07-2 بقیة الله جلد هفتم – چاپ – قسمت دوم

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد هفتم – قسمت دوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 205 *»

مجلس 14

 

(شب سه‏شنبه  15 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

r عبدالله بن عمر مرده‏ای را دید که معذّب است

r ارتباط این داستان با بدن برزخی

r عبدالله بن عمر در بدر ابوجهل را دید که از قبر خارج شد

r پذیرایی حاتم طائی از قافله‏ای پس از مرگش

r ارتباط این داستان با بدن برزخی

r بازتاب این داستان در شعر فارسی

r بدن برزخی معصومین؟عهم؟ و بزرگان دین از عرض سلام و حاجات زائران
آگاه می‏شوند

r زینب کبری؟عهما؟ از سر مطهّر امام حسین؟ع؟ درخواست کرد که با
دختر خردسالش سخن بگوید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 206 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

مطالبی از کتاب «الایضاح» فضل بن شاذان می‏خوانیم. ایشان برای اثبات رجعت و اینکه بعد از مردن، زنده‌شدن وجود دارد و واقع شده است و می‏شود، نقل‏هایی را از عامه ذکر می‏کند. ایشان نقل‏های معتبر در نزد عامه را باید ذکر کند تا استدلال و استشهادش بجا باشد. اگر معتبر نباشد ممکن است در معرض اعتراض و انتقاد قرار بگیرد. از این جهت، همه‏ نقل‏های ایشان معتبر است. ما از بین آن نقل‏ها، یکی جریان زید بن علی را انتخاب کردیم که عرض شد. حادثه‏ دیگری که انتخاب می‏کنیم اینکه ایشان می‏نویسد:

«و روی عبداللّه بن مبارک عن السَرِیِّ بن یحیی عن عمرو بن دینار، قال: اقبلت مع سالم بن عبداللّه بن عمر من مکّة، حتّی اتینا علی مَقْبَرَة بین مکّة و المدینة». عبدالله بن مبارک از سَریّ بن یحیی از عمرو بن دینار روایت می‏کند که عمرو بن دینار می‏گوید: من با سالم پسر عبدالله بن عمر از مکه می‏آمدیم. به قبرستانی بین مکه و مدینه رسیدیم. «فقال السالم: اَخْبَرَنی ابی انّه علی هذه المقبرة و هو جاءٍ من مکّة و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 207 *»

قد عَلَّقَ اِداوَتَیْنِ من ماء علی الناقة». سالم گفت: پدرم به ‏من خبر داد که از مکه می‏آمده و به ‏اصطلاح با دو قُمقمه آب که بر ناقه‏اش آویزان کرده بوده، از قبرستان گذر می‏کرده است. «فاذا رجل قد خرج من قبره یشتعل ناراً من قَرْنه الی قدمه و فی عنقه سلسلة تشتعل ناراً و هو و السلسلة یخرج من القبر». پدرم گفت: با آن شتر و دو ظرف آبی که داشتند، به اینجا که رسیدند، ناگهان از یکی از این قبرها شخصی بیرون آمد که از سر تا پا از او شعله برمی‏خاست. در گردنش هم زنجیری بود که از آن هم آتش بلند بود. او در آن زنجیر از قبر خارج شد. «فجَعَلَتِ الناقةُ تَحیٖدُ ممّا تَریٰ و جَعَلْتُ اَکُفُّها و اَنْظُرُ الی العجب». و شتر به حال فرار افتاد.([1]) من سعی می‏کردم او را نگاه دارم و نگاه می‏کردم به این امر عجیب که می‏دیدم. «فجعل یقول: یا عبداللّه، صُبَّ علیَّ من هذا الماء. فماادری قوله «یا عبداللّه» یدعونی باسمی او کقول الرجل للرجل یا عبداللّه». عبدالله پدر سالم گفت: آن شخصی که از قبر درآمده بود به ‏من گفت: یا عبدالله، از آن آبی که در نزد تو است بر من بریز. من نفهمیدم که آیا او اسم مرا می‏داند و صدا می‏زند یا مانند بعضی که به بعضی می‏گویند ای بنده‏ خدا، مقصودش این است.

«فخرج رجل آخر من القبر و اخذ بطرف السلسلة، فقال لی: لاتصبّ علیه و لا  کرامة. ثمّ جذب السلسلة حتی رجع الی القبر و ضربه بسوط یشتعل ناراً حتی دخل القبر». در همین هنگام شخص دیگری از قبر درآمد و زنجیر او را گرفت و کشید و گفت: بر این آب نپاش، این هیچ احترامی ندارد. بعد آن زنجیر را کشید تا او را به‏ قبر برگرداند و او را با تازیانه‏ای می‏زد که از خود آن تازیانه هم شعله برمی‏خاست تا آنکه داخل قبر شد. شاید آن شخصِ معذّب معاویه بوده ولی عبدالله از ترسش یا از غرض و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 208 *»

مرضش کتمان نموده است یا راویان از او کتمان نموده‏اند؛ به ‏دلیل حدیثی که بعد نقل می‏شود. «فقال مالک بن دینار لعمرو بن دینار: و انت سمعت هذا من سالم؟ قال: نعم. قال: اشهد انّک لم‏تکذب علی سالم و انّ سالماً لم‏یکذب علی ابیه و انّ اباه لم‏یکذب».([2]) مالک بن دینار به عمرو بن دینار می‏گوید: آیا تو این را از سالم شنیده‏ای؟ گفت: آری شنیده‏ام. گفت: گواهی می‏دهم که تو هم بر سالم دروغ نبسته‏ای و سالم هم بر پدرش دروغ نبسته است و پدرش هم دروغ نگفته است.

این حکایت از حکایاتی است که همه‏ عامه به آن اعتماد کرده و آن را قبول دارند و به آن استشهاد می‏کنند. به همین سبب ایشان برای رجعت و اینکه زنده‌شدنِ بعد از مردن ممکن است و شده است، به آن استدلال کرده است. ما به این نقل‏ها استدلال می‏کنیم برای اینکه دوران برزخ، دورانی است که مخصوص روح نیست. تعیّش و زندگی برزخی مخصوص روح نیست. بدن هم در برزخ تعیّش، زندگی و ادراک و شعور دارد. اما مراد ما از این بدن، بدن برزخی است که غیب و لطیف همین بدن است. واقعاً ادراک و شعور و حیات دارد و عذاب می‏کشد. این شخص که از قبر درآمد و شعله از بدن او برمی‏خاست، روحش برنگشته است که به این بدنش تعلق بگیرد، بلکه اصلاً همان بدن برزخی بوده است.

در ضمن باز این نقل‏ها مفید است برای تأیید بعضی از این قبیل امور که از ائمه؟عهم؟ نقل شده است. مرحوم سید هاشم بحرانی در کتاب «معالم الزُلْفیٰ» از «بصائر الدرجات» و همچنین از راوندی نقل می‏کند. بصائر الدرجات مال مرحوم محمّد بن حسن صَفّار است که از حضرت باقر؟ع؟ نقل می‏کند که فرمودند: کنتُ خَلْفَ ابی و هو علی بَغْلَتِه، فنَفَرَتْ بغلتُه. فاذا رجلٌ شیخٌ فی عنقه سلسلة و رجل یَتْبَعُه فقال: یا علی بن الحسین، اسقنی، اسقنی. فقال الرجل: لاتسقه لاسقاه اللّه. قال: و کان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 209 *»

الشیخ معاویة.([3]) حضرت باقر نقل می‏فرمایند که پشت سر پدرم بودم و حضرت سجاد؟ع؟ بر استر خود سوار بودند، ناگاه استر رَم کرد. در این هنگام شخصی را دیدم که در گردنش زنجیر بود و شخص دیگری پشت سرش بود. آن شخصی که زنجیر بر گردنش بود به پدرم گفت: ای علی بن الحسین، به من آب بده. آن شخصی که پشت سرش بود و گویا موکل بر او بود گفت: به او آب نیاشامانید، خدا او را آب نیاشامانَد. فرمودند: آن شخص معاویه بود.

باز مرحوم مجلسی از اختصاص شیخ مفید؟رح؟ نقل می‏کند که راوی می‏گوید: سمعت اباعبداللّه؟ع؟ یقول: بینا انا و ابی مُتوجِّهَیْن الی مکّة و ابی قد تَقَدَّمنی فی موضع یقال له ضَجْنانُ، اذ جاء رجل فی عنقه سلسلة یَجُرُّها. فاقبل علیَّ فقال: اسقنی اسقنی. فصاح بی ابی لاتسقه لاسقاه اللّه. قال: و فی طلبه رجل یَتْبَعُه. فجذب سلسلته جَذْبَةً طَرَحَه بها فی اسفل درک من النار.([4]) شنیدم حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمودند: من با پدرم حضرت باقر؟ع؟ به مکه می‏رفتیم. پدرم در جایی که به آن ضَجْنان می‏گفتند، از من جلو افتادند و مقداری عقب ماندم. ناگاه شخصی پیدا شد که در گردن او زنجیری بود که آن را می‏کشید. به ‏سوی من رو کرد و گفت: به من آب بده، به من آب بده. پدرم از جلو بلند فریاد فرمودند: او را آب نده، خدا او را آب ندهد. بعد حضرت فرمودند: پشت سر او شخص دیگری بود که زنجیر او را کشید، همان کشیدن او را در پایین‏ترین درکات نار قرار داد و واقع ساخت.

از طریق شیعه این نوع احادیث داریم که اعداء آل‌محمّد؟عهم؟ به این‏طور عذاب می‏شوند. اینها همان بدن‏ها است که ما بدن و جسم برزخی می‏نامیم و اعداء به آن در قبر معذبند. گاهی این عذاب‏ها یا این اشخاص را به‏ خاطر مصالحی به افرادی نشان می‏دهند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 210 *»

از جمله روایاتی که از عامه نقل شده، حدیثی از کتب معتبر عامه است. از عبدالله بن عمر به‏طور متعدد نقل شده است که می‏گوید: بینا انا سائر بِجَنَباتِ بدر اذ خرج رجل من حفیر فی عنقه سلسلة، فنادانی: یا عبدالله اسقنی، یا عبداللّه‏ اسقنی. فلاادری أ عرف اسمی او دعانی بِدِعایة العرب و خرج اسود من ذلک الحفیر فی یده سوط، فنادانی یا عبداللّه لاتسقه فانّه کافر ثمّ ضربه بالسوط حتی عاد الی حفرته فاتیت النبی؟ص؟ فاخبرته فقال لی: أ و قد رأیته؟ قلت: نعم. قال: ذاک عدوّ اللّه ابوجهل ابن‌هشام و ذاک عذابه الی یوم القیامة.([5])

عبدالله بن عمر می‏گوید: من در اطراف و جوانب بدر راه می‏رفتم. ناگهان شخصی از گودالی خارج شد که در گردن او زنجیری بود. مرا صدا زد و گفت: ای عبدالله به من آب بده. نمی‏دانم اسمم را می‏شناخت یا آنکه به ‏روش عرب که ای بنده‏ خدا صدا می‏زنند، مرا صدا زد. شخص سیاهی از همان گودال بیرون آمد و در دستش تازیانه‏ای بود، مرا صدا زد و گفت: به او آب نده، او کافر است. بعد او را تازیانه زد تا به همان گودال برگشت. عبد الله بن عمر می‏گوید: خدمت حضرت رسول‌الله؟ص؟ آمدم و جریان را گفتم. حضرت فرمودند: حتماً او را دیدی؟ گفتم: آری، دیدم. فرمودند: آن شخص، دشمن خدا ابوجهل بود و این عذاب او تا روز قیامت است.

گرچه عامه نقل می‏کنند، اما چون بر ضرر خودشان است درست است و از اموری است که می‏شود اطمینان کرد که واقع شده است. به‏خصوص ابوجهل را با آن عذاب به عبدالله بن عمر نشان دادند تا بداند که خودش، پدرش، رفقاء پدرش و اَتباع پدرش، همه و همه عذابشان تا روز قیامت همین است. اللّهم العنهم لعناً وبیلاً و عذّبهم عذاباً الیماً. این چند نقل از کتاب ایضاح نبود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 211 *»

از جمله حکایاتی که فضل بن شاذان نقل می‏کند حکایتی است که به حاتم طائی مربوط است. این حکایت در خیلی جاها با زمینه‏های مختلف، در شیعه و سنی نقل شده است. این مطلب را از کتاب «دار السلام» نقل می‏کنم. پسر حاتم خوابی می‏بیند و در همین جریان ذکر می‏شود. حادثه‏ای است که از نظر استشهاد ما بد نیست.

مرحوم نوری در کتاب «دار السلام» سعی کرده است خواب‏هایی را که اعتماد دارد بیاورد. هرچه خواب و رؤیای صادق در تاریخ نقل شده و ایشان دسترسی داشته است، در کتاب دار السلام ذکر می‏کند. از جمله همین خواب است که پسر حاتم می‏بیند. ایشان می‏گوید: «رؤیا صادقة لِعَدیِّ بن حاتم بن طَیّ» حاتم، فرزند طی بوده و طائی هم که می‏گویند به این اعتبار است. مرحوم نوری این خواب راستی که عَدیّٖ پسر حاتم دیده است، از همین کتاب ایضاح مرحوم فضل بن شاذان نقل می‏کند. می‏گوید: «الثقة الجلیل فضل بن شاذان صاحب الرضا؟ع؟» ثقه‏ جلیل محترم و مکرّم که همه به او اطمینان دارند، یعنی فضل بن شاذان که از صحابه‏ حضرت رضا؟ع؟ است، در کتاب ایضاح نقل می‏کند.

نوعاً این حادثه را ذکر کرده‏اند، به‏خصوص از همین کتاب فضل بن شاذان هم نقل کرده‏اند که حادثه‏ نسبتاً جالبی است. در بحث ما هم بسیار بجا است که برای زنده‏بودن بدن برزخی و تعیّش و ادراک و شعور آن به ‏این حادثه استشهاد بشود. همچنین برای اینکه هر بدنی به‏حسب خود، قدرت بر اجراء کارها و اموری دارد.

ایشان می‏گوید: «و روی اسماعیل بن ابی عبیداللّه عن هشامٍ الکلبی، قال: مرّ ابوالخَیْبَریّ و معه اناس بقبر حاتم بن طی ایّام دفنه قبل ان‌یُعْلَم موتُه. فقال: واللّه لاُخْبِرَنّ العرب انّا مررنا بحاتم فلم‌یَقْرِنا (یُضِفْنا خ‌ل) فجعل یقول» اسماعیل بن ابی‌عبیدالله از هشام کلبی نقل می‏کند: ابوالخیبری به‏ همراه عده‏ای که با او بودند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 212 *»

بر قبر حاتم گذر کردند. همان ایامی بود که حاتم مرده بود و دفنش کرده بودند، خبر هم نداشتند که حاتم مرده است. ولی گویا کنار همان قبیله، به احترام حاتم، قبرستانی ترتیب داده بودند. اینها بی‏خبر بودند که آنجا قبر حاتم است. چون سرزمین حاتم و کنار محل زندگانی او بوده است، به آنجا که می‏رسند می‏گوید: به‏ خدا قسم، به عرب خبر خواهم داد که ما بر حاتم گذر کردیم و او ما را میهمانی نکرد. شروع کرد به خواندن این بیت شعر:

«عَجِّلْ اباسَفّانةٍ قِراکا   فسوف اُنْبیٖ سائلی ثَناکا

فاکثر من هذا القول ثمّ ناموا».

دختر حاتم سَفّانه بوده و اباسفّانه کنیه‏ حاتم است. ای حاتم عجله کن به میهمانی کردن ما. اگر ما را مهمان نکنی، به ‏همین زودی به کسی‏که از من سؤال کند، از ثناء و خوبی‏های تو خبر می‏دهم! یعنی می‏گویم که حاتم دیگر ما را میهمانی نکرد و به ما سخاوت ننمود و مذمّتت می‏کنیم. خلاصه هرچه زودتر میهمانی کن. با خودش این بیت را همین‏طور بسیار می‏خواند. قافله آنجا بار انداختند. همین‏طور این بیت را خواند تا آنکه قافله خوابیدند و او هم خوابید.

«فانتبه ابوالخیبری فی بعض اللیل و اذا ناقته معترضة لاتتحرّک» نیمه‏‌شب نشده بود آن اوایل خوابشان، در پاره‏ای از شب، یک‏باره ابوالخیبری از خواب بیدار می‏شود. می‏بیند که شترش افتاده است و حرکت نمی‏کند. «فجعل یصیح واراحلتاه!» شروع کرد به فریادکردن که شترم را از دست دادم. خیلی هم مشکل است دیگر. بار داشته است و شتر هم وسیله‏ بار و هم وسیله‏ سواری است. خیلی نگران شد. «فانتبه اصحابه فقالوا له: ما لک؟ اُصِبْتَ؟» رفقایش بیدار شدند گفتند: چیست؟ دیوانه شده‏ای؟ «فقال: لا واللّه، الّا انّی رأیت حاتماً خرج من قبره و معه حربة، وَجَأ بها لَبَّة ناقتی» گفت: به ‏خدا قسم چنین نیست، بلکه من حاتم را دیدم و او را شناختم. دیدم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 213 *»

که از قبرش درآمد و در دستش حربه‏ای بود. به ‏گردن این شتر من زد «و هو یقول و انا اسمعه» و بعد شروع کرد به خواندن این شعر که من می‏شنیدم:

«اَبَاالخَیْبَریِّ وَ انتَ امْرُؤٌ   ظَلُومُ العشیرة شَتّامُها
تُرید اَذاها و  اِعْسارَها   و حَولیَ عَوْفٌ و اَنعامُها
فماذا اردت الی رَمَّةٍ   بِداوِیَةٍ صَخِبٌ هامُها
و انّا لَنُطْعِمُ اضیافنا   من الکُومِ بالسیف نَعْتامُها»

مضمون ابیات این است: ای اباالخیبری، تو در بین این عشیره و طایفه‏ای که در این قافله و کاروان هستند، شخصی هستی که از همه ظالم‏تری و از همه بیشتر فحش می‏دهی و ناسزا می‏گویی. تو چه اراده کرده‏ای که اینها را اذیت کنی و در اطراف من به سختی بیندازی؟ الآن چیزی نیست که به تو بدهم. اطراف من همین‏ها است که می‏بینی. یک‏مقدار خار و خاشاک است. تو از یک بدن پوسیده که در این بیابان افتاده است چه می‏خواهی؟ در عین حال، حالا که این‏طور است، ما میهمانان خود را به‏ همین شترها با شمشیری که اختیار می‏کنیم میهمانی می‏نماییم. می‏گوید: من فقط حاتم را دیدم با این حربه که از قبرش درآمد و ناقه را این‏طور با شمشیر زد و انداخت و این شعر را هم برای ما می‏خواند.

«فقال له اصحابه: قد قَراکَ حیّاً و میّتاً، فدونک فکُلْ من لحم ناقتک». اصحابش به او گفتند: حاتم هم در زندگی و هم در مردنش تو را میهمانی کرد. بفرما، حالا از گوشت شتر خودت میل‏ کن. «فلمّا اصبحوا اَرْدَفَه بعضُهم» صبح که شد و قافله خواست حرکت کند، بیچاره ناقه‏اش از بین رفته و شترش را از دست داده بود. پشت سر یکی از رفقایش سوار شد. «فبینا هم یسیرون اذا هم براکب و معه ناقته و اذا هو عَدیّ بن حاتم و هو یقول: ایّکم ابوالخیبری؟ قالوا: هذا». همین ‏که در حال حرکت بودند یک‏باره دیدند سواره‏ای رسید و علاوه بر مرکب خودش، شتری هم همراهش بود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 214 *»

دقت کردند دیدند عَدیّ بن حاتم است. می‏گفت: کدام‏یک از شما ابوالخیبری هستید؟ گفتند: این است. «قال له: انّی رأیت ابی البارحة فی النوم فاخبرنی ما کان منک و امرنی ان احملک علی ناقة. فدونک فارکب هذه». گفت: من دیشب پدرم را در خواب دیدم و جریانی را که برای تو واقع شده است به من گفت. پدرم جریان را گفت و دستور داد که تو را بر این ناقه سوار کنم. بفرما، بر این ناقه سوار شو.

«و فیه یقول ابن‌دارة العَبْسیّ:

ابُوکَ ابوسَفّانَةَ الخیر لم‏یزل   لدن شَبَّ حتّی مات فی الخیر راغبا
به تُضْرَبُ الامثال فی الجود میّتاً   و کان له اذ کان حیّاً مُصاحِبا
قَریٰ قَبرُه الاَضْیافَ اذ نَـزَلوا به   و لم‏یَقْرِ قبرٌ قبلَه قَطُّ راکبا»

درباره‏ همین جریان ابن‏داره‏ عبسی شعری گفته که خطاب به عدی است. البته عدی بن حاتم اسلام آورد و خدمت حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ هم بود. می‏گوید: پدر تو که ابوسفّانه است، انسان خوبی بود. او همیشه از دوران جوانی و رشد تا وقتی که مُرد، در کارهای خیر رغبت و تعجیل داشت. بعد از مردنش، حاتم در جود ضرب‏المثل شده است. وقتی‏که زنده بود با جود و بخشش مُصاحب و همراه بود. حتی قبر حاتم هم مهمان‏داری کرد و از مهمان، پذیرایی نمود وقتی‏که در کنار قبرش فرود آمدند. و هیچ قبری قبل از قبر حاتم، مهمان‏داری و پذیرایی نکرده است. این شعر را هم در این جریان گفته‏اند.

مرحوم فضل بن شاذان، بعد از این حوادثی که نقل می‏کند می‏فرماید: «فهذه روایاتکم و روایات فقهائکم فی الرجعة بعد الموت و انتم تَنْحَلُون الشیعةَ ذلک جرأةً علی اللّه و قلّةَ رَعَةٍ و قلّة حیاء لاتُبالون ما قلتم».([6]) اینها همه روایات خود شما و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 215 *»

روایات فقهاء شما است که نقل کرده‏اند. در اینها برگشتن بعد از مرگ به این عالم هست، پس چرا به شیعه در امر رجعت اشکال می‏کنید؟ چون امر رجعت هم مثل امر امامت، از امتیازات شیعه است. عامه به رجعت قائل نیستند و به‏خصوص در جریان رجعت بر شیعه خیلی طعن می‏زنند. ایشان هم به‏خصوص اینها را از خودشان ذکر کرده است.

استفاده‏ای که ما از اینها کردیم آن مقداری بود که خواستیم این مطلب را روشن کنیم که در دوران برزخ علاوه بر زندگی و تعیّشِ روح در بهشت یا در جهنم، بدن و جسم هم به ‏طور و لطافت عالم برزخ، در قبر متنعّم یا معذب است. بدن، حیات و شعور و ادراک دارد. سخن‏گفتن برایش ممکن است که با زمین و ملائکه‏اش سخن می‏گوید و ملائکه با او صحبت می‏کنند و همین‏طور سایر امور. تمام این جهات، متفرّع بر حیات و آثار حیاتی است.

همان حادثه‏ حاتم را محمّدقلی سلیم تهرانی به ‏شعر گفته و تقریباً خیلی جالب است. صحت این حادثه آن‏قدر است که در ادبیات جا باز کرده و شکل ادبی به خود گرفته است. همین مؤیّد صحتش است. مرحوم نوری خواب پسر حاتم را جزء رؤیاهای صادق ذکر می‏کند. حادثه، هم در بین شیعه و هم در بین عامه مشهور است.

می‏دانیم آن بدنی که از قبر بیرون آمد واقعاً حاتم بود. همان بدن برزخیش و با همان اسلحه‏ برزخی بود. لازم نیست که حتماً اسلحه‏ برزخی مثل اسلحه‏های اینجا باشد. البته حاتم کافر از دنیا رفته است ولی به‌واسطه‏ همان امر سخاوت، یک‏قدری در عذابش تخفیف است. پس چه مانعی دارد که او با بدن برزخی آمده باشد و ابوالخیبری هم با جنبه‏ مثالی و برزخی خود دیده باشد؟ هیچ مانعی ندارد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 216 *»

ایشان شعر را نسبتاً طولانی و خیلی جالب گفته است:

طوطی کلکم که به مرغ چمن   تازگی آموخت ز طرز سخن
گفت که روزی پی سامان کار   قافله‏ای جمع شد از هر دیار
قافله‏ای، مردم او با صواب   گشته جهان را همه چون آفتاب
نقد خرد مایه‏ بازارشان   جنسِ هنر بود همه بارِشان
از رُخِشان نورِ سعادت عیان   بر سرِشان بالِ هُما سایه‏بان
شاد و شکفته همه با یکدگر   خندهٔ‏ هر یک چو گل از روی زر
خیمه زده هر که سزاوار خود   همچو شکوفه به ‏سرِ بارِ خود
غیر جرَس هیچ دلی در جهان   ناله نمی‏کرد در آن کاروان
مِهر چو سر بر سر کُهسار برد   قافله دستی ز پی بار برد
گشت روان از پی هم کاروان   همچو سرشک از مژهٔ‏ عاشقان
هر جرَسی زمزمه آغاز کرد   گمشدگان را به ره آواز کرد
کف به ‏لب از مستی بسیار داشت   ناقه ندانم که چه در بار داشت
رفت به ‏تعجیل ز آرامگاه   قافله چون یک دو سه فرسنگ راه
دهر شد از ظلمت شب ناگهان   سرمه‌کش دیدهٔ‏ سیّارگان
تیره‌شبی همچو سر زلف یار   گمشده در ظلمت او روزگار
رفته خور از عالم و از مرگ او   گشته سیه‌پوش جهانِ دو رو
چرخ سیه‏دل همه دم از شهاب   تیر فکنده ز پی آفتاب
گشته ز بس ظلمتِ شب، روی ماه   همچو رخِ کاغذِ مشقی، سیاه

خیلی جنبه‏ ادبیش قوی است.

در طلب راه ز نزدیک و دور   گشته سراسیمه‏تر از خیلِ مور

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 217 *»

دست و دلِ جمله چو از کار شد   آتشی از دور نمودار شد
روی نهادند دوان بی‌قرار   جانب آتش همه پروانه‏وار
بر اثر شعله در آن روی دشت   یک دو سه فرسنگ چو پیموده گشت
روضه‏ای آمد به ‏نظر همچو نور   سنگ بنایش همه از کوه طور
دیده ز بس فیض به هر منظرش   کعبه شده حلقه به‏ گوشِ درش

نعوذباللّه، شاید نمی‏دانسته که حاتم کافر از دنیا رفته است.

شمعِ درو گشته عَلَمْ در سخا   داده به ‏دشمن سرِ خود بارها
جمله قنادیلِ وی و شمعدان   چون دلِ عاشق همه وقف کسان
فیض ز کثرت شده ظاهر در او   جود و سخا گشته مجاور در او
جانب آن روضه کسی در زمان   رفت که پرسد خبری زان مکان
گفت به ‏او شخصی از آن سرزمین   مقبرهٔ‏ حاتم طائی است این
روی ازین مژده سوی راه کرد   قافله را زین سخن آگاه کرد
بار گشودند در آن خوش مکان   بر در او حلقه شده کاروان
بیهُده‌گویی ز میان گروه   گفت که ای حاتم دریا شکوه
قافلهٔ‏ ما شده مهمانِ تو   چشم، نهاده همه بر خوان تو
زود پی مائده تدبیر کن   قافلهٔ‏ گرسنه را سیر کن
بود هنوز این سخنش بر زبان   کز پی سر گریه‏کنان ساربان
گفت که خورد آن شترِ برق‏تاز   مهره بدل از فلکِ حقه‏باز

«از فلک کارساز» باید گفته شود.

این سخنش کرد چو در گوش راه   جست سراسیمه چو از سینه آه
گفت ببرّید سرش را ز تن   تا که شود مائده‏ انجمن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 218 *»

گفت که ای حاتمِ صاحب کرم   خواستم از جود تو فیضی برم
طوف مزار تو مرا شوم شد   همتِ تو بر همه معلوم شد
یافتم اکنون که چسان بوده است   جود تو از خوانِ کسان بوده است
چند زنی لاف کرم چون حباب   به که ببخشی و گر از بحر آب
او شده در طعنه‌زدن بی‌قرار   روح کرم‏پیشه ازو شرمسار

یعنی روح حاتم، ولی عرض کردم که لازم نیست روحش شرمسار شود بلکه بدن برزخیش هم همین‏طور است.

گشته خوی‌افشان ز خجالت به ‏راه   همچو تهی‏دست برِ قرض‏خواه
صبح که این ناقه‏ گیتی نوَرد   از طرفِ دشت بر انگیخت گرد
صاحب جَمّازه پی کار خود([7])   گشت فرومانده‏تر از بار خود
بود سراسیمه که از یک کنار   خاست غباری چو خط از روی یار
اندکی آن گرد چو شد بیشتر   ناقه‌سواری شد از آن جلوه‏گر
بار شتر اطعمه‏ بیکران([8])   ناقه‏ دیگر به ‏ردیفش روان
ناقه‏ صرصر روشی خوش‏تکی   کوه به‏ پشت وی و کوهان یکی
از اثر تندی آن خوش‏نشان   خاک به ‏رفتار چو ریگ روان
گفتی از آن سان که سبک‏تاز بود   همچو شترمرغ به ‏پرواز بود
سالکی آزاده ز سامان راه   سینهٔ‏ خود در بغلش نان راه
از خورش و مائدهٔ روزگار   شعله‌صفت کرده قناعت بُخار
کف به ‏لب آورده ز مستی و هوش   بر صفت صوفی پشمینه‏پوش

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 219 *»

بیم وی از دوری منزل نبود   گرچه شتر بود، شتر دل نبود
کرد نمایان جل رنگین به ‏ناز   همچو عروسی که نماید جهاز
راند به‏ سرعتْ شتر آن نوجوان   گشت چو نزدیک به‏ آن خوش مکان
رفت سوی روضه نخستین چو باد   کرد طوافی ز سر اعتقاد
پس به‏ سر قافله‏ بی‏شمار   بارفکن گشت چو ابر بهار
مردم آن قافله را جابه‏جا   کرد سوی تربت حاتم صلا
سفره‏ای از مائده ترتیب داد   جانب آن قافله برد و گشاد
سفره‏ای از مائده آراسته   یافته دل هرچه درو خواسته
سفره چو برداشته شد از میان   عذر طلب کرد ز ایشان جوان
قاعدهٔ‏ مهر و کرم تازه کرد   رو به‏سوی صاحب جَمّازه کرد
گفت: گلی از چمن حاتمم   همچو زبان بر سخن حاتمم
دوش ز اندیشه چو خوابم ربود   شعله‌صفت گرم به‏ چشمم نمود
گفت([9]) که امشب ز قضا ناگهان   قافله‏ای گشت مرا میهمان
مقدمشان گرچه خوش‏آهنگ بود   وقتْ چو دست و دل من تنگ بود
یک شتر اکنون ز همان کاروان   قرض گرفتم پی ترتیب خوان
خیز که هنگام خور و خواب نیست   در لحدم از غم این، تاب نیست
مائده‏ای در خور احسان من   آنچه تو دیدی به ‏سر خوان من
همره یک ناقهٔ‏ رهوار، زود   جانب آن قافله بر، همچو دود
چون رسی آنجا که بود کاروان   پیش‌رو و مائده را بگذران
معذرت من همه را تازه ده   ناقه به آن صاحب جمّازه ده

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 220 *»

مردم آن قافله را این سخن   شور برآورد ز جان و ز تن
هر کسی از بهر مُرادی چو باد   رو به‏سوی تربت حاتم نهاد
صاحب جمّازه هم آواز کرد   گریه‌کنان معذرت آغاز کرد
گفت که ای شمع شبستان جود   وی کف تو ابر گلستان جود
بی‏ادبی کرده‏ام از حد به ‏در   تو ز ادب‌کردن من درگذر
چون زدمت دست به ‏دامن چو خار   دامن خود جمع مکن غنچه‏وار

چون خار کنار گل است و دست به‏ دامان گل می‏زند. خیلی جالب است، بد نیست انسان این را یاد بگیرد و در کنار قبور مطهر کاملان و بزرگان و معصومین؟عهم؟ این‏طور عرض ارادت کند:

چون زدمت دست به‏ دامن چو خار   دامن خود جمع مکن غنچه‏وار

یعنی به بی‏قابلیتی ما نگاه مکن.

همچو دلت روح تو مسرور باد   همچو رخت خاک تو پر نور باد
ای چو گل افکنده هوس‏های تو   بر سر زر لرزه بر اعضای تو
داری اگر اصل چو درّ یتیم   روی مگردان ز کرم چون «سلیم»([10])

شعر خوبی بود. از نظر ادبیات قوی و خیلی جالب است. از نظر مطلب هم مناسب بود. می‏بخشید.

ما معتقدیم که حاتم اسلام نیاورد و از دنیا رفت.([11]) در کفر و جاهلیت از دنیا رفته است. همین اندازه که بدن برزخی او احساس می‏کند که آبرویش در خطر است، برای حفظ آبرویش، به این‏طور احساس و ادراک می‏کند. وقتی بدن برزخی حاتم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 221 *»

این‏چنین باشد، معلوم است که بدن‏های برزخی کاملان و بزرگان دین در هر جا که هست، از عرض حالات ما باخبر می‏شوند. بدن‏هایشان ادراک می‏کنند، دعاء می‏نمایند و جواب سلام می‏دهند.

معصومین کلی؟سهم؟ که دیگر جای خود دارند. در زیارتشان عرض می‏کنیم: اشهد انّک تشهد مقامی و تسمع کلامی…و تردّ سلامی.([12]) شهادت می‏دهیم که با همین بدن برزخی که در قبر است مرا می‏بینی و سخن مرا می‏شنوی و جواب سلامم را می‏دهی.  چون روح مطهرشان در بهشت، در همان جزایر خضرائی است که هر یک از ائمه؟عهم؟ بعد از شهادت به آنجا می‏روند.([13]) بدن مبارکشان در قبر برزخ است که غیب همین قبر است. با آن بدن می‏بینند و می‏شنوند و جواب سلام می‏دهند.

این عبارت زینب کبری؟عها؟ که خطاب به ‏سر مطهر حضرت سیدالشهداء؟ع؟ عرض می‏کند: با دخترت تکلم کن،([14]) یعنی چه؟ یعنی تو ادراک و احساس داری. در بین راه که آن دختران و خواهران کتک می‏خوردند و استغاثه می‏کردند، امام؟ع؟ می‏دیدند و می‏شنیدند ولی برای آنکه وسیله‏ شفاعت باشد تحمل می‏کردند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 222 *»

مجلس 15

 

(شب پنجشنبه  17 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r دوران برزخ، هم با روح ارتباط دارد و هم با بدن

r روح و بدن هر دو در برزخ متنعّم و یا معذّب می‏باشند

r سلمان؟رضو؟ در مدائن

r سلمان پیش از مردنش با مرده‏ای در گورستان گفتگو کرد

r گزارش آن مرده برای سلمان از کیفیّت جان‌دادن و جریان‏های پس از آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 223 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

یکی از مراتبی که برای ما وجود دارد مرتبه‏ مثالی و برزخی است؛ یعنی برای این بدن، حالت لطافتی فراهم می‏شود که از آن به حالت مثالی و برزخی تعبیر می‏آورند. از اعتقادات اسلامی همه‏ مسلمانان است که دوران برزخی داریم.

در آیات و روایاتِ مربوط به برزخ، توجهی که نشده این است که بیشتر افراد گمان می‏کنند امور برزخ، مخصوص روح است. حتی با آیات و روایاتی که سخن از بهشت و جهنم عالم برزخ به‏ میان آورده است، بر  زنده‌بودن روح بعد از مردن بدن استدلال می‏کنند. ما می‏گوییم: نه تنها مراتب بالا یعنی از مثال به بالا، در بهشت یا در جهنم هستند، خود بدن هم در عالم برزخ و عالم مثال، به ‏نعمت‏ها متنعم و یا به ‏عذاب‏ها معذب است. بدن دارای حیات است و آثار حیاتی مانند شعور و ادارک را دارد، حتی سخن می‏گوید، می‏بیند، می‏شنود و جمیع شعوری که برای یک بدن زنده باید باشد، برای آن وجود دارد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 224 *»

تفاوت بدن در عالم برزخ با عالم دنیا در این است که مرتبه‏ مثال تا عقل و فؤاد، آن هفت‏مرتبه، از بدن برزخی گرفته و قبض شده است. بدن بدون آن مراتب است. ولی همین بدنِ بدون آن مراتب، حیات و آثار حیاتی دارد. همین‏طور که الآن این بدن ظاهری به ‏ضمیمه‏ تعلقِ آن مراتب بالا حیات و آثار حیاتی دارد.

مسأله خیلی مهم است و دیگران توجه نکرده‏اند. ولی معاد و برزخی را باید یاد بگیریم که برایمان شرح کرده‏اند و آن همین‏طور است که عرض می‏کنم. البته بحث ما در معاد و برزخ نیست. اینها بیاناتی است برای آنکه به این نکته بربخوریم که بدن برزخی و مثالی یا جسم برزخی و مثالی که غیب و لطیف شده‏ همین جسم ظاهری عنصری است، در دوران برزخ تعیّش و زندگی مستقلی دارد. دیگر بین او و روحش ربطی نیست. تمام این ثواب‏ها و عقاب‏هایی که در قبر برای انسان ذکر فرموده‏اند، همه به بدن مربوط است. بدن ادراک می‏کند و شعور دارد. همچنین ثواب‏ها یا عقاب‏هایی که در بهشت یا جهنم برزخ برای روح است، آن هم جای خود است.

اهمیت مسأله آن‏قدر است که چون دیگران متوجهش نبوده‏اند مانده‏اند که با این‌همه روایاتِ عذاب قبر یا نعمت در قبر، چه کنند و چه بگویند. گفته‏اند که روح در بهشت به یک طوری نعمت‏هایی را که در قبر برای بدن است ادراک می‏کند؛ پس این نعمت‏ها و ثواب‏ها فایده می‏بخشد. یا آن روحی که در جهنم است، به یک طوری ارتباط دارد و آن عذاب‏هایی را که در قبر برای بدن است ادراک می‏کند. به این‏طور خواسته‏اند توجیه کنند. ما می‏گوییم هیچ احتیاجی به این توجیه نیست. با توجه به این مطلب که خود بدن در قبر حیات و آثار حیاتی را دارد، پس همه‏ این ثواب‏ها و عقاب‏ها برای خود بدن وجود دارد. بدن هم خودش به‏طور مستقل ادراک می‏کند.

چون مسأله‏ بسیار  مهمی است، با آنکه تا به ‏حال در این زمینه خیلی استدلال و استشهاد کرده‏ایم، اما باز حدیث دیگری را می‏خوانیم. این حدیث خیلی مفصل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 225 *»

است. در این حدیث دقت بفرمایید که هم از اسباب تنبّه و تذکّرمان است و هم از نظر بحثی استشهاد و استدلال دیگری است.

حدیث را مرحوم سید هاشم بحرانی در کتاب «معالم الزلفی» از شیخ رجب برسی نقل می‏کند. همچنین مرحوم فضل بن شاذان در کتاب «فضائل» خود آن را نقل می‏کند. مرحوم نوری هم در کتاب «نفس الرّحمن فی فضائل سلمان؟رضو؟» از کتاب فضائل فضل بن شاذان روایت می‏کند. حدیث معتبر است.

کتاب «فضائل» فضل بن شاذان، از کتب معتبر شیعه است. فضل بن شاذان از اصحاب حضرت جواد؟ع؟ و حضرت رضا؟ع؟ بوده است که می‏گویند حتی امام عسکری؟ع؟ را هم درک کرد و خدمت حضرت مشرف شد.([15]) از ثقات شیعه و محل اعتماد و اطمینان شیعه است. حتی حضرت عسکری؟ع؟ سه بار فرمودند: رحم اللّه الفضل،([16]) خدا فضل را رحمت کند. پس عنایت ائمه؟عهم؟ هم شاملش بوده است.

کتاب معتبر و حدیث هم معتبر است، پس برای استدلال کاملاً بجا است. چون در بعضی عبارات، میان نسخه‏ها یک مقدار اختلاف بود، ما نسخه‏ «نفس الرحمن» را انتخاب نمودیم که مرحوم نوری جمع آوری کرده است: «روی ابوالفضل سدید الملّة و الدین، شاذانُ بن جبرئیل عن ابی‏الحسن بن علی بن محمّد المهدی، بالاسناد الصحیح عن الاصبغ بن نُباتَـة انّه قال: کنت مع سلمانَ الفارسیّ و هو امیر المدائن فی زمان امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب؟ع؟ و ذلک انّه قد وَلّاه المدائنَ عمرُ بن الخطّاب. فاقام الی ان وُلیَّ الامرَ علیُ بن ابی‏طالب؟ع؟».

حدیث از اصبغ است در وقتی‏که سلمان امیر مدائن بود. اصبغ می‏گوید: در خدمت سلمان بودم و دوران حکومت ظاهری حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود. اگر این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 226 *»

عبارت از اصبغ باشد یا غیر اصبغ، تقریباً اشکالی دارد. آن اشکال این است که اگر سلمان در مدائن از دوران عمر تا دوران حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ امیر باشد، یک قدری مشکل است. زیرا عثمان کسی را آنجا نصب کرده بود، شکایت کردند، او را عزل کرد و حُذَیفه را نصب کرد. حذیفه آنجا بود تا حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ به حکومت ظاهری رسیدند. باز حذیفه را در همان‏جا مستقر فرمودند.([17]) البته این هم نقلی است. اینها جریان‏های تاریخی است که درباره‏اش بیشتر باید دقت و تحقیق کرد، ما هم که فرصت این کارها را نداریم.

فکر می‏کنم عمر ایشان را به سِمَت حکومت و ولایت مدائن فرستاد، اما هدفش آن بود که اطراف حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ نباشند؛ چون خیلی به امور ولایت کمک می‏کردند. هر کس را در اطراف می‏دیدند که مقداری استعداد و لیاقت دارد، فوری به‏طور آهسته خدمت حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏بردند و باعث تشیع او می‏شدند. شیاطین و رؤسای کفر هم بی‏خبر نبودند، به‏ همین علت در حد توان بین اینها جدایی می‏انداختند.

از جمله ابوذر را مدتی به شام و مدتی به ربَذه تبعید کردند.([18]) شاید سلمان را صریحاً ممکن نبود که تبعید کند. سلمان هم به ‏اصطلاح بهانه دست آنها نمی‏داد و کاری نمی‏کرد که به ‏علت جرم حکومتی تبعیدش کنند یا او را بکشند. سلمان خیلی آرام بود. به ‏همین علت به ‏این‏طور به سمَت ولایت، او را به مدائن فرستادند. ولی در مدائن هم نمی‏گذاشتند ایشان والی باشد و ولایت داشته باشد. به اسم ولایت می‏فرستادند، اما شاید در برابر، کسی را هم به سمَتِ معاون قرار می‏دادند که شما پیرمرد هستی، این کمک‏کار شما باشد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 227 *»

این‏طورها سلمان را به ظاهر از حضرت دور می‏کردند که برنامه‏های خودشان را داشته باشند. به‏ این حساب می‏شود که سلمان در واقع از دوران عمر، به اسم ولایت و امارت تا دوران حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ در تبعید بوده باشد. خیلی احتمال می‏رود که این‏طور باشد. شاید در تاریخ قرائن به‌‏دست بیاید. عرض کردم که کار ما نیست. این برنامه‏ها فرصت و وقت می‏خواهد، ما هم نه فرصت و نه حوصله داریم. حالا شما در مطالعاتتان در خاطرتان باشد.

می‏شود بگوییم این مطلب درست است که عمر ایشان را به سِمَت ولایت فرستاد. جریان تقیه هم در بین است، ممکن نبود که تمرّد و سرپیچی کند. به‏ ظاهر، به سمَت ولایت در مدائن آمده، ولی حبس نظر است که مبادا کاری کند و حرفی بزند. به دلیل آنکه عثمان هم در آنجا والی قرار داد، ولی کسی را فرستاد که خیلی ستم کرد. از او شکایت کردند، او را عزل کرد و حُذیفه را نصب نمود. حذیفه تا دوران حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ بود. حضرت هم او را به همان ولایت باقی گذاشتند و دستور فرمودند همان‏جا باش. دو تا والی که نمی‏شود باشد، هم حذیفه باشد و هم سلمان. ظاهراً همین‌طورها باید باشد.

«قال الاصبغ: فاتیته یوماً (زائراً) و قد مَرِضَ مَـرَضَه الذی مات فیه. قال: فلم‏ازل اَعُوده فی مرضه حیث اشتدّ به الامر و ایقن بالموت». اصبغ می‏گوید: در آن مرضی که سلمان فوت شد، هر روز به ‏عیادتش می‏رفتم. تا آنکه مرضش شدید شد، به مرگ یقین کرد و دانست که می‏میرد. «قال، فالتفت الیّ و قال لی: یا اصبغ عهدی برسول‌اللّه؟ص؟ قال لی یا سلمان، سَیُکَلِّمُک میّتٌ اذا دنَتْ وفاتک، و قد اشْتَهَیْتُ ان‌ادری انّ وفاتی دنَتْ ام لا». روزی سلمان به ‏من رو کرد و فرمود: ای اصبغ، کاملاً به ‏خاطر دارم که رسول‏خدا؟ص؟ فرمودند: ای سلمان، وقتی‏که مرگت نزدیک شود، زود است که مرده‏ای با تو سخن بگوید. اکنون خیلی میل دارم که بدانم آیا مرگم نزدیک شده است یا نه.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 228 *»

«فقال الاصبغ: بماذا تأمر به یا سلمان، یا اخی؟» اصبغ عرض می‏کند: چه دستوری می‏فرمایید؟ من در خدمتتان هستم. «قال له: ان‏تخرج و تأتینی بسریر و تَفْرُشُ علیه ما یُفْرَش للموتیٰ ثمّ تحملنی بین اربعة فتأتون بی الی المقبرة». سلمان فرمود: دستوری که می‏دهم این‏است که بروی و تختی بیاوری و آنچه برای مردگان فرش می‏کنند روی تخت بیندازی و مرا با چهار نفر به قبرستان ببری. «فقال الاصبغ: حبّاً و کرامةً». اصبغ می‏گوید، گفتم: به روی چشم، اطاعت می‏کنم.

«فخرجت مسرعاً و غبت ساعة و اتیته بسریر و فَرَشْتُ علیه ما یُفْرَش للموتیٰ ثمّ اتیته بقوم حملوه حتّی اتوا به الی المقبرة». فوری رفتم و طولی نکشید که تختی آوردم و بر آن آنچه برای اموات فرش می‏کنند فرش کردم. آن چند نفری را هم که دستور داده بود حاضر کردم و او را به قبرستان بردیم. «فلمّا وضعوه فیها قال لهم: یا قوم استَقْبِلُوا بوجهی القبلة. فلمّا اسْتَقْبَلَ بوجهه القبلةَ نادی بعلوّ صوته: السلام علیکم یا اهل عرصة البلاء، السلام علیکم یا محتجبین عن الدنیا». وقتی‌که او را بردم و در قبرستان گذاردم، به آن چهار نفر دستور داد که مرا رو به قبله کنید یا خودش صورتش را رو به قبله کرد. آنگاه با صدای بلند فریاد زد و به اموات سلام کرد. «قال: فلم‏یُجِبْه احد». اصبغ می‏گوید: کسی جوابش را نداد.

«فنادی ثانیة: السلام علیکم یا من جُعِلَت المنایا لهم غَداءً (غِذاء خ‏ل)، السلام علیکم یا من جُعِلَتِ الارض علیهم غِطاءً، السلام علیکم یا من لَقُوا اعمالهم فی دار الدنیا، السلام علیکم یا منتظرین النفخة الاُولیٰ. سألتکم باللّه العظیم و النبی الکریم الّا اجابنی منکم مجیب. فانا سلمانُ الفارسیُّ مولی رسول‌اللّه؟ص؟، و انّه قال لی: یا سلمان، اذا دنت وفاتک سیکلّمک میّت و قد اشتهیت ان‏ادری دنت وفاتی ام لا». دوباره صدایش را بلند کرد و دوباره سلام کرد: سلام بر شما ای کسانی‌که مرگ‏ها تقدیر ایشان شده، ای کسانی‌که زمین بین ایشان و دیگران پرده گشته است. سلام بر شما،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 229 *»

ای کسانی‌که با اعمال خود که در دنیا انجام می‏دادند برخورد کردند. سلام بر شما که نفخه‏ اولی، نفخه‏ صَعِق را منتظرید. از شما می‏خواهم و شما را به خدای بزرگ و نبی کریم قسم می‏دهم که یکی از شما به من جواب بدهد. من سلمان فارسی نوکر یا دوست رسول‏خدا؟ص؟ هستم. حضرت به من فرموده‏اند: هرگاه مرگ تو نزدیک بشود، مرده‏ای با تو سخن می‏گوید. من دوست دارم بدانم که آیا مرگ من نزدیک شده است یا نه؟ «فلمّا سکت سلمان من کلامه فاذا هو بمیّت قد نَطَقَ من قبره» اصبغ می‏گوید: سلمان که ساکت شد، صدای مرده‏ای از قبری بلند شد. «و هو یقول: السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته، یا اهل البِناء و الفَناء المشتغلون بعَرْصَة الدنیا و ما فیها نحن لکلامک مستمعون و لجوابک مسرعون. فسَلْ عمّا بدا لک، یرحمک اللّه تعالی». می‏گفت: سلام بر شما ای اهل بِناء که می‏سازید و اهل فناء که فانی می‏شوید و به عرصه‏ دنیا مشغول شده و به ‏آنچه در آن است اشتغال ورزیده‏اید. ما در برابر کلامت شنوا هستیم و برای جوابت آماده بوده و سریع جواب می‏دهیم. پس از آنچه به خاطرت می‏رسد سؤال کن. خدا تو را رحمت کند.

این عبارات را از قبر شنیدند. به ‏مواضع استشهاد دقت کنید. به‏ سلمان فرموده‏اند: «سیکلّمک میّت». مرده‏ای با تو سخن می‏گوید. اگر بنا باشد که روح به ‏بدن برگردد و بدنِ با روح سخن بگوید که مرده نیست. باید بفرمایند که مرده‏ای زنده می‏شود و با تو سخن می‏گوید. اما می‏فرمایند: زود است که مرده‏ای با تو سخن بگوید.

«فقال سلمان: ایها الناطق بعد الموت و المتکلّم بعد حسرة الفوت أمن اهل الجنّة بعفوه ام من اهل النار بعدله؟» سلمان هم فرمود: ای سخن‏گویی که بعد از مرگ حرف می‏زنی، آیا تو به‏ عفو خداوندی از اهل بهشتی یا به ‏عدل خدا از اهل آتشی که استحقاق آتش داری؟ «فقال: یا سلمان انا ممّن انعم اللّه تعالی علیه بعفوه و کرمه و ادخله جنّته برحمته». جواب داد: من از کسانی هستم که خدا به‏ عفو و کرم خود بر او

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 230 *»

انعام فرموده و او را به ‏رحمتش داخل بهشت کرده است. «فقال له سلمان: الآن یا عبداللّه، صِفْ لی الموت کیف وجدته؟ و ماذا لقیٖتُ منه و ما رأیت و ما عایَنْتَ؟» سلمان فرمود: همین الآن مرگ را برایم توصیف کن که آن را چطور یافتی؟ از مرگ چه دیدی و چه مشاهده کردی؟ «فقال: مهلاً یا سلمان» عرض کرد: ای سلمان، آرام باش و قرار بگیر. «فواللّه انّ قرضاً بالمقاریض و نشراً بالمناشیر لاهون علیّ من غصّة من غُصَص الموت، و تسعین ضربة بالسیف اهون من نَزْعة من نَـزَعات الموت». به خدا سوگند، ریز ریز و بریده‌بریده‌شدن با مِقراض‏ها و قیچی‏ها و ریز ریز شدن با ارّه‏ها، برای من از یک غم و غصّه از غصّه‏های مرگ آسان‏تر است. نود ضربه با شمشیر از یکی از جان‏کندن‏های مرگ آسان‏تر است.

«فقال سلمان: ما کان حالُک فی دار الدنیا؟» سلمان فرمود: مگر حال تو در دنیا چه بوده است که این‏طور سخن می‏گویی؟ «قال: اعلم انّی کنت فی دار الدنیا ممّن اَلْهَمَنِیَ اللّه تعالی الخیر و العمل به و کنت اؤدّی فرایضه و اتلو کتابه و کنت اَحْرِصُ فی برّ الوالدین و اجتنب الحرام و المحارم و اَنْزݭݭݭِعُ من المظالم و اَکُدُّ اللیل و النهار فی طلب الحلال خوفاً من وَقْفَة السؤال». گفت: من در دنیا از کسانی بودم که خدا به ‏من خیر و عمل به آن را الهام فرموده بود. همه‏ فرایض (واجبات) خدا را اداء می‏کردم. قرآن می‏خواندم. در نیکی به ‏پدر و مادر حریص بودم. از حرام‏ها اجتناب می‏کردم. از مظالم خود را بر کنار می‏داشتم. شب و روزم را در طلب حلال زحمت می‏کشیدم، از ترس آنکه مبادا در روز قیامت محل سؤال قرار بگیرم. «فبینا انا فی الذّ العیش و غفلة و فرح و سرور اذ مَرِضْتُ و بقیت فی مرضی ایّاماً حتّی انقَضَتْ من الدنیا مدّتی و قَرُبَتْ موتی». در همان موقعی که در زندگی لذت می‏بردم، دیگران به من توجه داشتند، نشاط و سروری داشتم و همه به زندگی من غبطه می‏خوردند؛ به ‏ناگاه مریض شدم و دوران مرضم طول کشید. دوره‏ من در زندگی تمام شد و مرگم نزدیک گشت. «فاتانی عند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 231 *»

ذلک شخص عظیم الخلقة فظیع المنظر، فوقف مقابل وجهی لا الی السماء صاعداً و لا الی الارض نازلاً فاشار الی بصری فاعماه و الی سمعی فاَصَمَّه و الی لسانی فَاَخْرَسَه. فصرت لااُبْصِر و لااسمع و لاانطق»، ناگهان شخصی بزرگ خلقت (درشت‌اندام) و بسیار ترسناک در برابرم قرار گرفت که به آسمان بالا نمی‏رفت و به زمین هم فرود نمی‏آمد. به دیده‏هایم اشاره کرد، کور شدم. به گوشم اشاره کرد، کر شدم. به زبانم اشاره کرد، لال شدم. نمی‏توانستم ببینم، بشنوم و سخن بگویم. همین بدن عنصریش مراد است. یعنی دیگر در این بدن عنصری، تمام قوا و مشاعر ظاهری از کار افتاد. حالا از اینجا با بدن لطیف برزخی می‏گوید. «فعند ذلک بکوا اهلی و اعوانی و ظهر خبری الی اخوانی و جیرانی». می‏گوید: در این موقع گریه‏ اهل و یارانم بلند شد. خبر مرا به برادران و همسایگانم دادند.

«فقلت له عند ذلک: من انت یا هذا الذی اشغَلْتَنی عن مالی و اهلی و ولدی فقد ارتعدَتْ فرائصی من مخافتک؟» به آن شخص رو کردم و گفتم: کیستی که مرا از مال، اهل و فرزندانم باز داشتی؟ تمام ارکان بدنم از ترس تو به لرزه درآمده است. تو کیستی؟ «فقال: انا ملک الموت، اتیتک لقبض روحک و لاَنْقُلَک من دار الدنیا الی دار الآخرة فقد انقَضَتْ مدّتک من الدنیا و جاءت مَنِیَّتُک». گفت: من ملک ‏الموت هستم. آمده‏ام که تو را از دنیا بگیرم و به طرف آخرت ببرم. عمر تو تمام شده و مرگ تو فرا رسیده است. «فبینا هو کذلک یخاطبنی اذ اتانی شخصان و لهما منظر احسن ما یکون، مارأیت من الخلق احسنَ منهما فجلس احدهما عن یمینی و الآخر عن شِمالی. فقالا: السلام علیک ایها العبد و رحمة اللّه و برکاته، قد جئناک بکتابک فخذه الآن و اقرأ و انظر ما فیه». در همین موقع که با من صحبت می‏کرد دو شخص بسیار زیبا آمدند که به زیبایی آنها ندیده بودم. یکی طرف راست و یکی طرف چپ من نشست. گفتند: نامه‏ عملت را آورده‏ایم. اکنون آن را بگیر و بخوان و بر آن نگاه کن.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 232 *»

«فقلت لهما: من انتما یرحمکما اللّه؟ و ایّ کتاب لی انظره و اقرؤ؟» گفتم شما کیستید؟ چه کتابی را نگاه کنم و بخوانم؟ «فقالا: نحن الملکان اللذان کنّا معک فی دار الدنیا علی کتفیک نکتب ما لک و ما علیک، فهذا کتاب عملک». گفتند: ما دو ملکی بودیم که در دوران زندگیت با تو بودیم و نامه‏ اعمالت را می‏نوشتیم. این کتابِ عمل تو است. «فنظرت فی کتاب الحسنات و هو بید الرقیب، فسرّنی ما فیه و ما رأیت من الخیر، فضحکت عند ذلک و فرحت فرحاً شدیداً». در نامه‏ حسناتم نگاه کردم که در دست آن ملَک بود. این میت آن ملک را رقیب می‏نامد. از خیراتی که در آن کتاب دیدم، خوشحال و مسرور و خندان شدم. خیلی خوشحال شدم. «و نظرت الی کتاب السیئات و هو بید العَتیٖد فساءنی ما رأیت و ابکانی». به نامه‏ گناهانم نگاه کردم و آن در دست دیگری بود. این میت، آن ملک چپ یعنی نویسنده‏ گناهان را عتید نامیده است. خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. «فقالا لی: ابشر، فلک الخیر». در عین حال به من مژده دادند و گفتند: برای تو خیر در پیش است.

«ثمّ دنا منی الشخص الاوّل فجذب الروح. فلیس من جذبة یجذبها الّا و هی تقوم مقام کلّ شدّة من السماء الی الارض. فلم‏یزل کذلک حتّی صارت الروح فی صدری» بعد آن شخص اولی که جلویم پیدا شده بود به من نزدیک شد. روح مرا گرفت، جذب کرد و کشید. در هر کشیدنی که روح مرا می‏کشید، گویا شدتش از آسمان تا زمین بود. به ‏آن شدت همین‌طور روح مرا جذب می‏کرد و می‏کشید تا روح به سینه‏ام رسید. «ثمّ اشار الیَّ بجَذْبة لو انّها وُضِعَتْ علی الجبال لذابت فقَبَضَ روحی من عِرنیٖنِ اَنْفی. فعلا من اهلی عند ذلک الصُّراخ» بعد ناگهان روح را طوری کشید که اگر آن کشیدن بر کوه‏ها قرار می‏گرفت، کوه‏ها آب می‏شد. روح مرا از بالای بینی‏ام کشید و خارج کرد. ناله‏ها از خانواده‏ام بلند شد.

در این عبارتش دقت کنید: «و لیس من شی‏ء یقال او یفعل الّا و انا به عالم». در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 233 *»

آن اطراف، هیچ چیزی گفته نمی‏شد و کاری رخ نمی‏داد مگر آنکه من می‏دانستم. «فلمّا اشتدّ صُراخُ القوم و بکاؤهم جزعاً علیَّ، التفت الیهم ملک الموت بغیظ و حَنَقٍ» چون فامیل، خویشان و خانواده‏ من زیاد ناله و گریه می‏کردند، ملک ‏الموت با غیظ و خشم به آنها توجهی نمود. «و قال: معاشر القوم ممّ بکاؤکم؟ فواللّه ماظلمناه فتشکون و لا اعتَدَیْنا علیه فتصیحون و تبکون ولکن نحن و انتم عبید ربّ واحد و لو اُمِرْتم فینا کما اُمِرْنا فیکم، لامتثلتم فینا کما امتثَلْنا فیکم». فرمود: چیست؟ چرا گریه می‏کنید؟ ما بر او ظلمی نکرده‏ایم که شما شکایت می‏کنید. ما به ‏او تجاوز و ستمی نکرده‏ایم که شما به ‏فریاد و گریه درآمده‏اید. ما و شما بندگان خدا هستیم. اگر خدا درباره‏ ما به شما دستوری می‏داد اجراء می‏کردید؛ همان‏طور که درباره‏ شما به ما دستور داده است و ما باید اجراء کنیم. «واللّه مااخذناه حتّی فَنِیَ رزقُه و انقطعت مدّته و صار الی ربّ کریم یحکم فیه ما یشاء و هو علی کل شی‏ء قدیر». به ‏خدا قسم ما جانی را نگرفتیم مگر آنکه رزقش تمام شد و دورانش پایان یافت و به‏ طرف پروردگار کریم خود رفت تا خدا درباره‏ او هرچه می‏خواهد حکم کند. خدا بر هر چیزی توانا است. «فان صبرتم اُوجِرْتُم و ان جزِعْتم اَثِمْتم. کم لی مِنْ رجعة الیکم آخُذُ البنین و البَنات و الآباء و الامّهات». اگر صبر کنید اجر می‏یابید و اگر جزع کنید گناه کرده‏اید. من به طرف شما بسیار برمی‏گردم. فرزندان، دختران، پدران و مادران را از شما می‏گیرم. «ثمّ انصرف عند ذلک عنّی و الروح معه». می‏گوید: بعد دیگر ملک‏ الموت از نزدم رفت و روح را هم با خودش برد.

