07-1 بقیة الله جلد هفتم – چاپ – قسمت اول

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد هفتم – قسمت اول

 

سید احمد پورموسویان

 

این چاپ ویرایش مجدد و با نوارهای موجود مطابقه شده است

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 1 *»

مجلس 1

 

(شب دوشنبه  23 جمادی‏الاولی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

r احکام جسم: زنده‌شدن، باقی‌ماندن، معتدل‌شدن برای تعلق نفس

r اجسام آخرتی با نفوس تشاکل کامل دارند

r نظریه‏ حکماء و عرفاء درباره‏ اجسام آخرتی، با ضرورت اسلام مطابقت ندارد

r اتهام بیجا بر بزرگان+ درباره‏ معاد جسمانی

r بیان مرحوم شیخ احمد احسائی­ در ردّ نظریه‏ حکماء و عرفاء

r نظریه‏ حکماء و عرفاء درباره‏ جسم آخرتی از «صابئین» گرفته شده است

r تفاوت دنیا و آخرت در نحوه‏ ترکیب نفوس و اجسام است

r زمان و مکان در آخرت از نظر آیات قرآنی

r تفاوت اجسام دنیایی و آخرتی حتی در مرتبه‏ اعراض از قبیل سُرور و اندوه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 2 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در جسم بود که جسم چه در دنیا، چه در عالم برزخ، چه در آخرت احکامی دارد. آن احکام را از نظر حکمت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ بیان می‏کردیم.

از حالات و خصوصیات جسم این بود که اگر روح یا به تعبیری، نفس به آن تعلق بگیرد، از آن استخراج حیات می‏کند و جسم زنده می‏شود. هم‏اکنون در این عالم می‏بینیم که در اثر تعلق‌گرفتن حیات و مراتب بالا مثل روح و نفس به این جسم دنیایی ما، از آن حیات استخراج شده و الآن زنده است. همین‌طور از جسم برزخی حیات استخراج می‏شود و زنده است. در آخرت نیز وقتی که نفس به جسم تعلق می‏گیرد و حیات استخراج می‏شود، زنده است. این بحث‏ها را به اجمال گفته‏ایم.

بیان شد که با توجه به حیات استخراج شده از جسم، خیلی از مسائل روشن می‏شود؛ مانند مسائل مربوط به قبر که قبر مؤمن روضه و باغی از باغ‏های بهشت و قبر کافر حفره‏ای از حفره‏های آتش است. آخر اگر بدنِ درون قبر زنده نباشد که این بیانات بی‏معنی است. تا برای بدن برزخی یا به تعبیر مشایخ+ برای بدن هورقلیایی در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 3 *»

سرزمین عالم برزخ، عالم مثال یا در عالم هورقلیا یعنی در قبرش زندگی نباشد که نعمت‏های بهشتی و همچنین عذاب‏های جهنم بی‏معنی است. اگر بدن عذاب یا نعمت را احساس نکند، قبر روضة من ریاض الجنة یا حفرة من حفَر النیران([1]) باشد، چه تفاوتی می‏کند؟ اینها روشن شد.

حالت و خصوصیت دیگری که برای جسم دنیوی، برزخی یا آخرتی وجود داشت «اِبقاء» بود. خداوند جسم را در دنیا به مددهای دنیوی، در برزخ به مددهای برزخی و در آخرت به مددهای آخرتی ابقاء می‏فرماید. تا ابقاء خداوند نباشد، ممکن نیست که جسم باقی باشد. البته همه‏ مراتب همین‏طور است. نفس و عقل هم همین‌طور است. خداوند هر مخلوقی را که خلقت می‏نماید آن را ابقاء می‏فرماید و به مددهایی از جنس آن مخلوق و مناسبِ با او، آن را امداد می‏فرماید. از جمله‏ مخلوقات جسم است.

این مطلب در حکمت بزرگان+، در برابر مطالبی است که حکماء دیگر درباره‏ جسم گفته‏اند. آنها می‏گویند جسم در آخرت به بقاء‌ اللّه باقی است، چون دیگر به ابقاء احتیاج ندارد.([2]) توضیحاتی هم در این زمینه بیان شد و به مناسبت، بحث حدوث و قِدم عالم مطرح گشت.

بیان گردید که با آنکه از نظر اثر و کمال مشیت بودن، عالم به معنای «قدیم زمانی» قدیم است؛ در عین حال حادث و محتاج به خدا است که خداوند آن را ابقاء و امداد بفرماید. به مناسبت، بحث ابتداء این عالم جسمانی دنیایی بیان شد و خلقت آدم و مبدأبودن او برای انسان‏ها، در روی این زمین مطرح گردید. تا اینجا بحث در این بود که جسم چه در دنیا، چه در برزخ و چه در آخرت به ابقاء خدا باقی است.

خدا چیزی را قرار نداده است که بدون ‌ابقاء او بتواند باقی باشد. همه‌چیز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 4 *»

همان‏طور که در پیدایش به خدا محتاجند در باقی‏بودن هم به خدا محتاج هستند. البته الحمدلله این مطلب جزء اعتقادات و ضروریات است لکن چون حکماء در مقابل، خلاف کرده بودند، مطالبی بیان شد.

خصوصیت و حالت دیگری که برای جسم باید در نظر داشت این‏ است که جسم چه در دنیا و چه در آخرت، قابلیت قبول‏کردن نفس را دارد. خود جسم چنین قابلیتی را دارد که خداوند اجزائش را طوری ترکیب و تألیف فرماید که برایش اعتدالی پیدا شود تا در اثر آن، نفس را در خود بپذیرد و صاحب نفس شود. پس در دنیا و آخرت، این صلاحیت و قابلیت برای جسم هست.

چه در دنیا و چه در آخرت، نفوس مقبول یعنی پذیرفته شده و قبول شده‏اند. وقتی‌که جسم اعتدال پیدا کرد و برای پذیرفتن نفس قابلیت و صلاحیت داشت، نفس به جسم تعلق می‏گیرد. جسم، نفس را قبول می‏کند و به حیات نفسانی زنده می‏شود. آنگاه نفس در آن جسم، رفته‏رفته فعالیت می‏کند و افعال خود را اظهار می‏نماید . دیگر دنیا با آخرت فرق ندارد.

تفاوت بین دنیا و آخرت این است که در دنیا بین جسم و نفس تباین، تفارق و تخالف است. چون این‏چنین است با آمدن و فرارسیدن مرگ، نفس از جسم جدا می‏شود. در بحث‏هایی که داشتیم گفتیم در اثر مرگ، روح از بدن جدا می‏شود؛ مراد از روح، مثال و مراتب بالاتر از آن است. عقل، روح، نفس، طبع، ماده، مثال، همه از جسم و بدن گرفته می‏شود. خداوند همه‏ این مراتب را از بدن می‏گیرد و جسم بدون این مراتب می‏ماند. علت اینکه در دنیا نفوس از ابدان و اجسام جدا می‏شوند، تباین و تخالفی است که بین جسم و نفس وجود دارد.

در آخرت نیز خداوند در اثر عواملی که به آخرت مربوط است، احیاء می‏فرماید. اما آنجا برای اجسام، اعتدالی فراهم می‏شود که کاملاً با نفوس تشاکل و توافق پیدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 5 *»

می‏کنند. آخرت به ‏گونه‏ای است که اجسام در کمال و اعتدال، به مرتبه‏ای می‏رسند که نفسانیت خود اجسام به فعلیت می‏رسد. یعنی جسم آخرتی در اثر کمال، نفسانیت پیدا می‏کند. همچنین در آخرت نفوس نیز در اثر کمالی که دارند، جسدانیت آنها به‌‏کار می‏افتد. نفوس جسدانیت پیدا می‏کنند و اجسام نفسانیت می‏یابند.

بعد از یک‏چنین کمالی که خداوند با عوامل آخرتی، برای اجسام و نفوس فراهم می‏سازد، نفوس به اجسام تعلق می‏گیرند. دیگر این تعلقی است که هیچ‏گاه از هم جدا نمی‏شوند. پس دیگر بعد از نشور، مرگ نیست. در آخرت بعث و احیاء است، مردگان از اولین و آخرین زنده می‏شوند و نفوس و همه‏ مراتب به اجسام و بدن‏های آخرتی تعلق می‏گیرند. آنگاه در اثر چنان اعتدالی که برای اجسام و نفوس فراهم می‏شود، چنان تعلقی به یکدیگر می‏گیرند که دیگر برای آن تعلق و ترکیب، انفکاک، تفکیک، تفکّک و تشتّت نیست.

به ‏همین علت، بعد از آنکه اهل بهشت در بهشت و اهل آتش در آتش قرار می‏گیرند، منادی از طرف خدا به هر دو دسته یعنی ساکنان بهشت‏ها و ساکنان درکات نیران نداء می‏کند: خلود فلا موت ابداً ([3]) این زندگی، ابدی و جاوید است. دیگر هرگز موت و جداشدن از بهشت و جهنم نیست. مگر آنهایی که مدت معینی در «ضَحْضاح جهنم» باید بسوزند تا آن معاصیشان که جنبه‏ ذاتی پیدا کرده است، رفع بشود. بعد به شفاعت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ نجات پیدا می‏کنند و در بهشت قرار می‏گیرند.([4])

ولی برای آنها که در بهشت‏ها و جهنم‏های اصلی داخل شوند دیگر خارج‌شدنی نیست. این ضرورت شیعه، ضرورت اسلام و مسلمین و ضرورت دین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 6 *»

است که خلود است و خروج نیست. برای اهل بهشت‏ها و برای اهل جهنم‏ها دیگر خارج‏شدنی نیست.

پس اینکه می‏گویند در مدت تعیّن ایمان در بهشت و در مدت تعیّن کفر در جهنم می‏باشند، یا آنچه صوفیه گفته‏اند که جهنم آهسته‌آهسته برای آنها گوارا می‏گردد و دیگر بر آنها عذاب نیست، که اگر آنها را به بهشت ببرند احساس عذاب می‏کنند، اینها همه خلاف ضرورت اسلام، ضرورت قرآن، ضرورت اهل‌بیت؟عهم؟ و خلاف ضرورت مذهب تشیّع اثناعشری است.

پس نفوس هم در دنیا و هم در آخرت مقبولند. مقبول به معنای خوشگل و زیبا نیست. مقبول به معنای قبول شده و پذیرفته شده است. جسد هم در دنیا و هم در آخرت در مقام قابلیت و قبول‌کردن است؛ یعنی اعتدال و صفائی برایش فراهم می‏گردد تا آنکه نفس در آن ظاهر شود و به آن تعلق بگیرد. چون اعتدال و ترکیب جسد در دنیا ضعیف است، پس این تعلق فانی می‏شود. نفس از این بدن به‌واسطه‏ مرگ جدا می‏گردد، لکن در آخرت همین که تعلق دست داد، دیگر نفس و جسم جاودانه با یکدیگر ترکیب پیدا می‏کنند. علتش همان کمال اعتدالی است که برای جسم و نفس، هر دو فراهم می‏شود.

بزرگان ما می‏فرمایند: در ترکیب این بدن و جسم دنیایی «اَعراض غریبه» داخل شده است.([5]) مقصودشان از اعراض غریبه همان ترکیب ضعیفی است که به ‏مناسبت این عالم فراهم می‏شود. چون این عالم اقتضاء ندارد که ترکیب جسم، ترکیب آخرتی و به آن لطافت باشد. به همین علت می‏فرمایند در اینجا، داخل در این جسم، اعراض غریبه و بیگانه است. پس دنیا محکوم به فناء و دار فناء است. به همین اعتبار، اهل ایمان باید یقین کنند که دنیا دار تکلیف، امتحان و اختبار بوده و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 7 *»

دار فناء است، جای ماندن نیست.

پس بزرگان ما به این‏طور، بین جسم دنیا و جسم آخرت، از جهتی اتحاد و از جهتی اختلاف بیان فرموده‏اند. جسم دنیایی و جسم آخرتی هر دو استعداد و قابلیت پذیرفتن نفس را دارند. نفس، هم در دنیا و هم در آخرت مقبول است، در جسم پذیرفته می‏شود و به جسم تعلق می‏گیرد. دنیا و آخرت از این جهت، فرق نمی‏کند و یکی است. از جهت دیگر، اعتدال جسم دنیایی کم و ترکیبش ضعیف است. اَعراض غریبه در آن دخالت دارد که باعث فناء و تفکیک این ترکیب می‏شود و مرگ فرامی‏رسد. اما آخرت با دنیا فرق دارد.

این بیان بزرگان ما در مقابل بیانی است که در حکمت حکماء رسیده است، البته حکمت انحرافی منظور است. بزرگان ما به‌خصوص این بیان را می‏فرمایند که آن بیان فاسد را دفع کرده باشند. انحرافی که در همین مسأله‏ جسم دنیایی برای آنها پیش آمده، چنین است که می‏گویند: «ان اجسام هذا العالم قابلة لنفوسها علی سبیل الاستعداد و نفوس الآخرة فاعلة لابدانها علی وجه الایجاب».([6])

در دنیا این اجسام قابلیت و استعداد دارد برای آنکه نفوس را بپذیرد. در آخرت، نفوس بدن‏ها را ایجاد کرده و برای خود بدن می‏سازند. اما مقصود آنها از قابلیت اجسام برای نفوس در دنیا، به‏خصوص با توجه به حرکت جوهری ملاصدرا چیز دیگری است. می‏گویند این اجسام از ابتداء جمادبودن، به‏حسب استعداد و قابلیتی که در خودشان است، به حرکت جوهری ترقی و حرکت می‏کنند تا برای پذیرش نفوس صالح می‏شوند.

گرچه عبارت را به این شکل می‏گویند، اما در واقع مقصودشان آن ‏است که این جسم مبدأ تکوّن و وجودیافتنِ نفس است. خود این جسم تلطیف می‏شود تا آنکه روح

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 8 *»

بخاری، بعد نفس انسانی، سپس خود همین، عقل می‏شود. معنای حرکت جوهری همین است که خود جسم از جسمانیت، حرکت و ترقی می‏کند، لطافت می‏یابد تا آنکه به روح بخاری تبدیل می‏شود. بعد روح بخاری لطافت می‏یابد و به نفس انسانی و نفس ناطقه تبدیل می‏گردد. سپس نفس انسانی ترقی می‏کند تا عقل می‏شود. پس بر اساس نظر آنها خود اجسام قابلیت دارند که نفوس شوند. در دنیا خود جسم نفس می‏شود.

می‏گویند: ولی در آخرت این طور نیست. در آخرت، نفوس به حدی از کمال می‏رسند که برای خود بدن می‏سازند. پس فرق دنیا و آخرت از نظر آنها این‌چنین است که در دنیا ابدان و مواد به‌حسب استعدادات و استحالات خودشان ترقی می‏کنند. خود جسم استحاله می‏شود و کم‌کم، آهسته‌آهسته، نفس ناطقه می‏شود. ولی در آخرت امر به‌عکس است. ابدان از نفوس سرچشمه می‏گیرند. بدن‏ها از نفس‏ها پیدا می‏شوند.

به‌خصوص همین سخنشان هم بر مبنای ملاصدرا است. مقصودشان این است که مثلاً ما الآن نشسته‏ایم، خیال می‏کنیم و در عالم خیال موجوداتی می‏سازیم. همه‏ موجوداتی که می‏سازیم، ساخته‏ها و ایجادشده‏های عالم خیال ما است. به همین قیاس می‏گویند بدن‏ها در آخرت همان خیالات، خاطره‏ها و نیاتِ نفس‏ها هستند. نفس برای خودش بدن می‏سازد، یعنی خاطره‏ بدن ایجاد می‏کند. مقصودشان این ‏است که همین‏طور که ما الآن نیت را می‏سازیم، نفس برای خود بدن درست می‏کند و سازنده‏ بدن خود است. مثلاً در دلمان نیت می‏کنیم که به حرم مشرف شویم یا به دیدن برادر مؤمن برویم. نفس، این نیت را در دل می‏کند و در عالم نفس می‏سازد. می‏گویند نفوس در آخرت بدن‏ها را به این‏طور می‏سازند. مقصودشان هم همین است که برای خود خاطره‏ها می‏سازند و بدن را برای خود تجسم می‏دهند. اما تجسم در خودِ زمینه‏ نفس است یعنی در آخرت بدنی نیست.

توجه کنید که چگونه خودشان چنین مطلبی را به صراحت می‏گویند و از آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 9 *»

طرف چه اتهام بزرگی به بزرگان ما وارد ساخته‏اند! گفته‏اند و می‏گویند که ایشان معاد را روحانی می‏دانند و جسمانی نمی‏دانند، حال آنکه بزرگان ما به جنگ این‏گونه سخنان رفته و آنها را رد کرده‏اند. چه ظلم بزرگی به ایشان می‏کنند که می‏گویند شیخ احسائی و تابعانش معاد را روحانی می‏دانند و جسمانی نمی‏دانند!! خدا کسانی‌که معاد را روحانی می‏دانند، لعنت کند.

فرمایشات بزرگان ما ردّ سخنان کسانی است که می‏گویند نفس در آخرت بدن می‏سازد. مقصود از ساختن بدن هم یعنی برای خود، خیالِ بدن می‏کند. می‏گویند معنای بدن در آخرت فقط همین است که نفس بدن را برای خود خیال می‏کند. بزرگان ما به همان بیانی که اول عرض کردم، این سخن را رد می‏فرمایند. بیان می‏کنند که هیچ تفاوتی بین جسم دنیا و جسم آخرت نیست. در آن بیانِ اول دقت بفرمایید، تا در خاطرتان بماند.

تنها فرقی که در دنیا و آخرت بین جسم هست، اینکه در دنیا ترکیب جسم ضعیف است پس فناء می‏یابد اما در آخرت ترکیب جسم قوی است. به ‏همین علت، وقتی‏که در آخرت نفس به جسم تعلق بگیرد، دیگر هیچ تفکیک، تفریق و فاصله بینشان نمی‏ماند بلکه خلود و جاودانگی است و مرگ نیست. بعد از زنده‌شدنِ در آخرت دیگر مرگ نیست. در بهشت مرگ نیست، در جهنم نیز مرگ نیست، دیگر مردنی نیست و مردن معنا ندارد. در آخرت همین ‏که نفوس به اجسام تعلقی می‏گیرند، دیگر از هم جدا نخواهند شد.

در دنیا هرچه هست، ضعیف است. نفس ضعیف و جسم هم ضعیف است. در اثر فاصله با مبدأ فیض، هر چیزی ضعیف است، ولی همه در آخرت به مبدأ فیض نزدیکند. شما یک مبدأ نور را در نظر بگیرید. هر مقدار که امواج نور از مبدأ نور فاصله بگیرد، انوار و اشعه ضعیف‏تر است، ولی هرچه نزدیک می‏رویم، می‏بینیم که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 10 *»

اشعه و امواج قوی‏تر می‏شود. در دنیا، هم برای نفوس و هم برای اجسام ضعف است، اما در آخرت، برای اجسام و نفوس، هر دو قوت است. زیرا در آنجا به مبدأ فیض نزدیک می‏شوند، قوت می‏گیرند و صفا می‏یابند و اعراض و کثافت‏ها و سایر امور از بین می‏رود.

شیخ مرحوم­ در برابر این سخن حکماء فرمایشی دارند. حکماء می‏گویند در آخرت نفس، بدن را ایجاد می‏کند، مقصودشان به‌طور خاطره و نیت است، ولی در دنیا نفس از بدن است و از بدن سرچشمه می‏گیرد. تقریباً این سخنشان بر اساسی که در معاد دارند، مبتنی است.

حکمائی که صاحب حکمت انحرافی‏ هستند، بر اساسی که در مسأله‏ معاد دارند می‏گویند تمام آنچه در آخرت است، اموری عقلی است و اصلاً در آخرت جسم نیست. هرچه در آیات و روایات و فرمایشات انبیاء، اولیاء، بزرگان، علماء، صالحان، عبّاد و زهّاد از جسم آخرتی سخن به میان آمده، هرچه درباره‏ نعمت‏ها یا عذاب‏های آخرتی، مکان‏ها، زمان‏ها و سایر امورش گفته شده است و از آنها جسم‌بودن فهمیده می‏شود، مقصود از همه و همه، امور عقلانی است. همه، اموری عقلانی و نفسانی است و اموری جسمانی نیست.([7]) این سخن طرفداران حکمت انحرافی است که حکمت خود را از بیگانگان گرفته‏اند و از طریق حق منحرف شده‏اند. خلاف قرآن و فرمایشات ائمه‏ هدی؟عهم؟ و انبیاء عظام؟سهم؟ گفته‏اند که امور آخرت، همگی اموری عقلانی است. اصلاً به جسم، جسمانیات و امور ظاهری مربوط نیست.

مرحوم شیخ بزرگوار­ در برابر می‏فرماید: «و لقد تبّت ایدیهم و خسرت صفقتهم» دست‏هایشان بریده باد که چنین چیزهایی نوشتند و دادوستدشان در این معاملاتِ اعتقادی، زیان‌بار باد. در این دادوستد فکری‏شان زیان باد. «و ما اشبه هذا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 11 *»

الرأی بقول الصابئة الاولی الذین یقولون بغادیمون و هرمس یعنون بهما شیث و ادریس؟عهما؟» چقدر این سخن به سخن صابئه شبیه است! صابئین به‏اصطلاح، ستاره‏پرست‏ها بودند. آنها قبلاً فقط به دو نفر معتقد بودند: غادیمون و هرمس که مرادشان شیث و ادریس؟عهما؟ است. «و لم‌یقولوا بغیرهما من الانبیاء علی محمّد و آله و علیهم السلام» ولی به فرمایشات سایر انبیاء معتقد نبودند و به انبیاء دیگر ایمان نیاورده بودند. «فانّهم اعنی الصابئة الاولی اقتصروا علی المعقول من قولهما و ترکوا المحسوس» صابئین که طرفدار آیین غادیمون و هرمس بودند، فقط مطالب عقلی این دو را گرفتند و معتقد شدند و امور محسوس را انکار کردند. فرمایشاتی که به امور محسوس مربوط بود، قبول نکردند و آنچه به معقولات مربوط بود پذیرفتند. «و الکلّ قد تجنّبوا طریق الرشاد و ترکوا سنة المنذر و منهاج الهاد علیهما و آلهما السلام».([8]) کسانی‏که در این امت به حکمت انحرافی معتقد شدند و آنهایی که طرفدار قول غادیمون و هرمس بودند همه از راه رشد و هدایت دوری جستند و سنت منذر، یعنی رسول‏اللّه؟ص؟ و منهاج و روش هادی، یعنی امامان؟عهم؟ را واگذاردند.

در این فرمایش بر آن حکمت انحرافی اعتراض شده است که می‏گوید در دنیا نفس از بدن سرچشمه می‏گیرد و همین بدن در اثر ترقی و تکامل، نفس و بعد عقل می‏شود، اما در آخرت نفس برای خود به خیال و خاطره و نیت، بدن می‏سازد.

در ردّ این سخن می‏فرمایند: چنین نیست، بلکه همین‏طور که در دنیا جسم و نفس هست و دو چیز است، در آخرت هم جسم و نفس هست و دوتا است. اما در دنیا، ترکیب و تعلقشان ضعیف است پس فناء می‏یابند و از هم جدا می‏شوند. در آخرت، ترکیب قوی است و دیگر هیچ‏گاه از هم جدا نمی‏شوند. در آخرت بعد از برخاستن جسم و تعلق‌گرفتن نفس و سایر مراتب به آن، دیگر از یکدیگر جدا نخواهند شد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 12 *»

به‌طور کلى آخرت مثل دنیا است، هرچه در دنیا است در آخرت هم هست. اجسام، اعراض، معانی، همه و همه، هرچه هست، هیچ فرق نمی‏کند. چطور در دنیا اجسام، اعراض جسمانی، معانی، نفوس، ارواح و عقول هست، همچنین بدون هیچ کم و زیاد در آخرت هم همین‌طور است. در آخرت هم عقول، نفوس، ارواح، ابدان و اعراض هستند. بین دنیا و آخرت فرقی که هست، این ‏است که آنچه شأن دنیا و مناسب دنیا است در آخرت نیست. همان‏طور که آنچه شأن آخرت و مطابق و مناسب آن نشئه است، در اینجا نیست.

معانی همان معانی، اجسام همان اجسام، ابدان همان ابدان، ارواح همان ارواح، نفوس همان نفوس و عقول همان عقول است؛ بدون هیچ کم یا زیاد شدن. تفاوت فقط در «شئونات و ترکیب» است. مناسب خانه‏ دنیا و دار فناء، این ترکیب است و مناسب دار آخرت، آن ترکیب است. هیچ فرق دیگری نمی‏کند.

حتی کار به‏ جایی رسیده است که بزرگان ما تصریح می‏فرمایند که چون در آخرت جسم هست، زمان هست.([9]) یکی از معانی زمان را هم که بیان کردم،([10]) زمان نسبی بود. همین‏طور زمان حقیقی که همراه با جسم و از حدود جسم است. چون در آخرت جسم هست پس زمان و مکان هم هست. هم مکان و هم زمان، هر دو وجود دارد.

اما طبق سخن حکماء طرفدارِ حکمت انحرافی در آخرت چیزی نیست مگر نفس و صورت‏ها و خاطرات نفسانی که نفس آنها را احداث می‏کند، و مگر عقل و معانی، یعنی فعالیت‏ها و کارهایی که عقل احداث می‏کند (تعقّلات). اگر در آخرت فقط همین‏ها است و چیز دیگری نیست، اصلاً در آخرت زمان و مکان نباید باشد، حال آنکه می‏بینیم در این‌همه آیات و روایات که درباره‏ نعمت‏ها و عذاب‏های بهشت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 13 *»

و جهنمِ برزخ و آخرت رسیده، زمان به‏کار برده شده است. آن آیات را در بحث‏های گذشته می‏خواندیم.

همچنین می‏فرماید: و قالوا الحمد للّه الذی صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوّأ من الجنّة حیث نشاء.([11]) توجه بفرمایید که چطور به مکان تصریح شده است! چگونه می‏شود اینها خیالات باشد؟ حکمت انحرافی می‏گوید تمام این نعمت‏ها، ساخته‏های نفس است که نفس برای خود می‏سازد. صورت‏های نفسانی یا تعقلات عقلانی است که نعمت‏های آخرت می‏شود. خدا در قرآن نقل می‏فرماید که اهل بهشت در بهشت می‏گویند: خدا را حمد و ستایش می‏کنیم که مطابق وعده‏ای که به ما داد با ما رفتار کرد و زمین را به ما ارث داد. زمینِ آخرت مقصود است. از بهشت مکان می‏گزینیم، هر جایی را که می‏خواهیم. پس سخن از مکان است.

یا می‏فرماید: خالدین فیها مادامت السموات و الارض الّا ما شاء ربّک.([12]) نعمت‏های بهشت دنیا مدت دارد، نعمت‌هاى بهشت برزخ مدت دارد و تا نفخه‏ صَعِق در بهشت هستند. نفخه‏ صعق که دمیده شد، دیگر همه چیز از هم می‏پاشد و همه‏ ترکیب‏ها _ بهشت‏ها و جهنم‏های برزخ، بدن‏ها و همه‌چیز _ متلاشی می‏شوند و از هم می‏پاشند. حتی مراتبِ از مثال به بالا، مانند نفس و روح و عقلِ مؤمن که در بهشت متنعم بود، در اثر نفخه‏ صعق از هم می‏پاشد.

این استثناء، الّا ما شاء ربک به‏ بهشت برزخ مربوط است و معلوم است که درباره‏ بهشت آخرت نیست. بهشت آخرت دیگر الّا ندارد. فرمود: خلود فلا موت ابداً دیگر از آنجا خارج‌شدنی و در آنجا از هم پاشیدنی نیست.

البته بهشت برزخ هم جزء بهشت آخرت به‌‏حساب می‏آید. به ‏همین سبب،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 14 *»

گاهی که می‏گویند در بهشت این‏طور و آن‏طور می‏شود، بهشت برزخ مراد است. چون جزاء است و بعد از مرگ است، بهشت و جهنم آخرت به‌حساب می‏آید. من مات فقد قامت قیامته،([13]) دیگر از مرگ به آن طرف، آخرت حساب می‏شود. اما به اعتبار آنکه در نهایت بهشت و جهنم برزخ، در اثر نفخه‏ صعق فناء پیدا می‏کند، جزء دنیا شمرده می‏شود و به آن بهشت دنیا گفته می‏شود.

در آیه‏ دیگر می‏فرماید: لایسمعون فیها لغواً الّا سلاماً و لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیّاً تلک الجنّة التی نورث من عبادنا من کان تقیّاً؛([14]) مؤمنان در بهشت دنیا دیگر لغو نمی‏شنوند. فقط سلام می‏شنوند و امور سلامت‏انگیز بر آنها می‏گذرد. رزقشان برای آنها در آن بهشت‏ها، صبح و شام است. از بندگان ما هر کس با تقوا باشد بعد از بهشت دنیا، بهشت آخرت را هم به او می‏دهیم. مثل اینجا زمانِ صبح و شام ذکر شده است. چون جسم دارد، زمان دارد. پس بکرةً و عشیّاً در این آیه به بهشت دنیا مربوط است. اما مراد از تلک الجنة بهشت آخرتی است که خداوند بعد از بهشت دنیایی به مؤمنان و صاحبان تقوا عنایت می‏فرماید.

همین‏طور درباره‏ جهنم، چه جهنم دنیا و چه جهنم آخرت می‏بینیم که صحبت از زمان و مکان است. تا جسم نباشد زمان و مکان معنی ندارد. لفظ زمان و مکان و این‌گونه تعبیرات، بدون جسم بی‏معنى است.

درباره‏ نار و آتش می‏فرماید: و حاق بآل‌فرعون سوء العذاب، النارُ یُعْرَضُونَ علیها غدوّاً و عشیّاً و یوم تقوم الساعة ادخلوا آل‌فرعون اشدّ العذاب.([15]) آل‌فرعون که ذکر شده است، فرعون دیگر جای خود دارد. در اینجا نوع، یعنی همه‏ کفار مراد است. آنها عذاب و جهنمی در دنیا و برزخ دارند و جهنمی هم در آخرت دارند. برای آتش، زمان و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 15 *»

مکان ذکر می‏شود، می‏فرماید: بر آن آتش، صبح و شام عرضه می‏شوند. این تعبیر به جهنم دنیا یعنی جهنم برزخ مربوط است. راجع به جهنم آخرت هم می‏فرماید: و یوم تقوم الساعة آن روزی که ساعت برپا شود یعنی قیامت.

در این آیات صحبت از زمان و مکان است که از لوازم جسمند. پس قیامت و معاد، باید جسمانی باشد. همان‏طور که روحانی و نفسانی و عقلانی است، جسمانی هم باید باشد. همه‏ مراتب در آخرت می‏آید. به‏خصوص جسم، همان‌طوری که در دنیا است، در آخرت هم هست.

بزرگان ما فرقی که بین جسم دنیایی و جسم آخرتی گذاشته‏اند این است که جسم دنیایی در اثر مخلوط‌بودن با اعراض دنیایی ضعیف است. مقصود از «اعراض دنیایی» یعنی یک نوع ترکیبی که مناسب این دنیا است. چون این عالم، عالم فناء است، ترکیبی است که دوام ندارد و فناء می‏یابد. اما چون در آخرت فناء نیست، جسم طوری ترکیب می‏شود که دیگر برایش فناء نیست. دیگر پس از تعلق روح به جسم، بینشان انفکاک و جدایی نخواهد افتاد.

قرآن می‏فرماید: و الآخرة خیر و ابقی([16]) اگر در اینجا خیر و ابقی را اَفعلِ تفضیلی بگیریم، یعنی آنجا، بر بقاء و خیری که در دنیا دیده می‏شود، برتر است. اگر کسی برای اینجا خیر و بقائی ببیند، بداند که آنجا خیر (اَخیَر) و ابقی یعنی بهتر و باقی‏تر است.

اما گاهی این نوع تعبیرات معنای افعلِ تفضیلی ندارد، مانند: اللّه اعلم حیث یجعل رسالته.([17]) معنای آیه این نیست که خدا بهتر می‏داند؛ یعنی من می‏دانم، کس دیگری هم می‏داند اما خدا بهتر می‏داند. اصلاً در برابر علم خدا هیچ علمی به‌حساب نمی‏آید. این‏جاها به معنای اللّه یعلم است. نباید ترجمه کرد که خدا بهتر می‏داند،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 16 *»

بلکه باید گفت که خدا می‏داند.

آن آیه را هم اگر این‌طور بگیریم، معنای و الآخرة خیر و ابقی این‏طور می‏شود که اصلاً خانه‏ خیر و بقاء، آخرت است. ائمه؟عهم؟ می‏فرمایند: انّ الدنیا دار فناء و الآخرة دار بقاء،([18]) پس ابقی با آنکه وزن افعل تفضیلی دارد، بقاء باید معنی شود. آخرت دار بقاء است. آخرت خانه‏ای است که باقی و خیر است.

آخرت در همه‏ مراتب خیر و بقاء است. در مرتبه‏ فؤادی، مرتبه‏ عقلانی، مرتبه‏ روح، مرتبه‏ نفس، مرتبه‏ طبع، مرتبه‏ ماده، مرتبه‏ مثال و مرتبه‏ جسم. حتی در مرتبه‏ اعراض، خیر و باقی است. مگر در آخرت اعراض نیست؟ اعراض آنجا هم همین‏طور است که نسبت به اعراض اینجا ابقی و بلکه اصلاً بقاء است.

اگر در اینجا شادی و سرور محدود است و فناء پیدا می‏کند، دیگر برای سرور آخرت فنائی نیست. آیا برای سرور اهل آخرت که در بهشت مسرور می‏شوند، فنائی است؟ همان‏طور آیا برای حزن اهل جهنم فنائی است؟ بلکه همان‏طور که خود جسم‏ها در آخرت مرتب لطیف می‏شوند و پی‏درپی ترقی می‏کنند، اعراض هم همان‏طور می‏باشند. سرور مؤمن در لحظه‏ قبلِ آخرتی با لحظه‏ بعدِ آخرتیش، قابل مقایسه نیست. همین‏طور، حزن و خوف اهل جهنم در لحظه‏ قبلشان با لحظه‏ بعد، قابل مقایسه نیست، بلکه رو به تکامل و شدت‏یافتن و جوهری‏شدن است.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 17 *»

مجلس 2

 

(شب سه‏شنبه 24 جمادی‏الاولی  1406 هـ ق)

 

r اجسام دنیایی و آخرتی در پذیرش نفوس یکسانند و تفاوت آنها در کیفیت
تحقّق آنها است

r  کیفیت تحقّق اجسام در آخرت: دنیا صورتی از برزخ و برزخ صورتی از آخرت است

r حالات اولیاء؟عهم؟ در برابر وعده‏ها و وعیدهای آخرتی قرآن، نشان
تحقّق‌داشتن آنها است. پس چنان‏که نوع حکماء می‏گویند تخیّلی نیست

r از نظر نوع حکماء، در دنیا نفس از بدن و در آخرت بدن از نفس سرچشمه می‏گیرد

r از نظر حکماء اهل‌بیت؟عهم؟ در دنیا و آخرت همه‏ مراتب تحقّق دارند،
تفاوت آنها در کیفیت ترکیبشان است

r دوره‏ برزخ، نمونه‏ آخرت است و نسبت به دنیا دوام و بقاء بیشتری دارد

r ترکیب موادّ برزخی از دیدگاه آیات و روایات و تحقیقات بزرگان+

r عالم برزخ یا هورقلیا، توضیح معنای هورقلیا و سابقه‏ آن در میان حکماء

r تفاوت دنیا و برزخ و آخرت، در غلظت و مراتب لطافت اجسام و در نحوه‏
ترکیب آنها با نفوس است

r برخی از آیات و روایات که در آنها به وجود اجسام و لوازم آنها از مکان و
وقت و داشتنِ جوارح و اعضاء تصریح شده است

r این‏گونه آیات و روایات با نظریه‏ نوع حکماء درباره‏ آخرت سازش ندارد،
ولی نظریه‏ بزرگان
+ را تأیید می‏نماید

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 18 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

از صفات و حالات دیگر جسم این ‏است که در دنیا و آخرت، برای پذیرش نفس، قابلیت و صلاحیت دارد. نفس در جسم ظاهر می‏شود و با جسم و در آن، افعال خود را ظاهر می‏سازد. در دنیا جسم قابل و نفس، مقبول است؛ در آخرت هم همین‏طور جسم قابل و نفس مقبول است. بین دنیا و آخرت در این مسأله و مطلب، هیچ تفاوت و فرقی نیست. تفاوتی که هست این‏ است که این قابلیت جسم در دنیا ضعیف است. در دنیا کیفیت قبول‏کردن جسم برای نفس، ضعیف است، اما در آخرت، قابلیت، قبول‏کردن جسم قوی می‏گردد. علت قوتش، همان پاک‌شدن جسم آخرت از اَعراض است.

یعنی تفاوت در اثر همین ترتیبی که خدا قرار داده است، پیدا می‏شود. جسم ابتداء در دنیا غلیظ است، بعد در مرتبه‏ برزخی لطیف‏تر می‏شود، در مرتبه‏ آخرتی بسیار لطیف می‏گردد و در کمال لطافت قرار می‏گیرد. تفاوت، به ‏همین ترتیب است و الّا فرق دیگری نیست.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 19 *»

خدا این‏طور قرار داده است که چون این دنیا عالم اعراض است، هم اجسام و هم نفوس در آن غلظتی داشته باشند و تمام جهات بالفعل نباشد. ولی خداوند در آخرت، به ‏مناسبت آن عالم و عرصه، طوری قرار داده است که نفس در کمال اعتدال و تکامل باشد که دیگر جسدانیّتِ نفس ظاهر و بالفعل گردد. همچنين در آخرت، جسم نفسانیت پیدا مى‌کند. لطافت و کمال جسم به حدی مى‌رسد که نفسانیت مى‌یابد. آنگاه نفسی که در او جسدانیت و جسمانیت پیدا شده و جسمی که در آن نفسانیت پدید آمده است، مرکب می‏شوند به ترکب خلود.([19]) نفوس به‏طور تعلق خلود، به اجسام تعلق می‏گیرند. دیگر برای آن تعلق و ترکیب، تفکّک نیست و از یکدیگر جدا نخواهند شد.

پس تفاوت بین دنیا و آخرت فقط در همین است که هرچه در آخرت است، تحققی در نهایت شدت دارد. این تحقق در آن‌به‌آنِ آخرتی، رو به تزاید و در ظهور و بروز است. این تحقق و ظهور و بروزِ آن، همین‏طور شدت دارد. در آیات هم تعبیراتی رسیده است که به همین مطلب اشاره دارد: و للآخرة اکبر درجات و اکبر تفضیلاً.([20]) درجات و تفضیل و برتری دار آخرت به دنیا معلوم است که بیشتر و بزرگ‏تر است.

آنچه ما اکنون در این عالم می‏بینیم یا نمی‏بینیم و می‏دانیم وجود دارد، از قبیلِ اعراض، اجسام و سایر مراتب، همه و همه در آخرت نیز هستند و تحقق دارند. اگر از این عالم تعبیری بخواهیم داشته باشیم، باید بگوییم این دنیا صورتی از عالم آخرت است.

ما در اینجا، صورتی از جسم، جماد، نبات، حیوان، انسان و از اعراض می‏بینیم، اما دار تحقق و حقیقت‏ها آخرت است. اینجا نعمت‏هایی می‏بینیم که خیلی مشهود است و حتی به همین نعمت‏ها بهشت می‏گوییم. بلاها، آلام، آسیب‏ها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 20 *»

و مصائبی از این دنیا می‏بینیم که حتی می‏شود بگوییم این آلام، جهنم است. ولی این نعمت‏ها و بلاها، همه صورتی از نعمت‏ها و از اجسام و نفوس عالم برزخ است. باز آنها صورتی از نعمت‏ها، اجسام و نفوس آخرتی است. در واقع آلام، بلاها، مصائب و ناملایماتِ این دنیا، صورتی از ناملایمات و آلام برزخ است. باز آلام و ناملایماتِ برزخ نسبت به آخرت، صورتی بیش نیست. آخرت دار تحقق و شدت تحقق است.

وقتی از بهشت یا از جهنم سخن به ‏میان می‏آمد، اولیاء خدا چه حالاتی داشتند؟! آیات قرآن که می‏خواندند و با آیات نعمت و رحمت یا با آیات عذاب برخورد می‏کردند، بر ایشان چه می‏گذشت؟! تمام اینها دلیل بر آن است که آخرت دار تحققِ همه‏ اینها است. بدن آخرتی واقعاً بدن است و در آخرت، نفوس به حقیقت، نفوسند و همین‏طور اجسام، اجسامند. نعمت‏ها واقعاً نعمت‏های معقول و محسوس و همه‌طور هستند. همین‏طور واقعاً عذاب‏ها راستین و حقیقی است. در آخرت واقعاً آتش هست و می‏سوزاند و حمیم و غسلین هست.

چون اینها در آخرت واقعیت و تحقق دارد، وقتی‏که اولیاء خدا؟عهم؟ به آیات رحمت و ذکر نعمت‏ها و بشارت‏های آخرتی می‏رسیدند، به سروری کامل مسرور می‏شدند. همچنین به آیات ذکر عذاب آخرت که برخورد می‏کردند، متزلزل می‏گشتند، واقعاً می‏لرزیدند، رنگ از صورتشان می‏پرید، چشم‏هایشان گریان و ناله از سینه‏های ایشان بلند می‏شد. در شرح حال رسول‏خدا؟ص؟ نقل شده است که وقتی نماز می‏خواندند، از شدت خوف گویا در سینه‏ مبارکشان دیگ می‏جوشید، همان‏طور صدا می‏شنیدند.([21]) همه‏ اینها دلیل بر آن است که دار آخرت، دار و خانه‏ تحقق است.

این آیات و روایات و این حالات اولیاء؟عهم؟ در برخورد با احوال و شرح نعمت‏ها و عذاب‏های قیامت کجا، و این سخنانی که در حکمت‏های انحرافی بازگو می‏شود کجا؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 21 *»

درباره‏ دنیا می‏گویند نفوس از این بدن‏ها سرچشمه گرفته و اصل نفوس، ابدان است: «النفس جسمانیة الحدوث، روحانیة البقاء».([22]) نفس از بدن است و از آن سرچشمه می‏گیرد. همین بدن است که روح بخاری، بعد روح حیوانی و سپس نفس می‏شود و سرانجام همین بدن عقل می‏گردد و از این قبیل سخنان می‏گویند.

اما درباره‏ آخرت می‏گویند: بدن‏ها از نفوس سرچشمه می‏گیرند. مرادشان هم از این سخن آن ‏است که در آخرت نفوس، بدن‏ها را ایجاد می‏کنند به‏مانند ایجاد خاطره. یعنی همین‏طور که الآن ما در ذهنمان خاطره می‏گذرانیم، نفوس هم در آخرت بدنی را برای خود می‏سازند، یک بدن خاطره‏ای. جز خاطره و بیش از آن هیچ نیست. نفس شروع می‏کند چشم، گوش، اعضاء، جوارح و یک بدن جسمانی کامل می‏سازد، اما خاطره است.

مرادشان از اینکه بدن از نفس سرچشمه می‏گیرد و نفوس مبدأ ابدان می‏باشند، این نیست که نفس، بدنی جسمانی می‏سازد. البته نفوس را مبدأ می‏دانند، اما همین‏طور که خیالات ما از نفس سرچشمه می‏گیرد، به همین شکل، بدن‏ها هم از نفوس سرچشمه می‏گیرند، چون خاطراتی برای نفسند.

به همین علت می‏گویند: تمام نعمت‏ها و همه‏ عذاب‏های آخرت، معقولات است؛ یعنی همه‏اش تعقلاتِ عقل و تصوراتِ نفس است. خیالات نفسانی است که مثلاً در آتشی خیالی عذاب می‏شوند یا در نعمتی خیالی متنعّم می‏باشند. برای نفسِ هر شخص، بدنی خیالی وجود دارد که به آن تعلق می‏گیرد و آن بدن خیالی را، همان نفس ساخته است. از خودِ آن نفس سرچشمه گرفته است.

در آن بدنِ خیالی قرار می‏گیرد و مثلاً در بهشت، از درخت‏های خیالی عالم آخرت میوه می‏چیند، از نهرهای خیالی عالم آخرت می‏آشامد، با حوریه‏های خیالی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 22 *»

بهشت، مواقعه و معانقه دارد؛ همه، در خیال است. پس نفس با خودش نکاح می‏کند! خودش میوه‏ها و خوراکی‏ها می‏شود و خود را می‏خورد، آب‏ها می‏شود و خود را می‏آشامد! وقتی‏که همه‏ این اعضاء، جسم و خودِ بدن، تصورات نفس باشد و از نفس سرچشمه بگیرد، نعمت‏های آخرتی هم که به جسم، بدن و همین اعضاء مربوط است، همین‌طور می‏شود دیگر.

عذاب‏هایش هم همین‏طور می‏شود که در آتشی خیالی می‏سوزد و از حمیمِ خیالی و غسلینِ خیالی می‏آشامد. نفس همه‏ عذاب‏ها را در خیال احداث می‏کند و خودش به این صورت‏های احداث کرده‏اش، عذاب می‏بیند. همه‏اش خیال است. عذاب هم که می‏کشد خیالی است. برای بدن یک نوع ادراک و احساسی هست. اما خود بدن که خیالی، عذاب‏ها هم که خیالی است، پس ادراک آن عذاب و تألّم و عذاب‌کشیدن هم خیال می‏شود.

این حرف‏ها کجا و آن آیات قرآن و فرمایشات معصومان؟عهم؟ و حالات اولیاء در برابر آیات کجا؟ حضرت فاطمه‏ زهرا؟سها؟ که برای نماز وضو می‏ساختند، رنگ مبارکشان متغیر می‏شد و بدن مبارکشان می‏لرزید. خدمت ایشان عرض می‏شد این چه حالی است که به شما دست می‏دهد؟ می‏فرمودند برای ملاقات پروردگارم و مناجات با او آماده می‏شوم.([23]) در این عالم، ملاقات و مناجات با پروردگار برای این بزرگواران، یک‏چنین حالاتی فراهم می‏کرده است!

شما شرح زندگانی این بزرگواران را بخوانید که هرگاه در قرآن آیه‏ای می‏خواندند که سخن از بهشت و نعمت‏های آن بود، چقدر شادمان می‏شدند! اگر در آیه‏ای سخن از عذاب بود، رنگ از چهره‏های ایشان می‏پرید و می‏لرزیدند.([24]) انسان از آتشِ خیالی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 23 *»

که نباید بلرزد. الآن هم که ما آتش را تصور می‏کنیم نمی‏سوزاند. آتش خیالی که نمی‏سوزاند، حالا بر فرض تصور کنیم که ما را می‏سوزاند، باز تألّم و احساس سوزش هم خیالی است.

این مکتب‏ها و حکمت‏های انحرافی می‏گویند: در آخرت بدن‏ها از نفوس سرچشمه می‏گیرند. مرادشان هم این ‏است که نفوس برای خود بدنی خیالی می‏سازند، آنگاه به نعمت‏های خیالی متنعّم یا در عذاب‏های خیالی معذّبند. این سخنان، کاملاً با قرآن و با فرمایشات ائمه‏ هدی؟عهم؟ و حکمت حق محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ بیگانه است.

ایشان می‏فرمایند بین دنیا و آخرت هیچ فرقی نیست. در دنیا بدن غیر از نفس است، برای تعلق نفس قابلیت دارد که نفس را قبول کند تا در آن ظاهر شود و با آن کارها انجام دهد. در آخرت هم بی‏هیچ تفاوتی، همین‏طور است. در آخرت هم واقعاً بدن‏ها جسمند و برای قبول‌کردنِ نفوس، قابلند. نفوس غیر از اجسام و ابدانند و به بدن‏ها تعلق می‏گیرند. عذاب‏های آخرتی واقعاً متحققند. نعمت‏های آخرتی هم واقعاً نعمت می‏باشند و متحققند.

خلاصه، ما هرچه در دنیا داریم، در آخرت داریم. این دنیا صورت و نمونه‏ای از آخرت است. تفاوت در شدت و ضعف و در نوع ترکیب و نوع تعلّقات است. این عالم خانه و دار فناء است. خداوند این دنیا را برای امتحان و اختبار قرار داده است که اهل ایمان به تکالیف ایمانی رفتار کنند و از عذاب‏ها بترسند. پس چون در این دنیا برای اکتساب می‏آیند، خدا اینجا را طوری قرار داده است که فناء و انفکاک و تفکّکِ این ترکیب‏ها را با چشم خود مشاهده کرده و به فناء دنیا یقین کنند. وقتی یقین کردند، می‏شود که برای توشه‏گیری از این نعمت‏های دنیایی برای آخرت آماده بشوند.

در دنیا هرچه هست، در آخرت هم هست. در این دنیا نفوس و عقول و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 24 *»

همچنین ابدان و اعراض هستند، همین‏طور خوشی‏ها و نعمت‏ها، عذاب‏ها و آلام هست، پس در آخرت همین‏ها بدون هیچ تفاوتی وجود دارد. تفاوت فقط در لطافت و کثافت و در نوع ترکیب است. در آنجا ترکیب شدید و در اینجا ترکیب ضعیف است. در اینجا قابل تفکّک و فناء است و در آنجا غیر قابل تفکّک و فناءناپذیر، بلکه ابدی و باقی است.

خداوند نمونه‏اش را در اینجا قرار داده است که الآن به‌طور نسبی می‏بینید. دوران برزخ از این عالم عنصری، قوی‏تر و ترکیبش شدیدتر است. به همین علت آنچه در برزخ قرار می‏گیرد از آنچه در این عالم ما است، دوام و بقاء بیشتری دارد. امور برزخی و بهشت و جهنم عالم برزخ، نسبت به امور و نعمت‏ها و بلاهای اینجا دوام و بقاء بیشتری دارند. در اینجا بلاها با نعمت‏ها و نعمت‏ها با بلاها درآمیخته و مَشوب است. نعمت‏ها دوام ندارند، بلاها هم دوام ندارند. خوشا به حال کسانی که در برابر بلاها صبر کنند و ناشکری ننمایند، همچنین در برابر نعمت‏ها حمد کنند و نعمت‏ها را در راهی که خدا خواسته است به‌کار ببرند. شکرگزار که باشند نتیجه خواهند دید.

نعمت‏ها و عذاب‏های دنیا خیلی زودگذر است، ولی چون برزخ نسبت به دنیا لطافت بیشتری دارد و ترکیبش دقیق‏تر و وسیع‏تر و اصلی‏تر است، دوام برزخ بیشتر است. تمام مؤمنین اولین و آخرین که از این دنیا رفته‏اند و می‏روند، ارواحشان در بهشت‏های عالم برزخ قرار گرفته‏اند و در آن بهشت‏ها متنعّمند. تمام کفّار اولین و آخرین که از دنیا رفته‏اند و می‏روند، ارواحشان در جهنم عالم برزخ معذّبند.

همچنین بدن‏های اصلی برزخی مؤمنان نیز در آنجا است. این بدن‏های عنصری در همین عالم متلاشی می‏شود. بدن‏های برزخی، در غیبِ همین بدن‏های عنصری است و همین‏ها است اما لطیف‏تر می‏شود. بدن‏های مؤمنان در قبرهایشان،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 25 *»

گویا در روضه‏ای از روضه‏های بهشت است، چون قبر مؤمن برای او باغی از باغ‏های بهشت است، همراه با نعمت‏هایی که در آن قبر است.

این اوضاع تا وقتی است که نفخه‏ صَعِق دمیده شود. بدن‏ها در این قبرها از آن نعمت‏ها استفاده می‏کنند و همواره به آن نعمت‏ها تلطیف می‏شوند. همان‏طور بدن‏های کفّار در قبرهایشان به عذابی که از جهنم به قبرهای ایشان کشیده شده است معذّبند. قبر کافر هم حفرة من حُفَر النیران، گودالی از گودال‏های جهنم است. بدن‏ها از عذاب‏های جهنم که به این گودال‏ها کشیده شده معذب است. احساس و ادراک می‏کنند، شعور هم دارند بدن‏ها می‏فهمند.

عالم برزخ نسبت به دنیا دوامی دارد، پس حال آخرت و نعمت‏ها و عذاب‏های آن در دوام و بقاء، چگونه خواهد بود؟ زیرا آنجا ترکیبی کاملاً لطیف و مناسب همان عالم است که ترکیب ذاتی باشد. ترکیبی است که دیگر اجسام، اجزاء حقیقی خود را به‌دست می‏آورند. همین‏طور نفوس به اجسام حقیقی خود تعلّق می‏گیرند که دیگر هیچ آلوده و مخلوط به عرض نیست.

خانه‏ آخرت، خانه‏ شدت تحقّق و واقعیّت و ظهور و بروزِ آن است. برزخ بینابین است، یعنی به فناء دنیا نیست، به بقاء آخرت هم نیست. پس برزخ هم فناء دارد، دوران برزخ نیز سرانجام تمام می‏شود و نعمت‏ها و عذاب‏هایش پایان می‏پذیرد. در نتیجه بین دنیا و برزخ و آخرت از این نظر، هیچ فرقی نیست. همه‏ اموری که در اینجا است، در هر سه دار و هر سه خانه وجود دارد. آیات قرآن و روایاتی که از معصومین؟عهم؟ رسیده است و حکمت حق محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟، مسأله را برای ما این‌طور تشریح می‏کند. آن‏گونه که حکمت انحرافی توضیح می‏دهد، بیان نمی‏کند.

عرض کردم نمونه‏ آن ترکیب‏ها و موارد را، با بررسی آیات و روایاتی که درباره‏ برزخ رسیده است، می‏شود به‏دست آورد. از همین بهشت و جهنم برزخ، به اعتبار

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 26 *»

فناء‌یافتن به بهشت و جهنم دنیا هم تعبیر می‏آورند. اما به اعتباری که بعد از مرگ شروع می‏شود، آخرت است، چون من مات فقد قامت قیامته. با مردن، قیامت به‌پا می‏شود که در واقع «قیامتِ شخصی و فردی» است. «قیامت عمومی» آن یوم المعاد است. اما قیامتِ هر کسی از همان جایی است که دیگر با اعمالش برخورد می‏کند و ثواب و عقاب در کار است.

به قیامتِ شخصی، فردا نیز گفته می‏شود. امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند: الیوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل،([25]) امروز روز عمل است و محاسبه‏ای در کار نیست. به انسان مهلت داده‏اند که اگر معصیت کرد، توبه کند و برگردد. ولی فردا دیگر روز عمل نیست؛ یعنی دیگر از اول مرگ به آن طرف، عمل قطع می‏شود. چون چنین است، به آن فردا گفته شده است. فردا روز حساب است و دیگر روز عمل نیست، روز برخورد با اعمال و مکافات و مجازات آنها است.

