بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
جلد نهم – قسمت اول
سید احمد پورموسویان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 1 *»
مجلس 1
(شب سهشنبه هفتم ذیقعده 1406هـ ق)
r حالـت بيــــداری
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 2 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در مباحث شناخت کیفیت غیبت امام؟ع؟ بحث به مسأله خواب رسید. خواب و شناخت آن، این مطلب را برای ما روشن میسازد. زیرا خواب و مرگ از نظر مفارقت و توفّی روح از بدن یکسانند. چون وقتیکه خواب یا مرگ عارض میشود، روح از بدن مفارقت میکند و علاقه، تدبیر و تصرفش را از بدن قطع میکند و بدن میماند. فقط اگر حالت خواب باشد، روح حیوانی باقی است و آثار آن روح نیز در بدن موجود است.
در آیه شریفه: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمّی انّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکّرون.([1]) میفرماید: خداست که نفسها را در موقع مردنشان کاملاً میگیرد. خداوند موقع مردن نفوس را توفی میفرماید؛ یعنی بهطور کامل میگیرد. معنای توفّی کامل این است که دیگر تصرف و تدبیری برای نفس، در این بدن نیست.آن نفسهایی هم که نمردهاند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 3 *»
خدا آنها را در خوابشان توفّی میکند؛ یعنی وقتی که میخوابند خداوند جانها و نفسها را توفّی میکند و آنها را میگیرد.پس آن نفوسی را که بر آنها حکم به مردن فرموده است، نگاه میدارد. اما آن نفوسی را که حکم مردن بر آنها نفرموده است، برمیگرداند و رهامیسازد تا آنکه اجل مسمّی و مرگ معیّن برسد. همانا یقیناً در این امر توفّی، آیاتی برای قوم و گروهی است که تفکّر و اندیشه کنند.
پس خداوند در این آیه صریحاً میفرماید که نفوس را موقع مردن و موقع خواب توفّی میفرماید؛ یعنی خواب و مردن از جهت توفّی نفوس که نفسها کاملاً اخذ و گرفته میشود، یکسانند.
در اطراف خواب و بیداری به مناسبت بحثهای کتاب مبارک «طریقالنجاة» مقداری بحث کردهایم. اکنون هم که از آن بحث میکنیم به منظور این است که به امر غیبت مربوط میشود.
اصولاً «بیداری» عبارت است از حالت توجّه نفس به ظاهر اعضای بدن و بهکاربردن آنها در خواستههایش و جاریساختن کارهایش بر این بدن. این معنای بیداری است. طبق تشریح و توضیحی که از نظر فرمایشهای بزرگان و حکمت ایشان داشتیم، وقتی که روح حیوانی کاملاً شفّاف باشد و عارضه، گرد و غباری بر روی آن ننشیند، آینهوار مثال مُلقای نفس در او موجود است؛ یعنی نفس انسانی مثال خود را در این آینه اِلقاء میکند.
براساس همان قاعده کلّی که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: فألقی فی هویّتها مثاله فأظهر عنها افعاله([2]) در همهجا تعلق و رابطه مرتبه بالا با مرتبه پایین بر اساس همین قاعده است. چقدر این قاعده بابرکت و حلّال مشکلات است؛چون کلام و قاعدهای است که از حلّال مشکلات امیرالمؤمنین؟ع؟ صادر شده است. در هرجا بخواهیم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 4 *»
کیفیت ارتباط مرتبه بالا با مرتبه پایین را بفهمیم، از همین قاعده که ایشان فرمودهاند استفاده میکنیم که خیلی از مسائل مهم حل میشود و مباحث سخت حکمت روشن میگردد.
سالها است فلاسفه و حکماء در فهم رابطه روح با بدن نزاع دارند. آخر این چه رابطه و چگونه رابطهای است؟! روح و بدن چطور با یکدیگر مرتبط میشوند؟ با آنکه در حقیقت کاملاً متخالف و متضادّند. بالاخره روح روحانی و بدن جسدانی است. چطور روح با روحانیبودنش و بدن با جسدانیبودنش با هم مرتبط میشوند و حتی در یکدیگر فعل و تأثیر دارند و از یکدیگر انفعال و تأثر دارند؟ این چطور میشود؟
الحمدللّه به برکت همین قاعده، این مسأله حل میشود و بارها هروقت سخن به اینجا کشیده، به اجمال اشارهای کردهام که چگونه بین روح و بدن رابطه برقرار میشود.
طبق این قاعده امیرالمؤمنین؟ع؟ ألقی فی هویّتها مثاله و أظهر عنها أفعاله، خوب روشن میشود که مرتبه پایین در اثر تلطیف و اعتدال، حالت و هویتی برایش دست میدهد که در برابر مرتبه بالا مثل آینه میشود. سپس از مرتبه بالا در آن عکسی منعکس میشود و شبحی استخراج میگردد. این شبح را به اصطلاح حکمت آلمحمد؟عهم؟ که در همین قاعده مذکور است «مثال» مینامند؛ «مثالِ استخراج شده» از همین هویت. پس چیزی دیگر از جایی دیگر داخل این هویت نشده؛ بلکه این مثال از خود هویت استخراج شده است.
شبح بهواسطه تقابل با آن شاخص که مرتبه بالاست، پیدا شده. بعد که مثال استخراج میشود و شبح پیدا میشود، مرتبه بالا تمام کارهایی را که میخواهد در اینجا انجام دهد، با همین مثال اجرا میکند یعنی با همین هویتی که این مثال از آن استخراج شده است. قاعده روشن است و بارها این مسأله را توضیح دادهایم.
حال بدن با آن روح حیوانی که دارد که میدانیم آن هم عنصری یعنی از همین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 5 *»
جسم است، چنین اعتدالی برایش دست داده و این روح حیوانی برایش فراهم شده که در برابر نفس کاملاً مثل آینه است.
هرجا در این مباحث «روح» یا «نفس» انسانی میگوییم از مرتبه مثال به بالا را اراده میکنیم که بارها گفتهایم: مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل و اگر حقیقت و فؤادی باشد؛ یعنی در کسی فعلیت یافته باشد، فؤاد هم هست. نام همه این مراتب را باهم «روح» یا «نفس» میگذاریم.
«حیات حیوانی» که آینه است، اگر بیغبار و مانع باشد؛ مثل آینههای صیقلی در مقابل نفس ــ مثال به بالا ــ قرار میگیرد، آنگاه از آن، شبحی استخراج میشود که نامش را مثال میگذارند و از آن مثال اعمال سرمیزند. هماکنون که شما میبینید، میگویند آن مراتب میبینند؛ یعنی به حساب آن مراتب گذاشته میشود. وقتی که میبینید و میشنوید به حساب نفس و روح انسانی گذاشته میشود، میگویند روح میبیند، روح میشنود، روح میگوید.
چرا؟ چون الآن روی این آینه حیات حیوانی را غباری نگرفته است. روح، این بدن و جمیع آنچه را در بدن در اختیارش قرار دارد بهکار و خواستههای خود گمارده است. او است که به این بدن؛ یعنی مثال استخراج شده از آن میگوید حرکتکن، بدن حرکت میکند و واقعاً مثال است که حرکت میکند و سخن میگوید و …
همین مثال استخراج شده و شبحی که مثلاً وقتی در مقابل آینه مینشینیم عکس ما در آن میافتد. «فرق ما با آینه» این است که آن آینه جرم معتدلی نیست و صورت هم از جمیع آینه استخراج نشده است. از یک جهات معین و با شرایط معینی استخراج میشود، پس مثال مطابق نیست. ولی روح حیوانی که آینه است، تمام این جرم را گرفته و بهگونهای بر این جرم مسلط است که تمام این جرم و وجود در اختیار او است. آن روح حیوانی که آینه است آینهای است که در ذرّه ذرّه این جسم و جرم رسوخ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 6 *»
و نفوذ کرده است. تمام این جرم که همان روح حیوانی باشد در فرمان آن آینه است.
بعد هم، مثالیکه از این روح و آینه استخراج میشود به گونهای است که باز تمام آن را فرا گرفته و در آن آینه نفوذ کرده است؛ یعنی اصلاً حقیقت خود این آینه که همان مثال و صورتِ استخراج شده است، آینهای است که این بدن ما و حیات حیوانی در آن است.
پس چقدر فرق میکند با آینهای که در برابر ما است و عکسی از ما در آن استخراج میشود! از نظر استخراج صورت، مثَل با مُمَثّل کاملاً مطابق است ولی از نظر کیفیت و لطافت، اصلاً با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. این آینهای که در برابرمان میگذاریم و عکسمان در آن میافتد از جهت نوع استخراجِ صورت، مطابق است؛ یعنی «مقرّبٌ من جهة» این مثال ذهن را فقط از همین جهت به مطلب نزدیک میکند. اما از جهات دیگر، آینه را باید کنار گذاشت. چون «مبعّدٌ من جهات»، خیلی دور میکند. آینه را نباید در نظر گرفت.
حیات حیوانی که در واقع آینهای است که در مقابل روح و نفس قرار میگیرد، آینهای است که بر تمام اجزاء و ذرّات این جرم مسلّط است و این جرم را تحت اختیار و نفوذ خود درمیآورد. آن مثال، شبح و صورتی هم که از این آینه استخراج میشود، حقیقتِ همین حیات حیوانی است، حقیقت آن و نافذ در آن است.
از اینجهت در حال بیداری که حرکت میکند میگویند انسان حرکت کرد، دست را حرکت میدهد میگویند انسان حرکت داد، میشنود انسان شنید، میگوید انسان گفت، راه میرود انسان راه رفت، میخورد انسان خورد، میآشامد انسان آشامید، تمام اعمالش را به حساب انسان میگذارند؛ یعنی تمام اعمالی را که به واسطه تدبیر، تعلق و تصرف نفس انسانی از بدن سرمیزند، به انسان نسبت میدهند.
الآن هاضمه، دستگاه تنفس، دستگاه گردش خون و اعصاب مغزی مشغول کار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 7 *»
خودند. این کارها مربوط به روح حیوانی است که واقع میشود. اينها را به حساب انسان نمیگذارند. اما آن کارهایی که به تدبیر، تصرف و تعلق نفس در این بدن و با آن اجرا میگردد، به حساب انسان گذارده میشود.
تا وقتیکه این حالت برای بدن هست و مثال استخراج شده هست و آن انسان و نفس و روح با این بدن کارهای خود را واقع میسازد، اسمش «حالت بیداری» است، در برابر حالتهای استثنائی که پیشمیآید و اسمش «خواب» است، یا نامش «حالت زندگی» است در برابر «حالت مردگی» که عارض میشود و دیگر مثال استخراج نمیشود و این اعمال از آن سرنمیزند.
پس حالت توجه، تدبیر و تصرف نفس در این بدن و بهکارگماردن اعضاء و جوارح آن را «حالت بیداری» میگویند که با مثال کارهای خود را از این هویت بروز میدهد و اظهار میکند. این حالت را حالت بیداری و یقَظه یا حالت زندگی نسبت به حالت مرگ مینامند.
این بدن از عناصر همین عالم پیدا میشود و باید عوامل مختلف در کار باشد تا آنچه ما میخوریم و میآشامیم و تنفس میکنیم با تبدیلی کاملاً معتدل به همین جرم تبدیل گردد تا از آن حیات نباتی پیدا بشود. سپس از آن نیز حیات حیوانی پیدا بشود. حیات حیوانی هم آینهای است که مرتب ساخته میشود و در برابر شاخص قرار میگیرد. و چون پیدایش آن تدریجی است، خواهوناخواه در اثر تدریجیبودن، گاهگاهی حالتی عارض میشود که این روح حیوانی و آینه کاملاً صیقلی نیست؛ حالت صیقلینبودن، غبارگرفتن و فراهمنشدن اعتدال کامل آن آینه. پس گاهی برای آنکه این دوران طی بشود، نیازمند به «خواب» است. در صورت ادامه بیداری، این امور پیش نمیآید و اينها فراهم نمیشود. پس نیازمندی به خواب پیدا میشود که از آن به حالت خستگی و ناتوانی بدن تعبیر میآورند. در این موقع روح بدن را رها میکند تا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 8 *»
استراحت کند و آن بیاعتدالی را جبران و آن کمبود را برطرف سازد، تا دوباره برای روح حیوانی اعتدالی فراهم شود تا بتواند مثال مُلقی را حکایت کند. از این حالت به خواب تعبیر میآورند.
«روح تدبیر و تعلقش را برمیدارد.» این سخن به زبان ما و به حسب عالم ما است. من اگر این کتاب را برداشتم و ورق زدم میگویند الآن دست، فعل و اراده این شخص به کتاب تعلق گرفته است و این کارها را میکند. وقتیکه این کار را ترک کردم میگویند دیگر تدبیر و تصرف را کنار گذاشت و کاری به این کتاب ندارد. این به حسب عالم و لغت ما است.
از نظر واقع همانطور که بارها گفتهام، ما روح حیوانی را آینهای در مقابل شاخص میدانیم. شاخص دنبال کارش نمیرود؛ بلکه همیشه سرجایش هست. روح انسانی در همانجایی است که خدا خلقش کرده، نه در بدن میآید و نه از بدن بیرون میرود. اگر هم یکوقتی بگویند از بدن بیرون میرود و از اینگونه تعبیرات، باز به مناسبت عالم ما است؛ یعنی ما نیازمند به این تعبیراتیم، اگرنه با اصل مطلب مناسب و مطابق نیست. احتیاجات ما چنین اقتضاء میکند.
چونکه با کودک سر و کارت فتاد | هم زبان کودکی باید گشاد |
از این جهت است که با ما سخن میگویند و ما در این عالم اگر چیزی در جایی تدبیری داشت میگوییم: آمد، و اگر نداشت میگوییم: رفت. به حسب عالم ما است. اما به حسب واقع، آمد و رفتی نیست که روح در بدن بیاید یا از بدن بیرون برود، اينها معنی ندارد.
روح همیشه در جای خودش، همانجایی که خدا خلقش کرده، هست. بدن هم همیشه در جای خودش؛ یعنی در عالم جسمانی هست. اگر برای این بدن آینه روح حیوانی پیدا شد، صیقلی، بیغبار و بخار و مانع هم بود، عکس روح از اینجا پیدا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 9 *»
است. همین پیدایی عکس را «تدبیر، تصرف و تعلق» میگویند. اگر برای این آینه، بخار و خاک و مانع پیدا شد و دیگر عکس روح از اینجا نمایان نشد، اسمش را رفع تدبیر و تصرف میگذارند.
پس تصرف و تعلق خود را برداشت یعنی تا وقتیکه اینجا بخار و غبار و مانع است، تدبیری وجود ندارد و روح تعلقی بهاینجا ندارد. مگر وقتیکه بهحسب خودش با یک دستمالی پاک کنند. چون روح بخاری و روح حیوانی و نباتی را با دستمال نمیشود پاک کرد، مگر با دستمالی بهحسب خودش این مانع را برطرف کنند و این بخار و غبار را بزدایند تا آینه کاملاً شفاف و صیقلی شود و مثال و صورت نفس و روح را حکایت کند و نشان دهد و اعمالش ظاهر شود.معنی تعلق، تدبیر و تصرف این است. از پیدا شدن مانع به هر شکل و هر عامل و هر گونهای که باشد تعبیر میآورند به آنکه برای روح مانع پیدا شد، برای آینه مانع پیدا شد که فعلاً نماینده نیست و رخساره نفس را نمینمایاند.
اما در موقع خواب، «روح حیوانی» در بدن است و از آن نرفته است. روح حیوانی مشغول تدبیر خود است و کارش را در بدن بهطور کامل میکند و هرچه باید در این جرم فراهم شود فراهم میکند و مشغول کار خود است و هیچ از کارش کم نمیشود؛ بلکه چهبسا خیلی از کارهایش در حال خواب منظمتر هم بشود. فعلاً چون مانع پیدا شده دیگر آن مثال و صورت استخراج شده ظاهر نیست و روح حیوانی تمام کارها و اعمال خود را دارد و هیچ چیزی از آن کم نمیشود.
مطلب دقیقی است، تمام اعمالش را واقع میسازد، هیچچیزی کم نشده است. این بدن را تربیت میکند، نمو میدهد، امداد میکند، کجیهایش را درست و مشکلاتش را حل میکند. روح حیوانی کارش را در این بدن میکند. آنچه ماده تحلیل رفته و کم شده است، عوض میکند و جایش میگذارد، برای بدن «بدل مایتحلّل»
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 10 *»
فراهم میکند، آنچه تحلیل رفته و مصرف شده است باید جایش را پر کند. روح حیوانی همه خزائن لازم برای این بدن را پر میکند و مانند بیداری مشغول کار است. اما در خواب چهبسا بعضی از کارها دقیقتر، منظمتر و عمیقتر واقع میشود.
مثال استخراج شده، در اثر پیداشدن مانع محو میشود؛ مثل آینه مقابل شما که غبار یا بخار بگیرد یا مانعی پیدا شود که دیگر صورت شما در آن محو میشود و نمایان نیست، کاملاً موجود است اما ظاهر نیست. از همین حالت تعبیر میآورند به آنکه روح انسانی به مرکز خودش رفت که مرکز آن «قلب» است که همان روح بخاری مقصود است که محل پیدایش روح حیوانی است. میفرمایند به قلب رفت و در قلب قرار گرفت یا به جایی رفت که از آن تکوّن پیدا میکرد، در بیت و خانهای که در آن تکوّن مییافت قرار گرفت.
در این حالت، اطراف بدن رَخوَت([3]) پیدا میکند، دستها میافتد، چشمها روی هم میرود، پاها از رمَق میرود و «حالت خواب» مغز را نیز فرا میگیرد و میگویند خواب عارض شد و خوابید. تا انسان زنده است و نمرده حیات حیوانی در این بدن حتی در حالت خواب موجود است. فقط در موقع مرگ است که دیگر روح حیوانی از بینمیرود و جرم بدن مرده، روح حیوانی هم ندارد. به عکس معصومین؟عهم؟ که در حالت مرگ؛ یعنی مفارقت روح از بدنشان، حیات حیوانی بدنشان ازبیننمیرود و مثل دوران زندگیشان به حال خود باقی است انّ میّتنا اذا مات لمیمت([4]) خوب دقت بفرمایید.
پس «حالت مرگ امام معصوم با حالت خواب او یکی است.» چنانکه وقتی معصوم؟ع؟ میخوابد شما نمیگویید مرده، با آنکه روح تعلقش را برداشته است. اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها.([5])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 11 *»
امام؟ع؟ هم میخوابد، ما هم میخوابیم. خواب فرق نمیکند و کیفیت آن بهطور یکسان توفّی نفس و گرفتن جان است. خدا نفس را میگیرد و میبرد به همان ترتیب که گفتم. توجه دارید، اِرسال و برگرداندن نفس یا گرفتن و توفّی آن، هر دو معنایش همان است که گفتیم که آمدن و رفتنی نیست. نفس توفّی شده اما روح حیوانی این بدن، سرجایش محفوظ و مشغول کار خود است.
در حال مرگ، نفس کاملاً توفّی یافته و گرفته شده، حیات حیوانی بدن نیز از بینرفته، چون اعتدال بدن از هم پاشیده است، پس دیگر روح حیوانی برایش پیدا نمیشود. از اینجهت بدن را هم میگوییم مُرد؛ یعنی روح حیوانیش هم رفت. اما در حال خواب نمیگوییم که بدن مرد، بدن زنده است؛ یعنی روح حیوانی دارد. اما توفّی نفس شده چون مرگ و خواب از نظر توفّی نفس یکسان است.
به تصریح آیه شریفه: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها آن کسی هم که نمرده است، خدا نفس و روح او را توفّی میکند. مَنام اینجا به معنای نوم و مصدر میمی است یعنی موقع خواب هم نفس را توفّی کرده است. توفّی نفس در خواب و مرگ یکسان است. النوم اخ الموت([6]) خواب برادر و نظیر مرگ است، مِثل هم است. از اینجهت فرق نمیکند. فرقش این است که در هنگام خواب روح حیوانی در بدن هست اما در مرگ روح حیوانی هم در بدن نیست.
وقتیکه میفرمایند: «مرده ما وقتیکه مرد، نمرده است» یعنی توفّی نفس شده پس مرده، اما نمرده چون حیات حیوانی بدن کم نشده و هیچ فتوری برایش رخ نداده است؛ مثل وقت حیاتش هیچ نقصان پیدا نکرده است.
اما خواب ما با مرگمان فرق میکند. موقعیکه خوابیم، توفّی نفس شده و جان و روح ما گرفته شده، اما حیات حیوانی بدن ما موجود است. پس بدن زنده است و به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 12 *»
همین سبب انسان خوابیده را مرده نمیگوییم؛ بلکه میگوییم زنده است ولی خواب است. مرده ما هم از نظر توفّی نفس؛ مثل موقع خوابمان است، هیچ فرق نمیکند. اما روح حیوانی بدنمان ازبینمیرود. چون اعتدال بدن ازهممیپاشد. پس دیگر روح حیوانی برایش پیدا نمیشود. دیگر در اثر تحلّل اسباب روح حیوانی فراهم نمیشود. روح حیوانی از بدن پیدا نمیشود. بدن میپوسد، متلاشی میشود و از بینمیرود.
معصومین؟عهم؟ اینطور نیستند و مردنشان مثل خوابیدنشان است، با این تفاوت که خوابشان مرگ موقّت است و مرگشان خواب دائمی است. خواب ما هم از نظر توفّی روح، مرگ موقّت است که روحمان گرفته شد، ولی مرگمان ابدی است که دیگر این بدن میمیرد و درست نمیشود که دوباره از آن استخراج مثال بشود.
با توجه به این آیه شریفه مطلب کاملاً روشن میشود که در حال خواب هم، نفس انسانی توفّی و گرفته میشود. اما روح حیوانی تا زندهایم در بدن منتشر است. خوابمان به این صورت است. روح حیوانی در بدن ازبیننمیرود مگر موقع مرگ که دیگر در بدن باقی نمیماند.
روح حیوانی اگر در بدن بماند کارهایش را میکند که عبارت است از قبض و بسطی که در بدن وجود دارد که وقتی نبض گرفته میشود، در آن مشخص میگردد. نام این حرکات را حرکت قبض و بسط میگذارند. تفاوت هم نمیکند چه در حال بیداری، چه در حال خواب، کارهای روح حیوانی در بدن به انجام میرسد.
بین «خواب حیوانات» و «خواب انسانها» هم فرق است. چون در حیوانات تعلق و تدبیر روح نفسانی خیلی ضعیف و کم است و اصلاً مبدأ انسانی ندارند، ظلّی از نفوس انسانی در آنها هست که از آن به «روح نفسانی» تعبیر میآورند که خیلی ضعیف و در سطح حیوانیت است. پس خواب آنها عمیق نیست و سطحی است که اسم آن خواب سطحی از نظر قرآن «سِنَه» است که همان چُرت باشد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 13 *»
پس بین چرت انسان و چرت حیوان و همینطور خواب انسان و خواب حیوان فرق است. همینمقدار بدانیم که بین روح حیوانی آنها و روح حیوانی ما و تدبیر روح نفسانی در ما و در آنها فرق است. چون روح نفسانی آنها خیلی ضعیف و در سطح حیوانی است، خوابشان هم خیلی ضعیف و سطحی است که از آن به سنه تعبیر آورده میشود. اما در انسانها چون خیلی عمیق و ریشهدار است، به نوم و خواب تعبیر آورده میشود.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 14 *»
مجلس 2
(شب چهارشنبه هشتم ذیقعده 1406هـ ق)
r خواب و کیفیت پیدایش این پدیده در انسان
r نظر فخر رازی درباره خواب و نقد آن
r نقل حدیثی درباره خواب
r ادامه حدیث درباره علت خواب دیدن و اقسام آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 15 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
خواب و مرگ از جهتیکه در هر دو توفّی نفس است و خداوند روح را اخذ و قبض میفرماید یکسانند. و فرق بین خواب و مرگ این است که در حالت خواب روح حیوانی در بدن میماند و به کار خود مشغول است؛ اما در حال مرگ، روح حیوانی در بدن نیست و بدن هم از این جهت مرده است. فرق همین است و فرق دیگری وجود ندارد.
حالْ خواب چیست؟ و چگونه این پدیده در انسان پیدا میشود؟ راجع به عامل طبیعی خواب قبلاً به اجمال بحث کردهایم و فعلاً بحثمان در عامل طبیعی خواب نیست. ولی به اجمال یادآور میشویم.
تقریباً دانشمندان و کسانی که در رشتههای طبیعی کار کرده و راجع به عامل طبیعی خواب تحقیق کردهاند، تا امروز سه نظریه اظهار نمودهاند. عامل طبیعی خواب چیست؟ چه چیزی باعث میشود که چنین حالتی برای انسان دست دهد که ناگهان بخشی از فعالیتهای مغزی و بدنیش رکود پیدا کند، تعطیل شود و در سراسر سازمانهای بدن تحوّلی دست دهد؟ بعضی میگویند این تحوّل هم از جهت روح و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 16 *»
هم از جهت جسم رخ میدهد، حال عامل آن چیست؟
گروهی عامل خواب و این پدیده را از نظر مباحث فیزیکی بررسی کرده و گفتهاند: خون از مغز به بعضی از قسمتهای دیگر بدن انتقال پیدا میکند و همین انتقال خون از مغز به آن قسمتها باعث پیدایش پدیده خواب میشود. برای اثبات این مطلب و این نظریه آزمایشهایی کردهاند. از جمله از تختخوابهای بهخصوصی استفاده کردهاند که آنها را «تختخوابهای ترازویی» مینامند. در آن آزمایشها مشخص کردهاند که خون از مغز به سایر اعضاء انتقال مییابد و تقریباً از همان طریق این نظریه را ثابت کردهاند.
عدّه دیگری بهخصوص از نظر شیمیایی این مطلب را بررسی کرده و گفتهاند: در اثر تلاش، کوشش و فعالیتهایی که بدن به فرمان نفس و روح دارد، در سراسرش سمومی فراهم میگردد که باعث میشود مقداری از فعالیتهای مغزی رکود پیدا کند و خواب عارض بشود. بعد از آنکه این سموم جذب بدن و تقریباً خنثی شد و دیگر تأثیری نداشت، انسان بیدار میشود.
دستهای دیگر عامل خواب را از نظر اعصاب بررسی کرده و گفتهاند: عامل خواب این است که در سیستمهای فعالیتهای مغزی و عصبی، حالت ویژهای فراهم میشود. یک فعالیت خاص عصبی در مغز با شبکه لیمبیک به وجود میآید که این حالت را ایجاد میکند. مانند اتومبیلی که برای حرکتش از گاز استفاده میشود و گاز عامل تحرّک آن است، آن عصب و فعالیتش در مغز، حکم گاز را برای اتومبیل بدن دارد. با فعالیت و فرماندهی این اعصاب، انسان مشغول کار است. در اثر خستگی، آن اعصاب از فعالیت میافتد، چنانکه وقتی گاز نیست اتومبیل خاموش میشود. در اثر خستگی یا عامل دیگری این نوع فعالیت رکود پیدا میکند و ماشین بدن به طور موقّت از حرکت میایستد و خواب عارض میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 17 *»
اينها بعضی از نظریاتی است که داده شده و البته پاسخگوی همه مشکلات خواب نیست. و شاید هریک از این نظریات جهتی از جهات خواب و این پدیده را بیان میکند اما هریک از این نظریهها به گونهای نیست که بتواند همه مشکلات مسأله خواب را به طور کامل حل کند. در بحثهایی که در این زمینه بیان شد، به اجمال از نظر طبیعی بحث کردیم.
بسیاری سعی میکنند مسأله خواب را به گونهای توجیه کنند که جنبه روانی و جنبه جسمی انسان، هردو را در این پدیده بررسی کنند؛ یعنی مسأله خواب را یک مسأله دوطرفه میدانند که هم به روح و هم به بدن مربوط است. با توجیهاتی که دارند، مسأله را بیشتر در جنبه روحی انسان تطبیق میکنند.
انشاءاللّه از نوع بحثهای گذشته روشن شده است که تقریباً مسأله خواب از نظر روحی مطرح نیست، هرچه هست همین بدن است. روح داخل بدن نمیشود تا در اثر خواب خارج شود و در اثر بیداری داخل گردد تا مسأله خواب به روح مربوط بشود. هرچه هست به بدن مربوط است. بدن حالتی پیدا میکند که روح، تعلق و تدبیر خود را برمیدارد و دیگر در بدن تدبیر و تصرّفی ندارد.
در آیه شریفه میفرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الأخری الی اجل مسمّی انّ فی ذلک لایات لقوم یتفکّرون.([7]) خیلی آیه عجیبی است. مرگ و خواب از این جهت یکسانند. این آیه بین خواب و مردن هیچ فرقی نمیگذارد. خدا است که توفّی میفرماید و کاملاً نفسها را در موقع مردنشان میگیرد و آنهایی که نمردهاند در خوابیدنشان. پس نگاهمیدارد آن نفسهایی را که بر آنها حکم به مرگ فرموده و آنهای دیگر را که بر آنها حکم به مردن نفرموده است تا اجل مسمّی و وقت معیّن و معلوم میفرستد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 18 *»
این آیه بین مرگ و خواب از این جهت که توفّی نفس و گرفتن کامل است فرق نمیگذارد. دیگران این قسمت آیه را متوجه نشدهاند و بین خواب و مرگ فرق گذاشتهاند. وقتیکه بنا بر تفسیر به رأی شود، از همینجا شروع میشود. همین آیه را در نظر میگیرند و میگویند: این آیه شریفه دقیقترین تفسیر و توجیه را درباره خواب فرموده است که خواب هم یک نوع قبض روح و جدایی روح از جسم است. برای آنکه بین خواب و مرگ جدایی بیندازند میگویند: خواب هم یک نوع قبض روح و جدایی از جسم است اما نه جدایی کامل.
جدایی کامل را از کجا آوردهاند؟ و یعنیچه؟ آیا در مرگ جدایی کامل است و در خواب جدایی کامل نیست؟ از کجا چنین استفادهای میشود؟ آیه شریفه قرآن که یکسان حکم میفرماید: اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها بهخصوص یک توفّی فرموده است. خدا توفّی نفس و قبض روح میکند آنهایی را که مردهاند و آنهایی را که نمردهاند در موقع خوابشان. آیه از این جهت بین خواب و مرگ هیچ فرقی نمیگذارد. ولی اينها میکوشند که بین قبض روح و توفّی نفس، در خواب و در مرگ فرق بگذارند.
نوعاً از خواب اینطور برداشت دارند که: وقتی به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچیده میشود و جز شعاع کمرنگی از آن بر این جسم نمیتابد، دستگاه درک و شعور از کار میافتد و انسان از حس و حرکت باز میماند. هر چند قسمتی از فعالیتهایی که برای ادامه حیات او ضرور دارد مانند ضربان قلب، گردش خون، فعالیتهای دستگاه تنفس و تغذیه ادامه مییابد([8]) اما میگویند شعاع کمرنگی از نفس و روح در بدن باقی میماند. درهرصورت به تعبیر مشهور در خواب روح به طور کلّی از بدن جدا نمیشود و در مرگ است که به کلّی روح از بدن جدا میشود. اينها همه توجیهات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 19 *»
نارسا و تفسیر به رأی است و تقریباً با صریح خود این آیه شریفه مخالف است. آیه شریفه میفرماید: مردن و خوابیدن از نظر توفّی و گرفتن جان یکسان و یکی است.
اينها اینطور تفسیر و توجیه را نوعاً از مفسّران سنی گرفتهاند. آنها در تفسیرهایشان در اینباره سخنها گفتهاند و دیگران که اینطور سخن میگویند از آنها اخذ کردهاند.
عبارت یکی از مفسران بزرگ سنی را میخوانم. البته مفسّر به اصطلاح خودشان اگرنه از نظر ما مفسّر نیست. از نظر ما «مفسّر قرآن» محمد و آل محمد؟عهم؟ هستند و کاملان شیعه و آخذان از ایشان. او فخررازی است که خیلی مورد توجه میباشد و نوع کسانیکه خواستهاند قرآن را با رجوعنکردن به آلمحمد؟عهم؟ تفسیر کنند بیشتر از او گرفتهاند. او درباره جریان خواب میگوید:
«النفس الانسانیّة عبارة عن جوهر مشرق روحانی اذا تعلّق بالبدن حصل ضوؤه فی جمیع الاعضاء و هو الحیات ففی وقت الموت ینقطع تعلّقه عن ظاهر هذا البدن و عن باطنه و ذلک هو الموت و اما فی وقت النوم فانّه ینقطع ضوؤه عن ظاهر البدن من بعض الوجوه و لاینقطع ضوؤه عن باطن البدن.»
دقت بفرمایید که حتی کلمات را از او گرفتهاند. همین کلمه را هم که پرتوی از روح در بدن میتابد از فخررازی گرفتهاند. میگوید: نفس انسانی عبارت است از یک جوهر درخشان روحانی که وقتی به بدن تعلق میگیرد پرتوش در تمام اعضاء حاصل میشود که از آن پرتو به حیات تعبیر آورده میشود.
اينکه میگوید: حیات در بدن پرتو نفس انسانی است، میبینیم که مطلبِ خیلی نارسا و ناقصی است. خود بدن قبلاً اعتدالی دارد که باعث میشود در او حیات فلکی عنصری به نام حیات حیوانی فراهم شود. این جرم با آن حیات فلکی عنصری لطیفِ معتدل، آماده میشود برای آنکه آینهوار در مقابل نفس انسانی قرار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 20 *»
بگیرد و شعاع نفس از آن استخراج بشود که اسمش را مثال استخراجشده گذاشتیم. نفس همه کارهایش را با آن مثال اجرا میکند. این مطلب تمام و کامل کجا؟ این حرف فخررازی کجا؟!
میگوید: درموقع مردن تعلق نفس از ظاهر و باطن این بدن انقطاع مییابد.«ظاهر و باطن بدن» سخن نامفهومی است. ظاهر بدن و باطن بدن چیست؟ مگر بدن، ظاهر و باطن دارد؟ این بدن همین است که هست. وقتیکه مرگ میرسد توفّی جان میشود چون اعتدال این از هم میپاشد و حیات عنصری فلکی از بین میرود آنگاه میگوییم این بدن مرده است، میپوسد و متلاشی میشود. مطلب این است.
میگوید: اما موقع خواب، پرتو نفس از ظاهر بدن قطع میشود ولی از باطن بدن قطع نمیشود. همان است که اينها ترجمه کرده و گفتهاند که شعاع کمرنگی از نفس در موقع خواب در بدن باقی میماند. ببینید چطور حرفها را از یکدیگر میگیرند؟!
این است که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه میفرماید: هرکس که پیش ما آید و از ما علم اخذ کند، از سرچشمههای جوشان صاف زلال بهرمند شده است. اما آن کسانی که به سراغ دشمنان ما میروند، از گودالهای گندیده و آبهای متعفّن که بعضی در بعضی میریزد استفاده میکنند.([9]) از این گودال به آن گودال میریزد.
آیا متعفّنتر از سینه فخررازی داریم؟ علوم او از آن سینه همینطور به سینههای متعفّن ملاهای نایلونی بعدی سرایت کرده تا جاییکه بیانشان همان ترجمه عبارت او است که: در موقع خواب پرتوی از نفس در بدن باقی میماند. حال اگر پرتو گفتی، طرف لذت هم میبرد. اينکه مینویسد: «پرتو نفس با شعاع کمرنگی باقی میماند» بازیکردن با الفاظ است. شعاع کمرنگ چیست؟ پرتو در باطن باقی میماند یعنیچه؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 21 *»
آنگاه میگوید: «فثبت انّ الموت و النوم من جنس واحد الا انّ الموت انقطاع تامّ کامل و النوم انقطاع ناقص من بعض الوجوه و اذا ثبت هذا ظهر انّ القادر العالم الحکیم دبّر تعلّق جوهر النفس بالبدن علی ثلاثة اوجه: احدها انیقع ضوء النفس علی جمیع اجزاء البدن ظاهره و باطنه و ذلک الیقظة و ثانیها انیرتفع ضوء النفس عن ظاهر البدن من بعض الوجوه دون باطنه و ذلک هو النوم و ثالثها انیرتفع ضوء النفس عن البدن بالکلیّة و هو الموت. فثبت انّ الموت و النوم یشترکان فی کون کلّ واحد منهما توفّیاً للنفس ثم یمتاز احدهما عن الاخر بخواصّ معیّنة فی صفات معیّنة.»([10])
میگوید: ثابت شد که مرگ و خواب از یک جنسند. فرق این است که مرگ انقطاع و جداشدن تام و کامل نفس از بدن است. اما خواب انقطاع ناقص و از بعضی جهات است. این مطلب که معلوم شد، روشن میشود که خداوند قادر حکیم به این طور تدبیر فرموده است که جوهره نفس به سه طور به بدن تعلق بگیرد:
اول اينکه بر جمیع اعضاء و اجزای بدن بیفتد و پرتوش ظاهر و باطن را بگیرد که حالت بیداری است. قسم دوم اينکه پرتو نفس از ظاهر ــ نه باطن بدن ــ و از بعضی جهات برداشته شود که حالت خواب است. حالت سوم اينکه پرتو نفس به کلی از بدن برداشته بشود که مرگ است.
پس ثابت شد که مرگ و خواب هردو در اینکه هریک توفّی و گرفتن نفس است، با هم اشتراک دارند، از اینجهت با هم یکی هستند. بعد البته این دو از جهاتی و به صفات و خصوصیات معیّنی از یکدیگر جدا میگردند، مرگ جدا و خواب جدا است.
دقت بفرمایید که حتی این مفسر قرآن به رأی و هویٰ، آخر کار با آنکه خیلی زور میزند که بین مرگ و خواب از نظر توفّی نفس و قبض روح فرق بگذارد، ناچار میشود که اقرار کند که از نظر توفّی نفس مشترکند. این مطلب را نمیتواند انکار کند. چون
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 22 *»
میبیند که آیه صریح در این مطلب است. اما چون قبلاً مقدماتی گفته است که در حالت خواب پرتو نفس در باطن بدن باقی میماند، آن را از دست نمیدهد و در آخر نیز میگوید: از یکدیگر به خصوصیات و صفات معینی ممتاز میشوند.
