بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
جلد هفتم – قسمت اول
سید احمد پورموسویان
این چاپ ویرایش مجدد و با نوارهای موجود مطابقه شده است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 1 *»
مجلس 1
(شب دوشنبه 23 جمادیالاولی 1406 هـ ق)
r احکام جسم: زندهشدن، باقیماندن، معتدلشدن برای تعلق نفس
r اجسام آخرتی با نفوس تشاکل کامل دارند
r نظریه حکماء و عرفاء درباره اجسام آخرتی، با ضرورت اسلام مطابقت ندارد
r اتهام بیجا بر بزرگان+ درباره معاد جسمانی
r بیان مرحوم شیخ احمد احسائی در ردّ نظریه حکماء و عرفاء
r نظریه حکماء و عرفاء درباره جسم آخرتی از «صابئین» گرفته شده است
r تفاوت دنیا و آخرت در نحوه ترکیب نفوس و اجسام است
r زمان و مکان در آخرت از نظر آیات قرآنی
r تفاوت اجسام دنیایی و آخرتی حتی در مرتبه اعراض از قبیل سُرور و اندوه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 2 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
سخن در جسم بود که جسم چه در دنیا، چه در عالم برزخ، چه در آخرت احکامی دارد. آن احکام را از نظر حکمت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ بیان میکردیم.
از حالات و خصوصیات جسم این بود که اگر روح یا به تعبیری، نفس به آن تعلق بگیرد، از آن استخراج حیات میکند و جسم زنده میشود. هماکنون در این عالم میبینیم که در اثر تعلقگرفتن حیات و مراتب بالا مثل روح و نفس به این جسم دنیایی ما، از آن حیات استخراج شده و الآن زنده است. همینطور از جسم برزخی حیات استخراج میشود و زنده است. در آخرت نیز وقتی که نفس به جسم تعلق میگیرد و حیات استخراج میشود، زنده است. این بحثها را به اجمال گفتهایم.
بیان شد که با توجه به حیات استخراج شده از جسم، خیلی از مسائل روشن میشود؛ مانند مسائل مربوط به قبر که قبر مؤمن روضه و باغی از باغهای بهشت و قبر کافر حفرهای از حفرههای آتش است. آخر اگر بدنِ درون قبر زنده نباشد که این بیانات بیمعنی است. تا برای بدن برزخی یا به تعبیر مشایخ+ برای بدن هورقلیایی در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 3 *»
سرزمین عالم برزخ، عالم مثال یا در عالم هورقلیا یعنی در قبرش زندگی نباشد که نعمتهای بهشتی و همچنین عذابهای جهنم بیمعنی است. اگر بدن عذاب یا نعمت را احساس نکند، قبر روضة من ریاض الجنة یا حفرة من حفَر النیران([1]) باشد، چه تفاوتی میکند؟ اینها روشن شد.
حالت و خصوصیت دیگری که برای جسم دنیوی، برزخی یا آخرتی وجود داشت «اِبقاء» بود. خداوند جسم را در دنیا به مددهای دنیوی، در برزخ به مددهای برزخی و در آخرت به مددهای آخرتی ابقاء میفرماید. تا ابقاء خداوند نباشد، ممکن نیست که جسم باقی باشد. البته همه مراتب همینطور است. نفس و عقل هم همینطور است. خداوند هر مخلوقی را که خلقت مینماید آن را ابقاء میفرماید و به مددهایی از جنس آن مخلوق و مناسبِ با او، آن را امداد میفرماید. از جمله مخلوقات جسم است.
این مطلب در حکمت بزرگان+، در برابر مطالبی است که حکماء دیگر درباره جسم گفتهاند. آنها میگویند جسم در آخرت به بقاء اللّه باقی است، چون دیگر به ابقاء احتیاج ندارد.([2]) توضیحاتی هم در این زمینه بیان شد و به مناسبت، بحث حدوث و قِدم عالم مطرح گشت.
بیان گردید که با آنکه از نظر اثر و کمال مشیت بودن، عالم به معنای «قدیم زمانی» قدیم است؛ در عین حال حادث و محتاج به خدا است که خداوند آن را ابقاء و امداد بفرماید. به مناسبت، بحث ابتداء این عالم جسمانی دنیایی بیان شد و خلقت آدم و مبدأبودن او برای انسانها، در روی این زمین مطرح گردید. تا اینجا بحث در این بود که جسم چه در دنیا، چه در برزخ و چه در آخرت به ابقاء خدا باقی است.
خدا چیزی را قرار نداده است که بدون ابقاء او بتواند باقی باشد. همهچیز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 4 *»
همانطور که در پیدایش به خدا محتاجند در باقیبودن هم به خدا محتاج هستند. البته الحمدلله این مطلب جزء اعتقادات و ضروریات است لکن چون حکماء در مقابل، خلاف کرده بودند، مطالبی بیان شد.
خصوصیت و حالت دیگری که برای جسم باید در نظر داشت این است که جسم چه در دنیا و چه در آخرت، قابلیت قبولکردن نفس را دارد. خود جسم چنین قابلیتی را دارد که خداوند اجزائش را طوری ترکیب و تألیف فرماید که برایش اعتدالی پیدا شود تا در اثر آن، نفس را در خود بپذیرد و صاحب نفس شود. پس در دنیا و آخرت، این صلاحیت و قابلیت برای جسم هست.
چه در دنیا و چه در آخرت، نفوس مقبول یعنی پذیرفته شده و قبول شدهاند. وقتیکه جسم اعتدال پیدا کرد و برای پذیرفتن نفس قابلیت و صلاحیت داشت، نفس به جسم تعلق میگیرد. جسم، نفس را قبول میکند و به حیات نفسانی زنده میشود. آنگاه نفس در آن جسم، رفتهرفته فعالیت میکند و افعال خود را اظهار مینماید . دیگر دنیا با آخرت فرق ندارد.
تفاوت بین دنیا و آخرت این است که در دنیا بین جسم و نفس تباین، تفارق و تخالف است. چون اینچنین است با آمدن و فرارسیدن مرگ، نفس از جسم جدا میشود. در بحثهایی که داشتیم گفتیم در اثر مرگ، روح از بدن جدا میشود؛ مراد از روح، مثال و مراتب بالاتر از آن است. عقل، روح، نفس، طبع، ماده، مثال، همه از جسم و بدن گرفته میشود. خداوند همه این مراتب را از بدن میگیرد و جسم بدون این مراتب میماند. علت اینکه در دنیا نفوس از ابدان و اجسام جدا میشوند، تباین و تخالفی است که بین جسم و نفس وجود دارد.
در آخرت نیز خداوند در اثر عواملی که به آخرت مربوط است، احیاء میفرماید. اما آنجا برای اجسام، اعتدالی فراهم میشود که کاملاً با نفوس تشاکل و توافق پیدا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 5 *»
میکنند. آخرت به گونهای است که اجسام در کمال و اعتدال، به مرتبهای میرسند که نفسانیت خود اجسام به فعلیت میرسد. یعنی جسم آخرتی در اثر کمال، نفسانیت پیدا میکند. همچنین در آخرت نفوس نیز در اثر کمالی که دارند، جسدانیت آنها بهکار میافتد. نفوس جسدانیت پیدا میکنند و اجسام نفسانیت مییابند.
بعد از یکچنین کمالی که خداوند با عوامل آخرتی، برای اجسام و نفوس فراهم میسازد، نفوس به اجسام تعلق میگیرند. دیگر این تعلقی است که هیچگاه از هم جدا نمیشوند. پس دیگر بعد از نشور، مرگ نیست. در آخرت بعث و احیاء است، مردگان از اولین و آخرین زنده میشوند و نفوس و همه مراتب به اجسام و بدنهای آخرتی تعلق میگیرند. آنگاه در اثر چنان اعتدالی که برای اجسام و نفوس فراهم میشود، چنان تعلقی به یکدیگر میگیرند که دیگر برای آن تعلق و ترکیب، انفکاک، تفکیک، تفکّک و تشتّت نیست.
به همین علت، بعد از آنکه اهل بهشت در بهشت و اهل آتش در آتش قرار میگیرند، منادی از طرف خدا به هر دو دسته یعنی ساکنان بهشتها و ساکنان درکات نیران نداء میکند: خلود فلا موت ابداً ([3]) این زندگی، ابدی و جاوید است. دیگر هرگز موت و جداشدن از بهشت و جهنم نیست. مگر آنهایی که مدت معینی در «ضَحْضاح جهنم» باید بسوزند تا آن معاصیشان که جنبه ذاتی پیدا کرده است، رفع بشود. بعد به شفاعت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ نجات پیدا میکنند و در بهشت قرار میگیرند.([4])
ولی برای آنها که در بهشتها و جهنمهای اصلی داخل شوند دیگر خارجشدنی نیست. این ضرورت شیعه، ضرورت اسلام و مسلمین و ضرورت دین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 6 *»
است که خلود است و خروج نیست. برای اهل بهشتها و برای اهل جهنمها دیگر خارجشدنی نیست.
پس اینکه میگویند در مدت تعیّن ایمان در بهشت و در مدت تعیّن کفر در جهنم میباشند، یا آنچه صوفیه گفتهاند که جهنم آهستهآهسته برای آنها گوارا میگردد و دیگر بر آنها عذاب نیست، که اگر آنها را به بهشت ببرند احساس عذاب میکنند، اینها همه خلاف ضرورت اسلام، ضرورت قرآن، ضرورت اهلبیت؟عهم؟ و خلاف ضرورت مذهب تشیّع اثناعشری است.
پس نفوس هم در دنیا و هم در آخرت مقبولند. مقبول به معنای خوشگل و زیبا نیست. مقبول به معنای قبول شده و پذیرفته شده است. جسد هم در دنیا و هم در آخرت در مقام قابلیت و قبولکردن است؛ یعنی اعتدال و صفائی برایش فراهم میگردد تا آنکه نفس در آن ظاهر شود و به آن تعلق بگیرد. چون اعتدال و ترکیب جسد در دنیا ضعیف است، پس این تعلق فانی میشود. نفس از این بدن بهواسطه مرگ جدا میگردد، لکن در آخرت همین که تعلق دست داد، دیگر نفس و جسم جاودانه با یکدیگر ترکیب پیدا میکنند. علتش همان کمال اعتدالی است که برای جسم و نفس، هر دو فراهم میشود.
بزرگان ما میفرمایند: در ترکیب این بدن و جسم دنیایی «اَعراض غریبه» داخل شده است.([5]) مقصودشان از اعراض غریبه همان ترکیب ضعیفی است که به مناسبت این عالم فراهم میشود. چون این عالم اقتضاء ندارد که ترکیب جسم، ترکیب آخرتی و به آن لطافت باشد. به همین علت میفرمایند در اینجا، داخل در این جسم، اعراض غریبه و بیگانه است. پس دنیا محکوم به فناء و دار فناء است. به همین اعتبار، اهل ایمان باید یقین کنند که دنیا دار تکلیف، امتحان و اختبار بوده و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 7 *»
دار فناء است، جای ماندن نیست.
پس بزرگان ما به اینطور، بین جسم دنیا و جسم آخرت، از جهتی اتحاد و از جهتی اختلاف بیان فرمودهاند. جسم دنیایی و جسم آخرتی هر دو استعداد و قابلیت پذیرفتن نفس را دارند. نفس، هم در دنیا و هم در آخرت مقبول است، در جسم پذیرفته میشود و به جسم تعلق میگیرد. دنیا و آخرت از این جهت، فرق نمیکند و یکی است. از جهت دیگر، اعتدال جسم دنیایی کم و ترکیبش ضعیف است. اَعراض غریبه در آن دخالت دارد که باعث فناء و تفکیک این ترکیب میشود و مرگ فرامیرسد. اما آخرت با دنیا فرق دارد.
این بیان بزرگان ما در مقابل بیانی است که در حکمت حکماء رسیده است، البته حکمت انحرافی منظور است. بزرگان ما بهخصوص این بیان را میفرمایند که آن بیان فاسد را دفع کرده باشند. انحرافی که در همین مسأله جسم دنیایی برای آنها پیش آمده، چنین است که میگویند: «ان اجسام هذا العالم قابلة لنفوسها علی سبیل الاستعداد و نفوس الآخرة فاعلة لابدانها علی وجه الایجاب».([6])
در دنیا این اجسام قابلیت و استعداد دارد برای آنکه نفوس را بپذیرد. در آخرت، نفوس بدنها را ایجاد کرده و برای خود بدن میسازند. اما مقصود آنها از قابلیت اجسام برای نفوس در دنیا، بهخصوص با توجه به حرکت جوهری ملاصدرا چیز دیگری است. میگویند این اجسام از ابتداء جمادبودن، بهحسب استعداد و قابلیتی که در خودشان است، به حرکت جوهری ترقی و حرکت میکنند تا برای پذیرش نفوس صالح میشوند.
گرچه عبارت را به این شکل میگویند، اما در واقع مقصودشان آن است که این جسم مبدأ تکوّن و وجودیافتنِ نفس است. خود این جسم تلطیف میشود تا آنکه روح
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 8 *»
بخاری، بعد نفس انسانی، سپس خود همین، عقل میشود. معنای حرکت جوهری همین است که خود جسم از جسمانیت، حرکت و ترقی میکند، لطافت مییابد تا آنکه به روح بخاری تبدیل میشود. بعد روح بخاری لطافت مییابد و به نفس انسانی و نفس ناطقه تبدیل میگردد. سپس نفس انسانی ترقی میکند تا عقل میشود. پس بر اساس نظر آنها خود اجسام قابلیت دارند که نفوس شوند. در دنیا خود جسم نفس میشود.
میگویند: ولی در آخرت این طور نیست. در آخرت، نفوس به حدی از کمال میرسند که برای خود بدن میسازند. پس فرق دنیا و آخرت از نظر آنها اینچنین است که در دنیا ابدان و مواد بهحسب استعدادات و استحالات خودشان ترقی میکنند. خود جسم استحاله میشود و کمکم، آهستهآهسته، نفس ناطقه میشود. ولی در آخرت امر بهعکس است. ابدان از نفوس سرچشمه میگیرند. بدنها از نفسها پیدا میشوند.
بهخصوص همین سخنشان هم بر مبنای ملاصدرا است. مقصودشان این است که مثلاً ما الآن نشستهایم، خیال میکنیم و در عالم خیال موجوداتی میسازیم. همه موجوداتی که میسازیم، ساختهها و ایجادشدههای عالم خیال ما است. به همین قیاس میگویند بدنها در آخرت همان خیالات، خاطرهها و نیاتِ نفسها هستند. نفس برای خودش بدن میسازد، یعنی خاطره بدن ایجاد میکند. مقصودشان این است که همینطور که ما الآن نیت را میسازیم، نفس برای خود بدن درست میکند و سازنده بدن خود است. مثلاً در دلمان نیت میکنیم که به حرم مشرف شویم یا به دیدن برادر مؤمن برویم. نفس، این نیت را در دل میکند و در عالم نفس میسازد. میگویند نفوس در آخرت بدنها را به اینطور میسازند. مقصودشان هم همین است که برای خود خاطرهها میسازند و بدن را برای خود تجسم میدهند. اما تجسم در خودِ زمینه نفس است یعنی در آخرت بدنی نیست.
توجه کنید که چگونه خودشان چنین مطلبی را به صراحت میگویند و از آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 9 *»
طرف چه اتهام بزرگی به بزرگان ما وارد ساختهاند! گفتهاند و میگویند که ایشان معاد را روحانی میدانند و جسمانی نمیدانند، حال آنکه بزرگان ما به جنگ اینگونه سخنان رفته و آنها را رد کردهاند. چه ظلم بزرگی به ایشان میکنند که میگویند شیخ احسائی و تابعانش معاد را روحانی میدانند و جسمانی نمیدانند!! خدا کسانیکه معاد را روحانی میدانند، لعنت کند.
فرمایشات بزرگان ما ردّ سخنان کسانی است که میگویند نفس در آخرت بدن میسازد. مقصود از ساختن بدن هم یعنی برای خود، خیالِ بدن میکند. میگویند معنای بدن در آخرت فقط همین است که نفس بدن را برای خود خیال میکند. بزرگان ما به همان بیانی که اول عرض کردم، این سخن را رد میفرمایند. بیان میکنند که هیچ تفاوتی بین جسم دنیا و جسم آخرت نیست. در آن بیانِ اول دقت بفرمایید، تا در خاطرتان بماند.
تنها فرقی که در دنیا و آخرت بین جسم هست، اینکه در دنیا ترکیب جسم ضعیف است پس فناء مییابد اما در آخرت ترکیب جسم قوی است. به همین علت، وقتیکه در آخرت نفس به جسم تعلق بگیرد، دیگر هیچ تفکیک، تفریق و فاصله بینشان نمیماند بلکه خلود و جاودانگی است و مرگ نیست. بعد از زندهشدنِ در آخرت دیگر مرگ نیست. در بهشت مرگ نیست، در جهنم نیز مرگ نیست، دیگر مردنی نیست و مردن معنا ندارد. در آخرت همین که نفوس به اجسام تعلقی میگیرند، دیگر از هم جدا نخواهند شد.
در دنیا هرچه هست، ضعیف است. نفس ضعیف و جسم هم ضعیف است. در اثر فاصله با مبدأ فیض، هر چیزی ضعیف است، ولی همه در آخرت به مبدأ فیض نزدیکند. شما یک مبدأ نور را در نظر بگیرید. هر مقدار که امواج نور از مبدأ نور فاصله بگیرد، انوار و اشعه ضعیفتر است، ولی هرچه نزدیک میرویم، میبینیم که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 10 *»
اشعه و امواج قویتر میشود. در دنیا، هم برای نفوس و هم برای اجسام ضعف است، اما در آخرت، برای اجسام و نفوس، هر دو قوت است. زیرا در آنجا به مبدأ فیض نزدیک میشوند، قوت میگیرند و صفا مییابند و اعراض و کثافتها و سایر امور از بین میرود.
شیخ مرحوم در برابر این سخن حکماء فرمایشی دارند. حکماء میگویند در آخرت نفس، بدن را ایجاد میکند، مقصودشان بهطور خاطره و نیت است، ولی در دنیا نفس از بدن است و از بدن سرچشمه میگیرد. تقریباً این سخنشان بر اساسی که در معاد دارند، مبتنی است.
حکمائی که صاحب حکمت انحرافی هستند، بر اساسی که در مسأله معاد دارند میگویند تمام آنچه در آخرت است، اموری عقلی است و اصلاً در آخرت جسم نیست. هرچه در آیات و روایات و فرمایشات انبیاء، اولیاء، بزرگان، علماء، صالحان، عبّاد و زهّاد از جسم آخرتی سخن به میان آمده، هرچه درباره نعمتها یا عذابهای آخرتی، مکانها، زمانها و سایر امورش گفته شده است و از آنها جسمبودن فهمیده میشود، مقصود از همه و همه، امور عقلانی است. همه، اموری عقلانی و نفسانی است و اموری جسمانی نیست.([7]) این سخن طرفداران حکمت انحرافی است که حکمت خود را از بیگانگان گرفتهاند و از طریق حق منحرف شدهاند. خلاف قرآن و فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ و انبیاء عظام؟سهم؟ گفتهاند که امور آخرت، همگی اموری عقلانی است. اصلاً به جسم، جسمانیات و امور ظاهری مربوط نیست.
مرحوم شیخ بزرگوار در برابر میفرماید: «و لقد تبّت ایدیهم و خسرت صفقتهم» دستهایشان بریده باد که چنین چیزهایی نوشتند و دادوستدشان در این معاملاتِ اعتقادی، زیانبار باد. در این دادوستد فکریشان زیان باد. «و ما اشبه هذا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 11 *»
الرأی بقول الصابئة الاولی الذین یقولون بغادیمون و هرمس یعنون بهما شیث و ادریس؟عهما؟» چقدر این سخن به سخن صابئه شبیه است! صابئین بهاصطلاح، ستارهپرستها بودند. آنها قبلاً فقط به دو نفر معتقد بودند: غادیمون و هرمس که مرادشان شیث و ادریس؟عهما؟ است. «و لمیقولوا بغیرهما من الانبیاء علی محمّد و آله و علیهم السلام» ولی به فرمایشات سایر انبیاء معتقد نبودند و به انبیاء دیگر ایمان نیاورده بودند. «فانّهم اعنی الصابئة الاولی اقتصروا علی المعقول من قولهما و ترکوا المحسوس» صابئین که طرفدار آیین غادیمون و هرمس بودند، فقط مطالب عقلی این دو را گرفتند و معتقد شدند و امور محسوس را انکار کردند. فرمایشاتی که به امور محسوس مربوط بود، قبول نکردند و آنچه به معقولات مربوط بود پذیرفتند. «و الکلّ قد تجنّبوا طریق الرشاد و ترکوا سنة المنذر و منهاج الهاد علیهما و آلهما السلام».([8]) کسانیکه در این امت به حکمت انحرافی معتقد شدند و آنهایی که طرفدار قول غادیمون و هرمس بودند همه از راه رشد و هدایت دوری جستند و سنت منذر، یعنی رسولاللّه؟ص؟ و منهاج و روش هادی، یعنی امامان؟عهم؟ را واگذاردند.
در این فرمایش بر آن حکمت انحرافی اعتراض شده است که میگوید در دنیا نفس از بدن سرچشمه میگیرد و همین بدن در اثر ترقی و تکامل، نفس و بعد عقل میشود، اما در آخرت نفس برای خود به خیال و خاطره و نیت، بدن میسازد.
در ردّ این سخن میفرمایند: چنین نیست، بلکه همینطور که در دنیا جسم و نفس هست و دو چیز است، در آخرت هم جسم و نفس هست و دوتا است. اما در دنیا، ترکیب و تعلقشان ضعیف است پس فناء مییابند و از هم جدا میشوند. در آخرت، ترکیب قوی است و دیگر هیچگاه از هم جدا نمیشوند. در آخرت بعد از برخاستن جسم و تعلقگرفتن نفس و سایر مراتب به آن، دیگر از یکدیگر جدا نخواهند شد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 12 *»
بهطور کلى آخرت مثل دنیا است، هرچه در دنیا است در آخرت هم هست. اجسام، اعراض، معانی، همه و همه، هرچه هست، هیچ فرق نمیکند. چطور در دنیا اجسام، اعراض جسمانی، معانی، نفوس، ارواح و عقول هست، همچنین بدون هیچ کم و زیاد در آخرت هم همینطور است. در آخرت هم عقول، نفوس، ارواح، ابدان و اعراض هستند. بین دنیا و آخرت فرقی که هست، این است که آنچه شأن دنیا و مناسب دنیا است در آخرت نیست. همانطور که آنچه شأن آخرت و مطابق و مناسب آن نشئه است، در اینجا نیست.
معانی همان معانی، اجسام همان اجسام، ابدان همان ابدان، ارواح همان ارواح، نفوس همان نفوس و عقول همان عقول است؛ بدون هیچ کم یا زیاد شدن. تفاوت فقط در «شئونات و ترکیب» است. مناسب خانه دنیا و دار فناء، این ترکیب است و مناسب دار آخرت، آن ترکیب است. هیچ فرق دیگری نمیکند.
حتی کار به جایی رسیده است که بزرگان ما تصریح میفرمایند که چون در آخرت جسم هست، زمان هست.([9]) یکی از معانی زمان را هم که بیان کردم،([10]) زمان نسبی بود. همینطور زمان حقیقی که همراه با جسم و از حدود جسم است. چون در آخرت جسم هست پس زمان و مکان هم هست. هم مکان و هم زمان، هر دو وجود دارد.
اما طبق سخن حکماء طرفدارِ حکمت انحرافی در آخرت چیزی نیست مگر نفس و صورتها و خاطرات نفسانی که نفس آنها را احداث میکند، و مگر عقل و معانی، یعنی فعالیتها و کارهایی که عقل احداث میکند (تعقّلات). اگر در آخرت فقط همینها است و چیز دیگری نیست، اصلاً در آخرت زمان و مکان نباید باشد، حال آنکه میبینیم در اینهمه آیات و روایات که درباره نعمتها و عذابهای بهشت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 13 *»
و جهنمِ برزخ و آخرت رسیده، زمان بهکار برده شده است. آن آیات را در بحثهای گذشته میخواندیم.
همچنین میفرماید: و قالوا الحمد للّه الذی صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوّأ من الجنّة حیث نشاء.([11]) توجه بفرمایید که چطور به مکان تصریح شده است! چگونه میشود اینها خیالات باشد؟ حکمت انحرافی میگوید تمام این نعمتها، ساختههای نفس است که نفس برای خود میسازد. صورتهای نفسانی یا تعقلات عقلانی است که نعمتهای آخرت میشود. خدا در قرآن نقل میفرماید که اهل بهشت در بهشت میگویند: خدا را حمد و ستایش میکنیم که مطابق وعدهای که به ما داد با ما رفتار کرد و زمین را به ما ارث داد. زمینِ آخرت مقصود است. از بهشت مکان میگزینیم، هر جایی را که میخواهیم. پس سخن از مکان است.
یا میفرماید: خالدین فیها مادامت السموات و الارض الّا ما شاء ربّک.([12]) نعمتهای بهشت دنیا مدت دارد، نعمتهاى بهشت برزخ مدت دارد و تا نفخه صَعِق در بهشت هستند. نفخه صعق که دمیده شد، دیگر همه چیز از هم میپاشد و همه ترکیبها _ بهشتها و جهنمهای برزخ، بدنها و همهچیز _ متلاشی میشوند و از هم میپاشند. حتی مراتبِ از مثال به بالا، مانند نفس و روح و عقلِ مؤمن که در بهشت متنعم بود، در اثر نفخه صعق از هم میپاشد.
این استثناء، الّا ما شاء ربک به بهشت برزخ مربوط است و معلوم است که درباره بهشت آخرت نیست. بهشت آخرت دیگر الّا ندارد. فرمود: خلود فلا موت ابداً دیگر از آنجا خارجشدنی و در آنجا از هم پاشیدنی نیست.
البته بهشت برزخ هم جزء بهشت آخرت بهحساب میآید. به همین سبب،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 14 *»
گاهی که میگویند در بهشت اینطور و آنطور میشود، بهشت برزخ مراد است. چون جزاء است و بعد از مرگ است، بهشت و جهنم آخرت بهحساب میآید. من مات فقد قامت قیامته،([13]) دیگر از مرگ به آن طرف، آخرت حساب میشود. اما به اعتبار آنکه در نهایت بهشت و جهنم برزخ، در اثر نفخه صعق فناء پیدا میکند، جزء دنیا شمرده میشود و به آن بهشت دنیا گفته میشود.
در آیه دیگر میفرماید: لایسمعون فیها لغواً الّا سلاماً و لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیّاً تلک الجنّة التی نورث من عبادنا من کان تقیّاً؛([14]) مؤمنان در بهشت دنیا دیگر لغو نمیشنوند. فقط سلام میشنوند و امور سلامتانگیز بر آنها میگذرد. رزقشان برای آنها در آن بهشتها، صبح و شام است. از بندگان ما هر کس با تقوا باشد بعد از بهشت دنیا، بهشت آخرت را هم به او میدهیم. مثل اینجا زمانِ صبح و شام ذکر شده است. چون جسم دارد، زمان دارد. پس بکرةً و عشیّاً در این آیه به بهشت دنیا مربوط است. اما مراد از تلک الجنة بهشت آخرتی است که خداوند بعد از بهشت دنیایی به مؤمنان و صاحبان تقوا عنایت میفرماید.
همینطور درباره جهنم، چه جهنم دنیا و چه جهنم آخرت میبینیم که صحبت از زمان و مکان است. تا جسم نباشد زمان و مکان معنی ندارد. لفظ زمان و مکان و اینگونه تعبیرات، بدون جسم بیمعنى است.
درباره نار و آتش میفرماید: و حاق بآلفرعون سوء العذاب، النارُ یُعْرَضُونَ علیها غدوّاً و عشیّاً و یوم تقوم الساعة ادخلوا آلفرعون اشدّ العذاب.([15]) آلفرعون که ذکر شده است، فرعون دیگر جای خود دارد. در اینجا نوع، یعنی همه کفار مراد است. آنها عذاب و جهنمی در دنیا و برزخ دارند و جهنمی هم در آخرت دارند. برای آتش، زمان و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 15 *»
مکان ذکر میشود، میفرماید: بر آن آتش، صبح و شام عرضه میشوند. این تعبیر به جهنم دنیا یعنی جهنم برزخ مربوط است. راجع به جهنم آخرت هم میفرماید: و یوم تقوم الساعة آن روزی که ساعت برپا شود یعنی قیامت.
در این آیات صحبت از زمان و مکان است که از لوازم جسمند. پس قیامت و معاد، باید جسمانی باشد. همانطور که روحانی و نفسانی و عقلانی است، جسمانی هم باید باشد. همه مراتب در آخرت میآید. بهخصوص جسم، همانطوری که در دنیا است، در آخرت هم هست.
بزرگان ما فرقی که بین جسم دنیایی و جسم آخرتی گذاشتهاند این است که جسم دنیایی در اثر مخلوطبودن با اعراض دنیایی ضعیف است. مقصود از «اعراض دنیایی» یعنی یک نوع ترکیبی که مناسب این دنیا است. چون این عالم، عالم فناء است، ترکیبی است که دوام ندارد و فناء مییابد. اما چون در آخرت فناء نیست، جسم طوری ترکیب میشود که دیگر برایش فناء نیست. دیگر پس از تعلق روح به جسم، بینشان انفکاک و جدایی نخواهد افتاد.
قرآن میفرماید: و الآخرة خیر و ابقی([16]) اگر در اینجا خیر و ابقی را اَفعلِ تفضیلی بگیریم، یعنی آنجا، بر بقاء و خیری که در دنیا دیده میشود، برتر است. اگر کسی برای اینجا خیر و بقائی ببیند، بداند که آنجا خیر (اَخیَر) و ابقی یعنی بهتر و باقیتر است.
اما گاهی این نوع تعبیرات معنای افعلِ تفضیلی ندارد، مانند: اللّه اعلم حیث یجعل رسالته.([17]) معنای آیه این نیست که خدا بهتر میداند؛ یعنی من میدانم، کس دیگری هم میداند اما خدا بهتر میداند. اصلاً در برابر علم خدا هیچ علمی بهحساب نمیآید. اینجاها به معنای اللّه یعلم است. نباید ترجمه کرد که خدا بهتر میداند،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 16 *»
بلکه باید گفت که خدا میداند.
آن آیه را هم اگر اینطور بگیریم، معنای و الآخرة خیر و ابقی اینطور میشود که اصلاً خانه خیر و بقاء، آخرت است. ائمه؟عهم؟ میفرمایند: انّ الدنیا دار فناء و الآخرة دار بقاء،([18]) پس ابقی با آنکه وزن افعل تفضیلی دارد، بقاء باید معنی شود. آخرت دار بقاء است. آخرت خانهای است که باقی و خیر است.
آخرت در همه مراتب خیر و بقاء است. در مرتبه فؤادی، مرتبه عقلانی، مرتبه روح، مرتبه نفس، مرتبه طبع، مرتبه ماده، مرتبه مثال و مرتبه جسم. حتی در مرتبه اعراض، خیر و باقی است. مگر در آخرت اعراض نیست؟ اعراض آنجا هم همینطور است که نسبت به اعراض اینجا ابقی و بلکه اصلاً بقاء است.
اگر در اینجا شادی و سرور محدود است و فناء پیدا میکند، دیگر برای سرور آخرت فنائی نیست. آیا برای سرور اهل آخرت که در بهشت مسرور میشوند، فنائی است؟ همانطور آیا برای حزن اهل جهنم فنائی است؟ بلکه همانطور که خود جسمها در آخرت مرتب لطیف میشوند و پیدرپی ترقی میکنند، اعراض هم همانطور میباشند. سرور مؤمن در لحظه قبلِ آخرتی با لحظه بعدِ آخرتیش، قابل مقایسه نیست. همینطور، حزن و خوف اهل جهنم در لحظه قبلشان با لحظه بعد، قابل مقایسه نیست، بلکه رو به تکامل و شدتیافتن و جوهریشدن است.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 17 *»
مجلس 2
(شب سهشنبه 24 جمادیالاولی 1406 هـ ق)
r اجسام دنیایی و آخرتی در پذیرش نفوس یکسانند و تفاوت آنها در کیفیت
تحقّق آنها است
r کیفیت تحقّق اجسام در آخرت: دنیا صورتی از برزخ و برزخ صورتی از آخرت است
r حالات اولیاء؟عهم؟ در برابر وعدهها و وعیدهای آخرتی قرآن، نشان
تحقّقداشتن آنها است. پس چنانکه نوع حکماء میگویند تخیّلی نیست
r از نظر نوع حکماء، در دنیا نفس از بدن و در آخرت بدن از نفس سرچشمه میگیرد
r از نظر حکماء اهلبیت؟عهم؟ در دنیا و آخرت همه مراتب تحقّق دارند،
تفاوت آنها در کیفیت ترکیبشان است
r دوره برزخ، نمونه آخرت است و نسبت به دنیا دوام و بقاء بیشتری دارد
r ترکیب موادّ برزخی از دیدگاه آیات و روایات و تحقیقات بزرگان+
r عالم برزخ یا هورقلیا، توضیح معنای هورقلیا و سابقه آن در میان حکماء
r تفاوت دنیا و برزخ و آخرت، در غلظت و مراتب لطافت اجسام و در نحوه
ترکیب آنها با نفوس است
r برخی از آیات و روایات که در آنها به وجود اجسام و لوازم آنها از مکان و
وقت و داشتنِ جوارح و اعضاء تصریح شده است
r اینگونه آیات و روایات با نظریه نوع حکماء درباره آخرت سازش ندارد،
ولی نظریه بزرگان+ را تأیید مینماید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 18 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
از صفات و حالات دیگر جسم این است که در دنیا و آخرت، برای پذیرش نفس، قابلیت و صلاحیت دارد. نفس در جسم ظاهر میشود و با جسم و در آن، افعال خود را ظاهر میسازد. در دنیا جسم قابل و نفس، مقبول است؛ در آخرت هم همینطور جسم قابل و نفس مقبول است. بین دنیا و آخرت در این مسأله و مطلب، هیچ تفاوت و فرقی نیست. تفاوتی که هست این است که این قابلیت جسم در دنیا ضعیف است. در دنیا کیفیت قبولکردن جسم برای نفس، ضعیف است، اما در آخرت، قابلیت، قبولکردن جسم قوی میگردد. علت قوتش، همان پاکشدن جسم آخرت از اَعراض است.
یعنی تفاوت در اثر همین ترتیبی که خدا قرار داده است، پیدا میشود. جسم ابتداء در دنیا غلیظ است، بعد در مرتبه برزخی لطیفتر میشود، در مرتبه آخرتی بسیار لطیف میگردد و در کمال لطافت قرار میگیرد. تفاوت، به همین ترتیب است و الّا فرق دیگری نیست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 19 *»
خدا اینطور قرار داده است که چون این دنیا عالم اعراض است، هم اجسام و هم نفوس در آن غلظتی داشته باشند و تمام جهات بالفعل نباشد. ولی خداوند در آخرت، به مناسبت آن عالم و عرصه، طوری قرار داده است که نفس در کمال اعتدال و تکامل باشد که دیگر جسدانیّتِ نفس ظاهر و بالفعل گردد. همچنين در آخرت، جسم نفسانیت پیدا مىکند. لطافت و کمال جسم به حدی مىرسد که نفسانیت مىیابد. آنگاه نفسی که در او جسدانیت و جسمانیت پیدا شده و جسمی که در آن نفسانیت پدید آمده است، مرکب میشوند به ترکب خلود.([19]) نفوس بهطور تعلق خلود، به اجسام تعلق میگیرند. دیگر برای آن تعلق و ترکیب، تفکّک نیست و از یکدیگر جدا نخواهند شد.
پس تفاوت بین دنیا و آخرت فقط در همین است که هرچه در آخرت است، تحققی در نهایت شدت دارد. این تحقق در آنبهآنِ آخرتی، رو به تزاید و در ظهور و بروز است. این تحقق و ظهور و بروزِ آن، همینطور شدت دارد. در آیات هم تعبیراتی رسیده است که به همین مطلب اشاره دارد: و للآخرة اکبر درجات و اکبر تفضیلاً.([20]) درجات و تفضیل و برتری دار آخرت به دنیا معلوم است که بیشتر و بزرگتر است.
آنچه ما اکنون در این عالم میبینیم یا نمیبینیم و میدانیم وجود دارد، از قبیلِ اعراض، اجسام و سایر مراتب، همه و همه در آخرت نیز هستند و تحقق دارند. اگر از این عالم تعبیری بخواهیم داشته باشیم، باید بگوییم این دنیا صورتی از عالم آخرت است.
ما در اینجا، صورتی از جسم، جماد، نبات، حیوان، انسان و از اعراض میبینیم، اما دار تحقق و حقیقتها آخرت است. اینجا نعمتهایی میبینیم که خیلی مشهود است و حتی به همین نعمتها بهشت میگوییم. بلاها، آلام، آسیبها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 20 *»
و مصائبی از این دنیا میبینیم که حتی میشود بگوییم این آلام، جهنم است. ولی این نعمتها و بلاها، همه صورتی از نعمتها و از اجسام و نفوس عالم برزخ است. باز آنها صورتی از نعمتها، اجسام و نفوس آخرتی است. در واقع آلام، بلاها، مصائب و ناملایماتِ این دنیا، صورتی از ناملایمات و آلام برزخ است. باز آلام و ناملایماتِ برزخ نسبت به آخرت، صورتی بیش نیست. آخرت دار تحقق و شدت تحقق است.
وقتی از بهشت یا از جهنم سخن به میان میآمد، اولیاء خدا چه حالاتی داشتند؟! آیات قرآن که میخواندند و با آیات نعمت و رحمت یا با آیات عذاب برخورد میکردند، بر ایشان چه میگذشت؟! تمام اینها دلیل بر آن است که آخرت دار تحققِ همه اینها است. بدن آخرتی واقعاً بدن است و در آخرت، نفوس به حقیقت، نفوسند و همینطور اجسام، اجسامند. نعمتها واقعاً نعمتهای معقول و محسوس و همهطور هستند. همینطور واقعاً عذابها راستین و حقیقی است. در آخرت واقعاً آتش هست و میسوزاند و حمیم و غسلین هست.
چون اینها در آخرت واقعیت و تحقق دارد، وقتیکه اولیاء خدا؟عهم؟ به آیات رحمت و ذکر نعمتها و بشارتهای آخرتی میرسیدند، به سروری کامل مسرور میشدند. همچنین به آیات ذکر عذاب آخرت که برخورد میکردند، متزلزل میگشتند، واقعاً میلرزیدند، رنگ از صورتشان میپرید، چشمهایشان گریان و ناله از سینههای ایشان بلند میشد. در شرح حال رسولخدا؟ص؟ نقل شده است که وقتی نماز میخواندند، از شدت خوف گویا در سینه مبارکشان دیگ میجوشید، همانطور صدا میشنیدند.([21]) همه اینها دلیل بر آن است که دار آخرت، دار و خانه تحقق است.
این آیات و روایات و این حالات اولیاء؟عهم؟ در برخورد با احوال و شرح نعمتها و عذابهای قیامت کجا، و این سخنانی که در حکمتهای انحرافی بازگو میشود کجا؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 21 *»
درباره دنیا میگویند نفوس از این بدنها سرچشمه گرفته و اصل نفوس، ابدان است: «النفس جسمانیة الحدوث، روحانیة البقاء».([22]) نفس از بدن است و از آن سرچشمه میگیرد. همین بدن است که روح بخاری، بعد روح حیوانی و سپس نفس میشود و سرانجام همین بدن عقل میگردد و از این قبیل سخنان میگویند.
اما درباره آخرت میگویند: بدنها از نفوس سرچشمه میگیرند. مرادشان هم از این سخن آن است که در آخرت نفوس، بدنها را ایجاد میکنند بهمانند ایجاد خاطره. یعنی همینطور که الآن ما در ذهنمان خاطره میگذرانیم، نفوس هم در آخرت بدنی را برای خود میسازند، یک بدن خاطرهای. جز خاطره و بیش از آن هیچ نیست. نفس شروع میکند چشم، گوش، اعضاء، جوارح و یک بدن جسمانی کامل میسازد، اما خاطره است.
مرادشان از اینکه بدن از نفس سرچشمه میگیرد و نفوس مبدأ ابدان میباشند، این نیست که نفس، بدنی جسمانی میسازد. البته نفوس را مبدأ میدانند، اما همینطور که خیالات ما از نفس سرچشمه میگیرد، به همین شکل، بدنها هم از نفوس سرچشمه میگیرند، چون خاطراتی برای نفسند.
به همین علت میگویند: تمام نعمتها و همه عذابهای آخرت، معقولات است؛ یعنی همهاش تعقلاتِ عقل و تصوراتِ نفس است. خیالات نفسانی است که مثلاً در آتشی خیالی عذاب میشوند یا در نعمتی خیالی متنعّم میباشند. برای نفسِ هر شخص، بدنی خیالی وجود دارد که به آن تعلق میگیرد و آن بدن خیالی را، همان نفس ساخته است. از خودِ آن نفس سرچشمه گرفته است.
در آن بدنِ خیالی قرار میگیرد و مثلاً در بهشت، از درختهای خیالی عالم آخرت میوه میچیند، از نهرهای خیالی عالم آخرت میآشامد، با حوریههای خیالی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 22 *»
بهشت، مواقعه و معانقه دارد؛ همه، در خیال است. پس نفس با خودش نکاح میکند! خودش میوهها و خوراکیها میشود و خود را میخورد، آبها میشود و خود را میآشامد! وقتیکه همه این اعضاء، جسم و خودِ بدن، تصورات نفس باشد و از نفس سرچشمه بگیرد، نعمتهای آخرتی هم که به جسم، بدن و همین اعضاء مربوط است، همینطور میشود دیگر.
عذابهایش هم همینطور میشود که در آتشی خیالی میسوزد و از حمیمِ خیالی و غسلینِ خیالی میآشامد. نفس همه عذابها را در خیال احداث میکند و خودش به این صورتهای احداث کردهاش، عذاب میبیند. همهاش خیال است. عذاب هم که میکشد خیالی است. برای بدن یک نوع ادراک و احساسی هست. اما خود بدن که خیالی، عذابها هم که خیالی است، پس ادراک آن عذاب و تألّم و عذابکشیدن هم خیال میشود.
این حرفها کجا و آن آیات قرآن و فرمایشات معصومان؟عهم؟ و حالات اولیاء در برابر آیات کجا؟ حضرت فاطمه زهرا؟سها؟ که برای نماز وضو میساختند، رنگ مبارکشان متغیر میشد و بدن مبارکشان میلرزید. خدمت ایشان عرض میشد این چه حالی است که به شما دست میدهد؟ میفرمودند برای ملاقات پروردگارم و مناجات با او آماده میشوم.([23]) در این عالم، ملاقات و مناجات با پروردگار برای این بزرگواران، یکچنین حالاتی فراهم میکرده است!
شما شرح زندگانی این بزرگواران را بخوانید که هرگاه در قرآن آیهای میخواندند که سخن از بهشت و نعمتهای آن بود، چقدر شادمان میشدند! اگر در آیهای سخن از عذاب بود، رنگ از چهرههای ایشان میپرید و میلرزیدند.([24]) انسان از آتشِ خیالی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 23 *»
که نباید بلرزد. الآن هم که ما آتش را تصور میکنیم نمیسوزاند. آتش خیالی که نمیسوزاند، حالا بر فرض تصور کنیم که ما را میسوزاند، باز تألّم و احساس سوزش هم خیالی است.
این مکتبها و حکمتهای انحرافی میگویند: در آخرت بدنها از نفوس سرچشمه میگیرند. مرادشان هم این است که نفوس برای خود بدنی خیالی میسازند، آنگاه به نعمتهای خیالی متنعّم یا در عذابهای خیالی معذّبند. این سخنان، کاملاً با قرآن و با فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ و حکمت حق محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ بیگانه است.
ایشان میفرمایند بین دنیا و آخرت هیچ فرقی نیست. در دنیا بدن غیر از نفس است، برای تعلق نفس قابلیت دارد که نفس را قبول کند تا در آن ظاهر شود و با آن کارها انجام دهد. در آخرت هم بیهیچ تفاوتی، همینطور است. در آخرت هم واقعاً بدنها جسمند و برای قبولکردنِ نفوس، قابلند. نفوس غیر از اجسام و ابدانند و به بدنها تعلق میگیرند. عذابهای آخرتی واقعاً متحققند. نعمتهای آخرتی هم واقعاً نعمت میباشند و متحققند.
خلاصه، ما هرچه در دنیا داریم، در آخرت داریم. این دنیا صورت و نمونهای از آخرت است. تفاوت در شدت و ضعف و در نوع ترکیب و نوع تعلّقات است. این عالم خانه و دار فناء است. خداوند این دنیا را برای امتحان و اختبار قرار داده است که اهل ایمان به تکالیف ایمانی رفتار کنند و از عذابها بترسند. پس چون در این دنیا برای اکتساب میآیند، خدا اینجا را طوری قرار داده است که فناء و انفکاک و تفکّکِ این ترکیبها را با چشم خود مشاهده کرده و به فناء دنیا یقین کنند. وقتی یقین کردند، میشود که برای توشهگیری از این نعمتهای دنیایی برای آخرت آماده بشوند.
در دنیا هرچه هست، در آخرت هم هست. در این دنیا نفوس و عقول و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 24 *»
همچنین ابدان و اعراض هستند، همینطور خوشیها و نعمتها، عذابها و آلام هست، پس در آخرت همینها بدون هیچ تفاوتی وجود دارد. تفاوت فقط در لطافت و کثافت و در نوع ترکیب است. در آنجا ترکیب شدید و در اینجا ترکیب ضعیف است. در اینجا قابل تفکّک و فناء است و در آنجا غیر قابل تفکّک و فناءناپذیر، بلکه ابدی و باقی است.
خداوند نمونهاش را در اینجا قرار داده است که الآن بهطور نسبی میبینید. دوران برزخ از این عالم عنصری، قویتر و ترکیبش شدیدتر است. به همین علت آنچه در برزخ قرار میگیرد از آنچه در این عالم ما است، دوام و بقاء بیشتری دارد. امور برزخی و بهشت و جهنم عالم برزخ، نسبت به امور و نعمتها و بلاهای اینجا دوام و بقاء بیشتری دارند. در اینجا بلاها با نعمتها و نعمتها با بلاها درآمیخته و مَشوب است. نعمتها دوام ندارند، بلاها هم دوام ندارند. خوشا به حال کسانی که در برابر بلاها صبر کنند و ناشکری ننمایند، همچنین در برابر نعمتها حمد کنند و نعمتها را در راهی که خدا خواسته است بهکار ببرند. شکرگزار که باشند نتیجه خواهند دید.
نعمتها و عذابهای دنیا خیلی زودگذر است، ولی چون برزخ نسبت به دنیا لطافت بیشتری دارد و ترکیبش دقیقتر و وسیعتر و اصلیتر است، دوام برزخ بیشتر است. تمام مؤمنین اولین و آخرین که از این دنیا رفتهاند و میروند، ارواحشان در بهشتهای عالم برزخ قرار گرفتهاند و در آن بهشتها متنعّمند. تمام کفّار اولین و آخرین که از دنیا رفتهاند و میروند، ارواحشان در جهنم عالم برزخ معذّبند.
همچنین بدنهای اصلی برزخی مؤمنان نیز در آنجا است. این بدنهای عنصری در همین عالم متلاشی میشود. بدنهای برزخی، در غیبِ همین بدنهای عنصری است و همینها است اما لطیفتر میشود. بدنهای مؤمنان در قبرهایشان،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 25 *»
گویا در روضهای از روضههای بهشت است، چون قبر مؤمن برای او باغی از باغهای بهشت است، همراه با نعمتهایی که در آن قبر است.
این اوضاع تا وقتی است که نفخه صَعِق دمیده شود. بدنها در این قبرها از آن نعمتها استفاده میکنند و همواره به آن نعمتها تلطیف میشوند. همانطور بدنهای کفّار در قبرهایشان به عذابی که از جهنم به قبرهای ایشان کشیده شده است معذّبند. قبر کافر هم حفرة من حُفَر النیران، گودالی از گودالهای جهنم است. بدنها از عذابهای جهنم که به این گودالها کشیده شده معذب است. احساس و ادراک میکنند، شعور هم دارند بدنها میفهمند.
عالم برزخ نسبت به دنیا دوامی دارد، پس حال آخرت و نعمتها و عذابهای آن در دوام و بقاء، چگونه خواهد بود؟ زیرا آنجا ترکیبی کاملاً لطیف و مناسب همان عالم است که ترکیب ذاتی باشد. ترکیبی است که دیگر اجسام، اجزاء حقیقی خود را بهدست میآورند. همینطور نفوس به اجسام حقیقی خود تعلّق میگیرند که دیگر هیچ آلوده و مخلوط به عرض نیست.
خانه آخرت، خانه شدت تحقّق و واقعیّت و ظهور و بروزِ آن است. برزخ بینابین است، یعنی به فناء دنیا نیست، به بقاء آخرت هم نیست. پس برزخ هم فناء دارد، دوران برزخ نیز سرانجام تمام میشود و نعمتها و عذابهایش پایان میپذیرد. در نتیجه بین دنیا و برزخ و آخرت از این نظر، هیچ فرقی نیست. همه اموری که در اینجا است، در هر سه دار و هر سه خانه وجود دارد. آیات قرآن و روایاتی که از معصومین؟عهم؟ رسیده است و حکمت حق محمّد و آلمحمّد؟عهم؟، مسأله را برای ما اینطور تشریح میکند. آنگونه که حکمت انحرافی توضیح میدهد، بیان نمیکند.
عرض کردم نمونه آن ترکیبها و موارد را، با بررسی آیات و روایاتی که درباره برزخ رسیده است، میشود بهدست آورد. از همین بهشت و جهنم برزخ، به اعتبار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 26 *»
فناءیافتن به بهشت و جهنم دنیا هم تعبیر میآورند. اما به اعتباری که بعد از مرگ شروع میشود، آخرت است، چون من مات فقد قامت قیامته. با مردن، قیامت بهپا میشود که در واقع «قیامتِ شخصی و فردی» است. «قیامت عمومی» آن یوم المعاد است. اما قیامتِ هر کسی از همان جایی است که دیگر با اعمالش برخورد میکند و ثواب و عقاب در کار است.