پس تفاوت فقط در تلطیف است. تلطیفِ این دنیا مرتبه‏ برزخ و تلطیفِ برزخ، آخرت است. جز لطافت و کثافت هیچ فرق دیگری ندارند. یکی مشوب به اعراض است، اعراض دیگری کم می‏شود و در آخرت، اعراض غریبه و بیگانه از موجودات جدا می‏شوند و ترکیب حقیقی فراهم می‏گردد، فرق دیگری نیست. اینکه می‏گویند در آخرت یک بدن خیالی است، نعمت‏ها و عذاب‏ها هم خیالی و ساخته‏ها و خاطرات نفس است، این سخن با قرآن، وحی و فرمایشات ائمه‏ هدی؟عهم؟ بیگانه است.

دنیا، برزخ و آخرت جز در لطافت و کثافت، هیچ تفاوتی با هم ندارند . اینجا موجودات و اجسام، کثیف و غلیظند. نفوس هم به‏حسب خود غلظتی دارند. در برزخ برای جسم لطافت بیشتری فراهم می‏گردد و اعراض بیگانه جدا می‏شود. به ‏همین علت می‏بینیم که بزرگان ما از عالم برزخ، به «هورقلیا»، یعنی مُلکِ دیگر تعبیر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 27 *»

می‏آورند. مُلک دیگر یعنی مثل همین دنیا است و فرق نمی‏کند.

در سخنان حکماء پیشین به عالم برزخ، «عالم مثال» و «عالم هورقلیا» و «عالم برزخ» هم گفته‏اند. چون بین آخرت و دنیا است، به آن عالم برزخ می‌گویند، و چون در آنجا هم مثل همین عالم، آسمان‏ها و زمین‏ها، اعراض، اجسام و نفوس هست، به آن عالم مثال می‌گویند. همه چیزش مثل همین عالم است. مثال است یعنی به‏مانند این عالم است. همچنین به آن عالم هورقلیا می‌گویند چون مُلکِ دیگر و عالمی است که باز مُلک است.

از کلمه‏ هورقلیا به‏اصطلاح خواسته‏اند قدری سوء استفاده کنند. گفته‏اند این چه کلمه‏ای است؟ چرا شما این کلمه را به‏کار برده‏اید؟ و حال آنکه عرض کردم که این کلمه از سخنان حکماء پیشین است. سُهروردی نیز در کتاب‏های خود می‏نویسد و قطب‌الدین شیرازی در شرحش بر کلمات سهروردی آن را می‏آورد. کلمه‏ هورقلیا یک لغت سُریانی و به معنای مُلکِ دیگر است.

حتی به‏خصوص، مثل ملای سبزواری هم در شرح بیتی از مثنوی مولوی به همین عالم اشاره می‏کند و اسم این عالم را می‏برد. مولوی راجع به غفلت وزیر و شاه داستانی دارد و می‏گوید:

همچو شه نادان و غافل بُد وزیر   پنجه می‏زد با قدیم ناگزیر

کسی‌که در غفلت و نادانی باشد، همواره با تقدیرات الهی پنجه می‏زند و هرچه پنجه می‏زند، بیشتر خرد می‏شود. پنجه‌زدن با تقدیر بی‏معنی است. انسان باید به سابقه‏ خودش برگردد و ببیند چه کرده است، آنگاه توبه و ندامت پیدا کند، تقدیر عوض می‏شود. انّ اللّه لایغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم.([26]) وقتی‏که خود انسان باعث تغییر نعمت‏ها شد و خدا نعمت‏ها را تغییر داد، انسان به گذشته باید برگردد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 28 *»

و صفحات روزها و سال‏های گذشته را ورق بزند، ببیند چه کرده است، نادم بشود و از آن گناه توبه کند. بگوید: اللّهم اغفر لی الذنوب التی تغیّر النعم،([27]) اما خالصانه، با توجه به اولیاء و واسطگان بین خودش و خدا بگوید، تا آنها آمین بفرمایند و مشکلات رفع بشود.

همچو شه نادان و غافل بُد وزیر   پنجه می‏زد با قدیم ناگزیر
با چنان قادر خدایی کز عدم   صد چو عالم هست‌ گرداند به دم

خداوند در یک آن، صد عالم مثل این عالم احداث و ایجاد می‏فرماید. در آن حدیث امام صادق؟ع؟ فرمودند: هزار هزار عالم.([28]) اینها همه به لحظه‏ای به مشیت آفریده می‏شوند.

ملای سبزواری در شرح این بیت می‏گوید: «مراد از این عالم‏هایی که مولوی گفته است، عوالم طولیه‏ شهادیه و غیبیه از مراتب ملکوت اسفل که عوالم جابلقا و جابرسا و هورقلیا و ملکوت اعلی از نفوس کلیه‏ سماویه و نفوس کلیه‏ الهیه‏ ارضیه و از مراتب جبروت که طبقات عقول کلیه‏ طولیه و عرضیه است و از عوالم سلسله‏ عرضیه‏ زمانیه که آناً فآناً عالمی جدید احداث می‏فرماید. أ فعیینا بالخلق الاول بل هم فی لبس من خلق جدید.([29])

عارفان در دمی دو عید کنند   عنکبوتان مگس قدید کنند

پس حق، این‌همه عوالم را به دمی دفعةً واحدةً سرمدیة ایجاد فرماید، یقول کن فیکون،

آفتابِ وجود کرد اشراق   نور او سر به سر گرفت آفاق»([30])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 29 *»

ملای سبزواری در شرح این بیت از مثنوی، چنین تعبیری را ذکر می‏کند. پس اسم هورقلیا و جابلقا و جابرسا مخصوص بزرگان ما نیست. در نتیجه اینکه بر ایشان ایراد گرفته‏اند که شما کلمه‏ هورقلیا را از کجا آورده‏اید و از روی استهزاء می‏گویند این کلمه چیست، بیجا است. هورقلیا کلمه‏ای است که از نظر لغت، سُریانی و از نظر حکمت، اصطلاح انبیاء و حکماء پیشین و حکماء بعد بوده است. از نظر معنی هم مُلکِ دیگر و عالم برزخ مراد است. نمی‏دانم چرا بر سایرین ایراد گرفته نشده و بر بزرگان ما ایراد گرفته شده است؟!

در هر صورت، بین عالم دنیا و عالم برزخ و عالم آخرت فرقی نیست مگر در لطافت. هرچه در اینجا است در برزخ هست، هرچه در برزخ است در آخرت هست، با تفاوت در لطافت. فقط لطیف می‏شوند؛ یعنی جسم همان است ولی به حقیقتِ لطافت لطیف می‏شود که نفسانیت جسم استخراج می‏گردد.

در آیات و روایات هست که روز قیامت اعضاء و جوارح سخن می‏گویند.([31]) وقتی در آخرت، این جسم و این دست بخواهد سخن بگوید، آیا برایش نفسانیت و قوه‏ ناطقه نباید فراهم بشود تا بتواند سخن بگوید و ادراک داشته باشد؟ خودش مستقلاً شعور و ادراک انسانی باید داشته باشد. پس خود این جسم به چه لطافت و درجه از کمال می‏رسد! خودِ جسم آخرتی آن‏طور می‏شود، نه آنکه به‌واسطه‏ نفسِ موجود در آن، تعقل کند و مثلاً شعور و حیات داشته باشد. اصلاً حیاتش حیات خودش، و شعورش شعور خودش است. برایش نفسانیت پیدا می‏شود، قوه‏ تعقل و نطق فراهم می‏گردد، سخن می‏گوید. امید است که به آیات و روایات مراجعه فرمایید.

این مطلب الحمدللّه روشن و ضروری است، اما مظلومیت بزرگان هم واضح می‏شود. ایشان چقدر اصرار دارند که بیان بفرمایند آخرت و معاد، هم روحانی، هم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 30 *»

جسمانی، هم نفسانی، هم عقلانی است. همواره می‏فرمایند که همه‏ مراتبی که الآن داریم، در آخرت هم داریم، اما هر مرتبه‏ای در نهایت کمال و شدت تحقق و شدت ظهور و بروز است.

اجمالاً به آیات و روایات اشاره می‏کنم تا ببینید که چطور به وجود بدن در آخرت تصریح شده است. و روشن است که این ابدان، خیالات و صورت‏های ساخته‏ نفوس نیستند. آخرت عبارت از عقول و تعقلات، نفوس و تصورات نیست. در آنجا واقعاً عقول، ارواح، نفوس، اجسام، اعراض و همه‏ مراتب به حقیقت و کمال تکاملی خود تحقق دارند و موجودند.

می‏فرماید: و یوم نبعث من کلّ امّة شهیداً ثمّ لایؤذن للّذین کفروا و لا هم یستعتبون.([32]) روزی که از هر امتی گواهی را برمی‏انگیزانیم. پس کسانی که کفر ورزیده‏اند، اجازه داده نمی‏شوند و از آنها خواسته نمی‏شود که خدا را از خود به توبه‌نمودن خشنود نمایند. پس آنها راه رجوع و برگشتی هم به‌سوی خداوند ندارند. می‏فرماید: «روزی که»، یعنی زمان و مکان و هرچه اینجا است در آخرت هم هست. تفاوت در لطافت است که به کثافت و غلظتِ اینجا نیست. مقصود از لطافت هم که می‏گوییم، کمال است؛ یعنی برای هر چیزی که در این عالم است، در آخرت نهایت تکامل فراهم می‏گردد.

در ذیل این آیه امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند: لکلّ زمان و امّة امام، تُبعَث کلّ امّة مع امامها،([33]) برای هر زمانی و امتی، امامی است که هر امتی با امام خودشان مبعوث و برانگیخته می‏شوند. ملاحظه بفرمایید که جداجدا است، صورت نیست که نفس بسازد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 31 *»

در آیه‏ دیگر می‏فرماید: فکیف اذا جئنا من کلّ امّة بشهید و جئنا بک علی هؤلاء شهیداً،([34]) چه خواهد بود آن وقتی که ما از هر امتی، شاهد و گواهی را بیاوریم و تو را هم بر آن گواهان، گواه بیاوریم. خطاب به رسول‏خدا؟ص؟ است که تو بر آن گواهان گواه باشی. درباره‏ همین آیه امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند: نزلت فی امّة محمّد؟ص؟ خاصة فی کلّ قرن منهم امام منّا شاهد علیهم و محمّد؟ص؟ شاهد علینا،([35]) این آیه به این امت مربوط است که در هر زمانی امامی از ما شاهد و گواه بر ایشان است. بعد رسول‏خدا؟ص؟ در هر زمانی بر هریک از ما امامان، گواه است. گواهِ بر امامان، رسول‏اللّه‏اند. الآن شاهد و گواه بر ما حجة بن الحسن المهدی صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه است، ایشان شهید و گواهند. سپس رسول‏اللّه؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ گواهانِ بر انبیاء گذشته‏اند.

کاملاً روشن است که قرن قرن حساب شده است. زمان‏ها مشخص است و دسته‏ها، گروه‏ها و تابعان و پیروان امامان، مشخص و جداجدا آورده می‏شوند. معلوم می‏شود که مثل همین عالم است. در این عالم تا وقتی‏که امامی است، عده‏ای از مردم امتش هستند، وقتی‏که ایشان از دنیا رحلت می‏فرماید، امام دیگری جای او امام می‏شود. دیگر گروه و امت و پیروان و دوستان و تابعان، تابعِ او حساب می‏شوند و او امام و شاهد و گواه بر ایشان است.

این مطلب در روایات بسیار است که باز اشاره می‏کنم. امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرمایند: صلّوا من المساجد فی بِقاع مختلفة، فانّ کلّ بقعة تشهد للمصلّی علیها یوم القیامة،([36]) در مسجدها در بقعه‏های مختلف نماز بخوانید؛ چون هر بقعه و مکانی از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 32 *»

این زمین و این عالم، برای کسی‌که بر آن بقعه و محل نماز خوانده است، در روز قیامت شهادت و گواهی خواهد داد. خود همین مکان شهادت و گواهی می‏دهد. با این آیات و این روایات چه می‏کنند و چه می‏گویند؟!

باز حضرت امیر؟ع؟ می‏فرمایند: ما من یوم یمرّ علی ابن‌آدم الّا قال ذلک الیوم: یا ابن‌آدم انا یوم جدید و انا علیک شهید، فقل فیَّ خیراً و اعمل فیَّ خیراً اشهد لک به یوم‏القیامة،([37]) هیچ روزی بر فرزند آدم نمی‏گذرد مگر آنکه آن روز می‏گوید: ای فرزند آدم، من روز جدید و تازه‏ای هستم و من بر تو گواهم. در من _ یعنی در این روز، _ خیر بگو و کار خیر انجام بده تا من در روز قیامت گواه تو باشم.

همچنین فرمودند: احسنوا صحبة النعم قبل فِراقها فانّها تزول و تشهد علی صاحبها بما عمل فیها،([38]) مصاحبت و همراه‌بودنتان را با نعمت‏ها نیکو کنید، با نعمتی که خدا به شما می‏دهد خوب راه بروید،  قبل از آنکه آن نعمت از دست شما گرفته شود. چون نعمت‏ها زوال پیدا می‏کنند و گواهی خواهند داد که صاحبانشان در آنها چه کرده‏اند.

همه‏ نعمت‏های ظاهری و باطنی بر ما گواهی خواهند داد که چه کرده‏ایم. با دوران جوانی، با سلامتی، با نیروهای ظاهری، دیدن، شنیدن، قوای بدن، با عزت، با پولی که خدا داد، چه کرده‏ایم؟ تمام این نعمت‏ها گواهی می‏دهند. می‏فرماید: با آنها خوب رفتار کنید، یعنی از آنها بهره‏مند شوید و برای آخرت بهره بردارید؛ زیرا همه‏ آنها در روز قیامت شهادت می‏دهند که شما با آنها چه رفتاری کرده‏اید.

آیا این فرمایشات، با اینکه بگوییم آنجا همه‏اش خیالات است، می‏سازد؟

در آیه‏ شریفه دیگر می‌فرماید: حتّی اذا ما جاءوها شهد علیهم سمعهم و ابصارهم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 33 *»

و جلودهم بما کانوا یعملون،([39]) وقتی‏که کفار را برای عذاب‌کردن و در آتش قرار‌دادن می‏آورند، آنجا  گوش‏هایشان و دیده‏هایشان و پوست‏هایشان بر ضرر آنها گواهی می‏دهد. البته پوست‏ها به فروج تفسیر شده است.([40]) فرْج‏ها گواهی می‏دهند که آنها چه کرده‏اند.

در تفسیر این آیه امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند: فانّها نزلت فی قوم یعرض علیهم اعمالهم فینکرونها، این آیه درباره‏ کسانی نازل شده است که در روز قیامت اعمالشان بر آنها عرضه می‏شود، که اینها کارهای شما است، پس انکار می‏کنند و می‏گویند اینها کارهای ما نیست. و یقولون: ماعملنا منها شیئاً، ما هیچ‏کدام از این کارها را نکرده‏ایم. فیشهد علیهم الملائکة الذین کتبوا علیهم اعمالهم، آن‏وقت ملائکه شهادت و گواهی می‏دهند که ما اینها را بر شما نوشته‏ایم. ما ثبت کردیم و ما اشتباه نمی‏کنیم و خطاء نداریم. ملائکه گواهی می‏دهند. امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند: وقتی‌که ملائکه گواهی می‏دهند، فیقولون: یا ربّ، هؤلاء ملائکتک یشهدون لک. چقدر آنها بی‏حیایند! می‏گویند: خدایا، اینها ملائکه‏ تواَند. اینها به‏ نفع تو و به ضرر ما شهادت می‏دهند. ثمّ یحلفون باللّه مافعلوا من ذلک شیئاً، اینها همه برنامه است برای آنکه خواری و ذلّتشان بیشتر بشود. آنجا هم به آنها مهلت داده می‏شود که اینها را بگویند. آن‏وقت به خدا سوگند می‏خورند که ما این کارها را نکرده‏ایم، این کارها از ما نیست.

و امام مى‌فرمايند: و هو قول اللّه، این آیه‏ شریفه همین مطلب را بیان می‏کند که یوم یبعثهم اللّه جمیعاً فیحلفون له کما یحلفون لکم، روزی که خدا همه‏ آنها را برمی‏انگیزاند، یعنی زنده‏شان می‏کند، آن‏وقت برای خدا سوگند می‏خورند همان‌طور که برای شما سوگند می‏خوردند. می‏گفتند ما چنین کاری نکرده‏ایم، قسم هم یاد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 34 *»

می‏کردند که ما نکرده‏ایم، برای خدا هم قسم یاد می‏کنند که ما چنین کاری نکرده‏ایم. و هم الّذین غصبوا امیرالمؤمنین؟ع؟، منافقان این امت مرادند. از مصادیق این آیه منافقان این امت بودند که علیه امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه اقدامات می‏کردند و وقتی‌که رسول‏اللّه؟ص؟ به آنها می‏فرمودند: چرا چنین کردید؟ سوگند می‏خوردند که ما نکردیم، دروغ است، تهمت بر ما است، ما نکردیم. و هم الذین غصبوا امیرالمؤمنین، آنها  کسانی‏ هستند که حقّ امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه را غصب کردند. تمام آنها را از مصادیق این آیه ذکر می‏فرمایند.

وقتی‏که آنها شروع می‏کنند به سوگندخوردن که ما نکردیم و می‏گویند ملائکه به نفع تو و علیه ما شهادت می‏دهند، می‏فرماید: فعند ذلک یختم اللّه علی السنتهم و ینطق جوارحهم، اینجا دیگر خدا بر زبان‏هایشان مهر می‏زند که سخن نگویند و جوارح و اعضائشان را به نطق می‏آورد. فیشهد السمع بما سمع ممّا حرّم اللّه و یشهد البصر بما نظر به الی ما حرّم اللّه و تشهد الیدان بما اخذتا و تشهد الرِجْلان بما سعتا ممّا حرّم اللّه و تشهد الفروج بما ارتکبت ممّا حرّم اللّه،([41]) آن‏وقت گوش به حرام‏هایی که شنیده است گواهی و شهادت می‏دهد. چشم به حرام‏هایی که نظر کرده است گواهی می‏دهد. دست‏ها به حرام‌گرفتن‏ها شهادت و گواهی می‏دهند. پاها به راه‏های حرامی که قدم برداشته‏اند گواهی می‏دهند. فرج‏ها به حرام‏های الهی که کرده‏اند گواهی می‏دهند.

اینها را به‏هیچ‏وجه نمی‏شود توجیه کرد که خیالات است و نفس در آخرت اینها را می‏سازد. واقعاً اعضاء حقیقی جسمانی بدن گواهی می‏دهند که نفوس ما، صاحبان ما در دنیا با ما چه کرده‏اند. واقعاً باید بدن و جسد باشد ولی با این مقدار تفاوت.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 35 *»

همین است آنچه دیگران در فرمایشات و در معادی که بزرگان ما مطرح می‏کنند نفهمیده‏اند و بی‏جهت اعتراض می‏کنند. بزرگان ما می‏فرمایند: این جسم به حدی از کمال می‏رسد که خودش نفسانیت پیدا می‏کند. خودش نطق دارد، خودش حیات دارد، خودش ادراک دارد، خودش شعور دارد. این جسم به یک‏چنین کمالی می‏رسد. این‏طور نیست که جسم نباشد و خیالات باشد. کسی علیه آنهایی که این حرف‏ها را زده‏اند نشورید، اما کسانی که این‏طور تحقیق کردند و حقیقت معاد را این‏طور مطرح نمودند، آماج اشکالات قرار گرفتند. این به‏واقع، ظلمی نابخشودنی است.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 36 *»

مجلس 3

 

(شب چهارشنبه  25 جمادی‏الاولی 1406 هـ ق)

 

 

 

r نفس و جسم در دنیا و آخرت غیر یکدیگرند، انسان دارای مراتب است

r یک نفر انسان از نظر ارسطو سه انسان است: جسمانی، نفسانی، عقلانی

r در واقع یک نفر انسان، پنج انسان است: جمادی معدنی، نباتی،
حسّی ‏فلکی، برزخی، نفسی که شعاع نفس کلی الهی است

r انسان در دنیا و آخرت بدون تفاوت مجموعه‏ای از این انسان‏ها است
مگر در نحوه‏ ترکیب

r تعبیر بزرگان+ از این انسان‏ها

r برای هریک از انسان‏های جمادی، نباتی و فلکی، جوارح، قُوا و حتی
اختیار وجود دارد و این انسان‏ها در آخرت هم مانند دنیا به‏خوردن
و آشامیدن و تنفّس نیازمندند

r انسان برزخی را به‏ اعتباراتی ظلّی، وصفی، صوری و هورقلیایی می‏نامند

r انسان نفسی به اعتباری، ظلّی نامیده می‏شود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 37 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نفس حقیقت دیگری غیر از جسد و غیر از جسم است. در این عالم، جسم برای قبول نفس، قابلیت دارد. نفس مقبول است که پذیرفته می‏شود و در بدن ظاهر می‏گردد. در آخرت هم همین‏طور است؛ یعنی جسم آخرتی نیز  برای قبول‌کردن نفس و ظاهرشدن نفس در آن و برای آنکه نفس افعالش را از آن آشکار کند، قابلیت دارد. این مطلب به ‏همین شکل که در دنیا است، در آخرت هم هست. تفاوتی بین جسم دنیایی و جسم آخرتی در این مطلب نیست. البته از مسأله‏ معاد و مباحث مربوط به آن در جای خودش باید بحث بشود و شده است. اینجا گفتگوی در این جهات خیلی لازم نیست.

آنچه به بحث ما مربوط است، شناخت مراتبی است که انسان دارا است؛ زیرا مسأله‏ غیبت امام؟ع؟ به شناخت بعضی از این مراتب بستگی دارد. از جمله همین مرتبه‏ هورقلیایی است که امام؟ع؟ به آن مرتبه در این عالم متصرّفند. به‏ همین علت مناسبت دارد که بحث در این قسمت بررسی شود. چنان‏که این جسم در این عالم،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 38 *»

صلاحیت و قابلیت نفس را دارد و قابلِ نفس و نفس مقبولِ آن است، در آخرت هم همین‏طور است. بین این عالم و عالم قیامت هیچ تفاوتی نیست. تفاوت فقط در لطافت است یعنی کامل‌شدن و بالفعل‌شدن تمام مراتب و برطرف‌گشتن اعراض غریبه که مانع بروز و ظهور مراتب است.

اینجا مطلبی در حکمت عنوان شده است که حتی از دوران ارسطو سابقه دارد. در حکمت که گفتگو می‏کنند، کلام او را نقل می‏نمایند و از آن استمداد می‏جویند. سخن او را مبنا قرار می‏دهند تا درباره‏ این بدن و سایر مراتبی که در آن ظاهر می‏شود گفتگو کنند. بزرگان ما+ هم در این مسأله، حق را بیان فرموده‏اند. مطلب را مطرح می‏کنم، زیرا به شناخت مراتب مربوط می‏شود.

نوعاً آنچه در حکمت می‏گویند و تقریباً ناقص و ناتمام است این ‏است که می‏گویند: این بدن انسان یک بدن دنیایی است، چون از این عناصر و از ارکان اربعه (چهارگانه) مخلوق شده است. ارکان اربعه‏ وجودی همان حرارت، بُرودت (سردی)، یُبوست (خشکی) و رطوبت است. به‏طبایع اربعه (چهارگانه) ارکان وجودی هم می‏گویند. این بدن محسوس و مشهود، از عناصر و ارکان اربعه خلقت شده است. می‏گویند: در باطن این بدن که انسان محسوس و مشهود است، انسانی عقلانی و انسانی نفسانی است. ولی در واقع باز بین بدن و بین آن انسان نفسانی، انسانی حیوانی برزخی هم هست. یعنی همین انسان محسوس و مشهود، چهار انسان است. یکی انسان عنصری که همین بدن است، دیگری انسانِ حیوانی برزخی و دیگری انسان نفسانی و دیگری انسانِ عقلانی است. آنها می‏گویند همین‏طور که برای این انسان محسوس و مشهود، اعضاء و جوارح و قُوا و حواسّ است، برای آن انسان‏ها هم هست. این بیان را از کلمات ارسطو استفاده می‏کنند و بیشتر حکماء به ‏همین کلام متمسّک می‏باشند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 39 *»

ارسطو گفته است: «انّ فی الانسان الجسمانی، الانسان النفسانی و الانسان العقلانی. و لست اعنی انّه هو هما، لکنّی اعنی به انّه متّصل بهما لانه صنم لهما، و ذلک انه یفعل بعض افاعیل الانسان العقلی و بعض افاعیل الانسان النفسی و ذلک لان فی الانسان الجسمانی کلمات الانسان النفسانی و کلمات الانسان العقلی فقد جمع الانسان الجسمانی کلتا الکلمتین اعنی النفسانی و العقلی الا انها فیه ضعیفة نزرة لانه صنم للصنم».([42]) می‏گوید: در این انسان جسمانی _  یعنی در این بدن جسمانی محسوس _  یک انسان نفسانی و یک انسان عقلانی است. مقصودم این نیست که این انسان جسمانی همان انسان نفسانی یا انسان عقلانی است، بلکه این انسان جسمانی به آن دو متصل است. به همین علت، بعضی از افعال و کارهای انسان عقلانی و بعضی از کارهای انسان نفسانی را می‏تواند انجام دهد. بعد توضیح می‏دهد که از این انسان جسمانی آن دو انسان وجود دارد.

به‏ اعتبار مجرددانستن آن دو انسان، آنها را کلمه نامیده است. معمولاً فلاسفه از مجردات به «کلمه» تعبیر می‏آورند. این دو کلمه در انسان جسمانی موجود است، یعنی انسانیت نفسانی و انسانیت عقلانی در این انسان هست، ولکن آن دو در این بدن یا انسان جسمانی ضعیفند و کارهایشان هم خیلی ضعیف اجراء می‏شود. زیرا این، جسمانی است و آنها و کارهایشان فوق جسمانیند. پس کارهایی که در این بدن ظاهر می‏کنند، ضعیف و قلیل و اندک هستند.

همچنین عبارات دیگری از ایشان نقل کرده‏اند و همین سخنان ایشان را، مبنا برای این سه انسانِ جسمانی و نفسانی و عقلانی قرار داده‏اند.

امروزی‏ها تقریباً دو انسان می‏گویند: مَنِ طبیعی و مَنِ اصلی. از من طبیعی همین ظاهر انسان را اراده می‏کنند. مرتبه‏ جسم ظاهری، مرتبه‏ نباتی، مرتبه‏ حیوانی همه را منِ طبیعی می‏گویند. مراتب بالا را منِ اصلی می‏گویند بدانند که چه مراتبی است یا ندانند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 40 *»

آن‌طوری که از آیات و روایات استفاده می‏شود و بزرگان ما در حکمت خود بیان فرموده‏اند، انسان، چند انسان است. یعنی همین انسان، خودمان، هر کداممان، چند انسان هستیم. مجموعه‏ این چند انسان، یک انسان است. انسانِ اول همین جسمِ بشری ظاهری است. از همین عناصر و ارکان اربعه تشکیل شده و محسوس و مشارٌالیه است، به او اشاره می‏شود. به تعبیر دیگر: «انسان جمادی معدنی». خودش نوعی معدن است که رشد پیدا کرده و تلطیف یافته است. چنان‏که در بدن یک درخت، صافی این عناصر، روح نباتی شده و فضولات این عناصر، بدن و پیکره‏ درخت شده است. پس در واقع این درخت که شما به آن اشاره می‏کنید دو درخت است: یکی همین جرم و یکی آن حالت صافی این جرم، که از آن به روح نباتی تعبیر می‏آوریم. پس این بدن و جرم و پیکره‏ درخت، درخت محسوس و ظاهر است.

انسان هم همین‏طور است. الآن این جسم بشری که ما داریم، در واقع فضولات و زیادتی همین نباتیت ما است که از این عناصر استفاده می‏شود. صافی این عناصر در بدن ما نباتیت ما می‏شود و این فضولات هم، انسانِ جسمانی و جسم بشری می‏شود. می‏بینیم که این جسم بشری و فضولات، رشد و نمو و ترقی یا تنزل دارد. همه‏ اینها به تبعیت همان نباتیت درون بدن است. به تبعیت آن، رشد و نمو و زیادتی پیدا می‏کند یا ضعیف می‏شود، همه‏ اینها تبَعی است.

زنده هم هست. این حیاتش هم حیات اشراقی است. به‏طور ذاتی، حیاتِ خودش نشده است؛ زیرا می‏میرد و حیات از آن گرفته می‏شود. حیات و زندگیش حیات اشراقی و  افاضی است. به‌اصطلاح به افاضه‏ مراتب بالاتر برای این بدن، حیات فراهم شده و زنده است. در این بدن و این انسانیت ما با معادن شرکت داریم. از نظر طبیعت با سایر معادن در زندگی معدنی شرکت داریم، ولی انسانیت جسمانی معدنی ما لطیف‏تر و اعتدالش خیلی بیشتر است. فوق این معدنیات و زندگی نوعِ معدنی است. این اولین انسان است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 41 *»

در داخل و در میان این انسان، «انسان نباتی» است. انسان نباتی مثل سایر نباتات نموّ دارد و در واقع نامی است. آن، از نظر حکمت دو حیث دارد: حیث اعلا و حیث اسفل. حیث اعلایش دُخانیت است. «دخان»، به ‏همان معنایی که از نظر حکمت طبیعی گفته‏ایم؛ یعنی حقیقتی که در اثر اعتدال به حدی رسیده که به حیات بالا درگرفته است. دُخان تعبیری است از درگرفته‌شدن به حیات بالا. در واقع، دود نیست بلکه مثل تعبیر قرآن درباره‏ آسمان‏ها است که «آسمان‏ها دخان و دود بودند».([43]) مقصود همین دود نیست، بلکه یعنی آسمان‏ها اجسامی هستند که در لطافت و اعتدال، آماده‏ درگیری و شعله‏ورشدن به حیاتند. پس دخان از نظر حکمت طبیعی، اصطلاحی است. دخان یعنی حالت معتدلِ یک حقیقت به حدی که مرتبه‏ بالا در آن ظاهر شود و افعال خود را از آن آشکار سازد.

پس از حیث اعلای انسان نباتی، به دخان تعبیر آورده می‏شود. حکماء پیشین به همین سبب روح بخاری یا روح دخانی می‏گویند. یعنی همین جسم و همین عناصر به ‏حدی از لطافت و اعتدال رسیده که به مرتبه‏های بالا درگرفته و به حیات بالا زنده شده است. مثال مرتبه‏ بالا در آن اشراق و از آن استخراج شده است. با توجه به این معنی به آن دخان گفته می‏شود.

اما به حیث اسفلش، دَم و خون گفته می‏شود. همین خون است که دو حالت دارد: یک حالت تصفیه‌شدنش به‏ حدی که به حیاتِ مراتب بالاتر درمی‏گیرد و زنده می‏شود و دیگر از اختیار و تصرف و تسلطِ این عالم جرم خارج می‏گردد. آنگاه اسمش را روح نباتی می‏گذارند و غیبِ این جرم می‏گویند. با آنکه همین است اما غیب است. یکی هم حالتی که مُشرف بر بخار و دخان شدن است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 42 *»

پس انسان نباتی دو حیث دارد: یکی حیث اسفل که همین دم و خون است و به آن با این بدن جسمانی مرتبط است. این خون که در بدن گردش می‏کند، در واقع همان روح نباتی است که گردش می‏کند. یکی هم حیث اعلا است که همین خون در یک تصفیه‏ عالی‏تر و بالاتر قرار می‏گیرد و به آن تصفیه، دسترسی نیست و بر آن نمی‏شود نظارت کرد. آن تصفیه شده و صافی را در دستگاه‏های طبیعی یا مثلاً سازمان‏ها و دستگاه‏های مختلف بدن نمی‏شود حفاظت، نگهداری، زیاد یا کم کرد. با این دستگاه‏های طبیعی در آن نمی‏شود تصرف نمود. البته آن هم طبیعی است، اما بسیار لطیف است. در اثر همان لطافت از آن به روح دخانی تعبیر می‏آورند که دیگر با هیچ وسیله‏ای دیده نمی‏شود و با هیچ ابزاری آن را نمی‏شود به‌دست آورد.

به همین سبب در رشته‏های علوم طبیعی درباره‏اش بحث نمی‏کنند و ابداً به آن کاری ندارند. وقتی‏که آن را نمی‏بینند، چطور درباره‏ آن صحبت کنند؟ تحت تصرف درنمی‏آید تا درباره‏اش بشود بحث کرد. در واقع روح نباتی، همان روح است. به آن مرتبه در این انسان، «انسان نباتی» می‏گویند.

انسان، با این انسان نباتی، در زندگی نباتی شرکت دارد و مثل سایر نباتات است. در این جهت مثل سایر نباتات است ولی خیلی لطیف‏تر و بسیار معتدل‏تر. اعتدال و لطافت روح نباتی در انسان کجا و اعتدال و لطافت روح نباتی در نباتات کجا؟! آنها دیگر از همان‌جا بیشتر ترقی نکرده‏اند، لطافت آن نباتیت به همان اندازه است، ولی در انسان لطافت بالاتری پیدا کرده که به آن، مراتب بالاتر تعلق گرفته است. درست است که آن نباتیت از نظر نبات‏بودن با سایر نباتات شریک است، ولی قابل مقایسه نیست. آن کجا و این نباتات کجا؟!

حیاتی که اینجا برای این نبات فراهم شده، تقریباً یک حیات ذاتی و زندگیش یک زندگی ذاتی است. البته مقصود از زندگی همین آثار زندگی است. آثار حیات در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 43 *»

این نباتیت، ذاتی است اما باز هم به اشراق بالاتر است. ذاتی به آن معنی نیست که حیات از خودش باشد بلکه آثاری از قبیل نموّ از خودش است. هرچه در این بدن از رشد و سایر آثار حیات است، همه و همه، ذاتی حیث نباتی است، ولی حیات و خود کمالات حیاتی به اشراق مراتب بالاتر است.

این امور که بیان می‏شود، در آخرت هم همین‏طور است. در آخرت هم بدنی که فراهم می‏شود، از عناصر آخرت است. در آخرت هم همین‏طور انسان معدنی آخرتی و انسان نباتی آخرتی هست. چنان‏که در اینجا در اندرون و داخل یکدیگر قرار می‏گیرند، در آخرت هم در اندرون و داخل یکدیگرند. تفاوت در لطافت و ترکیب و تألیف و شکل‌گرفتن وجود دارد. ترکیب در آنجا بسیار لطیف است یعنی کاملاً ذاتی است که از یکدیگر جدا نمی‏شوند، ولی در اینجا چون اعراض غریبه داخل است، اینها را از یکدیگر متفکّک و جدا می‏کند.

انسان سوم که باز در داخل این انسانِ نباتی قرار دارد، «انسان حسّی فلکی» نامیده می‏شود. انسان حسی فلکی یا حیوانى فلکی، در واقع در این انسان نباتی تنزل کرده و به آن تعلق گرفته است. انسان در این انسانیت و مرتبه، با حیوانات در حیوانیت مشترک و شریک است. همان حیوانی که در تعریف انسان می‏گویند و آن را به حسّاس و متحرکٌ بالارادة تعریف می‏کنند یا درّاک می‏گویند. متحرکٌ بالارادة یعنی با اختیار و مختار، گاهی درباره‏اش مختار هم می‏گویند. همه‏ اینها درباره‏ انسان سوم است.

انسان سوم، انسان حیوانی فلکی یا حسی فلکی است که بر طبایع یعنی همان انسان نباتی و انسان معدنی استیلاء دارد. آنها همه در فرمان انسان سوم قرار دارند. همه‏ آنها به تبعیت آن زنده‏اند و حیات و احساس دارند و به زندگی و تعیّش حیوانی، زندگی را می‏گذرانند. انسان دومی که گفتیم در حکم دود و دخان است، به حیات انسان سومی مشتعل است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 44 *»

انسان، در انسانِ حسی و حیوانی با سایر حیوانات شریک است، اما آن حیوانیت و انسان سوم بسیار لطیف‏تر از این حیوانات است؛ زیرا مراتب بالا و عالی‏تر به آن تعلق گرفته است، ولی به این حیوانات تعلق نمی‏گیرد؛ چرا؟ زیرا آن اعتدال و کمال و لطافت برایشان نیست. اما برای انسان سوم چنان اعتدالی است که انسان چهارم به آن تعلق می‏گیرد.

از انسان چهارم به «انسان برزخی، ظلّی، صوری و مثالی» تعبیر می‏آورند. همه‏ اینها تعبیر از انسان چهارم است که تعلق گرفته و در باطنِ انسان حیوانی فلکی، ظاهر شده و قرار گرفته است. این انسان، به آن سه انسان دیگر ظاهر می‏شود و فعالیتش را در آنها آغاز می‏کند؛ آنها را یکی پس از دیگری تصرف می‏کند، در اختیار و تسلط خود درمی‏آورد و افعال خود را با آنها جاری می‏نماید.

سکونت این انسانِ برزخی در سرزمین حیات است. زمین‏ها را که به هفت قسمت تقسیم‌بندی می‏کنند، یکی را «زمین حیات» می‏گویند. آن زمینِ حیات، عرصه‏ سکونت انسان چهارمین است. انسان چهارمین در سرزمین حیات مستقر است، تمام فعالیتش آنجا است و در اینها به اندازه‏ ظرفیت این بدن و این عالم ظاهر می‏شود. تمام اعمال و افعال آن انسان ظلّی، صوری، مثالی در اینجا ظاهر می‏شود. او است که برزخیات و دهریات را احساس می‏کند. البته باز هم او به اشراق مراتب بالاتر قوه و کمال دارد، حسّاس و درّاک است و برزخیات را ادراک می‏کند.

در آن انسان چهارم ما با جن شریکیم و شرکت داریم، همین‏طور که در انسان سوم با حیوانات شرکت داشتیم، در انسان دوم با نباتات شرکت داشتیم، و در انسان اول با جمادات و معدنیات شرکت داشتیم. نوعِ تعیّش و زندگی و حیاتِ همه‏ اینها با هم مناسب است. پس ما در انسان چهارمِ خود و در آن بدن که انسان ظلّی یا مثالی است، با جن شرکت داریم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 45 *»

بعد انسانیت پنجم، در این انسانیت چهارم ظاهر شده است. دیگر پنجمین انسان، «انسان نفسی» نامیده می‏شود که شعاع نفس کلی الهی است. عرصه و عالم انسان‏ها آن عرصه است. هر انسانی، آن انسانیت نفسی را دارد که ظلّ و شعاعی از نفس کلی است. نفس کلی الهی به تعداد افراد انسانی شعاع دارد. این اشعه، نفوس جزئی نامیده می‏شوند. شعاعی از این اشعه در هر انسانی وجود دارد. در هر انسانی یک عکس، مثال، جلوه و شعاعی از نفس کلی وجود دارد که به همان، انسان نفسی می‏گویند.

انسان نفسی در انسان ظلّی است. انسان ظلّی در انسان حسی فلکی است. انسان حسی فلکی در انسان نباتی است و انسان نباتی داخل در انسان جمادی معدنی است. اینها اناسی و انسان‏های پنجگانه‏اند. در هر انسانی، این پنج انسان وجود دارد و مجموع این پنج انسان را یک انسان می‏گویند. در هر کدام از ما، پنج مَن و پنج انسان با یکدیگر جمع می‏گردد و مجموعه‏ آنها یک انسان می‏شود.

دنیا این‏طور است، آخرت هم همین‏طور است، با این تفاوت که این مراتب در اینجا به این‌طور، با این کثافت و ترکیب ضعیف و با این اعراض غریبه قرار گرفته است. ولی در آخرت این مراتب با آن عالم و ترکیب قوی مناسبند و اعراض بیگانه خارج شده است. همه‏ این مراتب ذاتیند و به جمیع مراتب کمالِ خود، با هم ترکیب می‏شوند و انسان آخرتی را به وجود می‏آورند. آن انسان آخرتی این‌طوری است. در واقع انسان همان انسان پنجم است. اصل انسان همان پنجمین انسان است که از همه‏ انسان‏های دیگر منفرد و جدا و بر همه مسلط است، همه در تحت نفوذ و تصرف اویند.

البته مطلبی را در اینجا لازم است بدانید که گاهی بزرگان ما تعبیرات دیگری هم دارند که در اینجا به آنها هم باید توجه داشت. گاهی می‏فرمایند همه‏ این انسان‏های چهارگانه‏ پایین، برای آن انسانِ اصلی که انسان نفسی است، در حکم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 46 *»

لباسند. از آنها به لباس تعبیر آورده‏اند که همه در حکم لباسند. این تعبیرات به لحاظ مراتب نفس، طبع، مادّه، مثال، حیوانیتِ فلکی، نباتیت و جمادیت است.

مثلاً انسان نفسی که انسان اصلی و اصل انسان است، در انسانی که در رتبه‏ طبیعت قرار دارد و مرتبه‏ طبیعی دارد ظاهر شده است. از این لباس اول در بعضی از احادیث به «لباس احمر» تعبیر آورده شده است. چون عرض شده است که گاهی ائمه؟عهم؟ از مرتبه‏ طبیعت به «یاقوته‏ حمراء» تعبیر آورده‏اند.([44]) مراد از یاقوت سرخ همان مرتبه‏ طبیعت است. در بحث‌هایی که داشته‌ایم، علت آنکه چرا رنگش را سرخ فرموده‌اند ذکر نموده‌ایم. چون مرتبه‏ طبیعی مراد است، در احادیث هم آن را لباس و ثوب احمر فرموده‏اند.

پس آن انسان اصلی، آن نفس و انسان پنجم به ‏لحاظ تقسیم گذشته، برای خود لباسی می‏گیرد که در احادیث لباس احمر نامیده شده است؛ یعنی همان مرتبه‏ طبیعی نورانی. وقتی‌که انسان نفسی و اصل انسان در آن لباس اول قرار گرفت، با آن لباس، داخل در یک انسان دیگر یعنی مرتبه‏ دیگری می‏شود. آن، انسان هبائی جوهری و لباس دوم است که می‏فرمایند: «لا لون له»([45]) این لباس رنگ ندارد و رنگی برایش نیست. چون دیگر برای هباء، رنگی ذکر نمی‏شود. انسان نفسی در این دو لباس قرار گرفته است.

اینها لباس است ولی همان مراتبی مراد است که انسان اصلی در آنها ظاهر می‏گردد یا به تعبیری تنزل می‏کند. در هر صورت این مراتب در لسان حکمت لباس نامیده شده است. پس تا اینجا مراتب انسان، سه انسان شد یا یک انسان در دو لباس.

باز اینها در یک لباس یا در مرتبه‏ برزخی صوری قرار می‏گیرند که لباس سوم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 47 *»

نامیده شده است. سپس در لباس حیوانی حسی فلکی در می‏آیند که آن را لباس چهارم فرموده‏اند. بعد همه‏ اینها در لباس یا مرتبه‏ نباتی قرار می‏گیرند که در فرمایشات به آن لباس پنجم گفته شده است. سرانجام در لباس جمادی قرار می‏گیرند که مرتبه‏ جمادی این بدن محسوس ظاهری و لباس ششم است.

سه لباس جمادی، نباتی و فلکی حسی، لباس‏های سُفلیّ یعنی مراتب پایین و مربوط به این عالم عناصر است. حالا اگر عناصر، دنیایی است، این سه مرتبه را دنیایی می‏گویند و به غلظت همین عالم است. پس جمادیت و نباتیت و حسی فلکی که حیوانیت نامیده می‏شود، این مراتبِ ما چه در دنیا و چه در آخرت، عنصری است؛ یعنی از عناصر است، عناصر دنیایی یا عناصر آخرتی. تفاوت در لطافت است وگرنه، همین‏طور که ما در اینجا این سه مرتبه و لباس‏های سفلی را داریم، آنجا هم همین‏طور است و این مراتب وجود دارد.

همین‏طور هم که برای این بدنمان، حواس، اعضاء و قُوا وجود دارد، برای نباتیت و حیوانیت ما هم همین قوا و اعضاء وجود دارد. تمام این اعضاء و جوارح و قوا، همه و همه، برای هر سه مرتبه از انسانیتِ جمادی، نباتی و حیوانی حسی فلکی وجود دارد.

این بحث‏ها برای حل بسیاری از روایات خیلی لازم می‏شود. بسیاری از روایات با این تحقیقات و توجه به این امور روشن می‏گردد.

هر کدام از این سه انسان یا سه مرتبه به‏حسب خود اعضاء و جوارح دارند، به‏حسب خود قوا، تمییز، تشخیص، شعور، حیات و حتی به‏حسب خود اختیار دارند. تمام این امور که از آثار حیات و کمال است، برای هر سه مرتبه از این مراتب ما وجود دارد. البته نسبت به خودشان و مرتبه‏ خودشان است، چنان‏که اعضاء و جوارح و قوایشان به‏حسب مراتب خودشان است.

این انسان‏های سه‏گانه را زمانی، جسمانی، عنصری و طبیعی می‏گویند. «زمانی»

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 48 *»

می‏گویند، زیرا در اینجا از حوادث زمانیند، به‌‏علاوه از حالات و ترقیات جسمند و به همین جسم مربوطند. در آخرت هم که هستند، باز تعبیر زمانی به‏حسب آخرت بر ایشان صدق می‏کند. همین است که در آخرت ترقی می‏کنند.

آخرت مانند همین‏جا است که ما الآن به آب و آشامیدنی‏ها و غذا و خوردنی‏ها و تنفس احتیاج داریم. همواره با همین‏ها این بدن و نباتیتش را ترمیم می‏کنیم. حسی حیوانی هم به‌واسطه‏ همین‏ها در این عالم تحقق پیدا می‏کند. در آخرت هم همه همین‏طور است. به‏ همین سبب در آخرت هم خوردن و آشامیدن هست. آشامیدنی‏ها و خوردنی‏های آخرت، در بهشت و در جهنم هست. آنجا هم طعام، غذا، آشامیدنی و تنفس هست. برای آنجا هوا ذکر شده است.([46])

در جهنم هم همین‏طور است. مگر می‏شود که در جهنم غذا، طعام و آشامیدنی نباشد؟ به خدا پناه می‏بریم از آن خوردنی‏ها و آشامیدنی‏ها و از آن تنفس‏ها، به خدا پناه می‏بریم. زیرا آنجا هم بدلِ ما یتَحلَّل باید برسد. آنجا هم همین بدن و نباتیت و حیوانیت که هر سه عنصری و جسمانی است، به‏حسب آن عالم، از همین مواد باید گرفته شود.

در حدیث می‏فرماید: زمین نان سفیدی می‏شود که اهل قیامت تا از حساب فارغ شوند آن را می‏خورند.([47]2) اهل قیامت با آن ترس‏های قیامت که دیگر انسان چیزی نمی‏تواند بخورد، می‏خورند. زیرا در عین حال، بدن احتیاج دارد و باید بخورد و بیاشامد؛ یعنی احکام دنیا و آخرت با هم فرق نمی‏کند. بشر در اینجا همینی که هست، در آخرت هم همین است، هیچ تفاوت نمی‏کند. چقدر منحرفند آن حکمائی که گفته‏اند که همه‌چیز آخرت، عقل و معقولات و نفس و صورت‏های نفسانی است! آخرت را فقط عبارت از اینها دانسته‏اند و حال آنکه هیچ فرق نمی‏کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 49 *»

خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی فرماید که چقدر زحمت کشیده‏اند و حقایق قرآن و فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ را بیان فرموده و شرح و بسط داده‏اند. انسان در دنیا با انسان در آخرت هیچ فرقی نمی‏کند. این سه انسانیت، به‌اصطلاح جمادی، نباتی و حسی فلکی، همه از همین عناصر فراهم می‏شود. البته به ‏اعتبار آنکه در نهایت، خلاصه‏ همین عناصر است، «عنصری» نامیده می‏شوند. همچنین ممکن است به آنها طبیعی هم بگویند که باز به اعتبار حسی فلکی است. حسی فلکی را طبیعی می‏گویند و به آن اعتبار «طبیعیه‏ رُکنیه» می‏نامند.

«صوریّه» یا «وصفیّه» یا «ظلّیه» نیز می‏گویند، اما به اعتبار آن مرتبه‏ بالاتر است که انسان برزخی است. آن انسان برزخی را ظلّی یا وصفی یا صوری می‏نامیدند؛ همان انسان برزخی صوری که گفتیم در آن رتبه با جن شرکت داریم. چنان‏که در این مراتب دیگر با حیوانات و نباتات و جمادات شرکت داریم، در آن رتبه با جن شرکت داریم. آن مرتبه را به این اعتبار، ظلّی می‏گویند که ظلّ مرتبه‏ نفس و انسانِ نفسی است.

باز گفتیم که خود انسان نفسی، شعاع نفس کلی الهی است که برای آن، به تعداد انسان‏ها رأس، وجه و شعاع است. انسانیت اصلی هر انسانی آن شعاع است. این انسانیت، انسانیت ظلّی، برزخی، مثالی و به همین اعتبار انسانیت هورقلیایی هم نامیده می‏شود.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 50 *»

مجلس 4

 

(شب پنج‏شنبه  26 جمادی‏الاولی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

r خصوصیات انسان‏های جمادی، نباتی، فلکی، برزخی و نفسی

r اگر انسان برزخی مجسّم شود چه هیئتی خواهد داشت؟

r بدن هورقلیایی دارای ماده و صورت است

r انسان نفسی و کمالات ذاتی و فعلی آن

r آیا «حیوان» جنس قریب و مابه‏الاشتراک انسان و حیوانات است؟

r واقع مطلب با توجه به ‏قاعده‏ «الصفات امثال الموصوفات» همان
است که بزرگان
+ درباره‏ مرتبه‏ حیوانی انسان فرموده‏اند

r آثار مراتب بالا در انسان‏های عادی و در کاملان دین، در این دوره‏ دنیایی

r روایاتی که در بیان حالات شخص محتضر رسیده است، با بیانات
بزرگان
+ روشن می‏شود

r توجیهات مرحوم مجلسی درباره‏ آن روایات و فرمایش بزرگان+

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 51 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

این انسان از پنج مرتبه یا پنج انسان شکل گرفته و این پنج انسان، یک انسان شده است انسان جسمانی یعنی همین انسان مشهود و محسوس، انسان نباتی، انسان حسی فلکی، انسان برزخی صوری مثالی و انسان نفسانی. این مراتب یا اناسی  پنجگانه، یک انسان است.

می‏بینیم که برای انسان محسوس و مشهود جسمانی، اعضاء، جوارح و قوا وجود دارد. برای انسان نباتی هم همین‏طور، این اعضاء و جوارح و قوا به‌حسب خودش وجود دارد. برای انسان حسی فلکی هم اعضاء و جوارح و قوا وجود دارد. اعضاء و جوارح و قوا برای این سه انسان، به‏حسب همین عالم عنصری است، با لطافتی که پیدا می‏کنند. یعنی در واقع همین‏طور که برای این بدن محسوس جسمانی سر، دست، پا، سینه، شکم، اعضاء، حواس و قوا وجود دارد، برای انسان نباتی و برای انسان حسی فلکی هم همین‏طور اعضاء و جوارح وجود دارد.

چرا؟ چون تمام این سه مرتبه یا سه انسان، به اعمال و اموری نیازمند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 52 *»

محتاجند که باید با اعضاء و جوارح و قوا و حواس اجراء شود. به همین سبب خداوند برای این سه انسان، اعضاء و جوارح و قوا را قرار داده است. مثلاً همین بدن در منتقل‏شدن از مکانی به مکانی به پا نیازمند است. برای اخذ و گرفتن به دست نیازمند است. همین‏طور سایر نیازمندی‏ها باعث شده است که این اعضاء و جوارح و قوا برای این بدنِ محسوس باشد. برای انسان نباتی و انسان حسی فلکی یا حیوانی نیز این اعضاء و جوارح و قوا وجود دارد. همین‏طور به‌حسب خود شعور، اختیار، حیات و کمالات این‏طوری که لازمه‏ تعیّش و زندگی است، یا آنچه برای خودشان لازمه‏ تکلیف است دارند.

انسان برزخی، صوری، ظلّی یا مثالی هم دارای اعضاء و جوارح و دارای قوا است. همچنین دارای شعور، حیات، اختیار، تمییز و سایر اموری است که به تکلیف مربوط بوده و کمالاتی که برای مکلف لازم است. برای آن انسان صوری و مثالی هم این مراتب و امور و این اعضاء و جوارح وجود دارد.

«انسان ظلّی» که می‏گویند، توجه دارید که ظلِّ انسان نفسی مراد است. کلاً عالم مثال را عالم اظلال، اظلّه و اشباح می‏گویند، به ‏همین اعتبار که ظلّ و سایه‏ عرصه‏ نفس است. در انسان هم آن مرتبه‏ ظلّی، صوری یا مثالی را ظلّی می‏نامند، به اعتبار آنکه ظلّ نفس و مثال انسان نفسی است. این‏طور نیست که مثال و ظلّ انسان نباتی که مرتبه‏ پایین‏تر است باشد.

پس آن انسان ظلّی هم مثل همین انسان جسمانی، نباتی یا حیوانی، دارای اعضاء و جوارح و او هم دارای قوا است. در او هم حیات، شعور، ادراک، تشخیص و سایر لوازمی که برای حیات وجود دارد هست، ولکن به‏حسب مرتبه؛ یعنی این قوا و اعضاء و جوارح هرچه بالاتر می‏رود، قوی‏تر می‏شود و قوت بیشتری پیدا می‏کند و هرچه پایین‏تر می‏آید، ضعیف‏تر و محدودتر است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 53 *»

اگر انسان ظلّی یا انسان برزخی را در این عالم مجسّم کنند، می‏بینیم که بر هیئت همین انسان است. یعنی اگر مرتبه‏ برزخی و مثالی ما را _  که از آن به انسان ظلّی و انسان مثالی تعبیر می‏آوریم _  در این عالم مجسّم کنند، به هیئت همین انسان است و هیچ فرقی ندارد؛ یعنی اعضاء و جوارح دارد، قوا، حواس، شعور، ادراک و تشخیص، همه را دارد. ولکن خصوصیات و حدود و تخطیطات بر هیئت این جسم نیست، بلکه بر هیئت جسمانی اعتقاد و عمل است. اگر  شخص مؤمن است و دارای عمل‏های صالح انسانی است، مرتبه‏ مثالی بر هیئت انسانیت و بر حدود ایمان است. اگر کافر، غیر مؤمن یا اهل معاصی است، مرتبه‏ مثالی به‏حسب عمل تغییر شکل پیدا می‏کند. آن بدن و آن مرتبه، رأس و سر دارد اما به شکل و مطابق حدِّ انسانی نیست. دست و پا دارد اما مانند دست انسان‏های عادل و مؤمنان نیست.

