09-1 بقیة الله جلد نهم – چاپ – قسمت اول

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد نهم – قسمت اول

 

سید احمد پورموسویان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 1 *»

مجلس 1

 

(شب سه‏شنبه هفتم ذی‏قعده 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r حالـت بيــــداری

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 2 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در مباحث شناخت کیفیت غیبت امام؟ع؟ بحث به مسأله خواب رسید. خواب و شناخت آن، این مطلب را برای ما روشن می‏سازد. زیرا خواب و مرگ از نظر مفارقت و توفّی روح از بدن یکسانند. چون وقتی‏که خواب یا مرگ عارض می‏شود، روح از بدن مفارقت می‏کند و علاقه، تدبیر و تصرفش را از بدن قطع می‏کند و بدن می‏ماند. فقط اگر حالت خواب باشد، روح حیوانی باقی است و آثار آن روح نیز در بدن موجود است.

در آیه شریفه: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمّی انّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکّرون.([1]) می‏فرماید: خداست که نفس‏ها را در موقع مردنشان کاملاً می‏گیرد. خداوند موقع مردن نفوس را توفی می‏فرماید؛ یعنی به‏طور کامل می‏گیرد. معنای توفّی کامل این است که دیگر تصرف و تدبیری برای نفس، در این بدن نیست.آن نفس‏هایی هم که نمرده‏اند

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 3 *»

خدا آنها را در خوابشان توفّی می‏کند؛ یعنی وقتی‏ که می‏خوابند خداوند جان‏ها و نفس‏ها را توفّی می‏کند و آنها را می‏گیرد.پس آن نفوسی را که بر آنها حکم به مردن فرموده است، نگاه می‏دارد. اما آن نفوسی را که حکم مردن بر آنها نفرموده است، برمی‏گرداند و رهامی‏سازد تا آنکه اجل مسمّی و مرگ معیّن برسد. همانا یقیناً در این امر توفّی، آیاتی برای قوم و گروهی است که تفکّر و اندیشه کنند.

پس خداوند در این آیه صریحاً می‏فرماید که نفوس را موقع مردن و موقع خواب توفّی می‏فرماید؛ یعنی خواب و مردن از جهت توفّی نفوس که نفس‏ها کاملاً اخذ و گرفته می‏شود، یکسانند.

در اطراف خواب و بیداری به مناسبت بحث‏های کتاب مبارک «طریق‌النجاة» مقداری بحث کرده‏ایم. اکنون هم که از آن بحث می‏کنیم به منظور این است که به امر غیبت مربوط می‏شود.

اصولاً «بیداری» عبارت است از حالت توجّه نفس به ظاهر اعضای بدن و به‏کاربردن آنها در خواسته‏هایش و جاری‏ساختن کارهایش بر این بدن. این معنای بیداری است. طبق تشریح و توضیحی که از نظر فرمایش‏های بزرگان و حکمت ایشان داشتیم، وقتی‏ که روح حیوانی کاملاً شفّاف باشد و عارضه، گرد و غباری بر روی آن ننشیند، آینه‏وار مثال مُلقای نفس در او موجود است؛ یعنی نفس انسانی مثال خود را در این آینه اِلقاء می‏کند.

براساس همان قاعده کلّی که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: فألقی فی هویّتها مثاله فأظهر عنها افعاله([2]) در همه‏جا تعلق و رابطه مرتبه بالا با مرتبه پایین بر اساس همین قاعده است. چقدر این قاعده بابرکت و حلّال مشکلات است؛چون کلام و قاعده‏ای است که از حلّال مشکلات امیرالمؤمنین؟ع؟ صادر شده است. در هرجا بخواهیم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 4 *»

کیفیت ارتباط مرتبه بالا با مرتبه پایین را بفهمیم، از همین قاعده که ایشان فرموده‏اند استفاده می‏کنیم که خیلی از مسائل مهم حل می‌شود و مباحث سخت حکمت روشن می‏گردد.

سال‏ها است فلاسفه و حکماء در فهم رابطه روح با بدن نزاع دارند. آخر این چه رابطه و چگونه رابطه‏ای است؟! روح و بدن چطور با یکدیگر مرتبط می‏شوند؟ با آنکه در حقیقت کاملاً متخالف و متضادّند. بالاخره روح روحانی و بدن جسدانی است. چطور روح با روحانی‏بودنش و بدن با جسدانی‏بودنش با هم مرتبط می‏شوند و حتی در یکدیگر فعل و تأثیر دارند و از یکدیگر انفعال و تأثر دارند؟ این چطور می‏شود؟

الحمدللّه به برکت همین قاعده، این مسأله حل می‏شود و بارها هروقت سخن به اینجا کشیده، به اجمال اشاره‏ای کرده‏ام که چگونه بین روح و بدن رابطه برقرار می‏شود.

طبق این قاعده امیرالمؤمنین؟ع؟ ألقی فی هویّتها مثاله و أظهر عنها أفعاله، خوب روشن می‏شود که مرتبه پایین در اثر تلطیف و اعتدال، حالت و هویتی برایش دست می‏دهد که در برابر مرتبه بالا مثل آینه می‏شود. سپس از مرتبه بالا در آن عکسی منعکس می‏شود و شبحی استخراج می‏گردد. این شبح را به اصطلاح حکمت آل‏محمد؟عهم؟ که در همین قاعده مذکور است «مثال» می‏نامند؛ «مثالِ استخراج شده» از همین هویت. پس چیزی دیگر از جایی دیگر داخل این هویت نشده؛ بلکه این مثال از خود هویت استخراج شده است.

شبح به‏واسطه تقابل با آن شاخص که مرتبه بالاست، پیدا شده. بعد که مثال استخراج می‏شود و شبح پیدا می‏شود، مرتبه بالا تمام کارهایی را که می‏خواهد در اینجا انجام دهد، با همین مثال اجرا می‏کند یعنی با همین هویتی که این مثال از آن استخراج شده است. قاعده روشن است و بارها این مسأله را توضیح داده‏ایم.

حال بدن با آن روح حیوانی که دارد که می‏دانیم آن هم عنصری یعنی از همین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 5 *»

جسم است، چنین اعتدالی برایش دست داده و این روح حیوانی برایش فراهم شده که در برابر نفس کاملاً مثل آینه است.

هرجا در این مباحث «روح» یا «نفس» انسانی می‏گوییم از مرتبه مثال به بالا را اراده می‏کنیم که بارها گفته‏ایم: مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل و اگر حقیقت و فؤادی باشد؛ یعنی در کسی فعلیت یافته باشد، فؤاد هم هست. نام همه این مراتب را باهم «روح» یا «نفس» می‏گذاریم.

«حیات حیوانی» که آینه است، اگر بی‏غبار و مانع باشد؛ مثل آینه‏های صیقلی در مقابل نفس ــ مثال به بالا ــ قرار می‏گیرد، آن‏گاه از آن، شبحی استخراج می‏شود که نامش را مثال می‏گذارند و از آن مثال اعمال سرمی‏زند. هم‏اکنون که شما می‏بینید، می‏گویند آن مراتب می‏بینند؛ یعنی به حساب آن مراتب گذاشته می‏شود. وقتی ‏که می‏بینید و می‏شنوید به حساب نفس و روح انسانی گذاشته می‏شود، می‏گویند روح می‏بیند، روح می‏شنود، روح می‏گوید.

چرا؟ چون الآن روی این آینه حیات حیوانی را غباری نگرفته است. روح، این بدن و جمیع آنچه را در بدن در اختیارش قرار دارد به‏کار و خواسته‏های خود گمارده است. او است که به این بدن؛ یعنی مثال استخراج شده از آن می‏گوید حرکت‏کن، بدن حرکت می‏کند و واقعاً مثال است که حرکت می‏کند و سخن می‏گوید و …

همین مثال استخراج شده و شبحی که مثلاً وقتی در مقابل آینه می‏نشینیم عکس ما در آن می‏افتد. «فرق ما با آینه» این است که آن آینه جرم معتدلی نیست و صورت هم از جمیع آینه استخراج نشده است. از یک جهات معین و با شرایط معینی استخراج می‏شود، پس مثال مطابق نیست. ولی روح حیوانی که آینه است، تمام این جرم را گرفته و به‏گونه‏ای بر این جرم مسلط است که تمام این جرم و وجود در اختیار او است. آن روح حیوانی که آینه است آینه‏ای است که در ذرّه ذرّه این جسم و جرم رسوخ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 6 *»

و نفوذ کرده است. تمام این جرم که همان روح حیوانی باشد در فرمان آن آینه است.

بعد هم، مثالی‏که از این روح و آینه استخراج می‏شود به گونه‏ای است که باز تمام آن را فرا گرفته و در آن آینه نفوذ کرده است؛ یعنی اصلاً حقیقت خود این آینه که همان مثال و صورتِ استخراج شده است، آینه‏ای است که این بدن ما و حیات حیوانی در آن است.

پس چقدر فرق می‏کند با آینه‏ای که در برابر ما است و عکسی از ما در آن استخراج می‏شود! از نظر استخراج صورت، مثَل با مُمَثّل کاملاً مطابق است ولی از نظر کیفیت و لطافت، اصلاً با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. این آینه‏ای که در برابرمان می‏گذاریم و عکسمان در آن می‏افتد از جهت نوع استخراجِ صورت، مطابق است؛ یعنی «مقرّبٌ من جهة» این مثال ذهن را فقط از همین جهت به مطلب نزدیک می‏کند. اما از جهات دیگر، آینه را باید کنار گذاشت. چون «مبعّدٌ من جهات»، خیلی دور می‏کند. آینه را نباید در نظر گرفت.

حیات حیوانی که در واقع آینه‏ای است که در مقابل روح و نفس قرار می‏گیرد، آینه‏ای است که بر تمام اجزاء و ذرّات این جرم مسلّط است و این جرم را تحت اختیار و نفوذ خود درمی‏آورد. آن مثال، شبح و صورتی هم که از این آینه استخراج می‏شود، حقیقتِ همین حیات حیوانی است، حقیقت آن و نافذ در آن است.

از این‏جهت در حال بیداری که حرکت می‏کند می‏گویند انسان حرکت کرد، دست را حرکت می‏دهد می‏گویند انسان حرکت داد، می‏شنود انسان شنید، می‏گوید انسان گفت، راه می‏رود انسان راه رفت، می‏خورد انسان خورد، می‏آشامد انسان آشامید، تمام اعمالش را به حساب انسان می‏گذارند؛ یعنی تمام اعمالی را که به واسطه تدبیر، تعلق و تصرف نفس انسانی از بدن سرمی‏زند، به انسان نسبت می‏دهند.

الآن هاضمه، دستگاه تنفس، دستگاه گردش خون و اعصاب مغزی مشغول کار

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 7 *»

خودند. این کارها مربوط به روح حیوانی است که واقع می‏شود. اينها را به حساب انسان نمی‏گذارند. اما آن کارهایی که به تدبیر، تصرف و تعلق نفس در این بدن و با آن اجرا می‏گردد، به حساب انسان گذارده می‏شود.

تا وقتی‏که این حالت برای بدن هست و مثال استخراج شده هست و آن انسان و نفس و روح با این بدن کارهای خود را واقع می‏سازد، اسمش «حالت بیداری» است، در برابر حالت‏های استثنائی که پیش‏می‏آید و اسمش «خواب» است، یا نامش «حالت زندگی» است در برابر «حالت مردگی» که عارض می‏شود و دیگر مثال استخراج نمی‏شود و این اعمال از آن سرنمی‏زند.

پس حالت توجه، تدبیر و تصرف نفس در این بدن و به‏کارگماردن اعضاء و جوارح آن را «حالت بیداری» می‏گویند که با مثال کارهای خود را از این هویت بروز می‏دهد و اظهار می‏کند. این حالت را حالت بیداری و یقَظه یا حالت زندگی نسبت به حالت مرگ می‏نامند.

این بدن از عناصر همین عالم پیدا می‏شود و باید عوامل مختلف در کار باشد تا آنچه ما می‏خوریم و می‏آشامیم و تنفس می‏کنیم با تبدیلی کاملاً معتدل به همین جرم تبدیل گردد تا از آن حیات نباتی پیدا بشود. سپس از آن نیز حیات حیوانی پیدا بشود. حیات حیوانی هم آینه‏ای است که مرتب ساخته می‏شود و در برابر شاخص قرار می‏گیرد. و چون پیدایش آن تدریجی است، خواه‏وناخواه در اثر تدریجی‏بودن، گاه‏گاهی حالتی عارض می‏شود که این روح حیوانی و آینه کاملاً صیقلی نیست؛ حالت صیقلی‏نبودن، غبارگرفتن و فراهم‏نشدن اعتدال کامل آن آینه. پس گاهی برای آنکه این دوران طی بشود، نیازمند به «خواب» است. در صورت ادامه بیداری، این امور پیش نمی‏آید و اينها فراهم نمی‏شود. پس نیازمندی به خواب پیدا می‏شود که از آن به حالت خستگی و ناتوانی بدن تعبیر می‏آورند. در این موقع روح بدن را رها می‏کند تا

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 8 *»

استراحت کند و آن بی‏اعتدالی را جبران و آن کمبود را برطرف سازد، تا دوباره برای روح حیوانی اعتدالی فراهم شود تا بتواند مثال مُلقی را حکایت کند. از این حالت به خواب تعبیر می‏آورند.

«روح تدبیر و تعلقش را برمی‏دارد.» این سخن به زبان ما و به حسب عالم ما است. من اگر این کتاب را برداشتم و ورق زدم می‏گویند الآن دست، فعل و اراده این شخص به کتاب تعلق گرفته است و این کارها را می‏کند. وقتی‏که این کار را ترک کردم می‏گویند دیگر تدبیر و تصرف را کنار گذاشت و کاری به این کتاب ندارد. این به حسب عالم و لغت ما است.

از نظر واقع همان‏طور که بارها گفته‏ام، ما روح حیوانی را آینه‏ای در مقابل شاخص می‏دانیم. شاخص دنبال کارش نمی‏رود؛ بلکه همیشه سرجایش هست. روح انسانی در همان‏جایی است که خدا خلقش کرده، نه در بدن می‏آید و نه از بدن بیرون می‏رود. اگر هم یک‏وقتی بگویند از بدن بیرون می‏رود و از این‌گونه تعبیرات، باز به مناسبت عالم ما است؛ یعنی ما نیازمند به این تعبیراتیم، اگرنه با اصل مطلب مناسب و مطابق نیست. احتیاجات ما چنین اقتضاء می‏کند.

چون‏که با کودک سر و کارت فتاد   هم زبان کودکی باید گشاد

از این جهت است که با ما سخن می‏گویند و ما در این عالم اگر چیزی در جایی تدبیری داشت می‏گوییم: آمد، و اگر نداشت می‏گوییم: رفت. به حسب عالم ما است. اما به حسب واقع، آمد و رفتی نیست که روح در بدن بیاید یا از بدن بیرون برود، اينها معنی ندارد.

روح همیشه در جای خودش، همان‏جایی که خدا خلقش کرده، هست. بدن هم همیشه در جای خودش؛ یعنی در عالم جسمانی هست. اگر برای این بدن آینه روح حیوانی پیدا شد، صیقلی، بی‏غبار و بخار و مانع هم بود، عکس روح از اینجا پیدا

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 9 *»

است. همین پیدایی عکس را «تدبیر، تصرف و تعلق» می‏گویند. اگر برای این آینه، بخار و خاک و مانع پیدا شد و دیگر عکس روح از اینجا نمایان نشد، اسمش را رفع تدبیر و تصرف می‏گذارند.

پس تصرف و تعلق خود را برداشت یعنی تا وقتی‏که اینجا بخار و غبار و مانع است، تدبیری وجود ندارد و روح تعلقی به‏اینجا ندارد. مگر وقتی‏که به‏حسب خودش با یک دستمالی پاک کنند. چون روح بخاری و روح حیوانی و نباتی را با دستمال نمی‏شود پاک کرد، مگر با دستمالی به‏حسب خودش این مانع را برطرف کنند و این بخار و غبار را بزدایند تا آینه کاملاً شفاف و صیقلی شود و مثال و صورت نفس و روح را حکایت کند و نشان دهد و اعمالش ظاهر شود.معنی تعلق، تدبیر و تصرف این است. از پیدا شدن مانع به ‏هر  شکل و هر عامل و هر گونه‏ای که باشد تعبیر می‏آورند به آنکه برای روح مانع پیدا شد، برای آینه مانع پیدا شد که فعلاً نماینده نیست و رخساره نفس را نمی‏نمایاند.

اما در موقع خواب، «روح حیوانی» در بدن است و از آن نرفته است. روح حیوانی مشغول تدبیر خود است و کارش را در بدن به‌طور کامل می‏کند و هرچه باید در این جرم فراهم شود فراهم می‏کند و مشغول کار خود است و هیچ از کارش کم نمی‏شود؛ بلکه چه‏بسا خیلی از کارهایش در حال خواب منظم‏تر هم بشود. فعلاً چون مانع پیدا شده دیگر آن مثال و صورت استخراج شده ظاهر نیست و روح حیوانی تمام کارها و اعمال خود را دارد و هیچ چیزی از آن کم نمی‏شود.

مطلب دقیقی است، تمام اعمالش را واقع می‏سازد، هیچ‏چیزی کم نشده است. این بدن را تربیت می‏کند، نمو می‏دهد، امداد می‏کند، کجی‏هایش را درست و مشکلاتش را حل می‏کند. روح حیوانی کارش را در این بدن می‏کند. آنچه ماده تحلیل رفته و کم شده است، عوض می‏کند و جایش می‏گذارد، برای بدن «بدل مایتحلّل»

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 10 *»

فراهم می‏کند، آنچه تحلیل رفته و مصرف شده است باید جایش را پر کند. روح حیوانی همه خزائن لازم برای این بدن را پر می‏کند و مانند بیداری مشغول کار است. اما در خواب چه‏بسا بعضی از کارها دقیق‏تر، منظم‏تر و عمیق‏تر واقع می‏شود.

مثال استخراج شده، در اثر پیداشدن مانع محو می‏شود؛ مثل آینه مقابل شما که غبار یا بخار بگیرد یا مانعی پیدا شود که دیگر صورت شما در آن محو می‏شود و نمایان نیست، کاملاً موجود است اما ظاهر نیست. از همین حالت تعبیر می‏آورند به آنکه روح انسانی به مرکز خودش رفت که مرکز آن «قلب» است که همان روح بخاری مقصود است که محل پیدایش روح حیوانی است. می‏فرمایند به قلب رفت و در قلب قرار گرفت یا به جایی رفت که از آن تکوّن پیدا می‏کرد، در بیت و خانه‏ای که در آن تکوّن می‏یافت قرار گرفت.

در این حالت، اطراف بدن رَخوَت([3]) پیدا می‏کند، دست‏ها می‏افتد، چشم‏ها روی هم می‏رود، پاها از رمَق می‏رود و «حالت خواب» مغز را نیز فرا می‏گیرد و می‏گویند خواب عارض شد و خوابید. تا انسان زنده است و نمرده حیات حیوانی در این بدن حتی در حالت خواب موجود است. فقط در موقع مرگ است که دیگر روح حیوانی از بین‏می‏رود و جرم بدن مرده، روح حیوانی هم ندارد. به عکس معصومین؟عهم؟ که در حالت مرگ؛ یعنی مفارقت روح از بدنشان، حیات حیوانی بدنشان ازبین‏نمی‏رود و مثل دوران زندگیشان به حال خود باقی است انّ میّتنا اذا مات لم‏یمت([4]) خوب دقت بفرمایید.

پس «حالت مرگ امام معصوم با حالت خواب او یکی است.» چنان‌که وقتی معصوم؟ع؟ می‏خوابد شما نمی‏گویید مرده، با آنکه روح تعلقش را برداشته است. اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها.([5])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 11 *»

امام؟ع؟ هم می‏خوابد، ما هم می‏خوابیم. خواب فرق نمی‏کند و کیفیت آن به‏طور یکسان توفّی نفس و گرفتن جان است. خدا نفس را می‏گیرد و می‏برد به همان ترتیب که گفتم. توجه دارید، اِرسال و برگرداندن نفس یا گرفتن و توفّی آن، هر دو معنایش همان است که گفتیم که آمدن و رفتنی نیست. نفس توفّی شده اما روح حیوانی این بدن، سرجایش محفوظ و مشغول کار خود است.

در حال مرگ، نفس کاملاً توفّی یافته و گرفته شده، حیات حیوانی بدن نیز از بین‏رفته، چون اعتدال بدن از هم ‏پاشیده است، پس دیگر روح حیوانی برایش پیدا نمی‏شود. از این‏جهت بدن را هم می‏گوییم مُرد؛ یعنی روح حیوانیش هم رفت. اما در حال خواب نمی‏گوییم که بدن مرد، بدن زنده است؛ یعنی روح حیوانی دارد. اما توفّی نفس شده چون مرگ و خواب از نظر توفّی نفس یکسان است.

به تصریح آیه شریفه: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها آن کسی هم که نمرده است، خدا نفس و روح او را توفّی می‏کند. مَنام اینجا به معنای نوم و مصدر میمی است یعنی موقع خواب هم نفس را توفّی کرده است. توفّی نفس در خواب و مرگ یکسان است. النوم اخ الموت([6]) خواب برادر و نظیر مرگ است، مِثل هم است. از این‏جهت فرق نمی‏کند. فرقش این است که در هنگام خواب روح حیوانی در بدن هست اما در مرگ روح حیوانی هم در بدن نیست.

وقتی‏که می‏فرمایند: «مرده ما وقتی‏که مرد، نمرده است» یعنی توفّی نفس شده پس مرده، اما نمرده چون حیات حیوانی بدن کم نشده و هیچ فتوری برایش رخ نداده است؛ مثل وقت حیاتش هیچ نقصان پیدا نکرده است.

اما خواب ما با مرگمان فرق می‏کند. موقعی‏که خوابیم، توفّی نفس شده و جان و روح ما گرفته شده، اما حیات حیوانی بدن ما موجود است. پس بدن زنده است و به

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 12 *»

همین سبب انسان خوابیده را مرده نمی‏گوییم؛ بلکه می‏گوییم زنده است ولی خواب است. مرده ما هم از نظر توفّی نفس؛ مثل موقع خوابمان است، هیچ فرق نمی‏کند. اما روح حیوانی بدنمان ازبین‏می‏رود. چون اعتدال بدن ازهم‏می‏پاشد. پس دیگر روح حیوانی برایش پیدا نمی‏شود. دیگر در اثر تحلّل اسباب روح حیوانی فراهم نمی‏شود. روح حیوانی از بدن پیدا نمی‏شود. بدن می‏پوسد، متلاشی می‏شود و از بین‏می‏رود.

معصومین؟عهم؟ این‏طور نیستند و مردنشان مثل خوابیدنشان است، با این تفاوت که خوابشان مرگ موقّت است و مرگشان خواب دائمی است. خواب ما هم از نظر توفّی روح، مرگ موقّت است که روحمان گرفته شد، ولی مرگمان ابدی است که دیگر این بدن می‏میرد و درست نمی‏شود که دوباره از آن استخراج مثال بشود.

با توجه به این آیه شریفه مطلب کاملاً روشن می‏شود که در حال خواب هم، نفس انسانی توفّی و گرفته می‏شود. اما روح حیوانی تا زنده‏ایم در بدن منتشر است. خوابمان به این صورت است. روح حیوانی در بدن ازبین‏نمی‏رود مگر موقع مرگ که دیگر در بدن باقی نمی‏ماند.

روح حیوانی اگر در بدن بماند کارهایش را می‏کند که عبارت است از قبض و بسطی که در بدن وجود دارد که وقتی نبض گرفته می‏شود، در آن مشخص می‏گردد. نام این حرکات را حرکت قبض و بسط می‏گذارند. تفاوت هم نمی‏کند چه در حال بیداری، چه در حال خواب، کارهای روح حیوانی در بدن به انجام می‏رسد.

بین «خواب حیوانات» و «خواب انسان‏ها» هم فرق است. چون در حیوانات تعلق و تدبیر روح نفسانی خیلی ضعیف و کم است و اصلاً مبدأ انسانی ندارند، ظلّی از نفوس انسانی در آنها هست که از آن به «روح نفسانی» تعبیر می‏آورند که خیلی ضعیف و در سطح حیوانیت است. پس خواب آنها عمیق نیست و سطحی است که اسم آن خواب سطحی از نظر قرآن «سِنَه» است که همان چُرت باشد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 13 *»

پس بین چرت انسان و چرت حیوان و همین‏طور خواب انسان و خواب حیوان فرق است. همین‏مقدار بدانیم که بین روح حیوانی آنها و روح حیوانی ما و تدبیر روح نفسانی در ما و در آنها فرق است. چون روح نفسانی آنها خیلی ضعیف و در سطح حیوانی است، خوابشان هم خیلی ضعیف و سطحی است که از آن به سنه تعبیر آورده می‏شود. اما در انسان‏ها چون خیلی عمیق و ریشه‏دار است، به نوم و خواب تعبیر آورده می‏شود.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 14 *»

مجلس 2

 

(شب چهار‏شنبه هشتم ذی‏قعده 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r خواب و کیفیت پیدایش این پدیده در انسان

r نظر فخر رازی درباره خواب و نقد آن

r نقل حدیثی درباره خواب

r ادامه حدیث درباره علت خواب دیدن و اقسام آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 15 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خواب و مرگ از جهتی‏که در هر دو توفّی نفس است و خداوند روح را اخذ و قبض می‏فرماید یکسانند. و فرق بین خواب و مرگ این است که در حالت خواب روح حیوانی در بدن می‏ماند و به کار خود مشغول است؛ اما در حال مرگ، روح حیوانی در بدن نیست و بدن هم از این جهت مرده است. فرق همین است و فرق دیگری وجود ندارد.

حالْ خواب چیست؟ و چگونه این پدیده در انسان پیدا می‏شود؟ راجع به عامل طبیعی خواب قبلاً به اجمال بحث کرده‏ایم و فعلاً بحثمان در عامل طبیعی خواب نیست. ولی به اجمال یادآور می‏شویم.

تقریباً دانشمندان و کسانی که در رشته‏های طبیعی کار کرده و راجع به عامل طبیعی خواب تحقیق کرده‏اند، تا امروز سه نظریه اظهار نموده‏اند. عامل طبیعی خواب چیست؟ چه‏ چیزی باعث می‏شود که چنین حالتی برای انسان دست دهد که ناگهان بخشی از فعالیت‏های مغزی و بدنیش رکود پیدا کند، تعطیل شود و در سراسر سازمان‏های بدن تحوّلی دست دهد؟ بعضی می‏گویند این تحوّل هم از جهت روح و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 16 *»

هم از جهت جسم رخ می‏دهد، حال عامل آن چیست؟

گروهی عامل خواب و این پدیده را از نظر مباحث فیزیکی بررسی کرده و گفته‏اند: خون از مغز به بعضی از قسمت‏های دیگر بدن انتقال پیدا می‏کند و همین انتقال خون از مغز به آن قسمت‏ها باعث پیدایش پدیده خواب می‏شود. برای اثبات این مطلب و این نظریه آزمایش‏هایی کرده‏اند. از جمله از تختخواب‏های به‌خصوصی استفاده کرده‏اند که آنها را «تختخواب‏های ترازویی» می‏نامند. در آن آزمایش‏ها مشخص کرده‏اند که خون از مغز به سایر اعضاء انتقال می‏یابد و تقریباً از همان طریق این نظریه را ثابت کرده‏اند.

عدّه دیگری به‌خصوص از نظر شیمیایی این مطلب را بررسی کرده و گفته‏اند: در اثر تلاش، کوشش و فعالیت‏هایی که بدن به فرمان نفس و روح دارد، در سراسرش سمومی فراهم می‏گردد که باعث می‏شود مقداری از فعالیت‏های مغزی رکود پیدا کند و خواب عارض بشود. بعد از آنکه این سموم جذب بدن و تقریباً خنثی شد و دیگر تأثیری نداشت، انسان بیدار می‏شود.

دسته‏ای دیگر عامل خواب را از نظر اعصاب بررسی کرده و گفته‏اند: عامل خواب این است که در سیستم‏های فعالیت‏های مغزی و عصبی، حالت ویژه‏ای فراهم می‏شود. یک فعالیت خاص عصبی در مغز  با شبکه لیمبیک به وجود می‏آید که این حالت را ایجاد می‏کند. مانند اتومبیلی که برای حرکتش از گاز استفاده می‏شود و گاز عامل تحرّک آن است، آن عصب و فعالیتش در مغز، حکم گاز را برای اتومبیل بدن دارد. با فعالیت و فرماندهی این اعصاب، انسان مشغول کار است. در اثر خستگی، آن اعصاب از فعالیت می‏افتد، چنان‌که وقتی گاز نیست اتومبیل خاموش می‏شود. در اثر خستگی یا عامل دیگری این نوع فعالیت رکود پیدا می‏کند و ماشین بدن به طور موقّت از حرکت می‏ایستد و خواب عارض می‏شود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 17 *»

اينها بعضی از نظریاتی است که داده شده و البته پاسخ‏گوی همه مشکلات خواب نیست. و شاید هریک از این نظریات جهتی از جهات خواب و این پدیده را بیان می‏کند اما هریک از این نظریه‏ها به گونه‏ای نیست که بتواند همه مشکلات مسأله خواب را به طور کامل حل کند. در بحث‏هایی که در این زمینه بیان شد، به اجمال از نظر طبیعی بحث کردیم.

بسیاری سعی می‏کنند مسأله خواب را به گونه‏ای توجیه کنند که جنبه روانی و جنبه جسمی انسان، هردو را در این پدیده بررسی کنند؛ یعنی مسأله خواب را یک مسأله دوطرفه می‏دانند که هم به روح و هم به بدن مربوط است. با توجیهاتی که دارند، مسأله را بیشتر در جنبه روحی انسان تطبیق می‏کنند.

ان‏شاءاللّه از نوع بحث‏های گذشته روشن شده است که تقریباً مسأله خواب از نظر روحی مطرح نیست، هرچه هست همین بدن است. روح داخل بدن نمی‏شود تا در اثر خواب خارج شود و در اثر بیداری داخل گردد تا مسأله خواب به روح مربوط بشود. هرچه هست به بدن مربوط است. بدن حالتی پیدا می‏کند که روح، تعلق و تدبیر خود را برمی‏دارد و دیگر در بدن تدبیر و تصرّفی ندارد.

در آیه شریفه می‏فرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الأخری الی اجل مسمّی انّ فی ذلک لایات لقوم یتفکّرون.([7]) خیلی آیه عجیبی است. مرگ و خواب از این جهت یکسانند. این آیه بین خواب و مردن هیچ فرقی نمی‏گذارد. خدا است که توفّی می‏فرماید و کاملاً نفس‏ها را در موقع مردنشان می‏گیرد و آنهایی که نمرده‏اند در خوابیدنشان. پس نگاه‏می‏دارد آن نفس‏هایی را که بر آنها حکم به مرگ فرموده و آنهای دیگر را که بر آنها حکم به مردن نفرموده است تا اجل مسمّی و وقت معیّن و معلوم می‏فرستد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 18 *»

این آیه بین مرگ و خواب از این جهت که توفّی نفس و گرفتن کامل است فرق نمی‏گذارد. دیگران این قسمت آیه را متوجه نشده‏اند و بین خواب و مرگ فرق گذاشته‏اند. وقتی‏که بنا بر تفسیر به رأی شود، از همین‏جا شروع می‏شود. همین آیه را در نظر می‏گیرند و می‏گویند: این آیه شریفه دقیق‏ترین تفسیر و توجیه را درباره خواب فرموده است که خواب هم یک نوع قبض روح و جدایی روح از جسم است. برای آنکه بین خواب و مرگ جدایی بیندازند می‏گویند: خواب هم یک نوع قبض روح و جدایی از جسم است اما نه جدایی کامل.

جدایی کامل را از کجا آورده‏اند؟ و یعنی‏چه؟ آیا در مرگ جدایی کامل است و در خواب جدایی کامل نیست؟ از کجا چنین استفاده‏ای می‏شود؟ آیه شریفه قرآن که یکسان حکم می‏فرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها به‏خصوص یک توفّی فرموده است. خدا توفّی نفس و قبض روح می‏کند آنهایی را که مرده‏اند و آنهایی را که نمرده‏اند در موقع خوابشان. آیه از این جهت بین خواب و مرگ هیچ فرقی نمی‏گذارد. ولی اينها می‏کوشند که بین قبض روح و توفّی نفس، در خواب و در مرگ فرق بگذارند.

نوعاً از خواب این‏طور برداشت دارند که: وقتی به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچیده می‏شود و جز شعاع کم‏رنگی از آن بر این جسم نمی‏تابد، دستگاه درک و شعور از کار می‏افتد و انسان از حس و حرکت باز می‏ماند. هر چند قسمتی از فعالیت‏هایی که برای ادامه حیات او ضرور دارد مانند ضربان قلب، گردش خون، فعالیت‏های دستگاه تنفس و تغذیه ادامه می‏یابد([8]) اما می‏گویند شعاع کم‏رنگی از نفس و روح در بدن باقی می‏ماند. درهرصورت به تعبیر مشهور در خواب روح به طور کلّی از بدن جدا نمی‏شود و در مرگ است که به کلّی روح از بدن جدا می‏شود. اينها همه توجیهات

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 19 *»

نارسا و تفسیر  به رأی است و تقریباً با صریح خود این آیه شریفه مخالف است. آیه شریفه می‏فرماید: مردن و خوابیدن از نظر توفّی و گرفتن جان یکسان و یکی است.

اينها این‏طور تفسیر و توجیه را نوعاً از مفسّران سنی گرفته‏اند. آنها در تفسیرهایشان در این‏باره سخن‏ها گفته‏اند و دیگران که این‏طور سخن می‏گویند از آنها اخذ کرده‏اند.

عبارت یکی از مفسران بزرگ سنی را می‏خوانم. البته مفسّر به اصطلاح خودشان اگرنه از نظر ما مفسّر نیست. از نظر ما «مفسّر قرآن» محمد و آل محمد؟عهم؟ هستند و کاملان شیعه و آخذان از ایشان. او فخررازی است که خیلی مورد توجه می‏باشد و نوع کسانی‏که خواسته‏اند قرآن را با رجوع‏نکردن به آل‏محمد؟عهم؟ تفسیر کنند بیشتر از او گرفته‏اند. او درباره جریان خواب می‏گوید:

«النفس الانسانیّة عبارة عن جوهر مشرق روحانی اذا تعلّق بالبدن حصل ضوؤه فی جمیع الاعضاء و هو الحیات ففی وقت الموت ینقطع تعلّقه عن ظاهر هذا البدن و عن باطنه و ذلک هو الموت و اما فی وقت النوم فانّه ینقطع ضوؤه عن ظاهر البدن من بعض الوجوه و لاینقطع ضوؤه عن باطن البدن.»

دقت بفرمایید که حتی کلمات را از او گرفته‏اند. همین کلمه را هم که پرتوی از روح در بدن می‏تابد از فخررازی گرفته‏اند. می‏گوید: نفس انسانی عبارت است از یک جوهر درخشان روحانی که وقتی به بدن تعلق می‏گیرد پرتوش در تمام اعضاء حاصل می‏شود که از آن پرتو به حیات تعبیر آورده می‏شود.

اينکه می‏گوید: حیات در بدن پرتو نفس انسانی است، می‏بینیم که مطلبِ خیلی نارسا و ناقصی است. خود بدن قبلاً اعتدالی دارد که باعث می‏شود در او حیات فلکی عنصری به نام حیات حیوانی فراهم شود. این جرم با آن حیات فلکی عنصری لطیفِ معتدل، آماده می‏شود برای آنکه آینه‏وار در مقابل نفس انسانی قرار

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 20 *»

بگیرد و شعاع نفس از آن استخراج بشود که اسمش را مثال استخراج‏شده گذاشتیم. نفس همه کارهایش را با آن مثال اجرا می‏کند. این مطلب تمام و کامل کجا؟ این حرف فخررازی کجا؟!

می‏گوید: درموقع مردن تعلق نفس از ظاهر و باطن این بدن انقطاع می‏یابد.«ظاهر و باطن بدن» سخن نامفهومی است. ظاهر بدن و باطن بدن چیست؟ مگر بدن، ظاهر و باطن دارد؟ این بدن همین است که هست. وقتی‏که مرگ می‏رسد توفّی جان می‏شود چون اعتدال این از هم ‏می‏پاشد و حیات عنصری فلکی از بین ‏می‏رود آن‏گاه می‏گوییم این بدن مرده است، می‏پوسد و متلاشی می‏شود. مطلب این است.

می‏گوید: اما موقع خواب، پرتو نفس از ظاهر بدن قطع می‏شود ولی از باطن بدن قطع نمی‏شود. همان است که اينها ترجمه کرده و گفته‏اند که شعاع کم‏رنگی از نفس در موقع خواب در بدن باقی می‏ماند. ببینید چطور حرف‏ها را از یکدیگر می‏گیرند؟!

این است که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‏فرماید: هرکس که پیش ما آید و از ما علم اخذ کند، از سرچشمه‏های جوشان صاف زلال بهرمند شده است. اما آن کسانی‏ که به سراغ دشمنان ما می‏روند، از گودال‏های گندیده و آب‏های متعفّن که بعضی در بعضی می‏ریزد استفاده می‏کنند.([9]) از این گودال به آن گودال می‏ریزد.

آیا متعفّن‏تر از سینه فخررازی داریم؟ علوم او از آن سینه همین‏طور به سینه‏های متعفّن ملاهای نایلونی بعدی سرایت کرده تا جایی‏که بیانشان همان ترجمه عبارت او است که: در موقع خواب پرتوی از نفس در بدن باقی می‏ماند. حال اگر پرتو گفتی، طرف لذت هم می‏برد. اينکه می‏نویسد: «پرتو نفس با شعاع کم‏رنگی باقی می‏ماند» بازی‏کردن با الفاظ است. شعاع کم‌رنگ چیست؟ پرتو در باطن باقی می‏ماند یعنی‏چه؟

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 21 *»

آن‏گاه می‏گوید: «فثبت انّ الموت و النوم من جنس واحد الا انّ الموت انقطاع تامّ کامل و النوم انقطاع ناقص من بعض الوجوه و اذا ثبت هذا ظهر انّ القادر العالم الحکیم دبّر تعلّق جوهر النفس بالبدن علی ثلاثة اوجه: احدها ان‏یقع ضوء  النفس علی جمیع اجزاء البدن ظاهره و باطنه و ذلک الیقظة و ثانیها ان‏یرتفع ضوء النفس عن ظاهر البدن من بعض الوجوه دون باطنه و ذلک هو النوم و ثالثها ان‏یرتفع ضوء النفس عن البدن بالکلیّة و هو الموت. فثبت انّ الموت و النوم یشترکان فی کون کلّ واحد منهما توفّیاً للنفس ثم یمتاز احدهما عن الاخر بخواصّ معیّنة فی صفات معیّنة.»([10])

می‌گوید: ثابت شد که مرگ و خواب از یک جنسند. فرق این است که مرگ انقطاع و جداشدن تام و کامل نفس از بدن است. اما خواب انقطاع ناقص و از بعضی جهات است. این مطلب که معلوم شد، روشن می‏شود که خداوند قادر حکیم به این طور تدبیر فرموده است که جوهره نفس به سه طور به بدن تعلق بگیرد:

اول اينکه بر جمیع اعضاء و اجزای بدن بیفتد و پرتوش ظاهر و باطن را بگیرد که حالت بیداری است. قسم دوم اينکه پرتو نفس از ظاهر ــ نه باطن بدن ــ و از بعضی جهات برداشته شود که حالت خواب است. حالت سوم اينکه پرتو نفس به کلی از بدن برداشته بشود که مرگ است.

پس ثابت شد که مرگ و خواب هردو در اینکه هریک توفّی و گرفتن نفس است، با هم اشتراک دارند، از این‏جهت با هم یکی هستند. بعد البته این دو از جهاتی و به صفات و خصوصیات معیّنی از یکدیگر جدا می‏گردند، مرگ جدا و خواب جدا است.

دقت بفرمایید که حتی این مفسر قرآن به رأی و هویٰ، آخر کار با آنکه خیلی زور می‏زند که بین مرگ و خواب از نظر توفّی نفس و قبض روح فرق بگذارد، ناچار می‏شود که اقرار کند که از نظر توفّی نفس مشترکند. این مطلب را نمی‏تواند انکار کند. چون

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 22 *»

می‏بیند که آیه صریح در این مطلب است. اما چون قبلاً مقدماتی گفته است که در حالت خواب پرتو نفس در باطن بدن باقی می‏ماند، آن را از دست نمی‏دهد و در آخر نیز می‏گوید: از یکدیگر به خصوصیات و صفات معینی ممتاز می‏شوند.

