بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
جلد هفتم – قسمت دوم
سید احمد پورموسویان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 205 *»
مجلس 14
(شب سهشنبه 15 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r عبدالله بن عمر مردهای را دید که معذّب است
r ارتباط این داستان با بدن برزخی
r عبدالله بن عمر در بدر ابوجهل را دید که از قبر خارج شد
r پذیرایی حاتم طائی از قافلهای پس از مرگش
r ارتباط این داستان با بدن برزخی
r بازتاب این داستان در شعر فارسی
r بدن برزخی معصومین؟عهم؟ و بزرگان دین از عرض سلام و حاجات زائران
آگاه میشوند
r زینب کبری؟عهما؟ از سر مطهّر امام حسین؟ع؟ درخواست کرد که با
دختر خردسالش سخن بگوید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 206 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
مطالبی از کتاب «الایضاح» فضل بن شاذان میخوانیم. ایشان برای اثبات رجعت و اینکه بعد از مردن، زندهشدن وجود دارد و واقع شده است و میشود، نقلهایی را از عامه ذکر میکند. ایشان نقلهای معتبر در نزد عامه را باید ذکر کند تا استدلال و استشهادش بجا باشد. اگر معتبر نباشد ممکن است در معرض اعتراض و انتقاد قرار بگیرد. از این جهت، همه نقلهای ایشان معتبر است. ما از بین آن نقلها، یکی جریان زید بن علی را انتخاب کردیم که عرض شد. حادثه دیگری که انتخاب میکنیم اینکه ایشان مینویسد:
«و روی عبداللّه بن مبارک عن السَرِیِّ بن یحیی عن عمرو بن دینار، قال: اقبلت مع سالم بن عبداللّه بن عمر من مکّة، حتّی اتینا علی مَقْبَرَة بین مکّة و المدینة». عبدالله بن مبارک از سَریّ بن یحیی از عمرو بن دینار روایت میکند که عمرو بن دینار میگوید: من با سالم پسر عبدالله بن عمر از مکه میآمدیم. به قبرستانی بین مکه و مدینه رسیدیم. «فقال السالم: اَخْبَرَنی ابی انّه علی هذه المقبرة و هو جاءٍ من مکّة و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 207 *»
قد عَلَّقَ اِداوَتَیْنِ من ماء علی الناقة». سالم گفت: پدرم به من خبر داد که از مکه میآمده و به اصطلاح با دو قُمقمه آب که بر ناقهاش آویزان کرده بوده، از قبرستان گذر میکرده است. «فاذا رجل قد خرج من قبره یشتعل ناراً من قَرْنه الی قدمه و فی عنقه سلسلة تشتعل ناراً و هو و السلسلة یخرج من القبر». پدرم گفت: با آن شتر و دو ظرف آبی که داشتند، به اینجا که رسیدند، ناگهان از یکی از این قبرها شخصی بیرون آمد که از سر تا پا از او شعله برمیخاست. در گردنش هم زنجیری بود که از آن هم آتش بلند بود. او در آن زنجیر از قبر خارج شد. «فجَعَلَتِ الناقةُ تَحیٖدُ ممّا تَریٰ و جَعَلْتُ اَکُفُّها و اَنْظُرُ الی العجب». و شتر به حال فرار افتاد.([1]) من سعی میکردم او را نگاه دارم و نگاه میکردم به این امر عجیب که میدیدم. «فجعل یقول: یا عبداللّه، صُبَّ علیَّ من هذا الماء. فماادری قوله «یا عبداللّه» یدعونی باسمی او کقول الرجل للرجل یا عبداللّه». عبدالله پدر سالم گفت: آن شخصی که از قبر درآمده بود به من گفت: یا عبدالله، از آن آبی که در نزد تو است بر من بریز. من نفهمیدم که آیا او اسم مرا میداند و صدا میزند یا مانند بعضی که به بعضی میگویند ای بنده خدا، مقصودش این است.
«فخرج رجل آخر من القبر و اخذ بطرف السلسلة، فقال لی: لاتصبّ علیه و لا کرامة. ثمّ جذب السلسلة حتی رجع الی القبر و ضربه بسوط یشتعل ناراً حتی دخل القبر». در همین هنگام شخص دیگری از قبر درآمد و زنجیر او را گرفت و کشید و گفت: بر این آب نپاش، این هیچ احترامی ندارد. بعد آن زنجیر را کشید تا او را به قبر برگرداند و او را با تازیانهای میزد که از خود آن تازیانه هم شعله برمیخاست تا آنکه داخل قبر شد. شاید آن شخصِ معذّب معاویه بوده ولی عبدالله از ترسش یا از غرض و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 208 *»
مرضش کتمان نموده است یا راویان از او کتمان نمودهاند؛ به دلیل حدیثی که بعد نقل میشود. «فقال مالک بن دینار لعمرو بن دینار: و انت سمعت هذا من سالم؟ قال: نعم. قال: اشهد انّک لمتکذب علی سالم و انّ سالماً لمیکذب علی ابیه و انّ اباه لمیکذب».([2]) مالک بن دینار به عمرو بن دینار میگوید: آیا تو این را از سالم شنیدهای؟ گفت: آری شنیدهام. گفت: گواهی میدهم که تو هم بر سالم دروغ نبستهای و سالم هم بر پدرش دروغ نبسته است و پدرش هم دروغ نگفته است.
این حکایت از حکایاتی است که همه عامه به آن اعتماد کرده و آن را قبول دارند و به آن استشهاد میکنند. به همین سبب ایشان برای رجعت و اینکه زندهشدنِ بعد از مردن ممکن است و شده است، به آن استدلال کرده است. ما به این نقلها استدلال میکنیم برای اینکه دوران برزخ، دورانی است که مخصوص روح نیست. تعیّش و زندگی برزخی مخصوص روح نیست. بدن هم در برزخ تعیّش، زندگی و ادراک و شعور دارد. اما مراد ما از این بدن، بدن برزخی است که غیب و لطیف همین بدن است. واقعاً ادراک و شعور و حیات دارد و عذاب میکشد. این شخص که از قبر درآمد و شعله از بدن او برمیخاست، روحش برنگشته است که به این بدنش تعلق بگیرد، بلکه اصلاً همان بدن برزخی بوده است.
در ضمن باز این نقلها مفید است برای تأیید بعضی از این قبیل امور که از ائمه؟عهم؟ نقل شده است. مرحوم سید هاشم بحرانی در کتاب «معالم الزُلْفیٰ» از «بصائر الدرجات» و همچنین از راوندی نقل میکند. بصائر الدرجات مال مرحوم محمّد بن حسن صَفّار است که از حضرت باقر؟ع؟ نقل میکند که فرمودند: کنتُ خَلْفَ ابی و هو علی بَغْلَتِه، فنَفَرَتْ بغلتُه. فاذا رجلٌ شیخٌ فی عنقه سلسلة و رجل یَتْبَعُه فقال: یا علی بن الحسین، اسقنی، اسقنی. فقال الرجل: لاتسقه لاسقاه اللّه. قال: و کان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 209 *»
الشیخ معاویة.([3]) حضرت باقر نقل میفرمایند که پشت سر پدرم بودم و حضرت سجاد؟ع؟ بر استر خود سوار بودند، ناگاه استر رَم کرد. در این هنگام شخصی را دیدم که در گردنش زنجیر بود و شخص دیگری پشت سرش بود. آن شخصی که زنجیر بر گردنش بود به پدرم گفت: ای علی بن الحسین، به من آب بده. آن شخصی که پشت سرش بود و گویا موکل بر او بود گفت: به او آب نیاشامانید، خدا او را آب نیاشامانَد. فرمودند: آن شخص معاویه بود.
باز مرحوم مجلسی از اختصاص شیخ مفید؟رح؟ نقل میکند که راوی میگوید: سمعت اباعبداللّه؟ع؟ یقول: بینا انا و ابی مُتوجِّهَیْن الی مکّة و ابی قد تَقَدَّمنی فی موضع یقال له ضَجْنانُ، اذ جاء رجل فی عنقه سلسلة یَجُرُّها. فاقبل علیَّ فقال: اسقنی اسقنی. فصاح بی ابی لاتسقه لاسقاه اللّه. قال: و فی طلبه رجل یَتْبَعُه. فجذب سلسلته جَذْبَةً طَرَحَه بها فی اسفل درک من النار.([4]) شنیدم حضرت صادق؟ع؟ میفرمودند: من با پدرم حضرت باقر؟ع؟ به مکه میرفتیم. پدرم در جایی که به آن ضَجْنان میگفتند، از من جلو افتادند و مقداری عقب ماندم. ناگاه شخصی پیدا شد که در گردن او زنجیری بود که آن را میکشید. به سوی من رو کرد و گفت: به من آب بده، به من آب بده. پدرم از جلو بلند فریاد فرمودند: او را آب نده، خدا او را آب ندهد. بعد حضرت فرمودند: پشت سر او شخص دیگری بود که زنجیر او را کشید، همان کشیدن او را در پایینترین درکات نار قرار داد و واقع ساخت.
از طریق شیعه این نوع احادیث داریم که اعداء آلمحمّد؟عهم؟ به اینطور عذاب میشوند. اینها همان بدنها است که ما بدن و جسم برزخی مینامیم و اعداء به آن در قبر معذبند. گاهی این عذابها یا این اشخاص را به خاطر مصالحی به افرادی نشان میدهند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 210 *»
از جمله روایاتی که از عامه نقل شده، حدیثی از کتب معتبر عامه است. از عبدالله بن عمر بهطور متعدد نقل شده است که میگوید: بینا انا سائر بِجَنَباتِ بدر اذ خرج رجل من حفیر فی عنقه سلسلة، فنادانی: یا عبدالله اسقنی، یا عبداللّه اسقنی. فلاادری أ عرف اسمی او دعانی بِدِعایة العرب و خرج اسود من ذلک الحفیر فی یده سوط، فنادانی یا عبداللّه لاتسقه فانّه کافر ثمّ ضربه بالسوط حتی عاد الی حفرته فاتیت النبی؟ص؟ فاخبرته فقال لی: أ و قد رأیته؟ قلت: نعم. قال: ذاک عدوّ اللّه ابوجهل ابنهشام و ذاک عذابه الی یوم القیامة.([5])
عبدالله بن عمر میگوید: من در اطراف و جوانب بدر راه میرفتم. ناگهان شخصی از گودالی خارج شد که در گردن او زنجیری بود. مرا صدا زد و گفت: ای عبدالله به من آب بده. نمیدانم اسمم را میشناخت یا آنکه به روش عرب که ای بنده خدا صدا میزنند، مرا صدا زد. شخص سیاهی از همان گودال بیرون آمد و در دستش تازیانهای بود، مرا صدا زد و گفت: به او آب نده، او کافر است. بعد او را تازیانه زد تا به همان گودال برگشت. عبد الله بن عمر میگوید: خدمت حضرت رسولالله؟ص؟ آمدم و جریان را گفتم. حضرت فرمودند: حتماً او را دیدی؟ گفتم: آری، دیدم. فرمودند: آن شخص، دشمن خدا ابوجهل بود و این عذاب او تا روز قیامت است.
گرچه عامه نقل میکنند، اما چون بر ضرر خودشان است درست است و از اموری است که میشود اطمینان کرد که واقع شده است. بهخصوص ابوجهل را با آن عذاب به عبدالله بن عمر نشان دادند تا بداند که خودش، پدرش، رفقاء پدرش و اَتباع پدرش، همه و همه عذابشان تا روز قیامت همین است. اللّهم العنهم لعناً وبیلاً و عذّبهم عذاباً الیماً. این چند نقل از کتاب ایضاح نبود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 211 *»
از جمله حکایاتی که فضل بن شاذان نقل میکند حکایتی است که به حاتم طائی مربوط است. این حکایت در خیلی جاها با زمینههای مختلف، در شیعه و سنی نقل شده است. این مطلب را از کتاب «دار السلام» نقل میکنم. پسر حاتم خوابی میبیند و در همین جریان ذکر میشود. حادثهای است که از نظر استشهاد ما بد نیست.
مرحوم نوری در کتاب «دار السلام» سعی کرده است خوابهایی را که اعتماد دارد بیاورد. هرچه خواب و رؤیای صادق در تاریخ نقل شده و ایشان دسترسی داشته است، در کتاب دار السلام ذکر میکند. از جمله همین خواب است که پسر حاتم میبیند. ایشان میگوید: «رؤیا صادقة لِعَدیِّ بن حاتم بن طَیّ» حاتم، فرزند طی بوده و طائی هم که میگویند به این اعتبار است. مرحوم نوری این خواب راستی که عَدیّٖ پسر حاتم دیده است، از همین کتاب ایضاح مرحوم فضل بن شاذان نقل میکند. میگوید: «الثقة الجلیل فضل بن شاذان صاحب الرضا؟ع؟» ثقه جلیل محترم و مکرّم که همه به او اطمینان دارند، یعنی فضل بن شاذان که از صحابه حضرت رضا؟ع؟ است، در کتاب ایضاح نقل میکند.
نوعاً این حادثه را ذکر کردهاند، بهخصوص از همین کتاب فضل بن شاذان هم نقل کردهاند که حادثه نسبتاً جالبی است. در بحث ما هم بسیار بجا است که برای زندهبودن بدن برزخی و تعیّش و ادراک و شعور آن به این حادثه استشهاد بشود. همچنین برای اینکه هر بدنی بهحسب خود، قدرت بر اجراء کارها و اموری دارد.
ایشان میگوید: «و روی اسماعیل بن ابی عبیداللّه عن هشامٍ الکلبی، قال: مرّ ابوالخَیْبَریّ و معه اناس بقبر حاتم بن طی ایّام دفنه قبل انیُعْلَم موتُه. فقال: واللّه لاُخْبِرَنّ العرب انّا مررنا بحاتم فلمیَقْرِنا (یُضِفْنا خل) فجعل یقول» اسماعیل بن ابیعبیدالله از هشام کلبی نقل میکند: ابوالخیبری به همراه عدهای که با او بودند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 212 *»
بر قبر حاتم گذر کردند. همان ایامی بود که حاتم مرده بود و دفنش کرده بودند، خبر هم نداشتند که حاتم مرده است. ولی گویا کنار همان قبیله، به احترام حاتم، قبرستانی ترتیب داده بودند. اینها بیخبر بودند که آنجا قبر حاتم است. چون سرزمین حاتم و کنار محل زندگانی او بوده است، به آنجا که میرسند میگوید: به خدا قسم، به عرب خبر خواهم داد که ما بر حاتم گذر کردیم و او ما را میهمانی نکرد. شروع کرد به خواندن این بیت شعر:
«عَجِّلْ اباسَفّانةٍ قِراکا | فسوف اُنْبیٖ سائلی ثَناکا |
فاکثر من هذا القول ثمّ ناموا».
دختر حاتم سَفّانه بوده و اباسفّانه کنیه حاتم است. ای حاتم عجله کن به میهمانی کردن ما. اگر ما را مهمان نکنی، به همین زودی به کسیکه از من سؤال کند، از ثناء و خوبیهای تو خبر میدهم! یعنی میگویم که حاتم دیگر ما را میهمانی نکرد و به ما سخاوت ننمود و مذمّتت میکنیم. خلاصه هرچه زودتر میهمانی کن. با خودش این بیت را همینطور بسیار میخواند. قافله آنجا بار انداختند. همینطور این بیت را خواند تا آنکه قافله خوابیدند و او هم خوابید.
«فانتبه ابوالخیبری فی بعض اللیل و اذا ناقته معترضة لاتتحرّک» نیمهشب نشده بود آن اوایل خوابشان، در پارهای از شب، یکباره ابوالخیبری از خواب بیدار میشود. میبیند که شترش افتاده است و حرکت نمیکند. «فجعل یصیح واراحلتاه!» شروع کرد به فریادکردن که شترم را از دست دادم. خیلی هم مشکل است دیگر. بار داشته است و شتر هم وسیله بار و هم وسیله سواری است. خیلی نگران شد. «فانتبه اصحابه فقالوا له: ما لک؟ اُصِبْتَ؟» رفقایش بیدار شدند گفتند: چیست؟ دیوانه شدهای؟ «فقال: لا واللّه، الّا انّی رأیت حاتماً خرج من قبره و معه حربة، وَجَأ بها لَبَّة ناقتی» گفت: به خدا قسم چنین نیست، بلکه من حاتم را دیدم و او را شناختم. دیدم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 213 *»
که از قبرش درآمد و در دستش حربهای بود. به گردن این شتر من زد «و هو یقول و انا اسمعه» و بعد شروع کرد به خواندن این شعر که من میشنیدم:
«اَبَاالخَیْبَریِّ وَ انتَ امْرُؤٌ | ظَلُومُ العشیرة شَتّامُها | |
تُرید اَذاها و اِعْسارَها | و حَولیَ عَوْفٌ و اَنعامُها | |
فماذا اردت الی رَمَّةٍ | بِداوِیَةٍ صَخِبٌ هامُها | |
و انّا لَنُطْعِمُ اضیافنا | من الکُومِ بالسیف نَعْتامُها» |
مضمون ابیات این است: ای اباالخیبری، تو در بین این عشیره و طایفهای که در این قافله و کاروان هستند، شخصی هستی که از همه ظالمتری و از همه بیشتر فحش میدهی و ناسزا میگویی. تو چه اراده کردهای که اینها را اذیت کنی و در اطراف من به سختی بیندازی؟ الآن چیزی نیست که به تو بدهم. اطراف من همینها است که میبینی. یکمقدار خار و خاشاک است. تو از یک بدن پوسیده که در این بیابان افتاده است چه میخواهی؟ در عین حال، حالا که اینطور است، ما میهمانان خود را به همین شترها با شمشیری که اختیار میکنیم میهمانی مینماییم. میگوید: من فقط حاتم را دیدم با این حربه که از قبرش درآمد و ناقه را اینطور با شمشیر زد و انداخت و این شعر را هم برای ما میخواند.
«فقال له اصحابه: قد قَراکَ حیّاً و میّتاً، فدونک فکُلْ من لحم ناقتک». اصحابش به او گفتند: حاتم هم در زندگی و هم در مردنش تو را میهمانی کرد. بفرما، حالا از گوشت شتر خودت میل کن. «فلمّا اصبحوا اَرْدَفَه بعضُهم» صبح که شد و قافله خواست حرکت کند، بیچاره ناقهاش از بین رفته و شترش را از دست داده بود. پشت سر یکی از رفقایش سوار شد. «فبینا هم یسیرون اذا هم براکب و معه ناقته و اذا هو عَدیّ بن حاتم و هو یقول: ایّکم ابوالخیبری؟ قالوا: هذا». همین که در حال حرکت بودند یکباره دیدند سوارهای رسید و علاوه بر مرکب خودش، شتری هم همراهش بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 214 *»
دقت کردند دیدند عَدیّ بن حاتم است. میگفت: کدامیک از شما ابوالخیبری هستید؟ گفتند: این است. «قال له: انّی رأیت ابی البارحة فی النوم فاخبرنی ما کان منک و امرنی ان احملک علی ناقة. فدونک فارکب هذه». گفت: من دیشب پدرم را در خواب دیدم و جریانی را که برای تو واقع شده است به من گفت. پدرم جریان را گفت و دستور داد که تو را بر این ناقه سوار کنم. بفرما، بر این ناقه سوار شو.
«و فیه یقول ابندارة العَبْسیّ:
ابُوکَ ابوسَفّانَةَ الخیر لمیزل | لدن شَبَّ حتّی مات فی الخیر راغبا | |
به تُضْرَبُ الامثال فی الجود میّتاً | و کان له اذ کان حیّاً مُصاحِبا | |
قَریٰ قَبرُه الاَضْیافَ اذ نَـزَلوا به | و لمیَقْرِ قبرٌ قبلَه قَطُّ راکبا» |
درباره همین جریان ابنداره عبسی شعری گفته که خطاب به عدی است. البته عدی بن حاتم اسلام آورد و خدمت حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ هم بود. میگوید: پدر تو که ابوسفّانه است، انسان خوبی بود. او همیشه از دوران جوانی و رشد تا وقتی که مُرد، در کارهای خیر رغبت و تعجیل داشت. بعد از مردنش، حاتم در جود ضربالمثل شده است. وقتیکه زنده بود با جود و بخشش مُصاحب و همراه بود. حتی قبر حاتم هم مهمانداری کرد و از مهمان، پذیرایی نمود وقتیکه در کنار قبرش فرود آمدند. و هیچ قبری قبل از قبر حاتم، مهمانداری و پذیرایی نکرده است. این شعر را هم در این جریان گفتهاند.
مرحوم فضل بن شاذان، بعد از این حوادثی که نقل میکند میفرماید: «فهذه روایاتکم و روایات فقهائکم فی الرجعة بعد الموت و انتم تَنْحَلُون الشیعةَ ذلک جرأةً علی اللّه و قلّةَ رَعَةٍ و قلّة حیاء لاتُبالون ما قلتم».([6]) اینها همه روایات خود شما و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 215 *»
روایات فقهاء شما است که نقل کردهاند. در اینها برگشتن بعد از مرگ به این عالم هست، پس چرا به شیعه در امر رجعت اشکال میکنید؟ چون امر رجعت هم مثل امر امامت، از امتیازات شیعه است. عامه به رجعت قائل نیستند و بهخصوص در جریان رجعت بر شیعه خیلی طعن میزنند. ایشان هم بهخصوص اینها را از خودشان ذکر کرده است.
استفادهای که ما از اینها کردیم آن مقداری بود که خواستیم این مطلب را روشن کنیم که در دوران برزخ علاوه بر زندگی و تعیّشِ روح در بهشت یا در جهنم، بدن و جسم هم به طور و لطافت عالم برزخ، در قبر متنعّم یا معذب است. بدن، حیات و شعور و ادراک دارد. سخنگفتن برایش ممکن است که با زمین و ملائکهاش سخن میگوید و ملائکه با او صحبت میکنند و همینطور سایر امور. تمام این جهات، متفرّع بر حیات و آثار حیاتی است.
همان حادثه حاتم را محمّدقلی سلیم تهرانی به شعر گفته و تقریباً خیلی جالب است. صحت این حادثه آنقدر است که در ادبیات جا باز کرده و شکل ادبی به خود گرفته است. همین مؤیّد صحتش است. مرحوم نوری خواب پسر حاتم را جزء رؤیاهای صادق ذکر میکند. حادثه، هم در بین شیعه و هم در بین عامه مشهور است.
میدانیم آن بدنی که از قبر بیرون آمد واقعاً حاتم بود. همان بدن برزخیش و با همان اسلحه برزخی بود. لازم نیست که حتماً اسلحه برزخی مثل اسلحههای اینجا باشد. البته حاتم کافر از دنیا رفته است ولی بهواسطه همان امر سخاوت، یکقدری در عذابش تخفیف است. پس چه مانعی دارد که او با بدن برزخی آمده باشد و ابوالخیبری هم با جنبه مثالی و برزخی خود دیده باشد؟ هیچ مانعی ندارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 216 *»
ایشان شعر را نسبتاً طولانی و خیلی جالب گفته است:
طوطی کلکم که به مرغ چمن | تازگی آموخت ز طرز سخن | |
گفت که روزی پی سامان کار | قافلهای جمع شد از هر دیار | |
قافلهای، مردم او با صواب | گشته جهان را همه چون آفتاب | |
نقد خرد مایه بازارشان | جنسِ هنر بود همه بارِشان | |
از رُخِشان نورِ سعادت عیان | بر سرِشان بالِ هُما سایهبان | |
شاد و شکفته همه با یکدگر | خندهٔ هر یک چو گل از روی زر | |
خیمه زده هر که سزاوار خود | همچو شکوفه به سرِ بارِ خود | |
غیر جرَس هیچ دلی در جهان | ناله نمیکرد در آن کاروان | |
مِهر چو سر بر سر کُهسار برد | قافله دستی ز پی بار برد | |
گشت روان از پی هم کاروان | همچو سرشک از مژهٔ عاشقان | |
هر جرَسی زمزمه آغاز کرد | گمشدگان را به ره آواز کرد | |
کف به لب از مستی بسیار داشت | ناقه ندانم که چه در بار داشت | |
رفت به تعجیل ز آرامگاه | قافله چون یک دو سه فرسنگ راه | |
دهر شد از ظلمت شب ناگهان | سرمهکش دیدهٔ سیّارگان | |
تیرهشبی همچو سر زلف یار | گمشده در ظلمت او روزگار | |
رفته خور از عالم و از مرگ او | گشته سیهپوش جهانِ دو رو | |
چرخ سیهدل همه دم از شهاب | تیر فکنده ز پی آفتاب | |
گشته ز بس ظلمتِ شب، روی ماه | همچو رخِ کاغذِ مشقی، سیاه |
خیلی جنبه ادبیش قوی است.
در طلب راه ز نزدیک و دور | گشته سراسیمهتر از خیلِ مور |
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 217 *»
دست و دلِ جمله چو از کار شد | آتشی از دور نمودار شد | |
روی نهادند دوان بیقرار | جانب آتش همه پروانهوار | |
بر اثر شعله در آن روی دشت | یک دو سه فرسنگ چو پیموده گشت | |
روضهای آمد به نظر همچو نور | سنگ بنایش همه از کوه طور | |
دیده ز بس فیض به هر منظرش | کعبه شده حلقه به گوشِ درش |
نعوذباللّه، شاید نمیدانسته که حاتم کافر از دنیا رفته است.
شمعِ درو گشته عَلَمْ در سخا | داده به دشمن سرِ خود بارها | |
جمله قنادیلِ وی و شمعدان | چون دلِ عاشق همه وقف کسان | |
فیض ز کثرت شده ظاهر در او | جود و سخا گشته مجاور در او | |
جانب آن روضه کسی در زمان | رفت که پرسد خبری زان مکان | |
گفت به او شخصی از آن سرزمین | مقبرهٔ حاتم طائی است این | |
روی ازین مژده سوی راه کرد | قافله را زین سخن آگاه کرد | |
بار گشودند در آن خوش مکان | بر در او حلقه شده کاروان | |
بیهُدهگویی ز میان گروه | گفت که ای حاتم دریا شکوه | |
قافلهٔ ما شده مهمانِ تو | چشم، نهاده همه بر خوان تو | |
زود پی مائده تدبیر کن | قافلهٔ گرسنه را سیر کن | |
بود هنوز این سخنش بر زبان | کز پی سر گریهکنان ساربان | |
گفت که خورد آن شترِ برقتاز | مهره بدل از فلکِ حقهباز |
«از فلک کارساز» باید گفته شود.
این سخنش کرد چو در گوش راه | جست سراسیمه چو از سینه آه | |
گفت ببرّید سرش را ز تن | تا که شود مائده انجمن |
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 218 *»
گفت که ای حاتمِ صاحب کرم | خواستم از جود تو فیضی برم | |
طوف مزار تو مرا شوم شد | همتِ تو بر همه معلوم شد | |
یافتم اکنون که چسان بوده است | جود تو از خوانِ کسان بوده است | |
چند زنی لاف کرم چون حباب | به که ببخشی و گر از بحر آب | |
او شده در طعنهزدن بیقرار | روح کرمپیشه ازو شرمسار |
یعنی روح حاتم، ولی عرض کردم که لازم نیست روحش شرمسار شود بلکه بدن برزخیش هم همینطور است.
گشته خویافشان ز خجالت به راه | همچو تهیدست برِ قرضخواه | |
صبح که این ناقه گیتی نوَرد | از طرفِ دشت بر انگیخت گرد | |
صاحب جَمّازه پی کار خود([7]) | گشت فروماندهتر از بار خود | |
بود سراسیمه که از یک کنار | خاست غباری چو خط از روی یار | |
اندکی آن گرد چو شد بیشتر | ناقهسواری شد از آن جلوهگر | |
بار شتر اطعمه بیکران([8]) | ناقه دیگر به ردیفش روان | |
ناقه صرصر روشی خوشتکی | کوه به پشت وی و کوهان یکی | |
از اثر تندی آن خوشنشان | خاک به رفتار چو ریگ روان | |
گفتی از آن سان که سبکتاز بود | همچو شترمرغ به پرواز بود | |
سالکی آزاده ز سامان راه | سینهٔ خود در بغلش نان راه | |
از خورش و مائدهٔ روزگار | شعلهصفت کرده قناعت بُخار | |
کف به لب آورده ز مستی و هوش | بر صفت صوفی پشمینهپوش |
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 219 *»
بیم وی از دوری منزل نبود | گرچه شتر بود، شتر دل نبود | |
کرد نمایان جل رنگین به ناز | همچو عروسی که نماید جهاز | |
راند به سرعتْ شتر آن نوجوان | گشت چو نزدیک به آن خوش مکان | |
رفت سوی روضه نخستین چو باد | کرد طوافی ز سر اعتقاد | |
پس به سر قافله بیشمار | بارفکن گشت چو ابر بهار | |
مردم آن قافله را جابهجا | کرد سوی تربت حاتم صلا | |
سفرهای از مائده ترتیب داد | جانب آن قافله برد و گشاد | |
سفرهای از مائده آراسته | یافته دل هرچه درو خواسته | |
سفره چو برداشته شد از میان | عذر طلب کرد ز ایشان جوان | |
قاعدهٔ مهر و کرم تازه کرد | رو بهسوی صاحب جَمّازه کرد | |
گفت: گلی از چمن حاتمم | همچو زبان بر سخن حاتمم | |
دوش ز اندیشه چو خوابم ربود | شعلهصفت گرم به چشمم نمود | |
گفت([9]) که امشب ز قضا ناگهان | قافلهای گشت مرا میهمان | |
مقدمشان گرچه خوشآهنگ بود | وقتْ چو دست و دل من تنگ بود | |
یک شتر اکنون ز همان کاروان | قرض گرفتم پی ترتیب خوان | |
خیز که هنگام خور و خواب نیست | در لحدم از غم این، تاب نیست | |
مائدهای در خور احسان من | آنچه تو دیدی به سر خوان من | |
همره یک ناقهٔ رهوار، زود | جانب آن قافله بر، همچو دود | |
چون رسی آنجا که بود کاروان | پیشرو و مائده را بگذران | |
معذرت من همه را تازه ده | ناقه به آن صاحب جمّازه ده |
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 220 *»
مردم آن قافله را این سخن | شور برآورد ز جان و ز تن | |
هر کسی از بهر مُرادی چو باد | رو بهسوی تربت حاتم نهاد | |
صاحب جمّازه هم آواز کرد | گریهکنان معذرت آغاز کرد | |
گفت که ای شمع شبستان جود | وی کف تو ابر گلستان جود | |
بیادبی کردهام از حد به در | تو ز ادبکردن من درگذر | |
چون زدمت دست به دامن چو خار | دامن خود جمع مکن غنچهوار |
چون خار کنار گل است و دست به دامان گل میزند. خیلی جالب است، بد نیست انسان این را یاد بگیرد و در کنار قبور مطهر کاملان و بزرگان و معصومین؟عهم؟ اینطور عرض ارادت کند:
چون زدمت دست به دامن چو خار | دامن خود جمع مکن غنچهوار |
یعنی به بیقابلیتی ما نگاه مکن.
همچو دلت روح تو مسرور باد | همچو رخت خاک تو پر نور باد | |
ای چو گل افکنده هوسهای تو | بر سر زر لرزه بر اعضای تو | |
داری اگر اصل چو درّ یتیم | روی مگردان ز کرم چون «سلیم»([10]) |
شعر خوبی بود. از نظر ادبیات قوی و خیلی جالب است. از نظر مطلب هم مناسب بود. میبخشید.
ما معتقدیم که حاتم اسلام نیاورد و از دنیا رفت.([11]) در کفر و جاهلیت از دنیا رفته است. همین اندازه که بدن برزخی او احساس میکند که آبرویش در خطر است، برای حفظ آبرویش، به اینطور احساس و ادراک میکند. وقتی بدن برزخی حاتم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 221 *»
اینچنین باشد، معلوم است که بدنهای برزخی کاملان و بزرگان دین در هر جا که هست، از عرض حالات ما باخبر میشوند. بدنهایشان ادراک میکنند، دعاء مینمایند و جواب سلام میدهند.
معصومین کلی؟سهم؟ که دیگر جای خود دارند. در زیارتشان عرض میکنیم: اشهد انّک تشهد مقامی و تسمع کلامی…و تردّ سلامی.([12]) شهادت میدهیم که با همین بدن برزخی که در قبر است مرا میبینی و سخن مرا میشنوی و جواب سلامم را میدهی. چون روح مطهرشان در بهشت، در همان جزایر خضرائی است که هر یک از ائمه؟عهم؟ بعد از شهادت به آنجا میروند.([13]) بدن مبارکشان در قبر برزخ است که غیب همین قبر است. با آن بدن میبینند و میشنوند و جواب سلام میدهند.
این عبارت زینب کبری؟عها؟ که خطاب به سر مطهر حضرت سیدالشهداء؟ع؟ عرض میکند: با دخترت تکلم کن،([14]) یعنی چه؟ یعنی تو ادراک و احساس داری. در بین راه که آن دختران و خواهران کتک میخوردند و استغاثه میکردند، امام؟ع؟ میدیدند و میشنیدند ولی برای آنکه وسیله شفاعت باشد تحمل میکردند.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 222 *»
مجلس 15
(شب پنجشنبه 17 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r دوران برزخ، هم با روح ارتباط دارد و هم با بدن
r روح و بدن هر دو در برزخ متنعّم و یا معذّب میباشند
r سلمان؟رضو؟ در مدائن
r سلمان پیش از مردنش با مردهای در گورستان گفتگو کرد
r گزارش آن مرده برای سلمان از کیفیّت جاندادن و جریانهای پس از آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 223 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
یکی از مراتبی که برای ما وجود دارد مرتبه مثالی و برزخی است؛ یعنی برای این بدن، حالت لطافتی فراهم میشود که از آن به حالت مثالی و برزخی تعبیر میآورند. از اعتقادات اسلامی همه مسلمانان است که دوران برزخی داریم.
در آیات و روایاتِ مربوط به برزخ، توجهی که نشده این است که بیشتر افراد گمان میکنند امور برزخ، مخصوص روح است. حتی با آیات و روایاتی که سخن از بهشت و جهنم عالم برزخ به میان آورده است، بر زندهبودن روح بعد از مردن بدن استدلال میکنند. ما میگوییم: نه تنها مراتب بالا یعنی از مثال به بالا، در بهشت یا در جهنم هستند، خود بدن هم در عالم برزخ و عالم مثال، به نعمتها متنعم و یا به عذابها معذب است. بدن دارای حیات است و آثار حیاتی مانند شعور و ادارک را دارد، حتی سخن میگوید، میبیند، میشنود و جمیع شعوری که برای یک بدن زنده باید باشد، برای آن وجود دارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 224 *»
تفاوت بدن در عالم برزخ با عالم دنیا در این است که مرتبه مثال تا عقل و فؤاد، آن هفتمرتبه، از بدن برزخی گرفته و قبض شده است. بدن بدون آن مراتب است. ولی همین بدنِ بدون آن مراتب، حیات و آثار حیاتی دارد. همینطور که الآن این بدن ظاهری به ضمیمه تعلقِ آن مراتب بالا حیات و آثار حیاتی دارد.
مسأله خیلی مهم است و دیگران توجه نکردهاند. ولی معاد و برزخی را باید یاد بگیریم که برایمان شرح کردهاند و آن همینطور است که عرض میکنم. البته بحث ما در معاد و برزخ نیست. اینها بیاناتی است برای آنکه به این نکته بربخوریم که بدن برزخی و مثالی یا جسم برزخی و مثالی که غیب و لطیف شده همین جسم ظاهری عنصری است، در دوران برزخ تعیّش و زندگی مستقلی دارد. دیگر بین او و روحش ربطی نیست. تمام این ثوابها و عقابهایی که در قبر برای انسان ذکر فرمودهاند، همه به بدن مربوط است. بدن ادراک میکند و شعور دارد. همچنین ثوابها یا عقابهایی که در بهشت یا جهنم برزخ برای روح است، آن هم جای خود است.
اهمیت مسأله آنقدر است که چون دیگران متوجهش نبودهاند ماندهاند که با اینهمه روایاتِ عذاب قبر یا نعمت در قبر، چه کنند و چه بگویند. گفتهاند که روح در بهشت به یک طوری نعمتهایی را که در قبر برای بدن است ادراک میکند؛ پس این نعمتها و ثوابها فایده میبخشد. یا آن روحی که در جهنم است، به یک طوری ارتباط دارد و آن عذابهایی را که در قبر برای بدن است ادراک میکند. به اینطور خواستهاند توجیه کنند. ما میگوییم هیچ احتیاجی به این توجیه نیست. با توجه به این مطلب که خود بدن در قبر حیات و آثار حیاتی را دارد، پس همه این ثوابها و عقابها برای خود بدن وجود دارد. بدن هم خودش بهطور مستقل ادراک میکند.
چون مسأله بسیار مهمی است، با آنکه تا به حال در این زمینه خیلی استدلال و استشهاد کردهایم، اما باز حدیث دیگری را میخوانیم. این حدیث خیلی مفصل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 225 *»
است. در این حدیث دقت بفرمایید که هم از اسباب تنبّه و تذکّرمان است و هم از نظر بحثی استشهاد و استدلال دیگری است.
حدیث را مرحوم سید هاشم بحرانی در کتاب «معالم الزلفی» از شیخ رجب برسی نقل میکند. همچنین مرحوم فضل بن شاذان در کتاب «فضائل» خود آن را نقل میکند. مرحوم نوری هم در کتاب «نفس الرّحمن فی فضائل سلمان؟رضو؟» از کتاب فضائل فضل بن شاذان روایت میکند. حدیث معتبر است.
کتاب «فضائل» فضل بن شاذان، از کتب معتبر شیعه است. فضل بن شاذان از اصحاب حضرت جواد؟ع؟ و حضرت رضا؟ع؟ بوده است که میگویند حتی امام عسکری؟ع؟ را هم درک کرد و خدمت حضرت مشرف شد.([15]) از ثقات شیعه و محل اعتماد و اطمینان شیعه است. حتی حضرت عسکری؟ع؟ سه بار فرمودند: رحم اللّه الفضل،([16]) خدا فضل را رحمت کند. پس عنایت ائمه؟عهم؟ هم شاملش بوده است.
کتاب معتبر و حدیث هم معتبر است، پس برای استدلال کاملاً بجا است. چون در بعضی عبارات، میان نسخهها یک مقدار اختلاف بود، ما نسخه «نفس الرحمن» را انتخاب نمودیم که مرحوم نوری جمع آوری کرده است: «روی ابوالفضل سدید الملّة و الدین، شاذانُ بن جبرئیل عن ابیالحسن بن علی بن محمّد المهدی، بالاسناد الصحیح عن الاصبغ بن نُباتَـة انّه قال: کنت مع سلمانَ الفارسیّ و هو امیر المدائن فی زمان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب؟ع؟ و ذلک انّه قد وَلّاه المدائنَ عمرُ بن الخطّاب. فاقام الی ان وُلیَّ الامرَ علیُ بن ابیطالب؟ع؟».
حدیث از اصبغ است در وقتیکه سلمان امیر مدائن بود. اصبغ میگوید: در خدمت سلمان بودم و دوران حکومت ظاهری حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود. اگر این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 226 *»
عبارت از اصبغ باشد یا غیر اصبغ، تقریباً اشکالی دارد. آن اشکال این است که اگر سلمان در مدائن از دوران عمر تا دوران حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ امیر باشد، یک قدری مشکل است. زیرا عثمان کسی را آنجا نصب کرده بود، شکایت کردند، او را عزل کرد و حُذَیفه را نصب کرد. حذیفه آنجا بود تا حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ به حکومت ظاهری رسیدند. باز حذیفه را در همانجا مستقر فرمودند.([17]) البته این هم نقلی است. اینها جریانهای تاریخی است که دربارهاش بیشتر باید دقت و تحقیق کرد، ما هم که فرصت این کارها را نداریم.
فکر میکنم عمر ایشان را به سِمَت حکومت و ولایت مدائن فرستاد، اما هدفش آن بود که اطراف حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ نباشند؛ چون خیلی به امور ولایت کمک میکردند. هر کس را در اطراف میدیدند که مقداری استعداد و لیاقت دارد، فوری بهطور آهسته خدمت حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ میبردند و باعث تشیع او میشدند. شیاطین و رؤسای کفر هم بیخبر نبودند، به همین علت در حد توان بین اینها جدایی میانداختند.
از جمله ابوذر را مدتی به شام و مدتی به ربَذه تبعید کردند.([18]) شاید سلمان را صریحاً ممکن نبود که تبعید کند. سلمان هم به اصطلاح بهانه دست آنها نمیداد و کاری نمیکرد که به علت جرم حکومتی تبعیدش کنند یا او را بکشند. سلمان خیلی آرام بود. به همین علت به اینطور به سمَت ولایت، او را به مدائن فرستادند. ولی در مدائن هم نمیگذاشتند ایشان والی باشد و ولایت داشته باشد. به اسم ولایت میفرستادند، اما شاید در برابر، کسی را هم به سمَتِ معاون قرار میدادند که شما پیرمرد هستی، این کمککار شما باشد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 227 *»
اینطورها سلمان را به ظاهر از حضرت دور میکردند که برنامههای خودشان را داشته باشند. به این حساب میشود که سلمان در واقع از دوران عمر، به اسم ولایت و امارت تا دوران حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ در تبعید بوده باشد. خیلی احتمال میرود که اینطور باشد. شاید در تاریخ قرائن بهدست بیاید. عرض کردم که کار ما نیست. این برنامهها فرصت و وقت میخواهد، ما هم نه فرصت و نه حوصله داریم. حالا شما در مطالعاتتان در خاطرتان باشد.
میشود بگوییم این مطلب درست است که عمر ایشان را به سِمَت ولایت فرستاد. جریان تقیه هم در بین است، ممکن نبود که تمرّد و سرپیچی کند. به ظاهر، به سمَت ولایت در مدائن آمده، ولی حبس نظر است که مبادا کاری کند و حرفی بزند. به دلیل آنکه عثمان هم در آنجا والی قرار داد، ولی کسی را فرستاد که خیلی ستم کرد. از او شکایت کردند، او را عزل کرد و حُذیفه را نصب نمود. حذیفه تا دوران حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ بود. حضرت هم او را به همان ولایت باقی گذاشتند و دستور فرمودند همانجا باش. دو تا والی که نمیشود باشد، هم حذیفه باشد و هم سلمان. ظاهراً همینطورها باید باشد.
«قال الاصبغ: فاتیته یوماً (زائراً) و قد مَرِضَ مَـرَضَه الذی مات فیه. قال: فلمازل اَعُوده فی مرضه حیث اشتدّ به الامر و ایقن بالموت». اصبغ میگوید: در آن مرضی که سلمان فوت شد، هر روز به عیادتش میرفتم. تا آنکه مرضش شدید شد، به مرگ یقین کرد و دانست که میمیرد. «قال، فالتفت الیّ و قال لی: یا اصبغ عهدی برسولاللّه؟ص؟ قال لی یا سلمان، سَیُکَلِّمُک میّتٌ اذا دنَتْ وفاتک، و قد اشْتَهَیْتُ انادری انّ وفاتی دنَتْ ام لا». روزی سلمان به من رو کرد و فرمود: ای اصبغ، کاملاً به خاطر دارم که رسولخدا؟ص؟ فرمودند: ای سلمان، وقتیکه مرگت نزدیک شود، زود است که مردهای با تو سخن بگوید. اکنون خیلی میل دارم که بدانم آیا مرگم نزدیک شده است یا نه.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 228 *»
«فقال الاصبغ: بماذا تأمر به یا سلمان، یا اخی؟» اصبغ عرض میکند: چه دستوری میفرمایید؟ من در خدمتتان هستم. «قال له: انتخرج و تأتینی بسریر و تَفْرُشُ علیه ما یُفْرَش للموتیٰ ثمّ تحملنی بین اربعة فتأتون بی الی المقبرة». سلمان فرمود: دستوری که میدهم ایناست که بروی و تختی بیاوری و آنچه برای مردگان فرش میکنند روی تخت بیندازی و مرا با چهار نفر به قبرستان ببری. «فقال الاصبغ: حبّاً و کرامةً». اصبغ میگوید، گفتم: به روی چشم، اطاعت میکنم.
«فخرجت مسرعاً و غبت ساعة و اتیته بسریر و فَرَشْتُ علیه ما یُفْرَش للموتیٰ ثمّ اتیته بقوم حملوه حتّی اتوا به الی المقبرة». فوری رفتم و طولی نکشید که تختی آوردم و بر آن آنچه برای اموات فرش میکنند فرش کردم. آن چند نفری را هم که دستور داده بود حاضر کردم و او را به قبرستان بردیم. «فلمّا وضعوه فیها قال لهم: یا قوم استَقْبِلُوا بوجهی القبلة. فلمّا اسْتَقْبَلَ بوجهه القبلةَ نادی بعلوّ صوته: السلام علیکم یا اهل عرصة البلاء، السلام علیکم یا محتجبین عن الدنیا». وقتیکه او را بردم و در قبرستان گذاردم، به آن چهار نفر دستور داد که مرا رو به قبله کنید یا خودش صورتش را رو به قبله کرد. آنگاه با صدای بلند فریاد زد و به اموات سلام کرد. «قال: فلمیُجِبْه احد». اصبغ میگوید: کسی جوابش را نداد.
«فنادی ثانیة: السلام علیکم یا من جُعِلَت المنایا لهم غَداءً (غِذاء خل)، السلام علیکم یا من جُعِلَتِ الارض علیهم غِطاءً، السلام علیکم یا من لَقُوا اعمالهم فی دار الدنیا، السلام علیکم یا منتظرین النفخة الاُولیٰ. سألتکم باللّه العظیم و النبی الکریم الّا اجابنی منکم مجیب. فانا سلمانُ الفارسیُّ مولی رسولاللّه؟ص؟، و انّه قال لی: یا سلمان، اذا دنت وفاتک سیکلّمک میّت و قد اشتهیت انادری دنت وفاتی ام لا». دوباره صدایش را بلند کرد و دوباره سلام کرد: سلام بر شما ای کسانیکه مرگها تقدیر ایشان شده، ای کسانیکه زمین بین ایشان و دیگران پرده گشته است. سلام بر شما،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 229 *»
ای کسانیکه با اعمال خود که در دنیا انجام میدادند برخورد کردند. سلام بر شما که نفخه اولی، نفخه صَعِق را منتظرید. از شما میخواهم و شما را به خدای بزرگ و نبی کریم قسم میدهم که یکی از شما به من جواب بدهد. من سلمان فارسی نوکر یا دوست رسولخدا؟ص؟ هستم. حضرت به من فرمودهاند: هرگاه مرگ تو نزدیک بشود، مردهای با تو سخن میگوید. من دوست دارم بدانم که آیا مرگ من نزدیک شده است یا نه؟ «فلمّا سکت سلمان من کلامه فاذا هو بمیّت قد نَطَقَ من قبره» اصبغ میگوید: سلمان که ساکت شد، صدای مردهای از قبری بلند شد. «و هو یقول: السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته، یا اهل البِناء و الفَناء المشتغلون بعَرْصَة الدنیا و ما فیها نحن لکلامک مستمعون و لجوابک مسرعون. فسَلْ عمّا بدا لک، یرحمک اللّه تعالی». میگفت: سلام بر شما ای اهل بِناء که میسازید و اهل فناء که فانی میشوید و به عرصه دنیا مشغول شده و به آنچه در آن است اشتغال ورزیدهاید. ما در برابر کلامت شنوا هستیم و برای جوابت آماده بوده و سریع جواب میدهیم. پس از آنچه به خاطرت میرسد سؤال کن. خدا تو را رحمت کند.
این عبارات را از قبر شنیدند. به مواضع استشهاد دقت کنید. به سلمان فرمودهاند: «سیکلّمک میّت». مردهای با تو سخن میگوید. اگر بنا باشد که روح به بدن برگردد و بدنِ با روح سخن بگوید که مرده نیست. باید بفرمایند که مردهای زنده میشود و با تو سخن میگوید. اما میفرمایند: زود است که مردهای با تو سخن بگوید.
«فقال سلمان: ایها الناطق بعد الموت و المتکلّم بعد حسرة الفوت أمن اهل الجنّة بعفوه ام من اهل النار بعدله؟» سلمان هم فرمود: ای سخنگویی که بعد از مرگ حرف میزنی، آیا تو به عفو خداوندی از اهل بهشتی یا به عدل خدا از اهل آتشی که استحقاق آتش داری؟ «فقال: یا سلمان انا ممّن انعم اللّه تعالی علیه بعفوه و کرمه و ادخله جنّته برحمته». جواب داد: من از کسانی هستم که خدا به عفو و کرم خود بر او
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 230 *»
انعام فرموده و او را به رحمتش داخل بهشت کرده است. «فقال له سلمان: الآن یا عبداللّه، صِفْ لی الموت کیف وجدته؟ و ماذا لقیٖتُ منه و ما رأیت و ما عایَنْتَ؟» سلمان فرمود: همین الآن مرگ را برایم توصیف کن که آن را چطور یافتی؟ از مرگ چه دیدی و چه مشاهده کردی؟ «فقال: مهلاً یا سلمان» عرض کرد: ای سلمان، آرام باش و قرار بگیر. «فواللّه انّ قرضاً بالمقاریض و نشراً بالمناشیر لاهون علیّ من غصّة من غُصَص الموت، و تسعین ضربة بالسیف اهون من نَزْعة من نَـزَعات الموت». به خدا سوگند، ریز ریز و بریدهبریدهشدن با مِقراضها و قیچیها و ریز ریز شدن با ارّهها، برای من از یک غم و غصّه از غصّههای مرگ آسانتر است. نود ضربه با شمشیر از یکی از جانکندنهای مرگ آسانتر است.
«فقال سلمان: ما کان حالُک فی دار الدنیا؟» سلمان فرمود: مگر حال تو در دنیا چه بوده است که اینطور سخن میگویی؟ «قال: اعلم انّی کنت فی دار الدنیا ممّن اَلْهَمَنِیَ اللّه تعالی الخیر و العمل به و کنت اؤدّی فرایضه و اتلو کتابه و کنت اَحْرِصُ فی برّ الوالدین و اجتنب الحرام و المحارم و اَنْزݭݭݭِعُ من المظالم و اَکُدُّ اللیل و النهار فی طلب الحلال خوفاً من وَقْفَة السؤال». گفت: من در دنیا از کسانی بودم که خدا به من خیر و عمل به آن را الهام فرموده بود. همه فرایض (واجبات) خدا را اداء میکردم. قرآن میخواندم. در نیکی به پدر و مادر حریص بودم. از حرامها اجتناب میکردم. از مظالم خود را بر کنار میداشتم. شب و روزم را در طلب حلال زحمت میکشیدم، از ترس آنکه مبادا در روز قیامت محل سؤال قرار بگیرم. «فبینا انا فی الذّ العیش و غفلة و فرح و سرور اذ مَرِضْتُ و بقیت فی مرضی ایّاماً حتّی انقَضَتْ من الدنیا مدّتی و قَرُبَتْ موتی». در همان موقعی که در زندگی لذت میبردم، دیگران به من توجه داشتند، نشاط و سروری داشتم و همه به زندگی من غبطه میخوردند؛ به ناگاه مریض شدم و دوران مرضم طول کشید. دوره من در زندگی تمام شد و مرگم نزدیک گشت. «فاتانی عند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 231 *»
ذلک شخص عظیم الخلقة فظیع المنظر، فوقف مقابل وجهی لا الی السماء صاعداً و لا الی الارض نازلاً فاشار الی بصری فاعماه و الی سمعی فاَصَمَّه و الی لسانی فَاَخْرَسَه. فصرت لااُبْصِر و لااسمع و لاانطق»، ناگهان شخصی بزرگ خلقت (درشتاندام) و بسیار ترسناک در برابرم قرار گرفت که به آسمان بالا نمیرفت و به زمین هم فرود نمیآمد. به دیدههایم اشاره کرد، کور شدم. به گوشم اشاره کرد، کر شدم. به زبانم اشاره کرد، لال شدم. نمیتوانستم ببینم، بشنوم و سخن بگویم. همین بدن عنصریش مراد است. یعنی دیگر در این بدن عنصری، تمام قوا و مشاعر ظاهری از کار افتاد. حالا از اینجا با بدن لطیف برزخی میگوید. «فعند ذلک بکوا اهلی و اعوانی و ظهر خبری الی اخوانی و جیرانی». میگوید: در این موقع گریه اهل و یارانم بلند شد. خبر مرا به برادران و همسایگانم دادند.
«فقلت له عند ذلک: من انت یا هذا الذی اشغَلْتَنی عن مالی و اهلی و ولدی فقد ارتعدَتْ فرائصی من مخافتک؟» به آن شخص رو کردم و گفتم: کیستی که مرا از مال، اهل و فرزندانم باز داشتی؟ تمام ارکان بدنم از ترس تو به لرزه درآمده است. تو کیستی؟ «فقال: انا ملک الموت، اتیتک لقبض روحک و لاَنْقُلَک من دار الدنیا الی دار الآخرة فقد انقَضَتْ مدّتک من الدنیا و جاءت مَنِیَّتُک». گفت: من ملک الموت هستم. آمدهام که تو را از دنیا بگیرم و به طرف آخرت ببرم. عمر تو تمام شده و مرگ تو فرا رسیده است. «فبینا هو کذلک یخاطبنی اذ اتانی شخصان و لهما منظر احسن ما یکون، مارأیت من الخلق احسنَ منهما فجلس احدهما عن یمینی و الآخر عن شِمالی. فقالا: السلام علیک ایها العبد و رحمة اللّه و برکاته، قد جئناک بکتابک فخذه الآن و اقرأ و انظر ما فیه». در همین موقع که با من صحبت میکرد دو شخص بسیار زیبا آمدند که به زیبایی آنها ندیده بودم. یکی طرف راست و یکی طرف چپ من نشست. گفتند: نامه عملت را آوردهایم. اکنون آن را بگیر و بخوان و بر آن نگاه کن.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 232 *»
«فقلت لهما: من انتما یرحمکما اللّه؟ و ایّ کتاب لی انظره و اقرؤ؟» گفتم شما کیستید؟ چه کتابی را نگاه کنم و بخوانم؟ «فقالا: نحن الملکان اللذان کنّا معک فی دار الدنیا علی کتفیک نکتب ما لک و ما علیک، فهذا کتاب عملک». گفتند: ما دو ملکی بودیم که در دوران زندگیت با تو بودیم و نامه اعمالت را مینوشتیم. این کتابِ عمل تو است. «فنظرت فی کتاب الحسنات و هو بید الرقیب، فسرّنی ما فیه و ما رأیت من الخیر، فضحکت عند ذلک و فرحت فرحاً شدیداً». در نامه حسناتم نگاه کردم که در دست آن ملَک بود. این میت آن ملک را رقیب مینامد. از خیراتی که در آن کتاب دیدم، خوشحال و مسرور و خندان شدم. خیلی خوشحال شدم. «و نظرت الی کتاب السیئات و هو بید العَتیٖد فساءنی ما رأیت و ابکانی». به نامه گناهانم نگاه کردم و آن در دست دیگری بود. این میت، آن ملک چپ یعنی نویسنده گناهان را عتید نامیده است. خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. «فقالا لی: ابشر، فلک الخیر». در عین حال به من مژده دادند و گفتند: برای تو خیر در پیش است.
«ثمّ دنا منی الشخص الاوّل فجذب الروح. فلیس من جذبة یجذبها الّا و هی تقوم مقام کلّ شدّة من السماء الی الارض. فلمیزل کذلک حتّی صارت الروح فی صدری» بعد آن شخص اولی که جلویم پیدا شده بود به من نزدیک شد. روح مرا گرفت، جذب کرد و کشید. در هر کشیدنی که روح مرا میکشید، گویا شدتش از آسمان تا زمین بود. به آن شدت همینطور روح مرا جذب میکرد و میکشید تا روح به سینهام رسید. «ثمّ اشار الیَّ بجَذْبة لو انّها وُضِعَتْ علی الجبال لذابت فقَبَضَ روحی من عِرنیٖنِ اَنْفی. فعلا من اهلی عند ذلک الصُّراخ» بعد ناگهان روح را طوری کشید که اگر آن کشیدن بر کوهها قرار میگرفت، کوهها آب میشد. روح مرا از بالای بینیام کشید و خارج کرد. نالهها از خانوادهام بلند شد.
