بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
جلد نهم – قسمت دوم
سید احمد پورموسویان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 157 *»
مجلس 0 1
(شب یکشنبه چهارم ذیحجه 1406هـ ق)
r خواب، علامت و آیه برای زندگی برزخی است
r نظریه جامع درباره خواب
r نظریات فلاسفه درباره خواب و نقد آنها
r آثار خواب از نظر فلاسفه
r نظریه سید بزرگوار درباره حیات و ضعف آن
r نظریه سید بزرگوار درباره منشأ خواب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 158 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
خداوند خواب را در این عالم آیه شناخت زندگی برزخی قرار داده است تا وقتی که به آن توجه کردیم اگر این آیه را شناختیم زندگانی برزخی را بشناسیم. چون در روایات زندگی برزخی را اینطور معرّفی فرمودهاند که روح و بدن جداگانه زندگی دارند.
و چون مسأله مهمّی بوده و بشر نمیتوانسته که آن را به آسانی قبول کند، از این جهت خواب در عالم ما بهترین آیه است. خداوند هم به خصوص خواب را از آیات خود شمرده است. و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤکم من فضله([1]) از آیات خدا همین خوابیدن شما در شبها و روزها است. هم آیه خالقیت، هم آیه تدبیر و هم آیه سلطه و قدرت خداوندی است که بشر در خوابیدن و بیدارشدن مضطر است و به اختیار خودش نیست.
هرجا که «اضطرار» به میان آمد، علامت تدبیر است که مدبّری عالِم و مسلّط در کار است که با تسلّط، تدبیر میفرماید و کارها بهطور اضطرار جریان مییابد. به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 159 *»
خصوص ائمه هدی؟عهم؟ در فرمایشاتشان افعال اضطراری خلق را برای بیان تدبیر و خالقبودن خدا و اثبات اينکه عالم صنعت و مخلوق او است، ذکر میفرمایند. ائمه؟عهم؟ به خصوص آمدورفت شب و روز و حرکت خورشید و ماه و مضطربودن مخلوقات را در این کارها ذکر و بیان فرمودهاند و برای اثبات خالقیت خدا و صانعیت و تدبیر او (این امور را) آیات گرفتهاند.([2])
پس گذشته از آنکه خواب از آیات صنعت، تدبیر، حکمت و قدرت خداوند است، از آیات و نمونههای زندگی برزخی است. نمونه زندگی آخرتی نیست. در آخرت روح و بدن با همند؛ مثل حالت بیداری که روح و بدن با همند و از یکدیگر جدا نیستند و زندگانی جدا ندارند، آخرت نیز همینطور است. پس نمیشود گفت که خواب آیه، علامت و نشانه زندگی آخرتی است.
خواب علامت و آیه است برای زندگی برزخی که فهمش خیلی مشکل است و تصوّرش برای بشر آسان نیست که چطور روح جدای از بدن به زندگی خود زنده باشد؟ زندگی و تعیّش داشته باشد و در نعمت یا عذاب بهسرببرد؟ چگونه بدن جدای از روح زندگی کند، طوری که خودش در نعمت باشد و نعمت را احساس کند و از آنها لذّت ببرد یا در عذاب باشد و از عذابها احساس درد و الم نماید؟
این مسأله مشکلی است و چون سنگین است، دقت در مسأله خواب خیلی به فهم آن کمک میکند. خواب از جمله اموری است که برای «تصفیه بدن» است. دوران برزخ هم اوقات تصفیه و تزکیه بدن است تا بتواند با یک نیروی قویتر و جدیدتری برای تعلّق و تصرّف روح و زندگی با روح آماده شود.
در دوران و لحظات خواب، بدن بدون تعلّق روح به زندگی خودش زنده است و فعالیتهای داخل بدن وجود دارد و به نعمتهای دنیا که امدادهای خدایی است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 160 *»
متنعّم است. با خوابیدن، دستگاههای داخلی بدن تعطیل نمیشوند و کار خود را ادامه میدهند. قسمتهای به خصوصی مشغول کار خودند تا انرژیهای ذخیرهشده در مواد موجود در درون بدن را آهستهآهسته به انرژیهایی تبدیل کنند که باید به فعالیت درآیند و به کار تبدیل شوند.
در دوران خواب نوع فعالیتهای مختلف بدن: چه خارجی، چه داخلی بوسیله اِمدادها و اِبقاهای الهی خدا بدن را به حیاتِ خود بدن نگهداری میفرماید و امداد میکند و نوع کارهایی که در بدن جریان دارند و آثاری که از حیات خود بدن در بدن موجود و محسوس است، ادامه دارد. اينها یک آیه و نمونهای برای تصفیه و تزکیه بدن هورقليائی در دوران برزخ است. بدن هورقليائی هم جدای از روح در قبر و عالم و محل خود بهسرمیبرد و با اِمدادهای علیینی یا سجینی تصفیه و تزکیه میشود تا برای پذیرش، برگشت، تعلّق و تصرّف روح در رجعت یا در آخرت آماده شود. بدن که در دوران برزخ تصفیه میشود، باید حیاتی داشته باشد تا امدادها را قبول کند، باید زندگی داشته باشد تا اِبقای الهی و امدادهای علیینی یا سجینی را بپذیرد، و قبرش روضة من ریاض الجنة یا حفرة من حفَر النیران([3]) یعنی باغی از باغهای بهشت یا گودالی از گودالهای جهنم باشد.
این ثوابها یا عذابهایی که در دوران برزخ به بدن برخورد دارد و مناسب بدن است، به منظور تصفیه و تزکیه بدن می باشد. نمونهاش همین دوره و لحظات خوابی است که ما در این عالم داریم.
در این عالم وقتیکه خواب عارض میشود، ــ معلوم شد که خواب یک پدیده جسمانی است که بر این پیکره، جسم و بدن ظاهری ما عارض میگردد و هیچ ربطی به روح ندارد.ــ برای این بدن حالت و خصوصیتی پدید میآید که از قابلیتِ تصرّف و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 161 *»
تدبیر روح میافتد. وقتیکه از این قابلیت و صلاحیت افتاد ــ به تعبیر مشایخ ما+ ــ معلوم میشود که اَعراضی داخل این بدن شدهاند که با روح مناسبت ندارند؛ بلکه با اقتضای روح مخالفت دارند، از این جهت روح با وجود چنین اعراضی بدن را در فرمان خود نمیگیرد.
پس باید به اضطرار حالتی بر بدن عارض شود که در آن حالت، تصرّف و تعلّق روح برداشته شود و در خود بدن فعالیتهایی واقع شود تا آنکه آهستهآهسته اَعراض برطرف شود و دوباره حالت قابلیت و صلاحیت برگردد و روح تعلّق بگیرد.
پس دوران خواب و لحظات تصفیه و تزکیهاش، نمونه کوچکی است که خدا برای پیبردن به دوران برزخ و زندگی برزخی در این عالم به ما نموده است تا بدانیم که مقصود و هدف از برزخ و قرارگرفتن آن دوره بین دنیا و آخرت این بوده است که بدنهای برزخی و هورقليائی تصفیه و تزکیه گردند.
ما تقریباً بیان ناقص و نارسایی در زمینه خواب کردیم. نه تنها ما؛ بلکه اصلاً علم روز هم با جمیع شئونش هم از جهت فیزیکی بدن، هم از جهت شیمیایی بدن، هم از جهت اعصاب و مغزی نتوانسته است که به واقعیت خواب درست پیببرد. کاملاً اظهار عجز میکنند که ما نمیتوانیم بفهمیم که در موقع خواب بر بدن چه میگذرد و چه امری باعث میشود که خواب عارض شود و این پدیده پدیدار گردد. البته آثار و منشأهایی ذکر کردهاند اما تمامش چهبسا جهت و شأنی از شئونات خواب است که گفتهاند که به اجمال عرض کردهام.
عالیترین بیان کنونی در توضیح، تشریح و تبیین خواب این است که از شناخت انرژیهای حاکم در بدن، رابطه بین انرژی و کار، و تبدیل حرارتها به فعالیتها، رکود، ضعف و پیری این انرژیها بحث و به این نوع بیان بررسی شود. بیانهایی که شد خیلی ناقص و نارسا خواب را برای ما توضیح داد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 162 *»
تقریباً این توضیح از همه توضیحهایی که درباره خواب داده شده، جامعتر و رساتر است و سایر توضیحاتی که در رشتههای مختلف فیزیک، شیمی و شناخت اعصاب درباره خواب داده شده نسبت به این نظر نارسا است. از این طریق و روش بحث تا اندازهای سخن جامعی برای خواب پیدا میکنیم که نظرهای دیگر را میشود گفت شئوناتی است که به همین نظر مربوط میشود.
این نظر که بیان شد نظری نسبتاً جامع است و تا اندازهای هم گویای مطلب میباشد ــ که از راه شناخت بدن به عنوان یک ماشینی که خداوند آن را قرار داده، اما چه ماشین و چه دستگاههایی! این همه فعالیتهای بدن در داخل یا خارج ! همه موادّ خود و حرارت و انرژی خود را از همین بدن میگیرند. مادّههای خام در همین بدن تبدیل میشوند. ــ و میشود گفت که این نظر جامعترین و رساترین نظر است که به اصطلاح از نظر ترمودینامیک بحث میکند.
شناخت انرژی حرارتی در بدن و تبدیل آن به کار و فعالیت، و از آن طرف چون در اثر تبدیل به فعالیت دوباره حالت رکود برای انرژیهای موجود فراهم می شود که در اثر این رکود، خمود و به تعبیری پیری برای انرژیها فراهم میشود، بدن را از فعالیتهایی میاندازد. همین حالت، حالت خواب است که به منظور جبران انرژیهای ازدسترفته و تبدیل مادهها به انرژی و فراهمکردن نیروی تازه برای زندگی تازه و بیداری بعدی لازم است.
عرض میکنم این بیان جامعترین بیانها است که از آن میشود بیانهای دیگر را هم استفاده کرد؛ مثلاً آنهایی که از نظر شیمی میگویند خواب عبارت از حالتی است که ــ برای رفع مسمومیّتی که برای خون پیدا میشود ــ عارض میگردد تا بدن استراحت کند و سُمومی که پیدا شده به طورهایی از بدن خارج شود و بدن و خون دوباره حالت تازهای برای بیدارشدن داشته باشند، و وقتی که سموم برطرف شد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 163 *»
خواب نیز برطرف میگردد و بیداری فراهم میشود. این بیان را میشود گفت تعبیر دیگری از همان بیانی است که درباره این نظر داشتیم.
یا اگر مثلاً بگویند در اعصاب مغزی محل و نقطه نامعلومی است که در اثر برخورد با برخی از فعل و انفعالهایی که در بدن موجود است انعکاس و عکسالعملی را نشان میدهد که آن را خواب میگوییم. آن حالت و عکسالعمل قسمتی از مغز را از کار میاندازد و بدن را از بعضی افعال ارادی و ادراک باز میدارد.
این نظریه هم که تقریباً آخرین نظریهای است که درباره خواب داده شده، میشود گفت بیان و عبارت دیگری است از بیان شناخت رابطه حرارت با کار که همان ترمودینامیک باشد. فعلاً نظر دیگری که جامع، رسا و نسبتاً گویای اسرار خواب باشد در دسترس نیست. این از نظر علوم طبیعی.
اما از نظر فلاسفه و حکماء، آنان نیز بیاناتی کردهاند که بر طبق پیچ و خمهای اصطلاحات خودشان است. تقریباً خلاصه بیانشان را گفتهام. اکنون هم اشاره میکنم. میگویند خواب حالتی است که برای حیوان عارض میشود، چه انسان باشد یا حیوانات دیگر.
ولی ما دیدیم که از نظر بزرگان ما+ خواب انسان با حیوان فرق دارد. خواب حیوان را سِنه میگویند که به تعبیر ما همان چرت است و خواب انسان را نَوم میگویند. علتش هم این است که در انسان فعالیت نفسانی هست و انسان دارای روح نفسانی است. اما حیوانات روح نفسانی ندارند؛ بلکه روح حیوانی دارند. روح نفسانی در آنها خیلی ضعیف است، در حدّ همان حیوانیت رتبه حیوانات است. اما حیوانیت انسانها خیلی قویتر، عالیتر و کاملتر است. چون محلّ تعلّق روح انسانی است، آنها صاحب مرتبه نفسانیند. درنتیجه به خوابی که بر حیوان عارض میشود، سنه گفته شده است. اما خواب انسان عمیق است و در نتیجه نقصان حیاتی برای او
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 164 *»
بیشتر و برای حیوان کمتر است.
از این جهت در فرمایشهای مشایخ+ آیه شریفه: لاتأخذه سنة و لا نوم([4]) را بر همین مبنا توجیه میکنند که وقتی بنای نفیکردن است از مرتبه بالاتر به مرتبه پایین نزول میکنند. طبق این قاعده فصاحت و بلاغت در هرجا چیزی را نفی میکنند از بالاتر و قویتر به ضعیفتر و ناقصتر پایین میآیند. به عکس جاهایی که چیزی را اثبات میکنند از ناقص به طرف کامل و از ضعیف به طرف قوی صعود میکنند.([5])
در این آیه اشکالاتی برای مفسّران پیش آمده بود که یک وقتی اشاره کردم.([6]) مشایخ ما میفرمایند: لاتأخذه سنة و لا نوم طبق همین قاعده فصاحت و بلاغت است. خداوند اول خواب حیوان را از خود نفی میفرماید که نقصان حیاتی کمتری دارد. از این جهت اول میفرماید: لاتأخذه سنة خدا را خوابی مانند خواب حیوانات فرا نمیگیرد، خدا مثل خوابیدن حیوانات به خواب نمیرود. حیوانات چون نفس و مرتبه نفسانی ندارند، خوابشان خیلی خفیف است و نقصان حیاتی در خوابشان کمتر است. اما انسان چون صاحب نفس است و مرتبه نفسانی دارد، وقتیکه بر او خواب عارض میشود، نقصان حیاتیش نسبت به سِنه حیوان بسیار است. پس نفس در مرتبه بعد ذکر شده و سپس نقص بیشتر نفی شده است.([7]) لاتأخذه سنة و لا نوم خدا را خوابی مانند خواب حیوانات و خوابی مانند خواب انسانها فرا نمیگیرد. چون رتبه انسان از نظر نفسانی بالاتر است، نقصان و ضعف حیاتی هم در آن بیشتر است.
حکماء نوعاً به اشتباه خواب انسان و حیوان را در یک ردیف میشمارند، حتی میگویند: برای انسان و حیوانات همان ابتدا که خواب میخواهد عارض شود، سنه و چرت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 165 *»
آنها میگویند: خواب عبارت از حالتی است که برای حیوان عارض میشود و در آن حالت، نفس از حسّ و حرکت ارادی باز میایستد اما حرکت طبیعی را دارد. مقصودشان از «حرکت طبیعی» همان کارهایی است که از قوای طبیعی سرچشمه میگیرد؛ یعنی حیات نباتی کار خودش را میکند. چون حیات نباتی را «قوّه طبیعی» مینامند، کارهای روح نباتی را هم «افعال طبیعی» میگویند. در چنین حالتی روح نفسانی از این اعصاب و آلات بدنی انقطاع مییابد و به مبدأ خود که دماغ و مغز است رجوع میکند و برمیگردد اما نه بهطور کلی؛ بلکه از روح نفسانی اندک پرتوی بر اعصاب و آلات بدنی میتابد. آنها خواب را اینطور تعریف میکنند.
اشکال بزرگ (این نظر) این است که مقصودشان از روح نفسانی چیست؟ مگر روح نفسانی در بدن آمده بود؟ اگر مرادشان روح انسانی است که در بدن نیامده بود تا اکنون به سوی مغز برگردد . البته نمیخواهیم توضیح بیشتری درباره بحث آنها و اشکالاتی که بر حرفهایشان وارد است بدهیم .
این تعریفی است که درباره خواب کردهاند و طبق اصطلاح خودشان است که امروز با هیچیک از این نظریههایی که از نظر علم روز ارائه شده مطابق نیست.
نتایجی هم که برای خواب ذکر میکنند تقریباً با روشهای فکری و علمی روز تطبیق نمیشود. از جمله میگویند: برای خواب دو فایده و نتیجه است. نتیجه و فایده اول این است که روح حیوانی به منظور استراحت، در باطن بدن جمع میشود. خواب که عارض میشود روح حیوانی در داخل بدن به استراحت میپردازد، چون روح حیوانی جسم لطیفی است که آسانتر از بدن تحلّل مییابد و تحلیل میرود. بدن قشر، پوست و غلاف روح حیوانی است. اگر بیداری استمرار یابد و مداوم باشد، روح حیوانی به کلّی تحلیل میرود و فانی میشود. زیرا حس و حرکت در بدن به حرکت روح پدید میآید و خود حرکت باعث تحلیل جوهره روح است و روح حیوانی را به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 166 *»
تحلیل میبرد. از این جهت برای آنکه قدری استراحت کند و از حالت فساد و تباهی به حالت صلاح و نمو در بیاید و همچنين برای حالت بیداریش بدلمایتحلل فراهم شود، در منبع و مرکز خود جمع می شود .
فایده دیگرش این است که وقتی انسان به خواب میرود، دستگاه گوارش بدن بهتر غذا را هضم میکند. چون در حال بیداری نفس به کارهایی اشتغال دارد که مانع میشود از آنکه هضم درست واقع شود. پس به هنگام بیداری رطوبتهایی در بدن فراهم میشود که صعود میکند و در مغز اجتماع میکند. در اثر آن رطوبتهایی که در مغز فراهم شده، اعصاب سست میشود و بعضی از آنها بر بعضی انطباق پیدا میکند و مانع نفوذ روح به ظاهر اعصاب میشود. به علاوه خود بخارها که کثیف و متراکمند مانع از نفوذ روح در بدن میشوند مانند مانعشدن ابرها از نفوذ پرتو خورشید در زمین و اجسام زمینی و عناصر. دیگر آنکه این بخارها با روح حیوانی مخلوط میشوند پس برای روح حیوانی برودت فراهم میشود و کند میشود و نمیتواند در محلها و جاهای خود نفوذ کند و این بدن را بیدار نگاه دارد.
این بیانی است که از نوع حکماء و فلاسفه در توضیح خواب و آثار و نتایج آن در بدن رسیده است. البته بعضی از قسمتهایش ممکن است که به طوری توجیه شود و صحیح باشد، اما بعضی از جاها و عبارات آن با نوع مطالبی که تا کنون درباره بدن و حالات ظاهری آن در موقع خواب و نتایج خواب بیان شده، سازگار نیست.
اکنون عبارتی را از سید بزرگوار ذکر میکنم تا ببینید چطور با طرز بیانی که در این دو سه مجلس عرض کردم منطبق میشود.
از نظر رابطه خواب و بیداری با مسائل و قوانین ترمودینامیک که آخرین نظریه است. ــ این نظریه برای توجیه خواب نیست؛ بلکه زندگی، حیات و ضعف نیروی حیاتی را توجیه میکند.ــ اجمال مطلب این بود که فعالیتهای بدن در حال بیداری
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 167 *»
از انرژیهای مؤثّر، باارزش و مفید بدن سرچشمه میگیرد. تمام این فعالیتها عبارتند از همان انرژیهايی که به فعالیتهای داخلی یا خارجی تبدیل شدهاند. وقتیکه انرژیها پیر میشوند، رکود مییابند و بدن دیگر نمیتواند مانند آن حالت فعالیت کند، آنگاه حالت و پدیده خواب به منظور تجدید آن انرژیها عارض میشود.
پس ما وقتیکه کلمه انرژی یا حرارت را میشنویم، این نکته را مییابیم که گویا در حال بیداری تمام دستگاههای بدن روشن است؛ مانند روشنبودن ماشینی که انرژیهای ذخیرهشده در آن به حالت فعلیت در آمده است. ماشینی را فرض بفرمایید که دستگاههای آن با بنزین کار میکند. انرژیها در خود بنزین ذخیره و متراکم است بعد با عواملی به حرارت تبدیل میشود و از حرارت و سوخت به حرکت و کار تبدیل میشود. میگوییم این ماشین داغ و روشن است و در حرکت است و هرچند از این نوع تعابیر بیاوریم با حالت فعالیت آن ماشین مناسب است.
اما وقتیکه بنزین نباشد یا حالت درگیری و شعلهورشدن بنزین فراهم نشود، میگوییم ماشین خاموش، راکد و سرد است که همه این تعابیر با حالت ماشین از نظر ترمودینامیک و شناخت رابطه حرارت و کار و تبدیلهایی که واقع میشود مناسب است.
در توضیح خواب این عبارات را از سید بزرگوار نقل میکنم ملاحظه بفرمایید که چقدر با این تعبیرات منطبق است! حال آنکه شاید در نهایت از عمرِ علم ترمودینامیک یک قرن و نیم میگذرد و هنوز دو قرن نشده، کمتر از دو قرن است و از عمر فرمایشهای مشایخ ما و توضیحاتی که در نوع مباحث نیز فرمودهاند دو قرن نمیگذرد و دو قرن نشده است. شباهت عبارتها بسیار زیاد است.
آن موقع که این بیانات از سوی مشایخ ما+ اظهار شده، شاید هنوز در اروپا ابتدای تولّد علم ترمودینامیک و بررسی آن بوده است، آن هم تازه در سطحهای خیلی پایین و مربوط به ماشینهایی که تولید حرارت یا برودت میکردند. شاید هنوز آن علم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 168 *»
و اصولی که از آن در فیزیک یا شیمی و بیولوژی استفاده شده همچنين خود بیولوژی ، در این علوم راه نیافته و هنوز رسوخ نکرده بوده و خیلی بعدها این علم و نظریاتی که در آن اظهارشده و اصول و قوانینش توانسته که مخصوصاً در بیولوژی راه بیابد.
ما میدانیم سید بزرگوار مطالب خود را از شیخ مرحوم* اخذ کردهاند. ایشان خواب را به بیانی توضیح میدهند که اگر آن بیان به زبان اروپایی برگردد و ترجمه شود، میبینیم خیلی مطابق است با اصول اساسی ترمودینامیک در بیولوژی و زیستشناسی و به خصوص در موجودات زنده و خونگرم و مخصوصاً انسان، میفرماید:
«اذا التفتت الروح الی عالمها بعد انیحصل لها ملال و انضجار عن هذا البدن و عن تدبیر الاغذیة و تصفیتها و تنقیتها و وزنها و نضجها و طبخها و تقدیرها و دفع الفضلات الزایدة سیّما اذا عرضت الغرائب فی البدن کالرطوبات الکثیرة التی بالحرارة تتصاعد بخاراً و تتراکم و تغلظ بالقوّة السوداویّة الّتی هی مخالفة لطبیعة الروح فاذا لحقتها الغرایب تزید فی الملال و الضجر فتلتفت الی عالمها و تبقی تستریح مجتمعة فی القلب و تقطع نظرها عن کلّ اقطار البدن و یبقی وجهها و شعاعها و هو الحرارة الغریزیّة و هی رابطة الحیاة.»
وقتی که روح به عالم خود توجه میکند. مراد از این «روح» روح حیوانی است که حالت صفا و لطافت روح بخاری است، و روح بخاری لطافت همین غذاهایی است که خورده شده است؛ یعنی به تعبیری «روح بخاری» همین انرژیهایی است که از موادّی که به شکلهای مختلف داخل بدن میشود فراهم میگردد، به خصوص انرژیهای حرارتی که در بدن فراهم میشود که ما میتوانیم به آنها روح بخاری بگوییم.
اما علم روز تا همین جا جلو آمده و نتوانسته از حدّ انرژی جلوتر بیاید که بدانند برای جرم و مادّه بالاتر از انرژی هم حالتی هست . به طور کلّی علم تا کنون توانسته
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 169 *»
است تا اينجا جلو بیاید که برای مادّه ــ و به تعبیر ما جسم ــ دو حالت نشان بدهد: حالت جرم و حالت انرژی، بعد انرژی را نیز اصل جرم بگیرد، دیگر نتوانسته است بالاتر بیاید که روح حیوانی هم هست و آن حالتی برای خود عناصر و مادّه است که فوق انرژی است. هنوز علم بدان راه پیدا نکرده و راه نیافته است و با این ابزار هم نمیتواند راه بیابد، مگر از طریق قوانین ریاضی بتواند به آن مرحله برسد.
حال در این فرمایش مرادشان از روح، روح حیوانی است. وقتیکه روح حیوانی به عالم خودش التفات میکند پس از آنکه از این بدن و از تدبیر آن ــ تدبیر غذاها و تصفیه و تنقیه اغذیه و وزنکردن آنها که مقدارها را معین میکند ــ خسته میشود و کسالت پیدا میکند. ــ این بیانات وقتی بازگو شده که هنوز علوم جدید، به خصوص بیولوژی بسیار بسیار در نطفه و شاید در ابتدای تولّد بوده است. ــ این بدن از وزنکردن، پختن و اندازهگیری غذاها برای مرکزهای مختلف و دفع فضولات زاید خسته میشود. به خصوص وقتیکه غرایبی در بدن پیدا میشود.
این غرایبی که میفرمایند در بدن پیدا میشود، همان انرژیهای رکود یافته و پیرشده است که دیگر برای بدن فایده ندارد و به کار فعالیت در بدن نمیآید و باید به طوری از بدن دفع شود؛ مثل رطوبات بسیاری که به واسطه حرارت پیدا شده؛ یعنی حرارتها باعث پیدایش رطوبتها شده است.
همان انرژیهای حرارتی تبدیل شد به حرارتهای کمتر، بیارزش و پایین که میگوییم پیر شد. «رطوبت» هم به این معنی باشد که در اثر حرارت تصاعد یافته و بخاروار تراکم پیدا کرده و غلظت یافته است.
این غلظت به واسطه قوّه سوداء در بدن است که همان آتش و سوخت است. سوخت بدن باعث میشود که اينها پیدا شوند. البته با خودِ طبیعت روح حیوانی مخالفند. وقتیکه این غرایب بیگانه و این انرژیهای پیرِ بیفایده و بیارزش پیدا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 170 *»
شدند، باعث پیدایش ملال، ضجر و خستگی بیشتر برای روح حیوانی میشوند. بنابراین روح حیوانی به عالم خودش توجه میکند و در مرکزش به استراحت میپردازد و نظر خود را از تمام جوانب بدن برمیدارد اما وجه، شعاع و رخساره روح حیوانی که روح بخاری است، در بدن باقی میماند. حرارت غریزی و روح بخاری در بدن که رخساره روح حیوانی است، باقی است. روح نباتی رابطه زندگی است.
اینک ادامه عبارات از اينجا شروع میشود. دقت کنید «فتظلم اقطار البدن و تبرد و تذبل و تسکن عن الحرکة و الادراک الی انتقلّ الموانع بتخفیف الرطوبات او بالتحریک لتلتفت الروح» پس تمام جوانب و اطراف بدن؛ دستگاههای خارجی و قسمتی از دستگاههای داخلی تاریک میشوند.
در گفتار حکماء و فلاسفه این الفاظ نبوده و نیست. «اطراف و جوانب بدن تاریک میشود» مثل ماشینی که مشغول فعالیت است و آهستهآهسته دستگاههایش خاموش میشود و تاریکی اندامش را فرامیگیرد و تاریک و سرد میشود. این تعبیرات در عبارات دیگران نیست.
پس حالت افسردگی و پژمردگی دست میدهد. ساکن میشود و دیگر از حرکتها و ادراکها میافتد. تا موقعی که موانع کم شوند.
البته موانع کم میشوند ولی برطرف نمیشوند. وقتیکه موانع کم شدند، انرژیهای تازه پیدا میشوند و انرژیهای پیر و کهنه آهستهآهسته خارج و کممیشوند ولی به کلّی برطرف نمیشوند؛ بلکه کم و خفیف میشوند. رطوبات، همان بخارها و حرارتها است، همان روح بخاری یا انرژیهایی است که پیر شده بودند که آهستهآهسته کم میشوند و تحلیل پیدا میکنند.
یا آنها کم میشوند یا آنکه تحریک واقع میشود؛ یعنی صدمهای بر بدن وارد یا حرکتی از خارج بر آن عارض میشود، یا در اثر خواب دیدنِ چیزهایی یا به واسطه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 171 *»
تعلّقی که با روح دارد اجمالاً حرکتی برای بدن پیدا میشود که بدن در مقام دفاع برمیآید، آنگاه بیداری فراهم میشود «لتلتفت الروح» تا اينکه روح انسانی تعلّق بگیرد به اينکه روح حيوانی منتشر شود و کار خودش را شروع کند.
دقت بفرمایید که چطور الفاظ و نکات این تعبیر مربوط و منطبق میشود با تعبیری که در علم ترمودینامیک دارند.
پس از این عبارت، راجع به مرگ نیز عبارت کوتاهی از ایشان نقل میکنم که مرگ چیست؟ راجع به پیدایش مرگ که چگونه عارض میشود میفرمایند: «فیحصل البرد الکلی و الظلمة الحقیقیّة»([8]) دیگر کاملاً خاموش میشود، سردی کلّی، ظلمت و تاریکی واقعی برای بدن فراهم میگردد، این مرگ است.
پس خواب و مرگ از این نقطه نظر یکی است. در یکی اندکی سردی و تاریکی است بعد از حرکتنمودن و پیدایش رطوبتها که انرژیهای پیر، ازکارافتاده و ضعیف باشد. اما سردی و تاریکی کلّی برای بدن، مرگ است.
به هنگام خواب، بدن با عواملی که ذکر شد کمبود انرژیهای مفید، مؤثّر و باارزش را جبران میکند تا بیداری فراهم شود. حال یا به تخفیف رطوبات یا به تحریک از خارج که باعث دفاع و حرکت عادی بدن میشود. اما در مرگ دیگر بدن به کلّی سرد میشود و تاریکی حقیقی بر آن مسلّط میگردد، نه تاریکی اجمالی و مختصر که دوران خواب است.
در بحث راجع به شناخت خواب به این مقدار اکتفاء میکنیم و در اينجا بحثمان را درباره خواب تمام میکنیم. انشاءاللّه نتایج این بحث را بعد به عرض میرسانم.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 172 *»
مجلس 11
(شب دوشنبه پنجم ذیحجه 1406هـ ق)
r خواب و مرگ دو پدیده وجودی هستند
r نقد نظریه حکماء در عدمیبودن خواب و مرگ
r تباهی علم از بدفهمی فراگیرنده آن است
r پاسخ حکمای ظاهری به حکمای قائل به ثنویّت
r نظریه مشایخ درباره خیر و شرّ
r اشاره به بحث اصالة الوجود و نقد اعتراض بر شیخ بزرگوار در این مسأله
r مرگ و زندگی هر دو مخلوقند
r عقل و جهل (ضد عقل) هر دو مخلوقند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 173 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
از نتایجی که در بحث خواب گرفتیم این بود که خواب آیهای از آیات خداوند است.
نتیجه بسیار لازم دیگری که باید به آن توجه کنیم این است که خواب و مرگ از یک جهت مثل هم هستند. در بحثهایی که در این زمینه داشتیم آیات، روایات و فرمایشهای بزرگان را نقل کردیم و فهمیدیم که از نظر طبیعی خواب و مرگ پدیدهای هستند که در جسم پیدا و بر بدن عارض میشوند. درنتیجه خواب و مرگ دو امر وجودی هستند.
این مسأله بسیار لازم و دقیق است که مدّتها بین فلاسفه و حکماء در این موضوع بحث بوده است. برای ما بحمداللّه تا اندازهای مسأله روشن است. فلاسفه و حکماء بر اموری مانند مرگ و امثال آن در این عالم، نام «شر» نهادهاند. آنها گفتهاند که شرور اَعدامند، وجود ندارند و عدمی هستند. این، مسأله مهمی است.
ما در بحثهایمان دانستیم که خواب یک امر وجودی است و واقعیت دارد. حالتی است که بر بدن عارض میشود و دارای واقعیت است و بیواقعیت نیست. همانطور که بیداری یک حالت واقعی و دارای وجود و واقعیت و تحقّق است و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 174 *»
چنانکه خواب بر بدن عارض میشود، بیداری هم عارض میشود. همانطور که سلامتی بر بدن عارض میشود، بیماری هم عارض میشود، همانطور که حیات بر بدن عارض میشود و بدن زنده است، مرگ نیز عارض میشود و بدن میمیرد. تمام اينها وجودات هستند و دارای تحقّقند و واقعیتدار هستند.
فلاسفه در این زمینه به مشکلی برخورده و برای حل آن ناچار شدهاند که بگویند نوع این امور عدمیند و واقعیت ندارند. آن مشکل در مباحث مختلفی مطرح است. یکی در بحث حدوث و قدم، یکی در بحث اثبات یکتایی خداوند و یکی هم در بحث عدالت خداوندی ــ در بحثهایی که به اثبات عدالت خدا مربوط میشود که خدا عادل است و ظالم نیست ــ که به طور موضوع، محل گفتگو قرار میگیرد.
در اينجا به تعبیری که در اصطلاح حکماء و فلاسفه است اشکالی وارد میشود که آیا شرور در عالم وجود دارند یا نه؟ اگر وجود دارند مشکلی پیش میآید. چون در حکمت میگویند که وجود خیر محض و منبع و منشأ خیر است، پس نباید از وجود، شر پیداشود و نباید بدی وجود داشته باشد، زیرا وجود؛ یعنی خیر. اگر وجود، منبع خیرات است پس بدیها در عالم چیست؟! بدیها از قبیل: مردن، جهالت، بیماری و سایر بدیها که اسم آنها را شرور میگذارند، چطور این شرها در عالم وجود دارد؟
بحث دیگر اينکه به تعبیر آنها اگر منشأ و سرچشمه هستیها یکی است، باید همه هستیها و وجودها خیر باشند، دیگر معنی ندارد که از یک سرچشمه دو طور وجود سربزند: یکی وجود خیر و یکی وجود شر.
در همینجا به عدّهای از حکماء دوگانهپرستی را نسبت میدهند و میگویند ثنویّت و دوگانهپرستی از اينجا پیدا شده. خواسته اند بگویند خوبیها از خداوند است که نامش را یزدان گذاشته اند و بدیها از یک منبع، سرچشمه و قدرت دیگری است که اسمش را اهریمن گذاشته اند. پس برای این عالم و هستی دو مبدأ قائل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 175 *»
شدهاند: یکی مبدأ خیرات و خوبیها، یکی هم مبدأ بدیها، شرور، ناملایمات، ظلمتها و سایر اموری که در آنها خیر نیست. این شد مذهبِ ثنویت، دوگانهپرستی و به دو مبدأ قائلشدن.
فلاسفه و حکمائی که به یک مبدأ و به وحدت خداوند معتقد بودند، در مقام جواب برآمدند که از این اشکالی که موجب دوگانهپرستی شده جواب بگویند.
همچنين در مسأله عدالت خدا میگویند، اگر خداوند عادل است پس این همه ظلمهایی که ما در عالم میبینیم چیست؟ بندهای را میبینم کور است، بندهای کر است، بندهای چه و چه، این مرگها، بیماریها و مشکلاتی که برای زندگی بشر فراهم میشود، همه شرور و بدیها است، اگر خداوند عادل است پس این ظلمها، شرور، بلاها و این آفتها چیست؟
در این بحث هم آنهایی که به عدالت خدا معتقدند و خدا را عادل میدانند، در مقام جواب برمیآیند و میخواهند در هرسه جا به دو شکل حلِ مشکل کنند.
یکی اينکه این بدیها که شما میگویید وجود دارند، واقعیت ندارند و وجودی برای آنها نیست و همه اَعدام و نیستیها هستند و هستیها نیستند تا اشکال پیش بیاید.
به شکل دیگر گفتهاند که آنچه را ما شر میگوییم، شر مطلق نیست و شر نسبی است که از جهتی خیر است و از همان جهت وجود دارد، و از جهتی شر است و از آن جهت عدم و نیست است. پس اشکال وارد نمیشود. درهرصورت این پاسخ نیز برگشت میکند به اينکه شر و بدی یک مفهوم عدمی است. آفت، بلا و مانند آنها همه اموری هستند که ما فکر میکنیم وجود دارند، ولی آنها وجود ندارند. پس احتیاج به خالق ندارند. درنتیجه خالق ایجادکننده خوبیها است و دیگر نیازمند به مبدأ دیگری نیستیم. به این بیان یکتایی خداوند را اثبات میکنند.
برای آنکه تقریباً با اجمال بحثهای آنها آشنا شویم، مقداری از گفتههایشان را به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 176 *»
شکل خلاصه، فشرده و انتخابشده عرض میکنم. زیرا شاید توضیحش لازم باشد.
درباره دوگانهپرستی میگویند: اساس شبهه دوگانهپرستها، ثنویت و طرفداران آن، این است که چون هستیها در ذات خودشان دو گونه و دو طورند: هستیهای خوب و هستیهای بد، به ناچار باید از دو مبدأ سرچشمه گرفته باشند تا هریک از بدیها و خوبیها به خالق و آفریننده جداگانهای تعلّق پیدا کنند. مقصودشان این بوده که خداوند را از بدیها و ایجاد آنها تبرئه کنند، به اثبات شریک برای خدا مبتلا شدهاند. تقریباً جهان هستی را به دو قسمت تقسیم میکنند، یک قسمت را خوبیها و نیکیها میدانند و قسمت دیگر را بدیها و آنچه زیانبار و ضرررسان است و بدیها از خدا نیست و از قدرتی مقابل خدا پیدا شده است.
جواب حکماء به مسأله شرور و بدیها در برابر این اشکال ثنویّه و دوگانهپرستان، متّکی به یک بحث فلسفی راجع به مسأله وجود و عدم و بررسی آنها است. گفتهاند: شرور و بدیها موجودهای واقعی و اصیلی نیستند تا نیازمند به آفریننده و مبدأ باشند.