به قیامتِ شخصی، فردا نیز گفته میشود. امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند: الیوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل،([25]) امروز روز عمل است و محاسبهای در کار نیست. به انسان مهلت دادهاند که اگر معصیت کرد، توبه کند و برگردد. ولی فردا دیگر روز عمل نیست؛ یعنی دیگر از اول مرگ به آن طرف، عمل قطع میشود. چون چنین است، به آن فردا گفته شده است. فردا روز حساب است و دیگر روز عمل نیست، روز برخورد با اعمال و مکافات و مجازات آنها است.
پس تفاوت فقط در تلطیف است. تلطیفِ این دنیا مرتبه برزخ و تلطیفِ برزخ، آخرت است. جز لطافت و کثافت هیچ فرق دیگری ندارند. یکی مشوب به اعراض است، اعراض دیگری کم میشود و در آخرت، اعراض غریبه و بیگانه از موجودات جدا میشوند و ترکیب حقیقی فراهم میگردد، فرق دیگری نیست. اینکه میگویند در آخرت یک بدن خیالی است، نعمتها و عذابها هم خیالی و ساختهها و خاطرات نفس است، این سخن با قرآن، وحی و فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ بیگانه است.
دنیا، برزخ و آخرت جز در لطافت و کثافت، هیچ تفاوتی با هم ندارند . اینجا موجودات و اجسام، کثیف و غلیظند. نفوس هم بهحسب خود غلظتی دارند. در برزخ برای جسم لطافت بیشتری فراهم میگردد و اعراض بیگانه جدا میشود. به همین علت میبینیم که بزرگان ما از عالم برزخ، به «هورقلیا»، یعنی مُلکِ دیگر تعبیر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 27 *»
میآورند. مُلک دیگر یعنی مثل همین دنیا است و فرق نمیکند.
در سخنان حکماء پیشین به عالم برزخ، «عالم مثال» و «عالم هورقلیا» و «عالم برزخ» هم گفتهاند. چون بین آخرت و دنیا است، به آن عالم برزخ میگویند، و چون در آنجا هم مثل همین عالم، آسمانها و زمینها، اعراض، اجسام و نفوس هست، به آن عالم مثال میگویند. همه چیزش مثل همین عالم است. مثال است یعنی بهمانند این عالم است. همچنین به آن عالم هورقلیا میگویند چون مُلکِ دیگر و عالمی است که باز مُلک است.
از کلمه هورقلیا بهاصطلاح خواستهاند قدری سوء استفاده کنند. گفتهاند این چه کلمهای است؟ چرا شما این کلمه را بهکار بردهاید؟ و حال آنکه عرض کردم که این کلمه از سخنان حکماء پیشین است. سُهروردی نیز در کتابهای خود مینویسد و قطبالدین شیرازی در شرحش بر کلمات سهروردی آن را میآورد. کلمه هورقلیا یک لغت سُریانی و به معنای مُلکِ دیگر است.
حتی بهخصوص، مثل ملای سبزواری هم در شرح بیتی از مثنوی مولوی به همین عالم اشاره میکند و اسم این عالم را میبرد. مولوی راجع به غفلت وزیر و شاه داستانی دارد و میگوید:
همچو شه نادان و غافل بُد وزیر | پنجه میزد با قدیم ناگزیر |
کسیکه در غفلت و نادانی باشد، همواره با تقدیرات الهی پنجه میزند و هرچه پنجه میزند، بیشتر خرد میشود. پنجهزدن با تقدیر بیمعنی است. انسان باید به سابقه خودش برگردد و ببیند چه کرده است، آنگاه توبه و ندامت پیدا کند، تقدیر عوض میشود. انّ اللّه لایغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم.([26]) وقتیکه خود انسان باعث تغییر نعمتها شد و خدا نعمتها را تغییر داد، انسان به گذشته باید برگردد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 28 *»
و صفحات روزها و سالهای گذشته را ورق بزند، ببیند چه کرده است، نادم بشود و از آن گناه توبه کند. بگوید: اللّهم اغفر لی الذنوب التی تغیّر النعم،([27]) اما خالصانه، با توجه به اولیاء و واسطگان بین خودش و خدا بگوید، تا آنها آمین بفرمایند و مشکلات رفع بشود.
همچو شه نادان و غافل بُد وزیر | پنجه میزد با قدیم ناگزیر | |
با چنان قادر خدایی کز عدم | صد چو عالم هست گرداند به دم |
خداوند در یک آن، صد عالم مثل این عالم احداث و ایجاد میفرماید. در آن حدیث امام صادق؟ع؟ فرمودند: هزار هزار عالم.([28]) اینها همه به لحظهای به مشیت آفریده میشوند.
ملای سبزواری در شرح این بیت میگوید: «مراد از این عالمهایی که مولوی گفته است، عوالم طولیه شهادیه و غیبیه از مراتب ملکوت اسفل که عوالم جابلقا و جابرسا و هورقلیا و ملکوت اعلی از نفوس کلیه سماویه و نفوس کلیه الهیه ارضیه و از مراتب جبروت که طبقات عقول کلیه طولیه و عرضیه است و از عوالم سلسله عرضیه زمانیه که آناً فآناً عالمی جدید احداث میفرماید. أ فعیینا بالخلق الاول بل هم فی لبس من خلق جدید.([29])
عارفان در دمی دو عید کنند | عنکبوتان مگس قدید کنند |
پس حق، اینهمه عوالم را به دمی دفعةً واحدةً سرمدیة ایجاد فرماید، یقول کن فیکون،
آفتابِ وجود کرد اشراق | نور او سر به سر گرفت آفاق»([30]) |
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 29 *»
ملای سبزواری در شرح این بیت از مثنوی، چنین تعبیری را ذکر میکند. پس اسم هورقلیا و جابلقا و جابرسا مخصوص بزرگان ما نیست. در نتیجه اینکه بر ایشان ایراد گرفتهاند که شما کلمه هورقلیا را از کجا آوردهاید و از روی استهزاء میگویند این کلمه چیست، بیجا است. هورقلیا کلمهای است که از نظر لغت، سُریانی و از نظر حکمت، اصطلاح انبیاء و حکماء پیشین و حکماء بعد بوده است. از نظر معنی هم مُلکِ دیگر و عالم برزخ مراد است. نمیدانم چرا بر سایرین ایراد گرفته نشده و بر بزرگان ما ایراد گرفته شده است؟!
در هر صورت، بین عالم دنیا و عالم برزخ و عالم آخرت فرقی نیست مگر در لطافت. هرچه در اینجا است در برزخ هست، هرچه در برزخ است در آخرت هست، با تفاوت در لطافت. فقط لطیف میشوند؛ یعنی جسم همان است ولی به حقیقتِ لطافت لطیف میشود که نفسانیت جسم استخراج میگردد.
در آیات و روایات هست که روز قیامت اعضاء و جوارح سخن میگویند.([31]) وقتی در آخرت، این جسم و این دست بخواهد سخن بگوید، آیا برایش نفسانیت و قوه ناطقه نباید فراهم بشود تا بتواند سخن بگوید و ادراک داشته باشد؟ خودش مستقلاً شعور و ادراک انسانی باید داشته باشد. پس خود این جسم به چه لطافت و درجه از کمال میرسد! خودِ جسم آخرتی آنطور میشود، نه آنکه بهواسطه نفسِ موجود در آن، تعقل کند و مثلاً شعور و حیات داشته باشد. اصلاً حیاتش حیات خودش، و شعورش شعور خودش است. برایش نفسانیت پیدا میشود، قوه تعقل و نطق فراهم میگردد، سخن میگوید. امید است که به آیات و روایات مراجعه فرمایید.
این مطلب الحمدللّه روشن و ضروری است، اما مظلومیت بزرگان هم واضح میشود. ایشان چقدر اصرار دارند که بیان بفرمایند آخرت و معاد، هم روحانی، هم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 30 *»
جسمانی، هم نفسانی، هم عقلانی است. همواره میفرمایند که همه مراتبی که الآن داریم، در آخرت هم داریم، اما هر مرتبهای در نهایت کمال و شدت تحقق و شدت ظهور و بروز است.
اجمالاً به آیات و روایات اشاره میکنم تا ببینید که چطور به وجود بدن در آخرت تصریح شده است. و روشن است که این ابدان، خیالات و صورتهای ساخته نفوس نیستند. آخرت عبارت از عقول و تعقلات، نفوس و تصورات نیست. در آنجا واقعاً عقول، ارواح، نفوس، اجسام، اعراض و همه مراتب به حقیقت و کمال تکاملی خود تحقق دارند و موجودند.
میفرماید: و یوم نبعث من کلّ امّة شهیداً ثمّ لایؤذن للّذین کفروا و لا هم یستعتبون.([32]) روزی که از هر امتی گواهی را برمیانگیزانیم. پس کسانی که کفر ورزیدهاند، اجازه داده نمیشوند و از آنها خواسته نمیشود که خدا را از خود به توبهنمودن خشنود نمایند. پس آنها راه رجوع و برگشتی هم بهسوی خداوند ندارند. میفرماید: «روزی که»، یعنی زمان و مکان و هرچه اینجا است در آخرت هم هست. تفاوت در لطافت است که به کثافت و غلظتِ اینجا نیست. مقصود از لطافت هم که میگوییم، کمال است؛ یعنی برای هر چیزی که در این عالم است، در آخرت نهایت تکامل فراهم میگردد.
در ذیل این آیه امام صادق؟ع؟ میفرمایند: لکلّ زمان و امّة امام، تُبعَث کلّ امّة مع امامها،([33]) برای هر زمانی و امتی، امامی است که هر امتی با امام خودشان مبعوث و برانگیخته میشوند. ملاحظه بفرمایید که جداجدا است، صورت نیست که نفس بسازد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 31 *»
در آیه دیگر میفرماید: فکیف اذا جئنا من کلّ امّة بشهید و جئنا بک علی هؤلاء شهیداً،([34]) چه خواهد بود آن وقتی که ما از هر امتی، شاهد و گواهی را بیاوریم و تو را هم بر آن گواهان، گواه بیاوریم. خطاب به رسولخدا؟ص؟ است که تو بر آن گواهان گواه باشی. درباره همین آیه امام صادق؟ع؟ میفرمایند: نزلت فی امّة محمّد؟ص؟ خاصة فی کلّ قرن منهم امام منّا شاهد علیهم و محمّد؟ص؟ شاهد علینا،([35]) این آیه به این امت مربوط است که در هر زمانی امامی از ما شاهد و گواه بر ایشان است. بعد رسولخدا؟ص؟ در هر زمانی بر هریک از ما امامان، گواه است. گواهِ بر امامان، رسولاللّهاند. الآن شاهد و گواه بر ما حجة بن الحسن المهدی صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه است، ایشان شهید و گواهند. سپس رسولاللّه؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ گواهانِ بر انبیاء گذشتهاند.
کاملاً روشن است که قرن قرن حساب شده است. زمانها مشخص است و دستهها، گروهها و تابعان و پیروان امامان، مشخص و جداجدا آورده میشوند. معلوم میشود که مثل همین عالم است. در این عالم تا وقتیکه امامی است، عدهای از مردم امتش هستند، وقتیکه ایشان از دنیا رحلت میفرماید، امام دیگری جای او امام میشود. دیگر گروه و امت و پیروان و دوستان و تابعان، تابعِ او حساب میشوند و او امام و شاهد و گواه بر ایشان است.
این مطلب در روایات بسیار است که باز اشاره میکنم. امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرمایند: صلّوا من المساجد فی بِقاع مختلفة، فانّ کلّ بقعة تشهد للمصلّی علیها یوم القیامة،([36]) در مسجدها در بقعههای مختلف نماز بخوانید؛ چون هر بقعه و مکانی از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 32 *»
این زمین و این عالم، برای کسیکه بر آن بقعه و محل نماز خوانده است، در روز قیامت شهادت و گواهی خواهد داد. خود همین مکان شهادت و گواهی میدهد. با این آیات و این روایات چه میکنند و چه میگویند؟!
باز حضرت امیر؟ع؟ میفرمایند: ما من یوم یمرّ علی ابنآدم الّا قال ذلک الیوم: یا ابنآدم انا یوم جدید و انا علیک شهید، فقل فیَّ خیراً و اعمل فیَّ خیراً اشهد لک به یومالقیامة،([37]) هیچ روزی بر فرزند آدم نمیگذرد مگر آنکه آن روز میگوید: ای فرزند آدم، من روز جدید و تازهای هستم و من بر تو گواهم. در من _ یعنی در این روز، _ خیر بگو و کار خیر انجام بده تا من در روز قیامت گواه تو باشم.
همچنین فرمودند: احسنوا صحبة النعم قبل فِراقها فانّها تزول و تشهد علی صاحبها بما عمل فیها،([38]) مصاحبت و همراهبودنتان را با نعمتها نیکو کنید، با نعمتی که خدا به شما میدهد خوب راه بروید، قبل از آنکه آن نعمت از دست شما گرفته شود. چون نعمتها زوال پیدا میکنند و گواهی خواهند داد که صاحبانشان در آنها چه کردهاند.
همه نعمتهای ظاهری و باطنی بر ما گواهی خواهند داد که چه کردهایم. با دوران جوانی، با سلامتی، با نیروهای ظاهری، دیدن، شنیدن، قوای بدن، با عزت، با پولی که خدا داد، چه کردهایم؟ تمام این نعمتها گواهی میدهند. میفرماید: با آنها خوب رفتار کنید، یعنی از آنها بهرهمند شوید و برای آخرت بهره بردارید؛ زیرا همه آنها در روز قیامت شهادت میدهند که شما با آنها چه رفتاری کردهاید.
آیا این فرمایشات، با اینکه بگوییم آنجا همهاش خیالات است، میسازد؟
در آیه شریفه دیگر میفرماید: حتّی اذا ما جاءوها شهد علیهم سمعهم و ابصارهم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 33 *»
و جلودهم بما کانوا یعملون،([39]) وقتیکه کفار را برای عذابکردن و در آتش قراردادن میآورند، آنجا گوشهایشان و دیدههایشان و پوستهایشان بر ضرر آنها گواهی میدهد. البته پوستها به فروج تفسیر شده است.([40]) فرْجها گواهی میدهند که آنها چه کردهاند.
در تفسیر این آیه امام صادق؟ع؟ میفرمایند: فانّها نزلت فی قوم یعرض علیهم اعمالهم فینکرونها، این آیه درباره کسانی نازل شده است که در روز قیامت اعمالشان بر آنها عرضه میشود، که اینها کارهای شما است، پس انکار میکنند و میگویند اینها کارهای ما نیست. و یقولون: ماعملنا منها شیئاً، ما هیچکدام از این کارها را نکردهایم. فیشهد علیهم الملائکة الذین کتبوا علیهم اعمالهم، آنوقت ملائکه شهادت و گواهی میدهند که ما اینها را بر شما نوشتهایم. ما ثبت کردیم و ما اشتباه نمیکنیم و خطاء نداریم. ملائکه گواهی میدهند. امام صادق؟ع؟ میفرمایند: وقتیکه ملائکه گواهی میدهند، فیقولون: یا ربّ، هؤلاء ملائکتک یشهدون لک. چقدر آنها بیحیایند! میگویند: خدایا، اینها ملائکه تواَند. اینها به نفع تو و به ضرر ما شهادت میدهند. ثمّ یحلفون باللّه مافعلوا من ذلک شیئاً، اینها همه برنامه است برای آنکه خواری و ذلّتشان بیشتر بشود. آنجا هم به آنها مهلت داده میشود که اینها را بگویند. آنوقت به خدا سوگند میخورند که ما این کارها را نکردهایم، این کارها از ما نیست.
و امام مىفرمايند: و هو قول اللّه، این آیه شریفه همین مطلب را بیان میکند که یوم یبعثهم اللّه جمیعاً فیحلفون له کما یحلفون لکم، روزی که خدا همه آنها را برمیانگیزاند، یعنی زندهشان میکند، آنوقت برای خدا سوگند میخورند همانطور که برای شما سوگند میخوردند. میگفتند ما چنین کاری نکردهایم، قسم هم یاد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 34 *»
میکردند که ما نکردهایم، برای خدا هم قسم یاد میکنند که ما چنین کاری نکردهایم. و هم الّذین غصبوا امیرالمؤمنین؟ع؟، منافقان این امت مرادند. از مصادیق این آیه منافقان این امت بودند که علیه امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه اقدامات میکردند و وقتیکه رسولاللّه؟ص؟ به آنها میفرمودند: چرا چنین کردید؟ سوگند میخوردند که ما نکردیم، دروغ است، تهمت بر ما است، ما نکردیم. و هم الذین غصبوا امیرالمؤمنین، آنها کسانی هستند که حقّ امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه را غصب کردند. تمام آنها را از مصادیق این آیه ذکر میفرمایند.
وقتیکه آنها شروع میکنند به سوگندخوردن که ما نکردیم و میگویند ملائکه به نفع تو و علیه ما شهادت میدهند، میفرماید: فعند ذلک یختم اللّه علی السنتهم و ینطق جوارحهم، اینجا دیگر خدا بر زبانهایشان مهر میزند که سخن نگویند و جوارح و اعضائشان را به نطق میآورد. فیشهد السمع بما سمع ممّا حرّم اللّه و یشهد البصر بما نظر به الی ما حرّم اللّه و تشهد الیدان بما اخذتا و تشهد الرِجْلان بما سعتا ممّا حرّم اللّه و تشهد الفروج بما ارتکبت ممّا حرّم اللّه،([41]) آنوقت گوش به حرامهایی که شنیده است گواهی و شهادت میدهد. چشم به حرامهایی که نظر کرده است گواهی میدهد. دستها به حرامگرفتنها شهادت و گواهی میدهند. پاها به راههای حرامی که قدم برداشتهاند گواهی میدهند. فرجها به حرامهای الهی که کردهاند گواهی میدهند.
اینها را بههیچوجه نمیشود توجیه کرد که خیالات است و نفس در آخرت اینها را میسازد. واقعاً اعضاء حقیقی جسمانی بدن گواهی میدهند که نفوس ما، صاحبان ما در دنیا با ما چه کردهاند. واقعاً باید بدن و جسد باشد ولی با این مقدار تفاوت.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 35 *»
همین است آنچه دیگران در فرمایشات و در معادی که بزرگان ما مطرح میکنند نفهمیدهاند و بیجهت اعتراض میکنند. بزرگان ما میفرمایند: این جسم به حدی از کمال میرسد که خودش نفسانیت پیدا میکند. خودش نطق دارد، خودش حیات دارد، خودش ادراک دارد، خودش شعور دارد. این جسم به یکچنین کمالی میرسد. اینطور نیست که جسم نباشد و خیالات باشد. کسی علیه آنهایی که این حرفها را زدهاند نشورید، اما کسانی که اینطور تحقیق کردند و حقیقت معاد را اینطور مطرح نمودند، آماج اشکالات قرار گرفتند. این بهواقع، ظلمی نابخشودنی است.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 36 *»
مجلس 3
(شب چهارشنبه 25 جمادیالاولی 1406 هـ ق)
r نفس و جسم در دنیا و آخرت غیر یکدیگرند، انسان دارای مراتب است
r یک نفر انسان از نظر ارسطو سه انسان است: جسمانی، نفسانی، عقلانی
r در واقع یک نفر انسان، پنج انسان است: جمادی معدنی، نباتی،
حسّی فلکی، برزخی، نفسی که شعاع نفس کلی الهی است
r انسان در دنیا و آخرت بدون تفاوت مجموعهای از این انسانها است
مگر در نحوه ترکیب
r تعبیر بزرگان+ از این انسانها
r برای هریک از انسانهای جمادی، نباتی و فلکی، جوارح، قُوا و حتی
اختیار وجود دارد و این انسانها در آخرت هم مانند دنیا بهخوردن
و آشامیدن و تنفّس نیازمندند
r انسان برزخی را به اعتباراتی ظلّی، وصفی، صوری و هورقلیایی مینامند
r انسان نفسی به اعتباری، ظلّی نامیده میشود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 37 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
نفس حقیقت دیگری غیر از جسد و غیر از جسم است. در این عالم، جسم برای قبول نفس، قابلیت دارد. نفس مقبول است که پذیرفته میشود و در بدن ظاهر میگردد. در آخرت هم همینطور است؛ یعنی جسم آخرتی نیز برای قبولکردن نفس و ظاهرشدن نفس در آن و برای آنکه نفس افعالش را از آن آشکار کند، قابلیت دارد. این مطلب به همین شکل که در دنیا است، در آخرت هم هست. تفاوتی بین جسم دنیایی و جسم آخرتی در این مطلب نیست. البته از مسأله معاد و مباحث مربوط به آن در جای خودش باید بحث بشود و شده است. اینجا گفتگوی در این جهات خیلی لازم نیست.
آنچه به بحث ما مربوط است، شناخت مراتبی است که انسان دارا است؛ زیرا مسأله غیبت امام؟ع؟ به شناخت بعضی از این مراتب بستگی دارد. از جمله همین مرتبه هورقلیایی است که امام؟ع؟ به آن مرتبه در این عالم متصرّفند. به همین علت مناسبت دارد که بحث در این قسمت بررسی شود. چنانکه این جسم در این عالم،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 38 *»
صلاحیت و قابلیت نفس را دارد و قابلِ نفس و نفس مقبولِ آن است، در آخرت هم همینطور است. بین این عالم و عالم قیامت هیچ تفاوتی نیست. تفاوت فقط در لطافت است یعنی کاملشدن و بالفعلشدن تمام مراتب و برطرفگشتن اعراض غریبه که مانع بروز و ظهور مراتب است.
اینجا مطلبی در حکمت عنوان شده است که حتی از دوران ارسطو سابقه دارد. در حکمت که گفتگو میکنند، کلام او را نقل مینمایند و از آن استمداد میجویند. سخن او را مبنا قرار میدهند تا درباره این بدن و سایر مراتبی که در آن ظاهر میشود گفتگو کنند. بزرگان ما+ هم در این مسأله، حق را بیان فرمودهاند. مطلب را مطرح میکنم، زیرا به شناخت مراتب مربوط میشود.
نوعاً آنچه در حکمت میگویند و تقریباً ناقص و ناتمام است این است که میگویند: این بدن انسان یک بدن دنیایی است، چون از این عناصر و از ارکان اربعه (چهارگانه) مخلوق شده است. ارکان اربعه وجودی همان حرارت، بُرودت (سردی)، یُبوست (خشکی) و رطوبت است. بهطبایع اربعه (چهارگانه) ارکان وجودی هم میگویند. این بدن محسوس و مشهود، از عناصر و ارکان اربعه خلقت شده است. میگویند: در باطن این بدن که انسان محسوس و مشهود است، انسانی عقلانی و انسانی نفسانی است. ولی در واقع باز بین بدن و بین آن انسان نفسانی، انسانی حیوانی برزخی هم هست. یعنی همین انسان محسوس و مشهود، چهار انسان است. یکی انسان عنصری که همین بدن است، دیگری انسانِ حیوانی برزخی و دیگری انسان نفسانی و دیگری انسانِ عقلانی است. آنها میگویند همینطور که برای این انسان محسوس و مشهود، اعضاء و جوارح و قُوا و حواسّ است، برای آن انسانها هم هست. این بیان را از کلمات ارسطو استفاده میکنند و بیشتر حکماء به همین کلام متمسّک میباشند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 39 *»
ارسطو گفته است: «انّ فی الانسان الجسمانی، الانسان النفسانی و الانسان العقلانی. و لست اعنی انّه هو هما، لکنّی اعنی به انّه متّصل بهما لانه صنم لهما، و ذلک انه یفعل بعض افاعیل الانسان العقلی و بعض افاعیل الانسان النفسی و ذلک لان فی الانسان الجسمانی کلمات الانسان النفسانی و کلمات الانسان العقلی فقد جمع الانسان الجسمانی کلتا الکلمتین اعنی النفسانی و العقلی الا انها فیه ضعیفة نزرة لانه صنم للصنم».([42]) میگوید: در این انسان جسمانی _ یعنی در این بدن جسمانی محسوس _ یک انسان نفسانی و یک انسان عقلانی است. مقصودم این نیست که این انسان جسمانی همان انسان نفسانی یا انسان عقلانی است، بلکه این انسان جسمانی به آن دو متصل است. به همین علت، بعضی از افعال و کارهای انسان عقلانی و بعضی از کارهای انسان نفسانی را میتواند انجام دهد. بعد توضیح میدهد که از این انسان جسمانی آن دو انسان وجود دارد.
به اعتبار مجرددانستن آن دو انسان، آنها را کلمه نامیده است. معمولاً فلاسفه از مجردات به «کلمه» تعبیر میآورند. این دو کلمه در انسان جسمانی موجود است، یعنی انسانیت نفسانی و انسانیت عقلانی در این انسان هست، ولکن آن دو در این بدن یا انسان جسمانی ضعیفند و کارهایشان هم خیلی ضعیف اجراء میشود. زیرا این، جسمانی است و آنها و کارهایشان فوق جسمانیند. پس کارهایی که در این بدن ظاهر میکنند، ضعیف و قلیل و اندک هستند.
همچنین عبارات دیگری از ایشان نقل کردهاند و همین سخنان ایشان را، مبنا برای این سه انسانِ جسمانی و نفسانی و عقلانی قرار دادهاند.
امروزیها تقریباً دو انسان میگویند: مَنِ طبیعی و مَنِ اصلی. از من طبیعی همین ظاهر انسان را اراده میکنند. مرتبه جسم ظاهری، مرتبه نباتی، مرتبه حیوانی همه را منِ طبیعی میگویند. مراتب بالا را منِ اصلی میگویند بدانند که چه مراتبی است یا ندانند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 40 *»
آنطوری که از آیات و روایات استفاده میشود و بزرگان ما در حکمت خود بیان فرمودهاند، انسان، چند انسان است. یعنی همین انسان، خودمان، هر کداممان، چند انسان هستیم. مجموعه این چند انسان، یک انسان است. انسانِ اول همین جسمِ بشری ظاهری است. از همین عناصر و ارکان اربعه تشکیل شده و محسوس و مشارٌالیه است، به او اشاره میشود. به تعبیر دیگر: «انسان جمادی معدنی». خودش نوعی معدن است که رشد پیدا کرده و تلطیف یافته است. چنانکه در بدن یک درخت، صافی این عناصر، روح نباتی شده و فضولات این عناصر، بدن و پیکره درخت شده است. پس در واقع این درخت که شما به آن اشاره میکنید دو درخت است: یکی همین جرم و یکی آن حالت صافی این جرم، که از آن به روح نباتی تعبیر میآوریم. پس این بدن و جرم و پیکره درخت، درخت محسوس و ظاهر است.
انسان هم همینطور است. الآن این جسم بشری که ما داریم، در واقع فضولات و زیادتی همین نباتیت ما است که از این عناصر استفاده میشود. صافی این عناصر در بدن ما نباتیت ما میشود و این فضولات هم، انسانِ جسمانی و جسم بشری میشود. میبینیم که این جسم بشری و فضولات، رشد و نمو و ترقی یا تنزل دارد. همه اینها به تبعیت همان نباتیت درون بدن است. به تبعیت آن، رشد و نمو و زیادتی پیدا میکند یا ضعیف میشود، همه اینها تبَعی است.
زنده هم هست. این حیاتش هم حیات اشراقی است. بهطور ذاتی، حیاتِ خودش نشده است؛ زیرا میمیرد و حیات از آن گرفته میشود. حیات و زندگیش حیات اشراقی و افاضی است. بهاصطلاح به افاضه مراتب بالاتر برای این بدن، حیات فراهم شده و زنده است. در این بدن و این انسانیت ما با معادن شرکت داریم. از نظر طبیعت با سایر معادن در زندگی معدنی شرکت داریم، ولی انسانیت جسمانی معدنی ما لطیفتر و اعتدالش خیلی بیشتر است. فوق این معدنیات و زندگی نوعِ معدنی است. این اولین انسان است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 41 *»
در داخل و در میان این انسان، «انسان نباتی» است. انسان نباتی مثل سایر نباتات نموّ دارد و در واقع نامی است. آن، از نظر حکمت دو حیث دارد: حیث اعلا و حیث اسفل. حیث اعلایش دُخانیت است. «دخان»، به همان معنایی که از نظر حکمت طبیعی گفتهایم؛ یعنی حقیقتی که در اثر اعتدال به حدی رسیده که به حیات بالا درگرفته است. دُخان تعبیری است از درگرفتهشدن به حیات بالا. در واقع، دود نیست بلکه مثل تعبیر قرآن درباره آسمانها است که «آسمانها دخان و دود بودند».([43]) مقصود همین دود نیست، بلکه یعنی آسمانها اجسامی هستند که در لطافت و اعتدال، آماده درگیری و شعلهورشدن به حیاتند. پس دخان از نظر حکمت طبیعی، اصطلاحی است. دخان یعنی حالت معتدلِ یک حقیقت به حدی که مرتبه بالا در آن ظاهر شود و افعال خود را از آن آشکار سازد.
پس از حیث اعلای انسان نباتی، به دخان تعبیر آورده میشود. حکماء پیشین به همین سبب روح بخاری یا روح دخانی میگویند. یعنی همین جسم و همین عناصر به حدی از لطافت و اعتدال رسیده که به مرتبههای بالا درگرفته و به حیات بالا زنده شده است. مثال مرتبه بالا در آن اشراق و از آن استخراج شده است. با توجه به این معنی به آن دخان گفته میشود.
اما به حیث اسفلش، دَم و خون گفته میشود. همین خون است که دو حالت دارد: یک حالت تصفیهشدنش به حدی که به حیاتِ مراتب بالاتر درمیگیرد و زنده میشود و دیگر از اختیار و تصرف و تسلطِ این عالم جرم خارج میگردد. آنگاه اسمش را روح نباتی میگذارند و غیبِ این جرم میگویند. با آنکه همین است اما غیب است. یکی هم حالتی که مُشرف بر بخار و دخان شدن است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 42 *»
پس انسان نباتی دو حیث دارد: یکی حیث اسفل که همین دم و خون است و به آن با این بدن جسمانی مرتبط است. این خون که در بدن گردش میکند، در واقع همان روح نباتی است که گردش میکند. یکی هم حیث اعلا است که همین خون در یک تصفیه عالیتر و بالاتر قرار میگیرد و به آن تصفیه، دسترسی نیست و بر آن نمیشود نظارت کرد. آن تصفیه شده و صافی را در دستگاههای طبیعی یا مثلاً سازمانها و دستگاههای مختلف بدن نمیشود حفاظت، نگهداری، زیاد یا کم کرد. با این دستگاههای طبیعی در آن نمیشود تصرف نمود. البته آن هم طبیعی است، اما بسیار لطیف است. در اثر همان لطافت از آن به روح دخانی تعبیر میآورند که دیگر با هیچ وسیلهای دیده نمیشود و با هیچ ابزاری آن را نمیشود بهدست آورد.
به همین سبب در رشتههای علوم طبیعی دربارهاش بحث نمیکنند و ابداً به آن کاری ندارند. وقتیکه آن را نمیبینند، چطور درباره آن صحبت کنند؟ تحت تصرف درنمیآید تا دربارهاش بشود بحث کرد. در واقع روح نباتی، همان روح است. به آن مرتبه در این انسان، «انسان نباتی» میگویند.
انسان، با این انسان نباتی، در زندگی نباتی شرکت دارد و مثل سایر نباتات است. در این جهت مثل سایر نباتات است ولی خیلی لطیفتر و بسیار معتدلتر. اعتدال و لطافت روح نباتی در انسان کجا و اعتدال و لطافت روح نباتی در نباتات کجا؟! آنها دیگر از همانجا بیشتر ترقی نکردهاند، لطافت آن نباتیت به همان اندازه است، ولی در انسان لطافت بالاتری پیدا کرده که به آن، مراتب بالاتر تعلق گرفته است. درست است که آن نباتیت از نظر نباتبودن با سایر نباتات شریک است، ولی قابل مقایسه نیست. آن کجا و این نباتات کجا؟!
حیاتی که اینجا برای این نبات فراهم شده، تقریباً یک حیات ذاتی و زندگیش یک زندگی ذاتی است. البته مقصود از زندگی همین آثار زندگی است. آثار حیات در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 43 *»
این نباتیت، ذاتی است اما باز هم به اشراق بالاتر است. ذاتی به آن معنی نیست که حیات از خودش باشد بلکه آثاری از قبیل نموّ از خودش است. هرچه در این بدن از رشد و سایر آثار حیات است، همه و همه، ذاتی حیث نباتی است، ولی حیات و خود کمالات حیاتی به اشراق مراتب بالاتر است.
این امور که بیان میشود، در آخرت هم همینطور است. در آخرت هم بدنی که فراهم میشود، از عناصر آخرت است. در آخرت هم همینطور انسان معدنی آخرتی و انسان نباتی آخرتی هست. چنانکه در اینجا در اندرون و داخل یکدیگر قرار میگیرند، در آخرت هم در اندرون و داخل یکدیگرند. تفاوت در لطافت و ترکیب و تألیف و شکلگرفتن وجود دارد. ترکیب در آنجا بسیار لطیف است یعنی کاملاً ذاتی است که از یکدیگر جدا نمیشوند، ولی در اینجا چون اعراض غریبه داخل است، اینها را از یکدیگر متفکّک و جدا میکند.
انسان سوم که باز در داخل این انسانِ نباتی قرار دارد، «انسان حسّی فلکی» نامیده میشود. انسان حسی فلکی یا حیوانى فلکی، در واقع در این انسان نباتی تنزل کرده و به آن تعلق گرفته است. انسان در این انسانیت و مرتبه، با حیوانات در حیوانیت مشترک و شریک است. همان حیوانی که در تعریف انسان میگویند و آن را به حسّاس و متحرکٌ بالارادة تعریف میکنند یا درّاک میگویند. متحرکٌ بالارادة یعنی با اختیار و مختار، گاهی دربارهاش مختار هم میگویند. همه اینها درباره انسان سوم است.
انسان سوم، انسان حیوانی فلکی یا حسی فلکی است که بر طبایع یعنی همان انسان نباتی و انسان معدنی استیلاء دارد. آنها همه در فرمان انسان سوم قرار دارند. همه آنها به تبعیت آن زندهاند و حیات و احساس دارند و به زندگی و تعیّش حیوانی، زندگی را میگذرانند. انسان دومی که گفتیم در حکم دود و دخان است، به حیات انسان سومی مشتعل است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 44 *»
انسان، در انسانِ حسی و حیوانی با سایر حیوانات شریک است، اما آن حیوانیت و انسان سوم بسیار لطیفتر از این حیوانات است؛ زیرا مراتب بالا و عالیتر به آن تعلق گرفته است، ولی به این حیوانات تعلق نمیگیرد؛ چرا؟ زیرا آن اعتدال و کمال و لطافت برایشان نیست. اما برای انسان سوم چنان اعتدالی است که انسان چهارم به آن تعلق میگیرد.
از انسان چهارم به «انسان برزخی، ظلّی، صوری و مثالی» تعبیر میآورند. همه اینها تعبیر از انسان چهارم است که تعلق گرفته و در باطنِ انسان حیوانی فلکی، ظاهر شده و قرار گرفته است. این انسان، به آن سه انسان دیگر ظاهر میشود و فعالیتش را در آنها آغاز میکند؛ آنها را یکی پس از دیگری تصرف میکند، در اختیار و تسلط خود درمیآورد و افعال خود را با آنها جاری مینماید.
سکونت این انسانِ برزخی در سرزمین حیات است. زمینها را که به هفت قسمت تقسیمبندی میکنند، یکی را «زمین حیات» میگویند. آن زمینِ حیات، عرصه سکونت انسان چهارمین است. انسان چهارمین در سرزمین حیات مستقر است، تمام فعالیتش آنجا است و در اینها به اندازه ظرفیت این بدن و این عالم ظاهر میشود. تمام اعمال و افعال آن انسان ظلّی، صوری، مثالی در اینجا ظاهر میشود. او است که برزخیات و دهریات را احساس میکند. البته باز هم او به اشراق مراتب بالاتر قوه و کمال دارد، حسّاس و درّاک است و برزخیات را ادراک میکند.
در آن انسان چهارم ما با جن شریکیم و شرکت داریم، همینطور که در انسان سوم با حیوانات شرکت داشتیم، در انسان دوم با نباتات شرکت داشتیم، و در انسان اول با جمادات و معدنیات شرکت داشتیم. نوعِ تعیّش و زندگی و حیاتِ همه اینها با هم مناسب است. پس ما در انسان چهارمِ خود و در آن بدن که انسان ظلّی یا مثالی است، با جن شرکت داریم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 45 *»
بعد انسانیت پنجم، در این انسانیت چهارم ظاهر شده است. دیگر پنجمین انسان، «انسان نفسی» نامیده میشود که شعاع نفس کلی الهی است. عرصه و عالم انسانها آن عرصه است. هر انسانی، آن انسانیت نفسی را دارد که ظلّ و شعاعی از نفس کلی است. نفس کلی الهی به تعداد افراد انسانی شعاع دارد. این اشعه، نفوس جزئی نامیده میشوند. شعاعی از این اشعه در هر انسانی وجود دارد. در هر انسانی یک عکس، مثال، جلوه و شعاعی از نفس کلی وجود دارد که به همان، انسان نفسی میگویند.
انسان نفسی در انسان ظلّی است. انسان ظلّی در انسان حسی فلکی است. انسان حسی فلکی در انسان نباتی است و انسان نباتی داخل در انسان جمادی معدنی است. اینها اناسی و انسانهای پنجگانهاند. در هر انسانی، این پنج انسان وجود دارد و مجموع این پنج انسان را یک انسان میگویند. در هر کدام از ما، پنج مَن و پنج انسان با یکدیگر جمع میگردد و مجموعه آنها یک انسان میشود.
دنیا اینطور است، آخرت هم همینطور است، با این تفاوت که این مراتب در اینجا به اینطور، با این کثافت و ترکیب ضعیف و با این اعراض غریبه قرار گرفته است. ولی در آخرت این مراتب با آن عالم و ترکیب قوی مناسبند و اعراض بیگانه خارج شده است. همه این مراتب ذاتیند و به جمیع مراتب کمالِ خود، با هم ترکیب میشوند و انسان آخرتی را به وجود میآورند. آن انسان آخرتی اینطوری است. در واقع انسان همان انسان پنجم است. اصل انسان همان پنجمین انسان است که از همه انسانهای دیگر منفرد و جدا و بر همه مسلط است، همه در تحت نفوذ و تصرف اویند.
البته مطلبی را در اینجا لازم است بدانید که گاهی بزرگان ما تعبیرات دیگری هم دارند که در اینجا به آنها هم باید توجه داشت. گاهی میفرمایند همه این انسانهای چهارگانه پایین، برای آن انسانِ اصلی که انسان نفسی است، در حکم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 46 *»
لباسند. از آنها به لباس تعبیر آوردهاند که همه در حکم لباسند. این تعبیرات به لحاظ مراتب نفس، طبع، مادّه، مثال، حیوانیتِ فلکی، نباتیت و جمادیت است.
مثلاً انسان نفسی که انسان اصلی و اصل انسان است، در انسانی که در رتبه طبیعت قرار دارد و مرتبه طبیعی دارد ظاهر شده است. از این لباس اول در بعضی از احادیث به «لباس احمر» تعبیر آورده شده است. چون عرض شده است که گاهی ائمه؟عهم؟ از مرتبه طبیعت به «یاقوته حمراء» تعبیر آوردهاند.([44]) مراد از یاقوت سرخ همان مرتبه طبیعت است. در بحثهایی که داشتهایم، علت آنکه چرا رنگش را سرخ فرمودهاند ذکر نمودهایم. چون مرتبه طبیعی مراد است، در احادیث هم آن را لباس و ثوب احمر فرمودهاند.
پس آن انسان اصلی، آن نفس و انسان پنجم به لحاظ تقسیم گذشته، برای خود لباسی میگیرد که در احادیث لباس احمر نامیده شده است؛ یعنی همان مرتبه طبیعی نورانی. وقتیکه انسان نفسی و اصل انسان در آن لباس اول قرار گرفت، با آن لباس، داخل در یک انسان دیگر یعنی مرتبه دیگری میشود. آن، انسان هبائی جوهری و لباس دوم است که میفرمایند: «لا لون له»([45]) این لباس رنگ ندارد و رنگی برایش نیست. چون دیگر برای هباء، رنگی ذکر نمیشود. انسان نفسی در این دو لباس قرار گرفته است.
اینها لباس است ولی همان مراتبی مراد است که انسان اصلی در آنها ظاهر میگردد یا به تعبیری تنزل میکند. در هر صورت این مراتب در لسان حکمت لباس نامیده شده است. پس تا اینجا مراتب انسان، سه انسان شد یا یک انسان در دو لباس.
باز اینها در یک لباس یا در مرتبه برزخی صوری قرار میگیرند که لباس سوم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 47 *»
نامیده شده است. سپس در لباس حیوانی حسی فلکی در میآیند که آن را لباس چهارم فرمودهاند. بعد همه اینها در لباس یا مرتبه نباتی قرار میگیرند که در فرمایشات به آن لباس پنجم گفته شده است. سرانجام در لباس جمادی قرار میگیرند که مرتبه جمادی این بدن محسوس ظاهری و لباس ششم است.
سه لباس جمادی، نباتی و فلکی حسی، لباسهای سُفلیّ یعنی مراتب پایین و مربوط به این عالم عناصر است. حالا اگر عناصر، دنیایی است، این سه مرتبه را دنیایی میگویند و به غلظت همین عالم است. پس جمادیت و نباتیت و حسی فلکی که حیوانیت نامیده میشود، این مراتبِ ما چه در دنیا و چه در آخرت، عنصری است؛ یعنی از عناصر است، عناصر دنیایی یا عناصر آخرتی. تفاوت در لطافت است وگرنه، همینطور که ما در اینجا این سه مرتبه و لباسهای سفلی را داریم، آنجا هم همینطور است و این مراتب وجود دارد.
همینطور هم که برای این بدنمان، حواس، اعضاء و قُوا وجود دارد، برای نباتیت و حیوانیت ما هم همین قوا و اعضاء وجود دارد. تمام این اعضاء و جوارح و قوا، همه و همه، برای هر سه مرتبه از انسانیتِ جمادی، نباتی و حیوانی حسی فلکی وجود دارد.
این بحثها برای حل بسیاری از روایات خیلی لازم میشود. بسیاری از روایات با این تحقیقات و توجه به این امور روشن میگردد.
هر کدام از این سه انسان یا سه مرتبه بهحسب خود اعضاء و جوارح دارند، بهحسب خود قوا، تمییز، تشخیص، شعور، حیات و حتی بهحسب خود اختیار دارند. تمام این امور که از آثار حیات و کمال است، برای هر سه مرتبه از این مراتب ما وجود دارد. البته نسبت به خودشان و مرتبه خودشان است، چنانکه اعضاء و جوارح و قوایشان بهحسب مراتب خودشان است.
این انسانهای سهگانه را زمانی، جسمانی، عنصری و طبیعی میگویند. «زمانی»
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 48 *»
میگویند، زیرا در اینجا از حوادث زمانیند، بهعلاوه از حالات و ترقیات جسمند و به همین جسم مربوطند. در آخرت هم که هستند، باز تعبیر زمانی بهحسب آخرت بر ایشان صدق میکند. همین است که در آخرت ترقی میکنند.
آخرت مانند همینجا است که ما الآن به آب و آشامیدنیها و غذا و خوردنیها و تنفس احتیاج داریم. همواره با همینها این بدن و نباتیتش را ترمیم میکنیم. حسی حیوانی هم بهواسطه همینها در این عالم تحقق پیدا میکند. در آخرت هم همه همینطور است. به همین سبب در آخرت هم خوردن و آشامیدن هست. آشامیدنیها و خوردنیهای آخرت، در بهشت و در جهنم هست. آنجا هم طعام، غذا، آشامیدنی و تنفس هست. برای آنجا هوا ذکر شده است.([46])
در جهنم هم همینطور است. مگر میشود که در جهنم غذا، طعام و آشامیدنی نباشد؟ به خدا پناه میبریم از آن خوردنیها و آشامیدنیها و از آن تنفسها، به خدا پناه میبریم. زیرا آنجا هم بدلِ ما یتَحلَّل باید برسد. آنجا هم همین بدن و نباتیت و حیوانیت که هر سه عنصری و جسمانی است، بهحسب آن عالم، از همین مواد باید گرفته شود.
در حدیث میفرماید: زمین نان سفیدی میشود که اهل قیامت تا از حساب فارغ شوند آن را میخورند.([47]2) اهل قیامت با آن ترسهای قیامت که دیگر انسان چیزی نمیتواند بخورد، میخورند. زیرا در عین حال، بدن احتیاج دارد و باید بخورد و بیاشامد؛ یعنی احکام دنیا و آخرت با هم فرق نمیکند. بشر در اینجا همینی که هست، در آخرت هم همین است، هیچ تفاوت نمیکند. چقدر منحرفند آن حکمائی که گفتهاند که همهچیز آخرت، عقل و معقولات و نفس و صورتهای نفسانی است! آخرت را فقط عبارت از اینها دانستهاند و حال آنکه هیچ فرق نمیکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 49 *»
خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی فرماید که چقدر زحمت کشیدهاند و حقایق قرآن و فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ را بیان فرموده و شرح و بسط دادهاند. انسان در دنیا با انسان در آخرت هیچ فرقی نمیکند. این سه انسانیت، بهاصطلاح جمادی، نباتی و حسی فلکی، همه از همین عناصر فراهم میشود. البته به اعتبار آنکه در نهایت، خلاصه همین عناصر است، «عنصری» نامیده میشوند. همچنین ممکن است به آنها طبیعی هم بگویند که باز به اعتبار حسی فلکی است. حسی فلکی را طبیعی میگویند و به آن اعتبار «طبیعیه رُکنیه» مینامند.
«صوریّه» یا «وصفیّه» یا «ظلّیه» نیز میگویند، اما به اعتبار آن مرتبه بالاتر است که انسان برزخی است. آن انسان برزخی را ظلّی یا وصفی یا صوری مینامیدند؛ همان انسان برزخی صوری که گفتیم در آن رتبه با جن شرکت داریم. چنانکه در این مراتب دیگر با حیوانات و نباتات و جمادات شرکت داریم، در آن رتبه با جن شرکت داریم. آن مرتبه را به این اعتبار، ظلّی میگویند که ظلّ مرتبه نفس و انسانِ نفسی است.
باز گفتیم که خود انسان نفسی، شعاع نفس کلی الهی است که برای آن، به تعداد انسانها رأس، وجه و شعاع است. انسانیت اصلی هر انسانی آن شعاع است. این انسانیت، انسانیت ظلّی، برزخی، مثالی و به همین اعتبار انسانیت هورقلیایی هم نامیده میشود.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 50 *»
مجلس 4
(شب پنجشنبه 26 جمادیالاولی 1406 هـ ق)
r خصوصیات انسانهای جمادی، نباتی، فلکی، برزخی و نفسی
r اگر انسان برزخی مجسّم شود چه هیئتی خواهد داشت؟
r بدن هورقلیایی دارای ماده و صورت است
r انسان نفسی و کمالات ذاتی و فعلی آن
r آیا «حیوان» جنس قریب و مابهالاشتراک انسان و حیوانات است؟
r واقع مطلب با توجه به قاعده «الصفات امثال الموصوفات» همان
است که بزرگان+ درباره مرتبه حیوانی انسان فرمودهاند
r آثار مراتب بالا در انسانهای عادی و در کاملان دین، در این دوره دنیایی
r روایاتی که در بیان حالات شخص محتضر رسیده است، با بیانات
بزرگان+ روشن میشود
r توجیهات مرحوم مجلسی درباره آن روایات و فرمایش بزرگان+
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 51 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
این انسان از پنج مرتبه یا پنج انسان شکل گرفته و این پنج انسان، یک انسان شده است انسان جسمانی یعنی همین انسان مشهود و محسوس، انسان نباتی، انسان حسی فلکی، انسان برزخی صوری مثالی و انسان نفسانی. این مراتب یا اناسی پنجگانه، یک انسان است.
میبینیم که برای انسان محسوس و مشهود جسمانی، اعضاء، جوارح و قوا وجود دارد. برای انسان نباتی هم همینطور، این اعضاء و جوارح و قوا بهحسب خودش وجود دارد. برای انسان حسی فلکی هم اعضاء و جوارح و قوا وجود دارد. اعضاء و جوارح و قوا برای این سه انسان، بهحسب همین عالم عنصری است، با لطافتی که پیدا میکنند. یعنی در واقع همینطور که برای این بدن محسوس جسمانی سر، دست، پا، سینه، شکم، اعضاء، حواس و قوا وجود دارد، برای انسان نباتی و برای انسان حسی فلکی هم همینطور اعضاء و جوارح وجود دارد.
چرا؟ چون تمام این سه مرتبه یا سه انسان، به اعمال و اموری نیازمند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 52 *»
محتاجند که باید با اعضاء و جوارح و قوا و حواس اجراء شود. به همین سبب خداوند برای این سه انسان، اعضاء و جوارح و قوا را قرار داده است. مثلاً همین بدن در منتقلشدن از مکانی به مکانی به پا نیازمند است. برای اخذ و گرفتن به دست نیازمند است. همینطور سایر نیازمندیها باعث شده است که این اعضاء و جوارح و قوا برای این بدنِ محسوس باشد. برای انسان نباتی و انسان حسی فلکی یا حیوانی نیز این اعضاء و جوارح و قوا وجود دارد. همینطور بهحسب خود شعور، اختیار، حیات و کمالات اینطوری که لازمه تعیّش و زندگی است، یا آنچه برای خودشان لازمه تکلیف است دارند.
انسان برزخی، صوری، ظلّی یا مثالی هم دارای اعضاء و جوارح و دارای قوا است. همچنین دارای شعور، حیات، اختیار، تمییز و سایر اموری است که به تکلیف مربوط بوده و کمالاتی که برای مکلف لازم است. برای آن انسان صوری و مثالی هم این مراتب و امور و این اعضاء و جوارح وجود دارد.
«انسان ظلّی» که میگویند، توجه دارید که ظلِّ انسان نفسی مراد است. کلاً عالم مثال را عالم اظلال، اظلّه و اشباح میگویند، به همین اعتبار که ظلّ و سایه عرصه نفس است. در انسان هم آن مرتبه ظلّی، صوری یا مثالی را ظلّی مینامند، به اعتبار آنکه ظلّ نفس و مثال انسان نفسی است. اینطور نیست که مثال و ظلّ انسان نباتی که مرتبه پایینتر است باشد.
