انه دعا بالنار و احرق جمیع ما کان الّفه.»([۲۶])  گفت این دستور را حضرت عسکری پدر محمّد بن حسن حجت صلوات اللّه علیه به من داد. حضرت عسکری را ابومحمّد می‏گفتند برای اثبات وجود حضرتِ حجت فرزند آن حضرت. گفت آن حضرت به من دستور دادند به شما بگویم. گفت حالا درست گفتی این مطلب حق از مثل یک‌چنین خانواده‏ای باید بیاید و به دست ما برسد سپس دستور داد آتش بیاورند و هرچه نوشته بود بسوزانند. صاحب انصاف، فهم و مروّت، دوست علم و حق این‌طوری‏ها است. اللّهم وفقنا لما تحب و ترضی و جنّبنا عن موجبات سخطک و غضبک.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲۶ *»

 

مجلس ۲

 

(شب سه‏شنبه  ۱۱ ربیع‏الثانی ۱۴۰۶ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r ظاهر آیات و روایات درباره خلقت آدم؟ع؟  و حوّا مراد نیست و تأویل دارند

r معنای آنها را از حاملان علم الهی باید فراگرفت

r اعتراف به مقام کاملين و تکامل ایمان

r سوره لقمان و موقعیت کاملين در دین الهی

r حکمت الهی و حقیقت آن

r معنای تفویض دین

r کاملين و تأویل متشابهات

r کیفیت پیدایش نوع انسان در روی زمین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲۷ *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها و آنچه مابین آنها است بحث‌هایی داشتیم. پس از آنها، بحث‏های خلقت آدم و حوا و خوردن آنها از شجره منهیّه، عصیان و هبوط آنها به این عالم از مسائل و مباحثی است که در آیات و روایات رسیده است. همین مباحث در کتب انبیاء پیشین وجود دارد البته با تحریف‌هایی که در آن کتاب‌ها شده است، همین‌طور در روایات اهل سنت مباحثی و روایاتی در این زمینه‏ها به چشم می‏خورد.

مشکلی که این دسته آیات و روایات فراهم کرده این است که الفاظی که در آنها به کار برده شده الفاظی مناسب با ما است و به زبان عالم ما با ما سخن گفته‏اند و حال آنکه قطعاً در آن مراتب، عوالم و به طور کلی در کیفیت خلقت و آفرینش آن مراتب و حتی در خلقت خود آدم و حوا این امور ظاهری عرضی که به عالم ما مربوط است در کار نبوده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲۸ *»

مثلاً ایام و روزها که گفته می‏شود معلوم است روزهای اصطلاحی ما نبوده اگر گفته می‏شود که همه موجودات را از آب خلق کردیم اين آب اصطلاحی و اين  آب عالمِ ما مراد نیست و همین‌طور عصیان، هبوط و این نوع مسائل. در همه اینها یک معانیی باید باشد که با آن خلقت‏ها و مراتب مناسب باشد. در اینجا هبوط که به ما می‏گویند در نظر می‏گیریم یک شی‏ء از بلندی هبوط کند و پایین آید همین هبوط ظاهری و همین فرود آمدن از طرف بالا به زمین را هبوط می‏نامیم.

اینها اصطلاحات و عباراتی است که ما معانیش را از حاملان علم الهی باید بگیریم اینها تأویل دارد. به تعبیر دیگر آن کسی که خدا او را بر خلقت زمین‏ها و آسمان‌ها شاهد قرار داده و خلقت موجودات را مشاهده کرده او مراد از این الفاظ را برای ما باید بیان کند.

خدا هم راجع به رؤساء کفر و ضلالت به همین مطلب اشاره فرموده به این‌طور که می‏فرماید خدا از اینها برای دین خود کمک نگرفته، برای نصرت امر خود از اینها کمک نگرفته فرموده: مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لاخلق انفسهم و ما کنت متخذ المضلّین عضدا([۲۷]) یعنی من این رؤساء کفر و ضلالت را بر خلقت آسمان‌ها و زمین‌ها شاهد نگرفتم همچنین بر خلقت خودشان اینها گواه و ناظر نبودند و من گمراهان را عَضُد، بازو و کمک خود نمی‏گیرم.

این آیه شریفه مفهوم دارد مفهومش را ائمه هدی؟عهم؟ ذکر فرموده‏اند پس مفهومش حجت است یعنی خداوند هادینی آفریده که آن هدایت‌کنندگان بر خلقت آسمان‌ها و زمین‏ها و بر خلقت خود شاهد بوده‏اند و خدا آنها را کمک و عضد برای احیاء، نصرت و ابلاغ دين خود گرفت و آنها معصومين سلام اللّه علیهم اجمعین هستند که حامل و مبلّغ دین او می‏باشند آنها بر خلقت آسمان‌ها و زمین‏ها و بر خلقت خودشان شاهد هستند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۲۹ *»

پس این گونه الفاظ را ایشان باید معنی بفرمایند و از ایشان معنای این الفاظ را باید گرفت اما اگر این بزرگواران از اول این الفاظ را می‏خواستند تأویل و بیان بفرمایند باز مشکلاتی در بین بود.

یکی از آن مشکلات اینکه افراد ناقص و کسانی که مورد تبلیغ دین هستند و دین به گوش آنها باید برسد آن استعداد را نداشتند که متحمل تأویلات بشوند و مرادها را به زبان تأویل بشنوند. همان مشکلی که در خود آیات بود که خداوند به این‌طورها تعبیر آورد برای ایشان هم بود در نتیجه وقتی که ایشان هم آن تأویلات را بیان کردند باز به زبان مصطلح و با الفاظ مربوط به همین عالم بیان فرمودند.

بنابراین مشکل باقی ماند مشکل حل نشد تا آنکه بشر متوجه شود، بفهمد و آزمایش شود به اینکه این معانی و تأویلات این الفاظ را از اشخاصی باید بگیرد که به حسب ظاهر هم‌عرصه و هم‌رتبه او هستند و به این وسیله بشرها، متدیّنين و مؤمنين امتحان گردند و این امتحان از امتحان‏های قبلی شدیدتر بوده است اینجا ایمانِ راسخ‏تر لازم است، اطمینان و خلوصِ بیشتر لازم است کسی که ادعای نبوت کرد و خداوند او را با معجزات تأیید و تصدیق کرد یا کسی که ادعای امامت کرد و خدا او را با کرامات، عنایات و علم تأیید نمود، دربرابر او تصدیق و تسلیم آسان‌تر است تا تسلیم و تصدیق در برابر کسی که نه مدعی نبوت و نه مدعی امامت است می‏گوید من از محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ می‏آموزم، از ایشان فرا می‏گیرم و برای شما می‏گویم.

ما از ایشان به کاملين و بزرگان تعبیر می‏آوریم بشر به وجود ایشان اختبار می‏شود مؤمن و شیعه به وجود ایشان آزمایش می‏گردد اگر در ولایت و تصدیق به امامت راسخ باشد، خلوص نیت و ایمانِ‏ غیرمشوب داشته باشد، وقتی که در مقابل ایشان قرار می‏گیرد تسلیم می‏شود اگرنه سر باز می‏زند این امتحان شدیدتر است که انسان در برابر یک چنین اشخاصی تسلیم گردد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳۰ *»

خیلی مطلب مهم است. وجود مبارک کاملين شیعه و بزرگان دین آخرین آزمایش است از این جهت سعی می‏شده حتی در زمان‌های انبیاء و بعد که وجود و مقامات ایشان شناخته بشود و دوستان، امّت‌ها، مؤمنين و معترفين به خدا و انبیاء و اولیاء؟عهم؟ در نزد ایشان خاضع بشوند.

خضوع نزد ایشان و تصدیق امر ایشان خیلی مهم است به طوری که مرتبه فؤادی ایمان با اعتراف به مقام بزرگان دین و شیعیان کامل شناخته می‏شود. فؤاد ایمانی ساخته می‏شود یعنی ایمان حقیقت پیدا می‏کند ایمان به درجه فؤادیش می‏رسد. ایمان مؤمن به حقیقت خود نایل می‏گردد. یک وقتی این بحث‌ها را به طور مفصّل داشته‏ایم فعلاً  این مطلب به عنوان مقدّمه است که وارد بحث تحقیقی راجع به کیفیت خلقت آدم؟ع؟ بشویم.

ذکر این مقدّمه به عنوان یادآوری و تذکر است. در قرآن این موقعیت به این‌طور بیان شده که خداوند یک سوره را مخصوص یک انسان کامل قرار داده است که سوره لقمان باشد. لقمان؟رضو؟ یک کامل از کاملين زمان خودش بوده، نبی نبوده امّا خدا ایشان را در قرآن معرفی می‏کند. یک سوره به نام ایشان در قرآن ثبت می‏شود و سوره خیلی عجیبی است البته فعلاً به طور مجمل عرض می‏کنم زیرا بیان این مطلب یک وقت مفصلّی می‏خواهد ولی تذکرش بد نیست.

بسم الله الرحمن الرحیم، الم، تلک آیات الکتاب الحکیم.  کتاب به حکیم توصیف می‏شود. کتاب، کتاب حکیم و صاحب حکمت است چون لقمان از کاملين است یعنی صاحب مقام حکمت حقیقیه و معرفت به حقیقت اشیاء است به همین علت در اینجا کتاب به حکیم توصیف شده است.

هدی و رحمة للمحسنین،  کتابِ حکیم و آیات کتابِ حکیم برای نیکوکاران هدایت و رحمت است. نیکوکاران چه کسانی هستند؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳۱ *»

الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم بالآخرة هم یوقنون، کسانی که اقامه نماز می‏کنند یعنی امر ولایت را بر پا می‏دارند. و یؤتون الزکوة و هم بالآخرة  يعنی به مقام کاملين شیعه و اوصیاء یقین دارند. اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون. خیلی به سوره بقره شبیه است.

بعد می‏فرماید: و من الناس من یشری لهو الحدیث لیضلّ عن سبیل الله بغیر علم و یتخذها هزواً اولئک لهم عذاب مهین، این آیه به کاملين سجینی و دعوتگران به امامان سجینی مربوط می‏شود. آنها این‌طور هستند.

و اذا تتلی علیه آیاتنا ولّی مستکبراً  کأن لم‌یسمعها کأنّ فی اذنیه وقراً فبشّره بعذاب الیم، آیات ما که بر او خوانده می‏شود پشت می‏کند استکبار می‏ورزد قبول نمی‏کند یعنی وقتی که مقامات کاملين شیعه ذکر می‏شود او نمی‏پسندد.

ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم جنات النعیم خالدین فیها وعد الله حقاً و هو العزیز الحکیم، اما مؤمنين که به مقامات کاملين اعتراف می‏کنند ایمان آورده‏اند و اعمال صالحه دارند که ولایت اولیاء و برائت از اعداء باشد بهشت مال ایشان است و در بهشت جاویدند.

بعد می‏فرماید: خلق السموات بغیر عمد ترونها  که راجع به خلقت آسمان و زمین است. بعد و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فیها من کل زوج کریم که در باطن اشاره به خلقت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است. و بعد نازل‌فرمودن آب علم و حکمت از آسمان ولایت بر دل‌های بزرگان و کاملين شیعه ذکر می‌شود. بعد می‏فرماید هذا خلق الله فارونی ماذا خلق الذین من دونه بل الظالمون فی ضلال مبین، این کار خدا است که محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را آفریده و از آسمان ولایت ایشان آب رحمتِ علم و حکمت بر دل‌های اولیاء ایشان و کاملين جاری ساخته این کار خدا است اما ظالمين آنهایی که کاملين سجینی و دعوت‌گران به سجین هستند چه دارند؟ جز ظلمات سجینی چیزی ندارند این مقدمات در این آیات ذکر شد. خیلی آیات عجیبی است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳۲ *»

آنگاه می‏فرماید: و لقد آتینا لقمان الحکمة ان اشکر لله و من یشکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان الله غنی حمید.([۲۸]) ما به لقمان حکمت دادیم و کسی که حکیم شد و حکمت یافت يعنی دلش محل انوار گشت، نور در دلش افتاد، او به برکت این نور همه امور را می‏بیند. به برکت این نور حقیقت اشیاء را مشاهده می‏کند. او می‏بیند و می‏گوید.

دیگران حکمت خواسته‏اند بگویند و مزخرفات خود را حکمت بنامند ولی قرآن با این فرمایشات حکمت حقه را معرفی فرموده، حکمت حقه الهیه همان است که محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ فرموده‏اند و در دل کاملين شیعه القاء شده. در تعریف آن‏چنان حکمتی در قرآن و فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ به طور مفصّل بیاناتی رسیده است هر کجا علم، حکمت و نور را تعریف کردند مقصود همین حکمت است که نور است.

ما لقمان را حکمت بخشیدیم. این مقدمه است که شما لقمان را به مقام حکمت بشناسید حال که به مقام حکمت شناختید لقمان هر چه بگوید گفته‏اش گفته صحیح، درست، نورانی و گفته خدا و اولیاء خدا است. وقتی که شما شناختید و دانستید که لقمان است و خدا به او حکمت داده او هر چه بگوید خیالتان راحت باشد که واقع و حقیقت را گفته است. بر او چیزی مشتبه و متشابه نشده، بر او واضح است این‌طور نیست که مثلاً بخواهد بگوید آب بگوید خاک. شبهه و جهلی برایش نیست. چون ما به لقمان حکمت دادیم حال از زبان لقمان بشنوید خیلی مطلب و خیلی مهم است. حال که ما به شما اطمینان دادیم که ما به لقمان حکمت دادیم دیگر منتظر نباشید که لقمان بگوید «قال الله تبارک و تعالی» یا بگوید «قال داود علی نبینا و آله و علیه السلام» تا حرفش را قبول کنید.

چون لقمان با داود معاصر بود و آن قدر شخصیت اعتدالی لقمان عجیب بود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳۳ *»

که اول او را خواستند پیغمبر کنند در حدیث این‌طور تعبیر آورده شده که ملائکه آمدند برای آنکه در دل او نبوت را القاء کنند او را نبی سازند([۲۹]) یعنی از شدت اعتدال مشرف بر نبوت بود. معاصر با حضرت داود بود. گاهی به هم می‏رسیدند داود به فرمایشات لقمان گوش می‏داد و استفاده می‏کرد همان‌طور  که موسی از خضر علی نبینا و آله و علیهما السلام استفاده می‏کرد. داود می‏گفت خوشا به حال تو که نبوت را قبول نکردی و بار نبوت بر دوش من گذاشته شد و تحمل اين بار خيلی سنگين است البته تعبیراتی است که در حدیث رسیده([۳۰]) اینها مسائلی است که در جای خودش باید بحث بشود و اجمال مطلب است. ایشان آن‌قدر اعتدال و نورانیت پیدا کرده بود که به نبوت مشرف بود.

با این‌همه می‏فرماید سلمان خیر من لقمان([۳۱]) سلمان؟رضو؟ از لقمان افضل بود. یک وقت بحثی داشتیم که عرض کردم کاملين امت‏های گذشته شعاع کاملين این امت بودند آیه قرآن را خواندم([۳۲]) و به آن استدلال هم کردیم.

حالا خیلی مطلب مهم است خداوند در اینجا بعد از آنکه لقمان را به حکمت توصیف می‏فرماید برای آنکه تمام فرمایشات لقمان را امضاء فرموده باشد یعنی لقمان آنچه می‏گوید مورد امضاء و تصدیق خدا است آیاتی نازل می‏فرماید. موقعیت لقمان به اینجا رسیده که خدا فرمایشات لقمان را وحی قرار داده و بر دل مبارک رسول‌اللّه؟ص؟ نازل فرموده. در قلب مطهر آن حضرت فرمایشات لقمان وحی شده: و اذ قال لقمان لابنه و هو یعظه یا بنیّ لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم، یا بنیّ انّها ان تک مثقال حبة

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳۴ *»

من خردل فتکن فی صخرة او فی السموات او فی الارض یأت بها الله ان الله لطیف خبیر، یا بنیّ اقم الصلوة و أمر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر علی ما اصابک ان ذلک من عزم الامور و لا تصعّر خدّک للناس و لا تمش فی الارض مرحاً ان الله لا یحب کل مختال فخور و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر.([۳۳])

این آیات همان عبارات و فرمایشات لقمان است که خداوند ذکر می‏فرماید. زمینه‏های مختلفی دارد از توحید، معاد، حساب، کتاب، تکالیف ظاهری و تکالیف اخلاقی. یک دوره اجمالی و خیلی مختصر است. به مقداری که لازم بوده خداوند فرمایشات لقمان را بیان بفرماید، ذکر فرموده است.

نمونه‏ای از مباحث اعتقادی: لا تشرک بالله مباحث آخرت و معاد: یا بنیّ انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة او فی السموات او فی الارض یأت بها الله تکالیف اخلاقی: و لا تصعّر خدّک للناس و … همین‌طور: و اقصد فی مشیک و احکام اوّلیّه عملیه: اقم الصلوة و أمر بالمعروف و انه عن المنکر.

دیگر دین غیر از اینها چیست؟ دین غیر از اعتقادات، اخلاقیات و احکام عملیه که چیز دیگری نیست مجموعه دین اعتقادیات، مسائل اخلاقی و احکام عملیه است که اسمش را حقیقت، طریقت و شریعت می‏گذارند.

خداوند از قول لقمان به عنوان وحی بر رسول خدا؟ص؟ از همه اینها نمونه‏ای ذکر می‏فرماید. یعنی چه؟ یعنی ما فرمایشات لقمان را امضاء می‏کنیم و لقمان هر چه بگوید، در هر امری از امور دین که حرف بزند حرف او حرف ما است وحی است ما گفته‏ایم. اگر در اعتقادات می‏گوید حق است. در اخلاقیات می‏گوید حق است. در احکام عملیه می‏گوید حق است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳۵ *»

پس کاملين و بزرگان دین در هر زمان از جمله لقمان، فرمایشات و درایاتشان آنچه می‏فهمند و می‏گویند حق و کلام خدا است. روایاتشان که سر جایش محفوظ است که هر چه از نبی یا از امام زمانشان روایت کنند مقبول است آنکه جای خود دارد زیرا هر حدیثی که راوی ثقه‏ای روایت کند باید اخذ کرد در آنکه حرفی نیست.

ولی این مسأله، خیلی مهمّ است که وقتی که کامل شیعه در هر امری از امور دین شروع می‏کند به بیان‌کردن، انسان با کمال اطمینان باید گوش بدهد، تصدیق کند و تسلیم شود چون دل او محل حکمت است و حکمت، دیدن و معرفت اشیاء علی ما هی علیه است. همه حکماء این‌طور تعبیر کرده‏اند «هی معرفة الاشیاء علی ما هی علیه»([۳۴]) شناخت اشیاء آن‌طوری که اشياء هستند. رسول‌اللّه؟ص؟ از خدا خواستند: اللهم ارنی الاشیاء کما هی([۳۵]) خدایا اشیاء را همان‌طوری که هستند به من بنمایان و خدا به حضرت نمایانید. به همین علت هر چه حضرت با عقل و فکرشان می‏دیدند و مشاهده می‏کردند همان حکم خدا بود. فاحکم بما اراک الله([۳۶]) حکم کن به آنچه که خدا به تو نشان می‏دهد یعنی رأی تو  به هر چه تعلق بگیرد، دید عقلی تو به هر چه اصابه کند همان حکم خدا است.

نمونه‏هایی از این امر در احادیث ذکر شده مثلاً خدا روزه ماه رمضان را واجب کرد رسول خدا؟ص؟ روزه سه روز در هر مــاه و روزه ماه شعبـــان و ماه رجب را سنت فرمودنـــد([۳۷]) و خدا این سنت را امضاء کرد. خداوند خمر را حرام فرمود و رسول خدا هر مسکری را حرام فرمودند([۳۸]) و خدا امضاء کرد. همین‌طور در احادیث برای آنکه یک قدری مردم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳۶ *»

عظمت رسول‌اللّه؟ص؟ را متوجه بشوند نمونه‏هایی ذکر شده که رسول خدا اینها را قرار می‏دادند خداوند هم امضاء می‏فرمود. و الا به طور کلی فرموده: ما آتیٰکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا.([۳۹])

همچنین در حدیث فرمود: ان الله ادّب نبیه؟ص؟ … ففوّض الیه دینه([۴۰]) خداوند نبیّش را تأدیب فرمود بعد از تأدیب، دینش را به آن حضرت واگذار فرمود.

واگذار کرد یعنی به او شارعیّت بخشید مقام شارعیتی که شأن خدا است در محمّد ظاهر شد؟ص؟ آن بزرگوار اسم الشارع خدا شد یعنی شریعت‏گذار؛ کسی که شریعت می‏نهد خداوند شارع است یعنی حکومت و حکم کردنِ به احکام از شئونات الهی است شأن خدا است ان الحکم الا لله([۴۱]) ولی خداوند چون مقدس است از آنکه این جهات بر ذات مقدّسش واقع شود آیات خود را مقامِ این امور قرار داد. همان‌طور که مطاعیّت، معروفیّت، معبودیّت، محبوبیّت خدا ایشانند.

یعنی هر کس خدا را دوست می‏دارد به ایشان دوست می‏دارد. ذات خدا را که نمی‏شود دوست داشت که نعوذباللّه محبت ما بر ذات مقدس خدا واقع شود این چه حرفی است؟ خدا به ایشان دوست داشته می‏شود. به ایشان پرستش می‏شود. به ایشان اطاعت می‏شود. خداوند به ایشان شارعیت دارد یعنی مقام شارعیت خدا ایشانند پس فاحکم بما اراک الله.

بعد از آن تعبیر که فرمودند خدا دین را به رسول‌اللّه؟ص؟  واگذار کرد آنگاه به رسولش فرمود: هذا عطاؤنا فامنن او امسک بغیر حساب([۴۲]) این مقامی که به تو بخشیدیم و به تو دادیم عطای ما به تو است. البته خودمان رفع ید نکرده‏ایم ما هر جا بخواهیم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳۷ *»

حکم کنیم به زبان تو حکم می‏کنیم هر جا بخواهیم شرع بنهیم به وسیله تو می‏نهیم پس اینکه «شارعیت خدا ایشانند» به این معنی است.

ما این مقام را به تو داده‏ایم امّا نه آنکه خودمان رفع ید کرده و کنار رفته باشیم تا آن تفویضی که باطل است پیش بیاید که نعوذبالله بگویند خدا دیگر کار ندارد. بلکه اصلاً زبان شارعیت خدا محمّد است؟ص؟ زبان آمر و ناهی بودن خدا این حقیقت مطهره است در زمان‌های پیشین هم انبیاء زبان‌های مناسب عصرها و زمان‌ها از طرف این زبان کلی بوده و ظهورات این شارعیت کلیّه بوده‏اند.

آنگاه ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند فما فوّض الله الی رسوله فقد فوّضه الینا([۴۳]) هر چه که خدا به نبی‏اش واگذار کرده به ما هم واگذار کرده است ما هم همین‌طوریم یعنی ما هم شئونات محمدیم؟ص؟ . ما هم شارعیت خدا هستیم پس فاحکم یا علی بما اراک الله فاحکم یا صادق بما اراک الله الآن هم فاحکم یا مهدی بما اراک الله رأی این بزرگوار دین خدا و حُکم اللّه است.

این مسائل برای شیعه اثناعشری بصیر  روشن و واضح است اما همین مسائل را در یک مرتبه نازله درباره شیعه کامل باید قبول کنیم. اگر شیعه راست می‏گوید و در ولایت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ خالص است وقتی به او فهماندند که سلمان نور ما است سلمان منا اهل البیت([۴۴]) است پس اگر سلمان بدون نسبت‌دادن به امام به من فرمود: اقم الصلوة من او را زبان امامم باید بدانم. به من فرمود: لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم من نباید بگویم، آقا سند این حدیث چیست؟ سلسله مراتبش را بفرما. از چه کسی شنیده‏ای؟

به این‌طور صحیح نیست چون آن بزرگوار نور امام تو است و تصدیق هم داری که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳۸ *»

نور امام است پس اگر در توحید یا در اخلاقیات یا در احکام فرمایش بفرماید باید تصدیقش کنی. در تأویلات آیات و روایات هر چه بفرماید باید قبول کنی اعتقاد ما همین است ولی به این اعتقادات توجه نیست.

اگر ما باشیم و سلمان؟رضو؟  آنگاه مثلاً از او بپرسیم که در آیه و جعلنا من الماء کل شی‏ء حی([۴۵]) مراد از ماء چیست؟ که خدا هر موجودی که وجود یافته از آن آب آفریده است. چون این آب ظاهری که مراد نیست پس مراد چیست؟ بعد اگر ایشان بیانی فرمود که تأویل آیه و مراد از ماء در اینجا این است. آیا ما می‏توانیم رد کنیم؟ می‏توانیم تشکیک کنیم نعوذباللّه؟ می‏توانیم تردید داشته باشیم؟ تردید، تشکیک و رد جایز نیست.

چون ایشان هم مثل لقمان صاحب حکمت است وقتی که خدا به فرمایشات لقمان سندیت می‏دهد و آنها را از اشتباه، لغزش، خطا و خلاف به طور مطلق مصونیت می‏بخشد پس فرمایشات سلمان نیز چنین است. در همین چند آیه خدا از لقمان یک نمونه‏های کلی از مجموعه دین نقل می‏کند. لقمان به فرزندش گفت که یا بنیّ اقم الصلوة. یا بنیّ لاتشرک بالله. یا بنیّ انها ان تک مثقال حبة من خردل … هیچ سند هم ندارد. مثلاً  نمی‏فرماید «یا بنیّ قال نبینا اقم الصلوة» زیرا من هم این‌طور می‏توانم حرف بزنم دیگر حکمت لازم ندارد من هم می‏توانم بگویم قال رسول الله؟ص؟ کذا. قال علی؟ع؟ کذا. قال الباقر؟ع؟ کذا. قال الصادق؟ع؟ کذا قال العسکری؟ع؟ کذا. نقل حدیث که حکمت لازم ندارد، روایت است.

خیلی عجیب است. خدا ابتداءً می‏گوید و لقد آتینا لقمان الحکمة اول مقام حکمت و کمال برای لقمان ثابت می‏شود آنگاه مطالب لقمان بدون استثناء نقل می‏شود. اصلاً خود کلام لقمان سند است دیگر به سند احتیاج ندارد. خداوند به این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۳۹ *»

ترتیب بیانات و فرمایشات لقمان در مجموعه دین را برای فرزندش بیان می‏کند. به ظاهر، فرزندش در آن زمان یک مؤمن ناقصی بوده ولی واسطه بین نبی یا ولی زمان با او لقمان است.

پس ما متوجه این نکته باید باشیم و هستیم که اگر در مورد حل مشکلات قرآن، تأویل آیات و روایات در مورد خلقت آسمان‏ها و زمین‌ها و یا مراد از ایام، مراد از کیفیت خلقت آدم و این‌گونه مسائل بیاناتی نقل می‏شود همه اموری است که به حکمت و شناخت اشیاء و واقف بودن به تأویل آیات و روایات مربوط است. چون مسلماً این ظاهرها که مراد نیست. ظاهرها که مراد نبود قطعاً تأویل دارد. تأویل که داشت تأویلش را چه کسی باید بفرماید؟ آن کسی که حکمتش حکمت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است او می‏فرماید.

خداوند در این امر تعمد فرموده که خودش و معصومين؟عهم؟ امور را به معما بگذرانند و به رمز و اشارات بیان کنند. تا ما اگر علم بخواهیم و به مرادها بخواهیم واقف بشویم مضطر باشیم از رجوع به پیشگاه کاملين شیعه. به پیشوایان باید رجوع کنیم.

حکماء و عرفای اصطلاحی که اصلاً از حکمت حقه محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ بهره‏ای ندارند. با این‌همه فکر کرده‏اند که مبیّن تأویلات و مرادات ایشانند. در نتیجه در حکمت و عرفان خودشان شروع کردند به بیان تأویلات، بیان متشابهات و حل مشکلات و رموز  و «زادوا فی التنبور نغمة اخری» با این کار مشکل روی مشکل درست کردند.

خداوند به برکت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ کاملينی عنایت فرموده که واقعاً  کاملند، صاحب مقام حکمت، نور کمال و واقف به نقطه علم هستند خداوند ایشان را معرفی فرمود، الحمدللّه رب العالمین خدا را شاکریم که این بصیرت را به ما کرامت کرد و ما صاحبان مقام کمال را شناختیم و فرمایشاتشان را اگر چه نفهمیم تصدیق می‏کنیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴۰ *»

از جمله عرض کردم در جامع الاخبار حدیثی است که مرحوم مجلسی هم در بحار ذکر می‏فرماید که راجع به خلقت آسمان‌ها، زمین‌ها و اصلاً خلقت دنیا است. از احادیث عامه است و جمع کننده کتابِ «جامع‌الاخبار» از سنی‌ها گرفته است.

البته مؤلف «جامع‌الاخبار» روشن نیست که کیست. بیشتر احتمال داده‏اند که مرحوم صدوق باشد. در اینکه از کتب شیعه و مورد وثوق بوده شکی نیست چون به اصطلاح، همه پیشینیان این کتاب را معتبر شمرده‏اند ولی چون در این حدیث عباراتی عجیب و خیلی متشابه است آقای مرحوم کرمانی­ در «ارشادالعوام» یک فصلی را به حلّ این حدیث اختصاص داده‏اند.

کتاب «جامع‌الاخبار» در بین شیعه از کتب معتبر است اما نمی‏دانم مرحوم مجلسی چطور جرأت فرموده و گفته نویسنده این کتاب حدیث‏ها را از سنی‏ها گرفته([۴۶]) رسم علماء و محدثان شیعه این نبوده که حدیث را از سنی‌ها بگیرند زیرا ائمه؟عهم؟ تأکید کردند که احادیث را از دشمنان ما نگیرید اگر از آنها می‏گیرید بر سایر فرمایشات ما عرضه بدارید اگر مطابق بود از ما بدانید اگر مخالف بود از ما ندانید.([۴۷]) ائمه یک‌چنین فرمایشاتی در نقل حدیث می‏فرمایند.

محدثين پیشین شیعه، همگی مورد وثوق و اطمینان ما هستند. همه ثقه هستند یعنی تا مطمئن نمی‏شدند که این حدیث از شیعه است و از ائمه؟عهم؟ صادر شده البته از راه قراینی که در دست داشتند، هیچ‌گاه در کتاب‌هایشان نمی‏نوشتند.

کسی که بر بحارالانوار پاورقی می‏زند در اینجا ذیل همین حدیث می‏گوید این تقریباً یک قصه‏ای است که ساخته شده پس اصلاً در شرح این حدیث نباید حرف زد و از شرحش چشم بپوشیم بهتر است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴۱ *»

اینها به ظاهر حدیث که نگاه می‏کنند خیلی عبارات عجیبی می‏بینند مثلاً عالم خراب بود من آبادش کردم دنیا را دریایی ساختم بعد چه کردم، چه کردم خیلی عجیب است مثلاً تمام عالم را پر از خردل کردم مرغ کوری را بر این خردل‏ها گماردم که در هر مدتی یک خردل می‏خورد خردل‏ها که تمام شد حیوانی کوچکتر از زنبور بزرگ‌تر از پشه بر او مسلط کردم او را گزید و آن حیوان مُرد.

عبارات عجیبی است. واقع مطلب اینکه اگر همین‌طور دست هر کس بدهیم می‏گوید اینها ــ همان‌طور  که او گفته ــ  قصه ساختگی است ولی اگر واقعاً  کسی متدین به دین و در فکر ایمان باشد و از خدا بترسد می‏گوید مبادا امام فرموده باشند آنگاه دیگر رد کردنش معنی ندارد.

حتی اگر این تعبیرات را به کسی که هیچ دین ندارد بدهند ولی مثلاً در رشته زیست‏شناسی خیلی کار کرده باشد و دوران‏های زیستی حیوانات زنده را بررسی کرده باشد حتی شاید او با بیان خودش به شکل زیبا بتواند توضیح و نشان بدهد که هر کدام از اینها یک دوره زیستی را بیان می‏کند. پس اینها تمامش تأویل دارد و تأویلاتش را از کاملين باید اخذ کرد به همین جهت این بزرگوار متصدی بیان این حدیث می‏شوند.

چون در کتاب «ارشادالعوام» فارسی این حدیث ذکر شده ما نه عربیَش را می‏خوانیم و نه هم توضیحش را عرض می‏کنیم. خودتان در آنجا ملاحظه و مطالعه کنید.

ما وارد بحث خلقت و کیفیت خلقت آدم می‏شویم و به طور اجمال به آنچه که در تأویل این عبارات توضیح فرموده و شرح کرده‏اند و همین‌طور اصطلاحاتی که در خلقت آدم آمده اشاره می‏کنیم. هدف شناخت کیفیت پیدایش انسان در روی این کره خاکی است که یکی از مسائل بسیار بسیار مهم هم از نظر خلقت و آفرینش و هم از نظر رشته‏های طبیعی است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴۲ *»

نوعاً درباره پیدایش انسان در روی این کره خاکی گفتگو می‏کنند نظریات مختلف پیدا شده. یکی نظریه داروین بود که زمانی خیلی هم پر سر و صدا و مورد توجه بود. تعجب است که بعضی هنوز هم از این نظریه دست بر نمی‏دارند و می‏گویند این انسان تکمیل شده دوره خلقت حیوانی است و حلقه حلقه‏وار جلو آمده تا این انسان شده است. البته بعضی حلقه‏ها در بین مفقود است. باید بگردند پیدا کنند.

اما بعضی این خلقت را خلقت ابتدائی و بدون سابقه می‏دانند. نظریاتی در اینجا پیدا شده و ما ان‌شاءاللّه به برکت فرمایشات این مطلب را شروع می‏کنیم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴۳ *»

 

مجلس ۳

 

(شب چهارشنبه  ۱۲ ربیع‏الثانی ۱۴۰۶ هـ ق)

 

 

 

r پیدایش آسمان‌ها، زمین و موالید

r این جهان در حال تکامل است

r نهایت کمال این جهان

r مبادی انواع و مبدأ نوع انسان

r برکت نعمت‌ها در زمان‌های گذشته

r اسباب رحمت و یا غضب خداوند

r کُندی و تُندی حرکت افلاک

r از مظالم انتقام کشیده نشده است

r توضیح «کما ملئت ظلماً و جوراً»

r حکومت عَدل الهی را امام منتقم؟عج؟ آغاز می‏کند

r آثار حکومت عدل الهی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴۴ *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

از مطالب گذشته نتیجه گرفتیم که زمان جزء حقیقی عالم اجسام و وقتِ عالم جسم است یعنی همان‌طور که خود جسم در جمیع اجسام جزئیه و پدیده‏های عالم اجسام وجود دارد زمان هم در همه اجسام، حوادث و پدیده‏های جسمانی منتشر، ساری و جاری است.

یعنی همان‌طور که خود زمان عبارت شد از امتداد عالم جسم، از آغاز پیدایش جسم تا وقتی که برای جسم وجود هست این امتداد را زمان گفتیم، موجودات و حوادث جسمانی هم به حسب خودشان از این امتداد و زمان بهره‏مندند که اینها زمان‌های جزئیه می‏شود و آن زمان که برای خود جسم است وقت کلی و مطلق جسم است.

از جمله زمانیات و اموری که از زمان سهمی دارند آسمان‌ها و زمین‌ها هستند و موجودات و حوادثی که در بین آسمان‌ها و زمین‏ها هستند یعنی موالیدی که در این بین فراهم می‏گردد و موجود می‏شود. از این‌جهت گفتیم که از روایات آل‌محمّد؟عهم؟ استفاده می‏شود که زمان به این معنی وقت مطلق بوده است اما آسمان‌ها و زمین‏ها به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴۵ *»

این حالت و خصوصیت خودشان نبوده‏اند. همچنین زمان بوده و آسمان‌ها و زمین‏ها بوده‏اند ولی موالیدی نبوده و موالید بعد پیدا شدند.

علت پیدایش موالید حرکت تکاملی همین عالم اجسام است. از وقتی که این عالم ایجاد شده در تکامل است. هر مقدار که شرائط فراهم می‏شده و به حدی از کمال می‏رسیده برای عالم جسم کمالاتی غیبی آشکار و فراهم می‏گردیده است که از جمله آنها موالید است. پس موالید یعنی جمادات، نباتات، حیوانات و انسان‌ها همگی مبدأ و اول دارند همان‌طور که آخر خواهند داشت.

این عالم از نظر مجموعه حدود و خصوصیاتش همین‌طور ترقی و تکامل پیدا می‏کند. هم‏اکنون در نیمه قوس صعودی است. هنوز قوس صعودی و تکامل طی نشده پس می‏شود گفت مجموعه عالم هنوز در اوایل و ابتدای مراحل تکامل است و همچنین اجزای این عالم هنوز در شُرُف و در مسیر کمالند.

برای عالم جسم و خصوصیات و حدود آن از نظر کمیت، کیفیت، جهت، رتبه و همچنین وقت آن‌قدر تکامل دست می‏دهد و به حدی از کمال می‏رسد که آن دوره را دوران رجعت و شروع شدن دوران برزخ این عالم می‏گوییم. این عالم جسم به حدی از لطافت می‏رسد که در اثر لطیف‌شدن و به حد کمال رسیدن برای حکومت حقه محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ لایق می‏شود. که تقریباً از اول ظهور شروع می‏شود و نهایت کمالش آن وقتی است که رسول‌خدا؟ص؟ رجعت می‏فرمایند و به طور کلی کفر، عصیان، ظلم و جور را از این عالم بر می‏اندازند([۴۸]) آنگاه حکومت حقه بدون هیچ‌گونه جوری و ظلمی، بدون هیچ کفری، طغیانی و معصیتی است. عالم به آن حد که می‏رسد نهایت کمالش است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴۶ *»

بعد از گذشتن دوران حکومتی آن بزرگواران، ضعف عالم شروع می‏شود و عالم آهسته آهسته رو به ضعف می‏گذارد تا بر مرگ مُشرف می‏شود و حالت احتضار برای عالم فراهم می‏گردد و بعد از صعود ائمه هدی؟عهم؟ عالم می‏میرد که نفخه صَعِق باشد، همه این عالم می‏میرد. خود عالم و اجزای آن از هم متلاشی می‏شوند و این ترکیب از بین می‏رود. این اجمال مطلب بود. پس زمانیات اول و آخر دارند برای آنها ابتداء و انتهاء است.

مبادا این تکاملی که می‏گوییم با تکاملی که در مکتب مادیت یا در مکتب تحول انواع گفته می‏شود اشتباه گردد. آنها می‏گویند یک نوع متحول می‏شود و به انواع مختلف در می‏آید.

ولی ما می‏گوییم هر یک از این موالید، نوعِ بخصوصی هستند و برایشان مبدئی است. هر کدام از انواع حیوانات نوع بخصوصی هستند و تبدیل‌شده به نوع دیگری نیستند. هر یک از انواع نباتات همین‌طور نوع بخصوصی هستند و تبدیل شده از نوع دیگر نیستند.

در نتیجه انسان هم خودش یک حقیقت و موجودی است که از موالید این عالم است، یک مولود مستقل است و نمی‏شود گفت که تبدّل‌یافته انواع پیشین از حیوانات است که مدّعای داروین هم همین بوده است. البته احتمالی بود و الحمدللّه بعد هم تکذیب شد. به وسیله علوم و رشته‏های مختلف طبیعت‏شناسی این نظریه و تئوری باطل شناخته شد.

سخن در انسان بود که مولودی مستقل است. برای این انسان و پیدایش او در این عالم مبدئی است که لسان وحی و زبان انبیاء؟عهم؟ آن مبدأ را آدم ابوالبشر نامیده‏اند علی نبینا و آله و علیه السلام و همسر او حوا بوده. پس مبدأ پیدایش و ابتدای سابقه موجود انسانی در این عالم، آدم و حوا است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴۷ *»

وقت پیدایش آدم و حوا در این عالم را ابتدای حدوث این عالم می‏توانیم بنامیم. اگر از حیث زمانی و وقت حاکم بر موجودات زمانی این عالم را در این پیمانه‏های زمان بخواهیم بسنجیم باید بگوییم ابتدای پیدایش آدم در روی این زمین شروع و حدوث این عالم است.

به این اعتبار مانعی ندارد که بگوییم آدم از آن روز شروع کرد به گفتنِ یکشنبه، دوشنبه، سه‏شنبه… و برای خود هفته، ماه و سال درست کرد.

روز هبوط و پیدایش آدم در این عالم اولِ این عالم است یعنی اول وقتی است که بشر و انسان امتدادهای حاکم بر حوادث این عالم را شروع کرد به پیمانه‏گیری کردن و در پیمانه‏هایی به نام ساعت، روز، هفته، ماه، سال و قرن ریخت. این امتدادها را حساب کرد. به این اعتبار می‏توانیم بگوییم عمر دنیا، اول دنیا و موقع حدوث دنیا از آن وقت است. نمی‏خواهیم بگوییم معنای مطلق زمان از آن وقت است یا مثلاً آسمان‌ها و زمین‏ها یا سایر موالید، پیدایششان از آن وقت باشد.

از بعضی آیات تقدم موالید بر انسان استفاده می‏شود و این تقریباً مسلّم است. قراین خیلی دقیق و اطمینان‌بخش در تجربیات و نوع زیست‏شناسی‏هایی که انجام شده این مطلب را تصویب کرده که موالید دیگر قبل از انسان پیدا شده‏اند. نوع نباتات و نوع حیوانات قبل از انسان پیدا شده‏اند. به قول آنها انسان یک نوع تکامل‌ یافته‏ای است که از نظر تاریخ می‏شود گفت بعد از آنها است. ظاهر آیات هم این مطلب را تثبیت می‏کند. می‏فرماید: کیف تکفرون بالله و کنتم امواتاً فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعاً ثم استوی الی السماء فسوّیهن سبع سموات و هو بکل شی‏ء علیم.([۴۹])

زمین آفریده شد و آمادگی پیدا کرد بعد هم آسمان‌ها پدید آمد و تسویه آسمان‌ها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴۸ *»

انجام یافت آنگاه خلق لکم ما فی الارض جمیعاً  آنچه که لازم بود فراهم شد بعد نوبت خلقت انسان رسید.