میگوییم که همه اينها تفسیر به رأی است. صریح آیه شریفه این است که مرگ و خواب از نظر توفّی و گرفتنِ کامل و تمام یکسانند. خوشبختانه همه مفسران «توفّی» را همینطور معنا کردهاند: «التوفّی هو الأخذ التامّ الکامل» و خدا در این آیه کلمه توفّی را به کار برده است اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها خداوند است که توفّی میفرماید؛ یعنی کامل و تمام نفسها را میگیرد و قبض میکند موقع مردنشان و آنهایی را که نمردهاند موقع خوابشان. دقت بفرمایید که چطور آیه صریح است در اينکه خواب و مرگ از نظر توفّی نفس و قبض روح یکسانند!
حدیثی، این آیه شریفه را از جهت این بحث ما تأیید میکند و صریح است در اينکه مراد، توفّی و گرفتن جان است. قبلاً هم آن را ذکر کرده بودم.([11]) اما اکنون برای تأیید این مطلب آن را تکرار میکنم. روی عن ابیجعفر؟ع؟ انّه قال ما من احد ینام الا خرجت نفسه الی السماء و بقیت روحه فی بدنه و کان بینهما سبب کشعاع الشمس. فاذا اذن اللّه فی قبض الارواح اجابت الروح النفس و ان اذن الله فی ردّ الروح اجابت النفس الروح و هو قوله سبحانه اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها الایة.
حضرت باقر؟ع؟ میفرمایند: هیچکس نمیخوابد مگر آنکه موقع خواب نفس او ــ مراد نفس انسانی است ــ به آسمان بالا میرود و روح او ــ روح حیوانی و فلکی ــ در بدنش باقی میماند و بین نفس و روح یک سببی مثل شعاع شمس میماند.
این سبب، همان مثال استخراج شده است که به برکت فرمایشهای بزرگان بیان کردیم که روح حیوانی مثل آینه در برابر نفس است که از آن مثال و صورت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 23 *»
استخراج میشود که مثل شعاع خورشید است. همانطور که خورشید مثال خود را استخراج میکند، این مثال استخراج شده است، اما وقتیکه خواب عارض میشود آن مثال هم محو میگردد. ولی زمینه و قابلیت باقی است که همین که حالت خواب برطرف شد، دوباره آن مثال استخراج شود.
میفرماید: وقتیکه خداوند اجازه دهد در قبض ارواح ــ یعنی اينکه او بمیرد و دیگر به دنیا برنگردد ــ روح نفس را اجابت میکند. یعنی اعتدال اينجا بههممیخورد و ازهممیپاشد، روح حیوانی ازبینمیرود و فنا مییابد و هیچ میشود، نفس هم دیگر به اينجا برنمیگردد که تعلق بگیرد.
میفرماید: و اگر خدا روح را اجازه دهد که برگردد، نفس روح را اجابت میکند. یعنی حالت خواب و آن غبار، مانع و حجاب برطرف میشود. همین که برطرف شد، آینهای است که غبار و بخار از روی آن برطرف شده و در برابر شاخص خود است، پس مثال از آن استخراج میشود. نفس، روح را اجابت میکند و زنده و بیدار میشود.
بعد امام میفرمایند: این است معنای قول خدای متعال اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها آنگاه امام؟ع؟ به خوابدیدن اشاره میفرمایند که خواب دیدن چگونه است.
وقتیکه نفس دیگر در اينجا مثال ندارد و با مثال خود کاری انجام نمیدهد، اگر در نفسانیت قوی شده است، به آسمانها صعود میکند. آنچه میبیند و با مشاعر خود در آسمانها ادراک میکند، خوابها و رؤیاهای صادق است. اگر آن قوت را ندارد که بالا برود، پایینتر بین آسمان و زمین میماند. چون ضعیفتر است و در آسمان قرار نگرفته ممکن است که خوابهای شیطانی ببیند و با ارواح پایینتر در تماس باشد. پس آنچه میبیند تعبیر ندارد و رؤیاهای صادق نیست؛ بلکه دروغهایی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 24 *»
است مخلوط با راستها یا راستهایی مشوب است. در هر صورت اينها دیگر خوابهایی است که تعبیر ندارد.
در پایان حدیث، امام؟ع؟ اشاره به نکتهای میفرمایند: فمهما رأت فی ملکوت السموات فهو ممّا له تأویل و ما رأت فیما بین السماء و الارض فهو ممّا تخیّله الشیطان و لا تأویل له.([12]) هرچه را که نفس در ملکوت آسمانها ببیند، خوابهایی است که تأویل و معنا دارد. ــ در این عالم باید دربارهاش مطالعه و کار بشود ــ اما آنچه روح، جان و نفس بین آسمان و زمین ببیند ــ یعنی آن قوّت را پیدا نکرده و روحانیتش قوی نشده است که در آسمانها قرار بگیرد، بین آسمان و زمین واقع میشود ــ آنها دیگر خیالات شیطانی است که تأویلی ندارد.
در این حدیث شریف خوب دقت بفرمایید که امام؟ع؟ همین آیه را معنا میفرمایند. نفس دیگر رفع تعلّق میکند و خواب مثل مرگ توفّی است. مرگ هم همین حالت است. خواب مثل مرگ و مرگ مثل خواب، فرقی نمیکند هر دو توفّی است. وقتیکه توفّی نفس شد و جان گرفته شد، دیگر به این بدن کاری و در این بدن هیچ تدبیری ندارد. در موقع خواب این بدن هرچه دارد، از همان حیات خودش است که حیات حیوانی است و در آن موجود است. دیگر پرتو و ضوئی از نفس در آن نیست. هیچ چیزی نیست، هرچه هست همین حیات فلکی عنصری است که در این بدن قرار دارد. دیگر تمام اعمال حیاتی که از این بدن در دوره خواب سرزند، به همین حیات مربوط است.
البته چون برای بدن قابلیت هست، اگر روح در خواب لذّت یا دردی حس کند، بدن متأثر میشود. چون قابلیت باقی است، بدن متأثر میشود و آثاری در آن پیدا میشود. به همین سبب کسانیکه خوابهای وحشتآور یا خوابهای همراه با سرور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 25 *»
میبینند، آثارش در بدن دیده میشود. البته گاهی اینطور است، در همه آثار نیست، بعضی از آثار در بدن دیده میشود.
آنچه باید دقت شود این است که در موقع خواب بعضی کارها در بدن رخمیدهد که دیگر به روح و نفس ربطی ندارد. این کارها دیگر برای خود بدن است و از همان حیات موجود در بدن سرمیزند. این مطلب به فهم بسیاری از مسائل کمک میکند و ما را به حلّ بعضی از مشکلات نزدیک میکند. یک نمونه که تقریباً ثابتشده است بیان میکنم.
این مطلب ثابتشده است که وقتی انسان میخوابد، قسمت بسیار بزرگی از مغز از کار میافتد و کارش متوقف میشود و آن قسمتهایی است که به حالت بیداری مربوط است. اما ثابت شده است که بعضی از همین قسمتها و سلولهای مغزی از کار نمیافتند و کار خود را دارند. در آن قسمتها که به هضم غذا و این امور مربوط است و در بدن مشغول کارند، بحثی نیست. سلولهای مخصوصی است که آنها را «سلولهای نگهبان» مینامند.
این سلولها سفارشها و توصیههای قبل از خواب را به خاطر میسپارند و کاملاً نگهبانی میکنند تا به موقع اجرا کنند، کار این سلولها همین است. مثلاً مادری را فرض کنید که بچه شیر میدهد و در روز هم خیلی کار کرده و خسته است، موقع خواب بهطور ناخودآگاه ــ نه خودآگاه ــ به سلولهای نگهبان مغز توصیه و سفارش میکند که اگر بچهام گریه کرد و شیر خواست، به کوچکترین صدایش بیدار شوم و او را شیر بدهم. این مادر خسته است و در بستر میافتد، چهبسا صداهای خیلی بلندتر او را از خواب بیدار نکند، اما همین که بچهاش مینالد و گریه میکند با مختصر گریه، از جا میپرد. این از جاپریدن و بیدارشدن کار همین سلولهای نگهبان است که با یک فرمان به مغز، زمینه مغزی را فراهم میکنند که غبار، حجاب یا مانع آینه فوری و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 26 *»
ناگهان برطرف شود و صیقلی گردد. آنگاه نفس تعلق بگیرد و ارتباط پیدا کند و بدن بیدار شود.
این امر در افراد نوعاً سابقه دارد و خیلی تجربه شده است که مثلاً با کسی قرار میگذارید، درست هنگام قرارتان بیدار میشوید، با آنکه خستهاید. تصمیم مسافرت که دارید، سر موقع خودبهخود بیدار میشوید. این نوع تجربیات در زندگانیها نوعاً بوده و هست و همه با این حالات مأنوسیم که به موقع بیدار میشویم. معمولاً اینطوریم و غالباً این تجربهها دست داده است. این، کارِ همین سلول است که یکی از اعضاء و اجزای زنده بدن است که به حیات حیوانی زنده است.
کار سلول نگهبان مغز همین است، روح هم نیست. چون الآن هنگام خواب، در بدن نفس توفّی شده. این کار را نمیتوانیم بگوییم اثر روح است؛ بلکه اثر خود این سلول است. از این قبیل آثار برای حیات حیوانی وجود دارد که دیگر اثر نفس نمیشود دانست.
افراد بسیاری هستند که موقع خواب برمیخیزند و راهمیروند، آیا این راهرفتن کار نفس است؟ ممکن است روحش هم اصلاً هیچ خوابی نبیند که به حرکت فرمان دهد تا کسی بگوید این کار اثرِ شعاع بین روح و بدن است، چون هنوز علاقه قطع نشده و لیاقت و آمادگی هست؛ مثل آثار دیگری که موقع خواب در بدن پیدا میشود، این حرکت هم از آن ناحیه باشد؛خیر. این راهرفتن برای خود بدن است که به حیات حیوانی زنده است. چشمهایش هم اگر باز باشد و ببیند، آن دیدن خیلی فرق میکند با دیدنی که در حال بیداری شخص میبیند. چشم باز است و کار دیدن انجام میشود، گوش میشنود و زبان نیز ممکن است چیزهایی بگوید.
البته تشخیص این نوع امور و کارها که آیا الآن از ناحیه حیات بدن است یا در اثر خوابی است که دیده میشود و روی بدن اثر میگذارد خیلی مشکل است. اما این مقدار هست که اعمالی که از حیات این بدن سرمیزند و نمیشود به روح نسبت داد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 27 *»
از برای خود بدن است؛ از قبیل همین فعالیت سلول نگهبان که هیچ به روح مربوط نیست، کاملاً بدن و نواحی مختلف مغز را برای بیدارشدن آماده میکند.
همینطور است وقتیکه شما به دست شخص خوابیده سوزن بزنید. این احساس درد و الَم برای خود بدن است. اگر عمیق بشود ممکن است فرمان بیداری به سلولها بدهد و بیدار شود و بگوید چیست؟ چرا دستم میسوزد؟ این سوختن بعد از بیداری که میگوید چرا دستم میسوزد؟ با همان سوزش در وقت خواب، از نظر احساسِ سوزش یکی است و احساس درد یکسان است. بیدار که میشود روح هم میفهمد که بدن درد میکشد، پس در فکر مداوا، معالجه و بررسی برمیآید.
ولی تا وقتیکه روح در بدن پیدا نشده و عکس نینداخته، یعنی بیدار نشده است خود بدن احساس درد دارد و این احساس کار بدن است که از روح حیوانی سرچشمه میگیرد. به همین سبب، وقتی که خسته میشود دست را جابهجا میکند، پا را دراز میکند، پهلوبهپهلو میگردد. اگر کسی دور باشد، فکر میکند او بیدار است و خسته شده که شانهبهشانه میشود. ولی اگر بیدار نباشد، اینکار به فرمان روح واقع نمیگردد؛ بلکه خود بدن دارد خود را منظّم میکند.
تحسبهم ایقاظاً و هم رقود و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال([13])درباره اصحاب کهف است که بدنهای آنان نگهبانی و نگهداری میشود، خدا محافظت میکند بیآنکه بیدار بشوند. از دور که نگاه میکنی، فکر میکنی بیدارند چون به موقع شانهبهشانه و از این پهلو به آن پهلو میشوند، اما همهشان خوابند. ما طبق نظام و قراردادی که برای این بدن زنده به حیات حیوانی قرار دادهایم، به موقع آنها را اینطرف و آن طرف میکنیم. ما به فرمان همین سلولهای نگهبان و سایر عوامل موجود در بدن، آنها را اینگونه محافظت میکنیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 28 *»
اينها آثاری است که از روح حیوانی و خود بدن سرچشمه میگیرد، بدون نیاز به توجه، تصرف و تدبیر نفس در بدن. نفس هم در عالم خودش مشغول کار خود و لذّت یا آلام خود است.
البته در این زمینه بیشتر توضیح خواهیم داد. فعلاً به اجمال وارد بحث شدم. تصدیق میکنم که مطلب قدری سنگین و مشکل است، اما امیدوارم خدا آسان کند.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 29 *»
مجلس 3
(شب چهارشنبه بيست ودوم ذیقعده 1406هـ ق)
r بقاء حیات حیوانی و فعالیت سلولهای نگهبان در هنگام خواب
r نقل عبارتی از آقای مرحوم کرمانیدر اثبات شعور و ادراک برای بدن
r اشارهای به مراتب حیات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 30 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در مسأله غیبت امام زمان صلواتاللّهعلیه و شناخت کیفیت آن، بحث از رتبه هورقليائی امام؟ع؟ شد و اينکه تصرفات ولایتی امام؟ع؟ در آن مقام است. در شناخت مرتبه هورقليائی بیان شد که برای انسان این مرتبه وجود دارد و در معصومین؟عهم؟ در همین دنیا بالفعل است. مسائل و مباحثی پیش آمد که از جمله امور مربوط به عالم برزخ بود.
در مسأله و جریان برزخ بیان شد که روح انسان از بدن، رفع ید کرده و نفس قبض شده است و در بهشت یا در جهنم خود در عالم برزخ بهسرمیبرد. بدن انسان که بدن هورقليائی و بدن برزخی گفته میشود نیز در زمین عالم برزخ و قبر خود بهسرمیبرد. با حیاتی که خودش دارد، به نعمتها متنعّم یا به عذابها معذّب است و قبرش برای او روضهای از روضههای بهشت یا حفرهای از حفرههای جهنم است.
مسأله خواب راهی برای نزدیکشدن این مطلب به ذهنها است. در مسأله خواب گفتگوها و بحثهایی اجمالی نمودیم که کیفیت خواب یکی از علائم،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 31 *»
نشانهها و آیههای مردن است؛ بلکه با مردن هیچ فرقی ندارد. فرق در این است که وقت مرگ، بدن دنیایی از اعتدال میافتد و حیات استخراج شده، در اثر ضعفش آهستهآهسته ازبینمیرود و بدن میپوسد اما موقع خواب چون اعتدال بدن ازبیننمیرود، حیات حیوانی باقی است.
معنای «مفارقت و قبض روح» از بدن، طبق اصطلاح مکتب ما مشخص شد. اینطور نیست که فکر کنیم روحی در بدن آمده بود و بعد از بدن خارج شد. روح همیشه در جای خود است. البته با توجه به اینکه مراد از روح مرتبه مثال تا مراتب بالا است. همه آن مراتب را روح میگویند که در بدن داخل نشده بودند تا در موقع خواب یا هنگام مردن از بدن خارج شوند.
هرکدام از آن مراتب در جای خود قرار دارند، اما در یکدیگر مؤثرند و از یکدیگر برای خود مثال استخراج میکنند و کارهای خود را با آن مثال اظهار میکنند. مجموعه آن مرتبهها از این بدن؛ یعنی از حیات حیوانی استخراجشده از همین بدن، مثال خود را استخراج میکنند و کارهای خود را با آن اجرا میکنند. از همین امر به «تصرّف روح در بدن» تعبیر میآوریم. روح در بدن تصرف و تدبیر دارد و معنای «زندگی» همین است.
معنای «خواب» یا «مردن» آن است که در اثر پیداشدن مانع، دیگر مثالی از حیات استخراج نمیشود. اگر مانع موقّت باشد خواب است و اگر همیشگی باشد؛ یعنی در اثر تحلّل و اختلالی باشد که برای بدن فراهم شده است، دیگر حیات حیوانی استخراج نمیشود، بنابراین دیگر مثالی برای مراتب بالا استخراج نمیگردد و از آن به «مرگ» و «مردن» تعبیر میآوریم.
پس خواب و مردن از نظر توفّی، رفع تعلّق و تدبیر و تصرف یکسانند و فرقی با یکدیگر ندارند. در این آیه شریفه به این مطلب تصریح شده است: اللّه یتوفّی الانفس
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 32 *»
حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی أجل مسمّی انّ فی ذلک لایات لقوم یتفکّرون.([14]) خدا است که جانها را در موقع مردنشان توفّی میفرماید و کاملاً میگیرد و قبض میکند و آن جانهایی که نمردهاند، خداوند در موقع خوابیدنشان جانهایشان را توفّی میفرماید و کاملاً میگیرد. دقت بفرمایید که چطور یکسان بیان شده است و از این جهت مردن و خوابیدن هیچ فرقی با یکدیگر ندارند.
نکتهای که میخواستم در مسأله خواب به آن توجه کنیم این است که بعد از توفّی جان و کاملاً قبضشدن روح، بدن به حیات حیوانی زنده است. حیات حیوانی در بدن از بین نمیرود و کار خودش را میکند. کار روح حیوانی عبارت است از همان حرکات قبض و بسط و سایر کارهایی که از حیات حیوانی در بدن سرمیزند، آنها باقی است و از بین نمیرود؛ یعنی حیات حیوانی که در این بدن وجود دارد، به کار خود ادامه میدهد. اگر بدن، بدنی باشد که اعراض در آن دخالتی نکند و اعتدالش لطیف و کامل باشد، حتی موقع خواب آثار روح یا نفس حیوانی در بدن باقی است و کم نمیشود.
یکی از نمونهها که از خود بدن سرمیزند و کاری عصبی و کاملاً شبیه حالت بیداری است و ثابتشده، فعالیت «سلولهای نگهبان» است. به طور اجمال ثابتشده که نوعاً وقتیکه انسان میخواهد بخوابد و تصمیم کاری را دارد و در موقع معیّنی میخواهد بیدار بشود، ناخودآگاه به سلول نگهبان سفارش و توصیه میکند که مرا در ساعت و موقع معیّن یا حادثه معیّن بیدار کن. سلول نگهبان کار خود را میکند و انسان در همان موقع یا حادثه معیّن بیدار میشود.
این مطلب در بحثها و تحقیقهایی که درباره خواب شده ثابت گشته و کار سلول نگهبان به اثبات رسیده است. مثال میزنند به مادری که فرزند شیریاش را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 33 *»
کنارش میخواباند و با آنکه خسته است و ممکن است صداهای مختلف و حتی رعد و برق او را از خواب بیدار نکند، اما چون ناخودآگاه به آن سلول نگهبان سفارش و توصیه کرده که اگر بچهام کوچکترین گریهای کرد مرا بیدار کن، با کوچکترین صدا و کمترین ناله کودکش بیدار میشود.
برای خودمان نوعاً پیش آمده است که وقتی تصمیم کاری داریم، مسافرتی میخواهیم برویم یا در ساعت معیّنی ملاقاتی داریم و در فکر آن هستیم، بهخصوص در شبهای ماه رمضان برای کسانیکه نوعاً در نیمههای شب کمتر بیدار میشوند، از ترس آنکه مبادا بیسحری بمانند و یک حالت نگرانی دارند، همان سلول نگهبان چند بار برای خوردن سحری بیدارشان میکند.
این واقعاً کار بدن و همین سلولها است. با آنکه صددرصد مادّی و جسمانی هستند، این برنامه را مانند برنامه بدن انسانِ بیدار به انجام میرسانند؛ یعنی این کار از همین سلولها سرمیزند.
از همین قبیل است وقتی که انسان در خواب خسته میشود و دست و پایش را حرکت میدهد. چهبسا اگر پشهای یا زنبوری دست انسان را بگزد بیدار نشود، اما دست، درد را احساس میکند و حرکت میکند. از این قبیل حرکات در موقع خواب از بدن سرمیزند و حتی بسا آنکه سخن میگوید. این، سخنگفتنِ روح با زبان نیست و ممکن است اثری از سخنگفتنِ روح در عالم خودش باشد. درهرصورت الآن بدن دارد سخن میگوید و دیگر در آن، مثال استخراجشده از روح نیست که سخن میگوید؛ بلکه همین بدن است که سخن میگوید و حرف میزند. چهبسا بگوید: آی دزد! آی دزد را بگیرید! یا تعبیراتی دیگر، گفتههای انسان در موقع خواب که با زبان تلفظ میکند از همین بدن سرچشمه میگیرد.
اگر حیات حیوانی کامل و بدن در کمال اعتدال باشد، موقع خواب هم مثل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 34 *»
حالت بیداری، بدن شعور و ادراک دارد. چهبسا چشمش را باز کند و ببیند یا سخن را بشنود و نرمی، زبری، سردی و گرمی را احساس کند؛ چون کاملاً شعور بدن باقی است. یعنی سخن تمام و کامل این است که بدن حتی در موقع خواب، شعور خود را دارد. خواب است و نفس توفّی شده؛ یعنی جان کاملاً گرفته شده است، طبق صریح آیه اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها فقط فرقش با حالت مرگ آن است که در موقع مردن، در اثر بیاعتدالی بدن و تحلّل آلات جسمانی به تعبیر حضرت امیر؟ع؟ دیگر روح حیوانی هم در آن نیست. اما در موقع خواب حیات حیوانی باقی است.
این مطلب که شعور برای بدن باقی میماند مطلب مهمی است و همه هدف ما هم در این بحث همین است. از نظر طبیعی درباره خواب بحث نمیکنیم، چون بحث طبیعیش در مباحث «طریقالنجاة» به اجمال گذشته است. آنچه میخواهیم در اينجا به آن توجه کنیم همین است که خواب، مرتبه هورقليائی ما را روشن میسازد؛ یعنی در حال خواب قبضِ روح شده و روح در عالم خودش است، البته با توجهی که به کیفیت قبض روح داریم به همان بیانی که شد. با آنکه روح در عالم خودش و در کار خودش است، بدن هم اينجا به حیات خودش زنده است و به مقدار قدرت حیات و اعتدال بدن و دخالتنکردن اعراض در بدن، آثار حیاتی از بدن بروز میکند.
به همین علت، بدن معصومین؟عهم؟ پس از مردن مثل حالت خوابشان است و حال خوابشان مثل حالت مردنشان است. تمام آثاری که در وقت حیات برای بدنشان بوده، هست و کم نمیشود. چون اعراض در بدن ایشان دخالت ندارد و بدنشان محکوم به حکم اعراض نیست، پس حال خوابشان مثل حال بیداریشان است، حال مرگشان مثل حال زندگیشان است. بدنشان یکسان است و هیچ فرقی نمیکند. نباید ذرّهای بین حالت مرگ و حالت زندگانی ایشان نسبت به بدن، با اقرار به توفّی روح فرق بگذاریم؛ یعنی اقرار داریم که جان، هم موقع کشتهشدن و مردن و هم موقع خواب از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 35 *»
بدنشان گرفته میشود. چون خواب یک قانون عمومی به قرارداد خدا است اللّه یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها دیگر استثناء بردار نیست. خواب رسولاللّه و ائمه هدی؟عهم؟ با خواب انسانها از نظر توفّی فرق نمیکند.
فرق مرگ و خواب ایشان با مرگ و خواب ما همین است که اعتدال و حیاتی که در بدن ایشان است، در بدن ما نیست. حیات بدن ما حیاتی ضعیف و در این حدّ از حیات حیوانی است که حالت خواب و حالت مرگ بدن ما اینطور است. اما حیات بدن معصومین؟عهم؟ در آن حدّ از حیات حیوانی است که موقع مردن و کشتهشدنشان، هیچ کمبود حیاتی پیدا نمیکند. اگرچه قطعهقطعه هم بشود، آن اعتدال از دست نمیرود. حیات آن بدن در کمال خود باقی و آثارش هم برای آن بدنها باقی است. همان بدن بعد از کشتهشدن و مردن شعور دارد، ادراک میکند، میفهمد و علم دارد.
موقع خوابشان هم که به خواب میروند مثل سایر انسانها قبض روح میشوند و روح مطهّرشان در عالم خودش و این بدن مطهرشان هم اينجا است. اما خواب برای ایشان طوری است که مانع از آثار حیاتی بدنشان نمیشود. پس اگر در خواب هم چشم باز کند، میبیند، همانطور که در بیداری میبیند. گوشش میشنود همانطور که در بیداری میشنود. دست و بدنش احساس میکند همانطور که در بیداری ادراک و احساس میکند. برای آن بدن و حیات موجود در آن، خواب و بیداری هیچ فرق نمیکند و همینطور موقع مردنشان تفاوت نمیکند.
عبارتی از آقای بزرگوار کرمانی/ در استدلال بر این مطلب و انشاءالله روشنکردن جمیع مباحث آن در دست است. راجع به مسأله معاد و عود بدنها میفرمایند باید در قیامت هم روح و هم بدن عود کند. زیرا انسان هم با روح و هم با بدن اطاعت یا نعوذباللّه هم با روح و هم با بدن معصیت کرده است. از این جهت در قیامت باید هر دو عود کنند. میفرمایند:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 36 *»
«و لابدّ و انیعادوا بابدانهم و ارواحهم لانّهم اطاعوا بهما جمیعاً و عصوا بهما جمیعاً فلابدّ و انینال کلّ واحد منهما جزاء عمله» در قیامت انسانها خواهوناخواه باید با بدنها و روحهای خودشان عود کنند. زیرا به روح و بدن، هردو اطاعت و معصیت کردهاند. پس ناچار باید هریک از آن دو جزای عمل خود را ببینند. از اینجهت معاد هم روحانی و هم جسمانی است.
آنگاه اينجا اشکالی را مطرح میفرمایند که: اگر روح و بدن جزا ببینند، جزا مترتّب بر تکلیف و تکلیف مترتّب بر شعور است. شعور و فهم باید باشد تا شخص مکلّف شود، آنگاه اگر امتثال کرد ثواب دارد و اگر با تکلیف مخالفت نمود، گناه کرده است و عقاب میشود.
حال روح شعور دارد، تکلیف هم میشود؛ اگر امتثال و اطاعت کند ثواب داده میشود و اگر مخالفت کند عقاب میشود و سرانجام جزا برای روح روشن است، اما بدن جزا میبیند یعنی چه؟ چطور میشود بدن در قیامت بیاید و جزا ببیند؟ جزا و پاداش مترتّب بر تکلیف است، پس بدن هم باید مکلّف باشد. تکلیف هم که مترتّب و متوقّف بر شعور و فهم است، پس باید بدن با شعور و فهم باشد تا تکلیف بشود که اگر امتثال و اطاعت کرد به او ثواب بدهند و اگر مخالفت کرد عقابش کنند.
«لایقال انّ الابدان لا شعور لها و لاتستحقّ جزاء» اشکال این است بدن که شعور ندارد، پس چطور پاداش و جزا داشته باشد؟ اشکال را اینطور میفرمایند: اشکال نشود و کسی نگوید که شعوری برای بدنها نیست پس مستحق جزا و پاداش هم نیستند. کسی اینطور نگوید، «فانّ الابدان لها شعور بفضل شعور الارواح» چون جواب خواهیم داد که بدنها شعور دارند و شعور بدن، شعاع شعور روح است.
چون روح در بدن آمد و دوران زندگی را طی کرد، خواهوناخواه از بدن شعور استخراج شده و بدن هم به تکلیفش مکلّف شده است. اگر عمل کرد، پاداش و ثواب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 37 *»
دارد و اگر مخالفت کرد، بدن نیز عقاب میشود. پس بدن شعور دارد و میفهمد.
توجه دارید به آیاتی که در آنها تصریح شده به آنکه همین بدنها در قیامت حرف میزنند و کاملاً به اعمالی که از آنها سرزده شهادت میدهند. آیا شاهد و گواه نباید با فهم و شعور باشد و بفهمد؟ یعنی الآن دست ما میفهمد که با آن طاعت کردهایم یا معصیت، این شعور را دارد. البته اعراضی مخلوط شده است که نمیگذارد این شعور بروز کند و فکر میکنیم این بدن شعور ندارد ولی شعور دارد.
البته نظر به آنکه مرتبه جسمانی شعاع مراتب روحانی و تنزل آنها است، شعورش هم به همان مقدار ضعیف است و در ردیف شعور روح نیست. چون جسم تنزل و شعاع روح است، یکمرتبه پایینتر، غلیظتر و کثیفتر است. پس هرچه کمال برای جسم باشد، نسبت به کمالات روح در مرتبه تنزلی است. بدن، فهم و شعور روح را ندارد. در قیامت هم آن کمال، شعور و فهمی که برای روح است برای جسم نیست. برای جسم «شعور و فهم جسمانی» و برای روح «شعور و فهم روحانی» است. قوتش به اندازه قوت روح و کمالاتش به اندازه کمالات روح است.
نباید دنیا و به خصوص جسم و بدنهای خودمان را در نظر بگیریم و ملاک قرار بدهیم که وقت خواب بدنمان میافتد و در آن شعوری نمیبینیم. شعور هست اما خیلی ضعیف است و در اثر مخلوطبودن با اعراض بروز نمیکند. وقتی بدن لطیف و در اعتدال باشد، برایش شعور و ادراک هست. رسولاللّه؟ص؟ از پشت سر مبارکشان میدیدند همانطور که از پیشرو میدیدند و هیچ فرقی برایشان نمیکرد.([15])
البته این مطلب همانطور که متذکرید منافات ندارد با آنکه میگوییم برخی از امور از لوازم و اقتضای این جسم است. پس گاهی از اقتضای این جسم بحث میکنیم و گاهی از جسم رسولاللّه؟ص؟ بحث میکنیم، این دو فرق میکند. اقتضای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 38 *»
این جسم آن است که مثلاً برای دیدن باید مواجه باشد. تا این چشم با نقطه مقابل مواجه نشود و شرایط دیدن فراهم نباشد، دیدن واقع نمیشود. این اقتضاء هست که گاهی امام؟ع؟ از آن خبر میدهند و مثلاً میفرمایند: کنیزم را میخواستم تنبیه کنم، رفته و پنهان شده، نمیدانم کجا است.([16]) این «نمیدانم» به حسب اقتضای این بدن است که مواجهه در آن شرط است، با صرفنظر از جهات دیگر.
اما همین بدن معصوم وقتی که در تصرّف مرتبه بالا قرار گرفت و آن را در اختیار خود قرار داد و کاملاً آن را از اقتضای خودش انداخت، دیگر مواجهه برایش شرط نیست. به آن اعتبار رسولاللّه؟ص؟ میفرماید: من از پشت سر میبینم همانطور که از پیشرو میبینم.
چند منافق پشت سر رسولاللّه؟ص؟ راه میرفتند و همفکر بودند، یکی از آنها برای آنکه شوخی و مزاحی کرده باشد، شروع کرد به استهزاء رسولاللّه؟ص؟. حضرت در هنگام راهرفتن، شانههای مبارکشان تکان میخورد و به اینطرف و آنطرف متمایل میشد، آن ملعون هم همین کار را میکرد. رسولاللّه همانطور که راه میرفتند، از پشت سر مبارک او را دیدند و نیتش را دانستند و حرکتش را مشاهده کردند، سر را برنگردانیده، فرمودند هکذا فکن([17]) همینطور باش! و او تا وقتی که مُرد همانطور باقی ماند که نمیتوانست خودش را حفظ کند و دائم در حال این طرف و آن طرف شدن بود.
چون بدنهای این بزرگواران معتدل است و حیاتش در کمال اعتدال و فوق اعتدال عرش و افلاک است، آثارش در این بدن مطهرشان از بین نمیرود. چه بخوابند، چه شهید بشوند و از دنیا بروند آثارش از بین نمیرود و بدن محل بروز آن آثار است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 39 *»
البته نمیخواستند که مطابق با این امور رفتار کنند، اگرنه در موقع خواب ممکن بود که برخیزند، راه روند، سخن بگویند، جواب بدهند و حل مشکلات بفرمایند. همانطور که بدن مطهرشان در موقع شهادت و بعد از آن سخن میگفت، مشکلات را بیان میکرد و حل معضلات میفرمود. رسولاللّه؟ص؟ از آن علوم به امیرالمؤمنین خبر دادند. سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه آیه شریفه قرآن میخواندند. معلوم است وقتی که سر مطهر آیه قرآن بخواند، عالم به علم تفسیرش هم هست و میداند چه میگوید. در اثر مردن یا خوابیدن چیزی از بدنشان و حیات موجود در آن کم نمیشود.
تتمه فرمایش آقای بزرگوار کرمانی/ را میخوانم: «فانّ الأبدان لها شعور بفضل شعور الارواح و لا شیء فی ملک اللّه لا شعور له» بدنها شعور دارند و این شعور فضل شعور مرتبه روح و شعاع آن است که در بدن پیدا میشود. چیزی در ملک خدا نیست مگر اينکه برای آن شعوری هست. «فانّ الکلّ أثر مشیّة اللّه سبحانه» همه چیز در این عالم اثر مشیت خداوند است «و المشیّة حیّة شاعرة و أثر الحیّ الشاعر حیّ شاعر» و مشیت خدا زنده است یعنی حقیقت حیات برای مشیت خدا است این را میدانیم.
و وقتی هم که خدا را به حی قیوم توصیف میکنیم، در واقع از همان حیات خبر میدهیم. اگرنه، حیاتی که عین ذات خداوند است که از تعبیر منزّه است، حیاتِ ذاتی است. ما که نمیتوانیم از ذات خدا و صفات ذاتی او تعبیر داشته باشیم. پس اگر ما خدا را به حی قیوم توصیف میکنیم، مشیت را توصیف میکنیم.
مشیت حی است؛ یعنی عین حیات است و حیات حقیقی حیات مشیت است. همانطور که قیّوم است بأمره قامت السموات ([18]) وقتیکه آسمانها و زمینها به امر خدا که مشیت او است برپایند و قیام همهچیز به آن است، پس اسم القیّوم خدا
مشیت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 40 *»
مشیت هم یکی از مراتب و مقامات محمد و آل محمد؟عهم؟ است.([19]) پس بهم قامت السموات و الارض و ایشان اسم «الحی» خدا هستند که در همه مراتبشان از جمله برای بدنشان موت نیست و مرگ معنی ندارد. اسم «الحی» خدا و اسم «القیوم» او در همه مراتب و همه عوالم هستند.
پس مشیت حی و شاعر است؛ یعنی شعور، ادراک و فهم دارد. ادراک، شعور و فهم مشیت، حقیقت ادراک و شعور و فهم است و همه شعورها و فهمها، ظل و شعاع آن شعور و فهم است. پس چون همهچیز اثر مشیت است و مشیت حی است و شعور و ادراک و فهم دارد، پس همه چیز حی است و شعور دارد. دقت بفرمایید که اينها عین قیاس و برهان است که به این شکل بیان میشود: «کلّ شیء اثر المشیّة و المشیّة حیّة و شاعرة فکلّ شیء حیّ و شاعر» کاملاً قیاسی و برهانی است و شکل اول قیاس هم هست که بدیهی و قطعی الانتاج است و نتیجهاش خیلی روشن است که در آن شکّی نیست.
حال فلاسفه و حکماء نعوذباللّه میگویند: همه چیز اثر ذات خدا است. ما میگوییم: همه چیز اثر مشیت است و مشیت هم اثر ذات خدا نیست. خدا مشیت را بنفسها ایجاد کرده است. فلاسفه چون نمیتوانند اينجا را حل کنند میگویند: همه چیز به سلسله مراتب، به ذات خدا میرسد. ذات خدا «مبدأ المبادی» و منشأ و سرچشمه است. حیات، علم برای او ذاتی است. پس شعور، فهم و حیات همهچیز اثر او است. ولی همینطور که به مراتب پایین میآید و تنزل میکند، ضعیف میشود.
به برکت مشایخ عظام+ مشیت را «مبدأ المبادی» مینامیم. آن هم نه به معنایی که آنها مبدأ المبادی و سرچشمه میگویند که عین امر و ذات او در مراتب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 41 *»
تجلی کرده است؛ بلکه به معنای «تجلی و ظهور و اثر» است که توجه داریم در همهجا و در همه مراتب تنزلی، اثرِ مخلوق بنفسه در نزد مؤثرِ قریب خود است. با توجه به این مسائل میگوییم که مشیت مبدأ همه اشیاء است.
وقتی که مشیت حی است و خدا آن را بالذات باشعور و بافهم قرار داده است، پس همه اشیاء که اثر مشیتند به حسب خودشان حیات، شعور، فهم و ادراک دارند. «اثر الحی الشاعر حی شاعر» قاعده کلّی است. بنابراین همه موجودات حیات و شعور دارند.
بعد میفرمایند: «غایة الامر انّه یتفاوت شعور الاشیاء بحسب القرب و البعد» شعور اشیاء به مقدار نزدیکیشان به مشیت و حکایت آن است. البته نزدیکی هم که گفته میشود مراد لطافت است. هرچه لطیفتر باشند مشیت و آثار آن را بیشتر حکایت میکنند و هرچه کثیفتر و غلیظتر باشند آثار مشیت را کمتر حکایت میکنند.
نهایت امر این است که شعور اشیاء به حسب قرب و بعدشان تفاوت میکند. «فابدان الاناسی لها شعور» پس بدنهای انسانها دارای شعور است، «و ان کان شعورها اقلّ من شعور الارواح» اگرچه شعور بدنها را که با شعور روحها حساب کنیم ــ در نسبتسنجی ــ البته ضعیفتر است. علتش جسمانیبودن جسم و بدن است. نمیخواهیم بگوییم که چون شعور از خودش نیست ضعیفتر است. فرق نمیکند، شعور خودش است. اما چون جسمانی است و جسم تنزل روح است، پس شعورش نسبت به روح کمتر و ضعیفتر است. «و لاتزعم انّ شعورها کشعور سایر الحیوانات و النباتات و الجمادات بل اکثر و اکثر» خیلی مسأله دقیقی است، هیچیک از زیستشناسها، روانشناسها، حکماء و فلاسفه نتوانستهاند تا اينجا پیش بیایند.