همین مطلب را با تحلیل دقیق و سادهای این طور میگویند: ماهیتِ شرور و بدیها، عدم و نیست است. با دقت در ماهیت و حقیقت هر بدی که ما آن را بد و ناپسند میدانیم، مییابیم که نیست است و هست نیست و هستی و واقعیت ندارد.
میگویند این مطلب که شرور اَعدام هستند و هستی ندارند تقریباً از افکار قدیم یونانیان است و در کتب فلسفه ایشان بوده و به خصوص به افلاطون نسبت میدهند.([9]) بعدیها همین مطلب را با توضیح بیشتر و تحلیل عمیقتری ذکر کردهاند.
البته اينجا نکتهای را از نظر شیخ بزرگوار عرض کنم که ممکن است کلمات افلاطون و امثال او، اصول و کلیاتی بوده که از انبیاء گرفته و درست هم گرفتهاند. اما بعد که کلمات ایشان را ترجمه کرده و در اختیار دیگران گذاردهاند یا شاگردانشان که روی آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 177 *»
اصول و کلیات بحث کردهاند، امکان دارد اشتباهاتی برای آنها پیش آمده که مباحث، اصالت و واقعیت خود را از دست داده و منحرف شده باشد.([10])
این مطلب همینطور مسلّم است. چون انبیاء که اشتباه و خطا نمیفرمودند، از طرفی سعی هم میفرمودهاند که به حکمای ورزیده ابتدائی که از آنان اخذ میکنند درست تفهیم کنند. زیرا مصلحت بوده که بفهمند تا نشر دهند. پس آنها شاید درست فهمیدهاند ولی شاگردان و ناقلان نظریههای آنان مرتکب اشتباهاتی شده یا با آراء خودشان مخلوط کردهاند، این احتمالات هست.
در فرمایشهای مرحوم آقای شریف طباطبائی است که یک وقتی آقای بزرگوار کرمانی درس معاد شروع فرمودند، میفرمایند که همه بد فهمیده و به اشتباه افتاده بودند. شاگردان ایشان در مسأله معاد چند دسته شده بودند و همه کفر میگفتند.([11]) نمیتوانستند درک کنند، یا با رأی خودشان مخلوط میکردند، یا همانی که در نظر داشتند در نظر میگرفتند، درنتیجه در درس هم همان تأیید میشد، فکر میکردند همان را دارند تأیید میفرمایند. جز آن بزرگوار شخص دیگری مراد آقای مرحوم را نمیفهمید. فقط ایشان مطلب را متوجه میشدند که بعد در میان میگذاشتند و اشتباهات دیگران را حل و بر طرف میفرمودند. اینطورها امکان دارد.
حال این مطلب را هم که به افلاطون نسبت میدهند، چهبسا او اینطور سخن نگفته ولی فعلاً این مطلب به او نسبت پیدا کرده است و معلوم نیست که او چه میخواسته بگوید. ما نمیتوانیم این نسبت را صددرصد (صحیح)بدانیم و بگوییم افلاطون نیز چنین حرفی را میزده که بدیها هستی ندارند و همه نیستند و واقعیت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 178 *»
ندارند. اموری از قبیل: کوری، کری، بیماری، ظلم، جهل، ناتوانی، مرگ و امثال این بلاها و آفتها که ما همه آنها را امور بد میگوییم، همه عدمی، فقدانی و نیستیها هستند. وجود آنها از نوع کمبودها و خلأها است. خلأ محض به این معنی که کمبود و فقدانند، وجود نیستند که واقعیت داشته باشند. از این جهت (نابود)نبود و نیستیند.
همچنين ممکن است وجود داشته باشند اما منشأ نابودی، نیستی و کمبودی شوند که باز هم به آنها بدی گفته میشود؛ مثل گزندگان. مار خودش شر نیست اما وقتی گزید و مانع حیات برای کسی شد و از او سلب حیات کرد و مُرد، این مردن بد است. مار، گزیدن و زهر بد نیست، اينها وجود دارند.
دیدند دیگر اينجا را نمیتوانند بگویند که اينها وجود ندارند. مار واقعاً نیش میزند و دردش هم احساس میشود. نمیشود گفت که مار، زهر و گزیدن وجود ندارد، همهاش وجود دارد. میگویند آری اينها وجودات و خیرند. مار، گزیدنش و زهرش خیر است. اما چون از ما سلب حیات میکند و زندگی ما را میگیرد و کمبود در ما ایجاد میکند، شر است. سلب حیات و نبودِ آن، نیستی و کمبود است و هستی نیست. پس مبدأ و خالق نمیخواهد، هستی نیست که خالق بخواهد.
اگر این مطلب روشن باشد و پذیرفته شود، اولین اثرش این است که این پرسش از ذهن بیرون میرود که بدی را چه کسی آفریده است؟ وقتی بدیها وجود نداشتند و هستی نبودند، سؤال ندارد که بدیها را چه کسی آفریده است؟ لزومی ندارد بپرسیم که مثلاً مرگ را چه کسی آفریده است؟ چون مرگ وجود ندارد، هستی نیست، نیستی است و نیستی که خالق نمیخواهد. جهل، نادانی است، معنی ندارد که بگوییم نادانی را چه کسی خلق کرده است؟ چون نادانی؛ یعنی نیستی و نبودِ علم، نبودِ دانایی نادانی است. ظلمت، نبودِ نور است. وقتی نبود نور باشد، دیگر معنی ندارد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 179 *»
بگوییم چه کسی خالق ظلمت است؟ ظلمت دیگر خالق نمیخواهد. سردی، نبودِ حرارت است. حرارت چون وجود دارد و هست، پس خالق میخواهد اما دیگر سردی که نیستی حرارت است معنی ندارد بگوییم خالقش کیست؟
میگویند این اولین قدم است برای آنکه این پرسش از ذهن ما بیرون برود و دیگر در این فکر نباشیم که بگوییم بدیها را چه کسی و چرا آفریده است؟ چون نیستند و خالق نمیخواهند. همچنين دیگر لازم نیست که بپرسیم چرا بعضی از هستیها خیر و بعضی شر هستند؟ دیگر این تقسیم هم پیدا نمیشود، چون شر از نوع هستی نیست؛ بلکه نیستی است و چون نیستی است دیگر اساس تفکر دوگانهپرستی و مذهب ثنویّه ازبینمیرود. دیگر احتیاج ندارد که دنبال اهریمنی بگردیم و او را مبدأ بدیها، بلاها و ظلمت قرار بدهیم.
خوبیها و بدیها دو دسته متمایز و جدای از یکدیگر نیستند، چنانکه جمادات، نباتات و حیوانات دستههایی جدا از موجوداتند. بدیها و خوبیها نباید مثل اينها دستهبندی بشوند. چنین نیست، اگر فکر کنیم یک دسته از اشیاء بدی و بدیهایند و یک دسته از اشیاء خوبی و خوبیهایند و از یکدیگر کاملاً جدا و متمایزند، خطا است. خیر! این طور نیست. بلکه خوبی و بدی را هست و نیست باید در نظر گرفت که با هم ترکیب شدهاند اما ترکیب واقعی نیست. چون نیست چیزی نیست تا با هست ترکیب بشود. عدم، هیچ و پوچ در مقابل هستی قرار نمیگیرد و جای خاصی ندارد که در جهان طبیعت بخواهد موجودیت داشته باشد تا با هست ترکیب بشود.
مثلاً وقتیکه سخن از کوری و نابینایی است نباید فکرکرد که نابینایی یک شیء مخصوص و دارای وجود و موجودیت است و واقعیتی دارد؛ بلکه نابینایی یعنی فقدان و نبودِ بینایی. دیگر نبودن که معلوم است نیستی است و معنی ندارد که وجود و خالق
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 180 *»
داشته باشد. نابینایی وجود ندارد تا خالق بخواهد، نیست است. اما بینایی وجود و هستی دارد پس خالق میخواهد.
خوبی و بدی تقریباً مثل هستی و نیستی است. پس اساساً از نظر حکمتِ حکمای مشهور، اصلاً خوبی یعنی خود هستی و هستی یعنی خوبی. و نیستی یعنی بدی و بدی یعنی نیستی. بهطور کلّی در هرجا بحثی از بدیها به میان میآید در واقع مقصود یک کمبود و نبود است.
پس بدیها یا خودشان اصلاً نیستند و یا منشأ نیستیند. اگرچه خودش موجودیت دارد و از حیث خودش خوب است؛ مثل مار که مثال زدیم. اما از آن جهت که منشأ نابودی حیات در انسان میشود شر و بد است.
پس نادانی، فقر، مرگ و این قبیل چیزها همه ذاتاً نیست و عدمند. نادانی؛ یعنی فقدان و نبودنِ علم. خود علم واقعیت و کمال است اما نادانی واقعیتی نیست. نادان؛ یعنی فاقد علم، آن کسی که علم ندارد. اما دانا و عالم؛ یعنی آن کسی که دارای کمال است. پس علم کمال است و واقعیت دارد اما جهل واقعیت و هستی ندارد و نیست است. درست مثل آنکه جسمی شکل و کیفیتی را از دست بدهد. وقتیکه عالم جاهل بود، هیچ چیزی از کمال برای او نبود، وقتیکه عالم شد کمالی برای او فراهم گشت. چیزی نداشت اکنون چیزدار شد، علم پیدا کرد و برای او چیزی هست شد. اما آنچه نبود معنی ندارد که بگوییم نیست شد. نیست بود. فقر، بیچیزی و ناداری است.
اينجا حرفشان قدری شبههناک است. کسیکه پول ندارد میگوید: راست میگویند دیگر من که پول ندارم. پولنداشتن چیزی نیست که در جیبم باشد تا وقتی پول گذاشتم آن را بردارم. اگر پول نداشتم میدانم که جیبم خالی است. وقتیکه پول در جیبم گذاشتم، آیا اکنون پولنداشتن و نیازمندی را برداشتهام؟ اينجا مسأله قدری شبههناک است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 181 *»
چون اينها اموری اعتباری است، پولداری و پولنداشتن امور اعتباری است. اينها ربطی به بحث واقعی و حقیقی ندارد، اينها انتساب است. وقتیکه پول را در اختیار شخصی گذاشتند، او مالک اعتباری پول میشود و فعلاً این پول مال او است، میگوییم دارا است. وقتیکه در اختیار نداشت میگوییم نادار است. اينجا نبودِ خود ناداری از نظر اعتبار امری وجودی است، همانطور که دارایی اعتبار است. ما میگوییم او دارا است و منزل و پول دارد. همانطور که مالکیت را اعتبار و لحاظ میکنیم، وقتی هم ندارد عدمِ مالکیت را برایش اعتبار میکنیم و میگوییم ندارد. پس اعتباری است که لحاظ شده است. مقابلش هم همینطور است. حال کاری به این بحث نداریم.
آنها میگویند: مرگ هم ازدستدادن است و بهدستآوردن نیست؛ مثلاً بدن حیوان که حیات خود را ازدستمیدهد و به جماد تبدیل میشود، تنزل کرده و کمبود پیدا کرده و برایش نیستی فراهم شده است. یک چیزی و واقعیتی برای او پیدا نشده است که ترقّی کرده و کمال برایش دست داده باشد.
اما راجع به درندگان، گزندگان، میکروبها، سیلها، زلزلهها و از این قبیل آفتها و بلاها؛ اينها به حسب خودشان خیرند. چون وجودند اما منشأ بدیهایند. ویران و خراب میکنند، میمیرانند و کمبود ایجاد میکنند. کمبودی، نیستی است و هستی نیست.
بعد از مقدمات دیگر و توضیحات زیادی که میدهند، باز میگویند که: از این مقدمهها و امور دانسته شد که بدیها نیستیند. پس پاسخ شبهه دوگانهپرستها روشن میشود. آنها در جهان به دو نوع موجود قائلند و در جهان دو نوع هستی فکرمیکنند، یکی هستی خیر و دیگری هستی شر. آنگاه ناچار میشوند که بگویند برای این دو نوع هستی، دو نوع مبدأ، خالق و آفریدگار وجود دارد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 182 *»
در جوابشان میگویند که در جهان یک نوع موجود بیش نیست و آن خوبی و خوبیها است. بدیها اصلاً از نوع نیستیند و نیستی مخلوق نیست تا نیازمند به خالق باشد و خالق داشته باشد. خالق هستیها یکی است و نیستیها دیگر خالق لازم ندارد.
میگویند: مثَل هستی و نیستی، نور خورشید و سایه است. ــ در اينجا مَثَل خوبی میزنند. ــ میگویند: نور خورشید هستی دارد اما سایه نبودِ نور و نیستی است. خالق نور خورشید، خدا است اما سایه خالق نمیخواهد. سایه چیزی نیست که خالق بخواهد؛ بلکه نیستی و نبودِ نور است. ظلمت چیزی جز نبودنِ نور نیست. وقتیکه میگوییم نور از خورشید تشعشع یافته است، نباید پرسید که پس سایه از کجا تشعشع یافته و از چه مبدئی سرچشمه گرفته است و خالقش چیست؟ سایه و ظلمت از جایی تشعشع نیافته است و مبدئی نمیخواهد، چون وجود و واقعیت ندارد.
به همین دلیل حکماء گفتهاند که شرور مجعول بالذات نیستند و جعل به شرور و شرها تعلق نگرفته؛ بلکه مجعول بالتبع و بالعرضند. این اصل مطلبشان بود که با توضیحاتم فشرده سخنشان را به عرض رساندم.
فقط مشایخ ما+ بودهاند که به تبعیت از آیات قرآن و روایات معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین این شبهات را رد فرمودهاند. ایشان فرمودند همهچیز: چه خیر و چه شر، دارای «وجود و ماهیت» است. وجود ماده آنها و ماهیت صورت آنها است. «عرصه تکوین» عرصه بدیها و خوبیها نیست. در عرصه تکوین همهچیز خوب و آثار مشیت است. خوبیها و بدیها در عرصهِ خود خلق هستند. در عرصه خود خلق و به حساب خلق خوبیها و بدیها پیدا میشود. در عرصه خلق بحث دیگری است.
مبدأ همهچیز مشیت است و ذات خدا نیست تا بگوییم «خوبیها از ذات خدا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 183 *»
سرچشمه گرفته، اما بدیها چون نمیشود از ذات خدا سرچشمه بگیرد پس از ذات اهریمن سرچشمه گرفته است.» از نظر تکوین و هستی همه موجودات آثار مشیتند و از مشیت سرچشمه میگیرند.
مشیت دو حیث دارد، یک حیث صدور و یک حیث وقوع، به تعبیر دیگر یک حیث انتساب به خدا و یک حیث انتساب به خودش. به حیث انتساب به خدا «وجود» و به حیث انتساب به خودش «ماهیت» گفته میشود. در سراسر هستی به هر موجودی که حیث وجودی مشیت در او ظاهرتر باشد، «خیر» و به هرچه حیث ماهوی مشیت در آن زیادتر باشد «شر» میگوییم. این خیر و شرها که گفته میشود، اموری است که در سنجش با خلق و بروز و ظهور آثار مشیت پیش میآید که در جای خودش باید مفصل بحث بشود.
شیخ بزرگوار به خصوص فرمودند که وجود مجعول اولی و بالذات است؛ یعنی خدا ابتدا و بالاصاله ماده را ایجاد میکند، اما ماهیت و صورت را بالتبع و بالعرض ایجاد میکند. خلاصه چه وجود، چه ماهیت موجود و مخلوقند و خالقشان خدا است. چون خلقت از ذات او سرچشمه نگرفته است، همه اشکالات دوگانهپرستها یا اشکالات خود حکماء با قاعده «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» برطرف میشود.
مشایخ ما+ ذات خدا را سرچشمه هستی نمیگیرند؛ بلکه سرچشمه هستی و آفرینش مشیت است. خدا مشیت را به خود مشیت احداث و ایجاد کرده، بعد اشیاء را به مشیت ایجاد کرده است. قاعده «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» هم با توضیحاتی که در این زمینه لازم است، درست می شود. که در جای خودش باید بحث شود و چون بحث علمی است لزومی ندارد متعرضش بشویم.
دیگر اينکه مسأله مشکل شرور به همین بیان حل میشود. چون شرور امور
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 184 *»
نسبیند و در سنجش با خلق پیدا میشوند، منشأ و سرچشمه آنها حیث ماهوی مشیت است. اما سرچشمه و منشأ خیرات و خوبیها حیث وجودی مشیت و انتساب به خدا است.
بحث روشنی است ولی چون فرمایش شیخ مرحوم را نفهمیدهاند، هر موقع بحثشان به اينجا میرسد، ندانسته بر آن بزرگوار اشکال وارد میکنند. از جمله عباراتی است خیلی مشهور که هر مدرّسی که بحث فلسفه و حکمت را عنوان میکند، چه در حوزههای علمیه یا در مراکز عمومی، فوری متعرض نظریه شیخ مرحوم میشود. بد نیست که عبارت یکی از آن اشخاص را بخوانم. عبارت از ملاهادی سبزواری است در ابتدای بحث اصالة الوجود.
ابتدا این مقدمه را عرض میکنم: همه حکماء گفتهاند که هر ممکن الوجودی زوج ترکیبی است([12]) یعنی حقیقتی ترکیب شده از وجود و ماهیت است. اينها میگویند: ممکن در ذهن مرکّب است و در خارج مرکّب نیست. شیخ مرحوم میفرمایند: تا میگویی در ذهن، پس خارجیت دارد که در ذهن هست. از خارج انتزاع کردهای. اگرنه ذهن نمیتواند چیزی که در خارج نیست بسازد. ممکن الوجود و موجود از دو چیز: وجود و ماهیت، و به قول مشهور از هستی و چیستی ترکیب شده است. وجود یعنی هستی و ماهیت یعنی چیستی. وقتی سؤال شود ماهو؟ هر جوابی که داده شود به آن ماهیت و چیستی میگویند.
میگویند موجود خارجی مرکّب از وجود و ماهیت نیست؛ یعنی از هستی و چیستی ترکیبنیافته ولی در ذهن ما دو چیز است؛ هستی و چیستی؛ اما در خارج یک حقیقت بیشتر نیست که باید یا هستی باشد و یا چیستی. برخی میگویند: چون چیستی بیهستی نمیشود باشد و دو تا هم که با هم نمیتوانند باشند، پس یک چیز
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 185 *»
بیش نیست که هستی است و چیستی را از آن انتزاع میکنیم. به این نظریه میگویند اصالة الوجود. (برخی هم گفتهاند که چیستی در خارج متحقق است و هستی از آن انتزاع میشود و این نظریه را اصالة الماهیة میگویند).
ملای سبزواری میگوید: «و لمیقل احد من الحکماء باصالتهما معاً و ممّن عاصرناه من الّذین لمیعتبر القواعد الحکمیة من یقول باصالتهما قائلاً فی بعض مؤلفاته انّ الوجود مصدر الحسنة و الخیر و الماهیّة مصدر السیّئة و الشرّ و هذه الصوادر امور اصیلة فمصدرها اولی بالاصالة».
هیچیک از حکماء نگفتهاند که هستی و چیستی هر دو در خارج تحقق و واقعیت دارند.
زیرا حکماء دو دسته شدهاند یک دسته گفتهاند هستیها در خارج متحقق هستند. به اينها میگویند محققین از فلاسفه. یک دسته گفتهاند آنچه در خارج متحقق است، چیستیها است. هستیها انتزاعی و اعتباری است. این نظر را به شیخ اشراق سهروردی نسبت میدهند. البته این نسبت هم باید درست نباشد، چون او هم شخص بیخبری نبوده است که این حرف را بزند. ولی شیخ مرحوم فرموده است در خارج ماهیت و وجود، هر دو باید متحقق باشند و با هم باشند. ولی مراد از ماهیت و وجود را باید فهمید که به اصطلاح شیخ بزرگوار مراد از وجود ماده و مراد از ماهیت صورت است که به طور اجمال در بعضی اوقات اشاره کردهام و اینک خستهتان نکنم.
آنوقت از اينجا توهین خود را شروع میکند، میگوید: از کسانی که با ما معاصر بودند و قواعد حکمت را محکم نکرده و آنها را خوب فرا نگرفته بودند، به اصالت وجود و ماهیت هر دو با یکدیگر قائل شدهاند. در بعضی از نوشتههای خود این طور گفته است که وجود مصدر حسنه و منشأ خیرات است و ماهیت مصدر بدیها و شرها است. خود این صوادر یعنی این بدیها و خوبیها اموری اصیل و واقعیتدار هستند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 186 *»
پس منشأشان اولی و سزاوارتر است به اینکه اصالت و واقعیت داشته باشد.
البته این عبارت را خودش ساخته است. در فرمایشهای شیخ مرحوم چنین عبارتی ندیدهام. او فرمایشهای شیخ مرحوم را با موضوعی که خودش در ذهن داشته تطبیق کرده و برای فرمایشهای ایشان قالبی از موضوعات ذهن خودش ریخته است. فرمایش ایشان این است که وجود و ماهیت هر دو مجعول و مخلوقند، اما وجود بالذات و ماهیت بالتبع مخلوق است. جعلی که به وجود تعلق گرفته اول و اصل است و جعلی که به ماهیت تعلق گرفته فرع و تبع است.
یعنی شیخ بزرگوار هم هستیها (یعنی مادهها) و هم چیستیها (یعنی صورتها) همه را مخلوق خدا میداند که در خارج تحقق و واقعیت دارند، اما وقتیکه بین این دو سنجیده میشود، هستی (ماده) در تحقق و اصالت اولویت دارد و چیستی فرعیت و ثانویت. مثل این میز که به ماده این میز وجود میگویند و به صورت آن که همین هیئت و خصوصیاتی است که از چیزهای دیگر مانند در یا میزِ دیگر جداشده ماهیت و چیستی میگویند.
شیخ مرحوم و مشایخ ما میفرمایند هم مادّهها مخلوق خدا است هم صورتها، هم وجودها و هم ماهیتها. آقای مرحوم کرمانی میفرمایند: اينها که معتقد شدهاند فقط وجودها و هستیها مخلوق خدا هستند و چیستیها مخلوق خدا نیستند، نصف عالم را از مخلوقیت خدا خارج کرده، گفتهاند اصلاً احتیاج به جعل ندارند و خودشان به جعلِ وجود و هستی منجعلند.
بعد از این اشکال که وارد میکند آنگاه خودش میگوید: «و انت تعلم انّ الشرور انما هی عبارة عن اعدام الملکة و علة العدم هی العدم فانی للماهية الاعتبارية ان تکون کافية لتحقق ذلک »([13]) تو میدانی که شرور و بدیها اعدامِ ملکات هستند؛ مثل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 187 *»
کوری و بینایی. وقتیکه میگوییم بینایی یک ملَکه و کمال است. کوری؛ یعنی عدم و نبودِ همین کمال.
باید به این نوع ملاها گفت: نبود این کمال که نقص است، خودش یک نوع هستی دارد.
بعد میگوید: علت نیستی، نیستی است و دیگر منشأ و سرچشمه و خالق نمیخواهد. پس ما که ماهیت را یک امر اعتباری و بیواقعیت در خارج دانستیم، میگوییم عدم، علت و منشأ برای بدیها و شرور است. ماهیت که یک امر اعتباری یعنی فرضی و خیالی است و واقعیت ندارد، همین امر عدمی علت و منشأ بدیها و شرور است.
چون بحث ما به خواب و مرگ مربوط بود، این بحث را ضمیمه کردیم که تقریباً اشارهای به آن شده باشد، و ملاحظه کنید که چطور اينها از قرآن و فرمایشهای ائمه هُدی سلام اللّه علیهم اجمعین دور و بیگانهاند و چطور مشایخ ما حکمت خود را از قرآن و سنت یافتهاند و متمسک به کتاب و سنت هستند.
قیل لمحمّد بن علی الجواد؟ع؟ ما الموت؟ قال؟ع؟: هو النوم الّذی یأتیکم کلّ لیلة الا انّه طویل المدّة لاینتبه منه الا یوم القیمة.([14]) به امام جواد؟ع؟ عرض شد: آقا مرگ چیست؟ فرمود: مرگ خواب است. خواب یک حقیقت موجود و واقعیتدار است مخصوصاً با تشریحی که از نظر ترمودینامیک بیان شده است، موجودیت، حقیقت و واقعیت دارد. شدت و نهایت این حالت مرگ است. در تعبیر سید بزرگوار دیشب عرض کردم که آن حالت سردی موقّت و درجه کمی از سردی، ظلمت، رکود و پیری انرژیهای موجود در بدن که فراهم شد خواب است. شدت این سردی، ظلمت و رکود مرگ است. عبارت ایشان را خواندم و دیدیم چطور با اساس، قوانین و اصول ثابتشده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 188 *»
که در علم ترمودینامیک است تطبیق میکند.
امام؟ع؟ هم فرمود: مرگ همان خواب است که هر شب به سراغ شما میآید ولی مرگ خوابی است که مدتش طولانی است و بیداری از آن خواب نیست مگر در روز قیامت.
قرآن میفرماید: الّذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایّکم احسن عملاً([15]) خداوند علیرغم حکماء و فلاسفه و برای آنکه بینی آنان را به خاک بمالد، موت را جلو میاندازد که کسی نگوید اول حیات و بعد موت را گفت. چون موت یک شر نسبی است یا آنکه وجود و هستیش تبَعی است و چه و چه . . . ابتدا موت و بعد حیات را میفرماید که موت و حیات مخلوق خدایند و خدا خالق موت و حیات است. خدا است که مرگ و زندگی را آفریده است تا شما را بیازماید که ایّکم احسن عملاً کدامیک از شما کارتان نیکتر و استفادهتان در این عالم و بهرهگیریتان بهتر است.
عن ابیجعفر؟ع؟ الحیاة و الموت خلقان من خلق اللّه فاذا جاء الموت فدخل فی الانسان لمیدخل فی شیء الا و خرجت منه الحیاة.([16]) حضرت باقر صلوات اللّه علیه فرمودند: زندگی و مرگ دو مخلوق از مخلوقات خدا هستند. وقتیکه مرگ میآید ــ پس واقعیت دارد که میآید. نیستی، نیست که بیاید و هستی را ببرد. عجب نیستی که هستی را میبرد! ــ وقتیکه مرگ آمد و داخل بدن انسان شد، در شیء و عضوی از اعضاء داخل نمیشود مگر آنکه تا آمد، حیات و زندگی میرود.
امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در یکی از نامههای خود نوشتند: و اعلم انّ مالک الموت هو مالک الحیاة و انّ الخالق هو الممیت.([17]) مالک مرگ همان کسی است که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 189 *»
مالک حیات و مالک زندگی است. همان که حیات را خلق میکند و احیاء میکند همان هم میمیراند و میراننده او است. ملاحظه میفرمایید که این حدیث شریف مطلب را تمام میکند.
بعضی گفتهاند که با این آیات شریفه ما دیگر نمیتوانیم این را منکر بشویم. زیرا خدا فرموده است مرگ را خلق کردهایم، پس مرگ مخلوق خدا است و این را نمیشود انکار کرد. اما جهل و نادانی را که دیگر نمیشود گفت مخلوق است، آن نیستی و فقدان است. و این همان حرف فلاسفه درباره جهل و نادانی یا در ظلمت و نبودِ نور است.
اما در قرآن که خدا راجع به ظلمات فرموده است: جعل الظلمات و النور([18]) خدا ظلمات و نور را جعل کرده، قرار داده و خلقت فرموده. پس ظلمات مخلوق خدا است همانطور که نور مخلوق خدا است.
اما به خصوص درباره جهل حدیث مفصّلی در کتاب کافی ذکر شده است که سماعة بن مهران میگوید: جمعیتی از دوستان حضرت صادق؟ع؟ در خدمتش بودیم صحبت از عقل و جهل شد.([19])
این جهل در مقابل عقل است؛ یعنی همان نفس امّاره که شعاع رؤسای کفر و ضلالت است که در هر کسی پیدا میشود. همانطور که عقل شعاع محمد و آل محمد؟عهم؟ است. خلاصه آن حقیقتِ ضدّ عقل هم مخلوق است.
حضرت فرمودند: شما عقل و لشکریانش و جهل و لشکریانش را بشناسید تا هدایت بیابید و بتوانید خودتان را نجات دهید. ــ حدیث مفصل است، عربیش را نمیخوانم خودتان مراجعه میکنید. ــ میگوید گفتم: فدایت شوم ما نمیشناسیم مگر آنچه را که شما به ما بشناسانید؛ یعنی یادمان بدهید. حضرت هم بیان فرمود:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 190 *»
خدا عقل را خلقت کرد و اولین خلق از مخلوقات روحانی بود که خدا از طرف راست عرش، از نور خودش آفرید. پس به او فرمود: أَدبِر فأدبر پشتکن! پشتکرد. فرمود: أَقبِل فأَقبل رو بیاور، رو آورد. بعد خداوند فرمود که تو را خلق عظیمی خلق کردم و بر همه خلقم کرامت دادم. بعد جهل را از دریای کدر و ظلمانی آفرید و به او فرمود: پشتکن، پشتکرد. بعد فرمود: رو آور! رونیاورد. پس فرمود: آیا تو کبر میورزی؟ پس او را لعنت کرد و خدا برای عقل هفتادوپنج لشکر قرار داد. وقتی جهل دید آنچه را که خدا به عقل کرامت کرده و بخشیده است، عداوت و دشمنی عقل را در دل گرفت و عرض کرد: خدایا! این هم خلقی مثل من است، او را خلق کردی و کرامت و قوت دادی و من ضد اویم و قوتی ندارم. به من هم از لشکر مثل آنچه به او دادی عطاکن! خدا فرمود: بسیار خوب! اما اگر بعد از آن معصیتکردی تو و لشکریانت را از رحمت خود خارج میسازم.
یعنی شما طوری هستید که اگر در تبعیت عقل قرار بگیرید، خوب و داخل بندگانم هستید، و اگر با عقل مخالفت و مقابله کردید، از رحمتم خارج میشوید. گفت: راضی شدم، قبول میکنم و به این قرارداد راضیم. خدا هم به او هفتادوپنج لشکر عنایت کرد.
پس آنچه خدا به عقل از هفتادوپنج لشکر داد، اينها است و امام شروع فرمود به شمردن: از جمله خیر را وزیر عقل و شر را وزیر جهل قرار داد. همینطور ایمان که ضدش کفر است را امام ذکر میفرمایند تا آنکه و العلم و ضدّه الجهل. این جهل در مقابل علم است. علم؛ یعنی دانایی از لشکریان عقل و نادانی از لشکریان جهل است. میفرماید خلقت کرد، داد و بخشید.
آیا میشود یک چیزِ نیست را که هستی ندارد به کسی ببخشند؟ و بعد آن را از جنود و لشکریان او قرار بدهند؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 191 *»
و الفهم و ضدّه الحمق([20]) فهم را از لشکریان عقل و نفهمی را که مقابل عقل است، از لشکریان جهل قرارداد.
خود نفهمی چیزی است. نبود فهم یک شیء عدمی نیست؛ بلکه نفهمی واقعیت دارد و به همین سبب از لشکریان جهل است. علم واقعیت دارد و جهلِ در مقابل علم هم که به معنای نادانی و نبوِد علم است، واقعیت و هستی دارد. خدا همانطور که جنود عقل را خلقت کرده، جنود و لشکریان جهل را هم خلقت کرده است و همه اينها ضد آنها هستند. همه آنها خیرات و همه اينها شرور و بدیها هستند. همه بدیها مخلوق و همه خوبیها هم مخلوقند.
حال شما قضاوت کنید آیا حکمت مشایخ ما متخذ از قرآن و احادیث آل محمد؟عهم؟ است یا حکمت اينها که از یونانیان گرفتهاند؟
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 192 *»
مجلس 12
(شب سهشنبه ششم ذیحجه 1406هـ ق)
r استدلال امام؟ع؟ به خواب اصحاب کهف
r علل خواب سبک و سنگین
r چند حدیث در بیان فضیلت ابدان مقدّسه معصومین؟عهم؟
r حدیثی درباره خواب از نظر اخلاقی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 193 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
نتیجه بحثهایی که در زمینه خواب بیان شد این بود که دانستیم در موقع خواب برای بدن حیاتی است که با حالت بیداری بدن فرق نمیکند. اگر اَعراض، بدن و حیات بدنی را ضعیف نکرده باشد، ادراکات و سایر امور و آثار حیات برای بدن موجود است.
نمونههایی از آثار حیات را که در هنگام خواب از بدن سرمیزند دیده و شنیدهایم. هنوز علم درباره این حالات بدن نتوانسته است مطلبی را اظهار کند. و مراد از این «علم» که میگوییم، همین علم اصطلاحی است؛ یعنی فن شناسایی صفت ماده و امور مربوط به آن و رشتههایی که به بررسی پدیدههای مادّی مربوط میشود. این را به اصطلاح علم میگویند، اگرنه در اصطلاح قرآن علم نیست. العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء([21]) همچنين سایر آیات و روایاتی که در زمینه علم رسیده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 194 *»
هنوز علم اصطلاحی نتوانسته است درباره این حالات بدن مطلبی را اظهار کند. همین اندازه توانستهاند بگویند که وقتی ما میخوابیم و به خواب میرویم، آن نقطه نامعلوم مغز که مرکز خواب و خوابآور است، مقداری از مغز را به خواب میبرد و بدن را هم به خواب میبرد. میگویند ممکن است گاهی مغز به خواب برود اما بدن به خواب نرود. اينها یک ظاهری میبینند و طبق همان ظاهر سخن میگویند. میگویند دیدهایم و میبینیم اشخاصی را که مغزشان در حال خواب و غلبه خواب از ادراک میافتد و دیگر ادراکی ندارند. اما در حال حرکتند و ممکن است حرکت کنند. کسی که راه زیاد و طولانی را پیموده و خسته است و در حال خستگی راه میرود، ممکن است بر او خواب عارض شود و مغز او را بگیرد و نتواند تفکر، فهم و ادراکی داشته باشد اما در حال راه رفتن است.
همین ظاهر را که میبینند، میگویند پس آن نقطه مرکزِ خواب، مغز را به خواب برده اما بدن را به خواب نبرده است. پس یک خواب مغزی داریم و یک خواب بدنی. خوابِ قسمتی از اعصاب خوابِ مغزی است، خواب بدن هم همین افتادن بدن و بیحرکتی آن است.
ما میگوییم حرکات بدنی نشان این خواب مورد بحث نیست که اگر تعطیل شد بگوییم بدن خواب رفته است، اگر بدن تعطیل نشد بگوییم این قسمت بدن خواب نرفته است فقط مغز خوابیده است. اينها ظاهری است که میگویند که این حرکتها به حیات بدن مربوط میشود. روی عواملی، اسبابی و جهاتی ممکن است خود بدن خواب نرفته باشد و مغز خواب رفته باشد.
ما میگوییم اسباب و عواملی در کار است که آثار حیاتی در هنگام خواب از بدن صادر شود که منشأ آنها حیاتِ موجود در بدن است و آنها آثار حیات و روح انسانی نیست. از آن جمله حرکت است؛ مانند اينکه گاهی در خواب دست حرکت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 195 *»
میکند و گاهی انسان از این پهلو به آن پهلو میشود.
بهخصوص گفتیم که در حدیث امام؟ع؟ برای باقیماندن روحِ بدنی در بدن به هنگام خواب به اصحاب کهف استدلال میفرمایند. میفرمایند که خدا اصحاب کهف را برای این مطلب آیه و نشانه قرار داده است. آنها به خواب رفتند و در تمام این مدت طولانی در خواب بودند اما و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال([22]) از این شانه به آن شانه و از این پهلو به آن پهلو میشدند.
بیدار نمیشدند که از این پهلو به آن پهلو بشوند تا کار نفس و روح انسانی باشد و به فرمان آن بدنشان از این شانه به آن شانه شود. زیرا شکی نیست که در آن مدت طولانی خواب بودند و بیدار نشدند مگر موقعی که همهشان بیدار شدند و در فکر برآمدند که چقدر از روز را خوابیدهاند. احساس گرسنگی کردند، کسی را از بین خودشان انتخاب کردند تا برود و از شهر غذا تهیه کند. بعد که داخل شهر شد، دید وضع طور دیگری است. فهمیدند که سالها است خواب بودهاند و در تمام این مدت در خواب بودهاند.
قرآن میفرماید: و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال ما آنها را به پهلوی راست و پهلوی چپ میگردانیم. با شرایطی که برای آن خواب فراهم کرده بودیم، آنها سالم ماندند، که از آیات خداوند است.
سخن در این است که امام؟ع؟ به خواب اصحاب کهف برای باقیماندن روحِ بدنی در بدن استدلال میفرمایند که بدن با حالت بیداریش تفاوت نکرده و آن حیاتی که خود بدن در حال زندگی دارد در موقع خواب باقی است، فقط روح تعلقش را برداشته است. پس همه آثاری که از این بدن در حال خواب بروز میکند، آثار حیاتی است.
اگر بدنی باشد که محکوم اَعراض نباشد و دائماً خودش کمبودهای خود را به هر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 196 *»
عاملی که هست تأمین کند. البته ما به آن نوع عوامل راه نمیبریم. در بیولوژی به بعضی از آنها که خیلی سطحی، ابتدائی و ظاهری است توانستهاند پیببرند. مانند آنکه گفتیم اگر در حال گرسنگی، خواب هم عارض شود، خواب سبکی است. «خواب سبک» یعنی اَعراض بدن کم است. درست است که روح ترک علاقه میکند و تعلقش را برمیدارد اما حیات بدن در شرایط و وضعی است که آثارش در بدن ظاهرتر است، حرکت را زودتر احساس میکنیم و زودتر بیدار میشویم.
در خوابیدن در ماه رمضان به خصوص موقع خواب قیلوله، تا اندازهای محسوس است که چقدر خواب، شیرین و همراه با بیداری است! بدن خواب است؛ یعنی روح تعلقش را برداشته است اما بدن تا اندازهای بیدار است و ممکن است ادراکات زودتر رخ دهد. به همین سبب وقتی از چنین خوابهایی بیدار میشویم زودتر مطلب را میفهمیم که کجا و در چه شرایطی هستیم و مطلب و اوضاع چیست.
