09-2 بقیة الله جلد نهم – چاپ – قسمت دوم

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد نهم – قسمت دوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 157 *»

مجلس 0 1

 

(شب یکشنبه چهارم ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r خواب، علامت و آیه برای زندگی برزخی است

r نظریه جامع درباره خواب

r نظریات فلاسفه درباره خواب و نقد آنها

r آثار خواب از نظر فلاسفه

r نظریه سید بزرگوار­ درباره حیات و ضعف آن

r نظریه سید بزرگوار­ درباره منشأ خواب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 158 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خداوند خواب را در این عالم آیه شناخت زندگی برزخی قرار داده است تا وقتی که به آن توجه کردیم اگر این آیه را شناختیم زندگانی برزخی را بشناسیم. چون در روایات زندگی برزخی را این‏طور معرّفی فرموده‏اند که روح و بدن جداگانه زندگی دارند.

و چون مسأله مهمّی بوده و بشر نمی‏توانسته که آن را به آسانی قبول کند، از این جهت خواب در عالم ما بهترین آیه است. خداوند هم به خصوص خواب را از آیات خود شمرده است. و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤکم من فضله([1]) از آیات خدا همین خوابیدن شما در شب‌ها و روزها است. هم آیه خالقیت، هم آیه تدبیر و هم آیه سلطه و قدرت خداوندی است که بشر در خوابیدن و بیدارشدن مضطر است و به اختیار خودش نیست.

هرجا که «اضطرار» به میان آمد، علامت تدبیر است که مدبّری عالِم و مسلّط در کار است که با تسلّط، تدبیر می‏فرماید و کارها به‌طور اضطرار جریان می‏یابد. به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 159 *»

خصوص ائمه هدی؟عهم؟ در فرمایشاتشان افعال اضطراری خلق را برای بیان تدبیر و خالق‏بودن خدا و اثبات اينکه عالم صنعت و مخلوق او است، ذکر می‏فرمایند. ائمه؟عهم؟ به خصوص آمدورفت شب و روز و حرکت خورشید و ماه و مضطربودن مخلوقات را در این کارها ذکر و بیان فرموده‏اند و برای اثبات خالقیت خدا و صانعیت و تدبیر او (این امور را) آیات گرفته‏اند.([2])

پس گذشته از آنکه خواب از آیات صنعت، تدبیر، حکمت و قدرت خداوند است، از آیات و نمونه‌های زندگی برزخی است. نمونه زندگی آخرتی نیست. در آخرت روح و بدن با همند؛ مثل حالت بیداری که روح و بدن با همند و از یکدیگر جدا نیستند و زندگانی جدا ندارند، آخرت نیز همین‏طور است. پس نمی‏شود گفت که خواب آیه، علامت و نشانه زندگی آخرتی است.

خواب علامت و آیه است برای زندگی برزخی که فهمش خیلی مشکل است و تصوّرش برای بشر آسان نیست که چطور روح جدای از بدن به زندگی خود زنده باشد؟ زندگی و تعیّش داشته باشد و در نعمت یا عذاب به‏سرببرد؟ چگونه بدن جدای از روح زندگی کند، طوری که خودش در نعمت باشد و نعمت را احساس کند و از آنها لذّت ببرد یا در عذاب باشد و از عذاب‏ها احساس درد و الم نماید؟

این مسأله مشکلی است و چون سنگین است، دقت در مسأله خواب خیلی به فهم آن کمک می‏کند. خواب از جمله اموری است که برای «تصفیه بدن» است. دوران برزخ هم اوقات تصفیه و تزکیه بدن است تا بتواند با یک نیروی قوی‏تر و جدیدتری برای تعلّق و تصرّف روح و زندگی با روح آماده شود.

در دوران و لحظات خواب، بدن بدون ‏تعلّق روح به زندگی خودش زنده است و فعالیت‏های داخل بدن وجود دارد و به نعمت‏های دنیا که امدادهای خدایی است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 160 *»

متنعّم است. با خوابیدن، دستگاه‏های داخلی بدن تعطیل نمی‏شوند و کار خود را ادامه می‏دهند. قسمت‏های به خصوصی مشغول کار خودند تا انرژی‏های ذخیره‏شده در مواد موجود در درون بدن را آهسته‏آهسته به انرژی‏هایی تبدیل کنند که باید به فعالیت درآیند و به کار تبدیل شوند.

در دوران خواب نوع فعالیت‏های مختلف بدن: چه خارجی، چه داخلی بوسیله اِمدادها و اِبقاهای الهی خدا بدن را به حیاتِ خود بدن نگهداری می‏فرماید و امداد می‏کند و نوع کارهایی که در بدن جریان دارند و آثاری که از حیات خود بدن در بدن موجود و محسوس است، ادامه دارد. اينها یک آیه و نمونه‏ای برای تصفیه و تزکیه بدن هورقليائی در دوران برزخ است. بدن هورقليائی هم جدای از روح در قبر و عالم و محل خود به‏سرمی‏برد و با اِمدادهای علیینی یا سجینی تصفیه و تزکیه می‏شود تا برای پذیرش، برگشت، تعلّق و تصرّف روح در رجعت یا در آخرت آماده شود. بدن که در دوران برزخ تصفیه می‏شود، باید حیاتی داشته باشد تا امدادها را قبول کند، باید زندگی داشته باشد تا اِبقای الهی و امدادهای علیینی یا سجینی را بپذیرد، و قبرش روضة من ریاض الجنة یا حفرة من حفَر النیران([3]) یعنی باغی از باغ‏های بهشت یا گودالی از گودال‏های جهنم باشد.

این ثواب‏ها یا عذاب‏هایی که در دوران برزخ به بدن برخورد دارد و مناسب بدن است، به منظور تصفیه و تزکیه بدن می باشد. نمونه‏اش همین دوره و لحظات خوابی است که ما در این عالم داریم.

در این عالم وقتی‏که خواب عارض می‏شود، ــ معلوم شد که خواب یک پدیده جسمانی است که بر این پیکره، جسم و بدن ظاهری ما عارض می‏گردد و هیچ ربطی به روح ندارد.ــ برای این بدن حالت و خصوصیتی پدید می‏آید که از قابلیتِ تصرّف و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 161 *»

تدبیر روح می‏افتد. وقتی‏که از این قابلیت و صلاحیت افتاد ــ به تعبیر مشایخ ما+ ــ معلوم می‏شود که اَعراضی داخل این بدن شده‏اند که با روح مناسبت ندارند؛ بلکه با اقتضای روح مخالفت دارند، از این جهت روح با وجود چنین اعراضی بدن را در فرمان خود نمی‏گیرد.

پس باید به اضطرار حالتی بر بدن عارض شود که در آن حالت، تصرّف و تعلّق روح برداشته شود و در خود بدن فعالیت‏هایی واقع شود تا آنکه آهسته‏آهسته اَعراض برطرف شود و دوباره حالت قابلیت و صلاحیت برگردد و روح تعلّق بگیرد.

پس دوران خواب و لحظات تصفیه و تزکیه‏اش، نمونه کوچکی است که خدا برای پی‏بردن به دوران برزخ و زندگی برزخی در این عالم به ما نموده است تا بدانیم که مقصود و هدف از برزخ و قرارگرفتن آن دوره بین دنیا و آخرت این بوده است که بدن‏های برزخی و هورقليائی تصفیه و تزکیه گردند.

ما تقریباً بیان ناقص و نارسایی در زمینه خواب کردیم. نه تنها ما؛ بلکه اصلاً علم روز هم با جمیع شئونش هم از جهت فیزیکی بدن، هم از جهت شیمیایی بدن، هم از جهت اعصاب و مغزی نتوانسته است که به واقعیت خواب درست پی‏ببرد. کاملاً اظهار عجز می‏کنند که ما نمی‏توانیم بفهمیم که در موقع خواب بر بدن چه می‏گذرد و چه امری باعث می‏شود که خواب عارض شود و این پدیده پدیدار گردد. البته آثار و منشأهایی ذکر کرده‏اند اما تمامش چه‏بسا جهت و شأنی از شئونات خواب است که گفته‏اند که به اجمال عرض کرده‏ام.

عالی‏ترین بیان کنونی در توضیح، تشریح و تبیین خواب این است که از شناخت انرژی‏های حاکم در بدن، رابطه بین انرژی و کار، و تبدیل حرارت‏ها به فعالیت‏ها، رکود، ضعف و پیری این انرژی‏ها بحث و به این نوع بیان بررسی شود. بیان‏هایی که شد خیلی ناقص و نارسا خواب را برای ما توضیح داد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 162 *»

تقریباً این توضیح از همه توضیح‏هایی که درباره خواب داده شده، جامع‏تر و رساتر است و سایر توضیحاتی که در رشته‏های مختلف فیزیک، شیمی و شناخت اعصاب درباره خواب داده شده نسبت به این نظر نارسا است. از این طریق و روش بحث تا اندازه‏ای سخن جامعی برای خواب پیدا می‏کنیم که نظرهای دیگر را می‏شود گفت شئوناتی است که به همین نظر مربوط می‏شود.

این نظر که بیان شد نظری نسبتاً جامع است و تا اندازه‌ای هم گویای مطلب می‌باشد ــ  که از راه شناخت بدن به عنوان یک ماشینی که خداوند آن را قرار داده، اما چه ماشین و چه دستگاه‏هایی! این همه فعالیت‏های بدن در داخل یا خارج ! همه موادّ خود و حرارت و انرژی خود را از همین بدن می‏گیرند. مادّه‏های خام در همین بدن تبدیل می‏شوند. ــ و می‏شود گفت که این نظر جامع‏ترین و رساترین نظر است که به اصطلاح از نظر ترمودینامیک بحث می‏کند.

شناخت انرژی حرارتی در بدن و تبدیل آن به کار و فعالیت، و از آن طرف چون در اثر تبدیل به فعالیت دوباره حالت رکود برای انرژی‏های موجود فراهم می شود که در اثر این رکود، خمود و به تعبیری پیری برای انرژی‏ها فراهم می‏شود، بدن را از فعالیت‏هایی می‏اندازد. همین حالت، حالت خواب است که به منظور جبران انرژی‏های ازدست‏رفته و تبدیل ماده‏ها به انرژی و فراهم‏کردن نیروی تازه برای زندگی تازه و بیداری بعدی لازم است.

عرض می‏کنم این بیان جامع‏ترین بیان‏ها است که از آن می‏شود بیان‏های دیگر را هم استفاده کرد؛ مثلاً آنهایی که از نظر شیمی می‏گویند خواب عبارت از حالتی است که ــ برای رفع مسمومیّتی که برای خون پیدا می‏شود ــ عارض می‏گردد تا بدن استراحت کند و سُمومی که پیدا شده به طور‏هایی از بدن خارج شود و بدن و خون دوباره حالت تازه‏ای برای بیدارشدن داشته باشند، و وقتی که سموم برطرف شد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 163 *»

خواب نیز برطرف می‏گردد و بیداری فراهم می‏شود. این بیان را می‏شود گفت تعبیر دیگری از همان بیانی است که درباره این نظر داشتیم.

یا اگر مثلاً بگویند در اعصاب مغزی محل و نقطه نامعلومی است که در اثر برخورد با برخی از فعل و انفعال‏هایی که در بدن موجود است انعکاس و عکس‏العملی را نشان می‏دهد که آن را خواب می‏گوییم. آن حالت و عکس‏العمل قسمتی از مغز را از کار می‏اندازد و بدن را از بعضی افعال ارادی و ادراک باز می‏دارد.

این نظریه هم که تقریباً آخرین نظریه‏ای است که درباره خواب داده شده، می‏شود گفت بیان و عبارت دیگری است از بیان شناخت رابطه حرارت با کار که همان ترمودینامیک باشد. فعلاً نظر دیگری که جامع، رسا و نسبتاً گویای اسرار خواب باشد در دسترس نیست. این از نظر علوم طبیعی.

اما از نظر فلاسفه و حکماء، آنان نیز بیاناتی کرده‏اند که بر طبق پیچ و خم‏های اصطلاحات خودشان است. تقریباً خلاصه بیانشان را گفته‏ام. اکنون هم اشاره می‏کنم. می‏گویند خواب حالتی است که برای حیوان عارض می‏شود، چه انسان باشد یا حیوانات دیگر.

ولی ما دیدیم که از نظر بزرگان ما+ خواب انسان با حیوان فرق دارد. خواب حیوان را سِنه می‏گویند که به تعبیر ما همان چرت است و خواب انسان را نَوم می‏گویند. علتش هم این است که در انسان فعالیت نفسانی هست و انسان دارای روح نفسانی است. اما حیوانات روح نفسانی ندارند؛ بلکه روح حیوانی دارند. روح نفسانی در آنها خیلی ضعیف است، در حدّ همان حیوانیت رتبه حیوانات است. اما حیوانیت انسان‏ها خیلی قوی‏تر، عالی‏تر و کامل‏تر است. چون محلّ تعلّق روح انسانی است، آنها صاحب مرتبه نفسانیند. درنتیجه به خوابی که بر حیوان عارض می‏شود، سنه گفته شده است. اما خواب انسان عمیق است و در نتیجه نقصان حیاتی برای او

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 164 *»

بیشتر و برای حیوان کمتر است.