از نظر زیستشناسها حیاتی که در پیکره نباتات یا حیوانات یا انسانها دیده میشود، یکسان است. اگر تقسیمبندی میکنند، از جهت آثار است. اما خود حیات را یکی میدانند، فقط با مراتب تکاملی یک حقیقت میدانند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 42 *»
فلاسفه که معلوم است میگویند: انسان در حیات حیوانیش با حیوانات یکی و شریک است؛ یعنی مابهالاشتراک بین انسان و حیوان را روح حیوانی میدانند. مابهالاشتراک بین انسان و حیوان و نبات را روح نباتی میدانند.
مشایخ ما+ بین «مراتب حیات» در کره خاکی و عالم عنصری فرق میگذارند. مراتب حیات تکاملی است، بهطوری حدبندی و مرزبندی شده است و به گونهای است که فرض کنید هرچه یک نبات در حرکت و حیات نباتی خود ترقی بکند، حیوان نخواهد شد و تبدیل به حیوان نمیشود. با آنکه حیاتی است که از همین جرم عنصری استخراج شده و از اعتدال آن فراهم میشود. اما هرچه تکامل بیابد حیات حیوانی نمیشود.
حتی یک درخت خرما را فرض کنید که از برازخ و نزدیک به حیوان شمرده شده است، یک درخت خرما از اول تا آخر دنیا هرچه ترقی کند و حیات نباتیش را تکامل و ترقی بدهند، به حیات حیوانی یک مورچه تبدیل نمیشود؛ بلکه ضعیفتر از مورچه آن کمترین حشره یا یک سلول حیاتی که در بدن حیوانی است و از آن حیات حیوانی استخراج میشود، حیات درخت خرما به آن نخواهد رسید. هرچه تکامل و ترقی پیدا کند، مرزش مشخص است و در جوهریت خودش تکامل پیدا میکند.
تحوّل و تبدّل انواع، حرف داروین و خوابی بود که دید، خوابش هم از خوابهای صادق نبود و رؤیای کاذب بود. دلیلش هم همان حلقههای مفقوده بود که پیدا نشد و نخواهد شد.
همینطور حیوان نیز هرچه ترقی کند، انسان یا حیات حیوانی استخراجشده از یک سلول در بدن انسان نخواهد شد. چه مطلب دقیقی است! که حالا حالاها فلاسفه، حکماء، زیستشناسها یا روانشناسها به آن نخواهند رسید. خدا میداند کِی و چه وقتی به آن برسند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 43 *»
خدا به برکت مشایخ+ چه مطالب حق و روشنی را در اختیار ما قرار داده است و روی آنها چقدر باید کار بشود؛ اما متأسفانه…
میفرمایند: «فانّ کلّ بدن یشاکل روحه» فکر نکنی شعور بدنهای انسانی مثل شعور بدنهای حیوانات و نباتات و جمادات است؛ بلکه خیلی بالاتر است. اصلاً با هم مقایسه نمیشود، مراتب تکاملی است. اما به معنای تحوّل و تبدّل نوع نیست که همان نوع این نوع شده باشد؛ بلکه در حقیقت و نوع ممتاز و جدا است.
میفرمایند: هر بدنی با روحش مشاکل است. بدن انسانی با روحش مشاکل و بدن حیوانی با روحش مشاکل است.
میفرمایند: «و ما یری من قلّة شعور الابدان المنتزعة عنها ارواحها فانّها لاجل الاعراض الملحقة بها» آنچه از کمی شعور این بدنها دیده میشود در حال خواب یا مرگ که روح از آنها انتزاع و گرفته میشود، برای آن اعراضی است که به آنها ملحق است. آن اعراض مانع بروز آثار حیاتی بدنها است. «و الا فأصل الابدان لها شعور وافر و ان کان اقلّ من شعور ارواحها.»([20]) دقت کنید، پس خود بدنها و اصل بدنها دارای شعور فراوان و زیادی است، هرچند از شعور روح کمتر است، اما خودش شعور فراوانی دارد.
پس در حال مرگ و حال خواب اگر اعراضی در این بدن دخالت نکند، خودش باشد و اعتدال و حیات خودش، آثارش بروز میکند؛ یعنی اگر در بدن ما اعراض نبود و دخالت نداشت، همین شعوری که الآن دارد در حال خواب و مرگ هم داشت. اما چون اعراض در بدنهای ما داخل است، خواب ما و مرگ ما هم اینگونه است.
چون معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین در بدنهایشان اعراضی دخالت ندارد و بدنهایشان به نهایت اعتدال و کمال رسیده، حیاتشان هم فوق اعتدالها و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 44 *»
کمالها است. از این جهت در خواب و بیداری، بدنشان فرق نمیکند و یکسان است، در مرگ و زندگی بدنشان نیز فرق نمیکند و یکسان است.
پس قدر مشهد را بدانیم که کنار این بدن مطهر قرار گرفتهایم. بدن مطهر امام؟ع؟ که در این خاک قرار گرفته و در این زمین مطهر دفن شده، والله مثل وقت حیاتش است. این بدن به سبب قبض روح مبارکش نمرده است؛ بلکه همان ادراک، احساس، احاطه، اطلاع و همه چیز برایش وجود دارد.
خدا ما را قدردان این حرم مطهر بفرماید و به احترامگزاری به بدن مطهری که در این سرزمین دفن شده است موفّق بدارد. همین بدن مطهر، ما را میبیند، صدای ما را میشنود، سلام ما را جواب میدهد، هیچ فرق نمیکند مثل زمان حیاتش است.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 45 *»
مجلس 4
(شب پنجشنبه بيستوسوم ذیقعده 1406هـ ق)
r اختلاف فلاسفه الهی و مادّی درباره روح
r نقل ابیاتی از قصیده عینیه بوعلی سینا
r نقد نظر فلاسفه و عرفاء درباره روح ملکوتی
r ارتباط روحها و مادّه و تشبیه آن به آیینه
r مطالبی تازه درباره خواب و حالت بدن بدون روح
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 46 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
خداوند خواب را آیه و نمونه قرار داده است برای زندگانی روح، جدای از بدن و زندگانی بدن، جدای از روح.
به این نکته هم توجه شده که بدن هورقليائی در عالم برزخ به زندگانی خودش زنده است و روح هم در محل و جای خود جدا زنده است و زندگی دارد. اگر مؤمن است در بهشت خود بهسر میبرد و اگر مؤمن نیست در جهنم بهسر میبرد. روح متنعم به نعمت خود و بدن هم متنعم به نعمت خودش است، یا روح به عذاب خود معذّب و بدن هم به عذاب خود معذّب است.
چون این مطلب خیلی مهم بوده، بدین سبب خداوند خواب را در این عالم آیه و نشانهای برای زندگانی برزخی قرار داده است. خواب آیه زندگانی قیامتی نیست. در قیامت مثل این دنیا روح و بدن با یکدیگرند و از یکدیگر جدا نیستند. مثل زندگانی این عالم زنده میشوند و مجتمع و مرکّب هستند، تمام مراتب انسانی با هم است. اما خواب آیه و نمونهای برای زندگی برزخی است که در دوران برزخ روح جدا و بدن جدا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 47 *»
است. بدن به همان حیاتی که از او استخراج شده زنده است، روح هم که خودش زنده است. روح در مراتب خود و بدن در جای خودش است. عالم و دوره خواب و پدیده خواب برای ما نمونه و آیهای از زندگانی برزخ است.
البته توجه داریم که خواب و مردن از همان جهت یکسانند که در آیه شریفه میفرماید: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها خداوند در این آیه خواب و مرگ را یکسان معرّفی میفرماید. وقتی که میفرمایند «مرگ و موت» مراد همان دوران برزخ است، قیامت که دیگر مردن نیست و زندهشدن است، همچنین دوران بیداری زندگی است. اما مرگ و خواب از این جهت با یکدیگر یکسانند. همانطور که خدا موقع مردن جانها را میگیرد و توفّی میفرماید و کاملاً قبض میفرماید، موقع خواب نیز چنین است.
یکسانبودن به این معنی است که روح گرفته و قبض میشود. اما برای بدن در دوران خواب حیات حیوانی که از خودش استخراج شده موجود است و کار خود را میکند. آثار آن حیات در بدن موجود است. اگر اعراض دخالت نکند و مانع نباشد مثل حال بیداری تمام آثار حیات حیوانی از بدن ظاهر میشود. اگر حیات حیوانی قوی باشد به مقدار همان قوت، آثار قویتری از این بدن بروز میکند. اگر آن حیات حیوانی ضعیف باشد آثار به مقدار همان ضعف، از بدن بروز میکند و ظاهر میشود.
نکته بسیار مهمی است که امیدوارم دقت بفرمایید. نتیجهای هم که میخواهیم بگیریم همین است که با ملاحظه خواب، مسأله برزخ و وجود بدن هورقليائی که به زندگانی و حیات خودش که از آن استخراجشده زنده است و همچنین زندگانی روح که از بدن جدا است و در مقام و محل خودش است، خوب روشن میشود.
روح در موقع خواب به بدن توجهی ندارد، همچنین تدبیر و تصرفی در آن ندارد. البته نمیگوییم که روح از بدن بیرون میرود، اگرچه این تعبیر در نوع کلمات حکماء و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 48 *»
فلاسفه و در آیات و روایات بسیار گفته شده است؛ همین کلمه «قبض روح» یا تعبیر قرآن «توفّی» که گرفتن کامل است، به برکت فرمایشهای مشایخ+ دانستهایم که مطلب چیست و چگونه است. دیگران بیخبر ماندهاند و فکر میکنند روح و نفس در این بدن داخل و از آن خارج میشود.
«روح و نفس» که در این بحثها میگوییم یک چیز را میخواهیم ذکر کنیم و آن عبارت است از مرتبه مثال به بالا. به جز بدن سایر مراتب را به طور مجموعه و با هم روح یا نفس میگوییم. به این مطلب نیز ما توجه داریم و دیگران حتی به این مطلب توجه ندارند که روح یا نفس میگویند و نمیدانند چه میگویند و نفهمیده و نشناختهاند. به برکت فرمایشهای بزرگان+ وقتی که روح و نفس میگوییم میدانیم که مراد چیست. در این بحثها بیان کردهام که غیر از مرتبه بدن و جسم و جسد، بقیه مراتب که از مثال به بالا است تا عقل، بلکه تا حقیقت را روح میگوییم.
در موقع خواب روح از بدن مفارقت میکند، توفّی میشود و میرود، مراد از این تعبیرات از نظر ما روشن است. روح در بدن نیامده است تا از آن برود، چه در موقع خواب و چه در موقع مردن. به این مسأله کمتر توجه شده است. فلاسفه الهی و همینطور فلاسفه مادی مطلب را نفهمیدهاند.
فلاسفه مادی وجود روحی مستقل از بدن و ماده را انکار میکنند. چون هرچه در بدن تحقیق میکنند، به چنین حقیقتی نمیرسند. آنها میگویند در بدن و کنار آن چیزی نمییابیم.
فلاسفه الهی میخواهند به زور به آنها بفهمانند یا از آنها اقرار بگیرند به وجود روحی مستقل و جدای از ماده و صددرصد بیگانه با ماده، ولی در کنار ماده و بدن و مباشر و معاشر با آن. میگویند شما به وجود چنین روحی اقرار کنید! آنها نمیتوانند اقرار بکنند و اقرار به چنین مطلبی بسیار سخت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 49 *»
ما هم اقرار نمیکنیم که روح حقیقتی صددرصد غیر مادّی است اما در کنار و جوار و همسایگی ماده و مباشر و معاشر با ماده و داخل در ماده است به حقیقت خویش. اقرار به چنین مطلبی معنی ندارد و نشدنی است. تمام مشکلات بین مادّیها و الهیین در این مسأله بر اساس همین جهت است.
به برکت فرمایشهای بزرگان دانستهایم و بارها اشاره کردهام که روح در بدن نیامده تا مجاور با ماده بشود تا در موقع مردن یا خواب از آن خارج گردد و در موقع بیداری یا زندهشدن باز به آن برگردد و داخل بدن بشود، اینطور نیست. گاهی هم اگر این تعبیرات رسیده باشد، توجیه دارد که بیان حقیقی مطلب در موقع و جای خودش شده است که مراد «استخراج مثال» از این بدن است و تعلّق روح به آن، مثل آینه.
«فلاسفه الهی و فلاسفه مادی» هیچکدام به این نکته در کیفیت تدبیر و تصرف و تعلق نفس و روح به بدن توجه نکرده و آن را ندانستهاند. فلاسفه مادی که راه نمیبرند باید فلاسفه الهی برای آنها بیان کنند. فلاسفه الهی هم که خودشان متوجه نشدهاند تا بتوانند بگویند. «حکمای ربّانی» که مشایخ عظام+ هستند به برکت امام؟ع؟ و القای نور علم در قلب مطهّرشان که باعث دیدن حقیقت اشیاء، جهانشناسی و انسانشناسی با آن دید الهی و خدایی است، بیان فرمودهاند.
این الحمدللّه در دست ما مانده است و دیگران خود را از چنین نعمتهایی محروم کردهاند. اصلاً گرداگرد این فرمایشها نمیآیند، اگر هم بیایند با دید شک و تردید و از همان ابتدا با حالت انکار است.
نامیترین فلاسفه الهی بوعلیسینا است، او در همین مسأله رابطه روح با بدن، قصیدهای مشهور به «قصیده عینیّه» دارد. بزرگان ما هم گاهی به بعضی از قسمتهای همین قصیده متمسک میشوند. اما مقصود و مرادشان آنطور نیست که بوعلیسینا اراده کرده است. اگر ابیات او را ذکر میکنند یا در جای خودش به آنها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 50 *»
متمسک میشوند، با تصحیح مراد او و توجه به مراد صحیحی است که خودشان اراده میفرمایند. میگوید:
هبطت الیک من المحلّ الارفع |
ورقاء ذات تعزّز و تمنّع |
هبوط کرده و از محل بسیار بسیار بلند به سوی تو پایین آمده است، وَرْقاء. ورقاء کبوتر زیبایی است که مرادشان از آن همان نفس ناطقه و روح است.
همین نفس ناطقه هم که میگویند باز نمیدانند که چه میگویند. گاهی آن را از عالم جبروت و عقل و گاهی از عالم ملکوت میدانند. از نظر ملاصدرا که خیلی اوضاع عجیب است. این حقیقت از همین ماده و عنصر پیدا میشود، بعد صعود و ترقّی میکند تا به کمال تجرّد میرسد و عقل محض میشود. بعد از عقل محضشدن همینطور ترقّی میکند تا مجرّد محض و ملحق به واجبالوجود میشود. از نظر او با تمسک به «حرکت جوهری» خیلی مسأله عجیب است. ولی از نظر سایر فلاسفه مثل بوعلیسینا و غیره اینطور نیست. البته برای آنها هم باز روشن نیست که نفس ناطقه و این «من» که میگوییم، چیست.
میگوید: ورقاء از محل بسیار بلند بهسوی تو هبوط کرده و پایین آمده است. این روح و کبوتر نفس ناطقه انسانی که صاحب عزّت، مناعت و بزرگواری است بهسوی تو پایین آمده و هبوط کرده است.
خطابش به انسان است که ای انسان، چنان حقیقتی بهسوی تو و به سمت تو هبوط کرده و پایین آمده است. اگر بگویید: به خود انسان چنین میگویی؟ میگویند: مرادش از این انسان مخاطب، انسان ناسوتی و این انسانی است که از این عالم سر درآورده است. به این انسان ناسوتی و خاکی خطاب کرده و میگوید که به سوی تو کبوتر آشیانه قدس، کبوتر عالم جبروت و عالم ملکوت هبوط کرده و پایین آمده است. همان که حافظ میگوید: ٭مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک٭ آن هبوطکننده و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 51 *»
پایینآمده و آن کبوتر عبارت است از نفس ملکوتی. پس خطاب به این انسان است که بهسوی تو چنین حقیقتی هبوط کرده و پایین آمده است.
محجوبة عن کلّ مقلة عارف |
و هی الّتی سفرت و لمتتبرقع |
آن حقیقت که پایین آمده، محجوب، پوشیده و پنهان است. تو ای انسان، او را نمیشناسی، حتی از دیده عارفها هم پوشیده است که آنها هم نمیشناسند که او چه حقیقتی است. حال آنکه نقاب از رخساره خود برداشته و برقع و نقابی برای خود باقی نگذارده است. با وجود اینهمه پیدایی اما پنهان و پوشیده است.
همینطور در توصیف آن کبوتر آشیانه قدس و مرغ عالم ملکوت که به تعبیر آنها همان حقیقت است که هبوط کرده و پایین آمده و در این بدن قرار گرفته است، سخن میگوید تا آنکه میگوید:
حتّی اذا اتصلت بهاء هبوطها |
عن میم مرکزها بذات الأجرع |
حال که پایین آمده و هبوط کرده است، به «ها»ی هبوطِ به این عالم متصل و در این بدن حبس و محبوس شده است. از «میم» مرکز و مقام خودش که مقام عقل و به تعبیر آنها عالم جبروت است بازمانده و دورشده و در این بدن و قفس زندانی شده است.
علقت بها ثاء الثقیل فأصبحت | بین المعالم و الطلول الخضّع |
بعد از آنکه فرودآمد و در این بدن واقع شد، ثای ثقل و ثقیلبودن و جسمانیشدن و حبسشدن در این مقام جسمانی سنگینش کرده است. در این عوالم و در اينجا محبوس است.
تبکی و قد ذکرت عقوداً بالحمی |
بمدامع تهمی و لمتتقطّع |
دیگر در اينجا که قرار گرفته، گریه میکند و از آمدن در این عالم و این بدن پشیمان شده، ولی حبس شده است و دیگر راهی هم برای رفتن ندارد. پس در این زندان و قفسِ بدن میگرید و مینالد و از آن عهدهایی یاد میکند که در دوران عالم جبروت و آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 52 *»
مقامات قدس داشته است. حالکه در این بدن حبس و زندانی شده است، گریه میکند و آنقدر میگرید که اشکهای چشمش پیوسته است و قطع نمیشود.
این نوع تعبیرات در کلمات فلاسفه الهی وجود دارد. قصیدهاش مفصّل است، مشایخ ما به بعضی از همین قسمتها تمسک میفرمایند. گاهی بعضی از ابیات همین قصیده را ذکر میفرمایند اما مرادشان مراد بوعلیسینا نیست.
شعر لطیف است و از روی «قریحه موزون» صادر شده؛ مثل اشعاری است که حافظ یا مولوی دارند. این شعراء چون قریحه و طبعشان موزون بوده است اشعار موزونی گفتهاند. اما چون از نظر فکر و عقیده انحراف دارند، مرادشان صحیح نیست. اگر بزرگان ما به این اشعار متمسک شوند مرادشان صحیح است.
قبل از پیدایش هر انسانی در این عالم، معنی ندارد که نفسش سابق بر او در عالم خودش مرغ باغ ملکوت بوده باشد. بعد از آنکه این قفس را در اينجا ساختهاند او را از عالم ملکوت و آن باغستان آوردهاند و در این قفس حبس کردهاند. پس از مدتی قفس را میشکند و دوباره به شاخسار عالم ملکوت برمیگردد، اینطور نیست.
خدا وقتی که شخصی را میآفریند، بدنش را در عالم جسم، روحش را در عالم روح، حقیقتش را در عالم حقیقت، عقلش را در عالم عقل، نفسش را در عالم نفس، مثالش را در عالم مثال میآفریند. هیچیک از اينها از نظر زمان و وقت مقدّم بر دیگری نیست که بدن اينجا ساخته بشود، منتظر خلقت روح باشد؛ یا روحی قبلاً ساخته بشود و منتظر خلقت بدن باشد، اینطورها نیست.
این یکی از اشتباهات بزرگی است که در حکمت، جهانشناسی و انسانشناسی دیگران موجود است. اما مشایخ ما این مسأله را حل فرمودهاند. اگر تقدّمی هست «تقدّم رتبه و مقام» است و تقدّم وقت و زمان نیست. درست است که روح بر بدن مقدّم است اما مقام و رتبه روح مقدّم است و بدن از نظر رتبه از روح مؤخّر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 53 *»
است، نه از نظر زمان و وقت.
پس اول آنکه از این اشعار بوی چنین مطلبی میآید که هر روح و نفسی مثلاً در شاخسار عالم ملکوت و باغستان عالم جبروت بوده و بهسر میبرده است، بعد او را آورده و در این بدن حبس کردهاند، چنین نیست؛ روح در این بدن حبس نیست و قبل از این بدن هم نبوده است.
وقتی خدا شخصی را میآفریند، در هر عالمی هرچه از او در آن عالم هست میآفریند، با توجه به تقدّم رتبه و مقام این مراتب بر یکدیگر. حقیقت مقدّم بر عقل، عقل مقدّم بر روح، روح مقدّم بر نفس، نفس مقدّم بر طبع، طبع مقدّم بر ماده، ماده مقدّم بر مثال و مثال مقدّم بر جسم است. این تقدّمها از نظر رتبه و ماده است و از حیث زمان و وقت نیست. یکوقتی نفس شخص در عالم نفوس منتظر نبوده است که اينجا برایش بدن بسازند و در آن داخل بشود.
دیگر آنکه داخلشدن روح در این بدن و قفس و زندانیشدن در آن معنی ندارد. روح در عالم خودش است و هیچگاه از آنجا بیرون نمیآید تا بخواهد برگردد. بدن هم همیشه در عالم خودش است و هیچگاه از آن خارج نخواهد شد. بدن، جسم است و در عالم اجسام است. روح، روح است و در عالم ارواح است و تعلّق، تدبیر و تصرف، به داخلشدن روح در بدن نیست. رفع تعلق و تدبیر هم به خارجشدن روح از بدن نیست؛ بلکه به استخراج مثال است که بارها توضیح دادهایم؛ یعنی این بدن و عناصر طوری ترکیب میشوند که اعتدالی برایشان فراهم میگردد، در اثر آن اعتدال، از این جرم حیات استخراج میشود که از آن به حیات حیوانی تعبیر آورده میشود.
آنچه در این بدن و این عالم ماده است، از همین نمیگذرد. اما بشر با این اسباب و ابزار مادی و جسمانی تا کجا میتواند نفوذ کند و پیببرد؟ تا جایی که حالت غلظت، تبدیل به لطافت نشده است. اگر جرم عنصر به لطافت رسید، دیگر ابزار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 54 *»
جسمانی و مادی غلیظ از پیبردن به حقیقت آن و احاطه بر آن عاجز میشود. تمام ابزار در اختیار بشر غلیظ است. قدری که جرم تبدیل بشود و حالت لطافتی برایش دست بدهد، مثل انرژی که هنوز بشر حقیقتش را نمیتواند بیابد و بفهمد و به آن احاطه کند. مثلاً یکی از انرژیها «انرژی تابشی و نور» است. هنوز بشر با ابزار خود نتوانسته است بفهمد که چگونه است، با آنکه انرژی قطعاً همان ماده است. مخصوصاً بعد از نظریه نسبیت انیشتین دیگر روشن شده است که جرم و انرژی، دو حالت عارض بر ماده است. ماده حقیقتی است که خودش نیز ناشناخته است و در دو حالت جرم یا انرژی شناخته میشود. انرژی هم در حالات مختلف از جمله حالت تابشی و نور است. حال آیا نور به شکل ذرّه است یا موج؟ هنوز ثابت نشده و بشر نتوانسته است بفهمد. شواهدی دارد که میتواند بگوید موجی است، باز شواهدی دارد که میتواند بگوید ذرّهای (کوانتوم) است. باز نظریه دیگری هم ممکن است پیدا بشود.
علتش همین «غلظت ابزار» است که نمیتواند بر ماده احاطه یابد. اما همین که حالت غلظت ماده به لطافت تبدیل بشود، از دایره و قلمرو ابزار غلیظ خارج میشود.
پس دیگر برای بشر و ابزار غلیظ او میسّر نیست که به «روح نباتی» بسیار لطیف احاطه پیدا کند. بدین سبب روح نباتی به آن معنای مصطلح در حکمت، از نظر فیزیک و شیمی بیمعنی است. فقط آثارش را میبینند ولی نمیتوانند تصدیق کنند که خودش حقیقتی باشد. حال آنکه اولین مرتبهای است که جرم و عنصر به مرتبهای از لطافت تبدیل میشود و تکاملی پیدا میکند.
از نظر حکمت این تکامل برای غلظت ماده، اولین مرتبه تکاملی است؛ اما از نظر فیزیکِ روز باید گفت عالیترین مراتب تکاملی است که از دسترس ابزار بشر خارج است. به همین سبب بزرگان و مشایخ ما مخصوصاً مرحوم آقای شریف طباطبایی/ میفرمایند: اولِ عالم غیب و اولین مرتبهاش روح نباتی است. حال آنکه از عالم شهاده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 55 *»
و از همین عالم جسم است. روح نباتی که از جسمانیت و ماده و عنصربودن خارج نشده، در همین دنیا و همینجا است. با آنکه جسم، ماده و عنصر است، میفرمایند غیب است؛ یعنی از نظر فیزیک روز باید آن را عالیترین مرتبه تکاملی همین عنصر دانست.
اما پایینتر از روح نباتی برای انرژی خیلی مراتب و حالتهایی است که فعلاً از احاطه بشری خارج است؛ یعنی بشر ابزار و اسبابی ندارد که بتواند بر حقیقت همین جرم در حالتهای مختلف انرژی احاطه کند. نمیخواستم وارد این بحث بشوم.
بالاتر از روح نباتی «روح حیوانی» است؛ یعنی همان حالت نباتی، اما در اعتدالی قرار میگیرد که از آن روح حیوانی استخراج میشود. روح حیوانی در این انسان مراتب دارد؛ یعنی در این جرم و مادّه با این ترکیب و اعتدال، روح حیوانی استخراج شده که آینه در مقابل روح انسان است. روح انسانی در این عالم و این بدن نمیآید؛ بلکه این آینه صفا، اعتدال و حالت آمادگی و قابلیتی برای تقابل با آن روح انسانی دارد که از آن مثال خود را استخراج میکند.
مثال روح انسانی که از اينجا استخراج میگردد، حقیقت آن آینه میشود. آینه که میگوییم از نظر تشبیه و تقریب مطلب است و الا هیهات!
شتّان ما یومی علی کورها | و یوم حیّان أخی جابر([21]) |
این آینه کجا و آن آینه کجا؟! چارهای نداریم. برای تقریب و نزدیکشدن مطلب به ذهن آینه میگوییم. اما این آینه که عکسمان را در آن میبینيم کجا و آن روح حیوانی که از این ماده استخراج میشود و آنگاه مثال، چهره، رخساره، عکس و صورت روح انسانی و حقیقت آن میشود کجا! به همین علت است که میبینید در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 56 *»
این بدن چه میکند! در این بدن؛ یعنی در این جرم و عالم ماده، مثال و صورت و عکس نفس و روح انسانی که استخراج شده است، چه میکند!
حال برای ما خیلی دور است که مثلاً بگوییم فهم مطالب و فرمایشهای علمی مشایخ+ که البته الحمدللّه از بسیاری آنکه گفتهشده و میگوییم و معتقدیم، چندان جالب به نظرمان نمیآید. اما به سراغ آن نازلترین و پایینترین مرتبههای بروز این تفکّرات انسانی میرویم؛ امثال انیشتین که از نظر دیگران خیلی بزرگند، اما از نظر این بررسی، بچه مکتبی و بچه مدرسهایهای مدرسه انسان هستند. چه افکار و تحقیقاتی از همین جرم و مثال استخراجشده از آن سرمیزند! هیچچیز دیگری نیست، اینهمه آثار بروز میکند!
اگر این روح حیوانی قدری لطیفتر و کاملتر باشد، روح کمال هم از آن استخراج میشود که آثار کمال بزرگان و مشایخ عظام+ را میبینیم. اگر باز قدری لطیفتر شود که دیگر مربوط به مرتبه خودش و لطافت آنجا است و برای دیگران میسّر نیست که خود را به آن لطافت برسانند، روح نبوت استخراج میشود.
روح حیوانی عالیتر که بشود، مرتبه بالاتر که بالاترین مراتب و فوق بالاتر است؛ یعنی روح محمدی و روح علوی و سایر ائمه معصومین؟عهم؟ از آن استخراج میشود و در زمان حاضر از جرم عنصری بدن مهدی صلوات اللّه علیه و از همین حیات، روح ولایت کلّیه استخراج میشود. این چه حیاتی است؟! همین حیات عنصری است و هیچچیز دیگری در بدن مهدی صلواتاللّهعلیه نیست. هیچچیزی از جاهای دیگر نیامده که داخل آن بشود. همان بدن عنصری؛ یعنی همان نان و پنیری است که آن بزرگوار میل میفرماید و همان آبی که در این عالم میآشامد، هنیئاً له و هنیئاً له، گوارای وجود مبارکش باشد و خداوند آن بدن مطهر را از همه آلام و دردها و همه بلاها
محافظت فرماید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 57 *»
از بدن عنصری و جرمی آن بزرگوار، حیاتی استخراج میشود که همین حیات و همین عنصر است، اما در آینهای به آن اعتدال که روح ولایت کلیّه از آن استخراج میشود؛ یعنی آینه با قابلیتی میشود که دیگر در سراسر مجموعه این هستی هیچ بدنی و حیات حیوانی در هیچ بدنی به آن کمال نمیرسد و مثل آن نمیشود.
پس چنین بدنی در روی این زمین فقط بدن مهدی صلواتاللّهعلیه است. کسی دیگر نمیتواند بگوید که من در اثر مثلاً تلطیف و ریاضت و چه و چه میتوانم به حدّی برسم که از روح حیوانی من هم مثال روح ولایت کلیّه و ولایتی از جنس ولایت مهدی صلواتاللّهعلیه استخراج بشود. خداوند صوفیه را لعنت کند که میگویند مرشد در اثر ریاضت میتواند همینطور ترقی کند و ولی مطلق بشود. ولیّ مطلق حجة بن الحسن المهدی صلواتاللهعلیه است.
پس روح استخراج میشود و اگر گاهی اینگونه تعبیرات که «روح داخل یا خارج میشود» در روایات یا در فرمایشها دیده شد، یا اگر گاهی بزرگان ما به اشعار مثل بوعلیسینا متمسک میشوند، مسأله الحمدللّه برای ما روشن است.
مطلب تازهای که میخواهم بگویم همین است که اگر حالت خواب یا مرگ عارض گشت و توفّی شد، مراد این است که مثال دیگر استخراج نمیشود. وقتی مثال استخراج نشود، همین بدن است و حیات خودش. اگر اعراض داخل شود و این ترکیب و اعتدال فاسد گردد، مرگ است.
اما مردن معصومین؟عهم؟ اینطور نیست، چون سبب مردن ایشان خرابی بدن نیست. بدن ایشان خراب نمیشود و اعتدالش را از دست نمیدهد. چون اعراض داخلش نیست، در آن ترکیب کمال اعتدال و بینهایت کمال وجود دارد. پس مرگ برای ایشان طبیعی نیست و «مرگ طبیعی» ندارند. ما منّا الا مقتول أو مسموم،([22]) یا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 58 *»
باید کشته شوند یا با زهر مسموم شوند. البته آن هم باز به خواست خودشان و قبول امر شهادت و امر مسمومیت است.
درهرصورت روح توفّی میشود و از بدنشان قبض میگردد، معنای قبض هم همین است که دیگر مثال از بدن استخراج نشود. بدنشان میماند با همان حیات موجود در آن و به همان اعتدال و کمال. حال مرگ یا خواب فرق نمیکند، خود آن حیات و آثارش نیز برای بدن موجود است.
رسولاللّه؟ص؟ میفرمایند: چشمهایم میخوابد اما دلم نمیخوابد([23]) یعنی چه؟ چشمهایم میخوابد؛ یعنی شما میبینید که روی هم میرود. اما دلم نمیخوابد؛ یعنی حیات این بدن فتور پیدا نمیکند. پس آثارش هم موجود است. گوشم میشنود، اگر همان موقع چشمم را هم باز کنم، میبیند. با آنکه به عروض خواب روح توفّی شده است، طبق آیه اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها توفّی جان شده و نفس و روح گرفته شده؛ یعنی مثال استخراجشده کنار رفته، اما حیات باقی است.
خدا خواب را آیه شناخت زندگی برزخی و وجود حیات هورقليائی قرار داده است. بدن هورقليائی در سرزمین عالم هورقلیا به حیات استخراجشده خودش زنده است، روحش هم توفّی شده و در جای خود است. به مردها که گفته میشود بخواب مثل خوابیدن داماد،([24]) برای زنها هم مثل خوابیدن عروس؛ یعنی روح اعراض میکند و به بهشت یا جهنم خودش میرود.
پس «بخواب مانند خوابیدن داماد یا عروس» یعنی تو ای مؤمن در آسایشی، دیگر نگرانی نداری و در راحت و نعمت بهسر میبری. حیات هورقليائی که از بدن هورقليائی استخراج شده و آن بدن از عناصر هورقلیا ترکیب یافته، به همان لطافت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 59 *»
اعتدالش و با جمیع آثارش در بدن موجود است. بدن نعمتها را احساس و ادراک میکند؛ یعنی حیاتی که در آن بدن است کار خودش را میکند.
همانند خواب که شما باید آن را آیه و نشانه بگیرید. در موقع خواب، توفّی جان میشود اما حیات این بدن که از آن استخراجشده،به حال خود باقی است و کار خودش را میکند.
اگر اعراضی در بدنهای ما دخالت نمیکرد، خواب ما هم اینطور نبود؛ یعنی اینطور نمیافتادیم. چنانکه افرادی که در خواب برمیخیزند و راه میروند، همین بدن با حیات خود راه میرود با آنکه خواب است. کسی نگوید اينها هم که برمیخیزند و راه میروند و حرف میزنند و میبینند، میگویم آری؛ اما اعراضی داخل است که این برخاستن و راهرفتن و دیدنش فرق میکند اگرچه دارد میبیند.
چهبسا همین بدن که دارد میبیند با خطر مواجه میشود و وقتی احساس خطر میکند، آنگاه بیداری شروع میشود؛ یعنی برای تعلّق و تدبیر روح آماده میشود. روح بدن را میگیرد چون اعراضی داخل است. اگر اعراضی داخل نبود با خطر که مواجه میشد، متوقّف میشد و خودش میایستاد.
اينها مطالب تازهای درباره خواب است که باید تحقیق بشود. نمیدانم دربارهاش تحقیق میکنند یا نمیکنند، ولی اینطور راحت مثل ما جلو نمیروند. چون آنها گیر دارند. ولی ما خیلی راحت جلو میرویم و گیری نداریم، اگر هم کسی جلویمان را بخواهد بگیرد جوابش را نمیدهیم و رد میشویم. پس مطلب همین است که ما میگوییم.
این بدن در حال خواب بلند میشود و راه میافتد، اگر با دیوار مواجه شود، خود بدن احساس و ادراک میکند و شعور دارد، میفهمد که این خطر است. پس متوقف میشود و میایستد. اگر توجه به خطر شدید است، حالت یقَظه و بیداری برایش فراهم میشود، روح تعلق میگیرد و تدبیر میکند، میگوید بایست! کجا داری میروی؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 60 *»
میافتی، نگاهش میدارد. اگر هم اجلش رسیده باشد، میافتد و میمیرد؛ یعنی دیگر این اعتدال ازهم میپاشد.
یکی از اساتیدم برایم نقل میکرد که شخصی از علماء، از زهّاد، عبّاد و حافظ قرآن بوده، وقتی میفهمیدند که او خوابش برده که شروع میکرده به خواندن قرآن. در حال خواب قرآن میخوانده است. حال دقت کنید، در آن موقع خواندن قرآن کار همین بدن است و کار روح نیست. اگرچه او که این جریان را برایم نقل میکرد، نمیدانم میفهمید چه میگفت که همین بدن او قرآن میخوانده یا متوجه این مطلب نبود.
چرا چنین بوده است؟ زیرا حیات استخراجشده از این بدن و سلولهای نگهبان و عزم او بر خواندن قرآن و توجه به قرآن و حافظه، در حال اجرای کار خودند. حیات حیوانی موجود کار خود را میکند و سلولهای حافظه در اثر تمرین کار خود را میکنند. همانطور که اگر پشهای دست را بگزد، سلول حافظه کار خود را میکند و دست دیگر انسان خوابیده بلند میشود و آن دست را میخاراند. او بیدار نیست؛ بلکه کار بدن و همین حیات است.
کسی نگوید کار روح است، چون اصلاً روح در هنگام خواب توفّی شده است. اگر پشه هم او را بگزد، روح متأثر نمیشود؛ بلکه اگر در همین حال بیداری روی این دست شمشیر یا کارد بکشند و آن را ببرند، روح متأثر نمیشود. در حال بیداری هم تأثر و احساس درد برای همین بدن است.
بوعلی میگوید احساس و ادراک درد کار روح است. مشایخ ما میفرمایند که چنین نیست دیگران اشتباه میکنند. روح در عالم خودش است، کارد در عالم روح نیست و بر روح کشیده نمیشود که روح احساس کند. کارد برای این عالم است.
ببینید مسأله چقدر عمیق است و چقدر مشکلات را حل میکند! اگر راه مادّیها به روی مکتب ما باز بشود و بخواهند بفهمند و این فرمایشها را مطالعه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 61 *»
کنند، مطلب برایشان خیلی حل میشود و اصلاً اختلاف برداشته میشود. بیجهت نیست که «هانریکربن» بعد از دیدن فلسفه ملاصدرا و بوعلیسیناها و آن فلسفهها و حکمتها، وقتی که فرمایشهای مشایخ را مطالعه میکند، به این فرمایشها دلمیبندد و از همه آنها دست میکشد و میگوید حق اينها است. خیلی راحت میپذیرد. چون از دایره تکفیرها و این حرفها خارج است و کاری به آنها ندارد. شیخ مرحوم را که تکفیر کردند، میگوید: من نمیدانم فقط میخواهم حق را بفهمم و مطلب درست را دریابم. او میگوید سخنان و فرمایشهای مشایخ درست و اشکالات شیخ مرحوم/ بر ملاصدرا ثابت و وارد است. اشکالات این بزرگوار بر حکمت ملاصدرا بهجا است.([25])
اما اينهایی که در اينجا مدّعی حکمت و منتحل به آن هستند که واقعاً حکیم نیستند و منتحل به حکمتند؛ یعنی خود را به حکمت چسباندهاند، آنها از این سخنان هانری خیلی غیظشان میگیرد. یک فرد مغروری بود، خودش را حکیم و اهل قضاوت در حکمت میدانست. مینویسد: کربن انسان بسیار خوبی است و خوب فهمیده است اما متأسفانه سخنان شیخ احمد احسائی را قبول میکند، چرا اشکالات ایشان را بر ملاصدرا وارد میداند؟ حال آنکه همه حکماء و فلاسفه گفتهاند که اشکالات شیخ احمد احسائی بر ملاصدرا وارد نیست.