در خوابهای سنگین اَعراض در بدن زیاد است؛ مثل خوابهای بعد از ناهار. ناهار میخورند و با شکم پر میخوابند یا خصوص شبها که بعضی با شکم پر میخوابند، چه خوابهای سنگینی است!
سبکی خوابها ممکن است در اثر گرسنگی یا شوق یا خوف باشد. اينها اموری است که باعث میشود خوابها سنگین نباشد و سبک باشد. خوابها سبک باشد یعنی بدن در شرایطی باشد که آثار حیاتی خود بدن خیلی ضعیف نشود.
از این جهت میگوییم که حالت بدن معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین در کمالی از اعتدال است که اَعراض بر آنها حاکم نیست؛ بلکه آنها بر اعراض حاکم هستند. پس حیات آن بدنها و خود آن بدنها در کمال اعتدال است. حال اگر خواب رفتند؛ یعنی روح تعلقش را برداشت، بدنشان آن طور نیست که نسبت به حوادثی که در اطراف آنها واقع میشود، بیخبر و بیادراک باشد و حیاتش ضعیف یا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 197 *»
آثار حیاتی در بدنشان ضعیف و کم باشد. چون از نظر طبیعی در کمال اعتدالند و مرتب کمبودها را جبران میکنند. از نظر روانی هم در شوق و خوف بهسرمیبرند، عوامل دیگری هم در کار است که ما نمیدانیم. این امور، بدنهای مطهر ایشان را در حال خواب طوری قرار میدهد که آثار حیاتی خود بدن قطع و کم نمیشود؛ مثل حالت بیداریشان است. مطلب بسیار دقیقی است. اينجا انشاءالله به اجمال دقتی بکنیم بد نیست. فعلاً عرض میکنم و در مقام تحقیق و تفسیر هم نیستم.
ما الآن در این بدن، مرتبه جمادی، مرتبه نباتی و مرتبه حیوانی داریم که در طول و در سرّ و غیب یکدیگر قرار دارند؛ یعنی روح حیوانی در غیب روح نباتی و روح نباتی در غیب این بدن جمادی ما است، این مطلب روشن است.
نکته دقیقی که اينجا باید متذکر باشیم این است که خود همین جماد، حیاتی دارد و حیات اصلی، ذاتی و حقیقی هم همین است که مال خود این است. نبات یک مرتبه تکامل یافتهِ از مرتبه جمادی است، به حسب خودش مرتبهای است و به همین جهت به آن غیب این عالم میگویند. همینطور روح حیوانی، مرتبه عالیتر و بالاتر و لطیفتری است.
خود این جماد که اسمش را بدن میگذاریم، یک «حیات ذاتی» دارد که اصلاً مال خودش است و از خودش استخراج میشود، اما در ما خیلی خیلی و بسیار بسیار ضعیف است؛ ولی میدانیم که غیر از روح حیوانی و روح انسانی است. این حیات خود بدن، حیات ذاتی این مرتبه جمادی، این طوری است. دلیلش اينکه از موقعی که بدن شکل اولی و ترکیب ابتدائی خود را پیدا میکند که نطفه است، حیاتش شروع میشود. حیات نباتی هم ممکن است از همان موقع شروع شود، همینطور تا میرسد به آنکه حیات حیوانی در آن پیدا میشود.
اما حیات خودش برای خودش وجود دارد. از این جهت آثار حیاتی هم برایش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 198 *»
وجود دارد. خود این بدن دارای آثار حیاتی است و شعور و ادراک دارد. صرفنظر از آنکه دارای حیات حیوانی و حیات نباتی است، خودش حیات ذاتی دارد که از خودش است و از خودش استخراج میشود.
به همین سبب خداوند در باره روز قیامت میفرماید: الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بماکانوا یعملون([23]) خود دستها و پاها سخن میگویند و شهادت میدهند، روح حیوانی یا روح نباتی شهادت نمیدهد؛ بلکه خود بدن شهادت میدهد. در چند آیه از قرآن، شهادت و سخن گفتن اعضاء و جوارح در روز قیامت ذکر شده است.([24]) وقتیکه شخص به اعضاء و جوارحش اعتراض میکند که چرا علیه من شهادت و گواهی دادید، خود اعضاء میگویند: انطقنا اللّه الّذی انطق کلّ شیء([25]) ما را به نطق آورد خدایی که همه اشیاء را به نطق میآورد.
اينجا برای مفسّران اصطلاحی خیلی مشکل شده است. آخر شهادتدادن و نطقکردن به حیات احتیاج دارد و باید موجود حیات داشته باشد تا بتواند ادراک کند و بعد از ادراک شهادت و گواهی بدهد. الآن این دست من چطور بر معصیت یا طاعتی که میکند گواهی بدهد. چون الآن در اينجا که به آن نگاه میکنند، میگویند جماد است و شعور و ادراکی برایش نیست، چطور در قیامت میخواهد شهادت و گواهی بدهد؟
این اعتراض از همین جا است که نفهمیدهاند برای خود این بدن هم حیاتی است که حیات ذاتی است. این حیات ذاتی در قیامت قوی میشود و بالفعل میگردد و به کمال خود میرسد. به همین علّت همه جمادات عالم آخرت زندهاند و دارای حیات و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 199 *»
شعور و ادراک هستند. و انّ الدار الاخرة لهی الحیوان([26]) همه زندهاند. این مطلبی بود که به طور اجمال تذکر دادم و خودش بحثی دارد که دیگر وارد آن نمیشویم.
آنگاه بدن معصومین؟عهم؟ در این عالم یعنی بدنی بهشتی. معتقدیم که اعتدال، کمال و لطافت بدن امام؟ع؟ در این عالم؛ مثل بدن بهشتی است.([27]) یعنی حیات خود این بدن هم بالفعل است. گذشته از آنکه وقتی بخوابد و روح مقدسش تعلقش را از بدن بردارد، هم حیات نباتی و هم حیات حیوانی آن بدن در نهایت اعتدال است. چه اعتدالی که بارها گفتهایم محل تعلق جمیع اسماء و صفات خدا است، محل تعلق مشیت کلّی الهی است! ما درباره بدن آن بزرگواران چه میگوییم؟! محل تعلق ولایت مطلق الهی است!
آنها همه در همین بدن ظاهر شده و این مظهر خانه آنها است، این بدن بیت برای جمیع مراتبشان است. جمیع مراتبشان در این بدن ظاهر شده و این بدن آن مراتب را حجاب نکرده است! چه لطافتی برای این بدن است که آن مراتب عالی را حجاب نمیکند. به همین جهت چند حدیث میخوانم که انشاءالله دلها به ذکر فضائلشان نورانی شود.
عن ابیعبداللّه؟ع؟ قال: انّ رسولاللّه؟ص؟ قال: اقیموا صفوفکم فانّی اراکم من خلفی کما اراکم من بین یدی و لاتختلفوا فخالف اللّه بین قلوبکم([28]) حضرت صادق؟ع؟ نقل میکنند که رسولالله؟ص؟ در نماز جماعت فرمودند: صفهایتان را بهپادارید؛ یعنی درست صف ببندید. چون من شما را از پشت سرم میبینم همانطور که شما را از جلو میبینم و در صفها عقب و جلو نایستید که در نتیجه بین دلهای شما اختلاف پیدا میشود. با یکدیگر مختلف نشوید و مختلف نایستید اگرنه ممکن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 200 *»
است خدا دلهایتان را با هم مختلف کند. اگر در صفها مختلف و عقب جلو بایستید، صفها را مرتب نکنید، دلهایتان با هم مختلف میشود.
البته در ظاهر امر مراد نماز جماعت است. در باطن هم باید مؤمنان و اخوان که با یکدیگر اجتماع دارند در جمیع امور، صفوفشان را متصل، مرتب و با هم قرار بدهند. اگر خدای ناکرده بنای اختلاف بگذارند، دلهایشان هم با هم مختلف میشود. نیتها را درست کنند، نیتها با هم مختلف نشود تا دلها هم مختلف نشود. اگر نیتها با هم یکی باشد، دلها هم یکی خواهد بود و بدنها هم کنار هم قرار میگیرد. یک صف میشوند و در مقابل دشمنان خدا محکم و مستقیم خواهند بود.
در این حدیث شریف دقت بفرمایید که آن بدن در چه لطافتی است! خودش حیات، شعور و ادراک دارد. وقتیکه روح هم به آن تعلق دارد بدن که دید، روح هم با بدن میبیند. همانطور که الآن روح ما با چشممان میبیند، چون چشم میبیند. اگر چشم نبیند روح چطور ببیند؟ روح که منزه از دیدن است و در عالم دیگر است، چطور میتواند خودش ببیند؟ وقتی که تعلق گرفت مثالش را اينجا میاندازد، با مثالش نگاه میکند و از طریق این چشم میبیند. چشم که دید، مثالِ روح هم میبیند، بنابراین روح دیده است.
درست است وقتیکه میخوابند و به خواب میروند، روح تصرفش را برمیدارد. اما اگر بدن چشمش را باز کند و باز باشد، باید چشمش ببیند. چون اعراض دخالت ندارند و آثار حیات را کم نمیکنند.
حدیث دیگر قال ابوجعفر؟ع؟: الامام منّا ینظر من خلفه کما ینظر من قدّامه([29]) حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: امامانی که از ما هستند و امام به حقند، از پشت سر همانطور نگاه میکنند که از جلوی رو نگاه میکنند؛ یعنی همانطور که از پیشِ رو
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 201 *»
میبیند از پشت سر هم میبیند.
عن ابیجعفر؟ع؟ قال: قال رسولالله؟ص؟ انّا معاشر الأنبیاء تنام عیوننا و لاتنام قلوبنا و نری من خلفنا کما نری من بین ایدینا([30]) حضرت باقر؟ع؟ از رسولالله؟ص؟ نقل میفرمایند که فرمودند: ما جمعیت انبیاء ــ ائمه هم همینگونهاند و بعد از ائمه؟عهم؟ انبیاء هم همینطورند و بدن انبیاء نیز چنین لطافتی دارد. ــ فرمودند: چشمهای ما میخوابد ولی دلهای ما نمیخوابد و از پشت سرمان میبینیم همانطور که از جلوی رویمان میبینیم.
عرض کردم مراد از این دلها، همان روحی است که در این بدن است. بدن ممکن است چشمهایش را روی هم بگذارد اما روح در این بدن نمیخوابد، کار خودش را دارد. آنگاه آثارش هم از این بدن بروز میکند.
اينها مربوط به امر بیداری و اشارهای هم به خواب بود. اینک حدیثی را برای حالت خواب آن بزرگواران ذکر میکنم.
عن ابیعبداللّه؟ع؟ قال: طلب ابوذر رسولاللّه؟ص؟ فقیل له انّه فی حائط کذا و کذا فمضی یطلبه. حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: روزی ابوذر رضواناللّهعلیه در طلب و جستجوی رسولالله؟ص؟ برآمد که حضرت کجایند؟ به او گفته شد که حضرت در حائط، مثلاً در باغی رفتهاند آنجا استراحت کردهاند. رفت که حضرت را پیدا کند، فدخل الی الحائط و النبی؟ص؟ نائم داخل آن باغ شد. رسولالله هم خوابیده بودند.
فأخذ عسیباً یابساً و کسره لیستبرئ به نوم رسولالله؟ص؟. حضرت را کار داشت، چهکار کند؟ نمیخواست که ناگهان حضرت را بیدار کند. فکرش به این رسید که از چوبها و شاخههای درخت خرما که برگ ندارد و خشک شده است بردارد و بشکند تا صدا کند و رسولالله را با این صدا از خواب بیدار کند و به اصطلاح خواب را از سر حضرت ببرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 202 *»
شاخه درخت خرمایی برداشت خشک هم بود آن را شکست که خواب رسولالله را برطرف کند. قال ففتح النبی؟ص؟ عینه و قال أتخدعنی عن نفسی حضرت؟ص؟ چشم مبارکشان را باز کردند و فرمودند: آیا تو با فریب میخواهی مرا از خواب بیدار کنی و به اصطلاح سر من کلاه بگذاری؟ یا اباذر اما علمت انّی أراکم فی منامی کما أراکم فی یقظتی؟ ای اباذر! آیا تو نمیدانی که من شما را در خوابم میبینم همانگونه که شما را در بیداریم میبینم؟
ممکن است شخصی اينجا شبهه کند و بگوید که؛ یعنی روحم شما را میبیند. روح رسولالله؟ص؟ احاطه دارد و بدنشان هم که خواب برود روحشان میبیند. میگوییم ما از مشایخمان+ یک قاعدهای داریم و قاعدههای این بزرگواران از قرآن و سنت رسولالله؟ص؟ متّخذ است. میفرمایند: مشبَّه و مشبَّهبه در فرمایشهای خدا و رسول خدا و اولیاء؟عهم؟ یکی است.([31])
([32])در فرمایشهای خدا و رسول خدا و اولیاء؟عهم؟ هرگاه چیزی را به چیزی تشبیه میکنند؛ یعنی یکی است. تشبیه در آنجا یعنی مشبَّه و مشبَّهبه یکی هستند. در اينجا هم رسولالله؟ص؟ میفرمایند: من شما را در خواب میبینم همانطور که در بیداری میبینم. پس همانطور که در بیداری با این بدن میدیدند و همچنانکه در بیداری از پشت سر و پیشرو یکسان میدیدند، در خواب هم باید با همین بدن ببینند، تا تشبیه درست بشود. اگرنه من با روح در حالت خواب میبینم و در بیداری با بدن، در این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 203 *»
صورت تشبیه صحیح نیست.
مطلب این است که اگر در خواب هم باشم و چشمم را باز نکنم، باز هم شما را میبینم همانطور که در بیداری میبینم. اگر چشمم بسته باشد، چطور از جلوی رو میبینم از پشت سر هم میبینم. البته عرض کردهام اقتضای بدن بحثی است اما تسلّط مراتب بالا بر این بدن و آن را در حکم مراتب بالا درآوردن، مطلبی در شأن ایشان و مربوط به ایشان است.
و فی حدیث آخر اما علمت انّی أری اعمالکم فی منامی کما أراکم فی یقظتی انّ عینی تنام و قلبی لاینام.([33]) در حدیث دیگری ادامه عبارت این طور است که میفرمایند: آیا نمیدانی که من اعمال شما را در حال خواب میبینم همانطور که در حال بیداری میبینم؟ چشمم میخوابد؛ یعنی میبینید که روی هم میگذارم. اما دلم نمیخوابد؛ یعنی مرکز ادراک و آن که آثار دیدن و ادراک و همهچیز کار او است، او نمیخوابد و بیدار است که همان حیات باشد.
پس چون حیات بدنشان کم نمیشود و خود بدن دارای اَعراض نیست که مانع بروز آثار حیات شود، از این جهت خواب این بزرگواران چنین است.([34]) درباره مردن ما فهمیدیم که چطور وقتی مرگ بر آن بزرگواران عارض میشود، بدن مطهّرشان مثل وقت حیاتشان هیچ چیزش کم نمیشود. اگرچه قطعه قطعه بشود، آنگاه خواب که دیگر جای خود دارد.
مطلب دیگری که در اينجا تذکرش لازم است، ولی چون میخواهم از این بحثها خارج شوم خود «خواب دیدن» است. خواب دیدن یکی دیگر از آیات الهی برای شناخت مرتبه هورقليائی است که دیگر وارد این مطلب نمیشوم. چون اگر وارد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 204 *»
بشوم باز بحث طولانی میشود و مدتی باید درباره آن بحث داشته باشم. از این رو همینقدر به اجمال اشاره میکنم و میگذرم.
اما برای آنکه مطلب خواب تمام شود، حدیثی را هم از حضرت صادق؟ع؟ نقل میکنم انشاءالله همه متنبّه شویم و از این بحثها درس اخلاقی نیز بگیریم.
قال الصادق؟ع؟: نم نوم المعتبرین و لاتنم نوم الغافلین حضرت صادق فرمودند: بخواب مانند خواب کسانی که عبرت و درس میگیرند، تو هم از خوابیدن درس بیاموز! خوابت مانند خواب غافلها نباشد ــ که ندانی چه میکنی و چرا میخوابی و خواب یعنی چه؟ ــ فانّ المعتبرین من الاکیاس ینامون استراحة و لا ینامون استبطاراً چون کسانی که درس میآموزند و عبرت میگیرند و زیرکانند، به منظور استراحت میخوابند. ــ مثل استراحتهای ما به منظور آسایش نیست؛ بلکه برای آن است که بعد به عبادت بپردازند. ــ آنها به خوابِ خوشگذرانی و راحتطلبی نمیخوابند.
چون از عبادت، کسب حلال و این امور به تعب آمدهاند، بدن را از تعب به راحتی میاندازند و میخوابند. برای راحتطلبی، آسایش و خوشگذرانی نیست.
قال النبی؟ص؟ تنام عینای و لاینام قلبی حضرت به آن حدیث رسول خدا که چشمانم به خواب میرود و قلبم به خواب نمیرود استدلال میفرمایند. بعد میفرماید: و انوِ بنومک تخفیف مـــــݘـونتک علی الملائکة وقتیکه میخواهی بخوابی تصمیمت برای خوابیدن از این جهت باشد که زحمتت را بر ملائکه کم کنی، زحمتت را از دوش ملائکه برداری و اعتزال النفس عن شهواتها و اختبر بها نفسک و مقصودت از خوابیدن این باشد که نفس را از شهوات و تمایلات بازداری. ــ چون تا بیدار هستی نفس دنبال تمایلات و خواستهها است. پس بخواب و نیت کن که نفس را از پی تمایلات رفتن باز داری.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 205 *»
و کن ذا معرفة بانّک عاجز ضعیف لاتقدر علی شیء من حرکاتک و سکونک الا بحکم اللّه و تقدیره خودت را هم به این خوابیدن آزمایش کن! درسی که باید از خواب بگیری این است که بدانی خواب به اضطرار بر تو وارد میشود و به اختیار تو نیست. وقتیکه خواب عارض میشود، چقدر ضعیف و ناتوانی که نمیتوانی خواب را از خودت دفع کنی! پس این مطلب را بفهم و درس بگیر که تو بر هیچیک از حرکات و سکناتت قادر و توانا نیستی مگر به حکم و تقدیر خدا. بعد از توجه به این نکته انسان معنای لا حول و لا قوة الا بالله را میفهمد.
و انّ النوم اخ الموت و استدلّ بها علی الموت الّذی لاتجد السبیل الی الانتباه فیه و الرجوع الی اصلاح ما فات عنک درس دیگر که از خواب میگیری این است که خواب را مانند مرگ بدان و به خواب بر مرگ استدلال کن! یعنی از این خواب درسی مربوط به مرگ بگیر که چطور از خواب که بیدار میشوی میتوانی تدارک مافات کنی و آنچه را از دست رفته است به دست بیاوری. اما مرگ این طور نیست. وقتیکه انسان از خواب مرگ بیدار میشود، دیگر نمیتواند آنچه از دست رفته است تدارک کند. در مرگ وقتی بیدار شوی دیگر راهی نخواهی یافت، راهی نمییابی و برگشتی نداری. به اصطلاح آنچه از تو فوت شده، عمر گذشت و مرگ فرارسید و انسان مرد دیگر نمیتواند برگردد و گذشتهها را اصلاح کند.
بزرگان ما میفرمایند: انسان دو عمر که نمیکند تا در یک عمر باتجربه شود، بعد در عمر دیگر بیاید و به کار ببندد.([35]) چرا انسان امروز و فردا میکند؟ واقعاً انسان متحیّر میشود! چرا زندگی انسان چنین تجربهوار بگذرد؟ همواره بگوید ببینم فردا چه میشود. به تجربه بگذرانیم، بعد برگردیم و تجربهها را به کار ببندیم. این طور نیست. الآن حق روشن و رضای خدا معلوم است، جای تجربه نیست که انسان آزمایش کند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 206 *»
باید دنبالش برود و انجام بدهد.
واقعاً من تعجب میکنم، خیلی عجیب است! چرا بعضی این طورند؟ بعضی از همین رفقایی که با این فرمایشها آشنا شده و رفتهاند حال دارند تجربه میکنند. کی و کجا میخواهی برگردی و این فرمایشها را کمک و نصرت کنی؟ ای غافل! فردا مرگت فرامیرسد، کی این فرمایشها و این مظلومان را میخواهی نصرت کنی؟ کی و کجا میخواهی امام زمانت را نصرت کنی؟ با چه برنامهای و کجا میخواهی به دولت آن بزرگوار خدمت کنی؟
خیلی تعجب میکنم که اينها چرا خواب هستند؟ میخواهند تجربه به دست آورند تا ببینند شاید اینطور باشد، شاید طور دیگری باشد. بعد کی بیایند تا تجربه را بهکارببرند؟ شاید اینطور نباشد! بسیار خوب، شاید اینطور نباشد اما کی میخواهی برگردی که بفهمی اینطور نبود؟ و چهکار کنی؟ پس الآن همان فکر را بکن، این دو دل و مردّدبودن و دوپهلو بازیکردن یعنی چه؟ خیلی عجیب است واقعاً تعجب میکنم! از مرگ غافلند. میدانند فردایی میمیرند، عمر میگذرد. ریشم چند سال قبل سفید نبود، حال سفید شده است. آن هم مثل من.
و من نام عن فریضة او سنّة او نافلة فاته بسببها شیء فذلک نوم الغافلین و سیرة الخاسرین و صاحبه مغبون هرکس بخوابد از فریضه؛ یعنی نماز واجب را ادانکند و بخوابد یا نماز سنت یا یکی از سنتهای رسولالله؟ص؟ را ادانکند و بخوابد یا نافله را ترک کند و بخوابد که با خوابیدن یکی از این امور فوت شود و از دست برود، آن خواب غافلان، اهل غفلت و روش زیانکاران است و صاحب چنین خوابی مغبون است. و من نام بعد فراغه من اداء الفرائض و السنن و الواجبات من الحقوق فذلک نوم محمود اما کسی که فرایض الهی، سنن رسولالله و واجباتِ حقوق زن و فرزند و برادر دینی، همه را اداکرده و کاملاً فارغ شده است ــ که جایش خالی است. کیست؟ بیاید تا ما
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 207 *»
دست و پایش را ببوسیم. کیست که کاملاً خیالش از همه جهات راحت است؟ ــ حال میخواهد استراحت کند، چنین خوابی پسندیده است.
بعد میفرمایند و انّی لا اعلم لاهل زماننا هذا شیئاً اذا أتوا بهذه الخصال اسلم من النوم لانّ الخلق ترکوا مراعاة دینهم و مراقبة احوالهم و أخذوا شمال الطریق من برای اهل زمانم هرگاه این خصالی را که گفته شد انجام بدهند ــ یعنی فرایض و سنن و حقوق واجب را ادا کنند ــ کاری و برنامهای سالمتر از خواب نمیشناسم. ــ امروزه تفریح سالم میگویند. ــ بعد از انجام این برنامهها، برنامهای سالمتر از خوابیدن نمییابم. چون برنامه این خلق چنین شده است که مراعات دین را ترک کردهاند، رعایت دین نمیکنند و مواظب حالات خودشان نیستند. بیراهه میروند. پس بهتر همین است که بعد از ادای فرایض، وظایف و حقوق واجب بخوابند.
یعنی با یکدیگر معاشرت نکنند، معاشرتها است که کارها را به خطر میکشاند. خطر برای خودشان و برای دیگران فراهم میکنند. اصلاً بشر چنین است. خلق مراعات دین را ترک کردهاند؛ یعنی در معاشرتها دین را رعایت نمیکنند، مراقب و مواظب خودشان نیستند. پس بهتر از همهچیز این است که بعد از ادای وظایف، فرایض و سنن بروند بخوابند. این برنامه سالمترین برنامهها است.
و العبد ان اجتهد ان لایتکلّم کیف یمکنه ان لایستمع الا ما هو مانع له عن ذلک و ان النوم من احدی تلک الآلات شخصی که فرایض، وظایف و حقوق واجبش را ادامیکند حال میخواهد انسان خوبی باشد و مواظب خودش باشد، کوشش میکند که سخن نگوید تا از سخنش فساد برپا نشود، بسیار خوب! میتواند دهان را ببندد، اما آیا میتواند گوشش را هم بگیرد که نشنود؟ ــ از شنیدنها، فسادها ممکن است برخیزد. ــ زحمت کشید و تلاش کرد که سخن نگوید، میتواند سخن نگوید اما چگونه میتواند نشنود؟ مگر وسیلهای پیداکند و به تعبیر ما پنبه درون گوشش کند، سببی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 208 *»
پیدا کند که با آن جلوی شنوایی را هم بگیرد و بتواند نشنود.
خواب یکی از اسباب نشنیدن است. بخوابد تا نشنود. قال اللّه تعالی «انّ السمع و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مســـݘـولا». از گوش و چشم و دل، همه سؤال میشود. خدا از همه آنها سؤال و مؤاخذه میکند. ــ چرا انسان بیجهت سخنی بگوید؟ چرا بیجهت بشنود؟
و انّ فی کثرته آفات و ان کان علی سبیل ما ذکرناه و کثرة النوم تتولّد من کثرة الشرب و کثرة الشرب تتولّد من کثرة الشبع و هما یثقّلان النفس عن الطاعة و یقسیان القلب عن التفکّر و الخشوع خواب هرچند آن طوری که گفتیم به طور محمود و پسندیدهاش سالمترین برنامهها بود، ولی زیاد خوابیدن دارای آفات است. ــ آفات، بلاها و مرضها تولید میکند. ــ زیادی خواب از زیادی آب آشامیدن پیدا میشود و آب آشامیدنِ زیاد از سیری زیاد و پرخوردن پیدا میشود. و این دو یعنی پرخوری و پرآشامیدن نفس را از اطاعتکردن سنگین میکنند و برای دل قساوت میآورند، دل را قسی میسازند و مانع از تفکر، فکرکردن و خشوع دل میشوند.
انسانهای پرخور خشوع و خضوع ندارند، دلشان هم آماده فکرکردن نیست که به عاقبت کار بیندیشند و سپس اطاعت هم نمیکنند. نوعاً عصیان از همین اشخاص سرمیزند.
و اجعل کلّ نومک آخر عهدک من الدنیا و اذکر اللّه تعالی بقلبک و لسانک درس دیگر از خواب: وقتیکه میخوابی چنین قراربده که دیگر با دنیا خداحافظی میکنی. موقع خوابیدن خودت را اینطور قراربده که دیگر از این دنیا میروی و برنمیگردی. دنیا را وداع میکنی. ــ انسان در آخرین خواب که دیگر پشت سرش بیداری نباشد چه حالتی دارد؟ ــ به حالت تنبّه و توجّه خدا را به قلب و زبانت یاد کن و خف اطّلاعه علی سرّک مستعیناً به فی القیام الی الصلوة اذا انتبهت و بترس از خدا که مطّلع بر دل تو است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 209 *»
و از پنهانی تو باخبر است. از خدا طلب کمک کن که تا بیدار شدی برای نمازخواندن برخیزی. ــ چرا از خدا باید کمک بگیری؟ فانّ الشیطان یقول لک نم فانّ لک بعد لیلاً طویلاً یرید تفویت وقت مناجاتک و عرض حالک الی ربّک چون اگر کمک نگیری شیطان کنارت است و نمیگذارد. باید خدا تو را کمک کند. پس تو هم از خدا استعانت بجو، کمکبگیر تا بیدار شوی و برای نماز خواندن برخیزی. ــ شیطان به تو میگوید: بخواب هنوز شب طولانی است. شب طولانی داری بخواب، و مقصودش این است که وقت مناجات و گفتگویت را با خدا و عرض حالت را بر پروردگارت از دست بدهی. و لاتغفل عن الاستغفار بالاسحار فانّ للقانتین فیه اشواقاً ([36]) فراموش نکن که تا بیدار شدی اگرچه نیمه شب باشد، بایست و استغفار کن و از خدا طلب مغفرت و آمرزش نما. چون کسانی که اهل دعایند شوق دارند که در سحر برخیزند و با خدا گفتگو و برای گناهانشان طلب آمرزش کنند.
در قرآن هم که هست و بالاسحار هم یستغفرون([37]) آنها در سحرها طلب مغفرت میکنند.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 210 *»
مجلس 13
(شب چهارشنبه هفتم ذیحجه 1406هـ ق)
r تکامل جنین انسانی و پیدایش روح حیوانی مناسب انسان
r قابلیت عجیب روح حیوانی انسان
r مراتب روح حیوانی
r اشاره به دو حدیث از امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره روحهای نباتی، حیوانی و انسانی
r عبارتی از ملاصدرا درباره نفس انسانی و نقد آن
r احادیثی در تفسیر آیه مربوط به دوران جنین و بیان اشتباه حکماء و عرفاء
r عبارتی از شیخ بزرگوار درباره «و نفخت فیه من روحی»
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 211 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در این بحثها دانسته شد که این بدن انسانی دارای حیاتی است که تا باقی است آثار حیاتی در آن ظاهر است.
و به اجمال عرض شد که برای بدن انسان علاوه بر حیات نباتی و حیات حیوانی و حیات انسانی که برایش پیدا میشود، حیاتی ذاتی است. این «حیات ذاتی» از وقتی است که بدن در این عالم شروع و پیدا میشود. اما اگر ترکیب آن ضعیف و اعراض حاکم باشند، حیات و آثار حیات هم ضعیف است. اگر ترکیب معتدل باشد و اعراض بر بدن حاکم نباشند، حیات قوی و آثار حیات هم قوی است.
از موقعی بدن میگوییم که به شکل نطفه است. از آن موقع تا وقتیکه به مرتبه کمال خود؛ یعنی ولادت جسمانی میرسد، بدن گفته می شود. این دوران ــ یعنی از موقع نطفه تا دوران «ولادت جسمانی» که شکلگرفتن استخوان و روییدن گوشت بر آنها در رحم و دوران جنینی است، در این دوره ــ اگرچه برای بدن حیات نباتی وجود دارد، اما حیات ذاتی هم برایش هست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 212 *»
موقع ولادت جسمانی؛ یعنی وقتیکه استخوانبندی تمام میشود و گوشت بر پیکره بدن میروید، «حیات حیوانی» هم پیدا میشود. میدانیم که حیات حیوانی همان ترکیب و تکامل حیات نباتی و از مرتبه خود این عالم است؛ یعنی از همین عالم ماده و عالم عنصر است.
پس خود بدن عنصری دارای حیات بدنی و ذاتی است که کمالی است از برای خود همین عنصر. باز از همین بدن و جرمِ ترکیبیافته حیات نباتی استخراج میشود. حیات نباتی هم مرتبه دیگری از تکامل همین ماده است. بعد از آن حیات حیوانی استخراج میشود. البته به آن «حیات حیوانی فلکی حسّی» هم میگویند. این هم دورهای از تکامل همین ماده و عنصر است. تا به اينجا دورهها و کمالات برای همین عنصر است.
بعد از آنکه جنین «ولادت دنیایی» پیدا میکند و به دنیا میآید، «حیات انسانی» و نفس انسانی به او تعلق میگیرد. بارها گفتهایم که تعلق گرفتنش به شکل استخراج مثال و صورت در آینه است. نفس انسانی در مقام خودش در عالم ملکوت است و در این عالم مثال و رخساره او در روح حیوانی میتابد. از روح حیوانی صورتی استخراج میشود که مثال نفس ملکوتی است.
پس در این عالم عنصر و ماده، انسانِ مخصوصِ حسّی و دنیایی که به او اشاره میکنیم این بدن است. این بدن یک جرم عنصری است که در «غیب» آن ــ نه در خارج از عالم ماده و عنصر ــ بلکه در مرتبه لطیفتری روح نباتی است. باز در مرتبه لطیفتری فوق آن و حاکم بر آن، روح حیوانی است. اينها به طوری است که در «طول» هم قرار گرفتهاند، با آنکه در یک عالمند در طول هم هستند. تا این جرم، ترکیبی معتدلتر پیدا نکند، روح نباتی از آن استخراج و بر آن حاکم نمیشود. باز تا لطافت و اعتدال بیشتری برای آن روح نباتی فراهم نشود، روح حیوانی از آن استخراج نمیشود و به آن تعلق نمیگیرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 213 *»
پس این مراتب یکی پس از دیگری است و همه، مراتب تکاملی همین ماده و عنصر است و ظرف همه این مراتب در این عالم است. انسان محسوس، این من و تو و او، این ما و شما که به آن اشاره میکنیم و آن را احساس میکنیم، همین بدن است. دیگر مراتب بالاتر از نفس و سایر مراتب در اينجا نیامدهاند مگر به استخراج مثال و استخراج صورت از این آینه.
پس اينجا متوجه عظمت و بزرگی «روح حیوانی» میگردیم که از این انسان استخراج میشود. در انسان، آن مرتبهای که بسیار بسیار عجیب است همان مرتبه روح حیوانی او است. چون در دورانی که نطفه، علقه، مضغه است یا در دورانی که استخوانبندی او فراهم میشود و بر استخوانها گوشت میروید، هنوز صاحب روح حیوانی نشده است. به تعبیر امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هنوز «ولادت جسمانی» پیدا نکرده است.
ولادت جسمانی آن است که در این مراتب تکاملی به آن حد برسد که کاملاً استخوانبندی او فراهم شود و بر او گوشت بروید. همان نطفه که این مراتب تکاملی را طی کرد و به این مرتبه رسید، تا روح حیوانی به او تعلق نگرفته است به او انسان گفته نمیشود. وقتیکه روح حیوانی به او تعلق گرفت انسان گفته میشود.
در صورتی که میدانیم طبق قاعدهای که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه میفرمایند «روح انسانی» وقتی به این انسان تعلق میگیرد که «ولادت دنیایی» بیابد. تا ولادت دنیایی پیدا نکند روح انسانی به او تعلق نمیگیرد. فقط روح حیوانی به او تعلق گرفته و به سه حیات زنده است: یک حیات ذاتی خود بدن، یک حیات نباتی که رشد، نمو، تغذیه و این اموری که دیده میشود مربوط به همان روح نباتی است و یک روح حیوانی، که روح حیوانی را بعد از ترکیببندی، تشکیل استخوانها، روییدن گوشتها و تمامشدن پیکره دارا میشود. تمامشدن پیکره جنین به تعبیر حضرت امیر صلوات اللّه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 214 *»
علیه ولادت جسمانی است. به این مرتبه که میرسد، روح حیوانی تعلق میگیرد.
روح حیوانی هم از همین ماده و مرتبه تکاملیافته، همین ماده و عنصر است. درست است که میگویند «روح حیوانی فلکی» و از افلاک به این پیکره تعلق میگیرد. ولی مقصود از همه این تعبیرات این است که روح نباتی به حدی از کمال و اعتدال باید برسد که از او این مرتبه استخراج شود.
پس همین روح حیوانی است که وقتی در پیکره جنین پیدا میشود، جنین «انسان» میشود. با آنکه هنوز متولد نشده و هنوز روح و نفس انسانی به او تعلق نگرفته است اما آن روح حیوانی آنقدر اعتدال دارد و لطیف و تکاملیافته است که اصلاً اسم انسان بر او صادق است.
انشاءاللّه در احادیثی که از ائمه سلام اللّه علیهم اجمعین رسیده است، خواهید دید که وقتی برای ازبینبردن جنین دیه تعیین میفرمایند؛ در همه دورهها از موقع نطفه، علقه، مضغه و در موقعی که هنوز به او روح حیوانی دمیده نشده، دیههایش را ذکر میفرمایند. ولی میفرمایند وقتیکه روح حیوانی به او تعلق گرفت، دیه کامل و دیه یک انسان را دارد.([38])
معنایش این است که روح حیوانی چنان قابلیتی است که یکاد زیتها یضیء و لو لمتمسسه نار([39]) آنقدر این روح و حیات، لطافت دارد و معتدل و تکامل یافته است که نزدیک است اصلاً خودش انسان شود و نفس انسانی بشود.
اما قرار خدایی بر آن است که «ولادت دنیایی» بیابد. آنگاه به مجرّد ولادت، فوری به حدی از کمال میرسد که آینه صیقلیافتهای است که در برابر نفس ملکوتی قرار میگیرد و مثالی از آن نفس از اينجا استخراج میشود که همه این مجموعه انسان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 215 *»
میشود. همین انسان که اشاره میکنیم و من و ما و شما میگوییم، این انسان محسوس، همین مرتبهها است.
در قرآن آیهای است که همین دورهها را ذکر میفرماید. ابتدا میفرماید خداوند آدم را از سُلالهای از طین و خلاصهای از گل آفرید. معلوم است که خلقت حضرت آدم به اینطور بوده و خلقت فرزندان آدم به ظاهر اینطور نیست و نبوده است. درست است که بر همین روش بوده اما به ظاهر اینطور نیست و نبوده است. خدا بعد از خلقت آدم خلقت فرزندان آدم را ذکر میفرماید. آیه شریفه این است: لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثمّ جعلناه نطفة فی قرار مکین ثمّ خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین.([40]) خدا انسان را از خلاصهای از گل آفرید که مراد آدم است. بعد باز خلقت همین انسان را به این ترتیب قرار دادیم.
اگر انسان در اينجا عبارت باشد از آدم علی نبینا و آله و علیه السلام، آنگاه ــ بعد ــ آن انسان را به این طورها قرار دادیم؛ یعنی فرزندانش را. مانعی ندارد که لفظی گفته شود و بعد از کنایهای که به آن لفظ برمیگردد معنای دیگری اراده شود.
بعد او را نطفهای در جایگاه مخصوصی قرار دادیم. بعد همان نطفه را علقه خلق کردیم و قرار دادیم یا تبدیل نمودیم. پس علقه را مضغه قرار دادیم و مضغه را هم عظام قرار دادیم؛ یعنی استخوانبندی او را درست کردیم و روی این استخوانها گوشت پوشاندیم.