پس آن انسان ظلّی هم مثل همین انسان جسمانی، نباتی یا حیوانی، دارای اعضاء و جوارح و او هم دارای قوا است. در او هم حیات، شعور، ادراک، تشخیص و سایر لوازمی که برای حیات وجود دارد هست، ولکن بهحسب مرتبه؛ یعنی این قوا و اعضاء و جوارح هرچه بالاتر میرود، قویتر میشود و قوت بیشتری پیدا میکند و هرچه پایینتر میآید، ضعیفتر و محدودتر است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 53 *»
اگر انسان ظلّی یا انسان برزخی را در این عالم مجسّم کنند، میبینیم که بر هیئت همین انسان است. یعنی اگر مرتبه برزخی و مثالی ما را _ که از آن به انسان ظلّی و انسان مثالی تعبیر میآوریم _ در این عالم مجسّم کنند، به هیئت همین انسان است و هیچ فرقی ندارد؛ یعنی اعضاء و جوارح دارد، قوا، حواس، شعور، ادراک و تشخیص، همه را دارد. ولکن خصوصیات و حدود و تخطیطات بر هیئت این جسم نیست، بلکه بر هیئت جسمانی اعتقاد و عمل است. اگر شخص مؤمن است و دارای عملهای صالح انسانی است، مرتبه مثالی بر هیئت انسانیت و بر حدود ایمان است. اگر کافر، غیر مؤمن یا اهل معاصی است، مرتبه مثالی بهحسب عمل تغییر شکل پیدا میکند. آن بدن و آن مرتبه، رأس و سر دارد اما به شکل و مطابق حدِّ انسانی نیست. دست و پا دارد اما مانند دست انسانهای عادل و مؤمنان نیست.
انشاءاللّه شاید در بحثهای بعد باشد ولی به اجمال عرض میکنم. به شکل همان بدنهایی است که وقتی امام صادق؟ع؟ دست مبارکشان را بر چشم ابوبصیر گذاردند دید. گویا در مِنیٰ بود و جمعیت حُجّاج، بسیار اجتماع کرده بودند. ابوبصیر خدمت حضرت عرض کرد: «ما اکثر الحجیج!» چقدر امسال حاج زیاد آمده است! حضرت فرمودند: ما اکثر الضجیج و اقلّ الحجیج! چقدر داد و فریاد زیاد و چقدر حجکننده کم است! عرض کرد: چطور؟ ابوبصیر نابینا بود. حضرت دست بر چشمهای او گذاردند، تا نگاه کرد همه را بر هیئت حیوانات وحشی بلکه بدتر از وحشی دید. حیواناتی دید که شاید هر کدامشان از شکلهای حیوانات مختلف، مرکب بودند، وحشت کرد. بیش از چند انسان که در اطراف حضرت بودند، کسی دیگر را ندید. بقیه، همه را بر هیئت حیوانات مشاهده نمود.([48])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 54 *»
آن هیئت مال بدن مثالی و مرتبه برزخی است. پس آن انسان ظلّی و مثالی هم هیئت دارد، یعنی او هم مثل همین بدن اعضاء و جوارح دارد. اگر امام اعجاز بفرمایند و آن مرتبه را در این عالم مجسم کنند، میبینیم که بر هیئت همین عالم است. یعنی همینطور که ما در این بدن ظاهری اعضاء و جوارح میبینیم، برای آن مرتبه و آن انسان هم وجود دارد، اما مطابق اعتقادات و اعمال، هیئت میگیرد. مقصود این است که آن هم اعضاء و جوارح دارد، قوا و حواس دارد، همینطور لوازم حیات از شعور و ادراک را دارد و از مراتب پایینتر هم قویتر است.
پس وقتیکه بزرگان ما عالم مثال، بدن مثالی یا تعبیرِ مشهور بدن هورقلیایی را میفرمایند، مرادشان توضیح داده شده است. یعنی بدنی و انسانی که هم دارای ماده و هم دارای صورت است. آنطور نیست که حکماء میگویند. حکماء سه مرتبه قرار میدهند: اول، مرتبه طبیعت که همین جسمانیات و طبایع است. میگویند طبیعت از ماده و صورت، مرکب است. دوم، مرتبه مثال یا برزخ است که میگویند فقط صورت است و دیگر ماده ندارد، صورتی مجرد از ماده است. سوم، مرتبه نفسانی است که از ماده و صورت، هر دو مجرد است. مرتبه تجرد حقیقی است.
همینطور عوالم را هم به سه دسته تقسیم میکنند. عالم دنیا، عالم برزخ و عالم آخرت. عالم آخرت را عالمی میدانند که مجرد محض از ماده و صورت است. عالم برزخ را عالم صورت میدانند که از ماده مجرد است. عالم دنیا را که عالم طبیعت میگویند، عالمی مرکب از ماده و صورت میدانند.
اشاره کردهام که بزرگان ما وقتیکه عالم مثال یا برزخ یا هورقلیا میفرمایند، آن را عالمی مثل همین عالم میدانند که ماده دارد، صورت هم دارد. همینطور که ما در این عالم، نباتات، جمادات، حیوانات و اعراض میبینیم، همه اینها در عالم برزخ هم بهحسب آنجا وجود دارد. مادهاش لطیف و برزخی و صورتش هم برزخی و لطیف است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 55 *»
این چهار انسان یا چهار مرتبه، بهحسب خودشان، اعضاء و جوارح و قوا دارند. مرتبه یا انسان پنجمین هم که انسان نفسی است، بهحسب خود کمالات، اعضاء و جوارحی باید داشته باشد. بهحسب خود شعور، ادراک، حیات و سایر کمالاتی که به حیات مربوط است، باید در او باشد.
البته مرتبه روحانی و مرتبه عقلانی در این انسانها ذکر نشد، چون ما روح و عقلی را داراییم که از نفس ناطقه استخراج میشود. زیرا خود ما از عرصه ارواح و از عرصه عقول نیستیم. ما از عرصه نفوسیم. اگر هم از روح و عقل در ما بهرهای باشد، مثالی است که از نفس ناطقه انسان استخراج میشود. پس چون روح و عقلی آنطوری داریم، بد نیست که این مطلب را درباره هر سه بگوییم.
میگوییم: انسان نفسی و روح و عقلِ در این انسان، دیگر به این معنی، اعضاء و جوارح ندارند. آری، در کارها و ارتباطها و تعلقهایی که با مراتبِ پایین دارند، از اعضاء و جوارح و قوا و حواسِ مراتب پایین استفاده میکنند. پس میگوییم: «انسانِ نفسی و روح و عقل، در مقام فعل دارای اعضاء و جوارحند». منظور از مقام فعل، همان ارتباط با مراتب پایین است که دارای اعضاء و جوارح و آلات و ادواتند. همه اینها را اعضاء، حواس، قوا، آلات و ادواتِ فعلی مینامیم که ذاتی آنها و مربوط به خودشان نیست. آنچه به خودشان مربوط است، علم و حیات و سمع و بصر و سایر مراتب است. آنها کمالات ذاتی برای نفس و روح و عقل است. دیگر آلات و ادوات اینطوری، مثل این بدن یا بدنهای بالاتر، برای انسان نفسی و روح و عقل وجود ندارد. برای آن مراتب بالا کمالاتی ذاتی است که آنها را سه مرتبه حساب میکنیم.
انسان نفسی و روحِ استخراج شده از آن و عقل استخراج شده از روح استخراج شده از نفس. به تعبیر ساده، مرتبه نفسانی و مرتبه روحانی و مرتبه عقلانی. کمالات این سه مرتبه، دانایی، آگاهی، شنوایی، بینایی و شعور است. دیگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 56 *»
نمیگوییم که برای آن مراتب، رأس و سری بهمانند سر بدن جسمانی یا دستی بهمانند دست جسمانی است.
همچنین در این بدن که نگاه میکنیم سر، دست، پا، سینه، همه جداجدا و غیر از هم است. ولی در آن سه مرتبه بالا، یعنی نفس و روح و عقل، مثلاً علم از سمع و سمع از بصر جدا نیست و هیچکدام از آنها از قدرت جدا نیستند. همه و همه، یکی هستند و همه، برای همین نفس و روح و عقل ذاتیند. مثل این بدن، اعضائی مستقل و جدا و غیر از هم نیستند.
بههمین سبب، هنگام تعبیر از مقام نفس میگویند: «انا السمیع، انا البصیر، …» من شنوایم، من بینایم، من گویایم، من توانایم، من آگاهم؛ ولی برای بدن نمیگویند: «انا الرأس، انا الید، انا الرِجل» من سر هستم، من دست هستم، من پا هستم. صفات و کمالات مراتب بالا، چون عین همان مراتب است، به «مَن» انتساب داده شده و حمل بر «مَن» میشود. میگوییم: من چنینم، من چنانم، من سمیعم، من بصیرم، من عالمم، من قادرم. به همین اعتبار، از اینطور صفات تعبیر میآوریم.
اینجا دیگران عنوانی دارند که به مناسبت تذکر میدهیم تا فرق بین فرمایشات بزرگان ما و سایر حکماء در این مسأله هم روشن بشود. نوعاً در هر بحثی تا جایی که به فکر ما میرسد، سعی میکنیم اختلاف را بگوییم که بزرگان ما در این گفتهها با حکماء چه اختلافهایی دارند. چون ممکن است بعدها در اثر مراجعه یا در گفتگوها و بحثها یا مطالعات مبتلا شوید، لازم است متذکر باشید. مقصود، تذکر است.
در ترتیبهایی که بیان کردیم، به یک مرتبه، حیوانیت گفتیم. حکماء میگویند انسان در حیوانیت و مرتبه حیوانی عین حیوانات دیگر است و هیچ امتیاز و فرقی با آنها ندارد. آن حیوانیت را به «الحسّاس المتحرّک بالارادة» تعریف میکنند؛ یعنی رتبهای که انسان در آن، حسّاس و متحرک به اراده و اختیار است، با اراده و اختیار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 57 *»
حرکت مینماید و کارهایش را میکند. آنها میگویند انسان در این جهت با حیوانات دیگر مشترک است. البته بزرگان ما هم ممکن است گاهی بفرمایند انسان در این جهت با حیوانات دیگر مشترک است و شرکت دارد. اینجا است آن مطلبی که باید در خاطرمان باشد.
این حیوانیت را به تعبیر منطقی بین انسان و سایر حیوانات، «جنس قریب» میگیرند. میگویند این انسان با حیواناتی که دیده میشوند مانند گاو و اسب و همینطور تا آن حشرات، همه در حیوانیت، یکسان و یکنواختند. «فصلها» آنها را از یکدیگر جدا میکند. انسان با فصل و امتیاز ناطقبودن جدا میشود. اسب به فصلِ صاهلبودن و شیههکشی جدا میشود. حمار به فصل ناهقبودن و عرعرکنندگی جدا میشود. سگ هم که عوعو میکند، به فصل نابحیت جدا میشود. امتیاز در اینها است وگرنه در حیوانیت همه مشترکند.
بزرگان ما میفرمایند: حیوانیتی که برای انسان است، در اعتدال و لطافت به حدی است که هیچ شباهتی با آن حیوانها ندارد. ما این حیوانیت را به اعتبار آن لطافت و اعتدال، حصهای از آن نوع حیوانیت نمیدانیم. ما این حیوانیت را فوق آن و کاملاً جدا حساب میکنیم.
تعبیری است که به شکل یک قاعده کلی میفرمایند: «الصفات امثال الموصوفات» اگر این قاعده در خاطر بماند، در خیلی جاها به کار میآید. صفت، مثال و جلوه موصوف است پس به موصوف انتساب پیدا میکند. مثلاً قیام و ایستادن، صفتِ شخص ایستاده است، چون شخص ایستاده در این صفت ظاهر شده است. آن شخص موصوف است و قیام صفت او است. حالا این صفت قیام و ایستادگی، مثال و جلوه آن شخص است. شما وقتیکه به ایستاده نگاه میکنید، آن شخص را میبینید، به نشسته نگاه میکنید، او را میبینید؛ چون «الصفة مثال
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 58 *»
الموصوف». موصوفِ حیوانیت در گاو، الاغ، گوسفند و حیوانات چیست؟ موصوفی که در این حیوانات عکس انداخته چیست؟ هیچچیز، خودش است. مرتبه بالاتری در اینجا عکس نینداخته است. چون حیوانیتِ گاو، الاغ، گوسفند و سایر حیوانات، مثالِ مرتبه بالاتر نیست، ارزش آن هم همین است که هست.
اما حیوانیت انسان، صفتِ موصوفی است که آن انسان است. انسان در این حیوان عکس انداخته و مثال انسانی از این حیوان استخراج شده است. این حیوانیت، اعتدال و لطافتی دارد که انسان را نمایانده است.
اگر عکس شخصی در آئینهای افتاده باشد، ارزش آن آئینه به ارزش صورت آن شخص است. اگر آئینهای در دست گرفتید و جمال مبارک امام عصر صلوات اللّه علیه در آن افتاد، چه شرافتی پیدا میکند؟ الآن عکسهایی به ائمه؟عهم؟ نسبت دارد. ائمه؟عهم؟ را که ندیدهاند، فقط هر نقاشی، عکسشان را از روی تخمینها و روایات، هر طوری که میپسندیده، کشیده است. ولی تا این عکسِ روی کاغذ به امام؟ع؟ نسبت پیدا کرد، توهین و بیاحترامی به آن جایز نیست و باید احترام کرد؛ زیرا «الصفات امثال الموصوفات». صفت، همیشه مثال و حکایتگر و بیانکننده موصوف است. پس ارزش صفت به اندازه ارزش موصوف میشود.
مؤمن هم به همین علت آنقدر محترم است. مؤمن عرصه نقصان هم همینطور است. همین که ایمان داشت، به مبانی ایمان احترام گذاشت، از او نفاق و خلاف دیده نشد، مؤمن است. اگر هم از او معاصی دیده میشود اولاً به عصیان متظاهر نیست؛ بعد هم اگر به عصیان مبتلا میشود، نادم و پشیمان است. این مؤمن ناقص، در عرصه خود به همین اندازه، نور و جلوه خدا را حکایت میکند که همان نور ایمانی و روح الایمان باشد. او چون حکایتی از محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است احترام دارد؛ زیرا «الصفات امثال الموصوفات».
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 59 *»
حیوانیّتی هم که در انسان است همینطور است. حیوانیتی است که انسان در آن عکس انداخته است و از سایر حیوانات جدا میشود. میشود گفت تمام آثارش هم با آثار آن حیوانها فرق دارد. چون حیاتی که در این بدن وجود دارد، از حیات روح نباتی است. حیات روح نباتی هم از حیات روح حیوانی است. باز آن، مثالِ انسان ظلّی و برزخی است که آن هم مثالِ انسان نفسی است. انسان نفسی نیز مثالِ رتبه روح است. روح هم مثال عقل است. عقل هم مثال فؤاد است.
همینطور که مراتب بالا میرود حیات و آثارش قوی میشود. شعور، ادراک و همه آثار زیاد میشود. اما تأسف در این است که چون آن مراتب به این زودیها در ما بالفعل نمیشود، آثار آن مراتب نیز در ما دیده نمیشود. آثار مراتب بالا در ما ضعیف و آثار این مرتبه قوی است، اما بهحسب خلقت خداوندی و قرار حکمت و نظام آفرینش، مراتب بالاتر باید قویتر باشد. به همین علت وقتیکه دیگر انسان از این عالم میخواهد کوچ کند و برود، قویشدنِ آن مرتبه شروع میشود.
کسانیکه مرگ و برزخ و حساب و کتاب خود را در همین دوران زندگی گذرانده باشند و قیامتشان هم در همین زندگیشان برپا شده باشد، همه آن مراتبشان قوی و بالفعل است و آثارش هم بارز است. حتی فعالیت آن مراتب، در اینجا اثر میگذارد. آنها کاملان و بزرگان دینند که به فرمان حاسبوا انفسکم قبل انتحاسبوا([49]) و موتوا قبل انتموتوا([50]) عمل کردهاند. آنها به موت و مرگ اختیاری مردهاند و خود را محاسبه کردهاند، حسابشان پاک و کتابشان خوانده شده است. ولی امثال ما مرگ و دوران احتضار را باید ببینند و همینطور آن مراتبشان به تدریج باید بالفعل شود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 60 *»
احادیث بسیاری دلالت دارد که مراتب بالاتر مثل همین مرتبه دارای اعضاء و جوارح و دارای حیات و شعور و اختیار است. اگر این بحث روشن باشد، آن احادیث هم بهخصوص روشن است و هیچ به تأویل و توجیه احتیاج ندارد. از جمله مراتب بالا مرتبه برزخی ما بود که نامش را انسان مثالی یا انسان برزخی گذاشتیم. آن انسان مثل همین انسان ظاهری اعضاء و جوارح و تعقل و شعور و حیات دارد. الآن همان مرتبه در ما هست اما خیلی ضعیف است. در حالت احتضار، آن قوت میگیرد و این بدن جسمانی ضعف پیدا میکند و قوایش به تحلیل میرود.
حدیث شریفی میخوانم که این مطلب در آن عنوان شده است. در کتاب کافی، بابی راجع به میت عنوان شده است: «انّ المیّت یُمثَّل له ماله و ولده و عمله قبل موته» قبل از مردن و در حال احتضار، مال و فرزندان و اعمال مرده برایش مُمَثّل و مجسم میشود.
دقت بفرمایید که اگر به این فرمایشات و توضیحاتی که از بزرگان+ نقل میکنیم توجه بشود، چقدر روایات آسان و روشن میگردد! وگرنه، به توجیه و تأویل مبتلا میشویم و هیچ چارهای از آن نداریم.
عن سُوَیدِ بن غَفَلَة قال قال امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه: انّ ابن آدم اذا کان فی آخر یوم من ایّام الدنیا و اوّل یوم من ایّام الآخرة، مُثِّلَ له ماله و ولده و عمله… .([51]) وقتیکه فرزند آدم در آخرین روز از روزهای دنیا و اولین روز از روزهای آخرت قرار میگیرد، _ یعنی در همان حال احتضار و مردن واقع میشود _ برای او مالش و فرزندانش و عملش ممثّل میشود.
مرحوم مجلسی در شرح این حدیث درباره «مثّل له» میفرماید: «ای صُوّر له کلّ من الثلاثة کصورة مثالیة یخاطبها و تخاطبه؛ او شبّه حاله بحال من کان کذلک فی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 61 *»
تحسّره و تألّمه و تفکّره فی احواله السالفة فیکون استعارة تمثیلیة؛ او یراد بالتمثیل خطور هذه الثلاثة بالبال و حضور صورها فی الخیال فالمخاطبة بلسان الحال لا بالمقال».([52]) صورتی که مصوّر و پیدا میشود، صورت مثالی و خیالی است که با انسان گفتگو میکند. این اولین احتمالی است که ایشان میدهد. بعد میفرماید: احتمال هم میرود که تشبیهی باشد، یعنی میت در حال احتضار، به فکر گذشتههایش میافتد. با خود میگوید من چنین گذشتههایی را گذراندم و نسبت به اعمال و اموال و اولادم اینطور و آنطور شد. یعنی ائمه؟عهم؟ فقط تشبیهی کردهاند که استعاره تمثیلی است. احتمال دیگر اینکه ممکن است به دلش و در خاطرهاش بگذرد یعنی این گفتگویی به زبان حال باشد و به زبان قال نباشد.
ایشان سه احتمال میدهد، چون گفتگوکردن، دیدن، شنیدن، گفتن و سایر اموری را که از این بدن سر میزند، فقط مخصوص همین بدن میدانند. به همین سبب به این توجیهات و تأویلات مبتلا میشوند.
اما طبق فرمایشات بزرگان ما، از این پنج انسانِ داخل در هم، غیر از انسان نفسی، همه دارای اعضاء، جوارح، قوا، حواس، شعور، حیات، تشخیص و تمییزند. پس چه مانعی دارد که به آنطور گفتگو کنند؟
مرتبه برزخی و مثالی که نامش را انسان ظلّی صوری مثالی گذاشتیم، مثل همین بدن است. اگر امام معصومی به اعجاز، آن مرتبه را در این عالم ظاهر کند، مثل همین بدن است. چون اعضاء، جوارح، چشم، گوش و همهچیز دارد، پس بیتفاوت، مثل همین بدن است. اما گفتیم که ممکن است هیئتش، بر هیئت ایمان باشد و بهواسطه ایمان و اعمال صالح انسان باشد. همچنین ممکن است که هیئتش مطابق بیایمانی و اعمال کفر و فسقش باشد، آنگاه البته هیئتش فرق میکند. اما اعضاء و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 62 *»
جوارح داشتن، با آن توضیحاتی که عرض کردم معلوم است. پس دیگر حدیث چقدر راحت و روشن است.
واقعاً این اموال، این فرزندان، این اعمال، یک جهت مثالی دارند. همان جهت را مرتبه هورقلیایی میگویند و انسان با همان مرتبهاش با اینها گفتگو دارد. وقتیکه همین اعراض، پیدرپی لطیف شوند، حیات در آنها قوی میگردد و شعور در آنها ظاهر میشود. مال است اما همین مال در مرتبه هورقلیایی، شعور دارد، سخن میگوید، حیات دارد، گفتگو میکند، هیچ مانعی هم ندارد.
در دعاهایی که برای بیماریها از جمله تب رسیده است دقت کنید. خود تب، عرَضی از اعراض این عالم است که در بدن پیدا میشود. در دعاء برای تب مینویسیم: یا امّ مِلْدَم، ان کنت آمنتِ باللّه و الیوم الآخر … و انتقِلـیٖ عن فلان…([53]) تب اسم و کنیه هم دارد، کنیهاش اُمّ مِلدَم و اسمش «کبّاسه» است.
حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه به دیدن عبداللّه بن شَدّاد که تبدار خوابیده بود رفتند. تا حضرت وارد اتاق شدند، تب از تنش پرید و خوب شد. گفت: قربان شما امامانی که به برکت شما تب انسان برطرف میشود. راوی میگوید امام؟ع؟ آن تب را به اسم صدا فرمودند: یا کبّاسة، آیا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه با تو قرار نگذاشتند که نزدیک کسی نشوی مگر آنکه یا دشمن علی باشد یا دوستِ مبتلا به عصیانی باشد که برای تخفیف گناهانش تب بر او عارض شود؟ این عبداللّه، کدامیک از این دو تا بود؟ راوی میگوید: وقتی یا کبّاسة فرمودند، شنیدم که همان تب جواب امام را عرض کرد و گفت: لبیک، اما شخصی را ندیدم.([54])
پس اعراض شعور دارند که به اعجاز امام؟ع؟ به نطق میآیند و نفسانیت پیدا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 63 *»
میکنند. همین اعراضند که در آخرت میآیند و شهادت میدهند. همین مرض در آخرت میآید و میگوید: وقتی من بر این شخص عارض شدم شاکر بود و مثلاً در مرض، صبر کرد. سلامتی میآید شهادت و گواهی میدهد که من وقتی بر این شخص عارض شدم، او از نعمت سلامتی استفاده کرد و همینطور سایر اعراض.
اموال و اولاد و اعمال هم همینطورند. خود اعمال هم نفسانیت دارند، در آخرت ظاهر میشوند و میآیند. حدیث شریف را خواستیم بخوانیم ولی طولانی است، اگر فرصت کردیم انشاءاللّه بعد میخوانیم.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 64 *»
مجلس 5
(شب یکشنبه 29 جمادیالاولی 1406 هـ ق)
r از نظر حکماء مشهور، در دنیا نفس از بدن و در آخرت بدن از نفس
پیدایش مییابد
r نقل کلام ارسطو درباره انسان جسمانی و نفسانی و عقلانی و توضیح آن
r نظر بزرگان+ درباره تجرّد نفس و عقل و بقاء آنها و نیازمندیشان
به حقتعالی در مددهای ذاتی و غیرذاتی، دنیایی و آخرتی
r تدریج و تجدّد مددها در دنیا زمانی و در آخرت به وقتهای آخرتی است
r اعضاء و قوا و هیئت انسان برزخی، ترکیب عالم برزخ از ماده و صورت
r آنچه در احادیث درباره حالت احتضار و احوال قبر رسیده مربوط
به مرتبه هورقلیایی انسان است
r زیارت اهل قبور و معنای انسگرفتن مردگان با زندگان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 65 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
([55])بعضی از حکماء بهخصوص بر اساس حرکت جوهری میگویند در دنیا نفس از بدن سرچشمه میگیرد. نفس در ابتداء جسمانی است و در اثر حرکت جوهری، به تجرّد و نفسانیت میرسد.(2) اما درباره آخرت میگویند بدن از نفس سرچشمه میگیرد و مقصودشان این است که نفس بدن را ایجاد میکند و بدن ایجادشده بهوسیله نفس است. یعنی بدن صورتی است که نفس آن را احداث و ایجاد میکند. در واقع بدن و جسدی نیست بلکه مقصودشان همان صورتی است که نفس ایجاد میکند. عالم آخرت را عبارت میدانند از عقول و تعقّلات و از نفوس و تصوّرات نفسانی.
همه اینها اشتباهاتی است که حکماء دارند. در دنیا و در آخرت، جسد صلاحیت و قابلیت قبولِ نفس را دارد. نفس، مقبول و پذیرفته شده و تعلق گرفته است. نفس حقیقتی غیر از جسد است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 66 *»
حکماء نوعاً به کلام حکماء پیشین، از جمله ارسطو متمسّکند. نظر او درباره مراتب انسان این است که این بدن، یک انسان جسمانی است، داخل در آن انسان نفسانی و بعد انسان عقلانی است. تعبیرش درباره انسان عقلانی و نفسانی این است: «و ذلک لان فی الانسان الجسمانی کلمات الانسان النفسانی و کلمات الانسان العقلی فقد جمع الانسان الجسمانی کلتا الکلمتین اعنی النفسانی و العقلی الّا انّها فیه ضعیفة نزرة لانّه صنم للصنم».([56]) چنانکه برای این انسان جسمانی، اعضاء و جوارح و حواس و قوا وجود دارد، برای انسان نفسانی و عقلانی هم اینها را اثبات میکنند. ولی میگویند آن حواس و قوا در آنها قوی و در این انسان جسمانی کم و ضعیف است. زیرا این انسان جسمانی، برای آن انسانها و آن مراتب ظرف است. چون ظرف است، حواس و قوا و اعضاء و جوارح در این ظرف ضعیف است و در آن انسانها و آن مراتب، قوی است.
در تعبیر دیگری میگوید: «هذا الانسان الحسّی هو صنم لذلک الانسان الاول الحق».([57]) این انسانی که ما میبینیم، برای آن انسان اولی و انسان حق، ظرف است. مقصودش در این تعبیر از انسان اولِ حق، همان انسان عقلی یعنی مرتبه عقلانی انسان است. دیگر بالاتر از عقل و رتبه عقلانی و انسان عقلی، مرتبهای را عنوان نمیکنند. این هم از اشتباهاتی است که دارند.
ما بالاتر از رتبه عقلانی به مراتبی قائلیم. البته آن انسان عقلی که در ما ظاهر است، در واقع همان انسان نفسی است. در عرصه نفوس، فقط انسان نفسی داریم و بالاتر از آن دیگر انسانی نیست. هرچه در این انسان نفسی است، مثال و شعاع مرتبههای بالاتر است. ما معتقدیم که بالاتر از مرتبه عقلانی که در این انسانها ظاهر است، انسانهایی هستند. آن انسانها انبیاء و بالاتر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ هستند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 67 *»
اگر از ایشان به تعابیر حکماء هم بخواهیم تعبیر بیاوریم، باید بگوییم: ایشان نور الانوار، علة العلل، مبدأ المبادی و اصل الاصولند.
این مطلب از نظر حکماء دور مانده است و به همان سخنان ارسطو اکتفاء کردهاند. آنها عالیترین مرتبه در انسان را همان مرتبه عقلانی که از آن به انسان عقلی تعبیر میآورند میدانند.
ما به برکت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و حکمت بزرگان+ میدانیم که در ما بالاتر از مرتبه عقلانی، مراتب است. در این عالمِ انسانها نیز برای آن مراتب مظاهری است. اینکه در هر وقتی به وجود امام معصوم صلوات اللّه علیه اقرار داریم، برای همین است که او را مظهر مراتب عالی و بالاتر از همه مراتب میدانیم. به مقاماتی که برای این بزرگواران است معتقدیم. ایشان در هر وقت، در این عالم ظاهر و مظهر آن مراتب عالی در همه عالمها هستند.
در این کلام ارسطو که دیگران آن را گرفتهاند و دنبالش رفتهاند، کلمه «حق» هست، میگوید: «انسانِ اولِ حق». از این کلمه حق، آن معنی را میخواهند بفهمانند که انسان عقلی با خالق، اتحاد وجودی دارد؛ یعنی وقتیکه مرتبه عقلانی در انسان ظاهر و پیدا شد، انسان به آن مرتبه، به حقیقت تجرد، مجرد میشود. عقل هم چون به حقیقت تجرد مجرد است، عین اشیاء و کل اشیاء است. همین بیان را درباره خدا دارند که میگویند: «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء»([58]) مقصودشان از کلمه حق همین است که انسان به آن مرتبه خود، با حق متحد است و دربارهاش حق گفته میشود.
جهت دیگر در این تعبیرشان آنکه تمام مراتب و انسانهای پایینی را فانی میدانند. انسانِ باقی عبارت است از انسان عقلی. چون او «باقی بِبَقاء اللّه» است پس از آن به حق تعبیر میآورند. این، دو جهت.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 68 *»
جهت دیگر آنکه، کمالات مراتب و انسانهای پایینتر از انسان عقلی، ذاتی نیست. کمالاتشان عرَضی و همچنین تدریجی است. حالت انتظار، صلاحیت، قابلیت و حالت بالقوه دارند؛ ولی کمالات آن انسانِ عقلی، ذاتی او است و گذشته از آنکه دفعی است و تدریجی نیست، عین ذاتش است. برای عقل حالت انتظار نیست. تمام کمالات عقلانی، بالفعل است و بالقوه نیست. بر اساس این جهات در کلمات ایشان از آن انسان عقلی، به انسانِ اولِ حق تعبیر آورده شده است.
الحمدللّه به برکت حکمت آلمحمّد؟عهم؟ که به توضیحات بزرگان+ شرح شده است؛ میدانیم انسان عقلی، انسان نفسی، انسان برزخی، انسان حیوانی، انسان نباتی و انسان جسمانی، یکسانند. شش انسان شماره شده است که تکتک انسانها از آنها فراهم شدهاند. این انسانها فرق نمیکنند. عقلی، نفسانی، برزخی، حیوانی، نباتی و جسمانی، همه و همه از نظر حکم و از نظر مخلوقیت یکسانند. هیچکدام با خدا متحد نمیشوند و هیچکدام تجردی مثل تجرد خدایی ندارند.
تجرد و بساطت خداوندی حقیقت تجرد و حقیقت بساطت است، و آن عبارت است از حقیقت احدیت و احدیت حقیقی حقِ الهی. هیچگونه ترکیب در ذات مقدسش راه ندارد، چه بهحسب واقع، چه بهحسب فرض، چه بهحسب اعتبار، لحاظ و جهتی. مخلوق هرچه کمال یابد که حتی بساطت هم پیدا کند، بساطت نسبی است. کمالش کمالی است که او را مجرد حقیقی نمیسازد و تجرد نسبی است. پس کلمه حق گفتن، برای خلق بیمعنی است.
درباره جهت دیگر هم همینطور است. همه خلق «باقی بـإبقاء اللّه» هستند و به بَقاءاللّه باقی نیستند. این از اشتباهات بزرگ حکماء است که در کلمات متأخرین هم فراوان است. هیچ موجودی به بقاء اللّه باقی نمیماند. بقاء اللّه عین ذات خدا است. هیچکس به آن بقاء باقی نیست. اگر بقاء بخواهد ذاتیِ شیئی باشد و از خدا بینیاز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 69 *»
باشد، نمیشود؛ چون همه مراتب، مخلوق خدایند. پس همه مراتب بـه ابقاء اللّه باقیند و خداوند اِبقاء میفرماید. بقاء ذاتی شیء و مخلوقی نیست، حتی برای آن انسان عقلی، که عالیترین مراتب انسانی ما است. پس اگر بنای بقاء باشد، همه خلق به ابقاء اللّه باقی هستند.
درباره جهت دیگری که آن را سبب برای آوردن تعبیرِ حق میدانستند، باید گفت کمالات هیچ موجودی، کمالات ذاتی نیست که عین ذاتش باشد و محتاج به افاضه نباشد. هر کمالی را خدا افاضه و امداد میفرماید، از وجود، حیات، شعور و همه مددهای ذاتی و غیرذاتی. کلّاً نمدّ هؤلاء و هولاء،([59]) همه مددها را _ چه مددها و کمالات ذاتی و چه کمالات عرَضی را _ خداوند عنایت میکند. خداوند هم به تدریج عنایت میکند یعنی تکامل و کمالات و فیوضات به تدریج است.
اگر ذاتی هم باشد اینطور نیست که همه کمالات به او افاضه شود و دیگر به خدا نیازمند نباشد: یا ایّها الناس، انتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید،([60]) الناس خطاب به جمیع مراتب و انسانها است. ناس اسم جمع انسان است و از جمله انسانها، انسان عقلی است. در این آیه به انسان عقلی هم خطاب شده است.
انسان حتی در آنچه هم که او افاضه کرده باز به او محتاج است، زیرا اگر خدا بخواهد میگیرد. هو المالک لما ملّکهم،([61]) هرچه از کمالات که به هرکس تملیک کرده، اینطور نیست که رفع ید فرموده باشد و دیگر آن شخص، در آن کمالاتِ حاصل و موجود، به خدا محتاج نباشد بلکه در همه کمالات به خدا محتاج است، چه در آنها که خدا داده است و چه آنها که به تدریج خواهد داد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 70 *»
پس جریان تدریج و انتظار و تجدد، دائمی و همیشگی است. در دنیا و در آخرت، در همه مراتب، از انسان جسمانی تا انسان عقلانی، همه امور و کمالاتشان به تدریج به ایشان میرسد و تازهتازه برایشان فراهم میگردد. پس تجدد هست ولی تجدد در دنیا زمانی است و تجدد در آخرت به آنات آخرتی است.
در آخرت نیز دائماً تجدد هست. یا دائم الفضل علی البریّة([62]) فقط مخصوص دنیا نیست بلکه خدا در آخرت هم دائم الفضل علی البریّة است. او فیض را تعطیل نخواهد کرد، «و ما للفیض تعطیل».([63]) خدا در دنیا و در آخرت، دست از خدایی برنمیدارد، بنده هم از بندگی خارج نمیشود. هرچه هم کمال پیدا کند، باز محتاج و نیازمند است. به همین علت ما معتقدیم که حتی محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ با آنکه افضل و اتمّ و اکمل خلقند، باز در مقام ذات و در مقام تعیّن، _ هر دو _ به خدا محتاجند و دائم روی نیاز به درگاه خدا دارند. میگویند: ربّ زدنی علماً،([64]) ربّ زدنی فیک تحیّراً.([65]) همواره اعمال ذاتی دارند و بهواسطه آنها پیدرپی افاضات ذاتی بر ایشان میشود. در مقام تعیّن نیز اعمال تعیّنی و عرضی دارند که باز به همان اعمال، اِمدادها به ایشان میشود. فیض خداوندی وقفه پیدا نمیکند و افاضه خداوند تعطیلبردار نیست.
این مطالب در توضیح آن بود که مراتب انسانی دارای اعضاء و جوارح و قوا و حواس است اما هر مرتبه بهحسب خودش. با این دید میخواهیم به انسان مثالی توجه پیدا کنیم که سخن در آن بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 71 *»
انسان مثالی، صوری یا برزخی و یا مرتبه مثالی و برزخی در هر انسان، مثل همین بدن، دارای اعضاء و قوا است. البته ماده مثالی در هیئتی مثالی است. همینطور که الآن بدن ما سر، دست، پا، اعضاء، جوارح، قوا و حواس دارد و باز سرِ بدن، چشم و گوش و بینی و دهان دارد، همه اینها برای مرتبه و انسان مثالی نیز وجود دارد. انسان مثالی هم بهحسب خودش هیئت دارد. اما هیئتش مطابق با اعتقادات و اعمال صالح یا با اعتقادات فاسد و اعمال طالح است و هیئت دارد و بیهیئت نیست.
حکماء میگویند: عالم مثال، عالم صورت مجرد است و دیگر مادهای ندارد. این هم از اشتباهاتی است که الحمدللّه ما به برکت بزرگان متذکریم. ما عالم مثال را عالم صورت محض نمیدانیم. عالم مثال، بیتفاوت مثل همین عالم است. چنانکه در این عالم ماده و صورت هر دو هست و با هم مقترن و متناسبند، در عالم مثال، عالم هورقلیا یا عالم برزخ هم همینطور است. مادهها و صورتها هم مناسب همان عالم است و صورتها و مادهها با یکدیگر مقترنند. صورت از ماده مجرد نیست.
بزرگان ما عالم مثال، عالم برزخ یا عالم هورقلیا میفرمایند ولی آن را آنطور که حکماء تعبیر میکنند نمیدانند. حکماء میگویند این عالم، عالم ماده و صورت است. عالم برزخ عالم صورت تنها و عالم آخرت عالم تجرد محض است. ماده و صورت ندارد و تجرد محض است. این سخنان اصلاً با وحی بیگانه است.
اینهمه آیات و روایاتی که رسیده است، همه با بیانات بزرگان ما روشن میشود. میفرمایند عالم برزخ بیتفاوت همین عالم است. مادهاش همین ماده و صورتش همین صورت است و فقط اعراض لطافت پیدا میکند؛ یعنی نوع ترکیب اعراض عوض میشود و لطیفتر میگردد. معنای اعراض این نیست که چیزهایی است که در آخرت یا در برزخ نمیآید، بلکه ترکیب لطیفی میشود که در اثر آن ترکیب لطیف، صورت لطیفتری میپوشد و کمالات بیشتری از آن ظاهر میگردد. در آخرت هم همینطور است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 72 *»
توجه به احادیث روشن میکند که ما هر چیزی که الآن در اینجا میبینیم، در عالم مثال هم باید ببینیم. الآن ما در اینجا جمادات، نباتات، حیوانات، انسانها، آسمانها، زمینها، اعراض، سلامتی، فرح، سرور، حزن و سایر این چیزها را میبینیم. تمام اینها که در این عالم وجود دارد، در آخرت هم هست. در برزخ و در عالم مثال هم اینها هست، اما به ماده و صورت مثالی وجود دارند؛ یعنی همینهایند فقط با لطافت بیشتر.
حدیث شریفی را میخواستم بخوانم تا وسیله تنبّه باشد، در ضمن دلیل و استدلال باشد بر آنکه عالم مثال، عالم صورت محض نیست.
در کتاب اصول کافی از سوید بن غَفَلة ذکر میفرماید: قال امیرالمؤمنین؟ع؟: انّ ابن آدم اذا کان فی آخر یوم من ایّام الدنیا و اوّل یوم من ایّام الآخرة یمثَّل له ماله و ولده و عمله، حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: وقتیکه فرزند آدم، در آخرین روز از روزهای دنیا و اولین روز از روزهای آخرت قرار میگیرد، برای او مال، فرزند و عملش ممثّل میشوند. فیلتفت الی ماله فیقول: واللّه انّی کنت علیک حریصاً شحیحاً فیقول فما لی عندک؟ به مالش توجه میکند پس میگوید… .
اینجا معلوم است که این تمثّل و گفتگوها به همان مرتبه مثالی است. به مرتبه ظاهری که نیست چون اطراف محتضر نشستهاند و چیزی نمیبینند، چیزی هم نمیشنوند. با آن مقام مثالی و هورقلیایی خودش، به مقام مثالی و هورقلیایی این مال و ولد و عمل توجه میکند. فرمایش حضرت امیر؟ع؟ است که آنها ممثّل میشوند و آنها را میبیند. صورتِ خیالی نیست که خیال و صورت محضِ بیماده باشد، بلکه واقعاً همین مال در برزخ میآید، در آخرت هم میآید. اولین مرتبه که انسان با اینها ملاقات میکند در حال احتضار است.
میفرماید: به مالش توجه میکند و میگوید: به خدا سوگند که من به تو حریص بودم و نسبت به تو خیلی حرص و بخل میورزیدم و تو را حفاظت میکردم. ای مال،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 73 *»
من تو را به اهلش و در راهش نمیدادم. حالا حق من در نزد تو چیست؟ چه مقدار از شما اموال میتوانم استفاده کنم؟ فیقول خذ منّی کفنک. عرصه هورقلیا چه عرصه لطیفی است که حتی مقامِ هورقلیایی مال، به سخن در میآید! مال میگوید: فقط از من کفنت را میتوانی بگیری. قال: فیلتفت الی ولده حضرت میفرمایند: بعد توجه میکند و به فرزندانش رومیآورد. فیقول: واللّه انّی کنت لکم محبّاً و انّی کنت علیکم محامیاً، فماذا لی عندکم؟ میگوید: من شما را دوست داشتم و از شما حمایت میکردم. نزد شما برای من چیست؟ فیقولون: نؤدّیک الی حفرتک نواریک فیها، آنها به آن مقام هورقلیایی جواب میدهند: ما تو را به قبرت میرسانیم و تو را در گور پنهان میسازیم.
قال: فیلتفت الی عمله، فیقول: واللّه انّی کنت فیک لزاهداً و ان کنتَ علیّ لثقیلاً فماذا عندک؟ بعد محتضر به عملش توجه و رو میکند. مقام هورقلیایی اعمال روبهرو و مقابل او است، با همه آنها سخن میگوید: من در شما بیمیل بودم و شما بر من سنگین و گران بودید. من در نزد شما چه دارم؟ فیقول: انا قرینک فی قبرک و یوم نشرک حتّی اُعْرَضَ انا و انت الی ربّک. عمل در جواب میگوید: من همراه تو هستم، در قبرت و روز مبعوث و منشور شدنت، تا آنکه من و تو بر پروردگار عرضه شویم. قال: فان کان للّه ولیّاً اتاه اطیب الناس ریحاً و احسنهم منظراً و احسنهم ریاشاً. فقال: ابشر بِرَوْح و ریحان و جنّة نعیم و مَقْدَمُک خیر مقدم. بعد حضرت امیر؟ع؟ میفرمایند: اگر دوست خدا باشد، خوشبوترین و زیباترین و آراستهترین مردم نزد او میآید و میگوید: تو را به رَوح و رحمت خداوندی و ریحان و بهشت نعیم مژده باد! جایی که وارد میشوی، بسیار بسیار خوب است. فیقول له: من انت؟ فیقول: انا عملک الصالح ارتَحِلْ من الدنیا الی الجنّة، میگوید: تو کیستی؟ میگوید: من عمل صالح تو هستم. از دنیا حرکت کن و به طرف بهشت سفر نما.
و انّه لَیعرِف غاسله و یناشد حامله انیُعجِّله، وقتیکه دوران احتضار میگذرد و شخص میت میمیرد، همین بدن هورقلیایی، غسلدهنده خود را میشناسد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 74 *»
میفرماید: مرتّب آن کسانی را که جنازهاش را روی دوش گرفتهاند سوگند میدهد که عجله کنید، شتاب کنید، زود مرا به قبر برسانید. فاذا اُدْخِلَ قبرَه، اتاه ملکا القبر یَجُرّانِ اشعارهما و یَخُدّانِ الارض باقدامهما. اصواتهما کالرعد القاصف و ابصارهما کالبرق الخاطف، همین که او را داخل قبر گذاردند، دو ملک قبر میآیند و موهای آنها روی زمین کشیده میشود. آیا اینها را میشود گفت که صورت بیماده است؟ میفرماید: آن دو ملک در حال حرکت، زمین را با پاهای خود خط میکشند. صداهایشان مثل رعد و دیدههایشان مثل برق خاطف است که میجهد. فیقولان: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فیقول: اللّه ربّی و دینی الاسلام و نبیّی محمّد؟ص؟ . فیقولان له: ثبّتک اللّه فیما تحبّ و ترضی. به میت میگویند: خدا تو را بر آنچه میخواهی و میپسندی و دوست داری، ثابت دارد. و هو قول اللّه عزّوجلّ: یثبّت اللّه الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة. بعد امام به آیه شریفه یثبّت اللّه الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة،([66]) استدلال مینمایند.
ثمّ یَفْسَحانِ له فی قبره مَدَّ بصره ثمّ یفتحان له باباً الی الجنة. ثمّ یقولان له: نَمْ قریر العین نوم الشابّ الناعم. فانّ اللّه عزّوجلّ یقول: اصحاب الجنّة یومئذ خیر مستقراً و احسنُ مَقیلاً. میفرمایند: بعد قبرش را تا چشمش کار میکند وسعت میدهند. معلوم است که یکچنین عالمی باید باشد تا این امور در آن اجراء شود. آن عالم، عالم مثال، عالم برزخ و قبر اصلی است. قطعاً ماده باید داشته باشد و صورت محض نیست که همه اینها ساختههای ذهن میت باشد. آن هم ساختههایی در عرصه نفس و نه در عرصه بدن. اینها مال بدن مرده است چون روحش در بهشت میرود و در جای خودش است. اینها به بدنش مربوط است چون بدنی باید باشد که چشمش کار کند و ببیند. میفرماید: به مقداری که چشمش میبیند این قبر را وسعت میدهند.
برای او دری بهسوی بهشت میگشاید و میگوید: استراحت کن، آسوده باش و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 75 *»
چشمت به این نعمتها روشن باشد. استراحت کن مثل خوابیدن جوانی که در ناز و نعمت بهسر میبرد. باز امام به این آیه استدلال میفرمایند: اصحاب الجنّة یومئذ خیر مستقرّاً و احسن مقیلاً.([67]) اینها حالات دوست خدا، یعنی دوست خودشان است. خدا را به اولیاء و به مظاهرش باید دوست داشت.
قال: و ان کان لربّه عدوّاً فانّه یَأتیه اَقبحُ من خلق اللّه زِیّاً و رؤیا و انتنُه ریحاً. میفرماید: اگر دشمن خدا باشد _ یعنی دشمن اولیاء و مظاهر انوار خدا باشد _ شخصی نزد او میآید که زشتترین خلق خدا است از حیث شکل و دیدار و گندیدهترین آنها است. فیقول له: ابشر بِنُـزُلٍ من حمیم و تصلیة جحیم! به او میگوید: تو را به واردشدنی در حمیم و داخلشدن در جهنم مژدهباد!
قبل از آنکه او را در قبر قرار بدهند آن شخص میآید که همان اعمالش باید باشد. نفرمودهاند، ولی همان اعمالش باید باشد که گندیدهترین خلق خدا است و ناپسندترین صورتها را دارد. او میآید و این مژده را به او میدهد.
و انّه لیعرف غاسله و یناشد حَمَلَتَه انیَحبِسوه. غسلدهندهاش را میشناسد. آنهایی را که جنازهاش را میبرند قسم میدهد که نگاه دارید و نبرید. فاذا اُدْخِل القبرَ، اتاه ممتحنا القبر فألقَیا عنه اکفانَه، وقتیکه داخل قبر میشود، دو ملکی که برای پرسش میآیند کفنش را کنار میزنند. ثمّ یقولان له: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فیقول: لاادری. میگویند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست و پیامبرت کیست؟ میگوید: نمیدانم. همین است که دعاء میکنیم: اللّهمّ لقّنّی حجّتی یوم القاک([68]) خدایا آن روزی که تو را دیدار میکنم _ یعنی به هنگام مرگ و در قبر _ حجت و دلیل و برهان مرا به زبانم بده که به زبانم گفته شود. فیقولان: لا دَرَیتَ و لا هُدیٖتَ، میگویند: در دنیا هم همینطور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 76 *»
بودی. نخواستی بدانی و نخواستی هدایت شوی. فیضربان یافوخَه بِمِرْزَبَة معهما ضربة ماخلق اللّه عزّوجلّ من دابّة الّا و تُذْعَر لها ما خلا الثَقَلین، آنوقت با وسیله و حربهای که دارند، به سر او ضربهای میزنند که از فریاد او جنبندهای روی زمین نمیماند مگر آنکه مضطرب میشود. فقط جن و انس نمیفهمند، همه حیوانات متوجه میشوند.
رسولاللّه؟ص؟ فرمودند: من قبل از مبعوثشدن به نبوت، گاهی حیوانات را میچراندم. البته هر پیغمبری حیواناتی را میچرانده است. فرمودند: گاهی میدیدم که یکباره این حیوانات وحشت زده، دست از چرا برمیدارند، مثل آنکه بخواهند پرواز کنند، از ترس حرکت میکنند و مضطرب میشوند. از جبرئیل پرسیدم که این چه حالتی است که به اینها دست میدهد؟ جبرئیل گفت: وقتیکه کافر را در قبر عذاب میکنند، اینها از فریاد او اینطور مضطرب میشوند.([69])
ثمّ یفتحان له باباً الی النار ثمّ یقولان له: نَمْ بِشَرِّ حالٍ فیه من الضَّیْق مثلُ ما فیه القَنا من الزُجّ حتّی انّ دِماغه لیَخرج من بین ظُفُره و لحمه و یُسلّط اللّه حَیّاتِ الارض و عقاربَها و هوامَّها فَتنهَشُه حتّی یبعثه اللّه من قبره. و انّه لیتمنّی قیام الساعة فیما هو فیه من الشرّ.([70]) بعد برای او دری بهطرف آتش میگشایند و میگویند: آسوده باش و بخواب اما به بدترین حال. قبر را چنان بر او تنگ میگردانند مانند این تیر و نیزهها که در آن محل آهنی خود قرار میگیرند. آنقدر تنگ است و بر او فشار وارد میشود که مغزش از بُن ناخن، میان گوشت و ناخن خارج میگردد. خدا بر او مارها و عقربها و جانوران را مسلّط میکند، او را میگزند تا روزی که خدا او را از قبرش برانگیزد.
معلوم است که صحبت عالم مثال است و همه این حیوانات آنجا باید باشند. آنجا هم مار و عقرب و سایر جانوران باید باشند اما بهحسب آنجا. کاش این مارها و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 77 *»
این عقربها بودند، حدّاقل هفتاد برابر از اینها شدیدترند. شخصی هم که گزیده شده است، باید حیات، شعور، ادراک، ماده، صورت و هیئت داشته باشد.
او همواره از خدا میخواهد که روز قیامت را بر پا سازد تا از آن بلاء قبر نجات پیدا کند. با وجود آنکه روحش هم در جهنم معذب است. عذاب جهنم در مقام روح کجا و در قبر کجا؟! این سخنِ بدن در قبر است. روح که در جهنم و عذاب جهنم است.
همچنین احادیثی است که به دیدار و زیارت اهل قبور بروید.([71]) در همین اصول کافی حضرت صادق؟ع؟ میفرمایند: انّهم یأنسون بکم فاذا غبتم عنهم استوحشوا([72]) وقتیکه کنار قبر اموات میروید آنها با شما انس میگیرند.