ان‏شاءاللّه شاید در بحث‏های بعد باشد ولی به اجمال عرض می‏کنم. به ‏شکل همان بدن‏هایی است که وقتی امام صادق؟ع؟ دست مبارکشان را بر چشم ابوبصیر گذاردند دید. گویا در مِنیٰ بود و جمعیت حُجّاج، بسیار اجتماع کرده بودند. ابوبصیر خدمت حضرت عرض کرد: «ما اکثر الحجیج!» چقدر امسال حاج زیاد آمده است! حضرت فرمودند: ما اکثر الضجیج و اقلّ الحجیج! چقدر داد و فریاد زیاد و چقدر حج‌کننده کم است! عرض کرد: چطور؟ ابوبصیر نابینا بود. حضرت دست بر چشم‏های او گذاردند، تا نگاه کرد همه را بر هیئت حیوانات وحشی بلکه بدتر از وحشی دید. حیواناتی دید که شاید هر کدامشان از شکل‏های حیوانات مختلف، مرکب بودند، وحشت کرد. بیش از چند انسان که در اطراف حضرت بودند، کسی دیگر را ندید. بقیه، همه را بر هیئت حیوانات مشاهده نمود.([48])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 54 *»

آن هیئت مال بدن مثالی و مرتبه‏ برزخی است. پس آن انسان ظلّی و مثالی هم هیئت دارد، یعنی او هم مثل همین بدن اعضاء و جوارح دارد. اگر امام اعجاز بفرمایند و آن مرتبه را در این عالم مجسم کنند، می‏بینیم که بر هیئت همین عالم است. یعنی همین‏طور که ما در این بدن ظاهری اعضاء و جوارح می‏بینیم، برای آن مرتبه و آن انسان هم وجود دارد، اما مطابق اعتقادات و اعمال، هیئت می‏گیرد. مقصود این است که آن هم اعضاء و جوارح دارد، قوا و حواس دارد، همین‏طور لوازم حیات از شعور و ادراک را دارد و از مراتب پایین‏تر هم قوی‏تر است.

پس وقتی‏که بزرگان ما عالم مثال، بدن مثالی یا تعبیرِ مشهور بدن هورقلیایی را می‏فرمایند، مرادشان توضیح داده شده است. یعنی بدنی و انسانی که هم دارای ماده و هم دارای صورت است.  آن‌طور نیست که حکماء می‏گویند. حکماء سه مرتبه قرار می‏دهند: اول، مرتبه‏ طبیعت که همین جسمانیات و طبایع است. می‏گویند طبیعت از ماده و صورت، مرکب است. دوم، مرتبه‏ مثال یا برزخ است که می‏گویند فقط صورت است و دیگر ماده ندارد، صورتی مجرد از ماده است. سوم، مرتبه‏ نفسانی است که از ماده و صورت، هر دو مجرد است. مرتبه‏ تجرد حقیقی است.

همین‏طور عوالم را هم به سه دسته تقسیم می‏کنند. عالم دنیا، عالم برزخ و عالم آخرت. عالم آخرت را عالمی می‏دانند که مجرد محض از ماده و صورت است. عالم برزخ را عالم صورت می‏دانند که از ماده مجرد است. عالم دنیا را که عالم طبیعت می‏گویند، عالمی مرکب از ماده و صورت می‏دانند.

اشاره کرده‏ام که بزرگان ما وقتی‏که عالم مثال یا برزخ یا هورقلیا می‏فرمایند، آن را عالمی مثل همین عالم می‏دانند که ماده دارد، صورت هم دارد. همین‏طور که ما در این عالم، نباتات، جمادات، حیوانات و اعراض می‏بینیم، همه‏ اینها در عالم برزخ هم به‏حسب آنجا وجود دارد. ماده‏اش لطیف و برزخی و صورتش هم برزخی و لطیف است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 55 *»

این چهار انسان یا چهار مرتبه، به‌حسب خودشان، اعضاء و جوارح و قوا دارند. مرتبه یا انسان پنجمین هم که انسان نفسی است، به‏حسب خود کمالات، اعضاء و جوارحی باید داشته باشد. به‏حسب خود شعور، ادراک، حیات و سایر کمالاتی که به حیات مربوط است، باید در او باشد.

البته مرتبه‏ روحانی و مرتبه‏ عقلانی در این انسان‏ها ذکر نشد، چون ما روح و عقلی را داراییم که از نفس ناطقه استخراج می‏شود. زیرا خود ما از عرصه‏ ارواح و از عرصه‏ عقول نیستیم. ما از عرصه‏ نفوسیم. اگر هم از روح و عقل در ما بهره‏ای باشد، مثالی است که از نفس ناطقه‏ انسان استخراج می‏شود. پس چون روح و عقلی آن‏طوری داریم، بد نیست که این مطلب را درباره‏ هر سه بگوییم.

می‏گوییم: انسان نفسی و روح و عقلِ در این انسان، دیگر به ‏این معنی، اعضاء و جوارح ندارند. آری، در کارها و ارتباط‏ها و تعلق‏هایی که با مراتبِ پایین دارند، از اعضاء و جوارح و قوا و حواسِ مراتب پایین استفاده می‏کنند. پس می‏گوییم: «انسانِ نفسی و روح و عقل، در مقام فعل دارای اعضاء و جوارحند». منظور از مقام فعل، همان ارتباط با مراتب پایین است که دارای اعضاء و جوارح و آلات و ادواتند. همه‏ اینها را اعضاء، حواس، قوا، آلات و ادواتِ فعلی می‏نامیم که ذاتی آنها و مربوط به خودشان نیست. آنچه به خودشان مربوط است، علم و حیات و سمع و بصر و سایر مراتب است. آنها کمالات ذاتی برای نفس و روح و عقل است. دیگر آلات و ادوات این‏طوری، مثل این بدن یا بدن‏های بالاتر، برای انسان نفسی و روح و عقل وجود ندارد. برای آن مراتب بالا کمالاتی ذاتی است که آنها را سه مرتبه حساب می‏کنیم.

انسان نفسی و روحِ استخراج شده‏ از آن و عقل استخراج شده از روح استخراج شده‏ از نفس. به تعبیر ساده، مرتبه‏ نفسانی و مرتبه‏ روحانی و مرتبه‏ عقلانی. کمالات این سه مرتبه، دانایی، آگاهی، شنوایی، بینایی و شعور است. دیگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 56 *»

نمی‏گوییم که برای آن مراتب، رأس و سری به‏مانند سر بدن جسمانی یا دستی به‌مانند دست جسمانی است.

همچنین در این بدن که نگاه می‏کنیم سر، دست، پا، سینه، همه جداجدا و غیر از هم است. ولی در آن سه مرتبه‏ بالا، یعنی نفس و روح و عقل، مثلاً علم از سمع و سمع از بصر جدا نیست و هیچ‏کدام از آنها از قدرت جدا نیستند. همه و همه، یکی هستند و همه، برای همین نفس و روح و عقل ذاتیند. مثل این بدن، اعضائی مستقل و جدا و غیر از هم نیستند.

به‏همین سبب، هنگام تعبیر از مقام نفس می‏گویند: «انا السمیع، انا البصیر، …» من شنوایم، من بینایم، من گویایم، من توانایم، من آگاهم؛ ولی برای بدن نمی‏گویند: «انا الرأس، انا الید، انا الرِجل» من سر هستم، من دست هستم، من پا هستم. صفات و کمالات مراتب بالا، چون عین همان مراتب است، ‏ به «مَن» انتساب داده شده و حمل بر «مَن» می‏شود. می‏گوییم: من چنینم، من چنانم، من سمیعم، من بصیرم، من عالمم، من قادرم. به همین اعتبار، از این‌طور صفات تعبیر می‏آوریم.

اینجا دیگران عنوانی دارند که به مناسبت تذکر می‏دهیم تا فرق بین فرمایشات بزرگان ما و سایر حکماء در این مسأله هم روشن بشود. نوعاً در هر بحثی تا جایی که به فکر ما می‏رسد، سعی می‏کنیم اختلاف را بگوییم که بزرگان ما در این گفته‏ها با حکماء چه اختلاف‏هایی دارند. چون ممکن است بعدها در اثر مراجعه یا در گفتگوها و بحث‏ها یا مطالعات مبتلا شوید، لازم است متذکر باشید. مقصود، تذکر است.

در ترتیب‏هایی که بیان کردیم، به یک مرتبه، حیوانیت گفتیم. حکماء می‏گویند انسان در حیوانیت و مرتبه‏ حیوانی عین حیوانات دیگر است و هیچ امتیاز و فرقی با آنها ندارد. آن حیوانیت را به «الحسّاس المتحرّک بالارادة» تعریف می‏کنند؛ یعنی رتبه‏ای که انسان در آن، حسّاس و متحرک به اراده و اختیار است، با اراده و اختیار

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 57 *»

حرکت می‏نماید و کارهایش را می‏کند. آنها می‏گویند انسان در این جهت با حیوانات دیگر مشترک است. البته بزرگان ما هم ممکن است گاهی بفرمایند انسان در این جهت با حیوانات دیگر مشترک است و شرکت دارد. اینجا است آن مطلبی که باید در خاطرمان باشد.

این حیوانیت را به تعبیر منطقی بین انسان و سایر حیوانات، «جنس قریب» می‏گیرند. می‏گویند این انسان با حیواناتی که دیده می‏شوند مانند گاو و اسب و همین‏طور تا آن حشرات، همه در حیوانیت، یکسان و یکنواختند. «فصل‌ها» آنها را از یکدیگر جدا می‏کند. انسان با فصل و امتیاز ناطق‌بودن جدا می‏شود. اسب به فصلِ صاهل‌بودن و شیهه‏کشی جدا می‏شود. حمار به فصل ناهق‏بودن و عرعرکنندگی جدا می‏شود. سگ هم که عوعو می‏کند، به فصل نابحیت جدا می‏شود. امتیاز در اینها است وگرنه در حیوانیت همه مشترکند.

بزرگان ما می‏فرمایند: حیوانیتی که برای انسان است، در اعتدال و لطافت به‏ حدی است که هیچ شباهتی با آن حیوان‏ها ندارد. ما این حیوانیت را به اعتبار آن لطافت و اعتدال، حصه‏ای از آن نوع حیوانیت نمی‏دانیم. ما این حیوانیت را فوق آن و کاملاً جدا حساب می‏کنیم.

تعبیری است که به ‏شکل یک قاعده‏ کلی می‏فرمایند: «الصفات امثال الموصوفات» اگر این قاعده در خاطر بماند، در خیلی جاها به کار می‏آید. صفت، مثال و جلوه‏ موصوف است پس به موصوف انتساب پیدا می‏کند. مثلاً  قیام و ایستادن، صفتِ شخص ایستاده است، چون شخص ایستاده در این صفت ظاهر شده است. آن شخص موصوف است و قیام صفت او است. حالا این صفت قیام و ایستادگی، مثال و جلوه‏ آن شخص است. شما وقتی‏که به ایستاده نگاه می‏کنید، آن شخص را می‏بینید، به نشسته نگاه می‏کنید، او را می‏بینید؛ چون «الصفة مثال

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 58 *»

الموصوف». موصوفِ حیوانیت در گاو، الاغ، گوسفند و حیوانات چیست؟ موصوفی که در این حیوانات عکس انداخته چیست؟ هیچ‌چیز، خودش است. مرتبه‏ بالاتری در اینجا عکس نینداخته است. چون حیوانیتِ گاو، الاغ، گوسفند و سایر حیوانات، مثالِ مرتبه‏ بالاتر نیست، ارزش آن هم همین است که هست.

اما حیوانیت انسان، صفتِ موصوفی است که آن انسان است. انسان در این حیوان عکس انداخته و مثال انسانی از این حیوان استخراج شده است. این حیوانیت، اعتدال و لطافتی دارد که انسان را نمایانده است.

اگر عکس شخصی در آئینه‏ای افتاده باشد، ارزش آن آئینه به ارزش صورت آن شخص است. اگر آئینه‏ای در دست گرفتید و جمال مبارک امام عصر صلوات اللّه علیه در آن افتاد، چه شرافتی پیدا می‏کند؟ الآن عکس‏هایی به ائمه؟عهم؟ نسبت دارد. ائمه؟عهم؟ را که ندیده‏اند، فقط هر نقاشی، عکسشان را از روی تخمین‏ها و روایات، هر طوری که می‏پسندیده، کشیده است. ولی تا این عکسِ روی کاغذ به امام؟ع؟ نسبت پیدا کرد، توهین و بی‏احترامی به آن جایز نیست و باید احترام کرد؛ زیرا «الصفات امثال الموصوفات». صفت، همیشه مثال و حکایتگر  و بیان‌کننده‏ موصوف است. پس ارزش صفت به ‏اندازه‏ ارزش موصوف می‏شود.

مؤمن هم به ‏همین علت آن‏قدر محترم است. مؤمن عرصه‏ نقصان هم همین‌طور است. همین ‏که ایمان داشت، به‏ مبانی ایمان احترام گذاشت، از او نفاق و خلاف دیده نشد، مؤمن است. اگر هم از او معاصی دیده می‏شود اولاً به عصیان متظاهر نیست؛ بعد هم اگر به عصیان مبتلا می‏شود، نادم و پشیمان است. این مؤمن ناقص، در عرصه‏ خود به ‏همین اندازه، نور و جلوه‏ خدا را حکایت می‏کند که همان نور ایمانی و روح الایمان باشد. او چون حکایتی از محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است احترام دارد؛ زیرا «الصفات امثال الموصوفات».

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 59 *»

حیوانیّتی هم که در انسان است همین‏طور است. حیوانیتی است که انسان در آن عکس انداخته است و از سایر حیوانات جدا می‏شود. می‏شود گفت تمام آثارش هم با آثار آن حیوان‏ها فرق دارد. چون حیاتی که در این بدن وجود دارد، از حیات روح نباتی است. حیات روح نباتی هم از حیات روح حیوانی است. باز آن، مثالِ انسان ظلّی و برزخی است که آن هم مثالِ انسان نفسی است. انسان نفسی نیز مثالِ رتبه‏ روح است. روح هم مثال عقل است. عقل هم مثال فؤاد است.

همین‏طور که مراتب بالا می‏رود حیات و آثارش قوی می‏شود. شعور، ادراک و همه‏ آثار زیاد می‏شود. اما تأسف در این است که چون آن مراتب به این زودی‏ها در ما بالفعل نمی‏شود، آثار آن مراتب نیز در ما دیده نمی‏شود. آثار مراتب بالا در ما ضعیف و آثار این مرتبه قوی است، اما به‏حسب خلقت خداوندی و قرار حکمت و نظام آفرینش، مراتب بالاتر باید قوی‏تر باشد. به ‏همین علت وقتی‏که دیگر انسان از این عالم می‏خواهد کوچ کند و برود، قوی‌شدنِ آن مرتبه شروع می‏شود.

کسانی‏که مرگ و برزخ و حساب و کتاب خود را در همین دوران زندگی گذرانده باشند و قیامتشان هم در همین زندگیشان برپا شده باشد، همه‏ آن مراتبشان قوی و بالفعل است و آثارش هم بارز است. حتی فعالیت آن مراتب، در اینجا اثر می‏گذارد. آنها کاملان و بزرگان دینند که به‏ فرمان حاسبوا انفسکم قبل ان‌تحاسبوا([49]) و موتوا قبل ان‌تموتوا([50]) عمل کرده‏اند. آنها به موت و مرگ اختیاری مرده‏اند و خود را محاسبه کرده‏اند، حسابشان پاک و کتابشان خوانده شده است. ولی امثال ما مرگ و دوران احتضار را باید ببینند و همین‏طور آن مراتبشان به ‏تدریج باید بالفعل شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 60 *»

احادیث بسیاری دلالت دارد که مراتب بالاتر مثل همین مرتبه دارای اعضاء و جوارح و دارای حیات و شعور و اختیار است. اگر این بحث روشن باشد، آن احادیث هم به‌خصوص روشن است و هیچ به تأویل و توجیه احتیاج ندارد. از جمله‏ مراتب بالا مرتبه‏ برزخی ما بود که نامش را انسان مثالی یا انسان برزخی گذاشتیم. آن انسان مثل همین انسان ظاهری اعضاء و جوارح و تعقل و شعور و حیات دارد. الآن همان مرتبه در ما هست اما خیلی ضعیف است. در حالت احتضار، آن قوت می‏گیرد و این بدن جسمانی ضعف پیدا می‏کند و قوایش به تحلیل می‏رود.

حدیث شریفی می‏خوانم که این مطلب در آن عنوان شده است. در کتاب کافی، بابی راجع به میت عنوان شده است: «انّ المیّت یُمثَّل له ماله و ولده و عمله قبل موته» قبل از مردن و در حال احتضار، مال و فرزندان و اعمال مرده برایش مُمَثّل و مجسم می‏شود.

دقت بفرمایید که اگر به این فرمایشات و توضیحاتی که از بزرگان+ نقل می‏کنیم توجه بشود، چقدر روایات آسان و روشن می‏گردد! وگرنه، به توجیه و تأویل مبتلا می‏شویم و هیچ چاره‏ای از آن نداریم.

عن سُوَیدِ بن غَفَلَة قال قال امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه: انّ ابن آدم اذا کان فی آخر یوم من ایّام الدنیا و اوّل یوم من ایّام الآخرة، مُثِّلَ له ماله و ولده و عمله… .([51]) وقتی‏که فرزند آدم در آخرین روز از روزهای دنیا و اولین روز از روزهای آخرت قرار می‏گیرد، _  یعنی در همان حال احتضار و مردن واقع می‏شود _  برای او مالش و فرزندانش و عملش ممثّل می‏شود.

مرحوم مجلسی در شرح این حدیث درباره‏ «مثّل له» می‏فرماید: «ای صُوّر له کلّ من الثلاثة کصورة مثالیة یخاطبها و تخاطبه؛ او شبّه حاله بحال من کان کذلک فی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 61 *»

تحسّره و تألّمه و تفکّره فی احواله السالفة فیکون استعارة تمثیلیة؛ او یراد بالتمثیل خطور هذه الثلاثة بالبال و حضور صورها فی الخیال فالمخاطبة بلسان الحال لا بالمقال».([52]) صورتی که مصوّر و پیدا می‏شود، صورت مثالی و خیالی است که با انسان گفتگو می‏کند. این اولین احتمالی است که ایشان می‏دهد. بعد می‏فرماید: احتمال هم می‏رود که تشبیهی باشد، یعنی میت در حال احتضار، به فکر گذشته‏هایش می‏افتد. با خود می‏گوید من چنین گذشته‏هایی را گذراندم و نسبت به اعمال و اموال و اولادم این‏طور و آن‏طور شد. یعنی ائمه؟عهم؟ فقط تشبیهی کرده‏اند که استعاره‏ تمثیلی است. احتمال دیگر اینکه ممکن است به دلش و در خاطره‏اش بگذرد یعنی این گفتگویی به زبان حال باشد و به زبان قال نباشد.

ایشان سه احتمال می‏دهد، چون گفتگوکردن، دیدن، شنیدن، گفتن و سایر اموری را که از این بدن سر می‏زند، فقط مخصوص همین بدن می‏دانند. به‏ همین سبب به این توجیهات و تأویلات مبتلا می‏شوند.

اما طبق فرمایشات بزرگان ما، از این پنج انسانِ داخل در هم، غیر از انسان نفسی، همه دارای اعضاء، جوارح، قوا، حواس، شعور، حیات، تشخیص و تمییزند. پس چه مانعی دارد که به آن‌طور گفتگو کنند؟

مرتبه‏ برزخی و مثالی که نامش را انسان ظلّی صوری مثالی گذاشتیم، مثل همین بدن است. اگر امام معصومی به اعجاز، آن مرتبه را در این عالم ظاهر کند، مثل همین بدن است. چون اعضاء، جوارح، چشم، گوش و همه‌چیز دارد، پس بی‏تفاوت، مثل همین بدن است. اما گفتیم که ممکن است هیئتش، بر هیئت ایمان باشد و به‌واسطه‏ ایمان و اعمال صالح انسان باشد. همچنین ممکن است که هیئتش مطابق بی‏ایمانی و اعمال کفر و فسقش باشد، آنگاه البته هیئتش فرق می‏کند. اما اعضاء و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 62 *»

جوارح داشتن، با آن توضیحاتی که عرض کردم معلوم است. پس دیگر حدیث چقدر راحت و روشن است.

واقعاً این اموال، این فرزندان، این اعمال، یک جهت مثالی دارند. همان جهت را مرتبه‏ هورقلیایی می‏گویند و انسان با همان مرتبه‏اش با اینها گفتگو دارد. وقتی‏که همین اعراض، پی‏درپی لطیف شوند، حیات در آنها قوی می‏گردد و شعور در آنها ظاهر می‏شود. مال است اما همین مال در مرتبه‏ هورقلیایی، شعور دارد، سخن می‏گوید، حیات دارد، گفتگو می‏کند، هیچ مانعی هم ندارد.

در دعاهایی که برای بیماری‏ها از جمله تب رسیده است دقت کنید. خود تب، عرَضی از اعراض این عالم است که در بدن پیدا می‏شود. در دعاء برای تب می‏نویسیم: یا امّ مِلْدَم، ان کنت آمنتِ باللّه و الیوم الآخر … و انتقِلـیٖ عن فلان…([53]) تب اسم و کنیه هم دارد، کنیه‏اش اُمّ مِلدَم و اسمش «کبّاسه» است.

حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه به دیدن عبداللّه بن شَدّاد که تب‌دار خوابیده بود رفتند. تا حضرت وارد اتاق شدند، تب از تنش پرید و خوب شد. گفت: قربان شما امامانی که به ‏برکت شما تب انسان برطرف می‏شود. راوی می‏گوید امام؟ع؟ آن تب را به ‏اسم صدا فرمودند: یا کبّاسة، آیا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه با تو قرار نگذاشتند که نزدیک کسی نشوی مگر آنکه یا دشمن علی باشد یا دوستِ مبتلا به عصیانی باشد که برای تخفیف گناهانش تب بر او عارض شود؟ این عبداللّه، کدام‌‏یک از این دو تا بود؟ راوی می‏گوید: وقتی یا کبّاسة فرمودند، شنیدم که همان تب جواب امام را عرض کرد و گفت: لبیک، اما شخصی را ندیدم.([54])

پس اعراض شعور دارند که به اعجاز امام؟ع؟ به‏ نطق می‏آیند و نفسانیت پیدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 63 *»

می‏کنند. همین اعراضند که در آخرت می‏آیند و شهادت می‏دهند. همین مرض در آخرت می‏آید و می‏گوید: وقتی من بر این شخص عارض شدم شاکر بود و مثلاً در مرض، صبر کرد. سلامتی می‏آید شهادت و گواهی می‏دهد که من وقتی بر این شخص عارض شدم، او از نعمت سلامتی استفاده کرد و همین‏طور سایر اعراض.

اموال و اولاد و اعمال هم همین‌طورند. خود اعمال هم نفسانیت دارند، در آخرت ظاهر می‏شوند و می‏آیند. حدیث شریف را خواستیم بخوانیم ولی طولانی است، اگر فرصت کردیم ان‏شاءاللّه بعد می‏خوانیم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 64 *»

مجلس 5

 

(شب یکشنبه  29 جمادی‏الاولی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

r از نظر حکماء مشهور، در دنیا نفس از بدن و در آخرت بدن از نفس
پیدایش می‏یابد

r نقل کلام ارسطو درباره‏ انسان جسمانی و نفسانی و عقلانی و توضیح آن

r نظر بزرگان+ درباره‏ تجرّد نفس و عقل و بقاء آنها  و نیازمندیشان
به حق‌تعالی در مددهای ذاتی و غیرذاتی، دنیایی و آخرتی

r تدریج و تجدّد مددها در دنیا زمانی و در آخرت به وقت‏های آخرتی است

r  اعضاء و قوا و هیئت انسان برزخی، ترکیب عالم برزخ از ماده و صورت

r  آنچه در احادیث درباره‏ حالت احتضار و احوال قبر رسیده مربوط
به مرتبه‏ هورقلیایی انسان است

r زیارت اهل قبور و معنای انس‌گرفتن مردگان با زندگان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 65 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

 

([55])بعضی از حکماء به‏خصوص بر اساس حرکت جوهری می‏گویند در دنیا نفس از بدن سرچشمه می‏گیرد. نفس در ابتداء جسمانی است و در اثر حرکت جوهری، به تجرّد و نفسانیت می‏رسد.(2)  اما درباره‏ آخرت می‏گویند بدن از نفس سرچشمه می‏گیرد و مقصودشان این است که نفس بدن را ایجاد می‏کند و بدن ایجادشده‏ به‌وسیله نفس است. یعنی بدن صورتی است که نفس آن را احداث و ایجاد می‏کند. در واقع  بدن و جسدی نیست بلکه مقصودشان همان صورتی است که نفس ایجاد می‏کند. عالم آخرت را عبارت می‏دانند از عقول و تعقّلات و از نفوس و تصوّرات نفسانی.

همه‏ اینها اشتباهاتی است که حکماء دارند. در دنیا و در آخرت، جسد صلاحیت و قابلیت قبولِ نفس را دارد. نفس، مقبول و پذیرفته شده و تعلق گرفته است. نفس حقیقتی غیر از جسد است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 66 *»

حکماء نوعاً به کلام حکماء پیشین، از جمله ارسطو متمسّکند. نظر او درباره‏ مراتب انسان این است که این بدن، یک انسان جسمانی است، داخل در آن انسان نفسانی و بعد انسان عقلانی است. تعبیرش درباره‏ انسان عقلانی و نفسانی این است: «و ذلک لان فی الانسان الجسمانی کلمات الانسان النفسانی و کلمات الانسان العقلی فقد جمع الانسان الجسمانی کلتا الکلمتین اعنی النفسانی و العقلی الّا انّها فیه ضعیفة نزرة لانّه صنم للصنم».([56]) چنان‏که برای این انسان جسمانی، اعضاء و جوارح و حواس و قوا وجود دارد، برای انسان نفسانی و عقلانی هم اینها را اثبات می‏کنند. ولی می‏گویند آن حواس و قوا در آنها قوی و در این انسان جسمانی کم و ضعیف است. زیرا این انسان جسمانی، برای آن انسان‏ها و آن مراتب ظرف است. چون ظرف است، حواس و قوا و اعضاء و جوارح در این ظرف ضعیف است و در آن انسان‏ها و آن مراتب، قوی است.

در تعبیر دیگری می‏گوید: «هذا الانسان الحسّی هو صنم لذلک الانسان الاول الحق».([57]) این انسانی که ما می‏بینیم، برای آن انسان اولی و انسان حق، ظرف است. مقصودش در این تعبیر از انسان اولِ حق، همان انسان عقلی یعنی مرتبه‏ عقلانی انسان است. دیگر  بالاتر از عقل و رتبه‏ عقلانی و انسان عقلی، مرتبه‏ای را عنوان نمی‏کنند. این هم از اشتباهاتی است که دارند.

ما بالاتر از رتبه‏ عقلانی به مراتبی قائلیم. البته آن انسان عقلی که در ما ظاهر است، در واقع همان انسان نفسی است. در عرصه‏ نفوس، فقط انسان نفسی داریم و بالاتر از آن دیگر انسانی نیست. هرچه در این انسان نفسی است، مثال و شعاع مرتبه‏های بالاتر است. ما معتقدیم که بالاتر از مرتبه‏ عقلانی که در این انسان‏ها ظاهر است، انسان‏هایی هستند. آن انسان‏ها انبیاء و بالاتر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ هستند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 67 *»

اگر از ایشان به تعابیر حکماء هم بخواهیم تعبیر بیاوریم، باید بگوییم: ایشان نور الانوار، علة العلل، مبدأ المبادی و اصل الاصولند.

این مطلب از نظر حکماء دور مانده است و به همان سخنان ارسطو اکتفاء کرده‏اند. آنها عالی‏ترین مرتبه در انسان را همان مرتبه‏ عقلانی که از آن به انسان عقلی تعبیر می‏آورند می‏دانند.

ما به ‏برکت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و حکمت بزرگان+ می‏دانیم که در ما بالاتر از مرتبه‏ عقلانی، مراتب است. در این عالمِ انسان‏ها نیز برای آن مراتب مظاهری است. اینکه در هر وقتی به وجود امام معصوم صلوات ‏اللّه ‏علیه اقرار داریم، برای همین است که او را مظهر مراتب عالی و بالاتر از همه‏ مراتب می‏دانیم. به مقاماتی که برای این بزرگواران است معتقدیم. ایشان در هر وقت، در این عالم ظاهر و مظهر آن مراتب عالی در همه‏ عالم‏ها هستند.

در این کلام ارسطو که دیگران آن را گرفته‏اند و دنبالش رفته‏اند، کلمه‏ «حق» هست، می‏گوید: «انسانِ اولِ حق». از این کلمه‏ حق، آن معنی را می‏خواهند بفهمانند که انسان عقلی با خالق، اتحاد وجودی دارد؛ یعنی وقتی‏که مرتبه‏ عقلانی در انسان ظاهر و پیدا شد، انسان به آن مرتبه، به حقیقت تجرد، مجرد می‏شود. عقل هم چون به حقیقت تجرد مجرد است، عین اشیاء و کل اشیاء است. همین بیان را درباره‏ خدا دارند که می‏گویند: «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء»([58]) مقصودشان از کلمه‏ حق همین است که انسان به آن مرتبه‏ خود، با حق متحد است و درباره‏اش حق گفته می‏شود.

جهت دیگر در این تعبیرشان آنکه تمام مراتب و انسان‏های پایینی را فانی می‏دانند. انسانِ باقی عبارت است از انسان عقلی. چون او «باقی بِبَقاء اللّه» است پس از آن به حق تعبیر می‏آورند. این، دو جهت.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 68 *»

جهت دیگر آنکه، کمالات مراتب و انسان‏های پایین‏تر از انسان عقلی، ذاتی نیست. کمالاتشان عرَضی و همچنین تدریجی است. حالت انتظار، صلاحیت، قابلیت و حالت بالقوه دارند؛ ولی کمالات آن انسانِ عقلی، ذاتی او است و گذشته از آنکه دفعی است و تدریجی نیست، عین ذاتش است. برای عقل حالت انتظار نیست. تمام کمالات عقلانی، بالفعل است و بالقوه نیست. بر اساس این جهات در کلمات ایشان از آن انسان عقلی، به انسانِ اولِ حق تعبیر آورده شده است.

الحمدللّه به ‏برکت حکمت آل‌محمّد؟عهم؟ که به توضیحات بزرگان+ شرح شده است؛ می‏دانیم انسان عقلی، انسان نفسی، انسان برزخی، انسان حیوانی، انسان نباتی و انسان جسمانی، یکسانند. شش انسان شماره شده است که تک‌تک انسان‏ها از آنها فراهم شده‏اند. این انسان‏ها فرق نمی‏کنند. عقلی، نفسانی، برزخی، حیوانی، نباتی و جسمانی، همه و همه از نظر حکم و از نظر مخلوقیت یکسانند. هیچ‏کدام با خدا متحد نمی‏شوند و هیچ‏کدام تجردی مثل تجرد خدایی ندارند.

تجرد و بساطت خداوندی حقیقت تجرد و حقیقت بساطت است، و آن عبارت است از حقیقت احدیت و احدیت حقیقی حقِ الهی. هیچ‏گونه ترکیب در ذات مقدسش راه ندارد، چه به‌حسب واقع، چه به‌حسب فرض، چه به‌حسب اعتبار، لحاظ و جهتی. مخلوق هرچه کمال یابد که حتی بساطت هم پیدا کند، بساطت نسبی است. کمالش کمالی است که او را مجرد حقیقی نمی‏سازد و تجرد نسبی است. پس کلمه‏ حق گفتن، برای خلق بی‏معنی است.

درباره‏ جهت دیگر هم همین‏طور است. همه‏ خلق «باقی بـإبقاء اللّه» هستند و به بَقاءاللّه باقی نیستند. این از اشتباهات بزرگ حکماء است که در کلمات متأخرین هم فراوان است. هیچ موجودی به بقاء اللّه باقی نمی‏ماند. بقاء اللّه عین ذات خدا است. هیچ‏کس به آن بقاء باقی نیست. اگر بقاء بخواهد ذاتیِ شیئی باشد و از خدا بی‏نیاز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 69 *»

باشد، نمی‏شود؛ چون همه‏ مراتب، مخلوق خدایند. پس همه‏ مراتب بـه ابقاء اللّه باقیند و خداوند اِبقاء می‏فرماید. بقاء ذاتی شی‏ء و مخلوقی نیست، حتی برای آن انسان عقلی، که عالی‏ترین مراتب انسانی ما است. پس اگر بنای بقاء باشد، همه‏ خلق به ابقاء اللّه باقی هستند.

درباره‏ جهت دیگری که آن را سبب برای آوردن تعبیرِ حق می‏دانستند، باید گفت کمالات هیچ موجودی، کمالات ذاتی نیست که عین ذاتش باشد و محتاج به افاضه نباشد. هر کمالی را خدا افاضه و امداد می‏فرماید، از وجود، حیات، شعور و همه‏ مددهای ذاتی و غیرذاتی. کلّاً نمدّ هؤلاء و هولاء،([59]) همه‏ مددها را _  چه مددها و کمالات ذاتی و چه کمالات عرَضی را  _  خداوند عنایت می‏کند. خداوند هم به ‏تدریج عنایت می‏کند یعنی تکامل و کمالات و فیوضات به ‏تدریج است.

اگر ذاتی هم باشد این‏طور نیست که همه‏ کمالات به او افاضه شود و دیگر به خدا نیازمند نباشد: یا ایّها الناس، انتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید،([60]) الناس خطاب به‏ جمیع مراتب و انسان‏ها است. ناس اسم جمع انسان است و از جمله‏ انسان‏ها، انسان عقلی است. در این آیه به ‏انسان عقلی هم خطاب شده است.

انسان حتی در آنچه هم که او افاضه کرده باز به او محتاج است، زیرا اگر خدا بخواهد می‏گیرد. هو المالک لما ملّکهم،([61]) هرچه از کمالات که به هرکس تملیک کرده، این‏طور نیست که رفع ید فرموده باشد و دیگر آن شخص، در آن کمالاتِ حاصل و موجود، به خدا محتاج نباشد بلکه در همه‏ کمالات به خدا محتاج است، چه در آنها که خدا داده است و چه آنها که به ‏تدریج خواهد داد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 70 *»

پس جریان تدریج و انتظار و تجدد، دائمی و همیشگی است. در دنیا و در آخرت، در همه‏ مراتب، از انسان جسمانی تا انسان عقلانی، همه‏ امور و کمالاتشان به ‏تدریج به ایشان می‏رسد و تازه‌تازه برایشان فراهم می‏گردد. پس تجدد هست ولی تجدد در دنیا زمانی است و تجدد در آخرت به آنات آخرتی است.

در آخرت نیز دائماً تجدد هست. یا دائم الفضل علی البریّة([62]) فقط مخصوص دنیا نیست بلکه خدا در آخرت هم دائم الفضل علی البریّة است. او فیض را تعطیل نخواهد کرد، «و ما للفیض تعطیل».([63]) خدا در دنیا و در آخرت، دست از خدایی برنمی‏دارد، بنده هم از بندگی خارج نمی‏شود. هرچه هم کمال پیدا کند، باز محتاج و نیازمند است. به همین علت ما معتقدیم که حتی محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ با آنکه افضل و اتمّ و اکمل خلقند، باز  در مقام ذات و در مقام تعیّن، _  هر دو  _  به خدا محتاجند و دائم روی نیاز به ‏درگاه خدا دارند. می‏گویند: ربّ زدنی علماً،([64]) ربّ زدنی فیک تحیّراً.([65]) همواره اعمال ذاتی دارند و به‌واسطه‏ آنها پی‏درپی افاضات ذاتی بر ایشان می‏شود. در مقام تعیّن نیز اعمال تعیّنی و عرضی دارند که باز به‏ همان اعمال، اِمدادها به‏ ایشان می‏شود. فیض خداوندی وقفه پیدا نمی‏کند و افاضه‏ خداوند تعطیل‌بردار نیست.

این مطالب در توضیح آن بود که مراتب انسانی دارای اعضاء و جوارح و قوا و حواس است اما هر مرتبه به‌حسب خودش. با این دید می‏خواهیم به انسان مثالی توجه پیدا کنیم که سخن در آن بود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 71 *»

انسان مثالی، صوری یا برزخی و یا مرتبه‏ مثالی و برزخی در هر انسان، مثل همین بدن، دارای اعضاء و قوا است. البته ماده‏ مثالی در هیئتی مثالی است. همین‏طور که الآن بدن ما سر، دست، پا، اعضاء، جوارح، قوا و حواس دارد و باز سرِ بدن، چشم و گوش و بینی و دهان دارد، همه‏ اینها برای مرتبه و انسان مثالی نیز وجود دارد. انسان مثالی هم به‌حسب خودش هیئت دارد. اما هیئتش مطابق با اعتقادات و اعمال صالح یا با اعتقادات فاسد و اعمال طالح است و هیئت دارد و بی‌هیئت نیست.

حکماء می‏گویند: عالم مثال، عالم صورت مجرد است و دیگر ماده‏ای ندارد. این هم از اشتباهاتی است که الحمدللّه ما به برکت بزرگان متذکریم. ما عالم مثال را عالم صورت محض نمی‏دانیم. عالم مثال، بی‏تفاوت مثل همین عالم است. چنان‏که در این عالم ماده و صورت هر دو هست و با هم مقترن و متناسبند، در عالم مثال، عالم هورقلیا یا عالم برزخ هم همین‏طور است. ماده‏ها و صورت‏ها هم مناسب همان عالم است و صورت‏ها و ماده‏ها با یکدیگر مقترنند. صورت از ماده مجرد نیست.

بزرگان ما عالم مثال، عالم برزخ یا عالم هورقلیا می‏فرمایند ولی آن را آن‏طور که حکماء تعبیر می‏کنند نمی‏دانند. حکماء می‏گویند این عالم، عالم ماده و صورت است. عالم برزخ عالم صورت تنها و عالم آخرت عالم تجرد محض است. ماده و صورت ندارد و تجرد محض است. این سخنان اصلاً با وحی بیگانه است.

این‏همه آیات و روایاتی که رسیده است، همه با بیانات بزرگان ما روشن می‏شود. می‏فرمایند عالم برزخ بی‏تفاوت همین عالم است. ماده‏اش همین ماده و صورتش همین صورت است و فقط اعراض لطافت پیدا می‏کند؛ یعنی نوع ترکیب اعراض عوض می‏شود و لطیف‏تر می‏گردد. معنای اعراض این نیست که چیزهایی است که در آخرت یا در برزخ نمی‏آید، بلکه ترکیب لطیفی می‏شود که در اثر آن ترکیب لطیف، صورت لطیف‏تری می‏پوشد و کمالات بیشتری از آن ظاهر می‏گردد. در آخرت هم همین‏طور است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 72 *»

توجه به احادیث روشن می‏کند که ما هر چیزی که الآن در اینجا می‏بینیم، در عالم مثال هم باید ببینیم. الآن ما در اینجا جمادات، نباتات، حیوانات، انسان‏ها، آسمان‏ها، زمین‏ها، اعراض، سلامتی، فرح، سرور، حزن و سایر این چیزها را می‏بینیم. تمام اینها که در این عالم وجود دارد، در آخرت هم هست. در برزخ و در عالم مثال هم اینها هست، اما به ماده و صورت مثالی وجود دارند؛ یعنی همین‏هایند فقط با لطافت بیشتر.

حدیث شریفی را می‏خواستم بخوانم تا وسیله‏ تنبّه باشد، در ضمن دلیل و استدلال باشد بر آنکه عالم مثال، عالم صورت محض نیست.

در کتاب اصول کافی از سوید بن غَفَلة ذکر می‏فرماید: قال امیرالمؤمنین؟ع؟: انّ ابن آدم اذا کان فی آخر یوم من ایّام الدنیا و اوّل یوم من ایّام الآخرة یمثَّل له ماله و ولده و عمله، حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: وقتی‏که فرزند آدم، در آخرین روز از روزهای دنیا و اولین روز از روزهای آخرت قرار می‏گیرد، برای او مال، فرزند و عملش ممثّل می‏شوند. فیلتفت الی ماله فیقول: واللّه انّی کنت علیک حریصاً شحیحاً فیقول فما لی عندک؟ به مالش توجه می‏کند پس می‏گوید… .

اینجا معلوم است که این تمثّل و گفتگوها به همان مرتبه‏ مثالی است. به مرتبه‏ ظاهری که نیست چون اطراف محتضر نشسته‏اند و چیزی نمی‏بینند، چیزی هم نمی‏شنوند. با آن مقام مثالی و هورقلیایی خودش، به مقام مثالی و هورقلیایی این مال و ولد و عمل توجه می‏کند. فرمایش حضرت امیر؟ع؟ است که آنها ممثّل می‏شوند و آنها را می‏بیند. صورتِ خیالی نیست که خیال و صورت محضِ بی‌ماده باشد، بلکه واقعاً همین مال در برزخ می‏آید، در آخرت هم می‏آید. اولین مرتبه که انسان با اینها ملاقات می‏کند در حال احتضار است.

می‏فرماید: به‏ مالش توجه می‏کند و می‏گوید: به ‏خدا سوگند که من به ‏تو حریص بودم و نسبت به ‏تو خیلی حرص و بخل می‏ورزیدم و تو را حفاظت می‏کردم. ای مال،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 73 *»

من تو را به اهلش و در راهش نمی‏دادم. حالا حق من در نزد تو چیست؟ چه مقدار از شما اموال می‏توانم استفاده کنم؟ فیقول خذ منّی کفنک. عرصه‏ هورقلیا چه عرصه‏ لطیفی است که حتی مقامِ هورقلیایی مال، به سخن در می‏آید! مال می‏گوید: فقط از من کفنت را می‏توانی بگیری. قال: فیلتفت الی ولده حضرت می‏فرمایند: بعد توجه می‏کند و به فرزندانش رومی‏آورد. فیقول: واللّه انّی کنت لکم محبّاً و انّی کنت علیکم محامیاً، فماذا لی عندکم؟ می‏گوید: من شما را دوست داشتم و از شما حمایت می‏کردم. نزد شما برای من چیست؟ فیقولون: نؤدّیک الی حفرتک نواریک فیها، آنها به آن مقام هورقلیایی جواب می‏دهند: ما تو را به قبرت می‏رسانیم و تو را در گور پنهان می‏سازیم.

قال: فیلتفت الی عمله، فیقول: واللّه انّی کنت فیک لزاهداً و ان کنتَ علیّ لثقیلاً فماذا عندک؟ بعد محتضر به عملش توجه و رو می‏کند. مقام هورقلیایی اعمال روبه‏رو و مقابل او است، با همه‏ آنها سخن می‏گوید: من در شما بی‏میل بودم و شما بر من سنگین و گران بودید. من در نزد شما چه دارم؟ فیقول: انا قرینک فی قبرک و یوم نشرک حتّی اُعْرَضَ انا و انت الی ربّک. عمل در جواب می‏گوید: من همراه تو هستم، در قبرت و روز مبعوث و منشور شدنت، تا آنکه من و تو بر پروردگار عرضه شویم. قال: فان کان للّه ولیّاً اتاه اطیب الناس ریحاً و احسنهم منظراً و احسنهم ریاشاً. فقال: ابشر بِرَوْح و ریحان و جنّة نعیم و مَقْدَمُک خیر مقدم. بعد حضرت امیر؟ع؟ می‏فرمایند: اگر دوست خدا باشد، خوشبوترین و زیباترین و آراسته‏ترین مردم نزد او می‏آید و می‏گوید: تو را به رَوح و رحمت خداوندی و ریحان و بهشت نعیم مژده باد! جایی که وارد می‏شوی، بسیار بسیار خوب است. فیقول له: من انت؟ فیقول: انا عملک الصالح ارتَحِلْ من الدنیا الی الجنّة، می‏گوید: تو کیستی؟ می‏گوید: من عمل صالح تو هستم. از دنیا حرکت کن و به طرف بهشت سفر نما.

و انّه لَیعرِف غاسله و یناشد حامله ان‌یُعجِّله، وقتی‏که دوران احتضار می‏گذرد و شخص میت می‏میرد، همین بدن هورقلیایی، غسل‌دهنده‏ خود را می‏شناسد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 74 *»

می‏فرماید: مرتّب آن کسانی را که جنازه‏اش را روی دوش گرفته‏اند سوگند می‏دهد که عجله کنید، شتاب کنید، زود مرا به قبر برسانید. فاذا اُدْخِلَ قبرَه، اتاه ملکا القبر یَجُرّانِ اشعارهما و یَخُدّانِ الارض باقدامهما. اصواتهما کالرعد القاصف و ابصارهما کالبرق الخاطف، همین که او را داخل قبر گذاردند، دو ملک قبر می‏آیند و موهای آنها روی زمین کشیده می‏شود. آیا اینها را می‏شود گفت که صورت بی‌ماده است؟ می‏فرماید: آن دو ملک در حال حرکت، زمین را با پاهای خود خط می‏کشند. صداهایشان مثل رعد و دیده‏هایشان مثل برق خاطف است که می‏جهد. فیقولان: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فیقول: اللّه ربّی و دینی الاسلام و نبیّی محمّد؟ص؟ . فیقولان له: ثبّتک اللّه فیما تحبّ و ترضی. به میت می‏گویند: خدا تو را بر آنچه می‏خواهی و می‏پسندی و دوست داری، ثابت دارد. و هو قول اللّه عزّوجلّ: یثبّت اللّه الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة. بعد امام به آیه‏ شریفه‏ یثبّت اللّه الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة،([66]) استدلال می‏نمایند.

ثمّ یَفْسَحانِ له فی قبره مَدَّ بصره ثمّ یفتحان له باباً الی الجنة. ثمّ یقولان له: نَمْ قریر العین نوم الشابّ الناعم. فانّ اللّه عزّوجلّ یقول: اصحاب الجنّة یومئذ خیر مستقراً و احسنُ مَقیلاً. می‏فرمایند: بعد قبرش را تا چشمش کار می‏کند وسعت می‏دهند. معلوم است که یک‏چنین عالمی باید باشد تا این امور در آن اجراء شود. آن عالم، عالم مثال، عالم برزخ و قبر اصلی است. قطعاً ماده باید داشته باشد و صورت محض نیست که همه‏ اینها ساخته‏های ذهن میت باشد. آن هم ساخته‏هایی در عرصه‏ نفس و نه در عرصه‏ بدن. اینها مال بدن مرده است چون روحش در بهشت می‏رود و در جای خودش است. اینها به بدنش مربوط است چون بدنی باید باشد که چشمش کار کند و ببیند. می‏فرماید: به ‏مقداری که چشمش می‏بیند این قبر را وسعت می‏دهند.

برای او دری به‌سوی بهشت می‏گشاید و می‏گوید: استراحت کن، آسوده باش و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 75 *»

چشمت به این نعمت‏ها روشن باشد. استراحت کن مثل خوابیدن جوانی که در ناز و نعمت به‌سر می‏برد. باز امام به این آیه استدلال می‏فرمایند: اصحاب الجنّة یومئذ خیر مستقرّاً و احسن مقیلاً.([67]اینها حالات دوست خدا، یعنی دوست خودشان است. خدا را به اولیاء و به مظاهرش باید دوست داشت.

قال: و ان کان لربّه عدوّاً فانّه یَأتیه اَقبحُ من خلق اللّه زِیّاً و رؤیا و انتنُه ریحاً. می‏فرماید: اگر دشمن خدا باشد _ یعنی دشمن اولیاء و مظاهر انوار خدا باشد _  شخصی نزد او می‏آید که زشت‏ترین خلق خدا است از حیث شکل و دیدار و گندیده‏ترین آنها است. فیقول له: ابشر بِنُـزُلٍ من حمیم و تصلیة جحیم! به او می‏گوید: تو را به واردشدنی در حمیم و داخل‌شدن در جهنم مژده‏باد!

قبل از آنکه او را در قبر قرار بدهند آن شخص می‏آید که همان اعمالش باید باشد. نفرموده‏اند، ولی همان اعمالش باید باشد که گندیده‏ترین خلق خدا است و ناپسندترین صورت‏ها را دارد. او می‏آید و این مژده را به او می‏دهد.

 و انّه لیعرف غاسله و یناشد حَمَلَتَه ان‌یَحبِسوه. غسل‌دهنده‏اش را می‏شناسد. آنهایی را که جنازه‏اش را می‏برند قسم می‏دهد که نگاه دارید و نبرید. فاذا اُدْخِل القبرَ، اتاه ممتحنا القبر فألقَیا عنه اکفانَه، وقتی‏که داخل قبر می‏شود، دو ملکی که برای پرسش می‏آیند کفنش را کنار می‏زنند. ثمّ یقولان له: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فیقول: لاادری. می‏گویند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست و پیامبرت کیست؟ می‏گوید: نمی‏دانم. همین است که دعاء می‏کنیم: اللّهمّ لقّنّی حجّتی یوم القاک([68]) خدایا آن روزی که تو را دیدار می‏کنم _ یعنی به ‏هنگام مرگ و در قبر _ حجت و دلیل و برهان مرا به‏ زبانم بده که به زبانم گفته شود. فیقولان: لا دَرَیتَ و لا هُدیٖتَ، می‏گویند: در دنیا هم همین‏طور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 76 *»

بودی. نخواستی بدانی و نخواستی هدایت شوی. فیضربان یافوخَه بِمِرْزَبَة معهما ضربة ماخلق اللّه عزّوجلّ من دابّة الّا و تُذْعَر لها ما خلا الثَقَلین، آن‏وقت با وسیله و حربه‏ای که دارند، به سر او ضربه‏ای می‏زنند که از فریاد او جنبنده‏ای روی زمین نمی‏ماند مگر آنکه مضطرب می‏شود. فقط جن و انس نمی‏فهمند، همه‏ حیوانات متوجه می‏شوند.

رسول‏اللّه؟ص؟ فرمودند: من قبل از مبعوث‌شدن به نبوت، گاهی حیوانات را می‏چراندم. البته هر پیغمبری حیواناتی را می‏چرانده است. فرمودند: گاهی می‏دیدم که یک‏باره این حیوانات وحشت زده، دست از چرا برمی‏دارند، مثل آنکه بخواهند پرواز کنند، از ترس حرکت می‏کنند و مضطرب می‏شوند. از جبرئیل پرسیدم که این چه حالتی است که به اینها دست می‏دهد؟ جبرئیل گفت: وقتی‏که کافر را در قبر عذاب می‏کنند، اینها از فریاد او این‏طور مضطرب می‏شوند.([69])

 ثمّ یفتحان له باباً الی النار ثمّ یقولان له: نَمْ بِشَرِّ حالٍ فیه من الضَّیْق مثلُ ما فیه القَنا من الزُجّ حتّی انّ دِماغه لیَخرج من بین ظُفُره و لحمه و یُسلّط اللّه حَیّاتِ الارض و عقاربَها و هوامَّها فَتنهَشُه حتّی یبعثه اللّه من قبره. و انّه لیتمنّی قیام الساعة فیما هو فیه من الشرّ.([70]) بعد برای او دری به‏طرف آتش می‏گشایند و می‏گویند: آسوده باش و بخواب اما به بدترین حال. قبر را چنان بر او تنگ می‏گردانند مانند این تیر و نیزه‏ها که در آن محل آهنی خود قرار می‏گیرند. آن‏قدر تنگ است و بر او فشار وارد می‏شود که مغزش از بُن ناخن، میان گوشت و ناخن خارج می‏گردد. خدا بر او مارها و عقرب‏ها و جانوران را مسلّط می‏کند، او را می‏گزند تا روزی که خدا او را از قبرش برانگیزد.

معلوم است که صحبت عالم مثال است و همه‏ این حیوانات آنجا باید باشند. آنجا هم مار و عقرب و سایر جانوران باید باشند اما به‏حسب آنجا. کاش این مارها و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 77 *»

این عقرب‏ها بودند، حدّاقل هفتاد برابر از اینها شدیدترند. شخصی هم که گزیده شده است، باید حیات، شعور، ادراک، ماده، صورت و هیئت داشته باشد.

او همواره از خدا می‏خواهد که روز قیامت را بر پا سازد تا از آن بلاء قبر نجات پیدا کند. با وجود آنکه روحش هم در جهنم معذب است. عذاب جهنم در مقام روح کجا و در قبر کجا؟! این سخنِ بدن در قبر است. روح که در جهنم و عذاب جهنم است.

همچنین احادیثی است که به دیدار و زیارت اهل قبور بروید.([71]) در همین اصول کافی حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمایند: انّهم یأنسون بکم فاذا غبتم عنهم استوحشوا([72]) وقتی‏که کنار قبر اموات می‏روید آنها با شما انس می‏گیرند.

این انس‌گرفتنشان در کنار قبرشان است و این‏طور نیست که روحش در بهشت با ما انس بگیرد. همین بدنِ در میان قبر، چون بدن است و مرتبه‏ مثالی و بر هیئت همین بدن است، انس می‏گیرد چنان‏که این بدن انس می‏گیرد. اگر همین بدن تنها بماند وحشت می‏کند، آن بدن هم در قبر وحشت دارد.

وقتی‏که کنار قبور اموات می‏روید با شما انس می‏گیرند. وقتی‏که از آنها غائب می‏شوید، یعنی می‏آیید، آنها به وحشت می‏افتند و احساس تنهایی می‏کنند. پس این بدن باید احساس، ادراک، حیات، ماده، صورت و همه‌چیز با او باشد تا در اثر آمدنِ کنار قبرش، انس بگیرد و در اثر برگشتن، وحشت کند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 78 *»

مجلس 6

 

(شب دوشنبه  30 جمادی‏الاولی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r تعلّق و تنزّل نفوس و ترقی آنها در دنیا و در آخرت

r تقدّم نفوس بر ابدان رُتبی است نه زمانی

r قول به قِدَم نفوس و حتی تناسخ از مسأله‏ تقدم نفوس سرچشمه گرفته است

r دلیل بزرگان+ بر تقدم رُتبی نفوس بر ابدان

r  کلام افلاطون درباره‏ تقدم نفوس بر ابدان در عالم ذکر

r علم حادث خداوند و تقسیم آن به علم حادث امکانی و تکوینی

r عالم ذکر در کلام افلاطون و علم ذاتی خداوند از نظر حکماء عارف‌مسلک

r  نفس از نظر عارف، مرغ باغ ملکوت است

r سرّ ابتلاء نفوس به ابدان از نظر احادیث

r سیر طولی و عرْضی نفوس در دنیا از نظر حکماء

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 79 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

از اموری که درباره‏ اجسام، از آیات و روایات و از فرمایشات بزرگان استفاده می‏شود این است که نفوس چه در دنیا و چه در آخرت در مقام فعلیت هستند. بالفعلند، به اجساد خود تنزل می‏کنند و در اجساد و ابدان قرار می‏گیرند، چه در دنیا و چه در آخرت.