تا اينجا خودِ نطفه چنین تغییراتی پیدا کرد و این مراتب برای خود نطفه است. باید متذکر باشیم که خود همان نطفه گوشت شد. نطفه این مراتب را تا استخوانبندی طیکرد و بعد بر آن گوشت رویانید. خود آن استخوانها را گوشت نکرده است بلکه فکسونا العظام لحماً.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 216 *»
تا به اينجا خلقت ظاهری ــ و ولادت جسمانی به تعبیر حدیث حضرت امیر؟ع؟ تمام میشود. بعد میفرماید: سپس ما خود همین را خلق دیگری قرار دادیم و اِنشای جدید نمودیم. مراد از این مرتبه روح حیوانی است؛ یعنی همین ماده را در مرحله تکاملیش به حدّی رسانیدیم که او را خلقت تازه و دیگری قرار دادیم که آن حیوانشدن است که به حیات حیوانی فلکی حسی زنده شده است.
آنگاه خداوند میفرماید: فتبارک اللّه احسن الخالقین حیات حیوانی که برای این انسان پیدا شد، خداوند بر خود و به خود چنین مباهات فرمود. به اصطلاح میگویند به خود بر چنین خلقی مبارک باد گفت. خداوند تبارک است که احسن الخالقین و بهترین اندازهگیرندگان است.
در همین آیه دقت کنیم. مگر حیات حیوانی چیست که خدا میفرماید: فتبارک اللّه احسن الخالقین؟ برای هیچیک از مخلوقات و مراتب این عبارت بیان نشده است. طبق تصریح این آیه خدا میفرماید که همین ماده و عناصر که این مراتب تکاملی را طیکردهاند، به این حدّ رسیدند که در آنها چنین روحی پیدا شد و از خودشان پیدا شد و مرتبه تکامل و لطافتِ خودشان است.
پس از اينجا میفهمیم که هر کمالی که الآن برای ما وجود دارد، قابلیت و محل ظهور تمام آن کمالات همین حیات حیوانی است. برای ما، برای کاملان، برای انبیاء، برای معصومین؟عهم؟ به ترتیبی که دارند، برای همین حیوان بوده است.
حیات حیوانی در این مراتب یکسان نیست. در حیوانات این عالم، در ما، در کاملان، در انبیاء، در معصومین چهاردهگانه صلوات اللّه علیهم اجمعین این حیات یکسان نیست. بر خلاف نظر حکماء و فلاسفه که میگویند همه در این حیات مشترکند. ما، کاملان، انبیاء، معصومین و همین حیوانات محسوس این عالم مانند سگ، گربه، الاغ، گاو، حیوانیتِ همه و همه با همدیگر یکی است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 217 *»
مشایخ ما+ میفرمایند: حیوانیت دارای مراتب طولی است که هیچ مرتبهای به مرتبه دیگر نمیرسد. حیوانیتِ مرتبه اول که هیچگاه صعود نخواهدکرد که به مرتبه بالاتر برود، حیوانیت این حیواناتی است که میبینید. مرتبه بالاترِ حیوانیت، برای ما ناقصان است. سگ هرچه خدا را عبادت کند حیوانیتش به حد حیوانیت ما نمیرسد که روح انسانی به آن تعلق بگیرد. همینطور است حیوانیتی که ما داریم، هرچه خدا را عبادت کنیم، هرچه تحصیل علم کنیم و هرچه ریاضت بکشیم، حیوانیت ما به لطافتی نمیرسد که روح کمال به آن تعلق بگیرد و ما کامل شویم. کاملان هم هرچه خدا را عبادت کنند و ترقی نمایند، حیوانیتشان در این بدن محسوس ترقی نخواهد کرد به حدی که به آنها روح نبوت تعلق بگیرد. انبیاء هرچه ترقی کنند حیوانیتشان به حدی نمیرسد که بهآن روح عصمت و ولایت کلی تعلق بگیرد و ردیف محمد و آل محمد؟عهم؟ بشوند.
حیوانیت در این مراتب وجود دارد. حال در اينکه حیوانیت است فرق نمیکند اما در این مراتب است. و برای بدن هر انسانی که در این عالم پیدا بشود و بر آن اسم انسان صدق کند، این حیوانیت طبق بیان امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه وقتی فراهممیشود که «ولادت جسمانی» پیدا کند. قاعدهای که حضرت امیر میفرمایند یک قاعده کلی است و ما از قواعد کلّی نمیتوانیم دست برداریم مگر نصی و اصلی برسد که در مقابل آن قاعده باشد.
حضرت امیر صلواتاللّهعلیه در دو حدیث این قاعده را بیان میفرمایند. یکی از این دو حدیث را کمیل از حضرت روایت میکند و یکی را هم شخصی به اسم اعرابی. نوعاً این اعرابیها که پیدا میشدند و چنین سؤالاتی میکردند حضرت خضر؟ع؟ بودند اگرنه اعرابی را چه به این سؤالها و چه ربطی دارد به اينکه بپرسد نفس و روح چیست؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 218 *»
پس دو حدیث از حضرت امیر صلوات اللّه علیه روایت شده است که در یکی شخص اعرابی و در یکی هم کمیل از حضرت راجع به شناختن نفس و روح سؤال میکنند. در هر دو حدیث حضرت میفرمایند که کدام روح را میخواهی بشناسی؟ و ارواح را ذکر میفرمایند: روح نباتی، روح حیوانی و روح انسانی که ناطقه قدسیه است و بعد هم کلیه الهیه، اينها را ذکر میفرمایند.
این دو حدیث در کتابهای معتبر نیست. حال چطور شده است که مثل مرحوم صاحب کافی و مرحوم صدوق در کتابهایشان این دو حدیث را نیاورده و ذکر نکردهاند، نمیدانیم. چون این دو حدیث را صاحبان کتب معتبر ذکر نکردهاند، دست صوفیه مانده است و آنها در کتابهایشان ذکر کردهاند. در نوع کتب صوفیه این دو حدیث ذکر شده است.([41])
به همین سبب بعضی از متأخرین و کسانی که بعد احادیث را جمعآوری کردهاند مثل مرحوم مجلسی میگویند: چون ما این دو حدیث را در کتابهای معتبر ندیدیم پس اعتماد نمیکنیم، اما از کتب صوفیه نقل میکنند.([42])
البته میدانیم که شناخت این مراتب، دانستن و فهم این اصطلاحات هم مشکل بوده است. مشایخ ما+ این دو حدیث را در کتبشان ذکر فرمودهاند و حدیث را از نظر مضمون و مفاد تصحیح کردهاند، نه از نظر سند. میفرمایند ما به سند این احادیث و همچنين به کتبی که در آنها ذکر شده است کاری نداریم. میبینیم که این دو حدیث در بیان نفوس و ارواح از نظر مضمون و مفاد، صدق، حق و مطابق با کتابِ خلقت و اصول حکمت است. پس چون مراد از این دو حدیث برای ما روشن است به آنها اعتماد میکنیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 219 *»
از اینجهت آن دو بزرگوار؛ یعنی شیخ مرحوم و آقای مرحوم کرمانی در کتابهایشان ذکر فرمودهاند و سایر مشایخ، سید بزرگوار و مرحوم آقای میرزا محمد باقر شریف طباطبایی هم نوعاً از کتب ایشان اخذ کردهاند. آقای مرحوم کرمانی درباره این دو حدیث میفرمایند: «و هما حدیثان ینبغی انیکتبا بقلم النور علی وجنات الحور یشهد بصحّتهما غزارة معانیهما و حلاوة مبانیهما»([43]) حال اگر مثل مرحوم مجلسی این دو حدیث را معتبر نمیدانند خودشان میدانند. اما این بزرگواران میفرمایند: این دو حدیث سزاوار است با نور بر رخسارههای حورالعین نوشته شود. لوح و صفحهاش رخسارههای حور العین و قلم و مرکبش هم باید نور باشد. به صحیحبودن آن دو حدیث، غزارت معانیشان شهادت میدهد؛ یعنی معانی و مفاد این دو حدیث بسیار بسیار عجیب و شگفتانگیز است و مبانی و اصولی که در آنها بیان شده بسیار بسیار جالب و زیبا است. پس مشایخ ما+ این دو حدیث را از نظر مفاد و مضمون تصحیح میکنند.
در این دو حدیث خوب دقت کنید! روح حیوانی و روح انسانی هردو ذکر شده است که انشاءالله مراجعه میکنید. اولین مطلب اينکه روح حیوانی به همین عالم مربوط میشود و محل استخراج و انبعاثش را همین عالم و در همین بدن میداند که میفرماید قلب است . اما میفرماید روح انسانی از این عالم انبعاث ندارد؛ یعنی محل سرچشمه گرفتنش از این عالم نیست.
مطلب دوم توجه به وقت پیدایش این دو روح در انسان است. این مطلب دوم دقیق و مناسب مطلب مااست که انشاءالله در آن بحث میکنیم. چهوقتی این دو روح یا دو نفس پیدا میشوند؟ وقت پیدایش روح حیوانی هنگام «ولادت جسمانی» است. ولادت جسمانی موقع تمامشدن پیکره جنین در رحم مادر است. جنین که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 220 *»
پیدا شد و پیکرش که تمام شد فکسونا العظام لحماً بعد از آنکه گوشت بر استخوانها رویید و پیکره پیدا شد ثمّ أنشأناه خلقاً آخر بعد ما او را خلق دیگری قرار دادیم ــ به اصطلاح او را حیوان ساختیم ــ و روح حیوانی به او دمیدیم. اما پیدایش نفس ناطقه انسانی چه وقتی است؟ هنگام «ولادت دنیایی» است.
در این دو حدیث این مطلب بیان شده است. وقتیکه جنین از مادر تولد مییابد، موقع تعلق و استخراج مثال برای روح انسانی است. پس ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه أحسن الخالقین را خدا برای نفس ناطقه نمیفرماید. نفس ناطقه نبوده و در ملکوت است و اينجا نیامده است. به همین سبب امیرالمؤمنین؟ع؟ در این دو حدیث میفرمایند که انبعاث از بدن ندارد؛ یعنی در بدن و عالم ماده محل و سرچشمه ندارد. نفس در عالم ملکوت است و شعاعش در اينجا است و مثالش استخراج شده است. پس خدا که در این آیه فرموده: ثمّ أنشأناه خلقاً آخر یعنی ما همین انسان محسوسِ اينجا را حیوان کردیم. فتبارک اللّه احسن الخالقین برای همین حیات حیوانی میفرماید و برای حیات و روح انسانی نمیفرماید.
گفتم از بس این روح حیوانی لطیف و در کمال اعتدال است که یکاد زیتها یضیء نزدیک است که انسان باشد. درنتیجه دیهاش را دیه انسان کامل قرار دادهاند. پس تمام کمالی که برای بدن این انسان است و خداوند او را به درجهای از شگفتانگیزی آفریده است که بر خود مبارک باد و تَبارَکَ میفرماید و خود را میستاید، به این خلقت که عالیترین موجود محسوسِ مادی و عالیترین مرتبه تکاملِ ماده و عنصر است، همین روح حیوانی است و روح انسانی نیست.
چهقدر صاحب کمالات باید باشد که خداوند چنین تعبیری دربارهاش میگوید! همین بس که قابلیت است برای استخراج همه کمالات انسانی. الآن آنچه ما از کمالات انسانی داریم عبارت است از همان روح حیوانی، او به این درجه از کمال
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 221 *»
رسیده است. این انسانی که میرود، میآید، میگوید، میشنود، علم دارد، عمل دارد، تقوا دارد و چه و چه، همین روح حیوانی است.
اگر بگویید مثال انسانی است. میگویم آری! خود مثال هم از حقیقت خود این استخراج شده است. به همین جهت تا آن حیات حیوانی را پیدا کرد انسان است. دیگر اگر سقط هم بشود باز هم انسان است و یک وقتی آن مثال در او جلوهگر خواهد شد و حکم انسان بر او جاری میشود.
این مطلب به برکت فرمایشهای مشایخ ما است که از احادیث محمد و آل محمد؟عهم؟ استفاده میشود، اما نوع حکما، فلاسفه و نوع مفسران به تبعیت از صوفیه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر را روح انسانی گرفتهاند.
به خصوص ملاصدرا که بر مبنای حرکت جوهری قائل است که نفس انسانی «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء»([44]) است، به این آیه متمسک است. برای آنکه نشانبدهد که چطور نفس انسان در ابتدای خلقت عبارت از همان ماده، عنصر و طبیعت بوده است و بعد در جوهر خود تکامل پیدا کرد از نطفه به علقه و مضغه و همینطور سایر مراتب تا انسان شد. ثمّ أنشأناه خلقاً آخر را برای حرکت جوهری دلیل میگیرد و میگوید: پس نفس انسانی عبارت است از همین ماده و همین عنصر که ترقّی و تکامل پیدا کرده و روحانیة البقاء شده است.
این اشتباه برای نوع مفسران اصطلاحی، نوع حکماء و فلاسفه پیش آمده است. ما به برکت احادیث آل محمد؟عهم؟ و فرمایشهای مشایخ عظام+ میدانیم ثمّ أنشأناه خلقاً آخر روح انسانی نیست؛ بلکه همین روح حیوانی است. باید در همین روح حیوانی دقت و مطالعه کنیم تا ببینیم چقدر عظمت دارد! اصلاً انسان حسی دنیایی ظاهری؛ یعنی همین روح حیوانی. انسانیت در اينجا و این عالم همین است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 222 *»
عباراتی از ملاصدرا نقل میکنم تا ببینید چطور در این اشتباه افتاده است میگوید: «الانسان یتکوّن اولاً من امر عدمی و هی قوّة هیولانیّة …» انسان درآغاز از یک امر عدمی که قوّه هیولایی است پیدایش مییابد. قوّه هیولایی به معنای این طبیعت و ماده صرف ابتدائی است که هیچ کمالی در او نیست. انسان از اينجا شروع میشود.
«و یتکوّن ایضاً جماداً میّتاً … و ذلک حيث کان تراباً و طیناً و صلصالاً و نحوها» دوره دیگری که بر این انسان گذشته، دوره جمادی و میتبودنش است. در این دوره خاک، گل و صلصال است؛ مثل گل کوزه خشکشده و باصدا.
تقریباً تعبیرهایی که خدا در وصف آدم علی نبینا و آله و علیه السلام فرموده است، اينها را در فرزند آدم هم میگویند.
«ثمّ یصیر نباتاً نامیاً … و ذلک حیث ما کان نطفة و علقة و مضغة ثمّ یصیر حیواناً… ثم یصیر انساناً بشریّاً متفکّراً متصرّفاً فی الامور … ثمّ یصیر انساناً معنویّاً ذانفس ناطقة لقوله: ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین ثمّ یصیر ان ساعده التوفیق و العنایة جوهراً قدسیّاً و روحاً الهیّاً لقوله: فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.»([45])
بعد دوره نباتی و نمو را طی کرده است که دوران نطفه، علقه و مضغه باشد. بعد حیوان میگردد و بعد انسان میشود. انسان این مراتب را دارد. بعد، دوران معنویت انسان ظاهری شروع میشود که صاحب نفس ناطقه میگردد. برای رسیدن به رتبه ناطقیت و درجه معنویت به این آیه استدلال میکند ثمّ أنشأناه خلقاً آخر. بعد اگر توفیق او را کمککرد، یک جوهر قدسی و روح الهی میگردد به دلیل آیه: فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.
این آیه و روحی که در آدم دمیده شده، مخصوص حضرت آدم و حجتهای از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 223 *»
نسل او میباشد، چه ربطی به سایر فرزندان آدم مثل ماها دارد؟ ما به حدی برسیم که روح خدایی در ما دمیده شود و مسجود ملائکه شویم! این همان اشتباهی است که درباره خلقت آدم دارند و بارها گفتهایم([46]) که آدم دو حیث دارد، یکی حیث مبدأبودن برای نوع انسان و یکی هم حیث مبدأبودن برای نوع حجَج. در آن حیثی که برای نوع حجج الهی مبدأ است، مسجود ملائکه است. آن روح، روح من اللّه است. ولی این روحها که در ما دمیده شده روح انسانی است.
نوع عرفاء و صوفیه لعنهم اللّه به این آیه شریفه متمسک میشوند و آن را شامل همه انسانها از پیامبران گرفته تا همه حتی عُمَر میدانند، میگویند در همه آنها روح دمیده شده و همه مسجود ملائکهاند. میگویند ای بشر! تو خلیفةاللّهی چرا شدی به کنار؟ تو مسجود ملائکهای، در تو نفخه الهی و در تو روح خدایی است. ولی اينها حرفهای بیاساس است که زدهاند. روح خدایی فقط در حجج الهی است که روح مِن ربه و روح منه است. کجا در ماها چنین روحی است؟
در جای دیگر راجع به اينکه خدا از مراتب خلقت آدم خبر میدهد، میگوید: «ثم نبّه علی تکمیل الانسان بنفخ الروح فيه بقوله: انّی خالق بشراً من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» خدا خبر و آگاهی داده که انسان را تکمیل فرموده به اينکه در او روح دمیده است انّی خالق بشراً من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.
این آیه مخصوص حضرت آدم است و هیچ ربطی به غیر ندارد. این آیه شریفه برای حیث مبدأبودن آدم نسبت به حجج الهی است که من خلقتکننده هستم بشری را از گل. پس وقتیکه او را تسویه کردم و در او از روح خود دمیدم، ای ملائکه! سجده کنید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 224 *»
«ثمّ نبّه علی تکمیل نفسه بالعلوم و المعارف بقوله: و علّم آدم الاسماء کلّها …» میگوید: بعد خدا خبرداده که نفس انسان را به علوم و معارف تکمیل فرموده است به اينکه فرمود: و علّم آدم الاسماء کلّها.
خدا آدم را تعلیم کرد، چه ربطی به من و تو دارد؟ تنزیل آیه درباره آدم؟ع؟ است، چه ربطی به همه دارد؟ خدا به آدم اسامی همهچیز را تعلیم فرمود به ماها چه ربطی دارد؟
«ثم ذکر مادّة خلقة الانسان و تقلّبها فی الاطوار و تدرجّها من حالة الی حالة و من خلق الی خلق فقال لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین …»([47]) بعد میگوید: خدا از دوران خلقت انسان در این آیه شریفه خبرداده است. لقد خلقنا الانسان من نطفة من سلالة من طین که تا آخر آیه را ذکر میکند.
در جای دیگری از کلماتش میگوید: «و قوله ثمّ خلقنا النطفة …» آیه را تا فکسونا العظام لحماً ذکر میکند: «اشارة الی المراتب السابقة علی الانسانیّة المشترکة جمیع الحیوانات مع الانسان و قوله: ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین اشارة الی نحو آخر من الوجود مخالف الذات و الحقیقة لما سبق من الاطوار السابقة علی الانسانیّة و هی کلّها صور کونیّة قائمة بالجسم و هذا نور فائز من اللّه قائم بذاته بل بذات اللّه تعالی قیام الضوء الوارد علی وجه الارض بذات الشمس لا بذاته و لا بذات الارض بل الارض مظهر قابل لظهوره و کذلک البدن العنصری لاستعداده مظهر قابل لظهور هذا النور الربّانی الّذی من اللّه مشرقه و الی البدن مغربه و مهبطه و سیرد الی اللّه …»([48])
همه این آیه تا فکسونا العظام لحماً دوره و مراتب قبل از انسانیت است که انسان با حیوانات مشترک است. از این آیه شریفه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر اشاره به مرتبه دیگری از وجود است که دیگر در ذات و حقیقت، با مراتب پیشین و اطوار گذشته
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 225 *»
مخالف است. همه این صورتهای تکوینی قائم به جسم و مربوط به ماده بود. اما این مرتبه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر نوری است که از خدا سرچشمه گرفته و قائم به خودش؛ بلکه قائم به ذات خدا است؛ یعنی به ذات خدا برپا است و بستگی دارد به طور بستگی نور خورشید به ذات خورشید. نور خورشید به ذات خودش و به زمین برپا نیست؛ بلکه به ذات خورشید برپا است. زمین مظهر و محل قبولکردن ظهور نور خورشید است. بدن عنصری هم به همین استعدادی که دارد مظهر و قابل است برای ظهور نور ربّانی که از خداوند است. محل طلوع او از خدا است؛ یعنی خدا مشرق آن و این بدن مغرب و مهبطش، او است که در اينجا هبوط کرده است.
اولاً ثمّ أنشأناه خلقاً آخر حیات حیوانی است و نفس انسانی نیست. نفس انسانی هم باشد از ذات خدا سرچشمه نگرفته است. نفس اِشراق و تنزل و نور عقل است و از ذات خدا سرچشمه نگرفته است. خودش هم در این بدن نیامده است تا فرودگاهش این بدن باشد؛ بلکه روح انسانی به مثال و ظهورش در این بدن آمده است.
همه اينها بر خلاف فرمایشهای خدا و اولیای خدا و بزرگان ما است و از صوفیه گرفته شده است. محیی الدین، ابن عربی ــ ممیت الدین ــ درباره همین آیه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر میگوید: «غیر هذا المتقلّب فی اطوار الخلقة بنفخ روحنا و تصویره بصورتنا»([49]) این بدن که این دورهها را طیکرد از نطفه، علقه، مضغه، عظام و بعد از اکساء لحم ما اِنشاء خلق دیگر کردیم؛ یعنی در او از روح خودمان دمیدیم و او را به صورت خودمان صورتبندی کردیم. دیگران این حرف را از همینجا گرفتهاند و اصل و منشأ همینها هستند.
بر خلاف همه اينها، همه حکماء و فلاسفه و همه مفسّرانی که تفسیر قرآن را از آلمحمد؟عهم؟ نگرفتهاند، زراره از حضرت باقر؟ع؟ نقل میکند. به خصوص در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 226 *»
همینجا احادیثی ذکر میکند که امام؟ع؟ دوره خلقت جنین را ذکر میفرمایند تا وقتیکه پیکره جنین ساخته و استخوانبندی میشود و گوشت بر آن میروید امام؟ع؟ میفرمایند: و فیها الروح القدیمة المنقولة فی اصلاب الرجال و ارحام النساء فینفخان فیها روح الحیاة و البقاء([50]) بعد از طرف خدا دو ملکِ مأمور، در رحم داخل میشوند و در جنین و نطفه بعد از آن دورانی که طیکرده است حیات و بقاء یعنی روح حیوانی را میدمند. ثمّ أنشأناه خلقاً آخر به این معنی است.
همینطور حضرت صادق؟ع؟ قضاوتها و حکمهای امیرالمؤمنین در دیه جنین را ذکر میفرمایند که اگر کسی جنین را در این دورانی که دارد از بین برد، دیهاش چقدر است. امام میفرمایند که اگر نطفه باشد چطور، علقه باشد چطور، مضغه باشد چطور، تا آنکه میفرماید: ثمّ يکسی لحماً فحینئذ تمّ جنیناً بعد که استخوانبندی درست میشود و گوشت بر آن پوشیده میشود، اينجا است که جنین؛ یعنی دوران خلقت بدن تمام میشود. جنین تمام میشود، همان ولادت جسمانی است که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در حدیث میفرمایند. ولادت جسمانی فراهم میگردد؛ یعنی خلقت جسم، پیکره و جنین تمام میشود.
تا آنکه میفرماید: فاذا نشأ فیه خلق آخر و هو الروح فهو حینئذ نفس فيه الف دینار دية کاملة ان کان ذکراً و ان کان انثی فخمسمائة دینار([51]) همان وقت تمامشدن جنین است که خلقت دیگری پیدا میشود و او به طور دیگری ایجاد میشود. روح در او پیدا میشود که در این وقت خودش انسان است. پس دیهاش چقدر است؟ دیه کاملِ هزار دینار است، اگر جنین نر باشد و اگر ماده است نصف مرد؛ یعنی پانصد دینار.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 227 *»
علی بن ابراهیم قمی از ابیالحبون درباره همین آیه شریفه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر از حضرت باقر؟ع؟ نقل میکند که میفرمایند: فهو نفخ الروح فیه([52]) نفخ و دمیدن روح حیوانی در او است. أنشأناه خلقاً آخر یعنی روح حیوانی در او دمیده شود.
سعید بن مسیب میگوید: از حضرت سجاد؟ع؟ سؤال کردم «عن رجل ضرب امرأة حاملاً برجله فطرحت ما فی بطنها میتاً» شخصی با لگد به زن حامله و بارداری میزند و زن جنینش را سقط میکند. امام؟ع؟ توضیح میفرمایند که آیا جنینی که سقط شده، نطفه، علقه یا مضغه است؟ چطوری است؟ او هم سؤال میکند که در چه وقت نطفه است؟ امام جواب میفرمایند و دیهاش را هم میگویند. در چه وقت علقه است؟ ذکر میفرمایند و دیهاش را هم میفرمایند. در چه وقت مضغه است؟ ذکر میفرمایند و دیهاش را هم میفرمایند.
بعد میفرمایند: و ان طرحته و هو نسمة مخلّقة له عظم و لحم مُزیَّل (مرتّب خل) الجوارح قدنفخ فیه روح العقل فانّ له دیة کاملة.
اگر که آن زن جنینش را سقط کند و حال آنکه خلقت جنین و استخوانبندیش تمامشده و بدنش گوشت داشته باشد و جوارح و اعضایش کاملاً از هم جدا و ممتاز شده باشد، در او روح عقل دمیده شده است.
دقت کنید! امام روح حیوانی را در اينجا روح العقل اسم میگذارند؛ یعنی یک چنین قابلیتی است که آمادگی دارد به مجرد ولادت دنیایی روح انسانی و بعد هم عقل به او تعلق بگیرد. عقل بعد از روح انسانی تعلق میگیرد، در عین حال همان موقعی که در او روح حیوانی پیدا شده امام میفرمایند روح العقل در او پیدا شده است. اگر در چنین وقتی سقط کرد، دیه کامل باید بدهد. اگر پسر است هزار دینار و اگر دختر است پانصد دینار.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 228 *»
«قلت له أرأیت تحوّله فی بطنها الی حال أ بروح کان ذلک او بغیر روح؟» سعید بن مسیب از حضرت سجاد؟ع؟میپرسد آیا این دگرگونیهایی که برای جنین دست میدهد، به روح است یا بیروح است؟ اگر بیروح است پس چگونه از نطفه به علقه، از علقه به مضغه و از مضغه به عظام دگرگونی مییابد؟ این دوران به یک روحی احتیاج دارد. اگر جماد باشد که نمیتواند این مراتب را طیکند.
قال: روح عدا الروح القدیم المنقول فی اصلاب الرجال و ارحام النساء و لولا انّه کان فیه روح عدا الحیاة ماتحوّل عن حال بعد حال فی الرحم و ماکان اذاً علی من ضیّعه دیة و هو فی تلک الحال.([53])
فرمودند: به روح است اما نه آن روح حیوانی. ــ امام اسم آن روح را روح قدیم گذاشتهاند. ــ آن روح قدیم در پشتها و در رحمها انتقال مییابد و نقل میشود. روحی هست اما نه آن روح قدیم؛ یعنی قبل از تعلق آن روح حیوانی، روح نباتی است و به روح نباتی حرکت میکند و این دوران را طی میکند. ــ اگر آن روح نباتی نبود این دوران را طینمیکرد و در رحم این مراتب برایش فراهم نمیشد. اگر قبل از روح حیوانی، روح نداشت و فقط علقه و مضغه بود دیگر اگر کسی او را ضایع کرد، نباید دیه داشته باشد.
حال آنکه موقع نطفه و علقه هم دیه دارد، پس معلوم میشود حیات و روح دارد. چه روحی است؟ روح نباتی در یک کمالی که میخواهد روح حیوانی به او تعلق بگیرد و در آن روح حیوانی انسان ظاهر بشود؛ مثل این نیست که یک درخت را از بین ببرند. به همین سبب اگر شما درختی را ازبینببرید اگرچه خیلی درخت ورزیده و خوب و پرورشیافتهای باشد دیه ندارد. اما ازبینبردن جنین در حال نطفه، در حال علقه، در حال مضغهبودن دیه دارد. چرا؟ چون روح هست.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 229 *»
حدیثی دیگر از حضرت باقر؟ع؟ سؤال شد از همین آیه شریفه و نفخت فیه من روحی([54]) این را هم دقت کنید که بد نیست. اگرچه بارها خواندهایم. گفتم که مراد از این روح، روح انسانی نیست که شامل همه انسانها باشد؛ بلکه روح نبوت و مخصوص حجج خدا است. این آیه که درباره آدم گفته شده، آن روح مراد است و این روح انسانی نیست که شامل همه انسانها؛ یعنی بچهها و فرزندان آدم باشد. جز حجج الهی آن روح را ندارند. و نفخت فیه من روحی مخصوص حجج خدا است. آدم از آن نظر که پیغمبر و مبدأ آنها بود این روح در او دمیده شد.
به خصوص حضرت باقر؟ع؟ از این روح سؤال شدند. فقال: روح اختاره اللّه و اصطفاه و خلقه و اضافه الی نفسه و فضّله علی جمیع الارواح فأمر فنفخ منه فی آدم.([55])
آیا روشن است؟ پس ببینید این صوفیه، حکماء و فلاسفه که همواره متمسک به آیه و نفخت فیه من روحی میشوند و میگویند: ای انسان در تو روح خدایی دمیده شده است. چه میبافند و از کجا میگویند؟
فرمود: این همان روحی است که خدا آن را اختیار کرده، برگزیده، آفریده و به خودش نسبت داده است. از شرافت و جلالت به خودش نسبت داده و او را بر همه روحهای دیگر فضیلت داده است؛ یعنی در ردیف روحهای دیگر مثل روح نباتی، روح حیوانی و روح انسانی نیست. روحی است که بر همه ارواح برتری دارد. از آن روح در آدم دمید.
درباره همین آیه شریفه و فرمایش خدا، محمد بن مسلم میگوید از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کردم کیف هذا النفخ؟ این نفخ و دمیدن چطوری است؟ امام؟ع؟ روح را شرح و توضیح میدهند که روح یعنی چه. بحث جامعی درباره روح میفرمایند که نوعاً اشاره کرده و گفتهایم.
بعد میفرمایند: «الی ان قال و انّما اضافه الی نفسه لانّه اصطفاه علی سایر الارواح
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 230 *»
کما اصطفی بیتاً من البیوت فقال بیتی و قال لرسول من الرسل خلیلی و اشباه ذلک و کلّ ذلک مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبّر.»([56])
این روح را به خودش نسبت داد و گفت روحِ من، چون او را انتخاب کرده و از سایر روحها برگزیده است. همانطور که خانهای را در بین همه خانهها به خودش نسبت داده و خانه من گفته است. در بین رسولهایش، یک رسول را خلیل و دوستِ من فرموده است و امثال اينها. همه اينها هم مخلوق، مصنوع، مُحدَث و مدبّر هستند.
اگر خانهام میگوید آن خانه مخلوق خدا است. اگر خلیلم میفرماید، همینطور مصنوع و مخلوق خدا است. روحم هم که میفرماید یعنی مخلوق، مصنوع، محدث و مدبّر خدا، از ذات خدا سرچشمه نگرفته است تا در آدم قرار بگیرد.
باز حضرت صادق؟ع؟ در حدیثی میفرماید: فلمّا اراد اللّه انینفخ فیه الروح خلق روح آدم لیست کالارواح و هی روح فضّلها اللّه تعالی علی جمیع ارواح الخلق من الملائکة و غیرها … فلمّا خلق اللّه تعالی روح آدم امر بغمسها فی جمیع الانوار ثمّ امرها انتدخل فی جسد آدم.([57])
وقتی خدا خواست که روح را در آدم بدمد، روح آدم را آفرید. آن روح ــ که روح نبوت بود ــ مثل سایر ارواح نبود. ــ مثل روح نباتی، حیوانی و روح انسانی نبود. ــ روحی بود که خدا آن را بر همه خلق: چه ملائکه و چه غیر ملائکه فضیلت داد و برتری بخشید. وقتیکه آن روح را آفرید دستور داد که در جمیع نورها فرو رود بعد دستور داد که داخل بدن آدم بشود.
دقت کنید! که یک روح مخصوص است و برای همه فرزندان آدم نیست. مطلب من تقریباً تمام است، احتیاج هم ندارد ذکر کنم؛ یعنی الحمدللّه آنقدر اعتماد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 231 *»
دارید که مشایخ ما فرمودهاند که آیه و نفخت فیه من روحی روح حجتهای خدا است نه روح همه فرزندان آدم، و اما مراد از آیه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین روح حیوانی است و برای همه است. از این جهت به استدلال و نقل بیانی از بزرگان احتیاج ندارد.
اما توجه کنید تا برای تیمّن، تبرّک و تعظیم از شیخ مرحوم عبارتی از ایشان بخوانم. این بزرگوار میفرمایند: «و المراد من الروح المنسوبة الیه فی الآیة الروح التی خلقها و قدّسها من الرذائل و طهّرها من الارجاس و نسبها الیه تعالی تشریفاً لها فقال: و نفخت فیه ای فی آدم و عیسی و غیرهما من روح و هی المسمّاة بروح القدس و بروح من امره.»([58])
مراد از روحی که خدا در آیه: و نفخت فیه من روحی به خودش نسبت داده، آن روحی است که آن را خلق کرده و از همه رذائل تقدیس و پاکیزه فرموده، آن را از همه رجسها و پلیدیها طاهر فرموده و برای تشریف آن روح و شرافتبخشیدن به آن، او را به خودش نسبت داده فرموده: دمیدم در او؛ یعنی در آدم و عیسی و غیر آن دو از روح خودم. و این روح است که به «روح القدس» و همچنين به «روح مِن امره» روح از امر خدا نامیده شده است. بعد شروع میفرماید به توضیح روح القدس و روح مِن امره.
در جای دیگر درباره انسان میفرماید: «النفس الحیوانیة الحسّیة الفلکیة الّتی شأنها الغشم و الظلم و الغضب و الشهوة و ما اشبه هذا من الصفات الذمیمة یکون وجودها و ولادتها الجسمانیة عند تمام الاربعة الاشهر من حین وقوع النطفة فی الرحم و عند الولادة الدنیویة توجد النفس الناطقة»([59]) نفس حیوانی حسی فلکی که امیرالمؤمنین این صفات ذمیمه را برایش ذکر فرمودهاند: ظلم، غضب، شهوت و چه و چه، وجود و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 232 *»
ولادت جسمانیش وقتی است که جنین چهار ماهش تمام شده باشد. به تعبیر حضرت امیر؟ع؟ در این هنگام ولادت جسمانی است که جنین تمام میشود. از وقتیکه جنین متولد میشود نفس ناطقه شروع میشود.
بعد عباراتی دارند که تقریباً از نظر عرفان و سیر و سلوک لازم است که بدانیم ولی نقل آن الآن لزومی ندارد. مقصود فقط استشهاد بود. اگر عبارت بعدی را میخواهید مطالعه کنید خودتان مراجعه نمایید.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 233 *»
مجلس 14
(شب پنجشنبه هشتم ذیحجه 1406هـ ق)
r مراد از انشاء خلق آخر
r نقل فرمایشی از شیخ مرحوم و تطبیق آن با موضوع مورد نظر
r بیان علت اعتقاد به فضائل ابدان معصومین؟عهم؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 234 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در مقدماتی که تا کنون، خصوص در بحث مجلس قبل گفته شد، معلوم شد که نهایت ترقی این عناصر و ماده، روح حیوانی و رسیدن به مرتبه روح فلکی حسی است.
خداوند در آیه شریفهای مراتب تکامل و صعود ماده را ذکر میفرماید: ثمّ خلقنا النطفة علقة … تا آنکه میفرماید: ثمّ أنشأناه خلقاً آخر([60]) مطابق روایات معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین و فرمایشهای مشایخ ما+ معلوم شد که مراد از اِنشاء خلق آخر همان پیداشدن روح حیوانی در پیکر جنین است؛ یعنی آخرین مراحل تکاملی همین ماده.
مراد از اِنشاء خلق آخر، روح و نفس انسانی نیست آن طوری که نوع مفسران و حکماء و فلاسفه در تبعیت از مفسّران صوفیه لعنهم اللّه گفتهاند. مخصوصاً استفاده نابجایی که ملاصدرا میکند که نفس انسانی همان ماده و جسم است و همین مادّه طبیعی در اثر تکامل و حرکت جوهری، مجرّد میشود. همه اينها بر خلاف فرمایشهای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 235 *»
ائمه هُدی سلام اللّه علیهم اجمعین و بزرگان ما است.
این آیات و دو حدیثی که از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه رسیده است که یکی را اعرابی سؤال میکند که عرض کردم احتمالاً همان خضر؟ع؟ بوده است و یکی را هم کمیل سؤال میکند، در آنجا که امام؟ع؟ ارواح و نفوس را بیان میفرمایند، موقع پیدایش روح حیوانی را نزد «ولادت جسمانی» و پیدایش نفس ناطقه را در موقع «ولادت دنیایی» میفرمایند.
با توجه به بیانی که در این دو حدیث رسیده است و شروحی که بزرگان ما از آیه شریفه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فرمودهاند، معلوم است که مراد همان «روح حیوانی» است. و در حکمت مشایخ ما بیان شده که روح حیوانی همین عنصر و از همین عالم عناصر است.
زیرا «افلاک» هم عنصری و از عناصرند اما لطیف این عناصر؛ یعنی مادّی این زمینها، آسمانها و افلاک، همه و همه در واقع یک چیز است که همان جسم و ماده باشد. اما بخار و لطیف آنها آسمانها و فلکها شده و غلایظ آنها زمین شده است.
«زمین» هم که گفته میشود، به خصوص همین زمین محسوس ما منظور نیست که بحثش در جای خود خواهد شد. به طور کلی در عالم جسم، هر مرتبه لطیفی را نسبت به مرتبه غلیظ، آسمان و هر مرتبه غلیظ را نسبت به مرتبه لطیف، زمین میگوییم.