ببینید که استدلال چیست؟ ای ملاّ آیا این هم استدلال است؟ مینویسد: من به کربن این اعتراض را دارم و حق بود ایشان اشکالات شیخ احمد احسائی را قبول
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 62 *»
نمیکرد. ای مغرور! کربن طالب مطلب درست است، تویی که اسیر افکار گذشتگانت هستی و مصداق آیه انّا وجدنا آباءنا علی امّة و انّا علی آثارهم مقتدون([26]) و ساکن ارض شقاوتی، از این جهت بر کربن اعتراض میکنی.
پس انسان خواب، چون روح حیوانیش موجود است آثار آن بروز میکند و کارد که روی دست میآید، واقعاً دست حس میکند و شعور دارد. خیلی نکته است که ادراک برای بدن است و خود بدن میفهمد. البته وقتی که پشه میآید روی دست شخص خوابیده مینشیند و آن را میگزد، ممکن است بیدار هم بشود و در حال بیداری پشه را بزند و دست را بخاراند. اما همه این کشیدن دستها یا راندن پشه و مالیدن دست یا حرکت دست به واسطه بیدارشدن نیست. ادراک و شعور خود بدن است و انعکاسی است که مغز در برابر آن حادثه دارد، چون روح حیوانی موجود است.
البته خیلی از ادراکها و برنامههای حال بیداری از کار میافتد. و علّت از کار افتادنش دخالت اعراض است. اما اگر بدن و حیات حیوانی لطیف باشد، این امور پیش نمیآید و آثار آن حیات در این بدن بیشتر است.
خواستم روایاتی بخوانم در اینباره که خواب و مرگ از این جهت یکسان است، اما فرصت نشد. فقط یک حدیث را میخوانم، البته حدیث طولانی و در اصول کافی است. در حضور حضرت صادق؟ع؟ بحث و گفتگو شد، گفتند خبر دادهاند که ابوالدوانیق فوت شده است، فرمودند: لا واللّه ما مات أبوالدوانیق الا انیکون مات موت نوم([27]) نه به خدا سوگند، نمرده است مگر مردنِ خواب؛ یعنی مردنی باشد به مانند مردن خواب.
دقت کنید، پس خواب مردن است و از نظر توفّی روح فرق نمیکند. اما بدن الآن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 63 *»
به حیات خودش در این عالم زنده است و زندگی میکند، روح هم جدا در عالم خودش زندگی میکند. بیداری هم همینطور است، ولی در بیداری بر اثر استخراج آن مثال، دیگر هر تدبیر و تصرّفی هست و هر کاری که میکنیم، به روح نسبت میدهند. در حال بیداری من میبینم، میشنوم، میگویم، که مراد کار روح است.
اما در حال خواب، این بدن کار خودش را میکند و زندگی مستقل خود را دارد. روح هم در عالم خودش زندگی مستقل خود را دارد به دلیل خواب دیدنها که خواب میبیند و کار خود را میکند که انشاءالله بحث میکنیم.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 64 *»
مجلس 5
(شب یکشنبه بيست و ششم ذیقعده 1406هـ ق)
r خواب یک پدیده جسمانی و مربوط به عالم دنیا است
r خواب دیدن یکی از علائم زندگی برزخی و وجود آن است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 65 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
سخن در خواب بود که از آیاتی است که خداوند در این عالم برای شناختن زندگانی برزخ قرار داده است. گفتگوها و مطالبی که درباره خواب گفته شده است اجمالاً بیان شد.
خواب از نظر ما یک «پدیده جسمانی» و مربوط به عالم دنیا و بدن است و به روح و بدن به طور مشترک مربوط نیست. بعضی مسأله خواب را مربوط به روح و بدن و از پدیدههای روح و بدن، هردو میشمارند.
میگوییم اینطور نیست، خواب از پدیدههای جسمانی و مربوط به بدن است چنانکه مرگ هم اینطور است. مرگ هم از پدیدههای جسمانی و مربوط به بدن است؛ مثل مریضی و سلامتی که پدیدههای جسمانی و بدنی است و به روح دخلی ندارد. خوابیدن، مردن، مرض و اموری از این قبیل، اموری است که در بدن جریان مییابد و به بدن مربوط میشود و به روح ربطی ندارد. مرضی که بر بدن عارض میشود، یا صحت و سلامتی که برای بدن فراهم میشود، خواب و همچنین مرگی که بر بدن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 66 *»
عارض میشود، همه پدیدههای جسمانی و بدنی است و بر روح جریان نمییابد.
روح در مریضیهای بدن مریض و در سلامتیهای بدن سلامت نمیشود. با به خوابرفتن یا مردنِ بدن برای روح حالتی پیش نمیآید. روح در عالم خودش است و آنچه از این جریانها پیش میآید بر این بدن میگذرد و محل جریان این امور، بدن است. اگر قبض روح میگوییم یا توفّی نفس که در آیه شریفه: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها ذکر شده است، همه برای مثال استخراجشده از حیات حیوانی در این بدن است و به خود روح مربوط نیست. هیچیک از این جریانها بر خود روح عارض نمیشود.
پس آنهایی که میخواهند خواب را از پدیدههای روحانیجسمانی هردو بدانند و در خواب یا مرگ پای روح و جسم هردو را به میان میآورند، در اشتباه هستند.
مرحوم صدوق حدیثی را در کتاب توحید از حضرت صادق؟ع؟ نقل میکند که از پدران بزرگوارشان از امیرالمؤمنین؟ع؟ نقل میفرمایند که فرمودند: انّ للجسم ستّة احوال: الصحّة و المرض و الموت و الحیاة و النوم و الیقظة. برای جسم شش حالت است ـــ یعنی این شش حالت از پدیدههای جسمانی و بدن است ـــ سلامتی، مریضی، مردن، زندگی، خوابیدن و بیداری. این حالات برای جسم است.
دقت میفرمایید که امام؟ع؟ چطور این امور را مخصوص جسم فرمودهاند و هیچ پای روح در میان نیست. این امور کاری به روان و جان ندارد.
البته برای روح نیز پدیدههایی است که آنها هم کاری به بدن ندارد. اگر صحبت مرگ، زندگی، سلامتی، مریضی، خواب و بیداری روح باشد، این خواب و بیداری و سلامتی و مریضی و مردن و زندهبودن که در جسم جریان پیدا میکند، مراد نیست؛ بلکه پدیدههای روانی و مخصوص به روح مراد است. به همین سبب در اینباره فرمود: و کذلک الروح فحیاتها علمها و موتها جهلها و مرضها شکّها و صحّتها یقینها و نومها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 67 *»
غفلتها و یقظتها ذکرها.([28])
روح هم همینطور است. یعنی برای روح هم از همین قسم و نوع پدیدههايی هست؛ اما دارای حقیقتهایی دیگر است. زندگی روح یعنی صاحب علم و معرفت شدن است. اگر روح علم و کمالات اکتساب کند، زنده میشود. پس مراد از زندگی و حیات روح این زندگی بدنی نیست. روح زنده است؛ یعنی به علم، نورانیت، کمالات و معارف زنده است. فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس([29]) این حیات برای روح است که نورانیت علم و معرفت است. پس حیات و زندگی روح، علم روح است. اگر روح اکتساب معارف، کمالات و علوم نکند مرده است.
روح وقتی مریض میشود که به شکِ در حقیقتها و امور حقِ الهی مبتلا شود. وقتی که روح به شک مبتلا شد، مریض شده است. صحت و سلامتیش این است که به امور حقِ الهی یقین یابد و نسبت به آنها کسب یقین کند.
خوابیدن روح عبارت است از غفلت روح. روح که از خدا و اولیاء خدا، از قیامت و آخرت، از حساب و کتاب غافل شد، خوابش برده و روح خوابیده است. بیداری روح این است که خدا و اولیاء خدا را یاد کند، در یاد آخرت و قیامت، در یاد حساب و کتاب باشد، اينها بیداری روح است.
این حالات و پدیدههای روح نیز هیچ دخلی به بدن و ربطی به جسم ندارد. ممکن است که جسم و بدن در نهایت و کمال بیداری و هوشیاری باشد، اما روح خواب باشد؛ مثل انسانهای غافل که چطور متوجّه زندگی و امور دنیا هستند، ششدانگ حواسشان متوجه امور دنیا و معاصی خدا است، اما روحشان را کاملاً خواب برده، چون غافلند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 68 *»
پس حالات روح و بدن با هم قابل اجتماع هستند. ممکن است بدن خوابش برده باشد، اما روح در عالم قدس و انوار، در آسمانهای عالم هورقلیا در حرکت باشد و خدمت اولیاء خدا مشرف شود؛ رسولاللّه را زیارت کند، اعتاب مقدّسه ایشان را زیارت کند و در همان آسمانهای عالم هورقلیا اقتباس انوار کند و از انوار الهی بهرهمند شود. روح بیدار است اما بدن خوابیده. همینطور سایر حالات قابل اجتماع است.
پس اينکه میگوییم مسأله خواب از مسائل طبیعی و مربوط به بدن است، به این جهت است که از پدیدههایی است که در این عالم و بر این بدن جریان پیدا میکند. مردن، زندهبودن، خوابیدن، بیداری، مرض و سلامتی مربوط به همین بدن است. این حدیث شریف این مطلب را خوب روشن میکند.
بیان شد که خواب، آیه و نمونهای برای شناخت عالم برزخ است. طبق آیات و روایات معتقدیم که زندگانی برزخ به این شکل است که روح جدای از بدن در مرتبه و مقام خود و بدن نیز جدای از روح در جایگاه خود زندگی میکند.
و بیان شد که این مسأله خیلی دقیق و مشکل است و با توجه به آن، مباحث و فرمایشهایی که در ثواب و عقاب عالم برزخ رسیده است کاملاً روشن میشود. همچنین بحثی که مشایخ ما+ دارند و از مرتبه هورقلیا و بدن هورقليائی بحث میفرمایند، به برکت همین امر و توجه به این نکته روشن میشود. پس هرچه درباره خواب بیشتر مطالعه و فکر کنیم، مسأله برزخ برای ما بهتر حل میشود.
طبق آیه شریفه که خداوند میفرماید: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها موقعی که ما میخوابیم توفّی روح میشود. در همین آیه تصریح شده است که خدا روح را هنگام مردن و در وقت خوابیدن، هردو قبض و توفّی میفرماید.
توفّی همان گرفتن کامل است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 69 *»
حدیثی از امام؟ع؟ رسیده است که یا از حضرت باقر؟ع؟ است یا از حضرت جواد؟ع؟. الآن خاطرم نیست، قبلاً یادداشت کرده بودم. بعد هم فرصت نکردم مراجعه کنم، فکر میکنم از حضرت جواد؟ع؟ باشد. شما انشاءالله خاطرتان باشد مراجعه کنید.
قیل لمحمد بن علی؟عهما؟ ما الموت؟ قال: هو النوم الّذی یأتیکم کلّ لیلة الا انّه طویل مدّته لاینتبه منه الا یوم القیمة.([30])خدمت امام؟ع؟ عرض شد مرگ چیست؟ حضرت فرمودند: مرگ همان خوابی است که هرشب به سراغ شما میآید. هرشب که میخوابید، مرگ هم همین خواب است و فرقی با هم ندارد؛ یعنی در گرفتن روح و توفّی جان، خواب و مرگ یکسان است. امام؟ع؟ فرق نمیگذارند.
فرقی که دارد این است که مدت مرگ طولانی است و بیداری از آن روز قیامت خواهد بود؛ یعنی بدن از صلاحیتِ تعلق، تدبیر و تصرف جان و نفس میافتد. چون دیگر برای بدن قابلیت و صلاحیت نیست، مدتش طولانی است. اما در خواب چون بدن از آن قابلیت و صلاحیت خود نمیافتد، روح برمیگردد، تعلق میگیرد و دوباره تصرف و تدبیر دارد و بیدار میشود.
در این حدیث شریف هم کاملاً تصریح شده است که مرگ و خواب از این جهت یکسانند و فرقی ندارند. رسولالله؟ص؟ هم وقتی که از خواب بیدار میشدند، چنین دعا میکردند: الحمدللّه الّذی أحیانا بعد ما أماتنا و الیه النشور([31]) خدا را سپاسگزارم که ما را بعد از آنکه میرانْد، زنده کرد. رسولاللّه؟ص؟ درباره خواب کلمه أمات و درباره بیداری أحیا به کار میبرند؛ ما را بعد از آنکه میراند زنده گردانید. پس خوابیدن مردن است و بیدارشدن زندهشدن.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 70 *»
مقصود همین است که در همین جهت دقت و مطالعه کنیم که در وقت خواب، روح توفّی کامل شده و گرفته میشود و در عالم خودش است. بدن هم در همین عالم به حیات خودش زنده است. بدن نمیمیرد، زنده است و به آن طوری که خدا قرار داده است به او امداد میرسد و آنچه در بقاء لازم دارد به او داده میشود. روح هم در عالم خودش آنچه احتیاج دارد، به او داده میشود و با آنچه باید اِبقاء شود، ابقاء میشود. اِمدادهای روحانی به روح در عالم خودش میرسد، امدادهای جسمانی هم به جسد در عالم خودش میرسد.
دقت بفرمایید که خدا چطور در همینجا عالم برزخ را به ما نشان داده و میدهد. در هر خوابیدن و بیدارشدن خدا عالم برزخ را به ما مینمایاند، زندگی مستقل و جداگانه روح در جای خودش و زندگانی مستقل و جداگانه جسم و بدن در جای خودش. خدا این امر را در هر خوابیدنی به ما نشان میدهد.
در این آیه هم که فرموده است: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الأخری الی أجل مسمّی انّ فی ذلک لآیات لقوم یتفکّرون. برای افرادی که تفکر میکنند و اندیشه خود را به کار میبرند، در اينها آیاتی است که خدا قرار داده است. در این آیات تدبر کنید و در این آیه خواب دقت کنید که عالم برزخ را با همین خواب میتوان شناخت.
ما کم و بیش خواب میبینیم. خوابدیدن برای نوع ما یک امر مسلّمی است. روح بعضی از افراد علیّینی و اهل ایمان است، پس به آسمانهای عالم هورقلیا صعود میکند و با ملائکه و ارواح طیّبه برخورد مینماید و آنچه را که آنجا میبیند و بر او میگذرد، «خوابهای صادق» میگویند. اگر روح سجینی باشد، در زمین عالم هورقلیا که جهنم هورقلیا و برزخ است تنزل میکند و از بخاراتی که از شجره زقوم صعود میکند مدد میگیرد و با شیاطین و ارواح خبیثه برخورد دارد، بنابراین آنچه میبیند و مشاهده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 71 *»
میکند معلوم است که همانها است. بسیاری از نفوس در اثر ضعیفبودن کمتر خواب میبینند و ممکن است که عمومیت نداشته باشد.
در هر صورت خود خوابدیدن، راهی است برای پیبردن به اينکه بدن با اينکه افتاده است، در عین حال روح چیزهایی میبیند و حرکات و سکناتی دارد و تعیّش و زندگی دارد. میفهمیم که روح رفت و آمدها و گفت و شنیدهایی دارد. این هم یکی از راههایی است که جدایی و زندگی جداگانه روح را از بدن و جدایی بدن را از روح نشان میدهد.
حدیث شریفی است؛ در آن دقت بفرمایید. مرحوم مجلسی در کتاب بحارالانوار از کتاب کافی نقل میفرماید. صاحب کافی از بعضی از اصحابش نقل میکند از علی بن عباس از حسن بن عبدالرحمن عن ابیالحسن الاول؛ حضرت کاظم؟ع؟ که فرمودند: انّ الأحلام لمتکن فیما مضی فی اوّل الخلق و انّما حدثت. خوابدیدنها قبلاً در ابتدای خلق نبود و بعد پیدا شد.
در این فرمایش ممکن است همین ظاهرش هم اراده شده باشد که واقعاً خوابدیدنها برای افراد و نفوس ضعیف نبوده سپس روی مصلحتی که خدا قرار داد، پیدا شده است. ممکن هم هست که ظاهراً مراد این باشد که از نظر نظام و قرار اولی هستی، بنا نبود که برای نفوس عادی و عمومی خوابدیدن باشد؛ ولی خداوند روی جهات و مصالحی خوابدیدن را قرار داد.
مثل آنکه میفرمایند: «جغد» در آغاز خلقت میان مردم به سر میبرد؛ اما در اثر حادثه کربلا به ویرانهها رفت.([32]) معنای این فرمایش چنین نیست که جغد قبل از حادثه روز عاشورا به میان مردم میآمده است؛ بلکه معنایش این است که جغد در نظام هستی میبایست مثل سایر پرندههای اهلی باشد و در بین مردم بیاید. اما از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 72 *»
موقعی که این حیوان این تعیّن را در عرصه حیوانات پیدا کرده، چنین خصوصیتی را به واسطه حادثه کربلا اختیار کرده است. از این جهت حالت حزن و توحّش و دوریگزیدن از خلق را انتخاب کرده است.
از اینگونه روایات که اشاره به این معنی باشد، نمونهها داریم. مثلاً درباره گاو میفرمایند: در ابتدای خلقت مستویالقامه بود و مثل سایر حیوانات میتوانست که سر بلند کند و به آسمان نگاه کند. اما از وقتی که بنیاسرائیل با طلاهای خود گوساله ساختند و آن را پرستیدند، از آنجا شرمنده و خجالتزده شد. بنابراین هیچگاه به سمت آسمان سرش بلند باشد نمیکند و از خجالت و شرمندگی اعمال بنیاسرائیل ــ قوم موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام ــ همیشه سر و چشم به زیر دارد.
معنای این سخن چنین نیست که تا زمانی که بنیاسرائیل گاو را نمیپرستیدند، گاو میتوانست سربلند کند و میکرد و سپس از آن موقع سربلند نکرد؛ بلکه معنایش این است که گاو میبایست در نظام حیوانی اینطور باشد که بتواند مثل سایر حیوانات سربلند یا مثلاً مستوی باشد؛ ولی در عرصه حیوانی و شعور و تکالیف آن عرصه، متوجه این نکته شد و فهمید که این نوع خلقت از غیر خدا پرستش و عبادت میشود. چون تکلیف عرصه حیوانی را دارد، شرم پیدا کرد که چرا باید آن حیوانی که بشر او را برای بتپرستی اتّخاذ کند، بر شکل من باشد؟ چرا شکل مرا انتخاب میکند؟ شرم او را گرفت و این خصوصیت را انتخاب کرد.
در این حدیث شریف هم این احتمال قویتر است که «نفوس ضعیف و عادی» بشری بنا نبود در اول خلقت خوابی ببینند؛ زیرا نه آنقدر قوی هستند که بتوانند در مرتبه علیین و آسمانهای عالم هورقلیا حرکت کنند و با ارواح طیّبه و ملائکه برخورد نمایند و نه هم آنقدر قوی هستند که در مراتب سجینی باشند و با ارواح خبیثه و شیاطین ملاقات و برخورد کنند. پس در بین آسمانها و زمینهای هورقلیا هستند، از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 73 *»
آن طرف و از این طرف چیزی نمیبینند. در نتیجه از نظر نظام خلقت حکمت اقتضاء میکرد که این اشخاص خواب نبینند.
اما برای آنکه آیهای برای پیبردن به عالم برزخ باشد و حتی این نفوس ضعیف بفهمند که برزخی هست و در آن دوران، روح جدای از بدن و بدن جدای از روح زندگی و تعیش دارند و امدادهای مناسب به آنها میرسد، خوابدیدن قرار داده شد.
دقت بفرمایید که در حدیث همین نکته را میخواهند بفرمایند: انّ الأحلام لمتکن فیما مضی فی اوّل الخلق و انمّا حدثت. فقلت: و ما العلّة فی ذلک؟ فقال؟ع؟ انّ اللّه عزّ ذکره بعث رسولاً الی اهل زمانه فدعاهم الی عبادة اللّه و طاعته. فقالوا ان فعلنا ذلک فما لنا؟ فواللّه ما انت بأکثرنا مالاً و لا بأعزّنا عشیرة. فقال ان اطعتمونی ادخلکم اللّه الجنة و ان عصیتمونی ادخلکم الله النار. فقالوا و ما الجنة و النار؟ فوصف لهم ذلک. فقالوا متی نصیر الی ذلک؟ فقال اذا متّم. فقالوا لقد رأینا امواتنا صاروا عظاماً و رفاتاً فازدادوا له تکذیباً و به استخفافاً فأحدث اللّه عزوجل فیهم الأحلام فأتوه فأخبروه بما رأوا و ما انکروا من ذلک فقال انّ اللّه عزّ ذکره اراد انیحتجّ علیکم بهذا هکذا تکون ارواحکم اذا متّم و انبلیت ابدانکم تصیر الارواح الی عقاب حتی تبعث الابدان.([33])
میفرماید: در ابتدا خوابدیدنها نبود و بعد پیدا شد. عرض کردم: علتش چه بود که خوابدیدن پیدا شد و قرار داده شد؟فرمودند: خداوند رسولی را به سوی اهل زمانش مبعوث فرمود. پس آنها را به پرستش و اطاعت خداوند دعوت کرد. گفتند: اگر این کار را بکنیم چه خواهیم داشت؟ تو که نه مالت از ما بیشتر است و نه از نظر فامیل از ما عزیزتری. به آنها فرمود: اگر شما مرا اطاعت کنید، خدا شما را داخل بهشت میکند، اگرنه داخل آتش میگرداند. گفتند: بهشت و جهنم چیست؟ پس آن دو را برایشان توصیف کرد. گفتند: کی به آنجا میرویم؟ فرمود: وقتی که بمیرید. گفتند:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 74 *»
مردگان را میبینیم که استخوان میشوند و بعد هم میپوسند. پس تکذیبشان را زیاده کردند و سخنانش را بیشتر خفیف شمردند.
آنگاه خداوند خوابدیدن را در ایشان احداث کرد؛ یعنی این از اسبابی بود که خدا خوابدیدن را در بشر قرار داد. آنها نزد پیامبرشان آمدند و گفتند که چه میبینیم و این چیز تازه چیست؟ فرمود: خداوند به اینطور میخواهد بر شما احتجاج کند که بنگرید وقتی میمیرید روحهای شما اینطور در نعمت یا عذاب هستند تا بدنها برانگیخته شوند؛ اگرچه بدنهای شما بپوسد.
مقصود این است که خواب و خوابدیدن هریک یکی از علائم زندگی برزخ و شناخت آن دوره است. خوابدیدن را مورد بحث قرار نمیدهیم اما درباره خوابیدن انشاءاللّه دقت میکنیم تا حالت برزخ را بفهمیم.
در حال خواب روح گرفته میشود و در عالم خودش مستقل است. بدن هم در بستر ناز افتاده است و به حیات خودش زندگی دارد و امداد میشود و خدا او را ابقاء میکند و تمام آثار حیاتی لازم در آن جاری است. بعضی از آثار حیات مثل احساس و شنیدن و دیدن ضعیف میشود؛ اما حیات لازم موجود است. حیات خود بدن که حسی فلکی و حیات نباتی است از بین نمیرود؛ اما بعضی از آثار بروز نمیکند و بعضی بروز میکند.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 75 *»
مجلس 6
(شب دوشنبه بيست و هفتم ذیقعده 1406هـ ق)
r ادامه بحث درباره خواب که پدیدهای جسمانی است
r نقل حدیثی از حضرت باقر؟ع؟ درباره آثار خواب در بدن
r بیانی از ابنعباس در تفسیر آیه «اللّه یتوفی الانفس …»
r پرسشهای خضر؟ع؟ از امیرالمؤمنین؟ع؟ و پاسخهای حضرت مجتبی؟ع؟
r سؤال اول درباره خواب و پاسخ آن
r پاسخ دو سؤال دیگر خضر؟ع؟
r تأثیر صلوات بر محمد و آل محمد؟عهم؟
r نقش کلمه «علی» در صلوات مخالفان شیعه
rگواهی خضر؟ع؟ به وصایت امامان؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 76 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
خداوند خواب را در این عالم برای شناخت زندگانی برزخی آیه و نمونه قرار داده است. همانطور که در دنیا موقع خواب روح از بدن جدا میشود و زندگی و تعیّش مختص به خودش را دارد، بدن هم جداگانه زندگی و تعیّش مختص به خود را دارد، عالم برزخ نیز همینطور است. در عالم برزخ از موقع مرگ بدن هورقليائی تعیّش خود و روح هم زندگی خودش را دارد.
پس هرچه در مسأله خواب بیشتر دقت کنیم و حالت خواب را بیشتر بررسی کنیم، به مسأله برزخ بهتر پی میبریم و با وجود مرتبه و بدن هورقليائی که مشایخ ما+ عنوان فرمودهاند، بیشتر آشنا میشویم. همچنین به موقعیت و زندگی خود بدن و آثار حیات حیوانی حسی فلکی آن بیشتر پی میبریم. «آثار حیات حیوانی» در بدن از اموری است که باید به آن بسیار توجه کرد.
این بدن در دنیا موقع خواب که جان و نفس ناطقه و روح از آن گرفته و قبض شده، به زندگی خود زنده و دارای آثار زندگی خود است. پس بدن هورقليائی هم در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 77 *»
جایگاه خود به زندگی خودش زنده است و صاحب شعور، ادراک و سایر آثاری است که برای حیات هورقليائی است که در بدن برزخی و هورقليائی وجود دارد.
درباره جسم و بدن، مسأله و مطلب لازمی است که تا اندازهای با شناخت مسأله غیبت امام زمان صلوات الله علیه که مورد بحث ما است، ارتباط دارد. خدا خواب را در این عالم برای بدن ما یکی از «پدیدههای جسمانی» و ضروری قرار داده است. در مجلس پیش بیان شد که دیگران میگویند خواب پدیدهای مربوط به روح و جسم است؛ ولی ما میگوییم خواب فقط پدیدهای جسمانی و مربوط به جسم است و به روح ربطی ندارد. مرگ نیز پدیدهای جسمانی است و به روح ربطی ندارد. صحّت و مرض و خوابیدن و بیداربودن هم از پدیدههای جسمانی و مربوط به بدن است.
این پدیدهها ربطی به روح ندارد و برای روح مساوی است. اگر در برابر روح آینه باشد، عکس او در آینه منعکس است و اگر نباشد یا روی آن را حجاب و پردهای بیندازند، عکس او منعکس نمیشود. روح در جایگاه خودش است و در موقع خواب از بدن نمیرود، در موقع بیداری هم داخل بدن نمیآید. همچنین موقع مردن از بدن نمیرود و موقع زندهشدن هم داخل بدن نمیآید.
این تعبیرات هم که میفرمایند: روح رفت، روح آمد، قبض روح شد و خدا نفوس را در هنگام مرگ و همچنین در موقع خوابیدن قبض روح و توفّی میفرماید، معنی شد و از نظر حکمت مشایخ ما+ که حکمت قرآن و سنت است، الحمدللّه روشن شد. پس خوابیدن و بیدارشدن، مردن و زندهشدن، سلامتی و مریضی پدیدههایی جسمانی و مربوط به همین بدن است.
اگر این بدن شرایطی داشته باشد که قابلیت و صلاحیتش برای انعکاس رخساره روح فراهم باشد، میگوییم بیدار است. اگر برای بدن شرایطی پیش آمد که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 78 *»
نتوانست رخساره روح را حکایت کند، میگوییم خواب است. اگر هم این شرایط موقّت نبود و دائمی بود، میگوییم مرده است. پس اينها اموری مربوط به جسم است و پدیدههایی در عرصه بدن است. هیچ نباید در حال خواب و بیداری یا در حالت مرگ و زندگی پای روح را به میان کشید. این پدیدهها هیچ تأثیری بر روح نمیگذارد و در عرصه روح مؤثر نیست.
حدیث مجلس قبل هم در این مطلب صریح بود. خدا خواب را در این عالم و از پدیدههای جسمانی قرار داده است و عارضهای است که مثل مرگ بر این جسم عارض میشود. مردن و مرگ هم عارضهای است که بر این جسم عارض میشود و واقعیت و حقیقتی است که در این جسم پیدا میشود. حال به هرگونه تعبیر آورده شود که بگوییم سلولهای بدن از اجرای فرمانهای نفس و تعلق و تدبیر و تصرف نفس خسته میشود و حالت مسمومیت برای خون فراهم میگردد یا علل و جهات دیگری در کار باشد که درباره خواب گفته شده است. البته ممکن است که تمامی این علل نیز در کار باشد.
درهرصورت عارضه و پدیده خواب عارضهای جسمانی و مربوط به بدن است. خدا اینگونه قرار داده است که برای این بدن حالتی پیش میآید که به طور موقّت از آن قبض روح بکند. اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها خداوند روح را در موقع مردن کاملاً قبض میکند و میگیرد و آنهایی که نمردهاند و زندهاند خدا در موقع خواب روحشان را کاملاً میگیرد. بعد اگر موت را بر آنها تقدیر فرموده باشد، دیگر روح را برنمیگرداند و اگر موت را تقدیر نفرموده باشد، روح را به بدن برمیگرداند.معنای برگرداندن و گرفتن کاملاً معلوم شده است.
پس خواب حالتی است که پیش میآید و دیگر این بدن و حیات موجود در آن رخساره روح را حکایت نمیکند و کدر میشود، آنگاه میگوییم که خوابیده و این بدن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 79 *»
در خواب است. اما خود حیاتِ موجود در این بدن و حاکم بر آن، از بین نمیرود و مقدار زیادی از آثارش باقی است.
حدیثی از حضرت باقر؟ع؟ است درباره آیه شریفه: تتجافی جنوبهم عن المضاجع([34]) که خداوند در وصف مؤمنان میفرماید: آنها در شبها پهلوهای خود را از رختخوابها تهی میکنند؛ یعنی نمیخوابند و به خواب نمیروند؛ بلکه شب را به قیام و عبادت میگذرانند.
حضرت به راوی میفرمایند: لعلّک تری انّ القوم لمیکونوا ینامون؟ شاید تو اینطور فکر میکنی که مؤمنان در شب اصلاً نمیخوابند و تمام شب را بیدارند؟ که اشاره فرموده است به آیه: تتجافی جنوبهم عن المضاجع پهلوهای ایشان از رختخوابها دور و تهی میشود؛ یعنی دراز نمیکشند و نمیخوابند. میفرمایند: آیا تو اینطور فکر میکنی؟ فقلت: اللّه و رسوله اعلم. میگوید: عرض کردم: خدا و رسولش؟ص؟ میدانند که مطلب چیست. یعنی بیان بفرمایید تا بدانم که چگونه است.
یکی از اسرار و علل خواب در فرمایش حضرت بیان شده است که چرا خدا خواب را در این عالم برای بدنها قرار داده و چرا بدن انسانها میخوابد؟ فقال: لابدّ لهذا البدن انتریحه حتی تخرج نفسه فاذا خرج النفس استراح البدن و رجعت الروح فیه و فیه قوّة علی العمل.([35]) امام؟ع؟ فرمودند: این بدن طوری آفریده شده است که خواهوناخواه باید او را به راحتی و آسایش بدارید تا جان و روح از آن خارج شود؛ یعنی دیگر تصرف و تدبیر جان و روح در این بدن نباشد تا بدن بتواند جبران کمبودهایی که در آن فراهم شده است بکند و بعد از فراهمشدن کمبودها و برطرفشدن موانع، آنگاه دوباره روح مشغول تدبیر و تصرّف خود در بدن بشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 80 *»
پس وقتیکه روح از بدن خارج شد، بدن استراحت میکند و وقتی که روح به آن برگردد، در بدن قوّه و نیرو برای فعالیت فراهم شده تا دوباره جان و روح، بدن را به کار بگمارد و به خواستههای خود بدارد. پس وقتی که ما میخوابیم جان و روح مثل مُردن از بدن خارج میشود؛ از این جهت با هم فرق نمیکند. اما بدن نمیمیرد؛ یعنی حیات موجود در بدن وجود دارد و به استراحت میگذراند.
حدیثی در کتابهای اهل سنت است در تفسیر مشهور «الدُرّ المنثور» که نوشته جلال الدین سیوطی است، صاحب همین شرح الفیه ابنمالک که از کتابهای اصلی صرف و نحو در حوزههای علمیه است، مشهور به «سیوطی» تفسیر درّ المنثور هم تأليف همین جلال الدین سیوطی است و تمامش روایت است؛ اما روایات وارد شده از طریق اهل سنت. به رسولاللّه؟ص؟ منتسب است ولی میدانید در آنها روایات جعلی زیادی هست.
از جمله روایتی از ابنعباس است که آن را به رسولاللّه؟ص؟ یا امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه نسبت نداده است. چون ابنعباس نوعاً احادیث را به رسولخدا یا به امیرالمؤمنین نسبت میدهد. گاهی هم خودش مطلبی را میگوید. حال در اینجا نسبت نداده است. نمیدانیم حدیثی است که از رسولاللّه؟ص؟ یا امیرالمؤمنین؟ع؟ شنیده و نسبت نداده، یا آنکه استفاده خودش از فرمایشهای رسولخدا و امیرالمؤمنین است. چون تمام اهل سنت ابنعباس را یکی از مفسران مشهور و نامی و بسیار بسیار معتمد خود میدانند و همهشان اعتراف دارند که ابنعباس در تفسیر قرآن خدمت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه تلمّذ کرده و از ایشان استفاده نموده و در تفسیر قرآن شاگرد ایشان است.
به همین جهت این مطلب را گفته و ذکر نکرده و نسبت نداده که از رسولاللّه یا از امیرالمؤمنین شنیده یا آنکه استفاده و استنباط خودش است. درهرصورت مطلب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 81 *»
حق و درستی است. چون مسلم است که از فرمایشهای امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه استفاده میکرده است. راجع به همین آیه شریفهای که میخوانیم: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها میگوید: نفس و روح بینهما مثل شعاع الشمس فیتوفّی اللّه النفس فی منامه و یدع الروح فی جوفه یتقلّب و یعیش.
خیلی مطلب خوب و بهجای حقی است؛ یعنی زُبده و خلاصه احادیثی است که از ائمه؟عهم؟ رسیده و از فرمایشهای بزرگان استفاده میشود. میگوید: برای انسان نفسی و روحی است. مرادش از نفس همان روحی است که خدا میگیرد و ما میگوییم از مرتبه مثال به بالاست و مرادش از روح همین روح حیوانی و حسی فلکی در این بدن و استخراجشده از آن است.
رابطه بین این دو مثل رابطه شعاع و پرتو خورشید است. پس معلوم میشود که نفس بالا و مانند خورشید است و روح پایین و آینهوار مانند زمین در برابر او است. آینهوار یعنی صاحب شعاعِ خورشید است که همان مثال استخراجشدهای است که ما میگوییم.
میگوید: خداوند نفس را در موقع خواب کاملاً میگیرد، توفّی میفرماید و روح را داخل بدن انسان وامیگذارد. روح در رفت و آمد و معیشت و زندگی است.
خیلی عبارت جالبی است. همانطور که قرآن میفرماید: یتوفّی الأنفس خدا جانها را میگیرد. ولی میبینید که بدن زنده است و در خواب نمرده، پس روحی که همان روح حیوانی و حسی فلکی است در بدن موجود است.
فان بدا للّه انیقبضه قبض الروح فمات اگر خداوند خواست و قضاء و تقدیر الهی جاری شد که آن شخص را قبض روح بفرماید، این روح هم گرفته میشود و میمیرد. طرز گرفتهشدن این روح چنین است که بدن تحلّل پیدا میکند؛ یعنی از اعتدال و صلاحیت میافتد و دیگر روح فلکی در آن موجود نمیشود. پس مرگ عارض میگردد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 82 *»
و ان اخّر اجله ردّ النفس الی مکانها فی جوفه.([36]) اما اگر خدا اجل شخص را تأخیر بیندازد و بخواهد عمرش را اضافه بفرماید، نفس را همانطور که گرفته بود به جایگاه خودش در داخل بدن برمیگرداند؛ یعنی اسباب بیداری فراهم میگردد و بدن بیدار میشود. روح رخساره جان را منعکس میکند و نفس بیدار میشود. این حدیث که سنیها از ابنعباس نقل کردهاند مطلب را بسیار واضح و روشن بیان کرده است.
همچنین حدیث جالبی است که از سه کتاب معتبر شیعه نقل شده است. کتاب «علل الشرائع» و کتاب «عیون اخبار الرضا» تألیف مرحوم شیخ صدوق و کتاب «تفسیر علیبنابراهیم قمی» اما عبارات با یکدیگر فرق دارد و در بعضی از قسمتها کتاب علل و عیون با تفسیر قمی تفاوت میکند. حدیث در تفسیر قمی به شکل مجمل و در علل و عیون قدری مفصلتر است. اکنون حدیث را از کتاب علل و عیون نقل میکنم. مشایخ+ در بعضی از فرمایشها به این حدیث شریف اشاره میکنند و در بعضی جاها معلوم میشود که از عیون و علل نقل میفرمایند.
حدیث از حضرت جواد صلوات اللّه علیه است که ایشان نقل میفرمایند: أقبل امیرالمؤمنین؟ع؟ ذات یوم و معه الحسن بن علی؟عهما؟ و سلمان الفارسی; و امیرالمؤمنین متّکئ علی ید سلمان فدخل المسجدالحرام فجلس. روزی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه به همراهی امام حسن و سلمان وارد مسجدالحرام شدند و حضرت امیر به دست سلمان تکیه داده بودند. اذ أقبل رجل حسن الهیئة و اللباس فسلّم علی امیرالمؤمنین؟ع؟ فردّ عليه السلام فجلس شخصی وارد شد که بسیار خوشسیما و خوشلباس بود، بر امیرالمؤمنین سلام کرد و حضرت جواب فرمودند و نشست.