این انسگرفتنشان در کنار قبرشان است و اینطور نیست که روحش در بهشت با ما انس بگیرد. همین بدنِ در میان قبر، چون بدن است و مرتبه مثالی و بر هیئت همین بدن است، انس میگیرد چنانکه این بدن انس میگیرد. اگر همین بدن تنها بماند وحشت میکند، آن بدن هم در قبر وحشت دارد.
وقتیکه کنار قبور اموات میروید با شما انس میگیرند. وقتیکه از آنها غائب میشوید، یعنی میآیید، آنها به وحشت میافتند و احساس تنهایی میکنند. پس این بدن باید احساس، ادراک، حیات، ماده، صورت و همهچیز با او باشد تا در اثر آمدنِ کنار قبرش، انس بگیرد و در اثر برگشتن، وحشت کند.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 78 *»
مجلس 6
(شب دوشنبه 30 جمادیالاولی 1406 هـ ق)
r تعلّق و تنزّل نفوس و ترقی آنها در دنیا و در آخرت
r تقدّم نفوس بر ابدان رُتبی است نه زمانی
r قول به قِدَم نفوس و حتی تناسخ از مسأله تقدم نفوس سرچشمه گرفته است
r دلیل بزرگان+ بر تقدم رُتبی نفوس بر ابدان
r کلام افلاطون درباره تقدم نفوس بر ابدان در عالم ذکر
r علم حادث خداوند و تقسیم آن به علم حادث امکانی و تکوینی
r عالم ذکر در کلام افلاطون و علم ذاتی خداوند از نظر حکماء عارفمسلک
r نفس از نظر عارف، مرغ باغ ملکوت است
r سرّ ابتلاء نفوس به ابدان از نظر احادیث
r سیر طولی و عرْضی نفوس در دنیا از نظر حکماء
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 79 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
از اموری که درباره اجسام، از آیات و روایات و از فرمایشات بزرگان استفاده میشود این است که نفوس چه در دنیا و چه در آخرت در مقام فعلیت هستند. بالفعلند، به اجساد خود تنزل میکنند و در اجساد و ابدان قرار میگیرند، چه در دنیا و چه در آخرت.
تنزل نفوس به ابدان، مسأله بسیار مهمی شده و در حکمت خیلی محل گفتگو است. آنچه از نظر حکمت آلمحمّد؟عهم؟ مسلّم است این است که نفسها در بدنها تنزل میکنند؛ آنگاه در بدنها بالقوهاند و به تدریج به کمالات خود میرسند. یعنی همان تعبیری که به عقل خطاب شد: اَدبِر. عقل در همه مراتبِ تنزلی، از جمله نفس اِدبار میکند. نفس یکی از مراتب تنزلی عقل است. وقتیکه در جسد دنیایی یا در جسد آخرتی قرار بگیرد، شروع میکند به اقبال و ترقی و کمال. آنگاه در این مراتب کمال بالفعل میگردد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 80 *»
این نفسی که بالفعل میشود و به کمالات میرسد، همان نفس ابتدائی است که تنزل کرده است. قبلاً بالفعل و موجود بود و برای خود کینونت و هستی داشت. بعد در این بدن _ بدن دنیایی یا بدن آخرتی _ باز به کمالات خود میرسد و بالفعل میگردد. عین همان اولی است و هیچ فرقی ندارد. فقط از نظر کمالات و بروز کمالات تفاوت میکند.
در مقام تنزل، یعنی وقتیکه نفس نزول میکند و در بدن تنزل مینماید میگویند از نظر مقام و رتبه، بر بدن مقدم است. به تعبیر دیگر، وقتیکه نفس از حیث وجود و ماده ملاحظه میشود، میگویند بر بدن مقدم است ولی در کمالات صعودی. اما وقتیکه از حیث ماهیت و صورت و کمالاتی که پیدا میشود ملاحظه میگردد، میگویند: نفس از بدن مؤخر و بدن بر نفس مقدم است. این یک لحاظ و تعبیر است. ولی نفس را از نظر مقام و رتبه که حساب میکنیم مقدم است. رتبه نفس بر رتبه بدن مقدم و مقام نفس از مقام بدن بالاتر است. در نتیجه قبل از نزول و تعلق به بدن بالفعل است. وقتیکه از نظر رتبه و مقام ملاحظه کنیم اینطور است.
حکماء تعبیری دارند: «للنفس الآدمیّة کینونة سابقة علی البدن»،([73]) گفتهاند: برای نفس انسانی، کینونت و هستیای است که آن هستی بر بدن سبقت دارد و پیش از بدن است. درباره سبقت و پیشبودن نفس بر بدن گفتگوها است و حکماء تعبیرات مختلفی دارند. وقتیکه انسان در کلام آنها دقت میکند، میبیند که مقصودشان «تقدم زمانی» است. یعنی نفوس بر بدنها تقدم زمانی دارند، پیش از آنهایند و بر آنها مقدمند. تقدم زمانی میفهمند. چنانکه میگوییم امروز بر فردا مقدم است و پیش از فردا است. درباره شخص پنجاه ساله نسبت به شخص بیست ساله میگوییم این مقدم بر او، سابق بر او و پیش از او بوده است. این را تقدم زمانی میگویند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 81 *»
نوع حکماء که گفتهاند نفس بر بدن مقدم است، تقدم زمانی را اراده کردهاند. از کلماتشان اینطور بهدست میآید که مقصودشان تقدم زمانی است. اما این، اشتباه بزرگی است؛ چون بهطور زمانی که نمیشود بدنی باشد و نفس نداشته باشد، یا نفسی باشد و بدنی نداشته باشد. قاعده از نظر زمانی این است که اگر نفس پیدا شد، در همان وقت بدن هم دارد؛ اگر بدن پیدا شد، در همان وقت نفس هم دارد. نمیشود تقدم را زمانی در نظر گرفت.
ممکن است این تقدم در کلمات حکماء پیشین بوده باشد که از انبیاء گرفتهاند؛ همینطور که در روایات ما هم تقدمی برای نفوس بر ابدان ذکر شده است. اینها همان تقدم از نظر رتبه و مقام و فعلیت است.
چون شکی نیست که خود نفس، از عالم زمان و عالم مُلک نیست و از عالم ملکوت است. میدانیم که عالم ملکوت غیر از عالم ملک و عالم ملک غیر از عالم ملکوت است. از وقت عالم ملک به «زمان» تعبیر میآورند، اما به اوقاتی که در عالم ملکوت میگذرد زمان نمیگویند، بلکه آنها را «دهر» و اوقات دهری میگویند. نفس هم در عالم ملکوت است و خواهنخواه عالم ملکوت از نظر مقام و رتبه بر عالم مُلک و زمان، پیشی دارد.
در آیات و روایات و فرمایشات انبیاء پیشین؟عهم؟ و همینطور در فرمایشات حکمائی که از انبیاء اخذ کردهاند، به این تقدم، اشاره یا تصریح شده است. نفس انسانی بر بدن مقدم شمرده شده است. پس تقدم را «تقدم رتبی و دهری» باید دانست، تقدم و سبقت زمانی نیست.
مشایخ ما در توضیح این مطلب، عبارات بسیاری دارند که در جاهای خود، در نوع مباحث بیان فرمودهاند. تقریباً اجمال عباراتشان به این شکل درمیآید:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 82 *»
«انّ الاجسام قبل الارواح فی الزمان و الارواح قبل الاجسام فی الدهر».([74]) اگر در زمان حساب کنیم، جسم و بدن قبل از روح و نفس است. از نظر زمانی معلوم است که این بدن بر روح و نفس و جان مقدم است و آنها بعدند. ابتداء در این زمان، بدن پیدا میشود، بعد نفس به این بدن تعلق میگیرد. اما اگر کسی در عالم ملکوت بتواند قرار بگیرد و آنجا را ببیند، میبیند که نفس بر بدن مقدم است. پس در دهر و ملکوت، نفوس و ارواح و جانها بر بدنها مقدم و پیشند اما در عالم زمان، بدنها پیش از ارواح، جانها و نفوسند.
این بیان بزرگان ما در شرح و توضیح این مطلب، حلّال همه مشکلاتی است که در این بحث پیش آمده است. در ضمن شارح و توضیحدهنده هم هست. با این فرمایشات، آیات و روایاتی را که به ظاهر با یکدیگر مخالفتی دارند شرح میفرمایند.
در مسأله تقدم جان بر بدن خیلی اختلافات و گفتگوها شده است. تحقیقات نمودهاند و مباحثی را مطرح کردهاند. از جمله همین بحث است که باعث شده بعضی از حکماء به قِدَم نفوس قائل شوند و نفس را قدیم بدانند. حال نمیدانیم که آیا مقصودشان چه بوده است؟ شاید همان قدیم زمانی مرادشان بوده، ولی برداشت بعدیها از کلمات ایشان صحیح نبوده است. مثلاً قدم نفوس را به افلاطون و کسانیکه از ایشان پیروی میکردهاند نسبت میدهند.
این مسأله مشکلاتی را سر راه درست کرده است. از جمله همین که به قدم نفوس قائل شدهاند و گفتهاند نفوس انسانی قدیمند، حادث نیستند و همیشه بودهاند. بعضی در همین مسأله و با همین زمینه به «تناسخ» مبتلا شدهاند و تناسخ را اثبات کردهاند. ولی تناسخ با ادله و آیات، باطل است. ائمه؟عهم؟ در ابطال تناسخ که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 83 *»
مسأله و مطلب باطلی است، بیاناتی فرمودهاند که عنوان شده است.([75])
در اینجا و در این بحث نظریات مختلفی داده شده و گفتگوهای بسیاری روی داده است. به فرموده مرحوم شیخ بزرگوار کسانیکه از جهت فکری و مغزی، به اصطلاح خیلی بزرگ بوده و در بین مردم شهرتها و طرفداران داشتهاند، در بحثهای دینی آزمایش میشوند. در فهمیدن مطالب دینی معلوم میشود که آنچنان نیستند بلکه بسیاربسیار، ضعیفالعقلند. همانها که در بین بشر به بزرگی، شهرت فراوانی دارند، در مباحث دینی روشن میشود که چقدر عقلهای ضعیف و کوچکی دارند! حق مطلب را از آیات و روایات نمیتوانند استفاده کنند که به مرادات انبیاء و اولیاء؟عهم؟ آگاه شوند.
البته معلوم است که آگاهشدن به مرادات اولیاء؟عهم؟ به تقوا، به نورانیت، به یک عصمتی احتیاج دارد. حالا عصمتی مثل عصمت انبیاء و معصومین کلی؟عهم؟ هم نباشد اما یک عصمتی باید باشد. خداوند حفاظت بفرماید که انسان منحرف نشود. تقوا، نورانیت، صفا، صمیمیت و اخلاص لازم است. تقلّب و بیتقواییداشتن خیلی به انحراف کمک میکند.
میفرماید: «الناس کلّهم اکیاس فاذا جاءوا الی الادیان افتضح الاکثرون»([76]) همه مردم زرنگند، وقتیکه با دین و مسائل دینی برخورد میکنند اکثریت مفتضح میشوند. با این فرمایش شیخ مرحوم، کار بسیاری از افراد افتضاح میشود. بیشتر کلماتی هم که در امور دینی، از نوع بزرگان بشری در دست است، با آنکه خیلی بین مردم اسم و رسم دارند، اما سخنان و استنباط و برداشتهای آنها چقدر منحرف و خلاف محکمات آیات و روایات است!
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 84 *»
بزرگان ما طبق آیات و روایات و به متابعت از مذهب ائمه هدی؟عهم؟ میفرمایند: در زمان، اجسام بر نفوس مقدم است و در دهر، نفوس بر اجسام و ابدان مقدمند. به این ترتیب دلیل هم میآورند: «انّ ما بالفعل سابق فی الکون علی ما بالقوة لانّ اول فائض من المبدء الفیّاض و هو فعله عزّوجلّ اقوی من الفائض الذی بعده و اشرف و هکذا کلّ سابق اقوی من لاحقه و اشرف و لا ریب انّ ما بالفعل اقوی ممّا بالقوّة و اشرف فیکون ما بالفعل سابقاً علی ما بالقوّة بالذات».( [77])
از این دلیل در جاهای بسیاری میشود استفاده کرد. این دلیل از حدیث شریف: خلق اللّه المشیّة بنفسها ثمّ خلق الاشیاء بالمشیّة([78]) استفاده شده است. از همین فرمایش امام صادق؟ع؟، بزرگان ما یکچنین دلیل و برهان عقلانی را استفاده کردهاند. برهان را به این شکل بیان میفرمایند: هرچه بالفعل است _ یعنی در مراتب هستی صاحب کمالی از کمالات است _ بر آنچه کمالاتش بالفعل نیست _ یعنی بر بالقوه و فاقد کمال _ مقدم است. معلوم است که در تکوّن و هستی، واجد کمال، بر کمال سبقت دارد و پیش از آن است.
چون اولین فیضی را که خداوند ایجاد کرد، فعلش یعنی مشیت بود خلق اللّه المشیة بنفسها. میدانیم که این فعل خدا، مشیت، از مخلوقِ بعد از مشیت قویتر و کاملتر است. همینطور معلوم است آنکه به مشیت و بعد از مشیت خلقت شده، از مشیت پایینتر و ضعیفتر است؛ چون مشیت واسطه در خلقت آن است و خدا او را به مشیت خلقت کرده است. پس خدا هر کمالی حتی وجودش را بهوسیله و وساطت مشیت به او داده است. در نتیجه فعل خداوند، مشیت، از مخلوق و موجودِ بعد از آن، قویتر و اشرف است و کمالش بیشتر است. ما مراتب را به همین ترتیب میتوانیم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 85 *»
پایین بیاوریم و بگوییم هر سابق و پیشینی، بر آنکه بعد از او پیدا شده و لاحق به او است، اشرف است.
معلوم است که هر بالفعلی که کمال در آن موجود است، از آنچه کمال در آن بالفعل نیست و بالقوه است، قویتر و شریفتر است. پس قطعاً آنکه دارای کمال است و کمالات در او وجود دارد، بر آنکه کمالات در او بالقوه است سبقت دارد و مقدم است، پس قطعاً پیش از آن است.
با توجه به این بیان میبینیم که نفس کمالات دارد و واجد کمالات است پس از بدن بالاتر است. همه اقرار کردهاند به اینکه نفس از بدن بالاتر و قویتر است. کمالات در نفس بر کمالات در بدن، قوت و شرافت بیشتری دارد. پس با استفاده از این دلیل و برهان میگوییم: نفوس بر ابدان مقدم بودهاند.
ولی در اینجا دقتی است. این تقدم و سبقت را با سبقتی که سایر حکماء گفتهاند نباید اشتباه کنیم. اولاً آنها به سبقت زمانی قائلند. بعد هم چون میگویند نفس از نظر زمان بر این بدن مقدم بوده است، برای ایشان مشکلاتی پیش میآید. آن مشکلات، یکی دوتا نیست و با آیات و روایات بسیاری اختلاف پیدا میکند.
از جمله، عبارات نقل شدهای را بیان میکنم تا تفاوت بین فرمایشات بزرگان ما که از آیات و روایات استفاده کرده و برهانهایی که از ائمه؟عهم؟ گرفتهاند، با سخنان دیگران روشن شود. از افلاطون در همین زمینه عبارتی را نقل میکنم. چون در تقدمِ نفوس بر ابدان، سخن او اصل و اساس است و همه به آن متمسک میشوند و تقریباً همان را میگویند. ملاصدرا فقط میگوید: درست است که نفوس بر بدنها مقدمند اما به آن ترتیبی که افلاطون میگوید، نیست.([79])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 86 *»
عبارت افلاطون این است: «انّ النفوس کانت فی عالم الذکر مغتبطة مبتهجة بعالمها و ما فیه من الروح و البهجة و السرور، فاهبطتْ الی هذا العالم حتی تدرک الجزئیّات و تستفید ما لیس لها بذاتها بواسطة القوی الحسّیة فسقطت ریاشها قبل الهبوط و اهبطت حتّی یستوی ریشُها و تطیر الی عالمها باجنحة مستفادة من هذا العالم».([80])
میگوید: نفوس انسانی در عالم ذِکر بودهاند. ظاهراً مرادش از عالم ذکر، عالم عِلم است. البته اگر مرادش از عالم علم، لوح محفوظ یا علم حادث باشد، سخن خوب و درستی است. نفوس در لوح محفوظ، یعنی در مقام و عالم خودشان، عالم ملکوت و عالم دهر بودند، که صفحهای از لوح محفوظ است. نفوس از آنجا هستند. اگر مرادش این مطلب باشد که با روایات و فرمایشات بزرگان مطابق است.
همچنین اگر مراد از عالم ذکر، عالم علم، یعنی علم حادث خداوندی باشد، باز سخن درستی است. چون مشایخ ما به تبعیت از آلمحمّد؟عهم؟ برای خدا علم حادث اثبات میکنند. علم حادث در مقابل علم قدیم است که عین ذات خدا است. علمی که عین ذات خدا است مثل سایر صفات ذاتی خدا به خلق تعلق نمیگیرد. علم حادث خداوند است که به خلق تعلق میگیرد و معلوم دارد، معلومش هم خلقند.
علم حادث دو قسمت دارد: یک قسمت، علم حادث امکانی است که به امکان شیء مربوط است. قسم دیگر، علم حادث تکوینی است که به کیان و تحقق موجود و حادث مربوط است.
پس اگر مرادش از اینکه نفوس در عالم علم بودند علم حادث خدا است، سخن درستی است. اما متأسفانه جز مرحوم شیخ احمد احسائی کسی از حکماء برای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 87 *»
خدا، علم حادث بیان نکرده است . هیچکس درباره علم خداوند نگفته که خدا را علم حادثی است که به خلق تعلق میگیرد؛ چون خلق حادثند، آن علم هم حادث است. علم ذاتی خدا که عین ذات خدا است و از اینکه به خلق تعلق بگیرد منزه است.
الحمدللّه خیلی بحث مفصّل و روشنی است. البته روشن نه به آن معنی که خیلی راحت فهمیده بشود، بلکه خیلی هم دقیق و علمی است. ولی الحمدللّه به برکت عنایت و لطفشان، ما به اندازهای که تکلیف داریم و باید بفهمیم میفهمیم؛ یعنی میفهمانند، چون آنقدر مطلب را پایین میآورند تا ما هم به اندازهای که باید بفهمیم بفهمیم. حالا اگر به حقیقت مطلب هم راه نبریم اما این مقدارها توجه پیدا میکنیم که مقصد چیست.
بهطور اجمال، این علم یکی از مراتب فعل خدا است. همانطور که مشیت، اراده، قدر، قضاء و امضاء از مراتب فعل خدا است، یک مرتبهاش هم علم است. این همان علمی است که قبل از مشیت وجود دارد. امام فرمودند: و بعلمه کانت المشیّة.([81]) این علم حتماً حادث است که مبدأ مشیت و قبل از مشیت است و مشیت تنزل آن است.
پس اگر مقصود علم حادث است که همه نفوس در عالمِ این علم بودهاند، سخن خوبی است. اما این مسأله از دوران مرحوم شیخ بزرگوار مطرح شده است و اگر قبلاً بوده، در لسان انبیاء بوده است. اگر هم در لسان حکمائی که از انبیاء درست اخذ کردهاند بوده، بعداً تحریف شده است. در نتیجه در آنچه از سایر حکماء در دست است، ذکری از علم حادث به اینطور که شیخ مرحوم فرمودهاند وجود ندارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 88 *»
این بزرگوار چنین بحثی را عنوان فرمودند. خیلی هم دقیق و جالب و حلّال مشکلات است، مشکلات بسیاری حل میشود. ولی متأسفانه در زمینهاش کم کار شده است و دقت هم نمیکنند. بلکه یکی از اعتراضات بزرگی که بر این بزرگوار دارند، در همین مسأله علم است. افراد بسیاری راه نبردهاند که ایشان چه میفرمایند و مرادشان را نفهمیدهاند یا نخواستهاند بفهمند. گروهی دنبالش نرفتهاند و لب به اعتراض و انتقاد و اشکال بر این بزرگوار گشودهاند. ولی ایشان در موارد مختلف، از این مطلب بحث کردهاند.
بهخصوص فیض کاشانی رسالهای در علم خدا دارد که ایشان شرح فرمودهاند. تردستی و هنری که فیض دارد این است که نوع مطالب انحرافی حکماء و بهخصوص مطالب ملاصدرا را با آیات و روایات تطبیق میکند. در تطبیق با آیات و روایات خیلی قدرت دارد چون حافظهای بسیار قوی داشته است. آنقدر بر روایات تسلط داشته است که اصلاً گاهی میبینید وقتیکه عبارت مینویسد، عین حدیث را ذکر کرده است. در این امر خیلی ورزیده بوده است. به همین سبب، نوع سخنان حکماء، بهخصوص مطالب ملاصدرا را با آیات و روایات تطبیق میکند.
مرحوم شیخ احمد احسائی، همین «رساله علمیه» فیض را شرح فرمودهاند. هرجا که خلاف فرمایشات ائمه؟عهم؟ را از آیات و روایات استفاده کرده است، توضیح فرموده، اشکال کرده و حق مطلب را بیان فرمودهاند. خدا به ایشان جزاء خیر عنایت کند.
مسأله، بسیار مهم و ارزنده است. در واقع برای یک شخص متعلم که میخواهد چیزی بداند و بهخصوص با این مسائل مشکل در آیات و روایات بخواهد آشنا شود، خیلی رساله لازمی است. مباحثه و مطالعهاش لزوم دارد. البته در سایر فرمایشات مشایخ هم ذکر شده است. اما این رساله مخصوص به علم خدا است. فیض کاشانی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 89 *»
آن را با آیات و روایات و سخنان حکماء نوشته است. ایشان هم بهخصوص این رساله را انتخاب فرموده و شرح و رد نمودهاند. لطف بسیار بزرگی است که الحمدللّه، خوشبختانه رساله تمام است و چاپ هم شده است.
حالا اگر مقصود افلاطون از اینکه نفوس در عالم علم بودهاند، این علم حادث باشد _ که او و دیگران نفهمیدهاند _ سخن درست و بسیار خوبی است. میگوید: نفوس در آن عالم ذکر _ مقصودش عالم علم یا هرچه هست _ بودهاند. چهبسا حکمائی که از عرفاء گرفتهاند، وقتیکه اینطور میگویند مقصودشان همان علم ذاتی خدا باشد. به قول آنها همه نفوس بلکه همه موجودات و همه عالم و هستی _ نعوذباللّه _ در ذات خدا بودهاند.
آنها به این بودنها، «اعیان ثابته» میگویند؛ یعنی به این وجودی که الآن دارند، موجود نبودهاند، معدوم هم نبودهاند؛ بلکه بین وجود و عدم، حقیقتی است که اسمش را «ثبوت» میگذارند. موجودِ به این وجود نیست، معدومی هم که نیستِ محض باشد نیست، بلکه یک حالت بینابین است که آن را ثبوت مینامند.
میگویند: اعیان ثابته، یعنی نعوذباللّه همه موجودات، در ذات خدا به یک نوع ثبوت، ثابت بودهاند که مثل این وجود نیست، عدم محض هم نیست. بعد خداوند آنها را پیدرپی از ذات خود ظاهر میکند. نوعاً هرجا عالم ذکر یا عالم علم میگویند، علم ذاتی خدا را اراده میکنند. علم ذاتی خدا هم عین ذات خدا است.
مخلوقات در ذات خدا نیستند و به هیچ نوع ذکری هم مذکور نیستند. لمیلد، خدا که نمیزاید. اگر بنا باشد اینها در ذات خدا باشند، اینکه مخلوق همواره از او ظاهر شود ولادت است. خداوند با فرمایشِ لمیلد در سوره مبارکه توحید که نسبت رب و وصف خدا است، همه این سخنان را باطل فرموده است. همه این گفتهها باطل است و «نفوس در عالمِ ذکر بودند» بیمعنی است. اما اگر مرادشان همان عالم علم،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 90 *»
یعنی علم حادث خداوند است، آری، برای علم حادث خدا، مراتب است. علم حادث غیر ذات خدا است. علم حادث، خلق خدا است و هیچ مانعی هم ندارد.
میگوید: نفوس در آن عالم خود، مغتبط بودند و در کمال سرور و شادمانی بهسر میبردند. به این عالم هبوط داده شدند تا این جزئیات را ادراک کنند، و از آنچه در ذاتشان برای ایشان نبوده است استفاده کنند. با قوای حسی که در اینجا همراه این بدن پیدا کردند، استفادههای عرضی کنند. به این عالم که هبوط داده شدند، قبل از هبوط، پرهایشان ریخت. چون در عالم خودشان در پرواز بودند، به اینجا که آمدند پرهایشان ریخت. در اینجا باید پرهایی درآورند تا از این عالم استفاده کنند. بعد باز با بالهایی که از این عالم استفاده کردهاند، به عالم خودشان طیران کنند.
این سخن افلاطون شیوع فراوانی یافته است. بهخصوص نوع عرفاء از این گفته، استفاده کردهاند و سخنانشان را بر این اساس مبتنی نمودهاند. در اشعار عرفاء از این قبیل عبارات بسیار است:
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک | چند روزی، قفسی ساختهاند از بدنم([82]) |
این نوع تعبیرات، بر همین سخن افلاطون مبتنی است. نفس را به مرغ عالم ملکوت تعبیر میکنند که در آنجا در پرواز بود، بعد در این قفس آمد و اینجا بالهایش ریخت و در اینجا حبس شد. در نهایت یک وقتی هم از این حبس و زندان و قفس باید فرار کند و به لانه و آشیانه خودش برگردد.
البته در احادیث هم فرمایشاتی رسیده است ولی این سخنان مراد نیست. در حدیث میفرماید: خداوند، نفس را به این بدن مبتلا ساخت. زیرا اگر در عالم خودش بود، بدون اینکه در این بدن بیاید و متوجه احتیاجات و نیازمندیهایش شود، ادعاء ربوبیت، نبوت یا ولایت میکرد. میفرماید: با اینکه آمدهاند در این بدنها قرار گرفتهاند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 91 *»
و متوجه این نیازمندیها و احتیاجات خود شدهاند، باز هم این بشر، ادعاء الوهیت، نبوتها یا خلافتها و ولایتها کردهاند. با اینکه در این بدن آمده و به فقر و احتیاج خود پی بردهاند، اینچنین ادعاها کردهاند. اگر این نفوس در این ابدان نمیآمدند، آن وقت چه میکردند؟([83]) این فرمایشات هست.
ولی این فرمایشات همانطور است که بزرگان ما شرح میفرمایند و اینطور که حکماء میگویند نیست.
آنها میگویند: نفوس در عالم ذکر بودند. قبل از زمانی که بدن شخصی در اینجا پیدا شود، نفسش در آنجا در پرواز و طیران بوده است. در همان تجردی که داشته، هر طور که میخواسته، بیهیچ زحمتی تصرف میکرده است. خداوند برای آنکه به ادعاهای ربوبیت و این حرفها مبتلا نشود، او را در این بدنها تنزل و هبوط داده است. خدا این نفوس را در این زندانهای تاریک و تنگ بدن، زندانی کرده است، بعد از آنکه در آن مکانهای وسیع و پهناور بهسر میبردند.
میگویند: وقتیکه در اینجا آمدند و از این عالم آنچه را که نداشتند، استفاده کردند، برای آنها بالهای ملکوتی و همچنین بالهای مُلکی پیدا شد. اما با بالهای ملکوتی، سیر طولی میکنند و با بالهای مُلکی سیر عَرْضی مینمایند. در این عالم همواره از این عالم استفاده میکنند تا به حد کمال برسند و بالا روند. به حد کمال که رسیدند، دیگر از این بدن مفارقت میکنند و به عالم خودشان میروند. به اینطور از احادیث استفاده کردهاند.
عرض کردم: بهخصوص ممکن است افراد بسیاری به این احادیث که از ائمه؟عهم؟ رسیده است استدلال کنند، ولی شما بدانید مرادِ ائمه هدی؟عهم؟ همان است که بزرگان ما شرح میفرمایند که وقتیکه بدن شخصی در اینجا پیدا میشود،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 92 *»
همان موقع در عالم مثال برای او بدن مثالی درست میشود، در عالم دهر برای او نفس، در عالم ارواح روح و در عالم عقول عقل فراهم میگردد. اینطور نیست که روح و نفسِ هر شخصی، در عالم نفوس منتظر بوده است که یکوقتی در این عالم، بدنش پیدا بشود، آنگاه نفس از آنجا تنزل کند و در این بدن جای بگیرد؛ اینطور نیست.
تا این بدن در زمان پیدا میشود، همانوقت در دهر و به وقت دهری نفس برای انسان پیدا میشود. این قبل و بعدها که گفته میشود همه از نظر رتبه و مقام است و از جهت زمان نیست. چند حدیث درباره ارواح و مقام و محل و جای آنها در کتابهای روایی روایت شده است.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 93 *»
مجلس 7
(شب سهشنبه 1 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r تقدّم نفوس بر ابدان، نظریه قدیمبودن نفوس
r تجرّد نفس از نظر حکماء، هبوط نفس
r مراد از «نفس» در حدیث: «من عرف نفسه»
r تجرّد خداوند و تجرّد عقل و نفس
r ترکّب مخلوقات از ماده و صورت
r تعیّن و تمیّز عقول و نفوس دلیل تجرّد نسبی آنها است
r تنزّه خداوند متعال از هرگونه ترکیب (واقعی، فرضی و اعتباری)
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 94 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
یکی از خصوصیات اجساد این است که قابل پذیرش نفوسند. همچنین رابطه بین اجساد و نفوس این است که نفوس بر بدنها تقدمِ دهری دارند. بدنها از نظر رتبه، از نفوس مؤخرند. این تقدم از نوع تقدمهای زمانی که عدهای از حکماء گفتهاند، نیست. از ظاهر کلمات حکماء برمیآید که مقصودشان تقدمِ زمانی است. میگویند: «للنفوس کینونة متقدّمة علی الابدان»([84]) نفوس بر بدنها تقدم زمانی دارند. این تقدم در کلماتشان بهکار برده شده است. اینکه از کجا گرفتهاند، معلوم است که از فرمایشات انبیاء است.
در فرمایشات انبیاء و کتب آسمانی پیشین، همینطور در فرمایشات ائمه ما؟عهم؟ روایاتی رسیده است که این مطلب از آنها استفاده میشود. بعضی از آنها در تقدم ارواح و نفوس بر بدنها صراحت هم دارند. حکماء نوعاً این کلمات را بهکار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 95 *»
میبرند، اما از مجموعه سخنانشان برمیآید که از این تقدم، تقدم زمانی را اراده میکنند و این اشتباه بزرگی است.
تقدم از نوع تقدم رتبی است. اصلاً هیچوقت خدا بدنی را بینفس و هیچوقت نفسی را بیبدن نیافریده است. اینطور نیست که نفسی در عالم ملکوت و دهر باشد و انتظار بکشد تا بدنی در اینجا مهیا شود و بعد به آن تعلق گیرد و در آن ظاهر شود. همچنین نمیشود بدنی در اینجا ساخته شود و انتظار بکشد تا یکوقتی نفسی خلقت شود و به آن تعلق بگیرد. بلکه همان موقعی که بدن در اینجا به اعتدالی برسد که صلاحیت قبول و پذیرش نفس را داشته باشد، خدا هم نفس را برای آن در دهر ایجاد میکند. مراتب بالا هم که به تدریج در نفس ظاهر میگردد همینطور است. روشن است که این تقدم، تقدم رتبی است و تقدم زمانی نیست.
عرض کردم حکمائی که در اسلام بودهاند و نامی دارند، وقتیکه تقدمی را مطرح میکنند از کلام افلاطون گرفتهاند. او به تقدم نفوس قائل بوده است و دیگران هم از کلام او استفاده کردهاند. شاید مقصود خود او هم همین تقدم زمانی بوده است که دیگران اراده میکنند. در نتیجه نفوس را هم قدیم میشمارند.
بوعلی سینا درباره نفس، قصیدهای دارد. درباره خصوصیات نفس و علت و سرّ تنزل آن سؤال میکند. قصیدهای است که جنبه علمی و فلسفی دارد. نوع حکماء به جوابگویی پرداختهاند و به این قصیده جواب گفتهاند. ظاهر بعضی از قسمتهایش، قابل توجیه حق است و به توجیه درست میشود توجیه کرد. از اینجهت گاهی مشایخ+ به همان ظاهرها استشهاد میفرمایند. از جمله شیخ بزرگوار به این بیت که اول قصیده است استدلال و استشهاد میفرمایند:
هبطَتْ الیک من المحلّ الارفع | وَرقاءُ ذات تعزّز و تمنُّعٍ |
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 96 *»
این بیت به همان هبوط و تنزل نفس در بدن و تعلق به جسد اشاره دارد، اما به معنایی نیست که افلاطون یا خود ابنسینا اراده کرده است، که نفس قدیم باشد و تقدمش هم تقدم زمانی باشد. یعنی از نظر زمان، وقتی بوده که نفس بوده و بدن نبوده است، بعد بدن خلقت شده و نفس به بدن تعلق گرفته است. اینطور تقدم درست نیست. اگر در کلام ایشان هم از هبوط چنین معنایی اراده شده باشد، صحیح نیست. شیخ بزرگوار به همان معنای تقدم که از نظر خود این بزرگواران مطرح است، استشهاد میفرمایند.
ابیات این قصیده بسیار است. چند بیتش که تقریباً به همین نظر افلاطون و استفاده از آن مربوط میشود، این است که میگوید:
ان کان اهبطها الاله لحکمة | طُوِیَتْ عن الفطن اللبیب الاورع | |
فهبوطُها لا شکّ ضربةُ لازِبٍ | لتکون سامعة بما لمیُسْمَع | |
و تکونَ عالمة بکلّ خفیّة | فی العالمین فخَرْقُها لمیُرْقَع([85]) |
بیان همان نظر افلاطون است که نفوس در عالم تجرد و ذکر بودند و به کمالاتی که داشتند مسرور بودند. بعد بال و پر آن نفوس گرفته شد و در این اجساد، هبوط داده شدند و در این بدنها قرار گرفتند، تا آنکه در این بدنها کسب بال و پر کنند و با آن بال و پر، طیران را شروع کنند و دوباره به عالم ملکوتی خود برگردند.
در این مسأله اشکال دیگری که بر کلام حکماء وارد است این است که میگویند: نفوس مجردند. البته این بحثها نوعاً بیان شده است. آنها به تجرد نفس از ماده و صورت قائل هستند. این عالم را عالم طبیعت میگویند که ماده و صورت با یکدیگر مرکبند. عالم مثال، عالمی است که صورت مجرد است و ماده ندارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 97 *»
عالم مثال، عالم صور مجرد از ماده است. بعد، عالم نفوس را عالم تجرد از ماده و صورت، هر دو میگویند.
خیلی تعجب است که به نوع احادیث و روایات هم استدلال میکنند و درباره روایات، توجیهات نابجایی دارند. از جمله حدیثی است که از رسولخدا؟ص؟ در اعمال شب نیمه شعبان نقل شده است: حضرت رسول؟ص؟ در خانه عایشه، یا به نقلی در خانه امّسلمه بودند. نیمهشب حضرت از رختخواب برمیخیزند و از حجره بیرون تشریف میبرند. در آن روایتی که سخن از عایشه است، عایشه میبیند که حضرت تشریف بردند و برگشتن ایشان طول کشید. امام میفرمایند: خیالات زنانه به سرش زد و فکر کرد که رسولخدا؟ص؟ به خانه یکی دیگر از زوجاتشان تشریف بردهاند. به همین علت هراسان و با ناراحتی از رختخواب برخاست و به اصطلاح ما چادر به خود پیچید. امام؟ع؟ سوگند یاد میفرمایند که آن چادر از ابریشم، کتان یا پنبه نبود بلکه تارش از مو و پودش از پشمهای شتر بود.
برخاست و دنبال حضرت راه افتاد تا ایشان را در خانههای سایر زوجات پیدا کند. در جستجو بود که ببیند حضرت کجا هستند. دید حضرت در گوشهای از صحنِ داخل منزلشان، به اصطلاح حیاط، روی زمین در حالت سجده هستند. آهسته نزدیک شد که ببیند حضرت در سجده چه میگویند؛ چون میشنید که دعائی میخوانند و سخنی میگویند. شنید که آن بزرگوار این عبارات را میگویند: سجد لک سَوادی و خَیالی و آمَنَ بک فؤادی، هذه یدای و ما جَنَیْتُ علی نفسی، یا عظیماً تُرجیٰ لکل عظیم اغفر لی ذنبی العظیم فانه لایغفر الذنب العظیم الّا الربّ العظیم، برای تو سَواد، سیاهی من، و خیال من سجده کرده است و فؤاد من به تو ایمان آورده است. از نظر مراتبی که مشایخ ما ذکر میفرمایند، سوادی با عالم جسم تطبیق میکند یعنی جسم من. خیالی مرتبه مثال، و آمن بک فؤادی همان مقام عقل است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 98 *»
این دو دست من است و آنچه بر خودم جنایت کردهام. ای بزرگواری که برای هر امر بزرگی امید داشته میشوی. گناه بزرگ مرا بیامرز، چون گناه بزرگ را جز پرورنده بزرگ نمیآمرزد. وقتیکه این عبارت را شنید، دید حضرت سر از سجده برداشتند و دوباره سر مبارک به سجده گذاشتند و میگویند: اعوذ بنور وجهک الذی اَضاءَتْ له السموات و الارضون و انکشفت له الظلمات و صلح علیه امر الاوّلین و الآخرین من حلول نقمتک و من تحویل عافیتک و من زوال نعمتک. اللّهم ارزقنی قلباً تقیّاً نقیّاً و من الشرک بریّاً لا کافراً و لا شقیّاً. به نور رخساره تو پناه میبرم، آن نور رخسارهای که در برابر آن، آسمانها و زمینها روشنایی یافته است. در برابر آن نور، ظلمتها برطرف شدهاند و به آن، کار اولین و آخرین به صلاح رسیده است. به آن پناه میبرم از ناگهان رسیدن نقمت تو و از اینکه عافیت تو درباره من دگرگون شود؛ یعنی عافیت به بیماریها و ابتلائات تبدیل شود. و از زوال نعمت تو به آن پناه میبرم. خدایا، مرا دلی با تقوا و پاکیزه و آراسته از شرک روزی کن. این دل کافر و شقی نباشد.
بعد صورت و گونههای مبارک خود را روی خاک گذاردند و گفتند: عَفَّرتُ وجهی فی التراب و حَقٌّ لی اناسجد لک. خدایا، رخساره خودم را در برابر تو در خاک میمالم و برای من سزاوار است که برای تو سجده کنم و اظهار ذلت و عبودیت و خضوع نمایم. بعد، حضرت حرکت کردند. عایشه خود را با شتاب به رختخواب رسانید و در رختخواب قرار گرفت. حضرت که آمدند دیدند نفسنفس میزند و قلبش میتپد. فرمودند: چرا این حالت به تو دست داده است؟ آیا نمیدانی که امشب شب نیمه شعبان است؟ در روز نیمه شعبان روزیهای خلایق قسمت میشود. در همین شب مقدّرات قسمت میشود، اجلها نوشته میشود و برای هر کسی حج تقدیر میگردد. خداوند امشب از بندگان خودش بیشتر از موهای بزهای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 99 *»
قبیله کلب میآمرزد.([86]) آن قبیله به بسیاری حیوانات، مشهور بوده است.
همچنین باز شیخ طوسی در اعمال همان شب، نمازی را نقل مینماید. میفرماید بعد از آن نماز یا در همان نماز به سجده رود و در سجده بگوید: اللّهم لک سجد سوادی و خیالی و بیاضی یا عظیمَ کلِّ عظیمٍ اغفر لی ذنبی العظیم فانّه لایغفره غیرک.([87]) به ما دستور میدهند که این دعاء را بخوانیم. خدایا، برای تو سیاهی و خیال و سفیدی من سجده کرده است. ای بزرگ هر بزرگی، گناه بزرگ مرا برای من بیامرز، زیرا غیر تو آن را نمیآمرزد.
یعنی خدایا، برای تو سجده و خضوع و خشوع کرده است سیاهی من که همین مقام جسم باشد و خیال و عالم مثال من. همینطور، بیاض و سفیدی من، یعنی مرتبه سفیدی که مراد عقل است، چون اوّل ما خلق اللّه العقل([88]) و عقل نور ابیض و سفید است،([89]) زیرا نسبت به مراتب بعد بیتعین است. به همین سبب ائمه؟عهم؟ برای ما از آن به بیاض تعبیر فرمودهاند، تا در دعاء بگوییم.
حکماء درباره کلمات سواد، خیال و بیاض که در این احادیث رسیده است توجیهاتی دارند. از جمله یکی از عرفاء در بیان اعمال سال، کتابی به نام «المراقبات» دارد. در اعمال شب نیمه شعبان، به همین دعاها که میرسد مینویسد: «و من المهمّات سجدات بدعوات مخصوصة و فی بعضها اشارة الی المراتب الثلاثة للانسان حیث قال فیه: سجد لک سوادی و خیالی و بیاضی. و هو کالنصّ بعالمه المحسوس فانه مرکّب من مادّة و مقدار، و عالمه المثال و هو مرکّب من صورة و روح و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 100 *»
عالمه الحقیقی الذی به صار انساناً یعنی حقیقة نفسه و هو عالمه الذی لا صورة فیه و لا مادّة و هو حقیقته العالمة اللطیفة الربّانیّة التی من عرفها فقد عرف ربّه ای یکون معرفته وسیلة لمعرفة الربّ تعالی».([90])
میگوید: از امور مهم در شب نیمه شعبان، سجدههایی است که دعاهای مخصوصی هم دارد. در بعضی از این دعاها به مراتب سهگانه انسانها اشاره شده است. مثلاً در دعاء اینچنین است: سجد لک سوادی و خیالی و بیاضی.
بعد میگوید: مثل نص درباره این مراتب سهگانه است. با کلمه سوادی، به این جسم و عالم محسوس اشاره شده است. این عالم جسم، از ماده و از مقدار یعنی صورت، مرکب است. خیالی، اشاره به عالم مثال است که از صورت و روح مرکب است و ماده ندارد. همچنین با کلمه بیاضی، به عالم حقیقی انسان و همان حقیقت خود انسان که نفس باشد اشاره شده است. عالمی است که در آن صورت نیست، ماده هم نیست. مرتبه نفسانی عبارت است از حقیقتی عالِم و لطیفهای ربانی. همان نفس ناطقه و عالمه و نفسی که هر کس او را بشناسد، خدا را شناخته است.
آنوقت معلوم است که این دعاء برای همه انسانها است. ما که دعاء کنیم، معنایش همین است؛ معصوم، نبی یا کامل هم که این دعاء را بخواند، همین معنی را دارد. از کلمه بیاضی، همه همان مرتبه حقیقت و نفس را اراده میکنند که من عرفها فقد عرف ربه([91]) و بعد این دعاء را میخوانند.
حالا ببینید نعمت بزرگان دین چیست و چه نعمت عظیمی است! خدا این نعمت را از ما نگیرد و ما را قدردان آن کند. چطور ما را بیدار کردهاند! چطور ما را بصیر فرمودهاند!
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 101 *»
آن نفسی که من عرفها فقد عرف ربه، برای ما و برای همه خلق، محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ هستند. البته مظاهر دارند و در مظاهرشان مثل انبیاء و کاملان شیعه ظاهر میشوند. این چقدر نعمت و چقدر بصیرت است!
آنوقت چه خوب میفهمیم که این نفوس ناطقه ما چه ارزشی دارند! چگونه اینها آیه تعریف و تعرّف خدا باشند؟! ما که خودمان را خوب میشناسیم که چطور شیطان بر ما غلبه دارد! چطور نفس امّاره بر ما غلبه میکند! نفسی است که برای کافرشدن و شقاوت صلاحیت دارد. در همین دعاء لا کافراً و لا شقیّاً حد نفس ناطقه را نشان میدهد. چگونه این نفس، آیه تعریف و تعرّف خدا میتواند باشد؟! الحمد للّه ربّ العالمین.
بزرگان ما میفرمایند: نفوس مجرد نیستند. هیچ مخلوقی به تجرد مطلق و حقیقی مجرد نیست. آنکه ماده و صورت ندارد و ذاتش از ماده و صورت و از هرگونه ترکیب منزّه است، ذات مقدس خداوند است. بقیه همگی، خلق او و همه مُحدَث و حادث هستند. همه حادثها هم از ماده و صورت مرکبند. ماده را خدا خلق میکند و صورت را هم خدا خلق میکند. سپس ماده و صورتِ خلق شده و اختراع شده لا مِن شیء را، موجود و حادث قرار میدهد.
هر حادث و مخلوقی از دو حقیقت فراهم شده است. از ماده و صورت که هر دو موجود و متحققند و هر دو در واقع هستند. هیچکدام از آنها اعتباری، خیالی، انتزاعی و ذهنی نیست. هر دو واقعیت دارند و متحققند. البته تحققشان بهحسب خودشان است و ماده و صورتها فرق میکند. بعضی مانند این عالم طبیعت، عالم دنیا یا عالم جسم و آنچه در آن است، ماده عنصری دارند. همه این آسمانها، زمینها، عناصر، موالید، همه و همه ماده دارند. حتی ملائکه موجود در این عالم عناصر و اعراضِ اینجا، همه و همه مادهشان عنصری و صورتشان هم مناسب با ماده عنصری است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 102 *»
همچنین خدا ماده بعضی از مراتب را طبیعی آفریده و صورت را هم مناسب با ماده طبیعی ترکیب کرده و موجود را قرار داده است. طبیعی که گفته میشود به افلاک مربوط است. افلاک، ماده طبیعی و صورت طبیعی دارند که لطافتِ همین عنصر است. در نهایت برگشت طبایع به عناصر است؛ یعنی صافی عناصر را طبایع میگویند.
همچنین خداوند عالمی را، عالم مثال و عالم برزخ قرار داده است. مادهاش برزخی و مثالی و صورتش هم برزخی و مناسب با ماده برزخی است. به آن، عالم هورقلیا، عالم مثال یا عالم برزخ میگویند. باز هرچه در آن عالم است همینطور است. همه موجودات حتی ملائکهاش اینطورند.
ملائکهای در عالم مثال بهسر میبرند که مأموریتها دارند، امور را اجراء میکنند و با آنها افعال عالم هورقلیا برگزار میشود. خدا کارها را در آن عالم با آنها اجراء میکند. همه آنها هم مثل سایر موجوداتِ ساکن در عرصه هورقلیا، مثال یا برزخ، ماده و صورت دارند. مادهشان برزخی و صورتشان هم مناسب با همان ماده، برزخی است. در احادیث محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ آن عالم را بیان فرموده و شهرهایش را هم به نام جابلقا و جابرسا ذکر کردهاند.([92])
مرتبه بالاتری که خداوند قرار داده، مثلاً مرتبه نفوس است. آنها هم ماده و صورت دارند. ماده نفوس، ماده جوهری نفسانی است و صورتش هم همینطور است. هیچ نمیشود که عالم نفس، عالم تجرد محض و بساطت محض باشد. نمیشود ماده و صورت نداشته باشد.
اینجا مشایخ ما+ از همه حکماء و عرفاء جدا میشوند. اینطور تجرد را شأن خدا میدانند، نه شأن مخلوقات خدا. از جمله مخلوقات، نفس است. نفوس
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 103 *»
انسانی نیز دارای ماده جوهری نفسانی و دارای صورت مناسب آن ماده میباشند.
نام مرتبه بالاتر به اصطلاح مرتبه عقلانی است. عرصه و عالم عقول و تمام عقول و ساکنان عالم عقل، همه و همه ماده و صورت دارند. اما ماده عالم عقول، مادهای نورانی است و صورتی هم که بر آن پوشیده شده مطابق با همان ماده نورانی است. آنجا نیز ماده و صورت هر دو موجود است. ماده بیصورت یا صورتِ بیماده نیست. عقول هم ابداً تجرد محض یا بساطت محض ندارند. آری، فقط تجرد نسبی دارند؛ یعنی نسبت به مراتب بعدی و از مادهها و صورتهای مراتب بعدی، تجرد دارند، ولی بهحسب خودشان ماده و صورت دارند.
بالاتر، عالم امر است که فوق عالم عقول است. عالم امر نیز برای خودش ماده و صورت دارد. مادهاش به تعبیر مشایخ عظام+، ماده سرّی و صورتش هم مناسب با آن است.([93])
حتی ما اعراض و صفات را هم مرکب میدانیم و اعراض و صفات مرکب هستند. همین شخصی که میایستد را در نظر بگیرید. ایستادنِ این شخص، البته این ظاهر بدن در نظر نیست، بلکه آن قیام و ایستادن که مفعول مطلق است در نظر است؛ «قام قیاماً». همین قیام که صفت است، خودش دارای ماده و دارای صورت است. مرحوم شیخ احمد احسائی میفرمایند: قیام هر کسی بر شکل و هیئت خود آن شخص است. تا هیئت گفتند یعنی صورت؛ تا صورت گفتند، بدون ماده نمیشود. ماده را حتماً لازم دارد ولی بهحسب خودش. هر کدام بهحسب خود ماده و صورت دارند.
همچنین مسأله مهمتر که یکی دیگر از مطالبی است که بزرگان ما بر حکماء
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 104 *»
اعتراض دارند، همین است که هر مرتبهای «مُمَیَّز» است. هر یک از این مراتب، ممیِّزات و جداکنندههای واقعی و از جنس همان عالم دارد. مثلاً در عرصه نفوس، نفس این شخص با نفس آن شخص مختلف است. همینطور که اینجا میبینید که بدن این شخص از بدن آن شخص جدا است و با یکدیگر امتیازاتی دارند. این امتیازات مال خود این عالم است. این ممیِّزات، یعنی آنچه این شخص به آنها، این شخص و آن شخص به آنها، آن شخص شده، از خود این عالم است. در عالم نفوس هم همینطور است. آنجا هم امتیازات و ممیِّزات بهحسب خودش هست.
همه مراتب ممکنات بهحسب خود ماده و بهحسب خود صورت و هیئت دارند. چون صاحب هیئتند، پس صاحب امتیازات هستند، حتی در عرصه عقل و عقول. بلکه حتی میبینیم محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ با آن حقیقت پاک و طیّب، با آن تجرد و تقدس و تنزّه، در مقامات تعیّنیشان به تعیّنات چهاردهگانه ظاهر شدهاند. مقامات تعینیشان، نه تنها در این عالم ما بلکه در همان عالم و عرصه خودشان هم هست.