دقت بفرمایید. بدن مانده است، بدن صحبت می‏کند و گزارش حال خود را بعد از گرفتن روح می‏گوید. گفتیم روح از مرتبه‏ مثالی به بالا است. یعنی مثال، ماده، طبع، نفس، روح و عقل. اگر فؤاد هم داشته باشد، ملک‏ الموت همه را با فؤاد همراه خودش بالا می‏برد. بدن می‏ماند. حالا این بدن ظاهری را که می‏بینیم تا مرگ عارض

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 234 *»

می‏شود، دیگر چیزی برایش نیست. اگر هم چیزی هست خیلی ضعیف است و آهسته‌آهسته، تمام می‏شود. همه‏ این ادراک‏ها مال بدنی است که غیب یا لطیف این بدن است. ما همان را بدن و جسم برزخی می‏گوییم.

او می‏گوید: ملک رفت و روح هم با او رفت. «فعند ذلک اتاه ملک آخر فاخذها منه و طَرَحَها فی ثوب اخضر من حریر و صَعِد بها و وضعها بین یدی اللّه فی اقلَّ من طبقة جَفْنٍ». ملک دیگری آمد و روح را از ملک‏ الموت گرفت. خودش می‏گوید: روح را گرفت و آن را در یک لباس از حریر اخضر انداخت. این همان هیئتی است که برای ما در مرتبه‏ مثال وجود دارد. بعضی از همین هیئت به‏ بدن مثالی تعبیر می‏آورند. این بدن مثالی نیست بلکه قالبی از خود مثال است. خود مثال به آن هیئت درمی‏آید و لباسی مطابق و به ‏شکل همین بدن می‏شود. البته به‌‏حسب اعتقادات و اعمال صالح یا اعتقادات فاسد و اعمال طالح (ناشایست). روح را در آن جامه پیچید، بُرد و در نزد خداوند قرار داد. در محلی که از محل این ظرف‏ها خیلی کوچک‏تر بود. می‏خواهد بگوید روح در نزد عظمت و جلالت خدا این‏قدر کوچک است. بعد هم بدن می‏فهمد که آنجا در نزد پرورنده‏اش از روح سؤال می‏شود.

«فلمّا حصلت الروح بین یدی ربّی سبحانه، سألها عن الصغیرة و الکبیرة و عن الصلوة و الصیام فی شهر رمضان و حَجِّ بیت اللّه الحرام و قِراءة القرآن و الزکوة و الصدقات و سایر الاوقات و الایّام و طاعة الوالدین و عن قتل النفس بغیر الحقّ و اَکْلِ مال الیتیم و عن مظالم العباد و عن التهجّد باللیل و الناسُ نیامٌ و ما یشاکل ذلک». وقتی‏که روح در نزد پرورنده‏ام قرار گرفت، از او درباره‏ کوچک و بزرگ از اعمال سؤال کرد. از نماز، از روزه‏ در ماه رمضان و… از همه‏ اینها سؤال کرد. «ثمّ بعد ذلک رُدَّتِ الروحُ الی الارض باذن اللّه تعالی». بعد روح به اذن خدا به‏ طرف زمین برگشت. حالا روح برگشته است و بدن، روحِ خود را می‏بیند که می‏گوید روح برگشت. فهم این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 235 *»

مطلب، ادراک و شعور و حیات می‏خواهد. «فعند ذلک اتانی الغاسل فجرّدنی من اثوابی و اخذ فی تغسیلی». در این موقع شخص غسل‌دهنده آمد و لباس‏های مرا درآورد و شروع کرد به غسل‌دادن من. «فنادته الروح: باللّه علیک یا عبداللّه، رفقاً بالبدن الضعیف، فواللّه ماخَرَجْتُ من عِرْقٍ الّا انقطع و لا من عضو الّا انصَدَعَ». روح شروع کرد با آن شخص غسل‏دهنده به صحبت‌کردن. گفت: تو را به خدا، روح التماس می‏کند. ای بنده‏ خدا، با این بدن ضعیف، رفق و مدارا کن. به خدا سوگند از رگی خارج نشدم مگر آنکه آن رگ پاره شد و از عضوی خارج نشدم، مگر آنکه آن عضو شدیداً به‏ درد آمد. «فواللّه لو سَمِعَ الغاسل ذلک القول لما غسل میّتاً ابداً». این مرده برای سلمان نقل می‏کند: به‏ خدا سوگند، اگر غسل‏دهنده آن صدا را می‏شنید دیگر هیچ‏کس را غسل نمی‏داد؛ از بس این روح با نگرانی التماس می‏کرد.

چقدر بی‏توجهند آنهایی که بدن‏های اهل ایمان را غسل می‏دهند! چقدر بی‏احترامی، بی‏اعتنائی و بی‏رحمی نشان می‏دهند! با بدنی که دوران سکَرات مرگ را طی کرده است، کاملاً باید مدارا و مراعات و رفق نشان بدهند. اللهمّ ارحمنا. «ثمّ انّه اَجریٰ علیَّ الماء و غَسَّلَنی ثلاثة اغسال و کفَّنَنی فی ثلاثة اثواب و حنَّطَنی بحَنُوط و هو الزاد الذی خَرَجْتُ به الی دار الآخرة». بعد بر من آب ریخت. مرا سه غسل داد، در سه لباس کفن کرد و مرا حنوط نمود. آنچه از دنیا به آخرت بردم، کفن و حنوطم بود. ملاحظه کنید که چقدر دقیق است! بدن می‏گوید و سخن روح نیست. «ثمّ جذب الخاتم من یدی الیُمنیٰ و دفعه الی اکبر اولادی» بدن می‏گوید: انگشتر را از دست راستم درآورد و به ‏فرزند بزرگترم داد. «و قال: آجرک اللّه فی ابیک و احسن لک الاجر و العزاء. ثمّ ادرجنی فی الکفن و لفّنی و نادی، فاقبلوا عند ذلک لوداعی». به او گفت: خدا به‏ تو درباره‏ پدرت جزاء خیر بدهد و اجر و عزاء تو را نیکو گرداند. سپس کفن را بر من پوشانید و مرا در کفن پیچانید. اهل و همسایه‏ها را صدا زد که بیایید با این وداع کنید. آمدند و با من وداع کردند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 236 *»

«فلمّا فَرَغوا من وداعی حُمِلْتُ علی سریر خشب و حملونی علی اکتاف اربعة و الروح عند ذلک بین وجهی و کفّی» و در نسخه‏ای «کفنی، واقفة علی نعشی و هی تقول» بعد از وداع مرا روی تخت گذارده و بر دوش چهار نفر حمل کردند. روحم بین صورت و کف من یا بین صورت و کفنم بود. شاید یعنی خیلی نزدیک به ‏من بود. بدن می‏گوید: روح خیلی به من نزدیک بود مثلاً داخل کفن، بین کفن و بدن بود. در همین حال روح بر نعشم قرار گرفت. ایستاده بود و صدا می‏زد: «یا اهلی و اولادی، لاتَلْعَبْ بکم الدنیا کما لَعِبَتْ بی فهذا ما جمعته من حِلّ و من غیر حلّ و خلّفته بالهَنائة و الصحّة، فاحذرونی فیه. و لم‏ازل کذلک حتّی وُضِعْتُ للصلوة. فصلّوا علیَّ فلمّا فرغوا من الصلوة و حُمِلْتُ علی قبری و اُدْلیٖتُ فیه فعایَنْتُ هولاً عظیماً». ای فرزندان من، ای اهل من، دنیا چنان‏که با من بازی کرد، با شما بازی نکند. این اموالی است که از راه حلال یا غیرحلال جمع کرده‏ام و در حال کمال آسایش، صحت و سلامتی شما در اختیارتان گذارده‏ام. لااقل درباره‏ من در این اموال حذر کنید و صرف خیرات نمایید. نکند با اینها معاصی کنید.  همین‏طور اینها را نصیحت می‏کرد تا آنکه برای خواندن نماز ميّت مرا بر زمين گذاردند و بر من نماز خواندند. نماز که تمام شد به‏ کنار قبر برده شدم و به داخل قبر سرازیر گشتم. لب قبر که خواستند مرا داخل قبر کنند، آنجا ترس بزرگی را مشاهده کردم.

«یا سلمان، یا عبداللّه، لمّا وُضِعْتُ فی قبری خُیِّلَ لی انّی سَقَطْتُ من السماء الی الارض فی لحدی و شُرّݭݭݭِجَ علیَّ اللَبِنُ و حُثِیَ علیَّ التراب و وارونی و انصرفوا». ای سلمان، ای بنده‏ خدا، وقتی مرا در قبر سرازیر کردند، این‏طور یافتم که از آسمان به ‏زمین افتادم. بعد شروع کردند به بستن قبر، بر من خشت نهادند و آن را با خاک پوشانیدند و رفتند. «فرجَعَتِ الروح الیَّ فاَخَذْتُ فی النَدَم و بَکَیْتُ من القبر. فقلت: یا لیتنی کنت من الراجعین. فعند ذلک سُلِبَتِ الروح من اللسان و انقلبت السمع و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 237 *»

البصر». روح به سویم برگشت. دیگر اینجا اولِ پشیمانی بود. ای کاش، من هم می‏توانستم با اینها که برگشتند برگردم. دیگر زبانم هم از وحشت و ندامت از کار افتاد. از شدت وحشت، چشم و گوشم از کار افتاد. «فلمّا نادی المنادی بالانصراف اخذت فی الندم و بکیت من القبر و ضیقه و ضَغْطَتِه و قلت: یا لیتنی کنت من الراجعین لعملت عملاً صالحاً». چون منادی نداء کرد به انصراف و رفتن و برگشتن، _ شاید برای روح که برگردد و دیگر با بدن نباشد. باز روح که همراه او باشد، یک انسی هست. اما دیگر روح هم دستور داده شد که برود و موقع انصراف و رفتنش شد. _ شروع کردم به گریستن از قبر و تنگی و فشار آن. ای کاش طوری می‏شد که برمی‏گشتم و عمل صالح به‌جا می‏آوردم. چنان شخصی با آن‌همه اعمال صالحی که خودش گفت می‏گوید: کاش برمی‏گشتم و اعمال صالحی به‌جا می‏آوردم! «فجاوبنی مُجیبٌ من جانب القبر: کلّا انّها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون». جواب‌دهنده‏ای از کنار قبرم به‏ من جواب داد: خیر، این‏طور نیست. کلمه‏ای است که او گوینده‏ آن است. اگر برگردی باز همان که بودی هستی. بعد از ایشان، برزخی است تا روزی که برانگیخته می‏شوند. «فقلت: من انت یا هذا الذی تکلّمنی و تحدّثنی؟» گفتم: تو کیستی که با من سخن می‏گویی؟ «قال: انا مُنبّه». گفت: من منبّه و آگاه‌کننده هستم. «فقلت: و ما منبّه؟» گفتم: منبّه کیست؟ «قال: انا ملک وکّلنی اللّه بجمیع خلقه لانبّههم بعد مماتهم لیکتبوا اعمالهم علی انفسهم بین یدی اللّه». گفت: من از طرف خدا ملکی هستم و بر همه‏ خلق موکّلم تا بعد از آنکه می‏میرند، اعمالشان را خودشان در نزد خداوند بنویسند.

در بعضی از روایات نامش «رومان فتّان القبور» است.([19]) البته با تعبیر این شخص به منبّه، منافاتی ندارد. همه‏ اینها به معنای خودش درست است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 238 *»

«ثمّ انّه جذبنی و اجلسنی و قال لی: اکتب عملک و ما لک و ما علیک فی دار الدنیا». مرا کشید، نشانید و گفت: تمام اعمالت را که در دنیا داشتی بنویس. «قلت: انّی لااحصیه و لااعرفه». گفتم: من که نمی‏توانم شماره کنم. از یادم رفته و یادم نیست. «فقال: أو ماسمعت قول ربک احصاه اللّه و نسوه؟ ثمّ قال لی: اکتب الآن و انا اُملیٖ علیک». گفت: آیا فرمایش خدا را نشنیده‏ای؟ خدا احصاء فرموده است و آنها از یادشان رفته ‏است. بنویس، من بر تو املاء می‏کنم. «فقلت این البیاض؟ فجذب جانباً من کفنی فاذا هو  رَقٌّ» گفتم: من که کاغذی، چیزی ندارم. یک مقدار از کفنم را کند. دیدم آن تقریباً مثل کاغذی است که باید نوشت. «فقال: هذه صحیفتک. فقلت: من این القلم؟ فقال: سبّابتک. فقلت: من این المداد؟ قال: ریقک». گفت: این نامه را بنویس. گفتم: قلم از کجا؟ گفت: انگشتت قلم. گفتم: مرکّب از کجا؟ گفت: آب دهانت. «ثمّ اَملیٰ علیَّ جمیع ما فعلته فی دار الدنیا من اوّل عمری الی آخره. فلم‏یبق من اعمالی صغیرةٌ و لا کبیرةٌ، ثمّ تلا علیَّ: لایغادر صغیرة و لا کبیرة الّا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضراً و لایظلم ربّک احداً». تمام آنچه از اول تا آخر عمرم انجام داده بودم، بر من املاء کرد. هیچ عملی از کوچک و بزرگ باقی نماند. بعد این آیه را بر من خواند: خدا باقی نمی‏گذارد کوچک و بزرگی مگر آنکه همه را احصاء می‏کند، از اعمال هرچه کرده‏اند حاضر می‏یابند و پروردگارت به هیچ‏کس ظلم نمی‏کند.

« ثمّ انّه اخذ الکتاب و خَتَمَه بخاتم و طوّقه فی عنقی، فخُیِّلَ لی انّ جبال الدنیا قد طوّقها فی عنقی». بعد نامه را مُهر کرد و آن را مثل طوق در گردنم قرار داد. این‌طور فهمیدم که گویا همه‏ کوه‏های دنیا را به‏ مانند طوق بر گردنم گذاردند. «فقلت له: یا منبّه و لِمَ تفعل بی هکذا؟» گفتم: ای منبّه، چرا با من این‏طور می‏کنید؟ «قال: أ لم‌تسمع قول ربّک و کلَّ انسان الزمناه طائِرَه فی عنقه و نُخْرِجُ له یوم القیمة کتاباً یلقاه منشوراً، اِقْرَء کتابک کفیٰ بنفسک الیوم علیک حسیباً. فهذا ما تُخاطَبُ به یوم القیمة و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 239 *»

یُؤتیٰ بک و بکتابک بین عینیک منشوراً لتَشْهَد به علیٰ نفسک. ثمّ انصرف عنّی».([20]) گفت: آیا این فرمایش خدا را نشنیده‏ای؟ نامه‏ عمل هر انسانی را در گردنش ملازم او کرده‏ایم و روز قیامت کتابی برایش بیرون می‏آوریم که آن را گشوده می‏یابد. بخوان کتابت را، امروز خودت برای حسابرسی خود کافی هستی. این همان نامه‏ عمل تو است که روز قیامت می‏آورند و در نزدت می‏گشایند تا خودت بر ضرر خودت شهادت بدهی و گواه بر ضرر خود باشی. بعد آن ملک رفت.

حدیث مفصّل است. ان‌شاء‌الله در مجلس بعد به جای بحثی که داریم بقیه‏ این حدیث را می‏خوانیم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 240 *»

مجلس 16

 

(شب جمعه  18 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r ادامه‏ گزارش‏های آن مرده از جریان‏های پس از مرگ

r رحلت سلمان و تشریف‌فرمایی حضرت امیر؟ع؟ برای تجهیز او

r آن مرده بدون آنکه زنده شود گزارش داد

r آن مرده با آنکه مؤمن بوده به سختی جان داده است

r مؤمنان آسان جان می‏دهند

r تحقیق مرحوم نوری درباره‏ به سختی جان‌دادن آن شخص

r آنچه از گفتار خود آن شخص استفاده می‏شود

r به ‏اعمال خیر نباید امید داشت، بلکه به ‏فضل خدا باید امیدوار بود

r اعتراف به‏ قصور و تقصیر، مرگ و جریان‏های پس از آن را آسان می‏کند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 241 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

تتمه‏ حدیثی را می‏خوانیم که اصبغ بن نُباته از جریان فوت سلمان؟رضو؟ نقل می‏کند. سلمان قبل از فوتش دستور فرمود که او را به‏ قبرستان ببرند. اهل قبور را قسم داد که یکی از آنها با او صحبت کند. آن مرده از قبر خود سخن می‏گوید و از میان قبر صدا می‏آید که اطرافیان می‏شنوند. از جمله اصبغ بن نباته است که حالات و سکرات مرگ را از زبان او نقل می‏کند. تا آنکه ملک مُنبّه بعد از نوشتن نامه‏ عمل و انداختن به گردن آن مرده می‏رود. می‏گوید: «ثمّ انصرف عنّی. فبقیت ابکی علی نفسی علی حسرة الدنیا و اقول: یا لیتنی عملت خیراً حتّی لایکتب علیّ شرّ». بعد از آنکه ملک منبّه، یا رومان فتّان القبور _  که در احادیث رسیده است _  رفت، من ماندم و بر خودم، بر حسرت دنیا با اندوه گریه می‏کردم. با خود می‏گفتم: ای کاش من اعمال خیر انجام می‏دادم تا آنکه شری بر من نوشته نشود. «فبینا انا کذلک و اذا انا بملک مُنْکَر اعظم منظراً و اهول شخصاً ما رأیته فی الدنیا و معه عمود من الحدید لو اجتمعت علیه الثَقَلان ماحرّکوه». ناگهان دیدم ملکی که بسیار بسیار ترسناک بود و در دست او عمود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 242 *»

و گرزی از آهن بود نزدم آمد. آن‏قدر این عمودِ آهن، بزرگ و سنگین بود که اگر جن و انس جمع می‏شدند نمی‏توانستند آن عمود را حرکت دهند. «فراعَنی و افزعنی و هدّدنی فجذبنی بلحیتی، ثمّ انّه صاح بی صیحة لو سمِعَتْها اهل الارض لماتوا جمیعاً. ثمّ قال لی: یا عبداللّه، اخبرنی مَنْ ربّک؟ و من نبیّک؟ و ما دینک؟ و ما کنتَ علیه فی دار الدنیا؟» مرا بسیار ترسانید و به‏ فزع درآورد. نزدیک من شد، ریش مرا گرفت و به ‏سوی خود کشید. بر من صیحه‏ای زد که اگر اهل زمین آن صیحه را می‏شنیدند، همه می‏مردند. گفت: ای بنده‏ خدا، به من بگو که پرورنده‏ تو کیست؟ نبی تو کیست؟ دین تو چیست و در دنیا بر چه مذهب و روشی بوده‏ای؟ «فاعْتُقِلَ لسانی من فزعه و تحیَّرتُ فی امری و ماادری ما اقول و لیس فی جسمی عضو الّا فارقنی من الفزع و انقطعت اعضائی و اوصالی من الخوف». زبانم از ترس او بند آمد. درامر خود سرگردان شدم. نمی‏دانستم که چه بگویم. عضوی در بدنم نماند مگر آنکه از شدت ترس و فزع گویا از هم پاشید.

«فاَتتْنی رحمةٌ من ربّی فاَمْسَکَ بها قلبی و شَدَّ بها ظهری و اَطْلَقَ بها لسانی و رجع الی ذهنی». آنگاه رحمتی از طرف پروردگار شاملم شد که دلم را به آن رحمت نگاه داشت، پشتم را محکم کرد و زبانم را گویا نمود. به خود آمدم و به اصطلاح، حواسم جمع شد. «فقلت له عند ذلک: یا عبداللّه، لِمَ تُفْزِعُنی و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ محمّداً رسول‌اللّه؟ص؟ و انّ اللّه ربّی و محمّداً نبیّی و الاسلام دینی و القرآن کتابی و الکعبة قبلتی و علیّاً امامی و المؤمنین اخوانی و انّ الموت حقّ و السؤال حقّ و الصراط حقّ و الجنّة حقّ و النار حقّ و انّ الساعة آتیة لا ریب فیها و انّ اللّه یبعث من فی القبور؟ فهذا قولی و اعتقادی و علیه اَلْقیٰ ربّی فی معادی». گفتم: ای بنده‏ خدا، چرا مرا می‏ترسانی و حال آنکه شهادت به توحید و رسالت و… می‏دهم؟ گفتم: این است قول و اعتقاد من و بر همین پرورنده‏ام را در معاد و روز برگشت ملاقات می‏کنم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 243 *»

«فعند ذلک قال لی: یا عبداللّه، ابشر بالسلامة فقد نجوت، فنَمْ نومة العروس ثمّ مضی عنی». گفت: ای بنده‏ خدا، بشارت باد تو را به ‏سلامتی که تو نجات یافتی. پس آسایش کن و آسوده باش مثل آسودگی شخص داماد. سپس او رفت.

«ثمّ اتانی شخص اهول منه، یعرف بنکیر. فصاح صیحة هائلة اعظم من الصیحة الاولی، فاشْتَبَکَتْ اعضائی بعضها فی بعض کاشتباک الاصابع ثمّ قال لی»، بعد از رفتن او کسی آمد که از او ترسناک‏تر بود و به نکیر شناخته می‏شد. صدا و صیحه‏ای بلندتر از صیحه‏ اول کشید. تمام اعضایم به‏ مانند درهم‌شدن انگشتان به یکدیگر فرو رفت. به من گفت: «هاتِ الآن عملک یا عبداللّه و ما خرجتَ علیه من دار الدنیا و من ربّک؟ و من نبیّک؟ و ما دینک؟ فبقیت حائراً متفکّراً فی ردّ الجواب». عمل خودت را بیاور. عملت چیست؟ و آن مذهبی را که بر آن از دنیا خارج شده‏ای بیان کن. پروردگارت کیست؟ و پیغمبرت کیست؟ و دینت چیست؟ این سؤالات را که کرد، متحیر و سرگردان بودم که چه جواب بگویم. از آنچه از او می‏دیدم و می‏شنیدم نمی‏توانستم سخن بگویم. «فعند ذلک صرف اللّه عنّی شدّة الروع و الفزع و الهمنی حجّتی و حسن التوفیق و الیقین». در این هنگام خداوند از من شدت ترس و نگرانی و اضطراب را برطرف فرمود. خدا به من برهان و حجتم را و خوبی توفیق و یقین را الهام نمود. «فقلت: ارفُقْ بی و لاتُزْعِجْنی یا عبداللّه و امهل علیّ حتّی اقول لک». گفتم: ای بنده‏ خدا با من مدارا کن و مرا نترسان. مرا مهلت بده تا بگویم. «فقال: قل». گفت: بگو. شهادت‏ها را گفتم که «انّی خرجت من الدنیا و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و انّ امیرالمؤمنین علیّ بن ابی‏طالب و الائمّة الطاهرین من ذریّته ائمّتی و انّ الموت حقّ و الصراط حقّ و المیزان حقّ و الحساب حقّ و مسائلة منکر و نکیر حقّ و انّ الجنّة و ما وعد اللّه من النعیم حقّ و انّ النار و ما اوعد اللّه فیها من العذاب حقّ و انّ الساعة آتیة لا ریب فیها و انّ اللّه یبعث من فی القبور».

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 244 *»

«فقال لی: یا عبداللّه، ابشر بالنعیم الدائم و الخیر المقیم. ثمّ انّه اضجعنی و قال: نم نومة العروس». گفت: تو را به نعمت‏های دائمی و خیر همیشگی مژده باد. بعد مرا خوابانید و گفت: آسایش کن به مانند آسایش‌کردن داماد. «ثمّ انّه فتح لی باباً من عند رأسی الی الجنّة و باباً من عند رجلی الی النار»، آنگاه از بالای سرم دری به طرف بهشت گشود و از طرف پایین پایم دری به طرف آتش گشود. «ثمّ قال: یاعبداللّه، انظر الی ما صرت الیه من الجنّة و الی ما نجوت منه من نار الجحیم. ثمّ سدّ الباب الذی من عند رجلی و ابقی الباب الذی عند رأسی مفتوحاً الی الجنّة». به من گفت: ای بنده‏ خدا، نگاه کن به آنچه از بهشت که به‌ سویش می‏روی و نگاه کن به آنچه از آتش جهنم که از آن نجات یافتی. آن دری را که از پایین پای من باز کرده بود بست. آن دری را که از طرف سرم به طرف بهشت گشوده بود باز گذاشت. «فجعل یَدْخُل علیّ من رَوْح الجنّة و نعیمها و اَوْسَعَ لحدی مدّ البصر و اسرج لی سراجاً اضوء من الشمس و القمر و خرج عنّی». وزیدن نسیم‏ها و نعمت‏های بهشتی بر من شروع شد. قبر مرا به مقداری که چشم کار می‏کرد وسعت داد. برایم چراغی روشن کرد که از ماه و خورشید نورانی‏تر بود و از قبر من رفت.

«فهذه صفتی و حدیثی و ما لقیته من شدّة الاهوال و انا اشهد باللّه انّ مرارة الموت فی حلقی الی یوم القیامة. فراقِبِ اللّه ایّها السائل خوفاً من وَقْفَة المسائل و خَفْ من هول المطّلع و ما قد ذکرته لک هذا الذی لقیته و انا من الصالحین. ثمّ انقطع عند ذلک کلامه». می‏گوید: این است صفت و سخن من و آنچه ملاقات و برخورد کردم از شدت ترس‏های قبر و مرگ، و حال آنکه شهادت می‏دهم یا اشهد بالله، خدا را شاهد می‏گیرم که تلخی مرگ تا روز قیامت در حلقومم خواهد بود. پس خدا را مراقب باشید. ای سؤال‌کننده، از خدا بترس برای بالارفتن مسأله‏ها وقتی که در قبر سؤال شود. و از هول مطّلع بترس. هول مطّلع همین حالاتی است که انسان بعد از مرگ با آنها روبه‌رو است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 245 *»

می‏گوید: من با اینهایی که برای تو گفتم برخورد کردم و حال آنکه از صالحان بودم. در اول عباراتش حالاتش را گفت که چقدر مواظبت داشتم. تمام فرائض را انجام می‏دادم. از محرمات دوری می‏کردم و سایر عباراتی که گفت درباره‏ آنکه از صالحان بوده است. اصبغ بن نباته می‏گوید: اینجا سخن آن میت تمام شد و دیگر با سلمان سخن نگفت.

«فقال سلمان للاصبغ و من کان معه: هلمّوا الیّ و احْمِلونی. فلمّا وصل الی منزله فقال: حُطُّونی رحمکم اللّه». سلمان به اصبغ و کسانی‌که همراه او بودند دستور داد بیایید، مرا بلند کنید و به منزل ببرید. می‏گوید: به منزل که رسیدیم گفت مرا زمین بگذارید، خدا شما را رحمت کند. «فلمّا حططناه الی الارض و شهدناه، فقال: اَسْنِدونی. فاسندناه ثمّ رَمَقَ بطَرْفِه الی السماء» وقتی او را روی زمین گذاردیم و روبه‏رویش ایستادیم گفت: مرا تکیه دهید. او را تکیه دادیم. بعد چشم‏های خود را به آسمان بلند کرد و نداء کرد و چنین شهادت‏هایی را داد: «یا من بیده ملکوت کل شی‏ء و الیه یرجعون و هو یُجیٖر و لایجار علیه بک آمنتُ و بنبیّک اقررت و بکتابک صدّقت و قد اتانی ما وعدتنی یا من لایُخْلِف المیعاد فَلَقِّنی جودک و اقْبِضْنی الی رحمتک و انزلنی الی دار کرامتک، فانّی اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و انّ علیّاً امیرالمؤمنین و امام المتقین و الائمةَ من ذرّیته ائمّتی و سادتی. فلمّا اکمل شهادته قَضیٰ نَحْبَه و لَقِیَ ربّه، رضی اللّه تعالی عنه». اصبغ می‏گوید: چون این شهادت را تکمیل کرد جان داد.

«فقال بینما نحن کذلک اذ اتی رجل علی بَغْلة شهباء ملتثماً فسلّم علینا و رددنا السلام علیه». سلمان جان داده بود و ما اطرافش ایستاده بودیم که ناگاه دیدیم شخصی سوار بر استری که صورت خود را پوشیده است آمد. به ما سلام کرد، ما هم جواب سلام دادیم. فقال: یا اصبغ، اجهدوا فی امر سلمان. فاخذنا فی امره فاخذ معه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 246 *»

حَنُوطاً و کَفَناً. فقال: هلمّوا، فانّ عندی ما ینوب عنه. فرمود: ای اصبغ در امر سلمان کوشش کنید. ما هم دست در کار سلمان شدیم. دیدیم آن سوار حنوط و کفن آورده است. گفت: بیایید از من بگیرید، من حنوط و کفن آورده‏ام. «فاتیناه بماء و مَغْسِل. فلم‏یزل یغسّله بیده حتّی فرغ و کفّنه و صلّی علیه فصلّینا خلفه». ما برای آن سوار آب و محل شستشوی بدن مبارک سلمان را حاضر کردیم. با دست مبارکش بدن سلمان را غسل داد تا از غسل فارغ شد. بدن سلمان را کفن کرد و خودش بر سلمان نماز خواند. ما هم پشت سرش نماز خواندیم.

خدایا ما که خودمان لیاقت نداریم که آرزو داشته باشیم امام زمان صلوات الله علیه بر ما نماز بخوانند، اما از آقایی و کرمش می‏خواهیم که اجازه و رخصت بفرماید یکی از کاملان محضرش در همان عالمی که هستند، بر بدن‏های _  چه بگویم؟ _  ناقابل ما هم نماز بخوانند. در آن ساعات و لحظات چقدر احتیاج داریم به ‏دعاء بزرگان دین و به ‏نظر عنایتشان و به آنکه در حال احتضار و در حال مرگ و در حال غسل‌دادن و کفن‏کردن و نمازخواندن بر ما حاضر شوند. «ثمّ انّه دفنه بیده. فلمّا فرغ من دفنه و همّ بالانصراف تعلّقنا به و قلنا له: من انت یرحمک اللّه؟ فکشف لنا عن وجهه فسطع النور من ثنایاه کالبرق الخاطف فاذا هو امیرالمؤمنین». با دست مبارک خود سلمان را دفن کرد. همین‏ که از دفن سلمان فارغ شد و خواست برگردد، به آن بزرگوار چسبیدیم که شما کیستید؟ رخساره‏ مبارک خود را باز کرد. نور از دندان‏های مبارک امام؟ع؟ مثل برق جهنده درخشید.

واقعاً این نوری که از صورت مبارک یا از دندان‏های ثنایای حضرت؟ع؟ مثل برق درخشان و روشن می‏درخشیده، خیلی مسأله‏ عجیبی بوده است. آن نور هیچ شبیه به نورهای عالم ما نبوده است. هیچ شبیه نیست و این تعبیرها هم از تنگی قافیه است. در آن خوابی که من در ماه رمضان خدمت حضرت مشرف شدم و چهره‏ مبارک حضرت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 247 *»

را زیارت کردم، نور عجیبی بود. نور عجیبی که هیچ به نورهای این عالم شبیه نبود، هیچ شباهت نداشت. رخساره‏ حضرت مثل نقره‏ درخشان بود. نقره چیست؟!

«فقلت له: یا امیرالمؤمنین کیف کان مجیئک؟ و من اَعْلَمَک بموت سلمان؟» می‏گوید: به ‏حضرت عرض کردم یا امیرالمؤمنین، از کجا خبردار شدید که سلمان فوت شده است؟ قال: فالتفت الیّ؟ع؟ و قال آخُذُ علیک عهد اللّه و میثاقه انّک لاتحدّث بها احداً مادمتُ حیّاً فی دار الدنیا. ائمه؟عهم؟ به‌حسب استعدادها صحبت می‏فرمودند. فرمودند: ای اصبغ، از تو عهد و میثاق می‏گیرم که تا وقتی‏که در دنیا هستم به کسی نگویی. فقلت: یا امیرالمؤمنین، اموت قبلک. فقال: لا یا اصبغ، بل یطول عمرک. عرض کردم: آقا من قبل از شما می‏میرم. فرمود: عُمر تو طولانی می‏شود. «قلت له: یا امیرالمؤمنین، خذ علیّ عهداً و میثاقاً فانّی لک سامع مطیع. انّی لااحدّث به حتّی یَقضِیَ اللّه من امرک ما یقضی و هو علی کلّ شی‏ء قدیر». عرض کردم: بسیار خوب، عهد و میثاقی که می‏خواهید بگیرید. هرچه بفرمایید اطاعت می‏کنم و تا شما در دنیا هستید نمی‏گویم. فقال: یا اصبغ، بهذا عَهِدَنی رسول‏اللّه؟ص؟ فانّی قد صلّیت هذه الساعة بالکوفة و قد خرجت ارید منزلی. فلمّا وصلت الی منزلی اضطجعت، فاتانی آتٍ فی منامی و قال: یا علی، انّ سلمان قد قضیٰ نَحْبَه. فرکبتُ بغلتی و اخذت معی ما یصلح للموتیٰ فجعلت اسیر. فقرّب اللّه لی البعید فجئت کما ترانی و بهذا اخبرنی رسول‌اللّه. ثمّ انّه دفنه و واراه فلم‏ادر أ صَعِدَ الی السماء ام فی الارض نزل.([21]) فرمودند: رسول‏خدا هم همین عهد را از من گرفتند. من اکنون نماز را در کوفه خواندم. نماز صبح یا شاید ظهر و عصر بوده است. از مسجد به قصد منزل خارج شدم. به منزل رسیدم و استراحتی کردم. در خواب کسی آمد و به من گفت: ای علی، سلمان از دنیا رفته است. من هم سوار بر استر خود شدم. آنچه برای کفن و دفن و اینها لازم بود برداشتم. شروع کردم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 248 *»

به آمدن و خدا همین‏طور که دیدید، دور را برایم نزدیک می‏کرد. رسول‏خدا این مطلب را به من خبر دادند. اصبغ می‏گوید: بعد از جریان و کارهای دفن دیگر ما نفهمیدیم که حضرت به آسمان بالا رفتند یا به زمین فرو رفتند.

در نقل دیگر در تتمه‏ همین حدیث است که اصبغ می‏گوید: امام؟ع؟ مرا ردیف خود، پشت سر مبارکشان روی استر سوار فرمودند. ما به ‏کوفه رسیدیم و موقع نماز مغرب بود که مؤذن اذان می‏گفت. حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ برای نماز مغرب داخل مسجد کوفه شدند.([22])

ما این حدیث را از چند جهت خواندیم. هم برای آنکه تنبّه و تذکّر باشد. خدا دل‏های همه‏ ما را از خواب غفلت بیدار کند که متوجه سفر پرخطر مرگ باشیم. به یاد ولی‏ الله الاعظم، امام عصر صلوات الله علیه، آن غوث اعظم، پناه عالمیان و پناه همه‏ مؤمنان باشیم. متوسل و متوجه به حضرت بوده و گاه‏گاهی هم برای آن ساعاتمان از ایشان استمداد بجوییم. برای یکدیگر دعاء کنیم و رفتگانمان را فراموش نکنیم. آنها هم به دعاها و مجالس ما چشم دارند. امیدواریم همه‏شان از عنایات مخصوص امام زمان صلوات الله علیه بهره‏مند باشند. خدا آنها را از تمام اعمال خیر ما بهره‏مند سازد، برای آنها نصیبی قرار دهد و همه‏شان را در اعمال خیر ما شریک گرداند.

مطلب ما در این حدیث این ‏بود: بعد از مردن و رفتن از این دنیا، نه‏ تنها روح در بهشت یا جهنم متنعم یا معذب است، بلکه برای بدن یعنی جسم هم حیات و ادراک و شعور و جمیع آثار حیات هست. پس همین‏طور متنعم یا معذب است. به‏خصوص در این حدیث دیدیم که مرده سخن می‏گوید بی آنکه روحش از بهشت برگردد و به بدنش تعلق بگیرد، تمام حالات خود را می‏گوید. آن مرده از حالات و خصوصیات روح چیزی نگفته و بیانی نکرده است که روح چه دید، چه اموری را مشاهده کرد و در بهشتش بر او

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 249 *»

چه می‏گذرد. از روح سخنی نیست. نمی‏گوید روحم چه گفت و در کجا رفت. می‏گوید من این‏طور و آن‏طور دیدم. همه‏ این حالات و گفتار از زبان همین بدن است.

فکر می‏کنم که مطلب ما روشن است و از این حدیث شریف و امثال آن، خوب استفاده می‏شود. جهاتی در این حدیث است که باید درباره‏اش گفتگو بشود اما چون فرصتی نداریم و بحث‏های دیگری داریم، به‏خصوص و به‏طور مستقل در این حدیث صحبتی نداریم. پس از آن جهات صرف‏نظر می‏کنیم.

ولی از یک‏جهت در این حدیث باید گفتگو بشود. آن جهت این است که در ابتداء این شخص کاملاً اقرار کرد که از صالحان بوده، تمام فرائض را به‌جا می‏آورده، معاصی را ترک می‏کرده، کاملاً از حرام اجتناب داشته و شب و روز برای طلب حلال، خود را به زحمت می‏انداخته است. شهادت‏هایش را هم که دیدیم. حتی شهادت می‏دهد که مؤمنان برادرانم هستند؛ یعنی حتی به رکن چهارم هم اقرار می‏کند. پس ارکان اربعه دین را هم داشته است. آنگاه این هول و ترس‏ها و آن سکرات مرگ که خود این بدن نقل کرد چطوری است؟ حال آنکه در مقابل، احادیثی داریم راجع به آنکه اهل ایمان، صالحان و اهل تقوی، خیلی آسان‏تر از اینها جان می‏دهند. تا اندازه‏ای برای آنها سکرات نیست. بیاناتی در این ‏باره رسیده است.

از جمله حدیثی است که در امالی ذکر می‏کند: من صام من رجب اربعة و عشرین یوماً، فاذا نزل به ملک ‏الموت تَراءیٰ له فی صورة شابّ علیه حُلَّة من دیباجٍ اخضرَ علی فرس من افراس الجنان و بیده حریر اخضر مُمَسَّک بالمسک الاذفر و بیده قدح من ذهب مملوٌّ من شَراب الجِنان. فسقاه ایّاه عند خروج نفسه یهون به علیه سکرات الموت.([23]کسی‌که بیست و چهار روز از ماه رجب را روزه بگیرد، وقتی‌که ملک‏ الموت بر او فرود می‏آید، به ‏چنین صورتی برای او ظاهر می‏شود. به ‏صورت جوانی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 250 *»

با لباسی از دیبای زرد و بر اسبی از اسب‏های بهشت است. در دست او حریر اخضر ابریشم سبز رنگ، پر از مشک اَذفر و قدَحی از طلا پر از شربت‏های بهشت است. موقع خارج‌شدن جانش به او می‏آشاماند که سکرات مرگ بر او آسان شود.

از این‏گونه احادیث بسیار زیاد است. در کتاب کافی و تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی است: سئل الصادق؟ع؟ عن المؤمن، أ یَسْتَکْرِهُ علی قبض روحه؟ قال: لا واللّه. قلت: و کیف ذاک؟ قال؟ع؟: لانّه اذا حضره ملک ‏الموت جَزِعَ فیقول له ملک‏ الموت: لاتجزَعْ فواللّه لانا اَبَرُّ بک و اشفق علیک من والد رحیم لو حضرک. افتح عینیک و انظر. قال: و یتهلّل له رسول‌اللّه؟ص؟ و امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب، فینظر الیهم و یستبشر بهم.([24]) امام؟ع؟ سؤال شدند که آیا مؤمن خوش ندارد، دلش نمی‏خواهد که قبض روح شود؟ فرمودند: این‏طور نیست. به‏خدا قسم مؤمن کراهت ندارد که از دنیا برود. عرض کردم: چطور می‏شود که این‏طور باشد؟ فرمودند: وقتی‏که ملک‏الموت برای قبض روح نزد مؤمن می‏آید، جزع می‏کند و ناراحت می‏شود. پس ملک‏الموت می‏گوید: جزع نکن، نترس و ناراحت نشو. من الآن خیلی از پدر مهربانی که نزد تو بیاید، به تو مهربان‏تر و نیکو رفتارتر هستم. چشمانت را بگشا و بنگر. تا چشمش را باز می‏کند، رخساره‏ رسول‌الله؟ص؟ و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را می‏بیند و خیلی خوشحال می‏شود. حتی دیگر به ملک‏الموت دستور می‏دهد که در قبض روح شتاب کن.

همین‏طور رسول‏خدا؟ص؟، راجع به قبض روح کردنِ ملک الموت، برای مؤمن می‏فرماید: انّ ملک‏الموت لیقف عند موته موقف العبد الذلیل من المولی. فیقوم هو و اصحابه لایدنوا منه حتّی یبدأ بالتسلیم و یبشّره بالجنة.([25]) ملک‏الموت در نزد مؤمن به ‌مانند ایستادن یک بنده‏ ذلیل می‏ایستد. او و یاورانش به مؤمن نزدیک نمی‏شوند مگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 251 *»

آنکه ابتداء به او سلام می‏کنند و او را به بهشت بشارت می‏دهند بعد نزدیک او می‏شوند.

با توجه به این احادیث و با توجه به اقرارهایی که این شخص کرد، مسأله مشکل می‏شود. پس این‌همه سکرات مرگ و صدمات چه می‏شود و چطوری است؟ این شخص که طاعات داشته و چیزی را فروگذار نمی‏کرده است. فرائضش را انجام می‏داده است. پس مطلب چه بوده است؟

در اینجا مرحوم نوری؟رضو؟ که ما هم حدیث را از کتاب ایشان، «نفس الرحمن فی فضائل سلمان» نقل می‏کنیم، می‏گوید: «لعلّ هذا الرجل قد کان علیه من الذنوب ما اراد اللّه تمحیصها عنه عند الموت و لذا رأیٰ ملک‏الموت علی تلک الصورة کما تَریٰ انّه ما ذکَـرَ حضور الوصی عند موته و قد قامت به الضرورة».([26]) شاید این شخص معصيت‌هايی داشته که خداوند برای پاک‌کردن او از آنها در نزد مرگ با او به ‏این‏طور رفتار کرده است. ملک‏الموت را بر آن صورت دیده و همین‏طور سایر ملائکه و نکیر را هم به آن‏طورها دیده است. حتی تلخی جان‌کندن که قسم خورد تا قیامت از حلقم بیرون نمی‏رود. ایشان می‏گوید شاید معصيت‌هايی داشته که خدا خواسته است آنها را به این وسیله پاک کند. همین‏طور می‏بینید که این شخص نگفت که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را موقع مرگ دیدم. ذکری از امیرالمؤمنین نکرد و حال آنکه از ضروریات مذهب شیعه است که هر کسی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در نزد مرگ می‏بیند. آخر وضع این شخص چه بوده که حتی حضرت را ندیده است؟ این طور نیست که حاضر نشده باشند. حاضر شده‏اند ولی خودشان را نشان نداده‏اند. خود این هم برای شخص محتضر بلاء بزرگی می‏شود. خیلی بلاء است! چند شب قبل می‏گفتم خدا کند ما دم مرگ با ذکر حسین حسین و گریان بر سیدالشهداء از دنیا برویم. یکی از دوستان و عزیزان سؤالی کرد که خیلی مضطرب شدم. سؤال ایشان این بود که مشکلات مانند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 252 *»

مریضی‏ها و دردمندی‏ها که بر انسان عارض می‏شود، گاهی طوری است که انسان را متوجه خودش می‏کند. اگر آنگاه دیگر متوجه سید الشهداء نباشد چه خواهد شد؟

خیلی مطلب مهمی است. خدا نکند که ائمه؟عهم؟، امام زمان، سیدالشهداء، نخواهند که خودشان را به ما نشان بدهند. اگر نخواهند ما آنها را ببینیم، چه چاره‏ای داریم؟ مسلماً حاضر می‏شوند. ملک‏الموت که بی‏اذن ایشان جان نمی‏گیرد. اگر شفقت و مهربانی داشته باشد، به ‏دستور ایشان است. اگر سخت بگیرد، به ‏دستور ایشان است. اما دیدن و ندیدن چطور؟ در کلمات این میت که نبود که ایشان را دیده باشد. پس با آنکه انسان خوب و از صالحان است، می‏شود  _  خدای ناکرده _  کارش به جایی بکشد که ایشان را نبیند. یعنی خودشان و رخساره‏ مبارکشان را نشان ندهند. چطور می‏شود؟! آیا از شدت معاصی، کار انسان با آن‏همه طاعات، به این‏جاها می‏کشد؟

در اینجا مرحوم نوری، دیگر بیشتر از این احتمال نمی‏دهد. می‏گوید شاید گناهانی داشته که برای پاک‌شدن آنها، این سکرات و مشکلات برایش بوده است.

من هم که فرصت فکر کردن در این زمینه‏ها را ندارم. اگر هم فکر بکنم، فکرم به‏ جایی نمی‏رسد. عقلم، عقل کوتاه و ناقص است، چه می‏خواهد بگوید؟ اما درباره‏ این شخص یک احتمال داده‏ام. آن احتمال این است که شما انسان خیلی باتقوا و کاملاً عاملی را در نظر بگیرید که اعتقادات و اعمالش درست باشد و کمی به اعمالش مطمئن بشود. حالا فضل خدا هم شامل حالش شود که او را به ‏اعمالش مؤاخذه نکنند بلکه به ‏او بگویند: ما از این اعمالت هم صرف‏نظر می‏کنیم و تو را به تک‌تک این طاعاتی که مطمئن شده‏ای نجاتت می‏دهد، مؤاخذه نمی‏کنیم. اما قاعده‏ طبیعی مردن همین است و ما با یک حساب طبیعی با تو رفتار می‏کنیم. جان‌کندن و گرفتن جان از این بدن است. سکرات، سختی‏ها، مشاهده‏ هول‏ها و وحشت‏ها، همگی اموری طبیعی و لوازمی بسیار عادی برای مرگ است. ما به ‏یک حساب عادی با تو رفتار می‏کنیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 253 *»

شاید آن شخص، به‏ طاعات و اعمالش مطمئن بوده است. امان از اطمینان! به همین علت در یک‏جا از این‌همه شهادت‏ها که داده است، دل‏شکسته دیده نمی‏شود؛ به ‏این‏طور که دلش از خودش شکسته و ناامید و از اعمالش ناامید شده باشد، بلکه می‏گوید: من از صالحان بوده‏ام، در فرائض چه می‏کرده و چه می‏کرده‏ام. انسان هرچه هم که در طاعات و اعمال موفق است، باید به ‏اعمالش اطمینان نداشته و از خودش ناامید باشد. به‏ اعمالش نباید دل بسته باشد.

منظورم این نیست که خدای ناکرده، اعمال را سبک بشمارد، بلکه باید طاعات را محترم بشمارد و به اعمال عمل کند و معاصی را از ترس خدا ترک نماید. اما با همه‏ اینها، باز هم به‏خودش، به ‏اعمال و طاعاتش اطمینان پیدا نکند. آن عبارت امام سجاد صلوات الله علیه خیلی عجیب است: الهی و قد نزلتُ منزلةَ الآیسین من خیری([27]) خدایا، به جایی رسیده‏ام که دیگر برای خودم خیری سراغ ندارم و خیری نمی‏بینم. یعنی همه‏ امیدم به ‏فضل و کرم تو است. همه‏ امیدم به مظاهر فضل و کرم تو، محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است.

من فکر می‏کنم که شاید آن شخص به‏ طاعاتش مطمئن بوده است. دل از چاره‏سازی اعمالش نکنده بوده است. مرادم این نیست که باید اعمال را سبک می‏شمرد. دقت بفرمایید، بین این دو مطلب خیلی فرق است. اگر انسان خدای ناکرده به طاعات استخفاف کند که کافر است، بلکه طاعات را محترم و مَحابّ خدا باید بداند. خدا همه‏ این طاعات را دوست دارد و از ما خواسته است. وظیفه‏مان هم طاعت نمودن است. معاصی همگی مساخط خدا است. خدا بر همه‏ آنها سخط و غضب دارد. باید معصیت را معصیت و طاعت را طاعت بداند، ولی مطمئن‌شدن، خاطرجمع شدن به چاره‏سازی عمل و طاعت، درست نیست.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 254 *»

الحمد لله ربّ العالمین ما هستیم که به ‏برکت بزرگانمان «دعاء اعتقاد» را احیاء می‏داریم، می‏خوانیم و معتقدیم. در آن دعاء جمله‏ای می‏گوییم که همین مطلب را روشن می‏کند: اللّهم انّی اقرّ و اشهد و اعترف و لااجحد و اسرّ و اظهر و اعلن و ابطن بانّک انت اللّه الله الذی لا اله الّا انت وحدک لا شریک لک و انّ محمّداً عبدک و رسولک و انّ علیّاً امیرالمؤمنین و سیّد الوصیّین و وارثَ علم النبیّین و قاتلَ المشرکین و امام المتّقین و مُبیٖرُ المنافقین و مجاهد الناکثین و القاسطین و المارقین امامی و حجّتی و عروتی و صراطی و دلیلی و محجّتی و من لا اثق بالاعمال و ان زکت و لا اراها منجیة لی و ان صلحت الّا بولایته و الایتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسلیم لرواتها.([28])

مطلب همین است: من به ‏تمام اعمالم اگرچه پاکیزه باشد، اطمینان ندارم. یعنی خدایا، اگر تمام اعمالم، پاکیزه و شُسته و رُفته باشد، باز هم به اعمالم اطمینان ندارم. خدایا، اگر همه‏ این اعمالم صالح باشد، اما نمی‏بینم که مرا نجات بدهد مگر به‏ این شروط و به‏ همراه اینها. پس همه‏اش به ولیّ برمی‏گردد. وجود مبارک امیرالمؤمنین و ائمه‏ هدی؟عهم؟ و ولایت ایشان، ایتمام و اقتداء به ‏ایشان، تصدیق فضائل ایشان، قبول از حاملان آن فضائل و تسلیم در مقابل روایت‌کنندگان آن فضائل. اینها اسباب نجات است.

البته اینها، یعنی ولایت امامان، ایتمام و اقتداء به ایشان و قبول و تسلیم فضائلشان، با سبک‌شمردن طاعات منافات دارد. نمی‏شود که انسان اینها را داشته باشد و خطاها و معاصی را هم داشته باشد. جور درنمی‏آید. اگر ایتمام نماید، یعنی به امام اقتداء کند، فضائل را قبول داشته باشد و تسلیم و تصدیق نماید، خواه‌نخواه خود این امور انسان را به ‏طاعات وادار می‏کند و از معاصی باز می‏دارد. اما آن طاعات هرچه هم پاکیزه و صالح باشد باز اطمینان‏بخش و نجات‏دهنده‏ انسان نیست مگر به‏ اینها.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 255 *»

اینها روح طاعات و اعمال انسان است. انسان نباید به اعمالش امید داشته باشد و مطمئن بشود.

مطلب روشن است. برای آنکه باز ببینید مطلب درباره‏ این شخص همین‏طور است عرض می‏کنم: او در سخنانش گفت: «این اعمال و طاعاتم را که به‏جا می‏آوردم، در نهایت سرور و فرح و شادمانی به‏سر می‏بردم». او حق داشته است که شادمان باشد. او اگر هم چیزی از جریان کربلا  شنیده بوده، خبری و اجمالی شنیده بوده است. مثل ما نبوده که از وقتی‏که در این دنیا آمده‏ایم، در این مصیبت سوخته‏ایم و جگرهایمان در این مصیبت داغدار شده است. آیا با این سوز و داغ دل‏ها، با این اشک چشم‏ها چه چیزی در نامه‏ اعمال ما نوشته می‏شود؟

خدایا، انتظار ما این‏چنین است که این شکستگی دل‏ها، آمرزش گناهان ما باشد، باعث قبولی طاعات ما باشد، سکرات مرگ را از ما برطرف کند. خداوند به عنایت و فضلش و به لطف و کرمش، این حالات و این سوزش دل‏ها را برای حالات احتضار، مرگ و همچنین قبر و قیامت ما ذخیره کند. عمل دیگری برای خود سراغ نداریم. به هیچ‏یک از اعمالمان مطمئن نیستیم.

در این شب جمعه، در زیر قبّه‏ حسینیه؟س؟، در محضر اماممان عرض می‏کنیم: آقا، ما به ‏اعمالمان مطمئن نیستیم. ما چه بگوییم؟ ما عملی نداریم تا به‏ آن اطمینان داشته باشیم. اما ما به ‏این حالت شکسته‏ دل‏هایمان و به این سوزش و داغ دل‏هایمان در این مصیبت امیدواریم و مطمئن هستیم. این امیدی را هم که داریم، خود شما آقایان، آن را به ما داده‏اید و مطمئنیم که همین‏طور است. با همین دل شکسته و چشم گریان، ان‌شاءالله که توفیق داشته باشیم و در موقع مرگ، حسین حسین گویان از دنیا برویم. ختم نامه‏ عمل ما، عزادار بر حسین، گریان بر حسین و نالان در مصیبت حسین صلوات الله علیه نوشته شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 256 *»

برای آنکه ببینید مطلب همین‏طور است، آن را به‏ حدیث شریفی که در زمینه‏ آیه‏ای از قرآن است تأیید می‏کنیم. بعد شما هم راجع به ‏این شخص که عرض کردم به اعمالش مطمئن بوده و همین اطمینان، باعث آن‏همه سختی‏های مرگ و قبر برایش شده است، فکر کنید.

در آیه‏ قرآن می‏فرماید: انّ الّذین هم من خشیة ربّهم مُشفِقون. و الّذین هم بآیات ربّهم یؤمنون. و الّذین هم بربّهم لایشرکون. و الّذین یؤتون ما آتݨݨݧَوْا و قلوبهم وَجِلَة اَںݧݧݧݐّهم الــی ربّهم راجعون. اولئک یُسارِعون فی الخیرات و هم لها سابقون.([29]) این آیات بیان حال

شیعیان امیرالمؤمنین و دوستان ائمه‏ معصومین؟عهم؟ است. برنامه‏شان این‏چنین است: ایشان از خشیت و خوف پروردگار در ترسند. ایشان به آیات پرورنده‏شان ایمان آورده‏اند. ایشان به پرورنده‏ خود شرک نورزیده‏اند. اینها کسانی هستند که آنچه را که  _  از عبادت و طاعت _  به‌جا می‏آورند، در موقع اجرایش دلشان ترسان است که آیا از ایشان قبول می‏شود یا نمی‏شود؟ آیا حدود این طاعات را مطابق دستور خدا اجراء می‏کنند یا نه؟ آیا به این طاعات مؤاخذه می‏شوند یا نمی‏شوند؟ ایشان به‌سوی پرورنده‏شان رجوع می‏کنند. آنان هستند که در همه‏ خیرات سرعت گرفته‏اند و ایشان به‏خوبی‏ها، از همه سبقت و پیشی گرفته‏اند.

در این آیات گهربار می‏فرماید: طاعت می‏کنند اما اطمینان ندارند و ترسانند. معنای «اطمینان ندارند» آن نیست که در نماز شک دارند که آیا همان نمازی است که خدا قرار داده یا آن نیست؟ بلکه مطمئن هستند که این نماز حتماً همان نمازی است که خدا خواسته است. اما شک دارند که آیا از ایشان پذیرفته می‏شود یا نمی‏شود؟ آیا در اداء حدود تقصیر کرده‏اند یا نکرده‏اند؟ همین‏طور در سایر طاعات و عبادات. سخن از معصیت در میان نیست که در هنگام معصیت‌کردن ترسان باشند. اگر کسی با خیال

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 257 *»

راحت معصیت بکند که وای بر او! ایشان در طاعات و عبادات لرزان و ترسان هستند.

تقریباً در زمینه‏ همین آیه، در کتاب کافی از امام صادق؟ع؟ نقل می‏کند: قال: اِن قَدَرْتَ اَن لاتُعْرَف فافعل و ما علیک اَلّا یُثْنیٖ علیک الناس و ما علیک ان‏تکون مذموماً عند الناس اذا کنت عند اللّه محموداً؟ ثمّ قال، قال علی بن ابی‏طالب؟ع؟: لا خیر فی العیش الّا لرجلین، رجلٍ یَزداد کلّ یوم خیراً و رجلٍ یتدارک مَنِـیَّتَه بالتوبة و اَنّی له بالتوبة؟ واللّه لو سجد حتّی ینقطع عنقه ماقَبِلَ اللّه تبارک و تعالی منه الّا بولایتنا اهل البیت. اَلا من عرف حقّنا و رجا الثواب فینا و رَضِیَ بقُوتِه نِصْفُ مُدٍّ فی کلّ یوم و ما سَتَرَ عورتَه و ما اَکَنَّ رأسَه و هم واللّه فی ذلک خائفون وجلون وَدُّوا انّه حظّهم من الدنیا.

در ابتداء، امام یک قاعده‏ کلی می‏فرمایند که امید است همگی در همه‏جا پیاده کنیم. می‏فرماید: اگر می‏توانی کوشش کنی که شناخته نشوی، این کار را بکن که مشهور و شناخته نشوی. چه مانعی دارد و چه مشکلی برای تو خواهد بود که مردم خوبی تو را نگویند؟ در نزد مردم بد باشی اما در نزد خداوند خوب باشی؟ خودت در فکر باش، بین خودت و خدا را اصلاح کن. به ‏فکر آن نباش که مردم از تو خوششان آید، بر تو ثناء گویند و از تو خشنود باشند. تو بین خودت و خدا را درست کن و نزد خدا پسندیده باش.

سپس حضرت صادق فرمودند که امیرالمؤمنین فرمودند: خیری در زندگی نیست مگر برای دو شخص. یکی شخصی که در هر روز نسبت به روز پیش، خیر اضافه کند. ما که معلوم است و حسابمان روشن است. اگر امروز را برای خودمان از دیروز شرّ و بدتر نکنیم، معلوم نیست که خیری بهتر از دیروز داشته باشیم. و دیگر شخصی که گناهان گذشته‏ خود را به ‏توبه‏کردن تدارک کند. کجا راه توبه دارد؟ به‏ خدا سوگند، اگر آن‏قدر سجده کند که رگ گردنش قطع شود، خدا از او نمی‏پذیرد مگر به ولایت ما اهل‌بیت؟عهم؟.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 258 *»

می‏فرماید: آگاه باشید کسی‏که حق ما را بشناسد و ثواب و جزاء و پاداش خوب را از خدا در ما امید داشته باشد و راضی شود به ‏اینکه قُوت و غذای روزش، نصف مُد (پنج سیر) باشد و از لباس به ‏آنچه بدنش را بپوشاند و از خانه به ‏همان که روی سرش سایه اندازد خشنود باشد؛ در عین حال و با این شرایط ترسان باشد و دوست دارد که بهره و نصیبش از دنیا فقط همین باشد. یعنی دیگر از خدا بیش از این نخواهد که پشت سرهم مشکلاتش زیاد شود و برایش مسؤولیت پیش بیاید، بلکه به ‏همین راضی باشد و از خدا بیشتر نخواهد. از معصیت و امور دنیا به ‏همین اکتفاء کند و راضی باشد. پس حق ما را بشناسد و ثواب‏های خدایی را در راه ما آرزو و امید داشته باشد، در عین حال و با این شرایط دلش ترسان باشد. چطور می‏شود دل، ترسان باشد؟ برای چه دل ترسان باشد؟ دیگر برای چه؟! اینکه دیگر معصیتی ندارد، مسئولیتی ندارد، چرا ترسان باشد؟

بعد فرمود: کذلک وصَفَهم اللّه عزّوجلّ فقال: و الّذین یؤتون ما آتوْا و قلوبهم وجلة اَ نَّهم الی ربّهم راجعون. ثمّ قال: ما الّذی اَتَوا به؟ اَتَوا واللّه بالطاعة مع المحبّة و الولایة و هم فی ذلک خائفون اَلّا یُقْبَل منهم و لیس واللّه خوفهم خوف شکّ فیما هم فیه من اصابة الدین ولکنّهم خافوا ان‏یکونوا مقصّرین فی محبّتنا و طاعتنا.([30]) خدا هم همین‏طور وصفشان کرده است. با آنکه این اعمال و طاعات را انجام می‏دهند و از نظر معیشت زندگی هم این‏طور زندگی می‏کنند که دیگر هیچ باری بر دوش ندارند ترسانند. غذا و قوت انسان در همه‏ شبانه‌روز مثلاً حدود پنج سیر، لباس این‏طور و خانه هم آن‏طور، هیچ مسئولیت مالی و دنیایی برایش نیست. حق ما را شناخته که همه چیز است و در عین حال ترسان است. این ترس از کجا و برای چیست؟

تمام این طاعات را هم که انجام می‏دهند ترسانند. خود امام سؤال می‏فرماید:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 259 *»

مگر چه کرده‏اند؟ طاعت کرده‏اند که با محبت و ولایت ما همراه بوده است، در عین حال باز هم ترسانند که مبادا مردود شوند. این ترس چیست؟ ترسشان ترس شک نیست که نکند دین خدا این نباشد و مثلاً نجات در این دین نباشد. به همه‏ اینها قطع و یقین دارند که دین خدا همین است و واقعاً نجات در این است و غیر این نجات نیست. در عین حال ترسانند. ترس از چیست؟ ترس از این است که نکند در محبت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ تقصیر کنند. تقصیر و کوتاهی در اطاعت ایشان کنند، از این ترسان هستند. طاعت می‏کنند ولی با دل ترسان.