در هر صورت افلاک هم از عناصر و از عالم ماده و جسم هستند. روح فلکی به جنین تعلق میگیرد بعد از آنکه استخوانبندی بدن تمام میشود و گوشت بر آن میروید که از این مرتبه به «ولادت جسمانی» تعبیر آورده شده؛ یعنی جسم تمام شده و از حیث ظاهر کمال یافته است. اینک اِنشای خلق جدید میشود؛ یعنی همین مولود و جنین، به حیوان تبدیل میشود و روح حیوانی به آن تعلق میگیرد. اما «ولادت دنیایی» وقتی است که از مادر تولد مییابد و نفس ناطقه به آن تعلق میگیرد و انسان میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 236 *»
ولی حیوانیتی که برای انسان است؛ مثل حیوانیت حیوانات دیگر نیست؛ بلکه حیوانیتی است که قابل و صالح برای پذیرفتن رخساره نفس ملکوتی و نفس ناطقه است. به همین جهت خداوند درباره خلقت چنین حقیقتی و چنین کمالی که به ماده میبخشد تبارک اللّه احسن الخالقین فرموده است.
الحمدللّه احتیاج به دلیلی غیر از آنچه گفتیم ندارد. آنچه گفتیم کفایت میکند در دلیل و استدلال بر آنکه مراد از انشای خلق جدید و خلق آخر همین مرحله حیوانی و روح حیوانی است. الحمدللّه به برکت احادیثی که خوانده شد و فرمایشهای مشایخ عظام+ برای ما روشن است.
در اينجا به نکتهای میخواهیم توجه کنیم که امیرالمؤمنین در این دو حدیث قرار و قانونی را ذکر فرمودند که وقت پیدایش روح حیوانی موقع ولادت جسمانی است و موقع تعلق نفس ناطقه، وقت ولادت دنیایی است. این دو مشخص شد. آیا این قانون در جریان خلقت و اساس آفرینش فرزندان آدم استثناء بردار است یا نه؟ آیا این قانون در معصومین؟عهم؟ استثناء میخورد یا نه؟ آیا طریقه خلقت و ظاهرشدن آنها هم در این عالم به همین کیفیت است؟
در ظاهر که میبینیم به همین کیفیت است؛ یعنی بدن آنها هم باید دوره نطفه علقه، مضغه، عظام و اِکساء لحم را طی کند. پس خواهوناخواه طبق قانونی که امیرالمؤمنین فرمودند بعد از ولادت جسمانی که پیکره جنین در رحم مادر تمام میشود و گوشت بر آن پوشیده میشود، موقع تعلّق روح حیوانی است.
البته با توجه به اينکه باز مرتبه حیوانیت آن بزرگواران فوق همه مراتب روح حیوانی است، هرچه روحهای حیوانی مرتبههای پایینتر از انبیاء، کاملان، ما انسانها و همین حیوانات عرصه ظاهر ترقی کند، هیچکدام به آن مرتبه نمیرسند.
چنانکه هیچیک از این مرتبهها به مرتبه بالاتر نمیرسند، هرچه حرکت جوهری
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 237 *»
داشته باشند و در ذات خود تکامل پیدا بکنند، به مراتب بالاتر از خود نمیرسند؛ یعنی حیوانیتی که در حیوانها موجود است و در آن ترکیب پیدا میشود، هرچه رشد، نمو و ترقی کند، در پیکره انسان نخواهد آمد؛ یعنی انسان با حیوان مشترک نخواهد بود. همینطور حیوانیتی که در کاملان است با حیوانیتی که ما داریم مشترک نیست. انبیاء با محمد و آل محمد؟عهم؟ در آن حیوانیتی که برای ایشان است مشترک نیستند.
حیوانیت؛ یعنی روح حیوانی فلکی حسی محمد و آل محمد؟عهم؟، مخصوص خودشان است و کمالی دارد که در رتبه خود ایشان است. انبیاء با ایشان در آن حیوانیت شرکت ندارند و مرتبه حیوانیت ایشان پایینتر است. همینطور کاملان پایینتر است و بعد انسانهای ناقص و بعد هم حیوانات. این مراتب به یکدیگر نخواهند رسید. (این مراتب)مراتب کمال است که فراهم شده است.
حال عوامل کمال چیست که این طور روح حیوانی را در کاملان لطیفکرده و در چنین مرتبهای از کمال قرار داده است؟ چه عواملی در ایشان است؟ اگر از نظر طبیعی بخواهیم بحث کنیم، میگوییم همان عواملی است که در انسانها هست و حیوانیت آنها را لطافتی داده و کمالی بخشیده که در حیوانات نیست. عوامل آن کمال و لطافت چیست؟
فعلاً بهطور اجمال عرض میکنم آن عامل، ترکیب جرم به این ترکیب خاص است. این ترکیب خاص در انسانها باعث شده که روح حیوانی در آنها چنان لطافت و کمالی پیدا کند که محل تعلق روح انسانی شود. در کاملان هم همین اصل را در نظر بگیرید؛ یعنی درست است که آنها ظاهراً مثل ما هستند، اما چهبسا ساختمان مغزی آنها تفاوتهایی داشته باشد یا نیروی قسمتهایی از سلولهای مغز ایشان بالفعل و دارای آثار باشد. حرکت خون در خفایای مغزی و سلولهای مغزی و جریانِ روح نباتی در آن بدن و آن نوع ترکیب طوری است که حیات حیوانی را به تکاملی میرساند که مخصوص خود ایشان است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 238 *»
ما هرچه در تقویت مغز، تلطیف و بهکارانداختن سلولهای مغزی زحمت بکشیم، تا حرارت غریزی و ــ به اصطلاح قدیم ــ روح نباتی در ما تکاملی پیدا کند که روحی حیوانی مثل روح حیوانی کاملان در ما تجلی کند، چنین چیزی نخواهد شد.
همینطور در انبیاء ساختمان سلولهای مغزی ایشان در حدی و بهطوری است که مخصوص خود ایشان است و روح حیوانی را در ایشان به چنان لطافتی میرساند که محل تعلق روح نبوت میشود. علاوه بر روح انسانی، روح نبوت هم به آن تعلق میگیرد. همانطور که در کاملان، علاوه بر نفس ناطقه انسانی روح کمال هم تعلق میگیرد که ناطقه قدسیه باشد.
و بالاتر، ممکن است در محمد و آل محمد؟عهم؟ ساختمان و بافتهای مغزی طوری باشد که روح نباتی را در ایشان تلطیف کند و بعد در اثر آن، تلطیفی برای روح حیوانی ایشان فراهم شود که نهایت تکامل روح حیوانی باشد و دیگر بالاتر از آن تکاملی برای روح حیوانی نخواهد بود. آنگاه محل تعلق مراتب عالیه میشود تا برسد به مشیت کلّیه الهیه و جمیع اسماء و صفات خداوندی که «روح ولایت مطلقه» در ایشان ظاهر میگردد. از نظر اسباب ظاهری و طبیعی میشود اینطور سخن گفت.
بحثمان این است که آیا این قانونی که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در جریان خلقت و پیدایش ارواح و نفوس در این بدنها بیان میفرمایند و برای روح حیوانی وقت ولادت جسمانی و برای روح انسانی و نفس ناطقه وقت ولادت دنیایی را تعیین میکنند، آیا در معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین و انبیاء استثناء بردار است یا نه؟ و ظاهراً دلیلی ندیدهایم که این قاعده و قانون را استثناء بزند که در انبیاء و معصومین کلّی سلام اللّه علیهم اجمعین جاری نباشد.
در این دو حدیث برای تعلق روح حیوانی، وقت معین شده است. هنگامی که استخوانبندی ساختمان بدن تمام میشود و اِکساء لحم میشود و گوشت بر آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 239 *»
پوشانیده میشود، آن را ولادت جسمانی میگویند؛ یعنی جسم به حدی از کمال رسید که آنچه را که در غیب او بود که همان روح حیوانی باشد، آن را زایید. به این اعتبار ولادت جسمانی گفتهاند که پیدایش روح حیوانی از پیکره جنین در چنین وقتی رخمیدهد که اینطور کامل شده و به حدی از کمال رسیده است که از آن روح حیوانی ظاهر و پیدا میشود.
اما تعلق نفس ناطقه و پیدایش روح انسانی وقتی است که ولادت دنیایی پیدا میکند و جنین به دنیا میآید. آن وقت روح انسان تعلق میگیرد. این قاعده است.
این فرمایش در همهجا روشن بیان شده است و احتیاج ندارد که استدلال کنیم. و از دلایل کلّیبودن این قانون این است که آن حدیث استثناء نخورده که به جز معصومین و انبیاء، و نفرمودهاند آنها حسابشان جدا است؛ مثلاً از موقعی که بدنشان به شکل نطفه است حیوانیت یا انسانیت در آنها پیدا میشود، یا از آن موقع روح کمال به آنها تعلق میگیرد، استثناء نزدهاند.
برای این موضوع عبارتی را از شیخ بزرگوار ذکر میکنم که با مقداری اصطلاحاتِ مخصوص خودشان همراه است. تشریح اصطلاحاتِ مخصوص خودشان، به زبان روز و قوانین طبیعی روز برای ما میسر نیست و لزومی هم ندارد. ما میدانیم این اصطلاحات مخصوص خود ایشان است و مراد، حق است. حتی اگر اکنون هم نشود با قوانین روز تطبیق کرد و نفهمیم که مراد چیست. ولی میدانیم مراد حق است و برنامه همین است که ایشان میفرماید.
ابتدا حدیثی را از حضرت صادق؟ع؟ ذکر میکنم که فرمودند: انّ فی الجنّة لشجرة تسمّی المزن فاذا اراد اللّه ان یخلق مؤمناً اقطر منها قطرة فلاتصیب بَقلَةً و لاثمرةً أکل منها مؤمن او کافر الا اخرج اللّه تعالی من صلبه مؤمناً.([61])در بهشت درختی است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 240 *»
که مُزن نامیده میشود. وقتیکه خدا اراده میفرماید که مؤمنی را خلق کند، قطرهای از آن درخت را میچکاند. آن قطره روی سبزی یا ميوهای که آن را مؤمن یا کافر میخورد قرار نمیگیرد مگر آنکه خداوند از صلب او مؤمن بیرون میآورد.
این حدیث به اجمال ذکر شده است. در تشریح این حدیث و کیفیت خلقت، شیخ بزرگوار بیاناتی دارند. عبارت ایشان را نقل میکنم و اصطلاحات را مطابق فرمایش ایشان معنی میکنم. چون سخنمان در این بارهها نیست به همین ظاهرِ عبارت اکتفاء میکنیم. مقصود اصلی ما وقتِ تعلق روح حیوانی و وقتِ تعلق روح انسانی است. انشاءالله دقت کنید.
میفرمایند: «اقول و هذه القطرة هی النطفة و هی النفس الانسانیة الناطقة» این قطرهای که امام؟ع؟ فرمود خدا از درخت مُزن میچکاند، همان نطفه است. ــ اما مراد در این فرمایشها نطفه غیبی است و نطفه ظاهری نیست. ــ و در واقع نفس ناطقه انسانی همین است. «فاذا أکل الرجل البقلة او التمرة التی فی غیبها تلک النطفة من المزن تکوّنت من تلک التمرة نطفة المنی و نطفة المزن فی غیبها» شخصی که سبزی یا خرمایی را که در غیب آن نطفهای از درخت مزن چکیده میخورد، از آن نطفه منی تشکیل میشود؛ یعنی آن نطفه مزن که از بهشت چکیده، در غیب این نطفه ظاهری است.
«فاذا نزلت نطفة المنی فی الرحم و التقت بها نطفة المرأة کان من نطفة الرجل جزء ناری و جزء هوائی و کان من نطفة المرأة جزءان مائیان» بعد از لقاح و نکاح، نطفه مرد دو قسمت دارد: یک جزء ناری و یک جزء هوائی. نطفه زن هم دو جزء دارد که هر دو مائی است. «و وضع الملک بین ما من الرجل و بین ما من المرأة جزءاً من تراب من الموضع الّذی یدفن فیه اذا مات اجراه باذن اللّه فی حيضه الذی یکون به غذاء النطفتین» به دستور خداوند ملکی، خاکی را از آن مکانی که شخص بعد از مردن آنجا دفن میشود، بین این دو نطفه قرار میدهد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 241 *»
عرض کردم که همه اينها اصطلاحاتی است که فعلاً بحث از آنها لزومی ندارد.
خداوند این موجود زنده را در رحم پرورش میدهد. «فتکمّلت خمسة اجزاء طبخیّة ناری و هوائی و ترابی و مائیّان هی اربعة اجزاء طبیعیّة فحُمّتِ المرأة لزیادة الحرارة لاجل تعفین النطفتین فبِکَرِّ الافلاک بکواکبها و طرح اشعتها و بحرارة الرحم من الحمّی و من الحرارة الغریزیة طبخت تلک الاجزاء و تعفّنت و نعمت و تلطّفت» در نتیجه پنج قسمت است که با یکدیگر ترکیب و تشکیل شده است: جزئی ناری، جزئی هوائی، جزئی ترابی و دو جزء مائی. آنها چهار جزء طبیعی هستند. در آن دوره حالت تب بر زن عارض میشود تا حرارت زیاد شود و دو نطفه تعفین پیدا کند.
«فنشأت النفس النباتیّة الموصلة للاجزاء الغذائیّة الی المواد الطبیعیة العنصریة هذا و النفس الانسانیة فی ملابسها الاربعة کما تقدّم فی غیب النطفتین فی النباتیة» در اثر این عوامل آسمانی و زمینی و وجود خود زن و حرارت رحم که ذکر میفرمایند، حالتی برای این دو نطفه؛ یعنی لطافت و کمالی دست میدهد که نفس نباتی از آن فراهم میشود.
کار نفس نباتی چیست؟ نفس نباتی که در جرم پیدا شد، اجزای غذائی را به مواد طبیعی عنصری میرساند. با رسیدن غذا مرتّب رشد میکند. اما نفس انسانی کجا است؟ ــ نفس انسانی در لباسهای چهارگانه خودش است. چهار لباس پوشیده و تنزل کرده: لباس حیوانی، لباس نباتی، لباس معدنی و لباس جمادی و الآن در غیب این دو نطفه قرار دارد و فعلاً در لباس نباتی است.
«فاذا تمّت الاربعة الاشهر و تمّت خلقة الجسم کانت الولادة الجسمانیة و ظهر لباس النفس الرابع اعنی النفس الحسیّة الحیوانیّة الفلکیّة من غیب المواد الجسمانیة لانّ تمام آلاتها مقتضٍ لتنـزّلها» چهار ماه که تمام شد، خلقت جسم تمام میشود که «ولادت جسمانی» است. اينجا چهارمین لباس نفس پیدا میشود که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 242 *»
همان نفس حسی حیوانی فلکی است و از غیب همین مواد جسمانی استخراج میشود؛ یعنی بعد از چهار ماه که خلقت بدن تمام شد، نفس حیوانی فلکی پیدا میشود و به این حیات زنده میشود. چرا؟ چون پیکره تمام شد. تمامشدن و آمادهگشتن پیکره مقتضی است برای آنکه روح حیوانی در این پیدا شود. «کما انّ الجدار اذا بنیـتَه من الحجارة و الطین الکثیـفین کانت کثافته مقتـضیةً لظهور اشراق نور الشمس علیه اذ لو کان الجدار لطیفاً کالهواء لما ظهر اشراق نور الشمس علیه.» مثال میفرمایند به اینکه شما اگر با سنگ و گل دیواری بسازید، آن دیوار در اثر کثافت و غلظتی که دارد مقتضی است که نور خورشید بر آن بتابد و روشن شود. اگر دیوار مثل هوا لطیف بود روشن نمیشد.
این فرمایش تا اينجا روشن شد که وقت پیدایش روح حیوانی در پیکره جنین در چهار ماهگی است. استثناء هم نخورده است که انبیاء و معصومین این طور نیستند. یک قاعده کلّی و مطابق با دو حدیث حضرت امیر صلوات اللّه علیه است که خضر و کمیل نقل میکنند. خضر همان اعرابی است.([62]) تا اينجا که روشن است.
حال از اينجا به بعد را توجه کنید: «فاذا تمّت التسعة الاشهر کانت الولادة الدنیاویّة و ظهرت النفس الانسانیّة بملابسها لانّ بلوغ الآلات و قوّة نضجها مقتضٍ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 243 *»
لظهور اشراق انوار الملکوت علیها» وقتیکه نُه ماه تمام شد دیگر موقع ولادت دنیایی میرسد و نفس انسانی البته با مظاهرش تعلق میگیرد. چون این آلات جسمانی و بدن، از چهار ماهگی با روح حیوانی تکامل پیدا کرده و به آن حد رسیده است. حال که این آلات جسمانی ولادت مییابد با این قوّه و شدّت رسیدگی که کاملاً مولود رسیده و کمال پیدا کرده، مقتضی است برای اينکه انوار ملکوت در او بتابد. ــ انوار ملکوت همان نفس ناطقه است. ــ «فالنفس متعیّنة بقوابل طبیعتها و البدن ببلوغه نحو ما سمعت معیِّن لتعلّق النفس الانسانیة به و ظهورها فیه بتوسّط ظهور ملابسها» پس نفس به قابلیت طبیعت این بدن تعین پیدا میکند. بدن که به این حد از کمال رسید به اینطوری که شنیدید، معیِّن است و تعین میدهد که نفس انسانی به او تعلق بگیرد و در او ظاهر شود. البته به ظهور ملابس و مراتبی که در آنها ظاهر است.
«کما عیّن الجدار بواسطة کثافته تعلق نور الشمس به و ظهوره علی وجهه».([63]) همانطور که دیوار را که ساختید به کثافت و غلظتی که دارد باعث میشود که نور شمس به او تعلق بگیرد و بر رخساره او ظاهر شود. الآن اگر این دیوار نباشد شاید ما نور را نتوانیم ببینیم، چون هوا که نور را برای ما مشخص نمیکند. باید در مقابلش دیوار، زمین یا شیء غلیظی باشد که نور را بگرداند و منعکس کند و به نور روشن شود تا ما نور را ببینیم. بدن همین حکم را دارد.
البته خود این مطلب بحث دقیقی است و سبب مخالفتشان با ملاصدرا در مسألهای است که اينجا عنوان میفرمایند. چون ما در آن مسأله نیستیم دیگر به آن قسمتش کاری نداریم. آیا بدن معیِّن نفس ناطقه است یا نفس ناطقه معیِّن بدن است؟ تعین از کدام طرف رخ میدهد؟ این مطلب به بحث ما مربوط نیست.
این هم وقت پیدایش نفس ناطقه در انسان. استثناء هم نزدهاند که مگر در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 244 *»
معصومین یا انبیا. مطلب تا اينجا روشن است. حال ما هستیم و یک عدّه از مسائل اعتقادی درباره معصومین؟عهم؟ و انبیاء، اينها را چطور باید حل کرد؟ که معصوم در حال نطفهبودن در رحم چنین است و در حال چهار ماهگیش چنان است. مراد از چهار ماهگی یعنی همان دوره تکامل جنینی که طی میکنند. ولی ممکن است اصلاً در محل ظاهر نباشد و دورهاش به طورهایی طی شود.
ما ناچاریم به فضائلی که برای معصومین؟عهم؟ ذکر شده است اقرار کنیم. نمیتوانیم که انکار کنیم. چون راویان ثقه روایت کرده و بزرگان ما هم نقل، بیان و شرح کردهاند. البته امام هم باید همینطورها باشد و نباید غیر از اين باشد. اگر کسی بخواهد بگوید که امام غیر از این باید باشد، او باید دلیل بیاورد. ما نمیخواهد دلیل بیاوریم که چرا اینطور است. اصلاً «امام»، معصوم، نبی یعنی اینطور شخصی.
پس این مطلب چگونه حل میشود؟ حل این فضائل به همین است که گفتهایم که اول برای خود این بدن حیاتی ذاتی است. از هر موقعی که شکل میگیرد، حیات ذاتی دارد که برای خودش است. اگر لطیف باشد و اَعراض بر او حاکم نباشند، آفرینش و خلقتش همراه با عواملی باشد که کاملاً او را تلطیف کنند و در کمال اعتدال باشد، آنگاه حتی از موقعی که نطفه است، حیاتی بسیار قوی دارد و آن حیات آثاری دارد. «حیات» هرجا هست آثار دارد. از جمله ادراک، شعور و سایر آثار کمالی که برای حیات است، دارد. این حیاتی که میگویم و آثار حیاتی، چیست؟ خوب دقت کنید.
ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین فعلاً فقط خودمان را در نظر بگیریم. الآن تمام این کمالات و آثار حیاتی از: نطق، دیدن، شنیدن، فهم و فراستی که از ما سرمیزند، همه و همه از همین حیوانیت اينجا است. در ما ضعیف است و باید به کمک نفس ناطقه قوت بگیرد، ولی نفس ناطقه هم که سخن بگوید با این حیات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 245 *»
سخن میگوید.
سخنگفتن برای این حیات حیوانی است؛ یعنی از این سرمیزند. الآن نفس ناطقه ما که از عالم ملکوت پایین نیامده است، پس الآن چه چیزی سخن میگوید؟ درست است که او سخن میگوید اما با که و با چه؟ با این حیات حیوانی. او میبیند اما با چه میبیند؟ با این حیات حیوانی میبیند؛ یعنی کمال دیدن برای روح حیوانی است اما چون او متمرکز در اين و محیط بر این است، میگوییم او میبیند. ولی این حیات حیوانی میبیند، این میشنود، این میفهمد، این ادراک میکند.
به همین سبب میگوییم «انسان ظاهری محسوس»، همین روح حیوانی حسی فلکی است. همین است و تمام. و کمالاتِ این است که او استخراج میکند و با تعلق و تصرف، از این بیرون میآورد.
توجه بفرمایید پس بیخود نیست که خدا میفرماید: فتبارک اللّه احسن الخالقین! ولی چون همه مفسّرین جز آنهایی که از ائمه گرفتهاند نتوانستهاند مطلب را بفهمند، بقیه حکماء و فلاسفه همه میگویند این ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین تمامش مربوط به روح انسانی است و برای او است. خدا روح انسانی را توصیف میکند، نه روح حیوانی را. نمیتوانند بپذیرند و باورشان شود که روح حیوانی فتبارک اللّه احسن الخالقین دارد. اما ما به برکت فرمایشهای ائمه؟عهم؟ و بزرگان میدانیم که ثمّ أنشأناه خلقاً آخر یعنی همین روح حیوانی، پس فتبارک اللّه احسن الخالقین هم برای خاطر همین روح حیوانی است.
پس همه کمالات از روح حیوانی است و از آن بروز میکند. چنین موقعیتی دارد که میشود از او اینطور استخراج کرد و منبع کمالات است. ولی چون روح انسانی استخراج میکند به او انتساب دارد.
حال اگر این مراتب به اعتدال و تکامل باشد، حیات ذاتی، بعد حیات نباتی و بعد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 246 *»
حیات حیوانی در نهایت اعتدال خود خواهد بود و آثاری بروز میکند که برای دیگران تعجبآور است. پس مسأله برای ما خیلی واضح و الحمدلله صاف و روشن است.
چند حدیث در خلقت معصومین؟عهم؟ نقلمیکنم دقت بفرمایید:
قال ابوعبداللّه؟ع؟: انّ اللّه اذا احبّ ان یخلق الامام اخذ شربة من تحت العرش فأعطاها ملکاً فسقاها ایاه فمن ذلک یخلق اللّه الامام امام صادق؟ع؟ فرمودند: وقتیکه خدا میخواهد امامی را بیافریند شربتی را از زیر عرش میگیرد.
ما میدانیم اينکه شربتی از زیر عرش گرفته میشود، معنایش این نیست که مثلاً شربت آبلیمویی از زیر عرش بگیرند و به اينجا بیاورند و به دهان امام بریزند؛ بلکه همان نان و پنیر یا نان جو یا شیری که امام میل میفرمایند در بدن و پیکر امام برایش لطافتی فراهم میگردد که عرشی میشود؛ یعنی از شدت لطافت، شربت عرش است که از زیر عرش گرفته شده است.
چرا «زیر عرش» میفرماید؟ چون عالم عناصر، موالید و این خوردنیها همه برای زیر عرش است. اما «عرش» یعنی خیلی معتدل و در نهایت اعتدال. پس داخل بدن آن بزرگوار که میشود به چنان اعتدالی درمیآید؛ مثل خونش که چقدر لطیف است! خونش از شدت اعتدال و لطافت بهطوری است که وقتی حجّام (خونگیر) از پشت رسول خدا؟ص؟ خون گرفت، محجمه را دم دهانش گذاشت و خورد.
خون ما در اثر کثافت و غلظت نجس است ولی برای خون نبی و امام چون اعتدال دارد نجاست معنی ندارد و حرمت دارد. اما اجازه نفرمودند و فرمودند: دیگر چنین کاری نکن.([64]) همینطور امور و جریانهای دیگر.
آنگاه عواملی که در بدن امام؟ع؟ دستاندرکار است، خوردنیها و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 247 *»
آشامیدنیهای امام را در چنان شدت لطافتی قرار میدهد که آن را شربت تحت العرش میکند. ملک آن را به امام میآشاماند و خدا از همان شربت امام را خلق میکند؛ یعنی نطفه امام از آن درست میشود. فاذا ولد بعث اللّه ذلک الملک الی الامام فکتب بین عینیه «و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته و هوالسمیع العلیم» فاذا مضی ذلک الامام الذی قبله رفع له مناراً یبصر به اعمال العباد فلذلک یحتجّ به علی خلقه.([65]) بعد از ولادت هم آن جریانها برای امام پیش میآید که مورد بحث ما نیست.
و عنه؟ع؟ فی حدیث: ان نطفة الامام من الجنّة([66]) باز حضرت صادق فرمودند: نطفه امام از بهشت است.
از بهشت است یعنی چه؟ مگر خوراک بهشتی چیست؟ بر فرض جبرئیل هم بخواهد چیزی از بهشت در این عالم بیاورد و با این دهان میل کنند، باید همینطوری بشود، باید همین خرما یا نان یا آب بشود. در اينجا طور دیگری نمیشود غذای بهشتی را خورد. غذای بهشتی را با این دهان نمیشود خورد، دهان اينجایی غذای اينجایی میخواهد.
پس نطفه امام از همانیکه امام؟ع؟ میل میفرمایند درست میشود. چون در کمال حلالبودن است و آن بزرگوار هم که میخورد در جان و تن او به نهایت اعتدال میرسد «غذای بهشتی» میشود. اصلاً غذای بهشت همان است. این نان، خرما و شیر در بدن آن بزرگوار به اعتدال بهشتی درمیآید. به همین سبب میگوییم که بدن امام به اعتدال بهشت است.
اگر کسی بگوید اينها مربوط به مرتبه هورقليائی است، آنجا میشود از آن غذاهای بهشتی بخورند؛ میگوییم نطفه امام باید در اينجا بسته شود. پس از همین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 248 *»
عالم هم باید گرفته شود. چون چنین است پس مانعی ندارد و درست هم هست که بفرماید: انّ نطفة الامام من الجنّة آری آن نطفه در پاکی و کمال در نهایت اعتدال است که هیچ نقصانی برایش نیست. در همان موقع هیچ نقصانی ندارد.
مگر در بهشت نکاح نیست؟ در بهشت نکاح هست.([67]) آیا در بهشت نطفه نیست؟ ولادت نیست؟ حتماً باید باشد.([68]) آیا میشود نکاح باشد و نطفه نباشد؟ نطفه بهشتی است؛ یعنی چه و چرا؟ همانی که مؤمن در آنجا میخورد به لطافتی است که میتوان گفت نطفهای که از آن برای امام درست میشود بهشتی است. در اينجا هم هرچه امام؟ع؟ میل میفرماید و میخورد که بنا است در بدن او نطفه شود، بهشتی میشود و از بهشت است.
و سمع یقول: اذا أراد اللّه انیحبل بامام أوتی بسبع ورقات من الجنة فأکلهنّ قبل انیقع فاذا وقع فی الرحم سمع الکلام فی بطن امّه. شنیده شد که حضرت صادق؟ع؟ میفرمودند: وقتی خدا میخواهد نطفه امامی منعقد شود، برای پدر آن امام هفت برگ از بهشت میآید. امام قبل از آنکه مواقعه بفرماید آنها را میخورد. وقتیکه مواقعه فرمود نطفهای که از همان هفت ورق درست شده بود، در رحم قرار میگیرد. همینکه نطفه در رحم قرار گرفت، در شکم مادر سخن را میشنود.
چون اين لطافت، حیات ذاتی دارد که جمیع آثار برای اين حیات هست، شنیدن که چیزی نیست. اگر همان نطفه بخواهد، سخن هم میگوید و علم اظهار میکند. چه مانعی دارد؟ آخر وقتی ما اقرار داریم که بعد از آنکه خدا روح را از بدن نبی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 249 *»
و وصی صلوات اللّه علیهم اجمعین میگیرد، خود آن بدن همه علوم اولین و آخرین را اظهار میکند، قبل از تعلق نفس هم همینطور است.
این «هفت برگ بهشتی» آنطور که به ذهنم میخورد عبارت است از هفت مرتبه ظاهر شده در نطفهاش: جسمانیت، مثال، ماده، طبع، نفس، روح و عقل. این هفت مرتبه برایش بالفعل است. امام؟ع؟ این غذا را که هفت ورق و برگ بهشتی است میل میفرمایند؛ یعنی هفت برگ لابهلا و روی هم چیدهشده است و عقلش هم بالفعل است؛ یعنی اگرچه نطفه است میفهمد. هنوز نطفه است اما عقلش، روحش، نفسش، طبعش، مادهاش، مثالش، همه بالفعل است و اگرچه جسمانی است اما کار عقل را میکند.
چنانکه میفرمایند در بهشت، جسم، کار عقل و عقل، کار جسم را میکند.([69]) چون جسمانیت عقل و عقلانیت جسم هم بالفعل شده است، پس در بهشت کار عقل را میکند؛ یعنی خود بدن ما در بهشت کار عقل را میکند و درک و شعور دارد و خوب و بد و حق و باطل را میفهمد. میتواند تحصیل کند، میفهمد، به او تعلیم میکنند و یاد میگیرد. الجنّة اسفلها الطعام و الشراب و اعلاها العلم([70]) پس خود همین بدن ما هم در بهشت علاوه بر روح و عقلمان ــ که جای خود دارند ــ ترقیات عقلانی دارد.
نطفه امام؟ع؟ که بسته میشود و شکل میگیرد، عقل و همه مراتبش بالفعل است. من از تعبیر سبع ورقات اینطور میفهمم. در جایی هم ندیدهام و خلافش را هم فکرنمیکنم جایی ببینید. اگر در اینباره فرمایشی دیدید انشاءالله تأیید این عرض من است.
فاذا وضعته رفع له عمود من نور فیما بین السماء و الارض و کتب علی عضده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 250 *»
الایمن «و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته و هو السمیع العليم»([71]) وقتیکه مادر او را میزاید برای امام عمودی از نور بین آسمان و زمین بالا برده میشود. پس بر بازوی راستش نوشته میشود کلمه خدا تمام است.
این کلمه از وقتیکه نطفه بود، تمام و صدق و عدل بود، هیچ انحراف و اعوجاج برایش نبود. در عبودیتِ راستین بود که هیچگونه شوبی برای او نبود. برای امام چنین لطافت، عدالت، کمال و تمامیتی است. آیا میشود برای امام کمبود، نقصان، ضعف و فتور باشد؟ نه، باید در کمال خودش باشد.
حدیث دیگری است که تا اندازهای طولانی است عن ابیبصیر قال: کنت مع ابیعبداللّه؟ع؟ فی السنة التی ولد فیها ابنه موسی فلمّا نزلنا الابواء وضع لنا ابوعبداللّه؟ع؟ الغداء و لاصحابه و اکثره و اطابه فبینا نحن نتغدّی اذ اتاه رسول حمیدة ان الطلق قد ضربنی و قدامرتنی ان لااسبقک بابنک هذا. فقام ابوعبداللّه؟ع؟ فرحاً مسروراً فلمیلبث ان عاد الینا حاسراً عن ذراعیه ضاحکاً سنّه. فقلنا: اضحک اللّه سنّک و اقرّ عینک ما صنعت حمیدة؟ فقال: وهب اللّه لی غلاماً و هو خیر من برأ اللّه و لقد خبّرتنی عنه بامر کنت اعلم به منها. قلت: جعلت فداک و ما خبّرتک عنه حمیدة؟ قال: ذکرت انّه لمّا وقع من بطنها وقع واضعاً یدیه علی الارض رافعاً رأسه الی السماء. فأخبرتها انّ تلک امارة رسولاللّه؟ص؟ و امارة الامام من بعده. فقلت: جعلت فداک و ما تلک من علامة الامام؟
ابوبصیر میگوید: خدمت حضرت صادق؟ع؟ بودیم در آن سالی که خدا فرزندشان موسی بن جعفر؟ع؟ را به ایشان داد. همینکه در منزل «ابواء» ــ جایی است میان مدینه و مکه ــ فرود آمدیم، حضرت برای ما و کسانی که آنجا بودند صبحانه زیادی آوردند و صبحانههای خیلی خوب هم آوردند. مشغول خوردن بودیم، در همان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 251 *»
موقع کسی از طرف همسر حضرت؛ حمیده، مادر حضرت موسی بن جعفر؟ع؟ آمد که درد زایمان مرا گرفته است و شما دستور دادید که درباره این فرزند شما که حمل من است، سبقت نگیرم و کاری نکنم. این دستور را دادهاید الآن هم درد زایمان مرا فراگرفته است. حضرت خوشحال و شادمان از جا برخاستند.
طولی نکشید نزد ما برگشتند، آستینهایشان بالا و لبهای مبارکشان خندان بود به طوری که دندانهایشان پیدا بود. عرض کردیم: خدا همیشه شما را خندان دارد و چشمتان را روشن گرداند، حمیده چه کرد؟ فرمود: خدا فرزند پسری را به من بخشید که بهترین خلق خدا است. حمیده درباره این فرزند به من خبری داد که من از حمیده آن خبر را بهتر میدانم. عرض کردم: فدایت شوم! حمیده از این فرزند به شما چه خبر داد؟ فرمود: به من گفت که وقتی این بچه متولد شد، دو دستش را روی زمین گذاشت و سرش را به طرف آسمان بلند کرد. به حمیده گفتم: این نشانه عصمت است، نشانه رسولالله و نشانه امامانی است که بعد از رسولالله هستند. وقتی به دنیا میآیند، دستهایشان را روی زمین میگذارند و سر به آسمان بلند میکنند. عرض کردم: فدایتان شوم، این چه علامتی است؟
شايد مقصودش اين بوده که طفلی که به دنیا میآید، دستهایش را زمین بگذارد و سر به آسمان بلند کند، معنی ندارد اصلاً نمیشود. ابوبصیر فرزندان خود و امثال خودش را قیاس گرفت. او ابتدا خیلی بصیرت نداشته و بعد صاحب بصیرت شده است. از جمله اينکه آخر چطور میشود این علامت امام باشد؟ معنی ندارد!
امام؟ع؟ شروع فرمودند به بیانکردن از وقت پیدایش نطفه امام که در چه اعتدال و کمالی است و چطور آثار حیاتی برای او وجود دارد، فقال فرمودند: انّه لمّا کان فی اللیلة التی علِق بجدّی فیها أتی آتٍ جد ابی و هو راقد فأتاه بکأس فیها شربة ارقّ من الماء و ابیض من اللبن و الین من الزبد و احلی من الشهد و ابرد من الثلج فسقاه ایاه و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 252 *»
امره بالجماع فقام فرحاً مسروراً فجامع فعلق فیها بجدّی. جریان خلقت جد بزرگوارش حضرت سجاد؟ع؟ را میفرمایند که وقتی میخواست نطفه ایشان پیدا بشود، ملکی ظاهر شد ــ حتماً به شکل ظاهری ــ و حضرت حسین؟ع؟ خواب بودند. جامی به حضرت داد که در آن شربتی بود رقیقتر از آب، سفیدتر از شیر، نرمتر از کره، شیرینتر از عسل و خنکتر از یخ.
هرکدام از اينها بیان سرّی از اسرار آن خوراک است که در نهایت اعتدال بوده است. چه اعتدالی! وقتی که بخواهند اعتدال و کمال یک خوراک را بیان بکنند، آیا از این بهتر میشود؟ همان اوصافی است که برای بهشت میگویند.
آن شربت را به ایشان خورانید و دستور مجامعت داد. وقتی مجامعت واقع شد. نطفه جدم؛ یعنی حضرت سجاد؟ع؟ بسته شد.
بعد یکی یکی از امامان را ذکر میفرمایند تا به خودشان و به حضرت موسی بن جعفر؟عهم؟ میرسند که همین برنامه درباره یک یک از ما واقع شد. بعد میفرمایند: و انّ نطفة الامام ممّا اخبرتک فاذا استقرّت فی الرحم اربعین لیلة نصب اللّه له عموداً من نور فی بطن امّه ینظر منه مدّ بصره. نطفه امام از چنین مادهای است.
آن وقت این چه لطافتی است! واقعاً مسأله طبیعی است و هیچ نمیخواهد بگویید که نمیفهمیم. یک امر طبیعی است که خداوند با عوامل ظاهری و باطنی که در وجود امام قرار داده است، این لطافت در آن نطفه مبارک پیدا میشود.