مرحوم آقای کرمانی در آن موعظه، آن نی را که از نیستان ازل رویید، دارای چهارده بند ذکر میفرمایند.([94]) البته در روایات هم رسیده است. فرمایشات این بزرگواران بیاناتی است که به احادیث مربوط است. حتی در آن عالم خودشان هم تعین دارند. تعین هم بدون امتیازات نمیشود، تعین که بود، ممیِّزات و امتیازات هست. گرچه بارها گفتهایم که آنجا عرصهای است که مابهالاشتراک عین مابهالامتیاز و مابهالامتیاز عین مابهالاشتراک است، ولی آن تعینات و امتیازات هست. تعینات و امتیازات، مناسب عرصه و رتبه خودشان است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 105 *»
عالم نفس هم همینطور است. نفوس بهحسب خودشان، ممیِّزات، بهحسب خودشان، ماده و بهحسب خودشان صورت دارند. البته نسبت به عرصه ماده و عرصه عنصر، تجرد دارند. نسبت به ماده و صورت اینجا تجرد دارند. تجرد نسبی را میپذیریم. اما تجرد مطلق و صِرف را شأن خداوند متعال میدانیم. هیچگونه ترکیبی، نه در واقع و نه در فرض و نه در لحاظ، برای ذات مقدسش نمیشود در نظر گرفت.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 106 *»
مجلس 8
(شب پنجشنبه 3 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r اجسام و نفوس و حتی عقول در دنیا و آخرت متناهی میباشند
r درجات بهشت و درکات جهنم و اهل آنها از هم متمایزند پس متناهی هستند
r ترکیب مراتب از ماده و صورت، مقتضی تناهی و تمایز است
r اجسام آخرتی در اثر لطافت، به مجردات شباهت مییابند
r تکامل اجسام آخرتی. مقتضای کرامت عقل، استفاده از اجسام است
r نسیم بهشت، عطر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است
r بدن بهشتی تعقل دارد و مناسب اوضاع آنجا دارای جوارح است
r احاطه و تسلط بدن آخرتی مؤمن از برکت نور ولیّ او است
r احاطه ولیّ؟ع؟ در دنیا
r بهشت مؤمن با آن کمالی که دارد در فرمان مؤمن است
r اجسام و نفوس و عقول، در دنیا و آخرت، تفاوتی جز لطافت و تجرّد نسبی ندارند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 107 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
نفوس نسبت به بدنها و اجساد، چه در دنیا و چه در آخرت، از مقام فعلیت تنزل مییابند و در این بدنها بالقوهاند، سپس بهمددهای نازل، ترقی و تکامل پیدا میکنند. امر در دنیا و در آخرت تفاوت نمیکند و همینطور است. در این دنیا مشاهده میکنیم که نفوس وقتی به این بدنها تعلق میگیرند، در این بدنها بالقوه هستند و به تدریج به کمالات میرسند. فعلیتشان در آنجایی است که از آن تنزل میکنند. تقدمشان را هم دانستیم که تقدم رتبی است و زمانی نیست.
مطلبی بر این مطلب متفرع میشود و خودش هم مطلبی مهم و از اموری است که در زمینه نفوس و اجساد و بدنها باید دانسته شود. آن مطلب این است که این بدنها و جسمها، چه در دنیا و چه در آخرت، متناهی و محدود هستند و غیرمتناهی و غیرمحدود نیستند. بدن در این دنیا و در آخرت جسم است و جسم هم در دنیا و در آخرت متناهی است؛ یعنی دارای بُعد است و ابعادش متناهی است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 108 *»
حکماء تناهی دنیا را قبول دارند بهطوری که هم خود عالم اجسام را متناهی میدانند، هم تناهی ابعادش را اثبات میکنند. بر متناهیبودنِ این عالم جسم، دنیا و این اجسام محسوس از نظر ابعاد، دلائل میآورند. طوری نیست که اگر تصور کنیم هرچه در امتداد این ابعاد حرکت کنیم، پایانش را نخواهیم یافت. البته بهحسب محسوس، شاید نتوانند بهدست آورند، ولی بهحسب برهانها و دلیلهایی که اقامه میکنند میگویند: ابعاد این عالم جسم، متناهی است و اول و آخر دارد. جسمهای جزئی نیز همینطور هستند.
اما برهانهایی که برای تناهی اجسام دنیایی و ابعاد این عالم اقامه میکنند، درباره اجسام آخرتی جاری نمیکنند؛ در نتیجه به نظر آنها برای بدنها و جسمهای آخرتی تناهی و حدّی نیست. البته ما میدانیم که آنها میگویند: اجسام آخرتی همان صورتهایی است که نفس، یا تعقّلاتی است که عقل احداث میکند. به همین اعتبار میگویند که برای آنها تناهی نیست.
ولی در حکمت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ که ما آن را از بزرگان دین دریافت کردهایم، به اموری معتقدیم که با برهانهایی تأیید و استدلالی میشود، و همچنین به روایات و آیاتی تأیید میگردد. البته همه آنها براهین است. آیات و روایات را طبق اصطلاح مشهور، جداگانه گفتیم و الّا همهاش براهین است. الحمدللّه آیات قرآنی و روایات صادر شده از معصومین؟عهم؟ در این زمینهها همه برهان است.
ما از این برهانها اینطور استفاده میکنیم که اجسام، بلکه نفسها و حتی عقلها در دنیا و آخرت، همه متناهی هستند. همه متناهی و محدود به حد خود هستند. حتی عقول نامحدود و غیرمتناهی نیستند، تا چه رسد به اجسام و بدنها.
البته تناهی و محدودبودن مختلف است. یک تناهی و محدودیتی است که در دنیا مشاهده میکنیم و مربوط به دنیا و مناسب آن است. یک تناهی و محدودیتی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 109 *»
است که مناسب عالم آخرت است و به عالم آخرت مربوط است.
معلوم است وقتیکه جسمی لطیف باشد یا کثیف و غلیظ باشد، تناهی و حدّش هم مختلف خواهد بود. محدودیت و تناهی یکسان نیست. در این عالم میبینیم که مثلاً الآن این جسم ما محدود به این حدود و متناهی است. تناهی جسمهای جزئی را در این عالم، به راحتی ادراک و حس میکنیم. مثلاً در طول و عرض و عمق به این حدود متناهی است. سایر صفات و جهات جسمانی را میبینیم که محدود و متناهی است. این تناهی بهحسب غلظت و کثافتِ همین جسم دنیایی است. در آخرت هم تناهی وجود دارد و قطعاً جسم متناهی و محدود است. اما چون جسم آخرتی لطیف و در کمال لطافت است، محدود و متناهیبودنش، با تناهی و محدودیت این عالم فرق میکند.
به دلیل همین تناهی، اهل بهشت را از یکدیگر ممتاز میدانیم. هر شخصی در آخرت خودش و نتایج اعمال خودش است. آنچه کسب و اکتساب کرده، مخصوص خود او است. و اَنْ لیس للانسان الّا ما سعی و اَنّ سعیه سوف یری.([95]) بهشتش، حوریههایش، درختها، جویها، نهرها، همه مخصوص خودش هستند. هیچ شرکتی با هیچکس دیگری ندارد. خواهنخواه لازمه این امر تناهی است . این شخص غیر از آن شخص و بدنش غیر از بدن او است، پس بهشت این هم غیر از بهشت او باید باشد. آنچه به این شخص در بهشتش متعلق است، غیر از متعلقات او در بهشتش باید باشد. اگر تناهی و محدودیتی نباشد، با اینهمه آیات و روایات و براهین که برای امور آخرت رسیده است نمیسازد.
همینطور میدانیم بهشت غیر از نار و جهنم است. لازمه این هم تناهی است. اما از کلمه تناهی، فوراً تناهی عالم دنیا نباید به ذهنمان بخورد. تناهی بهحسب دنیا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 110 *»
نیست بلکه تناهی بهحسب آخرت است. محدودیت و دارای حد و متناهیبودن، بهحسب آخرت است. جهنم از بهشت جدا و غیر از بهشت است. اهل جهنم غیر از اهل بهشت هستند. حتی خود اهل بهشت، غیر هم هستند. بهشتها متفاوت و مختلف است و درجات دارد. بهشتهایی مخصوص محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است که هیچکس به آنجا راه ندارد. بهشتی و درجاتی از بهشت به انبیاء مربوط است. بهشتهایی به کاملان شیعه مربوط است. بعد بهشتهایی به ناقصان از شیعه مربوط است. اینها هر کدام بهحسب خودشان بهشت دارند.
اگرچه، بسیاربسیار بزرگ است ولی هرچه هم بزرگ باشد، باز متناهی است. هرچه خدا امداد و افاضه فیض بفرماید، آخرش باز متناهی است. عرض کردهایم که در افاضه تعطیل نیست. اگر بنا باشد غیرمحدود و نامتناهی باشند، پس افاضه فیض یعنی چه؟ بر تمام ساکنان همه بهشتهای عالم آخرت، آن به آن، بهحسب آنات آخرتی افاضه فیض میشود.
همینطور جهنم مختلف است و اسفل سافلین دارد. با بودن اسفل سافلین و درکات، آیا میشود بگوییم جهنم غیرمتناهی است؟ خود وجود درکات دلیل بر این است که متناهی است. این درک غیر از آن درک و آن درک غیر از آن درک است. اسفل سافلین دارد که لازمهاش تناهی و محدودبودن است. نمیشود که غیرمتناهی باشد. خدا به همه دوستان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ برائت و آزادی از آن درکات را عنایت فرماید. همه بدنهای دوستان آلمحمّد؟عهم؟ را بر آن درکات نیران حرام فرماید.
خود اهل آنجا مختلفند و لازمهاش این است که متناهی باشند. هر کدام بهحسب خودشان و در درک خودشان جهنمی دارند که هیچگاه جهنم این یکی هم با جهنم آن دیگری مخلوط نمیشود. پس لازمهاش همین تناهی است. مثلاً یکی جهنم ملعون اولی، و یکی جهنم ملعون دومی است و همینطور یکی دیگر و اتباعشان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 111 *»
لعنة اللّه علیهم؛ پس درجات دارد. بین آنها تفاوت است و همه از یکدیگر متمایزند. معنی متمایزبودن همان متناهیبودن و تناهی است.
الحمدللّه این مطلب به خوبی از آیات و روایات استفاده میشود که تقریباً احتیاجی به استدلال ندارد.
درست است که اجسام آخرتی از مادهها و صورتهای زمانی مجردند، ولی بهحسب خودشان ماده و صورت دارند. عالم آخرت، عالم تجرد محض نیست. این سخن نادرستی است که حکماء گفتهاند. اجسام آخرتی از ماده و صورتی جسمانی اما مناسب عالم آخرت، ترکیب شدهاند. نفوس و عقول هم همینطور هستند. همه مرتبهها بهحسب خودشان از ماده و صورتی مناسب خود ترکیب شدهاند. ترکیب که آمد، تناهی و امتیاز میآورد؛ بهخصوص که صورتها بر هیئت اعتقادات و اعمال است. اعتقادات و اعمال به اجساد هیئت میدهند. نفوس و عقول هم بهحسب اعتقادات و اعمال، کمال پیدا میکنند و فیض مییابند. در درکات نیران هم همینطور است.
اگر بگوییم مجردند درست است، اما یعنی از ماده و صورت دنیایی و عنصری و از این آناتِ زمانی عنصری مجردند. بزرگان ما تجرد مطلق و حقیقی و محض را برای آخرت و موجودات آخرت، انسانها، بهشتها و جهنمها سخن باطلی میدانند. فقط مجرد نسبی هستند. عالم آخرت نسبت به لوازم این عالم و لوازم عالم برزخ تجرد دارد، آن هم در اثر لطیفشدن و لطافتیافتن است.
همان تجرد نسبی که برای آخرت و اجسام آخرتی فراهم میشود، یک عده احکام و لوازم مجردات را همراه دارد و ایجاب میکند. مثلاً با یکدیگر تصادم و تزاحم ندارند، و این تجرد نسبی تناهی را روشن میکند. در اثر شدت لطافت، با یکدیگر تزاحم پیدا نمیکنند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 112 *»
نمونهاش در عالم ما نور است. الآن نور این چراغ به اینجا تابیده، نور آن چراغ و آن چراغ هم تابیده است. این چراغها با آنکه متعددند و انوار هر کدام اینجا تابیده است، ولی انوارشان هیچ تزاحمی با یکدیگر ندارند؛ با آنکه قطعاً محدود و متناهی هستند و نور هر کدام مخصوص خودش و محدود و معیّن و متناهی است. نور دیگری هم همینطور است، ولی میبینید که در یکجا با یکدیگر اجتماع میکنند و هیچگونه تزاحمی با یکدیگر ندارند؛ جای یکدیگر را تنگ نمیکنند و همچنین بر یکدیگر فشار ندارند. این نمونهای محسوس است که مطلب را به ذهن نزدیک میکند. این لطافت کجا و آن لطافت حقیقی که از ترکیب ذاتی و ذاتیات برای اجسام آخرتی فراهم میشود کجا؟ پس با یکدیگر تزاحم و تضایق ندارند و جا را بر یکدیگر تنگ نمیکنند.
یک کسی نصیحتهای اخلاقی میکرد و این تذکر را میداد، میگفت: متعلمین باید آخرتی باشند که هیچ تزاحم و تضایقی با یکدیگر نداشته باشند. چنان با یکدیگر اُلفت داشته و مأنوس باشند و چنان با یکدیگر متحد باشند که اگر هزاران نفر از آنها در جایی اجتماع کردند و خواستند با هم تعیّش و تدرّس و زندگی داشته باشند، هیچ زحمت و مضایقهای برای یکدیگر فراهم نکنند. به ارواح تشبیه میکرد. در مجلس درس بود، میگفت: مثلاً الآن اینجا چقدر ملائکه حاضرند؟! این اتاق هیچ جا را بر آن ملائکه تنگ نکرده است. مجلس ذکر فضائل بود، میگفت: اینهمه ملک در اینجا آمدهاند و اجتماع کردهاند. با وجود این در و دیوار، هیچ جا بر آنها تنگ نمیشود.
راست هم میگوید. در این روایاتی که رسیده است، چقدر ملائکه برای زیارت قبر مطهر سیدالشهداء صلوات اللّه علیه نازل میشوند؟!([96]) اصلاً جا را بر یکدیگر تنگ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 113 *»
نمیکنند. اما اگر بنا باشد این انسانها اجتماع و زیارت کنند، جا را بر یکدیگر تنگ میکنند. در ایام زیارتی میبینید که این حرم مطهر چه میشود! اینها لازمه بدن دنیایی است.
بدنهای آخرتی اینچنین نیست که اینطور با یکدیگر تزاحم داشته باشند. اجسام آخرتی جا را بر یکدیگر تنگ نمیکنند. برای یکدیگر زحمت فراهم نمیکنند. شاید در هر آن، تمام اهل بهشت، محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ را زیارت میکنند، بی آنکه هیچ زحمتی برای یکدیگر فراهم کنند و جا را بر یکدیگر تنگ کنند. آنجا مثل اینجا نیست که دستشان به ضریح نرسد یا اصلاً داخل حرم مطهر نتوانند بشوند. آنجا در هر آن، هر کسی به آنطوری که دلش میخواهد و شایستگی دارد، آن بزرگواران را زیارت میکند، بی آنکه برای دیگری زحمت فراهم کند. به یکدیگر نمیگویند: آقا، تو صبر کن تا من دست یا پایشان را ببوسم یا صورت مبارکشان را زیارت کنم تا بعد نوبت تو شود. خیر، هیچ جا را بر یکدیگر تنگ نمیکنند و برای یکدیگر زحمت فراهم نمیکنند.
در آن نصیحت میگفت: باید متعلمین _ البته به تعبیر او طلبهها _ اینطور باشند و یکچنین روحیههایی داشته باشند. هرچه هم جمعیتشان در جایی و شهری زیاد بود، با هم باشند. آنقدر مأنوس باشند و با هم اُلفت داشته باشند که هیچگونه زحمت و ضیقی برای یکدیگر فراهم نکنند. از یکدیگر خسته نشوند، آزرده نشوند، گلهمند نباشند و چه و چه… .
اینها مال طلبههای پشت کوه قاف است! این سخنان برای ما که نیست. آری، برای عالم جابلقا و جابرسا باشد. برای ما اینها میسر و ممکن نیست. هر کداممان بهطوری اسیر طبعیم، وقتی هم که طبع غالب میشود، دیگر دین و همه چیزمان را فراموش میکنیم. همه همینطوریم و اینکه میگویم، شانه همه را میگیرد. شانه خودم را هم میگیرد، چون اگر شما هم اینجا بنشینید و همین سخن را بگویید، من هم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 114 *»
جزئش هستم. حالا که من اینجا نشستهام و میگویم ممکن است فرض کنید که خودم را استثناء و مِنها میکنم؛ خیر، اگر من هم پایین بنشینم و شما این سخن را بگویید، درباره من هم صادق است . این بالانشستن، انسان را بالا نمیبرد. واقعاً اسیر طبع و طبیعتیم. دیگر، معنای ناقص همین است. ناقصیم و بر هر کداممان یک طبع، دو طبع، سه طبع یا به قول یکی، بر بعضی هر چهار خِلط غالب است.
کسیکه این سخن را میفرموده، مرحوم آخوند ملاعلی نائینی بوده است. خدا همه گذشتگان را رحمت کند. ایشان درباره یکی از فرزندانش میگفته است: اگر در هر کسی یک خلط غالب است، در این بچه من، هر چهار خلط غالب است. حالا واقعاً در خودم، هر چهار خلط بلکه هر چهل، چهار هزار، چهارصد هزار…خِلط غالب است، هرچه بگویید. خدا رحممان کند، خدا رحممان کند.
اجسام آخرتی در اثر لطیفشدن، تجردی نسبی برایشان فراهم میشود که دیگر با یکدیگر زحمت ندارند و جا را بر یکدیگر تنگ نمیکنند. عرض شد در هر آنِ آخرتی همه اهل بهشت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ را زیارت میکنند بی آنکه هیچ، جا را بر یکدیگر تنگ و زحمتی برای یکدیگر فراهم کنند. چنان نیست که این بگوید جای من را گرفتی، آن طرفتر برو، آن بگوید مِلکت داخل مِلک من شده یا از خاک مِلکم داخل مِلکت شده یا این حیوانت به حیوانم صدمه زده یا این درختت توی آفتاب خانه من سایه انداخته است؛ هیچ این حرفها نیست.
لازمه آن پهناوریهایی که ائمه هدی؟عهم؟ برای آن بهشتها ذکر فرمودهاند، همین توضیحاتی است که بزرگان ما درباره اجسام آخرتی میفرمایند. همه جسمها، چه جسم بدنشان، چه جسم دیوارشان، چه قصرشان، چه نهر آبشان، چه درختشان، چه حیوانشان، فرق نمیکند؛ همه و همه این اجسام، یک لطافت و ترکیبی دارند که هیچگونه با یکدیگر تزاحم ایجاد نمیکنند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 115 *»
آنجا رشد و کمال جسم طوری است که کار عقل را میکند. یعنی خود جسم، امور عقلانی و معانی را ادراک مینماید. الآن کار عقل ما همین است که اینجا نشستهایم و بحث و گفتگو میکنیم یا خودمان مینشینیم، قرآن، حدیث یا فرمایشی از فرمایشات را مطالعه میکنیم و یک معنای کلی و مطلب عقلی را درک مینماییم. ولی در آخرت همین جسم به لطافتی میرسد که خودش کار عقل را میکند.
بارها این حدیث را خواندهایم: انّ حلقة باب الجنّة من یاقوتة حمراءَ علی صفائح الذهب فاذا دُقَّت الحلقة علی الصفحة طَنَّتْ و قالت: یا علی،([97]) حلقه درِ بهشت که کوبیده میشود، صدایی که از آن بلند میشود، یا علی است. او ادراک میکند و علی را میشناسد. همان حلقه در به حضرت امیر صلوات اللّه علیه معرفت دارد، همینطور که الآن عقل ما معرفت دارد.
این همان در و حلقه دری است که از عمل مؤمن فراهم شده است، زیرا لیس للانسان الّا ما سعی. وقتیکه حلقه درِ بهشتِ مؤمن به در کوبیده میشود چنین میگوید، پس در و دیوار قصر مؤمن درباره ائمه طاهرین؟عهم؟ معرفت دارند و برای او از فضائل سخن میگویند، همینطور درختها، آب و حیواناتش. در همه بهشت، جز ذکر فضائل محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ هیچ چیز دیگری نیست. تمام، فضائل محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ را میگویند. اجسام، ذکر فضائل مینمایند و معرفت اظهار میکنند.
پس کارهای عقل از جسمهای آخرتی صادر میشود. اجسام به یکچنین لطافت و تجردی میرسند. همینطور عقلها و نفسها کار جسم میکنند. جسمانیت و همه مراتب آنها بالفعل میشود و به نهایت کمال خود میرسد. البته آنجا هم همینطور است که خدا الآن عقل ما را بر این جسم شرافت و برتری داده و تکرّم بخشیده است، آنجا هم همینطور است. در آنجا هم عقل، با آنکه خودش بی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 116 *»
جسم میتواند کار جسم را انجام دهد ولی به خاطر کرامت و عزتی که خدا به او بخشیده است، باز هم از جسم استفاده میکند.
پس اینطور نیست که در آخرت جسم لازم نباشد و فقط عقل باشد و نفس. نهخیر، مثل اینجا تمام مراتب، از جمله جسم هست. عقل به جهت کرامت و عزت از اجسام و عالم ظاهرِ آخرتی استفاده میکند و عالم ظاهر آخرتی را مشاهده میکند. چشم جسمانی میگیرد که آن گلها و رخسارهها را ببیند، رخساره محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ را زیارت کند و حوریهها را ببیند. همینطور از بوی گلها و از بوی عطر بهشت استفاده کند. سبحان اللّه!
خدا بهشت را روزی کند. خدا شیطان را لعنت کند. ببینید چه خانهای را از ما میخواهد بگیرد. خدا لعنتش کند و او را بر ما مسلط نکند. خدا او را از اهل ایمان دور نماید. گاهی رفقاء، عطر عنایت میکنند یا خودم استشمام میکنم، چه حال و نشاطی انسان پیدا میکند! گویا حیات مییابد. اصلاً همه نسیم و هوای بهشت عطر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است، آن هم چه عطر و چه رایحهای! همان رایحه و بویی که وقتی در حدیث شریف کساء، حضرت امام حسن به خانه حضرت فاطمه زهرا؟سها؟ آمدند، گفتند: انّی اشمّ عندک رائحة طیّبة کأنّها رائحة جدّی رسولاللّه؟ص؟.([98]) نگفتند: «رائحة عطر جدّی» بوی عطر حضرت را استشمام نکردند بلکه رایحه خود حضرت؟ص؟ بود. زیرا خدا خود آن جسم مطهر را از اعلا علیین خلقت کرده است. سبحان اللّه! چه رایحهای دارد! خدا میداند.
آن زینب عطّاره به خانه رسولخدا؟ص؟ میآمد و عطر میآورد که بفروشد. وقتی حضرت وارد میشدند و میدیدند که بوی عطر میآید، بهحسب ظاهر میفهمیدند که آنجا است. میفرمودند: هر وقت تو میآیی، بوی عطر خانه ما را فرا میگیرد. عرض کرد:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 117 *»
یا رسولاللّه، بوی عطر بدن مطهر شما خیلی بیشتر از این عطرها است.([99]) میدانسته و او هم استشمام میکرده، دروغ که نمیگفته است. ولی عایشه در تمام آن مدت استشمام نکرد؛ چون او به رسالت حضرت معتقد نبود. او خودش را _ نعوذباللّه _ زن یک ساحر میدانست، خدا لعنتش کند. او آن بو را استشمام نمیکرد و آن نورانیت را نمیدید. ولی امّسلمه آن را استشمام میکرد.
پس از اجسام آخرتی در اثر لطافت و تجردی که پیدا میکنند، کارهای عقل سرمیزند. عقلها هم قوی و در نهایت کمال است پس کار جسم از آنها صادر میشود. عقل، خودش بیوساطت میتواند استشمام کند ولی به خاطر عظمت، عزت و کرامتی که خدا به او بخشیده است، این کارها را نمیکند.
چه نعمت بزرگی است! خدا نگیرد، اللهم لاتسلبنا صالح ما انعمت به علینا.([100]) همین ولایت را که تصدیق میکنیم به برکت عقل است. همین تصدیق و تسلیمی که در برابر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ داریم از برکات عقل است . اینکه هدایت را پذیرفتهایم از برکات عقل است. خدا عقل را در ما قوی کند و دشمن عقلِ ما که جهل، شیطان و نفس امّاره است مغلوب سازد. الهی…عقلی مغلوب و هوائی غالب.([101]) این تذکّر و تنبّه است که نگذاریم هوای نفس غالب و عقل مغلوب شود. هر صدمهای که بر مؤمنان و اهل ایمان وارد میشود، از همین جا است که هوی غلبه میکند و عقل مغلوب میگردد. عقل نعمت بزرگی است. خدایا تا زنده هستیم، این برکت عقل و این نعمت بزرگ را از ما نگیر. اللهم لاتسلبنا صالح ما انعمت به علینا.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 118 *»
هر نعمتی که خدا به ما بدهد به برکت عقل است. جبرئیل وقتی حضرت آدم به زمین آمده بود، گفت: من تو را بین سه چیز مخیّر میکنم، یک چیز را اختیار کن و دو تای دیگر را رها کن: العقل و الحیاء و الدین. آدم، عقل را انتخاب کرد. جبرئیل به حیاء و دین گفت: بروید دنبال کارتان. گفتند: ما نمیرویم، هر جا عقل است، ما هم هستیم.([102]) حیاء و دین، نتیجه عقل است. هر کس را دیدید که حیاء و عفت دارد، با حیاء، با ادب و با دین است، او عاقل است. من کان عاقلاً، کان له دین.([103])
عقل نعمت بزرگی است و خیلی مکرّم و معزّز است. به علت عزت و کرامتش، در آخرت که از بوی بهشت میخواهد استفاده کند به بینی و شامّه احتیاج دارد. خدا هم به همین سبب، بینی و شامهای در بهشت به او میدهد که عقلانیّتش استخراج شده باشد. یعنی آن بینی هم که بوی بهشت را، یعنی بوی محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و رایحه آن بزرگواران را استشمام میکند، با معرفت استشمام میکند.
آیا میفهمیم چه میگوییم؟ بو و رایحه بدن مطهر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ را همراه با معرفت نورانیت استشمام میکند. خودِ بینی معرفت نورانیت دارد. چشم میبیند که روشنایی بهشت از نور محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است. نور ایشان تابیده و بهشت را روشن کرده است. چشم روشنایی را که میبیند همراه با معرفت نورانیتی است که خود چشم دارد؛ یعنی از چشم آخرتی عقلانیّت استخراج شده است، تعقل میکند و معرفت دارد. سایر امور نیز همینطور است.
همه اینها که برای بهشت عرض شد، متناهی است. اجسام آخرتی با همه این نعمتها و تجردها و کمالاتی که برایشان فراهم میشود، در عین حال متناهی هستند. ولی مؤمن به برکت نور ولیّش، قدرت، تسلط و احاطه پیدا میکند. نور ولیّ در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 119 *»
او تابیده است، چون تا نور ولیّ در او پیدا نشود او را به بهشت نمیبرند. در او نور ولیّ باید پیدا شود و به نور محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ باید منوّر شود تا در بهشت قرار بگیرد. به برکت همان نور که نور ولیّ است، صاحب ولایت و تصرف و حیطه است و احاطه دارد. همهچیز منقاد او است.
مؤمن به همه این بهشتها احاطه دارد. به هر مؤمن چقدر بهشت میدهند؟ به کمترینِ آنها هفت برابر این زمین و آسمان میدهند؛ یعنی هفت برابر هر دو، روی هم، زیرا امام دستهایشان را کنار هم گرفتند و فرمودند: هفت طبقه آسمان و زمین را اینطور کنار هم بگذارید، ببینید چه میشود! این کمترین بهشتی است که به مؤمن میدهند.([104])
مؤمن به همه اینها باید احاطه داشته باشد و همه در فرمان او و منقاد و تسلیمش باشد. دیگر در بهشت برای او دور و نزدیک نداشته باشد. از برکت نور ولیّ، یکچنین احاطه و ولایتی داشته باشد. اینطور نیست که اگر اینجا نشسته باشد، از آن قصرش بیخبر باشد که آنجا چه میگذرد. اینطور نمیشود که اگر از این حیواناتش باخبر است، از حیوانات دیگرش بیخبر باشد. مزه آن آب را که میچشد، از این آب بیخبر باشد؛ بعد هم اگر بیاید و مزه این نهر را بفهمد باز آن را نداند و باید برود دوباره بچشد. از برکت نور ولیّ این امور معنی ندارد.
الآن امام؟ع؟ به همه مُلک چه احاطهای دارند؟! هیچ چیزی از دید آن بزرگوار غائب نیست. و ماتسقط من ورقة الّا یعلمها.([105]) همه خلق و حتی این مژههای چشم ما به اذن امام حرکت میکند. بهم سکنت السواکن و تحرّکت المتحرّکات.([106])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 120 *»
آیا میشود که امام، حجت خدا بر همه مُلک باشد و بیخبر باشد که بر آنها چه میگذرد؟ واللّه بر خاطرهها اطلاع دارد. به زوایای دلها و به ذرهذره هستی احاطه دارد. هیچ چیزی در نزد او پوشیده نیست. یا من لایشغله سمع عن سمع.([107]) اگر تمام دنیا او را بخوانند و یا ولیّ اللّه، یا بقیّة اللّه بگویند، نمیفرماید صبر کنید ببینم او چه میگوید، بعد او چه گفت، او چه گفت.. خیر، همه را میشنود. الآن تمام مُلک به زبان حال و کیان، یا بقیة اللّه میگویند و از آن حضرت استمداد میکنند. او نیز دست امداد و افاضه الهی است. فیض میبخشد بی آنکه ذرهای از دید آن بزرگوار مخفی یا نداء و صدایی از گوش مطهرش پنهان بماند. این معنای احاطه ولی است.
آنوقت نور آن بزرگوار که در مؤمن میافتد، مؤمن بهشتی میشود و صاحب ولایت و تصرف میگردد. همهچیزش در اختیار او و منقاد او است و به خواست او حرکت میکند. مثلاً دیوارهای قصرش عقلیّت پیدا کردهاند و عقلیتِ خودِ جسم و خودِ درخت ظاهر شده، جسمی است که عقل در او جان گرفته و از کمال، به حدّ عقل رسیده است؛ ولی منقاد و تسلیم او است و به اختیار و اذن او حرکت و رشد میکند و پایین و بالا میرود. چه عنایتی است! چه ولایتی است که مؤمن در بهشت پیدا میکند! تمام اجسام آخرتی اینچنین هستند. به قدر قوه ایمان مؤمن و نورانیتش به نور ولیّ صلوات اللّه علیه، عالم و بهشتش وسیع میشود. در آخرت، انقیاد اشیاء در برابر او به مقدار قوت ایمان او است.
این مطلب، که برای اجسام آخرتی تناهی وجود دارد، فرمایش بزرگان ما در تفسیر و بیان اجسام آخرتی است. در عین این وسعت و گستردگی، متناهی است. ولی این بیان با خواستهها و گفتههای حکماء مخالف است. آنها چیز دیگری میگویند. آنها اصلاً این سخن را نمیگویند. آنها میگویند: دلیلهای تناهی ابعاد و اجسام، به دنیا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 121 *»
مربوط است. در آخرت ما دلیلی نداریم که اجسام متناهی هستند.
آنها نفوس را مجرد میدانند، یعنی صاحب ماده و صاحب صورت نمیدانند. میگویند: نفوس مجرد صِرفند، بدون هیچ ترکیبی از ماده و صورت. هرچه هم که در آخرت از بهشت و جهنم یا عذاب و نعمت است، همه را صورتهای ذهنی و نفسی میدانند. هر تعبیر و اسمی که درباره آخرت، از بهشت، جهنم، نعمت، عذاب، حور و… که در آیات و روایات رسیده است، همه را صورتهای نفسی میدانند که نفس احداث میکند. فقط در آخرت، این صورتها شدید میشود و قوت میگیرد چون خود نفس شدید میشود و قوت میگیرد.
چون چنین حرفهایی میزنند میگویند: بنابراین برای آنها تناهی نیست. برای اجساد و اجسام آخرتی، تناهی و حدّی نیست و غیرمتناهی هستند.
ولی در آیات و روایات که عباراتی را عرض کردم و در فرمایشات بزرگان ما با استدلالهایی که میفرمایند، فرقی نیست بین اجسام دنیایی با اجسام آخرتی، نفوس دنیایی با نفوس آخرتی، عقول دنیایی با عقول آخرتی. همه اینها خلق خدا هستند و تجرد محض ندارند بلکه تجرد نسبی دارند. در آخرت نسبت به مادهها و صورتهای دنیایی تجرد دارند. درست است که بعضی از حالات و احوال مجردات را هم دارند اما چون تمام این تجردها نسبی است، قطعاً متناهی هستند. همانطور که عرض کردم، بهشتها غیر از جهنمها و جهنمها غیر از بهشتها هستند.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 122 *»
مجلس 9
(شب یکشنبه 6 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r احوالی که برای آخرت و اهل بهشت و جهنم نقل شده دلیل تناهی و
تجرّد نسبی آنها است
r نفوس، در آخرت هم مانند دنیا مخلوقند و هر مخلوقی مرکب است
r نظام حاکم بر اجسام و نفوس در آخرت، با نظام دنیایی هیچ تناسبی ندارد
r همه مراتب در آخرت متناهی و در بقاء به امدادهای الهی نیازمندند
r نقد نظریه حکماء درباره نفوس در آخرت
r نیازمندی نفوس و اجسام آخرتی به امدادهای الهی از دیدگاه قرآن و احادیث
r استشهاد ملاصدرا به کلام بایزید بسطامی درباره خلّاقیت نفس
r نظر مرحوم شیخ احمد احسائی درباره کلام بایزید
r تفاوت تناهی دنیایی و تناهی آخرتی
r حدیث رسولخدا؟ص؟ درباره مرگ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 123 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
سخن در خصوصیات و احوال و احکام اجساد و نفوس بود. به این مطلب رسیدیم که در دنیا و آخرت، اجساد و نفوس و عقول، متناهی هستند. همینطور که در دنیا اجساد متناهی هستند، در آخرت هم اجساد متناهی و محدودند، نامتناهی و بیحد نیستند. اول و آخر دارند، حد و تناهی دارند. تفاوت در لطافت و کثافت است. در دنیا کثیف هستند و به مقتضای این عالم، مرکب شدهاند، ترکیبشان عرَضی و قابل تفکیک و انفکاک است. ولی در آخرت، ترکیبشان مناسب عالم آخرت، ترکیبی ذاتی و تفکیکنشدنی است. ترکیبی است که بیانفکاک خواهد بود و چون ذاتی است ابدیت دارد و جاوید است.
این مطلب از آیات و روایات استفاده میشود و در مقابل سخن حکماء است. آنها میگویند: اجساد انسانی در آخرت غیرمتناهی هستند و برایشان تناهی نیست. میگویند: «ابدان الآخرة و اجرامها غیرمتناهیة علی حسب اعداد تصوّرات النفوس و ادراکاتها لانّ براهین تناهی الابعاد غیرجاریة فیها بل فی جهات و احیاز مادیتین و لیس
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 124 *»
ایضاً فیها تزاحم و تضایق و لا بعضها من بعض فی جهة خارجة و لا داخلة».([108]) بدنها و جرمهای آخرتی نامتناهی هستند، چون عبارتند از تصورها و ادراکهای نفوس. آنها نفوس را مجرد و بی ماده و صورت میدانند. امور آخرتی هم چه بدنها، چه ثوابها یا عقابها، همه را عبارت میدانند از ادراکات و تصورات نفسانی. میگویند اینها تناهی ندارند و با یکدیگر تزاحم ندارند. بعضی در جهتی و بعضی در جهتی دیگر قرار ندارند. برای بدنها و اجرام آخرتی داخل و خارجی نیست.
ما اجمالاً از فرمایشات این مقدار را توضیح دادیم که بزرگان ما به خلاف حکماء و به متابعت از آیات و روایات میفرمایند: برای اجسام آخرتی، تزاحم و تضایقی مانند جهتهای محدود دنیایی نیست. حتی درباره قصرهای آخرتی رسیده است که یُری ظاهرها من باطنها و باطنها من ظاهرها،([109]) داخل و خارج برای آنها یکسان است. با وجود چنین حالاتی میفرمایند: اجسام آخرتی متناهی هستند.
چون برای اجسام آخرتی نسبت به ماده و صورت زمانی و این ترکیب دنیایی، تجردی است، بعضی از احکام و حالات مجردات هم برای آنها هست. آنها مجرد نسبی هستند. بهحسب همان مقدار از تجرد، این احکام برایشان هست؛ مثلاً تزاحم و تضایقی با یکدیگر ندارند. همه مراتب انسان در آنجا بالفعل است و هر کدام، صاحب سایر مراتب و جهات دیگر است. همه اینها درست است ولی با وجود اینها متناهی هستند. اجساد و نفوس و عقول، همه و همه متناهی هستند.
سِرّ تناهی همان بود که عرض شد. در آخرت همه اشیاء در مشیت مؤمنان است. هرچه که در بهشت هر مؤمنی است، در مشیت و خواست مؤمن و منقاد او است. اگر بخواهد که آسمان بهشتش زمین، یا زمین بهشتش آسمان بشود میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 125 *»
به تعبیر قرآن: برای مؤمنان در بهشتهایشان آنچه بخواهند، اراده کنند و مشیتشان به آن تعلق بگیرد، وجود دارد و همان خواهد شد.([110]) همه بهشتشان ادراک و شعور دارد. تمام درها، دیوارها، قصرها، آبها، درختها، حیوانات، همه و همه شعور انسانی پیدا میکنند و نفسیّت از آنها استخراج میشود. همه آنها با انسان سخن میگویند. سخن انسان را ادراک میکنند و در حدّ تعقل میفهمند. به همین سبب مؤمن با دیوار قصرش سخن میگوید. ممکن است که مذاکرات علمی داشته باشند و در فضائل محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ گفتگو کنند. در و دیوار بهشت، برای مؤمن ذکر فضائل محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ میکنند و مؤمن استفاده میکند یا به آنها استفاده میرساند.
این امور لازمه تجرّد نسبی است که برای اجساد و اجرام آخرتی است. همه آیات و روایاتی که برای اجساد آخرتی اینهمه احوال و احکام ذکر مینمایند، متناهیبودن اجسام، نفوس و حتی عقول را هم به ما میفهمانند.
آیا دیگر از این بالاتر؟ میفرماید: اهل بهشت، هر مدت یکبار موفق میشوند و به زیارت خدا میروند. وقتیکه بر میگردند، حوریههایشان آنها را از شدت اضافهشدن نورانیت و صفاء و جلالت نمیشناسند. آنها خودشان را معرفی میکنند که ما همان ازواج شما هستیم و مثلاً اینها قصر خود ما و زندگی خود ما است. دوباره خودشان را معرفی میکنند.([111])
معلوم است که زیارت خدا یعنی همان ازدیاد معرفت نورانیت به محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ که آن هم سهم مراتب عقلانی و عالی است. همین اضافهشدن، دلیل بر تناهی و متناهیبودن است. اگر نامتناهی باشد که اضافهشدن معنی ندارد. توفیق زیارت که دست میدهد، نور و بهاء و جلال اضافه میشود. اینها دلیل بر متناهیبودن همه مراتب در آخرت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 126 *»
از جمله مباحثی که در اینجا عنوان میکنند این است که میگویند: معنای غیرمتناهیبودن اجسام و اجرام آخرتی این است: «و لکلّ انسان من سعید او شقیّ عالم برأسه اعظم من هذا العالم لاینتظم مع عالم آخر فی سلک واحد و لکلّ من اهل السعادة ما یریده من الملک بأی فسحة یریدها».([112]) هر انسانی، چه انسان سعادتمند در بهشت و چه انسان شقی در جهنم، هر کدام عالمی مخصوص خود دارند که از این عالم بزرگتر است. این عالمها با یکدیگر در یک رشته نیستند و از هم جدا هستند. هر انسانی که در بهشت است هر مقداری را که از مملکت آخرتی بخواهد دارا باشد، برای مملکتش در آن عالم، به همان مقدار توسعه و گستردگی پیدا میشود.
اگر در همین عبارتی که بیان خودشان است دقت کنند میبینند که در همین بیان، تناهی وجود دارد. هر انسانی برای خودش عالَمی دارد. به حسابی که اینها میگویند، اگر نفوس مجرد باشند بعد هم اجسام و اجرام و بدنهای آخرتی، تصورات همان نفوس باشند، اگر این دو مقدمه را ثابت کنند نامتناهی هستند. ولی ما به برکت فرمایشات بزرگان و به تبعیت از آلمحمّد؟عهم؟ میگوییم: نفوس در آخرت معنی ندارد که به حقیقتِ تجرد، مجرد باشند. بلکه نفوس ماده و صورت دارند و مرکبند، خلق خدا هستند و از مخلوقیت خارج نمیشوند. آن تجردی که عبارت است از بیترکیبی، تنزّه از ترکیب و بی ماده و صورت بودن، آن شأن خداوند است و شأن مخلوقات نیست. مخلوق هرچه هست مرکب از ماده و صورت است. پس دیگر نوبت به این حرفها نمیرسد و خواهنخواه متناهی هستند.
آری، این را هم قبول داریم که در آنجا هر انسانی، عالمی مستقل و مخصوص به خود دارد. بهشت مؤمن مخصوص خودش است. جهنم کافر هم مخصوص خودش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 127 *»
است. هر مقدار هم که قوت ایمان مؤمن بیشتر باشد، البته بهشتش گستردهتر است و اشیاء و امور آخرتی بیشتر در فرمان او است؛ چون همه آنها از عمل خود مؤمن فراهم شده است، لیس للانسان الّا ما سعی. همه از عمل خودش فراهم شدهاند، یعنی همه مملوک او و در مِلک خودش هستند. اینطور نیست که با مؤمن بیگانه باشند یا بر او مسلط باشند، بلکه مؤمن بر آنها تسلط دارد.
حضرت رسول؟ص؟ میفرمایند: انّ المؤمن اذا ادّی زکاة ماله فی الدنیا تکون فی الآخرة له جواداً کاحسن جواد یکون فی الدنیا، وقتیکه مؤمن زکات و حق مالش را اداء کند، همین زکات و پرداختکردن حق مال، برای او در آخرت اسبِ سواری خواهد شد. مَرکبی خواهد شد که از همه مرکبهای دنیا بهتر است. فیقال له: ارکب و ارکض فی ارض الجنّة سنة و ما بلغ جوادک فهو لک، به او گفته میشود که بر این اسب، آن هم اسب آخرتی، سوار شو و یک سال در زمین بهشت حرکت کن و بتاز. یک سال بتاز، هر مقدار که این اسب تو تاخت، مال تو و مِلک تو است. بعد رسولاللّه؟ص؟ در وصف حرکت این اسب میفرمایند: و انّه لیقطع فی کلّ طرفة عین بقدر الدنیا سبع مرّات!([113]) این اسب آخرتی در هر چشم بههم زدن، هفت برابر دنیا راه طیمیکند. سبحان اللّه! هفت برابر دنیا، ما از دنیا چه خبر داریم؟ ما فقط از یک کره زمین خبر داریم که چه خبر است. ما چه میدانیم که دنیا چقدر بزرگ است. خدا میداند که چقدر دنیا بزرگ است! این اسب هفت برابر این دنیا در هر چشم بههم زدن حرکت میکند. یک سال هم تاخت و تاز میکند و همهاش مِلک مؤمن است.
علتش همین است. اجساد آخرتی در اثر تصفیه، در اثر پاکیزهشدن از کثافتهای دنیایی، در اثر لطیفشدن و منقادشدن برای مؤمن و اینکه در اختیار و فرمان او قرار میگیرند، اینطوری هستند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 128 *»
در همین حدیث شریف دقت کنید. اسبی اینطوری، نسبت به امور دنیا، این چه سرعتی است؟! آیا جسم و اینقدر سرعتِ سیر امکانپذیر است؟ پس معلوم میشود که جسم آخرتی با ترکیب و نظام اینجا هیچ تناسبی ندارد.
این مطلب ثابت شده که هرچه جسم لطیفتر شود، سرعت حرکتش بیشتر است. سرعتش به حدی میرسد که در یک چشم بههم زدن، هفت برابر این دنیا راه طی میکند و حرکت مینماید. یک چشم بههم زدن، هفت برابر این دنیا! البته در همین دنیا، کاملان شیعه و بزرگان دین، با همین بدن جسمانی عنصری به حدی میرسند که دنیا یک قدم مؤمن است. در حدیث است که دنیا یک قدم مؤمن میشود.([114]) معلوم است که مؤمن کامل مراد است.
نمونه دیگرش که الحمدلله همه اعتقاد داریم و از ضروریات اسلام است، معراج رسولخدا؟ص؟ است. ایشان با همین بدن عنصری، با همین لباس عنصری و با همان کفش پای مبارکشان معراج فرمودند و همه عوالم را با همین بدن، سیر و طی کردند. طولی نکشید، هنوز حلقه درب منزلشان از تکانخوردن نیفتاده بود([115]) یا طبق بعضی از احادیث، کوزه آبی که برگشته بود هنوز تمام آبش نریخته بود. تمام عوالم را با همین بدن سیر فرمودند.
امام؟ع؟ در مدینه، درب منزلشان ایستاده بودند. کسی از یمن آمده بود و فکر میکنم از عرفاء آن وقت بوده است که پیر و مرشد داشت. آن وقتها هم پیر و مرشد داشتهاند. ایستاده بود و با حضرت صادق؟ع؟ صحبت میکرد و ایشان را نمیشناخت. از عرفاء و رؤساء و پیرهایشان تعریف میکرد. میگفت آنها طیّالارض دارند و در چند ساعت از این شهر به آن شهر با طیالارض میتوانند بروند. حضرت فرمودند: عالِم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 129 *»
مدینه از وقتی که تو اینجا ایستادهای، چند دفعه دنیا را سیر کرد. در این مدتی که اینجا ایستادهای، عالِم مدینه چند بار دنیا را طی فرمود.([116])
اینها به جهت همان لطافت و صفاء و اعتدالی است که در همین دنیا برای این بدنهای مطهر فراهم میشود. الحمدلله ما به این امور معتقدیم.
اجساد ائمه؟عهم؟ و اجساد مؤمنین، با همین لطافت و با همه حالاتی که دارد که به قول این حکماء میشود گفت از حالات مجردات است؛ با همه این احکام، متناهی هستند حتی همان بدنهای مطهر معصومین؟عهم؟ متناهی هستند. البته تناهیها تفاوت میکند، تناهی آن بدنها کجا و تناهی بدنهای دیگران کجا؟ ولی در هر صورت متناهی هستند و نامتناهی نیستند. در همین حدیث دقت بفرمایید که چگونه در همین مسأله ردّ بر همه حکماء است.
به همین علت بزرگان ما نه تنها اجساد، بلکه نفوس و حتی عقول را در دنیا و آخرت، هر دو، متناهی میدانند و در بقاء نیازمند به امدادهای الهی میدانند. «باقی ببقاء اللّه» نمیدانند، بلکه «باقی بـإبقاء اللّه» میدانند. خداوند مرتب به آنها افاضه و اِمداد میفرماید. به بدنها مناسب با خود بدنها مددهای بدنی و جسمانی میدهد؛ به نفوس، مناسب با نفوس افاضات نفسانی مینماید؛ به عقول، مناسب با عقول افاضههای عقلانی میفرماید.
الحمدلله اینکه حکماء میگویند: هر شخص مؤمن یا کافری، عالَمی مناسب و مخصوص و مستقل برای خود دارد مسلّم است، اما مقصود آنها نادرست است؛ زیرا آنها میگویند: هرچه که مؤمن در بهشت یا کافر در جهنم دارد، در نفس خود دارد.
خوب دقت بفرمایید. آنها نفس را مجرد میدانند و هرچه در آخرت است، تصورات و ادراکات نفس میدانند که به احداث نفس ایجاد میشود. پس اگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 130 *»
میگویند مؤمن عالمی مستقل دارد، یعنی چون نفس او مستقل است و هرچه هم دارد، ادراکات و صورتهای خود او است، پس عالمی مخصوص به خود دارد. کافر هم همینطور است. مقصودشان از اینکه میگویند سعید و شقی، هر دو عالمی مستقل دارند همین است.
میگویند: تمام امور آخرت، صورتهای خیالی و نفسانی است که در نفس فراهم میشود و نفس آنها را احداث میکند. پس به قوت و شدت نفس هم بستگی دارد و مدد جدیدی لازم نیست. برگشت حرفشان به این است که به خدا احتیاج نیست. خود نفس خلّاقیت دارد که این صورتها و ادراکات را، آن هم در ظرف و آنِ خودش احداث میکند. خارج از نفس و در عالم خارج و جدای از نفس نیست. در خودش این ادراکات را احداث میکند. پس اصلاً به مدد جدیدی و به امداد و افاضه فیضی احتیاج ندارد. خود نفس در اثر حرکت جوهری به نهایت کمال خود رسیده و نهایت شدت را در وجود پیدا کرده است. پس خودش این صورتها و ادراکات را میتواند احداث کند و به مدد احتیاج نیست. بنا بر این سخنشان، دیگر _ نعوذبالله _ آخرت به خدا مربوط نیست. آخرت و آخرتیها، چه بهشتیها و چه جهنمیها به خدا محتاج نیستند. نتیجه این مطلب همین است.
ولی قرآن و فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ همگی بر خلاف این حرفها است. در آخرت، بهشت انسان یا جهنم انسان واقعاً جدای از او است. گرچه به عمل خود او تهیه شده، ولی واقعاً جدای از او است. واقعاً در جهنمش میسوزد و واقعاً در بهشتش متنعّم است. همینطور جمادات و نباتات و حیواناتش جدا است.
مؤمن هم انسانی است که بر همه آنها محیط است و تسلّط و احاطه دارد. همه آنها در فرمان او و در اختیار و مشیت او هستند. بر همه آنها احاطه دارد و در عین حال، او و آنها به خدا محتاج هستند. احتیاج دارند که به ایشان مدد برسد و ابقاء بشوند، خودشان باقی نیستند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 131 *»
آیات قرآنی تقریباً اجمالاً به این امر اشاره دارد. میفرماید: عطاءً غیر مَجذوذ،([117]) نعمتهایی که خداوند به بهشتیان عنایت میکند، عطا و بخششهای او است که هیچ قطع نمیگردد، پایان ندارد و انقطاع نمییابد.