اگر این‏طور باشد، کجا سکرات است؟ کجا زحمات مرگ و قبر و قیامت است؟ والله به‏ برکت همین حالت که انسان همیشه خود را در محبت و طاعت محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ مقصّر ببیند و به ‏اعمال خود مطمئن نشود، همه‏ آنها قابل آمرزش است و آمرزیده می‏شود. فکر می‏کنم نقص کار این شخص و میت که حال خود را برای سلمان گزارش می‏دهد، همین مسأله بوده است. شما هم فکر کنید، اگر چیز دیگری به فکرتان می‏رسد، بد نیست که بگویید.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 260 *»

مجلس 17

 

(شب یکشنبه  20 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

r آشنایی با مرتبه‏ مثالی (هورقلیایی) به ‏فهمیدن بسیاری از مسائل
اعتقادی کمک می‏کند

r مراتب انسان از نظر حکماء: جسمانی، مثالی، نفسانی

r مراتب انسان از نظر بزرگان ما+

r فضائل معصومین؟عهم؟ همان آثار مراتب ایشان است

r ضعف ترکیب مراتب در ناقصان، مانع از ظهور آثار آن مراتب است

r برای زندگانی دنیایی همین ترکیب ضعیف مناسب است

r قوت ترکیب مراتب در معصومین؟عهم؟ باعث ظهور آثار آن مراتب می‏شود

r ظهور آثار مراتب در حضرت زهرا؟عها؟ از هنگام انعقاد نطفه‏ مقدس آن بزرگوار

r گزارش عمّار از فضائل حضرت زهرا؟عها؟

r اهل عصمت؟عهم؟ را با سایر مردم نباید قیاس کرد

r ادامه‏ گزارش عمّار

r آنچه معصومین؟عهم؟ می‏خورند یا می‏آشامند طیّبات و حلال محض است

r آنچه در بدن معصوم؟ع؟ است از گوشت و خون و… طاهر و بهشتی است

r قسمت آخر گزارش عمّار

r حدیث مفضل از امام صادق؟ع؟ درباره‏ ولادت حضرت فاطمه؟عها؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 261 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ  الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.

 

بحث در مرتبه‏ مثال و بدن هورقلیایی است که توجه به آن خیلی لازم است. به‏خصوص در مسأله‏ شناخت غیبت امام؟ع؟ و سایر مسائلی که در ولادت‏ها یا شهادت‏های ائمه‏ هدی؟عهم؟ یا بعد از شهادت ایشان مطرح می‏شود، شناخت آن بسیار ضروری است.

در برابر نظریاتی که حکماء درباره‏ مرتبه‏ مثالی اظهار می‏کنند، شناخت نظر بزرگان خیلی لازم به‏ نظر می‏رسد. آنها انسان را به سه مرتبه قسمت می‏کنند: مرتبه‏ جسمانی که همین بدن جسمانی باشد، مرتبه‏ مثالی و مرتبه‏ نفسانی.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 262 *»

راجع به ‏این مقام طبیعت جسمانی یعنی همین بدن و مرتبه‏ طبیعی جسم می‏گویند: تا وقتی‏که انسان در این دنیا است، این جسم و بدن برایش موجود است و در این بدن قرار می‏گیرد. وقتی‏که از این دنیا می‏رود، دیگر بدنی ندارد و جسمی برای خود نمی‏بیند. مرتبه‏ طبیعی فانی می‏گردد و مرتبه‏ مثال برای او وجود دارد. مرتبه‏ مثال، همان مرتبه‏ خیال و صورت مجرد از ماده است. تا وقتی‏که در برزخ است، به‏ همان مقام برزخی و صورتِ بی‏ماده متنعم یا معذب است. در آخرت که می‏گویند دیگر فقط نفس انسانی وجود دارد که مجرد از ماده و صورت است و در کمال تجرد به‏سر می‏برد. حکماء این نظریات را داده‏اند و در اطرافش صحبت‏ها دارند.

بزرگان ما می‏فرمایند: انسان در همه‏ عوالم، چه عالم دنیا، چه عالم برزخ، چه عالم آخرت، مجموعه‏ مراتبی است که هیچ‏یک از آنها کم نمی‏شود. همه‏ مرتبه‏ها، جسم، مثال، ماده، طبع، نفس، روح و عقل همواره موجود است. همه‏ این مراتب برای هر انسانی وجود دارد.

تا وقتی‏که در این دنیا است، جسمش در این مرتبه و لباس عنصری است. جسم دارد و جسم، هم در دنیا و هم در برزخ و هم در آخرت موجود است. اما در دنیا به ‏لباس دنیایی است که اسمش را جسم عنصری می‏گذارند. در برزخ به ‏لباس برزخی است که اسمش را هورقلیایی و مثالی و برزخی می‏گذارند. در آخرت هم به‏ لباس آخرتی است که اسمش را جسم آخرتی می‏گذارند.

انسان در هیچ‏یک از این عالم‏ها، بی‏جسم نمی‏تواند باشد. چون جسم در مقام غلظت، همین جسم دنیایی است. همین جسم، اگر در اثر مرگ و مردن لطیف بشود، جسمِ برزخی می‏شود. بعد در اثر مرگ عمومی هستی و گذراندن دورانی، بعد از برزخ، از سرزمین آخرت سر درمی‏آورد و آنگاه جسم آخرتی می‏شود. البته آن مرتبه، الآن هم موجود است، اما اعراض دنیایی مانع بروز و ظهور آن مرتبه‏ لطیف است. این ‏است که انسان آن مرتبه را نمی‏تواند بیابد و آثارش را ببیند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 263 *»

آثار آن مرتبه‏ مثالی، یعنی آثار انسانی در معصومین؟عهم؟ از همان موقعی که نطفه‏ ایشان روی این زمین پیدا می‏شود بروز می‏کند. زیرا غلظتِ مانع، برای ایشان وجود ندارد. این بزرگواران از همان هنگام انعقادِ نطفه در رحم مادر، در لطافتی هستند که آثار مثالی از همان نطفه و موقعِ نطفه‏بودن بروز می‏کند، تا چه رسد به‏ دوران جنین‏بودن یا بعد از تولدیافتن. در اثر همان لطافت، رسول‏خدا؟ص؟ و ائمه‏ هدی؟عهم؟ این مسأله را در زندگانی حضرت زهرا؟عها؟ به ‏عبارات گوناگون و احادیث مختلف بیان کرده‏اند.

ما اگر متوجه این مطلب نباشیم، این مسائل و احادیث و فرمایشات را به ‏همین ظاهرش قبول می‏کنیم و می‏گوییم فضائلی فرموده‏اند که باید قبول کرد و تسلیم بود و تصدیق نمود. ولی بعد از فرمایشات و توضیح و تشریحِ بزرگان درباره‏ مرتبه‏ مثالی و آثارش و پس از توجه‌دادنِ ایشان به ‏لطافت مراتب ظاهری و دنیایی معصومین؟عهم؟، این مطلب خوب روشن و این احادیث کاملاً واضح می‏شود.

بدن‏های ما غلظتی دارد که مانع بروز آثار مثالی می‏شود. ما الآن صدایی که با دستگاه شنوایی ما مناسب نباشد نمی‏شنویم و حال آنکه صداها و امواج صوتی‏ای هست که گوش‏های ما نمی‏شنود. یا چیزهای دیدنی‏ای هست که چشم‏های ما نمی‏بیند. اموری لمس‏کردنی هست که حس بساوایی (لامسه) ما نمی‏تواند لمس کند. اینها در اثر ضعف این ترکیب است. اسم همین ضعف ترکیب را غلظت و غلیظ‌بودنِ این ترکیب می‏گذارند. چون این ترکیب یک ترکیب غلیظ و ضعیف است، بر آنچه در این عالم از شنیدنی‏ها، دیدنی‏ها، بوییدنی‏ها، چشیدنی‏ها و لمس‌کردنی‏ها است، نمی‏تواند واقف شود. خیلی هم ظاهری و از همین عالم جسم دنیا و شئونی از این عالم است، ولی ما آنها را با این حواس نمی‏توانیم احساس کنیم. واقعاً یک چیز دیدنی است، اما چشم ما نمی‏بیند. به ‏واقع شنیدنی است اما گوش ما نمی‏شنود. حتی بعضی از حیوانات دیدنی‏هایی را می‏بینند که ما نمی‏بینیم. چیزهایی را لمس می‏کنند که ما

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 264 *»

نمی‏توانیم لمس کنیم. صداهایی را می‏شنوند که ما نمی‏توانیم بشنویم و حال آنکه از همین جنس و همین عالم است.

البته می‏شود گفت آنها درجه‏ بسیار بسیار نازل و پایین از امور عالم هورقلیا است. مثل همین صورت در آئینه است که می‏شود گفت درجه‏ خیلی پایینی از آن عالم است. تقریباً آن‏قدر پایین است که با این عرصه مناسب شده و در بعضی از این اجرام ظاهر گشته است که نمایانده می‏شود.

در هر صورت، در همین جسم عنصری دنیایی اموری می‏گذرد، شنیدنی‏ها و دیدنی‏ها و لمس‏کردنی‏ها و بوییدنی‏ها و چشیدنی‏هایی وجود دارد که ما آنها را با این حواس ظاهری خود نمی‏توانیم ادراک و احساس کنیم. علتش ضعف و غلظت این ترکیب عنصری ما است.

گاهی معصومین؟عهم؟ خواسته‏اند که بعضی از آن امور را به برخی افراد، از طریق تقویت و لطیف‌ساختن همین حواس بنمایانند. اما با اسباب و از راه‏های اعجاز، همین حواس را تلطیف کرده‏اند. مثلاً بعضی از اصحابشان بو  و  رایحه‌ای را استشمام کرده‏اند که دیگران استشمام نمی‏کرده‏اند.([31])

از جمله جریان زینب عطّاره است که بارها به آن اشاره کرده‏ایم. زنی بوده که با صداقت و صفا و محبت وارد خانه‏ رسول‌الله؟ص؟ می‏شده و برای فروش، خدمت حضرت و همسرانشان عطر می‏آورده است. آنها استفاده و خرید می‏کرده‏اند. وقتی‏که حضرت وارد خانه می‏شدند، می‏فرمودند: گویا زینب عطّاره اینجا است که بوی عطر خانه‏ ما را فراگرفته است. عرض می‏کرد: یا رسول‌الله، خانه‏ شما به ‏بوی عطر وجود شما معطرتر است تا به ‏بوی عطری که من آورده‏ام.([32]) او آن رایحه و بو را استشمام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 265 *»

می‏کرده است. این همان رایحه و بویی است که در حدیث شریف کساء می‏خوانیم. خدمت حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ عرض می‏کردند: انّی اشمّ عندکِ رائحة طیّبة کأنّها رائحة جدّی رسول‌الله؟ص؟ .

انوارشان همین‏طور است. اگر می‏خواستند کسی آن نور را ببیند می‏دید. همان نوری که وقتی حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ آن کساء یمانی را آورد و بر پیکر مقدس رسول‏خدا؟ص؟ انداخت، فرمود: و صرت انظر الیه؟ص؟ و اذا وجهه یتلألؤ کأنّه البدر فی لیلة تمامه و کماله.([33]) وقتی‏که کساء و عباء یمانی را انداختم، ایستادم به تماشاکردن. چهره‏ مبارک پدرم مثل ماه شب چهارده می‏درخشید. نور را در همین عالم دنیا بخواهند نشان بدهند نشان می‏دهند.

اینها با تقویت حواس ظاهری است. وگرنه این حواس ظاهری به ‏خودی خود، یک‏چنین اموری را، از دیدنی‏ها و بوییدنی‏ها و چشیدنی‏ها نمی‏تواند احساس و ادراک کند. ناتوانی حواس ظاهری هم به‏ خاطر ضعف یا غلظت این ترکیب است.

این ترکیب را ترکیب عنصری دنیایی می‏نامند که خیلی ضعیف و غلیظ است. معنای غلظت هم همان ضعف ترکیب است. چون آن ترکیبی که با استشمام و دیدن همه‏ اوضاع این عالم مناسب باشد، با نفس ضعیف انسانی مناسب نیست. وحشت‏ها خواهد کرد، اضطراب‏ها خواهد داشت و قرار نخواهد گرفت. این آسودگى و  آسایشى که الآن داریم برای خاطر همین است که این حواس و قوای ظاهر ما ضعیف و غلیظ است. آنچه در این عالم می‏گذرد نمی‏بینیم مگر به آن مقداری که در این زندگی دنیایی لازم است. از این عالم نمی‏شنویم و نمی‏بوییم و نمی‏چشیم مگر به آن مقدار لازم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 266 *»

در احادیث بسیاری رسیده است که وقتی از غذاهای بهشتی اطعام می‏شدند، و غذاهای بهشتی یعنی همین غذاها اما با یک ترکیب عالی. وقتى از آن خرماها یا طعام‏ها می‏خوردند یا از آن آب‏ها می‏آشامیدند، نوعاً همه می‏گفتند: ما در آن هنگام یک شیرینی‏ای احساس می‏کردیم که به‏مانند آن شیرینی نچشیده بودیم. خُنکی‏ای احساس می‏کردیم که به‏مانند آن خنکی احساس نکرده بودیم. همین‏طور سیر و سیراب می‏گشتیم که دیگر احساس گرسنگی یا تشنگی نمی‏کردیم.([34])

اینها همان است که ائمه‏ هدی؟عهم؟ از طریق اِعجاز، حواس را برای ادراک امری تقویت می‏نمودند و لطیف می‏ساختند. پس علت نقصان ما همین ضعف ترکیب ما است. هر قدر که این ترکیب لطافت پیدا کند، آثار مرتبه‏ مثالی یکی پس از دیگری ظاهر می‏شود. در ائمه‏ هدی؟عهم؟، معصومین کلی و همین‏طور در انبیاء و کاملان شیعه، برنامه این‏چنین است. ایشان به‏حسب مرتبه‏ها، از ابتداء پیدایشِ نطفه در رحم مادرها، آن‏قدر این ترکیب لطافت دارد و قوی است، _ معنای لطافت همان قوت است _ که از همان‏جا اموری را ادراک و احساس می‏کند که بر دیگران پوشیده است.

امشب شب ولادت حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ است. این مسأله در زندگانی آن خاتون بزرگوار گرامی، صلوات الله علیها و علی ابیها و بعلها و بنیها و محبّیها و لعنة الله علی اعدائها و ظالمیها، در حالات و امور مختلف مطرح شد. از جمله‏ آنها موضوع انعقاد نطفه‏ آن بزرگوار است.

مرحوم مجلسی این حدیث را از «عیون‏المعجزات» نقل می‏کند: «روی عن حارِثَةَ بن قُدّامة قال حدّثنی سلمان قال حدّثنی عمّار و قال: اخبرک عجباً» سلمان می‏فرماید: عمّار به من گفت می‏خواهم یک مطلب شگفت‏انگیز را به تو خبر بدهم. «قلت: حدّثنی یا عمّار». گفتم: بگو. «قال: نعم، شهِدْتُ علیَّ بن ابی‏طالب؟ع؟ و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 267 *»

قد وَلَجَ علی فاطمة؟عها؟» گاهی آن بزرگواران برای نشر امر خود و بالابردن سطح معرفت، این عنایات را می‏فرمودند. می‏گوید: در خدمت حضرت امیر؟ع؟ بودم که بر حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ وارد شدند. فلمّا اَبْصَرَتْ به نادَتْ: اُدْنُ لاُحَدِّثک بما کان و بما هو کائن و بما لم‏یکن الی یوم القیامة حین تقوم الساعة. چون نظر حضرت فاطمه؟عها؟ به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه افتاد، فرمود: نزدیک شو تا به تو بگویم آنچه را که خدا خلقت کرده، آنچه الآن موجود است و آنچه تا موقعی که قیامت برپا می‏شود، موجود خواهد شد. «قال عمّار: فرأیت امیرالمؤمنین یرجع القهقری. فرجعتُ برجوعه اذ دخل علی النبی؟ص؟». عمار می‏گوید: دیدم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همین‏طور عقب‌عقب برگشتند، پشت به فاطمه زهرا نکردند. من هم با آن حضرت برگشتم. خدمت رسول‏خدا؟ص؟ رفتند.

فقال له: ادن یا اباالحسن. فدنا، فلمّا اطمأنّ به المجلس قال له: تحدّثنی ام احدّثک؟ حضرت فرمودند: نزدیک بیا. نزدیک شدند. وقتی‏که خوب در جای خود قرار گرفتند فرمود: می‏گویی یا بگویم؟ اینها برای پرورانیدن مثل عمّار است وگرنه خودشان به این امور احتیاج نداشتند. نشر مقامات، فضائل و انتشاریافتن معرفتشان در نظر بوده است، همچنین رشددادن بزرگانی مثل عمار و سایر بزرگان. فرمود: تو می‏گویی یا من بگویم؟ قال: الحدیث منک احسن یا رسول‌اللّه. عرض کرد: سخن از شما شنیدن بهتر است. فقال: کأنّی بک و قد دخلْتَ علی فاطمة و قالت لک کیت و کیت فرجعت. فرمود: کأنّی بک گویا می‏بینم یا می‏بینم. چون ما می‏دانیم در تشبیهات قرآن و حدیث، مُشبَّه، عین مُشبَّهٌ‏به است. گویا می‏بینم یعنی می‏بینم، همین است و غیر از این نیست. کأنّی بک یعنی با تو بودم که بر فاطمه داخل شدی و فاطمه به‏ تو چنین و چنان گفت و تو برگشتی. فقال علی؟ع؟: نور فاطمة من نورنا؟ قال؟ع؟: أو لاتعلم؟ فسجَد علیٌّ شکراً للّه تعالی. حضرت امیر عرض کرد: آیا نور فاطمه از نور ما است؟ فرمودند: آیا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 268 *»

نمی‏دانی؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به سجده افتادند و برای سپاسگزاری از خدا سجده کردند. «قال عمّار: فخرج امیرالمؤمنین؟ع؟ و خرجت بخروجه فولج علی فاطمة و ولَجْتُ معه». عمّار می‏گوید: امیرالمؤمنین؟ع؟ از محضر رسول‏خدا؟ص؟ خارج شدند، من هم همراه حضرت خارج شدم. تا حضرت علی بر حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ وارد شدند، من هم وارد شدم. فقالت: کأنّک رجعتَ الی ابی فاَخبرتَه بما قلتُه لک؟ قال: کان کذلک یا فاطمة. فاطمه‏ زهرا فرمود: گویا شما خدمت پدرم برگشتید و ایشان آنچه من برای شما گفته بودم، به شما خبر دادند. فرمود: همین‏طور است.

بعد حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ شروع فرمودند به فرمایش‌فرمودن. کسی نگوید که حضرت فاطمه‏ زهرا نامحرم و عمّار هم که نامحرم است، چطور در نزد نامحرم سخن گفتند؟ اینها مسائلی است که کمتر به آن توجه می‏شود. شأن حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ و شأن زنان کامل شیعه مثل زینب کبری و سکینه و امّ‏کلثوم سلام الله علیهن غیر از شأن سایر زنان است. ایشان با زنان رتبه‏ نقصان نباید قیاس بشوند. با زنان ناقص قیاس نمی‏شوند. چنان‏که خود معصومین؟عهم؟ فرمودند: نحن اهل‌البیت لانقاس بالناس.([35]) حکم ما را با مردم نمی‏شود قیاس کرد. البته احکام شریعت جای خود را دارد. همه‏اش در همه‏جا باید اجراء شود. اما این بزرگواران مواردی استثنائی دارند که مخصوص خودشان است. آن موارد استثنائی را نباید قیاس کرد.

امام؟ع؟ در جاهای بسیاری می‏فرمایند: اگر عمل ما با قول ما مخالفت کرد؛ یعنی ما به شما دستوری داده بودیم و بعد خودمان مخالف آن رفتار کردیم، این امر به خود ما مربوط است. آن را تعارض بین عمل ما و قول ما نگیرید. شما به وظیفه‏ خود رفتار کنید، وظیفه‏ ما هم همان بوده است که انجام داده‏ایم.([36])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 269 *»

این بزرگواران هم همین‏طور هستند. حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ در مقام ولایت کلی خود با رسول‌الله؟ص؟ و با امیرالمؤمنین صلوات ‏الله ‏علیهما و آلهما هیچ فرقی ندارند. در آن مقام زن و مرد بودن نزد ایشان یکسان است. او ولیّ و حجت خدا است. دوران اقتضاء نکرده و مصلحت نبوده است که آن بزرگوار، رتبه‏ امامت و حجیّت ظاهری داشته باشند وگرنه ایشان حجت خدا و ولیّ الله بودند. انّها صلّی‏الله‏علیها لاحدی الکبر نذیراً للبشر لمن شاء منکم ان‏یتقدّم او یتأخّر.([37]) حضرت فاطمه‏ زهرا از حجت‏های کُبری و بزرگ الهی است. او در مقام حجیت و ولایت، هیچ فرقی با رسول‏الله ندارد. ایشان مصلحت می‏بیند و وظیفه‏اش می‏داند که با عمّار یا سلمان سخن بگوید یا سایر امور. زینب کبری در جایی وظیفه‏اش را اين می‏بیند که سخنرانی بفرماید و سخن بگوید، جایی هم وظیفه‏اش را اين می‏بیند که سخن نگوید. اینها امور اختصاصی است. کارهای اختصاصی بزرگوارانی که صاحب ولایت و تصرف در هستی هستند و علاوه بر  ولایت تشریعی، ولایت تکوینی دارند؛ هیچ با دیگران نباید قیاس شود.

فقالت: اعلم یا اباالحسن انّ اللّه تعالی خلق نوری و کان یسبّح اللّه جلّ جلاله، ثمّ اودعه شجرة من شجر الجنّة فاضاءت. فاطمه فرمود: ای اباالحسن، بدان‌که خداوند تعالی نور مرا خلقت کرد و نور من تسبیح خداوند می‏گفت. بعد خدا آن نور را در درختی از درخت‏های بهشت به ودیعه گذارد و آن درخت نورانی شد. فلمّا دخل ابی الجنّةَ، اوحی اللّه تعالی الیه الهاماً ان اقتَطِفِ الثمرة عن تلک الشجرة و اَدِرْها فی لَهَواتک. چون پدرم در شب معراج داخل بهشت شد، خدا به آن حضرت به‌‏طور الهام وحی فرمود که از میوه‏های این درخت بچین و در دهان بجو، به ‏اصطلاح بخور. ففعل، فاودعنی اللّه سبحانه صلب ابی ثمّ اودعنی خدیجة بنت خُوَیلدٍ. فوضَعَتْنی و انا من ذلک

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 270 *»

النور. پدرم این کار را کرد. خدا مرا در صلب پدرم و سپس در رحم خدیجه به‏ ودیعه گذارد. خدیجه مرا زایید و من از آن نور هستم.

اینها بیان لطافت و عظمت و بزرگی نطفه‏ حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ است. این لطافت، بهشتی است. می‏دانیم رسول‏خدا؟ص؟ که در آن شب، معراج فرمودند به تمام عوالم خلقت و همه‏ بهشت‏ها رفتند، ولی با بدن دنیایی و عنصری رفتند زیرا با همین بدن معراج فرمودند. آن میوه‏ بهشتی که ایشان می‏خواهند تناول بفرمایند، با این بدن باید مناسب بشود. خلاصه که باید دنیویّت پیدا کند، چون با همین بدن خوردند و با همین دهان و همین دندان‏ها تناول فرمودند. چنان‏که معراج با روح و جسد و بدن مطهرشان و حتی با لباس‏های تنشان بوده است.

پس میوه‏ بهشتی را هم که می‏خواهند بخورند، در عرصه‏ همین عنصر باید بیاید و عنصریت باید پیدا کند تا بخورند. با همین بدن خوردند. فقط با روح نبودند که بگوییم معراج روحانی بوده است و حتماً به بهشت روحانی رفته‏اند، بلکه در ‏واقع با همین بدن در بهشت رفتند. پس میوه‏ای را هم که می‏خواهند تناول بفرمایند، به‏ اصطلاح باید غلظت دنیایی پیدا کند. به ‏همین سبب در بعضی روایات می‏فرمایند: جبرئیل آن میوه را به شکل تُفّاحة، یک سیب، خدمت حضرت آورد و حضرت تناول فرمودند.([38]) در حدیثی می‏فرماید: حضرت چهل شب و چهل روز روزه گرفتند. در شب چهلم با آن سیب افطار فرمودند.([39]) همه‏ اینها درست و معنایش در جای خود صحیح است. تعارض و اختلاف به‌حسب ظاهر است. هیچ اختلافی با هم ندارد.

عبارت دیگری عرض کنم تا مطلب کاملاً روشن باشد. هر آنچه را که رسول‏خدا و ائمه‏ هدی؟عهم؟ در این دنیا می‏خوردند و اکنون امام زمان صلوات ‏الله ‏علیه در این دنیا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 271 *»

میل می‏فرمایند، می‏دانیم که حلال محض است. می‏دانیم از اموری است که ریشه‏اش بهشتی و از بهشت است.([40]) مرکز حلال، بهشت است. آن‏قدر ایشان لطافت دارند و لطافتشان در آنچه می‏خورند مؤثر است که به ‏محض آنکه می‏خورند، همان لقمه‏ نان یا آبی که می‏آشامند، هنوز وارد معده یا وارد خون مطهرشان نشده یا داخل در خون مطهرشان که می‏شود، لطافتش بهشتی می‏شود، اصلاً بهشتی و به‏ لطافت بهشت می‏شود.

خون چه کسی می‏شود؟ خون و روح بخاری معصوم کلی می‏شود که چه روح بخاری لطیفی است! فراهم‌شدن آن‏قدر لطافت، به ‏طول‌کشیدن هم احتیاج ندارد. بلکه عرض می‏کنم: تا دست معصوم به لقمه‏ نان می‏رسد، این تأثیر در آن لقمه‏ نان پیدا می‏شود؛ زیرا اگر همان لقمه‏ نان را به کسی عنایت و لطف کند، به کسی بدهد و او بخورد، چون بدن مطهّرش اکسیر است، برای همان لقمه‏ نان لطافتی فراهم شده که تا می‏خورد، شفاء، دواء، نور، علم، تقوی، ایمان و نجات از آتش است.([41]) حتی اگر ظرف آبی را به کسی عنایت کنند، نظرشان اکسیر است، تا چه برسد به دست مبارک یا نیم‏خورده‏ مبارک یا سایر امورشان.

پس همین ‏که این لقمه‏ نان یا جرعه‏ آب در وجود مبارک او قرار می‏گیرد، بهشتی است. اصلاً همان، در اثر آن لطافت به ‏لطافت بهشتی و بلکه فوق بهشت می‏رسد. فوق لطافت آن اعلا اعلای بهشت می‏شود. چه بگویم؟! آن لقمه‏ نان به‏طوری می‏شود که مشیت کلی الهی به‏ همان روح بخاری تعلق می‏گیرد. ولایت مطلق الهی به ‏آن روح بخاری تعلق می‏گیرد. مرکز جمیع اسماء و صفات الهی می‏شود. بلکه فوق این سخنان، مظهر مُسمّای به‏ جمیع اسماء و صفات می‏شود. یعنی می‏شود موصوف‌بودن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 272 *»

و موصوفیّت خدا به جمیع اسماء و صفات. از تعبیرآوردن عاجزیم. پس فرق نمی‏کند حالا به شکل خون یا روح بخاری یا آب دهان مبارکش یا به شکل نطفه‏ مطهرش باشد.

آن‏قدر این بزرگواران طاهر و مطهرند که اجازه دارند با حالت جنابت در مسجد النبی؟ص؟ به‌سر ببرند. داخل‌شدن در آن مسجد به ‏حال جنابت بر دیگران حرام است، اما آن بزرگواران آزادند.([42]) در همه حال حرمتی بر آنها نیست. این چیست و چه امری است؟! حَجّام، حجامت‏کننده، خون مطهرش را سر کشید. فرمودند: دیگر این کار را نکن. نفرمودند چرا حرام خوردی؟ خون حرام است. نفرمود، بلکه چرا بی‏اجازه خوردی؟ فرمود: دیگر این کار را نکن، ایّاک ان‏تعود لمثل هذا.([43]) همین‏طور سایر امور.

اگر دستورات شرعی را به‌حسب ظاهر اجراء کنند، از جنابت غسل بفرمایند و مثلاً پس از تخلی تطهیر بفرمایند، اینها رعایت ظاهر شرع است وگرنه، لطافت امور ایشان به ‏طوری است که این مسائل اصلاً مطرح نیست. نحن لانقاس بالناس، هیچ با خلق مقایسه نمی‏شوند.

و انا من ذلک النور اَعْلَمُ ما کان و ما یکون و ما لم‏یکن. یا اباالحسن، المؤمن ینظر بنور اللّه تعالی.([44]) من از آن نور خلقت شده‏ام. آنچه شده است و آنچه خواهد شد و می‏شود و آنچه نشده است را می‏دانم. دیگر چه چیزی باقی می‏ماند؟ بعد چون حضرت فاطمه‏ زهرا در مقامی هستند که امیرالمؤمنین گوش می‏دهند و ایشان می‏گویند، فرمودند: مؤمن به نور خدا نگاه می‏کند. می‏خواهند بفرمایند نوکرانم مثل سلمان و ابوذر و کاملان شیعه در هر وقت به نور خدا نظر می‏کنند. کاملانی که اکنون در محضر امام زمان صلوات‏ الله‏ علیه به‌سر می‏برند. نقباء ثلاثین، سی‏گانه، و همین‏طور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 273 *»

هفتاد نفر نجباء که به اذن امام؟ع؟ در اطراف شهرها متفرقند و دست امام؟ع؟ در اجراء امور و خواسته‏های آن حضرتند، محل علم و حُکم امامند، ایشان همه به نور خدا نظر می‏کنند.

نور خدا یعنی نور امامشان. نور امام و علم امام، نور خدا است. خدا را نوری نیست مگر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟. مؤمن به نور خدا نگاه می‏کند؛ یعنی وقتی کاملانی که نوکران حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ باشند، امور را ببینند، دیگر فاطمه‏ زهرا؟عها؟ جای خود دارند. همین‏طور سایر مسائلی که از آنها در این زمینه گفتگو شده است.

روایاتی درباره‏ ولادت حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ رسیده است. از جمله حدیث مفصّلی است که مرحوم مجلسی از امالی شیخ صدوق؟رح؟ نقل می‏کند. مفضّل بن عمر می‏گوید: «قلت لابی‌عبداللّه الصادق؟ع؟: کیف کان ولادة فاطمة؟عها؟؟» خدمت امام صادق؟ع؟ عرض کردم: ولادت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ چگونه بود؟ حدیث کمی طولانی است و اجمالش را هم دیشب شنیدید. آن مقداری که فعلاً می‏خواهیم متمسک بشویم و استشهاد کنیم برای این مرتبه‏ مثالی در بحث ما است. بدن مثالی و برزخی واقعاً الآن لطیف همین جسم است و از جسم‌بودن هم خارج نمی‏شود. ولی در کسانی مثل معصومین؟عهم؟ چون این مرتبه‏ ظاهری غلیظ نیست و ترکیب ضعیف ندارد، بلکه در نهایت لطافت است، در نتیجه این آثار از آن ظاهر است و بروز می‏کند.

فقال: نعم، امام صادق؟ع؟ فرمودند: بسیار خوب، کیفیت ولادت فاطمه را می‏خواهی بشنوی؟ می‏گویم. انّ خدیجة لمّا تزوّج بها رسول‌اللّه؟ص؟، هَجَرَتْها نِسوةُ مکّة. وقتی‏که خدیجه همسر رسول‏خدا؟ص؟ شد، زنان مکه از آن حضرت دوری جستند. فکنّ لایدخُلْنَ علیها و لایسلّمن علیها و لایَـتْرُکْنَ امرأة تدخل علیها. خودشان به دیدن خدیجه نمی‏رفتند، سلام بر او نمی‏کردند و نمی‏گذاردند زنی هم به دیدن خدیجه برود. فاستَوْحَشَتْ خدیجة لذلک، خدیجه؟عها؟ در وحشت بودند. انسان اُنس، اَنیس و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 274 *»

مأنوس می‏خواهد ولی آنها نمی‏گذاشتند. ایشان دلگیر بودند ولی وحشت و اضطراب و دلگیری خدیجه از تنهایی و نگرانی بر خودش نبود. و کان جزعها و غمّها حذراً علیه؟ص؟، بیشترِ نگرانی‏ها و غم و غصه‏هایش، برای وجود مبارک رسول‏خدا؟ص؟ بود که مبادا بر ایشان صدمه‏ای وارد شود. فلمّا حَمَلَتْ بفاطمة، کانت فاطمة؟عها؟ تحدّثها من بطنها و تُصَبِّرها، وقتی‏که به حضرت فاطمه‏ زهرا حامله شد، فاطمه؟عها؟ در شکم مادر با مادر سخن می‏گفت. البته موقعش معیّن نشده است. نوعاً کسانی‌که توضیح می‏دهند یا معنی و تفسیر می‏کنند می‏گویند جنین بوده‏اند، ولی از اول انعقاد نطفه، نامش جنین است. دقت نمایید که لطافت این نطفه چقدر است که آن مقام و رتبه‏ مثالی در این نطفه فعّال است که سخن می‏گوید و سخنش به گوش مادر می‏رسد!

اگر یک جنین بخواهد حرف بزند، بر فرض بدنش هم کامل شده باشد یعنی جنین نُه‏ماهه حسابش کنیم، آخر این لب‏ها و دهان که بخواهد حرف بزند، هوا و تنفس می‏خواهد، باز و بسته‌شدن می‏خواهد. می‏دانیم هنوز این مجاری در جنین به‏ حرکت درنیامده است. پس با این بدن عنصری نبوده است، بلکه این بدن عنصری مظهر آن رتبه‏ مثالی شده که لطیف همین بدن است. آن‏قدر فعّال بوده که نه‏ تنها در دورانی که ساختمان بدن جنین حضرت فاطمه درست شده بوده است، بلکه از اول انعقاد نطفه‏اش در رحم خدیجه؟عها؟ با مادر سخن می‏گفت. او را تسلّی می‏داد، به صبر می‏داشت و به مادر اطمینان خاطر می‏داد.

و کانت تکتم ذلک من رسول‌اللّه؟ص؟، خدیجه از رسول‏خدا؟ص؟ پنهان می‏کرد. فدخل رسول‏اللّه یوماً، فسمع خدیجة تحدّث فاطمة؟عها؟، روزی رسول‏الله وارد شدند شنیدند که خدیجه با حضرت فاطمه سخن می‏گوید. فقال لها: یا خدیجة، من تحدّثین؟ فرمودند: با چه کسی سخن می‏گویی؟ قالت: الجنین الذی فی بطنی یحدّثنی و یؤنسنی. عرض کرد: این فرزندی که در شکم و رحمم است، با من سخن می‏گوید و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 275 *»

مرا اُنس می‏دهد. قال: یا خدیجة، هذا جبرائیل یخبرنی انّها اُنثی و انّها النسلة الطاهرة المیمونة و انّ اللّه تبارک و تعالی سیجعل نسلی منها و سیجعل من نسلها ائمّة و یجعلهم خلفاء فی ارضه بعد انقضاء وحیه.([45]) فرمودند: ای خدیجه، الآن جبرئیل به ‏من خبر می‏دهد که این جنین دختر است. نسلی پاکیزه و با میمنت است. خدا نسل مرا از او قرار می‏دهد و بعد از رفتن من از دنیا، خلفاء خود و ائمه را از نسلش قرار می‏دهد.

بعد حضرت صادق؟ع؟ جریان ولادت را ذکر می‏فرمایند که شنیدیم. خدا نگهدار همه‏ برادران متعلّم باشد و خدا برای نشر امر محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و احیاء فضائل ایشان توفیق به ‏همه عنایت بفرماید.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 276 *»

مجلس 18

 

(شب دوشنبه  21 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r نشانه‏هایی از عالم هورقلیا در این عالم

r معجزه‏ها و کرامت‏ها: ید بیضاء، سنگ حضرت موسی؟ع؟، غذای
بهشتی حضرت مریم
؟عها؟

r در تاریخ زندگی حضرت فاطمه؟عها؟ از این امور بسیار بوده است

r حدیث امام باقر؟ع؟ درباره‏ غذایی در خانه‏ حضرت فاطمه؟عها؟

r اعتدال و بقاء بدن‏های معصومین؟عهم؟

r حدیث امام باقر؟ع؟ درباره‏ کیفیت ورود حضرت فاطمه؟عها؟ به‏ عرصه‏
محشر و شفاعت آن بزرگوار

r ما باید اسباب شفاعت را برای خود در همین دنیا و در میان اهل ایمان
فراهم نماییم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 277 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در این مسأله که برای آن به‏ بعضی از آیات و احادیث استشهاد می‏کردیم، مشکل و مطلبی به ‏ذهن می‏خورد. آن مطلب این است که چطور عالم هورقلیا به ‏این عالم ظاهر تعلق می‏گیرد و آثاری از آن مرتبه در این عالم ما دیده می‏شود؟

می‏دانیم که گفته‏اند: اسفل و پایین عالم هورقلیا همین صورت‏ها و شکل‏هایی است که در اجسام صیقلی مشاهده می‏شود، مثل صورت در آئینه. فرموده‏اند: آنها پایین‏ترین مرتبه از مراتب عالم هورقلیا است که به‏ این عالم تعلق گرفته است. وقتی‏که مصلحت باشد و اقتضاء کند که امری از مراتب عالم هورقلیا را به ‏این عالم تعلق دهند، اشیاء و موجودات عالم هورقلیا به ‏اشیاء این عالم تعلق می‏گیرند. البته این تعلق با اسباب است و بی‏اسباب نیست. اجسام این دنیا را مقداری باید لطیف کنند، همچنین امور عالم هورقلیا را مقداری باید غلیظ کنند تا مناسب یکدیگر شوند. آنگاه امری از امور عالم هورقلیا به این عالم تعلق بگیرد و آثارش در اینجا ظاهر شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 278 *»

نمونه‏ بسیار روشنش، خود بدن‏های مطهر معصومین؟عهم؟ است. در اثر لطافتی که برای آن بدن‏ها فراهم می‏شود، مرتبه‏ هورقلیایی ایشان به این بدن ظاهری تعلق می‏گیرد و آن آثار از همین بدن ظاهری بروز می‏کند. نوع معجزات و کراماتی که از معصومین؟عهم؟، انبیاء و همین‏طور بزرگان سر می‏زده، همه به همین کیفیت بوده است. با اسباب و جهاتی که برای ما روشن نیست، اجسام این عالم را تلطیف می‏کردند و امور عالم هورقلیا را در این اجسام ظاهر می‏ساختند.

خداوند نمونه‏هایی را ذکر می‏فرماید که از آنها «ید بیضاء» است که برای حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام مشهور است.([46]) همین‏طور آن سنگی که همراه ایشان بود، عصای خود را بر آن می‏زدند و دوازده چشمه در آن سنگ فراهم می‏شد. دوازده قبیله و طایفه‏ بنی‏اسرائیل از آن خوراکی و آشامیدنی استفاده می‏کردند.([47])

همین‏طور درباره‏ حضرت مریم است که نوعاً در نزد ایشان غذا حاضر بود. هرگاه زکریاء که متصدی و کفیل ایشان بود بر ایشان وارد می‏شد، می‏دید که در نزد ایشان غذا حاضر است. می‏گفت: اَنّی لکِ هذا ؟([48]) این غذا برای شما از کجا آمده است؟

این نوع امور همه به همین قسمت مربوط می‏شود. معصومین؟عهم؟، اولیاء و کاملان روی مصلحت و اقتضاء زمان، مکان، افراد و جهات، امور عالم هورقلیا را به این عالم و اشیاء ظاهر تعلق می‏دادند. در بدن‏هایشان هم همین‏طور. بدنِ غلیظِ دنیایی به‏حسب اقتضاء این عالم باید غلیظ باشد. آثار هورقلیایی از قبیل سیر و حرکت بسیار سریع به ‏طوری که این چشم ظاهری قادر بر احساس و ادراک آن نباشد، نباید در این بدن ظاهر شود. همین‏طور جهات دیگر را به‏حسب اقتضاء اعجاز یا سایر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 279 *»

امور، در این بدن ظاهری جاری می‏کردند و از آن ظاهر می‏ساختند.

البته برای معصومین ما؟عهم؟ این بدن دنیایی اصلاً و به ‏هیچ‏وجه حجاب نبود. آن‏قدر بدن‏های دنیایی چهارده معصوم؟عهم؟ لطیف بود که نه ‏تنها برای مرتبه‏ هورقلیایی ایشان بلکه برای جمیع مراتب ایشان حجاب و مانع نبود. مراتب عالی ایشان از همین بدن، ظاهر بود و افعال خود را از همین بدن ظاهر می‏ساخت. البته اقتضاء و لوازم این بدن را هم داشت، ولی به‏طوری که این اقتضاها و لوازم بر مراتب دیگر ایشان حاکم نبود.

در زندگانی حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ از این امور بسیار دیده می‏شد. با آنکه به‌حسب ظاهر این امور از ایشان کمتر باید ظاهر شود. چون در میان خانه و در تعیّن زنانگی بودند پس این جهات از ایشان کمتر می‏بایست ملاحظه شود و دیگران ببینند. ظهور چنین اموری از ایشان برای آن بود که مقام آن خاتون بزرگوار را نشان بدهند که این تعیّن زنانگی برایشان یک تعین اصیل نیست. همچنین آشکار سازند که تعیّنی نیست که این حقیقت را با حقیقت‏های سایر معصومین؟عهم؟ بیگانه کرده باشد به‏طوری‏ که از نظر مقامات و شئونات، غیر از آن بزرگواران باشند. بلکه از نظر طینت و حقیقت و نور یکسان بودند.

برای نشان‌دادن این امر و تا اندازه‏ای معرفی ایشان، گاه‏گاهی این امور از ایشان دیده می‏شد. حتی خود رسول‌الله؟ص؟ یا امیرالمؤمنین؟ع؟ به شکل‏های مختلف به صحابه‏ انتخاب شده مثل سلمان، عمّار، مقداد، مثل جابر بن عبدالله انصاری نشان می‏دادند. به‏خصوص این‏گونه افراد برای نشان‌دادن بعضی از امور و جهات که لازم بود ببینند، بدانند و بر مطلب واقف شوند، انتخاب می‏شدند.

از آن بزرگوار اموری ظاهر می‏شد که تقریباً همین مطلب را می‏رساند. آن بزرگوار امور و اشیاء عالم هورقلیا را به این بدن ظاهری تعلق می‏داد. از بدن مطهرش آثار عالم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 280 *»

هورقلیا و مراتب بالاتر ظاهر می‏شد و تجلیات و اعجاز می‏فرمود. این قبیل امور همه برای همین بود که دیگران بدانند مقام ایشان مثل سایر ائمه‏ هدی؟عهم؟، مقام عصمت کلی و ولایت مطلق است. مثل سایر معصومین؟عهم؟ است و در حقیقت و طینت و نور با ایشان یکسان است.

از جمله به‏ مناسبت ایام ولادت حضرت، این حدیث شریف را می‏خوانیم. نمونه‏ای است از تعلق‌دادن امری از امور عالم هورقلیا به این عالم ظاهر و در این اشیاء ظاهری. حدیث در کتاب اصول کافی از جابر است که از حضرت باقر؟ع؟ نقل می‏کند که فرمود: قال النبی؟ص؟ لفاطمة: یا فاطمة، قُومیٖ فَاخْرِجیٖ تلک الصَحْفَةَ. رسول‏خدا؟ص؟ در منزلشان به حضرت فاطمه‏ زهرا دستور دادند که از جا برخیز و آن ظرف را بیاور. فقامت فَاخرَجَتْ صَحْفَةً فیها تَریدٌ و عُراقٌ یَفُورُ. حضرت برخاست و ظرفی را آورد که در آن غذایی بود که از گوشت فراهم شده بود و در حال جوشیدن بود. می‏جوشید و فوران داشت به تعبیر ما آب‏گوشت. فأکل النبی؟ص؟ و علی و فاطمة و الحسن و الحسین؟عهم؟ ثلاثة‌عشر یوماً. از همین ظرف و غذا، رسول‏خدا، امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین؟عهم؟ سیزده روز خوردند. ثمّ انّ امّ‏ایمن رأت الحسین معه شی‏ء. بعد از آن در روز سیزدهم بود که اُم‏اَیمن امام حسین؟ع؟ را دید که غذایی میل می‏فرمایند. فقالت: من این لک هذا ؟ پرسید: این غذا از کجاست؟ قال: انّا لنأکله منذ ایّام. امام حسین فرمودند: ما چند روز است از این غذا می‏خوریم.

فاَتَتْ امّ‏ایمن فاطمة؟عها؟ فقالت: یا فاطمة، اذا کان عند امّ‏ایمن شی‏ء فانما هو لفاطمة و لولدها و اذا کان عند فاطمة شی‏ء فلیس لامّ‏ایمن منه شی‏ء. او به ‏اصطلاح نزد حضرت زهرا گله کرد، عرض کرد: وقتی‏که در نزد ام‏ایمن غذایی، چیزی باشد، مال فاطمه و فرزندان فاطمه است؛ یعنی حضرت برمی‏دارد برای شما می‏آورد و به شما می‏دهد. اما وقتی‏که نزد فاطمه غذایی باشد ام‏ایمن چیزی از آن را نباید ببیند یا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 281 *»

بهره‏ای از آن داشته باشد. فاخرجت لها منه فاکلت منه امّ‏ایمن و نَفِدَتِ الصحفة. حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ از آن غذا نزد ام‏ایمن آوردند. ام‏ایمن شروع کرد به خوردن و با خوردن ایشان، غذا تمام شد. فقال لها النبی؟ص؟: اما لولا اَنّکِ اَطْعَمْتِها لَاَکَلْتِ منها انتِ و ذرّیتُکِ الی ان‌تقوم الساعة. رسول‏خدا؟ص؟ فرمودند: اگر شما این غذا را به ام‏ایمن نداده بودید، خودتان و ذریه‏تان تا روز قیامت از آن می‏خوردید. ثمّ قال ابوجعفر؟ع؟: و الصحفة عندنا، یَخْرُج بها قائمنا؟ع؟ فی زمانه.([49]) امام باقر؟ع؟ فرمودند: الآن آن ظرف در نزد ما است و همین‏طور به قائم ما صلوات ‏الله ‏علیه به ارث می‏رسد. ایشان در دوران خود، آن ظرف را ظاهر می‏سازند.

سنگ حضرت موسی هم در نزد ایشان است.([50]) همین‏طور از این قبیل نمونه‏ها بسیار است. مهمان می‏آمدند و حضرت فاطمه؟عها؟ با آنکه در منزلشان غذا نبود، غذا می‏آوردند.([51]) همه‏ اینها اظهار امور و اشیاء عالم هورقلیا در این عالم ظاهر است. معلوم است که دوامِ این امور، همان دوامِ عالم هورقلیا نسبت به ‏این عالم است. بقاء و قوّت همه‏ اینها به‏طوری است که با این عالم قابل مقایسه نیست. اگر از نظر زمان حساب کنیم، معلوم است که زمانِ عالم دنیا در برابر عالم برزخ یک آن و کمتر از آنْ است. از نظر قوه یا استمرار هم که حساب کنیم، همین‏طور است.

پس هیچ منافاتی ندارد که بعضی از اشیاء این عالم را تلطیف کنند و به آنها از اشیاء عالم هورقلیا تعلق دهند. چون لطیف شده است پس دوام و بقاء و همین‏طور قوه پیدا کند. رنگش رنگی شود که تقریباً هیچ با رنگ‏های این عالم مطابق نباشد. همین‏طور مزه‏ای پیدا کند که با مزه‏های این عالم مطابق نباشد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 282 *»

تمام مزه‏های این عالم در نزد آن مزه، بی‏مزگی باشد. این‏طور امور در احادیث فراوان رسیده است و الحمدلله زیاد شنیده‏ایم. با توجه به ‏همین مسأله، این امور هم الحمدلله حل و روشن می‏شود.

از جمله، اموری است که به ‏بدن‏های مطهر خود ائمه؟عهم؟ مربوط است. می‏گوییم آن بدن‏ها اگر کشته یا مسموم نشوند، برایشان در این عالم فناء نیست. به‌حسب این عالم برایشان مرگ و حتی مریضی نیست. علتش همین است که بدن‏ها لطیف و مراتب هورقلیایی ظاهر است. پس بقاء و طول عمر مسأله‏ مهمی نیست. هزار سال چیست؟ اگر بدنی به‏ این لطافت باشد و خدا آن را از اول دنیا خلقت کند، تا آخر دنیا قابل ادامه است. همچنین قوه و دیدن و شنیدن و سایر امورش فوق‏العاده می‏شود.

پس اگر در این عالم، هویتی قدری لطیف شود که از هورقلیا به آن تعلق بگیرد و آثار هورقلیایی از آن ظاهر گردد، این‏طور می‏شود. حتی اموری که از کسانى  که قدري رياضت مى‌کشند دیده می‏شود، همین‌طور است، و به‌قدر   ریاضت‌کشیدن، همان مرتبه‏ هورقلیایی خود را تقویت نسبی می‏کنند. با خوراک بسیار کم و با بدنی ضعیف و نحیف، در همین عالم اموری را می‏توانند اظهار کنند که تقریباً غیر عادی است. مخصوصاً اگر ریاضت از طریق شریعت و به ‏رضایت معصومین؟عهم؟ باشد. به‏خصوص اگر شخصی از کاملان باشد که خودش بداند چه می‏کند و چطور خود را تلطیف می‏کند، دیگر این امر معلوم است.

درباره‏ شیخ بزرگوار­ است که غذایشان در شبانه‌روز به یک فنجان قهوه رسیده بوده است و همان موقع می‏فرمودند احساس می‏کنم که اگر بخواهم می‏توانم درختی را با دست از ریشه بیرون بکشم.([52]) البته اینها اموری است که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 283 *»

به‏حسب این رتبه‏ دنیایی بیان می‏فرمایند. یعنی در همین بدن ضعیف و نحیف که خوراکش این‏قدر شده است، آثار هورقلیایی به این اندازه و این‌طور و بالاتر از این می‏تواند ظاهر شود.

چون روز ولادت بوده است، این حدیث شریف را که در تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی است می‏خوانم. عرض کرده‏ام که از تفاسیر معتبر شیعه است. حدیث را به شکل مُعَنعَن ذکر می‏کند یعنی همه‏ راویان ذکر می‏شوند تا آنکه حدیث به‏ امام صادق؟ع؟ می‏رسد. حضرت فرمودند: قال جابر لابی‏جعفر؟ع؟: جعلت فداک یا ابن رسول‏اللّه، حَدِّثْنی بحدیث فی فضل جدّتک فاطمة اذا انا حَدَّثْتُ به الشیعة فَرِحُوا بذلک. جابر خدمت امام باقر؟ع؟ عرض کرد: فدای شما شوم آقا یا ابن رسول‌الله، در فضل جده‏تان حضرت فاطمه؟عها؟ حدیثی به ‏من بفرمایید که وقتی برای شیعیان نقل کنم، به آن خرسند شوند. قال ابوجعفر؟ع؟: حدَّثَنی ابی عن جدّی عن رسول‌اللّه؟ص؟ قال: اذا کان یومُ القیامة نُصِبَ للانبیاء و الرسل منابر من نور، فیکون منبری اعلی منابرهم یوم القیامة. ثمّ یقول اللّه: یا محمّد، اخطُبْ. فَاَخْطُب بخطبة لم‏یَسْمَع احد من الانبیاء و الرسل بمثلها. حضرت باقر فرموند: پدرم برای من از جدم از رسول‏خدا؟ص؟ حدیث کرد که فرمود: روزی که قیامت شود، برای انبیاء و رسل منبرهایی از نور نصب می‏شود و در روز قیامت منبر من از همه‏ منبرها بالاتر است. خدا می‏فرماید: ای محمّد، خطبه بخوان. پس خطبه‏ای می‏خوانم که هیچ‏یک از انبیاء و رسل مثل آن را نشنیده‏اند.

ثمّ یُنْصَب للاوصیاء منابر من نور و ینصب لوصیّی علی بن ابی‏طالب فی اوساطهم منبر من نور فیکون منبره اعلی منابرهم. ثمّ یقول اللّه: یا علی، اخطب. فیَخْطُب بخطبة لم‏یسمع احد من الاوصیاء بمثلها. بعد برای اوصیاء هم منبرهایی از نور نصب می‏شود. برای وصی من علی بن ابی‏طالب؟ع؟ در وسط آن منبرها منبری از نور نصب می‏شود که منبر او از همه‏ منبرها بالاتر است. بعد خدا می‏فرماید: ای علی، خطبه بخوان. علی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 284 *»

هم خطبه‏ای می‏خواند که هیچ‏یک از اوصیاء مثل آن را نشنیده باشند. ثمّ یُنْصَب لاولاد الانبیاء و المرسلین منابر من نور فیکون لابنی و سِبْطَیَّ و رَیحانَـتَیَّ ایّام حیاتی منبر من نور. ثمّ یقال لهما: اخطبا. فیخطبان بخطبتین لم‏یسمع احد من اولاد الانبیاء و المرسلین بمثلها. بعد برای فرزندان انبیاء و مرسلین منابری از نور نصب می‏شود. برای دو فرزند، دو سبط و دو ریحانه‏ من در دوران حیاتم، منبری از نور نصب می‏شود. به آن دو یعنی امام حسن و امام حسین؟عهما؟ گفته می‏شود که خطبه بخوانید. پس به دو خطبه خطبه می‏خوانند که هیچ‏یک از اولاد انبیاء و مرسلین مثل آن را نشنیده باشند.

ثمّ ینادی المنادی و هو جبرئیل؟ع؟: این فاطمة بنت محمّد؟ص؟؟ این خدیجة بنت خویلد؟ این مریم بنت عمران؟ این آسیة بنت مُزاحِمٍ؟ این امّ‏کلثوم امّ یحیی بن زکریّا؟ منادی یعنی جبرئیل، حضرت فاطمه و حضرت خدیجه و مریم و آسیه و ام‏کلثوم مادر حضرت یحیی را صدا می‏زند که اینها کجا هستند؟ فیقمن. پس ایشان برمی‏خیزند. فیقول اللّه تبارک و تعالی: یا اهل الجمع، لمن الکرم الیوم؟ بعد خداوند می‏فرماید: ای اهل قیامت که در عرصه‏ قیامت جمع شده‏اید، امروز کرم از آنِ کیست؟ کرم، بخشش، عنایت، فضل مال کیست؟ فیقول محمّد و علی و الحسن و الحسین: للّه الواحد القهّار. رسول‏خدا، امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین در جواب خدا عرض می‏کنند: کرم امروز مال خداوند یکتای قهّار است. فیقول اللّه تعالی: یا اهل الجمع، انّی قد جعلت الکرم لمحمّد و علی و الحسن و الحسین و فاطمة. خدا می‏فرماید: ای اهل قیامت، من امروز کرم را برای محمّد و علی و حسن و حسین و فاطمه قرار دادم. یعنی کرَم من ایشانند، مظاهر کرم من و خود کرم من هستند. یا اهل الجمع، طَأطِئوا الرءوس و غُضُّوا الابصار فانّ هذه فاطمة تسیر الی الجنّة. بعد خدا می‏فرماید: ای اهل قیامت، سرها را پایین بیفکنید و دیده‏ها را فرواندازید که فاطمه به‏ طرف بهشت می‏خواهد حرکت کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 285 *»

فیأتیها جبرئیل بناقة من نُوقِ الجنّة مُدَبَّجة الجَنْبَیْنِ، خِطامُها من اللؤلؤ المُخْفِق الرَطْب، علیها رَحْلٌ من المَرْجان. فتناخ بین یدیها فتَرْکَـبُها فیبعث الیها مائة الف ملک فیسیرون علی یمینها و یبعث الیها مائة الف ملک فیسیرون علی یسارها و یبعث الیها مائة الف ملک یحملونها علی اجنحتهم حتّی یسیرونها علی باب الجنّة. جبرئیل ناقه‏ای از ناقه‏های بهشت می‏آورد که دو طرفش به دیباج زینت داده شده و افسارش از لؤلؤ نورافشان تازه است. بر روی آن ناقه، رحل و به ‏اصطلاح، محل نشستن، از مرجان است. ناقه در نزد حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ زانو فرود می‏آورد و حضرت بر آن ناقه سوار می‏شوند. وضع ناقه‏ای که از اعمال حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ فراهم شده باشد، معلوم است. وقتی این زینت‏ها اعمال آن بزرگوار باشد، چه کسی می‏داند که آن ناقه و این امور چیست؟ صدهزار ملک برانگیخته می‏شوند یا خدا برمی‏انگیزد که بر طرف راست حضرت فاطمه حرکت می‏کنند. همین‏طور صدهزار ملک طرف چپ حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ و صدهزار ملک ناقه‏ حضرت را بر بال‏های خود می‏نهند تا آنکه ایشان را بر در بهشت می‏آورند.

فاذا صارت عند باب الجنّة، تلتفت. فیقول اللّه: یا بنت حبیبی ما التفاتُک و قد اَمرتُ بک الی جنّتی؟ حضرت به درب بهشت که می‏رسند التفات می‏فرماید و صورت خود را برمی‏گرداند و پشت سر خود را نگاه می‏فرماید. خدا می‏فرماید: ای دختر حبیبم، این التفات و توجه تو برای چیست؟ من که دستور دادم داخل بهشت شوی. فتقول: یا ربّ، احببت ان‌یُعْرَف قدری فی مثل هذا الیوم. عرض می‏کند: دوست دارم که ارزشم در چنین روزی شناخته شود. یعنی اهل محشر مرا بشناسند. فیقول اللّه: یا بنت حبیبی، ارجعی فانظری من کان فی قلبه حبّ لک او لاحد من ذرّیّتک، خذی بیده فادخلیه الجنّة. خدا می‏فرماید: ای دختر دوست و حبیب من، برگرد و نگاه کن، در دلِ هر کس محبت تو یا محبت یکی از ذریه‏ تو است، دست او را بگیر و داخل بهشت کن. قال

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 286 *»

ابوجعفر: واللّه یا جابر، انّها ذلک الیوم لَـتَلْتقِطُ شیعتها و محبّیها کما یَلتَقِطُ الطَیْرُ الحَبَّ الجیّد من الحبّ الرَدِیّ. امام باقر؟ع؟ سوگند یاد می‏فرمایند: به ‏خدا سوگند ای جابر، در آن روز حضرت شیعیان و دوستان خود را برمی‏چینند، همان‏طور که پرنده دانه‏های خوب را برمی‏چیند و از دانه‏های بد جدا می‏کند. معلوم است که اینها دیگر شیعیان کاملند. حضرت فاطمه‏ زهرا3شیعیان کامل خود از انبیاء و غیر انبیاء را شفاعت می‏کند.

فاذا صار شیعتها معها عند باب الجنّة، یُلْقِی اللّه فی قلوبهم ان‏یلتفتوا. وقتی‏که شیعیان حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ بر در بهشت اجتماع می‏کنند و می‏خواهند داخل شوند، خدا در دل‏های آنها می‏اندازد که باز گردند و نگاه کنند. فاذا التفتوا، فیقول اللّه عزّوجلّ: یا احبّائی ما التفاتکم؟ و قد شفَّعتُ فیکم فاطمة بنت حبیبی. خدا می‏فرماید: ای دوستانم التفات شما برای چیست؟ چرا توجه می‏کنید و برگشته‏اید و نگاه می‏کنید؟ من که درباره‏ شما فاطمه دختر حبیبم را شفیع قرار دادم. یعنی شفاعتش را برای شما پذیرفته‏ام. فیقولون: یا ربّ، احببنا ان‌یعرف قدرنا فی مثل هذا الیوم. عرض می‏کنند: خدایا، ما هم دلمان می‏خواهد که ارزش ‏ما در مثل امروز شناخته بشود. فیقول اللّه: یا احبّائی، ارجعوا و انظروا مَنْ اَحَبَّکم لحبّ فاطمة، انظروا من اطعمکم لحبّ فاطمة، انظروا من کساکم لحبّ فاطمة، انظروا من سقاکم شربة فی حبّ فاطمة، انظروا من رَدَّ عنکم غیبة فی حبّ فاطمة، خذوا بیده و ادخلوه الجنّة. آنگاه خدا می‏فرماید: ای دوستانم، برگردید و نگاه کنید، هر کس شما را برای دوستی فاطمه دوست داشته است؛ نگاه کنید هر کس به شما برای خاطر دوستی فاطمه طعام داده است؛ بنگرید هر کس شما را برای خاطر دوستی فاطمه پوشانیده است؛ ببینید هر کس شما را در راه دوستی فاطمه آب آشامانیده است؛ ببینید آن کسی‌که از شما غیبتی را برای محبت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ رد و برطرف کرده است؛ یعنی دیگران غیبت شما را می‏کرده‏اند، آنها رد غیبت شما کرده‏اند. دست او را بگیرید و داخل بهشت کنید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 287 *»

دیگر شیعیان ناقص به‏ برکت همین کارها که برای خاطر حضرت فاطمه‏ زهرا با یکدیگر می‏کنند، نجات می‏یابند. به‏خصوص احسان به یکدیگر، احسان به بزرگان دین و احسان به حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ است. اینها اسباب و وسیله برای تقرب است. ما اسباب شفاعت را در بین خودمان باید فراهم کنیم. ما که دستمان به بزرگان نمی‏رسد تا احسان و اطعام کنیم، اسباب شفاعت را در بین خود برادران باید فراهم کنیم. ما اگر برادری را به خاطر حضرت فاطمه‏ زهرا پوشانیدیم، مثل آن است که بزرگ دین را پوشانیده‏ایم. برادری را به خاطر محبت حضرت فاطمه‏ زهرا اطعام کردیم، مثل آن است که بزرگان دین را احسان و اطعام کرده‏ایم. برادری را آب آشامانیدیم، مثل آن است که بزرگ دینی را آب آشامانیده‏ایم. همه‏ اینها در امر اُخوّت است. خلاصه، شیعیان ناقص را به همین امور شفاعت می‏کنند. دیگر چه کسی در محشر باقی می‏ماند؟

قال ابوجعفر: واللّه، لایبقی فی الناس الّا شاکّ او کافر او منافق. دیگر همه‏ شیعیان ناقص شفاعت می‏شوند. حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: باقی نمی‏ماند مگر کسی‏که در امر ولایت و فضائل این بزرگواران شک داشته باشد یا کافر یا منافق باشد که در دل ایمان نیاورده ولی به ‏ظاهر اظهار ایمان می‏کرده است. اینها باقی می‏مانند که شفاعت نمی‏شوند و اهل جهنم هستند. شفاعت بزرگان دین، به ‏برکت همین امور شامل حال بقیه‏ شیعیان ناقص می‏شود. فاذا صاروا بین الطبقات، نادوا کما قال اللّه تعالی: «فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم». فیقولون: «فلو انّ لنا کرّةً فنکونَ من المؤمنین». قال ابوجعفر؟ع؟: هیهات هیهات، مُنِعوا ما طَلَبوا و لو رُدُّوا لعادوا لما نُهُوا عنه و انّهم لکاذبون.([53])  بعد می‏فرمایند: وقتی‏که آن شاک و کافر و منافق در بین طبقات آتش و درکات نیران قرار می‏گیرند، صدایشان همان‏طور که خدا حکایت می‏کند بلند است. می‏فرماید: می‏گویند چه شد؟ نه برای ما شفاعت‌کنندگانی است و نه هم دوست مهربانی.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 288 *»

می‏دانیم شفاعت‌کننده یعنی محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ و دوست مهربان هم بزرگانند. دست آنها نه به دامان محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ می‏رسد، نه به دامان بزرگان دین. فقط شیعیان ناقص نجات می‏یابند که اهل همین احسان‏ها هستند. زیرا شیعه که بود، هرچه هم که ایمانش ضعیف باشد، اولیاء و آقایانش را دوست دارد. وقتی‏که دید این رفیق و برادرش هم دوست دارد، به خاطر محبت به اولیاء به او احسان و از او احترام می‏کند. دست‏کم، تقدم بر سلام می‏جوید. همین اندازه تقدم بر سلام، احترام و خضوع، محبت و دعاء از اسباب شفاعت است. هیچ کاری که از او بر نیاید، همین قدر که درباره‏ برادر مؤمنش دعاء کند یا او را که ببیند خوشحال شود و سایر امور، همه از اسباب تقرب و نجات می‏شود.