در این عبارتش دقت کنید: «و لیس من شیء یقال او یفعل الّا و انا به عالم». در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 233 *»
آن اطراف، هیچ چیزی گفته نمیشد و کاری رخ نمیداد مگر آنکه من میدانستم. «فلمّا اشتدّ صُراخُ القوم و بکاؤهم جزعاً علیَّ، التفت الیهم ملک الموت بغیظ و حَنَقٍ» چون فامیل، خویشان و خانواده من زیاد ناله و گریه میکردند، ملک الموت با غیظ و خشم به آنها توجهی نمود. «و قال: معاشر القوم ممّ بکاؤکم؟ فواللّه ماظلمناه فتشکون و لا اعتَدَیْنا علیه فتصیحون و تبکون ولکن نحن و انتم عبید ربّ واحد و لو اُمِرْتم فینا کما اُمِرْنا فیکم، لامتثلتم فینا کما امتثَلْنا فیکم». فرمود: چیست؟ چرا گریه میکنید؟ ما بر او ظلمی نکردهایم که شما شکایت میکنید. ما به او تجاوز و ستمی نکردهایم که شما به فریاد و گریه درآمدهاید. ما و شما بندگان خدا هستیم. اگر خدا درباره ما به شما دستوری میداد اجراء میکردید؛ همانطور که درباره شما به ما دستور داده است و ما باید اجراء کنیم. «واللّه مااخذناه حتّی فَنِیَ رزقُه و انقطعت مدّته و صار الی ربّ کریم یحکم فیه ما یشاء و هو علی کل شیء قدیر». به خدا قسم ما جانی را نگرفتیم مگر آنکه رزقش تمام شد و دورانش پایان یافت و به طرف پروردگار کریم خود رفت تا خدا درباره او هرچه میخواهد حکم کند. خدا بر هر چیزی توانا است. «فان صبرتم اُوجِرْتُم و ان جزِعْتم اَثِمْتم. کم لی مِنْ رجعة الیکم آخُذُ البنین و البَنات و الآباء و الامّهات». اگر صبر کنید اجر مییابید و اگر جزع کنید گناه کردهاید. من به طرف شما بسیار برمیگردم. فرزندان، دختران، پدران و مادران را از شما میگیرم. «ثمّ انصرف عند ذلک عنّی و الروح معه». میگوید: بعد دیگر ملک الموت از نزدم رفت و روح را هم با خودش برد.
دقت بفرمایید. بدن مانده است، بدن صحبت میکند و گزارش حال خود را بعد از گرفتن روح میگوید. گفتیم روح از مرتبه مثالی به بالا است. یعنی مثال، ماده، طبع، نفس، روح و عقل. اگر فؤاد هم داشته باشد، ملک الموت همه را با فؤاد همراه خودش بالا میبرد. بدن میماند. حالا این بدن ظاهری را که میبینیم تا مرگ عارض
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 234 *»
میشود، دیگر چیزی برایش نیست. اگر هم چیزی هست خیلی ضعیف است و آهستهآهسته، تمام میشود. همه این ادراکها مال بدنی است که غیب یا لطیف این بدن است. ما همان را بدن و جسم برزخی میگوییم.
او میگوید: ملک رفت و روح هم با او رفت. «فعند ذلک اتاه ملک آخر فاخذها منه و طَرَحَها فی ثوب اخضر من حریر و صَعِد بها و وضعها بین یدی اللّه فی اقلَّ من طبقة جَفْنٍ». ملک دیگری آمد و روح را از ملک الموت گرفت. خودش میگوید: روح را گرفت و آن را در یک لباس از حریر اخضر انداخت. این همان هیئتی است که برای ما در مرتبه مثال وجود دارد. بعضی از همین هیئت به بدن مثالی تعبیر میآورند. این بدن مثالی نیست بلکه قالبی از خود مثال است. خود مثال به آن هیئت درمیآید و لباسی مطابق و به شکل همین بدن میشود. البته بهحسب اعتقادات و اعمال صالح یا اعتقادات فاسد و اعمال طالح (ناشایست). روح را در آن جامه پیچید، بُرد و در نزد خداوند قرار داد. در محلی که از محل این ظرفها خیلی کوچکتر بود. میخواهد بگوید روح در نزد عظمت و جلالت خدا اینقدر کوچک است. بعد هم بدن میفهمد که آنجا در نزد پرورندهاش از روح سؤال میشود.
«فلمّا حصلت الروح بین یدی ربّی سبحانه، سألها عن الصغیرة و الکبیرة و عن الصلوة و الصیام فی شهر رمضان و حَجِّ بیت اللّه الحرام و قِراءة القرآن و الزکوة و الصدقات و سایر الاوقات و الایّام و طاعة الوالدین و عن قتل النفس بغیر الحقّ و اَکْلِ مال الیتیم و عن مظالم العباد و عن التهجّد باللیل و الناسُ نیامٌ و ما یشاکل ذلک». وقتیکه روح در نزد پرورندهام قرار گرفت، از او درباره کوچک و بزرگ از اعمال سؤال کرد. از نماز، از روزه در ماه رمضان و… از همه اینها سؤال کرد. «ثمّ بعد ذلک رُدَّتِ الروحُ الی الارض باذن اللّه تعالی». بعد روح به اذن خدا به طرف زمین برگشت. حالا روح برگشته است و بدن، روحِ خود را میبیند که میگوید روح برگشت. فهم این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 235 *»
مطلب، ادراک و شعور و حیات میخواهد. «فعند ذلک اتانی الغاسل فجرّدنی من اثوابی و اخذ فی تغسیلی». در این موقع شخص غسلدهنده آمد و لباسهای مرا درآورد و شروع کرد به غسلدادن من. «فنادته الروح: باللّه علیک یا عبداللّه، رفقاً بالبدن الضعیف، فواللّه ماخَرَجْتُ من عِرْقٍ الّا انقطع و لا من عضو الّا انصَدَعَ». روح شروع کرد با آن شخص غسلدهنده به صحبتکردن. گفت: تو را به خدا، روح التماس میکند. ای بنده خدا، با این بدن ضعیف، رفق و مدارا کن. به خدا سوگند از رگی خارج نشدم مگر آنکه آن رگ پاره شد و از عضوی خارج نشدم، مگر آنکه آن عضو شدیداً به درد آمد. «فواللّه لو سَمِعَ الغاسل ذلک القول لما غسل میّتاً ابداً». این مرده برای سلمان نقل میکند: به خدا سوگند، اگر غسلدهنده آن صدا را میشنید دیگر هیچکس را غسل نمیداد؛ از بس این روح با نگرانی التماس میکرد.
چقدر بیتوجهند آنهایی که بدنهای اهل ایمان را غسل میدهند! چقدر بیاحترامی، بیاعتنائی و بیرحمی نشان میدهند! با بدنی که دوران سکَرات مرگ را طی کرده است، کاملاً باید مدارا و مراعات و رفق نشان بدهند. اللهمّ ارحمنا. «ثمّ انّه اَجریٰ علیَّ الماء و غَسَّلَنی ثلاثة اغسال و کفَّنَنی فی ثلاثة اثواب و حنَّطَنی بحَنُوط و هو الزاد الذی خَرَجْتُ به الی دار الآخرة». بعد بر من آب ریخت. مرا سه غسل داد، در سه لباس کفن کرد و مرا حنوط نمود. آنچه از دنیا به آخرت بردم، کفن و حنوطم بود. ملاحظه کنید که چقدر دقیق است! بدن میگوید و سخن روح نیست. «ثمّ جذب الخاتم من یدی الیُمنیٰ و دفعه الی اکبر اولادی» بدن میگوید: انگشتر را از دست راستم درآورد و به فرزند بزرگترم داد. «و قال: آجرک اللّه فی ابیک و احسن لک الاجر و العزاء. ثمّ ادرجنی فی الکفن و لفّنی و نادی، فاقبلوا عند ذلک لوداعی». به او گفت: خدا به تو درباره پدرت جزاء خیر بدهد و اجر و عزاء تو را نیکو گرداند. سپس کفن را بر من پوشانید و مرا در کفن پیچانید. اهل و همسایهها را صدا زد که بیایید با این وداع کنید. آمدند و با من وداع کردند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 236 *»
«فلمّا فَرَغوا من وداعی حُمِلْتُ علی سریر خشب و حملونی علی اکتاف اربعة و الروح عند ذلک بین وجهی و کفّی» و در نسخهای «کفنی، واقفة علی نعشی و هی تقول» بعد از وداع مرا روی تخت گذارده و بر دوش چهار نفر حمل کردند. روحم بین صورت و کف من یا بین صورت و کفنم بود. شاید یعنی خیلی نزدیک به من بود. بدن میگوید: روح خیلی به من نزدیک بود مثلاً داخل کفن، بین کفن و بدن بود. در همین حال روح بر نعشم قرار گرفت. ایستاده بود و صدا میزد: «یا اهلی و اولادی، لاتَلْعَبْ بکم الدنیا کما لَعِبَتْ بی فهذا ما جمعته من حِلّ و من غیر حلّ و خلّفته بالهَنائة و الصحّة، فاحذرونی فیه. و لمازل کذلک حتّی وُضِعْتُ للصلوة. فصلّوا علیَّ فلمّا فرغوا من الصلوة و حُمِلْتُ علی قبری و اُدْلیٖتُ فیه فعایَنْتُ هولاً عظیماً». ای فرزندان من، ای اهل من، دنیا چنانکه با من بازی کرد، با شما بازی نکند. این اموالی است که از راه حلال یا غیرحلال جمع کردهام و در حال کمال آسایش، صحت و سلامتی شما در اختیارتان گذاردهام. لااقل درباره من در این اموال حذر کنید و صرف خیرات نمایید. نکند با اینها معاصی کنید. همینطور اینها را نصیحت میکرد تا آنکه برای خواندن نماز ميّت مرا بر زمين گذاردند و بر من نماز خواندند. نماز که تمام شد به کنار قبر برده شدم و به داخل قبر سرازیر گشتم. لب قبر که خواستند مرا داخل قبر کنند، آنجا ترس بزرگی را مشاهده کردم.
«یا سلمان، یا عبداللّه، لمّا وُضِعْتُ فی قبری خُیِّلَ لی انّی سَقَطْتُ من السماء الی الارض فی لحدی و شُرّݭݭݭِجَ علیَّ اللَبِنُ و حُثِیَ علیَّ التراب و وارونی و انصرفوا». ای سلمان، ای بنده خدا، وقتی مرا در قبر سرازیر کردند، اینطور یافتم که از آسمان به زمین افتادم. بعد شروع کردند به بستن قبر، بر من خشت نهادند و آن را با خاک پوشانیدند و رفتند. «فرجَعَتِ الروح الیَّ فاَخَذْتُ فی النَدَم و بَکَیْتُ من القبر. فقلت: یا لیتنی کنت من الراجعین. فعند ذلک سُلِبَتِ الروح من اللسان و انقلبت السمع و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 237 *»
البصر». روح به سویم برگشت. دیگر اینجا اولِ پشیمانی بود. ای کاش، من هم میتوانستم با اینها که برگشتند برگردم. دیگر زبانم هم از وحشت و ندامت از کار افتاد. از شدت وحشت، چشم و گوشم از کار افتاد. «فلمّا نادی المنادی بالانصراف اخذت فی الندم و بکیت من القبر و ضیقه و ضَغْطَتِه و قلت: یا لیتنی کنت من الراجعین لعملت عملاً صالحاً». چون منادی نداء کرد به انصراف و رفتن و برگشتن، _ شاید برای روح که برگردد و دیگر با بدن نباشد. باز روح که همراه او باشد، یک انسی هست. اما دیگر روح هم دستور داده شد که برود و موقع انصراف و رفتنش شد. _ شروع کردم به گریستن از قبر و تنگی و فشار آن. ای کاش طوری میشد که برمیگشتم و عمل صالح بهجا میآوردم. چنان شخصی با آنهمه اعمال صالحی که خودش گفت میگوید: کاش برمیگشتم و اعمال صالحی بهجا میآوردم! «فجاوبنی مُجیبٌ من جانب القبر: کلّا انّها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون». جوابدهندهای از کنار قبرم به من جواب داد: خیر، اینطور نیست. کلمهای است که او گوینده آن است. اگر برگردی باز همان که بودی هستی. بعد از ایشان، برزخی است تا روزی که برانگیخته میشوند. «فقلت: من انت یا هذا الذی تکلّمنی و تحدّثنی؟» گفتم: تو کیستی که با من سخن میگویی؟ «قال: انا مُنبّه». گفت: من منبّه و آگاهکننده هستم. «فقلت: و ما منبّه؟» گفتم: منبّه کیست؟ «قال: انا ملک وکّلنی اللّه بجمیع خلقه لانبّههم بعد مماتهم لیکتبوا اعمالهم علی انفسهم بین یدی اللّه». گفت: من از طرف خدا ملکی هستم و بر همه خلق موکّلم تا بعد از آنکه میمیرند، اعمالشان را خودشان در نزد خداوند بنویسند.
در بعضی از روایات نامش «رومان فتّان القبور» است.([19]) البته با تعبیر این شخص به منبّه، منافاتی ندارد. همه اینها به معنای خودش درست است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 238 *»
«ثمّ انّه جذبنی و اجلسنی و قال لی: اکتب عملک و ما لک و ما علیک فی دار الدنیا». مرا کشید، نشانید و گفت: تمام اعمالت را که در دنیا داشتی بنویس. «قلت: انّی لااحصیه و لااعرفه». گفتم: من که نمیتوانم شماره کنم. از یادم رفته و یادم نیست. «فقال: أو ماسمعت قول ربک احصاه اللّه و نسوه؟ ثمّ قال لی: اکتب الآن و انا اُملیٖ علیک». گفت: آیا فرمایش خدا را نشنیدهای؟ خدا احصاء فرموده است و آنها از یادشان رفته است. بنویس، من بر تو املاء میکنم. «فقلت این البیاض؟ فجذب جانباً من کفنی فاذا هو رَقٌّ» گفتم: من که کاغذی، چیزی ندارم. یک مقدار از کفنم را کند. دیدم آن تقریباً مثل کاغذی است که باید نوشت. «فقال: هذه صحیفتک. فقلت: من این القلم؟ فقال: سبّابتک. فقلت: من این المداد؟ قال: ریقک». گفت: این نامه را بنویس. گفتم: قلم از کجا؟ گفت: انگشتت قلم. گفتم: مرکّب از کجا؟ گفت: آب دهانت. «ثمّ اَملیٰ علیَّ جمیع ما فعلته فی دار الدنیا من اوّل عمری الی آخره. فلمیبق من اعمالی صغیرةٌ و لا کبیرةٌ، ثمّ تلا علیَّ: لایغادر صغیرة و لا کبیرة الّا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضراً و لایظلم ربّک احداً». تمام آنچه از اول تا آخر عمرم انجام داده بودم، بر من املاء کرد. هیچ عملی از کوچک و بزرگ باقی نماند. بعد این آیه را بر من خواند: خدا باقی نمیگذارد کوچک و بزرگی مگر آنکه همه را احصاء میکند، از اعمال هرچه کردهاند حاضر مییابند و پروردگارت به هیچکس ظلم نمیکند.
« ثمّ انّه اخذ الکتاب و خَتَمَه بخاتم و طوّقه فی عنقی، فخُیِّلَ لی انّ جبال الدنیا قد طوّقها فی عنقی». بعد نامه را مُهر کرد و آن را مثل طوق در گردنم قرار داد. اینطور فهمیدم که گویا همه کوههای دنیا را به مانند طوق بر گردنم گذاردند. «فقلت له: یا منبّه و لِمَ تفعل بی هکذا؟» گفتم: ای منبّه، چرا با من اینطور میکنید؟ «قال: أ لمتسمع قول ربّک و کلَّ انسان الزمناه طائِرَه فی عنقه و نُخْرِجُ له یوم القیمة کتاباً یلقاه منشوراً، اِقْرَء کتابک کفیٰ بنفسک الیوم علیک حسیباً. فهذا ما تُخاطَبُ به یوم القیمة و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 239 *»
یُؤتیٰ بک و بکتابک بین عینیک منشوراً لتَشْهَد به علیٰ نفسک. ثمّ انصرف عنّی».([20]) گفت: آیا این فرمایش خدا را نشنیدهای؟ نامه عمل هر انسانی را در گردنش ملازم او کردهایم و روز قیامت کتابی برایش بیرون میآوریم که آن را گشوده مییابد. بخوان کتابت را، امروز خودت برای حسابرسی خود کافی هستی. این همان نامه عمل تو است که روز قیامت میآورند و در نزدت میگشایند تا خودت بر ضرر خودت شهادت بدهی و گواه بر ضرر خود باشی. بعد آن ملک رفت.
حدیث مفصّل است. انشاءالله در مجلس بعد به جای بحثی که داریم بقیه این حدیث را میخوانیم.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 240 *»
مجلس 16
(شب جمعه 18 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r ادامه گزارشهای آن مرده از جریانهای پس از مرگ
r رحلت سلمان و تشریففرمایی حضرت امیر؟ع؟ برای تجهیز او
r آن مرده بدون آنکه زنده شود گزارش داد
r آن مرده با آنکه مؤمن بوده به سختی جان داده است
r مؤمنان آسان جان میدهند
r تحقیق مرحوم نوری درباره به سختی جاندادن آن شخص
r آنچه از گفتار خود آن شخص استفاده میشود
r به اعمال خیر نباید امید داشت، بلکه به فضل خدا باید امیدوار بود
r اعتراف به قصور و تقصیر، مرگ و جریانهای پس از آن را آسان میکند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 241 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
تتمه حدیثی را میخوانیم که اصبغ بن نُباته از جریان فوت سلمان؟رضو؟ نقل میکند. سلمان قبل از فوتش دستور فرمود که او را به قبرستان ببرند. اهل قبور را قسم داد که یکی از آنها با او صحبت کند. آن مرده از قبر خود سخن میگوید و از میان قبر صدا میآید که اطرافیان میشنوند. از جمله اصبغ بن نباته است که حالات و سکرات مرگ را از زبان او نقل میکند. تا آنکه ملک مُنبّه بعد از نوشتن نامه عمل و انداختن به گردن آن مرده میرود. میگوید: «ثمّ انصرف عنّی. فبقیت ابکی علی نفسی علی حسرة الدنیا و اقول: یا لیتنی عملت خیراً حتّی لایکتب علیّ شرّ». بعد از آنکه ملک منبّه، یا رومان فتّان القبور _ که در احادیث رسیده است _ رفت، من ماندم و بر خودم، بر حسرت دنیا با اندوه گریه میکردم. با خود میگفتم: ای کاش من اعمال خیر انجام میدادم تا آنکه شری بر من نوشته نشود. «فبینا انا کذلک و اذا انا بملک مُنْکَر اعظم منظراً و اهول شخصاً ما رأیته فی الدنیا و معه عمود من الحدید لو اجتمعت علیه الثَقَلان ماحرّکوه». ناگهان دیدم ملکی که بسیار بسیار ترسناک بود و در دست او عمود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 242 *»
و گرزی از آهن بود نزدم آمد. آنقدر این عمودِ آهن، بزرگ و سنگین بود که اگر جن و انس جمع میشدند نمیتوانستند آن عمود را حرکت دهند. «فراعَنی و افزعنی و هدّدنی فجذبنی بلحیتی، ثمّ انّه صاح بی صیحة لو سمِعَتْها اهل الارض لماتوا جمیعاً. ثمّ قال لی: یا عبداللّه، اخبرنی مَنْ ربّک؟ و من نبیّک؟ و ما دینک؟ و ما کنتَ علیه فی دار الدنیا؟» مرا بسیار ترسانید و به فزع درآورد. نزدیک من شد، ریش مرا گرفت و به سوی خود کشید. بر من صیحهای زد که اگر اهل زمین آن صیحه را میشنیدند، همه میمردند. گفت: ای بنده خدا، به من بگو که پرورنده تو کیست؟ نبی تو کیست؟ دین تو چیست و در دنیا بر چه مذهب و روشی بودهای؟ «فاعْتُقِلَ لسانی من فزعه و تحیَّرتُ فی امری و ماادری ما اقول و لیس فی جسمی عضو الّا فارقنی من الفزع و انقطعت اعضائی و اوصالی من الخوف». زبانم از ترس او بند آمد. درامر خود سرگردان شدم. نمیدانستم که چه بگویم. عضوی در بدنم نماند مگر آنکه از شدت ترس و فزع گویا از هم پاشید.
«فاَتتْنی رحمةٌ من ربّی فاَمْسَکَ بها قلبی و شَدَّ بها ظهری و اَطْلَقَ بها لسانی و رجع الی ذهنی». آنگاه رحمتی از طرف پروردگار شاملم شد که دلم را به آن رحمت نگاه داشت، پشتم را محکم کرد و زبانم را گویا نمود. به خود آمدم و به اصطلاح، حواسم جمع شد. «فقلت له عند ذلک: یا عبداللّه، لِمَ تُفْزِعُنی و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ محمّداً رسولاللّه؟ص؟ و انّ اللّه ربّی و محمّداً نبیّی و الاسلام دینی و القرآن کتابی و الکعبة قبلتی و علیّاً امامی و المؤمنین اخوانی و انّ الموت حقّ و السؤال حقّ و الصراط حقّ و الجنّة حقّ و النار حقّ و انّ الساعة آتیة لا ریب فیها و انّ اللّه یبعث من فی القبور؟ فهذا قولی و اعتقادی و علیه اَلْقیٰ ربّی فی معادی». گفتم: ای بنده خدا، چرا مرا میترسانی و حال آنکه شهادت به توحید و رسالت و… میدهم؟ گفتم: این است قول و اعتقاد من و بر همین پرورندهام را در معاد و روز برگشت ملاقات میکنم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 243 *»
«فعند ذلک قال لی: یا عبداللّه، ابشر بالسلامة فقد نجوت، فنَمْ نومة العروس ثمّ مضی عنی». گفت: ای بنده خدا، بشارت باد تو را به سلامتی که تو نجات یافتی. پس آسایش کن و آسوده باش مثل آسودگی شخص داماد. سپس او رفت.
«ثمّ اتانی شخص اهول منه، یعرف بنکیر. فصاح صیحة هائلة اعظم من الصیحة الاولی، فاشْتَبَکَتْ اعضائی بعضها فی بعض کاشتباک الاصابع ثمّ قال لی»، بعد از رفتن او کسی آمد که از او ترسناکتر بود و به نکیر شناخته میشد. صدا و صیحهای بلندتر از صیحه اول کشید. تمام اعضایم به مانند درهمشدن انگشتان به یکدیگر فرو رفت. به من گفت: «هاتِ الآن عملک یا عبداللّه و ما خرجتَ علیه من دار الدنیا و من ربّک؟ و من نبیّک؟ و ما دینک؟ فبقیت حائراً متفکّراً فی ردّ الجواب». عمل خودت را بیاور. عملت چیست؟ و آن مذهبی را که بر آن از دنیا خارج شدهای بیان کن. پروردگارت کیست؟ و پیغمبرت کیست؟ و دینت چیست؟ این سؤالات را که کرد، متحیر و سرگردان بودم که چه جواب بگویم. از آنچه از او میدیدم و میشنیدم نمیتوانستم سخن بگویم. «فعند ذلک صرف اللّه عنّی شدّة الروع و الفزع و الهمنی حجّتی و حسن التوفیق و الیقین». در این هنگام خداوند از من شدت ترس و نگرانی و اضطراب را برطرف فرمود. خدا به من برهان و حجتم را و خوبی توفیق و یقین را الهام نمود. «فقلت: ارفُقْ بی و لاتُزْعِجْنی یا عبداللّه و امهل علیّ حتّی اقول لک». گفتم: ای بنده خدا با من مدارا کن و مرا نترسان. مرا مهلت بده تا بگویم. «فقال: قل». گفت: بگو. شهادتها را گفتم که «انّی خرجت من الدنیا و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و انّ امیرالمؤمنین علیّ بن ابیطالب و الائمّة الطاهرین من ذریّته ائمّتی و انّ الموت حقّ و الصراط حقّ و المیزان حقّ و الحساب حقّ و مسائلة منکر و نکیر حقّ و انّ الجنّة و ما وعد اللّه من النعیم حقّ و انّ النار و ما اوعد اللّه فیها من العذاب حقّ و انّ الساعة آتیة لا ریب فیها و انّ اللّه یبعث من فی القبور».
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 244 *»
«فقال لی: یا عبداللّه، ابشر بالنعیم الدائم و الخیر المقیم. ثمّ انّه اضجعنی و قال: نم نومة العروس». گفت: تو را به نعمتهای دائمی و خیر همیشگی مژده باد. بعد مرا خوابانید و گفت: آسایش کن به مانند آسایشکردن داماد. «ثمّ انّه فتح لی باباً من عند رأسی الی الجنّة و باباً من عند رجلی الی النار»، آنگاه از بالای سرم دری به طرف بهشت گشود و از طرف پایین پایم دری به طرف آتش گشود. «ثمّ قال: یاعبداللّه، انظر الی ما صرت الیه من الجنّة و الی ما نجوت منه من نار الجحیم. ثمّ سدّ الباب الذی من عند رجلی و ابقی الباب الذی عند رأسی مفتوحاً الی الجنّة». به من گفت: ای بنده خدا، نگاه کن به آنچه از بهشت که به سویش میروی و نگاه کن به آنچه از آتش جهنم که از آن نجات یافتی. آن دری را که از پایین پای من باز کرده بود بست. آن دری را که از طرف سرم به طرف بهشت گشوده بود باز گذاشت. «فجعل یَدْخُل علیّ من رَوْح الجنّة و نعیمها و اَوْسَعَ لحدی مدّ البصر و اسرج لی سراجاً اضوء من الشمس و القمر و خرج عنّی». وزیدن نسیمها و نعمتهای بهشتی بر من شروع شد. قبر مرا به مقداری که چشم کار میکرد وسعت داد. برایم چراغی روشن کرد که از ماه و خورشید نورانیتر بود و از قبر من رفت.
«فهذه صفتی و حدیثی و ما لقیته من شدّة الاهوال و انا اشهد باللّه انّ مرارة الموت فی حلقی الی یوم القیامة. فراقِبِ اللّه ایّها السائل خوفاً من وَقْفَة المسائل و خَفْ من هول المطّلع و ما قد ذکرته لک هذا الذی لقیته و انا من الصالحین. ثمّ انقطع عند ذلک کلامه». میگوید: این است صفت و سخن من و آنچه ملاقات و برخورد کردم از شدت ترسهای قبر و مرگ، و حال آنکه شهادت میدهم یا اشهد بالله، خدا را شاهد میگیرم که تلخی مرگ تا روز قیامت در حلقومم خواهد بود. پس خدا را مراقب باشید. ای سؤالکننده، از خدا بترس برای بالارفتن مسألهها وقتی که در قبر سؤال شود. و از هول مطّلع بترس. هول مطّلع همین حالاتی است که انسان بعد از مرگ با آنها روبهرو است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 245 *»
میگوید: من با اینهایی که برای تو گفتم برخورد کردم و حال آنکه از صالحان بودم. در اول عباراتش حالاتش را گفت که چقدر مواظبت داشتم. تمام فرائض را انجام میدادم. از محرمات دوری میکردم و سایر عباراتی که گفت درباره آنکه از صالحان بوده است. اصبغ بن نباته میگوید: اینجا سخن آن میت تمام شد و دیگر با سلمان سخن نگفت.
«فقال سلمان للاصبغ و من کان معه: هلمّوا الیّ و احْمِلونی. فلمّا وصل الی منزله فقال: حُطُّونی رحمکم اللّه». سلمان به اصبغ و کسانیکه همراه او بودند دستور داد بیایید، مرا بلند کنید و به منزل ببرید. میگوید: به منزل که رسیدیم گفت مرا زمین بگذارید، خدا شما را رحمت کند. «فلمّا حططناه الی الارض و شهدناه، فقال: اَسْنِدونی. فاسندناه ثمّ رَمَقَ بطَرْفِه الی السماء» وقتی او را روی زمین گذاردیم و روبهرویش ایستادیم گفت: مرا تکیه دهید. او را تکیه دادیم. بعد چشمهای خود را به آسمان بلند کرد و نداء کرد و چنین شهادتهایی را داد: «یا من بیده ملکوت کل شیء و الیه یرجعون و هو یُجیٖر و لایجار علیه بک آمنتُ و بنبیّک اقررت و بکتابک صدّقت و قد اتانی ما وعدتنی یا من لایُخْلِف المیعاد فَلَقِّنی جودک و اقْبِضْنی الی رحمتک و انزلنی الی دار کرامتک، فانّی اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و انّ علیّاً امیرالمؤمنین و امام المتقین و الائمةَ من ذرّیته ائمّتی و سادتی. فلمّا اکمل شهادته قَضیٰ نَحْبَه و لَقِیَ ربّه، رضی اللّه تعالی عنه». اصبغ میگوید: چون این شهادت را تکمیل کرد جان داد.
«فقال بینما نحن کذلک اذ اتی رجل علی بَغْلة شهباء ملتثماً فسلّم علینا و رددنا السلام علیه». سلمان جان داده بود و ما اطرافش ایستاده بودیم که ناگاه دیدیم شخصی سوار بر استری که صورت خود را پوشیده است آمد. به ما سلام کرد، ما هم جواب سلام دادیم. فقال: یا اصبغ، اجهدوا فی امر سلمان. فاخذنا فی امره فاخذ معه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 246 *»
حَنُوطاً و کَفَناً. فقال: هلمّوا، فانّ عندی ما ینوب عنه. فرمود: ای اصبغ در امر سلمان کوشش کنید. ما هم دست در کار سلمان شدیم. دیدیم آن سوار حنوط و کفن آورده است. گفت: بیایید از من بگیرید، من حنوط و کفن آوردهام. «فاتیناه بماء و مَغْسِل. فلمیزل یغسّله بیده حتّی فرغ و کفّنه و صلّی علیه فصلّینا خلفه». ما برای آن سوار آب و محل شستشوی بدن مبارک سلمان را حاضر کردیم. با دست مبارکش بدن سلمان را غسل داد تا از غسل فارغ شد. بدن سلمان را کفن کرد و خودش بر سلمان نماز خواند. ما هم پشت سرش نماز خواندیم.
خدایا ما که خودمان لیاقت نداریم که آرزو داشته باشیم امام زمان صلوات الله علیه بر ما نماز بخوانند، اما از آقایی و کرمش میخواهیم که اجازه و رخصت بفرماید یکی از کاملان محضرش در همان عالمی که هستند، بر بدنهای _ چه بگویم؟ _ ناقابل ما هم نماز بخوانند. در آن ساعات و لحظات چقدر احتیاج داریم به دعاء بزرگان دین و به نظر عنایتشان و به آنکه در حال احتضار و در حال مرگ و در حال غسلدادن و کفنکردن و نمازخواندن بر ما حاضر شوند. «ثمّ انّه دفنه بیده. فلمّا فرغ من دفنه و همّ بالانصراف تعلّقنا به و قلنا له: من انت یرحمک اللّه؟ فکشف لنا عن وجهه فسطع النور من ثنایاه کالبرق الخاطف فاذا هو امیرالمؤمنین». با دست مبارک خود سلمان را دفن کرد. همین که از دفن سلمان فارغ شد و خواست برگردد، به آن بزرگوار چسبیدیم که شما کیستید؟ رخساره مبارک خود را باز کرد. نور از دندانهای مبارک امام؟ع؟ مثل برق جهنده درخشید.
واقعاً این نوری که از صورت مبارک یا از دندانهای ثنایای حضرت؟ع؟ مثل برق درخشان و روشن میدرخشیده، خیلی مسأله عجیبی بوده است. آن نور هیچ شبیه به نورهای عالم ما نبوده است. هیچ شبیه نیست و این تعبیرها هم از تنگی قافیه است. در آن خوابی که من در ماه رمضان خدمت حضرت مشرف شدم و چهره مبارک حضرت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 247 *»
را زیارت کردم، نور عجیبی بود. نور عجیبی که هیچ به نورهای این عالم شبیه نبود، هیچ شباهت نداشت. رخساره حضرت مثل نقره درخشان بود. نقره چیست؟!
«فقلت له: یا امیرالمؤمنین کیف کان مجیئک؟ و من اَعْلَمَک بموت سلمان؟» میگوید: به حضرت عرض کردم یا امیرالمؤمنین، از کجا خبردار شدید که سلمان فوت شده است؟ قال: فالتفت الیّ؟ع؟ و قال آخُذُ علیک عهد اللّه و میثاقه انّک لاتحدّث بها احداً مادمتُ حیّاً فی دار الدنیا. ائمه؟عهم؟ بهحسب استعدادها صحبت میفرمودند. فرمودند: ای اصبغ، از تو عهد و میثاق میگیرم که تا وقتیکه در دنیا هستم به کسی نگویی. فقلت: یا امیرالمؤمنین، اموت قبلک. فقال: لا یا اصبغ، بل یطول عمرک. عرض کردم: آقا من قبل از شما میمیرم. فرمود: عُمر تو طولانی میشود. «قلت له: یا امیرالمؤمنین، خذ علیّ عهداً و میثاقاً فانّی لک سامع مطیع. انّی لااحدّث به حتّی یَقضِیَ اللّه من امرک ما یقضی و هو علی کلّ شیء قدیر». عرض کردم: بسیار خوب، عهد و میثاقی که میخواهید بگیرید. هرچه بفرمایید اطاعت میکنم و تا شما در دنیا هستید نمیگویم. فقال: یا اصبغ، بهذا عَهِدَنی رسولاللّه؟ص؟ فانّی قد صلّیت هذه الساعة بالکوفة و قد خرجت ارید منزلی. فلمّا وصلت الی منزلی اضطجعت، فاتانی آتٍ فی منامی و قال: یا علی، انّ سلمان قد قضیٰ نَحْبَه. فرکبتُ بغلتی و اخذت معی ما یصلح للموتیٰ فجعلت اسیر. فقرّب اللّه لی البعید فجئت کما ترانی و بهذا اخبرنی رسولاللّه. ثمّ انّه دفنه و واراه فلمادر أ صَعِدَ الی السماء ام فی الارض نزل.([21]) فرمودند: رسولخدا هم همین عهد را از من گرفتند. من اکنون نماز را در کوفه خواندم. نماز صبح یا شاید ظهر و عصر بوده است. از مسجد به قصد منزل خارج شدم. به منزل رسیدم و استراحتی کردم. در خواب کسی آمد و به من گفت: ای علی، سلمان از دنیا رفته است. من هم سوار بر استر خود شدم. آنچه برای کفن و دفن و اینها لازم بود برداشتم. شروع کردم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 248 *»
به آمدن و خدا همینطور که دیدید، دور را برایم نزدیک میکرد. رسولخدا این مطلب را به من خبر دادند. اصبغ میگوید: بعد از جریان و کارهای دفن دیگر ما نفهمیدیم که حضرت به آسمان بالا رفتند یا به زمین فرو رفتند.
در نقل دیگر در تتمه همین حدیث است که اصبغ میگوید: امام؟ع؟ مرا ردیف خود، پشت سر مبارکشان روی استر سوار فرمودند. ما به کوفه رسیدیم و موقع نماز مغرب بود که مؤذن اذان میگفت. حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ برای نماز مغرب داخل مسجد کوفه شدند.([22])
ما این حدیث را از چند جهت خواندیم. هم برای آنکه تنبّه و تذکّر باشد. خدا دلهای همه ما را از خواب غفلت بیدار کند که متوجه سفر پرخطر مرگ باشیم. به یاد ولی الله الاعظم، امام عصر صلوات الله علیه، آن غوث اعظم، پناه عالمیان و پناه همه مؤمنان باشیم. متوسل و متوجه به حضرت بوده و گاهگاهی هم برای آن ساعاتمان از ایشان استمداد بجوییم. برای یکدیگر دعاء کنیم و رفتگانمان را فراموش نکنیم. آنها هم به دعاها و مجالس ما چشم دارند. امیدواریم همهشان از عنایات مخصوص امام زمان صلوات الله علیه بهرهمند باشند. خدا آنها را از تمام اعمال خیر ما بهرهمند سازد، برای آنها نصیبی قرار دهد و همهشان را در اعمال خیر ما شریک گرداند.
مطلب ما در این حدیث این بود: بعد از مردن و رفتن از این دنیا، نه تنها روح در بهشت یا جهنم متنعم یا معذب است، بلکه برای بدن یعنی جسم هم حیات و ادراک و شعور و جمیع آثار حیات هست. پس همینطور متنعم یا معذب است. بهخصوص در این حدیث دیدیم که مرده سخن میگوید بی آنکه روحش از بهشت برگردد و به بدنش تعلق بگیرد، تمام حالات خود را میگوید. آن مرده از حالات و خصوصیات روح چیزی نگفته و بیانی نکرده است که روح چه دید، چه اموری را مشاهده کرد و در بهشتش بر او
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 249 *»
چه میگذرد. از روح سخنی نیست. نمیگوید روحم چه گفت و در کجا رفت. میگوید من اینطور و آنطور دیدم. همه این حالات و گفتار از زبان همین بدن است.
فکر میکنم که مطلب ما روشن است و از این حدیث شریف و امثال آن، خوب استفاده میشود. جهاتی در این حدیث است که باید دربارهاش گفتگو بشود اما چون فرصتی نداریم و بحثهای دیگری داریم، بهخصوص و بهطور مستقل در این حدیث صحبتی نداریم. پس از آن جهات صرفنظر میکنیم.
ولی از یکجهت در این حدیث باید گفتگو بشود. آن جهت این است که در ابتداء این شخص کاملاً اقرار کرد که از صالحان بوده، تمام فرائض را بهجا میآورده، معاصی را ترک میکرده، کاملاً از حرام اجتناب داشته و شب و روز برای طلب حلال، خود را به زحمت میانداخته است. شهادتهایش را هم که دیدیم. حتی شهادت میدهد که مؤمنان برادرانم هستند؛ یعنی حتی به رکن چهارم هم اقرار میکند. پس ارکان اربعه دین را هم داشته است. آنگاه این هول و ترسها و آن سکرات مرگ که خود این بدن نقل کرد چطوری است؟ حال آنکه در مقابل، احادیثی داریم راجع به آنکه اهل ایمان، صالحان و اهل تقوی، خیلی آسانتر از اینها جان میدهند. تا اندازهای برای آنها سکرات نیست. بیاناتی در این باره رسیده است.
از جمله حدیثی است که در امالی ذکر میکند: من صام من رجب اربعة و عشرین یوماً، فاذا نزل به ملک الموت تَراءیٰ له فی صورة شابّ علیه حُلَّة من دیباجٍ اخضرَ علی فرس من افراس الجنان و بیده حریر اخضر مُمَسَّک بالمسک الاذفر و بیده قدح من ذهب مملوٌّ من شَراب الجِنان. فسقاه ایّاه عند خروج نفسه یهون به علیه سکرات الموت.([23]) کسیکه بیست و چهار روز از ماه رجب را روزه بگیرد، وقتیکه ملک الموت بر او فرود میآید، به چنین صورتی برای او ظاهر میشود. به صورت جوانی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 250 *»
با لباسی از دیبای زرد و بر اسبی از اسبهای بهشت است. در دست او حریر اخضر ابریشم سبز رنگ، پر از مشک اَذفر و قدَحی از طلا پر از شربتهای بهشت است. موقع خارجشدن جانش به او میآشاماند که سکرات مرگ بر او آسان شود.
از اینگونه احادیث بسیار زیاد است. در کتاب کافی و تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی است: سئل الصادق؟ع؟ عن المؤمن، أ یَسْتَکْرِهُ علی قبض روحه؟ قال: لا واللّه. قلت: و کیف ذاک؟ قال؟ع؟: لانّه اذا حضره ملک الموت جَزِعَ فیقول له ملک الموت: لاتجزَعْ فواللّه لانا اَبَرُّ بک و اشفق علیک من والد رحیم لو حضرک. افتح عینیک و انظر. قال: و یتهلّل له رسولاللّه؟ص؟ و امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، فینظر الیهم و یستبشر بهم.([24]) امام؟ع؟ سؤال شدند که آیا مؤمن خوش ندارد، دلش نمیخواهد که قبض روح شود؟ فرمودند: اینطور نیست. بهخدا قسم مؤمن کراهت ندارد که از دنیا برود. عرض کردم: چطور میشود که اینطور باشد؟ فرمودند: وقتیکه ملکالموت برای قبض روح نزد مؤمن میآید، جزع میکند و ناراحت میشود. پس ملکالموت میگوید: جزع نکن، نترس و ناراحت نشو. من الآن خیلی از پدر مهربانی که نزد تو بیاید، به تو مهربانتر و نیکو رفتارتر هستم. چشمانت را بگشا و بنگر. تا چشمش را باز میکند، رخساره رسولالله؟ص؟ و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را میبیند و خیلی خوشحال میشود. حتی دیگر به ملکالموت دستور میدهد که در قبض روح شتاب کن.
همینطور رسولخدا؟ص؟، راجع به قبض روح کردنِ ملک الموت، برای مؤمن میفرماید: انّ ملکالموت لیقف عند موته موقف العبد الذلیل من المولی. فیقوم هو و اصحابه لایدنوا منه حتّی یبدأ بالتسلیم و یبشّره بالجنة.([25]) ملکالموت در نزد مؤمن به مانند ایستادن یک بنده ذلیل میایستد. او و یاورانش به مؤمن نزدیک نمیشوند مگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 251 *»
آنکه ابتداء به او سلام میکنند و او را به بهشت بشارت میدهند بعد نزدیک او میشوند.
با توجه به این احادیث و با توجه به اقرارهایی که این شخص کرد، مسأله مشکل میشود. پس اینهمه سکرات مرگ و صدمات چه میشود و چطوری است؟ این شخص که طاعات داشته و چیزی را فروگذار نمیکرده است. فرائضش را انجام میداده است. پس مطلب چه بوده است؟
در اینجا مرحوم نوری؟رضو؟ که ما هم حدیث را از کتاب ایشان، «نفس الرحمن فی فضائل سلمان» نقل میکنیم، میگوید: «لعلّ هذا الرجل قد کان علیه من الذنوب ما اراد اللّه تمحیصها عنه عند الموت و لذا رأیٰ ملکالموت علی تلک الصورة کما تَریٰ انّه ما ذکَـرَ حضور الوصی عند موته و قد قامت به الضرورة».([26]) شاید این شخص معصيتهايی داشته که خداوند برای پاککردن او از آنها در نزد مرگ با او به اینطور رفتار کرده است. ملکالموت را بر آن صورت دیده و همینطور سایر ملائکه و نکیر را هم به آنطورها دیده است. حتی تلخی جانکندن که قسم خورد تا قیامت از حلقم بیرون نمیرود. ایشان میگوید شاید معصيتهايی داشته که خدا خواسته است آنها را به این وسیله پاک کند. همینطور میبینید که این شخص نگفت که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را موقع مرگ دیدم. ذکری از امیرالمؤمنین نکرد و حال آنکه از ضروریات مذهب شیعه است که هر کسی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در نزد مرگ میبیند. آخر وضع این شخص چه بوده که حتی حضرت را ندیده است؟ این طور نیست که حاضر نشده باشند. حاضر شدهاند ولی خودشان را نشان ندادهاند. خود این هم برای شخص محتضر بلاء بزرگی میشود. خیلی بلاء است! چند شب قبل میگفتم خدا کند ما دم مرگ با ذکر حسین حسین و گریان بر سیدالشهداء از دنیا برویم. یکی از دوستان و عزیزان سؤالی کرد که خیلی مضطرب شدم. سؤال ایشان این بود که مشکلات مانند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 252 *»
مریضیها و دردمندیها که بر انسان عارض میشود، گاهی طوری است که انسان را متوجه خودش میکند. اگر آنگاه دیگر متوجه سید الشهداء نباشد چه خواهد شد؟
خیلی مطلب مهمی است. خدا نکند که ائمه؟عهم؟، امام زمان، سیدالشهداء، نخواهند که خودشان را به ما نشان بدهند. اگر نخواهند ما آنها را ببینیم، چه چارهای داریم؟ مسلماً حاضر میشوند. ملکالموت که بیاذن ایشان جان نمیگیرد. اگر شفقت و مهربانی داشته باشد، به دستور ایشان است. اگر سخت بگیرد، به دستور ایشان است. اما دیدن و ندیدن چطور؟ در کلمات این میت که نبود که ایشان را دیده باشد. پس با آنکه انسان خوب و از صالحان است، میشود _ خدای ناکرده _ کارش به جایی بکشد که ایشان را نبیند. یعنی خودشان و رخساره مبارکشان را نشان ندهند. چطور میشود؟! آیا از شدت معاصی، کار انسان با آنهمه طاعات، به اینجاها میکشد؟
در اینجا مرحوم نوری، دیگر بیشتر از این احتمال نمیدهد. میگوید شاید گناهانی داشته که برای پاکشدن آنها، این سکرات و مشکلات برایش بوده است.
من هم که فرصت فکر کردن در این زمینهها را ندارم. اگر هم فکر بکنم، فکرم به جایی نمیرسد. عقلم، عقل کوتاه و ناقص است، چه میخواهد بگوید؟ اما درباره این شخص یک احتمال دادهام. آن احتمال این است که شما انسان خیلی باتقوا و کاملاً عاملی را در نظر بگیرید که اعتقادات و اعمالش درست باشد و کمی به اعمالش مطمئن بشود. حالا فضل خدا هم شامل حالش شود که او را به اعمالش مؤاخذه نکنند بلکه به او بگویند: ما از این اعمالت هم صرفنظر میکنیم و تو را به تکتک این طاعاتی که مطمئن شدهای نجاتت میدهد، مؤاخذه نمیکنیم. اما قاعده طبیعی مردن همین است و ما با یک حساب طبیعی با تو رفتار میکنیم. جانکندن و گرفتن جان از این بدن است. سکرات، سختیها، مشاهده هولها و وحشتها، همگی اموری طبیعی و لوازمی بسیار عادی برای مرگ است. ما به یک حساب عادی با تو رفتار میکنیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 253 *»
شاید آن شخص، به طاعات و اعمالش مطمئن بوده است. امان از اطمینان! به همین علت در یکجا از اینهمه شهادتها که داده است، دلشکسته دیده نمیشود؛ به اینطور که دلش از خودش شکسته و ناامید و از اعمالش ناامید شده باشد، بلکه میگوید: من از صالحان بودهام، در فرائض چه میکرده و چه میکردهام. انسان هرچه هم که در طاعات و اعمال موفق است، باید به اعمالش اطمینان نداشته و از خودش ناامید باشد. به اعمالش نباید دل بسته باشد.
منظورم این نیست که خدای ناکرده، اعمال را سبک بشمارد، بلکه باید طاعات را محترم بشمارد و به اعمال عمل کند و معاصی را از ترس خدا ترک نماید. اما با همه اینها، باز هم بهخودش، به اعمال و طاعاتش اطمینان پیدا نکند. آن عبارت امام سجاد صلوات الله علیه خیلی عجیب است: الهی و قد نزلتُ منزلةَ الآیسین من خیری([27]) خدایا، به جایی رسیدهام که دیگر برای خودم خیری سراغ ندارم و خیری نمیبینم. یعنی همه امیدم به فضل و کرم تو است. همه امیدم به مظاهر فضل و کرم تو، محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است.
من فکر میکنم که شاید آن شخص به طاعاتش مطمئن بوده است. دل از چارهسازی اعمالش نکنده بوده است. مرادم این نیست که باید اعمال را سبک میشمرد. دقت بفرمایید، بین این دو مطلب خیلی فرق است. اگر انسان خدای ناکرده به طاعات استخفاف کند که کافر است، بلکه طاعات را محترم و مَحابّ خدا باید بداند. خدا همه این طاعات را دوست دارد و از ما خواسته است. وظیفهمان هم طاعت نمودن است. معاصی همگی مساخط خدا است. خدا بر همه آنها سخط و غضب دارد. باید معصیت را معصیت و طاعت را طاعت بداند، ولی مطمئنشدن، خاطرجمع شدن به چارهسازی عمل و طاعت، درست نیست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 254 *»
الحمد لله ربّ العالمین ما هستیم که به برکت بزرگانمان «دعاء اعتقاد» را احیاء میداریم، میخوانیم و معتقدیم. در آن دعاء جملهای میگوییم که همین مطلب را روشن میکند: اللّهم انّی اقرّ و اشهد و اعترف و لااجحد و اسرّ و اظهر و اعلن و ابطن بانّک انت اللّه الله الذی لا اله الّا انت وحدک لا شریک لک و انّ محمّداً عبدک و رسولک و انّ علیّاً امیرالمؤمنین و سیّد الوصیّین و وارثَ علم النبیّین و قاتلَ المشرکین و امام المتّقین و مُبیٖرُ المنافقین و مجاهد الناکثین و القاسطین و المارقین امامی و حجّتی و عروتی و صراطی و دلیلی و محجّتی و من لا اثق بالاعمال و ان زکت و لا اراها منجیة لی و ان صلحت الّا بولایته و الایتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسلیم لرواتها.([28])
مطلب همین است: من به تمام اعمالم اگرچه پاکیزه باشد، اطمینان ندارم. یعنی خدایا، اگر تمام اعمالم، پاکیزه و شُسته و رُفته باشد، باز هم به اعمالم اطمینان ندارم. خدایا، اگر همه این اعمالم صالح باشد، اما نمیبینم که مرا نجات بدهد مگر به این شروط و به همراه اینها. پس همهاش به ولیّ برمیگردد. وجود مبارک امیرالمؤمنین و ائمه هدی؟عهم؟ و ولایت ایشان، ایتمام و اقتداء به ایشان، تصدیق فضائل ایشان، قبول از حاملان آن فضائل و تسلیم در مقابل روایتکنندگان آن فضائل. اینها اسباب نجات است.
البته اینها، یعنی ولایت امامان، ایتمام و اقتداء به ایشان و قبول و تسلیم فضائلشان، با سبکشمردن طاعات منافات دارد. نمیشود که انسان اینها را داشته باشد و خطاها و معاصی را هم داشته باشد. جور درنمیآید. اگر ایتمام نماید، یعنی به امام اقتداء کند، فضائل را قبول داشته باشد و تسلیم و تصدیق نماید، خواهنخواه خود این امور انسان را به طاعات وادار میکند و از معاصی باز میدارد. اما آن طاعات هرچه هم پاکیزه و صالح باشد باز اطمینانبخش و نجاتدهنده انسان نیست مگر به اینها.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 255 *»
اینها روح طاعات و اعمال انسان است. انسان نباید به اعمالش امید داشته باشد و مطمئن بشود.
مطلب روشن است. برای آنکه باز ببینید مطلب درباره این شخص همینطور است عرض میکنم: او در سخنانش گفت: «این اعمال و طاعاتم را که بهجا میآوردم، در نهایت سرور و فرح و شادمانی بهسر میبردم». او حق داشته است که شادمان باشد. او اگر هم چیزی از جریان کربلا شنیده بوده، خبری و اجمالی شنیده بوده است. مثل ما نبوده که از وقتیکه در این دنیا آمدهایم، در این مصیبت سوختهایم و جگرهایمان در این مصیبت داغدار شده است. آیا با این سوز و داغ دلها، با این اشک چشمها چه چیزی در نامه اعمال ما نوشته میشود؟
خدایا، انتظار ما اینچنین است که این شکستگی دلها، آمرزش گناهان ما باشد، باعث قبولی طاعات ما باشد، سکرات مرگ را از ما برطرف کند. خداوند به عنایت و فضلش و به لطف و کرمش، این حالات و این سوزش دلها را برای حالات احتضار، مرگ و همچنین قبر و قیامت ما ذخیره کند. عمل دیگری برای خود سراغ نداریم. به هیچیک از اعمالمان مطمئن نیستیم.
در این شب جمعه، در زیر قبّه حسینیه؟س؟، در محضر اماممان عرض میکنیم: آقا، ما به اعمالمان مطمئن نیستیم. ما چه بگوییم؟ ما عملی نداریم تا به آن اطمینان داشته باشیم. اما ما به این حالت شکسته دلهایمان و به این سوزش و داغ دلهایمان در این مصیبت امیدواریم و مطمئن هستیم. این امیدی را هم که داریم، خود شما آقایان، آن را به ما دادهاید و مطمئنیم که همینطور است. با همین دل شکسته و چشم گریان، انشاءالله که توفیق داشته باشیم و در موقع مرگ، حسین حسین گویان از دنیا برویم. ختم نامه عمل ما، عزادار بر حسین، گریان بر حسین و نالان در مصیبت حسین صلوات الله علیه نوشته شود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 256 *»
برای آنکه ببینید مطلب همینطور است، آن را به حدیث شریفی که در زمینه آیهای از قرآن است تأیید میکنیم. بعد شما هم راجع به این شخص که عرض کردم به اعمالش مطمئن بوده و همین اطمینان، باعث آنهمه سختیهای مرگ و قبر برایش شده است، فکر کنید.
در آیه قرآن میفرماید: انّ الّذین هم من خشیة ربّهم مُشفِقون. و الّذین هم بآیات ربّهم یؤمنون. و الّذین هم بربّهم لایشرکون. و الّذین یؤتون ما آتݨݨݧَوْا و قلوبهم وَجِلَة اَںݧݧݧݐّهم الــی ربّهم راجعون. اولئک یُسارِعون فی الخیرات و هم لها سابقون.([29]) این آیات بیان حال
شیعیان امیرالمؤمنین و دوستان ائمه معصومین؟عهم؟ است. برنامهشان اینچنین است: ایشان از خشیت و خوف پروردگار در ترسند. ایشان به آیات پرورندهشان ایمان آوردهاند. ایشان به پرورنده خود شرک نورزیدهاند. اینها کسانی هستند که آنچه را که _ از عبادت و طاعت _ بهجا میآورند، در موقع اجرایش دلشان ترسان است که آیا از ایشان قبول میشود یا نمیشود؟ آیا حدود این طاعات را مطابق دستور خدا اجراء میکنند یا نه؟ آیا به این طاعات مؤاخذه میشوند یا نمیشوند؟ ایشان بهسوی پرورندهشان رجوع میکنند. آنان هستند که در همه خیرات سرعت گرفتهاند و ایشان بهخوبیها، از همه سبقت و پیشی گرفتهاند.
در این آیات گهربار میفرماید: طاعت میکنند اما اطمینان ندارند و ترسانند. معنای «اطمینان ندارند» آن نیست که در نماز شک دارند که آیا همان نمازی است که خدا قرار داده یا آن نیست؟ بلکه مطمئن هستند که این نماز حتماً همان نمازی است که خدا خواسته است. اما شک دارند که آیا از ایشان پذیرفته میشود یا نمیشود؟ آیا در اداء حدود تقصیر کردهاند یا نکردهاند؟ همینطور در سایر طاعات و عبادات. سخن از معصیت در میان نیست که در هنگام معصیتکردن ترسان باشند. اگر کسی با خیال
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 257 *»
راحت معصیت بکند که وای بر او! ایشان در طاعات و عبادات لرزان و ترسان هستند.
تقریباً در زمینه همین آیه، در کتاب کافی از امام صادق؟ع؟ نقل میکند: قال: اِن قَدَرْتَ اَن لاتُعْرَف فافعل و ما علیک اَلّا یُثْنیٖ علیک الناس و ما علیک انتکون مذموماً عند الناس اذا کنت عند اللّه محموداً؟ ثمّ قال، قال علی بن ابیطالب؟ع؟: لا خیر فی العیش الّا لرجلین، رجلٍ یَزداد کلّ یوم خیراً و رجلٍ یتدارک مَنِـیَّتَه بالتوبة و اَنّی له بالتوبة؟ واللّه لو سجد حتّی ینقطع عنقه ماقَبِلَ اللّه تبارک و تعالی منه الّا بولایتنا اهل البیت. اَلا من عرف حقّنا و رجا الثواب فینا و رَضِیَ بقُوتِه نِصْفُ مُدٍّ فی کلّ یوم و ما سَتَرَ عورتَه و ما اَکَنَّ رأسَه و هم واللّه فی ذلک خائفون وجلون وَدُّوا انّه حظّهم من الدنیا.
در ابتداء، امام یک قاعده کلی میفرمایند که امید است همگی در همهجا پیاده کنیم. میفرماید: اگر میتوانی کوشش کنی که شناخته نشوی، این کار را بکن که مشهور و شناخته نشوی. چه مانعی دارد و چه مشکلی برای تو خواهد بود که مردم خوبی تو را نگویند؟ در نزد مردم بد باشی اما در نزد خداوند خوب باشی؟ خودت در فکر باش، بین خودت و خدا را اصلاح کن. به فکر آن نباش که مردم از تو خوششان آید، بر تو ثناء گویند و از تو خشنود باشند. تو بین خودت و خدا را درست کن و نزد خدا پسندیده باش.