میفرماید: وقتیکه چهل شب در رحم قرار میگیرد، خدا برای او عمودی از نور نصب میکند. ــ زیرا چهل شبانه روز نطفه است، در آن مدت که نطفه است ــ خدا عمودی از نور در شکم مادرش نصب میکند که تا جایی که چشمش کار میکند، میبیند. چشم نطفه کار میکند و میبیند! مگر نطفه چشم دارد؟ این هم که دوران جنینبودن امام پیش از چهارماهگی. فاذا تمّت له فی بطن امّه اربعة اشهر أتاه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 253 *»
ملک یقال له حیوان و کتب علی عضده الأیمن «و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته انّه هو السمیع العلیم» فاذا وقع من بطن امّه وقع واضعاً یده علی الارض رافعاً رأسه الی السماء. چهار ماه که تمام میشود، ملکی میآید که اسم او حیوان است. ــ برای القای روح حیوانی، اما چه روح حیوانی! این پیکره چه روح حیوانیی میخواهد؟ ــ و بر دست راستش مینویسد: و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته انّه هو السمیع العلیم. از چهارماهگی ملکی میآید که اسمش حیوان است ــ چون وسیله القای روح حیوانی است ــ و همین که از مادر زايیده میشود و به دنیا میآید، دو دستش را روی زمین میگذارد و سرش را به طرف آسمان بلند میکند. چرا؟ این کار یعنی چه؟
فاذا وضع یده علی الارض فانّه یقبض کلّ علم انزله اللّه من السماء الی الارض و امّا رفعه رأسه الی السماء فانّ منادیاً ینادی من بطنان العرش من قبل ربّ العزّة من الافق الاعلی باسمه و اسم ابیه یقول: یا فلان اثبت ثبّتک اللّه. فلعظیمٍ ما خلقک (خلقتک خل). ولادت امام، موقع تعلق نفس انسانی است. تعریفی که برای نفس انسانی کردهاند چیست؟ علم، ذکر، حلم، فکر، نباهت و نزاهت و حکمت. میدانید که اينها خاصیتها و قوههای نفس انسانی است.
امام که ولادت مییابد دو دستش را روی زمین میگذارد. این رمز این است که الآن آن نفس انسانی به من تعلق گرفت که دارای جمیع علومی است که از آسمان به زمین نازل شده است، چنین نفسی است. اما چرا سر را به آسمان بلند میکند؟ برای آنکه این نفس انسانی که تعلق گرفت، نباید مدتها بگذرد و صبر کند تا روح الهی و نفخت فیه من روحی([72]) روح مِن امره([73]) روح القدس کلّی و روح ولایت به او تعلق
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 254 *»
بگیرد، تدریج ضرور نیست. آنقدر این نفس لطیف و کامل است که به مجرّد تعلّق، قابلیت دارد برای پذیرفتن هرچه خداوند به او عنایت میفرماید. هیچ به گذشتن وقت و تکامل پیداکردن احتیاج ندارد.
به همین سبب امام در استدلال بر اينکه امر وصایت و امامت حتی در کودکی هم ممکن است، میفرمایند خدا حضرت عیسی را در گهواره به زبان آورد و گفت: انّی عبداللّه آتانی الکتاب و جعلنی نبیّاً([74]) وقتیکه عیسی اینطور باشد، آیا مُرسِلِ عیسی([75]) اینطور نخواهد بود؟ آن کسی که عیسی را فرستاده و بر عیسی لباس عیسایی پوشانیده است، نباید اینطور باشد؟ پس به مجرد تعلق نفس ناطقه انسانی، آن نفس هم که برای معصوم است روح کلی الهی تعلق میگیرد.
آنگاه که سر را به آسمان بلند میکند از آنجا ایشان را به اسم خودش و پدرش صدا میزنند. آن منادی میگوید: يا فلان اثبت ثبتک الله فلِعظیمٍ ما خَلْـقُک (خِلقَتُک خل) یعنی خیلی خلقت تو بزرگ است، یا اینطور بخوانیم فلِعظیم ما خَلَقتُک یعنی برای امر بزرگی تو را خلق کردهام. این خطابها به این معنی است که روح الهی تعلق گرفته است اگرنه این سخنان گفته نمیشود.
انت صفوتی من خلقی و موضع سرّی و عیبة علمی لک و لمن تولاّک اوجبت رحمتی و اسکنت جنّتی و احللت جواری ثمّ و عزّتی لأصلیّن من عاداک أشدّ عذابی و ان اوسعت علیه من سعة رزقی. تو برگزیده از خلقم و موضع سرّم و ظرف علم من هستی. من برای تو و دوستان تو رحمت خود را واجب و لازم کردم و در بهشت خود ساکن گردانیدم و همجواربودن با خودم را حلال ساختم. بعد هم به عزّت خودم سوگند، هرکس با تو دشمنی کند او را در اشد عذاب خود داخل خواهم کرد، هرچند در دنیا بر او وسعت رزق دهم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 255 *»
فاذا انقضی صوت المنادی اجابه الوصی «شهد اللّه انّه لا اله الا هو و الملائکة» الی آخرها فاذا قالها اعطاه اللّه علم الاوّل و علم الاخر و استوجب زیارة الروح فی لیلة القدر. قلت: جعلت فداک لیس الروح جبرئیل؟ فقال جبرئیل من الملائکة و الروح خلق اعظم من الملائکة، ألیس اللّه یقول «تنزّل الملائکة و الروح؟»([76]) وقتیکه صدای منادی تمام میشود، وصی و امام جواب میدهد شهد اللّه انّه لااله الا هو و الملائکة و اولوا العلم قائماً بالقسط([77]) تا آخر آیه. وقتیکه این آیه را تلاوت میکند، آنگاه باز به او علم اول و آخر را افاضه میفرماید و باز به واسطه همین عنایات، کرامتها و عطائی که خدا به امام میفرماید و به این صلاحیت و قابلیت، مستحق میشود که در شب قدر روح همراه با ملائکه بر او نازل شود.
ابوبصیر میگوید عرض کردم: مگر روح همان جبرئیل نیست؟ فرمودند: جبرئیل از ملائکه است. روح که همان روح القدس است، اعظم از ملائکه است آیا خدا نمیفرماید تنزّل الملائکة و الروح([78]) و اينها را از هم جدا میکند؟
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 256 *»
مجلس 15
(شب چهارشنبه چهاردهم ذیحجه 1406هـ ق)
r «حیات ذاتی» بدن امام؟ع؟
r نمونهای برای حیات ذاتی ابدان معصومین؟عهم؟، یحیی؟ع؟ در رحم مادر
r نمونه دیگر داستان ارمیا؟ع؟ و عزیر؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 257 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
به مناسبت شناخت غیبت امام عصر صلوات اللّه علیه و فهمیدن کیفیت غیبت بحث رسید به شناخت بدنهای مطهر ائمه هدی؟عهم؟ که برای بدنهای ایشان «حیات ذاتی» است.
این حیات، غیر از حیات نباتی و حیوانی و انسانی و سایر روحهایی است که خدا برای ایشان تا روح القدس قرار داده است. البته هریک از این حیاتهای ایشان در مرتبه کمال و عالی است به طوری که حیات سایر موجودات هرچه هم ترقی کند به آن حیاتها نمیرسد.
«بدن عنصری امام؟ع؟» از موقع تشکیل نطفه امام در این عالم گفته میشود و تا وقتی هم که این عالم برقرار است بدن عنصری امام برقرار است. اگرچه بعد از شهادت، مردن و وفاتیافتن، بدن را لطیف کنند به طوری که دیگر دیده نشود که اگر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 258 *»
قبر را بشکافند بدن را نبینند.([79]) بدن وجود دارد اما آن قدر لطیف و تلطیف شده است که چشمهای بشر نمیبیند. اما چشمهای معصومین میبیند و با یکدیگر سخن میگویند و کلام یکدیگر را میشنوند، همانطور که کلام دیگران را میشنوند. اگر مصلحت نباشد، سایر بشر بخواهند بعد از وفات، رحلت و دفنشدنِ امام؟ع؟ بدن عنصری او را ببینند، نمیبینند و از لطافتی که دارد در قبر مشاهده نمیکنند.
از همان لطافت تعبیر میآورند که بدنش به عرش ملحق شده است و در عرش قرار دارد.([80]) معنایش این نیست که قبلاً در عرش نبوده است و بعد از وفات به عرش ملحق میشود و در عرش قرار میگیرد؛ بلکه مراد این است که به لطافتی هست که فوق لطافت عرش است اگرچه در زمین باشد. مگر وقتیکه امام در زمین حیات ظاهری دارند و دیگران ایشان را میبینند، بدنشان عرشی نیست و در عرش قرار ندارد؟ چرا ! در عرش است و در عرش قرار دارد. به همین جهت مشایخ ما+ تعبیر میآورند که عرشی است که در بین شما رفت و آمد میکند. این بدن از عرش است که در بین شما ساکن میشود و حرکت میکند. این بیانات مربوط به لطافت بدن امام؟ع؟ است.
چنین بدنی دورانش فرق نمیکند، چه دوران نطفه باشد، چه دوران جنینی، چه دوران کودکی، چه دوران جوانی، چه دوران به ظاهر پیری، چه در حال صحت، چه در حال بیماری، چه در حال حیات ظاهری، چه در حال موت و وفات، این بدن همان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 259 *»
لطافت را دارد. اگر قطعه قطعه هم بشود همان لطافت را دارد و هیچ برای لطافت و اعتدال بدن امام، نقصان فراهم نمیشود.
پس آن «حیات ذاتی» که برای بدن امام است، همیشه برای او وجود دارد و از حیات نباتی و حیوانی آن بدن جدا است. همچنين غیر از حیات انسانی آن بدن است. حیات ذاتی برای همه بدنها وجود دارد. اما چون لطافت بدن دیگران کم است و اَعراض مداخله دارد، حیات ضعیف است. وقتیکه حیات ضعیف بود آثار حیات هم ضعیف است. اما در بدن معصومین؟عهم؟ وقتیکه لطافتشان در بینهایتی است، حیات ذاتی بدنهای مطهرشان هم در بینهایت از قوّت است. آثارش هم همینطور مناسب با آن حیات، برای بدنهای مطهر ایشان وجود دارد.
«آثار حیات» عبارتند از: ادراک، شعور، فراست، فهمیدن و بعد هم دیدن، شنیدن، گفتن و سایر امور. تمام اينها آثار حیات است و تفاوتش به قوت، ضعف و مرتبه حیات است. البته حیات بدن ایشان حیاتی جسمانی است و جدا از حیات مرتبه نباتی ایشان است. حیات نباتی ایشان به حسب خودش، حیات حیوانیشان به حسب خودش و همینطور سایر مراتب حیاتی ایشان تفاوت میکند و آثارش هم متفاوت است.
بحث ما در بدن مطهر امام؟ع؟ است که از وقتیکه میشود گفت بدن و آن وقتی است که در این عالم نطفهاش شکل میگیرد، و تا این عالم و ترکیب عناصر برقرار است و موالید برقرارند، این ابدان مطهر برقرارند. دیگر برای این بدنها فنا نیست. اگر گاهی بعد از شهادت و رحلت دیده نمیشوند که فرمودند: وقتی در قبر دفن شدند اگر شما مثلاً قبر را بشکافید، بدن ایشان را نخواهید دید، معنایش فنای بدن عنصری ایشان نیست؛ بلکه بدن عنصری ایشان لطیف شده است که دیده نمیشود.
مثل آن است که امام یکباره از نظرها غایب شوند. «غایبشدنِ» امام از نظرها «لطیفشدن» بدن ایشان است. لطیف میشود که دیده نمیشود. اگر همانجا امام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 260 *»
دیگری، معصومی و کاملی از کاملان باشد او همان بدن لطیفشده را میبیند و مشاهده میکند. اما ما که غلیظیم مشاهده نمیکنیم. پس میگوییم امام از نظرمان غایب شدند.
امام عصر را حضرت عسکری صلوات اللّه علیهما به بعضی که مصلحت بود مینمایاندند. در میان حجره آن بزرگوار را زیارت میکردند. اما تا پرده میافتاد دوباره میفرمودند نگاهکن! ببین! کسی را نمیدید.([81]) اینطور نبوده است که امام؟ع؟ از در، پنجره، شیشه یا دیوار آن اتاق بیرون رفته باشند؛ بلکه در همان اتاق تشریف داشتهاند اما بدن لطیف میشد و ایشان را نمیدیدند.
حال طرز و طور لطافت چگونه است و چطور بدنشان را لطیف میکنند که دیده نشوند؟ بحثی است. اینطور نیست که عنصریت را از دست بدهند. البته مانعی هم ندارد. اگر بخواهند عنصریت را از دست بدهند و باز بدن عنصری دیگری برای خود بگیرند آن هم مسألهای شدنی است. اما اينکه بدن خود را لطیف کنند که دیده نشوند اصل و مطلبی مسلّم است.
طرز تلطیف را لزومی ندارد ما بدانیم. وقتیکه ما میبینیم جرم به انرژی تبدیل میشود و دیگر دیده نمیشود که ساده است و از عنصریت هم خارج نشد، هرچه درجه قوّت و شدّت انرژی بالا رود، لطافتش بیشتر و آثاری که از انرژی بروز میکند شدیدتر و بیشتر خواهد شد. این مطلب هم شبیه به تبدیل حالاتی است که برای انرژی پیش میآید، ممکن است اینطور بگوییم و خواهوناخواه آثاری دارد.
وقتیکه این حالت برای ماده قابل قبول و به اثبات رسیده است که حالتِ ماده دو گونه است: یکی حالت جرمی و یکی حالت انرژی، و هردو هم مادّهاند و از مادهبودن خارج نشدهاند ــ به تعبیر ما از جسمیت خارج نشدهاند. ــ جسم و بدن عنصری امام؟ع؟ هم ممکن است چنین حالاتی برای خود بگیرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 261 *»
بلکه از نظر مکتب و فرمایشهای بزرگان ما اصل در بدن امام این است که از شدّت لطافت دیده نشود، لمس نشود و احساس نشود، اما به اعجاز، خود را غلیظمیکند. فرق ما با دیگران این است که آنها اگر هم این مسأله را بپذیرند، میگویند به اعجاز، خود را لطیف میکنند که دیده نشوند. ما میگوییم بلکه به اعجاز خود را غلیظ میکنند که دیده شوند. معجزه میفرمایند و بر خلاف اقتضای بدن خود سلوک میفرمایند که دیده و احساس و لمس شوند. اگرنه اصل در اَبدان مطهر ایشان این است که در اثر شدّت اعتدال و لطافت احساس نشوند.
مباحثمان در هفته قبل به اينجا رسید که اَبدان ایشان حیات ذاتی دارد که این حیات قطعاً آثار دارد. حال قوّت حیات بدن مطهر ایشان چقدر است؟ فوق تصوّر ما است. درست است که بدن عنصری و جسمانی است و حیاتش هم حیات جسمانی است، اما تا جسم میگوییم نباید فکرمان در پی این آب و خاک و نهایتش بدن خودمان بیفتد و فکر کنیم که مثلاً بدن امام مثل بدن ما است. آری! بدن امام هم مثل بدن ما است که در جای دست دست، در جای پا پا، در جای سر سر و در جای چشم چشم دارد.
درست است که همه اينها هم عنصری است. اما آن چشم چه چشمی؟ و آن گوش چه گوشی؟ و آن دست چه دستی؟ و آن پا چه پایی است؟! در آنها دیگر انا بشر مثلکم([82]) نیست. درست است؛ مثل ما است که چشم دارد و با چشم میبیند، مثل ما است که گوش دارد و با گوش میشنود، ولی شنیدنش با گوش اینطور نیست که با چشم و با دست نشنود، یا با گوش نبیند. در این قسمتها مثل ما نیست. میفرماید: از پشت سر میبینم همانطور که از جلوی رو میبینم.([83]) برای بدن امام؟ع؟ هیچ فرق
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 262 *»
نمیکند. این یک مسأله و مطلب که روشن شد.
مطلب دیگری که روشن شد این بود که عرض کردم، طبق قوانین خلقت، پیدایش کامل «روح حیوانی» در پیکر انسان بعد از چهار ماهگی است؛ یعنی بعد از آنکه طبق بیان قرآن، جنین دورههای نطفهبودن، علقهبودن، مضغهبودن، عِظامبودن، استخوانبندیشدن و بعد هم گوشت بر آن روییدن را طیکرد که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه اسمش را «ولادت جسمانی» گذاردند. ولادت جسمانی؛ یعنی این جسم به مرحلهای از قوّت، کمال و اعتدال رسیده که روح حیوانی را زاییده است و حیوانیت از او استخراج میشود و از بدن و پیکر جنین تولّد مییابد. بعد از این دوران، روح حیوانی ولادت مییابد و آنگاه پیدا میشود.
اما «ولادت دنیایی» یعنی بعد از آنکه نه ماه تمام شد و جنین تولد یافت. تولد دنیایی که پیدا کرد، هنگام تعلّق «روح انسانی» است. این قانونی بود که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در آن دو حدیث کمیل و حدیث اعرابی که ذکر کردیم بیان فرمودند. دیدیم که در آن دو حدیث هیچ این قاعده استثناء نخورده بود که درباره معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین امر طور دیگری است.
همچنين عبارتی از شیخ بزرگوار نقل کردیم و هر جای مناسبی هم در کتب عربی و فارسی که ذکری میفرمایند نگاه کردهایم، اما ندیدهایم که جایی استثناء بزنند و این قانون خلقت را در معصومین استثناءپذیر بدانند. پس بدون استثناء، هنگام پیدایش روح حیوانی وقتی است که ولادت جسمانی جنین فراهم میشود؛ یعنی ساختمان استخوانبندیش تمام میشود و بر آن گوشت میروید. آن موقع روح حیوانی پیدا میشود. موقع پیدایش روح انسانی هم بعد از ولادت دنیایی است. این قانون استثناء نخورده است.
بعد رجوع کردیم به روایاتی که در خلقت معصومین؟عهم؟ بیان شده است. دیدیم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 263 *»
که نطفه امام؟ع؟ به واسطه آن غذایی که امام تناول میفرمایند، منعقد میشود. آن غذا به خصوص برای ایشان فراهم میشود که از شدّت اعتدال و بالفعلشدنِ همه مراتبش تعبیر آورده میشود که شربتی یا خرمایی و از این قبیل، از بهشت یا از زیر عرش برای امام؟ع؟ میآورند و میل میفرمایند. همه این تعبیرات برای بیان اعتدال آن مادّهای است که نطفه امام از آن شکل میگیرد.
بعد هم فرمودند: چهل روز که بر آن نطفه میگذرد از برای او در رحم مادر عمودی از نور بین او و بین آسمان نصب میشود که تا جایی که چشمش کار میکند میبیند. تعبیر الآن در خاطرم نیست. رجوع میکنید و احادیثش را هم خواندیم.
عرض کردم حیات خود بدن و خود نطفه، این آثار را دارد که میشنود، میبیند و در رحم مادر تکلم میکند و سایر کمالاتی که برای این ابدان مطهر از موقع نطفهبودن وجود دارد.
در آن حدیثی که میخواندیم رسول اللّه و امام هردو را ذکر فرموده بودند. برای بدنهای انبیاء هم به حسب خودشان این کمال و اعتدال، حتی از دوره جنینبودن بوده است. خواستم نمونهای دیگر ذکر کنم البته همان احادیث کفایت بود. ولی برای تیمّن و تبرّک و توجّه و قوّت پیداکردن ایمان و معرفت مانعی ندارد که انشاءاللّه با یکی دو نمونه دیگر از قرآن، مطلب را توضیح بدهم و تقویت و تأیید بشود.
نمونه اول تقریباً واضح است که درباره حضرت یحیی علی نبیّنا و آله و علیه السلام است. از جمله توصیفاتی که خدا در قرآن از برای یحیی میفرماید یکی این است مصدّقاً بکلمة منه.([84]) ایشان تصدیقکننده وجود حضرت عیسی علی نبینا و آله و عليهم السلام بودهاند. تصدیق کردهاند که عیسی پیغمبر خدا است. چون تقریباً حضرت یحیی از نظر دوران حمل شش ماه از حضرت عیسی بزرگتر بودهاند. شاید همان ماه آخر دوران جنینی یحیی بوده که مریم به عیسی حامله شد؛ یعنی میشود
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 264 *»
گفت که یحیی در رحم مادر ششماهه بوده که عیسی یکماهه بوده است، اگر دوران جنینی برای عیسی بوده است. اگر هم مدت حمل نُه ساعت بوده است باز هم فرق نمیکند. در آن ساعاتی که حضرت عیسی در رحم مادر بوده و دوران جنینی را در نُه ساعت طیمیکرده، حضرت یحیی ششماهه بوده است.
جریان در قرآن اینطور ذکر شده است: مادر مریم نذر کرده بود که این فرزندم را نذر میکنم که محرر باشد يعنی در کنیسه یا همان محل عبادتش خدا را عبادت کند. بعد که به دنیا میآید میبینند دختر است و همینکه رشدی برایش فراهم میشود که میتواند عبادت کند ایشان را در همان معبد و محل عبادت میبرند. آنجا عبّاد و زهّادی بودند. مطرح شد که چه کسی کفالت ایشان را به عهده بگیرد. باید به او رسیدگی میشد از نظر رفت و آمد، احوالپرسی و غذا و لباس برایشبردن و از این قبیل کارها. درباره اينکه چه کسی عهدهدار امورش بشود، اختلاف شد و بنا شد قرعه بکشند.
قرعه کشیدند نام حضرت زکریا بیرون آمد. حضرت زکریا شوهر خواهر مریم است. مریم خواهر کوچکتر و زن حضرت زکریا خواهر بزرگتر بود.([85]) چون شوهر خواهر ایشان بود، نه اتفاقاً؛ بلکه از قرار الهی قرعه به نام ایشان بیرون آمد.
و کفّلها زکریّا کلّما دخل علیها زکریّا المحراب وجد عندها رزقاً قال یا مریم انّی لک هذا؟ قالت هو من عند اللّه انّ اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب.([86])
زکریا متکفل امر ایشان شد و برای ایشان اتاقی در بلندی ترتیب داد. حضرت مرتب میرفت و رسیدگی میکرد و از همان پشت در احوال میپرسید.([87]) هر موقعی هم که حضرت زکریا برای خبرگیری داخل میشد، میدید که مریم در محل عبادتش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 265 *»
است و غذا برایش آماده و مهیا است. میپرسید از کجا این غذا برای شما فراهم میشود؟ میگفت این غذا از نزد خدا است. خدا هرکس را بخواهد ــ به طوری که آن شخص حساب و فکرش را نکرده و نقشهاش را نکشیده ــ روزی میدهد.
وقتیکه زکریا این حالت و کمال را برای مریم دید، از آن طرف فرزند هم نداشت، خودش هم پیرمرد و زنش هم یائسه شده بود و دیگر امیدی نداشت، با وجود این در کمال ناامیدی ــ به حسب اسباب ظاهری ــ از خدا تقاضا کرد هنالک دعا زکریّا ربّه قال ربّ هب لی من لدنک ذریّة طیّبة انّک سمیع الدعاء در اينجا زکریا دعا کرد و از پرورنده خود خواست که خدایا! به من از نزد خودت ذریّه طیّبهای ببخش که بابرکت، طاهر و پاکیزه باشد. تو دعا را میشنوی و اجابت میکنی. فنادته الملائکة و هو قائم یصلّی فی المحراب انّ اللّه یبشّرک بیحیی ایشان در حال نماز بود که ملائکه حضرت زکریا را صدا زدند که خدا تو را به یحیی بشارت میدهد.
مصدّقاً بکلمة من اللّه و سیّداً و حصوراً و نبیّاً من الصالحین.([88]) خدا اينجا یحیی را توصیف میکند: یحیی یکی از خصوصیاتش این است که کلمهای از خدا را تصدیق میکند ــ یعنی کلمهای از کلمات خدا که عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام باشد ــ و آقا است، میتواند عهدهدار رهبری قوم خود بشود، و با عفت است. به طوری عفت دارد و آنقدر مالک شهوت و تمایلات خود است که حتی در اثر عفت، رغبت به ازدواج و زن ندارد و نبیی از صالحین است.
در توصیف یحیی به تصدیقکننده حضرت عیسی، مفسّران گفتگوهایی دارند که چطور تصدیقکرده است. بعضی گفتهاند: کتاب خدا؛ تورات را که قبل از ایشان بوده تصدیق کرده است.([89]) و این که هر مؤمنی کتاب خدا را تصدیق میکند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 266 *»
و اختصاصی ندارد که امتیاز یحیی باشد و به شکل یک صفت استثنائی برای او ذکر بشود. همه مؤمنان اهل تصدیق کتاب الهی هستند، همه انبیاء کتب انبیای پیشین را تصدیق میکنند. این چه خصوصیتی است؟ پس به خصوص تصدیق کتاب مراد نیست.
اکثر مفسّران به خصوص در تفاسیر شیعه و روایاتی که از ائمه هدی؟عهم؟ رسیده است مراد از بکلمة من اللّه حضرت عیسی را ذکر کردهاند،([90]) چون خدا به خصوص عیسی را در قرآن کلمه یاد فرموده، پس مراد ایشان است.
به علاوه این تصدیقکردن باید یک خصوصیتی داشته باشد که مثل تصدیقهای عادی نباشد که پیغمبری به پیغمبر دیگری بگوید آری! من قبول دارم که تو پیغمبری. این هم موقعیت مهمی نیست که خداوند به شکل صفت مخصوص و برای بشارت به حضرت زکریا بگوید. زکریایی که ظهور حضرت عیسی را انتظار میکشد و منتظر امر ایشان است، همه انتظار انبیای اولوا العزم را میکشیدند. پس باید مطلب طور دیگری و چیز دیگری باشد.
مطلب همان است که امام عسکری صلوات اللّه علیه ذکر میفرمایند. این حدیث در تفسیر امام حسن عسکری؟ع؟ است. حضرت در ذیل آیه و استشهدوا شهیدین من رجالکم میفرمایند: ما الحق اللّه صبیاناً برجال کامل العقول الا هؤلاء الاربعة. کودکان و صبیان در اينجا از جنین شروع میشود. جنین هم صبی است. میفرمایند: خدا کودکان و صبیانی را به مردانی که عقلهایشان کامل است و شهادت به صدق و حق میدهند ملحق نکرده است مگر این چهار کودک کوچک یا حتی جنین را. خدا شهادت ایشان را مثل مردان صاحب عقل امضا فرموده است عیسی بن مریم و یحیی بن زکریا و الحسن و الحسین؟عهم؟ هر کدام از ایشان قصّهای دارند که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 267 *»
امام؟ع؟ ذکر میفرماید که چطور در کودکی شهادت دادند و خدا و اولیای خدا شهادتشان را امضاء کردهاند و بر اساس آن عمل شد.
از جمله درباره یحیی میفرمایند: کان اوّل تصدیق یحیی بعیسی انّ زکریّا کان لایصعد الی مریم فی تلک الصومعة غیره یصعد الیها بسلّم فاذا نزل اقفل علیها ثمّ فتح لها من فوق الباب کوّة صغیرة یدخل علیها منها الریح جریان این بود که زکریا در صومعه و محل عبادت بود و مریم هم در جای خودش در اتاقی بالا و بلند بود. هیچکس اجازه نداشت که از نردبان آن اتاق بالا برود و از مریم خبر بگیرد مگر زکریا. زکریا از نردبان بالا میرفت و از پشت در احوال ایشان را میپرسید و باز از نردبان پایین میآمد. وقتی هم که میخواست از نردبان پایین بیاید در اتاق ایشان را قفل میزد. از بالای پشت بام روزنه کوچکی باز کرده بود برای آنکه هوا و نسیمی داخل اتاق بشود. این طرز کفالت زکریا برای مریم بود.
فلمّا وجد مریم و قدحبلت ساءه ذلک و قال فی نفسه ما کان یصعد الی هذه احد غیری و قد حبلت و الآن افتضح فی بنیاسرائیل لایشکون انی احبلتها حضرت زکریا خبردار شد که مریم به عیسی حامله شده است. حال چطور خبردار شده است، موقع دوران عادت، ایشان مریم را به منزل نزد خواهرش میبرد، دوران عادت که تمام میشد باز به محل عبادتش میآورد. وقتی حامله شد. دیگر دوران عادت پیش نیامد. ایشان باخبر شد که مریم حامله شده است.
حضرت زکریا از این خبر خیلی ناراحت شد. ــ سبحان اللّه! اصلاً برنامه خدا اینطورها است. ــ با خودش گفت، معلوم است غیر از من کسی متکفل مریم نیست و اکنون که حامله شده، فردا هم میزاید. آنگاه بنیاسرائیل چه خواهند گفت؟ آیا شک نمیکنند که من او را باردار کردهام و این تهمت بر من واقع خواهد شد و افتضاح میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 268 *»
فجاء الی امرأته فقال لها ذلک. فقالت یا زکریا لاتخف فان اللّه لایصنع بک الا خیراً و ائتنی بمریم انظر الیها و اسألها عن حالها زکریا نزد همسرش که خواهر مریم است آمد و جریان را با او در میان گذاشت که امر اینطور است. حال همسرش هم به یحیی حامله است. ــ اما واقعاً امر عجیب است! ــ عرض کرد: زکریا! نترس چرا میترسی؟ خدا درباره شماها هر کاری که میکند خیر میخواهد، هیچ نترس! برو و مریم را نزد من بیاور تا او را ببینم، از حالش بپرسم، ببینم جریان چه بوده و چه شده است. فجاء بها زکریا الی امرأته فکفی اللّه مریم مــــݘـونة الجواب عن السؤال زکریا رفت و مریم را نزد همسرش آورد، خدا هم مریم را کفایت کرد و عهدهدار شد که از طرف مریم به همسر زکریا جواب بدهد.
این یک بازجویی و بازپرسی است. حال همسر زکریا هم میخواهد بازجویی و بازپرسی کند که جریان چیست. خدا جواب را عهدهدار شد. همیشه خدا باید کارها را عهدهدار شود و امور انسان را کفایت کند. همیشه این مطلب در نظرتان باشد. خدایا! تو امر ما را کفایت کن ما در امر خود عاجزیم، تو کفایت کن حال اينجا خداوند زحمت جوابدادن از این پرسش را عهدهدار شد. چطور؟
فلمّا دخلت الی أختها و هی الکبری و مریم الصغری لمتقم الیها امرأة زکریّا قاعده اینطور است که همسر زکریا خواهر بزرگتر و مریم خواهر کوچکتر است. وقتی که مریم بر خواهر بزرگتر وارد بشود، خواهر بزرگتر دیگر برنمیخیزد و از جایش حرکت نمیکند. فأذن اللّه لیحیی و هو فی بطن امّه فنخص فی بطنها و ازعجها و نادی امّه: تدخل الیک سیّدة نساء العالمین مشتملة علی سیّد رجال العالمین فلاتقومین الیها؟ همانطور که نشسته، نشسته است. وقتی که مریم وارد شد، خدا به یحیی که در شکم مادر جنین بود اجازه داد.
دقت بفرمایید! «اجازه داد»، نمیفرماید یحیی را زنده کرد یا به یحیی فهمانید. نکته این است که فأذن اللّه تعالی لیحیی خدا به یحیی اجازه داد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 269 *»
یحیی در شکم مادر با دو دستش به طوری شکم مادر را فشار داد که مادر را بیتابانه از جا حرکت داد. مادر حرکت کرد. اما یحیی به همین اکتفاء نکرد. مادرش را صداکرد ای مادر! خانم همه خانمها بر تو وارد میشود.
مریم سیّده زنهای زمان خودش بوده است([91]) پس مریم سیّده تو هم هست. درست است تو خواهر بزرگتری، بزرگتر باش! اما فعلاً او بر تو خانم است و تو باید کنیز او باشی و به او احترام بگذاری! فعلاً این خانمی است که خانم زنهای عالم شده است. به قول ما بیبی زنهای عالم زمان خودش است. مشهدیها برای احترام بیبی میگویند. حال بیبی، خانم یا خاتون، هرچه، خدا این عزت را به او داده است.
به علاوه مشتمل است یعنی در شکم و در رحمش سید رجال عالمین یعنی حضرت عیسی قرار دارد. ــ حضرت عیسی سید رجال عالمین است یعنی عالم زمان خودش. ــ او بر تو وارد میشود و تو به احترام او برنمیخیزی و از جا حرکت نمیکنی؟ فانزعجت و قامت الیها و سجد یحیی و هو فی بطن امه لعیسی بن مریم فذلک اول تصدیقه مادر از جا جهید و به احترام مریم حرکت کرد. یحیی هم در شکم مادر به احترام عیسی خدا را سجده کرد.
همانطور که ملائکه برای تکریم و تشریف آدم خدا را سجده کردند([92]) یعنی در آدم که جلوه خدا را دیدند و نور خدا را مشاهده کردند که نور محمد و آل محمد؟عهم؟ بود([93]) خدا را سجده کردند. یحیی هم در شکم مادر نور خدا را در عیسایی که در رحم مادر است میبیند. اگرنه چرا سجده بکند؟ تا جلوه خدا را نبیند چرا سجده کند؟ جلوه خدا را میبیند و به احترام جلوه خدا سجده کرد که نور محمد و آل محمد؟عهم؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 270 *»
بود که در جنین عیسی در رحم مادر دیده میشد. اينجا اولین مرحله از تصدیقکردن یحیی عیسی را شروع شد.
فکذلک قول رسولاللّه؟ص؟ فی الحسن و الحسین؟عهما؟ انّهما «سیّدا شباب اهل الجنة» الا ماکان من ابنی الخالة یحیی و عیسی.([94]) پس به همین معنی است قول رسول خدا درباره آن دو بزرگوار؛ امام حسن و امام حسین که فرمود دو آقای اهل بهشتند. ــ و استثناءبردار نیست جز در شعاع و نورشان ــ مگر یحیی و عیسی که هر دو سید اهل زمان خود بودهاند.([95]) این حدیث شریف به همین اندازه ما را کفایت است.
طبق قانونی که امیرالمؤمنین در پیدایش روح انسانی ذکر میفرمایند تا یحیی از شکم مادر ولادت نیافته است، روح انسانی به او تعلق نمیگیرد. درست است که این درک، ادراک، فهم، نطق و بیان بـإذن اللّه بوده است اما معنای بـإذن اللّه این نیست که آنجا فهم و حیات افاضه شود؛ بلکه حیات ــ اگر ششماهه بوده ــ از چهارماه به آن طرف حیات حیوانی بوده است، حیات نباتی هم دارد. اگر این جریان مصلحت بود که قبل از ششماهگی و چهارماهگی مثلاً در یکماهگی یا در دوران نطفه باشد، آیا نمیشد؟ البته میشد. و این شدن از همین جهت است که خود این نطفه و جنین در اعتدالی است و حیات خود بدن یحیی در قوّتی است که این آثار را دارد. میفهمد که عیسی، نبی و مظهر انوار خدا است، باید در برابرش خدا را سجده کرد و او را قبله قرار داد. پس او را قبله قرار داد و سجده کرد.
نمونه دیگری در قرآن ذکر شده است که تقریباً مطلب را کاملاً روشن میکند و بسیار بسیار جالب است. البته با توجه به اينکه ما قرآن را با تفسیر ائمه هدی؟عهم؟ اخذ میکنیم. چون در نوع تفسیرهایی که از روایات نیست، جریان تصدیقکردن یحیی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 271 *»
عیسی را به این شکل ذکر نشده است . ولی این جریان در حدیث ذکر شده است و ما باید از احادیث اخذ کنیم. زیرا مفسّران قرآن محمد و آل محمد؟عهم؟ هستند.([96])
این نمونه دوم را هم که ذکر میکنیم باز به کمک حدیث، مراد واضح و مطلب روشن میشود. آیه شریفه: او کالّذی مرّ علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال انّی یحیی هذه اللّه بعد موتها([97]) هم درباره ارمیای نبی و هم عُزیر نقل شده است. این جریان یا برای هردو رخ داده، یا برای یکی از آن دو اما اشتباه از راویها است که یکی عزیر گفته و یکی ارمیا. برای ما معلوم نیست. اما درباره هردو ذکر شده است.
در تفسیر عیاشی از ابیبصیر از حضرت صادق صلوات اللّه علیه نقل شده است که راجع به این آیه شریفه فرمودند: انّ اللّه بعث الی بنیاسرائیل نبیّاً یقال له ارمیا. فقال قل لهم: ما بلد بنفسه من کرام البلدان و غرس فیه من کرام الغروس و نقّیته من کلّ غریبة، فأخلف فأنبت خرنوباً؟ خدا نبیی را بر بنیاسرائیل مبعوث کرد که اسمش ارمیا بود. خدا به او فرمود که به بنی اسرائیل بگو آن کدام شهر است که خود آن از شهرهای خوب و پسنديده و ارزنده است و در آن بهترین درختها درختکاری شده و کاملاً آن را از درختهای ناپسند و ناروا پاکیزه ساختم؟ ــ به اصطلاح درختهای هرزه در آنجا قرار ندادم. ــ اما آن شهر تخلّف ورزید و به جای آنکه میوههای خوب بدهد، میوههای ناپسند داد و خودش درختهای خرنوب([98]) رویانيد؟
فضحکوا منه و استهزءوا به فشکاهم الی اللّه. فأوحی اللّه الیه ان قل لهم انّ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 272 *»
«البلد» البیت المقدس و «الغرس» بنواسرائیل نقّیتهم من کلّ غریبة و نحَیت عنهم کلّ جبار فأخلفوا فعملوا بمعاصی. فلأسلّطنّ علیهم فی بلدهم من یسفک دماءهم و یأخذ اموالهم و ان بکوا لمارحم بکاءهم و ان دعوا لماستجب دعاءهم فَشِلوا و فَشِلت اعمالهم لأخربنّها مائة عام ثمّ لأعمرنّها. وقتی که این سؤال را کرد، شروع کردند به خندیدن و مسخرهکردن. ــ مگر میشود شهر و سرزمین خوب باشد، درخت خوب کاشته بشود و بعد ثمره بد بدهد و اصلاً درخت بد بروید؟ ــ ایشان از آنها به سوی خدا شکایت کرد. وحی شد که به اينها بگو که مقصود از آن شهر بیت المقدس و مراد از آن کاشتهها خود بنیاسرائیل هستند.