البته در روایاتی هم رسیده که آدم با خودش چیزهایی آورد و در اینجا کاشت([۵۰]) در مورد اینها می‏توانیم بگوییم ابتکارات بعدی حضرت آدم بوده است. چون از کمالات انسانی بوده در نتیجه به این تعبیر آمده که از بهشت آورده است. چون جای انسان در بهشت است انسان بهشتی است پس هر خیری که در زمین ایجاد بشود معلوم است که منشأش از بهشت و از انسان است.

پیمانه‏گیری این امتدادها وقتی شروع شد که آدم در عالم پیدا شد. روز، شب، هفته، ماه و سال و این‏گونه تعبیرات گفته شد.

وقت را شناختیم و دانستیم که وقت جسم مطلق، زمان مطلق است و وقت اجسام جزئیه زمان‌های جزئیه هستند. اینها همه روشن شد پس اگر گفته می‏شود عمر دنیا از اول هبوط آدم به زمین است. باید بدانیم که مقصود چیست نفی وقت‌های پیشین را نمی‏کند بلکه یعنی از وقتی که این نوع موجود به سنجیدن امتدادها شروع کرد. منظور سنجش امتدادهای حاکم بر حوادث است نه امتداد حاکم بر جسم مطلق و حقیقت عالم جسم. بلکه سنجش امتداد حاکم بر حوادث، موجودات جزئیه و زمانی که در این عالم پیدا می‏شوند. از آن موقع سنجش شروع شد البته این سنجش با حساب‏های متفاوت، مختلف می‏شود.

گاه‌گاهی هم تعبیرات به طوری است که به نکته‏ای باید توجه داشت. مثلاً گاهی می‏گویند زمان‌های آنها طولانی و ساعاتشان طولانی بوده است. همین‌طور نعمت‏هایی که به آنها عنایت می‏شده با برکت بوده در برکت نعمت‌هایشان تعبیراتی است مثلاً هر دانه گندمی چقدر وزن و چقدر حجم داشته یک‌چنین تعبیرات رسیده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۴۹ *»

که بحثمان در آن تعبیرات نیست ولی بد نیست اشاره‏ای عرض کنم و رد شوم.

مقصود از این‏گونه تعبیرات راجع به طول عمرها، برکت نعمت‌ها یا طول امتدادهای حاکم بر آنها که اوقاتشان طولانی و با برکت بوده حتی اندام و هیئت‏های بدنی‏شان خیلی قوی و طویل بوده قدهای بلند و خیلی ورزیده داشته‏اند، این تعبیرات که در روایات رسیده([۵۱]) همه بیان یک واقعیت است.

آن واقعیت این است که می‏خواهند بفرمایند چون ابتداء و اوایل پیدایش این نوع از موجود، در عالم بوده پس طغیان‌ها، کفرها و ظلم‏ها خیلی سطحی و ابتدائی بوده است. چون لطافتشان کم بوده و از نظر ترقی و تکامل در مراتب ابتدائی تکامل بوده‏اند پس اگر آنها کفری می‏ورزیدند با کفری که بعدی‌ها به تدریج ورزیدند تفاوت دارد. ظلمی که آنها می‏کردند با ظلمی که بعدی‌ها می‏کنند و خواهند کرد تأثیرات و آثارش مختلف است. به همین جهت اسباب غضب خدا را کمتر فراهم می‏کردند یا اگر فراهم می‏کردند در سطح خیلی ابتدائی بود.

همین‌طور هر چه انسان‌ها جلو آمده‏اند در اثر تکامل این عالم که هر انسانی محکوم تکامل همین عالم است. هر نسلی بعد از نسلی در مرتبه کمالی هستند. پس اگر از نسلی ایمان ظاهر می‏شود نسبت به ایمان نسل پیشین عالی‏تر است. اگر کفری ظاهر می‏شود نسبت به کفر نسل پیشین عالی‏تر می‏باشد. اگر ظلمی بشود نسبت به ظلم نسل پیشین بالاتر و عمیق‏تر است. پس آن اوایل چون ابتدای پیدایش این نوع ظلم‏ها، کفرها، طغیان‌ها و عصیان‌ها بوده در حد خیلی بالا نبوده است. ابتدائی بوده و اسباب غضب خدا فراوان نبوده. غضب خدا را شدید نمی‏کرده است.

اسباب خلقت و آفرینش مظاهر غضب خدا هستند چون ذات خدا منزه است از آنکه عصبانی و غضبناک بشود. غضب خدا در آثاری پیدا می‏شود که از اسباب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵۰ *»

آفرینش سر می‏زند. اسباب آفرینش محل و وسیله اجرای غضب خدا یا رحمت خدا هستند ابی الله ان‌یجری الاشیاء الا بالاسباب.([۵۲])

پس خداوند که به طور شدت غضب بفرماید یعنی اسباب خلقت، غضب خدا را به شدت اظهار کنند. غضب خدا که شدید نباشد، آن غضب که در اسباب و به اسباب جاری می‏شود شدید نخواهد بود. رحمت نیز همین‌طور است.

از اسباب کارهای خدا این است که امام؟ع؟ فرمودند وقتی که خدا امری را اراده می‏فرماید آن امر را بر قلم القاء می‏فرماید قلم بر لوح القاء می‏کند لوح بر روح‌القدس القاء می‏کند روح‌القدس بر افلاک، نجوم و ستارگان القاء می‏کند و آنها هم آن امری را که خدا اراده فرموده جاری می‏سازند. ائمه؟عهم؟ اسباب خلقت را به این زبان برای ما بیان فرموده‏اند که آنچه خدا با خلق خود می‏کند به این اسباب می‏کند اول قلم بعد لوح بعد روح‌القدس و بعد افلاک و نجوم. همه کارهای خدا با این اسباب به جریان می‏افتد خدا آنچه را که اراده می‏فرماید در این اسباب القاء می‏کند و این اسباب شروع می‏کنند به کار و از این اسباب آثار سر می‏زند.

اگر کاری که خدا درباره خلقش اراده فرموده رحمت باشد معلوم است به اصطلاح اسباب با رحمت حرکت می‏کند با رحمت که حرکت کردند آثار رحمت این است که مثلاً عمرها طولانی، اندام‏ها فربه، رزق‏ها زیاد بشود قوه ارزاق مثلاً قوه یک دانه گندم زیاد گردد برکت معنایش همین است. وقتی هم که بندگان خوردند از این نیرو در راه خیر و خدمت به یکدیگر استفاده کنند. اینها همه‏اش رحمت می‏شود.

اما اگر بندگان خدا را بر خود خشمگین کرده یعنی اسباب خشم مثل کفر، طغیان و عصیان ورزیدن برای خود فراهم کردند، این نوع کارها و همچنین ظلم که انجام شد ــ امان از ظلم ــ ظلم که انجام شد خداوند بر بندگانش خشم می‏فرماید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵۱ *»

معنای خشم خدا این است که خدا اسباب را طوری جریان می‏دهد که برکت‏ها و رحمت‏ها مرتّب کم می‏شود. عمرها کوتاه می‏گردد. بدن‌ها فرسوده می‏شود. مثلاً قوت‏ها از قوه بیفتند اثری نداشته باشند. گاهی حتی «از قضا اسکنجبین صفرا فزود» می‏شود و اصلاً به عکس نتیجه می‏دهد. اینها همه به واسطه کفر، ظلم، طغیان و عصیان است که خداوند اسباب را به این‌طور جریان می‏دهد.

در احادیث آل‌محمّد؟عهم؟ از این‌گونه جریان‌یافتن اسباب، به تند حرکت کردنِ فلک تعبیر آورده شده است. خدا موکلين به فلک را مأمور می‏فرماید که فلک را تند حرکت بدهند. معنای تند حرکت‌دادن فلک یعنی اسباب خلقت با شدت و غضب حرکت کنند به خیر جاری نشوند با غضب جریان پیدا کنند. وقتی که با غضب جریان یافتند این آثار پیدا می‏شود که عمرها کم می‏گردد، وقت‏ها بی‏برکت می‏شود.

الان همین اوضاع خودمان را می‏بینید که چقدر وقت‏ها بی‏برکت شده است. واقعاً می‏گویم آنهایی که در بازارها مشغول کار هستند، اگر به کارشان نرسند ــ مثل اینکه ماها نمی‏رسیم ــ دنیا خیلی زود خراب می‏شود. از کمی برکت، انسان به هیچ کار نمی‏رسد. «عمرها کوتاه می‏شود» به همین معنی است. علتش همین است که جریانِ اسباب به نفع بشر نیست، جریان اسباب به ضرر بشر می‏شود از همین تعبیر می‏آورند که خداوند به ملائکه موکل به فلک دستور می‏فرماید که آن را سریع بگردانند.([۵۳]) همین‌طور اگر بشر عادل باشد و عدالت بورزد خدا به ملائکه دستور می‏دهد که فلک را به کندی حرکت بدهند. حرکت فلک را کُند کنند.

اگر کسی به این حدیث نگاه کند می‏گوید بر اساس هیئت بطلمیوس است و با آمدن هیئت کپلر و گالیله اصلاً هیئت بطلمیوس باطل شد و از بین رفت. دیگر برای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵۲ *»

فلک معنایی نمانده تا تُند یا  کُند چرخیدن آن مطرح باشد. وقتی که موضوع منتفی شد احکامش هم قطعاً منتفی می‏شود.

آری اشتباه علماء پیشین هم همین بوده که الفاظ ائمه؟عهم؟ را با فلسفه‏های موجودِ روز تطبیق می‏کردند. بعد هنگامی که آن فلسفه‏ها به هم می‏ریخت و آن نظریات از بین می‏رفت می‏گفتند این احادیث را هم باید کنار گذاشت.

در فرمایشات بزرگان ما به تبعیت از وحی لفظ فلک و چرخیدن آن آمده است ولی هیچ آن فلک و هیئت بطلمیوس مراد نیست. همان مراد است که محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ فرموده‏اند. محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ که در هیئت، تابع بطلمیوس نبوده‏اند. هر مقصودی که آن بزرگواران داشتند مشایخ و بزرگان ما+ همان را اراده فرموده‏اند.

در قرآن هم هست آیا می‏شود گفت خدا از هیئت بطلمیوس تبعیت کرده؟ کل فی فلک یسبحون([۵۴]) خدا فلک فرموده آیا همان فلک بطلمیوس مراد است؟ که مثلاً به قول اینها حالا باطل شده است؟

اولاً این نظر جدید یک فرضیه بیش نیست. ولی یک فرضیه و نظریه خوش شانس است که همه قبولش کرده و پذیرفته‏اند. البته معنای فلک معنای دیگری است که در جای خودش باید بحث بشود. اجمالاً در اینجا مقصود از این الفاظ اسباب خلقت است. اسباب کلیه و اسباب اولیه که در جریان آفرینش و کارهای خدا قرار دارد و خدا کارهای خود را با آن اسباب انجام می‏دهد. آنها مقصود است.

پس اگر ظلم شد و انتقام کشیده نشد این ظلم اقتضاء می‏کند که خداوند غضب بفرماید. این یک ظلم است. آنگاه ظلمِ لحظه بعد باز با این ظلم همدست می‏شود و به همین اندازه غضب خدا را تشدید می‏کنند. همین‌طور ظلم لحظه بعد با این دو ظلم گذشته سه ظلم و جور می‏شوند و باعث تشدید غضب می‏شوند و همین‌طور اگر ظلم‏ها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵۳ *»

رسیدگی نشده و از آنها انتقام گرفته نشود این همه ظلم دست به دست همدیگر داده و اسباب تشدید غضب خدا می‏گردند. غضب خدا را شدید می‏کنند.

غضب که شدید شد اسباب کارهای خدا به تندی می‏چرخد یعنی به غضب می‏چرخد چون غضب حرکت را تند و سریع می‏کند. دیده‏اید اگر کسی عصبانی شود حرف زدنش، راه رفتنش تند می‏شود اگر دستش را بالا و پایین می‏کند شدیدتر می‏کند اصلاً خود غضب، حرارت و حرکتِ شدید ایجاد می‏کند. چون غضب خدا به وسیله اسباب جاری می‏شود از همین به تند شدن افلاک و اسباب اجرای اراده‏ها و کارهای خداوندی تعبیر می‏آورند.

می‏دانیم تا حکومت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ برقرار نشود ظلم و جور، کفر و طغیان حاکم است. از وقتی که قابیل هابیل را کشت ظلم شروع شد. بلکه از وقتی که آدم و حوا روی این زمین تشریف آوردند گفتند: ربنا ظلمنا انفسنا([۵۵]) از آنجا ظلم شروع شد به همین جهت وقتی که چشمش را روی زمین باز کرد گفت:

تغیرت البلاد و من علیها   فوجه الارض مغبرّ قبیح([۵۶])

هم خودش تغییر کرده بود هم زمین تغییر یافته بود. آن زمین، هوا، وضع خودش در بهشت کجا؟ این وضع کنونی کجا؟ مطلب را فهمید که به همراهی حوا عرض کرد: ربنا ظلمنا انفسنا. از همان‌جا ظلم شروع شد. ولی چون خیلی ابتدائی بود هنوز اسباب به رحمت می‏گذشت. دیگر همین‌طور مرتب ظلم است روز به روز و لحظه به لحظه از کشتن قابیل هابیل را به ظلم افزوده می‏شود. انبیاء و اولیاء همه مظلوم بودند محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ مظلوم، مؤمنين مظلوم، این ظلم‏ها دست به دست هم داده و داده تا حرکت افلاک را چنین سریع کرده‏اند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵۴ *»

افلاک با سرعت یعنی با نهایت اشتداد و غضب حرکت می‏کنند. یعنی اسباب خلقت با شدت حرکت می‏کند و همین‌طور این ظلم‌ها ادامه دارد. آخر انتقام هابیل از قابیل که گرفته نشد. همین‌طور انتقام مؤمنين گرفته نشده تا به زمان سیدالشهداء صلوات اللّه علیه آیا انتقام آن حضرت گرفته شده است؟ انتقام سیزده معصوم کلی، انتقام صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و همین‌طور اوصیاء ایشان، مؤمنين در زمان‌های ایشان، مؤمنين کامل در همه زمان‌ها و همین‌طور تا الآن انتقامشان باقی مانده است که مظلوم و مضطر هستند.

أمن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء([۵۷]) به امام عصر صلوات اللّه علیه تفسیر شده که این بزرگوار مضطرّ است.([۵۸]) ببینید این بزرگوار به چه اضطراری می‏گذراند. چه ظلم بزرگی بر این بزرگوار شده که غائب شود و ضعف دین، ضعف مؤمنين را ببیند. بر مصائب جد بزرگوارش گریه کند و نتواند انتقام بکشد.

همین‌طور این ظلم‏ها همه روی هم رفته، انباشته شده باعث می‏شود که اسباب خلقت و کار خدا به نهایت سرعت بگذرد. سرعت اسباب و با غضب انجام شدنِ کارها به وسیله اسبابِ هستی باعث می‏شود که عمرها، رحمت، نعمت و برکت کم باشد. و به عکس، طغیان، کفر، ظلم و جور زیاد باشد.

خلاصه به حدی خواهد رسید که موجودی در این عالم نماند مگر آنکه مورد خشم و غضب باشد یعنی اموری که از عمر یا امدادهای وجودی یا کمالات بر او جریان پیدا می‏کند یا هر چه به او افاضه می‏شود به ضررش باشد و به خیرش نباشد.

این تعبیر در روایات به شکل عجیبی آمده که می‏فرماید وقتی که امام؟ع؟ ظاهر می‏شوند یملأ الارض عدلاً و قسطاً  کماملئت ظلماً و جوراً([۵۹]) سبحان اللّه! زمین از ظلم و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵۵ *»

جور پر شده باشد یعنی این ظلم‏ها همه و همه دست به دست هم می‏دهند از ظلمی که قابیل کرده همین‌طور ادامه دارد تا آنکه این عالم از ظلم و جور مملوّ می‏شود که دیگر برای ظلم و جور بعدی جا نمی‏ماند. آنجا است که امام؟ع؟ ظاهر می‏شوند یعنی به جایی می‏رسد که همه موجودات فریادشان بلند است: خدایا فرج! خدایا فرج! جور، ستم و ظلم به این حد می‏رسد. آنگاه امام؟ع؟ که تشریف می‌آورند و ظاهر می‏شوند شروع می‏فرمایند به عدل. اول حکومت عادله شروع می‏شود. حاکم عادل تشریف می‏آورد.

کسی نگوید رسول خدا یا امیرالمؤمنین هم حکومت فرمودند یا حضرت سلیمان هم حکومت کردند اینها که عادل بودند. عرض می‏کنم چون از آن ظلم‏های پیشین انتقام کشیده نشده بود و مصلحت نبود که این حکّامِ حق مثل حضرت سلیمان، رسول خدا؟ص؟ یا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهم از این ظلم‏ها انتقام بکشند پس عدل را جاری نکردند. فقط به طور نسبی وظیفه شرعی را انجام می‏دادند که به اقتضاء زمان بود. عدل را جاری نکردند.

اگر بنا بود عدل را جاری کنند چرا رسول خدا؟ص؟ حد قذف را بر عایشه جاری نکردند؟ مگر عایشه نبود که به ماریه قِبطیّه، مادر ابراهیم، فرزند رسول خدا؟ص؟ نسبت زنا داد؟ وقتی که ابراهیم از دنیا رفته بود رسول خدا گریه می‏کردند خیلی متأثر بودند. این بی‏حیا ــ خدا لعنتش کند ــ گفت که چه شده است؟ چرا گریه می‏کنید؟ فرزند شما که نبود. نعوذباللّه این فرزند جری یا جریح است که با ماریه رفت و آمد داشته([۶۰]) ببینید چه بودند؟!

آیه نازل شد ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم([۶۱]) خدا شرم فرموده، حیا کرده که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵۶ *»

بگوید جریان چیست. اینها این‌قدر بی‏حیا بودند! می‏فرماید آنهایی که دروغ خیلی بزرگ و به اصطلاح دروغ شاخ‏دار گفتند. دروغی که در نهایت دروغ باشد آن را عرب اِفْک اسم می‏گذارد. خودش هم تنها نبود بابا و رفیق بابایش با او بودند دختر رفیق بابایش هم با او بود. اینها همه دست به دست هم داده بودند. آهسته آهسته در میان مردم منتشر کردند که مثلاً این غلام با ماریه رفت و آمد دارد.

چه تقیه‏ای بوده است؟! عدل اقتضاء می‏کرد حدّ قَذف بخورند. آیات حد قذف نازل شده بود. چرا رسول خدا؟ص؟ حد قذف را بر آنها جاری نکردند؟ مگر یکی دو تا بودند؟ قرآن می‏فرماید عصبة یک جمعی بودند همه منافقين در این جریان با هم دست داشتند و انتشار می‏دادند ولی از همه آنها بی‏حیاتر و جسورتر آن ملعونه بود که در حضور رسول خدا از دهانش در آمد.

حضرت به امیرالمؤمنین دستور فرمودند که برو آن غلام را بکش. عرض کرد: آقا دستوری که می‏فرمایید آیا مثل سیخ داغ شده آهنین که در کورْک (پنبه) فرو می‏رود اجراء کنم؟ یا با تأنی و تثبّت باشد؟ فرمودند با تأنی انجام بده تا اينکه معلوم شد که آن شخص اصلاً به اصطلاح ما خواجه و اخته شده بوده است.([۶۲])

رسول خدا بعد از آنکه خدا در مورد این امر حدود تقریباً پانزده، شانزده آیه نازل کرد ولی حد قذف جاری نفرمودند. ما می‏دانیم امام عصر صلوات اللّه علیه که تشریف بیاورند عایشه و امثال آنها را آورده و این حد را جاری می‏فرمایند. از همه گناهانشان مؤاخذه می‏کنند. ظلم‏هایی که کردند انتقام می‏کشند. از جمله انتقام‌ها حد قذف بر عایشه را جاری خواهند فرمود.([۶۳])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵۷ *»

پس درست است که معصوم‏های کلی حاکم بوده‏اند اما حکومتشان این‌طوری و به حسب اقتضاء زمان بوده است. نمی‏توانستند یعنی زمان اقتضاء نداشت که آن عدالت حقه را جاری بفرمایند. البته به طور نسبی عدالت می‏فرمودند به مقداری که ظاهر شریعت اجازه می‏داد جاری می‏شدند.

در مورد حضرت امیر؟ع؟ همین‌طور آیا آن حکومت را می‏شود گفت حکومت علی و حکومت عدالت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه بود؟ که هر چه شیخین گفتند باید بگوید، خلاف آنها نگوید، خلیفه چهارم باشد؛ یعنی تابع ابوبکر، عمر و عثمان. از قوانین، رسوم و اموری که آنها قرار داده بودند حق نداشته باشد تجاوز کند. آیا این وضع را می‏شود گفت حاکم معصوم کلی به عصمت و عدالت حقه‏اش حکومت می‏فرمود؟ حقوق طلحه و زبیر را به اندازه خودشان داد با او چه کردند؟ همین عایشه آن همه جمعیت را در جمل به کشتن داد حضرت جرأت نداشتند حتی به او بگویند چرا این‌طور کردی؟ باید کاملاً احترامش هم بکنند.

پس امام؟ع؟ که ظاهر شده و حکومت ایشان شروع شود آنگاه عدالت شروع می‏شود وقتی که عدالت شروع شد از همان‌جا روز به روز و لحظه به لحظه عدالت امام؟ع؟ ظلم‏ها و جورها را آهسته آهسته و به تدریج برطرف می‏کند. همان‌طور که زمان جلو می‏رود این عالم که از ظلم و جور پر و لبریز شده که دیگر جای یک ظلم باقی نمانده تا بر این ظلم‏ها و جورها اضافه بشود، آنگاه امام؟ع؟ شروع می‏فرمایند به عدالت. ابتداء آهسته آهسته و همین‌طور به تدریج از ظلم‏ها انتقام کشیده شده و مرتب ظلم‏ها برطرف می‏گردد. به جایش حق، عدالت و انتقام الهی قرار می‏گیرد به همین جهت از القاب مطهرش منتقـم است. امام؟ع؟ برای خاطر همه مظلومين اولین و آخرین از همه ظالمين اولین و آخرین شروع به انتقام‌کشیدن می‏فرماید.

بعد به همان‌طور که آهسته آهسته ظلم و جور برطرف می‏شود و عدل جای ظلم و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵۸ *»

جور می‏نشیند ــ اینها بحث‏هایی است که وقتی به مبحث ظهور برسیم آنگاه باید بحث کنیم ما حالا در بحث غیبت هستیم ــ وقتی که عدل جای ظلم می‏نشیند آرام آرام تمام اسباب خلقت نیز  به نرمی و کندی شروع می‏کنند به حرکت یعنی خلاف غضب، خلاف غضب يعنی رحمت، به رحمت شروع می‏کنند حرکت کنند.

آن‌قدر عمرها طولانی می‏شود که هر مؤمنی هزار پسر برای خود می‏بیند!([۶۴]) هزار سور هم باید بدهد. و همین‌طور عمرشان چه می‏شود! وضعشان چه می‏شود! می‏فرماید برکات زمین و آسمان بر آنها نازل می‏شود جنتان مدهامتان بهشت‏های دنیایی ظاهر می‏گردد یعنی دیگر دوره برزخ می‏رسد و بهشت‏های عالم برزخ ظاهر می‏شود.([۶۵]) در همین کوفه مبارکه کنار قبر امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه قبّه سیدالشهداء صلوات اللّه علیه نصب می‏گردد.([۶۶]) خدا روزی‏مان کند در آن قبه خدمت حضرت برسیم، حضرت را زیارت کرده و از اعوان آن حضرت باشیم.

به برکت عدالت حضرت مهدی صلوات اللّه علیه و انتقام کشیدن آن بزرگوار از ظالمين تمام اسباب خلقت آهسته آهسته شروع می‏کنند در کارکردن با رحمت و تأنی. چون رسول خدا؟ص؟ فرمودند الاناة من الله و العجلة من الشیطان([۶۷]) تأنی و نرمی از خداوند است و عجله که قبلاً بود از ناحیه شیطان ملعون است. او اسباب عصیان و طغیان را فراهم می‏کند و بشر به دعوت شیطان شروع می‏کند به طغیان و باعث عجله افلاک می‏گردد که حرکتشان تند می‏شود.

لازم بود که توضیح این عبارت را عرض کنم تا اگر در فرمایشات و روایات از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۵۹ *»

برکت ایام سابقین، طول عمرشان و برکت ارزاقشان ذکری می‏شود که مثلاً چه بسا برکت یک دانه گندم آن‌قدر زیاد بوده که به اندازه یک تخم مرغ بوده باشد یعنی همان‌قدر که یک تخم مرغ ویتامین و آثار دارد آن هم دارد. گاهی به همین منظور به ما می‏گویند که مثلاً یک گندمشان به اندازه یک تخم مرغ بوده است.

البته چه بسا به این اندازه هم بوده است مانعی ندارد که به همین اندازه بوده باشد وقتی که طبق یک نظام صحیح کشاورزی مثلاً یک دانه کدو یا بادمجان را پرورش می‏دهند تا به این‌قدر بشود پس این یک امر ممکنی است. و از این قبیل فرمایشات که در بعضی جاها ذکر شده یا واقعاً مراد همین باشد وقتی که اسباب طبق نظام صحیحی بگردد مانعی ندارد. اگر هم همان برکت و خیراتی که بوده است مراد باشد که دیگر در توجیه ظاهرش راحت‏تریم. در هر صورت این مطلبی بود که در این زمینه لازم بود عرض کنیم.

خلاصه مبدأ پیدایش نوع انسان در روی زمین آدم و حوا؟عهما؟ بوده‏اند. تحول انواع نیست که انسان از نوع دیگری از حیوانات درست شده باشد. مبدأ و ابتدائی دارد که ان‏شاءاللّه توضیحش را خواهم داد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶۰ *»

 

مجلس ۴

(شب پنجشنبه  ۱۳ ربیع‏الثانی ۱۴۰۶ هـ ق)

r حوادث زمانی آغاز و انجام دارند

r مقطع جدایی مکتب مادی و الهی

r تأویل آیه «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا…»

r سرّ طولانی شدن مدّت پیدایش خلق

r آفرینش بر اساس «منزله بین المنزلتین» است

r تکامل تدریجی عالم و راه حل مشکلات زیست‏شناسی

r گفتار دانشمندان درباره طولانی بودن پیدایش

r «داروین» و مشکلات زیست‏شناسی

r بهره‏برداری مکتب مادی از نظریه «داروین»

r مبدأ هر نوعی از موجودات از دیدگاه مکتب وحی

r طـوفان ــ کشتی نوح؟ع؟

r «مثَل اهل‌بیتی فیکم کمثل سفینة نوح؟ع؟»

r استهزاء مخالفان نسبت به شیعیان

r مسألـه «ولایـت و بـرائت»

r قانون آفرینش مخصوص به مبادی نبوده و همیشه در جریان است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶۱ *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

این عالم ظاهر جسمانی از آسمان‌ها، زمین و موالیدی تشکیل شده است که دیده می‏شوند و عبارتند از جمادات، نباتات، حیوانات و انسان‌ها. اینها همه موجودات و حوادثی زمانی هستند یعنی به عدم زمانی مسبوق هستند برای اینها وقتی می‏شود تصور کرد که قبل از آن نبوده و بعد پیدا شده‏اند. به تعبیر دیگر اینها را حوادث و حادثات زمانی می‏گویند که به همین زمان جزئی محکوم هستند و هر کدام به یک امتداد معین ممتدّند. از اول پیدایش تا هنگام فساد از موقع تکوّن تا موقع انحلالِ ترکیب این مدت را زمان و یک امتداد جزئی می‏گوییم که بر هر یک از این حوادث حاکم است.

به این اعتبار می‏گوییم موجودات زمانی حادثات زمانی هستند یعنی به عدم زمانی مسبوق هستند و در نتیجه متناهی بوده یعنی آغاز و انجام، مبدأ و منتهیٰ دارند. در یک وقتی پیدا شده‌اند و در وقتی هم فانی می‏گردند. فانی به معنی معدوم محض و عدم محض نیست. فانی یعنی این ترکیب و خصوصیات از هم می‏پاشد این ترکیب به هم می‏خورد پس اول و آخر دارند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶۲ *»

در همین بحث مکتب الهیين از مکتب مادّیين جدا می‏شود. از همین مطلب بین معتقدين به ادیان آسمانی و بین آنهایی که ماوراء این عالم را منکرند مرز پیدا می‏شود. به تعبیرهای گذشته به آنها دهريين یا زنادقه می‏گفتند. حالا اصطلاح شده به آنها مادیين می‏گویند که منکر ماوراء طبیعت هستند. منکر ماوراء حسّند و فقط به همین عالم معتقدند.

عباراتی از قدیمی‏هایشان خواندیم که می‏گفتند برای این موجوداتی که ما مشاهده می‏کنیم ابتداء و انتهائی، اول و آخری نیست. این انسان‌ها، حیوانات و نباتات اول و آخر ندارند. به طور کلی برای این دنیا اول و آخر نیست. الحمدللّه در مباحث قبل این مسأله روشن شد.

حتی آن دلیلی که رسول خدا؟ص؟ استدلال فرمودند ذکر شد که اجمال آن دلیل این بود که هر شی‏ء و موجود که نزد ما تعین پیدا کرد در نزد ما به تعین محدودی بود و معدود شد یا به تعبیر دیگر در نزد ما وجود و تکون یافت مثل امشب که برای ما تکوّن یافت فردا ان‏شاءاللّه برای ما تکوّن می‏یابد و ما آن لحظات را می‏بینیم و احساس می‏کنیم. همین‌طور نباتاتی که در زمان ما تکوّن یافتند و ما آنها را دیدیم و می‏بینیم، حیواناتی که در زمان ما تکون می‏یابند آنها را دیده‏ایم و می‏بینیم و همین‌طور انسان‌هایی که در زمان ما تکوّن یافته‏اند و آنها را می‏بینیم. خود ما تکوّن یافته و موجود شده‏ایم. همین که یک شی‏ء در نزد ما معدود شد خواه‌نخواه متنقّص است یعنی رو به زوال است. چون نزد ما تکوّن یافته پس زوال‏پذیر است یعنی دوران کیان و کینونتش تمام می‏شود و این تکوّنش از هم می‏پاشد.

همان‌طور که دیده‏ایم نباتات، حیوانات و انسان‌هایی که این دوره هستی را گذرانده و بعد هم فانی شدند. پس هرچه معدود است متناهی است و هر چه هم که متناهی بود در اثر نقصان، کمبودیافتن، زوال و فناء متناهی می‏شود. یعنی این نحوه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶۳ *»

وجود و کیانش، این نوع تکوّنش تمام می‏شود. تا تمام شد پس یقیناً این اول و ابتداء داشته است.

پس این انسان‌ها که می‏بینیم می‏آیند و می‏روند به همین دلیل، ناقص می‏شوند، کمبود می‏یابند، متناهی می‏گردند و فانی می‏شوند پس می‏فهمیم که مبدأ داشته‏اند در نتیجه همه انسان‌ها ابتداء داشته‏اند که ابتدای ایشان را آدم علی نبینا و آله و علیه السلام و حوّا می‏گوییم.

همچنین این حیوانات هر نوعشان مبدئی داشته‏اند که از آن مبدأ پیدا شده‏اند. همین‌طور هر نوعی از نباتات مبدئی داشته‏اند که از آن مبدأ سرچشمه گرفته‏اند. جمادات نیز چنینند. این امر در مورد موالید کاملاً مشخص است.

عناصر هم همین‌طور است. زمین و آسمان هم همین‌طور است. اینها همه در متن زمان، دریای زمان و در این امتداد مطلق که بر جسم حاکم است تحقق پیدا کرده‏اند پس تمام این آسمان‌ها، زمین‏ها همه عناصر و موالید مبدأ داشته‏اند و منتهی خواهند داشت آغاز زمانی داشته و انجام زمانی خواهند داشت.

آیه شریفه کیف تکفرون بالله و کنتم امواتاً فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون([۶۸]) این ترکیب‏ها و کیان‌ها را بیان می‏فرماید. مبدأ و منتهیٰ داشتن، آغاز و انجام داشتن را ذکر می‏فرماید البته در ظاهر خطاب به انسان‌ها است کیف تکفرون بالله چطور به خدا کفر می‏ورزید و حال آنکه شما مردگان بودید پس خدا شما را زنده کرد سپس شما را می‏میراند و پس از آن شما را زنده می‏کند و آن وقت حشر و نشر انجام می‏شود و به امر خدا رجوع خواهید کرد.

سخن و خطاب به نوع انسان‌ها است. اما از نظر تأویل خطاب به هر موجودی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶۴ *»

است که قابل خطاب باشد. چون انما انزل بعلم الله([۶۹]) قرآن تنزّل علم خدا است و احاطه و علم خداوند به همه موجودات مسلّم است. پس در تأویل به واسطه احاطه علمی و قدرتی خدا بر همه خلق، آیه، خطاب به همه خلق است. همه خلق مکلف و مخاطبند. به حیوانات، نباتات و جمادات هم همین خطاب هست. به آسمان‌ها به زمین‏ها به موجودات هزار هزار عالم و موالید در میان آنها، این خطاب به همه هست. کیف تکفرون بالله و کنتم امواتاً فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون خطاب به همه است که همه به حسب خودشان در آن عالمی که واقع هستند و بحث ما در این عالم زمان است. موالید زمانی: انسان، حیوان، نبات، جماد، عناصر و آسمان‌ها همه به این خطاب مخاطب هستند. همه نبوده‏اند و پیدا شده‏اند. همه مبدأ و منتهیٰ، آغاز و انجام دارند. البته به یک تدریجِ طولانی بوده است. از احادیث و روایات استفاده می‏شود که این امتداد بسیار طولانی انجام شد.

اینکه این امتداد طولانی انجام شد از جهت ضعف و عجز خدایی نبود. قدرت خدا را به عجز توصیف نمی‏کنیم که نعوذباللّه بگوییم خدا یک‏باره این حوادث زمانی و این آسمان‌ها و زمین‌ها را نتوانسته ایجاد بفرماید تا مثلاً  تکامل دفعی باشد و ایجاد و آفرینش دفعی انجام شود.

این بیانی که می‏فرمایند که خلقت با طول مدت و امتداد طولانی انجام شده برای بیان نقصان و ضعف خلق است. خلق به تدریج به تکامل باید برسند. خلق قدرت را به طور آنی و دفعی نمی‏تواند تحمل کند.

تقریباً شبیه همین مطلب است آن معنایی که راوی از امام؟ع؟ سؤال می‏کند که آیا خدا دنیا را بدون آنکه کوچک کند در تخم مرغ می‏تواند جای دهد بدون آنکه تخم مرغ را بزرگ کند؟ امام می‏فرمایند: خدا به عجز توصیف نمی‏شود. نمی‏توانیم بگوییم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶۵ *»

خدا این کار را نمی‏تواند بکند. آن‌طور حرف زدن صحیح نیست. قدرت خدا غیر محدود است. قدرت خدا به عجز توصیف نمی‏شود نامتناهی است. ولی این حرفی که تو می‏زنی نشدنی است. این تصوری که تو می‏کنی نشدنی است([۷۰]) چون نشدنی است قدرت هم به آن تعلق نمی‏گیرد.

قدرت خدا به شدنی‏ها تعلق می‏گیرد. چون امر بین الامرین است و کارهای خدا بر اساس سرّ قَدَر است. یعنی منزله بین المنزلتین می‏باشد نه جبر است و نه تفویض. چون نه جبر و نه تفویض است پس قدرت خدا به کاری که نشدنی است تعلق نمی‏گیرد یعنی مثلاً از امکان عالم و این تخم مرغ چنین چیزی بر نمی‏آید و نشدنی است. هر چه که قدرت نامحدود باشد این، قبول نمی‏کند. امکان پذیرش قدرت برایش نیست که قدرت به آن تعلق بگیرد و بشود.

کار خدا بین فعل و انفعال است. منزله بین المنزلتین است. نه آن‌طور است که شیئی که در امکانش چیزی نیست و نشدنی است خدا او را شد کند. نه هم طوری است که حالا که در امکانش هست خودش بتواند شد بشود.

امر بین الامرین این است که خداوند اراده بفرماید مشیت و قدرتش به این شی‏ء تعلق گیرد، اسباب فراهم کند تا آنچه در امکان این شی‏ء است استخراج شود. این شی‏ء هم در امکانش باشد و شدن را بپذیرد اما باز باذن اللّه بپذیرد. باز هم به اراده خدا و حفظ او است. خدا او را در همین پذیرفتن باید حفاظت کند و به اسباب فراهم کردن تأیید کند تا آن وقت، شُدن حاصل بشود.

همان‌طور که از این عناصر، موالید می‏آفریند. آفریدن موالید از این عناصر یک امر شدنی است. اما تکاملِ دفعی به این معنی که خدا یک‌باره موجودات را خلقت بفرماید در یک آن همه موجودات را بدون پس و پیش بودن و بدون سوابق و لواحق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶۶ *»

یک‌باره بیافریند، چنین امری برای خود این عالم امکان ندارد. چون برای این عالم امکان ندارد خداوند هم اسباب ترقی و تکامل عالم را به تدریج فراهم کرد و به تدریج این موالید در این عالم پیدا شدند.

از جمله موالید انسان بود که پیدا شد. عالم از نظر مجموعه جهات و عوامل که کاملاً مهیا گردید آن وقت خداوند خلقت انسان را بر این عالم و در این عالم شروع کرد که با آفرینش آدم و حوا آغاز شد. پس مبدأ داشتن و همین‌طور طول کشیدن به این معنی است. جریانات بر اساس امتداد زمان انجام شده به این معنی است. زیرا خود این عالم به تدریج به حد کمال باید برسد.

به همین جهت الآن هم همه اجزای عالم رو به کمال است تا به وقتی برسد که ظهور امام؟ع؟ فراهم گردد. یعنی عالم به این حدّ می‏رسد که متحمل وجود مبارک امام؟ع؟ و حکومت حقه عادلانه آن حضرت می‏شود و بعد هم رجعت که برزخ است فرا می‏رسد.

همین‌طور بعد از نفخه صَعِق باز مدتی برای این عالم تصفیه باید باشد. که به تعبیر احادیث چهار صد سال است.([۷۱]) این چهارصد سال از سال‌های ما نیست چهارصد سال یعنی همان ایام شأنی خدایی که به این عالم باید تعلق بگیرد. بعد از آنکه این عالم و تمام موجوداتش متلاشی شده‏اند از نفخه صَعِق تا نفخه اِحیاء چهارصد سال بگذرد یعنی چهارصد سال ایام شأنی به این عالم تعلق بگیرد، تصفیه بشود و کمالی برایش فراهم شود تا آنکه عالم برای ترکیب آخرتی مستعد گردد.

آنگاه خداوند این زمین، آسمان‌ها و موالید را بعد از آنکه همه را از هم پاشید و به نفخه صعق همه مُردند و فناء یافتند یعنی ترکیبشان از هم پاشید بعد شروع کند به ایجاد. اما ایجاد برای زندگی آخرتی که این زمین، زمین آخرتی بشود آسمان‌ها،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶۷ *»

آسمان‌های آخرتی بشوند انسان‌ها، انسان‌های آخرتی و جاوید بشوند. یک ترکیب جاویدان که دیگر برای آن ترکیب فناء و زوال نباشد. اینها همه به طی‌کردن دوره‏های تکامل احتیاج دارد. خاتمه عالم که به این‌طور است پس پیدایش هم به همین شکل بوده است. کاملاً به تدریج بوده و تمام موجوداتی که مشاهده می‏شوند ابتدائی و مبدئی داشته‏اند. که این مطلب مسأله‏ای مهم است که مورد گفتگو قرار گرفته که آیا انواع، مستقل بوده‏اند یا آنکه ریشه همه این انواعِ حیوانات و موجودات یکی بوده است؟

راه حل در همین امتداد و طولانی بودن است. طولانی بودن از آیات و روایات استفاده می‏شود. به روایاتی که در خلقت آسمان‌ها، زمین‌ها و عوالم ذکر شده می‏توانید رجوع کنید. این مقدار که تا به حال بحث کردیم این نکته را برای ما روشن کرد.

یک تعبیر جالبی از تحقیقاتی که انجام شده در دست است. بعد از تحقیقات بسیاری که در مورد موجودات این عالم به وسیله همین دانشمندان بشری انجام شد که زحمت‏ها کشیده، کار کرده‏اند و خیلی هم فراز و نشیب دیده‏اند. در عقائد بسیار مختلف قرار گرفته اعتقادات، نظریات و تئوری‏های مختلف اظهار کرده‏اند. خلاصه سخنشان راجع به طولانی‌بودن پیدایش و امتدادها که حالا دیگر مورد قبول همه قرار گرفته این است.

می‏گویند اگر ما دوره عمر زمین را تا به الآنِ علمی نه الآنِ لحظه‏ای بلکه تا آنجایی که علم، بشر را توانسته پیش ببرد و بشر با عصای علم حرکت کرده یا مثلاً با عینک علم این امور را بررسی کرده است، اگر از اول پیدایش زمین تا به الآنِ علمی یک سال فرض کنیم که از عمر زمین بگذرد؛ اگر به این‌طور فرض کنیم، هشت ماه از عمر زمین به طوری گذشته که هیچ موجود زنده‏ای روی زمین نبوده است. یعنی این زمین آن صلاحیت و استعداد را نداشته، عوامل و اسبابِ آن شرائط برایش فراهم نبوده که موجود زنده روی این زمین بتواند زیست کند و پیدا بشود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶۸ *»

تقریباً از آغازِ ماه نهم و دهم موجودات بسیار بسیار بسيار ساده و بسیط پیدا شد. که از آنها به ویروس‏ها و باکتری‌ها تعبیر می‏آورند یا مثلاً  آنها را موجودات تک‌سلولی می‏نامند. بعد از گذشتن هشت ماه در اوایل ماه نهم و دهم یک‌چنین موجوداتی روی این زمین پیدا شد. یعنی زمین برای پیداشدن موجود زنده استعداد و صلاحیت پیدا کرد.