تنزل نفوس به ابدان، مسأله‏ بسیار مهمی شده و در حکمت خیلی محل گفتگو است. آنچه از نظر حکمت آل‌محمّد؟عهم؟ مسلّم است این است که نفس‏ها در بدن‏ها تنزل می‏کنند؛ آنگاه در بدن‏ها بالقوه‏اند و به‏ تدریج به کمالات خود می‏رسند. یعنی همان تعبیری که به عقل خطاب شد: اَدبِر. عقل در همه‏ مراتبِ تنزلی، از جمله نفس اِدبار می‏کند. نفس یکی از مراتب تنزلی عقل است. وقتی‏که در جسد دنیایی یا در جسد آخرتی قرار بگیرد، شروع می‏کند به اقبال و ترقی و کمال. آنگاه در این مراتب کمال بالفعل می‏گردد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 80 *»

این نفسی که بالفعل می‏شود و به کمالات می‏رسد، همان نفس ابتدائی است که تنزل کرده است. قبلاً بالفعل و موجود بود و برای خود کینونت و هستی داشت. بعد در این بدن _ بدن دنیایی یا بدن آخرتی _ باز به کمالات خود می‏رسد و بالفعل می‏گردد. عین همان اولی است و هیچ فرقی ندارد. فقط از نظر کمالات و بروز کمالات تفاوت می‏کند.

در مقام تنزل، یعنی وقتی‏که نفس نزول می‏کند و در بدن تنزل می‏نماید می‏گویند از نظر مقام و رتبه، بر بدن مقدم است. به‏ تعبیر دیگر، وقتی‏که نفس از حیث وجود و ماده ملاحظه می‏شود، می‏گویند بر بدن مقدم است ولی در کمالات صعودی. اما وقتی‏که از حیث ماهیت و صورت و کمالاتی که پیدا می‏شود ملاحظه می‏گردد، می‏گویند: نفس از بدن مؤخر و بدن بر نفس مقدم است. این یک لحاظ و تعبیر است. ولی نفس را از نظر مقام و رتبه که حساب می‏کنیم مقدم است. رتبه‏ نفس بر رتبه‏ بدن مقدم و مقام نفس از مقام بدن بالاتر است. در نتیجه قبل از نزول و تعلق به بدن بالفعل است. وقتی‏که از نظر رتبه و مقام ملاحظه کنیم این‏طور است.

حکماء تعبیری دارند: «للنفس الآدمیّة کینونة سابقة علی البدن»،([73])  گفته‏اند: برای نفس انسانی، کینونت و هستی‏ای است که آن هستی بر بدن سبقت دارد و پیش از بدن است. درباره‏ سبقت و پیش‌بودن نفس بر بدن گفتگوها است و حکماء تعبیرات مختلفی دارند. وقتی‏که انسان در کلام آنها دقت می‏کند، می‏بیند که مقصودشان «تقدم زمانی» است. یعنی نفوس بر بدن‏ها تقدم زمانی دارند، پیش از آنهایند و بر آنها مقدمند. تقدم زمانی می‏فهمند. چنان‏که می‏گوییم امروز بر فردا مقدم است و پیش از فردا است. درباره‏ شخص پنجاه ساله نسبت به شخص بیست ساله می‏گوییم این مقدم بر او، سابق بر او و پیش از او بوده است. این را تقدم زمانی می‏گویند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 81 *»

نوع حکماء که گفته‏اند نفس بر بدن مقدم است، تقدم زمانی را اراده کرده‏اند. از کلماتشان این‏طور به‌دست می‏آید که مقصودشان تقدم زمانی است. اما این، اشتباه بزرگی است؛ چون به‏طور زمانی که نمی‏شود بدنی باشد و نفس نداشته باشد، یا نفسی باشد و بدنی نداشته باشد. قاعده از نظر زمانی این است که اگر نفس پیدا شد، در همان وقت بدن هم دارد؛ اگر بدن پیدا شد، در همان وقت نفس هم دارد. نمی‏شود تقدم را زمانی در نظر گرفت.

ممکن است این تقدم در کلمات حکماء پیشین بوده باشد که از انبیاء گرفته‏اند؛ همین‏طور که در روایات ما هم تقدمی برای نفوس بر ابدان ذکر شده است. اینها همان تقدم از نظر رتبه و مقام و فعلیت است.

چون شکی نیست که خود نفس، از عالم زمان و عالم مُلک نیست و از عالم ملکوت است. می‏دانیم که عالم ملکوت غیر از عالم ملک و عالم ملک غیر از عالم ملکوت است. از وقت عالم ملک به «زمان» تعبیر می‏آورند، اما به اوقاتی که در عالم ملکوت می‏گذرد زمان نمی‏گویند، بلکه آنها را «دهر» و اوقات دهری می‏گویند. نفس هم در عالم ملکوت است و خواه‌نخواه عالم ملکوت از نظر مقام و رتبه بر عالم مُلک و زمان، پیشی دارد.

در آیات و روایات و فرمایشات انبیاء پیشین؟عهم؟ و همین‏طور در فرمایشات حکمائی که از انبیاء اخذ کرده‏اند، به این تقدم، اشاره یا تصریح شده است. نفس انسانی بر بدن مقدم شمرده شده است. پس تقدم را «تقدم رتبی و دهری» باید دانست، تقدم و سبقت زمانی نیست.

مشایخ ما در توضیح این مطلب، عبارات بسیاری دارند که در جاهای خود، در نوع مباحث بیان فرموده‏اند. تقریباً اجمال عباراتشان به این شکل درمی‏آید:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 82 *»

«انّ الاجسام قبل الارواح فی الزمان و الارواح قبل الاجسام فی الدهر».([74]اگر در زمان حساب کنیم، جسم و بدن قبل از روح و نفس است. از نظر زمانی معلوم است که این بدن بر روح و نفس و جان مقدم است و آنها بعدند. ابتداء در این زمان، بدن پیدا می‏شود، بعد نفس به این بدن تعلق می‏گیرد. اما اگر کسی در عالم ملکوت بتواند قرار بگیرد و آنجا را ببیند، می‏بیند که نفس بر بدن مقدم است. پس در دهر و ملکوت، نفوس و ارواح و جان‏ها بر بدن‏ها مقدم و پیشند اما در عالم زمان، بدن‏ها پیش از ارواح، جان‏ها و نفوسند.

این بیان بزرگان ما در شرح و توضیح این مطلب، حلّال همه‏ مشکلاتی است که در این بحث پیش آمده است. در ضمن شارح و توضیح‏دهنده هم هست. با این فرمایشات، آیات و روایاتی را که به ‏ظاهر با یکدیگر مخالفتی دارند شرح می‏فرمایند.

در مسأله‏ تقدم جان بر بدن خیلی اختلافات و گفتگوها شده است. تحقیقات نموده‏اند و مباحثی را مطرح کرده‏اند. از جمله همین بحث است که باعث شده بعضی از حکماء به قِدَم نفوس قائل شوند و نفس را قدیم بدانند. حال نمی‏دانیم که آیا مقصودشان چه بوده است؟ شاید همان قدیم زمانی مرادشان بوده، ولی برداشت بعدی‏ها از کلمات ایشان صحیح نبوده است. مثلاً قدم نفوس را به افلاطون و کسانی‌که از ایشان پیروی می‏کرده‏اند نسبت می‏دهند.

این مسأله مشکلاتی را سر راه درست کرده است. از جمله همین که به قدم نفوس قائل شده‏اند و گفته‏اند نفوس انسانی قدیمند، حادث نیستند و همیشه  بوده‏اند. بعضی در همین مسأله و با همین زمینه به «تناسخ» مبتلا شده‏اند و تناسخ را اثبات کرده‏اند. ولی تناسخ با ادله و آیات، باطل است. ائمه؟عهم؟ در ابطال تناسخ که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 83 *»

مسأله و مطلب باطلی است، بیاناتی فرموده‏اند که عنوان شده است.([75])

در اینجا و در این بحث نظریات مختلفی داده شده و گفتگوهای بسیاری روی داده است. به‏ فرموده‏ مرحوم شیخ بزرگوار­ کسانی‏که از جهت فکری و مغزی، به ‏اصطلاح خیلی بزرگ بوده و در بین مردم شهرت‏ها و طرفداران داشته‏اند، در بحث‏های دینی آزمایش می‏شوند. در فهمیدن مطالب دینی معلوم می‏شود که آن‏چنان نیستند بلکه بسیاربسیار، ضعیف‏العقلند. همان‏ها که در بین بشر به بزرگی، شهرت فراوانی دارند، در مباحث دینی روشن می‏شود که چقدر عقل‏های ضعیف و کوچکی دارند! حق مطلب را از آیات و روایات نمی‏توانند استفاده کنند که به مرادات انبیاء و اولیاء؟عهم؟ آگاه شوند.

البته معلوم است که آگاه‌شدن به مرادات اولیاء؟عهم؟ به تقوا، به نورانیت، به یک عصمتی احتیاج دارد. حالا عصمتی مثل عصمت انبیاء و معصومین کلی؟عهم؟ هم نباشد اما یک عصمتی باید باشد. خداوند حفاظت بفرماید که انسان منحرف نشود. تقوا، نورانیت، صفا، صمیمیت و اخلاص لازم است. تقلّب و بی‏تقوایی‌داشتن خیلی به انحراف کمک می‏کند.

می‏فرماید: «الناس کلّهم اکیاس فاذا جاءوا الی الادیان افتضح الاکثرون»([76]) همه‏ مردم زرنگند، وقتی‏که با دین و مسائل دینی برخورد می‏کنند اکثریت مفتضح می‏شوند. با این فرمایش شیخ مرحوم­، کار بسیاری از افراد افتضاح می‏شود. بیشتر کلماتی هم که در امور دینی، از نوع بزرگان بشری در دست است، با آنکه خیلی بین مردم اسم و رسم دارند، اما سخنان و استنباط و برداشت‏های آنها چقدر منحرف و خلاف محکمات آیات و روایات است!

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 84 *»

بزرگان ما طبق آیات و روایات و به‏ متابعت از مذهب ائمه‏ هدی؟عهم؟ می‏فرمایند: در زمان، اجسام بر نفوس مقدم است و در دهر، نفوس بر اجسام و ابدان مقدمند. به ‏این ترتیب دلیل هم می‏آورند: «انّ ما بالفعل سابق فی الکون علی ما بالقوة لانّ اول فائض من المبدء الفیّاض و هو فعله عزّوجلّ اقوی من الفائض الذی بعده و اشرف و هکذا کلّ سابق اقوی من لاحقه و اشرف و لا ریب انّ ما بالفعل اقوی ممّا بالقوّة و اشرف فیکون ما بالفعل سابقاً علی ما بالقوّة بالذات».( [77])

از این دلیل در جاهای بسیاری می‏شود استفاده کرد. این دلیل از حدیث شریف: خلق اللّه المشیّة بنفسها ثمّ خلق الاشیاء بالمشیّة([78]) استفاده شده است. از همین فرمایش امام صادق؟ع؟، بزرگان ما یک‏چنین دلیل و برهان عقلانی را استفاده کرده‏اند. برهان را به این شکل بیان می‏فرمایند: هرچه بالفعل است _ یعنی در مراتب هستی صاحب کمالی از کمالات است _ بر آنچه کمالاتش بالفعل نیست _ یعنی بر بالقوه و فاقد کمال _ مقدم است. معلوم است که در تکوّن و هستی، واجد کمال، بر کمال سبقت دارد و پیش از آن است.

چون اولین فیضی را که خداوند ایجاد کرد، فعلش یعنی مشیت بود خلق اللّه المشیة بنفسها. می‏دانیم که این فعل خدا، مشیت، از مخلوقِ بعد از مشیت قوی‏تر و کامل‏تر است. همین‏طور معلوم است آنکه به مشیت و بعد از مشیت خلقت شده، از مشیت پایین‏تر و ضعیف‏تر است؛ چون مشیت واسطه‏ در خلقت آن است و خدا او را به مشیت خلقت کرده است. پس خدا هر کمالی حتی وجودش را به‏وسیله و وساطت مشیت به او داده است. در نتیجه فعل خداوند، مشیت، از مخلوق و موجودِ بعد از آن، قوی‏تر و اشرف است و کمالش بیشتر است. ما مراتب را به همین ترتیب می‏توانیم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 85 *»

پایین بیاوریم و بگوییم هر سابق و پیشینی، بر آنکه بعد از او پیدا شده و لاحق به او است، اشرف است.

معلوم است که هر بالفعلی که کمال در آن موجود است، از آنچه کمال در آن بالفعل نیست و بالقوه است، قوی‏تر و شریف‏تر است. پس قطعاً  آنکه دارای کمال است و کمالات در او وجود دارد، بر آنکه کمالات در او بالقوه است سبقت دارد و مقدم است، پس قطعاً پیش از آن است.

با توجه به‏ این بیان می‏بینیم که نفس کمالات دارد و واجد کمالات است پس از بدن بالاتر است. همه اقرار کرده‏اند به اینکه نفس از بدن بالاتر و قوی‏تر است. کمالات در نفس بر کمالات در بدن، قوت و شرافت بیشتری دارد. پس با استفاده از این دلیل و برهان می‏گوییم: نفوس بر ابدان مقدم بوده‏اند.

ولی در اینجا دقتی است. این تقدم و سبقت را با سبقتی که سایر حکماء گفته‏اند نباید اشتباه کنیم. اولاً آنها به سبقت زمانی قائلند. بعد هم چون می‏گویند نفس از نظر زمان بر این بدن مقدم بوده است، برای ایشان مشکلاتی پیش می‏آید. آن مشکلات، یکی دوتا نیست و با آیات و روایات بسیاری اختلاف پیدا می‏کند.

از جمله، عبارات نقل شده‏ای را بیان می‏کنم تا تفاوت بین فرمایشات بزرگان ما که از آیات و روایات استفاده کرده و برهان‏هایی که از ائمه؟عهم؟ گرفته‏اند، با سخنان دیگران روشن شود. از افلاطون در همین زمینه عبارتی را نقل می‏کنم. چون در تقدمِ نفوس بر ابدان، سخن او اصل و اساس است و همه به آن متمسک می‏شوند و تقریباً همان را می‏گویند. ملاصدرا فقط می‏گوید: درست است که نفوس بر بدن‏ها مقدمند اما به آن ترتیبی که افلاطون می‏گوید، نیست.([79])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 86 *»

عبارت افلاطون این است: «انّ النفوس کانت فی عالم الذکر مغتبطة مبتهجة بعالمها و ما فیه من الروح و البهجة و السرور، فاهبطتْ الی هذا العالم حتی تدرک الجزئیّات و تستفید ما لیس لها بذاتها بواسطة القوی الحسّیة فسقطت ریاشها قبل الهبوط و اهبطت حتّی یستوی ریشُها و تطیر الی عالمها باجنحة مستفادة من هذا العالم».([80])

می‏گوید: نفوس انسانی در عالم ذِکر بوده‏اند. ‏ظاهراً مرادش از عالم ذکر، عالم عِلم است. البته اگر مرادش از عالم علم، لوح محفوظ یا علم حادث باشد، سخن خوب و درستی است. نفوس در لوح محفوظ، یعنی در مقام و عالم خودشان، عالم ملکوت و عالم دهر بودند، که صفحه‏ای از لوح محفوظ است. نفوس از آنجا هستند. اگر مرادش این مطلب باشد که با روایات و فرمایشات بزرگان مطابق است.

همچنین اگر مراد از عالم ذکر، عالم علم، یعنی علم حادث خداوندی باشد، باز سخن درستی است. چون مشایخ ما به ‏تبعیت از آل‌محمّد؟عهم؟ برای خدا علم حادث اثبات می‏کنند. علم حادث در مقابل علم قدیم است که عین ذات خدا است. علمی که عین ذات خدا است مثل سایر صفات ذاتی خدا به خلق تعلق نمی‏گیرد. علم حادث خداوند است که به خلق تعلق می‏گیرد و معلوم دارد، معلومش هم خلقند.

علم حادث دو قسمت دارد: یک قسمت، علم حادث امکانی است که به امکان شی‏ء مربوط است. قسم دیگر، علم حادث تکوینی است که به کیان و تحقق موجود و حادث مربوط است.

پس اگر مرادش از اینکه نفوس در عالم علم بودند علم حادث خدا است، سخن درستی است. اما متأسفانه جز مرحوم شیخ احمد احسائی­ کسی از حکماء برای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 87 *»

خدا، علم حادث بیان نکرده است . هیچ‏کس درباره‏ علم خداوند نگفته که خدا را علم حادثی است که به خلق تعلق می‏گیرد؛ چون خلق حادثند، آن علم هم حادث است. علم ذاتی خدا که عین ذات خدا است و از اینکه به خلق تعلق بگیرد منزه است.

الحمدللّه خیلی بحث مفصّل و روشنی است. البته روشن نه به آن معنی که خیلی راحت فهمیده بشود، بلکه خیلی هم دقیق و علمی است. ولی الحمدللّه به برکت عنایت و لطفشان، ما به اندازه‏ای که تکلیف داریم و باید بفهمیم می‏فهمیم؛ یعنی می‏فهمانند، چون آن‏قدر مطلب را پایین می‏آورند تا ما هم به اندازه‏ای که باید بفهمیم بفهمیم. حالا اگر به حقیقت مطلب هم راه نبریم اما این مقدارها توجه پیدا می‏کنیم که مقصد چیست.

به‏طور اجمال، این علم یکی از مراتب فعل خدا است. همان‏طور که مشیت، اراده، قدر، قضاء و امضاء از مراتب فعل خدا است، یک مرتبه‏اش هم علم است. این همان علمی است که قبل از مشیت وجود دارد. امام فرمودند: و بعلمه کانت المشیّة.([81]) این علم حتماً حادث است که مبدأ مشیت و قبل از مشیت است و مشیت تنزل آن است.

پس اگر مقصود علم حادث است که همه‏ نفوس در عالمِ این علم بوده‏اند، سخن خوبی است. اما این مسأله از دوران مرحوم شیخ بزرگوار­ مطرح شده است و اگر قبلاً بوده، در لسان انبیاء بوده است. اگر هم در لسان حکمائی که از انبیاء درست اخذ کرده‏اند بوده، بعداً تحریف شده است. در نتیجه در آنچه از سایر حکماء در دست است، ذکری از علم حادث به این‏طور که شیخ مرحوم فرموده‏اند وجود ندارد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 88 *»

این بزرگوار چنین بحثی را عنوان فرمودند. خیلی هم دقیق و جالب و حلّال مشکلات است، مشکلات بسیاری حل می‏شود. ولی متأسفانه در زمینه‏اش کم کار شده است و دقت هم نمی‏کنند. بلکه یکی از اعتراضات بزرگی که بر این بزرگوار دارند، در همین مسأله‏ علم است. افراد بسیاری راه نبرده‏اند که ایشان چه می‏فرمایند و مرادشان را نفهمیده‏اند یا نخواسته‏اند بفهمند. گروهی دنبالش نرفته‏اند و لب به اعتراض و انتقاد و اشکال بر این بزرگوار گشوده‏اند. ولی ایشان در موارد مختلف، از این مطلب بحث کرده‏اند.

به‏خصوص فیض کاشانی رساله‏ای در علم خدا دارد که ایشان شرح فرموده‏اند. تردستی و هنری که فیض دارد این است که نوع مطالب انحرافی حکماء و به‏خصوص مطالب ملاصدرا را با آیات و روایات تطبیق می‏کند. در تطبیق با آیات و روایات خیلی قدرت دارد چون حافظه‏ای بسیار قوی داشته است. آن‏قدر بر روایات تسلط داشته است که اصلاً گاهی می‏بینید وقتی‏که عبارت می‏نویسد، عین حدیث را ذکر کرده است. در این امر خیلی ورزیده بوده است. به همین سبب، نوع سخنان حکماء، به‏خصوص مطالب ملاصدرا را با آیات و روایات تطبیق می‏کند.

مرحوم شیخ احمد احسائی­، همین «رساله‏ علمیه» فیض را شرح فرموده‏اند. هرجا که خلاف فرمایشات ائمه؟عهم؟ را از آیات و روایات استفاده کرده است، توضیح فرموده، اشکال کرده و حق مطلب را بیان فرموده‏اند. خدا به ایشان جزاء خیر عنایت کند.

مسأله، بسیار مهم و ارزنده است. در واقع برای یک شخص متعلم که می‏خواهد چیزی بداند و به‏خصوص با این مسائل مشکل در آیات و روایات بخواهد آشنا شود، خیلی رساله‏ لازمی است. مباحثه و مطالعه‏اش لزوم دارد. البته در سایر فرمایشات مشایخ هم ذکر شده است. اما این رساله مخصوص به علم خدا است. فیض کاشانی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 89 *»

آن را با آیات و روایات و سخنان حکماء نوشته است. ایشان هم به‏خصوص این رساله را انتخاب فرموده و شرح و رد نموده‏اند. لطف بسیار بزرگی است که الحمدللّه، خوشبختانه رساله تمام است و چاپ هم شده است.

حالا اگر مقصود افلاطون از اینکه نفوس در عالم علم بوده‏اند، این علم حادث باشد _  که او و دیگران نفهمیده‏اند _  سخن درست و بسیار خوبی است. می‏گوید: نفوس در آن عالم ذکر  _  مقصودش عالم علم یا هرچه هست _  بوده‏اند.  چه‌بسا حکمائی که از عرفاء گرفته‏اند، وقتی‏که این‏طور می‏گویند مقصودشان همان علم ذاتی خدا باشد. به قول آنها همه‏ نفوس بلکه همه‏ موجودات و همه‏ عالم و هستی  _  نعوذباللّه _  در ذات خدا بوده‏اند.

آنها به این بودن‏ها، «اعیان ثابته» می‏گویند؛ یعنی به این وجودی که الآن دارند، موجود نبوده‏اند، معدوم هم نبوده‏اند؛ بلکه بین وجود و عدم، حقیقتی است که اسمش را «ثبوت» می‏گذارند. موجودِ به این وجود نیست، معدومی هم که نیستِ محض باشد نیست، بلکه یک حالت بینابین است که آن را ثبوت می‏نامند.

می‏گویند: اعیان ثابته، یعنی نعوذباللّه همه‏ موجودات، در ذات خدا به یک نوع ثبوت، ثابت بوده‏اند که مثل این وجود نیست، عدم محض هم نیست. بعد خداوند آنها را پی‌درپی از ذات خود ظاهر می‏کند. نوعاً هرجا عالم ذکر یا عالم علم می‏گویند، علم ذاتی خدا را اراده می‏کنند. علم ذاتی خدا هم عین ذات خدا است.

مخلوقات در ذات خدا نیستند و به هیچ نوع ذکری هم مذکور نیستند. لم‌یلد، خدا که نمی‏زاید. اگر بنا باشد اینها در ذات خدا باشند، اینکه مخلوق همواره از او ظاهر شود ولادت است. خداوند با فرمایشِ لم‌یلد در سوره‏ مبارکه توحید که نسبت رب و وصف خدا است، همه‏ این سخنان را باطل فرموده است. همه‏ این گفته‏ها باطل است و «نفوس در عالمِ ذکر بودند» بی‏معنی است. اما اگر مرادشان همان عالم علم،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 90 *»

یعنی علم حادث خداوند است، آری، برای علم حادث خدا، مراتب است. علم حادث غیر ذات خدا است. علم حادث، خلق خدا است و هیچ مانعی هم ندارد.

می‏گوید: نفوس در آن عالم خود، مغتبط بودند و در کمال سرور و شادمانی به‏سر می‏بردند. به این عالم هبوط داده شدند تا این جزئیات را ادراک کنند، و از آنچه در ذاتشان برای ایشان نبوده است استفاده کنند. با قوای حسی که در اینجا همراه این بدن پیدا کردند، استفاده‏های عرضی کنند. به این عالم که هبوط داده شدند، قبل از هبوط، پرهایشان ریخت. چون در عالم خودشان در پرواز بودند، به اینجا که آمدند پرهایشان ریخت. در اینجا باید پرهایی درآورند تا از این عالم استفاده کنند. بعد باز با بال‏هایی که از این عالم استفاده کرده‏اند، به عالم خودشان طیران کنند.

این سخن افلاطون شیوع فراوانی یافته است. به‏خصوص نوع عرفاء از این گفته، استفاده کرده‏اند و سخنانشان را بر این اساس مبتنی نموده‏اند. در اشعار عرفاء از این قبیل عبارات بسیار است:

مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک   چند روزی، قفسی ساخته‏اند از بدنم([82])

این نوع تعبیرات، بر همین سخن افلاطون مبتنی است. نفس را به مرغ عالم ملکوت تعبیر می‏کنند که در آنجا در پرواز بود، بعد در این قفس آمد و اینجا بال‏هایش ریخت و در اینجا حبس شد. در نهایت یک وقتی هم از این حبس و زندان و قفس باید فرار کند و به لانه و آشیانه‏ خودش برگردد.

البته در احادیث هم فرمایشاتی رسیده است ولی این سخنان مراد نیست. در حدیث می‏فرماید: خداوند، نفس را به این بدن مبتلا ساخت. زیرا اگر در عالم خودش بود، بدون اینکه در این بدن بیاید و متوجه احتیاجات و نیازمندی‏هایش شود، ادعاء ربوبیت، نبوت یا ولایت می‏کرد. می‏فرماید: با اینکه آمده‏اند در این بدن‏ها قرار گرفته‏اند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 91 *»

و متوجه این نیازمندی‏ها و احتیاجات خود شده‏اند، باز هم این بشر، ادعاء الوهیت، نبوت‏ها یا خلافت‏ها و ولایت‏ها کرده‏اند. با اینکه در این بدن آمده و به فقر و احتیاج خود پی برده‏اند، این‏چنین ادعاها کرده‏اند. اگر این نفوس در این ابدان نمی‏آمدند، آن وقت چه می‏کردند؟([83]) این فرمایشات هست.

ولی این فرمایشات همان‏طور است که بزرگان ما شرح می‏فرمایند و این‌طور که حکماء می‏گویند نیست.

آنها می‏گویند: نفوس در عالم ذکر بودند. قبل از زمانی که بدن شخصی در اینجا پیدا شود، نفسش در آنجا در پرواز و طیران بوده است. در همان تجردی که داشته، هر طور که می‏خواسته، بی‌هیچ زحمتی تصرف می‏کرده است. خداوند برای آنکه به ادعاهای ربوبیت و این حرف‏ها مبتلا نشود، او را در این بدن‏ها تنزل و هبوط داده است. خدا این نفوس را در این زندان‏های تاریک و تنگ بدن، زندانی کرده است، بعد از آنکه در آن مکان‏های وسیع و پهناور به‌سر می‏بردند.

می‏گویند: وقتی‏که در اینجا آمدند و از این عالم آنچه را که نداشتند، استفاده کردند، برای آنها بال‏های ملکوتی و همچنین بال‏های مُلکی پیدا شد. اما با بال‏های ملکوتی، سیر طولی می‏کنند و با بال‏های مُلکی سیر عَرْضی می‏نمایند. در این عالم همواره از این عالم استفاده می‏کنند تا به‏ حد کمال برسند و بالا روند. به ‏حد کمال که رسیدند، دیگر از این بدن مفارقت می‏کنند و به عالم خودشان می‏روند. به این‌طور از احادیث استفاده کرده‏اند.

عرض کردم: به‏خصوص ممکن است افراد بسیاری به این احادیث که از ائمه؟عهم؟ رسیده است استدلال کنند، ولی شما بدانید مرادِ ائمه‏ هدی؟عهم؟ همان است که بزرگان ما شرح می‏فرمایند که وقتی‏که بدن شخصی در اینجا پیدا می‏شود،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 92 *»

همان موقع در عالم مثال برای او بدن مثالی درست می‏شود، در عالم دهر برای او نفس، در عالم ارواح روح و در عالم عقول عقل فراهم می‏گردد. این‌طور نیست که روح و نفسِ هر شخصی، در عالم نفوس منتظر بوده است که یک‌وقتی در این عالم، بدنش پیدا بشود، آنگاه نفس از آنجا تنزل کند و در این بدن جای بگیرد؛ این‌طور نیست.

تا این بدن در زمان پیدا می‏شود، همان‏وقت در دهر و به وقت دهری نفس برای انسان پیدا می‏شود. این قبل و بعدها که گفته می‏شود همه از نظر رتبه و مقام است و از جهت زمان نیست. چند حدیث درباره‏ ارواح و مقام و محل و جای آنها در کتاب‏های روایی روایت شده است.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 93 *»

مجلس 7

 

(شب سه‏شنبه  1 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r تقدّم نفوس بر ابدان، نظریه‏ قدیم‌بودن نفوس

r تجرّد نفس از نظر حکماء، هبوط نفس

r مراد از «نفس» در حدیث: «من عرف نفسه»

r تجرّد خداوند و تجرّد عقل و نفس

r ترکّب مخلوقات از ماده و صورت

r تعیّن و تمیّز عقول و نفوس دلیل تجرّد نسبی آنها است

r تنزّه خداوند متعال از هرگونه ترکیب (واقعی، فرضی و اعتباری)

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 94 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

یکی از خصوصیات اجساد این است که قابل پذیرش نفوسند. همچنین رابطه‏ بین اجساد و نفوس این است که نفوس بر بدن‏ها تقدمِ دهری دارند. بدن‏ها از نظر رتبه، از نفوس مؤخرند. این تقدم از نوع تقدم‏های زمانی که عده‏ای از حکماء گفته‏اند، نیست. از ظاهر کلمات حکماء برمی‏آید که مقصودشان تقدمِ زمانی است. می‏گویند: «للنفوس کینونة متقدّمة علی الابدان»([84]) نفوس بر بدن‏ها تقدم زمانی دارند. این تقدم در کلماتشان به‏کار برده شده است. اینکه از کجا گرفته‏اند، معلوم است که از فرمایشات انبیاء است.

در فرمایشات انبیاء و کتب آسمانی پیشین، همین‏طور در فرمایشات ائمه‏ ما؟عهم؟ روایاتی رسیده است که این مطلب از آنها استفاده می‏شود. بعضی از آنها در تقدم ارواح و نفوس بر بدن‏ها صراحت هم دارند. حکماء نوعاً این کلمات را به‏کار

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 95 *»

می‏برند، اما از مجموعه‏ سخنانشان برمی‏آید که از این تقدم، تقدم زمانی را اراده می‏کنند و این اشتباه بزرگی است.

تقدم از نوع تقدم رتبی است. اصلاً هیچ‏وقت خدا بدنی را بی‏نفس و هیچ‏وقت نفسی را بی‏بدن نیافریده است. این‏طور نیست که نفسی در عالم ملکوت و دهر باشد و انتظار بکشد تا بدنی در اینجا مهیا شود و بعد به آن تعلق گیرد و در آن ظاهر شود. همچنین نمی‏شود بدنی در اینجا ساخته شود و انتظار بکشد تا یک‏وقتی نفسی خلقت شود و به آن تعلق بگیرد. بلکه همان موقعی که بدن در اینجا به اعتدالی برسد که صلاحیت قبول و پذیرش نفس را داشته باشد، خدا هم نفس را برای آن در دهر ایجاد می‏کند. مراتب بالا هم که به‏ تدریج در نفس ظاهر می‏گردد همین‏طور است. روشن است که این تقدم، تقدم رتبی است و تقدم زمانی نیست.

عرض کردم حکمائی که در اسلام بوده‏اند و نامی دارند، وقتی‏که تقدمی را مطرح می‏کنند از کلام افلاطون گرفته‏اند. او به تقدم نفوس قائل بوده است و دیگران هم از کلام او استفاده کرده‏اند. شاید مقصود خود او هم همین تقدم زمانی بوده است که دیگران اراده می‏کنند. در نتیجه نفوس را هم قدیم می‏شمارند.

بوعلی سینا درباره‏ نفس، قصیده‏ای دارد. درباره‏ خصوصیات نفس و علت و سرّ تنزل آن سؤال می‏کند. قصیده‏ای است که جنبه‏ علمی و فلسفی دارد. نوع حکماء به جوابگویی پرداخته‏اند و به این قصیده جواب گفته‏اند. ظاهر بعضی از قسمت‏هایش، قابل توجیه حق است و به توجیه درست می‏شود توجیه کرد. از این‏جهت گاهی مشایخ+ به همان ظاهرها استشهاد می‏فرمایند. از جمله شیخ بزرگوار­ به‏ این بیت که اول قصیده است استدلال و استشهاد می‏فرمایند:

هبطَتْ الیک من المحلّ الارفع   وَرقاءُ ذات تعزّز و تمنُّعٍ

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 96 *»

این بیت به همان هبوط و تنزل نفس در بدن و تعلق به جسد اشاره دارد، اما به معنایی نیست که افلاطون یا خود ابن‏سینا اراده کرده است، که نفس قدیم باشد و تقدمش هم تقدم زمانی باشد. یعنی از نظر زمان، وقتی بوده که نفس بوده و بدن نبوده است، بعد بدن خلقت شده و نفس به بدن تعلق گرفته است. این‏طور تقدم درست نیست. اگر در کلام ایشان هم از هبوط چنین معنایی اراده شده باشد، صحیح نیست. شیخ بزرگوار به همان معنای تقدم که از نظر خود این بزرگواران مطرح است، استشهاد می‏فرمایند.

ابیات این قصیده بسیار است. چند بیتش که تقریباً به‏ همین نظر افلاطون و استفاده‏ از آن مربوط می‏شود، این ‏است که می‏گوید:

ان کان اهبطها الاله لحکمة   طُوِیَتْ عن ‏الفطن اللبیب الاورع
فهبوطُها لا شکّ ضربةُ لازِبٍ   لتکون سامعة بما لم‏یُسْمَع
و تکونَ عالمة بکلّ خفیّة   فی العالمین فخَرْقُها لم‌یُرْقَع([85])

بیان همان نظر افلاطون است که نفوس در عالم تجرد و ذکر بودند و به کمالاتی که داشتند مسرور بودند. بعد بال و پر آن نفوس گرفته شد و در این اجساد، هبوط داده شدند و در این بدن‏ها قرار گرفتند، تا آنکه در این بدن‏ها کسب بال و پر کنند و با آن بال و پر، طیران را شروع کنند و دوباره به عالم ملکوتی خود برگردند.

در این مسأله اشکال دیگری که بر کلام حکماء وارد است این است که می‏گویند: نفوس مجردند. البته این بحث‏ها نوعاً بیان شده است. آنها به تجرد نفس از ماده و صورت قائل هستند. این عالم را عالم طبیعت می‏گویند که ماده و صورت با یکدیگر مرکبند. عالم مثال، عالمی است که صورت مجرد است و ماده ندارد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 97 *»

عالم مثال، عالم صور مجرد از ماده است. بعد، عالم نفوس را عالم تجرد از ماده و صورت، هر دو می‏گویند.

خیلی تعجب است که به نوع احادیث و روایات هم استدلال می‏کنند و درباره‏ روایات، توجیهات نابجایی دارند. از جمله حدیثی است که از رسول‏خدا؟ص؟ در اعمال شب نیمه‏ شعبان نقل شده است: حضرت رسول؟ص؟ در خانه‏ عایشه، یا به نقلی در خانه‏ امّ‏سلمه بودند. نیمه‌شب حضرت از رختخواب برمی‏خیزند و از حجره بیرون تشریف می‏برند. در آن روایتی که سخن از عایشه است، عایشه می‏بیند که حضرت تشریف بردند و برگشتن ایشان طول کشید. امام می‏فرمایند: خیالات زنانه به سرش زد و فکر کرد که رسول‏خدا؟ص؟ به‏ خانه‏ یکی دیگر از زوجاتشان تشریف برده‏اند. به ‏همین علت هراسان و با ناراحتی از رختخواب برخاست و به اصطلاح ما چادر به ‏خود پیچید. امام؟ع؟ سوگند یاد می‏فرمایند که آن چادر از ابریشم، کتان یا پنبه نبود بلکه تارش از مو و پودش از پشم‏های شتر بود.

برخاست و دنبال حضرت راه افتاد تا ایشان را در خانه‏های سایر زوجات پیدا کند. در جستجو بود که ببیند حضرت کجا هستند. دید حضرت در گوشه‏ای از صحنِ داخل منزلشان، به اصطلاح حیاط، روی زمین در حالت سجده هستند. آهسته نزدیک شد که ببیند حضرت در سجده چه می‏گویند؛ چون می‏شنید که دعائی می‏خوانند و سخنی می‏گویند. شنید که آن بزرگوار این عبارات را می‏گویند: سجد لک سَوادی و خَیالی و آمَنَ بک فؤادی، هذه یدای و ما جَنَیْتُ علی نفسی، یا عظیماً تُرجیٰ لکل عظیم اغفر لی ذنبی العظیم فانه لایغفر الذنب العظیم الّا الربّ العظیم، برای تو سَواد، سیاهی من، و خیال من سجده کرده است و فؤاد من به تو ایمان آورده است. از نظر مراتبی که مشایخ ما ذکر می‏فرمایند، سوادی با عالم جسم تطبیق می‏کند یعنی جسم من. خیالی مرتبه‏ مثال، و آمن بک فؤادی همان مقام عقل است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 98 *»

این دو دست من است و آنچه بر خودم جنایت کرده‏ام. ای بزرگواری که برای هر امر بزرگی امید داشته می‏شوی. گناه بزرگ مرا بیامرز، چون گناه بزرگ را جز پرورنده‏ بزرگ نمی‏آمرزد. وقتی‏که این عبارت را شنید، دید حضرت سر از سجده برداشتند و دوباره سر مبارک به ‏سجده گذاشتند و می‏گویند: اعوذ بنور وجهک الذی اَضاءَتْ له السموات و الارضون و انکشفت له الظلمات و صلح علیه امر الاوّلین و الآخرین من حلول نقمتک و من تحویل عافیتک و من زوال نعمتک. اللّهم ارزقنی قلباً تقیّاً نقیّاً و من الشرک بریّاً لا  کافراً و لا شقیّاً. به نور رخساره‏ تو پناه می‏برم، آن نور رخساره‏ای که در برابر آن، آسمان‏ها و زمین‏ها روشنایی یافته است. در برابر آن نور، ظلمت‏ها برطرف شده‏اند و به ‏آن، کار اولین و آخرین به ‏صلاح رسیده است. به آن پناه می‏برم از ناگهان رسیدن نقمت تو و از اینکه عافیت تو درباره‏ من دگرگون شود؛ یعنی عافیت به ‏بیماری‏ها و ابتلائات تبدیل شود. و از زوال نعمت تو به آن پناه می‏برم. خدایا، مرا دلی با تقوا و پاکیزه و آراسته‏ از شرک روزی کن. این دل کافر و شقی نباشد.

بعد صورت و گونه‏های مبارک خود را روی خاک گذاردند و گفتند: عَفَّرتُ وجهی فی التراب و حَقٌّ لی ان‏اسجد لک. خدایا، رخساره‏ خودم را در برابر تو در خاک می‏مالم و برای من سزاوار است که برای تو سجده کنم و اظهار ذلت و عبودیت و خضوع نمایم. بعد، حضرت حرکت کردند. عایشه خود را با شتاب به رختخواب رسانید و در رختخواب قرار گرفت. حضرت که آمدند دیدند نفس‌نفس می‏زند و قلبش می‏تپد. فرمودند: چرا این حالت به تو دست داده است؟ آیا نمی‏دانی که امشب شب نیمه‏ شعبان است؟ در روز نیمه‏ شعبان روزی‏های خلایق قسمت می‏شود. در همین شب مقدّرات قسمت می‏شود، اجل‏ها نوشته می‏شود و برای هر کسی حج تقدیر می‏گردد. خداوند امشب از بندگان خودش بیشتر از موهای بزهای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 99 *»

قبیله کلب می‏آمرزد.([86]) آن‏ قبیله به بسیاری حیوانات، مشهور بوده است.

همچنین باز شیخ طوسی در اعمال همان شب، نمازی را نقل می‏نماید. می‏فرماید بعد از آن نماز یا در همان نماز به‏ سجده رود و در سجده بگوید: اللّهم لک سجد سوادی و خیالی و بیاضی یا عظیمَ کلِّ عظیمٍ اغفر لی ذنبی العظیم فانّه لایغفره غیرک.([87]به ‏ما دستور می‏دهند که این دعاء را بخوانیم. خدایا، برای تو سیاهی و خیال و سفیدی من سجده کرده است. ای بزرگ هر بزرگی، گناه بزرگ مرا برای من بیامرز، زیرا غیر تو آن را نمی‏آمرزد.

یعنی خدایا، برای تو سجده و خضوع و خشوع کرده است سیاهی من که همین مقام جسم باشد و خیال و عالم مثال من. همین‏طور، بیاض و سفیدی من، یعنی مرتبه‏ سفیدی که مراد عقل است، چون اوّل ما خلق اللّه العقل([88]) و عقل نور ابیض و سفید است،([89]) زیرا نسبت به‏ مراتب بعد بی‏تعین است. به‏ همین سبب ائمه؟عهم؟ برای ما از آن به بیاض تعبیر فرموده‏اند، تا در دعاء بگوییم.

حکماء درباره‏ کلمات سواد، خیال و بیاض که در این احادیث رسیده است توجیهاتی دارند. از جمله یکی از عرفاء در بیان اعمال سال، کتابی به ‏نام «المراقبات» دارد. در اعمال شب نیمه‏ شعبان، به ‏همین دعاها که می‏رسد می‏نویسد: «و من المهمّات سجدات بدعوات مخصوصة و فی بعضها اشارة الی المراتب الثلاثة للانسان حیث قال فیه: سجد لک سوادی و خیالی و بیاضی. و هو کالنصّ بعالمه المحسوس فانه مرکّب من مادّة و مقدار، و عالمه المثال و هو مرکّب من صورة و روح و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 100 *»

عالمه الحقیقی الذی به صار انساناً یعنی حقیقة نفسه و هو عالمه الذی لا صورة فیه و لا مادّة و هو حقیقته العالمة اللطیفة الربّانیّة التی من عرفها فقد عرف ربّه ای یکون معرفته وسیلة لمعرفة الربّ تعالی».([90])

می‏گوید: از امور مهم در شب نیمه‏ شعبان، سجده‏هایی است که دعاهای مخصوصی هم دارد. در بعضی از این دعاها به مراتب سه‏گانه‏ انسان‏ها اشاره شده است. مثلاً در دعاء این‏چنین است: سجد لک سوادی و خیالی و بیاضی.

بعد می‏گوید: مثل نص درباره‏ این مراتب سه‏گانه است. با کلمه‏ سوادی، به این جسم و عالم محسوس اشاره شده است. این عالم جسم، از ماده و از مقدار یعنی صورت، مرکب است. خیالی، اشاره به عالم مثال است که از صورت و روح مرکب است و ماده ندارد. همچنین با کلمه‏ بیاضی، به عالم حقیقی انسان و همان حقیقت خود انسان که نفس باشد اشاره شده است. عالمی است که در آن صورت نیست، ماده هم نیست. مرتبه‏ نفسانی عبارت است از حقیقتی عالِم و لطیفه‏ای ربانی. همان نفس ناطقه و عالمه و نفسی که هر کس او را بشناسد، خدا را شناخته است.

آن‏وقت معلوم است که این دعاء برای همه‏ انسان‏ها است. ما که دعاء کنیم، معنایش همین است؛ معصوم، نبی یا کامل هم که این دعاء را بخواند، همین معنی را دارد. از کلمه‏ بیاضی، همه همان مرتبه‏ حقیقت و نفس را اراده می‏کنند که من عرفها فقد عرف ربه([91]) و بعد این دعاء را می‏خوانند.

حالا ببینید نعمت بزرگان دین چیست و چه نعمت عظیمی است! خدا این نعمت را از ما نگیرد و ما را قدردان آن کند. چطور ما را بیدار کرده‏اند! چطور ما را بصیر فرموده‏اند!

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 101 *»

آن نفسی که من عرفها فقد عرف ربه، برای ما و برای همه‏ خلق، محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ هستند. البته مظاهر دارند و در مظاهرشان مثل انبیاء و کاملان شیعه ظاهر می‏شوند. این چقدر نعمت و چقدر بصیرت است!

آن‏وقت چه خوب می‏فهمیم که این نفوس ناطقه‏ ما چه ارزشی دارند! چگونه اینها آیه‏ تعریف و تعرّف خدا باشند؟! ما که خودمان را خوب می‏شناسیم که چطور شیطان بر ما غلبه دارد! چطور نفس امّاره بر ما غلبه می‏کند! نفسی است‏ که برای کافرشدن و شقاوت صلاحیت دارد. در همین دعاء لا  کافراً و لا شقیّاً حد نفس ناطقه را نشان می‏دهد. چگونه این نفس، آیه‏ تعریف و تعرّف خدا می‏تواند باشد؟! الحمد للّه ربّ العالمین.

بزرگان ما می‏فرمایند: نفوس مجرد نیستند. هیچ مخلوقی به تجرد مطلق و حقیقی مجرد نیست. آنکه ماده و صورت ندارد و ذاتش از ماده و صورت و از هرگونه ترکیب منزّه است، ذات مقدس خداوند است. بقیه همگی، خلق او و همه مُحدَث و حادث هستند. همه‏ حادث‏ها هم از ماده و صورت مرکبند. ماده را خدا خلق می‏کند و صورت را هم خدا خلق می‏کند. سپس ماده و صورتِ خلق شده‏ و اختراع شده‏ لا مِن شی‏ء را، موجود و حادث قرار می‏دهد.

هر حادث و مخلوقی از دو حقیقت فراهم شده است. از ماده و صورت که هر دو موجود و متحققند و هر دو در واقع هستند. هیچ‏کدام از آنها اعتباری، خیالی، انتزاعی و ذهنی نیست. هر دو واقعیت دارند و متحققند. البته تحققشان به‏حسب خودشان است و ماده و صورت‏ها فرق می‏کند. بعضی مانند این عالم طبیعت، عالم دنیا یا عالم جسم و آنچه در آن است، ماده‏ عنصری دارند. همه‏ این آسمان‏ها، زمین‏ها، عناصر، موالید، همه و همه ماده دارند. حتی ملائکه‏ موجود در این عالم عناصر و اعراضِ اینجا، همه و همه ماده‏شان عنصری و صورتشان هم مناسب با ماده‏ عنصری است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 102 *»

همچنین خدا ماده‏ بعضی از مراتب را طبیعی آفریده و صورت را هم مناسب با ماده‏ طبیعی ترکیب کرده و موجود را قرار داده است. طبیعی که گفته می‏شود به افلاک مربوط است. افلاک، ماده‏ طبیعی و صورت طبیعی دارند که لطافتِ همین عنصر است. در نهایت برگشت طبایع به عناصر است؛ یعنی صافی عناصر را طبایع می‏گویند.

همچنین خداوند عالمی را، عالم مثال و عالم برزخ قرار داده است. ماده‏اش برزخی و مثالی و صورتش هم برزخی و مناسب با ماده‏ برزخی است. به آن، عالم هورقلیا، عالم مثال یا عالم برزخ می‏گویند. باز هرچه در آن عالم است همین‏طور است. همه‏ موجودات حتی ملائکه‏اش این‏طورند.

ملائکه‏ای در عالم مثال به‌سر می‏برند که مأموریت‏ها دارند، امور را اجراء می‏کنند و با آنها افعال عالم هورقلیا برگزار می‏شود. خدا کارها را در آن عالم با آنها اجراء می‏کند. همه‏ آنها هم مثل سایر موجوداتِ ساکن در عرصه‏ هورقلیا، مثال یا برزخ، ماده و صورت دارند. ماده‏شان برزخی و صورتشان هم مناسب با همان ماده، برزخی است. در احادیث محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ آن عالم را بیان فرموده و شهرهایش را هم به نام جابلقا و جابرسا ذکر کرده‏اند.([92])

مرتبه‏ بالاتری که خداوند قرار داده، مثلاً مرتبه‏ نفوس است. آنها هم ماده و صورت دارند. ماده‏ نفوس، ماده‏ جوهری نفسانی است و صورتش هم همین‏طور است. هیچ نمی‏شود که عالم نفس، عالم تجرد محض و بساطت محض باشد. نمی‏شود ماده و صورت نداشته باشد.

اینجا مشایخ ما+ از همه‏ حکماء و ‏ عرفاء جدا می‏شوند. این‏طور تجرد را شأن خدا می‏دانند، نه شأن مخلوقات خدا. از جمله‏ مخلوقات، نفس است. نفوس

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 103 *»

انسانی نیز دارای ماده‏ جوهری نفسانی و دارای صورت مناسب آن ماده می‏باشند.

نام مرتبه‏ بالاتر به اصطلاح مرتبه‏ عقلانی است. عرصه و عالم عقول و تمام عقول و ساکنان عالم عقل، همه و همه ماده و صورت دارند. اما ماده‏ عالم عقول، ماده‏ای نورانی است و صورتی هم که بر آن پوشیده شده مطابق با همان ماده‏ نورانی است. آنجا نیز ماده و صورت هر دو موجود است. ماده‏ بی‏صورت یا صورتِ بی‏ماده نیست. عقول هم ابداً تجرد محض یا بساطت محض ندارند. آری، فقط تجرد نسبی دارند؛ یعنی نسبت به مراتب بعدی و از ماده‏ها و صورت‏های مراتب بعدی، تجرد دارند، ولی به‌‏حسب خودشان ماده و صورت دارند.

بالاتر، عالم امر است که فوق عالم عقول است. عالم امر نیز برای خودش ماده و صورت دارد. ماده‏اش به تعبیر مشایخ عظام+، ماده‏ سرّی و صورتش هم مناسب با آن است.([93])

حتی ما اعراض و صفات را هم مرکب می‏دانیم و اعراض و صفات مرکب هستند. همین شخصی که می‏ایستد را در نظر بگیرید. ایستادنِ این شخص، البته این ظاهر بدن در نظر نیست، بلکه آن قیام و ایستادن که مفعول مطلق است در نظر است؛ «قام قیاماً». همین قیام که صفت است، خودش دارای ماده و دارای صورت است. مرحوم شیخ احمد احسائی­ می‏فرمایند: قیام هر کسی بر شکل و هیئت خود آن شخص است. تا هیئت گفتند یعنی صورت؛ تا صورت گفتند، بدون ماده نمی‏شود. ماده را حتماً لازم دارد ولی به‏حسب خودش. هر کدام به‌حسب خود ماده و صورت دارند.

همچنین مسأله‏ مهم‏تر که یکی دیگر از مطالبی است که بزرگان ما بر حکماء

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 104 *»

اعتراض دارند، همین است که هر مرتبه‌ای «مُمَیَّز» است. هر یک از این مراتب، ممیِّزات و جداکننده‏های واقعی و از جنس همان عالم دارد. مثلاً در عرصه‏ نفوس، نفس این شخص با نفس آن شخص مختلف است. همین‏طور که اینجا می‏بینید که بدن این شخص از بدن آن شخص جدا است و با یکدیگر امتیازاتی دارند. این امتیازات مال خود این عالم است. این ممیِّزات، یعنی آنچه این شخص به آنها، این شخص و آن شخص به آنها، آن شخص شده، از خود این عالم است. در عالم نفوس هم همین‏طور است. آنجا هم امتیازات و ممیِّزات به‌حسب خودش هست.

همه‏ مراتب ممکنات به‌حسب خود ماده و به‏حسب خود صورت و هیئت دارند. چون صاحب هیئتند، پس صاحب امتیازات هستند، حتی در عرصه‏ عقل و عقول. بلکه حتی می‏بینیم محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ با آن حقیقت پاک و طیّب، با آن تجرد و تقدس و تنزّه، در مقامات تعیّنیشان به تعیّنات چهارده‏گانه ظاهر شده‏اند. مقامات تعینیشان، نه تنها در این عالم ما بلکه در همان عالم و عرصه‏ خودشان هم هست.

مرحوم آقای کرمانی­ در آن موعظه، آن نی را که از نیستان ازل رویید، دارای چهارده بند ذکر می‏فرمایند.([94]) البته در روایات هم رسیده است. فرمایشات این بزرگواران بیاناتی است که به احادیث مربوط است. حتی در آن عالم خودشان هم تعین دارند. تعین هم بدون امتیازات نمی‏شود، تعین که بود، ممیِّزات و امتیازات هست. گرچه بارها گفته‏ایم که آنجا عرصه‏ای است که مابه‏الاشتراک عین مابه‏الامتیاز و مابه‏الامتیاز عین مابه‏الاشتراک است، ولی آن تعینات و امتیازات هست. تعینات و امتیازات، مناسب عرصه و رتبه‏ خودشان است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 105 *»

عالم نفس هم همین‏طور است. نفوس به‌حسب خودشان، ممیِّزات، به‌حسب خودشان، ماده و به‏حسب خودشان صورت دارند. البته نسبت به عرصه‏ ماده و عرصه‏ عنصر، تجرد دارند. نسبت به ماده و صورت اینجا تجرد دارند. تجرد نسبی را می‏پذیریم. اما تجرد مطلق و صِرف را شأن خداوند متعال می‏دانیم. هیچ‏گونه ترکیبی، نه در واقع و نه در فرض و نه در لحاظ، برای ذات مقدسش نمی‏شود در نظر گرفت.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 106 *»

مجلس 8

 

(شب پنجشنبه  3 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

r اجسام و نفوس و حتی عقول در دنیا و آخرت متناهی می‏باشند

r درجات بهشت و درکات جهنم و اهل آنها از هم متمایزند پس متناهی هستند

r ترکیب مراتب از ماده و صورت، مقتضی تناهی و تمایز است

r اجسام آخرتی در اثر لطافت، به ‏مجردات شباهت می‏یابند

r تکامل اجسام آخرتی. مقتضای کرامت عقل، استفاده از اجسام است

r نسیم بهشت، عطر محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است

r بدن بهشتی تعقل دارد و مناسب اوضاع آنجا دارای جوارح است

r احاطه و تسلط بدن آخرتی مؤمن از برکت نور ولیّ او است

r احاطه‏ ولیّ؟ع؟ در دنیا

r بهشت مؤمن با آن کمالی که دارد در فرمان مؤمن است

r اجسام و نفوس و عقول، در دنیا و آخرت، تفاوتی جز لطافت و تجرّد نسبی ندارند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 107 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نفوس نسبت به بدن‏ها و اجساد، چه در دنیا و چه در آخرت، از مقام فعلیت تنزل می‏یابند و در این بدن‏ها بالقوه‏اند، سپس به‏مددهای نازل، ترقی و تکامل پیدا می‏کنند. امر در دنیا و در آخرت تفاوت نمی‏کند و همین‏طور است. در این دنیا مشاهده می‏کنیم که نفوس وقتی به این بدن‏ها تعلق می‏گیرند، در این بدن‏ها بالقوه هستند و به ‏تدریج به کمالات می‏رسند. فعلیتشان در آنجایی است که از آن تنزل می‏کنند. تقدمشان را هم دانستیم که تقدم رتبی است و زمانی نیست.