سپس حضرت صادق فرمودند که امیرالمؤمنین فرمودند: خیری در زندگی نیست مگر برای دو شخص. یکی شخصی که در هر روز نسبت به روز پیش، خیر اضافه کند. ما که معلوم است و حسابمان روشن است. اگر امروز را برای خودمان از دیروز شرّ و بدتر نکنیم، معلوم نیست که خیری بهتر از دیروز داشته باشیم. و دیگر شخصی که گناهان گذشته خود را به توبهکردن تدارک کند. کجا راه توبه دارد؟ به خدا سوگند، اگر آنقدر سجده کند که رگ گردنش قطع شود، خدا از او نمیپذیرد مگر به ولایت ما اهلبیت؟عهم؟.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 258 *»
میفرماید: آگاه باشید کسیکه حق ما را بشناسد و ثواب و جزاء و پاداش خوب را از خدا در ما امید داشته باشد و راضی شود به اینکه قُوت و غذای روزش، نصف مُد (پنج سیر) باشد و از لباس به آنچه بدنش را بپوشاند و از خانه به همان که روی سرش سایه اندازد خشنود باشد؛ در عین حال و با این شرایط ترسان باشد و دوست دارد که بهره و نصیبش از دنیا فقط همین باشد. یعنی دیگر از خدا بیش از این نخواهد که پشت سرهم مشکلاتش زیاد شود و برایش مسؤولیت پیش بیاید، بلکه به همین راضی باشد و از خدا بیشتر نخواهد. از معصیت و امور دنیا به همین اکتفاء کند و راضی باشد. پس حق ما را بشناسد و ثوابهای خدایی را در راه ما آرزو و امید داشته باشد، در عین حال و با این شرایط دلش ترسان باشد. چطور میشود دل، ترسان باشد؟ برای چه دل ترسان باشد؟ دیگر برای چه؟! اینکه دیگر معصیتی ندارد، مسئولیتی ندارد، چرا ترسان باشد؟
بعد فرمود: کذلک وصَفَهم اللّه عزّوجلّ فقال: و الّذین یؤتون ما آتوْا و قلوبهم وجلة اَ نَّهم الی ربّهم راجعون. ثمّ قال: ما الّذی اَتَوا به؟ اَتَوا واللّه بالطاعة مع المحبّة و الولایة و هم فی ذلک خائفون اَلّا یُقْبَل منهم و لیس واللّه خوفهم خوف شکّ فیما هم فیه من اصابة الدین ولکنّهم خافوا انیکونوا مقصّرین فی محبّتنا و طاعتنا.([30]) خدا هم همینطور وصفشان کرده است. با آنکه این اعمال و طاعات را انجام میدهند و از نظر معیشت زندگی هم اینطور زندگی میکنند که دیگر هیچ باری بر دوش ندارند ترسانند. غذا و قوت انسان در همه شبانهروز مثلاً حدود پنج سیر، لباس اینطور و خانه هم آنطور، هیچ مسئولیت مالی و دنیایی برایش نیست. حق ما را شناخته که همه چیز است و در عین حال ترسان است. این ترس از کجا و برای چیست؟
تمام این طاعات را هم که انجام میدهند ترسانند. خود امام سؤال میفرماید:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 259 *»
مگر چه کردهاند؟ طاعت کردهاند که با محبت و ولایت ما همراه بوده است، در عین حال باز هم ترسانند که مبادا مردود شوند. این ترس چیست؟ ترسشان ترس شک نیست که نکند دین خدا این نباشد و مثلاً نجات در این دین نباشد. به همه اینها قطع و یقین دارند که دین خدا همین است و واقعاً نجات در این است و غیر این نجات نیست. در عین حال ترسانند. ترس از چیست؟ ترس از این است که نکند در محبت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ تقصیر کنند. تقصیر و کوتاهی در اطاعت ایشان کنند، از این ترسان هستند. طاعت میکنند ولی با دل ترسان.
اگر اینطور باشد، کجا سکرات است؟ کجا زحمات مرگ و قبر و قیامت است؟ والله به برکت همین حالت که انسان همیشه خود را در محبت و طاعت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ مقصّر ببیند و به اعمال خود مطمئن نشود، همه آنها قابل آمرزش است و آمرزیده میشود. فکر میکنم نقص کار این شخص و میت که حال خود را برای سلمان گزارش میدهد، همین مسأله بوده است. شما هم فکر کنید، اگر چیز دیگری به فکرتان میرسد، بد نیست که بگویید.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 260 *»
مجلس 17
(شب یکشنبه 20 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r آشنایی با مرتبه مثالی (هورقلیایی) به فهمیدن بسیاری از مسائل
اعتقادی کمک میکند
r مراتب انسان از نظر حکماء: جسمانی، مثالی، نفسانی
r مراتب انسان از نظر بزرگان ما+
r فضائل معصومین؟عهم؟ همان آثار مراتب ایشان است
r ضعف ترکیب مراتب در ناقصان، مانع از ظهور آثار آن مراتب است
r برای زندگانی دنیایی همین ترکیب ضعیف مناسب است
r قوت ترکیب مراتب در معصومین؟عهم؟ باعث ظهور آثار آن مراتب میشود
r ظهور آثار مراتب در حضرت زهرا؟عها؟ از هنگام انعقاد نطفه مقدس آن بزرگوار
r گزارش عمّار از فضائل حضرت زهرا؟عها؟
r اهل عصمت؟عهم؟ را با سایر مردم نباید قیاس کرد
r ادامه گزارش عمّار
r آنچه معصومین؟عهم؟ میخورند یا میآشامند طیّبات و حلال محض است
r آنچه در بدن معصوم؟ع؟ است از گوشت و خون و… طاهر و بهشتی است
r قسمت آخر گزارش عمّار
r حدیث مفضل از امام صادق؟ع؟ درباره ولادت حضرت فاطمه؟عها؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 261 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبك و نبیّك و امّ احبّائك و اصفیائك الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها
و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدیٰ
و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملإ الاعلیٰ فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بها اعین ذرّیّتها و ابلغهم عنّا فی هذه السّاعة افضل التّحیّة و السّــلام.
بحث در مرتبه مثال و بدن هورقلیایی است که توجه به آن خیلی لازم است. بهخصوص در مسأله شناخت غیبت امام؟ع؟ و سایر مسائلی که در ولادتها یا شهادتهای ائمه هدی؟عهم؟ یا بعد از شهادت ایشان مطرح میشود، شناخت آن بسیار ضروری است.
در برابر نظریاتی که حکماء درباره مرتبه مثالی اظهار میکنند، شناخت نظر بزرگان خیلی لازم به نظر میرسد. آنها انسان را به سه مرتبه قسمت میکنند: مرتبه جسمانی که همین بدن جسمانی باشد، مرتبه مثالی و مرتبه نفسانی.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 262 *»
راجع به این مقام طبیعت جسمانی یعنی همین بدن و مرتبه طبیعی جسم میگویند: تا وقتیکه انسان در این دنیا است، این جسم و بدن برایش موجود است و در این بدن قرار میگیرد. وقتیکه از این دنیا میرود، دیگر بدنی ندارد و جسمی برای خود نمیبیند. مرتبه طبیعی فانی میگردد و مرتبه مثال برای او وجود دارد. مرتبه مثال، همان مرتبه خیال و صورت مجرد از ماده است. تا وقتیکه در برزخ است، به همان مقام برزخی و صورتِ بیماده متنعم یا معذب است. در آخرت که میگویند دیگر فقط نفس انسانی وجود دارد که مجرد از ماده و صورت است و در کمال تجرد بهسر میبرد. حکماء این نظریات را دادهاند و در اطرافش صحبتها دارند.
بزرگان ما میفرمایند: انسان در همه عوالم، چه عالم دنیا، چه عالم برزخ، چه عالم آخرت، مجموعه مراتبی است که هیچیک از آنها کم نمیشود. همه مرتبهها، جسم، مثال، ماده، طبع، نفس، روح و عقل همواره موجود است. همه این مراتب برای هر انسانی وجود دارد.
تا وقتیکه در این دنیا است، جسمش در این مرتبه و لباس عنصری است. جسم دارد و جسم، هم در دنیا و هم در برزخ و هم در آخرت موجود است. اما در دنیا به لباس دنیایی است که اسمش را جسم عنصری میگذارند. در برزخ به لباس برزخی است که اسمش را هورقلیایی و مثالی و برزخی میگذارند. در آخرت هم به لباس آخرتی است که اسمش را جسم آخرتی میگذارند.
انسان در هیچیک از این عالمها، بیجسم نمیتواند باشد. چون جسم در مقام غلظت، همین جسم دنیایی است. همین جسم، اگر در اثر مرگ و مردن لطیف بشود، جسمِ برزخی میشود. بعد در اثر مرگ عمومی هستی و گذراندن دورانی، بعد از برزخ، از سرزمین آخرت سر درمیآورد و آنگاه جسم آخرتی میشود. البته آن مرتبه، الآن هم موجود است، اما اعراض دنیایی مانع بروز و ظهور آن مرتبه لطیف است. این است که انسان آن مرتبه را نمیتواند بیابد و آثارش را ببیند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 263 *»
آثار آن مرتبه مثالی، یعنی آثار انسانی در معصومین؟عهم؟ از همان موقعی که نطفه ایشان روی این زمین پیدا میشود بروز میکند. زیرا غلظتِ مانع، برای ایشان وجود ندارد. این بزرگواران از همان هنگام انعقادِ نطفه در رحم مادر، در لطافتی هستند که آثار مثالی از همان نطفه و موقعِ نطفهبودن بروز میکند، تا چه رسد به دوران جنینبودن یا بعد از تولدیافتن. در اثر همان لطافت، رسولخدا؟ص؟ و ائمه هدی؟عهم؟ این مسأله را در زندگانی حضرت زهرا؟عها؟ به عبارات گوناگون و احادیث مختلف بیان کردهاند.
ما اگر متوجه این مطلب نباشیم، این مسائل و احادیث و فرمایشات را به همین ظاهرش قبول میکنیم و میگوییم فضائلی فرمودهاند که باید قبول کرد و تسلیم بود و تصدیق نمود. ولی بعد از فرمایشات و توضیح و تشریحِ بزرگان درباره مرتبه مثالی و آثارش و پس از توجهدادنِ ایشان به لطافت مراتب ظاهری و دنیایی معصومین؟عهم؟، این مطلب خوب روشن و این احادیث کاملاً واضح میشود.
بدنهای ما غلظتی دارد که مانع بروز آثار مثالی میشود. ما الآن صدایی که با دستگاه شنوایی ما مناسب نباشد نمیشنویم و حال آنکه صداها و امواج صوتیای هست که گوشهای ما نمیشنود. یا چیزهای دیدنیای هست که چشمهای ما نمیبیند. اموری لمسکردنی هست که حس بساوایی (لامسه) ما نمیتواند لمس کند. اینها در اثر ضعف این ترکیب است. اسم همین ضعف ترکیب را غلظت و غلیظبودنِ این ترکیب میگذارند. چون این ترکیب یک ترکیب غلیظ و ضعیف است، بر آنچه در این عالم از شنیدنیها، دیدنیها، بوییدنیها، چشیدنیها و لمسکردنیها است، نمیتواند واقف شود. خیلی هم ظاهری و از همین عالم جسم دنیا و شئونی از این عالم است، ولی ما آنها را با این حواس نمیتوانیم احساس کنیم. واقعاً یک چیز دیدنی است، اما چشم ما نمیبیند. به واقع شنیدنی است اما گوش ما نمیشنود. حتی بعضی از حیوانات دیدنیهایی را میبینند که ما نمیبینیم. چیزهایی را لمس میکنند که ما
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 264 *»
نمیتوانیم لمس کنیم. صداهایی را میشنوند که ما نمیتوانیم بشنویم و حال آنکه از همین جنس و همین عالم است.
البته میشود گفت آنها درجه بسیار بسیار نازل و پایین از امور عالم هورقلیا است. مثل همین صورت در آئینه است که میشود گفت درجه خیلی پایینی از آن عالم است. تقریباً آنقدر پایین است که با این عرصه مناسب شده و در بعضی از این اجرام ظاهر گشته است که نمایانده میشود.
در هر صورت، در همین جسم عنصری دنیایی اموری میگذرد، شنیدنیها و دیدنیها و لمسکردنیها و بوییدنیها و چشیدنیهایی وجود دارد که ما آنها را با این حواس ظاهری خود نمیتوانیم ادراک و احساس کنیم. علتش ضعف و غلظت این ترکیب عنصری ما است.
گاهی معصومین؟عهم؟ خواستهاند که بعضی از آن امور را به برخی افراد، از طریق تقویت و لطیفساختن همین حواس بنمایانند. اما با اسباب و از راههای اعجاز، همین حواس را تلطیف کردهاند. مثلاً بعضی از اصحابشان بو و رایحهای را استشمام کردهاند که دیگران استشمام نمیکردهاند.([31])
از جمله جریان زینب عطّاره است که بارها به آن اشاره کردهایم. زنی بوده که با صداقت و صفا و محبت وارد خانه رسولالله؟ص؟ میشده و برای فروش، خدمت حضرت و همسرانشان عطر میآورده است. آنها استفاده و خرید میکردهاند. وقتیکه حضرت وارد خانه میشدند، میفرمودند: گویا زینب عطّاره اینجا است که بوی عطر خانه ما را فراگرفته است. عرض میکرد: یا رسولالله، خانه شما به بوی عطر وجود شما معطرتر است تا به بوی عطری که من آوردهام.([32]) او آن رایحه و بو را استشمام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 265 *»
میکرده است. این همان رایحه و بویی است که در حدیث شریف کساء میخوانیم. خدمت حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ عرض میکردند: انّی اشمّ عندکِ رائحة طیّبة کأنّها رائحة جدّی رسولالله؟ص؟ .
انوارشان همینطور است. اگر میخواستند کسی آن نور را ببیند میدید. همان نوری که وقتی حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ آن کساء یمانی را آورد و بر پیکر مقدس رسولخدا؟ص؟ انداخت، فرمود: و صرت انظر الیه؟ص؟ و اذا وجهه یتلألؤ کأنّه البدر فی لیلة تمامه و کماله.([33]) وقتیکه کساء و عباء یمانی را انداختم، ایستادم به تماشاکردن. چهره مبارک پدرم مثل ماه شب چهارده میدرخشید. نور را در همین عالم دنیا بخواهند نشان بدهند نشان میدهند.
اینها با تقویت حواس ظاهری است. وگرنه این حواس ظاهری به خودی خود، یکچنین اموری را، از دیدنیها و بوییدنیها و چشیدنیها نمیتواند احساس و ادراک کند. ناتوانی حواس ظاهری هم به خاطر ضعف یا غلظت این ترکیب است.
این ترکیب را ترکیب عنصری دنیایی مینامند که خیلی ضعیف و غلیظ است. معنای غلظت هم همان ضعف ترکیب است. چون آن ترکیبی که با استشمام و دیدن همه اوضاع این عالم مناسب باشد، با نفس ضعیف انسانی مناسب نیست. وحشتها خواهد کرد، اضطرابها خواهد داشت و قرار نخواهد گرفت. این آسودگى و آسایشى که الآن داریم برای خاطر همین است که این حواس و قوای ظاهر ما ضعیف و غلیظ است. آنچه در این عالم میگذرد نمیبینیم مگر به آن مقداری که در این زندگی دنیایی لازم است. از این عالم نمیشنویم و نمیبوییم و نمیچشیم مگر به آن مقدار لازم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 266 *»
در احادیث بسیاری رسیده است که وقتی از غذاهای بهشتی اطعام میشدند، و غذاهای بهشتی یعنی همین غذاها اما با یک ترکیب عالی. وقتى از آن خرماها یا طعامها میخوردند یا از آن آبها میآشامیدند، نوعاً همه میگفتند: ما در آن هنگام یک شیرینیای احساس میکردیم که بهمانند آن شیرینی نچشیده بودیم. خُنکیای احساس میکردیم که بهمانند آن خنکی احساس نکرده بودیم. همینطور سیر و سیراب میگشتیم که دیگر احساس گرسنگی یا تشنگی نمیکردیم.([34])
اینها همان است که ائمه هدی؟عهم؟ از طریق اِعجاز، حواس را برای ادراک امری تقویت مینمودند و لطیف میساختند. پس علت نقصان ما همین ضعف ترکیب ما است. هر قدر که این ترکیب لطافت پیدا کند، آثار مرتبه مثالی یکی پس از دیگری ظاهر میشود. در ائمه هدی؟عهم؟، معصومین کلی و همینطور در انبیاء و کاملان شیعه، برنامه اینچنین است. ایشان بهحسب مرتبهها، از ابتداء پیدایشِ نطفه در رحم مادرها، آنقدر این ترکیب لطافت دارد و قوی است، _ معنای لطافت همان قوت است _ که از همانجا اموری را ادراک و احساس میکند که بر دیگران پوشیده است.
امشب شب ولادت حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ است. این مسأله در زندگانی آن خاتون بزرگوار گرامی، صلوات الله علیها و علی ابیها و بعلها و بنیها و محبّیها و لعنة الله علی اعدائها و ظالمیها، در حالات و امور مختلف مطرح شد. از جمله آنها موضوع انعقاد نطفه آن بزرگوار است.
مرحوم مجلسی این حدیث را از «عیونالمعجزات» نقل میکند: «روی عن حارِثَةَ بن قُدّامة قال حدّثنی سلمان قال حدّثنی عمّار و قال: اخبرک عجباً» سلمان میفرماید: عمّار به من گفت میخواهم یک مطلب شگفتانگیز را به تو خبر بدهم. «قلت: حدّثنی یا عمّار». گفتم: بگو. «قال: نعم، شهِدْتُ علیَّ بن ابیطالب؟ع؟ و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 267 *»
قد وَلَجَ علی فاطمة؟عها؟» گاهی آن بزرگواران برای نشر امر خود و بالابردن سطح معرفت، این عنایات را میفرمودند. میگوید: در خدمت حضرت امیر؟ع؟ بودم که بر حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ وارد شدند. فلمّا اَبْصَرَتْ به نادَتْ: اُدْنُ لاُحَدِّثک بما کان و بما هو کائن و بما لمیکن الی یوم القیامة حین تقوم الساعة. چون نظر حضرت فاطمه؟عها؟ به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه افتاد، فرمود: نزدیک شو تا به تو بگویم آنچه را که خدا خلقت کرده، آنچه الآن موجود است و آنچه تا موقعی که قیامت برپا میشود، موجود خواهد شد. «قال عمّار: فرأیت امیرالمؤمنین یرجع القهقری. فرجعتُ برجوعه اذ دخل علی النبی؟ص؟». عمار میگوید: دیدم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همینطور عقبعقب برگشتند، پشت به فاطمه زهرا نکردند. من هم با آن حضرت برگشتم. خدمت رسولخدا؟ص؟ رفتند.
فقال له: ادن یا اباالحسن. فدنا، فلمّا اطمأنّ به المجلس قال له: تحدّثنی ام احدّثک؟ حضرت فرمودند: نزدیک بیا. نزدیک شدند. وقتیکه خوب در جای خود قرار گرفتند فرمود: میگویی یا بگویم؟ اینها برای پرورانیدن مثل عمّار است وگرنه خودشان به این امور احتیاج نداشتند. نشر مقامات، فضائل و انتشاریافتن معرفتشان در نظر بوده است، همچنین رشددادن بزرگانی مثل عمار و سایر بزرگان. فرمود: تو میگویی یا من بگویم؟ قال: الحدیث منک احسن یا رسولاللّه. عرض کرد: سخن از شما شنیدن بهتر است. فقال: کأنّی بک و قد دخلْتَ علی فاطمة و قالت لک کیت و کیت فرجعت. فرمود: کأنّی بک گویا میبینم یا میبینم. چون ما میدانیم در تشبیهات قرآن و حدیث، مُشبَّه، عین مُشبَّهٌبه است. گویا میبینم یعنی میبینم، همین است و غیر از این نیست. کأنّی بک یعنی با تو بودم که بر فاطمه داخل شدی و فاطمه به تو چنین و چنان گفت و تو برگشتی. فقال علی؟ع؟: نور فاطمة من نورنا؟ قال؟ع؟: أو لاتعلم؟ فسجَد علیٌّ شکراً للّه تعالی. حضرت امیر عرض کرد: آیا نور فاطمه از نور ما است؟ فرمودند: آیا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 268 *»
نمیدانی؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به سجده افتادند و برای سپاسگزاری از خدا سجده کردند. «قال عمّار: فخرج امیرالمؤمنین؟ع؟ و خرجت بخروجه فولج علی فاطمة و ولَجْتُ معه». عمّار میگوید: امیرالمؤمنین؟ع؟ از محضر رسولخدا؟ص؟ خارج شدند، من هم همراه حضرت خارج شدم. تا حضرت علی بر حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ وارد شدند، من هم وارد شدم. فقالت: کأنّک رجعتَ الی ابی فاَخبرتَه بما قلتُه لک؟ قال: کان کذلک یا فاطمة. فاطمه زهرا فرمود: گویا شما خدمت پدرم برگشتید و ایشان آنچه من برای شما گفته بودم، به شما خبر دادند. فرمود: همینطور است.
بعد حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ شروع فرمودند به فرمایشفرمودن. کسی نگوید که حضرت فاطمه زهرا نامحرم و عمّار هم که نامحرم است، چطور در نزد نامحرم سخن گفتند؟ اینها مسائلی است که کمتر به آن توجه میشود. شأن حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ و شأن زنان کامل شیعه مثل زینب کبری و سکینه و امّکلثوم سلام الله علیهن غیر از شأن سایر زنان است. ایشان با زنان رتبه نقصان نباید قیاس بشوند. با زنان ناقص قیاس نمیشوند. چنانکه خود معصومین؟عهم؟ فرمودند: نحن اهلالبیت لانقاس بالناس.([35]) حکم ما را با مردم نمیشود قیاس کرد. البته احکام شریعت جای خود را دارد. همهاش در همهجا باید اجراء شود. اما این بزرگواران مواردی استثنائی دارند که مخصوص خودشان است. آن موارد استثنائی را نباید قیاس کرد.
امام؟ع؟ در جاهای بسیاری میفرمایند: اگر عمل ما با قول ما مخالفت کرد؛ یعنی ما به شما دستوری داده بودیم و بعد خودمان مخالف آن رفتار کردیم، این امر به خود ما مربوط است. آن را تعارض بین عمل ما و قول ما نگیرید. شما به وظیفه خود رفتار کنید، وظیفه ما هم همان بوده است که انجام دادهایم.([36])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 269 *»
این بزرگواران هم همینطور هستند. حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ در مقام ولایت کلی خود با رسولالله؟ص؟ و با امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما هیچ فرقی ندارند. در آن مقام زن و مرد بودن نزد ایشان یکسان است. او ولیّ و حجت خدا است. دوران اقتضاء نکرده و مصلحت نبوده است که آن بزرگوار، رتبه امامت و حجیّت ظاهری داشته باشند وگرنه ایشان حجت خدا و ولیّ الله بودند. انّها صلّیاللهعلیها لاحدی الکبر نذیراً للبشر لمن شاء منکم انیتقدّم او یتأخّر.([37]) حضرت فاطمه زهرا از حجتهای کُبری و بزرگ الهی است. او در مقام حجیت و ولایت، هیچ فرقی با رسولالله ندارد. ایشان مصلحت میبیند و وظیفهاش میداند که با عمّار یا سلمان سخن بگوید یا سایر امور. زینب کبری در جایی وظیفهاش را اين میبیند که سخنرانی بفرماید و سخن بگوید، جایی هم وظیفهاش را اين میبیند که سخن نگوید. اینها امور اختصاصی است. کارهای اختصاصی بزرگوارانی که صاحب ولایت و تصرف در هستی هستند و علاوه بر ولایت تشریعی، ولایت تکوینی دارند؛ هیچ با دیگران نباید قیاس شود.
فقالت: اعلم یا اباالحسن انّ اللّه تعالی خلق نوری و کان یسبّح اللّه جلّ جلاله، ثمّ اودعه شجرة من شجر الجنّة فاضاءت. فاطمه فرمود: ای اباالحسن، بدانکه خداوند تعالی نور مرا خلقت کرد و نور من تسبیح خداوند میگفت. بعد خدا آن نور را در درختی از درختهای بهشت به ودیعه گذارد و آن درخت نورانی شد. فلمّا دخل ابی الجنّةَ، اوحی اللّه تعالی الیه الهاماً ان اقتَطِفِ الثمرة عن تلک الشجرة و اَدِرْها فی لَهَواتک. چون پدرم در شب معراج داخل بهشت شد، خدا به آن حضرت بهطور الهام وحی فرمود که از میوههای این درخت بچین و در دهان بجو، به اصطلاح بخور. ففعل، فاودعنی اللّه سبحانه صلب ابی ثمّ اودعنی خدیجة بنت خُوَیلدٍ. فوضَعَتْنی و انا من ذلک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 270 *»
النور. پدرم این کار را کرد. خدا مرا در صلب پدرم و سپس در رحم خدیجه به ودیعه گذارد. خدیجه مرا زایید و من از آن نور هستم.
اینها بیان لطافت و عظمت و بزرگی نطفه حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ است. این لطافت، بهشتی است. میدانیم رسولخدا؟ص؟ که در آن شب، معراج فرمودند به تمام عوالم خلقت و همه بهشتها رفتند، ولی با بدن دنیایی و عنصری رفتند زیرا با همین بدن معراج فرمودند. آن میوه بهشتی که ایشان میخواهند تناول بفرمایند، با این بدن باید مناسب بشود. خلاصه که باید دنیویّت پیدا کند، چون با همین بدن خوردند و با همین دهان و همین دندانها تناول فرمودند. چنانکه معراج با روح و جسد و بدن مطهرشان و حتی با لباسهای تنشان بوده است.
پس میوه بهشتی را هم که میخواهند بخورند، در عرصه همین عنصر باید بیاید و عنصریت باید پیدا کند تا بخورند. با همین بدن خوردند. فقط با روح نبودند که بگوییم معراج روحانی بوده است و حتماً به بهشت روحانی رفتهاند، بلکه در واقع با همین بدن در بهشت رفتند. پس میوهای را هم که میخواهند تناول بفرمایند، به اصطلاح باید غلظت دنیایی پیدا کند. به همین سبب در بعضی روایات میفرمایند: جبرئیل آن میوه را به شکل تُفّاحة، یک سیب، خدمت حضرت آورد و حضرت تناول فرمودند.([38]) در حدیثی میفرماید: حضرت چهل شب و چهل روز روزه گرفتند. در شب چهلم با آن سیب افطار فرمودند.([39]) همه اینها درست و معنایش در جای خود صحیح است. تعارض و اختلاف بهحسب ظاهر است. هیچ اختلافی با هم ندارد.
عبارت دیگری عرض کنم تا مطلب کاملاً روشن باشد. هر آنچه را که رسولخدا و ائمه هدی؟عهم؟ در این دنیا میخوردند و اکنون امام زمان صلوات الله علیه در این دنیا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 271 *»
میل میفرمایند، میدانیم که حلال محض است. میدانیم از اموری است که ریشهاش بهشتی و از بهشت است.([40]) مرکز حلال، بهشت است. آنقدر ایشان لطافت دارند و لطافتشان در آنچه میخورند مؤثر است که به محض آنکه میخورند، همان لقمه نان یا آبی که میآشامند، هنوز وارد معده یا وارد خون مطهرشان نشده یا داخل در خون مطهرشان که میشود، لطافتش بهشتی میشود، اصلاً بهشتی و به لطافت بهشت میشود.
خون چه کسی میشود؟ خون و روح بخاری معصوم کلی میشود که چه روح بخاری لطیفی است! فراهمشدن آنقدر لطافت، به طولکشیدن هم احتیاج ندارد. بلکه عرض میکنم: تا دست معصوم به لقمه نان میرسد، این تأثیر در آن لقمه نان پیدا میشود؛ زیرا اگر همان لقمه نان را به کسی عنایت و لطف کند، به کسی بدهد و او بخورد، چون بدن مطهّرش اکسیر است، برای همان لقمه نان لطافتی فراهم شده که تا میخورد، شفاء، دواء، نور، علم، تقوی، ایمان و نجات از آتش است.([41]) حتی اگر ظرف آبی را به کسی عنایت کنند، نظرشان اکسیر است، تا چه برسد به دست مبارک یا نیمخورده مبارک یا سایر امورشان.
پس همین که این لقمه نان یا جرعه آب در وجود مبارک او قرار میگیرد، بهشتی است. اصلاً همان، در اثر آن لطافت به لطافت بهشتی و بلکه فوق بهشت میرسد. فوق لطافت آن اعلا اعلای بهشت میشود. چه بگویم؟! آن لقمه نان بهطوری میشود که مشیت کلی الهی به همان روح بخاری تعلق میگیرد. ولایت مطلق الهی به آن روح بخاری تعلق میگیرد. مرکز جمیع اسماء و صفات الهی میشود. بلکه فوق این سخنان، مظهر مُسمّای به جمیع اسماء و صفات میشود. یعنی میشود موصوفبودن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 272 *»
و موصوفیّت خدا به جمیع اسماء و صفات. از تعبیرآوردن عاجزیم. پس فرق نمیکند حالا به شکل خون یا روح بخاری یا آب دهان مبارکش یا به شکل نطفه مطهرش باشد.
آنقدر این بزرگواران طاهر و مطهرند که اجازه دارند با حالت جنابت در مسجد النبی؟ص؟ بهسر ببرند. داخلشدن در آن مسجد به حال جنابت بر دیگران حرام است، اما آن بزرگواران آزادند.([42]) در همه حال حرمتی بر آنها نیست. این چیست و چه امری است؟! حَجّام، حجامتکننده، خون مطهرش را سر کشید. فرمودند: دیگر این کار را نکن. نفرمودند چرا حرام خوردی؟ خون حرام است. نفرمود، بلکه چرا بیاجازه خوردی؟ فرمود: دیگر این کار را نکن، ایّاک انتعود لمثل هذا.([43]) همینطور سایر امور.
اگر دستورات شرعی را بهحسب ظاهر اجراء کنند، از جنابت غسل بفرمایند و مثلاً پس از تخلی تطهیر بفرمایند، اینها رعایت ظاهر شرع است وگرنه، لطافت امور ایشان به طوری است که این مسائل اصلاً مطرح نیست. نحن لانقاس بالناس، هیچ با خلق مقایسه نمیشوند.
و انا من ذلک النور اَعْلَمُ ما کان و ما یکون و ما لمیکن. یا اباالحسن، المؤمن ینظر بنور اللّه تعالی.([44]) من از آن نور خلقت شدهام. آنچه شده است و آنچه خواهد شد و میشود و آنچه نشده است را میدانم. دیگر چه چیزی باقی میماند؟ بعد چون حضرت فاطمه زهرا در مقامی هستند که امیرالمؤمنین گوش میدهند و ایشان میگویند، فرمودند: مؤمن به نور خدا نگاه میکند. میخواهند بفرمایند نوکرانم مثل سلمان و ابوذر و کاملان شیعه در هر وقت به نور خدا نظر میکنند. کاملانی که اکنون در محضر امام زمان صلوات الله علیه بهسر میبرند. نقباء ثلاثین، سیگانه، و همینطور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 273 *»
هفتاد نفر نجباء که به اذن امام؟ع؟ در اطراف شهرها متفرقند و دست امام؟ع؟ در اجراء امور و خواستههای آن حضرتند، محل علم و حُکم امامند، ایشان همه به نور خدا نظر میکنند.
نور خدا یعنی نور امامشان. نور امام و علم امام، نور خدا است. خدا را نوری نیست مگر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟. مؤمن به نور خدا نگاه میکند؛ یعنی وقتی کاملانی که نوکران حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ باشند، امور را ببینند، دیگر فاطمه زهرا؟عها؟ جای خود دارند. همینطور سایر مسائلی که از آنها در این زمینه گفتگو شده است.
روایاتی درباره ولادت حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ رسیده است. از جمله حدیث مفصّلی است که مرحوم مجلسی از امالی شیخ صدوق؟رح؟ نقل میکند. مفضّل بن عمر میگوید: «قلت لابیعبداللّه الصادق؟ع؟: کیف کان ولادة فاطمة؟عها؟؟» خدمت امام صادق؟ع؟ عرض کردم: ولادت فاطمه زهرا؟عها؟ چگونه بود؟ حدیث کمی طولانی است و اجمالش را هم دیشب شنیدید. آن مقداری که فعلاً میخواهیم متمسک بشویم و استشهاد کنیم برای این مرتبه مثالی در بحث ما است. بدن مثالی و برزخی واقعاً الآن لطیف همین جسم است و از جسمبودن هم خارج نمیشود. ولی در کسانی مثل معصومین؟عهم؟ چون این مرتبه ظاهری غلیظ نیست و ترکیب ضعیف ندارد، بلکه در نهایت لطافت است، در نتیجه این آثار از آن ظاهر است و بروز میکند.
فقال: نعم، امام صادق؟ع؟ فرمودند: بسیار خوب، کیفیت ولادت فاطمه را میخواهی بشنوی؟ میگویم. انّ خدیجة لمّا تزوّج بها رسولاللّه؟ص؟، هَجَرَتْها نِسوةُ مکّة. وقتیکه خدیجه همسر رسولخدا؟ص؟ شد، زنان مکه از آن حضرت دوری جستند. فکنّ لایدخُلْنَ علیها و لایسلّمن علیها و لایَـتْرُکْنَ امرأة تدخل علیها. خودشان به دیدن خدیجه نمیرفتند، سلام بر او نمیکردند و نمیگذاردند زنی هم به دیدن خدیجه برود. فاستَوْحَشَتْ خدیجة لذلک، خدیجه؟عها؟ در وحشت بودند. انسان اُنس، اَنیس و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 274 *»
مأنوس میخواهد ولی آنها نمیگذاشتند. ایشان دلگیر بودند ولی وحشت و اضطراب و دلگیری خدیجه از تنهایی و نگرانی بر خودش نبود. و کان جزعها و غمّها حذراً علیه؟ص؟، بیشترِ نگرانیها و غم و غصههایش، برای وجود مبارک رسولخدا؟ص؟ بود که مبادا بر ایشان صدمهای وارد شود. فلمّا حَمَلَتْ بفاطمة، کانت فاطمة؟عها؟ تحدّثها من بطنها و تُصَبِّرها، وقتیکه به حضرت فاطمه زهرا حامله شد، فاطمه؟عها؟ در شکم مادر با مادر سخن میگفت. البته موقعش معیّن نشده است. نوعاً کسانیکه توضیح میدهند یا معنی و تفسیر میکنند میگویند جنین بودهاند، ولی از اول انعقاد نطفه، نامش جنین است. دقت نمایید که لطافت این نطفه چقدر است که آن مقام و رتبه مثالی در این نطفه فعّال است که سخن میگوید و سخنش به گوش مادر میرسد!
اگر یک جنین بخواهد حرف بزند، بر فرض بدنش هم کامل شده باشد یعنی جنین نُهماهه حسابش کنیم، آخر این لبها و دهان که بخواهد حرف بزند، هوا و تنفس میخواهد، باز و بستهشدن میخواهد. میدانیم هنوز این مجاری در جنین به حرکت درنیامده است. پس با این بدن عنصری نبوده است، بلکه این بدن عنصری مظهر آن رتبه مثالی شده که لطیف همین بدن است. آنقدر فعّال بوده که نه تنها در دورانی که ساختمان بدن جنین حضرت فاطمه درست شده بوده است، بلکه از اول انعقاد نطفهاش در رحم خدیجه؟عها؟ با مادر سخن میگفت. او را تسلّی میداد، به صبر میداشت و به مادر اطمینان خاطر میداد.
و کانت تکتم ذلک من رسولاللّه؟ص؟، خدیجه از رسولخدا؟ص؟ پنهان میکرد. فدخل رسولاللّه یوماً، فسمع خدیجة تحدّث فاطمة؟عها؟، روزی رسولالله وارد شدند شنیدند که خدیجه با حضرت فاطمه سخن میگوید. فقال لها: یا خدیجة، من تحدّثین؟ فرمودند: با چه کسی سخن میگویی؟ قالت: الجنین الذی فی بطنی یحدّثنی و یؤنسنی. عرض کرد: این فرزندی که در شکم و رحمم است، با من سخن میگوید و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 275 *»
مرا اُنس میدهد. قال: یا خدیجة، هذا جبرائیل یخبرنی انّها اُنثی و انّها النسلة الطاهرة المیمونة و انّ اللّه تبارک و تعالی سیجعل نسلی منها و سیجعل من نسلها ائمّة و یجعلهم خلفاء فی ارضه بعد انقضاء وحیه.([45]) فرمودند: ای خدیجه، الآن جبرئیل به من خبر میدهد که این جنین دختر است. نسلی پاکیزه و با میمنت است. خدا نسل مرا از او قرار میدهد و بعد از رفتن من از دنیا، خلفاء خود و ائمه را از نسلش قرار میدهد.
بعد حضرت صادق؟ع؟ جریان ولادت را ذکر میفرمایند که شنیدیم. خدا نگهدار همه برادران متعلّم باشد و خدا برای نشر امر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و احیاء فضائل ایشان توفیق به همه عنایت بفرماید.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 276 *»
مجلس 18
(شب دوشنبه 21 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r نشانههایی از عالم هورقلیا در این عالم
r معجزهها و کرامتها: ید بیضاء، سنگ حضرت موسی؟ع؟، غذای
بهشتی حضرت مریم ؟عها؟
r در تاریخ زندگی حضرت فاطمه؟عها؟ از این امور بسیار بوده است
r حدیث امام باقر؟ع؟ درباره غذایی در خانه حضرت فاطمه؟عها؟
r اعتدال و بقاء بدنهای معصومین؟عهم؟
r حدیث امام باقر؟ع؟ درباره کیفیت ورود حضرت فاطمه؟عها؟ به عرصه
محشر و شفاعت آن بزرگوار
r ما باید اسباب شفاعت را برای خود در همین دنیا و در میان اهل ایمان
فراهم نماییم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 277 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در این مسأله که برای آن به بعضی از آیات و احادیث استشهاد میکردیم، مشکل و مطلبی به ذهن میخورد. آن مطلب این است که چطور عالم هورقلیا به این عالم ظاهر تعلق میگیرد و آثاری از آن مرتبه در این عالم ما دیده میشود؟
میدانیم که گفتهاند: اسفل و پایین عالم هورقلیا همین صورتها و شکلهایی است که در اجسام صیقلی مشاهده میشود، مثل صورت در آئینه. فرمودهاند: آنها پایینترین مرتبه از مراتب عالم هورقلیا است که به این عالم تعلق گرفته است. وقتیکه مصلحت باشد و اقتضاء کند که امری از مراتب عالم هورقلیا را به این عالم تعلق دهند، اشیاء و موجودات عالم هورقلیا به اشیاء این عالم تعلق میگیرند. البته این تعلق با اسباب است و بیاسباب نیست. اجسام این دنیا را مقداری باید لطیف کنند، همچنین امور عالم هورقلیا را مقداری باید غلیظ کنند تا مناسب یکدیگر شوند. آنگاه امری از امور عالم هورقلیا به این عالم تعلق بگیرد و آثارش در اینجا ظاهر شود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 278 *»
نمونه بسیار روشنش، خود بدنهای مطهر معصومین؟عهم؟ است. در اثر لطافتی که برای آن بدنها فراهم میشود، مرتبه هورقلیایی ایشان به این بدن ظاهری تعلق میگیرد و آن آثار از همین بدن ظاهری بروز میکند. نوع معجزات و کراماتی که از معصومین؟عهم؟، انبیاء و همینطور بزرگان سر میزده، همه به همین کیفیت بوده است. با اسباب و جهاتی که برای ما روشن نیست، اجسام این عالم را تلطیف میکردند و امور عالم هورقلیا را در این اجسام ظاهر میساختند.
خداوند نمونههایی را ذکر میفرماید که از آنها «ید بیضاء» است که برای حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام مشهور است.([46]) همینطور آن سنگی که همراه ایشان بود، عصای خود را بر آن میزدند و دوازده چشمه در آن سنگ فراهم میشد. دوازده قبیله و طایفه بنیاسرائیل از آن خوراکی و آشامیدنی استفاده میکردند.([47])
همینطور درباره حضرت مریم است که نوعاً در نزد ایشان غذا حاضر بود. هرگاه زکریاء که متصدی و کفیل ایشان بود بر ایشان وارد میشد، میدید که در نزد ایشان غذا حاضر است. میگفت: اَنّی لکِ هذا ؟([48]) این غذا برای شما از کجا آمده است؟
این نوع امور همه به همین قسمت مربوط میشود. معصومین؟عهم؟، اولیاء و کاملان روی مصلحت و اقتضاء زمان، مکان، افراد و جهات، امور عالم هورقلیا را به این عالم و اشیاء ظاهر تعلق میدادند. در بدنهایشان هم همینطور. بدنِ غلیظِ دنیایی بهحسب اقتضاء این عالم باید غلیظ باشد. آثار هورقلیایی از قبیل سیر و حرکت بسیار سریع به طوری که این چشم ظاهری قادر بر احساس و ادراک آن نباشد، نباید در این بدن ظاهر شود. همینطور جهات دیگر را بهحسب اقتضاء اعجاز یا سایر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 279 *»
امور، در این بدن ظاهری جاری میکردند و از آن ظاهر میساختند.
البته برای معصومین ما؟عهم؟ این بدن دنیایی اصلاً و به هیچوجه حجاب نبود. آنقدر بدنهای دنیایی چهارده معصوم؟عهم؟ لطیف بود که نه تنها برای مرتبه هورقلیایی ایشان بلکه برای جمیع مراتب ایشان حجاب و مانع نبود. مراتب عالی ایشان از همین بدن، ظاهر بود و افعال خود را از همین بدن ظاهر میساخت. البته اقتضاء و لوازم این بدن را هم داشت، ولی بهطوری که این اقتضاها و لوازم بر مراتب دیگر ایشان حاکم نبود.
در زندگانی حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ از این امور بسیار دیده میشد. با آنکه بهحسب ظاهر این امور از ایشان کمتر باید ظاهر شود. چون در میان خانه و در تعیّن زنانگی بودند پس این جهات از ایشان کمتر میبایست ملاحظه شود و دیگران ببینند. ظهور چنین اموری از ایشان برای آن بود که مقام آن خاتون بزرگوار را نشان بدهند که این تعیّن زنانگی برایشان یک تعین اصیل نیست. همچنین آشکار سازند که تعیّنی نیست که این حقیقت را با حقیقتهای سایر معصومین؟عهم؟ بیگانه کرده باشد بهطوری که از نظر مقامات و شئونات، غیر از آن بزرگواران باشند. بلکه از نظر طینت و حقیقت و نور یکسان بودند.
برای نشاندادن این امر و تا اندازهای معرفی ایشان، گاهگاهی این امور از ایشان دیده میشد. حتی خود رسولالله؟ص؟ یا امیرالمؤمنین؟ع؟ به شکلهای مختلف به صحابه انتخاب شده مثل سلمان، عمّار، مقداد، مثل جابر بن عبدالله انصاری نشان میدادند. بهخصوص اینگونه افراد برای نشاندادن بعضی از امور و جهات که لازم بود ببینند، بدانند و بر مطلب واقف شوند، انتخاب میشدند.
از آن بزرگوار اموری ظاهر میشد که تقریباً همین مطلب را میرساند. آن بزرگوار امور و اشیاء عالم هورقلیا را به این بدن ظاهری تعلق میداد. از بدن مطهرش آثار عالم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 280 *»
هورقلیا و مراتب بالاتر ظاهر میشد و تجلیات و اعجاز میفرمود. این قبیل امور همه برای همین بود که دیگران بدانند مقام ایشان مثل سایر ائمه هدی؟عهم؟، مقام عصمت کلی و ولایت مطلق است. مثل سایر معصومین؟عهم؟ است و در حقیقت و طینت و نور با ایشان یکسان است.
از جمله به مناسبت ایام ولادت حضرت، این حدیث شریف را میخوانیم. نمونهای است از تعلقدادن امری از امور عالم هورقلیا به این عالم ظاهر و در این اشیاء ظاهری. حدیث در کتاب اصول کافی از جابر است که از حضرت باقر؟ع؟ نقل میکند که فرمود: قال النبی؟ص؟ لفاطمة: یا فاطمة، قُومیٖ فَاخْرِجیٖ تلک الصَحْفَةَ. رسولخدا؟ص؟ در منزلشان به حضرت فاطمه زهرا دستور دادند که از جا برخیز و آن ظرف را بیاور. فقامت فَاخرَجَتْ صَحْفَةً فیها تَریدٌ و عُراقٌ یَفُورُ. حضرت برخاست و ظرفی را آورد که در آن غذایی بود که از گوشت فراهم شده بود و در حال جوشیدن بود. میجوشید و فوران داشت به تعبیر ما آبگوشت. فأکل النبی؟ص؟ و علی و فاطمة و الحسن و الحسین؟عهم؟ ثلاثةعشر یوماً. از همین ظرف و غذا، رسولخدا، امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین؟عهم؟ سیزده روز خوردند. ثمّ انّ امّایمن رأت الحسین معه شیء. بعد از آن در روز سیزدهم بود که اُماَیمن امام حسین؟ع؟ را دید که غذایی میل میفرمایند. فقالت: من این لک هذا ؟ پرسید: این غذا از کجاست؟ قال: انّا لنأکله منذ ایّام. امام حسین فرمودند: ما چند روز است از این غذا میخوریم.
فاَتَتْ امّایمن فاطمة؟عها؟ فقالت: یا فاطمة، اذا کان عند امّایمن شیء فانما هو لفاطمة و لولدها و اذا کان عند فاطمة شیء فلیس لامّایمن منه شیء. او به اصطلاح نزد حضرت زهرا گله کرد، عرض کرد: وقتیکه در نزد امایمن غذایی، چیزی باشد، مال فاطمه و فرزندان فاطمه است؛ یعنی حضرت برمیدارد برای شما میآورد و به شما میدهد. اما وقتیکه نزد فاطمه غذایی باشد امایمن چیزی از آن را نباید ببیند یا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 281 *»
بهرهای از آن داشته باشد. فاخرجت لها منه فاکلت منه امّایمن و نَفِدَتِ الصحفة. حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ از آن غذا نزد امایمن آوردند. امایمن شروع کرد به خوردن و با خوردن ایشان، غذا تمام شد. فقال لها النبی؟ص؟: اما لولا اَنّکِ اَطْعَمْتِها لَاَکَلْتِ منها انتِ و ذرّیتُکِ الی انتقوم الساعة. رسولخدا؟ص؟ فرمودند: اگر شما این غذا را به امایمن نداده بودید، خودتان و ذریهتان تا روز قیامت از آن میخوردید. ثمّ قال ابوجعفر؟ع؟: و الصحفة عندنا، یَخْرُج بها قائمنا؟ع؟ فی زمانه.([49]) امام باقر؟ع؟ فرمودند: الآن آن ظرف در نزد ما است و همینطور به قائم ما صلوات الله علیه به ارث میرسد. ایشان در دوران خود، آن ظرف را ظاهر میسازند.
سنگ حضرت موسی هم در نزد ایشان است.([50]) همینطور از این قبیل نمونهها بسیار است. مهمان میآمدند و حضرت فاطمه؟عها؟ با آنکه در منزلشان غذا نبود، غذا میآوردند.([51]) همه اینها اظهار امور و اشیاء عالم هورقلیا در این عالم ظاهر است. معلوم است که دوامِ این امور، همان دوامِ عالم هورقلیا نسبت به این عالم است. بقاء و قوّت همه اینها بهطوری است که با این عالم قابل مقایسه نیست. اگر از نظر زمان حساب کنیم، معلوم است که زمانِ عالم دنیا در برابر عالم برزخ یک آن و کمتر از آنْ است. از نظر قوه یا استمرار هم که حساب کنیم، همینطور است.
پس هیچ منافاتی ندارد که بعضی از اشیاء این عالم را تلطیف کنند و به آنها از اشیاء عالم هورقلیا تعلق دهند. چون لطیف شده است پس دوام و بقاء و همینطور قوه پیدا کند. رنگش رنگی شود که تقریباً هیچ با رنگهای این عالم مطابق نباشد. همینطور مزهای پیدا کند که با مزههای این عالم مطابق نباشد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 282 *»
تمام مزههای این عالم در نزد آن مزه، بیمزگی باشد. اینطور امور در احادیث فراوان رسیده است و الحمدلله زیاد شنیدهایم. با توجه به همین مسأله، این امور هم الحمدلله حل و روشن میشود.
از جمله، اموری است که به بدنهای مطهر خود ائمه؟عهم؟ مربوط است. میگوییم آن بدنها اگر کشته یا مسموم نشوند، برایشان در این عالم فناء نیست. بهحسب این عالم برایشان مرگ و حتی مریضی نیست. علتش همین است که بدنها لطیف و مراتب هورقلیایی ظاهر است. پس بقاء و طول عمر مسأله مهمی نیست. هزار سال چیست؟ اگر بدنی به این لطافت باشد و خدا آن را از اول دنیا خلقت کند، تا آخر دنیا قابل ادامه است. همچنین قوه و دیدن و شنیدن و سایر امورش فوقالعاده میشود.
پس اگر در این عالم، هویتی قدری لطیف شود که از هورقلیا به آن تعلق بگیرد و آثار هورقلیایی از آن ظاهر گردد، اینطور میشود. حتی اموری که از کسانى که قدري رياضت مىکشند دیده میشود، همینطور است، و بهقدر ریاضتکشیدن، همان مرتبه هورقلیایی خود را تقویت نسبی میکنند. با خوراک بسیار کم و با بدنی ضعیف و نحیف، در همین عالم اموری را میتوانند اظهار کنند که تقریباً غیر عادی است. مخصوصاً اگر ریاضت از طریق شریعت و به رضایت معصومین؟عهم؟ باشد. بهخصوص اگر شخصی از کاملان باشد که خودش بداند چه میکند و چطور خود را تلطیف میکند، دیگر این امر معلوم است.
درباره شیخ بزرگوار است که غذایشان در شبانهروز به یک فنجان قهوه رسیده بوده است و همان موقع میفرمودند احساس میکنم که اگر بخواهم میتوانم درختی را با دست از ریشه بیرون بکشم.([52]) البته اینها اموری است که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 283 *»
بهحسب این رتبه دنیایی بیان میفرمایند. یعنی در همین بدن ضعیف و نحیف که خوراکش اینقدر شده است، آثار هورقلیایی به این اندازه و اینطور و بالاتر از این میتواند ظاهر شود.
چون روز ولادت بوده است، این حدیث شریف را که در تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی است میخوانم. عرض کردهام که از تفاسیر معتبر شیعه است. حدیث را به شکل مُعَنعَن ذکر میکند یعنی همه راویان ذکر میشوند تا آنکه حدیث به امام صادق؟ع؟ میرسد. حضرت فرمودند: قال جابر لابیجعفر؟ع؟: جعلت فداک یا ابن رسولاللّه، حَدِّثْنی بحدیث فی فضل جدّتک فاطمة اذا انا حَدَّثْتُ به الشیعة فَرِحُوا بذلک. جابر خدمت امام باقر؟ع؟ عرض کرد: فدای شما شوم آقا یا ابن رسولالله، در فضل جدهتان حضرت فاطمه؟عها؟ حدیثی به من بفرمایید که وقتی برای شیعیان نقل کنم، به آن خرسند شوند. قال ابوجعفر؟ع؟: حدَّثَنی ابی عن جدّی عن رسولاللّه؟ص؟ قال: اذا کان یومُ القیامة نُصِبَ للانبیاء و الرسل منابر من نور، فیکون منبری اعلی منابرهم یوم القیامة. ثمّ یقول اللّه: یا محمّد، اخطُبْ. فَاَخْطُب بخطبة لمیَسْمَع احد من الانبیاء و الرسل بمثلها. حضرت باقر فرموند: پدرم برای من از جدم از رسولخدا؟ص؟ حدیث کرد که فرمود: روزی که قیامت شود، برای انبیاء و رسل منبرهایی از نور نصب میشود و در روز قیامت منبر من از همه منبرها بالاتر است. خدا میفرماید: ای محمّد، خطبه بخوان. پس خطبهای میخوانم که هیچیک از انبیاء و رسل مثل آن را نشنیدهاند.
ثمّ یُنْصَب للاوصیاء منابر من نور و ینصب لوصیّی علی بن ابیطالب فی اوساطهم منبر من نور فیکون منبره اعلی منابرهم. ثمّ یقول اللّه: یا علی، اخطب. فیَخْطُب بخطبة لمیسمع احد من الاوصیاء بمثلها. بعد برای اوصیاء هم منبرهایی از نور نصب میشود. برای وصی من علی بن ابیطالب؟ع؟ در وسط آن منبرها منبری از نور نصب میشود که منبر او از همه منبرها بالاتر است. بعد خدا میفرماید: ای علی، خطبه بخوان. علی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 284 *»
هم خطبهای میخواند که هیچیک از اوصیاء مثل آن را نشنیده باشند. ثمّ یُنْصَب لاولاد الانبیاء و المرسلین منابر من نور فیکون لابنی و سِبْطَیَّ و رَیحانَـتَیَّ ایّام حیاتی منبر من نور. ثمّ یقال لهما: اخطبا. فیخطبان بخطبتین لمیسمع احد من اولاد الانبیاء و المرسلین بمثلها. بعد برای فرزندان انبیاء و مرسلین منابری از نور نصب میشود. برای دو فرزند، دو سبط و دو ریحانه من در دوران حیاتم، منبری از نور نصب میشود. به آن دو یعنی امام حسن و امام حسین؟عهما؟ گفته میشود که خطبه بخوانید. پس به دو خطبه خطبه میخوانند که هیچیک از اولاد انبیاء و مرسلین مثل آن را نشنیده باشند.
ثمّ ینادی المنادی و هو جبرئیل؟ع؟: این فاطمة بنت محمّد؟ص؟؟ این خدیجة بنت خویلد؟ این مریم بنت عمران؟ این آسیة بنت مُزاحِمٍ؟ این امّکلثوم امّ یحیی بن زکریّا؟ منادی یعنی جبرئیل، حضرت فاطمه و حضرت خدیجه و مریم و آسیه و امکلثوم مادر حضرت یحیی را صدا میزند که اینها کجا هستند؟ فیقمن. پس ایشان برمیخیزند. فیقول اللّه تبارک و تعالی: یا اهل الجمع، لمن الکرم الیوم؟ بعد خداوند میفرماید: ای اهل قیامت که در عرصه قیامت جمع شدهاید، امروز کرم از آنِ کیست؟ کرم، بخشش، عنایت، فضل مال کیست؟ فیقول محمّد و علی و الحسن و الحسین: للّه الواحد القهّار. رسولخدا، امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین در جواب خدا عرض میکنند: کرم امروز مال خداوند یکتای قهّار است. فیقول اللّه تعالی: یا اهل الجمع، انّی قد جعلت الکرم لمحمّد و علی و الحسن و الحسین و فاطمة. خدا میفرماید: ای اهل قیامت، من امروز کرم را برای محمّد و علی و حسن و حسین و فاطمه قرار دادم. یعنی کرَم من ایشانند، مظاهر کرم من و خود کرم من هستند. یا اهل الجمع، طَأطِئوا الرءوس و غُضُّوا الابصار فانّ هذه فاطمة تسیر الی الجنّة. بعد خدا میفرماید: ای اهل قیامت، سرها را پایین بیفکنید و دیدهها را فرواندازید که فاطمه به طرف بهشت میخواهد حرکت کند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 285 *»
فیأتیها جبرئیل بناقة من نُوقِ الجنّة مُدَبَّجة الجَنْبَیْنِ، خِطامُها من اللؤلؤ المُخْفِق الرَطْب، علیها رَحْلٌ من المَرْجان. فتناخ بین یدیها فتَرْکَـبُها فیبعث الیها مائة الف ملک فیسیرون علی یمینها و یبعث الیها مائة الف ملک فیسیرون علی یسارها و یبعث الیها مائة الف ملک یحملونها علی اجنحتهم حتّی یسیرونها علی باب الجنّة. جبرئیل ناقهای از ناقههای بهشت میآورد که دو طرفش به دیباج زینت داده شده و افسارش از لؤلؤ نورافشان تازه است. بر روی آن ناقه، رحل و به اصطلاح، محل نشستن، از مرجان است. ناقه در نزد حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ زانو فرود میآورد و حضرت بر آن ناقه سوار میشوند. وضع ناقهای که از اعمال حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ فراهم شده باشد، معلوم است. وقتی این زینتها اعمال آن بزرگوار باشد، چه کسی میداند که آن ناقه و این امور چیست؟ صدهزار ملک برانگیخته میشوند یا خدا برمیانگیزد که بر طرف راست حضرت فاطمه حرکت میکنند. همینطور صدهزار ملک طرف چپ حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ و صدهزار ملک ناقه حضرت را بر بالهای خود مینهند تا آنکه ایشان را بر در بهشت میآورند.
فاذا صارت عند باب الجنّة، تلتفت. فیقول اللّه: یا بنت حبیبی ما التفاتُک و قد اَمرتُ بک الی جنّتی؟ حضرت به درب بهشت که میرسند التفات میفرماید و صورت خود را برمیگرداند و پشت سر خود را نگاه میفرماید. خدا میفرماید: ای دختر حبیبم، این التفات و توجه تو برای چیست؟ من که دستور دادم داخل بهشت شوی. فتقول: یا ربّ، احببت انیُعْرَف قدری فی مثل هذا الیوم. عرض میکند: دوست دارم که ارزشم در چنین روزی شناخته شود. یعنی اهل محشر مرا بشناسند. فیقول اللّه: یا بنت حبیبی، ارجعی فانظری من کان فی قلبه حبّ لک او لاحد من ذرّیّتک، خذی بیده فادخلیه الجنّة. خدا میفرماید: ای دختر دوست و حبیب من، برگرد و نگاه کن، در دلِ هر کس محبت تو یا محبت یکی از ذریه تو است، دست او را بگیر و داخل بهشت کن. قال
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 286 *»
ابوجعفر: واللّه یا جابر، انّها ذلک الیوم لَـتَلْتقِطُ شیعتها و محبّیها کما یَلتَقِطُ الطَیْرُ الحَبَّ الجیّد من الحبّ الرَدِیّ. امام باقر؟ع؟ سوگند یاد میفرمایند: به خدا سوگند ای جابر، در آن روز حضرت شیعیان و دوستان خود را برمیچینند، همانطور که پرنده دانههای خوب را برمیچیند و از دانههای بد جدا میکند. معلوم است که اینها دیگر شیعیان کاملند. حضرت فاطمه زهرا3شیعیان کامل خود از انبیاء و غیر انبیاء را شفاعت میکند.