در هفته دوم مثلاً اسفندماه به حسب سال ما که سال فارسی است که ماه دوازدهم می‌شود. درهفته دومِ اسفندماه روی این زمین موجوداتی زنده و پستاندار پیدا شدند. حیوانات پستاندار هویدا شدند.

باز همین‌طور صلاحیت زمین بیشتر شد و مستعد گردید تا آنکه در ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه بعد از ظهر از روز آخر سال یعنی یک رُبع مانده به اول سالِ‏نو و اول فروردین، انسان پا به عرصه جهان گذاشت. انسان روی زمین پیدا شد. بنابراین از شروع پیدایش انسان و می‏شود گفت از عُمر تاریخی انسان روی این زمین یک رُبع هم کمتر گذشته. پیدایش انسان از یک ربع پیش شروع شده است.

این از آخرین تحقیقاتی است که مورد قبول قرار گرفته یعنی این مقدار گذشت زمان، ترقی و تکامل این عالم لازم بوده است تا عالم برای پیدایش انسان صلاحیت پیدا بکند.

دقت کنید! وقتی که این بشر برای بیان مطالب علمی خودش ناچار می‏شود با الفاظ و پیمانه‏ها مطلب را بفهماند پس اگر در فرمایشات می‏فرمایند که خداوند آسمان و زمین را در شش شبانه روز خلقت کرد. یا اگر فرموده باشند در روز ششم انسان را خلقت کرد. یا از این قبیل تعبیراتی که در احادیث راجع به دوران خلقت و ایام آفرینش رسیده است، معلوم می‏شود که اینها یک اموری برای تفهیم مطلب است. الحمدللّه بحثش گذشته و به این مقدارها روشن شده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۶۹ *»

پس به طور کلی مراد از ایامی که گفته می‏شود ایام شأنی است. اما راجع به این انسان و سایر انواع موجودات باید گفت واقعاً حوادث زمانی هستند. یعنی واقعاً برای اینها مبدأ است برای اینها منتهیٰ است. این مطلب روشن است و بیشتر از این هم لزومی ندارد که بحث کنیم.

اینجا توجه به یک مطلب خیلی لازم است. ما می‏گوییم برای همه این موجودات مبدئی بوده هر نوعی برای خودش مبدأ خاصی داشته است. به تحول انواع قائل نیستیم که الحمدللّه ثابت شده که یک حرف و نظریه باطلی بوده که داروین اظهار کرده.

علتش این بود که داروین یک کاری می‏خواست بکند که مشکلات مسائل زیست‏شناسی حل بشود و برای تشابه موجودات با یکدیگر یک اصل علمی پیدا کند که مثلاً چرا این دسته از موجودات شبیه همند؟ این دسته از حیوانات، این دسته از نباتات شبیه همند؟ برای حل این تشابه یک اصل علمی می‏خواست پیدا کند.

در نتیجه گفتار و نظریه‏اش منجر شد به اینکه چند اصل و نوع مخصوص ریشه باشند و بقیه موجودات از این ریشه‏ها شروع شده و انشعاب پیدا کرده باشند. اصل و ریشه موجودات و موالید را به چند اصل و نوع اصلی می‏خواست برگرداند و بعد بگوید این شباهت‏ها از جهت انشعاب از یک ریشه است. مثلاً نوع پستاندارها به یک حیوان برگردند که او اول بوده و بعد از او انشعاب پیدا کرده و شعبه شعبه شده‏اند. در پایان، همه آن موجودات و انواع به چند تا نوع مخصوص برگردد.

حالا آیا آن اصول نوع‌ها چگونه روی زمین پیدا شدند؟ پیدایش آنها چطور بود؟ آنها به کجا برگردد؟ و کدام اصل برایش باشد؟ آنجا خودش هم درماند و ناچار شد اقرار کند که دیگر اینها به نفخه الهیه، حیات پیدا کردند و این نوع‏ها درست شدند. باز هم اقرار می‏کند به اینکه دست آفرینش در کار بوده و خدا نوع اصلی را آفریده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷۰ *»

ولی مادیين دنبال بهانه می‏گشتند. دنبال دلیل می‏گشتند تا برای خودشان برهان درست کنند. نظریه داروین را بهترین دلیل دیدند برای آنکه مسأله حل بشود که مادیت و مذهب مادی خود را تثبیت و اثبات کنند و خودشان را از جریان خلقت و آفرینش خلاص کنند.

گفتند یک‌باره مثلاً  روی زمین یک ویروسی پیدا شد و بعد شروع کرد به تقسیم شدن و بعد چه شد و چه شد همین‌طور آهسته آهسته به تدریج به طور تصادفی و اتفاقی این انواع پیدا شد. اینها به این‌طور از مکتب و نظریه داروین می‏خواستند استفاده کنند و الا خود داروین اقرار می‏کند به اینکه خدایی آفریننده هست و اقرار می‏کند به اینکه آن انواع اولیه به نفخه الهیه موجود شده و حیات در آنها دمیده و احداث شده است. آفرینش را اقرار می‏کند. مطلب روشن است و ما الآن در این زمینه نیستیم که این مسأله را بررسی کنیم.

از نظر آیات و روایات هر نوعی از موجودات مبدأ داشته‏اند. تمام انواع نباتات مبدأ داشته همین‌طور حیوانات هر نوعشان مبدأ داشته‏اند. حادثه کشتی نوح علی نبینا و آله و عليه السلام خیلی روشن است که ایشان مأموریت پیدا کردند که از هر حیوانی یک نر و ماده همراه خود ببرند و در کشتی سوار کنند. چون بنا بود دیگر همه نابود و هلاک بشوند. حیوانات هم هلاک گردند.

دستور پیدا نکردند که از نباتات هم بار کنند ولی از حیوانات مأمور شده بودند. چون معلوم است به حفظ نباتات احتیاج نبود یک قدری که آمادگی هوا و شرائط مناسب باشد همان بذرها و ریشه‏ها، همان هسته‏های سابق کار خودش را انجام می‏دهد، رشد و نمو می‏کند و درخت‌ها نوع خودشان را حفاظت می‏کنند. بعدها گیاهان می‏روید.

ولی حیوان‌ها مبدأ می‏خواهند ــ  دقت می‏فرمایید ــ  مبدأ لازم دارند. اگر چه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷۱ *»

نباتات هم مبدأ دارند اما مبدأشان خیلی در سطح پایین است. مثلاً همین که یک‌‌دانه در این زمین بماند اگر چه زمین خراب شود و درخت لای آب‌ها رفته و زیر خاک‌ها بپوسد ولی آن هسته، آن موجودات ذره‏ای که حافظ همه خصوصیات این درختند در همان جا و در همان حالت پوسیدگی درخت محفوظ هستند.

شرائط که آماده شد شروع می‏کند به رشد. ریشه می‏دواند و ساقه در می‏آورد برگ و میوه می‏دهد. دیگر احتیاج نبود که درخت‌ها را بار کنند و حضرت از هر درختی نمونه‏ای بردارند که بعد بکارند. لزومی نداشت.

ولی حیوانات چون مثل انسان‌ها مبدأ می‏خواستند، اینها را سوار کردند بردند. بعد از آنکه طوفان برطرف شد از کشتی فرود آمدند و به تناسل پرداختند.

کشتی هم با این طوفان عجیب، کشتی عجیبی بود. عرض کردم کشتی‏ای که حضرت نوح بسازند آن هم آن زمان معلوم است. اول خودشان با اوضاع آن زمان که وسایلی نبوده ارّه کنند. بعد فرض کنید حضرت نوح خودشان تنها با آن درخت‏ها و نبودن وسایل و ارّه و تراش برقی این چوب‏ها را کنار هم می‏خواهند بچسبانند. میخ هم به آنها باید بزنند. آن چنان طوفان عجیب با یک چنین کشتی عجیب که این همه حیوانات و انسان‌ها باید سوار بشوند.

آیه قرآن را خواندم که خود حضرت جرأت نمی‏کرد سوار بشود. دید با آن همه آب آن کشتی معنی ندارد. چند تا چوب را به هم چسبانیده کشتی شده. خود حضرت جرأت نمی‏کرد سوار بشود و حملناه علی ذات الواح و دسر([۷۲]) خدا هم آن کشتی را خیلی تحقیر کرده؛ چند تا چوب و چند تا میخ. اصلاً به دلش نمی‏دید که سوار شود. واقعاً خیلی تعجب است می‏فرماید و حملناه یعنی ما وادارش کردیم. ما راهش انداختیم. به اصطلاح، ما هلش دادیم و توی کشتی ریختیمشان و کشتی حرکت کرد. سالم و محفوظ هم ماند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷۲ *»

بعد از طوفان در کوه جودی قرار گرفت که کوفه و مسجد کوفه است. وسط مسجد همان‌جا که الآن محلش باز است می‏گویند جایی است که کشتی قرار گرفته است. خدا حفاظت کرد.

مکتب حق هم همین‌طور است. از دور که انسان نگاه می‏کند می‏بیند چند تا چوب و چند تا میخ سر هم است. می‏گویند آخر یک عده این‌طوری، این چیست؟ آخر این چه شد؟ آری همین را خدا در این منجلاب فساد و ظلمات کفر، طغیان و عصیان حفظ می‏کند کشتی آل‌محمّد؟عهم؟ و سفینه رسول‌خدا؟ص؟ است.

فرمود: انما مثل اهل‌بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق([۷۳]) سنی‏ها به ما می‏خندند. تمسخر  و استهزاءمان می‏کنند آن همه جمعیت سنی که در میان آنها علماء و حکماء دارند. مهندس، دکتر و ادیب دارند. خیلی افکار عجیب، سیاست‌مداران، آن همه مفسرين عجیب دارند که از قرآن چه استفاده‏ها می‏کنند. واقعاً انسان تعجب می‏کند تفسیرهای عجیب بر آیات قرآن دارند.

با همه اینها به ما که نگاه می‏کنند ما را مسخره می‏کنند. در برابر قبور مطهره ائمه که تعظیم و تکریم می‏کنیم بر آن بزرگواران «السلام علیکم» می‏گوییم. بر سیدالشهداء صلوات اللّه علیه گریه می‏کنیم. ما را از دور استهزاء می‏کنند همین کشتی آل‌محمّد؟عهم؟ است که ذات الواح و دُسر است.

یادم است که یک صبح عید در مشعر الحرام ـــ خدا روزی کند ــ  بودیم. یک عده عراقی بودند یک عده هم سنی مخلوط بودند. وقت اذان شد و سنی‏ها اذان می‏گفتند عراقی‏ها خیلی جرأت داشتند رسمشان هم همین‌طور است آن ایام در تعظیم اهل‏بیت؟عهم؟ و نشر فضائل ائمه؟عهم؟ بی‏باک بودند. مثلاً  از روزی که به طرف عرفات حرکت می‏کردند و در برگشتن از عرفات در منیٰ دسته جمعی با ماشین هر جا که بودند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷۳ *»

ذکر فضائل امیرالمؤمنین را به عربی می‏خواندند. قصائد عربی در فضیلت حضرت می‏خواندند. همین‌طور اسم مبارک حضرت را می‏بردند.

از جمله در آن سرزمین، اذان صبح گوشه به گوشه این عراقی‏ها اذان می‏گفتند، اشهد ان علياً امیرالمؤمنین ولی الله را همراه اذان بلند می‏گفتند. خودم این را به چشم دیدم. یک عده سنی این طرف بودند ما هم وسط بودیم عراقی‏ها هم آن طرف اذان می‏گفتند. دیدم که اینها با هم بلند بلند قاه قاه به همین کلمه اشهد ان علیاً حجة الله می‏خندند. او می‏گفت و اینها می‏خندیدند و استهزاء می‏کردند و حتی به زبان هم آوردند اشهد ان علیاً حجة الله، حجة الله، نمی‏فهمند یعنی چه، ما چه می‌گوييم.

استهزاء و مسخره می‏کنند. امر  آل‌محمّد؟عهم؟ را کوچک می‏شمرند. ارادت‏ها و محبت‏های ما را به اهل‌بیت؟عهم؟ مورد تمسخر قرار می‏دهند. خصوصاً وهابی‏ها ــ خدا لعنتشان کند ــ وقتی که می‏بینند شیعیان کنار بقیع در مقابل آن قبور ائمه مظلوم؟عهم؟ می‏ایستند گریه می‏کنند، آنها می‏خندند و استهزاء می‏کنند.

آن موقع که می‏گذاشتند همه داخل بقیع بروند یک روز دیدم که همین‌طور شیعه جمع شده بودند. از ایام حج بود و تا نزدیک قبور مطهر می‏گذاشتند بروند. جمعیت زیاد و ناله‏ها هم بلند بود صداها و فریادها زیاد شده بود. یکی از آن سنی‏ها که این وضع را دید از دیگری پرسید: چیست؟ چه خبر است؟ سر و صدا چیست؟ او گفت اینها شیعه هستند برای امامشان گریه می‏کنند زیارت می‏خوانند. شروع کرد به تمسخر و با خنده استهزاءکردن.

آنهایی که دور ایستاده‏اند به این کشتی که نگاه می‏کنند تعجب می‏کنند که این چه کاری است. ولی ببینید خدا چقدر دل‌های اهل ایمان و محبّين ائمه؟عهم؟ را محکم کرده است. چه استحکام دل بالاتر از آنکه هزار و چند صد سال می‏گذرد به امام معصوم معتقد باشد؟ که حیات دارند، مدبّر ملکند، دست در کارند، به اراده و به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷۴ *»

دست مبارک آن حضرت ملک اداره و تدبیر می‏شود. چه دلی و چطور ایمانی می‏خواهد؟! قدر بدانید ببینید خدا چطور این دل‌ها را محکم کرده و بر کشتی‏ای که به ظاهر شکسته بود سوار کرده است.

چه شکستی بالاتر از این که هزار و چند صد سال این معصوم بزرگوار و مطهر، این معصوم کلی در پرده غیب باشد؟ آیا شکست نیست که سیزده معصوم کشته و شهید شوند، مسموم گردند و به انواع صدمات صدمه بخورند؟ آیا حادثه کربلا شکست دل‌های کشتی آل‌محمّد نیست؟ با این همه شکست‌ها، مظلومیت‌ها و مغلوبیت‌ها الحمدللّه خدا دل‌های ما را این‌قدر قوت و قدرت بخشیده است که در مقابل این‌همه مفاسد و ظلمات بر کشتی اهل‌بیت سوار شدیم.

خدایا رسول صادق و مصدق تو فرمود: مثل اهل‌بیتی کمثل سفینة نوح و فرمود: من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق خدایا تو  به ما توفیق دادی و دل‌های ما را در ولایت مستحکم و محکم فرمودی. نه شکی نه تردیدی نه تزلزلی در امر محبتشان، ولایتشان، امامت و تبعیتشان در دل‌های ما راه ندارد. خدایا تو محکم فرمودی حالا هل جزاء الاحسان الا الاحسان([۷۴]) خدایا تو که بر ما به این نعمت عظمیٰ احسان کردی از تو می‏خواهیم که این نعمت را هم به نعمت شفاعتشان در آخرت متصل بفرمایی. خدایا همین‌طور که ما را از مهالک دنیوی به برکت آل‌محمّد؟عهم؟ نجات داده‏ای از سختی‏های قبر  و قیامت از اهوال قیامت هم ما را نجات بده. خدایا برائت از آتش به همه دوستان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ رفتگان، زندگان و آیندگان به همه عنایت بفرما.

مخصوصاً بعد از ولایت، امرِ ولایت اولیاء و برائت از اعداء هم الحمدللّه مسأله خیلی مهمی است. این هم به ظاهر که انسان نگاه می‏کند کشتی‏ای است که ذات الواح و دسر است. چهار نفر کامل، صاحب مقام نقطه علم، واقف بر اسرار

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷۵ *»

آل‌محمّد؟عهم؟ حامل علم و ناشر فضائل آل‌محمّد؟عهم؟. چهار نفر مظلوم تکفیر شده و صدمه دیده به آن صدمات. به هر کدام چه صدماتی وارد کردند! دوستان ایشان همه مقهور و مظلوم. فرمایشاتشان که دیگر خیلی مظلوم و متروک شده‏اند.

کتاب‌هایی که از اول تا آخرش کفر است تدریس و تعظیم می‏شود. اما کتاب‌هایی که از اول تا به آخر آنها فضائل محمّد و آل‌محمّد و احیای توحید قرآن است، کتب ضلالت نامیده می‏شود. بر دل مبارک امام عصر صلوات ‌اللّه ‌علیه چه می‏گذرد؟ نان امام را می‏خورند اما علیه توحید و قرآن اقدام می‏کنند. توحید قرآن را محکوم به فناء می‏کنند دل مطهر امام؟ع؟ چقدر آزرده است خدا می‏داند.

خداوند تفضل فرمود عنایت، لطف و کمک کرد و دل‌های ما را نسبت به امر ولایت اولیاء و برائت از اعداء و محبت کاملین شیعه محکم فرمود. در این کشتی علم که به ظاهر شکست خورده در این دریای کفر  و طغیان الحمدللّه بدون ترس و پروا دل ما را محکم کرده و سوارمان کرده است. و حملناه علی ذات الواح و دسر خدا را شاکریم.

امیدواریم که خداوند این نعمت‏ها را به نعمت‌های آخرت متصل بفرماید. عنایاتش را از اولیاء و دوستان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ باز نگیرد. بخصوص از برادران و خواهران ایمانی که برای احیای امر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ می‏کوشند و می‏اندیشند.

همین اندیشه‌ کردن و در فکر بودن خیلی مهم است. رسول خدا؟ص؟ می‏فرماید من اصبح لایهتمُّ بامور المسلمین فلیس بمسلم([۷۵]) انسان اگر در فکر این نباشد که احیاء امر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ شود و امر ایشان ترویج و نشر پیدا کند و به هر طوری که راضی هستند احیاء شود، اگر در فکر نباشد خیلی بد است. حتماً در فکر باشیم و هستیم و توفیق احیاء هم داریم. خداوند همه کسانی را که در احیاء امر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ می‏کوشند و می‏اندیشند، تأیید کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷۶ *»

پس مسأله تکامل و برگشت به انواع، خودش مطلبی است ولی ما که می‏خواهیم بگوییم برای هر نوعی از انواع حیوانات، نباتات و برای انسان مبدئی است. این مبدأ بودن معنایش این نیست که آفرینش مخصوص همان مبدأ بوده و بعد دیگر جریان طبیعت پیش می‏آید و آفرینشی در کار نیست.

دقت بفرمایید: مثلاً  اینکه می‏گوییم نوع انسان از آدم و حوا علی نبینا و آله و علیهما السلام پیدا شدند، نمی‏خواهیم بگوییم که دست خلقت و آفرینش فقط در آدم و حوا دخالت داشته است. نمی‏گوییم در انسان‌های بعد دیگر یک جریان طبیعی در کار است و دیگر خلقتی در کار نیست. خلقت برای همان مبدأ بود و بعد از پیدایش مبدأ این زاد و ولد که شد و نسل‌ها که پیدا شدند یک جریان طبیعی است.

یا همین‌طور اینکه می‏گوییم هر نوع حیوانی مبدئی داشته، نمی‏خواهیم بگوییم که در ابتداء و هنگام پیدایشِ مبدأ دست آفرینش در کار بوده و او را خلقت کرده و دیگر بعد زاد و ولدها که شده به جریان و عامل طبیعی است. دیگر خلقت در کار نیست و خلقت برای همان مبدأ در کار بوده است. این را نمی‏خواهیم بگوییم.

این یک اشتباهی است که برای بعضی پیش آمده است. وقتی که بحث آفرینش را در سلسله موجودات می‏خواهند عنوان کنند می‏بینند جریان و قانون طبیعی در کار است به سراغ مبدأ می‏روند. آنجا دست آفرینش را در کار می‏خواهند بیاورند و بگویند آفرینش آنجا بوده و بعد بقیه دیگر  یک جریان طبیعی است که قوانین طبیعی بر آنها حکومت می‏کند. نوع اشتباهات برای هر دو دسته، هم برای قائلین به آفرینش و هم منکرین آفرینش در همین مسأله بوده است. ما این‌طور نمی‏گوییم.

ان‏شاءاللّه در بحث‌هایی که در خلقت آدم و حوا علی نبینا و آله و علیهما السلام داریم که تازه شروع شده این را می‏خواهیم بگوییم که درست است آدم و حوا برای پیدایش انسان‌ها مبدأ هستند اما در پیدایش تک‌تک انسان‌ها دست آفرینش در کار است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷۷ *»

همان نظام و قانونی که در خلقت آدم و حوا در کار بود همان آفرینش در تک‌تک این انسان‌ها در کار است. هر انسانی از نظر خلقت، نوع خلقت، کیفیت آفرینش و نظام حاکم در آفرینشِ وی مثل آدم و حوا است. فرقی نمی‏کند. همان‌طور و به همان قانون که آنها خلقت شده‏اند این موجودات هم خلقت می‏شوند. البته شکل قانون و اوضاعش ممکن است عوض بشود که چیز دیگری است. ولی نظام حاکم در خلقت انسان‌ها در همه باقی است. پس آفرینش همیشه و در همه حال هست. دائماً خداوند خلق را ایجاد می‏فرماید و حوادث دائماً در حدوث و احداثند.

پس آیه شریفه کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا خطاب به همه است. در هر زمان، در هر قرن و در هر نسل خطاب به همه است. شما اموات بودید خدا شما را اِحیاء کرد، شما را احداث کرد، شما را ایجاد نمود. ثم یمیتکم بعد هم قانون مرگ را مسلط می‏کند و شما را می‏میراند و بعد هم برای احیای قیامت زنده می‏کند و همین‌طور. این نظام یک نظام الهی است و هیچ وقت دست خدا روی هم نیست.

این حرف یهود است که مبادی را ایجاد کرد دیگر مبادی خودشان زاد و ولد کردند. وقتی که خلقت تمام شد روز شنبه بود. دست روی هم گذاشت و خستگی گرفت. این حرف یهود است: و قالت الیهود یدالله مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا خدا لعنتشان کند بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء.([۷۶])  کل یوم هو فی شأن([۷۷]) هر لحظه و هر آن، عالم احداث می‏شود و قوانین خلقت حکومت می‏کند. خلاصه خدا همواره و همیشه در آفرینش، ابداع، اختراع، ایجاد و احداث است.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷۸ *»

مجلس ۵

(شب یکشنبه  ۱۶ ربیع‏الثانی ۱۴۰۶ هـ ق)

r مقطع جدایی مکتب الهی و مکتب مادی در مسأله آفرینش

r منظور از طرح مسأله مبدأ برای انواع

r موارد استثنائی در نظام علّیت و اشتباه دیگران

r تعمیم مفاد کریمه: «کَیف تکفرون بالله و کنتم امواتا…»

r اثبات آفرینش در نظام علّیت

r مفاد کریمه: «الله خالق کلّ شی‏ء» وخلقت آدم؟ع؟  و عیسی؟ع؟

r اُنس به نظام عادی منشأ اشتباه بشر است

r مسأله تحوّل انواع و مسأله توحید

r هر نوع مبدئی دارد و تکامل در خود نوع است و فیض انقطاع ندارد

r قبل از بحث خلقت آدم؟ع؟  و حوّا توجه به دو مسأله لازم است:

۱ــ نظام علّیت و مسأله آفرینش

۲ــ با فرض تحوّل انواع نیز مسأله آفرینش ثابت است

r نظریه داروین و ساده‌لوحی بعضی

r توضیح مسأله خلقت

r اسباب و سبب الاسباب

r نقـش وجود مبارک حجّـت وقت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۷۹ *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در مبدأ انسان و شروع انسان در روی زمین است که آدم و حوا علی نبینا و آله و علیهما السلام باشند. عرض شد برای هر نوع از موجودات چه انسان، چه حیوانات و چه نباتات مبدئی است. بر خلاف نظریه مادیین که می‏گویند برای این موالید و حوادث و پدیده‏های زمانی مبدأ و منتهایی نیست هم مبدأ و هم منتهیٰ برای این موجودات و موالید، وجود دارد.

به عبارت دیگر، بوده است وقتی که این آسمان‌ها، زمین، عناصر و نباتی در روی زمین نبوده است. همین‌طور بوده وقتی که نباتات بوده و حیوانات نبوده‏اند.باز بوده وقتی که حیوانات بوده و انسان نبوده است. اینها مبدأ دارند و چون مبدأ دارند منتهیٰ دارند. آغاز و انجام دارند. پس در این مسأله مکتب وحی از مکتب مادیت جدا می‏شود.

مطلب دیگری که در اینجا لازم است متذکر باشیم این است که ما که برای انسان به سراغ مبدأ می‏رویم و از آدم و حوا و کیفیت خلقت آن دو روی این زمین بحث می‏کنیم، نمی‏خواهیم بگوییم خلقت و آفرینش فقط در پیدایش این دو بوده و بعد از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸۰ *»

خلقت این دو دیگر بقیه انسان‌ها پیدایششان به خلقت مربوط نیست. تابع یک عده قوانین و احکام موجود در سلسله علت‌ها و معلول‌ها است. به اصطلاح پیدایش سایر انسان‌ها یک جریان طبیعی است. آفرینش و خلقت فقط به آن مبدأ اولی که آدم و حوا باشند مربوط بوده است.

این مطلب را نمی‏خواهیم بگوییم زیرا این یک اشتباه بزرگی است که عده‏ای بی‏توجه آن را دنبال کرده و به آن‌طور عقیده‏مند شده‏اند. هر موقعی که اثبات خلقت خواسته‏اند بکنند و به تعبیر خیلی واضح دست و قدرت خدا را در کار خواسته‏اند بیاورند دنبال موارد استثنائی می‏روند. آنجاهایی که دیگر علت‏های طبیعی معلوم و شناخته شده نیست. در آنجاها می‏گویند اراده خدا، قدرت خدا و دست خدا در کار است.

پیدایش این انسان‌های موجود را از طریق جریان طبیعی می‏دانند. می‏گویند علت طبیعی‏اش معلوم است پس این موجود به همین علت طبیعی خودش مستند می‏باشد و باز آن یکی هم به علت طبیعی خودش و همین‌طور. این فرزند از این پدر و مادر، این پدر و مادر از پدر و مادر دیگری و همین‌طور. تحت یک جریان طبیعی و یک نظام و برنامه علت و معلولی کاملاً طبیعی انجام شده است.

دیگر در این پیدایش‏ها دست آفرینش در کار نیست و به دست آفرینش احتیاج نیست. چون این انسان‌ها طبق نظامِ علت و معلول پیدا شده‏اند. تا به جایی می‏رسد که دیگر به ظاهر، علتی دیده نمی‏شود. به آدم می‏رسیم که برایش پدر و مادری دیده نمی‏شود. آنجاست که می‏گویند دیگر دست خدا در کار بوده و خدا خلقت کرده. جریان آفرینش را در جایی پیاده می‏کنند که دیگر علت طبیعی برایش نمی‏بینند.

این یک اشتباهی است و نمی‏دانیم این اشتباه از کجا پیدا شده است. ما مطمئن هستیم که از ادیان پیشین و به طور کلی از مکتب‏های مستند به وحی این اشتباه پیش نیامده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸۱ *»

این اشتباه از ساخته‏های خود بشر است. حال به هر شکلی، در هر جایی و از هر دسته‏ای بوده باشد. آیا از یهودی‌ها بوده؟ از نصرانی‏ها بوده؟ حتی از سخنان بعضی مسلمین که در این جریان‌ها اظهار نظر می‏کنند هم استفاده می‏شود که در این اشتباه بوده‏اند. در هر صورت این اشتباه برای نوع کسانی که آفرینش را می‏خواهند اثبات کنند پیش آمده است.

شاید آن‌طوری که قرآن بیان فرموده و از طرز تفکر آنها به دست می‏آید از افکار یهودیت باشد. که می‏گویند خداوند آدم و حوا را ایجاد کرد. آسمان‌ها، زمین‌ها و آنچه در آنها است ایجاد کرد. آنگاه در روز شنبه خستگی گرفت و دست روی دست گذارد.

قالت الیهود یدالله مغلولة شاید بیان همین مطلب باشد که اینها بر اساس انحراف‏های فکری خود این مطلب را عنوان کردند. که آسمان و زمین را خدا احداث کرد و بعد برای هر نباتی از نباتات مبدئی قرار داد، برای هر حیوانی از حیوانات مبدئی قرار داد و برای انسان‌ها هم مبدئی قرار داد که آدم و حوا بودند.

بعد دیگر دست روی دست گذارد. دیگر مجموعه خلقت روی همین نظام و قراردادی که خدا در اول قرار داده مسیر طبیعی خودش را طی می‏کند. سلسله علل و معلول در کارند و دیگر خدا کاری ندارد خدا خستگی می‏گیرد. دست روی دست گذارده و استراحت می‏کند. حتی گفتند روی عرش نشسته چهار زانو هم نشسته است. آن‌قدر هم از عرش خود بزرگ‌تر است که از هر طرف چهار انگشت یا یک وجب بیرون زده است. برای اینکه وسعت وجودی خدا را بیان کنند به این تعبیرات بیان کرده‏اند.

خیلی احتمال می‏رود که این اشتباه از یهودیت سرچشمه گرفته باشد. اما یهودیتِ منحرف نه یهودیتِ اصیل که از حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام  تبعیت داشتند. یهودیت منحرف این نظر را اظهار کرده باشند و همین‌طور این نظر رسوخ کرده و دست به دست منتقل شده و بی‏توجه از آن تبعیت شده باشد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸۲ *»

ولی به طور قطع لسان قرآن و انبیاء این بوده که هیچ‏گاه خداوند کنار ننشسته و دست روی دست نگذارده است. کل یوم هو فی شأن([۷۸]) خلقت در همه وقت است و آفرینش همیشگی است. همان معنایی که در حدوث عالم بیان داشتیم.

ما آن مطلب را در این بحث نمی‏خواهیم پیش بکشیم. چون بحثمان در توحید نیست فقط می‏خواهیم بگوییم اینکه مادیین می‏گویند برای این حوادث و موجودات اول و آخری، ابتداء و انتهائی نیست. ما می‏گوییم اول و آخر، مبدأ و منتهیٰ هست. این موجودات آغاز و انجام دارند. این را می‏خواهیم بگوییم. به سراغ آفرینش نمی‏خواهیم برویم که مانند منحرفان بگوییم جریان آفرینش فقط در مبدأها بوده و در بقیه، هر نوعی تحت نظام علت و معلولی اداره می‏شود بلکه اصلاً اداره هم نمی‏شود. خودِ جریان علت و معلول در کار است و به این شکل پیش می‏آید. این حرف را نمی‏خواهیم بزنیم.

ما قبلاً بیان کرده و حالا هم به طور اجمال می‏گوییم که به آنچه لسان وحی می‏گوید معتقدیم کیف تکفرون بالله و کنتم امواتاً فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون([۷۹]) این آیه خطاب به تک‌تک موجودات است. در انسان‏ها که مسلم است خطاب به تک تک انسان‌ها است. از وقتی که این قرآن نازل شد تا قرآن بر بشر حکومت دارد این فرمایش و خطاب به تک‌تک موجودات انسانی هست. در اینجا دورانِ تحول انسان بیان می‏شود شما مردگان بودید. شما را زنده گرداندیم سپس می‏میرانیم باز زنده می‏کنیم بعد به سوی او بازگردانده می‏شوید.

این برنامه خلقت انسان است. تک‌تک انسان‌ها حکم آفرینششان این است پس آفرینش نسبت به این انسان‌ها، در نتیجه نسبت به حیوانات، در نتیجه نسبت به نباتات و در نتیجه نسبت به عناصری که مواد تشکیل دهنده این انواع هستند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸۳ *»

همین‌طور نسبت به زمین و آسمان‌ها به همین مقیاس جلو می‏رود.

کارِ جریان آفرینش و خلقت، همیشه هست هیچ وقت تعطیل بردار نیست. این مسلم است پس اگر به سراغ مبدأ انسان رفته و در مبدأ انسان گفتگو کردیم مقصودمان این نیست که نظریه خلقت را فقط در مبدأ بدانیم. دیگر در سایر موالید و نوع‏ها جریان خلقت و آفرینش را در کار ندانیم و همین علل و اسباب ظاهری و مادی را منشأ بدانیم. البته معتقدیم که آفرینش بدون علت نیست. کار آفرینش بی‏سبب نیست. همراه اسباب است. با اسبابی که خدا قرار داده و خودش به آن اسباب سببیّت بخشیده و خودش هم به جریان می‏اندازد و از آن اسباب، برنامه آفرینش ادامه پیدا می‏کند. پس یک نکته دقیقی است.

بسیاری فکر کرده‏اند که وقتی یک حادثه‏ای تحت یک نظام عِلّی و با بودن علت‏ها و اسبابِ معلوم و شناخته شده‏ای به انجام برسد، کار آفرینش در کار نیست. فکر می‏کنند آفرینش و خلقت یعنی آنجاهایی که سبب و علتِ شناخته شده‏ای در کار نباشد که سبب و علت آن حادثه را نتوانند بفهمند تا بگویند اینجا دیگر به قدرت و اراده خدا است. این‌طور نیست.

آفرینش و خلقت معنایش این نیست که تصور کرده‏اند هر کجا علت و سبب مادی نیافتند یا به طور کلی سبب و علتی برای آن حادثه نشناختند آنجا دیگر به قدرت خدا قائل بشوند و بگویند دیگر اراده و دست خدا در کار است. ولی در جاهای دیگر چون علت‏ها و اسباب شناخته شده‏ای هست دیگر دست خدا در کار نیست. اراده و قدرت خدا در کار نیست. این یک اشتباه است.

ما می‏گوییم چه اسباب و علل خلقت برای بشر معلوم و شناخته شده باشد چه نباشد، خلقت و آفرینش دائماً هست. خلقت نسبت به همه حوادث و موجودات، نسبت به خود عناصر، نسبت به آسمان‌ها و زمین، نسبت به همه عالم‌ها در کار است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸۴ *»

و دائمی است اگر چه با اسباب و علت‏های مناسب با آن معلول‏ها باشد. همان معنای حدوث که در جای خودش عرض کردیم.

این آیه شریفه صریح است که کنتم امواتاً فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم وحی این‌طور است که در جمیع مراحل و اطوار انسانی دست آفرینش در کار است. قدرت خدا، اراده خدا، مشیت خدا در کار است. لایکون شی‏ء فی الارض و لا فی السماء الا بهذه الخصال السبعة بمشیة و ارادة و قدر و قضاء و اذن و کتاب و اجل …([۸۰]) از این قبیل آیات و روایات فراوان داریم. که مسأله آفرینش، خلقت، ایجاد و احداث این‌گونه است. موجود لحظه‏ای بدون احداث و ایجاد نمی‏تواند موجود باشد. البته به یک عده علل و اسبابی بستگی دارد و خدا از طریق آن علل و اسباب این را ایجاد می‏کند و همین‌طور دائماً احداث می‏فرماید و مرتب او را امداد و احیاء می‏نماید. اینها مسائلی است که در جای خود در مقامات و مباحث توحید روشن است.

پس معلوم است که در این مسأله آن طرز تفکر را نمی‏خواهیم دنبال کنیم که جریان آفرینش و خلقت فقط به مبادی انواع مربوط است و به خود انواع ربطی ندارد. این حرف صحیحی نیست.

خلاصه و اجمال مطلب اینکه اگر حادثی از حوادث و موجودی از موجودات علل و اسباب پیدایش او کاملاً شناخته بشود، یعنی بشر به جمیع اسباب مؤثر در وجود او بتواند پی ببرد و با همه علل ایجادکننده آن آشنا بشود. حتی با ابزار یا بدون اسباب در مقابل خود ببیند که این موجود در پیدایشش به این علل و اسباب بستگی دارد و از طریق اینها ایجاد و موجود شد با آنکه اسباب و علل مؤثر در وجود این شی‏ء را می‏بیند، در اینجا نباید بگوید من قدرتی و اراده‏ای در کار نمی‏بینم. اینجا ایجاد و آفرینش معنی ندارد. چون همه علل و اسباب وجودی این موجود شناخته شده و در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸۵ *»

پیش ما حاضر است. می‏بینیم تجربه کرده‏ایم. با دستگاه‌ها، اسباب و وسایل مختلف جمیع علل ایجادی این موجود را فهمیده‏ایم.

حال آنکه این چنین نیست آن‌قدر مجهولات و مشکلات، سر راه قرار دارد که یک‌چنین احاطه‏ای برای بشر فراهم نخواهد شد. حالا بر فرض مثلاً بشود که بر جمیع علل و اسباب مؤثر در وجود یک شی‏ء آگاهی پیدا کنند، باز نمی‏توانند بگویند که آفرینش در اینجا بی‏معنی است.

اصلاً  آفرینش یعنی همین. آفرینش و ایجاد خدا و خلقت معنایش همین است حالا یا با اسبابی است که بشر می‏فهمد یا نمی‏فهمد. آن علل را بشناسد یا تا ابد نشناخته بماند. قدرت خدا، مشیت خدا، اراده خدا، قضای خدا، قدر خدا، تأجیل و مدت‌دادن، ثبت و کتابت همه اینها در جمیع حوادث و موجودات و در هر چه به آن شی‏ء بشود گفت جاری است.

شما فقط یک نمودهای مادی می‏بینید. قرآن می‏فرماید: الله خالق کل شی‏ء.([۸۱]) شما فقط همین موجودات و نمودهای ظاهری مادی را مشاهده می‏کنید یا با وسیله‏ای به آن پی می‏برید. اما قرآن «شی‏ء» می‏فرماید که همه چیز را شامل است. حتی هستی‏هایی که شما نمی‏توانید بفهمید چیست از قبیل اَعراض و اشباح. اشباح، شی‏ء هستند و به قدرت، مشیت، اراده، قضاء و قدر الهی وجود می‏یابند. در وجود یافتنشان هم به طور قطع اسباب و علل در کار است. چون خداوند بدون اسباب و علل کارهای خود را جاری نمی‏سازد ابی الله ان‌یجری الاشیاء الا بالاسباب.([۸۲])

پس مثلاً  کشف اسباب و  پی‌بردن به علل مادی خلقت یا پیدایش این انسان یا نبات یا حیوان معنایش این نیست که اینجا آفرینش و خلقت در کار نیست. تا بروید،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸۶ *»

بگردید آن مبدأ را که دیگر علت برایش نمی‏بینید بگویید دست خدا در کار است. مثل آدم که دیگر برای خلقت آدم پدری و مادری، علتی نمی‏بینید. این جریان طبیعی که برای انسان‌ها می‏بینید در جریان آدم نیست. آنجا دیگر بگویید دست خدا در کار است. خدا آدم را خلق کرد یعنی بی‏سبب و اسباب و بدون علل مادی.

اینکه محال و نشدنی است. ابی الله آدم هم مثل همین اِبن آدم بدون تفاوت با اسباب و علل طبیعی خلقت شده است. جریانی که در فرزند آدم در کار است در خود آدم هم در کار است، فقط شکل علل و اسباب عوض می‏شود.

برای آنکه بشر به علم خود مغرور نشود و فکر نکند همین است که او فهمیده علل و اسباب به شکل‏های مختلف مهیا می‏شود. به همین جهت خداوند عیسی را بدون پدرِ ظاهری احداث می‏کند. یعنی خداوند عیسی را بدون این برنامه که در سایر فرزندان آدم است ایجاد می‏کند. ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم.([۸۳])

هیچ فرق نمی‏کند. خلقت است. ایجاد و آفرینش است. واللّه در خلقت هیچ فرق نمی‏کند آدم باشد، عیسی باشد یا سایر فرزندان آدم باشند. همه تحت نظام و یک عده علل و اسباب می‏باشند. ولی شکل عوض می‏شود سبب‏ها و علل طبیعی در کار است. اما بودن اسباب و علل طبیعی در احداث موجودات، لازمه‏اش این نیست که بگوییم دیگر به قدرت خدا احتیاج نیست دیگر به سراغ قدرت خدا یا مثلاً اراده و مشیت خدا نرویم و فقط به آن مبدأ بچسبیم. این یک اشتباه بزرگی است.

منشأ این اشتباه بزرگ همان تفکری است که قرآن از یهود نقل می‏کند: و قالت الیهود ید الله مغلولة خدا دیگر دستش را روی هم گذاشته و بسته است و خستگی می‏گیرد. نه، بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء([۸۴]) همان‌طور که دست خدا، قدرت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸۷ *»

خدا، اراده و مشیت خدا در خلقت آدم در کار بود بدون هیچ کم و زیاد در خلقت سایر بشر هم هست. البته شکل علل و اسباب عوض می‏شود. ولی قدرت، مشیت، اراده، قضاء، تقدیر، اذن، اَجَل و کتاب همه به همان‌طور که برای آدم بوده برای فرزند آدم هم هست. برای عیسی هست. برای موسی هم هست. برای همه فرزندان آدم وجود دارد. آن قانون، قدرت و مشیت در کار است.

پس معنای خلقت الحمدللّه روشن است. لازم نیست به سراغ آن موارد استثنائی که علت‏های طبیعی‏اش شناخته نمی‏شود برویم تا مثلاً بگوییم آنجا دیگر آفرینش در کار است. حالا باز این یهودیت آیا از کجا پیدا شده که آفرینش را این‌طور تفکر و تصور می‏کنند؟ عرض می‏کنم این از یک حالت بشری سرچشمه می‏گیرد که اُنس یافتن بشر با امور عادی است. چون انسان در امور عادی انس پیدا می‏کند و برایش خارق عادت نیست دنبال علت نمی‏رود. در موارد استثنائی هر کجا که خرق عادت باشد آنجا فوراً به اصطلاح به یک علت غیر طبیعی می‏چسبد. آنجا دیگر به سراغ خدا می‏رود.