آ‏نها می‏گویند: برای ما شفاعت‌کنندگانی نیستند، ما صدیق و دوست مهربانی نداشتیم. بعد می‏گویند: ای کاش ما برمی‏گشتیم، آن‏وقت از مؤمنان بودیم. ما هم به مقامات رکن رابع اقرار می‏کردیم، ما هم در برابر فضائل تسلیم می‏شدیم، ما هم به ولایت اعتراف می‏کردیم و از این قبیل مطالب اظهار می‏کنند.

این خواهش‏ها همه دروغین است. از آنچه طلب می‏کنند، منع می‏شوند؛ یعنی به خواسته‏هاشان رفتار نمی‏شود و برنمی‏گردند. می‏فرماید: چون خدا می‏داند. درست است که آنها را برنگردانده است که ببیند چه می‏شود ولی آخر هر شب برگشتند، هر شب خوابیدند، مُردند و صبح باز به همان عناد و لجاج و کفر و الحاد برگشتند. ادامه دادند، معلوم است که این کافر دیگر از کفرش نمی‏خواهد برگردد. پس به همین علت فرموده است: و لو رُدُّوا لعادوا لما نُهُوا عنه و انّهم لکاذبون، اگر اینها به‏ دنیا برگردانده شوند، به همان که از آن نهی شده بودند برمی‏گردند. همین حرف را هم که اگر  برگردیم مؤمن خواهیم بود، دروغ می‏گویند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 289 *»

مجلس 19

 

(شب چهارشنبه  23 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

r برای شناخت مرتبه‏ هورقلیایی از مباحث مربوط به‏ عالم برزخ
می‏توان کمک گرفت

r نحوه‏ ارتباط روح (مراتب هفت‏گانه) با بدن

r ادراک و احساس کار روح است

r تعلق روح (مراتب هفت‏گانه) به‏ بدن تعلق تدبیری است

r بدن در قبر به ‏روح حیوانی زنده است، به ‏همین جهت نعمت یا عذاب را
احساس می‏کند

r معنای آنکه روح در برزخ بدن مثالی دارد

r عالم مثال از نظر حکماء

r نظر شیخ بزرگوار­ درباره‏ اصطلاحات حکمت رایج

r ادامه‏ نظریه‏ حکماء درباره‏ عالم مثال و قیامت

r ادامه‏ نظریه‏ بزرگان+ درباره‏ انسان در قیامت

r از دوره‏ برزخ باید نگران باشیم

r  گزارش رسول‏خدا؟ص؟ برای حضرت فاطمه؟عها؟ از تشریف‌فرمایی آن
خاتون به ‏صحرای محشر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 290 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

شناخت غیبت امام؟ع؟ به شناختن عالم هورقلیا و بدن هورقلیایی بستگی دارد. یکی از مسائلی که برای شناختن این مطلب به ما کمک می‏کند مسأله‏ برزخ و ثواب و عقاب در برزخ است.

اشتباهی درباره‏ برزخ رخ ‏داده که نوعاً فکر می‏کنند ثواب‏ها و عقاب‏ها فقط مخصوص روح است و روح در عالم برزخ متنعم یا معذب است. ثواب و عقاب‏های قبر را هم که در روایات رسیده است، به‏طوری توجیه می‏کنند که در نهایت رابطه‏اش با روح می‏شود. از این نکته غافل مانده‏اند که بدن و جسم هم در عالم برزخ متنعم یا معذب است و خواه‌نخواه باید دارای حیات و شعور و ادراک باشد. باید دارای قوا و مشاعر باشد، بفهمد، ببیند، بشنود، بچشد، لمس کند و همه‏ قوا و مشاعر برایش وجود داشته باشد. همین‏طور که ما الآن در این عالم، تمام مشاعر و قوای ظاهری را برای بدن خودمان احساس می‏کنیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 291 *»

می‏دانیم که روح ما یعنی آن مراتب هفت‏گانه، فؤاد، عقل، روح، نفس، طبع، ماده و مثال در این بدنِ ما نیامده است. هر کدام از آنها در عالم خودشان هستند. عقل در عالم خودش، روح در عالم خودش، نفس در عالم خودش و مثال در عالم خودش است. ولی در این بدن و در روحی که در این بدن موجود است _  که از آن به روح حیوانی تعبیر می‏آوریم _ اشراق‏ها دارند و به‌وسیله‏ آنها ادراکات می‏نمایند.

الآن فرض کنید با این بدن دست بر چوب و بر حریر می‏گذاریم، احساس می‏کنیم که بالنسبه، چوب خشن و حریر لطیف است. همین‏طور آب لطیف و خاک خشن و غلیظ است. همین ادراک و احساس در دست ما، برای روح ما است. احساس برای روح حیوانی در همین بدن ما است. عقل، نفس و سایر مراتب در آن روح حیوانی اشراق کرده‏اند و برای خود استخراج مثال نموده‏اند. الآن این احساس و ادراک در سر انگشتان ما، مال همین روحی است که در این قرار دارد.

این نکته‏ دقیقی است. البته به‏حسب ظاهر این ادراک انطباع می‏یابد و مثلاً احساس با اعصابِ دست، رخ می‏دهد و به ‏مغز انتقال می‏یابد. ولی آن‏طور که ما از حکمت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ استفاده می‏کنیم می‏گوییم برای روح تفاوت نمی‏کند. روح در همه‏ بدن وجود دارد. آن روح بخاری که حامل روح حیوانی است در همه‏ بدن وجود دارد. اینکه مرکز احساس و ادراک را مغز گفته‏اند معنی دارد. یعنی مغز انسانی به هیئت خاصی است که خون با گردش در آن به این خصوصیت تصفیه می‏شود و از این خون، روح استخراج می‏گردد. روح حیوانی به لطافتی درمی‏آید که نفس یا مراتب دیگر مثل عقل در آن اشراق و از آن استخراج مثال می‏کنند. آنگاه افعال و آثار انسانی از این روح حیوانی و روح بخاری و از این خون ظاهر می‏گردد.

پس در واقع اینکه می‏گویند مرکز روح، مغز است، منظور این نیست که برای روح، محل تمرکز و حکومت و عرش استیلاء فقط مغز است. بلکه هم‏اکنون همه‏ بدن ما به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 292 *»

روح حیوانی زنده است. پس یعنی این روح بخاری یا دخانی که در مغز تصفیه می‏شود، به لطافتی می‏رسد که روح حیوانیش آن‏قدر لطیف می‏گردد که نفس و مثال انسانی از آن استخراج می‏شود. در نتیجه فکر و شعور و اداراک‏های انسانی از آن ظاهر می‏گردد. پس مقصود این است که فقط با تصفیه‏ مغزی خون، روح بخاری و روح حیوانی و این حالت و حیوانیتِ لطیف برای انسان فراهم می‏شود. مقصود این نیست که جای روح در مغز است. روح در همه‏ بدن حرکت دارد و نافذ است.

پس برای روح هیچ فرق نمی‏کند که در دست باشد یا در چشم باشد، اما فرق در خود این آلات است. چون چشم به این هیئت و خصوصیت است و مطابق با این دستگاه، خلقت شده برای دیدن است. پس می‏گوییم که از چشم می‏بیند. اگر فرض کنیم در دست هم دستگاهی مثل چشم قرار بگیرد، آنگاه از دست هم می‏توان دید.

پس الآن روح در خود دست، لطافت و غلظت و گرمی و سردی را احساس می‏کند. این‏طور نیست که در دست انطباع بیابد و با عصب دست، در مغز، بعد در روح بخاری موجود در مغز و سپس در روح حیوانی موجود در مغز انطباع بیابد؛ آنگاه مثلاً نفس انسانی این امر را ادراک کند. اگرچه گاهی به‏ همین شکل هم ذکر می‏شود. هیچ مانعی ندارد، به این‏طور هم که گفته شود، مطلبی گفته می‏شود و هر دو درست است و هیچ با یکدیگر منافات ندارد.

اگر بگوییم الآن از دست به عصب مغزی و از اعصاب به روح بخاری منتقل شد؛ از روح بخاری به روح حیوانی و از روح حیوانی به نفس منتقل گشت و نفس با این برنامه خشونت چوب را ادراک کرد، درست است. یا بگوییم الآن همین روح موجود در دست، این غلظت و ضخامت چوب را ادراک کرد، اين هم درست است. چون الآن روح، در دست و پای ما و در چشم و گوش ما بی‏تفاوت موجود است. زیرا این ادراک‏ها همان احساس‏های روح حیوانی است مانند ادراک روح حیوانی حیوانات، البته با

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 293 *»

میزان تفاوتی که میان روح حیوانی انسان «النفس الحیوانیة الفلکیة» و روح حیوانی حیوانات وجود دارد.

پس الآن که این بدن به‏ روح حیوانی زنده است، جمیع مشاعر و ادراکات برای همین بدن وجود دارد. ما می‏گوییم: در برزخ هم که بدن در قبر است و از مثال به ‏بالا جدا شده و در بهشت یا در جهنم است، همه‏ ادراکات بدن در قبر برایش محفوظ است. چون حیات و روح برایش محفوظ است، آن روحی که از بدن استخراج شده است یعنی حیات.

تقریباً این الفاظ، تودرتو شده و موجبات اشتباه را فراهم کرده است. مثلاً حیات که گفته می‏شود، ذهن ما دنبال آن روحی می‏رود که ملک قبض می‏کند. روحی که ملک قبض می‏کند عبارت ‏است از مراتب هفت‏گانه که همه درهم و باهم است. آنها الآن به تعلق تدبیری به‏ بدن تعلق دارند. آنها درون و توی بدن و جسد ننشسته‏اند. آنها به‏ بدن تعلق تدبیری دارند و این بدنِ ما را تدبیر می‏کنند.

اگرچه این مثال خیلی ناقص است اما برای تشبیه و تنظیر و تقریب به ‏ذهن بد نیست. مثلاً شخصی در میان دستگاهی که عهده‏دار راهنمایی یک سفینه‏ فضائی است نشسته است. یک دستگاه جلوی او است که هیچ ارتباط ظاهری با سفینه ندارد. از اینجا سیمی به سفینه کشیده نشده و سفینه در حال گردش اطراف کره‏ ماه است و یا بر آن نشسته است. این شخص در اینجا عهده‏دار تنظیم برنامه‏های آن است. دکمه‏ای می‏زند، آن حرکت می‏کند، با سرعت هم حرکت می‏کند. با این دکمه توقف می‏کند، با آن دکمه کند می‏شود، با دکمه‏ دیگر آن کار و… .

این شخص در اینجا است و داخل آن نیست، ولی از نظر تدبیر، بر آن احاطه دارد و آن مُحاط او است. بی آنکه این شخص با دستگاهی در سفینه داخل شده باشد، کاملاً سفینه را راهنمایی و بر آن نظارت می‏نماید. امورش را تنظیم می‏کند، مثلاً

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 294 *»

فشار هوایش را زیاد یا کم می‏کند، سرعتش را زیاد یا کم می‏کند. این ارتباط به‏طور کامل نشان می‏دهد که او مدبّرِ آن است. حرکت آن به ‏اراده‏ او بستگی دارد. هر کاری که آنجا می‏شود، از عکس‏برداری، کندن زمین و نمونه‌برداری، همه‏ اینها را او می‏کند. سفینه فقط یک ابزار است که خودش هیچ نمی‏فهمد چه می‏کند.

اینجا هم به ‏شکل تنظیر در بحث همین‏طور است. مثال و مراتب دیگر که اگر فؤاد را هم بالفعل حساب کنیم، هفت مرتبه است. هر کدام از آنها در جای خودش است ولی با یکدیگر ارتباط و اشراق دارند. یعنی عقل در روح، روح در نفس، نفس در طبع، طبع در ماده و ماده در مثال اشراق کرده است. اگر فؤاد را هم با این مراتب بگویید هفت‏تا می‏شود.

این مراتب که در یکدیگر اشراق دارند و تدبیر می‏کنند، در این مثال مانند تدبیر راهنمای سفینه در آن دستگاه است. هیچ‏گونه رابطه‏ تداخلی در کار نیست اما او عهده‏دار تمام امور سفینه است. حالا این بدن از نظر مثال، در حکم سفینه‏ فضایی است و آن مراتب در حکم آن مدبّرند که در جای خود نشسته‏اند و به این بدن تعلق تدبیری دارند و این سفینه را تدبیر می‏کنند. ما حرکت می‏کنیم، می‏رویم، می‏خوریم، می‏نشینیم، احساس و ادراک می‏کنیم، علم می‏آموزیم و عمل می‏کنیم؛ همه‏ این کارها را که ما اینجا می‏کنیم، از خود این بدن اما به تدبیر آن مراتب بالایی ما صادر می‏شود. آن مراتب نیامده‏اند درون این بدن بنشینند.

حال متوجه عظمت خلقت می‏شویم که عالم خلقت چه خبر است! فرض کنید یک پیکره در اینجا، درست مانند سفینه‏ای فضایی است که در آن همه‌چیز و همه‏ آن مراتب هست. تمام آن هفت مرتبه در اینجا وجود دارد، اما به اشراق. یعنی این بدن آئینه‏ای در برابر آنها است که یکی پس از دیگری یا یکی اندر دیگری، عکس خود را از این استخراج کرده و به همان مثال و عکسش با این سفینه و در این بدن مشغول

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 295 *»

کار است. این بدن همه‌چیز دارد. الآن این بدن، عقل، روح، نفس، طبع، ماده و مثال دارد؛ اما عکس، صورت و مثالِ استخراج شده‏ همه‏ آنها را دارد. آنها هر کار که می‏کنند با این مثال‏ها در این پیکره اجراء می‏کنند. زیرا این پیکره، حیاتی لطیف دارد که آئینه‏وار در برابر آن مراتب قرار گرفته است. این بدن تا وقتی‏که به‏ این اعتدال باشد، این‏طور است. اعتدالش که گرفته شود، مرگ عارض می‏گردد و دیگر این بدن دنیوی برای آنها آئینه نیست.

بدن هورقلیایی و برزخی، یعنی همین جسم در مرتبه‏ لطافت، پس حالت همین بدن را دارد. تعلق روح تا وقتی است که مرگ می‏آید، آنگاه این تعلق را می‏گیرند و دیگر نمی‏گذارند که روح در این بدن تدبیر داشته باشد. تعلق را که گرفتند خود این بدن با همین حیاتش در سرزمین و قبر برزخ می‏ماند. آن مرتبه‏ها به هیئتی که از اینجا اقتباس و اکتساب کرده‏اند به بهشت می‏روند.

اینکه می‏گویند: در آنجا بدن مثالی بر شکل این بدن است، چون همه‏ آن مراتب در مرتبه‏ مثال قرار دارد و هیئت مثال از اینجا اکتساب شده و مثال، شکل و هیئت خود را از اینجا اکتساب کرده است.

افراد بسیاری به ‏اشتباه افتاده و فکر کرده‏اند وقتی‏که بدن مثالی گفته می‏شود یعنی در برزخ برای این انسان از عالم مثال بدنی درست می‏شود، آنگاه روح به‏ آن تعلق می‏گیرد. این‌طور نیست، بلکه مرتبه‏ مثالی ما از اینجا، از این بدن و این عالم، هیئت و شکل خود را اکتساب می‏کند. چون از این دنیا اکتساب می‏کند می‏گویند بر هیئت این بدن و قالبی مثل این قالب است. آن مراتب در مثال قرار گرفته و در بهشت یا جهنم است.

اما بدن مثالی که ما می‏گوییم، یعنی جسم به ‏لطافت مثالی می‏رسد. مثالیّت خود جسم، از بدن استخراج می‏شود و در قبر معذب یا متنعم است و حیات و مشاعر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 296 *»

و قوا دارد. همین‏طور که ما الآن حس می‏کنیم و این احساس از روح، یعنی حیات حیوانی که از این بدن استخراج شده، سرمی‏زند. همان بدنِ در قبر، به‏ اطراف قبرش یا به اشیاء موجود در اطرافش دست می‏زند و لذت می‏برد یا عذاب می‏کشد. با همان حیات استخراج شده‏ از آن بدن، گوشش صداهای موجود را می‏شنود و چشمش اشیاء موجود را می‏بیند.

مسأله‏ بسیار مهمی است که کمتر به آن توجه شده. چون بحث ما درباره‏ معاد نیست پس به‏طور طولانی درباره‏ برزخ بحث نمی‏کنیم. تقریباً هنوز هم طولانی بحث نشده است و هرچه زودتر به سراغ بحث دیگری باید برویم. یعنی باز به شکل دیگری استشهاد بر مطلبمان را شروع کنیم.

فقط تذکر نکته‏ای لازم است که بسیاری به‏خصوص حکماء به ‏آن قائل شده‏اند. حکماء که دیگر نظرشان بی‏اندازه فاسد است. آنها اصلاً عالم مثال را فقط صورت محض می‏دانند. می‏گویند: انسان پس از مرگ به‏ عالم برزخ و عالم مثال می‏رود و مثال یعنی صورت محض بدون هیچ ماده‏ای. تعجب است از حرف‏هایی که اصلاً تصورش برای شخص عاقل درست درنمی‏آید! صورت بی‏ماده و محضِ صورت!

به ‏اصطلاح در توضیح مطلبشان می‏گویند: الآن این بدن را فرض کنید، مثل سایر اشیاء سنگینی دارد و ثقیل است. همین ثِقل و سنگینی دارای صورتی است که نه جزء بدن است و نه داخل در بدن، بلکه بر بدن احاطه دارد. همین‏طور یک صورت مجرد از ماده که بر آن احاطه دارد، این بدن را به ‏شکل خود درآورده و این بدن هم به ‏شکل آن صورت در آمده است. آن صورت، هرچه اراده کند، در این بدن ظاهر می‏شود. آن صورت این بدن را امر و نهی می‏کند و چون با آن اتحاد و یگانگی دارد، پس حرکت این بدن به آن صورت بستگی دارد. آن صورت را عالم خیال، صورت مجرد از ماده، مثال یا برزخ بالای آن بدنِ صورت، نام می‏گذارند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 297 *»

حالا این اشتباه از کجا در میان آنها پیدا شده است؟ شیخ بزرگوار­ می‏فرمایند: در اسلام، حکمت از زبان‏های یونانی، سُرْیانی یا عبری به‏ عربی ترجمه شد و در بین مسلمانان منتشر گشت. چه کسی از آن زبان‏ها به ‏عربی باید ترجمه می‏کرد؟ کسی باید ترجمه می‏کرد و درست می‏توانست از عهده‏ ترجمه بربیاید که هر دو زبان، زبان خودش و زبان مادریش باشد. به‌علاوه بر جمیع اصطلاحات دو زبان واقف می‏بود، احاطه‏ای که می‏توانست اصطلاح را به ‏اصطلاح ترجمه کند وگرنه، اصطلاح را به لغت یا لغت را به ‏اصطلاح ترجمه می‏کرد و خیلی خیلی کار خراب می‏شد.

از باب مزاح به ‏طور مثال، در اصطلاح صرف و نحو کلمات جمله‏ «ضرَب زیدٌ عمراً» را این‏چنین می‏نامند: «ضرَب»: فعل، «زیدٌ»: فاعل، «عمراً»: مفعول. این یک اصطلاح است. اگر کسی این اصطلاح را به‏ لغت ترجمه کند که زید، فاعل و عمرو، مفعول است، جریان حدّ در میان می‏آید و اجراء حدود باید بشود. شیخ بزرگوار به‌‏ قسم‌خوردن مثال می‏زنند که اگر ترجمه شود، «کُلِ القسم» می‏شود.([54]) حال آن مثال اگر بر اساس لغت به ‏فارسی بخواهد ترجمه بشود، این مشکل بار می‏آید و اجراء حدود باید کنند. ولی این اصطلاح را به‏ اصطلاح باید ترجمه کرد تا معنی را بفهمیم. در اصطلاح دستور زبان فارسی هم که زید عمرو را زد، ضرب فعل، زید فاعل و عمرو مفعول است. اگر اصطلاح به اصطلاح معنی شود، کار راحت است.

حال چه کسی آن‏قدر احاطه داشته که بتواند تمام اصطلاحات لغت سریانی، عبری یا سایر لغت‏های یونانی را که حکمت به‏ آنها بوده است به ‏راحتی به اصطلاحات عربی ترجمه کند؟ به همین جهت، در حکمت خیلی پیچیدگی‏ها و بن‏بست‏ها و مشکلات رخ داده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 298 *»

من فکر می‏کنم که مسأله‏ مثال و عالم برزخ هم از همین مشکلات سرچشمه گرفته باشد. نوع آنهایی که آن عالم را به ‏برزخ و مثال ترجمه کرده‏اند، فکر کرده‏اند که عالم مثال مطابق صورت مجرد است. حالا شاید حکمائی که در زبان دیگر گفته‏اند و از انبیاء گرفته‏اند، مقصودشان تجرد از ماده و صورت دنیایی و عنصری بوده است. اما مترجمان فکر کرده‏اند که از مطلق ماده مجرد است و گفته‏اند عالم مثال یعنی عالم صورت محض که به‏طور کامل از ماده مجرد باشد. اصلاً چنین حالتی را نمی‏شود تصور کرد. این از همان اشتباهاتی است که از ترجمه و انتقال به‏ زبان دیگر، دست داده است.

بعد می‏گویند: فوق این صورت که بر انسان احاطه دارد، نفس انسان است. دیگر آن نفس هم از ماده و هم از صورت مجرد است، چون محیط می‏باشد و احاطه کرده است. نفس، صورت را و صورت بدن را حرکت می‏دهد. نفس اراده می‏کند، صورت به اراده‏ او حرکت می‏کند و به ‏اراده و حرکت صورت، بدن حرکت می‏کند.

به ‏خواب مثال می‏زنند. چون عالم خیال مجرد است، ماده ندارد و صورت محض است؛ می‏بیند اندکی که تعلقش را از بدن برمی‏دارد، مجرد می‏شود. خیال بدون بدن واقعیتِ خود را دارد؛ یعنی خودِ خیال جدای از بدن، می‏تواند مستقل بماند و واقعیت خود را حفظ کند، در حالی ‏که بدن افتاده است. می‏گویند: نفس در عالم قیامت و عالم نفس، خیال و آن صورت مجرد را هم می‏گذارد. در عالم قیامت نفس به ‏تجرد خودش، واقعیت خود را دارد و قیامت همه چیزش نفس و نفسانیت است و غیر نفس و نفسانیت نیست. این سخن آنها است.

خدا می‏داند مشایخ+ چقدر زحمت کشیده‏اند! یک‏چنین حکمت منحرف شده و به این روز سیاه نشسته‏ای را خواستند رد کنند و حق مطلب را بیان کنند. اثبات کردند که قیامت هم بی‏تفاوت، مثل این عالم است. ما همین‏طور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 299 *»

که در اینجا هشت مرتبه داریم، در قیامت هم همه‏ این هشت مرتبه را داریم ولی به ‏ترکیب قیامتی و مناسب عرصه‏ قیامت. همین‏طور که اینجا فؤاد، عقل، روح، نفس، طبع، ماده، مثال و جسم داریم، آنجا هم همه‏ اینها را داریم، اما همگی به‏ لطافت و مناسب عالم قیامت است. در واقع از جسم‌بودن خارج نشده فقط به لطافتی رسیده که نفسانیتش استخراج شده است. اگر هم در کلمات حکماء پیشین چیزی دیده باشند که عرصه‏ قیامت، عرصه‏ نفس است، به ‏همین معنی است.

این فرمایش کجا، تا آنکه می‏گویند اصلاً عرصه‏ قیامت جز نفس و غیر از نفس هیچ چیز نیست؟! اینها می‏گویند: بدن را اینجا در دنیا می‏گذاریم. در برزخ اصلاً به‏ هیچ‏وجه بدن و جسم نیست، آنچه در برزخ است، فقط صورت و محض خیال است. باز این خیال را در عالم برزخ می‏گذاریم و در قیامت فقط نفسِ مجرد از همه‌چیز است. خود نفس هم که تجرد محض دارد، ماده و صورت ندارد. دیگر هیچ چیز نیست، نه بدنی است و نه خیالی، هیچ هیچ.

خیلی مطلب فرق دارد و چقدر بزرگان ما باید زحمت کشیده باشند! در واقع چقدر جای تأسف است که یک‏چنین حکمتی با یک‏چنین زحماتی، این‏طور متروک مانده است! ای کاش متروک مانده بود و دیگر آنهایی که یک‏چنین وضعی دارند، خودشان در مقام بر نمی‏آمدند که این فرمایشات و این حکمت را باطل کنند و بگویند این سخنان باطل است. به ‏خدا پناه می‏بریم. «ویل لمن کَفَّره نُمْرُود!» می‏گویند: فقط در دنیا تمام این مراتب هستند ولی در برزخ این بدن جدا می‏شود و فقط مثال و نفس است و در آخرت فقط نفس است.

ما گفتیم این سخن خیلی اشتباه است. ما در عالم برزخ هم بدن داریم اما جدا است. بدن یعنی جسم در قبر قرار دارد. ثواب‏ها و عقاب‏های بدن در قبر، از ثواب و عقاب‏های روح جدا است. مراد از روح، مثال به ‏بالا و مراتب بالا است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 300 *»

خیلی مطلب دقیقی است و البته دیگر غصه هم بیشتر باید بخوریم. غصه‏ آنها کم است. آنها می‏گویند: در عالم برزخ، تمام عذاب‏ها و ثواب‏ها خیالاتی است که نفس در رتبه‏ خیال برای خود دارد، همه‏اش خیال است. روح به ‏آن خیالات متنعم یا به ‏آن خیالات معذب است. ما که می‏گوییم روح یعنی مثال به بالا در بهشت متنعم یا خدای ناکرده، در جهنم معذب است و بدن هم در قبر متنعم یا معذب است؛ کار ما خیلی سخت است و برزخ، ما را خیلی باید مضطرب بکند. به‏ همین علت ائمه‏ ما؟عهم؟ هم برای ما از برزخ اظهار اضطراب می‏فرموده‏اند.

حضرت امام مجتبی صلوات ‏الله‏ علیه در موقع شهادت و رحلتشان چه می‏فرمودند؟ به دو علت گریه می‏کردند: هول المطّلع و فراق الاحبّة،([55]) هول مطّلع برای ما بوده است که این بزرگوار اظهار ناراحتی می‏فرموده‏اند. در آن احادیث هم که خواندیم، فرمودند شما برزخ را بگذرانید، آخرتتان با ما. کاری بکنید که در برزخ مبتلا نباشید، آخرتتان با ما.([56])

برزخ یک عالم خیالی نیست و خیلی سخت است. ما مطمئنیم به ‏اینکه اهل محبت هستیم. می‏دانیم که محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و دوستان ایشان را دوست داریم و دشمنان ایشان را دشمن داریم. الحمدلله این را می‏دانیم. اما البته نگران هستیم که حالا که ما به ‏آن بزرگواران اظهار محبت و مودت می‏کنیم، آیا ایشان هم ما را به‏ دوستی خود قبول کرده‏اند؟ دیگر در آن زمینه به‏ خودمان اطمینان نداریم. اضطراب ما این است و البته خیلی هم باید مضطرب باشیم. واقعاً از این مسأله باید مضطرب باشیم که آیا ایشان هم ما را قبول کرده‏اند؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 301 *»

در دعاء عرض می‏کنیم: اللّهمّ انّی رضیت بهم ائمّة فارضنی لهم.([57]) خدایا من راضی شدم که این بزرگواران امامان و آقایان باشند، من نوکر، شیعه و دوست ایشان باشم. مرا هم مرضی ایشان قرار بده که آنها هم مرا بپسندند و بخواهند. «خواجه دانست که من بی‏خِرَدم». اما نمی‏توانیم مطمئن باشیم که، «با همه بی‏خردی می‏خَردم». چه کسی می‏تواند مطمئن و خیالش راحت باشد؟ اگر همین اضطراب برای ما واقعی باشد کافی است که زندگی را بر ما تلخ کند. زندگی بر ما تلخ باشد که ندانیم آیا آقایانمان ما را پذیرفته‏اند یا نه؟ آیا دست رد بر سینه‏ ما زده‏اند؟ تازه اگر دست رد به سینه‏ ما نزده باشند و عنایتشان شامل حال ما باشد، آن‏وقت مشکلات برزخ داریم. چون فرمودند: مشکلات برزخیتان را حل کنید، ما آخرتتان را به‏ عهده می‏گیریم. آخرت به‏ عهده‏ ایشان است.

حدیثی عرض می‏کنم، هم مناسب ایام است و هم مایه‏ چشم‌روشنی دوستان. به ‏مناسبت ولادت حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ ذکر فضیلتی هم می‏شود. حدیث در تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی از تفاسیر معتبر شیعه است. سلیمان بن محمّد به‌‏طور «مُعَنْعَن» از ابن‏عباس نقل می‏کند. مُعنعن یعنی در سند حدیث همه‏ راویان به شکل عن فلان عن فلان عن فلان… ذکر شده‏اند.

این ابن‏عباس، آن ابن‏عباسِ اَعمی و کور نبوده است که اسیر معاویه و پول‏هایش بود و با او سازشی داشت و امام آیه‏ من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی([58]) را در شأن او به‏طور صریح فرمودند.([59]) این ابن‏عباس، فرزند دیگر عباس است که امیرالمؤمنین صلوات ‏الله ‏علیه به ‏او توجه داشته‏اند و نوعاً احادیثی از امیرالمؤمنین؟ع؟ ذکر می‏کند. اما آن ابن‏عباس اعمی، به‏‌طور معمول حدیث از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 302 *»

رسول‏الله نقل می‏کند و تقریباً خود را از امیرالمؤمنین صلوات ‏الله ‏علیه بی‏نیاز می‏گیرد. بیشتر از رسول‏خدا حدیث نقل می‏کند و سنی‏ها خیلی به ‏او اعتماد دارند. او را یکی از مفسّران قرآن نام می‏برند. این، فرزند دیگر عباس بود که چشم داشت و مدتی عامل حضرت امیر؟ع؟ در بصره بود.([60]) حضرت به‏ او توجه داشتند و در بعضی از جنگ‏ها خدمت حضرت بود. در جنگ صفین در خدمت حضرت از کربلا می‏گذشت که جریان کربلا و فرمایش‏ها و گریه‏های حضرت را در آنجا نقل می‏کند.([61])

این ابن‏عباس می‏گوید: سمعت امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب؟ع؟ یقول: دخل رسول‏اللّه ذات یوم علی فاطمة و هی حزینة. می‏گوید: شنیدم امیرالمؤمنین فرمودند: روزی رسول‏خدا بر فاطمه؟عها؟ داخل شدند و فاطمه اندوهگین بود. فقال لها: ما حزنک یا بنیّة؟ فرمودند: ای دختر عزیزم غصه و حزن تو چیست؟ قالت: یا ابه، ذکرت المحشر و وقوف الناس عُراةً یوم القیامة. عرض کرد: محشر را یاد کردم و اینکه مردم در روز قیامت برهنه می‏ایستند. قال: یا بنیّة، انّه لیوم عظیم، لکن قداخبرنی جبرئیل عن اللّه عزّوجلّ انّه قال: اوّل من تَنْشَقّ عنه الارض یوم القیامة انا، ثمّ ابی ابراهیم، ثمّ بعلک علی بن ابی‏طالب؟ع؟ . فرمودند: دختر عزیزم، آن، روز بزرگی است اما جبرئیل از خداوند به ‏من خبر داده است که خدا فرمود: اول کسی‏که روز قیامت زمین از او شکاف می‏یابد و او از قبر خارج می‏شود، من هستم. بعد پدرم ابراهیم و بعد شوهر تو علی بن ابی‏طالب؟ع؟ است.

توجه دارید که بدن‏ها بعد از زنده‌شدن، از زمین قیامت و از قبر سر درمی‏آورند. ثمّ یبعث اللّه الیکِ جبرئیل فی سبعین الف ملک، فیَضْرِب علی قبرک سَبْعَ قِبابٍ من نور. بعد خداوند جبرئیل را با هفتاد هزار ملک به‌سوی تو می‏فرستد. آنها بر قبر تو هفت قبه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 303 *»

از نور نصب می‏کنند. ثمّ یأتیک اسرافیل بثلاث حُلَلٍ من نور، فیقف عند رأسک فینادیک: یا فاطمةُ بنتَ محمّد، قُومیٖ الی محشرک. سپس اسرافیل نزد تو می‏آید و سه حُلّه از نور برای تو می‏آورد. آنگاه اسرافیل بالای سر تو می‏ایستد و تو را صدا می‏زند: ای فاطمه دختر محمّد؟ص؟، به ‏سوی محشرت برخیز. فتقومین آمنةً رَوْعَتُکِ، مستورةً عورتک، فیُناوِلُکِ اسرافیل الحُلَـلَ فتَلْبَسیٖنَها. پس از قبر برمی‏خیزی در حالی که هیچ ترسی برای تو نیست و پوشیده شده‏ای. بعد اسرافیل حُلّه‏ها را به ‏تو می‏دهد و آنها را می‏پوشی. و یأتیک زُوقائیل بنَجیبةٍ من نور زِمامُها من لؤلؤ رطب علیها مِحَفَّةٌ من ذهب فترکبینها و یقود زوقائیل بزمامها و بین یدیک سبعون الف ملک بایدیهم اَلوِیَةُ التسبیح. و زوقائیل با ناقه‏ای از نور نزد تو می‏آید. افسار آن ناقه از لؤلؤ تازه است و بر آن روپوشی از طلا افتاده است. سوار آن ناقه می‏شوی و زوقائیل که ملَکی است این افسار را گرفته و حرکت می‏دهد. در جلوی تو هفتاد هزار ملک در حرکتند که در دست‏های ایشان لواهای تسبیح است.

امیدواریم آنجا ببینیم که اینها یعنی چه. چون این فرمایشات به‌حسب زبان و عالم ما است. اینکه اینها در آنجا چیست، ان‌شاء‌الله آن خاتون بزرگوار را زیارت کنیم و شفاعتشان شامل حال ما بشود.

فاذا جَدَّ بکِ السیرُ استقبلَتْکِ سبعون الف حَوْراء یَسْتبشِرون بالنظر الیک، وقتی‏که حرکت شما سرعت و شتاب می‏گیرد، هفتاد هزار حوریه به‏ استقبال شما می‏آیند. همه از نظرکردن به‏ رخساره‏ شما شادمانند. بید کلّ واحدة منهنّ مجمرة من نور یَسْطَع منها ریح العُود من غیر نار، در دست هریک از آنها مجمره‏ای از نور است که بدون آتشی، از آنها بوی عود بلند است. و علیهنّ اَکالیٖلُ الجوهر المُرَصَّع بالزَّبَرْجَد الاخضر فیَسِرْنَ عن یمینک. بر آن حوریه‏ها تاج‏هایی از گوهر است که به‏ زبرجد اخضر زینت داده شده. آنها از طرف راست شما حرکت می‏کنند. فاذا سرت مثل الّذی سرت من قبرک الی ان لَقیٖنَکِ، استقبلَتْـکِ مریم بنت عمران فی مثلِ مَنْ معک من الحُور فتسلّم علیک و تسیر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 304 *»

هی و من معها عن یسارک. چه عزت و جلالتی برای حضرت فاطمه‏ زهرا است! بعد که شما به همان مقدارِ از قبر تا آنجا حرکت کنید، باز مریم بنت عمران با همان مقدار حوریه که با شما بودند، به استقبال شما می‏آیند، بر شما سلام می‏کنند و همراه شما می‏شوند. با آن حوریه‏ها در طرف چپ شما حرکت می‏کنند. ثمّ تستقبلک امّک خدیجة بنت خُوَیْلدٍ اوّلُ المؤمنات باللّه و رسوله و معها سبعون الف ملک بایدیهم الویة التکبیر. بعد تو را مادرت خدیجه بنت خویلد اول زنی که به‏ خدا و رسول‏خدا؟ص؟ ایمان آورد استقبال می‏کند. با او هفتاد هزار ملکند که در دست‏هایشان لواهای تکبیر است. فاذا قَرُبْتِ من الجمع استقبلتک حَوّاءُ فی سبعین الف حَوْراءَ و معها آسیة بنت مُزاحِمٍ، فتسیر هی و من معها معک. همین که به جمعیت اهل قیامت نزدیک شدی، حوّاء همراه با هفتاد هزار حوریه به‏ استقبال تو می‏آید. آسیه بنت مزاحم نیز با او است. آنها با حوریه‏هایی که همراه ایشان هستند در خدمت شما و با شما می‏باشند.

فاذا توسّطتِ الجمْعَ و ذلک انّ اللّه یجمع الخلائق فی صعید واحد فیستوی بهم الاقدام. شما وسط محشر قرار می‏گیری که خدا همه‏ خلایق را در یک‏جا جمع کرده است و همه بر قدم‏های خود ایستاده‏اند. ثمّ ینادی مُنادٍ من تحت العرش یَسْمَعُ الخلائق: غُضُّوا ابصارکم حتّی تَجُوز فاطمة الصدّیقة بنت محمّد و من معها. آنگاه منادی از زیر عرش نداء می‏کند که همه می‏شنوند: چشم‏ها را فروافکنید تا فاطمه‏ صدّیقه دختر محمّد؟ص؟ و کسانى‌که در خدمت اویند بگذرند. فلاینظر الیک یومئذ الّا ابراهیم خلیل الرّحمن صلوات ‏الله‏ و سلامه ‏علیه و علی بن ابی‏طالب. در آن روز هیچ‏کس به ‏سوی شما نگاه نمی‏کند مگر ابراهیم و علی بن ابی‏طالب. و یطلب آدم حواء فیراها مع امّکِ خدیجةَ اَمامَکِ. آدم در فکر برمی‏آید که حوایش را پیدا کند، می‏بیند حواء در خدمت خدیجه پیش روی شما است. ثمّ یُنْصَب لک منبر من نور فیه سبعُ مراقِیَ بین المِرْقاة الی المرقاة صفوف الملائکة بایدیهم الویة النور. برای شما منبری از نور نصب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 305 *»

می‏شود که در آن هفت پله است. آنجا هم هفت قُبّه بود. تجلیات هفت‏گانه‏ ولایت مراد است که حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ حامل آن است. تجلیات هفت‏گانه که تکرار شود چهارده‏تا می‏شود. سبع المثانی هم به ایشان تفسیر شده است.([62]) بین هر پلّه تا پلّه‏ دیگر صف‏های ملائکه ایستاده‏اند که در دست‏هایشان لواهای نور است. الآن هم همین‏طورند. اکنون هم در مقامات این بزرگواران همین‌طور است. یَصْطَفُّ الحُورُ العیٖنُ عن یمین المنبر و عن یساره و اقرب النساء معک عن یسارک حواء و آسیة. حور العین از راست و چپ منبر صف می‏کشند. نزدیک‏ترین زن‏ها در طرف چپ شما، حواء و آسیه هستند. فاذا صرتِ فی اعلی المنبر اَتاکِ جبرئیل؟ع؟ فیقول لک: یا فاطمة، سلی حاجتک. وقتی‏که بالای منبر قرار گرفتی، جبرئیل خدمت شما می‏آید و عرض می‏کند: ای فاطمه، حاجتت را بخواه. فتقولین: یا ربّ، ارنی الحسن و الحسین. عرض می‏کنی: ای خدای من، حسن و حسین را به‏ من نشان بده. فیأتیانک و اَوْداجُ الحسین تَشْخُبُ دماً و هو یقول: یا ربّ خذ لی الیوم حقّی ممن ظلمنی. حسن و حسین نزد شما می‏آیند اما خون از رگ‏های بریده‏ حسین؟ع؟ جاری است و می‏گوید: ای خدای من، امروز حق مرا از ظالمان به من بگیر. فیغضب عند ذلک الجلیل و یغضب لغضبه جهنّم و الملائکة اجمعون. فتَزْفِرُ جهنّمُ عند ذلک زَفْرةً ثمّ یخرج فوج من النار و یَلْتَقِطُ قتلةَ الحسین و ابناءَهم و ابناء ابناءهم اینجا خدا غضب می‏فرماید و برای غضب خدا جهنم و همه‏ ملائکه غضب می‏کنند. جهنم فریادی می‏کشد، فوجی از آتش از جهنم خارج می‏شود و تمام کشندگان حسین؟ع؟ و فرزندان ایشان و فرزندانِ فرزندان ایشان را می‏گیرد و به‏ طرف جهنم برمی‏چیند. و یقولون: یا ربّ انّا لم‏نحضر الحسین. آنها می‏گویند: ما که به ‏کربلا نرفتیم که با حسین بجنگیم. فیقول اللّه لزبانیة جهنّم: خذوهم بسیماهم بزُرْقَة الاَعْیُن و سوادِ الوجوه. خذوا بنواصیهم فالقُوهُم فی الدرک الاسفل من

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 306 *»

النار فانّهم کانوا اشدّ علی اولیاء الحسین من آبائهم الذین حاربوا الحسین فقتلوه. خدا به مأموران جهنم می‏فرماید: ایشان را بگیرید و علامت‏هایشان این است که چشم‏های ایشان سبز و رخساره‏هایشان سیاه است. نواصی، موهای پیش سر آنها را بگیرید و در پایین‏ترین درک آتش بیندازید. زیرا این بعدی‏ها، با دوستان حسین بدتر و دشمن‏تر بودند تا پدرانشان که به کربلا آمدند و با حسین جنگیدند.

ثمّ یقول جبرئیل: یا فاطمة، سلی حاجتک. باز جبرئیل می‏گوید: ای فاطمه، حاجتت را بخواه. فتقولین: یا ربّ شیعتی. آن‌وقت شما خواهی گفت: ای پرورنده‏ من، شیعیان مرا نجات بده. فیقول اللّه عزّوجلّ: قد غفرت لهم. خداوند می‏فرماید: من همه‏شان را آمرزیدم. فتقولین: یا ربّ، شیعة ولدی. باز می‏گویی: ای خدا، شیعیان و دوستان اولادم را نجات بده. فیقول اللّه: قد غفرت لهم. خداوند می‏فرماید: من همه‏ آنها را آمرزیدم. فتقولین: یا ربّ شیعة شیعتی. پس می‏گویی: ای پروردگارم، شیعیان و دوستان شیعیانم را نجات بده. فیقول اللّه: انطلقی فمن اعتَصَمَ بکِ فهو معکِ فی الجنة. فعند ذلک یَوَدُّ الخلائق انّهم کانوا فاطمیّین. پس خدا می‏فرماید: در محشر حرکت کن، هر کس به ‏تو معتصم شد و به‏ دامن شفاعت تو چنگ زد، او با تو در بهشت است. اینجا است که همه‏ خلایق در محشر آرزو می‏کنند: ای کاش، ما نسبتی با فاطمه می‏داشتیم. فتسیرین و معک شیعتُکِ و شیعة ولدک و شیعة امیرالمؤمنین، آمِنةً رَوْعاتهم، مستورة عوراتهم، قد ذهبت عنهم الشدائد و سهُلَتْ لهم الموارد. یَخافُ الناسُ و هم لایخافون و یَظْمأ الناس و هم لایَظْمَئون. آن‏وقت تو به ‏طرف بهشت راه می‏افتی و همراه تو دوستان تو و دوستان فرزندان تو و دوستان امیرالمؤمنین در حرکتند. همه‏ ترس‏هایشان از بین رفته است که هیچ ترسی در دل ندارند. همگی پوشیده‏اند و مشکلات همه برطرف شده است. راه را راحت طی‏ می‏کنند. همه در ترسند، آنها نمی‏ترسند. همه تشنه‏اند ولی آنها تشنه نیستند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 307 *»

فاذا بَلَغْتِ بابَ الجنّة تلقَّتْکِ اثنتاعشر الف حوراء، لم‏یَتَلقَّیْنَ احداً قبلک و لایتلقّین احداً کان بعدک شما به ‏در بهشت که می‏رسی، دوازده هزار حوریه به پیشواز شما می‏آیند که قبل از شما با کسی برخورد نکرده‏اند و بعد از شما هم با کسی برخورد نمی‏کنند. بایدیهم حِرابٌ من نور علی نَجائِبَ من نور رَحائِلُها من الذهب الاصفر و الیاقوت، ازمّتها من لؤلؤ رطب علی کل نجیب نمرقة من سندس منضود. در دست‏های آنها حربه‏هایی از نور است و بر مرکب‏هایی از نور سوارند. فاذا دخلتِ الجنّة تُباشِر بک اهلها. داخل بهشت که می‏شوی، تمام اهل بهشت در خدمت تو هستند. ورود تو را به ‏یکدیگر مژده می‏دهند. و وُضِعَ لشیعتک مَوائدُ من جوهر علی اعمدة من نور فیأکلون منها و الناس فی الحساب و هم فی ما اشتَهَتْ انفسهم خالدون. برای دوستان تو میزهای غذا از گوهر بر پایه‏های نور قرار داده می‏شود. روی آن میزها مائده‏ها، غذاها است که از آنها می‏خورند. مردم در حساب هستند و ایشان در بهشت به‏سر می‏برند. و اذا استقرّ اولیاء اللّه فی الجنّة، زارک آدم و من دونه من النبیّین. وقتی‏که اولیاء خدا در بهشت قرار می‏گیرند، آدم و سایر انبیاء، همه به ‏زیارت تو می‏آیند. و انّ فی بُطْنانِ الفِرْدَوْس لؤلؤتان من عِرْقٍ واحد لؤلؤة بیضاء و لؤلؤة صفراء فیهما قصور و دُور، فی کل واحدة سبعون الف دار. فالبیضاء منازلُ لنا و لشیعتنا و الصفراء منازل لابرهیم و آل‏ابرهیم صلوات ‏اللّه‏ علیهم ‏اجمعین. در دل فردوس دو لؤلؤ از یک ریشه هست، یک لؤلؤِ سفید و یک لؤلؤِ زرد. هریک از آنها دارای هفتاد هزار خانه و قصر است. لؤلؤ بیضاء و سفید جایگاه ما و شیعیان ما است و لؤلؤ زرد جایگاه ابراهیم و آل ابراهیم است.

فاطمه‏ زهرا؟عها؟ این مژده‏ها را که برای خودش و دوستانش شنید، عرض کرد: یا ابه فماکنتُ اُحِبّ ان‌اری یومک و لااَبقیٰ بعدک. ای پدر، دوست ندارم که زنده باشم و وفات شما را ببینم و دوست ندارم بعد از شما بمانم. قال: یا ابنتی، لقد اخبرنی جبرئیل عن اللّه عزّوجلّ انّک اول من تلحقنی من اهل بیتی. فالویل کلّه لمن ظلمک و الفوز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 308 *»

العظیم لمن نصرک.([63]) فرمودند: ای دخترم، جبرئیل از خدای عزوجل به‏ من خبر داد که تو اولین کسی هستی که از اهل‌بیتم به ‏من ملحق می‏شوی. پس همه‏ هلاکت بر کسی‌ که به تو ستم می‏کند و رستگاری بزرگ برای کسی که تو را یاری می‏نماید.

یکی از راویان این حدیث عَطاء است. شاید همان عطیه‏ای است که در اربعین همراه جابر بن عبدالله انصاری به ‏کربلا آمده بوده است. او می‏گوید رسم ابن‏عباس این بود که وقتی این حدیث را از امیرالمؤمنین صلوات ‏الله‏ علیه ذکر می‏کرد، بعد این آیه را هم تلاوت می‏نمود: کسانی‏که ایمان آورده‏اند و فرزندانشان ایشان را به ایمان‌آوردن متابعت کرده‏اند، ما ذریه و فرزندانشان را به‏ ایشان ملحق می‏کنیم. از اعمال ایشان چیزی کم نمی‏کنیم و هر شخصی رهین و در گرو آن چیزی است که کسب کرده و به دست آورده است.

این آیه مژده است برای دوستان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ که از نظر ایمانی فرزندان محمّد و علی سلام ‏الله ‏علیهما و آلهما هستند. ان‌شاء‌الله خداوند ایمان‏های ما را زیاد و معرفت ما را بیش از این و توفیق عمل به‏ ما کرامت کند. ما را از ذریه‏ محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ محسوب فرماید و ما را به ایشان ملحق نماید.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 309 *»

مجلس 20

 

(شب پنجشنبه  24 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

r عالم مثال از نظر بزرگان ما+ و از نظر حکماء‌

r هر عالم و هر موجودی به‌‏حسب خودش ماده و صورتی دارد

r معنای فرمایش حضرت امیر؟ع؟ درباره‏ عوالم عُلویّ

r نسبت و ارتباط ماده و صورت با یکدیگر

r ماده‏ قریب و ماده‏ بعید

r جسم مثالی (هورقلیایی) از عناصر عالم خودش تشکیل می‏یابد

r هر مرتبه از مراتب انسان ماده‏ای و صورتی دارد

r صورت‏های مراتب با اسباب تکوینی و تشریعی اکتساب می‏شود

r صورت‏های مراتب هر انسانی بر شکل و هیئت او است

r صورت‏های شرعی (سعادت، شقاوت) بر همه‏ مراتب پوشیده می‏شود

r صورت‏های شرعی مانند صورت‏های تکوینی، صورت‏های ذاتی است

r مقصود از صورت‏ها، اعراض این عالم نیست

r کفار در ظاهر به ‏صورت انسان هستند ولی در باطن به‏ صورت حیواناتند

r مسخ در امت‏های گذشته

r مسوخات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 310 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عالم مثال طبق نظر بزرگان+ که از آیات و روایات استفاده فرموده‏اند، به‏‌حسب خود دارای ماده و صورت است. با عالم مثالی که حکماء گفته‏اند تفاوت دارد. حکماء عالم مثال را صورت مجرد و محض می‏دانند. برای عالم و رتبه‏ مثال ماده قائل نیستند. عالم طبیعت را دارای ماده و صورت مقترن با یکدیگر می‏دانند. عالم مثال را عالم صورت محض و مجرد از ماده می‏دانند. عالم نفس را عالم تجرد از ماده و صورت، هر دو می‏دانند. به همین مناسبت عالم‏ها را هم به سه قسمت می‏کنند: عالم دنیا، عالم برزخ و عالم آخرت. می‏گویند: عالم دنیا، عالم طبیعت است که ماده و صورت با یکدیگر مجتمع و مقترن هستند. عالم برزخ و عالم خیال، عالم صورت محض و تجرد از ماده است. عالم آخرت، عالم تجرد از ماده و صورت است.

عرض شد اینها همه خلاف موازین حق، خلاف آیات قرآن و خلاف روایات معصومین؟عهم؟ است. الحمدلله برای ما روشن است که خدا عالمی و موجودی را خلقت نکرده است که بی‏ماده و صورت باشد. هر شی‏ء و موجودی و در نتیجه هر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 311 *»

عالمی از عوالم و هر موجودی از موجودات هر عالمی، از ماده و صورت مرکبند که با یکدیگر مقترنند.

البته ماده مرتبه‏ قوّه و استعداد است. به‏طور کلی ماده یعنی حالت قوه و استعداد برای پذیرش. صورت مقام فعلیّت است. صورت که بر ماده عارض می‏شود، یعنی فعلیتی برای ماده فراهم می‏گردد. دیگر خود صورت را حالت استعدادِ ماده، برای آن صورت و امثالش نمی‏گویند. ماده استعداد و قابلیت دارد. اما بعد از آنکه صورت بر ماده عارض شد، دیگر خود صورت، فعلیت و کمالی است که بر این ماده ظاهر شده است.

ماده قابل تغییر و تغیر است اما صورت دیگر تغییرپذیر نیست مگر آنکه صورت عرَضی باشد. اگر صورتی باشد که بی‏دخالت عرَضی از اَعراض برای ماده فراهم شده باشد، این صورت تغییر و تبدّل پیدا نمی‏کند.

وقتی‏که از حضرت امیرالمؤمنین صلوات ‏الله‏ علیه راجع به عوالم عُلویّ سؤال می‏شود، می‏فرمایند: صور عاریة عن المواد، عالیة عن القوة و الاستعداد، تجلّی لها فاشرقت و طالعها فتلألأت و القیٰ فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله.([64])

آنچه مسلّم است این‏ است که وقتی امام؟ع؟ از عوالم عُلوی سؤال می‏شوند، می‏فرمایند: صور عاریة عن المواد. شاید بعضی از حکماء از همین نوع احادیث استفاده کرده‏اند و فکر کرده‏اند که عالم برزخ که از عوالم علوی به ‏حساب می‏آید، صورتی مجرد از ماده است. اما مراد امام؟ع؟ که این‏طور فرموده‏اند، مواد زمانی است. یعنی عوالم علوی به‌حسب خود ماده دارند اما ماده‏شان، ماده‏ عنصری زمانی نیست، بلکه ماده‏ای به‌حسب رتبه‏ خودشان است. صورت‏هایی هستند که بر ماده‏های مناسب خود، عارض شده‏اند. این‌طور نیست که ماده‏شان مناسب آن صورت‏ها نباشد یا به ‏طور کلی ماده نداشته باشند.  صورت در تحقّق به ‏ماده برپا است. نمی‏شود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 312 *»

که بی‏ماده صورتی متحقق باشد. ماده هم در ظهور و پیدایی به ‏صورت برپا است. باید صورتی باشد تا ماده در آن ظاهر شود. چون ماده، مقام قوه و استعداد است اما صورت، مقام فعلیت، کمال و ظهور است.

پس اگر فرمودند: «صورت‏هایی هستند که از مواد عاریند» یعنی از ماده‏های زمانی. زیرا عوالم عُلوی از قبیل عالم برزخ و مثال، ماده‏ای از جنس خودشان دارند. صورت‏هایی از جنس و مناسب همان ماده‏ها بر آنها عارض است.

البته صورت قبلاً وجود ندارد که بعد بر ماده عارض بشود. این سخنان در تحلیل‏های ذهنی و عقلی است. در خارج معنی ندارد که بگوییم ماده‏ای باشد و بعد صورت بر آن عارض بشود. این بحث‏ها از نظر انفکاک و تفکیک‏های ذهنی است.

صورت تمثّل و ظهور ماده در خارج است. اگر بخواهیم که ماده در خارج متحقق، ظاهر و متمثل بشود، خواه‌نخواه صورت می‏خواهد. صورت هم می‏دانیم که مناسب با ماده است.

دقت داشته باشید، مراد از «ماده» که در این مباحث می‏گوییم چیست، تا اگر به حرف‏های حکماء برخوردید و آنها را مطالعه کردید، امتیاز فرمایشات بزرگان برایتان روشن باشد. ماده که می‏فرمایند، ماده‏ قریب، نزدیکِ به‏ صورت مراد است. یعنی ماده‏ای که قریب به ‏صورت و مشرف به ‏تمثّل و تحقق‌یافتن در خارج است. پس ماده‏های عُلیا و مراتب بالا مراد نیست.ما اگر ماده‏های بالا و عُلیا را حساب کنیم، درباره‏ آنها می‏شود بگوییم که صلاحیت برای پذیرفتنِ انواع و اقسام صورت‏ها و تغییرها را دارند. انواع صورت‏ها عارض شود و برطرف شود. چنان‏که می‏گوییم ماده‏ کلی، منبسط می‏شود به ماده‏ عقلانی، ماده‏ نفسانی، ماده‏ جسمانی و از این قبیل. این‏طور تقسیم‏بندی و سخن‏گفتن درباره‏ ماده مقصود نیست.

ماده که در این مباحث مطرح می‏شود، ماده‏های مُشرف به‏ فعلیت و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 313 *»

صورت‏گرفتن مراد است. فرض کنید همین ماده‏ عالم ما، ماده‏ طبیعی عنصری دنیایی، این ماده صلاحیت و قوه و استعداد برای صورت‏های جسمانی است که بر آن عارض بشود. همین صورت‏هایی که در عالم جسم مشاهده می‏کنیم یا مشاهده نمی‏کنیم و وجود دارد، این صورت‏ها بر ماده‏های مُشرف به این صورت‏ها پوشیده می‏شود.

ماده که می‏گوییم، همین ماده را اراده می‏کنیم، ماده‏ مُقارن، مُشرف و قریب به این صورت. مثل همین عناصر که ماده‏هایی هستند که این صورت‏ها بر آنها پوشیده می‏شود. ماده‏ عالم مثال و عالم برزخ هم ماده‏هایی هستند که صورت‏های برزخی بر آنها پوشیده می‏شود. ماده‏های نفسانی هم ماده‏هایی هستند که صورت‏های نفسانی بر آنها پوشیده می‏شود. ماده‏های عقلانی هم ماده‏هایی هستند که صورت‏های عقلانی بر آنها پوشیده می‏شود.

پس صورت‏ها کاملاً با ماده‏ها مناسب و همین‏طور ماده‏ها با صورت‏ها مناسبند. صورتی که برای این ماده استخراج می‏شود، مال خود این ماده و مناسب خود این ماده است. اگر اعراض دخالت نداشته باشند، دیگر این صورت تغییر و تبدل پیدا نمی‏کند. البته اگر اعراض دخالت داشته باشند، صورت تغییر پیدا می‏کند و قابل تبدل است. بحث ما در همین ماده‏ مُشرف به صورت است، نه ماده‏های بالاتر و بالاتر که صلاحیت هر نوع صورت را دارند.

ماده‏ای را فرض کنید از عناصری که آهن شده است. این ماده به‌حسب خودش صورت‏هایی بر آن عارض می‏شود که کاملاً مناسب با آهن است. همین‏طور عناصری که هوا شده، ماده است. صورت‏هایی که بر این هوا عارض می‏شود، مناسب همین هوا است. آن صورت‏ها که بر ماده‏ آهن عارض می‏شود، بر ماده‏ این هوا عارض نمی‏شود. صورت‏های مناسب همین ماده، بر این ماده عارض می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 314 *»

این یک مثال تقریبی است که با وجود آنکه همه‏ این ماده‏ها عنصری و دنیایی هستند، اما صورت‏های هر کدام، مناسب خودشان است. صورتی که بر آب عارض می‏شود، بر خاک عارض نمی‏شود. بر خاک، صورت مناسب با خاک و بر آب صورت مناسب با آب عارض می‏شود.

صورت‏های مراتب همین‏طور هستند. صورت‏هایی مناسب آن ماده‏های مُشرف به پیداشدنِ چنان صورت‏هایی. پس صورت عقلانی با ماده‏ عقلانی، صورت نفسانی با ماده‏ نفسانی، صورت مثالی با ماده‏ مثالی و صورت جسم با ماده‏ جسم مناسب است؛ این مطلب مسلم است.  پس عالم مثال را عالمی باید بدانیم که دارای ماده و صورت است، اما ماده به‌حسب خودش و صورت‏های عارض بر آن هم، به‌حسب خودش.

نکته‏ای که در اینجا لازم است بدانیم اینکه مقصود از صورت مثالی و مثال که ذکر می‏کنم، بررسی مطلقِ عالم مثال نیست. چون عرض کردم که آن بحث به معاد و مسائل معاد مربوط است. ما درباره‏ «بدن مثالی» صحبت می‏کنیم و از بدن مثالی، «جسم مثالی» را اراده می‏کنیم، نه آن بدن مثالی که در چند حدیث _ شاید دو سه‏تایی بیشتر نباشد _ رسیده است. درباره‏ روح سؤال می‏شود که بعد از مفارقت از بدن چه می‏شود. امام؟ع؟ می‏فرمایند: در قالبی مثل قالب دنیاییش قرار می‏گیرد.([65]) یک‏وقتی آن احادیث خوانده شد.([66]) آن قالبی که در آن روایات آمده است، مقصود ما نیست.

آن همان رتبه‏ مثال و مرتبه‏ای از مراتب ما است. چون عرض شد که مراتب ما از عقل تا مرتبه‏ مثال در یکدیگر اشراق دارند و توأم و همراه با یکدیگر حساب می‏شوند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 315 *»

رتبه‏ مثال همان مرتبه‏ مثالی است که بر هیئت همین بدن و قالبی به ‏مانند این قالب است. مراتب بالا در آن قرار می‏گیرد و الآن هم قرار دارد. ملک از مثال به بالا را قبض می‏کند و در بهشت یا جهنم قرار می‏دهد.