مطلبی بر این مطلب متفرع می‏شود و خودش هم مطلبی مهم و از اموری است که در زمینه‏ نفوس و اجساد و بدن‏ها باید دانسته شود. آن مطلب این‏ است که این بدن‏ها و جسم‏ها، چه در دنیا و چه در آخرت، متناهی و محدود هستند و غیرمتناهی و غیرمحدود نیستند. بدن در این دنیا و در آخرت جسم است و جسم هم در دنیا و در آخرت متناهی است؛ یعنی دارای بُعد است و ابعادش متناهی است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 108 *»

حکماء تناهی دنیا را قبول دارند به‏طوری ‏که هم خود عالم اجسام را متناهی می‏دانند، هم تناهی ابعادش را اثبات می‏کنند. بر متناهی‌بودنِ این عالم جسم، دنیا و این اجسام محسوس از نظر ابعاد، دلائل می‏آورند. طوری نیست که اگر تصور کنیم هرچه در امتداد این ابعاد حرکت کنیم، پایانش را نخواهیم یافت. البته به‏حسب محسوس، شاید نتوانند به‏دست آورند، ولی به‏حسب برهان‏ها و دلیل‏هایی که اقامه می‏کنند می‏گویند: ابعاد این عالم جسم، متناهی است و اول و آخر دارد. جسم‏های جزئی نیز همین‏طور هستند.

اما برهان‏هایی که برای تناهی اجسام دنیایی و ابعاد این عالم اقامه می‏کنند، درباره‏ اجسام آخرتی جاری نمی‏کنند؛ در نتیجه به ‏نظر آنها برای بدن‏ها و جسم‏های آخرتی تناهی و حدّی نیست. البته ما می‏دانیم که آنها می‏گویند: اجسام آخرتی همان صورت‏هایی است که نفس، یا تعقّلاتی است که عقل احداث می‏کند. به همین اعتبار می‏گویند که برای آنها تناهی نیست.

ولی در حکمت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ که ما آن را از بزرگان دین دریافت کرده‏ایم، به اموری معتقدیم که با برهان‏هایی تأیید و استدلالی می‏شود، و همچنین به روایات و آیاتی تأیید می‏گردد. البته همه‏ آنها براهین است. آیات و روایات را طبق اصطلاح مشهور، جداگانه گفتیم و الّا همه‏اش براهین است. الحمدللّه آیات قرآنی و روایات صادر شده‏ از معصومین؟عهم؟ در این زمینه‏ها همه برهان است.

ما از این برهان‏ها این‏طور استفاده می‏کنیم که اجسام، بلکه نفس‏ها و حتی عقل‏ها در دنیا و آخرت، همه متناهی هستند. همه متناهی و محدود به ‏حد خود هستند. حتی عقول نامحدود و غیرمتناهی نیستند، تا چه رسد به اجسام و بدن‏ها.

البته تناهی و محدودبودن مختلف است. یک تناهی و محدودیتی است که در دنیا مشاهده می‏کنیم و مربوط به دنیا و مناسب آن است. یک تناهی و محدودیتی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 109 *»

است که مناسب عالم آخرت است و به عالم آخرت مربوط است.

معلوم است وقتی‏که جسمی لطیف باشد یا کثیف و غلیظ باشد، تناهی و حدّش هم مختلف خواهد بود. محدودیت و تناهی یکسان نیست. در این عالم می‏بینیم که مثلاً الآن این جسم ما محدود به این حدود و متناهی است. تناهی جسم‏های جزئی را در این عالم، به‏ راحتی ادراک و حس می‏کنیم. مثلاً در طول و عرض و عمق به این حدود متناهی است. سایر صفات و جهات جسمانی را می‏بینیم که محدود و متناهی است. این تناهی به‏حسب غلظت و کثافتِ همین جسم دنیایی است. در آخرت هم تناهی وجود دارد و قطعاً جسم متناهی و محدود است. اما چون جسم آخرتی لطیف و در کمال لطافت است، محدود و متناهی‌بودنش، با تناهی و محدودیت این عالم فرق می‏کند.

به دلیل همین تناهی، اهل بهشت را از یکدیگر ممتاز می‏دانیم. هر شخصی در آخرت خودش و نتایج اعمال خودش است. آنچه کسب و اکتساب کرده، مخصوص خود او است. و اَنْ لیس للانسان الّا ما سعی و اَنّ سعیه سوف یری.([95]) بهشتش، حوریه‏هایش، درخت‏ها، جوی‏ها، نهرها، همه مخصوص خودش هستند. هیچ شرکتی با هیچ‏کس دیگری ندارد. خواه‌نخواه لازمه‏ این امر تناهی است . این شخص غیر از آن شخص و بدنش غیر از بدن او است، پس بهشت این هم غیر از بهشت او باید باشد. آنچه به این شخص در بهشتش متعلق است، غیر از متعلقات او در بهشتش باید باشد. اگر تناهی و محدودیتی نباشد، با این‌همه آیات و روایات و براهین که برای امور آخرت رسیده است نمی‏سازد.

همین‏طور می‏دانیم بهشت غیر از نار و جهنم است. لازمه‏ این هم تناهی است. اما از کلمه‏ تناهی، فوراً تناهی عالم دنیا نباید به ‏ذهنمان بخورد. تناهی به‏حسب دنیا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 110 *»

نیست بلکه تناهی به‏حسب آخرت است. محدودیت و دارای حد و متناهی‌بودن، به‏حسب آخرت است. جهنم از بهشت جدا و غیر از بهشت است. اهل جهنم غیر از اهل بهشت هستند. حتی خود اهل بهشت، غیر هم هستند. بهشت‏ها متفاوت و مختلف است و درجات دارد. بهشت‏هایی مخصوص محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است که هیچ‏کس به آنجا راه ندارد. بهشتی و درجاتی از بهشت به انبیاء مربوط است. بهشت‏هایی به کاملان شیعه مربوط است. بعد بهشت‏هایی به ناقصان از شیعه مربوط است. اینها هر کدام به‏حسب خودشان بهشت دارند.

اگرچه، بسیاربسیار بزرگ است ولی هرچه هم بزرگ باشد، باز متناهی است. هرچه خدا امداد و افاضه‏ فیض بفرماید، آخرش باز متناهی است. عرض کرده‏ایم که در افاضه تعطیل نیست. اگر بنا باشد غیرمحدود و نامتناهی باشند، پس افاضه‏ فیض یعنی چه؟ بر تمام ساکنان همه‏ بهشت‏های عالم آخرت، آن به آن، به‏حسب آنات آخرتی افاضه‏ فیض می‏شود.

همین‏طور جهنم مختلف است و اسفل سافلین دارد. با بودن اسفل سافلین و درکات، آیا می‏شود بگوییم جهنم غیرمتناهی است؟ خود وجود درکات دلیل بر این است که متناهی است. این درک غیر از آن درک و آن درک غیر از آن درک است. اسفل سافلین دارد که لازمه‏اش تناهی و محدودبودن است. نمی‏شود که غیرمتناهی باشد. خدا به همه‏ دوستان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ برائت و آزادی از آن درکات را عنایت فرماید. همه‏ بدن‏های دوستان آل‌محمّد؟عهم؟ را بر آن درکات نیران حرام فرماید.

خود اهل آنجا مختلفند و لازمه‏اش این است که متناهی باشند. هر کدام به‏حسب خودشان و در درک خودشان جهنمی دارند که هیچ‌گاه جهنم این یکی هم با جهنم آن دیگری مخلوط نمی‏شود. پس لازمه‏اش همین تناهی است. مثلاً یکی جهنم ملعون اولی، و یکی جهنم ملعون دومی است و همین‏طور یکی دیگر و اتباعشان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 111 *»

لعنة اللّه علیهم؛ پس درجات دارد. بین آنها تفاوت است و همه از یکدیگر متمایزند. معنی متمایزبودن همان متناهی‌بودن و تناهی است.

الحمدللّه این مطلب به ‏خوبی از آیات و روایات استفاده می‏شود که تقریباً احتیاجی به استدلال ندارد.

درست است که اجسام آخرتی از ماده‏ها و صورت‏های زمانی مجردند، ولی به‏حسب خودشان ماده و صورت دارند. عالم آخرت، عالم تجرد محض نیست. این سخن نادرستی است که حکماء گفته‏اند. اجسام آخرتی از ماده و صورتی جسمانی اما مناسب عالم آخرت، ترکیب شده‏اند. نفوس و عقول هم همین‏طور هستند. همه‏ مرتبه‏ها به‏حسب خودشان از ماده و صورتی مناسب خود ترکیب شده‏اند. ترکیب که آمد، تناهی و امتیاز می‏آورد؛ به‏خصوص که صورت‏ها بر هیئت اعتقادات و اعمال است. اعتقادات و اعمال به اجساد هیئت می‏دهند. نفوس و عقول هم به‏حسب اعتقادات و اعمال، کمال پیدا می‏کنند و فیض می‏یابند. در درکات نیران هم همین‏طور است.

اگر بگوییم مجردند درست است، اما یعنی از ماده و صورت دنیایی و عنصری و از این آناتِ زمانی عنصری مجردند. بزرگان ما تجرد مطلق و حقیقی و محض را برای آخرت و موجودات آخرت، انسان‏ها، بهشت‏ها و جهنم‏ها سخن باطلی می‏دانند. فقط مجرد نسبی هستند. عالم آخرت نسبت به لوازم این عالم و لوازم عالم برزخ تجرد دارد، آن هم در اثر لطیف‌شدن و لطافت‌یافتن است.

همان تجرد نسبی که برای آخرت و اجسام آخرتی فراهم می‏شود، یک عده احکام و لوازم مجردات را همراه دارد و ایجاب می‏کند. مثلاً با یکدیگر تصادم و تزاحم ندارند، و این تجرد نسبی تناهی را روشن می‏کند. در اثر شدت لطافت، با یکدیگر تزاحم پیدا نمی‏کنند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 112 *»

نمونه‏اش در عالم ما نور است. الآن نور این چراغ به اینجا تابیده، نور آن چراغ و آن چراغ هم تابیده است. این چراغ‏ها با آنکه متعددند و انوار هر کدام اینجا تابیده است، ولی انوارشان هیچ تزاحمی با یکدیگر ندارند؛ با آنکه قطعاً محدود و متناهی هستند و نور هر کدام مخصوص خودش و محدود و معیّن و متناهی است. نور دیگری هم همین‏طور است، ولی می‏بینید که در یک‏جا با یکدیگر اجتماع می‏کنند و هیچ‏گونه تزاحمی با یکدیگر ندارند؛ جای یکدیگر را تنگ نمی‏کنند و همچنین بر یکدیگر فشار ندارند. این نمونه‏ای محسوس است که مطلب را به ذهن نزدیک می‏کند. این لطافت کجا و آن لطافت حقیقی که از ترکیب ذاتی و ذاتیات برای اجسام آخرتی فراهم می‏شود کجا؟ پس با یکدیگر تزاحم و تضایق ندارند و جا را بر یکدیگر تنگ نمی‏کنند.

یک کسی نصیحت‏های اخلاقی می‏کرد و این تذکر را می‏داد، می‏گفت: متعلمین باید آخرتی باشند که هیچ تزاحم و تضایقی با یکدیگر نداشته باشند. چنان با یکدیگر اُلفت داشته و مأنوس باشند و چنان با یکدیگر متحد باشند که اگر هزاران نفر از آنها در جایی اجتماع کردند و خواستند با هم تعیّش و تدرّس و زندگی داشته باشند، هیچ زحمت و مضایقه‏ای برای یکدیگر فراهم نکنند. به ارواح تشبیه می‏کرد. در مجلس درس بود، می‏گفت: مثلاً الآن اینجا چقدر ملائکه حاضرند؟! این اتاق هیچ جا را بر آن ملائکه تنگ نکرده است. مجلس ذکر فضائل بود، می‏گفت: این‌همه ملک در اینجا آمده‏اند و اجتماع کرده‏اند. با وجود این در و دیوار، هیچ جا بر آنها تنگ نمی‏شود.

راست هم می‏گوید. در این روایاتی که رسیده است، چقدر ملائکه برای زیارت قبر مطهر سیدالشهداء صلوات اللّه علیه نازل می‏شوند؟!([96]) اصلاً جا را بر یکدیگر تنگ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 113 *»

نمی‏کنند. اما اگر بنا باشد این انسان‏ها اجتماع و زیارت کنند، جا را بر یکدیگر تنگ می‏کنند. در ایام زیارتی می‏بینید که این حرم مطهر چه می‏شود! اینها لازمه‏ بدن دنیایی است.

بدن‏های آخرتی این‏چنین نیست که این‏طور با یکدیگر تزاحم داشته باشند. اجسام آخرتی جا را بر یکدیگر تنگ نمی‏کنند. برای یکدیگر زحمت فراهم نمی‏کنند. شاید در هر آن، تمام اهل بهشت، محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را زیارت می‏کنند، بی آنکه هیچ زحمتی برای یکدیگر فراهم کنند و جا را بر یکدیگر تنگ کنند. آنجا مثل اینجا نیست که دستشان به ضریح نرسد یا اصلاً داخل حرم مطهر نتوانند بشوند. آنجا در هر آن، هر کسی به آن‏طوری که دلش می‏خواهد و شایستگی دارد، آن بزرگواران را زیارت می‏کند، بی آنکه برای دیگری زحمت فراهم کند. به ‏یکدیگر نمی‏گویند: آقا، تو صبر کن تا من دست یا پایشان را ببوسم یا صورت مبارکشان را زیارت کنم تا بعد نوبت تو شود. خیر، هیچ جا را بر یکدیگر تنگ نمی‏کنند و برای یکدیگر زحمت فراهم نمی‏کنند.

در آن نصیحت می‏گفت: باید متعلمین _ البته به ‏تعبیر او طلبه‏ها _ این‏طور باشند و یک‏چنین روحیه‏هایی داشته باشند. هرچه هم جمعیتشان در جایی و شهری زیاد بود، با هم باشند. آن‌قدر مأنوس باشند و با هم اُلفت داشته باشند که هیچ‏گونه زحمت و ضیقی برای یکدیگر فراهم نکنند. از یکدیگر خسته نشوند، آزرده نشوند، گله‏مند نباشند و چه و چه… .

اینها مال طلبه‏های پشت کوه قاف است! این سخنان برای ما که نیست. آری، برای عالم جابلقا و جابرسا باشد. برای ما اینها میسر و ممکن نیست. هر کداممان به‌طوری اسیر طبعیم، وقتی هم که طبع غالب می‏شود، دیگر دین و همه چیزمان را فراموش می‏کنیم. همه همین‌طوریم و اینکه می‏گویم، شانه‏ همه را می‏گیرد. شانه‏ خودم را هم می‏گیرد، چون اگر شما هم اینجا بنشینید و همین سخن را بگویید، من هم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 114 *»

جزئش هستم. حالا که من اینجا نشسته‏ام و می‏گویم ممکن است فرض کنید که خودم را استثناء و مِنها می‏کنم؛ ‏خیر، اگر من هم پایین بنشینم و شما این سخن را بگویید، درباره‏ من هم صادق است . این بالانشستن، انسان را بالا نمی‏برد. واقعاً اسیر طبع و طبیعتیم. دیگر، معنای ناقص همین است. ناقصیم و بر هر کداممان یک طبع، دو طبع، سه طبع یا به قول یکی، بر بعضی هر چهار خِلط غالب است.

کسی‏که این سخن را می‏فرموده، مرحوم آخوند ملاعلی نائینی بوده است. خدا همه‏ گذشتگان را رحمت کند. ایشان درباره‏ یکی از فرزندانش می‏گفته است: اگر در هر کسی یک خلط غالب است، در این بچه‏ من، هر چهار خلط غالب است. حالا واقعاً در خودم، هر چهار خلط بلکه هر چهل، چهار هزار، چهارصد هزار…خِلط غالب است، هرچه بگویید. خدا رحممان کند، خدا رحممان کند.

اجسام آخرتی در اثر لطیف‌شدن، تجردی نسبی برایشان فراهم می‏شود که دیگر با یکدیگر زحمت ندارند و جا را بر یکدیگر تنگ نمی‏کنند. عرض شد در هر آنِ آخرتی همه‏ اهل بهشت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را زیارت می‏کنند بی آنکه هیچ، جا را بر یکدیگر تنگ و زحمتی برای یکدیگر فراهم کنند. چنان نیست که این بگوید جای من را گرفتی، آن طرف‏تر برو، آن بگوید مِلکت داخل مِلک من شده یا از خاک مِلکم داخل مِلکت شده یا این حیوانت به حیوانم صدمه زده یا این درختت توی آفتاب خانه‏ من سایه انداخته است؛ هیچ این حرف‏ها نیست.

لازمه‏ آن پهناوری‏هایی که ائمه هدی؟عهم؟ برای آن بهشت‏ها ذکر فرموده‏اند، همین توضیحاتی است که بزرگان ما درباره‏ اجسام آخرتی می‏فرمایند. همه‏ جسم‏ها، چه جسم بدنشان، چه جسم دیوارشان، چه قصرشان، چه نهر آبشان، چه درختشان، چه حیوانشان، فرق نمی‏کند؛ همه و همه‏ این اجسام، یک لطافت و ترکیبی دارند که هیچ‏گونه با یکدیگر تزاحم ایجاد نمی‏کنند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 115 *»

آنجا رشد و کمال جسم طوری ‏است که کار عقل را می‏کند. یعنی خود جسم، امور عقلانی و معانی را ادراک می‏نماید. الآن کار عقل ما همین است که اینجا نشسته‏ایم و بحث و گفتگو می‏کنیم یا خودمان می‏نشینیم، قرآن، حدیث یا فرمایشی از فرمایشات را مطالعه می‏کنیم و یک معنای کلی و مطلب عقلی را درک می‏نماییم. ولی در آخرت همین جسم به ‏لطافتی می‏رسد که خودش کار عقل را می‏کند.

بارها این حدیث را خوانده‏ایم: انّ حلقة باب الجنّة من یاقوتة حمراءَ علی صفائح الذهب فاذا دُقَّت الحلقة علی الصفحة طَنَّتْ و قالت: یا علی،([97]) حلقه‏ درِ بهشت که کوبیده می‏شود، صدایی که از آن بلند می‏شود، یا علی است. او ادراک می‏کند و علی را می‏شناسد. همان حلقه‏ در به حضرت امیر صلوات اللّه علیه معرفت دارد، همین‏طور که الآن عقل ما معرفت دارد.

این همان در و حلقه‏ دری است که از عمل مؤمن فراهم شده است، زیرا لیس للانسان الّا ما سعی. وقتی‏که حلقه‏ درِ بهشتِ مؤمن به در کوبیده می‏شود چنین می‏گوید، پس در و دیوار قصر مؤمن درباره‏ ائمه‏ طاهرین؟عهم؟ معرفت دارند و برای او از فضائل سخن می‏گویند، همین‏طور درخت‏ها، آب و حیواناتش. در همه‏ بهشت، جز ذکر فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ هیچ چیز دیگری نیست. تمام، فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را می‏گویند. اجسام، ذکر فضائل می‏نمایند و معرفت اظهار می‏کنند.

پس کارهای عقل از جسم‏های آخرتی صادر می‏شود. اجسام به یک‏چنین لطافت و تجردی می‏رسند. همین‏طور عقل‏ها و نفس‏ها کار جسم می‏کنند. جسمانیت و همه‏ مراتب آنها بالفعل می‏شود و به نهایت کمال خود می‏رسد. البته آنجا هم همین‏طور است که خدا الآن عقل ما را بر این جسم شرافت و برتری داده و تکرّم بخشیده است، آنجا هم همین‏طور است. در آنجا هم عقل، با آنکه خودش بی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 116 *»

جسم می‏تواند کار جسم را انجام دهد ولی به‏ خاطر کرامت و عزتی که خدا به او بخشیده است، باز هم از جسم استفاده می‏کند.

پس این‏طور نیست که در آخرت جسم لازم نباشد و فقط عقل باشد و نفس. نه‏خیر، مثل اینجا تمام مراتب، از جمله جسم هست. عقل به‏ جهت کرامت و عزت از اجسام و عالم ظاهرِ آخرتی استفاده می‏کند و عالم ظاهر آخرتی را مشاهده می‏کند. چشم جسمانی می‏گیرد که آن گل‏ها و رخساره‏ها را ببیند، رخساره‏ محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ را زیارت کند و حوریه‏ها را ببیند. همین‏طور از بوی گل‏ها و از بوی عطر بهشت استفاده کند. سبحان اللّه!

خدا بهشت را روزی کند. خدا شیطان را لعنت کند. ببینید چه خانه‏ای را از ما می‏خواهد بگیرد. خدا لعنتش کند و او را بر ما مسلط نکند. خدا او را از اهل ایمان دور نماید. گاهی رفقاء، عطر عنایت می‏کنند یا خودم استشمام می‏کنم، چه حال و نشاطی انسان پیدا می‏کند! گویا حیات می‏یابد. اصلاً همه‏ نسیم و هوای بهشت عطر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است، آن هم چه عطر و چه رایحه‏ای! همان رایحه و بویی که وقتی در حدیث شریف کساء، حضرت امام حسن به‏ خانه‏ حضرت فاطمه‏ زهرا؟سها؟ آمدند، گفتند: انّی اشمّ عندک رائحة طیّبة کأنّها رائحة جدّی رسول‏اللّه؟ص؟.([98]نگفتند: «رائحة‌ عطر جدّی» بوی عطر حضرت را استشمام نکردند بلکه رایحه‏ خود حضرت؟ص؟ بود. زیرا خدا خود آن جسم مطهر را از اعلا علیین خلقت کرده است. سبحان اللّه! چه رایحه‏ای دارد! خدا می‏داند.

آن زینب عطّاره به خانه‏ رسول‏خدا؟ص؟ می‏آمد و عطر می‏آورد که بفروشد. وقتی حضرت وارد می‏شدند و می‏دیدند که بوی عطر می‏آید، به‏حسب ظاهر می‏فهمیدند که آنجا است. می‏فرمودند: هر وقت تو می‏آیی، بوی عطر خانه‏ ما را فرا می‏گیرد. عرض کرد:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 117 *»

یا رسول‌اللّه، بوی عطر بدن مطهر شما خیلی بیشتر از این عطرها است.([99]) می‏دانسته و او هم استشمام می‏کرده، دروغ که نمی‏گفته است. ولی عایشه در تمام آن مدت استشمام نکرد؛ چون او به ‏رسالت حضرت معتقد نبود. او خودش را  _  نعوذباللّه _ زن یک ساحر می‏دانست، خدا لعنتش کند. او آن بو را استشمام نمی‏کرد و آن نورانیت را نمی‏دید. ولی امّ‏سلمه آن را استشمام می‏کرد.

پس از اجسام آخرتی در اثر لطافت و تجردی که پیدا می‏کنند، کارهای عقل سرمی‏زند. عقل‏ها هم قوی و در نهایت کمال است پس کار جسم از آنها صادر می‏شود. عقل، خودش بی‏وساطت می‏تواند استشمام کند ولی به ‏خاطر عظمت، عزت و کرامتی که خدا به او بخشیده است، این کارها را نمی‏کند.

چه نعمت بزرگی است! خدا نگیرد، اللهم لاتسلبنا صالح ما انعمت به علینا.([100]) همین ولایت را که تصدیق می‏کنیم به ‏برکت عقل است. همین تصدیق و تسلیمی که در برابر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ داریم از برکات عقل است . اینکه هدایت را پذیرفته‏ایم از برکات عقل است. خدا عقل را در ما قوی کند و دشمن عقلِ ما که جهل، شیطان و نفس امّاره است مغلوب سازد. الهی…عقلی مغلوب و هوائی غالب.([101]) این تذکّر و تنبّه است که نگذاریم هوای نفس غالب و عقل مغلوب شود. هر صدمه‏ای که بر مؤمنان و اهل ایمان وارد می‏شود، از همین جا است که هوی غلبه می‏کند و عقل مغلوب می‏گردد. عقل نعمت بزرگی است. خدایا تا زنده هستیم، این برکت عقل و این نعمت بزرگ را از ما نگیر. اللهم لاتسلبنا صالح ما انعمت به علینا.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 118 *»

هر نعمتی که خدا به ما بدهد به‏ برکت عقل است. جبرئیل وقتی حضرت آدم به زمین آمده بود، گفت: من تو را بین سه چیز مخیّر می‏کنم، یک چیز را اختیار کن و دو تای دیگر را رها کن: العقل و الحیاء و الدین. آدم، عقل را انتخاب کرد. جبرئیل به حیاء و دین گفت: بروید دنبال کارتان. گفتند: ما نمی‏رویم، هر جا عقل است، ما هم هستیم.([102]) حیاء و دین، نتیجه‏ عقل است. هر کس را دیدید که حیاء و عفت دارد، با حیاء، با ادب و با دین است، او عاقل است. من کان عاقلاً، کان له دین.([103])

عقل نعمت بزرگی است و خیلی مکرّم و معزّز است. به علت عزت و کرامتش، در آخرت که از بوی بهشت می‏خواهد استفاده کند به بینی و شامّه احتیاج دارد. خدا هم به ‏همین سبب، بینی و شامه‏ای در بهشت به او می‏دهد که عقلانیّتش استخراج شده باشد. یعنی آن بینی هم که بوی بهشت را، یعنی بوی محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و رایحه‏ آن بزرگواران را استشمام می‏کند، با معرفت استشمام می‏کند.

آیا می‏فهمیم چه می‏گوییم؟ بو و رایحه‏ بدن مطهر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را همراه با معرفت نورانیت استشمام می‏کند. خودِ بینی معرفت نورانیت دارد. چشم می‏بیند که روشنایی بهشت از نور محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است. نور ایشان تابیده و بهشت را روشن کرده است. چشم روشنایی را که می‏بیند همراه با معرفت نورانیتی است که خود چشم دارد؛ یعنی از چشم آخرتی عقلانیّت استخراج شده است، تعقل می‏کند و معرفت دارد. سایر امور نیز همین‏طور است.

همه‏ اینها که برای بهشت عرض شد، متناهی است. اجسام آخرتی با همه‏ این نعمت‏ها و تجردها و کمالاتی که برایشان فراهم می‏شود، در عین حال متناهی هستند. ولی مؤمن به ‏برکت نور ولیّش، قدرت، تسلط و احاطه پیدا می‏کند. نور ولیّ در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 119 *»

او تابیده است، چون تا نور ولیّ در او پیدا نشود او را به‏ بهشت نمی‏برند. در او نور ولیّ باید پیدا شود و به ‏نور محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ باید منوّر شود تا در بهشت قرار بگیرد. به ‏برکت همان نور که نور ولیّ است، صاحب ولایت و تصرف و حیطه است و احاطه دارد. همه‌چیز منقاد او است.

مؤمن به همه‏ این بهشت‏ها احاطه دارد. به هر مؤمن چقدر بهشت می‏دهند؟ به کمترینِ آنها هفت برابر این زمین و آسمان می‏دهند؛ یعنی هفت برابر هر دو، روی هم، زیرا امام دست‏هایشان را کنار هم گرفتند و فرمودند: هفت طبقه‏ آسمان و زمین را این‏طور  کنار هم بگذارید، ببینید چه می‏شود! این کمترین بهشتی است که به مؤمن می‏دهند.([104])

مؤمن به همه‏ اینها باید احاطه داشته باشد و همه در فرمان او و منقاد و تسلیمش باشد. دیگر در بهشت برای او دور و نزدیک نداشته باشد. از برکت نور ولیّ، یک‏چنین احاطه و ولایتی داشته باشد. این‏طور نیست که اگر اینجا نشسته باشد، از آن قصرش بی‏خبر باشد که آنجا چه می‏گذرد. این‏طور نمی‏شود که اگر از این حیواناتش باخبر است، از حیوانات دیگرش بی‏خبر باشد. مزه‏ آن آب را که می‏چشد، از این آب بی‏خبر باشد؛ بعد هم اگر بیاید و مزه‏ این نهر را بفهمد باز آن را نداند و باید برود دوباره بچشد. از برکت نور ولیّ این امور معنی ندارد.

الآن امام؟ع؟ به همه‏ مُلک چه احاطه‏ای دارند؟! هیچ چیزی از دید آن بزرگوار غائب نیست. و ماتسقط من ورقة الّا یعلمها.([105]) همه‏ خلق و حتی این مژه‏های چشم ما به اذن امام حرکت می‏کند. بهم سکنت السواکن و تحرّکت المتحرّکات.([106])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 120 *»

آیا می‏شود که امام، حجت خدا بر همه‏ مُلک باشد و بی‏خبر باشد که بر آنها چه می‏گذرد؟ واللّه بر خاطره‏ها اطلاع دارد. به زوایای دل‏ها و به ذره‌ذره‏ هستی احاطه دارد. هیچ چیزی در نزد او پوشیده نیست. یا من لایشغله سمع عن سمع.([107]) اگر تمام دنیا او را بخوانند و یا ولیّ اللّه، یا بقیّة اللّه بگویند، نمی‏فرماید صبر کنید ببینم او چه می‏گوید، بعد او چه گفت، او چه گفت.. ‏خیر، همه را می‏شنود. الآن تمام مُلک به‏ زبان حال و کیان، یا بقیة اللّه می‏گویند و از آن حضرت استمداد می‏کنند. او نیز دست امداد و افاضه‏ الهی است. فیض می‏بخشد بی آنکه ذره‏ای از دید آن بزرگوار مخفی یا نداء و صدایی از گوش مطهرش پنهان بماند. این معنای احاطه‏ ولی است.

آن‏وقت نور آن بزرگوار که در مؤمن می‏افتد، مؤمن بهشتی می‏شود و صاحب ولایت و تصرف می‏گردد. همه‌چیزش در اختیار او و منقاد او است و به خواست او حرکت می‏کند. مثلاً دیوارهای قصرش عقلیّت پیدا کرده‏اند و عقلیتِ خودِ جسم و خودِ درخت ظاهر شده، جسمی است که عقل در او جان گرفته و از کمال، به حدّ عقل رسیده است؛ ولی منقاد و تسلیم او است و به اختیار و اذن او حرکت و رشد می‏کند و پایین و بالا می‏رود. چه عنایتی است! چه ولایتی است که مؤمن در بهشت پیدا می‏کند! تمام اجسام آخرتی این‏چنین هستند. به قدر قوه‏ ایمان مؤمن و نورانیتش به نور ولیّ صلوات اللّه علیه، عالم و بهشتش وسیع می‏شود. در آخرت، انقیاد اشیاء در برابر او به مقدار قوت ایمان او است.

این مطلب، که برای اجسام آخرتی تناهی وجود دارد، فرمایش بزرگان ما در تفسیر و بیان اجسام آخرتی است. در عین این وسعت و گستردگی، متناهی است. ولی این بیان با خواسته‏ها و گفته‏های حکماء مخالف است. آنها چیز دیگری می‏گویند. آنها اصلاً این سخن را نمی‏گویند. آنها می‏گویند: دلیل‏های تناهی ابعاد و اجسام، به دنیا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 121 *»

مربوط است. در آخرت ما دلیلی نداریم که اجسام متناهی هستند.

آنها نفوس را مجرد می‏دانند، یعنی صاحب ماده و صاحب صورت نمی‏دانند. می‏گویند: نفوس مجرد صِرفند، بدون هیچ ترکیبی از ماده و صورت. هرچه هم که در آخرت از بهشت و جهنم یا عذاب و نعمت است، همه را صورت‏های ذهنی و نفسی می‏دانند. هر تعبیر و اسمی که درباره‏ آخرت، از بهشت، جهنم، نعمت، عذاب، حور و… که در آیات و روایات رسیده است، همه را صورت‏های نفسی می‏دانند که نفس احداث می‏کند. فقط در آخرت، این صورت‏ها شدید می‏شود و قوت می‏گیرد چون خود نفس شدید می‏شود و قوت می‏گیرد.

چون چنین حرف‏هایی می‏زنند می‏گویند: بنابراین برای آنها تناهی نیست. برای اجساد و اجسام آخرتی، تناهی و حدّی نیست و غیرمتناهی هستند.

ولی در آیات و روایات که عباراتی را عرض کردم و در فرمایشات بزرگان ما با استدلال‏هایی که می‏فرمایند، فرقی نیست بین اجسام دنیایی با اجسام آخرتی، نفوس دنیایی با نفوس آخرتی، عقول دنیایی با عقول آخرتی. همه‏ اینها خلق خدا هستند و تجرد محض ندارند بلکه تجرد نسبی دارند. در آخرت نسبت به ماده‏ها و صورت‏های دنیایی تجرد دارند. درست است که بعضی از حالات و احوال مجردات را هم دارند اما چون تمام این تجردها نسبی است، قطعاً متناهی هستند. همان‏طور که عرض کردم، بهشت‏ها غیر از جهنم‏ها و جهنم‏ها غیر از بهشت‏ها هستند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 122 *»

مجلس 9

 

(شب یکشنبه  6 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

r احوالی که برای آخرت و اهل بهشت و جهنم نقل شده دلیل تناهی و
تجرّد نسبی آنها است

r نفوس، در آخرت هم مانند دنیا مخلوقند و هر مخلوقی مرکب است

r نظام حاکم بر اجسام و نفوس در آخرت، با نظام دنیایی هیچ تناسبی ندارد

r همه‏ مراتب در آخرت متناهی و در بقاء به امدادهای الهی نیازمندند

r نقد نظریه‏ حکماء درباره‏ نفوس در آخرت

r نیازمندی نفوس و اجسام آخرتی به امدادهای الهی از دیدگاه قرآن و احادیث

r استشهاد ملاصدرا به کلام بایزید بسطامی درباره‏ خلّاقیت نفس

r نظر مرحوم شیخ احمد احسائی­ درباره‏ کلام بایزید

r تفاوت تناهی دنیایی و تناهی آخرتی

r حدیث رسول‏خدا؟ص؟ درباره‏ مرگ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 123 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در خصوصیات و احوال و احکام اجساد و نفوس بود. به این مطلب رسیدیم که در دنیا و آخرت، اجساد و نفوس و عقول، متناهی هستند. همین‏طور که در دنیا اجساد متناهی هستند، در آخرت هم اجساد متناهی و محدودند، نامتناهی و بی‏حد نیستند. اول و آخر دارند، حد و تناهی دارند. تفاوت در لطافت و کثافت است. در دنیا کثیف هستند و به ‏مقتضای این عالم، مرکب شده‏اند، ترکیبشان عرَضی و قابل تفکیک و انفکاک است. ولی در آخرت، ترکیبشان مناسب عالم آخرت، ترکیبی ذاتی و تفکیک‌نشدنی است. ترکیبی است که بی‏انفکاک خواهد بود و چون ذاتی است ابدیت دارد و جاوید است.

این مطلب از آیات و روایات استفاده می‏شود و در مقابل سخن حکماء است. آنها می‏گویند: اجساد انسانی در آخرت غیرمتناهی هستند و برایشان تناهی نیست. می‏گویند: «ابدان الآخرة و اجرامها غیرمتناهیة علی حسب اعداد تصوّرات النفوس و ادراکاتها لانّ براهین تناهی الابعاد غیرجاریة فیها بل فی جهات و احیاز مادیتین و لیس

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 124 *»

ایضاً فیها تزاحم و تضایق و لا بعضها من بعض فی جهة خارجة و لا داخلة».([108]) بدن‏ها و جرم‏های آخرتی نامتناهی هستند، چون عبارتند از تصورها و ادراک‏های نفوس. آنها نفوس را مجرد و بی ماده و صورت می‏دانند. امور آخرتی هم چه بدن‏ها، چه ثواب‏ها یا عقاب‏ها، همه را عبارت می‏دانند از ادراکات و تصورات نفسانی. می‏گویند اینها تناهی ندارند و با یکدیگر تزاحم ندارند. بعضی در جهتی و بعضی در جهتی دیگر قرار ندارند. برای بدن‏ها و اجرام آخرتی داخل و خارجی نیست.

ما اجمالاً از فرمایشات این مقدار را توضیح دادیم که بزرگان ما به ‏خلاف حکماء و به ‏متابعت از آیات و روایات می‏فرمایند: برای اجسام آخرتی، تزاحم و تضایقی مانند جهت‏های محدود دنیایی نیست. حتی درباره‏ قصرهای آخرتی رسیده است که یُری ظاهرها من باطنها و باطنها من ظاهرها،([109]) داخل و خارج برای آنها یکسان است. با وجود چنین حالاتی می‏فرمایند: اجسام آخرتی متناهی هستند.

چون برای اجسام آخرتی نسبت به ‏ماده و صورت زمانی و این ترکیب دنیایی، تجردی است، بعضی از احکام و حالات مجردات هم برای آنها هست. آنها مجرد نسبی هستند. به‏حسب همان مقدار از تجرد، این احکام برایشان هست؛ مثلاً  تزاحم و تضایقی با یکدیگر ندارند. همه‏ مراتب انسان در آنجا بالفعل است و هر کدام، صاحب سایر مراتب و جهات دیگر است. همه‏ اینها درست است ولی با وجود اینها متناهی هستند. اجساد و نفوس و عقول، همه و همه متناهی هستند.

سِرّ تناهی همان بود که عرض شد. در آخرت همه‏ اشیاء در مشیت مؤمنان است. هرچه که در بهشت هر مؤمنی است، در مشیت و خواست مؤمن و منقاد او است. اگر بخواهد که آسمان بهشتش زمین، یا زمین بهشتش آسمان بشود می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 125 *»

به تعبیر قرآن: برای مؤمنان در بهشت‏هایشان آنچه بخواهند، اراده کنند و مشیتشان به آن تعلق بگیرد، وجود دارد و همان خواهد شد.([110]) همه‏ بهشتشان ادراک و شعور دارد. تمام درها، دیوارها، قصرها، آب‏ها، درخت‏ها، حیوانات، همه و همه شعور انسانی پیدا می‏کنند و نفسیّت از آنها استخراج می‏شود. همه‏ آنها با انسان سخن می‏گویند. سخن انسان را ادراک می‏کنند و در حدّ تعقل می‏فهمند. به‏ همین سبب مؤمن با دیوار قصرش سخن می‏گوید. ممکن است که مذاکرات علمی داشته باشند و در فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ گفتگو کنند. در و دیوار بهشت، برای مؤمن ذکر فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ می‏کنند و مؤمن استفاده می‏کند یا به آنها استفاده می‏رساند.

این امور لازمه‏ تجرّد نسبی است که برای اجساد و اجرام آخرتی است. همه‏ آیات و روایاتی که برای اجساد آخرتی این‌‏همه احوال و احکام ذکر می‏نمایند، متناهی‏بودن اجسام، نفوس و حتی عقول را هم به ما می‏فهمانند.

آیا دیگر از این بالاتر؟ می‏فرماید: اهل بهشت، هر مدت یک‏بار موفق می‏شوند و به زیارت خدا می‏روند. وقتی‏که بر می‏گردند، حوریه‏هایشان آنها را از شدت اضافه‏شدن نورانیت و صفاء و جلالت نمی‏شناسند. آنها خودشان را معرفی می‏کنند که ما همان ازواج شما هستیم و مثلاً اینها قصر خود ما و زندگی خود ما است. دوباره خودشان را معرفی می‏کنند.([111])

معلوم است که زیارت خدا یعنی همان ازدیاد معرفت نورانیت به محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ که آن هم سهم مراتب عقلانی و عالی است. همین اضافه‌شدن، دلیل بر تناهی و متناهی‌بودن است. اگر نامتناهی باشد که اضافه‌شدن معنی ندارد. توفیق زیارت که دست می‏دهد، نور و بهاء و جلال اضافه می‏شود. اینها دلیل بر متناهی‌بودن همه‏ مراتب در آخرت است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 126 *»

از جمله مباحثی که در اینجا عنوان می‏کنند این است که می‏گویند: معنای غیرمتناهی‏بودن اجسام و اجرام آخرتی این است: «و لکلّ انسان من سعید او شقیّ عالم برأسه اعظم من هذا العالم لاینتظم مع عالم آخر فی سلک واحد و لکلّ من اهل السعادة ما یریده من الملک بأی فسحة یریدها».([112]) هر انسانی، چه انسان سعادتمند در بهشت و چه انسان شقی در جهنم، هر کدام عالمی مخصوص خود دارند که از این عالم بزرگ‏تر است. این عالم‏ها با یکدیگر در یک رشته نیستند و از هم جدا هستند. هر انسانی که در بهشت است هر مقداری را که از مملکت آخرتی بخواهد دارا باشد، برای مملکتش در آن عالم، به همان مقدار توسعه و گستردگی پیدا می‏شود.

اگر در همین عبارتی که بیان خودشان است دقت کنند می‏بینند که در همین بیان، تناهی وجود دارد. هر انسانی برای خودش عالَمی دارد. به‏ حسابی که اینها می‏گویند، اگر نفوس مجرد باشند بعد هم اجسام و اجرام و بدن‏های آخرتی، تصورات همان نفوس باشند، اگر این دو مقدمه را ثابت کنند نامتناهی هستند. ولی ما به‏ برکت فرمایشات بزرگان و به تبعیت از آل‏محمّد؟عهم؟ می‏گوییم: نفوس در آخرت معنی ندارد که به حقیقتِ تجرد، مجرد باشند. بلکه نفوس ماده و صورت دارند و مرکبند، خلق خدا هستند و از مخلوقیت خارج نمی‏شوند. آن تجردی که عبارت است از بی‏ترکیبی، تنزّه از ترکیب و بی ماده و صورت بودن، آن شأن خداوند است و شأن مخلوقات نیست. مخلوق هرچه هست مرکب از ماده و صورت است. پس دیگر نوبت به این حرف‏ها نمی‏رسد و خواه‌نخواه متناهی هستند.

آری، این را هم قبول داریم که در آنجا هر انسانی، عالمی مستقل و مخصوص به ‏خود دارد. بهشت مؤمن مخصوص خودش است. جهنم کافر هم مخصوص خودش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 127 *»

است. هر مقدار هم که قوت ایمان مؤمن بیشتر باشد، البته بهشتش گسترده‏تر است و اشیاء و امور آخرتی بیشتر در فرمان او است؛ چون همه‏ آنها از عمل خود مؤمن فراهم شده است، لیس للانسان الّا ما سعی. همه از عمل خودش فراهم شده‏اند، یعنی همه مملوک او و در مِلک خودش هستند. این‏طور نیست که با مؤمن بیگانه باشند یا بر او مسلط باشند، بلکه مؤمن بر آنها تسلط دارد.

حضرت رسول؟ص؟ می‏فرمایند: انّ المؤمن اذا ادّی زکاة ماله فی الدنیا تکون فی الآخرة له جواداً کاحسن جواد یکون فی الدنیا، وقتی‏که مؤمن زکات و حق مالش را اداء کند، همین زکات و پرداخت‌کردن حق مال، برای او در آخرت اسبِ سواری خواهد شد. مَرکبی خواهد شد که از همه‏ مرکب‏های دنیا بهتر است. فیقال له: ارکب و ارکض فی ارض الجنّة سنة و ما بلغ جوادک فهو لک، به او گفته می‏شود که بر این اسب، آن هم اسب آخرتی، سوار شو و یک سال در زمین بهشت حرکت کن و بتاز. یک سال بتاز، هر مقدار که این اسب تو تاخت، مال تو و مِلک تو است. بعد رسول‏اللّه؟ص؟ در وصف حرکت این اسب می‏فرمایند: و انّه لیقطع فی کلّ طرفة عین بقدر الدنیا سبع مرّات!([113]) این اسب آخرتی در هر چشم به‏هم زدن، هفت برابر دنیا راه طی‏می‏کند. سبحان اللّه! هفت برابر دنیا، ما از دنیا چه خبر داریم؟ ما فقط از یک کره‏ زمین خبر داریم که چه خبر است. ما چه می‏دانیم که دنیا چقدر بزرگ است. خدا می‏داند که چقدر دنیا بزرگ است! این اسب هفت برابر این دنیا در هر چشم به‏هم زدن حرکت می‏کند. یک سال هم تاخت و تاز می‏کند و همه‏اش مِلک مؤمن است.

علتش همین است. اجساد آخرتی در اثر تصفیه، در اثر پاکیزه‌شدن از کثافت‏های دنیایی، در اثر لطیف‌شدن و منقادشدن برای مؤمن و اینکه در اختیار و فرمان او قرار می‏گیرند، این‏طوری هستند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 128 *»

در همین حدیث شریف دقت کنید. اسبی این‏طوری، نسبت به امور دنیا، این چه سرعتی است؟! آیا جسم و این‌قدر سرعتِ سیر امکان‌پذیر است؟ پس معلوم می‏شود که جسم آخرتی با ترکیب و نظام اینجا هیچ تناسبی ندارد.

این مطلب ثابت شده که هرچه جسم لطیف‏تر شود، سرعت حرکتش بیشتر است. سرعتش به‏ حدی می‏رسد که در یک چشم به‏هم زدن، هفت برابر این دنیا راه طی‏ می‏کند و حرکت می‏نماید. یک چشم به‏هم زدن، هفت برابر این دنیا! البته در همین دنیا، کاملان شیعه و بزرگان دین، با همین بدن جسمانی عنصری به ‏حدی می‏رسند که دنیا یک قدم مؤمن است. در حدیث است که دنیا یک قدم مؤمن می‏شود.([114]) معلوم است که مؤمن کامل مراد است.

نمونه دیگرش که الحمدلله همه اعتقاد داریم و از ضروریات اسلام است، معراج رسول‏خدا؟ص؟ است. ایشان با همین بدن عنصری، با همین لباس عنصری و با همان کفش پای مبارکشان معراج فرمودند و همه‏ عوالم را با همین بدن، سیر و طی کردند. طولی نکشید، هنوز حلقه‏ درب منزلشان از تکان‌خوردن نیفتاده بود([115]) یا طبق بعضی از احادیث، کوزه‏ آبی که برگشته بود هنوز تمام آبش نریخته بود. تمام عوالم را با همین بدن سیر فرمودند.

امام؟ع؟ در مدینه، درب منزلشان ایستاده بودند. کسی از یمن آمده بود و فکر می‏کنم از عرفاء آن وقت بوده است که پیر و مرشد داشت. آن‏ وقت‏ها هم پیر و مرشد داشته‏اند. ایستاده بود و با حضرت صادق؟ع؟ صحبت می‏کرد و ایشان را نمی‏شناخت. از عرفاء و رؤساء و پیرهایشان تعریف می‏کرد. می‏گفت آنها طیّ‏الارض دارند و در چند ساعت از این شهر  به آن شهر با طی‏الارض می‏توانند بروند. حضرت فرمودند: عالِم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 129 *»

مدینه از وقتی که تو اینجا ایستاده‏ای، چند دفعه دنیا را سیر کرد. در این مدتی که اینجا ایستاده‏ای، عالِم مدینه چند بار دنیا را طی فرمود.([116])

اینها به جهت همان لطافت و صفاء و اعتدالی است که در همین دنیا برای این بدن‏های مطهر فراهم می‏شود. الحمدلله ما به این امور معتقدیم.

اجساد ائمه؟عهم؟ و اجساد مؤمنین، با همین لطافت و با همه‏ حالاتی که دارد که به قول این حکماء می‏شود گفت از حالات مجردات است؛ با همه‏ این احکام، متناهی هستند حتی همان بدن‏های مطهر معصومین؟عهم؟ متناهی هستند. البته تناهی‏ها تفاوت می‏کند، تناهی آن بدن‏ها کجا و تناهی بدن‏های دیگران کجا؟ ولی در هر صورت متناهی هستند و نامتناهی نیستند. در همین حدیث دقت بفرمایید که چگونه در همین مسأله ردّ بر همه‏ حکماء است.

به همین علت بزرگان ما نه تنها اجساد، بلکه نفوس و حتی عقول را در دنیا و آخرت، هر دو، متناهی می‏دانند و در بقاء نیازمند به امدادهای الهی می‏دانند. «باقی ببقاء اللّه» نمی‏دانند، بلکه «باقی بـإبقاء اللّه» می‏دانند. خداوند مرتب به آنها افاضه و اِمداد می‏فرماید. به بدن‏ها مناسب با خود بدن‏ها مددهای بدنی و جسمانی می‏دهد؛ به نفوس، مناسب با نفوس افاضات نفسانی می‏نماید؛ به عقول، مناسب با عقول افاضه‏های عقلانی می‏فرماید.

الحمدلله اینکه حکماء می‏گویند: هر شخص مؤمن یا کافری، عالَمی مناسب و مخصوص و مستقل برای خود دارد مسلّم است، اما مقصود آنها نادرست است؛ زیرا آنها می‏گویند: هرچه که مؤمن در بهشت یا کافر در جهنم دارد، در نفس خود دارد.

خوب دقت بفرمایید. آنها نفس را مجرد می‌دانند و هرچه در آخرت است، تصورات و ادراکات نفس می‏دانند که به احداث نفس ایجاد می‏شود. پس اگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 130 *»

می‏گویند مؤمن عالمی مستقل دارد، یعنی چون نفس او مستقل است و هرچه هم دارد، ادراکات و صورت‏های خود او است، پس عالمی مخصوص به‏ خود دارد. کافر هم همین‏طور است. مقصودشان از اینکه می‏گویند سعید و شقی، هر دو عالمی مستقل دارند همین است.

می‏گویند: تمام امور آخرت، صورت‏های خیالی و نفسانی است که در نفس فراهم می‏شود و نفس آنها را احداث می‏کند. پس به قوت و شدت نفس هم بستگی دارد و مدد جدیدی لازم نیست. برگشت حرفشان به این است که به خدا احتیاج نیست. خود نفس خلّاقیت دارد که این صورت‏ها و ادراکات را، آن هم در ظرف و آنِ خودش احداث می‏کند. خارج از نفس و در عالم خارج و جدای از نفس نیست. در خودش این ادراکات را احداث می‏کند. پس اصلاً به مدد جدیدی و به امداد و افاضه‏ فیضی احتیاج ندارد. خود نفس در اثر حرکت جوهری به نهایت کمال خود رسیده و نهایت شدت را در وجود پیدا کرده است. پس خودش این صورت‏ها و ادراکات را می‏تواند احداث کند و به مدد احتیاج نیست. بنا بر این سخنشان، دیگر _ نعوذبالله _ آخرت به خدا مربوط نیست. آخرت و آخرتی‏ها، چه بهشتی‏ها و چه جهنمی‏ها به خدا محتاج نیستند. نتیجه‏ این مطلب همین است.

ولی قرآن و فرمایشات ائمه‏ هدی؟عهم؟ همگی بر خلاف این حرف‏ها است. در آخرت، بهشت انسان یا جهنم انسان واقعاً جدای از او است. گرچه به‏ عمل خود او تهیه شده، ولی واقعاً جدای از او است. واقعاً در جهنمش می‏سوزد و واقعاً در بهشتش متنعّم است. همین‏طور جمادات و نباتات و حیواناتش جدا است.

مؤمن هم انسانی است که بر همه‏ آنها محیط است و تسلّط و احاطه دارد. همه‏ آنها در فرمان او و در اختیار و مشیت او هستند. بر همه‏ آنها احاطه دارد و در عین حال، او و آنها به خدا محتاج هستند. احتیاج دارند که به ایشان مدد برسد و ابقاء بشوند، خودشان باقی نیستند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 131 *»

آیات قرآنی تقریباً اجمالاً به این امر اشاره دارد. می‏فرماید: عطاءً غیر مَجذوذ،([117]) نعمت‏هایی که خداوند به بهشتیان عنایت می‏کند، عطا و بخشش‏های او است که هیچ قطع نمی‏گردد، پایان ندارد و انقطاع نمی‏یابد.

همین‏طور می‏فرماید: کلَّما رُزِقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الذی رُزِقنا من قبل و اُتوا به متشابهاً،([118]) هر عنایت و رزقی که از ثمرات، روزی ایشان می‏شود می‏گویند: قبلیش هم که همین‏طور بود. تا نعمت به ایشان داده می‏شود می‏بینند از نظر ظاهر، شبیه نعمت قبلی است. اما شبیهِ آن است و آن نیست، نعمت دیگری است. در بهشت، دو تا سیب، دو تا گلابی یک مزه نمی‏دهد. دومی با اولی خیلی فرق دارد. شما تا آخرش قیاس کنید، دیگر لازم نیست عرض کنم. تمام نعمت‏هایش همین‏طور است. دو نفس کشیدن، یکسان و برابر نیست. وقتی چنین است، آیا می‏شود گفت که در آنجا به مدد جدید احتیاج نیست؟ یاخود نفس آنها را احداث می‏کند؟ اینها با وحی بیگانه شده‏اند، به‏ در خانه‏ دیگران رفته‏اند و به‏ در خانه‏ قرآن و محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ نرفته‏اند.

خدا درجات بزرگان ما عالی است، متعالی فرماید؛ متعالی است، عالی فرماید. چقدر زحمت کشیدند و چطور این حرف‏ها را از دامنه‏ قرآن و از دامنه‏ احادیث جمع کردند و به ‏دور ریختند. نشان دادند که اینها بی‏جهت به قرآن و فرمایشات ائمه انتساب پیدا کرده‏اند.

همچنین می‏فرماید: کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک و ما کان عطاء ربّک محظوراً.([119]) الآن در اینجا مرتب مؤمنان به ‏دست مبارک امام؟ع؟ به ‏مددهای نورانی امداد می‏شوند و همین‏طور کفّار به ‏دست ایشان به ‏مددهای خذلانی امداد می‏شوند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 132 *»

در آخرت هم همین‏طور است و هیچ فرقی نمی‏کند. در آخرت هم همه‏ مراتب بهشتیان، جسم، نفس، عقل و همین‏طور همه‏ امورشان امداد می‏شود. جهنمی‏ها هم همین‏طور هستند. می‏فرماید: هر دو دسته را امداد می‏کنیم و این بخشش‏های پرورنده‏ تو ممنوع نیست، پایان پیدا نمی‏کند و تمام نمی‏شود.