می‏گوییم که همه اينها تفسیر به رأی است. صریح آیه شریفه این است که مرگ و خواب از نظر توفّی و گرفتنِ کامل و تمام یکسانند. خوشبختانه همه مفسران «توفّی» را همین‏طور معنا کرده‏اند: «التوفّی هو الأخذ التامّ الکامل» و خدا در این آیه کلمه توفّی را به کار برده است اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها خداوند است که توفّی می‏فرماید؛ یعنی کامل و تمام نفس‏ها را می‏گیرد و قبض می‏کند موقع مردنشان و آنهایی را که نمرده‏اند موقع خوابشان. دقت بفرمایید که چطور آیه صریح است در اينکه خواب و مرگ از نظر توفّی نفس و قبض روح یکسانند!

حدیثی، این آیه شریفه را از جهت این بحث ما تأیید می‏کند و صریح است در اينکه مراد، توفّی و گرفتن جان است. قبلاً هم آن را ذکر کرده بودم.([11]) اما اکنون برای تأیید این مطلب آن را تکرار می‏کنم. روی عن ابی‏جعفر؟ع؟ انّه قال ما من احد ینام الا خرجت نفسه الی السماء و بقیت روحه فی بدنه و کان بینهما سبب کشعاع الشمس. فاذا اذن اللّه فی قبض الارواح اجابت الروح النفس و ان اذن الله فی ردّ الروح اجابت النفس الروح و هو قوله سبحانه اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها الایة.

حضرت باقر؟ع؟ می‏فرمایند: هیچ‏کس نمی‏خوابد مگر آنکه موقع خواب نفس او ــ مراد نفس انسانی است ــ به آسمان بالا می‏رود و روح او ــ روح حیوانی و فلکی ــ در بدنش باقی می‏ماند و بین نفس و روح یک سببی مثل شعاع شمس می‏ماند.

این سبب، همان مثال استخراج شده است که به برکت فرمایش‏های بزرگان بیان کردیم که روح حیوانی مثل آینه در برابر نفس است که از آن مثال و صورت

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 23 *»

استخراج می‏شود که مثل شعاع خورشید است. همان‏طور که خورشید مثال خود را استخراج می‏کند، این مثال استخراج شده است، اما وقتی‏که خواب عارض می‏شود آن مثال هم محو می‏گردد. ولی زمینه و قابلیت باقی است که همین که حالت خواب برطرف شد، دوباره آن مثال استخراج شود.

می‏فرماید: وقتی‏که خداوند اجازه دهد در قبض ارواح ــ یعنی اينکه او بمیرد و دیگر به دنیا برنگردد ــ روح نفس را اجابت می‏کند. یعنی اعتدال اينجا به‏هم‏می‏خورد و ازهم‏می‏پاشد، روح حیوانی ازبین‏می‏رود و فنا می‏یابد و هیچ می‏شود، نفس هم دیگر به اينجا برنمی‏گردد که تعلق بگیرد.

می‏فرماید: و اگر  خدا روح را اجازه دهد که برگردد، نفس روح را اجابت می‏کند. یعنی حالت خواب و آن غبار، مانع و حجاب برطرف می‏شود. همین که برطرف شد، آینه‏ای است که غبار و بخار از روی آن برطرف شده و در برابر شاخص خود است، پس مثال از آن استخراج می‏شود. نفس، روح را اجابت می‏کند و زنده و بیدار می‏شود.

بعد امام می‏فرمایند: این است معنای قول خدای متعال اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها آن‏گاه امام؟ع؟ به خواب‌دیدن اشاره می‏فرمایند که خواب دیدن چگونه است.

وقتی‏که نفس دیگر در اينجا مثال ندارد و با مثال خود کاری انجام نمی‏دهد، اگر در نفسانیت قوی شده است، به ‏آسمان‏ها صعود می‏کند. آنچه می‏بیند و با مشاعر خود در آسمان‏ها ادراک می‏کند، خواب‏ها و رؤیاهای صادق است. اگر آن قوت را ندارد که بالا برود، پایین‏تر  بین آسمان و زمین می‏ماند. چون ضعیف‏تر است و در آسمان قرار نگرفته ممکن است که خواب‏های شیطانی ببیند و با ارواح پایین‏تر در تماس باشد. پس آنچه می‏بیند تعبیر ندارد و رؤیاهای صادق نیست؛ بلکه دروغ‏هایی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 24 *»

است مخلوط با راست‏ها یا راست‏هایی مشوب است. در هر صورت اينها دیگر خواب‏هایی است که تعبیر ندارد.

در پایان حدیث، امام؟ع؟ اشاره به نکته‏ای می‏فرمایند: فمهما رأت فی ملکوت السموات فهو ممّا له تأویل و ما رأت فیما بین السماء و الارض فهو ممّا تخیّله الشیطان و لا تأویل ‏له.([12]) هرچه را که نفس در ملکوت آسمان‏ها ببیند، خواب‏هایی است که تأویل و معنا دارد. ــ در این عالم باید درباره‏اش مطالعه و کار بشود ــ اما آنچه روح، جان و نفس بین آسمان و زمین ببیند ــ یعنی آن قوّت را پیدا نکرده و روحانیتش قوی نشده است که در آسمان‏ها قرار بگیرد، بین آسمان و زمین واقع می‏شود ــ آنها دیگر خیالات شیطانی است که تأویلی ندارد.

در این حدیث شریف خوب دقت بفرمایید که امام؟ع؟ همین آیه را معنا می‏فرمایند. نفس دیگر رفع تعلّق می‏کند و خواب مثل مرگ توفّی است. مرگ هم همین حالت است. خواب مثل مرگ و مرگ مثل خواب، فرقی نمی‏کند هر دو توفّی است. وقتی‏که توفّی نفس شد و جان گرفته شد، دیگر به این بدن کاری و در این بدن هیچ تدبیری ندارد. در موقع خواب این بدن هرچه دارد، از همان حیات خودش است که حیات حیوانی است و در آن موجود است. دیگر پرتو  و ضوئی از نفس در آن نیست. هیچ چیزی نیست، هرچه هست همین حیات فلکی عنصری است که در این بدن قرار دارد. دیگر تمام اعمال حیاتی ‏که از این بدن در دوره خواب سرزند، به همین حیات مربوط است.

البته چون برای بدن قابلیت هست، اگر روح در خواب لذّت یا دردی حس کند، بدن متأثر می‏شود. چون قابلیت باقی است، بدن متأثر می‏شود و آثاری در آن پیدا می‏شود. به همین سبب کسانی‏که خواب‏های وحشت‏آور  یا خواب‏های همراه با سرور

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 25 *»

می‏بینند، آثارش در بدن دیده می‏شود. البته گاهی این‏طور است، در همه آثار نیست، بعضی از آثار در بدن دیده می‏شود.

آنچه باید دقت شود این است که در موقع خواب بعضی کارها در بدن رخ‏می‏دهد که دیگر به روح و نفس ربطی ندارد. این کارها دیگر برای خود بدن است و از همان حیات موجود در بدن سرمی‏زند. این مطلب به فهم بسیاری از مسائل کمک می‏کند و ما را به حلّ بعضی از مشکلات نزدیک می‏کند. یک نمونه که تقریباً ثابت‏شده است بیان می‏کنم.

این مطلب ثابت‏شده است که وقتی انسان می‏خوابد، قسمت بسیار بزرگی از مغز از کار می‏افتد و کارش متوقف می‏شود و آن قسمت‏هایی است که به حالت بیداری مربوط است. اما ثابت شده است که بعضی از همین قسمت‏ها و سلول‏های مغزی از کار نمی‏افتند و کار خود را دارند. در آن قسمت‏ها که به هضم غذا و این امور مربوط است و در بدن مشغول کارند، بحثی نیست. سلول‏های مخصوصی است که آنها را «سلول‏های نگهبان» می‏نامند.

این سلول‏ها سفارش‌ها و توصیه‏های قبل از خواب را به خاطر می‏سپارند و کاملاً نگهبانی می‏کنند تا به موقع اجرا کنند، کار این سلول‏ها همین است. مثلاً مادری را فرض کنید که بچه شیر می‏دهد و در روز هم خیلی کار کرده و خسته است، موقع خواب به‏طور ناخودآگاه ــ نه خودآگاه ــ به سلول‏های نگهبان مغز توصیه و سفارش می‏کند که اگر بچه‏ام گریه کرد و شیر خواست، به کوچک‏ترین صدایش بیدار شوم و او را شیر بدهم. این مادر خسته است و در بستر می‏افتد، چه‏بسا صداهای خیلی بلندتر او را از خواب بیدار نکند، اما همین ‏که بچه‏اش می‏نالد و گریه می‏کند با مختصر گریه، از جا می‏پرد. این از جاپریدن و بیدارشدن کار همین سلول‏های نگهبان است که با یک فرمان به مغز، زمینه مغزی را فراهم می‏کنند که غبار، حجاب یا مانع آینه فوری و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 26 *»

ناگهان برطرف شود و صیقلی گردد. آن‏گاه نفس تعلق بگیرد و ارتباط پیدا کند و بدن بیدار شود.

این امر در افراد نوعاً سابقه دارد و خیلی تجربه شده است که مثلاً با کسی قرار می‏گذارید، درست هنگام قرارتان بیدار می‏شوید، با آنکه خسته‏اید. تصمیم مسافرت که دارید، سر موقع خودبه‏خود بیدار می‏شوید. این نوع تجربیات در زندگانی‏ها نوعاً بوده و هست و همه با این حالات مأنوسیم که به موقع بیدار می‏شویم. معمولاً این‏طوریم و غالباً این تجربه‏ها دست داده است. این، کارِ همین سلول است که یکی از اعضاء و اجزای زنده بدن است که به حیات حیوانی زنده است.

کار سلول نگهبان مغز همین است، روح هم نیست. چون الآن هنگام خواب، در بدن نفس توفّی شده. این کار را نمی‏توانیم بگوییم اثر روح است؛ بلکه اثر خود این سلول است. از این قبیل آثار برای حیات حیوانی وجود دارد که دیگر اثر نفس نمی‏شود دانست.

افراد بسیاری هستند که موقع خواب برمی‏خیزند و راه‏می‏روند، آیا این راه‏رفتن کار نفس است؟ ممکن است روحش هم اصلاً هیچ خوابی نبیند که به حرکت فرمان دهد تا کسی بگوید این کار اثرِ شعاع بین روح و بدن است، چون هنوز علاقه قطع نشده و لیاقت و آمادگی هست؛ مثل آثار دیگری که موقع خواب در بدن پیدا می‏شود، این حرکت هم از آن ناحیه باشد؛خیر. این راه‏رفتن برای خود بدن است که به حیات حیوانی زنده است. چشم‏هایش هم اگر باز باشد و ببیند، آن دیدن خیلی فرق می‏کند با دیدنی که در حال بیداری شخص می‏بیند. چشم باز است و کار دیدن انجام می‏شود، گوش می‏شنود و زبان نیز ممکن است چیزهایی بگوید.

البته تشخیص این نوع امور و کارها که آیا الآن از ناحیه حیات بدن است یا در اثر خوابی است که دیده می‏شود و روی بدن اثر می‏گذارد خیلی مشکل است. اما این مقدار هست که اعمالی که از حیات این بدن سرمی‏زند و نمی‏شود به روح نسبت داد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 27 *»

از برای خود بدن است؛ از قبیل همین فعالیت سلول نگهبان که هیچ به روح مربوط نیست، کاملاً بدن و نواحی مختلف مغز را برای بیدارشدن آماده می‏کند.

همین‏طور است وقتی‌که شما به دست شخص خوابیده سوزن بزنید. این احساس درد و الَم برای خود بدن است. اگر عمیق بشود ممکن است فرمان بیداری به سلول‏ها بدهد و بیدار شود و بگوید چیست؟ چرا دستم می‏سوزد؟ این سوختن بعد از بیداری که می‏گوید چرا دستم می‏سوزد؟ با همان سوزش در وقت خواب، از نظر احساسِ سوزش یکی است و احساس درد یکسان است. بیدار که می‏شود روح هم می‏فهمد که بدن درد می‏کشد، پس در فکر مداوا، معالجه و بررسی برمی‏آید.

ولی تا وقتی‏که روح در بدن پیدا نشده و عکس نینداخته، یعنی بیدار نشده است خود بدن احساس درد دارد و این احساس کار بدن است که از روح حیوانی سرچشمه می‏گیرد. به همین سبب، وقتی که خسته می‏شود دست را جابه‏جا می‏کند، پا را دراز می‏کند، پهلوبه‏پهلو می‏گردد. اگر کسی دور باشد، فکر می‏کند او بیدار است و خسته شده که شانه‏به‏شانه می‏شود. ولی اگر بیدار نباشد، این‏کار به فرمان روح واقع نمی‏گردد؛ بلکه خود بدن دارد خود را منظّم می‏کند.

تحسبهم ایقاظاً و هم رقود و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال([13])درباره اصحاب کهف است که بدن‏های آنان نگهبانی و نگهداری می‏شود، خدا محافظت می‏کند بی‏آنکه بیدار بشوند. از دور که نگاه می‏کنی، فکر می‏کنی بیدارند چون به موقع شانه‏به‏شانه و از این پهلو به آن پهلو می‏شوند، اما همه‏شان خوابند. ما طبق نظام و قراردادی که برای این بدن زنده به حیات حیوانی قرار داده‏ایم، به موقع آنها را این‏طرف و آن طرف می‏کنیم. ما به فرمان همین سلول‏های نگهبان و سایر عوامل موجود در بدن، آنها را این‏گونه محافظت می‏کنیم.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 28 *»

اينها آثاری است که از روح حیوانی و خود بدن سرچشمه می‏گیرد، بدون نیاز به توجه، تصرف و تدبیر نفس در بدن. نفس هم در عالم خودش مشغول کار خود و لذّت یا آلام خود است.

البته در این زمینه بیشتر توضیح خواهیم داد. فعلاً به اجمال وارد بحث شدم. تصدیق می‏کنم که مطلب قدری سنگین و مشکل است، اما امیدوارم خدا آسان کند.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 29 *»

مجلس 3

 

(شب چهار‏شنبه بيست ودوم ذی‏قعده 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r بقاء حیات حیوانی و فعالیت سلول‏های نگهبان در هنگام خواب

r نقل عبارتی از آقای مرحوم کرمانی­در اثبات شعور و ادراک برای بدن

r اشاره‏ای به مراتب حیات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 30 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در مسأله غیبت امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه و شناخت کیفیت آن، بحث از رتبه هورقليائی امام؟ع؟ شد و اينکه تصرفات ولایتی امام؟ع؟ در آن مقام است. در شناخت مرتبه هورقليائی بیان شد که برای انسان این مرتبه وجود دارد و در معصومین؟عهم؟ در همین دنیا بالفعل است. مسائل و مباحثی پیش آمد که از جمله امور مربوط به عالم برزخ بود.

در مسأله و جریان برزخ بیان شد که روح انسان از بدن، رفع ید کرده و نفس قبض شده است و در بهشت یا در جهنم خود در عالم برزخ به‏سرمی‏برد. بدن انسان که بدن هورقليائی و بدن برزخی گفته می‏شود نیز در زمین عالم برزخ و قبر خود به‏سرمی‏برد. با حیاتی که خودش دارد، به نعمت‏ها متنعّم یا به عذاب‏ها معذّب است و قبرش برای او روضه‏ای از روضه‏های بهشت یا حفره‏ای از حفره‏های جهنم است.

مسأله خواب راهی برای نزدیک‏شدن این مطلب به ذهن‏ها است. در مسأله خواب گفتگوها و بحث‏هایی اجمالی نمودیم که کیفیت خواب یکی از علائم،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 31 *»

نشانه‏ها و آیه‏های مردن است؛ بلکه با مردن هیچ فرقی ندارد. فرق در این است که وقت مرگ، بدن دنیایی از اعتدال می‏افتد و حیات استخراج شده، در اثر ضعفش آهسته‏آهسته ازبین‏می‏رود و بدن می‏پوسد اما موقع خواب چون اعتدال بدن ازبین‏نمی‏رود، حیات حیوانی باقی است.

معنای «مفارقت و قبض روح» از بدن، طبق اصطلاح مکتب ما مشخص شد. این‏طور نیست که فکر کنیم روحی در بدن آمده بود و بعد از بدن خارج شد. روح همیشه در جای خود است. البته با توجه به اینکه مراد از روح مرتبه مثال تا مراتب بالا است. همه آن مراتب را روح می‏گویند که در بدن داخل نشده بودند تا در موقع خواب یا هنگام مردن از بدن خارج شوند.

هرکدام از آن مراتب در جای خود قرار دارند، اما در یکدیگر مؤثرند و از یکدیگر برای خود مثال استخراج می‏کنند و کارهای خود را با آن مثال اظهار می‏کنند. مجموعه آن مرتبه‏ها از این بدن؛ یعنی از حیات حیوانی استخراج‏شده از همین بدن، مثال خود را استخراج می‏کنند و کارهای خود را با آن اجرا می‏کنند. از همین امر به «تصرّف روح در بدن» تعبیر می‏آوریم. روح در بدن تصرف و تدبیر دارد و معنای «زندگی» همین است.

معنای «خواب» یا «مردن» آن است که در اثر پیداشدن مانع، دیگر مثالی از حیات استخراج نمی‏شود. اگر مانع موقّت باشد خواب است و اگر همیشگی باشد؛ یعنی در اثر تحلّل و اختلالی باشد که برای بدن فراهم شده است، دیگر حیات حیوانی استخراج نمی‏شود، بنابراین دیگر مثالی برای مراتب بالا استخراج نمی‏گردد و از آن به «مرگ» و «مردن» تعبیر می‏آوریم.

پس خواب و مردن از نظر توفّی، رفع تعلّق و تدبیر و تصرف یکسانند و فرقی با یکدیگر ندارند. در این آیه شریفه به این مطلب تصریح شده است: اللّه یتوفّی الانفس

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 32 *»

حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی أجل مسمّی انّ فی ذلک لایات لقوم یتفکّرون.([14]) خدا است که جان‏ها را در موقع مردنشان توفّی می‏فرماید و کاملاً می‏گیرد و قبض می‏کند و آن جان‏هایی که نمرده‏اند، خداوند در موقع خوابیدنشان جان‏هایشان را توفّی می‏فرماید و کاملاً می‏گیرد. دقت بفرمایید که چطور  یکسان بیان شده است و از این جهت مردن و خوابیدن هیچ فرقی با یکدیگر ندارند.

نکته‏ای که می‏خواستم در مسأله خواب به آن توجه کنیم این است که بعد از توفّی جان و کاملاً قبض‏شدن روح، بدن به حیات حیوانی زنده است. حیات حیوانی در بدن از  بین ‏نمی‏رود و کار خودش را می‏کند. کار روح حیوانی عبارت است از همان حرکات قبض و بسط و سایر کارهایی که از حیات حیوانی در بدن سرمی‏زند، آنها باقی است و از  بین ‏نمی‏رود؛ یعنی حیات حیوانی که در این بدن وجود دارد، به کار خود ادامه می‏دهد. اگر بدن، بدنی باشد که اعراض در آن دخالتی نکند و اعتدالش لطیف و کامل باشد، حتی موقع خواب آثار روح یا نفس حیوانی در بدن باقی است و کم نمی‏شود.

یکی از نمونه‏ها که از خود بدن سرمی‏زند و کاری عصبی و کاملاً شبیه حالت بیداری است و ثابت‏شده، فعالیت‏ «سلول‌های نگهبان» است. به طور اجمال ثابت‏شده که نوعاً وقتی‏که انسان می‏خواهد بخوابد و تصمیم کاری را دارد و در موقع معیّنی می‏خواهد بیدار بشود، ناخودآگاه به سلول نگهبان سفارش و توصیه می‏کند که مرا در ساعت و موقع معیّن یا حادثه معیّن بیدار  کن. سلول نگهبان کار خود را می‏کند و انسان در همان موقع یا حادثه معیّن بیدار می‏شود.

این مطلب در بحث‏ها و تحقیق‏هایی که درباره خواب شده ثابت گشته و کار سلول نگهبان به اثبات رسیده است. مثال می‏زنند به مادری که فرزند شیری‏اش را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 33 *»

کنارش می‏خواباند و با آنکه خسته است و ممکن است صداهای مختلف و حتی رعد و برق او را از خواب بیدار نکند، اما چون ناخودآگاه به آن سلول نگهبان سفارش و توصیه کرده که اگر بچه‏ام کوچک‏ترین گریه‏ای کرد مرا بیدار کن، با کوچک‏ترین صدا و کمترین ناله کودکش بیدار می‏شود.

برای خودمان نوعاً پیش آمده است که وقتی تصمیم کاری داریم، مسافرتی می‏خواهیم برویم یا در ساعت معیّنی ملاقاتی داریم و در فکر آن هستیم، به‌خصوص در شب‏های ماه رمضان برای کسانی‏که نوعاً در نیمه‏های شب کمتر بیدار می‏شوند، از ترس آنکه مبادا بی‏سحری بمانند و یک حالت نگرانی دارند، همان سلول نگهبان چند بار برای خوردن سحری بیدارشان می‏کند.

این واقعاً  کار بدن و همین سلول‏ها است. با آنکه صددرصد مادّی و جسمانی هستند، این برنامه را مانند برنامه بدن انسانِ بیدار به انجام می‏رسانند؛ یعنی این کار از همین سلول‏ها سرمی‏زند.

از همین قبیل است وقتی ‏که انسان در خواب خسته می‏شود و دست و پایش را حرکت می‏دهد. چه‏بسا اگر پشه‏ای یا زنبوری دست انسان را بگزد بیدار نشود، اما دست، درد را احساس می‏کند و حرکت می‏کند. از این قبیل حرکات در موقع خواب از بدن سرمی‏زند و حتی بسا آنکه سخن می‏گوید. این، سخن‏گفتنِ روح با زبان نیست و ممکن است اثری از سخن‏گفتنِ روح در عالم خودش باشد. درهرصورت الآن بدن دارد سخن می‏گوید و دیگر در آن، مثال استخراج‏شده از روح نیست که سخن می‏گوید؛ بلکه همین بدن است که سخن می‏گوید و حرف می‏زند. چه‏بسا بگوید: آی دزد! آی دزد را بگیرید! یا تعبیراتی دیگر، گفته‏های انسان در موقع خواب که با زبان تلفظ می‏کند از همین بدن سرچشمه می‏گیرد.

اگر حیات حیوانی کامل و بدن در کمال اعتدال باشد، موقع خواب هم مثل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 34 *»

حالت بیداری، بدن شعور و ادراک دارد. چه‏بسا چشمش را باز کند و ببیند یا سخن را بشنود و نرمی، زبری، سردی و گرمی را احساس کند؛ چون کاملاً  شعور بدن باقی است. یعنی سخن تمام و کامل این است که بدن حتی در موقع خواب، شعور خود را دارد. خواب است و نفس توفّی شده؛ یعنی جان کاملاً  گرفته شده است، طبق صریح آیه اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها فقط فرقش با حالت مرگ آن است که در موقع مردن، در اثر بی‏اعتدالی بدن و تحلّل آلات جسمانی به تعبیر حضرت امیر؟ع؟ دیگر روح حیوانی هم در آن نیست. اما در موقع خواب حیات حیوانی باقی است.

این مطلب که شعور برای بدن باقی می‏ماند مطلب مهمی است و همه هدف ما هم در این بحث همین است. از نظر طبیعی درباره خواب بحث نمی‏کنیم، چون بحث طبیعیش در مباحث «طریق‏النجاة» به اجمال گذشته است. آنچه می‏خواهیم در اينجا به آن توجه کنیم همین است که خواب، مرتبه هورقليائی ما را روشن می‏سازد؛ یعنی در حال خواب قبضِ روح شده و روح در عالم خودش است، البته با توجهی که به کیفیت قبض روح داریم به همان بیانی که شد. با آنکه روح در عالم خودش و در کار خودش است، بدن هم اينجا به حیات خودش زنده است و به مقدار قدرت حیات و اعتدال بدن و دخالت‏نکردن اعراض در بدن، آثار حیاتی از بدن بروز می‏کند.

به همین علت، بدن معصومین؟عهم؟ پس از مردن مثل حالت خوابشان است و حال خوابشان مثل حالت مردنشان است. تمام آثاری که در وقت حیات برای بدنشان بوده، هست و کم نمی‏شود. چون اعراض در بدن ایشان دخالت ندارد و بدنشان محکوم به حکم اعراض نیست، پس حال خوابشان مثل حال بیداریشان است، حال مرگشان مثل حال زندگیشان است. بدنشان یکسان است و هیچ فرقی نمی‏کند. نباید ذرّه‏ای بین حالت مرگ و حالت زندگانی ایشان نسبت به بدن، با اقرار به توفّی روح فرق بگذاریم؛ یعنی اقرار داریم که جان، هم موقع کشته‏شدن و مردن و هم موقع خواب از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 35 *»

بدنشان گرفته می‏شود. چون خواب یک قانون عمومی به قرارداد خدا است اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها دیگر استثناء بردار نیست. خواب رسول‏اللّه و ائمه هدی؟عهم؟ با خواب انسان‏ها از نظر توفّی فرق نمی‏کند.

فرق مرگ و خواب ایشان با مرگ و خواب ما همین است که اعتدال و حیاتی که در بدن ایشان است، در بدن ما نیست. حیات بدن ما حیاتی ضعیف و در این حدّ از حیات حیوانی است که حالت خواب و حالت مرگ بدن ما این‏طور است. اما حیات بدن معصومین؟عهم؟ در آن حدّ از حیات حیوانی است که موقع مردن و کشته‏شدنشان، هیچ کمبود حیاتی پیدا نمی‏کند. اگرچه قطعه‌قطعه هم بشود، آن اعتدال از دست‏ نمی‏رود. حیات آن بدن در کمال خود باقی و آثارش هم برای آن بدن‏ها باقی است. همان بدن بعد از کشته‏شدن و مردن شعور دارد، ادراک می‏کند، می‏فهمد و علم دارد.

موقع خوابشان هم که به خواب می‏روند مثل سایر انسان‏ها قبض روح می‏شوند و روح مطهّرشان در عالم خودش و این بدن مطهرشان هم اينجا است. اما خواب برای ایشان طوری است که مانع از آثار حیاتی بدنشان نمی‏شود. پس اگر در خواب هم چشم باز  کند، می‏بیند، همان‏طور که در بیداری می‏بیند. گوشش می‏شنود همان‏طور که در بیداری می‏شنود. دست و بدنش احساس می‏کند همان‏طور که در بیداری ادراک و احساس می‏کند. برای آن بدن و حیات موجود در آن، خواب و بیداری هیچ فرق نمی‏کند و همین‏طور موقع مردنشان تفاوت نمی‏کند.

عبارتی از آقای بزرگوار کرمانی/ در استدلال بر این مطلب و ان‏شاءالله روشن‏کردن جمیع مباحث آن در دست است. راجع به مسأله معاد و عود بدن‏ها می‏فرمایند باید در قیامت هم روح و هم بدن عود کند. زیرا انسان هم با روح و هم با بدن اطاعت یا نعوذباللّه هم با روح و هم با بدن معصیت کرده است. از این جهت در قیامت باید هر دو عود کنند. می‏فرمایند:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 36 *»

«و لابدّ و ان‏یعادوا بابدانهم و ارواحهم لانّهم اطاعوا بهما جمیعاً و عصوا بهما جمیعاً فلابدّ و ان‏ینال کلّ واحد منهما جزاء عمله» در قیامت انسان‏ها خواه‏وناخواه باید با بدن‏ها و روح‏های خودشان عود کنند. زیرا به روح و بدن، هردو اطاعت و معصیت کرده‏اند. پس ناچار باید هریک از آن دو جزای عمل خود را ببینند. از این‏جهت معاد هم روحانی و هم جسمانی است.

آنگاه اينجا اشکالی را مطرح می‏فرمایند که: اگر روح و بدن جزا ببینند، جزا مترتّب بر تکلیف و تکلیف مترتّب بر شعور است. شعور و فهم باید باشد تا شخص مکلّف شود، آن‏گاه اگر امتثال کرد ثواب دارد و اگر با تکلیف مخالفت نمود، گناه کرده است و عقاب می‏شود.

حال روح شعور دارد، تکلیف هم می‏شود؛ اگر امتثال و اطاعت کند ثواب داده می‏شود و اگر مخالفت کند عقاب می‏شود و سرانجام جزا برای روح روشن است، اما بدن جزا می‏بیند یعنی چه؟ چطور می‏شود بدن در قیامت بیاید و جزا ببیند؟ جزا و پاداش مترتّب بر تکلیف است، پس بدن هم باید مکلّف باشد. تکلیف هم که مترتّب و متوقّف بر شعور و فهم است، پس باید بدن با شعور و فهم باشد تا تکلیف بشود که اگر امتثال و اطاعت کرد به او ثواب بدهند و اگر مخالفت کرد عقابش کنند.

«لایقال انّ الابدان لا شعور لها و لاتستحقّ جزاء» اشکال این است بدن که شعور ندارد، پس چطور پاداش و جزا داشته باشد؟ اشکال را این‏طور می‏فرمایند: اشکال نشود و کسی نگوید که شعوری برای بدن‏ها نیست پس مستحق جزا و پاداش هم نیستند. کسی این‏طور نگوید، «فانّ الابدان لها شعور بفضل شعور الارواح» چون جواب خواهیم داد که بدن‏ها شعور دارند و شعور بدن، شعاع شعور روح است.

چون روح در بدن آمد و دوران زندگی را طی کرد، خواه‏وناخواه از بدن شعور استخراج شده و بدن هم به تکلیفش مکلّف شده است. اگر عمل کرد، پاداش و ثواب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 37 *»

دارد و اگر مخالفت کرد، بدن نیز عقاب می‏شود. پس بدن شعور دارد و می‏فهمد.

توجه دارید به آیاتی که در آنها تصریح شده به آنکه همین بدن‏ها در قیامت حرف می‏زنند و کاملاً به اعمالی که از آنها سرزده شهادت می‏دهند. آیا شاهد و گواه نباید با فهم و شعور باشد و بفهمد؟ یعنی الآن دست ما می‏فهمد که با آن طاعت کرده‏ایم یا معصیت، این شعور را دارد. البته اعراضی مخلوط شده است که نمی‏گذارد این شعور بروز کند و فکر می‏کنیم این بدن شعور ندارد ولی شعور دارد.

البته نظر به آنکه مرتبه جسمانی شعاع مراتب روحانی و تنزل آنها است، شعورش هم به همان مقدار ضعیف است و در ردیف شعور روح نیست. چون جسم تنزل و شعاع روح است، یک‏مرتبه پایین‏تر، غلیظ‏تر و کثیف‏تر است. پس هرچه کمال برای جسم باشد، نسبت به کمالات روح در مرتبه تنزلی است. بدن، فهم و شعور روح را ندارد. در قیامت هم آن کمال، شعور و فهمی که برای روح است برای جسم نیست. برای جسم «شعور و فهم جسمانی» و برای روح «شعور و فهم روحانی» است. قوتش به اندازه قوت روح و کمالاتش به اندازه کمالات روح است.

نباید دنیا و به خصوص جسم و بدن‏های خودمان را در نظر بگیریم و ملاک قرار بدهیم که وقت خواب بدنمان می‏افتد و در آن شعوری نمی‏بینیم. شعور هست اما خیلی ضعیف است و در اثر مخلوط‏بودن با اعراض بروز نمی‏کند. وقتی بدن لطیف و در اعتدال باشد، برایش شعور و ادراک هست. رسول‏اللّه؟ص؟ از پشت سر مبارکشان می‏دیدند همان‏طور که از پیش‏رو می‏دیدند و هیچ فرقی برایشان نمی‏کرد.([15])

البته این مطلب همان‏طور که متذکرید منافات ندارد با آنکه می‏گوییم برخی از امور از لوازم و اقتضای این جسم است. پس گاهی از اقتضای این جسم بحث می‏کنیم و گاهی از جسم رسول‏اللّه؟ص؟ بحث می‏کنیم، این دو فرق می‏کند. اقتضای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 38 *»

این جسم آن است که مثلاً برای دیدن باید مواجه باشد. تا این چشم با نقطه مقابل مواجه نشود و شرایط دیدن فراهم نباشد، دیدن واقع نمی‏شود. این اقتضاء هست که گاهی امام؟ع؟ از آن خبر می‏دهند و مثلاً می‏فرمایند: کنیزم را می‏خواستم تنبیه کنم، رفته و پنهان شده، نمی‏دانم کجا است.([16]) این «نمی‏دانم» به حسب اقتضای این بدن است که مواجهه در آن شرط است، با صرف‏نظر از جهات دیگر.

اما همین بدن معصوم وقتی ‏که در تصرّف مرتبه بالا قرار گرفت و آن را در اختیار خود قرار داد و کاملاً آن را از اقتضای خودش انداخت، دیگر مواجهه برایش شرط نیست. به آن اعتبار رسول‏اللّه؟ص؟ می‏فرماید: من از پشت سر می‏بینم همان‏طور که از پیش‏رو می‏بینم.

چند منافق پشت سر رسول‏اللّه؟ص؟  راه می‏رفتند و هم‏فکر بودند، یکی از آنها برای آنکه شوخی و مزاحی کرده باشد، شروع کرد به استهزاء رسول‏اللّه؟ص؟. حضرت در هنگام راه‏رفتن، شانه‏های مبارکشان تکان می‏خورد و به این‏طرف و آن‏طرف متمایل می‏شد، آن ملعون هم همین کار را می‏کرد. رسول‏اللّه همان‏طور که راه می‏رفتند، از پشت سر مبارک او را دیدند و نیتش را دانستند و حرکتش را مشاهده کردند، سر را برنگردانیده، فرمودند هکذا فکن([17]) همین‏طور باش! و او تا وقتی که مُرد همان‏طور باقی ماند که نمی‏توانست خودش را حفظ کند و دائم در حال این طرف و آن طرف شدن بود.

چون بدن‌های این بزرگواران معتدل است و حیاتش در کمال اعتدال و فوق اعتدال عرش و افلاک است، آثارش در این بدن مطهرشان از بین‏ نمی‏رود. چه بخوابند، چه شهید بشوند و از دنیا بروند آثارش از بین‏ نمی‏رود و بدن محل بروز آن آثار است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 39 *»

البته نمی‏خواستند که مطابق با این امور رفتار کنند، اگرنه در موقع خواب ممکن بود که برخیزند، راه روند، سخن بگویند، جواب بدهند و حل مشکلات بفرمایند. همان‏طور که بدن مطهرشان در موقع شهادت و بعد از آن سخن می‏گفت، مشکلات را بیان می‏کرد و حل معضلات می‏فرمود. رسول‏اللّه؟ص؟ از آن علوم به امیرالمؤمنین خبر دادند. سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه آیه شریفه قرآن می‏خواندند. معلوم است وقتی ‏که سر مطهر آیه قرآن بخواند، عالم به علم تفسیرش هم هست و می‏داند چه می‏گوید. در اثر مردن یا خوابیدن چیزی از بدنشان و حیات موجود در آن کم نمی‏شود.

تتمه فرمایش آقای بزرگوار کرمانی/ را می‏خوانم: «فانّ الأبدان لها شعور بفضل شعور الارواح و لا شی‏ء فی ملک اللّه لا شعور له» بدن‏ها شعور دارند و این شعور فضل شعور مرتبه روح و شعاع آن است که در بدن پیدا می‏شود. چیزی در ملک خدا نیست مگر اينکه برای آن شعوری هست. «فانّ الکلّ أثر مشیّة اللّه سبحانه» همه‏ چیز در این عالم اثر مشیت خداوند است «و المشیّة حیّة شاعرة و أثر  الحیّ الشاعر حیّ شاعر» و مشیت خدا زنده است  یعنی حقیقت حیات برای مشیت خدا است این را می‏دانیم.

و وقتی هم که خدا را به حی قیوم توصیف می‏کنیم، در واقع از همان حیات خبر می‏دهیم. اگرنه، حیاتی که عین ذات خداوند است که از تعبیر منزّه است، حیاتِ ذاتی است. ما که نمی‏توانیم از ذات خدا و صفات ذاتی او تعبیر  داشته باشیم. پس اگر ما خدا را به حی قیوم توصیف می‏کنیم، مشیت را توصیف می‏کنیم.

مشیت حی است؛ یعنی عین حیات است و حیات حقیقی حیات مشیت است. همان‏طور که قیّوم است بأمره قامت السموات ([18]) وقتی‏که آسمان‏ها و زمین‏ها به امر خدا که مشیت او است برپایند و قیام همه‏چیز به آن است، پس اسم القیّوم خدا

مشیت است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 40 *»

مشیت هم یکی از مراتب و مقامات محمد و آل محمد؟عهم؟ است.([19]) پس بهم قامت السموات و الارض و ایشان اسم «الحی» خدا هستند که در همه مراتبشان از جمله برای بدنشان موت نیست و مرگ معنی ندارد. اسم «الحی» خدا و اسم «القیوم» او در همه مراتب و همه عوالم هستند.

پس مشیت حی و شاعر است؛ یعنی شعور، ادراک و فهم دارد. ادراک، شعور و فهم مشیت، حقیقت ادراک و شعور و فهم است و همه شعورها و فهم‏ها، ظل و شعاع آن شعور و فهم است. پس چون همه‏چیز اثر مشیت است و مشیت حی است و شعور و ادراک و فهم دارد، پس همه‏ چیز حی است و شعور دارد. دقت بفرمایید که اينها عین قیاس و برهان است که به این شکل بیان می‏شود: «کلّ شی‏ء اثر المشیّة و المشیّة حیّة و شاعرة فکلّ شی‏ء حیّ و شاعر» کاملاً قیاسی و برهانی است و شکل اول قیاس هم هست که بدیهی و قطعی الانتاج است و نتیجه‏اش خیلی روشن است که در آن شکّی نیست.

حال فلاسفه و حکماء نعوذباللّه می‏گویند: همه ‏چیز اثر ذات خدا است. ما می‏گوییم: همه ‏چیز اثر مشیت است و مشیت هم اثر ذات خدا نیست. خدا مشیت را بنفسها ایجاد کرده است. فلاسفه چون نمی‏توانند اينجا را حل کنند می‏گویند: همه‏ چیز به سلسله مراتب، به ذات خدا می‏رسد. ذات خدا «مبدأ المبادی» و منشأ و سرچشمه است. حیات، علم برای او ذاتی است. پس شعور، فهم و حیات همه‏چیز اثر او است. ولی همین‏طور که به مراتب پایین می‏آید و تنزل می‏کند، ضعیف می‏شود.

به برکت مشایخ عظام+ مشیت را «مبدأ المبادی» می‏نامیم. آن هم نه به معنایی که آنها مبدأ المبادی و سرچشمه می‏گویند که عین امر و ذات او در مراتب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 41 *»

تجلی کرده است؛ بلکه به معنای «تجلی و ظهور و اثر» است که توجه داریم در همه‏جا و در همه مراتب تنزلی، اثرِ مخلوق بنفسه در نزد مؤثرِ قریب خود است. با توجه به این مسائل می‏گوییم که مشیت مبدأ همه اشیاء است.

وقتی‏ که مشیت حی است و خدا آن را بالذات باشعور و بافهم قرار داده است، پس همه اشیاء که اثر مشیتند به حسب خودشان حیات، شعور، فهم و ادراک دارند. «اثر الحی الشاعر حی شاعر» قاعده کلّی است. بنابراین همه موجودات حیات و شعور دارند.

بعد می‏فرمایند: «غایة الامر انّه یتفاوت شعور الاشیاء بحسب القرب و البعد» شعور اشیاء به مقدار نزدیکیشان به مشیت و حکایت آن است. البته نزدیکی هم که گفته می‏شود مراد لطافت است. هرچه لطیف‏تر باشند مشیت و آثار آن را بیشتر حکایت می‏کنند و هرچه کثیف‏تر و غلیظ‏تر باشند آثار مشیت را کمتر حکایت می‏کنند.

نهایت امر این است که شعور اشیاء به حسب قرب و بعدشان تفاوت می‏کند. «فابدان الاناسی لها شعور» پس بدن‏های انسان‏ها دارای شعور است، «و ان کان شعورها اقلّ من شعور الارواح» اگرچه شعور بدن‏ها را که با شعور روح‏ها حساب کنیم ــ در نسبت‏‌سنجی ــ البته ضعیف‏تر است. علتش جسمانی‏بودن جسم و بدن است. نمی‏خواهیم بگوییم که چون شعور از خودش نیست ضعیف‏تر است. فرق نمی‏کند، شعور خودش است. اما چون جسمانی است و جسم تنزل روح است، پس شعورش نسبت به روح کمتر و ضعیف‏تر است. «و لاتزعم انّ شعورها کشعور سایر الحیوانات و النباتات و الجمادات بل اکثر و اکثر» خیلی مسأله دقیقی است، هیچ‏یک از زیست‏شناس‏ها، روان‌شناس‏ها، حکماء و فلاسفه نتوانسته‏اند تا اينجا پیش بیایند.