به‏طوری است که امام؟ع؟ فرمودند: وقتی‏که ارواح یکدیگر را می‏بینند، می‏شناسند. همدیگر را می‏شناسند و نزد روح تازه‏وارد به ‏احوال‏پرسی می‏روند. درباره‏ کسانی‌که هنوز زنده هستند و نمرده‏اند، گفتگو و سؤال می‏کنند، فلانی چه شد؟ فلانی چه شد؟… اگر بگوید که زنده است و در دنیا بود، مؤمنان امید به نجاتش دارند. می‏گویند: امید است که وقتی مرد به ما ملحق شود. اما اگر بگوید: فلانی مرد، چون آنها او  را ندیده‏اند، همه متأثر و غصه‏دار می‏شوند، می‏گویند: معلوم می‏شود که هلاک شد و در جهنم قرار گرفت.([67]) چون اگر بهشتی بود، نزد ایشان می‏آمد. به‏طور کامل می‏شناسند.

پس از مرتبه‏ مثال به بالا که روح اسمش است، در رتبه‏ مثالی قرار گرفته‏اند و دیگر از هم جدا نمی‏شوند. اگر فؤاد هم فعلیت پیدا کند، آن مراتب را هفت‏تا حساب کردیم. این هفت‏تا از هم جدا نیستند و تا نفخه‏ صَعِق در بهشت یا جهنم با همند. بحث ما درباره‏ «جسم مثالی» است که در قبر قرار می‏گیرد. در قبری که برایش روضة من ریاض الجنة یا حفرة من حفر النیران است. می‏خواهیم بگوییم که آن صورت دارد، شعور دارد و سخن می‏گوید، می‏بیند، می‏شنود، می‏بوید و… . تمام آثار حیاتی بر آن مترتب است. به تعبیر بزرگان ما، بدن اصلی، بدن هورقلیایی یا مرتبه‏ مثالی.

خلاصه، این مرتبه، هم ماده و هم صورت دارد. صورت بر ماده‏اش عارض است، چنان‏که الآن این بدن عنصری ما، ماده و صورت دارد. ماده‏اش از عناصر این عالم و صورتش هم مناسب این عناصر است. حیاتش مناسب همین‏جا حیات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 316 *»

عنصری است. ادراکاتش و تمام این قُوا هم به همین حیات عنصریش مربوط است. یعنی الآن که ما تمام قوا را داریم، قوای ظاهری داریم و قوای باطنی هم داریم، همه‏اش از همین حیات عنصری استخراج شده که از همین عناصر بدن ما استخراج گشته است.

ما به این حیات عنصری زنده هستیم. آن مرتبه‏ مثال، بدن مثالی و جسم مثالی هم همین‏طور است؛ چون مثل همین است؛ یعنی از عناصر عالم هورقلیا ساخته و درست شده است و الآن همین‏طور دارد درست می‏شود. همین‏طور که این بدن ما از این عناصر دارد درست می‏شود، آن هم از همین عناصر دارد درست می‏شود. چون در واقع غیب همین است. آن هم از عناصر عالم هورقلیا دارد درست می‏شود. آن ماده‏ هورقلیایی، شکل و هیئت و صورت دارد که بر آن پیکره و بدن پوشانیده می‏شود.

این هیئت‏ها به ‏این صورت برای هر مرتبه‏ای هست. نفس ما هم که ماده‏اش نفسانی و از عرصه‏ عالم نفوس است، برای خودش صورت دارد. عقل همین‏طور، چون ماده‏اش عقلانی است، مناسب عالم عقول صورت دارد. ولی همه‏ این صورت‏ها برای همه‏ این مراتب، از همین عالم دنیا و زمان اکتساب می‏شود. تمام، از همین عالم اکتساب می‏شود. مثلاً خدا اراده می‏فرماید که برای شخصی مراتب را خلقت کند. این اراده تعلق می‏گیرد که عقل آن شخص را در عالم عقول به شکلی مناسب آن شخص در عالم عقول درآورد. نفس را در عالم نفوس به شکل و هیئت و صورتی مناسب عرصه‏ نفوس درآورد و شکل آن شخص هم باشد. همین‏طور مرتبه‏ مثال را به شکل و هیئتی درآورد که مناسب عرصه‏ مثال باشد؛ البته هم مرتبه‏ مثال و هم آن بدن مثالی. اینها را به شکلی درمی‏آورد که مناسب عرصه‏ مثال است و بر هیئت آن شخص هم هست. در اینجا هم همین بدن آن شخص را قرار می‏دهد که همین ماده است و بر صورت و شکل و خصوصیت آن شخص است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 317 *»

البته می‏دانیم که همه‏ اینها اسباب لازم دارد؛ اسباب تکوینی یا اسباب تشریعی. الآن که این ماده، ماده‏ بدنِ شخصی شده، خصوصیت آن شخص برایش پیدا گشته و صورت او بر آن پوشیده شده است؛ همین‏طوری که نبوده بلکه اسباب تکوینی در کار بوده است. آن اسباب تکوینی باعث و علتی شده که خدا آنها را قرار داده است تا بدن این شخص به ‏شکل این شخص دربیاید. چرا بدنش به شکل آن شخص نشده است؟ چرا آن شخص نشد و این شخص شد؟ پس اسباب و عوامل در کار است و در اثر آن اسباب و عوامل، این ماده‏ عنصری بدنِ این شخص، این شخص شد.

در نتیجه دیگر شما این شخص را تا زنده است، در صورت همین شخص می‏بینید، صورت این شخص از او جدا نمی‏شود و بر همین ماده بار شده است. در عرصه‏ عالم مثال هم که بدن هورقلیایی، شکلِ این شخص را به‏ خود می‏خواهد بگیرد، باز اسباب و عوامل در کار است. آن اسباب باعث می‏شود که هیئت مناسب عرصه‏ مثال بگیرد. مرتبه‏ نفس و مرتبه‏ عقل هم همین‏طور است. به‏طور کامل عقل این شخص بر صورت این شخص و به‏ راستی بر شکل و شمایلش است.

البته توجه دارید که به‏حسب ماده‏ خودش منظور است. این‏طور فکر نکنید که مثلاً حالا که شخصی در اینجا انسان لاغر اندامی است، سرش روی شانه‏اش یا دست‏هایش در این قسمت بدن است و این هیئت ظاهری را دارد، شکم، سینه و پا هرکدام در جایی است؛ پس بگویید عقل او هم همین‏طور است. سرش بالای شانه‏اش است، دست‏هایش این‏طوری و پاهایش این‏چنین است. این فکر درست نیست.

اینکه می‏گوییم بر هیئت آن شخص است، یعنی اگر کسی همان ماده‏ عقلانی را با همان صورتِ مناسب آن شخص به‏ اعجاز نبی یا ولیی در این عالم جسم عنصری بکشاند و به ‏این انجماد عنصری درآورد، می‏بینیم که بر شکل آن شخص است. باز اگر نبیی همین هیئت و صورت عنصری آن شخص را به‏ اعجاز در عالم عقل ببرد،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 318 *»

مناسب با همان هیئت و رتبه‏ عقلانی است.

نفس شخص همین‏طور است. ماده‏اش به‏ صورت او است و به ‏طوری مناسب و مطابق او است که اگر نبی یا امامی نفس او را پایین بیاورد، یعنی از عرصه‏ نفس، در عالم جسم بیاورد و به ‏او تجسّد و جمودیت بدهد، بر همان هیئت او می‏شود. اصلاً همان می‏شود.

می‏فرماید: بعد از مرگ، تا ارواح در بهشت وارد می‏شوند، اصلاً یکدیگر را می‏شناسند،([68]) با آنکه می‏دانیم که روح در بهشت قرار می‏گیرد و بدن اینجا است. پس روح بر شکل شخص است. آن‏قدر عین او است که هیچ فرقی نمی‏کند. یعنی اشتباه نمی‏شود، رفیقش او را می‏شناسد، می‏رود و از او احوال‏پرسی می‏کند که چه شد و چه شد؟

آن‏قدر عجیب است که آثار مرگ در رخساره‏اش دیده می‏شود که به یکدیگر می‏گویند: حالا آسوده‏اش بگذارید، قدری آسایش پیدا کند و کمی قرار بگیرد. چون دورش می‏ریزند و شروع می‏کنند به سؤال و پرسش کردن از حال دوستان، فامیل و دیگران. بعد به هم می‏گویند: رهایش کنید، بگذارید آرام و قرار بگیرد، آسوده باشد.([69]) مثل کسی‏که خسته و مانده از مسافرت رسیده و آثار خستگی از چهره‏اش محسوس است که می‏گویند: بگذار خستگی بگیرد، قرار بگیرد، بعد احوال‏پرسی کنید. به‏همین‏طور خستگی، اضطراب و نگرانی‏های مرگ چنان اثر می‏گذارد که اصلاً برای آنها محسوس است، می‏بینند و آثار را مشاهده می‏کنند.

پس باید هیئت و صورتی داشته باشد که کاملاً با این صورت مطابق باشد. خدا به ‏اسبابی تکوینی بر این مواد، هیئت‏های تکوینی می‏پوشاند. به اسباب تکوینی بر ماده‏ عقل، صورتی مناسب آن می‏پوشاند. همین‏طور که این صورتی را که می‏بینیم، با

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 319 *»

این اسباب تکوینی که در کار است، بر این بدن عنصری پوشانیده است.

صورت شرعی، عبارت ‏است از سعادت و شقاوت، ایمان و کفر، که باز آنها هم به اسباب شرعی بر صاحبانش پوشیده می‏شود. در ظهور، امام؟ع؟ که با آن انگشتر بر پیشانی‏های مؤمنان می‏زند، نوشته و رسم می‏شود: هذا مؤمن حقاً. با آن عصا که نامش میٖسَم است، بر پیشانی‏های کافران می‏زند، نوشته می‏شود: هذا کافر حقاً.([70]) این‏طور نیست که اینجا، جمله‏ هذا کافر حقاً یا هذا مؤمن حقاً نوشته بشود؛ بلکه چهره‏ ایمانی با آن انگشتر و چهره‏ کفر با آن عصا استخراج می‏شود. دیگر هیچ‏کس خودش را نمی‏تواند بپوشاند. همانی که هست ظاهر می‏شود.

چون در ظهور امام؟ع؟ اعراض آهسته‌آهسته کم می‏شود. دیگر مرتب لطافت فراهم می‏گردد و اعراض کم می‏شود. آن صورت‏های مناسب و صورت‏های ذاتی استخراج و بر ماده‏ها پوشانده می‏شود. این صورت‏ها که استخراج و بر ماده‏ها پوشانیده می‏شود، صورت‏های شرعی است که با اسباب و عوامل شرعی اکتساب می‏گردد. پس همه‏ این مراتب باید صورت اکتساب کنند. اکتساب هفت هیئت و صورت، چه تکوینی و چه تشریعی، در همین عالم است و خدا در همین عالم قرار داده است. همین ‏که خدا شخصی را در اینجا می‏آفریند، همه‏ مراتب او را، با اسباب مناسب به صورت‏های مناسب می‏آفریند.

صورت‏های تکوینی همین ‏است که الآن می‏بینید که شکل این شخص از شکل آن شخص، جدا است. اینجا اسباب تکوینی در کار بوده و خداوند به آنها، این شکل و صورت‏ها را استخراج کرده است. اسباب شرعی هم همین‏طور است. اسباب شرعی که در کار است، صورت‏های شرعی: ایمان، کفر، سعادت، شقاوت و… استخراج می‏شود. حضرت آن صورت را استخراج می‏کنند به‏طوری ‏که هیچ با هم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 320 *»

اشتباه هم نمی‏شوند.

صورت ایمانی این‌طور نیست‏ که حال که در چهره‏ این شخص مهر کردند و در پیشانیش نوشته شد: هذا مؤمن حقاً، در چهره‏ آن شخص هم نوشته شد: هذا مؤمن حقاً، هر دو به یک شکل نوشته شده باشد. بلکه این صورت ایمانی که از این استخراج شده مخصوص خودش است، آن صورت ایمانی هم که از او استخراج شده، مخصوص خود او است، به‏طوری که هیچ با یکدیگر اشتباه نمی‏شوند. چطور در بهشت همه مؤمنند، همه به شکل و شمایل و بر حدود ایمانند، اما هیچ با هم اشتباه نمی‏شوند. روح هم هستند، الآن در بهشت برزخ روح هستند و هیچ اشتباه هم نمی‏شوند. تا روحی وارد می‏شود، او را می‏شناسند.

کفّار هم همین‏طورند. تا وارد می‏شوند يکدیگر را خوب می‏شناسند. کفار آن‏قدر از هم بدشان می‏آید و متنفر می‏شوند که یکی از عذاب‏هایشان همین دیدن يکدیگر است. رنج می‏برند، می‏گویند کاش تو نبودی، کاش لااقلّ تو را نمی‏دیدم، دیگر همین عذاب خودم مرا بس بود. دیگر از تو، از دیدن تو، از فحش‏های تو مثلاً ناراحت نمی‏شدم. يکدیگر  را گاز می‏گیرند، لگد می‏زنند و چه و چه. با یکدیگر اوضاعی دارند. خدا ما را با آنها قرار ندهد. الحمدلله ما به عکس آنها هستیم. مؤمنان از دیدن یکدیگر خوشحال می شوند. علی سرر متقابلین،([71]) یکی از لذت‏هایشان ملاقات و دیدار یکدیگر است.

پس این صورت‏ها همراه ماده است. اینکه می‏گویند: عالم مثال، صورت محض و مجرد از ماده است، مزخرف است. خلاف قرآن و خلاف فرمایشات معصومین؟عهم؟ است. عالم مثال مناسب خودش، ماده دارد و صورت دارد. ولی اگر اعراض در بین نباشد، صورت‏ها ذاتی است. حتی صورت تکوینیش ذاتی است و دیگر تغییر پیدا نمی‏کند. فعلیتی است که حاصل شده و تغییر و تبدلی برایش نیست.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 321 *»

اما اگر ماده مَشوب باشد، یعنی خالص نباشد و اعراض داشته باشد، در اثر اعراض، صورت‏های غیر ذاتی هم بر آن ظاهر می‏شود.

در این عالم، این پیکره، بدن ما است. اما چون عالم اعراض است، چه‌بسا این بدن عنصری بر هیئت انسان است اما اگر در باطن کافر است، نباید بر هیئت انسان باشد. انسان، مؤمن است و صورت انسانیت، صورت ایمانی است. چون عالم اعراض است و برخی به ‏ظاهر، اظهار ایمان کرده و اسلام آورده‏اند، ظاهرشان ظاهر انسان است. اما کفار که به ‏ظاهر هم اظهار ایمان نکرده‏اند ولی صورتشان صورت انسان است، چون اعراض در کار است. شاید به‏واسطه‏ اقتضاء فطرت باشد زیرا  کلّ مولود یولد علی الفطرة([72]).

اگر همین‏جا تصفیه شروع شود و اعراض برطرف گردد، همین شخص به صورت خودش که صورت حیوانی است می‏شود. صورت این حیوان‏ها منظور نیست. ممکن است به این حیوان‏ها شباهت داشته باشد اما این کجا و آن کجا؟ آن حیوانیتی که از کفار، معاندان و دشمنان محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ استخراج می‏شود، چه حیوانیتی است!

«مسخ» در امت‏های پیشین به دعاء انبیاء بوده است. در آن زمان‏ها به دعاء انبیاء تصفیه رخ می‏داد. اعراض از این ماده‏ عنصری گرفته می‏شد و کنار می‏رفت. خودِ ماده با همان صورت اکتسابی مناسب می‏شد. چون صورت اکتسابی کفر بود، به ‏شکل حیوانات می‏شدند. اما چه حیواناتی! این حیوانات نزد آنها، چه بگوییم؟! اولئک کالانعام بل هم اضلّ([73]) خیلی بدتر از این حیواناتند. تفاوت بین انسانیت و حیوانیتِ الآن است. الآن ببینید چقدر بین انسانیت و حیوانیت روی این زمین فرق است؟!

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 322 *»

باز هم توضیح عرض کنم: یک انسان خیلی خوب، نجیب و مانند گوسفندی سربه‏راه را با یک گوسفند کنار هم بگذارید. طبع هر دو طبع گوسفند است اما این گوسفند کجا، آن گوسفند کجا؟! همین‏طور یک انسان بلغمی مزاج را که خیلی بلغمی است، کنار یک الاغ مثلاً بگذارید. این هم خیلی خون‏سرد و متحمل است که همه‌چیز را تحمل می‏کند، آن الاغ هم همه‌چیز را حمل می‏کند. هر دو از نظر طبیعت یکی هستند، اما این الاغ کجا آن الاغ کجا؟! خیلی فرق است. یا مثلاً میمونی را کنار یک انسان بازیگوش، بازیگر و مطربی بگذارید. این هم میمون است، آن هم میمون است، اما چقدر فرق است؟ همین‏طور حیوان درنده‏ای چون شیر و یک انسان درنده مثل شیر را کنار هم بگذارید، چقدر بین این و آن فرق است؟

قرآن ابتداء می‏فرماید: اولئک کالانعام اینها حیوانند. می‏دانیم کاف تشبیه در قرآن این‏طور نیست که خدا بخواهد تشبیه بفرماید. به‏ ظاهر تشبیه است اما در قرآن مُشَبَّه عین مُشبَّه‏بِه است. پس یعنی همین‏ها حیوانات هستند اما حیوانات عرصه‏ نفس و نفوس هستند درنتیجه بل هم اضل. اینها خیلی بدتر، گمراه‏تر، بی‏پرواتر و از این قبیل هستند.

یک خوک را در نظر بگیرید که آن طبیعت خوکی برایش هست. یک انسان بی‏غیرت، بی‏عفت و بی‏همه‌چیز  را هم در نظر بگیرید که از همه‏ بی‏عفتی‏ها درباره‏ خودش و ناموسش، هیچ پروا و باک نداشته باشد. این طبیعت خوک است. حال این دوتا را کنار هم بگذارید، آیا می‏شود گفت که اینها یکی هستند؟ چقدر با یکدیگر فرق دارند؟! آن خوک کجا، این خوک کجا؟!

دانه‏ فلفل سیاه و خال مه‏رویان سیاه   هر دو جان‏سوزند اما این کجا و آن کجا؟!

به خدا پناه می‏بریم. خدا ما را از شرّ اینها حفظ کند. خدا این خصلت‏ها و صفات ناپاک را از قاطبه‏ اهل ایمان و دوستان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ برطرف کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 323 *»

در زمان انبیاء این‏طور بود که به اعجاز انبیاء تصفیه رخ می‏داد. تا تصفیه می‏شد، همین ماده‏ عنصری اینجا، از اعراض زاید پاک می‏شد، آن صورت‏ها ظاهر می‏شد و مسخ می‏شدند، به خدا پناه می‏بریم، میمون می‏شدند، خوک و حیوانات می‏شدند. البته آنها چند روزی بیشتر زنده نمی‏ماندند، دوام نمی‏آوردند و از بین می‏رفتند.

اینکه به این حیوانات، مُسُوخات می‏گویند، این‏طور نیست که همان‏ها یا فرزندان و بازمانده‏های آنها باشند، بلکه بر این هیئت‏ها می‏شدند. چون بر این هیئت‏ها می‏شدند، به آن اعتبار، اینها را هم مسوخات می‏گویند. اینها یادگارهای آنها یا از آنها نیستند. خیلی فرق می‏کند، فرقش فرق انسانی است که الآن روی زمین راه می‏رود با حیوانات.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 324 *»

مجلس 21

 

(شب یکشنبه  27 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r صورت‏های همه‏ مراتب انسان در همین دوره‏ دنیایی فراهم می‏گردد

r صورت‏های مراتب با هم مشابهت دارند

r  کارهای هر شخصی بر هیئت او می‏باشد

r صورت‏های برزخی به هیئت‏های زمانی نزدیکند

r اعراض، صورت‏های اصلی را تغییر می‏دهند

r در امّت‏های گذشته مسخ صورت‏های اصلی را آشکار می‏کرد

r مادّه‏های دنیایی صورت دنیایی و مادّه‏های برزخی صورت برزخی
و مادّه‏های آخرتی صورت آخرتی دارند

r دوره‏های دنیایی و برزخی برای تصفیه‌شدن است

r داستان منصور دوانیقی در فضائل امیرالمؤمنین؟ع؟ به‏ نقل «اَعمش»

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 325 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

برای جمیع مراتب انسان، ماده و صورتی است؛ برای مرتبه‏ جسمانی عنصری دنیایی، برای مرتبه‏ جسمانی برزخی، برای مرتبه‏ نفسانی و همین‏طور برای مرتبه‏ عقل. ماده‏ عقلانی دارای صورت عقلانی، ماده‏ نفسانی دارای صورت نفسانی و ماده‏ جسمانی دارای صورت جسمانی است. جمیع این صورت‏ها از همین دنیا اکتساب می‏شود و در همین دوران زندگی برای این مراتب فراهم می‏گردد.

برای این مواد در هر مرتبه، در اثر متابعت از اسباب تکوینی، به‏ اکتساب بدنشان، صورت‏های تکوینی فراهم می‏شود. همچنین در اثر متابعت و مطاوعه از اسباب شرعی، در جمیع این مراتب برای این مواد، صورت‏های شرعی فراهم می‏گردد.

مثلاً مرتبه‏ جسمانی هر شخص، ماده‏ای جسمانی دارد. این ماده‏ جسمانی، صورت جسمانی مناسب آن شخص دارد که همین صورت تکوینی است که مشاهده می‏شود. این صورت را که ما برای این ماده مشاهده می‏کنیم، خدا در اثر مطاوعه و متابعت از اسباب تکوینی برای بدن و جسمانیّت آن شخص فراهم کرده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 326 *»

ماده‏ نفسانی آن شخص هم در مرتبه‏ نفسانیش مطابق و مشابه و مماثل همین صورت جسمانی، صورت دارد، البته به‌حسب ماده‏ نفسانی و رتبه‏ نفسانی. به‏طوری که اگر آن نفسانیت و ماده‏ نفسانی را غلیظ کنند و به‏ غلظت این ماده‏ جسمانی در بیاید، می‏بینیم که همین صورت تکوینیش در این عالم تکوین، بر آن ماده‏ نفسانی غلیظ شده، پوشیده می‏شود و همین صورت جسمانی آن شخص می‏شود. همچنین اگر این ماده‏ جسمانی شخصی را لطیف کنند، به‏طوری که به لطافت ماده‏ نفسانی او در بیاید، همان صورت نفسانی را که دارا است، بر این ماده پوشیده خواهد شد.

عقل هم همین‏طور است. ماده‏ عقلانی هر شخصی، صورت عقلانی دارد اما مطابق و مماثل با همین صورت تکوینی او است. آن‏قدر مشابه است که اگر آن ماده‏ عقلانی را به‏ غلظت این ماده‏ جسمانی غلیظ کنند، می‏بینیم که همین صورت جسمانی، بدون هیچ‏گونه تفاوتی بر آن پوشیده خواهد شد. یا اگر همین ماده‏ جسمانیش را که غلیظ است، به‏ لطافت ماده‏ عقلانیش لطیف کنند، همان صورت عقلانیش بر این ماده پوشانیده می‏شود.

آن‏قدر این مطلب دقیق است که اگر امام؟ع؟ به ‏این هیئت جسمانی شخصی نظر بفرمایند که او را می‏شناسند که فلان شخص است، با چشم نفسانی خود هم در عالم نفوس به نفس او بنگرند، باز او را می‏بینند که به‏طور کامل با شخصِ اینجا مشابه است. اگر امام؟ع؟ در عرصه و عالم عقول نظر بفرمایند، باز عقل او را می‏بینند که بر هیئت و مشابه آن شخص است. برای امام؟ع؟ اشتباه و خطا دست نمی‏دهد. با چشم عقلانی خود، در عالم عقول که نظر می‏فرمایند، عقل هر کسی را بر شکل خود آن شخص می‏بینند.

به ‏همین علت وقتی‏که شخصی در این عالم ظاهر دنیایی محضر امام؟ع؟ مشرف شود و سؤالی مطرح کند، امام؟ع؟ به ‏همه‏ مراتب او نگاه می‏فرمایند. با نیروی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 327 *»

توَسُّمِ خود عقل و نفس و جسم او را می‏بینند و هیئت و خصوصیت همه‏ این مراتب را مشاهده می‏فرمایند. در نتیجه، مطابق عقل و ادراک عقلانی و در حد رشد عقلیش با او سخن می‏گویند. مطلب را برایش به‏طوری بیان می‏فرمایند، که مناسب شأن او است.

شخصی خدمت امام؟ع؟ آمد و گویا خیلی عادی بوده است. درباره‏ آن آیه‏ شریف سؤال کرد که دستور است در مناسک حج، در منی، روز عید بعد از رمی جمره و قربانی‌کردن، باید تقصیر یا حلق کنند سپس برای طواف زیارت به‏ مکه بیایند. امام؟ع؟، باطن این آیه را در این زمینه، برای ذَريٖح تفسیر فرموده بودند. این برطرف‏کردن آلودگی‏ها و تمیز کردن خود و آمدن به‏ زیارت کعبه، یعنی بعد از اعمال حج به ملاقات امام؟ع؟ بیایند. حضرت را زیارت کنند که تمام حج این است.

راوی که شخصی عادی بود، این مطلب را از ذریح شنیده بود. خدمت امام؟ع؟ آمد و تفسیر همین آیه را پرسید. امام به ‏ظاهر تفسیر فرمودند که در روز عید بعد از رمی جمره و قربانی و تمیز کردن خود و حلق و تقصیر به ‏مکه بیایند و برای زیارت خانه‏ خدا طواف کنند. راوی عرض کرد: شما برای ذریح آن‏طور معنی فرمودید و برای من این‏طور؟ فرمود: چه کسی می‏تواند بار علمی را که ذریح برمی‏دارد و متحمل می‏شود، بردارد؟([74]) یعنی او این مقام و شایستگی را دارد که باطن آیه را برایش ذکر کنم. به ‏این علت باطن آیه را برای او ذکر کردم. پس خود امام؟ع؟ مراتب را می‏بیند و برای امام اشتباه نمی‏شود. وقتی‏که در عرصه‏ ارواح و نفوس نگاه می‏فرمایند و با چشم نفسانی، نفوس انسان‏ها را می‏بینند، برای ایشان اشتباه نمی‏شود.

عرض کرده‏ام که حتی افعال، اشتباه نمی‏شوند. افعال شخص بر هیئت و شکل شخص و بر حدود شخص است. دعاء می‏کند، زیارت می‏نماید، نماز می‏خواند؛

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 328 *»

این نمازها، روزه‏ها، دعاها، زیارت‏ها، ذکرها و فکرها، همگی اعمالی است که از ما و از سایر انسان‏ها سرمی‏زند. تمام اینها بر شکل و هیئت صاحب عمل است و همه را امام؟ع؟ مشاهده می‏فرمایند و بر امام مشتبه نمی‏شود.

امام که دعاء همه را می‏شنوند، این دعاها اعمال ما است. به دعاء هر کس که نگاه می‏کنند، آن دعاء را بر شکل خود او می‏بینند. ذکر، فکر، عبادت، سایر امور و نعوذبالله، معاصی هم همین‏طور است. امام؟ع؟ به ‏معاصی که نگاه می‏کنند، می‏بینند که این معصیت از چه‏ کسی سر زده و بر شکل و هیئت کیست. بر امام اشتباه نمی‏شود.

سخن در این است که هر کدام از این مراتب به‏‌حسب خود، دارای ماده و صورت است. صورت‏های مراتب هر شخص نیز به‏طور کامل با هم مطابق، مماثل و مشابه است که هیچ‏گونه اختلافی بین این صورت‏ها وجود ندارد. صورت هر شخصی، صورت او است؛ چه در عرصه‏ جسمانیش به‌حسب جسمش، چه در عرصه‏ نفسانیش به‏حسب نفسش و چه در عرصه‏ عقلانیش به‏حسب عقلش.

عرض کردم درباره‏ مؤمنان وارد شده است که وقتی‏که از این دنیا می‏روند، ارواحشان که در بهشت واقع می‏شود، سایر ارواح اطرافشان را می‏گیرند. او را می‏شناسند، همین‏طور که در دنیا می‏شناختند. شروع می‏کنند به احوال‏پرسی از فامیل و بستگان و دوستان خود. اگر او بر شکل و هیئتِ اینجا نبود که در آنجا شناخته نمی‏شد. به‏طوری است که هیچ‏گونه اختلافی وجود ندارد.

پس در ابتداء، این خودش یک قاعده‏ بسیار مهم و کلی است که بدانیم همه‏ این مرتبه‏ها به‌حسب خود و بسته به لطافت و غلظتِ ماده، دارای صورتند. در همین‏جا توجه داریم و بارها گفته‏ام که اینکه حکماء می‏گویند: عالم برزخ و مثال، صورت محض است و از حیث ماده مجرد است، ماده ندارد و صورت محض است،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 329 *»

اشتباه است. خدا صورت بی‏ماده نیافریده است. آری، برزخی‏ها و عالم برزخ از ماده‏ زمانی مجردند، اما عالم برزخ به‏‌‌حسب خودش ماده‏ای و صورتی دارد.

حتی برخی از مراتب برزخی و مثالی، به این عالم زمان ما خیلی نزدیک است، به‏طوری که متصل به‏ عالم زمان و بر خصوصیت و هیئت و صورت همین زمانی‏ها است. آن‏قدر نزدیک است که با آنکه برزخی است، اما بر هیئت همین عالم و زمانی‏ها است.

نمونه‏اش همان چیزهايى است که در عالم خواب می‏بینیم. عالم خواب عالمی است و در آن اموری دیده می‏شود که از عالم برزخ است، اما به این عالم زمان خیلی نزدیک و بلکه متصل است. آن‏قدر به عالم زمان اتصال دارد که تا روح ما توجهش را از این بدنِ جسمانی دنیایی قطع می‏کند، فوری آن عالم و آن جهات را می‏بیند. چیزهایی را که روح در عالم خواب می‏بیند، همان امور برزخی است که خیلی به این عالم ما نزدیک و متصل است. آن‏قدر اتصال دارد که بر هیئت همین اموری است که مشاهده می‏کنیم. پس آنچه در عالم برزخ یعنی در عالم خواب و رؤیا می‏بینیم، خیلی به این عالم زمان نزدیک است که بیشتر بر هیئت این زمان و زمانی‏ها دیده می‏شود.

حتی آن اموری را که تعبیر خواب می‏کنند و تعبیربردار است، یعنی خواب‏هایی که می‏شود تعبیر کرد، خیلی‌خیلی به این عالم نزدیک است، با آنکه می‏دانیم غیر از چیزهای اینجا است. مثلاً علم چیزی است که به عالم زمان مربوط نیست، حقیقتی مربوط به عالم نفس است. اما وقتی‏که در خواب می‏بینیم که شیر می‏آشامیم، به ‏علم تعبیر می‏کنند. زیرا علم در رتبه‏ برزخی بسیاربسیار پایین و نزدیک به ‏عالم عناصر و زمان است، پس به هیئت زمانی‏ها درمی‏آید و از این قبیل تعبیرها که رسیده است. اگر کسی ببیند که دستش به نجاست آلوده شده است، به ‏ثروت و مال دنیا تعبیر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 330 *»

می‏کنند، زیرا آلودگی به‏ دنیا را به ‏آن صورت به ‏او می‏نمایانند.([75]) تقریباً مبنای نوع تعبیرهایی که رسیده، همین است. اینها اموری از برزخ اما خیلی متصل به دنیا است. آن‏قدر به دنیا متصل است که بر هیئت همین زمانی‏ها دیده می‏شود.

پس همه‏ مراتب در همه‏ عوالم، چه عالم دنیا، چه برزخ، چه آخرت، ماده‏ای و صورتی مناسب خودشان دارند. تک‌تک این انسان‏ها به‏حسب خود در همه‏ مرتبه‏ها ماده‏ای و صورتی دارند. همه‏ این صورت‏ها اکتساب از همین عالم است. اگر صورت تکوینی است، اکتساب و مطاوعه و تبعیت از اسباب تکوینی است. اگر صورت شرعی از قبیل ایمان، کفر، سعادت، شقاوت، هدایت یا ضلالت است، باز همه اکتساب از عوامل و اسباب شرعی همین عالم است. متابعت از همین اسباب شرعی و مطاوعه در برابر همین اسباب شرعی، آن صورت‏های شرعی را اقتضاء می‏کند و خداوند آن صورت‏ها را ایجاد می‏نماید.

مطلبی که در اینجا لازم است متذکر شویم این است که اگر در هر مرتبه از این مرتبه‏ها اعراض دخالت کنند و در کار باشند، صورت اصلی اعوجاج می‏یابد؛ یعنی به‏‌حسب اعراض بیگانه که دخالت کرده است، صورت اصلی مخفی می‏شود.

این مطلب در همین عالم خودمان، خوب محسوس است. به‏حسب همین عالم بعضی چیزها اگر از همان عناصر اصلی و اولی خود باشد، صورتی دارد اما اگر عناصر بیگانه‏ای دخالت کنند، آن صورت بسیط را تغییر می‏دهند. آنگاه صورت دیگری برای این موجودِ مشهود و آلوده به ‏عناصر بیگانه فراهم می‏کنند. همین بسایط ظاهری _ گرچه بسیط نیستند ولی ما آنها را به ‏ظاهر بسیط می‏بینیم _ در حالت بساطتشان، صورتی دارند و تا ترکیب می‏گردند، صورت دیگری پیدا می‏کنند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 331 *»

فرض کنید همین آب، خاک، هوا و آتش که به ‏اصطلاح بسایط ظاهری نامیده می‏شوند و حال آنکه بسیط نیستند و همه مرکبند. همین‏ها وقتی‌که خالصند، صورتی مخصوص خود دارند. تا با یکدیگر ترکیب می‏شوند و عناصر بیگانه دخالت می‏کنند، می‏بینیم این مرکبات و موالید فراهم می‏شوند و آن صورت اصلی گرفته می‏شود. حالا در همین مراتب هم این‏چنین است. اگر جسم هر شخصی بی‏اعراض بیگانه باشد، همان صورت واقعی و اصلی او که در اثر متابعت از عوامل و اسباب تکوینی اکتساب کرده است، برایش پیدا می‏شود.

همین‏طور اگر از نظر شرعی، به‏ واقع عناصر ایمانیش خالص باشد و از حیث جسم و مرتبه‏ جسمانی مؤمن باشد، هیئت جسمانیش هیئت انسان است. اگر مخلوط باشد، اعراض این هیئت را تغییر می‏دهند. مرتبه‏ نفسانی و عقلانی هم همین‏طور است. به‏ همین علت است که تبیعت از اسباب و عوامل شرعی را برای ما مقرر فرموده‏اند که از محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ اطاعت کنیم و از معصومین صلوات الله علیهم اجمعین تبعیت داشته باشیم. برای همین‏ که تمام اعراضِ همه‏ مرتبه‏ها کنار رود؛ تا در واقع به ‏آتش تکلیف و آتش تبعیت و پیروی از معصومین؟عهم؟، آنچه اصل است، اصل خیر و صورت‏های نیک برای ما پیدا شود.

پس مشوب‌بودنِ خود ماده‏ها باعث اعوجاج صورت‏ها می‏شود. یکی از جهات و اسرار «مسخ» در امت‏های پیشین، همین بود که آنها به ‏ظاهر به ‏صورت انسان بودند. این انسان‌بودنِ ظاهری که برای جسم‏های آنها بود، در اثر مداخله و دخالت اعراض در این جسم بود. صورتشان به ‏خاطر اعراض انسانی بود، اما در واقع صورت انسانی نبود. به‏ اعجاز انبیاء آن اعراض کنار می‏رفت و جسم اصلی آنها، آن صورت اصلیش را به خود می‏گرفت. این بود که مسخ رخ می‏داد و مُسُوخات پیدا شد.

تلفظ صحیحش، مُسوخات است و مَسوخات غلط است. مُسوخ جمع است که مُسوخات هم می‏گویند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 332 *»

البته در فرمایش حضرت رضا؟ع؟ دارد که آنها بیشتر از سه روز باقی نماندند.([76]) حیواناتی که دیده می‏شوند و به آنها مُسوخ گفته می‏شود، به‏ اعتبار آن ‏است که آنها بر هیئت اینها می‏شدند البته با فرقی که داشتند. چه بسا یکی از آنها چند شکل از اینها و مجموعه‏ای از اشکال اینها را داشت. براساس طبایع و روحیه‏هایی که در آنها بود، ممکن بود دارای چند شکل و خصوصیت از این حیواناتی که مُسوخ نامیده می‏شوند، می‏گردید.

این سخن درباره‏ انسان، معلوم است؛ به دلیل مسخ‏هایی که در امت‏های پیشین واقع شد. درباره‏ حیوانات، درباره‏ نباتات و درباره‏ جمادات هم همین‏طور است. مثلاً درباره‏ مرگ در حدیث است که روز قیامت مرگ را به ‏شکل قوچی می‏آورند و او را ذبح می‏کنند و می‏کشند. می‏گویند دیگر مرگی نیست.([77]) یا می‏فرمایند: مسجد کوفه در روز قیامت به ‏شکل شخص مُحْرِم می‏آید.([78]) یا می‏فرماید: قرآن در روز قیامت، به ‏شکل جوان بسیار بسیار زیبا می‏آید.([79]) این نوع روایات از ائمه‏ معصومین؟عهم؟ رسیده است.

در خصوص ستاره‏ «سُهَیل» و «زهره» که در اصطلاح مردم است که اینها مسخ شده‏اند، از امام رضا؟ع؟ سؤال می‏کنند. علی بن محمّد بن الجَهْم می‏گوید شنیدم که مأمون لعنة‌الله‌علیه از حضرت رضا؟ع؟ سؤال می‏کرد «عمّا یرویه الناس من امر الزُهَرَة و اَنَّها کانت امرأةً فُتِنَ بها هاروتُ و ماروتُ و ما یَروُونه من امر سهیل و اَنَّه کان عَشّاراً بالیمن». مأمون سؤال می‌کند از اینکه مردم می‏گویند: ستاره‏ای که به ‏نام زهره نامیده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 333 *»

شده، زن زناکاری بوده است که هاروت و ماروت فریب او را خوردند. به‏خصوص سنی‏ها این‏طور روایت می‏کنند. همچنین ستاره‏ سهیل شخصی عَشّار و گمرکچی در یمن بوده است که مسخ شد. فقال الرضا؟ع؟: کذبوا فی قولهم انّهما کوکبان و انما کانتا دابّتین من دوابّ البحر فغَلِط الناس و ظنّوا انّهما کوکبان و ما کان اللّه تبارک و تعالی لِــیَمْسَخَ اعداءه انواراً مضیئة ثم یُبْقیٖها ما بقیت السماء و الارض و انّ المُسُوخ لم‏یبق اکثرَ من ثلاثة ایّام حتّی ماتت و ماتناسل منها شی‏ء.([80]) فرمودند: مردم دروغ می‏گویند که آن دو نفر دو ستاره شدند. زهره و سهيل، نام دو جانور از حیوانات دریایی بوده است. همین‏طور که بعضی از برج‏های آسمانی را به‏ نام عقرب، سرطان، ثور و حَمَل می‏نامند؛ از این قبیل اسم‏گذاری است که روی برج‏ها می‏کنند. منظور این نیست که در واقع این برج مثلاً عقرب بوده، مسخ شده و حالا برج آسمانی گشته است. این اسم‏گذاری‏ها به ‏اعتبارات و لحاظ‏هایی می‏شده است. حالا سهیل و زهره هم اسم دو حیوان دریایی بوده، بعد روی جهاتی اصطلاح شده که در علم نجوم، این دو ستاره را زهره و سهیل می‏نامند.

زهره و سهيل دو ستاره‏اند و این دو نام هم مال دو جانور دریایی بوده است. اما مردم به غلط افتاده‏اند و فکر کرده‏اند که آن دو نفر کوکب و ستاره شده‏اند. بعد فرمودند: این‏طور نیست که خدا دشمنان خود را به ‏شکل این کواکب و ستارگان درخشنده، مسخ کند. بعد هم آنها را تا وقتی‌که آسمان و زمین باقی و برپا است، برپا نگاه دارد. بعد فرمودند: مُسوخ بیشتر از سه روز نماندند و مردند و دیگر از آنها نسلی به‏ جای نمانده است. مقصود اینکه امر مسخ و تبدیل شکل تنها مخصوص انسان نیست. هر موجودی ممکن است به‌حسب ماده‏ دنیایی، شکلی داشته باشد؛ انسان، حیوان، نبات یا جماد.

مسجد کوفه اکنون در ماده‏ دنیایی به ‏این شکل است. همین مسجد در ماده‏

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 334 *»

آخرتی شکلی دارد. همین الآن هم شکلش همان شکل است. این‏طور نیست که آن شکل را نداشته باشد و در قیامت به ‏خود بگیرد. الآن بر همان شکلی است که در آخرت دارد، ماده‏ آخرتیش بر همان شکل است. ماده‏ برزخیش به ‏شکل برزخیش و ماده‏ دنیاییش هم به ‏شکل دنیاییش است.

قرآن هم همین‏طور است. الآن قرآن در ماده‏ دنیایی بر این شکل است که می‏بینیم. در برزخ به ‏شکل برزخیش است. الآن مؤمنانی که در بهشت یا در قبرشان هستند، همه‏ تلاوت‏های قرآنی که کرده‏اند، برایشان مجسم است؛ اما به ‏هیئت و مناسب با صورت برزخی. چون در برزخ، ماده‏ قرآن به ‏شکل برزخ و مناسب با برزخ است. در آخرت که قرآن ماده‏ آخرتی دارد، صورتش هم مطابق با ماده‏ آخرتیش است.

پس الحمدلله، این مسأله روشن است که صورت هر چیزی در عالم مثال، مطابق با عالم مثال است اگرچه مثل صورت دنیایی نباشد؛ زیرا چه‏بسا صورت دنیایی عرضی است و تغییر می‏کند. حتی چه‏بسا در برزخ صورتِ برزخی است و در آخرت تغییر پیدا می‏کند. علتش مَشوب‌بودن ماده‏های اصلی به ماده‏های عرضی است.

این مدتی‏ که در دنیا یا در برزخ می‏گذرد، همه‏اش برای تصفیه‌شدن است تا ماده‏های اصلی از ماده‏های عرضی جدا گردد. بعد هرچه اعراض جدا می‏شود، لطیف‏تر می‏شود و به ‏اصل خود بر می‏گردد؛ درنتیجه صورت اصلی کم‏کم ظاهر می‏شود.

روایات در این زمینه راجع به ‏این صورت‏های دگرگون شده فراوان است. آنها را به‏ این مقصود می‏خوانیم که اشاره کنیم به‏ اینکه وقتی صورت، اصلی است که ماده، اصلی باشد. اگر ماده مشوب شد و اعراض دخالت کردند، صورت‏ها به ‏میزان دخالت آنها تغییر می‏کند. از جمله حدیثی است که ذکر فضائل محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ هم در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 335 *»

آن شده است و به‏خصوص در این مسأله مناسب است. ولی چون زیاد است، قدری از آن را در این جلسه و مقداری را  ان‌شاءاللّه در جلسه‏ بعدی می‏خوانیم.

راوی و ناقل این حدیث و مطلب، «اَعمَش» است که نامش سلیمان بن مهران است. سلیمان مردی است بسیار بسیار بزرگوار، کنیه‏اش ابومحمّد و از قبیله‏ بنی‏اسد، یعنی اسَدی و اهل کوفه است. در بین شیعه به فضل و جود، معروف و صاحب جلالت و تشیع و استقامت در دین بوده است. استقامت در دین، یعنی هیچ انحرافی نداشته و در امر ولایت، مستقیم و بی‏انحراف بوده است. حتی سنی‏ها هم او را تعریف و مدح می‏کنند. همه در جلالت قدر و ثقه‌بودن او _ یعنی اطمینان به‏ گفتارش _ اتفاق دارند. همه هم اعتراف دارند که شیعه بوده است. با آنکه می‏گویند شیعه است، به‏ او احترام می‏گذارند و از او تعظیم و تکریم بسیاری می‏کنند. از اصحاب حضرت صادق؟ع؟ و از زهّاد و فقهاء زمانش بوده که به‏ او بسیار رجوع می‏گشته و از وی سؤالات می‏شده است. از قضاء، بیناییش هم خیلی ضعیف بوده و شاید اصلاً بینایی درستی نداشته است. به ‏همین علت هم به‏ او اَعمَش (کم‏بینی که معمولاً اشکش جاری است) می‏گفتند.([81])

روزی ابوحنیفه با او صحبت می‏کند، با آنکه شیعه بوده است. حتی مثل ابوحنیفه و سنی‏ها هم با او رفت و آمد می‏کرده و مذاکرات علمی داشته‏اند. ابوحنیفه به ‏او گفت: «یا ابامحمّد، سمعتک تقول انّ اللّه سبحانه اذا سَلَبَ نعمة عوّض عنها نعمة اُخری. قال: نعم. قال: ما الذی عوّض عنک بعد ان اعمش عینیک و سلب صحّتهما؟ فقال: عوّضنی عنهما ان لااری ثقیلاً مثلک».([82])

شنیده‏ام که تو این‏طور می‏گویی که وقتی خدا نعمتی را از بنده‏اش می‏گیرد،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 336 *»

درعوضِ آن، نعمت دیگری به او می‏دهد. گفت: آری، همین‏طور است. این مطلب خیلی مهم است که وقتی نعمتی را از کسی بگیرند، نعمت دیگری به او می‏دهند. حالا اگر او متوجه نباشد، ممکن است مرتّب ناسپاسی کند. اعمش گفت: آری، همین‏طور است. گفت: پس حالا که خدا دو چشم تو را گرفته و سلامتیش را برده، در برابر گرفتن این نعمت، به تو چه داده است؟ گفت: نعمتی که در برابر این به‏ من داده است، همین ‏که مثل تو هیکلِ به ‏تعبیر ما، درشتِ بی‏مصرفی را نبینم.

ایشان به‏خصوص در حدیث شرایع الدین فرمایش‏هایی از امام صادق؟ع؟ روایت می‏کند که تقریباً یک دوره علم شریعت است.

همچنین حدیث مشهور سر مطهر سیدالشهداء صلوات ‏الله ‏علیه و دیر راهب نصرانی را ایشان روایت می‏کند. می‏گوید: در طواف دیدم شخصی طواف می‏کرد و می‏گفت: اللّهم اغفر لی و انا اعلم انّک لاتغفر. خدایا، مرا بیامرز و حال آنکه می‏دانم که نمی‏آمرزی. بعد که حالاتش را می‏پرسد، می‏گوید: من از کسانی بودم که سر مطهر حضرت صلوات ‏الله‏ علیه را برای یزید می‏بردیم. بعد جریان دیر را نقل می‏کند.([83]) راوی این حدیث، اعمش است.

همچنین ایشان از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند که ملائکه صورت امیرالمؤمنین و صورت امام حسین صلوات الله علیهما را در آسمان پنجم زیارت می‏کردند؛ یعنی مثال برزخی این دو بزرگوار را در عالم برزخ می‏دیدند. ملائکه، حادثه‏ نوزدهم ماه رمضان و حادثه‏ عاشورا را در آن مثال‏ها مشاهده می‏کردند. ملائکه به‏ صورت مثالی حضرت امیر؟ع؟ توجه می‏کردند و آن را وسیله‏ توجه بین خود و خدا قرار داده بودند. آن حوادث را ملائکه هم می‏دیدند. حادثه که در اینجا واقع می‏شد و اثر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 337 *»

می‏گذاشت، ملائکه هم در آن مثال برزخی، در آسمان پنجم مشاهده می‏کردند.([84])

همچنین اعمش نقل می‏کند که همسایه‏ای داشتم که منکر فضیلت حضرت امام حسین؟ع؟ بود. شب جمعه در خواب دید که رقعه‏هایی از آسمان فرود می‏آید و در آنها امان و ایمنی از آتش جهنم برای زوّار حضرت امام حسین؟ع؟ است. آن شخص منکر، همان شب متوجه و تائب می‏شود. حرکت می‏کند و برای زیارت امام؟ع؟ به کربلا می‏آید، مجاور قبر مطهر حضرت می‏شود و در آنجا می‏ماند.([85])

حدیث جالبی هم دارد که آن را می‏خوانیم. اینها همه برای شناسایی اجمالی اعمش بود تا بعد به ‏سراغ بحث و حدیثی برویم که از او می‏خواهیم نقل کنیم. اجمالی بود برای آشنایی با این راوی که بشناسیم او کیست.

در «بشارةالمصطفی» به ‏سند معتبر از شریک نقل می‏کند که می‏گوید: «کنت عند سلیمانَ الاعمش فی مَرْضَتِه التی قُبِضَ فیها، اذ دخل علینا ابن ابی‏لیلی و ابن‏شُبْرُمة و ابوحنیفة». شریک می‏گوید: من در آن بیماری و حالت احتضار اعمش، نزدش بودم که ابن ‏ابی‏لیلی، ابن‌شبرمه و ابوحنیفه وارد شدند. این سه نفر از رجال و منحرفان نامی عامه هستند که هر سه با امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهما معاصر بوده‏اند. بسیار با صحابه‏ حضرت و خود حضرت محاجّه می‏کرده‏اند. در برابر امام؟ع؟ سفره‏ای گسترده و به ‏اصطلاح، دکان باز کرده بودند و به ‏خودشان دعوت می‏کردند. ابن ابی‏لیلی ادعاء فقاهت داشت و می‏گفت من فقیه اهل بصره هستم. ابن‌شبرمه همین‏طور و ابوحنیفه که معلوم است، خدا لعنتشان کند.

می‏گوید: در حال احتضارِ اعمش این سه نفر به ‏منظور عیادتش وارد شدند و به دیدار او آمدند. «فاقبل ابوحنیفة علی سلیمان الاعمش، فقال: یا سلیمان الاعمش،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 338 *»

اتّق اللّه وحده لا شریک له و اعلم انّک فی اوّل یوم من ایّام الآخرة و آخر یوم من ایّام الدنیا و قد کنت تروی فی علی بن ابی‏طالب احادیث لو امسکت عنها لکان افضل». ابوحنیفه شروع کرد به‏ نصیحت‌کردن، گفت: ای سلیمان اعمش، از خدای یکتا که شریکی ندارد بپرهیز. تو در اولین روز از روزهای آخرت و در آخرین روز از روزهای دنیایت قرار گرفته‏ای. تو درباره‏ علی بن ابی‏طالب؟ع؟ روایت‏ها و احادیثی را نقل می‏کردی که اگر نمی‏کردی، خیلی بهتر بود.

«فقال سلیمان الاعمش: لمثلی یقال هذا؟! اَقْعِدونی، اَسْنِدونی». اعمش فرمود: برای همچون منی یک‏چنین نصیحت و خیرخواهی‏ای می‏شود؟! مرا بنشانید، مرا تکیه دهید. او را نشاندند و تکیه داد. «ثمّ اقبل علی ابی‏حنیفة فقال: یا اباحنیفة، حَدَّثَنی ابوالمتوکّل الناجی باللّه عن ابی‏سعید الخُدریّ، قال: قال رسول‌اللّه؟ص؟: اذا کان یوم القیامة، یقول اللّه عزّوجلّ لی و لعلی بن ابی‏طالب، اَدخِلا الجنّة من احبّکما و النار من ابغضکما. فهو قول اللّه عزّوجلّ: اَلقِیا فی جهنّم کُلَّ کَفّار عنید».([86]) به ‏ابوحنیفه لعنه‏اللّه  رو کرد و فرمود: ای ابوحنیفه، پدر متوکل که اسمش الناجی بالله بوده است، از ابوسعید خُدری روایت کرد که رسول‏خدا؟ص؟ فرمودند: وقتی‏که روز قیامت شود، خدای عزوجل به من و علی بن ابی‏طالب دستور می‏دهد که داخل کنید در بهشت هر کس شما دو تا را دوست داشته و داخل کنید در آتش هر کس شما دو تا را دشمن داشته است. این است آیه‏ شریفی که خدا فرموده است: ای محمّد و علی، صلوات الله علیهما، هر کَفّار، بسیار کفرورزنده و هر عنید، بسیار دشمنی‏کننده‏ای را در جهنم بیاندازید.

اینجا به ظاهر کَفّار عنید، موصوف و صفت دیده می‏شود، ولی گویا دو تا است. کَفّار عنید یعنی این دو را، این کفّار و عنید را در جهنم بیاندازید. «قال ابوحنیفة: قُوموا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 339 *»

بنا لایأتی بشی‏ء هو اعظم من هذا».([87]) تا این حدیث را خواند، ابوحنیفه گفت: تا چیزی بزرگ‏تر از این نگفته است برخیزید برویم.

همان «بشارة المصطفی» این قسمت حدیث را که نقل می‏کند می‏نویسد: فضل که یکی از راویان است می‏گوید از امام حسن مجتبی؟ع؟ سؤال کردم: سألت الحسن؟ع؟ فقلت: من الکَفّار؟ قال: الکافر بجدّی رسول‌اللّه؟ص؟، قلت: و من العنید؟ قال: الجاحد حقّ علی بن ابی‏طالب؟ع؟.([88]کفّار که در این آیه گفته شده کیست؟ فرمود: هر کس رسالت جدم رسول‌الله؟ص؟ را انکار کرده است، کَفّار گفته می‏شود. گفتم: عنید کیست؟ فرمود: آن کسی‌که حق امیرالمؤمنین و ولایت ایشان را انکار دارد، عنید نامیده می‏شود. کفارٍ عنیدٍ، اینها دو شخص باید باشند و مانعی ندارد که به ‏ظاهر مثل موصوف و صفت باشد ولی صفت و موصوف نباشد و دو فرد حساب شوند.

تا اینجا یک آشنایی اجمالی با مرحوم اعمش، سلیمان بن مهران فراهم شد. اما حدیثی که ایشان نقل می‏کند و ما با قسمت آخرش کار داریم طولانی است. ولی چون ذکر فضیلت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و به‏خصوص علی بن ابی‏طالب صلوات‏ الله ‏علیه آن هم از زبان دشمنان ایشان است، نقل می‏کنیم. نوعاً هم شنیده‏اید اما چون مجلسمان، مجلس ذکر فضایل و توسل به ‏ذیل عنایت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است پس فکر می‏کنم تکرارش مانعی نداشته باشد.

حدیث را مرحوم مجلسی از «اَمالی» مرحوم شیخ صدوق نقل می‏کند. مرحوم شیخ صدوق به ‏چند طریق از طرُق شیعه و سنی، حدیث را از اعمش نقل می‏کند. بعد مرحوم مجلسی در پایان حدیث، آن را از بشارةالمصطفی ذکر می‏کند. ایشان می‏فرماید: خوارزمی که از بزرگان عامه است، این حدیث را در مناقبش نقل کرده،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 340 *»

همچنین صاحب «المناقب الفاخرة فی العترة الطاهرة» هم از عامه، نقل کرده است. حدیث از جهات مختلف، در بین شیعه و سنی محل اعتماد و وثوق است. به‏خصوص خود اعمش که راوی حدیث است، هم در بین شیعه و هم در بین اهل‌سنت، معروف به ‏فضل و وثاقت و جلالت شأن و اطمینان کامل است.

او روايت می‌کند از اعمش که می‏گوید: «بَعَثَ الیَّ ابوجعفر الدوانیقی فی جوف اللیل ان اَجِبْ». شبی منصور دوانقی که کنیه‏اش ابوجعفر بوده است،  _ خدا لعنتش کند _  در نیمه‏ شب به ‏دنبالم فرستاد که امیر یا خلیفه را اجابت کن که کارت دارد. «قال: فقمت متفکّراً فیما بینی و بین نفسی و قلت مابعَثَ الیَّ امیرالمؤمنین فی هذه الساعة الّا لیسألنی عن فضائل علی؟ع؟ و لعلّی اِنْ اخبرته قتلنی. قال: فکتبت وصیّتی و لَبِسْتُ کفنی و دخلت علیه». اعمش می‏فرماید: من برخاستم، به فکر فرو رفتم و در دلم با خود گفتم که امیرمؤمنان (یعنی امیر فسّاق و کفار، منصور) در این موقع دنبالم نفرستاده است مگر آنکه می‏خواهد فضائل امیرالمؤمنین، علی بن ابی‏طالب؟ع؟ را از من بپرسد. من هم اگر از فضائل خبر بدهم و احادیثی را که در فضیلت می‏دانم بگویم، مرا خواهد کشت. وصیتم را نوشتم، کفنم را پوشیدم و نزد منصور دوانقی رفتم. «فقال: اُدن، فدنوت و عنده عمرو بن عُبَیدٍ فلمّا رأیته طابت نفسی شیئاً. ثمّ قال: اُدن فدنوت حتّی کادت تَمَسُّ رُکْبتی رُکْبتَه». تا مرا دید گفت: نزدیک بیا. نزدیک شدم، دیدم عمرو بن عبید هم آنجا است. چون او تا اندازه‏ای در این جریان‏ها با من رفاقت داشت، تا او را دیدم قدری دلم قرار گرفت. بعد گفت: نزدیک بیا. آن‏قدر همین‏طور مرا نزدیک خواند که دیگر نزدیک بود زانویم به زانویش بخورد. «قال: فوجد منّی رائحة الحَنُوط». از من بوی حنوط استشمام کرد و فهمید که به ‏خودم حنوط زده‏ام چون کفن پوشیده بودم و کفن به‏طور معمول، حنوط دارد. «فقال: واللّه لَتَصْدُقَـنّیٖ او لَاُصَلِبَنَّـک». گفت: به ‏خدا سوگند، از تو چیزی می‏پرسم، یا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 341 *»

راستش را می‏گویی و یا به دارت می‏زنم. «قلت: ما حاجتک یا امیرالمؤمنین؟» گفتم: چه می‏فرمایید؟ «قال: ما شأنک متحنّطاً؟!» گفت: چرا حنوط به‏ خودت زده‏ای؟ «قلت: اتانی رسولک فی جوف اللیل ان اَجِبْ؛ فقلت عسی ان‌یکون امیرالمؤمنین بعث الیَّ فی هذه الساعة لیسألنی عن فضائل علی؟ع؟ فلعلّی اِنْ اخبرته قتلنی، فکتبت وصیّتی و لبست کفنی». گفتم: فرستاده‏ تو در نیمه‏‌شب آمده است می‏گوید بیا نزد منصور. با خود گفتم خلیفه برای همین به ‏دنبالم فرستاده که از فضائل حضرت امیر از من بپرسد. اگر هم خبر بدهم و فضیلت بگویم، مرا می‏کشد. وصیتم را نوشتم و کفنم را پوشیدم.

«قال: و کان متّکئاً فاستوی قاعداً» ملعون تکیه داده بود، برخاست و درست نشست. «فقال: لا حول و لا قوّة الّا باللّه، سألتک باللّه یا سلیمان، کم حدیثاً ترویه فی فضائل علی؟ع؟؟» گفت: لاحول و لاقوة الا بالله، به ‏خدا قسمت می‏دهم، چند حدیث در فضیلت علی؟ع؟ می‏دانی؟ «قال: فقلت یسیراً یا امیرالمؤمنین». گفتم: خیلی‌کم می‏دانم. «قال: کم؟» گفت: چقدر؟ «قلت: عشرة آلاف حدیث و ما زاد». گفتم: ده هزار حدیث و بیشتر می‏دانم. «فقال: یا سلیمان، واللّه لاحدّثنّک بحدیث فی فضائل علی؟ع؟ تَنسیٰ کلّ حدیث سمعته». گفت: به‏ خدا سوگند، حدیثی از فضائل علی؟ع؟ برایت نقل کنم که همه‏ حدیث‏هایی را که شنیده‏ای فراموش کنی. «قال قلت: حدّثنی یا امیرالمؤمنین». گفتم: نقل کن ای امیرالمؤمنین. مؤمنان به جبت و طاغوت مراد است. اینها هم تقیه می‏کردند. امیرِ مؤمنان به جبت و طاغوت، اولی و دومی منظور است. گفتم: حدیث کن. «قال: نعم، کنت هارباً من بنی‏امیّة و کنت اتردّد فی البُلْدان. فاتقرّب الی الناس بفضائل علی؟ع؟ و کانوا یطعمونی و یزوّدونی حتّی وَرَدْتُ بلاد الشام و انّی لفی کِساء خَلِق ما علیَّ غیرُه. فسمعت الاقامة و انا جائع، فدخلت المسجد لاصلّی و فی نفسی ان‏اکلّم الناس فی عَشاءٍ یَعْشُونی». گفت: گوش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 342 *»

کن. چون منصور از بنی‏العباس و مخالف با بنی‏امیه بود می‏گوید: در زمان حکومت بنی‏امیه، من در ترس و فراری بودم. از این شهر به آن شهر می‏رفتم. هر جا پول می‏خواستم و کارم گیر می‏کرد، به ‏فضائل حضرت امیر؟ع؟ متوسل می‏شدم. نقل فضائل حضرت علی؟ع؟ می‏کردم و پول می‏گرفتم. اوضاع می‏گذشت، مردم هم خوب به ‏من کمک می‏کردند، زاد و توشه و طعام می‏دادند. تا آنکه وارد شام شدم. لباسم کهنه و مندرس شده بود و دیگر هیچ لباس درستی هم نداشتم. شنیدم که در مسجد اذان گفتند و اقامه‏ نماز است. گرسنه بودم برای نماز داخل مسجد رفتم. در دل داشتم که با کسی راجع به‏ خوراک شب صحبت نمایم و شام شب را درست کنم.