او با آنکه هر روز آیات خدا را می‏بیند اما از بس به این جریان‌های عادی انس گرفته اصلاً برایش شگفت‏انگیز و به اصطلاح استثنائی نیست. اما یک مرتبه که یک آیه‏ای می‏بیند که به نظرش استثنائی و خارق عادت می‏رسد به سراغ خدا می‏رود. مثلاً همین انسان‌ها را که می‏بیند، این‌طور خلقت می‏شوند، به دنیا می‏آیند چون یک جریان طبیعی است برایش بسیار عادی است. وقتی که سلسله فرزندان آدم پیش می‏رود تا به آدم اول می‏رسد، آنجا می‏گوید آدم که پدر و مادر نداشته پس کاملاً بر خلاف عادت است. اینجا است که دیگر دست خدا باید در کار باشد. اینجا است که دیگر سبحان اللّه می‏گوید.

بارها مثلاً یک منظره بسیار زیبای طبیعی توجه شما را جلب می‏کند، یک‌دفعه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸۸ *»

می‏گویید سبحان اللّه. یک گل بسیار جالبی می‏بینید می‏گویید سبحان اللّه. هر چه که به اصطلاح خلاف طبیعی و عادت باشد یک‌دفعه بشر را به قدرت خدا متوجه می‏کند، می‏گوید سبحان اللّه. یک وقتی در روزنامه‏ها نوشتند که یک انسانی به دنیا آمده که دو تا سر دارد همه سبحان اللّه گفتند.

آخر مگر انسانِ یک سر سبحان اللّه ندارد؟ آیا این گلی که هر روز در خانه است و مشاهده می‏کنی سبحان اللّه ندارد؟ اصلاً مگر خودت سبحان اللّه نداری؟ اگر به یک مویت فکر کنی آیا سبحان اللّه ندارد؟ این مو از همین غذا است. همین نان و آبگوشت است که می‏خوریم. ببین این نان و آبگوشت چه شده و چه می‏کند! آیا این سبحان اللّه ندارد؟

سبحان اللّه از این بشر! هر چه که می‏بینی آیه خدا است هر چه که می‏بینی نشان قدرت است کیف تکفرون بالله و کنتم امواتاً فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون([۸۵]) آیا انسان می‏شود غافل باشد تا بعد دنبال موارد استثنائی بگردد که آنجا سراغ خدا برود؟ همه آفرینش سبحان اللّه دارد. أفرأیتم ما تمنون ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون.([۸۶])

همواره آیات قدرت خدا را می‏بینی آیا چیزی هست که نشان قدرت نباشد؟ آیا چیزی می‏توانی پیدا کنی که نشان مشیت و اراده خدا نباشد تا به سراغ استثنائی‏ها بروی و جاهایی که به قول خودت خارق عادت است سبحان اللّه بگویی؟ مثلاً می‏گویی سبحان اللّه اینجا دیگر دست خدا است که آدم و حوا را بدون پدر و مادر آفریده است. آیا تو را که از پدر و مادر آفریده سبحان اللّه ندارد؟ مگر پدر و مادر چه کردند؟ آیا غیر از این است که اسبابند؟ أفرأیتم ما تمنون ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون و سایر موارد همین‌طور است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۸۹ *»

در جمیع ذرات وجود، اثر قدرت، مشیت، قضاء و تقدیر الهی وجود دارد. این نظام حاکم بر تک‌تک سلول‌های بدن تو، آیا این سبحان اللّه ندارد؟ آیا این نشان قدر، تقدیر و قضاء نیست؟ نشان مشیت، اراده و قدرت نیست؟

الحمدللّه مطلب روشن است. اما تعجب است که چگونه نوع متفکرین فریب این طرز تفکر را خورده‏اند. بخصوص آنهایی که اظهار اعتقاد به خدا می‏کرده‏اند. که در بحث‏های خود دنبال پیدا کردن همین موارد استثنائی بوده‏اند تا قدرت و دست خدا را در این موارد استثنائی بتوانند پیدا کنند و بگویند آنجا دیگر دست خلقت در کار است و جریان آفرینش است.

در گفته‏های دانشمندان و به اصطلاح متفکرین غرب هم این مسأله دیده می‏شود. بخصوص در بحث حیات و مسأله پیدایش موجود زنده در روی زمین یک سلسله علل طبیعی برای پیدایش موجود زنده ذکر می‏کنند تا به آن اولین موجود زنده می‏رسند که در روی زمین پیدا شد. در مورد آن می‏گویند منشأ پیدایش او کجاست و چیست؟ پیدا نمی‏کنند.

می‏گویند اینجا یک حادثه استثنائی رخ داده اینجا دیگر دست خدا و آفرینش در کار بوده نفخه الهیه بوده است. آنهایی که به خدا معتقدند این تعبیرات را می‏آورند. آنهایی که به خدا معتقد نیستند آنجا می‏گویند به طور تصادفی در اثر تشکیل و تراکم مثلاً مولکول‌های یک عناصری موجود زنده‏ای پیدا شد. البته آنهایی که برای موجودات زنده مبدئی تصور می‏کنند.

در هر صورت این اشتباه که به محل استثناء برگردند و مبدأ را به جریان آفرینش متصل کنند و قدرت خدا را آنجا پیاده کنند، برای خیلی پیش آمده است. پس ما که دنبال مبدأ انسان می‏رویم و از کیفیت خلقت آن می‏خواهیم صحبت کنیم دنبال یک چنین بحثی نیستیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹۰ *»

مطلب دیگری که اینجا به آن باید توجه داشت یکی اینکه ما می‏گوییم برای هر نوعی مبدئی است. البته در اینجا دو نظر است. یکی تحول انواع و دیگری ثبات انواع و اصل و مبدأ داشتن هر نوعی است. دو نظریه است که درباره‏اش خیلی سر و صدا است. البته این نظر که برای هر نوعی مبدئی بخصوص و اصلی ثابت می‏باشد بیشتر تأیید شده است. آن نظر تحول انواع به لامارک و داروین مربوط بوده و آنها اظهار کرده‏اند. طرفدار هم خیلی پیدا کرد و حتی رشته‏های مختلف علوم طبیعی به کمکشان شتافتند و شروع کردند به پیگیری و مثلاً پیدا کردن پدر بزرگ‌های اصل‌ها. بعد هم رابطه بین انسان و میمون‌ها و چنین حرف‌هایی که بر اساس تحول انواع است گفتند. در نهايت تمام انواع موجودات زنده را به یک یا دو یا سه نوع برگشت دادند که چند تا اصل باشند و بقیه همه انشعاب‌های آن نوع یا انواع اصلی باشند.

نظریه ثبات انواع اینکه برای هر نوعی از موجودات و از جمله انسان، اصلی و مبدئی ثابت و غیر متحول از نوع دیگر می‏باشد. البته این نظر بیشتر تأیید شده و نظر وحی است که برای هر نوعی از انواع از جمله انسان مبدئی است. انسان مبدأ و اصلی دارد که تحول یافته از سایر انواع نیست. این‌طور نیست که مثلاً از نوع میمون ترقی و تکامل پیدا کرده و به وجود آمده باشد.

پس با توجه به اصل ثبات انواع و اینکه هر نوعی برای خود مبدئی دارد ما وارد این بحث می‏شویم. بحثمان در این نیست که بحث تکامل را پیش بکشیم که چگونه بوده آیا تکامل به طور تحول یا به طور اصل ثابت است؟ در این مقام نمی‏خواهیم بحث بکنیم ما فعلاً این نظر را که وحی می‏فرماید در نظر داریم و با توجه به این نظریه دنبال این بحث می‏رویم.

این نکته را لازم بود عرض کنم تا معلوم باشد وقتی ما جریان آفرینش را پذیرفتیم و گفتیم با وجود علت و سبب باز هم آفرینش در کار است، دیگر از نظر توحیدی و آفرینش چندان فرق نمی‏کند که بگوییم تحول انواع است یا بگوییم برای هر نوعی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹۱ *»

مبدئی است. این دیگر به جریان آفرینش ضربه نمی‏زند.

یعنی آفرینش یا به این کیفیت است که یک یا چند نوع تحول و انشعاب پیدا کرده تا موجودات و انواع مختلف پیدا شده‏اند یا به این کیفیت است که برای هر نوعی مبدئی است. آفرینش تفاوت نمی‏کند.

وقتی که ما مسأله آفرینش و جریان خلقت را به این نوع و شکل دانستیم که با آنکه علل و اسباب شناخته شده در کار باشد باز هم خلقت در کار است. آفرینش مسلم است. مشیت، اراده، قدر، قضاء و امضاء در جریان است. بودن اسباب و علل ظاهری و مادی مانع نیست از اینکه بگوییم خلقت است، چون خدا خلقت را با اسباب جاری ساخته و می‏سازد. پس چه نظریه تحول انواع و چه نظریه ثبات انواع (مبدأهای ثابت، مشخص و مجزا برای انواع) در مسأله آفرینش فرق نمی‏کند که می‏گوییم آفرینش در کار است.

بسیاری از اشخاص این اشتباه برایشان دست داده که اگر بگویند تحول انواع است با توحید مخالفت کرده‏اند. نه‌خیر با توحید و جریان آفرینش هیچ مخالفت ندارد. چه آن‌طور باشد چه این‌طور باشد. ولی آنچه که از نظر وحی ثابت است اینکه هر نوعی مبدئی دارد. هر نوعی برایش مبدئی است. تکامل هست و لکن در خود نوع است.

در همین آیه شریفه کیف تکفرون بالله و کنتم امواتاً فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون و غیر این آیه که خلقت انسان را بیان می‏کند تحول در خودِ نوع است. تکامل در خودِ نوع است. این انسان مراتب مختلف دارد. مراتبی برایش هست که دائماً و همیشه در تکامل است. نه آنکه نوع دیگری به انسان تبدیل شود و یا این انسان نوع دیگری بشود.

همین نوع انسان در پیدایش یافتن مراحل و اطوار مختلف را طی کرده و می‏کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹۲ *»

تک تک این انسان‌ها این‌طورند و هیچ وقت مسأله تکامل توقف پیدا نمی‏کند. موجود همواره در مرتبه و نوعیت خودش و حتی در تشخص خودش در تکامل است. این آیه شریفه در این مطلب صریح است و همین‌طور سایر آیات قرآن که خلقت انسان در آنها بحث شده.

پس پذیرفتن تکاملِ موجودات لازم ندارد که ما حتماً تحول انواع را بپذیریم. خود نوع تکامل می‏یابد. برای قدرت خداوند هم هیچ مانعی نیست که یک نوع و حتی یک شخص را در همین مراتب شخصی و نوعی خودش بی‌انتهاء ترقی و تکامل بدهد. این تکامل در جایی نمی‏ایستد. زید در نوعیت انسانیت و در تشخص زیدی ترقی و تکامل دارد. تا در این دنیا است در تکامل دنیوی به سر می‏برد. برزخ که می‏رود در تکامل برزخی است. به آخرت می‏رود در تکامل اخروی است. لحظه‏ای فیض که همین کمال بخشیدن است تمام نمی‏شود. لحظه‏ای خاتمه پیدا نمی‏کند.

این عالم هم همین‌طور است. مجموعه این عالم در همان تکامل خودش است. تا در این تکامل، به این شکل و نوع و در این شرائط است می‏گوییم تکامل دنیویش را طی می‏کند. همین عالم به حدی می‏رسد که تکامل و کمال برزخی برایش فراهم می‏شود. در دوران برزخ در تکامل برزخی به سر می‏برد تا مرگ این عالم فرا رسد. بعد باز ترکیب دیگری پیدا می‏کند. آن مرگ هم که فرا می‏رسد به این معنی است که این ترکیب، برای تصفیه و تلطیفِ همین عالم و آماده شدن برای ترکیب اُخروی به هم می‏خورد. در آن دوره تصفیه می‏شود یعنی برای تصفیه شدن و ترکیب اخروی پیدا کردن ترکیبش از هم ریخته می‏شود.

باز در ترکیب اخروی هم مرتّب برای عالم تکامل هست. بهشت دائم رو به تکامل است. آن به آن برایش کمال بهشتی و جنتی فراهم می‏شود. جهنم هم دائماً رو به تکامل است و آن به آن کمال جهنمی برایش فراهم می‏شود و انسان‌ها همین‌طور در تکاملند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹۳ *»

در اینجا دو مسأله بود که لازم بود قبل از ورود در بحث خلقت آدم و حوا علی نبینا و آله و علیهما السلام نسبت به آنها متذکر  و متوجه باشیم که تدبر در آنها لازم بود و باز اجمالاً عرض می‏کنم که با وجود شناخت علل و اسباب ایجادی برای یک موجود باز هم معنی خلقت محقّق است. لازم نیست خلقت را در موارد استثنائی و در مبدأها پیدا کنیم و آنجا بگوییم دست آفرینش در کار است. پس دست آفرینش همیشه در کار است. فرض می‏کنیم که جمیع علل شناخته شوند، خداوند با همین اسباب شناخته شده ایجاد و احداث می‏فرماید و خلقت می‏کند.

مطلب دیگر اینکه چه ما تحول انواع را بپذیریم که نخواهیم پذیرفت و الحمدللّه پذیرفته نشده است. حتی خود داروین هم گفته که یک فرضیه و نظریه است. او هم به همین خاطر به دنبال این فرضیه رفته که چون در مسأله اول فکر می‏کرده که چون سلسله علل شناخته شده است و مثلاً این نوع مشخص است که چطور پیدا شده و عللش روشن است پس باید گشت یک جایی که آنجا آفرینش را به دست بیاوریم.

خودش بعد از آنکه این انواع را تقسیم بندی می‏کند و موجودات را به چند نوع مخصوص می‏رساند، دیگر آنجا خودش اقرار می‏کند می‏گوید این نوع‏ها از چه پیدا شده‏اند؟ در می‏ماند. نوع دیگر پیدا نمی‏کند که سر سلسله خلقت و حلقه آغاز اشیاء باشد. آنجا می‏گوید حالا دیگر آفرینش است. نفخه الهی در کار است. این موجود را خدا زنده و ایجاد کرده است. دیگر این نوع به دست آفرینش انجام شد. این همان فکر غلط است که دنبال موارد استثنائی می‏گردند و فقط مبدأ را محل آفرینش می‏دانند.

پس چه تحول انواع را بپذیریم ـــ  که نخواهیم پذیرفت و الحمدللّه پذیرفته نشده ـــ و چه برای هر نوعی ثبات، اصل و مبدأ قائل باشیم مسأله آفرینش سر جایش محفوظ است. ثبات و مبدأ داشتن هر نوع آن است که وحی اثبات می‏کند و فرمایشات اولیاء سلام اللّه علیهم اجمعین بر آن تصریح دارد که هر نوعی از جمله انسان مبدأ دارد که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹۴ *»

مبدأش آدم و حوا است. هیچ کدام از این دو نظر به آفرینش ربطی ندارد. به آفرینش صدمه وارد نمی‏کند. مسأله آفرینش سر جایش محفوظ است.

ما تحول انواع را که رد می‏کنیم برای خاطر آن نیست که مبادا تحول انواع ثابت شود و آن وقت دست آفرینش کنار برود تا ناچار شویم بگوییم دیگر قدرتی و خلقتی در کار نیست که بترسیم و روی آن جهت تحول انواع را نپذیریم. رد کردن ما روی این جهت نیست. خیلی از افراد از این جهت ترسیدند و تحول انواع را نپذیرفتند. این اشتباه محض است بر فرض هم آن ثابت بشود به مسأله خلقت ضربه نمی‏زند.

چنان‌که بعضی از ساده لوح‏ها مسأله نظریه داروین را پذیرفته‏اند. از متدیّنين تقریباً از معاصرين هم می‏شود گفت هستند. حتی در اثبات اینکه خلقت انسان تحت حکومت و نظریه تحول انواع است کتاب نوشته‏اند. چون بین خلقت انسان و حیوان تشابه می‏بیند این تشابه او را فریب داده فکر می‏کند پس تحول انواع است و اصلش آن بوده.

تشابه خلقت چه معنی دارد؟ اگر این‌طور باشد قرآن می‏گوید این بدن نبات است مثل نبات می‏روید: و الله انبتکم من الارض نباتا([۸۷]) حالا آیا پس اصل این انسان نبات بوده است؟ آیا نتیجه بگیریم که چون مثل نبات از زمین می‏روییم پس ما هم اصل و ریشه‏مان نبات است؟ اصل و مبدأ انسان نبات است؟ نه‌خیر.

این انواع هر کدام مبدأ دارند. اگر هم یک وقتی تحول انواع ثابت شد ــ که محال است ثابت بشود اما فرض محال می‏کنیم نه آن محالی که ممتنع است آن را که نمی‏شود فرض کرد ــ اگر هم تحول انواع ثابت بشود به مسأله آفرینش دخلی ندارد. مانع مسأله آفرینش نیست. دست خلقت خدا در کار است. یا خدا در قوت، مشیت و اراده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹۵ *»

خود یک نوع را احداث و ایجاد کرده و به این انواع متحول فرموده یا آنکه برای هر نوعی مبدئی قرار داده. دست آفرینش و قدرت است ولی تحت نظامی است. نظام را انکار نمی‏کنیم علل و اسباب را منکر نیستیم و دائماً عالم احداث شده و ایجاد می‏گردد.

اشعاری است که بد نیست از جهت بیان کیفیت آفرینش و در واقع فهم مسأله خلقت و آفرینش بخوانیم:

همچو سنگ آسیا اندر مدار روز و شب گردان و نالان بی‏قرار
گردشش بر جوی جویان شاهد است تا نگوید کس که آن جو، راکد است
گر نمی‏بینی تو جو  را در کمین گردش دولابِ گردونی ببین

آسیاب که می‏گردد دلیل این است که آب جوی در حرکت است. اگر حرکت آب جوی را نمی‏بینی حرکت چرخ آسیاب را که می‏بینی.

چون قراری نیست گردون را ازو ای دل، اختروار آرامی مجو

وقتی که این گردش را می‏بینی یعنی وقتی عالم را می‏بینی که در گردش است تو هم آرام مگیر. برای ترقی یافتن و تکامل در مدارج علیین در مقام بر بیا.

هر دمی از وی همی آید الست جوهر و اعراض می‏گردند مست
گر نمی‏آید بلی زیشان ولی آمدنشان از عدم باشد بلی

ما صدای بلی را نمی‏شنویم ولی اگر وجود نبود یعنی تکلیف نبود. اگر وجود هست پس تکلیف قطعی است. هر موجودی به حسب بلی گفتن و اجابتش وجود یافته. خیلی دقیق است.

این جهان چون خس به دست باد غیب عاجزی پیشِ گرفت و دادِ غیب

باد که حرکت می‏کند ما باد را نمی‏بینیم اما یک شاخه خار را می‏بینیم که از این طرف به آن طرف حرکت می‏کند. این شاخه خار روی زمین راه می‏رود. اما ما باد را مشاهده نمی‏کنیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹۶ *»

دست پنهان و قلم بین خط گذار اسب در جولان و ناپیدا سوار

فرض کنید یک جن قلم به دست بگیرد و بر دیوار بنویسد. چنان‌که جن بر دیوار نوشت، چشم همه دید که قلم با خون بر دیوار نوشت:

أترجو امة قتلت حسینا   شفاعة جده یوم الحساب([۸۸])

همین‌طور اگر یک جنی سوار اسبی بشود و اسب را بتازاند. ما اسب می‏بینیم دیگر سوار را که نمی‏بینیم.

گه بلندش می‏کند گاهیش پست گه درستش می‏کند گاهی شکست
گه یمینش می‏برد گاهی یسار گه گلستانش کند گاهیش خار

جهان را می‏بینی که یک وقت گلستان می‏کند یک وقت خار می‏نماید.

تیر پران بین و ناپیدا کمان جان‏ها پیدا و پنهان جانِ جان
تیر را نشکن که این تیر شهی است نیست پرتاوی، ز شصت آگهی است

اگر با یک کمان ناپیدایی تیر  را زدند و تیرانداز هم دیده نشد ولی تیر دیده می‏شود. خداوند با علل و اسباب تدبیر ملک می‏فرماید.

تدبیر ملک با علل و اسباب مسلّم است. علة‌العلل و سبب‌الاسباب مثل جان در بدن این اسباب است و اسباب و علل به زندگی او زنده‏اند. اسباب و علل از خود اراده‏ای ندارند. تسلیم اراده آن سبب الاسباب و غیب الغیوب و علة العلل هستند.

امام؟ع؟ فرمود: نحن سبب خلق الخلق([۸۹]) ما آن سبب الاسباب و علة العلل آن جانی که در جمیع اسباب، عوامل و علل عالم هستی قرار می‏گیرد هستیم.

ذات خدا از اینکه علة‌العلل باشد منزه است. این اشتباه حکماء است که ذات خدا را علة‌العلل می‏گیرند. بلکه خدا خالق علت‏ها و سبب‏ها است. یک سبب و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹۷ *»

علت آفریده و او را علت جمیع علل و سبب جمیع اسباب قرار داده است. مثل جان در تن اسبابِ هستی و علل آفرینش است و آن حقیقت محمدیه؟ص؟ است که در مراتب تعینی خود به تجلیات چهارده‏گانه ظاهر است.

امروز علةالعلل در این عالم، وجود مبارک حضرت مهدی صلوات اللّه علیه است. سبب الاسباب او است. هر تیری به هر کجا می‏خورد تیر پران او است. هر خیری به هر کس می‏رسد به دست او رسیده. هر شری بر هر کسی وارد می‏شود به دست او اما به استحقاق این شخص می‏باشد اما خیر را به تفضلش می‏رساند. هر خیری به هر کس رسیده به دست حضرت مهدی صلوات اللّه علیه می‏رسد. خدا این دست را دست خود قرار داده و با این دست جمیع دست‏ها را می‏چرخاند ید الله فوق ایدیهم.([۹۰])

اگر خیری به شما برسد لامحاله از دستی می‏رسد. شما آن دست را به ظاهر دست فلان شخص می‏بینید. اما بدانید در غیب آن دست دست حضرت مهدی صلوات اللّه علیه است. به همین جهت شکر نعمت‌ها را این‌طور باید کرد: اللهم ان هذا منک و من محمد و آل محمد([۹۱]) هر نعمتی که می‏رسد خدایا از تو و از محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است که دست تو هستند. این دست در میان تمام علل و اسباب مانند جان قرار گرفته است.

تیرپران بین و ناپیدا کمان جان‏ها پیدا و پنهان جانِ جان
تیر را نشکن که این تیر شهی است نیست پرتاوی ز شصت آگهی است

از دست حضرت مهدی صلوات اللّه علیه آمده است. به خودت برس ببین چرا مستحق تیر شدی؟ چرا استحقاق تیر پیدا کردی؟ استغفار کن. به طرف حضرت مهدی صلوات اللّه علیه برگرد. اگر هم خیر است باز به تفضل آن بزرگوار  و عنایت او

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹۸ *»

بدان و او را شاکر باش.

این‌طور نیست که این تیر خود به خود بدون هدف و تیرانداز حرکت کند. این‌طور نیست بلکه آن کسی که علمش علم خدا است. مشیتش مشیت خدا است و خدا را مشیتی جز مشیت او  و علمی در عرصه خلق جز علم او نیست. او چشم بینای خدا است و خطا نمی‏کند. واللّه حضرت مهدی خطا نمی‏کند صلوات اللّه علیه. به هر کس خیر رسیده او رسانده و درست هم رسانیده. به هر کس شر رسیده او رسانده و بجا و به استحقاق هم رسانیده. پس وجود مبارک امام را از خاطر نباید برد. در جمیع خیرات سپاسگزار وجود مبارک او باید باشیم. تفضل او است که خداوند به دست او بر ما جاری فرموده. در هر  بلا و مصیبتی هم بدانیم که ما مستحق بوده‏ایم.

خدا نکند که آن مصیبت و شر  را به غضب بر ما رسانیده باشد. بلکه امیدواریم که آن هم باز به تفضّل و عنایت باشد. برای تکان دادن ما، تنبّه ما و بیدار کردن ما باشد.

باز به کوچه هوس طفل مذاق مدعی بی‏ادبانه می‏رود سیلی روزگار کو

این سیلی روزگارها، عنایت‏ها یا شرها، همه و همه را اگر از دست اماممان بدانیم که بر ما جاری می‏شود، بصیر، متنبه و متوجه خواهیم بود. در نعمت‏ها شاکر آن بزرگوار باشیم و در بلاها و مصائب استغفار و طلب مغفرت کنیم. از آن حضرت بخواهیم که برای ما طلب مغفرت بفرمایند. آن بزرگوار ما را بیامرزند و خودشان رفع بلا بفرمایند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۹۹ *»

مجلس ۶

(شب دوشنبه  ۱۷ ربیع‏الثانی ۱۴۰۶ هـ ق)

r آدم؟ع؟  مبدأ حجت‏های الهی است

r خلقت آدم؟ع؟  و خلقت فرزندان آدم؟ع؟

r آیاتی که درباره آدم؟ع؟  است دو دسته‏اند

r آیاتی که با مبدأ بودن آدم؟ع؟  برای نوع انسانی، ارتباط دارند

r خصوصیات آدم؟ع؟  از آن جهت که مبدأ حجت‏های الهی است:

۱ــ آدم؟ع؟ خلیفة الله است

۲ــ تعلیم اسماء به آدم؟ع؟

۳ــ خبر دادن آدم؟ع؟ از اسماء به ملائکه

۴ــ نفخ روح نبوت در آدم؟ع؟

۵ــ سجده ملائکه برای آدم؟ع؟

r اشتباه عرفاء و تابعان آنها

r روح نبوت از سایر ارواح ممتاز است

r تفکیک دو حیثیّت آدم؟ع؟، مبدأ حجت‏ها و مبدأ نوع انسانی

r اشتراک فرزندان آدم؟ع؟ با آدم؟ع؟ در «بشر بودن» و لوازم آن

r خلقت آدم؟ع؟ از گل و خلقت فرزندان او از «سلاله ماء مهین»

r نظام خلقت تفاوت نمی‏کند اگر چه صورت ظاهری مختلف باشد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰۰ *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

مبدئیت آدم برای حجج الهیه مطلبی است که از نظرها دور شده است. تمام اموری که در قرآن درباره این مبدئیت رسیده است را خواسته‏اند با حیث اولی آدم ــ که مبدأ نوع انسانی بودن در روی زمین است ــ تطبیق کنند.

از جمله عرض شد عده‏ای از دانشمندان نظریه «تشکیل قبلی»([۹۲]) را مطرح کردند. و ادعایشان هم تا اندازه‏ای مورد قبول قرار گرفت و تحقیق در این مسأله شروع شد. بعدها معلوم شد که «تشکیل قبلی» صحیح نیست.([۹۳]) مثلاً می‏گویند حیوان و موجود از یک ماده بسیطی به وجود می‏آید و مراتب تکاملش را طی می‏کند. چون این نظریه باطل شده بود ما هم متعرضش نمی‏شویم.

از آیات استفاده می‏شود که خلقت انسان با پیمودن مراحل تکامل است. تشکیل قبلی در مورد انسان و همین‌طور موجودات دیگر اساسی ندارد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰۱ *»

در آیاتی که ذکر می‏شود و در این بحث وارد می‏شویم، کاملاً روشن است که آدم و حوا خلقتشان از زمین بود. خلقت فرزندان آدم هم از سُلاله و خلاصه‏ای از ماء مَهین است. اینها تعبیر قرآن است. همین‌طور انسان چه آدم و چه فرزندان آدم موجوداتی هستند که در نوع خودشان متحول و متکامل می‏باشند و به تدریج مراحل کمال را طی می‏کنند. پس «تشکیل قبلی» مسأله و نظریه صحیحی نبوده و نیست.

در قرآن می‏فرماید: و بدء خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین ثم سوّاه و نفخ فیه من روحه([۹۴]) خداوند خلقت نوع انسانی را از گل شروع کرد. بعد نسل این انسان را از سُلاله‏ای از ماء مَهین یعنی آب بی‏ارزش قرار داد. ثم سوّاه سپس همان انسان را تسویه فرمود و نفخ فیه من روحه و از روح خود در او دمید.

در آیه به این نکته باید توجه داشته باشیم که مبدأ نوع یعنی آدم از طین آفریده شد. ولی نسل او به طور مستقیم از سلاله‏ای از ماء مَهین آفریده شد. دیگر از طین نبود. مدارجی طی شده و به یک حد معین از کمال رسیده که از آن به نطفه حتی ماقبل نطفه تعبیر می‏آوریم من سلالة من ماء مهین.

پس این مسأله روشن است که تکامل و مراحل تکاملی مخصوص به خود این نوع است. «تشکیل قبلی» نیست که مثلاً یک انسان با تمام مراحل کمال ظاهریش در نطفه موجود باشد. می‏گفتند مثلاً یک انسان بسیار بسیار کوچکِ ذره‏بینی را در نطفه مشاهده کرده‏اند. این سخن صحیحی نیست بلکه مدارج کمال طی می‏شود.

در قرآن راجع به آدم آیات مختلفی است. که برای نوع مفسران چه سنی و چه شیعــــه یک اشتبــاه بزرگی روی داده است. متوجـــــه نشده‏اند که آیــات دربــــاره آدم؟ع؟ جهات مختلفی دارد. همه را یکسان و یک جهت گرفته‏اند و به اشتباهات زیادی برخورده‏اند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰۲ *»

ما ان‌شاء‌الله توجه داریم که آدم در قرآن از دو جهت مورد گفتگو قرار گرفته است. قرآن درباره آدم از دو جهت بحث می‏کند. یک جهت اینکه آدم؟ع؟ مبدأ نوع انسان است و آیاتی مربوط به این جهت است. یک جهت هم بیان این مطلب که آدم مبدأ نوع دیگری است که ما اسم آن نوع را حجج الهی و پیغمبران می‏گذاریم. مبدأ  آن نوع هم در این عالم هست.

پس آدم در قرآن دو حیث دارد به یک حیث مبدأ نوع انسانی است و به حیث دیگر مبدأ نوعی است که نوع پیامبری باشد. این دو نوع و حیث در آدم اجتماع کرده و جمع شده است. در قرآن آیاتی که راجع به آدم نازل شده بعضی به حیث اول او مربوط است که مبدأ نوع انسانی است و بعضی از آیات به حیث دومی که مبدأ حجج و نوع دیگری از خلق باشد، مربوط است. حجج نوع دیگری هستند و همان آدم؟ع؟ مبدأ پیدایش آنها در روی زمین است.

نوع مفسرين، بخصوص سنّی‏ها ــ البته اینکه درباره آنها مفسّر گفته بشود حیف است. ولی دیگر به حسب اصطلاح شایع می‏گوییم و الا انما یعرف القرآن من خوطب به([۹۵]) قرآن را کسانی می‏فهمند که به ایشان خطاب و بر آنها نازل شده یعنی محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و متعلمين از ایشان که کاملين شیعه هستند. مفسر ایشانند ولی به حسب اصطلاح غلط می‏گوییم مفسرين سنّی ـــ  به اشتباه بزرگی مبتلا شده‏اند. چون به رأی خود مستبد شده و در فهم قرآن از آل‌محمّد؟عهم؟ فاصله گرفته‏اند، به نوع این اشتباهات برخورده‏اند. در میان شیعیان هم کسانی که از آنها تبعیت کرده و به راه آنها رفته و قرآن را طبق آنها تفسیر کردند، به این نوع اشتباهات برخوردند.

آنها بین این دو حیث آدم تفکیک ننموده. این دو حیث را از هم جدا نکردند. آنگاه در قرآن هر چه آیه درباره آدم رسیده به همان یک جهت که مبدأ نوع انسانی است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰۳ *»

معنی کرده‏اند. به همین جهت گرفتار مشکلات فراوانی شده‏اند. هم در خود آیات قرآن و هم از نظر موازین و مبانی دینی.

ما که بین این دو حیث جدا می‏کنیم، درنتیجه آیات مربوط به هر حیثی هم جدا می‏شود. آیات در جای خودش باید معنی شده و هیچ با یکدیگر مخلوط نشود.

آن جهاتی که در قرآن به حیث اول آدم که مبدأ انسان باشد مربوط است آیاتی است. از جمله در سوره بقره آیه ۳۵ تا ۳۹ با آنکه سخن پیرامون آدم و حوّا است اما به این اعتبار و لحاظ که آدم و حوا مبدأ نوع انسانی هستند، می‏فرماید: و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة و کلا منها رغداً حیث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین، فازلّهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی ‏الارض مستقر  و متاع الی حین، فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم، قلنا اهبطوا منها جمیعاً فاما یأتینکم منّی هدیً فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون، و الذین کفروا و کذّبوا بآیاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.

مطالبی در این آیات مطرح شده است: دوران زندگی آدم و حوا در بهشت، از شیطان فریب خوردن، مرتکب عصیان شدن، خارج شدن از بهشت، در زمین قرار گرفتن، پذیرفتن کلمات الهیه و توبه و همچنین سرنوشت این نوع در روی زمین که یا از هدایت خداوندی تبعیت می‏کند و یا آیات الهی را تکذیب می‏کند و سجینی می‏شود.

در اینجا این جریان‏های آدم ذکر شده و چون به عنوان آن حیث اول یعنی به عنوان مبدأ نوع انسانی بودن است مباحثی که ذکر شده گاهی از صورت خطاب به آدم و جریان مربوط به آدم و حوا می‏گذرد و خطاب جمع پیدا می‏کند. خطاب به نوع انسان می‏شود. از این حیث این آیات، هم به آدم، هم به همه انسان‌ها که فرزند آدم و نوع انسانی هستند مربوط می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰۴ *»

این آیات از این حیث به همه انسان‌ها ارتباط دارد. یعنی این آیات با همه انسان‌ها باید تطبیق کند. یعنی همان‌طور  که آدم و حوا در بهشت بودند و از بهشت رانده شدند. به همان کیفیتی که آدم و حوا رانده شده و از همان راهی که به اصطلاح آنها فریب خورده و رانده شدند، از بهشت خارج گشتند. یا به تعبیر قرآن عصیان ورزیده و در نتیجه از بهشت خارج گردیدند و بعد به زمین هبوط نمودند و در زمین هم این دو حالت را دارند. همه اینها با نوع انسان یعنی تک‌تک فرزندان آدم هم باید تطبیق بشود چون سخن از مبدأ نوع انسانی است.

هر چه درباره این مبدأ  گفته شود درباره تک‌تک نوع اين مبدأ هم همین‌طور است. یعنی همه ما افراد نوع انسانی قبلاً در بهشت بوده، در اثر عصیان از بهشت رانده شده و مثل آدم و حوا پدر و مادرمان روی این زمین هبوط کردیم. این سرنوشت و سرگذشت برای همه انسان‏ها است.

در قرآن این جریان تقریباً در سه موضع مورد بحث قرار گرفته است. علاوه بر اینجا در سوره اعراف هم آیاتی در زمینه همین بحث می‏باشد: و یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة فکلا من حیث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین، فوسوس لهما الشیطان لیبدی لهما ما ووری عنهما من سوءاتهما و قال ما نهیٰکما ربکما عن هذه الشجرة الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین، و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین، فدلّیٰهما بغرور فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوءاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة و ناداهما ربهما ألم انهکما عن تلکما الشجرة و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین، قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین، قال اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین، قال فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون.([۹۶])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰۵ *»

این دسته از آیات نیز به آدم و حوا از حیث آنکه مبدأ نوع انسانند مربوط است. همین جریانات سکونت دربهشت، فریب خوردن از شیطان و هبوط به زمین که در اینجا ذکر شده و همین احکام و سرگذشت برای تک‌تک انسان‌ها باید باشد. تک‌تک انسان‌ها که نوع بنی‏آدم و از فرزندان آدمند حکم، جریان و سرگذشتشان همین است. پس چون در اینجا آدم از حیث مبدأ بودن برای نوع انسان مورد گفتگو قرار گرفته این آیات با تمام انسان‌ها باید تطبیق بشود.

باز در سوره طه می‏فرماید که: و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما، و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس ابیٰ، فقلنا یا آدم ان هذا عدوّ لک و لزوجک فلایخرجنّکما من الجنة فتشقیٰ، ان لک الا تجوع فیها و لاتعریٰ، و انک لاتظمؤ فیها و لاتضحیٰ، فوسوس الیه الشیطان قال یا آدم هل ادلّک علی شجرة الخلد و ملک لایبلیٰ، فأکلا منها فبدت لهما سوءاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة و عصیٰ آدم ربه فغویٰ، ثم‏ اجتباه ربّه فتاب علیه و هدیٰ، قال اهبطا منها جمیعاً بعضکم لبعض عدو فاما یاتینّکم منّی هدی فمن اتبع هدای فلایضل و لایشقیٰ، و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیمة اعمیٰ، قال ربّ لم حشرتنی اعمی
و قد کنت بصیراً، قال کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی.([۹۷])

در این آیات نیز غیر از آیه: و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس ابیٰ بقیه آیات به آدم از این حیث که مبدأ نوع انسانی است مربوط می‏باشد. پس باز همه مباحثی که در اینجا مطرح شده درباره تک‌تک انسان‌ها باید پیاده بشود. سرگذشت تک‌تک انسان‌ها است. همه در این سرگذشت با آدم شریکند. که تک‌تکشان در بهشت بودند، عصیان خدا ورزیدند و بعد از بهشت خارج گشته و در این زمین هبوط کردند. آنگاه در اینجا یا از هدایت خداوندی تبعیت کرده و علیینی شدند یا از طریق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰۶ *»

هدایت سر باز زدند و راه سجین پیش گرفتند که اهل نار و آتش شدند. این جریان برای جمیع افراد انسانی است.

اما حیث دوم آدم برای نوع حجج الهیه مبدأ است. چون به طور کلی حجج الهیه نوع دیگری هستند. به طور کلی که می‏گوییم هم شامل انبیاء می‏شود و هم شامل ائمه هدی؟عهم؟. پس دیگر از حیث مبدئیت برای آن نوع هر چه در قرآن بحث بشود به خود آدم و به همان نوع مربوط است. دیگر به نوع انسانی مربوط نیست و درباره همه انسان‌ها نباید پیاده بشود.

اول مسأله در حیث دوم، خلیفه بودن آدم است. خدا در قرآن آدم را خلیفه می‏خواند. این صفت به حیث مبدأ بودن برای حجج الهیه مربوط است. جریان خلیفه بودن آدم را درباره تک‌تک انسان‌ها نباید پیاده کرد. این یکی از اشتباهات بزرگ مفسرين سنّی و همین‌طور مفسرينی که در شیعه تابع سنّی‏ها هستند می‏باشد. از اشتباهات بزرگشان است که جریان خلیفه بودن آدم در روی زمین را با همه افراد انسانی می‏خواهند تطبیق کنند.

اگر همه افراد انسانی خلیفة‌اللّه و جانشین خدا در روی زمین هستند آیا برای چه کسانی خلیفه هستند؟ اگر این حکم درباره همه جاری باشد پس بر چه کسی خلیفه هستند؟ آیا برای حیوانات، نباتات یا جمادات خلیفه هستند؟

نتیجه می‏گیریم که خلیفه بودن آدم یعنی این صفت و امتیاز به حیث دوم آدم که برای حجج الهیه مبدأ است مربوط می‏شود. با همه افراد انسانی و بشر نباید تطبیق کرد که بگوییم همه بشر در روی زمین خلیفة‌اللّه هستند.

از جمله این آیه است: و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک قال انی اعلم ما لاتعلمون. خداوند به ملائکه اعلام می‏فرماید که من خلیفه در روی زمین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰۷ *»

می‏خواهم قرار بدهم. این خلیفه امتیازاتی دارد که ملائکه هم بايد تسليمش بشوند، امتيازات؛ و علّم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال أنبؤنی بأسماء هؤلاء ان کنتم ‏صادقین، قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علّمتنا انک انت العليم الحکيم. خدا به آدم اسماء را آموخت. بعد همین اسماء را بر ملائکه عرضه داشت و فرمود حالا اگر شما راست می‏گویید از این اسماء به من خبر بدهید. گفتند ما علمی نداریم مگر همان که تو به ما تعلیم بدهی. خدایا تو منزهی، تو علیم و حکیم هستی.

قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انبأهم باسمائهم قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون.

در این آیات سه جریان نقل شده است. یکی خلیفه بودن آدم، دوم تعلیم خدا اسماء را به آدم و سوم اِنباء و خبر دادن آدم اسماء را به ملائکه که فضیلت و امتیاز آدم بر ملائکه مقام تعلیم بود. در اینجا برای آدم نسبت به ملائکه این سه امتیاز نقل شده است. اینها با دو امتیاز دیگر ضمیمه می‏شود که امتیاز نفخ روح و امتیاز سجده کردن ملائکه بر آدم می‏باشد.

می‏فرماید: و نفخت فیه من روحی([۹۸]) و می‏فرماید: و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس.([۹۹])

سجده ملائکه بر آدم بعد از دمیدن روحی از خدا در آدم بود. پس پنج امتیاز می‏شود. اول خلیفه قرار دادن آدم در روی زمین، دوم خدا به آدم تعلیم اسماء کرد، سوم آدم ملائکه را به اسماء اِنباء فرمود، چهارم خدا از روح خود در آدم دمید، پنجم دستور سجده بر آدم. به تعظیم آدم خدا را سجده کنند یعنی آدم قبله ملائکه بشود.

این پنج خصوصیت و امتیاز برای آدم به عنوان مبدأ بودن برای حجج است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰۸ *»

دیگر این احکام و امتیازات پنجگانه را درباره همه افراد انسانی نباید پیاده کرد. ولی یک اشتباه بزرگی برای نوع مفسرين شده که همه اینها را با آن مسائل قبلی بر نوع انسان تطبیق می‏کنند. می‏گویند این نوع انسان است که مسجود ملائکه است. نوع انسان است که تعلیم یافته الهی است. نوع انسانی است که در روی زمین خلیفة‌اللّه است. می‏گویند: « خلیفه‏ای تو چرا از میان شدی به کنار؟» عرفاء در حرف‌هایشان به هم اشاره کرده‏اند که تو در روی زمین خلیفه خدا هستی حالا چرا کنار رفته و میدان را خالی کرده‏ای.