فاذا صار شیعتها معها عند باب الجنّة، یُلْقِی اللّه فی قلوبهم انیلتفتوا. وقتیکه شیعیان حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ بر در بهشت اجتماع میکنند و میخواهند داخل شوند، خدا در دلهای آنها میاندازد که باز گردند و نگاه کنند. فاذا التفتوا، فیقول اللّه عزّوجلّ: یا احبّائی ما التفاتکم؟ و قد شفَّعتُ فیکم فاطمة بنت حبیبی. خدا میفرماید: ای دوستانم التفات شما برای چیست؟ چرا توجه میکنید و برگشتهاید و نگاه میکنید؟ من که درباره شما فاطمه دختر حبیبم را شفیع قرار دادم. یعنی شفاعتش را برای شما پذیرفتهام. فیقولون: یا ربّ، احببنا انیعرف قدرنا فی مثل هذا الیوم. عرض میکنند: خدایا، ما هم دلمان میخواهد که ارزش ما در مثل امروز شناخته بشود. فیقول اللّه: یا احبّائی، ارجعوا و انظروا مَنْ اَحَبَّکم لحبّ فاطمة، انظروا من اطعمکم لحبّ فاطمة، انظروا من کساکم لحبّ فاطمة، انظروا من سقاکم شربة فی حبّ فاطمة، انظروا من رَدَّ عنکم غیبة فی حبّ فاطمة، خذوا بیده و ادخلوه الجنّة. آنگاه خدا میفرماید: ای دوستانم، برگردید و نگاه کنید، هر کس شما را برای دوستی فاطمه دوست داشته است؛ نگاه کنید هر کس به شما برای خاطر دوستی فاطمه طعام داده است؛ بنگرید هر کس شما را برای خاطر دوستی فاطمه پوشانیده است؛ ببینید هر کس شما را در راه دوستی فاطمه آب آشامانیده است؛ ببینید آن کسیکه از شما غیبتی را برای محبت فاطمه زهرا؟عها؟ رد و برطرف کرده است؛ یعنی دیگران غیبت شما را میکردهاند، آنها رد غیبت شما کردهاند. دست او را بگیرید و داخل بهشت کنید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 287 *»
دیگر شیعیان ناقص به برکت همین کارها که برای خاطر حضرت فاطمه زهرا با یکدیگر میکنند، نجات مییابند. بهخصوص احسان به یکدیگر، احسان به بزرگان دین و احسان به حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ است. اینها اسباب و وسیله برای تقرب است. ما اسباب شفاعت را در بین خودمان باید فراهم کنیم. ما که دستمان به بزرگان نمیرسد تا احسان و اطعام کنیم، اسباب شفاعت را در بین خود برادران باید فراهم کنیم. ما اگر برادری را به خاطر حضرت فاطمه زهرا پوشانیدیم، مثل آن است که بزرگ دین را پوشانیدهایم. برادری را به خاطر محبت حضرت فاطمه زهرا اطعام کردیم، مثل آن است که بزرگان دین را احسان و اطعام کردهایم. برادری را آب آشامانیدیم، مثل آن است که بزرگ دینی را آب آشامانیدهایم. همه اینها در امر اُخوّت است. خلاصه، شیعیان ناقص را به همین امور شفاعت میکنند. دیگر چه کسی در محشر باقی میماند؟
قال ابوجعفر: واللّه، لایبقی فی الناس الّا شاکّ او کافر او منافق. دیگر همه شیعیان ناقص شفاعت میشوند. حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: باقی نمیماند مگر کسیکه در امر ولایت و فضائل این بزرگواران شک داشته باشد یا کافر یا منافق باشد که در دل ایمان نیاورده ولی به ظاهر اظهار ایمان میکرده است. اینها باقی میمانند که شفاعت نمیشوند و اهل جهنم هستند. شفاعت بزرگان دین، به برکت همین امور شامل حال بقیه شیعیان ناقص میشود. فاذا صاروا بین الطبقات، نادوا کما قال اللّه تعالی: «فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم». فیقولون: «فلو انّ لنا کرّةً فنکونَ من المؤمنین». قال ابوجعفر؟ع؟: هیهات هیهات، مُنِعوا ما طَلَبوا و لو رُدُّوا لعادوا لما نُهُوا عنه و انّهم لکاذبون.([53]) بعد میفرمایند: وقتیکه آن شاک و کافر و منافق در بین طبقات آتش و درکات نیران قرار میگیرند، صدایشان همانطور که خدا حکایت میکند بلند است. میفرماید: میگویند چه شد؟ نه برای ما شفاعتکنندگانی است و نه هم دوست مهربانی.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 288 *»
میدانیم شفاعتکننده یعنی محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و دوست مهربان هم بزرگانند. دست آنها نه به دامان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ میرسد، نه به دامان بزرگان دین. فقط شیعیان ناقص نجات مییابند که اهل همین احسانها هستند. زیرا شیعه که بود، هرچه هم که ایمانش ضعیف باشد، اولیاء و آقایانش را دوست دارد. وقتیکه دید این رفیق و برادرش هم دوست دارد، به خاطر محبت به اولیاء به او احسان و از او احترام میکند. دستکم، تقدم بر سلام میجوید. همین اندازه تقدم بر سلام، احترام و خضوع، محبت و دعاء از اسباب شفاعت است. هیچ کاری که از او بر نیاید، همین قدر که درباره برادر مؤمنش دعاء کند یا او را که ببیند خوشحال شود و سایر امور، همه از اسباب تقرب و نجات میشود.
آنها میگویند: برای ما شفاعتکنندگانی نیستند، ما صدیق و دوست مهربانی نداشتیم. بعد میگویند: ای کاش ما برمیگشتیم، آنوقت از مؤمنان بودیم. ما هم به مقامات رکن رابع اقرار میکردیم، ما هم در برابر فضائل تسلیم میشدیم، ما هم به ولایت اعتراف میکردیم و از این قبیل مطالب اظهار میکنند.
این خواهشها همه دروغین است. از آنچه طلب میکنند، منع میشوند؛ یعنی به خواستههاشان رفتار نمیشود و برنمیگردند. میفرماید: چون خدا میداند. درست است که آنها را برنگردانده است که ببیند چه میشود ولی آخر هر شب برگشتند، هر شب خوابیدند، مُردند و صبح باز به همان عناد و لجاج و کفر و الحاد برگشتند. ادامه دادند، معلوم است که این کافر دیگر از کفرش نمیخواهد برگردد. پس به همین علت فرموده است: و لو رُدُّوا لعادوا لما نُهُوا عنه و انّهم لکاذبون، اگر اینها به دنیا برگردانده شوند، به همان که از آن نهی شده بودند برمیگردند. همین حرف را هم که اگر برگردیم مؤمن خواهیم بود، دروغ میگویند.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 289 *»
مجلس 19
(شب چهارشنبه 23 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r برای شناخت مرتبه هورقلیایی از مباحث مربوط به عالم برزخ
میتوان کمک گرفت
r نحوه ارتباط روح (مراتب هفتگانه) با بدن
r ادراک و احساس کار روح است
r تعلق روح (مراتب هفتگانه) به بدن تعلق تدبیری است
r بدن در قبر به روح حیوانی زنده است، به همین جهت نعمت یا عذاب را
احساس میکند
r معنای آنکه روح در برزخ بدن مثالی دارد
r عالم مثال از نظر حکماء
r نظر شیخ بزرگوار درباره اصطلاحات حکمت رایج
r ادامه نظریه حکماء درباره عالم مثال و قیامت
r ادامه نظریه بزرگان+ درباره انسان در قیامت
r از دوره برزخ باید نگران باشیم
r گزارش رسولخدا؟ص؟ برای حضرت فاطمه؟عها؟ از تشریففرمایی آن
خاتون به صحرای محشر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 290 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
شناخت غیبت امام؟ع؟ به شناختن عالم هورقلیا و بدن هورقلیایی بستگی دارد. یکی از مسائلی که برای شناختن این مطلب به ما کمک میکند مسأله برزخ و ثواب و عقاب در برزخ است.
اشتباهی درباره برزخ رخ داده که نوعاً فکر میکنند ثوابها و عقابها فقط مخصوص روح است و روح در عالم برزخ متنعم یا معذب است. ثواب و عقابهای قبر را هم که در روایات رسیده است، بهطوری توجیه میکنند که در نهایت رابطهاش با روح میشود. از این نکته غافل ماندهاند که بدن و جسم هم در عالم برزخ متنعم یا معذب است و خواهنخواه باید دارای حیات و شعور و ادراک باشد. باید دارای قوا و مشاعر باشد، بفهمد، ببیند، بشنود، بچشد، لمس کند و همه قوا و مشاعر برایش وجود داشته باشد. همینطور که ما الآن در این عالم، تمام مشاعر و قوای ظاهری را برای بدن خودمان احساس میکنیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 291 *»
میدانیم که روح ما یعنی آن مراتب هفتگانه، فؤاد، عقل، روح، نفس، طبع، ماده و مثال در این بدنِ ما نیامده است. هر کدام از آنها در عالم خودشان هستند. عقل در عالم خودش، روح در عالم خودش، نفس در عالم خودش و مثال در عالم خودش است. ولی در این بدن و در روحی که در این بدن موجود است _ که از آن به روح حیوانی تعبیر میآوریم _ اشراقها دارند و بهوسیله آنها ادراکات مینمایند.
الآن فرض کنید با این بدن دست بر چوب و بر حریر میگذاریم، احساس میکنیم که بالنسبه، چوب خشن و حریر لطیف است. همینطور آب لطیف و خاک خشن و غلیظ است. همین ادراک و احساس در دست ما، برای روح ما است. احساس برای روح حیوانی در همین بدن ما است. عقل، نفس و سایر مراتب در آن روح حیوانی اشراق کردهاند و برای خود استخراج مثال نمودهاند. الآن این احساس و ادراک در سر انگشتان ما، مال همین روحی است که در این قرار دارد.
این نکته دقیقی است. البته بهحسب ظاهر این ادراک انطباع مییابد و مثلاً احساس با اعصابِ دست، رخ میدهد و به مغز انتقال مییابد. ولی آنطور که ما از حکمت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ استفاده میکنیم میگوییم برای روح تفاوت نمیکند. روح در همه بدن وجود دارد. آن روح بخاری که حامل روح حیوانی است در همه بدن وجود دارد. اینکه مرکز احساس و ادراک را مغز گفتهاند معنی دارد. یعنی مغز انسانی به هیئت خاصی است که خون با گردش در آن به این خصوصیت تصفیه میشود و از این خون، روح استخراج میگردد. روح حیوانی به لطافتی درمیآید که نفس یا مراتب دیگر مثل عقل در آن اشراق و از آن استخراج مثال میکنند. آنگاه افعال و آثار انسانی از این روح حیوانی و روح بخاری و از این خون ظاهر میگردد.
پس در واقع اینکه میگویند مرکز روح، مغز است، منظور این نیست که برای روح، محل تمرکز و حکومت و عرش استیلاء فقط مغز است. بلکه هماکنون همه بدن ما به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 292 *»
روح حیوانی زنده است. پس یعنی این روح بخاری یا دخانی که در مغز تصفیه میشود، به لطافتی میرسد که روح حیوانیش آنقدر لطیف میگردد که نفس و مثال انسانی از آن استخراج میشود. در نتیجه فکر و شعور و اداراکهای انسانی از آن ظاهر میگردد. پس مقصود این است که فقط با تصفیه مغزی خون، روح بخاری و روح حیوانی و این حالت و حیوانیتِ لطیف برای انسان فراهم میشود. مقصود این نیست که جای روح در مغز است. روح در همه بدن حرکت دارد و نافذ است.
پس برای روح هیچ فرق نمیکند که در دست باشد یا در چشم باشد، اما فرق در خود این آلات است. چون چشم به این هیئت و خصوصیت است و مطابق با این دستگاه، خلقت شده برای دیدن است. پس میگوییم که از چشم میبیند. اگر فرض کنیم در دست هم دستگاهی مثل چشم قرار بگیرد، آنگاه از دست هم میتوان دید.
پس الآن روح در خود دست، لطافت و غلظت و گرمی و سردی را احساس میکند. اینطور نیست که در دست انطباع بیابد و با عصب دست، در مغز، بعد در روح بخاری موجود در مغز و سپس در روح حیوانی موجود در مغز انطباع بیابد؛ آنگاه مثلاً نفس انسانی این امر را ادراک کند. اگرچه گاهی به همین شکل هم ذکر میشود. هیچ مانعی ندارد، به اینطور هم که گفته شود، مطلبی گفته میشود و هر دو درست است و هیچ با یکدیگر منافات ندارد.
اگر بگوییم الآن از دست به عصب مغزی و از اعصاب به روح بخاری منتقل شد؛ از روح بخاری به روح حیوانی و از روح حیوانی به نفس منتقل گشت و نفس با این برنامه خشونت چوب را ادراک کرد، درست است. یا بگوییم الآن همین روح موجود در دست، این غلظت و ضخامت چوب را ادراک کرد، اين هم درست است. چون الآن روح، در دست و پای ما و در چشم و گوش ما بیتفاوت موجود است. زیرا این ادراکها همان احساسهای روح حیوانی است مانند ادراک روح حیوانی حیوانات، البته با
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 293 *»
میزان تفاوتی که میان روح حیوانی انسان «النفس الحیوانیة الفلکیة» و روح حیوانی حیوانات وجود دارد.
پس الآن که این بدن به روح حیوانی زنده است، جمیع مشاعر و ادراکات برای همین بدن وجود دارد. ما میگوییم: در برزخ هم که بدن در قبر است و از مثال به بالا جدا شده و در بهشت یا در جهنم است، همه ادراکات بدن در قبر برایش محفوظ است. چون حیات و روح برایش محفوظ است، آن روحی که از بدن استخراج شده است یعنی حیات.
تقریباً این الفاظ، تودرتو شده و موجبات اشتباه را فراهم کرده است. مثلاً حیات که گفته میشود، ذهن ما دنبال آن روحی میرود که ملک قبض میکند. روحی که ملک قبض میکند عبارت است از مراتب هفتگانه که همه درهم و باهم است. آنها الآن به تعلق تدبیری به بدن تعلق دارند. آنها درون و توی بدن و جسد ننشستهاند. آنها به بدن تعلق تدبیری دارند و این بدنِ ما را تدبیر میکنند.
اگرچه این مثال خیلی ناقص است اما برای تشبیه و تنظیر و تقریب به ذهن بد نیست. مثلاً شخصی در میان دستگاهی که عهدهدار راهنمایی یک سفینه فضائی است نشسته است. یک دستگاه جلوی او است که هیچ ارتباط ظاهری با سفینه ندارد. از اینجا سیمی به سفینه کشیده نشده و سفینه در حال گردش اطراف کره ماه است و یا بر آن نشسته است. این شخص در اینجا عهدهدار تنظیم برنامههای آن است. دکمهای میزند، آن حرکت میکند، با سرعت هم حرکت میکند. با این دکمه توقف میکند، با آن دکمه کند میشود، با دکمه دیگر آن کار و… .
این شخص در اینجا است و داخل آن نیست، ولی از نظر تدبیر، بر آن احاطه دارد و آن مُحاط او است. بی آنکه این شخص با دستگاهی در سفینه داخل شده باشد، کاملاً سفینه را راهنمایی و بر آن نظارت مینماید. امورش را تنظیم میکند، مثلاً
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 294 *»
فشار هوایش را زیاد یا کم میکند، سرعتش را زیاد یا کم میکند. این ارتباط بهطور کامل نشان میدهد که او مدبّرِ آن است. حرکت آن به اراده او بستگی دارد. هر کاری که آنجا میشود، از عکسبرداری، کندن زمین و نمونهبرداری، همه اینها را او میکند. سفینه فقط یک ابزار است که خودش هیچ نمیفهمد چه میکند.
اینجا هم به شکل تنظیر در بحث همینطور است. مثال و مراتب دیگر که اگر فؤاد را هم بالفعل حساب کنیم، هفت مرتبه است. هر کدام از آنها در جای خودش است ولی با یکدیگر ارتباط و اشراق دارند. یعنی عقل در روح، روح در نفس، نفس در طبع، طبع در ماده و ماده در مثال اشراق کرده است. اگر فؤاد را هم با این مراتب بگویید هفتتا میشود.
این مراتب که در یکدیگر اشراق دارند و تدبیر میکنند، در این مثال مانند تدبیر راهنمای سفینه در آن دستگاه است. هیچگونه رابطه تداخلی در کار نیست اما او عهدهدار تمام امور سفینه است. حالا این بدن از نظر مثال، در حکم سفینه فضایی است و آن مراتب در حکم آن مدبّرند که در جای خود نشستهاند و به این بدن تعلق تدبیری دارند و این سفینه را تدبیر میکنند. ما حرکت میکنیم، میرویم، میخوریم، مینشینیم، احساس و ادراک میکنیم، علم میآموزیم و عمل میکنیم؛ همه این کارها را که ما اینجا میکنیم، از خود این بدن اما به تدبیر آن مراتب بالایی ما صادر میشود. آن مراتب نیامدهاند درون این بدن بنشینند.
حال متوجه عظمت خلقت میشویم که عالم خلقت چه خبر است! فرض کنید یک پیکره در اینجا، درست مانند سفینهای فضایی است که در آن همهچیز و همه آن مراتب هست. تمام آن هفت مرتبه در اینجا وجود دارد، اما به اشراق. یعنی این بدن آئینهای در برابر آنها است که یکی پس از دیگری یا یکی اندر دیگری، عکس خود را از این استخراج کرده و به همان مثال و عکسش با این سفینه و در این بدن مشغول
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 295 *»
کار است. این بدن همهچیز دارد. الآن این بدن، عقل، روح، نفس، طبع، ماده و مثال دارد؛ اما عکس، صورت و مثالِ استخراج شده همه آنها را دارد. آنها هر کار که میکنند با این مثالها در این پیکره اجراء میکنند. زیرا این پیکره، حیاتی لطیف دارد که آئینهوار در برابر آن مراتب قرار گرفته است. این بدن تا وقتیکه به این اعتدال باشد، اینطور است. اعتدالش که گرفته شود، مرگ عارض میگردد و دیگر این بدن دنیوی برای آنها آئینه نیست.
بدن هورقلیایی و برزخی، یعنی همین جسم در مرتبه لطافت، پس حالت همین بدن را دارد. تعلق روح تا وقتی است که مرگ میآید، آنگاه این تعلق را میگیرند و دیگر نمیگذارند که روح در این بدن تدبیر داشته باشد. تعلق را که گرفتند خود این بدن با همین حیاتش در سرزمین و قبر برزخ میماند. آن مرتبهها به هیئتی که از اینجا اقتباس و اکتساب کردهاند به بهشت میروند.
اینکه میگویند: در آنجا بدن مثالی بر شکل این بدن است، چون همه آن مراتب در مرتبه مثال قرار دارد و هیئت مثال از اینجا اکتساب شده و مثال، شکل و هیئت خود را از اینجا اکتساب کرده است.
افراد بسیاری به اشتباه افتاده و فکر کردهاند وقتیکه بدن مثالی گفته میشود یعنی در برزخ برای این انسان از عالم مثال بدنی درست میشود، آنگاه روح به آن تعلق میگیرد. اینطور نیست، بلکه مرتبه مثالی ما از اینجا، از این بدن و این عالم، هیئت و شکل خود را اکتساب میکند. چون از این دنیا اکتساب میکند میگویند بر هیئت این بدن و قالبی مثل این قالب است. آن مراتب در مثال قرار گرفته و در بهشت یا جهنم است.
اما بدن مثالی که ما میگوییم، یعنی جسم به لطافت مثالی میرسد. مثالیّت خود جسم، از بدن استخراج میشود و در قبر معذب یا متنعم است و حیات و مشاعر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 296 *»
و قوا دارد. همینطور که ما الآن حس میکنیم و این احساس از روح، یعنی حیات حیوانی که از این بدن استخراج شده، سرمیزند. همان بدنِ در قبر، به اطراف قبرش یا به اشیاء موجود در اطرافش دست میزند و لذت میبرد یا عذاب میکشد. با همان حیات استخراج شده از آن بدن، گوشش صداهای موجود را میشنود و چشمش اشیاء موجود را میبیند.
مسأله بسیار مهمی است که کمتر به آن توجه شده. چون بحث ما درباره معاد نیست پس بهطور طولانی درباره برزخ بحث نمیکنیم. تقریباً هنوز هم طولانی بحث نشده است و هرچه زودتر به سراغ بحث دیگری باید برویم. یعنی باز به شکل دیگری استشهاد بر مطلبمان را شروع کنیم.
فقط تذکر نکتهای لازم است که بسیاری بهخصوص حکماء به آن قائل شدهاند. حکماء که دیگر نظرشان بیاندازه فاسد است. آنها اصلاً عالم مثال را فقط صورت محض میدانند. میگویند: انسان پس از مرگ به عالم برزخ و عالم مثال میرود و مثال یعنی صورت محض بدون هیچ مادهای. تعجب است از حرفهایی که اصلاً تصورش برای شخص عاقل درست درنمیآید! صورت بیماده و محضِ صورت!
به اصطلاح در توضیح مطلبشان میگویند: الآن این بدن را فرض کنید، مثل سایر اشیاء سنگینی دارد و ثقیل است. همین ثِقل و سنگینی دارای صورتی است که نه جزء بدن است و نه داخل در بدن، بلکه بر بدن احاطه دارد. همینطور یک صورت مجرد از ماده که بر آن احاطه دارد، این بدن را به شکل خود درآورده و این بدن هم به شکل آن صورت در آمده است. آن صورت، هرچه اراده کند، در این بدن ظاهر میشود. آن صورت این بدن را امر و نهی میکند و چون با آن اتحاد و یگانگی دارد، پس حرکت این بدن به آن صورت بستگی دارد. آن صورت را عالم خیال، صورت مجرد از ماده، مثال یا برزخ بالای آن بدنِ صورت، نام میگذارند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 297 *»
حالا این اشتباه از کجا در میان آنها پیدا شده است؟ شیخ بزرگوار میفرمایند: در اسلام، حکمت از زبانهای یونانی، سُرْیانی یا عبری به عربی ترجمه شد و در بین مسلمانان منتشر گشت. چه کسی از آن زبانها به عربی باید ترجمه میکرد؟ کسی باید ترجمه میکرد و درست میتوانست از عهده ترجمه بربیاید که هر دو زبان، زبان خودش و زبان مادریش باشد. بهعلاوه بر جمیع اصطلاحات دو زبان واقف میبود، احاطهای که میتوانست اصطلاح را به اصطلاح ترجمه کند وگرنه، اصطلاح را به لغت یا لغت را به اصطلاح ترجمه میکرد و خیلی خیلی کار خراب میشد.
از باب مزاح به طور مثال، در اصطلاح صرف و نحو کلمات جمله «ضرَب زیدٌ عمراً» را اینچنین مینامند: «ضرَب»: فعل، «زیدٌ»: فاعل، «عمراً»: مفعول. این یک اصطلاح است. اگر کسی این اصطلاح را به لغت ترجمه کند که زید، فاعل و عمرو، مفعول است، جریان حدّ در میان میآید و اجراء حدود باید بشود. شیخ بزرگوار به قسمخوردن مثال میزنند که اگر ترجمه شود، «کُلِ القسم» میشود.([54]) حال آن مثال اگر بر اساس لغت به فارسی بخواهد ترجمه بشود، این مشکل بار میآید و اجراء حدود باید کنند. ولی این اصطلاح را به اصطلاح باید ترجمه کرد تا معنی را بفهمیم. در اصطلاح دستور زبان فارسی هم که زید عمرو را زد، ضرب فعل، زید فاعل و عمرو مفعول است. اگر اصطلاح به اصطلاح معنی شود، کار راحت است.
حال چه کسی آنقدر احاطه داشته که بتواند تمام اصطلاحات لغت سریانی، عبری یا سایر لغتهای یونانی را که حکمت به آنها بوده است به راحتی به اصطلاحات عربی ترجمه کند؟ به همین جهت، در حکمت خیلی پیچیدگیها و بنبستها و مشکلات رخ داده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 298 *»
من فکر میکنم که مسأله مثال و عالم برزخ هم از همین مشکلات سرچشمه گرفته باشد. نوع آنهایی که آن عالم را به برزخ و مثال ترجمه کردهاند، فکر کردهاند که عالم مثال مطابق صورت مجرد است. حالا شاید حکمائی که در زبان دیگر گفتهاند و از انبیاء گرفتهاند، مقصودشان تجرد از ماده و صورت دنیایی و عنصری بوده است. اما مترجمان فکر کردهاند که از مطلق ماده مجرد است و گفتهاند عالم مثال یعنی عالم صورت محض که بهطور کامل از ماده مجرد باشد. اصلاً چنین حالتی را نمیشود تصور کرد. این از همان اشتباهاتی است که از ترجمه و انتقال به زبان دیگر، دست داده است.
بعد میگویند: فوق این صورت که بر انسان احاطه دارد، نفس انسان است. دیگر آن نفس هم از ماده و هم از صورت مجرد است، چون محیط میباشد و احاطه کرده است. نفس، صورت را و صورت بدن را حرکت میدهد. نفس اراده میکند، صورت به اراده او حرکت میکند و به اراده و حرکت صورت، بدن حرکت میکند.
به خواب مثال میزنند. چون عالم خیال مجرد است، ماده ندارد و صورت محض است؛ میبیند اندکی که تعلقش را از بدن برمیدارد، مجرد میشود. خیال بدون بدن واقعیتِ خود را دارد؛ یعنی خودِ خیال جدای از بدن، میتواند مستقل بماند و واقعیت خود را حفظ کند، در حالی که بدن افتاده است. میگویند: نفس در عالم قیامت و عالم نفس، خیال و آن صورت مجرد را هم میگذارد. در عالم قیامت نفس به تجرد خودش، واقعیت خود را دارد و قیامت همه چیزش نفس و نفسانیت است و غیر نفس و نفسانیت نیست. این سخن آنها است.
خدا میداند مشایخ+ چقدر زحمت کشیدهاند! یکچنین حکمت منحرف شده و به این روز سیاه نشستهای را خواستند رد کنند و حق مطلب را بیان کنند. اثبات کردند که قیامت هم بیتفاوت، مثل این عالم است. ما همینطور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 299 *»
که در اینجا هشت مرتبه داریم، در قیامت هم همه این هشت مرتبه را داریم ولی به ترکیب قیامتی و مناسب عرصه قیامت. همینطور که اینجا فؤاد، عقل، روح، نفس، طبع، ماده، مثال و جسم داریم، آنجا هم همه اینها را داریم، اما همگی به لطافت و مناسب عالم قیامت است. در واقع از جسمبودن خارج نشده فقط به لطافتی رسیده که نفسانیتش استخراج شده است. اگر هم در کلمات حکماء پیشین چیزی دیده باشند که عرصه قیامت، عرصه نفس است، به همین معنی است.
این فرمایش کجا، تا آنکه میگویند اصلاً عرصه قیامت جز نفس و غیر از نفس هیچ چیز نیست؟! اینها میگویند: بدن را اینجا در دنیا میگذاریم. در برزخ اصلاً به هیچوجه بدن و جسم نیست، آنچه در برزخ است، فقط صورت و محض خیال است. باز این خیال را در عالم برزخ میگذاریم و در قیامت فقط نفسِ مجرد از همهچیز است. خود نفس هم که تجرد محض دارد، ماده و صورت ندارد. دیگر هیچ چیز نیست، نه بدنی است و نه خیالی، هیچ هیچ.
خیلی مطلب فرق دارد و چقدر بزرگان ما باید زحمت کشیده باشند! در واقع چقدر جای تأسف است که یکچنین حکمتی با یکچنین زحماتی، اینطور متروک مانده است! ای کاش متروک مانده بود و دیگر آنهایی که یکچنین وضعی دارند، خودشان در مقام بر نمیآمدند که این فرمایشات و این حکمت را باطل کنند و بگویند این سخنان باطل است. به خدا پناه میبریم. «ویل لمن کَفَّره نُمْرُود!» میگویند: فقط در دنیا تمام این مراتب هستند ولی در برزخ این بدن جدا میشود و فقط مثال و نفس است و در آخرت فقط نفس است.
ما گفتیم این سخن خیلی اشتباه است. ما در عالم برزخ هم بدن داریم اما جدا است. بدن یعنی جسم در قبر قرار دارد. ثوابها و عقابهای بدن در قبر، از ثواب و عقابهای روح جدا است. مراد از روح، مثال به بالا و مراتب بالا است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 300 *»
خیلی مطلب دقیقی است و البته دیگر غصه هم بیشتر باید بخوریم. غصه آنها کم است. آنها میگویند: در عالم برزخ، تمام عذابها و ثوابها خیالاتی است که نفس در رتبه خیال برای خود دارد، همهاش خیال است. روح به آن خیالات متنعم یا به آن خیالات معذب است. ما که میگوییم روح یعنی مثال به بالا در بهشت متنعم یا خدای ناکرده، در جهنم معذب است و بدن هم در قبر متنعم یا معذب است؛ کار ما خیلی سخت است و برزخ، ما را خیلی باید مضطرب بکند. به همین علت ائمه ما؟عهم؟ هم برای ما از برزخ اظهار اضطراب میفرمودهاند.
حضرت امام مجتبی صلوات الله علیه در موقع شهادت و رحلتشان چه میفرمودند؟ به دو علت گریه میکردند: هول المطّلع و فراق الاحبّة،([55]) هول مطّلع برای ما بوده است که این بزرگوار اظهار ناراحتی میفرمودهاند. در آن احادیث هم که خواندیم، فرمودند شما برزخ را بگذرانید، آخرتتان با ما. کاری بکنید که در برزخ مبتلا نباشید، آخرتتان با ما.([56])
برزخ یک عالم خیالی نیست و خیلی سخت است. ما مطمئنیم به اینکه اهل محبت هستیم. میدانیم که محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و دوستان ایشان را دوست داریم و دشمنان ایشان را دشمن داریم. الحمدلله این را میدانیم. اما البته نگران هستیم که حالا که ما به آن بزرگواران اظهار محبت و مودت میکنیم، آیا ایشان هم ما را به دوستی خود قبول کردهاند؟ دیگر در آن زمینه به خودمان اطمینان نداریم. اضطراب ما این است و البته خیلی هم باید مضطرب باشیم. واقعاً از این مسأله باید مضطرب باشیم که آیا ایشان هم ما را قبول کردهاند؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 301 *»
در دعاء عرض میکنیم: اللّهمّ انّی رضیت بهم ائمّة فارضنی لهم.([57]) خدایا من راضی شدم که این بزرگواران امامان و آقایان باشند، من نوکر، شیعه و دوست ایشان باشم. مرا هم مرضی ایشان قرار بده که آنها هم مرا بپسندند و بخواهند. «خواجه دانست که من بیخِرَدم». اما نمیتوانیم مطمئن باشیم که، «با همه بیخردی میخَردم». چه کسی میتواند مطمئن و خیالش راحت باشد؟ اگر همین اضطراب برای ما واقعی باشد کافی است که زندگی را بر ما تلخ کند. زندگی بر ما تلخ باشد که ندانیم آیا آقایانمان ما را پذیرفتهاند یا نه؟ آیا دست رد بر سینه ما زدهاند؟ تازه اگر دست رد به سینه ما نزده باشند و عنایتشان شامل حال ما باشد، آنوقت مشکلات برزخ داریم. چون فرمودند: مشکلات برزخیتان را حل کنید، ما آخرتتان را به عهده میگیریم. آخرت به عهده ایشان است.
حدیثی عرض میکنم، هم مناسب ایام است و هم مایه چشمروشنی دوستان. به مناسبت ولادت حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ ذکر فضیلتی هم میشود. حدیث در تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی از تفاسیر معتبر شیعه است. سلیمان بن محمّد بهطور «مُعَنْعَن» از ابنعباس نقل میکند. مُعنعن یعنی در سند حدیث همه راویان به شکل عن فلان عن فلان عن فلان… ذکر شدهاند.
این ابنعباس، آن ابنعباسِ اَعمی و کور نبوده است که اسیر معاویه و پولهایش بود و با او سازشی داشت و امام آیه من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی([58]) را در شأن او بهطور صریح فرمودند.([59]) این ابنعباس، فرزند دیگر عباس است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به او توجه داشتهاند و نوعاً احادیثی از امیرالمؤمنین؟ع؟ ذکر میکند. اما آن ابنعباس اعمی، بهطور معمول حدیث از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 302 *»
رسولالله نقل میکند و تقریباً خود را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بینیاز میگیرد. بیشتر از رسولخدا حدیث نقل میکند و سنیها خیلی به او اعتماد دارند. او را یکی از مفسّران قرآن نام میبرند. این، فرزند دیگر عباس بود که چشم داشت و مدتی عامل حضرت امیر؟ع؟ در بصره بود.([60]) حضرت به او توجه داشتند و در بعضی از جنگها خدمت حضرت بود. در جنگ صفین در خدمت حضرت از کربلا میگذشت که جریان کربلا و فرمایشها و گریههای حضرت را در آنجا نقل میکند.([61])
این ابنعباس میگوید: سمعت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب؟ع؟ یقول: دخل رسولاللّه ذات یوم علی فاطمة و هی حزینة. میگوید: شنیدم امیرالمؤمنین فرمودند: روزی رسولخدا بر فاطمه؟عها؟ داخل شدند و فاطمه اندوهگین بود. فقال لها: ما حزنک یا بنیّة؟ فرمودند: ای دختر عزیزم غصه و حزن تو چیست؟ قالت: یا ابه، ذکرت المحشر و وقوف الناس عُراةً یوم القیامة. عرض کرد: محشر را یاد کردم و اینکه مردم در روز قیامت برهنه میایستند. قال: یا بنیّة، انّه لیوم عظیم، لکن قداخبرنی جبرئیل عن اللّه عزّوجلّ انّه قال: اوّل من تَنْشَقّ عنه الارض یوم القیامة انا، ثمّ ابی ابراهیم، ثمّ بعلک علی بن ابیطالب؟ع؟ . فرمودند: دختر عزیزم، آن، روز بزرگی است اما جبرئیل از خداوند به من خبر داده است که خدا فرمود: اول کسیکه روز قیامت زمین از او شکاف مییابد و او از قبر خارج میشود، من هستم. بعد پدرم ابراهیم و بعد شوهر تو علی بن ابیطالب؟ع؟ است.
توجه دارید که بدنها بعد از زندهشدن، از زمین قیامت و از قبر سر درمیآورند. ثمّ یبعث اللّه الیکِ جبرئیل فی سبعین الف ملک، فیَضْرِب علی قبرک سَبْعَ قِبابٍ من نور. بعد خداوند جبرئیل را با هفتاد هزار ملک بهسوی تو میفرستد. آنها بر قبر تو هفت قبه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 303 *»
از نور نصب میکنند. ثمّ یأتیک اسرافیل بثلاث حُلَلٍ من نور، فیقف عند رأسک فینادیک: یا فاطمةُ بنتَ محمّد، قُومیٖ الی محشرک. سپس اسرافیل نزد تو میآید و سه حُلّه از نور برای تو میآورد. آنگاه اسرافیل بالای سر تو میایستد و تو را صدا میزند: ای فاطمه دختر محمّد؟ص؟، به سوی محشرت برخیز. فتقومین آمنةً رَوْعَتُکِ، مستورةً عورتک، فیُناوِلُکِ اسرافیل الحُلَـلَ فتَلْبَسیٖنَها. پس از قبر برمیخیزی در حالی که هیچ ترسی برای تو نیست و پوشیده شدهای. بعد اسرافیل حُلّهها را به تو میدهد و آنها را میپوشی. و یأتیک زُوقائیل بنَجیبةٍ من نور زِمامُها من لؤلؤ رطب علیها مِحَفَّةٌ من ذهب فترکبینها و یقود زوقائیل بزمامها و بین یدیک سبعون الف ملک بایدیهم اَلوِیَةُ التسبیح. و زوقائیل با ناقهای از نور نزد تو میآید. افسار آن ناقه از لؤلؤ تازه است و بر آن روپوشی از طلا افتاده است. سوار آن ناقه میشوی و زوقائیل که ملَکی است این افسار را گرفته و حرکت میدهد. در جلوی تو هفتاد هزار ملک در حرکتند که در دستهای ایشان لواهای تسبیح است.
امیدواریم آنجا ببینیم که اینها یعنی چه. چون این فرمایشات بهحسب زبان و عالم ما است. اینکه اینها در آنجا چیست، انشاءالله آن خاتون بزرگوار را زیارت کنیم و شفاعتشان شامل حال ما بشود.
فاذا جَدَّ بکِ السیرُ استقبلَتْکِ سبعون الف حَوْراء یَسْتبشِرون بالنظر الیک، وقتیکه حرکت شما سرعت و شتاب میگیرد، هفتاد هزار حوریه به استقبال شما میآیند. همه از نظرکردن به رخساره شما شادمانند. بید کلّ واحدة منهنّ مجمرة من نور یَسْطَع منها ریح العُود من غیر نار، در دست هریک از آنها مجمرهای از نور است که بدون آتشی، از آنها بوی عود بلند است. و علیهنّ اَکالیٖلُ الجوهر المُرَصَّع بالزَّبَرْجَد الاخضر فیَسِرْنَ عن یمینک. بر آن حوریهها تاجهایی از گوهر است که به زبرجد اخضر زینت داده شده. آنها از طرف راست شما حرکت میکنند. فاذا سرت مثل الّذی سرت من قبرک الی ان لَقیٖنَکِ، استقبلَتْـکِ مریم بنت عمران فی مثلِ مَنْ معک من الحُور فتسلّم علیک و تسیر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 304 *»
هی و من معها عن یسارک. چه عزت و جلالتی برای حضرت فاطمه زهرا است! بعد که شما به همان مقدارِ از قبر تا آنجا حرکت کنید، باز مریم بنت عمران با همان مقدار حوریه که با شما بودند، به استقبال شما میآیند، بر شما سلام میکنند و همراه شما میشوند. با آن حوریهها در طرف چپ شما حرکت میکنند. ثمّ تستقبلک امّک خدیجة بنت خُوَیْلدٍ اوّلُ المؤمنات باللّه و رسوله و معها سبعون الف ملک بایدیهم الویة التکبیر. بعد تو را مادرت خدیجه بنت خویلد اول زنی که به خدا و رسولخدا؟ص؟ ایمان آورد استقبال میکند. با او هفتاد هزار ملکند که در دستهایشان لواهای تکبیر است. فاذا قَرُبْتِ من الجمع استقبلتک حَوّاءُ فی سبعین الف حَوْراءَ و معها آسیة بنت مُزاحِمٍ، فتسیر هی و من معها معک. همین که به جمعیت اهل قیامت نزدیک شدی، حوّاء همراه با هفتاد هزار حوریه به استقبال تو میآید. آسیه بنت مزاحم نیز با او است. آنها با حوریههایی که همراه ایشان هستند در خدمت شما و با شما میباشند.
فاذا توسّطتِ الجمْعَ و ذلک انّ اللّه یجمع الخلائق فی صعید واحد فیستوی بهم الاقدام. شما وسط محشر قرار میگیری که خدا همه خلایق را در یکجا جمع کرده است و همه بر قدمهای خود ایستادهاند. ثمّ ینادی مُنادٍ من تحت العرش یَسْمَعُ الخلائق: غُضُّوا ابصارکم حتّی تَجُوز فاطمة الصدّیقة بنت محمّد و من معها. آنگاه منادی از زیر عرش نداء میکند که همه میشنوند: چشمها را فروافکنید تا فاطمه صدّیقه دختر محمّد؟ص؟ و کسانىکه در خدمت اویند بگذرند. فلاینظر الیک یومئذ الّا ابراهیم خلیل الرّحمن صلوات الله و سلامه علیه و علی بن ابیطالب. در آن روز هیچکس به سوی شما نگاه نمیکند مگر ابراهیم و علی بن ابیطالب. و یطلب آدم حواء فیراها مع امّکِ خدیجةَ اَمامَکِ. آدم در فکر برمیآید که حوایش را پیدا کند، میبیند حواء در خدمت خدیجه پیش روی شما است. ثمّ یُنْصَب لک منبر من نور فیه سبعُ مراقِیَ بین المِرْقاة الی المرقاة صفوف الملائکة بایدیهم الویة النور. برای شما منبری از نور نصب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 305 *»
میشود که در آن هفت پله است. آنجا هم هفت قُبّه بود. تجلیات هفتگانه ولایت مراد است که حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ حامل آن است. تجلیات هفتگانه که تکرار شود چهاردهتا میشود. سبع المثانی هم به ایشان تفسیر شده است.([62]) بین هر پلّه تا پلّه دیگر صفهای ملائکه ایستادهاند که در دستهایشان لواهای نور است. الآن هم همینطورند. اکنون هم در مقامات این بزرگواران همینطور است. یَصْطَفُّ الحُورُ العیٖنُ عن یمین المنبر و عن یساره و اقرب النساء معک عن یسارک حواء و آسیة. حور العین از راست و چپ منبر صف میکشند. نزدیکترین زنها در طرف چپ شما، حواء و آسیه هستند. فاذا صرتِ فی اعلی المنبر اَتاکِ جبرئیل؟ع؟ فیقول لک: یا فاطمة، سلی حاجتک. وقتیکه بالای منبر قرار گرفتی، جبرئیل خدمت شما میآید و عرض میکند: ای فاطمه، حاجتت را بخواه. فتقولین: یا ربّ، ارنی الحسن و الحسین. عرض میکنی: ای خدای من، حسن و حسین را به من نشان بده. فیأتیانک و اَوْداجُ الحسین تَشْخُبُ دماً و هو یقول: یا ربّ خذ لی الیوم حقّی ممن ظلمنی. حسن و حسین نزد شما میآیند اما خون از رگهای بریده حسین؟ع؟ جاری است و میگوید: ای خدای من، امروز حق مرا از ظالمان به من بگیر. فیغضب عند ذلک الجلیل و یغضب لغضبه جهنّم و الملائکة اجمعون. فتَزْفِرُ جهنّمُ عند ذلک زَفْرةً ثمّ یخرج فوج من النار و یَلْتَقِطُ قتلةَ الحسین و ابناءَهم و ابناء ابناءهم اینجا خدا غضب میفرماید و برای غضب خدا جهنم و همه ملائکه غضب میکنند. جهنم فریادی میکشد، فوجی از آتش از جهنم خارج میشود و تمام کشندگان حسین؟ع؟ و فرزندان ایشان و فرزندانِ فرزندان ایشان را میگیرد و به طرف جهنم برمیچیند. و یقولون: یا ربّ انّا لمنحضر الحسین. آنها میگویند: ما که به کربلا نرفتیم که با حسین بجنگیم. فیقول اللّه لزبانیة جهنّم: خذوهم بسیماهم بزُرْقَة الاَعْیُن و سوادِ الوجوه. خذوا بنواصیهم فالقُوهُم فی الدرک الاسفل من
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 306 *»
النار فانّهم کانوا اشدّ علی اولیاء الحسین من آبائهم الذین حاربوا الحسین فقتلوه. خدا به مأموران جهنم میفرماید: ایشان را بگیرید و علامتهایشان این است که چشمهای ایشان سبز و رخسارههایشان سیاه است. نواصی، موهای پیش سر آنها را بگیرید و در پایینترین درک آتش بیندازید. زیرا این بعدیها، با دوستان حسین بدتر و دشمنتر بودند تا پدرانشان که به کربلا آمدند و با حسین جنگیدند.
ثمّ یقول جبرئیل: یا فاطمة، سلی حاجتک. باز جبرئیل میگوید: ای فاطمه، حاجتت را بخواه. فتقولین: یا ربّ شیعتی. آنوقت شما خواهی گفت: ای پرورنده من، شیعیان مرا نجات بده. فیقول اللّه عزّوجلّ: قد غفرت لهم. خداوند میفرماید: من همهشان را آمرزیدم. فتقولین: یا ربّ، شیعة ولدی. باز میگویی: ای خدا، شیعیان و دوستان اولادم را نجات بده. فیقول اللّه: قد غفرت لهم. خداوند میفرماید: من همه آنها را آمرزیدم. فتقولین: یا ربّ شیعة شیعتی. پس میگویی: ای پروردگارم، شیعیان و دوستان شیعیانم را نجات بده. فیقول اللّه: انطلقی فمن اعتَصَمَ بکِ فهو معکِ فی الجنة. فعند ذلک یَوَدُّ الخلائق انّهم کانوا فاطمیّین. پس خدا میفرماید: در محشر حرکت کن، هر کس به تو معتصم شد و به دامن شفاعت تو چنگ زد، او با تو در بهشت است. اینجا است که همه خلایق در محشر آرزو میکنند: ای کاش، ما نسبتی با فاطمه میداشتیم. فتسیرین و معک شیعتُکِ و شیعة ولدک و شیعة امیرالمؤمنین، آمِنةً رَوْعاتهم، مستورة عوراتهم، قد ذهبت عنهم الشدائد و سهُلَتْ لهم الموارد. یَخافُ الناسُ و هم لایخافون و یَظْمأ الناس و هم لایَظْمَئون. آنوقت تو به طرف بهشت راه میافتی و همراه تو دوستان تو و دوستان فرزندان تو و دوستان امیرالمؤمنین در حرکتند. همه ترسهایشان از بین رفته است که هیچ ترسی در دل ندارند. همگی پوشیدهاند و مشکلات همه برطرف شده است. راه را راحت طی میکنند. همه در ترسند، آنها نمیترسند. همه تشنهاند ولی آنها تشنه نیستند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 307 *»
فاذا بَلَغْتِ بابَ الجنّة تلقَّتْکِ اثنتاعشر الف حوراء، لمیَتَلقَّیْنَ احداً قبلک و لایتلقّین احداً کان بعدک شما به در بهشت که میرسی، دوازده هزار حوریه به پیشواز شما میآیند که قبل از شما با کسی برخورد نکردهاند و بعد از شما هم با کسی برخورد نمیکنند. بایدیهم حِرابٌ من نور علی نَجائِبَ من نور رَحائِلُها من الذهب الاصفر و الیاقوت، ازمّتها من لؤلؤ رطب علی کل نجیب نمرقة من سندس منضود. در دستهای آنها حربههایی از نور است و بر مرکبهایی از نور سوارند. فاذا دخلتِ الجنّة تُباشِر بک اهلها. داخل بهشت که میشوی، تمام اهل بهشت در خدمت تو هستند. ورود تو را به یکدیگر مژده میدهند. و وُضِعَ لشیعتک مَوائدُ من جوهر علی اعمدة من نور فیأکلون منها و الناس فی الحساب و هم فی ما اشتَهَتْ انفسهم خالدون. برای دوستان تو میزهای غذا از گوهر بر پایههای نور قرار داده میشود. روی آن میزها مائدهها، غذاها است که از آنها میخورند. مردم در حساب هستند و ایشان در بهشت بهسر میبرند. و اذا استقرّ اولیاء اللّه فی الجنّة، زارک آدم و من دونه من النبیّین. وقتیکه اولیاء خدا در بهشت قرار میگیرند، آدم و سایر انبیاء، همه به زیارت تو میآیند. و انّ فی بُطْنانِ الفِرْدَوْس لؤلؤتان من عِرْقٍ واحد لؤلؤة بیضاء و لؤلؤة صفراء فیهما قصور و دُور، فی کل واحدة سبعون الف دار. فالبیضاء منازلُ لنا و لشیعتنا و الصفراء منازل لابرهیم و آلابرهیم صلوات اللّه علیهم اجمعین. در دل فردوس دو لؤلؤ از یک ریشه هست، یک لؤلؤِ سفید و یک لؤلؤِ زرد. هریک از آنها دارای هفتاد هزار خانه و قصر است. لؤلؤ بیضاء و سفید جایگاه ما و شیعیان ما است و لؤلؤ زرد جایگاه ابراهیم و آل ابراهیم است.
فاطمه زهرا؟عها؟ این مژدهها را که برای خودش و دوستانش شنید، عرض کرد: یا ابه فماکنتُ اُحِبّ اناری یومک و لااَبقیٰ بعدک. ای پدر، دوست ندارم که زنده باشم و وفات شما را ببینم و دوست ندارم بعد از شما بمانم. قال: یا ابنتی، لقد اخبرنی جبرئیل عن اللّه عزّوجلّ انّک اول من تلحقنی من اهل بیتی. فالویل کلّه لمن ظلمک و الفوز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 308 *»
العظیم لمن نصرک.([63]) فرمودند: ای دخترم، جبرئیل از خدای عزوجل به من خبر داد که تو اولین کسی هستی که از اهلبیتم به من ملحق میشوی. پس همه هلاکت بر کسی که به تو ستم میکند و رستگاری بزرگ برای کسی که تو را یاری مینماید.
یکی از راویان این حدیث عَطاء است. شاید همان عطیهای است که در اربعین همراه جابر بن عبدالله انصاری به کربلا آمده بوده است. او میگوید رسم ابنعباس این بود که وقتی این حدیث را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ذکر میکرد، بعد این آیه را هم تلاوت مینمود: کسانیکه ایمان آوردهاند و فرزندانشان ایشان را به ایمانآوردن متابعت کردهاند، ما ذریه و فرزندانشان را به ایشان ملحق میکنیم. از اعمال ایشان چیزی کم نمیکنیم و هر شخصی رهین و در گرو آن چیزی است که کسب کرده و به دست آورده است.
این آیه مژده است برای دوستان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ که از نظر ایمانی فرزندان محمّد و علی سلام الله علیهما و آلهما هستند. انشاءالله خداوند ایمانهای ما را زیاد و معرفت ما را بیش از این و توفیق عمل به ما کرامت کند. ما را از ذریه محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ محسوب فرماید و ما را به ایشان ملحق نماید.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 309 *»
مجلس 20
(شب پنجشنبه 24 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r عالم مثال از نظر بزرگان ما+ و از نظر حکماء
r هر عالم و هر موجودی بهحسب خودش ماده و صورتی دارد
r معنای فرمایش حضرت امیر؟ع؟ درباره عوالم عُلویّ
r نسبت و ارتباط ماده و صورت با یکدیگر
r ماده قریب و ماده بعید
r جسم مثالی (هورقلیایی) از عناصر عالم خودش تشکیل مییابد
r هر مرتبه از مراتب انسان مادهای و صورتی دارد
r صورتهای مراتب با اسباب تکوینی و تشریعی اکتساب میشود
r صورتهای مراتب هر انسانی بر شکل و هیئت او است
r صورتهای شرعی (سعادت، شقاوت) بر همه مراتب پوشیده میشود
r صورتهای شرعی مانند صورتهای تکوینی، صورتهای ذاتی است
r مقصود از صورتها، اعراض این عالم نیست
r کفار در ظاهر به صورت انسان هستند ولی در باطن به صورت حیواناتند
r مسخ در امتهای گذشته
r مسوخات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 310 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عالم مثال طبق نظر بزرگان+ که از آیات و روایات استفاده فرمودهاند، بهحسب خود دارای ماده و صورت است. با عالم مثالی که حکماء گفتهاند تفاوت دارد. حکماء عالم مثال را صورت مجرد و محض میدانند. برای عالم و رتبه مثال ماده قائل نیستند. عالم طبیعت را دارای ماده و صورت مقترن با یکدیگر میدانند. عالم مثال را عالم صورت محض و مجرد از ماده میدانند. عالم نفس را عالم تجرد از ماده و صورت، هر دو میدانند. به همین مناسبت عالمها را هم به سه قسمت میکنند: عالم دنیا، عالم برزخ و عالم آخرت. میگویند: عالم دنیا، عالم طبیعت است که ماده و صورت با یکدیگر مجتمع و مقترن هستند. عالم برزخ و عالم خیال، عالم صورت محض و تجرد از ماده است. عالم آخرت، عالم تجرد از ماده و صورت است.
عرض شد اینها همه خلاف موازین حق، خلاف آیات قرآن و خلاف روایات معصومین؟عهم؟ است. الحمدلله برای ما روشن است که خدا عالمی و موجودی را خلقت نکرده است که بیماده و صورت باشد. هر شیء و موجودی و در نتیجه هر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 311 *»
عالمی از عوالم و هر موجودی از موجودات هر عالمی، از ماده و صورت مرکبند که با یکدیگر مقترنند.
البته ماده مرتبه قوّه و استعداد است. بهطور کلی ماده یعنی حالت قوه و استعداد برای پذیرش. صورت مقام فعلیّت است. صورت که بر ماده عارض میشود، یعنی فعلیتی برای ماده فراهم میگردد. دیگر خود صورت را حالت استعدادِ ماده، برای آن صورت و امثالش نمیگویند. ماده استعداد و قابلیت دارد. اما بعد از آنکه صورت بر ماده عارض شد، دیگر خود صورت، فعلیت و کمالی است که بر این ماده ظاهر شده است.
ماده قابل تغییر و تغیر است اما صورت دیگر تغییرپذیر نیست مگر آنکه صورت عرَضی باشد. اگر صورتی باشد که بیدخالت عرَضی از اَعراض برای ماده فراهم شده باشد، این صورت تغییر و تبدّل پیدا نمیکند.
وقتیکه از حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه راجع به عوالم عُلویّ سؤال میشود، میفرمایند: صور عاریة عن المواد، عالیة عن القوة و الاستعداد، تجلّی لها فاشرقت و طالعها فتلألأت و القیٰ فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله.([64])
آنچه مسلّم است این است که وقتی امام؟ع؟ از عوالم عُلوی سؤال میشوند، میفرمایند: صور عاریة عن المواد. شاید بعضی از حکماء از همین نوع احادیث استفاده کردهاند و فکر کردهاند که عالم برزخ که از عوالم علوی به حساب میآید، صورتی مجرد از ماده است. اما مراد امام؟ع؟ که اینطور فرمودهاند، مواد زمانی است. یعنی عوالم علوی بهحسب خود ماده دارند اما مادهشان، ماده عنصری زمانی نیست، بلکه مادهای بهحسب رتبه خودشان است. صورتهایی هستند که بر مادههای مناسب خود، عارض شدهاند. اینطور نیست که مادهشان مناسب آن صورتها نباشد یا به طور کلی ماده نداشته باشند. صورت در تحقّق به ماده برپا است. نمیشود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 312 *»
که بیماده صورتی متحقق باشد. ماده هم در ظهور و پیدایی به صورت برپا است. باید صورتی باشد تا ماده در آن ظاهر شود. چون ماده، مقام قوه و استعداد است اما صورت، مقام فعلیت، کمال و ظهور است.
پس اگر فرمودند: «صورتهایی هستند که از مواد عاریند» یعنی از مادههای زمانی. زیرا عوالم عُلوی از قبیل عالم برزخ و مثال، مادهای از جنس خودشان دارند. صورتهایی از جنس و مناسب همان مادهها بر آنها عارض است.
البته صورت قبلاً وجود ندارد که بعد بر ماده عارض بشود. این سخنان در تحلیلهای ذهنی و عقلی است. در خارج معنی ندارد که بگوییم مادهای باشد و بعد صورت بر آن عارض بشود. این بحثها از نظر انفکاک و تفکیکهای ذهنی است.
صورت تمثّل و ظهور ماده در خارج است. اگر بخواهیم که ماده در خارج متحقق، ظاهر و متمثل بشود، خواهنخواه صورت میخواهد. صورت هم میدانیم که مناسب با ماده است.
دقت داشته باشید، مراد از «ماده» که در این مباحث میگوییم چیست، تا اگر به حرفهای حکماء برخوردید و آنها را مطالعه کردید، امتیاز فرمایشات بزرگان برایتان روشن باشد. ماده که میفرمایند، ماده قریب، نزدیکِ به صورت مراد است. یعنی مادهای که قریب به صورت و مشرف به تمثّل و تحققیافتن در خارج است. پس مادههای عُلیا و مراتب بالا مراد نیست.ما اگر مادههای بالا و عُلیا را حساب کنیم، درباره آنها میشود بگوییم که صلاحیت برای پذیرفتنِ انواع و اقسام صورتها و تغییرها را دارند. انواع صورتها عارض شود و برطرف شود. چنانکه میگوییم ماده کلی، منبسط میشود به ماده عقلانی، ماده نفسانی، ماده جسمانی و از این قبیل. اینطور تقسیمبندی و سخنگفتن درباره ماده مقصود نیست.
ماده که در این مباحث مطرح میشود، مادههای مُشرف به فعلیت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 313 *»
صورتگرفتن مراد است. فرض کنید همین ماده عالم ما، ماده طبیعی عنصری دنیایی، این ماده صلاحیت و قوه و استعداد برای صورتهای جسمانی است که بر آن عارض بشود. همین صورتهایی که در عالم جسم مشاهده میکنیم یا مشاهده نمیکنیم و وجود دارد، این صورتها بر مادههای مُشرف به این صورتها پوشیده میشود.
ماده که میگوییم، همین ماده را اراده میکنیم، ماده مُقارن، مُشرف و قریب به این صورت. مثل همین عناصر که مادههایی هستند که این صورتها بر آنها پوشیده میشود. ماده عالم مثال و عالم برزخ هم مادههایی هستند که صورتهای برزخی بر آنها پوشیده میشود. مادههای نفسانی هم مادههایی هستند که صورتهای نفسانی بر آنها پوشیده میشود. مادههای عقلانی هم مادههایی هستند که صورتهای عقلانی بر آنها پوشیده میشود.