از این جهت در فرمایش‏های مشایخ+ آیه شریفه: لاتأخذه سنة و لا نوم([4]) را بر همین مبنا توجیه می‏کنند که وقتی بنای نفی‏کردن است از مرتبه بالاتر به مرتبه پایین نزول می‏کنند. طبق این قاعده فصاحت و بلاغت در هرجا چیزی را نفی می‏کنند از بالاتر و قوی‏تر به ضعیف‏تر و ناقص‏تر پایین می‏آیند. به عکس جاهایی که چیزی را اثبات می‏کنند از ناقص به طرف کامل و از ضعیف به طرف قوی صعود می‏کنند.([5])

در این آیه اشکالاتی برای مفسّران پیش آمده بود که یک وقتی اشاره کردم.([6]) مشایخ ما می‏فرمایند: لاتأخذه سنة و لا نوم طبق همین قاعده فصاحت و بلاغت است. خداوند اول خواب حیوان را از خود نفی می‏فرماید که نقصان حیاتی کمتری دارد. از این جهت اول می‏فرماید: لاتأخذه سنة خدا را خوابی مانند خواب حیوانات فرا نمی‏گیرد، خدا مثل خوابیدن حیوانات به خواب نمی‏رود. حیوانات چون نفس و مرتبه نفسانی ندارند، خوابشان خیلی خفیف است و نقصان حیاتی در خوابشان کمتر است. اما انسان چون صاحب نفس است و مرتبه نفسانی دارد، وقتی‏که بر او خواب عارض می‏شود، نقصان حیاتیش نسبت به سِنه حیوان بسیار است. پس نفس در مرتبه بعد ذکر شده و سپس نقص بیشتر نفی شده است.([7]) لاتأخذه سنة و لا نوم خدا را خوابی مانند خواب حیوانات و خوابی مانند خواب انسان‏ها فرا نمی‏گیرد. چون رتبه انسان از نظر نفسانی بالاتر است، نقصان و ضعف حیاتی هم در آن بیشتر است.

حکماء نوعاً به اشتباه خواب انسان و حیوان را در یک ردیف می‏شمارند، حتی می‏گویند: برای انسان و حیوانات همان ابتدا که خواب می‏خواهد عارض شود، سنه و چرت است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 165 *»

آنها می‏گویند: خواب عبارت از حالتی است که برای حیوان عارض می‏شود و در آن حالت، نفس از حسّ و حرکت ارادی باز می‏ایستد اما حرکت طبیعی را دارد. مقصودشان از «حرکت طبیعی» همان کارهایی است که از قوای طبیعی سرچشمه می‏گیرد؛ یعنی حیات نباتی کار خودش را می‏کند. چون حیات نباتی را «قوّه طبیعی» می‏نامند، کارهای روح نباتی را هم «افعال طبیعی» می‏گویند. در چنین حالتی روح نفسانی از این اعصاب و آلات بدنی انقطاع می‏یابد و به مبدأ خود که دماغ و مغز است رجوع می‏کند و برمی‏گردد اما نه به‏طور کلی؛ بلکه از روح نفسانی اندک پرتوی بر اعصاب و آلات بدنی می‏تابد. آنها خواب را این‏طور تعریف می‏کنند.

اشکال بزرگ (این نظر) این است که مقصودشان از روح نفسانی چیست؟ مگر روح نفسانی در بدن آمده بود؟ اگر مرادشان روح انسانی است که در بدن نیامده بود تا اکنون به سوی مغز برگردد . البته نمی‏خواهیم توضیح بیشتری درباره بحث آنها و اشکالاتی که بر حرف‏هایشان وارد است بدهیم .

این تعریفی است که درباره خواب کرده‏اند و طبق اصطلاح خودشان است که امروز با هیچ‏یک از این نظریه‏هایی که از نظر علم روز ارائه شده مطابق نیست.

نتایجی هم که برای خواب ذکر می‏کنند تقریباً با روش‏های فکری و علمی روز تطبیق نمی‏شود. از جمله می‏گویند: برای خواب دو فایده و نتیجه است. نتیجه و فایده اول این است که روح حیوانی به منظور استراحت، در باطن بدن جمع می‏شود. خواب که عارض می‏شود روح حیوانی در داخل بدن به استراحت می‏پردازد، چون روح حیوانی جسم لطیفی است که آسان‏تر از بدن تحلّل می‏یابد و تحلیل می‏رود. بدن قشر، پوست و غلاف روح حیوانی است. اگر بیداری استمرار یابد و مداوم باشد، روح حیوانی به کلّی تحلیل می‏رود و فانی می‏شود. زیرا حس و حرکت در بدن به حرکت روح پدید می‏آید و خود حرکت باعث تحلیل جوهره روح است و روح حیوانی را به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 166 *»

تحلیل می‏برد. از این جهت برای آنکه قدری استراحت کند و از حالت فساد و تباهی به حالت صلاح و نمو در بیاید و همچنين برای حالت بیداریش بدل‏مایتحلل فراهم شود، در منبع و مرکز خود جمع می شود .

فایده دیگرش این است که وقتی انسان به خواب می‏رود، دستگاه گوارش بدن بهتر غذا را هضم می‏کند. چون در حال بیداری نفس به کارهایی اشتغال دارد که مانع می‏شود از آنکه هضم درست واقع شود. پس به هنگام بیداری رطوبت‏هایی در بدن فراهم می‏شود که صعود می‏کند و در مغز اجتماع می‏کند. در اثر آن رطوبت‏هایی که در مغز فراهم شده، اعصاب سست می‏شود و بعضی از آنها بر بعضی انطباق پیدا می‏کند و مانع نفوذ روح به ظاهر اعصاب می‏شود. به علاوه خود بخارها که کثیف و متراکمند مانع از نفوذ روح در بدن می‏شوند مانند مانع‏شدن ابرها از نفوذ پرتو خورشید در زمین و اجسام زمینی و عناصر. دیگر آنکه این بخارها با روح حیوانی مخلوط می‏شوند پس برای روح حیوانی برودت فراهم می‏شود و کند می‏شود و نمی‏تواند در محل‏ها و جاهای خود نفوذ کند و این بدن را بیدار نگاه دارد.

این بیانی است که از نوع حکماء و فلاسفه در توضیح خواب و آثار و نتایج آن در بدن رسیده است. البته بعضی از قسمت‏هایش ممکن است که به طوری توجیه شود و صحیح باشد، اما بعضی از جاها و عبارات آن با نوع مطالبی که تا کنون درباره بدن و حالات ظاهری آن در موقع خواب و نتایج خواب بیان شده، سازگار نیست.

اکنون عبارتی را از سید بزرگوار­ ذکر می‏کنم تا ببینید چطور با طرز بیانی که در این دو سه مجلس عرض کردم منطبق می‌شود.

از نظر رابطه خواب و بیداری با مسائل و قوانین ترمودینامیک که آخرین نظریه است. ــ این نظریه برای توجیه خواب نیست؛ بلکه زندگی، حیات و ضعف نیروی حیاتی را توجیه می‏کند.ــ  اجمال مطلب این بود که فعالیت‏های بدن در حال بیداری

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 167 *»

از انرژی‏های مؤثّر، باارزش و مفید بدن سرچشمه می‏گیرد. تمام این فعالیت‏ها عبارتند از همان انرژی‏هايی که به فعالیت‏های داخلی یا خارجی تبدیل شده‏اند. وقتی‏که انرژی‏ها پیر می‏شوند، رکود می‏یابند و بدن دیگر نمی‏تواند مانند آن حالت فعالیت کند، آن‏گاه حالت و پدیده خواب به منظور تجدید آن انرژی‏ها عارض می‏شود.

پس ما وقتی‏که کلمه انرژی یا حرارت را می‏شنویم، این نکته را می‏یابیم که گویا در حال بیداری تمام دستگاه‏های بدن روشن است؛ مانند روشن‏بودن ماشینی که انرژی‏های ذخیره‏شده در آن به حالت فعلیت در آمده است. ماشینی را فرض بفرمایید که دستگاه‏های آن با بنزین کار می‏کند. انرژی‏ها در خود بنزین ذخیره و متراکم است بعد با عواملی به حرارت تبدیل می‏شود و از حرارت و سوخت به حرکت و کار تبدیل می‏شود. می‏گوییم این ماشین داغ و روشن است و در حرکت است و هرچند از این نوع تعابیر بیاوریم با حالت فعالیت آن ماشین مناسب است.

اما وقتی‏که بنزین نباشد یا حالت درگیری و شعله‏ورشدن بنزین فراهم نشود، می‏گوییم ماشین خاموش، راکد و سرد است که همه این تعابیر با حالت ماشین از نظر ترمودینامیک و شناخت رابطه حرارت و کار و تبدیل‏هایی که واقع می‏شود مناسب است.

در توضیح خواب این عبارات را از سید بزرگوار­ نقل می‏کنم ملاحظه بفرمایید که چقدر با این تعبیرات منطبق است! حال آنکه شاید در نهایت از عمرِ علم ترمودینامیک یک قرن و نیم می‏گذرد و هنوز دو قرن نشده، کمتر از دو قرن است و از عمر فرمایش‏های مشایخ ما و توضیحاتی که در نوع مباحث نیز فرموده‏اند دو قرن نمی‏گذرد و دو قرن نشده است. شباهت عبارت‏ها بسیار زیاد است.

آن موقع که این بیانات از سوی مشایخ ما+ اظهار شده، شاید هنوز در اروپا ابتدای تولّد علم ترمودینامیک و بررسی آن بوده است، آن هم تازه در سطح‏های خیلی پایین و مربوط به ماشین‏هایی که تولید حرارت یا برودت می‏کردند. شاید هنوز آن علم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 168 *»

و اصولی که از آن در فیزیک یا شیمی و بیولوژی استفاده شده همچنين خود بیولوژی ، در این علوم راه نیافته و هنوز رسوخ نکرده بوده و خیلی بعدها این علم و نظریاتی که در آن اظهارشده و اصول و قوانینش توانسته که مخصوصاً در بیولوژی راه بیابد.

ما می‏دانیم سید بزرگوار مطالب خود را از شیخ مرحوم* اخذ کرده‏اند. ایشان خواب را به بیانی توضیح می‏دهند که اگر آن بیان به زبان اروپایی برگردد و ترجمه شود، می‏بینیم خیلی مطابق است با اصول اساسی ترمودینامیک در بیولوژی و زیست‏شناسی و به خصوص در موجودات زنده و خون‏گرم و مخصوصاً انسان، می‏فرماید:

«اذا التفتت الروح الی عالمها بعد ان‏یحصل لها ملال و انضجار عن هذا البدن و عن تدبیر الاغذیة و تصفیتها و تنقیتها و وزنها و نضجها و طبخها و تقدیرها و دفع الفضلات الزایدة سیّما اذا عرضت الغرائب فی البدن کالرطوبات الکثیرة التی بالحرارة تتصاعد بخاراً و تتراکم و تغلظ بالقوّة السوداویّة الّتی هی مخالفة لطبیعة الروح فاذا لحقتها الغرایب تزید فی الملال و الضجر فتلتفت الی عالمها و تبقی تستریح مجتمعة فی القلب و تقطع نظرها عن کلّ اقطار البدن و یبقی وجهها و شعاعها و هو الحرارة الغریزیّة و هی رابطة الحیاة.»

وقتی ‏که روح به عالم خود توجه می‏کند. مراد از این «روح» روح حیوانی است که حالت صفا و لطافت روح بخاری است، و روح بخاری لطافت همین غذاهایی است که خورده شده است؛ یعنی به تعبیری «روح بخاری» همین انرژی‏هایی است که از موادّی که به شکل‏های مختلف داخل بدن می‏شود فراهم می‏گردد، به خصوص انرژی‏های حرارتی که در بدن فراهم می‏شود که ما می‏توانیم به آنها روح بخاری بگوییم.

اما علم روز تا همین جا جلو آمده و نتوانسته از حدّ انرژی جلوتر بیاید که بدانند برای جرم و مادّه بالاتر از انرژی هم حالتی هست . به طور کلّی علم تا کنون توانسته

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 169 *»

است تا اينجا جلو بیاید که برای مادّه ــ و به تعبیر ما جسم ــ دو حالت نشان بدهد: حالت جرم و حالت انرژی، بعد انرژی را نیز اصل جرم بگیرد، دیگر نتوانسته است بالاتر بیاید که روح حیوانی هم هست و آن حالتی برای خود عناصر و مادّه است که فوق انرژی است. هنوز علم بدان راه پیدا نکرده و راه نیافته است و با این ابزار هم نمی‏تواند راه بیابد، مگر از طریق قوانین ریاضی بتواند به آن مرحله برسد.

حال در این فرمایش مرادشان از روح، روح حیوانی است. وقتی‏که روح حیوانی به عالم خودش التفات می‏کند پس از آنکه از این بدن و از تدبیر آن ــ تدبیر غذاها و تصفیه و تنقیه اغذیه و وزن‏کردن آنها که مقدارها را معین می‏کند ــ خسته می‏شود و کسالت پیدا می‏کند. ــ این بیانات وقتی بازگو شده که هنوز علوم جدید، به خصوص بیولوژی بسیار بسیار در نطفه و شاید در ابتدای تولّد بوده است. ــ این بدن از وزن‏کردن، پختن و اندازه‏گیری غذاها برای مرکزهای مختلف و دفع فضولات زاید خسته می‏شود. به خصوص وقتی‏که غرایبی در بدن پیدا می‏شود.