از نظر زیست‏شناس‏ها حیاتی که در پیکره نباتات یا حیوانات یا انسان‏ها دیده می‏شود، یکسان است. اگر تقسیم‏بندی می‏کنند، از جهت آثار است. اما خود حیات را یکی می‏دانند، فقط با مراتب تکاملی یک حقیقت می‏دانند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 42 *»

فلاسفه که معلوم است می‏گویند: انسان در حیات حیوانیش با حیوانات یکی و شریک است؛ یعنی مابه‏الاشتراک بین انسان و حیوان را روح حیوانی می‏دانند. مابه‏الاشتراک بین انسان و حیوان و نبات را روح نباتی می‏دانند.

مشایخ ما+ بین «مراتب حیات» در کره خاکی و عالم عنصری فرق می‏گذارند. مراتب حیات تکاملی است، به‏طوری حدبندی و مرزبندی شده است و به‏ گونه‏ای است که فرض کنید هرچه یک نبات در حرکت و حیات نباتی خود ترقی بکند، حیوان نخواهد شد و تبدیل به حیوان نمی‏شود. با آنکه حیاتی است که از همین جرم عنصری استخراج شده و از اعتدال آن فراهم می‏شود. اما هرچه تکامل بیابد حیات حیوانی نمی‏شود.

حتی یک درخت خرما را فرض کنید که از برازخ و نزدیک به حیوان شمرده شده است، یک درخت خرما از اول تا آخر دنیا هرچه ترقی کند و حیات نباتیش را تکامل و ترقی بدهند، به حیات حیوانی یک مورچه تبدیل نمی‏شود؛ بلکه ضعیف‏تر از مورچه آن کمترین حشره یا یک سلول حیاتی که در بدن حیوانی است و از آن حیات حیوانی استخراج می‏شود، حیات درخت خرما به آن نخواهد رسید. هرچه تکامل و ترقی پیدا کند، مرزش مشخص است و در جوهریت خودش تکامل پیدا می‏کند.

تحوّل و تبدّل انواع، حرف داروین و خوابی بود که دید، خوابش هم از خواب‏های صادق نبود و رؤیای کاذب بود. دلیلش هم همان حلقه‏های مفقوده بود که پیدا نشد و نخواهد شد.

همین‏طور حیوان نیز هرچه ترقی کند، انسان یا حیات حیوانی استخراج‏شده از یک سلول در بدن انسان نخواهد شد. چه مطلب دقیقی است! که حالا حالاها فلاسفه، حکماء، زیست‏شناس‏ها یا روان‌شناس‏ها به آن نخواهند رسید. خدا می‏داند کِی و چه ‏وقتی به آن برسند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 43 *»

خدا به برکت مشایخ+ چه مطالب حق و روشنی را در اختیار ما قرار داده است و روی آنها چقدر باید کار بشود؛ اما متأسفانه…

می‏فرمایند: «فانّ کلّ بدن یشاکل روحه» فکر نکنی شعور بدن‏های انسانی مثل شعور بدن‏های حیوانات و نباتات و جمادات است؛ بلکه خیلی بالاتر است. اصلاً با هم مقایسه نمی‏شود، مراتب تکاملی است. اما به معنای تحوّل و تبدّل نوع نیست که همان نوع این نوع شده باشد؛ بلکه در حقیقت و نوع ممتاز و جدا است.

می‏فرمایند: هر بدنی با روحش مشاکل است. بدن انسانی با روحش مشاکل و بدن حیوانی با روحش مشاکل است.

می‏فرمایند: «و ما یری من قلّة شعور الابدان المنتزعة عنها ارواحها فانّها لاجل الاعراض الملحقة بها» آنچه از کمی شعور این بدن‏ها دیده می‏شود در حال خواب یا مرگ که روح از آنها انتزاع و گرفته می‏شود، برای آن اعراضی است که به آنها ملحق است. آن اعراض مانع بروز آثار حیاتی بدن‏ها است. «و الا فأصل الابدان لها شعور وافر و ان کان اقلّ من شعور ارواحها.»([20]) دقت کنید، پس خود بدن‏ها و اصل بدن‏ها دارای شعور فراوان و زیادی است، هرچند از شعور روح کمتر است، اما خودش شعور فراوانی دارد.

پس در حال مرگ و حال خواب اگر اعراضی در این بدن دخالت نکند، خودش باشد و اعتدال و حیات خودش، آثارش بروز می‏کند؛ یعنی اگر در بدن ما اعراض نبود و دخالت نداشت، همین شعوری که الآن دارد در حال خواب و مرگ هم داشت. اما چون اعراض در بدن‏های ما داخل است، خواب ما و مرگ ما هم این‏گونه است.

چون معصومین صلوات ‏اللّه ‏علیهم ‏اجمعین در بدن‏هایشان اعراضی دخالت ندارد و بدن‏هایشان به نهایت اعتدال و کمال رسیده، حیاتشان هم فوق اعتدال‏ها و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 44 *»

کمال‏ها است. از این ‏جهت در خواب و بیداری، بدنشان فرق نمی‏کند و یکسان است، در مرگ و زندگی بدنشان نیز فرق نمی‏کند و یکسان است.

پس قدر مشهد را بدانیم که کنار این بدن مطهر قرار گرفته‏ایم. بدن مطهر امام؟ع؟ که در این خاک قرار گرفته و در این زمین مطهر دفن شده، والله مثل وقت حیاتش است. این بدن به سبب قبض روح مبارکش نمرده است؛ بلکه همان ادراک، احساس، احاطه، اطلاع و همه‏ چیز برایش وجود دارد.

خدا ما را قدردان این حرم مطهر بفرماید و به احترام‏گزاری به بدن مطهری که در این سرزمین دفن شده است موفّق بدارد. همین بدن مطهر، ما را می‏بیند، صدای ما را می‏شنود، سلام ما را جواب می‏دهد، هیچ فرق نمی‏کند مثل زمان حیاتش است.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 45 *»

مجلس 4

 

(شب پنجشنبه بيست‌وسوم ذی‏قعده 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r اختلاف فلاسفه الهی و مادّی درباره روح

r نقل ابیاتی از قصیده عینیه بوعلی سینا

r نقد نظر فلاسفه و عرفاء درباره روح ملکوتی

r ارتباط روح‏ها و مادّه و تشبیه آن به آیینه

r مطالبی تازه درباره خواب و حالت بدن بدون روح

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 46 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خداوند خواب را آیه و نمونه قرار داده است برای زندگانی روح، جدای از بدن و زندگانی بدن، جدای از روح.

به این نکته هم توجه شده که بدن هورقليائی در عالم برزخ به زندگانی خودش زنده است و روح هم در محل و جای خود جدا زنده است و زندگی دارد. اگر مؤمن است در بهشت خود به‏سر می‏برد و اگر مؤمن نیست در جهنم به‏سر می‏برد. روح متنعم به نعمت خود و بدن هم متنعم به نعمت خودش است، یا روح به عذاب خود معذّب و بدن هم به عذاب خود معذّب است.

چون این مطلب خیلی مهم بوده، بدین سبب خداوند خواب را در این عالم آیه و نشانه‏ای برای زندگانی برزخی قرار داده است. خواب آیه زندگانی قیامتی نیست. در قیامت مثل این دنیا روح و بدن با یکدیگرند و از یکدیگر جدا نیستند. مثل زندگانی این عالم زنده می‏شوند و مجتمع و مرکّب هستند، تمام مراتب انسانی با هم است. اما خواب آیه و نمونه‏ای برای زندگی برزخی است که در دوران برزخ روح جدا و بدن جدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 47 *»

است. بدن به همان حیاتی که از او استخراج شده زنده است، روح هم که خودش زنده است. روح در مراتب خود و بدن در جای خودش است. عالم و دوره خواب و پدیده خواب برای ما نمونه و آیه‏ای از زندگانی برزخ است.

البته توجه داریم که خواب و مردن از همان جهت یکسانند که در آیه شریفه می‏فرماید: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها خداوند در این آیه خواب و مرگ را یکسان معرّفی می‏فرماید. وقتی ‏که می‏فرمایند «مرگ و موت» مراد همان دوران برزخ است، قیامت که دیگر مردن نیست و زنده‏شدن است، همچنین دوران بیداری زندگی است. اما مرگ و خواب از این جهت با یکدیگر  یکسانند. همان‏طور که خدا موقع مردن جان‏ها را می‏گیرد و توفّی می‏فرماید و کاملاً قبض می‏فرماید، موقع خواب نیز چنین است.

یکسان‏بودن به این معنی است که روح گرفته و قبض می‏شود. اما برای بدن در دوران خواب حیات حیوانی که از خودش استخراج ‏شده موجود است و کار خود را می‏کند. آثار آن حیات در بدن موجود است. اگر اعراض دخالت نکند و مانع نباشد مثل حال بیداری تمام آثار حیات حیوانی از بدن ظاهر می‏شود. اگر حیات حیوانی قوی باشد به مقدار همان قوت، آثار قوی‏تری از این بدن بروز می‏کند. اگر آن حیات حیوانی ضعیف باشد آثار به مقدار همان ضعف، از بدن بروز می‏کند و ظاهر می‏شود.

نکته بسیار مهمی است که امیدوارم دقت بفرمایید. نتیجه‏ای هم که می‏خواهیم بگیریم همین است که با ملاحظه خواب، مسأله برزخ و وجود بدن هورقليائی که به زندگانی و حیات خودش که از آن استخراج‏شده زنده است و همچنین زندگانی روح که از بدن جدا است و در مقام و محل خودش است، خوب روشن می‏شود.

روح در موقع خواب به بدن توجهی ندارد، همچنین تدبیر و تصرفی در آن ندارد. البته نمی‏گوییم که روح از بدن بیرون می‏رود، اگرچه این تعبیر در نوع کلمات حکماء و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 48 *»

فلاسفه و در آیات و روایات بسیار گفته شده است؛ همین کلمه «قبض روح» یا تعبیر قرآن «توفّی» که گرفتن کامل است، به برکت فرمایش‏های مشایخ+ دانسته‏ایم که مطلب چیست و چگونه است. دیگران بی‏خبر مانده‏اند و فکر می‏کنند روح و نفس در این بدن داخل و از آن خارج می‏شود.

«روح و نفس» که در این بحث‏ها می‏گوییم یک‏ چیز را می‏خواهیم ذکر کنیم و آن عبارت است از مرتبه مثال به بالا. به جز بدن سایر مراتب را به طور مجموعه و با هم روح یا نفس می‏گوییم. به این مطلب نیز ما توجه داریم و دیگران حتی به این مطلب توجه ندارند که روح یا نفس می‏گویند و نمی‏دانند چه می‏گویند و نفهمیده و نشناخته‏اند. به برکت فرمایش‏های بزرگان+  وقتی ‏که روح و نفس می‏گوییم می‏دانیم که مراد چیست. در این بحث‏ها بیان کرده‏ام که غیر از مرتبه بدن و جسم و جسد، بقیه مراتب که از مثال به بالا است تا عقل، بلکه تا حقیقت را روح می‏گوییم.

در موقع خواب روح از بدن مفارقت می‏کند، توفّی می‏شود و می‏رود، مراد از این تعبیرات از نظر ما روشن است. روح در بدن نیامده است تا از آن برود، چه در موقع خواب و چه در موقع مردن. به این مسأله کمتر توجه شده است. فلاسفه الهی و همین‏طور فلاسفه مادی مطلب را نفهمیده‏اند.

فلاسفه مادی وجود روحی مستقل از بدن و ماده را انکار می‏کنند. چون هرچه در بدن تحقیق می‏کنند، به چنین حقیقتی نمی‏رسند. آنها می‏گویند در بدن و کنار آن چیزی نمی‏یابیم.

فلاسفه الهی می‏خواهند به زور به آنها بفهمانند یا از آنها اقرار بگیرند به وجود روحی مستقل و جدای از ماده و صددرصد بیگانه با ماده، ولی در کنار ماده و بدن و مباشر و معاشر با آن. می‏گویند شما به وجود چنین روحی اقرار کنید! آنها نمی‏توانند اقرار بکنند و اقرار به چنین مطلبی بسیار سخت است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 49 *»

ما هم اقرار نمی‏کنیم که روح حقیقتی صددرصد غیر مادّی است اما در کنار و جوار و همسایگی ماده و مباشر و معاشر با ماده و داخل در ماده است به حقیقت خویش. اقرار به چنین مطلبی معنی ندارد و نشدنی است. تمام مشکلات بین مادّی‏ها و الهیین در این مسأله بر اساس همین جهت است.

به برکت فرمایش‏های بزرگان دانسته‏ایم و بارها اشاره کرده‏ام که روح در بدن نیامده تا مجاور با ماده بشود تا در موقع مردن یا خواب از آن خارج گردد و در موقع بیداری یا زنده‏شدن باز به آن برگردد و داخل بدن بشود، این‏طور نیست. گاهی هم اگر این تعبیرات رسیده باشد، توجیه دارد که بیان حقیقی مطلب در موقع و جای خودش شده است که مراد «استخراج مثال» از این بدن است و تعلّق روح به آن، مثل آینه.

«فلاسفه الهی و فلاسفه مادی» هیچ‏کدام به این نکته در کیفیت تدبیر و تصرف و تعلق نفس و روح به بدن توجه نکرده و آن را ندانسته‏اند. فلاسفه مادی که راه‏ نمی‏برند باید فلاسفه الهی برای آنها بیان کنند. فلاسفه الهی هم که خودشان متوجه نشده‏اند تا بتوانند بگویند. «حکمای ربّانی» که مشایخ عظام+ هستند به برکت امام؟ع؟ و القای نور علم در قلب مطهّرشان که باعث دیدن حقیقت اشیاء، جهان‏شناسی و انسان‏شناسی با آن دید الهی و خدایی است، بیان فرموده‏اند.

این الحمدللّه در دست ما مانده است و دیگران خود را از چنین نعمت‏هایی محروم کرده‏اند. اصلاً گرداگرد این فرمایش‏ها نمی‏آیند، اگر هم بیایند با دید شک و تردید و از همان ابتدا با حالت انکار است.

نامی‏ترین فلاسفه الهی بوعلی‌سینا است، او در همین مسأله رابطه روح با بدن، قصیده‏ای مشهور به «قصیده عینیّه» دارد. بزرگان ما هم گاهی به بعضی از قسمت‏های همین قصیده متمسک می‏شوند. اما مقصود و مرادشان آن‌طور نیست که بوعلی‏سینا اراده کرده است. اگر ابیات او را ذکر می‏کنند یا در جای خودش به آنها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 50 *»

متمسک می‏شوند، با تصحیح مراد او و توجه به مراد صحیحی است که خودشان اراده می‏فرمایند. می‏گوید:

هبطت الیک من المحلّ الارفع
  ورقاء ذات تعزّز و تمنّع

هبوط کرده و از محل بسیار بسیار بلند به ‏سوی تو پایین آمده است، وَرْقاء. ورقاء کبوتر زیبایی است که مرادشان از آن همان نفس ناطقه و روح است.

همین نفس ناطقه هم که می‏گویند باز نمی‏دانند که چه می‏گویند. گاهی آن را از عالم جبروت و عقل و گاهی از عالم ملکوت می‏دانند. از نظر ملاصدرا که خیلی اوضاع عجیب است. این حقیقت از همین ماده و عنصر  پیدا می‏شود، بعد صعود و ترقّی می‏کند تا به کمال تجرّد می‏رسد و عقل محض می‏شود. بعد از عقل محض‏شدن همین‏طور ترقّی می‏کند تا مجرّد محض و ملحق به واجب‌الوجود می‏شود. از نظر او با تمسک به «حرکت جوهری» خیلی مسأله عجیب است. ولی از نظر سایر فلاسفه مثل بوعلی‏سینا و غیره این‏طور نیست. البته برای آنها هم باز روشن نیست که نفس ناطقه و این «من» که می‏گوییم، چیست.

می‏گوید: ورقاء از محل بسیار بلند به‏سوی تو هبوط کرده و پایین آمده است. این روح و کبوتر نفس ناطقه انسانی که صاحب عزّت، مناعت و بزرگواری است به‏سوی تو پایین آمده و هبوط کرده است.

خطابش به انسان است که ای انسان، چنان حقیقتی به‏سوی تو و به سمت تو هبوط کرده و پایین آمده است. اگر بگویید: به خود انسان چنین می‏گویی؟ می‏گویند: مرادش از این انسان مخاطب، انسان ناسوتی و این انسانی است که از این عالم سر درآورده است. به این انسان ناسوتی و خاکی خطاب کرده و می‏گوید که به سوی تو کبوتر آشیانه قدس، کبوتر عالم جبروت و عالم ملکوت هبوط کرده و پایین آمده است. همان که حافظ می‏گوید: ٭مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک٭ آن هبوط‏کننده و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 51 *»

پایین‏آمده و آن کبوتر عبارت است از نفس ملکوتی. پس خطاب به این انسان است که به‏سوی تو چنین حقیقتی هبوط کرده و پایین آمده است.

محجوبة عن کلّ مقلة عارف
  و هی الّتی سفرت و لم‏تتبرقع

آن حقیقت که پایین آمده، محجوب، پوشیده و پنهان است. تو ای انسان، او را نمی‏شناسی، حتی از دیده عارف‏ها هم پوشیده است که آنها هم نمی‏شناسند که او چه حقیقتی است. حال آنکه نقاب از رخساره خود برداشته و برقع و نقابی برای خود باقی نگذارده است. با وجود این‌همه پیدایی اما پنهان و پوشیده است.

همین‏طور در توصیف آن کبوتر آشیانه قدس و مرغ عالم ملکوت که به تعبیر آنها همان حقیقت است که هبوط کرده و پایین آمده و در این بدن قرار گرفته است، سخن می‏گوید تا آنکه می‏گوید:

حتّی اذا اتصلت بهاء هبوطها
  عن میم مرکزها بذات الأجرع

حال که پایین آمده و هبوط کرده است، به «ها»ی هبوطِ به این عالم متصل و در این بدن حبس و محبوس شده است. از «میم» مرکز و مقام خودش که مقام عقل و به تعبیر آنها عالم جبروت است بازمانده و دورشده و در این بدن و قفس زندانی شده است.

علقت بها ثاء الثقیل فأصبحت   بین المعالم و الطلول الخضّع

بعد از آنکه فرودآمد و در این بدن واقع شد، ثای ثقل و ثقیل‏بودن و جسمانی‏شدن و حبس‏شدن در این مقام جسمانی سنگینش کرده است. در این عوالم و در اينجا محبوس است.

تبکی و قد ذکرت عقوداً بالحمی
  بمدامع تهمی و لم‏تتقطّع

دیگر در اينجا که قرار گرفته، گریه می‏کند و از آمدن در این عالم و این بدن پشیمان شده، ولی حبس شده است و دیگر راهی هم برای رفتن ندارد. پس در این زندان و قفسِ بدن می‏گرید و می‏نالد و از آن عهدهایی یاد می‌کند که در دوران عالم جبروت و آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 52 *»

مقامات قدس داشته است. حال‏که در این بدن حبس و زندانی شده است، گریه می‏کند و آن‏قدر می‏گرید که اشک‏های چشمش پیوسته است و قطع نمی‏شود.

این نوع تعبیرات در کلمات فلاسفه الهی وجود دارد. قصیده‏اش مفصّل است، مشایخ ما به بعضی از همین قسمت‏ها تمسک می‏فرمایند. گاهی بعضی از ابیات همین قصیده را ذکر می‏فرمایند اما مرادشان مراد بوعلی‏سینا نیست.

شعر لطیف است و از روی «قریحه موزون» صادر شده؛ مثل اشعاری است که حافظ یا مولوی دارند. این شعراء چون قریحه و طبعشان موزون بوده است اشعار موزونی گفته‏اند. اما چون از نظر فکر و عقیده انحراف دارند، مرادشان صحیح نیست. اگر بزرگان ما به این اشعار متمسک شوند مرادشان صحیح است.

قبل از پیدایش هر انسانی در این عالم، معنی ندارد که نفسش سابق بر او در عالم خودش مرغ باغ ملکوت بوده باشد. بعد از آنکه این قفس را در اينجا ساخته‏اند او را از عالم ملکوت و آن باغستان آورده‏اند و در این قفس حبس کرده‏اند. پس از مدتی قفس را می‏شکند و دوباره به شاخسار عالم ملکوت برمی‏گردد، این‏طور نیست.

خدا وقتی ‏که شخصی را می‏آفریند، بدنش را در عالم جسم، روحش را در عالم روح، حقیقتش را در عالم حقیقت، عقلش را در عالم عقل، نفسش را در عالم نفس، مثالش را در عالم مثال می‏آفریند. هیچ‏یک از اينها از نظر زمان و وقت مقدّم بر دیگری نیست که بدن اينجا ساخته بشود، منتظر خلقت روح باشد؛ یا روحی قبلاً ساخته بشود و منتظر خلقت بدن باشد، این‏طورها نیست.

این یکی از اشتباهات بزرگی است که در حکمت، جهان‏شناسی و انسان‏شناسی دیگران موجود است. اما مشایخ ما این مسأله را حل فرموده‏اند. اگر تقدّمی هست «تقدّم رتبه و مقام» است و تقدّم وقت و زمان نیست. درست است که روح بر بدن مقدّم است اما مقام و رتبه روح مقدّم است و بدن از نظر رتبه از روح مؤخّر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 53 *»

است، نه از نظر زمان و وقت.

پس اول آنکه از این اشعار بوی چنین مطلبی می‏آید که هر روح و نفسی مثلاً در شاخسار عالم ملکوت و باغستان عالم جبروت بوده و به‏سر می‏برده است، بعد او را آورده و در این بدن حبس کرده‏اند، چنین نیست؛ روح در این بدن حبس نیست و قبل از این بدن هم نبوده است.

وقتی خدا شخصی را می‏آفریند، در هر عالمی هرچه از او در آن عالم هست می‏آفریند، با توجه به تقدّم رتبه و مقام این مراتب بر یکدیگر. حقیقت مقدّم بر عقل، عقل مقدّم بر روح، روح مقدّم بر نفس، نفس مقدّم بر طبع، طبع مقدّم بر ماده، ماده مقدّم بر مثال و مثال مقدّم بر جسم است. این تقدّم‏ها از نظر رتبه و ماده است و از حیث زمان و وقت نیست. یک‏وقتی نفس شخص در عالم نفوس منتظر نبوده است که اينجا برایش بدن بسازند و در آن داخل بشود.

دیگر  آنکه داخل‏شدن روح در این بدن و قفس و زندانی‏شدن در آن معنی ندارد. روح در عالم خودش است و هیچ‏گاه از آنجا بیرون نمی‏آید تا بخواهد برگردد. بدن هم همیشه در عالم خودش است و هیچ‏گاه از آن خارج نخواهد شد. بدن، جسم است و در عالم اجسام است. روح، روح است و در عالم ارواح است و تعلّق، تدبیر و تصرف، به داخل‏شدن روح در بدن نیست. رفع تعلق و تدبیر هم به خارج‏شدن روح از بدن نیست؛ بلکه به استخراج مثال است که بارها توضیح داده‏ایم؛ یعنی این بدن و عناصر طوری ترکیب می‏شوند که اعتدالی برایشان فراهم می‏گردد، در اثر آن اعتدال، از این جرم حیات استخراج می‏شود که از آن به حیات حیوانی تعبیر آورده می‏شود.

آنچه در این بدن و این عالم ماده است، از همین نمی‏گذرد. اما بشر با این اسباب و ابزار مادی و جسمانی تا کجا می‏تواند نفوذ کند و پی‏ببرد؟ تا جایی‏ که حالت غلظت، تبدیل به لطافت نشده است. اگر جرم عنصر به لطافت رسید، دیگر ابزار

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 54 *»

جسمانی و مادی غلیظ از پی‏بردن به حقیقت آن و احاطه بر آن عاجز می‏شود. تمام ابزار در اختیار بشر غلیظ است. قدری که جرم تبدیل بشود و حالت لطافتی برایش دست بدهد، مثل انرژی که هنوز بشر حقیقتش را نمی‏تواند بیابد و بفهمد و به آن احاطه کند. مثلاً یکی از انرژی‏ها «انرژی تابشی و نور» است. هنوز بشر با ابزار خود نتوانسته است بفهمد که چگونه است، با آنکه انرژی قطعاً همان ماده است. مخصوصاً بعد از نظریه نسبیت انیشتین دیگر روشن شده است که جرم و انرژی، دو حالت عارض بر ماده است. ماده حقیقتی است که خودش نیز ناشناخته است و در دو حالت جرم یا انرژی شناخته می‏شود. انرژی هم در حالات مختلف از جمله حالت تابشی و نور است. حال آیا نور به شکل ذرّه است یا موج؟ هنوز ثابت نشده و بشر نتوانسته است بفهمد. شواهدی دارد که می‏تواند بگوید موجی است، باز شواهدی دارد که می‏تواند بگوید ذرّه‏ای (کوانتوم) است. باز نظریه دیگری هم ممکن است پیدا بشود.

علتش همین «غلظت ابزار» است که نمی‏تواند بر ماده احاطه یابد. اما همین‏ که حالت غلظت ماده به لطافت تبدیل بشود، از دایره و قلمرو ابزار غلیظ خارج می‏شود.

پس دیگر برای بشر و ابزار غلیظ او میسّر نیست که به «روح نباتی» بسیار لطیف احاطه پیدا کند. بدین سبب روح نباتی به آن معنای مصطلح در حکمت، از نظر فیزیک و شیمی بی‏معنی است. فقط آثارش را می‏بینند ولی نمی‏توانند تصدیق کنند که خودش حقیقتی باشد. حال آنکه اولین مرتبه‏ای است که جرم و عنصر به مرتبه‏ای از لطافت تبدیل می‏شود و تکاملی پیدا می‏کند.

از نظر حکمت این تکامل برای غلظت ماده، اولین مرتبه تکاملی است؛ اما از نظر فیزیکِ روز باید گفت عالی‏ترین مراتب تکاملی است که از دسترس ابزار بشر خارج است. به همین سبب بزرگان و مشایخ ما مخصوصاً مرحوم آقای شریف طباطبایی/ می‏فرمایند: اولِ عالم غیب و اولین مرتبه‏اش روح نباتی است. حال آنکه از عالم شهاده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 55 *»

و از همین عالم جسم است. روح نباتی که از جسمانیت و ماده و عنصربودن خارج نشده، در همین دنیا و همین‏جا است. با آنکه جسم، ماده و عنصر است، می‏فرمایند غیب است؛ یعنی از نظر فیزیک روز باید آن را عالی‏ترین مرتبه تکاملی همین عنصر دانست.

اما پایین‏تر از روح نباتی برای انرژی خیلی مراتب و حالت‏هایی است که فعلاً از احاطه بشری خارج است؛ یعنی بشر ابزار و اسبابی ندارد که بتواند بر حقیقت همین جرم در حالت‏های مختلف انرژی احاطه کند. نمی‏خواستم وارد این بحث بشوم.

بالاتر از روح نباتی «روح حیوانی» است؛ یعنی همان حالت نباتی، اما در اعتدالی قرار می‏گیرد که از آن روح حیوانی استخراج می‏شود. روح حیوانی در این انسان مراتب دارد؛ یعنی در این جرم و مادّه با این ترکیب و اعتدال، روح حیوانی استخراج شده که آینه در مقابل روح انسان است. روح انسانی در این عالم و این بدن نمی‏آید؛ بلکه این آینه صفا، اعتدال و حالت آمادگی و قابلیتی برای تقابل با آن روح انسانی دارد که از آن مثال خود را استخراج می‏کند.

مثال روح انسانی که از اينجا استخراج می‏گردد، حقیقت آن آینه می‏شود. آینه که می‏گوییم از نظر تشبیه و تقریب مطلب است و الا هیهات!

شتّان ‌ما یومی علی کورها   و یوم حیّان أخی جابر([21])

این آینه کجا و آن آینه کجا؟! چاره‏ای نداریم. برای تقریب و نزدیک‏شدن مطلب به ذهن آینه می‏گوییم. اما این آینه که عکسمان را در آن می‏بینيم کجا و آن روح حیوانی که از این ماده استخراج می‏شود و آن‏گاه مثال، چهره، رخساره، عکس و صورت روح انسانی و حقیقت آن می‏شود کجا! به همین علت است که می‏بینید در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 56 *»

این بدن چه می‏کند! در این بدن؛ یعنی در این جرم و عالم ماده، مثال و صورت و عکس نفس و روح انسانی که استخراج شده است، چه می‏کند!

حال برای ما خیلی دور است که مثلاً بگوییم فهم مطالب و فرمایش‏های علمی مشایخ+ که البته الحمدللّه از بسیاری آنکه گفته‏شده و می‏گوییم و معتقدیم، چندان جالب به نظرمان نمی‏آید. اما به سراغ آن نازل‏ترین و پایین‏ترین مرتبه‏های بروز این تفکّرات انسانی می‌رویم؛ امثال انیشتین که از نظر دیگران خیلی بزرگند، اما از نظر این بررسی، بچه ‏مکتبی و بچه ‏مدرسه‏ای‏های مدرسه انسان هستند. چه افکار و تحقیقاتی از همین جرم و مثال استخراج‏شده از آن سرمی‏زند! هیچ‏چیز دیگری نیست، این‌همه آثار بروز می‏کند!

اگر این روح حیوانی قدری لطیف‏تر و کامل‏تر باشد، روح کمال هم از آن استخراج می‏شود که آثار کمال بزرگان و مشایخ عظام+ را می‏بینیم. اگر باز قدری لطیف‏تر شود که دیگر مربوط به مرتبه خودش و لطافت آنجا است و برای دیگران میسّر نیست که خود را به آن لطافت برسانند، روح نبوت استخراج می‏شود.

روح حیوانی عالی‏تر که بشود، مرتبه بالاتر که بالاترین مراتب و فوق بالاتر است؛ یعنی روح محمدی و روح علوی و سایر ائمه معصومین؟عهم؟ از آن استخراج می‏شود و در زمان حاضر از جرم عنصری بدن مهدی صلوات اللّه علیه و از همین حیات، روح ولایت کلّیه استخراج می‏شود. این چه حیاتی است؟! همین حیات عنصری است و هیچ‏چیز دیگری در بدن مهدی صلوات‌اللّه‌علیه نیست. هیچ‏چیزی از جاهای دیگر نیامده که داخل آن بشود. همان بدن عنصری؛ یعنی همان نان و پنیری است که آن بزرگوار میل می‏فرماید و همان آبی که در این عالم می‏آشامد، هنیئاً له و هنیئاً له، گوارای وجود مبارکش باشد و خداوند آن بدن مطهر را از همه آلام و دردها و همه‏ بلاها

محافظت فرماید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 57 *»

از بدن عنصری و جرمی آن بزرگوار، حیاتی استخراج می‏شود که همین حیات و همین عنصر است، اما در آینه‏ای به آن اعتدال که روح ولایت کلیّه از آن استخراج می‏شود؛ یعنی آینه با قابلیتی می‏شود که دیگر در سراسر مجموعه این هستی هیچ بدنی و حیات حیوانی در هیچ بدنی به آن کمال نمی‏رسد و مثل آن نمی‏شود.

پس چنین بدنی در روی این زمین فقط بدن مهدی صلوات‌اللّه‌علیه است. کسی دیگر نمی‏تواند بگوید که من در اثر مثلاً تلطیف و ریاضت و چه و چه می‏توانم به حدّی برسم که از روح حیوانی من هم مثال روح ولایت کلیّه و ولایتی از جنس ولایت مهدی صلوات‌اللّه‌علیه استخراج بشود. خداوند صوفیه را لعنت کند که می‏گویند مرشد در اثر ریاضت می‏تواند همین‏طور ترقی کند و ولی مطلق بشود. ولیّ مطلق حجة بن الحسن المهدی صلوات‌الله‌علیه است.

پس روح استخراج می‏شود و اگر گاهی این‏گونه تعبیرات که «روح داخل یا خارج می‏شود» در روایات یا در فرمایش‏ها دیده شد، یا اگر گاهی بزرگان ما به اشعار مثل بوعلی‏سینا متمسک می‏شوند، مسأله الحمدللّه برای ما روشن است.

مطلب تازه‏ای که می‏خواهم بگویم همین است که اگر حالت خواب یا مرگ عارض گشت و توفّی شد، مراد این است که مثال دیگر استخراج نمی‏شود. وقتی مثال استخراج نشود، همین بدن است و حیات خودش. اگر اعراض داخل شود و این ترکیب و اعتدال فاسد گردد، مرگ است.

اما مردن معصومین؟عهم؟ این‌طور نیست، چون سبب مردن ایشان خرابی بدن نیست. بدن ایشان خراب نمی‏شود و اعتدالش را از دست نمی‏دهد. چون اعراض داخلش نیست، در آن ترکیب کمال اعتدال و بی‏نهایت کمال وجود دارد. پس مرگ برای ایشان طبیعی نیست و «مرگ طبیعی» ندارند. ما منّا الا مقتول أو مسموم،([22]) یا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 58 *»

باید کشته ‏شوند یا با زهر مسموم‏ شوند. البته آن هم باز به خواست خودشان و قبول امر شهادت و امر مسمومیت است.

درهرصورت روح توفّی می‏شود و از بدنشان قبض می‏گردد، معنای قبض هم همین است که دیگر مثال از بدن استخراج نشود. بدنشان می‏ماند با همان حیات موجود در آن و به همان اعتدال و کمال. حال مرگ یا خواب فرق نمی‏کند، خود آن حیات و آثارش نیز برای بدن موجود است.

رسول‏اللّه؟ص؟ می‏فرمایند: چشم‏هایم می‏خوابد اما دلم نمی‏خوابد([23]) یعنی چه؟ چشم‏هایم می‏خوابد؛ یعنی شما می‏بینید که روی ‏هم می‏رود. اما دلم نمی‏خوابد؛ یعنی حیات این بدن فتور پیدا نمی‏کند. پس آثارش هم موجود است. گوشم می‏شنود، اگر همان موقع چشمم را هم باز کنم، می‏بیند. با آنکه به عروض خواب روح توفّی شده است، طبق آیه اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها توفّی جان شده و نفس و روح گرفته شده؛ یعنی مثال استخراج‏شده کنار رفته، اما حیات باقی است.

خدا خواب را آیه شناخت زندگی برزخی و وجود حیات هورقليائی قرار داده است. بدن هورقليائی در سرزمین عالم هورقلیا به حیات استخراج‏شده خودش زنده است، روحش هم توفّی شده و در جای خود است. به مردها که گفته می‏شود بخواب مثل خوابیدن داماد،([24]) برای زن‏ها هم مثل خوابیدن عروس؛ یعنی روح اعراض می‏کند و به بهشت یا جهنم خودش می‏رود.

پس «بخواب مانند خوابیدن داماد یا عروس» یعنی تو ای مؤمن در آسایشی، دیگر نگرانی نداری و در راحت و نعمت به‏سر می‏بری. حیات هورقليائی که از بدن هورقليائی استخراج شده و آن بدن از عناصر هورقلیا ترکیب یافته، به همان لطافت و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 59 *»

اعتدالش و با جمیع آثارش در بدن موجود است. بدن نعمت‏ها را احساس و ادراک می‏کند؛ یعنی حیاتی که در آن بدن است کار خودش را می‏کند.

همانند خواب که شما باید آن را آیه و نشانه بگیرید. در موقع خواب، توفّی جان می‏شود اما حیات این بدن که از آن استخراج‏شده،به حال خود باقی است و کار خودش را می‏کند.

اگر اعراضی در بدن‏های ما دخالت نمی‏کرد، خواب ما هم این‏طور نبود؛ یعنی این‏طور نمی‏افتادیم. چنان‌که افرادی که در خواب برمی‏خیزند و راه می‏روند، همین بدن با حیات خود راه می‏رود با آنکه خواب است. کسی نگوید اينها هم که برمی‏خیزند و راه می‏روند و حرف می‏زنند و می‏بینند، می‏گویم آری؛ اما اعراضی داخل است که این برخاستن و راه‏رفتن و دیدنش فرق می‏کند اگرچه دارد می‏بیند.

چه‏بسا همین بدن که دارد می‏بیند با خطر مواجه می‏شود و وقتی احساس خطر می‏کند، آن‏گاه بیداری شروع می‏شود؛ یعنی برای تعلّق و تدبیر روح آماده می‏شود. روح بدن را می‏گیرد چون اعراضی داخل است. اگر اعراضی داخل نبود با خطر که مواجه می‏شد، متوقّف می‏شد و خودش می‏ایستاد.

اينها مطالب تازه‏ای درباره خواب است که باید تحقیق بشود. نمی‏دانم درباره‏اش تحقیق می‏کنند یا نمی‏کنند، ولی این‏طور راحت مثل ما جلو نمی‏روند. چون آنها گیر دارند. ولی ما خیلی راحت جلو می‏رویم و گیری نداریم، اگر هم کسی جلویمان را بخواهد بگیرد جوابش را نمی‏دهیم و رد می‏شویم. پس مطلب همین است که ما می‏گوییم.

این بدن در حال خواب بلند می‏شود و راه می‏افتد، اگر با دیوار مواجه شود، خود بدن احساس و ادراک می‏کند و شعور دارد، می‏فهمد که این خطر است. پس متوقف می‏شود و می‏ایستد. اگر توجه به خطر شدید است، حالت یقَظه و بیداری برایش فراهم می‏شود، روح تعلق می‏گیرد و تدبیر می‏کند، می‏گوید بایست! کجا داری می‏روی؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 60 *»

می‏افتی، نگاهش می‏دارد. اگر هم اجلش رسیده باشد، می‏افتد و می‏میرد؛ یعنی دیگر این اعتدال ازهم ‏می‏پاشد.

یکی از اساتیدم برایم نقل می‏کرد که شخصی از علماء، از زهّاد، عبّاد و حافظ قرآن بوده، وقتی می‏فهمیدند که او خوابش برده که شروع می‏کرده به خواندن قرآن. در حال خواب قرآن می‏خوانده است. حال دقت کنید، در آن موقع خواندن قرآن کار همین بدن است و کار روح نیست. اگرچه او که این جریان را برایم نقل می‏کرد، نمی‏دانم می‏فهمید چه می‏گفت که همین بدن او قرآن می‏خوانده یا متوجه این مطلب نبود.

چرا چنین بوده است؟ زیرا حیات استخراج‏شده از این بدن و سلول‏های نگهبان و عزم او بر خواندن قرآن و توجه به قرآن و حافظه، در حال اجرای کار خودند. حیات حیوانی موجود کار خود را می‏کند و سلول‏های حافظه در اثر تمرین کار خود را می‏کنند. همان‏طور که اگر پشه‏ای دست را بگزد، سلول حافظه کار خود را می‏کند و دست دیگر انسان خوابیده بلند می‏شود و آن دست را می‏خاراند. او بیدار نیست؛ بلکه کار بدن و همین حیات است.

کسی نگوید کار روح است، چون اصلاً روح در هنگام خواب توفّی شده است. اگر پشه هم او را بگزد، روح متأثر نمی‏شود؛ بلکه اگر در همین حال بیداری روی این دست شمشیر یا کارد بکشند و آن را ببرند، روح متأثر نمی‏شود. در حال بیداری هم تأثر و احساس درد برای همین بدن است.

بوعلی می‏گوید احساس و ادراک درد کار روح است. مشایخ ما می‏فرمایند که چنین نیست دیگران اشتباه می‏کنند. روح در عالم خودش است، کارد در عالم روح نیست و بر روح کشیده نمی‏شود که روح احساس کند. کارد برای این عالم است.

ببینید مسأله چقدر عمیق است و چقدر مشکلات را حل می‏کند! اگر راه مادّی‏ها به روی مکتب ما باز بشود و بخواهند بفهمند و این فرمایش‏ها را مطالعه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 61 *»

کنند، مطلب برایشان خیلی حل می‏شود و اصلاً اختلاف برداشته می‏شود. بی‏جهت نیست که «هانری‏کربن» بعد از دیدن فلسفه ملاصدرا و بوعلی‏سیناها و آن فلسفه‏ها و حکمت‏ها، وقتی‏ که فرمایش‏های مشایخ را مطالعه می‏کند، به این فرمایش‏ها دل‏می‏بندد و از همه آنها دست ‏می‏کشد و می‏گوید حق اينها است. خیلی راحت می‏پذیرد. چون از دایره تکفیرها و این حرف‏ها خارج است و کاری به آنها ندارد. شیخ مرحوم را که تکفیر کردند، می‏گوید: من نمی‏دانم فقط می‏خواهم حق را بفهمم و مطلب درست را دریابم. او می‏گوید سخنان و فرمایش‏های مشایخ درست و اشکالات شیخ مرحوم/ بر ملاصدرا ثابت و وارد است. اشکالات این بزرگوار بر حکمت ملاصدرا به‏جا است.([25])

اما اينهایی که در اينجا مدّعی حکمت و منتحل به آن هستند که واقعاً حکیم نیستند و منتحل به حکمتند؛ یعنی خود را به حکمت چسبانده‏اند، آنها از این سخنان هانری خیلی غیظشان می‏گیرد. یک فرد مغروری بود، خودش را حکیم و اهل قضاوت در حکمت می‏دانست. می‏نویسد: کربن انسان بسیار خوبی است و خوب فهمیده است اما متأسفانه سخنان شیخ احمد احسائی را قبول می‏کند، چرا اشکالات ایشان را بر ملاصدرا وارد می‏داند؟ حال آنکه همه حکماء و فلاسفه گفته‏اند که اشکالات شیخ احمد احسائی بر ملاصدرا وارد نیست.