گاهی اینطور امور برای مصالحی پیش میآید. کار خضر؟ع؟ همین بوده که در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 83 *»
برخی مواضع روی مصالحی ظاهر میشده و اموری را انجام میداده و از ائمه؟عهم؟ سؤالاتی میکرده است و نوعاً در آنجاها کسانی بودهاند که مثلاً در شک بهسر میبرده و در واقع طالب حق بودهاند، آن حضرت میخواسته که خدا حق را برای آنها آشکار کند. چون بیغرض و مرض متوجه و متوسل بودهاند، خداوند اینطور اسباب فراهم میکرده است. گاهی خضر آنجا ظاهر میشده و سؤالاتی میکرده، حق را برای این نوع اشخاص واضح میکرده و میرفته است. خضر اینطور کارها را میکرده و الآن هم میکند.
حال در اینجا هم ایشان میآید و مسائلی را مطرح میکند، ذکر نشده ولی حتماً آنجا در محضر امام؟ع؟ کسی بوده که در شک بهسر میبرده است، ایشان خواسته حقانیت امیرالمؤمنین؟ع؟ را به او بفهماند. خدا اینطور اسباب فراهم کرده است؛ اگرنه خود خضر یا امام حسن یا سلمان که درباره امیرالمؤمنین شک ندارند. حتماً اوضاعی بوده و در آنجا کسی یا کسانی بودهاند که خدا خیر آنها را میخواسته و اینطور برایشان جاری ساخته است.
ثمّ قال: یا امیرالمؤمنین اسألک عن ثلاث مسائل اناخبرتنی بهنّ علمت انّ القوم رکبوا من امرک ما اقضی علیهم انّهم لیسوا بمأمونین فی دنیاهم و لا فی آخرتهم و ان تکن الاخری علمت انّک و هم شرع سواء. عرضکرد از شما سه مسأله میپرسم که اگر آنها را جواب فرمودید، میدانم که مخالفان بهشما ظلم کردهاند و مأمون در دنیا و آخرت نیستند و به تعبیر ما حق شما را غصب کردهاند. اگر هم جواب درستی نفرمودید، میدانم که شما و آنها یکسان هستید و فرقی با یکدیگر ندارید. منظورش از مخالفان، اولی و دومی و سومی و معاویه بود.
فقال له امیرالمؤمنین؟ع؟ سلنی عما بدا لک. حضرت فرمودند: هرچه به خاطرت میرسد از من بپرس. فقال: أخبرنی عن الرجل اذا نام این تذهب روحه؟ و عن الرجل کیف یذکر و ینسی؟ و عن الرجل کیف یشبه ولده الأعمام و الأخوال؟ گفت: سه مسأله
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 84 *»
میپرسم. اول به من خبر بدهید شخصی که میخوابد روحش کجا میرود؟ دیگر اينکه چطور انسان بعضی چیزها یادش است و بعضی چیزها از یادش میرود و فراموش میکند؟ همینطور چرا گاهی فرزند انسان شبیه به عموها میشود و گاهی شبیه بهدايیها میشود؟ چگونه است؟
احتمالاً آن کسان یا کسی که اطراف حضرت بوده و این جریان برای خاطر او انجام میشده در این سه مسأله گیر بوده و میخواسته حق مسأله را بفهمد. درست معلوم نیست که جریان چه بوده و حدیث هم از اینجهت ساکت است، ما هم نمیدانیم چطور بوده است.
فالتفت امیرالمؤمنین؟ع؟ الی ابیمحمد الحسنبنعلی؟عهما؟ فقال یا ابامحمد أجبه. حضرت امیر به حضرت امام حسن فرمودند شما جواب بدهید. فقال الحسن؟ع؟ امّا ما سألت عنه من أمر الانسان اذا نام أین تذهب روحه فانّ روحه متعلّقة بالریح و الریح متعلّقة بالهواء الی وقت مایتحرّک صاحبها للیقظة. فان أذن اللّه عزّوجلّ بردّ تلک الروح علی صاحبها جذبت تلک الروح الریح و جذبت تلک الریح الهواء فرجعت الروح فاستکنت فی بدن صاحبها. حضرت امام حسن؟ع؟ فرمودند: اما سؤال اوّلت درباره انسان که وقتی میخوابد روحش کجا میرود. روح انسان متعلّق به ریح و نسیم است و نسیم متعلّق به هواست، تا وقتی که شخص حرکت میکند و میجنبد برای برخاستن و بیدارشدن. اگر خدا اجازه بدهد که آن روح به صاحبش برگردد و بیدار شود، روح نسیم را جذب میکند و نسیم هوا را، آنگاه روح به بدن صاحب روح برمیگردد و در آن قرار میگیرد و بیدار میشود. و اذا لمیأذن اللّه بردّ تلک الروح علی صاحبها جذب الهواء الریح و جذبت الریح الروح فلمتردّ الی صاحبها الی وقت ما یبعث. اما اگر خدا اجازه برگشتن آن روح را به بدن صاحبش ندهد، هوا نسیم را و نسیم نیز روح را جذب میکند و دیگر روح تا وقتی که برانگیخته شود، به صاحبش برنمیگردد و وقت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 85 *»
برانگیختهشدن رجعت یا قیامت است.
عبارات این سؤال در تفسیر علیبنابراهیم قمی به شکلهای دیگری است؛ ولی چون هم مختصرتر و هم خلاصه مطلب است دیگر عبارت را ذکر نمیکنم. البته اگر بخواهم این قسمت حدیث را توضیح بدهم قدری طول میکشد. اکنون جواب دو سؤال دیگر را نقل میکنم بعد انشاءاللّه این قسمت را که مربوط به بحثمان است توضیح میدهم. فعلاً همین اجمال جواب در خاطرها باشد.
و امّا ما ذکرت من امر الذکر و النسیان فانّ قلب الرجل فی حُقّ و علی الحُقّ طبق فان هو صلّی علی النبی صلاة تامّة انکشف ذلک الطبق عن ذلک الحقّ فاضاء القلب و ذکر الرجل ما کان نسی و ان هو لمیصلّ علی محمّد و آل محمّد او نقص من الصلوة علیهم انطبق ذلک الطبق علی ذلک الحق فأظلم القلب و نسی الرجل ما کان ذکره.([37])
اما راجع به فراموشی و یادآوردی که انسان چیزی را فراموش میکند یا به یادش میآید، علتش این است که دل انسان در حُقّهای است و بر آن طبقی گذاشته شده است.
مراد از «دل» همان مثال استخراجشده از حیات حیوانی یا در اینجا همان حیات حیوانی باشد به اعتبار آنکه از آن مثال استخراج میشود. این حیات حیوانی که محل تعلّق نفس ناطقه، قلب و عقل و همه مراتب است در حُقّهای قرار دارد. «حُقّه» صندوق و جعبهای است که به خصوص از چوب میسازند. در جعبه و به اصطلاح در قوطی قرار دارد. همین روح بخاری قوطی و جعبهای است که روح حیوانی در آن قرار دارد.
بر این جعبه طبقی گذاشته شده است، البته خصوصیت این جعبه آن است که سرش باز است؛ بلکه تمامش باز است، جعبهای بلوری یا شیشهای است که تمامش باز است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 86 *»
در حدیث علیبنابراهیم قمی درباره این جواب تعبیر این است: و اما الرجل الّذی ینسی الشیء ثم یذکره فما من احد الا علی رأس فؤاده حقّة مفتوحة الرأس. بر بالای دل هر انسانی ــ که همان روح حیوانی باشد ــ حقّهای قرار داده شده که سرش باز است ــ که همان روح بخاری است. روح بخاری یک قوطی است که روح حیوانی در آن قرار داده شده، چون از آن استخراج شده است و چون سرش باز است ــ فاذا سمع الشیء وقع فیها وقتی که چیزی میشنود در او قرار میگیرد. فاذا اراد اللّه انینسیها اطبق علیها اگر خدا بخواهد که یادش برود بر آن طبق میگذارد و روی آن قوطی سرپوش میگذارد. سرپوش که بگذارند دیگر از یادش میرود. در این حدیث عبارت اینطور است. در آن حدیث بود که علی الحُقّ طبق سرپوش بر روی آن جعبه و قوطی است. سرپوش عبارت است از همین بدن، اعصاب، مغز که طبَقوار روح بخاری را میپوشاند. روح بخاری هم که قوطیی است که روح حیوانی در آن حبس است. اگر مثلاً در آن موضع مغز که محل حافظه است کوچکترین ضربهای وارد شود، چیزها از یادش میرود. کسانی که سکته مغزی میکنند، اگر قسمت حافظهشان صدمه بخورد اصلاً همهچیز از یادشان میرود. روح که امور را فراموش نکرده؛ ولی فعلاً طبَق و سرپوش گذاشته شده است. طبَق و سرپوش عبارت است از سلسله اعصاب مغزی که روی قوطی روح بخاری گذارده شده است.
روح بخاری قوطی و ظرفی است که روح حیوانی در آن است. روح حیوانی را به آن اعتبار دل و قلب میگویند که مرکز تعلّق نفس ناطقه است و از آن مثال خود را استخراج میکند. به این اعتبار به آن عقل و قلب گفته میشود.
در حدیث علیبنابراهیم میفرماید: و اذا اراد اللّه انیذکره فتحها.([38]) وقتی خدا بخواهد چیزی به یاد انسان بیاید، آن اعصاب رقیق و نازک که مشغول کار و فعالیت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 87 *»
مناسب خودند، بیهیچ صدمه و لطمهای کار خود را میکنند و مرتّب به یاد انسان میاندازند. چون از اسباب ظاهری بدن، همین اعصاب است که برای تمامی فعالیتهای مغزی از حافظه و غیر آن بهکار میرود.
در حدیث عیون و علل میفرماید که یکی از اسباب مهم یادآورشدنِ آنچه از خاطر رفته، صلوات فرستادن بر محمد و آلمحمد؟عهم؟ است؛ یعنی توجه به مقام معنویت و نورانیت محمد و آلمحمد؟عهم؟ باعث تلطیف میشود و اعصاب هم قوت میگیرد و آنچه در انسان مخفیشده و در روان ناخودآگاه قرار گرفته است به روان خودآگاه میآید و بروز میکند، نورانیت و لطافت مییابد.
البته باید صلوات تام و تمام باشد و نقصانی در آن نباشد. وقتی که صلوات فرستاد آن طبق کنار میرود؛ یعنی روح بخاری لطیف میشود و دیگر مانع نیست. روح حیوانی هم روشن میشود و هرچه از یادش رفته به یادش میآید. اما اگر بر محمد و آلمحمد؟عهم؟ صلوات نفرستد یا صلواتش ناقص و ناتمام باشد، طبق بر جعبه باقی میماند و قلب تاریک میشود و هرچه هم یادش بوده از یادش میرود.
صلوات ناقص مثل صلواتی است که سنیها میفرستند. سنیها میگویند رسولاللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و کلمه «آله» را کم میکنند و از این جهت صلواتشان ناقص است. بین محمد و آلمحمد؟عهم؟ جدایی میاندازند، این برای سنیهاست. نوع شیعیان هم طور دیگری ناقص میکنند. میگویند: اللهمّ صلّ علی محمّدْ، و آلمحمد. آخر ای بیبصیرت! تو چه نظری داری که در لفظ بین محمد و آلمحمد؟عهم؟ جدایی میاندازی؟! چرا فاصله میاندازی؟ خدا در واقع فاصله قرار نداده، تو هم فاصله قرار مده. در ظاهر و واقع هردو نباید فاصله قرار داد. لفظ از معنی حکایت دارد. آیا تو در دلت بین محمد و آلمحمد جدایی میاندازی که در لفظ جدایی میاندازی و وقف میکنی؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 88 *»
اما ما به همین سبب و به برکت تعالیم مشایخمان+ از امور اختصاصی ما است که اینطور صلوات فرستادن را روا نمیدانیم: اللهمّ صلّ علی محمّدْ، و آلمحمد. صلوات تمام و کامل را عبارت میدانیم از اتصال لفظ، چون در واقع بین محمد و آلمحمد؟عهم؟ اتصال است و هیچ فاصلهای نیست. هرکس ابتدا این فاصله را قرار داده خدا لعنتش کند. خدا قرار نداده است. این بزرگواران متصل هستند.
حدیثی را هم خود سنیها نقل میکنند میگويند که رسولاللّه فرمودهاند: من فصل بینی و بین آلی بعَلی لمینل شفاعتی([39]) هرکس بین من و بین آل من به کلمه «عَلیٰ» جدایی بیندازد، به شفاعت من نخواهد رسید. به همین سبب آنها برای اين که میگویند این حدیث را شیعه نقل میکند، برای مخالفت با شیعه اگر هم گاهی آلمحمد را ذکر میکنند به خصوص با عَلیٰ ذکر میکنند و میگویند: «اللهمّ صلّ علی محمّد و علی آلمحمّد و علی ازواج محمّد و علی اصحاب محمّد و علی ذریّة محمّد» برای تعمّد در مخالفت با شیعه مرتّب عَلیٰ را ذکر میکنند.
ما میگوییم اولاً حدیث اگر از شیعه باشد، بعلیٰ نیست و بعلیّ است. من فصل بینی و بین آلی بعلی یعنی هرکس بین من و آل من به علیّ جدایی بیندازد و علی را از آل من نداند و او را جداکند به شفاعتم نمیرسد. علی درست است که از ابیطالب است؛ اما از آل محمد؟عهم؟ و از آل من است. اگر هم بعلیٰ باشد مقصود اين است که یعنی حرف جار نباید تکرار شود که تکرارش مُشعر بر فاصله است و چون مُشعر بر فاصله است خلاف قرار خدایی است. قرار خدا بر این است که بین محمد و آلمحمد جدایی نیست.
حال کسی که با توجه به این مطلب در لفظ وقف کند و فاصله بیندازد و بگوید:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 89 *»
اللهمّ صلّ علی محمّدْ، و آلمحمّد، اگر کسی اینطور فاصله بیندازد، بدتر از تکرار حرف جار است؛ پس لمینل شفاعتی شامل او هم هست. مگر از راه دیگری مستحق شفاعت شود، از طریق این صلوات مستحق شفاعت نخواهد شد و این صلوات به کارش نمیآید، چون ناقص است. میفرمايد که اگر صلوات نفرستد يا صلوات بفرستد اما ناقص و ناتمام بفرستد انطبق ذلک الطبق علی ذلک الحق اين طبق روی اين حفره محکم میماند فاظلم القلب قلبش تاريک میشود و نسی الرجل ماکان ذکره هرچه يادش بود از خاطرش میرود اين هم که جواب دوم.
اما جواب سوم؛ و اما ما ذکرت من امر المولود الذی یشبه أعمامه و أخواله فانّ الرجل اذا أتی اهله فجامعها بقلب ساکن و عروق هادئة و بدن غیر مضطرب فاستکنّت تلک النطفة فی جوف الرحم خرج الولد یشبه اباه و امه و ان هو اتاها بقلب غیر ساکن و عروق غیر هادئة و بدن مضطرب اضطربت النطفة فوقعت فی حال اضطرابها علی بعض العروق فان وقعت علی عرق من عروق الأعمام اشبه الولد اعمامه و ان وقعت علی عرق من عروق الأخوال اشبه الولد اخواله.([40])
خلاصه مطلب، علّت آنکه فرزند بر شکل پدر یا مادر میشود آن است که حالت مجامعت با آرامش فکری و بیاضطراب و تشتّت فکری واقع میشود. چون کاملاً طبیعی است و به اصطلاح امروز ژنها بهطور طبیعی قرار میگیرند و فعالیتشان طبیعی است، بنابراین فرزند به پدر یا مادر شباهت پیدا میکند. اما اگر با حال اضطراب و تشویش خاطر باشد و در حال طبیعی نباشد، جریان ژنها و عُروق حالت طبیعی خود را از دست میدهد و مضطرب است. چون در حال اضطراب است، عِرقها و ژنهای ارثی و گذشته و پیشتر مشغول فعالیت میشود و بنابراین فرزند به شکل عمو یا به شکل دايیاش میشود. این اجمال مطلب است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 90 *»
در حدیث تفسیر علیبنابراهیم همین مطلب به گونه دیگری بیان میشود. میفرماید: اذا سبق ماء الرجل ماء المرأة فانّ الولد یشبه اباه و عمومته و اذا سبقت ماء المرأة ماء الرجل یشبه امّه و اخواله.([41]) تقریباً معنای این مطلب همان است. اگر ماء رجل بر ماء مرأة سبقت بگیرد؛ یعنی اگر حالت مرد طبیعیتر، بیاضطراب و نگرانی فکری و تشویش خاطر باشد.
تقریباً یک مطلب است. به همین سبب دستور است که متذکر و به یاد خدا باشند، بسماللّه بگویند،([42]) حتی آیه قرآن بخوانند.([43]) این دستورها برای آن است که حالات کاملاً طبیعی شود و فرزندان وارث صفات ظاهری و باطنی پدر و مادر گردند.
وقتیکه این جوابها از سوی امام حسن؟ع؟ داده شد؛ فقال الرجل آن سائلی که خضر؟ع؟ باشد، عرض کرد: أشهد ان لااله الا اللّه و لمازل اشهد بها و اشهد ان محمداً عبده و رسوله و لمازل اشهد بذلک من همیشه شهادت میدهم به «لا اله الا اللّه و محمّدٌ عبده و رسوله» و اشهد انّک وصی رسوله و القائم بحجّته و اشار الی امیرالمؤمنین و لمازل اشهد بها و شهادت میدهم که شما وصی رسولاللّه و قائم مقام حضرت هستید. به حضرت امیر اشاره کرد و گفت همیشه به این شهادت میدهم. و اشهد انّک وصیه و القائم بحجّته و اشار الی الحسن. به امام حسن اشاره کرد و عرض کرد: شهادت میدهم که شما وصی آن حضرت و قائم به حجت او هستید و اشهد ان الحسین بن علی وصی ابیک و القائم بحجّته بعدک. و اشهد علی علی بن الحسین انه القائم بأمر الحسین بعده. و اشهد علی محمّد بن علی انّه القائم بأمر علی بن الحسین. و اشهد علی جعفر بن محمّد انه القائم بأمر محمّد بن علی. و اشهد علی موسی بن جعفر انّه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 91 *»
القائم بأمر جعفر بن محمّد. و اشهد علی علی بن موسی انّه القائم بأمر موسی بن جعفر. و اشهد علی محمّد بن علی انّه القائم بأمر علی بن موسی. و اشهد علی علی بن محمّد انّه القائم بأمر محمّد بن علی. و اشهد علی الحسن بن علی انّه القائم بأمر علی بن محمّد. و اشهد علی رجل من ولد الحسین لایکنی و لایسمی حتّی یظهر امره فیملأها عدلاً کما ملئت جوراً انه القائم بامر الحسن بن علی. و به یکیک امامان شهادت داد و در آخر بر حضرت مهدی صلوات اللّه علیه شهادت داد که آن حضرت نامش برده نمیشود و کنیهاش ذکر نمیگردد تا امرش ظاهر بشود و زمین را پر از عدل میفرماید همانطور که پر از جور شده باشد و اینکه جانشین حضرت عسکری؟ع؟ خواهد بود. و السلام علیک یا امیرالمؤمنین و رحمة اللّه و برکاته. ثمّ قام فمضی. این سلام را کرد و برخاست و رفت.
چون در اطراف کسانی بودند که باید میشناختند که این چه کسی بود، از این جهت فقال امیرالمؤمنین یا ابامحمّد إتّبعْه فانظر این یقصد؟ حضرت علی به امام حسن فرمودند: پشت سرش برو ببین کجا میرود. حضرت پشت سرش رفتند. فخرج الحسن بن علی؟عهما؟ فی اثره قال ماکان الا ان وضع رجله خارج المسجد فما دریت این أخذ من ارض اللّه عزّوجلّ امام حسن میفرماید: همین که پایش را از مسجد بیرون گذاشت دیگر نفهمیدم کجا رفت. معلوم است دیگر غایب میشود. چون خداوند غایببودن خضر را علامت غیبت حضرت مهدی و آیه غیبت امام؟ع؟ قرار داده است که یکباره از چشمها غایب میشود.
فرجعت الی امیرالمؤمنین فأعلمته. فقال: یا ابامحمد أتعرفه؟ قلت: اللّه و رسوله و امیرالمؤمنین اعلم فقال هو الخضر. امام حسن میفرماید: خدمت امیرالمؤمنین برگشتم و به ایشان گفتم که اینطور شد. حضرت به امام حسن فرمودند: آیا او را میشناسی؟ گفتم: خدا و رسولخدا و امیرالمؤمنین میدانند و میشناسند. معنایش این نیست که من نمیشناسم، مفهوم نباید گرفت، مفهوم ندارد. بعضی از محدّثین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 92 *»
اينجا مفهوم میگیرند که خدا و رسول و امیرالمؤمنین میدانند؛ یعنی من نمیدانم. آیا میشود امام نداند؟ اينجا مفهوم ندارد، داناترند هم معنی نمیشود. اعلم را افعل تفضیلی نباید معنی کرد. اینجا یعنی یعلم، آنها میدانند، من هم میدانم. حضرت فرمودند: آیا میشناسی؟ عرض نکرد: نمیشناسم؛ خدا و رسول و امیرالمؤمنین میدانند و مثلاً میدانند که من هم میدانم.فقال؟ع؟: هو الخضر.([44]) فرمودند: ایشان خضر؟ع؟ بودند.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 93 *»
مجلس 7
(شب سه شنبه بيست و هشتم ذیقعده 1406هـ ق)
r توضیح گفتگوی حضرت مجتبی و خضر؟عهما؟
r کیفیت تعلق روح انسانی به بدن
r تفسیر آیه شریفه «ثمّ أنشأناه خلقاً آخر» و کیفیت جذب روح حیوانی
روح انسانی را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 94 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
خداوند خواب را در این عالم آیه و نمونه قرار داده است برای آنکه ما متوجه زندگی عالم برزخ شویم و بدانیم که در عالم برزخ روح جداگانه از بدن تعیّش و زندگی دارد.
اگر انشاءالله مؤمن از دنیا رفتیم، در بهشت عالم برزخ به نعمتهای بهشتی متنعم هستیم و بدن ما هم در قبر و محل و جایگاه خود به نعمتهایی متنعم است که شعاع نعمتهای روح است. برای «متنعم بودنِ بدن» لازم است که بدن دارای زندگی و آثار زندگی و حیات از قبیل شعور، ادراک و سایر آثار کمالی باشد.
پس در برزخ جدایی بین روح و بدن مسلم است؛ چون روح قبض شده است. همچنین تنعّم روح در بهشت و تنعّم بدن در قبر برای مؤمنان مسلم است. برای غیر مؤمنان هم معذّببودن روحشان در جهنم عالم برزخ و معذّببودن بدنشان در قبر برزخ مسلم است.
چون این مسأله از مسائل مهم اعتقادی است، یکی از جهاتی که خداوند در این عالم، خواب را قرار داده همین است که آیه مردن باشد. جهات دیگری هم از امور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 95 *»
طبیعی و امور لازمه حیات این عالم هست که به اجمال در مباحثی که بوده است و خواهد بود گفتگو شده و میشود.
اما از نظر این بحث و به خصوص شناخت این مسأله، خواب آیهای است که بدانیم در موقع خوابیدن روح گرفته میشود: اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لمتمت فی منامها روح گرفته میشود و در جا و محل خود زنده است و در عالم خود بهسرمیبرد. بدن هم در این عالم دارای حیات خود است و آثار حیاتی برای آن هست، اما در اثر اختلاط اعراض در بدن بعضی از آثار حیاتی ظاهر نیست.
اما بدن مطهّر معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین چون از اعراض پاکیزه است و اعتدال تمام و کامل دارد، پس در موقع خواب مثل زمان بیداری کمبودی برای بدن ایشان پیدا نمیشود و حیاتی که در بدن ایشان است فتوری نمییابد. چنانکه مرگشان هم همینطور است. معصومین؟عهم؟ با آنکه شهادت و رحلت از دنیا را قبول میفرمایند و روحشان از بدنشان جدا میشود و قبض روح میشوند اما بدنشان آن حیات را دارد و آثار حیاتی برای بدنشان وجود دارد.
هرچه بیشتر درباره خواب دقت شود، مسأله برزخ را برای ما بهتر واضح میکند. از جمله احادیثی که تا اندازهای لازم است متذکّر آن باشیم، حدیث شریف خضر؟ع؟ است که نقل شد از امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه سؤال کرد و حضرت هم به امامحسن؟ع؟ فرمودند که جواب بدهند. سه سؤال بود که در مجلس قبل خوانده شد و درباره آن قسمتش که مربوط به خواب است قرار شد که توضیحاتی عرض کنم.
سؤال اول خضر؟ع؟ این بود أخبرنی عن الرجل اذا نام این تذهب روحه؟ مرا از شخصیکه میخوابد خبر بدهید که روح او کجا میرود؟ این اصل سؤال است. جوابی که امام حسن؟ع؟ به دستور پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند این بود: امّا ما سألت عنه من امر الانسان اذا نام این تذهب روحه، فانّ روحه متعلّقة بالریح و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 96 *»
الریح متعلّقة بالهواء الی وقت ما یتحرّک صاحبها للیقظة. فان أذن اللّه عزّوجلّ بردّ تلک الروح علی صاحبها جذب الروح الریح و جذبت تلک الریح الهواء فأسکنت الروح فی بدن صاحبها و ان لمیأذن اللّه بردّ تلک الروح علی صاحبها جذب الهواء الریح و جذبت الریح الروح فلمتردّ الی صاحبها الی وقت ما یبعث.([45])
فرمودند: اما آن سؤالت درباره انسان که وقتی خوابید روحش کجا میرود، روح انسان به نسیم و ریحی معلّق است. باز آن نسیم هم معلّق و بسته به هوا است تا وقتیکه صاحب روح؛ یعنی آن انسانِ خوابیده، برای بیدارشدن به حرکت درآید و بیدار شود. پس اگر خدا به برگشتن روح آن صاحبروح اجازه فرموده باشد، آن روح نسیم را و آن نسیم هوا را جذب میکند پس روح برمیگردد و در بدن صاحبروح قرار میگیرد. و اگر خدا اجازه به برگشتن روح بر صاحبش نفرموده باشد، هوا نسیم را و نسیم روح را جذب میکند، پس به صاحبش برنمیگردد تا وقتیکه برانگیخته شود.
این عبارات توضیح میخواهد که مراد از روح، ریح و هوا چیست و بستگی آنها به یکدیگر در این بیان امام حسن صلوات اللّه علیه چگونه است. در نتیجه متوجه مراتب حیاتی بدن و نوع ارتباط و رابطه بدن با روح انسانی که قبض میگردد میشویم.
ظاهراً کلمه «روح» در این فرمایش امام؟ع؟ همان روح انسانی است که از مرتبه مثال به بالا را به آن تعبیر میآوریم. در بحثها بیان شد که هروقت گفتیم روح انسانی قبض و گرفته میشود، از مرتبه مثال به بالا را میگوییم؛ یعنی مثال، ماده، طبع، نفس، روح، عقل و ــ اگر در کسی فؤاد نیز بالفعل باشد ــ فؤاد. مجموعه این مراتب همان روح یا نفسی است که قبض میشود. در آیه اللّه یتوفّی الأنفس خدا فرموده «نفس» را در حال مردن و در حال خوابیدن، هردو کاملاً قبض میکند، توفّی میفرماید و کاملاً میگیرد. خدا مجموعه این مراتب را از بدن انسان میگیرد. ارتباط، تعلّق، تصرّف و تدبیر آنها در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 97 *»
بدن گرفته میشود و دیگر تدبیر، تصرّف و تعلّقی برای آنها با بدن نیست. این معنای توفّی، گرفتن و قبضکردن است.
در این حدیث شریف سؤال خضر؟ع؟ هم همین بود که وقتی شخص میخوابد روحش کجا میرود؟ عرض کردم که احتمال زیادی میرود که شخص یا اشخاصی در حضور امام بودهاند و مصلحتشان بوده است که این سؤال از امام؟ع؟ بشود تا حل مشکلاتشان گردد و به حقانیت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه اعتقاد یابند و شک و شبههشان رفع شود.
خضر؟ع؟ از این کارها فراوان میکند. یکی از کارهایی که به عهده خضر گذاشته شده است همین است که در جاهایی ظاهر میشود و روی مصالحی کارهایی میکند؛ مثل آن جریانهایی که با موسی علی نبیّنا و آله و علیهالسلام داشت که در قرآن ذکر شده است. البته در حدیث ذکر نشده ولی احتمال میرود که از همان موارد باشد. میدانیم خضر؟ع؟ از نوکران خالصِ خالص امیرالمؤمنین؟ع؟ و فرمانبردار اوامر ایشان است و در هر زمان اجراکننده منویّات و فرمانهای هر امامی است. امروز اجراکننده منویّات وجود مبارک مهدی صلوات اللّه علیه است و نوکر خاصِ خاص او است. در زمان هریک از ائمه؟عهم؟ بوده است.
خضر درباره امیرالمؤمنین و ولایت و امامت ایشان شک نداشته، همچنین نمیشود گفت که از این مسائل بیخبر بوده است. این سؤالها مثل مواردی است که گاهی جبرئیل میآمد و رسولاللّه از او سؤال میکردند. گاهی رسولالله؟ص؟ از جبرئیل که متجسّد میگشت و به شکل شخصی میشد، سؤال میفرمود و جبرئیل جواب میداد. اینها برای تعلیم و مصالحی بوده که لازم بوده است.
در اینجا نیز از جمله احتمال میرود که شخص یا اشخاصی که در مسجدالحرام و اطراف امیرالمؤمنین بودهاند، مصلحتشان بوده که این سؤالها مطرح
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 98 *»
شود. خضر؟ع؟ این مأموریت را پیدا میکند و آن را اجرا میکند و امام؟ع؟ به این وسیله جواب میدهند و مطلب روشن میشود. حال این اصطلاحات را که امام؟ع؟ در جواب خضر ذکر فرمودهاند، شاید لازم بوده تا با فهم و درک آن کسانی که آنجا بودهاند مناسب باشد.
فرمودند: روح معلّق به ریح و ریح معلّق به هوا است. نظر به اینکه استعمال روح در دو چیز است و احتمال قوی میرود که در اینجا استعمالش به خصوص در روحی است که در این بدن است. چون از روح موجود در این بدن سؤال میشود. یک احتمال به تعبیر اطبای قدیم همان «روح بخاری» است که امروز آن را نیروی «انرژی مثبت» میخوانند که در بدن وجود دارد و به فعالیتها و کارها تبدیل میشود. «کار» به معنای وسیعش یعنی فعل؛ اعمّ از فعلهای بدن در ارتباط با خارج یا افعال و کارهای خود بافتها و نسوج بدن در داخل از قبیل تکثیر و تولید سلولها و سایر مسائل، همچنین فعالیتهایی که به دستور اعصاب و مغز در بدن رخمیدهد، به همه اینها فعل و کار گفته میشود.
آن انرژی که به کار تبدیل میشود، میتوان گفت همان روح بخاری است که در اصطلاح اطبای قدیم بوده است. پس یک احتمال این است که مراد امام؟ع؟ هم در این حدیث که روح میفرمایند، روح بخاری باشد.
البته میشود گفت مرکز، منشأ و مبدأ پیدایش روح بخاری همین قلب است که از آن گاهی به قلب و گاهی به روح تعبیر آورده میشود. هر تعبیری از آن آورده شود به اعتبار همین مرکزیت، منشأ و مبدأبودنش برای پیدایش چنین حرارتی است.
اما میدانیم که این حرارت یا روح بخاری از خونی فراهم میشود که به خصوص در دل وجود دارد. خون در همه بدن یکسان است. اما در قلب حالت مخصوصی دارد که گاهی از آن به «دم اصفر» و «خون زرد رنگ» تعبیر آورده میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 99 *»
خون زرد رنگ حالتی برای خون است که تقریباً حرارتها و انرژیها از همان حالت خون فراهم میشود.
پس امام؟ع؟ که روح میفرماید، میتوانیم بگوییم که همین خون زرد رنگ و دم اصفر را اراده فرمودهاند که در دل و قلب وجود دارد و مایه قوام آن است. حیات، زندگی و قوام قلب هم به همین روح بستگی دارد.
روح به «ریح و نسیم» متعلّق است. این نسیم و ریح در اصطلاح تشریح قدیم عبارت میشود از همان بخار. پس مراد از روح، دم اصفر و خون زرد رنگ است، و مراد از ریح، همین بخار لطیفی است که در دل قرار دارد و از همان خون فراهم میشود و ایندو به یکدیگر بستهاند.
امام؟ع؟ که لفظ ریح را در اینجا استعمال فرمودهاند، هم از جهت مناسبت ظاهری است و هم از جهت طبیعت. طبیعت بخار به گونهای است که با طبیعت باد و نسیم که میوزد مطابقت دارد. خصوصیات باد از نظر طبیعت و از حیث ظاهر طوری است که میشود با بخار تطبیق کرد و گفت اطلاق ریح، باد و نسیم بر این بخار لطیف، یک اطلاق کاملاً بجا است که امام؟ع؟ بهکار بردهاند.
نکته دقیقتری که در اینجا لازم است به آن توجه کنیم این است که میدانیم نسیم همان هوا و هوا همان نسیم است. تفاوتشان در این است که هوای متحرک را نسیم و باد میگویند. وقتی ساکن است هوا میگویند. وقتیکه در تحرّک قرار میگیرد به آن باد و نسیم میگویند که ظهور و پیدایی هوا است؛ یعنی تا نسیم حرکت نکند هوا نمودار نیست. نسیم که حرکت میکند، باد که میوزد، هوا نمودار میشود که وجود دارد و هوا تعیّن و تشخّص پیدا میکند.
به همین اعتبار روح بخاری را نسیم، باد و ریح میفرمایند. چون روح حیوانی و روح فلکی در روح بخاری تعیّن و تشکّل پیدا میکند و ظهور روح حیوانی و محل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 100 *»
ظهورش همین روح بخاری است؛ به این اعتبار نیز گفتن ریح و نسیم مناسب است. پس ریح عبارت از هوای غیبی است که در این مرتبه ظاهر است.
هوا در این حدیث شریف عبارت میشود از همان روح حیوانی و فلکی که در یکی از احادیثی که از امام سجاد؟ع؟ رسیده آن را «روح قدیمه» نامیدهاند که انشاءاللّه حدیثش را میخوانیم و درباره آن بحث میکنیم.([46]) امام؟ع؟ آیه شریفه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر([47]) را به روح قدیمه که همان روح حیوانی باشد معنی میفرمایند.([48]) به عکس همه حکماء و فلاسفه که آن را روح انسانی معنی میکنند. این مطلب بسیار جالب و شیرین است که انشاءاللّه از آن بحث خواهیم کرد.
دیگران میگویند مراتب انسانی از نطفه شروع میشود، بعد علقه، مُضغه، عِظام و فکسونا العظام لحماً و بعد هم ثمّ أنشأناه خلقاً آخر است که میگویند روح انسانی است که در آن دمیده میشود. نفخت فیه من روحی([49]) را هم در اینجا آنطور معنی میکنند. ولی همه اینها اشتباه است. انشاء خلق آخر به تعبیر امام سجاد؟ع؟ روح قدیمه است که همان روح حیوانی باشد. چون روح فلکی حسی که در این عالم است و خلاصه همین عناصر است غیب است، امام؟ع؟ از آن به هوا تعبیر آوردهاندچنانکه هوا غیب است.
آن روح فلکی به روح بخاری تعلّق میگیرد که روح بخاری در قلب است و از قلب پیدا میشود. روح بخاری به خون زرد تعلّق و بستگی دارد که در لابهلای قلب است و منشأ و مرکز برای حرارت است. به همین جهت آخرین عضوی که در میت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 101 *»
سرد میشود، همان مرکزها و داخل قلب است. چون برای این حرارت و به تعبیر امروز انرژی مرکزیت دارد، از همانجا هم باید تمام شود چنانکه از همانجا شروع میشود.
تا اینجا سه اصطلاح را در این حدیث دانستیم: «روح»، «ریح»، «هوا»، و این سه بسته و متصل به یکدیگرند.
«حالت خواب» به طور اجمال عبارت شد از آن حالتی که پس از آنکه نفس و روح انسانی بدن را به کار گمارد و به انواع و اقسام کارها وادارکرد، بدن در برابر کارهای نفس فرسوده میشود و باید تجدید قوا و نیرو کند. آن حالتی که بر بدن عارض میشود که دیگر نمیتواند حاکی و نماینده روح و نفس انسانی و تدبیر و تصرف آن باشد، حالت خواب است.
حال «عوامل خواب» چیست؟ عوامل طبیعی همینهایی است که گفته شد، زیاد خوردن، زیاد آشامیدن یا زیاد خستهشدن و از این قبیل امور باعث خواب میشود و اکنون بحث نداریم که منشأ خواب چیست، در مباحث مربوط به مسائل طبیعی این بحث را داشتهايم.
این حالت که برای بدن پیش میآید کاملاً با حالت خود نفس و روح انسانی که دائم فعّال است و برایش عوارض نیست، منافات دارد. در نتیجه روح تدبیر و تصرفش را از بدن برمیدارد و در عالم خودش به کار خود اشتغال دارد و به نعمتهای خودش متنعم و به حیات خود زنده است. خداوند او را امداد میفرماید به آنچه امداد میکند و اِبقا میفرماید به آن طوری که ابقاء میفرماید.
بدن اینجا است و اطراف و جوانبش نسبت به حالت بیداری سرد شده، رکود یافته، ظلمت گرفته و کدر شده است. روح حیوانی در اینجا کدر شده؛ یعنی بخاری روی آینهاش قرار گرفته که دیگر رخساره نفس را حکایت نمیکند. از این جهت آثار نفس انسانی هم از بدن بروز نمیکند که همان حالت خواب میباشد، تا هنگامی که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 102 *»
موانع برطرف شود.
برطرفشدن موانع یا به طور طبیعی است که آن حالت حجاب در خود بدن برطرفمیشود، یا به عوامل خارجی است از قبیل: صدازدن شخص، حرکتدادن بدن و اموری که از خارج باعث بیداری بدن میشود و بدن به حالتی برمیگردد که دوباره میتواند روح انسانی را حکایت کند؛ البته اگر خدا مردن را تقدیر نفرموده باشد.در اثر مرگ، اعتدال بدن ازهممیپاشد و به تعبیر امیرالمؤمنین؟ع؟ تحلّل آلات جسمانی فراهم میشود و بدن تحلّل پیدا میکند.کیفیت تحلّلیافتن بدن در همین عبارت امام؟ع؟ ذکر شده که از آن به «جذب» تعبیر میفرمایند.