این غرایبی که می‏فرمایند در بدن پیدا می‏شود، همان انرژی‏های رکود یافته و پیرشده است که دیگر برای بدن فایده ندارد و به کار فعالیت در بدن نمی‏آید و باید به طوری از بدن دفع شود؛ مثل رطوبات بسیاری که به واسطه حرارت پیدا شده؛ یعنی حرارت‏ها باعث پیدایش رطوبت‏ها شده است.

همان انرژی‏های حرارتی تبدیل شد به حرارت‏های کمتر، بی‏ارزش و پایین که می‏گوییم پیر شد. «رطوبت» هم به این معنی باشد که در اثر حرارت تصاعد یافته و بخاروار تراکم پیدا کرده و غلظت یافته است.

این غلظت به واسطه قوّه سوداء در بدن است که همان آتش و سوخت است. سوخت بدن باعث می‏شود که اينها پیدا شوند. البته با خودِ طبیعت روح حیوانی مخالفند. وقتی‏که این غرایب بیگانه و این انرژی‏های پیرِ بی‏فایده و بی‏ارزش پیدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 170 *»

شدند، باعث پیدایش ملال، ضجر و خستگی بیشتر برای روح حیوانی می‏شوند. بنابراین روح حیوانی به عالم خودش توجه می‏کند و در مرکزش به استراحت می‏پردازد و نظر خود را از تمام جوانب بدن برمی‏دارد اما وجه، شعاع و رخساره روح حیوانی که روح بخاری است، در بدن باقی می‏ماند. حرارت غریزی و روح بخاری در بدن که رخساره روح حیوانی است، باقی است. روح نباتی رابطه زندگی است.

اینک ادامه عبارات از اينجا شروع می‏شود. دقت کنید «فتظلم اقطار البدن و تبرد و تذبل و تسکن عن الحرکة و الادراک الی ان‏تقلّ الموانع بتخفیف الرطوبات او بالتحریک لتلتفت الروح» پس تمام جوانب و اطراف بدن؛ دستگاه‏های خارجی و قسمتی از دستگاه‏های داخلی تاریک می‏شوند.

در گفتار حکماء و فلاسفه این الفاظ نبوده و نیست. «اطراف و جوانب بدن تاریک می‏شود» مثل ماشینی که مشغول فعالیت است و آهسته‏آهسته دستگاه‏هایش خاموش می‏شود و تاریکی اندامش را فرامی‏گیرد و تاریک و سرد می‏شود. این تعبیرات در عبارات دیگران نیست.

پس حالت افسردگی و پژمردگی دست می‏دهد. ساکن می‏شود و دیگر از حرکت‏ها و ادراک‏ها می‏افتد. تا موقعی که موانع کم شوند.

البته موانع کم می‏شوند ولی برطرف نمی‏شوند. وقتی‏که موانع کم شدند، انرژی‏های تازه پیدا می‏شوند و انرژی‏های پیر و کهنه آهسته‏آهسته خارج و کم‏می‏شوند ولی به کلّی برطرف نمی‏شوند؛ بلکه کم و خفیف می‏شوند. رطوبات، همان بخارها و حرارت‏ها است، همان روح بخاری یا انرژی‏هایی است که پیر شده بودند که آهسته‏آهسته کم می‏شوند و تحلیل پیدا می‏کنند.

یا آنها کم می‏شوند یا آنکه تحریک واقع می‏شود؛ یعنی صدمه‏ای بر بدن وارد یا حرکتی از خارج بر آن عارض می‏شود، یا در اثر خواب دیدنِ چیزهایی یا به واسطه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 171 *»

تعلّقی که با روح دارد اجمالاً حرکتی برای بدن پیدا می‏شود که بدن در مقام دفاع برمی‏آید، آن‏گاه بیداری فراهم می‏شود «لتلتفت الروح» تا اينکه روح انسانی تعلّق بگیرد به اينکه روح حيوانی منتشر شود و کار خودش را شروع کند.

دقت بفرمایید که چطور الفاظ و نکات این تعبیر مربوط و منطبق می‏شود با تعبیری که در علم ترمودینامیک دارند.

پس از این عبارت، راجع به مرگ نیز عبارت کوتاهی از ایشان نقل می‏کنم که مرگ چیست؟ راجع به پیدایش مرگ که چگونه عارض می‏شود می‏فرمایند: «فیحصل البرد الکلی و الظلمة الحقیقیّة»([8]) دیگر کاملاً خاموش می‏شود، سردی کلّی، ظلمت و تاریکی واقعی برای بدن فراهم می‏گردد، این مرگ است.

پس خواب و مرگ از این نقطه نظر یکی است. در یکی اندکی سردی و تاریکی است بعد از حرکت‏نمودن و پیدایش رطوبت‏ها که انرژی‏های پیر، ازکارافتاده و ضعیف باشد. اما سردی و تاریکی کلّی برای بدن، مرگ است.

به هنگام خواب، بدن با عواملی که ذکر شد کمبود انرژی‏های مفید، مؤثّر و باارزش را جبران می‏کند تا بیداری فراهم شود. حال یا به تخفیف رطوبات یا به تحریک از خارج که باعث دفاع و حرکت عادی بدن می‏شود. اما در مرگ دیگر بدن به کلّی سرد می‏شود و تاریکی حقیقی بر آن مسلّط می‏گردد، نه تاریکی اجمالی و مختصر که دوران خواب است.

در بحث راجع به شناخت خواب به این مقدار اکتفاء می‏کنیم و در اينجا بحثمان را درباره خواب تمام می‏کنیم. ان‏شاءاللّه نتایج این بحث را بعد به عرض می‏رسانم.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 172 *»

مجلس 11

 

(شب دوشنبه پنجم ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

r خواب و مرگ دو پدیده وجودی هستند

r نقد نظریه حکماء در عدمی‏بودن خواب و مرگ

r تباهی علم از بدفهمی فراگیرنده آن است

r پاسخ حکمای ظاهری به حکمای قائل به ثنویّت

r نظریه مشایخ­ درباره خیر و شرّ

r اشاره به بحث اصالة الوجود و نقد اعتراض بر شیخ بزرگوار­ در این مسأله

r مرگ و زندگی هر دو مخلوقند

r عقل و جهل (ضد عقل) هر دو مخلوقند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 173 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

از نتایجی که در بحث خواب گرفتیم این بود که خواب آیه‏ای از آیات خداوند است.

نتیجه بسیار لازم دیگری که باید به آن توجه کنیم این است که خواب و مرگ از یک جهت مثل هم هستند. در بحث‏هایی که در این زمینه داشتیم آیات، روایات و فرمایش‏های بزرگان را نقل کردیم و فهمیدیم که از نظر طبیعی خواب و مرگ پدیده‏ای هستند که در جسم پیدا و بر بدن عارض می‏شوند. درنتیجه خواب و مرگ دو امر وجودی هستند.

این مسأله بسیار لازم و دقیق است که مدّت‏ها بین فلاسفه و حکماء در این موضوع بحث بوده است. برای ما بحمداللّه تا اندازه‏ای مسأله روشن است. فلاسفه و حکماء بر اموری مانند مرگ و امثال آن در این عالم، نام «شر» نهاده‏اند. آنها گفته‏اند که شرور اَعدامند، وجود ندارند و عدمی هستند. این، مسأله مهمی است.

ما در بحث‏هایمان دانستیم که خواب یک امر وجودی است و واقعیت دارد. حالتی است که بر بدن عارض می‏شود و دارای واقعیت است و بی‏واقعیت نیست. همان‏طور که بیداری یک حالت واقعی و دارای وجود و واقعیت و تحقّق است و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 174 *»

چنان‌که خواب بر بدن عارض می‏شود، بیداری هم عارض می‏شود. همان‏طور که سلامتی بر بدن عارض می‏شود، بیماری هم عارض می‏شود، همان‏طور که حیات بر بدن عارض می‏شود و بدن زنده است، مرگ نیز عارض می‏شود و بدن می‏میرد. تمام اينها وجودات هستند و دارای تحقّقند و واقعیت‏دار هستند.

فلاسفه در این زمینه به مشکلی برخورده و برای حل آن ناچار شده‏اند که بگویند نوع این امور عدمیند و واقعیت ندارند. آن مشکل در مباحث مختلفی مطرح است. یکی در بحث حدوث و قدم، یکی در بحث اثبات یکتایی خداوند و یکی هم در بحث عدالت خداوندی ــ در بحث‏هایی که به اثبات عدالت خدا مربوط می‏شود که خدا عادل است و ظالم نیست ــ که به طور موضوع، محل گفتگو قرار می‏گیرد.

در اينجا به تعبیری که در اصطلاح حکماء و فلاسفه است اشکالی وارد می‏شود که آیا شرور در عالم وجود دارند یا نه؟ اگر وجود دارند مشکلی پیش می‏آید. چون در حکمت می‏گویند که وجود خیر محض و منبع و منشأ خیر است، پس نباید از وجود، شر پیداشود و نباید بدی وجود داشته باشد، زیرا وجود؛ یعنی خیر. اگر وجود، منبع خیرات است پس بدی‏ها در عالم چیست؟! بدی‏ها از قبیل: مردن، جهالت، بیماری و سایر بدی‏ها که اسم آنها را شرور می‏گذارند، چطور این شرها در عالم وجود دارد؟

بحث دیگر اينکه به تعبیر آنها اگر منشأ و سرچشمه هستی‏ها یکی است، باید همه هستی‏ها و وجودها خیر باشند، دیگر معنی ندارد که از یک سرچشمه دو طور وجود سربزند: یکی وجود خیر و یکی وجود شر.

در همین‏جا به عدّه‏ای از حکماء دوگانه‏پرستی را نسبت می‏دهند و می‏گویند ثنویّت و دوگانه‏پرستی از اينجا پیدا شده. خواسته اند بگویند خوبی‏ها از خداوند است که نامش را یزدان گذاشته اند و بدی‏ها از یک منبع، سرچشمه و قدرت دیگری است که اسمش را اهریمن گذاشته اند. پس برای این عالم و هستی دو مبدأ قائل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 175 *»

شده‏اند: یکی مبدأ خیرات و خوبی‏ها، یکی هم مبدأ بدی‏ها، شرور، ناملایمات، ظلمت‏ها و سایر اموری که در آنها خیر نیست. این شد مذهبِ ثنویت، دوگانه‏پرستی و به دو مبدأ قائل‏شدن.

فلاسفه و حکمائی که به یک مبدأ و به وحدت خداوند معتقد بودند، در مقام جواب برآمدند که از این اشکالی که موجب دوگانه‏پرستی شده جواب بگویند.

همچنين در مسأله عدالت خدا می‏گویند، اگر خداوند عادل است پس این همه ظلم‏هایی که ما در عالم می‏بینیم چیست؟ بنده‏ای را می‏بینم کور است، بنده‏ای کر است، بنده‏ای چه و چه، این مرگ‏ها، بیماری‏ها و مشکلاتی که برای زندگی بشر فراهم می‏شود، همه شرور و بدی‏ها است، اگر خداوند عادل است پس این ظلم‏ها، شرور، بلاها و این آفت‏ها چیست؟

در این بحث هم آنهایی که به عدالت خدا معتقدند و خدا را عادل می‏دانند، در مقام جواب برمی‏آیند و می‏خواهند در هرسه جا به دو شکل حلِ مشکل کنند.

یکی اينکه این بدی‏ها که شما می‏گویید وجود دارند، واقعیت ندارند و وجودی برای آنها نیست و همه اَعدام و نیستی‏ها هستند و هستی‏ها نیستند تا اشکال پیش بیاید.

به شکل دیگر گفته‏اند که آنچه را ما شر می‏گوییم، شر مطلق نیست و شر نسبی است که از جهتی خیر است و از همان جهت وجود دارد، و از جهتی شر است و از آن جهت عدم و نیست است. پس اشکال وارد نمی‏شود. درهرصورت این پاسخ نیز برگشت می‏کند به اينکه شر و بدی یک مفهوم عدمی است. آفت، بلا و مانند آنها همه اموری هستند که ما فکر می‏کنیم وجود دارند، ولی آنها وجود ندارند. پس احتیاج به خالق ندارند. درنتیجه خالق ایجادکننده خوبی‏ها است و دیگر نیازمند به مبدأ دیگری نیستیم. به این بیان یکتایی خداوند را اثبات می‏کنند.

برای آنکه تقریباً با اجمال بحث‏های آنها آشنا شویم، مقداری از گفته‏هایشان را به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 176 *»

شکل خلاصه، فشرده و انتخاب‏شده عرض می‏کنم. زیرا شاید توضیحش لازم باشد.