ببینید که استدلال چیست؟ ای ملاّ آیا این هم استدلال است؟ می‏نویسد: من به کربن این اعتراض را دارم و حق بود ایشان اشکالات شیخ احمد احسائی را قبول

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 62 *»

نمی‏کرد. ای مغرور! کربن طالب مطلب درست است، تویی که اسیر افکار گذشتگانت هستی و مصداق آیه انّا وجدنا آباءنا علی امّة و انّا علی آثارهم مقتدون([26]) و ساکن ارض شقاوتی، از این جهت بر کربن اعتراض می‏کنی.

پس انسان خواب، چون روح حیوانیش موجود است آثار آن بروز می‏کند و کارد که روی دست می‏آید، واقعاً دست حس می‏کند و شعور دارد. خیلی نکته است که ادراک برای بدن است و خود بدن می‏فهمد. البته وقتی‏ که پشه می‏آید روی دست شخص خوابیده می‏نشیند و آن را می‏گزد، ممکن است بیدار هم بشود و در حال بیداری پشه را بزند و دست را بخاراند. اما همه این کشیدن دست‏ها یا راندن پشه و مالیدن دست یا حرکت دست به واسطه بیدارشدن نیست. ادراک و شعور خود بدن است و انعکاسی است که مغز در برابر آن حادثه دارد، چون روح حیوانی موجود است.

البته خیلی از ادراک‏ها و برنامه‏های حال بیداری از کار می‏افتد. و علّت از کار افتادنش دخالت اعراض است. اما اگر بدن و حیات حیوانی لطیف باشد، این امور پیش نمی‏آید و آثار آن حیات در این بدن بیشتر است.

خواستم روایاتی بخوانم در این‏باره که خواب و مرگ از این جهت یکسان است، اما فرصت نشد. فقط یک حدیث را می‏خوانم، البته حدیث طولانی و در اصول کافی است. در حضور حضرت صادق؟ع؟ بحث و گفتگو شد، گفتند خبر داده‏اند که ابوالدوانیق فوت شده است، فرمودند: لا واللّه ما مات أبوالدوانیق الا ان‏یکون مات موت نوم([27]) نه به خدا سوگند، نمرده است مگر مردنِ خواب؛ یعنی مردنی باشد به مانند مردن خواب.

دقت کنید، پس خواب مردن است و از نظر توفّی روح فرق نمی‏کند. اما بدن الآن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 63 *»

به حیات خودش در این عالم زنده است و زندگی می‏کند، روح هم جدا در عالم خودش زندگی می‏کند. بیداری هم همین‏طور است، ولی در بیداری بر اثر استخراج آن مثال، دیگر هر تدبیر و تصرّفی هست و هر کاری که می‏کنیم، به روح نسبت می‏دهند. در حال بیداری من می‏بینم، می‏شنوم، می‏گویم، که مراد کار روح است.

اما در حال خواب، این بدن کار خودش را می‏کند و زندگی مستقل خود را دارد. روح هم در عالم خودش زندگی مستقل خود را دارد به دلیل خواب دیدن‏ها که خواب می‏بیند و کار خود را می‏کند که ان‏شاءالله بحث می‏کنیم.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 64 *»

مجلس 5

 

(شب یکشنبه بيست و ششم ذی‏قعده 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r خواب یک پدیده جسمانی و مربوط به عالم دنیا است

r خواب دیدن یکی از علائم زندگی برزخی و وجود آن است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 65 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در خواب بود که از آیاتی است که خداوند در این عالم برای شناختن زندگانی برزخ قرار داده است. گفتگوها و مطالبی که درباره خواب گفته شده است اجمالاً بیان شد.

خواب از نظر ما یک «پدیده جسمانی» و مربوط به عالم دنیا و بدن است و به روح و بدن به طور مشترک مربوط نیست. بعضی مسأله خواب را مربوط به روح و بدن و از پدیده‏های روح و بدن، هردو می‏شمارند.

می‏گوییم این‏طور نیست، خواب از پدیده‏های جسمانی و مربوط به بدن است چنان‌که مرگ هم این‏طور است. مرگ هم از پدیده‏های جسمانی و مربوط به بدن است؛ مثل مریضی و سلامتی که پدیده‏های جسمانی و بدنی است و به روح دخلی ندارد. خوابیدن، مردن، مرض و اموری از این قبیل، اموری است که در بدن جریان می‏یابد و به بدن مربوط می‏شود و به روح ربطی ندارد. مرضی که بر بدن عارض می‏شود، یا صحت و سلامتی که برای بدن فراهم می‏شود، خواب و همچنین مرگی که بر بدن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 66 *»

عارض می‏شود، همه پدیده‏های جسمانی و بدنی است و بر روح جریان نمی‏یابد.

روح در مریضی‏های بدن مریض و در سلامتی‏های بدن سلامت نمی‏شود. با به خواب‏رفتن یا مردنِ بدن برای روح حالتی پیش نمی‏آید. روح در عالم خودش است و آنچه از این جریان‏ها پیش می‏آید بر این بدن می‏گذرد و محل جریان این امور، بدن است. اگر قبض روح می‏گوییم یا توفّی نفس که در آیه شریفه: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها ذکر شده است، همه برای مثال استخراج‏شده از حیات حیوانی در این بدن است و به خود روح مربوط نیست. هیچ‏یک از این جریان‏ها بر خود روح عارض نمی‏شود.

پس آنهایی که می‏خواهند خواب را از پدیده‏های روحانی‌جسمانی هردو بدانند و در خواب یا مرگ پای روح و جسم هردو را به میان می‏آورند، در اشتباه هستند.

مرحوم صدوق حدیثی را در کتاب توحید از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند که از پدران بزرگوارشان از امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل می‏فرمایند که فرمودند: انّ للجسم ستّة احوال: الصحّة و المرض و الموت و الحیاة و النوم و الیقظة. برای جسم شش حالت است ـــ یعنی این شش حالت از پدیده‏های جسمانی و بدن است ـــ سلامتی، مریضی، مردن، زندگی، خوابیدن و بیداری. این حالات برای جسم است.

دقت می‏فرمایید که امام؟ع؟ چطور این امور را مخصوص جسم فرموده‏اند و هیچ پای روح در میان نیست. این امور کاری به روان و جان ندارد.

البته برای روح نیز پدیده‏هایی است که آنها هم کاری به بدن ندارد. اگر صحبت مرگ، زندگی، سلامتی، مریضی، خواب و بیداری روح باشد، این خواب و بیداری و سلامتی و مریضی و مردن و زنده‏بودن که در جسم جریان پیدا می‏کند، مراد نیست؛ بلکه پدیده‏های روانی و مخصوص به روح مراد است. به همین سبب در این‏باره فرمود: و کذلک الروح فحیاتها علمها و موتها جهلها و مرضها شکّها و صحّتها یقینها و نومها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 67 *»

غفلتها و یقظتها ذکرها.([28])

روح هم همین‏طور است. یعنی برای روح هم از همین قسم و نوع پدیده‌هايی هست؛ اما دارای حقیقت‏هایی دیگر است. زندگی روح یعنی صاحب علم و معرفت شدن است. اگر روح علم و کمالات اکتساب کند، زنده می‏شود. پس مراد از زندگی و حیات روح این زندگی بدنی نیست. روح زنده است؛ یعنی به علم، نورانیت، کمالات و معارف زنده است. فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس([29]) این حیات برای روح است که نورانیت علم و معرفت است. پس حیات و زندگی روح، علم روح است. اگر روح اکتساب معارف، کمالات و علوم نکند مرده است.

روح وقتی مریض می‏شود که به شکِ در حقیقت‏ها و امور حقِ الهی مبتلا شود. وقتی ‏که روح به شک مبتلا شد، مریض شده است. صحت و سلامتیش این است که به امور حقِ الهی یقین ‏یابد و نسبت به آنها کسب یقین کند.

خوابیدن روح عبارت است از غفلت روح. روح که از خدا و اولیاء خدا، از قیامت و آخرت، از حساب و کتاب غافل شد، خوابش برده و روح خوابیده است. بیداری روح این است که خدا و اولیاء خدا را یاد کند، در یاد آخرت و قیامت، در یاد حساب و کتاب باشد، اينها بیداری روح است.

این حالات و پدیده‏های روح نیز هیچ دخلی به بدن و ربطی به جسم ندارد. ممکن است که جسم و بدن در نهایت و کمال بیداری و هوشیاری باشد، اما روح خواب باشد؛ مثل انسان‏های غافل که چطور متوجّه زندگی و امور دنیا هستند، شش‏دانگ حواسشان متوجه امور دنیا و معاصی خدا است، اما روحشان را کاملاً خواب برده، چون غافلند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 68 *»

پس حالات روح و بدن با هم قابل اجتماع هستند. ممکن است بدن خوابش برده باشد، اما روح در عالم قدس و انوار، در آسمان‏های عالم هورقلیا در حرکت باشد و خدمت اولیاء خدا مشرف شود؛ رسول‏اللّه را زیارت کند، اعتاب مقدّسه ایشان را زیارت کند و در همان آسمان‏های عالم هورقلیا اقتباس انوار کند و از انوار الهی بهره‏مند شود. روح بیدار است اما بدن خوابیده. همین‏طور سایر حالات قابل اجتماع است.

پس اينکه می‏گوییم مسأله خواب از مسائل طبیعی و مربوط به بدن است، به این جهت است که از پدیده‏هایی است که در این عالم و بر این بدن جریان پیدا می‏کند. مردن، زنده‏بودن، خوابیدن، بیداری، مرض و سلامتی مربوط به همین بدن است. این حدیث شریف این مطلب را خوب روشن می‏کند.

بیان شد که خواب، آیه و نمونه‏ای برای شناخت عالم برزخ است. طبق آیات و روایات معتقدیم که زندگانی برزخ به این شکل است که روح جدای از بدن در مرتبه و مقام خود و بدن نیز جدای از روح در جایگاه خود زندگی می‏کند.

و بیان شد که این مسأله خیلی دقیق و مشکل است و با توجه به آن، مباحث و فرمایش‏هایی که در ثواب و عقاب عالم برزخ رسیده است کاملاً روشن می‏شود. همچنین بحثی که مشایخ ما+ دارند و از مرتبه هورقلیا و بدن هورقليائی بحث می‏فرمایند، به برکت همین امر و توجه به این نکته روشن می‏شود. پس هرچه درباره خواب بیشتر مطالعه و فکر کنیم، مسأله برزخ برای ما بهتر حل می‏شود.

طبق آیه شریفه که خداوند می‏فرماید: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها موقعی که ما می‏خوابیم توفّی روح می‏شود. در همین آیه تصریح شده است که خدا روح را هنگام مردن و در وقت خوابیدن، هردو قبض و توفّی می‏فرماید.

توفّی همان گرفتن کامل است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 69 *»

حدیثی از امام؟ع؟ رسیده است که یا از حضرت باقر؟ع؟ است یا از حضرت جواد؟ع؟. الآن خاطرم نیست، قبلاً  یادداشت کرده بودم. بعد هم فرصت نکردم مراجعه کنم، فکر می‏کنم از حضرت جواد؟ع؟ باشد. شما ان‏شاءالله خاطرتان باشد مراجعه کنید.

قیل لمحمد بن علی؟عهما؟ ما الموت؟ قال: هو النوم الّذی یأتیکم کلّ لیلة الا انّه طویل مدّته لاینتبه منه الا یوم القیمة.([30])خدمت امام؟ع؟ عرض شد مرگ چیست؟ حضرت فرمودند: مرگ همان خوابی است که هرشب به سراغ شما می‏آید. هرشب که می‏خوابید، مرگ هم همین خواب است و فرقی با هم ندارد؛ یعنی در گرفتن روح و توفّی جان، خواب و مرگ یکسان است. امام؟ع؟ فرق نمی‏گذارند.

فرقی که دارد این است که مدت مرگ طولانی است و بیداری از آن روز قیامت خواهد بود؛ یعنی بدن از صلاحیتِ تعلق، تدبیر و تصرف جان و نفس می‏افتد. چون دیگر برای بدن قابلیت و صلاحیت نیست، مدتش طولانی است. اما در خواب چون بدن از آن قابلیت و صلاحیت خود نمی‏افتد، روح برمی‏گردد، تعلق می‏گیرد و دوباره تصرف و تدبیر دارد و بیدار می‏شود.

در این حدیث شریف هم کاملاً  تصریح شده است که مرگ و خواب از این جهت یکسانند و فرقی ندارند. رسول‏الله؟ص؟ هم وقتی ‏که از خواب بیدار می‏شدند، چنین دعا می‏کردند: الحمدللّه الّذی أحیانا بعد ما أماتنا و الیه النشور([31]) خدا را سپاسگزارم که ما را بعد از آنکه میرانْد، زنده‏ کرد. رسول‏اللّه؟ص؟ درباره خواب کلمه أمات و درباره بیداری أحیا به ‏کار می‏برند؛ ما را بعد از آنکه میراند زنده ‏گردانید. پس خوابیدن مردن است و بیدارشدن زنده‏شدن.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 70 *»

مقصود همین است که در همین جهت دقت و مطالعه کنیم که در وقت خواب، روح توفّی کامل شده و گرفته می‏شود و در عالم خودش است. بدن هم در همین عالم به حیات خودش زنده است. بدن نمی‏میرد، زنده است و به آن طوری که خدا قرار داده است به او امداد می‏رسد و آنچه در بقاء لازم دارد به او داده می‏شود. روح هم در عالم خودش آنچه احتیاج دارد، به او داده می‏شود و با آنچه باید اِبقاء شود، ابقاء می‏شود. اِمدادهای روحانی به روح در عالم خودش می‏رسد، امدادهای جسمانی هم به جسد در عالم خودش می‏رسد.

دقت بفرمایید که خدا چطور در همین‏جا عالم برزخ را به ما نشان داده و می‏دهد. در هر خوابیدن و بیدارشدن خدا عالم برزخ را به ما می‏نمایاند، زندگی مستقل و جداگانه روح در جای خودش و زندگانی مستقل و جداگانه جسم و بدن در جای خودش. خدا این امر را در هر خوابیدنی به ما نشان می‏دهد.

در این آیه هم که فرموده است: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الأخری الی أجل مسمّی انّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکّرون. برای افرادی که تفکر می‏کنند و اندیشه خود را به‏ کار می‏برند، در اينها آیاتی است که خدا قرار داده است. در این آیات تدبر کنید و در این آیه خواب دقت کنید که عالم برزخ را با همین خواب می‏توان شناخت.

ما کم و بیش خواب می‏بینیم. خواب‏دیدن برای نوع ما یک امر مسلّمی است. روح بعضی از افراد علیّینی و اهل ایمان است، پس به آسمان‏های عالم هورقلیا صعود می‏کند و با ملائکه و ارواح طیّبه برخورد می‏نماید و آنچه را که آنجا می‏بیند و بر او می‏گذرد، «خواب‏های صادق» می‏گویند. اگر روح سجینی باشد، در زمین عالم هورقلیا که جهنم هورقلیا و برزخ است تنزل می‏کند و از بخاراتی که از شجره زقوم صعود می‏کند مدد می‏گیرد و با شیاطین و ارواح خبیثه برخورد دارد، بنابراین آنچه می‏بیند و مشاهده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 71 *»

می‏کند معلوم است که همان‏ها است. بسیاری از نفوس در اثر ضعیف‏بودن کمتر خواب می‏بینند و ممکن است که عمومیت نداشته باشد.

در هر صورت خود خواب‏دیدن، راهی است برای پی‏بردن به اينکه بدن با اينکه افتاده است، در عین حال روح چیزهایی می‏بیند و حرکات و سکناتی دارد و تعیّش و زندگی دارد. می‏فهمیم که روح رفت و آمدها و گفت و شنیدهایی دارد. این هم یکی از راه‏هایی است که جدایی و زندگی جداگانه روح را از بدن و جدایی بدن را از روح نشان می‏دهد.

حدیث شریفی است؛ در آن دقت بفرمایید. مرحوم مجلسی در کتاب بحارالانوار از کتاب کافی نقل می‏فرماید. صاحب کافی از بعضی از اصحابش نقل می‏کند از علی بن عباس از حسن بن عبدالرحمن عن ابی‏الحسن الاول؛ حضرت کاظم؟ع؟ که فرمودند: انّ الأحلام لم‏تکن فیما مضی فی اوّل الخلق و انّما حدثت. خواب‌دیدن‏ها قبلاً در ابتدای خلق نبود و بعد پیدا شد.

در این فرمایش ممکن است همین ظاهرش هم اراده شده باشد که واقعاً خواب‏دیدن‏ها برای افراد و نفوس ضعیف نبوده سپس روی مصلحتی که خدا قرار داد، پیدا شده است. ممکن هم هست که ظاهراً مراد این باشد که از نظر نظام و قرار اولی هستی، بنا نبود که برای نفوس عادی و عمومی خواب‏دیدن باشد؛ ولی خداوند روی جهات و مصالحی خواب‏دیدن را قرار داد.

مثل آنکه می‏فرمایند: «جغد» در آغاز خلقت میان مردم به‏ سر می‏برد؛ اما در اثر حادثه کربلا به ویرانه‏ها رفت.([32]) معنای این فرمایش چنین نیست که جغد قبل از حادثه روز عاشورا به میان مردم می‏آمده است؛ بلکه معنایش این است که جغد در نظام هستی می‏بایست مثل سایر پرنده‏های اهلی باشد و در بین مردم بیاید. اما از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 72 *»

موقعی که این حیوان این تعیّن را در عرصه حیوانات پیدا کرده، چنین خصوصیتی را به واسطه حادثه کربلا اختیار کرده است. از این ‏جهت حالت حزن و توحّش و دوری‏گزیدن از خلق را انتخاب کرده است.

از این‏گونه روایات که اشاره به این معنی باشد، نمونه‏ها داریم. مثلاً درباره گاو می‏فرمایند: در ابتدای خلقت مستوی‌القامه بود و مثل سایر حیوانات می‏توانست که سر بلند کند و به آسمان نگاه کند. اما از وقتی ‏که بنی‏اسرائیل با طلاهای خود گوساله ساختند و آن را پرستیدند، از آنجا شرمنده و خجالت‏زده شد. بنابراین هیچ‏گاه به سمت آسمان سرش بلند باشد نمی‏کند و از خجالت و شرمندگی اعمال بنی‏اسرائیل ــ قوم موسی علی‏ نبیّنا و آله ‏و علیه ‌السلام ــ همیشه سر و چشم به زیر دارد.

معنای این سخن چنین نیست که تا زمانی که بنی‏اسرائیل گاو را نمی‏پرستیدند، گاو می‏توانست سربلند کند و می‏کرد و سپس از آن موقع سربلند نکرد؛ بلکه معنایش این است که گاو می‏بایست در نظام حیوانی این‏طور باشد که بتواند مثل سایر حیوانات سربلند یا مثلاً مستوی باشد؛ ولی در عرصه حیوانی و شعور و تکالیف آن عرصه، متوجه این نکته شد و فهمید که این نوع خلقت از غیر خدا پرستش و عبادت می‏شود. چون تکلیف عرصه حیوانی را دارد، شرم پیدا کرد که چرا باید آن حیوانی که بشر او را برای بت‏پرستی اتّخاذ کند، بر شکل من باشد؟ چرا شکل مرا انتخاب می‏کند؟ شرم او را گرفت و این خصوصیت را انتخاب کرد.

در این حدیث شریف هم این احتمال قوی‏تر است که «نفوس ضعیف و عادی» بشری بنا نبود در اول خلقت خوابی ببینند؛ زیرا نه آن‌قدر قوی هستند که بتوانند در مرتبه علیین و آسمان‏های عالم هورقلیا حرکت کنند و با ارواح طیّبه و ملائکه برخورد نمایند و نه هم آن‏قدر قوی هستند که در مراتب سجینی باشند و با ارواح خبیثه و شیاطین ملاقات و برخورد کنند. پس در بین آسمان‏ها و زمین‏های هورقلیا هستند، از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 73 *»

آن طرف و از این طرف چیزی نمی‏بینند. در نتیجه از نظر نظام خلقت حکمت اقتضاء می‏کرد که این اشخاص خواب نبینند.

اما برای آنکه آیه‏ای برای پی‏بردن به عالم برزخ باشد و حتی این نفوس ضعیف بفهمند که برزخی هست و در آن دوران، روح جدای از بدن و بدن جدای از روح زندگی و تعیش دارند و امدادهای مناسب به آنها می‏رسد، خواب‏دیدن قرار داده شد.

دقت بفرمایید که در حدیث همین نکته را می‏خواهند بفرمایند: انّ الأحلام لم‏تکن فیما مضی فی اوّل الخلق و انمّا حدثت. فقلت: و ما العلّة فی ذلک؟ فقال؟ع؟ انّ اللّه عزّ ذکره بعث رسولاً الی اهل زمانه فدعاهم الی عبادة اللّه و طاعته. فقالوا ان فعلنا ذلک فما لنا؟ فواللّه ما انت بأکثرنا مالاً و لا بأعزّنا عشیرة. فقال ان اطعتمونی ادخلکم اللّه الجنة و ان عصیتمونی ادخلکم الله النار. فقالوا و ما الجنة و النار؟ فوصف لهم ذلک. فقالوا متی نصیر الی ذلک؟ فقال اذا متّم. فقالوا لقد رأینا امواتنا صاروا عظاماً و رفاتاً فازدادوا له تکذیباً و به استخفافاً فأحدث اللّه عزوجل فیهم الأحلام فأتوه فأخبروه بما رأوا و ما انکروا من ذلک فقال انّ اللّه عزّ ذکره اراد ان‏یحتجّ علیکم بهذا هکذا تکون ارواحکم اذا متّم و ان‌بلیت ابدانکم تصیر الارواح الی عقاب حتی تبعث الابدان.([33])

می‏فرماید: در ابتدا خواب‏دیدن‏ها نبود و بعد پیدا شد. عرض کردم: علتش چه بود که خواب‏دیدن پیدا شد و قرار داده شد؟فرمودند: خداوند رسولی را به سوی اهل زمانش مبعوث فرمود. پس آنها را به پرستش و اطاعت خداوند دعوت کرد. گفتند: اگر این کار را بکنیم چه خواهیم داشت؟ تو که نه مالت از ما بیشتر است و نه از نظر فامیل از ما عزیزتری. به آنها فرمود: اگر شما مرا اطاعت کنید، خدا شما را داخل بهشت می‏کند، اگرنه داخل آتش می‏گرداند. گفتند: بهشت و جهنم چیست؟ پس آن دو را برایشان توصیف کرد. گفتند: کی به آنجا می‏رویم؟ فرمود: وقتی که بمیرید. گفتند:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 74 *»

مردگان را می‏بینیم که استخوان می‏شوند و بعد هم می‏پوسند. پس تکذیبشان را زیاده کردند و سخنانش را بیشتر خفیف شمردند.

آن‏گاه خداوند خواب‏دیدن را در ایشان احداث کرد؛ یعنی این از اسبابی بود که خدا خواب‏دیدن را در بشر قرار داد. آنها نزد پیامبرشان آمدند و گفتند که چه می‏بینیم و این چیز تازه چیست؟ فرمود: خداوند به این‌طور می‏خواهد بر شما احتجاج کند که بنگرید وقتی می‏میرید روح‏های شما این‏طور در نعمت یا عذاب هستند تا بدن‌ها برانگیخته شوند؛ اگرچه بدن‏های شما بپوسد.

مقصود این است که خواب و خواب‏دیدن هریک یکی از علائم زندگی برزخ و شناخت آن دوره است. خواب‏دیدن را مورد بحث قرار نمی‏دهیم اما درباره خوابیدن ان‏شاءاللّه دقت می‏کنیم تا حالت برزخ را بفهمیم.

در حال خواب روح گرفته می‏شود و در عالم خودش مستقل است. بدن هم در بستر ناز افتاده است و به حیات خودش زندگی دارد و امداد می‏شود و خدا او را ابقاء می‏کند و تمام آثار حیاتی لازم در آن جاری است. بعضی از آثار حیات مثل احساس و شنیدن و دیدن ضعیف می‌شود؛ اما حیات لازم موجود است. حیات خود بدن که حسی فلکی و حیات نباتی است از بین ‏نمی‏رود؛ اما بعضی از آثار بروز نمی‏کند و بعضی بروز می‏کند.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 75 *»

مجلس 6

 

(شب دوشنبه بيست و هفتم ذی‏قعده 1406هـ ق)

 

 

 

 

r ادامه بحث درباره خواب که پدیده‏ای جسمانی است

r نقل حدیثی از حضرت باقر؟ع؟ درباره آثار خواب در بدن

r بیانی از ابن‏عباس در تفسیر آیه «اللّه یتوفی الانفس …»

r پرسش‏های خضر؟ع؟ از امیرالمؤمنین؟ع؟ و پاسخ‏های حضرت مجتبی؟ع؟

r سؤال اول درباره خواب و پاسخ آن

r پاسخ دو سؤال دیگر خضر؟ع؟

r تأثیر صلوات بر محمد و آل محمد؟عهم؟

r نقش کلمه «علی» در صلوات مخالفان شیعه

rگواهی خضر؟ع؟ به وصایت امامان؟ع؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 76 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خداوند خواب را در این عالم برای شناخت زندگانی برزخی آیه و نمونه قرار داده است. همان‏طور که در دنیا موقع خواب روح از بدن جدا می‏شود و زندگی و تعیّش مختص به خودش را دارد، بدن هم جداگانه زندگی و تعیّش مختص به خود را دارد، عالم برزخ نیز همین‏طور است. در عالم برزخ از موقع مرگ بدن هورقليائی تعیّش خود و روح هم زندگی خودش را دارد.

پس هرچه در مسأله خواب بیشتر دقت کنیم و حالت خواب را بیشتر بررسی کنیم، به مسأله برزخ بهتر  پی ‏می‏بریم و با وجود مرتبه و بدن هورقليائی که مشایخ ما+ عنوان فرموده‏اند، بیشتر آشنا می‏شویم. همچنین به موقعیت و زندگی خود بدن و آثار حیات حیوانی حسی فلکی آن بیشتر  پی‏ می‏بریم. «آثار حیات حیوانی» در بدن از اموری است که باید به آن بسیار توجه کرد.

این بدن در دنیا موقع خواب که جان و نفس ناطقه و روح از آن گرفته و قبض شده، به زندگی خود زنده و دارای آثار زندگی خود است. پس بدن هورقليائی هم در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 77 *»

جایگاه خود به زندگی خودش زنده است و صاحب شعور، ادراک و سایر آثاری است که برای حیات هورقليائی است که در بدن برزخی و هورقليائی وجود دارد.

درباره جسم و بدن، مسأله و مطلب لازمی است که تا اندازه‏ای با شناخت مسأله غیبت امام زمان صلوات الله علیه که مورد بحث ما است، ارتباط دارد. خدا خواب را در این عالم برای بدن ما یکی از «پدیده‏های جسمانی» و ضروری قرار داده است. در مجلس پیش بیان شد که دیگران می‏گویند خواب پدیده‏ای مربوط به روح و جسم است؛ ولی ما می‏گوییم خواب فقط پدیده‏ای جسمانی و مربوط به جسم است و به روح ربطی ندارد. مرگ نیز پدیده‏ای جسمانی است و به روح ربطی ندارد. صحّت و مرض و خوابیدن و بیداربودن هم از پدیده‏های جسمانی و مربوط به بدن است.

این پدیده‏ها ربطی به روح ندارد و برای روح مساوی است. اگر در برابر روح آینه باشد، عکس او در آینه منعکس است و اگر نباشد یا روی آن را حجاب و پرده‏ای بیندازند، عکس او منعکس نمی‏شود. روح در جایگاه خودش است و در موقع خواب از بدن نمی‏رود، در موقع بیداری هم داخل بدن نمی‏آید. همچنین موقع مردن از بدن نمی‏رود و موقع زنده‏شدن هم داخل بدن نمی‏آید.

این تعبیرات هم که می‏فرمایند: روح رفت، روح آمد، قبض روح شد و خدا نفوس را در هنگام مرگ و همچنین در موقع خوابیدن قبض روح و توفّی می‏فرماید، معنی شد و از نظر حکمت مشایخ ما+ که حکمت قرآن و سنت است، الحمدللّه روشن شد. پس خوابیدن و بیدارشدن، مردن و زنده‏شدن، سلامتی و مریضی پدیده‏هایی جسمانی و مربوط به همین بدن است.

اگر این بدن شرایطی داشته باشد که قابلیت و صلاحیتش برای انعکاس رخساره روح فراهم باشد، می‏گوییم بیدار است. اگر برای بدن شرایطی پیش آمد که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 78 *»

نتوانست رخساره روح را حکایت کند، می‏گوییم خواب است. اگر هم این شرایط موقّت نبود و دائمی بود، می‏گوییم مرده است. پس اينها اموری مربوط به جسم است و پدیده‏هایی در عرصه بدن است. هیچ نباید در حال خواب و بیداری یا در حالت مرگ و زندگی پای روح را به میان کشید. این پدیده‏ها هیچ تأثیری بر روح نمی‏گذارد و در عرصه روح مؤثر نیست.

حدیث مجلس قبل هم در این مطلب صریح بود. خدا خواب را در این عالم و از پدیده‏های جسمانی قرار داده است و عارضه‏ای است که مثل مرگ بر این جسم عارض می‏شود. مردن و مرگ هم عارضه‏ای است که بر این جسم عارض می‏شود و واقعیت و حقیقتی است که در این جسم پیدا می‏شود. حال به هرگونه تعبیر آورده شود که بگوییم سلول‏های بدن از اجرای فرمان‌های نفس و تعلق و تدبیر و تصرف نفس خسته می‏شود و حالت مسمومیت برای خون فراهم می‏گردد یا علل و جهات دیگری در کار باشد که درباره خواب گفته شده است. البته ممکن است که تمامی این علل نیز در کار باشد.

درهرصورت عارضه و پدیده خواب عارضه‏ای جسمانی و مربوط به بدن است. خدا این‏گونه قرار داده است که برای این بدن حالتی پیش می‏آید که به طور موقّت از آن قبض روح بکند. اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها خداوند روح را در موقع مردن کاملاً قبض می‏کند و می‏گیرد و آنهایی که نمرده‏اند و زنده‏اند خدا در موقع خواب روحشان را کاملاً می‏گیرد. بعد اگر موت را بر آنها تقدیر فرموده باشد، دیگر روح را برنمی‏گرداند و اگر موت را تقدیر نفرموده باشد، روح را به بدن برمی‏گرداند.معنای برگرداندن و گرفتن کاملاً معلوم شده است.

پس خواب حالتی است که پیش می‏آید و دیگر این بدن و حیات موجود در آن رخساره روح را حکایت نمی‏کند و کدر می‏شود، آن‌گاه می‏گوییم که خوابیده و این بدن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 79 *»

در خواب است. اما خود حیاتِ موجود در این بدن و حاکم بر آن، از بین ‏نمی‏رود و مقدار زیادی از آثارش باقی است.

حدیثی از حضرت باقر؟ع؟ است درباره آیه شریفه: تتجافی جنوبهم عن المضاجع([34]) که خداوند در وصف مؤمنان می‏فرماید: آنها در شب‏ها پهلوهای خود را از رختخواب‏ها تهی ‏می‏کنند؛ یعنی نمی‏خوابند و به خواب نمی‏روند؛ بلکه شب را به قیام و عبادت می‏گذرانند.

حضرت به راوی می‏فرمایند: لعلّک تری انّ القوم لم‏یکونوا ینامون؟ شاید تو این‌طور فکر می‌کنی که مؤمنان در شب اصلاً نمی‌خوابند و تمام شب را بیدارند؟ که اشاره فرموده است به آیه: تتجافی جنوبهم عن المضاجع پهلوهای ایشان از رختخواب‏ها دور و تهی می‏شود؛ یعنی دراز نمی‏کشند و نمی‏خوابند. می‏فرمایند: آیا تو این‏طور فکر می‏کنی؟ فقلت: اللّه و رسوله اعلم. می‏گوید: عرض کردم: خدا و رسولش؟ص؟ می‏دانند که مطلب چیست. یعنی بیان بفرمایید تا بدانم که چگونه است.

یکی از اسرار و علل خواب در فرمایش حضرت بیان شده است که چرا خدا خواب را در این عالم برای بدن‏ها قرار داده و چرا بدن انسان‏ها می‏خوابد؟ فقال: لابدّ لهذا البدن ان‏تریحه حتی تخرج نفسه فاذا خرج النفس استراح البدن و رجعت الروح فیه و فیه قوّة علی العمل.([35]) امام؟ع؟ فرمودند: این بدن طوری آفریده شده است که خواه‏وناخواه باید او را به راحتی و آسایش بدارید تا جان و روح از آن خارج شود؛ یعنی دیگر تصرف و تدبیر جان و روح در این بدن نباشد تا بدن بتواند جبران کمبودهایی که در آن فراهم شده است بکند و بعد از فراهم‏شدن کمبودها و برطرف‏شدن موانع، آن‏گاه دوباره روح مشغول تدبیر و تصرّف خود در بدن بشود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 80 *»

پس وقتی‏که روح از بدن خارج شد، بدن استراحت می‏کند و وقتی‏ که روح به آن برگردد، در بدن قوّه و نیرو برای فعالیت فراهم شده تا دوباره جان و روح، بدن را به ‏کار بگمارد و به خواسته‏های خود بدارد. پس وقتی‏ که ما می‏خوابیم جان و روح مثل مُردن از بدن خارج می‏شود؛ از این جهت با هم فرق نمی‏کند. اما بدن نمی‏میرد؛ یعنی حیات موجود در بدن وجود دارد و به استراحت می‏گذراند.

حدیثی در کتاب‏های اهل سنت است در تفسیر مشهور «الدُرّ المنثور» که نوشته جلال الدین سیوطی است، صاحب همین شرح الفیه ابن‏مالک که از کتاب‏های اصلی صرف و نحو در حوزه‏های علمیه است، مشهور به «سیوطی» تفسیر درّ المنثور هم تأليف همین جلال الدین سیوطی است و تمامش روایت است؛ اما روایات وارد شده از طریق اهل سنت. به رسول‌اللّه؟ص؟  منتسب است ولی می‏دانید در آنها روایات جعلی زیادی هست.

از جمله روایتی از ابن‏عباس است که آن را به رسول‏اللّه؟ص؟ یا امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نسبت نداده است. چون ابن‌عباس نوعاً احادیث را به رسول‌خدا یا به امیرالمؤمنین نسبت می‏دهد. گاهی هم خودش مطلبی را می‏گوید. حال در اینجا نسبت نداده است. نمی‏دانیم حدیثی است که از رسول‏اللّه؟ص؟ یا امیرالمؤمنین؟ع؟ شنیده و نسبت نداده، یا آنکه استفاده خودش از فرمایش‏های رسول‏خدا و امیرالمؤمنین است. چون تمام اهل سنت ابن‏عباس را یکی از مفسران مشهور و نامی و بسیار بسیار معتمد خود می‏دانند و همه‏شان اعتراف دارند که ابن‏عباس در تفسیر قرآن خدمت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه تلمّذ کرده و از ایشان استفاده نموده و در تفسیر قرآن شاگرد ایشان است.

به همین جهت این مطلب را گفته و ذکر نکرده و نسبت نداده که از رسول‏اللّه یا از امیرالمؤمنین شنیده یا آنکه استفاده و استنباط خودش است. درهرصورت مطلب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 81 *»

حق و درستی است. چون مسلم است که از فرمایش‏های امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه استفاده می‏کرده است. راجع به همین آیه شریفه‏ای که می‏خوانیم: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها می‏گوید: نفس و روح بینهما مثل شعاع الشمس فیتوفّی اللّه النفس فی منامه و یدع الروح فی جوفه یتقلّب و یعیش.

خیلی مطلب خوب و به‌جای حقی است؛ یعنی زُبده و خلاصه احادیثی است که از ائمه؟عهم؟ رسیده و از فرمایش‏های بزرگان استفاده می‏شود. می‏گوید: برای انسان نفسی و روحی است. مرادش از نفس همان روحی است که خدا می‏گیرد و ما می‏گوییم از مرتبه مثال به بالاست و مرادش از روح همین روح حیوانی و حسی فلکی در این بدن و استخراج‏شده از آن است.

رابطه بین این دو مثل رابطه شعاع و پرتو خورشید است. پس معلوم می‏شود که نفس بالا و مانند خورشید است و روح پایین و آینه‏وار مانند زمین در برابر او است. آینه‏وار یعنی صاحب شعاعِ خورشید است که همان مثال استخراج‏شده‏ای است که ما می‏گوییم.

می‏گوید: خداوند نفس را در موقع خواب کاملاً می‏گیرد، توفّی می‏فرماید و روح را داخل بدن انسان وامی‏گذارد. روح در رفت و آمد و معیشت و زندگی است.

خیلی عبارت جالبی است. همان‏طور که قرآن می‏فرماید: یتوفّی الأنفس خدا جان‏ها را می‏گیرد. ولی می‏بینید که بدن زنده است و در خواب نمرده، پس روحی که همان روح حیوانی و حسی فلکی است در بدن موجود است.

فان بدا للّه ان‏یقبضه قبض الروح فمات اگر خداوند خواست و قضاء و تقدیر الهی جاری شد که آن شخص را قبض روح بفرماید، این روح هم گرفته می‏شود و می‏میرد. طرز گرفته‏شدن این روح چنین است که بدن تحلّل پیدا می‏کند؛ یعنی از اعتدال و صلاحیت می‏افتد و دیگر روح فلکی در آن موجود نمی‏شود. پس مرگ عارض می‏گردد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 82 *»

و ان اخّر اجله ردّ النفس الی مکانها فی جوفه.([36]) اما اگر خدا اجل شخص را تأخیر بیندازد و بخواهد عمرش را اضافه بفرماید، نفس را همان‏طور که گرفته بود به جایگاه خودش در داخل بدن برمی‏گرداند؛ یعنی اسباب بیداری فراهم می‏گردد و بدن بیدار می‏شود. روح رخساره جان را منعکس می‏کند و نفس بیدار می‏شود. این حدیث که سنی‏ها از ابن‏عباس نقل کرده‏اند مطلب را بسیار واضح و روشن بیان کرده است.

همچنین حدیث جالبی است که از سه کتاب معتبر شیعه نقل شده است. کتاب «علل الشرائع» و کتاب «عیون اخبار الرضا» تألیف مرحوم شیخ صدوق و کتاب «تفسیر علی‏بن‏ابراهیم قمی» اما عبارات با یکدیگر فرق دارد و در بعضی از قسمت‏ها کتاب علل و عیون با تفسیر قمی تفاوت می‏کند. حدیث در تفسیر قمی به شکل مجمل و در علل و عیون قدری مفصل‏تر است. اکنون حدیث را از کتاب علل و عیون نقل می‏کنم.  مشایخ+ در بعضی از فرمایش‏ها به این حدیث شریف اشاره می‏کنند و در بعضی جاها معلوم می‏شود که از عیون و علل نقل می‏فرمایند.

حدیث از حضرت جواد صلوات اللّه علیه است که ایشان نقل می‏فرمایند: أقبل امیرالمؤمنین؟ع؟ ذات یوم و معه الحسن بن علی؟عهما؟ و سلمان الفارسی; و امیرالمؤمنین متّکئ علی ید سلمان فدخل المسجدالحرام فجلس. روزی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه به همراهی امام حسن و سلمان وارد مسجدالحرام شدند و حضرت امیر به دست سلمان تکیه داده بودند. اذ أقبل رجل حسن الهیئة و اللباس فسلّم علی امیرالمؤمنین؟ع؟ فردّ عليه السلام  فجلس شخصی وارد شد که بسیار خوش‏سیما و خوش‏لباس بود، بر امیرالمؤمنین سلام کرد و حضرت جواب فرمودند و نشست.

گاهی این‏طور امور برای مصالحی پیش می‏آید. کار خضر؟ع؟ همین بوده که در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 83 *»

برخی مواضع روی مصالحی ظاهر می‏شده و اموری را انجام می‏داده و از ائمه؟عهم؟ سؤالاتی می‏کرده است و نوعاً در آنجاها کسانی بوده‏اند که مثلاً در شک به‏سر می‏برده و در واقع طالب حق بوده‏اند، آن حضرت می‏خواسته که خدا حق را برای آنها آشکار کند. چون بی‏غرض و مرض متوجه و متوسل بوده‏اند، خداوند این‏طور اسباب فراهم می‏کرده است. گاهی خضر آنجا ظاهر  می‏شده و سؤالاتی می‏کرده، حق را برای این نوع اشخاص واضح می‏کرده و می‏رفته است. خضر این‏طور کارها را می‏کرده و الآن هم می‏کند.