«فلمّا سلّم الامام، دخل المسجدَ صَبِیّان». همین ‏که امام نمازش را سلام داد، دیدم دوتا کودک وارد مسجد شدند. «فالتفت الامام الیهما و قال: مرحباً بکما و مرحباً بمن اسمُکُما علی اسمِهما». امام جماعت متوجه آن دو شد و گفت: خوش آمدید، بَه‌بَه! مرحبا به شما و مرحبا به کسانی‏که اسم شما مطابق اسم آنها است. «فکان الی جنبی شابّ فقلت: یا شابّ، ما الصبیّان مِنَ الشیخ؟» جوانی کنارم نشسته بود، به ‏او گفتم: ای جوان، این دو کودک چه نسبتی با این پیرمردِ امام جماعت دارند؟ «قال: هو جدّهما و لیس بالمدینة احد یُحِبّ علیاً غیر هذا الشیخ، فلذلک سمّی احدهما الحسن و الآخر الحسین». گفت: این پدربزرگشان است. در این شهر کسی نیست که علی را دوست داشته باشد، مگر همین پیرمردِ امام جماعت. به‏ همین سبب اسم یکی از این دوتا نوه‏اش را حسن و دیگری را حسین گذارده است. «فقمت فَرِحاً، فقلت للشیخ: هل تحبّ حدیثاً اُقِـرُّ به عینک؟» خیلی خوشحال شدم، از جایم برخاستم و نزد امام جماعت رفتم. گفتم: آیا دوست داری حدیثی بشنوی که چشمت را به ‏آن روشن کنم؟ «فقال: ان اَقْرَرْتُ عینی اَقررتُ عینک». گفت: اگر چشمم را روشن کنی، چشمت را روشن می‏کنم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 343 *»

« قال فقلت: حَدَّثَنی والدی عن ابیه عن جدّه قال: کنّا قعوداً عند رسول‌اللّه اذ جاءت فاطمة؟عها؟ تبکی». حالا منصور دوانقی ملعون برای اعمش نقل می‏کند، می‏گوید: پدرم از پدرش از جدش روایت می‏کند که گفت: ما در محضر رسول‏خدا بودیم که ناگاه فاطمه؟عها؟ آمد و گریه می‏کرد. فقال لها النبی؟ص؟: ما یبکیک یا فاطمة؟ حضرت فرمودند: ای فاطمه، چه ‏چیزی تو را گریان کرده است؟ قالت: یا ابه، خرج الحسن و الحسین فماادری این باتا؟ عرض کرد: حسن و حسین خارج شده‏اند و الآن غروب است و نزدیک شب شده است، نمی‏دانم کجا هستند؟

این برنامه‏ها برای اظهار فضائل بوده است وگرنه فاطمه‏ زهرا که می‏دانند. «نمی‏دانم» یعنی به‏حسب مصلحت و الآن به‏حسب این عالم ظاهر و این مرتبه‏ ظاهری عنصری، با این چشم نمی‏بینم و نمی‏دانم کجا هستند. حالا این خبر را حضرت فاطمه‏ زهرا؟عها؟ در مسجد می‏دهد و عده‏ای از مردم هم حاضر نشسته‏اند. فقال لها النبی؟ص؟: یا فاطمة، لاتبکینّ فاللّه الذی خلقهما هو الطف بهما منک. و رفع النبی؟ص؟ یده الی السماء، فقال: اللّهم ان کانا اخذا برّاً او بحراً فاحفظهما و سَلِّمْهما. فرمودند: ای فاطمه، گریه نکن. خدایی که آن ‏دو را خلقت فرموده مهربان‏تر از تو به آنها است. رسول‏الله دستشان را به آسمان بلند کردند: خدایا، آنها هر کجا هستند، حفظشان کن و سالمشان بدار. فنزل جبرئیل من السماء، فقال: یا محمّد، انّ اللّه یُقْرِئک السلام و هو یقول: لاتحزن و لا تغتمّ لهما، فانّهما فاضلان فی الدنیا فاضلان فی الآخرة و ابوهما خیر منهما. جبرئیل نازل شد که خدا به ‏شما سلام می‏رساند و می‏گوید: برای آنها محزون و غمگین نباشید. حسن و حسین در دنیا برترین خلق و در آخرت برترین خلقند و پدر ایشان از ایشان بهتر است. هما نائمان فی حظیرة بنی‏النَّجّار و قد وَکَّلَ اللّه بهما ملکاً. آن دو در باغ بنی‏النجار زیر سایه‏ای که داشته است خوابیده‏اند. خدا ملکی را بر ایشان موکل کرده است. «قال: فقام النبی؟ص؟ فرحاً و معه اصحابه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 344 *»

حتّی اتوا حظیرة بنی‏النجّار، فاذا هم بالحسن معانق للحسین و اذا الملک الموکّل بهما قدافترش احد جناحیه تحتهما و غطّاهما بالآخر». حضرت با عده‏ای برخاستند و به ‏آن باغ آمدند، دیدند که امام حسن و امام حسین دست به‏ گردن هم انداخته‏اند و خوابیده‏اند. آن ملک موکل هم یک پر خود را زیر ایشان و پر دیگر را روی ایشان انداخته است. البته آن ملک را رسول‏الله و کسانی‌که آن چشم را داشتند دیدند و یا به ‏اعجاز حضرت، همه‏ همراهان حضرت آن ملک را دیدند.

«قال: فمکث النبی؟ص؟ یُـقَبِّلهما حتی انْـتَـبَها». حضرت صبر کردند و آن دو را می‏بوسیدند تا بیدار شدند. «فلمّا استیقظا، حَمَلَ النبی؟ص؟ الحسن و حمل جبرئیل الحسین». همین ‏که از خواب برخاستند، رسول‏الله امام حسن را روی دوش خود گذاردند و جبرئیل امام حسین؟ع؟ را روی دوش خود گذاشت. فخرج من الحظیرة و هو یقول: واللّه لاشرّفنّکما کما شرّفکما اللّه عزّوجلّ. حضرت از باغ خارج شدند و می‏فرمودند: به ‏خدا سوگند شما را احترام و بزرگداشت می‏کنم همان‏طور که خدا شما را شرافت بخشیده است. «فقال له ابوبکر: ناوِلْنی احد الصبیّین اخفّف عنک». چون به ‏ظاهر فکر می‏کردند که یکی بر این دوش و یکی بر آن دوش رسول‏الله است، ابوبکر عرض کرد: یکی از اینها را به‏ من بدهید تا بار شما سبک‏تر بشود. فقال: یا ابابکر، نعم الحاملان و نعم الراکبان و ابوهما افضل منهما. فرمودند: چقدر خوبند آن دو نفری که بار را می‏کشند _ یعنی من و جبرئیل _ و چقدر خوبند این دو سوار شریف که بار ما هستند! و پدر این دو از این دو شریف‏تر است. خدا لعنتشان کند که چه می‏دیدند و چه می‏کردند!

«فخرج منها حتّی اتی باب المسجد، فقال: یا بِلال، هَلُمَّ علیَّ بالناس. فنادیٰ مُنادیٖ رسول‌اللّه؟ص؟ فی المدینة، فاجتمع الناس عند رسول‌اللّه؟ص؟ فی المسجد». حضرت آمدند تا به ‏مسجد رسیدند. به ‏بلال فرمودند: خبر بده که مردمی که در اطراف

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 345 *»

مسجد جمعند بیایند. اطراف را صدا زدند و مردم در مسجد جمع شدند. فقام علی قَدَمَیْه، فقال: یا معشر الناس، ألا ادلّکم علی خیر الناس جدّاً و جَدَّةً؟ رسول‏خدا روی دو پای مبارکشان ایستادند و فرمودند: آیا از بهترین مردم از نظر جدّ و جدّه به شما خبر ندهم؟ «قالوا: بلی یا رسول‌اللّه». عرض کردند: خبر بفرمایید. قال: الحسن و الحسین، فانّ جدّهما محمّد و جدّتهما خدیجة بنت خویلد. فرمود: حسن و حسینند زیرا جدشان محمّد و جده‏شان خدیجه است. یا معشر الناس، ألا ادلّکم علی خیر الناس اباً و امّاً؟ قالوا: بلی یا رسول‌اللّه؟ص؟ . قال: الحسن و الحسین، فانّ اباهما یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و امّهما فاطمة بنت رسول‌اللّه. زيرا پدرشان خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. و مادرشان هم فاطمه دختر رسول‌خدا است. یا معشر الناس، ألا ادلّکم علی خیر الناس عمّاً و عمّةً؟ فرمودند: آیا از بهترین مردم از نظر عمو و عمّه به شما خبر ندهم؟ «قالوا: بلی یا رسول‌اللّه». عرض کردند: خبر بفرمایید. قال: الحسن و الحسین، فانّ عمّهما جعفر بن ابی‏طالب الطیّار فی الجنّة مع الملائکة و عمّتهما امّ هانی بنت ابی‏طالب. فرمود: حسن و حسینند زیرا عمویشان جعفر طیّار و عمه‏شان امّ هانی دختر ابوطالب است. یا معشر الناس، ألا ادلّکم علی خیر الناس خالاً و خالةً؟ فرمودند: آیا از بهترین مردم از نظر دایی و خاله به شما خبر ندهم؟ «قالوا: بلی یا رسول‌اللّه». عرض کردند: خبر بفرمایید. قال: الحسن و الحسین، فانّ خالهما القاسم بن رسول‌اللّه و خالتهما زینب بنت رسول‌اللّه. فرمود: حسن و حسینند زیرا داییشان قاسم فرزند رسول‏خدا و خاله‏شان زینب دختر رسول‏خدا است. ثم قال بیده، هکذا یحشرنا اللّه. بعد حضرت با دستشان اشاره کردند و فرمودند: خدا همه‏ ما را با هم محشور می‏کند. ثمّ قال: اللّهم انّک تعلم انّ الحسن فی الجنّة و الحسین فی الجنّة و جدّهما فی الجنّة و جدّتهما فی الجنّة و اباهما فی الجنّة و امّهما فی الجنّة و عمّهما فی الجنّة و عمّتهما فی الجنّة و خالهما فی الجنّة و خالتهما فی الجنّة. اللّهم انّک تعلم انّ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 346 *»

 من یحبّهما فی الجنّة و من یُبْغِضهما فی النار. بعد عرض کرد: خدایا، تو می‏دانی که همه‏ ایشان در بهشتند و تو می‏دانی که هر کس این دو را دوست دارد، در بهشت است و هر کس این دو را دشمن دارد، در جهنم است.

منصور می‏گوید: این حدیث را برای آن امام جماعت نقل کردم. «قال: فلمّا قلت ذلک للشیخ، قال: من انت یا فتی؟» وقتی حدیث را برایش گفتم، گفت: تو کیستی؟ «قلت: من اهل الکوفة». گفتم: اهل کوفه هستم. «قال: أ عربی انت ام مولی؟» گفت: تو عرب هستی یا از عجم‏هایی هستی که اسلام آورده‏ای؟ «قال قلت: بل عربی». گفتم: عرب هستم. امان از تعصّب عرب‏ها! «قال: فانت تحدّث بهذا الحدیث و انت فی هذا الکساء؟!» گفت: تو چنین حدیثی را می‏دانی و در عین حال لباست این‏طور مندرس است؟! «فکسانی خِلْعَته و حملنی علی بغلته»، لباس رویینش را درآورد، تنم کرد و مرا بر استر خود سوار نمود. «فبعتهما بمائة دینار». منصور می‏گوید: من همه اینها را به ‏صد دینار فروختم. «فقال: یا شابّ، اقررت عینی. فواللّه، لَاُقِـرَّنَّ عینک و لاُرْشِدَنَّـک الی شابّ یُـقِرّ عینک الیوم». گفت: ای جوان تو چشم مرا به ‏این حدیث روشن کردی؛ من هم چشمت را روشن می‏کنم و بعد هم تو را به ‏جوانی راهنمایی می‏کنم که او هم چشمت را امروز روشن گرداند. «قال: فقلت اَرْشِدْنی». گفتم: نشانم بده. «قال: لی اخوان، احدهما امام و الآخر مؤذّن؛ امّا الامام فانّه یحبّ علیّاً منذ خرج من بطن امّه و امّا المؤذّن فانّه یبغض علیّاً منذ خرج من بطن امّه». گفت: من دو برادر دارم. یک برادرم مثل من امام جماعت است و یک برادرم مؤذن است و اذان می‏گوید. آنکه امام جماعت است از وقتی‌که از مادر متولد شده، دوست علی؟ع؟ است؛ اما آن مؤذن از بچگی دشمن علی است. «قال: قلت ارشدنی». گفتم: نشانم بده. «فاخذ بیدی حتّی اتی باب الامام». مرا درِ خانه‏ آن برادری که امام جماعت بود، رساند. «فاذا انا برجل قد خرج الیَّ فقال: امّا البغلة و الکسوة فَـاَعْرِفُهُما واللّه ماکان فلانٌ یَحْمِلک و یکسوک الّا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 347 *»

انّک تحبّ اللّه عزّوجلّ و رسوله» تا صاحب‏خانه یعنی برادرش مرا دید، گفت: هم استر و هم لباست را می‏شناسم که لباس برادرم است. برادرم این لباس و استر را به ‏تو نداده است مگر به ‏خاطر آنکه تو خدا و رسول‏خدا را دوست داری.

گویا تقیه می‏کرده است که نگفت علی را دوست داری و گفت خدا و رسول را دوست داری. «فحَدِّثْنی بحدیث فی فضائل علی بن ابی‏طالب؟ع؟».([89]) بعد گفت: پس حدیثی در فضائل حضرت علی برایم بگو. آن وقت شروع می‏کند به ذکر فضیلتی که ان‌شاء‌الله در مجلس بعد می‏خوانیم.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 348 *»

مجلس 22

 

(شب دوشنبه  28 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r ادامه‏ داستان منصور دوانیقی در فضائل امیرالمؤمنین؟ع؟

r صورت‏ها چه تکوینی و چه تشریعی اکتسابی است

r صورت‏های اصلی و عرضی که بر مادّه‏ها پوشیده می‏شوند

r در این امّت مسخ ظاهری نیست ولی مسخ باطنی هست

r احادیثی در بیان اثر بی‏توجه بودن در نماز

r چاره‏ای برای بی‏توجه بودن در نماز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 349 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

حدیث اعمش را نقل می‏کردیم که منصور دوانقی لعنه الله در نیمه‏ شب او را خواست و سخن از فضائل حضرت علی صلوات‏ الله ‏علیه به ‏میان آمد. منصور گفت: از فضائل حضرت، حدیثی را می‏گویم که نشنیده‏ای و شروع کرد به ‏ذکر واقعه‏ای.

منصور دوانقی در دوران بنی‏امیه لعنهم الله، در حال فرار و مخفی بوده است. در شام به‏ نزد امام جماعتی می‏آید که می‏فهمد از دوستان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. برایش حدیثی ذکر می‏کند و او هم عبائی گران‌قیمت بر منصور می‏پوشاند و به او استری می‏دهد. بعد می‏گوید که من دو برادر دارم. یک برادرم امام جماعت و از دوستان امیرالمؤمنین؟ع؟ است. برادر دیگرم مؤذن و دشمن علی صلوات الله علیه است. منصور می‏گوید: مرا به‏ خانه‏ برادرش که امام جماعت بود، راهنمایی کرد. به ‏درِ خانه‏ او رفتم. او لباس و استری را که برادرش به‏ من داده بود، شناخت و دانست که به‌‏واسطه‏ ذکر فضیلتی از فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این احسان را به ‏من کرده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 350 *»

درنتیجه او هم حدیثی در فضائل حضرت امیر از من درخواست کرد و گفت: «فحدّثنی بحدیث فی فضائل علی بن ابی‏طالب؟ع؟».

منصور می‏گوید: فقلت: اَخْبَرنی ابی عن ابیه عن جدّه قال: کنّا قُعُوداً عند النبی؟ص؟ اذ جاءت فاطمة؟عها؟ تبکی بکاءاً شدیداً. فقال لها رسول‌اللّه؟ص؟: ما یُبْکیٖک یا فاطمة؟ قالت: یا ابت، عَیَّرَتْنی نساءُ قریشٍ و قلن: انّ اباک زوّجک من مُعْدِمٍ لا مال له. می‏گوید: به‏ او گفتم که پدرم خبر داد از پدرش از جدش که گفت: ما در محضر رسول‏خدا؟ص؟ نشسته بودیم که فاطمه؟عها؟ آمد و گریه‏ شدیدی می‏فرمود. رسول‏الله؟ص؟ فرمودند: ای فاطمه، چه چیزی تو را می‏گریاند؟ عرض کرد: ای پدر زن‏های قریش مرا سرزنش می‏کنند و می‏گویند که پدرت تو را تزویج کرده است به ‏شخص فقیری که مالی ندارد.

فقال لها النبی؟ص؟: لاتَبْکِیِنَّ، فواللّه مازوّجتک حتّی زوّجک اللّه من فوق عرشه و اَشْهَدَ بذلک جبرئیل و میکائیل. البته چون در مدینه اوائل اسلام بود، فضائل حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ آهسته و به‏ تدریج منتشر می‏شد. اسباب و شرایط و عوامل مختلفی در کار بود تا رسول‏الله بیان بفرمایند. از جمله این هم زمینه‏ای برای بیان فضیلتی از فضائل حضرت بود. رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: گریه نکن. به‏ خدا سوگند من تو را تزویج نکردم مگر آنکه خدا تو را در بالای عرش تزویج کرد و بر این تزویج، جبرئیل و میکائیل را شاهد گرفت. و انّ اللّه عزّوجلّ اطّلع علی اهل الدنیا فاختار من الخلائق اباک، فبعثه نبیاً. ثمّ اطّلع الثانیة، فاختار من الخلائق علیّاً، فزوّجک ایّاه و اتّخذه وصیّاً. خداوند به‏ اهل دنیا توجه فرمود و بر آنها مطّلع شد، پس از میان همه‏ خلایق پدر تو را انتخاب کرد و برگزید که او نبی باشد. سپس در بار دوم مطلع شد، پس از خلایق علی را اختیار فرمود و برگزید پس تو را به ‏علی تزویج کرد و علی را وصی من گرفت. فعلیٌّ اشجع الناس قلباً و احلم الناس حلماً و اسمح الناس کفّاً و اقدم الناس سِلْماً و اعلم الناس علماً

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 351 *»

و الحسن و الحسین ابناه و هما سیّدا شباب اهل الجنّة و اسمهما فی التوراة شَبَّـرُ و شَبیٖرٌ لکرامتهما علی اللّه عزّوجلّ. بعد فرمودند: علی؟ع؟ از همه‏ مردم شجاع‏تر، علمش از همه بیشتر، بخشش او از همه فراوان‏تر و از نظر تسلیم‌شدن و اسلام‌آوردن از همه پیش است. او از همه‏ مردم داناتر است. حسن و حسین دو فرزند علی هستند که آنها دو آقای جوانان اهل بهشتند. نام آنها در تورات شَبَّر و شَبیٖر است، به‏ علت کرامت و احترامی که این دو بزرگوار بر خداوند عزوجل دارند. یا فاطمة، لاتَبْکِیِنَّ فواللّه انّه اذا کان یوم القیمة، یُکسیٰ ابوکِ حُلَّتَیْنِ و علیٌّ حلّتین و لواء الحمد بیدی، فاناوله علیّاً لکرامته علی اللّه عزّوجلّ. ای فاطمه، گریه نکن. پس به‏ خدا سوگند که وقتی روز قیامت شود، بر پدر تو دو حُلّه از حله‏های بهشتی و بر علی دو حله پوشیده می‏شود. و لواء حمد دست من است، من به ‏علت کرامت علی بر خدا و احترامش نزد خدا، آن لواء را به ‏دست علی می‏دهم.

یا فاطمة، لاتَبْکِیِنَّ فانّی اذا دُعیٖتُ الی اللّه ربّ العالمین، یجی‏ء علیٌّ معی و اذا شَفَّعَنِیَ اللّه عزّوجلّ، شفّع علیّاً معی. ای فاطمه، گریه نکن. پس همانا وقتی‏که من به ‏سوی پرورنده‏ عالمیان خوانده شوم، علی هم با من می‏آید. وقتی‏که خداوند مرا شفیع قرار می‏دهد، علی را هم به همراهم شفیع قرار می‏دهد. یا فاطمة لاتبکینّ. اذا کان یوم القیامة ینادی مناد فی اهوال ذلک الیوم: یا محمّد، نعم الجدّ جدّک ابرٰهیم خلیل الرحمن و نعم الاخ اخوک علی بن ابی‏طالب. ای فاطمه، گریه نکن. روز قیامت که شود، منادی در آن ترس‏های روز قیامت نداء می‏کند و مرا صدا می‏زند: ای محمّد؟ص؟، خوب جدّی است جدّ تو، ابراهیم خلیل الرحمن و خوب برادری است برادر تو، علی بن ابی‏طالب؟ع؟. یا فاطمة، علیٌّ یُعیٖنُنی علی مفاتیح الجنّة و شیعته هم الفائزون یوم القیامة غداً فی الجنّة. ای فاطمه، علی مرا بر کلیدهای بهشت کمک می‏کند و شیعیان علی، آنها رستگاران در روز قیامت هستند و فردا در بهشت خواهند بود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 352 *»

این حدیث را منصور برای آن امام جماعت که برادر امام جماعت اولی بود، نقل می‏کند. «فلمّا قلت ذلک، قال: یا بنیّ ممّن انت؟» وقتی‏که این حدیث را نقل کردم به ‏من گفت: از چه طایفه‏ای هستی؟ «قلت: من اهل الکوفة». گفتم: از اهل کوفه هستم. «قال: أعربی ام مولی؟» گفت: عرب هستی یا از عجم‏هایی هستی که اسلام آورده‏اند؟ «قلت: بل عربی. قال: فکسانی ثلثین ثوباً و اعطانی عشرة آلاف درهم». گفتم: عرب هستم. سی لباس به‏ من داد و ده هزار درهم هم به ‏من بخشید. «ثمّ قال: یا شابّ، قد اَقْررتَ عینی و لی الیک حاجة. قلت: قُضِیَتْ ان‌شاءاللّه». بعد به‏ من گفت: ای جوان، تو با ذکر این حدیث، چشم مرا روشن ساختی، من از تو خواهشی دارم. گفتم: خواهش شما اجراء می‏شود و کاری که می‏فرمایید، انجام می‏یابد. «قال: فاذا کان غداً، فأت مسجد آل فلان کیما تری اخی المُبغض لعلیٍّ؟ع؟». گفت: خواسته و خواهش من این است که فردا که شد، به ‏مسجد آل‏فلان برو. الآن هم در شامات رسم همین‌طور است. به‌طور معمول، مساجد محل‏ها را به نام قبیله‏ها و خاندان‏ها می‏نامند. مسجد آل فلان، مسجد قبیله، خانواده یا فامیل خاصی است. به آن مسجد برو تا آن برادرم را که دشمن علی است ببینی.

«قال: فطالت علیَّ تلک اللیلة. فلمّا اَصبحتُ اتیت المسجد الذی وَصَف لی. فقمت فی الصفّ» منصور می‏گوید: آن شب خیلی بر من طولانی شد، شب بلندی بر من گذشت. صبح که شد به ‏مسجد آمدم و در صف جماعت ایستادم. «فاذا الی جانبی شابٌّ متعمّم. فذهب لِـیَرکَعَ فسقطَتْ عِمامَتُه فنظرتُ فی وجهه فاذا رأسُه رأس خنزیر و وجهُه وجهُ خنزیر». در کنار خودم جوانی دیدم که عمامه به‏ سر داشت، تا خواست رکوع برود، عمامه‏اش افتاد. دو چشمم به‏ رخساره‏اش افتاد، دیدم سر و صورتش مثل سر و صورت خوک است. «فواللّه ماعلِمتُ ما تکلَّمتُ به فی صلوتی حتّی سَلَّم الامام. فقلت: یا ویحک، ما الذی اَریٰ بک؟» نفهمیدم که چه نمازی خواندم و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 353 *»

در نماز چه گفتم تا امام نماز را تمام کرد و سلام گفت. به ‏همان جوان رو کردم و گفتم: وای بر تو، چه می‏بینم؟! این چه شکلی است که تو داری؟!

«فبکی و قال لی: انظر الی هذه الدار. فنظرت». شروع کرد به‏ گریه‌کردن. گفت: این خانه‏ کنار مسجد را نگاه کن، نگاه کردم. «فقال لی: ادخل. فدخلت». گفت: داخل شو. داخل شدم. «فقال لی: کنت مؤذّناً لآل فلان. کلَّما اصبحتُ لعنت علیّاً الف مرّة بین الاذان و الاقامة» بعد به‏ من گفت: من مؤذن فامیلی بودم که همین مسجد مال آنها است. هر روز صبح بین اذان و اقامه هزار بار بر علی لعن می‏کردم. «و کلَّما کان یومُ الجمعة لعنته اربعة آلاف مرّة». روزهای جمعه که می‏شد، چهار هزار بار لعن می‏کردم. «فخرجت من منزلی فاتیت داری فاتّکأت علی هذا الدکّان الذی تری». می‏گوید: روزی _  به ‏ظاهر روز جمعه بوده است _  از منزل خارج شدم، درب همین دکان آمدم. دکّان نوعاً محل و سکّوهایی بوده که در آنجا داد و ستدهایی می‏شده است. «فرأیت فی منامی کأنّی بالجنّة و فیها رسول‌اللّه؟ص؟ و علیٌّ فَرِحَیْنِ و رأیت کأنّ النبی؟ص؟ عن یمینه الحسن و عن یساره الحسین و معه کأس». می‏گوید: بر همین سکو تکیه دادم. در خواب دیدم گویا در بهشتم، یعنی در مقابل بهشتم. دیدم رسول‏الله و علی شادمانند. دیدم گویا حسن در طرف راست و حسین در طرف چپ رسول‏الله هستند.

فقال: یا حسن اسقنی، فسقاه. حضرت به ‏حسن فرمودند: به ‏من آب بده، آب داد. ثمّ قال: اسق الجماعة، فشربوا. بعد هم فرمود: به‏ کسانی‌که اطرافم هستند آب بده. همه آب آشامیدند. ثمّ رأیته کأنّه قال: اسق المتّکئ علی هذا الدکّان. بعد گویا فرمود: به ‏این شخص هم که به ‏این دکان تکیه داده است آب بده. فقال له الحسن: یا جدّ أتأمرنی ان اسقی هذا و هو یلعن والدی فی کلّ یوم الف مرّة بین الاذان و الاقامة و قد لعنه فی هذا الیوم اربعة آلاف مرّة؟ حسن عرض کرد: آیا به ‏من دستور می‏فرمایید که به ‏

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 354 *»

این آب بدهم در حالی که او روزی هزار بار پدرم را بین اذان و اقامه لعن می‏کند و امروز هم چهار هزار بار لعن کرده است؟ فاتانی النبی؟ص؟ فقال: ما لک علیک لعنة الله تلعن علیّاً و علی منّی و تَشْتِم علیّاً و علی منّی؟! رسول‏الله جلوی من تشریف آوردند و به‏ من فرمودند: خدا لعنتت کند. تو را چه شده است که علی را لعنت می‏کنی و علی از من است و به‏ علی ناسزا می‏گویی و علی از من است؟! فرأیته کأنّه تَفَلَ فی وجهی و ضربنی برجله و قال: قم، غَیَّر اللّه ما بک من نعمة. دیدم که گویا حضرت به ‏روی من آب دهان انداختند و با پایشان مرا زدند و فرمودند: برخیز، خدا آنچه به ‏تو کرامت کرده تغییر دهد. «فانتبهت من نومی فاذا رأسی رأسُ خنزیر و وجهی وجهُ خنزیر». از همان خواب که بیدار شدم و از همان‏جا، نعمت رخساره‏ انسانی از من گرفته شد. سرم به ‏شکل سر و صورت خنزیر و خوک شد.

مقصود ما از نقل این حدیث همین مطلب بود که گاهی در اثر مشوب و آلوده‏بودن مرتبه‏ای از مراتب، صورت اصلی پیدا نمی‏شود. بعد که شوب و آلودگی برطرف می‏شود و تصفیه می‏گردد، آن‏وقت صورت اصلی ظاهر می‏شود. این بدن جسمانی و این ماده‏ زمانی عنصری، وقتی‌که آلوده و مشوب به ‏اعراض باشد، صورت اصلی ظاهر نمی‏شود.

صورت انسانی برای نوع کفّار و منافقان و ناصبان آل‌محمّد؟عهم؟ عرَضی است. در آخرت صورت‏های آنها معلوم می‏شود. چنان‏که در آن حدیث، حضرت به ‏ابوبصیر نشان دادند. او نگاه کرد و دید همه جز همان چند نفری که خدمت حضرت بودند، به صورت حیواناتند. در اینجاها به ‏اعجاز تصفیه رخ می‏دهد و آن صورتی که به اعتقادات و اعمال مربوط است ظاهر می‏گردد. از جمله در این حدیث می‏بینیم که منصور  _ خدا لعنتش کند _ نقل می‏کند، با آنکه اینها دشمنان شدیدی با محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ بودند، ولی این فضیلت را ذکر می‏کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 355 *»

«ثمّ قال لی ابوجعفر امیرالمؤمنین: أهذان الحدیثان فی یدک؟» اعمش می‏گوید: بعد از نقل این مطلب، منصور به ‏من گفت: آیا این دو حدیث را که نقل کردم داشتی؟ «فقلت: لا». گفتم: ‏خیر. «فقال: یا سلیمان، حبّ علی ایمان و بغضه نفاق. واللّه لایحبّه الّا مؤمن و لایبغضه الّا منافق». گفت: ای سلیمان، محبت علی ایمان و بغض علی نفاق است. علی را دوست ندارد مگر مؤمن و علی را دشمن ندارد مگر منافق. «قال قلت: الامان یا امیرالمؤمنین؟» گفتم: سؤالی می‏خواهم بکنم، آیا در امان هستم که این سؤال را بکنم؟ «قال: لک الامان». گفت: آری، در امانی. «قلت: فما تقول فی قاتل الحسین؟ع؟؟ قال: الی النار و فی النار». گفتم: عقیده و نظر تو درباره‏ کشندگان حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه چیست؟ گفت: معلوم است، آنها مسیرشان به‌سوی آتش است و در آتشند. «قلت: و کذلک مَنْ قَـتَلَ وُلْد رسول‌اللّه؟ص؟ الی النار و فی النار. قال: المُلْک عقیم یا سلیمان. اخرج، فحدّث بما سمعت».([90]) اعمش گفت من هم به‏ او گفتم: هر کس فرزندی از رسول‏خدا را بکشد یا فرزندان رسول‏الله را بکشد به آتش می‏رود و در آتش خواهد بود. یعنی تو کشنده‏ حضرت صادق؟ع؟ هستی. چون یا بعد از شهادت بوده یا آنکه ایشان به‏ اِخبار امام؟ع؟ می‏دانسته است که این ملعون‏ها چه خواهند کرد و امام؟ع؟ را خواهند کشت. از این جهت این سخن را می‏گوید. می‏گوید در جوابم گفت: مُلک عقیم است. بعد گفت: از پیش من برو و هرچه هم که شنیدی، مانعی ندارد، به ‏دیگران بگو.

عرض شد: این حدیث از نظر شیعه و سنی اعتبار دارد و در کتب معتبر ما و آنها مسطور است. راویش هم اَعمش است که از رجال موثّق و توثیق شده است؛ هم در بین شیعه و هم در بین سنی‏ها. همه به‏ گفته‏ او اعتماد دارند.

نتیجه‏ بحث اينکه صورت‏های مراتب انسان از همین عالم اکتساب می‏شود و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 356 *»

خداوند آنها را بر ماده‏هایشان می‏پوشاند. اگر با ماده‏ها، چه جسمانی، چه برزخی، چه نفسانی، اعراض مخلوط نباشد، خدا همان صورت اصلی را که انسان اکتساب می‏کند بر او می‏پوشاند. در این دنیا صورت‏های تکوینی از اسباب تکوینی و صورت‏های شرعی از اسباب شرعی اکتساب می‏شود.

اگر با ماده‏ها، اعراض مخلوط نباشد، خدا همان صورت‏های اکتساب شده را بر ماده‏های جسمانی و برزخی ما می‏پوشاند؛ اما اگر ماده‏ها مشوب باشد، ممکن است که آن صورت‏های اصلی پوشیده نشود. تا وقتی‏که این اختلاط و خَلط و مخلوط‌بودنِ با اعراض در کار است، ممکن است که صورت‏ها عرضی باشد. وقتی‏که اختلاط برطرف شد، آن‌وقت صورت‏های اصلی پوشیده می‏شود.

البته در این امت، به ‏علت رحمةٌ للعالمین بودنِ رسول‌الله؟ص؟، مسخ ظاهری را به‏طور عمومی برداشته‏اند. ولی مسخ دل‏ها  که همان مسخ مرتبه‏ برزخی باشد، هست. اگر اعراض در مرتبه‏ برزخی کسی مخلوط نباشد، صورت برزخی که به مرتبه‏ مثال مربوط است، یعنی همان بدن برزخی حتی آن بدنی که ما بدن هورقلیایی می‏گوییم، بر صورت اعمال شخص است. به همین علت ائمه؟عهم؟ یا کاملان شیعه آن صورت‏ها را می‏دیدند و به ‏یکدیگر یا به ‏هر کس که مصلحت می‏دانستند، نشان می‏دادند.

همین‏طور در بعضی از احادیث مطالبی رسیده است که نشان می‏دهد همین الآن، آن صورت‏ها موجود است. آن صورت‏های اصلی و اکتسابی که ما در اثر طاعت یا خدای ناکرده، معصیت و کفر و شقاوت اکتساب می‏کنیم، در اینجا بر آن مرتبه‏ برزخی پوشانده می‏شود. به‏ علت لطف و ترحّم است که نمودار نیست.

رسول‏خدا؟ص؟ می‏فرماید: اَمایَخافُ الذی یُحَوِّل وجهه فی الصلوة ان‏یحوّل اللّه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 357 *»

وجهه وجه حمار؟([91])   کسی‌که در نماز صورت و رخساره‏اش را به ‏این‏طرف و آن‏طرف می‏کند، یعنی به نماز بی‏اعتنائی دارد. البته برگرداندن از قبله منظور نیست، چون در آن صورت که اصلاً نماز باطل است. این مقدارها منظور است که بعضی این‌طوری این‌طوری می‏کنند، این‏طرف و آن‏طرف می‏شوند. ظاهر حدیث همین است. آیا کسی‏که صورتش را در نماز این‏طرف و آن‏طرف می‏کند، نمی‏ترسد که خداوند رخساره‏اش را رخساره‏ حِمار و خر بگرداند؟ یعنی صورتش، صورت خر و الاغ بشود. نمی‏فهمد که چه می‏کند. کسی‌که در نماز است و به‏ نماز بی‏اعتناء است، مرتب صورتش را این‏طرف و آن‏طرف می‏کند. قصدش این است که تا امری واقع شد ببیند که چه شد. توجه به ‏آن می‏کند و به ‏نماز چندان توجه ندارد.

راجع به ‏قلب هم حدیثی دیده‏ام که امام؟ع؟ می‏فرماید کسی‏که قلبش در نماز این‏طرف و آن‏طرف باشد، آیا نمی‏ترسد از اینکه خداوند او را حمار گرداند؟ بعد می‏فرماید: و قد فعَل([92]) یعنی خدا انجام داده است. همین که دلش این‏طرف و آن‏طرف رفت، این بر شکل الاغ است. یعنی دیگر به‏ نماز، بی‏اعتنائی و بی‏توجهی شد. مگر باز انسان در آخر نمازش متوجه بشود یا یک طورهایی توجه داشته باشد.

به‏ همین علت ما را از بی‏توجهی به‏ نماز یا از آنکه دل در نماز به‏ این طرف و آن طرف التفات کند ترسانده‏اند. امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرمایند: الالتفات فی الصلوة اختلاس من الشیطان فایّاکم و الالتفات فی الصلوة، فانّ اللّه تبارک و تعالی یُقْبِل علی العباد اذا قام فی الصلوة فاذا التفت قال اللّه تبارک و تعالی: یا ابن‌آدم، عمّن تلتفت؟ ثلاثة. فاذا التفت الرابعة، اعرض اللّه عنه.([93]) التفات در نماز، اختلاس شیطان است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 358 *»

یعنی به این‏طرف و آن‏طرف رفتنِ دل، توجه به‏ اینجا و آنجا و منصرف‌شدن از توجه به ‏خود نماز، اختلاس شیطان است. شیطان نمی‏خواهد که شما از این نعمت‏ها و رحمت‏هایی که شامل نمازگزار است استفاده کنید. او می‏خواهد شما را محروم کند پس می‏آید و شما را متوجه این‏طرف و آن‏طرف می‏کند.

بر حذر باشید از آنکه در بین نماز، متوجه به ‏این‏طرف و آن‏طرف شوید و به ‏این چیز و آن چیز توجه داشته باشید. زیرا تا انسان به ‏نماز ایستاد، خداوند به ‏بنده‏اش روی می‏آورد و به ‏او توجه می‏فرماید. وقتی‏که بنده ملتفت به‏ این‏طرف و آن‏طرف شد، خداوند می‏فرماید: ای فرزند آدم، از چه کسی رو برمی‏گردانی؟ دلت را به ‏کجا متوجه می‏سازی؟ یعنی از مثل من خدای مهربان و عطوفی و از رخساره‏ کریم من رو و دل برمی‏گردانی؟ به ‏کجا می‏خواهی متوجه بشوی؟ تا سه بار که او به ‏این‌طرف و آن‌طرف ملتفت می‏شود، خدا این فرمایش را می‏فرماید. در دفعه‏ چهارم دیگر خداوند هم رخساره‏ خود را از او برمی‏گرداند. خدا هم روی خود را از این بنده برمی‏گرداند.

همین‏طور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حدیثی می‏فرمایند: فانِ التفت، قال اللّه تبارک و تعالی: الی خیر منّی تلتفت یا ابن‌آدم؟ لو یعلم المصلّی من یناجی ماانفتل.([94]) به ‏خدا پناه می‏بریم. امام؟ع؟ می‏فرمایند: در نماز وقتی که دل به ‏این‏طرف و آن‏طرف می‏رود یا انسان به ‏این‏طرف و آن‏طرف توجه می‏کند، خدا می‏فرماید: ای فرزند آدم، به‏ بهتر از من رو می‏کنی؟ به ‏طرف بهتر از من رو می‏آوری؟ بعد حضرت فرمودند: اگر شخص نمازگزار می‏دانست که با چه کسی سخن می‏گوید و راز و نیاز می‏کند، اصلاً از نماز دست برنمی‏داشت. یعنی آن‏قدر از نمازخواندن و طول‌دادنِ نماز لذت می‏برد که حاضر نبود از نماز دست بردارد و به‏ اصطلاح، نماز را سلام بدهد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 359 *»

امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند: اذا قمت فی الصلوة فاعلم انّک بین یدی اللّه فان کنت لاتراه فاعلم انّه یراک فاَقبل قِبَل صلوتک.([95]) وقتی‏که در نماز می‏ایستی، بدان‌که در نزد خدا ایستاده‏ای. اگر تو خدا را نمی‏بینی اما معتقد باش و بدان که او تو را می‏بیند. اینکه مسلّم و دیگر خیلی آسان است. اینکه دیگر درجه‏ کمال نمی‏خواهد. تو چون انسان کامل نیستی، رخساره‏ او را نمی‏بینی؛ یعنی حاضربودن امامت را و رخساره‏ خدا را که امام؟ع؟ است نمی‏بینی. خدا به ‏امام و رخساره‏ امام به بندگانش رو می‏کند و توجه دارد. تو صاحب مقام کمال نیستی که آن رخساره را ببینی. اگر خدا را یعنی جلوه و رخساره و وجهش که امام؟ع؟ است نمی‏بینی، بدان که او تو را می‏بیند. در نماز که ایستاده‏ای، معتقد باش که او تو را می‏بیند. اینکه دیگر آسان است و از عهده‏ ما هم برمی‏آید. معتقد و دانا باشیم و بدانیم که خدا ما را در نماز می‏بیند.

آن‏وقت اگر به این امر معتقدیم که باید هم معتقد باشیم، چه می‏کنیم؟ کسی‏که می‏داند خدا دارد او را می‏بیند، صدا و سخنانش را می‏شنود، دیگر تندخواندن، بی‏اعتنائی به ‏نماز، اجراءنکردن مستحبّات و خم و راست شدن‏های کلاغی که فرمود: نقر کنقر الغراب،([96]) مثل کلاغ که مرتب به‏ زمین نوک بزند، چگونه توجیه می‏شود؟!

الحمدلله در میان ما که این‏طور اشخاص نیستند. بعضی خانم‏ها مبتلا هستند و باید رعایت کنند. به‏خصوص آقایان به ‏خانم‏ها بگویند. همه‏ کارهای منزل را انجام می‏دهند و همه‏ زحمت‏ها را می‏کشند، نوبت به نماز که می‏رسد، هرچه سریع‏تر و زودتر می‏خواهند تمام کنند، چرا؟ به ‏نماز احترام بگذارند، حدود نماز را حرمت‏داری کنند، دستوراتی که رسیده اجراء کنند و هر سه ذکر را بگویند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 360 *»

فرمود: با گفتن یک ذکر کبیر: سبحان ربی العظیم و بحمده _ سبحان ربی الاعلی و بحمده یک سوم نماز قبول است. با گفتن دو ذکر، دو سوم نماز قبول است. ذکر را سه مرتبه که بگوید، تمام نماز قبول است.([97]) اگر تو خدا را نمی‏بینی، خدا تو را می‏بیند. پس رو بیاور به ‏طرف نمازت تا خدا نماز تو را بپذیرد.

حضرت صادق؟ع؟ در حدیثی فرمودند: و انّی لاحبّ للرجل منکم المؤمن، اذا قام فی صلوة فریضة ان‏یُقْبِل بقلبه الی اللّه و لایشغل بقلبه بأمر الدنیا. من دوست دارم که شخص مؤمنِ از میان شما، وقتی‏که در نماز واجب می‏ایستد، با قلبش به ‏سوی خدا رو بیاورد و دل خود را به ‏دنیا مشغول نکند. فلیس من مؤمن یُقْبِل بقلبه فی صلوته الی اللّه الّا اقبل اللّه الیه بوجهه و اقبل بقلوب المؤمنین الیه بالمحبة له بعد حبّ اللّه عزّوجلّ ایّاه.([98]) پس هیچ بنده‏ای نیست که در نماز قلب خود را متوجه خداوند سازد و به‏سوی خدا رو کند، مگر آنکه خدا هم به ‏رخساره‏ خود به ‏او رو می‏کند. رخساره‏ خدا به ‏آن بنده رو می‏فرماید.

حال آیا غیر از این‏ است که مبدأ تمام خیرات، رخساره‏ خدا است. بیدک الخیر([99])  لانّه منبع کلّ شرف. وجه الله منبع تمام شرافت‏ها، نورانیت‏ها، خیرها، فضل‏ها، رحمت‏ها و برکت‏ها است و وجه الله یعنی امام؟ع؟. خدا به ‏رخساره‏ خود به ‏بنده‏اش رو می‏کند؛ یعنی به ‏قلب مطهر امام؟ع؟، به ‏رخساره‏ امام به ‏این بنده توجه می‏فرماید. حالا چقدر رحمت از رخساره‏ امام و توجه امام، شامل حال این بنده می‏شود؟! خدا امام را مبدأ همه‏ خیرات و عنایات و رحمت‏های خود قرار داده است. خدا همه‏ فیوضات را به ‏برکت امام شامل حال همه‏ بندگانش می‏کند. آن‌وقت این همه خیر و منشأ رحمت، رخساره‏اش را به‏ طرف انسان می‏فرماید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 361 *»

خدا رخساره‏ خود را به ‏طرف او می‏گرداند و دل همه‏ مؤمنان را با او دوست می‏گرداند. محبتش را در دل همه‏ مؤمنان قرار می‏دهد. مؤمنان هم او را دوست دارند بعد از آنکه خدا او را دوست دارد. چطور ما بی‏جهت این نعمت‏ها و رحمت‏ها را از دست می‏دهیم؟! نماز  طولی هم نمی‏کشد. سعی کنیم تا فکر و ذکر دنیا و امری از امور دنیا پیش می‏آید، خودمان را منصرف کنیم.

یکی از راه‏هایی که تا اندازه‏ای امر را برای انسان آسان می‏کند این است که الآن وقتی‏که این بدنمان را رو به قبله و کعبه کرده‏ایم، همچنین بدانیم که رخساره‏ مراتب بالاتر از این بدن و روح را به ‏طرف قبله‏ای باید قرار دهیم. آن قبله همان وجه الله و وجود مبارک امام؟ع؟ است. به‏ خدا رو می‏کنیم، با بدن به ‏طرف کعبه رو کرده‏ایم، با رخساره‏ روح و باطنمان هم به‏ اولیاء رو می‏کنیم. آن بزرگواران ناظر ما و متوجه به ‏ما می‏شوند.

حداقل در نماز همین اندازه بدانیم که الآن روبه‏روی خدا ایستاده‏ایم. همین‏طور که ما رو به روی او کرده‏ایم، کرم او اقتضاء می‏کند که او هم رو به ما فرماید. حالا که رو به ما می‏فرماید، یعنی امام؟ع؟ متوجه ما هستند و توجه ایشان توجه خدا به ما است، قدری مطلب را برایمان آسان می‏کنند. تا در نماز می‏خواهد ذکر و فکرمان به‏ این‏طرف و آن‏طرف برود، متوجه باشیم که امام؟ع؟ ناظر بر ما هستند و ما رو به ‏رخساره‏ خدا و وجه الله کرده‏ایم؛ قدری آرام بشویم، قدری متوجه بشویم. اگر باز خیال به ‏جایی دیگر برود، باز دوباره آن را برگردانیم. ان‌شاء‌الله اینها خودش کمک کند تا رحمت شاملمان شود.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 362 *»

مجلس 23

 

(شب سه‏شنبه  29 جمادی‏الثانی  1406 هـ ق)

 

r صورت‏های تکوینی و تشریعی برای مراتب انسان اکتسابی است

r نقش اعراض در تغییریافتن صورت‏ها و نقش تصفیه

r معنای مطابق‌بودن صورت‏های مراتب با یکدیگر

r دخالت اعراض در اختلاف صورت باطنی با صورت ظاهری

r صورت‏ها آثار اعمال است؛ اعتقادات، اخلاق، اعمال ظاهری جمادی و
نباتی و حیوانی

r خبردادن رسول‏خدا؟ص؟ از مردم آخرالزمان

r صورت اعمال در دنیا مناسب دنیا و در برزخ و آخرت مناسب آن دو است

r اعمال هر شخصی از او و خود او است و با اعمال دیگران اشتباه نمی‏شود

r عرصه‏ اعمال و آثار عرصه‏ گسترده‏ای است و امام؟ع؟ به‏ همه آنها احاطه دارد

r در عرصه‏ هورقلیا همه‏ خلق و اعمال آنها در محضر امام؟ع؟ حاضرند؛
زیرا لازمه‏ ولایت مطلق ایشان چنین احاطه‏ای است

r صورت آخرتی برخی از اعمال که در احادیث رسیده است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 363 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

به‌حسب اکتسابات تکوینی یا شرعی، صورت‏های تکوینی یا شرعی بر ماده‏های مراتب مختلف پوشیده می‏شود. اکتساب صورت‏ها به ‏این‏طور است که ماده‏ هر مرتبه از انسان، از اسبابی که در عالم تکوین و یا در عالم شرع قرار داده شده است، متابعت و مطاوعه کند. در هر مرتبه‏ای از مراتب، بر اثر مطاوعه و متابعت از اسباب تکوینی، صورت‏های تکوینی بر ماده پوشیده می‏شود. در اثر متابعت و مطاوعه‏ اسباب شرعی، بر هر ماده از هر مرتبه، صورت‏های شرعی پوشیده می‏شود.

در بعضی از مراتب، چون اَعراض بیگانه مداخله می‏کنند، در نتیجه صورتی که خود ماده اقتضاء می‏نماید، تغییر پیدا می‏کند. تا وقتی‏که آن اعراض در ماده‏ای دخالت داشته باشند، مانع هستند از بروز و ظهور صورتی که خود ماده اقتضاء دارد. نقش اعراض در ماده‏ها، نقش بسیار بسیار عجیبی است! اعراض ممکن است در ماده‏ هر مرتبه مداخله کنند؛ چه جسم، چه نفس، چه عقل. وقتی‏که اعراض دخالت می‏کنند نقش عجیبی دارند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 364 *»

گاهی اعراض، ماده‏ای را لطیف می‏کنند و رقیق می‏سازند، با آنکه اگر آن اعراض نبودند، آن ماده به‏حسب خودش اقتضاء صورت غلیظ می‏نمود. اما حال که این اعراض مداخله کرده و با این ماده همراه شده‏اند، ماده را رقیق و لطیف کرده‏اند. آنگاه در اثر این لطافت و رقّتِ عارضی که به‌واسطه‏ دخالت اعراض است، آن ماده، صورت لطیف و شریفی را اقتضاء می‏کند. همچنین ممکن است ‏که ماده‏ای به‏حسب خودش، صورت لطیف و شریفی را اقتضاء کند، چرا که لطیف و رقیق است. اما اعراضی مداخله می‏کنند، باعث غلظت می‏شوند و صورت کثیفی را اقتضاء می‏کنند. درنتیجه بر این ماده، صورت غلیظ و کثیف پوشانیده می‏شود.

نقش اعراض در فراهم‌شدن صورت‏های غیر اصیل، خیلی شدید و خیلی عجیب است! مثلاً ماده‏ای به‏حسب اصالت، تا اندازه‏ای اقتضاء لطافت دارد، ولی اعراض صورت لطیف را رقیق‏تر و لطیف‏تر می‏کنند و به‏حسب اقتضاء خودشان صورت عالی‏تری برای او فراهم می‏سازند. تا وقتی‏که این اعراض هستند، آن صورت لطیف‏تر و رقیق‏تر را اقتضاء می‏کنند؛ وقتی‌که این اعراض برطرف شدند، همان صورت لطیف‏تر به ‏صورت لطیفی برمی‏گردد. همین‏طور در اثر مداخله‌کردن اعراضی دیگر، ماده‏ای که تا اندازه‏ای صورت غلیظ اقتضاء می‏کند، صورت غلیظ‏تر و کثیف‏تری بر او می‏پوشانند. تا وقتی‏که این اعراض باقی هستند، آن صورت، غلیظ‏تر است؛ وقتی‌که برطرف شدند، صورت غلیظ برمی‏گردد.

خلاصه، نقش اعراض برای ماده، در پیدایش صورت‏های غیر اصیل و فراهم‏ساختن حدود غیر ذاتی و صورت‏های عرضی شگفت‏آور است. این عالم ما که عالم اعراض است، خیلی عجیب است! می‏بینیم که اعمال و رفتار، طاعات و سیئات ما به صورت‏های این عالم اعراض است. ماده‏ جسمانی نوع انسان‏ها در این عالم، بر این صورت انسانی است. همین‏طور در عالم نفوس، ماده‏ نفسانی هر کسی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 365 *»

به‏حسب همان عالم و اعراضی است که دخالت دارند. عقلش هم همین‏طور است.

همه‏ دگرگونی‏ها و اختلاف‏هایی که بین مراتب ما است و بین تک‌تک ما با یکدیگر وجود دارد، علتش این است که اعراض مداخله دارند. برای افراد انسانی به‏حسب اقتضاء آن اعراض، این صورت‏ها فراهم شده‏اند و ماده‏ها در این مرتبه‏ها بر این صورت‏ها مصوَّر گشته‏اند. و خداوند بر این ماده‏ها این لباس‏ها و صورت‏ها را پوشانیده است.

همه‏ این صورت‏ها، لباس برای این ماده‏ها است. به‏حسب اقتضاء ماده‏های اصیل، صورت‏ها و لباس‏های اصیل داده شده است. وقتی‏که پای تصفیه به ‏میان می‏آید و بناء تصفیه می‏شود، آن‏وقت اعراض برطرف می‏گردند و مواد به‏حسب اقتضاء ذاتی خود، صورتی را می‏گیرند. خدا لباسی را بر آنها می‏پوشاند که مناسب با اقتضاء ذاتی آنها است.

چون مراتب مختلف است، ممکن است شخصی، مرتبه‏ عقلانی و نفسانی و مرتبه‏ مثالیش که محل بحث است، اعراض نداشته باشند؛ پس به ‏همان صورتی که اقتضاء دارند مصور هستند. اما جسم و مرتبه‏ جسمی عنصریش دارای اعراض است، پس صورتی به ‏اقتضاء اعراض بر این ماده‏ جسمانی پوشیده می‏شود. به همین علت ممکن است کسی‌که به ‏ظاهرش نگاه کند، او را انسان ببیند، اما امام؟ع؟ او را در مرتبه‏ مثالی یا مرتبه‏ نفسانیش، انسان نبینند. همین‏طور ممکن است در مرتبه‏ جسمانیش عرضی دخالت نداشته و اقتضاء جسمش بر او پوشانیده شده است؛ اما در مرتبه‏های دیگر، اعراضی مداخله داشته باشند، در نتیجه صورت‏های اصیل بر مرتبه‏های دیگر پوشیده نشده باشد و به‏حسب اقتضاء اعراض دارای صورت باشند. ممکن است جسم به ‏اعراض آلوده باشد، نفس آلوده نباشد. به همین علت جسم همین شخص صورت جسمانی مطابق با صورت نفسانیش ندارد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 366 *»

شخصی را در نظر بگیرید که جسمش مشوب به ‏اعراض است، پس صورت اصلی مطابق با نفس و عقل او، به این جسمش داده نمی‏شود. به‏طوری که اگر عقل یا نفسش در این عالم تنزل کند و همان صورت عقل یا نفس را در اینجا به او بخواهند بدهند، می‏بینیم با صورت جسمانی اینجایش مطابق نیست، و حال آنکه خداوند در اصل خلقت و در اصل ماده‏ها این‏طور قرار داده است که همه مطابق و برابر و مقابل هم باشند. همان‏طور که در جلسات پیش‏تر عرض کردم اقتضاء خلقت و نظام حکمت بر این است که صورتی که برای جسم این شخص فراهم شده است، با صورت نفس این شخص در عرصه‏ نفوس و با صورت عقل این شخص در عرصه‏ عقول، هر سه صورت کاملاً مطابق است.

معنای «مطابق» یعنی اینکه همه‏ این صورت‏ها برای این شخص اصلی است. این شخص در این عالم جسم، همین است. اقتضاء ماده‏ جسمانیش هم همین صورت بوده است. نفسش در عرصه‏ نفوس، اقتضاء همین صورت را دارد که الآن خدا به‏ او داده است. در عرصه‏ عقل هم آن صورت عقلانی که ماده‏ عقلانی او اقتضاء می‏کند، همان است. پس اگر همان صورت عقلانی به‏حسب رتبه‏ عقل، در عالم نفس تنزل کند، با صورت نفسانی برابر و مطابق است. اگر صورت عقلانی و نفسانی در عالم جسم تنزل کنند، با این صورت جسمانی او برابر هستند و هیچ‏گونه اختلافی ندارند.

نمی‏خواهیم بگوییم که صورت‏های این مراتب یکسان است. یعنی اگر جسم ما در اینجا، چشم، ابرو، سر، دست، سینه، شکم، پا و اینها را دارد؛ نفس ما هم در عرصه‏ نفس، همین‏طور سری و دستی و سینه‏ای و شکمی به‏ همین ترکیب دارد. این را نمی‏خواهیم بگوییم. بلکه اگر این صورت نفسانی که در عرصه‏ نفوس است تنزل کند، مطابق با همین صورت جسمانی است. اگر این صورت جسمانی ترقی کند و در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 367 *»

عرصه‏ نفوس قرار بگیرد، مطابق با همان صورت نفسانی است. همین‏طور با صورت عقلانی هم به‏حسب رتبه‏ عقل، مطابق است.

پس گاهی می‏شود که جسم، در اثر مخلوط‌بودن به ‏اعراض، صورتی غیر اصلی را اقتضاء می‏کند. چون آن صورت اصلی نیست و به‏واسطه‏ اقتضاء اعراضی است که در ماده‏ جسمانی او دخالت دارند، این صورت با صورت عرصه‏ نفسش مخالف می‏شود. فرض بفرمایید که دیگر اعراض در نفس و عقل مداخله نکرده‏اند و صورتشان صورت اصلی است. الآن صورت جسمانی در اثر مداخله‏ اعراض، با صورت نفسانی و صورت عقلانی شخص، موافقت و مطابقت ندارد. علتش همین است که در اینجا اعراض هستند و از بروز و ظهور صورت اصلی‏ که ماده‏ جسمانی این شخص اقتضاء می‏نماید، ممانعت می‏کنند.

همچنین ممکن است نفس مشوب به‏ اعراض شود و عقل مشوب و آلوده به اعراض نباشد. ماده‏ عقل اصیل باشد و صورتی اقتضاء کند که صورت خود عقلِ این شخص است. اما چون نفس مشوب است، صورتی کاملاً مخالف با صورت عقلانی این شخص دارد. اگر صورت عقلانی بخواهد تنزل کند و در رتبه‏ نفس بیاید، چون نفس مشوب است، با صورت نفسانی این شخص مطابقت ندارد. همچنین اگر این صورت نفسانی صعود کند و در عرصه‏ عقلش برود، با صورت عقلانیش مطابقت ندارد. علت عدم مطابقت، همین دخالت اعراض است. این اصلی است مسلّم و با مراجعه به‏ آیات و روایات الحمدلله روشن است.

یکی از مسائلی که اینجا و به ‏این اصل روشن و در پرتو این اصل واضح می‏شود همین است که صورت‏های مثالی‏ای که ذکر شده، دیده شده، نشان داده شده یا در آیات و روایات بازگو گشته است، با صورت‏هایی که ما در این عالم جسم و شهاده مشاهده می‏کنیم مطابقت ندارد. اين عدم مطابقت از همین اصل سرچشمه می‏گیرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 368 *»

علتش این است که ماده‏ این شی‏ء، این شخص یا این چیز، اصیل نیست و اعراض در آن مداخله دارند. اشخاص، اعمال و اعتقادات فرق نمی‏کنند. وقتی‏که در اینجا ماده مشوب باشد، صورت و بدنی مطابق با همین ماده‏ مشوب دارند. بعد چون در عالم برزخ و مثال، ماده‏ همین شخص یا شی‏ء اصیل است، صورتی به‏حسب و به ‏اقتضاء خودش دارد.

بارها در این زمینه به این حدیث شریف اشاره کرده‏ایم، ولی خود حدیث را موفق نمی‏شدیم که بخوانیم. حدیث از ابوبصیر است که ایشان، هم از حضرت باقر؟ع؟ و هم از حضرت صادق؟ع؟ این جریان را نقل می‏کند. چون ایشان از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق؟عهما؟ بوده و هر دو امام؟عهما؟ را درک نموده است. به ‏همین علت از هر دو امام روایت می‏کند؛ مثل زراره و محمّد بن مسلم است.

البته روحیه محمّد بن مسلم قدری با روحیه‏ زراره و ابوبصیر فرق می‏کرده است. ابوبصیر و زراره این روحیه را داشته‏اند که به ‏اصطلاح ما گویا خوششان می‏آمده است همان مطلبی راکه از امام باقر؟ع؟ شنیده‏اند و سؤالی که خدمت ایشان مطرح کرده‏اند، باز همان را از حضرت صادق؟ع؟ هم سؤال کنند. یا اگر جریانی رخ می‏داده، دلشان می‏خواسته است که از حضرت صادق؟ع؟ هم آن جریان رخ بدهد و اعجازی یا هرچه را، از ایشان هم ببینند. این روحیه در زراره و ابوبصیر دیده می‏شود. از جمله در همین جریان می‏بینیم که ابوبصیر مطلب را هم از حضرت باقر؟ع؟ و هم از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند.

حدیث را مرحوم مجلسی در بحارالانوار از کتاب مناقب ذکر می‏کند که ابوبصیر در حج بود، خدمت امام باقر؟ع؟ عرض کرد: «ما اکثر الحجیج و اعظم الضجیج!» چقدر حاجی زیاد و چقدر ناله و ضجّه و فریاد بسیار است! فقال: بل ما اکثر الضجیج و اقلّ الحجیج! أ تحبّ ان‏تعلم صدق ما اقوله و تراه عیاناً؟ فمسح یده علی عینیه و دعا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 369 *»

بدعوات فعاد بصیراً. امام فرمودند: بلکه چقدر ناله زیاد است و چقدر حج‌کننده کم است! دوست داری که راستی آنچه را که می‏گویم بدانی و آن را با چشم خودت ببینی؟ امام؟ع؟ بر دو چشم او دست کشیدند و دعائی خواندند، بینا شد. فقال: انظر یا ابابصیر الی الحجیج. امام؟ع؟ فرمودند: حالا نگاه کن و حاجی‏ها را ببین. «فقال: فنظرت فاذا اکثرُ الناس قردةٌ و خنازیرُ و المؤمن بینهم مثل الکوکب اللامع فی الظلماء». می‏گوید: نگاه کردم دیدم بیشتر مردم میمون‏ها و خوک‏ها هستند. مؤمن در میان ایشان مثل ستاره‏ای بود که در شب تاریک می‏درخشید؛ این‏قدر کم و باارزش.