از اشتباهات بسیار بزرگ است که این پنج خصوصیت قرآنی که برای آدم از حیث دوم و مبدأ بودن برای حجج ذکر شده است برای نوع انسانی ثابت می‏دانند. حال آنکه فقط حجت‌ها خلیفه‏های خدا در روی زمین هستند. فقط حجت‌های خدا هستند که به ایشان تعلیم اسماء شده. فقط حجت‏های خدا هستند که معلم ملائکه هستند. تنها حجت‌های خدا هستند که نفخه‏ای از روح خدایی در ایشان دمیده شده و فقط حجت‌های خدا هستند که مسجود و قبله ملائکه می‏باشند. یعنی خدا را به این قبله‏ها و به تعظیم ایشان سجده می‏کنند. پس این مطلب روشن است.

برای بیان این اشتباهات فقط مطلبی را که نوعاً می‏گوییم تکرار می‏کنیم. چون بیاناتی که در این مورد کرده‏اند خیلی است. از جمله در مورد آیه فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین([۱۰۰]) وقتی که من آدم را به آن اندازه تسویه کرده و ساختم و در او از روح خودم دمیدم حالا دیگر ای ملائکه برای او سجده کننده باشید.

این آیه شریفه را درباره تمام بنی‌آدم معنی می‏کنند. و با کمال بی‏شرمی می‏گویند که این بشر از دو جنبه پیدا شده یک جنبه خاکی و یک جنبه الهی، نفخه و روح خدایی. در حرف‌هایشان این گونه تعبیرات فراوان است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۰۹ *»

آخر در این بشر که روح خدایی نیست. آنها حجج خدا هستند که در ایشان روحی است که از جهت شرافت و عظمت، خداوند آن روح را به خود نسبت داده. آن روح را در حججش دمیده که به آن اعتبار حجتند و اصلاً به اعتبار آن روح نوع دیگری بوده و از این نوع انسانی جدا هستند. ولی چون آدم هم مبدأ نوع انسان هم مبدأ  آن حجج است پس در این دنیا به این شکل و خصوصیت انسانی ظاهر شدند. ولی صاحب روحی هستند که آن روح اصلاً با این بشر سنخیت ندارد و نوع دیگری است. که اسمش را روح نبوت می‏گذاریم. اصلاً حجج با این بشر سنخیت ندارند نوع دیگری گفته می‏شوند حقیقتشان چیز دیگری است.

اگر خاطرتان باشد در شب ولادت رسول خدا؟ص؟ این بحث را اجمالاً عنوان کردیم که دیگران می‏گویند: این انسان‏ها با انبیاء از نظر نفس ناطقه انسانی یک چیز و یک حقیقتند. هیچ تفاوت ندارند. اختلاف به واسطه وحی است. بر آنها وحی نازل می‏شود که این امتیاز برای ایشان پیدا می‏شود.

ولی ما به برکت فرمایشات اولیاء می‏دانیم که انبیاء و حجج الهیه به طور کلی غیر از این نوعند. این امتیازات پنجگانه در قرآن به آدم مربوط است. اینها را درباره تک‌تک انسان‌ها نباید پیاده کرد. به هر انسانی نمی‏توان گفت تو خلیفه خدا در روی زمین هستی، تو  به تعلیم الهی عالم به اسماء هستی، در تو نفخه روح الهی شده، تو یک جنبه خدایی و یک جنبه زمینی و خاکی داری، تو مسجود ملائکه هستی. ملائکه بر تو سجده کردند.

تمام این امتیازات برای آدم از حیث مبدئیتش برای حجج است. یعنی حجج الهیه خلفاء اللّه در روی زمین هستند و این امتیاز مال آنها است. ما آنها را خلیفه‏ها و جانشین خدا باید بدانیم.

ایشان را معلَّم و آموزش داده شده به تعلیم الهی باید بدانیم یعنی علمشان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱۰ *»

مستفاد از خلق نیست. علمشان به اصطلاح با واسطه خلقی مثل ما نیست. علمشان طولی و به افاضه الهی است. معنای تعلیم این است.

همچنین ایشانند که صاحب روح الهی هستند و مراد از روح الهی همان روح نبوت است که در ایشان قرار داده شده. در احادیث از ائمه هدی؟عهم؟ رسیده که می‏فرمایند در مؤمن چند روح، در کفار چند روح و در انبیاء سلام اللّه علیهم اجمعین چند روح است.([۱۰۱]) آنجا انبیاء با روح النبوة از این بشر ممتاز می‏شوند. نوعشان نوع دیگری می‏شود.

همچنین ایشانند که به واسطه آن روح قبله‏گاه خلائق هستند. از جمله قبله‏گاه ملائکه بوده ملائکه هم ایشان را قبله خود می‏دانند. برای روکردن به خدا رو به ایشان می‏کنند و خدا را به تعظیم کردن و تکریم حجج سجده می‏کنند. همین‌طور امتیازات دیگر که همه‏اش در وصف حجج است.

پس این قسمت‏ها را از یکدیگر باید جدا کنیم و در هم مخلوط نکنیم. من به طور اجمال به بحث اشاره کردم. چون بحثمان در این زمینه نیست که مفصل وارد این بحث بشویم. امیدوارم خودتان در خاطرتان باشد که این چندمسأله در قرآن به نوع بشر هیچ ربطی ندارد. درست است که گفتگو درباره آدم است اما به عنوان مبدأ حجج بودن می‏باشد نه مبدأ نوع انسانی بودن.

اولین امر خلیفه بودن بعد تعلیم یافتن اسماء آنگاه معلّم ملائکه بودن بعد هم صاحب روح الهی شدن که نفخه روح الهی در ایشان شده سپس مسجود ملائکه بودن به این اعتبار که قبله‏گاه ملائکه باشند. فقط حجت‌های خدا این‌طورند.

اما بقیه بحث‌ها مانند: در بهشت بودن، از شیطان فریب خوردن، عصیان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱۱ *»

ورزیدن، به واسطه عصیان از بهشت خارج شدن و در این زمین قرار گرفتن، در این دنیا که آمدند یا تبعیت کردنِ از هدایت خدایی و نجات یافتن و اهل بهشت شدن یا تبعیت نکردن و با هدایت خدا مخالفت کردن و سجینی و از اهل آتش شدن، اینها به آدم مربوط می‏شود از حیث اینکه مبدأ نوع بنی‌آدم و انسان است. همه اینها درباره او بوده درباره ما هم هست.

به آن معنایی که هست و درست هم هست، هم درباره آدم هم درباره ما فرزندان آدم باید معنی بشود. عصیان، توبه، خارج شدن از بهشت، هبوط به زمین و خوردن از آن شجره منهیه، همه به طوری باید معنی بشود که با ما هم مطابق باشد. چون احکامی است که به حیث مبدأ نوع بنی آدم و انسان بودنش مربوط است. چون مبدأ نوع انسانی است پس درباره این انسان‌ها همه آن حرف‌ها قابل تطبیق باید باشد.

این آیات به شکلی بیان، توجیه و تأویل باید بشود که درباره همه افراد انسانی صادق باشد و درست در بیاید. و با آن حیث دومی آدم هم برخورد نداشته باشد.

آدم از آن حیث مبـدأ نوع دوم بوده است. به اینجا که می‏رسند، مفسّـرين دربـاره و عصی آدم ربه فغوی([۱۰۲]) به دست و پا می‏افتند. می‏گویند آخر آدمِ معصوم، پیغمبرِ خدا چطور عصیان کرد؟ چگونه غویٰ، گمراه شد؟ و بعد چرا توبه کرد؟ توبه یعنی چه؟ عصیان یعنی چه؟ اینجا در مقام بر می‏آیند که یک طوری عصیان و توبه را تفسیر کنند تا با آن حیث دومش برخورد نداشته باشد.

سؤال ما این است که، چرا خلیفه بودنش را این‌طور معنی نمی‏کنید؟ چرا مسجود ملائکه شدنش را این‌گونه معنی نمی‏کنید؟ به طوری معنی کنید که مخصوص همان حیثش باشد. دیگر این حیثش را داخل نکنید.

اما به اینجاها که می‏رسند طوری معنی می‏کنند که به همین حیث مبدأ نوع

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱۲ *»

انسانی بودن، مربوط می‏شود. به یک طوری می‏خواهند تطبیق کنند. زور می‏زنند که خلیفه بودن و مسجود ملائکه بودنِ همه بنی آدم را ثابت کنند. یا همین‌طور تعلیم را یا به سجود گماردن ملائکه را درباره همه معنی و توجیه کنند. اینها همه اشتباه است.

ما می‏گوییم: آن حیث عصیان، غوایت و گمراه شدن از شیطان، فریب خوردن، در بهشت بودن و اکل از شجره منهیه و بعد از بهشت رانده و خارج شدن، همه اینها درباره تک‌تک انسان‌ها قابل تطبیق است. درباره خود آدم هم از آن حیثش قابل تطبیق است. توجیه و تأویلی دارد که باید رجوع کنیم.

آن پنج امتیاز هم که در قرآن درباره آدم آمده به حیث دوم او مربوط می‏شود. آن پنج خصلت به حیث دوم مربوط است که مبدأ حجت‏های خدا است.

اینجا یک مسأله است که، فرقی که در کیفیت خلقت بین آدم و فرزندان آدم گذارده شده، این است که آدم از گِل آفریده شد و فرزند آدم از سُلاله ماء مَهین آفریده شده و می‏شود ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین([۱۰۳]) این فرق هست. این همان فرق است که ما می‏گوییم او مبدأ است و اینها نوع آن مبدأ هستند. طرز پیدایش مبدأ طوری بوده اما طرز پیدایش و آفرینش این نوع طور دیگری می‏باشد.

این دو طور بودن معنایش این نیست که اینها طبق نظام طبیعی و او از نظام طبیعی خارج و مورد استثنائی باشد که بگوییم آنجا در مورد آدم فقط آفرینش هست و در بقیه دیگر بر اساس نظام طبیعی انجام می‏شود.

بلکه همان‌طور که در تک‌تک انسان‌ها احداث و آفرینش خدا در کار است اما تحت نظام و جریان سبب و مسببی و علت و معلول‌های طبیعی، در مورد آدم هم یکسان می‏باشد، استثناء نبوده همین جریان بوده اما به شکل دیگر؛ یعنی پدر و مادر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱۳ *»

در کار بوده، همین جریان لِقاح و نکاح در کار بوده اما به شکلی که در این فرزندان است نبوده.

پس همین اسباب و علل طبیعی که جریان آفرینش درباره فرزندان آدم با اینها انجام می‏شود در مورد خود آدم هم بوده اما به شکل و نوع دیگر بوده. ان‏شاءاللّه باید بحث کرده و این خصوصیات را ذکر کنیم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱۴ *»

 

مجلس  ۷

 

(شب سه‏شنبه  ۱۸ ربیع‏الثانی ۱۴۰۶ هـ ق)

 

 

 

r نظریه «تشکیل قبلی» و نظریه «تکامل تدریجی نوعی»

r خلقت انسان از دیدگاه قرآن

r آیات قرآن و دو حیثیّـت آدم؟ع؟

r تفسیر قرآن به قرآن

r استبداد به رأی مبدأ فتنه‏ها است

r مفسّران آیاتی را که با حیثیّت مبدأ حجت‏هابودن آدم؟ع؟ ارتباط دارد
تعمیم‏ داده‏اند

r جانشینی انسان روی زمین یعنی چه؟

r عرفاء در این‌باره چه می‏گویند؟

r خلیفه بودن آدم؟ع؟  یعنی چه؟

r آیا امیرالمؤمنین؟ع؟  خلیفه چهارم است؟!

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱۵ *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در جریان خلقت آدم و حوّا علی نبیّنا و آله و علیهما السلام دو مطلب را باید متوجه باشیم. و آن اینکه ایشان هم برای نوع انسانی و هم برای نوع حجج الهیه سلام اللّه علیهم اجمعین مبدأ می‏باشند. از این دو حیث و نسبت به این دو در قرآن و روایات ائمه هدی؟عهم؟ بیاناتی رسیده است. این‌گونه آیات و روایات با یکدیگر نباید مخلوط بشود.

خداوند اموری را ذکر فرموده که به حیث اولی یعنی مبدأ نوع انسانی بودن آدم؟ع؟ مربوط است. باز خدا و اولیاء او سلام اللّه علیهم اجمعین اموری را ذکر فرموده‏اند که به حیث دوم و مبدأ بودن آدم نسبت به حجج الهیه مربوط می‏شود. پس دو مطلب است که قدری به آنها اشاره شد. باز اجمالاً توضیح عرض می‏کنم.

ابتداء عرض کردم قرآن کیفیت خلقت نوع انسانی را به این‌طور بیان می‏فرماید که مبدأ دارد و تحول یافته از انواع حیوانات نیست. در نتیجه برای نوع انسان اصل ثابتی است که آدم؟ع؟  باشد و همین‌طور برای سایر حیوانات و نباتات.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱۶ *»

به مطلبی اشاره کردم که در زمان‏های پیشین فلاسفه قبل از اسلام مثل تقریباً بقراط و ارسطو  بخصوص در مورد مبدأ انسان اختلاف نظر داشتند. عده‏ای می‏گفتند انسان با تمام خصوصیات اعضاء و جوارح در نطفه موجود بوده است. اسم این نظریه را «تشکیل قبلی» می‏گذارند.

این نظریه تقریباً تا قرن هفده و هجده و حتی نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی ادامه داشته است. در غرب طرفدارانی داشته و خیلی پر سر و صدا بوده است. می‏گویند مثلاً موجود انسان با تمام خصوصیات، جوارح و اعضاء یعنی یک انسان کامل در نطفه موجود بوده ولی خیلی کوچک و ذره‏ای بعد رشد می‏کند. این نظر ادامه یافت و حتی نسبت به حیوانات وسعت پیدا کرد. در مورد حیوانات هم همین نظر را دارند. حتی بعضی گفتند که در تخم مرغ قبل از آنکه زیر مرغ گذارده شود ما جوجه‏ای درست با تمام اعضاء و جوارح دیدیم ولی خیلی ریز. بعد زیر مرغ که گذارده می‏شود همان پرورش پیدا کرده و بزرگ می‏شود.

این نظریه «تشکیل قبلی» همان‌طور که عرض کردم تقریباً حتی تا نیمه‏های دوم قرن نوزدهم ادامه یافت و طرفدارانی داشت. به بقراط هم نسبت می‏دهند که او نظریه‏اش این بوده است. او قبل از اسلام و از فلاسفه پیشین بوده ولی نسبت را صد در صد نمی‏توان پذیرفت. چون معلوم نیست که او چه می‏خواسته بگوید.

او می‏گفته که نطفه از جمیع اعضاء انشعاب یافته و پیدا می‏شود. پیدایش نطفه از جمیع اعضاء است حتی از استخوان و گوشت و پوست و رگ‌ها. نطفه از تمامی بدن پیدایش می‏یابد.

شاید این بیان در فرمایشات انبیاء به طوری بوده است. همان‌طور که در اسلام هم این بیان هست. درباره غسل جنابت می‏فرمایند اگر عذری نباشد واجب است تمام بدن شسته بشود. حتی زیر هر دانه مویی باید شسته بشود. در تعلیل و علتش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱۷ *»

می‏فرمایند که نطفه از جمیع بدن خارج می‏شود. همان‌طور که از مجرای طبیعی خارج می‏شود از تمام بدن خارج می‏گردد پس تمام بدن باید شسته شود.([۱۰۴])

نطفه تعبیری است و الا تعبیر صحیح منی می‏باشد. نطفه بعد از لقاح دو منی تشکیل می‏شود. آن وقت نطفه گفته می‏شود.

این نظر به بقراط انتساب دارد حالا او چه می‏خواسته بگوید؟ چطور و چرا این نسبت به این شکل برای او ثبت شده؟ مطلبی است. به این مسائل کاری نداریم.

مقصود این بود که عرض کنم می‏بینیم قرآن در هزار و چند صد سال قبل که نازل شده، آنگاه که تقریباً نظریه «تشکیل قبلی» طرفداران فراوانی داشته نظر می‏دهد. می‏فرماید این‌طور نیست که موجود با تمام اعضاء، جوارح و همه ارکان وجودیش به طور ذره‏ای و بسیار ریز در نطفه مرد یا زن موجود باشد. بعد ترقی کند و همان ذره بزرگ بشود.

اسلام می‏فرماید: و بدء خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین([۱۰۵]) همچنین آیاتی که در مراتب ترقی انسان ذکر می‏شود کاملاً در این امر صریح است: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین، ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین، ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثم انشأناه خلقاً  آخر فتبارک الله احسن الخالقین.([۱۰۶])

قرآن در آن زمان چگونه مراتب کمال و تحول را ذکر می‏فرماید؟! با آنکه نظریه «تشکیل قبلی» وسعت پیدا کرده و طرفداران بسیاری داشت. می‏گفتند ما یک موجود زنده با تمام اعضاء و جوارح را سالم در نطفه دیدیم. مثلاً یک انسان کوچک را دیدیم و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱۸ *»

در نطفه مشاهده کردیم. اصلاً خودمان زیر دستگاه انسان کوچک را دیدیم. حتی تا این اندازه ادعا کردند. یا گفتند در تخم مرغ یک جوجه به تمام معنی درست و سالم ولی ریز و کوچک قبل از گذاردن زیر مرغ دیدیم. قرآن در آن موقع درباره کیفیت خلقت به این گونه بیان شروع می‏فرماید.

البته آن نظریه آهسته آهسته و به تدریج باطل شد. تقریباً در ابتدای باطل شدنِ همان نظریه، نظریه «تکامل تدریجی نوعی» پیش آمد. که به وسیله لامارک و داروین انتشار پیدا کرد و خیلی پر سر و صدا بود. بررسی تحول و پیمودن مدارج کمال و درجات ترقی توسط یک موجود همین‌طور به پیش رفت. تا آنکه فلسفه‏های موجود حتی در زمینه مادی هم حرف‌های آنها را باطل کرد. بخصوص دیگر  ژن‏شناسی اساس تحول انواع داروینی را به طور کلی کنار گذارد. الحمدللّه آن نظریه دفع شد.

مقصود این بود که نظریه قرآن در آن موقع خیلی مهم بوده است. الحمدللّه مطلب تثبیت شده آیات شریفه و همچنین فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ روشن شده که اصلی بوده که خدا در مورد خلقت آدم نازل فرموده. پس اجمالاً اشاره کردم که مقصود از «تشکیل قبلی» چیست.

در آیه شریفه: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین … انسان که از سُلاله یعنی چکیده، خلاصه و فشرده‏ای از گِل آفریده شده این مدارج و مراتب را طی می‏کند. در همین نوع خود شروع می‏کند به تحول یافتن و طی کردن دوران. تا به حدّ کمال انسانی می‏رسد که ثم انشأناه خلقا آخر است. بعد در او  اِنشاء خَلق دیگر می‏شود که عبارت باشد از نفس ناطقه انسانیه که به انسان تعلق گرفته و به آن واسطه انسان حساب می‏شود.

به مطلب دیگری هم اشاره کردم که توضیح اجمالی بیشتری عرض می‏کنم. وقتی که می‏گوییم آدم مبدأ حجج است. مقصود مبدأ حجج بودن در این عالم ظاهر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۱۹ *»

دنیوی است. آدم برای حجج مبدأ است یعنی اولین حجتی است که خدا در روی زمین قرار داد و حجت‏های دیگر از انبیاء و اوصیاء؟عهم؟ همه از نسل او هستند. از آدم پیدا شدند. پس مبدئیت به این معنی است. منظور در مراتب بالاتر نیست که برای همه حجج حتی مثلاً رسول‌اللّه و ائمه هدی؟عهم؟ مبدأ باشد. پس همان‌طور که ایشان برای نوع انسان در این عالم مبدأند، برای نوع حجج هم مبدأ هستند.

این دو حیث در آدم هست. یعنی دو مبدئیت در آدم باید در نظر گرفت و خصوصیاتی که به هر یک از این دو مبدئیت مربوط است در جای خود باید پیاده کرد و جای یکدیگر  به کار نبرد.

اشتباه بزرگی که برای مفسرين دست داده همین است که این نکته را متوجه نشده و چون متوجه نشدند به ضلالت‏هایی مبتلا شدند. از جمله همین که آن احکام، خصوصیات و اموری که برای مبدئیت آدم نسبت به نوع حجت‏ها است در مورد مبدئیت آدم نسبت به انسان‌ها به کار بردند. اول از آنها خلیفه بودن حضرت، دوم تعلیم یافتن اسماء، سوم اِنباء به ملائکه، چهارم نفخ روح خدایی در او روحی که به خدا منسوب است و پنجم دستور سجده کردن به سوی او و او را قبله قرار دادن.

اما حیث مبدأ نوع انسانی بودنِ ایشان خصوصیات دیگری داشته است. از قبیل در بهشت بودن، عصیان کردن، از بهشت خارج شدن، در روی زمین قرار گرفتن، توبه کردن و اظهار ندامت همین‌طور تبعیت از هدایت یا تبعیت از ضلالت.

اینها حرف‌ها و اموری است که درباره آدم به عنوان مبدأ نوع انسانی بودن گفته می‏شود. پس با همه این انسان‌ها قابل تطبیق است. اما آن امور با این انسان قابل تطبیق نیست. چون برای این انسان قابل اجراء نیست.

اشتباهاتی که مفسرين دارند همین‌جا است. درباره حضرت آدم بخصوص می‏فرماید: فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین وقتی که من آدم را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲۰ *»

تسویه کردم و در او از روح خودم دمیدم ای ملائکه او را سجده کنید.

آیه دیگری هست که در آن آیه دقت باید کرد چون باعث شده که عده‏ای فریب بخورند. زیرا اینها نوعاً می‏گویند ما قرآن را به قرآن تفسیر می‏کنیم. متمسک هم می‏شوند به روایاتی که می‏فرمایند: القرآن یفسّر بعضه بعضاً یا  کتاب الله یصدق بعضه بعضاً.([۱۰۷])

ولی تفسیر کردن قرآن به قرآن کار معصومين؟عهم؟ است. ائمه این کار را می‏کنند چون با جمیع قرآن آشنا هستند. متشابهات قرآن را به محکمات قرآن تفسیر می‏کنند. متشابهات را به محکمات رد می‏فرمایند، همین تفسیر می‏شود. وقتی هم که به ما یاد داده و فرمودند این محکم و این متشابه است. این متشابه را به این محکم رد بکنید. ما هم یاد می‏گیریم. بعد از تفسیر کردن ایشان تفسیر کرده و متشابه را به محکم رد می‏کنیم.

ما به‏طور ابتدائی خودمان این کار را نمی‏توانیم بکنیم. ولی این‌گونه افراد گرچه شیعه هستند ولکن در این جهت سنی‌زده می‏باشند. می‏گویند ما اصلاً به روایت احتیاج نداریم. ما قرآن را به خود قرآن تفسیر می‏کنیم. کسی نیست که از آنها بپرسد که ای بيچاره‌ها پس در فقه چه می‏کنید؟ این‏همه مجملات فقهی در قرآن است ناچارید که به ائمه رجوع کنید. چرا آنجا قرآن را به قرآن تفسیر نمی‏کنید؟

در قرآن می‏فرماید: و اقیموا الصلوة([۱۰۸]) یعنی نماز بخوانید. چرا شما نماز را با خود قرآن روشن نمی‏کنید؟ اگر راست می‏گویید این آیه را با خود قرآن روشن کنید که نماز چیست. در فقه ناچارید به روایات رجوع کنید. رسول خدا و ائمه صلوات اللّه علیهم اجمعین باید بیان کنند که نماز عبارت از چیست. الصلوة اولها التکبیر و آخرها التسلیم.([۱۰۹]) نماز اولش تکبیرة‌الاحرام و آخرش تسلیم است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲۱ *»

می‏فرماید نماز رکوع و سجده دارد. اما آیا در سجده و رکوع چه باید بگوییم؟ قرآن می‏فرماید: فسبح باسم ربک العظیم([۱۱۰]) جای دیگر می‏فرماید: سبح اسم ربک الاعلی([۱۱۱]) ما چه می‏دانیم در رکوع یا در سجود بگوییم سبحان ربی العظیم یا سبحان ربی الاعلی؟ معصومين؟عهم؟ می‏فرمایند: سبحان ربی العظیم و بحمده را در رکوع قرار بدهید و سبحان ربی الاعلی و بحمده را در سجده قرار بدهید.([۱۱۲])

همین‌طور فرموده: کتب علیکم الصیام([۱۱۳]) روزه بر شما نوشته شد یعنی ثابت و واجب شد. آیا صیام چیست؟ از چه زمانی تا چه زمانی و به چطور؟ در چه وقت؟ چند روز باید روزه گرفت؟ این احکام روزه که در قرآن بیان نشده است. اینها در فرمایشات ائمه بیان شده. این همه احکام حج آیا در قرآن بیان شده؟ فقط به طور مجمل می‏فرماید: و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا([۱۱۴]) بقیه‏اش را به ائمه؟عهم؟ باید رجوع کرد.

چرا در فقه، سنت کنار کتاب لازم است؟! اما در سایر مسائل اعتقادی به سنت احتیاج نیست و دیگر احتیاج نیست که به معصومين رجوع بکنیم؟!

قرآن دارای تاریخ، اعتقادات، معارف، امور معاد و اخلاقیات است. قرآن همه چیز دارد. ما همه اینها را از ائمه باید یاد بگیریم. ما خودمان به طور مستقل نمی‏توانیم بفهمیم. فقط خیلی کم یک چیزهایی هست که به رجوع کردن احتیاج نیست. همین اندازه که انسان عربیت دانست می‏تواند بفهمد. ولی در نوع مسائل و مباحث قرآن نیازمندیم که به معصومين؟عهم؟ رجوع کنیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲۲ *»

از جمله همین جریان نفخ روح است. که گفتیم از خصوصیات حیث دوم حضرت آدم؟ع؟ که مبدئیت برای حجج باشد است.

خداوند چگونه کسانی که از معصومين؟عهم؟ تبعیت نکنند و مستبد به رأی باشند رسوا می‏کند! خدا رأی و اهل رأی را لعنت کند! خدا مستبدين به رأی را لعنت کند! که با دین چه کرده‏اند.

هر کجا هر بازی سر دین در می‏آید از دست مستبدين به رأی است. انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع یخالف فیها کتاب الله …([۱۱۵])   کار رأی که به میان آمد مخالفت با کتاب خدا است. خداوند قرآن را طوری قرار داده که اهل رأی خیلی زود رسوا می‏شوند. کسانی که تسلیم ائمه؟عهم؟ نیستند و به ائمه رجوع نمی‏کنند فوراً رسوا می‏گردند.

در همین آیه شریفه: و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملئکة اسجدوا لآدم([۱۱۶]) یعنی شما را خلق کردیم سپس شما را صورت‌بندی کردیم بعد به ملائکه گفتیم که برای آدم سجده کنید.

می‏فرماید ما خلقت شما را تمام کردیم بعد به شما صورت دادیم شما را صورت بخشیدیم. دیگران این دو را از هم جدا می‏کنند می‏گویند خلقناکم یعنی خلقت شما تمام شد ماده و صورت، باطن و ظاهر، همه چیز آفریده شد بعد می‏گویند صورناکم یعنی به شما روح انسانی دادیم. اما اشتباه کرده‏اند. خلقناکم ثم صورناکم یعنی ماده را آفریدیم بعد صورت را بر ماده پوشانیدیم.

ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم بعد به ملائکه گفتیم که بر آدم سجده کنید. به اینجا که می‏رسند می‏گویند:« کاملاً بدیهی است در این آیه که خلقت و روح دمیدن و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲۳ *»

خضوع فرشتگان را به همه آدم‏ها تعمیم داده است.» این عین عبارتشان است که خلقت، دمیدن روح و سجده کردن برای همه انسان‏ها است.

آنگاه به آیه دیگر استدلال می‏کند که: الذی احسن کل شی‏ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین، ثم سواه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة قلیلاً ماتشکرون([۱۱۷]) یعنی خدایی که هر چیزی را نیکو آفرید و خلقت انسان را از گِل شروع کرد و بعد نسل او را از خلاصه و چکیده‏ای از آب پستی قرار داد.

ثم سوّاه و نفخ فیه من روحه این را به نسل بر می‏گردانند. به آن انسان بر نمی‏گردانند. می‏گویند که آن نسل را تمام و کامل کرد و از روح خود در آن دمید و بعد از برای شما گوش و چشم و دل‌ها قرار داد تا او را سپاسگزاری کنید.

نوع مفسرين گفته‏اند که «ه» در سوّاه و در نفخ فیه این دو ضمیر و کنایه به نسل بر می‏گردد. نمی‏گویند به آن انسان برمی‏گردد چون اگر به انسان برگردد شامل حضرت آدم صلوات اللّه علیه می‏شود. یعنی حضرت آدم را تسویه فرمود و در آدم از روح خود دمید. می‏گویند به انسان که قبل ذکر شده بر نمی‏گردد. به نسله بر می‏گردانند که جمیع انسان‌ها را شامل است. پس تمامی این انسان‌ها از روح و نفخه الهی بهره‏مندند. خدا در همه اینها از روح خود دمیده است.

و حال آنکه در حدیث می‏فرماید ممکن است یک آیه قرآن اولش در موضوع و مطلبی باشد، وسطش در موضوع و مطلبی و آخرش در موضوع و مطلبی دیگر باشد([۱۱۸]) در یک آیه ممکن است از سه موضوع مختلف گفتگو بشود.

در این آیه «ه» کنایه‏ای است که به انسان بر می‏گردد و عبارت هم مستقیم و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲۴ *»

درست است. اما آنها برای اثبات این مطلب باطل به این‌طور بیان کرده و می‏گویند این کنایه به نسل بر می‏گردد. اگر خدا نسل را می‏خواست بگوید می‏فرمود: ثم سوّاهم و نفخ فیهم من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة.

ببینید قرآن چگونه اهل رأی را بیچاره می‏کند! چطور رسواشان می‏فرماید! در ابتداء می‏فرماید: الذی احسن کل شی‏ء خلقه و بدء خلق الانسان من طین تا اینجا سخن از انسان یعنی حضرت آدم؟ع؟ است.

بعد می‏فرماید: ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین این قسمت به شکل جمله معترضه ذکر می‏شود. خلقت آدم از طین و گِل است اما خلقت فرزندان آدم از چکیده‏ای از آب پست می‏باشد.

پس نطفه از منی است: من منی یمنی([۱۱۹]) نطفه از منی گرفته می‏شود. اینجا هم می‏فرماید: ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین.

بعد باز به سراغ خود آدم می‏رود: ثم سواه بعد از آنکه آدم؟ع؟ را از گل آفرید و او را تسویه کرد که اندازه‏گیری و صورت‌بندی شد. همه خصوصیاتش کاملاً درست گردید و نفخ فیه من روحه در آدم؟ع؟ از روح خودش دمید تا مبدئیت حجج از آدم شروع بشود و در این عالمِ ظاهر، حجت‏ها از نسل او باشند.

چون اگر این جهت در آدم نبود و فقط جنبه مبدئیت برای نوع انسان در او بود پس حجج چگونه در این عالم ظاهر بشوند؟ به شکل ملائکه و به طور جن که نمی‏شود باشند. چون با این انسان باید محشور باشند. این انسان با آنها مأنوس بشود. پس در این عالم انسانی انسان باید باشند. به همین سبب مبدأ لازم دارند.

قرار خدا این است که اول حجت بعد محجوج‌علیهم را قرار بدهد، اول امام بعد مأموم قرار بدهد تا بشر نگویند چون امامی نبود من متابعت نکردم. از این جهت اول

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲۵ *»

حجت قرار داد. پس ایشان مبدأ حجج هم هست. این مبدئیت با این عبارات بیان می‏شود: ثم نفخ فیه من روحه.

مفسرين از این‌گونه اشتباهات فراوان دارند. از جمله در مورد خلیفه‌بودن انسان و درباره کلمه «خلیفه» می‏گویند: ما قرآن را به قرآن تفسیر می‏کنیم. در بسیاری از جاها به فرزندان آدم به لفظ خلیفه خطاب شده است: ثم جعلناکم خلائف فی الارض([۱۲۰]) یا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح.([۱۲۱])

این تعبیرات رسیده است می‏گویند یعنی این نوع انسانی که در روی زمین خلقت شده‏اند خلیفه و جانشین‏های جن هستند. قبل از خلقت نوع انسانی آن جن و نسناس روی زمین زندگی می‏کردند. خدا آنها را هلاک کرد که ابلیس هم از جمله آنها بود. ابلیس لعین چون خیلی تقوا داشت و عبادت می‏کرد خدا او را هلاک نکرد. ملائکه او را با خود بردند. نگذاشتند هلاک بشود. جن‏ها، بنی‌الجان یا نسناس هلاک شدند. حالا که خدا آدم را خلق می‏کند و روی این زمین قرار می‏دهد آدم و فرزندهای آدم خلیفه هستند یعنی جانشین آنها می‏باشند.

یا به قول سنی‏ها و سنی‌زده‏ها که از آنها تبعیت می‏کنند، خلیفه هستید یعنی جانشینان خدا می‏باشید. این بنی‌آدم، همه انسان‌ها خلفاء خدا هستند. اصلاً برای خلافة‌اللّهی روی زمین آمده‏اند که بر سنگ، چوب، درخت و بر حیوانات حکومت کنند و سلطنت خدایی نشان بدهند! اینها همه خلفاء اللّه هستند. این معنایی است که برای خلیفه بودن آدم می‏فهمند. انی جاعل فی الارض خلیفة([۱۲۲]) خلیفه را یا این‌طور معنی می‏کنند یا به آن‌طور که اینها جانشینان بنی‌الجان و نسناس در روی زمین هستند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲۶ *»

اولاً  که بنی‌الجان روی زمین چه کار می‏کردند؟ درست است روی زمین بودند اما نه روی‏این زمین. به هر جا که زمین گفته شد که این زمین نیست. این زمین مال موالید اینجا است. بنی‌الجان موالید اینجا نیستند. روی سرزمین خودشان بودند. طوری هم بودند که ملائکه آنها را می‏دیدند. حتی ملائکه از آنها پست‏تر بودند و آنها تسلط داشتند. سرزمین جن سرزمین اینجا نیست. به اینجا چه ربطی دارد؟ بنی‌الجان و نسناس در سرزمین خودشان بودند.

ابلیس لعین هم الآن هر کجا هست آنجا سرزمینش است. او اگر روی زمین ما، مثل ما و با ما بود که زود خفه‏اش می‏کردیم، می‏کشتیمش. نمی‏توانست تسلط داشته باشد. گردن همه‏مان را بگیرد هر جا دلش می‏خواهد بکشد و ببرد.

پس روی این زمین کنار من و شما نیست که ما جای او نشسته باشیم و جای بنی‌الجان آمده باشیم. ابلیس و بنی‌الجان مناسب عالم خودشان، در عالم و رتبه خودشان آسمان دارند، زمین دارند. از موالید سرزمین خودشان هستند. چنان‌که ما از موالید این سرزمینیم. ما از این زمین روییده‏ایم. آنها هم از زمین رتبه خودشان و مناسب خودشان روییده‏اند. بعد هم هلاک شدند فقط ابلیس ماند. باز ابلیس برای تمام شیاطین و سایرین جن که آنها به او ایمان داشتند مبدأ شد. در هر صورت پس همین مطلب را هم نفهمیده‏اند.

اما «خلفاء الارض» یا «خلفاء من بعد قوم نوح» شما به کلمه خلیفه، خلفاء و خلائف در معجم مراجعه کنید. وقتی که نوح به دعاء و نفرین خود عالم را غرق فرمود، آن چند نفر که در کشتی او ماندند بعد از پیاده شدن زاد و ولد کردند. همه این انسان‌ها خلفاء و جانشینان آنها هستند یعنی نسل‌های آنها می‏باشند.

این چه ربطی دارد به آنکه آدم در روی زمین خلیفه است که خلیفه بودن آدم را به این‌طور معنی کنند و بگویند یعنی شما در روی زمین جانشین جن هستید. خلیفه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲۷ *»

در مورد آدم علی نبینا و آله و علیه السلام به این معنی که اینها می‏گویند نیست. ان‏شاءاللّه حدیثی می‏خوانم که در بین همه مباحث این حدیث ما را بس می‏کند. اگر هم یک وقتی در احادیث عبارتی متشابه دیده شد به محکمات بر می‏گردد. این خلیفه بودن به آن حیث دوم که مبدأ حجج بودن است مربوط می‏شود. خلیفه و جانشین جن بودن مراد نیست. این عبارت مخصوص آدم و حجج الهیه است. همه بنی‌آدم خلفاءاللّه در روی زمین نیستند. همه مقام خلافة‌اللّهی در روی زمین را ندارند.

عرفاء و صوفیه به این کلمه خیلی چسبیده‏اند. می‏گویند انسان در روی زمین مقامش مقام خلافة‌اللّهی است. اینها از سنی‏ها گرفته شده چون اصل عرفان و تصوف هم از سنی‏ها شروع شد.

شیعیانی هم که از آنها تبعیت کردند، نفهمیده و ندانسته حرف آنها را قبول کردند. حتی خیلی از آنها کسانی هستند که واقعاً انسان تأسف می‏خورد. کسانی که به آیات و روایات بسیار متعبدند. به ظاهر زهد و تقوی دارند. حتی اینها گول خوردند مثلاً در نوع شعرهایشان گفتند که «خلیفه‏ای تو چرا از میان شدی به کنار؟» یعنی تو خلیفه خدایی چرا از میان به کنار شدی؟ من کجا خلیفه خدا هستم؟ من خلیفه خدا بر چه کسی باشم؟ حجج خلیفه و خلفاء اللّه بر روی زمین هستند.

حدیث شریفی است از فرمایشات حضرت رضا؟ع؟ که مرحوم شیخ صدوق در کتابی به نام «عیون اخبار الرضا؟ع؟» جمع آوری کرده. یحیی بن سعید بلخی نقل می‏کند از حضرت رضا؟ع؟ از پدر بزرگوارشان از آبائشان از امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهم: قال بینما انا امشی مع النبی؟ص؟ فی بعض طرقات المدینة اذ لقینا شیخ طوال کث‏اللحیة بعید ما بین المنکبین می‏فرماید من با رسول خدا؟ص؟ در بعضی از راه‌های مدینه می‏رفتیم. ناگهان پیرمردی قد بلند که موی صورتش زیاد و بین شانه‏هایش خیلی باز و شانه‏های کشیده داشت به ما رسید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲۸ *»

فسلّم علی النبی؟ص؟ و رحّب به بر حضرت سلام کرد و مرحبا گفت ثم التفت الیّ بعد به من رو کرد و قال السلام علیک یا رابع الخلفاء و رحمة الله و برکاته سلام کرد و عرض کرد سلام بر تو ای چهارمین خلفاء و رحمت و برکات خدا بر تو باد. ألیس کذلک هو یا رسول الله؟ بعد پیرمرد به رسول خدا رو کرد و عرض کرد آیا همین‌طور که من می‏گویم نیست؟ آیا این چهارمین خلفاء نیست؟ فقال رسول الله؟ص؟ بلیٰ حضرت هم فرمودند بله. ثم مضیٰ سپس پیرمرد دنبال کارش رفت.

فقلت یا رسول الله اینجا که امیرالمؤمنین سؤال می‏کنند برای عالم ما است و الا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه عالم بودند به آنچه که رسول خدا به آن عالم بودند. ولی برنامه را این‌طور قرار دادند تا ما بدانیم هر فیضی که به امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه می‏رسد به واسطه رسول خدا؟ص؟ می‏رسد. در فیض رسول‌اللّه برای امیرالمؤمنین واسطه هستند.

می‏فرمایند: فقلت یا رسول الله ما هذا الذی قال لی هذا الشیخ و تصدیقک له؟ عرض کردم ای رسول خدا؟ص؟ این حرفی که این پیرمرد زد چه بود و شما چطور تصدیق کردید؟ چون به ظاهر ایشان بعد از رسول خدا؟ص؟ اول خلفاء هستند چطور چهارمینِ خلفاء؟ قال انت کذلک و الحمدلله فرمود: آری شما همین‌طور هستید، چهارمین خلفاء هستید و خدا را شکر. ان الله عزوجل قال فی کتابه «انی جاعل فی الارض خلیفة» و الخلیفة المجعول فیها آدم؟ع؟ خدا در قرآن می‏فرماید که من قراردهنده هستم در زمین خلیفه‌ای را؛ و خلیفه‏ای که در زمین قرار داده شد آدم؟ع؟ بود. این یک خلیفه خدا. و قال عزوجل «یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق» فهو الثانی به داود خطاب فرمود ما تو را در روی زمین خلیفه قرار دادیم بین مردم به حق حکم کن. این خلیفه دوم شد. و قال عزوجل حکایة عن موسی؟ع؟  حين قال لهرون؟ع؟ «اخلفنی فی قومی و اصلح» خدا از موسی حکایت می‏کند وقتی که برای میقات و مناجات می‏خواست برود آن وقت به هارون برادرش فرمود تو در میان قوم من خلیفه‏ام باش و بین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۲۹ *»

ایشان اصلاح کن. فهو هارون اذا استخلفه موسی فی قومه و هو الثالث خلیفه سوم؛ که خدا می‏گوید هارون برای ‌موسی در بين قومش خليفه شد.

و قال عزوجل «و اذان من الله و رسوله الی الناس یوم الحج الاکبر» فکنت انت المبلغ عن الله و عن رسوله آن‏ اعلامیه‏ای که رسول خدا برای مشرکين به مکه فرستادند اول به دست ابوبکر دادند. اوائلِ سوره برائت بود. مقداری که رفت بعد جبرئیل نازل شد که او را زود برگردانید. امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه باید تشریف ببرند و این اعلامیه را در ایام حج به کفار مکه برسانند. آنجا جبرئیل به رسول خدا؟ص؟ عرض کرد که خدا می‏فرماید این را کسی نباید برساند مگر تو یا آن کسی که از تو و به منزله توست پس امیرالمؤمنین باید برسانند. و انت وصیی و وزیری و قاضی دینی و المؤدی عنی و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی فانت رابع الخلفاء تو چهارمين خليفه هستی که به اسم و عنوان خلیفه یاد شده‏ای کما سلّم علیک الشیخ همان‌طور که آن پیرمرد به همین عنوان بر شما سلام کرد.