حال در اینجا هم ایشان می‏آید و مسائلی را مطرح می‏کند، ذکر نشده ولی حتماً آنجا در محضر امام؟ع؟  کسی بوده که در شک به‏سر می‏برده است، ایشان خواسته حقانیت امیرالمؤمنین؟ع؟ را به او بفهماند. خدا این‏طور اسباب فراهم کرده است؛ اگرنه خود خضر یا امام حسن یا سلمان که درباره امیرالمؤمنین شک ندارند. حتماً اوضاعی بوده و در آنجا کسی یا کسانی بوده‏اند که خدا خیر آنها را می‏خواسته و این‏طور برایشان جاری ساخته است.

ثمّ قال: یا امیرالمؤمنین اسألک عن ثلاث مسائل ان‏اخبرتنی بهنّ علمت انّ القوم رکبوا من امرک ما اقضی علیهم انّهم لیسوا بمأمونین فی دنیاهم و لا فی آخرتهم و ان تکن الاخری علمت انّک و هم شرع سواء. عرض‏کرد از شما سه مسأله می‏پرسم که اگر آنها را جواب فرمودید، می‏دانم که مخالفان به‏شما ظلم کرده‏اند و مأمون در دنیا و آخرت نیستند و به تعبیر ما حق شما را غصب کرده‏اند. اگر هم جواب درستی نفرمودید، می‏دانم که شما و آنها یکسان هستید و فرقی با یکدیگر ندارید. منظورش از مخالفان، اولی و دومی و سومی و معاویه بود.

فقال له امیرالمؤمنین؟ع؟ سلنی عما بدا لک. حضرت فرمودند: هرچه به خاطرت می‏رسد از من بپرس. فقال: أخبرنی عن الرجل اذا نام این تذهب روحه؟ و عن الرجل کیف یذکر و ینسی؟ و عن الرجل کیف یشبه ولده الأعمام و الأخوال؟ گفت: سه مسأله

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 84 *»

می‏پرسم. اول به من خبر بدهید شخصی ‏که می‏خوابد روحش کجا می‏رود؟ دیگر اينکه چطور انسان بعضی چیزها یادش است و بعضی چیزها از یادش می‏رود و فراموش می‏کند؟ همین‏طور چرا گاهی فرزند انسان شبیه به عموها می‏شود و گاهی شبیه به‏دايی‏ها می‏شود؟ چگونه است؟

احتمالاً آن کسان یا کسی ‏که اطراف حضرت بوده و این جریان برای خاطر او انجام می‏شده در این سه مسأله گیر بوده و می‏خواسته حق مسأله را بفهمد. درست معلوم نیست که جریان چه بوده و حدیث هم از این‏جهت ساکت است، ما هم نمی‏دانیم چطور بوده است.

فالتفت امیرالمؤمنین؟ع؟ الی ابی‌محمد الحسن‏بن‏علی؟عهما؟ فقال یا ابامحمد أجبه. حضرت امیر به حضرت امام حسن فرمودند شما جواب بدهید. فقال الحسن؟ع؟ امّا ما سألت عنه من أمر الانسان اذا نام أین تذهب روحه فانّ روحه متعلّقة بالریح و الریح متعلّقة بالهواء الی وقت مایتحرّک صاحبها للیقظة. فان أذن اللّه عزّوجلّ بردّ تلک الروح علی صاحبها جذبت تلک الروح الریح و جذبت تلک الریح الهواء فرجعت الروح فاستکنت فی بدن صاحبها. حضرت امام حسن؟ع؟ فرمودند: اما سؤال اوّلت درباره انسان که وقتی می‏خوابد روحش کجا می‏رود. روح انسان متعلّق به ریح و نسیم است و نسیم متعلّق به هواست، تا وقتی ‏که شخص حرکت می‏کند و می‏جنبد برای برخاستن و بیدارشدن. اگر خدا اجازه بدهد که آن روح به صاحبش برگردد و بیدار شود، روح نسیم را جذب می‏کند و نسیم هوا را، آن‏گاه روح به بدن صاحب روح برمی‏گردد و در آن قرار می‏گیرد و بیدار می‏شود. و اذا لم‏یأذن اللّه بردّ تلک الروح علی صاحبها جذب الهواء الریح و جذبت الریح الروح فلم‏تردّ الی صاحبها الی وقت ما یبعث. اما اگر خدا اجازه برگشتن آن روح را به بدن صاحبش ندهد، هوا نسیم را و نسیم نیز روح را جذب می‏کند و دیگر روح تا وقتی ‏که برانگیخته شود، به صاحبش برنمی‏گردد و وقت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 85 *»

برانگیخته‏شدن رجعت یا قیامت است.

عبارات این سؤال در تفسیر علی‏‌بن‏ابراهیم قمی به شکل‏های دیگری است؛ ولی چون هم مختصرتر و هم خلاصه مطلب است دیگر عبارت را ذکر نمی‏کنم. البته اگر بخواهم این قسمت حدیث را توضیح بدهم قدری طول می‏کشد. اکنون جواب دو سؤال دیگر را نقل می‏کنم بعد ان‏شاءاللّه این قسمت را که مربوط به بحثمان است توضیح می‏دهم. فعلاً همین اجمال جواب در خاطرها باشد.

و امّا ما ذکرت من امر الذکر و النسیان فانّ قلب الرجل فی حُقّ و علی الحُقّ طبق فان هو صلّی علی النبی صلاة تامّة انکشف ذلک الطبق عن ذلک الحقّ فاضاء القلب و ذکر  الرجل ما  کان نسی و ان هو لم‏یصلّ علی محمّد و آل محمّد او نقص من الصلوة علیهم انطبق ذلک الطبق علی ذلک الحق فأظلم القلب و نسی الرجل ما کان ذکره.([37])

اما راجع به فراموشی و یادآوردی که انسان چیزی را فراموش می‏کند یا به یادش می‏آید، علتش این است که دل انسان در حُقّه‏ای است و بر آن طبقی گذاشته شده است.

مراد از «دل» همان مثال استخراج‏شده از حیات حیوانی یا در اینجا همان حیات حیوانی باشد به اعتبار آنکه از آن مثال استخراج می‏شود. این حیات حیوانی که محل تعلّق نفس ناطقه، قلب و عقل و همه مراتب است در حُقّه‏ای قرار دارد. «حُقّه» صندوق و جعبه‏ای است که به خصوص از چوب می‏سازند. در جعبه و به اصطلاح در قوطی قرار دارد. همین روح بخاری قوطی و جعبه‏ای است که روح حیوانی در آن قرار دارد.

بر این جعبه طبقی گذاشته شده است، البته خصوصیت این جعبه آن است که سرش باز است؛ بلکه تمامش باز است، جعبه‏ای بلوری یا شیشه‏ای است که تمامش باز است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 86 *»

در حدیث علی‏بن‏ابراهیم قمی درباره این جواب تعبیر این است: و اما الرجل الّذی ینسی الشی‏ء ثم یذکره فما من احد الا علی رأس فؤاده حقّة مفتوحة الرأس. بر بالای دل هر انسانی ــ که همان روح حیوانی باشد ــ حقّه‏ای قرار داده شده که سرش باز است ــ که همان روح بخاری است. روح بخاری یک قوطی است که روح حیوانی در آن قرار داده شده، چون از آن استخراج شده است و چون سرش باز است ــ فاذا سمع الشی‏ء وقع فیها  وقتی ‏که چیزی می‏شنود در او قرار می‏گیرد.  فاذا اراد اللّه ان‏ینسیها اطبق علیها اگر خدا بخواهد که یادش برود بر آن طبق می‏گذارد و روی آن قوطی سرپوش می‏گذارد. سرپوش که بگذارند دیگر از یادش می‏رود. در این حدیث عبارت این‏طور است. در آن حدیث بود که علی الحُقّ طبق سرپوش بر روی آن جعبه و قوطی است. سرپوش عبارت است از همین بدن، اعصاب، مغز که طبَق‏وار روح بخاری را می‏پوشاند. روح بخاری هم که قوطیی است که روح حیوانی در آن حبس است. اگر مثلاً در آن موضع مغز که محل حافظه است کوچک‏ترین ضربه‏ای وارد شود، چیزها از یادش می‏رود. کسانی که سکته مغزی می‏کنند، اگر قسمت حافظه‏شان صدمه بخورد اصلاً همه‏چیز از یادشان می‏رود. روح که امور را فراموش نکرده؛ ولی فعلاً طبَق و سرپوش گذاشته شده است. طبَق و سرپوش عبارت است از سلسله اعصاب مغزی که روی قوطی روح بخاری گذارده شده است.

روح بخاری قوطی و ظرفی است که روح حیوانی در آن است. روح حیوانی را به آن اعتبار دل و قلب می‏گویند که مرکز تعلّق نفس ناطقه است و از آن مثال خود را استخراج می‏کند. به این اعتبار به آن عقل و قلب گفته می‏شود.

در حدیث علی‏بن‏ابراهیم می‏فرماید: و اذا اراد اللّه ان‏یذکره فتحها.([38]) وقتی خدا بخواهد چیزی به یاد انسان بیاید، آن اعصاب رقیق و نازک که مشغول کار و فعالیت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 87 *»

مناسب خودند، بی‏هیچ صدمه و لطمه‏ای کار خود را می‏کنند و مرتّب به یاد انسان می‏اندازند. چون از اسباب ظاهری بدن، همین اعصاب است که برای تمامی فعالیت‏های مغزی از حافظه و غیر آن به‏کار می‏رود.

در حدیث عیون و علل می‏فرماید که یکی از اسباب مهم یادآورشدنِ آنچه از خاطر رفته، صلوات فرستادن بر محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است؛ یعنی توجه به مقام معنویت و نورانیت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ باعث تلطیف می‏شود و اعصاب هم قوت می‏گیرد و آنچه در انسان مخفی‏شده و در روان ناخودآگاه قرار گرفته است به روان خودآگاه می‏آید و بروز می‏کند، نورانیت و لطافت می‏یابد.

البته باید صلوات تام و تمام باشد و نقصانی در آن نباشد. وقتی ‏که صلوات فرستاد آن طبق کنار می‏رود؛ یعنی روح بخاری لطیف می‏شود و دیگر مانع نیست. روح حیوانی هم روشن می‏شود و هرچه از یادش رفته به یادش می‏آید. اما اگر بر محمد و آل‏محمد؟عهم؟ صلوات نفرستد یا صلواتش ناقص و ناتمام باشد، طبق بر جعبه باقی می‏ماند و قلب تاریک می‏شود و هرچه هم یادش بوده از یادش می‏رود.

صلوات ناقص مثل صلواتی است که سنی‏ها می‏فرستند. سنی‏ها می‏گویند رسول‏اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کلمه «آله» را کم می‏کنند و از این جهت صلواتشان ناقص است. بین محمد و آل‏محمد؟عهم؟ جدایی می‏اندازند، این برای سنی‏هاست. نوع شیعیان هم طور دیگری ناقص می‏کنند. می‏گویند: اللهمّ صلّ علی محمّدْ، و آل‏محمد. آخر ای بی‏بصیرت! تو چه نظری داری که در لفظ بین محمد و آل‏محمد؟عهم؟ جدایی می‏اندازی؟! چرا فاصله می‏اندازی؟ خدا در واقع فاصله قرار نداده، تو هم فاصله قرار مده. در ظاهر و واقع هردو نباید فاصله قرار داد. لفظ از معنی حکایت دارد. آیا تو در دلت بین محمد و آل‏محمد جدایی می‏اندازی که در لفظ جدایی می‏اندازی و وقف می‏کنی؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 88 *»

اما ما به همین سبب و به برکت تعالیم مشایخمان+ از امور اختصاصی ما است که این‏طور صلوات فرستادن را روا نمی‏دانیم: اللهمّ صلّ علی محمّدْ، و آل‏محمد. صلوات تمام و کامل را عبارت می‏دانیم از اتصال لفظ، چون در واقع بین محمد و آل‏محمد؟عهم؟ اتصال است و هیچ فاصله‏ای نیست. هرکس ابتدا این فاصله را قرار داده خدا لعنتش کند. خدا قرار نداده است. این بزرگواران متصل هستند.

حدیثی را هم خود سنی‏ها نقل می‏کنند می‌گويند که رسول‏اللّه فرموده‏اند: من فصل بینی و بین آلی بعَلی لم‏ینل شفاعتی([39]) هرکس بین من و بین آل من به کلمه «عَلیٰ» جدایی بیندازد، به شفاعت من نخواهد رسید. به همین سبب آنها برای اين که می‏گویند این حدیث را شیعه نقل می‏کند، برای مخالفت با شیعه اگر هم گاهی آل‏محمد را ذکر می‏کنند به خصوص با عَلیٰ ذکر می‏کنند و می‏گویند: «اللهمّ صلّ علی محمّد و علی آل‏محمّد و علی ازواج محمّد و علی اصحاب محمّد و علی ذریّة محمّد» برای تعمّد در مخالفت با شیعه مرتّب عَلیٰ را ذکر می‏کنند.

ما می‏گوییم اولاً حدیث اگر از شیعه باشد، بعلیٰ نیست و بعلیّ است. من فصل بینی و بین آلی بعلی یعنی هرکس بین من و آل من به علیّ جدایی بیندازد و علی را از آل من نداند و او را جداکند به شفاعتم نمی‏رسد. علی درست است که از ابی‏طالب است؛ اما از آل محمد؟عهم؟ و از آل من است. اگر هم بعلیٰ باشد مقصود اين است که یعنی حرف جار نباید تکرار شود که تکرارش مُشعر  بر فاصله است و چون مُشعر بر فاصله است خلاف قرار خدایی است. قرار خدا بر این است که بین محمد و آل‏محمد جدایی نیست.

حال کسی‏ که با توجه به این مطلب در لفظ وقف کند و فاصله بیندازد و بگوید:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 89 *»

اللهمّ صلّ علی محمّدْ، و آل‏محمّد، اگر کسی این‏طور فاصله بیندازد، بدتر از تکرار حرف جار است؛ پس لم‏ینل شفاعتی شامل او هم هست. مگر از راه دیگری مستحق شفاعت شود، از طریق این صلوات مستحق شفاعت نخواهد شد و این صلوات به کارش نمی‏آید، چون ناقص است. می‌فرمايد که اگر صلوات نفرستد يا صلوات بفرستد اما ناقص و ناتمام بفرستد انطبق ذلک الطبق علی ذلک الحق اين طبق روی اين حفره محکم می‌ماند فاظلم القلب قلبش تاريک می‌شود و نسی الرجل ماکان ذکره هرچه يادش بود از خاطرش می‌رود اين هم که جواب دوم.

اما جواب سوم؛ و اما ما ذکرت من امر المولود الذی یشبه أعمامه و أخواله فانّ الرجل اذا أتی اهله فجامعها بقلب ساکن و عروق هادئة و بدن غیر مضطرب فاستکنّت تلک النطفة فی جوف الرحم خرج الولد یشبه اباه و امه و ان هو اتاها بقلب غیر ساکن و عروق غیر هادئة و بدن مضطرب اضطربت النطفة فوقعت فی حال اضطرابها علی بعض العروق فان وقعت علی عرق من عروق الأعمام اشبه الولد اعمامه و ان وقعت علی عرق من عروق الأخوال اشبه الولد اخواله.([40])

خلاصه مطلب، علّت آنکه فرزند بر شکل پدر یا مادر می‏شود آن است که حالت مجامعت با آرامش فکری و بی‏اضطراب و تشتّت فکری واقع می‏شود. چون کاملاً طبیعی است و به اصطلاح امروز ژن‏ها به‏طور طبیعی قرار می‏گیرند و فعالیتشان طبیعی است، بنابراین فرزند به پدر یا مادر شباهت پیدا می‏کند. اما اگر با حال اضطراب و تشویش خاطر باشد و در حال طبیعی نباشد، جریان ژن‏ها و عُروق حالت طبیعی خود را از دست می‏دهد و مضطرب است. چون در حال اضطراب است، عِرق‏ها و ژن‏های ارثی و گذشته و پیش‏تر مشغول فعالیت می‏شود و بنابراین فرزند به شکل عمو یا به شکل دايی‌اش می‏شود. این اجمال مطلب است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 90 *»

در حدیث تفسیر علی‏بن‏ابراهیم همین مطلب به گونه دیگری بیان می‏شود. می‏فرماید: اذا سبق ماء الرجل ماء المرأة فانّ الولد یشبه اباه و عمومته و اذا سبقت ماء المرأة ماء الرجل یشبه امّه و اخواله.([41]) تقریباً معنای این مطلب همان است. اگر ماء رجل بر ماء مرأة سبقت بگیرد؛ یعنی اگر حالت مرد طبیعی‏تر، بی‏اضطراب و نگرانی فکری و تشویش خاطر باشد.

تقریباً یک مطلب است. به همین سبب دستور است که متذکر و به یاد خدا باشند، بسم‏اللّه بگویند،([42]) حتی آیه قرآن بخوانند.([43]) این دستورها برای آن است که حالات کاملاً طبیعی شود و فرزندان وارث صفات ظاهری و باطنی پدر و مادر گردند.

وقتی‏که این جواب‏ها از سوی امام حسن؟ع؟ داده شد؛ فقال الرجل آن سائلی که خضر؟ع؟ باشد، عرض کرد: أشهد ان لااله الا اللّه و لم‏ازل اشهد بها و اشهد ان محمداً عبده و رسوله و لم‌ازل اشهد بذلک  من همیشه شهادت می‌دهم به «لا اله الا اللّه و محمّدٌ عبده و رسوله» و اشهد انّک وصی رسوله و القائم بحجّته و اشار الی امیرالمؤمنین و لم‏ازل اشهد بها و شهادت می‏دهم که شما وصی رسول‏اللّه و قائم مقام حضرت هستید. به حضرت امیر اشاره کرد و گفت همیشه به این شهادت می‏دهم. و اشهد انّک وصیه و القائم بحجّته و اشار الی الحسن. به امام حسن اشاره کرد و عرض کرد: شهادت می‏دهم که شما وصی آن حضرت و قائم به حجت او هستید و اشهد ان الحسین بن علی وصی ابیک و القائم بحجّته بعدک. و اشهد علی علی بن الحسین انه القائم بأمر الحسین بعده. و اشهد علی محمّد بن علی انّه القائم بأمر علی بن الحسین. و اشهد علی جعفر بن محمّد انه القائم بأمر محمّد بن علی. و اشهد علی موسی بن جعفر انّه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 91 *»

القائم بأمر جعفر بن محمّد. و اشهد علی علی بن موسی انّه القائم بأمر موسی بن جعفر. و اشهد علی محمّد بن علی انّه القائم بأمر علی بن موسی. و اشهد علی علی بن محمّد انّه القائم بأمر محمّد بن علی. و اشهد علی الحسن بن علی انّه القائم بأمر علی بن محمّد. و اشهد علی رجل من ولد الحسین لایکنی و لایسمی حتّی یظهر امره فیملأها عدلاً کما ملئت جوراً انه القائم بامر الحسن بن علی. و به یک‏یک امامان شهادت داد و در آخر بر حضرت مهدی صلوات اللّه علیه شهادت داد که آن حضرت نامش برده نمی‏شود و کنیه‏اش ذکر نمی‏گردد تا امرش ظاهر بشود و زمین را پر از عدل می‏فرماید همان‏طور که پر از جور شده باشد و اینکه جانشین حضرت عسکری؟ع؟ خواهد بود. و السلام علیک یا امیرالمؤمنین و رحمة اللّه و برکاته. ثمّ قام فمضی. این سلام را کرد و برخاست و رفت.

چون در اطراف کسانی بودند که باید می‏شناختند که این چه کسی بود، از این جهت فقال امیرالمؤمنین یا ابامحمّد إتّبعْه فانظر این یقصد؟ حضرت علی به امام حسن فرمودند: پشت سرش برو ببین کجا می‏رود. حضرت پشت سرش رفتند. فخرج الحسن بن علی؟عهما؟  فی اثره قال ماکان الا ان وضع رجله خارج المسجد فما دریت این أخذ من ارض اللّه عزّوجلّ امام حسن می‏فرماید: همین ‏که پایش را از مسجد بیرون گذاشت دیگر نفهمیدم کجا رفت. معلوم است دیگر غایب می‏شود. چون خداوند غایب‏بودن خضر را علامت غیبت حضرت مهدی و آیه غیبت امام؟ع؟ قرار داده است که یک‏باره از چشم‏ها غایب می‏شود.

فرجعت الی امیرالمؤمنین فأعلمته. فقال: یا ابامحمد أتعرفه؟ قلت: اللّه و رسوله و امیرالمؤمنین اعلم فقال هو الخضر. امام حسن می‏فرماید: خدمت امیرالمؤمنین برگشتم و به ایشان گفتم که این‏طور شد. حضرت به امام حسن فرمودند: آیا او را می‏شناسی؟ گفتم: خدا و رسول‌خدا و امیرالمؤمنین می‏دانند و می‏شناسند. معنایش این نیست که من نمی‏شناسم، مفهوم نباید گرفت، مفهوم ندارد. بعضی از محدّثین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 92 *»

اينجا مفهوم می‏گیرند که خدا و رسول و امیرالمؤمنین می‏دانند؛ یعنی من نمی‏دانم. آیا می‏شود امام نداند؟ اينجا مفهوم ندارد، داناترند هم معنی نمی‏شود. اعلم را افعل تفضیلی نباید معنی کرد. اینجا یعنی یعلم، آنها می‏دانند، من هم می‏دانم. حضرت فرمودند: آیا می‏شناسی؟ عرض نکرد: نمی‏شناسم؛ خدا و رسول و امیرالمؤمنین می‏دانند و مثلاً می‏دانند که من هم می‏دانم.فقال؟ع؟: هو الخضر.([44]) فرمودند: ایشان خضر؟ع؟ بودند.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 93 *»

مجلس 7

 

(شب سه شنبه بيست و هشتم ذی‏قعده 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r توضیح گفتگوی حضرت مجتبی و خضر؟عهما؟

r کیفیت تعلق روح انسانی به بدن

r تفسیر آیه شریفه «ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر» و کیفیت جذب روح حیوانی

روح انسانی را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 94 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خداوند خواب را در این عالم آیه و نمونه قرار داده است برای آنکه ما متوجه زندگی عالم برزخ شویم و بدانیم که در عالم برزخ روح جداگانه از بدن تعیّش و زندگی دارد.

اگر ان‏شاءالله مؤمن از دنیا رفتیم، در بهشت عالم برزخ به نعمت‏های بهشتی متنعم هستیم و بدن ما هم در قبر و محل و جایگاه خود به نعمت‏هایی متنعم است که شعاع نعمت‏های روح است. برای «متنعم بودنِ بدن» لازم است که بدن دارای زندگی و آثار زندگی و حیات از قبیل شعور، ادراک و سایر آثار کمالی باشد.

پس در برزخ جدایی بین روح و بدن مسلم است؛ چون روح قبض شده است. همچنین تنعّم روح در بهشت و تنعّم بدن در قبر برای مؤمنان مسلم است. برای غیر مؤمنان هم معذّب‏بودن روحشان در جهنم عالم برزخ و معذّب‏بودن بدنشان در قبر برزخ مسلم است.

چون این مسأله از مسائل مهم اعتقادی است، یکی از جهاتی که خداوند در این عالم، خواب را قرار داده همین است که آیه مردن باشد. جهات دیگری هم از امور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 95 *»

طبیعی و امور لازمه حیات این عالم هست که به اجمال در مباحثی که بوده است و خواهد بود گفتگو شده و می‏شود.

اما از نظر این بحث و به خصوص شناخت این مسأله، خواب آیه‏ای است که بدانیم در موقع خوابیدن روح گرفته می‏شود: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم‏تمت فی منامها روح گرفته می‏شود و در جا و محل خود زنده است و در عالم خود به‏سرمی‏برد. بدن هم در این عالم دارای حیات خود است و آثار حیاتی برای آن هست، اما در اثر اختلاط اعراض در بدن بعضی از آثار حیاتی ظاهر نیست.

اما بدن مطهّر معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین چون از اعراض پاکیزه است و اعتدال تمام و کامل دارد، پس در موقع خواب مثل زمان بیداری کمبودی برای بدن ایشان پیدا نمی‏شود و حیاتی که در بدن ایشان است فتوری نمی‏یابد. چنان‌که مرگشان هم همین‏طور است. معصومین؟عهم؟ با آنکه شهادت و رحلت از دنیا را قبول می‏فرمایند و روحشان از بدنشان جدا می‏شود و قبض روح می‏شوند اما بدنشان آن حیات را دارد و آثار حیاتی برای بدنشان وجود دارد.

هرچه بیشتر درباره خواب دقت شود، مسأله برزخ را برای ما بهتر واضح می‏کند. از جمله احادیثی که تا اندازه‏ای لازم است متذکّر آن باشیم، حدیث شریف خضر؟ع؟ است که نقل شد از امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه سؤال کرد و حضرت هم به امام‏حسن؟ع؟ فرمودند که جواب بدهند. سه سؤال بود که در مجلس قبل خوانده شد و درباره آن قسمتش که مربوط به خواب است قرار شد که توضیحاتی عرض کنم.

سؤال اول خضر؟ع؟ این بود أخبرنی عن الرجل اذا نام این تذهب روحه؟ مرا از شخصی‏که می‏خوابد خبر بدهید که روح او کجا می‏رود؟ این اصل سؤال است. جوابی که امام حسن؟ع؟ به دستور پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند این بود: امّا ما سألت عنه من امر الانسان اذا نام این تذهب روحه، فانّ روحه متعلّقة بالریح و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 96 *»

الریح متعلّقة بالهواء الی وقت ما یتحرّک صاحبها للیقظة. فان أذن اللّه عزّوجلّ بردّ تلک الروح علی صاحبها جذب الروح الریح و جذبت تلک الریح الهواء فأسکنت الروح فی بدن صاحبها و ان لم‏یأذن اللّه بردّ تلک الروح علی صاحبها جذب الهواء الریح و جذبت الریح الروح فلم‏تردّ الی صاحبها الی وقت ما یبعث.([45])

فرمودند: اما آن سؤالت درباره انسان که وقتی خوابید روحش کجا می‏رود، روح انسان به نسیم و ریحی معلّق است. باز آن نسیم هم معلّق و بسته به هوا است تا وقتی‏که صاحب روح؛ یعنی آن انسانِ خوابیده، برای بیدارشدن به حرکت درآید و بیدار شود. پس اگر خدا به برگشتن روح آن صاحب‏روح اجازه فرموده باشد، آن روح نسیم را و آن نسیم هوا را جذب می‏کند پس روح برمی‏گردد و در بدن صاحب‏روح قرار می‏گیرد. و اگر خدا اجازه به برگشتن روح بر صاحبش نفرموده باشد، هوا نسیم را و نسیم روح را جذب می‏کند، پس به صاحبش برنمی‏گردد تا وقتی‏که برانگیخته شود.

این عبارات توضیح می‏خواهد که مراد از روح، ریح و هوا چیست و بستگی آنها به یکدیگر در این بیان امام حسن صلوات اللّه علیه چگونه است. در نتیجه متوجه مراتب حیاتی بدن و نوع ارتباط و رابطه بدن با روح انسانی که قبض می‏گردد می‏شویم.

ظاهراً کلمه «روح» در این فرمایش امام؟ع؟ همان روح انسانی است که از مرتبه مثال به بالا را به آن تعبیر می‏آوریم. در بحث‏ها بیان شد که هروقت گفتیم روح انسانی قبض و گرفته می‏شود، از مرتبه مثال به بالا را می‏گوییم؛ یعنی مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل و ــ اگر در کسی فؤاد نیز بالفعل باشد ــ فؤاد. مجموعه این مراتب همان روح یا نفسی است که قبض می‏شود. در آیه اللّه یتوفّی الأنفس خدا فرموده «نفس» را در حال مردن و در حال خوابیدن، هردو کاملاً قبض می‏کند، توفّی می‏فرماید و کاملاً می‏گیرد. خدا مجموعه این مراتب را از بدن انسان می‏گیرد. ارتباط، تعلّق، تصرّف و تدبیر آنها در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 97 *»

بدن گرفته می‏شود و دیگر تدبیر، تصرّف و تعلّقی برای آنها با بدن نیست. این معنای توفّی، گرفتن و قبض‏کردن است.

در این حدیث شریف سؤال خضر؟ع؟ هم همین بود که وقتی شخص می‏خوابد روحش کجا می‏رود؟ عرض کردم که احتمال زیادی می‏رود که شخص یا اشخاصی در حضور امام بوده‏اند و مصلحتشان بوده است که این سؤال از امام؟ع؟ بشود تا حل مشکلاتشان گردد و به حقانیت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه اعتقاد یابند و شک و شبهه‌شان رفع شود.

خضر؟ع؟ از این کارها فراوان می‏کند. یکی از کارهایی که به عهده خضر گذاشته شده است همین است که در جاهایی ظاهر می‏شود و روی مصالحی کارهایی می‏کند؛ مثل آن جریان‏هایی که با موسی علی نبیّنا و آله و علیه‌السلام داشت که در قرآن ذکر شده است. البته در حدیث ذکر نشده ولی احتمال می‏رود که از همان موارد باشد. می‏دانیم خضر؟ع؟ از نوکران خالصِ خالص امیرالمؤمنین؟ع؟ و فرمان‏بردار اوامر ایشان است و در هر زمان اجراکننده منویّات و فرمان‏های هر امامی است. امروز اجراکننده منویّات وجود مبارک مهدی صلوات اللّه علیه است و نوکر خاصِ خاص او است. در زمان هریک از ائمه؟عهم؟ بوده است.

خضر درباره امیرالمؤمنین و ولایت و امامت ایشان شک نداشته، همچنین نمی‏شود گفت که از این مسائل بی‏خبر بوده است. این سؤال‏ها مثل مواردی است که گاهی جبرئیل می‏آمد و رسول‏اللّه از او سؤال می‏کردند. گاهی رسول‏الله؟ص؟ از جبرئیل که متجسّد می‏گشت و به شکل شخصی می‏شد، سؤال می‏فرمود و جبرئیل جواب می‏داد. اینها برای تعلیم و مصالحی بوده که لازم بوده است.

در اینجا نیز از جمله احتمال می‏رود که شخص یا اشخاصی که در مسجدالحرام و اطراف امیرالمؤمنین بوده‏اند، مصلحتشان بوده که این سؤال‏ها مطرح

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 98 *»

شود. خضر؟ع؟ این مأموریت را پیدا می‏کند و آن را اجرا می‏کند و امام؟ع؟ به این وسیله جواب می‏دهند و مطلب روشن می‏شود. حال این اصطلاحات را که امام؟ع؟ در جواب خضر ذکر فرموده‏اند، شاید لازم بوده تا با فهم و درک آن کسانی که آنجا بوده‏اند مناسب باشد.

فرمودند: روح معلّق به ریح و ریح معلّق به هوا است. نظر به اینکه استعمال روح در دو چیز است و احتمال قوی می‌رود که در اینجا استعمالش به خصوص در روحی است که در این بدن است. چون از روح موجود در این بدن سؤال می‏شود. یک احتمال به تعبیر اطبای قدیم همان «روح بخاری» است که امروز آن را نیروی «انرژی مثبت» می‏خوانند که در بدن وجود دارد و به فعالیت‏ها و کارها تبدیل می‏شود. «کار» به معنای وسیعش یعنی فعل؛ اعمّ از فعل‏های بدن در ارتباط با خارج یا افعال و کارهای خود بافت‏ها و نسوج بدن در داخل از قبیل تکثیر و تولید سلول‏ها و سایر مسائل، همچنین فعالیت‏هایی که به دستور اعصاب و مغز در بدن رخ‏می‏دهد، به همه اینها فعل و کار گفته می‏شود.

آن انرژی که به کار تبدیل می‏شود، می‏توان گفت همان روح بخاری است که در اصطلاح اطبای قدیم بوده است. پس یک احتمال این است که مراد امام؟ع؟ هم در این حدیث که روح می‏فرمایند، روح بخاری باشد.

البته می‏شود گفت مرکز، منشأ و مبدأ پیدایش روح بخاری همین قلب است که از آن گاهی به قلب و گاهی به روح تعبیر آورده می‏شود. هر تعبیری از آن آورده شود به اعتبار همین مرکزیت، منشأ و مبدأبودنش برای پیدایش چنین حرارتی است.

اما می‏دانیم که این حرارت یا روح بخاری از خونی فراهم می‏شود که به خصوص در دل وجود دارد. خون در همه بدن یکسان است. اما در قلب حالت مخصوصی دارد که گاهی از آن به «دم اصفر» و «خون زرد رنگ» تعبیر آورده می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 99 *»

خون زرد رنگ حالتی برای خون است که تقریباً حرارت‏ها و انرژی‏ها از همان حالت خون فراهم می‏شود.

پس امام؟ع؟ که روح می‏فرماید، می‏توانیم بگوییم که همین خون زرد رنگ و دم اصفر را اراده فرموده‏اند که در دل و قلب وجود دارد و مایه قوام آن است. حیات، زندگی و قوام قلب هم به همین روح بستگی دارد.

روح به «ریح و نسیم» متعلّق است. این نسیم و ریح در اصطلاح تشریح قدیم عبارت می‏شود از همان بخار. پس مراد از روح، دم اصفر و خون زرد رنگ است، و مراد از ریح، همین بخار لطیفی است که در دل قرار دارد و از همان خون فراهم می‏شود و این‏دو به یکدیگر بسته‏اند.

امام؟ع؟ که لفظ ریح را در اینجا استعمال فرموده‏اند، هم از جهت مناسبت ظاهری است و هم از جهت طبیعت. طبیعت بخار به گونه‏ای است که با طبیعت باد و نسیم که می‏وزد مطابقت دارد. خصوصیات باد از نظر طبیعت و از حیث ظاهر طوری است که می‌شود با بخار تطبیق کرد و گفت اطلاق ریح، باد و نسیم بر این بخار لطیف، یک اطلاق کاملاً بجا است که امام؟ع؟ به‏کار برده‏اند.

نکته دقیق‏تری که در اینجا لازم است به آن توجه کنیم این است که می‏دانیم نسیم همان هوا و هوا همان نسیم است. تفاوتشان در این است که هوای متحرک را نسیم و باد می‏گویند. وقتی ساکن است هوا می‏گویند. وقتی‏که در تحرّک قرار می‏گیرد به آن باد و نسیم می‏گویند که ظهور و پیدایی هوا است؛ یعنی تا نسیم حرکت نکند هوا نمودار نیست. نسیم که حرکت می‏کند، باد که می‏وزد، هوا نمودار می‏شود که وجود دارد و هوا تعیّن و تشخّص پیدا می‏کند.

به همین اعتبار روح بخاری را نسیم، باد و ریح می‏فرمایند. چون روح حیوانی و روح فلکی در روح بخاری تعیّن و تشکّل پیدا می‏کند و ظهور روح حیوانی و محل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 100 *»

ظهورش همین روح بخاری است؛ به این اعتبار نیز گفتن ریح و نسیم مناسب است. پس ریح عبارت از هوای غیبی است که در این مرتبه ظاهر است.

هوا در این حدیث شریف عبارت می‏شود از همان روح حیوانی و فلکی که در یکی از احادیثی که از امام سجاد؟ع؟ رسیده آن را «روح قدیمه» نامیده‏اند که ان‏شاءاللّه حدیثش را می‏خوانیم و درباره آن بحث می‏کنیم.([46]) امام؟ع؟ آیه شریفه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر([47]) را به روح قدیمه که همان روح حیوانی باشد معنی می‏فرمایند.([48]) به عکس همه حکماء و فلاسفه که آن را روح انسانی معنی می‏کنند. این مطلب بسیار جالب و شیرین است که ان‏شاءاللّه از آن بحث خواهیم کرد.

دیگران می‏گویند مراتب انسانی از نطفه شروع می‏شود، بعد علقه، مُضغه، عِظام و فکسونا العظام لحماً و بعد هم ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر است که می‏گویند روح انسانی است که در آن دمیده می‏شود. نفخت فیه من روحی([49]) را هم در اینجا آن‏طور معنی می‏کنند. ولی همه اینها اشتباه است. انشاء خلق آخر به تعبیر امام سجاد؟ع؟ روح قدیمه است که همان روح حیوانی باشد. چون روح فلکی حسی که در این عالم است و خلاصه همین عناصر است غیب است، امام؟ع؟ از آن به هوا تعبیر آورده‏اندچنان‌که هوا غیب است.

آن روح فلکی به روح بخاری تعلّق می‏گیرد که روح بخاری در قلب است و از قلب پیدا می‏شود. روح بخاری به خون زرد تعلّق و بستگی دارد که در لابه‏لای قلب است و منشأ و مرکز برای حرارت است. به همین جهت آخرین عضوی که در میت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 101 *»

سرد می‏شود، همان مرکزها و داخل قلب است. چون برای این حرارت و به تعبیر امروز انرژی مرکزیت دارد، از همان‌جا هم باید تمام شود چنان‌که از همان‏جا شروع می‏شود.

تا اینجا سه اصطلاح را در این حدیث دانستیم: «روح»، «ریح»، «هوا»، و این سه بسته و متصل به یکدیگرند.

«حالت خواب» به طور اجمال عبارت شد از آن حالتی که پس از آنکه نفس و روح انسانی بدن را به کار گمارد و به انواع و اقسام کارها وادارکرد، بدن در برابر کارهای نفس فرسوده می‏شود و باید تجدید قوا و نیرو کند. آن حالتی که بر بدن عارض می‏شود که دیگر نمی‏تواند حاکی و نماینده روح و نفس انسانی و تدبیر و تصرف آن باشد، حالت خواب است.

حال «عوامل خواب» چیست؟ عوامل طبیعی همین‏هایی است که گفته شد، زیاد خوردن، زیاد آشامیدن یا زیاد خسته‏شدن و از این قبیل امور باعث خواب می‏شود و اکنون بحث نداریم که منشأ خواب چیست، در مباحث مربوط به مسائل طبیعی این بحث را داشته‌ايم.

این حالت که برای بدن پیش می‏آید کاملاً با حالت خود نفس و روح انسانی که دائم فعّال است و برایش عوارض نیست، منافات دارد. در نتیجه روح تدبیر و تصرفش را از بدن برمی‏دارد و در عالم خودش به کار خود اشتغال دارد و به نعمت‏های خودش متنعم و به حیات خود زنده است. خداوند او را امداد می‏فرماید به آنچه امداد می‏کند و اِبقا می‏فرماید به آن طوری که ابقاء می‏فرماید.

بدن اینجا است و اطراف و جوانبش نسبت به حالت بیداری سرد شده، رکود یافته، ظلمت گرفته و کدر شده است. روح حیوانی در اینجا کدر شده؛ یعنی بخاری روی آینه‏اش قرار گرفته که دیگر رخساره نفس را حکایت نمی‏کند. از این جهت آثار نفس انسانی هم از بدن بروز نمی‏کند که همان حالت خواب می‏باشد، تا هنگامی که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 102 *»

موانع برطرف شود.

برطرف‏شدن موانع یا به طور طبیعی است که آن حالت حجاب در خود بدن برطرف‏می‏شود، یا به عوامل خارجی است از قبیل: صدازدن شخص، حرکت‏دادن بدن و اموری که از خارج باعث بیداری بدن می‏شود و بدن به حالتی برمی‌گردد که دوباره می‏تواند روح انسانی را حکایت کند؛ البته اگر خدا مردن را تقدیر نفرموده باشد.در اثر مرگ، اعتدال بدن ازهم‏می‏پاشد و به تعبیر امیرالمؤمنین؟ع؟ تحلّل آلات جسمانی فراهم می‏شود و بدن تحلّل پیدا می‏کند.کیفیت تحلّل‏یافتن بدن در همین عبارت امام؟ع؟ ذکر شده که از آن به «جذب» تعبیر می‏فرمایند.

اگر مرگ تقدیر شده باشد دیگر روح برنمی‏گردد، اگرنه طبق همین فرمایش امام؟ع؟ روح برمی‏گردد. چون بدن صحیح است و محل پیدایش مراتب روح و ریح و هوا است، همه اینها که فراهم است روح برمی‏گردد و تعلق می‏گیرد. روح بخاری، روح حیوانی فلکی را جذب می‏کند؛ یعنی در خود منعکس می‏نماید، روح حیوانی هم آینه‏ای است که روح انسانی را منعکس می‏کند.

دقت بفرمایید، در بدن دستگاه‏هایی است که خون را از غذائی که می‏خوریم، آبی که می‏آشامیم و هوائی که تنفّس می‏کنیم فراهم می‏کند. همه اینها داخل بدن که شد، در حکم بدن می‏شود. تمام این خوراکی‏ها و آشامیدنی‏ها داخل بدن که می‏شود در حکم اجزای بدن می‏گردد. از اجزای بدن آنچه باید خارج بشود خارج می‏شود و آنچه باید به خون تبدیل شود، اجزای بدن است.