همینطور میفرماید: کلَّما رُزِقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الذی رُزِقنا من قبل و اُتوا به متشابهاً،([118]) هر عنایت و رزقی که از ثمرات، روزی ایشان میشود میگویند: قبلیش هم که همینطور بود. تا نعمت به ایشان داده میشود میبینند از نظر ظاهر، شبیه نعمت قبلی است. اما شبیهِ آن است و آن نیست، نعمت دیگری است. در بهشت، دو تا سیب، دو تا گلابی یک مزه نمیدهد. دومی با اولی خیلی فرق دارد. شما تا آخرش قیاس کنید، دیگر لازم نیست عرض کنم. تمام نعمتهایش همینطور است. دو نفس کشیدن، یکسان و برابر نیست. وقتی چنین است، آیا میشود گفت که در آنجا به مدد جدید احتیاج نیست؟ یاخود نفس آنها را احداث میکند؟ اینها با وحی بیگانه شدهاند، به در خانه دیگران رفتهاند و به در خانه قرآن و محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ نرفتهاند.
خدا درجات بزرگان ما عالی است، متعالی فرماید؛ متعالی است، عالی فرماید. چقدر زحمت کشیدند و چطور این حرفها را از دامنه قرآن و از دامنه احادیث جمع کردند و به دور ریختند. نشان دادند که اینها بیجهت به قرآن و فرمایشات ائمه انتساب پیدا کردهاند.
همچنین میفرماید: کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک و ما کان عطاء ربّک محظوراً.([119]) الآن در اینجا مرتب مؤمنان به دست مبارک امام؟ع؟ به مددهای نورانی امداد میشوند و همینطور کفّار به دست ایشان به مددهای خذلانی امداد میشوند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 132 *»
در آخرت هم همینطور است و هیچ فرقی نمیکند. در آخرت هم همه مراتب بهشتیان، جسم، نفس، عقل و همینطور همه امورشان امداد میشود. جهنمیها هم همینطور هستند. میفرماید: هر دو دسته را امداد میکنیم و این بخششهای پرورنده تو ممنوع نیست، پایان پیدا نمیکند و تمام نمیشود.
باز میفرماید: آخذین ما آتاهم ربهم([120]) این آیات چه صریح و محکم است! هیچ جای آن حرفها باقی نمیماند. اهل تقوا در بهشتها هستند و در سرچشمهها بهسر میبرند. آنچه را که پرورنده ایشان به ایشان عنایت و عطاء میفرماید میگیرند. این تعبیر درباره بهشتیها است. درباره جهنمیها هم میفرماید: زدناهم عذاباً فوق العذاب،([121]) آنها را مرتب عذاب میکنیم و عذابی بر عذابی اضافه میکنیم. آنجا هم همینطور است. خدا همه دوستان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ را از آتش نجات دهد و آتش را بر همهشان حرام فرماید.
چه بگویم؟ یک عذاب جهنم، بلکه یک لحظه عذاب با عذاب قبل یکسان نیست و شدیدتر است. اگر بخواهد مطابق و یکسان باشد که دیگر جهنم نیست. جهنم است، آنبهآن و لحظهبهلحظه عذاب در شدت است و همواره شدیدتر و شدیدتر میشود و همینطور. با وجود چنین حالتی، متناهی است. با آنکه عذاباً فوق العذاب است متناهی است.
اینها همینجا استفادهای هم میکنند. در حرفهای مرشدهایشان از حکماء و عرفاء جملاتی دیدهاند و به آن جملات استشهاد میکنند. از جمله ملاصدرا در همین مسأله که در آخرت، مؤمن به هر مقدار که اراده کند عالمش وسعت پیدا میکند، میگوید: حرف «بایزید بسطامی» هم اشاره به همین مطلب است. استشهاد میکند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 133 *»
که او گفته است: «لو انّ العرش و ما حواه دخل فی زاویة من زوایا قلب ابییزید لمااحسّ به».([122]) اگر عرش و آنچه را که فراگرفته است، همگی در گوشه دل ابایزید بسطامی داخل بشوند، اصلاً احساس نمیکند. اینقدر دلش بزرگ است! اصلاً احساس نمیکند که یک عرش و آنچه را که فرا گرفته در قلبش داخل شده است.
ابایزید از بزرگان صوفیه _ لعنهم اللّه و خذلهم اللّه _ است. از این حرفها در گفتههای بزرگان صوفیه زیاد است. گرچه خودشان این حرفها را صحیح نمیدانند. میگویند: اگر برای شخص سالک چنین امور و کشفیاتی پیش آمد، نباید بگوید. اگر بگوید صحیح نیست و خلاف سیر و سلوک رفتار کرده است. باید کتمان کند و نگوید. البته اگر هم یکوقتی گفت، دیگر قابل آمرزش است، فقط باید متوجه باشد که خطاء کرده است. اینها از زلّات و لغزشهای سالکان است.
اسم این حرفها را شَطَحیّات (جمع شَطح) میگذارند. از نظر لغت یعنی شخصی یک ادعاء خیلی احمقانهای بکند که همه به آن میخندند. اینها به قول خودشان به ظاهر حرفهایی میزنند که همه میخندند، _ البته باید هم خندید _ ولی واقعیاتی است که سالک نباید اظهار کند. حالا که اظهار میکند، کار نادرستی میکند. اینها از لغزشهای سالکان است.
اساس کار اینها بر همین است که تمام عالم و همه امور به تصور انسان بسته است:
کلّما فی الکون وهم او خیال | او عکوس فی المرایا او ظلال |
عقیده عرفاء این است که ما آنچه را که در این عالم میبینیم، همهاش وهم و خیال است. یعنی همهاش صورتهایی است که ما میسازیم و عالم، تابع نفوس ما است. هرطور که ما بسازیم همان است. یا عکسهایی در آئینهها و یا سایههایی است. آنچه در خارج است، اصالت ندارد بلکه آنچه اصالت دارد، نفس انسانی و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 134 *»
عالم ادراک او است. هر طور که انسان خارج را بسازد، خارج به همان طور است. عالم همان طوری است که انسان آن را میسازد.
پس عرش هم همان است که ابایزید بسازد. در خارج، عرشی بهطور مستقل، جدا و بالاصاله نیست. عرش یعنی آنچه من تصور و تخیل کنم. آخرت، دنیا و همه اینها عبارت است از تصورات انسان. چون این اساس را دارند، خیلی آزادانه و راحت، در مقابل اینهمه آیات و روایات چنین مزخرفاتی را بههم میبافند.
شیخ بزرگوار بیان میفرمایند که ابایزید با این حرفش، چه چیزی میخواسته است بگوید. شاید نوع صوفیه مقصودش را نفهمند، شاید هم بفهمند ولی باک و پروا ندارند. آن ملعون میخواسته به حدیث قدسی اشاره کند که خدا فرموده است: لایسعنی ارضی و لا سمائی ولکن یسعنی قلب عبدی المؤمن،([123]) آسمان و زمین من وسعت مرا ندارد بلکه قلب بنده مؤمن من وسعت مرا دارد. وقتیکه عرش با آنچه فراگرفته در دل ابایزید قرار بگیرد و اصلاً احساس نکند، باید بگوید قلب من فوق عرش و بالاتر از آن است. میخواهد بگوید آن مؤمنی که قلبش خدا را وسعت دارد و خدا را در خود جای داده است، من هستم.
یعنی _ نعوذباللّه _ میخواهد بگوید من محمّد بن عبداللّه هستم. خدا به شدیدترین لعنتها لعنتشان کند. اللّهم العنهم بعدد ما فی علمک من شیء. آن قلب، قلب محمّد است؟ص؟ . آن بنده مؤمن خدا که ظهور، جلوه و نور خدا است و خدا به آن ظهور و جلوه، برای جمیع خلق ظاهر شده، قلب مطهر محمّد بن عبداللّه و ائمه هدی؟سهم؟ است. قلب این کفّار و فسّاق و این کافرترینِ کافران نیست. امیدواریم هرچه زودتر حضرت حجة بن الحسن صلوات اللّه علیه، شمشیر انتقام را از نیام برآورد و از اینها انتقام بکشد. چطور معارف قرآن و معارف محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ را آلوده کردند!
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 135 *»
پس نتیجه سخن این است که، دنیا و آخرت تفاوت نمیکند. اجسام و نفوس و عقول متناهی هستند. به ابقاء الهی باقی بوده و به امداد الهی مدد میگیرند. البته در تناهی تفاوت است. تناهی دنیا بهحسب دنیا و تناهی آخرت بهحسب آخرت است. تناهی دنیا و آخرت اصلاً قابل مقایسه نیست. ما در این دنیا این جسم را داریم و میبینیم که به این مددهای جسمانی هم مدد میشود. نفوس و عقولمان هم همینطور است. اما آیا در آخرت این اجساد چطور امداد میشود؟ خدا میداند. انسان قدری که در آیات و روایاتِ مربوط به نعمتها و عذابها دقت میکند، تا اندازهای میتواند بفهمد که تفاوت بین تناهیها چقدر است. همانقدر که در آخرت جسم و نفس و عقل لطیف میشوند، تناهی هم فرق میکند. میفرماید: اگر یک تار یا پودِ حُلّهای از حلههای بهشتی را در بین آسمان و زمین نگاه دارند، تمام اهل روی زمین، همه و همه از بوی خوش آن بیهوش میشوند و میمیرند.([124]) چقدر فرق میکند! درست است که تناهی هست اما مسلّماً مثل این تناهی نیست.
همینطور میفرماید: اگر یک قطره از زقوم یا غسلین جهنم را در دریاهای عالم بیندازند، تمام اهل روی زمین از بوی تعفن آن میمیرند.([125]) تناهی هست اما تناهی مناسب آنجا است. خداوند به همه ما رحم فرماید و توفیق عنایت کند که واقعاً از مرگ غافل نشویم و به یاد مرگ باشیم.
چون اینجا بحث در این زمینه تمام میشود، به این حدیث توجه کنید. حدیث در کتاب کافی از ابوشَیْبَه است. حضرت باقر؟ع؟ میفرمایند: قال رسولاللّه؟ص؟: اَلموت اَلموت، اَلا و لابدّ من الموت. جاء الموت بما فیه، جاء بالرَّوْح و الراحة و الکَرَّة المبارکة الی جنّة عالیة لاهل دار الخلود الذین کان لها سعیهم و فیها رغبتهم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 136 *»
رسولخدا؟ص؟ فرمودند: مرگ، مرگ، از مرگ غافل نشوید، خواهنخواه مرگ خواهد آمد. مرگ با آنچه در مرگ است خواهد آمد. مرگ میآید همراه با رَوح و راحتی و برگشت بابرکت به طرف بهشتهای رفیع و بلند خداوندی. اما برای اهل دار خلود، کسانیکه برای بهشتها شایستگی دارند. آن کسانیکه برای بهشت تلاش میکردند و میل و رغبتشان هم در بهشت بود. مرگ برای ایشان به اینطور میآید.
و جاء الموت بما فیه بالشِّقوة و بالنَّدامة و بالکرّة الخاسرة الی نار حاویة لاهل دار الغرور الذین کان لها سعیهم و فیها رغبتهم. اما مرگ میآید همراه با آنچه در آن است از شقاوت و ندامت و برگشتن زیانکارانه بهسوی آتشی که برای اهل خانه غرور برافروخته شده است. کسانیکه برای این دنیا تلاش میکردند و میل و رغبتشان به آن بود. ثم قال و قال: اذا استَحَقَّتْ ولایةُ اللّه و السعادةُ جاء الاجل بین العینین و ذهب الامل وراء الظهر، بعد امام باقر؟ع؟ فرمودند که رسولخدا فرمودند: وقتیکه ولایت خدا و سعادت برای شخصی فراهم شود؛ یعنی خودش با تلاش و زحمت خود، ولایت خدا و سعادت را برای خود فراهم کند. علامت و نشانهای دارد که مرگ جلوی چشمش قرار میگیرد و میبیند؛ یعنی از مرگ غافل نمیشود. همه آروزها هم پشت سرش میرود. دیگر آرزوها را نمیبیند و آنچه مشاهده میکند مرگ است.
و اذا استَحَقَّتْ ولایةُ الشیطان و الشقاوة جاء الامل بین العینین و ذهب الاجل وراء ظهره. اما اگر کسی به سوء اختیار خود، ولایت شیطان را انتخاب کند و ولایت شیطان و شقاوت همراه او شود، نشانش این است که همه آرزوها جلوی چشمش است و مرگ پشت سرش میرود. مرگ را نمیبیند و همواره آرزوها را مشاهده میکند. قال و سئل رسولاللّه، ایّ المؤمن اکیس؟ فقال: اکثرهم ذکراً للموت و اشدّهم له استعداداً.([126]) حضرت فرمودند از رسولاللّه؟ص؟ سؤال شد: کدامیک از مؤمنان زیرکتر هستند؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 137 *»
فرمودند: زیرکترین مؤمنان کسی است که از همه بیشتر به یاد مرگ باشد و از همه شدیدتر برای مرگ آماده شود. او زیرکترین مؤمنان است.
حدیثی هم از حضرت امیر؟ع؟ است که آن را حضرت صادق نقل میفرمایند: مااَنْزَلَ الموت حقَّ منزلته مَنْ عَدَّ غداً من اجله. مااطال عبدٌ الاملَ الّا اساء العمل. خدا به همه ما رحم کند، نمیدانیم کجا متنبه میشویم. میفرماید: مرگ را در موقعیت خودش نشناخته است آن کسیکه فردا را از عمرش میشمرد. هیچ بندهای امید و آرزوهایش طولانی نمیشود مگر آنکه در مقام عملکردن و اعمال صالح بد میشود. عمل صالح و خوبی نمیتواند داشته باشد. آرزو که طولانی بشود، عمل، بد و طاعاتْ کم میشود.
همینطور میفرمود: لو رأی العبد اجله و سرعته الیه، لابغض العمل من طلب الدنیا،([127]) اگر بندهای مرگش و سرعت آن را به طرف خودش ببیند، کارهایی را که طلب دنیا است، دشمن میدارد.
مقصود از دنیا همان است که رضای خدا در آن نیست. هرچه که رضای خدا در آن نیست دنیا است. پس آن کاری و عملی را که طلب دنیا و بهدست آوردن آن است دشمن میدارد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 138 *»
مجلس 10
(شب دوشنبه 7 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r خلاصهای از مطالب گذشته:
ـــ با تعلق روح به بدن، کمالات بدن استخراج میشود
ـــ اعضاء و جوارح بدن ممکن است سخن بگویند
ـــ خداوند بدن را در دنیا و آخرت امداد میفرماید و تفاوت بینامدادهای دنیوی و اخروی
ـــ تعلق مراتب بالا به بدن
ـــ تشاکل مراتب با هم در آخرت
ـــ کیفیت ترقی نفوس در دنیا
ـــ جسم به نفس تبدیل نمیشود
ـــ تناهی اجساد و نفوس در دنیا و آخرت
r بدن هورقلیایی لطیف همین بدن است
r اعتدال بدن سبب تعلق روح به آن است و بیاعتدالی سبب مرگ است
r حالات بدن هورقلیایی پس از مرگ بدن عنصری
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 139 *»
r زندهشدن در قبر برای سؤال و جواب و زندهشدن در رجعت
r تناهی بدنها و اجسام هورقلیایی
r بدن هورقلیایی همان «طینت» است که امام صادق؟ع؟ فرمودهاند
r بدنهای هورقلیایی برخی از اموات در این عالم ظاهر شدهاند
r عیسی؟ع؟ در کنار قبر یحیی؟ع؟ با او گفتگو کرد. توجیه مرحوم مجلسی
r وسیعشدن قبر مؤمن به احاطه و تصرف او بستگی دارد
r ابدان مطهر معصومین؟عهم؟ و کاملان شیعه را ملائکه و جن زیارت میکنند و
از آنها الهام میگیرند
r توضیح پاسخگویی یحیی؟ع؟ به عیسی؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 140 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
([128])از مجموعه بحثهایی که در احکام و احوال بدن و جسد داشتیم مطالبی بهدست آمد. یکی زندهشدنِ بدن بود بهواسطه تعلق مراتبِ از مثال به بالا که روح نام دارد. همینطور که میبینیم، این بدن در این دنیا زنده است. وقتیکه حیات از این بدن استخراج شد، تمام کمالات حیات برای بدن هست. اما چون در این دنیا حیات ضعیف است، آثار آن از قبیل شعور و ادراک هم ضعیف است. یعنی برای همین جسد هم شعور و ادراک هست و در همین دنیا واقعاً این بدن ادراک دارد. مطابق همان مثالی که آقای بزرگوار کرمانی ذکر میفرمایند که اگر کارد دست انسان را ببُرد، این دستی که بریده میشود، الم و درد را احساس میکند. معلوم است که کارد روح را نبریده تا روح درد را احساس بکند، پس بدن حیات پیدا کرده است.([129])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 141 *»
با همین تحقیق و توضیح، مسأله سکَرات مرگ هم توجیه و بیان میشود که واقعاً این بدن سکرات مرگ را احساس میکند. همین بدن شعور و ادراک دارد و آثار حیات از آن ظاهر است. اگر نبی یا ولیّی بخواهد که همین بدن نطق کند میکند. مثلاً اگر بخواهد که دست شخصی به سخن بیاید و سخن بگوید، سخن میگوید و نطق میکند. یعنی آن نبی یا ولیّ کاری میکند که حیات قوت میگیرد. وقتیکه حیات قوی شد آثار بسیاری از آن بروز میکند. چنانکه در قیامت اعضاء و جوارح شهادت و گواهی میدهند و به سخن میآیند. واقعاً همین دست سخن میگوید و جوارح حرف میزنند. در دنیا هم اگر ولیّی اراده بفرماید که اعضاء و جوارح سخن بگویند، با اعجاز، حیات را در جوارح قوی میفرماید و قوت میدهد و نطق را استخراج میکند. پس مسأله حیات برای جسد روشن شد.
باز از مسائلی که دانستیم این بود که جسد به اِبقاء خدا و امدادهای الهی باقی میماند. اگر خدا بخواهد و در همین دنیا یک بدن عنصری دنیایی را ابقاء و امداد بفرماید، آن بدن دنیایی به ابقاء و امداد او دوام مییابد. به همین علت انبیاء گذشته یا معمَّرین که عمرهای زیادی داشتهاند، در تاریخ مشخصند، اسمهایشان گفته شده و دوران زندگی آنها بیان گشته است. به امداد و ابقاء خداوندی همین بدنها و جسدهای دنیایی باقی میماندند و سالها عمر میکردند.
در آخرت هم همینطور است. اینکه میگویند آخرت دار بقاء و جاودانگی است، علتش همین است. زیرا خداوند اجسام آخرتی را به امدادهای آخرتی امداد میفرماید، همیشه آن بدنها را باقی میدارد و به آن بدنها مدد میرساند. تفاوت بین امدادهای آخرتی و دنیایی این است که امدادهای دنیایی مشروط به شرط است و شرایط لازم دارد و امدادها تقریباً با فاصله افاضه میشود. اما در آخرت بیفاصله است و بر شرایط مترتّب نیست. طوری است که دائم و غیرمنقطع، امدادها افاضه میشود و بدنهای آخرتی میگردد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 142 *»
همچنین از اموری که به آن اشاره شد این بود که در دنیا و آخرت، بدنها نفوس را قبول میکنند و مراتب بالا را میپذیرند. مراتب بالا در اجساد ظاهر میشوند، تنزل میکنند و افعال و کارهایشان را از بدنهای خود ظاهر میسازند.
دنیا و آخرت فرق نمیکند، همینطور است. تفاوتشان در تباین و تشاکل است. یعنی در دنیا بین مراتب عالی با بدن تباین است، پس افتراق حاصل میشود، مرگ پیش میآید و بین بدن و آن مراتب جدایی میافتد. اما در آخرت این بدنها با نفوس و سایر مراتب، کاملاً الفت دارند و همشکل هستند و هیچگونه تفاوت و تباینی وجود ندارد. به همین علت، در آخرت تنزل و تعلق مراتب بالا به بدن همیشگی و ابدی است. دیگر برای بدنهای آخرتی مرگی نیست. بلکه در آخرت دیگر جدایی نفوس از ابدان، ارواح از نفوس و همچنین عقول از ارواح نخواهد بود. همه ترکیبی مییابند که دیگر برایش تفکّک، انفکاک و ازهم پاشیدن نیست. تفتُّت ندارند و ترکیبشان ابدی است.
همچنین دانستیم که نفوس و مراتب بالا بالفعل هستند و در عالم فعلیت قرار دارند. وقتیکه به این بدنها تعلق میگیرند بالقوه میشوند. در اثر نداء اَقبِل، که در آن حدیث فرمود که به عقل اینچنین خطاب میشود،([130]) شروع میکنند به ترقی و تکامل. همینطور که میبینید در اثر گذشتن عمر، نفوس ترقی میکند. این نفسی که ترقی مییابد، مدارج پیدا میکند و در این بدن به حد کمال خود میرسد، با نفسی که به بدن تعلق گرفت یکی است. دو چیز نیستند بلکه یکی هستند و همان حقیقتی که بوده است هست؛ فقط کمالات به او افاضه شد یعنی کمالات در او بالقوه بود و حالا بالفعل شده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 143 *»
اینطور نیست که نفس، چیز دیگری باشد و مثلاً جسم در اثر ترقی به نفس تبدیل گردد. اینچنین نیست. نفس، نفس است، چه قبل از تعلق به بدن و چه بعد از آن. البته مقصودمان قبلِ زمانی نیست، بلکه قبلِ رتبی و دهری منظور است. قبل از تعلق به بدن، در حین تعلق به بدن یا بعد از مفارقت از بدن، نفس همان حقیقتی که بوده است هست. فقط نفس در این دنیا ترقیات کرده، تکامل یافته است و آنچه خدا در او بالقوه گذارده بود، برایش بالفعل شده است.
حالا این اکتسابات، یا اکتسابات علیینی و یا اکتسابات سجینی است. در نهایت نفس به حد کمال خود رسیده است، مگر در مستضعفین که در آنها به کمال نمیرسد و در قبر میماند. حتی داخل در بهشت یا جهنم عالم برزخ هم نمیشود بلکه در همین بدن میماند. چون تقریباً وجودی است که جسدانیت دارد و کمالاتش کاملاً بالفعل نشده است، تا روزی که خدا بخواهد و آنها از استضعاف درآیند.
همینطور از جمله مسائلی که مطرح شد، تناهی اجساد و نفوس در دنیا و آخرت بود. بدنها و نفسها نامتناهی و نامحدود نیستند.
چون به آن مبحث اولی که در دست داشتیم میخواهیم برگردیم، لازم بود که این مسائل و مباحث را بهطور اجمال یادآور شویم. مبحث اول این بود که یکی از مراتب همین بدن و جسد، مرتبه هورقلیایی است. همه این مباحث و مسائلی که به اجمال و بهطور نسبی درباره جسد دانستیم، در جسد هورقلیایی هم هست؛ یعنی در مرتبه مثالی، انسان مثالی یا انسان برزخی. چون گفتیم که این انسان محسوس از پنج انسان فراهم شده است. یکی از آن انسانها یا مرتبهها، مرتبه مثالی و برزخی و هورقلیایی بود. همه این امور درباره جسد هورقلیایی هم جاری است؛ یعنی برای آن بدن هورقلیایی که لطیفِ همین بدن و در غیبِ این بدن است.
«غیب» که میگوییم نمیخواهیم بین این بدن و آن بدن هورقلیایی جدایی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 144 *»
بیاندازیم و بگوییم دو چیز هستند بلکه هر لطیفی را نسبت به حالت غلظتش، غیب و هر غلیظی را نسبت به حالت لطافتش، شهاده میگویند. همین بدن عنصری مادی دنیایی و شهادی، در مرتبه لطافتش بدن هورقلیایی میشود که نسبت به این بدن غیب است ولی در هر صورت، بدن و جسد است. یعنی واقعاً بدن هورقلیایی، لطیف همین بدن است.
بدن هورقلیایی در چه وقتی ظاهر میشود؟ وقتیکه این بدن، ترکیبش را از دست بدهد. میدانیم که به هنگام مرگ و از ابتداء آن، این ترکیب از هم میپاشد. امام؟ع؟ فرمودند: مرگ در اثر تحلّل آلات جسمانی است و آن، اولِ بههم خوردنِ ترکیب است.([131]) البته ممکن است که بدن میت و مردهای سالها بماند یا آلات و ابزاری بتواند بدنش را نگاه دارد که متلاشی نشود و آن را از متلاشیشدن حفظ کند. همینطور بعضی از بدنها بعد از سالها در قبرها سالم دیده شده است.
البته این نکته را هم متذکر باشیم که سالم باقیماندنِ این بدن ظاهری عنصری، در قبر، دلیل بر کمال و مقام باطنی نیست. خیلی از کاملان و بزرگان بودهاند که بدنشان در قبر خیلی زود متلاشی و از هم پاشیده شده است. از اینکه بدنی بعد از سالها و قرنها در قبری سالم بوده، یکی دو نمونه نقل شده و شهرت پیدا کرده است. نمیدانیم صحت شهرت تا چه حد است. سر زبانها هم شایع شده است که اگر کسی کامل باشد بدنش در قبر نمیپوسد، ولی دلیلی ندارد. شاید آنها که بدنشان سالم مانده است، صاحب مقام کمال و از بزرگان هم نباشند. ممکن است بدن ظاهری بسیاری از کاملان خیلی زود متلاشی شود و ازهم بپاشد.
مطلب این است که اصل از هم پاشیدن بدن، از همان وقتی است که مرگ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 145 *»
عارض میشود. تا بدن از هم نپاشد که مرگ عارض نمیشود. ملاک از هم پاشیدگی، این استخوانبندی، پوست و اینطور امور نیست. ملاک، آن حالت اعتدالی است که باعث میشود روح تعلق داشته و بدن به زندگانی مراتب بالا زنده باشد. آن اعتدال ملاک است.
وقتیکه مرگ عارض گشت و روح قبض شد، نشان آن است که این بدن از اعتدال در آمده است. حالا اگر این بدن بماند یا این استخوانبندی و اسکلت را با اسباب و ابزاری نگاه دارند و حفظ کنند، اینها دلیل بر موجودبودن بدن نیست. در واقع این بدن متلاشی شده است. چون آن بدنی که بدن بود، حالت اعتدالی بدن بود که در اثر آن، روح تعلق داشت و قبض روح نشده بود. به فرموده امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، تحلّل آلات که فراهم شد، دیگر این بدن و پیکره اعتدال ندارد که روح به آن تعلق بگیرد. از همانجا دیگر این بدن بدن نیست. چون بدن، معتدل نیست، روح قبض میشود.
از همانجا بدن هورقلیایی با حیاتی که از آن استخراج شده بود مستقل میگردد. همینطور که با تعلق مراتب بالا از این بدن ما حیات استخراج شده بود، از آن هم حیات استخراج شده بود. بیان شد که همه آثار حیات برای این حیات هم هست ولی ضعیف است. برای بدن هورقلیایی نیز که لطیفِ همین بدن است، حیات و شعور و ادراک وجود دارد، با آنکه روح از آن گرفته شده و به بهشت یا جهنم برزخ رفته است.
بدن هورقلیایی در قبر خود، یعنی قبر اصلی و غیب این قبر ظاهری میماند. آنجا یا روضة من ریاض الجنة یا حفرة من حفر النیران است. در آنجا حیات و شعور و ادراک وجود دارد. همان حیات و شعور و ادراکی که از خود آن بدن استخراج شده بود، برایش باقی میماند. پس از اینکه قبرش باغی از باغهای بهشت است لذت میبرد،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 146 *»
یا از اینکه حفرهای از حفرههای آتش است عذاب میکشد. همینطور سخن میگوید و نطق دارد. بدن هورقلیایی به ابقاء الهی تا نفخه صَعِق در قبر باقی است و به امداد الهی مدد میشود. خدا او را به آن نعمتها امداد میفرماید یا او را با مددهای سجّینی ابقاء و امداد میکند و نگاهش میدارد. برای جسد هورقلیایی هم امداد هست.
همچنین آن بدن هورقلیایی که در قبر است، برای پذیرفتن نفس و مراتب بالا صلاحیت و قابلیت دارد. به همین علت معتقدیم که وقتی مرده را در قبر میگذارند، روح دوباره برمیگردد، تا سینه تعلق میگیرد و زنده میشود.([132]) دوباره زندهشدنِ بدن، برگشتن روح است؛ یعنی از مثال به بالا باز برمیگردد و به بدن تعلق میگیرد. همه سؤال و جوابها از نفس میشود که با زبان بدن هورقلیایی جواب میدهد. با زبان این بدن دنیایی جواب نمیدهد.
در قبرِ ظاهری بدن دنیایی افتاده است. اما بدن و جسد هورقلیایی، محل تعلق روح یعنی مثال و مراتب بالا میشود که به بهشت یا به جهنم برزخ رفته است. روح را برمیگردانند، تعلق میگیرد و بعد از سؤال و جواب و تمامشدن مذاکرات با آن ملائکه، دوباره روح مفارقت میکند و در بهشت یا در جهنم قرار میگیرد. بدن هورقلیایی در قبر، با حیات و شعور و ادراک استخراج شده از خودش، متنعّم یا معذّب میماند. پس آن بدن هم برای قبول نفس و مراتب بالا قابلیت دارد. همینطور اگر نبی یا ولیّی اراده بفرماید و بخواهد مردهای را احیاء کند، باید روحش از بهشت یا از جهنم برگردد و به این بدن هورقلیایی تعلق بگیرد.
چرا این بدن هورقلیایی قابلیت و صلاحیت برای پذیرفتن روح را دارد؟ چون در آن، حیات و اعتدال هست. در تاریخ و روایات رسیده است که اشخاص بسیاری
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 147 *»
را زنده کردهاند.([133]) در قرآن راجع به احیاء اموات، آیات بسیاری است.([134]) در رجعت نیز مسأله همینطور است که احیاء مردگان رخ میدهد. مسائل را بهطور اجمال عرض میکنم. پس چون بدن هورقلیایی این صلاحیت و قابلیت را دارد، میشود که روح برگردد و تعلق بگیرد. اما یا از راه اعجاز باید باشد و یا از طریق رجعت که به دوره رجعت مربوط است.
مطلب دیگر تناهی اجسادِ هورقلیایی است. آنها با آنکه در قبر خود امداد میشوند و به ابقاء الهی باقی هستند، باز هم متناهیند. حدّ و قبر هر کس معلوم است. با یکدیگر مجاور هستند و از یکدیگر احوالپرسی میکنند.([135]) مؤمنان در قبرهای خود احساس مجاورت با یکدیگر را دارند. پس بدن هورقلیایی حیات و ادراک و شعور دارد. میفرماید: شما که به زیارت اموات و مردگان میروید، آنها میفهمند و متوجه میشوند.
در کتاب کافی از تفسیر علی بن ابراهیم قمی نقل میکند: عن ابیعبداللّه؟ع؟ قال: انّهم یأنسون بکم فاذا غبتم عنهم استوحشوا.([136]) امام صادق؟ع؟ فرمودند: شما که به زیارت اهل قبور میروید، آنها با شما انس میگیرند. مقصود این نیست که روحشان برمیگردد و با ما انس میگیرد. روحشان که در بهشت است بلکه همین بدن هورقلیایی موجود در قبر، با ما انس میگیرد. وقتی هم که شما برمیگردید و از آنها پنهان میشوید، به وحشت میافتند و احساس تنهایی میکنند. از این قبیل احادیث هست که امیدوارم مراجعه کنید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 148 *»
همینطور حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: زوروا موتاکم فانّهم یَفرَحون بزیارتکم و لیَطْلُبْ احدکم حاجته عند قبر ابیه و عند قبر امّه بما یدعو لهما.([137]) مردگانتان را زیارت کنید که ایشان به زیارت و دیدن شما شادمان میشوند. و هر کس از شما وقتیکه کنار قبر پدر و مادر خود میایستد، حاجتش را بخواهد که بهواسطه دعائی که برای آنها میکند، برآورده میشود. یعنی وقتیکه او دعاء کرد، آن پدر و آن مادر آمین میگویند. رضایت پدر و مادر و آمینگفتن پدر و مادر، در قبولی دعاء فرزند خیلیخیلی مؤثر است. اینطور روایات در این باره فراوان است، امیدوارم که مراجعه بفرمایید.
پس این بدنهای هورقلیایی، حیات و شعور دارند، ابقاء الهی به آنها تعلق دارد و در عین حال متناهی هستند، این مسلّم است. درباره بدنهای برزخی و هورقلیایی کسی سخنی نگفته که آنها هم غیرمتناهی هستند، اگرچه نوع همین حکماء میگویند عالم هورقلیا، عالم برزخ و عالم مثال، عالم صورتهای مجرد از ماده است. آخر اینهمه فرمایشات، همهاش دلیل بر آن است که هم ماده دارد و هم صورت دارد. عالم برزخ مثل همین عالم دنیا است، تفاوت فقط در لطافت و غلظت است.
میدانیم که فرمایشات بزرگان ما راجع به بدن و جسد هورقلیایی اختصاص به ایشان ندارد؛ دیگران هم ذکر کردهاند و گفتهاند و از آنها نقل شده است. در فرمایشات ائمه؟عهم؟ هم جابلقا و جابرسا رسیده است. اختصاص به ایشان ندارد که یکچنین لغات و تعابیر را اختراع کرده و یا فقط ایشان بهکار برده باشند.
حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ نقل شده که تأیید همین قول است: سئل عن المیّت یبلی جسده؟ قال: نعم، حتّی لایبقیٰ له لحم و لا عظم الّا طینتُه التی خُلِقَ منها فانّها لاتبلیٰ، تبقی فی القبر مُستدیرةً حتّی یُخْلَقَ منها کما خُلِقَ اوّلَ مرّة.([138]) از امام؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 149 *»
سؤال شد که آیا مرده جسدش میپوسد؟ فرمودند: آری، بهطوری که برایش نه گوشتی میماند و نه استخوانی، مگر آن طینتی که از آن طینت خلقت شده است. دیگر آن طینت نمیپوسد و در قبر در حال استداره میماند. این استدارهٔ دایره منظور نیست که دایرهوار معنی کنیم. میفرماید: تا آنکه دوباره از آن خلق شود همانطور که اول بار خلق شد؛ یعنی همانطور که در دنیا این بدن از آن طینت خلقت شده است، برای آخرت یا در رجعت هم از همان طینت خلقت میشود. بزرگان اسم همان طینت را بدن هورقلیایی، بدن برزخی و بدن مثالی میگذارند که اجمالاً دربارهاش گفتگو کردهایم و باز هم انشاءالله گفتگو میکنیم.
روایاتی رسیده است که بعضی از بدنهای هورقلیایی در این عالم ظاهر شدهاند. حالا در این مطلب که به لباس و بدن عنصری هم درآمدهاند یا درنیامدهاند، صراحت ندارد. یکی دو نمونه را عرض میکنم.
از جمله حدیثی است که در همین کافی از حضرت صادق؟ع؟ ذکر شده است: انّ عیسی بن مریم جاء الی قبر یحیی بن زکریّا؟ع؟ و کان سأل ربّه انیُحیِیَه له فدعاه فاجابه و خرج الیه من القبر. فقال له: ما ترید منّی؟ فقال له: ارید انتُؤنِسَنی کما کنتَ فی الدنیا. فقال له: یا عیسی، ماسکَنَتْ عنّی حرارةُ الموت و انت ترید انتعیدنی الی دار الدنیا و تَـعُودَ علیّ حرارةُ الموت؟ فترکه فعاد الی قبره.([139])
عیسی بن مریم؟ع؟ کنار قبر یحیی بن زکریا آمد. مرحوم مجلسی میفرماید: از این حدیث استفاده میشود که یحیی قبل از عیسی فوت شده است و از آن طرف اخباری داریم که یحیی وصی عیسی بود. لازمه آن اخبار این است که یحیی بعد از عیسی زنده باشد و بعد از عیسی فوت کند. ایشان میفرماید: بعضی گفتهاند یحیی بعد از کشتهشدن، به دعاء عیسی زنده شده و وصی عیسی بوده است. بعضی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 150 *»
گفتهاند: این یحیی بن زکریا غیر از آن یحیی بن زکریایی است که کشته شده و نبی بوده است.([140])
ولی هیچکدام از اینها توجیه درستی نیست. چنانکه کشتهشدن یحیی هم حتماً بعد از عیسی بوده، مسلّم نیست. من هم دو احتمال میدهم ولی برای هیچیک دلیلی ندارم.
اگر یحیی بعد از ایشان کشته شده باشد، چون حضرت عیسی کشته نشد و بعد از آن غیبت که فرمود باز در این عالم ظاهر شد، احتمال میرود که در آن موقع بوده است؛ یعنی حضرت عیسی با بدن آسمانی در زمین، کنار قبر او آمده باشد. این یک احتمال است که گفتم دلیلی ندارم.
احتمال دیگری که قوی است اینکه وصیبودن حضرت یحیی برای حضرت عیسی؟عهما؟ لازم نیست که حتماً بعد از رفع حضرت به آسمان باشد. شاید در وقت بودنش روی زمین ایشان را برای خود وصی قرار داده باشد. چه مانعی دارد؟ همانطور که حضرت هارون، در زمان حیات حضرت موسی، وصی و خلیفه حضرت موسی شد. وصیبودن دلیل نمیشود که عیسی به آسمان بالا برده شد و بعد یحیی وصی شد. ممکن است ایشان در حال حیات، حضرت یحیی را وصی خود کرده باشد، منافات ندارد. این احتمال بعید نیست.
آری، در این حدیث چنین مطلبی بیان شده است، ولی این مطلب حدیث را از اعتبار نمیاندازد که حدیث معتبر نباشد. زیرا در کتاب معتبر کافی است، در اعتبار آن شکی نیست و به صدور این حدیث از امام؟ع؟ اطمینان داریم که حضرت آن را فرمودهاند. مطلب ما هم که میخواهیم برای اثباتش به این حدیث استدلال کنیم روشن میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 151 *»
عیسی بن مریم کنار قبر حضرت یحیی آمد. او قبلاً از خدا میخواست که یحیی را زنده کند. زندهشدن یحیی احتیاج به آن داشت که یحیی هم رضایت داشته و راضی باشد که به دنیا بیاید. ظاهراً باید عیسی قبلاً رضایت یحیی را بهدست آورده باشد. پس کنار قبر یحیی آمد و او را صدا زد. یحیی جواب داد و از قبر خارج شد، در نزد عیسی ایستاد. عرض کرد: از من چه میخواهی؟ فرمود: دلم میخواهد که زنده شوی و به دنیا بیایی و با هم مأنوس باشیم، همانطور که قبلاً در دنیا اینطور بودی و با هم مأنوس بودیم. گاهی به دیدار هم میرفتیم و یکدیگر را میدیدیم. میخواهم اینطوری باشی. یحیی عرض کرد: ای عیسی، هنوز گرمی و حرارت مرگ در من آرام نشده است. یحیی است که چنین میگوید! اللّهم ارحمنا. خدایا به ما رحم کن. عرض کرد: تو میخواهی مرا دوباره به این دنیا برگردانی تا باز حرارت مرگ به سراغم آید و دوباره حرارت مرگ را بچشم؟ عیسی او را رها کرد، او هم به قبر خود برگشت.
در این حدیث شریف دقت کنید. چقدر صریح است در اینکه بدن هورقلیایی در قبر زنده است و از خودش حیات دارد، با آنکه روح از آن مفارقت کرده است. روح که به بدن یحیی برنگشت. همین بدن هورقلیایی او اجابت کرد. حیات استخراج شده از آن بدن مطهر که بدن نبی است جواب داد؛ زیرا یحیی راضی نبود که دوباره حرارت مرگ را بچشد. اگر روح بخواهد بیاید، باید از بهشتش بیاید و دوباره به بدنش تعلق بگیرد تا به آن زندگی زنده شود. پس باز حرارت مرگ را باید بچشد تا روحش را قبض کنند، در صورتی که او راضی نبود و اجازه نداد و موافقت نکرد. پس این همان بدن هورقلیایی است.
منافاتی هم ندارد که بدن هورقلیایی در بدنی عنصری ظاهر شود. به اعجاز عیسی، عناصری از این عالم جمع بشود و بدن هورقلیایی به آن تعلق بگیرد که شخص دیگری غیر از عیسی هم او را ببیند. امکان هم دارد که با بدن هورقلیایی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 152 *»
سر از قبر درآورده است و عیسی هم با مرتبه هورقلیایی خود، یحیی را دیده و با یحیی گفتگو کرده است.
چون در حدیث ذکر نشده و مشخص نگشته است، هر دو صورتش احتمال میرود. عیسی بدنی را به اعجاز خود از این عناصر فراهم کند و بدن هورقلیایی یحیی به آن تعلق بگیرد؛ بهطوری که اگر شخص دیگری هم کنار عیسی بود، او هم آن بدن را میدید. یا آنکه مثل صحبتکردنِ حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ با آن کسانی باشد که در وادیالسلام بودند.
امام؟ع؟ با شخصی به نام حَبَّةالعُرَنیّ به وادیالسلام تشریف بردند. راوی میگوید: حضرت ایستادند به صحبتکردن، گویا با اشخاصی گفتگو میکردند. من هم ایستادم تا از ایستادن خسته شدم؛ نشستم، خسته شدم. برخاستم تا مانند بار اول خسته شدم، نشستم، سپس برخاستم و رداء خود را جمع نموده و عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، من بر حال شما از طولانیشدن ایستادن نگرانم، کمی استراحت کنید و رداء خود را گسترانیدم تا حضرت بر آن بنشیند. فرمودند: ای حَبَّه، این نیست مگر گفتگو با شخص مؤمن و یا انسگرفتن با او.([141])
زیرا تنها گفتگوی با ارواح مؤمنان مراد نیست بلکه همانطوری که با ارواح آنان گفتگو میفرموده با ابدان برزخی آنان هم گفتگو داشتهاند. پس همان بدنهای هورقلیایی هم مراد است که رفتوآمد و ملاقات میکنند. آن بدنها وسعت بسیاری دارند. این بدنها مثل آن بدنها نیست. آنها بدنهای وسیع و پهناوری است. اینکه میفرماید: قبرش تا جایی که چشمش میبیند وسیع میشود،([142]) برای چیست؟ پهناوری قبر به چه درد میخورد؟ حتماً برای او احاطهای پیدا میشود و در آن قبر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 153 *»
پهناور تصرف دارد. معنای اینکه قبرش روضة من ریاض الجنة است همین است. فقط اینطور نیست که وسعت پیدا کند. ما از زمینی پهناور مثل کویر چه لذتی میبریم؟ کویر تا جایی که چشم کار میکند زمین است، چه فایدهای دارد؟ پس اینکه قبر مؤمن تا جایی که چشمش کار میکند وسیع میشود، همان وسعتِ روضة من ریاض الجنة مراد است؛ یعنی همه نعمتهای بهشتی که برای روحش وجود دارد، در قبرش هم برای بدنش وجود دارد.
آن بدن، حیات و ادراک و شعور باید داشته باشد. میهمانی کند، رفتوآمد داشته باشد، بنشیند، برخیزد، برود، بیاید و ملائکه و ارواح بر او نازل شوند. ارواح مؤمنان جن با او ملاقات کنند و از او چیز یاد بگیرند. هیچ مانعی ندارد که از بدن او الهام بگیرند و چیزها بیاموزند.
همین بدنهای مطهر کاملان شیعه، محل زیارت ملائکه و محل زیارت جن مؤمن است. جن میرود و آن بدنهای مطهر را زیارت میکند. آیا فقط ما حضرت ابوالفضل را زیارت میکنیم؟ یا وجود مبارک حضرت رضا؟ع؟ را آیا ما فقط زیارت میکنیم؟ بدنهای هورقلیایی ایشان را ملائکه زیارت میکنند، از ایشان الهام میگیرند، چیز یاد میگیرند. همینطور جن از آن بدنها استفاده میکنند، ملاقات و دیدار و تزاور و مجالست دارند.
پس هیچ بعید نیست که حضرت یحیی با بدن هورقلیایی خود از قبر درآمده و جواب حضرت عیسی را داده باشد. حضرت عیسی هم با بدن هورقلیایی خود با یحیی سخن گفته باشد.
این قسمت حدیث مشکلی فراهم کرده است. اگر این توضیحات مشایخ ما و آنچه عرض کردم نباشد، این حدیث خیلی مشکل میشود. به همین علت مرحوم مجلسی میفرماید: «فان قیل: ادراک حرارة الموت ای شدّته بعد الاحیاء کانت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 154 *»
لامحالة واقعة فلم لمیقبل المکث فی الدنیا؟»اگر کسی اشکال کند که حضرت یحیی زنده شد. یعنی روحش از بهشت برگشت، به بدنش تعلق گرفت، از قبر درآمد و دربرابر عیسی ایستاد. وقتیکه زنده شده است، خواهنخواه باز باید بمیرد و در نتیجه حرارت مرگ را باید بچشد؛ پس چرا راضی نشد که در دنیا بماند، زیست کند و با عیسی باشد؟ در نهایت بعد از زندهشدن خواهنخواه، باز حرارت و شدت مرگ برای یحیی واقع میشده است؛ پس چرا یحیی قبول نکرد که در دنیا بماند؟
«قلت: حرارة الموت انّما یکون بعد الایتلاف و عودِ العلائق المنقطعة مرّة ثانیة فامّا الموت قبل ذلک فلیس فیه شدّة لانّ العلائق القدیمة قد انقطعت و زالت و لمتحدث بعدُ عَلاقة مجدّدة و الفة محدثة و لذا لایکون ذلک فی احیاء القبر ایضاً للمؤمنین».([143]) ایشان در جواب میفرماید: اینکه مرگ و جداشدن روح سختی و شدت دارد، وقتی است که پس از ترکیب دوباره و برگشت علاقههای انقطاع یافته باشد؛ ولی جداشدن روح پیش از این حالت سختی و شدتی نخواهد داشت. زیرا علاقهها محکم نشده و روح همینقدر تعلقی اجمالی به بدن گرفته است، پس مرگِ دوباره شدتی ندارد. روح یحیی به بدنش تعلقی اجمالی گرفت، از قبر درآمد، جواب عیسی را داد و فوری برگشت. چون روح کاملاً تعلق نگرفته بود، چندان سختی نداشته است.
آیا دقت فرمودید؟ مرحوم مجلسی هم حق دارد. چطور جواب بدهد؟ ولی آیا این جواب شد؟ تا علاقه شدید نشود که روح تعلق نمیگیرد. روح هم که به این بدن تعلق گرفت به همهاش تعلق میگیرد. بعد هم که علاقه فراهم شد، دیگر جداشدنش از این بدن مشکل است.
مرحوم مجلسی میفرماید: زندهشدن در قبر را هم بر همین باید حمل کنیم. مؤمنان و غیرمؤمنان که در قبر زنده میشوند اینها همه از همین قبیل است. شاید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 155 *»
مقصودش این است که زندهشدن مؤمنان در قبور برای سؤال و جواب اینچنین است که خارجشدن روح بعد از تعلقش به بدن و تمامشدن سؤال و جواب سختی ندارد. غیرمؤمنان هم برای آنکه ملائکه عذاب عذابشان کنند روحشان به بدنشان تعلق میگیرد و باز بدن را میگذارد و میرود. خلاصه چون علاقه شدید نمیشود، درنتیجه رفتن روح صدمه نمیزند.
ما میگوییم: وقتیکه روح جدا شد اگر به بدن هورقلیایی بخواهد تعلق بگیرد، به رضایت و اذن شخص احتیاج دارد مگر آنکه خدا بخواهد و خارجشدنش از بدن درد و حرارت ندارد. این بدن دنیایی است که خروج روح از آن شدت و حرارت دارد؛ چون حیاتش در اثر ترکیب دنیوی ضعیف است. پس خروج یحیی؟ع؟ از قبر و گفتگوی او با عیسی؟ع؟ اموری است که از بدن هورقلیایی هم برمیآید و به بازگشت روح به بدن نیازمند نیست. توضیحش هم این است که بزرگان ما میفرمایند: خود بدن هورقلیایی حیات و شعور و ادراک دارد و احساس میکند، اینگونه کارها را هم میتواند برگزار کند. پس هیچ مشکلی پیش نمیآید.
مرحوم مجلسی احتمال دیگری را هم به شکل نقل قول، میفرماید: «ربّما یقال: انّ استجابة عیسی کان مشروطاً برضاء یحیی و لمیعد روحه الی جسده و انّما تمثّل روحه لعیسی لیستأذنه فلمیأذن له و لایخفی بعده».([144]) چون آمدن یحیی به دنیا مشروط به رضایتش بود پس روح به بدنش عود نکرد، بلکه روح یحیی از بهشتش برای عیسی مجسّم و مُمَثّل شد و به عیسی اجازه و رضایت نداد که به بدنش برگردد و زنده شود تا در نتیجه دوباره بمیرد و حرارت مرگ را دوباره بچشد.
بعد خود مرحوم مجلسی این احتمال را بعید میشمارد که چگونه روح از بهشت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 156 *»
در اینجا بیاید، ممثّل شود و جواب عیسی را بدهد؟! روح که در قبر نیست و در بهشت است. اگر روح بخواهد از بهشت بیرون بیاید لازم نیست که از قبر بیرون بیاید و جواب عیسی را بدهد و دوباره به قبرش برگردد. پس این احتمال هم درست نیست زیرا صریح عبارت حدیث این است.