پس صورتها کاملاً با مادهها مناسب و همینطور مادهها با صورتها مناسبند. صورتی که برای این ماده استخراج میشود، مال خود این ماده و مناسب خود این ماده است. اگر اعراض دخالت نداشته باشند، دیگر این صورت تغییر و تبدل پیدا نمیکند. البته اگر اعراض دخالت داشته باشند، صورت تغییر پیدا میکند و قابل تبدل است. بحث ما در همین ماده مُشرف به صورت است، نه مادههای بالاتر و بالاتر که صلاحیت هر نوع صورت را دارند.
مادهای را فرض کنید از عناصری که آهن شده است. این ماده بهحسب خودش صورتهایی بر آن عارض میشود که کاملاً مناسب با آهن است. همینطور عناصری که هوا شده، ماده است. صورتهایی که بر این هوا عارض میشود، مناسب همین هوا است. آن صورتها که بر ماده آهن عارض میشود، بر ماده این هوا عارض نمیشود. صورتهای مناسب همین ماده، بر این ماده عارض میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 314 *»
این یک مثال تقریبی است که با وجود آنکه همه این مادهها عنصری و دنیایی هستند، اما صورتهای هر کدام، مناسب خودشان است. صورتی که بر آب عارض میشود، بر خاک عارض نمیشود. بر خاک، صورت مناسب با خاک و بر آب صورت مناسب با آب عارض میشود.
صورتهای مراتب همینطور هستند. صورتهایی مناسب آن مادههای مُشرف به پیداشدنِ چنان صورتهایی. پس صورت عقلانی با ماده عقلانی، صورت نفسانی با ماده نفسانی، صورت مثالی با ماده مثالی و صورت جسم با ماده جسم مناسب است؛ این مطلب مسلم است. پس عالم مثال را عالمی باید بدانیم که دارای ماده و صورت است، اما ماده بهحسب خودش و صورتهای عارض بر آن هم، بهحسب خودش.
نکتهای که در اینجا لازم است بدانیم اینکه مقصود از صورت مثالی و مثال که ذکر میکنم، بررسی مطلقِ عالم مثال نیست. چون عرض کردم که آن بحث به معاد و مسائل معاد مربوط است. ما درباره «بدن مثالی» صحبت میکنیم و از بدن مثالی، «جسم مثالی» را اراده میکنیم، نه آن بدن مثالی که در چند حدیث _ شاید دو سهتایی بیشتر نباشد _ رسیده است. درباره روح سؤال میشود که بعد از مفارقت از بدن چه میشود. امام؟ع؟ میفرمایند: در قالبی مثل قالب دنیاییش قرار میگیرد.([65]) یکوقتی آن احادیث خوانده شد.([66]) آن قالبی که در آن روایات آمده است، مقصود ما نیست.
آن همان رتبه مثال و مرتبهای از مراتب ما است. چون عرض شد که مراتب ما از عقل تا مرتبه مثال در یکدیگر اشراق دارند و توأم و همراه با یکدیگر حساب میشوند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 315 *»
رتبه مثال همان مرتبه مثالی است که بر هیئت همین بدن و قالبی به مانند این قالب است. مراتب بالا در آن قرار میگیرد و الآن هم قرار دارد. ملک از مثال به بالا را قبض میکند و در بهشت یا جهنم قرار میدهد.
بهطوری است که امام؟ع؟ فرمودند: وقتیکه ارواح یکدیگر را میبینند، میشناسند. همدیگر را میشناسند و نزد روح تازهوارد به احوالپرسی میروند. درباره کسانیکه هنوز زنده هستند و نمردهاند، گفتگو و سؤال میکنند، فلانی چه شد؟ فلانی چه شد؟… اگر بگوید که زنده است و در دنیا بود، مؤمنان امید به نجاتش دارند. میگویند: امید است که وقتی مرد به ما ملحق شود. اما اگر بگوید: فلانی مرد، چون آنها او را ندیدهاند، همه متأثر و غصهدار میشوند، میگویند: معلوم میشود که هلاک شد و در جهنم قرار گرفت.([67]) چون اگر بهشتی بود، نزد ایشان میآمد. بهطور کامل میشناسند.
پس از مرتبه مثال به بالا که روح اسمش است، در رتبه مثالی قرار گرفتهاند و دیگر از هم جدا نمیشوند. اگر فؤاد هم فعلیت پیدا کند، آن مراتب را هفتتا حساب کردیم. این هفتتا از هم جدا نیستند و تا نفخه صَعِق در بهشت یا جهنم با همند. بحث ما درباره «جسم مثالی» است که در قبر قرار میگیرد. در قبری که برایش روضة من ریاض الجنة یا حفرة من حفر النیران است. میخواهیم بگوییم که آن صورت دارد، شعور دارد و سخن میگوید، میبیند، میشنود، میبوید و… . تمام آثار حیاتی بر آن مترتب است. به تعبیر بزرگان ما، بدن اصلی، بدن هورقلیایی یا مرتبه مثالی.
خلاصه، این مرتبه، هم ماده و هم صورت دارد. صورت بر مادهاش عارض است، چنانکه الآن این بدن عنصری ما، ماده و صورت دارد. مادهاش از عناصر این عالم و صورتش هم مناسب این عناصر است. حیاتش مناسب همینجا حیات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 316 *»
عنصری است. ادراکاتش و تمام این قُوا هم به همین حیات عنصریش مربوط است. یعنی الآن که ما تمام قوا را داریم، قوای ظاهری داریم و قوای باطنی هم داریم، همهاش از همین حیات عنصری استخراج شده که از همین عناصر بدن ما استخراج گشته است.
ما به این حیات عنصری زنده هستیم. آن مرتبه مثال، بدن مثالی و جسم مثالی هم همینطور است؛ چون مثل همین است؛ یعنی از عناصر عالم هورقلیا ساخته و درست شده است و الآن همینطور دارد درست میشود. همینطور که این بدن ما از این عناصر دارد درست میشود، آن هم از همین عناصر دارد درست میشود. چون در واقع غیب همین است. آن هم از عناصر عالم هورقلیا دارد درست میشود. آن ماده هورقلیایی، شکل و هیئت و صورت دارد که بر آن پیکره و بدن پوشانیده میشود.
این هیئتها به این صورت برای هر مرتبهای هست. نفس ما هم که مادهاش نفسانی و از عرصه عالم نفوس است، برای خودش صورت دارد. عقل همینطور، چون مادهاش عقلانی است، مناسب عالم عقول صورت دارد. ولی همه این صورتها برای همه این مراتب، از همین عالم دنیا و زمان اکتساب میشود. تمام، از همین عالم اکتساب میشود. مثلاً خدا اراده میفرماید که برای شخصی مراتب را خلقت کند. این اراده تعلق میگیرد که عقل آن شخص را در عالم عقول به شکلی مناسب آن شخص در عالم عقول درآورد. نفس را در عالم نفوس به شکل و هیئت و صورتی مناسب عرصه نفوس درآورد و شکل آن شخص هم باشد. همینطور مرتبه مثال را به شکل و هیئتی درآورد که مناسب عرصه مثال باشد؛ البته هم مرتبه مثال و هم آن بدن مثالی. اینها را به شکلی درمیآورد که مناسب عرصه مثال است و بر هیئت آن شخص هم هست. در اینجا هم همین بدن آن شخص را قرار میدهد که همین ماده است و بر صورت و شکل و خصوصیت آن شخص است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 317 *»
البته میدانیم که همه اینها اسباب لازم دارد؛ اسباب تکوینی یا اسباب تشریعی. الآن که این ماده، ماده بدنِ شخصی شده، خصوصیت آن شخص برایش پیدا گشته و صورت او بر آن پوشیده شده است؛ همینطوری که نبوده بلکه اسباب تکوینی در کار بوده است. آن اسباب تکوینی باعث و علتی شده که خدا آنها را قرار داده است تا بدن این شخص به شکل این شخص دربیاید. چرا بدنش به شکل آن شخص نشده است؟ چرا آن شخص نشد و این شخص شد؟ پس اسباب و عوامل در کار است و در اثر آن اسباب و عوامل، این ماده عنصری بدنِ این شخص، این شخص شد.
در نتیجه دیگر شما این شخص را تا زنده است، در صورت همین شخص میبینید، صورت این شخص از او جدا نمیشود و بر همین ماده بار شده است. در عرصه عالم مثال هم که بدن هورقلیایی، شکلِ این شخص را به خود میخواهد بگیرد، باز اسباب و عوامل در کار است. آن اسباب باعث میشود که هیئت مناسب عرصه مثال بگیرد. مرتبه نفس و مرتبه عقل هم همینطور است. بهطور کامل عقل این شخص بر صورت این شخص و به راستی بر شکل و شمایلش است.
البته توجه دارید که بهحسب ماده خودش منظور است. اینطور فکر نکنید که مثلاً حالا که شخصی در اینجا انسان لاغر اندامی است، سرش روی شانهاش یا دستهایش در این قسمت بدن است و این هیئت ظاهری را دارد، شکم، سینه و پا هرکدام در جایی است؛ پس بگویید عقل او هم همینطور است. سرش بالای شانهاش است، دستهایش اینطوری و پاهایش اینچنین است. این فکر درست نیست.
اینکه میگوییم بر هیئت آن شخص است، یعنی اگر کسی همان ماده عقلانی را با همان صورتِ مناسب آن شخص به اعجاز نبی یا ولیی در این عالم جسم عنصری بکشاند و به این انجماد عنصری درآورد، میبینیم که بر شکل آن شخص است. باز اگر نبیی همین هیئت و صورت عنصری آن شخص را به اعجاز در عالم عقل ببرد،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 318 *»
مناسب با همان هیئت و رتبه عقلانی است.
نفس شخص همینطور است. مادهاش به صورت او است و به طوری مناسب و مطابق او است که اگر نبی یا امامی نفس او را پایین بیاورد، یعنی از عرصه نفس، در عالم جسم بیاورد و به او تجسّد و جمودیت بدهد، بر همان هیئت او میشود. اصلاً همان میشود.
میفرماید: بعد از مرگ، تا ارواح در بهشت وارد میشوند، اصلاً یکدیگر را میشناسند،([68]) با آنکه میدانیم که روح در بهشت قرار میگیرد و بدن اینجا است. پس روح بر شکل شخص است. آنقدر عین او است که هیچ فرقی نمیکند. یعنی اشتباه نمیشود، رفیقش او را میشناسد، میرود و از او احوالپرسی میکند که چه شد و چه شد؟
آنقدر عجیب است که آثار مرگ در رخسارهاش دیده میشود که به یکدیگر میگویند: حالا آسودهاش بگذارید، قدری آسایش پیدا کند و کمی قرار بگیرد. چون دورش میریزند و شروع میکنند به سؤال و پرسش کردن از حال دوستان، فامیل و دیگران. بعد به هم میگویند: رهایش کنید، بگذارید آرام و قرار بگیرد، آسوده باشد.([69]) مثل کسیکه خسته و مانده از مسافرت رسیده و آثار خستگی از چهرهاش محسوس است که میگویند: بگذار خستگی بگیرد، قرار بگیرد، بعد احوالپرسی کنید. بههمینطور خستگی، اضطراب و نگرانیهای مرگ چنان اثر میگذارد که اصلاً برای آنها محسوس است، میبینند و آثار را مشاهده میکنند.
پس باید هیئت و صورتی داشته باشد که کاملاً با این صورت مطابق باشد. خدا به اسبابی تکوینی بر این مواد، هیئتهای تکوینی میپوشاند. به اسباب تکوینی بر ماده عقل، صورتی مناسب آن میپوشاند. همینطور که این صورتی را که میبینیم، با
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 319 *»
این اسباب تکوینی که در کار است، بر این بدن عنصری پوشانیده است.
صورت شرعی، عبارت است از سعادت و شقاوت، ایمان و کفر، که باز آنها هم به اسباب شرعی بر صاحبانش پوشیده میشود. در ظهور، امام؟ع؟ که با آن انگشتر بر پیشانیهای مؤمنان میزند، نوشته و رسم میشود: هذا مؤمن حقاً. با آن عصا که نامش میٖسَم است، بر پیشانیهای کافران میزند، نوشته میشود: هذا کافر حقاً.([70]) اینطور نیست که اینجا، جمله هذا کافر حقاً یا هذا مؤمن حقاً نوشته بشود؛ بلکه چهره ایمانی با آن انگشتر و چهره کفر با آن عصا استخراج میشود. دیگر هیچکس خودش را نمیتواند بپوشاند. همانی که هست ظاهر میشود.
چون در ظهور امام؟ع؟ اعراض آهستهآهسته کم میشود. دیگر مرتب لطافت فراهم میگردد و اعراض کم میشود. آن صورتهای مناسب و صورتهای ذاتی استخراج و بر مادهها پوشانده میشود. این صورتها که استخراج و بر مادهها پوشانیده میشود، صورتهای شرعی است که با اسباب و عوامل شرعی اکتساب میگردد. پس همه این مراتب باید صورت اکتساب کنند. اکتساب هفت هیئت و صورت، چه تکوینی و چه تشریعی، در همین عالم است و خدا در همین عالم قرار داده است. همین که خدا شخصی را در اینجا میآفریند، همه مراتب او را، با اسباب مناسب به صورتهای مناسب میآفریند.
صورتهای تکوینی همین است که الآن میبینید که شکل این شخص از شکل آن شخص، جدا است. اینجا اسباب تکوینی در کار بوده و خداوند به آنها، این شکل و صورتها را استخراج کرده است. اسباب شرعی هم همینطور است. اسباب شرعی که در کار است، صورتهای شرعی: ایمان، کفر، سعادت، شقاوت و… استخراج میشود. حضرت آن صورت را استخراج میکنند بهطوری که هیچ با هم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 320 *»
اشتباه هم نمیشوند.
صورت ایمانی اینطور نیست که حال که در چهره این شخص مهر کردند و در پیشانیش نوشته شد: هذا مؤمن حقاً، در چهره آن شخص هم نوشته شد: هذا مؤمن حقاً، هر دو به یک شکل نوشته شده باشد. بلکه این صورت ایمانی که از این استخراج شده مخصوص خودش است، آن صورت ایمانی هم که از او استخراج شده، مخصوص خود او است، بهطوری که هیچ با یکدیگر اشتباه نمیشوند. چطور در بهشت همه مؤمنند، همه به شکل و شمایل و بر حدود ایمانند، اما هیچ با هم اشتباه نمیشوند. روح هم هستند، الآن در بهشت برزخ روح هستند و هیچ اشتباه هم نمیشوند. تا روحی وارد میشود، او را میشناسند.
کفّار هم همینطورند. تا وارد میشوند يکدیگر را خوب میشناسند. کفار آنقدر از هم بدشان میآید و متنفر میشوند که یکی از عذابهایشان همین دیدن يکدیگر است. رنج میبرند، میگویند کاش تو نبودی، کاش لااقلّ تو را نمیدیدم، دیگر همین عذاب خودم مرا بس بود. دیگر از تو، از دیدن تو، از فحشهای تو مثلاً ناراحت نمیشدم. يکدیگر را گاز میگیرند، لگد میزنند و چه و چه. با یکدیگر اوضاعی دارند. خدا ما را با آنها قرار ندهد. الحمدلله ما به عکس آنها هستیم. مؤمنان از دیدن یکدیگر خوشحال می شوند. علی سرر متقابلین،([71]) یکی از لذتهایشان ملاقات و دیدار یکدیگر است.
پس این صورتها همراه ماده است. اینکه میگویند: عالم مثال، صورت محض و مجرد از ماده است، مزخرف است. خلاف قرآن و خلاف فرمایشات معصومین؟عهم؟ است. عالم مثال مناسب خودش، ماده دارد و صورت دارد. ولی اگر اعراض در بین نباشد، صورتها ذاتی است. حتی صورت تکوینیش ذاتی است و دیگر تغییر پیدا نمیکند. فعلیتی است که حاصل شده و تغییر و تبدلی برایش نیست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 321 *»
اما اگر ماده مَشوب باشد، یعنی خالص نباشد و اعراض داشته باشد، در اثر اعراض، صورتهای غیر ذاتی هم بر آن ظاهر میشود.
در این عالم، این پیکره، بدن ما است. اما چون عالم اعراض است، چهبسا این بدن عنصری بر هیئت انسان است اما اگر در باطن کافر است، نباید بر هیئت انسان باشد. انسان، مؤمن است و صورت انسانیت، صورت ایمانی است. چون عالم اعراض است و برخی به ظاهر، اظهار ایمان کرده و اسلام آوردهاند، ظاهرشان ظاهر انسان است. اما کفار که به ظاهر هم اظهار ایمان نکردهاند ولی صورتشان صورت انسان است، چون اعراض در کار است. شاید بهواسطه اقتضاء فطرت باشد زیرا کلّ مولود یولد علی الفطرة([72]).
اگر همینجا تصفیه شروع شود و اعراض برطرف گردد، همین شخص به صورت خودش که صورت حیوانی است میشود. صورت این حیوانها منظور نیست. ممکن است به این حیوانها شباهت داشته باشد اما این کجا و آن کجا؟ آن حیوانیتی که از کفار، معاندان و دشمنان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ استخراج میشود، چه حیوانیتی است!
«مسخ» در امتهای پیشین به دعاء انبیاء بوده است. در آن زمانها به دعاء انبیاء تصفیه رخ میداد. اعراض از این ماده عنصری گرفته میشد و کنار میرفت. خودِ ماده با همان صورت اکتسابی مناسب میشد. چون صورت اکتسابی کفر بود، به شکل حیوانات میشدند. اما چه حیواناتی! این حیوانات نزد آنها، چه بگوییم؟! اولئک کالانعام بل هم اضلّ([73]) خیلی بدتر از این حیواناتند. تفاوت بین انسانیت و حیوانیتِ الآن است. الآن ببینید چقدر بین انسانیت و حیوانیت روی این زمین فرق است؟!
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 322 *»
باز هم توضیح عرض کنم: یک انسان خیلی خوب، نجیب و مانند گوسفندی سربهراه را با یک گوسفند کنار هم بگذارید. طبع هر دو طبع گوسفند است اما این گوسفند کجا، آن گوسفند کجا؟! همینطور یک انسان بلغمی مزاج را که خیلی بلغمی است، کنار یک الاغ مثلاً بگذارید. این هم خیلی خونسرد و متحمل است که همهچیز را تحمل میکند، آن الاغ هم همهچیز را حمل میکند. هر دو از نظر طبیعت یکی هستند، اما این الاغ کجا آن الاغ کجا؟! خیلی فرق است. یا مثلاً میمونی را کنار یک انسان بازیگوش، بازیگر و مطربی بگذارید. این هم میمون است، آن هم میمون است، اما چقدر فرق است؟ همینطور حیوان درندهای چون شیر و یک انسان درنده مثل شیر را کنار هم بگذارید، چقدر بین این و آن فرق است؟
قرآن ابتداء میفرماید: اولئک کالانعام اینها حیوانند. میدانیم کاف تشبیه در قرآن اینطور نیست که خدا بخواهد تشبیه بفرماید. به ظاهر تشبیه است اما در قرآن مُشَبَّه عین مُشبَّهبِه است. پس یعنی همینها حیوانات هستند اما حیوانات عرصه نفس و نفوس هستند درنتیجه بل هم اضل. اینها خیلی بدتر، گمراهتر، بیپرواتر و از این قبیل هستند.
یک خوک را در نظر بگیرید که آن طبیعت خوکی برایش هست. یک انسان بیغیرت، بیعفت و بیهمهچیز را هم در نظر بگیرید که از همه بیعفتیها درباره خودش و ناموسش، هیچ پروا و باک نداشته باشد. این طبیعت خوک است. حال این دوتا را کنار هم بگذارید، آیا میشود گفت که اینها یکی هستند؟ چقدر با یکدیگر فرق دارند؟! آن خوک کجا، این خوک کجا؟!
دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه | هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟! |
به خدا پناه میبریم. خدا ما را از شرّ اینها حفظ کند. خدا این خصلتها و صفات ناپاک را از قاطبه اهل ایمان و دوستان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ برطرف کند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 323 *»
در زمان انبیاء اینطور بود که به اعجاز انبیاء تصفیه رخ میداد. تا تصفیه میشد، همین ماده عنصری اینجا، از اعراض زاید پاک میشد، آن صورتها ظاهر میشد و مسخ میشدند، به خدا پناه میبریم، میمون میشدند، خوک و حیوانات میشدند. البته آنها چند روزی بیشتر زنده نمیماندند، دوام نمیآوردند و از بین میرفتند.
اینکه به این حیوانات، مُسُوخات میگویند، اینطور نیست که همانها یا فرزندان و بازماندههای آنها باشند، بلکه بر این هیئتها میشدند. چون بر این هیئتها میشدند، به آن اعتبار، اینها را هم مسوخات میگویند. اینها یادگارهای آنها یا از آنها نیستند. خیلی فرق میکند، فرقش فرق انسانی است که الآن روی زمین راه میرود با حیوانات.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 324 *»
مجلس 21
(شب یکشنبه 27 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r صورتهای همه مراتب انسان در همین دوره دنیایی فراهم میگردد
r صورتهای مراتب با هم مشابهت دارند
r کارهای هر شخصی بر هیئت او میباشد
r صورتهای برزخی به هیئتهای زمانی نزدیکند
r اعراض، صورتهای اصلی را تغییر میدهند
r در امّتهای گذشته مسخ صورتهای اصلی را آشکار میکرد
r مادّههای دنیایی صورت دنیایی و مادّههای برزخی صورت برزخی
و مادّههای آخرتی صورت آخرتی دارند
r دورههای دنیایی و برزخی برای تصفیهشدن است
r داستان منصور دوانیقی در فضائل امیرالمؤمنین؟ع؟ به نقل «اَعمش»
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 325 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
برای جمیع مراتب انسان، ماده و صورتی است؛ برای مرتبه جسمانی عنصری دنیایی، برای مرتبه جسمانی برزخی، برای مرتبه نفسانی و همینطور برای مرتبه عقل. ماده عقلانی دارای صورت عقلانی، ماده نفسانی دارای صورت نفسانی و ماده جسمانی دارای صورت جسمانی است. جمیع این صورتها از همین دنیا اکتساب میشود و در همین دوران زندگی برای این مراتب فراهم میگردد.
برای این مواد در هر مرتبه، در اثر متابعت از اسباب تکوینی، به اکتساب بدنشان، صورتهای تکوینی فراهم میشود. همچنین در اثر متابعت و مطاوعه از اسباب شرعی، در جمیع این مراتب برای این مواد، صورتهای شرعی فراهم میگردد.
مثلاً مرتبه جسمانی هر شخص، مادهای جسمانی دارد. این ماده جسمانی، صورت جسمانی مناسب آن شخص دارد که همین صورت تکوینی است که مشاهده میشود. این صورت را که ما برای این ماده مشاهده میکنیم، خدا در اثر مطاوعه و متابعت از اسباب تکوینی برای بدن و جسمانیّت آن شخص فراهم کرده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 326 *»
ماده نفسانی آن شخص هم در مرتبه نفسانیش مطابق و مشابه و مماثل همین صورت جسمانی، صورت دارد، البته بهحسب ماده نفسانی و رتبه نفسانی. بهطوری که اگر آن نفسانیت و ماده نفسانی را غلیظ کنند و به غلظت این ماده جسمانی در بیاید، میبینیم که همین صورت تکوینیش در این عالم تکوین، بر آن ماده نفسانی غلیظ شده، پوشیده میشود و همین صورت جسمانی آن شخص میشود. همچنین اگر این ماده جسمانی شخصی را لطیف کنند، بهطوری که به لطافت ماده نفسانی او در بیاید، همان صورت نفسانی را که دارا است، بر این ماده پوشیده خواهد شد.
عقل هم همینطور است. ماده عقلانی هر شخصی، صورت عقلانی دارد اما مطابق و مماثل با همین صورت تکوینی او است. آنقدر مشابه است که اگر آن ماده عقلانی را به غلظت این ماده جسمانی غلیظ کنند، میبینیم که همین صورت جسمانی، بدون هیچگونه تفاوتی بر آن پوشیده خواهد شد. یا اگر همین ماده جسمانیش را که غلیظ است، به لطافت ماده عقلانیش لطیف کنند، همان صورت عقلانیش بر این ماده پوشانیده میشود.
آنقدر این مطلب دقیق است که اگر امام؟ع؟ به این هیئت جسمانی شخصی نظر بفرمایند که او را میشناسند که فلان شخص است، با چشم نفسانی خود هم در عالم نفوس به نفس او بنگرند، باز او را میبینند که بهطور کامل با شخصِ اینجا مشابه است. اگر امام؟ع؟ در عرصه و عالم عقول نظر بفرمایند، باز عقل او را میبینند که بر هیئت و مشابه آن شخص است. برای امام؟ع؟ اشتباه و خطا دست نمیدهد. با چشم عقلانی خود، در عالم عقول که نظر میفرمایند، عقل هر کسی را بر شکل خود آن شخص میبینند.
به همین علت وقتیکه شخصی در این عالم ظاهر دنیایی محضر امام؟ع؟ مشرف شود و سؤالی مطرح کند، امام؟ع؟ به همه مراتب او نگاه میفرمایند. با نیروی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 327 *»
توَسُّمِ خود عقل و نفس و جسم او را میبینند و هیئت و خصوصیت همه این مراتب را مشاهده میفرمایند. در نتیجه، مطابق عقل و ادراک عقلانی و در حد رشد عقلیش با او سخن میگویند. مطلب را برایش بهطوری بیان میفرمایند، که مناسب شأن او است.
شخصی خدمت امام؟ع؟ آمد و گویا خیلی عادی بوده است. درباره آن آیه شریف سؤال کرد که دستور است در مناسک حج، در منی، روز عید بعد از رمی جمره و قربانیکردن، باید تقصیر یا حلق کنند سپس برای طواف زیارت به مکه بیایند. امام؟ع؟، باطن این آیه را در این زمینه، برای ذَريٖح تفسیر فرموده بودند. این برطرفکردن آلودگیها و تمیز کردن خود و آمدن به زیارت کعبه، یعنی بعد از اعمال حج به ملاقات امام؟ع؟ بیایند. حضرت را زیارت کنند که تمام حج این است.
راوی که شخصی عادی بود، این مطلب را از ذریح شنیده بود. خدمت امام؟ع؟ آمد و تفسیر همین آیه را پرسید. امام به ظاهر تفسیر فرمودند که در روز عید بعد از رمی جمره و قربانی و تمیز کردن خود و حلق و تقصیر به مکه بیایند و برای زیارت خانه خدا طواف کنند. راوی عرض کرد: شما برای ذریح آنطور معنی فرمودید و برای من اینطور؟ فرمود: چه کسی میتواند بار علمی را که ذریح برمیدارد و متحمل میشود، بردارد؟([74]) یعنی او این مقام و شایستگی را دارد که باطن آیه را برایش ذکر کنم. به این علت باطن آیه را برای او ذکر کردم. پس خود امام؟ع؟ مراتب را میبیند و برای امام اشتباه نمیشود. وقتیکه در عرصه ارواح و نفوس نگاه میفرمایند و با چشم نفسانی، نفوس انسانها را میبینند، برای ایشان اشتباه نمیشود.
عرض کردهام که حتی افعال، اشتباه نمیشوند. افعال شخص بر هیئت و شکل شخص و بر حدود شخص است. دعاء میکند، زیارت مینماید، نماز میخواند؛
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 328 *»
این نمازها، روزهها، دعاها، زیارتها، ذکرها و فکرها، همگی اعمالی است که از ما و از سایر انسانها سرمیزند. تمام اینها بر شکل و هیئت صاحب عمل است و همه را امام؟ع؟ مشاهده میفرمایند و بر امام مشتبه نمیشود.
امام که دعاء همه را میشنوند، این دعاها اعمال ما است. به دعاء هر کس که نگاه میکنند، آن دعاء را بر شکل خود او میبینند. ذکر، فکر، عبادت، سایر امور و نعوذبالله، معاصی هم همینطور است. امام؟ع؟ به معاصی که نگاه میکنند، میبینند که این معصیت از چه کسی سر زده و بر شکل و هیئت کیست. بر امام اشتباه نمیشود.
سخن در این است که هر کدام از این مراتب بهحسب خود، دارای ماده و صورت است. صورتهای مراتب هر شخص نیز بهطور کامل با هم مطابق، مماثل و مشابه است که هیچگونه اختلافی بین این صورتها وجود ندارد. صورت هر شخصی، صورت او است؛ چه در عرصه جسمانیش بهحسب جسمش، چه در عرصه نفسانیش بهحسب نفسش و چه در عرصه عقلانیش بهحسب عقلش.
عرض کردم درباره مؤمنان وارد شده است که وقتیکه از این دنیا میروند، ارواحشان که در بهشت واقع میشود، سایر ارواح اطرافشان را میگیرند. او را میشناسند، همینطور که در دنیا میشناختند. شروع میکنند به احوالپرسی از فامیل و بستگان و دوستان خود. اگر او بر شکل و هیئتِ اینجا نبود که در آنجا شناخته نمیشد. بهطوری است که هیچگونه اختلافی وجود ندارد.
پس در ابتداء، این خودش یک قاعده بسیار مهم و کلی است که بدانیم همه این مرتبهها بهحسب خود و بسته به لطافت و غلظتِ ماده، دارای صورتند. در همینجا توجه داریم و بارها گفتهام که اینکه حکماء میگویند: عالم برزخ و مثال، صورت محض است و از حیث ماده مجرد است، ماده ندارد و صورت محض است،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 329 *»
اشتباه است. خدا صورت بیماده نیافریده است. آری، برزخیها و عالم برزخ از ماده زمانی مجردند، اما عالم برزخ بهحسب خودش مادهای و صورتی دارد.
حتی برخی از مراتب برزخی و مثالی، به این عالم زمان ما خیلی نزدیک است، بهطوری که متصل به عالم زمان و بر خصوصیت و هیئت و صورت همین زمانیها است. آنقدر نزدیک است که با آنکه برزخی است، اما بر هیئت همین عالم و زمانیها است.
نمونهاش همان چیزهايى است که در عالم خواب میبینیم. عالم خواب عالمی است و در آن اموری دیده میشود که از عالم برزخ است، اما به این عالم زمان خیلی نزدیک و بلکه متصل است. آنقدر به عالم زمان اتصال دارد که تا روح ما توجهش را از این بدنِ جسمانی دنیایی قطع میکند، فوری آن عالم و آن جهات را میبیند. چیزهایی را که روح در عالم خواب میبیند، همان امور برزخی است که خیلی به این عالم ما نزدیک و متصل است. آنقدر اتصال دارد که بر هیئت همین اموری است که مشاهده میکنیم. پس آنچه در عالم برزخ یعنی در عالم خواب و رؤیا میبینیم، خیلی به این عالم زمان نزدیک است که بیشتر بر هیئت این زمان و زمانیها دیده میشود.
حتی آن اموری را که تعبیر خواب میکنند و تعبیربردار است، یعنی خوابهایی که میشود تعبیر کرد، خیلیخیلی به این عالم نزدیک است، با آنکه میدانیم غیر از چیزهای اینجا است. مثلاً علم چیزی است که به عالم زمان مربوط نیست، حقیقتی مربوط به عالم نفس است. اما وقتیکه در خواب میبینیم که شیر میآشامیم، به علم تعبیر میکنند. زیرا علم در رتبه برزخی بسیاربسیار پایین و نزدیک به عالم عناصر و زمان است، پس به هیئت زمانیها درمیآید و از این قبیل تعبیرها که رسیده است. اگر کسی ببیند که دستش به نجاست آلوده شده است، به ثروت و مال دنیا تعبیر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 330 *»
میکنند، زیرا آلودگی به دنیا را به آن صورت به او مینمایانند.([75]) تقریباً مبنای نوع تعبیرهایی که رسیده، همین است. اینها اموری از برزخ اما خیلی متصل به دنیا است. آنقدر به دنیا متصل است که بر هیئت همین زمانیها دیده میشود.
پس همه مراتب در همه عوالم، چه عالم دنیا، چه برزخ، چه آخرت، مادهای و صورتی مناسب خودشان دارند. تکتک این انسانها بهحسب خود در همه مرتبهها مادهای و صورتی دارند. همه این صورتها اکتساب از همین عالم است. اگر صورت تکوینی است، اکتساب و مطاوعه و تبعیت از اسباب تکوینی است. اگر صورت شرعی از قبیل ایمان، کفر، سعادت، شقاوت، هدایت یا ضلالت است، باز همه اکتساب از عوامل و اسباب شرعی همین عالم است. متابعت از همین اسباب شرعی و مطاوعه در برابر همین اسباب شرعی، آن صورتهای شرعی را اقتضاء میکند و خداوند آن صورتها را ایجاد مینماید.
مطلبی که در اینجا لازم است متذکر شویم این است که اگر در هر مرتبه از این مرتبهها اعراض دخالت کنند و در کار باشند، صورت اصلی اعوجاج مییابد؛ یعنی بهحسب اعراض بیگانه که دخالت کرده است، صورت اصلی مخفی میشود.
این مطلب در همین عالم خودمان، خوب محسوس است. بهحسب همین عالم بعضی چیزها اگر از همان عناصر اصلی و اولی خود باشد، صورتی دارد اما اگر عناصر بیگانهای دخالت کنند، آن صورت بسیط را تغییر میدهند. آنگاه صورت دیگری برای این موجودِ مشهود و آلوده به عناصر بیگانه فراهم میکنند. همین بسایط ظاهری _ گرچه بسیط نیستند ولی ما آنها را به ظاهر بسیط میبینیم _ در حالت بساطتشان، صورتی دارند و تا ترکیب میگردند، صورت دیگری پیدا میکنند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 331 *»
فرض کنید همین آب، خاک، هوا و آتش که به اصطلاح بسایط ظاهری نامیده میشوند و حال آنکه بسیط نیستند و همه مرکبند. همینها وقتیکه خالصند، صورتی مخصوص خود دارند. تا با یکدیگر ترکیب میشوند و عناصر بیگانه دخالت میکنند، میبینیم این مرکبات و موالید فراهم میشوند و آن صورت اصلی گرفته میشود. حالا در همین مراتب هم اینچنین است. اگر جسم هر شخصی بیاعراض بیگانه باشد، همان صورت واقعی و اصلی او که در اثر متابعت از عوامل و اسباب تکوینی اکتساب کرده است، برایش پیدا میشود.
همینطور اگر از نظر شرعی، به واقع عناصر ایمانیش خالص باشد و از حیث جسم و مرتبه جسمانی مؤمن باشد، هیئت جسمانیش هیئت انسان است. اگر مخلوط باشد، اعراض این هیئت را تغییر میدهند. مرتبه نفسانی و عقلانی هم همینطور است. به همین علت است که تبیعت از اسباب و عوامل شرعی را برای ما مقرر فرمودهاند که از محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ اطاعت کنیم و از معصومین صلوات الله علیهم اجمعین تبعیت داشته باشیم. برای همین که تمام اعراضِ همه مرتبهها کنار رود؛ تا در واقع به آتش تکلیف و آتش تبعیت و پیروی از معصومین؟عهم؟، آنچه اصل است، اصل خیر و صورتهای نیک برای ما پیدا شود.
پس مشوببودنِ خود مادهها باعث اعوجاج صورتها میشود. یکی از جهات و اسرار «مسخ» در امتهای پیشین، همین بود که آنها به ظاهر به صورت انسان بودند. این انسانبودنِ ظاهری که برای جسمهای آنها بود، در اثر مداخله و دخالت اعراض در این جسم بود. صورتشان به خاطر اعراض انسانی بود، اما در واقع صورت انسانی نبود. به اعجاز انبیاء آن اعراض کنار میرفت و جسم اصلی آنها، آن صورت اصلیش را به خود میگرفت. این بود که مسخ رخ میداد و مُسُوخات پیدا شد.
تلفظ صحیحش، مُسوخات است و مَسوخات غلط است. مُسوخ جمع است که مُسوخات هم میگویند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 332 *»
البته در فرمایش حضرت رضا؟ع؟ دارد که آنها بیشتر از سه روز باقی نماندند.([76]) حیواناتی که دیده میشوند و به آنها مُسوخ گفته میشود، به اعتبار آن است که آنها بر هیئت اینها میشدند البته با فرقی که داشتند. چه بسا یکی از آنها چند شکل از اینها و مجموعهای از اشکال اینها را داشت. براساس طبایع و روحیههایی که در آنها بود، ممکن بود دارای چند شکل و خصوصیت از این حیواناتی که مُسوخ نامیده میشوند، میگردید.
این سخن درباره انسان، معلوم است؛ به دلیل مسخهایی که در امتهای پیشین واقع شد. درباره حیوانات، درباره نباتات و درباره جمادات هم همینطور است. مثلاً درباره مرگ در حدیث است که روز قیامت مرگ را به شکل قوچی میآورند و او را ذبح میکنند و میکشند. میگویند دیگر مرگی نیست.([77]) یا میفرمایند: مسجد کوفه در روز قیامت به شکل شخص مُحْرِم میآید.([78]) یا میفرماید: قرآن در روز قیامت، به شکل جوان بسیار بسیار زیبا میآید.([79]) این نوع روایات از ائمه معصومین؟عهم؟ رسیده است.
در خصوص ستاره «سُهَیل» و «زهره» که در اصطلاح مردم است که اینها مسخ شدهاند، از امام رضا؟ع؟ سؤال میکنند. علی بن محمّد بن الجَهْم میگوید شنیدم که مأمون لعنةاللهعلیه از حضرت رضا؟ع؟ سؤال میکرد «عمّا یرویه الناس من امر الزُهَرَة و اَنَّها کانت امرأةً فُتِنَ بها هاروتُ و ماروتُ و ما یَروُونه من امر سهیل و اَنَّه کان عَشّاراً بالیمن». مأمون سؤال میکند از اینکه مردم میگویند: ستارهای که به نام زهره نامیده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 333 *»
شده، زن زناکاری بوده است که هاروت و ماروت فریب او را خوردند. بهخصوص سنیها اینطور روایت میکنند. همچنین ستاره سهیل شخصی عَشّار و گمرکچی در یمن بوده است که مسخ شد. فقال الرضا؟ع؟: کذبوا فی قولهم انّهما کوکبان و انما کانتا دابّتین من دوابّ البحر فغَلِط الناس و ظنّوا انّهما کوکبان و ما کان اللّه تبارک و تعالی لِــیَمْسَخَ اعداءه انواراً مضیئة ثم یُبْقیٖها ما بقیت السماء و الارض و انّ المُسُوخ لمیبق اکثرَ من ثلاثة ایّام حتّی ماتت و ماتناسل منها شیء.([80]) فرمودند: مردم دروغ میگویند که آن دو نفر دو ستاره شدند. زهره و سهيل، نام دو جانور از حیوانات دریایی بوده است. همینطور که بعضی از برجهای آسمانی را به نام عقرب، سرطان، ثور و حَمَل مینامند؛ از این قبیل اسمگذاری است که روی برجها میکنند. منظور این نیست که در واقع این برج مثلاً عقرب بوده، مسخ شده و حالا برج آسمانی گشته است. این اسمگذاریها به اعتبارات و لحاظهایی میشده است. حالا سهیل و زهره هم اسم دو حیوان دریایی بوده، بعد روی جهاتی اصطلاح شده که در علم نجوم، این دو ستاره را زهره و سهیل مینامند.
زهره و سهيل دو ستارهاند و این دو نام هم مال دو جانور دریایی بوده است. اما مردم به غلط افتادهاند و فکر کردهاند که آن دو نفر کوکب و ستاره شدهاند. بعد فرمودند: اینطور نیست که خدا دشمنان خود را به شکل این کواکب و ستارگان درخشنده، مسخ کند. بعد هم آنها را تا وقتیکه آسمان و زمین باقی و برپا است، برپا نگاه دارد. بعد فرمودند: مُسوخ بیشتر از سه روز نماندند و مردند و دیگر از آنها نسلی به جای نمانده است. مقصود اینکه امر مسخ و تبدیل شکل تنها مخصوص انسان نیست. هر موجودی ممکن است بهحسب ماده دنیایی، شکلی داشته باشد؛ انسان، حیوان، نبات یا جماد.
مسجد کوفه اکنون در ماده دنیایی به این شکل است. همین مسجد در ماده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 334 *»
آخرتی شکلی دارد. همین الآن هم شکلش همان شکل است. اینطور نیست که آن شکل را نداشته باشد و در قیامت به خود بگیرد. الآن بر همان شکلی است که در آخرت دارد، ماده آخرتیش بر همان شکل است. ماده برزخیش به شکل برزخیش و ماده دنیاییش هم به شکل دنیاییش است.
قرآن هم همینطور است. الآن قرآن در ماده دنیایی بر این شکل است که میبینیم. در برزخ به شکل برزخیش است. الآن مؤمنانی که در بهشت یا در قبرشان هستند، همه تلاوتهای قرآنی که کردهاند، برایشان مجسم است؛ اما به هیئت و مناسب با صورت برزخی. چون در برزخ، ماده قرآن به شکل برزخ و مناسب با برزخ است. در آخرت که قرآن ماده آخرتی دارد، صورتش هم مطابق با ماده آخرتیش است.
پس الحمدلله، این مسأله روشن است که صورت هر چیزی در عالم مثال، مطابق با عالم مثال است اگرچه مثل صورت دنیایی نباشد؛ زیرا چهبسا صورت دنیایی عرضی است و تغییر میکند. حتی چهبسا در برزخ صورتِ برزخی است و در آخرت تغییر پیدا میکند. علتش مَشوببودن مادههای اصلی به مادههای عرضی است.
این مدتی که در دنیا یا در برزخ میگذرد، همهاش برای تصفیهشدن است تا مادههای اصلی از مادههای عرضی جدا گردد. بعد هرچه اعراض جدا میشود، لطیفتر میشود و به اصل خود بر میگردد؛ درنتیجه صورت اصلی کمکم ظاهر میشود.
روایات در این زمینه راجع به این صورتهای دگرگون شده فراوان است. آنها را به این مقصود میخوانیم که اشاره کنیم به اینکه وقتی صورت، اصلی است که ماده، اصلی باشد. اگر ماده مشوب شد و اعراض دخالت کردند، صورتها به میزان دخالت آنها تغییر میکند. از جمله حدیثی است که ذکر فضائل محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ هم در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 335 *»
آن شده است و بهخصوص در این مسأله مناسب است. ولی چون زیاد است، قدری از آن را در این جلسه و مقداری را انشاءاللّه در جلسه بعدی میخوانیم.
راوی و ناقل این حدیث و مطلب، «اَعمَش» است که نامش سلیمان بن مهران است. سلیمان مردی است بسیار بسیار بزرگوار، کنیهاش ابومحمّد و از قبیله بنیاسد، یعنی اسَدی و اهل کوفه است. در بین شیعه به فضل و جود، معروف و صاحب جلالت و تشیع و استقامت در دین بوده است. استقامت در دین، یعنی هیچ انحرافی نداشته و در امر ولایت، مستقیم و بیانحراف بوده است. حتی سنیها هم او را تعریف و مدح میکنند. همه در جلالت قدر و ثقهبودن او _ یعنی اطمینان به گفتارش _ اتفاق دارند. همه هم اعتراف دارند که شیعه بوده است. با آنکه میگویند شیعه است، به او احترام میگذارند و از او تعظیم و تکریم بسیاری میکنند. از اصحاب حضرت صادق؟ع؟ و از زهّاد و فقهاء زمانش بوده که به او بسیار رجوع میگشته و از وی سؤالات میشده است. از قضاء، بیناییش هم خیلی ضعیف بوده و شاید اصلاً بینایی درستی نداشته است. به همین علت هم به او اَعمَش (کمبینی که معمولاً اشکش جاری است) میگفتند.([81])
روزی ابوحنیفه با او صحبت میکند، با آنکه شیعه بوده است. حتی مثل ابوحنیفه و سنیها هم با او رفت و آمد میکرده و مذاکرات علمی داشتهاند. ابوحنیفه به او گفت: «یا ابامحمّد، سمعتک تقول انّ اللّه سبحانه اذا سَلَبَ نعمة عوّض عنها نعمة اُخری. قال: نعم. قال: ما الذی عوّض عنک بعد ان اعمش عینیک و سلب صحّتهما؟ فقال: عوّضنی عنهما ان لااری ثقیلاً مثلک».([82])
شنیدهام که تو اینطور میگویی که وقتی خدا نعمتی را از بندهاش میگیرد،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 336 *»
درعوضِ آن، نعمت دیگری به او میدهد. گفت: آری، همینطور است. این مطلب خیلی مهم است که وقتی نعمتی را از کسی بگیرند، نعمت دیگری به او میدهند. حالا اگر او متوجه نباشد، ممکن است مرتّب ناسپاسی کند. اعمش گفت: آری، همینطور است. گفت: پس حالا که خدا دو چشم تو را گرفته و سلامتیش را برده، در برابر گرفتن این نعمت، به تو چه داده است؟ گفت: نعمتی که در برابر این به من داده است، همین که مثل تو هیکلِ به تعبیر ما، درشتِ بیمصرفی را نبینم.
ایشان بهخصوص در حدیث شرایع الدین فرمایشهایی از امام صادق؟ع؟ روایت میکند که تقریباً یک دوره علم شریعت است.
همچنین حدیث مشهور سر مطهر سیدالشهداء صلوات الله علیه و دیر راهب نصرانی را ایشان روایت میکند. میگوید: در طواف دیدم شخصی طواف میکرد و میگفت: اللّهم اغفر لی و انا اعلم انّک لاتغفر. خدایا، مرا بیامرز و حال آنکه میدانم که نمیآمرزی. بعد که حالاتش را میپرسد، میگوید: من از کسانی بودم که سر مطهر حضرت صلوات الله علیه را برای یزید میبردیم. بعد جریان دیر را نقل میکند.([83]) راوی این حدیث، اعمش است.
همچنین ایشان از حضرت صادق؟ع؟ نقل میکند که ملائکه صورت امیرالمؤمنین و صورت امام حسین صلوات الله علیهما را در آسمان پنجم زیارت میکردند؛ یعنی مثال برزخی این دو بزرگوار را در عالم برزخ میدیدند. ملائکه، حادثه نوزدهم ماه رمضان و حادثه عاشورا را در آن مثالها مشاهده میکردند. ملائکه به صورت مثالی حضرت امیر؟ع؟ توجه میکردند و آن را وسیله توجه بین خود و خدا قرار داده بودند. آن حوادث را ملائکه هم میدیدند. حادثه که در اینجا واقع میشد و اثر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 337 *»
میگذاشت، ملائکه هم در آن مثال برزخی، در آسمان پنجم مشاهده میکردند.([84])
همچنین اعمش نقل میکند که همسایهای داشتم که منکر فضیلت حضرت امام حسین؟ع؟ بود. شب جمعه در خواب دید که رقعههایی از آسمان فرود میآید و در آنها امان و ایمنی از آتش جهنم برای زوّار حضرت امام حسین؟ع؟ است. آن شخص منکر، همان شب متوجه و تائب میشود. حرکت میکند و برای زیارت امام؟ع؟ به کربلا میآید، مجاور قبر مطهر حضرت میشود و در آنجا میماند.([85])
حدیث جالبی هم دارد که آن را میخوانیم. اینها همه برای شناسایی اجمالی اعمش بود تا بعد به سراغ بحث و حدیثی برویم که از او میخواهیم نقل کنیم. اجمالی بود برای آشنایی با این راوی که بشناسیم او کیست.
در «بشارةالمصطفی» به سند معتبر از شریک نقل میکند که میگوید: «کنت عند سلیمانَ الاعمش فی مَرْضَتِه التی قُبِضَ فیها، اذ دخل علینا ابن ابیلیلی و ابنشُبْرُمة و ابوحنیفة». شریک میگوید: من در آن بیماری و حالت احتضار اعمش، نزدش بودم که ابن ابیلیلی، ابنشبرمه و ابوحنیفه وارد شدند. این سه نفر از رجال و منحرفان نامی عامه هستند که هر سه با امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهما معاصر بودهاند. بسیار با صحابه حضرت و خود حضرت محاجّه میکردهاند. در برابر امام؟ع؟ سفرهای گسترده و به اصطلاح، دکان باز کرده بودند و به خودشان دعوت میکردند. ابن ابیلیلی ادعاء فقاهت داشت و میگفت من فقیه اهل بصره هستم. ابنشبرمه همینطور و ابوحنیفه که معلوم است، خدا لعنتشان کند.
میگوید: در حال احتضارِ اعمش این سه نفر به منظور عیادتش وارد شدند و به دیدار او آمدند. «فاقبل ابوحنیفة علی سلیمان الاعمش، فقال: یا سلیمان الاعمش،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 338 *»
اتّق اللّه وحده لا شریک له و اعلم انّک فی اوّل یوم من ایّام الآخرة و آخر یوم من ایّام الدنیا و قد کنت تروی فی علی بن ابیطالب احادیث لو امسکت عنها لکان افضل». ابوحنیفه شروع کرد به نصیحتکردن، گفت: ای سلیمان اعمش، از خدای یکتا که شریکی ندارد بپرهیز. تو در اولین روز از روزهای آخرت و در آخرین روز از روزهای دنیایت قرار گرفتهای. تو درباره علی بن ابیطالب؟ع؟ روایتها و احادیثی را نقل میکردی که اگر نمیکردی، خیلی بهتر بود.
«فقال سلیمان الاعمش: لمثلی یقال هذا؟! اَقْعِدونی، اَسْنِدونی». اعمش فرمود: برای همچون منی یکچنین نصیحت و خیرخواهیای میشود؟! مرا بنشانید، مرا تکیه دهید. او را نشاندند و تکیه داد. «ثمّ اقبل علی ابیحنیفة فقال: یا اباحنیفة، حَدَّثَنی ابوالمتوکّل الناجی باللّه عن ابیسعید الخُدریّ، قال: قال رسولاللّه؟ص؟: اذا کان یوم القیامة، یقول اللّه عزّوجلّ لی و لعلی بن ابیطالب، اَدخِلا الجنّة من احبّکما و النار من ابغضکما. فهو قول اللّه عزّوجلّ: اَلقِیا فی جهنّم کُلَّ کَفّار عنید».([86]) به ابوحنیفه لعنهاللّه رو کرد و فرمود: ای ابوحنیفه، پدر متوکل که اسمش الناجی بالله بوده است، از ابوسعید خُدری روایت کرد که رسولخدا؟ص؟ فرمودند: وقتیکه روز قیامت شود، خدای عزوجل به من و علی بن ابیطالب دستور میدهد که داخل کنید در بهشت هر کس شما دو تا را دوست داشته و داخل کنید در آتش هر کس شما دو تا را دشمن داشته است. این است آیه شریفی که خدا فرموده است: ای محمّد و علی، صلوات الله علیهما، هر کَفّار، بسیار کفرورزنده و هر عنید، بسیار دشمنیکنندهای را در جهنم بیاندازید.
اینجا به ظاهر کَفّار عنید، موصوف و صفت دیده میشود، ولی گویا دو تا است. کَفّار عنید یعنی این دو را، این کفّار و عنید را در جهنم بیاندازید. «قال ابوحنیفة: قُوموا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 339 *»
بنا لایأتی بشیء هو اعظم من هذا».([87]) تا این حدیث را خواند، ابوحنیفه گفت: تا چیزی بزرگتر از این نگفته است برخیزید برویم.
همان «بشارة المصطفی» این قسمت حدیث را که نقل میکند مینویسد: فضل که یکی از راویان است میگوید از امام حسن مجتبی؟ع؟ سؤال کردم: سألت الحسن؟ع؟ فقلت: من الکَفّار؟ قال: الکافر بجدّی رسولاللّه؟ص؟، قلت: و من العنید؟ قال: الجاحد حقّ علی بن ابیطالب؟ع؟.([88]) کفّار که در این آیه گفته شده کیست؟ فرمود: هر کس رسالت جدم رسولالله؟ص؟ را انکار کرده است، کَفّار گفته میشود. گفتم: عنید کیست؟ فرمود: آن کسیکه حق امیرالمؤمنین و ولایت ایشان را انکار دارد، عنید نامیده میشود. کفارٍ عنیدٍ، اینها دو شخص باید باشند و مانعی ندارد که به ظاهر مثل موصوف و صفت باشد ولی صفت و موصوف نباشد و دو فرد حساب شوند.
تا اینجا یک آشنایی اجمالی با مرحوم اعمش، سلیمان بن مهران فراهم شد. اما حدیثی که ایشان نقل میکند و ما با قسمت آخرش کار داریم طولانی است. ولی چون ذکر فضیلت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و بهخصوص علی بن ابیطالب صلوات الله علیه آن هم از زبان دشمنان ایشان است، نقل میکنیم. نوعاً هم شنیدهاید اما چون مجلسمان، مجلس ذکر فضایل و توسل به ذیل عنایت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است پس فکر میکنم تکرارش مانعی نداشته باشد.
حدیث را مرحوم مجلسی از «اَمالی» مرحوم شیخ صدوق نقل میکند. مرحوم شیخ صدوق به چند طریق از طرُق شیعه و سنی، حدیث را از اعمش نقل میکند. بعد مرحوم مجلسی در پایان حدیث، آن را از بشارةالمصطفی ذکر میکند. ایشان میفرماید: خوارزمی که از بزرگان عامه است، این حدیث را در مناقبش نقل کرده،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 340 *»
همچنین صاحب «المناقب الفاخرة فی العترة الطاهرة» هم از عامه، نقل کرده است. حدیث از جهات مختلف، در بین شیعه و سنی محل اعتماد و وثوق است. بهخصوص خود اعمش که راوی حدیث است، هم در بین شیعه و هم در بین اهلسنت، معروف به فضل و وثاقت و جلالت شأن و اطمینان کامل است.
او روايت میکند از اعمش که میگوید: «بَعَثَ الیَّ ابوجعفر الدوانیقی فی جوف اللیل ان اَجِبْ». شبی منصور دوانقی که کنیهاش ابوجعفر بوده است، _ خدا لعنتش کند _ در نیمه شب به دنبالم فرستاد که امیر یا خلیفه را اجابت کن که کارت دارد. «قال: فقمت متفکّراً فیما بینی و بین نفسی و قلت مابعَثَ الیَّ امیرالمؤمنین فی هذه الساعة الّا لیسألنی عن فضائل علی؟ع؟ و لعلّی اِنْ اخبرته قتلنی. قال: فکتبت وصیّتی و لَبِسْتُ کفنی و دخلت علیه». اعمش میفرماید: من برخاستم، به فکر فرو رفتم و در دلم با خود گفتم که امیرمؤمنان (یعنی امیر فسّاق و کفار، منصور) در این موقع دنبالم نفرستاده است مگر آنکه میخواهد فضائل امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب؟ع؟ را از من بپرسد. من هم اگر از فضائل خبر بدهم و احادیثی را که در فضیلت میدانم بگویم، مرا خواهد کشت. وصیتم را نوشتم، کفنم را پوشیدم و نزد منصور دوانقی رفتم. «فقال: اُدن، فدنوت و عنده عمرو بن عُبَیدٍ فلمّا رأیته طابت نفسی شیئاً. ثمّ قال: اُدن فدنوت حتّی کادت تَمَسُّ رُکْبتی رُکْبتَه». تا مرا دید گفت: نزدیک بیا. نزدیک شدم، دیدم عمرو بن عبید هم آنجا است. چون او تا اندازهای در این جریانها با من رفاقت داشت، تا او را دیدم قدری دلم قرار گرفت. بعد گفت: نزدیک بیا. آنقدر همینطور مرا نزدیک خواند که دیگر نزدیک بود زانویم به زانویش بخورد. «قال: فوجد منّی رائحة الحَنُوط». از من بوی حنوط استشمام کرد و فهمید که به خودم حنوط زدهام چون کفن پوشیده بودم و کفن بهطور معمول، حنوط دارد. «فقال: واللّه لَتَصْدُقَـنّیٖ او لَاُصَلِبَنَّـک». گفت: به خدا سوگند، از تو چیزی میپرسم، یا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 341 *»
راستش را میگویی و یا به دارت میزنم. «قلت: ما حاجتک یا امیرالمؤمنین؟» گفتم: چه میفرمایید؟ «قال: ما شأنک متحنّطاً؟!» گفت: چرا حنوط به خودت زدهای؟ «قلت: اتانی رسولک فی جوف اللیل ان اَجِبْ؛ فقلت عسی انیکون امیرالمؤمنین بعث الیَّ فی هذه الساعة لیسألنی عن فضائل علی؟ع؟ فلعلّی اِنْ اخبرته قتلنی، فکتبت وصیّتی و لبست کفنی». گفتم: فرستاده تو در نیمهشب آمده است میگوید بیا نزد منصور. با خود گفتم خلیفه برای همین به دنبالم فرستاده که از فضائل حضرت امیر از من بپرسد. اگر هم خبر بدهم و فضیلت بگویم، مرا میکشد. وصیتم را نوشتم و کفنم را پوشیدم.