درباره دوگانه‏پرستی می‏گویند: اساس شبهه دوگانه‏پرست‏ها، ثنویت و طرفداران آن، این است که چون هستی‏ها در ذات خودشان دو گونه و دو طورند: هستی‏های خوب و هستی‏های بد، به ناچار باید از دو مبدأ سرچشمه گرفته باشند تا هریک از بدی‏ها و خوبی‏ها به خالق و آفریننده جداگانه‏ای تعلّق پیدا کنند. مقصودشان این بوده که خداوند را از بدی‏ها و ایجاد آنها تبرئه کنند، به اثبات شریک برای خدا مبتلا شده‏اند. تقریباً جهان هستی را به دو قسمت تقسیم می‏کنند، یک قسمت را خوبی‏ها و نیکی‏ها می‏دانند و قسمت دیگر را بدی‏ها و آنچه زیان‏بار و ضرررسان است و بدی‏ها از خدا نیست و از قدرتی مقابل خدا پیدا شده است.

جواب حکماء به مسأله شرور و بدی‏ها در برابر این اشکال ثنویّه و دوگانه‏پرستان، متّکی به یک بحث فلسفی راجع به مسأله وجود و عدم و بررسی آنها است. گفته‏اند: شرور و بدی‏ها موجودهای واقعی و اصیلی نیستند تا نیازمند به آفریننده و مبدأ باشند.

همین مطلب را با تحلیل دقیق و ساده‏ای این طور می‏گویند: ماهیت‌ِ شرور و بدی‏ها، عدم و نیست است. با دقت در ماهیت و حقیقت هر بدی که ما آن را بد و ناپسند می‏دانیم، می‏یابیم که نیست است و هست نیست و هستی و واقعیت ندارد.

می‏گویند این مطلب که شرور اَعدام هستند و هستی ندارند تقریباً از افکار قدیم یونانیان است و در کتب فلسفه ایشان بوده و به خصوص به افلاطون نسبت می‏دهند.([9]) بعدی‏ها همین مطلب را با توضیح بیشتر و تحلیل عمیق‏تری ذکر کرده‏اند.

البته اينجا نکته‏ای را از نظر شیخ بزرگوار­ عرض کنم که ممکن است کلمات افلاطون و امثال او، اصول و کلیاتی بوده که از انبیاء گرفته و درست هم گرفته‏اند. اما بعد که کلمات ایشان را ترجمه کرده و در اختیار دیگران گذارده‏اند یا شاگردانشان که روی آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 177 *»

اصول و کلیات بحث کرده‏اند، امکان دارد اشتباهاتی برای آنها پیش آمده که مباحث، اصالت و واقعیت خود را از دست داده و منحرف شده باشد.([10])

این مطلب همین‏طور مسلّم است. چون انبیاء که اشتباه و خطا نمی‏فرمودند، از طرفی سعی هم می‏فرموده‏اند که به حکمای ورزیده ابتدائی که از آنان اخذ می‏کنند درست تفهیم کنند. زیرا مصلحت بوده که بفهمند تا نشر دهند. پس آنها شاید درست فهمیده‏اند ولی شاگردان و ناقلان نظریه‏های آنان مرتکب اشتباهاتی شده یا با آراء خودشان مخلوط کرده‏اند، این احتمالات هست.

در فرمایش‏های مرحوم آقای شریف طباطبائی­ است که یک وقتی آقای بزرگوار کرمانی­ درس معاد شروع فرمودند، می‏فرمایند که همه بد فهمیده و به اشتباه افتاده بودند. شاگردان ایشان در مسأله معاد چند دسته شده بودند و همه کفر می‏گفتند.([11]) نمی‏توانستند درک کنند، یا با رأی خودشان مخلوط می‏کردند، یا همانی که در نظر داشتند در نظر می‏گرفتند، درنتیجه در درس هم همان تأیید می‏شد، فکر می‏کردند همان را دارند تأیید می‏فرمایند. جز آن بزرگوار شخص دیگری مراد آقای مرحوم­ را نمی‏فهمید. فقط ایشان مطلب را متوجه می‏شدند که بعد در میان می‏گذاشتند و اشتباهات دیگران را حل و بر طرف می‏فرمودند. این‏طورها امکان دارد.

حال این مطلب را هم که به افلاطون نسبت می‏دهند، چه‏بسا او این‏طور سخن نگفته ولی فعلاً این مطلب به او نسبت پیدا کرده است و معلوم نیست که او چه می‏خواسته بگوید. ما نمی‏توانیم این نسبت را صددرصد (صحیح)بدانیم و بگوییم افلاطون نیز چنین حرفی را می‏زده که بدی‏ها هستی ندارند و همه نیستند و واقعیت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 178 *»

ندارند. اموری از قبیل: کوری، کری، بیماری، ظلم، جهل، ناتوانی، مرگ و امثال این بلاها و آفت‏ها که ما همه آنها را امور بد می‏گوییم، همه عدمی، فقدانی و نیستی‏ها هستند. وجود آنها از نوع کمبودها و خلأها است. خلأ محض به این معنی که کمبود و فقدانند، وجود نیستند که واقعیت داشته باشند. از این جهت (نابود)نبود و نیستیند.

همچنين ممکن است وجود داشته باشند اما منشأ نابودی، نیستی و کمبودی شوند که باز هم به آنها بدی گفته می‏شود؛ مثل گزندگان. مار خودش شر نیست اما وقتی گزید و مانع حیات برای کسی شد و از او سلب حیات کرد و مُرد، این مردن بد است. مار، گزیدن و زهر بد نیست، اينها وجود دارند.

دیدند دیگر اينجا را نمی‏توانند بگویند که اينها وجود ندارند. مار واقعاً نیش می‏زند و دردش هم احساس می‏شود. نمی‏شود گفت که مار، زهر و گزیدن وجود ندارد، همه‏اش وجود دارد. می‏گویند آری اينها وجودات و خیرند. مار، گزیدنش و زهرش خیر است. اما چون از ما سلب حیات می‏کند و زندگی ما را می‏گیرد و کمبود در ما ایجاد می‏کند، شر است. سلب حیات و نبودِ آن، نیستی و کمبود است و هستی نیست. پس مبدأ و خالق نمی‏خواهد، هستی نیست که خالق بخواهد.

اگر این مطلب روشن باشد و پذیرفته شود، اولین اثرش این است که این پرسش از ذهن بیرون می‏رود که بدی را چه کسی آفریده است؟ وقتی بدی‏ها وجود نداشتند و هستی نبودند، سؤال ندارد که بدی‏ها را چه کسی آفریده است؟ لزومی ندارد بپرسیم که مثلاً مرگ را چه کسی آفریده است؟ چون مرگ وجود ندارد، هستی نیست، نیستی است و نیستی که خالق نمی‏خواهد. جهل، نادانی است، معنی ندارد که بگوییم نادانی را چه کسی خلق کرده است؟ چون نادانی؛ یعنی نیستی و نبودِ علم، نبودِ دانایی نادانی است. ظلمت، نبودِ نور است. وقتی نبود نور باشد، دیگر معنی ندارد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 179 *»

بگوییم چه کسی خالق ظلمت است؟ ظلمت دیگر خالق نمی‏خواهد. سردی، نبودِ حرارت است. حرارت چون وجود دارد و هست، پس خالق می‏خواهد اما دیگر سردی که نیستی حرارت است معنی ندارد بگوییم خالقش کیست؟

می‏گویند این اولین قدم است برای آنکه این پرسش از ذهن ما بیرون برود و دیگر در این فکر نباشیم که بگوییم بدی‏ها را چه کسی و چرا آفریده است؟ چون نیستند و خالق نمی‏خواهند. همچنين دیگر لازم نیست که بپرسیم چرا بعضی از هستی‏ها خیر و بعضی شر هستند؟ دیگر این تقسیم هم پیدا نمی‏شود، چون شر از نوع هستی نیست؛ بلکه نیستی است و چون نیستی است دیگر اساس تفکر دوگانه‏پرستی و مذهب ثنویّه ازبین‏می‏رود. دیگر احتیاج ندارد که دنبال اهریمنی بگردیم و او را مبدأ بدی‏ها، بلاها و ظلمت قرار بدهیم.

خوبی‏ها و بدی‏ها دو دسته متمایز و جدای از یکدیگر نیستند، چنان‌که جمادات، نباتات و حیوانات دسته‏هایی جدا از موجوداتند. بدی‏ها و خوبی‏ها نباید مثل اينها دسته‏بندی بشوند. چنین نیست، اگر فکر کنیم یک دسته از اشیاء بدی و بدی‏هایند و یک دسته از اشیاء خوبی و خوبی‏هایند و از یکدیگر کاملاً جدا و متمایزند، خطا است. خیر! این طور نیست. بلکه خوبی و بدی را هست و نیست باید در نظر گرفت که با هم ترکیب شده‏اند اما ترکیب واقعی نیست. چون نیست چیزی نیست تا با هست ترکیب بشود. عدم، هیچ و پوچ در مقابل هستی قرار نمی‏گیرد و جای خاصی ندارد که در جهان طبیعت بخواهد موجودیت داشته باشد تا با هست ترکیب بشود.

مثلاً وقتی‏که سخن از کوری و نابینایی است نباید فکرکرد که نابینایی یک شی‏ء مخصوص و دارای وجود و موجودیت است و واقعیتی دارد؛ بلکه نابینایی یعنی فقدان و نبودِ بینایی. دیگر نبودن که معلوم است نیستی است و معنی ندارد که وجود و خالق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 180 *»

داشته باشد. نابینایی وجود ندارد تا خالق بخواهد، نیست است. اما بینایی وجود و هستی دارد پس خالق می‏خواهد.

خوبی و بدی تقریباً مثل هستی و نیستی است. پس اساساً از نظر حکمتِ حکمای مشهور، اصلاً خوبی یعنی خود هستی و هستی یعنی خوبی. و نیستی یعنی بدی و بدی یعنی نیستی. به‏طور کلّی در هرجا بحثی از بدی‏ها به میان می‏آید در واقع مقصود یک کمبود و نبود است.

پس بدی‏ها یا خودشان اصلاً نیستند و یا منشأ نیستیند. اگرچه خودش موجودیت دارد و از حیث خودش خوب است؛ مثل مار که مثال زدیم. اما از آن جهت که منشأ نابودی حیات در انسان می‏شود شر و بد است.

پس نادانی، فقر، مرگ و این قبیل چیزها همه ذاتاً نیست و عدمند. نادانی؛ یعنی فقدان و نبودنِ علم. خود علم واقعیت و کمال است اما نادانی واقعیتی نیست. نادان؛ یعنی فاقد علم، آن کسی که علم ندارد. اما دانا و عالم؛ یعنی آن کسی که دارای کمال است. پس علم کمال است و واقعیت دارد اما جهل واقعیت و هستی ندارد و نیست است. درست مثل آنکه جسمی شکل و کیفیتی را از دست بدهد. وقتی‏که عالم جاهل بود، هیچ چیزی از کمال برای او نبود، وقتی‏که عالم شد کمالی برای او فراهم گشت. چیزی نداشت اکنون چیزدار شد، علم پیدا کرد و برای او چیزی هست شد. اما آنچه نبود معنی ندارد که بگوییم نیست شد. نیست بود. فقر، بی‏چیزی و ناداری است.

اينجا حرفشان قدری شبهه‏ناک است. کسی‏که پول ندارد می‏گوید: راست می‏گویند دیگر من که پول ندارم. پول‏نداشتن چیزی نیست که در جیبم باشد تا وقتی پول گذاشتم آن را بردارم. اگر پول نداشتم می‏دانم که جیبم خالی است. وقتی‏که پول در جیبم گذاشتم، آیا اکنون پول‏نداشتن و نیازمندی را برداشته‏ام؟ اينجا مسأله قدری شبهه‏ناک است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 181 *»

چون اينها اموری اعتباری است، پول‏داری و پول‏نداشتن امور اعتباری است. اينها ربطی به بحث واقعی و حقیقی ندارد، اينها انتساب است. وقتی‏که پول را در اختیار شخصی گذاشتند، او مالک اعتباری پول می‏شود و فعلاً این پول مال او است، می‏گوییم دارا است. وقتی‏که در اختیار نداشت می‏گوییم نادار است. اينجا نبودِ خود ناداری از نظر اعتبار امری وجودی است، همان‏طور که دارایی اعتبار است. ما می‏گوییم او دارا است و منزل و پول دارد. همان‏طور که مالکیت را اعتبار و لحاظ می‏کنیم، وقتی هم ندارد عدمِ مالکیت را برایش اعتبار می‏کنیم و می‏گوییم ندارد. پس اعتباری است که لحاظ شده است. مقابلش هم همین‏طور است. حال کاری به این بحث نداریم.

آن‏ها می‏گویند: مرگ هم ازدست‏دادن است و به‏دست‏آوردن نیست؛ مثلاً بدن حیوان که حیات خود را ازدست‏می‏دهد و به جماد تبدیل می‏شود، تنزل کرده و کمبود پیدا کرده و برایش نیستی فراهم شده است. یک چیزی و واقعیتی برای او پیدا نشده است که ترقّی کرده و کمال برایش دست داده باشد.