«فقال ابوبصیر: صدقت یا مولای، ما اقلّ الحجیج و اکثر الضجیج!» عرض کرد: ای مولای من، راست فرمودید. چقدر حج‌کننده کم و چقدر فریادکننده زیاد است! «ثمّ دعا بدعوات فعاد ضَریراً». باز امام؟ع؟ دعاء فرمودند و دوباره به ‏حالت نابینایی برگشت. «فقال ابوبصیر فی ذلک». ناراحت شد که مثلاً چرا باز کورم کردید؟ می‏خواهم بینا باشم. فقال؟ع؟: مابَخِلْنا علیک یا ابابصیر و ان کان اللّه تعالی ماظَلَمَک و انّما خار لک، و خَشیٖنا فتنةَ الناس بنا و ان‌یجهلوا فضل اللّه علینا و یجعلونا ارباباً من دون اللّه و نحن له عبید لانستکبر عن عبادته و لانسأم من طاعته و نحن له مسلمون.([100]) فرمودند: ما در اینکه چشم تو را باز از تو گرفتیم، بخل نورزیدیم. دقت بفرمایید که امام؟ع؟ به‏ خودشان نسبت می‏دهند. می‏فرمایند ما در اینکه این نعمت را از تو گرفتیم، بخل نورزیدیم. خدا برای تو این حالت را انتخاب فرموده است. یعنی خدا مصلحت تو را در این می‏داند، تو هم به ‏رضای خدا باید راضی باشی.

ما هم که باز نعمت چشم را از تو گرفتیم، برای این بود که ترسیدیم مردم به‌واسطه‏ ما به ‏فتنه بیفتند و فضل خدا را بر ما ندانند و ما را خدایان قرار بدهند و به خدایی بگیرند و حال آنکه ما بندگان خدا هستیم. از عبادت او تکبّر نمی‏ورزیم و از طاعت او

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 370 *»

خسته نمی‏شویم و ما در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم. این، حدیث شایعی است که شنیده‏ایم. خواستیم عبارت حدیث را خوانده باشیم که ذکر فضیلت امام؟ع؟ باشد و در ضمن مقصد ما هم معلوم بشود.

وقتی‏که این ماده‏های عنصری به‏ اعراض مشوب باشند، این‏طور می‏شود. اشخاصی از نظر مرتبه‏ مثالی به ‏شکل میمون و خوک هستند، ولی جسم دنیایی آنها در اثر مشوب‌بودن به ‏اعراض، صورت انسانی را اقتضاء می‏کند. چه‌بسا صورتشان هم خیلی زیبا و قشنگ است و اندامی بسیار متناسب دارند، اما این صورت به‏ اعراض مشوب است.

وقتی‏که امام؟ع؟ اعجاز بفرمایند و این اعراض را به‏‌طوری برای کسی یا در خود شخص برطرف کنند، آن صورت اصلی را نشان می‏دهند و شخص می‏بیند، یا در آن شخص صورتى را ظاهر می‏کنند که ماده‏ اصیل و خالص از اعراض اقتضاء می‏کند. به ‏همین سبب ابوبصیر آنها را به ‏شکل میمون و خوک مشاهده کرد.

مؤمنانی را هم که در بین آنها بودند، مثل ستاره‏های درخشان در شب تاریک دید. حاجی و حج‌کننده‏ واقعی آنها بودند. چه‏بسا آنها به ‏ظاهر جمال زیبا یا رخساره‏ سفید نداشتند. مقداد و لقمان از نژادِ سیاه بودند، ولی وقتی‏که ابوبصیر نگاه کرد، مؤمنان را مثل کوکب و ستاره‏ درخشان دید که می‏درخشیدند. آنها را خالص از این اعراضی که اقتضاء نامناسبی می‏کرده است دید. اعراضی مانند آنکه مثلاً صورتی زیبا یا اندامی متناسب نداشته باشند، یا پیرمرد یا مریض باشند و یا به‏طوری ابتلاءاتی داشته باشند.

باز همین ابوبصیر از امام صادق؟ع؟ نقل می‏کند می‏گوید: با حضرت صادق؟ع؟ حج کردم و در طواف به‏ حضرت عرض کردم: آیا خداوند این خلق را می‏آمرزد؟ این خودش مسأله‏ بسیار مهمی است. شیعه آن‏قدر باید بصیرت داشته باشد که در دینش مطمئن باشد. این سؤال ابوبصیر به ‏همین علت است. زیرا اکثر آن خلقی که ابوبصیر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 371 *»

می‏دیده است، بر مبنای ولایت و با اعتقاد به ‏آن و با پیروی از آل‏محمّد؟عهم؟ حج نمی‏کردند. ابوبصیر سؤال می‏کند، زیرا این‌همه ناله‏ها و گریه‏ها و فریادها در آن مشاهد مشرف و اماکن مقدس باعث سؤال است.

درست به ‏خاطرم است ما در ماه رمضانی به مدینه مشرف شده بودیم. آنها شب بیست و هفتم ماه رمضان را شب‏ قدر می‏دانند. از این جهت در آن مسجد معظم و مطهر اجتماع عجیبی می‏کنند. خداوند فرج امام زمان را زودتر و نزدیک بفرماید تا ما ببینیم که به ‏ظاهر هم آن مسجد در دست امام؟ع؟ قرار گرفته‏ است. هرچند الآن همه‏ ملک در دست آن بزرگوار است، ان‌شاءالله از نظر ظاهر هم ببینیم که در اختیار و تصرف ظاهری حضرت قرار گرفته‏ است. اگر هم توفیق نداریم و برای امر ظهور حضرت، قابل نیستیم، امیدواریم خدا ما را برگرداند تا آن حضرت و قدرت و شوکت و حکومت ظاهری آن بزرگوار را هم ببینیم.

آری، شب قدرشان است. سر و صدا و گریه و ناله بسیار است و خیلی عجیب شلوغ می‏شود. پیرمردی در آنجا موفق بود. وقتی‏که دیدم اوضاع این‏طور است، به منزل رفتم. فردا آن پیرمرد به ‏من گفت: جای شما خالی! نبودید تا ببینید که چه کردند! چه گریه و چه ناله‏ای! به‏طوری ‏که در دل گفتم، دیگر خداوندِ به ‏این رحیمی و مهربانی، نشدنی است که اینها را نیامرزد. من مطمئن هستم که همه‏شان آمرزیده شده‏اند. این سخنان، از ضعف و بی‏بصیرتی در تشیع حکایت می‏کند.

عمل انسان، گریه، عبادت، روزه یا نماز هرچه باشد، خدا هیچ عملی را قبول نمی‏کند مگر به ‏برکت ولایت و محبت و پیروی آل‌محمّد؟عهم؟ لا قول الّا بعمل و لا قول و عمل الّا بنیّة و لا قول و عمل و نیّة الّا باصابة السنّة.([101]) هر قول و عمل و نیتی را آن‏طوری‏ که رسول‏خدا؟ص؟ و دین خدا قرار داده است، باید انجام داد. همچنین:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 372 *»

لایقبل اللّه من العباد عملاً الّا بمعرفتنا.([102]) فرمود: خدا از بندگان هیچ عملی از اعمال را، جز به ‏معرفت و ولایت ما قبول نمی‏کند. همین‏طور سایر روایاتی که الحمدلله رسیده و روشن است.

ابوبصیر می‏گوید: «حجَجْتُ مع ابی‏عبداللّه؟ع؟، فلمّا کنّا فی الطواف، قلت له: جعلت فداک یا ابن رسول‌اللّه، یغفر اللّه لهذا الخلق؟» در طواف با امام صادق؟ع؟ بودم. با دیدن آن جمعیت و آن ناله‏ها برایش سؤال می‏شود. می‏گوید به ‏حضرت عرض کردم: فدایت شوم یا ابن رسول‌الله، خدا این خلق را می‏آمرزد؟ فقال: یا ابابصیر، ان اکثر من تراه قردةٌ و خنازیر. فرمودند: بیشتر  اینهایی را که تو می‏بینی، میمون‏ها و خوک‏ها هستند. «قال: قلت له، ارنیهم». عرض کردم: آنها را به‏ من نشان بدهید و بنمایانید. «قال: فتکلّم بکلمات ثم امرّ یده علی بصری فرأیتهم قردة و خنازیر، فهالنی ذلک». حضرت کلماتی فرمودند و دست بر چشم‏هایم کشیدند، همه‏ آنها را میمون‏ها و خوک‏ها دیدم. ترسیدم و به ‏وحشت افتادم. «ثمّ امرّ یده علی بصری و رأیتهم کما کانوا فی المرّة الاولی». دوباره دست بر چشمم کشیدند، آنها را همان‏طور که در مرتبه‏ اول می‏دیدم دیدم؛ یعنی به ‏همان شکل انسان دیدم.

البته ابوبصیر نابینا بود. از این حدیث این‏طور برمی‏آید که یا امام؟ع؟ ابتداء صورت‏های انسانی آنها را به ‏او نشان دادند؛ یا منظورش از دیدن این بوده که انسان‌بودنشان را از همین ملاقات و برخوردکردن، احساس می‏کرده و می‏فهمیده است. پس این احتمال هم می‏رود که ابتداء امام؟ع؟ به‌‏طور اعجاز، چشم‏های او را بینا کردند و صورت‏های انسانی ظاهری را دید؛ بعد که دوباره دست کشیدند، آن صورت‏های مثالی و واقعی آنها را دید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 373 *»

ثمّ قال: یا ابامحمّد، انتم فی الجنّة تُحْبَرون و بین اطباق النار تُطْلَبون، فلاتوجدون. واللّه لایجتمع فی النار منکم ثلاثة، لا واللّه و لا اثنان لا واللّه و لا واحد.([103]) توجه بفرمایید که امام؟ع؟ چطور بصیرت عنایت می‏کنند و اطمینان فراهم می‏نمایند، تا آنکه مؤمن و شیعه‏ بصیر با خیال راحت مطمئن شود که حق یک چیز بیشتر نیست و آن هم نزد محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و تابعان و آخذان از ایشان است.

کنیه‏ ابوبصیر، ابومحمّد بوده است. بعد حضرت فرمودند: ای ابامحمّد، شما همگی در بهشت، در خوشی و گردش هستید. اما دشمنانتان شما را در میان طبقات آتش جستجو می‏کنند. یعنی به‏ یکدیگر می‏گویند: کجاست آن کسی‌که می‏گفتیم رافضی است؟ کجاست آنکه می‏گفتیم شیعه است؟ کو؟ کجاست؟ دشمنان در جهنم دنبال ایشان می‏گردند، می‏بینند که پیدایشان نمی‏کنند. بین طبقات آتش طلب می‏شوید، آنجا دنبالتان می‏گردند پس پیدا نمی‏شوید. به خدا سوگند، سه نفر از شما در آتش جمع نمی‏شوید و در جهنم با هم نخواهید بود. نه، به ‏خدا قسم دو نفر، خیر، والله یک نفرتان هم در جهنم پیدا نخواهد شد و در همه‏ طبقات جهنم پیدا نمی‏شود. آری، آخرت را وعده و ضمانت فرموده‏اند، قطعی است. خدا بر دوستان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ عنایت بفرماید که برزخ را به ‏آسانی بگذرانند و الّا، آخرت را ضمانت فرموده‏اند.(2)

پس این صورت‏های میمون و خوک که امام؟ع؟ می‏نمایاندند، همان صورت‏هایی است که ماده‏ها به‌حسب اصالت خود اقتضاء می‏کنند. صورت‏های عرضی به‏‌واسطه‏ دخالت اعراض است. به‏طوری ‏که ممکن است صورت ظاهری صورتی جالب باشد، اما صورت مثالی طوری باشد که اگر امام؟ع؟ پرده را از چهره‏ آن شخص بردارند، از دیدن چهره‏ مثالیش به ‏خدا پناه می‏بریم!

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 374 *»

اینها همه در اثر اعمال است. این صورت‏ها در اثر همان اعمال ذاتی و اصیل یا اعمال عرَضی بوده و اکتساب است. تمام این صورت‏ها اکتسابی است؛ يعنى بدون اکتساب، عمل فراهم نمی‏شود. عمل هم که می‏گوییم، اعم از اعتقاد و عمل نفسانی و عمل ظاهری است. اینها همه اکتساب است. اعمال ظاهری، اکتساب جسم است و اعمال نفسانی، اکتساب صورت نفسانی و اعتقادات، اکتساب صورت عقلانی است.

اعمال ظاهری ما سه قسمت می‏شود: یک دسته به جمادیت، یک دسته به نباتیت و یک دسته به حیوانیت ما مربوط است. این کارهای ظاهری را که می‏کنیم؛ چه با مرتبه‏ جمادی یا با مرتبه‏ نباتی یا با مرتبه‏ حیوانی، در نهایت همه‏ این اعمال ظاهری، صورت‏های جسمانی ما را فراهم می‏کنند.

اعمال و رفتار نفسانی از قبیل روحیه‏ سخاوت یا در مقابلش بخل، یقین یا در مقابلش شک، علم یا در مقابلش جهل است. همان صفاتی که برای نفس ذکر شده است، باعث می‏شود که صورت نفسانی برای ما فراهم گردد.

اعتقادات برای عقل و ماده‏ عقلانی ما، صورت عقلانی فراهم می‏کند. اگر اعتقادهای حق است، صورت عقلانی زیبا و جمال جمیلِ عقلانی برای عقل ما فراهم می‏کند. اگر خدای ناکرده اعتقادهای فاسد، انحراف، کفر یا خلاف ضرورتی از ضرورت‏های مسلّم دین باشد، باعث می‏شود که صورت عقلانی، صورتی قبیح شود. نام آن را «نَکراء» می‏گذارند. شیطنت، صورت‏های کفر، الحاد و شقاوت پیدا می‏شود. اینها همه در اثر اکتساب است.

حدیثی است که مطلب را خوب روشن می‏کند. مضمونش این است: رسول‏خدا؟ص؟ می‏فرماید: در بین امت من، هول، ترس و هراسی پیش می‏آید، اضطراب و دلهره‏ای فراهم می‏شود که مردم به ‏علماء رومی‏آورند. در این هنگام علماء ایشان میمون‏ها و خوک‏ها هستند؛ چون به مثل آنچه خود آنها کرده‏اند، عقاب و عقوبت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 375 *»

می‏شوند. از اینکه حق را از جهتش تغییر می‏دهند و کلام خدا را از مواضعش تحریف کرده و دگرگون می‏کنند، خدا هم صورت‏های ایشان را مسخ می‏کند و خلقت ایشان را تغییر می‏دهد. همان‏طور که آنها حق را به ‏باطل درآوردند و از جهت خودش منحرف ساختند، خدا صورت‏های آنها را تغییر می‏دهد.

توجه می‏فرمایید که عمل، باعث تغییر است. خود عمل چنین اقتضاء می‏کند. اگر امام بخواهند، پرده را برطرف می‏کنند و همه، آن صورت را می‏بینند. ولی وقتی‏که نخواهند، به ‏همین صورت ظاهری که در اثر شَوب و آلودگی اعراض، صورت انسانی می‏باشد، ظاهر است.

رسول‏خدا؟ص؟ می‏فرماید: یأتی علی الناس زمان وجوههم وجوه الآدمیین و قلوبهم قلوب الشیاطین کامثال الذئاب الضواری،([104]) زمانه‏ای به‏ مردم روی می‏آورد که رخساره‏هایشان رخساره‏های آدمی و دل‏هایشان دل‏های شیطانی است همانند گرگ‏های درنده.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در نهج‌البلاغه علماء سوء را مذمت می‏فرمایند، می‏فرماید: فالصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان.([105]) چهره، چهره‏ انسان و دل، دل جانور است. از این‏گونه تعبیرات فراوان است. مراد همان صورت‏هایی است که به‏حسب اقتضاء اعمال و به‏حسب اصالت خودِ ماده‏ شرعی است. آنچه خود ماده اقتضاء می‏کند و بر اثر اکتساب اعمال هم همین‏طور است.

ما الآن عمل را می‏بینیم. نماز می‏خوانیم و این نماز در این عالم شهاده، به ‏این شکل است که اقتضاء کرده که اقوال و افعال و ارکان است. همین نمازی که ما این‏طور خواندیم، در برزخ شکلی مناسب عالم برزخ دارد. این عالم، عالم اعراض است که این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 376 *»

صورت را برای نماز اقتضاء کرده است. در برزخ صورت مناسب آنجا و در آخرت صورت مناسب آنجا است. همچنین گفتار و همه‏ طاعات و معاصی همین‌طور است.

رسول‏خدا؟ص؟ می‏فرماید: لمّا اُسْرِیَ بی الی السماء دخلتُ الجنّة فرأیت فیها قیٖعاناً بیضاء و رأیت فیها ملائکة یَبْنون لَبِنَة من ذهب و لبنة من فضّة و ربّما امسکوا. فقلت لهم: ما لکم ربّما بنیتم و ربّما امسکتم؟ فقالوا: حتّی تجیئنا النَفَقَة. فقلت لهم: و ما نفقتکم؟ فقالوا: قول المؤمن فی الدنیا سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر. فاذا قال بَنَیْنا و اذا امسک امسکنا.([106])

وقتی‏که من به ‏آسمان‏ها سیر داده شدم، _ یعنی در شب معراج _ آنجا داخل بهشت گشتم. در بهشت سرزمین‏هایی را دیدم که سفید یعنی یکسان بود. هیچ تعیّنی برای آن زمین‏ها نبود، قصری، خانه‏ای یا چیزی روی آن زمین‏ها نبود. دیدم ملائکه‏ای را که با یک خشت از طلا و یک خشت از نقره ساختمان می‏ساختند و گاهی هم دست از کار می‏کشیدند. به ‏آنها گفتم: شما را چه می‌شود که گاهی کار می‏کنید و می‏سازید و گاهی کار نمی‏کنید؟ گفتند: ما منتظریم که به‏ اصطلاح، مایه و مصالح برسد. ما آن مصالح را روی هم می‏ریزیم. گفتم: مصالحی که برای شما باید بیاید، چیست؟ گفتند: مصالحی که برای ما می‏آید، همین اذکار و تسبیحات اربعه‏ای است که مؤمن می‏گوید. به ‏شرط ایمان است. آنها نفقه و مصالح می‏شود، وقتی‏که می‏گوید ما برایش بناء می‏کنیم، وقتی‏که خودداری می‏کند و نمی‏گوید، ما هم برایش نمی‏سازیم.

دقت می‏نمایید که یک عمل که گفتنِ سبحان ‏الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله ‏اکبر باشد، در اینجا به ‏صورت این اقوال و گفته‏ها است، اما در برزخ یا در آخرت، خشت است، خشت طلا و خشت نقره. خشتی است که نفسانیت از او استخراج شده، یعنی همین الفاظ به ‏این حد از کمال رسیده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 377 *»

همین سبحان ‏الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله ‏اکبر که می‏گوییم، یک ظاهر جسمانی دارد که ماده‏ عنصری جمادی است. این ظاهر جسمانی، خشت و جماد آخرتی می‏شود. اما همان جماد، نباتیتی دارد که برای فراهم‌شدن این الفاظ در کار است. باز نباتیتش در آنجا به‏طور دیگری جلوه می‏کند. حیوانیت ما که برای گفتن این اقوال در کار است، طور دیگری در آنجا جلوه دارد.

همین‏طور ما در برابر این اقوال و اذکار حالت نفسانی داریم. شیعه با حالت اطمینان و یقین یا با حالت لذت این الفاظ را می‏گوید. خود همان حالاتی که از نفسانیت ما سرچشمه می‏گیرد، در آنجا شکل و جلوه‏ای دارد. نوع اعتقاد ما به سبحان‏ الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله ‏اکبر طور دیگری در آنجا جلوه دارد.

اصلاً خود ما در آنجا، یعنی همین‏ها یعنی جمیع و همه‏ این اعمال، خود ما است. پس چون خود ما و عمل ما و از ما است، هیچ‏کدام از اعمال ماها به یکدیگر شبیه نیست و شباهت ندارد. الآن من می‏گویم: سبحان ‏الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله ‏اکبر، شما هم می‏گویید و همه‏ مؤمنان هم می‏گویند. همه‏ اینها هم خشت می‏شود. اما آیا همه‏ این خشت‏ها هم‏شکل و یکسان است؟ ‏خیر.

زیرا این سبحان‏الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله ‏اکبری که من می‏گویم، عمل من است و به‏ همه‏ مراتب وجودیم از عقل تا این جسم بستگی دارد. الآن یک انگشت که روی کاغذ می‏زنند، اثر انگشت دو نفر با هم مشابه نیست؛ چطور عمل دو نفر مشابه بشود؟ محال است که دو نفر در یک عمل با هم مشابه باشند. عمل هر کسی مخصوص به‏ خود او است و به همان جزاء داده می‏شود. از هیچ جهت شباهت تام با دیگری ندارد، پس برای آن ملائکه هیچ اشتباه نمی‏شود که الآن این خشت را چه کسی فرستاد.

این خشت صددرصد و از همه جهت، شبیه آن خشت نیست. خشت‏ها کاملاً

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 378 *»

غیر هم هستند. فقط شباهت کلی و نوعی دارند. صورت نوعی ممکن است که یکی باشد اما صورت شخصی فرق می‏کند. همین‏طور که الآن صورت نوعی من و شما در این جسم ظاهری، یکی است. یعنی همه گوشت، پوست، استخوان، رگ و پی هستیم. همین صورت نوعی یکسان است، اما آیا در صورت شخصی با هم یکی هستیم؟ آیا در روی زمین، دو نفر پیدا می‏شوند که صددرصد مشابه هم باشند؟ حتی یک مو، صددرصد با موی دیگر مشابهت ندارد.

اعمال هم همین‏طور است. در صف جماعت می‏ایستیم و همه هم نماز جماعت می‏خوانیم. این نمازها بالا می‏رود و امام زمان؟ع؟ آنها را مشاهده می‏فرمایند. هم صحّت و هم قبولی این نمازها به ‏امضاء امام باید برسد. هیچ برای آن بزرگوار اشتباه نمی‏شود. آنهایی را که باید صحت و قبولیش را امضاء بفرماید، امضاء می‏کند. آنهایی را هم که باید رد کند و قلم رویش بکشد می‏کشد. این نماز کاملاً مشابه و بر شکل آن است، اما هیچ بر امام؟ع؟ اشتباه نمی‏شود که این نماز، مال این شخص است. این سخن لا اله الّا اللّه، مال این شخص است و هیچ مشابه لا اله الّا اللّه آن شخص نیست. اشتباه هم نمی‏شود که امام بفرماید بگذار دقت کنیم، ببینیم آیا این، مال آن شخص است یا مال این شخص است.

هیچ نفَسی با نفَس دیگر اشتباه نمی‏شود. چون تعداد نفَس‏ها ضبط می‏شود و همه مشخص است.([107]) نفَس این‌طور است تا چه رسد به ‏الفاظ، اقوال، اعمال، حالات و اعتقادات. نفَس ضبط می‏شود و محفوظ است که این، نفَسِ این شخص و آن، نفَسِ آن شخص است. این در طاعت خدا است و آن در معصیت خدا است. این در پرتوی ولایت است، آن در ظلمت عداوت است. همه‏اش مشخص است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 379 *»

حالا ملاحظه نمایید که عرصه‏ اعمال و صفات، چه عرصه‏ گسترده و وسیعی است و چقدر دامنه دارد! اعمال چه خبر است؟! آن‏وقت فرض کنید یک لفظِ سبحان الله از من صادر شد یا قیام، قعود، رکوع یا سجودی کردم؛ باز هر کدام از اینها از خودش، اثری دارد، اثرِ اثری دارد و اثرِ اثرِ اثری دارد. قیام‏ها از یک قیام است.

درست مثل این آئینه است. شما یک آئینه در مقابل می‏گذارید، یک عکس از شما در آئینه می‏افتد. آئینه‏ای جلوی آن آئینه بگذارید، باز عکسی از آن عکس در آن آئینه می‏افتد. همین‌طور آئینه‏ سومی، چهارمی و… . همه‏ اینها، شبحند، شبحِ بعد از شبح و شبحِ بعد از شبحِ… همین‏طور دامنه دارد و همه‏ اینها پای شخص حساب می‏شود. کتاب و نامه‏ عمل یعنی همین.

حالا احاطه‏ علمی امام صلوات الله علیه چیست و چگونه است؟! و کلَّ شی‏ء احصیناه فی امام مبین.([108]) قلب مطهر امام؟ع؟، احاطه‏ علمی و ولایت تکوینی آن بزرگوار ببینید که چه دامنه‏ گسترده‏ای دارد! چه کسی می‏تواند بفهمد که این دامنه چقدر است؟

ما الآن فقط درباره‏ انسان‏ها سخن می‏گوییم. همه‏ خلق به‏ جمیع اعمال و صفاتشان در محضر امام؟ع؟ حاضرند. امام با آن مقام کلی خود بر جمیع این اشیاء، اشخاص و اعمال، کلاً احاطه دارند که ذره‏ای در نزد حضرت مشتبه به ‏ذره‏ دیگر نیست. چیزی در نزد او مشکل و متشابه نیست که آیا از این شخص یا از آن شخص است. آیا این نفَس از این شخص یا از آن شخص است، این عمل از این شخص یا از آن شخص است، این صفت از این شخص یا از آن شخص است. اصلاً بر آن بزرگوار مشتبه نیست. اگر لب تکان بدهیم، می‏فهمد و جواب می‏دهد. لب چیست؟! می‏فرماید: خاطره را ما می‏فهمیم.([109]) به ‏خاطره‏ها احاطه دارد. امام؟ع؟ بر جمیع اعمالِ همه‏ مراتب، از عقل و نفس و مثال و این مرتبه‏ ظاهر، احاطه دارد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 380 *»

اسم این عالم چیست؟ عالم اعمال، صفات و اشباحی که از این مقام ظاهر ما _ نه مقامات دیگر _ صادر می‏شود و در آن عالمی که لطیف‏تر از این عالم است، پخش می‏شود. آن عالم را در تعبیری «عالم برزخ»، در تعبیری «عالم مثال» و در تعبیری «عالم هورقلیا» گفته‏اند. وقتی‏که امام؟ع؟ عالم هورقلیا و عالم مثال را تعریف می‏نماید، می‏فرماید: دو شهر بزرگ دارد. یک شهرش در شرق و یک شهرش در غرب است به نام‏های «جابلقا» و «جابرسا».([110])

این دو شهر را که بیان می‏فرماید، همین عالم و مرتبه‏ مثالی است که ما با جمیع اعمالمان در آن مرتبه، نزد امام؟ع؟ در مقام کلّیش، حاضریم. همه‏ خلق، زنده و مرده حاضرند و امام به آن مقامشان به همه‏ اینها محیط هستند. عمل از اینجا به شکل سبحان الله صادر می‏شود، در نزد امام با آن چهره‏ مثالیش حاضر است و امام می‏شناسند که این عمل کیست.

خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی کند. فرمود: کلام هر شخصی بر شکل او است. فقط کلام را فرمود ولی قیام و قعود هر شخصی هم بر شکل او است. نعوذبالله دروغش و توهینش به ‏مؤمنی و امری از امور دین هم بر شکل او است. کفر و بخلش هم بر شکل او است. همه‏ اعمالش را بگویید. زنایش هم بر شکل او است.

وقتی‏که امام؟ع؟ معاصی را مشاهده می‏فرمایند، مگر بر ایشان مشتبه می‏شود که این دروغ را چه کسی و آن دروغ را چه کسی گفته است؟ نعوذبالله مگر مشتبه می‏شود که این چشم کجا خیانت کرده و این خائنه‏ اَعیُن، مال این یا مال آن است، این خاطره‏ نادرست از این یا از آن است؟ چنین احاطه و کلیتی باید باشد و لازمه‏ ولایت مطلق تکوینی و ولایت کلی تشریعی این بزرگواران است. او هر کسی را که خیر می‏خواهد، به‏ خیر می‏رساند و او هر کسی را که شر می‏خواهد، به‏ شر می‏رساند، کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 381 *»

در خود این عبارت دقت کنید. این عبارت را خدا از زبان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ باید گفته باشد. این سخن، سخنِ خدا است از زبان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟: کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک و ما کان عطاء ربّک محظوراً.([111]) چرا خدا این‏گونه سخن می‏گوید؟ به ‏قاعده، اینجا باید بفرماید: کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاءنا. اما به‏ تعبیر بلاغت، از تکلم به خطاب می‏آید. از جمع یعنی متکلم مع الغیر به مفرد می‏آید. اینها همه رموزی است که خدا برای معرّفی مقام محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ در قرآن گذارده است. ما، یعنی اَیادی و دست‏ها و سرچشمه‏های فیض‏های خداوندی. خدا از زبان محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ می‏فرماید: ما همه‏ اینها را، هم اهل خیر و هم اهل شر را امداد می‏کنیم. اما ما به‏طور مستقل کاره‏ای نیستیم. ما دست خدا، ظرف مشیت خدا و السنه و زبان‏های خدا هستیم. ما امداد می‏کنیم، اما همه از عطاء پرورنده‏ تو است. وما کان عطاء ربک محظوراً.

چند حدیث دیگر هم می‏خوانم تا دیگر از این بحث وارد بحث دیگرى شویم و چیزی باقی نماند. همین‏طور رسول‏خدا؟ص؟ می‏فرمایند: اذا مررتم فی ریاض الجنّة فارتَعُوا. قالوا: یا رسول‏اللّه و ما ریاض الجنّة؟ قال: حَلَق الذکر.([112]) هرگاه به ‏باغ‏های بهشت گذر کردید، در آن باغ‏ها گردش و بهره‏برداری کنید. عرض شد: باغ‏های بهشت چیست؟ فرمودند: مجالس ذکر و یاد خدا است.

ما می‏دانیم خدا به ‏یاد محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ یاد می‏شود. امام صادق؟ع؟ فرمود: انّا اذا ذُکِـرْنا ذُکِـرَ اللّه و اذا ذکر عدوّنا ذکر الشیطان.([113]یادکردن ما یادکردن خدا است و یادکردن دشمنان ما یادکردن شیطان است. البته یادکردن به ‏این معنا است که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 382 *»

انسان محبت و مودت داشته باشد وگر نه، انسان برای لعن‌کردن هم یاد می‏کند. خدا اعداء آل‌محمّد؟عهم؟ را لعنت کند.

خود مجلس ذکر فضائل و مناقب محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ در این عالم، به ‏ظاهر مجلسی این‏طوری است. در این عالم، این‏طور و به ‏این شکل اقتضاء می‏کند. در برزخ و قیامت به‏ شکل باغ‏های بهشت است. همان مجلس، باغ بهشت است. وقتی‏که محضر امام؟ع؟ عرض کرد: خدایا، مرا بهشت روزی کن. امام فرمودند: تو در بهشت هستی. دعاء کن و بخواه که از بهشت خارجت نکنند. این‏طور دعاء کن.([114])

امام؟ع؟ نقل می‏فرمایند: رسول‌الله؟ص؟ عُبادة بن صامت را برای جمع‌آوردن زکات‏ها فرستادند. بعد که می‏خواست برود، چون برای جمع‌آوری زکات‏ها می‏رفت، رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: یا اباالولید اتق الله لاتأتی یوم القیامة ببعیر تحمله، له رُغاء او بقرة له خوار او شاة لها ثُؤاج فقال: یا رسول‌الله، ان ذلک لکائن؟ قال: ای و الذی نفسی بیده. ان ذلک کذلک الا من رحم اللّه‏ قال: فوالذی بعثک بالحق، لااعمل علی شی‏ء ابداً.([115])

بترس از خدا، پرهیز کن. فردای قیامت نیایی در حالی ‏که بر گردن خود سوار کرده باشی شتری را که نالان باشد یا گاوی را که ناله کند یا گوسفندی را که صدا بلند کند. عرض کرد: آیا این‏طوری می‏شود؟ یعنی اگر من ظلم کردم و شتری یا گاوی یا گوسفندی را به ‏ظلم گرفتم، باید روز قیامت آنها را به ‏دوش خودم سوار کنم و برای جواب و محاکمه بیاورم؟ فرمودند: آری، قسم به ‏کسی‌که جانم در دست او است، همین‏طور است. مگر خدا به ‏کسی رحم کند و طور دیگری ببخشد و عفو کند وگرنه کسی‌که به‏ دیگری ظلم کند، همین‏طور می‏آید و مظلمه بر دوش دارد.

پس عمل در اینجا به ‏شکل ظلم درباره‏ شتر، گاو یا گوسفند است. خود شتر و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 383 *»

گاو و گوسفند که به‏ قیامت نمی‏آیند؛ چون قیامت عرصه‏ حیوانات نیست. انسان با خود این عمل می‏آید که آنجا شتروار بر گردن شخص نمایانده می‏شود. خود این ظلم و این عمل، در آنجا این‏طور تجسم پیدا می‏کند که صورت آخرتیش است.

وقتی‏که این را شنید، عرض کرد: قسم به ‏کسی‌که شما را به ‏رسالت مبعوث کرد، من بر هیچ کاری گمارده نخواهم شد یا من در کاری دخالت نخواهم کرد. به‏ خودش اطمینان نداشته و می‏ترسیده است که گرفتار ظلم بشود.

به ‏همین علت رسول‌الله؟ص؟ می‏فرمایند: ایّاکم و الظلم فانّ الظلم ظلمات یوم القیامة.([116]) برحذر باشید از آنکه به ‏کسی ظلم کنید که ظلم در روز قیامت، ظلمات و تاریکی‏ها خواهد بود. باز می‏فرمایند: الغضب من النار.([117]) خشم و غضب از آتش است. اگر انسان آمرزیده نشود، همه‏ این خشم و غضب‏ها در روز قیامت آتش می‏شود.

خدا را به ‏حق محمّد و آل‌محمّد صلوات الله علیهم اجمعین قسم می‏دهیم که همه‏ ما را ببخشد و بیامرزد و رفتگان ما را غریق رحمت بفرماید.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 384 *»

مجلس 24

 

(شب چهارشنبه  1 رجب  1406 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r ثواب‏هایی که برای اعمال وعده داده شده، صورت‏های آخرتی آنها است

r اعمال گرچه در ظاهر یکسان است ولی در واقع متفاوت و وسیله‏ ترقی است

r دو کار خداوند و دو  امداد او از هر جهت مطابق و همانند نیستند

r به‏ چه علتی قیامت «یوم الحسرة» نامیده شده است؟

r ارزش اعمال به‏ مرتبه‏هایی که در اجراء آنها دخالت دارند، بستگی دارد

r حدیثی در فضیلت روزه‏ ماه رجب

r با توجه به بیان‏های بزرگان+ پاداش‏های آخرتی قابل توجیه است

r شرط قبول‌شدن طاعات، ولایت و محبت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 385 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خواستیم وارد بحث تازه‏ای در زمينه‏ شناخت همین مرتبه‏ هورقلیایی شویم، متذکر حدیثی شدم که درباره‏ ماه مبارک رجب رسیده و وعده‏هایی که برای اعمال خیر در این ماه و ماه شعبان یا ماه رمضان داده شده است.

این وعده‏ها و ثواب‏ها که برای همین طاعات و حسنات ذکر شده است، با بحث‏هایی که داریم مربوط می‏شود. همین بحث که صورت برزخی یا صورت آخرتی موجودات، با ماده‏ آنها در عالم دنیا، در برزخ یا در آخرت، مناسب است. اقتضاء ماده‏ دنیایی برای اعمال و طاعاتی که ما در اینجا می‏کنیم، همین شکل‏هایی است که مشاهده می‏شود؛ نماز، روزه، حج، زکات، جهاد و سایر افعال و اقوال که همه طاعات و حسنات هستند. نعوذبالله سیئات هم اعمال و اقوالی هستند و آنها هم در این دنیا به‏حسب ماده‏ این دنیا صورتی دارند. صورت همین طاعات یا سیئات، در برزخ، مناسب عالم برزخ و در آخرت، مناسب عالم آخرت است. همین اعمال است که برای ما به‏ صورت‏های برزخی و آخرتی خواهد بود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 386 *»

همین‏طور دقت دارید که اعمال و طاعاتی که از ما سر می‏زند، گرچه به ‏ظاهر یکسان دیده می‏شود؛ همه نماز جماعت خوانده‏ایم، همه یک نوع کار کرده‏ایم. در جماعت، قیام و قعود کرده و اذکاری مشابه گفته‏ایم. همین‏طور روزه می‏گیریم، از ساعت معین تا ساعت معین، به ‏یک نوع اِمساک می‏کنیم. همه‏ اینها به ‏ظاهر مشابه و هم‏شکل و یکسان دیده می‏شود، ولی عمل هر کسی مخصوص به خود او است، به‏طوری که با اعمال دیگری هیچ مشتبه نمی‏شود. نماز این شخص با نماز آن شخص هیچ مشتبه نمی‏شود. روزه‏ این شخص با روزه‏ آن شخص مشتبه نمی‏شود و همین‏طور حج و سایر اعمال. معاصی و سیئات هم همین‏طور است.

یک حرکت ما با حرکت دیگر ما یکسان نیست، اگرچه به ‏ظاهر دو تا ایستادن دیده می‏شود. اگر بایستیم و بنشینیم، بعد دوباره بایستیم و بنشینیم، اینجا دوتا ایستادنِ کاملاً هم‏شکل و مماثل با هم است، اما در واقع، دو چیز کاملاً جدا و مشخص و ممتاز است. آن حدودی که حرکت و ایستادن اول ما را درست کرد و فراهم نمود، با حدود حرکت و ایستادنِ دوم، هیچ‏گونه مشابهت و مماثلت ندارد.

تنها مشابهت در این ‏است‏ که این هم ایستادن و آن هم ایستادن است. از نظر نوع، یکی هستند و با نشستن فرق می‏کنند؛ ولی از نظر حدود و تشخص و تعیّن کاملاً با یکدیگر مختلفند و از هم ممتاز هستند. به‏طوری ممتازند که کاملاً فرق گذارده می‏شود که این، ایستادن دوم و آن، ایستادن اول است.

حرکات ظاهری و باطنی در این امر فرق نمی‏کند. حتی تنفسِ این لحظه، با تنفس قبلی یکسان نیست و کاملاً ممتاز و جدا هستند. اَخْلِصِ العمل فانّ الناقد بصیر([118]) عمل را خالص کن زیرا بررسی‏کننده بینا است. در زندگی هر شخصی، هیچ اشتباه نمی‏شود که چند نفَس کشیده شده است. این نفَس‏ها، همه، جداجدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 387 *»

مشخص و با خصوصیات و تشخصات جدای از هم هستند. نخست اینکه بر شکلِ خصوصیت خود شخص و بعد هم همه جدید و غیر همند.

ما به‏ ظاهر این طور می‏بینیم که امروز ما مثل دیروز ما بود و فردای ما مثل امروز ما است. خورشید یکسان طلوع و غروب می‏کند و روز یکسان می‏گذرد. حرکات، اعمال و سکنات ما هم تقریباً مناسب و مطابق و مشابه با دیروز است. همان از خواب برخاستن، وضوساختن، نمازخواندن، صبحانه‌خوردن و به‏ بازار رفتن و آمدن. به ‏ظاهر اعمال کاملاً با دیروز مشابه است. اما واقع این ‏است که تمام این اعمال از یکدیگر ممتاز است. وقتی‏که دو نفَس و دو چشم به‏هم زدن ما یکسان نیستند، کاملاً از هم جدا، محدود به ‏حدود، مشخص به خصوصیات و ممتاز به امتیازات خود هستند، پس کارهای دیگر ما جای خود دارند. دو چشم به‏هم زدن ما، دو دیدن ما، دو شنیدن ما و دو گفتن ما یکسان نیست. اعمال ظاهری و باطنی یکسان نیستند.

این‏ است که در برزخ و قیامت خواهیم دید که این اعمال چقدر از یکدیگر ممتاز بوده‏اند. فرموده‏اند: اگر بگوییم، سبحان ‏الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله ‏اکبر، خشت طلا و نقره می‏شود و روی هم گذارده می‏شود. یکی از این خشت‏ها در جمیع جهات مثل دیگری نیست. فقط در نوع تشابه دارند.

مثلاً طلاهای آخرتی یا نقره‏های آخرتی در نوع مشابه همند، اما در شخصیت و تشخّص همانند نیستند. زیرا این سبحان ‏اللهی که الآن گفتم، با سبحان ‏اللهی که بعد می‏گویم، به‏طور کامل از هم ممتاز و جدا و مشخص است. بلکه آن سبحان‏ الله، اگر پذیرفته بشود، بالاتر و ارزشمندتر است. چون مرتب به طرف کمال صعود می‏کنیم و اعمال ما به‏ طرف کمال می‏رود. ارزش هر عمل خیری که بعد باشد، بیشتر است. ارزش سبحان اللهِ بعد، بالاتر و بیشتر است. سایر اعمال ما هم همین‏طور است.

به‏ همین سبب وقتی‏که به‏ بهشت آخرت رفتیم، یک اتاق مثل اتاق دیگر نیست،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 388 *»

یک قصر مثل قصر دیگر نیست، یک خشتِ قصری مثل خشت دیگر نیست، یک گُلش مثل گُل دیگر نیست و یک حوریه‏اش مثل حوریه‏ دیگر نیست و… . تمام ثواب‏های ذکر شده که این اعمال در آنجا همان‏ها است که صورت آخرتی پیدا می‏کند، این‏قدر با یکدیگر فرق دارد.

امدادهای آنجا هم همین‏طور است. ان‌شاءالله آنجا غذا می‏خوریم، آب و شربت‏های بهشتی می‏آشامیم، به‏ گل و گیاه‏ها و به رخساره‏ اولیاء نگاه می‏کنیم و همین‏طور کارهای دیگری که در بهشت انجام می‏شود. باز تمام آنها، هر کدامش از کوچک و بزرگ، عمل و عبادت و طاعت است. تمام کارهای بهشتی همه‏اش طاعت است. خداوند هم همان را باز به‏ امداد بعدی جزاء می‏دهد. یعنی در بهشت آن آبی که آشامیدیم، طاعت است. خدا همان‏جا مکافات می‏کند. آشامیدن و خوردن و نگاه‌کردن است، اما عبادت و طاعت ذاتی است. چون این‏طور است، جزاء دارد.

جزایش هم آنی و لحظه‏ای است. زیرا آنجا عرصه‏ فعلیت است و عرصه‏ انتظار و قوه نیست. جزاء در عرصه‏ فعلیت، آنی است. باز آن جزاء ذاتیت دارد. آن جزاء هیچ تشابهی هم با قبل ندارد. چون خوردنِ آنجا از خوردن قبلیش، بالاتر، عالی‏تر و لطیف‏تر است. آشامیدنش هم همین‏طور است. می‏فرماید: حُلّه‏ها در بهشت بر مؤمن پوشیده می‏شود اما یکی از آنها مثل دیگری نیست.([119])

این حُلّه‏ها همین اعمال است که نوعش یکی است، اما صورت شخصی و تشخّص یک لباس، مثل لباس دیگر نیست که مشابه هم باشد. به‏علاوه لباس این‏طوری نیست که باعث سنگینی و زحمت باشد، چرک یا کهنه و مندرس شود و … . یک لباس مؤمن با لباس دیگرش مشابه نیست. یک گل یا یک برگ با برگ دیگر مشابه نیست. علتش این ‏است که همه‏ اینها از اعمال پیدا شده و مال خود اعمال

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 389 *»

است که اینجا صورت آخرتی پیدا می‏کند. اعمال هم یکیش از هر جهت مثل دیگری نیست. یک عمل از هر جهت مثل عمل دیگر نیست، بلکه به‏طور کامل مغایر و ممتاز و جدای از همند.

البته در زبان عرفاء این تعبیرات آمده است، ولی به‏ معنای صحیح در نظر بگیرید. می‏گویند: «لا تکرار فی التجلّی»([120]) تجلی همین فعل و کاری است که ما می‏کنیم. البته آنها در کار خداوند و امر خلقت می‏گویند. خلقت را عبارت می‏دانند از تجلیات ذاتی. می‏گویند: خدا آن‌به‌آن تجلی ذاتی دارد و خلق آن‌به‌آن تجدد پیدا می‏کند، معدوم می‏شود و به ‏تجلیات ذاتی خدا موجود می‏شود.

ولی ما تجلیات خدا را تجلیات صفتی می‏دانیم. افعال خدا هم مثل همین بحثی است که داریم. دو فعل و امداد خدا در جمیع جهات مطابق هم نیست گرچه می‏فرماید: و ما امرنا الّا واحدة([121]) این درست است، چون خداوندِ واحد به فعل واحد تجلی می‏فرماید. از آن فعل واحد در اثر نامتناهی‌بودن، به ‏این‏طور تعبیر آمده است. همان یک فعل است که تفصیل می‏یابد. همان فعل در تعلق و امداد به‏ موجودات، یک عنایت مثل عنایت قبل و یک فیض مثل فیض قبل نیست، بلکه بالاتر و عالی‏تر است. چون هر فیضی که به خلق افاضه می‏شود، خلق قابلیت بالاتری پیدا می‏کند و فیض عالی‏تری به‏ او افاضه می‏گردد. در درکات سجین هم همین‏طور است. آنجا هم هر نقمتی که می‏رسد، برای نقمتی شدیدتر و پایین‏تر و عذابی دردناک‏تر، مستعد و قابل می‏شوند. «لاتکرار فی التجلی»، به ‏همین معنایی می‏شود که الآن بحث می‏کنیم.

آری، فعل‏های ما این‏طوری است. ما در هر لحظه که فیض را می‏گیریم، برای فیضی عالی‏تر، لایق و قابل می‏شویم. فیض عالی‏تر که داده می‏شود، باز ما فعلی انجام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 390 *»

می‏دهیم و قبول فیض می‏کنیم یعنی، عمل و طاعت یا _ نعوذبالله _ معصیت می‏شود که باز عالی‏تر و بالاتر یا پایین‏تر است. «لاتکرار فی التجلی» به ‏این معنی است.

عارفان هر دمی دو عید کنند   عنکبوتان مگس قدید کنند

این‏چنین است که هر لحظه و هر آن، تجدد نعمت است، نعمتی جدید و تازه‏تر به‏حسب فعل و عملی تازه‏تر. قرآن این‏طور تعبیر می‏فرماید: کلّ یوم هو فی شأن([122]) یعنی شأن‏های ابداعی، ایجاد و تفضّل. در آخرت هم همین‏طور است. یک آنِ آخرت مثل آنِ قبلش نیست. یک نعمت و رحمت و فضل آخرت، مثل نعمت و رحمت و فضل قبلی نیست. عذابش هم همین‏طور است. علتش چیست؟ علتش همین است که اعمال ما این‏طور است. در اعمال ما یک فعلمان از هر جهت مثل فعل قبلمان نیست، بلکه ممتاز و کاملاً از هر جهت غیر آن است.

آن‏وقت می‏فهمیم که چرا آخرت به «یوم الحسرة»([123]) نامیده شده است. ما فکر می‏کردیم که یک نماز است دیگر. این نماز را مرتب بخوان، هر روز همین نمازخواندن، یا همین‏طور روزه یا ذکر، همه‏اش همین سبحان ‏الله. آخر این چه شد؟ همه‏اش قرآن بخوانیم، این چه شد؟ آنجا خواهیم فهمید که هر کلمه، هر نفَس، هر لفظ، هر فعل و هر حرکتی در آنجا، چه نعمتی و منشأ چه نعمت‏هایی است. می‏بینیم که کاملاً با نعمت قبلی مغایر، از او ممتاز و غیر او است.

ما اینجا سی و چهار بار الله ‏اکبر می‏گوییم. جزاء این سی و چهار الله اکبر در آخرت، سی و چهار عدد نعمت هم‏شکل و مشابه نیست. چون همین سی و چهار الله اکبری که در تسبیح حضرت فاطمه؟عها؟ بعد از یک نماز گفتیم، اگر خود الله اکبر را تنها حساب کنیم، سی و چهار فعل است وگرنه نفَس‏هایی که کشیده شده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 391 *»

است، حرکت زبان و حرکت نفْس به‏ همراه همین الله ‏اکبر که کبریائیت مال خدا است و خداوند بزرگ‏تر از آن است که وصف شود و سایر اعتقادات، همه همراه این فعل است.

تمام اینها ثواب‏ها است. چه ثواب‏هایی است! آنجا است که مرتب پشت دست می‏زنیم که ای کاش ما می‏دانستیم و می‏فهمیدیم که داریم چه می‏کنیم! چرا ما در طاعات کوتاهی کردیم؟ چرا ما بر معاصی جرأت کردیم؟ خدا نکند، اگر آنجا معاصی آمرزیده نشود و تجسم پیدا کند، آنجا می‏بینیم که معصیت چیست! هر نفَسی در معصیت از نفَس قبلی شدیدتر و پایین‏تر است. در قیامت می‏بینیم که شدت عذاب نفَسِ دوم، از نفَس اول شدیدتر است و همین‏طور حرکت دوم و همین‏طور سایر امور.

از معصیت نگوییم که امیدواریم معاصی ما آمرزیده شود، از طاعات بگوییم. امام؟ع؟ عرض می‏کند: اللّهم انّی اسألک بالمولودین فی رجب، محمّد بن علی الثانی و ابنه علی بن محمّد المنتجب.([124]) ولادت چهار امام در این ماه نقل شده است: حضرت باقر و حضرت هادی و حضرت جواد و حضرت علی؟عهم؟؛ ولی در این دعاء ولادت امام باقر؟ع؟ ذکر نشده است. ولادت حضرت امیر؟ع؟ هم که در روز سیزده این ماه نقل شده و مشهور است، اصلی ندارد. مطابق روایات آن حضرت روز پنجم ذی‏الحجه متولد شده‏اند.([125])

خداوند را بسیار باید شاکر باشیم که عمر پیدا کردیم و ماه رجب را درک کردیم؛ آن هم در کنار قبر علی بن موسی صلوات الله علیهما و زیر قبه‏ سیدالشهداء صلوات الله علیه و در دامن ولایت اولیاء الله. خداوند همه‏ ما را به ‏طاعات موفق کند، از همه‏ ما قبول کند و همه‏ ما و رفتگان ما را بیامرزد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 392 *»

آن‏وقت چون یک عمل به ‏همه‏ مراتب می‏تواند بستگی پیدا کند، ارزش عمل به‏ قسمت‏هایی است که در آن دخالت دارند، از نظر عقل و نفس و… و از نظر ظاهر. پس عملی که ذاتی باشد، چقدر فضیلت دارد!

در نتیجه عمل کاملان شیعه، چقدر شریف است! و بالاتر، عمل ائمه‏ هُدی؟عهم؟. الآن یک نفَس امام زمان صلوات الله علیه روی این زمین، یک سبحان الله گفتن آن بزرگوار، یک نمازخواندن، یک روزه‌گرفتن یا یک یا الله گفتنِ آن بزرگوار، چقدر عظمت و شرافت دارد! خداوند چه بهشتی و چه نعمتی به‏ ایشان کرامت می‏کند؟! اگر در آخرت تمام اعمال جن و انس، انبیاء و ملائکه، همه و همه را در یک کفه‏ ترازو بگذارند و یک سبحان اللهِ امام زمان صلوات الله علیه را در کفه ديگر، آن زیادتر است. یک نفَس امام زمان صلوات الله علیه زیادتر است. والله یک چشم به‏‌هم‌زدن آن بزرگوار را بگذارند، همین‏طور است. چرا؟ چون اگر بگوییم آن چشم به‏هم زدنش عبادت خدا نیست، باید بگوییم _ نعوذبالله _ معصیت است. چون یا طاعت است یا معصیت، در این بین، چیز دیگری نداریم. آنهایی که گفته‏اند: مباحات طاعت نیست، معصیت هم نیست و مباح است، سخن بیجایی است. ما یا در طاعتیم یا در معصیت، مباح هم طاعت است.

آن‌وقت این چشم به‌هم‌زدنِ امام؟ع؟، یا باید بگوییم که طاعت است یا _ نعوذبالله‏ _ معصیت است. اگر طاعت است، طاعت چه کسی است؟ طاعت آن بدن مطهری است که محل تعلق مشیت کلی الهی است. جمیع اسماء و صفات خدا در آن محل و هویت ظاهر است. بالاتر از اسماء و صفات، یعنی مُسمّی در آن ظاهر است. مسمّی به ‏جمیع اسماء و صفات در آن بدن ظاهر است بلکه فوق مسمی که ما عقلمان نمی‏رسد.

این پلک چشم از یک‏چنین بدنی به‏ هم خورده است. والله تمام عبادات اولین و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 393 *»

آخرین را، غیر از خود معصومین، در یک کفه‏ ترازو بگذارند با یک چشم به‌هم‌زدن از امام معصوم؟ع؟، آن از همه افزون است. هر کدام از معصومین؟عهم؟ فرق نمی‏کند، امیرالمؤمنین یا امام زمان. امروز امام زمان صلوات الله علیه هستند، یک چشم به‏‌هم‌زدن ایشان از همه‏ اینها سنگین‏تر است؛ چون مبدأ و منشأ اینها است.

ما نمی‏خواستیم اینها را بگوییم. در این مجلس، حدیثی در فضیلت ماه رجب و روزه گرفتنِ آن می‏خواستم بخوانم، برای آنکه تکمیل و تتمیم بحث باشد. به‏ بحث صورت آخرتی اعمال در آخرت مربوط است. این حدیث تقریباً با یک صفحه از کتاب «فصل الخطاب» مساوی است. به‏ نقلی شب ولادت امام باقر؟ع؟ است، مدح ما همین حدیث باشد. آقای بزرگوار کرمانی­ این حدیث شریف را درباره‏ ثواب روزه‏های ماه رجب، در کتاب فصل‌الخطاب ذکر می‏فرمایند.

قال النبی؟ص؟: انّ رجب شهر اللّه الاصمّ و هو شهر عظیم و انمّا سمّی الاصمّ لانّه لایقاربه شی‏ء من الشهور حرمةً و فضلاً عند اللّه تبارک و تعالی و کان اهل الجاهلیّة یعظّمونه فی جاهلیّتهم فلمّا جاء الاسلام لم‏یزدد الّا تعظیماً و فضلاً. رسول‏خدا؟ص؟ می‏فرمایند: ماه رجب ماه خدا است که اصمّ نامیده شده. ماه بزرگی است و به ‏همین علت اصمّ نامیده شده است که هیچ‏یک از ماه‏ها، از نظر حرمت و فضیلت در نزد خدا، با این ماه برابری نمی‏کند و یا به ‏این ماه نزدیک نمی‏شود. حتی در زمان جاهلیت این ماه را تعظیم می‏کردند. اسلام که آمد، این ماه جز از نظر تعظیم و فضیلت زیاده نگشت؛ یعنی اسلام آن را فضیلت بیشتری داد. اَلا انّ رجب شهر اللّه و شعبان شهری و رمضان شهر امّتی. آگاه باشید همانا رجب ماه خدا، شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است. الا فمن صام من رجب یوماً ایماناً و احتساباً، اسْتَوْجَبَ رضوانَ اللّه الاکبر و اَطْفَأ صومُه فی ذلک الیوم غضبَ اللّه و اغلق عنه باباً من ابواب النار و لو اُعْطِیَ مثلَ الارض ذهباً ماکان بافضل من صومه و لایستکمل اجره بشی‏ء من الدنیا دون

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 394 *»

 الحسنات اذا اخلصه للّه عزّوجلّ. هر کس یک روز از رجب را روزه بگیرد، البته همراه با ایمان و اعتقاد و به‏طوری که اجرش را از خدا بخواهد؛ روزه‏اش رضایت خداوند را مستوجب می‏شود، روزه‏اش آتش غضب خدا را خاموش می‏کند و یکی از درهای آتش را بر او می‏بندد. اگر مطابق تمام روی زمین، طلا به ‏او بدهند، با فضیلت یک روزه از ماه مبارک رجب برابری نمی‏کند. چیزی از دنیا به‏ این درجه‏ از فضل نمی‏رسد، مگر حسناتی که انسان در دنیا به‏طور خالص برای خدا می‏کند. و له اذا اَمسیٰ عشر دعوات مستجابات. ان دعا بشی‏ء من عاجل اعطاه اللّه عزوجل و الّا ادّخر له من الخیر اَفْضَلَ ممّا دعا به داعٍ من اولیائه و احبّائه و اصفیائه. به ‏غروب که می‏رسد، ده دعاء مستجاب برای او است. اگر درباره‏ امور دنیا دعاء کند، خدا به‏ او می‏دهد وگرنه خدا خیر و بهتر از آنچه دعاکنندگانی از اولیاء و اَحِبّاء و اصفیاء خدا به آن دعاء می‏کنند، برای او ذخیره می‏کند.

و من صام من رجب یومین، لم‏یصف الواصفون من اهل السماء و الارض ما له عند اللّه عزّوجلّ من الکرامة هر کس دو روز روزه بگیرد، اهل آسمان و زمین نمی‏توانند توصیف کنند آنچه نزد خداوند از کرامت‏های آخرتی برای او است. چون هرچه توصیف می‏کنند، مربوط به ‏امور دنیا است و دنیا در نزد آخرت معلوم است که چقدر است. اینکه همواره می‏فرمایند: «نمی‏توانند توصیف کنند»، برای کسی مهم نباشد که چطور می‏شود. زیرا می‏فرمایند: کمترین چیزی که به ‏یک مؤمن داده می‏شود، باغی به ‏اندازه‏ هفت برابر این آسمان‏ها و زمین‏ها است؛([126]) اگر مثلاً به این‏طور کنار هم باشد. یا می‏فرماید: یک لقمه‏ مؤمن در آخرت، با همه‏ دنیا برابری می‏کند.([127]) یک لقمه‏اش قابل تطبیق نیست. آنجا خواهیم فهمید که عرصه‏ آخرت چه عرصه‏ وسیعی است. پس

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 395 *»

برای کسی تعجب نشود که اینها را می‏خواهد چه‏ کار کند؟ چطور از اینها می‏تواند استفاده کند؟ و کتب له من الاجر مثلُ اجور عشرة من الصادقین فی عُمُرهم بالغةً اَعمارُهم مابلغت و یَشْفَع یوم القیمة فی مثل ما یَشْفَعون و یُحْشَر معهم فی زمرتهم حتّی یدخل الجنّة و یکونَ من رفقائهم. و هر کس دو روز روزه بگیرد، برای او ثوابی مثل ثواب ده نفر از صادقان در تمام عمرشان است. حال عمر این ده نفر هر قدر بشود. روز قیامت به‏ اندازه‏ آنها شفاعت می‏کند و با آنها در میان آنها محشور می‏شود. تا آنکه داخل بهشت گردد و از رفقاء آنها باشد.

و من صام من رجب ثلاثة ایّام، جعل اللّه بینه و بین النار خندقاً او حجاباً طوله مسیرة سبعین عاماً. هر کس سه روز از رجب روزه بگیرد، خداوند بین او و آتش خندقی یا پرده‏ای قرار می‏دهد که طولش، بین او و آتش هفتاد سال راه است. و یقول اللّه عزّوجلّ له عند افطاره: لقد وجب حقّک علیَّ و وجبَتْ لک محبّتی و ولایتی. اُشهدکم یا ملائکتی انّی قد غفرت له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر. موقع افطارش، خدا به ‏او می‏فرماید: حق تو بر من لازم شد و محبت و ولایت من، برای تو واجب گشت. ای ملائکه‏ام، شما را شاهد می‏گیرم که البته من گناهان پیشین و پسین او را آمرزیدم.

و من صام من رجب اربعة ایّام، عُوفِیَ من البلایا کلّها من الجنون و الجذام و البرص و فتنة الدجّال و اجیر من عذاب القبر و کُتِب له مثلُ اجور اولی الالباب التوّابین الاوّابین و اُعْطِیَ کتابَه بیمینه فی اوائل العابدین. هر کس چهار روز از رجب روزه بگیرد، از همه‏ بلاها ایمن می‏شود، از دیوانگی و جذام و پیسی و فتنه‏ دجّال، و از عذاب قبر پناه داده می‏شود. برای او مانند اجرهای خردمندانِ توبه‌کننده‏ بازگشت‏کننده است. کتابش در میان اوائل عبادت‏کنندگان، به‏ دست راستش داده خواهد شد.

و من صام من رجب خمسة ایّام، کان حقّاً علی اللّه عزّوجلّ ان‌یُرضیه یوم القیمة و یُبْعَث یوم القیمة و وجهه کالقمر لیلة البدر و کُتِبَ له عدد رملِ عالِـجٍ حسناتٍ و ادخل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 396 *»

الجنّة بغیر حساب و یقال له: تَمَنَّ علی ربّک ما شئت. هر کس پنج روز از رجب را روزه بگیرد، بر خدا حق است که او را روز قیامت راضی گرداند. روز قیامت مبعوث می‏شود و رخساره‏اش مثل ماه شب چهارده است. برای او به‏ مقدار ریگ‏های بیابانِ وسیع و پهناور، حسنات نوشته می‏شود و بی‏حساب داخل بهشت می‏گردد. به‏ او گفته می‏شود: بخواه از پروردگارت هرچه می‏خواهی.

و من صام من رجب ستّة ایّام، خرج من قبره و بوجهه نور یتلألؤ اشدُّ بیاضاً من الشمس و اُعْطِیَ سِویٰ ذلک نوراً یستضی‏ء به اهل الجمع یوم القیمة و بعث من الآمِنین حتّی یمرّ علی الصراط بغیر حساب و یُعافیٰ من عقوق الوالدین و قطیعة الرحم. هر کس شش روز از رجب را روزه بگیرد، از قبرش بیرون می‏آید در حالی ‏که رخساره‏اش نورانی‏تر از خورشید می‏درخشد. باز غیر از آن، نوری به ‏او داده می‏شود که در روز قیامت، اهل عرصه‏های قیامت هم از نور او بهره‏مند می‏شوند. از ایمن‏ها خواهد بود تا آنکه بر صراط بی‏حساب بگذرد. از عقوق پدر و مادر و قطع رحِم در عافیت خواهد بود، عاق پدر و مادر نمی‏شود.

و من صام من رجب سبعةَ ایّام، فانّ لجهنّم سبعة ابواب یُغلِق اللّه علیه بصوم کلّ یوم باباً من ابوابها و حرّم اللّه جسده علی النار. هر کس هفت روز از رجب را روزه بگیرد، هفت درِ جهنم را خدا بر او می‏بندد و بدن او را بر آتش حرام می‏کند.