٭ ٭ ٭ ٭
حدیـث حَبَّــة العُرَنـــی
قال: خرجت مع امیرالمؤمنین الی الظهر فوقف بوادی السلام کأنّه مُخاطِب لاقوام. فقمتُ بقیامه حتّی اَعْیَیْتُ ثمّ جلست حتّی مللت ثمّ قمت حتّی نالنی مثل مانالنی اوّلاً ثمّ جلست حتّی مَلِلْتُ ثمّ قمت و جمعت ردائی فقلت: یا امیرالمؤمنین، انّی اَشْفَقْتُ علیک من طول القیام، فراحةَ ساعةٍ، ثمّ طرحت الرداء لیجلس علیه. فقال: یا حَبَّة، انْ هو الّا مُحادَثَةُ مؤمن او مؤانَسَتُه. قال قلت: یا امیرالمؤمنین و انّهم لَکذلِک؟ قال: نعم، لو کُشِفَ لک لرأیتهم حَلَقاً حَلَقاً مُحتَبین یَتحادَثون. فقلت: اجسام ام ارواح؟ فقال: ارواح و ما من مؤمن یموت فی بقعة من بقاع الارض الّا قیل لروحه: اِلْحَقیٖ بوادی السلام. و انّها لبقعة من جنّة عدن.([145])
میدانیم که باطن وادیالسلامِ کوفه بهشت است چنانکه باطن بَـرَهُوت و حَضْرَمَوْت و عیون بقر جهنم است. همچنین میدانیم که بهشت برزخ، آسمان و زمین دارد که ارواح مؤمنان در آسمان آن و بدنهای برزخی ایشان در زمین آن در نعمتهای برزخی به زندگی برزخی زندگانی میکنند.([146]) بدیهی است که بهحسب زندگی آن عالم با هم رفتوآمد و نشست و برخاست و گفتگو و دید و بازدید و تعلیم و تعلّم دارند. نیز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 157 *»
میدانیم که آسمانهای عالم برزخ در غیب آسمانهای این عالم و زمینهای آن در غیب زمینهای این عالم است بهطوری که اسفل آن عالم (آسمانها و زمینهایش) به اعلای این عالم چسبیده است.
با توجه به این نکات هنگامیکه امام؟ع؟ در وادیالسلامِ کوفه ایستادند، بر عالم برزخ مشرف شدند و با مؤمنان به گفتگو پرداخته و با آنها انس گرفتند؛ تنها با ارواح آنان نبوده است بلکه ابدان برزخی آنان هم از آن عنایت و توجه امام؟ع؟ بهرهمند میشدند. یعنی همچنانکه با ارواح آنان به محادثه و مؤانسه پرداختند با ابدان آنان هم محادثه و مؤانسه داشتند؛ زیرا هر نعمتی که به ارواح آنان میرسد، خداوند برای ابدان آنان هم حظّ و نصیبی قرار میدهد و چه نعمتی بالاتر از نعمت محادثه و مؤانسه با آقای جمیع مؤمنان و سرور همه اوصیاء پیامبران علیه و علیهم السلام؟!
تعبیرهای امام؟ع؟ طوری است که گویا از حالات بدنهای آنان گزارش میدهد. میفرماید: اگر برای تو پرده برداشته شود و تو آنان را ببینی، آنها را خواهی دید که جامههای خود را به خود پیچیده و گرد یکدیگر، حلقهوار نشسته و به گفتگو پرداختهاند.
راوی از این عبارت چنین میپندارد که بدنهای عنصری و دنیایی ایشان در قبرهایشان به این صورتند. به همین جهت با کمال تعجب و حیرتزدگی میپرسد: «اجسام ام ارواح؟»
امام؟ع؟ بهحسب مصلحتبینی برایش توضیح نمیدهند که ارواح آنان در آسمانهای وادیالسلام و ابدان برزخی و هورقلیایی آنان در زمینهای وادیالسلام با یکدیگر برای محادثه و مؤانسه گرد آمدهاند؛ زیرا هضم این مطلب برای آن راوی دشوار بوده و آمادگی درک آن را نداشته است. از این رو امام؟ع؟ در پاسخ او میفرماید: آنها ارواح هستند و هیچ مؤمنی در بقعهای از بقعههای زمین نمیمیرد مگر آنکه به روح او گفته میشود: به وادیالسلام ملحق شو، و وادیالسلام روضهای از بهشت عَدن است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 158 *»
روشن است که همین اندازه توضیح برای بیان ارزش و موقعیت وادیالسلام به مقدار فهم و درک آن راوی کافی بوده است. باتوجه به قاعده «اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند»، تعبیر به «ارواح» این حالات را از اجساد و ابدان برزخی مؤمنان نفی نمینماید. و نیز با توجه به سایر احادیث که مقداری از آنها در متن آورده شده است مقصود ما روشن و ثابت میگردد. البته با دقت بیشتر که بعد از این هم درباره آن بحث میکنیم، از کلمه «ارواح» میتوان بدنهای هورقلیایی را هم در نظر گرفت نه تنها مرتبههای از مثال به بالا را.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 159 *»
مجلس 11
(شب سهشنبه 8 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r آنچه از انسان در قبر باقی میماند چیست؟
r طبق روایات عامه «عَجْبُ الذَنَب» از انسان در قبر باقی میماند
r طبق روایات خاصه «طینت مستدیره» باقی میماند
r طبق نظر حکماء «عقل هیولانی» یا «هیولا» یا «نفس» باقی میماند
r طبق نظر بزرگان+ «بدن هورقلیایی» باقی میماند
r خصوصیات بدن هورقلیایی
r معنی و مقصود از «طینت مستدیره»
r توجیه نعمتها یا عذابهای قبر به شناخت بدن هورقلیاییبستگی دارد
r داستان برگشتن میّتی به دنیا در اثر دعاء چند جوان از بنیاسرائیل
r احساس تلخی جاندادن پس از نود و نه سال از درگذشت آن شخص
r سفیدشدن موی سر و صورت آن شخص از هراس قیامت
r «عَجب الذنَب» یا «طینت مستدیره» همان بدن هورقلیایی است
r نقل عبارتی از مرحوم مجلسی؟رح؟ در تأیید نظر بزرگان+
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 160 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
سخن در مرتبه مثالی انسان و انسان مثالی است. به این مطلب رسیدیم که برای مرتبه یا جسد مثالی، حیات و شعور و ادراک هست. همینطور هیئت دارد و به امدادهای خداوند ابقاء میشود. سایر احکامی هم که درباره جسد گفته شد، درباره مرتبه هورقلیایی ثابت است. همان مرتبه هورقلیایی است که در قبر بعد از فناء این بدن عنصری باقی است و تمام نعمتها یا عذابهای قبر برای آن است. آن بدن، صافی و لطیف همین بدن و آن مرتبه، لطافت یافته همین مرتبه عنصری است.
همه احکامی که در این عالم، برای این بدن عنصری موجود است، برای مرتبه و بدن هورقلیایی نیز موجود است. ما در این بدنِ ظاهری عنصری، حیات و آثار حیات از شعور و ادراک و همچنین ابقاء و امدادهایی که خدا این بدن را میفرماید میبینیم؛ برای آن بدن نیز همینطور است. چنانکه این بدن، حواس و قوا و اعضاء دارد، بدن هورقلیایی هم همینطور، اعضاء و قوا و حواس و ادراکات و شعور و حیات دارد. خداوند او را به امدادهای بهشتی یا به امدادهای جهنمی ابقاء میفرماید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 161 *»
همه مسلمانان به این مطلب اعتراف دارند، ولی در اینکه آن بدن چیست اختلاف شده که مطلب دیگری است. همه اعتراف کردهاند که روح انسان، یعنی از مثال به بالا، در بهشت یا در جهنم برزخ قرار میگیرد، ولی در قبر اجزائی از انسان تا نفخه صعِق باقی میماند. همه به این مطلب اعتراف دارند.
حتی در روایاتی که از طریق عامه رسیده، به جملهای تصریح شده است که عدهای آن حدیث را ذکر کردهاند. اجمالش این است که در قبر «عَجْب الذَنَب» از انسان باقی میماند.([147]) عَجْب الذنَب استخوانی است که ستون فقرات بر آن برپا است. چون در حیوانات، فاصله بین بدن و دم حیوانات است، پس تقریباً یعنی آن دنباله دم و فاصله بین بدن و دم حیوان. در انسان هم همان استخوانی میشود که ستون فقرات بر آن برپا است. در روایات عامه به این تعبیر رسیده است که گفتهاند عَجب الذنب در قبر باقی میماند.
در حدیثی که از طرق عامه از رسولخدا؟ص؟ نقل شده اینطور است: انّ الجسد یبلی الّا عَجْبَ الذَنَب فانّه لایبلی حتّی یُخْلَقَ منه کما خلق اوّل مرّة،([148]) یعنی جسد میپوسد، این جسد عنصری دنیایی مقصود است؛ مگر عجب الذنب که آن باقی میماند و نمیپوسد تا آنکه انسان از آن خلق شود همانطوری که اول بار خلق شده بود.
همچنین عامه از حضرت رسول؟ص؟ حدیث دیگری نقل میکنند که حضرت فرمودند: آخر ما یبلی عَجب الذنب،([149]) آخرین عضو انسان که در قبر میپوسد، عجب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 162 *»
الذنب است. عرض شد همان استخوانی است که ستون فقرات بر آن برپا است.
از این حدیث دوم معلوم میشود که عجب الذنب هم میپوسد. ولی در آن روایت فرمود: عجب الذنب باقی میماند تا آنکه انسان دوباره از آن خلقت شود. این احادیث به اصطلاح عامه و از طریق آنها است.
حدیثی که از طریق شیعه درباره بدن میت در قبر رسیده است، همان بود که در مجلس قبل خواندیم. مرحوم محمّد بن یعقوب در کتاب کافی از عمّار ساباطی نقل کرده است. او به حضرت صادق؟ع؟ عرض میکند: بدن میت در قبر میپوسد؟ حضرت میفرمایند: آری میپوسد، حتّی لایبقی له لحم و لا عظم الّا طینته التی خلق منها فانّها لاتبلی، تبقی فی القبر مستدیرة حتّی یخلق منها کما خلق اوّل مرّة.([150]) میفرمایند: بدن میت میپوسد که دیگر گوشت و استخوانی برایش باقی نمیماند، مگر آن طینتی که از آن خلقت شده است. آن طینت دیگر نمیپوسد بلکه در قبر در حال استداره باقی میماند. استداره به معنای دایرهمانند نیست. بیانی دارد که بزرگان ما میفرمایند که فرمایش ایشان را نقل کردهام.([151]) میفرمایند: در قبر به حال استداره میماند تا انسان از همین طینت خلقت شود، همانطور که اول بار خلقت شده بود.
حدیث دیگری از حضرت عسکری؟ع؟ است که تقریباً این حدیث را توضیح میدهد. شاید با توجه به آن، بین تعبیری که در روایات شیعه با تعبیری که در روایات عامه است رفع اختلاف بشود. حدیث را مرحوم مجلسی در بحار از تفسیر امام عسکری؟ع؟ ذکر میکند.
قال؟ع؟ (فی قصّة البقرة):…فاخذوا قطعة و هی عَجب الذنَب الذی منه خلق
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 163 *»
ابنآدم و علیه یرکَّب اذا ارید خلقاً جدیداً، فضربوه بها.([152]) امام عسکری؟ع؟ درباره جریان آن گاو بنیاسرائیل که در قرآن ذکر شده است فرمایش میفرمایند. گاوی را کشتند و عضوی از اعضائش را بر آن شخصی که کشته شده بود زدند تا زنده شد. امام؟ع؟ میفرمایند: آن عضو و قطعهای که از آن گاو گرفتند، عبارت بود از عَجب الذنَب. عرض کردم عجب الذنب همان دنباله دم است که به بدن حیوان متصل است. بعد امام؟ع؟ در توضیح آن میفرمایند: همان عجب الذنبی که فرزند آدم از آن خلقت شده است. یعنی این بدن دنیایی عنصری که میبینیم، از آن عَجب الذنب سرچشمه گرفته که همان طینتی است که در کتاب کافی در حدیث حضرت صادق؟ع؟ بود. وقتیکه بدن بخواهد خلقت جدیدی بیابد، باز بر همان طینت سوار میشود و بدن روی همان ساخته میشود.
الآن این بدنِ عنصری ما روی همان طینت و بدن هورقلیایی سوار و بار و ساخته شده است. در آخرت هم باز همان طینت اصلی که در هورقلیا است، همان باز طینت اصلی بدن اصلی است. بدن آخرتی روی همان خلقت می شود و به ترکیب مناسب آخرت دوباره ساخته میشود. پس تقریباً با این فرمایش حضرت عسکری؟ع؟ بین حدیثی که از طریق عامه و حدیثی که از طریق شیعه نقل شده است، جمع میشود. مراد از عَجب الذنَب همان طینتی است که در فرمایش حضرت صادق؟ع؟ رسیده است.
این حدیث به دست حکماء افتاده است و دربارهاش نظریات دادهاند. عَجب الذنب یا طینت را معنیهای مختلفی کردهاند. بعضی گفتهاند: این عجب الذنب یا طینت، همان اجزاء اصلی است که در قبر باقی میماند. بعضی گفتهاند:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 164 *»
همان «عقل هیولانی» مراد است که از آن، به اینطور تعبیر آورده شده است. عقلی که ابتدائی است و ترقیات و تکاملها شاملش نشده است. چون به تعبیر آنها عقل هیولانی یعنی عقلی در ابتداء رشد که هنوز رشد و کمالی برایش فراهم نشده است.
بعضی از نظر تأویل، اجزاء اصلی گفتهاند یعنی لفظ عَجب الذنب یا طینت را به اجزاء اصلی تأویل و تعبیر کردهاند. اجزاء اصلی توجیه خوبی است و همان طینت اصلی است. عَجب الذنب یعنی همان طینت اصلی و اولی که مانعی ندارد. اگر به اجزاء اصلی معنی کنیم، اشکالی پیدا نمیشود. ولی نتیجه این میشود که شخص، چیز دیگری هم هست که بر این طینت بار میشود. از حدیث اینطور استفاده میشود. انسان بر این پایه ساخته میشود و عجب الذنب مثل اساسی میشود که بدن روی آن اجزاء اصلی ساخته میشود. اگر اینطور توجیه کنیم این مشکل هست، ولی اگر بگوییم که ترکیب بدن آخرتی مناسب آخرت بر این طینت پوشیده میشود و به هیئتی مناسب آنجا ساخته میشود، این اشکال هم برطرف میگردد.
بعضی گفتهاند عقل هیولانی یعنی عقل ابتدائی و رشد و ترقی نکرده مراد است، آن در قبر باقی میماند. همان است که از آن در روایات عامه از رسولخدا؟ص؟، به عَجب الذنَب تعبیر میآورند و در روایات شیعه به طینت تعبیر میآورند. این سخن درستی نیست. چون عقلی که آنها میگویند، به عقیده ما و به آیات و روایات، از عالم جبروت است.([153]) اینجا سخن از باقیماندنِ بدن انسان، در این قبر است. زیرا از امام؟ع؟ راجع به جسد سؤال میشود. پس عقل هیولانی نباید باشد و این تعبیر و تأویل صحیح نیست.
بعضی گفتهاند: اصلاً خود «هیولا» مراد است. هیولا به زبان حکمت یعنی آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 165 *»
مادهای که صورتی ندارد و آماده هرگونه صورتپذیری است. بیصورت هم که نمیشود باشد. البته خود هیولا محل گفتگو است که آیا اصلاً در این عالم جسم، هیولایی داریم یا نداریم؟ بین حکماء اختلاف است. هیولا به معنای ماده اولی مثلاً عالم جسم است که صلاحیت قبول صورتهای مختلف را دارد. البته بیصورت هم نیست و او را بیصورت نمیشود دید. ولی مرتب تغییر صورت میدهد، کمالات بر او ظاهر میگردد و صورتهای مختلف از او بروز میکند.
بعضی از حکماء گفتهاند مراد از عجب الذنب یا طینت، همان هیولا است. یعنی آن ماده اولی و حقیقت جسمانی این هیئت و پیکره انسان که آمادگی پذیرش صورتهای مختلف و ظهور به هیئتهای مختلف را دارد. اگر واقعاً مرادشان هیولایی است که حقیقت جسم است، جسمانیت دارد، بهحسب خودش ماده و صورتی دارد و همینطور صلاحیت قبول صورتها و کمالات صوری را دارد، سخن خوبی است. تقریباً طبق فرموده مشایخ+ میشود گفت که مذهب اهل بیت؟عهم؟ درباره جسد، همین است و در روایات همین معنی را میخواهند بفرمایند. بهخصوص همین عبارت را که از حضرت صادق؟ع؟ در کتاب کافی نقل شده که میفرماید: طینت در قبر مستدیره میماند، به همین معنی باید بدانیم. اگر هیولا را به این معنی بگیریم، سخن خوبی است.
بعضی گفتهاند: مراد از طینت و این عَجب الذنب، نفس انسانی است. نفس ناطقه است که در قبر باقی میماند و منشأ آخرت است. زندگی آخرتی از نفس انسانی شروع میشود. این حرف به ابوحامد غزالی منسوب است. ایشان از بزرگان حکماء و عرفاء عامه است. البته بعضی میگویند که شاید آخر عمرش شیعه شده باشد. نمیدانیم، علیه ما علیه و له ما له. ایشان اینطور گفته است.
البته در روایات ائمه هدی؟عهم؟ و از نظر آیات قرآنی، نفس در قبر باقی نمیماند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 166 *»
چون مرگ که میآید، مثال و مراتب بالاتر، همه از بدن گرفته میشود. هیچ نفسی در قبر باقی نمیماند مگر نفوس مستضعفین. گرفتنِ نفوس مستضعفین از بدنهایشان، گرفتنی است که آن نفوس نمیتوانند مستقل بمانند. به همین علت در قبرهای خودشان با بدنها میمانند. در عرصه هورقلیا، در سرزمین عالم برزخ، در قبر اصلی میمانند تا استضعاف آنها رفع بشود و مشخص شود که نفسهای ایشان مؤمن یا کافر است. چون وضع مستضعف معلوم نیست. امام؟ع؟ میفرمایند: او مثل کلوخی که آن را در جایی بیندازند، در قبر میافتد.([154]) اگر در همان حال استضعافش اهل طاعات بوده است، در قبر مختصری از نعمتها به او داده میشود. اگر در همان استضعافش اهل طاعات نبوده و اهل فسق و فجور و طغیان بوده است، عذابهای مختصری دارد. در هر صورت باید مشخص شود که مؤمن است یا کافر است.
این سخن را که در قبر نفس با بدن باقی است، درباره مستضعفان میشود توجیه کرد. اما درباره ماحضان در ایمان و ماحضان در کفر، نمیشود صحیح دانست. شخصی که مشخص شده مؤمن است و از دنیا رفته یا مشخص شده کافر است و از دنیا رفته و با ایمان یا با کفر از دنیا رفته، وضعش مشخص است. پس در اینطور اشخاص نفس در قبر با بدن نیست، بلکه نفس همراه با سایر مراتب مانند مثال و روح و عقل یا در بهشت و یا در جهنم است و در قبر نیست.
توجیهات دیگری هم کردهاند که حرفهایشان اصلاً ارزش گفتگو ندارد. همین قدر خواستیم به اجمال اشاره کنیم که این مسأله اتفاقی است که از انسان در قبر مرتبهای باقی میماند. چیزی از انسان در قبر هست که یا به نعمتهای قبر متنعّم است و قبرش برایش روضة من ریاض الجنة میشود، یا به عذابهای قبر معذّب است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 167 *»
که قبرش حفرة من حفر النیران میشود. در این مطلب تردیدی نیست اما اینکه این مرتبه چیست، اختلاف است.
مشایخ ما+ در توضیح این مرتبه میفرمایند: طینت و جسد اصلی است که در لباس برزخی، هورقلیایی مثالی در قبر وجود دارد. در دوران زندگی دنیایی که مثال، نفس، روح و عقل به آن تعلق داشت، از آن، حیات و شعور و کمال و ادراک بهحسب خودش استخراج شده است. اعضاء و جوارحش هم بر حسب اعمالش، به هیئت ایمان یا به هیئت کفر است. درنتیجه آن هیئت و اعضاء و جوارح به شکل انسان یا به شکل حیوانات است که وحوش عالم نفوسند. و آن بدن هم هیئت دارد، اعضاء و جوارح دارد.
یکی از معناهایی که شیخ بزرگوار در ذیل حدیث یبقی فی القبر مستدیرة برای استداره بیان میفرمایند، این است که همینطور که الآن در این بدن ما، سر بر روی گردن، گردن روی سینه، سینه روی شکم، شکم روی پاها است و دستها و اعضاء و جوارح همینطور است، آن بدن هورقلیایی هم همینطور است. همه اعضاء آن بدن هورقلیایی هم مرتب قرار دارد. واقعاً سر روی گردن، گردن روی بدن و بدن روی پا است. اعضاء به حساب خود و در جای خود قرار دارد. یکی از معانی مستدیره، این معنی است.([155])
به نظر این بزرگواران، آن مرتبه مثالی در قبر موجود و باقی است. همان است که همه مسلمانان اعتراف دارند که مرتبهای از انسان در قبر باقی میماند که یا متنعم و یا معذب است. کسی این مطلب را انکار نکرده است، ولی باید مشخص شود که این کدام مرتبه است. با آنکه روح در بهشت یا جهنم است، باید در قبر، بدنِ بیروح متنعم یا معذب باشد و این احکام دربارهاش باشد. ما این مرتبه را به اینطور باید بشناسیم که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 168 *»
همین بدن است. یعنی بدن عنصری، لطیف شده و مرتبه هورقلیایی آن استخراج شده است که حیات و شعور و ادراک دارد. چهبسا دارای نطق هم باشد که سخن میگویند و با یکدیگر گفتگو دارند. تمام اعضاء و جوارحِ آن زنده دائمی است. قوا و حواس دارد، میبیند و میشنود. کنار قبرش بایستید و السلام علیک بگویید، میشنود. وقتیکه برگردید، احساس و ادراک میکند و به وحشت میافتد. وقتیکه هستید انس میگیرد.
اینهمه فرمایشات که در روایات ائمه هُدی؟عهم؟ رسیده است، با این بیانات بزرگان ما درست درمیآید. دیگران هرچه درباره این امر و مرتبهای که از انسان در قبر وجود دارد و باقی میماند گفتهاند، با روایاتی که رسیده است هیچ نمیسازد. فقط فرمایشات بزرگان ما است که مطلب را توضیح میدهد و این مرتبه را روشن میسازد.
تعدادی روایات ذکر کردیم، حدیث دیگری میخوانم که شاید این مطلب را بیشتر روشن کند. امیدوارم که برای همه ما وسیله تنبّه هم باشد. خداوند به همه ما رحم بفرماید و امور دنیا و آخرت ما را اصلاح نماید. حدیث در کتاب کافی است. حضرت باقر؟ع؟ نقل میفرمایند: انّ فتیة من اولاد ملوک بنیاسرائیل کانوا متعبّدین و کانت العبادة فی اولاد ملوک بنیاسرائیل، چند جوان از فرزندان پادشاهان بنیاسرائیل، اهل عبادت بودند. و عبادت در میان فرزندان پادشاهان بنیاسرائیل رایج بود. در بین بنیاسرائیل بعضی از انبیاء حکومت و سلطنت داشتند. همینطور بعضی از کاملان و بزرگانشان سلطنت و حکومت داشتند. بعضی از مُلوک و پادشاهان بنیاسرائیل هم اهل صلاح بودند. این بود که اکثر فرزندان ایشان اهل عبادت و تعبد بودند. در میان فرزندان ایشان، رسم بود که عبادت میکردند.
و انّهم خرجوا یسیرون فی البلاد لیعتبروا. گاهی هم مسافرتهایی میکردند و در شهرها میگشتند تا عبرت بگیرند. فمرّوا بقبر علی ظهر طریق قد سَفیٰ علیه السّافی لیس یتبیّن منه الّا رسمه، پس به قبری در بین راه گذر کردند که در اثر وزیدن خاک،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 169 *»
تقریباً دیگر پوشیده شده بود و دیده نمیشد. فقط نشانه خیلی مختصری از آن باقی مانده بود که فهمیدند این قبری است. فقالوا: لو دَعَوْنا اللّه الساعة فیَنْشُرَ لنا صاحبَ هذا القبر، فساءَلْناه کیف وَجَد طعمَ الموت. گفتند: بد نیست از خدا بخواهیم که در این ساعت صاحب این قبر منشور گردد و از قبر بیرون بیاید، تا ما از او بپرسیم که طعم و مزه مرگ را چگونه یافت. فَدَعَوُا اللّه و کان دعاؤهم الذی دَعَوُا اللّه به، شروع کردند به خواندن خدا. دعائی که خواندند و از خدا این خواهش و تمنا را کردند این بود: انت الهنا یا ربّنا، لیس لنا اله غیرک و البدیعُ الدائم غیر الغافل و الحیُّ الّذی لایموت، لک فی کل یوم شأن، تعلم کلّ شیء بغیر تعلیم. اُنْشُرْ لنا هذا المیّت بقدرتک. تو خدای ما هستی، ای پرورنده ما، برای ما خدایی غیر تو نیست. تو بدیع هستی یعنی ایجاد میکنی و میآفرینی، دائم و همیشگی هستی و غافل نیستی. زندهای هستی که نخواهی مرد و برای تو در هر روز از روزگار خلقت و آفرینش، شأنی است. همهچیز را بیآموختن میدانی. به قدرتت این میت را برای ما از قبر خارج بفرما. دقت بفرمایید که نمیگویند این میت را برای ما زنده کن، بلکه میگویند این میت را برای ما منشور کن که نشر بیابد و از قبر بیرون بیاید.
امام؟ع؟ میفرماید: فخرج من ذلک القبر رجل ابیض الرأس و اللحیة، یَنْفُضُ رأسه من التراب فَزِعاً شاخصاً بَصَرَه الی السماء، شخصی از قبر برخاست و بیرون آمد که موی سر و صورتش سفید بود و خاک از سرش میریخت. شروع کرد خاکها را از موی سر خود ریختن و در حال فزع، از شدت نگرانی و اضطراب، دیدهها را به آسمان دوخته بود. فقال لهم: ما یُوقِفُکم علی قبری؟ از آن جوانها پرسید: چه چیز باعث شده است که شما نزد قبر من بایستید؟ فقالوا: دعوناک لنسألک، کیف وجدت طعم الموت؟ گفتند: ما تو را صدا زدیم تا از تو بپرسیم که طعم و مزه مرگ را چطور یافتی و چگونه چشیدی؟ فقال لهم: لقد سَکَنْتُ فی قبری تسعاً و تسعین سنةً ماذهب عنّی اَلَمُ الموت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 170 *»
کَرْبُه و لا خرج مرارة طعم الموت من حلقی. گفت: ببینید، نود و نه سال است که من در این قبر ساکن شدهام و هنوز درد مرگ از من برطرف نشده است. آنچه در مدت نود و نه سال هنوز این درد مرگ و مزه آن را از خاطر نبرده، همان بدن هورقلیایی است. با آنکه در قبر است اما احساس و ادراک دارد. اَلم و درد مرگ را هنوز میچشد.
گفت: درد مرگ و غم مرگ هنوز از من نرفته و هنوز تلخی جان کندن و مرگ از حلق من بیرون نرفته است. پس آن بدن، در آنجا حلق دارد و حلقش ادراک و احساس دارد که میگوید احساس آن تلخی هنوز در حلق من وجود دارد و هنوز از حلق من نرفته است. فقالوا له: مِتَّ یومَ مِتَّ و انت علی ما نَریٰ ابیض الرأس و اللحیة؟ از او پرسیدند: آن روزی که تو مردی، آیا به همین حالی که الآن ما تو را میبینیم از دنیا رفتی؟ یعنی آیا موی سر و صورتت سفید شده بود؟ قال: لا ولکن لمّا سمعت الصیحة، اُخْرُجْ، اجتَمَعَتْ تربةُ عظامی الی روحی فبقِیَتْ فیه، فخَرَجْتُ فَزِعاً شاخصاً بصری مُهْطِعاً الی صوت الداعی، فابیضّ لذلک رأسی و لحیتی.([156]) گفت: خیر، من اینطور نبودم و موی سر و صورتم سفید نشده بود. اما تا در قبر صیحه «اُخرج» را شنیدم و صدای خارج شو به گوشم رسید، اینطور شدم. پس آن بدن هورقلیایی که در قبر مانده است، میشنود. میگوید: «اُخرج»، خارج شو، را شنیدم. حالا حال خودش را گزارش میدهد.
برای او بدن عنصری پیدا شد و با بدن عنصری بیرون آمد. علتش این است که یا در بین آن جوانان نبی، وصی یا کاملی بوده و یا خداوند اتمام حجت فرموده است. در هر صورت به دعاء اینها مثل اعجاز نبی یا وصی و امام، یک بدن عنصری درست شده است و این بدن هورقلیایی به آن تعلق گرفته و با آن بدن ظاهر شده است. ولی روح پایین نیامده، روح از بهشت یا از جهنم، هر جا که بوده، پایین نیامده است. اینکه میگوید: دیدم این استخوانهای خاک شده جمع شد الی روحی، معلوم است که یعنی بر آن بدنی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 171 *»
که در قبر است جمع شد. چون آن بدن نسبت به این استخوانها زنده است و از آن به روح تعبیر میشود. منظور از عبارت الی روحی در بهشت نیست، زیرا اگر آنطور بود میگفت روح آمد و به این بدن تعلق گرفت. خیر، این اجتمعت…الی روحی که میگوید یعنی آن بدن هورقلیایی، زیرا نسبت به این بدن زنده و در حکم روح و جان است.
آنوقت آن بدن هورقلیایی که به عنوان روح گفته شده است. در این بدن داخل شد و قرار گرفت. ناگاه من از قبر وحشتزده در آمدم. چشمها از ترس به آسمان دوخته شده، به سرعت به طرف صدای خوانندهای که مرا خواند و صدا زد شتافتم. میخواهد بگوید فکر کردم قیامت برپا شده است و از هول و ترس قیامت، موی سر و صورتم سفید شد. آن ترس مال بدن هورقلیایی است. بدن هورقلیایی در اثر آن ترس حالتی پیدا میکند که وقتی در این بدن قرار میگیرد، موی سر و صورت این بدن سفید میشود. میگوید: به این علت موی سر و صورتم سفید شد.
در این حدیث شریف که دقتی بکنیم، با توجه به حدیث حضرت یحیی یا احادیث دیگری که نقل کردم و مطالبی که به عرض رساندم، این نتیجه را میگیریم که طینت یا عَجب الذنَب همان بدن هورقلیایی است و هیچ احتیاجی ندارد که روح از بهشت برگردد و به آن تعلق بگیرد. خود آن، حرکت و سکون دارد. خودش شنیدن و گفتن دارد، میشنود و جواب میدهد. در اینجا هیچ مشکلی نیست.
واقعاً هم باید بگوییم، آیا کسی که بعد از نود و نه سال هنوز طعم مرگ از حلقش بیرون نرفته است، دوباره زنده میشود که باز همین جانکندن برایش باشد؟ این چه مصلحت و لزومی است؟ ما در صورتی محتاجیم بگوییم روح به بدن برگشته است که بدن هورقلیایی را دارای احکامی که ذکر شد ندانیم، دارای حیات و شعور و ادراک و یا باقی به ابقاء الهی ندانیم، یا مثلاً صاحب اعضاء و جوارح و حیات و ادراک و شعور و مغز بهحسب خودش ندانیم. آنوقت ناچاریم بگوییم که روح باید برگردد تا گفتگو ممکن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 172 *»
شود، در صورتی که این چیزها بیتعلق روح هم میسر است و مانعی از آن نیست.
در هر صورت اگر همانطور که بزرگان ما فرمودهاند، «طینت» یا به روایت عامه «عَجب الذنَب» را که در قبر باقی میماند، همان بدن اصلی هورقلیایی بدانیم، مطلب حل و تمام است.
برای آنکه معلوم باشد که بزرگان ما در این فرمایشات تنها نیستند، عبارتی از مرحوم مجلسی ذکر میکنم. مرحوم مجلسی درباره همین روایت عجب الذنب از قول دیگران توجیهاتی ذکر میکند که به مقداری از آن اشاره کردیم. بعد خود ایشان میفرماید: «و ربّما یأوّل عَجب الذنب بالطینة التی وردت فی روایة الکتاب بناء علی انّه کنایة عن اصل الشیء و آخره و منتهاه. فانّ الطینة ایضاً اصل خلقة الشیء و منتهاه اولاً و آخراً».([157]) چهبسا عجب الذنب به طینتی که در روایت کافی رسیده است تأویل و تفسیر شود. همان طینتی که امام صادق فرمودند در قبر باقی میماند، به آن طینت تفسیر شود. البته بنا بر آنکه مراد از آن طینت یا عجب الذنب همان اصل شیء باشد؛ یعنی همان که اصل و آخر و منتهای بدن است. همان که در نهایت عود این بدن به آن و نتیجه این بدن است و این بدن به آن برگشت دارد که همان بدن هورقلیایی میشود. بعد میفرماید: معنای خود طینت هم همین است. یعنی اصل آن چیزی که شیء از آن خلقت شده و منتها و اول و آخر آن است.
آری، این توجیهی است که مرحوم مجلسی به عنوان ربّما یأوّل (چهبسا اینطور تأویل بشود) میفرماید و دیگر خود ایشان بیانی ندارد. شاید هم به این بیان از سایر بیانها راضیتر باشد. این بیان با توضیحاتی که داده شد به همان فرمایش مشایخ+ برگشت میکند.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 173 *»
مجلس 12
(شب یکشنبه 13 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r دوران برزخی انسان و این عالم
r برزخ از دیدگاه قرآن
r معنای سبکبودنِ اعمال
r آیات و روایاتی که درباره برزخ رسیده، به روح و بدن هر دو مربوط است
r تفاوت بدن برزخی و دنیایی
r برزخ امر بین الامرین است
r در برزخ ثواب و عقاب هم برای روح و هم برای بدن است
r فشار قبر مربوط به بدن برزخی است
r سؤال و جواب در قبر مربوط به بدن برزخی است
r قبر با بدن سخن میگوید و برای مؤمن گسترش مییابد
r علت طولانیبودنِ دوره برزخ
r دنیا به تدریج رو به دوره برزخش که رجعت است میرود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 174 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در شناخت مرتبه برزخی انسان لازم است که بیشتر مطالعه داشته باشیم و به فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ در این زمینه بیشتر توجه کنیم، تا عباراتی که از مشایخ عظام+ در زمینه غیبت امام؟ع؟ است روشنتر شود.
در قرآن راجع به مرتبه مثالی آیات بسیاری داریم. برای این عالم و بهخصوص برای انسانها دورهای به نام دوره برزخ و زندگی برزخی ذکر شده است. البته این عالم به آن دوره خواهد رسید و دوران رجعت، دوران برزخِ این عالم است. در قرآن آیات بسیاری به ظاهر یا به تأویل و باطن راجع به دوران برزخ این عالم رسیده است.
درباره انسانها هم وقتیکه از ثوابها و عقابهایی که بعد از مرگ در پیش دارند گفتگو میشود، دوران برزخ انسانها است. این انسانهای معمولی و نوعی، تا نمیرند به دوره برزخی خود نمیرسند، مگر نسلی که به دوران برزخ این عالم متصل شوند که همانوقت به آن دوره میرسند. اما آن مراتب برای معصومان و انبیاء و کاملان؟عهم؟ در همین دنیا، قبل از رفتن از این عالم و مردن بالفعل میگردد و آثارش از ایشان ظاهر میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 175 *»
در قرآن آیات فراوانی راجع به این مطلب هست. از جمله آیاتی که در آن به این مطلب تصریح شده، آیاتی در سوره مبارک نور و بهخصوص آیاتی در سوره مبارک مؤمنون است. در سوره مبارک مؤمنون که کاملاً به لفظ «برزخ» تصریح شده است، میفرماید: حتّی اذا جاء احدهم الموت، قال ربّ ارجعون لعلّی اعمل صالحاً فیما ترکت. کلّا انّها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون.([158])
کلمه برزخ به این معنی و برای این عالمِ مورد بحث، در تمام قرآن فقط در همین آیه شریفه از سوره مؤمنون بهکار رفته است. وقتیکه یکی از ایشان را مرگ فرامیرسد _ یعنی یکی از این افراد که میمیرد _ میگوید: ای پرورنده من، مرا برگردان، مرا برگردان، مرا برگردان. اگر مراد از جمع، تکرار باشد، ربّ ارجعون یعنی ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی، ربّ ارجعنی. گفتهاند خداوند به این شکل بیان فرموده است. میگوید: مرا برگردانید، شاید در آنچه از خودم باقی گذاردهام از دنیا و مال دنیا، اعمال صالحی انجام دهم. در جواب این خواهش و خواسته گفته میشود: کلّا، خیر، اینطور نیست. به تعبیر ما این یک حرفی است که میزند.
معنایش این است که اگر او را برگردانیم، باز همان است که بوده است؛ زیرا در آیه دیگر میفرماید: و لو رُدُّوا لعادوا لما نُهُوا عنه([159]) اگر به دنیا برگردانده شوند، باز به همان کارهای خلافی که از آنها نهی شده بودند، دوباره عود میکنند و به همان کارهایی که میکردند برمیگردند. این مطلب برای خدا معلوم است که ذاتی این اشخاص است و اگر هم برگردند همان که بودهاند هستند.
فتح بن یزید جرجانی خدمت امام رضا؟ع؟ عرض کرد: «جعلت فداک، یعلم القدیم الشیء الذی لمیکن، اَن لو کان کیف کان یکون؟» آیا خداوند قدیم، شیئی را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 176 *»
که الآن نیست و وجود ندارد، میداند که اگر وجود بیابد چگونه خواهد بود؟ قال: ویحک، انّ مسألتک لصعبة، فرمودند: «ویحک». توجه داریم که این کلمه در همهجا بهمعنای «وای بر تو» نیست. ویحک نقیض و از اضداد است. کلمهای دارای هر دو معنی است. در برابر افراد مخالف و ناصبی و دشمن که ائمه؟عهم؟ کلمه ویحک را میفرمودند به معنی وای بر تو است. ولی به دوستان و اصحابشان وقتیکه ویحک میفرمودند معنایش وای بر تو نیست و به تعبیر ما تعارفی است. عبارت «ویحک» را به قرینه وضع موجود و طرف مقابل باید معنی نمود و نباید در همهجا وای بر تو معنی کرد. اگر از اصحاب و کسانی است که امام؟ع؟ به آنها توجه داشتهاند، به معنای آفرین، بارک الله، احسنت، خوب سؤالی کردی و مطلب خوبی را در میان گذاردی است. تقریباً از نظر تعبیرات ما، رحمت بر تو باد و از این قبیل است.
فتح بن یزید جرجانی از اصحاب امام رضا؟ع؟ و محل توجه حضرت است. او از اینگونه مسائل داشته، مسائل علمی مطرح میکرده و جواب میشنیده است. از جمله این مسأله است. آیا خداوند قدیم آنچه را که هنوز وجود نیافته است، اگر وجود یابد میداند چطور خواهد بود؟ فرمودند: مسأله مشکلی را سؤال میکنی. اما سمعت اللّه… و قال یحکی قول اهل النار: «اَخْرِجْنا نعمل صالحاً غیر الذی کنّا نعمل» و قال: «و لو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه» فقد علم الشیء الذی لمیکن ان لو کان کیف کان یکون.([160]) حضرت قسمتی از دو آیه را خواندند، بعد فرمودند: خداوند قول اهل آتش را حکایت میکند. کسانیکه به کسب سعادت موفق نگشتهاند و با شقاوت از دنیا رفتهاند، نخواستهاند که سعادت بهدست بیاورند، از اعمال فاسد خود تائب نشدهاند. معلوم میشود آنها که از نوعی گناهان توبه نمیکنند، اعمال زشت، ذاتی آنها میشود. به آن اعمال محبت پیدا میکنند، در نتیجه نمیخواهند توبه کنند. به توبه موفق
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 177 *»
نمیشوند به این معنی نیست که خداوند راه آنها را سدّ میکند تا به توبه موفق نگردند، بلکه نمیخواهند توبه کنند. تمایل به عصیان، محبت به معصیت و خلاف چنان در دلهای آنها رسوخ میکند که جنبه ذاتی مییابد و به همین علت توبه نمیکنند.
فرمود: خداوند قول اهل آتش را حکایت میکند که میگویند: پروردگار ما، ما را برگردان تا عمل صالح کنیم غیر از آنچه میکردیم. و خدا فرموده است: و اگر برگردانده شوند، به آن اعمالی که از آنها نهی شده بودند برخواهند گشت. بعد امام فرمودند: پس همانا خدا شیئی را که هنوز موجود نشده است میداند که اگر موجود شود چگونه خواهد بود. یعنی برگشتن این اشخاص به دنیا تحقق پیدا نکرده و خدا آنها را برنگردانده است و برنمیگرداند ولی خدا میداند که اگر برگردند، باز همانطور خواهند بود. پس خدا میداند که آنچه هنوز موجود نشده است، اگر موجود بشود چطور خواهد بود. اگر اینها را به دنیا برگرداند چطور خواهند بود.
میفرماید: و لو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه، اگر اینها به دنیا برگردانده شوند، به همان کارهایی که از آنها نهی شده بودند، به همان معاصی و به همان شقاوت باز میگردند. اینکه میگویند: ما را برگردانید شاید کار خوبی کنیم، دروغی است که میگویند.
خداوند بعد از این قسمت از آیه میفرماید: و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون، فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لایتساءلون.([161]) در وراء ایشان _ یعنی بعد از مرگ و مردن _ برزخی است تا روزی که مبعوث گردند و از قبر برانگیخته شوند. سپس خداوند بعد از این آیات، مسأله بعث و برانگیختهشدن را ذکر میفرماید. مراد از وقتیکه در صور دمیده شود، نفخه احیاء و نفخه بعث یعنی قیامت است. وقتیکه قیامت شود، نفخه صور دمیده شود و احیاء گردند، آنجا دیگر در بین ایشان نسَب نیست و از مسائل نسب و حسب گفتگو و پرسش نخواهد شد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 178 *»
فمن ثَقُلَتْ موازینه فاولئک هم المفلحون و من خَفَّتْ موازینه فاولئک الذین خَسِروا انفُسَهم فی جهنم خالدون.([162]) خداوند گرفتاریهای بعد از قیامت و حشر و نشر را در این آیات بیان میفرماید، میفرماید: کسانیکه اعمالشان در ترازوی سنجش سنگین باشد اهل رستگاری هستند. آنها که اعمالشان در سنجش سبک باشد، آنها هستند که زیان کردهاند و عمر و سرمایههای خود را مُفت از دست دادهاند. طاعاتشان کم است، یعنی با دستورات ولایت مطابق نیست. سبکی عمل یعنی بیروحبودن و تهیبودن عمل از ولایت و محبت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ . به تفسیر باطن هم یعنی امام خود را از دست دادهاند و زیان کردهاند. خسروا انفسهم یعنی آن حقیقت خود را که امام ایشان بود و آن مقامی که حامل نفس و حقیقتی است که هر کس آن را شناخت، خدا را شناخته است، آن را زیان کرده و از دست دادهاند. آنها جاودانه و مخلّد در جهنم بهسر خواهند برد. تَلْفَحُ وُجوهَهم النارُ و هم فیها کالِحون.([163]) آیات در این زمینه ادامه دارد. امید است که مراجعه کنید.
سخن در این است که کلمه «برزخ» در این آیه شریفه بهطور صریح بهکار برده شده است. به همان معنایی هم هست که عرض کردم برای این عالم و برای این انسانها یکچنین مرحله و مرتبهای هست. در اینجا دقتی نشده که بحث ما در همین دقت است. دیگران تمام آیاتی را که به دوران برزخ مربوط است، به جنبه روح مرتبط میدانند. میگویند: این آیات دلیل بر آن است که روحی جدای از بدن وجود دارد که به مردن این بدن نمیمیرد و تا نفخه صور در نعمت یا در عذاب بهسر میبرد. اکثر آیات و روایاتی را که درباره برزخ و مسائل آن رسیده است، فقط مربوط به روح میدانند و دیگر از بدن گفتگو ندارند. اینها را دلیل میگیرند برای آنکه روحی جدا و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 179 *»
مستقل داریم که زنده است و به مردن بدن نمیمیرد. به نعمتهای بهشت برزخ متنعّم و یا به عذابهای جهنم برزخ معذب است.
دقتی که ما در اینجا داریم این است که میگوییم: برزخ و مسائل آن مخصوص به روح نیست. البته تذکر دادهایم و باز هم میگوییم که مراد از روح یعنی از مرتبه مثال که مقابل جسم است به بالا، یعنی تمام مراتبی که انسان بالاتر از جسم دارد. حالا فرض میکنیم جمیع مراتبش هم که کلیات آنها هشت مرتبه است بالفعل باشد. فؤاد، عقل، روح، نفس، طبع، ماده، مثال و جسم را مراتب کلّیای میگوییم که هر انسانی دارد.
وقتیکه مرگ میآید، مثال و مراتب بالاتر، همه و همه از بدن و جسم گرفته میشود. ملک الموت آنها را قبض میکند، میگیرد و میبرد. از مثال به بالا یعنی مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل، حقیقت و فؤاد. البته فرض میکنیم فعلیت دارند. ملک الموت همه اینها را قبض میکند و بدن میماند. پس روح که گفته میشود، از مرتبه مثال به بالا است. همه اینها با هم مجتمع و مرکبند. با بدن هم که هستند و به بدن تعلق دارند، باز هم مرکب هستند. وقتیکه قبض شد و ملک الموت، روح یعنی مثال به بالا را که هفت مرتبه است گرفت، این مراتب همینطور مجموعه و مرکب با هم گرفته میشود. اگر مؤمن است در بهشت برزخ قرار میگیرد و اگر کافر است در جنهم برزخ.
ما میگوییم مسائل و مباحث برزخ، تنها به روح مربوط نیست. به دلیل آیات و روایات، به بدن هم مربوط است. بدن که میگوییم، همان بدن برزخی یا بدن مثالی را اراده میکنیم.
خوب دقت کنید. افراد بسیاری هستند که تا بدن مثالی میشنوند، ذهنشان دنبال آن بدنی میرود که وقتی روح از این بدن درآمد، در آن بدن مثالی قرار میگیرد که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 180 *»
یا در بهشت یا در جهنم است. این هم اشتباه است. گفتیم بدن مثالی در غیب همین بدن عنصری دنیایی است و اصلاً همین است. وقتیکه بدن عنصری در این قبر ظاهری قرار میگیرد، آن بدن مثالی در قبر مثالی قرار میگیرد و در سرزمین عالم مثال وجود دارد. اما مثال و مراتب بالا همه و همه در بهشت یا در جهنم هستند.
ما اثبات میکنیم که آن بدن دارای حیاتی است که از خودش استخراج شده است. دارای روحی است که وقتی آن مراتب به این بدن تعلق گرفته بودند، از خود بدن استخراج شده است. چنانکه الآن این بدن ما زنده است و حیات استخراج شده از آن، از بدنی است که در غیب این بدن داریم و آن را بدن مثالی مینامیم. واقعاً هم بدن است و در حقیقت، جسم است. واقعاً دارای ماده و صورت و مقدار است. درست مثل این بدن است و با این بدن، هیچ فرقی ندارد مگر آنکه این، غلیظِ آن است و آن، لطیفِ این است. فرقش در همین است.
در تشبیه، درست به مانند روح بخاری و خون است. هیچ فرقی بین خون و روح بخاری نیست. خون و روح بخاری در اینکه از عناصرند هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. تفاوتشان فقط در لطافت و غلظت است. خون از عناصرِ غلیظ و روح بخاری از عناصرِ لطیف است. حالا کسی نگوید روح بخاری که در هیچ جای بدن پیدا نمیشود، این دروغی و چیزی بوده که علماء و اطباء گذشته گفتهاند. حالا ثابت شده است که وجود ندارد، چون پیدایش نکردهاند و هرچه میگردند، آن را پیدا نمیکنند. برایش وجودی نمیشود تصور کرد. مثلاً با ابزاری که خون را میشود بررسی کرد، اصلاً این روح بخاری را نمیشود بررسی کرد. جواب این است که روح بخاری ابزار ندارد. اصلاً از لطافت، فوق ابزار قرار گرفته است.
پس برای تشبیه و مثال تقریباً همان فرقی که بین روح بخاری و خون وجود دارد، بین بدن جسمانی عنصری دنیایی و بدن جسمانی عنصری برزخی وجود دارد . تشبیه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 181 *»
ما هم خیلی نارسا، ناقص و بسیار کوتاه است. خدا میداند بین برزخ و این عالم دنیا چقدر فرق و فاصله است. الفاظ بشری کوتاهتر از آن است که برزخ را با عالم دنیا بتواند مقایسه کند.
قبر و نعمتها و عذابهای قبر مال بدن است. برزخ تنها به روح مربوط نیست. اشتباه بزرگی برای بسیاری دست داده است که فکر میکنند برزخ فقط برای این است که روح در آنجا زندگی کند و تعیّش داشته باشد. روح از این بدن دست برداشته است و فقط در آنجا زندگی میکند. برزخ دو جهت دارد. یک جهتش به روح مربوط است و یک جهتش به بدن مربوط است، البته به بدن برزخی نه به این بدن دنیایی. بدن برزخی در غیب این بدن و لطیف این بدن است. نوع روایاتی که در جریان برزخ رسیده، به هر دو قسمت مربوط است و تنها به روح مربوط نیست.
در تفسیر علی بن ابراهیم قمی؟رح؟ در ذیل همین آیه شریفه: و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون حدیثی است. سعی آن مرحوم بر این بوده است که تفسیر آیات و حتی توضیح لغات، همه را از معصومین؟عهم؟ ذکر کند. به همین علت عبارات تفسیر علی بن ابراهیم قمی را در حکم نصوص یعنی عینِ خبر میدانند. حتی اگر لغتی را شرح کند و توضیح دهد آن را عین نص، خبر و حدیث میدانند. ایشان میفرماید: البرزخ هو امر بین امرین و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الآخرة، بهطور کلی برزخ، امر بین الامرین است.
معنای امر بین الامرین این نیست که حقیقتی باشد که هم از اعلا و هم از اسفل داشته باشد. این اشتباه است که برزخ را اینطور معنی کنیم که جوهر و حقیقتی باشد که هم از مرتبه بالا و هم از مرتبه پایین بهره داشته باشد. اگر اینطور باشد، آن مقدارِ از بالا، مال بالا است و آن مقدارِ از پایین هم، مال مرتبه پایین است و چیزی در بین نمیماند. برزخ حقیقتی مستقل است. از اعلا در او فعلی ظاهر میشود که به این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 182 *»
اعتبار به آن برزخ میگویند. عالم برزخ همین دنیا است که وقتی لطیف میشود به آن برزخ میگویند. از این جهت به همینطور هم تفسیر کردهاند.
نام دیگر برزخ، هورقلیا است. هورقلیا یعنی مُلک دیگر. عالم دنیا عالم مُلک است و عالم مُلک دیگری هم هست. حتی حکماء پیشین هم در تعریف همین عالم هورقلیا، برزخ یا عالم مثال گفتهاند: عالم مقداری است. ولی اشتباهی که آنها دارند این است که میگویند عالم صورتهای مجرد از ماده است. ما میگوییم بهحسب خودش ماده و صورت دارد.