اما راجع به درندگان، گزندگان، میکروب‏ها، سیل‏ها، زلزله‏ها و از این قبیل آفت‏ها و بلاها؛ اينها به حسب خودشان خیرند. چون وجودند اما منشأ بدی‏هایند. ویران و خراب می‏کنند، می‏میرانند و کمبود ایجاد می‏کنند. کمبودی، نیستی است و هستی نیست.

بعد از مقدمات دیگر و توضیحات زیادی که می‏دهند، باز می‏گویند که: از این مقدمه‏ها و امور دانسته شد که بدی‏ها نیستیند. پس پاسخ شبهه دوگانه‏پرست‏ها روشن می‏شود. آنها در جهان به دو نوع موجود قائلند و در جهان دو نوع هستی فکرمی‏کنند، یکی هستی خیر و دیگری هستی شر. آن‏گاه ناچار می‏شوند که بگویند برای این دو نوع هستی، دو نوع مبدأ، خالق و آفریدگار وجود دارد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 182 *»

در جوابشان می‏گویند که در جهان یک نوع موجود بیش نیست و آن خوبی و خوبی‏ها است. بدی‏ها اصلاً از نوع نیستیند و نیستی مخلوق نیست تا نیازمند به خالق باشد و خالق داشته باشد. خالق هستی‏ها یکی است و نیستی‏ها دیگر خالق لازم ندارد.

می‏گویند: مثَل هستی و نیستی، نور خورشید و سایه است. ــ در اينجا مَثَل خوبی می‏زنند. ــ می‏گویند: نور خورشید هستی دارد اما سایه نبودِ نور و نیستی است. خالق نور خورشید، خدا است اما سایه خالق نمی‏خواهد. سایه چیزی نیست که خالق بخواهد؛ بلکه نیستی و نبودِ نور است. ظلمت چیزی جز نبودنِ نور نیست. وقتی‏که می‏گوییم نور از خورشید تشعشع یافته است، نباید پرسید که پس سایه از کجا تشعشع یافته و از چه مبدئی سرچشمه گرفته است و خالقش چیست؟ سایه و ظلمت از جایی تشعشع نیافته است و مبدئی نمی‏خواهد، چون وجود و واقعیت ندارد.

به همین دلیل حکماء گفته‏اند که شرور مجعول بالذات نیستند و جعل به شرور و شرها تعلق نگرفته؛ بلکه مجعول بالتبع و بالعرضند. این اصل مطلبشان بود که با توضیحاتم فشرده سخنشان را به عرض رساندم.

فقط مشایخ ما+ بوده‏اند که به تبعیت از آیات قرآن و روایات معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین این شبهات را رد فرموده‏اند. ایشان فرمودند همه‏چیز: چه خیر و چه شر، دارای «وجود و ماهیت» است. وجود ماده آنها و ماهیت صورت آنها است. «عرصه تکوین» عرصه بدی‏ها و خوبی‏ها نیست. در عرصه تکوین همه‏چیز خوب و آثار مشیت است. خوبی‏ها و بدی‏ها در عرصهِ خود خلق هستند. در عرصه خود خلق و به حساب خلق خوبی‏ها و بدی‏ها پیدا می‏شود. در عرصه خلق بحث دیگری است.

مبدأ همه‏چیز مشیت است و ذات خدا نیست تا بگوییم «خوبی‏ها از ذات خدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 183 *»

سرچشمه گرفته، اما بدی‏ها چون نمی‏شود از ذات خدا سرچشمه بگیرد پس از ذات اهریمن سرچشمه گرفته است.» از نظر تکوین و هستی همه موجودات آثار مشیتند و از مشیت سرچشمه می‏گیرند.

مشیت دو حیث دارد، یک حیث صدور و یک حیث وقوع، به تعبیر دیگر یک حیث انتساب به خدا و یک حیث انتساب به خودش. به حیث انتساب به خدا «وجود» و به حیث انتساب به خودش «ماهیت» گفته می‏شود. در سراسر هستی به هر موجودی که حیث وجودی مشیت در او ظاهرتر باشد، «خیر» و به هرچه حیث ماهوی مشیت در آن زیادتر باشد «شر» می‏گوییم. این خیر و شرها که گفته می‏شود، اموری است که در سنجش با خلق و بروز و ظهور آثار مشیت پیش می‏آید که در جای خودش باید مفصل بحث بشود.

شیخ بزرگوار­ به خصوص فرمودند که وجود مجعول اولی و بالذات است؛ یعنی خدا ابتدا و بالاصاله ماده را ایجاد می‏کند، اما ماهیت و صورت را بالتبع و بالعرض ایجاد می‏کند. خلاصه چه وجود، چه ماهیت موجود و مخلوقند و خالقشان خدا است. چون خلقت از ذات او سرچشمه نگرفته است، همه اشکالات دوگانه‏پرست‏ها یا اشکالات خود حکماء با قاعده «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» برطرف می‏شود.

مشایخ ما+ ذات خدا را سرچشمه هستی نمی‏گیرند؛ بلکه سرچشمه هستی و آفرینش مشیت است. خدا مشیت را به خود مشیت احداث و ایجاد کرده، بعد اشیاء را به مشیت ایجاد کرده است. قاعده «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» هم با توضیحاتی که در این زمینه لازم است، درست می شود. که در جای خودش باید بحث شود و چون بحث علمی است لزومی ندارد متعرضش بشویم.

دیگر اينکه مسأله مشکل شرور به همین بیان حل می‏شود. چون شرور امور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 184 *»

نسبیند و در سنجش با خلق پیدا می‏شوند، منشأ و سرچشمه آنها حیث ماهوی مشیت است. اما سرچشمه و منشأ خیرات و خوبی‏ها حیث وجودی مشیت و انتساب به خدا است.

بحث روشنی است ولی چون فرمایش شیخ مرحوم را نفهمیده‏اند، هر موقع بحثشان به اينجا می‏رسد، ندانسته بر آن بزرگوار اشکال وارد می‏کنند. از جمله عباراتی است خیلی مشهور که هر مدرّسی که بحث فلسفه و حکمت را عنوان می‏کند، چه در حوزه‏های علمیه یا در مراکز عمومی، فوری متعرض نظریه شیخ مرحوم­ می‏شود. بد نیست که عبارت یکی از آن اشخاص را بخوانم. عبارت از ملاهادی سبزواری است در ابتدای بحث اصالة الوجود.

ابتدا این مقدمه را عرض می‏کنم: همه حکماء گفته‏اند که هر ممکن الوجودی زوج ترکیبی است([12]) یعنی حقیقتی ترکیب شده از وجود و ماهیت است. اينها می‏گویند: ممکن در ذهن مرکّب است و در خارج مرکّب نیست. شیخ مرحوم می‏فرمایند: تا می‏گویی در ذهن، پس خارجیت دارد که در ذهن هست. از خارج انتزاع کرده‏ای. اگرنه ذهن نمی‏تواند چیزی که در خارج نیست بسازد. ممکن الوجود و موجود از دو چیز: وجود و ماهیت، و به قول مشهور از هستی و چیستی ترکیب شده است. وجود یعنی هستی و ماهیت یعنی چیستی. وقتی سؤال شود ماهو؟ هر جوابی که داده شود به آن ماهیت و چیستی می‏گویند.

می‏گویند موجود خارجی مرکّب از وجود و ماهیت نیست؛ یعنی از هستی و چیستی ترکیب‏نیافته ولی در ذهن ما دو چیز است؛ هستی و چیستی؛ اما در خارج یک حقیقت بیشتر نیست که باید یا هستی باشد و یا چیستی. برخی می‏گویند: چون چیستی بی‏هستی نمی‏شود باشد و دو تا هم که با هم نمی‏توانند باشند، پس یک چیز

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 185 *»

بیش نیست که هستی است و چیستی را از آن انتزاع می‏کنیم. به این نظریه می‏گویند اصالة الوجود. (برخی هم گفته‏اند که چیستی در خارج متحقق است و هستی از آن انتزاع می‏شود و این نظریه را اصالة الماهیة می‏گویند).

ملای سبزواری می‏گوید: «و لم‏یقل احد من الحکماء باصالتهما معاً و ممّن عاصرناه من الّذین لم‏یعتبر القواعد الحکمیة من یقول باصالتهما قائلاً فی بعض مؤلفاته انّ الوجود مصدر الحسنة و الخیر و الماهیّة مصدر السیّئة و الشرّ و هذه الصوادر امور اصیلة فمصدرها اولی بالاصالة».

هیچ‏یک از حکماء نگفته‏اند که هستی و چیستی هر دو در خارج تحقق و واقعیت دارند.

زیرا حکماء دو دسته شده‏اند یک دسته گفته‏اند هستی‏ها در خارج متحقق هستند. به اينها می‏گویند محققین از فلاسفه. یک دسته گفته‏اند آنچه در خارج متحقق است، چیستی‏ها است. هستی‏ها انتزاعی و اعتباری است. این نظر را به شیخ اشراق سهروردی نسبت می‏دهند. البته این نسبت هم باید درست نباشد، چون او هم شخص بی‏خبری نبوده است که این حرف را بزند. ولی شیخ مرحوم فرموده است در خارج ماهیت و وجود، هر دو باید متحقق باشند و با هم باشند. ولی مراد از ماهیت و وجود را باید فهمید که به اصطلاح شیخ بزرگوار­ مراد از وجود ماده و مراد از ماهیت صورت است که به طور اجمال در بعضی اوقات اشاره کرده‏ام و اینک خسته‏تان نکنم.

آن‏وقت از اينجا توهین خود را شروع می‏کند، می‏گوید: از کسانی که با ما معاصر بودند و قواعد حکمت را محکم نکرده و آنها را خوب فرا نگرفته بودند، به اصالت وجود و ماهیت هر دو با یکدیگر قائل شده‏اند. در بعضی از نوشته‏های خود این طور گفته است که وجود مصدر حسنه و منشأ خیرات است و ماهیت مصدر بدی‏ها و شرها است. خود این صوادر  یعنی این بدی‏ها و خوبی‏ها اموری اصیل و واقعیت‏دار هستند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 186 *»

پس منشأشان اولی و سزاوارتر است به اینکه اصالت و واقعیت داشته باشد.

البته این عبارت را خودش ساخته است. در فرمایش‏های شیخ مرحوم چنین عبارتی ندیده‏ام. او فرمایش‏های شیخ مرحوم را با موضوعی که خودش در ذهن داشته تطبیق کرده و برای فرمایش‏های ایشان قالبی از موضوعات ذهن خودش ریخته است. فرمایش ایشان این است که وجود و ماهیت هر دو مجعول و مخلوقند، اما وجود بالذات و ماهیت بالتبع مخلوق است. جعلی که به وجود تعلق گرفته اول و اصل است و جعلی که به ماهیت تعلق گرفته فرع و تبع است.

یعنی شیخ بزرگوار هم هستی‏ها (یعنی ماده‏ها) و هم چیستی‏ها (یعنی صورت‏ها) همه را مخلوق خدا می‏داند که در خارج تحقق و واقعیت دارند، اما وقتی‏که بین این دو سنجیده می‏شود، هستی (ماده) در تحقق و اصالت اولویت دارد و چیستی فرعیت و ثانویت. مثل این میز که به ماده این میز وجود می‏گویند و به صورت آن که همین هیئت و خصوصیاتی است که از چیزهای دیگر مانند در یا میزِ دیگر جداشده ماهیت و چیستی می‏گویند.

شیخ مرحوم و مشایخ ما می‏فرمایند هم مادّه‏ها مخلوق خدا است هم صورت‏ها، هم وجودها و هم ماهیت‏ها. آقای مرحوم کرمانی می‏فرمایند: اينها که معتقد شده‏اند فقط وجودها و هستی‏ها مخلوق خدا هستند و چیستی‏ها مخلوق خدا نیستند، نصف عالم را از مخلوقیت خدا خارج کرده، گفته‏اند اصلاً احتیاج به جعل ندارند و خودشان به جعلِ وجود و هستی منجعلند.

بعد از این اشکال که وارد می‏کند آن‏گاه خودش می‏گوید: «و انت تعلم انّ الشرور انما هی عبارة عن اعدام الملکة و علة ‌العدم هی العدم فانی للماهية الاعتبارية ان تکون کافية لتحقق ذلک »([13]) تو می‏دانی که شرور و بدی‏ها اعدامِ ملکات هستند؛ مثل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 187 *»

کوری و بینایی. وقتی‏که می‏گوییم بینایی یک ملَکه و کمال است. کوری؛ یعنی عدم و نبودِ همین کمال.

باید به این نوع ملاها گفت: نبود این کمال که نقص است، خودش یک نوع هستی دارد.

بعد می‏گوید: علت نیستی، نیستی است و دیگر منشأ و سرچشمه و خالق نمی‏خواهد. پس ما که ماهیت را یک امر اعتباری و بی‏واقعیت در خارج دانستیم، می‏گوییم عدم، علت و منشأ برای بدی‏ها و شرور است. ماهیت که یک امر اعتباری یعنی فرضی و خیالی است و واقعیت ندارد، همین امر عدمی علت و منشأ بدی‏ها و شرور است.