«قال: و کان متّکئاً فاستوی قاعداً» ملعون تکیه داده بود، برخاست و درست نشست. «فقال: لا حول و لا قوّة الّا باللّه، سألتک باللّه یا سلیمان، کم حدیثاً ترویه فی فضائل علی؟ع؟؟» گفت: لاحول و لاقوة الا بالله، به خدا قسمت میدهم، چند حدیث در فضیلت علی؟ع؟ میدانی؟ «قال: فقلت یسیراً یا امیرالمؤمنین». گفتم: خیلیکم میدانم. «قال: کم؟» گفت: چقدر؟ «قلت: عشرة آلاف حدیث و ما زاد». گفتم: ده هزار حدیث و بیشتر میدانم. «فقال: یا سلیمان، واللّه لاحدّثنّک بحدیث فی فضائل علی؟ع؟ تَنسیٰ کلّ حدیث سمعته». گفت: به خدا سوگند، حدیثی از فضائل علی؟ع؟ برایت نقل کنم که همه حدیثهایی را که شنیدهای فراموش کنی. «قال قلت: حدّثنی یا امیرالمؤمنین». گفتم: نقل کن ای امیرالمؤمنین. مؤمنان به جبت و طاغوت مراد است. اینها هم تقیه میکردند. امیرِ مؤمنان به جبت و طاغوت، اولی و دومی منظور است. گفتم: حدیث کن. «قال: نعم، کنت هارباً من بنیامیّة و کنت اتردّد فی البُلْدان. فاتقرّب الی الناس بفضائل علی؟ع؟ و کانوا یطعمونی و یزوّدونی حتّی وَرَدْتُ بلاد الشام و انّی لفی کِساء خَلِق ما علیَّ غیرُه. فسمعت الاقامة و انا جائع، فدخلت المسجد لاصلّی و فی نفسی اناکلّم الناس فی عَشاءٍ یَعْشُونی». گفت: گوش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 342 *»
کن. چون منصور از بنیالعباس و مخالف با بنیامیه بود میگوید: در زمان حکومت بنیامیه، من در ترس و فراری بودم. از این شهر به آن شهر میرفتم. هر جا پول میخواستم و کارم گیر میکرد، به فضائل حضرت امیر؟ع؟ متوسل میشدم. نقل فضائل حضرت علی؟ع؟ میکردم و پول میگرفتم. اوضاع میگذشت، مردم هم خوب به من کمک میکردند، زاد و توشه و طعام میدادند. تا آنکه وارد شام شدم. لباسم کهنه و مندرس شده بود و دیگر هیچ لباس درستی هم نداشتم. شنیدم که در مسجد اذان گفتند و اقامه نماز است. گرسنه بودم برای نماز داخل مسجد رفتم. در دل داشتم که با کسی راجع به خوراک شب صحبت نمایم و شام شب را درست کنم.
«فلمّا سلّم الامام، دخل المسجدَ صَبِیّان». همین که امام نمازش را سلام داد، دیدم دوتا کودک وارد مسجد شدند. «فالتفت الامام الیهما و قال: مرحباً بکما و مرحباً بمن اسمُکُما علی اسمِهما». امام جماعت متوجه آن دو شد و گفت: خوش آمدید، بَهبَه! مرحبا به شما و مرحبا به کسانیکه اسم شما مطابق اسم آنها است. «فکان الی جنبی شابّ فقلت: یا شابّ، ما الصبیّان مِنَ الشیخ؟» جوانی کنارم نشسته بود، به او گفتم: ای جوان، این دو کودک چه نسبتی با این پیرمردِ امام جماعت دارند؟ «قال: هو جدّهما و لیس بالمدینة احد یُحِبّ علیاً غیر هذا الشیخ، فلذلک سمّی احدهما الحسن و الآخر الحسین». گفت: این پدربزرگشان است. در این شهر کسی نیست که علی را دوست داشته باشد، مگر همین پیرمردِ امام جماعت. به همین سبب اسم یکی از این دوتا نوهاش را حسن و دیگری را حسین گذارده است. «فقمت فَرِحاً، فقلت للشیخ: هل تحبّ حدیثاً اُقِـرُّ به عینک؟» خیلی خوشحال شدم، از جایم برخاستم و نزد امام جماعت رفتم. گفتم: آیا دوست داری حدیثی بشنوی که چشمت را به آن روشن کنم؟ «فقال: ان اَقْرَرْتُ عینی اَقررتُ عینک». گفت: اگر چشمم را روشن کنی، چشمت را روشن میکنم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 343 *»
« قال فقلت: حَدَّثَنی والدی عن ابیه عن جدّه قال: کنّا قعوداً عند رسولاللّه اذ جاءت فاطمة؟عها؟ تبکی». حالا منصور دوانقی ملعون برای اعمش نقل میکند، میگوید: پدرم از پدرش از جدش روایت میکند که گفت: ما در محضر رسولخدا بودیم که ناگاه فاطمه؟عها؟ آمد و گریه میکرد. فقال لها النبی؟ص؟: ما یبکیک یا فاطمة؟ حضرت فرمودند: ای فاطمه، چه چیزی تو را گریان کرده است؟ قالت: یا ابه، خرج الحسن و الحسین فماادری این باتا؟ عرض کرد: حسن و حسین خارج شدهاند و الآن غروب است و نزدیک شب شده است، نمیدانم کجا هستند؟
این برنامهها برای اظهار فضائل بوده است وگرنه فاطمه زهرا که میدانند. «نمیدانم» یعنی بهحسب مصلحت و الآن بهحسب این عالم ظاهر و این مرتبه ظاهری عنصری، با این چشم نمیبینم و نمیدانم کجا هستند. حالا این خبر را حضرت فاطمه زهرا؟عها؟ در مسجد میدهد و عدهای از مردم هم حاضر نشستهاند. فقال لها النبی؟ص؟: یا فاطمة، لاتبکینّ فاللّه الذی خلقهما هو الطف بهما منک. و رفع النبی؟ص؟ یده الی السماء، فقال: اللّهم ان کانا اخذا برّاً او بحراً فاحفظهما و سَلِّمْهما. فرمودند: ای فاطمه، گریه نکن. خدایی که آن دو را خلقت فرموده مهربانتر از تو به آنها است. رسولالله دستشان را به آسمان بلند کردند: خدایا، آنها هر کجا هستند، حفظشان کن و سالمشان بدار. فنزل جبرئیل من السماء، فقال: یا محمّد، انّ اللّه یُقْرِئک السلام و هو یقول: لاتحزن و لا تغتمّ لهما، فانّهما فاضلان فی الدنیا فاضلان فی الآخرة و ابوهما خیر منهما. جبرئیل نازل شد که خدا به شما سلام میرساند و میگوید: برای آنها محزون و غمگین نباشید. حسن و حسین در دنیا برترین خلق و در آخرت برترین خلقند و پدر ایشان از ایشان بهتر است. هما نائمان فی حظیرة بنیالنَّجّار و قد وَکَّلَ اللّه بهما ملکاً. آن دو در باغ بنیالنجار زیر سایهای که داشته است خوابیدهاند. خدا ملکی را بر ایشان موکل کرده است. «قال: فقام النبی؟ص؟ فرحاً و معه اصحابه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 344 *»
حتّی اتوا حظیرة بنیالنجّار، فاذا هم بالحسن معانق للحسین و اذا الملک الموکّل بهما قدافترش احد جناحیه تحتهما و غطّاهما بالآخر». حضرت با عدهای برخاستند و به آن باغ آمدند، دیدند که امام حسن و امام حسین دست به گردن هم انداختهاند و خوابیدهاند. آن ملک موکل هم یک پر خود را زیر ایشان و پر دیگر را روی ایشان انداخته است. البته آن ملک را رسولالله و کسانیکه آن چشم را داشتند دیدند و یا به اعجاز حضرت، همه همراهان حضرت آن ملک را دیدند.
«قال: فمکث النبی؟ص؟ یُـقَبِّلهما حتی انْـتَـبَها». حضرت صبر کردند و آن دو را میبوسیدند تا بیدار شدند. «فلمّا استیقظا، حَمَلَ النبی؟ص؟ الحسن و حمل جبرئیل الحسین». همین که از خواب برخاستند، رسولالله امام حسن را روی دوش خود گذاردند و جبرئیل امام حسین؟ع؟ را روی دوش خود گذاشت. فخرج من الحظیرة و هو یقول: واللّه لاشرّفنّکما کما شرّفکما اللّه عزّوجلّ. حضرت از باغ خارج شدند و میفرمودند: به خدا سوگند شما را احترام و بزرگداشت میکنم همانطور که خدا شما را شرافت بخشیده است. «فقال له ابوبکر: ناوِلْنی احد الصبیّین اخفّف عنک». چون به ظاهر فکر میکردند که یکی بر این دوش و یکی بر آن دوش رسولالله است، ابوبکر عرض کرد: یکی از اینها را به من بدهید تا بار شما سبکتر بشود. فقال: یا ابابکر، نعم الحاملان و نعم الراکبان و ابوهما افضل منهما. فرمودند: چقدر خوبند آن دو نفری که بار را میکشند _ یعنی من و جبرئیل _ و چقدر خوبند این دو سوار شریف که بار ما هستند! و پدر این دو از این دو شریفتر است. خدا لعنتشان کند که چه میدیدند و چه میکردند!
«فخرج منها حتّی اتی باب المسجد، فقال: یا بِلال، هَلُمَّ علیَّ بالناس. فنادیٰ مُنادیٖ رسولاللّه؟ص؟ فی المدینة، فاجتمع الناس عند رسولاللّه؟ص؟ فی المسجد». حضرت آمدند تا به مسجد رسیدند. به بلال فرمودند: خبر بده که مردمی که در اطراف
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 345 *»
مسجد جمعند بیایند. اطراف را صدا زدند و مردم در مسجد جمع شدند. فقام علی قَدَمَیْه، فقال: یا معشر الناس، ألا ادلّکم علی خیر الناس جدّاً و جَدَّةً؟ رسولخدا روی دو پای مبارکشان ایستادند و فرمودند: آیا از بهترین مردم از نظر جدّ و جدّه به شما خبر ندهم؟ «قالوا: بلی یا رسولاللّه». عرض کردند: خبر بفرمایید. قال: الحسن و الحسین، فانّ جدّهما محمّد و جدّتهما خدیجة بنت خویلد. فرمود: حسن و حسینند زیرا جدشان محمّد و جدهشان خدیجه است. یا معشر الناس، ألا ادلّکم علی خیر الناس اباً و امّاً؟ قالوا: بلی یا رسولاللّه؟ص؟ . قال: الحسن و الحسین، فانّ اباهما یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله و امّهما فاطمة بنت رسولاللّه. زيرا پدرشان خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. و مادرشان هم فاطمه دختر رسولخدا است. یا معشر الناس، ألا ادلّکم علی خیر الناس عمّاً و عمّةً؟ فرمودند: آیا از بهترین مردم از نظر عمو و عمّه به شما خبر ندهم؟ «قالوا: بلی یا رسولاللّه». عرض کردند: خبر بفرمایید. قال: الحسن و الحسین، فانّ عمّهما جعفر بن ابیطالب الطیّار فی الجنّة مع الملائکة و عمّتهما امّ هانی بنت ابیطالب. فرمود: حسن و حسینند زیرا عمویشان جعفر طیّار و عمهشان امّ هانی دختر ابوطالب است. یا معشر الناس، ألا ادلّکم علی خیر الناس خالاً و خالةً؟ فرمودند: آیا از بهترین مردم از نظر دایی و خاله به شما خبر ندهم؟ «قالوا: بلی یا رسولاللّه». عرض کردند: خبر بفرمایید. قال: الحسن و الحسین، فانّ خالهما القاسم بن رسولاللّه و خالتهما زینب بنت رسولاللّه. فرمود: حسن و حسینند زیرا داییشان قاسم فرزند رسولخدا و خالهشان زینب دختر رسولخدا است. ثم قال بیده، هکذا یحشرنا اللّه. بعد حضرت با دستشان اشاره کردند و فرمودند: خدا همه ما را با هم محشور میکند. ثمّ قال: اللّهم انّک تعلم انّ الحسن فی الجنّة و الحسین فی الجنّة و جدّهما فی الجنّة و جدّتهما فی الجنّة و اباهما فی الجنّة و امّهما فی الجنّة و عمّهما فی الجنّة و عمّتهما فی الجنّة و خالهما فی الجنّة و خالتهما فی الجنّة. اللّهم انّک تعلم انّ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 346 *»
من یحبّهما فی الجنّة و من یُبْغِضهما فی النار. بعد عرض کرد: خدایا، تو میدانی که همه ایشان در بهشتند و تو میدانی که هر کس این دو را دوست دارد، در بهشت است و هر کس این دو را دشمن دارد، در جهنم است.
منصور میگوید: این حدیث را برای آن امام جماعت نقل کردم. «قال: فلمّا قلت ذلک للشیخ، قال: من انت یا فتی؟» وقتی حدیث را برایش گفتم، گفت: تو کیستی؟ «قلت: من اهل الکوفة». گفتم: اهل کوفه هستم. «قال: أ عربی انت ام مولی؟» گفت: تو عرب هستی یا از عجمهایی هستی که اسلام آوردهای؟ «قال قلت: بل عربی». گفتم: عرب هستم. امان از تعصّب عربها! «قال: فانت تحدّث بهذا الحدیث و انت فی هذا الکساء؟!» گفت: تو چنین حدیثی را میدانی و در عین حال لباست اینطور مندرس است؟! «فکسانی خِلْعَته و حملنی علی بغلته»، لباس رویینش را درآورد، تنم کرد و مرا بر استر خود سوار نمود. «فبعتهما بمائة دینار». منصور میگوید: من همه اینها را به صد دینار فروختم. «فقال: یا شابّ، اقررت عینی. فواللّه، لَاُقِـرَّنَّ عینک و لاُرْشِدَنَّـک الی شابّ یُـقِرّ عینک الیوم». گفت: ای جوان تو چشم مرا به این حدیث روشن کردی؛ من هم چشمت را روشن میکنم و بعد هم تو را به جوانی راهنمایی میکنم که او هم چشمت را امروز روشن گرداند. «قال: فقلت اَرْشِدْنی». گفتم: نشانم بده. «قال: لی اخوان، احدهما امام و الآخر مؤذّن؛ امّا الامام فانّه یحبّ علیّاً منذ خرج من بطن امّه و امّا المؤذّن فانّه یبغض علیّاً منذ خرج من بطن امّه». گفت: من دو برادر دارم. یک برادرم مثل من امام جماعت است و یک برادرم مؤذن است و اذان میگوید. آنکه امام جماعت است از وقتیکه از مادر متولد شده، دوست علی؟ع؟ است؛ اما آن مؤذن از بچگی دشمن علی است. «قال: قلت ارشدنی». گفتم: نشانم بده. «فاخذ بیدی حتّی اتی باب الامام». مرا درِ خانه آن برادری که امام جماعت بود، رساند. «فاذا انا برجل قد خرج الیَّ فقال: امّا البغلة و الکسوة فَـاَعْرِفُهُما واللّه ماکان فلانٌ یَحْمِلک و یکسوک الّا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 347 *»
انّک تحبّ اللّه عزّوجلّ و رسوله» تا صاحبخانه یعنی برادرش مرا دید، گفت: هم استر و هم لباست را میشناسم که لباس برادرم است. برادرم این لباس و استر را به تو نداده است مگر به خاطر آنکه تو خدا و رسولخدا را دوست داری.
گویا تقیه میکرده است که نگفت علی را دوست داری و گفت خدا و رسول را دوست داری. «فحَدِّثْنی بحدیث فی فضائل علی بن ابیطالب؟ع؟».([89]) بعد گفت: پس حدیثی در فضائل حضرت علی برایم بگو. آن وقت شروع میکند به ذکر فضیلتی که انشاءالله در مجلس بعد میخوانیم.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 348 *»
مجلس 22
(شب دوشنبه 28 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r ادامه داستان منصور دوانیقی در فضائل امیرالمؤمنین؟ع؟
r صورتها چه تکوینی و چه تشریعی اکتسابی است
r صورتهای اصلی و عرضی که بر مادّهها پوشیده میشوند
r در این امّت مسخ ظاهری نیست ولی مسخ باطنی هست
r احادیثی در بیان اثر بیتوجه بودن در نماز
r چارهای برای بیتوجه بودن در نماز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 349 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
حدیث اعمش را نقل میکردیم که منصور دوانقی لعنه الله در نیمه شب او را خواست و سخن از فضائل حضرت علی صلوات الله علیه به میان آمد. منصور گفت: از فضائل حضرت، حدیثی را میگویم که نشنیدهای و شروع کرد به ذکر واقعهای.
منصور دوانقی در دوران بنیامیه لعنهم الله، در حال فرار و مخفی بوده است. در شام به نزد امام جماعتی میآید که میفهمد از دوستان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. برایش حدیثی ذکر میکند و او هم عبائی گرانقیمت بر منصور میپوشاند و به او استری میدهد. بعد میگوید که من دو برادر دارم. یک برادرم امام جماعت و از دوستان امیرالمؤمنین؟ع؟ است. برادر دیگرم مؤذن و دشمن علی صلوات الله علیه است. منصور میگوید: مرا به خانه برادرش که امام جماعت بود، راهنمایی کرد. به درِ خانه او رفتم. او لباس و استری را که برادرش به من داده بود، شناخت و دانست که بهواسطه ذکر فضیلتی از فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این احسان را به من کرده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 350 *»
درنتیجه او هم حدیثی در فضائل حضرت امیر از من درخواست کرد و گفت: «فحدّثنی بحدیث فی فضائل علی بن ابیطالب؟ع؟».
منصور میگوید: فقلت: اَخْبَرنی ابی عن ابیه عن جدّه قال: کنّا قُعُوداً عند النبی؟ص؟ اذ جاءت فاطمة؟عها؟ تبکی بکاءاً شدیداً. فقال لها رسولاللّه؟ص؟: ما یُبْکیٖک یا فاطمة؟ قالت: یا ابت، عَیَّرَتْنی نساءُ قریشٍ و قلن: انّ اباک زوّجک من مُعْدِمٍ لا مال له. میگوید: به او گفتم که پدرم خبر داد از پدرش از جدش که گفت: ما در محضر رسولخدا؟ص؟ نشسته بودیم که فاطمه؟عها؟ آمد و گریه شدیدی میفرمود. رسولالله؟ص؟ فرمودند: ای فاطمه، چه چیزی تو را میگریاند؟ عرض کرد: ای پدر زنهای قریش مرا سرزنش میکنند و میگویند که پدرت تو را تزویج کرده است به شخص فقیری که مالی ندارد.
فقال لها النبی؟ص؟: لاتَبْکِیِنَّ، فواللّه مازوّجتک حتّی زوّجک اللّه من فوق عرشه و اَشْهَدَ بذلک جبرئیل و میکائیل. البته چون در مدینه اوائل اسلام بود، فضائل حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ آهسته و به تدریج منتشر میشد. اسباب و شرایط و عوامل مختلفی در کار بود تا رسولالله بیان بفرمایند. از جمله این هم زمینهای برای بیان فضیلتی از فضائل حضرت بود. رسولالله؟ص؟ فرمودند: گریه نکن. به خدا سوگند من تو را تزویج نکردم مگر آنکه خدا تو را در بالای عرش تزویج کرد و بر این تزویج، جبرئیل و میکائیل را شاهد گرفت. و انّ اللّه عزّوجلّ اطّلع علی اهل الدنیا فاختار من الخلائق اباک، فبعثه نبیاً. ثمّ اطّلع الثانیة، فاختار من الخلائق علیّاً، فزوّجک ایّاه و اتّخذه وصیّاً. خداوند به اهل دنیا توجه فرمود و بر آنها مطّلع شد، پس از میان همه خلایق پدر تو را انتخاب کرد و برگزید که او نبی باشد. سپس در بار دوم مطلع شد، پس از خلایق علی را اختیار فرمود و برگزید پس تو را به علی تزویج کرد و علی را وصی من گرفت. فعلیٌّ اشجع الناس قلباً و احلم الناس حلماً و اسمح الناس کفّاً و اقدم الناس سِلْماً و اعلم الناس علماً
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 351 *»
و الحسن و الحسین ابناه و هما سیّدا شباب اهل الجنّة و اسمهما فی التوراة شَبَّـرُ و شَبیٖرٌ لکرامتهما علی اللّه عزّوجلّ. بعد فرمودند: علی؟ع؟ از همه مردم شجاعتر، علمش از همه بیشتر، بخشش او از همه فراوانتر و از نظر تسلیمشدن و اسلامآوردن از همه پیش است. او از همه مردم داناتر است. حسن و حسین دو فرزند علی هستند که آنها دو آقای جوانان اهل بهشتند. نام آنها در تورات شَبَّر و شَبیٖر است، به علت کرامت و احترامی که این دو بزرگوار بر خداوند عزوجل دارند. یا فاطمة، لاتَبْکِیِنَّ فواللّه انّه اذا کان یوم القیمة، یُکسیٰ ابوکِ حُلَّتَیْنِ و علیٌّ حلّتین و لواء الحمد بیدی، فاناوله علیّاً لکرامته علی اللّه عزّوجلّ. ای فاطمه، گریه نکن. پس به خدا سوگند که وقتی روز قیامت شود، بر پدر تو دو حُلّه از حلههای بهشتی و بر علی دو حله پوشیده میشود. و لواء حمد دست من است، من به علت کرامت علی بر خدا و احترامش نزد خدا، آن لواء را به دست علی میدهم.
یا فاطمة، لاتَبْکِیِنَّ فانّی اذا دُعیٖتُ الی اللّه ربّ العالمین، یجیء علیٌّ معی و اذا شَفَّعَنِیَ اللّه عزّوجلّ، شفّع علیّاً معی. ای فاطمه، گریه نکن. پس همانا وقتیکه من به سوی پرورنده عالمیان خوانده شوم، علی هم با من میآید. وقتیکه خداوند مرا شفیع قرار میدهد، علی را هم به همراهم شفیع قرار میدهد. یا فاطمة لاتبکینّ. اذا کان یوم القیامة ینادی مناد فی اهوال ذلک الیوم: یا محمّد، نعم الجدّ جدّک ابرٰهیم خلیل الرحمن و نعم الاخ اخوک علی بن ابیطالب. ای فاطمه، گریه نکن. روز قیامت که شود، منادی در آن ترسهای روز قیامت نداء میکند و مرا صدا میزند: ای محمّد؟ص؟، خوب جدّی است جدّ تو، ابراهیم خلیل الرحمن و خوب برادری است برادر تو، علی بن ابیطالب؟ع؟. یا فاطمة، علیٌّ یُعیٖنُنی علی مفاتیح الجنّة و شیعته هم الفائزون یوم القیامة غداً فی الجنّة. ای فاطمه، علی مرا بر کلیدهای بهشت کمک میکند و شیعیان علی، آنها رستگاران در روز قیامت هستند و فردا در بهشت خواهند بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 352 *»
این حدیث را منصور برای آن امام جماعت که برادر امام جماعت اولی بود، نقل میکند. «فلمّا قلت ذلک، قال: یا بنیّ ممّن انت؟» وقتیکه این حدیث را نقل کردم به من گفت: از چه طایفهای هستی؟ «قلت: من اهل الکوفة». گفتم: از اهل کوفه هستم. «قال: أعربی ام مولی؟» گفت: عرب هستی یا از عجمهایی هستی که اسلام آوردهاند؟ «قلت: بل عربی. قال: فکسانی ثلثین ثوباً و اعطانی عشرة آلاف درهم». گفتم: عرب هستم. سی لباس به من داد و ده هزار درهم هم به من بخشید. «ثمّ قال: یا شابّ، قد اَقْررتَ عینی و لی الیک حاجة. قلت: قُضِیَتْ انشاءاللّه». بعد به من گفت: ای جوان، تو با ذکر این حدیث، چشم مرا روشن ساختی، من از تو خواهشی دارم. گفتم: خواهش شما اجراء میشود و کاری که میفرمایید، انجام مییابد. «قال: فاذا کان غداً، فأت مسجد آل فلان کیما تری اخی المُبغض لعلیٍّ؟ع؟». گفت: خواسته و خواهش من این است که فردا که شد، به مسجد آلفلان برو. الآن هم در شامات رسم همینطور است. بهطور معمول، مساجد محلها را به نام قبیلهها و خاندانها مینامند. مسجد آل فلان، مسجد قبیله، خانواده یا فامیل خاصی است. به آن مسجد برو تا آن برادرم را که دشمن علی است ببینی.
«قال: فطالت علیَّ تلک اللیلة. فلمّا اَصبحتُ اتیت المسجد الذی وَصَف لی. فقمت فی الصفّ» منصور میگوید: آن شب خیلی بر من طولانی شد، شب بلندی بر من گذشت. صبح که شد به مسجد آمدم و در صف جماعت ایستادم. «فاذا الی جانبی شابٌّ متعمّم. فذهب لِـیَرکَعَ فسقطَتْ عِمامَتُه فنظرتُ فی وجهه فاذا رأسُه رأس خنزیر و وجهُه وجهُ خنزیر». در کنار خودم جوانی دیدم که عمامه به سر داشت، تا خواست رکوع برود، عمامهاش افتاد. دو چشمم به رخسارهاش افتاد، دیدم سر و صورتش مثل سر و صورت خوک است. «فواللّه ماعلِمتُ ما تکلَّمتُ به فی صلوتی حتّی سَلَّم الامام. فقلت: یا ویحک، ما الذی اَریٰ بک؟» نفهمیدم که چه نمازی خواندم و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 353 *»
در نماز چه گفتم تا امام نماز را تمام کرد و سلام گفت. به همان جوان رو کردم و گفتم: وای بر تو، چه میبینم؟! این چه شکلی است که تو داری؟!
«فبکی و قال لی: انظر الی هذه الدار. فنظرت». شروع کرد به گریهکردن. گفت: این خانه کنار مسجد را نگاه کن، نگاه کردم. «فقال لی: ادخل. فدخلت». گفت: داخل شو. داخل شدم. «فقال لی: کنت مؤذّناً لآل فلان. کلَّما اصبحتُ لعنت علیّاً الف مرّة بین الاذان و الاقامة» بعد به من گفت: من مؤذن فامیلی بودم که همین مسجد مال آنها است. هر روز صبح بین اذان و اقامه هزار بار بر علی لعن میکردم. «و کلَّما کان یومُ الجمعة لعنته اربعة آلاف مرّة». روزهای جمعه که میشد، چهار هزار بار لعن میکردم. «فخرجت من منزلی فاتیت داری فاتّکأت علی هذا الدکّان الذی تری». میگوید: روزی _ به ظاهر روز جمعه بوده است _ از منزل خارج شدم، درب همین دکان آمدم. دکّان نوعاً محل و سکّوهایی بوده که در آنجا داد و ستدهایی میشده است. «فرأیت فی منامی کأنّی بالجنّة و فیها رسولاللّه؟ص؟ و علیٌّ فَرِحَیْنِ و رأیت کأنّ النبی؟ص؟ عن یمینه الحسن و عن یساره الحسین و معه کأس». میگوید: بر همین سکو تکیه دادم. در خواب دیدم گویا در بهشتم، یعنی در مقابل بهشتم. دیدم رسولالله و علی شادمانند. دیدم گویا حسن در طرف راست و حسین در طرف چپ رسولالله هستند.
فقال: یا حسن اسقنی، فسقاه. حضرت به حسن فرمودند: به من آب بده، آب داد. ثمّ قال: اسق الجماعة، فشربوا. بعد هم فرمود: به کسانیکه اطرافم هستند آب بده. همه آب آشامیدند. ثمّ رأیته کأنّه قال: اسق المتّکئ علی هذا الدکّان. بعد گویا فرمود: به این شخص هم که به این دکان تکیه داده است آب بده. فقال له الحسن: یا جدّ أتأمرنی ان اسقی هذا و هو یلعن والدی فی کلّ یوم الف مرّة بین الاذان و الاقامة و قد لعنه فی هذا الیوم اربعة آلاف مرّة؟ حسن عرض کرد: آیا به من دستور میفرمایید که به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 354 *»
این آب بدهم در حالی که او روزی هزار بار پدرم را بین اذان و اقامه لعن میکند و امروز هم چهار هزار بار لعن کرده است؟ فاتانی النبی؟ص؟ فقال: ما لک علیک لعنة الله تلعن علیّاً و علی منّی و تَشْتِم علیّاً و علی منّی؟! رسولالله جلوی من تشریف آوردند و به من فرمودند: خدا لعنتت کند. تو را چه شده است که علی را لعنت میکنی و علی از من است و به علی ناسزا میگویی و علی از من است؟! فرأیته کأنّه تَفَلَ فی وجهی و ضربنی برجله و قال: قم، غَیَّر اللّه ما بک من نعمة. دیدم که گویا حضرت به روی من آب دهان انداختند و با پایشان مرا زدند و فرمودند: برخیز، خدا آنچه به تو کرامت کرده تغییر دهد. «فانتبهت من نومی فاذا رأسی رأسُ خنزیر و وجهی وجهُ خنزیر». از همان خواب که بیدار شدم و از همانجا، نعمت رخساره انسانی از من گرفته شد. سرم به شکل سر و صورت خنزیر و خوک شد.
مقصود ما از نقل این حدیث همین مطلب بود که گاهی در اثر مشوب و آلودهبودن مرتبهای از مراتب، صورت اصلی پیدا نمیشود. بعد که شوب و آلودگی برطرف میشود و تصفیه میگردد، آنوقت صورت اصلی ظاهر میشود. این بدن جسمانی و این ماده زمانی عنصری، وقتیکه آلوده و مشوب به اعراض باشد، صورت اصلی ظاهر نمیشود.
صورت انسانی برای نوع کفّار و منافقان و ناصبان آلمحمّد؟عهم؟ عرَضی است. در آخرت صورتهای آنها معلوم میشود. چنانکه در آن حدیث، حضرت به ابوبصیر نشان دادند. او نگاه کرد و دید همه جز همان چند نفری که خدمت حضرت بودند، به صورت حیواناتند. در اینجاها به اعجاز تصفیه رخ میدهد و آن صورتی که به اعتقادات و اعمال مربوط است ظاهر میگردد. از جمله در این حدیث میبینیم که منصور _ خدا لعنتش کند _ نقل میکند، با آنکه اینها دشمنان شدیدی با محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ بودند، ولی این فضیلت را ذکر میکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 355 *»
«ثمّ قال لی ابوجعفر امیرالمؤمنین: أهذان الحدیثان فی یدک؟» اعمش میگوید: بعد از نقل این مطلب، منصور به من گفت: آیا این دو حدیث را که نقل کردم داشتی؟ «فقلت: لا». گفتم: خیر. «فقال: یا سلیمان، حبّ علی ایمان و بغضه نفاق. واللّه لایحبّه الّا مؤمن و لایبغضه الّا منافق». گفت: ای سلیمان، محبت علی ایمان و بغض علی نفاق است. علی را دوست ندارد مگر مؤمن و علی را دشمن ندارد مگر منافق. «قال قلت: الامان یا امیرالمؤمنین؟» گفتم: سؤالی میخواهم بکنم، آیا در امان هستم که این سؤال را بکنم؟ «قال: لک الامان». گفت: آری، در امانی. «قلت: فما تقول فی قاتل الحسین؟ع؟؟ قال: الی النار و فی النار». گفتم: عقیده و نظر تو درباره کشندگان حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه چیست؟ گفت: معلوم است، آنها مسیرشان بهسوی آتش است و در آتشند. «قلت: و کذلک مَنْ قَـتَلَ وُلْد رسولاللّه؟ص؟ الی النار و فی النار. قال: المُلْک عقیم یا سلیمان. اخرج، فحدّث بما سمعت».([90]) اعمش گفت من هم به او گفتم: هر کس فرزندی از رسولخدا را بکشد یا فرزندان رسولالله را بکشد به آتش میرود و در آتش خواهد بود. یعنی تو کشنده حضرت صادق؟ع؟ هستی. چون یا بعد از شهادت بوده یا آنکه ایشان به اِخبار امام؟ع؟ میدانسته است که این ملعونها چه خواهند کرد و امام؟ع؟ را خواهند کشت. از این جهت این سخن را میگوید. میگوید در جوابم گفت: مُلک عقیم است. بعد گفت: از پیش من برو و هرچه هم که شنیدی، مانعی ندارد، به دیگران بگو.
عرض شد: این حدیث از نظر شیعه و سنی اعتبار دارد و در کتب معتبر ما و آنها مسطور است. راویش هم اَعمش است که از رجال موثّق و توثیق شده است؛ هم در بین شیعه و هم در بین سنیها. همه به گفته او اعتماد دارند.
نتیجه بحث اينکه صورتهای مراتب انسان از همین عالم اکتساب میشود و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 356 *»
خداوند آنها را بر مادههایشان میپوشاند. اگر با مادهها، چه جسمانی، چه برزخی، چه نفسانی، اعراض مخلوط نباشد، خدا همان صورت اصلی را که انسان اکتساب میکند بر او میپوشاند. در این دنیا صورتهای تکوینی از اسباب تکوینی و صورتهای شرعی از اسباب شرعی اکتساب میشود.
اگر با مادهها، اعراض مخلوط نباشد، خدا همان صورتهای اکتساب شده را بر مادههای جسمانی و برزخی ما میپوشاند؛ اما اگر مادهها مشوب باشد، ممکن است که آن صورتهای اصلی پوشیده نشود. تا وقتیکه این اختلاط و خَلط و مخلوطبودنِ با اعراض در کار است، ممکن است که صورتها عرضی باشد. وقتیکه اختلاط برطرف شد، آنوقت صورتهای اصلی پوشیده میشود.
البته در این امت، به علت رحمةٌ للعالمین بودنِ رسولالله؟ص؟، مسخ ظاهری را بهطور عمومی برداشتهاند. ولی مسخ دلها که همان مسخ مرتبه برزخی باشد، هست. اگر اعراض در مرتبه برزخی کسی مخلوط نباشد، صورت برزخی که به مرتبه مثال مربوط است، یعنی همان بدن برزخی حتی آن بدنی که ما بدن هورقلیایی میگوییم، بر صورت اعمال شخص است. به همین علت ائمه؟عهم؟ یا کاملان شیعه آن صورتها را میدیدند و به یکدیگر یا به هر کس که مصلحت میدانستند، نشان میدادند.
همینطور در بعضی از احادیث مطالبی رسیده است که نشان میدهد همین الآن، آن صورتها موجود است. آن صورتهای اصلی و اکتسابی که ما در اثر طاعت یا خدای ناکرده، معصیت و کفر و شقاوت اکتساب میکنیم، در اینجا بر آن مرتبه برزخی پوشانده میشود. به علت لطف و ترحّم است که نمودار نیست.
رسولخدا؟ص؟ میفرماید: اَمایَخافُ الذی یُحَوِّل وجهه فی الصلوة انیحوّل اللّه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 357 *»
وجهه وجه حمار؟([91]) کسیکه در نماز صورت و رخسارهاش را به اینطرف و آنطرف میکند، یعنی به نماز بیاعتنائی دارد. البته برگرداندن از قبله منظور نیست، چون در آن صورت که اصلاً نماز باطل است. این مقدارها منظور است که بعضی اینطوری اینطوری میکنند، اینطرف و آنطرف میشوند. ظاهر حدیث همین است. آیا کسیکه صورتش را در نماز اینطرف و آنطرف میکند، نمیترسد که خداوند رخسارهاش را رخساره حِمار و خر بگرداند؟ یعنی صورتش، صورت خر و الاغ بشود. نمیفهمد که چه میکند. کسیکه در نماز است و به نماز بیاعتناء است، مرتب صورتش را اینطرف و آنطرف میکند. قصدش این است که تا امری واقع شد ببیند که چه شد. توجه به آن میکند و به نماز چندان توجه ندارد.
راجع به قلب هم حدیثی دیدهام که امام؟ع؟ میفرماید کسیکه قلبش در نماز اینطرف و آنطرف باشد، آیا نمیترسد از اینکه خداوند او را حمار گرداند؟ بعد میفرماید: و قد فعَل([92]) یعنی خدا انجام داده است. همین که دلش اینطرف و آنطرف رفت، این بر شکل الاغ است. یعنی دیگر به نماز، بیاعتنائی و بیتوجهی شد. مگر باز انسان در آخر نمازش متوجه بشود یا یک طورهایی توجه داشته باشد.
به همین علت ما را از بیتوجهی به نماز یا از آنکه دل در نماز به این طرف و آن طرف التفات کند ترساندهاند. امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرمایند: الالتفات فی الصلوة اختلاس من الشیطان فایّاکم و الالتفات فی الصلوة، فانّ اللّه تبارک و تعالی یُقْبِل علی العباد اذا قام فی الصلوة فاذا التفت قال اللّه تبارک و تعالی: یا ابنآدم، عمّن تلتفت؟ ثلاثة. فاذا التفت الرابعة، اعرض اللّه عنه.([93]) التفات در نماز، اختلاس شیطان است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 358 *»
یعنی به اینطرف و آنطرف رفتنِ دل، توجه به اینجا و آنجا و منصرفشدن از توجه به خود نماز، اختلاس شیطان است. شیطان نمیخواهد که شما از این نعمتها و رحمتهایی که شامل نمازگزار است استفاده کنید. او میخواهد شما را محروم کند پس میآید و شما را متوجه اینطرف و آنطرف میکند.
بر حذر باشید از آنکه در بین نماز، متوجه به اینطرف و آنطرف شوید و به این چیز و آن چیز توجه داشته باشید. زیرا تا انسان به نماز ایستاد، خداوند به بندهاش روی میآورد و به او توجه میفرماید. وقتیکه بنده ملتفت به اینطرف و آنطرف شد، خداوند میفرماید: ای فرزند آدم، از چه کسی رو برمیگردانی؟ دلت را به کجا متوجه میسازی؟ یعنی از مثل من خدای مهربان و عطوفی و از رخساره کریم من رو و دل برمیگردانی؟ به کجا میخواهی متوجه بشوی؟ تا سه بار که او به اینطرف و آنطرف ملتفت میشود، خدا این فرمایش را میفرماید. در دفعه چهارم دیگر خداوند هم رخساره خود را از او برمیگرداند. خدا هم روی خود را از این بنده برمیگرداند.
همینطور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حدیثی میفرمایند: فانِ التفت، قال اللّه تبارک و تعالی: الی خیر منّی تلتفت یا ابنآدم؟ لو یعلم المصلّی من یناجی ماانفتل.([94]) به خدا پناه میبریم. امام؟ع؟ میفرمایند: در نماز وقتی که دل به اینطرف و آنطرف میرود یا انسان به اینطرف و آنطرف توجه میکند، خدا میفرماید: ای فرزند آدم، به بهتر از من رو میکنی؟ به طرف بهتر از من رو میآوری؟ بعد حضرت فرمودند: اگر شخص نمازگزار میدانست که با چه کسی سخن میگوید و راز و نیاز میکند، اصلاً از نماز دست برنمیداشت. یعنی آنقدر از نمازخواندن و طولدادنِ نماز لذت میبرد که حاضر نبود از نماز دست بردارد و به اصطلاح، نماز را سلام بدهد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 359 *»
امام صادق؟ع؟ میفرمایند: اذا قمت فی الصلوة فاعلم انّک بین یدی اللّه فان کنت لاتراه فاعلم انّه یراک فاَقبل قِبَل صلوتک.([95]) وقتیکه در نماز میایستی، بدانکه در نزد خدا ایستادهای. اگر تو خدا را نمیبینی اما معتقد باش و بدان که او تو را میبیند. اینکه مسلّم و دیگر خیلی آسان است. اینکه دیگر درجه کمال نمیخواهد. تو چون انسان کامل نیستی، رخساره او را نمیبینی؛ یعنی حاضربودن امامت را و رخساره خدا را که امام؟ع؟ است نمیبینی. خدا به امام و رخساره امام به بندگانش رو میکند و توجه دارد. تو صاحب مقام کمال نیستی که آن رخساره را ببینی. اگر خدا را یعنی جلوه و رخساره و وجهش که امام؟ع؟ است نمیبینی، بدان که او تو را میبیند. در نماز که ایستادهای، معتقد باش که او تو را میبیند. اینکه دیگر آسان است و از عهده ما هم برمیآید. معتقد و دانا باشیم و بدانیم که خدا ما را در نماز میبیند.
آنوقت اگر به این امر معتقدیم که باید هم معتقد باشیم، چه میکنیم؟ کسیکه میداند خدا دارد او را میبیند، صدا و سخنانش را میشنود، دیگر تندخواندن، بیاعتنائی به نماز، اجراءنکردن مستحبّات و خم و راست شدنهای کلاغی که فرمود: نقر کنقر الغراب،([96]) مثل کلاغ که مرتب به زمین نوک بزند، چگونه توجیه میشود؟!
الحمدلله در میان ما که اینطور اشخاص نیستند. بعضی خانمها مبتلا هستند و باید رعایت کنند. بهخصوص آقایان به خانمها بگویند. همه کارهای منزل را انجام میدهند و همه زحمتها را میکشند، نوبت به نماز که میرسد، هرچه سریعتر و زودتر میخواهند تمام کنند، چرا؟ به نماز احترام بگذارند، حدود نماز را حرمتداری کنند، دستوراتی که رسیده اجراء کنند و هر سه ذکر را بگویند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 360 *»
فرمود: با گفتن یک ذکر کبیر: سبحان ربی العظیم و بحمده _ سبحان ربی الاعلی و بحمده یک سوم نماز قبول است. با گفتن دو ذکر، دو سوم نماز قبول است. ذکر را سه مرتبه که بگوید، تمام نماز قبول است.([97]) اگر تو خدا را نمیبینی، خدا تو را میبیند. پس رو بیاور به طرف نمازت تا خدا نماز تو را بپذیرد.
حضرت صادق؟ع؟ در حدیثی فرمودند: و انّی لاحبّ للرجل منکم المؤمن، اذا قام فی صلوة فریضة انیُقْبِل بقلبه الی اللّه و لایشغل بقلبه بأمر الدنیا. من دوست دارم که شخص مؤمنِ از میان شما، وقتیکه در نماز واجب میایستد، با قلبش به سوی خدا رو بیاورد و دل خود را به دنیا مشغول نکند. فلیس من مؤمن یُقْبِل بقلبه فی صلوته الی اللّه الّا اقبل اللّه الیه بوجهه و اقبل بقلوب المؤمنین الیه بالمحبة له بعد حبّ اللّه عزّوجلّ ایّاه.([98]) پس هیچ بندهای نیست که در نماز قلب خود را متوجه خداوند سازد و بهسوی خدا رو کند، مگر آنکه خدا هم به رخساره خود به او رو میکند. رخساره خدا به آن بنده رو میفرماید.
حال آیا غیر از این است که مبدأ تمام خیرات، رخساره خدا است. بیدک الخیر([99]) لانّه منبع کلّ شرف. وجه الله منبع تمام شرافتها، نورانیتها، خیرها، فضلها، رحمتها و برکتها است و وجه الله یعنی امام؟ع؟. خدا به رخساره خود به بندهاش رو میکند؛ یعنی به قلب مطهر امام؟ع؟، به رخساره امام به این بنده توجه میفرماید. حالا چقدر رحمت از رخساره امام و توجه امام، شامل حال این بنده میشود؟! خدا امام را مبدأ همه خیرات و عنایات و رحمتهای خود قرار داده است. خدا همه فیوضات را به برکت امام شامل حال همه بندگانش میکند. آنوقت این همه خیر و منشأ رحمت، رخسارهاش را به طرف انسان میفرماید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 361 *»
خدا رخساره خود را به طرف او میگرداند و دل همه مؤمنان را با او دوست میگرداند. محبتش را در دل همه مؤمنان قرار میدهد. مؤمنان هم او را دوست دارند بعد از آنکه خدا او را دوست دارد. چطور ما بیجهت این نعمتها و رحمتها را از دست میدهیم؟! نماز طولی هم نمیکشد. سعی کنیم تا فکر و ذکر دنیا و امری از امور دنیا پیش میآید، خودمان را منصرف کنیم.
یکی از راههایی که تا اندازهای امر را برای انسان آسان میکند این است که الآن وقتیکه این بدنمان را رو به قبله و کعبه کردهایم، همچنین بدانیم که رخساره مراتب بالاتر از این بدن و روح را به طرف قبلهای باید قرار دهیم. آن قبله همان وجه الله و وجود مبارک امام؟ع؟ است. به خدا رو میکنیم، با بدن به طرف کعبه رو کردهایم، با رخساره روح و باطنمان هم به اولیاء رو میکنیم. آن بزرگواران ناظر ما و متوجه به ما میشوند.
حداقل در نماز همین اندازه بدانیم که الآن روبهروی خدا ایستادهایم. همینطور که ما رو به روی او کردهایم، کرم او اقتضاء میکند که او هم رو به ما فرماید. حالا که رو به ما میفرماید، یعنی امام؟ع؟ متوجه ما هستند و توجه ایشان توجه خدا به ما است، قدری مطلب را برایمان آسان میکنند. تا در نماز میخواهد ذکر و فکرمان به اینطرف و آنطرف برود، متوجه باشیم که امام؟ع؟ ناظر بر ما هستند و ما رو به رخساره خدا و وجه الله کردهایم؛ قدری آرام بشویم، قدری متوجه بشویم. اگر باز خیال به جایی دیگر برود، باز دوباره آن را برگردانیم. انشاءالله اینها خودش کمک کند تا رحمت شاملمان شود.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 362 *»
مجلس 23
(شب سهشنبه 29 جمادیالثانی 1406 هـ ق)
r صورتهای تکوینی و تشریعی برای مراتب انسان اکتسابی است
r نقش اعراض در تغییریافتن صورتها و نقش تصفیه
r معنای مطابقبودن صورتهای مراتب با یکدیگر
r دخالت اعراض در اختلاف صورت باطنی با صورت ظاهری
r صورتها آثار اعمال است؛ اعتقادات، اخلاق، اعمال ظاهری جمادی و
نباتی و حیوانی
r خبردادن رسولخدا؟ص؟ از مردم آخرالزمان
r صورت اعمال در دنیا مناسب دنیا و در برزخ و آخرت مناسب آن دو است
r اعمال هر شخصی از او و خود او است و با اعمال دیگران اشتباه نمیشود
r عرصه اعمال و آثار عرصه گستردهای است و امام؟ع؟ به همه آنها احاطه دارد
r در عرصه هورقلیا همه خلق و اعمال آنها در محضر امام؟ع؟ حاضرند؛
زیرا لازمه ولایت مطلق ایشان چنین احاطهای است
r صورت آخرتی برخی از اعمال که در احادیث رسیده است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 363 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
بهحسب اکتسابات تکوینی یا شرعی، صورتهای تکوینی یا شرعی بر مادههای مراتب مختلف پوشیده میشود. اکتساب صورتها به اینطور است که ماده هر مرتبه از انسان، از اسبابی که در عالم تکوین و یا در عالم شرع قرار داده شده است، متابعت و مطاوعه کند. در هر مرتبهای از مراتب، بر اثر مطاوعه و متابعت از اسباب تکوینی، صورتهای تکوینی بر ماده پوشیده میشود. در اثر متابعت و مطاوعه اسباب شرعی، بر هر ماده از هر مرتبه، صورتهای شرعی پوشیده میشود.
در بعضی از مراتب، چون اَعراض بیگانه مداخله میکنند، در نتیجه صورتی که خود ماده اقتضاء مینماید، تغییر پیدا میکند. تا وقتیکه آن اعراض در مادهای دخالت داشته باشند، مانع هستند از بروز و ظهور صورتی که خود ماده اقتضاء دارد. نقش اعراض در مادهها، نقش بسیار بسیار عجیبی است! اعراض ممکن است در ماده هر مرتبه مداخله کنند؛ چه جسم، چه نفس، چه عقل. وقتیکه اعراض دخالت میکنند نقش عجیبی دارند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 364 *»
گاهی اعراض، مادهای را لطیف میکنند و رقیق میسازند، با آنکه اگر آن اعراض نبودند، آن ماده بهحسب خودش اقتضاء صورت غلیظ مینمود. اما حال که این اعراض مداخله کرده و با این ماده همراه شدهاند، ماده را رقیق و لطیف کردهاند. آنگاه در اثر این لطافت و رقّتِ عارضی که بهواسطه دخالت اعراض است، آن ماده، صورت لطیف و شریفی را اقتضاء میکند. همچنین ممکن است که مادهای بهحسب خودش، صورت لطیف و شریفی را اقتضاء کند، چرا که لطیف و رقیق است. اما اعراضی مداخله میکنند، باعث غلظت میشوند و صورت کثیفی را اقتضاء میکنند. درنتیجه بر این ماده، صورت غلیظ و کثیف پوشانیده میشود.
نقش اعراض در فراهمشدن صورتهای غیر اصیل، خیلی شدید و خیلی عجیب است! مثلاً مادهای بهحسب اصالت، تا اندازهای اقتضاء لطافت دارد، ولی اعراض صورت لطیف را رقیقتر و لطیفتر میکنند و بهحسب اقتضاء خودشان صورت عالیتری برای او فراهم میسازند. تا وقتیکه این اعراض هستند، آن صورت لطیفتر و رقیقتر را اقتضاء میکنند؛ وقتیکه این اعراض برطرف شدند، همان صورت لطیفتر به صورت لطیفی برمیگردد. همینطور در اثر مداخلهکردن اعراضی دیگر، مادهای که تا اندازهای صورت غلیظ اقتضاء میکند، صورت غلیظتر و کثیفتری بر او میپوشانند. تا وقتیکه این اعراض باقی هستند، آن صورت، غلیظتر است؛ وقتیکه برطرف شدند، صورت غلیظ برمیگردد.
خلاصه، نقش اعراض برای ماده، در پیدایش صورتهای غیر اصیل و فراهمساختن حدود غیر ذاتی و صورتهای عرضی شگفتآور است. این عالم ما که عالم اعراض است، خیلی عجیب است! میبینیم که اعمال و رفتار، طاعات و سیئات ما به صورتهای این عالم اعراض است. ماده جسمانی نوع انسانها در این عالم، بر این صورت انسانی است. همینطور در عالم نفوس، ماده نفسانی هر کسی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 365 *»
بهحسب همان عالم و اعراضی است که دخالت دارند. عقلش هم همینطور است.
همه دگرگونیها و اختلافهایی که بین مراتب ما است و بین تکتک ما با یکدیگر وجود دارد، علتش این است که اعراض مداخله دارند. برای افراد انسانی بهحسب اقتضاء آن اعراض، این صورتها فراهم شدهاند و مادهها در این مرتبهها بر این صورتها مصوَّر گشتهاند. و خداوند بر این مادهها این لباسها و صورتها را پوشانیده است.
همه این صورتها، لباس برای این مادهها است. بهحسب اقتضاء مادههای اصیل، صورتها و لباسهای اصیل داده شده است. وقتیکه پای تصفیه به میان میآید و بناء تصفیه میشود، آنوقت اعراض برطرف میگردند و مواد بهحسب اقتضاء ذاتی خود، صورتی را میگیرند. خدا لباسی را بر آنها میپوشاند که مناسب با اقتضاء ذاتی آنها است.
چون مراتب مختلف است، ممکن است شخصی، مرتبه عقلانی و نفسانی و مرتبه مثالیش که محل بحث است، اعراض نداشته باشند؛ پس به همان صورتی که اقتضاء دارند مصور هستند. اما جسم و مرتبه جسمی عنصریش دارای اعراض است، پس صورتی به اقتضاء اعراض بر این ماده جسمانی پوشیده میشود. به همین علت ممکن است کسیکه به ظاهرش نگاه کند، او را انسان ببیند، اما امام؟ع؟ او را در مرتبه مثالی یا مرتبه نفسانیش، انسان نبینند. همینطور ممکن است در مرتبه جسمانیش عرضی دخالت نداشته و اقتضاء جسمش بر او پوشانیده شده است؛ اما در مرتبههای دیگر، اعراضی مداخله داشته باشند، در نتیجه صورتهای اصیل بر مرتبههای دیگر پوشیده نشده باشد و بهحسب اقتضاء اعراض دارای صورت باشند. ممکن است جسم به اعراض آلوده باشد، نفس آلوده نباشد. به همین علت جسم همین شخص صورت جسمانی مطابق با صورت نفسانیش ندارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 366 *»
شخصی را در نظر بگیرید که جسمش مشوب به اعراض است، پس صورت اصلی مطابق با نفس و عقل او، به این جسمش داده نمیشود. بهطوری که اگر عقل یا نفسش در این عالم تنزل کند و همان صورت عقل یا نفس را در اینجا به او بخواهند بدهند، میبینیم با صورت جسمانی اینجایش مطابق نیست، و حال آنکه خداوند در اصل خلقت و در اصل مادهها اینطور قرار داده است که همه مطابق و برابر و مقابل هم باشند. همانطور که در جلسات پیشتر عرض کردم اقتضاء خلقت و نظام حکمت بر این است که صورتی که برای جسم این شخص فراهم شده است، با صورت نفس این شخص در عرصه نفوس و با صورت عقل این شخص در عرصه عقول، هر سه صورت کاملاً مطابق است.
معنای «مطابق» یعنی اینکه همه این صورتها برای این شخص اصلی است. این شخص در این عالم جسم، همین است. اقتضاء ماده جسمانیش هم همین صورت بوده است. نفسش در عرصه نفوس، اقتضاء همین صورت را دارد که الآن خدا به او داده است. در عرصه عقل هم آن صورت عقلانی که ماده عقلانی او اقتضاء میکند، همان است. پس اگر همان صورت عقلانی بهحسب رتبه عقل، در عالم نفس تنزل کند، با صورت نفسانی برابر و مطابق است. اگر صورت عقلانی و نفسانی در عالم جسم تنزل کنند، با این صورت جسمانی او برابر هستند و هیچگونه اختلافی ندارند.
نمیخواهیم بگوییم که صورتهای این مراتب یکسان است. یعنی اگر جسم ما در اینجا، چشم، ابرو، سر، دست، سینه، شکم، پا و اینها را دارد؛ نفس ما هم در عرصه نفس، همینطور سری و دستی و سینهای و شکمی به همین ترکیب دارد. این را نمیخواهیم بگوییم. بلکه اگر این صورت نفسانی که در عرصه نفوس است تنزل کند، مطابق با همین صورت جسمانی است. اگر این صورت جسمانی ترقی کند و در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 367 *»
عرصه نفوس قرار بگیرد، مطابق با همان صورت نفسانی است. همینطور با صورت عقلانی هم بهحسب رتبه عقل، مطابق است.
پس گاهی میشود که جسم، در اثر مخلوطبودن به اعراض، صورتی غیر اصلی را اقتضاء میکند. چون آن صورت اصلی نیست و بهواسطه اقتضاء اعراضی است که در ماده جسمانی او دخالت دارند، این صورت با صورت عرصه نفسش مخالف میشود. فرض بفرمایید که دیگر اعراض در نفس و عقل مداخله نکردهاند و صورتشان صورت اصلی است. الآن صورت جسمانی در اثر مداخله اعراض، با صورت نفسانی و صورت عقلانی شخص، موافقت و مطابقت ندارد. علتش همین است که در اینجا اعراض هستند و از بروز و ظهور صورت اصلی که ماده جسمانی این شخص اقتضاء مینماید، ممانعت میکنند.
همچنین ممکن است نفس مشوب به اعراض شود و عقل مشوب و آلوده به اعراض نباشد. ماده عقل اصیل باشد و صورتی اقتضاء کند که صورت خود عقلِ این شخص است. اما چون نفس مشوب است، صورتی کاملاً مخالف با صورت عقلانی این شخص دارد. اگر صورت عقلانی بخواهد تنزل کند و در رتبه نفس بیاید، چون نفس مشوب است، با صورت نفسانی این شخص مطابقت ندارد. همچنین اگر این صورت نفسانی صعود کند و در عرصه عقلش برود، با صورت عقلانیش مطابقت ندارد. علت عدم مطابقت، همین دخالت اعراض است. این اصلی است مسلّم و با مراجعه به آیات و روایات الحمدلله روشن است.
یکی از مسائلی که اینجا و به این اصل روشن و در پرتو این اصل واضح میشود همین است که صورتهای مثالیای که ذکر شده، دیده شده، نشان داده شده یا در آیات و روایات بازگو گشته است، با صورتهایی که ما در این عالم جسم و شهاده مشاهده میکنیم مطابقت ندارد. اين عدم مطابقت از همین اصل سرچشمه میگیرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 368 *»
علتش این است که ماده این شیء، این شخص یا این چیز، اصیل نیست و اعراض در آن مداخله دارند. اشخاص، اعمال و اعتقادات فرق نمیکنند. وقتیکه در اینجا ماده مشوب باشد، صورت و بدنی مطابق با همین ماده مشوب دارند. بعد چون در عالم برزخ و مثال، ماده همین شخص یا شیء اصیل است، صورتی بهحسب و به اقتضاء خودش دارد.
بارها در این زمینه به این حدیث شریف اشاره کردهایم، ولی خود حدیث را موفق نمیشدیم که بخوانیم. حدیث از ابوبصیر است که ایشان، هم از حضرت باقر؟ع؟ و هم از حضرت صادق؟ع؟ این جریان را نقل میکند. چون ایشان از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق؟عهما؟ بوده و هر دو امام؟عهما؟ را درک نموده است. به همین علت از هر دو امام روایت میکند؛ مثل زراره و محمّد بن مسلم است.