باز می‏فرماید: آخذین ما آتاهم ربهم([120]) این آیات چه صریح و محکم است! هیچ جای آن حرف‏ها باقی نمی‏ماند. اهل تقوا در بهشت‏ها هستند و در سرچشمه‏ها به‏سر می‏برند. آنچه را که پرورنده‏ ایشان به ایشان عنایت و عطاء می‏فرماید می‏گیرند. این تعبیر درباره‏ بهشتی‏ها است. درباره‏ جهنمی‏ها هم می‏فرماید: زدناهم عذاباً فوق العذاب،([121]) آنها را مرتب عذاب می‏کنیم و عذابی بر عذابی اضافه می‏کنیم. آنجا هم همین‏طور است. خدا همه‏ دوستان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را از آتش نجات دهد و آتش را بر همه‏شان حرام فرماید.

چه بگویم؟ یک عذاب جهنم، بلکه یک لحظه‏ عذاب با عذاب قبل یکسان نیست و شدیدتر است. اگر بخواهد مطابق و یکسان باشد که دیگر جهنم نیست. جهنم است، آن‌به‌آن و لحظه‌به‌لحظه عذاب در شدت است و همواره شدیدتر و شدیدتر می‏شود و همین‏طور. با وجود چنین حالتی، متناهی است. با آنکه عذاباً فوق العذاب است متناهی است.

اینها همین‏جا استفاده‏ای هم می‏کنند. در حرف‏های مرشدهایشان از حکماء و عرفاء جملاتی دیده‏اند و به آن جملات استشهاد می‏کنند. از جمله ملاصدرا در همین مسأله که در آخرت، مؤمن به ‏هر مقدار که اراده کند عالمش وسعت پیدا می‏کند، می‏گوید: حرف «بایزید بسطامی» هم اشاره به همین مطلب است. استشهاد می‏کند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 133 *»

که او گفته است: «لو انّ العرش و ما حواه دخل فی زاویة من زوایا قلب ابی‏یزید لمااحسّ به».([122]) اگر عرش و آنچه را که فراگرفته است، همگی در گوشه‏ دل ابایزید بسطامی داخل بشوند، اصلاً احساس نمی‏کند. این‏قدر دلش بزرگ است! اصلاً احساس نمی‏کند که یک عرش و آنچه را که فرا  گرفته در قلبش داخل شده است.

ابایزید از بزرگان صوفیه _ لعنهم اللّه و خذلهم اللّه _ است. از این حرف‏ها در گفته‏های بزرگان صوفیه زیاد است. گرچه خودشان این حرف‏ها را صحیح نمی‏دانند. می‏گویند: اگر برای شخص سالک چنین امور و کشفیاتی پیش آمد، نباید بگوید. اگر بگوید صحیح نیست و خلاف سیر و سلوک رفتار کرده است. باید کتمان کند و نگوید. البته اگر هم یک‌‏وقتی گفت، دیگر قابل آمرزش است، فقط باید متوجه باشد که خطاء کرده است. اینها از زلّات و لغزش‏های سالکان است.

اسم این حرف‏ها را شَطَحیّات (جمع شَطح) می‏گذارند. از نظر لغت یعنی شخصی یک ادعاء خیلی احمقانه‏ای بکند که همه به آن می‏خندند. اینها به ‏قول خودشان به ‏ظاهر حرف‏هایی می‏زنند که همه می‏خندند، _ البته باید هم خندید _ ولی واقعیاتی است که سالک نباید اظهار کند. حالا که اظهار می‏کند، کار نادرستی می‏کند. اینها از لغزش‏های سالکان است.

اساس کار اینها بر همین است که تمام عالم و همه‏ امور به ‏تصور انسان بسته است:

کلّ‏ما فی الکون وهم او خیال   او عکوس فی المرایا او ظلال

عقیده‏ عرفاء این است که ما آنچه را که در این عالم می‏بینیم، همه‏اش وهم و خیال است. یعنی همه‏اش صورت‏هایی است که ما می‏سازیم و عالم، تابع نفوس ما است. هرطور که ما بسازیم همان است. یا عکس‏هایی در آئینه‏ها و یا سایه‏هایی است. آنچه در خارج است، اصالت ندارد بلکه آنچه اصالت دارد، نفس انسانی و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 134 *»

عالم ادراک او است. هر طور که انسان خارج را بسازد، خارج به همان طور است. عالم همان طوری است که انسان آن را می‏سازد.

پس عرش هم همان است که ابایزید بسازد. در خارج، عرشی به‏طور مستقل، جدا و بالاصاله نیست. عرش یعنی آنچه من تصور و تخیل کنم. آخرت، دنیا و همه‏ اینها عبارت است از تصورات انسان. چون این اساس را دارند، خیلی آزادانه و راحت، در مقابل این‏‌همه آیات و روایات چنین مزخرفاتی را به‌هم می‏بافند.

شیخ بزرگوار­ بیان می‏فرمایند که ابایزید با این حرفش، چه ‏چیزی می‏خواسته است بگوید. شاید نوع صوفیه مقصودش را نفهمند، شاید هم بفهمند ولی باک و پروا ندارند. آن ملعون می‏خواسته به حدیث قدسی اشاره کند که خدا فرموده است: لایسعنی ارضی و لا سمائی ولکن یسعنی قلب عبدی المؤمن،([123]) آسمان و زمین من وسعت مرا ندارد بلکه قلب بنده‏ مؤمن من وسعت مرا دارد. وقتی‏که عرش با آنچه فراگرفته در دل ابایزید قرار بگیرد و اصلاً احساس نکند، باید بگوید قلب من فوق عرش و بالاتر از آن است. می‏خواهد بگوید آن مؤمنی که قلبش خدا را وسعت دارد و خدا را در خود جای داده است، من هستم.

یعنی _ نعوذباللّه _ می‏خواهد بگوید من محمّد بن عبداللّه هستم. خدا به شدیدترین لعنت‏ها لعنتشان کند. اللّهم العنهم بعدد ما فی علمک من شی‏ء. آن قلب، قلب محمّد است؟ص؟ . آن بنده‏ مؤمن خدا که ظهور، جلوه و نور خدا است و خدا به آن ظهور و جلوه، برای جمیع خلق ظاهر شده، قلب مطهر محمّد بن عبداللّه و ائمه‏ هدی؟سهم؟ است. قلب این کفّار و فسّاق و این کافرترینِ کافران نیست. امیدواریم هرچه زودتر حضرت حجة بن الحسن صلوات اللّه علیه، شمشیر انتقام را از نیام برآورد و از اینها انتقام بکشد. چطور معارف قرآن و معارف محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را آلوده کردند!

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 135 *»

پس نتیجه‏ سخن این است که، دنیا و آخرت تفاوت نمی‏کند. اجسام و نفوس و عقول متناهی هستند. به ‏ابقاء الهی باقی بوده و به امداد الهی مدد می‏گیرند. البته در تناهی تفاوت است. تناهی دنیا به‏حسب دنیا و تناهی آخرت به‏حسب آخرت است. تناهی دنیا و آخرت اصلاً قابل مقایسه نیست. ما در این دنیا این جسم را داریم و می‏بینیم که به این مددهای جسمانی هم مدد می‏شود. نفوس و عقولمان هم همین‏طور است. اما آیا در آخرت این اجساد چطور امداد می‏شود؟ خدا می‏داند. انسان قدری که در آیات و روایاتِ مربوط به نعمت‏ها و عذاب‏ها دقت می‏کند، تا اندازه‏ای می‏تواند بفهمد که تفاوت بین تناهی‏ها چقدر است. همان‏قدر که در آخرت جسم و نفس و عقل لطیف می‏شوند، تناهی هم فرق می‏کند. می‏فرماید: اگر یک تار یا پودِ حُلّه‏ای از حله‏های بهشتی را در بین آسمان و زمین نگاه دارند، تمام اهل روی زمین، همه و همه از بوی خوش آن بی‏هوش می‏شوند و می‏میرند.([124]) چقدر فرق می‏کند! درست است که تناهی هست اما مسلّماً مثل این تناهی نیست.

همین‏طور می‏فرماید: اگر یک قطره از زقوم یا غسلین جهنم را در دریاهای عالم بیندازند، تمام اهل روی زمین از بوی تعفن آن می‏میرند.([125]) تناهی هست اما تناهی مناسب آنجا است. خداوند به همه‏ ما رحم فرماید و توفیق عنایت کند که واقعاً از مرگ غافل نشویم و به یاد مرگ باشیم.

چون اینجا بحث در این زمینه تمام می‏شود، به این حدیث توجه کنید. حدیث در کتاب کافی از ابوشَیْبَه است. حضرت باقر؟ع؟ می‏فرمایند: قال رسول‏اللّه؟ص؟: اَلموت اَلموت، اَلا و لابدّ من الموت. جاء الموت بما فیه، جاء بالرَّوْح و الراحة و الکَرَّة المبارکة الی جنّة عالیة لاهل دار الخلود الذین کان لها سعیهم و فیها رغبتهم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 136 *»

 رسول‏خدا؟ص؟ فرمودند: مرگ، مرگ، از مرگ غافل نشوید، خواه‌نخواه مرگ خواهد آمد. مرگ با آنچه در مرگ است خواهد آمد. مرگ می‏آید همراه با رَوح و راحتی و برگشت بابرکت به ‏طرف بهشت‏های رفیع و بلند خداوندی. اما برای اهل دار خلود، کسانی‌که برای بهشت‏ها شایستگی دارند. آن کسانی‌که برای بهشت تلاش می‏کردند و میل و رغبتشان هم در بهشت بود. مرگ برای ایشان به این‏طور می‏آید.

و جاء الموت بما فیه بالشِّقوة و بالنَّدامة و بالکرّة الخاسرة الی نار حاویة لاهل دار الغرور الذین کان لها سعیهم و فیها رغبتهم. اما مرگ می‏آید همراه با آنچه در آن است از شقاوت و ندامت و برگشتن زیان‏کارانه به‏سوی آتشی که برای اهل خانه‏ غرور برافروخته شده است. کسانی‏که برای این دنیا تلاش می‏کردند و میل و رغبتشان به آن بود. ثم قال و قال: اذا استَحَقَّتْ ولایةُ اللّه و السعادةُ جاء الاجل بین العینین و ذهب الامل وراء الظهر، بعد امام باقر؟ع؟ فرمودند که رسول‏خدا فرمودند: وقتی‏که ولایت خدا و سعادت برای شخصی فراهم شود؛ یعنی خودش با تلاش و زحمت خود، ولایت خدا و سعادت را برای خود فراهم کند. علامت و نشانه‏ای دارد که مرگ جلوی چشمش قرار می‏گیرد و می‏بیند؛ یعنی از مرگ غافل نمی‏شود. همه‏ آروزها هم پشت سرش می‏رود. دیگر آرزوها را نمی‏بیند و آنچه مشاهده می‏کند مرگ است.

و اذا استَحَقَّتْ ولایةُ الشیطان و الشقاوة جاء الامل بین العینین و ذهب الاجل وراء ظهره. اما اگر کسی به سوء اختیار خود، ولایت شیطان را انتخاب کند و ولایت شیطان و شقاوت همراه او شود، نشانش این است که همه‏ آرزوها جلوی چشمش است و مرگ پشت سرش می‏رود. مرگ را نمی‏بیند و همواره آرزوها را مشاهده می‏کند. قال و سئل رسول‌اللّه، ایّ المؤمن اکیس؟ فقال: اکثرهم ذکراً للموت و اشدّهم له استعداداً.([126]) حضرت فرمودند از رسول‏اللّه؟ص؟ سؤال شد: کدام‏یک از مؤمنان زیرک‏تر هستند؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 137 *»

فرمودند: زیرک‏ترین مؤمنان کسی است که از همه بیشتر به ‏یاد مرگ باشد و از همه شدیدتر برای مرگ آماده شود. او زیرک‏ترین مؤمنان است.

حدیثی هم از حضرت امیر؟ع؟ است که آن را حضرت صادق نقل می‏فرمایند: مااَنْزَلَ الموت حقَّ منزلته مَنْ عَدَّ غداً من اجله. مااطال عبدٌ الاملَ الّا اساء العمل. خدا به همه‏ ما رحم کند، نمی‏دانیم کجا متنبه می‏شویم. می‏فرماید: مرگ را در موقعیت خودش نشناخته است آن کسی‌که فردا را از عمرش می‏شمرد. هیچ بنده‏ای امید و آرزوهایش طولانی نمی‏شود مگر آنکه در مقام عمل‌کردن و اعمال صالح بد می‏شود. عمل صالح و خوبی نمی‏تواند داشته باشد. آرزو که طولانی بشود، عمل، بد و طاعاتْ کم می‏شود.

همین‏طور می‏فرمود: لو رأی العبد اجله و سرعته الیه، لابغض العمل من طلب الدنیا،([127]) اگر بنده‏ای مرگش و سرعت آن را به ‏طرف خودش ببیند، کارهایی را که طلب دنیا است، دشمن می‏دارد.

مقصود از دنیا همان است که رضای خدا در آن نیست. هرچه که رضای خدا در آن نیست دنیا است. پس آن کاری و عملی را که طلب دنیا و به‏دست آوردن آن است دشمن می‏دارد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 138 *»

مجلس 10

 

(شب دوشنبه  7 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r خلاصه‏ای از مطالب گذشته:

ـــ  با تعلق روح به ‏بدن، کمالات بدن استخراج می‏شود

ـــ  اعضاء و جوارح بدن ممکن است سخن بگویند

ـــ  خداوند بدن را در دنیا و آخرت امداد می‏فرماید و تفاوت بین‏امدادهای دنیوی و اخروی

ـــ  تعلق مراتب بالا به ‏بدن

ـــ  تشاکل مراتب با هم در آخرت

ـــ  کیفیت ترقی نفوس در دنیا

ـــ  جسم به نفس تبدیل نمی‏شود

ـــ  تناهی اجساد و نفوس در دنیا و آخرت

r بدن هورقلیایی لطیف همین بدن است

r اعتدال بدن سبب تعلق روح به‏ آن است و بی‏اعتدالی سبب مرگ است

r حالات بدن هورقلیایی پس از مرگ بدن عنصری

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 139 *»

r زنده‌شدن در قبر برای سؤال و جواب و زنده‌شدن در رجعت

r تناهی بدن‏ها و اجسام هورقلیایی

r بدن هورقلیایی همان «طینت» است که امام صادق؟ع؟ فرموده‏اند

r بدن‏های هورقلیایی برخی از اموات در این عالم ظاهر شده‏اند

r عیسی؟ع؟ در کنار قبر یحیی؟ع؟ با او گفتگو کرد. توجیه مرحوم مجلسی

r وسیع‌شدن قبر مؤمن به احاطه و تصرف او بستگی دارد

r ابدان مطهر معصومین؟عهم؟ و کاملان شیعه را ملائکه و جن زیارت می‏کنند و
از آنها الهام می‏گیرند

r توضیح پاسخ‏گویی یحیی؟ع؟ به عیسی؟ع؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 140 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

([128])از مجموعه‏ بحث‏هایی که در احکام و احوال بدن و جسد داشتیم مطالبی به‏دست آمد. یکی زنده‌شدنِ بدن بود به‌‏واسطه‏ تعلق مراتبِ از مثال به بالا که روح نام دارد. همین‏طور که می‏بینیم، این بدن در این دنیا زنده است. وقتی‏که حیات از این بدن استخراج شد، تمام کمالات حیات برای بدن هست. اما چون در این دنیا حیات ضعیف است، آثار آن از قبیل شعور و ادراک هم ضعیف است. یعنی برای همین جسد هم شعور و ادراک هست و در همین دنیا واقعاً این بدن ادراک دارد. مطابق همان مثالی که آقای بزرگوار کرمانی­ ذکر می‏فرمایند که اگر کارد دست انسان را ببُرد، این دستی که بریده می‏شود، الم و درد را احساس می‏کند. معلوم است که کارد روح را نبریده تا روح درد را احساس بکند، پس بدن حیات پیدا کرده است.([129])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 141 *»

با همین تحقیق و توضیح، مسأله‏ سکَرات مرگ هم توجیه و بیان می‏شود که واقعاً این بدن سکرات مرگ را احساس می‏کند. همین بدن شعور و ادراک دارد و آثار حیات از آن ظاهر است. اگر نبی یا ولیّی بخواهد که همین بدن نطق کند می‏کند. مثلاً اگر بخواهد که دست شخصی به سخن بیاید و سخن بگوید، سخن می‏گوید و نطق می‏کند. یعنی آن نبی یا ولیّ کاری می‏کند که حیات قوت می‏گیرد. وقتی‏که حیات قوی شد آثار بسیاری از آن بروز می‏کند. چنان‏که در قیامت اعضاء و جوارح شهادت و گواهی می‏دهند و به ‏سخن می‏آیند. واقعاً همین دست سخن می‏گوید و جوارح حرف می‏زنند. در دنیا هم اگر ولیّی اراده بفرماید که اعضاء و جوارح سخن بگویند، با اعجاز، حیات را در جوارح قوی می‏فرماید و قوت می‏دهد و نطق را استخراج می‏کند. پس مسأله‏ حیات برای جسد روشن شد.

باز از مسائلی که دانستیم این بود که جسد به اِبقاء خدا و امدادهای الهی باقی می‏ماند. اگر خدا بخواهد و در همین دنیا یک بدن عنصری دنیایی را ابقاء و امداد بفرماید، آن بدن دنیایی به ابقاء و امداد او دوام می‏یابد. به ‏همین علت انبیاء گذشته یا معمَّرین که عمرهای زیادی داشته‏اند، در تاریخ مشخصند، اسم‏هایشان گفته شده و دوران زندگی آنها بیان گشته است. به‏ امداد و ابقاء خداوندی همین بدن‏ها و جسدهای دنیایی باقی می‏ماندند و سال‏ها عمر می‏کردند.

در آخرت هم همین‌طور است. اینکه می‏گویند آخرت دار بقاء و جاودانگی است، علتش همین است. زیرا خداوند اجسام آخرتی را به امدادهای آخرتی امداد می‏فرماید، همیشه آن بدن‏ها را باقی می‏دارد و به آن بدن‏ها مدد می‏رساند. تفاوت بین امدادهای آخرتی و دنیایی این است که امدادهای دنیایی مشروط به شرط است و شرایط لازم دارد و امدادها تقریباً با فاصله افاضه می‏شود. اما در آخرت بی‏فاصله است و بر شرایط مترتّب نیست. طوری است که دائم و غیرمنقطع، امدادها افاضه می‏شود و بدن‏های آخرتی می‏گردد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 142 *»

همچنین از اموری که به آن اشاره شد این بود که در دنیا و آخرت، بدن‏ها نفوس را قبول می‏کنند و مراتب بالا را می‏پذیرند. مراتب بالا در اجساد ظاهر می‏شوند، تنزل می‏کنند و افعال و کارهایشان را از بدن‏های خود ظاهر می‏سازند.

دنیا و آخرت فرق نمی‏کند، همین‏طور است. تفاوتشان در تباین و تشاکل است. یعنی در دنیا بین مراتب عالی با بدن تباین است، پس افتراق حاصل می‏شود، مرگ پیش می‏آید و بین بدن و آن مراتب جدایی می‏افتد. اما در آخرت این بدن‏ها با نفوس و سایر مراتب، کاملاً الفت دارند و هم‏شکل هستند و هیچ‏گونه تفاوت و تباینی وجود ندارد. به‏ همین علت، در آخرت تنزل و تعلق مراتب بالا به بدن همیشگی و ابدی است. دیگر برای بدن‏های آخرتی مرگی نیست. بلکه در آخرت دیگر جدایی نفوس از ابدان، ارواح از نفوس و همچنین عقول از ارواح نخواهد بود. همه ترکیبی می‏یابند که دیگر برایش تفکّک، انفکاک و ازهم پاشیدن نیست. تفتُّت ندارند و ترکیبشان ابدی است.

همچنین دانستیم که نفوس و مراتب بالا بالفعل هستند و در عالم فعلیت قرار دارند. وقتی‏که به این بدن‏ها تعلق می‏گیرند بالقوه می‏شوند. در اثر نداء اَقبِل، که در آن حدیث فرمود که به عقل این‏چنین خطاب می‏شود،([130]) شروع می‏کنند به ترقی و تکامل. همین‏طور که می‏بینید در اثر گذشتن عمر، نفوس ترقی می‏کند. این نفسی که ترقی می‏یابد، مدارج پیدا می‏کند و در این بدن به حد کمال خود می‏رسد، با نفسی که به بدن تعلق گرفت یکی است. دو چیز نیستند بلکه یکی هستند و همان حقیقتی که بوده است هست؛ فقط کمالات به او افاضه شد یعنی کمالات در او بالقوه بود و حالا بالفعل شده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 143 *»

این‏طور نیست که نفس، چیز دیگری باشد و مثلاً جسم در اثر ترقی به نفس تبدیل گردد. این‏چنین نیست. نفس، نفس است، چه قبل از تعلق به بدن و چه بعد از آن. البته مقصودمان قبلِ زمانی نیست، بلکه قبلِ رتبی و دهری منظور است. قبل از تعلق به بدن، در حین تعلق به بدن یا بعد از مفارقت از بدن، نفس همان حقیقتی که بوده است هست. فقط نفس در این دنیا ترقیات کرده، تکامل یافته است و آنچه خدا در او بالقوه گذارده بود، برایش بالفعل شده است.

حالا این اکتسابات، یا اکتسابات علیینی و یا اکتسابات سجینی است. در نهایت نفس به حد کمال خود رسیده است، مگر در مستضعفین که در آنها به ‏کمال نمی‏رسد و در قبر می‏ماند. حتی داخل در بهشت یا جهنم عالم برزخ هم نمی‏شود بلکه در همین بدن می‏ماند. چون تقریباً وجودی است که جسدانیت دارد و کمالاتش کاملاً بالفعل نشده است، تا روزی که خدا بخواهد و آنها از استضعاف درآیند.

همین‏طور از جمله مسائلی که مطرح شد، تناهی اجساد و نفوس در دنیا و آخرت بود. بدن‏ها و نفس‏ها نامتناهی و نامحدود نیستند.

چون به آن مبحث اولی که در دست داشتیم می‏خواهیم برگردیم، لازم بود که این مسائل و مباحث را به‌طور ‏اجمال یادآور شویم. مبحث اول این بود که یکی از مراتب همین بدن و جسد، مرتبه‏ هورقلیایی است. همه‏ این مباحث و مسائلی که به ‏اجمال و به‌‏طور نسبی درباره‏ جسد دانستیم، در جسد هورقلیایی هم هست؛ یعنی در مرتبه‏ مثالی، انسان مثالی یا انسان برزخی. چون گفتیم که این انسان محسوس از پنج انسان فراهم شده است. یکی از آن انسان‏ها یا مرتبه‏ها، مرتبه‏ مثالی و برزخی و هورقلیایی بود. همه‏ این امور درباره‏ جسد هورقلیایی هم جاری است؛ یعنی برای آن بدن هورقلیایی که لطیفِ همین بدن و در غیبِ این بدن است.

«غیب» که می‏گوییم نمی‏خواهیم بین این بدن و آن بدن هورقلیایی جدایی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 144 *»

بیاندازیم و بگوییم دو چیز هستند بلکه هر لطیفی را نسبت به حالت غلظتش، غیب و هر غلیظی را نسبت به حالت لطافتش، شهاده می‏گویند. همین بدن عنصری مادی دنیایی و شهادی، در مرتبه‏ لطافتش بدن هورقلیایی می‏شود که نسبت به این بدن غیب است ولی در هر صورت، بدن و جسد است. یعنی واقعاً بدن هورقلیایی، لطیف همین بدن است.

بدن هورقلیایی در چه وقتی ظاهر می‏شود؟ وقتی‏که این بدن، ترکیبش را از دست بدهد. می‏دانیم که به‏ هنگام مرگ و از ابتداء آن، این ترکیب از هم می‏پاشد. امام؟ع؟ فرمودند: مرگ در اثر تحلّل آلات جسمانی است و آن، اولِ به‏هم خوردنِ ترکیب است.([131]) البته ممکن است که بدن میت و مرده‏ای سال‏ها بماند یا آلات و ابزاری بتواند بدنش را نگاه دارد که متلاشی نشود و آن را از متلاشی‌شدن حفظ کند. همین‏طور بعضی از بدن‏ها بعد از سال‏ها در قبرها سالم دیده شده است.

البته این نکته را هم متذکر باشیم که سالم باقی‌ماندنِ این بدن ظاهری عنصری، در قبر، دلیل بر کمال و مقام باطنی نیست. خیلی از کاملان و بزرگان بوده‏اند که بدنشان در قبر خیلی زود متلاشی و از هم پاشیده شده است. از اینکه بدنی بعد از سال‏ها و قرن‏ها در قبری سالم بوده، یکی دو نمونه نقل شده و شهرت پیدا کرده است. نمی‏دانیم صحت شهرت تا چه حد است. سر زبان‏ها هم شایع شده است که اگر کسی کامل باشد بدنش در قبر نمی‏پوسد، ولی دلیلی ندارد. شاید آنها که بدنشان سالم مانده است، صاحب مقام کمال و از بزرگان هم نباشند. ممکن است بدن ظاهری بسیاری از کاملان خیلی زود متلاشی شود و ازهم بپاشد.

مطلب این است که اصل از هم پاشیدن بدن، از همان وقتی است که مرگ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 145 *»

عارض می‏شود. تا بدن از هم نپاشد که مرگ عارض نمی‏شود. ملاک از هم پاشیدگی، این استخوان‏بندی، پوست و این‌طور امور نیست. ملاک، آن حالت اعتدالی است که باعث می‏شود روح تعلق داشته و بدن به زندگانی مراتب بالا زنده باشد. آن اعتدال ملاک است.

وقتی‏که مرگ عارض گشت و روح قبض شد، نشان آن است که این بدن از اعتدال در آمده است. حالا اگر این بدن بماند یا این استخوان‏بندی و اسکلت را با اسباب و ابزاری نگاه دارند و حفظ کنند، اینها دلیل بر موجودبودن بدن نیست. در واقع این بدن متلاشی شده است. چون آن بدنی که بدن بود، حالت اعتدالی بدن بود که در اثر آن، روح تعلق داشت و قبض روح نشده بود. به ‏فرموده‏ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، تحلّل آلات که فراهم شد، دیگر این بدن و پیکره اعتدال ندارد که روح به آن تعلق بگیرد. از همان‏جا دیگر این بدن بدن نیست. چون بدن، معتدل نیست، روح قبض می‏شود.

از همان‏جا بدن هورقلیایی با حیاتی که از آن استخراج شده بود مستقل می‏گردد. همین‏طور که با تعلق مراتب بالا از این بدن ما حیات استخراج شده بود، از آن هم حیات استخراج شده بود. بیان شد که همه‏ آثار حیات برای این حیات هم هست ولی ضعیف است. برای بدن هورقلیایی نیز که لطیفِ همین بدن است، حیات و شعور و ادراک وجود دارد، با آنکه روح از آن گرفته شده و به بهشت یا جهنم برزخ رفته است.

بدن هورقلیایی در قبر خود، یعنی قبر اصلی و غیب این قبر ظاهری می‏ماند. آنجا یا روضة من ریاض الجنة یا حفرة من حفر النیران است. در آنجا حیات و شعور و ادراک وجود دارد. همان حیات و شعور و ادراکی که از خود آن بدن استخراج شده بود، برایش باقی می‏ماند. پس از اینکه قبرش باغی از باغ‏های بهشت است لذت می‏برد،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 146 *»

یا از اینکه حفره‏ای از حفره‏های آتش است عذاب می‏کشد. همین‏طور سخن می‏گوید و نطق دارد. بدن هورقلیایی به ابقاء الهی تا نفخه‏ صَعِق در قبر باقی است و به امداد الهی مدد می‏شود. خدا او را به آن نعمت‏ها امداد می‏فرماید یا او را با مددهای سجّینی ابقاء و امداد می‏کند و نگاهش می‏دارد. برای جسد هورقلیایی هم امداد هست.

همچنین آن بدن هورقلیایی که در قبر است، برای پذیرفتن نفس و مراتب بالا صلاحیت و قابلیت دارد. به‏ همین علت معتقدیم که وقتی مرده را در قبر می‏گذارند، روح دوباره برمی‏گردد، تا سینه تعلق می‏گیرد و زنده می‏شود.([132]) دوباره زنده‌شدنِ بدن، برگشتن روح است؛ یعنی از مثال به بالا باز برمی‏گردد و به ‏بدن تعلق می‏گیرد. همه‏ سؤال و جواب‏ها از نفس می‏شود که با زبان بدن هورقلیایی جواب می‏دهد. با زبان این بدن دنیایی جواب نمی‏دهد.

در قبرِ ظاهری بدن دنیایی افتاده است. اما بدن و جسد هورقلیایی، محل تعلق روح یعنی مثال و مراتب بالا می‏شود که به ‏بهشت یا به ‏جهنم برزخ رفته است. روح را برمی‏گردانند، تعلق می‏گیرد و بعد از سؤال و جواب و تمام‌شدن مذاکرات با آن ملائکه، دوباره روح مفارقت می‏کند و در بهشت یا در جهنم قرار می‏گیرد. بدن هورقلیایی در قبر، با حیات و شعور و ادراک استخراج شده‏ از خودش، متنعّم یا معذّب می‏ماند. پس آن بدن هم برای قبول نفس و مراتب بالا قابلیت دارد. همین‏طور اگر نبی یا ولیّی اراده بفرماید و بخواهد مرده‏ای را احیاء کند، باید روحش از بهشت یا از جهنم برگردد و به این بدن هورقلیایی تعلق بگیرد.

چرا این بدن هورقلیایی قابلیت و صلاحیت برای پذیرفتن روح را دارد؟ چون در آن، حیات و اعتدال هست. در تاریخ و روایات رسیده است که اشخاص بسیاری

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 147 *»

را زنده کرده‏اند.([133]) در قرآن راجع به احیاء اموات، آیات بسیاری است.([134]) در رجعت نیز مسأله همین‏طور است که احیاء مردگان رخ می‏دهد. مسائل را به‏طور اجمال عرض می‏کنم. پس چون بدن هورقلیایی این صلاحیت و قابلیت را دارد، می‏شود که روح برگردد و تعلق بگیرد. اما یا از راه اعجاز باید باشد و یا از طریق رجعت که به دوره‏ رجعت مربوط است.

مطلب دیگر تناهی اجسادِ هورقلیایی است. آنها با آنکه در قبر خود امداد می‏شوند و به ابقاء الهی باقی هستند، باز هم متناهیند. حدّ و قبر هر کس معلوم است. با یکدیگر مجاور هستند و از یکدیگر احوال‏پرسی می‏کنند.([135]) مؤمنان در قبرهای خود احساس مجاورت با یکدیگر را دارند. پس بدن هورقلیایی حیات و ادراک و شعور دارد. می‏فرماید: شما که به زیارت اموات و مردگان می‏روید، آنها می‏فهمند و متوجه می‏شوند.

در کتاب کافی از تفسیر علی بن ابراهیم قمی نقل می‏کند: عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال: انّهم یأنسون بکم فاذا غبتم عنهم استوحشوا.([136]) امام صادق؟ع؟ فرمودند: شما که به ‏زیارت اهل قبور می‏روید، آنها با شما انس می‏گیرند. مقصود این نیست که روحشان برمی‏گردد و با ما انس می‏گیرد. روحشان که در بهشت است بلکه همین بدن هورقلیایی موجود در قبر، با ما انس می‏گیرد. وقتی هم که شما برمی‏گردید و از آنها پنهان می‏شوید، به وحشت می‏افتند و احساس تنهایی می‏کنند. از این قبیل احادیث هست که امیدوارم مراجعه کنید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 148 *»

همین‏طور حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: زوروا موتاکم فانّهم یَفرَحون بزیارتکم و لیَطْلُبْ احدکم حاجته عند قبر ابیه و عند قبر امّه بما یدعو لهما.([137]) مردگانتان را زیارت کنید که ایشان به زیارت و دیدن شما شادمان می‏شوند. و هر کس از شما وقتی‏که کنار قبر پدر و مادر خود می‏ایستد، حاجتش را بخواهد که به‌واسطه دعائی که برای آنها می‏کند، برآورده می‏شود. یعنی وقتی‏که او دعاء کرد، آن پدر و آن مادر آمین می‏گویند. رضایت پدر و مادر و آمین‌گفتن پدر و مادر، در قبولی دعاء فرزند خیلی‌خیلی مؤثر است. این‏طور روایات در این باره فراوان است، امیدوارم که مراجعه بفرمایید.

پس این بدن‏های هورقلیایی، حیات و شعور دارند، ابقاء الهی به آنها تعلق دارد و در عین حال متناهی هستند، این مسلّم است. درباره‏ بدن‏های برزخی و هورقلیایی کسی سخنی نگفته که آنها هم غیرمتناهی هستند، اگرچه نوع همین حکماء می‏گویند عالم هورقلیا، عالم برزخ و عالم مثال، عالم صورت‏های مجرد از ماده است. آخر این‌همه فرمایشات، همه‏اش دلیل بر آن است که هم ماده دارد و هم صورت دارد. عالم برزخ مثل همین عالم دنیا است، تفاوت فقط در لطافت و غلظت است.

می‏دانیم که فرمایشات بزرگان ما راجع به بدن و جسد هورقلیایی اختصاص به ایشان ندارد؛ دیگران هم ذکر کرده‏اند و گفته‏اند و از آنها نقل شده است. در فرمایشات ائمه؟عهم؟ هم جابلقا و جابرسا رسیده است. اختصاص به ایشان ندارد که یک‏چنین لغات و تعابیر را اختراع کرده و یا فقط ایشان به‏کار برده باشند.

حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ نقل شده که تأیید همین قول است: سئل عن المیّت یبلی جسده؟ قال: نعم، حتّی لایبقیٰ له لحم و لا عظم الّا طینتُه التی خُلِقَ منها فانّها لاتبلیٰ، تبقی فی القبر مُستدیرةً حتّی یُخْلَقَ منها کما خُلِقَ اوّلَ مرّة.([138]) از امام؟ع؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 149 *»

سؤال شد که آیا مرده جسدش می‏پوسد؟ فرمودند: آری، به‏طوری که برایش نه گوشتی می‏ماند و نه استخوانی، مگر آن طینتی که از آن طینت خلقت شده است. دیگر آن طینت نمی‏پوسد و در قبر در حال استداره می‏ماند. این استدارهٔ دایره منظور نیست که دایره‏وار معنی کنیم. می‏فرماید: تا آنکه دوباره از آن خلق شود همان‏طور که اول بار خلق شد؛ یعنی همان‏طور که در دنیا این بدن از آن طینت خلقت شده است، برای آخرت یا در رجعت هم از همان طینت خلقت می‏شود. بزرگان اسم همان طینت را بدن هورقلیایی، بدن برزخی و بدن مثالی می‏گذارند که اجمالاً درباره‏اش گفتگو کرده‏ایم و باز هم ان‏شاءالله گفتگو می‏کنیم.

روایاتی رسیده است که بعضی از بدن‏های هورقلیایی در این عالم ظاهر شده‏اند. حالا در این مطلب که به لباس و بدن عنصری هم درآمده‏اند یا درنیامده‏اند، صراحت ندارد. یکی دو نمونه را عرض می‏کنم.

از جمله حدیثی است که در همین کافی از حضرت صادق؟ع؟ ذکر شده است: انّ عیسی بن مریم جاء الی قبر یحیی بن زکریّا؟ع؟ و کان سأل ربّه ان‏یُحیِیَه له فدعاه فاجابه و خرج الیه من القبر. فقال له: ما ترید منّی؟ فقال له: ارید ان‌تُؤنِسَنی کما کنتَ فی الدنیا. فقال له: یا عیسی، ماسکَنَتْ عنّی حرارةُ الموت و انت ترید ان‏تعیدنی الی دار الدنیا و تَـعُودَ علیّ حرارةُ الموت؟ فترکه فعاد الی قبره.([139])

عیسی بن مریم؟ع؟ کنار قبر یحیی بن زکریا آمد. مرحوم مجلسی می‏فرماید: از این حدیث استفاده می‏شود که یحیی قبل از عیسی فوت شده است و از آن طرف اخباری داریم که یحیی وصی عیسی بود. لازمه‏ آن اخبار این است که یحیی بعد از عیسی زنده باشد و بعد از عیسی فوت کند. ایشان می‏فرماید: بعضی گفته‏اند یحیی بعد از کشته‌شدن، به ‏دعاء عیسی زنده شده و وصی عیسی بوده است. بعضی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 150 *»

گفته‏اند: این یحیی بن زکریا غیر از آن یحیی بن زکریایی است که کشته شده و نبی بوده است.([140])

ولی هیچ‏کدام از اینها توجیه درستی نیست. چنان‏که کشته‌شدن یحیی هم حتماً بعد از عیسی بوده، مسلّم نیست. من هم دو احتمال می‏دهم ولی برای هیچ‏یک دلیلی ندارم.

اگر یحیی بعد از ایشان کشته شده باشد، چون حضرت عیسی کشته نشد و بعد از آن غیبت که فرمود باز در این عالم ظاهر شد، احتمال می‏رود که در آن موقع بوده است؛ یعنی حضرت عیسی با بدن آسمانی در زمین، کنار قبر او آمده باشد. این یک احتمال است که گفتم دلیلی ندارم.

احتمال دیگری که قوی است اینکه وصی‌بودن حضرت یحیی برای حضرت عیسی؟عهما؟ لازم نیست که حتماً بعد از رفع حضرت به آسمان باشد. شاید در وقت بودنش روی زمین ایشان را برای خود وصی قرار داده باشد. چه مانعی دارد؟ همان‏طور که حضرت هارون، در زمان حیات حضرت موسی، وصی و خلیفه‏ حضرت موسی شد. وصی‌بودن دلیل نمی‏شود که عیسی به آسمان بالا برده شد و بعد یحیی وصی شد. ممکن است ایشان در حال حیات، حضرت یحیی را وصی خود کرده باشد، منافات ندارد. این احتمال بعید نیست.

آری، در این حدیث چنین مطلبی بیان شده است، ولی این مطلب حدیث را از اعتبار نمی‏اندازد که حدیث معتبر نباشد. زیرا در کتاب معتبر کافی است، در اعتبار آن شکی نیست و به صدور این حدیث از امام؟ع؟ اطمینان داریم که حضرت آن را فرموده‏اند. مطلب ما هم که می‏خواهیم برای اثباتش به ‏این حدیث استدلال کنیم روشن می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 151 *»

عیسی بن مریم کنار قبر حضرت یحیی آمد. او قبلاً از خدا می‏خواست که یحیی را زنده کند. زنده‌شدن یحیی احتیاج به ‏آن داشت که یحیی هم رضایت داشته و راضی باشد که به دنیا بیاید. ظاهراً باید عیسی قبلاً رضایت یحیی را به‌‏دست آورده باشد. پس کنار قبر یحیی آمد و او را صدا زد. یحیی جواب داد و از قبر خارج شد، در نزد عیسی ایستاد. عرض کرد: از من چه می‏خواهی؟ فرمود: دلم می‏خواهد که زنده شوی و به ‏دنیا بیایی و با هم مأنوس باشیم، همان‏طور که قبلاً در دنیا این‏طور بودی و با هم مأنوس بودیم. گاهی به دیدار هم می‏رفتیم و یکدیگر را می‏دیدیم. می‏خواهم این‏طوری باشی. یحیی عرض کرد: ای عیسی، هنوز گرمی و حرارت مرگ در من آرام نشده است. یحیی است که چنین می‏گوید! اللّهم ارحمنا. خدایا به ما رحم کن. عرض کرد: تو می‏خواهی مرا دوباره به‏ این دنیا برگردانی تا باز حرارت مرگ به‏ سراغم آید و دوباره حرارت مرگ را بچشم؟ عیسی او را رها کرد، او هم به ‏قبر خود برگشت.

در این حدیث شریف دقت کنید. چقدر صریح است در اینکه بدن هورقلیایی در قبر زنده است و از خودش حیات دارد، با آنکه روح از آن مفارقت کرده است. روح که به بدن یحیی برنگشت. همین بدن هورقلیایی او اجابت کرد. حیات استخراج شده از آن بدن مطهر که بدن نبی است جواب داد؛ زیرا یحیی راضی نبود که دوباره حرارت مرگ را بچشد. اگر روح بخواهد بیاید، باید از بهشتش بیاید و دوباره به بدنش تعلق بگیرد تا به آن زندگی زنده شود. پس باز حرارت مرگ را باید بچشد تا روحش را قبض کنند، در صورتی ‏که او راضی نبود و اجازه نداد و موافقت نکرد. پس این همان بدن هورقلیایی است.

منافاتی هم ندارد که بدن هورقلیایی در بدنی عنصری ظاهر شود. به ‏اعجاز عیسی، عناصری از این عالم جمع بشود و بدن هورقلیایی به‏ آن تعلق بگیرد که شخص دیگری غیر از عیسی هم او را ببیند. امکان هم دارد که با بدن هورقلیایی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 152 *»

سر از قبر درآورده است و عیسی هم با مرتبه‏ هورقلیایی خود، یحیی را دیده و با یحیی گفتگو کرده است.

چون در حدیث ذکر نشده و مشخص نگشته است، هر دو صورتش احتمال می‏رود. عیسی بدنی را به ‏اعجاز خود از این عناصر فراهم کند و بدن هورقلیایی یحیی به آن تعلق بگیرد؛ به‏طوری که اگر شخص دیگری هم کنار عیسی بود، او هم آن بدن را می‏دید. یا آنکه مثل صحبت‌کردنِ حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ با آن کسانی باشد که در وادی‌السلام بودند.

امام؟ع؟ با شخصی به ‏نام حَبَّةالعُرَنیّ به ‏وادی‏السلام تشریف بردند. راوی می‏گوید: حضرت ایستادند به ‏صحبت‌کردن، گویا با اشخاصی گفتگو می‏کردند. من هم ایستادم تا از ایستادن خسته شدم؛ نشستم، خسته شدم. برخاستم تا مانند بار اول خسته شدم، نشستم، سپس برخاستم و رداء خود را جمع نموده و عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، من بر حال شما از طولانی‌شدن ایستادن نگرانم، کمی استراحت کنید و رداء خود را گسترانیدم تا حضرت بر آن بنشیند. فرمودند: ای حَبَّه، این نیست مگر گفتگو با شخص مؤمن و یا انس‌گرفتن با او.([141])

زیرا تنها گفتگوی با ارواح مؤمنان مراد نیست بلکه همان‏طوری که با ارواح آنان گفتگو می‏فرموده با ابدان برزخی آنان هم گفتگو داشته‏اند. پس همان بدن‏های هورقلیایی هم مراد است که رفت‌وآمد و ملاقات می‏کنند. آن بدن‏ها وسعت بسیاری دارند. این بدن‏ها مثل آن بدن‏ها نیست. آنها بدن‏های وسیع و پهناوری است. اینکه می‏فرماید: قبرش تا جایی که چشمش می‏بیند وسیع می‏شود،([142]) برای چیست؟ پهناوری قبر به ‏چه درد می‏خورد؟ حتماً برای او احاطه‏ای پیدا می‏شود و در آن قبر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 153 *»

پهناور تصرف دارد. معنای اینکه قبرش روضة من ریاض الجنة است همین است. فقط این‏طور نیست که وسعت پیدا کند. ما از زمینی پهناور مثل کویر چه لذتی می‏بریم؟ کویر تا جایی که چشم کار می‏کند زمین است، چه فایده‏ای دارد؟ پس اینکه قبر مؤمن تا جایی که چشمش کار می‏کند وسیع می‏شود، همان وسعتِ روضة من ریاض الجنة مراد است؛ یعنی همه‏ نعمت‏های بهشتی که برای روحش وجود دارد، در قبرش هم برای بدنش وجود دارد.

آن بدن، حیات و ادراک و شعور باید داشته باشد. میهمانی کند، رفت‌وآمد داشته باشد، بنشیند، برخیزد، برود، بیاید و ملائکه و ارواح بر او نازل شوند. ارواح مؤمنان جن با او ملاقات کنند و از او چیز یاد بگیرند. هیچ مانعی ندارد که از بدن او الهام بگیرند و چیزها بیاموزند.

همین بدن‏های مطهر کاملان شیعه، محل زیارت ملائکه و محل زیارت جن مؤمن است. جن می‏رود و آن بدن‏های مطهر را زیارت می‏کند. آیا فقط ما حضرت ابوالفضل را زیارت می‏کنیم؟ یا وجود مبارک حضرت رضا؟ع؟ را آیا ما فقط زیارت می‏کنیم؟ بدن‏های هورقلیایی ایشان را ملائکه زیارت می‏کنند، از ایشان الهام می‏گیرند، چیز یاد می‏گیرند. همین‏طور جن از آن بدن‏ها استفاده می‏کنند، ملاقات و دیدار و تزاور و مجالست دارند.

پس هیچ بعید نیست که حضرت یحیی با بدن هورقلیایی خود از قبر درآمده و جواب حضرت عیسی را داده باشد. حضرت عیسی هم با بدن هورقلیایی خود با یحیی سخن گفته باشد.

این قسمت حدیث مشکلی فراهم کرده است. اگر این توضیحات مشایخ ما و آنچه عرض کردم نباشد، این حدیث خیلی مشکل می‏شود. به همین علت مرحوم مجلسی می‏فرماید: «فان قیل: ادراک حرارة الموت ای شدّته بعد الاحیاء کانت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 154 *»

لامحالة واقعة فلم لم‏یقبل المکث فی الدنیا؟»اگر کسی اشکال کند که حضرت یحیی زنده شد. یعنی روحش از بهشت برگشت، به بدنش تعلق گرفت، از قبر درآمد و دربرابر عیسی ایستاد. وقتی‌که زنده شده است، خواه‏‌نخواه باز باید بمیرد و در نتیجه حرارت مرگ را باید بچشد؛ پس چرا راضی نشد که در دنیا بماند، زیست کند و با عیسی باشد؟ در نهایت بعد از زنده‌شدن خواه‌نخواه، باز حرارت و شدت مرگ برای یحیی واقع می‏شده است؛ پس چرا یحیی قبول نکرد که در دنیا بماند؟

«قلت: حرارة الموت انّما یکون بعد الایتلاف و عودِ العلائق المنقطعة مرّة ثانیة فامّا الموت قبل ذلک فلیس فیه شدّة لانّ العلائق القدیمة قد انقطعت و زالت و لم‏تحدث بعدُ عَلاقة مجدّدة و الفة محدثة و لذا لایکون ذلک فی احیاء القبر ایضاً للمؤمنین».([143]) ایشان در جواب می‏فرماید: اینکه مرگ و جداشدن روح سختی و شدت دارد، وقتی است که پس از ترکیب دوباره و برگشت علاقه‏های انقطاع یافته باشد؛ ولی جداشدن روح پیش از این حالت سختی و شدتی نخواهد داشت. زیرا علاقه‏ها محکم نشده و روح همین‏قدر تعلقی اجمالی به ‏بدن گرفته است، پس مرگِ دوباره شدتی ندارد. روح یحیی به‏ بدنش تعلقی اجمالی گرفت، از قبر درآمد، جواب عیسی را داد و فوری برگشت. چون روح کاملاً تعلق نگرفته بود، چندان سختی نداشته است.

آیا دقت فرمودید؟ مرحوم مجلسی هم حق دارد. چطور جواب بدهد؟ ولی آیا این جواب شد؟ تا علاقه شدید نشود که روح تعلق نمی‏گیرد. روح هم که به این بدن تعلق گرفت به همه‏اش تعلق می‏گیرد. بعد هم که علاقه فراهم شد، دیگر جداشدنش از این بدن مشکل است.

مرحوم مجلسی می‏فرماید: زنده‌شدن در قبر را هم بر همین باید حمل کنیم. مؤمنان و غیرمؤمنان که در قبر زنده می‏شوند اینها همه از همین قبیل است. شاید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 155 *»

مقصودش این است که زنده‌شدن مؤمنان در قبور برای سؤال و جواب این‏چنین است که خارج‌شدن روح بعد از تعلقش به ‏بدن و تمام‌شدن سؤال و جواب سختی ندارد. غیرمؤمنان هم برای آنکه ملائکه‏ عذاب عذابشان کنند روحشان به‏ بدنشان تعلق می‏گیرد و باز بدن را می‏گذارد و می‏رود. خلاصه چون علاقه شدید نمی‏شود، درنتیجه رفتن روح صدمه نمی‏زند.

ما می‏گوییم: وقتی‏که روح جدا شد اگر به‏ بدن هورقلیایی بخواهد تعلق بگیرد، به‏ رضایت و اذن شخص احتیاج دارد مگر آنکه خدا بخواهد و خارج‌شدنش از بدن درد و حرارت ندارد. این بدن دنیایی است که خروج روح از آن شدت و حرارت دارد؛ چون حیاتش در اثر ترکیب دنیوی ضعیف است. پس خروج یحیی؟ع؟ از قبر و گفتگوی او با عیسی؟ع؟ اموری است که از بدن هورقلیایی هم برمی‏آید و به ‏بازگشت روح به بدن نیازمند نیست. توضیحش هم این است که بزرگان ما می‏فرمایند: خود بدن هورقلیایی حیات و شعور و ادراک دارد و احساس می‏کند، این‏گونه کارها را هم می‏تواند برگزار کند. پس هیچ مشکلی پیش نمی‏آید.

مرحوم مجلسی احتمال دیگری را هم به شکل نقل قول، می‏فرماید: «ربّما یقال: انّ استجابة عیسی کان مشروطاً برضاء یحیی و لم‏یعد روحه الی جسده و انّما تمثّل روحه لعیسی لیستأذنه فلم‏یأذن له و لایخفی بعده».([144]) چون آمدن یحیی به ‏دنیا مشروط به ‏رضایتش بود پس روح به‏ بدنش عود نکرد، بلکه روح یحیی از بهشتش برای عیسی مجسّم و مُمَثّل شد و به‏ عیسی اجازه و رضایت نداد که به‏ بدنش برگردد و زنده شود تا در نتیجه دوباره بمیرد و حرارت مرگ را دوباره بچشد.

بعد خود مرحوم مجلسی این احتمال را بعید می‏شمارد که چگونه روح از بهشت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 156 *»

در اینجا بیاید، ممثّل شود و جواب عیسی را بدهد؟! روح که در قبر نیست و در بهشت است. اگر روح بخواهد از بهشت بیرون بیاید لازم نیست که از قبر بیرون بیاید و جواب عیسی را بدهد و دوباره به قبرش برگردد. پس این احتمال هم درست نیست زیرا صریح عبارت حدیث این است.

 

٭   ٭   ٭   ٭

 

حدیـث حَبَّــة العُرَنـــی

قال: خرجت مع امیرالمؤمنین الی الظهر فوقف بوادی السلام کأنّه مُخاطِب لاقوام. فقمتُ بقیامه حتّی اَعْیَیْتُ ثمّ جلست حتّی مللت ثمّ قمت حتّی نالنی مثل مانالنی اوّلاً ثمّ جلست حتّی مَلِلْتُ ثمّ قمت و جمعت ردائی فقلت: یا امیرالمؤمنین، انّی اَشْفَقْتُ علیک من طول القیام، فراحةَ ساعةٍ، ثمّ طرحت الرداء لیجلس علیه. فقال: یا حَبَّة، انْ هو الّا مُحادَثَةُ مؤمن او مؤانَسَتُه. قال قلت: یا امیرالمؤمنین و انّهم لَکذلِک؟ قال: نعم، لو کُشِفَ لک لرأیتهم حَلَقاً حَلَقاً مُحتَبین یَتحادَثون. فقلت: اجسام ام ارواح؟ فقال: ارواح و ما من مؤمن یموت فی بقعة من بقاع الارض الّا قیل لروحه: اِلْحَقیٖ بوادی السلام. و انّها لبقعة من جنّة عدن.([145])

می‏دانیم که باطن وادی‏السلامِ کوفه بهشت است چنان‏که باطن بَـرَهُوت و حَضْرَمَوْت و عیون بقر جهنم است. همچنین می‏دانیم که بهشت برزخ، آسمان و زمین دارد که ارواح مؤمنان در آسمان آن و بدن‏های برزخی ایشان در زمین آن در نعمت‏های برزخی به زندگی برزخی زندگانی می‏کنند.([146]) بدیهی است که به‏حسب زندگی آن عالم با هم رفت‌وآمد و نشست و برخاست و گفتگو و دید و بازدید و تعلیم و تعلّم دارند. نیز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 157 *»

می‏دانیم که آسمان‏های عالم برزخ در غیب آسمان‏های این عالم و زمین‏های آن در غیب زمین‏های این عالم است به‏طوری که اسفل آن عالم (آسمان‏ها و زمین‏هایش) به‏ اعلای این عالم چسبیده است.

با توجه به‏ این نکات هنگامی‏که امام؟ع؟ در وادی‏السلامِ کوفه ایستادند، بر عالم برزخ مشرف شدند و با مؤمنان به ‏گفتگو پرداخته و با آنها انس گرفتند؛ تنها با ارواح آنان نبوده است بلکه ابدان برزخی آنان هم از آن عنایت و توجه امام؟ع؟ بهره‏مند می‏شدند. یعنی همچنان‏که با ارواح آنان به ‏محادثه و مؤانسه پرداختند با ابدان آنان هم محادثه و مؤانسه داشتند؛ زیرا هر نعمتی که به ‏ارواح آنان می‏رسد، خداوند برای ابدان آنان هم حظّ و نصیبی قرار می‏دهد و چه نعمتی بالاتر از نعمت محادثه و مؤانسه با آقای جمیع مؤمنان و سرور همه‏ اوصیاء پیامبران علیه‏ و علیهم ‏السلام؟!

تعبیرهای امام؟ع؟ طوری است که گویا از حالات بدن‏های آنان گزارش می‏دهد. می‏فرماید: اگر برای تو پرده برداشته شود و تو آنان را ببینی، آنها را خواهی دید که جامه‏های خود را به‏ خود پیچیده و گرد یکدیگر، حلقه‏وار نشسته و به ‏گفتگو پرداخته‏اند.