اگر مرگ تقدیر شده باشد دیگر روح برنمیگردد، اگرنه طبق همین فرمایش امام؟ع؟ روح برمیگردد. چون بدن صحیح است و محل پیدایش مراتب روح و ریح و هوا است، همه اینها که فراهم است روح برمیگردد و تعلق میگیرد. روح بخاری، روح حیوانی فلکی را جذب میکند؛ یعنی در خود منعکس مینماید، روح حیوانی هم آینهای است که روح انسانی را منعکس میکند.
دقت بفرمایید، در بدن دستگاههایی است که خون را از غذائی که میخوریم، آبی که میآشامیم و هوائی که تنفّس میکنیم فراهم میکند. همه اینها داخل بدن که شد، در حکم بدن میشود. تمام این خوراکیها و آشامیدنیها داخل بدن که میشود در حکم اجزای بدن میگردد. از اجزای بدن آنچه باید خارج بشود خارج میشود و آنچه باید به خون تبدیل شود، اجزای بدن است.
آنها که خون شد، خون روح بخاری را جذب میکند، روح بخاری روح نباتی را جذب میکند، روح نباتی که فراهم شد روح حیوانی را جذب میکند، روح حیوانی هم روح انسانی را جذب میکند؛ یعنی روح انسانی در آنجا منعکس میشود و عکس و رخسارهاش در آنجا میافتد. سپس با آن رخساره در بدن فعالیت میکند و حالت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 103 *»
بیداری فراهم میشود. توجه فرمودید که جذب چطور واقع شد.
اما اگر به تعبیر امیرالمؤمنین؟ع؟ «تحلّل آلات جسمانی» فراهم شود، دیگر آنچه خوردیم و آشامیدیم و تنفّس کردیم، در اثر نقصانی که در بدن است، به خون تبدیل نمیشود.
تعبیر به تحلّل آلات جسمانی یعنی اگر دستگاه گوارش، دستگاه تنفّس و دستگاه فرماندهی اعصاب از کار بیفتد که نتواند به آن دستگاهها فرمان بدهد و کارها به انجام برسد و در بدن نقصان فراهم گردد. این نقصان در تعبیر امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه، همان تحلّل آلات جسمانی است.
وقتیکه از این خوردهشدهها، آشامیدهشدهها و هواهای تنفّسشده خون فراهم نشود، برنامه بهعکس است. روح حیوانی بخار را جذب میکند، بخار هم میخواهد از خون جذب کند، تا مقداری که خون هست جذب میشود و آن مقداری که دیگر تبدیل به خون نشده است جذب نمی شود. آنگاه دیگر بخاری فراهم نمیشود، درنتیجه روح حیوانی هم در اینجا فراهم نمیشود. بنابراین دیگر انعکاس رخساره انسانی هم در اینجا نخواهد بود.
یک مثال خیلی روشن که مطلب را حل میکند و آن مثال در فرمایشهای مشایخ ما+برای این مسائل زیاد زده شده است. در آن مثال دقت کنید و با این مسأله تطبیق نمایید. چون به خصوص ایشان اینطور مثال زدهاند ما هم مثال میزنیم. اگرنه با مثالهای جدید باید روشنتر باشد؛ اما چون فنی و علمی است باز کار را سختتر میکند. پس با همان مثال قدیمی که زدهاند انشاءاللّه مطلب روشن میشود. البته در قدیم چراغهای فتیلهای پیهسوز بود و یا با نفت میسوخت. اکنون چراغی را فرض میکنیم که در آن نفت است، در زمانهای قدیمتر به جای نفت، روغن بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 104 *»
حال میگوییم فتیله داخل نفت است و ما فتیله را روشن میکنیم. خود نفت را عبارت بدانید از آنچه ما میخوریم و میآشامیم تا به خون تبدیل بشود، بعد هم آن حالت را درنظربگیرید که در دستگاههای مختلف بدن کاملاً آماده شده است و میخواهد خون بشود؛ اما هنوز خون نشده است. اسم نفت را بدلِمایتحلّل بگذارید.
بعد نفت داخل فتیله و نزدیک به شعله آتش میشود ولی هنوز شعلهور نشده و درنگرفته است که از آن به دخان و دود تعبیر میآوریم. هنوز حالت دودی دارد؛ ولی نزدیک است که دربگیرد و به آتش برسد و داخل شعله شود؛ اما هنوز داخل فتیله و نزدیک به شعله است. اسم حالت نزدیکشدن به شعله را خون بگذارید، مخصوصاً همان خون اصفر، زردابه و خون زرد ــ که در اصطلاح قدیم بوده است ــ این حالت را حالت دخانی و بخاری میگویند. وقتی که به آتش رسید و شعلهور شد، حالت روح حیوانی میشود که در آنجا ظاهر شده است.
در این عبارتِ امام؟ع؟ روح عبارت از نفتی است که در فتیله داخل شده و حالت تکلّس و آمادگی درگیری و حالتِ دخانی و دودی پیدا کرده است. ریح حالت آمادگی درگیری و درگیرشدن است و هوا آتش غیبی است که در اینجا ظاهر شده است.
پس در این اصطلاحِ امام، شعلهِ ظاهرِ سرِ فتیله ریح میشود. نسیم، حالت دخانیتِ این نفت، حالت دودیت و آمادگی درگیری آن است. روح، دم اصفر، زردابه وخون زرد است . و هوا عبارت است از آتش غیبی که در اینجا درمیگیرد و ظاهر میشود. امام؟ع؟ در این حدیث شریف این سه اصطلاح را بهکاربردهاند و این سه حالت را ذکر فرمودهاند.
همه اينها حالاتی است در خود این بدن و به این بدن مربوط است که روح حیوانی در اینجا پیدا میشود و سپس روح انسانی در اینجا عکس میاندازد.
در این عبارتِ امام؟ع؟ از روح انسانی هیچ سخنی به میان نیامده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 105 *»
خضر؟ع؟ میگوید وقتی که انسان میخوابد روحش به کجا میرود؛ یعنی روح موجود در این بدن کجا میرود؟ این بدن الآن به روح حیوانی متحرک است. تمام این آثاری که از این بدن در حالت بیداری سرمیزند همه و همه از همین روح حیوانی است.
دقت بفرمايید صنع خدا را بیابید و به عظمت صنع خدا پی ببرید. این حدیث را مقدمه قرار میدهم برای آن مسألهای که درباره آیه شریفه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه أحسن الخالقین([50])به آن اشاره کردم. در این قسمت حدیث دقت کنید که وقتی وارد بحث ثم أنشأناه خلقاً آخر میشویم ببینیم چه خبر است که خدا میفرماید فتبارک الله احسن الخالقین. افراد بسیاری اشتباه کرده و فکر کردهاند فتبارک اللّه أحسن الخالقین مربوط به روح انسانی است . نه، مربوط به همین روح حیوانی است.
مشایخ ما+از این روح حیوانی تعبیر میآورند به انسان ظاهری، انسان خاکی، انسان عنصری و اينجایی، چون هیچ چیزی از جای دیگر به اینجا نیامده است. خوب دقت بفرمایید، از جاهای دیگر هیچ چیزی به اینجا نیامده است، نه از عالم فؤاد، نه از عالم عقل، نه از عالم روح، نه از عالم نفس، نه از عالم طبع، نه از عالم ماده، نه از عالم مثال. هیچکدام از آن مراتب هفتگانه به اینجا نیامده است. اینجا عالم جسم و بدن است، هیچیک از آنها به اینجا نیامده است.
هرچه در این عالم بدن و جسم است، به استخراج مثال و انعکاس صورت است؛ مثل آینه که وقتی شما در مقابلش مینشینید، عکس شما در آن پیدا میشود و هیچ چیزی از شما داخل آینه نشده است. هرچه هست از خود آینه است. اینجا باید قدرت خدا را فهمید و عظمت صنعت او را دانست. تبارک اللّه احسن الخالقین گفتنِ خدا برای خودش، به جهت آفرینشِ چنین حالتی برای این بدن است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 106 *»
در این آیه سیر تکاملی بدن را ذکر میفرماید: ثمّ جعلناه نطفةفی قرار مکین ثمّ خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین.([51]) تمام آیه مربوط به بدن و سیر تکاملی آن است.
اینجا است که ملاصدرا فریب خورده و فکر کرده است که خدا درباره نفس انسانی میگوید ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین. نفس انسانی است که از ماده و عنصر و از این خاک شروع شد و در اثر حرکت جوهری و تکامل در جوهر و ذات خود به این کمال از رشد رسید. به همین سبب میگوید روح انسانی «جسمانیّة الحدوث، روحانیّة البقاء»([52]) است. این اشتباه برای او و برای همه رخ داده و هیچجا به چشمم نخورده است که ثمّ أنشأناه خلقاً آخر را عبارت بدانند از روح حیوانی انسان.
این مطلب فقط در احادیث آل محمد؟عهم؟ است و دیگران پینبردهاند که تبارک اللّه احسن الخالقین گفتنِ خدا به جهت همین روح حیوانی است. چون خضر؟ع؟ از امام؟ع؟ سؤال کرده است که وقتی انسان میخوابد روحش کجا میرود؟ معلوم میشود که از روح موجود در بدن صحبت میکند. اگر شخصی غیر از خضر از امام؟ع؟ سؤال میکرد، ممکن بود که به طورهای دیگری جواب میفرمودند. آیا شخصی مثل خضر جریان خلقت را نمیداند؟ دیگری اگر بپرسد که روحش کجا میرود؛ یعنی روح انسانی کجا میرود، ممکن است جواب را طور دیگری مطابق با فهم و خواست و سؤال او بفرمایند.
چون ما معتقدیم که امام؟ع؟ به همه خاطرهها و همه ظاهرهای انسانها واقفند. وقتیکه شخصی سؤال میکند امام؟ع؟ آگاه است که چه میپرسد. پس مطابق تعبیر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 107 *»
و خواستش جواب میدهد. همچنین مطابق آنچه خواست او در تعبیرش وجود دارد و مطابق لفظش جواب میدهد. خضر؟ع؟ واقف است و سؤال میکند؛ به همین سبب نمیگوید روحی که به اینجا نیامده کجا میرود؟ روحی که نیامده است چرا بپرسد کجا میرود؟ دقت میفرمایید؟!
ما وقتیکه میخوابیم یا وقتیکه کسی میمیرد، فکر میکنیم روح رفت، ولی در واقع روح نیامده بود که برود. اما روح رفت یعنی چه؟ پس اگر خضر میپرسد که روحش کجا رفت، یعنی آن روح که در اینجا بود کجا رفت که اکنون بدن افتاد، خوابید و دیگر نمیشنود، نمیبیند و حرکات انسانی را ندارد؟ اگرنه، دست یا پایش را به حرکات نباتی و حیوانی حرکت میدهد و سایر امور داخلیش در جریان است. «آن روح کجا رفت؟» یعنی روح حیوانی کجا رفت.
امام هم آن روح حیوانی را بیان میفرمایند که به ریح معلّق است و ریح به هوا معلّق است؛ یعنی این روحی که تو میپرسی، همین خون معلّق به روح بخاری است. تعلّق خون به روح بخاری؛ یعنی پیوستگی، آن هم بهگونه حالت تکاملی. یک حقیقت است و این حالت تکاملی برای یک حقیقت است. خون به روح بخاری بسته و روح بخاری به هوا بسته است که روح حیوانی است.
روح حیوانی بخار را و بخار خون را جذب میکند. خون مانند اجزای دُهنی و اجزای نفت است که پیدرپی به بخار تبدیل میشود. بخار نیز مرتب روح حیوانی را جذب میکند. پس اگر خون برسد و بخار شود ــ مرتب ماده برسد و خون شود و بخار شود ــ بخار هم لطیف میشود و روح حیوانی از آن استخراج میگردد، آنگاه زنده و بیدار میشود. اما اگر آنچه موجود بود جذب شد و دیگر ماده ای نبود که تبدیل به خون شود اجزائی از این بدن هم خون نشد و خون نرسید، بخار فراهم نمیشود. بخار که فراهم نشد، روح حیوانی پیدا نمیشود، پس مرگ عارض میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 108 *»
در این عبارت که امام؟ع؟ به «جذب میکند» تعبیر میفرماید، مراد همین است. اگر مادهها و امدادها رسید و به خون تبدیل شد، بخار فراهم میشود. سپس بخار روح حیوانی را جذب میکند و روح حیوانی هم آینهای در مقابل روح انسانی میشود. روح انسانی پایین نمیآید و در جای خودش است؛ بلکه در اینجا عکس میاندازد، استخراج مثال میکند و کارهایش را با آن مثال به انجام میرساند. اگر این حالت فراهم نشود دیگر آن مثال نیز منعکس نمیگردد.
پس امام؟ع؟ مرگ و حیات و خواب و بیداری را در سطح بدن بیان فرمود و تمامش مربوط به بدن است. و این سخن ما به برکت آن حدیثی است که در دو مجلس پیشتر خواندم که مردن و زندگی، خوابیدن و بیدارشدن و مرض و سلامتی، همه از پدیدههای جسمانی و مربوط به بدن است. این عارضهها به روح انسانی هیچ ربطی ندارد و از پدیدههای روح انسانی و حاکم بر آن نیست؛ بلکه عوارض و پدیدههای عرصه بدن است.
حدیث شریفی مربوط به بحثمان بخوانم تا از ذکر فضائل خالی نباشد و از کسانی که خسته شدهاند نیز رفع خستگی بشود. حدیث در کتاب کافی است که حضرت صادق از امام باقر؟عهما؟ نقل میفرماید. این حدیث برای آن است که وقتی روح تعلّقش را از بدن برمیدارد، اگر مؤمن باشد و ایمان در او قوّتی داشته باشد، در آسمانهای عالم برزخ، عالم مثال و عالم هورقلیا در حرکت است. پس آنچه در آنجا میبیند و مصلحت باشد که در اینجا به یادش بیاید، خواب و رؤیای صادقه میشود. اما اگر ایمان نیست و نعوذباللّه کفر است و قوّتی هم دارد، وقتیکه روح تعلّقش را از این بدن برمیدارد، در زمین عالم هورقلیا که جهنم است تنزّل و انحطاط پیدا میکند و با ارواح خبیثه و شیاطین در تماس میشود، پس آنچه میبیند رؤیای کاذبه است.
در حدیثی هم به این معنی اشاره شده که میفرماید کسی که خوابیده آنچه را که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 109 *»
در آسمان ببیند حق است و آنچه را که در زمین ببیند باطل است. مراد آسمان و زمین عالم نفس و روحی است که قبضشده که به تعبیر حکمای گذشته و شیخ بزرگوار/ آسمان و زمین عالم هورقلیا است.
امام؟ع؟ در این حدیث میفرمایند: و اللّه ما من عبد من شیعتنا ینام الا اصعد اللّه روحه الی السماء فیبارک علیها به خدا سوگند هیچیک از شیعیان ما نمیخوابند مگر آنکه خدا روح او را به آسمان ــ یعنی به بهشت عالم برزخ ــ میبرد و بر آن روح برکت میبخشد. فان کان قدأتی علیها اجلها جعلها فی کنوز رحمته و فی ریاض جنّته و فی ظلّ عرشه اگر بنا است مرگش در رسد، روحش را در خزینههای رحمت و در باغهای بهشت و در سایه عرش خود قرار میدهد. و ان کان اجلها متأخّراً بعث بها مع أمنته من الملائکة لیردّوها الی الجسد الذی خرجت منه لتسکن فیه.([53]) اما اگر اجلش تأخیر افتاده و عمرش باقی است، خداوند روح او را با امینهایی از ملائکهاش برمیگرداند.
امینهای از ملائکه همانها هستند که موکّلند به آنکه روح مؤمن از روح حیوانی موجود در بدن، مثال استخراج کند. آنها مثال را برمیگردانندو از روح حیوانی در بدن استخراج میکنند.
در حدیث دیگر امام؟ع؟ میفرمایند: روح در این بدن نیامده تا از این بدن خارج شود.([54]) مراد از آن روح، نفس انسانی است. اما در اینجا «برمیگرداند» یعنی مثالِ روح را از روح حیوانی استخراج میکند. چون عمرش باقی است و زنده است که بیدار میشود، میفرماید: روح را برمیگردانند به جسدی که از آن خارج شده است تا در آن ساکن شود.
میدانیم، از این جسد چه چیزی خارج شده بود؟ فقط مثال خارج شده بود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 110 *»
مثل آینهای که رویش را حجاب میگیرد و عکس شما که در آن بود خارج میشود تا هنگامی که حجاب را از جلوی آینه بردارند، دوباره عکس شما در آن داخل میشود. از شما چیزی داخل نشده، شما در همینجا هستید. روح و نفس هم در عرصه و عالم خودش است. در اینجا روی آینهِ روحِ حیوانی حجاب آمده بود، مثال خارج شد و رفت. همین که حجاب برطرف شد، ملائکه موکّل استخراج مثال میکنند. در فرمایشها تعبیر میآورند که روح به جسد برگشت و در جسد ساکن شد.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 111 *»
مجلس 8
(شب چهارشنبه بيست و نهم ذیقعده 1406هـ ق)
r اشارهای به مباحث گذشته
r حدیثی عجیب درباره خواب
r توضیح فقرهای از حدیث
r اصل بقا و ثبات انرژی
r اصل دوم رکود انرژی
r تدبیر عجیب الهی
r انسان دارای دو سنّ است
r سرّ اینکه خواب پدیدهای اضطراری است
r معنای اینکه خواب برادر مرگ است
r دستور خوابیدن در شرایط مختلف
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 112 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در حدیثی که از کتاب عیون و علل ذکر کردیم، امام حسن؟ع؟ جواب خضر؟ع؟ را فرمودند که پرسید وقتی انسان میخوابد روحش کجا میرود؟
در جوابی که فرمودند این روح مربوط می شود به آنچه در این بدن است و سخن از روح و نفس ناطقه و به طور کلی مراتب از مثال به بالا در میان نبوده است. خضر سؤال کرد که وقتی شخص میخوابد روح او کجا میرود؟ بیان شد که سائل خضر؟ع؟ بوده و یک فرد معمولی نبوده است. اگر فردی عادی این سؤال را میکرد شاید مرادش روح انسانی بود که وقتی شخص میخوابد روح انسانی کجا میرود و شاید جواب طور دیگری بود. اما چون خضر است و به اندازه خودش و مقدار رتبهاش بر اسرار خلقت واقف است و احاطه دارد، پس از امام؟ع؟ که سؤال میکند: «وقتی شخص میخوابد روح او کجا میرود؟» به همین بدن و آنچه مربوط به آن است مربوط میشود.
حدیثی خواندیم که خواب و بیداری و زندگی و مردن و سلامتی و مریضی مربوط به جسم و از پدیدههای عارض بر بدن و جسم است، با توجه به آن حدیث نیز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 113 *»
معلوم میشود که وقتی از شخص خواب سؤال میشود؛ یعنی پدیده خواب در این پیکره چه میکند و در این بدن به چه طور عارض میشود و امر بیداری چگونه است.
همچنین با توجه به حدیثی که از «منلایحضرهالفقیه» در دو مجلس پیشتر خواندیم که امام؟ع؟ فرمودند: لابدّ لهذا البدن انتریحه حتّی تخرج نفسه فاذا خرج النفس استراح البدن و رجعت الروح فیه و فیه قوّة علی العمل.([55])سرّ و علت خواب در این حدیث شریف بیان شده است که بدن ناچار است که تو او را راحتی دهی تا آنکه نفس خارج شود. وقتیکه نفس خارج شد بدن استراحت میکند. پس وقتیکه روح در آن برگردد در بدن قوّه و نیروی بر عمل و کار هست.
این تعبیر اعجازی را دربردارد که بسیار بسیار عجیب و تعبیری معجزهآسا است! و فیه قوّة علی العمل از معجزات فرمایشهای ائمه سلام الله علیهم اجمعین است.
بیان این نکته، همچنين توجه به مسأله خواب و آیهبودن آن برای برزخ و زندگی برزخی و همینطور به عنوان مقدمه برای رسیدگی به آیه شریفه: ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین همه اقتضاء میکند که امشب توضیحاتی عرضکنم. هرچند تا اندازهای فنی است و مناسبت زیادی با مجلسمان ندارد اما چون رشته بحث است، از مطرح کردن آن ناچارم.
در این بحث توجه به این نکته لازم است که در دوران برزخ روح جدا زندگی میکند و بدن جدا، و مددها به بدن میرسد همانطور که به روح میرسد. ثوابها یا عقابها به بدن میرسد همانطور که به روح میرسد. این دورانِ برزخ برای بدن «دوران تصفیه و تزکیه» است.
بدن در دوران برزخ تصفیه و تزکیه میشود و از اعراض پاکیزه میگردد تا دوباره قابلیت و صلاحیت پیدا کند که روح را در خود بپذیرد و با روح مرکب شود به ترکیبی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 114 *»
که دیگر برای آن روح و بدن جدایی نباشد. چنین دورهای بر بدن میگذرد که آن را دوره برزخ میگوییم و دوران تصفیه و تزکیه بدن است.
خواب هم در این عالم آیه زندگی برزخی است. وقتیکه به خواب میرویم، روح و بدن هریک جداگانه در عالم خود زنده است. روح به حیاتی که دارد در عالم خود بهسرمیبرد، بدن هم به حیاتی که از خودش استخراجشده و برای خود او است در این عالم میگذراند. دوره خواب هم دوره تصفیه و تزکیه است. بدن در خواب تصفیه و تزکیه میشود تا دوباره آماده شود برای آنکه با روح مرکّب شود و روح به آن تعلّق بگیرد و در آن تصرّف کند و اعمال و کارهای خود را اظهار نماید.
باز برای بدن ساعات و لحظاتی میرسد که در اثر دخالت اعراض و کثیفشدنِ روح حیوانی نمیتواند با روح مرکّب باشد. بنابراین خواب عارض میشود. خواب دوره تصفیه و تزکیه بدن برای بیداری است. هر خوابی دورهای است برای تزکیه و تصفیه بدن که باز بتواند رخساره نفس انسانی را بپذیرد و با یکدیگر در این عالم مرکّب شوند به ترکیبی که میدانید، به گونه استخراج مثال است. این یک مطلب.
مطلب دیگر درباره حدیث شریف «منلایحضرهالفقیه» که میفرمایند: وقتیکه روح به بدن برگردد در بدن قوّه و نیرو بر عمل و کار هست، بیان شد که همین تعبیر از معجزات فرمایشهای معصومین؟عهم؟ و تعبیری معجزهآسا است. امام؟ع؟ میفرمایند علت و سرّ خواب آن است که بدن باید استراحت کند. چرا؟ از تعبیر بعد استفاده میشود که بدن به حدّی میرسد که دیگر نیرویی بر کار ندارد و نیروی لازم بر اجرای کار برای بدن نیست. پس باید به راحتی بیفتد و استراحتکند تا در اثر استراحت، تصفیه و تزکیهای برایش فراهم شود تا وقتی که روح برمیگردد، در بدن قوه و نیروی بر عمل باشد.
«قوّه» در اينجا به معنای « نیرو» است که به تعبیر مصطلح روز؛ «انرژی» است. انرژی همان قوّهای است که در اينجا گفته شده. اگر بخواهیم کلمه قوّه را به لغت امروز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 115 *»
معنی کنیم باید بگوییم انرژی. آنگاه این انرژی نیروی بر کار و عمل است.
عبارت علی العمل هم تتمه سخن است. برای آنکه بیداری فراهم شود و روح انسانی به بدن تعلق بگیرد و در آن تصرف و تدبیر کند باید قوّه بر عمل در بدن باشد. قوّه بر عمل به معنای انرژی بر کار است. انرژیی که برای بهانجامرسانیدن کار باشد که به تعبیر امروز انرژی قابل تبدیل به کار است. انرژی قابل تبدیل به کار، به اصطلاح «انرژی حرارتی» است، حرارت است که به کار تبدیل میشود. این عبارت حدیث را عرض کردم که اعجاز است.
البته کمتر از دویست سال و شاید یک قرن و نیم است که بر این مباحث میگذرد و واضح شده است که بدن در «دوران بیداری» انرژی، قوّه و نیروی حیاتی مصرف میکند. برای هر کاری از کارها که بهانجاممیرساند نیرویی حرارتی به کار میبرد و انرژی، به کار تبدیل میشود. دوران بیداری به اینطور میگذرد، وقتیکه حرارت در بدن بتواند به کار تبدیل شود به حدّاقل و نزدیک به حدّ صفر میرسد، آنگاه دیگر خواب عارض میشود. در «دوران خواب» نیز حرارتها و انرژیها ذخیره میشوند و به انرژیها و حرارتهای مؤثّر و مفید و باارزش تبدیل میشوند که بیداری فراهم میشود.
چون این عبارت امام؟ع؟ خیلی عجیب و معجزهآسا است توضیحی در این زمینه عرض میکنم. ولی قدری جنبه فنی به خود میگیرد، چارهای هم نداریم انشاءاللّه عفو خواهید فرمود. احتیاج به مقداری دقت دارد. هرچه هم فنی باشد قدری که دقّت و توجه بفرمایید انشاءاللّه خسته نمیشوید، تا من هم انشاءاللّه بتوانم خیلی سادهتر بیان کنم که حالت خواب و بیداری تا اندازهای روشن بشود. این فرمایشهایی که در این چند مجلس از ائمه؟عهم؟ خوانده شد، قدری مطلب را برای ما روشن میکند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 116 *»
تحقیقاتی که در حدود یک قرن و نیم قبل از این به خصوص در زمینه شناخت انرژی حرارتی و تبدیل آن به کار واقع شده، این تحقیقات تقریباً از وقتی واقع شده است که ماشینهای تولید حرارت یا تولید سرما ساخته میشد. از آن موقع این تحقیق پیشآمد که بین انرژی حرارتی و کار چه رابطهای است؟ و نیرو و حرارت به کار تبدیل میشود؛ مثل حرارتی که با وسیلهای فراهم میشود و چرخهای ماشین را حرکت میدهد، تبدیل به کار شد؛ یعنی الآن حرارت به این کار تبدیل شد. رابطه بین این دو: انرژی و کار، رابطه بین حرارت و کار چطوری است؟ راجع به این مطلب شروع به بحث و تحقیق کردهاند.
در جمیع این تحقیقات دو مطلب ثابت شده است، خوب دقت بفرمایید! این دو مطلب تحت عنوانِ دو اصل و دو قانون بیان شد. قانون اول «اصل بقا، دوام و ثبات انرژی» است؛ یعنی این نیرو و انرژی که به هر شکل پیدا شد ثابت است و ایجاد نمیشود و نابود هم نمیشود، نه ایجاد میشود و نه ازبینمیرود. فقط شکلش عوض میشود و تغییر شکل میدهد. حرارتی فراهم میشود که خودش به شکل دیگر انرژی است؛ یعنی انرژی بود و اکنون حرارت شد، و بعد به شکل دیگری شد که مثلاً کار باشد.
این تبدیل و تغییرها را ما تا اندازهای در تجربیات میتوانیم مهار کنیم و در قلمرو قدرت خود قرار بدهیم و از آن استفاده کنیم. کار بشر و حتی کار طبیعت همین است. خدا اینطور قرار داده است که کار این عالم بر همین محور میچرخد و کار بشر نیز؛ یعنی هر تصرّف و تدبیری که در عالم ماده و طبیعت میکند همینطور است.
بشر یا دستگاههای مختلف طبیعت، انرژی و نیرو را ایجاد نمیکنند، از بین هم نمیبرند؛ تمامش تغییر و تبدیل است. تمام جریانات و حوادث طبیعی که مشاهده میکنیم یا نمیکنیم ولی از آثار آنها خبر داریم که وجود دارند و تمام اموری که به دست بشر در عرصه طبیعت بهانجام میرسد، همه و همه عبارتند از تغییر و تبدیل و شکل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 117 *»
به شکل شدن همین نیروها و انرژیهای موجود. این مطلب به اثبات رسید که انرژی ثابت است، نه موجود میشود و نه معدوم، اما تغییر شکل میدهد.
مطلب دوم که در کنار همین مطلب ثابت شد و «اصل و قانون دوم» نامگرفت این بود که انرژی در اثر تبدیل، تحویل و دگرگونشدن، از صورت مؤثّر و مفید و باارزشبودن خارج میشود و حالت رکود و بیتأثیری پیدا میکند که از آن به حالت راکد تعبیر میآورند. چون حالت ابتدائی انرژی حالت تأثیر است و اسمش را نیرو میگذاریم. اما وقتیکه حالت رکود پیدا کرد و مؤثّر نبود و ارزش و تأثیر نداشت، به آن «انرژی راکد» میگویند.
نیروی راکد، پست و نامفید، حتی از بسیاری حالتها و عوارض ماده مانع میشود. از این حالت به حالت پیری تعبیر میآورند که انرژی پیر، راکد و پست میشود و آن را حالت پیری، کهولت و «آنتروپی» مینامند. در همین حرارتهایی که احساس میکنیم که پستترین صورتهای انرژی است دقت بفرمایید! هرچه درجه حرارت پایین میآید و کم میشود، میگوییم انرژی پایین آمده و تأثیر ندارد، حرارت کم شده است و خاصیت و تأثیرش نیز کم میشود به طوریکه دیگر مفید واقع نمیشود.
پس به طور کلّی یکی از این دو قانون را میتوانیم نتیجه بگیریم که انرژی، نیرو، قدرت، قوّه که همه به یک معنی باشد، از لحاظ کمیّت در جهان هستی ثابت است و مقدارش کم یا زیاد نمیشود. اما از نظر کیفیت؛ یعنی قابل تأثیربودن و میزان تأثیر یا مؤثرنبودن و راکدبودن متغیر است و تغییر میکند. این مطلب واضح و ثابت شد.
البته در رشته خاصّی از صنعت این مطلب روشن شد که مربوط به شناخت رابطه بین حرارت و کار بود آن هم در زمینه ماشینهای حرارتی که ایجاد حرارت یا برودت میکنند. ابتدا فقط در همین زمینه این کار واقع شد و چنین نتایجی داد. بعد همین تحقیق در سایر انرژیها و نیروها دامنه پیدا کرد از قبیل: انرژی نور، انرژی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 118 *»
الکتریسیته، انرژی تشعشعی و حتی انرژی اتمی. این بحث در آنها هم رسوخ کرد و در همانها هم باز همین دو قانون ثابت شد.
درنتیجه، این دو بحث با همین اصالت و محکمی وارد جمیع رشتههای علوم شد، فیزیک، شیمی و از جمله در رشته زیستشناسی، حیاتشناسی و بیولوژی که به موجودات زنده مربوط است؛ یعنی این بحث که ابتدا در ماشینهای صنعتی ساخته بشر روشن و ثابت شد، در همه زمینهها از جمله بدن انسان و حیوان و موجودات زنده، به خصوص موجودات زنده خون گرم که تقریباً زمینه مطالعات زیستشناسی است گسترش یافت.
دانشمندان زیستشناسی در این زمینه شروع کردند به مطالعه و زحمتکشیدن و کارکردن و این دو قانون را در حالت حیاتی حیوانات و موجودات زنده از جمله انسان به کار گرفتند و در این زمینهها مشغول فعالیت شدند. در همه جای طبیعت که در دسترس بشر است این دو اصل ثابت شده است. هرجا که انرژی به هر شکلی هست، این دو اصل در آنجا جاری است. در تمامی عالم طبیعت این دو قانون مسلّم و ثابت میباشد.
میدانیم که موجودات زنده دارای «کار و فعالیت» هستند. هر موجود زندهای کار و فعالیت دارد و این مسلّم است. حدّاقل این است که غذا میخورد. کمترین کار غذاخوردن است، ما انسانها مثلاً حرف میزنیم. غذا که میخورد در فکر غذا بهدستآوردن است. فعالیت برای بهدستآوردن غذا اگرچه به مقدار قوْت لایموت باشد، باز هم کار است. جمیع زندگانی موجودات زنده را که درنظربگیریم، مجموعهای از فعالیت و کار است. دیگر انسان را که میبینید چقدر فعالیت دارد، صبح تا شب در فعالیتهای مختلف بهسرمیبرد. موجودات زنده هرکدام به حسب خودشان و مطابق دامنه زندگیشان این نوع فعالیتها را دارند. در تمام این فعالیتها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 119 *»
انرژی حیاتی را بهکارمیبرند؛ یعنی نیروی زندگی یا به تعبیری همین قوّه و انرژی حرارتی را بهکارمیبرند و مصرف میکنند.
زندگی هر حیوانی هم طوری است که برای انجامدادن فعالیتهایش باید «خودش از خودش» نیرو مصرف کند. نمیتواند از دیگری قرض کند و قرض بگیرد و شخص دیگری برای او مصرف کند. لیس للانسان الا ما سعی([56])باید خودش انرژی تهیه کند، خودش هم بهکارببرد و مصرف کند. اگر دیگری بهکارببرد، برای او فایدهای نخواهد بخشید. به اصطلاح حتماً باید از جیب خودش مایه برود. در فعالیتی از فعالیتهای زندگی مربوط به خودش، نمیتواند منتظر بماند که دیگری برای او مصرف کند. مصرف از خودش و تهیه هم به عهده خودش است، باید تهیه کند و باید مصرف کند.
پس تمام موجودات زنده در جمیع فعالیتهایشان به «انرژی حرارتی و نیروی زندگی» احتیاج دارند، آن را هم باید در خود داشته باشد تا بتواند بهکارببرد و مصرف کند، اما وقتیکه به کار میبرد گرسنه میشود. معنای «گرسنگی» همین است که از جیبش مایهرفته و آنچه موجود بوده داده است، بنابراین اکنون که جیب، خالی و مایه، کمشده است، باید دوباره شروع کند به فعالیت و انرژی را به دست بیاورد تا بتواند دوباره مصرف کند. تهیه کند برای خوردن و بخورد برای بهکاربردن.
باز برای تهیهکردنش هم نیرو میخواهد و آن هم خودش کاری است. اگر نتواند و نیروی تهیه نداشته باشد، میافتد و میمیرد. اگر گرسنگی به حدّی برسد که نتواند در مقام تلاش بربیاید و برای خودش قوْتی فراهم کند میمیرد. پس طلب و بهدستآوردن قوْت هم کاری است که خودش سرمایه، انرژی و نیرو میخواهد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 120 *»
پس این مطلب هم روشن است که موجود باید بعد از بهکاربردن انرژی، دوباره انرژی جدید و نیروی تازه بهدستبیاورد و تهیه کند. به اصطلاح طب قدیم باید «بدل مایتحلّل» بهدستبیاورد؛ یعنی آنچه از وجوهات به تحلیل رفته است، دوباره به جای آن تهیه و تحصیل کند. این هم یک مطلب.
در موجودات زنده نیز اصل و قانون اول و دوم هردو به تجربه محقَّق و ثابت شده است. قانون اول و دومی که در صفتِ ماشینهای حرارتی ثابت شد و در جمیع امور رسوخ کرد و به اثبات رسید، در موجودات زنده نیز اثبات، تجربه و ثابت شد. به اینطور که انرژی دو حالت دارد: یکی حالت مثبت، مؤثّر و باارزش و دیگری حالتی که مؤثّر نیست و مفید واقع نمیشود؛ بلکه رکود پیدا میکند و ضعیف میشود، چهبسا برای بسیاری از عوارض و پدیدههایی که باید بر پیکره موجود زنده عارض شود، مانع گردد، هیچ استثناءبردار نیست.
در اثر نوع فعالیتهای موجود زنده از جمله انسان، آنچه در او است از انرژیهای بالفعل، کمکم رو بهرکود میگذارد. همچنانکه به کار تبدیل میشود و خارجمیگردد، آنچه از باقیماندهاش میماند حالت رکود و سستی پیدا میکند و ضعیف و ضعیفتر میشود. این مطلب در اکثر فعالیتهای موجود زنده، به خصوص انسان وجود دارد.
یکی از کارها تغذیه است، تتمه تغذیه هم تخلیه است که آن هم کار و فعالیتی است که واقع میشود. از جمله کارها تنفّس است. همین نفسکشیدن فعالیت حیاتی و کار است. تمام آنچه در داخل بدن ما رخمیدهد و ما بیخبریم، از دستگاه گوارش و دستگاه تنفّس، و همه و همه کار و فعالیت موجود زنده است. ما خودمان هم نمیدانیم که در داخل بدن ما چه میگذرد و چه دستگاههایی مشغول کار و فعالیت است، همه این فعالیتهای داخلی انرژی میخواهد؛ یعنی همواره انرژی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 121 *»
است که مرتّب به این کارها و فعالیتها تبدیل میشود و تغییر صورت میدهد. در جمیع این فعالیتها، موجود زنده یا انسان دارد نیرو مصرف میکند.
مثلاً بدن همواره عضوسازی میکند. بدن از آنچه میخورد و میآشامد مایه و نیرو میگیرد و مصرف میکند که فعالیتهای مختلف بدن میشود از قبیل: عضوسازی و تولید انواع سلولها در بدن و کارهای دیگر که بدن میکند. دائم هم «اصطکاک» دارد و اتلاف میکند، تولید و مصرف دارد، مرتب از بدن کممیشود و باید جایش را پر کند.
تمام فعالیتها که بسیار زیاد است باعث میشود مرتّب انرژی تبدیل شود و تغییر شکل دهد. از آنسو نیز انرژی حرارتی و نیروی حیاتی مرتّب ضعیف میشود؛ یعنی اصل و قانون دوم بر آن عارض میشود. هرچه درجه حرارت پایین میآید و تأثیر انرژی کمتر میشود، پیرتر میشود و «کهولت و رکود» برایش دستمیدهد به حدّی که دیگر بیکاره میشود و کاری از آن صادر نمیشود و سرنمیزند. وجود موجود زنده پر از انرژیها است اما در اثر تبدیلها ضعیفشده و حرارت کمشده است و الآن نامؤثر، بیفایده و بیارزش شده است. مشکل کار اينجا است که هر فعالیتی که در بدن و از ناحیه بدن برای موجود زنده میشود، درجه «پیری» را بالا میبرد و «جوانی» را کم میکند؛ یعنی چه؟ یعنی همواره انرژی از حالت تأثیر پایین میآید و حالت نامؤثربودن صعود میکند و بالا میرود.