کاشتن خدا خوب است. خدا بر اساس خلقت و فطرت اولی میآفریند: کلّ مولود یولد علی الفطرة.([99])
مقصود بنیاسرائیل هستند که من اينها را از هر کاشته ناپسند و ناشایست پاکیزه ساختم و هر جبّار و ستمگری را از ایشان دور کردم، اما اينها تخلّف ورزیدند و به معاصی عمل نموده، معصیت کردند.
خیلی مشکل است که خدا احسان، لطف و تفضل بفرماید، محل خوب، وضع خوب، پدر و مادر خوب، تربیت خوب عنایت کند، اما خود انسان بد باشد. این خیلی بد است.
فرمود: بر ایشان در همین شهرشان شخصی را مسلّط میکنم که خونهایشان را بریزد و اموالشان را بگیرد. اگر به در خانهام گریه کنند، به گریه آنها رحم نخواهم کرد. اگر دعا کنند، دعایشان را مستجاب نخواهم کرد. آنها خود خوار، سست شدند و کردار آنها هم سست شد. بعد صد سال این شهر را خراب میکنم و بعد آن را آباد خواهم کرد. خداوند این بیان را به ارمیا فرمود و او هم بین بنیاسرائیل آمد و این بیان را فرمود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 273 *»
قال فلمّا حدّثهم جزعت العلماء فقالوا یا رسولاللّه! ما ذنبنا نحن و لمنکن نعمل بعملهم فعاود لنا ربّک وقتی که ارمیا جریان را گفت و آینده بنیاسرائیل را در شهر بیتالمقدس بیان کرد، علماء به جزع آمدند و ناراحت شدند. عرض کردند که گناه ما چیست؟ ما که مرتکب گناهان آنها نشدهایم. برای امر ما به سوی خدا برگرد که اقلاً ما را از این عذاب معاف کند. برگرد و درباره ما با خدا سخن بگو.
فصام سبعاً فلمیوح الیه فأکل أکلة ثمّ صام سبعاً فلمیوح الیه شیء فأکل أکلة ثمّ صام سبعاً فلمّا کان الیوم الواحد و العشرون أوحی اللّه الیه ایشان هفت روز روزه گرفت ــ گویا شبانه روز مداوم در روزه بود. ــ به او چیزی وحی نشد، افطار کرد. باز هفت روز روزه گرفت، چیزی وحی نشد افطار کرد. باز دوباره هفت روز روزه گرفت، روز بیست و یکم که شد خدا وحی فرمود. ــ چقدر شدید است! ــ لترجعنّ عمّا تصنع ان تراجعنی فی أمر قد قضیته او لأردّنّ وجهک علی دبرک فرمود: ارمیا حتماً باید از این کاری که میخواهی انجام دهی که بخواهی نزد من علماء را شفاعت بکنی، برگردی یا آنکه صورت تو را به پشت سرت برگردانم؟ ثمّ أوحی الیه ان قل لهم انّکم رأیتم المنکر فلمتنکروه و سلّط علیهم بختنصر ففعل بهم ما قدبلغک.([100]) بعد خدا وحی فرمود: به این علماء بگو! شما ناپسند و منکر را دیدید و انکار نکردید و آنها را ناپسند نشمردید، باید مثل آنها عذاب بشوید.
وقتی کارها فقط به عهده یک نفر؛ ارمیا باشد، کاری از پیش نمیرود. همه باید دست به دست هم بدهند و در مقابل منکر بایستند. ناپسند ناپسند است آنچه خدا نمیپسندد و حرام کرده زشت است. استخفاف به امور دین، به امر مشایخ، به سایر امور دیانت، خلاف و بد و منکر است. همه باید بایستید، نه تنها یک نفر بایستد. همه باید در مقابلش بایستید، آقا بد است، نکن، دستبردار، برو، برگرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 274 *»
حضرت صادق فرمودند: خدا بر بنیاسرائیل بختنصر را مسلط کرد و او هم با آنها رفتاری کرد که همه شنیده و میدانید.
بختنصر از بنیاسرائیل باقی نگذارد و همه را کشت. در همان شهری که یحیی را کشتند، سر مبارک او را در طشتی نزد آن حاکم و پادشاه جبّار آوردند. طشت پر از خون شد و از خون یحیی روی آن زمین و آن محل ریخت. هرچه خاک میریختند، خون نمیایستاد.([101]) وقتیکه بختنصر به آنجا رسید، فقط ارمیا بود که در میان بنیاسرائیل به راهنمایی و هدایت خداوندی در کودکیش از بختنصر اماننامه گرفته بود که خودش و خانواده و اهلش در امان باشند.
بختنصر در بچگی درون مزبله بزرگ میشد. مادرش از شیر خنزیر برای او غذا تهیه میکرد و به او میداد، خدا لعنتش کند! در بچگی ارمیا به او گفت خدا به من فرموده که تو مسلّط خواهی شد. امام میفرمایند: وقتیکه ارمیا برای او بیان میکرد، همانجا کِبر همه وجود آن کودک و بچه را گرفت که حتی به ارمیا با دیده حقارت نگاه کرد. خود او دارد خبر میدهد، ببینید که کبر چه خبر است! در عین حال همانجا در کودکی از این بچه اماننامه گرفت. وقتی هم که جریان واقع شد و شروع کرد به کشتار و گرفتن بلاد بنیاسرائیل و آن انتقام، ارمیا زودتر با خرش و زنش و بچهاش حرکت کرد و جلوی ایشان رفت. وقتیکه رسید، نمیشد جلو برود، پس با نیزهای امان نامه را سر چوب کرد و آن نزدیکیها گرفت، فهمیدند. گفت: بیا جلو ببینم.
جلو رفت، گفت: آری، اماننامه است. برای خودت بسیار خوب، اما اهل بیتت را حاضر نیستم. من باید تیر را بگذارم و کمانم را بکشم اگر تیرم به بیت المقدس رسید، زن و بچهات را میکشم، اگر نرسید رهایشان میکنم و امان میدهم. تیر را گذاشت و باد کمک کرد و تیر به بیت المقدس رسید. چون آنها هم منافق بودند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 275 *»
میبایست کشته بشوند. آنها را کشت و فقط خود ارمیا را امان داد. بعد چه کرد!!! آنقدر کشت و کشت تا به آن شهری رسید که از آنجا خون میجوشید.([102])
سؤال کرد، گفتند: این خون یحیی است که میجوشد. گفت: آنقدر از بنیاسرائیل میکشم تا این خون بایستد. کشت و کشت ولی خون نمیایستاد. گفت: تحقیق کنید شاید یکی از این قبیله باقی مانده است. گشتند و پیرزنی را پیدا کردند. او را آوردند، دستور کشتنش را داد، تا کشته شد خون ایستاد.
البته انّ اللّه ینتقم من الظالم بالظالم([103]) بختنصر محبوب خدا نبود. ولی خدا اینطور میخواست. باید این مطلب را بدانیم که انشاءالله در سخط خدا قرار نگیریم.
امام به ابوبصیر میفرمایند: بختنصر با آنها کرد آنچه کرد که به تو رسیده است و خبر داری. ثمّ بعث بختنصّر الی النبی فقال: انّک قدنبّئت عن ربّک و حدّثتهم بما أصنع بهم بعد بختنصر دنبال ارمیا فرستاد که به تو همین اوضاع من وحی شد، به بنیاسرائیل گفتی ولی توبه نکردند و برنگشتند و این امر بر سرشان آمد. فان شئت فأقم عندی فیمن شئت و ان شئت فاخرج. فقال لا بل أخرج. فتزوّد عصیراً و تیناً (در حدیثی عنباً و…)([104])و خرج حال اگر تو میخواهی نزد من در هرجا که اراده داری بمان یا از شهر برو. ارمیا گفت: خیر! میروم. توشهای که حضرت ارمیا برداشت، یک مقدار آب انگور و آب خرما بود، به اصطلاح فقه شیعه «نَبیذ».
چون آب، بیمزه است؛ بلکه گاهی تلخ و شور بوده چند تا خرما یا انگور یا کشمشی در آن میریختند تا مزهاش شیرین شود. به این نبیذ، عصیر میگفتند. یا واقعاً عصیر بوده یا نبیذ بوده است. «عصیر» یعنی آبمیوه که گرفته شده است. عصیر به عربی؛ یعنی افشره. حال آبمیوه، دیگر یا آب انگور یا آب خرما یا آب انجیر، چه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 276 *»
میوههایی! همهاش لطیف است که در ظرف یکشبانهروز ممکن است فاسد بشود. وقتیکه خوب رسیده باشد، فاسد میشود.
آن توشه را برداشت و از شهر خارج شد. فلمّا ان کان مدّ البصر التفت الیها فقال: «انّی یحیی هذه اللّه بعد موتها». ایشان به مقداری از شهر دور شد که دیگر چشم او را نمیدید، برگشت و به بیتالمقدس و آن بلاد و آن همه جمعیت که کشته شده بودند نگاه کرد که آنها را بختنصر کشته بود و ریخته بود، به آن کشتهها که نگاهکرد، به فکرش رسید که اينها چطور زنده میشوند؟ شاید قیامت و زندهشدن و کیفیت زندهشدن را میخواست بداند و ببیند، نه آنکه شک کند که اينها چطور زنده میشوند؟
واقعاً عجیب است! این همه مرده و کشتهشده چطور میخواهند زنده شوند؛ یعنی اصلاً دلش میخواست خلقت و زندهشدن را ببیند و مشاهده کند.
در صورتیکه خودش در رحم مادرش حتماً ناظر خلقت خود بوده، آیا میشود نباشد؟ وقتیکه نطفه امام در رحم مادر قرار میگیرد، آیا میشود ناظر خلقتش نباشد که چطور دارد خلق میشود؟ اصلاً نشدنی است. ما أشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم([105]) ظالمان را شاهد خلقت آسمان و زمین و شاهد خلقت خودشان نگرفته است. مفهومش این است که عادلان حقیقی ــ محمد و آل محمد؟عهم؟ و در درجه بعد انبیاء ــ را شاهد خلقت خودشان گرفته است. نطفهشان که در رحم مادر قرار گرفته، همان نطفه میدیده و کیفیت خلقت را ادراک میکرده است که چطور سلولها تقسیم میشوند و چطور رشد میکنند، چطور آهستهآهسته آن دوران میگذرد. خودش همه را در همه حالات میدیده است.
غیر از این نمیشود باشد. اگر گفته شود که مراتب بالا این مراتب پایین را میدیده است که معنی ندارد، چون تعیّن مراتب بالا به تعیّنیافتن مرتبه پایین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 277 *»
است. باید اينجا تعیّن بیابد تا آنجا تعیّن پیدا کند. ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم اينجا است. باید همه این دوره را ببیند و خودش میبیند و دارد مشاهده میکند، نه آنکه با روح و مرتبه بالا ببیند. همین مرتبه باید ببیند که خلقتش چطوری است.
از همان موقعی که نطفه است میبیند و مشاهده میکند که چطور سلولها دارند تکثیر میشوند، چطور تولید میکنند، چطور وسعت مییابند و هر نوع عضوی چطور دارد در جای خودش پیدا میشود. ژنها چه میکنند، آنهای دیگر چه میکنند، همه را با چشم خودش دارد میبیند. با کدام چشم؟ با همان چشم نطفهای. با کدام ادراک؟ با ادارک نطفهای. هیچ مانعی ندارد. دلیلش همین حدیث شریف است که امام نمونه خلقت اینطوری و شاهدبودن بر خلقت را بیان میکند.
تقریباً تا ارمیا این خواسته را اظهار کرد «فأماته اللّه مائة عام» أماته غدوة و بعثه عشیّة قبل انتغیب الشمس و کان اوّل شیء خلق منه عیناه فی مثل غرقئ البیض. خدا او را صدسال میراند. آن روزی که او را میرانید صبح بود، آن روزی هم که او را زندهکرد بعد از ظهر نزدیک غروب بود، قبل از آنکه خورشید غروب کند.
حال خدا میخواهد او را خلقت کند و نشانش بدهد که خدا این کشتهها و مردهها را زنده میکند. اول چیزی که خدا از عناصر و این بدن پوسیدهشده ارمیا خلقت کرد، چشمهای او بود.
اينجا میشود گفت همین چشمهای ظاهری بوده است و میشود گفت واقعاً دوران خلقتش مثل دوران جنین و نطفه بوده است. اما آن نطفه به حالتی بود که حیات، ادراک، شعور و دیدش قوی بود. همان حیات که تشکیل شد، همانجا با آن چشم نطفهای و ادارک نطفهای میدید. آنطور هم که باشد مانعی ندارد، میشود.
اول چیزی که از بدنش خلقت شد دو چشم او بود. ــ اما چطور؟ یا مانند سفیده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 278 *»
تخم مرغ، از رقّت و لطافت و تحرّک که گویا اصلاً حیات دارد و خودش زنده است. چقدر رقیق و لطیف و در حرکت است! یا پوستی که روی آن سفیده تخم مرغ است. اول پوست ضخیم و غلیظی است، بعد پوست نازک زیرینی. گویا مثل آن، حال هردو معنی شده است و هر دو میشود باشد. هم به آن لطافت، حرکت، تحرّک و حیاتداشتن، هم میشود به آن لطافت و نازکی که دیده نمیشود. نطفه که اینقدر باشد دیده نمیشود، اصلاً قابل حس و درک نیست؛ یعنی واقعاً اگر آن پوست بالایی نباشد و تنها پوست زیرین باشد، نمیشود درکش کرد که چیزی هست یا نیست.
ثمّ قیل له «کم لبثت؟ قال لبثت یوماً فلمانظر الی الشمس لمتغب قال او بعض یوم. قال بل لبثت مائة عام فانظر الی طعامک و شرابک لمیتسنّه» بعد به همانی که خلقت شد ــ همان دو چشم یا هرچه ــ گفته شد، خطاب و وحی شد که تو چقدر در این حالت درنگ کردهای؟ حال فکر میکند خواب است، اما مرگ بود. گفت ظاهراً صبح خوابیدهام و به خورشید هم نگاه کرد که هنوز غروب نکرده گفت: شاید نصف روز است خوابیدهام. خطاب شد تو صد سال است که در این حالت درنگ کردهای.
یعنی در حال مرگ، تو مرده و پوسیده شدهای. اما قدرتنمایی و قدرت لایتناهای ما محدود به حدی نمیشود و قانونی از قوانین خلقت آن را محدود و محصور نمیکند. خلقت و قوانین خلقت دست ما است، ما به هر طوری و به هر قسمی میآفرینیم، میمیرانیم، احیاء میکنیم و نگاه میداریم.
اینک غذایت را ببین ــ غذایت لطیفترین غذاها و آشامیدنیهای روی این زمین عنصری است. ــ در این صد سال تغییر نکرده است. غذاییکه در ظرف یکشبانه روز فاسد میشود اما ببین تغییر نکرده است.
چه کسی ببیند؟ در همین حالت ببین. الآن هنوز خلقت و احیای خودت شروع نشده است. فقط خودت در همین موقعیت نطفهای هستی، یا ظاهر حدیث را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 279 *»
بگیریم که با دو تا چشمت که خلقت شده است به همین غذایت و به همین آشامیدنی که تغییر نکرده و به حال خودش ثابت است نگاه کن.
وقتیکه این غذا را که مثلاً در ظرف یکشبانه روز باید فاسد شود، ما مدت صد سال نگاهداشتیم و فاسد نشد؛ آنگاه «بدن مهدی» صلوات اللّه علیه با آن اعتدال و لطافت، در هزار و چند صد سال و بعد از این هرچه غیبت طول بکشد، میخواهد فسادی بر آن عارض بشود؟
جای هیچ شک و تردیدی نیست که حضرت ارمیا مرد و قرآن میگوید که آن غذا؛ آن آب انگور، عصیرِ هرچه بوده و آن انجیر و انگور صدسال فاسد نشد و خدا آنها را نگاه داشته است. ولی چطور، از چه طریق و به چه وسیلهای امداد میکرده است که اجزاء آنها همه سالم سرجایش محفوظ مانده و هیچ تغییری داده نشده است.
به همین سبب امام میفرمایند: بعد از آنکه خلقت شد، شروع کرد به خوردن آن عصیر و آب شیرین که همانطور به حال خودش مانده بود. انجیر و عصیر به حال خودش بود، آنها را خورد. به این نگاهکن! ببین قانون خلقت ما این است که اينها را در ظرف چند ساعت فاسد میکنیم اما ما در مدت صد سال سالم نگاه داشتیم. قانون خلقت تسلیم اراده و مشیت ما و محکوم قدرت ما است. قدرت ما محکومِ قوانین خلقت و محدود به آن نیست. این یک دقت که فانظر، ببیند و دقیقشود!
«و انظر الی حمارک و لنجعلک آیة للناس و انظر الی العظام کیف ننشزها ثمّ نکسوها لحماً» حال به خرت نگاهکن! ــ خرش هم مرده مثل خودش پوسیده است و اکنون هم خرش و هم خودش را نگاه میکند. هر دو با هم خلقت میشوند. ــ تو را هم برای مردم آیه و نمونه قرار میدهیم که بدانند چطور ما مردگان را زنده میکنیم.
این هم یک دقت که ببین خرت هم مرده است و انظر الی حمارک ببین این هم مرده، پوسیده و چیزی از او نمانده است و بدان که میخواهیم تو را آیه قرار دهیم؛ یعنی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 280 *»
میخواهیم الآن تو را بیافرینیم و تو را موجودی نمونه قرار بدهیم برای خلقت و اِحیای بعد از مردن و نمونه آخرت.
حال دقت دیگر، کیفیت خلقت را ببین و انظر الی العظام کیف ننشزها ببین دوران جنین را همینجا برایت داریم طی میکنیم. دوران خلقت را دارد میبیند. استخوانبندی بدنش شکل گرفت، نمو پیدا کرد و روی استخوانها گوشت پوشیده شد. خودش و خرش هر دو اينجا است.
عدّهای ماندهاند و میگویند آخر چطور میشود؟ اينکه خدا باید خودش را خلقت بکند بعد به الاغش نگاه کند، پس این عظام به استخوانهای الآغ برمیگردد؛ یعنی فقط الاغ را مشاهده کرد. ولی ظاهر آیه و طبق استدلال معصومین و این فرمایش امام، اول دو چشمش خلقت شد و این گفتگوها با آن شد.
حال و انظر با همین دو چشمی که خلقت شده یا آن حالت نطفهای که ما میگوییم پیدا شده است، نگاه کن ما چطور داریم تو را خلق میکنیم.
قال فجعل ینظر الی عظامه کیف یصل بعضها الی بعض و یری العروق کیف یجری فلمّا استوی قائماً «قال اعلم ان اللّه علی کلّ شیء قدیر».([106]) ارمیا در آن حالت شروع کرد به نگاهکردن. نگاه کرد به استخوانها که چطور بعضی به بعضی متصل میشود، به رگها که چطور جریان پیدا میکند و ساخته میشود. همین که از جایش حرکت کرد و ایستاد قال اعلم انّ اللّه علی کلّ شیء قدیر گفت: میدانم که خدا بر هر چیزی توانا است.
یعنی روح نباتی، روح حیوانی و روح انسانی دمیده شد، همه را هم دید اما با حیات ذاتی نطفهای و حیات بدنی جسمی مشاهده و ادراک کرد و فهمید و دید. اما اينها برای ارمیای پیغمبر و نبی است، نباید گفت چطور این جنینها نمیفهمند و نمیبینند. اينها را نباید قیاسکرد به آن حدیثی که گفتیم امام و نبی در دوران
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 281 *»
خلقتشان چنین هستند. آنگاه معصومین ما که نسبت به انبیاء جای خود دارند، خلقت، لطافت و اعتدال ایشان کجا؟!
گفت: میدانم، قبلاً هم میدانستم. حال هم میدانم. ولی لنجعلک آیة است برای اينکه برای مردم آیه باشد، این جریان پیش آمد. انّی یحیی هذه اللّه بعد موتها؟ چطور خدا اينها را بعد از مردنشان خلقت میکند؟ یعنی مردم اینطور فکر میکنند. پس تو هم که به فکر مردم افتادهای و دلسوز مردم شدهای، پیغمبری و غصه امت میخوری، باید این اوضاع را سرت بیاوریم تا برای مردم آیه باشی.
در حدیثی است که آنچه ایشان همراه خودش برداشت شیر و عصیر آب میوه بود.([107]) شیر را هم میدانید که چقدر لطیف است.
این جریان و این آیه شریفه با تفسیری که از امام صلوات اللّه علیه رسیده است، برای ما حیاتذاتی بدن و حیاتی را که برای خود بدن است، واضح میکند.
در معصومین؟عهم؟ و «بدن امام عصر» صلوات اللّه علیه، خود آن بدن عنصری صرفنظر از حیات انسانی و حیات الهی و ملکوتی، در چه اعتدالی و چه قوّتی از حیات و آثار حیاتی است!! میشود بگوییم با آن چشم همه را میبیند و با آن گوش صدای همه را میشنود. قدرت و تصرفش نیز چنین است. غیبتش هم، آن عظمت، جلالت، قدرت و قوّه را هیچ کم نکرده است. الحمدللّه با توجه به این آیه و حدیث شریف مطلب برای ما روشن است.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 282 *»
مجلس 16
(شب پنجشنبه پانزدهم ذیحجه 1406هـ ق)
r تعدّد بدنهای انسان
r ضعف ادراک بدنهای ناقصان
r قوّت ادراک بدنهای کاملان
r نمونهای برای ادراک بدن کاملان
r حرکات افلاک و آثار آنها
r یادآوری حقوق اخوان و توصیه به بردباری و تحمّل صدمات مخالفان
r اشاره به برخی از اموری که ما ادراک نمیکنیم
r سلیمان؟ع؟ و ملک و قوّت ادراک او
r حدیثی از حضرت کاظم؟ع؟ درباره ادراک منطق طیر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 283 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
دانسته شد که بدن دارای حیاتذاتی است و برای خود بدن علاوه بر حیات نباتی، حیات حیوانی و حیات انسانی، حیاتی است. هرچه آن حیاتِ بدنی قوی باشد، آثار آن هم قوی است و اگر ضعیف باشد آثار آن هم ضعیف است.
مسأله دقیقی که باید به آن توجه کنیم این است که بدانیم «بدن» که میگوییم، به تعداد مراتبی که برای انسان وجود دارد، بدن هست. در هر عالمی که انسان در آنجا مرتبهای دارد، بدن هم دارد و برای آن بدن به حسب خودش مشاعر، حواس و مدارک است که اهل و موجودات آن عالم را ادراک میکند.
ائمه سلام اللّه علیهم اجمعین برای عالم هستی مراتب و عوالم متعدد ذکر فرمودهاند و در تعداد شماره آنها هم به حسب ظاهر مختلف فرمایش فرمودهاند. یعنی به لحاظهای گوناگون، تعداد عوالم را مختلف گفتهاند. از جمله فرمودهاند: خداوند هزار هزار عالم آفریده است.([108])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 284 *»
ما میدانیم که تمام عوالم هستی در انسان فشردهشده و انسان کتاب و نسخهای از تمام عوالم هستی است.([109]) پس همانطور که برای عوالم، شمارهای مثلاً هزار هزار عالم فرمودهاند، برای همین انسان هم که فشردهای از عوالم خلقت است، هزار هزار مرتبه است و برای هر مرتبه از این مراتب بدنی هست، مطابق همین بدن ظاهری عنصری این عالم که مشاهده میکنیم.
این بدن محسوس دارای مشاعر، مدارک و حواس است و به مقدار توانایی آن مدارک و حواس موجودات این عالم را از دیدنیها، شنیدنیها، بوییدنیها، چشیدنیها و لمسکردنیها احساس و ادراک میکند. مطابق همین بدن محسوس عالمِ عنصری برای هزار هزار مرتبه انسان بدن است که آن بدنها به حسب خودشان مشاعر، مدارک و حواس دارند و موجودات آن عالم را با همان حواس مربوط به آن بدنی که دارند ادراک و احساس میکنند.
اما این انسان ناقص وقتیکه تنزل کرده و در این عالم عنصری قرار گرفته است، بدنی که برای او فراهم شده همین بدنی است که مشاهده میکنیم. این بدن محسوس از عناصر مخلوط فراهم شده است، حتی از عناصر بسیط نیست. پس بدنی عنصری اما مختلط از عناصر است. پس به حسب اختلاط و بیاعتدالی در اختلاط، حواس، مدارک و مشاعر؛ بلکه حیات این بدن مختلطِ مادی عنصری ضعیف است.
به مقدار تواناییش دیدنیها را میتواند مشاهده کند. خیلی از دیدنیها با اينکه عنصری و مربوط به همین عالم است، ما نمیتوانیم مشاهده کنیم. ما در اثر ضعف بینایی خیلی از درجات و امواج نور را نمیتوانیم مشاهده کنیم. همینطور شنیدنیها، ما در اثر اختلاط و داخلبودن اَعراض و بیاعتدالی در این بدنِ عنصری مختلطِ از عناصرِ مختلف، بسیاری از شنیدنیها را نمیشنویم. همینطور بسیاری از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 285 *»
بوها را نمیتوانیم استشمام کنیم و بسیاری از چشیدنیها را نمیتوانیم بچشیم. با اينکه عنصری هستند و در همین عالمی که عناصر با یکدیگر مخلوطند وجود دارند، اما ما به واسطه ضعف حیاتِ همین بدن عنصری و در نتیجه، ضعف مدارک و مشاعرش از ادراک و احساس آنها عاجزیم.
البته در مراتب خلقت متفاوت هستیم. گاهی در کودکی صداهایی میشنیدیم، حال که بزرگ شدهایم دیگر آن صداها و آن مقدار از امواج صدا را نمیشنویم، با آنکه در دوران طفولیت و نوزادی میشنیدیم و احساس و ادراک میکردیم. همینطور که الآن ثابت شده است که بعضی از امور را برخی از حیوانات ادراک و احساس میکنند که ما آن ادراک و احساس را در اثر نوع حیات نداریم.
اما انسانهایی که مراتبشان بالفعل شده است که در مرتبه اول محمد و آل محمد؟عهم؟ و در مرتبه دوم انبیاء آن هم به حسب قدرتهای نبوتشان و فضائل و مدارجی که در نبوت دارند، بعد اولیای ایشان، کاملان شیعه و بزرگان دین. چون مراتب در ایشان به حسب مرتبههای خودشان بالفعل است، بدنهای ایشان هم بالفعل است و برای آن بدنها به حسب مرتبههای خودشان احساسها، ادراکها، حواس و مشاعر همه بالفعل است.
از اینجهت؛ مثل اينکه ما الآن احساس و ادراک داریم، این نور را میبینیم، این صدا را میشنویم، این بو را میبوییم و بوهایی که با شامه ما مناسبت دارد و میتوانیم ببوییم استشمام میکنیم و این چشیدنیها را میچشیم؛ همینطور آنها با آن بدنهایی که برای آنها بالفعل است، امور، اشیاء و موجودات همان مرتبهها را ادراک و احساس میکنند.
نمونهای را عرض میکنم بعد ان شاءاللّه خودتان دیگر سایر مراتب را قیاس بفرمایید. یکی از مرتبههای همین عالمِ عناصر و عالم ظاهری و دنیایی مادی جسمانی افلاک است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 286 *»
«افلاک» به همان معنایی که در قرآن آمده است و ائمه هدی؟عهم؟ فرموده اند و بزرگان ما در فلسفه طبیعی خود ذکر کردهاند. به معنایی که مثلاً «هیئت بطلمیوس» میگفته نیست. هرچند ممکن است تعبیرات مشابه باشد، ولی تشابه تعبیرات و الفاظ مشایخ ما با هیئتدانهایی که هیئت بطلمیوس را بیان کردهاند، معنایش این نیست که مراد هم یکی است. مراد مشایخ ما همان است که قرآن اراده میفرماید وقتیکه میفرماید: و کلّ فی فلک یسبحون([110]) و همانطور است که ائمه افلاک را بیان فرمودهاند.
ما میدانیم که قرآن و ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین در این الفاظ و بیان، هیئت بطلمیوس را تقلید نکردهاند تا آنکه مشایخ ما هیئت بطلمیوس را تقلید کرده باشند. بعد هم بگوییم با آمدن هیئت گالیله و کپلر این نظریات و فرمایشهای ایشان باطل شد. خیر! اگر نعوذباللّه قرآن باطل شد، فرمایشهای ائمه باطل شد، فرمایشهای مشایخ هم باطل است. اگر با آمدن هیئت گالیله آنها باطل نشد، فرمایشهای مشایخ ما هم باطل نیست.
افلاک یکی از مراتب همین عالم مادی عنصری اينجایی است، حتی مرتبه بسیط این عالم و عناصر بسیط را نمیگویم؛ بلکه باز هم مختلط است. چنانکه در اينجا عناصر با یکدیگر مختلطند، در افلاک هم همینطور اختلاط عناصر هست، اما مراتب تلطیفی است که نمیخواهیم وارد بحث افلاک بشویم که یعنی چه. این مطلب مسلم است که قرآن میفرماید: خدا در همین عالم عرش دارد([111]) و در نتيجه در همه عالمها عرش دارد. قرآن میفرماید: خدا را کرسی، سماوات و افلاک است که آنها را خلق کرده است.([112]) از جمله خدا در همین عالم عناصرِ مختلط، افلاک را آفریده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 287 *»
درباره افلاک و حرکات آنها مسألهای است که در اثر حرکت و برخورد حرکات افلاک و سنجش آن حرکتها با یکدیگر و فعل و انفعالهایی که در یکدیگر دارند، اَلحان و نغمهها، اَلوان و رنگها، طعمها و رَوایح و بوهایی فراهم میشود.
مقصود از افلاک که گفته میشود این کواکب مشهود و محسوس نیست؛ بلکه همان مرتبه تلطیفی این عالم عناصر و مراتب تلطیفی و لطیفشده اينها است.
آن حرکات در اثر برخورد با یکدیگر، رنگها و نورهایی حتی اصوات و نغمهها و طعمها و بوهایی را احداث و ایجاد میکنند. همه اينها، بوییدنیها، شنیدنیها، چشیدنیها، لمسکردنیها و دیدنیهای این مرتبه از همین عالم است.
بدنی از همین مرتبه در وجود همه انسانها هست و آن بدن مشاعر و مدارکی دارد که احساس همه آنها را میتواند بکند. اما در انسانهای ناقص چون تمام آن بدنها با همه آن حواس، مدارک و مشاعر، در این بدن عنصری مختلط حبس شدهاند و دیگر هیچ اثری ظاهر نمیشود، به همین سبب ما آن رنگها را نمیبینیم، آن صداها را نمیشنویم، آن بوها را نمیتوانیم استشمام کنیم و آن مزهها را نمیتوانیم بچشیم. آنها که جای خود دارد، عرض کردم ما در همین عالم در اثر ضعف بنیه و کمی قدرت و قوّه حواس، خیلی از چیزها را نمیتوانیم ادراک کنیم با آنکه در همین رتبه خودمان است. این امور دیگر ثابت شده و احتیاج به گفتن هم ندارد.
اما کسانیکه آن بدن و آن حواس و مشاعرشان بالفعل شده، با اينکه آن بدن هم باطنی و غیبی نیست و آن هم عنصری است اما عنصری لطیفتر و مناسب با افلاک و سماواتِ بدنِ سماوی است. همینطور که این بدن، بدن زمینی و اَرضی است آن بدن هم «بدن آسمانی» است و مشاعر و مدارکش هم از جنس همان آسمانها است. آنها ادراک میکنند، آن صداها را میشنوند، آن رنگها را میبینند، آن بوها را استشمام میکنند و آن مزهها را میچشند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 288 *»
شیخ بزرگوار میفرمایند که افلاطون و کسانی که قبل از او بودهاند، حکمت خود را از انبیاء اخذ کردهاند. ولی بعدیها تغییراتی داده، آرائی در رأیها و نقل قولهای آنها پیدا شده است.([113]) اکنون دیگر نمیشود اعتماد کرد مگر اینکه با محکمات آیات، روایات و بیانات کاملان تطبیق کند.
میفرماید که اساطین حکمت مثل افلاطون و کسانیکه قبل از او بودهاند: «یثبتون للافلاک اصواتاً عجیبة و نغمات غریبة یتحیّر من سماعها العقل» آنها برای افلاک صداها و نغمههایی را که بسیار عجیب و غریب و شگفتانگیز است اثبات میکنند که عقل از شنیدن آنها سرگردان و حیران میشود. «و حکی عن فیثاغورس انّه عرج بنفسه الی العالم العلوی فسمع بصفاء جوهر نفسه و ذکاء قلبه نغمات الافلاک و اصوات حرکات الکواکب» حکایت شده است که فیثاغورث حکیم را حالت تلطیفی دست داد که آن بدن سماوی او فعلیت پیدا کرد و حواسش بالفعل شد، از این جهت به آسمان و عالم علوی عروج داده شد پس به صفای جوهر نفسش و ذکاوت قلبش نغمههای فلکها و صوتهای حرکات کواکب را شنید. «ثمّ رجع الی استعمال القوی البدنیّة و رتّب علیها الالحان و النَغَمات.»([114]) بعد آن بدن سماوی دوباره در این بدن عنصری زمینی برگشت و مشغول فعالیت شد. آنچه با گوش آن بدن شنیده بود خواست آن نغمات را با این بدن در این عالم ظاهر کند. از این جهت «فیثاغورث حکیم» لحنها و نغمههای «موسیقی» را انشاء و ایجاد کرد و ترتیب داد.
البته اينها اسباب است تا آن کسانیکه میخواهند جنبه نفسانی خود و نفس اماره را قوت ببخشند، راه برایشان باز باشد؛ مثل اينکه در این عالم «شراب» درست
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 289 *»
شد تا آن کسانیکه میخواهند خود را به آن مبتلا کنند، فردای قیامت برایشان بهانهای نباشد که چرا ما را به خوردن شراب عذاب میکنید، ما که شراب نمیخوردیم. شراب تهیه شد و فراهم گردید تا آنانی که شرابخوارند و به شرابخواری تمایل دارند، بخورند تا عذاب شوند. موسیقی هم فراهم شد که هرکس به تقویت نفس اماره بالسوء تمایل دارد، موسیقی و اَلحان مختلف را بشنود و نفس اماره بالسوء را قوّت دهد.
به همین جهت میبینیم که صوفیه لعنهماللّه خیلی به «سَماع» مشتاق هستند، یکی از برنامههای سیر و سلوکشان سماع است؛ یعنی آواز خوب و خوش را بشنوند تا به «وَجد» بیایند، وجد مرتبه بعد است. صدای خوش و آهنگهای لذتبخش را بشنوند که به وجد و رقص بیایند و رقص صوفیانه کنند. البته این وجد و رقص صوفیانه را میگویند حلال است و مانعی ندارد، چون سالک در موقع سماع بیخود میشود و به رقص میآید. از این جهت مراشد سماع را حلال کردهاند. خدا لعنتشان کند!
مشایخ ما+ میفرمایند خدا موسیقی و الحان را به این معنی که طربآمیز و سماع باشد حرام کرده است . ــ همان حرفی که آنها میزنند ــ برای خاطر آن است که نفس اماره را تقویت میکند. چون درهرصورت از عالم ماده است.
آری! اگر موسیقی، الحان و نغمات از اعراض صاف و پاک شود که در آخرت باشد، در آنجا آن حیث عرضیش که برای نفس اماره مفید است و آن را تقویت میکند زایلمیشود آنگاه مقوّی عقل است. به همین سبب نغمات و صداهای خوش در بهشت فراوان است.([115])
همینطور شراب باعث نابودی عقل است، از این جهت حرام شده است. اما وقتیکه اعراض برطرف شد و هرچیزی به اصل خود برگشت و از اعراض پاک شد،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 290 *»
آنگاه مقوّی عقل است. در بهشت برای مؤمنان شراباً طهوراً([116]) هست. چون آنجا باعث ازدیاد و قوّت عقل است، نه رکود و ضعف عقل.([117])
اما بعضی از محرّمات بالذات حرام است نه آنکه بالعرض حرام باشد. اگر بالذات حرام باشد، در دنیا حرام است در آخرت هم حرام است و نخواهد بود؛ مثل زنا و لواط. این اموری که ذاتاً حرام است، دیگر در آخرت هم نخواهد بود، همانطور که در دنیا حرام است.
حرمت بعضی چیزها عرضی است. چون حرمتش عرضی است، در آخرت آن عرضی که مایه تقویت نفس اماره بالسوء است برطرف میشود، خالص میماند و مقوّی و تقویتکننده عقل است. پس در آخرت حلال است. از قبیل شراباً طهوراً و از قبیل نغمات و الحان خوشی که در بهشت است.
بحث در این بود که فیثاغورث حکیم در اثر بالفعلشدن آن بدن سَماوی آسمانی و قوّتیافتن آن حواس، اصوات و نغمههای فلکها را شنید. بعد در این بدن شروع کرد به ترتیب اَلحان و آهنگهای موسیقی.
همینطور سید بزرگوار میفرمایند: «فانّ لها الواناً عجیبة غریبة تدهش الناظر عند النظر الیها بین صفرة و خضرة و حمرة و بیاض و خلط من المجموع کما تقدّم مجملها» برای افلاک رنگهای عجیب و غریبی است که شخصی که به آن رنگها نظرمیکند به وحشت میافتد. آن رنگها زرد، سبز، قرمز و سفید است و باز مخلوط از آنها هم رنگهای مختلف است. آنها را کسانی که بدن سماویشان بالفعل باشد، میبینند «و عن استماع الحان الافلاک و نغماتها و ترنّماتها و عن استشمام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 291 *»
روائحها … و عن ذوق حلاوة طعومها عند شرب ماء الحوض ای الکوثر حین ما ینصبّ من العرش الی السماء الرابعة او الی السماء السابعة» و همینطور گوش آن بدن که قوّت میگیرد الحان و نغمههای خوشی که وجود دارد میشنود. همینطور شامه آن بدن که قوّت میگیرد، بوهایی که از افلاک پیدامیشود میبوید و طعمهای افلاک را میچشند، موقعی که از حوض کوثر میآشامند، آن موقعی که از عرش به آسمان چهارم یا آسمان هفتم میریزد، چون آن بدنشان قوت گرفته و حواسش بالفعل شده است، اينها را احساس و ادراک میکند.