پس برزخ حقیقتی است که از اعلا و مرتبه بالاتر در او خط و نشانی افتاده است. از عالم آخرت در برزخ نشانی دیده میشود. بهشت عالم برزخ نمونهای از بهشت آخرت و جهنم عالم برزخ نمونهای از جهنم آخرت است. همینطور ارواح در لطافتی نزدیک به لطافت آخرت و بدنها هم در لطافتی نزدیک به لطافت آخرت هستند.
پس میفرماید: برزخ به معنای امر بین الامرین است. امر بین دو امر یا حقیقتی که بین دو حقیقت قرار گرفته ولی برای خودش، حقیقت جداگانه و مستقلی است. بعد میفرماید: برزخ همان ثواب و عقابی است که بین این عالم دنیا و عالم آخرت قرار گرفته است. در اینجا تعمیم داده شده که میفرماید: برزخ ثواب و عقابی است که بین دنیا و آخرت است. نمیفرماید: ثواب و عقاب مربوط به روح، برزخ است. بلکه ثواب و عقاب بهطور مطلق، چه مربوط به روح و چه مربوط به بدن، برزخ است. و هو قول الصادق؟ع؟: واللّه مااخاف علیکم الّا البرزخ فامّا اذا صار الامر الینا فنحن اَولیٰ بکم.([164]) این برزخ همان فرمایش امام صادق است که به شیعیان ناقص و دوستانشان فرمودند: به خدا قسم، من بر شما نمیترسم مگر از برزخ. اما وقتیکه کار به دست ما
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 183 *»
برسد _ یعنی در آخرت و امر شفاعت، _ ما به شما سزاوارتر و برای شما غمخوارتر هستیم، آقایان شما هستیم.
باز در همین زمینه در این تفسیر شریف، حدیثی از حضرت سجاد؟ع؟ نقل میکند که بارها گفتهایم: انّ القبر روضة من ریاض الجنّة او حفرة من حفر النیران،([165]) اینجا سخن از قبر است. قبر که گفته میشود یعنی قسمتی از عالم برزخ. زیرا عالم برزخ که گفته میشود هم بهشت و جهنم برزخی مربوط به روح مراد است و هم قبر انسان مراد است که بدن برزخی در آن دفن است و بهسر میبرد. آن یا روضه و گلشنی از روضههای بهشت و یا حفره و گودالی از گودالهای جهنم است.
علی بن ابراهیم در همین تفسیر از حضرت صادق؟ع؟ نقل میکند: البرزخ القبر و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الآخرة، در این آیه شریفه که برزخ گفته شده است یعنی قبر. امام؟ع؟ توضیح میفرماید که همان ثواب و عقابی است که بین دنیا و آخرت قرار دارد، چه مربوط به روح و چه مربوط به بدن.
عرض کردم دیگران در این جمله دقت نکردهاند که بدن هم ثواب و عقاب دارد و در قبر، متنعم یا معذب است. توجه ندارند که آن هم جزء برزخ است و در این صورت ناچارند اقرار کنند که بدن هم در قبر، ادراک و حیات و احساس و شعور دارد. نعمتها و عذابها را درک میکند.
باز دلیل میآورد که امام؟ع؟ میفرمایند: و الدلیل علی ذلک ایضاً قول العالم؟ع؟: واللّه مایُخافُ علیکم الّا البرزخ،([166]) به خدا قسم، بر شما نمیترسم مگر از برزخ. یعنی اگر خدای ناکرده، معاصی شما دوستان ما به دوره برزخیتان برسد که معاصیتان دنیایی نباشد بلکه معاصی تدبیری باشد؛ یعنی اگر همراه با تدبیر و فکر و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 184 *»
نقشه اجراء شود، به عالم برزخ میکشد و در برزخ عقاب دارید. ما بر شما نمیترسیم مگر از برزخ.
حدیث از کتاب کافی است. عمرو بن یزید میگوید خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرض کردم: «انّی سمعت و انت تقول: کلّ شیعتنا فی الجنّة علی ما کان فیهم». نوعاً از شما شنیدهام که میفرمایید همه شیعیان ما در بهشت هستند. با این همه معاصی، میفرمایید شیعیان ما در بهشت هستند. قال: صَدَقْتُـک یا صَدَّقْتُـک، فرمود: سخن راستی به تو گفتهام یا فرمود این کلامت را تصدیق میکنم، من این سخن را گفتهام. کلّهم واللّه فی الجنّة، همهشان در بهشت خواهند بود. «قال قلت: جعلت فداک، انّ الذنوب کثیرة کبائر» عرض کردم: قربانت شوم اینهمه گناهان در شیعیان دیده میشود. فقال: امّا فی القیامة فکلّکم فی الجنّة بشفاعة النبی المطاع او وصی النبی، فرمود: اگر قیامت را میگویی که همه شما در بهشت خواهید بود به برکت شفاعت نبیی که فرمانش اطاعت میشود و همه در فرمان او هستند یا شفاعت وصی نبی، یعنی امامانتان؟عهم؟ . ولکنّی واللّه اَ تَـخَوَّفُ علیکم فی البرزخ، اما به خدا سوگند من بر شما از برزخ میترسم. «قلت: و ما البرزخ؟» عرض کردم: برزخ چیست؟ فقال: القبر منذ حین موته الی یوم القیامة،([167]) فرمود: مقصودم از آن قبر است از هنگام مردن تا هنگام مبعوثشدن و روز قیامت.
پس ائمه؟عهم؟ که درباره اصطلاح برزخ یا قبر در قرآن توضیح میفرمایند مخصوص به روح نیست. روح بعد از مفارقت از بدن، بهطور مستقل در بهشت یا جهنم برزخ زنده است. تنها این مقصود نیست. این مطلب سرجایش مسلّم است، اما بدن هم در قبر متنعّم یا معذّب است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 185 *»
در این زمینهها روایاتی خواندهایم و به اجمال بیان شده است. از جمله روایاتی که مطلب را خوب تأیید میکند که برزخ تنها به روح مربوط نیست و بدن هم در برزخ حسابی دارد که امور خود قبر است، همین عبارت شریف است: القبر اما روضة من ریاض الجنة او حفرة من حُفَر النیران.
همچنین از جمله آنها، ضَغطه و فشار قبر است که در روایات فراوان رسیده است و کسی نمیتواند انکار کند. اگر مراد از فشار قبر، قبرِ همین بدن دنیایی عنصری باشد که همه اقرار میکنند که وقتی این مُرد دیگر هیچ ادراک و حیاتی برایش نیست. برای این قبر ظاهری هم که میبینیم هیچگونه تنگی و فشاری فراهم نمیشود. پس باید اعتراف کنیم که برای قبر و محل دفنِ آن بدن اصلی و برزخی که لطیف شده و غیب همین بدن است، فشار قبر یا وسعت و گستردهشدن هست. نعمتها و عذابها برایش هست.
پس بدن هم جزء برزخ است و ادراک و حیات باید داشته باشد. اینطور نیست که روح برگردد و به آن تعلق بگیرد. روح در بهشت یا در جهنم است اما برای خود آن بدن، حیات است که به برکت تعلق روح به آن، از آن استخراج شده است. حالا که آن روح مفارقت کرد، حیات و شعور و ادراکی که استخراج شده است، همه برایش وجود دارد.
حضرت صادق؟ع؟ بهخصوص درباره همین فشار و ضغطه قبر برای مؤمن بیاناتی به ابوبصیر میفرمایند، تا آنکه میفرمایند: فاذا وُضِعَ فی قبره رُدَّ الیه الروح الی وَرِکَیْه، وقتیکه در قبر گذارده میشود، روحش تا ورکین یعنی به اصطلاح تا کمر برمیگردد. چرا روح برمیگردد؟ روح برای سؤال برمیگردد. چون سؤال از همه مراتب، یعنی از «انسان بما هو انسان» باید باشد. به همین علت روح به بدن برمیگردد. وگرنه، تنها از همان بدن برزخی سؤال میشد و او جواب میداد. اما بنا است سؤال و پرسش از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 186 *»
انسان بما هو انسان باشد که در واقع همان نفس ناطقه است. او هم که قبض شده است پس با سایر مراتب در قبر برمیگردد و به آن بدن برزخی تعلق میگیرد. به این بدن عنصری تعلق نمیگیرد که تا کمر زنده شود، بنشیند و جواب دهد بلکه به آن بدن برزخی تعلق میگیرد.
ثمّ یُسْئَل عمّا یَعْلَم، فاذا جاء بما یَعْلَم فُتِح له ذلک الباب الذی اراه رسولُاللّه؟ص؟ فیَدْخُل علیه من نورها و ضَوْئها و بَرْدها و طیٖبِ ریحها، سپس از آنچه اکتساب کرده و معرفت پیدا نموده است سؤال میشود. وقتیکه با معارفی که در دنیا بهدست آورده است جواب داد، راه و باب و دری در قبر او به بهشت باز میگردد. رسولالله؟ص؟ در حال احتضار دری از بهشت به مؤمن نشان میدهند و میفرمایند ببین، اینجا جای تو است. حالا آیا میخواهی که در دنیا باشی یا میخواهی بروی؟ میگوید: من به دنیا کاری ندارم. هرچه زودتر مرا قبض روح بکنید که بروم و در این محل قرار بگیرم.([168]) همان دربِ بهشتی که رسولالله در حال احتضار به مؤمن نشان داده بودند به قبرش باز میشود. از آن درِ بهشت، نور و خنکی و بوی خوش بهشت در قبرش داخل میشود. بدنی که در آن قبر قرار گرفته است، از این نور و خنکی و بوی خوش باید بهرهمند شود، پس باید حیات و ادراک داشته باشد.
«قال قلت: جعلت فداک، فأین ضَغْطَة القبر؟» ابوبصیر میگوید خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرض کردم: آقا، قربانتان شوم، پس فشار قبر کجا است و چیست؟ فقال: هیهات، ما علی المؤمنین منها شیء. واللّه انّ هذه الارض لتفتخر علی هذه فتقول: وَطِئَ علی ظهری مؤمن و لمیَطَأْ علی ظهرک مؤمن. فرمودند: کجایی؟ چه فکر میکنی؟ هیهات، این فشار قبر برای مؤمنان نیست. به خدا قسم، این پاره از زمین بر آن پاره زمین، افتخار میکند. زمین عالم برزخ مراد است که غیب و باطن و لطیف
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 187 *»
همین زمین است و آن است که حیات دارد. والله همین الآن حیات دارد. اکنون ما روی باطن این زمین طاعت میکنیم، در این مکان شریف، زیر قبه سیدالشهداء صلوات الله علیه مینشینیم و یاد مصائب یا یاد فضائل و مناقب میکنیم؛ همین پاره زمین فخر و مباهات میکند. اما غیب و باطن این زمین مراد است. همان حیث هورقلیایی، مثالی و برزخی این زمین است که بر پاره دیگر زمین افتخار میکند و میگوید: مؤمن بر پشت من قدم گذارد و بر پشت تو قدم نگذارد. و تقول له الارض آنگاه وقتیکه این مؤمن در قبر قرار میگیرد، زمین با او صحبت میکند.
این بدن صحبت را باید بفهمد. این فرمایشات که دروغ و مجاز نیست، واقعیت است. زمین یعنی باطن و جهت مثالی و برزخی این قبر، با مؤمن سخن میگوید و بدن مؤمن میشنود، میفهمد و ادراک میکند که آن چه میگوید. واللّه لقد کنتُ اُحِبّکَ و انت تمشی علی ظهری، میگوید: به خدا سوگند، وقتیکه تو در حال زندگی دنیایی بر پشت من راه میرفتی، من تو را دوست داشتم. فامّا اذا وُلّیٖتُکَ فسَتَعْلَم ما اَصْنَع بک، فتفسح له مَدَّ بصره،([169]) حالا که تو در اختیار من قرار گرفته و در دل من واقع شدهای، خواهی دانست که من با تو چه میکنم. قبر برای آن مؤمن تا جایی که چشمش کار میکند گسترده میشود.
پس در قبر باید چشم داشته باشد و چشمش کار کند و ببیند، تا ببیند که تا جایی که چشمش کار میکند قبرش گسترده شده است. از آن گستردگی هم بهره میبرد. عرض کردهام، چه نتیجهای دارد که کسی را ببرند و در کویر بگذارند؟ آیا فایدهای دارد؟ هرچه نگاه کند وسعت دارد اما چه فایدهای دارد؟ پس از این گستردگی قبر باید منفعت و بهره ببرد.
البته بهره دوران برزخ، در قبر برای بدن و در بهشت برای روح، بیهوده نیست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 188 *»
کسی فکر نکند آنجا روح را در بهشت میبرند و بدنش هم که در قبری است که روضهای از روضههای بهشت است و در آنجا به استراحت میگذراند. بعضی فکر میکنند دروان برزخ یعنی دورانِ سرگردانی روح. آنهایی که به روح قائل و معتقدند، میگویند روح از بدن جدا میشود و در دوران برزخ، برای خودش یک زندگانی دارد. ولی چه خاصیت دارد؟ حتی از اینشتین نقل میکنند که میگفته است: من خیلی متمایل به مرگ نیستم. چه فایده دارد؟ روحم مدت زیادی باید پرسه بزند، یعنی بیبدن پرسه بزند. دریافت اینها از برزخ همین است.
عده دیگری هم که به عذاب قبر و بهشت برزخ معتقد هستند میگویند: روح مؤمن را در بهشت میبرند، روح کافر را هم در جهنم میبرند. قبرش هم که روضهای از روضههای بهشت یا حفرهای از حفرههای جهنم است و این دوران را میگذرانند. طیّ این دوران طولانی بیعلت نیست و اینهمه نعمتها در بهشت برای روح و در قبر برای بدن و همینطور عذابها در جهنم برای روح و در قبر برای بدن. همه اینها اسباب تلطیف، فراهمشدن و آمادگی قابلیت برای دوره آخرت است. خداوند این دوره برزخ را بیعلت نگذارده است. دوره برزخ برای فراهمشدن قابلیت و صلاحیت است که وارد عالم قیامت بشوند تا آن زندگی را بتوانند در خود بپذیرند و قابلیت آن زندگی را پیدا کنند.
خود این دنیا هم همینطور است. رو به دورانی میرود که آهستهآهسته، دوران برزخِ آن میرسد. دوران برزخ، اواخر ظهور امام عصر صلوات الله علیه و رسیدن رجعت ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین است. آن دوره، دوره برزخ دنیا است که همینطور به قیامت متصل میشود و قیامت میآید.
خداوند همه را کمک کند و به همه ما عنایت فرماید. ما را در آمادهشدن برای مرگ و برای دوران برزخ تأیید کند. انشاءالله عنایات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 189 *»
شامل حال همه ما باشد. خداوند عنایتی فرماید و این زندگانی اینجا را که الآن الحمدلله در بصیرت و ولایت معصومین؟عهم؟ بهسر میبریم، به نعمت ظهور متصل فرماید و چشمهای ما را به جمال اماممان روشن نماید. اگر دیدار و ملاقات امام به شکل ظهور تقدیرمان نیست، انشاءالله ما را از کسانی قرار دهد که برگردیم و در ظهور آن بزرگوار نصرتش کنیم و در تحت لوایش شهید شویم. امیدواریم شفاعت و عنایتشان در دنیا و آخرت شامل همه ما باشد.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 190 *»
مجلس 13
(شب دوشنبه 14 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r زندگی پس از مرگ
r بدن عنصری پس از مرگ
r بدن کاملان پس از مرگ
r بدن برزخی پس از مرگ زنده است و در قبر به مددهای حیاتی نیازمند است
r بدن برزخی در قبر و روح (مراتب هفتگانه) در بهشت یا جهنم بهسر میبرند
r بدن برزخی غیرکاملان از هنگام احتضار بالفعل میگردد
r نمونههایی از بالفعلشدنِ بدن برزخی غیرکاملان در دنیا
r مرحوم فضل بن شاذان و کتاب ایضاح او و مسأله رجعت
r نمونههایی از رجعت مردگان به نقل علماء عامّه
r تشریفآوردن رسولخدا؟ص؟ نزد جنازه زید بن علی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 191 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
از آیات و روایاتی که برای زندگی پس از مرگ رسیده است استفاده میشود که زندگانی پس از مرگ که دوران برزخ نامیده میشود، مخصوص به روح نیست. خیلی از افراد خواستهاند از این آیات و روایات استفاده کنند که روح به مردنِ بدن نمیمیرد. روح در عالم برزخ زنده و در بهشت برزخ متنعّم یا در جهنم آن معذب است.
ما عرض میکنیم که از همین آیات و روایات و از فرمایشات بزرگان استفاده میشود که زندگانی دوران برزخ تنها منحصر به روح نیست. بدن هم برای خود تعیّش و زندگی دارد. اما این بدنِ عنصری دنیایی، زندگیش دوامی ندارد زیرا از عناصر این عالم است و با مرگ متلاشی میشود. همین بدن یا همین عناصر که از عالم برزخ سر درمیآورد، بدن برزخی میشود و در قبر بهسر میبرد. آن بدن حیات بالذات دارد، یعنی از او حیاتی استخراج شده که برای خود او است.
وقتیکه روح در همین دوران زندگانی دنیایی به بدن تعلق بگیرد، از همین بدن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 192 *»
ظاهری دنیایی حیات استخراج میکند. ببینید چطور حیات استخراج کرده و چگونه این بدنِ دنیایی به زندگی دنیایی و عنصری زنده است. از آن حیات، به روح بخاری و روح حیوانی تعبیر میآوریم. این دو یعنی هم روح بخاری و هم روح حیوانی، از عناصر همین عالم استخراج شدهاند. این عناصر به همین حیات ظاهری زنده هستند و روح، این زندگی ظاهری را از همین عناصر استخراج کرده است.
مرگ که میآید، معنای مرگ این است که چون این حیات ضعیف است، ملک الموت مرتبه مثال به بالا، یعنی مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد، این هفت مرتبه را که مراتب عالی انسانی است میگیرد و قبض میکند. ملک الموت این مراتب را میگیرد و اگر مؤمن است، در بهشت و اگر غیر مؤمن است در جهنم قرار میدهد. چون حیاتی که از این بدن عنصری دنیایی استخراج شده ضعیف است، بعد از قبض مراتب هفتگانه از این جسد و بدن، دیگر بدن رو به تلاشی و متلاشیشدن است. حیات آنقدر ضعیف است که گویا آثاری از آن دیده نمیشود. از این بدن، شعوری و ادراکی و احساسی سرنمیزند.
البته این حکم، مخصوص انسانهای ناقص و در رتبه نقصان است. ولی صاحبان مقام کمال و انبیاء و معصومین سلام الله علیهم اجمعین، حیات عنصریشان در همین بدن هم قوی است. به مجرد آنکه ملک الموت آن هفت مرتبه را از جسد بگیرد، این بدن عنصری دنیایی حیاتش را از دست نمیدهد و حیاتش دوام دارد. یعنی همین حیات ظاهری که از این بدن استخراج شده است دوام دارد. دلیلش اینکه آثار حیات و ادراک، بعد از مرگ هم از این بدنها، بدنهای کاملان و معصومان سلام الله علیهم اجمعین، صادر میشود.
سلمان فارسی از دنیا میرود. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به مدائن، کنار آن بدن مطهر تشریف میآورند. وقتی کنارش قرار میگیرند، سلمان بعد از مردن تبسم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 193 *»
میکند و میخواهد برخیزد؛([170]) یعنی بعد از آنکه ملک الموت آن مراتب هفتگانه را از بدن سلمان قبض کرده و سلمان مرده است. به واقع هم مرده است و اینطور نیست که برای ایشان مردن نباشد. سلمان واقعاً مرده و ملک الموت آن مراتب هفتگانه را که روح مینامیم، از بدنش گرفته است. مراتب هفتگانه مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل و فؤاد است. ملک الموت، این مراتب هفتگانه را از بدن گرفت، ولی چون حیات بدن کاملی مثل سلمان؟رضو؟ استخراج شده و قوی است، به مجرد قبض آن هفت مرتبه از بین نمیرود. حیاتش باقی است و ادراک و شعور دارد. امام؟ع؟ که کنار بدنش قرار میگیرند، همین بدن ادراک مینماید، تبسم میکند یا حرکت مینماید.
بدن معصومین؟عهم؟ هم همینطور است. در همین روضهها که خوانده میشود دقت کنید. امام حسین صلوات الله علیه به حقیقتِ کشته شدن، کشته شدند. نمیگوییم امام کشته نشدند، بلکه واقعاً کشته شدند و با کشتهشدنِ امام؟ع؟، ملک الموتی که برای قبض جان آن بزرگوار موکّل بود، روح آن بزرگوار را قبض کرد. روح مطهر آن حضرت در بهشت قرار گرفت؛ یعنی هفت مرتبه آن بزرگوار قبض شد. دیگر در کربلا آن مراتب هفتگانه در بدن مطهرشان نبود. آن بدن واقعاً کشته شده و قتیل و شهید بود ولی در آن بزرگوار، حیاتِ همین بدن عنصری، آنقدر قوی بود که با حالت قبل از شهادتشان هیچ فرق نمیکرد. با دوران زندگیشان که تمام آن هفت مرتبه تعلق داشت و در این بدن فعّال بود هیچ تفاوت نمیکرد؛ یعنی حیات و شعور و ادراک و سایر جهاتی که از بدن عنصری امام؟ع؟ استخراج شده بود، با وقت حیاتشان هیچ فرق نمیکرد.
به همین علت فرمودند: انّ میّتنا اذا مات لمیمت و انّ قتیلنا اذا قُتِلَ لمیقتل.([171])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 194 *»
ابتداء میفرمایند: مرده ما وقتی که مرد، پس مردن مسلّم است. میفرماید: میّت ما وقتیکه مرد، نمرده و کشته شده ما وقتیکه کشته شد، کشته نشده است. این فرمایش یعنی حیات و کمالات و آثار حیاتی که در دوران زندگی امام از بدن عنصری استخراج میشود، آنقدر کمال و اعتدال دارد و قوی است که با گرفتهشدنِ آن مراتب هفتگانه از بین نمیرود. قبض روح شدنِ ایشان، یا در اثر شهادت و یا در اثر رحلت به سم است.([172]) با قبض آن مراتب هفتگانه، بدنهای مطهر ایشان مثل دوران زندگیشان، حیات و ادراک و شعور دارند.
سر مطهر حضرت سیدالشهداء؟ع؟ آیه قرآن میخواند. معنایش این نیست که روح مطهر امام؟ع؟ دوباره بعد از شهادت برگشته و به سر مطهرش تعلق گرفته است، یا روح مثل زمانی که حیات داشت، به همانطور تعلق دارد. روح مطهر حضرت بعد از شهادت در بهشتش جای گرفت ولی حیات سر مطهر در دوران بعد، هیچ کم و هیچ ضعیف نشد. به خلاف این بدنهای ما است. در بدنهای ما تا ملک الموت آن مراتب را قبض میکند، آثار حیاتی کمکم از بین میرود؛ چون حیات بدنهای عنصری و دنیایی ما ضعیف است. چون خودِ حیات بدن، بسیاربسیار ضعیف است، پس دیگر برای این بدن تلاشی و پوسیدهشدن فراهم میشود.
اما برای معصومین؟عهم؟ اینطور نیست. آیا همان سر مطهر وقتیکه آیه قرآن میخواند، به معنای قرآن عالم بود یا نبود؟ آیا شیعهای پیدا میشود که بگوید سر مطهر امام؟ع؟ که قرآن میخواند، در همان موقع نمیفهمید و نمیدانست که چه میگوید و به معنای قرآن عالم نبود؟ آن بزرگوار به حقایق قرآن و جمیع مراتب قرآن عالم بود. خودش مَجلای جمیع مراتب قرآن و خودش قرآن بود. پس با آنکه سر مبارکش بریده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 195 *»
شده و آن منازل طولانی را طیّ کرده است، در همان حال آنهمه مصائب را خودش دیده و ادراک کرده است. مصائبی را که در کربلا بر اهلبیت وارد میشد یا بعد از شهادت بر خود آن بزرگوار وارد میآمد، آن توهینها و جسارتها و آن نالههای خواهران و فرزندان، همه را میشنید. تمام آن مصائب را مشاهده میفرمود. آن بزرگوار همه آن توهینها و جسارتها به اهل الله و آل الله را درست به مانند وقت حیاتش ادراک میفرمود.
وقتی آن ملعون نانجیب به آن قصد شومی که داشت اقدام کرد، خود آن پیکر مطهر که در قتلگاه افتاده بود، دست مبارک را حرکت میدهد و مانع قصد شوم او میشود.([173]) دست مطهر باخبر است و اطلاع دارد. لازم نیست که روحش به بدنش برگردد تا مانع شود، بلکه همان دست مطهر از قصد پلید و ناپاک آن ملعون باخبر است. سایر معصومین؟عهم؟ همینطور هستند. بدن مطهر انبیاء و کاملان شیعه نیز یکچنین اعتدالی دارد که با مفارقت و قبض روح از این بدن، حیات و ادراک و آثار حیاتی به زودی از بین نمیرود، بلکه آثار حیاتی دوام دارد.
این امور برای بدن دنیایی است. لطیف همین امور برای بدن برزخی است. همینطور که حیات و کمالات حیاتی از این بدن استخراج شده بود، از آن بدن هم حیات و کمالات حیاتی استخراج شده است. بهواسطه مردن، حیات آن بدنِ برزخی از بین نمیرود و باقی میماند. ادراکات و شعور و جمیع آثاری که برای حیات است باقی میماند. پس او به امدادها نیازمند است. حتماً به او مدد حیاتی باید برسد؛ چنانکه تا در دنیا این بدن ظاهری زنده است، به مددهای حیاتی احتیاج دارد. باید تغذیه نماید تا نموّ کند و به این مددها باقی میماند. در برزخ اگر بدن برزخی در قبر متنعّم است، یعنی حیات و ادراکات دارد و به مددها نیازمند است. اگر هم معذب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 196 *»
است، همینطور از غسلین و حمیم و سایر عذابهای جهنم برای بدن او در قبرش وجود دارد و به همانها مدد میگیرد و باقی میماند.
عرض کردم که تقریباً این مسأله از نظرها مخفی مانده و کمتر دربارهاش فکر شده است. گمان کردهاند که دوران برزخ مخصوص روح و تعیّش و زندگی از آنِ روح است. اما چنین نیست، بلکه بدن هم تعیش و زندگی دارد. روح یعنی آن مراتب هفتگانه، جدا و بدن جدا است. همهاش را عالم برزخ و عالم قبر میگویند، ولی گاهی قبر را در برابر بهشت و آتش میگیرند و میگویند قبر جای بدن و بهشت یا جهنم، جای روح است.
پس انسان در برزخ دو قسمت میشود. هفت مرتبه از مراتب انسانی با هم مجتمعند که در بهشت یا در جهنم هستند. توجه دارید که بهشت و جهنمِ برزخ مراد است. بدن هم جدا است. البته گاهی ممکن است که بین روح و بدن ارتباط برقرار باشد و گاهی هم در اثر ضعف نیروی ایمانی، ارتباطی برقرار نیست.
سخن در همین مرتبه بدن برزخی است. باید دقت کرد که این مرتبه وجود دارد و الآن در غیب این بدن ما است. چون ما در حد نقصان هستیم، تا به دروازه مرگ که دوران احتضار است نزدیک نشویم، این بدن برزخی بالفعل نمیگردد و آثارش دیده نمیشود. ادراکات در امور قوی نمیشود و این بدن دنیایی مانع آن است. ولی از اول احتضار، چون این بدن ضعیف و آثارش هم کم میگردد، آن بدن رفتهرفته فعالیت میکند و آثارش نمودار میشود.
محتضر افتاده است و اطرافش نشستهاند، اما دیگر از این عالم چندان ادراکی ندارد. او چیزهایی میبیند که حاضران نمیبینند. او رسولالله؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ را میبیند. حقیقت مثالی اموال و اولاد و سایر امور و اعمالش را میبیند. ملائکه را میبیند و چهبسا شیاطین را هم ببیند؛ چون به دروازه مرگ نزدیک شده است و در واقع، آن بدن و آثارش میخواهد بروز کند و ظاهر شود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 197 *»
همان حادثهای که در روضه خوانده میشود که حالتی به آن ملعون دست داد و دید که هودجی از آسمان فرود آمد. رسولخدا، امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا و امام مجتبی؟عهم؟ آمدند و کنار آن گودال ایستادند.([174]) آن حادثه، خواب نبوده است. او بیهوش شد ولی بیهوشی نبوده است بلکه در اثر وحشت، بدنش ضعیف شد. آن، چه جسارتی بوده؟ و آن چه وحشتی بوده است؟! خدا لعنتش کند. باید هم وحشت کند. در اثر وحشت، این بدن دنیایی ضعیف شد و بدن برزخی مثالی به فعالیت آمد. در نتیجه چیزهایی را دید که اگر شخص دیگری آنجا بود نمیدید. آن حادثه را دید و آن فرمایشات و نالهها را شنید. وقتی عرائض حضرت سیدالشهداء؟ع؟ را خدمت جدّ بزرگوارش شنید یا دید که امام؟ع؟ به سر زانو نشستهاند، در همه اینها بدن مثالی امام را میدید. شاید اگر کسی دیگر آنجا بود، هیچیک از این حادثهها را نمیدید و مشاهده نمیکرد، بلکه امام را افتاده میدید و صدای نالهای هم به گوشش نمیرسید.
اینها همان مرتبه مثالی است که گاهگاهی برای این کفّار و اعداء هم آن را اتماماً للحجة اظهار میکردند تا بر آن خبیثها حجت تمام شود. چنانکه حضرت امیر؟ع؟ چندبار این کار را انجام دادند که در کتب معتبر شیعه از قبیل «مدینة المعاجز» و سایر کتب ذکر شده است. حضرت امیر صلوات الله علیه ابوبکر را به مسجد قبا بردند و رسولالله؟ص؟ را دید.([175])
نوعاً در آن مسجد اشخاصی بودهاند و نماز میخواندهاند ولی آنها نمیدیدند. آن اوّلی همان بدن برزخی رسولالله را با مرتبه برزخیش میدید. اولی نگاه میکرد، رسولالله را میدید و واقعاً کلام حضرت را میشنید. بدن برزخی حضرت را با مرتبه برزخی خود درک میکرد. اگر کسانی دیگر آنجا بودند نمیدیدند و نمیشنیدند. اگر لازم بود که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 198 *»
شخص دیگری هم ببیند، باز امام؟ع؟ باید تصرف میفرمودند و با قدرت ولایت تکوینی خود، مرتبه مثالی و برزخی آن شخص را بالفعل میساختند، تا با وجود آنکه زنده است و در این عالم و با این بدن عنصری است، اما عرصه مثال و عالم برزخ را ببیند و مشاهده کند.
همانطور که امام؟ع؟ گاهگاهی این مراتب را به ابوبصیر نشان میدادند. یکبار عرض کرد: «مااکثر الحجیج!» چقدر حاج زیاد است! حضرت فرمودند: مااکثر العجیج و اقلّ الحجیج! حاج خیلی کم است اما سر و صدا زیاد است. بعد امام دست مبارک بر چشمهای نابینای ابوبصیر کشیدند، بینا شد به چه بینایی! به بینایی برزخی بینا شد، یعنی بدنها و مراتب برزخی افراد را مشاهده کرد. بدنهای عنصری ظاهری دنیایی را نمیدید چون بهحسب ظاهر، به شکل ظاهر انسانی بودند. اما مرتبه و بدن برزخی را دید که همه شکلهای غیرانسانی داشتند. فقط چند نفر اطرافیان حضرت به شکل انسان بودند. دیگر همه را به شکل حیوانات مشاهده کرد. اما چه حیواناتی! مثل حیوانات این عالم ظاهرِ دنیایی نبودند. حیوانات عالم برزخ یعنی انسانهای سجینی بودند که به شکل کفرها و طغیانها و عصیانهای خود درآمده بودند. آنها را مشاهده کرد.
این مطلب از مطالب خیلی مهم است. ما هم تقریباً در این زمینه بسیار سخن گفتهایم و نوعاً استشهاد کردهایم. باز هم به فکرم رسید که چند نمونه دیگر را برای استشهاد و نزدیکشدن مطلب به ذهن ذکر کنم.
از جمله به بعضی از مطالبی که مرحوم فضل بن شاذان نیشابوری در کتاب «الایضاح» خود ذکر میکند برخورد کردم. در همین زمینه و برای استشهاد مطلب ما خیلی مناسب است؛ یعنی برای نزدیککردن مطلب به ذهنها مناسب است. در ضمن چون از عامه هم نقل مینماید، بیشتر مطلب را برای ما روشن میکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 199 *»
فضل بن شاذان از اصحاب حضرت رضا و از راویان از آن امام بزرگوار صلوات الله علیه است. بسیار هم محل توجه امام است. همانطور هم که اسمش فضل است، بسیار صاحب فضل بوده و گویا متجاوز از حدود صد و هشتاد کتاب برای ایشان ذکر شده که نوشته است. مقداری حدیث نقل کرده و مقداری هم درایات خود را در امور و مسائل مختلف ذکر کرده، با آنکه محضر امام رضا صلوات الله علیه مشرف میشده و اخذ حدیث میکرده است.
حتی کتاب علل فضل بن شاذان کتابی است که ایشان از حضرت امام رضا؟ع؟ درباره علل احکام یا علل و جهاتی که در اعتقادات یا سایر اشیاء بوده، سؤال میکرده است. امام؟ع؟ نیز بهحسب مناسبت زمان، سائل و از این قبیل امور جواب میفرمودند. امروز از این علتها به «فلسفه احکام» تعبیر میکنند. در آن کتاب از علل احکام، اعتقادات یا سایر امور بیاناتی فرمودهاند و یادداشت کرده است.
ایشان در آن دوران متجاوز از صد و هشتاد کتاب مینویسد و در اختیار شیعه میگذارد. در بین شیعه منتشر بود و امام؟ع؟ میدانستند. سایر ائمه بعد از حضرت رضا؟ع؟ یعنی امام جواد، امام هادی و حضرت عسکری صلوات الله علیهم اجمعین میدانستند. همینطور گاهی در دوران غیبت صغری، خود امام زمان؟ع؟ مباشرت مینمودند و امور شیعه را زیر نظر داشتند. بعد هم به وسیله نوّاب و آن کاملان بزرگوار رضوان الله علیهم امور شیعه را اداره و تدبیر میفرمودند. این کتابها در بین شیعه بود و امام دستور نفرمودند که آنها را جمع کنید یا بعضی از این کتابها مثلاً بیهوده است، بلکه تأیید میشده است.
این خودش مسأله بسیار مهمی است. بعضی از کتب حدیث در عصر غیبت صغری بین شیعه متداول بوده و شیعه به آن کتابها رجوع داشته است. علماء و غیر علماء، همه به آن کتابها رجوع داشتهاند، با بودن چهار وکیل و نائب خاص که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 200 *»
صاحب مقام کمال بودند. گذشته از نوّاب دیگر که فقط جهت نیابت داشتهاند و چهبسا صاحب مقام و کامل نبودهاند. ولی آن چهار بزرگوار، نُوّاب اربعه، علاوه بر نیابت، صاحب مقام کمال و جلالت، حامل علم امام؟ع؟ و واقف بر اسرار و نهانیهای شیعیان بودند. از مقاصد و نیتهای شیعیان خبر میدادند.([176]) به مجرد توسل و توجه، به داد کسانیکه دور بودند میرسیدند و خواستههایشان را برآورده میکردند.([177])
با چنان قدرت، جلالت و کمال، در محضر ایشان چنین کتبی با عنوان تشیع در بین شیعه مطرح بوده است. شیعیان به این کتابها رجوع داشتند و از آنها استفاده میکردند. امام؟ع؟ با تقریر خود، این کتابها را امضاء فرمودند وگرنه، دستور میدادند که اینها را جمع کنید. چنانکه به حسین بن روح؟رضو؟ خبر دادند که شَلْمَغانی کتابی به نام «تکلیف» مینویسد. دستور دادند که آن کتاب را از او بگیرید، بیاورید و دیگر به او رد نکنید. علتش این بوده که در آن کتاب دقت نمیکرده و گاهی احادیثی را که مینوشته از اهل خلاف میگرفته است. چون دقتی نداشته است، امام؟ع؟ این دستور را صادر میفرمایند. حسین بن روح؟رضو؟ دستور میدهد، کتاب را میآورند، توقیف میکنند و دیگر به او برنمیگردانند. به او میفرمایند: تو رعایت نکردهای و چند حدیث از مخالفان شیعه در این کتاب نوشتهای.([178])
الحمدلله همین امر برای ما اطمینان درست میکند به جمیع کتبی که در آن عصر در محضر امام؟ع؟ بین شیعه رایج بوده است. زیرا امام صلوات الله علیه و وُکلاء و نُوّاب کامل ایشان که چهار نفر بودند، آنها را امضاء تقریری کرده بودند. مسلّماً همه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 201 *»
به کمال و جلالت و عظمت ایشان اقرار دارند. تنها نیابت و وکالت نبوده است. علاوه بر اینها حامل علم و نور و صاحب اسرار و واقف بر آنها بودند.
پس هر کتابی که در آن زمانها بوده و از آن عصر موجود است، محل اعتماد و یقینِ عالم، مؤمن، دوستدار و تسلیم امر ایشان است. البته بعضی کتابها هم بعد از غیبت صغری نوشته شده است. از آنها هم آنچه صاحبانش اقرار و امضاء و اعتراف کردهاند که از کتبی اخذ نمودهاند که در وقت غیبت صغری در محضر امام؟ع؟ موجود بوده، از قبیل کتب شیخ طوسی یا شیخ مفید رحمة الله علیهما، همه محل اطمینان شیعه است و الحمدلله اجازه نیست که کسی در آنها تشکیک و شک کند. به همین جهت امام عصر صلوات الله علیه دستور فرمودند: دوستان ما حق ندارند در روایاتی که دوستان و ثِقات ما برای ایشان روایت کردهاند، شک کنند و در دل تردید بورزند.([179])
در هر صورت، کتب فضل بن شاذان در دوران امام رضا صلوات الله علیه نوشته شد. تمام تاریخنویسان و رجالنویسان شیعه هم فضل بن شاذان را تمجید و توثیق و مدح و ثناء کردهاند. بعضی از کتب ایشان همهاش روایات است. بعضی از آنها درایات و تحقیقات است. از جمله کتاب «ایضاح» ایشان است. ایشان این کتاب را درباره اشکالها و اعتراضهایی که عامّه بر شیعیان دارند نوشته است و نوع آنها را جواب میدهد.
از جمله مسأله رجعت است. میگوید: شما بر شیعه در مسأله رجعت اعتراض دارید و میگویید این بدعتی است که شیعه گذاردهاند. عقیدهای است که کتاب یعنی قرآن و روایاتِ صادر شده از رسولالله؟ص؟ آن را تأیید نمیکند. ایشان در بحث اثبات رجعت وارد میشود و میگوید خود شما برای بعضی از افراد به رجعت و زندهشدن بعد از مردن اقرار کردهاید. حوادثی را نقل میکند که در بین عامه و سنیها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 202 *»
تقریباً معتبر است. آنها قبول دارند و رجالشان بر این حوادث، صحّه گذاردهاند و گفتهاند که حوادث درست و نقلهای صحیحی است. ایشان آنها را نقل میکند به اینطور که چرا شما درباره رجعت، فقط بر شیعه اعتراض میکنید. خود شما این نمونهها را در تاریخهای خود دارید و به آنها اعتماد نموده و همه این نقلها را صحیح میدانید.
از جمله این جریان است. ما آن را به قصد زندهشدنِ مرده ذکر نمیکنیم و نمیخوانیم، ما میخواهیم بگوییم این زندهشدن مرده نیست، بلکه همان مرتبه برزخی است. درست است که ایشان تقریباً برای اثبات رجعت و زندگانی بعد از مرگ در همین دنیا و برگشتن به این دنیا به اینها استشهاد میکند، اما ما برای رجعت به اینها استشهاد نمیکنیم. ما به اینها برای زندگی بعد از مردن استشهاد میکنیم اما برای زندگی بدنِ برزخی که در غیب همین بدن است، نه برای زندهشدن این بدن دنیایی. البته میشود گفت که همین بدن در حالت لطافتش، بدن برزخی و مثالی است.
ایشان ذکر میکند: «روی جَریٖرُ بن عبدالحمید، قال اخبرنی من کان یَحْرُس شجرةَ زیدِ بن علی، قال: کنّا اربعین رجلاً نَحرُسه» جریر بن عبدالحمید از مورخان نامی و بااعتماد عامه است. ایشان میگوید: کسیکه جزء نگهبانان آن درختی بود که زید بن علی؟رضو؟ را بر آن به دار زده بودند به من خبر داد که ما چهل نفر بودیم که از آن بدن به دار کشیده شده محافظت میکردیم. «فلمّا ذهب من اللیل ثُلُثُه او نحوُه جاء النبی؟ص؟ فاَنْزَلَ زیداً عن الخَشَبة. ثم قال: یا زید. قال: لبیک بابی و امی. قال: خَذَلوک و قتلوک و صلبوک؟ قال: نعم». همین که ثُلث، یک سوم یا تقریباً نزدیک ثُلثِ از شب گذشت، رسولالله؟ص؟ تشریف آوردند و زید را از آن درخت و چوب پایین آوردند. بعد فرمودند: ای زید، عرض کرد: لبیک، چه میفرمایید؟ پدر و مادرم فدای شما. فرمودند: تو را خذلان کردند، کشتند و به دار زدند؟ عرض کرد: آری.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 203 *»
قال: لَیَخْذُلَـنَّهم اللّه و لیَقْتُلَنَّهم و لیَصْلِبَنَّهم. این قسمت، هم میشود به معنای نفرین باشد و هم میشود خبر باشد که خدا بعد از این آنها را حتماً خذلان خواهد کرد و خواهد کشت و آنها را به دار خواهد کرد. اگر امر خوانده بشود که نفرین باشد، یعنی خدا آنها را خذلان کند، بکشد و به دار بزند. میشود امر باشد که مقصود دعاء است.
فحدَّثَه طویلاً ثم سَقاه ضَیاحاً من لَبَن، ثم قال: اِصْعَد الخشبة. بعد حضرت مدت طولانی با او سخن گفتند و ظرفی از شیر به او آشامانیدند، سپس فرمودند: از آن چوب بالا برو تا مثل حالت اول باشد. شب اول اینطور شد. «فلمّا کانت القابلةُ الثانیة، قال لرجل من اصحابه ممّن فی الحَرَس: لاتنم. فلمینم حتّی کانت تلک الساعة، فرأی مثل ذلک». شب دوم همان نگهبان به رفیقش گفت: تو امشب نخواب و با من بیدار باش. همان موقع که شد باز همان حادثه رخ داد و دومی هم دید. «فلمّا کانت الثالثة، قال لآخر: لاتنم. فلمینم فرأی مثل ذلک، حتّی شاع ذلک فی الناس». شب سوم که شد به دیگری گفت نخواب. او هم نخوابید و مثل دو شب قبل دیدند. جریان در بین مردم شهرت پیدا کرد و مشهور شد. «فبلغ یوسفَ بنَ عمرَ، فأمر صاحب شُرْطَتِه حِراشَ بن حَوْشَب اخا العَوّام بن حوشب. فانزله و جمع قَصباً فاحرقه ثم ذری فی التراب رماده». به گوش یوسف که در آنجا والی یا حاکم بود رسید. به سرپرست شُرطه و نگهبانانش که حِراش بن حَوْشَب برادر عَوّام بن حوشب بود، دستور داد که بدن زید را از دار پایین آوردند، هیزم جمع کردند و بدن مطهر او را آتش زدند بعد هم خاکسترش را در فرات ریختند. «قال جریر: شهدته حین اُحْرِقَ».([180]) جریر میگوید: خودم وقتیکه آن بدن مطهر را سوزانیدند حاضر بودم.
این روایت از طریق آنها است. در شیعه هم عدهای این روایت را نقل کردهاند. از جمله مرحوم سید علیخان صاحب شرح صحیفه سجادیه که از علماء نامی شیعه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 204 *»
است. ایشان بسیار فاضل و عالم و در نوع رشتههای ادبی ورزیده است و بهخصوص همین حادثه را ذکر میکند، ولی مینویسد که آن شخص نگهبان گفت: تا به خواب رفتم، در خواب دیدم که رسولالله؟ص؟ بدن زید را پایین آوردند.
ما به قرینه نقل عامه میگوییم که خواب نبوده است. او فکر کرده که خواب رفته و با مرتبه برزخیش این حادثهها را میدیده است که واقع میشود. به همان مرتبه برزخی بوده که رسولخدا؟ص؟ بدن را پایین میآوردند، با او صحبت میکردند و او جواب میداده است. چون میدانیم که وقتیکه کسی را به دار کشیدند، این بدن عنصری میمیرد. پس این صحبتکردنها با همان بدن برزخی بوده است. آنها نیز با همان حالت برزخی میدیدند. شاید آن کسانی هم که مصلحت نبوده ببینند نمیدیدند.
اکنون مخصوصاً ما به موارد بسیاری از این قبیل باید اعتراف داشته باشیم. در روایات فراوان است که مثلاً ائمه؟عهم؟ نزد خلفاء میرفتند و عدهای ایشان را نمیدیدند. بیرون میآمدند و عدهای ایشان را نمیدیدند.([181]) همینطور سایر امور و مسائلی که در جریانهای ائمه هدی؟عهم؟ واقع میشده قرینه است و این مسأله را به ذهن ما نزدیک میکند. انشاءالله باز هم از این کتاب میخوانیم و استشهاد میکنیم.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
([2]) الاسفار الاربعة ج 3 ص 105 و ج 9 ص 244 و 247
([5]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 254
([6]) العرشیة (انتشارات مهدوی) ص 36
([10]) بقیة الله ج 5 مجلس نهم و دهم
([19]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 277
([21]) بحارالانوار ج 17 ص 287 ح 7
([30]) شرح مثنوی مولوی (چاپ انتشارات وزارت ارشاد اسلامی) ج 1 ص 62
([31]) بحارالانوار ج 7 ص 306، باب تطایر الکتب و انطاق الجوارح…
([32]) نحل: 84، در تفسیر این کریمه این حدیث نقل شده است: لایسألون انیرضوا اللّه.
([42]) اَثولوجیا، المَیمَر العاشر (چ قم، بیدار) ص146
([43]) ثمّ استوی الی السماء و هی دخان. (فصلت: 11)
([46]) بحارالانوار ج 74 ص 23 و ج 8 ص 193
([48]) بحارالانوار ج 46 ص 262 و ج 27 ص 29
([51]) الکافی ج3 ص 231 _ بحارالانوار ج 6 ص 224
([54]) همان، ج 44 ص 183 _ رجال الکشی ص 88
([55]) چند دقیقه ابتداء نوار ضبط نشده است. (2) الاسفار الاربعة ج 7، فی علم النفس
([57]) اثولوجیا، المیمر العاشر ص144
([58]) العرشیة ص 5 _ الاسفار الاربعة ج 6 ص 110
([63])جوامعالکلم ج9 ص157 (قسمتی از بیت هشتادم از قصیده سوم از قصائد مرحوم شیخ احمد احسائی)
([70]) الکافی ج 3 ص 232 _ بحارالانوار ج 6 ص 224
([71]) بحارالانوار ج 99 ص 295 (باب زیارة المؤمنین و آدابها)
([72]) الکافی ج 3 ص 228 (باب زیارة القبور)
([75]) بحارالانوار ج 4 ص 320 (باب ابطال التناسخ)
([80]) شرح العرشیة ج 2 ص 80 _ الملل و النحل (ط دارالمعرفة) ج2 ص412
([82]) دیوان غزلیات شمس، اثر جلالالدین رومی (چاپ تهران، صفیعلیشاه 1338 هـ ش) ص 327
([90]) المراقبات (میرزا جواد ملکی تبریزی) ص 85
([94]) 27موعظه، موعظه هشتم از محرم 1266 در شرح آیه فلولا نفر…
([96]) بحارالانوار ج 98 ص 55 و 62
([98]) عوالم العلوم ج 11 ص 635
([100]) بحارالانوار ج 95 ص 86، دعاء ابوحمزه: اللّهمّ…و لاتسلبنی صالح ما انعمت به علی.
([101]) بحارالانوار ج 84 ص 341
([107]) بحارالانوار ج 91 ص 397
([111]) بحارالانوار ج 8 ص 216 و ج 33 ص 547
([114]) بحارالانوار ج 52 ص 173
([115]) دروس ج 18 درس چهاردهم ص 221
([116]) بحارالانوار ج 25 ص 368
([128]) مطالب این مجلس به سبب خرابی نوار از یادداشت یکی از برادران برداشت شده است.
([129]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 266
([131]) الکلمات المکنونه ص 76، حدیث اعرابی
([132]) بحارالانوار ج 6 ص 197 و 264
([133]) بحارالانوار ج 18 ص 8 و 9، و ج 27 ص 30 و ج 41 ص 192 و..
([134]) بقرة: 73 و 243 و 260 _ آلعمران: 49 و…
([138]) الکافی ج 3 ص 251 _ بحارالانوار ج 7 ص 42
([139]) الکافی ج 3 ص 260 _ بحارالانوار ج 6 ص 170
([140]) مرآة العقول ج 14 ص 263
([141]) بحارالانوار ج 97 ص 234، حدیث حَبَّة العُرَنی با توضیح آن در آخر مجلس آورده شد.
([143]) مرآة العقول ج 14 ص 263
([144]) مرآة العقول ج 14 ص 263
([146]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 270
([147]) کل ابنآدم یبلی الا العَجْب، و فی روایة: الا عجبَ الذنب. (النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ج3 ص184)
([152]) بحارالانوار ج 13 ص 270
([154]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 270 و 295
([156]) الکافی ج 3 ص 260 _ بحارالانوار ج 14 ص 501
([157]) مرآة العقول ج 14 ص 242
([167]) الکافی ج 3 ص 242 _ بحارالانوار ج 6 ص 267
([168]) بحارالانوار ج 6 ص 197 و 263
([169]) الکافی ج 3 ص 129 _ بحارالانوار ج 6 ص 197
([170]) بحارالانوار ج 22 ص 384 _ نفس الرحمن ص 606
([171]) بحارالانوار ج 26 ص 5 _ مشارق الانوار ص 161
([172]) بحارالانوار ج 27 ص 217
([173]) بحارالانوار ج 45 ص 317
([174]) بحارالانوار ج 45 ص 317
([176]) بحارالانوار ج 44 ص 274
([177]) همان، ج 51 ص 352 و 362
([179]) بحارالانوار ج 50 ص 318