فقط یک فعالیت است که در آن فعالیت کار به عکس است؛ بلکه به عکس نیست ولی نمیگذارد حالت انرژی و حرارت رکود پیدا کند و حالت پیری صعود کند و آن این است که خدا در بدنِ موجودِ زنده به خصوص حیواناتِ خون گرم که از جمله انسان است، این قانون و خصوصیت را قرار داده که درجه حرارت بدن از درجه حرارت محیط عادیش بالاتر است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 122 *»
در محیطی که هستیم، هرچه درجه حرارت در خارج زیاد بشود، درجه حرارت بدن ما بالا نمیرود. فعالیتهای درون بدن، باعث میشود که حرارت داخل بدن در حدّ ثابت قرار بگیرد. حرارت بدن در برابر حرارت محیط خارج یک حالت ثباتی دارد که از آن تعبیر میآورند به ایزوترم([57]) حالتی که نسبتاً حرارت بدن را در برابر خارج ثابت نگاه میدارد.
بدن موجود زنده دائم از خود، حرارت دفع میکند و تبادل حرارت هم میکند. چون مرتب حرارت دفع میکند و از طرفی هم باید حرارت بدن در برابر حرارت خارج حالت ثبات داشته باشد و درجهاش هم بالاتر باشد، پس نیازمند میشود که مرتّب آن حرارت را که پیدرپی دفع میشود جبران کند و کمبودش را فراهم کند تا بتواند درجه حرارت بدن را ثابت نگاه دارد. بدن در این جریان و برای خاطر این منظور کاری میکند که اسمش از نظر فنی متابولیسم است.
چه میکند؟ وقتی موجود زنده تنفّس میکند و نفس میکشد، اکسیژن هوا داخل دو ریهاش میشود و با گلبولهای قرمز خون به تمام نقاط بدن میرسد و با مادّهای که محتوای بافتها و نسجهای بدن است، مخلوط و ترکیب میشود. یک حالت احتراق و سوختن دائمی، حالت آتش افروزی مرتّب برای بدن وجود دارد.
دقت کنید که تقدیر الهی چیست. آن حالت احتراق دائمی که برای بدن فراهمشده فقط به این منظور است که بتواند حرارت بدن را که باید در برابر حرارت محیط عادی خارج در درجه معیّن بالاتری باشد، در یک حدّ ثابت نگاهدارد.
مواد غذایی مخصوصی است که به موجود زنده باید برسد تا در اثر ترکیبشدن با اکسیژن، حرارت تولید کند؛ یعنی باید سوختنی باشد تا اکسیژنی که در بدن داخل شده است بتواند با آن آتش بگیرد و حالت احتراقی پیدا کند. پس در این جریانها باید از غذاهایی استفاده شود که به اصطلاح طب دارای «کالری» باشد. باید از آنها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 123 *»
استفاده شود که حالت احتراق و حرارتزایی برای بدن فراهم گردد.
دقت بفرمایید که خداوند چه تقدیری فرموده است! زندگی موجود زنده در محیطی است که به طور معمول و عادی از خودش و داخل وجودش سردتر است. پس به خارج، حرارت دفع میکند. همین امر موجب میشود که آن حالتی که برای انرژی پیش میآید؛ یعنی حالت آنتروپی، پیری و کهولت فراهم نمیشود.
فقط در میان فعالیتهای حیاتی ما این فعالیت است که انرژی را پیر نمیکند، به تعبیری انرژی را همیشه جوان نگاه میدارد. اما بقیه کارهای درونی و بیرونی که میکنیم، تمامی فعالیتها باعث میشود که درجه پیری انرژی مرتّب تصاعد پیدا کند و بالا برود.
نتیجه آنکه هر انسان و موجود زنده خونگرم در جمیع شرایط و اوضاع طبیعی خود، طوری است که دائم در وجودش انرژیها و حرارتها رو به ضعف میرود؛ یعنی حالت بیفایده و بیارزشبودنِ انرژی حرارتی در بدن، مرتّب درجهاش صعود میکند و بالا میرود. این امر طوری شده و آنقدر دقیق است که در دوران زندگی کاملاً آثارش در بدن نمودار است.
شما اگر در سنین کودکی نگاه کنید وقتیکه موضعی از بدن بچهها زخم میشود، زود التیام و بهبودی پیدا میکند. در سنین بالاتر التیامیافتن زخمها قدری دیرتر واقع میشود و مدت بیشتری زمان میبرد و در دوران پیری دیگر التیام زخمها خیلی طول میکشد. علتش چیست؟
علتش همین است که آن انرژیها و حرارتی که در بدن پیدا میشود، همینطور که به کار میافتد، در مقابل، مرتّب ضعیف میشود و ضعیفشدنش شدید است؛ یعنی درجه آنتروپی پیاپی بالا میرود. کهولت و پیری برای انرژی و بیاثرشدنش مرتّب رو به صعود است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 124 *»
چون مطلب خیلی دقیق است باید بیشتر دقت شود. دکتر آلکسیس کارل در کار جراحی بسیار دقیق بوده است. پزشکان به خصوص جرّاحان تعبیری دارند که میگویند کارهای او به خصوص در جرّاحی بافتهای مغزی، خیلی عجیب و اعجازآسا بوده است. او میگوید: انسان دارای دو سنّ است: اول سن تقویمی و قراردادی که مثلاً هر شخصی در روز چندم از چندمین ماهِ فلان سال به دنیا آمده است و الآن مثلاً بیست یا سی یا پنجاه یا صد سال از عمر او میگذرد. این سن تقویمی و قراردادی است.
دومین سن انسان، سن زیستشناسی است؛ یعنی از نظر زیستشناسی و حیاتی دارای سنی است. سن اصلی و واقعی انسان هم همین سن است؛ یعنی میزان ضعیفشدن نیروهای حیاتی در او، میزان عمر او است. چهبسا شخصی که بر اساس اصول صحیح طبیعت پیش آمده، سنش سی سال است. اما یک جوان بیستساله که بر اساس اصول صحیح طبیعی پیش نیامده، از نظر بافتها و نسوج بدن و مقدار پیرشدن انرژیها طوری است که آن شخص سیساله تقویمی، از آن بیستساله جوانتر باشد!
از کجا فهمیده میشود؟ از همینکه اگر بدن شخص سیساله و جوان بیستساله زخمی شد، التیام هرکدام سریعتر واقع شد، معلوم میشود که از نظر سنّ بیولوژی و زیستشناسی جوانتر است. آنقدر آثار حالتِ بیاثربودن و بیفایدهبودن انرژیها در بدنِ موجود زنده دقیق است که سن واقعی انسان را مشخص میکند؛ یعنی یک طبیب جرّاحِ ماهر از نظر رشته کار خودش میتواند بفهمد که میزان عمر هر شخص الآن چقدر است، پیر شده یا جوان است. پیری یا جوانی به سن تقویمی مراد نیست.
در بسیاری از آزمایشها دیده شده است که یک کودک خردسال، حتی سلولهای یک جنین، بسیار زود تکثیر و تولید مثل میکنند و رشدشان خیلی سریع
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 125 *»
است. اما در دوران جوانی رشد و تولید مثل و تکثیر سلولها دیرتر و در پیری خیلی طولانیتر میشود.
علت و سر مطلب همین خاصیت است که در انسانها و سایر موجودات زنده وجود دارد که انکارشدنی نیست. این مقدّمات که عرض کردم مقداری فنّی بود، عفو میفرمایید ولی سعی کردم واضح بگویم.
اینک این نتیجه را میخواهم عرض کنم که چرا خدا خواب را قرار داده است و خواب کِی عارض میشود؟ خواب اجباری و جبر خدایی است، نمیشود انسان خواب را در اختیار بگیرد. البته ممکن هست اما آثار بسیار بدی دارد. وقتیکه عارضشد دیگر عارضشده است. حال اگر به طوری آن را برطرفکند و نخواهد بخوابد ممکن است، اما خود عارضشدنِ پدیده خواب یک امر اختیاری نیست و اجباری است.
حضرت صادق صلواتاللّهعلیه در حدیث مفضل برای اثبات خدا که ما خالق داریم بیانات مفصّلی میفرمایند. مفضل چند روز خدمت امام؟ع؟ میرسد. از جمله امام؟ع؟ در همان حدیث راجع به خواب، گرسنگی، تمایل به جماع و اینگونه اموری که در انسان است، به خصوص میفرمایند: خدا اينها را طبیعی انسان قرار داده. به تعبیر ما اجباری و اضطراری قرار داده است.
بشر ناچار از نکاح است، برای ادامه نسل ناچار از آن است. خدا در انسان طبیعی قرار داده است برای همینکه حیات ادامه یابد، مشعل فروزان هستی دست به دست داده شود و نوع بشر نسل به نسل روی زمین باقی بمانند. امام؟ع؟ از جمله خواب را ذکر میفرمایند. درهرصورت قطعاً خواب یک امر اضطراری و طبیعی بشر و سایر موجودات زنده ــ به حسب خودشان ــ است که فعلاً در انسان بحث میکنیم.
خواب در واقع یک تصفیه و تزکیه است که برای بدن فراهم میشود. چطور؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 126 *»
وقتیکه انرژی حیاتی و نیروی حرارتی در انسان کاملاً به صفر رسیده یا به حدّاقل تنزل کرده است، از آن سو تمام انرژیها؛ یعنی حرارتهای موجود، از نظر بیاثری و بیارزشبودن در جریانهای فعالیتی انسان که همان پیرشدن و درجه آنتروپی است، خیلی صعود پیدا میکند و بالا میرود. پس از سویی انرژی حیاتی و نیروی حرارتی به درجه صفر یا حدّاقل میرسد و از سوی دیگر درجه پیری، کهولت، بیاثر و بیارزشبودن و رکود؛ بلکه مانعبودنِ انرژی خیلی صعود پیدا میکند.
با این دو امر خواب عارض میشود. مقداری از دستگاه مغز و بدن از کار میافتد. اما آنچه در بدن لازم است، به کار خود ادامه میدهد. آنگاه دوباره در اثر فراهمشدن بدل مایتحلّل و بهدستآوردن انرژیهای تازه، انرژیهای پیرشده را با تنفّس، عرق کردن و … کنار میزند و از بدن خارج میکند و انرژیهای تازه مؤثّر با ارزش مفید را در بدن فراهم مینماید. خواب به این منظور عارض میشود و در واقع یک دوره تصفیه است.
همانطور که عرض کردم «برزخ» نیز دوره تصفیه بدن هورقليائی و آمادهشدن برای بیداری قیامت است. همینطور خواب حالت تصفیه و تزکیه بدن برای پذیرش روح و بیدارشدن و زندهشدن است. پس واقعاً خواب را هم مرگ بگوییم هیچ مانعی ندارد، چنانکه فرمودهاند: النوم اخ الموت([58])یا لتموتون کماتنامون و تبعثون کما تستیقظون([59]) البته میمیرید همانطور که میخوابید و برانگیختهمیگردید همانطور که بیدار میشوید.
میدانیم تشبیه در فرمایشهای خدا و اولیایش بر اساس این است که مُشبَّه و مُشبَّهبه عین یکدیگرند؛ یعنی خواب و مردن یک چیز است. چون بحث ما در این است که خواب را آیه عالم برزخ و زندگی برزخی گرفتهایم، به خصوص روی این نکته
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 127 *»
تکیه میکنیم. انشاءاللّه دقت میکنید که همچنان که دوران خواب، تصفیه و تزکیه بدن است، دوران برزخ هم تصفیه و تزکیه بدن هورقليائی است برای زندهشدن در روز قیامت.
توجه دارید که اگر این مجلس چند دقیقه طولانی بشود، مانعی ندارد تا آنکه بحث را به جایی برسانیم.
میدانیم خواب نوعاً در اثر خستگی یا پرخوری یا زیادآشامیدن و از این قبیل فعالیتها پیش میآید. تمام اينها کار و فعالیت است و باعث میشود که انرژی آن حالت را پیدا کند.
از سوی دیگر میدانیم که گرسنگی، تشنگی و حتی تخلیهنکردن، نشاط، سرور و خوشحالی یا حزن اموری است که خواب را از سر میبرد. چون اينها باعث تصفیه انرژیها است و انرژیها را طوری قرار میدهد که پیری برایش کم فراهم بشود و انرژی حرارتی کمتر به حدّ پیری برسد؛ یعنی درجه آنتروپی صعود پیدا نکند، اگر هم صعود پیدا میکند کم باشد و به حدّی نرسد که دیگر بدن نتواند انرژی ثابت، مثبت و مؤثّر در نظر بگیرد.
به عکس آنها حالت خستگی، پرخوری و حالت بعد از اِطفای شهوت نوعاً باعث میشود که درجه پیری انرژی و نیروی زندگی و حرارتی صعود کند و خواب عارض بشود. این تعبیرها را مخصوصاً میآورم؛ اصطلاحات فنیاش را عرض میکنم برای آنکه در ذهنها بماند.
بدن بچهها در حال رشد است و فعالیت رشدی برای سلولهای بدنشان خیلی زیاد و بیشتر از مقدار جثّهشان است. چون باید رشد کند. از آن سو چون بدن کوچک است، انرژی زیادی ذخیره نمیشود که رشد راحت انجام بگیرد، به همین جهت مرتّب بر بچه خواب عارض میشود، زیاد میخوابد و خواب سنگین هم پیدا میکند. زیرا درجه پیری زیاد بالا رفته است. عجب بچهها هم پیر میشوند؟! درجه پیری
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 128 *»
انرژی؛ یعنی حالت آنتروپی مرتّب صعود مییابد، خوابش هم سنگین است.
هرچه عمر زیاد میشود، دیگر رشد بدن و خوابش نیز باید کم بشود. قاعده این است که در سنین امثال ما دیگر باید خجالت بکشیم و خواب زیاد معنی ندارد. چرا خواب زیاد؟ چه احتیاجی است؟ چون رشد نیست. پس دیگر آن مقدارها لازم نیست. آری! دیگر خواب زیاد اصلاً خوب نیست مگر اینکه انسان زیاد کار بکند که باعث خستگی بشود.
صحبت در زندگانی معمولی انسان است، ما به نتایج تمدّن امروز و تغییرکردن اوضاع و شب تا صبح کار کردنها کار نداریم. طبق روش طبیعی که خدا قرار داده است، انسان صبح از خواب برمیخیزد، تکالیف شرعی را ادا میکند، از پی کسب حلال میرود و اگر در بین روز خستگی مختصری عارض شد و حالت پیری انرژی حرارتی قدری صعود کرد، استراحتهایی مانند خواب قیلوله دستور داده شده است.([60])
خواب قیلوله خوابی است که اصلاً شخص حالت سنگینی پیدا نمیکند. حالت خواب، خیلی سبک و نشاطافزا است و حالت سنگینی ندارد. به عکس خواب بعد از غذا، خیلی سنگین میشود و آثار بدی در بدن میگذارد. چون خواب سنگین میشود، میفرماید: عقل را ضایع میکند.([61])
اگر هم کار ادامه داشت و اصلاً استراحتی بینش باشد يا نباشد قاعده این است که باید تا نزدیک غروب کارِ انسان و کسبِ حلال و فعالیتهای زندگیش تمام شود. با غروب خورشید به بشر اعلام میشود که طبیعت هم حالت پیری برایش فراهم شده،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 129 *»
حالت آنتروپی نیروی حرارتی عالم هم بالا رفته است و اکنون دیگر عالم طبیعت میخواهد استراحت کند. تو هم ای بشر به عالم طبیعت اقتدا کن و از پی استراحتت برو.
مقداری که از شب میگذرد، دیگر حالت آنتروپی خیلی صعود پیدا میکند و خواهوناخواه باید خوابید. به همین جهت در احادیث آل محمد؟عهم؟ بیدارماندن در شب را اجازه ندادهاند مگر برای چند کار؛ مثل عبادت، تلاوت قرآن، مطالعه، طلب علم و عروس را خانه داماد بردن([62]) فقط برای همین چند امر که در احادیث ذکر شده اجازه دادهاند، اگرنه حتی میفرماید: بعد از نماز عشاء دیگر سخنگفتن ممنوع است.([63]) امان! بعضی جاها که برای شب نشینیها و وقتگذرانیها مینشینند، خدایناکرده مرتکب معاصی میشوند، میان ما که الحمدللّه نیستند.([64])
پس فرارسیدن شب؛ یعنی خواب عالم طبیعت، خواب برای تصفیه. به هنگام شب تمامی عالم طبیعت تصفیه میشود. ملاحظه کنید که چطور همه صداها کم میشود و به این عالم خواب دست میدهد. آلودگیها کم، فعالیتهای موجودات کم، همه و همه آرام و قرار میگیرند. یک حالت تصفیه و خواب برای این عالم طبیعت دست میدهد که فردا صبح که خورشید طلوع میکند، عالم طبیعت زنده و بیدار میشود.
انسانها و موجودات زنده هم به تبعیّت از عالم طبیعت، شب را به خواب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 130 *»
میروند و در این دوره خواب است که حالت تصفیه و تزکیه رخ میدهد؛ یعنی دستگاه هاضمه، دستگاه تنفس و تمام دستگاههای لازم در بدن، خیلی راحتتر از روز مشغول فعالیت خود میشوند. برای پدیدآمدن انرژی سالم، مفید و مؤثّر در درجه اعلای اعلا و از آن سو راندنِ تمام انرژیهای پیر از بدن ــ که آنتروپی آنها با وسیلههای مختلف صعود کرده است ــ خواب لازم است، این را میدانیم.
حال ما نمیتوانیم سحرخیزی کنیم ولی دیگر اول صبح باید برخیزیم، اول صبح، نه طلوع خورشید. اول صبح؛ یعنی طلوع فجر صادق که دیگر بدن انسان خواهوناخواه بیدار میشود. البته انسانی که طبق نقشه طبیعت که خدا قرار داده، حرکت کرده است. اولِ طلوع فجر که موقع بیدارشدن و حرکتکردن است، طبیعت ندا میکند که نخواب، بیدارشو، موقع بیدارشدن است. واقعاً هم بدن غالباً برای تعلّق، تصرّف، تدبیر نفس و دوباره برخاستن آماده است.
حدیثی است از مفضل که حضرت صادق؟ع؟ میفرمایند: فکّر یا مفضّل فی الافعال التی جعلت فی الانسان … ای مفضل در کارهایی که در انسان قرار داده شده اندیشهکن، و معلوم است که یکی از آن کارها جمعآوری و فراهمنمودن قوّه و نیروی بدن است تا آنکه میفرمایند: و کذلک لو کان انّما یصیر الی النوم بالتفکّر فی حاجته الی راحة البدن و اجمام قواه کان عسی انیتثاقل عن ذلک فیدفعه حتّی ینهک بدنه.([65])
اگر خدا خواب را طبیعی انسان قرار نداده بود و در خوابیدن مجبور و مضطر نبود، چهبسا میگفت بنشینم فکرکنم اصلاً خواب لازم دارم یا لازم ندارم. اگر بنا بود انسان به اختیار خودش بخوابد و با تفکر در اينکه برای بدنم لازم است که بخوابم، مرتّب بنشیند و فلسفه خواب برای خود درست کند و به زور بخواهد خود را به خواب بدارد تا راحتی بدن و قوای لازم را فراهم کند، چهبسا کوتاهی میکرد و حتی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 131 *»
نمینشست تا فکر کند در اينکه بدن خوابی لازم دارد یا ندارد. پس همینطور به کار ادامه میداد و باعث نابودی بدن میشد.
امام؟ع؟ قبل از این عبارت، خوردن و آشامیدن و نکاح را ذکر میفرمایند. از جمله خواب است که اگر اضطراری نبود و اختیاری بود که بشر با فکر و اندیشه برای خود میخواست خواب را انتخاب کند، انتخاب نمیکرد و چهبسا به فعالیت ادامه میداد، شب را درپی روز و روز بعد را هم درپی شب و همینطور که دیگر از بین میرفت. از این جهت خداوند خواب را اضطراری و خواهوناخواه قرار میدهد، معنای اضطراری هم همین است که عرض کردم.
در آیه شریفه که میفرماید: و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤکم من فضله انّ فی ذلک لآیات لقوم یسمعون([66]) از آیات اثبات خدا، از آیات و نشانههای وجود خدا این است که شما شب میخوابید، گاهی هم روز میخوابید و در بیداری ابتغای فضل خدا میکنید؛ یعنی در جستجوی فضل خدا و رزق و روزی برمیآیید.
آقای مرحوم کرمانی ابتغای فضل را، هم در خواب و هم در بیداری ذکر میفرمایند. هردو اعتبار را لحاظ میفرمایند. در هنگام بیداری در جستجوی رزق هستیم، در خواب هم میشود باشد. هم در خواب و هم در بیداری ابتغای فضل میکنیم و فضل خدا را طلب میکنیم؛ یعنی در حالت خواب هم در جستجوی رزق هستیم. مگر غیر از این است؟ در موقع خواب هم رزق به دست میآوریم، با این تفاوت که در دوران خواب انرژی و روزی برای بیداری بعد به دست میآوریم.
در حال خواب با همه اعضاء و جوارح و دستگاههای داخلی که خودمان خبر نداریم کسب روزی میکنیم. ما به خواب رفتهایم. اما بدن و دستگاههای آن برای بیداری، دارد طلب روزی میکند که وقتی بیدار شدیم، برای مصرف و فعالیت جدید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 132 *»
نیرو و انرژی داشته باشیم.
حضرت صادق صلوات اللّه علیه فرمودند: ثلاث فیهنّ المقت من اللّه سه خصلت است که در آنها غضب خدا است. خدا آن سه خصلت را نمیپسندد و در آنها خشم خدا است. نوم من غیر سهر خوابیدن اما بدون بیدارخوابی ــ یعنی انسان بیآنکه بیدارخوابی کشیده باشد بخوابد؛ یعنی باید به خواب لازم اکتفاء کند. فقط به مقدار لازم بخوابد که اگر بدون لزوم بخوابد، این خوابیدن مورد خشم خدا است. و ضحک من غیر عجَب خنده بیجا، بدون آنکه به شگفت آید بخندد، و أکل علی الشبع([67]) و خوردن بیجا، با آنکه گرسنه نیست بخورد. خدا اينها را خشم دارد.
البته شامل آشامیدن هم هست. پشت سرِ هم چایخوردن، نوشابهخوردن یعنیچه؟! مغازه رفیقش رفته که احوالش را بپرسد، نوشابه، بستنی. چرا بستنی؟ مگر بستنی الآن لازم است؟! همینطور سایر خوردنیها و آشامیدنیها. هر خوردن و آشامیدن بیجايی که برای بدن لازم نیست، در آن خشم خدا قرار دارد.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 133 *»
مجلس 9
(شب پنجشنبه اول ذیحجه 1406هـ ق)
r تأثیر خواب در فراهمشدن انرژیهای جدید
r دعای صبح و شام از صحیفه سجادیه و برخی از نکات آن
r خواب یکی از آیات الهی است
r خواب رحمت خداوند است
r در بهشت خواب و پیری نیست
r مرگ چیست؟ و از چه سرچشمه میگیرد؟
r چند نکته درباره سنّ واقعی موجود زنده و توقّف رشد آن
r علت طبیعی ادراک و شعور بدن امام؟ع؟ در حال خواب و بعد از وفات
r نقل حکیمه خاتون حادثهای را درباره امام جواد؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 134 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
دانستیم که خواب وقتی بر جسم و بدن عارض میشود که نیروی زندگی و به تعبیر امروز انرژی مؤثّر و مفید و باارزش به حدّ صفر یا حدّاقل رسیده باشد و از سوی دیگر برای انرژیهای موجود در بدن حالت پیری، کهولت و رکود و حالت پستی عارض شده باشد.
این بیان تأیید میکند آن مطلبی را که عرض کردم خواب و بیداری، مرگ و زندگی، سلامتی و بیماری پدیدههایی جسمانی و مربوط به بدن انسان هستند و ربطی به روح ندارند، روح در این امور مداخله ندارد و این حوادث و پدیدهها بر روح جریان پیدا نمیکند.
پس اگر انرژی مؤثر در بدن کاهشیافته، کمشده و به حدّ صفر یا حدّاقل رسیده باشد و از آن سو حالت رکود انرژیها و حرارتهای موجود در بدن به حدّی باشد که انرژی حرارتی را از تأثیر انداخته باشد، خواب عارض میشود.
چون مسلم است که موجود زنده در دوران و لحظات بیداری مشغول فعالیتهایی است، تغذیه میکند، اِطفاء نائره گرسنگی مینماید، میخواهد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 135 *»
گرسنگی و تشنگی را برطرفسازد یا گاهی اِطفاء شهوت کند، همه اينها فعالیتهایی است که خواهوناخواه همراه با بهکاربردن انرژیهای مؤثر، مفید و باارزش است. از سوی دیگر در اثر این نوع فعالیتها، خستگی و فرسودگی فراهم میشود. نوع این فعالیتها همراه است با فعالیتهای درونی و برونی بدن و بکاربردن نیروهای زندگی همراه با انرژی.
در نتیجه حالت رکود صعود پیدا میکند، رکودِ حرارت و انرژی موجود صعود مییابد و انرژی مؤثر و مفید تنزل میکند. این دو نقطه، مقابل یکدیگرند. وقتیکه انرژی مؤثر تنزل کند، حالت رکود، پیری، سستی و ضعف صعود مییابد. این دو حالت مقابل یکدیگرند و در اثر اينطور حالت پيدا شدن حالت خواب عارض میشود. اصلاً خود خواب به یک معنی و از یک جهت همین است و غیر از این نیست و در اثر پایینآمدن درجه انرژیهای مثبت، مؤثر، باارزش و مفیدی است که باید به فعل، کار و انواع و اقسام فعالیتها تبدیل شود.
البته در فعالیتهای روانی هنوز اختلاف نظر است که آیا از انرژیهای مادّی و حرارتی بدن استفاده میشود؟ و اگر میشود چقدر است؟ آنچه مسلم است حالات روانی در استفاده از انرژیها چندان مؤثر نیست. اما فعالیتهای مادّی بدن که به زندگی مادّی انسان مربوط است، تمامی عبارتند از همان انرژیهای موجود در بدن که از موادّی که داخل بدن میشود فراهم شده است.
مواد به انرژی و انرژیها به انواع و اقسام فعل و کار تبدیل میشود. مقصود از کار، تنها کارهای خارج نیست؛ بلکه کارهای داخل بدن از قبیل تکثیر و تولید سلولها و سایر فعالیتهای مکانیکی بدن هم فعالیتها و کارهایی است که از تبدیل انرژیهای حرارتی موجود در بدن فراهم شده اند، اما به شرط مثبت بودن، مؤثر و مفیدبودن.
بعد از تبدیل انرژی به فعالیت، کار و عمل، برای همین انرژیها حالتی فراهم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 136 *»
میشود که حالت رکود و کهولت انرژی است. دیگر انرژی مفید نیست؛ بلکه حتی مانع از ظهور و بروز فعالیتهایی در این بدن است.
در این حالت که درجه انرژی مؤثر تنزل پیدا کرده و از آن سو حالت کهولت و رکود، صعود یافته است دیگر فعالیت برای موجود زنده میسر نیست؛ بلکه اصلاً ممکن نیست. چون انرژی مؤثری نیست که به فعل و کار تبدیل شود. از طرفی هم این بدن محل بروز فعل و کار است. خواب همین حالت است.
خواب تا زمانی است که بدن بتواند از موادّ موجود، انرژیهای تازه و جدید فراهم کند و انرژیهای پیرشده و رکودیافته را به نحوی از بدن خارج گرداند. این مدت را لحظات خواب میگویند. کار بدن در مدتِ خواب، با همه دستگاههایی که خدا در آن قرار داده همین است. بنابراین میتوانیم بگوییم که خواب؛ یعنی جبران انرژیهای ازدسترفته و جانشینکردن انرژیهای مؤثر به جای انرژیهای پیر و نامؤثر. ما دیگر در موقع خواب نمیخوریم و نمیآشامیم. اما آنچه خورده و آشامیدهایم همراه با مادّهای که تنفّس میکنیم، در دستگاههای بدن به انرژیهای جدید مبدّل میشوند.
پس بدن در دوران خواب انرژیهای تازه را اکتساب و کسب میکند و انرژیهای راکد و پست را که در بدن هیچ تأثیری ندارد و به فعل و کار تبدیل نمیشود، از بدن بیرون میفرستد.
موجود زنده که بیدار میشود برای ادامه حیات و زندگی و فعالیتهای مختلف انرژی کسب کرده اما از موادی که در بدن داشته است. اکنون چون آن مواد کمشده است باید درپی تهیه مواد تازه برآید، دوباره رزق بهدستآورد و بخورد و بیاشامد. این است که به خصوص میفرماید: سزاوار است مؤمن صبح ناشتا از خانه بیرون نرود.([68]) چون بدن نیازمند است. مادّه موجود در بدن به هنگام خوابِ شب به انرژی مبدّل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 137 *»
شده است. بنابراین موجود زنده دوباره باید غذا بخورد و بیاشامد تا مادّهها را داخل مخزنها بفرستد. مواد در فعل و انفعالهای شیمیایی بدن قرار میگیرند تا در موقع بهخصوص به انرژی مبدّل شوند.
پس خواب جبران انرژیهای ازدسترفته و تحصیل انرژی تازه از مادّهها و جرمهای خام است. اما بیداری تحصیل مادّههای تبدیلشونده به انرژی است؛ تحصیل مادّههایی است که به جای مادّههای تبدیلشده به انرژی قرار بگیرد که به اصطلاح «بدلمایتحلّل» میگویند. باز باید به این منظور معده را پر کند، آب بیاشامد، خوراک بخورد. برنامه خواب برای تهیه انرژی است.
سبحان الخالق! خداوند نظم را در عالم طبیعت طوری قرار داده است که اگر بشر بخواهد، بتواند مناسب با قواعد طبیعت حرکت کند. روز را برای تهیه مادّهها قرار داده که کاملاً اوضاع طبیعی عالم برای همین مناسب است. شب را هم برای استراحت و راحتی قرار داده است.
در صحیفه سجادیه دعائی است که حضرت سجاد صلوات اللّه علیه صبح و شام میخواندهاند. میدانیم که صحیفه سجادیه مثل نهج البلاغه؛ بلکه از نظری دقیقتر و محکمتر از نهج البلاغه است. البته برای ما تمام فرمایشهای ایشان محکم است. الحمدللّه آنچه از محمد و آل محمد؟عهم؟ به وسیله ثقات رسیده، برای ما از نظر سند محکم است. اما از نظر اصطلاح روز و نوع بحث آخوندی عرض میکنم: صحیفه سجادیه، هم در استحکام هم در فصاحت و بلاغت و هم در جهات معنوی اُخت القرآن گفتهشده و نهجالبلاغة اخ القرآن گفته شده است.
دعائی برای صبح و شام و آمدن روز و شب و موقعیت آنها است، حضرت در آن دعا بیاناتی دارند از جمله اینکه: فخلق لهم اللیل لیسکنوا فیه من حرکات التعب و نهضات النصب من این دعا را از اول تا آخر حفظ بودم، از خانه که راه میافتادم و به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 138 *»
محل کار میرفتم آن را میخواندم. خیلی دعای جالبی است! توفیقی بود ولی دیگر کم شد و فرصت کم دارم و وقت خواندن پیدا نمیکنم.
و جعله لباساً لیلبسوا من راحته و منامه فیکون ذلک لهم جماماً و قوّةً و لینالوا به لذّةً و شهوةً. خداوند برای مردم شب را خلق کرده است تا در شب از حرکتهایی که در روز خستگی آورده و جنبوجوشهای روز که آنها را فرسوده و خسته نموده است آسوده شوند و استراحت کنند. شب را برای ایشان لباس قرار داده تا از راحتی شب و خواب شب به خود بپوشند.
شب لباسی است که به تن میکنند. رابطه شب با بدن و حالاتش در این عبارت کاملاً بیان شده است. چقدر لباس برای بدن مؤثّر است! بدن را از سرما و گرما و تماس با اشیاء خارجی و صدمهواردشدن حفظ میکند. اگر لباس نباشد و بازوی انسان به در بخورد، ممکن است میخی داشته باشد و بازوی انسان صدمه ببیند، ولی لباس که باشد مانع است. لباس برای بدن خیلی کمک است حتی در مقابل هوا پوست بدن را لطیف نگاه میدارد.
حال امام؟ع؟ میفرمایند: «خدا شب را لباس قرار داده تا از پوششهای آن که همان راحتی شب و خواب شب است بر خود بپوشانند» سکوت شب و خنکی شب برای بدن بسیار موثّر است، خیلی برای تهیه انرژی مؤثّر در بدن مناسب است. خنکی هوا بسیار کمک میکند. چون برای دفع حرارت آن مقدار فعالیت لازم نیست.([69]) از این جهت حرارت و انرژی موجود برای تنفّسِ زندگی فردا باقی میماند، از اینرو وقتی که از خواب برمیخیزیم با نشاطیم. به خصوص هم دستور داده شده است که در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 139 *»
مواقعی بخوابیم که با خنکبودن هوا همراه باشد.([70])
فیکون ذلک لهم جماماً و قوة و لينالوا به لذة وشهوة.
بعد میفرماید: درنتیجه برای بدنشان قوّت فراهم میشود. ــ کلمه قوّت به تعبیر روز همین انرژی است. ــ و با پوشیدن این لباس راحتی و خواب شب، لذّت و شهوت را بهدستبیاورند.
شهوت، خواستهها است. بدن خواستههایی دارد که تمامی آنها به هنگام خواب فراهم میشود. علّت آنکه انسان در شب از خواب لذّت میبرد، همان خارجشدن انرژیهای پیر است که باعث فرسودگی، کسالت و به اصطلاح مشهور مسمومیت بدن است. وقتیکه بدن مسموم و کسل بود، شروع میکند به خارجکردن سموم و حرارتهایی که به شکل سمّ در آمده است. دیگر مؤثّر که نیست بماند، مضر هم هست. با خارجشدن آنها و آمدن انرژیهای جدید و مؤثّر به جای آنها، انسان حظّ میکند و از خواب لذّت میبرد.
و خلق لهم النهار مبصراً لیبتغوا فیه من فضله و لیتسبّبوا الی رزقه و یسرحوا فی ارضه طلباً لما فیه نیل العاجل من دنیاهم و درک الآجل فی اخریهم.
خدا برای ایشان روز را روشن و بیدار خلق کرده است. ــ یعنی در روز بینایی دارند که کارشان و مسیر ارتزاق و فعالیت و مسیر هدف و خواستههای خود را میبینند و مشاهده میکنند. چرا روز روشن است؟ ــ به منظور آنکه در روز فضل خداوند را طلب و جستجو کنند و بهدستبیاورند و برای رزق سببسازی و چارهسازی کنند، رزقشان را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 140 *»
فراهم نمایند. ــ راه و اسباب رزق که خدا قرار داده است بفهمند و بشناسند و بهدست بیاورند. ــ در زمین خدا راه بروند و حرکت کنند تا بهرههای کنونی را در این دنیا فراهم کنند. ــ این بهرهها همین رزقی است که انسان میخورد و مادّههایی است که تحصیل میکند تا آهستهآهسته در داخل بدن به انرژی؛ یعنی نیروی حیاتی و زندگی تبدیل بشود. ــ همچنين بهرههای آخرتی را که برای آخرتشان لازم است بهدستبیاورند و فراهم کنند. فقط هدف این عالم و دنیا نباشد؛ بلکه در همان موقعی که بهره دنیایی بهدستمیآورند و کسب رزق میکنند، طلب آخرت بکنند. درک آجل؛ یعنی بهدستآوردن آنچه بعد از این خواهد آمد. اما در آخرت؛ یعنی در اينجا باید آخرت را اکتساب کرد. میفرماید: بکلّ ذلک یصلح شأنهم و یبلو اخبارهم.([71])خداوند به این آمد و رفت شب و روز و حالات ما در آنها شأن ما و اوضاع ما را اصلاح میفرماید و آزمایش میفرماید که با به دست آوردن بهرههای دنیوی چهکاره و چگونه هستیم.
در این دعای شریف در واقع امام؟ع؟ به این خصوصیتی که برای شب و روز است و به اينکه هدفی داریم، اشاره میفرمایند.
خداوند در آیاتی از قرآن نیز به همین مطلب اشاره فرموده است، از جمله این آیه شریفه است که میفرماید: و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤکم من فضله انّ فی ذلک لآیات لقوم یسمعون([72]) خوابیدن از آیات اثبات خداوند است. چون الحمدللّه برای ما روشن است که خدا را دو گونه آیه است: آیات اثبات و آیات تعریف. هر ذرّه از ذرّات موجودات، آیه اثبات وجود خدا و اثبات صفات کمالیه خدا است. هرچه انسان در موجودات و حوادث دنیا و این عالم دقیقتر شود، در اعتقاد و اعتراف به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 141 *»
وجود خدا و صفات کمالی خدا از حکمت، علم، قدرت و … قویتر میشود.
از جمله خدا میفرماید که از آیات خدا که باید در آن فکر کنیم و در نتیجه در اعتقاد به وجود خدا و خالق قوی بشویم، همین خواب ما در شب و روز است. خود خواب که به اضطرار و اجبار بر این جسم و پیکر عارض میشود، برای چه و چطوری است و چرا؟ انسان که در این باره دقت و مطالعه میکند، ایمانش به وجود خدا قوی میشود. اينها از آیات اثبات است.
هرجا در قرآن من آیاته یا انّ فی ذلک لآیات دیده میشود، همه آیات اثبات است. اما آیات تعریف که خدا فقط به آنها شناخته میشود و طور دیگری شناخته نمیشود، چهارده نفس مقدس صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند. ایشان آیات عظمای خدا هستند. «آیة اللّه العظمی» یعنی رسولالله؛ یعنی امیرالمؤمنین، یعنی حضرت فاطمه زهرا، یعنی امام حسن، یعنی امام حسین و همینطور سایر چهارده نفس مقدس. آیة اللّه العظمی ایشان هستند و به همین سبب در زیارت حضرت امیر عرض میکنیم: السلام علیک یا آیة اللّه العظمی([73]) خودش هم که فرمود ما للّه آیة اکبر منّی.([74])
اما انبیاء بر این مبنا آیةاللّهالعظمی نیستند. ایشان ظلّ محمد و آل محمد؟عهم؟ هستند. کاملان شیعه هم آیةاللّهالعظمی نیستند. به همین جهت ما هیچجا ندیدهایم که مشایخمان خودشان برای یکدیگر؛ مثلاً سید مرحوم برای شیخ مرحوم نوشته باشند: آیةاللّهالعظمی. تعریف و اقسام تجلیل و تکریم کردهاند اما کلمه آیةاللّهالعظمی نفرمودهاند. کلمه آيةاللهالعظمی تقريباً مثل کلمه اميرالمؤمنين است، چطور اميرالمؤمنين مخصوص اميرالمؤمنين است، آیةاللّهالعظمی هم مخصوص ائمه هدی؟عهم؟ است. از این جهت مشایخ برای خودشان به کار نمیبردند. راضی هم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 142 *»
نبودند که کسی برایشان به کار ببرد. در نوع نامهها و رسالههایی هم که برای آن بزرگواران نوشته شده، دیده نشده است که کسی ایشان را به این عنوان تجلیل کند.