«و قدیتفق هذا الذوق من هذا الحوض لکثیر من الناس ممّن محض الایمان محضاً و هکذا سایر القوی فانّ فی الانسان بدن آخر له حواسّ تدرک الذی ذکرنا بالحس الظاهر دون الباطن و ذلک البدن غیب فی البدن العنصری» میفرمایند: این چشیدن از حوض کوثر که میگوییم، برای خیلی از مردم که ایمان را خالص کردهاند ــ یعنی آن مرتبهشان بالفعل شده ــ اتفاق افتاده است. زیرا برای هر انسانی بدن دیگری است که همه آنچه گفتیم به حسّ ظاهر ادراک میکند. ــ همینطور که این بدن احساس ظاهری دارد، آن بدن هم احساس ظاهری دارد. ــ احساس باطنی نیست. آن بدن سماوی آسمانی در این بدن عنصری غیب است. «و قدیظهر لاناس کما نقلنا عن فیثاغورس انّه کان یسمع صریر الافلاک و انّما وضع علم الموسیقی من ترتیب اوضاع حرکاتها و شاهد الوانها و ذاق طعومها» گاهی برای بعضی از مردم ظاهر میشود، همانطور که ما از فیثاغورث حکیم نقل کردیم که برای او آن بدن ظاهر شد. پس آهنگها و نغمات فلکها را میشنید و علم موسیقی را از ترتیب اوضاع و ترتیب حرکات افلاک شروع به تنظیم کرد و آن را اختراع نمود و ساخت. او رنگهای افلاک را مشاهده کرد و طعمهای افلاک را چشید.
بعد این بزرگوار میفرمایند: «و شیخنا جعلنی اللّه فداه قدرآها و سمعها و ذاقها و
* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 292 *»
قدأرانا شیئاً من ذلک و بیّن لنا کیفیّة ترکيب الالحان الموسیقیة و استنباطها من الافلاک کلّ ذلک بالمشاهدة من دون سماعه من احد»([118]) شیخ بزرگوار ما هم همه آن رنگها را دیده و آن صداها را شنیده و آن مزهها و طعمها را چشیده است. به ما هم از آن، نمایانیده و نشان داده است. بعد هم خود آن بزرگوار برای ما بیان کردند که چطور میشود الحان موسیقی را ترتیب داد و آنها را از افلاک استنباط کرد. تمام اينها با دیدن بوده است ــ دیدنِ با آن بدن ــ بی آنکه از کسی شنیده باشد. آن بزرگوار خودشان مشاهده کرده و بعضی از آنها را نیز به ما نشان داده، ترتیب آنها را تعلیم کردهاند.
علتش همین است که عرض کردم کاملان، انبیاء و معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین، آن بدنهایشان و حواسش به حسب رتبههای خودشان بالفعل است. تمام اهل و موجودات آن عالمها را ادراک و احساس میکنند. الحمدللّه ما که مصدّق فرمایشهای شیخ بزرگوار و سید بزرگوار و خواهوناخواه فرمایشهای آقای بزرگوار کرمانی و آقای شریف طباطبایی+ هستیم. ایشان کاملان شیعهاند که آن مراتبشان به حسب رتبه خودشان بالفعل است، این امور را میدیدند و میشنیدند و این مطالب برایشان امری عادی بوده است. چون آن مراتب بدنشان بالفعل بوده است.
واقعاً ببینید چقدر خدا به ما تفضّل کرده است! محور ما این بزرگوارانند. امیدواریم که تمام این اجتماعات ما به منظور اقتدا به این بزرگواران و تعلیم و تعلّم فرمایشها و اِحیای امرشان و نصرت این مظلومان باشد.
البته بارها عرض کردهام، باز هم عرض میکنم که انشاءاللّه ما همیشه باید ایشان را درنظربگیریم و حساب اشخاص را کنار بگذاریم. انشاءاللّه در این اجتماع اشخاص مطرح نباشند و این بزرگواران مطرح باشند، سعیمان این باشد. همه ما باید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 293 *»
انشاءاللّه در مقابل این بزرگواران محو، فانی و مضمحل باشیم. اسم، اسم ایشان و مقصود، ایشان باشند. بهقصد احترام به ایشان و احیای امرشان اجتماع کنیم. برای خاطر رضا و نصرت ایشان بیاییم و برویم، بنشینیم و برخیزیم، بخوانیم و یاد بدهیم و یاد بگیریم. انشاءاللّه هدف این باشد.
پس باید سعی کنیم انشاءاللّه در برخوردها با تحمّل باشیم، برای احیای امر بزرگان هر امری را متحمّل بشویم. البته وظیفه داریم یکدیگر را در خلافهایی که گاهگاهی میبینیم نصیحت کنیم. اگر طرف مقابل پذیرفت بهتر، اگر نپذیرفت بیاعتنایی به او کافی است و انشاءالله کفایت میکند. همچنين اگر دیدیم که به امر دین، امر تعلیم و تعلّم، امر بزرگان دین استخفاف میکنند و در فکر صدمهاند، اولین راهش این است که دعا کنیم. خدایا! اينها را، این شخص را، آن شخص را متوجه کن؛ اگر دعایمان مستجاب شد که بهتر اگر نشد، اجازه داریم که نفرین کنیم.
در «دعای علقمه»([119]) که اینهمه نفرین رسیده است برای همین کسانی است که به هر طور دشمنی میکنند و به هر طور به امر بزرگان و اجتماعی که به نام بزرگان جمع میشوند صدمه میزنند، از این رو جایز است و اجازه نفرین هست، راحت نفرین کنید اللّهم من أرادنا بسوء فأرده و من کادنا فکده([120]) هیچ مانعی ندارد، دستور رسیده است که بگویید: خدایا! هرکس هر تصمیم سوئی درباره ما دارد تو هم درباره او تصمیم سوء بگیر. خدایا! تو هم درباره او اراده سوء بفرما. هرکس با ما مکر و حیله میکند و میخواهد به ما صدمه بزند، خدایا! تو هم با او مکر کن و به او صدمه بزن! اينها دیگر مستجاب میشود. همان وقت که او در خلاف رضای خدا به سر میبرد مستجاب است. اصلاً این نفرینها مستجابشده است. در خلاف رضای خدا و بزرگان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 294 *»
بهسرمیبرد، او را بس است و خدا او را کفایت میکند.
پس انشاءالله چون هدف، این بزرگواران و احیای مکتبشان است، برای رضای خدا مشکلاتی که پیش میآید تحمّل کنید. امر را به خدا واگذار کنید! او همه اهل ایمان را کافی است. اينجا و مشایخ و علم ایشان و کسانیکه برای این بنا یا سایر بناها خرج کرده، پولی داده، قدمی برداشته، زحمتی کشیدهاند و میکشند و همینطور مدرّسین که تا کنون تعلیم کردهاند و میکنند، اگر اينها حقی دارند که مسلماً به حسب خودشان حق دارند، کسیکه این همه حقوق را ضایع کند، حقوق مشایخ، حقوق مکتب، حقوق دین، حقوق اولیاء، حقوق محل، حقوق اجتماع و این همه پول که خرجشده و زحمت کشیده شده است؛ این همه الآن زحمت میکشند، معلّمین و مدرّسین تعلیم میدهند، متعلّمین اجتماع میکنند، برادرهایی که جمع میشوند، اينها همه حق دارند. هرکس کوچکترین قدمی بردارد یا کوچکترین حرفی بزند که تضییع این حقوق باشد، خدا و اولیای خدا او را بس هستند.
اگر اينجا حق است و مشایخ حقند و این امور بر حق است ــ که قطعاً بر حق است ــ خدا و اولیای خدا مخالفان را بسند. اگر هم نعوذباللّه، نعوذباللّه، نعوذباللّه، حقی و امری نیست، بگذارید هر کاری میخواهند بکنند. مطلبی نیست و مهم نیست.
بوستانی را که باغبانی تنظیم میکند و برایش زحمت میکشد، خواهوناخواه اگر در آن بوستان چند تا گل میروید، هزاران خار هم پیدا میشود. پای چند تا گل، هزاران خار است و این باغبان ناچار است تحمّل کند. حال بزرگان دین که این بوستان را برپاکردهاند و ماها در محضرشان شرمندهایم که به نام روییدنیهای این بوستان هستیم، خوشا حال آنانی که در این بوستان گل شدهاند و گلند، بوستان را زیبا کردهاند و رایحه خوش دارند. به آنها نزدیک میشویم، استفاده میکنیم، بهره میبریم، در دعایشان، در اعمال صالحشان شریکیم. اگر در مجلس گریه کردهاند، ما هم به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 295 *»
برکت آن گریه در معرض رحمت قرار میگیریم. اگر به زیارت بروند در زیارتشان شریکیم. اگر در نماز جماعت حاضر میشوند، نماز او قبول است، نماز ما هم به برکت او قبول است.
این گلها پیدا شدهاند، پس خواهوناخواه خار هم با آنها هست. کسی که گل میخواهد، تحمّل نیش خار را هم باید داشته باشد، نیش خار را باید تحمل کند. دیگر چهکار کند؟ خار اقتضایش خاربودن و نیشزدن است. نیشش را تحمّل کنید. ولی خار خار است، میخشکد و ازبینمیرود. خدا کند این خاربودنها عرَضی باشد و ذاتی نباشد! اگر عرَضی بود، امید است که انشاءالله متذکّر و متوجه بشوند. اگر یک موقعی تائبانه و واقعاً خالصانه برگردند، همه دلها با آنها مهربان میشود و خضوع، خشوع و محبت مییابند. و اگر خدای ناکرده ادامه دادند، معلوم میشود که عرَضی هم نیست یا اگر عرضی است، خیلی غلیظ است که حالا حالاها علاجپذیر نیست. دیگر ما هم باید تحمّل کنیم.
پس انشاءالله جمعیت همه حسینیهها این نکته را متوجه باشند که در هر باغی اگر چند تا گل هست، حتماً به طور انگشتشمار است. ولی خارها خیلی فراوانند. البته انشاءالله در بین ما خاری نیست. اگر هم یکوقتی از جایی نیشی زده میشود، عرَضی است، امیدواریم برطرف شود و انشاءالله قطعاً برطرفمیشود. چون ما خوشبین هستیم و سوء ظن نداریم. ذاتیات همه پاک است. اگر اقتضاءاتی است از جهت اعراض است که انشاءالله یکوقتی برطرف خواهد شد. همّت شما و همگی انشاءالله این باشد که متعرض نشوید، تحمّل کنید. وظیفه نصیحت است اگر او قبول کرد، کرده است و اگر قبول نکرد، اول بیاعتنایی و دعا است. اگر دعا قبول شد چه بهتر، اگر نشد آنگاه اجازه نفرین دادهاند؛ اللهمّ من أردنا بسوء فأرده و من کادنا فکده بحقّ محمّد و آل محمّد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 296 *»
پس اگر این مراتب و بدنها در هر عالمی بالفعل شود به حسب خودش ادراکات دارد و اشیاء آن عالم را ادارک میکند. ما چون به این عالم عناصر رسیدهایم تمام آن بدنها در این بدن عنصری مختلطِ به این غلظت و کثافتِ ما حبس شده است. آن بدنها در ما بالفعل نیست. پس حواس آن بدنها هم در ما بالفعل نیست.
به ما میگویند که هر روز این زمین با شما سخن میگوید. چه کسی گفته است؟ صادقان؛ آل محمد؟عهم؟ فرمودهاند که این زمین با شما سخن میگوید. چرا ما صدای زمین را نمیشنویم؟ فرمودهاند که اموال شما با شما سخن میگوید([121]) چرا نمیشنویم؟ فرمودهاند که اعمال شما با شما سخن میگوید([122]) چرا نمیشنویم؟
دقت بفرمایید که همه اينها مراتب است. اگر آن مرتبه ما که با این زمین یکی است و در یک عالم است بالفعل باشد، صدای زمین را میشنویم. همانطور که وقتی ما را در قبر گذاشتند، صدای زمین را میشنویم. به ما میگوید: روی من حرکت میکردی و تو را دوست داشتم، حال که در دلم قرار گرفتهای میبینی که با تو چه خواهم کرد! وسعت پیدا میکند و روضهای از روضههای بهشت میشود. اگر خدای ناکرده بیایمان یا معصیتکار به معصیت برزخی از دنیا برویم میگوید: روی پشتم حرکت میکردی و از تو بیزار بودم و بدم میآمد، اکنون که در دلم قرار گرفتهای میبینی که باتو چه خواهم کرد! چه فشاری([123]) که همه از همان ضغطه و فشار قبر به خدا پناه میبرند.([124])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 297 *»
آنجا صدا را میشنویم با ما سخن میگوید و واقعاً نطق است، دیگر هیچ تأویلبردار نیست. سخن میگوید و ما با آن بدنی که مناسب است میشنویم و احساس میکنیم و همینطور سایر امور آنجا را.
ائمه ما فرمودهاند که بعضی از همین حیوانها با ما حرف میزنند؛ مثلاً گنجشک با ما حرف میزند، خُطّاف با ما حرف میزند، این وزغ با ما حرف میزند،([125]) نوع حیوانات را فرمودهاند.([126]) پس چرا ما حرفهای اينها را نمیشنویم؟ ولی ائمه ما میشنوند.([127]) بعضی از انبیاء یا شاید همهشان به اندازه مرتبهشان میشنیدهاند. کاملان میشنوند. ملائکه با ما سخن میگویند.
له ملَک ینادی کلّ یوم | لدوا للموت و ابنوا للخراب([128]) |
خدا را ملکی است که هر روز صدا میزند که بزایید برای مردن و بسازید برای خراب شدن. چرا ما صدای این ملک را نمیشنویم؟
ممکن است خیلی از اشخاص این سخن را تأویل و توجیه کنند که خود همین عالم و وضع عالم، ندای ملَک است. خیر! واقعاً ملک ندا میکند. ولی چون آن مرتبه ملکی و بدنی که مربوط به عالم ملک است و حواسِّ آن در ما بالفعل نشده است ما آن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 298 *»
صدا را نمیشنویم. همینطور در سایر مراتب هزارهزارگانه ما. اما در معصومین؟عهم؟ انبیاء و کاملان بالفعل است.
خدا در قرآن جریان سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام را نقل میکند. خدا سلطنت سلیمان را نمونهای از حکومت محمد و آل محمد؟عهم؟ قرار داد.([129]) سلیمان در مشارق و مغارب زمین حاکم بود. جن و انس و طیور و حیوانات و باد، همگی در فرمان و مسخّر امر او بودند، در عین حال جزئی بود، یکی از انبیاء است و با چنین قدرت و وسعتی در قدرت، جزئی است. در قرآن به سوره نمل مراجعه کنید([130]) دیگر فرصت کم است آیات را نمیخوانم. جن با ایشان و ایشان با جن سخن میگویند. معلوم است که با آن مرتبه جنّی است. حیوانات با او حرف میزنند.
بسیاری فکر کردهاند اينکه مثلاً مورچه با حضرت سلیمان صحبت کرد، این نطق یعنی چه؟ ماندهاند که چه بگویند. میگویند: همان تفاهمی که بین خود حیوانات رد و بدل و گفتگو میشود، با آن اسباب و ابزار با حضرت سلیمان صحبت کردند. فکر میکنند این گوش شنیده است. خیر! آن مرتبه همجنسِ بدن سلیمان است و با آن مرتبه مورچهای صحبت کردند.
بسیاری درماندهاند که این مورچه چطور شناخت که او سلیمان است و این اوضاع و لشکریان از آن او است؟ اينها را از کجا دانست؟ فکر میکنند او سلیمان را در این مرتبه عنصری اينجایی و به این معنی درک کرده است چنانکه انسانها سلیمان را میدیدند و موقعیت نبوت یا لشکریان او را درک میکردند. به همین جهت ماندهاند چه کنند، میگویند معنای چنین ادراکی برای مورچه چیست؟ ولی چون قرآن است و نمیتوانند رد کنند، میگویند این اعجاز و خارق عادت است که خداوند به مورچه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 299 *»
این موقعیت را داد که شناخت و فهمید.
این اشخاص توجه نکردهاند که سلیمان با آن مرتبهای که در مقام و رتبه مورچه دارد، بدن و موقعیت سلیمانیش ظاهر و قابل ادراک مورچه است. مورچه در آنجا سلیمان را میشناسد و در اينجا و در رتبه انسانی نمیشناسد. در آنجا سلیمان را نبی اللّه میشناسد و موقعیتش را میداند. پس در آنجا و در آن موقعیت هم با سلیمان حرف میزند و میگوید:
ای سلیمان، آیا تو نزد خدا افضلی یا پدرت داود؟ میفرماید: معلوم است، پدرم افضل است. میپرسد: پس چرا حروف اسم پدرت کمتر است؟ سلیمان ندانست. در آن مقام، در آنجا، مورچه امری را میداند که سلیمان نمیداند. گفت: من میدانم چون داود فشرده و خلاصه این جمله است داوی جرحه بوُدّ جراحت دل خود را با محبت به خدا مداوا کرد. ای سلیمان! تو هم همینطور باش!([131]) تا گفت تو هم همینطور باش، فتبسّم ضاحکاً من قولها([132]) سلیمان از این حرف خوشحال و مسرور شد که مورچه مطلبی را برایش کشف و حقیقتی را برایش بیان کرد.
شادی سلیمان از این نبود که مورچه گفت: یا ایّها النمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنّکم سلیمان و جنوده.([133]) ظاهر آیه اینطور است که فوری پشت سر این جمله است که فتبسّم ضاحکاً من قولها سلیمان از این حرف خندهاش گرفت. مفسّران اینطور میگویند. ولی ائمه؟عهم؟ تفسیر فرمودهاند که اينکه سلیمان شاد و مسرور شد و از شادی لبخند زد، برای این مذاکرهای بود که با مورچه کرد.
برای این نبود که مورچه صدا زد: بروید داخل لانههایتان بشوید که سلیمان و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 300 *»
لشکریانش شما را لگدمال نکنند. سلیمان به او گفت: مگر تو نمیدانی که من پیغمبرم؟ گفت: چرا! میدانم. گفت: مگر پیغمبر ظلم میکند که تو به مورچهها چنین دستوری دادی؟ گفت: من از این جهت گفتم اينها داخل لانهها بروند که تو و لشکریان تو ایمان آنها را پایمال نکنید. چشمشان بیفتد به جلال و عظمت تو و از خدا دور بشوند. جلال دنیایی شما آنها را از خدا دور کند. برای آنکه به دنیا توجه نکنند، من گفتم که داخل لانههایشان بروند.([134]) لایحطمنّکم سلیمان و جنوده یعنی شما را پایمال نکنند که به عبادت و بندگی خدا بیتوجه شوید و به دنیا میل و رغبت پیدا کنید.
چطور این حرفها از مورچه صادر میشود؟ اولاً که ناچارند قبول کنند، قرآن و حدیث است. از طرفی هم میبینند آخر چطور مورچه این حرفها را بزند و این ادارک را از کجا بیاورد؟
آری! چنین ادراکی برای مورچه در عرصه مورچهای است و ادراک حضرت سلیمان این سخنان را و گفتگو و جوابگوییها همه در آن بدن و با آن بدن و مرتبه مناسب با عرصه مورچه است. اينکه میفرمایند: ولایت ما به همه حیوانات تکلیف شده است، آنها که قبول کردهاند حیوانات طیّب و آنها که انکار کردهاند همهشان خبیث و نجس و مثلاً حرام شدهاند([135]) اينها برای کجا است؟ آیا برای همینی است که ما الآن اينجا میبینیم؟ آیا این حیوانیت ظاهر است؟
خیر! اينها برای آن جایی است که این حیوان در آنجا مکلّف است و ادراک دارد. در آنجا نبی میشناسند. البته گاهی مصلحت است که ظاهر شود و در این بدن عنصری اينجایی نشان داده شود.
از جمله در کتاب نورالثقلین حدیثی را نقل میکند از بصائرالدرجات که کتاب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 301 *»
معتبری است. علی بن ابیحمزه میگوید: شخصی از دوستان حضرت کاظم؟ع؟ بر حضرت وارد شد. پس عرض کرد: «جعلت فداک احبّ ان تتغذّی عندی. فقام ابوالحسن؟ع؟ حتی مضی معه و دخل البیت فاذا فی البیت سریر فقعد علی السریر و تحت السریر زوج حمام» دوست دارم که ناشتایی را منزل ما میل کنید. حضرت برخاستند، همراهش راه افتادند و رفتند وارد منزلش شدند. در میان خانه تختی بود، حضرت روی تخت نشستند و زیر آن یک جفت کبوتر نر و ماده بود. «فهدر الذکر علی الانثی و ذهب الرجل لیحمل الطعام فرجع و ابوالحسن؟ع؟ یضحک» کبوتر نر اطراف کبوتر ماده میگشت و میغرید، صاحب منزل هم رفت که ناشتایی خدمت حضرت بیاورد. وقتیکه برگشت دید امام؟ع؟ میخندند. «فقال: اضحک اللّه سنّک بم ضحکت؟» عرض کرد: خدا همیشه لبهای شما را خندان گرداند، چرا میخندید؟ «فقال: انّ هذا الحمام هدر علی هذه الحمامة فقال لها یا سکنی و عرسی و اللّه ما علی وجه الارض احد احبّ الیّ منک ماخلا هذا القاعد علی السریر» فرمودند: این کبوتر نر اطراف این کبوتر ماده میچرخد و به اصطلاح ما قربان صدقهاش میشود. قسم یاد میکند و میگوید: ای عزیزم! ای عروسم! به خدا سوگند جز این شخصی که روی تخت نشسته است، روی این زمین محبوبتر از تو کسی نزد من نیست.
«قال قلت: جعلت فداک و تفهم کلام الطیر؟ فقال: نعم، علّمنا منطق الطیر و اوتینا من کلّ شیء.»([136]) عرض کردم: آقا! قربانت شوم مگر شما حرفهای کبوترها را میفهمید؟
حضرت بیان سلیمان را از قرآن نقل میفرمایند. معلوم است وقتی سلیمان که شعاعی از اشعه محمد و آل محمد؟عهم؟ است مورچه با ایشان صحبت بکند و هدهد در فرمان ایشان باشد، پس ایشان جای خود دارند.
درباره هدهد درماندهاند که چطور فهمید ملکه سبا و اهل مملکت او
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 302 *»
بتپرستند و آمد برای سلیمان خبرآورد؟ همه بیانات هدهد ایمان است و همه تعجب میکنند. مفسّران درماندهاند که این را چطور توجیه کنند! مجبور شدهاند عدّهای بگویند آن هدهد غیر این هدهدها بوده و حیوانی مخصوص و مسخّر حضرت سلیمان بوده است. بعضی دیگر این را اعجاز حضرت سلیمان میدانند که از همین هدهدها بوده اما به اعجاز و خارق عادت حضرت سلیمان بوده است.([137])
ولی وقتی به ما میفرمایند: هنگامیکه معصیت میکنید، این زمین بر شما به خشم میآید و میغرد. چه وقت میفهمید؟ میفرمایند: وقتیکه داخل جهنم میشوید غرش جهنم را که از غضب بر شما میغرد میفهمید و احساس میکنید. زمینی که بر آن خدا را اطاعت میکنید، مسرور میشود. کجا سرور و شادمانی آن زمین را میفهمید؟ در بهشت میبینید که اتاقتان، منزلتان، قصرتان، وقتی که داخل میشوید اظهار سرور میکند و میخندد. قهقهه و خنده او را خواهید شنید.
به همین میزان هدهد در عرصه خود میفهمد که این انسانها چه میکنند. چون او در عرصه خودش آن بدن ما و افعال صادرشده از آن بدنِ مناسب خود را میبیند. پس اگر ما در معصیت باشیم او هم بر ما عیب و ایراد میگیرد. پرندگان بر ما عیب و ایراد میگیرند. همانطور که آن هدهد در آن مرتبهاش بر بشر اعتراض میکند.
هدهد آن مرتبه انسانها را که از جنس او است میبیند که در ایمان یا در کفرند. همانطور که به آن مرتبه، نبی و ولی را میشناسد. ولیّ هم با آن مرتبه با او در تماس است، نه با آن مقام عنصری که با امثال ما در تماس است. با آن مرتبه با او در تماس است و تکلیف او را به او میرساند و حکمش را به حسب خودش و مناسبت او به او ابلاغ میکند. گفتگوهایی هم که نقل میشود از آنجا است. گاهی برای مصلحت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 303 *»
اظهار اعجاز، کرامت و نشاندادن مقامات و فضایل خودشان در این عالم ظاهر میشوند و در این عالم میآیند.
راوی میگوید: خدمت امام؟ع؟ نشسته بودیم، دیدم گنجشکی خدمت امام میآید و بیرون میرود. حضرت فرمودند: میدانی چه میگوید؟ عرض کردم: خیر! فرمود: میگوید در آن اتاق که لانه دارم و بچههایم هستند، ماری آمده است و میخواهد بچههای مرا بخورد. تو برخیز! با این عصا برو و آن مار را بکش! راوی میگوید: برخاستم، رفتم درون اتاق دیدم ماری این طرف و آن طرف میزند و میرقصد، میخواهد بچههای آن گنجشک را بخورد. با عصا زدم و کشتمش.([138]) آمدم بیرون خدمت حضرت عرض کردم: آقا! شما از کجا متوجه شدید که این ناراحت است؟ فرمودند: مگر شما نمیدانید که خدا به ما منطق طیر را تعلیم کرده است؟ ما سخنان آنها را میفهمیم. اینطور جواب میدهند که منطق طیر و نطقش را در مرتبه خودش میفهمیم.
امام زمان صلوات اللّه علیه نطق همه عوالم را میشنوند. نمیخواهد ظاهر شوند تا تصرف کنند و بشنوند و ببینند، هرکجا هستند با همین بدن عنصری خودشان قطبیت دارند و میبینند و میشنوند و با هر مرتبه از مراتبشان. زیرا بدنِ هزارهزار عالم و هزارهزار مرتبه آن حضرت با همه حواس، مشاعر و مدارکش بالفعل است.
آن بزرگوار با آن رتبه ولایت کلّیه الهیه در جمیع هستی متصرّف و مدبّر جمیع هستی است. آن بزرگوار در همه این هزارهزار عالم بقیّةاللّه خیر لکم([139]) است و با آن بدنهای خودش در هر عالمی آنچه باید در آن عالم ادراک بفرماید ادراک میفرماید و در آنچه باید تصرف بفرماید تصرف میفرماید.
انشاءالله آنهایی که اهل مطالعهاند خودشان به کتابهای عربی روایات و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 304 *»
تفاسیر در زمینه همین آیات سوره نحل مراجعه کنند و ببینند چقدر از همین تصرفات و گفتگوهای ائمه با حیوانات و موجودات ذکر شده است. آنهایی که سواد عربی ندارند، به «تفسیر جامع» که نوشته شده رجوع کنند. تقریباً آن روایات را ترجمه کرده و تا اندازهای خدمت کرده است. به این تفسیر مراجعه کنند و انشاءالله این روایات را برای تقویت معرفت و قوّت ایمان بخوانند.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
([2]) بحارالانوار ج 3، ص 112 و …
([8]) جواهرالحکم ج3، رسالة فی جواب الآخوند ملامهدی الرشتی
([9]) بدایة الحکمة، ص 199 ــ الاسفار الاربعة ج 7، ص 289
([10]) جوامعالکلم ج2، الفوائد الاثناعشریة، فائده 11
([11]) حدیقة الاخوان، فرمایش 461
([12]) الاسفارالاربعة ج 2، صص 26 و 206 و …
([17]) بحارالانوار ج 77، ص 222
([21]) مصباح الشریعة، باب الفتیاء
([27]) الفطرة السلیمة ج 2، ص 220
([28]) بحارالانوار ج 87، ص 100
([29]) بحارالانوار ج 25، ص 148
([31]) شرح الزیاره ج 1، ص 297 و ج 2، ص 292
([32]) البته در عالم ما فرق دارد. ما مثلاً میبینیم شخصی شجاعت دارد و دلاور است میگوییم کالاسد؛ مثل شیر است. ــ یکی از رفقای قدیم ما درباره یکی از رفقاء میگفت که او مثل شیر درنده است و میدرد. گفت اتفاقاً یک وقتی در حمام با او بودم در فکرش فرو رفته بودم، دیدم از نظر شباهت ظاهری هم مثل شیر است. پنجههایش کوتاه و پهن، سینه هم خیلی پر مو، وضع ریش و سر و موهایش خیلی به شیر شباهت داشت ــ در اینجاها با هم یکی نیستند.
([33]) بحارالانوار ج 16، صص 172 و 173
([34]) در مجالس بعد این بحث ادامه یافته است.
([35]) 28 موعظه: موعظه 27 شعبان 1284، ص 507
([36]) مصباحالشريعة، الباب العشرون فی النوم
([38]) کفایة المسائل: کتاب دیات، فصل پنجم در دیه جنین
([41]) الکلمات المکنونة للفیض الکاشانی، ص 76
([43]) طریق النجاة چ کرمان، ج 1، ص 5
([44]) الاسفارالاربعة ج 8، ص 347
([49]) تفسیر ابن عربی ج 2، ذیل آیه ثم أنشأناه خلقاً آخر، ص 61
([50]) بحارالانوار ج 57، ص 344
([52]) بحارالانوار ج 60، ص 369
([53]) وسائل الشیعة ج 29، ص 316 ـ بحارالانوار ج 60، ص 356
([57]) البرهان فی تفسير القرآن ج 3، ص 344
([58]) شرح العرشیة، چ کرمان، ج 3، ص 189
([59]) شرح العرشیة، چ کرمان، ج 3، ص 105
([62]) کسی در احادیث برای این قاعده استثنائی در خاطر دارد که در رحم روح حیوانی قبل از چهارماهگی به معصومین تعلق بگیرد؟
یکی از متعلمین: در حدیث است که مدت حمل نه ساعت بوده است.
پاسخ: اگر مثلاً درباره حضرت عیسی7 دوران حمل را نه ساعت فرمودهاند، در همان نه ساعت شما به جای نه ماه ترتیب را در نظر بگیرید که مراحل تکاملی نطفه، علقه، مضغه، ساختمان استخوانی و اِکساء لحم است. بعد از این دوران، ولادت جسمانی است. حال نُه ماه، نُه ساعت، نُه روز هرچه باشد این ترتیب قانونی برای پیدایش روح حیوانی است. هنگام پیدایش روح حیوانی بعد از این دوره است و هیچ استثناء هم نخورده است که موقع پیدایش روح حیوانی در معصومین مثلاً از همان حالت نطفه یا مضغه باشد، پس استثناء نخورده است.
([63]) شرح العرشیة، چ کرمان، ج 2، ص 273
([64]) قال ابوطیّبة حجمت رسول الله؟ص؟ و اعطانی دیناراً و شربت دمه. فقال رسولاللّه؟ص؟ أشربت؟ قلت: نعم. قال: و ما حملک علی ذلک؟ قلت: أتبرّک به. قال: اخذت اماناً من الاوجاع و الاسقام و الفقر و الفاقة واللّه ما تمسّک النار ابداً. (بحارالانوار ج 59، ص 119)
([67]) مستدرک الوسائل ج 2، ص 130 و ج 14، ص 157
([68]) … عرض کردم در اخبار در وصف بهشت جماع را فرمودهاند اما هیچجا نفرمودند تولید هست. فرمودند: در اخبار نیست اما میشود آنجا هم تولید باشد. بعد فرمودند: جماع که در آنجا هست این را فرمودهاند و اصل وضع جماع برای تولید است. (حدیقة الاخوان، 1238)
([69]) طریق النجاة چ کرمان، ج 1، المقدمة ص 51
([70]) طریق النجاة چ کرمان، ج 1، ص 89
([73]) قل الروح من أمر ربی. اسراء: 85
([75]) امیرالمؤمنین7 فرمود: انا الذی بعثت النبیین و المرسلین. (شرح الخطبة: خطبة البیان، ص 350)
([79]) عن ابیعبداللّه7 قال: ما من نبی و لا وصی یبقی فی الارض اکثر من ثلاثة ایام حتی یرفع بروحه و عظمه و لحمه الی السماء و انما یؤتی موضع آثارهم و یبلغ بهم من بعید السلام و یسمعونهم فی مواضع آثارهم من قریب. (بحارالانوار ج 11، ص 67)
([80]) عن عبدالله بن بکر فی حدیث طویل قال: حججت مع ابیعبدالله7 فقلت: یا ابن رسول اللّه لو نبش قبر الحسین بن علی هل کان یصاب فی قبره شیء؟ فقال: یا ابن بکر ما اعظم مسائلک ان الحسین بن علی مع ابیه و امه و اخیه فی منزل رسول الله؟ص؟ و معه یرزقون و یحبرون و انه لَعَنْ یمین العرش متعلق به یقول یا رب أنجز لی ما وعدتنی… (بحارالانوار ج 27، ص 301)
([81]) بحارالانوار ج 51، ص 1 و ج 52، ص 25
([83]) بحارالانوار ج 16، صص 175 و 397
([85]) بحارالانوار ج 14، ص 195
([87]) بحارالانوار ج 14، صص 195 و 199
([89]) بحارالانوار ج 14، ص 169
([90]) بحارالانوار ج 14، ص 185
([91]) بحارالانوار ج 14، ص 206
([92]) بحارالانوار ج 11؛ ص 150
([93]) بحارالانوار ج 11، ص ا50 و ج 60، ص 304
([94]) بحارالانوار ج 14، ص 185
([95]) بحارالانوار ج 14، ص 185
([96]) عن هارون بن حمزه عن ابیعبداللّه7 قال سمعته یقول: بل هو آیات بیِّناتٌ فی صدور الَّذین اوتوا العلم قال: هی الائمّة خاصة. (بحارالانوار ج 23، ص 201) و عنه7 قال: نحن الرّاسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله. (بحارالانوار ج 23، ص 198) و …
([98]) خرنوب: گياه خاردار معروف.
([101]) بحارالانوار ج 14، صص 188 و 358
([102]) بحارالانوار ج 14، ص 356
([103]) کشف الحق، للعجلونی متوفّی 1162، ج 1، ص 239
([104]) در نقلی رسیده: عصیراً و تیناً و عنباً. (بحارالانوار ج 14، ص 360)
([106]) بحارالانوار ج 14، ص 373
([107]) بحارالانوار ج 14، ص 373
([108]) بحارالانوار ج 8، ص 374
([113]) شرح العرشیة ج 2، ص 116
([115]) قلت هل فی الجنة غناء؟ قال: ان فی الجنة شجراً یأمر اللّه ریاحها فتهبّ فتضرب تلک الشجرة باصوات لمیسمع الخلائق بمثلها حسناً ثمّ قال: هذا عوض لمن ترک السماع فی الدنیا من مخافة اللّه. (بحارالانوار ج 8، ص 126)
([117])… و عن یمین الشجرة عین مطهرة مزکیة قال فیسقون منها شربة فیطهر الله قلوبهم من الحسد و یسقط من ابشارهم الشعر و ذلک قوله وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً من تلک العین المطهرة. (بحارالانوار ج7، ص 172)
([118]) جواهرالحکم ج5، شرح الخطبة الطتنجية
([119]) بحارالانوار ج 101، ص 296
([120]) بحارالانوار ج 101، ص 296
([121]) بحارالانوار ج 6، ص 224
([122]) بحارالانوار ج 83، ص 10
([123]) بحارالانوار ج 77، ص 390 ــ الکافی ج 3، باب ما ینطق به موضع القبر
([124]) … فیقولان له من ربک و ما دینک و من نبیک و من امامک؟ فیقول: لا ادری. قال: فیقولان شاک فی الدنیا و شاک الیوم لا دریت و لا هدیت. قال: فیضربانه ضربة فلایبقی فی المشرق و لا فی المغرب شیء الا سمع صیحته الا الجن و الانس. قال: فمن شدّة صیحته یلوذ الحیتان بالطین و ینفر الوحش فی الخیاس و لکنّکم لاتعلمون. (الاختصاص، باب صفة النار، ص 359)
([125]) بحارالانوار ج 27، ص 268
([126]) روی ان الحسین7 سئل فی حال صغره عن اصوات الحیوانات لانّ من شرط الامام ان یکون عالماً بجمیع اللغات حتی اصوات الحیوانات. فقال علی ما روی محمد بن ابراهیم بن الحارث التمیمی عن الحسین7 انه قال: اذا صاح النسر فانه یقول یا ابن آدم عش ما شئت فاخره الموت و اذا صاح البازی یقول یا عالم الخفیات و یا کاشف البلیات … ثم قال7 ما خلق الله من شیء الا و له تسبیح یحمد به ربّه ثم تلا هذه الآیة و ان من شیءٍ الا یُسبِّح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم. (بحارالانوار ج 64، باب عموم احوال الحیوان و اصنافها، ص 27)
([127]) بحارالانوار ج 27، ص 261، باب 16 ــ ما یحبّهم؟عهم؟ من الدوابّ و الطیور و ما کتب علی جناح الهدهد من فضلهم و انهم یعلمون منطق الطیور و البهائم.
([129]) بحارالانوار: ج 16، ص 415 و ج 26، ص 325 و ج 50، ص 203 و ج 51، ص 136
([131]) بحارالانوار ج 14، ص 92
([134]) بحارالانوار ج 14، ص 92
([135]) بحارالانوار ج 27، ص 272
([136]) بصائرالدرجات، ص 346 و بحارالانوار ج48، ص56
([137]) بحارالانوار ج 64، ص 21
([138]) مدينة المعاجز ج7، ص100