آنها که خون شد، خون روح بخاری را جذب می‏کند، روح بخاری روح نباتی را جذب می‏کند، روح نباتی که فراهم شد روح حیوانی را جذب می‏کند، روح حیوانی هم روح انسانی را جذب می‏کند؛ یعنی روح انسانی در آنجا منعکس می‏شود و عکس و رخساره‏اش در آنجا می‏افتد. سپس با آن رخساره در بدن فعالیت می‏کند و حالت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 103 *»

بیداری فراهم می‏شود. توجه فرمودید که جذب چطور واقع شد.

اما اگر به تعبیر امیرالمؤمنین؟ع؟ «تحلّل آلات جسمانی» فراهم شود، دیگر آنچه خوردیم و آشامیدیم و تنفّس کردیم، در اثر نقصانی که در بدن است، به خون تبدیل نمی‏شود.

تعبیر به تحلّل آلات جسمانی یعنی اگر دستگاه گوارش، دستگاه تنفّس و دستگاه فرماندهی اعصاب از کار بیفتد که نتواند به آن دستگاه‏ها فرمان بدهد و کارها به انجام برسد و در بدن نقصان فراهم گردد. این نقصان در تعبیر امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه، همان تحلّل آلات جسمانی است.

وقتی‏که از این خورده‏شده‏ها، آشامیده‏شده‏ها و هواهای تنفّس‏شده خون فراهم نشود، برنامه به‌عکس است. روح حیوانی بخار را جذب می‏کند، بخار هم می‏خواهد از خون جذب کند، تا مقداری که خون هست جذب می‏شود و آن مقداری که دیگر تبدیل به خون نشده است جذب نمی ‏شود. آنگاه دیگر بخاری فراهم نمی‏شود، درنتیجه روح حیوانی هم در اینجا فراهم نمی‏شود. بنابراین دیگر انعکاس رخساره انسانی هم در اینجا نخواهد بود.

یک مثال خیلی روشن که مطلب را حل می‏کند و آن مثال در فرمایش‏های مشایخ ما+برای این مسائل زیاد زده شده است. در آن مثال دقت کنید و با این مسأله تطبیق نمایید. چون به خصوص ایشان این‏طور مثال زده‏اند ما هم مثال می‏زنیم. اگرنه با مثال‏های جدید باید روشن‏تر باشد؛ اما چون فنی و علمی است باز کار را سخت‏تر می‏کند. پس با همان مثال قدیمی که زده‏اند ان‏شاءاللّه مطلب روشن می‏شود. البته در قدیم چراغ‏های فتیله‏ای پیه‏سوز بود و یا با نفت می‏سوخت. اکنون چراغی را فرض می‏کنیم که در آن نفت است، در زمان‏های قدیم‏تر به جای نفت، روغن بود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 104 *»

حال می‏گوییم فتیله داخل نفت است و ما فتیله را روشن می‏کنیم. خود نفت را عبارت بدانید از آنچه ما می‏خوریم و می‏آشامیم تا به خون تبدیل بشود، بعد هم آن حالت را درنظربگیرید که در دستگاه‏های مختلف بدن کاملاً آماده شده است و می‏خواهد خون بشود؛ اما هنوز خون نشده است. اسم نفت را بدلِ‏مایتحلّل بگذارید.

بعد نفت داخل فتیله و نزدیک به شعله آتش می‏شود ولی هنوز شعله‏ور نشده و درنگرفته است که از آن به دخان و دود تعبیر می‏آوریم. هنوز حالت دودی دارد؛ ولی نزدیک است که دربگیرد و به آتش برسد و داخل شعله شود؛ اما هنوز داخل فتیله و نزدیک به شعله است. اسم حالت نزدیک‏شدن به شعله را خون بگذارید، مخصوصاً همان خون اصفر، زردابه و خون زرد ــ که در اصطلاح قدیم بوده است ــ این حالت را حالت دخانی و بخاری می‏گویند. وقتی‏ که به آتش رسید و شعله‏ور شد، حالت روح حیوانی می‏شود که در آنجا ظاهر شده است.

در این عبارتِ امام؟ع؟ روح عبارت از نفتی است که در فتیله داخل شده و حالت تکلّس و آمادگی درگیری و حالتِ دخانی و دودی پیدا کرده است. ریح حالت آمادگی درگیری و درگیرشدن است و هوا آتش غیبی است که در اینجا ظاهر شده است.

پس در این اصطلاحِ امام، شعلهِ ظاهرِ سرِ فتیله ریح می‏شود. نسیم، حالت دخانیتِ این نفت، حالت دودیت و آمادگی درگیری آن است. روح، دم اصفر، زردابه وخون زرد است . و هوا عبارت است از آتش غیبی که در اینجا درمی‏گیرد و ظاهر می‏شود. امام؟ع؟ در این حدیث شریف این سه اصطلاح را به‏کاربرده‏اند و این سه حالت را ذکر فرموده‏اند.

همه اينها حالاتی است در خود این بدن و به این بدن مربوط است که روح حیوانی در اینجا پیدا می‏شود و سپس روح انسانی در اینجا عکس می‏اندازد.

در این عبارتِ امام؟ع؟ از روح انسانی هیچ سخنی به میان نیامده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 105 *»

خضر؟ع؟ می‏گوید وقتی که انسان می‏خوابد روحش به کجا می‏رود؛ یعنی روح موجود در این بدن کجا می‏رود؟ این بدن الآن به روح حیوانی متحرک است. تمام این آثاری که از این بدن در حالت بیداری سرمی‏زند همه و همه از همین روح حیوانی است.

دقت بفرمايید صنع خدا را بیابید و به عظمت صنع خدا پی ببرید. این حدیث را مقدمه قرار می‏دهم برای آن مسأله‏ای که درباره آیه شریفه ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه أحسن الخالقین([50])به آن اشاره کردم. در این قسمت حدیث دقت کنید که وقتی وارد بحث ثم أنشأناه خلقاً  آخر می‏شویم ببینیم چه خبر است که خدا میفرماید فتبارک الله احسن الخالقین. افراد بسیاری اشتباه کرده و فکر کرده‏اند فتبارک اللّه أحسن الخالقین مربوط به روح انسانی است . نه، مربوط به همین روح حیوانی است.

مشایخ ما+از این روح حیوانی تعبیر می‏آورند به انسان ظاهری، انسان خاکی، انسان عنصری و اينجایی، چون هیچ چیزی از جای دیگر به اینجا نیامده است. خوب دقت بفرمایید، از جاهای دیگر هیچ چیزی به اینجا نیامده است، نه از عالم فؤاد، نه از عالم عقل، نه از عالم روح، نه از عالم نفس، نه از عالم طبع، نه از عالم ماده، نه از عالم مثال. هیچ‏کدام از آن مراتب هفتگانه به اینجا نیامده است. اینجا عالم جسم و بدن است، هیچ‏یک از آنها به اینجا نیامده است.

هرچه در این عالم بدن و جسم است، به استخراج مثال و انعکاس صورت است؛ مثل آینه که وقتی شما در مقابلش می‏نشینید، عکس شما در آن پیدا می‏شود و هیچ چیزی از شما داخل آینه نشده است. هرچه هست از خود آینه است. اینجا باید قدرت خدا را فهمید و عظمت صنعت او را دانست. تبارک اللّه احسن الخالقین گفتنِ خدا برای خودش، به جهت آفرینشِ چنین حالتی برای این بدن است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 106 *»

در این آیه سیر تکاملی بدن را ذکر می‏فرماید: ثمّ جعلناه نطفةفی قرار مکین ثمّ خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین.([51]) تمام آیه مربوط به بدن و سیر تکاملی آن است.

اینجا است که ملاصدرا فریب خورده و فکر کرده است که خدا درباره نفس انسانی می‏گوید ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین. نفس انسانی است که از ماده و عنصر و از این خاک شروع شد و در اثر حرکت جوهری و تکامل در جوهر و ذات خود به این کمال از رشد رسید. به همین سبب می‏گوید روح انسانی «جسمانیّة الحدوث، روحانیّة البقاء»([52]) است. این اشتباه برای او و برای همه رخ داده و هیچ‏جا به چشمم نخورده است که ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر را عبارت بدانند از روح حیوانی انسان.

این مطلب فقط در احادیث آل محمد؟عهم؟ است و دیگران پی‏نبرده‏اند که تبارک اللّه احسن الخالقین گفتنِ خدا به جهت همین روح حیوانی است. چون خضر؟ع؟ از امام؟ع؟ سؤال کرده است که وقتی انسان می‏خوابد روحش کجا می‏رود؟ معلوم می‏شود که از روح موجود در بدن صحبت می‏کند. اگر شخصی غیر از خضر از امام؟ع؟ سؤال می‏کرد، ممکن بود که به طورهای دیگری جواب می‏فرمودند. آیا شخصی مثل خضر جریان خلقت را نمی‏داند؟ دیگری اگر بپرسد که روحش کجا می‏رود؛ یعنی روح انسانی کجا می‏رود، ممکن است جواب را طور دیگری مطابق با فهم و خواست و سؤال او بفرمایند.

چون ما معتقدیم که امام؟ع؟ به همه خاطره‌ها و همه ظاهرهای انسان‏ها واقفند. وقتی‏که شخصی سؤال می‏کند امام؟ع؟ آگاه است که چه می‏پرسد. پس مطابق تعبیر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 107 *»

و خواستش جواب می‏دهد. همچنین مطابق آنچه خواست او در تعبیرش وجود دارد و مطابق لفظش جواب می‏دهد. خضر؟ع؟ واقف است و سؤال می‏کند؛ به همین سبب نمی‏گوید روحی که به اینجا نیامده کجا می‏رود؟ روحی که نیامده است چرا بپرسد کجا می‏رود؟ دقت می‏فرمایید؟!

ما وقتی‏که می‏خوابیم یا وقتی‏که کسی می‏میرد، فکر می‏کنیم روح رفت، ولی در واقع روح نیامده بود که برود. اما روح رفت یعنی چه؟ پس اگر خضر می‏پرسد که روحش کجا رفت، یعنی آن روح که در اینجا بود کجا رفت که اکنون بدن افتاد، خوابید و دیگر نمی‏شنود، نمی‏بیند و حرکات انسانی را ندارد؟ اگرنه، دست یا پایش را به حرکات نباتی و حیوانی حرکت می‏دهد و سایر امور داخلیش در جریان است. «آن روح کجا رفت؟» یعنی روح حیوانی کجا رفت.

امام هم آن روح حیوانی را بیان می‏فرمایند که به ریح معلّق است و ریح به هوا معلّق است؛ یعنی این روحی که تو می‏پرسی، همین خون معلّق به روح بخاری است. تعلّق خون به روح بخاری؛ یعنی پیوستگی، آن هم به‏گونه حالت تکاملی. یک حقیقت است و این حالت تکاملی برای یک حقیقت است. خون به روح بخاری بسته و روح بخاری به هوا بسته است که روح حیوانی است.

روح حیوانی بخار را و بخار خون را جذب می‏کند. خون مانند اجزای دُهنی و اجزای نفت است که پی‌درپی به بخار تبدیل می‏شود. بخار نیز مرتب روح حیوانی را جذب می‏کند. پس اگر خون برسد و بخار شود ــ مرتب ماده برسد و خون شود و بخار شود ــ بخار هم لطیف می‏شود و روح حیوانی از آن استخراج می‏گردد، آنگاه زنده و بیدار می‏شود. اما اگر آنچه موجود بود جذب شد و دیگر ماده ای نبود که تبدیل به خون شود اجزائی از این بدن هم خون نشد و خون نرسید، بخار فراهم نمی‏شود. بخار که فراهم نشد، روح حیوانی پیدا نمی‏شود، پس مرگ عارض می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 108 *»

در این عبارت که امام؟ع؟ به «جذب می‏کند» تعبیر می‏فرماید، مراد همین است. اگر ماده‏ها و امدادها رسید و به خون تبدیل شد، بخار فراهم می‏شود. سپس بخار روح حیوانی را جذب می‏کند و روح حیوانی هم آینه‏ای در مقابل روح انسانی می‏شود. روح انسانی پایین نمی‏آید و در جای خودش است؛ بلکه در اینجا عکس می‏اندازد، استخراج مثال می‏کند و کارهایش را با آن مثال به انجام می‏رساند. اگر این حالت فراهم نشود دیگر آن مثال نیز منعکس نمی‏گردد.

پس امام؟ع؟ مرگ و حیات و خواب و بیداری را در سطح بدن بیان فرمود و تمامش مربوط به بدن است. و این سخن ما به برکت آن حدیثی است که در دو مجلس پیش‏تر خواندم که مردن و زندگی، خوابیدن و بیدارشدن و مرض و سلامتی، همه از پدیده‏های جسمانی و مربوط به بدن است. این عارضه‏ها به روح انسانی هیچ ربطی ندارد و از پدیده‏های روح انسانی و حاکم بر آن نیست؛ بلکه عوارض و پدیده‏های عرصه بدن است.

حدیث شریفی مربوط به بحثمان بخوانم تا از ذکر فضائل خالی نباشد و از کسانی که خسته شده‌اند نیز رفع خستگی بشود. حدیث در کتاب کافی است که حضرت صادق از امام باقر؟عهما؟ نقل می‏فرماید. این حدیث برای آن است که وقتی‏ روح تعلّقش را از بدن برمی‏دارد، اگر مؤمن باشد و ایمان در او قوّتی داشته باشد، در آسمان‏های عالم برزخ، عالم مثال و عالم هورقلیا در حرکت است. پس آنچه در آنجا می‏بیند و مصلحت باشد که در اینجا به یادش بیاید، خواب و رؤیای صادقه می‏شود. اما اگر ایمان نیست و نعوذباللّه کفر است و قوّتی هم دارد، وقتی‏که روح تعلّقش را از این بدن برمی‏دارد، در زمین عالم هورقلیا که جهنم است تنزّل و انحطاط پیدا می‏کند و با ارواح خبیثه و شیاطین در تماس می‏شود، پس آنچه می‏بیند رؤیای کاذبه است.

در حدیثی هم به این معنی اشاره شده که می‏فرماید کسی که خوابیده آنچه را که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 109 *»

در آسمان ببیند حق است و آنچه را که در زمین ببیند باطل است. مراد آسمان و زمین عالم نفس و روحی است که قبض‏شده که به تعبیر حکمای گذشته و شیخ بزرگوار/ آسمان و زمین عالم هورقلیا است.

امام؟ع؟ در این حدیث می‏فرمایند: و اللّه ما من عبد من شیعتنا ینام الا اصعد اللّه روحه الی السماء فیبارک علیها به خدا سوگند هیچ‏یک از شیعیان ما نمی‏خوابند مگر آنکه خدا روح او را به آسمان ــ یعنی به بهشت عالم برزخ ــ می‏برد و بر آن روح برکت می‏بخشد. فان کان قدأتی علیها اجلها جعلها فی کنوز رحمته و فی ریاض جنّته و فی ظلّ عرشه اگر بنا است مرگش در رسد، روحش را در خزینه‏های رحمت و در باغ‏های بهشت و در سایه عرش خود قرار می‏دهد. و ان کان اجلها متأخّراً بعث بها مع أمنته من الملائکة لیردّوها الی الجسد الذی خرجت منه لتسکن فیه.([53]) اما اگر اجلش تأخیر افتاده و عمرش باقی است، خداوند روح او را با امین‏هایی از ملائکه‏اش برمی‏گرداند.

امین‏های از ملائکه همان‏ها هستند که موکّلند به آنکه روح مؤمن از روح حیوانی موجود در بدن، مثال استخراج کند. آنها مثال را برمی‏گردانندو از روح حیوانی در بدن استخراج می‏کنند.

در حدیث دیگر امام؟ع؟ می‏فرمایند: روح در این بدن نیامده تا از این بدن خارج شود.([54]) مراد از آن روح، نفس انسانی است. اما در اینجا «برمی‏گرداند» یعنی مثالِ روح را از روح حیوانی استخراج می‏کند. چون عمرش باقی است و زنده است که بیدار می‏شود، می‏فرماید: روح را برمی‏گردانند به جسدی که از آن خارج شده است تا در آن ساکن شود.

می‏دانیم، از این جسد چه چیزی خارج شده بود؟ فقط مثال خارج شده بود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 110 *»

مثل آینه‏ای که رویش را حجاب می‏گیرد و عکس شما که در آن بود خارج می‏شود تا هنگامی که حجاب را از جلوی آینه بردارند، دوباره عکس شما در آن داخل می‏شود. از شما چیزی داخل نشده، شما در همین‏جا هستید. روح و نفس هم در عرصه و عالم خودش است. در اینجا روی آینهِ روحِ حیوانی حجاب آمده بود، مثال خارج شد و رفت. همین که حجاب برطرف شد، ملائکه موکّل استخراج مثال می‏کنند. در فرمایش‏ها تعبیر می‏آورند که روح به جسد برگشت و در جسد ساکن شد.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 111 *»

مجلس 8

 

(شب چهارشنبه بيست و نهم ذی‏قعده 1406هـ ق)

 

 

 

r اشاره‏ای به مباحث گذشته

r حدیثی عجیب درباره خواب

r توضیح فقره‏ای از حدیث

r اصل بقا و ثبات انرژی

r اصل دوم رکود انرژی

r تدبیر عجیب الهی

r انسان دارای دو سنّ است

r سرّ اینکه خواب پدیده‏ای اضطراری است

r معنای اینکه خواب برادر مرگ است

r دستور خوابیدن در شرایط مختلف

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 112 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در حدیثی که از کتاب عیون و علل ذکر کردیم، امام حسن؟ع؟ جواب خضر؟ع؟ را فرمودند که پرسید وقتی انسان می‏خوابد روحش کجا می‏رود؟

در جوابی که فرمودند این روح مربوط می شود به آنچه در این بدن است و سخن از روح و نفس ناطقه و به طور کلی مراتب از مثال به بالا در میان نبوده است. خضر سؤال کرد که وقتی شخص می‏خوابد روح او کجا می‏رود؟ بیان شد که سائل خضر؟ع؟ بوده و یک فرد معمولی نبوده است. اگر فردی عادی این سؤال را می‏کرد شاید مرادش روح انسانی بود که وقتی شخص می‏خوابد روح انسانی کجا می‏رود و شاید جواب طور دیگری بود. اما چون خضر است و به اندازه خودش و مقدار رتبه‏اش بر اسرار خلقت واقف است و احاطه دارد، پس از امام؟ع؟ که سؤال می‏کند: «وقتی شخص می‏خوابد روح او کجا می‏رود؟» به همین بدن و آنچه مربوط به آن است مربوط می‏شود.

حدیثی خواندیم که خواب و بیداری و زندگی و مردن و سلامتی و مریضی مربوط به جسم و از پدیده‏های عارض بر بدن و جسم است، با توجه به آن حدیث نیز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 113 *»

معلوم می‏شود که وقتی از شخص خواب سؤال می‏شود؛ یعنی پدیده خواب در این پیکره چه می‏کند و در این بدن به چه طور عارض می‏شود و امر بیداری چگونه است.

همچنین با توجه به حدیثی که از «من‏لایحضره‏الفقیه» در دو مجلس پیش‏تر خواندیم که امام؟ع؟ فرمودند: لابدّ لهذا البدن ان‏تریحه حتّی تخرج نفسه فاذا خرج النفس استراح البدن و رجعت الروح فیه و فیه قوّة علی العمل.([55])سرّ و علت خواب در این حدیث شریف بیان شده است که بدن ناچار است که تو او را راحتی دهی تا آنکه نفس خارج شود. وقتی‏که نفس خارج شد بدن استراحت می‏کند. پس وقتی‏که روح در آن برگردد در بدن قوّه و نیروی بر عمل و کار هست.

این تعبیر اعجازی را دربردارد که بسیار بسیار عجیب و تعبیری معجزه‏آسا است! و فیه قوّة علی العمل از معجزات فرمایش‏های ائمه سلام الله علیهم اجمعین است.

بیان این نکته، همچنين توجه به مسأله خواب و آیه‏بودن آن برای برزخ و زندگی برزخی و همین‏طور به عنوان مقدمه برای رسیدگی به آیه شریفه: ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین همه اقتضاء می‏کند که امشب توضیحاتی عرض‏کنم. هرچند تا اندازه‏ای فنی است و مناسبت زیادی با مجلسمان ندارد اما چون رشته بحث است، از مطرح کردن آن ناچارم.

در این بحث توجه به این نکته لازم است که در دوران برزخ روح جدا زندگی می‏کند و بدن جدا، و مددها به بدن می‏رسد همان‏طور که به روح می‏رسد. ثواب‏ها یا عقاب‏ها به بدن می‏رسد همان‏طور که به روح می‏رسد. این دورانِ برزخ برای بدن «دوران تصفیه و تزکیه» است.

بدن در دوران برزخ تصفیه و تزکیه می‏شود و از اعراض پاکیزه می‏گردد تا دوباره قابلیت و صلاحیت پیدا کند که روح را در خود بپذیرد و با روح مرکب شود به ترکیبی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 114 *»

که دیگر برای آن روح و بدن جدایی نباشد. چنین دوره‏ای بر بدن می‏گذرد که آن را دوره برزخ می‏گوییم و دوران تصفیه و تزکیه بدن است.

خواب هم در این عالم آیه زندگی برزخی است. وقتی‏که به خواب می‏رویم، روح و بدن هریک جداگانه در عالم خود زنده است. روح به حیاتی که دارد در عالم خود به‏سرمی‏برد، بدن هم به حیاتی که از خودش استخراج‏شده و برای خود او است در این عالم می‏گذراند. دوره خواب هم دوره تصفیه و تزکیه است. بدن در خواب تصفیه و تزکیه می‏شود تا دوباره آماده شود برای آنکه با روح مرکّب شود و روح به آن تعلّق بگیرد و در آن تصرّف کند و اعمال و کارهای خود را اظهار نماید.

باز برای بدن ساعات و لحظاتی می‏رسد که در اثر دخالت اعراض و کثیف‏شدنِ روح حیوانی نمی‏تواند با روح مرکّب باشد. بنابراین خواب عارض می‏شود. خواب دوره تصفیه و تزکیه بدن برای بیداری است. هر خوابی دوره‏ای است برای تزکیه و تصفیه بدن که باز بتواند رخساره نفس انسانی را بپذیرد و با یکدیگر در این عالم مرکّب شوند به ترکیبی که می‏دانید، به گونه استخراج مثال است. این یک مطلب.

مطلب دیگر درباره حدیث شریف «من‏لایحضره‏الفقیه» که می‏فرمایند: وقتی‏که روح به بدن برگردد در بدن قوّه و نیرو بر عمل و کار هست، بیان شد که همین تعبیر از معجزات فرمایش‏های معصومین؟عهم؟ و تعبیری معجزه‏آسا است. امام؟ع؟ می‏فرمایند علت و سرّ خواب آن است که بدن باید استراحت کند. چرا؟ از تعبیر بعد استفاده می‏شود که بدن به حدّی می‏رسد که دیگر نیرویی بر کار ندارد و نیروی لازم بر اجرای کار برای بدن نیست. پس باید به راحتی بیفتد و استراحت‏کند تا در اثر استراحت، تصفیه و تزکیه‏ای برایش فراهم شود تا وقتی که روح برمی‏گردد، در بدن قوه و نیروی بر عمل باشد.

«قوّه» در اينجا به معنای « نیرو» است که به تعبیر مصطلح روز؛ «انرژی» است. انرژی همان قوّه‏ای است که در اينجا گفته شده. اگر بخواهیم کلمه قوّه را به لغت امروز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 115 *»

معنی کنیم باید بگوییم انرژی. آن‏گاه این انرژی نیروی بر کار و عمل است.

عبارت علی العمل هم تتمه سخن است. برای آنکه بیداری فراهم شود و روح انسانی به بدن تعلق بگیرد و در آن تصرف و تدبیر کند باید قوّه بر عمل در بدن باشد. قوّه بر عمل به معنای انرژی بر کار است. انرژیی که برای به‏انجام‏رسانیدن کار باشد که به تعبیر امروز انرژی قابل تبدیل به کار است. انرژی قابل تبدیل به کار، به اصطلاح «انرژی حرارتی» است، حرارت است که به کار تبدیل می‏شود. این عبارت حدیث را عرض کردم که اعجاز است.

البته کمتر از دویست سال و شاید یک قرن و نیم است که بر این مباحث می‏گذرد و واضح شده است که بدن در «دوران بیداری» انرژی، قوّه و نیروی حیاتی مصرف می‏کند. برای هر کاری از کارها که به‏انجام‏می‏رساند نیرویی حرارتی به کار می‏برد و انرژی، به کار تبدیل می‏شود. دوران بیداری به این‏طور می‏گذرد، وقتی‏که حرارت در بدن بتواند به کار تبدیل شود به حدّاقل و نزدیک به حدّ صفر می‏رسد، آن‏گاه دیگر خواب عارض می‏شود. در «دوران خواب» نیز حرارت‏ها و انرژی‏ها ذخیره می‏شوند و به انرژی‏ها و حرارت‏های مؤثّر و مفید و باارزش تبدیل می‏شوند که بیداری فراهم می‏شود.

چون این عبارت امام؟ع؟ خیلی عجیب و معجزه‏آسا است توضیحی در این زمینه عرض می‏کنم. ولی قدری جنبه فنی به خود می‏گیرد، چاره‏ای هم نداریم ان‏شاءاللّه عفو خواهید فرمود. احتیاج به مقداری دقت دارد. هرچه هم فنی باشد قدری که دقّت و توجه بفرمایید ان‏شاءاللّه خسته نمی‏شوید، تا من هم ان‏شاءاللّه بتوانم خیلی ساده‏تر بیان کنم که حالت خواب و بیداری تا اندازه‏ای روشن بشود. این فرمایش‏هایی که در این چند مجلس از ائمه؟عهم؟ خوانده شد، قدری مطلب را برای ما روشن می‏کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 116 *»

تحقیقاتی که در حدود یک قرن و نیم قبل از این به خصوص در زمینه شناخت انرژی حرارتی و تبدیل آن به کار واقع شده، این تحقیقات تقریباً از وقتی واقع شده است که ماشین‏های تولید حرارت یا تولید سرما ساخته می‏شد. از آن موقع این تحقیق پیش‏آمد که بین انرژی حرارتی و کار چه رابطه‏ای است؟ و نیرو و حرارت به کار تبدیل می‏شود؛ مثل حرارتی که با وسیله‏ای فراهم می‏شود و چرخ‏های ماشین را حرکت می‏دهد، تبدیل به کار شد؛ یعنی الآن حرارت به این کار تبدیل شد. رابطه بین این دو: انرژی و کار، رابطه بین حرارت و کار چطوری است؟ راجع به این مطلب شروع به بحث و تحقیق کرده‌اند.

در جمیع این تحقیقات دو مطلب ثابت شده است، خوب دقت بفرمایید! این دو مطلب تحت عنوانِ دو اصل و دو قانون بیان شد. قانون اول «اصل بقا، دوام و ثبات انرژی» است؛ یعنی این نیرو و انرژی که به هر شکل پیدا شد ثابت است و ایجاد نمی‏شود و نابود هم نمی‏شود، نه ایجاد می‏شود و نه ازبین‏می‏رود. فقط شکلش عوض می‏شود و تغییر شکل می‏دهد. حرارتی فراهم می‏شود که خودش به شکل دیگر انرژی است؛ یعنی انرژی بود و اکنون حرارت شد، و بعد به شکل دیگری شد که مثلاً کار باشد.

این تبدیل و تغییرها را ما تا اندازه‏ای در تجربیات می‏توانیم مهار کنیم و در قلمرو قدرت خود قرار بدهیم و از آن استفاده کنیم. کار بشر و حتی کار طبیعت همین است. خدا این‏طور قرار داده است که کار این عالم بر همین محور می‏چرخد و کار بشر نیز؛ یعنی هر تصرّف و تدبیری که در عالم ماده و طبیعت می‏کند همین‏طور است.

بشر یا دستگاه‏های مختلف طبیعت، انرژی و نیرو را ایجاد نمی‏کنند، از بین هم نمی‏برند؛ تمامش تغییر و تبدیل است. تمام جریانات و حوادث طبیعی که مشاهده می‏کنیم یا نمی‏کنیم ولی از آثار آنها خبر داریم که وجود دارند و تمام اموری که به دست بشر در عرصه طبیعت به‏انجام می‏رسد، همه و همه عبارتند از تغییر و تبدیل و شکل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 117 *»

به شکل شدن همین نیروها و انرژی‏های موجود. این مطلب به اثبات رسید که انرژی ثابت است، نه موجود می‏شود و نه معدوم، اما تغییر شکل می‏دهد.

مطلب دوم که در کنار همین مطلب ثابت شد و «اصل و قانون دوم» نام‏گرفت این بود که انرژی در اثر تبدیل، تحویل و دگرگون‏شدن، از صورت مؤثّر و مفید و باارزش‏بودن خارج می‏شود و حالت رکود و بی‏تأثیری پیدا می‏کند که از آن به حالت راکد تعبیر می‏آورند. چون حالت ابتدائی انرژی حالت تأثیر است و اسمش را نیرو می‏گذاریم. اما وقتی‏که حالت رکود پیدا کرد و مؤثّر نبود و ارزش و تأثیر نداشت، به آن «انرژی راکد» می‏گویند.

نیروی راکد، پست و نامفید، حتی از بسیاری حالت‏ها و عوارض ماده مانع می‏شود. از این حالت به حالت پیری تعبیر می‏آورند که انرژی پیر، راکد و پست می‏شود و آن را حالت پیری، کهولت و «آنتروپی» می‏نامند. در همین حرارت‏هایی که احساس می‏کنیم که پست‏ترین صورت‏های انرژی است دقت بفرمایید! هرچه درجه حرارت پایین می‏آید و کم می‏شود، می‏گوییم انرژی پایین آمده و تأثیر ندارد، حرارت کم شده است و خاصیت و تأثیرش نیز کم می‏شود به طوری‏که دیگر مفید واقع نمی‏شود.

پس به طور کلّی یکی از این دو قانون را می‏توانیم نتیجه بگیریم که انرژی، نیرو، قدرت، قوّه که همه به یک معنی باشد، از لحاظ کمیّت در جهان هستی ثابت است و مقدارش کم یا زیاد نمی‏شود. اما از نظر کیفیت؛ یعنی قابل تأثیربودن و میزان تأثیر یا مؤثرنبودن و راکدبودن متغیر است و تغییر می‏کند. این مطلب واضح و ثابت شد.

البته در رشته خاصّی از صنعت این مطلب روشن شد که مربوط به شناخت رابطه بین حرارت و کار بود آن هم در زمینه ماشین‏های حرارتی که ایجاد حرارت یا برودت می‏کنند. ابتدا فقط در همین زمینه این کار واقع شد و چنین نتایجی داد. بعد همین تحقیق در سایر انرژی‏ها و نیروها دامنه پیدا کرد از قبیل: انرژی نور، انرژی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 118 *»

الکتریسیته، انرژی تشعشعی و حتی انرژی اتمی. این بحث در آنها هم رسوخ کرد و در همان‏ها هم باز همین دو قانون ثابت شد.

درنتیجه، این دو بحث با همین اصالت و محکمی وارد جمیع رشته‏های علوم شد، فیزیک، شیمی و از جمله در رشته زیست‏شناسی، حیات‏شناسی و بیولوژی که به موجودات زنده مربوط است؛ یعنی این بحث که ابتدا در ماشین‏های صنعتی ساخته بشر روشن و ثابت شد، در همه زمینه‏ها از جمله بدن انسان و حیوان و موجودات زنده، به خصوص موجودات زنده خون ‏گرم که تقریباً زمینه مطالعات زیست‏شناسی است گسترش یافت.

دانشمندان زیست‏شناسی در این زمینه شروع کردند به مطالعه و زحمت‏کشیدن و کارکردن و این دو قانون را در حالت حیاتی حیوانات و موجودات زنده از جمله انسان به کار گرفتند و در این زمینه‏ها مشغول فعالیت شدند. در همه جای طبیعت که در دسترس بشر است این دو اصل ثابت شده است. هرجا که انرژی به هر شکلی هست، این دو اصل در آنجا جاری است. در تمامی عالم طبیعت این دو قانون مسلّم و ثابت می‌باشد.

می‏دانیم که موجودات زنده دارای «کار و فعالیت» هستند. هر موجود زنده‏ای کار و فعالیت دارد و این مسلّم است. حدّاقل این است که غذا می‏خورد. کمترین کار غذاخوردن است، ما انسان‏ها مثلاً حرف می‏زنیم. غذا که می‏خورد در فکر غذا به‏دست‏آوردن است. فعالیت برای به‏دست‏آوردن غذا اگرچه به مقدار قوْت لایموت باشد، باز هم کار است. جمیع زندگانی موجودات زنده را که درنظربگیریم، مجموعه‏ای از فعالیت و کار است. دیگر انسان را که می‏بینید چقدر فعالیت دارد، صبح تا شب در فعالیت‏های مختلف به‏سرمی‏برد. موجودات زنده هرکدام به حسب خودشان و مطابق دامنه زندگیشان این نوع فعالیت‏ها را دارند. در تمام این فعالیت‏ها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 119 *»

انرژی حیاتی را به‏کارمی‏برند؛ یعنی نیروی زندگی یا به تعبیری همین قوّه و انرژی حرارتی را به‏کارمی‏برند و مصرف می‏کنند.

زندگی هر حیوانی هم طوری است که برای انجام‏دادن فعالیت‏هایش باید «خودش از خودش» نیرو مصرف کند. نمی‏تواند از دیگری قرض کند و قرض بگیرد و شخص دیگری برای او مصرف کند. لیس للانسان الا ما سعی([56])باید خودش انرژی تهیه کند، خودش هم به‏کارببرد و مصرف کند. اگر دیگری به‏کارببرد، برای او فایده‏ای نخواهد بخشید. به اصطلاح حتماً باید از جیب خودش مایه برود. در فعالیتی از فعالیت‏های زندگی مربوط به خودش، نمی‏تواند منتظر بماند که دیگری برای او مصرف کند. مصرف از خودش و تهیه هم به عهده خودش است، باید تهیه کند و باید مصرف کند.

پس تمام موجودات زنده در جمیع فعالیت‏هایشان به «انرژی حرارتی و نیروی زندگی» احتیاج دارند، آن را هم باید در خود داشته باشد تا بتواند به‏کارببرد و مصرف کند، اما وقتی‏که به ‏کار می‏برد گرسنه می‏شود. معنای «گرسنگی» همین است که از جیبش مایه‏رفته و آنچه موجود بوده داده است، بنابراین اکنون که جیب، خالی و مایه، کم‏شده است، باید دوباره شروع کند به فعالیت و انرژی را به دست بیاورد تا بتواند دوباره مصرف کند. تهیه کند برای خوردن و بخورد برای به‏کاربردن.

باز برای تهیه‏کردنش هم نیرو می‏خواهد و آن هم خودش کاری است. اگر نتواند و نیروی تهیه نداشته باشد، می‏افتد و می‏میرد. اگر گرسنگی به حدّی برسد که نتواند در مقام تلاش بربیاید و برای خودش قوْتی فراهم کند می‏میرد. پس طلب و به‏دست‏آوردن قوْت هم کاری است که خودش سرمایه، انرژی و نیرو می‏خواهد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 120 *»

پس این مطلب هم روشن است که موجود باید بعد از به‏کاربردن انرژی، دوباره انرژی جدید و نیروی تازه به‏دست‏بیاورد و تهیه کند. به اصطلاح طب قدیم باید «بدل مایتحلّل» به‏دست‏بیاورد؛ یعنی آنچه از وجوهات به تحلیل رفته است، دوباره به جای آن تهیه و تحصیل کند. این هم یک مطلب.

در موجودات زنده نیز اصل و قانون اول و دوم هردو به تجربه محقَّق و ثابت شده است. قانون اول و دومی که در صفتِ ماشین‏های حرارتی ثابت شد و در جمیع امور رسوخ کرد و به اثبات رسید، در موجودات زنده نیز اثبات، تجربه و ثابت شد. به این‏طور که انرژی دو حالت دارد: یکی حالت مثبت، مؤثّر و باارزش و دیگری حالتی که مؤثّر نیست و مفید واقع نمی‏شود؛ بلکه رکود پیدا می‏کند و ضعیف می‏شود، چه‏بسا برای بسیاری از عوارض و پدیده‏هایی که باید بر پیکره موجود زنده عارض شود، مانع گردد، هیچ استثناءبردار نیست.

در اثر نوع فعالیت‏های موجود زنده از جمله انسان، آنچه در او است از انرژی‏های بالفعل، کم‏کم رو به‏رکود می‏گذارد. همچنان‌که به کار تبدیل می‏شود و خارج‏می‏گردد، آنچه از باقی‏مانده‏اش می‏ماند حالت رکود و سستی پیدا می‏کند و ضعیف و ضعیف‏تر می‏شود. این مطلب در اکثر فعالیت‏های موجود زنده، به خصوص انسان وجود دارد.

یکی از کارها تغذیه است، تتمه تغذیه هم تخلیه است که آن هم کار و فعالیتی است که واقع می‏شود. از جمله کارها تنفّس است. همین نفس‏کشیدن فعالیت حیاتی و کار است. تمام آنچه در داخل بدن ما رخ‏می‏دهد و ما بی‏خبریم، از دستگاه گوارش و دستگاه تنفّس، و همه و همه کار و فعالیت موجود زنده است. ما خودمان هم نمی‏دانیم که در داخل بدن ما چه می‏گذرد و چه دستگاه‏هایی مشغول کار و فعالیت است، همه این فعالیت‏های داخلی انرژی می‏خواهد؛ یعنی همواره انرژی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 121 *»

است که مرتّب به این کارها و فعالیت‏ها تبدیل می‏شود و تغییر صورت می‏دهد. در جمیع این فعالیت‏ها، موجود زنده یا انسان دارد نیرو مصرف می‏کند.

مثلاً بدن همواره عضوسازی می‏کند. بدن از آنچه می‏خورد و می‏آشامد مایه و نیرو می‏گیرد و مصرف می‏کند که فعالیت‏های مختلف بدن می‏شود از قبیل: عضوسازی و تولید انواع سلول‏ها در بدن و کارهای دیگر که بدن می‏کند. دائم هم «اصطکاک» دارد و اتلاف می‏کند، تولید و مصرف دارد، مرتب از بدن کم‏می‏شود و باید جایش را پر کند.

تمام فعالیت‏ها که بسیار زیاد است باعث می‏شود مرتّب انرژی تبدیل شود و تغییر شکل دهد. از آن‏سو نیز انرژی حرارتی و نیروی حیاتی مرتّب ضعیف می‏شود؛ یعنی اصل و قانون دوم بر آن عارض می‏شود. هرچه درجه حرارت پایین می‏آید و تأثیر انرژی کمتر می‏شود، پیرتر می‏شود و «کهولت و رکود» برایش دست‏می‏دهد به حدّی که دیگر بی‏کاره می‏شود و کاری از آن صادر نمی‏شود و سرنمی‏زند. وجود موجود زنده پر از انرژی‏ها است اما در اثر تبدیل‏ها ضعیف‏شده و حرارت کم‏شده است و الآن نامؤثر، بی‏فایده و بی‏ارزش شده است. مشکل کار اينجا است که هر فعالیتی که در بدن و از ناحیه بدن برای موجود زنده می‏شود، درجه «پیری» را بالا می‏برد و «جوانی» را کم می‏کند؛ یعنی چه؟ یعنی همواره انرژی از حالت تأثیر پایین می‏آید و حالت نامؤثربودن صعود می‏کند و بالا می‏رود.

فقط یک فعالیت است که در آن فعالیت کار به عکس است؛ بلکه به عکس نیست ولی نمی‏گذارد حالت انرژی و حرارت رکود پیدا کند و حالت پیری صعود کند و آن این است که خدا در بدنِ موجودِ زنده به خصوص حیواناتِ خون‏ گرم که از جمله انسان است، این قانون و خصوصیت را قرار داده که درجه حرارت بدن از درجه حرارت محیط عادیش بالاتر است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 122 *»

در محیطی که هستیم، هرچه درجه حرارت در خارج زیاد بشود، درجه حرارت بدن ما بالا نمی‏رود. فعالیت‏های درون بدن، باعث می‏شود که حرارت داخل بدن در حدّ ثابت قرار بگیرد. حرارت بدن در برابر حرارت محیط خارج یک حالت ثباتی دارد که از آن تعبیر می‏آورند به ایزوترم([57]) حالتی که نسبتاً حرارت بدن را در برابر خارج ثابت نگاه ‏می‏دارد.