و من صام من رجب ثمانیة ایّام، فانّ للجنّة ثمانیةَ ابواب یَفْتَحُ اللّه له بصوم کلّ یوم باباً من ابوابها و قال له: ادخل من ایّ ابواب الجنان شئت. هر کس هشت روز از رجب را روزه بگیرد، خدا هشت درِ بهشت را بر او باز می‏کند. به ‏او می‏گوید: از هر دری که می‏خواهی وارد شو.

و من صام من رجب تسعة ایّام، خرج من قبره و هو ینادی بلا اله الّا اللّه و لایَصْرِف وجهَه دون الجنّة و خرج من قبره و لوجهه نور یتلألؤ لاهل الجمع حتّی یقولوا: هذا نبی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 397 *»

مصطفی و انّ ادنی ما یُعطیٰ ان‏یدخل الجنّة بغیر حساب. نُه روز از رجب را که روزه بگیرد، از قبرش لا اله الا الله گویان بیرون می‏آید. رخساره‏ خودش را از بهشت برنمی‏گرداند؛ یعنی رو به بهشت از قبر بیرون می‏آید. از قبرش خارج می‏شود و رخساره‏اش نورانی است به‏طوری که می‏گویند: این نبی برگزیده‏ای است. کمتر چیزی که به ‏او داده می‏شود این است که بی‏حساب داخل بهشت می‏شود.

آنهایی که از ثواب‏ها و کیفیت اینکه چطور اعمال در آخرت صورت آخرتی پیدا می‏کند بی‏خبرند، می‏گویند: اینها چیست که می‏گویند؟ مگر روزه‌گرفتن چیست؟ ولی نمی‏دانند که هرچه اعمال در آخرت، لطیف‏تر و عالی‏تر و ذاتی‏تر و با معرفت و محبت و ولایت محمَد و آل‌محمّد؟عهم؟ باشد، صورت و وسعت آخرتیش بیشتر خواهد بود. پس اینها هیچ جای تعجب ندارد. کسانی تعجب می‏کنند که از تجسم اعمال در آخرت و اینکه ماده‏ آخرتی چقدر لطیف است، بی‏خبرند. همین عمل وقتی‏که در آخرت ماده‏ آخرتی پیدا می‏کند، چقدر وسیع و پهناور و عظیم و جلیل و زیبا باید باشد؟! خدا می‏داند.

و من صام من رجب عشرة ایّام، جعل اللّه له جناحین اخضرین منظومین بالدرّ و الیاقوت، یطیر بهما علی الصراط کالبرق الخاطف الی الجِنان و یبدّل اللّه سیّئاته حسنات و کُتِبَ من المقرّبین القوّامین للّه بالقسط و کان کمن عبد اللّه عزّوجلّ الف عام قائماً صابراً محتسباً. هر کس ده روز از رجب را روزه بگیرد، دو بال با این خصوصیات به او داده می‏شود که با آن دو بال مثل برق جهنده بر صراط می‏گذرد تا به ‏بهشت می‏رسد. خدا همه‏ سیئات او را به ‏حسنات بدل می‏کند و از مقربان و کسانی‏که در راه خدا به ‏عدل پرداخته‏اند، نوشته می‏شود. مانند کسی است که هزار سال خدا را عبادت کرده است.

و من صام احدعشر یوماً من رجب، لم‏یُوافِ یوم القیمة عبداً افضلَ ثواباً منه الّا من صام مثله او زاد علیه. هر کس یازده روز از رجب را روزه بگیرد، در روز قیامت به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 398 *»

‏کسی برخورد نمی‏کند که ثوابش از او بیشتر باشد مگر آن کسی‏که به ‏مقدار او یا بیشتر، روزه گرفته باشد.

و من صام من رجب اثنَیْ‏عشر یوماً، کُسِیَ یوم القیمة حلّتین خَضْراوَین من سندس و استبرق و یجرّ بهما، لو دُلِّـیَتْ حلّةٌ منهما الی الدنیا لاضاء ما بین شرقها و غربها و لصارت الدنیا اطیب من ریح المسک. هر کس دوازده روز روزه بگیرد، روز قیامت دو حُلّه‏ سبز به ‏او پوشانده می‏شود که از سُندُس و اِستَبرَق است. به‏طوری بلند است که روی زمین کشیده می‏شود. اگر یکی از این حله‏ها را در دنیا بیاورند، تمام بین مشرق و مغرب را روشن می‏کند و تمام دنیا از بوی مشک خوشبوتر می‏شود.

ما از این قبیل روایات فراوان داریم که جز با بیان بزرگان ما در تشریح معاد، اصلاً حل نمی‏شود. دیگران طبق معادی که در دست دارند وقتی‏که با این روایات برخورد می‏نمایند، تعجب می‏کنند. فکر می‏کنند که بهشتِ آخرت مثل همین باغ اخلمد و باغ طرقبه است، ولی یک ‏کمی قشنگ‏تر و وسیع‏تر و بهتر. این‏طور گمان می‏کنند. آخر اینها چیست؟! ما یک چنین باغی را با چنین حلّه‏هایی می‏خواهیم چه کار کنیم؟! فقط با معادی که این بزرگواران شرح فرموده‏اند روشن می‏شود که این فرمایشات، همه صدق و حق است و هیچ تعجب ندارد. آخرت امر دیگری است.

حالا ببینید که حق این بزرگواران بر اسلام و بر مسلمین چیست. اگر معادی که ایشان گفته‏اند نبود، همه‏ اینها باورکردنی نبود. چنان‏که نوع کسانی‌که الآن از معادی که این بزرگواران تشریح کرده‏اند بی‏خبرند، اصلاً در مقابل این نوع احادیث می‏گویند: نوع اینها ضعیف است و برای تشویق بوده است. به ‏واقع مجاز می‏دانند و تشویق، فکر می‏کنند. هیچ واقعیتی برای آنها گمان نمی‏کنند. نمی‏توانند تصور کنند که این لباس‏ها، این خوراک‏ها، این باغ‏ها و این چیزها چگونه و چطوری است.

و من صام من رجب ثلاثة‏عشر یوماً، وُضِعَتْ له یوم القیمة مائدةٌ من یاقوتة

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 399 *»

خضراء فی ظلّ العرش قوائمُها من درّ اوسع من الدنیا سبعین مرّة. علیها صِحاف الدرّ و الیاقوت فی کلّ صحفة سبعون الف لون من الطعام لایُشْبِه اللونُ اللونَ و لا الریحُ الریحَ فیأکل منها و الناس فی شدّة شدیدة و کرب عظیم. هر کس سیزده روز از ماه رجب را روزه بگیرد، برای او یک سفره‏ غذاخوری از یاقوت سبز در سایه‏ عرش گذارده می‏شود که به‏ شکل میز است. مائده یعنی سفره و میز غذاخوری. پایه‏های این میز غذاخوری از دُرّ و وسعتش هفتاد برابر دنیا است. بر روی آن، ظرف‏هایی از دُرّ و یاقوت است. در هر ظرفی هفتاد هزار رنگ از طعام است. والله اگر فرمایشات بزرگان نباشد، اینها چیست؟! آخر می‏خواهیم چه کار کنیم؟! مگر آنجا شکم مؤمن چه شکمی است؟! می‏فرماید: رنگی شبیه رنگ دیگر نیست. آنکه عرض کردم به ‏خاطر دارید که عمل چطور است. دو نفَس شبیه به‏ هم نمی‏شود. پس نتیجه‏اش یعنی جزاء هم باید همین‏طور باشد. یک رنگ غذا شبیه رنگ دیگر نیست و یک بو شبیه بوی دیگر نیست. او می‏خورد و مردم در شدت شدید و کَرب و غصه‏ای بزرگ هستند.

و من صام من رجب اربعة‏عشر یوماً، اعطاه اللّه من الثواب ما لا عین رأت و لا اذن سمِعَتْ و لا خطر علی قلب بشر من قصور الجنان التی بنیت بالدرّ و الیاقوت. هر کس چهارده روز را روزه بگیرد، خداوند ثوابی به ‏او می‏دهد که چشمی ندیده، گوشی نشنیده و به ‏قلب بشری خطور نکرده است، از قصرهای بهشت که با درّ و یاقوت ساخته شده است.

و من صام من رجب خمسة‏عشر یوماً، وقف یوم القیامة موقف الآمِنین فلایَمُرّ به ملک مقرب و لا رسول و لا نبی الّا قال: طوبی لک، انت آمن مقرب مشرَّف مغبوط محبوب ساکنٌ للجنان. پانزده روز که روزه بگیرد، جایی می‏ایستد که ایمن است از همه‏ شداید و گرفتاری‏ها. هر فرشته‏ مقرب یا رسول و نبیی که بر او می‏گذرد، به ‏او می‏گوید: خوشا به ‏حال تو، تو ایمنی، تو مقرّبی، تو مشرّفی، به‏ حال تو غِبطه خورده می‏شود، تو محبوبی و ساکن بهشت‏هایی.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 400 *»

البته این غِبطه هم که خورده می‏شود، به ‏همین علت است که شخص غبطه می‏خورد که چرا در دنیا اکتساب نکرده است. غبطه نمی‏خورد که چرا من مثل او نیستم؟ چرا نعمت او را به ‏من نداده‏اند؟ این‏طور غبطه‏ها نیست که بخواهد مثل او و در درجه‏ او باشد، بلکه غبطه می‏خورد که ای کاش من هم در دنیا کوتاهی نکرده بودم و مثل او الآن این نعمت‏ها را داشتم. آنجا این‏طور نیست که غبطه بخورد که مثل آن را به ‏او بدهند. زیرا مؤمن هرچه در بهشت بخواهد به‏ او می‏دهند. نمی‏شود که چیزی را بخواهد و به ‏او داده نشود.([128]) اگر این‏طور و به‏ این مفتی باشد، آن‏وقت ما _ نعوذ بالله _   در آخرت توقع می‏کنیم که کنار شیخ بزرگوار­ و در درجه‏ ایشان باشیم. چون این تمنا محال است، اصلاً  آنجا رخ نمی‏دهد. یک ناقص تمنا ندارد که در درجه‏ کامل باشد؛ حتی تمنا نمی‏کند که در درجه‏ ناقص دیگری و کنار مثل رفیقش باشد، مثل حوریه‏ها و باغ‏های او را داشته باشد. این‏طور نیست. می‏گوید: کاش، من هم کاری کرده بودم که این نعمت‏ها به ‏من هم داده می‏شد.

و من صام من رجب ستة‏عشر یوماً، کان فی اوائل من یَرْکَب علی دوابَّ من نور یطیر بهم فی عرصة الجنان الی دار الرحمن. شانزده روز که روزه بگیرد، از کسانی است که زودتر از همه بر حیواناتی از نور سوار می‏شوند و به‏ طرف بهشت و دار رحمان طیران و پرواز می‏کنند.

و من صام سبعة‏عشر یوماً من رجب، وُضِع له یوم القیمة علی الصراط سبعون الف مصباح من نور، حتی یمرّ علی الصراط بنور تلک المصابیح الی الجنان تُشَیِّعُه الملئکة بالترحیب و التسلیم. هر کس هفده روز از رجب روزه بگیرد، هفتاد هزار چراغ از نور در صراط برایش گذارده می‏شود که در پرتو آن چراغ‏ها به ‏بهشت برود. ملائکه همه با خوش‏آمدگویی و سلام‌کردن او را مشایعت می‏کنند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 401 *»

 و من صام من رجب ثمانیة‏عشر یوماً، زاحَمَ ابرٰهیمَ فی قبّته فی جنّة الخلد علی سرر الدرّ و الیاقوت. هجده روز روزه بگیرد، با حضرت ابراهیم مزاحمت می‏کند (همنشین می‏شود) و در قُبّه‏ ایشان در بهشت خُلد، بر تخت‏های درّ و یاقوت قرار می‏گیرد. البته با تجلی ابراهیم در مرتبه‏اش منظور است.

و من صام من رجب تسعة‏عشر یوماً، بنی اللّه له قصراً من لؤلؤ رطب بحذاء قصر آدم و ابرٰهیم؟عهما؟ فی جنّة عدن فیُسَلِّـم علیهما و یسلّمان علیه، تکرمةً له و ایجاباً لحقّه و کُتِب له بکلّ یوم یصوم منها صیامُ الف عام. نوزده روز که روزه بگیرد، خدا برایش قصری از لؤلؤ تازه در برابر قصر آدم و ابراهیم در بهشت عَدن بنا می‏کند. پس بر آن دو سلام می‏کند و آن دو به ‏علت احترام و حق‏شناسی بر او سلام می‏کنند. برای هر روز از روزه‏هایی که گرفته است، روزه‏ هزار سال نوشته می‏شود.

و من صام من رجب عشرین یوماً فکأنّما عبد اللّه عزّوجلّ عشرین الف عام. هر کس بیست روز از رجب روزه بگیرد مثل آن است که بیست هزار سال عبادت کرده است.

و من صام من رجب اِحدیٰ و عشرین یوماً، شُفِّع فی یوم القیامة فی مثل ربیعة و مضر، کلّهم من اهل الخطایا و الذنوب. بیست و یک روز روزه بگیرد، به‏ اندازه‏ دو قبیله‏ رَبیعه و مُضَر را که همه اهل خطاء و گناه باشند شفاعت می‏کند.

و من صام من رجب اثنین و عشرین یوماً، نادی مناد من السماء: ابشر یا ولیَّ اللّه من اللّه بالکرامة العظیمة و مرافقة الذین انعم اللّه علیهم من النبیّین و الصدّیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقاً. هر کس بیست و دو روز روزه بگیرد، منادی از آسمان نداء می‏کند: ای ولیّ خدا، از خدا بر تو به‏ کرامتِ بزرگ بشارت باد و به ‏اینکه با کسانی خواهی بود که خدا به‏ آنان نعمت داده است؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان. ایشان خوب رفیقانی هستند. از نظر باطن رسول‌الله و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و سایر ائمه معصومین؟عهم؟ و کاملان شیعه مراد است. و حسن اولئک رفیقاً.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 402 *»

و من صام من رجب ثلاثة و عشرین یوماً، نودی من السماء: طوبی لک یا عبداللّه، نَصِبْتَ قلیلاً و نَعِمْتَ طویلاً، طوبی لک اذا کُشِفَ الغطاء عنک و اَفْضَیْتَ الی جسیم ثواب ربّک الکریم و جاورت الخلیل فی دار السلام. بیست و سه روز که روزه بگیرد، از آسمان نداء می‏شود: خوشا به‏ حالت ای بنده‏ خدا، کمی به ‏زحمت افتادی، اما نعمت بسیار طولانی یافتی. خوشا به‏حالت وقتی‏که پرده از چشم تو برداشته شود و ببینی که چه نعمت‏هایی از طرف پرورنده‏ کریمت به ‏تو داده شده است و مُجاور حضرت خلیل در دارالسلام شوی.

و من صام من رجب اربعة و عشرین یوماً، فاذا نزل به ملک الموت تَراءیٰ له فی صورة شابّ علیه حلّة من دیباجٍ اخضرَ علی فرس من افراس الجنان و بیده حریر اخضر مُمَسَّکٌ بالمِسْک الاذفر و بیده قدح من ذهب مملوّ من شراب الجنة، فسقاه ایّاه عند خروج نفسه یَهون علیه سَکَراتُ الموت ثم یأخذ روحه فی تلک الحریرة فتَفُوح منها رائحةُ یَسْتَنشقها اهلُ سبع سماوات فیَظَلُّ فی قبره رَیّانَ و یُبْعَث من قبره ریّان حتی یرد حوض النبی؟ص؟. هر کس بیست و چهار روز روزه بگیرد، وقتی‏که ملک الموت می‏آید، برای او به صورت جوانی مجسم می‏شود؛ بر او حُله‏ای از حریر سبز، سوار بر اسبی از اسب‏های بهشتی، در دست او حریری سبز است که به ‏مشک اَذفر خوش‏بو شده و در دست او قدحی از طلا است که از شربت بهشتی پر است. موقع خارج‌شدنِ روحش از تنش به ‏او می‏آشاماند که سکَرات مرگ بر او آسان می‏شود. بعد روحش را می‏گیرد و در آن حریر قرار می‏دهد. از آن روح و آن حریر (پارچه‏ بهشتی است) بویی بلند است که تمام اهل هفت آسمان از آن بو خوششان می‏آید. در قبرش سیراب است، روزی هم که از قبرش برمی‏خیزد سیراب است تا آنکه به‏ حوض کوثر رسول‌الله؟ص؟ برسد.

و من صام من رجب خمسة و عشرین یوماً، فانّه اذا اُخْرِجَ تلقّاه سبعون الف ملک بید کل ملک لواء من درّ و یاقوت و معهم طرائف الحُلِیّ و الحُلَل، فیقولون: یا ولی اللّه، النجاء الی ربّک فهو من اوّل الناس دخولاً فی جنّات عدن من المقرّبین الذین رضی اللّه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 403 *»

عنهم و رضوا عنه ذلک الفوز العظیم. هر کس بیست و پنج روز از رجب را روزه بگیرد، هنگامی‏که از قبر بیرون آورده می‏شود هفتاد هزار ملک او را دربرمی‏گیرند که لوائی از درّ و یاقوت به ‏دست هر کدام است. همراه آنها حله‏ها و زیورآلات شگفتی است. پس می‏گویند: ای ولی خدا، سرعت بگیر به ‏سوی پروردگارت. پس او از اولین مردمانی است که داخل بهشت‏های عدن می‏شوند، از مقرّبانی است که خدا از آنها راضی شده است و آنها از او راضی هستند. آن، رستگاری بزرگ است.

و من صام من رجب ستة و عشرین یوماً، بَنَی اللّه له فی ظلّ عرشه مائة قصر من درّ و یاقوت علی رأس کلّ قصر خیمة حمراء من حریر الجنان یسکنها ناعماً و الناس فی الحساب. هر کس بیست و شش روز روزه بگیرد، خداوند در سایه‏ عرشش برای او صد قصر از درّ و یاقوت می‏سازد. بر سر هر قصری خیمه‏ای سرخ از حریر بهشت است. خوش و خرم ساکن آنها است و مردم در حسابند.

و من صام من رجب سبعة و عشرین یوماً، اوسع اللّه علیه القبر مسیرة اربعمائة عام و ملأ جمیع ذلک مسکاً و عنبراً. هر کس بیست و هفت روز از رجب را روزه بگیرد، خداوند قبر او را به ‏اندازه‏ چهارصد سال راه، بر او وسعت می‏دهد و همه‏اش را پر از مشک و عنبر می‏فرماید.

و من صام من رجب ثمانیة و عشرین یوماً، جعل اللّه عزّوجلّ بینه و بین النار سبعة خنادق کلُّ خندق ما بین السماء و الارض مسیـرةَ خمسمائة عام. هر کس بیست و هشت روز روزه بگیرد، خداوند بین او و آتش هفت خندق قرار می‏دهد که هر خندقی بین آسمان و زمین، پانصد سال راه است.

و من صام من رجب تسعة و عشرین یوماً، غفر اللّه له و لو کان عَشّاراً و لو کانت امرأة فَجَرَتْ سبعین مرة، بعد ما ارادت به وجه اللّه و الخلاص من جهنّم لغفرها اللّه لها. هر کس بیست و نه روز از رجب روزه بگیرد، خداوند او را می‏آمرزد اگرچه گمرکچی باشد، اگرچه زنی باشد که با هفتاد زن تبه‏کاری کرده باشد. در صورتی ‏که با نیت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 404 *»

خالص برای خدا و به ‏قصد توبه و برگشت به ‏سوی خدا و خلاصی از آتش روزه بگیرد، خدا او را می‏آمرزد.

و من صام من رجب ثلاثین یوماً، نادی مناد من السماء: یا عبداللّه، امّا ما مضی فقد غُفِرَ لک فاستأنف العمل فیما بقی. و اعطاه اللّه عزّوجلّ فی الجنان کُلِّها فی کلّ جنّة اربعین الف مدینة من ذهب، فی کلّ مدینة اربعون الفَ الفِ قصرٍ، فی کلّ قصر اربعون الف الف بیت، فی کلّ بیت اربعون الف الف مائدة من ذهب، علی کلّ مائدة اربعون الف الف قَصْعَة، فی کلّ قصعة اربعون الف الف لونٍ من الطعام و الشراب و کلّ طعام و شراب من ذلک، لون علی‌حدة و فی کلّ بیت اربعون الف الف سریر من ذهب طول کلّ سریر اَلفا ذراع فی الفَیْ ذراع. علی کلّ سریر جاریة من الحور، علیها ثلاثمائة الف ذُؤابة من نور، تحمل کلّ ذؤابة منها الف الف وَصیٖفة، تُغَلِّفُها بالمسک و العنبر الی ان‏یوافیها صائم رجب. هذا لمن صام شهر رجب کلّه. هر کس سی روز از رجب روزه بگیرد، منادی از آسمان نداء می‏دهد: ای بنده‏ خدا، گذشته‏ها همه آمرزیده شد. دیگر عمل را بعد از این از سر بگیر، مثل آنکه تازه به ‏تکلیف رسیده‏ای. خداوند عزوجل در همه‏ بهشت‏ها به ‏او عطا می‏کند، در هر بهشتی چهل هزار شهر از طلا، در هر شهری چهل هزار هزار قصر… .

واللّه جز با معاد مشایخ ما و جز با توضیح ایشان حل نمی‏شود. اینها چیست؟! اینها را می‏خواهد چه کند؟! کسی‏که همین‏طور آنجا می‏رود، می‏خواهد چه کند؟! به‏ تمام اینها که احاطه ندارد. در هر آن، از جمیع اینها باید متنعم باشد. اگر در این قصر از آن قصرش و آن قصرش و سایر قصرهایش خبر نداشته باشد، چه فایده و چه خاصیت دارد؟ بلکه وجودش به‏ جمیع اینها محیط و به ‏جمیع مراتبش از اینها بهره‏مند است. خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی فرماید. این فرمایشات و احادیث، جز با این معاد، حل و روشن نخواهد شد. اگر بیانات بزرگان ما نباشد، اصلاً این احادیث _ نعوذبالله _ حرف‏های بچگی می‏شود و رسول‏الله حرف‏های بچگی زده‏اند! آخر اگر این‏طور و به ‏قیاس این دنیا باشد، اینها به ‏چه درد می‏خورد؟!

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 405 *»

در هر شهری چهل هزار هزار قصر، در هر قصری چهل هزار هزار خانه، در هر خانه‏ای چهل هزار هزار سفره و میز غذاخوری طلایی، در هر سفره‏ غذایی چهل هزار هزار ظرف، در هر ظرفی چهل هزار هزار رنگ از خوردنی و آشامیدنی. هر یک از این خوردنی و آشامیدنی‏ها رنگی جدا دارد. در هر خانه‏ای چهل هزار هزار تخت از طلا، طول هر تختی دو هزار ذراع در دو هزار ذراع؛ چه می‏شود؟! بر هر یک از چنین تخت‏هایی یک حوریه، سبحان الله! خدا همه‏ مؤمنین را روزی کند. بر رخساره‏ هر حوریه سیصد هزار زلف آویزان از نور است که هر زلفی هزار هزار وصیفه دارد. شاید مویی باشد که به ‏مویی بسته می‏شود یا هر زلفی را هزار هزار خوش‏رو حمل می‏کنند. همه‏ این زلف‏ها را با مشک و عنبر درست می‏کنند تا وقتی‏که روزه‏گیرِ رجب به ‏او برسد. تمام ماه رجب را که روزه بگیرد، این‏طوری است.

اینها نمی‏شود مگر با معادی که بزرگان ما شرح داده‏اند. اگر به ‏مقیاس اینجا باشد، چطور از اینها استفاده می‏شود و از اینها بهره‏مند می‏گردند؟! پس آخرت امر دیگری است و معاد همان‏طوری است که بزرگان ما شرح فرموده‏اند. والله غیر از این نیست وگرنه تمام این احادیث _ نعوذبالله، نعوذبالله، نعوذبالله _ حرف مفت است و هیچ معنا ندارد و اصلاً خاصیت و فایده‏ای ندارد.

«قیل: یا نبی اللّه، فمن عَجَزَ عن صیام شهر رجب لضعفٍ او لعلّة کانت به او امرأةٌ غیرطاهرة یَصْنَع ماذا لینال ما وَصَفْتَه؟» عرض شد: یا رسول‌الله، کسی‏که این ماه را نتواند روزه بگیرد در اثر ضعفی یا مرضی که دارد یا زنی که پاک نیست چه کند که این ثواب‏ها را ببرد؟ قال: یتصدّق کلّ یوم برغیف علی المساکین. والذی نفسی بیده، اِنّه اذا تَصَدَّق بهذه الصدقة کلّ یوم، نال ما وصفتُ و اکثر. انّه لو اجتمع جمیع الخلائق کلّهم من اهل السموات و الارض علی ان یعدّوا قدر ثوابه، مابلغوا عُشر ما یصیب فی الجنان من الفضائل و الدرجات. فرمود: هر روزی یک قرص نان به‏ مساکین صدقه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 7 صفحه 406 *»

بدهد. سوگند می‏خورم به ‏کسی‌که جانم به ‏دست او است، اگر هر روز این مقدار به ‏مسکین صدقه بدهد؛ به ‏همه‏ آنچه از ثواب‏ها گفتم می‏رسد و بیشتر. اگر تمام خلایق همه‏شان از اهل آسمان‏ها و زمین ثوابی که خدا به ‏او می‏دهد، بخواهند بشمارند، به ‏یک دهم آن فضائل و درجاتی که در بهشت به‏ او داده می‏شود نمی‏رسند. قیل: یا رسول‌اللّه، فمن لم‏یقدر علی هذه الصدقة یَصْنَع ما ذا لینال ما وصفت؟ قال: یسبّح اللّه عزّوجلّ فی کلّ یوم من رجب الی تمامِ ثلثین یوماً بهذا التسبیح مائة مرة: سبحان الاله الجلیل سبحان من لاینبغی التسبیحُ الّا له، سبحان الاعزّ الاکرم سبحان من لبِسَ العزّ و هو له اهل.([129]) عرض شد: ای رسول‏خدا، کسی‏که روزه نمی‏تواند بگیرد و صدقه هم ندارد که بدهد چه کند که به ‏این ثواب‏ها برسد؟ فرمودند: هر روز از ماه رجب تا سی روز این تسبیح را صد مرتبه بگوید، این ثواب‏ها را می‏برد: سُبحان الاِلهِ الجلیل، سبحان مَن لایَنبغی التسبیحُ اِلّا لَه، سبحان الاَعَزِّ الاَکرم، سبحان مَن لَبِسَ العِزّ و هو لَه اَهل.

البته می‏دانیم که شرط قبولی همه‏ این اعمال، ولایت و محبت محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است. آن محبت و ولایت طوری است که هرچه بیشتر بشود، توفیقات بیشتر است. اگر هم در اثر اَعراض موفق نشد، همه‏ اینها برایش هست: حبّ علی حسنة لاتضرّ معها سیّئة.([130]) همان‏طور که خودشان اصل هر خیرند،([131]) محبتشان هم اصل هر خیر است. انسان در اثر اَعراض، این فرمایشات را می‏شنود، می‏خواهد عمل کند ولی توفیق پیدا نمی‏کند. اعراض در کار است ولی چون نیتش هست، جمیع این ثواب‏ها را به ‏دوستان محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ می‏دهند. توجه دارید که این عرائض رخصت ترک فضائل و این‏گونه مستحبات نیست.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

 

 

 

فهرست مطالب

 

 

مجلس اول

احکام جسم: زنده‌شدن، باقی‌ماندن، معتدل‌شدن برای تعلق نفس ……….. 2
اجسام آخرتی با نفوس تشاکل کامل دارند……………………………….. 4
نظریه‏ حکماء و عرفاء درباره‏ اجسام آخرتی با ضرورت اسلام مطابقت ندارد ……. 6
اتهام بیجا بر بزرگان+ درباره‏ معاد جسمانی ………………………….. 9
بیان مرحوم شیخ احمد احسائی+ در ردّ نظریه‏ حکماء و عرفاء ……….. 10
نظریه‏ حکماء و عرفاء درباره‏ جسم آخرتی از «صابئین» گرفته شده است …… 11
تفاوت دنیا و آخرت در نحوه‏ ترکیب نفوس و اجسام است ……………….. 12
زمان و مکان در آخرت از نظر آیات قرآنی ……………………………….. 13
تفاوت اجسام دنیایی و آخرتی حتی در مرتبه‏ اعراض از قبیل سُرور و اندوه … 16

مجلس دوم

اجسام دنیایی و آخرتی در پذیرش نفوس یکسانند و تفاوت آنها در کیفیت
تحقّق آنها است ……………………………………………………… 18

کیفیت تحقّق اجسام در آخرت: دنیا صورتی از برزخ و برزخ صورتی از آخرت است … 19
حالات اولیاء؟عهم؟ در برابر وعده‏ها و وعیدهای آخرتی قرآن، نشان تحقّق‌داشتن
آنها است. پس چنان‏که نوع حکماء می‏گویند تخیّلی نیست …………….. 20
از نظر نوع حکماء، در دنیا نفس از بدن و در آخرت بدن از نفس سرچشمه می‏گیرد … 21
ازنظر حکماءِ اهل‌بیت؟عهم؟ در دنیا و آخرت همه‏ مراتب تحقّق دارند، تفاوت آنها
در کیفیت ترکیبشان است …………………………………………… 23
دوره‏ برزخ، نمونه‏ آخرت است و نسبت به دنیا دوام و بقاء بیشتری دارد …… 24
ترکیب موادّ برزخی از دیدگاه آیات و روایات و تحقیقات بزرگان+……… 26
عالم برزخ یا هورقلیا، توضیح معنای هورقلیا و سابقه‏ آن در میان حکماء …….. 27
تفاوت دنیا و برزخ و آخرت، در غلظت و مراتب لطافت اجسام و در نحوه‏ ترکیب
آنها با نفوس است ……………………………………………………. 29

برخی از آیات و روایات که در آنها به وجود اجسام و لوازم آنها از مکان و وقت
و داشتنِ جوارح و اعضاء تصریح شده است ……………………………. 30
این‏گونه آیات و روایات با نظریه‏ نوع حکماء درباره‏ آخرت سازش ندارد ولی نظریه‏
بزرگان+ را تأیید می‏نماید …………………………………………. 35

مجلس سوم

نفس و جسم در دنیا و آخرت غیر یکدیگرند، انسان دارای مراتب است ….. 37
یک نفر انسان از نظر ارسطو سه انسان است: جسمانی، نفسانی، عقلانی …. 38
در واقع یک نفر انسان، پنج انسان است: جمادی معدنی، نباتی، حسّی‏ فلکی،
برزخی، نفسی که شعاع نفس کلی اِلهی است ………………………….. 40
انسان در دنیا و آخرت بدون ‏تفاوت مجموعه‏ای از این انسان‏ها است مگر در
نحوه ‏ترکیب …………………………………………………………. 45
تعبیر بزرگان+ از این انسان‏ها ……………………………………… 46
برای هریک از انسان‏های جمادی، نباتی و فلکی، جوارح، قُوا و حتی اختیار وجود دارد
و این انسان‏ها در آخرت هم مانند دنیا به خوردن و آشامیدن و تنفّس نیازمندند ….. 47
انسان برزخی را به‏ اعتباراتی ظلّی، وصفی، صوری و هورقلیایی می‏نامند …… 49
انسان نفسی به اعتباری، ظلّی نامیده می‏شود ………………………….. 49

مجلس چهارم

خصوصیات انسان‏های جمادی، نباتی، فلکی، برزخی و نفسی …………. 51
اگر انسان برزخی مجسّم شود چه هیئتی خواهد داشت …………………. 53
بدن هورقلیایی دارای ماده و صورت است …………………………….. 54
انسان نفسی و کمالات ذاتی و فعلی آن ……………………………….. 55
آیا «حیوان» جنس قریب و مابه‏الاشتراک انسان و حیوانات است ………..  56
واقع مطلب با توجه به ‏قاعده‏ «الصفات امثال الموصوفات» همان است که
بزرگان+ درباره‏ مرتبه‏ حیوانی انسان فرموده‏اند ………………………. 57
آثار مراتب بالا در انسان‏های عادی و در کاملان دین، در این دوره‏ دنیایی …… 58
روایاتی که در بیان حالات شخص محتضر رسیده است، با بیانات بزرگان+
روشن می‏شود ………………………………………………………… 60
توجیهات مرحوم مجلسی درباره‏ آن روایات و فرمایش بزرگان+ ……….. 60

مجلس پنجم

از نظر حکماء مشهور، در دنیا نفس از بدن و در آخرت بدن از نفس پیدایش می‏یابد … 65
نقل کلام ارسطو درباره‏ انسان جسمانی و نفسانی و عقلانی و توضیح آن ….. 66
نظر بزرگان+ درباره‏ تجرّد نفس و عقل و بقاء آنها و نیازمندیشان به حق‌تعالی
در مددهای ذاتی و غیرذاتی، دنیایی و آخرتی ………………………….. 68
تدریج و تجدّد مددها در دنیا زمانی و در آخرت به وقت‏های آخرتی است … 70
اعضاء و قوا و هیئت انسان برزخی، ترکیب عالم برزخ از ماده و صورت …… 71
آنچه که در احادیث درباره‏ حالت احتضار و احوال قبر رسیده مربوط به مرتبه‏
هورقلیایی انسان است ………………………………………………. 72
زیارت اهل قبور و معنای انس‌گرفتن مردگان با زندگان ………………….. 77

مجلس ششم

تعلّق و تنزّل نفوس و ترقی آنها در دنیا و در آخرت ………………………. 79
تقدّم نفوس بر ابدان رُتبی است نه زمانی ……………………………….. 80
قول به قِدَم نفوس و حتی تناسخ از مسأله‏ تقدم نفوس سرچشمه گرفته است … 82
دلیل بزرگان+ بر تقدم رُتبی نفوس بر ابدان ………………………….. 84
کلام افلاطون درباره‏ تقدم نفوس بر ابدان در عالم ذکر ……………………. 85
علم حادث خداوند و تقسیم آن به علم حادث امکانی و تکوینی ………… 86
عالم ذکر در کلام افلاطون و علم ذاتی خداوند از نظر حکماء عارف‌مسلک …… 89
نفس از نظر عارف، مرغ باغ ملکوت است ………………………………. 90
سرّ ابتلاء نفوس به ابدان از نظر احادیث ………………………………… 90
سیر طولی و عرْضی نفوس در دنیا از نظر حکماء ………………………… 91

مجلس هفتم

تقدّم نفوس بر ابدان، نظریه‏ قدیم‌بودن نفوس ……………………………. 94
تجرّد نفس از نظر حکماء، هبوط نفس …………………………………. 96
مراد از «نفس» در حدیث: من عرف نفسه…  …………………………… 101
تجرّد خداوند و تجرّد عقل و نفس ……………………………………… 101
ترکّب مخلوقات از ماده و صورت ……………………………………… 101
تعیّن و تمیّز عقول و نفوس دلیل تجرّد نسبی آنها است …………………. 104
تنزّه خداوند متعال از هرگونه ترکیب (واقعی، فرضی و اعتباری) …………. 107

مجلس هشتم

اجسام و نفوس و حتی عقول در دنیا و آخرت متناهی می‏باشند ………… 107
درجات بهشت و درکات جهنم و اهل آنها از هم متمایزند پس متناهی هستند ….. 109
ترکیب مراتب از ماده و صورت، مقتضی تناهی و تمایز است ……………. 111
اجسام آخرتی در اثر لطافت، به‏ مجردات شباهت می‏یابند ……………… 111
تکامل اجسام آخرتی. مقتضای کرامت عقل، استفاده از اجسام است ….. 115
نسیم بهشت، عطر محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است ………………………. 116
بدن بهشتی تعقل دارد و مناسب اوضاع آنجا دارای جوارح است ……….. 117
احاطه و تسلط بدن آخرتی مؤمن، از برکت نور ولیّ او است ……………… 119
احاطه‏ ولیّ؟ع؟ در دنیا ……………………………………………….. 119
بهشت مؤمن با آن کمالی که دارد در فرمان مؤمن است …………………. 120
اجسام و نفوس و عقول، در دنیا و آخرت، تفاوتی جز لطافت و تجرّد نسبی ندارند … 121

مجلس نهم

احوالی که برای آخرت و اهل بهشت و جهنم نقل شده دلیل تناهی و تجرّد
نسبی آنها است …………………………………………………….. 124
نفوس، در آخرت هم مانند دنیا مخلوقند و هر مخلوقی مرکب است …….. 126
نظام حاکم بر اجسام و نفوس در آخرت، با نظام دنیایی هیچ تناسبی ندارد …….. 128
همه‏ مراتب در آخرت متناهی و در بقاء به امدادهای اِلهی نیازمندند ……. 129
نقد نظریه‏ حکماء درباره‏ نفوس در آخرت ……………………………… 129
نیازمندی نفوس و اجسام آخرتی به امدادهای الهی از دیدگاه قرآن و احادیث …….. 130
استشهاد ملاصدرا به کلام بایزید بسطامی درباره‏ خلّاقیت نفس ……….. 133
نظر مرحوم شیخ احمد احسائی+ درباره‏ کلام بایزید ……………….. 134
تفاوت تناهی دنیایی و تناهی آخرتی …………………………………. 135
حدیث رسول‏خدا؟ص؟ درباره‏ مرگ ……………………………………. 135

مجلس دهم

خلاصه‏ای از مطالب گذشته:

با تعلق روح به‏بدن، کمالات بدن استخراج می‏شود _ اعضاء و جوارح بدن
ممکن است سخن بگویند _ خداوند بدن را در دنیا و آخرت امداد می‏فرماید و
تفاوت بین امدادهای دنیوی و اُخروی _ تعلق مراتب بالا به ‏بدن _ تشاکل مراتب
با هم در آخرت _ کیفیت ترقی نفوس در دنیا _ جسم به نفس تبدیل نمی‏شود _
تناهی اجساد و نفوس در دنیا و آخرت ………………………………… 140
بدن هورقلیایی لطیفِ همین بدن است ……………………………… 143
اعتدال بدن سبب تعلق روح به ‏آن است و بی‏اعتدالی سبب مرگ است … 145
حالات بدن هورقلیایی پس از مرگ بدن عنصری ……………………… 145
زنده‌شدن در قبر برای سؤال و جواب و زنده‌شدن در رجعت ……………. 146
تناهی بدن‏ها و اجسام هورقلیایی ……………………………………. 147
بدن هورقلیایی همان «طینت» است که امام صادق؟ع؟ فرموده‏اند …….. 146
بدن‏های هورقلیایی برخی از اموات در این عالم ظاهر شده‏اند ………….. 149
عیسی؟ع؟ در کنار قبر یحیی؟ع؟ با او گفتگو کرد. توجیه مرحوم مجلسی …… 149
وسیع‌شدن قبر مؤمن به احاطه و تصرف او بستگی دارد …………………. 150
ابدان مطهر معصومین؟عهم؟ و کاملان شیعه را ملائکه و جن زیارت می‏کنند و
از آنها الهام می‏گیرند …………………………………………………. 151
توضیح پاسخ‏گویی یحیی؟ع؟ به عیسی؟ع؟  …………………………. 153
حديث حبة العُرَنى …………………………………………………. 156

مجلس یازدهم

آنچه از انسان در قبر باقی می‏ماند چیست؟ ……………………………. 160
طبق روایات عامه «عَجْبُ الذَنَب» از انسان در قبر باقی می‏ماند …………. 161
طبق روایات خاصه «طینت مستدیره» باقی می‏ماند …………………… 162
طبق نظر حکماء «عقل هیولانی» یا «هیولا» یا «نفس» باقی می‏ماند ……… 163
طبق نظر بزرگان+ «بدن هورقلیایی» باقی می‏ماند ………………….. 167
خصوصیات بدن هورقلیایی ………………………………………… 167
معنی و مقصود از «طینت مستدیره» …………………………………. 167
توجیه نعمت‏ها یا عذاب‏های قبر به ‏شناخت بدن هورقلیایی بستگی دارد …. 168
داستان برگشتن میّتی به‏ دنیا در اثر دعاء چند جوان از بنی‏اسرائیل ……… 168
احساس تلخی جان‏دادن پس از نود و نه سال از درگذشت آن شخص …… 169
سفیدشدن موی سر و صورت آن شخص از هراس قیامت ………………. 170
«عَجب الذنَب» یا «طینت مستدیره» همان بدن هورقلیایی است ………. 171
نقل عبارتی از مرحوم مجلسی؟رح؟ در تأیید نظر بزرگان+ …………….. 172

مجلس دوازدهم

دوران برزخی انسان و این عالم ………………………………………. 174
برزخ از دیدگاه قرآن ………………………………………………….. 175
معنای سبک‌بودن اعمال …………………………………………… 178
آیات و روایاتی که درباره‏ برزخ رسیده، به روح و بدن هر دو مربوط است ….. 179
تفاوت بدن برزخی و دنیایی ………………………………………….. 180
برزخ امر بین الامرین است ……………………………………………. 181
در برزخ ثواب و عقاب هم برای روح و هم برای بدن است ………………. 182
فشار قبر مربوط به بدن برزخی است ………………………………….. 185
سؤال و جواب در قبر مربوط به بدن برزخی است ………………………. 186
قبر با بدن سخن می‏گوید و برای مؤمن گسترش می‏یابد ………………… 187
علت طولانی‌بودن دوره‏ برزخ …………………………………………. 188
دنیا به تدریج رو به دوره‏ برزخش که رجعت است می‏رود ………………. 188

مجلس سیزدهم

زندگی پس از مرگ …………………………………………………… 191
بدن عنصری پس از مرگ …………………………………………….. 192
بدن کاملان پس از مرگ ……………………………………………… 192
بدن برزخی پس از مرگ زنده است و در قبر به ‏مددهای حیاتی نیازمند است ……. 195
بدن برزخی در قبر و روح (مراتب هفت‏گانه) در بهشت یا جهنم به‌سر می‏برند … 196
بدن برزخی غیرکاملان از هنگام احتضار بالفعل می‏گردد ………………. 196
نمونه‏هایی از بالفعل‌شدنِ بدن برزخی غیرکاملان در دنیا ………………. 197
مرحوم فضل بن شاذان و کتاب ایضاح او و مسأله‏ رجعت ……………… 198
نمونه‏هایی از رجعت مردگان به نقل علماء عامّه ………………………. 202
تشریف‌آوردن رسول‏خدا؟ص؟ نزد جنازه‏ زید بن علی …………………….. 202

مجلس چهاردهم

عبدالله بن عمر مرده‏ای را دید که معذّب است ………………………… 206
ارتباط این داستان با بدن برزخی …………………………………….. 208
عبدالله بن عمر در بدر ابوجهل را دید که از قبر خارج شد ………………… 210
پذیرایی حاتم طائی از قافله‏ای پس از مرگش …………………………… 211
ارتباط این داستان با بدن برزخی …………………………………….. 215
بازتاب این داستان در شعر فارسی ……………………………………. 215
بدن برزخی معصومین؟عهم؟ و بزرگان دین از عرض سلام و حاجات زائران آگاه می‏شوند .. 221
زینب کبری؟عها؟ از سر مطهّر امام حسین؟ع؟ درخواست کرد که با دختر
خردسالش سخن بگوید ……………………………………………… 221

مجلس پانزدهم

دوران برزخ، هم با روح ارتباط دارد و هم با بدن ………………………… 223
روح و بدن هر دو در برزخ متنعّم و یا معذّب می‏باشند ………………….. 224
سلمان؟رضو؟ در مدائن ………………………………………………. 225
سلمان پیش از مردنش با مرده‏ای در گورستان گفتگو کرد ……………… 227
گزارش آن مرده برای سلمان از کیفیّت جان‌دادن و جریان‏های پس از آن … 229

مجلس شانزدهم

ادامه‏ گزارش‏های آن مرده از جریان‏های پس از مرگ ……………………. 241
رحلت سلمان و تشریف‌فرمایی حضرت امیر؟ع؟ برای تجهیز او ……….. 245
آن مرده بدون آنکه زنده شود گزارش داد ……………………………… 248
آن مرده با آنکه مؤمن بوده به سختی جان داده است …………………… 249
مؤمنان آسان جان می‏دهند …………………………………………. 249
تحقیق مرحوم نوری درباره‏ به سختی جان‌دادن آن شخص …………….. 251
آنچه از گفتار خود آن شخص استفاده می‏شود ……………………….. 252
به‏ اعمال خیر نباید امید داشت، بلکه به ‏فضل خدا باید امیدوار بود ……. 253
اعتراف به ‏قصور و تقصیر، مرگ و جریان‏های پس از آن را آسان می‏کند ….. 259

مجلس هفدهم «سالگرد ولادت حضرت زهرا؟سها؟»

آشنایی با مرتبه‏ مثالی (هورقلیایی) به ‏فهمیدن بسیاری از مسائل اعتقادی
کمک می‏کند ……………………………………………………….. 261
مراتب انسان از نظر حکماء: جسمانی، مثالی، نفسانی …………………. 261
مراتب انسان از نظر بزرگان ما+ …………………………………… 262
فضائل معصومین؟عهم؟ همان آثار مراتب ایشان است ………………….. 263
ضعف ترکیب مراتب در ناقصان، مانع از ظهور آثار آن مراتب است …….. 263
برای زندگانی دنیایی همین ترکیب ضعیف مناسب است …………….. 265
قوت ترکیب مراتب در معصومین؟عهم؟ باعث ظهور آثار آن مراتب می‏شود …… 266
ظهور آثار مراتب ‏در حضرت ‏زهرا؟عها؟ از هنگام انعقاد نطفه‏ ‏مقدس آن بزرگوار … 266
گزارش عمّار از فضائل حضرت زهرا؟عها؟  ……………………………… 266
اهل عصمت؟عهم؟ را با سایر مردم نباید قیاس کرد …………………….. 268
ادامه‏ گزارش عمّار …………………………………………………… 269
آنچه معصومین؟عهم؟ می‏خورند یا می‏آشامند طیّبات و حلال محض است …….. 271
آنچه در بدن معصوم؟ع؟ است از گوشت و خون و… طاهر و بهشتی است …. 271
قسمت آخر گزارش عمّار ……………………………………………. 273
حدیث مفضل از امام صادق؟ع؟ درباره‏ ولادت حضرت فاطمه؟عها؟  …… 273

مجلس هجدهم

نشانه‏هایی از عالم هورقلیا در این عالم ………………………………. 277
معجزه‏ها و کرامت‏ها: ید بیضاء، سنگ حضرت ‏موسی؟ع؟، غذای بهشتی
حضرت مریم؟عها؟ ………………………………………………….. 278
در تاریخ زندگی حضرت فاطمه؟عها؟ از این امور بسیار بوده است ……….. 279
حدیث امام باقر؟ع؟ درباره‏ غذایی در خانه‏ حضرت فاطمه؟عها؟  ………… 280
اعتدال و بقاء بدن‏های معصومین؟عهم؟  ………………………………. 282
حدیث امام باقر؟ع؟ درباره‏ کیفیت ورود حضرت فاطمه؟عها؟ به ‏عرصه‏ محشر
و شفاعت آن بزرگوار ………………………………………………… 283
ما باید اسباب شفاعت را برای خود در همین دنیا و در میان اهل ایمان فراهم نماییم … 287

مجلس نوزدهم

برای شناخت مرتبه‏ هورقلیایی از مباحث مربوط به‏ عالم برزخ می‏توان کمک گرفت …… 290
نحوه‏ ارتباط روح (مراتب هفت‏گانه) با بدن ……………………………. 291
ادراک و احساس کار روح است ………………………………………. 291
تعلق روح (مراتب هفت‏گانه) به ‏بدن تعلق تدبیری است ………………. 293
بدن در قبر به‏ روح حیوانی زنده است، به‏ همین جهت نعمت یا عذاب را
احساس می‏کند ……………………………………………………. 293
معنای آنکه روح در برزخ بدن مثالی دارد ……………………………… 295
عالم مثال از نظر حکماء …………………………………………….. 296
نظر شیخ بزرگوار­ درباره‏ اصطلاحات حکمت رایج ……………….. 297
ادامه‏ نظریه‏ حکماء درباره‏ عالم مثال و قیامت ………………………… 298
ادامه‏ نظریه‏ بزرگان+ درباره‏ انسان در قیامت ………………………. 298
از دوره‏ برزخ باید نگران باشیم ………………………………………… 300
گزارش رسول‌خدا؟ص؟ برای حضرت فاطمه؟عها؟ از تشریف‌فرمایی آن خاتون
به صحرای محشر …………………………………………………… 302

مجلس بیستم

عالم مثال از نظر بزرگان ما+ و از نظر حکماء ……………………….. 310
هر عالم و هر موجودی به‏حسب خودش ماده و صورتی دارد …………….. 310
معنای فرمایش حضرت امیر؟ع؟ درباره‏ عوالم عُلویّ ……………………. 311
نسبت و ارتباط ماده و صورت با یکدیگر ……………………………… 312
ماده‏ قریب و ماده‏ بعید ………………………………………………. 312
جسم مثالی (هورقلیایی) از عناصر عالم خودش تشکیل می‏یابد ……….. 316
هر مرتبه از مراتب انسان ماده‏ای و صورتی دارد ………………………… 316
صورت‏های مراتب با اسباب تکوینی و تشریعی اکتساب می‏شود ………. 317
صورت‏های مراتب هر انسانی بر شکل و هیئت او است ……………….. 318
صورت‏های شرعی (سعادت، شقاوت) بر همه‏ مراتب پوشیده می‏شود ….. 319
صورت‏های شرعی مانند صورت‏های تکوینی، صورت‏های ذاتی است …. 319
مقصود از صورت‏ها، اعراض این عالم نیست …………………………. 320
کفار در ظاهر به ‏صورت انسان هستند ولی در باطن به ‏صورت حیواناتند ……. 321
مسخ در امت‏های گذشته …………………………………………… 321
مسوخات …………………………………………………………. 323

مجلس بیست‌ویکم

صورت‏های همه‏ مراتب انسان در همین دوره‏ دنیایی فراهم می‏گردد ……. 325
صورت‏های مراتب با هم مشابهت دارند ……………………………… 326
کارهای هر شخصی بر هیئت او می‏باشد …………………………….. 327
صورت‏های برزخی به هیئت‏های زمانی نزدیکند ……………………… 329
اعراض، صورت‏های اصلی را تغییر می‏دهند …………………………. 330
در امّت‏های گذشته مسخ، صورت‏های اصلی را آشکار می‏کرد ………… 331
مادّه‏های دنیایی صورت دنیایی و مادّه‏های برزخی صورت برزخی و مادّه‏های
آخرتی صورت آخرتی دارند …………………………………………. 334
دوره‏های دنیایی و برزخی برای تصفیه‌شدن است ……………………. 335
داستان منصور دوانیقی در فضائل امیرالمؤمنین؟ع؟ به‏ نقل «اَعمش» …… 340

مجلس بیست‌ودوم

ادامه‏ داستان منصور دوانیقی در فضائل امیرالمؤمنین؟ع؟  …………….. 350
صورت‏ها چه تکوینی و چه تشریعی اکتسابی است …………………… 356
صورت‏های اصلی و عرضی که بر مادّه‏ها پوشیده می‏شوند ……………. 356
در این امّت مسخ ظاهری نیست ولی مسخ باطنی هست …………….. 356
احادیثی در بیان اثر بی‏توجه بودن در نماز ……………………………. 357
چاره‏ای برای بی‏توجه بودن در نماز …………………………………… 361

مجلس بیست‌وسوم

صورت‏های تکوینی و تشریعی برای مراتب انسان اکتسابی است ………. 363
نقش اعراض در تغییریافتن صورت‏ها و نقش تصفیه …………………. 363
معنای مطابق‌بودن صورت‏های مراتب با یکدیگر ……………………… 366
دخالت اعراض در اختلاف صورت باطنی با صورت ظاهری ………….. 367
صورت‏ها آثار اعمال است؛ اعتقادات، اخلاق، اعمال ظاهری جمادی
و نباتی و حیوانی …………………………………………………… 374
خبردادن رسول‏خدا؟ص؟ از مردم آخرالزمان ……………………………. 374
صورت اعمال در دنیا مناسب دنیا و در برزخ و آخرت مناسب آن عالم‌ها است … 376
اعمال هر شخصی از او و خود او می‏باشد و با اعمال دیگران اشتباه نمی‏شود ….. 377
عرصه‏ اعمال و آثار عرصه‏ گسترده‏ای است و امام؟ع؟ به ‏همه‏ آنها احاطه دارد ….. 379
در عرصه‏ هورقلیا همه‏ خلق و اعمال آنها در محضر امام؟ع؟ حاضرند؛ زیرا لازمه‏
ولایت مطلق ایشان چنین احاطه‏ای است ……………………………. 380
صورت آخرتی برخی از اعمال که در احادیث رسیده است …………….. 381

مجلس بیست‌وچهارم

ثواب‏هایی که برای اعمال وعده داده شده، صورت‏های آخرتی آنها است … 385
اعمال گرچه در ظاهر یکسان است ولی در واقع متفاوت و وسیله‏ ترقی است …. 386
دو کار خداوند و دو امداد او از هر جهت مطابق و همانند نیستند ……… 388
به ‏چه علتی قیامت «یوم الحسرة» نامیده شده است ………………….. 390
ارزش اعمال به‏ مرتبه‏هایی که در اجراء آنها دخالت دارند، بستگی دارد … 392
حدیثی در فضیلت روزه‏ ماه رجب …………………………………… 393
با توجه‏به بیان‏های بزرگان+ پاداش‏های آخرتی قابل توجیه است …… 398
شرط قبول‌شدن طاعات، ولایت و محبت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است … 406

([1]) در روایات رسیده است که حیوانات از عذاب قبرِ مردگان باخبر می‏شوند، از این جهت گاهی از چرا دست می‏کشند و گاهی فریاد می‏کنند. در این جریان هم شاید شتر با همان حس مرموز احساس کرده و رم نموده است.

([2]) الایضاح ص 192

([3]) بصائرالدرجات ص 285 _ بحارالانوار ج 33 ص 168

([4]) بحارالانوار ج 6 ص 247

([5]) «المعجم الاوسط» تألیف طبرانی، ج 6 ص 335

([6]) الایضاح ص 193 _ دار السلام ج 1 ص 136

([7]) صاحب شتری که کشته شد.

([8]) عَدیّ پسرش با بار بسیار آمد.

([9]) پدرم.

([10]) دیوان کامل محمّدقلی سلیم تهرانی، داستان حاتم طائی ص 613

([11]) از این عبارت تا آخر مجلس به‏ جهت خرابی نوار از روی یادداشت یکی از برادران آورده شد.

([12]) بحارالانوار  ج 97 ص 295 _ مستدرک ‏الوسائل ج 10 ص 345

([13]) بحارالانوار  ج 46 ص 280 و ج 47 ص 159 _  شرح القصیدة ص 475 و 484

([14]) یا اخی فاطم الصغیرة کلّمها… (بحارالانوار ج 45 ص 115)

([15]) رجال ابن‏داود ص 272

([16]) رجال الکشی ص 538  _ بحارالانوار ج 50 ص 300

([17]) بحارالانوار ج 28 ص 87

([18]) همان،  ج 22 ص 395 و 426

([19]) بحارالانوار ج 6 ص 225 و ج 56 ص 218 و 234

([20]) نفس الرحمن ص 607 _ بحارالانوار ج 22 ص 374

([21]) نفس الرحمن ص 607 تا 617  _  بحارالانوار ج 22 ص 374 تا 380

([22]) نفس الرحمن ص 617

([23]) بحارالانوار ج 94 ص 29

([24]) الکافی ج 3 ص 127  _  بحارالانوار ج 6 ص 163

([25]) بحارالانوار ج 6 ص 167

([26]) نفس الرحمن ص 623

([27]) بحارالانوار ج 95 ص 88

([28]) بحارالانوار ج 91 ص 182 (دعاء اعتقاد)

([29]) مؤمنون: 57 تا 61

([30]) الکافی ج 2 ص 456 _ بحارالانوار ج 74 ص 225

([31]) بحارالانوار ج 46 ص 40 و 125

([32]) همان، ج 22 ص 134

([33]) عوالم العلوم ج 11 ص 635

([34]) بحارالانوار ج 11 ص 189 و ج 24 ص 53 و ج 48 ص 81

([35]) بحارالانوار ج 25 ص 384

([36]) همان، ج 2 ص 220 و 228

([37]) مدثّر: 35 تا 37

([38]) بحارالانوار ج 43 ص 43 و 44

([39]) همان، ج 16 ص 78

([40]) بحارالانوار ج 26 ص 354 و ج 37 ص 102 و ج 52 ص 69

([41]) همان، ج 26 ص 351 و 354

([42]) وسائل الشیعة ج 2 ص 210 _ بحارالانوار ج 39 ص 23

([43]) بحارالانوار ج 17 ص 270 و ج 22 ص 143

([44]) همان، ج 43 ص 8

([45]) بحارالانوار ج 43 ص 2

([46]) اعراف: 108 _ نمل: 12

([47]) بقرة: 60

([48]) آل‌عمران: 37

([49]) الکافی ج 1 ص 460 _ بحارالانوار ج 43 ص 63

([50]) بحارالانوار ج 52 ص 324 و 351

([51]) همان، ج 43 ص 29 و 59

([52]) حدیقة الاخوان ص 437

([53]) تفسیر فرات کوفی ص 298 و بحارالانوار ج 43 ص 64

([54]) شرح الفوائد، فائده‏ 11 ص 240 و 241 _ شرح المشاعر ص 46

([55]) بحارالانوار ج 43 ص 332

([56]) همان، ج 6 ص 267

([57]) بحارالانوار ج 83 ص 42

([58]) اسراء: 72

([59]) بحارالانوار ج 22 ص 289

([60]) بحارالانوار ج 33 ص 492

([61]) همان، ج 44 ص 252

([62]) بحارالانوار ج 24 ص 114 (باب انهم؟عهم؟ السبع المثانی)

([63]) تفسیر  فرات کوفی ص 445  _  بحارالانوار ج 43 ص 225

([64]) بحارالانوار ج 40 ص 165

([65]) بحارالانوار ج 6 ص 269

([66]) بقیة الله ج 3 ص 277 (مجلس هفدهم)

([67]) بحارالانوار ج 6 ص 249 و 269

([68]) بحارالانوار ج 6 ص 234 و 290

([69]) همان، ص 249 و 269

([70]) بحارالانوار ج 52 ص 194 و ج 53 ص 101

([71]) حجر: 47

([72]) بحارالانوار ج 3 ص 279

([73]) اعراف: 179

([74]) بحارالانوار ج 96 ص 318

([75]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 303

([76]) بحارالانوار ج 25 ص 136

([77]) همان، ج 8 ص 345

([78]) همان، ج 97 ص 390

([79]) الکافی ج 2 ص 603 _ وسائل الشیعة ج 6 ص 179

([80]) بحارالانوار ج 56 ص 323

([81]) الکنی و الالقاب ج 2 ص 39

([82]) سفینة البحار ج 6 ص 513

([83]) بحارالانوار ج 45 ص 184

([84]) بحارالانوار ج 18 ص 304 و ج 45 ص 228

([85]) همان، ج 45 ص 401

([86]) ق: 24

([87]) بشارة المصطفی ص 49 _ بحارالانوار ج 47 ص 358

([88]) همان

([89]) بحارالانوار ج 37 ص 89

([90]) بحارالانوار ج 37 ص 91

([91]) بحارالانوار ج 81 ص 259

([92]) رسالة فى جواب الآقا محمّد الرشتى، جواهرالحکم ج3 ص85

([93]) بحارالانوار ج 81 ص 64

([94]) بحارالانوار ج 81 ص 241

([95]) وسائل الشیعة ج 5 ص 465

([96]) بحارالانوار ج 81 ص 234

([97]) وسائل الشیعة ج 6 ص 300 _ کفایةالمسائل ج 1 ص 239

([98]) بحارالانوار ج 81 ص 240

([99]) آل‌عمران: 26

([100]) بحارالانوار ج 46 ص 261

([101]) بحارالانوار ج 1 ص 207

([102]) بحارالانوار ج 25 ص 5

([103]) بحارالانوار ج 47 ص 79                                                                      (2) همان، ج 6 ص 267

([104]) بحارالانوار ج 22 ص 453

([105]) نهج‏البلاغة خطبه 87 _ بحارالانوار ج 2 ص 57

([106]) بحارالانوار ج 18 ص 375

([107]) بحارالانوار ج 5 ص 322

([108]) یس: 12

([109]) بحارالانوار ج 26 ص 137

([110]) بحارالانوار  ج 57 ص 334

([111]) اسراء: 20

([112]) بحارالانوار ج 1 ص 205

([113]) همان، ج 71 ص 258

([114]) بحارالانوار ج 65 ص 102

([115]) السنن الکبری تألیف بیهقی ج 4 ص 158

([116]) جامع الاخبار ص 155

([117]) بحارالانوار ج 70 ص 272

([118]) بحارالانوار ج 13 ص 432

([119]) بحارالانوار ج 8 ص 137

([120]) الاسفار الاربعة ج 1 ص 353

([121]) القمر: 50

([122]) الرحمن: 29

([123]) مریم: 39

([124]) بحارالانوار ج 95 ص 394

([125]) همان، ج 35 ص 36 _ مدینة المعاجز ج 1 ص 46

([126]) المجلی ص 115

([127]) بحارالانوار ج 90 ص 216

([128]) بحارالانوار ج 8 ص 186

([129]) فصل الخطاب ص 370 _ بحارالانوار ج 94 ص 26

([130]) همان، ج 39 ص 248

([131]) همان، ج 24 ص 303