راوی از این عبارت چنین می‏پندارد که بدن‏های عنصری و دنیایی ایشان در قبرهایشان به ‏این صورتند. به‏ همین جهت با کمال تعجب و حیرت‏زدگی می‏پرسد: «اجسام ام ارواح؟»

امام؟ع؟ به‏حسب مصلحت‏بینی برایش توضیح نمی‏دهند که ارواح آنان در آسمان‏های وادی‏السلام و ابدان برزخی و هورقلیایی آنان در زمین‏های وادی‏السلام با یکدیگر برای محادثه و مؤانسه گرد آمده‏اند؛ زیرا هضم این مطلب برای آن راوی دشوار بوده و آمادگی درک آن را نداشته است. از این‏ رو امام؟ع؟ در پاسخ او می‏فرماید: آنها ارواح هستند و هیچ مؤمنی در بقعه‏ای از بقعه‏های زمین نمی‏میرد مگر آنکه به ‏روح او گفته می‏شود: به‏ وادی‏السلام ملحق شو، و وادی‏السلام روضه‏ای از بهشت عَدن است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 158 *»

روشن است که همین اندازه توضیح برای بیان ارزش و موقعیت وادی‏السلام به‏ مقدار فهم و درک آن راوی کافی بوده است. باتوجه به قاعده‏ «اثبات شی‏ء نفی ماعدا نمی‏کند»، تعبیر به «ارواح» این حالات را از اجساد و ابدان برزخی مؤمنان نفی نمی‏نماید. و نیز با توجه به سایر احادیث که مقداری از آنها در متن آورده شده است مقصود ما روشن و ثابت می‏گردد. البته با دقت بیشتر که بعد از این هم درباره‏ آن بحث می‏کنیم، از کلمه‏ «ارواح» می‏توان بدن‏های هورقلیایی را هم در نظر گرفت نه ‏تنها مرتبه‏های از مثال به ‏بالا را.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 159 *»

مجلس 11

 

(شب سه‏شنبه  8 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

r آنچه از انسان در قبر باقی می‏ماند چیست؟

r طبق روایات عامه «عَجْبُ الذَنَب» از انسان در قبر باقی می‏ماند

r طبق روایات خاصه «طینت مستدیره» باقی می‏ماند

r طبق نظر حکماء «عقل هیولانی» یا «هیولا» یا «نفس» باقی می‏ماند

r طبق نظر بزرگان+ «بدن هورقلیایی» باقی می‏ماند

r خصوصیات بدن هورقلیایی

r معنی و مقصود از «طینت مستدیره»

r توجیه نعمت‏ها یا عذاب‏های قبر به‏ شناخت بدن هورقلیایی‏بستگی دارد

r داستان برگشتن میّتی به‏ دنیا در اثر دعاء چند جوان از بنی‏اسرائیل

r احساس تلخی جان‏دادن پس از نود و نه سال از درگذشت آن شخص

r سفیدشدن موی سر و صورت آن شخص از هراس قیامت

r «عَجب الذنَب» یا «طینت مستدیره» همان بدن هورقلیایی است

r نقل عبارتی از مرحوم مجلسی؟رح؟ در تأیید نظر بزرگان+

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 160 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در مرتبه‏ مثالی انسان و انسان مثالی است. به ‏این مطلب رسیدیم که برای مرتبه یا جسد مثالی، حیات و شعور و ادراک هست. همین‏طور هیئت دارد و به امدادهای خداوند ابقاء می‏شود. سایر احکامی هم که درباره‏ جسد گفته شد، درباره‏ مرتبه‏ هورقلیایی ثابت است. همان مرتبه‏ هورقلیایی است که در قبر بعد از فناء این بدن عنصری باقی است و تمام نعمت‏ها یا عذاب‏های قبر برای آن است. آن بدن، صافی و لطیف همین بدن و آن مرتبه، لطافت یافته‏ همین مرتبه‏ عنصری است.

همه‏ احکامی که در این عالم، برای این بدن عنصری موجود است، برای مرتبه و بدن هورقلیایی نیز موجود است. ما در این بدنِ ظاهری عنصری، حیات و آثار حیات از شعور و ادراک و همچنین ابقاء و امدادهایی که خدا این بدن را می‏فرماید می‏بینیم؛ برای آن بدن نیز همین‏طور است. چنان‏که این بدن، حواس و قوا و اعضاء دارد، بدن هورقلیایی هم همین‏طور، اعضاء و قوا و حواس و ادراکات و شعور و حیات دارد. خداوند او را به امدادهای بهشتی یا به امدادهای جهنمی ابقاء می‏فرماید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 161 *»

همه‏ مسلمانان به ‏این مطلب اعتراف دارند، ولی در اینکه آن بدن چیست اختلاف شده که مطلب دیگری است. همه اعتراف کرده‏اند که روح انسان، یعنی از مثال به بالا، در بهشت یا در جهنم برزخ قرار می‏گیرد، ولی در قبر اجزائی از انسان تا نفخه‏ صعِق باقی می‏ماند. همه به این مطلب اعتراف دارند.

حتی در روایاتی که از طریق عامه رسیده، به جمله‏ای تصریح شده است که عده‏ای آن حدیث را ذکر کرده‏اند. اجمالش این است که در قبر «عَجْب الذَنَب» از انسان باقی می‏ماند.([147]) عَجْب الذنَب استخوانی است که ستون فقرات بر آن برپا است. چون در حیوانات، فاصله‏ بین بدن و دم حیوانات است، پس تقریباً یعنی آن دنباله‏ دم و فاصله‏ بین بدن و دم حیوان. در انسان هم همان استخوانی می‏شود که ستون فقرات بر آن برپا است. در روایات عامه به این تعبیر رسیده است که گفته‏اند عَجب الذنب در قبر باقی می‏ماند.

در حدیثی که از طرق عامه از رسول‏خدا؟ص؟ نقل شده این‏طور است: انّ الجسد یبلی الّا عَجْبَ الذَنَب فانّه لایبلی حتّی یُخْلَقَ منه کما خلق اوّل مرّة،([148]) یعنی جسد می‏پوسد، این جسد عنصری دنیایی مقصود است؛ مگر عجب الذنب که آن باقی می‏ماند و نمی‏پوسد تا آنکه انسان از آن خلق شود همان‏طوری که اول بار خلق شده بود.

همچنین عامه از حضرت رسول؟ص؟ حدیث دیگری نقل می‏کنند که حضرت فرمودند: آخر ما یبلی عَجب الذنب،([149]) آخرین عضو انسان که در قبر می‏پوسد، عجب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 162 *»

الذنب است. عرض شد همان استخوانی است که ستون فقرات بر آن برپا است.

از این حدیث دوم معلوم می‏شود که عجب الذنب هم می‏پوسد. ولی در آن روایت فرمود: عجب الذنب باقی می‏ماند تا آنکه انسان دوباره از آن خلقت شود. این احادیث به ‏اصطلاح عامه و از طریق آنها است.

حدیثی که از طریق شیعه درباره‏ بدن میت در قبر رسیده است، همان بود که در مجلس قبل خواندیم. مرحوم محمّد بن یعقوب در کتاب کافی از عمّار ساباطی نقل کرده است. او به حضرت صادق؟ع؟ عرض می‏کند: بدن میت در قبر می‏پوسد؟ حضرت می‏فرمایند: آری می‏پوسد، حتّی لایبقی له لحم و لا عظم الّا طینته التی خلق منها فانّها لاتبلی، تبقی فی القبر مستدیرة حتّی یخلق منها کما خلق اوّل مرّة.([150]) می‏فرمایند: بدن میت می‏پوسد که دیگر گوشت و استخوانی برایش باقی نمی‏ماند، مگر آن طینتی که از آن خلقت شده است. آن طینت دیگر نمی‏پوسد بلکه در قبر در حال استداره باقی می‏ماند. استداره ‏به معنای دایره‏مانند نیست. بیانی دارد که بزرگان ما می‏فرمایند که فرمایش ایشان را نقل کرده‏ام.([151]) می‏فرمایند: در قبر به ‏حال استداره می‏ماند تا انسان از همین طینت خلقت شود، همان‏طور که اول بار خلقت شده بود.

حدیث دیگری از حضرت عسکری؟ع؟ است که تقریباً این حدیث را توضیح می‏دهد. شاید با توجه به آن، بین تعبیری که در روایات شیعه با تعبیری که در روایات عامه است رفع اختلاف بشود. حدیث را مرحوم مجلسی در بحار از تفسیر امام عسکری؟ع؟ ذکر می‏کند.

قال؟ع؟ (فی قصّة البقرة):…فاخذوا قطعة و هی عَجب الذنَب الذی منه خلق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 163 *»

ابن‌آدم و علیه یرکَّب اذا ارید خلقاً جدیداً، فضربوه بها.([152]) امام عسکری؟ع؟ درباره‏ جریان آن گاو بنی‏اسرائیل که در قرآن ذکر شده است فرمایش می‏فرمایند. گاوی را کشتند و عضوی از اعضائش را بر آن شخصی که کشته شده بود زدند تا زنده شد. امام؟ع؟ می‏فرمایند: آن عضو و قطعه‏ای که از آن گاو گرفتند، عبارت بود از عَجب الذنَب. عرض کردم عجب الذنب همان دنباله‏ دم است که به بدن حیوان متصل است. بعد امام؟ع؟ در توضیح آن می‏فرمایند: همان عجب الذنبی که فرزند آدم از آن خلقت شده است. یعنی این بدن دنیایی عنصری که می‏بینیم، از آن عَجب الذنب سرچشمه گرفته که همان طینتی است که در کتاب کافی در حدیث حضرت صادق؟ع؟ بود. وقتی‏که بدن بخواهد خلقت جدیدی بیابد، باز بر همان طینت سوار می‏شود و بدن روی همان ساخته می‏شود.

الآن این بدنِ عنصری ما روی همان طینت و بدن هورقلیایی سوار و بار و ساخته شده است. در آخرت هم باز همان طینت اصلی که در هورقلیا است، همان باز طینت اصلی بدن اصلی است. بدن آخرتی روی همان خلقت می شود و به‏ ترکیب مناسب آخرت دوباره ساخته می‏شود. پس تقریباً با این فرمایش حضرت عسکری؟ع؟ بین حدیثی که از طریق عامه و حدیثی که از طریق شیعه نقل شده است، جمع می‏شود. مراد از عَجب الذنَب همان طینتی است که در فرمایش حضرت صادق؟ع؟ رسیده است.

این حدیث به ‏دست حکماء افتاده است و درباره‏اش نظریات داده‏اند. عَجب‌ الذنب یا طینت را معنی‏های مختلفی کرده‏اند. بعضی گفته‏اند: این عجب ‌الذنب یا طینت، همان اجزاء اصلی است که در قبر باقی می‏ماند. بعضی گفته‏اند:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 164 *»

همان «عقل هیولانی» مراد است که از آن، به این‏طور تعبیر آورده شده است. عقلی که ابتدائی است و ترقیات و تکامل‏ها شاملش نشده است. چون به‏ تعبیر آنها عقل هیولانی یعنی عقلی در ابتداء رشد که هنوز رشد و کمالی برایش فراهم نشده است.

بعضی از نظر تأویل، اجزاء اصلی گفته‌اند یعنی لفظ عَجب الذنب یا طینت را به اجزاء اصلی تأویل و تعبیر کرده‌اند. اجزاء اصلی توجیه خوبی است و همان طینت اصلی است. عَجب الذنب یعنی همان طینت اصلی و اولی که مانعی ندارد. اگر به اجزاء اصلی معنی کنیم، اشکالی پیدا نمی‏شود. ولی نتیجه این می‏شود که شخص، چیز دیگری هم هست که بر این طینت بار می‏شود. از حدیث این‏طور استفاده می‏شود. انسان بر این پایه ساخته می‏شود و عجب الذنب مثل اساسی می‏شود که بدن روی آن اجزاء اصلی ساخته می‏شود. اگر این‏طور توجیه کنیم این مشکل هست، ولی اگر بگوییم که ترکیب بدن آخرتی مناسب آخرت بر این طینت پوشیده می‏شود و به‏ هیئتی مناسب آنجا ساخته می‏شود، این اشکال هم برطرف می‏گردد.

بعضی گفته‌اند عقل هیولانی یعنی عقل ابتدائی و رشد و ترقی نکرده مراد است، آن در قبر باقی می‏ماند. همان است که از آن در روایات عامه از رسول‏خدا؟ص؟، به عَجب الذنَب تعبیر می‏آورند و در روایات شیعه به طینت تعبیر می‏آورند. این سخن درستی نیست. چون عقلی که آنها می‏گویند، به عقیده‏ ما و به آیات و روایات، از عالم جبروت است.([153]) اینجا سخن از باقی‌ماندنِ بدن انسان، در این قبر است. زیرا از امام؟ع؟ راجع به جسد سؤال می‏شود. پس عقل هیولانی نباید باشد و این تعبیر و تأویل صحیح نیست.

بعضی گفته‏اند: اصلاً خود «هیولا» مراد است. هیولا به زبان حکمت یعنی آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 165 *»

ماده‏ای که صورتی ندارد و آماده‏ هرگونه صورت‏پذیری است. بی‏صورت هم که نمی‏شود باشد. البته خود هیولا محل گفتگو است که آیا اصلاً در این عالم جسم، هیولایی داریم یا نداریم؟ بین حکماء اختلاف است. هیولا به ‏معنای ماده‏ اولی مثلاً عالم جسم است که صلاحیت قبول صورت‏های مختلف را دارد. البته بی‏صورت هم نیست و او را بی‏صورت نمی‏شود دید. ولی مرتب تغییر صورت می‏دهد، کمالات بر او ظاهر می‏گردد و صورت‏های مختلف از او بروز می‏کند.

بعضی از حکماء گفته‏اند مراد از عجب الذنب یا طینت، همان هیولا است. یعنی آن ماده‏ اولی و حقیقت جسمانی این هیئت و پیکره‏ انسان که آمادگی پذیرش صورت‏های مختلف و ظهور به هیئت‏های مختلف را دارد. اگر واقعاً مرادشان هیولایی است که حقیقت جسم است، جسمانیت دارد، به‏حسب خودش ماده و صورتی دارد و همین‏طور صلاحیت قبول صورت‏ها و کمالات صوری را دارد، سخن خوبی است. تقریباً طبق فرموده‏ مشایخ+ می‏شود گفت که مذهب اهل بیت؟عهم؟ درباره‏ جسد، همین است و در روایات همین معنی را می‏خواهند بفرمایند. به‏خصوص همین عبارت را که از حضرت صادق؟ع؟ در کتاب کافی نقل شده که می‏فرماید: طینت در قبر مستدیره می‏ماند، به ‏همین معنی باید بدانیم. اگر هیولا را به این معنی بگیریم، سخن خوبی است.

بعضی گفته‏اند: مراد از طینت و این عَجب الذنب، نفس انسانی است. نفس ناطقه است که در قبر باقی می‏ماند و منشأ آخرت است. زندگی آخرتی از نفس انسانی شروع می‏شود. این حرف به ابوحامد غزالی منسوب است. ایشان از بزرگان حکماء و عرفاء عامه است. البته بعضی می‏گویند که شاید آخر عمرش شیعه شده باشد. نمی‏دانیم، علیه ما علیه و له ما له. ایشان این‏طور گفته است.

البته در روایات ائمه‏ هدی؟عهم؟ و از نظر آیات قرآنی، نفس در قبر باقی نمی‏ماند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 166 *»

چون مرگ که می‏آید، مثال و مراتب بالاتر، همه از بدن گرفته می‏شود. هیچ نفسی در قبر باقی نمی‏ماند مگر نفوس مستضعفین. گرفتنِ نفوس مستضعفین از بدن‏هایشان، گرفتنی است که آن نفوس نمی‏توانند مستقل بمانند. به ‏همین علت در قبرهای خودشان با بدن‏ها می‏مانند. در عرصه‏ هورقلیا، در سرزمین عالم برزخ، در قبر اصلی می‏مانند تا استضعاف آنها رفع بشود و مشخص شود که نفس‏های ایشان مؤمن یا کافر است. چون وضع مستضعف معلوم نیست. امام؟ع؟ می‏فرمایند: او مثل کلوخی که آن را در جایی بیندازند، در قبر می‏افتد.([154]) اگر در همان حال استضعافش اهل طاعات بوده است، در قبر مختصری از نعمت‏ها به او داده می‏شود. اگر در همان استضعافش اهل طاعات نبوده و اهل فسق و فجور و طغیان بوده است، عذاب‏های مختصری دارد. در هر صورت باید مشخص شود که مؤمن است یا کافر است.

این سخن را که در قبر نفس با بدن باقی است، درباره‏ مستضعفان می‏شود توجیه کرد. اما درباره‏ ماحضان در ایمان و ماحضان در کفر، نمی‏شود صحیح دانست. شخصی که مشخص شده مؤمن است و از دنیا رفته یا مشخص شده کافر است و از دنیا رفته و با ایمان یا با کفر از دنیا رفته، وضعش مشخص است. پس در این‏طور اشخاص نفس در قبر با بدن نیست، بلکه نفس همراه با سایر مراتب مانند مثال و روح و عقل یا در بهشت و یا در جهنم است و در قبر نیست.

توجیهات دیگری هم کرده‏اند که حرف‏هایشان اصلاً ارزش گفتگو ندارد. همین قدر خواستیم به ‏اجمال اشاره کنیم که این مسأله اتفاقی است که از انسان در قبر مرتبه‏ای باقی می‏ماند. چیزی از انسان در قبر هست که یا به نعمت‏های قبر متنعّم است و قبرش برایش روضة من ریاض الجنة می‏شود، یا به عذاب‏های قبر معذّب است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 167 *»

که قبرش حفرة من حفر النیران می‏شود. در این مطلب تردیدی نیست اما اینکه این مرتبه چیست، اختلاف است.

مشایخ ما+ در توضیح این مرتبه می‏فرمایند: طینت و جسد اصلی است که در لباس برزخی، هورقلیایی مثالی در قبر وجود دارد. در دوران زندگی دنیایی که مثال، نفس، روح و عقل به آن تعلق داشت، از آن، حیات و شعور و کمال و ادراک به‏حسب خودش استخراج شده است. اعضاء و جوارحش هم بر حسب اعمالش، به‏ هیئت ایمان یا به ‏هیئت کفر است. درنتیجه آن هیئت و اعضاء و جوارح به ‏شکل انسان یا به ‏شکل حیوانات است که وحوش عالم نفوسند. و آن بدن هم هیئت دارد، اعضاء و جوارح دارد.

یکی از معناهایی که شیخ بزرگوار­ در ذیل حدیث یبقی فی القبر مستدیرة برای استداره بیان می‏فرمایند، این است که همین‏طور که الآن در این بدن ما، سر بر روی گردن، گردن روی سینه، سینه روی شکم، شکم روی پاها است و دست‏ها و اعضاء و جوارح همین‏طور است، آن بدن هورقلیایی هم همین‏طور است. همه‏ اعضاء آن بدن هورقلیایی هم مرتب قرار دارد. واقعاً سر روی گردن، گردن روی بدن و بدن روی پا است. اعضاء به‏ حساب خود و در جای خود قرار دارد. یکی از معانی مستدیره، این معنی است.([155])

به ‏نظر این بزرگواران، آن مرتبه‏ مثالی در قبر موجود و باقی است. همان است که همه‏ مسلمانان اعتراف دارند که مرتبه‏ای از انسان در قبر باقی می‏ماند که یا متنعم و یا معذب است. کسی این مطلب را انکار نکرده است، ولی باید مشخص شود که این کدام مرتبه است. با آنکه روح در بهشت یا جهنم است، باید در قبر، بدنِ بی‏روح متنعم یا معذب باشد و این احکام درباره‏اش باشد. ما این مرتبه را به ‏این‏طور باید بشناسیم که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 168 *»

همین بدن است. یعنی بدن عنصری، لطیف شده و مرتبه‏ هورقلیایی آن استخراج شده است که حیات و شعور و ادراک دارد. چه‏بسا دارای نطق هم باشد که سخن می‏گویند و با یکدیگر گفتگو دارند. تمام اعضاء و جوارحِ آن زنده‏ دائمی است. قوا و حواس دارد، می‏بیند و می‏شنود. کنار قبرش بایستید و السلام علیک بگویید، می‏شنود. وقتی‏که برگردید، احساس و ادراک می‏کند و به‏ وحشت می‏افتد. وقتی‏که هستید انس می‏گیرد.

این‌همه فرمایشات که در روایات ائمه‏ هُدی؟عهم؟ رسیده است، با این بیانات بزرگان ما درست درمی‏آید. دیگران هرچه درباره‏ این امر و مرتبه‏ای که از انسان در قبر وجود دارد و باقی می‏ماند گفته‏اند، با روایاتی که رسیده است هیچ نمی‏سازد. فقط فرمایشات بزرگان ما است که مطلب را توضیح می‏دهد و این مرتبه را روشن می‏سازد.

تعدادی روایات ذکر کردیم، حدیث دیگری می‏خوانم که شاید این مطلب را بیشتر روشن کند. امیدوارم که برای همه‏ ما وسیله‏ تنبّه هم باشد. خداوند به همه‏ ما رحم بفرماید و امور دنیا و آخرت ما را اصلاح نماید. حدیث در کتاب کافی است. حضرت باقر؟ع؟ نقل می‏فرمایند: انّ فتیة من اولاد ملوک بنی‏اسرائیل کانوا متعبّدین و کانت العبادة فی اولاد ملوک بنی‏اسرائیل، چند جوان از فرزندان پادشاهان بنی‏اسرائیل، اهل عبادت بودند. و عبادت در میان فرزندان پادشاهان بنی‏اسرائیل رایج بود. در بین بنی‏اسرائیل بعضی از انبیاء حکومت و سلطنت داشتند. همین‏طور بعضی از کاملان و بزرگانشان سلطنت و حکومت داشتند. بعضی از مُلوک و پادشاهان بنی‏اسرائیل هم اهل صلاح بودند. این بود که اکثر فرزندان ایشان اهل عبادت و تعبد بودند. در میان فرزندان ایشان، رسم بود که عبادت می‏کردند.

و انّهم خرجوا یسیرون فی البلاد لیعتبروا. گاهی هم مسافرت‏هایی می‏کردند و در شهرها می‏گشتند تا عبرت بگیرند. فمرّوا بقبر علی ظهر طریق قد سَفیٰ علیه السّافی لیس یتبیّن منه الّا رسمه، پس به قبری در بین راه گذر کردند که در اثر وزیدن خاک،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 169 *»

تقریباً دیگر پوشیده شده بود و دیده نمی‏شد. فقط نشانه‏ خیلی مختصری از آن باقی مانده بود که فهمیدند این قبری است. فقالوا: لو دَعَوْنا اللّه الساعة فیَنْشُرَ لنا صاحبَ هذا القبر، فساءَلْناه کیف وَجَد طعمَ الموت.  گفتند: بد نیست از خدا بخواهیم که در این ساعت صاحب این قبر منشور گردد و از قبر بیرون بیاید، تا ما از او بپرسیم که طعم و مزه‏ مرگ را چگونه یافت. فَدَعَوُا اللّه و کان دعاؤهم الذی دَعَوُا اللّه به، شروع کردند به خواندن خدا. دعائی که خواندند و از خدا این خواهش و تمنا را کردند این بود: انت الهنا یا ربّنا، لیس لنا اله غیرک و البدیعُ الدائم غیر الغافل و الحیُّ الّذی لایموت، لک فی کل یوم شأن، تعلم کلّ شی‏ء بغیر تعلیم. اُنْشُرْ لنا هذا المیّت بقدرتک. تو خدای ما هستی، ای پرورنده‏ ما، برای ما خدایی غیر تو نیست. تو بدیع هستی یعنی ایجاد می‏کنی و می‏آفرینی، دائم و همیشگی هستی و غافل نیستی. زنده‏ای هستی که نخواهی مرد و برای تو در هر روز از روزگار خلقت و آفرینش، شأنی است. همه‌چیز  را بی‏آموختن می‏دانی. به قدرتت این میت را برای ما از قبر خارج بفرما. دقت بفرمایید که نمی‏گویند این میت را برای ما زنده کن، بلکه می‏گویند این میت را برای ما منشور کن که نشر بیابد و از قبر بیرون بیاید.

امام؟ع؟ می‏فرماید: فخرج من ذلک القبر رجل ابیض الرأس و اللحیة، یَنْفُضُ رأسه من التراب فَزِعاً شاخصاً بَصَرَه الی السماء، شخصی از قبر برخاست و بیرون آمد که موی سر و صورتش سفید بود و خاک از سرش می‏ریخت. شروع کرد خاک‏ها را از موی سر خود ریختن و در حال فزع، از شدت نگرانی و اضطراب، دیده‏ها را به آسمان دوخته بود. فقال لهم: ما یُوقِفُکم علی قبری؟ از آن جوان‏ها پرسید: چه چیز باعث شده است که شما نزد قبر من بایستید؟ فقالوا: دعوناک لنسألک، کیف وجدت طعم الموت؟ گفتند: ما تو را صدا زدیم تا از تو بپرسیم که طعم و مزه‏ مرگ را چطور یافتی و چگونه چشیدی؟ فقال لهم: لقد سَکَنْتُ فی قبری تسعاً و تسعین سنةً ماذهب عنّی اَلَمُ الموت و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 170 *»

کَرْبُه و لا خرج مرارة طعم الموت من حلقی. گفت: ببینید، نود و نه سال است که من در این قبر ساکن شده‏ام و هنوز درد مرگ از من برطرف نشده است. آنچه در مدت نود و نه سال هنوز این درد مرگ و مزه‏ آن را از خاطر نبرده، همان بدن هورقلیایی است. با آنکه در قبر است اما احساس و ادراک دارد. اَلم و درد مرگ را هنوز می‏چشد.

گفت: درد مرگ و غم مرگ هنوز از من نرفته و هنوز تلخی جان کندن و مرگ از حلق من بیرون نرفته است. پس آن بدن، در آنجا حلق دارد و حلقش ادراک و احساس دارد که می‏گوید احساس آن تلخی هنوز در حلق من وجود دارد و هنوز از حلق من نرفته است.  فقالوا له: مِتَّ یومَ مِتَّ و انت علی ما نَریٰ ابیض الرأس و اللحیة؟ از او پرسیدند: آن روزی که تو مردی، آیا به همین حالی که الآن ما تو را می‏بینیم از دنیا رفتی؟ یعنی آیا موی سر و صورتت سفید شده بود؟ قال: لا ولکن لمّا سمعت الصیحة، اُخْرُجْ، اجتَمَعَتْ تربةُ عظامی الی روحی فبقِیَتْ فیه، فخَرَجْتُ فَزِعاً شاخصاً بصری مُهْطِعاً الی صوت الداعی، فابیضّ لذلک رأسی و لحیتی.([156]) گفت: خیر، من این‏طور نبودم و موی سر و صورتم سفید نشده بود. اما تا در قبر صیحه‏ «اُخرج» را شنیدم و صدای خارج شو به گوشم رسید، این‌طور شدم. پس آن بدن هورقلیایی که در قبر مانده است، می‏شنود. می‏گوید: «اُخرج»، خارج شو، را شنیدم. حالا حال خودش را گزارش می‏دهد.

برای او بدن عنصری پیدا شد و با بدن عنصری بیرون آمد. علتش این است که یا در بین آن جوانان نبی، وصی یا کاملی بوده و یا خداوند اتمام حجت فرموده است. در هر صورت به دعاء اینها مثل اعجاز نبی یا وصی و امام، یک بدن عنصری درست شده است و این بدن هورقلیایی به آن تعلق گرفته و با آن بدن ظاهر شده است. ولی روح پایین نیامده، روح از بهشت یا از جهنم، هر جا که بوده، پایین نیامده است. اینکه می‏گوید: دیدم این استخوان‏های خاک شده جمع شد الی روحی، معلوم است که یعنی بر آن بدنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 171 *»

که در قبر است جمع شد. چون آن بدن نسبت به این استخوان‏ها زنده است و از آن به روح تعبیر می‏شود. منظور از عبارت الی روحی در بهشت نیست، زیرا اگر آن‏طور بود می‏گفت روح آمد و به این بدن تعلق گرفت. خیر، این اجتمعت…الی روحی که می‏گوید یعنی آن بدن هورقلیایی، زیرا نسبت به این بدن زنده و در حکم روح و جان است.

آن‏وقت آن بدن هورقلیایی که به ‏عنوان روح گفته شده است. در این بدن داخل شد و قرار گرفت. ناگاه من از قبر وحشت‏زده در آمدم. چشم‏ها از ترس به آسمان دوخته شده، به سرعت به ‏طرف صدای خواننده‌ای که مرا خواند و صدا زد شتافتم. می‏خواهد بگوید فکر کردم قیامت برپا شده است و از هول و ترس قیامت، موی سر و صورتم سفید شد. آن ترس مال بدن هورقلیایی است. بدن هورقلیایی در اثر آن ترس حالتی پیدا می‏کند که وقتی در این بدن قرار می‏گیرد، موی سر و صورت این بدن سفید می‏شود. می‏گوید: به این علت موی سر و صورتم سفید شد.

در این حدیث شریف که دقتی بکنیم، با توجه به حدیث حضرت یحیی یا احادیث دیگری که نقل کردم و مطالبی که به ‏عرض رساندم، این نتیجه را می‏گیریم که طینت یا عَجب الذنَب همان بدن هورقلیایی است و هیچ احتیاجی ندارد که روح از بهشت برگردد و به‏ آن تعلق بگیرد. خود آن، حرکت و سکون دارد. خودش شنیدن و گفتن دارد، می‏شنود و جواب می‏دهد. در اینجا هیچ مشکلی نیست.

واقعاً هم باید بگوییم، آیا کسی که بعد از نود و نه سال هنوز طعم مرگ از حلقش بیرون نرفته است، دوباره زنده می‏شود که باز همین جان‌کندن برایش باشد؟ این چه مصلحت و لزومی است؟ ما در صورتی محتاجیم بگوییم روح به ‏بدن برگشته است که بدن هورقلیایی را دارای احکامی که ذکر شد ندانیم، دارای حیات و شعور و ادراک و یا باقی به ابقاء الهی ندانیم، یا مثلاً صاحب اعضاء و جوارح و حیات و ادراک و شعور و مغز به‏حسب خودش ندانیم. آن‏وقت ناچاریم بگوییم که روح باید برگردد تا گفتگو ممکن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 172 *»

شود، در صورتی ‏که این چیزها بی‏تعلق روح هم میسر است و مانعی از آن نیست.

در هر صورت اگر همان‏طور که بزرگان ما فرموده‏اند، «طینت» یا به ‏روایت عامه «عَجب الذنَب» را که در قبر باقی می‏ماند، همان بدن اصلی هورقلیایی بدانیم، مطلب حل و تمام است.

برای آنکه معلوم باشد که بزرگان ما در این فرمایشات تنها نیستند، عبارتی از مرحوم مجلسی ذکر می‏کنم. مرحوم مجلسی درباره‏ همین روایت عجب الذنب از قول دیگران توجیهاتی ذکر می‏کند که به مقداری از آن اشاره کردیم. بعد خود ایشان می‏فرماید: «و ربّما یأوّل عَجب الذنب بالطینة التی وردت فی روایة الکتاب بناء علی انّه کنایة عن اصل الشی‏ء و آخره و منتهاه. فانّ الطینة ایضاً اصل خلقة الشی‏ء و منتهاه اولاً و آخراً».([157]) چه‏بسا عجب الذنب به طینتی که در روایت کافی رسیده است تأویل و تفسیر شود. همان طینتی که امام صادق فرمودند در قبر باقی می‏ماند، به آن طینت تفسیر شود. البته بنا بر آنکه مراد از آن طینت یا عجب الذنب همان اصل شی‏ء باشد؛ یعنی همان که اصل و آخر و منتهای بدن است. همان که در نهایت عود این بدن به آن و نتیجه‏ این بدن است و این بدن به آن برگشت دارد که همان بدن هورقلیایی می‏شود. بعد می‏فرماید: معنای خود طینت هم همین است. یعنی اصل آن چیزی که شی‏ء از آن خلقت شده و منتها و اول و آخر آن است.

آری، این توجیهی است که مرحوم مجلسی به عنوان ربّما یأوّل (چه‌بسا این‏طور تأویل بشود) می‏فرماید و دیگر خود ایشان بیانی ندارد. شاید هم به این بیان از سایر بیان‏ها راضی‏تر باشد. این بیان با توضیحاتی که داده شد به همان فرمایش مشایخ+ برگشت می‏کند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 173 *»

مجلس 12

 

(شب یکشنبه  13 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

r دوران برزخی انسان و این عالم

r برزخ از دیدگاه قرآن

r معنای سبک‌بودنِ اعمال

r آیات و روایاتی که درباره‏ برزخ رسیده، به روح و بدن هر دو مربوط است

r تفاوت بدن برزخی و دنیایی

r برزخ امر بین الامرین است

r در برزخ ثواب و عقاب هم برای روح و هم برای بدن است

r فشار قبر مربوط به بدن برزخی است

r سؤال و جواب در قبر مربوط به بدن برزخی است

r قبر با بدن سخن می‏گوید و برای مؤمن گسترش می‏یابد

r علت طولانی‌بودنِ دوره‏ برزخ

r دنیا به تدریج رو به دوره‏ برزخش که رجعت است می‏رود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 174 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در شناخت مرتبه‏ برزخی انسان لازم است که بیشتر مطالعه داشته باشیم و به فرمایشات ائمه‏ هدی؟عهم؟ در این زمینه بیشتر توجه کنیم، تا عباراتی که از مشایخ عظام+ در زمینه‏ غیبت امام؟ع؟ است روشن‏تر شود.

در قرآن راجع به مرتبه‏ مثالی آیات بسیاری داریم. برای این عالم و به‏خصوص برای انسان‏ها دوره‏ای به نام دوره‏ برزخ و زندگی برزخی ذکر شده است. البته این عالم به آن دوره خواهد رسید و دوران رجعت، دوران برزخِ این عالم است. در قرآن آیات بسیاری به ‏ظاهر یا به ‏تأویل و باطن راجع به دوران برزخ این عالم رسیده است.

درباره‏ انسان‏ها هم وقتی‏که از ثواب‏ها و عقاب‏هایی که بعد از مرگ در پیش دارند گفتگو می‏شود، دوران برزخ انسان‏ها است. این انسان‏های معمولی و نوعی، تا نمیرند به دوره‏ برزخی خود نمی‏رسند، مگر نسلی که به دوران برزخ این عالم متصل شوند که همان‏وقت به آن دوره می‏رسند. اما آن مراتب برای معصومان و انبیاء و کاملان؟عهم؟ در همین دنیا، قبل از رفتن از این عالم و مردن بالفعل می‏گردد و آثارش از ایشان ظاهر می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 175 *»

در قرآن آیات فراوانی راجع به این مطلب هست. از جمله آیاتی که در آن به این مطلب تصریح شده، آیاتی در سوره‏ مبارک نور و به‏خصوص آیاتی در سوره‏ مبارک مؤمنون است. در سوره‏ مبارک مؤمنون که کاملاً به لفظ «برزخ» تصریح شده است، می‏فرماید: حتّی اذا جاء احدهم الموت، قال ربّ ارجعون لعلّی اعمل صالحاً فیما ترکت. کلّا انّها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون.([158])

کلمه‏ برزخ به این معنی و برای این عالمِ مورد بحث، در تمام قرآن فقط در همین آیه‏ شریفه از سوره‏ مؤمنون به‏کار رفته است. وقتی‏که یکی از ایشان را مرگ فرامی‏رسد _ یعنی یکی از این افراد که می‏میرد _  می‏گوید: ای پرورنده‏ من، مرا برگردان، مرا برگردان، مرا برگردان.  اگر مراد از جمع، تکرار باشد، ربّ ارجعون یعنی ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی. گفته‏اند خداوند به این شکل بیان فرموده است. می‏گوید: مرا برگردانید، شاید در آنچه از خودم باقی گذارده‌ام از دنیا و مال دنیا، اعمال صالحی انجام دهم. در جواب این خواهش و خواسته گفته می‏شود: کلّا، خیر، این‏طور نیست. به تعبیر ما این یک حرفی است که می‏زند.

معنایش این است که اگر او را برگردانیم، باز همان است که بوده است؛ زیرا در آیه‏ دیگر می‏فرماید: و لو رُدُّوا لعادوا لما نُهُوا عنه([159]) اگر به دنیا برگردانده شوند، باز به همان کارهای خلافی که از آنها نهی شده بودند، دوباره عود می‏کنند و به همان کارهایی که می‏کردند برمی‏گردند. این مطلب برای خدا معلوم است که ذاتی این اشخاص است و اگر هم برگردند همان که بوده‏اند هستند.

فتح بن یزید جرجانی خدمت امام رضا؟ع؟ عرض کرد: «جعلت فداک، یعلم القدیم الشی‏ء الذی لم‏یکن، اَن لو کان کیف کان یکون؟» آیا خداوند قدیم، شیئی را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 176 *»

که الآن نیست و وجود ندارد، می‏داند که اگر وجود بیابد چگونه خواهد بود؟ قال: ویحک، انّ مسألتک لصعبة، فرمودند: «ویحک». توجه داریم که این کلمه در همه‏جا به‏معنای «وای بر تو» نیست. ویحک نقیض و از اضداد است. کلمه‏ای دارای هر دو معنی است. در برابر افراد مخالف و ناصبی و دشمن که ائمه؟عهم؟ کلمه‏ ویحک را می‏فرمودند به معنی وای بر تو است. ولی به دوستان و اصحابشان وقتی‏که ویحک می‏فرمودند معنایش وای بر تو نیست و به تعبیر ما تعارفی است. عبارت «ویحک» را به ‏قرینه‏ وضع موجود و طرف مقابل باید معنی نمود و نباید در همه‌جا وای بر تو معنی کرد. اگر از اصحاب و کسانی است که امام؟ع؟ به آنها توجه داشته‏اند، به معنای آفرین، بارک الله، احسنت، خوب سؤالی کردی و مطلب خوبی را در میان گذاردی است. تقریباً از نظر تعبیرات ما، رحمت بر تو باد و از این قبیل است.

فتح بن یزید جرجانی از اصحاب امام رضا؟ع؟ و محل توجه حضرت است. او از این‏گونه مسائل داشته، مسائل علمی مطرح می‏کرده و جواب می‏شنیده است. از جمله این مسأله است. آیا خداوند قدیم آنچه را که هنوز وجود نیافته است، اگر وجود یابد می‏داند چطور خواهد بود؟ فرمودند: مسأله‏ مشکلی را سؤال می‏کنی. اما سمعت اللّه… و قال یحکی قول اهل النار: «اَخْرِجْنا نعمل صالحاً غیر الذی کنّا نعمل» و قال: «و لو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه» فقد علم الشی‏ء الذی لم‏یکن ان لو کان کیف کان یکون.([160]) حضرت قسمتی از دو آیه را خواندند، بعد فرمودند: خداوند قول اهل آتش را حکایت می‏کند. کسانی‏که به کسب سعادت موفق نگشته‏اند و با شقاوت از دنیا رفته‏اند، نخواسته‏اند که سعادت به‌دست بیاورند، از اعمال فاسد خود تائب نشده‏اند. معلوم می‏شود آنها که از نوعی گناهان توبه نمی‏کنند، اعمال زشت، ذاتی آنها می‏شود. به آن اعمال محبت پیدا می‏کنند، در نتیجه نمی‏خواهند توبه کنند. به توبه موفق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 177 *»

نمی‏شوند به این معنی نیست که خداوند راه آنها را سدّ می‏کند تا به توبه موفق نگردند، بلکه نمی‏خواهند توبه کنند. تمایل به عصیان، محبت به معصیت و خلاف چنان در دل‏های آنها رسوخ می‏کند که جنبه‏ ذاتی می‏یابد و به ‏همین علت توبه نمی‏کنند.

فرمود: خداوند قول اهل آتش را حکایت می‏کند که می‏گویند: پروردگار ما، ما را برگردان تا عمل صالح کنیم غیر از آنچه می‏کردیم. و خدا فرموده است: و اگر برگردانده شوند، به ‏آن اعمالی که از آنها نهی شده بودند برخواهند گشت. بعد امام فرمودند: پس همانا خدا شیئی را که هنوز موجود نشده است می‏داند که اگر موجود شود چگونه خواهد بود. یعنی برگشتن این اشخاص به‏ دنیا تحقق پیدا نکرده و خدا آنها را برنگردانده است و برنمی‏گرداند ولی خدا می‏داند که اگر برگردند، باز همان‏طور خواهند بود. پس خدا می‏داند که آنچه هنوز موجود نشده است، اگر موجود بشود چطور خواهد بود. اگر اینها را به‏ دنیا برگرداند چطور خواهند بود.

می‏فرماید: و لو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه، اگر اینها به‏ دنیا برگردانده شوند، به همان کارهایی که از آنها نهی شده بودند، به‏ همان معاصی و به ‏همان شقاوت باز می‏گردند. اینکه می‏گویند: ما را برگردانید شاید کار خوبی کنیم، دروغی است که می‏گویند.

خداوند بعد از این قسمت از آیه می‏فرماید: و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون، فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لایتساءلون.([161]) در وراء ایشان _ یعنی بعد از مرگ و مردن _ برزخی است تا روزی که مبعوث گردند و از قبر برانگیخته شوند. سپس خداوند بعد از این آیات، مسأله‏ بعث و برانگیخته‌شدن را ذکر می‏فرماید. مراد از وقتی‏که در صور دمیده شود، نفخه‏ احیاء و نفخه‏ بعث یعنی قیامت است. وقتی‌که قیامت شود، نفخه‏ صور دمیده شود و احیاء گردند، آنجا دیگر در بین ایشان نسَب نیست و از مسائل نسب و حسب گفتگو و پرسش نخواهد شد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 178 *»

فمن ثَقُلَتْ موازینه فاولئک هم المفلحون و من خَفَّتْ موازینه فاولئک الذین خَسِروا انفُسَهم فی جهنم خالدون.([162]) خداوند گرفتاری‏های بعد از قیامت و حشر و نشر را در این آیات بیان می‏فرماید، می‌فرماید: کسانی‏که اعمالشان در ترازوی سنجش سنگین باشد اهل رستگاری هستند. آنها که اعمالشان در سنجش سبک باشد، آنها هستند که زیان کرده‏اند و عمر و سرمایه‏های خود را مُفت از دست داده‏اند. طاعاتشان کم است، یعنی با دستورات ولایت مطابق نیست. سبکی عمل یعنی بی‏روح‌بودن و تهی‌بودن عمل از ولایت و محبت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ . به تفسیر باطن هم یعنی امام خود را از دست داده‏اند و زیان کرده‏اند. خسروا انفسهم یعنی آن حقیقت خود را که امام ایشان بود و آن مقامی که حامل نفس و حقیقتی است که هر کس آن را شناخت، خدا را شناخته است، آن را زیان کرده و از دست داده‏اند. آنها جاودانه و مخلّد در جهنم به‌سر خواهند برد. تَلْفَحُ وُجوهَهم النارُ و هم فیها کالِحون.([163]) آیات در این زمینه ادامه دارد. امید است که مراجعه کنید.

سخن در این است که کلمه‏ «برزخ» در این آیه‏ شریفه به‏طور صریح به‏کار برده شده است. به همان معنایی هم هست که عرض کردم برای این عالم و برای این انسان‏ها یک‏چنین مرحله و مرتبه‏ای هست. در اینجا دقتی نشده که بحث ما در همین دقت است. دیگران تمام آیاتی را که به دوران برزخ مربوط است، به جنبه‏ روح مرتبط می‏دانند. می‏گویند: این آیات دلیل بر آن است که روحی جدای از بدن وجود دارد که به ‏مردن این بدن نمی‏میرد و تا نفخه‏ صور در نعمت یا در عذاب به‏سر می‏برد. اکثر آیات و روایاتی را که درباره‏ برزخ و مسائل آن رسیده است، فقط مربوط به روح می‏دانند و دیگر از بدن گفتگو ندارند. اینها را دلیل می‏گیرند برای آنکه روحی جدا و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 179 *»

مستقل داریم که زنده است و به مردن بدن نمی‏میرد. به نعمت‏های بهشت برزخ متنعّم و یا به عذاب‏های جهنم برزخ معذب است.

دقتی که ما در اینجا داریم این است که می‏گوییم: برزخ و مسائل آن مخصوص به روح نیست. البته تذکر داده‏ایم و باز هم می‏گوییم که مراد از روح یعنی از مرتبه‏ مثال که مقابل جسم است به ‏بالا، یعنی تمام مراتبی که انسان بالاتر از جسم دارد. حالا فرض می‏کنیم جمیع مراتبش هم که کلیات آنها هشت مرتبه است بالفعل باشد. فؤاد، عقل، روح، نفس، طبع، ماده، مثال و جسم را مراتب کلّی‏ای می‏گوییم که هر انسانی دارد.

وقتی‏که مرگ می‏آید، مثال و مراتب بالاتر، همه و همه از بدن و جسم گرفته می‏شود. ملک الموت آنها را قبض می‏کند، می‏گیرد و می‏برد. از مثال به بالا یعنی مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل، حقیقت و فؤاد. البته فرض می‏کنیم فعلیت دارند. ملک‏ الموت همه‏ اینها را قبض می‏کند و بدن می‏ماند. پس روح که گفته می‏شود، از مرتبه‏ مثال به بالا است. همه‏ اینها با هم مجتمع و مرکبند. با بدن هم که هستند و به بدن تعلق دارند، باز هم مرکب هستند. وقتی‌که قبض شد و ملک ‏الموت، روح یعنی مثال به بالا را که هفت مرتبه است گرفت، این مراتب همین‏طور مجموعه و مرکب با هم گرفته می‏شود. اگر مؤمن است در بهشت برزخ قرار می‏گیرد و اگر کافر است در جنهم برزخ.

ما می‏گوییم مسائل و مباحث برزخ، تنها به روح مربوط نیست. به دلیل آیات و روایات، به بدن هم مربوط است. بدن که می‏گوییم، همان بدن برزخی یا بدن مثالی را اراده می‏کنیم.

خوب دقت کنید. افراد بسیاری هستند که تا بدن مثالی می‏شنوند، ذهنشان دنبال آن بدنی می‏رود که وقتی روح از این بدن درآمد، در آن بدن مثالی قرار می‏گیرد که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 180 *»

یا در بهشت یا در جهنم است. این هم اشتباه است. گفتیم بدن مثالی در غیب همین بدن عنصری دنیایی است و اصلاً همین است. وقتی‏که بدن عنصری در این قبر ظاهری قرار می‏گیرد، آن بدن مثالی در قبر مثالی قرار می‏گیرد و در سرزمین عالم مثال وجود دارد. اما مثال و مراتب بالا همه و همه در بهشت یا در جهنم هستند.

ما اثبات می‏کنیم که آن بدن دارای حیاتی است که از خودش استخراج شده است. دارای روحی است که وقتی آن مراتب به این بدن تعلق گرفته بودند، از خود بدن استخراج شده است. چنان‏که الآن این بدن ما زنده است و حیات استخراج شده‏ از آن، از بدنی است که در غیب این بدن داریم و آن را بدن مثالی می‏نامیم. واقعاً هم بدن است و در حقیقت، جسم است. واقعاً دارای ماده و صورت و مقدار است. درست مثل این بدن است و با این بدن، هیچ فرقی ندارد مگر آنکه این، غلیظِ آن است و آن، لطیفِ این است. فرقش در همین است.

در تشبیه، درست به‏ مانند روح بخاری و خون است. هیچ فرقی بین خون و روح بخاری نیست. خون و روح بخاری در اینکه از عناصرند هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. تفاوتشان فقط در لطافت و غلظت است. خون از عناصرِ غلیظ و روح بخاری از عناصرِ لطیف است. حالا کسی نگوید روح بخاری که در هیچ جای بدن پیدا نمی‏شود، این دروغی و چیزی بوده که علماء و اطباء گذشته گفته‏اند. حالا ثابت شده است که وجود ندارد، چون پیدایش نکرده‏اند و هرچه می‏گردند، آن را پیدا نمی‏کنند. برایش وجودی نمی‏شود تصور کرد. مثلاً با ابزاری که خون را می‏شود بررسی کرد، اصلاً این روح بخاری را نمی‏شود بررسی کرد. جواب این است که روح بخاری ابزار ندارد. اصلاً از لطافت، فوق ابزار قرار گرفته است.

پس برای تشبیه و مثال تقریباً همان فرقی که بین روح بخاری و خون وجود دارد، بین بدن جسمانی عنصری دنیایی و بدن جسمانی عنصری برزخی وجود دارد . تشبیه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 181 *»

ما هم خیلی نارسا، ناقص و بسیار کوتاه است. خدا می‏داند بین برزخ و این عالم دنیا چقدر فرق و فاصله است. الفاظ بشری کوتاه‏تر از آن است که برزخ را با عالم دنیا بتواند مقایسه کند.

قبر و نعمت‏ها و عذاب‏های قبر مال بدن است. برزخ تنها به روح مربوط نیست. اشتباه بزرگی برای بسیاری دست داده است که فکر می‏کنند برزخ فقط برای این است که روح در آنجا زندگی کند و تعیّش داشته باشد. روح از این بدن دست برداشته است و فقط در آنجا زندگی می‏کند. برزخ دو جهت دارد. یک جهتش به روح مربوط است و یک جهتش به بدن مربوط است، البته به بدن برزخی نه به این بدن دنیایی. بدن برزخی در غیب این بدن و لطیف این بدن است. نوع روایاتی که در جریان برزخ رسیده، به هر دو قسمت مربوط است و تنها به روح مربوط نیست.

در تفسیر علی بن ابراهیم قمی؟رح؟ در ذیل همین آیه‏ شریفه: و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون حدیثی است. سعی آن مرحوم بر این بوده است که تفسیر آیات و حتی توضیح لغات، همه را از معصومین؟عهم؟ ذکر کند. به همین علت عبارات تفسیر علی بن ابراهیم قمی را در حکم نصوص یعنی عینِ خبر می‏دانند. حتی اگر لغتی را شرح کند و توضیح دهد آن را عین نص، خبر و حدیث می‏دانند. ایشان می‏فرماید: البرزخ هو امر بین امرین و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الآخرة، به‏طور کلی برزخ، امر بین الامرین است.

معنای امر بین الامرین این نیست که حقیقتی باشد که هم از اعلا و هم از اسفل داشته باشد. این اشتباه است که برزخ را این‏طور معنی کنیم که جوهر و حقیقتی باشد که هم از مرتبه‏ بالا و هم از مرتبه‏ پایین بهره داشته باشد. اگر این‏طور باشد، آن مقدارِ از بالا، مال بالا است و آن مقدارِ از پایین هم، مال مرتبه‏ پایین است و چیزی در بین نمی‏ماند. برزخ حقیقتی مستقل است. از اعلا در او فعلی ظاهر می‏شود که به این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 182 *»

اعتبار به آن برزخ می‏گویند. عالم برزخ همین دنیا است که وقتی لطیف می‏شود به‏ آن برزخ می‏گویند. از این جهت به همین‏طور هم تفسیر کرده‏اند.

نام دیگر برزخ، هورقلیا است. هورقلیا یعنی مُلک دیگر. عالم دنیا عالم مُلک است و عالم مُلک دیگری هم هست. حتی حکماء پیشین هم در تعریف همین عالم هورقلیا، برزخ یا عالم مثال گفته‏اند: عالم مقداری است. ولی اشتباهی که آنها دارند این است که می‏گویند عالم صورت‏های مجرد از ماده است. ما می‏گوییم به‏حسب خودش ماده و صورت دارد.

پس برزخ حقیقتی است که از اعلا و مرتبه‏ بالاتر در او خط و نشانی افتاده است. از عالم آخرت در برزخ نشانی دیده می‏شود. بهشت عالم برزخ نمونه‏ای از بهشت آخرت و جهنم عالم برزخ نمونه‏ای از جهنم آخرت است. همین‏طور ارواح در لطافتی نزدیک به لطافت آخرت و بدن‏ها هم در لطافتی نزدیک به لطافت آخرت هستند.

پس می‏فرماید: برزخ به معنای امر بین الامرین است. امر بین دو امر یا حقیقتی که بین دو حقیقت قرار گرفته ولی برای خودش، حقیقت جداگانه و مستقلی است. بعد می‏فرماید: برزخ همان ثواب و عقابی است که بین این عالم دنیا و عالم آخرت قرار گرفته است. در اینجا تعمیم داده شده که می‏فرماید: برزخ ثواب و عقابی است که بین دنیا و آخرت است. نمی‏فرماید: ثواب و عقاب مربوط به روح، برزخ است. بلکه ثواب و عقاب به‏طور مطلق، چه مربوط به روح و چه مربوط به بدن، برزخ است. و هو قول الصادق؟ع؟: واللّه مااخاف علیکم الّا البرزخ فامّا اذا صار الامر الینا فنحن اَولیٰ بکم.([164]) این برزخ همان فرمایش امام صادق است که به شیعیان ناقص و دوستانشان فرمودند: به ‏خدا قسم، من بر شما نمی‏ترسم مگر از برزخ. اما وقتی‏که کار به دست ما

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 183 *»

برسد _ یعنی در آخرت و امر شفاعت، _ ما به شما سزاوارتر و برای شما غم‌خوارتر هستیم، آقایان شما هستیم.

باز در همین زمینه در این تفسیر شریف، حدیثی از حضرت سجاد؟ع؟ نقل می‏کند که بارها گفته‏ایم: انّ القبر روضة من ریاض الجنّة او حفرة من حفر النیران،([165]) اینجا سخن از قبر است. قبر که گفته می‏شود یعنی قسمتی از عالم برزخ. زیرا عالم برزخ که گفته می‏شود هم بهشت و جهنم برزخی مربوط به ‏روح مراد است و هم قبر انسان مراد است که بدن برزخی در آن دفن است و به‏سر می‏برد. آن یا روضه و گلشنی از روضه‏های بهشت و یا حفره و گودالی از گودال‏های جهنم است.

علی بن ابراهیم در همین تفسیر از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند: البرزخ القبر و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الآخرة، در این آیه‏ شریفه که برزخ گفته شده است یعنی قبر. امام؟ع؟ توضیح می‏فرماید که همان ثواب و عقابی است که بین دنیا و آخرت قرار دارد، چه مربوط به روح و چه مربوط به بدن.

عرض کردم دیگران در این جمله دقت نکرده‏اند که بدن هم ثواب و عقاب دارد و در قبر، متنعم یا معذب است. توجه ندارند که آن هم جزء برزخ است و در این صورت ناچارند اقرار کنند که بدن هم در قبر، ادراک و حیات و احساس و شعور دارد. نعمت‏ها و عذاب‏ها را درک می‏کند.

باز دلیل می‏آورد که امام؟ع؟ می‏فرمایند: و الدلیل علی ذلک ایضاً قول العالم؟ع؟: واللّه مایُخافُ علیکم الّا البرزخ،([166]) به ‏خدا قسم، بر شما نمی‏ترسم مگر از برزخ. یعنی اگر خدای ناکرده، معاصی شما دوستان ما به‏ دوره‏ برزخیتان برسد که معاصیتان دنیایی نباشد بلکه معاصی تدبیری باشد؛ یعنی اگر همراه با تدبیر و فکر و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 184 *»

نقشه اجراء شود، به عالم برزخ می‏کشد و در برزخ عقاب دارید. ما بر شما نمی‏ترسیم مگر از برزخ.