بدن موجود زنده دائم از خود، حرارت دفع می‏کند و تبادل حرارت هم می‏کند. چون مرتب حرارت دفع می‏کند و از طرفی هم باید حرارت بدن در برابر حرارت خارج حالت ثبات داشته باشد و درجه‏اش هم بالاتر باشد، پس نیازمند می‏شود که مرتّب آن حرارت را که پی‏درپی دفع می‏شود جبران کند و کمبودش را فراهم کند تا بتواند درجه حرارت بدن را ثابت نگاه دارد. بدن در این جریان و برای خاطر این منظور کاری می‏کند که اسمش از نظر فنی متابولیسم است.

چه می‏کند؟ وقتی موجود زنده تنفّس می‏کند و نفس می‏کشد، اکسیژن هوا داخل دو ریه‏اش می‏شود و با گلبول‏های قرمز خون به تمام نقاط بدن می‏رسد و با مادّه‏ای که محتوای بافت‏ها و نسج‏های بدن است، مخلوط و ترکیب می‏شود. یک حالت احتراق و سوختن دائمی، حالت آتش‏ افروزی مرتّب برای بدن وجود دارد.

دقت کنید که تقدیر الهی چیست. آن حالت احتراق دائمی که برای بدن فراهم‏شده فقط به این منظور است که بتواند حرارت بدن را که باید در برابر حرارت محیط عادی خارج در درجه معیّن بالاتری باشد، در یک حدّ ثابت نگاه‏دارد.

مواد غذایی مخصوصی است که به موجود زنده باید برسد تا در اثر ترکیب‏شدن با اکسیژن، حرارت تولید کند؛ یعنی باید سوختنی باشد تا اکسیژنی که در بدن داخل شده است بتواند با آن آتش بگیرد و حالت احتراقی پیدا کند. پس در این جریان‏ها باید از غذاهایی استفاده شود که به اصطلاح طب دارای «کالری» باشد. باید از آنها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 123 *»

استفاده شود که حالت احتراق و حرارت‏زایی برای بدن فراهم گردد.

دقت بفرمایید که خداوند چه تقدیری فرموده است! زندگی موجود زنده در محیطی است که به طور معمول و عادی از خودش و داخل وجودش سردتر است. پس به خارج، حرارت دفع می‏کند. همین امر موجب می‏شود که آن حالتی که برای انرژی پیش می‏آید؛ یعنی حالت آنتروپی، پیری و کهولت فراهم نمی‏شود.

فقط در میان فعالیت‏های حیاتی ما این فعالیت است که انرژی را پیر نمی‏کند، به تعبیری انرژی را همیشه جوان نگاه می‏دارد. اما بقیه کارهای درونی و بیرونی که می‏کنیم، تمامی فعالیت‏ها باعث می‏شود که درجه پیری انرژی مرتّب تصاعد پیدا کند و بالا برود.

نتیجه آنکه هر انسان و موجود زنده خون‏گرم در جمیع شرایط و اوضاع طبیعی خود، طوری است که دائم در وجودش انرژی‏ها و حرارت‏ها رو به ضعف می‏رود؛ یعنی حالت بی‏فایده و بی‏ارزش‏بودنِ انرژی حرارتی در بدن، مرتّب درجه‏اش صعود می‏کند و بالا می‏رود. این امر طوری شده و آن‏قدر دقیق است که در دوران زندگی کاملاً آثارش در بدن نمودار است.

شما اگر در سنین کودکی نگاه کنید وقتی‏که موضعی از بدن بچه‏ها زخم می‏شود، زود التیام و بهبودی پیدا می‏کند. در سنین بالاتر التیام‏یافتن زخم‏ها قدری دیرتر واقع می‏شود و مدت بیشتری زمان می‏برد و در دوران پیری دیگر التیام زخم‏ها خیلی طول می‏کشد. علتش چیست؟

علتش همین است که آن انرژی‏ها و حرارتی که در بدن پیدا می‏شود، همین‏طور که به کار می‏افتد، در مقابل، مرتّب ضعیف می‏شود و ضعیف‏شدنش شدید است؛ یعنی درجه آنتروپی پیاپی بالا می‏رود. کهولت و پیری برای انرژی و بی‏اثرشدنش مرتّب رو به صعود است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 124 *»

چون مطلب خیلی دقیق است باید بیشتر دقت شود. دکتر آلکسیس کارل در کار جراحی بسیار دقیق بوده است. پزشکان به خصوص جرّاحان تعبیری دارند که می‏گویند کارهای او به خصوص در جرّاحی بافت‏های مغزی، خیلی عجیب و اعجازآسا بوده است. او می‏گوید: انسان دارای دو سنّ است: اول سن تقویمی و قراردادی که مثلاً هر شخصی در روز چندم از چندمین ماهِ فلان سال به دنیا آمده است و الآن مثلاً بیست یا سی یا پنجاه یا صد سال از عمر او می‏گذرد. این سن تقویمی و قراردادی است.

دومین سن انسان، سن زیست‏شناسی است؛ یعنی از نظر زیست‏شناسی و حیاتی دارای سنی است. سن اصلی و واقعی انسان هم همین سن است؛ یعنی میزان ضعیف‏شدن نیروهای حیاتی در او، میزان عمر او است. چه‏بسا شخصی که بر اساس اصول صحیح طبیعت پیش آمده، سنش سی سال است. اما یک جوان بیست‏ساله که بر اساس اصول صحیح طبیعی پیش نیامده، از نظر بافت‏ها و نسوج بدن و مقدار پیرشدن انرژی‏ها طوری است که آن شخص سی‏ساله تقویمی، از آن بیست‏ساله جوان‏تر باشد!

از کجا فهمیده می‏شود؟ از همین‏که اگر بدن شخص سی‏ساله و جوان بیست‏ساله زخمی شد، التیام هرکدام سریع‏تر واقع شد، معلوم می‏شود که از نظر سنّ بیولوژی و زیست‏شناسی جوان‏تر است. آن‏قدر آثار حالتِ بی‏اثربودن و بی‏فایده‏بودن انرژی‏ها در بدنِ موجود زنده دقیق است که سن واقعی انسان را مشخص می‏کند؛ یعنی یک طبیب جرّاحِ ماهر از نظر رشته کار خودش می‏تواند بفهمد که میزان عمر هر شخص الآن چقدر است، پیر شده یا جوان است. پیری یا جوانی به سن تقویمی مراد نیست.

در بسیاری از آزمایش‏ها دیده شده است که یک کودک خردسال، حتی سلول‏های یک جنین، بسیار زود تکثیر و تولید مثل می‏کنند و رشدشان خیلی سریع

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 125 *»

است. اما در دوران جوانی رشد و تولید مثل و تکثیر سلول‏ها دیرتر و در پیری خیلی طولانی‏تر می‏شود.

علت و سر مطلب همین خاصیت است که در انسان‏ها و سایر موجودات زنده وجود دارد که انکارشدنی نیست. این مقدّمات که عرض کردم مقداری فنّی بود، عفو می‏فرمایید ولی سعی کردم واضح بگویم.

اینک این نتیجه را می‏خواهم عرض کنم که چرا خدا خواب را قرار داده است و خواب کِی عارض می‏شود؟ خواب اجباری و جبر خدایی است، نمی‌شود انسان خواب را در اختیار بگیرد. البته ممکن هست اما آثار بسیار بدی دارد. وقتی‏که عارض‏شد دیگر عارض‏شده است. حال اگر به طوری آن را برطرف‏کند و نخواهد بخوابد ممکن است، اما خود عارض‏شدنِ پدیده خواب یک امر اختیاری نیست و اجباری است.

حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه در حدیث مفضل برای اثبات خدا که ما خالق داریم بیانات مفصّلی می‏فرمایند. مفضل چند روز خدمت امام؟ع؟ می‏رسد. از جمله امام؟ع؟ در همان حدیث راجع به خواب، گرسنگی، تمایل به جماع و این‏گونه اموری که در انسان است، به خصوص می‏فرمایند: خدا اينها را طبیعی انسان قرار داده. به تعبیر ما اجباری و اضطراری قرار داده است.

بشر ناچار از نکاح است، برای ادامه نسل ناچار از آن است. خدا در انسان طبیعی قرار داده است برای همین‏که حیات ادامه یابد، مشعل فروزان هستی دست به دست داده شود و نوع بشر نسل به نسل روی زمین باقی بمانند. امام؟ع؟ از جمله خواب را ذکر می‌فرمایند. درهرصورت قطعاً خواب یک امر اضطراری و طبیعی بشر و سایر موجودات زنده ــ به حسب خودشان ــ است که فعلاً در انسان بحث می‏کنیم.

خواب در واقع یک تصفیه و تزکیه است که برای بدن فراهم می‏شود. چطور؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 126 *»

وقتی‏که انرژی حیاتی و نیروی حرارتی در انسان کاملاً به صفر رسیده یا به حدّاقل تنزل کرده است، از آن سو تمام انرژی‏ها؛ یعنی حرارت‏های موجود، از نظر بی‏اثری و بی‏ارزش‏بودن در جریان‏های فعالیتی انسان که همان پیرشدن و درجه آنتروپی است، خیلی صعود پیدا می‏کند و بالا می‏رود. پس از سویی انرژی حیاتی و نیروی حرارتی به درجه صفر یا حدّاقل می‏رسد و از سوی دیگر درجه پیری، کهولت، بی‏اثر و بی‏ارزش‏بودن و رکود؛ بلکه مانع‏بودنِ انرژی خیلی صعود پیدا می‏کند.

با این دو امر خواب عارض می‏شود. مقداری از دستگاه مغز  و بدن از کار  می‏افتد. اما آنچه در بدن لازم است، به کار خود ادامه می‏دهد. آن‏گاه دوباره در اثر فراهم‏شدن بدل مایتحلّل و به‏دست‏آوردن انرژی‏های تازه، انرژی‏های پیرشده را با تنفّس، عرق کردن و … کنار می‏زند و از بدن خارج می‏کند و انرژی‏های تازه مؤثّر با ارزش مفید را در بدن فراهم می‏نماید. خواب به این منظور عارض می‏شود و در واقع یک دوره تصفیه است.

همان‏طور که عرض کردم «برزخ» نیز دوره تصفیه بدن هورقليائی و آماده‏شدن برای بیداری قیامت است. همین‏طور خواب حالت تصفیه و تزکیه بدن برای پذیرش روح و بیدارشدن و زنده‏شدن است. پس واقعاً خواب را هم مرگ بگوییم هیچ مانعی ندارد، چنان‌که فرموده‏اند: النوم اخ الموت([58])یا لتموتون کماتنامون و تبعثون کما تستیقظون([59]) البته می‏میرید همان‏طور که می‏خوابید و برانگیخته‏می‏گردید همان‏طور که بیدار می‏شوید.

می‏دانیم تشبیه در فرمایش‏های خدا و اولیایش بر اساس این است که مُشبَّه و مُشبَّه‏به عین یکدیگرند؛ یعنی خواب و مردن یک چیز است. چون بحث ما در این است که خواب را آیه عالم برزخ و زندگی برزخی گرفته‏ایم، به خصوص روی این نکته

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 127 *»

تکیه می‏کنیم. ان‏شاءاللّه دقت می‏کنید که هم‏چنان که دوران خواب، تصفیه و تزکیه بدن است، دوران برزخ هم تصفیه و تزکیه بدن هورقليائی است برای زنده‏شدن در روز قیامت.

توجه دارید که اگر این مجلس چند دقیقه طولانی بشود، مانعی ندارد تا آنکه بحث را به جایی برسانیم.

می‏دانیم خواب نوعاً در اثر خستگی یا پرخوری یا زیادآشامیدن و از این قبیل فعالیت‏ها پیش می‏آید. تمام اينها کار و فعالیت است و باعث می‏شود که انرژی آن حالت را پیدا کند.

از سوی دیگر می‏دانیم که گرسنگی، تشنگی و حتی تخلیه‏نکردن، نشاط، سرور و خوشحالی یا حزن اموری است که خواب را از سر می‏برد. چون اينها باعث تصفیه انرژی‏ها است و انرژی‏ها را طوری قرار می‏دهد که پیری برایش کم فراهم بشود و انرژی حرارتی کمتر به حدّ پیری برسد؛ یعنی درجه آنتروپی صعود پیدا نکند، اگر هم صعود پیدا می‏کند کم باشد و به حدّی نرسد که دیگر بدن نتواند انرژی ثابت، مثبت و مؤثّر در نظر بگیرد.

به عکس آنها حالت خستگی، پرخوری و حالت بعد از اِطفای شهوت نوعاً باعث می‏شود که درجه پیری انرژی و نیروی زندگی و حرارتی صعود کند و خواب عارض بشود. این تعبیرها را مخصوصاً می‏آورم؛ اصطلاحات فنی‏اش را عرض می‏کنم برای آنکه در ذهن‏ها بماند.

بدن بچه‏ها در حال رشد است و فعالیت رشدی برای سلول‏های بدنشان خیلی زیاد و بیشتر از مقدار جثّه‏شان است. چون باید رشد کند. از آن سو چون بدن کوچک است، انرژی زیادی ذخیره نمی‏شود که رشد راحت انجام بگیرد، به همین جهت مرتّب بر بچه خواب عارض می‏شود، زیاد می‏خوابد و خواب سنگین هم پیدا می‏کند. زیرا درجه پیری زیاد بالا رفته است. عجب بچه‏ها هم پیر می‏شوند؟! درجه پیری

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 128 *»

انرژی؛ یعنی حالت آنتروپی مرتّب صعود می‏یابد، خوابش هم سنگین است.

هرچه عمر زیاد می‏شود، دیگر رشد بدن و خوابش نیز باید کم بشود. قاعده این است که در سنین امثال ما دیگر باید خجالت بکشیم و خواب زیاد معنی ندارد. چرا خواب زیاد؟ چه احتیاجی است؟ چون رشد نیست. پس دیگر آن مقدارها لازم نیست. آری! دیگر خواب زیاد اصلاً خوب نیست مگر اینکه انسان زیاد کار بکند که باعث خستگی بشود.

صحبت در زندگانی معمولی انسان است، ما به نتایج تمدّن امروز و تغییرکردن اوضاع و شب تا صبح کار کردن‏ها کار نداریم. طبق روش طبیعی که خدا قرار داده است، انسان صبح از خواب برمی‏خیزد، تکالیف شرعی را ادا می‏کند، از پی کسب حلال می‏رود و اگر در بین روز خستگی مختصری عارض شد و حالت پیری انرژی حرارتی قدری صعود کرد، استراحت‏هایی مانند خواب قیلوله دستور داده شده است.([60])

خواب قیلوله خوابی است که اصلاً شخص حالت سنگینی پیدا نمی‏کند. حالت خواب، خیلی سبک و نشاط‏افزا است و حالت سنگینی ندارد. به عکس خواب بعد از غذا، خیلی سنگین می‏شود و آثار بدی در بدن می‏گذارد. چون خواب سنگین می‏شود، می‏فرماید: عقل را ضایع می‏کند.([61])

اگر هم کار ادامه داشت و اصلاً استراحتی بینش باشد يا نباشد قاعده این است که باید تا نزدیک غروب کارِ انسان و کسبِ حلال و فعالیت‏های زندگیش تمام شود. با غروب خورشید به بشر اعلام می‏شود که طبیعت هم حالت پیری برایش فراهم شده،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 129 *»

حالت آنتروپی نیروی حرارتی عالم هم بالا رفته است و اکنون دیگر عالم طبیعت می‏خواهد استراحت کند. تو هم ای بشر به عالم طبیعت اقتدا  کن و از پی استراحتت برو.

مقداری که از شب می‏گذرد، دیگر حالت آنتروپی خیلی صعود پیدا می‏کند و خواه‏وناخواه باید خوابید. به همین جهت در احادیث آل محمد؟عهم؟ بیدارماندن در شب را اجازه نداده‏اند مگر برای چند کار؛ مثل عبادت، تلاوت قرآن، مطالعه، طلب علم و عروس را خانه داماد بردن([62]) فقط برای همین چند امر که در احادیث ذکر شده اجازه داده‏اند، اگرنه حتی می‏فرماید: بعد از نماز عشاء دیگر سخن‏گفتن ممنوع است.([63]) امان! بعضی جاها که برای شب نشینی‏ها و وقت‏گذرانی‏ها می‏نشینند، خدای‏ناکرده مرتکب معاصی می‏شوند، میان ما که الحمدللّه نیستند.([64])

پس فرارسیدن شب؛ یعنی خواب عالم طبیعت، خواب برای تصفیه. به هنگام شب تمامی عالم طبیعت تصفیه می‏شود. ملاحظه کنید که چطور همه صداها کم می‏شود و به این عالم خواب دست می‏دهد. آلودگی‏ها کم، فعالیت‏های موجودات کم، همه و همه آرام و قرار می‏گیرند. یک حالت تصفیه و خواب برای این عالم طبیعت دست می‏دهد که فردا صبح که خورشید طلوع می‏کند، عالم طبیعت زنده و بیدار می‏شود.

انسان‏ها و موجودات زنده هم به تبعیّت از عالم طبیعت، شب را به خواب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 130 *»

می‏روند و در این دوره خواب است که حالت تصفیه و تزکیه رخ می‏دهد؛ یعنی دستگاه هاضمه، دستگاه تنفس و تمام دستگاه‏های لازم در بدن، خیلی راحت‏تر از روز مشغول فعالیت خود می‏شوند. برای پدیدآمدن انرژی سالم، مفید و مؤثّر در درجه اعلای اعلا و از آن سو راندنِ تمام انرژی‏های پیر از بدن ــ که آنتروپی آنها با وسیله‌های مختلف صعود کرده است ــ خواب لازم است، این را می‏دانیم.

حال ما نمی‏توانیم سحرخیزی کنیم ولی دیگر اول صبح باید برخیزیم، اول صبح، نه طلوع خورشید. اول صبح؛ یعنی طلوع فجر صادق که دیگر بدن انسان خواه‏وناخواه بیدار می‏شود. البته انسانی که طبق نقشه طبیعت که خدا قرار داده، حرکت کرده است. اولِ طلوع فجر که موقع بیدارشدن و حرکت‏کردن است، طبیعت ندا می‏کند که نخواب، بیدارشو، موقع بیدارشدن است. واقعاً هم بدن غالباً برای تعلّق، تصرّف، تدبیر نفس و دوباره برخاستن آماده است.

حدیثی است از مفضل که حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمایند: فکّر یا مفضّل فی الافعال التی جعلت فی الانسان … ای مفضل در کارهایی که در انسان قرار داده شده اندیشه‏کن، و معلوم است که یکی از آن کارها جمع‏آوری و فراهم‏نمودن قوّه و نیروی بدن است تا آنکه می‏فرمایند: و کذلک لو کان انّما یصیر الی النوم بالتفکّر فی حاجته الی راحة البدن و اجمام قواه کان عسی ان‏یتثاقل عن ذلک فیدفعه حتّی ینهک بدنه.([65])

اگر خدا خواب را طبیعی انسان قرار نداده بود و در خوابیدن مجبور و مضطر نبود، چه‏بسا می‏گفت بنشینم فکرکنم اصلاً خواب لازم دارم یا لازم ندارم. اگر بنا بود انسان به اختیار خودش بخوابد و با تفکر در اينکه برای بدنم لازم است که بخوابم، مرتّب بنشیند و فلسفه خواب برای خود درست کند و به زور بخواهد خود را به خواب بدارد تا راحتی بدن و قوای لازم را فراهم کند، چه‏بسا کوتاهی می‏کرد و حتی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 131 *»

نمی‏نشست تا فکر کند در اينکه بدن خوابی لازم دارد یا ندارد. پس همین‏طور به کار ادامه می‏داد و باعث نابودی بدن می‏شد.

امام؟ع؟ قبل از این عبارت، خوردن و آشامیدن و نکاح را ذکر می‏فرمایند. از جمله خواب است که اگر اضطراری نبود و اختیاری بود که بشر با فکر و اندیشه برای خود می‏خواست خواب را انتخاب کند، انتخاب نمی‏کرد و چه‏بسا به فعالیت ادامه می‏داد، شب را درپی روز و روز بعد را هم درپی شب و همین‏طور که دیگر از بین می‏رفت. از این جهت خداوند خواب را اضطراری و خواه‏وناخواه قرار می‏دهد، معنای اضطراری هم همین است که عرض کردم.

در آیه شریفه که می‏فرماید: و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤکم من فضله انّ فی ذلک لآیات لقوم یسمعون([66]) از آیات اثبات خدا، از آیات و نشانه‏های وجود خدا این است که شما شب می‏خوابید، گاهی هم روز می‏خوابید و در بیداری ابتغای فضل خدا می‏کنید؛ یعنی در جستجوی فضل خدا و رزق و روزی برمی‏آیید.

آقای مرحوم کرمانی­ ابتغای فضل را، هم در خواب و هم در بیداری ذکر می‏فرمایند. هردو اعتبار را لحاظ می‏فرمایند. در هنگام بیداری در جستجوی رزق هستیم، در خواب هم می‏شود باشد. هم در خواب و هم در بیداری ابتغای فضل می‏کنیم و فضل خدا را طلب می‏کنیم؛ یعنی در حالت خواب هم در جستجوی رزق هستیم. مگر غیر از این است؟ در موقع خواب هم رزق به دست می‏آوریم، با این تفاوت که در دوران خواب انرژی و روزی برای بیداری بعد به دست می‏آوریم.

در حال خواب با همه اعضاء و جوارح و دستگاه‏های داخلی که خودمان خبر نداریم کسب روزی می‏کنیم. ما به خواب رفته‏ایم. اما بدن و دستگاه‏های آن برای بیداری، دارد طلب روزی می‏کند که وقتی بیدار شدیم، برای مصرف و فعالیت جدید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 132 *»

نیرو و انرژی داشته باشیم.

حضرت صادق صلوات اللّه علیه فرمودند: ثلاث فیهنّ المقت من اللّه سه خصلت است که در آنها غضب خدا است. خدا آن سه خصلت را نمی‏پسندد و در آنها خشم خدا است. نوم من غیر سهر خوابیدن اما بدون بیدارخوابی ــ یعنی انسان بی‏آنکه بیدارخوابی کشیده باشد بخوابد؛ یعنی باید به خواب لازم اکتفاء کند. فقط به مقدار لازم بخوابد که اگر بدون لزوم بخوابد، این خوابیدن مورد خشم خدا است. و ضحک من غیر عجَب خنده بیجا، بدون آنکه به شگفت آید بخندد، و أکل علی الشبع([67]) و خوردن بیجا، با آنکه گرسنه نیست بخورد. خدا اينها را خشم دارد.

البته شامل آشامیدن هم هست. پشت سرِ هم چای‏خوردن، نوشابه‏خوردن یعنی‏چه؟! مغازه رفیقش رفته که احوالش را بپرسد، نوشابه، بستنی. چرا بستنی؟ مگر بستنی الآن لازم است؟! همین‏طور سایر خوردنی‏ها و آشامیدنی‏ها. هر خوردن و آشامیدن بیجايی که برای بدن لازم نیست، در آن خشم خدا قرار دارد.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 133 *»

مجلس 9

 

(شب پنجشنبه اول ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

r تأثیر خواب در فراهم‏شدن انرژی‏های جدید

r دعای صبح و شام از صحیفه سجادیه و برخی از نکات آن

r خواب یکی از آیات الهی است

r خواب رحمت خداوند است

r در بهشت خواب و پیری نیست

r مرگ چیست؟ و از چه سرچشمه می‏گیرد؟

r چند نکته درباره سنّ واقعی موجود زنده و توقّف رشد آن

r علت طبیعی ادراک و شعور بدن امام؟ع؟ در حال خواب و بعد از وفات

r نقل حکیمه خاتون حادثه‏ای را درباره امام جواد؟ع؟

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 134 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دانستیم که خواب وقتی بر جسم و بدن عارض می‏شود که نیروی زندگی و به تعبیر امروز انرژی مؤثّر و مفید و باارزش به حدّ صفر یا حدّاقل رسیده باشد و از سوی دیگر برای انرژی‏های موجود در بدن حالت پیری، کهولت و رکود و حالت پستی عارض شده باشد.

این بیان تأیید می‏کند آن مطلبی را که عرض کردم خواب و بیداری، مرگ و زندگی، سلامتی و بیماری پدیده‏هایی جسمانی و مربوط به بدن انسان هستند و ربطی به روح ندارند، روح در این امور مداخله ندارد و این حوادث و پدیده‏ها بر روح جریان پیدا نمی‏کند.

پس اگر انرژی مؤثر در بدن کاهش‏یافته، کم‏شده و به حدّ صفر یا حدّاقل رسیده باشد و از آن سو حالت رکود انرژی‏ها و حرارت‏های موجود در بدن به حدّی باشد که انرژی حرارتی را از تأثیر انداخته باشد، خواب عارض می‏شود.

چون مسلم است که موجود زنده در دوران و لحظات بیداری مشغول فعالیت‏هایی است، تغذیه می‏کند، اِطفاء نائره گرسنگی می‏نماید، می‏خواهد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 135 *»

گرسنگی و تشنگی را برطرف‏سازد یا گاهی اِطفاء شهوت کند، همه اينها فعالیت‏هایی است که خواه‏وناخواه همراه با به‏کاربردن انرژی‏های مؤثر، مفید و باارزش است. از سوی دیگر در اثر این نوع فعالیت‏ها، خستگی و فرسودگی فراهم می‏شود. نوع این فعالیت‏ها همراه است با فعالیت‏های درونی و برونی بدن و بکاربردن نیروهای زندگی همراه با انرژی.

در نتیجه حالت رکود صعود پیدا می‏کند، رکودِ حرارت و انرژی موجود صعود می‏یابد و انرژی مؤثر و مفید تنزل می‏کند. این دو نقطه، مقابل یکدیگرند. وقتی‏که انرژی مؤثر تنزل کند، حالت رکود، پیری، سستی و ضعف صعود می‏یابد. این دو حالت مقابل یکدیگرند و در اثر اين‌طور حالت پيدا شدن حالت خواب عارض می‏شود. اصلاً خود خواب به یک معنی و از یک جهت همین است و غیر از این نیست و در اثر پایین‏آمدن درجه انرژی‏های مثبت، مؤثر، باارزش و مفیدی است که باید به فعل، کار و انواع و اقسام فعالیت‏ها تبدیل شود.

البته در فعالیت‏های روانی هنوز اختلاف نظر است که آیا از انرژی‏های مادّی و حرارتی بدن استفاده می‏شود؟ و اگر می‏شود چقدر است؟ آنچه مسلم است حالات روانی در استفاده از انرژی‏ها چندان مؤثر نیست. اما فعالیت‏های مادّی بدن که به زندگی مادّی انسان مربوط است، تمامی عبارتند از همان انرژی‏های موجود در بدن که از موادّی که داخل بدن می‏شود فراهم شده است.

مواد به انرژی و انرژی‏ها به انواع و اقسام فعل و کار تبدیل می‏شود. مقصود از کار، تنها کارهای خارج نیست؛ بلکه کارهای داخل بدن از قبیل تکثیر و تولید سلول‏ها و سایر فعالیت‏های مکانیکی بدن هم فعالیت‏ها و کارهایی است که از تبدیل انرژی‏های حرارتی موجود در بدن فراهم شده اند، اما به شرط مثبت بودن، مؤثر و مفیدبودن.

بعد از تبدیل انرژی به فعالیت، کار و عمل، برای همین انرژی‏ها حالتی فراهم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 136 *»

می‏شود که حالت رکود و کهولت انرژی است. دیگر انرژی مفید نیست؛ بلکه حتی مانع از ظهور و بروز فعالیت‏هایی در این بدن است.

در این حالت که درجه انرژی مؤثر تنزل پیدا کرده و از آن سو حالت کهولت و رکود، صعود یافته است دیگر فعالیت برای موجود زنده میسر نیست؛ بلکه اصلاً ممکن نیست. چون انرژی مؤثری نیست که به فعل و کار تبدیل شود. از طرفی هم این بدن محل بروز فعل و کار است. خواب همین حالت است.

خواب تا زمانی است که بدن بتواند از موادّ موجود، انرژی‏های تازه و جدید فراهم کند و انرژی‏های پیرشده و رکودیافته را به نحوی از بدن خارج گرداند. این مدت را لحظات خواب می‏گویند. کار بدن در مدتِ خواب، با همه دستگاه‏هایی که خدا در آن قرار داده همین است. بنابراین می‏توانیم بگوییم که خواب؛ یعنی جبران انرژی‏های ازدست‏رفته و جانشین‏کردن انرژی‏های مؤثر به جای انرژی‏های پیر و نامؤثر. ما دیگر در موقع خواب نمی‏خوریم و نمی‏آشامیم. اما آنچه خورده و آشامیده‏ایم همراه با مادّه‏ای که تنفّس می‏کنیم، در دستگاه‏های بدن به انرژی‏های جدید مبدّل می‏شوند.

پس بدن در دوران خواب انرژی‏های تازه را اکتساب و کسب می‏کند و انرژی‏های راکد و پست را که در بدن هیچ تأثیری ندارد و به فعل و کار تبدیل نمی‏شود، از بدن بیرون می‏فرستد.

موجود زنده که بیدار می‏شود برای ادامه حیات و زندگی و فعالیت‏های مختلف انرژی کسب کرده اما از موادی که در بدن داشته است. اکنون چون آن مواد کم‏شده است باید درپی تهیه مواد تازه برآید، دوباره رزق به‏دست‏آورد و بخورد و بیاشامد. این است که به خصوص می‏فرماید: سزاوار است مؤمن صبح ناشتا از خانه بیرون نرود.([68]) چون بدن نیازمند است. مادّه موجود در بدن به هنگام خوابِ شب به انرژی مبدّل

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 137 *»

شده است. بنابراین موجود زنده دوباره باید غذا بخورد و بیاشامد تا مادّه‏ها را داخل مخزن‏ها بفرستد. مواد در فعل و انفعال‏های شیمیایی بدن قرار می‏گیرند تا در موقع به‌خصوص به انرژی مبدّل شوند.

پس خواب جبران انرژی‏های ازدست‏رفته و تحصیل انرژی تازه از مادّه‏ها و جرم‏های خام است. اما بیداری تحصیل مادّه‏های تبدیل‏شونده به انرژی است؛ تحصیل مادّه‏هایی است که به جای مادّه‏های تبدیل‏شده به انرژی قرار بگیرد که به اصطلاح «بدل‏مایتحلّل» می‏گویند. باز باید به این منظور معده را پر کند، آب بیاشامد، خوراک بخورد. برنامه خواب برای تهیه انرژی است.

سبحان الخالق! خداوند نظم را در عالم طبیعت طوری قرار داده است که اگر بشر بخواهد، بتواند مناسب با قواعد طبیعت حرکت کند. روز را برای تهیه مادّه‏ها قرار داده که کاملاً اوضاع طبیعی عالم برای همین مناسب است. شب را هم برای استراحت و راحتی قرار داده است.

در صحیفه سجادیه دعائی است که حضرت سجاد صلوات اللّه علیه صبح و شام می‏خوانده‏اند. می‏دانیم که صحیفه سجادیه مثل نهج البلاغه؛ بلکه از نظری دقیق‏تر و محکم‏تر از نهج البلاغه است. البته برای ما تمام فرمایش‏های ایشان محکم است. الحمدللّه آنچه از محمد و آل محمد؟عهم؟ به وسیله ثقات رسیده، برای ما از نظر سند محکم است. اما از نظر اصطلاح روز و نوع بحث آخوندی عرض می‏کنم: صحیفه سجادیه، هم در استحکام هم در فصاحت و بلاغت و هم در جهات معنوی اُخت القرآن گفته‏شده و نهج‌البلاغة اخ القرآن گفته شده است.

دعائی برای صبح و شام و آمدن روز و شب و موقعیت آنها است، حضرت در آن دعا بیاناتی دارند از جمله اینکه: فخلق لهم اللیل لیسکنوا فیه من حرکات التعب و نهضات النصب من این دعا را از اول تا آخر حفظ بودم، از خانه که راه می‏افتادم و به

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 138 *»

محل کار می‏رفتم آن را می‏خواندم. خیلی دعای جالبی است! توفیقی بود ولی دیگر کم شد و فرصت کم دارم و وقت خواندن پیدا نمی‏کنم.

و جعله لباساً لیلبسوا من راحته و منامه فیکون ذلک لهم جماماً و قوّةً و لینالوا به لذّةً و شهوةً. خداوند برای مردم شب را خلق کرده است تا در شب از حرکت‏هایی که در روز خستگی آورده و جنب‏وجوش‏های روز که آنها را فرسوده و خسته نموده است آسوده شوند و استراحت کنند. شب را برای ایشان لباس قرار داده تا از راحتی شب و خواب شب به خود بپوشند.

شب لباسی است که به تن می‏کنند. رابطه شب با بدن و حالاتش در این عبارت کاملاً بیان شده است. چقدر لباس برای بدن مؤثّر است! بدن را از سرما و گرما و تماس با اشیاء خارجی و صدمه‏واردشدن حفظ می‏کند. اگر لباس نباشد و بازوی انسان به در بخورد، ممکن است میخی داشته باشد و بازوی انسان صدمه ببیند، ولی لباس که باشد مانع است. لباس برای بدن خیلی کمک است حتی در مقابل هوا پوست بدن را لطیف نگاه می‏دارد.

حال امام؟ع؟ می‏فرمایند: «خدا شب را لباس قرار داده تا از پوشش‌های آن که همان راحتی شب و خواب شب است بر خود بپوشانند» سکوت شب و خنکی شب برای بدن بسیار موثّر است، خیلی برای تهیه انرژی مؤثّر در بدن مناسب است. خنکی هوا بسیار کمک می‏کند. چون برای دفع حرارت آن مقدار فعالیت لازم نیست.([69]) از این جهت حرارت و انرژی موجود برای تنفّسِ زندگی فردا باقی می‏ماند، از این‏رو وقتی که از خواب برمی‏خیزیم با نشاطیم. به خصوص هم دستور داده شده است که در

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 139 *»

مواقعی بخوابیم که با خنک‏بودن هوا همراه باشد.([70])

فیکون ذلک لهم جماماً و قوة و لينالوا به لذة وشهوة.

بعد می‏فرماید: درنتیجه برای بدنشان قوّت فراهم می‏شود. ــ کلمه قوّت به تعبیر روز همین انرژی است. ــ و با پوشیدن این لباس راحتی و خواب شب، لذّت و شهوت را به‏دست‏بیاورند.

شهوت، خواسته‏ها است. بدن خواسته‏هایی دارد که تمامی آنها به هنگام خواب فراهم می‏شود. علّت آنکه انسان در شب از خواب لذّت می‏برد، همان خارج‏شدن انرژی‏های پیر است که باعث فرسودگی، کسالت و به اصطلاح مشهور مسمومیت بدن است. وقتی‏که بدن مسموم و کسل بود، شروع می‏کند به خارج‏کردن سموم و حرارت‏هایی که به شکل سمّ در آمده است. دیگر مؤثّر که نیست بماند، مضر هم هست. با خارج‏شدن آنها و آمدن انرژی‏های جدید و مؤثّر به جای آنها، انسان حظّ می‏کند و از خواب لذّت می‌برد.

و خلق لهم النهار مبصراً لیبتغوا فیه من فضله و لیتسبّبوا الی رزقه و یسرحوا فی ارضه طلباً لما فیه نیل العاجل من دنیاهم و درک الآجل فی اخریهم.

خدا برای ایشان روز را روشن و بیدار خلق کرده است. ــ یعنی در روز بینایی دارند که کارشان و مسیر ارتزاق و فعالیت و مسیر هدف و خواسته‏های خود را می‏بینند و مشاهده می‏کنند. چرا روز روشن است؟ ــ به منظور آنکه در روز فضل خداوند را طلب و جستجو کنند و به‏دست‏بیاورند و برای رزق سبب‏سازی و چاره‏سازی کنند، رزقشان را

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 140 *»

فراهم نمایند.  ــ  راه و اسباب رزق که خدا قرار داده است بفهمند و بشناسند و به‏دست ‏بیاورند. ــ در زمین خدا راه بروند و حرکت کنند تا بهره‏های کنونی را در این دنیا فراهم کنند. ــ این بهره‏ها همین رزقی است که انسان می‏خورد و مادّه‏هایی است که تحصیل می‏کند تا آهسته‏آهسته در داخل بدن به انرژی؛ یعنی نیروی حیاتی و زندگی تبدیل بشود. ــ همچنين بهره‏های آخرتی را که برای آخرتشان لازم است به‏دست‏بیاورند و فراهم کنند. فقط هدف این عالم و دنیا نباشد؛ بلکه در همان موقعی که بهره دنیایی به‏دست‏می‏آورند و کسب رزق می‏کنند، طلب آخرت بکنند. درک آجل؛ یعنی به‏دست‏آوردن آنچه بعد از این خواهد آمد. اما در آخرت؛ یعنی در اينجا باید آخرت را اکتساب کرد. می‏فرماید: بکلّ ذلک یصلح شأنهم و یبلو اخبارهم.([71])خداوند به این آمد و رفت شب و روز و حالات ما در آنها شأن ما و اوضاع ما را اصلاح می‏فرماید و آزمایش می‏فرماید که با به دست آوردن بهره‌های دنیوی چه‏کاره و چگونه هستیم.

در این دعای شریف در واقع امام؟ع؟ به این خصوصیتی که برای شب و روز است و به اينکه هدفی داریم، اشاره می‏فرمایند.

خداوند در آیاتی از قرآن نیز به همین مطلب اشاره فرموده است، از جمله این آیه شریفه است که می‏فرماید: و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤکم من فضله انّ فی ذلک لآیات لقوم یسمعون([72]) خوابیدن از آیات اثبات خداوند است. چون الحمدللّه برای ما روشن است که خدا را دو گونه آیه است: آیات اثبات و آیات تعریف. هر ذرّه از ذرّات موجودات، آیه اثبات وجود خدا و اثبات صفات کمالیه خدا است. هرچه انسان در موجودات و حوادث دنیا و این عالم دقیق‏تر شود، در اعتقاد و اعتراف به

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 141 *»

وجود خدا و صفات کمالی خدا از حکمت، علم، قدرت و … قوی‏تر می‏شود.

از جمله خدا می‏فرماید که از آیات خدا که باید در آن فکر کنیم و در نتیجه در اعتقاد به وجود خدا و خالق قوی بشویم، همین خواب ما در شب و روز است. خود خواب که به اضطرار و اجبار بر این جسم و پیکر عارض می‏شود، برای چه و چطوری است و چرا؟ انسان که در این باره دقت و مطالعه می‏کند، ایمانش به وجود خدا قوی می‏شود. اينها از آیات اثبات است.

هرجا در قرآن من آیاته یا انّ فی ذلک لآیات دیده می‏شود، همه آیات اثبات است. اما آیات تعریف که خدا فقط به آنها شناخته می‏شود و طور دیگری شناخته نمی‏شود، چهارده نفس مقدس صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند. ایشان آیات عظمای خدا هستند. «آیة اللّه العظمی» یعنی رسول‏الله؛ یعنی امیرالمؤمنین، یعنی حضرت فاطمه زهرا، یعنی امام حسن، یعنی امام حسین و همین‏طور سایر چهارده نفس مقدس. آیة اللّه العظمی ایشان هستند و به همین سبب در زیارت حضرت امیر عرض می‏کنیم: السلام علیک یا آیة اللّه العظمی([73]) خودش هم که فرمود ما للّه آیة اکبر منّی.([74])

اما انبیاء بر این مبنا آیة‏اللّه‏العظمی نیستند. ایشان ظلّ محمد و آل محمد؟عهم؟ هستند. کاملان شیعه هم آیة‏اللّه‏العظمی نیستند. به همین جهت ما هیچ‏جا ندیده‏ایم که مشایخمان خودشان برای یکدیگر؛ مثلاً سید مرحوم برای شیخ مرحوم نوشته باشند: آیة‌اللّه‌العظمی. تعریف و اقسام تجلیل و تکریم کرده‏اند اما کلمه آیة‌اللّه‌العظمی نفرموده‌اند. کلمه آية‌الله‌العظمی تقريباً مثل کلمه اميرالمؤمنين است، چطور اميرالمؤمنين مخصوص اميرالمؤمنين است، آیة‌اللّه‌العظمی هم مخصوص ائمه هدی؟عهم؟ است. از این جهت مشایخ برای خودشان به ‏کار نمی‏بردند. راضی هم

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 142 *»

نبودند که کسی برایشان به‏ کار ببرد. در نوع نامه‏ها و رساله‏هایی هم که برای آن بزرگواران نوشته شده، دیده نشده است که کسی ایشان را به این عنوان تجلیل کند.