أو لا تدری من هو؟ فرمود آیا نمی‏دانی آن پیرمرد چه کسی بود؟ قلت لا عرض کردم نه نمی‏دانم. یعنی به تعلیم شما می‏دانم خودم مستقلاً نمی‏دانم. قال ذاک اخوک الخضر؟ع؟ فاعلم([۱۲۳])  فرمود آن برادرت خضر؟ع؟ بود.

این حدیث شریف ما را بس است که خلیفه در این آیه شریفه یک معنای خاصی دارد. به حجج الهیه مخصوص است. عام نیست که همه فرزندان آدم خلیفه باشند، نباید مخلوط کرد. این برای آن حیث دوم نه حیث اول حضرت آدم؟ع؟  است.

تعلیم اسماء هم همین‌طور است که به حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام داده شد، از خصوصیات و امور مربوط به حیث دوم است و شامل همه بنی‌آدم نیست.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳۰ *»

 

مجلس ۸

 

 

(شب چهارشنبه  ۱۹ ربیع‏الثانی ۱۴۰۶ هـ ق)

r جعل خلیفه همان انتخاب حجّت است و کار خدا است

r خلافة اللّهی از شئون حجّت‏های الهی است

r داستان‏های قرآن چه ارتباطی با این امّت دارد؟

r داستان آدم؟ع؟  و نصب امام

r اعتراض ملائکه

r تعلیم اسماء به آدم؟ع؟

r مراد از اسماء چیست؟

r نسبت موجودات با آدم؟ع؟

r اقسام آگاهی آدم؟ع؟  نسبت به موجودات

r وضع لغات از تعلیم اسماء سرچشمه گرفته است

r از تعلیم اسماء برای آدم؟ع؟  وقوف به نقطه علم حاصل شد

r تعلیم اسماء به آدم؟ع؟  او را شایسته خلافت الهی نمود

r خلاف ضرورت و مخالف ضرورت و تقیّه بزرگان

r درباره آدم؟ع؟  دوتعبیر در قرآن است: آدم، انسان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳۱ *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

قبل از آنکه نوع انسانی در روی زمین پیدا شوند ابتداء از حیث دوم آدم؟ع؟ گفتگو می‏شود و این حیث دوم بر حیث اول مقدم است. چون اگر حیث اول بر حیث دوم مقدم باشد آنگاه یعنی رعیت باشد و حجت نباشد، مأموم باشد و امام نباشد که این خلاف نظام حکمت است.

به همین علت خداوند در آیه شریفه می‏فرماید انی جاعل فی الارض خلیفة.([۱۲۴]) نمی‏فرماید انی اجعل یا ساجعل یا … زیرا اگر این‏طور می‏فرمود یعنی بعد از این قرار خواهم داد یا به زودی قرار می‏دهم. پس می‏فرماید انی جاعل که جمله اسمیه است و جمله اسمیه ثبات، دوام و همیشگی بودن را می‏رساند یعنی این صفت خدا است. صفت ثابت خدا و شأن الوهیت این که جاعل خلیفه است. مثل آنکه بگوییم ان الله هو الغفور ان الله هو الرحیم به عنوان صفتی و جمله اسمیه بیان شده است. فعل نیست که «انی اجعل فی الارض خليفة» یا «ساجعل فی الارض خلیفة».

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳۲ *»

یعنی اصلاً   کار خدایی این است که خلیفه قرار دهد. پس او حجت قرار دهنده است. بشر خود برای خود حجت نمی‏تواند قرار بدهد. بشر خود برای خود پیغمبر و امام نمی‏تواند انتخاب کند. الله اعلم حیث یجعل رسالته([۱۲۵]) خدا می‏داند و خدا دانا است. اینجا داناتر نباید معنی کرد. خدا دانا است که رسالت و مظاهر نبوت خود را کجا قرار بدهد.

جمله انی جاعل فی الارض خلیفة بیان این مطلب است که جعل خلیفه شأن الوهیت و خدایی است. با توجه به این نکته، این خلیفه را نمی‌شود معنایی کرد که همه کرده‏اند و نوعاً می‏کنند و از سنی‌ها و مفسرين سنی اقتباس کرده‏اند، که يعنی این نوع انسانی در روی زمین خلیفة‌اللّه است. و معنی خلیفة‌اللّه هم این باشد که نوع انسانی این جمادات، نباتات و حیوانات را در تسخیر خود درآورد و همین‌طور این طبیعت و اسرار طبیعت را در اختیار بگیرد و مثلاً  اسرار طبیعت را کشف بکند. طبیعت را در فرمان خود درآورد از زمین و آنچه در زمین است و آهسته آهسته آسمان و آنچه در آسمان‌ها است. اسم این کار بشر را خلافة‌اللّهی بگذارند چون تصرف کیف ما یشاء است یعنی هر طور که می‌خواهد در روی زمین فعّال مطلق باشد.

طبق این معنی پس انی جاعل فی الارض خلیفة یعنی نوع انسانی جانشین من است که در جمادات، نباتات، حیوانات و طبیعت متصرف باشند.

به اینها باید گفت، این چه خصوصیتی برای انسان است؟ نبات هم در حیطه تسلط و در زمینه قلمروی خودش، همین عناصر و همین آب و خاک را در تسخیر خود در می‏آورد، تصرف و نفوذ می‏کند، جذب و هضم می‏کند. خیلی هم از بشر منظم‏تر است. حیوان هم همین‌طور است. حتی اگر یک موجود زنده تک سلولی را حساب کنیم در به دست آوردن منافع، دور کردن مضار، تصرف برای منافع خود و به تسخیر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳۳ *»

درآوردنِ ــ بر فرض این کلمه صحیح باشد ــ آنچه که به نفع او است آن هم تصرف دارد. نباتات تصرف می‏کنند. حیوانات تصرف می‏کنند. این خصوصیت بشر نیست.

البته خدا مسخَّر کرده و سخّر لکم([۱۲۶]) مسخِر خدا است. همان‌طور که جماد و آب و خاک را برای نبات مسخَّر کرده است. نبات را مسلط کرده جذب و دفع می‏کند، امساک می‏نماید، هضم می‏کند. ریشه نبات و درخت حرکت می‏کند تا به سنگ می‏رسد. در سنگ نافذ است یا سنگ را کنار می‏زند. برنامه خودش را هر طور هست به انجام می‏رساند. به طبع خود حرکت می‏کند پیش می‏رود. از آب، خاک و هوا استفاده می‏کند و خدا کاملاً  آب، هوا و خاک را در تسخیر او در آورده است. حیوان هم همین‌طور است.

ما مسخِّر را خدا می‏دانیم. خدا تسخیر کرده و این تسلط را به این طبقات و موجودات داده.

اگر خلافة‌اللّهی یعنی تصرف در روی زمین پس نبات هم خلیفة‌اللّه است. حیوانات هم خلیفة‌اللّه باید باشند. چه اختصاصی به انسان دارد؟ فقط خلیفه‏ها به ترتیب، دامنه تصرف و به قول شما تسخیر  و فرمانروایی‏شان وسعت پیدا می‏کند. این به انسان چه اختصاصی دارد؟

اینها غافل شده‏اند از آنکه مراد از خلیفه در آیه شریفه انی جاعل فی الارض خلیفة بیان شئونات حجج الهیه است. یعنی من مبدأ نوع حجت‏ها را می‏خواهم بیافرینم. اصلاً من قرار دهنده حجت و خلیفه در روی زمین هستم. این شأن من و شأن الوهی است. تعیین نبی، وصی و به طور کلی تعیین حجت کار خدا است.

نظر قرآن از بیان داستان‌های انبیاء و امت‌های پیشین داستان‌سرایی نیست که فقط از خود داستان گفتگو  بشود. چون اگر این بود ذکر حادثه باید تمام بشود و داستان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳۴ *»

از اول تا آخر بیان شود. به‏علاوه، چرا یک داستان به شکل‏ها و تعبیرات مختلف چند بار تکرار بشود؟ پس معلوم می‏شود که ذکر داستان‌ها در قرآن به عنوان داستان‌سرایی و بیان تاریخ انبیاء یا امم پیشین نیست.

به مناسبت اموری است که برای این امت پیش می‏آید. به جهت اموری است که با این امت در کار است. آنگاه مثلی و نمونه‏ای از امت‏های پیشین ذکر می‏شود. آن هم به اندازه لازم، در قالب و تعبیری که لازم بوده است. دیگر هر چه هم که لازم نیست و مربوط نمی‏باشد قرآن از آن ساکت می‏شود.

ممکن است همین حادثه در جای دیگر به طرز، شکل و تعبیر دیگری به مناسبت دیگر ذکر شود ولی مقصود جداگانه‏ای در کار است. مقصود رابطه پیدا کردن بین یک امری است که در این امت در جریان است با نمونه‏اش در گذشته. خداوند آن نوع را به عنوان نمونه، مثال و مثَل ذکر می‏فرماید.

چون در واقع از اول سوره مبارکه بقره، بحث به تبعیت از ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین و انتخاب و نصب امام بعد از رسول خدا؟ص؟ در روی زمین مربوط می‏شود، زمینه سخن به طوری است که به حجج الهیه و ائمه هدی سلام اللّه علیهم مربوط می‏شود. به همین مناسبت خدا این جریان را به عنوان مثَل و نمونه ذکر می‏فرماید که اصلاً شأن، کار و صفت ثابت ما است که ما جاعل خلیفه هستیم. روایاتی هم در ذیل این آیه شریفه وارد شده که نمونه‏اش را خواندم. اینها روشن می‏کند که مراد از خلیفه همان حجت‏ها و جانشینان خدا می‏باشند. آدم علی نبینا و آله و علیه السلام مبدأ این حجج در روی زمین است.

همه حجت‏های الهیه در روی زمین فرزندان آدم هستند. همه در این عالم به آدم انتساب پیدا کردند. حضرت امیر؟ع؟ می‏فرماید: ابونا آدم و الام حواء([۱۲۷]) پدر ما آدم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳۵ *»

و مادر ما حوا است. پس در روی این زمین ایشان مبدأ حجج است. نوع حجج در این عالم ظاهر از این مبدأ به وجود می‏آیند.

وقتی هم جبرئیل برای حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام روضه خواند و حادثه کربلا را ذکر کرد، گفت ولدک هذا یصاب بمصیبة تصغر عندها المصائب([۱۲۸]) یعنی این فرزند تو به چنین مصیبتی مبتلا می‏شود.

همین‌طور درباره رسول خدا؟ص؟ است که وقتی آدم در عرش، عظمت و جلالت حضرت را مشاهده کرد، سؤال نمود، گفته شد: این از ذریه و فرزندان توست.([۱۲۹]) با آنکه می‏دانیم در مقامات بالا آن بزرگوار؟ص؟ مبدأ کلند و همه، ظهورات و تجلیات آن حقیقت کلیه الهیه هستند. ولی در این عالم ظاهر گفته می‏شود که حضرت آدم مبدأ حجج هستند.

خداوند در بیان حیث مبدئیت برای حجج این بیانات را دارد. امیدوارم دقت کنید چون فرصت ما کم است ولی شما فرصت دارید که این عرایضم را بعد رویش کار کنید. بخصوص در آیات که مطالعه نمودید ببینید آن آیاتی که به امور حجج الهیه مربوط می‏شود تقریباً از آن آیاتی که به حیث مبدئیت برای نوع انسان مربوط می‏شود حالت جدایی دارد.

تعجب است در همه قرآن راجع به حیث مبدئیت آدم نسبت به حجج و درباره خلیفه‌بودن همین یک آیه است که انی جاعل فی الارض خلیفة این آیه هم به این شکل که عرض کردم کاملاً بیان این مطلب است که حجت‏ها را ما باید معین کنیم. من قرار دهنده خلیفه در روی زمین هستم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳۶ *»

جمع‌شدن در سقیفه و انتخاب امام و خلیفه، کار کاملاً خلافی بوده است. اصلاً معین‌کردن و قرار دادن خلیفه کار خدا است انی جاعل این کار من است. من قراردهنده هستم. نفرمود بعد از این قرار می‏دهم. نفرمود قبل از این قرار دادیم. اصلاً من قراردهنده هستم. یعنی این یک شأن ربوبی است. شأن خالق و خدا است که او خلیفه باید قرار بدهد و معین کند.

از جمله اموری که به حیث مبدئیت برای حجج مربوط می‏شود، تعلیم اسماء است. وقتی که ملائکه متوجه شدند بنا است در روی زمین برای حجج الهیه مبدأ درست بشود، فکر کردند زمین که گفته می‏شود زمینی مراد است که بنی‌الجان و نسناس بر روی آن زندگی می‏کردند. و آنها فساد می‏کردند خون می‏ریختند. خلیفه که شأنش این نیست.

اعتراضـی که از طرف ملائکـه انجام شد همین بود. آنها تعجـب کردند: قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک.([۱۳۰]) آخر خلیفه تو که در روی زمین بخواهد خلیفه باشد آدمکش که نباید باشد. اهل قتل و فساد نباید باشد. آیا در زمین کسی را قرار می‏دهی که فساد کند و خون بریزد؟ آیا خلیفه به این‌طور می‏شود؟ و حال آنکه ما تو را تسبیح می‏کنیم تو را تقدیس می‏کنیم. ما که عصیانی و طغیانی نداریم. ما خونریز  و اهل فساد نیستیم. حالا که در روی زمین خلیفه می‏خواهی قرار بدهی از ما قرار بده که هیچ قتل، فساد و معصیتی نداریم. اگر ما در روی زمین خلیفه تو باشیم نسبّح بحمدک و نقدّس لک در روی زمین تسبیح می‏کنیم، تقدیس می‏کنیم.

بعد آیه این‌طور است: و علّم آدم الاسماء کلّها ثم عرضهم علی الملئکة فقال انبئونی بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقین، قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علّمتنا انک انت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳۷ *»

العلیم الحکیم، قال یا آدم انبئهم باسمائهم… خداوند همه اسماء را به آدم آموخت سپس آنها را بر ملائکه عرضه فرمود. پس فرمود اگر راستگو هستید اسماء اینها را به من بگویید عرض کردند منزهی تو ما علمی نداریم مگر آنچه را به ما بیاموزی تو هستی دانا و حکیم. فرمود ای آدم آنان را به اسم‌های آنها آگاه ساز …

اینها همه تأیید می‏کند که مراد از این خلیفه حرفی که سنی‏ها گفتند و تابعين سنی متابعت می‏کنند نیست که این بشر و انسان را به طور کلی خلیفه می‏دانند.

اعتراض ملائکه یکی این است که آخر این بشرِ خونریزِ سفاکِ بی‏باک و طغیانگر که لایق این نیست تا خلیفةاللّه باشد.

اگر می‏بینید حجج و اولیاء خدا مثل حضرت امیر؟ع؟ جنگ می‏کردند و می‏کشتند به این جهت بود که تمامش مورد رضای خدا بود. یک قدم برداشته نمی‏شد که خلاف رضای خدا باشد. اگر فرض کنیم معصوم همه اهل زمین را بکشد رضای خدا در آن است. معصوم کلی معنایش همین است اگر به دستور یا به شمشیر او تمام روی زمین کشته بشوند مورد رضای خدا است.

اعتراض ملائکه به این نیست و الا یسفک الدماء درباره‏اش نمی‏گفتند. چون آن سفک دماء و خونریزی بد است که مورد غضب خداوند باشد. ولی اگر مورد رضا و به اذن خدا باشد که دیگر سفک دماء نمی‏شود گفت. یک مقدار خون در یک بدن پلید جمع شده، خلاف رضای خدا فعالیت می‏کند، باید ریخته بشود. پس اگر معصوم؟ع؟ این کار را بکنند سفک دماء گفته نمی‏شود. مثل حضرت حجت صلوات اللّه علیه آن‌قدر می‏کشند که آنهایی که در دل‌هایشان شک است اظهار می‏کنند و می‏گویند که اگر تو فرزند فاطمه بودی رحم در دل داشتی و این‌قدر نمی‏کشتی.([۱۳۱])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳۸ *»

پس همین اعتراض ملائکه مطلب را روشن می‏کند. معلوم می‏شود خلیفه دیگری مراد است. آنها هم فهمیدند که مراد خدا این که سنی‏ها یا مفسرين تابع سنی یا عرفاء فهمیده‏اند نیست. این خلیفه یعنی حجت خدا به همین جهت جریان تعلیم به میان می‏آید.

خداوند تعلیم اسماء را ذکر می‏فرماید که به آدم اسماء، همه‏اش را آموخت بعد خدا مسمّیات را بر ملائکه عرضه فرمود و فرمود اگر شما راستگو هستید و خلیفه می‏خواهید باشید به من از اسماء این مسمّیات و موضوعات خبر بدهید. به اصطلاح اسماء این موضوعٌ‌له‏ها را بگویید. نتوانستند بگویند.

این آزمایشی بود برای آنکه بفهمند هر کجا قابلیت باشد همان‌جا افاضه فیض می‏شود. وقتی که قابلیت نیست افاضه فیض نمی‏شود. در ملائکه این قابلیت نیست که حامل انوار و اسرار توحید بگردند. مظاهر آیه تعریف و تعرّف خدا بشوند. خلیفه و خلفاء اللّه قرار بگیرند. چون این قابلیت و استعداد در ملائکه نبود نمی‏توانند. ولی در نوع حجج الهیه که مبدئشان آدم است این قابلیت بود.

آدم یعنی همین مبدأ ظاهری به اعتدالی آفریده شد که و نفخت فیه من روحی روح نبوت در او درگیر شد و گیرایی به روح نبوت پیدا کرد. به واسطه همان قابلیت و استعدادی که در او بود نبی شد.

جریان تعلیم اسماء هم معنایش همین است؛ و علّم آدم الاسماء کلها به آدم همه اسماء را تعلیم کرد. مفسرين سنّی و مُنّى چون همه مسائل مربوط به آدم را با انسان‌ها می‏خواهند تطبیق کنند در اینجا هم می‏گویند مراد از تعلیم اسماء به آدم یعنی خدا به انسان تخاطب را آموخت. بشر سرشته شد برای اینکه گفتگو کند و از اشیاء اطراف خود به اسم تعبیر بیاورد. بر اشیاء اسم‌گذاری کند و اشیاء را به اسم بخواند. تا زندگیش بگذرد. در بشر احتیاجی بود که خدا آن احتیاج را با این غریزه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۳۹ *»

برطرف کرد. غریزه تخاطب و قدرت بر تفهیم و تفهم به وسیله زبان و با نطق کردن و وضع اسماء برای اشیاء.

به همین علت واضع اسماء را بشر می‏دانند. می‏گویند غریزه و سرشتی که خدا برای برطرف شدن نیازمندی اجتماعی در بشر قرار داد، همان تعلیم اسماء بود که خدا به آدم کرد. او را بر این امر مسلط نمود تا به‏جای آنکه جلوی شی‏ء برود و آن را به کسی نشان بدهد همین‌طور اسمش را می‏گوید: آب، نان، فرش، اطاق، خانه.

بعضی که قدری عرفان‏باف هستند می‏گویند که مراد، اسماء ظاهری نیست. اسماء ظاهری که چیزی و شأنی نیست. مراد اسماء الهیه است. بشر مفطور گردیده و در سرشت او یک استعداد و قابلیتی قرار داده شده که مظهر اسماء و صفات خدایی بشود.

به همین سبب اسم الجامع خدا که «اللّه» است، پرورنده انسان می‏باشد. «اللّه» اسم جامعی است که تمام اسماء را دربر دارد. خدا اشیاء را به اسماء خود می‏پروراند و اسم «اللّه» پرورنده انسان است. انسان به اسم «اللّه» پرورش می‏یابد. وقتی که به اسم «اللّه» پرورش یافت، جمیع اسماء و صفات خدا در او بروز می‏کند و مظهر جمیع اسماء و صفات خدا می‏تواند بشود.

پس به آدم که تعلیم اسماء شد یعنی به نوع انسانی این استعداد و قابلیت داده شده که در او جمیع اسماء و صفات خدا ظاهر شود. وقتی که انسان را می‏خواهند توصیف کنند می‏گویند: انسان یعنی آن مربوب به اسم «اللّه». چون اسم «اللّه» جامع صفات کمالیه الهیه و جامع اسماء است. این انسان به «اللّه» پرورش یافته و ترقی می‏کند و بر او اسماء و صفات خدا ظاهر می‏شود. تعلیم اسماء را این‌طور معنی می‏کنند.

ولی ما الحمدللّه به برکت فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ و بزرگان دین+ می‏دانیم که این حیث دوم مبدئیت آدم؟ع؟ است. چون آدم مبدأ حجج الهیه بود، این قابلیت در او پیدا شد که اسماء به او تعلیم بشود. تعلیم اسماء به این معنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴۰ *»

است که آدم به صفات تمام مسمّیات عالم شد. صفات مسمّیات یعنی موضوعات و اشیاء را دانست.

ما می‏دانیم آدم در مقامی یکی از حجت‏های خدا است. بلکه بدیع فطرت الهیه، بدیع خلقت و مبدأ است. آدم مقام والایی دارد. برای نوع انسان و نوع حجج مبدأ است. همان‌طور که ما به آدم احترام می‏گذاریم و می‏گوییم پدر ما است و خاضعیم چون حق پدری به گردن همه دارد، حجج الهیه هم خاضع بودند، در همین مقام ظاهری بشری آدم را احترام کرده و می‏کنند.

در فرمایشاتشان می‏فرمودند ابونا آدم. جاء ابونا آدم. رأیت ابانا آدم([۱۳۲]) خیلی احترام می‏گذاردند. همان کلمه اَب او را بس است. چون در عرصه این عالم ظاهر همه به او مُستَند بوده و او مستند همه بود. پس او را احترام می‏کردند و احترام دارد. بخصوص ائمه هدی؟عهم؟ بر او صلوات می‏فرستند او را تعظیم و تکریم می‏کنند.

تعبیرات جالبی برایش ذکر می‏کنند از جمله: بدیع فطرتک([۱۳۳]) صنعتی و خلقتی تازه و بسیار شگفت‏انگیز است. یک چنین مبدئی نبی بوده و این موقعیت را دارد که مبدأ حجج الهیه هم هست.

دقت بفرمایید! برای آن حضرت در این مقام موضوعات و اشیاء سه دسته می‏شوند. یک دسته اشیاء و موضوعاتی که برتر از رتبه او هستند. دسته دیگر با او هم‌رتبه و یک دسته از رتبه او پایین‏ترند و او بر آنها مسلط است. اشیاء و موجودات در آن عرصه نسبت به آدم سه رتبه و دسته هستند. یک دسته مافوق، یک دسته هم‌رتبه و یک دسته هم مادون و پست‏تر از او می‏باشند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴۱ *»

و علّم آدم الاسماء کلّها امیدوارم دقت کنید و لذت ببرید. خدا اسماء همه این سه دسته موضوعات و موجودات را به آدم آموخت. چون اسماء جمع الف و لام دار است.

از آن‏طرف به فرموده حضرت رضا صلوات اللّه علیه الاسم صفة لموصوف([۱۳۴]) اسم، صفتِ موصوف است. به همین علت ما به تبعیت بزرگان‏مان معتقدیم که بین اسماء و مسمیات تناسب ذاتی بر قرار است. بین ایستاده و زید تناسب ذاتی است. خدا تمام اسماء را به آدم آموخت همه‏اش را.

این همه‏اش را تکرار و تأکید است. یعنی خدا اسماء هر سه دسته موجودات، موضوعات و اشیاء را به آدم آموخت. دسته بالا و مافوق آدم مقامات عالیه محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است به جمیع تعیناتی که مافوق آدم دارند. و هر چه که خداوند از عوالم در آن رتبه آفریده است؛ آسمان‌ها، زمین‏ها، عناصر و موالیدی که در آن رتبه هستند که همه مافوق آدمند. البته مافوق آدم در مقام مبدئیت برای نوع حجج نه برای انسان‌ها. یعنی به عنوان یک نبی که در این عالم مبدأ ظهور نبوت و انبیاء است. خداوند اسماء تمام آن موجودات، اشیاء، مسمیات و موضوعاتِ مافوق آدم که اسماء به معنی صفات شد، خدا صفات همه آنها را به آدم تعلیم کرد.

این تعلیم چه نوع تعلیمی بود؟ باز هم به اصطلاح مشایخ ما+ این تعلیم را تعلیم انطوائی می‏گویند. خدا به تعلیم انطوائی تعلیم کرد یعنی آدم خودش را که نگاه کرد دید در تحت تصرف و احاطه محمّد و آل‌محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین منطوی است.

ایشان را به محیط‌بودن شناخت. ایشان را به جمیع صفاتی که برای آدم در عرصه آدم ظاهر شدند و خودشان را به آدم معرفی کردند شناخت. آدم خدا را به ظهور خدا که محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ باشند شناخت. آدم جمیع مراتب توحید و جمیع

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴۲ *»

مراتب، مقامات و فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را که آیات تعریف و تعرف خدا بودند شناخت. تمام آن صفات به طور انطواء به آدم تعلیم داده شد. یعنی آدم به جمیع شئونات توحید، تفرید و ظهورات خداوند یعنی محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ در جمیع تعینات و مقاماتشان آگاه شد. آدم در خود به طور انطواء یافت. خود را تحت احاطه و نورانیت آن بزرگواران که یافت، این یافتن طرز تعلیم انطوائی بود.

اما آنچه که به رتبه خودش مربوط بود آن را هم به برکت این علم به طور انطباعی دانست. نگاهی کرد تمام آنچه را که همراه رتبه خودش بود چون برای نوع حجج می‏خواهد مبدأ باشد، به او تعلیم شد. ولی به طور مجمل نه مفصّل. به اندازه قابلیت و ظرفیتش به او تعلیم داده شد.

چنان‌که الآن من و شما در این سالن و شبستان نگاه می‏کنیم و هر چه که می‏بینیم به طور انطباع به آن عالم می‏شویم. خدا آن به آن ما را تعلیم می‏کند. به ما می‏آموزد. آن به آن می‏بینیم، می‏شنویم. تمام اینها تعلیم خدا به ما است با اسبابی که در خلقت هست. مثلاً چشم می‏بیند. گوش می‏شنود و بعد در حس مشترک منعکس می‏شود بعد در خیال منعکس می‏گردد. همین‌طور تا مشاعر نفسانی تا برسد به عقل. عقل ما می‏شنود، می‏بیند و تمام اینهایی که اینجا هست ادراک می‏کند. همین‌طور آنچه در بیرون یا در خانه و این طرف، آن طرف دیدیم و شنیدیم و از هر چه در این رتبه خودمان ــ  از هم‌عرض‌های خودمان ــ  باخبریم، اینها همه تعلیم انطباعی می‏شود.

به آدم صفات همه موضوعات هم‏رتبه خودش تعلیم داده شد. آنچه که در رتبه آدم بود به او به طور انطباع تعلیم شد.

اما به مادون و پست‏تر از رتبه‏اش یعنی به هر چه که بعد از آدم و پایین‏تر از رتبه نبوت است به طور احاطه عالم شد. تمام موضوعات اشیاء و تمام مسمیاتی که از رتبه آدم پایین‏تر بود خدا به تعلیم احاطی به آدم تعلیم داد. به صفات آن عوالم محیط و عالم شد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴۳ *»

معنی همین آیه از امام صادق صلوات اللّه علیه سؤال شد: عن ابی‏العباس عن ابی‏عبدالله؟ع؟ قال سألته عن قول الله «و علّم آدم الاسماء کلها» ماذا علمه؟ قال الارضین و الجبال و الشعاب و الاودیة ثم نظر الی بساط تحته فقال و هذا البساط مماعَلَّمَه یا مما عَلِمَه.([۱۳۵])

معنای همین آیه را از حضرت پرسید. فرمودند: زمین‏ها، کوه‏ها، دره‏ها و وادی‏ها خدا همه اینها را به آدم آموخت. معلوم است رتبه همه اینها مادون رتبه آدم است. همه اینها را به آدم تعلیم داد. بعد حضرت صادق؟ع؟ به زیراندازشان، فرش زیر پایشان که بساطی بود نظر کردند. فرمودند همین بساط هم جزء چیزهایی بود که خدا به آدم تعليم کرد يا آدم آن را دانست.

این حدیث اشاره به این است که آدم؟ع؟  به تمام موضوعات، اشیاء و مسمیاتی که مادون رتبه‏اش بودند، واقف و عالم شد. صفات و اسماء همه آنها را دانست. مثلاً صفت زمین را دانست که چیست پس اسم لفظیش را هم دیگر فهمید. صفت جبال را دانست چیست، اسم لفظی را هم در اثر همین تعلیم‌دادنِ خدا به مناسبت می‏توانست وضع کند.

پس واضع هم خدا شد. خدا به آدم تعلیم کرد و آدم به زبان آورد. آدم که به زبان آورد بر اساس تعلیم الهی بود. پس واضع لغت خدا است. به این نگاه می‏کرد، می‏دانست صفتِ این چیست. مطابق این صفت از عالَم الفاظ اسم به زبانش جاری می‏شد. به تعلیم الهی بود.

پس تمام لغات را آدم به فرزندانش تعلیم کرد. تمام لغت‏های موجود در روی زمین به تعلیم آدم به فرزندانش منتقل شد. ولی فرزندان در اثر اختلاط، آمیزش، رفت و آمد و معاشرت‏ها، لغت‏های صحیح و درست هر جایی را مخلوط کردند که این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴۴ *»

غلط‏ها و درهمی‏ها فراهم شده است. تمام انحرافات از فرزندان آدم و در اثر اختلاط فراهم شد.

پس آنچه که مادون رتبه آدم بود خداوند به آدم به طور تعلیم احاطی آموخت. در اثر روبرو شدن به تعلیم الهی می‏دانست که این شی‏ء صفتش چیست، به صفتش احاطه داشت، اسمش را هم به تعلیم و وضع الهی به لفظ آورد.

یا به تعبیر دیگر می‏توان گفت که یک تعلیم و آن یک تعلیم هم یک حرف بیش نبود، بلکه یک نقطه بیش نبود. حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: العلم نقطة([۱۳۶])  آدم به نقطه علم واقف شد. اما نقطه علم در رتبه آدم، ظل فضائل و مقامات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است. یک تجلی از تجلیات آن بزرگواران است. همان نقطه علم باز در مقام ظهور و تجلیات، علم شد به تمام آنچه که در رتبه او به حسب ظرفیت و قابلیتش است.

همچنین از ظهورات آن نقطه علم احاطه و شهود بود. نقطه علم، شهود می‏آورد. شهود بر جمیع آنچه که مادون رتبه آدم بود. صاحب این علم سزاوار است که خلیفة‌اللّه باشد. این علم در رتبه انبیاء بهره انبیاء است و در رتبه نازله بهره کاملين شیعه است. کاملين شیعه هم بر حسب رتبه خودشان به نقطه علم واقف می‏شوند و این وقوفشان به نقطه علم همان‌طور است که آدم در رتبه خود به نقطه علم واقف شد. این هم تعلیم الهی است.

و علم آدم الاسماء کلها آدم به این واسطه برای خلافت شایسته شد. حجت‏های الهیه به همین تعلیم الهی شایستگی مقام حجیت را پیدا می‏کنند. حالا یا حجت اصل باشند مثل انبیاء و ائمه هدی؟عهم؟ یا حجت فرع باشند که حجت حجتند مثل کاملين شیعه.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴۵ *»

حالا ماها چه؟ تعلیم اسماء به ما چگونه است؟ این آیه کجا در ما پیاده می‏شود؟ که مفت بافت‏ها می‏گویند:

رموز علّم الاسماء کلّها در توست خلیفه‏ای تو چرا از میان شدی به‌کنار

بی‏خیال من و تو باید شد. ببینید این عرفاء چطور مفت می‏بافند! جهل از سراپای بشر می‏ریزد.

همین بدبختی که این حرف را زده به یک خلاف ضرورت بزرگ مبتلا شده است. می‏گوید جنت و نار جاودانه و ابدی نیست، انقطاع‌پذیر است. ببینید چه کفری! خلاف ضرورت به این بزرگی؟! صوفیه گفته بودند که جهنم انقطاع‏پذیر است. اما دیگر بهشت را نگفتند این بی‏پروا بهشت را هم گفت. می‏گوید مؤمنين تا بقای تعین ایمانی در بهشت متنعمند. کفار نیز در جهنم تا بقای تعین کفر و عصیان معذبند. وقتی که تعین هر دو دسته برطرف شد، نه بهشتی نه جهنمی می‏ماند! و همه‏شان فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر([۱۳۷]) خواهند بود.

راحت بگو همه به ذات خدا می‏رسند دیگر. همان حرف صوفیه را می‏خواهی بزنی بزن. حرف آنها برگشت به اعیان ثابته و نعوذباللّه همان برگشتن به ذات احدیت بعد از برطرف شدن تعینات ماهوی است. حالا تعینات ماهوی یا به ایمان است یا به کفر، طغیان و عصیان. در نهايت تمام می‏شود.

ببینید خدا چطور گوینده: «رموز علّم الاسماء کلّها در توست»، را رسوا می‏کند. این حرف، کفر محض و خلاف ضرورت محض است. ضرورت اسلام و ضرورت شیعه است که جهنم برای کفار و همین‌طور بهشت برای اهل جنت که داخل بهشت می‏شوند همیشگی است. گفته می‏شود خلود فلا موت.([۱۳۸]) این مسأله ضروری است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴۶ *»

حرفی که او زده خلاف ضرورت و خلاف ضرورت کفر است.

مخالف ضرورت کافر است. تو هم اگر کافرش ندانی کافری. باز کسی دیگر تو را کافر نداند او هم کافر است باز اگر نفر چهارمی تو و آن دو را کافر نداند کافر است و به فرموده آقای شريف طباطبائی­ تا هفتاد نفر کافر است.

اگر تو در غیر مورد تقیه بگویی دین خدا این است که وضو را مانند سنی‏ها باید گرفت و معتقد بشوی کافری. بر روی این سخنت حب و بغض بورزی کافری.

در حضور آقای شريف طباطبائی­ از فلسفه ملاصدرا گفتگو می‏شود ایشان می‏فرمایند که شیخ مرحوم تقیه کردند و نگفتند که او کافر است فقط فرمودند این حرف‌ها کفر است. تقیه فرمودند. شخصی آنجا عرض می‏کند که آقا حالا او مرده آیا ممکن نیست که بگوییم اشتباه می‏کرده، چون شیعه اثناعشری بوده است. اگر امام را می‏دید و امام به او می‏فرمودند این حرف‌هایت کفر است آیا دست بر نمی‏داشت؟ حاشا که دست برندارد. از این جهت نمی‏شود گفت کافر بوده است. فرمودند: نه، همین است که می‏گویم. شیخ مرحوم تقیه فرمودند و الا او را کافر می‏دانستند.

حالا ببینید مسأله چیست. حتی این احتمال را که: این شیعه اثناعشری است اگر امامش را ببیند و به او بفرمایند این حرف‌ها اشتباه است دست بر می‏دارد، نمی‏شود داد.

فرمودند: اگر این حرف را به میان بیاوری الآن یهود را کافر نباید بدانی. چون احتمال می‏رود اگر الآن یک یهودی حضرت موسی را ببیند که بفرمایند عیسی هم پیغمبر است محمّد هم پیغمبر است. آیا این یهودی از یهودیت دست برنمی‏دارد؟ اسلام نمی‏آورد؟ اگر این احتمال درست است بنابراین یهود کافر نباید باشند. نصاری همین‌طور کافر نباید باشند. سنی‏ها همین‌طور کافر نباید باشند. هفتاد و دو فرقه باید کافر نباشند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴۷ *»

حال آنکه هل الدین الا الحب و البغض.([۱۳۹]) مؤمن آن است که تمام هفتاد و دو فرقه در اسلام و شیعه را کافر بداند. البته اینکه از نظر ظاهر تنجیس نکردند و بعضی را نجس نخواندند، روی حساب شریعت سَمحه و سَهله بوده است. تا مسلمانان و شیعیان راحت باشند.

اگر نه، در کفر کافر  اگر  شک داشته باشد خودش، کافر است. همین‌طور سایر مذهب‏ها و ملل، همه را باید کافر دانست. هر کس هر گونه مخالف ضرورت شد، در دین هر گونه مخالفتی کرد باید او را کافر بدانی. اگر کافر ندانی خودت کافری یا کسانی را که فرموده‏اند اینها کافرند، کافر دانسته‏ای.

دین راحت است. دینت را دوست داشته باش همه چیز  برایت آسان می‏شود. وقتی دین را دوست نداشتی با دین بازی کردی اینها برایت خیلی سنگین می‏شود. یک چیز سنگین و نپذیرفتنی می‏گردد. می‏گویی ای بابا مگر می‏شود این همه انسان‌ها کافر باشند. مثلاً ناطقی‏ها کافرند؟ راحت بگو کافرند. نگو شاید اشتباه می‏کنند شاید مرض دارند. غلط می‏کنند که غرض و مرض دارند. معنی ندارد کسی بگوید شاید مدّعی لزوم وحدت ناطق در همه مراتب و طبقات اشتباه می‏کرده. آخر او هم آقازاده بوده، محترم بوده، با تقوی بوده، صاحب کتُب بوده نکند اشتباه می‏کرده. آیا واقعاً اگر آقای مرحوم کرمانی حیات می‏داشتند و به او می‏فرمودند این حرف تو خلاف است. آیا از این حرف‌هایش دست بر نمی‏داشت؟ چون این احتمالات داده می‏شود بنابراین بگو محمّدخان آدم خوبی بود رحمة اللّه علیه. نخیر محکم بگو لعنة اللّه علیه و علی اتباعه اگر دینت را دوست داری. اگر دینت را دوست نداری خودت را راحت کن بگو من با همه می‏سازم. همه خوب هستند. خدا هم با همه محشورت کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴۸ *»

پس متوجه هستیم تعلیم اسماء، این نیست که به این بشر اسماء الهیه تعلیم داده شده باشد. که بگویند: «رموز علّم الاسماء کلها در توست». ببینید چه کفرياتی را می‏گویند! خدا لعنت کند آنهایی که این حرف‌ها را می‏خواهند ترویج کنند، رواج بدهند و به عنوان دین به دیگران بیاموزند، خدا لعنتشان کند.

این وصف حجج الهیه است. خدا حجتش را معرفی می‏کند: و علّم آدم الاسماء کلّها. بخصوص نکته بسیار دقیق است. آن جاهایی که سخن از آدم به میان می‏آید و به حیث مبدئیتش نسبت به حجج الهیه مربوط می‏شود همواره کلمه آدم است. اما جاهایی که صحبت از خلقت آدم و مسائلی که به نوع بشر مربوط است به میان می‏آید، گاهی کلمه انسان گفته می‏شود و بدء خلق الانسان من طین.([۱۴۰]) چون مسأله به خلقت انسان و نوع مربوط است، مبدئیتش برای نوع انسانی مطرح است. اینجاها انسان گفته می‏شود. اما در اموری که بخصوص برای حیث مبدئیتش راجع به حجج الهیه مربوط می‏شود، کلمه آدم آمده است.

می‏فرماید: و علّم آدم الاسماء نمی‏فرماید: و علّم الانسان اینجا بخصوص این‌طور فرمود تا این مطلب روشن بشود.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۴۹ *»

 

مجلس  ۹

 

(شب پنجشنبه  ۲۰ ربیع‏الثانی ۱۴۰۶ هـ ق)

r تعلیم اسماء و مقام حجّت

r تشبیه علم به نقطه و موقعیت‏ نقطه نسبت ‏به حروف، کلمات ‏و کتاب

r نقطه علم همان مشیت است و با شناخت آن، اشیاء، صفات و اسماء
آنها شناخته می‏شوند

r وقوف آدم؟ع؟ به نقطه علم

r آدم؟ع؟ و شناخت کائنات

r عرضه مسمَّیات بر ملائکه و جهل آنها و لزوم هم‏سنخی بین عالم و معلوم

r عصمت ملائکه از ضعف اختیار است اما عصمت انبیاء و عصمت
کاملين از معرفت سرچشمه می‏گیرد

r ملائکه از کاملين علم فضائل را فرامی‏گیرند

r نشستن آدم؟ع؟ بر کرسی تعلیم و تصدیق ملائکه

r توضیح «انّک انت العلیم الحکیم»

r درسی که از این جریان باید گرفت

r معنای دیگر «خلیفه» بودن آدم و علّت تعلیم اسماء

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵۰ *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

از جهات دیگری که به مبدئیت حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام نسبت به حجج الهیه مربوط می‏شود، تعلیم اسماء است. خداوند به آن حضرت اسماء را تعلیم فرمود: و علّم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقین.([۱۴۱])

تعلیم اسماء به آدم نخست بیان قابلیت آدم است که آدم دارای استعداد و قابلیت پذیرش این تعلیم بود. اما ملائکه را این قابلیت و استعداد نبود پس ملائکه لایق این اسماء نیستند تا حجت و خلیفه خدا در روی زمین باشند. خلیفه و حجت خدا قابلیتی باید داشته باشد که این علم را بتواند تحمل کند. علمی که عبارت است از تعلیم اسماء.

راجع به این تعلیم عرض کردم که مراد تعلیم نقطه علم است. همان عبارتی که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵۱ *»

حضرت امیر؟ع؟ می‏فرمایند: العلم نقطة([۱۴۲]) علم حقیقی و واقعی نقطه‏ای است. اگر بنا بود خداوند اسماء را به آدم یاد بدهد و مراد از اسماء هم فقط اسماء لفظیه باشد که فقط نام اشیاء را ياد بگيرد، این که خیلی مقام نبود. پس تعلیم اسماء به تعلیم نقطه علم بود. خداوند آدم را بر نقطه علم واقف کرد.