چون بحث ما به خواب و مرگ مربوط بود، این بحث را ضمیمه کردیم که تقریباً اشاره‏ای به آن شده باشد، و ملاحظه کنید که چطور اينها از قرآن و فرمایش‏های ائمه هُدی سلام اللّه علیهم اجمعین دور و بیگانه‏اند و چطور مشایخ ما حکمت خود را از قرآن و سنت یافته‏اند و متمسک به کتاب و سنت هستند.

قیل لمحمّد بن علی الجواد؟ع؟ ما الموت؟ قال؟ع؟: هو النوم الّذی یأتیکم کلّ لیلة الا انّه طویل المدّة لاینتبه منه الا یوم القیمة.([14]) به امام جواد؟ع؟ عرض شد: آقا مرگ چیست؟ فرمود: مرگ خواب است. خواب یک حقیقت موجود و واقعیت‏دار است مخصوصاً با تشریحی که از نظر ترمودینامیک بیان شده است، موجودیت، حقیقت و واقعیت دارد. شدت و نهایت این حالت مرگ است. در تعبیر سید بزرگوار­ دیشب عرض کردم که آن حالت سردی موقّت و درجه کمی از سردی، ظلمت، رکود و پیری انرژی‏های موجود در بدن که فراهم شد خواب است. شدت این سردی، ظلمت و رکود مرگ است. عبارت ایشان را خواندم و دیدیم چطور با اساس، قوانین و اصول ثابت‏شده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 188 *»

که در علم ترمودینامیک است تطبیق می‏کند.

امام؟ع؟ هم فرمود: مرگ همان خواب است که هر شب به سراغ شما می‏آید ولی مرگ خوابی است که مدتش طولانی است و بیداری از آن خواب نیست مگر در روز قیامت.

قرآن می‏فرماید: الّذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایّکم احسن عملاً([15]) خداوند علی‏رغم حکماء و فلاسفه و برای آنکه بینی آنان را به خاک بمالد، موت را جلو  می‏اندازد که کسی نگوید اول حیات و بعد موت را گفت. چون موت یک شر نسبی است یا آنکه وجود و هستیش تبَعی است و چه و چه . . . ابتدا موت و بعد حیات را می‏فرماید که موت و حیات مخلوق خدایند و خدا خالق موت و حیات است. خدا است که مرگ و زندگی را آفریده است تا شما را بیازماید که ایّکم احسن عملاً  کدامیک از شما کارتان نیک‏تر و استفاده‏تان در این عالم و بهره‏گیریتان بهتر است.

عن ابی‏جعفر؟ع؟ الحیاة و الموت خلقان من خلق اللّه فاذا جاء الموت فدخل فی الانسان لم‏یدخل فی شی‏ء الا و خرجت منه الحیاة.([16]) حضرت باقر صلوات اللّه علیه فرمودند: زندگی و مرگ دو مخلوق از مخلوقات خدا هستند. وقتی‏که مرگ می‏آید ــ پس واقعیت دارد که می‏آید. نیستی، نیست که بیاید و هستی را ببرد. عجب نیستی که هستی را می‏برد! ــ وقتی‏که مرگ آمد و داخل بدن انسان شد، در شی‏ء و عضوی از اعضاء داخل نمی‏شود مگر آنکه تا آمد، حیات و زندگی می‏رود.

امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در یکی از نامه‏های خود نوشتند: و اعلم انّ مالک الموت هو مالک الحیاة و انّ الخالق هو الممیت.([17]) مالک مرگ همان کسی است که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 189 *»

مالک حیات و مالک زندگی است. همان که حیات را خلق می‏کند و احیاء می‏کند همان هم می‏میراند و میراننده او است. ملاحظه می‏فرمایید که این حدیث شریف مطلب را تمام می‏کند.

بعضی گفته‏اند که با این آیات شریفه ما دیگر نمی‏توانیم این را منکر بشویم. زیرا خدا فرموده است مرگ را خلق کرده‏ایم، پس مرگ مخلوق خدا است و این را نمی‏شود انکار کرد. اما جهل و نادانی را که دیگر نمی‏شود گفت مخلوق است، آن نیستی و فقدان است. و این همان حرف فلاسفه درباره جهل و نادانی یا در ظلمت و نبودِ نور است.

اما در قرآن که خدا راجع به ظلمات فرموده است: جعل الظلمات و النور([18]) خدا ظلمات و نور را جعل کرده، قرار داده و خلقت فرموده. پس ظلمات مخلوق خدا است همان‏طور که نور مخلوق خدا است.

اما به خصوص درباره جهل حدیث مفصّلی در کتاب کافی ذکر شده است که سماعة بن مهران می‏گوید: جمعیتی از دوستان حضرت صادق؟ع؟ در خدمتش بودیم صحبت از عقل و جهل شد.([19])

این جهل در مقابل عقل است؛ یعنی همان نفس امّاره که شعاع رؤسای کفر و ضلالت است که در هر کسی پیدا می‏شود. همان‏طور که عقل شعاع محمد و آل محمد؟عهم؟ است. خلاصه آن حقیقتِ ضدّ عقل هم مخلوق است.

حضرت فرمودند: شما عقل و لشکریانش و جهل و لشکریانش را بشناسید تا هدایت بیابید و بتوانید خودتان را نجات دهید. ــ حدیث مفصل است، عربیش را نمی‏خوانم خودتان مراجعه می‏کنید. ــ می‏گوید گفتم: فدایت شوم ما نمی‏شناسیم مگر آنچه را که شما به ما بشناسانید؛ یعنی یادمان بدهید. حضرت هم بیان فرمود:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 190 *»

خدا عقل را خلقت کرد و اولین خلق از مخلوقات روحانی بود که خدا از طرف راست عرش، از نور خودش آفرید. پس به او فرمود: أَدبِر فأدبر پشت‏کن! پشت‏کرد. فرمود: أَقبِل فأَقبل رو  بیاور، رو  آورد. بعد خداوند فرمود که تو را خلق عظیمی خلق کردم و بر همه خلقم کرامت دادم. بعد جهل را از دریای کدر و ظلمانی آفرید و به او فرمود: پشت‏کن، پشت‏کرد. بعد فرمود: رو آور! رونیاورد. پس فرمود: آیا تو کبر می‏ورزی؟ پس او را لعنت کرد و خدا برای عقل هفتادوپنج لشکر قرار داد. وقتی جهل دید آنچه را که خدا به عقل کرامت کرده و بخشیده است، عداوت و دشمنی عقل را در دل گرفت و عرض کرد: خدایا! این هم خلقی مثل من است، او را خلق کردی و کرامت و قوت دادی و من ضد اویم و قوتی ندارم. به من هم از لشکر مثل آنچه به او دادی عطاکن! خدا فرمود: بسیار خوب! اما اگر بعد از آن معصیت‏کردی تو و لشکریانت را از رحمت خود خارج می‏سازم.

یعنی شما طوری هستید که اگر در تبعیت عقل قرار بگیرید، خوب و داخل بندگانم هستید، و اگر با عقل مخالفت و مقابله کردید، از رحمتم خارج می‏شوید. گفت: راضی شدم، قبول می‏کنم و به این قرارداد راضیم. خدا هم به او هفتادوپنج لشکر عنایت کرد.

پس آنچه خدا به عقل از هفتادوپنج لشکر داد، اينها است و امام شروع فرمود به شمردن: از جمله خیر را وزیر عقل و شر را وزیر جهل قرار داد. همین‏طور ایمان که ضدش کفر است را امام ذکر می‏فرمایند تا آنکه و العلم و ضدّه الجهل. این جهل در مقابل علم است. علم؛ یعنی دانایی از لشکریان عقل و نادانی از لشکریان جهل است. می‏فرماید خلقت کرد، داد و بخشید.

آیا می‏شود یک چیزِ نیست را که هستی ندارد به کسی ببخشند؟ و بعد آن را از جنود و لشکریان او قرار بدهند؟

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 191 *»

و الفهم و ضدّه الحمق([20]) فهم را از لشکریان عقل و نفهمی را که مقابل عقل است، از لشکریان جهل قرارداد.

خود نفهمی چیزی است. نبود فهم یک شی‏ء عدمی نیست؛ بلکه نفهمی واقعیت دارد و به همین سبب از لشکریان جهل است. علم واقعیت دارد و جهلِ در مقابل علم هم که به معنای نادانی و نبوِد علم است، واقعیت و هستی دارد. خدا همان‏طور که جنود عقل را خلقت کرده، جنود و لشکریان جهل را هم خلقت کرده است و همه اينها ضد آنها هستند. همه آنها خیرات و همه اينها شرور و بدی‏ها هستند. همه بدی‏ها مخلوق و همه خوبی‏ها هم مخلوقند.

حال شما قضاوت کنید آیا حکمت مشایخ ما متخذ از قرآن و احادیث آل محمد؟عهم؟ است یا حکمت اينها که از یونانیان گرفته‏اند؟

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 192 *»

مجلس 12

 

(شب سه‌شنبه ششم ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r استدلال امام؟ع؟ به خواب اصحاب کهف

r علل خواب سبک و سنگین

r چند حدیث در بیان فضیلت ابدان مقدّسه معصومین؟عهم؟

r حدیثی درباره خواب از نظر اخلاقی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 193 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نتیجه بحث‏هایی که در زمینه خواب بیان شد این بود که دانستیم در موقع خواب برای بدن حیاتی است که با حالت بیداری بدن فرق نمی‏کند. اگر اَعراض، بدن و حیات بدنی را ضعیف نکرده باشد، ادراکات و سایر امور و آثار حیات برای بدن موجود است.

نمونه‏هایی از آثار حیات را که در هنگام خواب از بدن سرمی‏زند دیده و شنیده‏ایم. هنوز علم درباره این حالات بدن نتوانسته است مطلبی را اظهار کند. و مراد از این «علم» که می‏گوییم، همین علم اصطلاحی است؛ یعنی فن شناسایی صفت ماده و امور مربوط به آن و رشته‏هایی که به بررسی پدیده‏های مادّی مربوط می‏شود. این را به اصطلاح علم می‏گویند، اگرنه در اصطلاح قرآن علم نیست. العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء([21]) همچنين سایر آیات و روایاتی که در زمینه علم رسیده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 194 *»

هنوز علم اصطلاحی نتوانسته است درباره این حالات بدن مطلبی را اظهار کند. همین اندازه توانسته‏اند بگویند که وقتی ما می‏خوابیم و به خواب می‏رویم، آن نقطه نامعلوم مغز که مرکز خواب و خواب‏آور است، مقداری از مغز را به خواب می‏برد و بدن را هم به خواب می‏برد. می‏گویند ممکن است گاهی مغز به خواب برود اما بدن به خواب نرود. اينها یک ظاهری می‏بینند و طبق همان ظاهر  سخن می‏گویند. می‏گویند دیده‏ایم و می‏بینیم اشخاصی را که مغزشان در حال خواب و غلبه خواب از ادراک می‏افتد و دیگر ادراکی ندارند. اما در حال حرکتند و ممکن است حرکت کنند. کسی که راه زیاد و طولانی را پیموده و خسته است و در حال خستگی راه می‏رود، ممکن است بر او خواب عارض شود و مغز او را بگیرد و نتواند تفکر، فهم و ادراکی داشته باشد اما در حال راه رفتن است.

همین ظاهر را که می‏بینند، می‏گویند پس آن نقطه مرکزِ خواب، مغز را به خواب برده اما بدن را به خواب نبرده است. پس یک خواب مغزی داریم و یک خواب بدنی. خوابِ قسمتی از اعصاب خوابِ مغزی است، خواب بدن هم همین افتادن بدن و بی‏حرکتی آن است.

ما می‏گوییم حرکات بدنی نشان این خواب مورد بحث نیست که اگر تعطیل شد بگوییم بدن خواب رفته است، اگر بدن تعطیل نشد بگوییم این قسمت بدن خواب نرفته است فقط مغز خوابیده است. اينها ظاهری است که می‏گویند که این حرکت‏ها به حیات بدن مربوط می‏شود. روی عواملی، اسبابی و جهاتی ممکن است خود بدن خواب نرفته باشد و مغز خواب رفته باشد.

ما می‏گوییم اسباب و عواملی در کار است که آثار حیاتی در هنگام خواب از بدن صادر شود که منشأ آنها حیاتِ موجود در بدن است و آنها آثار حیات و روح انسانی نیست. از آن جمله حرکت است؛ مانند اينکه گاهی در خواب دست حرکت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 195 *»

می‏کند و گاهی انسان از این پهلو به آن پهلو می‏شود.

به‌خصوص گفتیم که در حدیث امام؟ع؟ برای باقی‏ماندن روحِ بدنی در بدن به هنگام خواب به اصحاب کهف استدلال می‏فرمایند. می‏فرمایند که خدا اصحاب کهف را برای این مطلب آیه و نشانه قرار داده است. آنها به خواب رفتند و در تمام این مدت طولانی در خواب بودند اما و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال([22]) از این شانه به آن شانه و از این پهلو به آن پهلو می‏شدند.