بس است ایشان را از نظر شرافت همین که از قرای ظاهره هستند و خدا به این‏طور ایشان را تعظیم و تجلیل کرده است و جعلنا بینهم و بین القری الّتی بارکنا فیها قری ظاهرة([75]) امام زمان هم ایشان را تأیید فرمودند به اينکه فرمود: انّهم حجّتی علیکم یعنی ایشان حجتِ حجّة‏الاسلام و حججِ حجج الهی هستند. به همین سبب کاملان و بزرگان ما خودشان را حجّة‏الاسلام نمی‏دانند. آری! امام عصر صلوات اللّه علیه حجة‏الاسلام است و ایشان حجت حجه‏الاسلام هستند. خودش فرمود: فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه.([76])

فرمود: و من آیاته منامکم باللیل و النهار از آیات خدا خوابیدن شما است. ــ همین خوابتان آیه اثبات خداوند است. چطور مضطرانه می‏خوابید و نمی‏توانید به اختیار خود باشید. ــ همچنين از آیات خدا جستجوکردن و طلب‏نمودن شما از فضل خدا است؛ یعنی در بیداری طلب رزق می‏کنید و در خواب طلب انرژی‏های مؤثّر. دستگاه بدن دارد طلب می‏کند و مرتّب از مادّه‏ها انرژی‏های حرارتی مؤثّر و باارزشِ مفید برای ادامه زندگی می‏سازد.

انّ فی ذلک لآیات لقوم یسمعون همین شناخت و این مقدار فهم و توجه به خالق و اينکه خدایی هست، همین که به‏گوش انسان بخورد بس است. این مقدار به ما توجه داده شود که درباره همین خوابیدن فکر کنی بس است. از آیات وجود خدا همین خوابیدن است که به گوش بخورد، دیگر انسان می‏فهمد و می‏داند که به خواب می‏رود و آثار و نتایج خواب را به اجمال می‏فهمد و می‏یابد که در اختیار خودش

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 143 *»

نیست که بتواند مدبّر باشد و این کارها را بکند؛ اينها همه دست تدبیر خالق است. همین‏قدر گوش داشته باشد و بگویند یادآورشو! اگر غافل باشد و به گوشش بخورد، دیگر او را بس است.

کسی نگوید ملا نیستم، سواد ندارم، نمی‏فهمم که خواب از نظر فیزیکی و از نظر شیمیایی چیست، برنامه‏اش چگونه است. به اينها احتیاج ندارد. همین اندازه که می‏شنوی کفایت می‏کند؛ انّ فی ذلک لآیات لقوم یسمعون همین‏قدر که به گوشش بخورد، دیگر به رشد عقلی و علمی احتیاج ندارد. فقط شنوایی داشته باشد او را بس است که در این آیه خواب دقت و مطالعه کند و درباره خواب فکر کند.

الحمدللّه ما به برکت مشایخ عظام+ فکرهای دیگری هم درباره خواب می‏کنیم. عرض کردم خواب؛ یعنی آیه زندگی برزخ و شناخت دوران برزخ، اصلاً ما کیفیت عالم برزخ و زندگی برزخ را با توجه و دقت در همین خواب می‏فهمیم. چنین مطلب ارزنده‏ای است.

همین‏طور می‏فرماید: و من رحمته جعل لکم اللیل و النهار لتسکنوا فیه و لتبتغوا من فضله و لعلّکم تشکرون([77]) یکی از رحمت‏های خداوند این است که برای شما شب و روز را قرار داده است که در شب استراحت کنید و در روز از فضل خداوند طلب روزی کنید و فضل او را بجویید و درپی رزق باشید و برای آن است ‏که شاید شما در مقام شکر برآیید و نعمت‏های خدا را در راه خودش مصرف کنید. وقتی‏که دانستید این شب و روز نعمت خدا و از رحمت خدا است، شب و روز را در رضای خدا به‏سرببرید و شاکر باشید؛ یعنی نعمت‏هایی را که خدا داده است، در راه رضای او به‏کارببرید.

پس ما فهمیدیم و دانستیم، اگرچه تذکر هم که عرض می‏کنم به اعتبار بیان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 144 *»

مطلب است، اگرنه الحمدللّه می‏دانستید، که خواب چیست و به چه منظور است. تمامش به همین دو اصل و دو قانون مربوط می‏شود که در شناخت و تبدیل انرژی‏ها به یکدیگر بیان شد و همان تغییر صورت‏های انرژی که حرارت به کار تبدیل می‏شود و باز کار مثلاً به حرارت تبدیل می‏گردد و همین‏طور انرژی‏ها تبدیل می‏شوند.

در این تبدیل‌شدن‌ها دو مطلب مسلّم است: مطلب اول اينکه انرژی ثابت است و کم و زیاد نمی‏شود، هست و معدوم نمی‏گردد اما تغییر صورت می‏دهد. مطلب دوم اينکه انرژی رکود پیدا می‏کند و حالت خمود به خود می‏گیرد، از حالت تأثیر، مؤثّربودن، باارزش و مفیدبودن می‏افتد.

چاره‏سازی این امر در همین عالم طبیعت و بدن انسان در شرایط و اوضاع مختلف زندگی و حیاتی شده است و می‏شود. درست است که انرژی ثابت است و کم و زیاد، و نیست و هست نمی‏شود. نیروی زندگی از نظر کمّیت ثابت است و کم و زیاد نمی‏شود؛ بلکه از نظر کیفیت تغییر می‏کند. اگر در کیفیتِ مؤثّربودن باشد، می‏شود با آن زندگی کرد و ادامه زندگی داد.

اگر به همین حال باشد؛ یعنی عواملی در کار باشد که بتواند انرژی‏های حیاتی و نیروی زندگی را به حالت ثبات در کیفیتِ مؤثربودن نگاه دارد و قانون دوم حکومت نکند؛ یعنی «بهشت». اگر تعبیرمان درباره آن عالم و نیروی حیاتی در آخرت درست و صحیح باشد، بهشت طوری است که همیشه در حال تأثیر است و رکود، پیری، کهولت برای انرژی‏های حیاتی آخرتی وجود ندارد. این است که همیشه در یک سن و سالند و دیگر پیرشدن در بهشت معنی ندارد.([78])

الحسن و الحسین؟عهما؟ سیّدا شباب اهل الجنّة([79]) فرمودند: تمام اهل بهشت

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 145 *»

جوانانند.([80]) پس آقایان همه اهل بهشت از انبیاء گرفته تا اوصیاء همه و همه امام حسن و امام حسین هستند. ایشان دو آقای جوان‏های بهشتند. خدا لعنت کند آنهایی را که گفتند «انّ ابابکر و عمر سیّدا کهول اهل الجنّة»([81]) در بهشت کهول معنی ندارد، کهول یعنی چه؟! آنجا پیری نیست، به سرمه هم احتیاج نیست. همه چشم‏ها سورمه کشیده است([82]) و هیچ احتیاج به تقویت ندارد که آنها را تقویت کنند یا بخواهند زیبا شوند.

معنایش به همین تعبیری است که عرض کردم اگر صحیح باشد. حال اگر تعبیر صحیح نباشد درهرصورت نیروی حیاتی به حسب خودش هست. دیگر برای نیروی مؤثّر تنزّل نخواهد بود. چون پیری و حالت رکود برای نیروهای آخرتی نیست، دائم تبدیل‏ها و تجدیدهای ذاتی است. پس در بهشت خواب نیست و خواب معنی ندارد.([83]) چرا در بهشت بخوابیم و چرا پیر شویم؟

اينجا که خواب و پیری هست علتش این است که قانون دوم کنار قانون اول گذارده شده است؛ یعنی همان‏طور که قانون ثبات انرژی برقرار است که از نظر کمّیت کم یا زیاد نمی‏شود، همان‏طور از نظر کیفیت متغیّر است و مرتّب باید تجدید شود. همواره همانی که تجدید شده، به کار تبدیل می‏شود و کار مثلاً به حرارت پست و راکد تبدیل می‏شود.

خلاصه، انرژی دو حالت دارد: یک حالت تأثیر و مؤثّربودن، و یک حالت رکود. همین‏طور که عمر موجود زنده می‏گذرد، مرتّب از موادّ این عالم طبیعت برای خود انرژی‏های مؤثّر تهیه می‏کند، باز در مقابل، مرتّب همین انرژی‏های تهیه‏شده حالت رکود پیدا می‏کند و درجه‏اش صعود می‏کند و بالا می‏رود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 146 *»

حتی می‏شود گفت از موقعی که موجود زنده نطفه است، این جریان در کار است. خود نطفه ترکیبی است که از نظر ترکیب شیمیایی در این عالم طبیعت، بالاترین و مفصّل‏ترین ترکیب است. خیلی عجیب است! در احادیث آل محمد؟عهم؟ رسیده است که از مجموعه بدن حتی استخوان‏ها در نطفه ترکیب وجود دارد.([84]) یعنی همه خصوصیات بدن را حامل است، تمام خصوصیات بدن نر و ماده از: پوست، گوشت، استخوان، رگ، پی و حتی خصوصیات رنگ، همه را دربرمی‏گیرد. مفصّل‏ترین و مجهّزترین ترکیب است که از موادّ این عالم تهیه شده است.

این سخن یعنی چه؟ یعنی نطفه از نظر داشتن انرژی حیاتی و نیروی زندگی در عالی‏ترین درجه است. اما از همان موقع، فعالیت، عمل و کار او هم شروع می‏شود، به سرعت رشد، تکثیر و تولید می‏کند. فعال‏ترین عمله و کارگر در این عالم همان نطفه است که هرچه بر او می‏گذرد، ضعیف و پیر می‏شود، هرچه بر او می‏گذرد کارش کم می‏شود. می‏شود گفت حتی فعّال‏ترین موجود زنده است که از همان جایی که شروع می‏کند به ابتدائی‏ترین تکثیر، درجه به درجه و مرتبه به مرتبه برایش رکود پیدا می‏شود. درست است که مرتّب در هر فعالیتی انرژی اکتساب و تهیه می‏کند، تغذیه می‏کند و موادّ را به انرژی مؤثّر تبدیل می‏کند، اما در برابر، مرتّب درجه رکود، نزول و پیری برایش پیش می‏آید.

پس می‏توان گفت که هر مقدار فعالیت‏های موجود زنده بیشتر می‏شود، پیریش هم زودرس‏تر می‏شود و درجه پیریش صعود می‏کند و بالا می‏رود.

دوران جنینی، دوران کودکی و دوران جوانی البته به تفاوت، دوران فعالیت، تکثیر و دوران تولید و رشد و دوران ساختن نسوج و بافت‏های بدن است. نوع

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 147 *»

فعالیت‏های داخل و خارج همه و همه در این دوران شدت دارد. پس فراهم‏شدن پیری و کهولت هم بسیار است؛ یعنی ما خودمان دوران پیری و پیرشدنمان را در دوران جوانی و کودکی و دوران جنینی خودمان فراهم کرده‏ایم.

پیری را از آن دوران آورده‏ایم، از وقتی‏که فعالیتمان زیاد بوده است. به همان مقدارِ زیادبودن فعالیت کسب پیری کرده‏ایم. پس چون در دوران پیری فعالیت رکود پیدا می‏کند و کم می‏شود، درجه پیری هم کم می‏شود و پیرشدنمان نسبتاً کم می‏گردد. این است که گاهی می‏گویند: فلانی را بیست‏سال قبل دیده‏ام همین‏طور بود، هیچ فرقی نکرده است. زیرا بیچاره فرق‏هایش را کرده بوده، دیگر چه انتظاری دارید؟ در دوران فعالیت‏هایش پیری را به‏دست‏آورده، اکنون فعالیتش کم است و پیریش هم کم است. اگرچه خود کم‏بودنِ فعالیت دلیل پیری است.

مسألة الدور جرت بینی و بین من احبّ   لولا مشیبی ما جفا لولا جفاه لم‏اشِب

خود مرگ از نظر زیست‏شناسی روشن است، ولی عاملش روشن نیست. مرگ عبارت است از تعطیل یک‏سره دستگاه بدن. وقتی‏که یک‏سره دستگاه بدن تعطیل می‏شود، مرگ است. تمام دستگاه‏ها با یکدیگر اعتصاب و تعطیل می‏شود و معنای مرگ همین است. حال عامل و منشأش چیست؟ و از کجا یک‏دفعه این همکاری همگانی را فراهم کرد؟ این روشن نیست و هنوز نتوانسته‏اند بفهمند. بسیار هم فعالیت می‏کنند که بفهمند و جلویش را بگیرند، نمی‏شود. از کجا فراهم شد؟ نمی‏دانند. همین‏قدر می‏دانند که مرگ؛ یعنی این هماهنگی و اعتصاب همگانی و تعطیل‏کردن دستگاه‏ها.

از کجا فراهم شده است؟ اجمالاً می‏توانیم بگوییم بعضی از قسمت‏های حسّاس بدن که در هستی و زندگی دخالت دارد فاسد شد؛ مثلاً قلب و مغز فاسد شد. یک قسمت‏هایی را اسم می‏برند یا می‏توانند پیدا کنند. اما از کجا معلوم که منشأ

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 148 *»

است؟ این منشأِ هماهنگی نیست. می‏دانیم که مرکزی مثل قلب، مغز، ریه، این مرکز حسّاس مؤثّر خراب شد یا جریان‏ها در جایی متمرکز شد و ادامه پیدا نکرد. این چیزها پیش می‏آید و در هر مرگی این‏طورها و یکی از اينها است، یا یکی از دستگاه‏های بسیار مؤثّر دخیلِ در زندگی یک‏دفعه فاسد می‏شود و از کار می‏افتد و تعطیل می‏گردد، یا آنکه در جریان عادی و حیاتی توقف پیدا می‏کند. این توقّف از کجا است؟ چطور توقّف فراهم شد و یک‏دفعه به‏طور هماهنگ دستگاه‏ها تعطیل شدند؟

اما دقت بفرمایید، جریان جزئیات به حال خودش است. خیلی عجیب است! جزئیات بدن در جای خودش مرتّب و حتی مدّت‏ها بعد از مرگ چه‏بسا فعالیت دارد، کلیه یا معده چه‏بسا ترشّحات خودش را دارد و حتی رشد مو و بلندشدن ناخن‏ها مقداری وجود دارد.

چه‏بسا بعد از مرگ در سنین مناسب، در بعضی از قسمت‏ها که شرایطش هست یا در بدن‏هایی که ممکن است، تولید و تکثیر سلول باشد. همان‏طور که الآن تجربه‏شده است که بعضی از سلول‏های بدن موجود زنده در خارج از بدنش در مایع و در جایی مناسب که سلول بتواند از خودش فضولات دفع کند و تغذیه صحیح کند باقی و زنده می‏ماند.

مرگ چیست؟ با آنکه اجزاء به حال خود است، اما یک‏دفعه تعطیلی رخ‏می‏دهد و دستگاه بدن در تعطیل‏کردن هماهنگ می‏شود. پس معنای مرگ این نیست که تک‏تک اجزای بدن بمیرد؛ بلکه دستگاه تعطیل می‏شود و اجزاء به تدریج می‏میرد و ازبین‏می‏رود. از ذکر این نکات مقصدی دارم، ان‏شاءالله دقت می‏کنید تا بعد خودتان مجموعه بحث را جمع‏بندی کنید و نتیجه بگیرید.

در مباحثی که در زمینه فراهم‏شدن حالت رکود، خمود و پیرشدن برای نیروی حیاتی و انرژی‏های بدن داشتیم، گفتیم که مانع از رشد هم می‏شود. به همین سبب تا

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 149 *»

یک حدّ و اندازه‏ای رشد هست، بعد دیگر رشد متوقّف می‏شود، حتی این موجودیت و ترکیبی که الآن داریم رو به ضعف است، حتی عرض کردم که در اثر همین حالت؛ یعنی تنزّل انرژی مؤثّر و صعود حالت رکود و پیری برای انرژی‏های ثابت و موجود، اگر زخمی در بدن فراهم بشود التیام یافتنش به مقدار و میزان همین تنزّل و صعود بستگی دارد.

دکتر کارل می‏گوید: از این راه می‏توانیم سن واقعی انسان یا حیوان را بشناسیم. سن واقعی؛ یعنی سن زیست‏شناسی روشن می‏شود. سن تقویمی در شناسنامه نوشته شده که قرارداد است. اما سن واقعی موجود زنده به همین حالتش مربوط می‏شود که انرژی‏های مثبت و مؤثّر او تا چه اندازه است و تنزّل، رکود و حالت پیری برایش چقدر است. این هم نکته‏ای است که در خاطرتان باشد.

نکته دیگر اينکه عرض کردم بعضی از حالات در بالابردن انرژی مؤثّر و کم‏کردن و خارج‏کردن انرژی‏های رکودیافته مؤثّر است از قبیل: کم‏خوردن، گرسنگی، شوق زیاد، خوف. به همین سبب انسان گرسنه خوابش نمی‏برد، اگر با محبوبش، با دوستش قراری دارد، وقتی قرار گذاشته و می‏خواهد حرکت کند و ان‏شاءاللّه برود کربلا؛ از شوق اصلاً خوابش نمی‏برد یا اگر خوابش هم ببرد، زودبه‏زود بیدار می‏شود و به ساعت نگاه می‏کند.

این قبیل حالات در کم خوابی مؤثّر است که نمی‏خواهیم وارد آن بحث بشویم که اصلاً حالات روانی چقدر در این بدن مؤثر است. خود حالات روانی برای نوع سلول‏ها بسیار سازنده است، حتی شکل سلول‏ها عوض می‏شود. حالات روانی نوع فعالیت‏های سلولی را می‏تواند عوض کند.

الآن ما هریک قیافه و اندام مخصوصی داریم، همه اينها به نوع فعالیت سلول‏های بدن مربوط می‏شود. اگر کسی نوع فعالیت‏ها را بشناسد همین که به ما نگاه کند می‏تواند بفهمد که نوع فعالیت سلول‏های سازنده نسوج بدن چطوری است و کارش را از نظر فیزیولژی می‏تواند روشن کند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 150 *»

حال ما می‏گوییم بدن معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین در لطافت و اعتدالی است که وقتی کشته می‏شود، می‏میرد و قبض روح می‏شود، روحش از این عالم گرفته می‏شود، اما حیات موجود خود آن بدن طوری است که هیچ کمالات و آثارش کم نمی‏شود. رسول‏الله را امیرالمؤمنین بعد از مرگ نشاندند و سؤالات کردند، حضرت از مایکون تا روز قیامت خبردادند. سر مطهر سیدالشهداء صلوات اللّه علیه قرآن می‏خواند.

حال خواب ایشان چطوری است؟ اگر معصوم خواب برود به‏طور مسلّم باید ادراک و شعور بدنش از موقع مرگش کمتر نباشد. طرز تغذیه و کار بدن معصوم صلوات اللّه علیه طوری است که در پیرشدن و رکودِ انرژی‏ها و صعودِ آنتروپی باید گفت در حدّ صفر است.

حدّاقل می‏دانیم که معصوم عارف باللّه است و شوق لقاء اللّه را دارد، خائف به حقیقت خوف و شایق به حقیقت شوق است، اينها را که می‏دانیم. آیا این حالات روانی معصوم می‏گذارد که برای بدن او و انرژی‏هایش حالت پیری و رکود رخ دهد؟ می‏فرمایند: معصومین در دوران کودکی هر روز به مقدار یک هفته که بچه‏های دیگر رشد دارند رشد می‏کنند، هر هفته به مقدار یک ماه و هر ماه به مقدار یک سال رشد می‏کنند.([85])

این بیان را برای ما فرموده‏اند اگرنه بدن معصوم در یک روز یا یک ساعت ممکن است به طوری رشد کند که دستش به عرش برسد! راوی در خانه امام سجاد؟ع؟ نشسته بود، حضرت از عرش صحبت می‏فرمودند و راوی تعجب می‏کرد. فرمودند:

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 151 *»

امام می‏تواند دستش را دراز کند و برود بالا. همین که دستشان را دراز کردند سقف شکافته شد. راوی می‏گوید: دیدم دست مبارک امام به سمت آسمان رفت.

همین دست بالا رفت و دست هورقليائی نبود. آخر این حالت در اثر چیست؟ گفتیم وقتی‏که انرژی مؤثّر حیاتی؛ مثل بدن کودک قوی باشد، بسیار رشد می‏کند. اما باز چون مرتّب در مقابلش رکود پیدا می‏شود، رشدش تا اندازه مناسب است. اما اگر مصلحت و لازم باشد و امام اجازه بدهد، رشد بدن چه خواهد شد! چه چیزی مانع رشدش می‏شود؟

همین‏طور اگر امام به حسب مصلحت وقت نخواهد که پیر شود و آثار پیری در او دیده شود همیشه جوان است. به همین علت وقتی‏که مهدی صلوات اللّه علیه می‏آیند با آنکه غیبت طولانی فرموده‏اند در سنین چهل و زیر چهل می‏آیند.([86]) بهشت را که قبول دارید که دیگر در آن پیری نیست.

در بدن معصومین؟عهم؟ هم طبق همین قاعده رکود و پیری انرژی‏ها نیست، اگر هم باشد به فوری و آنی جبران می‏شود. این است که رسول‏اللّه؟ص؟ می‏فرماید: وقتی‏که من در حال روزه می‏خوابم انّی یطعمنی ربّی و یسقینی([87]) خدا به من طعام و آب می‏دهد؛ یعنی آن مادّه‏هایی که من باید برای تهیّه انرژی‏های جدید و مؤثّر برای حفظ حیات، رشد بدن و تکثیر سلول یا حفاظت به دست بیاورم، همه‏اش برای من آنی و خدایی است؛ یعنی به ترتیبی است که در مقابل، رکود ندارد و همیشه تازه است. انرژی‏های بدن او همیشه مؤثّر و سازنده است، همیشه تبدیل به کار می‏شود و باز کار

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 152 *»

تبدیل به یک انژری مؤثّر می‏شود که فوق اولین انرژی است و مانع نیست.

طبیبی می‏گوید: حضور امام؟ع؟ بودم سمّی در اختیارم بود. امام فرمودند: چقدر از این سمّ انسان را می‏کشد؟ عرض کردم: آقا! به اندازه یک حبه‏اش. حضرت یک کف دست در دهان مبارکشان ریختند و میل فرمودند. طبیب مضطرب شد که الآن امام از پا درمی‏آیند، اما دید که به عکس، امام؟ع؟ در اثر آن سمّ برافروخته و شاداب‏تر شدند.([88])

این چه انرژی است؟ برای آن بدن رکود و سم معنی ندارد که مانع بشود یا سم صدمه وارد کند، مگر آنکه خودش بخواهد و اجازه بفرماید آن‏گاه سم اثر می‏کند. همین‏طور اگر در حالاتی که برای اجسام معصومین؟عهم؟ رسیده دقت‏کنیم و بفهمیم این مسائل خیلی روشن است.

اولاً برای ایشان آن حالت دوم نیست؛ یعنی نمی‏گذارند که آن حالت پیش بیاید و جبران می‏کنند. نوع جبرانش را ما راه نمی‏بریم. اما می‏دانیم که جبران می‏فرمایند و به واسطه جبران همیشه بدنشان تر و تازه است، مگر آنکه خودشان پیری را بخواهند یا بخواهند که مرگ را بپذیرند که آن مسأله دیگری است.

امروز روز شهادت امام جواد؟ع؟ است. در تاریخ امام جواد؟ع؟ در سال‏های گذشته در همین ایام، حدیث حکیمه دختر حضرت رضا و خواهر امام جواد؟عهما؟ را خوانده‏ام که از ام‏الفضل نقل می‏نمایند. می‏فرماید: بعد از رحلت و شهادت حضرت جواد؟ع؟ به دیدن ام‏الفضل رفتم. در ملاقاتمان از فضایل حضرت جواد؟ع؟ سخن به میان آمد، از جمله، آن ملعونه خودش فضیلت‏هایی نقل کرد.

می‏گوید: من در اثر حسادت به زن‏های امام جواد؟ع؟ و کنیزهایی که ایشان تأهّل‏می‏فرمودند و می‏گرفتند، مرتّب به پدرم شکایت می‏کردم. تا آنکه شبی پدرم در حال مستی بود، نزد او از حضرت شکایت شدیدی کردم، چون از دست یکی از کنیزها که

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 153 *»

بسیار هم زیبا و مجلّل بود و خودش آمد و به من گفت، خیلی ناراحت شدم. وقتی شکایت کردم پدرم در خشم شد، برخاست و با خادمش یاسر داخل خانه امام جواد؟ع؟ شدند. حضرت در میان بستر خوابیده بودند، با شمشیر وارد شد و بدن مطهّر امام جواد را قطعه‏قطعه کرد و از شدّت خشم سر مبارک امام را هم جدا کرد و حضرت را کشت.

چون شب وفات حضرت است خود روایت را که ام‏الفضل برای حکیمه نقل کرده می‏خوانم. می‏گوید: این فضیلت را به چشم خودم دیدم و مثلش هم از کسی شنیده نشده است. به خود حدیث ان‏شاءاللّه مراجعه می‏کنید، مفصل است تا آنکه می‏گوید: «و قام مسرعاً فضرب بیده الی سیفه و حلف انّه یقطعه بهذا السیف ما بقی فی یده و صار الیه قالت: فندمت عند ذلک. فقلت فی نفسی: ما صنعت هلکت و اهلکت. قالت: فعدوت خلفه لأنظر ما یصنع. فدخل الیه و هو نائم فوضع فیه السیف فقطّعه قطعةً قطعةً.

مأمون ملعون غضبناک شد و از جایش برخاست و شمشیر به دست گرفت و قسم یاد کرد که با این شمشیر او را می‏کشم و قطعه قطعه‏اش می‏کنم. می‏گوید: من پشت سرش دویدم که ببینم چه می‏کند و خادم یاسر هم با او بود. وارد اتاق امام جواد؟ع؟ شد حضرت خوابیده بودند. شمشیر را بر بدن حضرت گذارد و حضرت را قطعه قطعه کرد.

ثمّ وضع سیفه علی حلقه فذبحه و انا انظر الیه و یاسر الخادم و انصرف و هو یزبد مثل الجمل. قالت: فلما رأیت ذلک هربت علی وجهی حتی رجعت الی منزل ابی فبتّ بلیلة لم‏أنم فیها الی ان اصبحت.

حضرت درد را که احساس می‏کردند، آن هم بدن امام به آن لطافت! چه دردی احساس می‏کند!

بعد هم شمشیر را بر گردن امام گذارد و حضرت را ذبح کرد. می‏گوید: من نگاه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 154 *»

می‏کردم و یاسر خادم هم نگاه می‏کرد. برگشت و مثل شتر مست می‏غرید. من فرار کردم که مرا نبیند، به اتاقم آمدم و تا صبح بسیار ناراحت بودم.

قال: فلما اصبحت دخلت الیه و هو یصلّی و قد افاق من السکر. فقلت له: یا امیرالمؤمنین هل تعلم ما صنعت اللیلة؟ قال: لا والله. فما الذی صنعت ویلک؟ قلت: فانّک صرت الی ابن‏الرضا؟ع؟ و هو نائم فقطّعته ارباً ارباً و ذبحته بسیفک و خرجت من عنده. قال: ویلک ما تقولین؟ قلت: اقول ما فعلت.

صبح نزد پدرم رفتم دیدم نماز می‏خواند و مستیش برطرف شده است. گفتم: می‏دانی دیشب چه کردی؟ گفت: به خدا قسم نمی‏دانم، چه شده است؟ گفتم: به خانه ابن‏الرضا رفتی و او را در حال خواب قطعه قطعه کردی و با شمشیرت کشتی و از نزدش خارج شدی. به من گفت: وای بر تو! چه می‏گویی؟! گفتم: همین است که می‏گویم تو این کار را کردی.

فصاح یا یاسر ما تقول هذه الملعونة ویلک؟ قال: صدقت فی کلّ ما قالت. قال: انّا للّه و انّا الیه راجعون هلکنا و افتضحنا ویلک یا یاسر بادر الیه و ائتنی بخبره.

یاسر را صدا زد و گفت: این ملعونه چه می‏گوید؟ ــ خود پدرش گفت: این ملعونه چه می‏گوید. ــ یاسر گفت: هرچه که می‏گوید راست می‏گوید. ملعون گفت: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» خود را رسواکردیم این چه کاری بود! به یاسر دستور داد که بشتاب برو به سوی خانه جواد؟ع؟ و برای من خبر بیاور.

فرکض ثم عاد مسرعاً فقال: یا امیرالمومنین البشری. قال: و ما وراک؟ قال: دخلت فاذا هو قاعد یستاک و علیه قمیص و دواج فبقیت متحیراً فی امره ثم اردت ان انظر الی بدنه هل فیه شی‏ء من الاثر. فقلت له: احب ان‏تهب لی هذا القمیص الذی علیک لاتبرّک فیه فنظر  الیّ و تبسّم کأنّه علم ما اردت بذلک فقال أکسوک کسوةً فاخرة. فقلت: لست ارید غیر هذا القمیص الذی علیک. فخلعه و کشف بدنه کلّه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 155 *»

فوـ‌اللّه ما رأیت أثراً»([89])

یاسر سوار شد و حرکت کرد و سریع برگشت و گفت: بشارت باد تو را! گفت: چه خبر داری؟ یاسر گفت: بر حضرت جواد؟ع؟ وارد شدم، دیدم نشسته‏اند و مسواک می‏کنند. یک پیراهن تنشان است و رواندازی هم بر بدنشان انداخته‏اند. در امر خودم متحیر بودم. ــ چون یاسر دیشب دیده بود که آن ملعون چه کرد. ــ می‏گوید: به بدن امام؟ع؟ نگاه می‏کردم که اثری ببینم. چون لباس پوشیده بودند. خدمت امام عرض کردم که آن لباس را به من ببخشید که از برکت آن تبرّک بجویم، و مقصودم این بود که بدن حضرت را ببینم. حضرت فهمیدند که چه قصد کرده‏ام. تبسّم کرده فرمودند: لباس خوب و فاخری به تو می‏دهم که نسبت به این پیراهن کهنه ارزش داشته باشد. عرض کردم: خیر آقا! همین را که در تن مبارکتان است می‏خواهم. حضرت از بدنشان بیرون‏آوردند، بدن مبارک حضرت را دیدم، به خدا سوگند هیچ اثری ندیدم.

التیام این زخم‏ها دلیل چیست؟ آلکسیس کارل می‏گوید: دلیل جوانی است و اينکه کهولت و پیری برای انرژی‏های موجود نیست یا کم است. او مقدار طول‏کشیدن التیام زخم بدن را میزان سن فیزیولژی برای یک موجود زنده می‏گیرد. پس چه بدنی باید باشد که این‏طور قطعه قطعه شده و سر از بدن جدا شده و باز التیام پیدا کند!

نه تنها درباره امام جواد؛ بلکه درباره حضرت امام رضا؟عهما؟ هم همین‏طور نقل شده است.([90]) البته حدیث ادامه دارد و طولانی است که ان‏شاءاللّه خودتان مراجعه می‏کنید.

اختیار این بدن در دست خود آن بزرگواران است و امرش تابع مراتب بالاتر ایشان است. البته ما بدن امام را نمی‏شناسیم تا بگوییم چگونه است، همین اندازه می‏دانیم اعتدالی برایش هست که همه این امور را اقتضاء دارد و هیچ مانعی ندارد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 156 *»

ولی اگر بخواهیم از این نظرها هم گفتگو کنیم مانعی ندارد. این نیز یکی از اسباب طبیعی است که خدا قرار داده تا به طوری انرژی‏های مصرف شده و از کار افتاده و رکودیافته را جبران بفرماید. به ترتیبی و با اسبابی که خودشان به آنها آگاهند و در این جهان هستی در آن تصرف دارند.

بزرگان ما می‏فرمایند: ترکیب بدن ایشان ترکیب بهشتی است، گاهی این‏طور اقتضاء می‏کند و مصلحت است که بدن امام؟ع؟ بعد از قطعه‏قطعه‏شدن به زودی التیام پیدا کند. فرداصبح که دیر است، شاید اگر ساعتی و لحظه‏ای بعد برمی‏گشتند، بدن امام التیام پیدا کرده بود. گاهی هم اقتضاء می‏کند که بدن پاره‏پاره امام حسین؟ع؟ سه روز در مقابل آفتاب قرار بگیرد.([91])

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

([1]) زمر: 42

([2]) بحارالانوار ج 40 ص 165

([3]) سستی.

([4]) مشارق انوارالیقین ص257 ـــ مجموعة‏الرسائل 67 ص193

([5]) زمر: 42

([6]) بحارالانوار ج 76، ص 189

([7]) زمر: 42

([8]) تفسیر الرازی ج 26، ذیل آیه‏ 42 سوره زمر، ص284ـــ بحارالانوار ج 61 ص 28

([9]) بحارالانوار ج 24، ص 249

([10]) تفسیرالرازی ج 26، ذیل آیه 42 از سوره زمر، ص284

([11]) بقیةاللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین، ج 8 مجلس دوم

([12]) بحارالانوار ج 61، ص 27

([13]) کهف: 18

([14]) زمر: 42

([15]) بحارالانوار ج 16، صص 175 و 379

([16]) بحارالانوار ج 26، ص 197

([17]) وی طرید رسول اللّه؟ص؟ «حکم بن عاص» عموی عثمان بن عفان بود.(بحارالانوار ج 18، ص59)

([19]) ارادة الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. (زیارت مطلقه امام حسین7، بحارالانوار ج 101، ص 153)

([20]) رجوم الشیاطین، ص 65

([21]) بیتی از شعر «اعشی» شاعر زمان جاهلیت. از این بیت به‏عنوان ضرب‏المثل استفاده می‏شود. امیرالمؤمنین7 نیز در خطبه شقشقیه به آن استشهاد فرموده‏اند.

([22]) بحارالانوار ج 27، ص 216

([23]) بحارالانوار،ج 16،ص 173

([24]) بحارالانوار، ج 6، صص 197 و 204 و …

([25]) پس از آشنایی با کتب سهروردی، سید حیدر آملی، قاضی سعید قمی و ملاصدرا و … می‏گوید: «الی ان عثرت فی مسیری هذا ــ منذ مایقارب العشرین سنة ــ علی آثار الشیخ احمد الاحسائی، و علی آثار تلامیذه لاحقاً … و مع ذلک فبامکانی ان اشهد ــ باعتباری فیلسوفاً ذاباع طویل فی المطالعة و الدراسة و طول التجربة ــ ان لهذه المدرسة اهمیّة قصوی لکل راغب فی الحکمة المعنویة و لکل محقّق فی الفلسفة الدینیة». نظرة فیلسوف ص 28، ترجمه خلیل زامل از فرانسوی به عربی، چاپ سوریه.

([26]) زخرف: 23

([27]) الکافی، ج1، ص362

([28]) بحارالانوار ج 61، ص 40

([29]) انعام: 122

([30]) بحارالانوار ج 6، ص 155 ــ  معانی الاخبار، ص 289

([31]) فقه الرضا7، ص 137

([32]) کامل الزیارات، باب 31

([33]) بحارالانوار ج6، ص 243

([34]) سجده: 16

([35]) بحارالانوار ج 61، ص 55

([36]) بحارالانوار ج 61، ص 62

([37]) بحارالانوار، ج 61، ص 36

([38]) تفسیرالقمی ج 2، ص 44

([39]) کشف الخفاء للجعلونی، ج 2، ص 380 ــ جلال الدین دوانی در حاشیه بر «شرح تجرید الاعتقاد» للقوشجی ــ الاحادیث القدسیة مجلس اعلای مصر ج 1، ص 184

([40]) بحارالانوار ج61، ص37

([41]) تفسیر قمی ج 2، ص 44

([42]) مستدرک الوسائل ج 14، باب 52: باب تأکّد استحباب التسمیة … عند الجماع

([43]) بحارالانوار ج101، ص86

([44]) علل‏الشرائع ج 1، ص 96 بحارالانوار ج 36، ص 484

([45]) علل‏الشرائع، ج 1، ص 96

([46])مجلس سيزدهم

([47]) مؤمنون: 14

([48]) بحارالانوار ج 60، ص 344

([49]) حجر: 29 و ص: 72

([50]) مؤمنون: 14

([51]) مؤمنون: 14 و 13

([52]) الاسفارالاربعة، ج 8، ص 347

([53]) بحارالانوار ج 61، ص 54

([54]) بحارالانوار ج 61، ص 40

([55]) بحارالانوار ج 61، ص 55

([56]) نجم: 39

 ([57]) isotherm

([58]) بحارالانوار ج 76، ص 189

([59]) بحارالانوار ج 18، ص 197

([60]) الوسائل: ج 6، باب استحباب القیلولة، ص 502

([61]) قال النبی؟ص؟: أذیبوا طعامکم بذکر اللّه و الصلاة و لاتناموا علیها فتقسو قلوبکم. (بحارالانوار ج 59، باب 88، ص 267)

([62]) قال رسول اللّه؟ص؟: لا سهر الا فی ثلاث، متهجّد بالقرآن او فی طلب العلم او عروس تهدی الی زوجها.(بحارالانوار ج 1، ص 222)

([63]) قال رسول اللّه؟ص؟: … ان اللّه … کره الحدیث بعد العشاء الاخرة. (بحارالانوار ج 76، ص 178)

([64]) وای! وای! من شنیده‏ام در ایام نوروز در جندق این‏چنین گذشته است، مجالس معصیت! وای بر آنها! وای بر آنها! در جندق، مرکز تعلیماتی مولای بزرگوار­، ما واقعاً شرمنده‏ایم از اینکه اسم جندق را ببریم. جایی که باید مرکز علم و تقوا و فضیلت باشد، مرکز جهل و جهالت و خدای ناکرده عصیان است. این هم از مظلومیت آن بزرگوار است.

([65]) بحارالانوار ج 3، ص 78

([66]) روم: 23

([67]) بحارالانوار ج 76، ص 58

([68]) کفایة المسائل ج 2، کتاب‌المطاعم و المشارب، فصل پنجم: اموری که متعلق به خوردن است.

([69]) قال اللّه تعالی و جعلنا لکم اللیل لباساً و النوم سباتاً (الفرقان: 47) ــ  و قال و جعلنا نومکم سباتاً (عم: 9)، قطعاً عن الاحساس و الحرکة استراحة للقوی (تفسیر الصافی ج 5، ص 274)، السبات: قطع العمل للراحة (تفسیر مجمع البیان ج 5، ص 420)

([70]) … فتبین ان خیر النوم قبیل الزوالین و قبیل زوال اللیل للبدن اصلح و قبیل النهار للروح اصلح… روی قیلوا فان الشیطان لایقیل و عن الباقر؟ع؟:  النوم اول النهار خرق و القایلة نعمة و النوم بعد العصر حمق و النوم بین العشائین یحرم الرزق (طریق النجاة ج 1، ص 457 و 460)ــ خواب قیلوله هم نسبت به زوال ظهر، در خنکی هوا است. ولی از جهت سبک‏بودن آن سفارش شده است.

([71]) بحارالانوار ج 97، ص 306

([72]) روم: 23

([73]) بحارالانوار ج 100، ص 373

([74]) بحارالانوار ج 36، ص 1

([75]) سبأ: 18

([76]) بحارالانوار ج 2، ص 90

([77]) قصص: 13

([78]) بحارالانوار ج 50، ص 80 و ج 8، ص 194 ـ فطرة السلیمة ج 2 ص 128

([79]) بحارالانوار ج 14، ص 185

([80]) بحارالانوار ج 50، ص 80

([81]) العثمانیة،ص136و سنن ترمذی ج 5، ص 571و سنن ابن ماجه، ج 1، ص 36 و …

([82]) بحارالانوار ج 16، ص 294

([83]) بحارالانوار ج 8، ص 220

([84]) عن ابی‏عبداللّه؟ع؟: العطسة تخرج من جمیع البدن کما ان النطفة تخرج من جمیع البدن. (وسائل الشیعة ج 12، ص 90ــ علل‏الشرایع ج 1، 195 باب: العلة التی من اجلها وجب الغسل من الجنابة …)

([85]) … و جعل (ابراهیم7) یشبّ فی الیوم کما یشبّ غیره فی الجمعة و یشبّ فی الجمعة کما یشبّ غیره فی الشهر و یشبّ فی الشهر کما یشبّ غیره فی السنة. (بحارالانوار ج 12، ص 42)

فکانت فاطمة؟عها؟ تنمی فی الیوم کما ینمی الصبی فی الشهر و تنمی فی الشهر کما ینمی الصبی فی السنة. (بحارالانوار ج 43، ص 4)

([86]) عن ابی عبداللّه7 قال: ان ولی اللّه یعمر عمر ابراهیم الخلیل عشرین و مائة سنة و یظهر فی صورة فتی موفق ابن ثلاثین سنة. (بحارالانوار ج 52، باب 26، ص 287)

و لما کان الولی نفسه و علی حده کان عمره ایضاً ثلثاً و ستین فلبث مع النبی للاستکمال ثلثاً و ثلثین و هو عمر اهل الجنة فی الجنة علی طبق عمر عیسی7. (الفطرة السلیمة ج 2، ص 125)

([87]) بحارالانوار ج 17، ص 250 ـ المجلی ج 2، ص 34 و ص 295

([88]) بحارالانوار ج 10، ص 70

([89]) بحارالانوار ج 50، ص 69

([90]) مدینة المعاجز ج 7، معجزه‏ 2173/71، ص 72

([91]) بحارالانوار ج 45، ص 134