حدیث از کتاب کافی است. عمرو بن یزید می‏گوید خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرض کردم: «انّی سمعت و انت تقول: کلّ شیعتنا فی الجنّة علی ما کان فیهم». نوعاً از شما شنیده‏ام که می‏فرمایید همه‏ شیعیان ما در بهشت هستند. با این همه معاصی، می‏فرمایید شیعیان ما در بهشت هستند. قال: صَدَقْتُـک یا صَدَّقْتُـک، فرمود: سخن راستی به تو گفته‏ام یا فرمود این کلامت را تصدیق می‏کنم، من این سخن را گفته‏ام. کلّهم واللّه فی الجنّة، همه‏شان در بهشت خواهند بود. «قال قلت: جعلت فداک، انّ الذنوب کثیرة کبائر» عرض کردم: قربانت شوم این‏همه گناهان در شیعیان دیده می‏شود. فقال: امّا فی القیامة فکلّکم فی الجنّة بشفاعة النبی المطاع او وصی النبی، فرمود: اگر قیامت را می‏گویی که همه‏ شما در بهشت خواهید بود به برکت شفاعت نبیی که فرمانش اطاعت می‏شود و همه در فرمان او هستند یا شفاعت وصی نبی،  یعنی امامانتان؟عهم؟ . ولکنّی واللّه اَ تَـخَوَّفُ علیکم فی البرزخ، اما به‏ خدا سوگند من بر شما از برزخ می‏ترسم. «قلت: و ما البرزخ؟» عرض کردم: برزخ چیست؟ فقال: القبر منذ حین موته الی یوم القیامة،([167]) فرمود: مقصودم از آن قبر است از هنگام مردن تا هنگام مبعوث‌شدن و روز قیامت.

پس ائمه؟عهم؟ که درباره‏ اصطلاح برزخ یا قبر در قرآن توضیح می‏فرمایند مخصوص به روح نیست. روح بعد از مفارقت از بدن، به‏طور مستقل در بهشت یا جهنم برزخ زنده است. تنها این مقصود نیست. این مطلب سرجایش مسلّم است، اما بدن هم در قبر متنعّم یا معذّب است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 185 *»

در این زمینه‏ها روایاتی خوانده‏ایم و به ‏اجمال بیان شده است. از جمله روایاتی که مطلب را خوب تأیید می‏کند که برزخ تنها به روح مربوط نیست و بدن هم در برزخ حسابی دارد که امور خود قبر است، همین عبارت شریف است: القبر اما روضة من ریاض الجنة او حفرة من حُفَر النیران.

همچنین از جمله‏ آنها، ضَغطه و فشار قبر است که در روایات فراوان رسیده است و کسی نمی‏تواند انکار کند. اگر مراد از فشار قبر، قبرِ همین بدن دنیایی عنصری باشد که همه اقرار می‏کنند که وقتی این مُرد دیگر هیچ ادراک و حیاتی برایش نیست. برای این قبر ظاهری هم که می‏بینیم هیچ‏گونه تنگی و فشاری فراهم نمی‏شود. پس باید اعتراف کنیم که برای قبر و محل دفنِ آن بدن اصلی و برزخی که لطیف شده و غیب همین بدن است، فشار قبر یا وسعت و گسترده‌شدن هست. نعمت‏ها و عذاب‏ها برایش هست.

پس بدن هم جزء برزخ است و ادراک و حیات باید داشته باشد. این‏طور نیست که روح برگردد و به آن تعلق بگیرد. روح در بهشت یا در جهنم است اما برای خود آن بدن، حیات است که به ‏برکت تعلق روح به آن، از آن استخراج شده است. حالا که آن روح مفارقت کرد، حیات و شعور و ادراکی که استخراج شده است، همه برایش وجود دارد.

حضرت صادق؟ع؟ به‏خصوص درباره‏ همین فشار و ضغطه‏ قبر برای مؤمن بیاناتی به ابوبصیر می‏فرمایند، تا آنکه می‏فرمایند: فاذا وُضِعَ فی قبره رُدَّ الیه الروح الی وَرِکَیْه، وقتی‌‏که در قبر گذارده می‏شود، روحش تا ورکین یعنی به‏ اصطلاح تا کمر برمی‏گردد. چرا روح برمی‏گردد؟ روح برای سؤال برمی‏گردد. چون سؤال از همه‏ مراتب، یعنی از «انسان بما هو انسان» باید باشد. به ‏همین علت روح به بدن برمی‏گردد. وگرنه، تنها از همان بدن برزخی سؤال می‏شد و او جواب می‏داد. اما بنا است سؤال و پرسش از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 186 *»

انسان بما هو انسان باشد که در واقع همان نفس ناطقه است. او هم که قبض شده است پس با سایر مراتب در قبر برمی‏گردد و به آن بدن برزخی تعلق می‏گیرد. به این بدن عنصری تعلق نمی‏گیرد که تا کمر زنده شود، بنشیند و جواب دهد بلکه به آن بدن برزخی تعلق می‏گیرد.

ثمّ یُسْئَل عمّا یَعْلَم، فاذا جاء بما یَعْلَم فُتِح له ذلک الباب الذی اراه رسولُ‌اللّه؟ص؟ فیَدْخُل علیه من نورها و ضَوْئها و بَرْدها و طیٖبِ ریحها، سپس از آنچه اکتساب کرده و معرفت پیدا نموده است سؤال می‏شود. وقتی‌که با معارفی که در دنیا به‏دست آورده است جواب داد، راه و باب و دری در قبر او به بهشت باز می‏گردد. رسول‌الله؟ص؟ در حال احتضار دری از بهشت به‏ مؤمن نشان می‏دهند و می‏فرمایند ببین، اینجا جای تو است. حالا آیا می‏خواهی که در دنیا باشی یا می‏خواهی بروی؟ می‏گوید: من به ‏دنیا کاری ندارم. هرچه زودتر مرا قبض روح بکنید که بروم و در این محل قرار بگیرم.([168]) همان دربِ بهشتی که رسول‏الله در حال احتضار به‏ مؤمن نشان داده بودند به قبرش باز می‏شود. از آن درِ بهشت، نور و خنکی و بوی خوش بهشت در قبرش داخل می‏شود. بدنی که در آن قبر قرار گرفته است، از این نور و خنکی و بوی خوش باید بهره‏مند شود، پس باید حیات و ادراک داشته باشد.

«قال قلت: جعلت فداک، فأین ضَغْطَة القبر؟» ابوبصیر می‏گوید خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرض کردم: آقا، قربانتان شوم، پس فشار قبر کجا است و چیست؟ فقال: هیهات، ما علی المؤمنین منها شی‏ء. واللّه انّ هذه الارض لتفتخر علی هذه فتقول: وَطِئَ علی ظهری مؤمن و لم‏یَطَأْ علی ظهرک مؤمن. فرمودند: کجایی؟ چه فکر می‏کنی؟ هیهات، این فشار قبر برای مؤمنان نیست. به ‏خدا قسم، این پاره از زمین بر آن پاره‏ زمین، افتخار می‏کند. زمین عالم برزخ مراد است که غیب و باطن و لطیف

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 187 *»

همین زمین است و آن است که حیات دارد. والله همین الآن حیات دارد. اکنون ما روی باطن این زمین طاعت می‏کنیم، در این مکان شریف، زیر قبه‏ سیدالشهداء صلوات الله علیه می‏نشینیم و یاد مصائب یا یاد فضائل و مناقب می‏کنیم؛ همین پاره‏ زمین فخر و مباهات می‏کند. اما غیب و باطن این زمین مراد است. همان حیث هورقلیایی، مثالی و برزخی این زمین است که بر پاره‏ دیگر زمین افتخار می‏کند و می‏گوید: مؤمن بر پشت من قدم گذارد و بر پشت تو قدم نگذارد. و تقول له الارض آنگاه وقتی‏که این مؤمن در قبر قرار می‏گیرد، زمین با او صحبت می‏کند.

این بدن صحبت را باید بفهمد. این فرمایشات که دروغ و مجاز نیست، واقعیت است. زمین یعنی باطن و جهت مثالی و برزخی این قبر، با مؤمن سخن می‏گوید و بدن مؤمن می‏شنود، می‏فهمد و ادراک می‏کند که آن چه می‏گوید. واللّه لقد کنتُ اُحِبّکَ و انت تمشی علی ظهری، می‏گوید: به ‏خدا سوگند، وقتی‏که تو در حال زندگی دنیایی بر پشت من راه می‏رفتی، من تو را دوست داشتم. فامّا اذا وُلّیٖتُکَ فسَتَعْلَم ما اَصْنَع بک، فتفسح له مَدَّ بصره،([169]) حالا که تو در اختیار من قرار گرفته و در دل من واقع شده‏ای، خواهی دانست که من با تو چه می‏کنم. قبر برای آن مؤمن تا جایی که چشمش کار می‏کند گسترده می‏شود.

پس در قبر باید چشم داشته باشد و چشمش کار کند و ببیند، تا ببیند که تا جایی که چشمش کار می‏کند قبرش گسترده شده است. از آن گستردگی هم بهره می‏برد. عرض کرده‏ام، چه نتیجه‏ای دارد که کسی را ببرند و در کویر بگذارند؟ آیا فایده‏ای دارد؟ هرچه نگاه کند وسعت دارد اما چه فایده‏ای دارد؟ پس از این گستردگی قبر باید منفعت و بهره ببرد.

البته بهره‏ دوران برزخ، در قبر برای بدن و در بهشت برای روح، بیهوده نیست.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 188 *»

کسی فکر نکند آنجا روح را در بهشت می‏برند و بدنش هم که در قبری است که روضه‏ای از روضه‏های بهشت است و در آنجا به‏ استراحت می‏گذراند. بعضی فکر می‏کنند دروان برزخ یعنی دورانِ سرگردانی روح. آنهایی که به روح قائل و معتقدند، می‏گویند روح از بدن جدا می‏شود و در دوران برزخ، برای خودش یک زندگانی دارد. ولی چه خاصیت دارد؟ حتی از اینشتین نقل می‏کنند که می‏گفته است: من خیلی متمایل به مرگ نیستم. چه فایده دارد؟ روحم مدت زیادی باید پرسه بزند، یعنی بی‏بدن پرسه بزند. دریافت اینها از برزخ همین است.

عده‏ دیگری هم که به عذاب قبر و بهشت برزخ معتقد هستند می‏گویند: روح مؤمن را در بهشت می‏برند، روح کافر را هم در جهنم می‏برند. قبرش هم که روضه‏ای از روضه‏های بهشت یا حفره‏ای از حفره‏های جهنم است و این دوران را می‏گذرانند. طیّ این دوران طولانی بی‏علت نیست و این‏‌همه نعمت‏ها در بهشت برای روح و در قبر برای بدن و همین‏طور عذاب‏ها در جهنم برای روح و در قبر برای بدن. همه‏ اینها اسباب تلطیف، فراهم‌شدن و آمادگی قابلیت برای دوره‏ آخرت است. خداوند این دوره‏ برزخ را بی‏علت نگذارده است. دوره‏ برزخ برای فراهم‌شدن قابلیت و صلاحیت است که وارد عالم قیامت بشوند تا آن زندگی را بتوانند در خود بپذیرند و قابلیت آن زندگی را پیدا  کنند.

خود این دنیا هم همین‏طور است. رو به دورانی می‏رود که آهسته‌آهسته، دوران برزخِ آن می‏رسد. دوران برزخ، اواخر ظهور امام عصر صلوات الله علیه و رسیدن رجعت ائمه‏ هدی سلام الله علیهم اجمعین است. آن دوره، دوره‏ برزخ دنیا است که همین‏طور به قیامت متصل می‏شود و قیامت می‏آید.

خداوند همه را کمک کند و به همه‏ ما عنایت فرماید. ما را در آماده‌شدن برای مرگ و برای دوران برزخ تأیید کند. ان‌شاء‌الله عنایات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 189 *»

شامل حال همه‏ ما باشد. خداوند عنایتی فرماید و این زندگانی اینجا را که الآن الحمدلله در بصیرت و ولایت معصومین؟عهم؟ به‏سر می‏بریم، به ‏نعمت ظهور متصل فرماید و چشم‏های ما را به ‏جمال اماممان روشن نماید. اگر دیدار و ملاقات امام به شکل ظهور تقدیرمان نیست، ان‌شاء‌الله ما را از کسانی قرار دهد که برگردیم و در ظهور آن بزرگوار نصرتش کنیم و در تحت لوایش شهید شویم. امیدواریم شفاعت و عنایتشان در دنیا و آخرت شامل همه‏ ما باشد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 190 *»

مجلس 13

 

(شب دوشنبه  14 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r زندگی پس از مرگ

r بدن عنصری پس از مرگ

r بدن کاملان پس از مرگ

r بدن برزخی پس از مرگ زنده است و در قبر به‏ مددهای حیاتی نیازمند است

r بدن برزخی در قبر و روح (مراتب هفت‏گانه) در بهشت یا جهنم به‌سر می‏برند

r بدن برزخی غیرکاملان از هنگام احتضار بالفعل می‏گردد

r نمونه‏هایی از بالفعل‌شدنِ بدن برزخی غیرکاملان در دنیا

r مرحوم فضل بن شاذان و کتاب ایضاح او و مسأله‏ رجعت

r نمونه‏هایی از رجعت مردگان به نقل علماء عامّه

r تشریف‌آوردن رسول‏خدا؟ص؟ نزد جنازه‏ زید بن علی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 191 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

از آیات و روایاتی که برای زندگی پس از مرگ رسیده است استفاده می‏شود که زندگانی پس از مرگ که دوران برزخ نامیده می‏شود، مخصوص به روح نیست. خیلی از افراد خواسته‏اند از این آیات و روایات استفاده کنند که روح به مردنِ بدن نمی‏میرد. روح در عالم برزخ زنده و در بهشت برزخ متنعّم یا در جهنم آن معذب است.

ما عرض می‏کنیم که از همین آیات و روایات و از فرمایشات بزرگان استفاده می‏شود که زندگانی دوران برزخ تنها منحصر به‏ روح نیست. بدن هم برای خود تعیّش و زندگی دارد. اما این بدنِ عنصری دنیایی، زندگیش دوامی ندارد زیرا از عناصر این عالم است و با مرگ متلاشی می‏شود. همین بدن یا همین عناصر که از عالم برزخ سر درمی‌‏آورد، بدن برزخی می‏شود و در قبر به‏سر می‏برد. آن بدن حیات بالذات دارد، یعنی از او حیاتی استخراج شده که برای خود او است.

وقتی‌که روح در همین دوران زندگانی دنیایی به ‏بدن تعلق بگیرد، از همین بدن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 192 *»

ظاهری دنیایی حیات استخراج می‏کند. ببینید چطور حیات استخراج کرده و چگونه این بدنِ دنیایی به زندگی دنیایی و عنصری زنده است. از آن حیات، به روح بخاری و روح حیوانی تعبیر می‏آوریم. این دو یعنی هم روح بخاری و هم روح حیوانی، از عناصر همین عالم استخراج شده‌اند. این عناصر به همین حیات ظاهری زنده هستند و روح، این زندگی ظاهری را از همین عناصر استخراج کرده است.

مرگ که می‏آید، معنای مرگ این است که چون این حیات ضعیف است، ملک ‏الموت مرتبه‏ مثال به ‏بالا، یعنی مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد، این هفت مرتبه را که مراتب عالی انسانی است می‏گیرد و قبض می‏کند. ملک الموت این مراتب را می‏گیرد و اگر مؤمن است، در بهشت و اگر غیر مؤمن است در جهنم قرار می‏دهد. چون حیاتی که از این بدن عنصری دنیایی استخراج شده ضعیف است، بعد از قبض مراتب هفت‏گانه از این جسد و بدن، دیگر بدن رو به تلاشی و متلاشی‌شدن است. حیات آن‏قدر ضعیف است که گویا آثاری از آن دیده نمی‏شود. از این بدن، شعوری و ادراکی و احساسی سرنمی‏زند.

البته این حکم، مخصوص انسان‏های ناقص و در رتبه‏ نقصان است. ولی صاحبان مقام کمال و انبیاء و معصومین سلام الله علیهم اجمعین، حیات عنصریشان در همین بدن هم قوی است. به مجرد آنکه ملک‏ الموت آن هفت مرتبه را از جسد بگیرد، این بدن عنصری دنیایی حیاتش را از دست نمی‏دهد و حیاتش دوام دارد. یعنی همین حیات ظاهری که از این بدن استخراج شده است دوام دارد. دلیلش اینکه آثار حیات و ادراک، بعد از مرگ هم از این بدن‏ها، بدن‏های کاملان و معصومان سلام الله علیهم اجمعین، صادر می‏شود.

سلمان فارسی از دنیا می‏رود. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به مدائن، کنار آن بدن مطهر تشریف می‏آورند. وقتی کنارش قرار می‏گیرند، سلمان بعد از مردن تبسم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 193 *»

می‏کند و می‏خواهد برخیزد؛([170]) یعنی بعد از آنکه ملک‏ الموت آن مراتب هفت‏گانه را از بدن سلمان قبض کرده و سلمان مرده است. به ‏واقع هم مرده است و این‏طور نیست که برای ایشان مردن نباشد. سلمان واقعاً مرده و ملک‏ الموت آن مراتب هفت‏گانه را که روح می‏نامیم، از بدنش گرفته است. مراتب هفت‏گانه مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد است. ملک‏ الموت، این مراتب هفت‏گانه را از بدن گرفت، ولی چون حیات بدن کاملی مثل سلمان؟رضو؟ استخراج شده و قوی است، به مجرد قبض آن هفت مرتبه از بین نمی‏رود. حیاتش باقی است و ادراک و شعور دارد. امام؟ع؟ که کنار بدنش قرار می‏گیرند، همین بدن ادراک می‏نماید، تبسم می‏کند یا حرکت می‏نماید.

بدن معصومین؟عهم؟ هم همین‏طور است. در همین روضه‏ها که خوانده می‏شود دقت کنید. امام حسین صلوات الله علیه به حقیقتِ کشته شدن، کشته شدند. نمی‏گوییم امام کشته نشدند، بلکه واقعاً کشته شدند و با کشته‌شدنِ امام؟ع؟، ملک ‏الموتی که برای قبض جان آن بزرگوار موکّل بود، روح آن بزرگوار را قبض کرد. روح مطهر آن حضرت در بهشت قرار گرفت؛ یعنی هفت مرتبه‏ آن بزرگوار قبض شد. دیگر در کربلا آن مراتب هفت‏گانه در بدن مطهرشان نبود. آن بدن واقعاً کشته شده و قتیل و شهید بود ولی در آن بزرگوار، حیاتِ همین بدن عنصری، آن‏قدر قوی بود که با حالت قبل از شهادتشان هیچ فرق نمی‏کرد. با دوران زندگیشان که تمام آن هفت مرتبه تعلق داشت و در این بدن فعّال بود هیچ تفاوت نمی‏کرد؛ یعنی حیات و شعور و ادراک و سایر جهاتی که از بدن عنصری امام؟ع؟ استخراج شده بود، با وقت حیاتشان هیچ فرق نمی‏کرد.

به‏ همین علت فرمودند: انّ میّتنا اذا مات لم‏یمت و انّ قتیلنا اذا قُتِلَ لم‏یقتل.([171])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 194 *»

ابتداء می‏فرمایند: مرده‏ ما وقتی که مرد، پس مردن مسلّم است. می‏فرماید: میّت ما وقتی‏که مرد، نمرده و کشته شده‏ ما وقتی‏که کشته شد، کشته نشده است. این فرمایش یعنی حیات و کمالات و آثار حیاتی که در دوران زندگی امام از بدن عنصری استخراج می‏شود، آن‏قدر کمال و اعتدال دارد و قوی است که با گرفته‏شدنِ آن مراتب هفت‏گانه از بین نمی‏رود. قبض روح شدنِ ایشان، یا در اثر شهادت و یا در اثر رحلت به سم است.([172]) با قبض آن مراتب هفت‏گانه، بدن‏های مطهر ایشان مثل دوران زندگیشان، حیات و ادراک و شعور دارند.

سر مطهر حضرت سیدالشهداء؟ع؟ آیه‏ قرآن می‏خواند. معنایش این نیست که روح مطهر امام؟ع؟ دوباره بعد از شهادت برگشته و به سر مطهرش تعلق گرفته است، یا روح مثل زمانی که حیات داشت، به ‏همان‏طور تعلق دارد. روح مطهر حضرت بعد از شهادت در بهشتش جای گرفت ولی حیات سر مطهر در دوران بعد، هیچ کم و هیچ ضعیف نشد. به ‏خلاف این بدن‏های ما است. در بدن‏های ما تا ملک ‏الموت آن مراتب را قبض می‏کند، آثار حیاتی کم‌کم از بین می‏رود؛ چون حیات بدن‏های عنصری و دنیایی ما ضعیف است. چون خودِ حیات بدن، بسیاربسیار ضعیف است، پس دیگر برای این بدن تلاشی و پوسیده‌شدن فراهم می‏شود.

اما برای معصومین؟عهم؟ این‏طور نیست. آیا همان سر مطهر وقتی‏که آیه‏ قرآن می‏خواند، به معنای قرآن عالم بود یا نبود؟ آیا شیعه‏ای پیدا می‏شود که بگوید سر مطهر امام؟ع؟ که قرآن می‏خواند، در همان موقع نمی‏فهمید و نمی‏دانست که چه می‏گوید و به‏ معنای قرآن عالم نبود؟ آن بزرگوار به حقایق قرآن و جمیع مراتب قرآن عالم بود. خودش مَجلای جمیع مراتب قرآن و خودش قرآن بود. پس با آنکه سر مبارکش بریده

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 195 *»

شده و آن منازل طولانی را طیّ کرده است، در همان حال آن‌همه مصائب را خودش دیده و ادراک کرده است. مصائبی را که در کربلا بر اهل‌بیت وارد می‏شد یا بعد از شهادت بر خود آن بزرگوار وارد می‏آمد، آن توهین‏ها و جسارت‏ها و آن ناله‏های خواهران و فرزندان، همه را می‏شنید. تمام آن مصائب را مشاهده می‏فرمود. آن بزرگوار همه‏ آن توهین‏ها و جسارت‏ها به اهل الله و آل الله را درست به‏ مانند وقت حیاتش ادراک می‏فرمود.

وقتی آن ملعون نانجیب به آن قصد شومی که داشت اقدام کرد، خود آن پیکر مطهر که در قتلگاه افتاده بود، دست مبارک را حرکت می‏دهد و مانع قصد شوم او می‏شود.([173]) دست مطهر باخبر است و اطلاع دارد. لازم نیست که روحش به بدنش برگردد تا مانع شود، بلکه همان دست مطهر از قصد پلید و ناپاک آن ملعون باخبر است. سایر معصومین؟عهم؟ همین‏طور هستند. بدن مطهر انبیاء و کاملان شیعه نیز یک‏چنین اعتدالی دارد که با مفارقت و قبض روح از این بدن، حیات و ادراک و آثار حیاتی به زودی از بین نمی‏رود، بلکه آثار حیاتی دوام دارد.

این امور برای بدن دنیایی است. لطیف همین امور برای بدن برزخی است. همین‏طور که حیات و کمالات حیاتی از این بدن استخراج شده بود، از آن بدن هم حیات و کمالات حیاتی استخراج شده است. به‌واسطه‏ مردن، حیات آن بدنِ برزخی از بین نمی‏رود و باقی می‏ماند. ادراکات و شعور و جمیع آثاری که برای حیات است باقی می‏ماند. پس او به امدادها نیازمند است. حتماً به او مدد حیاتی باید برسد؛ چنان‏که تا در دنیا این بدن ظاهری زنده است، به مددهای حیاتی احتیاج دارد. باید تغذیه نماید تا نموّ کند و به این مددها باقی می‏ماند. در برزخ اگر بدن برزخی در قبر متنعّم است، یعنی حیات و ادراکات دارد و به مددها نیازمند است. اگر هم معذب

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 196 *»

است، همین‏طور از غسلین و حمیم و سایر عذاب‏های جهنم برای بدن او در قبرش وجود دارد و به همان‏ها مدد می‏گیرد و باقی می‏ماند.

عرض کردم که تقریباً این مسأله از نظرها مخفی مانده و کمتر درباره‏اش فکر شده است. گمان کرده‏اند که دوران برزخ مخصوص روح و تعیّش و زندگی از آنِ روح است. اما چنین نیست، بلکه بدن هم تعیش و زندگی دارد. روح یعنی آن مراتب هفت‏گانه، جدا و بدن جدا است. همه‏اش را عالم برزخ و عالم قبر می‏گویند، ولی گاهی قبر را در برابر بهشت و آتش می‏گیرند و می‏گویند قبر جای بدن و بهشت یا جهنم، جای روح است.

پس انسان در برزخ دو قسمت می‏شود. هفت مرتبه از مراتب انسانی با هم مجتمعند که در بهشت یا در جهنم هستند. توجه دارید که بهشت و جهنمِ برزخ مراد است. بدن هم جدا است. البته گاهی ممکن است که بین روح و بدن ارتباط برقرار باشد و گاهی هم در اثر ضعف نیروی ایمانی، ارتباطی برقرار نیست.

سخن در همین مرتبه‏ بدن برزخی است. باید دقت کرد که این مرتبه وجود دارد و الآن در غیب این بدن ما است. چون ما در حد نقصان هستیم، تا به دروازه‏ مرگ که دوران احتضار است نزدیک نشویم، این بدن برزخی بالفعل نمی‏گردد و آثارش دیده نمی‏شود. ادراکات در امور قوی نمی‏شود و این بدن دنیایی مانع آن است. ولی از اول احتضار، چون این بدن ضعیف و آثارش هم کم می‏گردد، آن بدن رفته‌رفته فعالیت می‏کند و آثارش نمودار می‏شود.

محتضر افتاده است و اطرافش نشسته‏اند، اما دیگر از این عالم چندان ادراکی ندارد. او چیزهایی می‏بیند که حاضران نمی‏بینند. او رسول‌الله؟ص؟ و ائمه‏ هدی؟عهم؟ را می‏بیند. حقیقت مثالی اموال و اولاد و سایر امور و اعمالش را می‏بیند. ملائکه را می‏بیند و چه‌بسا شیاطین را هم ببیند؛ چون به دروازه‏ مرگ نزدیک شده است و در واقع، آن بدن و آثارش می‏خواهد بروز کند و ظاهر شود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 197 *»

همان حادثه‏ای که در روضه خوانده می‏شود که حالتی به آن ملعون دست داد و دید که هودجی از آسمان فرود آمد. رسول‏خدا، امیرالمؤمنین، فاطمه‏ زهرا و امام مجتبی؟عهم؟ آمدند و کنار آن گودال ایستادند.([174]) آن حادثه، خواب نبوده است. او بیهوش شد ولی بیهوشی نبوده است بلکه در اثر وحشت، بدنش ضعیف شد. آن، چه جسارتی بوده؟ و آن چه وحشتی بوده است؟! خدا لعنتش کند. باید هم وحشت کند. در اثر وحشت، این بدن دنیایی ضعیف شد و بدن برزخی مثالی به فعالیت آمد. در نتیجه چیزهایی را دید که اگر شخص دیگری آنجا بود نمی‏دید. آن حادثه را دید و آن فرمایشات و ناله‏ها را شنید. وقتی عرائض حضرت سیدالشهداء؟ع؟ را خدمت جدّ بزرگوارش شنید یا دید که امام؟ع؟ به سر زانو نشسته‏اند، در همه‏ اینها بدن مثالی امام را می‏دید. شاید اگر کسی دیگر آنجا بود، هیچ‏یک از این حادثه‏ها را نمی‏دید و مشاهده نمی‏کرد، بلکه امام را افتاده می‏دید و صدای ناله‏ای هم به گوشش نمی‏رسید.

اینها همان مرتبه‏ مثالی است که گاه‏گاهی برای این کفّار و اعداء هم آن را اتماماً للحجة اظهار می‏کردند تا بر آن خبیث‏ها حجت تمام شود. چنان‏که حضرت امیر؟ع؟ چندبار این کار را انجام دادند که در کتب معتبر شیعه از قبیل «مدینة المعاجز» و سایر کتب ذکر شده است. حضرت امیر صلوات الله علیه ابوبکر را به‏ مسجد قبا بردند و رسول‌الله؟ص؟ را دید.([175])

نوعاً در آن مسجد اشخاصی بوده‌اند و نماز می‏خوانده‏اند ولی آنها نمی‏دیدند. آن اوّلی همان بدن برزخی رسول‏الله را با مرتبه‏ برزخیش می‏دید. اولی نگاه می‏کرد، رسول‏الله را می‏دید و واقعاً کلام حضرت را می‏شنید. بدن برزخی حضرت را با مرتبه‏ برزخی خود درک می‏کرد. اگر کسانی دیگر آنجا بودند نمی‏دیدند و نمی‏شنیدند. اگر لازم بود که

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 198 *»

شخص دیگری هم ببیند، باز امام؟ع؟ باید تصرف می‏فرمودند و با قدرت ولایت تکوینی خود، مرتبه‏ مثالی و برزخی آن شخص را بالفعل می‏ساختند، تا با وجود آنکه زنده است و در این عالم و با این بدن عنصری است، اما عرصه‏ مثال و عالم برزخ را ببیند و مشاهده کند.

همان‏طور که امام؟ع؟ گاه‏گاهی این مراتب را به ابوبصیر نشان می‏دادند. یک‏بار عرض کرد: «مااکثر الحجیج!» چقدر حاج زیاد است! حضرت فرمودند: مااکثر العجیج و اقلّ الحجیج! حاج خیلی کم است اما سر و صدا زیاد است. بعد امام دست مبارک بر چشم‏های نابینای ابوبصیر کشیدند، بینا شد به چه بینایی! به‏ بینایی برزخی بینا شد، یعنی بدن‏ها و مراتب برزخی افراد را مشاهده کرد. بدن‏های عنصری ظاهری دنیایی را نمی‏دید چون به‏حسب ظاهر، به ‏شکل ظاهر انسانی بودند. اما مرتبه و بدن برزخی را دید که همه شکل‏های غیرانسانی داشتند. فقط چند نفر اطرافیان حضرت به شکل انسان بودند. دیگر همه را به ‏شکل حیوانات مشاهده کرد. اما چه حیواناتی! مثل حیوانات این عالم ظاهرِ دنیایی نبودند. حیوانات عالم برزخ یعنی انسان‏های سجینی بودند که به شکل کفرها و طغیان‏ها و عصیان‏های خود درآمده بودند. آنها را مشاهده کرد.

این مطلب از مطالب خیلی مهم است. ما هم تقریباً در این زمینه بسیار سخن گفته‏ایم و نوعاً استشهاد کرده‏ایم. باز هم به فکرم رسید که چند نمونه‏ دیگر را برای استشهاد و نزدیک‌شدن مطلب به ذهن ذکر کنم.

از جمله به بعضی از مطالبی که مرحوم فضل بن شاذان نیشابوری در کتاب «الایضاح» خود ذکر می‏کند برخورد کردم. در همین زمینه و برای استشهاد مطلب ما خیلی مناسب است؛ یعنی برای نزدیک‌کردن مطلب به ذهن‏ها مناسب است. در ضمن چون از عامه هم نقل می‏نماید، بیشتر مطلب را برای ما روشن می‏کند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 199 *»

فضل بن شاذان از اصحاب حضرت رضا و از راویان از آن امام بزرگوار صلوات الله علیه است. بسیار هم محل توجه امام است. همان‏طور هم که اسمش فضل است، بسیار صاحب فضل بوده و گویا متجاوز از حدود صد و هشتاد کتاب برای ایشان ذکر شده که نوشته است. مقداری حدیث نقل کرده و مقداری هم درایات خود را در امور و مسائل مختلف ذکر کرده، با آنکه محضر امام رضا صلوات الله علیه مشرف می‏شده و اخذ حدیث می‏کرده است.

حتی کتاب علل فضل بن شاذان کتابی است که ایشان از حضرت امام رضا؟ع؟ درباره‏ علل احکام یا علل و جهاتی که در اعتقادات یا سایر اشیاء بوده، سؤال می‏کرده است. امام؟ع؟ نیز به‏حسب مناسبت زمان، سائل و از این قبیل امور جواب می‏فرمودند. امروز از این علت‏ها به «فلسفه‏ احکام» تعبیر می‏کنند. در آن کتاب از علل احکام، اعتقادات یا سایر امور بیاناتی فرموده‏اند و یادداشت کرده است.

ایشان در آن دوران متجاوز از صد و هشتاد کتاب می‏نویسد و در اختیار شیعه می‏گذارد. در بین شیعه منتشر بود و امام؟ع؟ می‏دانستند. سایر ائمه بعد از حضرت رضا؟ع؟ یعنی امام جواد، امام هادی و حضرت عسکری صلوات الله علیهم اجمعین می‏دانستند. همین‏طور گاهی در دوران غیبت صغری، خود امام زمان؟ع؟ مباشرت می‏نمودند و امور شیعه را زیر نظر داشتند. بعد هم به وسیله‏ نوّاب و آن کاملان بزرگوار رضوان الله علیهم امور شیعه را اداره و تدبیر می‏فرمودند. این کتاب‏ها در بین شیعه بود و امام دستور نفرمودند که آنها را جمع کنید یا بعضی از این کتاب‏ها مثلاً بیهوده است، بلکه تأیید می‏شده است.

این خودش مسأله‏ بسیار مهمی است. بعضی از کتب حدیث در عصر غیبت صغری بین شیعه متداول بوده و شیعه به آن کتاب‏ها رجوع داشته است. علماء و غیر علماء، همه به آن کتاب‏ها رجوع داشته‏اند، با بودن چهار وکیل و نائب خاص که

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 200 *»

صاحب مقام کمال بودند. گذشته از نوّاب دیگر که فقط جهت نیابت داشته‏اند و چه‌بسا صاحب مقام و کامل نبوده‏اند. ولی آن چهار بزرگوار، نُوّاب اربعه، علاوه بر نیابت، صاحب مقام کمال و جلالت، حامل علم امام؟ع؟ و واقف بر اسرار و نهانی‏های شیعیان بودند. از مقاصد و نیت‏های شیعیان خبر می‏دادند.([176]) به ‏مجرد توسل و توجه، به داد کسانی‌که دور بودند می‏رسیدند و خواسته‏هایشان را برآورده می‏کردند.([177])

با چنان قدرت، جلالت و کمال، در محضر ایشان چنین کتبی با عنوان تشیع در بین شیعه مطرح بوده است. شیعیان به این کتاب‏ها رجوع داشتند و از آنها استفاده می‏کردند. امام؟ع؟ با تقریر خود، این کتاب‏ها را امضاء فرمودند وگرنه، دستور می‏دادند که اینها را جمع کنید. چنان‏که به حسین بن روح؟رضو؟ خبر دادند که شَلْمَغانی کتابی به نام «تکلیف» می‏نویسد. دستور دادند که آن کتاب را از او بگیرید، بیاورید و دیگر به او رد نکنید. علتش این بوده که در آن کتاب دقت نمی‏کرده و گاهی احادیثی را که می‏نوشته از اهل خلاف می‏گرفته است. چون دقتی نداشته است، امام؟ع؟ این دستور را صادر می‏فرمایند. حسین بن روح؟رضو؟ دستور می‏دهد، کتاب را می‏آورند، توقیف می‏کنند و دیگر به او برنمی‏گردانند. به او می‏فرمایند: تو رعایت نکرده‏ای و چند حدیث از مخالفان شیعه در این کتاب نوشته‏ای.([178])

الحمدلله همین امر برای ما اطمینان درست می‏کند به ‏جمیع کتبی که در آن عصر در محضر امام؟ع؟ بین شیعه رایج بوده است. زیرا امام صلوات الله علیه و وُکلاء و نُوّاب کامل ایشان که چهار نفر بودند، آنها را امضاء تقریری کرده بودند. مسلّماً همه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 201 *»

به کمال و جلالت و عظمت ایشان اقرار دارند. تنها نیابت و وکالت نبوده است. علاوه بر اینها حامل علم و نور و صاحب اسرار و واقف بر آنها بودند.

پس هر کتابی که در آن زمان‏ها بوده و از آن عصر موجود است، محل اعتماد و یقینِ عالم، مؤمن، دوست‏دار و تسلیم امر ایشان است. البته بعضی کتاب‏ها هم بعد از غیبت صغری نوشته شده است. از آنها هم آنچه صاحبانش اقرار و امضاء و اعتراف کرده‏اند که از کتبی اخذ نموده‏اند که در وقت غیبت صغری در محضر امام؟ع؟ موجود بوده، از قبیل کتب شیخ طوسی یا شیخ مفید رحمة الله علیهما، همه محل اطمینان شیعه است و الحمدلله اجازه نیست که کسی در آنها تشکیک و شک کند. به ‏همین جهت امام عصر صلوات الله علیه دستور فرمودند: دوستان ما حق ندارند در روایاتی که دوستان و ثِقات ما برای ایشان روایت کرده‏اند، شک‏ کنند و در دل تردید بورزند.([179])

در هر صورت، کتب فضل بن شاذان در دوران امام رضا صلوات الله علیه نوشته شد. تمام تاریخ‏نویسان و رجال‏نویسان شیعه هم فضل بن شاذان را تمجید و توثیق و مدح و ثناء کرده‏اند. بعضی از کتب ایشان همه‏اش روایات است. بعضی از آنها درایات و تحقیقات است. از جمله کتاب «ایضاح» ایشان است. ایشان این کتاب را درباره‏ اشکال‏ها و اعتراض‏هایی که عامّه بر شیعیان دارند نوشته است و نوع آنها را جواب می‏دهد.

از جمله مسأله‏ رجعت است. می‏گوید: شما بر شیعه در مسأله‏ رجعت اعتراض دارید و می‏گویید این بدعتی است که شیعه گذارده‏اند. عقیده‏ای است که کتاب یعنی قرآن و روایاتِ صادر شده‏ از رسول‌الله؟ص؟ آن را تأیید نمی‏کند. ایشان در بحث اثبات رجعت وارد می‏شود و می‏گوید خود شما برای بعضی از افراد به ‏رجعت و زنده‌شدن بعد از مردن اقرار کرده‏اید. حوادثی را نقل می‏کند که در بین عامه و سنی‏ها

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 202 *»

تقریباً معتبر است. آنها قبول دارند و رجالشان بر این حوادث، صحّه گذارده‏اند و گفته‏اند که حوادث درست و نقل‏های صحیحی است. ایشان آنها را نقل می‏کند به این‏طور که چرا شما درباره‏ رجعت، فقط بر شیعه اعتراض می‏کنید. خود شما این نمونه‏ها را در تاریخ‏های خود دارید و به آنها اعتماد نموده و همه‏ این نقل‏ها را صحیح می‏دانید.

از جمله این جریان است. ما آن را به قصد زنده‌شدنِ مرده ذکر نمی‏کنیم و نمی‏خوانیم، ما می‏خواهیم بگوییم این زنده‌شدن مرده نیست، بلکه همان مرتبه‏ برزخی است. درست است که ایشان تقریباً برای اثبات رجعت و زندگانی بعد از مرگ در همین دنیا و برگشتن به این دنیا به اینها استشهاد می‏کند، اما ما برای رجعت به اینها استشهاد نمی‏کنیم. ما به اینها برای زندگی بعد از مردن استشهاد می‏کنیم اما برای زندگی بدنِ برزخی که در غیب همین بدن است، نه برای زنده‌شدن این بدن دنیایی. البته می‏شود گفت که همین بدن در حالت لطافتش، بدن برزخی و مثالی است.

ایشان ذکر می‏کند: «روی جَریٖرُ بن عبدالحمید، قال اخبرنی من کان یَحْرُس شجرةَ زیدِ بن علی، قال: کنّا اربعین رجلاً نَحرُسه» جریر بن عبدالحمید از مورخان نامی و بااعتماد عامه است. ایشان می‏گوید: کسی‌که جزء نگهبانان آن درختی بود که زید بن علی؟رضو؟ را بر آن به ‌دار زده بودند به‏ من خبر داد که ما چهل نفر بودیم که از آن بدن به دار کشیده‌ شده محافظت می‏کردیم. «فلمّا ذهب من اللیل ثُلُثُه او نحوُه جاء النبی؟ص؟ فاَنْزَلَ زیداً عن الخَشَبة. ثم قال: یا زید. قال: لبیک بابی و امی. قال: خَذَلوک و قتلوک و صلبوک؟ قال: نعم». همین که ثُلث، یک سوم یا تقریباً نزدیک ثُلثِ از شب گذشت، رسول‌الله؟ص؟ تشریف آوردند و زید را از آن درخت و چوب پایین آوردند. بعد فرمودند: ای زید، عرض کرد: لبیک، چه می‏فرمایید؟ پدر و مادرم فدای شما. فرمودند: تو را خذلان کردند، کشتند و به دار زدند؟ عرض کرد: آری.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 203 *»

قال: لَیَخْذُلَـنَّهم اللّه و لیَقْتُلَنَّهم و لیَصْلِبَنَّهم. این قسمت، هم می‏شود به ‏معنای نفرین باشد و هم می‏شود خبر باشد که خدا بعد از این آنها را حتماً خذلان خواهد کرد و خواهد کشت و آنها را به ‏دار خواهد کرد. اگر امر خوانده بشود که نفرین باشد، یعنی خدا آنها را خذلان کند، بکشد و به دار بزند. می‏شود امر باشد که مقصود دعاء است.

فحدَّثَه طویلاً ثم سَقاه ضَیاحاً من لَبَن، ثم قال: اِصْعَد الخشبة. بعد حضرت مدت طولانی با او سخن گفتند و ظرفی از شیر به او آشامانیدند، سپس فرمودند: از آن چوب بالا برو تا مثل حالت اول باشد. شب اول این‌طور شد. «فلمّا کانت القابلةُ الثانیة، قال لرجل من اصحابه ممّن فی الحَرَس: لاتنم. فلم‏ینم حتّی کانت تلک الساعة، فرأی مثل ذلک». شب دوم همان نگهبان به رفیقش گفت: تو امشب نخواب و با من بیدار باش. همان موقع که شد باز همان حادثه رخ داد و دومی هم دید. «فلمّا کانت الثالثة، قال لآخر: لاتنم. فلم‏ینم فرأی مثل ذلک، حتّی شاع ذلک فی الناس». شب سوم که شد به دیگری گفت نخواب. او هم نخوابید و مثل دو شب قبل دیدند. جریان در بین مردم شهرت پیدا کرد و مشهور شد. «فبلغ یوسفَ بنَ عمرَ، فأمر صاحب شُرْطَتِه حِراشَ بن حَوْشَب اخا العَوّام بن حوشب. فانزله و جمع قَصباً فاحرقه ثم ذری فی التراب رماده». به گوش یوسف که در آنجا والی یا حاکم بود رسید. به سرپرست شُرطه و نگهبانانش که حِراش بن حَوْشَب برادر عَوّام بن حوشب بود، دستور داد که بدن زید را از دار پایین آوردند، هیزم جمع کردند و بدن مطهر او را آتش زدند بعد هم خاکسترش را در فرات ریختند. «قال جریر: شهدته حین اُحْرِقَ».([180]) جریر می‏گوید: خودم وقتی‏که آن بدن مطهر را سوزانیدند حاضر بودم.

این روایت از طریق آنها است. در شیعه هم عده‏ای این روایت را نقل کرده‏اند. از جمله مرحوم سید علی‌خان صاحب شرح صحیفه‏ سجادیه که از علماء نامی شیعه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 204 *»

است. ایشان بسیار فاضل و عالم و در نوع رشته‏های ادبی ورزیده است و به‏خصوص همین حادثه را ذکر می‏کند، ولی می‏نویسد که آن شخص نگهبان گفت: تا به ‏خواب رفتم، در خواب دیدم که رسول‌الله؟ص؟ بدن زید را پایین آوردند.

ما به قرینه‏ نقل عامه می‏گوییم که خواب نبوده است. او فکر کرده که خواب رفته و با مرتبه‏ برزخیش این حادثه‏ها را می‏دیده است که واقع می‏شود. به ‏همان مرتبه‏ برزخی بوده که رسول‏خدا؟ص؟ بدن را پایین می‏آوردند، با او صحبت می‏کردند و او جواب می‏داده است. چون می‏دانیم که وقتی‏که کسی را به دار کشیدند، این بدن عنصری می‏میرد. پس این صحبت‌کردن‏ها با همان بدن برزخی بوده است. آنها نیز با همان حالت برزخی می‏دیدند. شاید آن کسانی هم که مصلحت نبوده ببینند نمی‏دیدند.

اکنون مخصوصاً ما به موارد بسیاری از این قبیل باید اعتراف داشته باشیم. در روایات فراوان است که مثلاً ائمه؟عهم؟ نزد خلفاء می‏رفتند و عده‏ای ایشان را نمی‏دیدند. بیرون می‏آمدند و عده‏ای ایشان را نمی‏دیدند.([181]) همین‏طور سایر امور و مسائلی که در جریان‏های ائمه‏ هدی؟عهم؟ واقع می‏شده قرینه است و این مسأله را به ذهن ما نزدیک می‏کند. ان‌شاءالله باز هم از این کتاب می‏خوانیم و استشهاد می‏کنیم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

([1]) بحارالانوار ج 6 ص 214

([2]) الاسفار الاربعة ج 3 ص 105 و ج 9 ص 244 و 247

([3]) بحارالانوار ج 8 ص 346

([4]) همان، ص 361

([5]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 254

([6]) العرشیة (انتشارات مهدوی) ص 36

([7]) العرشیة ص 34

([8]) شرح العرشیة ج 2 ص 225

([9]) شرح العرشیة ج 1 ص 332

([10]) بقیة الله ج 5 مجلس نهم و دهم

([11]) زمر: 74

([12]) هود: 107

([13]) بحارالانوار ج 58 ص 7

([14]) مریم: 61 و 62

([15]) مؤمن: 45 و 46

([16]) اعلی: 17

([17]) انعام 124

([18]) بحارالانوار ج 70 ص 88

([19]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 277

([20]) اسراء: 21

([21]) بحارالانوار ج 17 ص 287 ح 7

([22]) العرشیة ص 19

([23]) بحارالانوار ج 67 ص 400

([24]) همان، ج 82 ص 33

([25]) بحارالانوار ج 74 ص 419

([26]) رعد: 11

([27]) بحارالانوار ج 94 ص 341

([28]) همان، ج 8 ص 375

([29]) ق: 15

([30]) شرح مثنوی مولوی (چاپ انتشارات وزارت ارشاد اسلامی) ج 1 ص 62

([31]) بحارالانوار ج 7 ص 306، باب تطایر الکتب و انطاق الجوارح…

([32]) نحل: 84، در تفسیر این کریمه این حدیث نقل شده است: لایسألون ان‌یرضوا اللّه.

([33]) بحارالانوار ج 7 ص 308

([34]) نساء: 41

([35]) بحارالانوار ج 7 ص 283

([36]) همان، ج 80 ص 384

([37]) بحارالانوار ج 68 ص 181

([38]) همان، ج 63 ص 384

([39]) فصلت: 20

([40]) بحارالانوار ج 7 ص 313

([41]) بحارالانوار ج 7 ص 312

([42]) اَثولوجیا، المَیمَر العاشر (چ قم، بیدار) ص146

([43]) ثمّ استوی الی السماء و هی دخان. (فصلت: 11)

([44]) شرح العرشیة ج 2 ص 90

([45]) شرح العرشیة ج 2 ص 90

([46]) بحارالانوار ج 74 ص 23 و  ج 8 ص 193

([47]) همان، ج7 ص110

([48]) بحارالانوار ج 46 ص 262 و ج 27 ص 29

([49]) بحارالانوار ج 67 ص 73

([50]) همان،  ج 69 ص 59

([51]) الکافی ج3 ص 231 _ بحارالانوار ج 6 ص 224

([52]) مرآة العقول ج 14 ص 198

([53]) بحارالانوار ج 92 ص 22

([54]) همان، ج 44 ص 183  _  رجال الکشی ص 88

([55]) چند دقیقه‏ ابتداء نوار ضبط نشده است.            (2) الاسفار الاربعة ج 7، فی علم النفس

([56]) اَثولوجیا ص146

([57]) اثولوجیا، المیمر العاشر ص144

([58]) العرشیة ص 5  _  الاسفار الاربعة ج 6 ص 110

([59]) اسراء: 20

([60]) فاطر: 15

([61]) بحارالانوار ج 5 ص 16

([62]) مصباح کفعمی ص 647

([63])جوامع‌الکلم ج9 ص157 (قسمتی از بیت هشتادم از قصیده‏ سوم از قصائد مرحوم شیخ احمد احسائی­)

([64]) طه: 114

([65]) شرح العرشیة ج 1 ص 276

([66]) ابراهیم: 27

([67]) فرقان: 24

([68]) وسائل الشیعة ج 1 ص 402

([69]) بحارالانوار ج 6 ص 226

([70]) الکافی ج 3 ص 232 _ بحارالانوار ج 6 ص 224

([71]) بحارالانوار ج 99 ص 295 (باب زیارة المؤمنین و آدابها)

([72]) الکافی ج 3 ص 228 (باب زیارة القبور)

([73]) العرشیه ص 23

([74]) شرح العرشیة ج 2 ص 77

([75]) بحارالانوار ج 4 ص 320 (باب ابطال التناسخ)

([76]) شرح العرشیة ج 2 ص 79

([77]) شرح العرشیة ج 2 ص 78

([78]) بحارالانوار ج54 ص 56

([79]) العرشیة ص 23

([80]) شرح العرشیة ج 2 ص 80 _ الملل و النحل (ط دارالمعرفة) ج2 ص412

([81]) بحارالانوار ج 5 ص 102

([82]) دیوان غزلیات شمس، اثر جلال‏الدین رومی (چاپ تهران، صفی‏علیشاه 1338 هـ ش) ص 327

([83]) بحارالانوار ج 58 ص 133

([84]) العرشیة  ص 23

([85]) شرح العرشیة ج 2 ص 81

([86]) بحارالانوار ج 95 ص 416

([87]) مصباح المتهجد ص 839

([88]) بحارالانوار ج 1 ص 97

([89]) شرح العرشیة ج 2 ص 22

([90]) المراقبات (میرزا جواد ملکی تبریزی) ص 85

([91]) بحارالانوار ج 2 ص 32

([92]) بحارالانوار ج 54 ص 334

([93]) شرح العرشیة ج 2 ص 82

([94]) 27موعظه، موعظه‏ هشتم از محرم 1266 در شرح آیه‏ فلولا نفر…

([95]) نجم: 39 و 40

([96]) بحارالانوار ج 98 ص 55 و 62

([97]) بحارالانوار ج 8 ص 122

([98]) عوالم العلوم ج 11 ص 635

([99]) بحارالانوار ج 22 ص 134

([100]) بحارالانوار ج 95 ص 86، دعاء ابوحمزه: اللّهمّ…و لاتسلبنی صالح ما انعمت به علی.

([101]) بحارالانوار ج 84 ص 341

([102]) بحارالانوار ج 1 ص 86

([103]) همان، ص 91

([104]) المجلی ص 115

([105]) انعام: 59

([106]) بحارالانوار ج 99 ص 54

([107]) بحارالانوار ج 91 ص 397

([108]) العرشیه ص 36

([109]) بحارالانوار ج 8 ص 192

([110]) زخرف: 71

([111]) بحارالانوار ج 8 ص 216 و ج 33 ص 547

([112]) العرشیة ص 36

([113]) شرح العرشیة ج 2 ص 250

([114]) بحارالانوار ج 52 ص 173

([115]) دروس ج 18 درس چهاردهم ص 221

([116]) بحارالانوار ج 25 ص 368

([117]) هود: 108

([118]) بقرة: 25

([119]) اسراء: 20

([120]) ذاریات: 16

([121]) نحل: 88

([122]) العرشیة ص 36

([123]) عوالی اللآلی ج 4 ص 8

([124]) بحارالانوار ج 8 ص 191

([125]) همان، ص 280 و 302

([126]) الکافی ج 3 ص 257

([127]) الکافی ج 3 ص 259

([128]) مطالب این مجلس به سبب خرابی نوار از یادداشت یکی از برادران برداشت شده است.

([129]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 266

([130]) بحارالانوار ج 1 ص 96

([131]) الکلمات المکنونه ص 76، حدیث اعرابی

([132]) بحارالانوار ج 6 ص 197 و 264

([133]) بحارالانوار ج 18 ص 8 و 9، و ج 27 ص 30 و ج 41 ص 192 و..

([134]) بقرة: 73 و 243 و 260 _ آل‌عمران: 49 و…

([135]) بحارالانوار ج 6 ص 249

([136]) الکافی ج 3 ص 228

([137]) الکافی ج 3 ص 230

([138]) الکافی ج 3 ص 251 _ بحارالانوار ج 7 ص 42

([139]) الکافی ج 3 ص 260 _ بحارالانوار ج 6 ص 170

([140]) مرآة العقول ج 14 ص 263

([141]) بحارالانوار ج 97 ص 234، حدیث حَبَّة العُرَنی با توضیح آن در آخر مجلس آورده شد.

([142]) همان، ج 6 ص 225

([143]) مرآة العقول ج 14 ص 263

([144]) مرآة العقول ج 14 ص 263

([145]) بحارالانوار ج97 ص 234

([146]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 270

([147]) کل ابن‌آدم یبلی الا العَجْب، و فی روایة: الا عجبَ الذنب. (النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ج3 ص184)

([148]) شرح العرشیة ج 2 ص 305

([149]) همان

([150]) الکافی ج 3 ص 251

([151]) بقیة اللّه ج 4 ص 439

([152]) بحارالانوار ج 13 ص 270

([153]) فطرة السلیمة ج 3 ص 61

([154]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 270 و 295

([155]) شرح العرشیة ج 2 ص 305

([156]) الکافی ج 3 ص 260 _ بحارالانوار ج 14 ص 501

([157]) مرآة العقول ج 14 ص 242

([158]) مؤمنون: 99 و 100

([159]) انعام: 28

([160]) بحارالانوار ج 4 ص 82

([161]) مؤمنون: 100 و 101

([162]) مؤمنون: 102 و 103

([163]) مؤمنون: 104

([164]) بحارالانوار ج 6 ص 214

([165]) بحارالانوار ج 6 ص 214

([166]) همان، ص 218

([167]) الکافی ج 3 ص 242 _ بحارالانوار ج 6 ص 267

([168]) بحارالانوار ج 6 ص 197 و 263

([169]) الکافی ج 3 ص 129 _ بحارالانوار ج 6 ص 197

([170]) بحارالانوار ج 22 ص 384 _  نفس الرحمن ص 606

([171]) بحارالانوار ج 26 ص 5 _  مشارق الانوار ص 161

([172]) بحارالانوار ج 27 ص 217

([173]) بحارالانوار ج 45 ص 317

([174]) بحارالانوار ج 45 ص 317

([175]) همان، ج 29 ص 22

([176]) بحارالانوار ج 44 ص 274

([177]) همان، ج 51 ص 352 و 362

([178]) همان، ص 373 و 375

([179]) بحارالانوار ج 50 ص 318

([180]) الایضاح ص 191

([181]) بحارالانوار   ج52 ص53