بیدار نمی‏شدند که از این پهلو به آن پهلو بشوند تا کار نفس و روح انسانی باشد و به فرمان آن بدنشان از این شانه به آن شانه شود. زیرا شکی نیست که در آن مدت طولانی خواب بودند و بیدار نشدند مگر موقعی که همه‏شان بیدار شدند و در فکر برآمدند که چقدر از روز را خوابیده‏اند. احساس گرسنگی کردند، کسی را از بین خودشان انتخاب کردند تا برود و از شهر غذا تهیه کند. بعد که داخل شهر شد، دید وضع طور دیگری است. فهمیدند که سال‏ها است خواب بوده‏اند و در تمام این مدت در خواب بوده‏اند.

قرآن می‏فرماید: و نقلّبهم ذات الیمین و ذات الشمال ما آنها را به پهلوی راست و پهلوی چپ می‏گردانیم. با شرایطی که برای آن خواب فراهم کرده بودیم، آنها سالم ماندند، که از آیات خداوند است.

سخن در این است که امام؟ع؟ به خواب اصحاب کهف برای باقی‏ماندن روحِ بدنی در بدن استدلال می‏فرمایند که بدن با حالت بیداریش تفاوت نکرده و آن حیاتی که خود بدن در حال زندگی دارد در موقع خواب باقی است، فقط روح تعلقش را برداشته است. پس همه آثاری که از این بدن در حال خواب بروز می‏کند، آثار حیاتی است.

اگر بدنی باشد که محکوم اَعراض نباشد و دائماً خودش کمبودهای خود را به هر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 196 *»

عاملی که هست تأمین کند. البته ما به آن نوع عوامل راه نمی‏بریم. در بیولوژی به بعضی از آنها که خیلی سطحی، ابتدائی و ظاهری است توانسته‏اند پی‏ببرند. مانند آنکه گفتیم اگر در حال گرسنگی، خواب هم عارض شود، خواب سبکی است. «خواب سبک» یعنی اَعراض بدن کم است. درست است که روح ترک علاقه می‏کند و تعلقش را برمی‏دارد اما حیات بدن در شرایط و وضعی است که آثارش در بدن ظاهرتر است، حرکت را زودتر احساس می‏کنیم و زودتر بیدار می‏شویم.

در خوابیدن در ماه رمضان به خصوص موقع خواب قیلوله، تا اندازه‏ای محسوس است که چقدر خواب، شیرین و همراه با بیداری است! بدن خواب است؛ یعنی روح تعلقش را برداشته است اما بدن تا اندازه‏ای بیدار است و ممکن است ادراکات زودتر رخ دهد. به همین سبب وقتی از چنین خواب‏هایی بیدار می‏شویم زودتر مطلب را می‏فهمیم که کجا و در چه شرایطی هستیم و مطلب و اوضاع چیست.

در خواب‏های سنگین اَعراض در بدن زیاد است؛ مثل خواب‏های بعد از ناهار. ناهار می‏خورند و با شکم پر می‏خوابند یا خصوص شب‏ها که بعضی با شکم پر می‏خوابند، چه خواب‏های سنگینی است!

سبکی خواب‏ها ممکن است در اثر گرسنگی یا شوق یا خوف باشد. اينها اموری است که باعث می‏شود خواب‏ها سنگین نباشد و سبک باشد. خواب‏ها سبک باشد یعنی بدن در شرایطی باشد که آثار حیاتی خود بدن خیلی ضعیف نشود.

از این جهت می‏گوییم که حالت بدن معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین در کمالی از اعتدال است که اَعراض بر آنها حاکم نیست؛ بلکه آنها بر اعراض حاکم هستند. پس حیات آن بدن‏ها و خود آن بدن‏ها در کمال اعتدال است. حال اگر خواب رفتند؛ یعنی روح تعلقش را برداشت، بدنشان آن طور نیست که نسبت به حوادثی که در اطراف آنها واقع می‏شود، بی‏خبر و بی‏ادراک باشد و حیاتش ضعیف یا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 197 *»

آثار حیاتی در بدنشان ضعیف و کم باشد. چون از نظر طبیعی در کمال اعتدالند و مرتب کمبودها را جبران می‏کنند. از نظر روانی هم در شوق و خوف به‏سرمی‏برند، عوامل دیگری هم در کار است که ما نمی‏دانیم. این امور، بدن‏های مطهر ایشان را در حال خواب طوری قرار می‏دهد که آثار حیاتی خود بدن قطع و کم نمی‏شود؛ مثل حالت بیداریشان است. مطلب بسیار دقیقی است. اينجا ان‏شاءالله به اجمال دقتی بکنیم بد نیست. فعلاً عرض می‏کنم و در مقام تحقیق و تفسیر هم نیستم.

ما الآن در این بدن، مرتبه جمادی، مرتبه نباتی و مرتبه حیوانی داریم که در طول و در سرّ و غیب یکدیگر قرار دارند؛ یعنی روح حیوانی در غیب روح نباتی و روح نباتی در غیب این بدن جمادی ما است، این مطلب روشن است.

نکته دقیقی که اينجا باید متذکر باشیم این است که خود همین جماد، حیاتی دارد و حیات اصلی، ذاتی و حقیقی هم همین است که مال خود این است. نبات یک مرتبه تکامل یافتهِ از مرتبه جمادی است، به حسب خودش مرتبه‏ای است و به همین جهت به آن غیب این عالم می‏گویند. همین‏طور روح حیوانی، مرتبه عالی‏تر و بالاتر و لطیف‏تری است.

خود این جماد که اسمش را بدن می‏گذاریم، یک «حیات ذاتی» دارد که اصلاً مال خودش است و از خودش استخراج می‏شود، اما در ما خیلی خیلی و بسیار بسیار ضعیف است؛ ولی می‏دانیم که غیر از روح حیوانی و روح انسانی است. این حیات خود بدن، حیات ذاتی این مرتبه جمادی، این طوری است. دلیلش اينکه از موقعی که بدن شکل اولی و ترکیب ابتدائی خود را پیدا می‏کند که نطفه است، حیاتش شروع می‏شود. حیات نباتی هم ممکن است از همان موقع شروع شود، همین‏طور تا می‏رسد به آنکه حیات حیوانی در آن پیدا می‏شود.

اما حیات خودش برای خودش وجود دارد. از این جهت آثار حیاتی هم برایش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 198 *»

وجود دارد. خود این بدن دارای آثار حیاتی است و شعور و ادراک دارد. صرف‏نظر از آنکه دارای حیات حیوانی و حیات نباتی است، خودش حیات ذاتی دارد که از خودش است و از خودش استخراج می‏شود.

به همین سبب خداوند در باره روز قیامت می‏فرماید: الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بماکانوا یعملون([23]) خود دست‏ها و پاها سخن می‏گویند و شهادت می‏دهند، روح حیوانی یا روح نباتی شهادت نمی‏دهد؛ بلکه خود بدن شهادت می‏دهد. در چند آیه از قرآن، شهادت و سخن گفتن اعضاء و جوارح در روز قیامت ذکر شده است.([24]) وقتی‏که شخص به اعضاء و جوارحش اعتراض می‏کند که چرا علیه من شهادت و گواهی دادید، خود اعضاء می‏گویند: انطقنا اللّه الّذی انطق کلّ شی‏ء([25]) ما را به نطق آورد خدایی که همه اشیاء را به نطق می‏آورد.

اينجا برای مفسّران اصطلاحی خیلی مشکل شده است. آخر شهادت‏دادن و نطق‏کردن به حیات احتیاج دارد و باید موجود حیات داشته باشد تا بتواند ادراک کند و بعد از ادراک شهادت و گواهی بدهد. الآن این دست من چطور بر معصیت یا طاعتی که می‏کند گواهی بدهد. چون الآن در اينجا که به آن نگاه می‏کنند، می‏گویند جماد است و شعور و ادراکی برایش نیست، چطور در قیامت می‏خواهد شهادت و گواهی بدهد؟

این اعتراض از همین جا است که نفهمیده‏اند برای خود این بدن هم حیاتی است که حیات ذاتی است. این حیات ذاتی در قیامت قوی می‏شود و بالفعل می‏گردد و به کمال خود می‏رسد. به همین علّت همه جمادات عالم آخرت زنده‏اند و دارای حیات و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 199 *»

شعور و ادراک هستند. و انّ الدار الاخرة لهی الحیوان([26]) همه زنده‏اند. این مطلبی بود که به طور اجمال تذکر دادم و خودش بحثی دارد که دیگر وارد آن نمی‏شویم.

آن‏گاه بدن معصومین؟عهم؟ در این عالم یعنی بدنی بهشتی. معتقدیم که اعتدال، کمال و لطافت بدن امام؟ع؟ در این عالم؛ مثل بدن بهشتی است.([27]) یعنی حیات خود این بدن هم بالفعل است. گذشته از آنکه وقتی بخوابد و روح مقدسش تعلقش را از بدن بردارد، هم حیات نباتی و هم حیات حیوانی آن بدن در نهایت اعتدال است. چه اعتدالی که بارها گفته‏ایم محل تعلق جمیع اسماء و صفات خدا است، محل تعلق مشیت کلّی الهی است! ما درباره بدن آن بزرگواران چه می‏گوییم؟! محل تعلق ولایت مطلق الهی است!

آنها همه در همین بدن ظاهر شده و این مظهر خانه آنها است، این بدن بیت برای جمیع مراتبشان است. جمیع مراتبشان در این بدن ظاهر شده و این بدن آن مراتب را حجاب نکرده است! چه لطافتی برای این بدن است که آن مراتب عالی را حجاب نمی‏کند. به همین جهت چند حدیث می‏خوانم که ان‏شاءالله دل‏ها به ذکر فضائلشان نورانی شود.

عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال: انّ رسول‏اللّه؟ص؟ قال: اقیموا صفوفکم فانّی اراکم من خلفی کما اراکم من بین یدی و لاتختلفوا فخالف اللّه بین قلوبکم([28]) حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کنند که رسول‏الله؟ص؟ در نماز جماعت فرمودند: صف‏هایتان را به‏پادارید؛ یعنی درست صف ببندید. چون من شما را از پشت سرم می‏بینم همان‏طور که شما را از جلو می‏بینم و در صف‏ها عقب و جلو نایستید که در نتیجه بین دل‏های شما اختلاف پیدا می‏شود. با یکدیگر مختلف نشوید و مختلف نایستید اگرنه ممکن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 200 *»

است خدا دل‏هایتان را با هم مختلف کند. اگر در صف‏ها مختلف و عقب جلو بایستید، صف‏ها را مرتب نکنید، دل‏هایتان با هم مختلف می‏شود.

البته در ظاهر امر مراد نماز جماعت است. در باطن هم باید مؤمنان و اخوان که با یکدیگر اجتماع دارند در جمیع امور، صفوفشان را متصل، مرتب و با هم قرار بدهند. اگر خدای ناکرده بنای اختلاف بگذارند، دل‏هایشان هم با هم مختلف می‏شود. نیت‏ها را درست کنند، نیت‏ها با هم مختلف نشود تا دل‏ها هم مختلف نشود. اگر نیت‏ها با هم یکی باشد، دل‏ها هم یکی خواهد بود و بدن‏ها هم کنار هم قرار می‏گیرد. یک صف می‏شوند و در مقابل دشمنان خدا محکم و مستقیم خواهند بود.

در این حدیث شریف دقت بفرمایید که آن بدن در چه لطافتی است! خودش حیات، شعور و ادراک دارد. وقتی‏که روح هم به آن تعلق دارد بدن که دید، روح هم با بدن می‏بیند. همان‏طور که الآن روح ما با چشممان می‏بیند، چون چشم می‏بیند. اگر چشم نبیند روح چطور ببیند؟ روح که منزه از دیدن است و در عالم دیگر است، چطور می‏تواند خودش ببیند؟ وقتی که تعلق گرفت مثالش را اينجا می‏اندازد، با مثالش نگاه می‏کند و از طریق این چشم می‏بیند. چشم که دید، مثالِ روح هم می‏بیند، بنابراین روح دیده است.

درست است وقتی‏که می‏خوابند و به خواب می‏روند، روح تصرفش را برمی‏دارد. اما اگر بدن چشمش را باز  کند و باز  باشد، باید چشمش ببیند. چون اعراض دخالت ندارند و آثار حیات را کم نمی‏کنند.

حدیث دیگر قال ابوجعفر؟ع؟: الامام منّا ینظر من خلفه کما ینظر من قدّامه([29]) حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: امامانی که از ما هستند و امام به حقند، از پشت سر همان‏طور نگاه می‏کنند که از جلوی رو نگاه می‏کنند؛ یعنی همان‏طور که از پیشِ رو

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 201 *»

می‏بیند از پشت سر هم می‏بیند.

عن ابی‏جعفر؟ع؟ قال: قال رسول‏الله؟ص؟ انّا معاشر الأنبیاء تنام عیوننا و لاتنام قلوبنا و نری من خلفنا کما نری من بین ایدینا([30]) حضرت باقر؟ع؟ از رسول‏الله؟ص؟ نقل می‏فرمایند که فرمودند: ما جمعیت انبیاء ــ ائمه هم همین‏گونه‏اند و بعد از ائمه؟عهم؟ انبیاء هم همین‏طورند و بدن انبیاء نیز چنین لطافتی دارد. ــ فرمودند: چشم‏های ما می‏خوابد ولی دل‏های ما نمی‏خوابد و از پشت سرمان می‏بینیم همان‏طور که از جلوی رویمان می‏بینیم.