نقطه علم از نظر تشبیه و تنظیر مثل همین نقطه اصطلاحی است. جمیع حروف بیست‌وهشتگانه از الف پیدا شده و الف هم از نقطه پیدا می‏شود. فرض بفرمایید ابتداءً که ما قلم را روی کاغذ می‏گذاریم نقطه پیدا می‏شود. بعد اگر حرکت مستقیم باشد «الف» پیدا می‏شود. حرکت کشیده باشد «ب» و امثال «ب» پیدا می‏شود. همین‌طور اگر دایره و منحنی باشد «ن» و «ج» درست می‏شود.

این شکل‏ها در واقع بر الف عارض می‏شود. در اثر حرکات و دگرگونی‏هایی که بر همان حرکت مستقیم عارض می‏شود حرف آشکار می‏گردد. پس این حروف مختلف مثلاً حروف بیست‌وهشتگانه از الف و الف از نقطه پیدا شده است. به همین علت می‏گویند نقطه مبدأ و اصل حروف است. حروف از نقطه سرچشمه می‏گیرد.

این تشبیه و تنظیری برای آن نقطه علم است. هر کس که به نقطه علم واقف شد بر جمیع آنچه که از آن نقطه پیدا شده محیط می‏شود. بر آنچه که از آن نقطه سرچشمه گرفته واقف می‏شود و احاطه پیدا می‏کند. همان نقطه است که در حروف جریان دارد. وقتی در حروف دقت گردد آن نقطه دیده می‏شود.

پس نقطه در حروف جاری و ساری است و حروف در واقع تعینات، شئونات و جلوه‏های نقطه هستند. اگر کسی بر نقطه واقف شد بر جمیع حروف واقف می‏شود. کلمات هم که از حروف تشکیل می‏شوند، کلمه‏ها همه از حروف درست شده‏اند. وقتی که شخص، حروف را دانست کلمات را هم می‏داند پس همه کتاب را می‏داند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵۲ *»

چون همه حروف را شناخته و همه کلمه‏ها از حروف درست شده پس بر جمیع آنچه که نوشته شده احاطه پیدا می‏کند.

این یک تشبیه و تنظیری برای مطلب است که آن حقیقتی که برای همه حقیقت‏ها و موجودات مبدأ است، حقیقتی است که نقطه نامیده شده و در جمیع موجودات ساری و جاری است. همه، شئونات و ظهورات همان نقطه هستند.

همچنین در حدیث است که تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است و همه حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و بسم اللّه الرحمن الرحیم هم در باء بسم اللّه است بعد حضرت امیر فرمودند: و انا النقطة تحت الباء([۱۴۳]) آن نقطه زیر باء منم.

نقطه زیر باء یعنی نقطه‏ای که مبدأ تشکیل باء است یعنی من حتی قبل از الف و نقطه‏ای که اصل در پیدایش باء بوده هستم. تعین اول ایشان به تعیّن الف است بعد به باء بعد به بسم اللّه الرحمن الرحیم بعد به سوره حمد و بعد به جمیع قرآن. اینها تعینات همان یک حقیقت و شئونات همان حقیقتند.

اگر کسی آن نقطه را دانست، بر جمیع آنچه که از آن نقطه پیدا شده واقف می‏شود. پس ما که الحمدللّه محبت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه و ولایت آن حضرت را داریم، به نقطه علم به نقطه بسم اللّه الرحمن الرحیم که همان محبت است واقف شده‏ایم. پس همه قرآن را داریم. همه قرآن در دل‌های ما ان‏شاءاللّه ثبت است.

اولئک کتب فی قلوبهم الایمان([۱۴۴]) در این آیه از قرآن کلمه ایمان، به ائمه؟عهم؟ و حب اهل‌بیت تفسیر شده است.([۱۴۵]) خدا ایمان را در دل‌های اهل ایمان، اصحاب میمنه، يعنی شیعیان و دوستان امیرالمؤمنین نوشته و ثبت کرده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵۳ *»

و کرّه الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون([۱۴۶]) خدا در نزد ایشان کفر، فسوق و عصیان یعنی اولی، دومی و سومی را ناپسند و مکروه قرار داده است.([۱۴۷]) خلفاء راشدین یعنی همین کفر و فسوق و عصیان را خدا در دل‌های اهل ایمان ناپسند قرار داده است، از آنها متنفرند و برائت دارند. در دل‌ها از ایشان و از اتباع ایشان و از هفتاد و دو گروه منحرف از اسلام بیزارند. زیرا همه و همه به طوری سیئه‏ای از سیئات اولی و دومی هستند.([۱۴۸]) به همین جهت اهل ایمان از همه آنها متنفرند و نسبت به امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه و ائمه طاهرین؟عهم؟ و دوستان ایشان محبت دارند. الحمدللّه رب العالمین.

پس با این تنظیراتی که عرض کردم روشن می‏شود که مراد از نقطه علم همان حقیقتی است که تمام موجودات، شئونات و ظهورات آن حقیقتند. آن حقیقت به ظهور خود بر همه موجودات ساری و جاری است. به نفس و حقیقت خود جاری نیست بلکه آن حقیقت به ظهورش در همه شئونات خود ظاهر شده است.

ما می‏دانیم که آن حقیقت مشیت است. مشیت خدا برای همه موجودات و همه عوالم مبدأ است. چون امام صادق؟ع؟ فرمودند ثم خلق الاشیاء بالمشیة([۱۴۹]) خداوند اشیاء را به مشیت آفریده. پس مشیت مبدأ و سرچشمه اشیاء است. البته خود و حقیقت مشیت در اشیاء ساری و جاری نیست. بلکه به ظهورات، شئونات و رؤسش به اشیاء تعلق گرفته و اشیاء ظهورات و شئونات آن هستند.

آدم به نقطه علم واقف شد. خدا علمی را به او تعلیم کرد که از جمله آنها اسماء

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵۴ *»

بود؛ و علّم آدم الاسماء کلها این تعلیم اسماء فرع بر آن تعلیم است. آن، باید باشد تا آنکه آدم صفت هر چیزی را مشاهده کند. خود موجود را ببیند و بعد صفتش را مشاهده کند و بشناسد.

اسماء یعنی صفات طبق تفسير حضرت رضا؟ع؟ که فرمودند الاسم صفة لموصوف.([۱۵۰]) پس اسم صفت موجود است. همه اسماء را آدم آموخت. خدا به آن نقطه علم تعلیمش کرد؛ یعنی به شناخت مشیت، مشیت و مبدأ را شناخت و به واسطه شناخت آن همه موجودات و در نتیجه اسماء و صفات همه موجودات را شناخت. این خیلی علم مهمی بود.

اما مشیت را که شناخت می‏دانست مشیت یکی از مراتب محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است که از آن به مشیت تعبیر آوردند. مشیت فعل اللّه مطلق و کلی است. معلوم است که قبل از محمّد و آل‌محمّد و حقیقت ایشان چیزی خلق نشده. آن حقیقتی که خدا او را به خود آن خلقت کرد نه به وسیله، سبب و چیز دیگری، همین حقیقت ایشان بوده است. پس در یکی از مراتب نام ایشان مشیة اللّه است.([۱۵۱]) گرچه در مراتب پایین‏تر می‏فرمایند ما ظرف مشیت خدا هستیم.([۱۵۲]) منافات ندارد که هم مشیت خدا و هم ظرف مشیت باشند.

آدم ایشان را به ظهور ایشان در رتبه خود شناخت. ظهورشان در رتبه آدم همان حقیقت خود آدم می‏شود. آدم حقیقت خود را شناخت و بر حقیقت خود معرفت پیدا کرد به این که حقیقت او ظهوری از ظهورات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵۵ *»

چون در همه حجج باید مبدأ باشد. همه حجج به طور مبدئیت برای او جلوه‏گر بودند یعنی او در این عالم ظاهر به عنوان مبدأ حجج شناخته شد. پس وقتی که خود را شناخت، به طوری حقیقت خود را شناخت که گویا حقیقت همه انبیاء را شناخته است. همین‌طور هم هست. چون حقیقت همه انبیاء ظهوراتی از یک رتبه محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است. یعنی همان صد و بیست و چهار هزار قطره‏ای است که از پیشانی رسول خدا؟ص؟ بعد از آن شناوری‏ها چکید. که آن نور و حقیقت در دریاهایی که خداوند دستور فرمود فرو رفت یعنی در مراتب کمالیه خود تنزل کرد.([۱۵۳]) به زبان و تعبیر ما فرمودند که وقتی حقیقت طیبه رسول‏خدا آن عظمت و جلال را متوجه شد از نعمت خدا شرمسار گشت. عرق شرم از نعمت‌های الهیه بر پیشانی مبارکش نشست. مراد پیشانی ظاهر در این عالم نیست بلکه در آن رتبه، خداوند از آن عرق‏ها حقیقت انبیاء را آفرید.

آدم به حقیقت خود واقف شد و حقیقت خود را ظهوری از ظهورات آن بزرگواران دید. به این‌طور به نقطه علم واقف شد که همان معرفت فؤادی است. آدم به معرفت فؤادی واقف شد و از کسانی گردید که من عرف نفسه فقد عرف ربه([۱۵۴]) خودش را شناخت خدای خود را شناخت. معرفت توحید پیدا کرد.

بعد که به مراتب پایین‏تر از خود نگاه کرد دید که هر چه خدا آفریده همه و همه ظهورات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است. چون به آن چشم و دید به همه کاینات و موجودات نگاه کرد، هر جا نگاه کرد اثری از آثار مشيت، جلوه‏ای از جلوه‏های مشیت، ظهوری از ظهورات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ دید. هر چه نگاه می‏کرد می‏دید: لیس فی الدار غیره دیار.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵۶ *»

یعنی اصلاً خدا به محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ آسمان‌ها و زمین‏های خلقت را پر کرده. بهم ملأت سمائک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت.([۱۵۵]) پس دید اصلاً غیر از ایشان چیزی نیست. ایشان هستند و صفات ایشان. ایشان هستند و اسماء ایشان. ایشان هستند و آثار  ایشان. اصلاً چیز دیگری دیده نمی‏شود. آدم یک چنین معرفتی پیدا کرد و اسماء یعنی صفات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و ظهورات ایشان را در همه کاینات دید.

بالاتر از رتبه خود را به ظهور آن بزرگواران در حقیقت خودش به علم انطوائی شناخت. من عرف نفسه فقد عرف ربه آیه توحید در خودش جلوه‏گر شد. آیه تعریف و تعرف خدا در خودش جلوه‏گر بود و آدم معرفت فؤادی پیدا کرد. حقیقت خود را شناخت و شناخت حقیقت خود برای او شناخت رب بود. بعد هم در همه کاینات چون او با چشم فؤادی نگاه می‏کرد حقیقت همه چیز را می‏دید.

طبق تفسیر حضرت رضا؟ع؟ که الاسم صفة لموصوف پس و علم آدم الأسماء کلها یعنی خدا به آدم همه صفات را آموخت. به همان مقام کلی و جنبه‏ای که در خودش شناخت و بعد هم با همان دید به کاینات و موجودات نگاه کرد.

آنگاه خدا می‏فرماید: ثم عرضهم علی الملائکة خدا اسم‌ها را بر ملائکه عرضه داشت فقال انبئونی بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقین. پس فرمود به من خبر بدهید و صفات اینها را برای من بگویید. یعنی خداوند جلوه محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را در رتبه ملائکه به ملائکه نشان داد. به ملائکه گفت اگر شما خلیفه من می‏خواهید بشوید و روی زمین حجت من باشید صفات اینها را بگویید. آیا صفات اینها را می‏دانید؟ آیا قابلیت تحمل صفات اینها را دارید؟ آیا صفات اینها برای شما ظاهر است؟ برای شما معرفت فؤادی حاصل است؟ آیا حقیقت خود را می‏بینید که ظهوری از ظهورات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵۷ *»

ایشان است؟ آیا سایر موجودات را می‏بینید؟ آنها را به عنوان صفات و آثار ایشان می‏شناسید؟ ملائکه دیدند که نمی‏شناسند. مثل ما که نمی‏شناسیم.

ما هم ملائکه هستیم چون ملائکه به معنای مملوک هم هست. مملوک یعنی غلام و کنیز. امیدواریم ما هم غلامان و کنیزان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ باشیم مردانمان غلامان و زنانمان کنیزان.([۱۵۶]) ولی غلامان و کنیزانی که معرفت فؤادی نداریم. یعنی مقام نورانیت آنها را شهود نمی‏کنیم اما به آن اعتقاد داریم. این اعتقاد به برکت بزرگانمان است. خدا درجاتشان عالی است متعالی فرماید.

ایشان این حق بزرگ را بر گردن شیعه پیدا کردند که حامل علم و معرفت نورانیت ائمه هدی؟عهم؟ برای ما ضعفای شیعه شدند. این آقایان برای ما غلامان و کنیزان نزد آقایان حقیقی وساطت کردند و به ما یاد دادند.

ما هم الحمدللّه خدا را شاکریم که نسبت به آن‏چنان مقاماتی که برای ایشان هست اهل تصدیق و تسلیم شده‏ایم. حال اگر ما نمی‏فهمیم، راه نمی‏بریم و شهود نمی‏کنیم در اثر دوری، ظلمت، عصیان و طغیان است که سنخیّت نداریم. به اصطلاح رابطه روحی، قلبی و نورانی نداریم. ولی خیلی خدا را شاکریم که در همین مقام ضعف و ضعیف‌بودن در ايمان و نقصان ایمانی، اقرار، تسلیم و تصدیق داریم.

ملائکه مثل ما به محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ نگاه می‏کردند. مثلاً اگر ما الآن خدمت امام مشرف شویم و حضرت را زیارت کنیم. در امام غیر از همین ظاهر، چه می‏بینیم؟ ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق([۱۵۷]) می‏بینیم مثل ما غذا می‏خورد، می‏خوابد، راه می‏رود، می‏آید و می‏رود. ما در امام چه می‏بینیم که مقام نورانی‏شان را شهود کنیم. البته تصدیق داریم ولی ما به معرفت نورانیت راه نداریم که آن سرّ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵۸ *»

توحیدی او را ببینیم. ما که شهود نمی‏کنیم. فقط الحمدللّه عقیده داریم و همین نعمت بزرگی است، قدر این نعمت را باید بدانیم.

مثلاً وقتی که سنی‏ها به مثل حضرت امیر یا حضرت امام حسن یا حضرت سیدالشهداء یا تا حضرت عسکری صلوات اللّه علیهم اجمعین نگاه می‏کردند چه می‏دیدند؟ مثل خودشان یک بشر می‏دیدند. به عصمت، جلالت و معنویت آن بزرگواران هم که معتقد نبودند نهایت می‏گفتند ایشان یک فقیهی، ملایی، عالمی، زاهدی و عابدی است. بیشتر از این که معرفت نداشتند. شیعیان هم فقط روی عقیده می‏گفتند ایشان معصومند، ایشان از طرف خدا و حامل علم خدا هستند یا سایر صفاتی که معتقد بودند و ما هم همان‌طوریم. ما هم از امام همین ظاهر را می‏بینیم.

ملائکه هم که به محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ نگاه کردند، دیدند هیچ نمی‏فهمند، هیچ چیز نمی‏بینند، خلقی می‏بینند. چون ایشان را که می‏خواستند ببینند خداوند برای محمّد و آل محمّد در رتبه ایشان جلوه‏ای قرار داد که خواه‏نخواه با ایشان مسانخ باید باشد. تا ملائکه هم سنخ خودشان را درک کنند و ببینند. مثلاً آنها را باید غلیظ کند تا امر غلیظی را ببینند. و در نهايت به هم‌جنس خودشان باید اقرار کنند.

جبرئیل وقتی که به زمین می‏آمد و در اموری با این بدن ظاهری رسول خدا؟ص؟ می‏خواست در تماس باشد، به شکل دحیه کلبی([۱۵۸]) یا به شکل اعرابی([۱۵۹]) ظاهر می‏شد. این‌طورها خدمت حضرت و ائمه؟عهم؟ می‏آمد.

وقتی که لازم نبود بر این عالم جسمشان نزول کند و فقط وحی را می‏خواست ابلاغ کند، دیگر کسی جبرئیل را نمی‏دید. جبرئیل نازل می‏شد کار و خدمتگزاری خود را برای حضرت انجام می‏داد که از عالم باطن، از عالم و مشاعر نفسانی حضرت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۵۹ *»

می‏گرفت و به این عالم ظاهری می‏رسانید. به این نفسانیت ظاهره در اینجا به این روح در گرفته نباتی و روح انسانی می‏رسانید. هیچ‌کس هم جبرئیل را نمی‏دید. فقط آثار وحی را می‏دیدند. می‏گویند آن‌قدر حضرت احساس سنگینی و ناراحتی می‏کردند که اگر بر مرکبی سوار بودند، از شدت سنگینی حضرت شکم مرکب بر زمین می‏خواست قرار بگیرد.([۱۶۰]) به همین اندازه می‏دیدند.

پس وقتی که ملائکه به آن بزرگواران نگاه کردند چیزِ  بیشتری در ایشان ندیدند. اینکه می‏گوییم ملائکه معصوم هستند.([۱۶۱]) آن عصمتی که در اثر معرفت برای انسان پیدا می‏شود منظور نیست. خلقت ملائکه مقتضی این‌طور عصمت نیست. عصمتی در اثر ضعف است. چون اختیارشان خیلی ضعیف است در انجام کار مضطرند، اختیارشان ضعیف است. در اثر معرفت به آن معنی که برای معصومين کلی یا برای انبیاء و کاملين شیعه می‏گوییم، عصمت نیافته‏اند.

عصمت ملائکه از ضعف اختیار است. الآن این اشیائی که در اختیار ما است در نزد ما معصوم است، تخـلف نمی‏کند. عصـمت ملائکه همین‌طور است. دستوری که به آنها داده می‏شـود لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما یؤمرون([۱۶۲]) هیچ خلاف انجام نمی‏دهند. اصلاً شاید ندانند که چه کار می‏کنند. همین‌قدر می‏دانند که مضطرانه و در کمال ضعف اختیار کاری انجام می‏دهند و نمی‏توانند تخلف داشته باشند. پس عصمت ملائکه عصمت فضیلت نیست تا برای ملائکه فضلی باشد.

اما عصمت انبیاء فضل است. آنها با معرفتی که دارند عصیان را ترک می‏کنند. کاملين شیعه به معرفتی که دارند گناه را ترک می‏کنند. از معصیت متنفرند و به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶۰ *»

معصیت میلی ندارند. چون مثلاً حقیقت دروغ را مشاهده می‏کنند که این مورد غضب خدا است انجامش نمی‏دهند. اصلاً به دروغ میل نمی‏کنند. این عصمت فضیلت است. چون همان‌طور که معرفتش قوى است در مقابل شیطانش هم قوی است اما این شیطان با همه قوتی که دارد ذلیل و برده است.

رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند برای هر فرزند آدم شیطانی است. جسوری خدمت حضرت گفت و شاید دومی بوده، چون دومی خیلی جسور بوده است. گفت آیا برای شما هم شیطان هست؟ فرمودند: برای من هم هست ولکن اسلم علی یدی([۱۶۳]) ولی تسلیم من است. به دست من اسلام آورده است.

اینکه ملائکه از خدمتگزاران هستند معنایش این نیست که معرفت فؤادی دارند. چون معرفت فؤادی ندارند از آن جهت مثل ما هستند. یعنی وقتی که به ائمه نگاه می‏کنند معتقدند که ایشان آقایانند، صاحبان نعمتند، از طرف خدا حجتند، خلفای خدا هستند و از این قبیل امور که ما می‏گوییم. آنها نیز از کاملين شیعه یاد می‏گیرند. همه شاگردان کاملين شیعه هستند. هر چه به ایشان از علم و کمالات فیض می‏رسد به برکت کاملين شیعه است.

امام فرمود: وقتی ملائکه انوار ما را دیدند فکر کردند نور خدا است، خواستند به عنوان خدا سجده بکنند. ما تسبیح کردیم و سبحان الله گفتیم یعنی ما خلق خدا هستیم، شیعیان ما هم تسبیح کردند، ملائکه یاد گرفتند تسبیح کردند.([۱۶۴]) پس ملائکه شاگردان کاملين شیعه هستند. از کاملين شیعه فیض می‏گیرند. کاملين شیعه همان‌طور که برای ما واسطه هستند برای ملائکه هم واسطه هستند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶۱ *»

فرمود: ان الملائکة لخدامنا و خدام شیعتنا ([۱۶۵]) همانا ملائکه خادم‏های ما و خادم‏های شیعیان ما هستند، معلوم است دیگر من و شما که دوستیم. مراد از شیعیان، کاملين شیعه مثل سلمان و ابوذر هستند.

ملائکه دیدند آن معرفت فؤادی را نسبت به ایشان ندارند و اسماء ائمه را نمى‌شناسند. خداوند هم فرمود: انبئونی بأسماء هؤلاء اینها حجت‌هاى من هستند. حالا اسم‌های اینها را به من خبر بدهید، صفت اینها را به من بگویید. آیا در خودتان دارید و در مادون خودتان می‏بینید؟ گفتند: سبحانک لا علم لنا الا ما علّمتنا خدایا ما علم نداریم.

دقت بفرمایید ما علم نداریم یعنی ما قابلیت نداریم که علم شهودی در ما پیدا بشود همان‏طوری که چشم فؤادی ‌آدم باز ‏شد. این‌طور علمی نداریم. فقط علم اِخباری داریم که اگر به ما بگویید قبول می‏کنیم، تسلیم هستیم.

این آیات برای جریان رسول‌اللّه و ائمه هدی؟عهم؟ مثَل و نمونه است که به جهت ملاحظاتی ذکر می‏شود. اینجا ملائکه در تأویل یعنی شیعیان که مملوک هستند، شیعیانی که مملوک محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ هستند یعنی غلامان و کنیزان. همین‏هایی که افتخار می‏کنند غلام و کنیز محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ باشند. عبدک و ابن عبدک و ابن امتک المقر بالرق…([۱۶۶]) در حضور امام عرض می‏کنیم. اقرار داریم به اینکه رقّ و بنده شما هستیم، برده هستیم یعنی همه غلام و کنیز شما هستیم.

خدا درجات شیخ بزرگوار عالی است متعالی فرماید. این بزرگوار درباره همین جریان فرمایشاتی دارند که آیا اصلاً جایز است که بگوییم ما غلام و یا کنیز برای ایشان هستیم؟ بعد می‏فرمایند: اگر کسی اشکال کند که اگر ما غلام و کنیز باشیم پس ما را به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶۲ *»

چه کسی بفروشند؟ و از چه کسی بخرند؟ یک آقا و مالک دیگری باید باشد که به کسی بفروشند یا از او بخرند. چه اشتباهاتی می‏کنند! بعد ایشان جواب می‏فرمایند که مسأله خیلی جالب است.

در هر صورت این اسم‌هایی که ما می‏گذاریم مثل عبدالعلی، عبدالحسن، عبدالحسین، عبدالمهدی امیدواریم همه‏مان همین‏طور برای محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ غلام و کنیز باشیم.

پس در این آیه که ملائکه اقرار کردند به اینکه نمی‏دانند مگر آنچه خدا تعلیم بفرماید، یعنی تعلیم استادی بفرماید. آن تعلیم شهودی را نمی‏گویند. آن تعلیم، مخصوص انبیاء است، مخصوص کاملين شيعه است.

بعد به آدم فرمود حالا شما یادشان بـده. شما معلـم ملائکـه بشو: انبئهم باسمائهم حضرت هم ملائکه را اِنباء و آگاه کرد. یعنی آدم بر کرسی بیان فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ نشست. شروع کرد به بیان و گفتن. گفت و گفت…

برای ملائکه فضائل بیان کرد، که ایشان مبدأ هستی هستند. ایشان اصل هستی هستند. این بزرگواران در رتبه ما انبیاء به طوری ظاهر می‏شوند. در رتبه‏های بعد به طوری. آدم به اندازه و میزان استعداد ملائکه فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را نقل کرد. آن وقت فهمیدند که ایشان خلیفة‌اللّه باید باشد. ایشان در روی زمین حجة اللّه باید باشد.

مرحوم صدوق در کتاب «کمال‌الدین و تمام‌النعمة» از امام صادق؟ع؟ نقل می‏کند که ان الله تبارک و تعالی علّم آدم اسماء حجج الله کلها خداوند به آدم تمام اسماء حجت‏های خدا را تعلیم کرد ثم عرضهم بعد حجت‌ها را عرضه کرد و به ملائکه نشان داد و هم ارواح علی الملائکة حجت‌های خدا ارواح بودند. یعنی در عرصه ملائکه و برای ملائکه تجلی فرمودند و خدا ایشان را در عرصه ملائکه ظاهر کرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶۳ *»

فقال انبئونی بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقین انکم احق بالخلافة فی الارض لتسبیحکم و تقدیسکم من آدم که اگر راست می‏گویید و گمان می‏برید چون تسبیح و تصدیق می‏کنید پس شما از آدم سزاوارترید که در روی زمین خلیفه باشید، حالا اگر  راست می‏گویید اسماء اینها را به من بگویید قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم آنها در مقابل اظهار عجز کردند و گفتند تو علیم و حکیمی.

معلوم است که خدا علیم و حکیم است و او علم را تعلیم می‏فرماید اما باز به وساطت حضرت محمّد و حضرت علی صلوات اللّه علیهما تعلیم می‏فرماید. خدا علیم و حکیم است یعنی در حضرت محمّد به صفت علیم و در حضرت علی به صفت حکیم ظاهر است.

و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم([۱۶۷]) این آیه در وصف امیرالمؤمنین است. راوی عرض می‏کند آیا در قرآن اسم علی برده شده است؟ فرمود آری خدا فرموده: انه يعنى‌ اميرالمؤمنين فی امّ الکتاب لدینا لعلی حکیم.([۱۶۸]) چون لدینا می‏فرماید یعنی نزد ما علی حکیم است، پس انه به خدا بر نمی‏گردد. ممکن است بعضی به نوح برگردانند. ولی اینجا دیگر ائمه؟عهم؟ این‌طور یاد شیعیان می‏دهند.

پس باز خداوند به وساطت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ به ایشان تعلیم می‏کند. خودشان هم فهمیدند. عرض کردند: سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم قال الله تبارک و تعالی یا آدم انبئهم باسمائهم خداوند فرمود حالا ای آدم تو ملائکه را از اسماء حجت‌های خدا آگاه کن فلما انبأهم بها وقتی که آدم اِنباء فرمود و به ملائکه از آن اسماء خبر داد وقفوا علی عظیم منزلتهم عند الله تعالی ذکره ملائکه بر عظمت و جلالت منزلت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ در نزد خدا واقف شدند فعلموا انهم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶۴ *»

احقّ بان‌یکونوا خلفاء الله فی ارضه و حججه علی بریته وقتی که ملائکه به بیان و تجلیات و تعليم آدم صفات محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را دانستند، هنگامی که فهمیدند محمّد و آل‌محمّد به آن مقدار صاحب فضائل، مقامات و مُلک هستند که خدا همه ملک را به صفات و تجلیات ایشان پر کرده است. اصلاً  مُلک یعنی صفات و تجلی کلی ایشان. وقتی دانستند همه‌کاره ایشانند ـــ  آنگاه خلیفة‌اللّه بودن ديگر  کار مشکلی است؟! ــ ایشان همه‌کاره خدایند. همه چیز  ایشان می‏باشند. خدا یک چنین مخلوقی دارد که همه چیز را به برکت او خلقت کرده و به وجود و نور او برپاداشته و به وجود او حیات بخشیده است.

همه کمالات، همه و همه، هر چه هست و نیست آثار این حقیقت‌های طیبه است. امام زمان صلوات اللّه علیه فرمودند: فبهم ملأت سمائک و ارضک حتی ظهر ان لااله الا انت.([۱۶۹]) این را که ملائکه فهمیدند، کاملاً دانستند و آموختند. پس خوب است فرزند آدم هم این‌طور باشد. این را که یادت می‏دهند تسلیم بشو تصدیق کن و بگو به روی چشم. دیگر ناخن بند نکن. نگو ممکن است این‌طور، ممکن است آن‌طور، نکند این‌طور، نکند آن‌طور باشد. این ناخن‌ بندکردن‌ها از شیطان است. ابلیس اهل ناخن‏ بند‌کردن است.

ملائکه تسلیم بودند و تصدیق کردند. خدا به آدم اجازه داده است که تعلیم کند. تعلیمش مورد رضای خدا است. تعلیم آدم تعلیم خدا است. خدا به زبان آدم به ملائکه آموزش می‏دهد. دیگر ناخن بند نمی‏کنند که نکند آدم اشتباه می‏کند. نکند سهو می‏کند. نکند چه و چه. اینها همه‏اش از شیطان و ابلیس ملعون است.

همه اینها از خریّت است. آقای شريف طباطبائی­ می‏فرمایند همه‏اش از خریّت ابلیس بود.([۱۷۰]) چون خودش می‏گفت: خلقتنی تو مرا خلق کردی. بعد می‏گوید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶۵ *»

چرا به من می‏گویی که به آدم سجده کن. هم او را خلق کرده هم تو را خلق کرده، به قول خودت خالق است، حکیم است، علیم است. می‏داند که می‏گوید سجده کن. بگو به روی چشم. اما روح ابلیسی، روح حسادت و خباثت نمی‏گذارد. به همین علت پی‌درپی اعتراض می‏کند.

اما ببینید ملائکه چقدر خوبند! چقدر تسلیم هستند! همین‌طورند شیعیان و ضعفای شیعه که اهل تسلیم و تصدیق باشند. همین اندازه که خدا برای تو حجتی را به حجیّت، کاملی را به کمال، عالمی را به علم لدنّی و ربّانی معرفی کرد و تو به تقریر امام زمان صلوات اللّه علیه مطمئن شدی. دیگر به اطمینان امام زمان خاطرت جمع و خیالت راحت باشد. چون خودت که نمی‏توانی تحقیق کنی. تو که عقلت نمی‏رسد. علمش را نداری. از کجا این حرف‌ها را می‏خواهی بفهمی. اصلاً علم، شعور و رتبه‏اش را نداری که بفهمی آیا حالا این راست می‏گوید یا دروغ می‏گوید؟ نعوذباللّه آیا رأی می‏دهد یا عین فرمایش معصومين است؟

تو که نمی‏دانی ناچاری به تقریر و تسدید حجة بن الحسن المهدی صلوات اللّه علیه که امام توست اعتماد و اطمینان کنی. اگر این عالم ربّانی و کامل نیست و به تعبیر دیگر حجتِ ‏امام بر تو نیست، پس امام رسوایش باید بکنند. امام معلوم بفرمایند و به یک خلاف ضرورتی مبتلايش کنند که معلوم بشود این بدبخت مدعی کاذب است.

چنان‌که بسیاری مدعی شدند و خدا رسوایشان کرد. به همان خلاف ضرورتی که کردند خدا رسواشان کرد. با آنکه مدعی کمال بودند. یک خلاف ضرورت می‏کند که خدا از روی کارش پرده بر می‏دارد. امام؟ع؟ پرده بر می‏دارند و معرفیش می‏کنند.

ملائکه مطمئن شدند و دانستند. بر عظمت منزلت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ در نزد خدا واقف شدند: فعلموا انهم احق بان یکونوا خلفاء الله فی ارضه و حججه علی بریته فهمیدند که ایشان سزاوارترند که در روی زمین خلفاء اللّه باشند و حجج خدا بر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶۶ *»

خلق باشند ثم غیبهم عن ابصارهم و استعبدهم بولایتهم و محبتهم بعد خداوند حجت‌های خود را از دید ملائکه غایب کرد. تأویل این فرمایش درباره ما است که الآن امام از نظر ما غایبند و ما امیدواریم از آن ملائکه یعنی مملوکين محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و غلامان و کنیزان ایشان باشیم. که گرچه اماممان را نمی‏بینیم اما خدا را به محبت حجة بن الحسن صلوات اللّه علیه عبودیت می‏کنیم. خدا را به آن بزرگوار اطاعت می‏کنیم. به توجه کردن به ایشان خدا را عبادت می‏کنیم. امیدواریم این تأویل درباره ما صادق باشد و ما از اهل ولایت و محبت ایشان باشیم. خدا حجت‌های خود را از دیده‏های ملائکه غایب کرد و ملائکه را به عبودیت گمارد و از آنها طلب عبودیت کرد که خدا را به ولایت و محبت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ عبودیت کنند. و قال لهم بعد خدا به ایشان فرمود الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون([۱۷۱]) آیا من به شما نگفتم که من غیب آسمان‌ها و زمین را می‏دانم. من آنچه را که شما ظاهر می‏کنید و آنچه که در دل‌ها دارید می‏دانم تأویلش هم درباره دیگران است.

این تأویل کنایه است که در بین شما ملائکه یک ناجنس وجود دارد. میان شما یک بدجنس هست که از جنس شما نیست. این بدجنسِ ناجنس ابلیس بود. که در زمره ملائکه بود و عبادت می‏کرد. چه عبادتی!  که واقعاً همه ملائکه غبطه می‏خوردند. ملعون، عالِم هم بود موعظه می‏کرد. برای ملائکه منبر می‏رفت حرف می‏زد. ولی ناجنس است هر کارش بکنند ناجنس است «الکلب کلب و ان طوقته ذهباً» سگ سگ است اگر چه شما قلاده طلائی به گردنش بزنيد.

پناه به خدا از طبایع ناجور. طبیعت ناجور چقدر بد است! هر چه خدا به او فضیلت می‏دهد کارش بدتر می‏شود. هر چه خدا به او نعمت می‏دهد کارش بدتر می‏شود. به امید خدا طبایع را باید اصلاح کنیم. آن اعتدال لازم و ممکن را فراهم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶۷ *»

کنیم تا طبایع تسلیم عقل شود، عقل بر طبیعت‌ها حاکم گردد. البته الحمدللّه شما که همه ملائکه هستید. بدجنس و ناجنس نداریم. اما انسان همیشه به خودش باید بدبین باشد.

پس چون در بین ملائکه یک ناجنس و بدجنسی است از این جهت می‏فرماید: انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون یعنی این یک آزمایشی بود که من با شما در میان گذاشتم و الا با شماها چه کار دارم. انی جاعل فی الارض خلیفة آزمایشی بود، تا معلوم بشود که کدام از شما ابلیس هستید.

در این حدیث شریف می‏بینیم که معنای خلیفه بودن آدم را به آن‌طوری که قرآن می‏گوید و ائمه هدی؟عهم؟ می‏فرمایند بیان می‏کنند. به آن معنایی که مفسرين سنی و تابع سنی می‏گویند نیست که می‏گویند مراد همین تصرف در روی زمین است. خلافت مربوط به همه بنی‌آدم است. این چنین نیست به دلیل تعلیم اسماء که عبارت بود از بیان و معرفی مقامات و فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و آثار وجودی این بزرگواران.

اما در بعضی از احادیث بخصوص ذکر شده که آدم این موجودات را به صفاتشان دانست. این هم به همین صفات مشهور مربوط می‏شود که از شئونات تعلیم بوده است.

در کتاب تفسیر علی بن ابراهیم قمی در معنای علّم آدم الاسماء کلها امام فرمودند: اسماء الجبال و البحار و الاودیة و النبات و الحیوان خدا اسم‌های همه اینها را به آدم تعلیم فرمود. ثم قال الله عزوجل للملائکة «انبئونی بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقین» فقالوا کما حکی الله «سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم» فقال الله «یا آدم انبئهم باسمائهم» فاقبل آدم؟ع؟ یخبرهم فقال الله «الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون» فجعل آدم؟ع؟ حجة علیهم.([۱۷۲])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶۸ *»

بعد که ملائکه اظهار نادانی کردند خداوند به آدم فرمود که از اسماء به آنها خبر داد و خدا آدم را بر ملائکه حجت قرار داد. وقتی که آدم بر ملائکه حجت شد پس در روی زمین هم آدم حجت است. این یک معنای دیگر برای خلیفه و همچنین تعلیم اسماء بود که اجمالاً ذکرش لازم بود.

اما مسأله نفخ روح خدایی بر آدم و مسأله اِسجاد ملائکه که خدا آنها را به سجده کردن بر آدم دستور فرمود مانده است. این دو هم مثل آن شئوناتی که گفتیم به حیث دوم آدم یعنی مبدئیتش برای حجج مربوط می‏شود.

روح نبوت در او دمیده شد. مراد این روحی که در همه افراد بنی‌آدم است یعنی روح انسانی نیست. پس از اختصاصات آن حیثِ آدم است. همچنین اِسجاد ملائکه، به سجده خواندن ملائکه و دستور سجده دادن، آن هم برای خاطر همان روح است. وساطت، امامت، حجت بودن و قبله بودن آدم برای ملائکه هم از آن حیث است که ان‏شاءاللّه باز این قسمت را به تأیید و توفیق خداوند می‏گوییم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۶۹ *»

 

مجلس ۱۰

 

(شب دوشنبه  ۲۴ ربیع‏الثانی ۱۴۰۶ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r نفخ روح الهی در آدم؟ع؟

r روح الهی چیست؟

r روح یعنی چه؟

r روح‏های پنجگانه

r روح القدس و مظاهر آن که مسجود ملائکه‏اند

r نقل چند حدیث در روشن شدن این مطلب

r مسجود ملائکه بودن آدم؟ع؟  را نباید تعمیم داد

r اشتباه دیگران در این مطلب

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷۰ *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

درباره حیث دوم آدم علی نبینا و آله و علیه السلام که برای انبیاء، رسُل و حجج صلوات اللّه علیهم مبدأ است خصوصیات و صفاتی در قرآن ذکر شده است. هرگاه به آن خصوصیات توجه شود، معلوم می‏گردد که مراد همان حیث دوم آدم و مبدئیت برای حجج است.

یکی از آنها نفخ روح خدایی است. نفخ روحی که به خدا منسوب و مضاف است. این خصوصیت که در قرآن درباره حضرت آدم؟ع؟ ذکر شده است به همین حیث نظر دارد.

اشتباهی که برای دیگران پیش آمده، این است که این روح را به همه افراد انسانی تعمیم می‏دهند. حتی در آن آیه که مراتب خلقت را از نطفه تا انشاء خلق آخر ذکر می‏فرماید. می‌گویند ثم انشأناه خلقاً  آخر([۱۷۳]) همین القاء و نفخ روح خدایی است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷۱ *»

آن را بیان دیگری از آیه و نفخت فیه من روحی می‏دانند. این دو عبارت را یک معنی می‏کنند. می‏گویند همین روحی است که الآن در انسان است یا مثلاً مرادشان روح انسانی است. هر دو را به یک معنی و مراد می‏گیرند.

حال آنکه گویا در بحث حیات و روح حیوانی اشاره کرده‏ام که این دو آیه به یک معنی نیستند. شاید بعد باز اجمالاً اشاره کنیم.

آنچه اکنون لازم است به آن توجه داشته باشیم همین است که آیاتی که در این زمینه است مانند فاذا سویته و نفخت فیه من روحی([۱۷۴]) مراد از این نوع آیات روح انسانی یا روح حیوانی نیست. این آیات مخصوص انبیاء و حجج است. حضرت آدم نیز چون در این آیات از حیث مبدئیت برای حجج ملاحظه شده‏اند، خداوند این خصوصیت را برایشان ذکر می‏فرماید.

در سوره حجر می‏فرماید: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأ مسنون و الجان خلقناه من قبل من نار السموم.([۱۷۵])

معلوم است که مراد از انسان در اینجا آدم است. ولی از حیثی که مبدأ انسان‌ها شمرده می‏شود. خصوصیات این حیث ذکر می‏گردد که انسان را از صَلصال از حَمَأ مَسنون خلق کردیم.

صلصال آن گلی است که در اثر خشک‌شدن به طوری است که اگر چیزی به آن برخورد کند صدا می‏دهد. همچنین این گل خشک شده از گلی فراهم شده که تغییر یافته است و در اثر تغیّر مسنون است. تقریباً تغیّرش به اصطلاح تغیّر طولی است.

اما جانّ پدر جن است. همان‌طور که آدم پدر و مبدأ انسان‌ها است، جانّ پدر و مبدأ جنّ‏ها است. او را قبل از آدم از نار سَموم خلق کردیم. آتشی که حرارت ندارد یا

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷۲ *»

آتشی که دود ندارد یا آتشی که در اثر حرارتِ شدید و لطافت، نافذ است و در سایر اشیاء نفوذ می‏کند، این معانی را برای نار سموم می‏شود گفت. که در جای خودش ان‏شاءاللّه صحبت می‏کنیم.

بعد می‏فرماید: و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشراً من صلصال من حمأ مسنون([۱۷۶]) باز در هنگام بیان این خصوصیات آدم، بشراً فرموده است. انسان و بشر هر دو برای آدم به اعتباری که مبدأ انسان‌ها است به کار برده می‏شود. این سخن‌ها از این حیث به میان می‏آید.

اما به حیث دوم یعنی مبدأبودن آدم برای حجج، انبیاء و رسل؟عهم؟ که توجه می‏شود، این‌طور گفته می‏شود: فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین وقتی او را تسویه کرده و به حدّ اعتدال رساندم و در او از روح خود دمیدم، آنگاه برای او به حال سجده‌کننده بیفتید فسجد الملائکة کلهم اجمعون الا ابلیس همه ملائکه سجده کردند و سجده انجام شد ولی ابلیس سجده نکرد. ابیٰ ان‌یکون مع الساجدین([۱۷۷]) او از آنکه با سجده‏کنندگان و خضوع کنندگان باشد اِبا نمود.

اینجا برای بسیاری از مفسرين موجب اشتباه شده است که نفخت فیه من روحی را تعمیم داده و شامل همه انسان‌ها می‏دانند. در نتیجه مسجود بودن را هم شأن همه انسان‌ها می‏دانند. می‏گویند همه انسان‏ها از این روح که به خدا انتساب دارد بهره‏مندند. مسجود ملائکه هستند و ملائکه بر همه انسان‌ها سجده کردند.