البته روحیه محمّد بن مسلم قدری با روحیه زراره و ابوبصیر فرق میکرده است. ابوبصیر و زراره این روحیه را داشتهاند که به اصطلاح ما گویا خوششان میآمده است همان مطلبی راکه از امام باقر؟ع؟ شنیدهاند و سؤالی که خدمت ایشان مطرح کردهاند، باز همان را از حضرت صادق؟ع؟ هم سؤال کنند. یا اگر جریانی رخ میداده، دلشان میخواسته است که از حضرت صادق؟ع؟ هم آن جریان رخ بدهد و اعجازی یا هرچه را، از ایشان هم ببینند. این روحیه در زراره و ابوبصیر دیده میشود. از جمله در همین جریان میبینیم که ابوبصیر مطلب را هم از حضرت باقر؟ع؟ و هم از حضرت صادق؟ع؟ نقل میکند.
حدیث را مرحوم مجلسی در بحارالانوار از کتاب مناقب ذکر میکند که ابوبصیر در حج بود، خدمت امام باقر؟ع؟ عرض کرد: «ما اکثر الحجیج و اعظم الضجیج!» چقدر حاجی زیاد و چقدر ناله و ضجّه و فریاد بسیار است! فقال: بل ما اکثر الضجیج و اقلّ الحجیج! أ تحبّ انتعلم صدق ما اقوله و تراه عیاناً؟ فمسح یده علی عینیه و دعا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 369 *»
بدعوات فعاد بصیراً. امام فرمودند: بلکه چقدر ناله زیاد است و چقدر حجکننده کم است! دوست داری که راستی آنچه را که میگویم بدانی و آن را با چشم خودت ببینی؟ امام؟ع؟ بر دو چشم او دست کشیدند و دعائی خواندند، بینا شد. فقال: انظر یا ابابصیر الی الحجیج. امام؟ع؟ فرمودند: حالا نگاه کن و حاجیها را ببین. «فقال: فنظرت فاذا اکثرُ الناس قردةٌ و خنازیرُ و المؤمن بینهم مثل الکوکب اللامع فی الظلماء». میگوید: نگاه کردم دیدم بیشتر مردم میمونها و خوکها هستند. مؤمن در میان ایشان مثل ستارهای بود که در شب تاریک میدرخشید؛ اینقدر کم و باارزش.
«فقال ابوبصیر: صدقت یا مولای، ما اقلّ الحجیج و اکثر الضجیج!» عرض کرد: ای مولای من، راست فرمودید. چقدر حجکننده کم و چقدر فریادکننده زیاد است! «ثمّ دعا بدعوات فعاد ضَریراً». باز امام؟ع؟ دعاء فرمودند و دوباره به حالت نابینایی برگشت. «فقال ابوبصیر فی ذلک». ناراحت شد که مثلاً چرا باز کورم کردید؟ میخواهم بینا باشم. فقال؟ع؟: مابَخِلْنا علیک یا ابابصیر و ان کان اللّه تعالی ماظَلَمَک و انّما خار لک، و خَشیٖنا فتنةَ الناس بنا و انیجهلوا فضل اللّه علینا و یجعلونا ارباباً من دون اللّه و نحن له عبید لانستکبر عن عبادته و لانسأم من طاعته و نحن له مسلمون.([100]) فرمودند: ما در اینکه چشم تو را باز از تو گرفتیم، بخل نورزیدیم. دقت بفرمایید که امام؟ع؟ به خودشان نسبت میدهند. میفرمایند ما در اینکه این نعمت را از تو گرفتیم، بخل نورزیدیم. خدا برای تو این حالت را انتخاب فرموده است. یعنی خدا مصلحت تو را در این میداند، تو هم به رضای خدا باید راضی باشی.
ما هم که باز نعمت چشم را از تو گرفتیم، برای این بود که ترسیدیم مردم بهواسطه ما به فتنه بیفتند و فضل خدا را بر ما ندانند و ما را خدایان قرار بدهند و به خدایی بگیرند و حال آنکه ما بندگان خدا هستیم. از عبادت او تکبّر نمیورزیم و از طاعت او
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 370 *»
خسته نمیشویم و ما در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم. این، حدیث شایعی است که شنیدهایم. خواستیم عبارت حدیث را خوانده باشیم که ذکر فضیلت امام؟ع؟ باشد و در ضمن مقصد ما هم معلوم بشود.
وقتیکه این مادههای عنصری به اعراض مشوب باشند، اینطور میشود. اشخاصی از نظر مرتبه مثالی به شکل میمون و خوک هستند، ولی جسم دنیایی آنها در اثر مشوببودن به اعراض، صورت انسانی را اقتضاء میکند. چهبسا صورتشان هم خیلی زیبا و قشنگ است و اندامی بسیار متناسب دارند، اما این صورت به اعراض مشوب است.
وقتیکه امام؟ع؟ اعجاز بفرمایند و این اعراض را بهطوری برای کسی یا در خود شخص برطرف کنند، آن صورت اصلی را نشان میدهند و شخص میبیند، یا در آن شخص صورتى را ظاهر میکنند که ماده اصیل و خالص از اعراض اقتضاء میکند. به همین سبب ابوبصیر آنها را به شکل میمون و خوک مشاهده کرد.
مؤمنانی را هم که در بین آنها بودند، مثل ستارههای درخشان در شب تاریک دید. حاجی و حجکننده واقعی آنها بودند. چهبسا آنها به ظاهر جمال زیبا یا رخساره سفید نداشتند. مقداد و لقمان از نژادِ سیاه بودند، ولی وقتیکه ابوبصیر نگاه کرد، مؤمنان را مثل کوکب و ستاره درخشان دید که میدرخشیدند. آنها را خالص از این اعراضی که اقتضاء نامناسبی میکرده است دید. اعراضی مانند آنکه مثلاً صورتی زیبا یا اندامی متناسب نداشته باشند، یا پیرمرد یا مریض باشند و یا بهطوری ابتلاءاتی داشته باشند.
باز همین ابوبصیر از امام صادق؟ع؟ نقل میکند میگوید: با حضرت صادق؟ع؟ حج کردم و در طواف به حضرت عرض کردم: آیا خداوند این خلق را میآمرزد؟ این خودش مسأله بسیار مهمی است. شیعه آنقدر باید بصیرت داشته باشد که در دینش مطمئن باشد. این سؤال ابوبصیر به همین علت است. زیرا اکثر آن خلقی که ابوبصیر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 371 *»
میدیده است، بر مبنای ولایت و با اعتقاد به آن و با پیروی از آلمحمّد؟عهم؟ حج نمیکردند. ابوبصیر سؤال میکند، زیرا اینهمه نالهها و گریهها و فریادها در آن مشاهد مشرف و اماکن مقدس باعث سؤال است.
درست به خاطرم است ما در ماه رمضانی به مدینه مشرف شده بودیم. آنها شب بیست و هفتم ماه رمضان را شب قدر میدانند. از این جهت در آن مسجد معظم و مطهر اجتماع عجیبی میکنند. خداوند فرج امام زمان را زودتر و نزدیک بفرماید تا ما ببینیم که به ظاهر هم آن مسجد در دست امام؟ع؟ قرار گرفته است. هرچند الآن همه ملک در دست آن بزرگوار است، انشاءالله از نظر ظاهر هم ببینیم که در اختیار و تصرف ظاهری حضرت قرار گرفته است. اگر هم توفیق نداریم و برای امر ظهور حضرت، قابل نیستیم، امیدواریم خدا ما را برگرداند تا آن حضرت و قدرت و شوکت و حکومت ظاهری آن بزرگوار را هم ببینیم.
آری، شب قدرشان است. سر و صدا و گریه و ناله بسیار است و خیلی عجیب شلوغ میشود. پیرمردی در آنجا موفق بود. وقتیکه دیدم اوضاع اینطور است، به منزل رفتم. فردا آن پیرمرد به من گفت: جای شما خالی! نبودید تا ببینید که چه کردند! چه گریه و چه نالهای! بهطوری که در دل گفتم، دیگر خداوندِ به این رحیمی و مهربانی، نشدنی است که اینها را نیامرزد. من مطمئن هستم که همهشان آمرزیده شدهاند. این سخنان، از ضعف و بیبصیرتی در تشیع حکایت میکند.
عمل انسان، گریه، عبادت، روزه یا نماز هرچه باشد، خدا هیچ عملی را قبول نمیکند مگر به برکت ولایت و محبت و پیروی آلمحمّد؟عهم؟ لا قول الّا بعمل و لا قول و عمل الّا بنیّة و لا قول و عمل و نیّة الّا باصابة السنّة.([101]) هر قول و عمل و نیتی را آنطوری که رسولخدا؟ص؟ و دین خدا قرار داده است، باید انجام داد. همچنین:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 372 *»
لایقبل اللّه من العباد عملاً الّا بمعرفتنا.([102]) فرمود: خدا از بندگان هیچ عملی از اعمال را، جز به معرفت و ولایت ما قبول نمیکند. همینطور سایر روایاتی که الحمدلله رسیده و روشن است.
ابوبصیر میگوید: «حجَجْتُ مع ابیعبداللّه؟ع؟، فلمّا کنّا فی الطواف، قلت له: جعلت فداک یا ابن رسولاللّه، یغفر اللّه لهذا الخلق؟» در طواف با امام صادق؟ع؟ بودم. با دیدن آن جمعیت و آن نالهها برایش سؤال میشود. میگوید به حضرت عرض کردم: فدایت شوم یا ابن رسولالله، خدا این خلق را میآمرزد؟ فقال: یا ابابصیر، ان اکثر من تراه قردةٌ و خنازیر. فرمودند: بیشتر اینهایی را که تو میبینی، میمونها و خوکها هستند. «قال: قلت له، ارنیهم». عرض کردم: آنها را به من نشان بدهید و بنمایانید. «قال: فتکلّم بکلمات ثم امرّ یده علی بصری فرأیتهم قردة و خنازیر، فهالنی ذلک». حضرت کلماتی فرمودند و دست بر چشمهایم کشیدند، همه آنها را میمونها و خوکها دیدم. ترسیدم و به وحشت افتادم. «ثمّ امرّ یده علی بصری و رأیتهم کما کانوا فی المرّة الاولی». دوباره دست بر چشمم کشیدند، آنها را همانطور که در مرتبه اول میدیدم دیدم؛ یعنی به همان شکل انسان دیدم.
البته ابوبصیر نابینا بود. از این حدیث اینطور برمیآید که یا امام؟ع؟ ابتداء صورتهای انسانی آنها را به او نشان دادند؛ یا منظورش از دیدن این بوده که انسانبودنشان را از همین ملاقات و برخوردکردن، احساس میکرده و میفهمیده است. پس این احتمال هم میرود که ابتداء امام؟ع؟ بهطور اعجاز، چشمهای او را بینا کردند و صورتهای انسانی ظاهری را دید؛ بعد که دوباره دست کشیدند، آن صورتهای مثالی و واقعی آنها را دید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 373 *»
ثمّ قال: یا ابامحمّد، انتم فی الجنّة تُحْبَرون و بین اطباق النار تُطْلَبون، فلاتوجدون. واللّه لایجتمع فی النار منکم ثلاثة، لا واللّه و لا اثنان لا واللّه و لا واحد.([103]) توجه بفرمایید که امام؟ع؟ چطور بصیرت عنایت میکنند و اطمینان فراهم مینمایند، تا آنکه مؤمن و شیعه بصیر با خیال راحت مطمئن شود که حق یک چیز بیشتر نیست و آن هم نزد محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و تابعان و آخذان از ایشان است.
کنیه ابوبصیر، ابومحمّد بوده است. بعد حضرت فرمودند: ای ابامحمّد، شما همگی در بهشت، در خوشی و گردش هستید. اما دشمنانتان شما را در میان طبقات آتش جستجو میکنند. یعنی به یکدیگر میگویند: کجاست آن کسیکه میگفتیم رافضی است؟ کجاست آنکه میگفتیم شیعه است؟ کو؟ کجاست؟ دشمنان در جهنم دنبال ایشان میگردند، میبینند که پیدایشان نمیکنند. بین طبقات آتش طلب میشوید، آنجا دنبالتان میگردند پس پیدا نمیشوید. به خدا سوگند، سه نفر از شما در آتش جمع نمیشوید و در جهنم با هم نخواهید بود. نه، به خدا قسم دو نفر، خیر، والله یک نفرتان هم در جهنم پیدا نخواهد شد و در همه طبقات جهنم پیدا نمیشود. آری، آخرت را وعده و ضمانت فرمودهاند، قطعی است. خدا بر دوستان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ عنایت بفرماید که برزخ را به آسانی بگذرانند و الّا، آخرت را ضمانت فرمودهاند.(2)
پس این صورتهای میمون و خوک که امام؟ع؟ مینمایاندند، همان صورتهایی است که مادهها بهحسب اصالت خود اقتضاء میکنند. صورتهای عرضی بهواسطه دخالت اعراض است. بهطوری که ممکن است صورت ظاهری صورتی جالب باشد، اما صورت مثالی طوری باشد که اگر امام؟ع؟ پرده را از چهره آن شخص بردارند، از دیدن چهره مثالیش به خدا پناه میبریم!
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 374 *»
اینها همه در اثر اعمال است. این صورتها در اثر همان اعمال ذاتی و اصیل یا اعمال عرَضی بوده و اکتساب است. تمام این صورتها اکتسابی است؛ يعنى بدون اکتساب، عمل فراهم نمیشود. عمل هم که میگوییم، اعم از اعتقاد و عمل نفسانی و عمل ظاهری است. اینها همه اکتساب است. اعمال ظاهری، اکتساب جسم است و اعمال نفسانی، اکتساب صورت نفسانی و اعتقادات، اکتساب صورت عقلانی است.
اعمال ظاهری ما سه قسمت میشود: یک دسته به جمادیت، یک دسته به نباتیت و یک دسته به حیوانیت ما مربوط است. این کارهای ظاهری را که میکنیم؛ چه با مرتبه جمادی یا با مرتبه نباتی یا با مرتبه حیوانی، در نهایت همه این اعمال ظاهری، صورتهای جسمانی ما را فراهم میکنند.
اعمال و رفتار نفسانی از قبیل روحیه سخاوت یا در مقابلش بخل، یقین یا در مقابلش شک، علم یا در مقابلش جهل است. همان صفاتی که برای نفس ذکر شده است، باعث میشود که صورت نفسانی برای ما فراهم گردد.
اعتقادات برای عقل و ماده عقلانی ما، صورت عقلانی فراهم میکند. اگر اعتقادهای حق است، صورت عقلانی زیبا و جمال جمیلِ عقلانی برای عقل ما فراهم میکند. اگر خدای ناکرده اعتقادهای فاسد، انحراف، کفر یا خلاف ضرورتی از ضرورتهای مسلّم دین باشد، باعث میشود که صورت عقلانی، صورتی قبیح شود. نام آن را «نَکراء» میگذارند. شیطنت، صورتهای کفر، الحاد و شقاوت پیدا میشود. اینها همه در اثر اکتساب است.
حدیثی است که مطلب را خوب روشن میکند. مضمونش این است: رسولخدا؟ص؟ میفرماید: در بین امت من، هول، ترس و هراسی پیش میآید، اضطراب و دلهرهای فراهم میشود که مردم به علماء رومیآورند. در این هنگام علماء ایشان میمونها و خوکها هستند؛ چون به مثل آنچه خود آنها کردهاند، عقاب و عقوبت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 375 *»
میشوند. از اینکه حق را از جهتش تغییر میدهند و کلام خدا را از مواضعش تحریف کرده و دگرگون میکنند، خدا هم صورتهای ایشان را مسخ میکند و خلقت ایشان را تغییر میدهد. همانطور که آنها حق را به باطل درآوردند و از جهت خودش منحرف ساختند، خدا صورتهای آنها را تغییر میدهد.
توجه میفرمایید که عمل، باعث تغییر است. خود عمل چنین اقتضاء میکند. اگر امام بخواهند، پرده را برطرف میکنند و همه، آن صورت را میبینند. ولی وقتیکه نخواهند، به همین صورت ظاهری که در اثر شَوب و آلودگی اعراض، صورت انسانی میباشد، ظاهر است.
رسولخدا؟ص؟ میفرماید: یأتی علی الناس زمان وجوههم وجوه الآدمیین و قلوبهم قلوب الشیاطین کامثال الذئاب الضواری،([104]) زمانهای به مردم روی میآورد که رخسارههایشان رخسارههای آدمی و دلهایشان دلهای شیطانی است همانند گرگهای درنده.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در نهجالبلاغه علماء سوء را مذمت میفرمایند، میفرماید: فالصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان.([105]) چهره، چهره انسان و دل، دل جانور است. از اینگونه تعبیرات فراوان است. مراد همان صورتهایی است که بهحسب اقتضاء اعمال و بهحسب اصالت خودِ ماده شرعی است. آنچه خود ماده اقتضاء میکند و بر اثر اکتساب اعمال هم همینطور است.
ما الآن عمل را میبینیم. نماز میخوانیم و این نماز در این عالم شهاده، به این شکل است که اقتضاء کرده که اقوال و افعال و ارکان است. همین نمازی که ما اینطور خواندیم، در برزخ شکلی مناسب عالم برزخ دارد. این عالم، عالم اعراض است که این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 376 *»
صورت را برای نماز اقتضاء کرده است. در برزخ صورت مناسب آنجا و در آخرت صورت مناسب آنجا است. همچنین گفتار و همه طاعات و معاصی همینطور است.
رسولخدا؟ص؟ میفرماید: لمّا اُسْرِیَ بی الی السماء دخلتُ الجنّة فرأیت فیها قیٖعاناً بیضاء و رأیت فیها ملائکة یَبْنون لَبِنَة من ذهب و لبنة من فضّة و ربّما امسکوا. فقلت لهم: ما لکم ربّما بنیتم و ربّما امسکتم؟ فقالوا: حتّی تجیئنا النَفَقَة. فقلت لهم: و ما نفقتکم؟ فقالوا: قول المؤمن فی الدنیا سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر. فاذا قال بَنَیْنا و اذا امسک امسکنا.([106])
وقتیکه من به آسمانها سیر داده شدم، _ یعنی در شب معراج _ آنجا داخل بهشت گشتم. در بهشت سرزمینهایی را دیدم که سفید یعنی یکسان بود. هیچ تعیّنی برای آن زمینها نبود، قصری، خانهای یا چیزی روی آن زمینها نبود. دیدم ملائکهای را که با یک خشت از طلا و یک خشت از نقره ساختمان میساختند و گاهی هم دست از کار میکشیدند. به آنها گفتم: شما را چه میشود که گاهی کار میکنید و میسازید و گاهی کار نمیکنید؟ گفتند: ما منتظریم که به اصطلاح، مایه و مصالح برسد. ما آن مصالح را روی هم میریزیم. گفتم: مصالحی که برای شما باید بیاید، چیست؟ گفتند: مصالحی که برای ما میآید، همین اذکار و تسبیحات اربعهای است که مؤمن میگوید. به شرط ایمان است. آنها نفقه و مصالح میشود، وقتیکه میگوید ما برایش بناء میکنیم، وقتیکه خودداری میکند و نمیگوید، ما هم برایش نمیسازیم.
دقت مینمایید که یک عمل که گفتنِ سبحان الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله اکبر باشد، در اینجا به صورت این اقوال و گفتهها است، اما در برزخ یا در آخرت، خشت است، خشت طلا و خشت نقره. خشتی است که نفسانیت از او استخراج شده، یعنی همین الفاظ به این حد از کمال رسیده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 377 *»
همین سبحان الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله اکبر که میگوییم، یک ظاهر جسمانی دارد که ماده عنصری جمادی است. این ظاهر جسمانی، خشت و جماد آخرتی میشود. اما همان جماد، نباتیتی دارد که برای فراهمشدن این الفاظ در کار است. باز نباتیتش در آنجا بهطور دیگری جلوه میکند. حیوانیت ما که برای گفتن این اقوال در کار است، طور دیگری در آنجا جلوه دارد.
همینطور ما در برابر این اقوال و اذکار حالت نفسانی داریم. شیعه با حالت اطمینان و یقین یا با حالت لذت این الفاظ را میگوید. خود همان حالاتی که از نفسانیت ما سرچشمه میگیرد، در آنجا شکل و جلوهای دارد. نوع اعتقاد ما به سبحان الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله اکبر طور دیگری در آنجا جلوه دارد.
اصلاً خود ما در آنجا، یعنی همینها یعنی جمیع و همه این اعمال، خود ما است. پس چون خود ما و عمل ما و از ما است، هیچکدام از اعمال ماها به یکدیگر شبیه نیست و شباهت ندارد. الآن من میگویم: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله اکبر، شما هم میگویید و همه مؤمنان هم میگویند. همه اینها هم خشت میشود. اما آیا همه این خشتها همشکل و یکسان است؟ خیر.
زیرا این سبحانالله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله اکبری که من میگویم، عمل من است و به همه مراتب وجودیم از عقل تا این جسم بستگی دارد. الآن یک انگشت که روی کاغذ میزنند، اثر انگشت دو نفر با هم مشابه نیست؛ چطور عمل دو نفر مشابه بشود؟ محال است که دو نفر در یک عمل با هم مشابه باشند. عمل هر کسی مخصوص به خود او است و به همان جزاء داده میشود. از هیچ جهت شباهت تام با دیگری ندارد، پس برای آن ملائکه هیچ اشتباه نمیشود که الآن این خشت را چه کسی فرستاد.
این خشت صددرصد و از همه جهت، شبیه آن خشت نیست. خشتها کاملاً
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 378 *»
غیر هم هستند. فقط شباهت کلی و نوعی دارند. صورت نوعی ممکن است که یکی باشد اما صورت شخصی فرق میکند. همینطور که الآن صورت نوعی من و شما در این جسم ظاهری، یکی است. یعنی همه گوشت، پوست، استخوان، رگ و پی هستیم. همین صورت نوعی یکسان است، اما آیا در صورت شخصی با هم یکی هستیم؟ آیا در روی زمین، دو نفر پیدا میشوند که صددرصد مشابه هم باشند؟ حتی یک مو، صددرصد با موی دیگر مشابهت ندارد.
اعمال هم همینطور است. در صف جماعت میایستیم و همه هم نماز جماعت میخوانیم. این نمازها بالا میرود و امام زمان؟ع؟ آنها را مشاهده میفرمایند. هم صحّت و هم قبولی این نمازها به امضاء امام باید برسد. هیچ برای آن بزرگوار اشتباه نمیشود. آنهایی را که باید صحت و قبولیش را امضاء بفرماید، امضاء میکند. آنهایی را هم که باید رد کند و قلم رویش بکشد میکشد. این نماز کاملاً مشابه و بر شکل آن است، اما هیچ بر امام؟ع؟ اشتباه نمیشود که این نماز، مال این شخص است. این سخن لا اله الّا اللّه، مال این شخص است و هیچ مشابه لا اله الّا اللّه آن شخص نیست. اشتباه هم نمیشود که امام بفرماید بگذار دقت کنیم، ببینیم آیا این، مال آن شخص است یا مال این شخص است.
هیچ نفَسی با نفَس دیگر اشتباه نمیشود. چون تعداد نفَسها ضبط میشود و همه مشخص است.([107]) نفَس اینطور است تا چه رسد به الفاظ، اقوال، اعمال، حالات و اعتقادات. نفَس ضبط میشود و محفوظ است که این، نفَسِ این شخص و آن، نفَسِ آن شخص است. این در طاعت خدا است و آن در معصیت خدا است. این در پرتوی ولایت است، آن در ظلمت عداوت است. همهاش مشخص است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 379 *»
حالا ملاحظه نمایید که عرصه اعمال و صفات، چه عرصه گسترده و وسیعی است و چقدر دامنه دارد! اعمال چه خبر است؟! آنوقت فرض کنید یک لفظِ سبحان الله از من صادر شد یا قیام، قعود، رکوع یا سجودی کردم؛ باز هر کدام از اینها از خودش، اثری دارد، اثرِ اثری دارد و اثرِ اثرِ اثری دارد. قیامها از یک قیام است.
درست مثل این آئینه است. شما یک آئینه در مقابل میگذارید، یک عکس از شما در آئینه میافتد. آئینهای جلوی آن آئینه بگذارید، باز عکسی از آن عکس در آن آئینه میافتد. همینطور آئینه سومی، چهارمی و… . همه اینها، شبحند، شبحِ بعد از شبح و شبحِ بعد از شبحِ… همینطور دامنه دارد و همه اینها پای شخص حساب میشود. کتاب و نامه عمل یعنی همین.
حالا احاطه علمی امام صلوات الله علیه چیست و چگونه است؟! و کلَّ شیء احصیناه فی امام مبین.([108]) قلب مطهر امام؟ع؟، احاطه علمی و ولایت تکوینی آن بزرگوار ببینید که چه دامنه گستردهای دارد! چه کسی میتواند بفهمد که این دامنه چقدر است؟
ما الآن فقط درباره انسانها سخن میگوییم. همه خلق به جمیع اعمال و صفاتشان در محضر امام؟ع؟ حاضرند. امام با آن مقام کلی خود بر جمیع این اشیاء، اشخاص و اعمال، کلاً احاطه دارند که ذرهای در نزد حضرت مشتبه به ذره دیگر نیست. چیزی در نزد او مشکل و متشابه نیست که آیا از این شخص یا از آن شخص است. آیا این نفَس از این شخص یا از آن شخص است، این عمل از این شخص یا از آن شخص است، این صفت از این شخص یا از آن شخص است. اصلاً بر آن بزرگوار مشتبه نیست. اگر لب تکان بدهیم، میفهمد و جواب میدهد. لب چیست؟! میفرماید: خاطره را ما میفهمیم.([109]) به خاطرهها احاطه دارد. امام؟ع؟ بر جمیع اعمالِ همه مراتب، از عقل و نفس و مثال و این مرتبه ظاهر، احاطه دارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 380 *»
اسم این عالم چیست؟ عالم اعمال، صفات و اشباحی که از این مقام ظاهر ما _ نه مقامات دیگر _ صادر میشود و در آن عالمی که لطیفتر از این عالم است، پخش میشود. آن عالم را در تعبیری «عالم برزخ»، در تعبیری «عالم مثال» و در تعبیری «عالم هورقلیا» گفتهاند. وقتیکه امام؟ع؟ عالم هورقلیا و عالم مثال را تعریف مینماید، میفرماید: دو شهر بزرگ دارد. یک شهرش در شرق و یک شهرش در غرب است به نامهای «جابلقا» و «جابرسا».([110])
این دو شهر را که بیان میفرماید، همین عالم و مرتبه مثالی است که ما با جمیع اعمالمان در آن مرتبه، نزد امام؟ع؟ در مقام کلّیش، حاضریم. همه خلق، زنده و مرده حاضرند و امام به آن مقامشان به همه اینها محیط هستند. عمل از اینجا به شکل سبحان الله صادر میشود، در نزد امام با آن چهره مثالیش حاضر است و امام میشناسند که این عمل کیست.
خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی کند. فرمود: کلام هر شخصی بر شکل او است. فقط کلام را فرمود ولی قیام و قعود هر شخصی هم بر شکل او است. نعوذبالله دروغش و توهینش به مؤمنی و امری از امور دین هم بر شکل او است. کفر و بخلش هم بر شکل او است. همه اعمالش را بگویید. زنایش هم بر شکل او است.
وقتیکه امام؟ع؟ معاصی را مشاهده میفرمایند، مگر بر ایشان مشتبه میشود که این دروغ را چه کسی و آن دروغ را چه کسی گفته است؟ نعوذبالله مگر مشتبه میشود که این چشم کجا خیانت کرده و این خائنه اَعیُن، مال این یا مال آن است، این خاطره نادرست از این یا از آن است؟ چنین احاطه و کلیتی باید باشد و لازمه ولایت مطلق تکوینی و ولایت کلی تشریعی این بزرگواران است. او هر کسی را که خیر میخواهد، به خیر میرساند و او هر کسی را که شر میخواهد، به شر میرساند، کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 381 *»
در خود این عبارت دقت کنید. این عبارت را خدا از زبان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ باید گفته باشد. این سخن، سخنِ خدا است از زبان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟: کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّک و ما کان عطاء ربّک محظوراً.([111]) چرا خدا اینگونه سخن میگوید؟ به قاعده، اینجا باید بفرماید: کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاءنا. اما به تعبیر بلاغت، از تکلم به خطاب میآید. از جمع یعنی متکلم مع الغیر به مفرد میآید. اینها همه رموزی است که خدا برای معرّفی مقام محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ در قرآن گذارده است. ما، یعنی اَیادی و دستها و سرچشمههای فیضهای خداوندی. خدا از زبان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ میفرماید: ما همه اینها را، هم اهل خیر و هم اهل شر را امداد میکنیم. اما ما بهطور مستقل کارهای نیستیم. ما دست خدا، ظرف مشیت خدا و السنه و زبانهای خدا هستیم. ما امداد میکنیم، اما همه از عطاء پرورنده تو است. وما کان عطاء ربک محظوراً.
چند حدیث دیگر هم میخوانم تا دیگر از این بحث وارد بحث دیگرى شویم و چیزی باقی نماند. همینطور رسولخدا؟ص؟ میفرمایند: اذا مررتم فی ریاض الجنّة فارتَعُوا. قالوا: یا رسولاللّه و ما ریاض الجنّة؟ قال: حَلَق الذکر.([112]) هرگاه به باغهای بهشت گذر کردید، در آن باغها گردش و بهرهبرداری کنید. عرض شد: باغهای بهشت چیست؟ فرمودند: مجالس ذکر و یاد خدا است.
ما میدانیم خدا به یاد محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ یاد میشود. امام صادق؟ع؟ فرمود: انّا اذا ذُکِـرْنا ذُکِـرَ اللّه و اذا ذکر عدوّنا ذکر الشیطان.([113]) یادکردن ما یادکردن خدا است و یادکردن دشمنان ما یادکردن شیطان است. البته یادکردن به این معنا است که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 382 *»
انسان محبت و مودت داشته باشد وگر نه، انسان برای لعنکردن هم یاد میکند. خدا اعداء آلمحمّد؟عهم؟ را لعنت کند.
خود مجلس ذکر فضائل و مناقب محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ در این عالم، به ظاهر مجلسی اینطوری است. در این عالم، اینطور و به این شکل اقتضاء میکند. در برزخ و قیامت به شکل باغهای بهشت است. همان مجلس، باغ بهشت است. وقتیکه محضر امام؟ع؟ عرض کرد: خدایا، مرا بهشت روزی کن. امام فرمودند: تو در بهشت هستی. دعاء کن و بخواه که از بهشت خارجت نکنند. اینطور دعاء کن.([114])
امام؟ع؟ نقل میفرمایند: رسولالله؟ص؟ عُبادة بن صامت را برای جمعآوردن زکاتها فرستادند. بعد که میخواست برود، چون برای جمعآوری زکاتها میرفت، رسولالله؟ص؟ فرمودند: یا اباالولید اتق الله لاتأتی یوم القیامة ببعیر تحمله، له رُغاء او بقرة له خوار او شاة لها ثُؤاج فقال: یا رسولالله، ان ذلک لکائن؟ قال: ای و الذی نفسی بیده. ان ذلک کذلک الا من رحم اللّه قال: فوالذی بعثک بالحق، لااعمل علی شیء ابداً.([115])
بترس از خدا، پرهیز کن. فردای قیامت نیایی در حالی که بر گردن خود سوار کرده باشی شتری را که نالان باشد یا گاوی را که ناله کند یا گوسفندی را که صدا بلند کند. عرض کرد: آیا اینطوری میشود؟ یعنی اگر من ظلم کردم و شتری یا گاوی یا گوسفندی را به ظلم گرفتم، باید روز قیامت آنها را به دوش خودم سوار کنم و برای جواب و محاکمه بیاورم؟ فرمودند: آری، قسم به کسیکه جانم در دست او است، همینطور است. مگر خدا به کسی رحم کند و طور دیگری ببخشد و عفو کند وگرنه کسیکه به دیگری ظلم کند، همینطور میآید و مظلمه بر دوش دارد.
پس عمل در اینجا به شکل ظلم درباره شتر، گاو یا گوسفند است. خود شتر و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 383 *»
گاو و گوسفند که به قیامت نمیآیند؛ چون قیامت عرصه حیوانات نیست. انسان با خود این عمل میآید که آنجا شتروار بر گردن شخص نمایانده میشود. خود این ظلم و این عمل، در آنجا اینطور تجسم پیدا میکند که صورت آخرتیش است.
وقتیکه این را شنید، عرض کرد: قسم به کسیکه شما را به رسالت مبعوث کرد، من بر هیچ کاری گمارده نخواهم شد یا من در کاری دخالت نخواهم کرد. به خودش اطمینان نداشته و میترسیده است که گرفتار ظلم بشود.
به همین علت رسولالله؟ص؟ میفرمایند: ایّاکم و الظلم فانّ الظلم ظلمات یوم القیامة.([116]) برحذر باشید از آنکه به کسی ظلم کنید که ظلم در روز قیامت، ظلمات و تاریکیها خواهد بود. باز میفرمایند: الغضب من النار.([117]) خشم و غضب از آتش است. اگر انسان آمرزیده نشود، همه این خشم و غضبها در روز قیامت آتش میشود.
خدا را به حق محمّد و آلمحمّد صلوات الله علیهم اجمعین قسم میدهیم که همه ما را ببخشد و بیامرزد و رفتگان ما را غریق رحمت بفرماید.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 384 *»
مجلس 24
(شب چهارشنبه 1 رجب 1406 هـ ق)
r ثوابهایی که برای اعمال وعده داده شده، صورتهای آخرتی آنها است
r اعمال گرچه در ظاهر یکسان است ولی در واقع متفاوت و وسیله ترقی است
r دو کار خداوند و دو امداد او از هر جهت مطابق و همانند نیستند
r به چه علتی قیامت «یوم الحسرة» نامیده شده است؟
r ارزش اعمال به مرتبههایی که در اجراء آنها دخالت دارند، بستگی دارد
r حدیثی در فضیلت روزه ماه رجب
r با توجه به بیانهای بزرگان+ پاداشهای آخرتی قابل توجیه است
r شرط قبولشدن طاعات، ولایت و محبت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 385 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
خواستیم وارد بحث تازهای در زمينه شناخت همین مرتبه هورقلیایی شویم، متذکر حدیثی شدم که درباره ماه مبارک رجب رسیده و وعدههایی که برای اعمال خیر در این ماه و ماه شعبان یا ماه رمضان داده شده است.
این وعدهها و ثوابها که برای همین طاعات و حسنات ذکر شده است، با بحثهایی که داریم مربوط میشود. همین بحث که صورت برزخی یا صورت آخرتی موجودات، با ماده آنها در عالم دنیا، در برزخ یا در آخرت، مناسب است. اقتضاء ماده دنیایی برای اعمال و طاعاتی که ما در اینجا میکنیم، همین شکلهایی است که مشاهده میشود؛ نماز، روزه، حج، زکات، جهاد و سایر افعال و اقوال که همه طاعات و حسنات هستند. نعوذبالله سیئات هم اعمال و اقوالی هستند و آنها هم در این دنیا بهحسب ماده این دنیا صورتی دارند. صورت همین طاعات یا سیئات، در برزخ، مناسب عالم برزخ و در آخرت، مناسب عالم آخرت است. همین اعمال است که برای ما به صورتهای برزخی و آخرتی خواهد بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 386 *»
همینطور دقت دارید که اعمال و طاعاتی که از ما سر میزند، گرچه به ظاهر یکسان دیده میشود؛ همه نماز جماعت خواندهایم، همه یک نوع کار کردهایم. در جماعت، قیام و قعود کرده و اذکاری مشابه گفتهایم. همینطور روزه میگیریم، از ساعت معین تا ساعت معین، به یک نوع اِمساک میکنیم. همه اینها به ظاهر مشابه و همشکل و یکسان دیده میشود، ولی عمل هر کسی مخصوص به خود او است، بهطوری که با اعمال دیگری هیچ مشتبه نمیشود. نماز این شخص با نماز آن شخص هیچ مشتبه نمیشود. روزه این شخص با روزه آن شخص مشتبه نمیشود و همینطور حج و سایر اعمال. معاصی و سیئات هم همینطور است.
یک حرکت ما با حرکت دیگر ما یکسان نیست، اگرچه به ظاهر دو تا ایستادن دیده میشود. اگر بایستیم و بنشینیم، بعد دوباره بایستیم و بنشینیم، اینجا دوتا ایستادنِ کاملاً همشکل و مماثل با هم است، اما در واقع، دو چیز کاملاً جدا و مشخص و ممتاز است. آن حدودی که حرکت و ایستادن اول ما را درست کرد و فراهم نمود، با حدود حرکت و ایستادنِ دوم، هیچگونه مشابهت و مماثلت ندارد.
تنها مشابهت در این است که این هم ایستادن و آن هم ایستادن است. از نظر نوع، یکی هستند و با نشستن فرق میکنند؛ ولی از نظر حدود و تشخص و تعیّن کاملاً با یکدیگر مختلفند و از هم ممتاز هستند. بهطوری ممتازند که کاملاً فرق گذارده میشود که این، ایستادن دوم و آن، ایستادن اول است.
حرکات ظاهری و باطنی در این امر فرق نمیکند. حتی تنفسِ این لحظه، با تنفس قبلی یکسان نیست و کاملاً ممتاز و جدا هستند. اَخْلِصِ العمل فانّ الناقد بصیر([118]) عمل را خالص کن زیرا بررسیکننده بینا است. در زندگی هر شخصی، هیچ اشتباه نمیشود که چند نفَس کشیده شده است. این نفَسها، همه، جداجدا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 387 *»
مشخص و با خصوصیات و تشخصات جدای از هم هستند. نخست اینکه بر شکلِ خصوصیت خود شخص و بعد هم همه جدید و غیر همند.
ما به ظاهر این طور میبینیم که امروز ما مثل دیروز ما بود و فردای ما مثل امروز ما است. خورشید یکسان طلوع و غروب میکند و روز یکسان میگذرد. حرکات، اعمال و سکنات ما هم تقریباً مناسب و مطابق و مشابه با دیروز است. همان از خواب برخاستن، وضوساختن، نمازخواندن، صبحانهخوردن و به بازار رفتن و آمدن. به ظاهر اعمال کاملاً با دیروز مشابه است. اما واقع این است که تمام این اعمال از یکدیگر ممتاز است. وقتیکه دو نفَس و دو چشم بههم زدن ما یکسان نیستند، کاملاً از هم جدا، محدود به حدود، مشخص به خصوصیات و ممتاز به امتیازات خود هستند، پس کارهای دیگر ما جای خود دارند. دو چشم بههم زدن ما، دو دیدن ما، دو شنیدن ما و دو گفتن ما یکسان نیست. اعمال ظاهری و باطنی یکسان نیستند.
این است که در برزخ و قیامت خواهیم دید که این اعمال چقدر از یکدیگر ممتاز بودهاند. فرمودهاند: اگر بگوییم، سبحان الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله اکبر، خشت طلا و نقره میشود و روی هم گذارده میشود. یکی از این خشتها در جمیع جهات مثل دیگری نیست. فقط در نوع تشابه دارند.
مثلاً طلاهای آخرتی یا نقرههای آخرتی در نوع مشابه همند، اما در شخصیت و تشخّص همانند نیستند. زیرا این سبحان اللهی که الآن گفتم، با سبحان اللهی که بعد میگویم، بهطور کامل از هم ممتاز و جدا و مشخص است. بلکه آن سبحان الله، اگر پذیرفته بشود، بالاتر و ارزشمندتر است. چون مرتب به طرف کمال صعود میکنیم و اعمال ما به طرف کمال میرود. ارزش هر عمل خیری که بعد باشد، بیشتر است. ارزش سبحان اللهِ بعد، بالاتر و بیشتر است. سایر اعمال ما هم همینطور است.
به همین سبب وقتیکه به بهشت آخرت رفتیم، یک اتاق مثل اتاق دیگر نیست،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 388 *»
یک قصر مثل قصر دیگر نیست، یک خشتِ قصری مثل خشت دیگر نیست، یک گُلش مثل گُل دیگر نیست و یک حوریهاش مثل حوریه دیگر نیست و… . تمام ثوابهای ذکر شده که این اعمال در آنجا همانها است که صورت آخرتی پیدا میکند، اینقدر با یکدیگر فرق دارد.
امدادهای آنجا هم همینطور است. انشاءالله آنجا غذا میخوریم، آب و شربتهای بهشتی میآشامیم، به گل و گیاهها و به رخساره اولیاء نگاه میکنیم و همینطور کارهای دیگری که در بهشت انجام میشود. باز تمام آنها، هر کدامش از کوچک و بزرگ، عمل و عبادت و طاعت است. تمام کارهای بهشتی همهاش طاعت است. خداوند هم همان را باز به امداد بعدی جزاء میدهد. یعنی در بهشت آن آبی که آشامیدیم، طاعت است. خدا همانجا مکافات میکند. آشامیدن و خوردن و نگاهکردن است، اما عبادت و طاعت ذاتی است. چون اینطور است، جزاء دارد.
جزایش هم آنی و لحظهای است. زیرا آنجا عرصه فعلیت است و عرصه انتظار و قوه نیست. جزاء در عرصه فعلیت، آنی است. باز آن جزاء ذاتیت دارد. آن جزاء هیچ تشابهی هم با قبل ندارد. چون خوردنِ آنجا از خوردن قبلیش، بالاتر، عالیتر و لطیفتر است. آشامیدنش هم همینطور است. میفرماید: حُلّهها در بهشت بر مؤمن پوشیده میشود اما یکی از آنها مثل دیگری نیست.([119])
این حُلّهها همین اعمال است که نوعش یکی است، اما صورت شخصی و تشخّص یک لباس، مثل لباس دیگر نیست که مشابه هم باشد. بهعلاوه لباس اینطوری نیست که باعث سنگینی و زحمت باشد، چرک یا کهنه و مندرس شود و … . یک لباس مؤمن با لباس دیگرش مشابه نیست. یک گل یا یک برگ با برگ دیگر مشابه نیست. علتش این است که همه اینها از اعمال پیدا شده و مال خود اعمال
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 389 *»
است که اینجا صورت آخرتی پیدا میکند. اعمال هم یکیش از هر جهت مثل دیگری نیست. یک عمل از هر جهت مثل عمل دیگر نیست، بلکه بهطور کامل مغایر و ممتاز و جدای از همند.
البته در زبان عرفاء این تعبیرات آمده است، ولی به معنای صحیح در نظر بگیرید. میگویند: «لا تکرار فی التجلّی»([120]) تجلی همین فعل و کاری است که ما میکنیم. البته آنها در کار خداوند و امر خلقت میگویند. خلقت را عبارت میدانند از تجلیات ذاتی. میگویند: خدا آنبهآن تجلی ذاتی دارد و خلق آنبهآن تجدد پیدا میکند، معدوم میشود و به تجلیات ذاتی خدا موجود میشود.
ولی ما تجلیات خدا را تجلیات صفتی میدانیم. افعال خدا هم مثل همین بحثی است که داریم. دو فعل و امداد خدا در جمیع جهات مطابق هم نیست گرچه میفرماید: و ما امرنا الّا واحدة([121]) این درست است، چون خداوندِ واحد به فعل واحد تجلی میفرماید. از آن فعل واحد در اثر نامتناهیبودن، به اینطور تعبیر آمده است. همان یک فعل است که تفصیل مییابد. همان فعل در تعلق و امداد به موجودات، یک عنایت مثل عنایت قبل و یک فیض مثل فیض قبل نیست، بلکه بالاتر و عالیتر است. چون هر فیضی که به خلق افاضه میشود، خلق قابلیت بالاتری پیدا میکند و فیض عالیتری به او افاضه میگردد. در درکات سجین هم همینطور است. آنجا هم هر نقمتی که میرسد، برای نقمتی شدیدتر و پایینتر و عذابی دردناکتر، مستعد و قابل میشوند. «لاتکرار فی التجلی»، به همین معنایی میشود که الآن بحث میکنیم.
آری، فعلهای ما اینطوری است. ما در هر لحظه که فیض را میگیریم، برای فیضی عالیتر، لایق و قابل میشویم. فیض عالیتر که داده میشود، باز ما فعلی انجام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 390 *»
میدهیم و قبول فیض میکنیم یعنی، عمل و طاعت یا _ نعوذبالله _ معصیت میشود که باز عالیتر و بالاتر یا پایینتر است. «لاتکرار فی التجلی» به این معنی است.
عارفان هر دمی دو عید کنند | عنکبوتان مگس قدید کنند |
اینچنین است که هر لحظه و هر آن، تجدد نعمت است، نعمتی جدید و تازهتر بهحسب فعل و عملی تازهتر. قرآن اینطور تعبیر میفرماید: کلّ یوم هو فی شأن([122]) یعنی شأنهای ابداعی، ایجاد و تفضّل. در آخرت هم همینطور است. یک آنِ آخرت مثل آنِ قبلش نیست. یک نعمت و رحمت و فضل آخرت، مثل نعمت و رحمت و فضل قبلی نیست. عذابش هم همینطور است. علتش چیست؟ علتش همین است که اعمال ما اینطور است. در اعمال ما یک فعلمان از هر جهت مثل فعل قبلمان نیست، بلکه ممتاز و کاملاً از هر جهت غیر آن است.
آنوقت میفهمیم که چرا آخرت به «یوم الحسرة»([123]) نامیده شده است. ما فکر میکردیم که یک نماز است دیگر. این نماز را مرتب بخوان، هر روز همین نمازخواندن، یا همینطور روزه یا ذکر، همهاش همین سبحان الله. آخر این چه شد؟ همهاش قرآن بخوانیم، این چه شد؟ آنجا خواهیم فهمید که هر کلمه، هر نفَس، هر لفظ، هر فعل و هر حرکتی در آنجا، چه نعمتی و منشأ چه نعمتهایی است. میبینیم که کاملاً با نعمت قبلی مغایر، از او ممتاز و غیر او است.
ما اینجا سی و چهار بار الله اکبر میگوییم. جزاء این سی و چهار الله اکبر در آخرت، سی و چهار عدد نعمت همشکل و مشابه نیست. چون همین سی و چهار الله اکبری که در تسبیح حضرت فاطمه؟عها؟ بعد از یک نماز گفتیم، اگر خود الله اکبر را تنها حساب کنیم، سی و چهار فعل است وگرنه نفَسهایی که کشیده شده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 391 *»
است، حرکت زبان و حرکت نفْس به همراه همین الله اکبر که کبریائیت مال خدا است و خداوند بزرگتر از آن است که وصف شود و سایر اعتقادات، همه همراه این فعل است.
تمام اینها ثوابها است. چه ثوابهایی است! آنجا است که مرتب پشت دست میزنیم که ای کاش ما میدانستیم و میفهمیدیم که داریم چه میکنیم! چرا ما در طاعات کوتاهی کردیم؟ چرا ما بر معاصی جرأت کردیم؟ خدا نکند، اگر آنجا معاصی آمرزیده نشود و تجسم پیدا کند، آنجا میبینیم که معصیت چیست! هر نفَسی در معصیت از نفَس قبلی شدیدتر و پایینتر است. در قیامت میبینیم که شدت عذاب نفَسِ دوم، از نفَس اول شدیدتر است و همینطور حرکت دوم و همینطور سایر امور.
از معصیت نگوییم که امیدواریم معاصی ما آمرزیده شود، از طاعات بگوییم. امام؟ع؟ عرض میکند: اللّهم انّی اسألک بالمولودین فی رجب، محمّد بن علی الثانی و ابنه علی بن محمّد المنتجب.([124]) ولادت چهار امام در این ماه نقل شده است: حضرت باقر و حضرت هادی و حضرت جواد و حضرت علی؟عهم؟؛ ولی در این دعاء ولادت امام باقر؟ع؟ ذکر نشده است. ولادت حضرت امیر؟ع؟ هم که در روز سیزده این ماه نقل شده و مشهور است، اصلی ندارد. مطابق روایات آن حضرت روز پنجم ذیالحجه متولد شدهاند.([125])
خداوند را بسیار باید شاکر باشیم که عمر پیدا کردیم و ماه رجب را درک کردیم؛ آن هم در کنار قبر علی بن موسی صلوات الله علیهما و زیر قبه سیدالشهداء صلوات الله علیه و در دامن ولایت اولیاء الله. خداوند همه ما را به طاعات موفق کند، از همه ما قبول کند و همه ما و رفتگان ما را بیامرزد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 392 *»
آنوقت چون یک عمل به همه مراتب میتواند بستگی پیدا کند، ارزش عمل به قسمتهایی است که در آن دخالت دارند، از نظر عقل و نفس و… و از نظر ظاهر. پس عملی که ذاتی باشد، چقدر فضیلت دارد!
در نتیجه عمل کاملان شیعه، چقدر شریف است! و بالاتر، عمل ائمه هُدی؟عهم؟. الآن یک نفَس امام زمان صلوات الله علیه روی این زمین، یک سبحان الله گفتن آن بزرگوار، یک نمازخواندن، یک روزهگرفتن یا یک یا الله گفتنِ آن بزرگوار، چقدر عظمت و شرافت دارد! خداوند چه بهشتی و چه نعمتی به ایشان کرامت میکند؟! اگر در آخرت تمام اعمال جن و انس، انبیاء و ملائکه، همه و همه را در یک کفه ترازو بگذارند و یک سبحان اللهِ امام زمان صلوات الله علیه را در کفه ديگر، آن زیادتر است. یک نفَس امام زمان صلوات الله علیه زیادتر است. والله یک چشم بههمزدن آن بزرگوار را بگذارند، همینطور است. چرا؟ چون اگر بگوییم آن چشم بههم زدنش عبادت خدا نیست، باید بگوییم _ نعوذبالله _ معصیت است. چون یا طاعت است یا معصیت، در این بین، چیز دیگری نداریم. آنهایی که گفتهاند: مباحات طاعت نیست، معصیت هم نیست و مباح است، سخن بیجایی است. ما یا در طاعتیم یا در معصیت، مباح هم طاعت است.
آنوقت این چشم بههمزدنِ امام؟ع؟، یا باید بگوییم که طاعت است یا _ نعوذبالله _ معصیت است. اگر طاعت است، طاعت چه کسی است؟ طاعت آن بدن مطهری است که محل تعلق مشیت کلی الهی است. جمیع اسماء و صفات خدا در آن محل و هویت ظاهر است. بالاتر از اسماء و صفات، یعنی مُسمّی در آن ظاهر است. مسمّی به جمیع اسماء و صفات در آن بدن ظاهر است بلکه فوق مسمی که ما عقلمان نمیرسد.
این پلک چشم از یکچنین بدنی به هم خورده است. والله تمام عبادات اولین و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 393 *»
آخرین را، غیر از خود معصومین، در یک کفه ترازو بگذارند با یک چشم بههمزدن از امام معصوم؟ع؟، آن از همه افزون است. هر کدام از معصومین؟عهم؟ فرق نمیکند، امیرالمؤمنین یا امام زمان. امروز امام زمان صلوات الله علیه هستند، یک چشم بههمزدن ایشان از همه اینها سنگینتر است؛ چون مبدأ و منشأ اینها است.
ما نمیخواستیم اینها را بگوییم. در این مجلس، حدیثی در فضیلت ماه رجب و روزه گرفتنِ آن میخواستم بخوانم، برای آنکه تکمیل و تتمیم بحث باشد. به بحث صورت آخرتی اعمال در آخرت مربوط است. این حدیث تقریباً با یک صفحه از کتاب «فصل الخطاب» مساوی است. به نقلی شب ولادت امام باقر؟ع؟ است، مدح ما همین حدیث باشد. آقای بزرگوار کرمانی این حدیث شریف را درباره ثواب روزههای ماه رجب، در کتاب فصلالخطاب ذکر میفرمایند.
قال النبی؟ص؟: انّ رجب شهر اللّه الاصمّ و هو شهر عظیم و انمّا سمّی الاصمّ لانّه لایقاربه شیء من الشهور حرمةً و فضلاً عند اللّه تبارک و تعالی و کان اهل الجاهلیّة یعظّمونه فی جاهلیّتهم فلمّا جاء الاسلام لمیزدد الّا تعظیماً و فضلاً. رسولخدا؟ص؟ میفرمایند: ماه رجب ماه خدا است که اصمّ نامیده شده. ماه بزرگی است و به همین علت اصمّ نامیده شده است که هیچیک از ماهها، از نظر حرمت و فضیلت در نزد خدا، با این ماه برابری نمیکند و یا به این ماه نزدیک نمیشود. حتی در زمان جاهلیت این ماه را تعظیم میکردند. اسلام که آمد، این ماه جز از نظر تعظیم و فضیلت زیاده نگشت؛ یعنی اسلام آن را فضیلت بیشتری داد. اَلا انّ رجب شهر اللّه و شعبان شهری و رمضان شهر امّتی. آگاه باشید همانا رجب ماه خدا، شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است. الا فمن صام من رجب یوماً ایماناً و احتساباً، اسْتَوْجَبَ رضوانَ اللّه الاکبر و اَطْفَأ صومُه فی ذلک الیوم غضبَ اللّه و اغلق عنه باباً من ابواب النار و لو اُعْطِیَ مثلَ الارض ذهباً ماکان بافضل من صومه و لایستکمل اجره بشیء من الدنیا دون
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 394 *»
الحسنات اذا اخلصه للّه عزّوجلّ. هر کس یک روز از رجب را روزه بگیرد، البته همراه با ایمان و اعتقاد و بهطوری که اجرش را از خدا بخواهد؛ روزهاش رضایت خداوند را مستوجب میشود، روزهاش آتش غضب خدا را خاموش میکند و یکی از درهای آتش را بر او میبندد. اگر مطابق تمام روی زمین، طلا به او بدهند، با فضیلت یک روزه از ماه مبارک رجب برابری نمیکند. چیزی از دنیا به این درجه از فضل نمیرسد، مگر حسناتی که انسان در دنیا بهطور خالص برای خدا میکند. و له اذا اَمسیٰ عشر دعوات مستجابات. ان دعا بشیء من عاجل اعطاه اللّه عزوجل و الّا ادّخر له من الخیر اَفْضَلَ ممّا دعا به داعٍ من اولیائه و احبّائه و اصفیائه. به غروب که میرسد، ده دعاء مستجاب برای او است. اگر درباره امور دنیا دعاء کند، خدا به او میدهد وگرنه خدا خیر و بهتر از آنچه دعاکنندگانی از اولیاء و اَحِبّاء و اصفیاء خدا به آن دعاء میکنند، برای او ذخیره میکند.
و من صام من رجب یومین، لمیصف الواصفون من اهل السماء و الارض ما له عند اللّه عزّوجلّ من الکرامة هر کس دو روز روزه بگیرد، اهل آسمان و زمین نمیتوانند توصیف کنند آنچه نزد خداوند از کرامتهای آخرتی برای او است. چون هرچه توصیف میکنند، مربوط به امور دنیا است و دنیا در نزد آخرت معلوم است که چقدر است. اینکه همواره میفرمایند: «نمیتوانند توصیف کنند»، برای کسی مهم نباشد که چطور میشود. زیرا میفرمایند: کمترین چیزی که به یک مؤمن داده میشود، باغی به اندازه هفت برابر این آسمانها و زمینها است؛([126]) اگر مثلاً به اینطور کنار هم باشد. یا میفرماید: یک لقمه مؤمن در آخرت، با همه دنیا برابری میکند.([127]) یک لقمهاش قابل تطبیق نیست. آنجا خواهیم فهمید که عرصه آخرت چه عرصه وسیعی است. پس
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 395 *»
برای کسی تعجب نشود که اینها را میخواهد چه کار کند؟ چطور از اینها میتواند استفاده کند؟ و کتب له من الاجر مثلُ اجور عشرة من الصادقین فی عُمُرهم بالغةً اَعمارُهم مابلغت و یَشْفَع یوم القیمة فی مثل ما یَشْفَعون و یُحْشَر معهم فی زمرتهم حتّی یدخل الجنّة و یکونَ من رفقائهم. و هر کس دو روز روزه بگیرد، برای او ثوابی مثل ثواب ده نفر از صادقان در تمام عمرشان است. حال عمر این ده نفر هر قدر بشود. روز قیامت به اندازه آنها شفاعت میکند و با آنها در میان آنها محشور میشود. تا آنکه داخل بهشت گردد و از رفقاء آنها باشد.
و من صام من رجب ثلاثة ایّام، جعل اللّه بینه و بین النار خندقاً او حجاباً طوله مسیرة سبعین عاماً. هر کس سه روز از رجب روزه بگیرد، خداوند بین او و آتش خندقی یا پردهای قرار میدهد که طولش، بین او و آتش هفتاد سال راه است. و یقول اللّه عزّوجلّ له عند افطاره: لقد وجب حقّک علیَّ و وجبَتْ لک محبّتی و ولایتی. اُشهدکم یا ملائکتی انّی قد غفرت له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر. موقع افطارش، خدا به او میفرماید: حق تو بر من لازم شد و محبت و ولایت من، برای تو واجب گشت. ای ملائکهام، شما را شاهد میگیرم که البته من گناهان پیشین و پسین او را آمرزیدم.
و من صام من رجب اربعة ایّام، عُوفِیَ من البلایا کلّها من الجنون و الجذام و البرص و فتنة الدجّال و اجیر من عذاب القبر و کُتِب له مثلُ اجور اولی الالباب التوّابین الاوّابین و اُعْطِیَ کتابَه بیمینه فی اوائل العابدین. هر کس چهار روز از رجب روزه بگیرد، از همه بلاها ایمن میشود، از دیوانگی و جذام و پیسی و فتنه دجّال، و از عذاب قبر پناه داده میشود. برای او مانند اجرهای خردمندانِ توبهکننده بازگشتکننده است. کتابش در میان اوائل عبادتکنندگان، به دست راستش داده خواهد شد.