بس است ایشان را از نظر شرافت همین که از قرای ظاهره هستند و خدا به اینطور ایشان را تعظیم و تجلیل کرده است و جعلنا بینهم و بین القری الّتی بارکنا فیها قری ظاهرة([75]) امام زمان هم ایشان را تأیید فرمودند به اينکه فرمود: انّهم حجّتی علیکم یعنی ایشان حجتِ حجّةالاسلام و حججِ حجج الهی هستند. به همین سبب کاملان و بزرگان ما خودشان را حجّةالاسلام نمیدانند. آری! امام عصر صلوات اللّه علیه حجةالاسلام است و ایشان حجت حجهالاسلام هستند. خودش فرمود: فانّهم حجّتی علیکم و انا حجّة اللّه.([76])
فرمود: و من آیاته منامکم باللیل و النهار از آیات خدا خوابیدن شما است. ــ همین خوابتان آیه اثبات خداوند است. چطور مضطرانه میخوابید و نمیتوانید به اختیار خود باشید. ــ همچنين از آیات خدا جستجوکردن و طلبنمودن شما از فضل خدا است؛ یعنی در بیداری طلب رزق میکنید و در خواب طلب انرژیهای مؤثّر. دستگاه بدن دارد طلب میکند و مرتّب از مادّهها انرژیهای حرارتی مؤثّر و باارزشِ مفید برای ادامه زندگی میسازد.
انّ فی ذلک لآیات لقوم یسمعون همین شناخت و این مقدار فهم و توجه به خالق و اينکه خدایی هست، همین که بهگوش انسان بخورد بس است. این مقدار به ما توجه داده شود که درباره همین خوابیدن فکر کنی بس است. از آیات وجود خدا همین خوابیدن است که به گوش بخورد، دیگر انسان میفهمد و میداند که به خواب میرود و آثار و نتایج خواب را به اجمال میفهمد و مییابد که در اختیار خودش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 143 *»
نیست که بتواند مدبّر باشد و این کارها را بکند؛ اينها همه دست تدبیر خالق است. همینقدر گوش داشته باشد و بگویند یادآورشو! اگر غافل باشد و به گوشش بخورد، دیگر او را بس است.
کسی نگوید ملا نیستم، سواد ندارم، نمیفهمم که خواب از نظر فیزیکی و از نظر شیمیایی چیست، برنامهاش چگونه است. به اينها احتیاج ندارد. همین اندازه که میشنوی کفایت میکند؛ انّ فی ذلک لآیات لقوم یسمعون همینقدر که به گوشش بخورد، دیگر به رشد عقلی و علمی احتیاج ندارد. فقط شنوایی داشته باشد او را بس است که در این آیه خواب دقت و مطالعه کند و درباره خواب فکر کند.
الحمدللّه ما به برکت مشایخ عظام+ فکرهای دیگری هم درباره خواب میکنیم. عرض کردم خواب؛ یعنی آیه زندگی برزخ و شناخت دوران برزخ، اصلاً ما کیفیت عالم برزخ و زندگی برزخ را با توجه و دقت در همین خواب میفهمیم. چنین مطلب ارزندهای است.
همینطور میفرماید: و من رحمته جعل لکم اللیل و النهار لتسکنوا فیه و لتبتغوا من فضله و لعلّکم تشکرون([77]) یکی از رحمتهای خداوند این است که برای شما شب و روز را قرار داده است که در شب استراحت کنید و در روز از فضل خداوند طلب روزی کنید و فضل او را بجویید و درپی رزق باشید و برای آن است که شاید شما در مقام شکر برآیید و نعمتهای خدا را در راه خودش مصرف کنید. وقتیکه دانستید این شب و روز نعمت خدا و از رحمت خدا است، شب و روز را در رضای خدا بهسرببرید و شاکر باشید؛ یعنی نعمتهایی را که خدا داده است، در راه رضای او بهکارببرید.
پس ما فهمیدیم و دانستیم، اگرچه تذکر هم که عرض میکنم به اعتبار بیان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 144 *»
مطلب است، اگرنه الحمدللّه میدانستید، که خواب چیست و به چه منظور است. تمامش به همین دو اصل و دو قانون مربوط میشود که در شناخت و تبدیل انرژیها به یکدیگر بیان شد و همان تغییر صورتهای انرژی که حرارت به کار تبدیل میشود و باز کار مثلاً به حرارت تبدیل میگردد و همینطور انرژیها تبدیل میشوند.
در این تبدیلشدنها دو مطلب مسلّم است: مطلب اول اينکه انرژی ثابت است و کم و زیاد نمیشود، هست و معدوم نمیگردد اما تغییر صورت میدهد. مطلب دوم اينکه انرژی رکود پیدا میکند و حالت خمود به خود میگیرد، از حالت تأثیر، مؤثّربودن، باارزش و مفیدبودن میافتد.
چارهسازی این امر در همین عالم طبیعت و بدن انسان در شرایط و اوضاع مختلف زندگی و حیاتی شده است و میشود. درست است که انرژی ثابت است و کم و زیاد، و نیست و هست نمیشود. نیروی زندگی از نظر کمّیت ثابت است و کم و زیاد نمیشود؛ بلکه از نظر کیفیت تغییر میکند. اگر در کیفیتِ مؤثّربودن باشد، میشود با آن زندگی کرد و ادامه زندگی داد.
اگر به همین حال باشد؛ یعنی عواملی در کار باشد که بتواند انرژیهای حیاتی و نیروی زندگی را به حالت ثبات در کیفیتِ مؤثربودن نگاه دارد و قانون دوم حکومت نکند؛ یعنی «بهشت». اگر تعبیرمان درباره آن عالم و نیروی حیاتی در آخرت درست و صحیح باشد، بهشت طوری است که همیشه در حال تأثیر است و رکود، پیری، کهولت برای انرژیهای حیاتی آخرتی وجود ندارد. این است که همیشه در یک سن و سالند و دیگر پیرشدن در بهشت معنی ندارد.([78])
الحسن و الحسین؟عهما؟ سیّدا شباب اهل الجنّة([79]) فرمودند: تمام اهل بهشت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 145 *»
جوانانند.([80]) پس آقایان همه اهل بهشت از انبیاء گرفته تا اوصیاء همه و همه امام حسن و امام حسین هستند. ایشان دو آقای جوانهای بهشتند. خدا لعنت کند آنهایی را که گفتند «انّ ابابکر و عمر سیّدا کهول اهل الجنّة»([81]) در بهشت کهول معنی ندارد، کهول یعنی چه؟! آنجا پیری نیست، به سرمه هم احتیاج نیست. همه چشمها سورمه کشیده است([82]) و هیچ احتیاج به تقویت ندارد که آنها را تقویت کنند یا بخواهند زیبا شوند.
معنایش به همین تعبیری است که عرض کردم اگر صحیح باشد. حال اگر تعبیر صحیح نباشد درهرصورت نیروی حیاتی به حسب خودش هست. دیگر برای نیروی مؤثّر تنزّل نخواهد بود. چون پیری و حالت رکود برای نیروهای آخرتی نیست، دائم تبدیلها و تجدیدهای ذاتی است. پس در بهشت خواب نیست و خواب معنی ندارد.([83]) چرا در بهشت بخوابیم و چرا پیر شویم؟
اينجا که خواب و پیری هست علتش این است که قانون دوم کنار قانون اول گذارده شده است؛ یعنی همانطور که قانون ثبات انرژی برقرار است که از نظر کمّیت کم یا زیاد نمیشود، همانطور از نظر کیفیت متغیّر است و مرتّب باید تجدید شود. همواره همانی که تجدید شده، به کار تبدیل میشود و کار مثلاً به حرارت پست و راکد تبدیل میشود.
خلاصه، انرژی دو حالت دارد: یک حالت تأثیر و مؤثّربودن، و یک حالت رکود. همینطور که عمر موجود زنده میگذرد، مرتّب از موادّ این عالم طبیعت برای خود انرژیهای مؤثّر تهیه میکند، باز در مقابل، مرتّب همین انرژیهای تهیهشده حالت رکود پیدا میکند و درجهاش صعود میکند و بالا میرود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 146 *»
حتی میشود گفت از موقعی که موجود زنده نطفه است، این جریان در کار است. خود نطفه ترکیبی است که از نظر ترکیب شیمیایی در این عالم طبیعت، بالاترین و مفصّلترین ترکیب است. خیلی عجیب است! در احادیث آل محمد؟عهم؟ رسیده است که از مجموعه بدن حتی استخوانها در نطفه ترکیب وجود دارد.([84]) یعنی همه خصوصیات بدن را حامل است، تمام خصوصیات بدن نر و ماده از: پوست، گوشت، استخوان، رگ، پی و حتی خصوصیات رنگ، همه را دربرمیگیرد. مفصّلترین و مجهّزترین ترکیب است که از موادّ این عالم تهیه شده است.
این سخن یعنی چه؟ یعنی نطفه از نظر داشتن انرژی حیاتی و نیروی زندگی در عالیترین درجه است. اما از همان موقع، فعالیت، عمل و کار او هم شروع میشود، به سرعت رشد، تکثیر و تولید میکند. فعالترین عمله و کارگر در این عالم همان نطفه است که هرچه بر او میگذرد، ضعیف و پیر میشود، هرچه بر او میگذرد کارش کم میشود. میشود گفت حتی فعّالترین موجود زنده است که از همان جایی که شروع میکند به ابتدائیترین تکثیر، درجه به درجه و مرتبه به مرتبه برایش رکود پیدا میشود. درست است که مرتّب در هر فعالیتی انرژی اکتساب و تهیه میکند، تغذیه میکند و موادّ را به انرژی مؤثّر تبدیل میکند، اما در برابر، مرتّب درجه رکود، نزول و پیری برایش پیش میآید.
پس میتوان گفت که هر مقدار فعالیتهای موجود زنده بیشتر میشود، پیریش هم زودرستر میشود و درجه پیریش صعود میکند و بالا میرود.
دوران جنینی، دوران کودکی و دوران جوانی البته به تفاوت، دوران فعالیت، تکثیر و دوران تولید و رشد و دوران ساختن نسوج و بافتهای بدن است. نوع
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 147 *»
فعالیتهای داخل و خارج همه و همه در این دوران شدت دارد. پس فراهمشدن پیری و کهولت هم بسیار است؛ یعنی ما خودمان دوران پیری و پیرشدنمان را در دوران جوانی و کودکی و دوران جنینی خودمان فراهم کردهایم.
پیری را از آن دوران آوردهایم، از وقتیکه فعالیتمان زیاد بوده است. به همان مقدارِ زیادبودن فعالیت کسب پیری کردهایم. پس چون در دوران پیری فعالیت رکود پیدا میکند و کم میشود، درجه پیری هم کم میشود و پیرشدنمان نسبتاً کم میگردد. این است که گاهی میگویند: فلانی را بیستسال قبل دیدهام همینطور بود، هیچ فرقی نکرده است. زیرا بیچاره فرقهایش را کرده بوده، دیگر چه انتظاری دارید؟ در دوران فعالیتهایش پیری را بهدستآورده، اکنون فعالیتش کم است و پیریش هم کم است. اگرچه خود کمبودنِ فعالیت دلیل پیری است.
مسألة الدور جرت بینی و بین من احبّ | لولا مشیبی ما جفا لولا جفاه لماشِب |
خود مرگ از نظر زیستشناسی روشن است، ولی عاملش روشن نیست. مرگ عبارت است از تعطیل یکسره دستگاه بدن. وقتیکه یکسره دستگاه بدن تعطیل میشود، مرگ است. تمام دستگاهها با یکدیگر اعتصاب و تعطیل میشود و معنای مرگ همین است. حال عامل و منشأش چیست؟ و از کجا یکدفعه این همکاری همگانی را فراهم کرد؟ این روشن نیست و هنوز نتوانستهاند بفهمند. بسیار هم فعالیت میکنند که بفهمند و جلویش را بگیرند، نمیشود. از کجا فراهم شد؟ نمیدانند. همینقدر میدانند که مرگ؛ یعنی این هماهنگی و اعتصاب همگانی و تعطیلکردن دستگاهها.
از کجا فراهم شده است؟ اجمالاً میتوانیم بگوییم بعضی از قسمتهای حسّاس بدن که در هستی و زندگی دخالت دارد فاسد شد؛ مثلاً قلب و مغز فاسد شد. یک قسمتهایی را اسم میبرند یا میتوانند پیدا کنند. اما از کجا معلوم که منشأ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 148 *»
است؟ این منشأِ هماهنگی نیست. میدانیم که مرکزی مثل قلب، مغز، ریه، این مرکز حسّاس مؤثّر خراب شد یا جریانها در جایی متمرکز شد و ادامه پیدا نکرد. این چیزها پیش میآید و در هر مرگی اینطورها و یکی از اينها است، یا یکی از دستگاههای بسیار مؤثّر دخیلِ در زندگی یکدفعه فاسد میشود و از کار میافتد و تعطیل میگردد، یا آنکه در جریان عادی و حیاتی توقف پیدا میکند. این توقّف از کجا است؟ چطور توقّف فراهم شد و یکدفعه بهطور هماهنگ دستگاهها تعطیل شدند؟
اما دقت بفرمایید، جریان جزئیات به حال خودش است. خیلی عجیب است! جزئیات بدن در جای خودش مرتّب و حتی مدّتها بعد از مرگ چهبسا فعالیت دارد، کلیه یا معده چهبسا ترشّحات خودش را دارد و حتی رشد مو و بلندشدن ناخنها مقداری وجود دارد.
چهبسا بعد از مرگ در سنین مناسب، در بعضی از قسمتها که شرایطش هست یا در بدنهایی که ممکن است، تولید و تکثیر سلول باشد. همانطور که الآن تجربهشده است که بعضی از سلولهای بدن موجود زنده در خارج از بدنش در مایع و در جایی مناسب که سلول بتواند از خودش فضولات دفع کند و تغذیه صحیح کند باقی و زنده میماند.
مرگ چیست؟ با آنکه اجزاء به حال خود است، اما یکدفعه تعطیلی رخمیدهد و دستگاه بدن در تعطیلکردن هماهنگ میشود. پس معنای مرگ این نیست که تکتک اجزای بدن بمیرد؛ بلکه دستگاه تعطیل میشود و اجزاء به تدریج میمیرد و ازبینمیرود. از ذکر این نکات مقصدی دارم، انشاءالله دقت میکنید تا بعد خودتان مجموعه بحث را جمعبندی کنید و نتیجه بگیرید.
در مباحثی که در زمینه فراهمشدن حالت رکود، خمود و پیرشدن برای نیروی حیاتی و انرژیهای بدن داشتیم، گفتیم که مانع از رشد هم میشود. به همین سبب تا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 149 *»
یک حدّ و اندازهای رشد هست، بعد دیگر رشد متوقّف میشود، حتی این موجودیت و ترکیبی که الآن داریم رو به ضعف است، حتی عرض کردم که در اثر همین حالت؛ یعنی تنزّل انرژی مؤثّر و صعود حالت رکود و پیری برای انرژیهای ثابت و موجود، اگر زخمی در بدن فراهم بشود التیام یافتنش به مقدار و میزان همین تنزّل و صعود بستگی دارد.
دکتر کارل میگوید: از این راه میتوانیم سن واقعی انسان یا حیوان را بشناسیم. سن واقعی؛ یعنی سن زیستشناسی روشن میشود. سن تقویمی در شناسنامه نوشته شده که قرارداد است. اما سن واقعی موجود زنده به همین حالتش مربوط میشود که انرژیهای مثبت و مؤثّر او تا چه اندازه است و تنزّل، رکود و حالت پیری برایش چقدر است. این هم نکتهای است که در خاطرتان باشد.
نکته دیگر اينکه عرض کردم بعضی از حالات در بالابردن انرژی مؤثّر و کمکردن و خارجکردن انرژیهای رکودیافته مؤثّر است از قبیل: کمخوردن، گرسنگی، شوق زیاد، خوف. به همین سبب انسان گرسنه خوابش نمیبرد، اگر با محبوبش، با دوستش قراری دارد، وقتی قرار گذاشته و میخواهد حرکت کند و انشاءاللّه برود کربلا؛ از شوق اصلاً خوابش نمیبرد یا اگر خوابش هم ببرد، زودبهزود بیدار میشود و به ساعت نگاه میکند.
این قبیل حالات در کم خوابی مؤثّر است که نمیخواهیم وارد آن بحث بشویم که اصلاً حالات روانی چقدر در این بدن مؤثر است. خود حالات روانی برای نوع سلولها بسیار سازنده است، حتی شکل سلولها عوض میشود. حالات روانی نوع فعالیتهای سلولی را میتواند عوض کند.
الآن ما هریک قیافه و اندام مخصوصی داریم، همه اينها به نوع فعالیت سلولهای بدن مربوط میشود. اگر کسی نوع فعالیتها را بشناسد همین که به ما نگاه کند میتواند بفهمد که نوع فعالیت سلولهای سازنده نسوج بدن چطوری است و کارش را از نظر فیزیولژی میتواند روشن کند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 150 *»
حال ما میگوییم بدن معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین در لطافت و اعتدالی است که وقتی کشته میشود، میمیرد و قبض روح میشود، روحش از این عالم گرفته میشود، اما حیات موجود خود آن بدن طوری است که هیچ کمالات و آثارش کم نمیشود. رسولالله را امیرالمؤمنین بعد از مرگ نشاندند و سؤالات کردند، حضرت از مایکون تا روز قیامت خبردادند. سر مطهر سیدالشهداء صلوات اللّه علیه قرآن میخواند.
حال خواب ایشان چطوری است؟ اگر معصوم خواب برود بهطور مسلّم باید ادراک و شعور بدنش از موقع مرگش کمتر نباشد. طرز تغذیه و کار بدن معصوم صلوات اللّه علیه طوری است که در پیرشدن و رکودِ انرژیها و صعودِ آنتروپی باید گفت در حدّ صفر است.
حدّاقل میدانیم که معصوم عارف باللّه است و شوق لقاء اللّه را دارد، خائف به حقیقت خوف و شایق به حقیقت شوق است، اينها را که میدانیم. آیا این حالات روانی معصوم میگذارد که برای بدن او و انرژیهایش حالت پیری و رکود رخ دهد؟ میفرمایند: معصومین در دوران کودکی هر روز به مقدار یک هفته که بچههای دیگر رشد دارند رشد میکنند، هر هفته به مقدار یک ماه و هر ماه به مقدار یک سال رشد میکنند.([85])
این بیان را برای ما فرمودهاند اگرنه بدن معصوم در یک روز یا یک ساعت ممکن است به طوری رشد کند که دستش به عرش برسد! راوی در خانه امام سجاد؟ع؟ نشسته بود، حضرت از عرش صحبت میفرمودند و راوی تعجب میکرد. فرمودند:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 151 *»
امام میتواند دستش را دراز کند و برود بالا. همین که دستشان را دراز کردند سقف شکافته شد. راوی میگوید: دیدم دست مبارک امام به سمت آسمان رفت.
همین دست بالا رفت و دست هورقليائی نبود. آخر این حالت در اثر چیست؟ گفتیم وقتیکه انرژی مؤثّر حیاتی؛ مثل بدن کودک قوی باشد، بسیار رشد میکند. اما باز چون مرتّب در مقابلش رکود پیدا میشود، رشدش تا اندازه مناسب است. اما اگر مصلحت و لازم باشد و امام اجازه بدهد، رشد بدن چه خواهد شد! چه چیزی مانع رشدش میشود؟
همینطور اگر امام به حسب مصلحت وقت نخواهد که پیر شود و آثار پیری در او دیده شود همیشه جوان است. به همین علت وقتیکه مهدی صلوات اللّه علیه میآیند با آنکه غیبت طولانی فرمودهاند در سنین چهل و زیر چهل میآیند.([86]) بهشت را که قبول دارید که دیگر در آن پیری نیست.
در بدن معصومین؟عهم؟ هم طبق همین قاعده رکود و پیری انرژیها نیست، اگر هم باشد به فوری و آنی جبران میشود. این است که رسولاللّه؟ص؟ میفرماید: وقتیکه من در حال روزه میخوابم انّی یطعمنی ربّی و یسقینی([87]) خدا به من طعام و آب میدهد؛ یعنی آن مادّههایی که من باید برای تهیّه انرژیهای جدید و مؤثّر برای حفظ حیات، رشد بدن و تکثیر سلول یا حفاظت به دست بیاورم، همهاش برای من آنی و خدایی است؛ یعنی به ترتیبی است که در مقابل، رکود ندارد و همیشه تازه است. انرژیهای بدن او همیشه مؤثّر و سازنده است، همیشه تبدیل به کار میشود و باز کار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 152 *»
تبدیل به یک انژری مؤثّر میشود که فوق اولین انرژی است و مانع نیست.
طبیبی میگوید: حضور امام؟ع؟ بودم سمّی در اختیارم بود. امام فرمودند: چقدر از این سمّ انسان را میکشد؟ عرض کردم: آقا! به اندازه یک حبهاش. حضرت یک کف دست در دهان مبارکشان ریختند و میل فرمودند. طبیب مضطرب شد که الآن امام از پا درمیآیند، اما دید که به عکس، امام؟ع؟ در اثر آن سمّ برافروخته و شادابتر شدند.([88])
این چه انرژی است؟ برای آن بدن رکود و سم معنی ندارد که مانع بشود یا سم صدمه وارد کند، مگر آنکه خودش بخواهد و اجازه بفرماید آنگاه سم اثر میکند. همینطور اگر در حالاتی که برای اجسام معصومین؟عهم؟ رسیده دقتکنیم و بفهمیم این مسائل خیلی روشن است.
اولاً برای ایشان آن حالت دوم نیست؛ یعنی نمیگذارند که آن حالت پیش بیاید و جبران میکنند. نوع جبرانش را ما راه نمیبریم. اما میدانیم که جبران میفرمایند و به واسطه جبران همیشه بدنشان تر و تازه است، مگر آنکه خودشان پیری را بخواهند یا بخواهند که مرگ را بپذیرند که آن مسأله دیگری است.
امروز روز شهادت امام جواد؟ع؟ است. در تاریخ امام جواد؟ع؟ در سالهای گذشته در همین ایام، حدیث حکیمه دختر حضرت رضا و خواهر امام جواد؟عهما؟ را خواندهام که از امالفضل نقل مینمایند. میفرماید: بعد از رحلت و شهادت حضرت جواد؟ع؟ به دیدن امالفضل رفتم. در ملاقاتمان از فضایل حضرت جواد؟ع؟ سخن به میان آمد، از جمله، آن ملعونه خودش فضیلتهایی نقل کرد.
میگوید: من در اثر حسادت به زنهای امام جواد؟ع؟ و کنیزهایی که ایشان تأهّلمیفرمودند و میگرفتند، مرتّب به پدرم شکایت میکردم. تا آنکه شبی پدرم در حال مستی بود، نزد او از حضرت شکایت شدیدی کردم، چون از دست یکی از کنیزها که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 153 *»
بسیار هم زیبا و مجلّل بود و خودش آمد و به من گفت، خیلی ناراحت شدم. وقتی شکایت کردم پدرم در خشم شد، برخاست و با خادمش یاسر داخل خانه امام جواد؟ع؟ شدند. حضرت در میان بستر خوابیده بودند، با شمشیر وارد شد و بدن مطهّر امام جواد را قطعهقطعه کرد و از شدّت خشم سر مبارک امام را هم جدا کرد و حضرت را کشت.
چون شب وفات حضرت است خود روایت را که امالفضل برای حکیمه نقل کرده میخوانم. میگوید: این فضیلت را به چشم خودم دیدم و مثلش هم از کسی شنیده نشده است. به خود حدیث انشاءاللّه مراجعه میکنید، مفصل است تا آنکه میگوید: «و قام مسرعاً فضرب بیده الی سیفه و حلف انّه یقطعه بهذا السیف ما بقی فی یده و صار الیه قالت: فندمت عند ذلک. فقلت فی نفسی: ما صنعت هلکت و اهلکت. قالت: فعدوت خلفه لأنظر ما یصنع. فدخل الیه و هو نائم فوضع فیه السیف فقطّعه قطعةً قطعةً.
مأمون ملعون غضبناک شد و از جایش برخاست و شمشیر به دست گرفت و قسم یاد کرد که با این شمشیر او را میکشم و قطعه قطعهاش میکنم. میگوید: من پشت سرش دویدم که ببینم چه میکند و خادم یاسر هم با او بود. وارد اتاق امام جواد؟ع؟ شد حضرت خوابیده بودند. شمشیر را بر بدن حضرت گذارد و حضرت را قطعه قطعه کرد.
ثمّ وضع سیفه علی حلقه فذبحه و انا انظر الیه و یاسر الخادم و انصرف و هو یزبد مثل الجمل. قالت: فلما رأیت ذلک هربت علی وجهی حتی رجعت الی منزل ابی فبتّ بلیلة لمأنم فیها الی ان اصبحت.
حضرت درد را که احساس میکردند، آن هم بدن امام به آن لطافت! چه دردی احساس میکند!
بعد هم شمشیر را بر گردن امام گذارد و حضرت را ذبح کرد. میگوید: من نگاه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 154 *»
میکردم و یاسر خادم هم نگاه میکرد. برگشت و مثل شتر مست میغرید. من فرار کردم که مرا نبیند، به اتاقم آمدم و تا صبح بسیار ناراحت بودم.
قال: فلما اصبحت دخلت الیه و هو یصلّی و قد افاق من السکر. فقلت له: یا امیرالمؤمنین هل تعلم ما صنعت اللیلة؟ قال: لا والله. فما الذی صنعت ویلک؟ قلت: فانّک صرت الی ابنالرضا؟ع؟ و هو نائم فقطّعته ارباً ارباً و ذبحته بسیفک و خرجت من عنده. قال: ویلک ما تقولین؟ قلت: اقول ما فعلت.
صبح نزد پدرم رفتم دیدم نماز میخواند و مستیش برطرف شده است. گفتم: میدانی دیشب چه کردی؟ گفت: به خدا قسم نمیدانم، چه شده است؟ گفتم: به خانه ابنالرضا رفتی و او را در حال خواب قطعه قطعه کردی و با شمشیرت کشتی و از نزدش خارج شدی. به من گفت: وای بر تو! چه میگویی؟! گفتم: همین است که میگویم تو این کار را کردی.
فصاح یا یاسر ما تقول هذه الملعونة ویلک؟ قال: صدقت فی کلّ ما قالت. قال: انّا للّه و انّا الیه راجعون هلکنا و افتضحنا ویلک یا یاسر بادر الیه و ائتنی بخبره.
یاسر را صدا زد و گفت: این ملعونه چه میگوید؟ ــ خود پدرش گفت: این ملعونه چه میگوید. ــ یاسر گفت: هرچه که میگوید راست میگوید. ملعون گفت: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» خود را رسواکردیم این چه کاری بود! به یاسر دستور داد که بشتاب برو به سوی خانه جواد؟ع؟ و برای من خبر بیاور.
فرکض ثم عاد مسرعاً فقال: یا امیرالمومنین البشری. قال: و ما وراک؟ قال: دخلت فاذا هو قاعد یستاک و علیه قمیص و دواج فبقیت متحیراً فی امره ثم اردت ان انظر الی بدنه هل فیه شیء من الاثر. فقلت له: احب انتهب لی هذا القمیص الذی علیک لاتبرّک فیه فنظر الیّ و تبسّم کأنّه علم ما اردت بذلک فقال أکسوک کسوةً فاخرة. فقلت: لست ارید غیر هذا القمیص الذی علیک. فخلعه و کشف بدنه کلّه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 155 *»
فوـاللّه ما رأیت أثراً»([89])
یاسر سوار شد و حرکت کرد و سریع برگشت و گفت: بشارت باد تو را! گفت: چه خبر داری؟ یاسر گفت: بر حضرت جواد؟ع؟ وارد شدم، دیدم نشستهاند و مسواک میکنند. یک پیراهن تنشان است و رواندازی هم بر بدنشان انداختهاند. در امر خودم متحیر بودم. ــ چون یاسر دیشب دیده بود که آن ملعون چه کرد. ــ میگوید: به بدن امام؟ع؟ نگاه میکردم که اثری ببینم. چون لباس پوشیده بودند. خدمت امام عرض کردم که آن لباس را به من ببخشید که از برکت آن تبرّک بجویم، و مقصودم این بود که بدن حضرت را ببینم. حضرت فهمیدند که چه قصد کردهام. تبسّم کرده فرمودند: لباس خوب و فاخری به تو میدهم که نسبت به این پیراهن کهنه ارزش داشته باشد. عرض کردم: خیر آقا! همین را که در تن مبارکتان است میخواهم. حضرت از بدنشان بیرونآوردند، بدن مبارک حضرت را دیدم، به خدا سوگند هیچ اثری ندیدم.
التیام این زخمها دلیل چیست؟ آلکسیس کارل میگوید: دلیل جوانی است و اينکه کهولت و پیری برای انرژیهای موجود نیست یا کم است. او مقدار طولکشیدن التیام زخم بدن را میزان سن فیزیولژی برای یک موجود زنده میگیرد. پس چه بدنی باید باشد که اینطور قطعه قطعه شده و سر از بدن جدا شده و باز التیام پیدا کند!
نه تنها درباره امام جواد؛ بلکه درباره حضرت امام رضا؟عهما؟ هم همینطور نقل شده است.([90]) البته حدیث ادامه دارد و طولانی است که انشاءاللّه خودتان مراجعه میکنید.
اختیار این بدن در دست خود آن بزرگواران است و امرش تابع مراتب بالاتر ایشان است. البته ما بدن امام را نمیشناسیم تا بگوییم چگونه است، همین اندازه میدانیم اعتدالی برایش هست که همه این امور را اقتضاء دارد و هیچ مانعی ندارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 156 *»
ولی اگر بخواهیم از این نظرها هم گفتگو کنیم مانعی ندارد. این نیز یکی از اسباب طبیعی است که خدا قرار داده تا به طوری انرژیهای مصرف شده و از کار افتاده و رکودیافته را جبران بفرماید. به ترتیبی و با اسبابی که خودشان به آنها آگاهند و در این جهان هستی در آن تصرف دارند.
بزرگان ما میفرمایند: ترکیب بدن ایشان ترکیب بهشتی است، گاهی اینطور اقتضاء میکند و مصلحت است که بدن امام؟ع؟ بعد از قطعهقطعهشدن به زودی التیام پیدا کند. فرداصبح که دیر است، شاید اگر ساعتی و لحظهای بعد برمیگشتند، بدن امام التیام پیدا کرده بود. گاهی هم اقتضاء میکند که بدن پارهپاره امام حسین؟ع؟ سه روز در مقابل آفتاب قرار بگیرد.([91])
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
([4]) مشارق انوارالیقین ص257 ـــ مجموعةالرسائل 67 ص193
([8]) تفسیر الرازی ج 26، ذیل آیه 42 سوره زمر، ص284ـــ بحارالانوار ج 61 ص 28
([10]) تفسیرالرازی ج 26، ذیل آیه 42 از سوره زمر، ص284
([11]) بقیةاللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین، ج 8 مجلس دوم
([15]) بحارالانوار ج 16، صص 175 و 379
([16]) بحارالانوار ج 26، ص 197
([17]) وی طرید رسول اللّه؟ص؟ «حکم بن عاص» عموی عثمان بن عفان بود.(بحارالانوار ج 18، ص59)
([19]) ارادة الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. (زیارت مطلقه امام حسین7، بحارالانوار ج 101، ص 153)
([21]) بیتی از شعر «اعشی» شاعر زمان جاهلیت. از این بیت بهعنوان ضربالمثل استفاده میشود. امیرالمؤمنین7 نیز در خطبه شقشقیه به آن استشهاد فرمودهاند.
([22]) بحارالانوار ج 27، ص 216
([24]) بحارالانوار، ج 6، صص 197 و 204 و …
([25]) پس از آشنایی با کتب سهروردی، سید حیدر آملی، قاضی سعید قمی و ملاصدرا و … میگوید: «الی ان عثرت فی مسیری هذا ــ منذ مایقارب العشرین سنة ــ علی آثار الشیخ احمد الاحسائی، و علی آثار تلامیذه لاحقاً … و مع ذلک فبامکانی ان اشهد ــ باعتباری فیلسوفاً ذاباع طویل فی المطالعة و الدراسة و طول التجربة ــ ان لهذه المدرسة اهمیّة قصوی لکل راغب فی الحکمة المعنویة و لکل محقّق فی الفلسفة الدینیة». نظرة فیلسوف ص 28، ترجمه خلیل زامل از فرانسوی به عربی، چاپ سوریه.
([30]) بحارالانوار ج 6، ص 155 ــ معانی الاخبار، ص 289
([37]) بحارالانوار، ج 61، ص 36
([39]) کشف الخفاء للجعلونی، ج 2، ص 380 ــ جلال الدین دوانی در حاشیه بر «شرح تجرید الاعتقاد» للقوشجی ــ الاحادیث القدسیة مجلس اعلای مصر ج 1، ص 184
([42]) مستدرک الوسائل ج 14، باب 52: باب تأکّد استحباب التسمیة … عند الجماع
([44]) عللالشرائع ج 1، ص 96 بحارالانوار ج 36، ص 484
([48]) بحارالانوار ج 60، ص 344
([52]) الاسفارالاربعة، ج 8، ص 347
([58]) بحارالانوار ج 76، ص 189
([59]) بحارالانوار ج 18، ص 197
([60]) الوسائل: ج 6، باب استحباب القیلولة، ص 502
([61]) قال النبی؟ص؟: أذیبوا طعامکم بذکر اللّه و الصلاة و لاتناموا علیها فتقسو قلوبکم. (بحارالانوار ج 59، باب 88، ص 267)
([62]) قال رسول اللّه؟ص؟: لا سهر الا فی ثلاث، متهجّد بالقرآن او فی طلب العلم او عروس تهدی الی زوجها.(بحارالانوار ج 1، ص 222)
([63]) قال رسول اللّه؟ص؟: … ان اللّه … کره الحدیث بعد العشاء الاخرة. (بحارالانوار ج 76، ص 178)
([64]) وای! وای! من شنیدهام در ایام نوروز در جندق اینچنین گذشته است، مجالس معصیت! وای بر آنها! وای بر آنها! در جندق، مرکز تعلیماتی مولای بزرگوار، ما واقعاً شرمندهایم از اینکه اسم جندق را ببریم. جایی که باید مرکز علم و تقوا و فضیلت باشد، مرکز جهل و جهالت و خدای ناکرده عصیان است. این هم از مظلومیت آن بزرگوار است.
([68]) کفایة المسائل ج 2، کتابالمطاعم و المشارب، فصل پنجم: اموری که متعلق به خوردن است.
([69]) قال اللّه تعالی و جعلنا لکم اللیل لباساً و النوم سباتاً (الفرقان: 47) ــ و قال و جعلنا نومکم سباتاً (عم: 9)، قطعاً عن الاحساس و الحرکة استراحة للقوی (تفسیر الصافی ج 5، ص 274)، السبات: قطع العمل للراحة (تفسیر مجمع البیان ج 5، ص 420)
([70]) … فتبین ان خیر النوم قبیل الزوالین و قبیل زوال اللیل للبدن اصلح و قبیل النهار للروح اصلح… روی قیلوا فان الشیطان لایقیل و عن الباقر؟ع؟: النوم اول النهار خرق و القایلة نعمة و النوم بعد العصر حمق و النوم بین العشائین یحرم الرزق (طریق النجاة ج 1، ص 457 و 460)ــ خواب قیلوله هم نسبت به زوال ظهر، در خنکی هوا است. ولی از جهت سبکبودن آن سفارش شده است.
([71]) بحارالانوار ج 97، ص 306
([73]) بحارالانوار ج 100، ص 373
([78]) بحارالانوار ج 50، ص 80 و ج 8، ص 194 ـ فطرة السلیمة ج 2 ص 128
([79]) بحارالانوار ج 14، ص 185
([81]) العثمانیة،ص136و سنن ترمذی ج 5، ص 571و سنن ابن ماجه، ج 1، ص 36 و …
([82]) بحارالانوار ج 16، ص 294
([84]) عن ابیعبداللّه؟ع؟: العطسة تخرج من جمیع البدن کما ان النطفة تخرج من جمیع البدن. (وسائل الشیعة ج 12، ص 90ــ عللالشرایع ج 1، 195 باب: العلة التی من اجلها وجب الغسل من الجنابة …)
([85]) … و جعل (ابراهیم7) یشبّ فی الیوم کما یشبّ غیره فی الجمعة و یشبّ فی الجمعة کما یشبّ غیره فی الشهر و یشبّ فی الشهر کما یشبّ غیره فی السنة. (بحارالانوار ج 12، ص 42)
فکانت فاطمة؟عها؟ تنمی فی الیوم کما ینمی الصبی فی الشهر و تنمی فی الشهر کما ینمی الصبی فی السنة. (بحارالانوار ج 43، ص 4)
([86]) عن ابی عبداللّه7 قال: ان ولی اللّه یعمر عمر ابراهیم الخلیل عشرین و مائة سنة و یظهر فی صورة فتی موفق ابن ثلاثین سنة. (بحارالانوار ج 52، باب 26، ص 287)
و لما کان الولی نفسه و علی حده کان عمره ایضاً ثلثاً و ستین فلبث مع النبی للاستکمال ثلثاً و ثلثین و هو عمر اهل الجنة فی الجنة علی طبق عمر عیسی7. (الفطرة السلیمة ج 2، ص 125)
([87]) بحارالانوار ج 17، ص 250 ـ المجلی ج 2، ص 34 و ص 295
([90]) مدینة المعاجز ج 7، معجزه 2173/71، ص 72
([91]) بحارالانوار ج 45، ص 134