این اشتباه بزرگی است. نخست می‏دانیم این روح ذات خداوند و از ذات خداوند نیست. پس اگر گفته می‏شود که در آدم از روح خدا دمیده شد، مقصود این نیست که بشر را با خدا شریک کنند و بگویند تو نصیبی از خدا داری و نصیبی از

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷۳ *»

خاک. تو از یک جهت به خاک و از جهتی به خدا منسوب هستی. یعنی خدایی هستی و از خدا چیزی در تو هست.

این سخن، اشتباه و بر خلاف مبانی توحیدی که از قرآن و آل‌محمّد؟عهم؟ به ما رسیده می‏باشد. لم‌یلد و لم‌یولد هیچ چیزی از خدا جدا نمی‏شود و هیچ چیزی در ذات خدا قرار نمی‏گیرد. ذات خدا از همه نوع و همه قسم تولید و ولادت، از همه اقسام آن منزه است اگر چه اعتباری، فرضی و فلسفی باشد. از همه اینها ذات خداوند منزه است.

پس اینکه این روح را به خودش انتساب می‏دهد و می‏فرماید از روح خودم، تعظیم و تکریم این روح مقصود است. مراد این نیست که روح با ذات خدا یک نسبتی، اتصالی یا همجنسی و هم‌سنخی داشته باشد. این یک مطلب، که نوعاً در ترجمه‏ها یا بهره‏برداری‏ها از این بیانات قرآن، چنین سوء برداشت‏هایی دارند.

حدیث در کتاب «کافی» است. اَحوَل می‏گوید از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کردم عن الروح التی فی آدم قوله فاذا سویته و نفخت فیه من روحی از این آیه از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کردم و راجع به این روحی که در آدم قرار داده شد پرسیدم قال؟ع؟ هذه روح مخلوقة و الروح التی فی عیسی مخلوقة([۱۷۸]) امام؟ع؟ فرمود این روحی که خدا می‏فرماید در آدم از روح خودم دمیدم این روح، روحِ مخلوق است. از ذات خدا نیست. در قرآن درباره عیسی هم که همین‌طور می‏فرماید آن هم روحی مخلوق است.

مرحوم صدوق در کتاب «توحید» از محمّد بن مسلم نقل می‏کند که می‏گوید: سألت اباجعفر؟ع؟ عن قول الله عزوجل «و نفخت فیه من روحی» قال روح اختاره الله و اصطفاه و خلقه و اضافه الی نفسه و فضّله علی جمیع الارواح فأمر  فنُفِخَ منه فی آدم؟ع؟.([۱۷۹]) می‏گوید از حضرت باقر؟ع؟ راجع به این آیه شریفه سؤال کردم. فرمودند این

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷۴ *»

روح روحی بود که خداوند آن را برگزید، اختیار فرمود و به خودش نسبت داد. و آن را بر همه روح‌ها فضیلت بخشید.

به طور اجمال معنای روح را از نظر بزرگان عرض کرده‏ام. منشأ هر فعالیتی را روح می‏گویند، مبدأ هر کمال و آثاری را روح می‏نامند. پس هر مبدأِ  آثار روح است. پس آن مبدأ آثاری که منشأ فعالیت‏ها و آثاری است که از همه بالاتر، افضل و بهتر است، آن روح نبوت است که منشأ آثار نبوت می‏باشد و آن مخصوص انبیاء؟عهم؟ است. در دیگران نیست. به همین علت می‏فرماید خدا آن روح را بر همه روح‏ها فضیلت داد. روح نباتی، روح حیوانی و روح انسانی همه روحند یعنی همه برای آثاری مبدئند و منشأ فعالیت‏هایی هستند اما آن روح از همه اینها افضل است.

همین تفضیلی که حضرت تصریح می‏فرمایند، بیان این است که این روح به انبیاء اختصاص دارد. درست است که آدم از حیثی مبدأ انسان‏ها نیز هست، اما همه انسان‌ها از این روح بهره‏مند نیستند. فرزندان آدم در این صفت از پدر جدا هستند. در آن جهت که پدر ایشان است با آدم مشترکند. اما در جهتی که مبدأ حجج است فقط حجت‏ها و انبیاء در اين جهت و روح با او شریکند. پس امر کرد و از آن روح در آدم دميده شد.

همین محمّد بن مسلم نقل می‏کند: سألت اباجعفر؟ع؟ عن قول الله عزوجل «و نفخت فیه من روحی» کیف هذا النفخ؟ می‏گوید از حضرت باقر؟ع؟ از همین آیه سؤال کردم و عرض کردم آقا اين دمیدن چطور بود؟ فقال ان الروح متحرک کالریح و انما سمی روحاً  لانه اشتق اسمه من الریح و انما اخرجه علی لفظة الروح لان الروح مجانس للریح و انما اضافه الی نفسه لانه اصطفاه علی سایر الارواح کما اصطفی بیتاً من البیوت فقال بیتی و قال لرسول من الرسل خلیلی و اشباه ذلک و کل ذلک مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبر.([۱۸۰])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷۵ *»

وقتی که از امام؟ع؟ پرسید که دمیدن روح در آدم به چه کیفیت بوده است؟ امام؟ع؟ به این‌طور توضیح می‏فرمایند که وقتی نسیمی بلند می‏شود و می‏وزد این وزیدن مثل دمیدن و نفخ است. روح، متحرک است. روح، مبدأ فعالیت است. خودش ساکن و آرام نمی‏شود باشد. یک حقیقت متحرکی است. نه آنکه باز حرکت ذاتیش باشد بلکه حقیقتی متحرک است که حرکت بر آن روح عارض است.

البته این تعریف را که حضرت می‏فرماید برای جمیع ارواح است. همه روح‌ها این‌طور است. ببینید چطور روح نباتی متحرک است، قرار نمی‏گیرد. از اول پیدایش در این جرم، مرتب در تکامل است. شروع می‏کند به فعالیت، هیچ قرار نمی‏گیرد. یا هضم یا جذب یا اِمساک یا دفع می‏کند و سایر صفات نباتی کاملاً از این روح سر می‏زند.

قدری که جرم لطیف‏تر و روح لطیف‏تر شده است، آثار حیوانیت ظاهر می‏شود. ببینید چطور روح در حیوان فعال و منشأ فعالیت است! بعد روح انسانی، چطور در فعالیت است!

اینها در اثر تحرکی است که برای روح است. به همین علت می‏فرماید روح به مانند نسیم و باد که می‏وزد متحرک است. اصلاً روح را که روح نامیده‏اند از این جهت است که این اسم از کلمه ریح مشتق گشته است. تا همان منشأ  آثار بودن و تحرک را برسانند. از این جهت کلمه و لفظ روح به این شکل به کار برده شده است چون با ریح و نسیم مجانس است. این روح در هر مرتبه‌اى و برای هر مرتبه‌اى از مراتبِ کمالِ روح، نسیمی است که می‏وزد.

بعد امام؟ع؟ فرمود: خدا این روح را به خود نسبت داد چون آن را بر سایر ارواح برگزید. یعنی هیچ فرق نمی‏کند مثل روح‏های دیگر، خلق خدا است. لیکن در اثر شرافت، لطافت و آثاری که از این روح صادر می‏شود، خدا آن را به خودش نسبت داد و فرمود در او از روح خود دمیدم. همان‌طور که یک خانه‏ای را از بین خانه‏ها بر می‏گزیند و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷۶ *»

می‏فرماید «خانه من» و همان‌طور که به رسولی از رسولانش می‏فرماید «خلیل من».

مگر سایر رُسل خلیل و دوست خدا نیستند؟ اگر هم خلیل به معنای فقیر باشد، باز مگر سایر رسُل فقیران به درگاه خدا نیستند؟ پس این صفت که برای ابراهیم علیه و علی نبینا و آله السلام خصوصیت دارد و ایشان را خلیل اللّه می‏گویند، نشان‏دهنده این است که از بین انبیاء یک شرافتی برای او است. و امثال اینها که به خدا انتساب پیدا کرده است.

بعد امام به طور کلی فرمودند: تمام اینها مخلوق، مصنوع خدا، محدَث، حادث و خلقند. همه مربوب هستند؛ ربوبیت خدا به اینها تعلق گرفته است. همه مدَبَّرند یعنی همه تدبیر می‏شوند؛ یعنی وقتی که خدا این روح را خلق کرد دیگر او را به حال خودش وانگذارده است بلکه باز هم در دست قدرت و در ربوبیت خدا به سر می‏برد و به تدبیر خدا اداره می‏شود.

حدیث دیگری از حضرت صادق؟ع؟ است که فرمودند: فلما اراد الله ان ینفخ فیه الروح خلق الله تعالی روح آدم لیست کالارواح و هی روح فضله الله علی جمیع ارواح الخلق من الملائکة و غیرهم.

چقدر در این احادیث تصریح است! نمی‏فهمم چطور اینها خود را در قرآن و معنی کردن قرآن و بیان مرادهای خدا از محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ بی‏نیاز می‏گیرند. اگر لااقل در این همه احادیثی که درباره این روح رسیده، یک حدیث می‏رسید که مراد همین روحی است که در انسان‌ها است و همه در این روح با آدم شریکند و این برای آدم خصوصیتی نیست. باز وجهی داشت که این همه ملاها تابع سنی‏ها شده‏اند و همگی این روح را در مورد همه بشر تعمیم می‏دهند. می‏گویند همه و همه دارای این روح خدایی هستند. ای بشر تو دارای نفخه‏ای از روح الهی هستی. این‌طور تعبیر می‏آورند.

امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند که چون خدا خواست که در آدم روح بدمد، خدای

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷۷ *»

تعالی روح آدم را خلق کرد. این روح مانند روح‏های دیگر نبود. روحی بود که خدا آن را بر همه ارواح خلق از ملائکه و غیر ملائکه فضیلت داده بود. آیا این امتیاز و خصوصیت نیست؟

فلما خلق الله تعالی روح آدم امر بغمسها فی جمیع الانوار ثم امرها ان تدخل فی جسد آدم.([۱۸۱]) وقتی که خدا روح آدم را آفرید به فرو رفتن آن روح در جمیع انوار امر فرمود. این روح در همه نورها فرو رفت و خدا به آن روح دستور فرمود که در جسد آدم داخل شود.

تصریحی که ما در این‌گونه احادیث شریف می‏بینیم ــ بعضی از آنها را به عرض رساندم و بقیه را ذکر نکردم ــ کاملاً روشن می‏کند که این روح مخصوص انبیاء است. همان روح نبوت است که ائمه؟عهم؟ انبیاء را از سایر بشر  و حتی از مؤمنين، ممتاز و جدا می‏فرمایند.

مؤمنين دارای روح‌های مختلف هستند که در حدیثی ذکر شده است روح القوة روح الشهوة روح البدن بعد می‏فرماید روح الایمان، برتر از همه اینها روح القدس است. برای انبیاء بخصوص روح‌القدس می‏باشد. روحی که مخصوص انبیاء است جدا می‏فرمایند.([۱۸۲]) این روح روح نبوت است. و حتی این روح قابل تعلق است به نفوسی که مثل رتبه انبیاء مقام مبدئیت و علیت را دارند. پس نفس ناطقه انبیاء از نظر مکتب بزرگان ما غیر از نفوس سایر رعیت است. البته هر دو را نفس انسانی، نفس کونیه و ناطقه انسانیه می‏گویند، اما فرقش این است که آن نفوس در مقام علیت و این نفوس در مقام معلولیت است. نفوس سایر بشر معلول، یعنی مثل شعاع است و نفوس ناطقه انبیاء مثل منیر است. تفاوت به این مقدار است به همین سبب به آن نفوس ناطقه روح نبوت تعلق می‏گیرد و به اینها تعلق نمی‏گیرد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷۸ *»

بعد از توجه به این که معلوم شد روح چیست، خواه‌نخواه مسأله سجده ملائکه هم روشن می‏شود. بنابراین در آیه و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین فاءِ فقعوا فاء تفریع و نتیجه است. یعنی نتیجه دمیدن از روح خودم در آدم، این است که شما ای ملائکه واقع شوید و قرار بگیرید برای او در حالی که سجده کنید. برای سجده بر زمین بیفتید. علت سجده برای آدم در همین آیات ذکر شده است که همان روح بود که در او دمیده شد.

چون خدا به آن روح شناخته و عبادت می‏شود. به آن روح به او توجه می‏گردد. بنابراین قبله برای همه آن روح است. پس در هر مظهری که ظاهر شد آن مظهر هم حکمش حکم همان روح می‏شود. حکم خود آن مظهر کنار می‏رود حکم همان روح را پیدا می‏کند. درست است در قالب آدم دمیده شد اما آدم خودش به عنوان اينکه مخلوق بود که سجده نشد. به اعتبار اينکه آن روح در او متجلی است قبله‏گاه ملائکه گرديد. پس آدم؟ع؟  یعنی مظهر آن روح، محل سجده و محل قبله است. وسیله توجه و معرفت به خدا است. همه انسان‌ها این گونه نیستند.

به چه علتی همه انسان‌ها مسجود ملائکه باشند؟ آخر چرا ملائکه برای من و امثال من سجده کنند؟ یا چگونه ملائکه مرا قبله می‏توانند قرار دهند؟ اگر ملائکه به ما احترامی هم بگذارند از این جهت است که ما شبیه آدم هستیم. فرزند آدم شمرده می‏شویم. مثل آدم که نیستیم تا همان‌طور که آدم مسجودشان بود ما هم مسجودشان باشیم.

پس اصلاً احتیاج به استدلال ندارد. استدلال آیه همراهش است. «قضایا قیاساتها معها» می‏فرماید: فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین وقتی که در او از روح خودم دمیدم آنگاه برای او بیفتید در حالی که سجده‌کننده هستید. در برابر او خضوع کنید چون او مظهر این روح شده است. هیچ استدلال دیگری نیاز

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۷۹ *»

ندارد. خودِ آیات کافی است. در عین حال چند تا از احادیثی که بر این مطلب دلالت می‏کند عرض می‏کنم.

مرحوم صدوق در «عیون‌ اخبارالرضا» از امام رضا؟ع؟ نقل می‏کند در یک حدیث طولانی که از آن جمله این قسمت است: ان الله تبارک و تعالی خلق آدم فاودعنا صلبه و امر الملائکة بالسجود له تعظیماً لنا و اکراماً و کان سجودهم لله عزوجل عبودیة و لآدم اکراماً و طاعة لکوننا فی صلبه فکیف لانکون افضل من الملائکة و قد سجدوا لآدم کلهم اجمعون.([۱۸۳]) فرمودند خداوند تبارک و تعالی آدم را خلق کرد. پس ما را در صلب او به ودیعه نهاد و ملائکه را به سجده کردن برای آدم از جهت تعظیم و اکرام ما امر فرمود. سجود ملائکه برای خدا از حیث عبودیت بود. چون خدا دستور فرموده بود اینها هم عبودیت کردند. یعنی خدا را به سجده کردن بر آدم عبادت کردند. مقصود و معبود خدا بود ولیکن این سجده و خضوع برای آدم اکرام و طاعت نسبت به آدم بود.

یعنی گویا ملائکه به زبان حال می‏گویند آدم مظهر آن روحی شده که ما با او خدا را شناخته و رو به خدا کنیم. حالا ما خدا را به سجده کردن بر این مظهر، عبودیت می‏کنیم. آدم را قبله قرار می‏دهیم. آدم بالاستقلال مسجود و معبود ما نیست، مقصود خدا است. ما به این وسیله به خدا توجه می‏کنیم.

چرا آدم قبله شد؟ امام می‏فرمایند چون ما در صلب آدم بودیم. این تعبیری از همان روح است که در آدم دمیده شد.

بعلاوه چون ما در صلب او بودیم مبدأ حجج شد. از حیثی در این زمین و این عالم مبدأ حجج الهیه شد، زیرا تمام حجت‌ها نور محمّد و آل‌محمّدند؟عهم؟  و مقام حجیت را به برکت و به وجود ایشان دارند. همه در این عالم فروع ایشانند. به همین جهت می‏فرمایند «ما»؛ یعنی ما و سایر حجج، ما و سایر انبیاء در صلب او بودیم. بعد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۸۰ *»

می‏فرماید پس چگونه ما از ملائکه افضل نباشیم و حال آنکه همه ملائکه برای آدم سجده کردند.

حدیث دیگر  را باز مرحوم صدوق در «کمال‌الدین» ذکر می‏کند از ابی‏حمزه ثمالی از حضرت باقر؟ع؟ که حدیث طولانی است. در اینجا به مقدار نیاز ذکر می‏شود. حضرت باقر؟ع؟ وفات آدم را ذکر می‏فرمایند و اینکه چطور به فرزندش هبة اللّه وصایت رسید. ایشان شروع کرد به تجهیز پدر و به کفن و دفن مشغول شد تا موقع نماز خواندن بر حضرت رسید، قال هبة الله یا جبرئیل تقدم فصلّ علی آدم جبرئیل به هبة اللّه کمک می‏کرد، هبة اللّه به او فرمود که ای جبرئیل تو جلو بیا و امامت کن. یعنی من به تو اقتدا کنم و بر آدم نماز بخوانیم. فقال له جبرئیل جبرئیل عرض کرد یا هبة الله ان الله امرنا ان نسجد لابیک فی الجنة خدا به ما دستور داد که برای پدرت در بهشت سجده کنیم. در گفته جبرئیل دقت بفرمایید که با آنکه هبة اللّه وصی است و از این جهت باید بگوییم او هم مسجود است. ولی جبرئیل مثلاً نمی‏گوید ای فرزند آدم شما همه‏تان مسجود ما هستید و ما بر کسی که سجده کرده‏ایم مقدم نمی‏شویم. این‌طور نمی‏گوید، بلکه می‏گوید ما را امر کرد که برای پدرت در بهشت سجده کنیم. فلیس لنا ان نؤم احداً من ولده([۱۸۴]) ما دیگر وظیفه نداریم که بر فرزندان او امامت کنیم. امامت نمی‏کنیم بلکه خاضع هستیم. اما سجده را ذکر نمی‏کند.

در کتاب «علل‌الشرایع» از هشام بن سالم نقل می‏کند که حضرت صادق صلوات اللّه علیه امر معراج را ذکر می‏فرمایند از جمله می‏فرمایند: لما اسری برسول الله؟ص؟ و حضرت الصلوة اذّن جبرئیل و اقام الصلوة وقتی که حضرت را معراج بردند، موقع نماز رسید جبرئیل اذان و اقامه گفت فقال یا محمد؟ص؟  تقدّم بعد به حضرت گفت که بفرمایید جلو نماز بخوانیم. فقال له رسول‏الله؟ص؟ تقدّم یا جبرئیل حضرت به

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۸۱ *»

جبرئیل فرمودند شما بفرمایید تا نماز بخوانیم. ـــ  اینها آداب و رسوم و تواضع است. رسول خدا می‏دانند که نماز خواندن وظیفه خودشان است و خودشان نماز باید بخوانند و جبرئیل از ایشان پست‏تر است. اما اینها دستور است. درباره دیگران هم همین‌طور است. وقتی که امامِ راتبی نباشد یعنی امامِ مرتّب نیامده باشد مؤمنين که بخواهند نماز بخوانند حتی بعد از اذان و اقامه با آنکه دیگر نباید صحبتی بکنند، این مقدار حق دارند که به یکدیگر تقدم یا فلان([۱۸۵]) بگویند آقای فلان شما بفرمایید جلو، شما بفرمایید جلو، این تعارف را با هم داشته باشند. اینها همه آداب و رسوم انسانی است. در ضمن برای بیان مطالب هم هست که از خود جبرئیل این مطلب به دیگران برسد. ـــ فرمودند ای جبرئیل شما جلو  بایست فقال له انا لانتقدم علی الآدمیین منذ اُمرنا بالسجود لآدم([۱۸۶]) عرض کرد که ما از وقتی که به سجده برای آدم امر شدیم، بر فرزندان آدم مقدم نمی‏شویم.

این که بخصوص آدم را ذکر می‏کند باز بیان همین مطلب است که در مسجود ملائکه بودن همه فرزندان آدم حکمشان حکم آدم نیست. اگر هم شریک باشند فقط حجج و انبیاء شریکند که مظاهر آن نور و روح هستند.

از این احادیث شریف و این دو قسمت که در این مجلس عرض کردم، کاملاً معلوم شد که اولاً این روح، روح اختصاصی و مخصوص به حجج است. ثانیاً مسجود ملائکه بودن مخصوص به حجج و انبیاء است که مظاهر روح توحید و روح نبوت هستند و به همه انسان‌ها مربوط نیست.

در نتیجه به انحراف نوع مفسرين چه سُنّی و چه مُنّی پی می‏بریم و همچنین به اشتباه در استفاده‏های عرفان‏باف‌های مفت باف پی می‏بریم که آنها هم خیلی از این

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۸۲ *»

حرف‌ها می‏زنند و همه انسان‌ها را مسجود ملائکه می‏شمارند. همه انسان‌ها را صاحب نفخه روح الهی می‏دانند.

از جمله برای آنکه ما خودمان خدا را شاکر باشیم، عبارتی می‏خوانم از کسی که خیلی ماها را می‏خواست فریب بدهد. خداوند به برکت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ ما را از انحراف‌های این اشخاص حفظ کرد.

البته عرفاء و مثلاً سنی‏ها یا پیروانشان خیلی خود را به ائمه؟عهم؟ نمی‏چسبانند. کاری به ایشان ندارند. بیشتر می‏گویند خودمان، رأیمان، برداشت خودمان پی‏درپی خودمان، خودمان می‏گویند. از آن افراد خیلی گله نیست. ولی گله از اینها است که خود را خیلی نزدیک شمرده و خودشان را تابع ائمه هدی؟عهم؟ می‏خواهند نشان بدهند که به اصطلاح جز از اهل‌بیت؟عهم؟ چیزی نگویند. از اینها خیلی گله است. اینها فسادشان بیشتر است خدا از شر اینها اهل ایمان را حفظ کند. همان‌طور که الحمدللّه ما را حفظ کرد.

یکی از برادران به من کتابی دادند که در همین زمینه بود. عبارتش را می‏خوانم. اینها کسانى‌ هستند که خود را به اهل‌بیت؟عهم؟ خیلی نزدیک می‏دانند اما ببینید چه انحراف بزرگی! که این یکی از انحراف‌هایشان است.

مراد اين آقا و پير و مرشدش ـــ  درباره اينها پیر و مرشد بگوييم بهتر است ــ  به مناسبت آمدن بهار شعری گفته و در این شعر به خیال خود کمی به مطالب عرفان هم اشاره کرده است. از جمله به این انسان می‏گوید:

مگر نگویی یک عالم وجود، منم مگر ندانی هستى تو  گلشنِ اسرار

بعد می‏گوید که:

رموز علّم الاسماء کلّها در توست خلیفه‏ای تو چرا از میان شدی به کنار

این ابیات را شروع می‏کند به شرح کردن. به شاگرد و مریدش می‏گوید: «چنان‌که

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۸۳ *»

از پیش اشاره شد آدمی دوره‏های گوناگون پیماید تا در جهان آدمیت در آید و مسجود ملائک گردد و آن در این جهان باشد چنان‌که فرمود در سوره اعراف: و لقد خلقناکم ثم صوّرناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم([۱۸۷]) به تحقیق آفریدیم شما را پس صورت‏بندی کردیم پس گفتیم به ملائکه سجده کنید آدم را که نخست آفرینش و سپس صورت‏بندی و پس از آن وقوع سجده مَلک است برای آدم تا گمان نکنند که آدم را با این قالب از گل ساخته و در آن روح دمیده‏اند …»

می‏خواهد بگوید مسجودبودن مخصوص آن آدم که از گل آفریده شد نیست. از برای همه است به دليل لقد خلقناکم ثم صوّرناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا.

آن‌گاه دلیل می‏آورد: «در سوره یونس کیفیت خلقت او را از گل تشریح ‏فرماید و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین».([۱۸۸])

می‏گوید به دلیل این آیه آن آیه هم تعمیم دارد و درباره همه است.

«به تحقیق آفریدم انسان را از خلاصه‏ای از گل پس گردانیدم او را در نطفه گرفته در قرارگاه استوار که پس از آفریدن از گل آن‌گاه به صورت نطفه در می‏آید و پوشیده نیست که صورت‌بندی آدمی در شکم مادر است چنان‌که فرموده در سوره آل‌عمران هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء([۱۸۹]) او است خدایی که صورت‌بندی می‏کند شما را در رحم‌ها به هر کیفیت که بخواهد و چون امر به سجده آدم پس از صورت‌بندی است بی‏گمان پس از بدرود عالم رحم و ورود در جهان آدمیت واقع گردد و چون با ضمیر جمع کم یاد فرمود شامل همه آدمیان است و منحصر به یک تن نباشد و جز این نیز نتواند بود».

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۸۴ *»

استدلال از اینجا شروع می‏شود که این بی‏توجه بین آن دو حیثی که گفتیم فرق نگذارده است. حیث مبدئیت آدم برای انسان‌ها و حیث مبدئیت آدم برای حجت‌ها. این دو با هم فرق دارد. اما این فرق نگذاشته است. خدا کند انسان بیچاره نشود. یعنی اگر خدا انسان را به خودش واگذار کند بیچاره می‏شود، مبتلا می‏شود. مرادبودن شأن کاملين است. شأن هر کس که چند کلمه حکمت یاد گرفته یا چند کلمه از علم‌های خفیّه هم یاد گرفته نيست و اینها گول همین‌ها را خورده‏اند.

حالا استدلال می‏کند: «زیرا در تمام آفریدگان فرزندانشان از هر حیث مانند آنها است و بر آنها همان تکلیف بار است که بر  پدر و مادرشان، آدم را برعکس آنها دانستن و یک اثر را برای پدری پذیرفتن و فرزندان را از آن محروم داشتن، دريافت حس را انکار کردن و بر خلاف نظم و حساب آفرینش گام برداشتن است. برای نگاه داشتن آدمیان از این لغزشگاه و متوجه کردن آنان به اینکه همه آدمند (نه فرزند آدم) اگر خودشان را شایان آن نام کنند فرمود: لقد انزلنا الیکم کتاباً فیه ذکرکم أفلاتعقلون([۱۹۰]) به تحقیق فرستادیم به سوی شما کتابی که در او ذکر شما است. آیا پس تعقل نمی‏کنید و آن هنگام مسجود ملائکه گردد که خود را چنان‌که خدایش آفریده در مقام تسویه، حد اعتدال و عدم میل به طرف افراط و تفریط و حفظ نظم و حساب بدارد که به این مقام اشاره فرماید و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشراً من صلصال من حمأ مسنون فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین([۱۹۱]) و هنگامی که گفت پروردگار تو  به ملائکه به درستی که من آفریننده بشرم از گل خشک‌شده از لای بدبو  پس وقتی که راست گردانیدم او را و دمیدم در او از روح خود، بیفتید برای او سجده‌کنان که تا آدمی پاى در مقام تسویه که خدا خواسته نشد، خدایی نباشد. زیرا روح خدایی آن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد ۶ صفحه ۱۸۵ *»

است که به کژی و عدم اعتدال فرمان ندهد و چون کسی به ناروایی گراید بر او روح خدایی نماند».

انحراف از این عباراتش روشن است. البته احتیاج نبود ولی برای شکر نعمت خوانده شد تا معلوم شود خداوند به برکت بزرگان دین چطور حفظ می‏فرماید.

واقعاً اگر این بیانات، فرمایشات و تشریحاتشان نبود، اسباب انحراف، ضلالت و گمراهی نوعاً فراهم است. با وجود این همه داعیان به باطل و آراء فاسده بس است همین که انسان یک قدری بخواهد وارد تحقیق شود اگر کمک نکنند و عنایت شامل نشود دیگر منحرف می‏شود. بر خلاف کتاب خدا و فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ نظر می‏دهد.

کسانی که مدعی هستند ما طرفدار اهل‌بیت؟عهم؟ هستیم حتی در فقه و احکام عملی تقریباً روش اخباریّت دارند و به احادیث عمل می‏کنند. ببینید در اعتقادات چه می‏کنند و چه انحراف‌هایی دارند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

([۱]) رحمن: ۲۹

([۲]) بحارالانوار ج ۵۷ ص ۳۳۰

([۳]) بحارالانوار ج ۲ ص ۱۰۵

([۴]) بحارالانوار ج ۱ ص ۲۲۰

([۵]) همان ج ۲ ص ۱۸۴

([۶]) همان ج ۲ ص ۲۰۸

([۷]) مجمع الآثار ج ۱ ص ۲۰

([۸]) بحارالانوار ج ۲ ص ۲۰۸

([۹]) بحارالانوار ج ۴۴ ص ۲۷۳

([۱۰]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۳۵۰

([۱۱]) همان ج ۲ ص ۲۲۱

([۱۲]) بحارالانوار ج ۸۱ ص ۱۵۰

([۱۳]) طريق‌النجاة ج۲ ص۳۳۹

([۱۴]) ارشادالعوام (چ کرمان) ج۲ ص۹۶

([۱۵]) طه: ۱۲۱

([۱۶]) بحارالانوار ج ۱ ص ۲۰۳

([۱۷]) همان ص ۲۲۵

([۱۸]) بحارالانوار ج ۵ ص ۱۶۰

([۱۹]) همان ج ۹۵ ص ۳۳۵ و ج ۱۰۲ ص ۱۱۴

([۲۰]) انعام: ۱۰۳

([۲۱]) بقره: ۱۱۵

([۲۲]) احتجاج طبرسی ج ۱ ص ۲۴۰

([۲۳]) بحارالانوار ج ۱۰ ص ۳۹۲ و ج ۵۰ ص ۳۱۱

([۲۴]) بحارالانوار ج ۷۴ ص ۵

([۲۵]) بحارالانوار ج ۷۴ ص ۵

([۲۶]) بحارالانوار ج ۱۰ ص ۳۹۲، مناقب ج ۴ ص ۴۲۴

([۲۷]) کهف: ۵۱

([۲۸]) لقمان: ۱ تا ۱۲

([۲۹]) بحارالانوار ج ۱۳ ص ۴۱۰ و ص ۴۲۴

([۳۰]) همان ص ۴۱۱

([۳۱]) همان ج ۲۲ ص ۳۳۱

([۳۲]) سبا: ۵۴

([۳۳]) لقمان: ۱۳ تا ۱۹

([۳۴]) اسفار اربعه ج ۷ ص ۱۴۷

([۳۵]) شرح عرشیه ج ۱ ص ۱۵۵

([۳۶]) لتحکم بين الناس بما اراک الله. (نساء: ۱۰۵)

([۳۷]) بحارالانوار ج ۹۷ ص ۹۲

([۳۸]) وسائل‌الشیعة ج ۲۵ ص ۳۲۵ ـــ بحارالانوار ج ۶۶ ص ۴۸۳

([۳۹]) حشر: ۷

([۴۰]) بحارالانوار ج ۱۴ ص ۶

([۴۱]) انعام: ۵۷

([۴۲]) ص: ۳۹

([۴۳]) بحارالانوار ج ۱۷ ص ۷

([۴۴]) همان ج ۱۰ ص ۱۲۳

([۴۵]) انبیاء: ۳۰

([۴۶]) بحارالانوار ج ۱ ص ۳۱

([۴۷]) همان ج ۲ ص ۲۲۵

([۴۸]) بحارالانوار ج ۵۳ ص ۴۳

([۴۹]) بقره: ۲۸، ۲۹

([۵۰]) بحارالانوار ج ۱۱ ص ۲۱۵

([۵۱]) بحارالانوار ج۵ ص ۱۸۵ ــ  ج۶ ص ۴۹ ــ  ج۹ ص۱۲۵ ــ ج۱۱ ص۳۷۲

([۵۲]) بحارالانوار ج ۲ ص ۹۰

([۵۳]) بحارالانوار ج ۴ ص ۱۰۳

([۵۴]) انبیاء: ۳۳

([۵۵]) اعراف: ۲۳

([۵۶]) بحارالانوار ج ۱۰ ص ۷۷ و ج ۱۱ ص ۲۳۴

([۵۷]) نمل: ۶۲

([۵۸]) بحارالانوار ج ۵۱ ص ۴۸ و ج ۵۲ ص ۳۴۱

([۵۹]) همان ج ۲۴ ص ۲۴۱ و ج ۲۷ ص۱۱۹

([۶۰]) بحارالانوار ج ۲۰ ص ۳۰۹ و ج ۲۲ ص ۱۵۳

([۶۱]) نور: ۱۱

([۶۲]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۱۵۳

([۶۳]) همان ج ۵۳ ص ۹۰

([۶۴]) بحارالانوار ج ۵۳ ص ۴۳

([۶۵]) همان ج ۵۱ ص ۴۹

([۶۶]) همان ج ۵۳ ص ۱۱۶

([۶۷]) همان ج ۷۱ ص ۳۴۰

([۶۸]) بقره: ۲۸

([۶۹]) هود: ۱۴

([۷۰]) بحارالانوار ج ۴ ص ۱۴۳

([۷۱]) بحارالانوار ج ۶ ص ۲۱۶ و ۳۳۰

([۷۲]) قمر: ۱۳

([۷۳]) بحارالانوار ج ۲۳ ص ۱۰۵ و ۱۱۹

([۷۴]) رحمن: ۶۰

([۷۵]) بحارالانوار ج ۷۴ ص ۳۳۷

([۷۶]) مائده: ۶۴

([۷۷]) رحمن: ۲۹

([۷۸]) رحمن: ۲۹

([۷۹]) بقره: ۲۸

([۸۰]) بحارالانوار ج ۵ ص ۸۸ و ص ۱۲۱

([۸۱]) زمر: ۶۲

([۸۲]) بحارالانوار ج ۲ ص ۹۰

([۸۳]) آل عمران: ۵۹

([۸۴]) مائده: ۶۴

([۸۵]) بقره: ۲۸

([۸۶]) واقعه: ۵۸ و ۵۹

([۸۷]) نوح: ۱۷

([۸۸]) بحارالانوار ج ۴۴ ص ۲۴۴ و ج ۴۵ ص ۱۸۴

([۸۹]) همان ج ۲۵ ص ۲۰

([۹۰]) فتح: ۱۰

([۹۱]) بحارالانوار ج ۴۷ ص ۲۴۰

([۹۲]) Preformation Theory

([۹۳]) تاریخ علوم ص ۳۸۸

([۹۴]) سجده: ۷

([۹۵]) بحارالانوار ج ۴۶ ص ۳۵۰

([۹۶]) اعراف: ۱۹ تا ۲۵

([۹۷]) طه: ۱۱۵ تا ۱۲۶

([۹۸]) حجر: ۲۹

([۹۹]) بقره: ۳۰ تا ۳۴

([۱۰۰]) حجر: ۲۹

([۱۰۱]) بحارالانوار ج ۲۵ ص ۵۴ و ۵۵

([۱۰۲]) طه: ۱۲۱

([۱۰۳]) سجده: ۷

([۱۰۴]) بحارالانوار ج ۱۰ ص ۲۱۳

([۱۰۵]) سجده: ۷

([۱۰۶]) مؤمنون: ۱۲ تا ۱۴

([۱۰۷]) بحارالانوار ج ۱۰ ص ۱۲۲ و ج ۲ ص ۲۸۴

([۱۰۸]) بقره: ۴۳

([۱۰۹]) قال الصادق؟ع؟: تحریم الصلوة التکبیر و تحلیلها التسلیم. (بحارالانوار ج ۸۵ ص ۳۱۰)

([۱۱۰]) واقعه: ۹۶

([۱۱۱]) اعلی: ۱

([۱۱۲]) بحارالانوار ج ۸۵ ص ۱۰۵ و ۱۱۶

([۱۱۳]) بقره:۱۸۳

([۱۱۴]) آل عمران:۹۷

([۱۱۵]) بحارالانوار ج ۲ ص ۲۹۰

([۱۱۶]) اعراف: ۱۱

([۱۱۷]) سجده: ۷ تا ۹

([۱۱۸]) بحارالانوار ج ۹۲ ص ۴۰ باب ۷

([۱۱۹]) قیامه: ۳۷

([۱۲۰]) یونس: ۱۴

([۱۲۱]) اعراف: ۶۹

([۱۲۲]) بقره: ۳۰

([۱۲۳]) بحارالانوار ج ۳۶ ص ۴۱۷

([۱۲۴]) بقره: ۳۰

([۱۲۵]) انعام: ۱۲۴

([۱۲۶]) ابراهیم: ۳۲ و ۳۳

([۱۲۷]) دیوان امیرالمؤمنین؟ع؟ ص ۲۴

([۱۲۸]) بحارالانوار ج ۴۴ ص ۲۴۵

([۱۲۹]) همان  ج ۱۱ ص ۱۵۲ و ص ۱۶۵ و ص ۱۸۱

([۱۳۰]) بقره: ۳۰

([۱۳۱]) بحارالانوار ج ۳۳ ص ۳۸۶ و ج ۵۱ ص ۱۲۱

([۱۳۲]) بحارالانوار ج ۸۵ ص ۲۱۶

([۱۳۳]) همان  ج ۸۸ ص ۲۱۶ و ج ۱۰۱ ص ۴۰۱

([۱۳۴]) بحارالانوار ج ۴ ص ۱۵۹

([۱۳۵]) بحارالانوار ج ۱۱ ص ۱۴۷

([۱۳۶]) ینابیع المودة ص ۴۰۸

([۱۳۷]) قمر: ۵۵

([۱۳۸]) بحارالانوار ج ۸ ص ۳۴۴

([۱۳۹]) بحارالانوار ج ۶۸ ص۶۳

([۱۴۰]) سجده: ۷

([۱۴۱]) بقره: ۳۱

([۱۴۲]) ینابیع المودة: ص ۴۰۸

([۱۴۳]) ینابیع المودة ص ۴۰۸، شرح العیون جزائری، مشارق الانوار ص ۲۱

([۱۴۴]) مجادله: ۲۲

([۱۴۵]) بحارالانوار ج ۲۵ ص ۴۸ و ج ۲۳ ص ۳۶۶ و ۳۸۹

([۱۴۶]) حجرات: ۷

([۱۴۷]) بحارالانوار ج ۲۲ ص ۱۲۵ و ج ۳۰ ص ۱۷۱

([۱۴۸]) همان  ج ۲۴ ص۳۰۳

([۱۴۹]) همان ج ۵۷ ص۵۶

([۱۵۰]) بحارالانوار ج ۴ ص ۱۵۹

([۱۵۱]) الفطرة‌السلیمة ج ۲ ص ۱۴۴ فی مقام المعانی

([۱۵۲]) عن ابی‌عبدالله؟ع؟ … ان الامام وکر لارادة الله عزوجل … (بحارالانوار ج ۲۵ص ۳۸۵)
و قال مولانا العسکری؟ع؟…بل قلوبنا اوعیة لمشیة الله فاذا شاء شئنا… (بحارالانوارج ۲۵ص۳۳۶)

([۱۵۳]) بحارالانوار ج ۱۵ ص ۲۹ و ج ۲۵ ص ۲۱ و ج ۵۷ ص ۲۰

([۱۵۴]) همان ج ۲ ص ۳۲ و ج ۶۱ ص ۹۹

([۱۵۵]) بحارالانوار ج ۹۸ ص ۳۹۳

([۱۵۶]) بحارالانوار ج ۹۸ ص ۱۹۹

([۱۵۷]) فرقان: ۷

([۱۵۸]) بحارالانوار ج ۱۴ ص ۳۴۳ و ج ۲۲ ص ۳۳۲ و ۴۰۰

([۱۵۹]) جامع الاخبار ص ۳۶

([۱۶۰]) بحارالانوار ج ۱۸ ص ۲۶۳ و ج ۲۰ ص ۲۸۷

([۱۶۱]) همان ج ۱۱ ص ۷۲ و ج ۲۴ ص ۳۸۱

([۱۶۲]) تحريم: ۶

([۱۶۳]) بحارالانوار ج ۱۶ ص ۳۳۷ و ج ۶۳ ص ۲۹۸

([۱۶۴]) همان ج ۱۸ ص ۳۴۵ و  ج ۲۴ ص ۸۸

([۱۶۵]) الفطرة السلیمة ج ۳ ص ۱۵۳

([۱۶۶]) بحارالانوار ج ۱۰۱ ص ۱۹۹

([۱۶۷]) زخرف: ۴

([۱۶۸]) بحارالانوار ج ۲۳ ص ۲۱۰ و ۲۱۱ و ج ۲۴ ص ۱۱

([۱۶۹]) بحارالانوار ج ۱۰۱ ص ۳۹۳

([۱۷۰]) مواعظ ماه مبارک رمضان ۱۲۹۶، مجلس ۲، ص۲۴

([۱۷۱]) بحارالانوار ج ۱۱ ص ۱۴۵

([۱۷۲]) تفسیر قمی ج ۱ ص ۴۵ و  بحارالانوار ج ۱۱ ص ۱۴۶

([۱۷۳]) مؤمنون: ۲۳

([۱۷۴]) حِجر: ۲۹

([۱۷۵]) همان: ۲۶

([۱۷۶]) حجر: ۲۸

([۱۷۷]) همان: ۲۹،۳۰،۳۱

([۱۷۸]) بحارالانوار ج ۱۴ ص ۲۱۸

([۱۷۹]) همان ج ۴ ص ۱۱

([۱۸۰]) بحارالانوار ج ۴ ص ۱۱

([۱۸۱]) تفسير البرهان ج ۳ ص ۳۴۴

([۱۸۲]) بحارالانوار ج ۲۵ ص ۶۵

([۱۸۳]) بحارالانوار ج ۱۱ ص ۱۳۹

([۱۸۴]) کمال‌الدین و تمام‌النعمة ج‌ ۱ ص ۲۱۴

([۱۸۵]) وسائل‌الشیعة ج ۵ ص ۳۹۵ ـــ بحارالانوار ج ۸۴ ص ۱۳۹

([۱۸۶]) بحارالانوار ج ۲۶ ص ۳۳۸

([۱۸۷]) اعراف: ۱۱

([۱۸۸]) مؤمنون: ۱۲

([۱۸۹]) آل عمران: ۶

([۱۹۰]) انبیاء: ۱۰

([۱۹۱]) حجر: ۲۸ و ۲۹