و من صام من رجب خمسة ایّام، کان حقّاً علی اللّه عزّوجلّ انیُرضیه یوم القیمة و یُبْعَث یوم القیمة و وجهه کالقمر لیلة البدر و کُتِبَ له عدد رملِ عالِـجٍ حسناتٍ و ادخل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 396 *»
الجنّة بغیر حساب و یقال له: تَمَنَّ علی ربّک ما شئت. هر کس پنج روز از رجب را روزه بگیرد، بر خدا حق است که او را روز قیامت راضی گرداند. روز قیامت مبعوث میشود و رخسارهاش مثل ماه شب چهارده است. برای او به مقدار ریگهای بیابانِ وسیع و پهناور، حسنات نوشته میشود و بیحساب داخل بهشت میگردد. به او گفته میشود: بخواه از پروردگارت هرچه میخواهی.
و من صام من رجب ستّة ایّام، خرج من قبره و بوجهه نور یتلألؤ اشدُّ بیاضاً من الشمس و اُعْطِیَ سِویٰ ذلک نوراً یستضیء به اهل الجمع یوم القیمة و بعث من الآمِنین حتّی یمرّ علی الصراط بغیر حساب و یُعافیٰ من عقوق الوالدین و قطیعة الرحم. هر کس شش روز از رجب را روزه بگیرد، از قبرش بیرون میآید در حالی که رخسارهاش نورانیتر از خورشید میدرخشد. باز غیر از آن، نوری به او داده میشود که در روز قیامت، اهل عرصههای قیامت هم از نور او بهرهمند میشوند. از ایمنها خواهد بود تا آنکه بر صراط بیحساب بگذرد. از عقوق پدر و مادر و قطع رحِم در عافیت خواهد بود، عاق پدر و مادر نمیشود.
و من صام من رجب سبعةَ ایّام، فانّ لجهنّم سبعة ابواب یُغلِق اللّه علیه بصوم کلّ یوم باباً من ابوابها و حرّم اللّه جسده علی النار. هر کس هفت روز از رجب را روزه بگیرد، هفت درِ جهنم را خدا بر او میبندد و بدن او را بر آتش حرام میکند.
و من صام من رجب ثمانیة ایّام، فانّ للجنّة ثمانیةَ ابواب یَفْتَحُ اللّه له بصوم کلّ یوم باباً من ابوابها و قال له: ادخل من ایّ ابواب الجنان شئت. هر کس هشت روز از رجب را روزه بگیرد، خدا هشت درِ بهشت را بر او باز میکند. به او میگوید: از هر دری که میخواهی وارد شو.
و من صام من رجب تسعة ایّام، خرج من قبره و هو ینادی بلا اله الّا اللّه و لایَصْرِف وجهَه دون الجنّة و خرج من قبره و لوجهه نور یتلألؤ لاهل الجمع حتّی یقولوا: هذا نبی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 397 *»
مصطفی و انّ ادنی ما یُعطیٰ انیدخل الجنّة بغیر حساب. نُه روز از رجب را که روزه بگیرد، از قبرش لا اله الا الله گویان بیرون میآید. رخساره خودش را از بهشت برنمیگرداند؛ یعنی رو به بهشت از قبر بیرون میآید. از قبرش خارج میشود و رخسارهاش نورانی است بهطوری که میگویند: این نبی برگزیدهای است. کمتر چیزی که به او داده میشود این است که بیحساب داخل بهشت میشود.
آنهایی که از ثوابها و کیفیت اینکه چطور اعمال در آخرت صورت آخرتی پیدا میکند بیخبرند، میگویند: اینها چیست که میگویند؟ مگر روزهگرفتن چیست؟ ولی نمیدانند که هرچه اعمال در آخرت، لطیفتر و عالیتر و ذاتیتر و با معرفت و محبت و ولایت محمَد و آلمحمّد؟عهم؟ باشد، صورت و وسعت آخرتیش بیشتر خواهد بود. پس اینها هیچ جای تعجب ندارد. کسانی تعجب میکنند که از تجسم اعمال در آخرت و اینکه ماده آخرتی چقدر لطیف است، بیخبرند. همین عمل وقتیکه در آخرت ماده آخرتی پیدا میکند، چقدر وسیع و پهناور و عظیم و جلیل و زیبا باید باشد؟! خدا میداند.
و من صام من رجب عشرة ایّام، جعل اللّه له جناحین اخضرین منظومین بالدرّ و الیاقوت، یطیر بهما علی الصراط کالبرق الخاطف الی الجِنان و یبدّل اللّه سیّئاته حسنات و کُتِبَ من المقرّبین القوّامین للّه بالقسط و کان کمن عبد اللّه عزّوجلّ الف عام قائماً صابراً محتسباً. هر کس ده روز از رجب را روزه بگیرد، دو بال با این خصوصیات به او داده میشود که با آن دو بال مثل برق جهنده بر صراط میگذرد تا به بهشت میرسد. خدا همه سیئات او را به حسنات بدل میکند و از مقربان و کسانیکه در راه خدا به عدل پرداختهاند، نوشته میشود. مانند کسی است که هزار سال خدا را عبادت کرده است.
و من صام احدعشر یوماً من رجب، لمیُوافِ یوم القیمة عبداً افضلَ ثواباً منه الّا من صام مثله او زاد علیه. هر کس یازده روز از رجب را روزه بگیرد، در روز قیامت به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 398 *»
کسی برخورد نمیکند که ثوابش از او بیشتر باشد مگر آن کسیکه به مقدار او یا بیشتر، روزه گرفته باشد.
و من صام من رجب اثنَیْعشر یوماً، کُسِیَ یوم القیمة حلّتین خَضْراوَین من سندس و استبرق و یجرّ بهما، لو دُلِّـیَتْ حلّةٌ منهما الی الدنیا لاضاء ما بین شرقها و غربها و لصارت الدنیا اطیب من ریح المسک. هر کس دوازده روز روزه بگیرد، روز قیامت دو حُلّه سبز به او پوشانده میشود که از سُندُس و اِستَبرَق است. بهطوری بلند است که روی زمین کشیده میشود. اگر یکی از این حلهها را در دنیا بیاورند، تمام بین مشرق و مغرب را روشن میکند و تمام دنیا از بوی مشک خوشبوتر میشود.
ما از این قبیل روایات فراوان داریم که جز با بیان بزرگان ما در تشریح معاد، اصلاً حل نمیشود. دیگران طبق معادی که در دست دارند وقتیکه با این روایات برخورد مینمایند، تعجب میکنند. فکر میکنند که بهشتِ آخرت مثل همین باغ اخلمد و باغ طرقبه است، ولی یک کمی قشنگتر و وسیعتر و بهتر. اینطور گمان میکنند. آخر اینها چیست؟! ما یک چنین باغی را با چنین حلّههایی میخواهیم چه کار کنیم؟! فقط با معادی که این بزرگواران شرح فرمودهاند روشن میشود که این فرمایشات، همه صدق و حق است و هیچ تعجب ندارد. آخرت امر دیگری است.
حالا ببینید که حق این بزرگواران بر اسلام و بر مسلمین چیست. اگر معادی که ایشان گفتهاند نبود، همه اینها باورکردنی نبود. چنانکه نوع کسانیکه الآن از معادی که این بزرگواران تشریح کردهاند بیخبرند، اصلاً در مقابل این نوع احادیث میگویند: نوع اینها ضعیف است و برای تشویق بوده است. به واقع مجاز میدانند و تشویق، فکر میکنند. هیچ واقعیتی برای آنها گمان نمیکنند. نمیتوانند تصور کنند که این لباسها، این خوراکها، این باغها و این چیزها چگونه و چطوری است.
و من صام من رجب ثلاثةعشر یوماً، وُضِعَتْ له یوم القیمة مائدةٌ من یاقوتة
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 399 *»
خضراء فی ظلّ العرش قوائمُها من درّ اوسع من الدنیا سبعین مرّة. علیها صِحاف الدرّ و الیاقوت فی کلّ صحفة سبعون الف لون من الطعام لایُشْبِه اللونُ اللونَ و لا الریحُ الریحَ فیأکل منها و الناس فی شدّة شدیدة و کرب عظیم. هر کس سیزده روز از ماه رجب را روزه بگیرد، برای او یک سفره غذاخوری از یاقوت سبز در سایه عرش گذارده میشود که به شکل میز است. مائده یعنی سفره و میز غذاخوری. پایههای این میز غذاخوری از دُرّ و وسعتش هفتاد برابر دنیا است. بر روی آن، ظرفهایی از دُرّ و یاقوت است. در هر ظرفی هفتاد هزار رنگ از طعام است. والله اگر فرمایشات بزرگان نباشد، اینها چیست؟! آخر میخواهیم چه کار کنیم؟! مگر آنجا شکم مؤمن چه شکمی است؟! میفرماید: رنگی شبیه رنگ دیگر نیست. آنکه عرض کردم به خاطر دارید که عمل چطور است. دو نفَس شبیه به هم نمیشود. پس نتیجهاش یعنی جزاء هم باید همینطور باشد. یک رنگ غذا شبیه رنگ دیگر نیست و یک بو شبیه بوی دیگر نیست. او میخورد و مردم در شدت شدید و کَرب و غصهای بزرگ هستند.
و من صام من رجب اربعةعشر یوماً، اعطاه اللّه من الثواب ما لا عین رأت و لا اذن سمِعَتْ و لا خطر علی قلب بشر من قصور الجنان التی بنیت بالدرّ و الیاقوت. هر کس چهارده روز را روزه بگیرد، خداوند ثوابی به او میدهد که چشمی ندیده، گوشی نشنیده و به قلب بشری خطور نکرده است، از قصرهای بهشت که با درّ و یاقوت ساخته شده است.
و من صام من رجب خمسةعشر یوماً، وقف یوم القیامة موقف الآمِنین فلایَمُرّ به ملک مقرب و لا رسول و لا نبی الّا قال: طوبی لک، انت آمن مقرب مشرَّف مغبوط محبوب ساکنٌ للجنان. پانزده روز که روزه بگیرد، جایی میایستد که ایمن است از همه شداید و گرفتاریها. هر فرشته مقرب یا رسول و نبیی که بر او میگذرد، به او میگوید: خوشا به حال تو، تو ایمنی، تو مقرّبی، تو مشرّفی، به حال تو غِبطه خورده میشود، تو محبوبی و ساکن بهشتهایی.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 400 *»
البته این غِبطه هم که خورده میشود، به همین علت است که شخص غبطه میخورد که چرا در دنیا اکتساب نکرده است. غبطه نمیخورد که چرا من مثل او نیستم؟ چرا نعمت او را به من ندادهاند؟ اینطور غبطهها نیست که بخواهد مثل او و در درجه او باشد، بلکه غبطه میخورد که ای کاش من هم در دنیا کوتاهی نکرده بودم و مثل او الآن این نعمتها را داشتم. آنجا اینطور نیست که غبطه بخورد که مثل آن را به او بدهند. زیرا مؤمن هرچه در بهشت بخواهد به او میدهند. نمیشود که چیزی را بخواهد و به او داده نشود.([128]) اگر اینطور و به این مفتی باشد، آنوقت ما _ نعوذ بالله _ در آخرت توقع میکنیم که کنار شیخ بزرگوار و در درجه ایشان باشیم. چون این تمنا محال است، اصلاً آنجا رخ نمیدهد. یک ناقص تمنا ندارد که در درجه کامل باشد؛ حتی تمنا نمیکند که در درجه ناقص دیگری و کنار مثل رفیقش باشد، مثل حوریهها و باغهای او را داشته باشد. اینطور نیست. میگوید: کاش، من هم کاری کرده بودم که این نعمتها به من هم داده میشد.
و من صام من رجب ستةعشر یوماً، کان فی اوائل من یَرْکَب علی دوابَّ من نور یطیر بهم فی عرصة الجنان الی دار الرحمن. شانزده روز که روزه بگیرد، از کسانی است که زودتر از همه بر حیواناتی از نور سوار میشوند و به طرف بهشت و دار رحمان طیران و پرواز میکنند.
و من صام سبعةعشر یوماً من رجب، وُضِع له یوم القیمة علی الصراط سبعون الف مصباح من نور، حتی یمرّ علی الصراط بنور تلک المصابیح الی الجنان تُشَیِّعُه الملئکة بالترحیب و التسلیم. هر کس هفده روز از رجب روزه بگیرد، هفتاد هزار چراغ از نور در صراط برایش گذارده میشود که در پرتو آن چراغها به بهشت برود. ملائکه همه با خوشآمدگویی و سلامکردن او را مشایعت میکنند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 401 *»
و من صام من رجب ثمانیةعشر یوماً، زاحَمَ ابرٰهیمَ فی قبّته فی جنّة الخلد علی سرر الدرّ و الیاقوت. هجده روز روزه بگیرد، با حضرت ابراهیم مزاحمت میکند (همنشین میشود) و در قُبّه ایشان در بهشت خُلد، بر تختهای درّ و یاقوت قرار میگیرد. البته با تجلی ابراهیم در مرتبهاش منظور است.
و من صام من رجب تسعةعشر یوماً، بنی اللّه له قصراً من لؤلؤ رطب بحذاء قصر آدم و ابرٰهیم؟عهما؟ فی جنّة عدن فیُسَلِّـم علیهما و یسلّمان علیه، تکرمةً له و ایجاباً لحقّه و کُتِب له بکلّ یوم یصوم منها صیامُ الف عام. نوزده روز که روزه بگیرد، خدا برایش قصری از لؤلؤ تازه در برابر قصر آدم و ابراهیم در بهشت عَدن بنا میکند. پس بر آن دو سلام میکند و آن دو به علت احترام و حقشناسی بر او سلام میکنند. برای هر روز از روزههایی که گرفته است، روزه هزار سال نوشته میشود.
و من صام من رجب عشرین یوماً فکأنّما عبد اللّه عزّوجلّ عشرین الف عام. هر کس بیست روز از رجب روزه بگیرد مثل آن است که بیست هزار سال عبادت کرده است.
و من صام من رجب اِحدیٰ و عشرین یوماً، شُفِّع فی یوم القیامة فی مثل ربیعة و مضر، کلّهم من اهل الخطایا و الذنوب. بیست و یک روز روزه بگیرد، به اندازه دو قبیله رَبیعه و مُضَر را که همه اهل خطاء و گناه باشند شفاعت میکند.
و من صام من رجب اثنین و عشرین یوماً، نادی مناد من السماء: ابشر یا ولیَّ اللّه من اللّه بالکرامة العظیمة و مرافقة الذین انعم اللّه علیهم من النبیّین و الصدّیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقاً. هر کس بیست و دو روز روزه بگیرد، منادی از آسمان نداء میکند: ای ولیّ خدا، از خدا بر تو به کرامتِ بزرگ بشارت باد و به اینکه با کسانی خواهی بود که خدا به آنان نعمت داده است؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان. ایشان خوب رفیقانی هستند. از نظر باطن رسولالله و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و سایر ائمه معصومین؟عهم؟ و کاملان شیعه مراد است. و حسن اولئک رفیقاً.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 402 *»
و من صام من رجب ثلاثة و عشرین یوماً، نودی من السماء: طوبی لک یا عبداللّه، نَصِبْتَ قلیلاً و نَعِمْتَ طویلاً، طوبی لک اذا کُشِفَ الغطاء عنک و اَفْضَیْتَ الی جسیم ثواب ربّک الکریم و جاورت الخلیل فی دار السلام. بیست و سه روز که روزه بگیرد، از آسمان نداء میشود: خوشا به حالت ای بنده خدا، کمی به زحمت افتادی، اما نعمت بسیار طولانی یافتی. خوشا بهحالت وقتیکه پرده از چشم تو برداشته شود و ببینی که چه نعمتهایی از طرف پرورنده کریمت به تو داده شده است و مُجاور حضرت خلیل در دارالسلام شوی.
و من صام من رجب اربعة و عشرین یوماً، فاذا نزل به ملک الموت تَراءیٰ له فی صورة شابّ علیه حلّة من دیباجٍ اخضرَ علی فرس من افراس الجنان و بیده حریر اخضر مُمَسَّکٌ بالمِسْک الاذفر و بیده قدح من ذهب مملوّ من شراب الجنة، فسقاه ایّاه عند خروج نفسه یَهون علیه سَکَراتُ الموت ثم یأخذ روحه فی تلک الحریرة فتَفُوح منها رائحةُ یَسْتَنشقها اهلُ سبع سماوات فیَظَلُّ فی قبره رَیّانَ و یُبْعَث من قبره ریّان حتی یرد حوض النبی؟ص؟. هر کس بیست و چهار روز روزه بگیرد، وقتیکه ملک الموت میآید، برای او به صورت جوانی مجسم میشود؛ بر او حُلهای از حریر سبز، سوار بر اسبی از اسبهای بهشتی، در دست او حریری سبز است که به مشک اَذفر خوشبو شده و در دست او قدحی از طلا است که از شربت بهشتی پر است. موقع خارجشدنِ روحش از تنش به او میآشاماند که سکَرات مرگ بر او آسان میشود. بعد روحش را میگیرد و در آن حریر قرار میدهد. از آن روح و آن حریر (پارچه بهشتی است) بویی بلند است که تمام اهل هفت آسمان از آن بو خوششان میآید. در قبرش سیراب است، روزی هم که از قبرش برمیخیزد سیراب است تا آنکه به حوض کوثر رسولالله؟ص؟ برسد.
و من صام من رجب خمسة و عشرین یوماً، فانّه اذا اُخْرِجَ تلقّاه سبعون الف ملک بید کل ملک لواء من درّ و یاقوت و معهم طرائف الحُلِیّ و الحُلَل، فیقولون: یا ولی اللّه، النجاء الی ربّک فهو من اوّل الناس دخولاً فی جنّات عدن من المقرّبین الذین رضی اللّه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 403 *»
عنهم و رضوا عنه ذلک الفوز العظیم. هر کس بیست و پنج روز از رجب را روزه بگیرد، هنگامیکه از قبر بیرون آورده میشود هفتاد هزار ملک او را دربرمیگیرند که لوائی از درّ و یاقوت به دست هر کدام است. همراه آنها حلهها و زیورآلات شگفتی است. پس میگویند: ای ولی خدا، سرعت بگیر به سوی پروردگارت. پس او از اولین مردمانی است که داخل بهشتهای عدن میشوند، از مقرّبانی است که خدا از آنها راضی شده است و آنها از او راضی هستند. آن، رستگاری بزرگ است.
و من صام من رجب ستة و عشرین یوماً، بَنَی اللّه له فی ظلّ عرشه مائة قصر من درّ و یاقوت علی رأس کلّ قصر خیمة حمراء من حریر الجنان یسکنها ناعماً و الناس فی الحساب. هر کس بیست و شش روز روزه بگیرد، خداوند در سایه عرشش برای او صد قصر از درّ و یاقوت میسازد. بر سر هر قصری خیمهای سرخ از حریر بهشت است. خوش و خرم ساکن آنها است و مردم در حسابند.
و من صام من رجب سبعة و عشرین یوماً، اوسع اللّه علیه القبر مسیرة اربعمائة عام و ملأ جمیع ذلک مسکاً و عنبراً. هر کس بیست و هفت روز از رجب را روزه بگیرد، خداوند قبر او را به اندازه چهارصد سال راه، بر او وسعت میدهد و همهاش را پر از مشک و عنبر میفرماید.
و من صام من رجب ثمانیة و عشرین یوماً، جعل اللّه عزّوجلّ بینه و بین النار سبعة خنادق کلُّ خندق ما بین السماء و الارض مسیـرةَ خمسمائة عام. هر کس بیست و هشت روز روزه بگیرد، خداوند بین او و آتش هفت خندق قرار میدهد که هر خندقی بین آسمان و زمین، پانصد سال راه است.
و من صام من رجب تسعة و عشرین یوماً، غفر اللّه له و لو کان عَشّاراً و لو کانت امرأة فَجَرَتْ سبعین مرة، بعد ما ارادت به وجه اللّه و الخلاص من جهنّم لغفرها اللّه لها. هر کس بیست و نه روز از رجب روزه بگیرد، خداوند او را میآمرزد اگرچه گمرکچی باشد، اگرچه زنی باشد که با هفتاد زن تبهکاری کرده باشد. در صورتی که با نیت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 404 *»
خالص برای خدا و به قصد توبه و برگشت به سوی خدا و خلاصی از آتش روزه بگیرد، خدا او را میآمرزد.
و من صام من رجب ثلاثین یوماً، نادی مناد من السماء: یا عبداللّه، امّا ما مضی فقد غُفِرَ لک فاستأنف العمل فیما بقی. و اعطاه اللّه عزّوجلّ فی الجنان کُلِّها فی کلّ جنّة اربعین الف مدینة من ذهب، فی کلّ مدینة اربعون الفَ الفِ قصرٍ، فی کلّ قصر اربعون الف الف بیت، فی کلّ بیت اربعون الف الف مائدة من ذهب، علی کلّ مائدة اربعون الف الف قَصْعَة، فی کلّ قصعة اربعون الف الف لونٍ من الطعام و الشراب و کلّ طعام و شراب من ذلک، لون علیحدة و فی کلّ بیت اربعون الف الف سریر من ذهب طول کلّ سریر اَلفا ذراع فی الفَیْ ذراع. علی کلّ سریر جاریة من الحور، علیها ثلاثمائة الف ذُؤابة من نور، تحمل کلّ ذؤابة منها الف الف وَصیٖفة، تُغَلِّفُها بالمسک و العنبر الی انیوافیها صائم رجب. هذا لمن صام شهر رجب کلّه. هر کس سی روز از رجب روزه بگیرد، منادی از آسمان نداء میدهد: ای بنده خدا، گذشتهها همه آمرزیده شد. دیگر عمل را بعد از این از سر بگیر، مثل آنکه تازه به تکلیف رسیدهای. خداوند عزوجل در همه بهشتها به او عطا میکند، در هر بهشتی چهل هزار شهر از طلا، در هر شهری چهل هزار هزار قصر… .
واللّه جز با معاد مشایخ ما و جز با توضیح ایشان حل نمیشود. اینها چیست؟! اینها را میخواهد چه کند؟! کسیکه همینطور آنجا میرود، میخواهد چه کند؟! به تمام اینها که احاطه ندارد. در هر آن، از جمیع اینها باید متنعم باشد. اگر در این قصر از آن قصرش و آن قصرش و سایر قصرهایش خبر نداشته باشد، چه فایده و چه خاصیت دارد؟ بلکه وجودش به جمیع اینها محیط و به جمیع مراتبش از اینها بهرهمند است. خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی فرماید. این فرمایشات و احادیث، جز با این معاد، حل و روشن نخواهد شد. اگر بیانات بزرگان ما نباشد، اصلاً این احادیث _ نعوذبالله _ حرفهای بچگی میشود و رسولالله حرفهای بچگی زدهاند! آخر اگر اینطور و به قیاس این دنیا باشد، اینها به چه درد میخورد؟!
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 405 *»
در هر شهری چهل هزار هزار قصر، در هر قصری چهل هزار هزار خانه، در هر خانهای چهل هزار هزار سفره و میز غذاخوری طلایی، در هر سفره غذایی چهل هزار هزار ظرف، در هر ظرفی چهل هزار هزار رنگ از خوردنی و آشامیدنی. هر یک از این خوردنی و آشامیدنیها رنگی جدا دارد. در هر خانهای چهل هزار هزار تخت از طلا، طول هر تختی دو هزار ذراع در دو هزار ذراع؛ چه میشود؟! بر هر یک از چنین تختهایی یک حوریه، سبحان الله! خدا همه مؤمنین را روزی کند. بر رخساره هر حوریه سیصد هزار زلف آویزان از نور است که هر زلفی هزار هزار وصیفه دارد. شاید مویی باشد که به مویی بسته میشود یا هر زلفی را هزار هزار خوشرو حمل میکنند. همه این زلفها را با مشک و عنبر درست میکنند تا وقتیکه روزهگیرِ رجب به او برسد. تمام ماه رجب را که روزه بگیرد، اینطوری است.
اینها نمیشود مگر با معادی که بزرگان ما شرح دادهاند. اگر به مقیاس اینجا باشد، چطور از اینها استفاده میشود و از اینها بهرهمند میگردند؟! پس آخرت امر دیگری است و معاد همانطوری است که بزرگان ما شرح فرمودهاند. والله غیر از این نیست وگرنه تمام این احادیث _ نعوذبالله، نعوذبالله، نعوذبالله _ حرف مفت است و هیچ معنا ندارد و اصلاً خاصیت و فایدهای ندارد.
«قیل: یا نبی اللّه، فمن عَجَزَ عن صیام شهر رجب لضعفٍ او لعلّة کانت به او امرأةٌ غیرطاهرة یَصْنَع ماذا لینال ما وَصَفْتَه؟» عرض شد: یا رسولالله، کسیکه این ماه را نتواند روزه بگیرد در اثر ضعفی یا مرضی که دارد یا زنی که پاک نیست چه کند که این ثوابها را ببرد؟ قال: یتصدّق کلّ یوم برغیف علی المساکین. والذی نفسی بیده، اِنّه اذا تَصَدَّق بهذه الصدقة کلّ یوم، نال ما وصفتُ و اکثر. انّه لو اجتمع جمیع الخلائق کلّهم من اهل السموات و الارض علی ان یعدّوا قدر ثوابه، مابلغوا عُشر ما یصیب فی الجنان من الفضائل و الدرجات. فرمود: هر روزی یک قرص نان به مساکین صدقه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 7 صفحه 406 *»
بدهد. سوگند میخورم به کسیکه جانم به دست او است، اگر هر روز این مقدار به مسکین صدقه بدهد؛ به همه آنچه از ثوابها گفتم میرسد و بیشتر. اگر تمام خلایق همهشان از اهل آسمانها و زمین ثوابی که خدا به او میدهد، بخواهند بشمارند، به یک دهم آن فضائل و درجاتی که در بهشت به او داده میشود نمیرسند. قیل: یا رسولاللّه، فمن لمیقدر علی هذه الصدقة یَصْنَع ما ذا لینال ما وصفت؟ قال: یسبّح اللّه عزّوجلّ فی کلّ یوم من رجب الی تمامِ ثلثین یوماً بهذا التسبیح مائة مرة: سبحان الاله الجلیل سبحان من لاینبغی التسبیحُ الّا له، سبحان الاعزّ الاکرم سبحان من لبِسَ العزّ و هو له اهل.([129]) عرض شد: ای رسولخدا، کسیکه روزه نمیتواند بگیرد و صدقه هم ندارد که بدهد چه کند که به این ثوابها برسد؟ فرمودند: هر روز از ماه رجب تا سی روز این تسبیح را صد مرتبه بگوید، این ثوابها را میبرد: سُبحان الاِلهِ الجلیل، سبحان مَن لایَنبغی التسبیحُ اِلّا لَه، سبحان الاَعَزِّ الاَکرم، سبحان مَن لَبِسَ العِزّ و هو لَه اَهل.
البته میدانیم که شرط قبولی همه این اعمال، ولایت و محبت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است. آن محبت و ولایت طوری است که هرچه بیشتر بشود، توفیقات بیشتر است. اگر هم در اثر اَعراض موفق نشد، همه اینها برایش هست: حبّ علی حسنة لاتضرّ معها سیّئة.([130]) همانطور که خودشان اصل هر خیرند،([131]) محبتشان هم اصل هر خیر است. انسان در اثر اَعراض، این فرمایشات را میشنود، میخواهد عمل کند ولی توفیق پیدا نمیکند. اعراض در کار است ولی چون نیتش هست، جمیع این ثوابها را به دوستان محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ میدهند. توجه دارید که این عرائض رخصت ترک فضائل و اینگونه مستحبات نیست.
و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین
فهرست مطالب
مجلس اول
احکام جسم: زندهشدن، باقیماندن، معتدلشدن برای تعلق نفس ……….. 2
اجسام آخرتی با نفوس تشاکل کامل دارند……………………………….. 4
نظریه حکماء و عرفاء درباره اجسام آخرتی با ضرورت اسلام مطابقت ندارد ……. 6
اتهام بیجا بر بزرگان+ درباره معاد جسمانی ………………………….. 9
بیان مرحوم شیخ احمد احسائی+ در ردّ نظریه حکماء و عرفاء ……….. 10
نظریه حکماء و عرفاء درباره جسم آخرتی از «صابئین» گرفته شده است …… 11
تفاوت دنیا و آخرت در نحوه ترکیب نفوس و اجسام است ……………….. 12
زمان و مکان در آخرت از نظر آیات قرآنی ……………………………….. 13
تفاوت اجسام دنیایی و آخرتی حتی در مرتبه اعراض از قبیل سُرور و اندوه … 16
مجلس دوم
اجسام دنیایی و آخرتی در پذیرش نفوس یکسانند و تفاوت آنها در کیفیت
تحقّق آنها است ……………………………………………………… 18
کیفیت تحقّق اجسام در آخرت: دنیا صورتی از برزخ و برزخ صورتی از آخرت است … 19
حالات اولیاء؟عهم؟ در برابر وعدهها و وعیدهای آخرتی قرآن، نشان تحقّقداشتن
آنها است. پس چنانکه نوع حکماء میگویند تخیّلی نیست …………….. 20
از نظر نوع حکماء، در دنیا نفس از بدن و در آخرت بدن از نفس سرچشمه میگیرد … 21
ازنظر حکماءِ اهلبیت؟عهم؟ در دنیا و آخرت همه مراتب تحقّق دارند، تفاوت آنها
در کیفیت ترکیبشان است …………………………………………… 23
دوره برزخ، نمونه آخرت است و نسبت به دنیا دوام و بقاء بیشتری دارد …… 24
ترکیب موادّ برزخی از دیدگاه آیات و روایات و تحقیقات بزرگان+……… 26
عالم برزخ یا هورقلیا، توضیح معنای هورقلیا و سابقه آن در میان حکماء …….. 27
تفاوت دنیا و برزخ و آخرت، در غلظت و مراتب لطافت اجسام و در نحوه ترکیب
آنها با نفوس است ……………………………………………………. 29
برخی از آیات و روایات که در آنها به وجود اجسام و لوازم آنها از مکان و وقت
و داشتنِ جوارح و اعضاء تصریح شده است ……………………………. 30
اینگونه آیات و روایات با نظریه نوع حکماء درباره آخرت سازش ندارد ولی نظریه
بزرگان+ را تأیید مینماید …………………………………………. 35
مجلس سوم
نفس و جسم در دنیا و آخرت غیر یکدیگرند، انسان دارای مراتب است ….. 37
یک نفر انسان از نظر ارسطو سه انسان است: جسمانی، نفسانی، عقلانی …. 38
در واقع یک نفر انسان، پنج انسان است: جمادی معدنی، نباتی، حسّی فلکی،
برزخی، نفسی که شعاع نفس کلی اِلهی است ………………………….. 40
انسان در دنیا و آخرت بدون تفاوت مجموعهای از این انسانها است مگر در
نحوه ترکیب …………………………………………………………. 45
تعبیر بزرگان+ از این انسانها ……………………………………… 46
برای هریک از انسانهای جمادی، نباتی و فلکی، جوارح، قُوا و حتی اختیار وجود دارد
و این انسانها در آخرت هم مانند دنیا به خوردن و آشامیدن و تنفّس نیازمندند ….. 47
انسان برزخی را به اعتباراتی ظلّی، وصفی، صوری و هورقلیایی مینامند …… 49
انسان نفسی به اعتباری، ظلّی نامیده میشود ………………………….. 49
مجلس چهارم
خصوصیات انسانهای جمادی، نباتی، فلکی، برزخی و نفسی …………. 51
اگر انسان برزخی مجسّم شود چه هیئتی خواهد داشت …………………. 53
بدن هورقلیایی دارای ماده و صورت است …………………………….. 54
انسان نفسی و کمالات ذاتی و فعلی آن ……………………………….. 55
آیا «حیوان» جنس قریب و مابهالاشتراک انسان و حیوانات است ……….. 56
واقع مطلب با توجه به قاعده «الصفات امثال الموصوفات» همان است که
بزرگان+ درباره مرتبه حیوانی انسان فرمودهاند ………………………. 57
آثار مراتب بالا در انسانهای عادی و در کاملان دین، در این دوره دنیایی …… 58
روایاتی که در بیان حالات شخص محتضر رسیده است، با بیانات بزرگان+
روشن میشود ………………………………………………………… 60
توجیهات مرحوم مجلسی درباره آن روایات و فرمایش بزرگان+ ……….. 60
مجلس پنجم
از نظر حکماء مشهور، در دنیا نفس از بدن و در آخرت بدن از نفس پیدایش مییابد … 65
نقل کلام ارسطو درباره انسان جسمانی و نفسانی و عقلانی و توضیح آن ….. 66
نظر بزرگان+ درباره تجرّد نفس و عقل و بقاء آنها و نیازمندیشان به حقتعالی
در مددهای ذاتی و غیرذاتی، دنیایی و آخرتی ………………………….. 68
تدریج و تجدّد مددها در دنیا زمانی و در آخرت به وقتهای آخرتی است … 70
اعضاء و قوا و هیئت انسان برزخی، ترکیب عالم برزخ از ماده و صورت …… 71
آنچه که در احادیث درباره حالت احتضار و احوال قبر رسیده مربوط به مرتبه
هورقلیایی انسان است ………………………………………………. 72
زیارت اهل قبور و معنای انسگرفتن مردگان با زندگان ………………….. 77
مجلس ششم
تعلّق و تنزّل نفوس و ترقی آنها در دنیا و در آخرت ………………………. 79
تقدّم نفوس بر ابدان رُتبی است نه زمانی ……………………………….. 80
قول به قِدَم نفوس و حتی تناسخ از مسأله تقدم نفوس سرچشمه گرفته است … 82
دلیل بزرگان+ بر تقدم رُتبی نفوس بر ابدان ………………………….. 84
کلام افلاطون درباره تقدم نفوس بر ابدان در عالم ذکر ……………………. 85
علم حادث خداوند و تقسیم آن به علم حادث امکانی و تکوینی ………… 86
عالم ذکر در کلام افلاطون و علم ذاتی خداوند از نظر حکماء عارفمسلک …… 89
نفس از نظر عارف، مرغ باغ ملکوت است ………………………………. 90
سرّ ابتلاء نفوس به ابدان از نظر احادیث ………………………………… 90
سیر طولی و عرْضی نفوس در دنیا از نظر حکماء ………………………… 91
مجلس هفتم
تقدّم نفوس بر ابدان، نظریه قدیمبودن نفوس ……………………………. 94
تجرّد نفس از نظر حکماء، هبوط نفس …………………………………. 96
مراد از «نفس» در حدیث: من عرف نفسه… …………………………… 101
تجرّد خداوند و تجرّد عقل و نفس ……………………………………… 101
ترکّب مخلوقات از ماده و صورت ……………………………………… 101
تعیّن و تمیّز عقول و نفوس دلیل تجرّد نسبی آنها است …………………. 104
تنزّه خداوند متعال از هرگونه ترکیب (واقعی، فرضی و اعتباری) …………. 107
مجلس هشتم
اجسام و نفوس و حتی عقول در دنیا و آخرت متناهی میباشند ………… 107
درجات بهشت و درکات جهنم و اهل آنها از هم متمایزند پس متناهی هستند ….. 109
ترکیب مراتب از ماده و صورت، مقتضی تناهی و تمایز است ……………. 111
اجسام آخرتی در اثر لطافت، به مجردات شباهت مییابند ……………… 111
تکامل اجسام آخرتی. مقتضای کرامت عقل، استفاده از اجسام است ….. 115
نسیم بهشت، عطر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است ………………………. 116
بدن بهشتی تعقل دارد و مناسب اوضاع آنجا دارای جوارح است ……….. 117
احاطه و تسلط بدن آخرتی مؤمن، از برکت نور ولیّ او است ……………… 119
احاطه ولیّ؟ع؟ در دنیا ……………………………………………….. 119
بهشت مؤمن با آن کمالی که دارد در فرمان مؤمن است …………………. 120
اجسام و نفوس و عقول، در دنیا و آخرت، تفاوتی جز لطافت و تجرّد نسبی ندارند … 121
مجلس نهم
احوالی که برای آخرت و اهل بهشت و جهنم نقل شده دلیل تناهی و تجرّد
نسبی آنها است …………………………………………………….. 124
نفوس، در آخرت هم مانند دنیا مخلوقند و هر مخلوقی مرکب است …….. 126
نظام حاکم بر اجسام و نفوس در آخرت، با نظام دنیایی هیچ تناسبی ندارد …….. 128
همه مراتب در آخرت متناهی و در بقاء به امدادهای اِلهی نیازمندند ……. 129
نقد نظریه حکماء درباره نفوس در آخرت ……………………………… 129
نیازمندی نفوس و اجسام آخرتی به امدادهای الهی از دیدگاه قرآن و احادیث …….. 130
استشهاد ملاصدرا به کلام بایزید بسطامی درباره خلّاقیت نفس ……….. 133
نظر مرحوم شیخ احمد احسائی+ درباره کلام بایزید ……………….. 134
تفاوت تناهی دنیایی و تناهی آخرتی …………………………………. 135
حدیث رسولخدا؟ص؟ درباره مرگ ……………………………………. 135
مجلس دهم
خلاصهای از مطالب گذشته:
با تعلق روح بهبدن، کمالات بدن استخراج میشود _ اعضاء و جوارح بدن
ممکن است سخن بگویند _ خداوند بدن را در دنیا و آخرت امداد میفرماید و
تفاوت بین امدادهای دنیوی و اُخروی _ تعلق مراتب بالا به بدن _ تشاکل مراتب
با هم در آخرت _ کیفیت ترقی نفوس در دنیا _ جسم به نفس تبدیل نمیشود _
تناهی اجساد و نفوس در دنیا و آخرت ………………………………… 140
بدن هورقلیایی لطیفِ همین بدن است ……………………………… 143
اعتدال بدن سبب تعلق روح به آن است و بیاعتدالی سبب مرگ است … 145
حالات بدن هورقلیایی پس از مرگ بدن عنصری ……………………… 145
زندهشدن در قبر برای سؤال و جواب و زندهشدن در رجعت ……………. 146
تناهی بدنها و اجسام هورقلیایی ……………………………………. 147
بدن هورقلیایی همان «طینت» است که امام صادق؟ع؟ فرمودهاند …….. 146
بدنهای هورقلیایی برخی از اموات در این عالم ظاهر شدهاند ………….. 149
عیسی؟ع؟ در کنار قبر یحیی؟ع؟ با او گفتگو کرد. توجیه مرحوم مجلسی …… 149
وسیعشدن قبر مؤمن به احاطه و تصرف او بستگی دارد …………………. 150
ابدان مطهر معصومین؟عهم؟ و کاملان شیعه را ملائکه و جن زیارت میکنند و
از آنها الهام میگیرند …………………………………………………. 151
توضیح پاسخگویی یحیی؟ع؟ به عیسی؟ع؟ …………………………. 153
حديث حبة العُرَنى …………………………………………………. 156
مجلس یازدهم
آنچه از انسان در قبر باقی میماند چیست؟ ……………………………. 160
طبق روایات عامه «عَجْبُ الذَنَب» از انسان در قبر باقی میماند …………. 161
طبق روایات خاصه «طینت مستدیره» باقی میماند …………………… 162
طبق نظر حکماء «عقل هیولانی» یا «هیولا» یا «نفس» باقی میماند ……… 163
طبق نظر بزرگان+ «بدن هورقلیایی» باقی میماند ………………….. 167
خصوصیات بدن هورقلیایی ………………………………………… 167
معنی و مقصود از «طینت مستدیره» …………………………………. 167
توجیه نعمتها یا عذابهای قبر به شناخت بدن هورقلیایی بستگی دارد …. 168
داستان برگشتن میّتی به دنیا در اثر دعاء چند جوان از بنیاسرائیل ……… 168
احساس تلخی جاندادن پس از نود و نه سال از درگذشت آن شخص …… 169
سفیدشدن موی سر و صورت آن شخص از هراس قیامت ………………. 170
«عَجب الذنَب» یا «طینت مستدیره» همان بدن هورقلیایی است ………. 171
نقل عبارتی از مرحوم مجلسی؟رح؟ در تأیید نظر بزرگان+ …………….. 172
مجلس دوازدهم
دوران برزخی انسان و این عالم ………………………………………. 174
برزخ از دیدگاه قرآن ………………………………………………….. 175
معنای سبکبودن اعمال …………………………………………… 178
آیات و روایاتی که درباره برزخ رسیده، به روح و بدن هر دو مربوط است ….. 179
تفاوت بدن برزخی و دنیایی ………………………………………….. 180
برزخ امر بین الامرین است ……………………………………………. 181
در برزخ ثواب و عقاب هم برای روح و هم برای بدن است ………………. 182
فشار قبر مربوط به بدن برزخی است ………………………………….. 185
سؤال و جواب در قبر مربوط به بدن برزخی است ………………………. 186
قبر با بدن سخن میگوید و برای مؤمن گسترش مییابد ………………… 187
علت طولانیبودن دوره برزخ …………………………………………. 188
دنیا به تدریج رو به دوره برزخش که رجعت است میرود ………………. 188
مجلس سیزدهم
زندگی پس از مرگ …………………………………………………… 191
بدن عنصری پس از مرگ …………………………………………….. 192
بدن کاملان پس از مرگ ……………………………………………… 192
بدن برزخی پس از مرگ زنده است و در قبر به مددهای حیاتی نیازمند است ……. 195
بدن برزخی در قبر و روح (مراتب هفتگانه) در بهشت یا جهنم بهسر میبرند … 196
بدن برزخی غیرکاملان از هنگام احتضار بالفعل میگردد ………………. 196
نمونههایی از بالفعلشدنِ بدن برزخی غیرکاملان در دنیا ………………. 197
مرحوم فضل بن شاذان و کتاب ایضاح او و مسأله رجعت ……………… 198
نمونههایی از رجعت مردگان به نقل علماء عامّه ………………………. 202
تشریفآوردن رسولخدا؟ص؟ نزد جنازه زید بن علی …………………….. 202
مجلس چهاردهم
عبدالله بن عمر مردهای را دید که معذّب است ………………………… 206
ارتباط این داستان با بدن برزخی …………………………………….. 208
عبدالله بن عمر در بدر ابوجهل را دید که از قبر خارج شد ………………… 210
پذیرایی حاتم طائی از قافلهای پس از مرگش …………………………… 211
ارتباط این داستان با بدن برزخی …………………………………….. 215
بازتاب این داستان در شعر فارسی ……………………………………. 215
بدن برزخی معصومین؟عهم؟ و بزرگان دین از عرض سلام و حاجات زائران آگاه میشوند .. 221
زینب کبری؟عها؟ از سر مطهّر امام حسین؟ع؟ درخواست کرد که با دختر
خردسالش سخن بگوید ……………………………………………… 221
مجلس پانزدهم
دوران برزخ، هم با روح ارتباط دارد و هم با بدن ………………………… 223
روح و بدن هر دو در برزخ متنعّم و یا معذّب میباشند ………………….. 224
سلمان؟رضو؟ در مدائن ………………………………………………. 225
سلمان پیش از مردنش با مردهای در گورستان گفتگو کرد ……………… 227
گزارش آن مرده برای سلمان از کیفیّت جاندادن و جریانهای پس از آن … 229
مجلس شانزدهم
ادامه گزارشهای آن مرده از جریانهای پس از مرگ ……………………. 241
رحلت سلمان و تشریففرمایی حضرت امیر؟ع؟ برای تجهیز او ……….. 245
آن مرده بدون آنکه زنده شود گزارش داد ……………………………… 248
آن مرده با آنکه مؤمن بوده به سختی جان داده است …………………… 249
مؤمنان آسان جان میدهند …………………………………………. 249
تحقیق مرحوم نوری درباره به سختی جاندادن آن شخص …………….. 251
آنچه از گفتار خود آن شخص استفاده میشود ……………………….. 252
به اعمال خیر نباید امید داشت، بلکه به فضل خدا باید امیدوار بود ……. 253
اعتراف به قصور و تقصیر، مرگ و جریانهای پس از آن را آسان میکند ….. 259
مجلس هفدهم «سالگرد ولادت حضرت زهرا؟سها؟»
آشنایی با مرتبه مثالی (هورقلیایی) به فهمیدن بسیاری از مسائل اعتقادی
کمک میکند ……………………………………………………….. 261
مراتب انسان از نظر حکماء: جسمانی، مثالی، نفسانی …………………. 261
مراتب انسان از نظر بزرگان ما+ …………………………………… 262
فضائل معصومین؟عهم؟ همان آثار مراتب ایشان است ………………….. 263
ضعف ترکیب مراتب در ناقصان، مانع از ظهور آثار آن مراتب است …….. 263
برای زندگانی دنیایی همین ترکیب ضعیف مناسب است …………….. 265
قوت ترکیب مراتب در معصومین؟عهم؟ باعث ظهور آثار آن مراتب میشود …… 266
ظهور آثار مراتب در حضرت زهرا؟عها؟ از هنگام انعقاد نطفه مقدس آن بزرگوار … 266
گزارش عمّار از فضائل حضرت زهرا؟عها؟ ……………………………… 266
اهل عصمت؟عهم؟ را با سایر مردم نباید قیاس کرد …………………….. 268
ادامه گزارش عمّار …………………………………………………… 269
آنچه معصومین؟عهم؟ میخورند یا میآشامند طیّبات و حلال محض است …….. 271
آنچه در بدن معصوم؟ع؟ است از گوشت و خون و… طاهر و بهشتی است …. 271
قسمت آخر گزارش عمّار ……………………………………………. 273
حدیث مفضل از امام صادق؟ع؟ درباره ولادت حضرت فاطمه؟عها؟ …… 273
مجلس هجدهم
نشانههایی از عالم هورقلیا در این عالم ………………………………. 277
معجزهها و کرامتها: ید بیضاء، سنگ حضرت موسی؟ع؟، غذای بهشتی
حضرت مریم؟عها؟ ………………………………………………….. 278
در تاریخ زندگی حضرت فاطمه؟عها؟ از این امور بسیار بوده است ……….. 279
حدیث امام باقر؟ع؟ درباره غذایی در خانه حضرت فاطمه؟عها؟ ………… 280
اعتدال و بقاء بدنهای معصومین؟عهم؟ ………………………………. 282
حدیث امام باقر؟ع؟ درباره کیفیت ورود حضرت فاطمه؟عها؟ به عرصه محشر
و شفاعت آن بزرگوار ………………………………………………… 283
ما باید اسباب شفاعت را برای خود در همین دنیا و در میان اهل ایمان فراهم نماییم … 287
مجلس نوزدهم
برای شناخت مرتبه هورقلیایی از مباحث مربوط به عالم برزخ میتوان کمک گرفت …… 290
نحوه ارتباط روح (مراتب هفتگانه) با بدن ……………………………. 291
ادراک و احساس کار روح است ………………………………………. 291
تعلق روح (مراتب هفتگانه) به بدن تعلق تدبیری است ………………. 293
بدن در قبر به روح حیوانی زنده است، به همین جهت نعمت یا عذاب را
احساس میکند ……………………………………………………. 293
معنای آنکه روح در برزخ بدن مثالی دارد ……………………………… 295
عالم مثال از نظر حکماء …………………………………………….. 296
نظر شیخ بزرگوار درباره اصطلاحات حکمت رایج ……………….. 297
ادامه نظریه حکماء درباره عالم مثال و قیامت ………………………… 298
ادامه نظریه بزرگان+ درباره انسان در قیامت ………………………. 298
از دوره برزخ باید نگران باشیم ………………………………………… 300
گزارش رسولخدا؟ص؟ برای حضرت فاطمه؟عها؟ از تشریففرمایی آن خاتون
به صحرای محشر …………………………………………………… 302
مجلس بیستم
عالم مثال از نظر بزرگان ما+ و از نظر حکماء ……………………….. 310
هر عالم و هر موجودی بهحسب خودش ماده و صورتی دارد …………….. 310
معنای فرمایش حضرت امیر؟ع؟ درباره عوالم عُلویّ ……………………. 311
نسبت و ارتباط ماده و صورت با یکدیگر ……………………………… 312
ماده قریب و ماده بعید ………………………………………………. 312
جسم مثالی (هورقلیایی) از عناصر عالم خودش تشکیل مییابد ……….. 316
هر مرتبه از مراتب انسان مادهای و صورتی دارد ………………………… 316
صورتهای مراتب با اسباب تکوینی و تشریعی اکتساب میشود ………. 317
صورتهای مراتب هر انسانی بر شکل و هیئت او است ……………….. 318
صورتهای شرعی (سعادت، شقاوت) بر همه مراتب پوشیده میشود ….. 319
صورتهای شرعی مانند صورتهای تکوینی، صورتهای ذاتی است …. 319
مقصود از صورتها، اعراض این عالم نیست …………………………. 320
کفار در ظاهر به صورت انسان هستند ولی در باطن به صورت حیواناتند ……. 321
مسخ در امتهای گذشته …………………………………………… 321
مسوخات …………………………………………………………. 323
مجلس بیستویکم
صورتهای همه مراتب انسان در همین دوره دنیایی فراهم میگردد ……. 325
صورتهای مراتب با هم مشابهت دارند ……………………………… 326
کارهای هر شخصی بر هیئت او میباشد …………………………….. 327
صورتهای برزخی به هیئتهای زمانی نزدیکند ……………………… 329
اعراض، صورتهای اصلی را تغییر میدهند …………………………. 330
در امّتهای گذشته مسخ، صورتهای اصلی را آشکار میکرد ………… 331
مادّههای دنیایی صورت دنیایی و مادّههای برزخی صورت برزخی و مادّههای
آخرتی صورت آخرتی دارند …………………………………………. 334
دورههای دنیایی و برزخی برای تصفیهشدن است ……………………. 335
داستان منصور دوانیقی در فضائل امیرالمؤمنین؟ع؟ به نقل «اَعمش» …… 340
مجلس بیستودوم
ادامه داستان منصور دوانیقی در فضائل امیرالمؤمنین؟ع؟ …………….. 350
صورتها چه تکوینی و چه تشریعی اکتسابی است …………………… 356
صورتهای اصلی و عرضی که بر مادّهها پوشیده میشوند ……………. 356
در این امّت مسخ ظاهری نیست ولی مسخ باطنی هست …………….. 356
احادیثی در بیان اثر بیتوجه بودن در نماز ……………………………. 357
چارهای برای بیتوجه بودن در نماز …………………………………… 361
مجلس بیستوسوم
صورتهای تکوینی و تشریعی برای مراتب انسان اکتسابی است ………. 363
نقش اعراض در تغییریافتن صورتها و نقش تصفیه …………………. 363
معنای مطابقبودن صورتهای مراتب با یکدیگر ……………………… 366
دخالت اعراض در اختلاف صورت باطنی با صورت ظاهری ………….. 367
صورتها آثار اعمال است؛ اعتقادات، اخلاق، اعمال ظاهری جمادی
و نباتی و حیوانی …………………………………………………… 374
خبردادن رسولخدا؟ص؟ از مردم آخرالزمان ……………………………. 374
صورت اعمال در دنیا مناسب دنیا و در برزخ و آخرت مناسب آن عالمها است … 376
اعمال هر شخصی از او و خود او میباشد و با اعمال دیگران اشتباه نمیشود ….. 377
عرصه اعمال و آثار عرصه گستردهای است و امام؟ع؟ به همه آنها احاطه دارد ….. 379
در عرصه هورقلیا همه خلق و اعمال آنها در محضر امام؟ع؟ حاضرند؛ زیرا لازمه
ولایت مطلق ایشان چنین احاطهای است ……………………………. 380
صورت آخرتی برخی از اعمال که در احادیث رسیده است …………….. 381
مجلس بیستوچهارم
ثوابهایی که برای اعمال وعده داده شده، صورتهای آخرتی آنها است … 385
اعمال گرچه در ظاهر یکسان است ولی در واقع متفاوت و وسیله ترقی است …. 386
دو کار خداوند و دو امداد او از هر جهت مطابق و همانند نیستند ……… 388
به چه علتی قیامت «یوم الحسرة» نامیده شده است ………………….. 390
ارزش اعمال به مرتبههایی که در اجراء آنها دخالت دارند، بستگی دارد … 392
حدیثی در فضیلت روزه ماه رجب …………………………………… 393
با توجهبه بیانهای بزرگان+ پاداشهای آخرتی قابل توجیه است …… 398
شرط قبولشدن طاعات، ولایت و محبت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است … 406
([1]) در روایات رسیده است که حیوانات از عذاب قبرِ مردگان باخبر میشوند، از این جهت گاهی از چرا دست میکشند و گاهی فریاد میکنند. در این جریان هم شاید شتر با همان حس مرموز احساس کرده و رم نموده است.
([3]) بصائرالدرجات ص 285 _ بحارالانوار ج 33 ص 168
([5]) «المعجم الاوسط» تألیف طبرانی، ج 6 ص 335
([6]) الایضاح ص 193 _ دار السلام ج 1 ص 136
([8]) عَدیّ پسرش با بار بسیار آمد.
([10]) دیوان کامل محمّدقلی سلیم تهرانی، داستان حاتم طائی ص 613
([11]) از این عبارت تا آخر مجلس به جهت خرابی نوار از روی یادداشت یکی از برادران آورده شد.
([12]) بحارالانوار ج 97 ص 295 _ مستدرک الوسائل ج 10 ص 345
([13]) بحارالانوار ج 46 ص 280 و ج 47 ص 159 _ شرح القصیدة ص 475 و 484
([14]) یا اخی فاطم الصغیرة کلّمها… (بحارالانوار ج 45 ص 115)
([16]) رجال الکشی ص 538 _ بحارالانوار ج 50 ص 300
([19]) بحارالانوار ج 6 ص 225 و ج 56 ص 218 و 234
([20]) نفس الرحمن ص 607 _ بحارالانوار ج 22 ص 374
([21]) نفس الرحمن ص 607 تا 617 _ بحارالانوار ج 22 ص 374 تا 380
([24]) الکافی ج 3 ص 127 _ بحارالانوار ج 6 ص 163
([28]) بحارالانوار ج 91 ص 182 (دعاء اعتقاد)
([30]) الکافی ج 2 ص 456 _ بحارالانوار ج 74 ص 225
([31]) بحارالانوار ج 46 ص 40 و 125
([33]) عوالم العلوم ج 11 ص 635
([34]) بحارالانوار ج 11 ص 189 و ج 24 ص 53 و ج 48 ص 81
([38]) بحارالانوار ج 43 ص 43 و 44
([40]) بحارالانوار ج 26 ص 354 و ج 37 ص 102 و ج 52 ص 69
([42]) وسائل الشیعة ج 2 ص 210 _ بحارالانوار ج 39 ص 23
([43]) بحارالانوار ج 17 ص 270 و ج 22 ص 143
([49]) الکافی ج 1 ص 460 _ بحارالانوار ج 43 ص 63
([50]) بحارالانوار ج 52 ص 324 و 351
([53]) تفسیر فرات کوفی ص 298 و بحارالانوار ج 43 ص 64
([54]) شرح الفوائد، فائده 11 ص 240 و 241 _ شرح المشاعر ص 46
([62]) بحارالانوار ج 24 ص 114 (باب انهم؟عهم؟ السبع المثانی)
([63]) تفسیر فرات کوفی ص 445 _ بحارالانوار ج 43 ص 225
([66]) بقیة الله ج 3 ص 277 (مجلس هفدهم)
([67]) بحارالانوار ج 6 ص 249 و 269
([68]) بحارالانوار ج 6 ص 234 و 290
([70]) بحارالانوار ج 52 ص 194 و ج 53 ص 101
([75]) الفطرة السلیمة ج 1 ص 303
([79]) الکافی ج 2 ص 603 _ وسائل الشیعة ج 6 ص 179
([81]) الکنی و الالقاب ج 2 ص 39
([84]) بحارالانوار ج 18 ص 304 و ج 45 ص 228
([87]) بشارة المصطفی ص 49 _ بحارالانوار ج 47 ص 358
([92]) رسالة فى جواب الآقا محمّد الرشتى، جواهرالحکم ج3 ص85
([97]) وسائل الشیعة ج 6 ص 300 _ کفایةالمسائل ج 1 ص 239
([100]) بحارالانوار ج 46 ص 261
([103]) بحارالانوار ج 47 ص 79 (2) همان، ج 6 ص 267
([104]) بحارالانوار ج 22 ص 453
([105]) نهجالبلاغة خطبه 87 _ بحارالانوار ج 2 ص 57
([106]) بحارالانوار ج 18 ص 375
([109]) بحارالانوار ج 26 ص 137
([110]) بحارالانوار ج 57 ص 334
([114]) بحارالانوار ج 65 ص 102
([115]) السنن الکبری تألیف بیهقی ج 4 ص 158
([117]) بحارالانوار ج 70 ص 272
([118]) بحارالانوار ج 13 ص 432
([120]) الاسفار الاربعة ج 1 ص 353
([124]) بحارالانوار ج 95 ص 394
([125]) همان، ج 35 ص 36 _ مدینة المعاجز ج 1 ص 46
([127]) بحارالانوار ج 90 ص 216
([129]) فصل الخطاب ص 370 _ بحارالانوار ج 94 ص 26