عرض کردم مراد از این دل‏ها، همان روحی است که در این بدن است. بدن ممکن است چشم‏هایش را روی هم بگذارد اما روح در این بدن نمی‏خوابد، کار خودش را دارد. آن‏گاه آثارش هم از این بدن بروز می‏کند.

اينها مربوط به امر بیداری و اشاره‏ای هم به خواب بود. اینک حدیثی را برای حالت خواب آن بزرگواران ذکر می‏کنم.

عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال: طلب ابوذر رسول‏اللّه؟ص؟ فقیل له انّه فی حائط کذا و کذا فمضی یطلبه. حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: روزی ابوذر رضوان‌اللّه‌علیه در طلب و جستجوی رسول‏الله؟ص؟ برآمد که حضرت کجایند؟ به او گفته شد که حضرت در حائط، مثلاً در باغی رفته‏اند آنجا استراحت کرده‏اند. رفت که حضرت را پیدا کند، فدخل الی الحائط و النبی؟ص؟ نائم داخل آن باغ شد. رسول‏الله هم خوابیده بودند.

فأخذ عسیباً یابساً و کسره لیستبرئ به نوم رسول‏الله؟ص؟. حضرت را کار داشت، چه‏کار کند؟ نمی‏خواست که ناگهان حضرت را بیدار کند. فکرش به این رسید که از چوب‏ها و شاخه‏های درخت خرما که برگ ندارد و خشک شده است بردارد و بشکند تا صدا کند و رسول‏الله را با این صدا از خواب بیدار کند و به اصطلاح خواب را از سر حضرت ببرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 202 *»

شاخه درخت خرمایی برداشت خشک هم بود آن را شکست که خواب رسول‏الله را برطرف کند. قال ففتح النبی؟ص؟ عینه و قال أتخدعنی عن نفسی حضرت؟ص؟ چشم مبارکشان را باز کردند و فرمودند: آیا تو با فریب می‏خواهی مرا از خواب بیدار کنی و به اصطلاح سر من کلاه بگذاری؟ یا اباذر اما علمت انّی أراکم فی منامی کما أراکم فی یقظتی؟ ای اباذر! آیا تو نمی‏دانی که من شما را در خوابم می‏بینم همان‏گونه که شما را در بیداریم می‏بینم؟

ممکن است شخصی اينجا شبهه کند و بگوید که؛ یعنی روحم شما را می‏بیند. روح رسول‏الله؟ص؟ احاطه دارد و بدنشان هم که خواب برود روحشان می‏بیند. می‏گوییم ما از مشایخمان+ یک قاعده‏ای داریم و قاعده‏های این بزرگواران از قرآن و سنت رسول‏الله؟ص؟ متّخذ است. می‏فرمایند: مشبَّه و مشبَّه‏به در فرمایش‏های خدا و رسول خدا و اولیاء؟عهم؟ یکی است.([31])

([32])در فرمایش‏های خدا و رسول خدا و اولیاء؟عهم؟ هرگاه چیزی را به چیزی تشبیه می‏کنند؛ یعنی یکی است. تشبیه در آنجا یعنی مشبَّه و مشبَّه‏به یکی هستند. در اينجا هم رسول‏الله؟ص؟ می‏فرمایند: من شما را در خواب می‏بینم همان‏طور که در بیداری می‏بینم. پس همان‏طور که در بیداری با این بدن می‏دیدند و هم‏چنان‌که در بیداری از پشت سر و پیش‏رو یکسان می‏دیدند، در خواب هم باید با همین بدن ببینند، تا تشبیه درست بشود. اگرنه من با روح در حالت خواب می‏بینم و در بیداری با بدن، در این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 203 *»

صورت تشبیه صحیح نیست.

مطلب این است که اگر در خواب هم باشم و چشمم را باز  نکنم، باز هم شما را می‏بینم همان‏طور که در بیداری می‏بینم. اگر چشمم بسته باشد، چطور از جلوی رو می‏بینم از پشت سر هم می‏بینم. البته عرض کرده‏ام اقتضای بدن بحثی است اما تسلّط مراتب بالا بر این بدن و آن را در حکم مراتب بالا درآوردن، مطلبی در شأن ایشان و مربوط به ایشان است.

و فی حدیث آخر اما علمت انّی أری اعمالکم فی منامی کما أراکم فی یقظتی انّ عینی تنام و قلبی لاینام.([33]) در حدیث دیگری ادامه عبارت این طور است که می‏فرمایند: آیا نمی‏دانی که من اعمال شما را در حال خواب می‏بینم همان‏طور که در حال بیداری می‏بینم؟ چشمم می‏خوابد؛ یعنی می‏بینید که روی هم می‏گذارم. اما دلم نمی‏خوابد؛ یعنی مرکز ادراک و آن که آثار دیدن و ادراک و همه‏چیز کار او است، او نمی‏خوابد و بیدار است که همان حیات باشد.

پس چون حیات بدنشان کم نمی‏شود و خود بدن دارای اَعراض نیست که مانع بروز آثار حیات شود، از این جهت خواب این بزرگواران چنین است.([34]) درباره مردن‏ ما فهمیدیم که چطور وقتی مرگ بر آن بزرگواران عارض می‏شود، بدن مطهّرشان مثل وقت حیاتشان هیچ چیزش کم نمی‏شود. اگرچه قطعه قطعه بشود، آن‏گاه خواب که دیگر جای خود دارد.

مطلب دیگری که در اينجا تذکرش لازم است، ولی چون می‏خواهم از این بحث‏ها خارج شوم خود «خواب دیدن» است. خواب دیدن یکی دیگر از آیات الهی برای شناخت مرتبه هورقليائی است که دیگر وارد این مطلب نمی‏شوم. چون اگر وارد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 204 *»

بشوم باز بحث طولانی می‏شود و مدتی باید درباره آن بحث داشته باشم. از این رو همین‏قدر به اجمال اشاره می‏کنم و می‏گذرم.

اما برای آنکه مطلب خواب تمام شود، حدیثی را هم از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کنم ان‏شاءالله همه متنبّه شویم و از این بحث‏ها درس اخلاقی نیز بگیریم.

قال الصادق؟ع؟: نم نوم المعتبرین و لاتنم نوم الغافلین حضرت صادق فرمودند: بخواب مانند خواب کسانی که عبرت و درس می‏گیرند، تو هم از خوابیدن درس بیاموز! خوابت مانند خواب غافل‏ها نباشد ــ که ندانی چه می‏کنی و چرا می‏خوابی و خواب یعنی چه؟ ــ فانّ المعتبرین من الاکیاس ینامون استراحة و لا ینامون استبطاراً چون کسانی که درس می‏آموزند و عبرت می‏گیرند و زیرکانند، به منظور استراحت می‏خوابند. ــ مثل استراحت‏های ما به منظور آسایش نیست؛ بلکه برای آن است که بعد به عبادت بپردازند. ــ آنها به خوابِ خوش‏گذرانی و راحت‏طلبی نمی‏خوابند.

چون از عبادت، کسب حلال و این امور به تعب آمده‏اند، بدن را از تعب به راحتی می‏اندازند و می‏خوابند. برای راحت‏طلبی، آسایش و خوش‏گذرانی نیست.

قال النبی؟ص؟ تنام عینای و لاینام قلبی حضرت به آن حدیث رسول خدا که چشمانم به خواب می‏رود و قلبم به خواب نمی‏رود استدلال می‏فرمایند. بعد می‏فرماید: و انوِ بنومک تخفیف مـــــݘـونتک علی الملائکة  وقتی‏که می‏خواهی بخوابی تصمیمت برای خوابیدن از این جهت باشد که زحمتت را بر ملائکه کم کنی، زحمتت را از دوش ملائکه برداری و اعتزال النفس عن شهواتها و اختبر بها نفسک و مقصودت از خوابیدن این باشد که نفس را از شهوات و تمایلات بازداری. ــ چون تا بیدار هستی نفس دنبال تمایلات و خواسته‏ها است. پس بخواب و نیت ‏کن که نفس را از پی تمایلات رفتن باز داری.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 205 *»

و کن ذا معرفة بانّک عاجز ضعیف لاتقدر علی شی‏ء من حرکاتک و سکونک الا بحکم اللّه و تقدیره خودت را هم به این خوابیدن آزمایش کن! درسی که باید از خواب بگیری این است که بدانی خواب به اضطرار بر تو وارد می‏شود و به اختیار تو نیست. وقتی‏که خواب عارض می‏شود، چقدر ضعیف و ناتوانی که نمی‏توانی خواب را از خودت دفع کنی! پس این مطلب را بفهم و درس بگیر که تو بر هیچ‏یک از حرکات و سکناتت قادر و توانا نیستی مگر به حکم و تقدیر خدا. بعد از توجه به این نکته انسان معنای لا حول و لا قوة الا بالله را می‏فهمد.

و انّ النوم اخ الموت و استدلّ بها علی الموت الّذی لاتجد السبیل الی الانتباه فیه و الرجوع الی اصلاح ما فات عنک درس دیگر که از خواب می‏گیری این است که خواب را مانند مرگ بدان و به خواب بر مرگ استدلال کن! یعنی از این خواب درسی مربوط به مرگ بگیر که چطور از خواب که بیدار می‏شوی می‏توانی تدارک مافات کنی و آنچه را از دست رفته است به دست بیاوری. اما مرگ این طور نیست. وقتی‏که انسان از خواب مرگ بیدار می‏شود، دیگر نمی‏تواند آنچه از دست رفته است تدارک کند. در مرگ وقتی بیدار شوی دیگر راهی نخواهی یافت، راهی نمی‏یابی و برگشتی نداری. به اصطلاح آنچه از تو فوت شده، عمر گذشت و مرگ فرارسید و انسان مرد دیگر نمی‏تواند برگردد و گذشته‏ها را اصلاح کند.

بزرگان ما می‏فرمایند: انسان دو عمر که نمی‏کند تا در یک عمر باتجربه شود، بعد در عمر دیگر بیاید و به کار ببندد.([35]) چرا انسان امروز و فردا می‏کند؟ واقعاً انسان متحیّر می‏شود! چرا زندگی انسان چنین تجربه‏وار بگذرد؟ همواره بگوید ببینم فردا چه می‏شود. به تجربه بگذرانیم، بعد برگردیم و تجربه‏ها را به کار ببندیم. این طور نیست. الآن حق روشن و رضای خدا معلوم است، جای تجربه نیست که انسان آزمایش کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 206 *»

باید دنبالش برود و انجام بدهد.

واقعاً من تعجب می‏کنم، خیلی عجیب است! چرا بعضی این طورند؟ بعضی از همین رفقایی که با این فرمایش‏ها آشنا شده و رفته‏اند حال دارند تجربه می‏کنند. کی و کجا می‏خواهی برگردی و این فرمایش‏ها را کمک و نصرت کنی؟ ای غافل! فردا مرگت فرامی‏رسد، کی این فرمایش‏ها و این مظلومان را می‏خواهی نصرت کنی؟ کی و کجا می‏خواهی امام زمانت را نصرت کنی؟ با چه برنامه‏ای و کجا می‏خواهی به دولت آن بزرگوار خدمت کنی؟

خیلی تعجب می‏کنم که اينها چرا خواب هستند؟ می‏خواهند تجربه به ‏دست ‏آورند تا ببینند شاید این‏طور باشد، شاید طور دیگری باشد. بعد کی بیایند تا تجربه را به‏کارببرند؟ شاید این‏طور نباشد! بسیار خوب، شاید این‏طور نباشد اما کی می‏خواهی برگردی که بفهمی این‏طور نبود؟ و چه‏کار کنی؟ پس الآن همان فکر را بکن، این دو دل و مردّدبودن و دوپهلو بازی‏کردن یعنی چه؟ خیلی عجیب است واقعاً تعجب می‏کنم! از مرگ غافلند. می‏دانند فردایی می‏میرند، عمر می‏گذرد. ریشم چند سال قبل سفید نبود، حال سفید شده است. آن هم مثل من.

و من نام عن فریضة او سنّة او نافلة فاته بسببها شی‏ء فذلک نوم الغافلین و سیرة الخاسرین و صاحبه مغبون هرکس بخوابد از فریضه؛ یعنی نماز واجب را ادانکند و بخوابد یا نماز سنت یا یکی از سنت‏های رسول‏الله؟ص؟ را ادانکند و بخوابد یا نافله را ترک کند و بخوابد که با خوابیدن یکی از این امور فوت شود و از دست برود، آن خواب غافلان، اهل غفلت و روش زیان‏کاران است و صاحب چنین خوابی مغبون است. و من نام بعد فراغه من اداء الفرائض و السنن و الواجبات من الحقوق فذلک نوم محمود اما کسی که فرایض الهی، سنن رسول‏الله و واجباتِ حقوق زن و فرزند و برادر دینی، همه را اداکرده و کاملاً فارغ شده است ــ که جایش خالی است. کیست؟ بیاید تا ما

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 207 *»

دست و پایش را ببوسیم. کیست که کاملاً خیالش از همه جهات راحت است؟ ــ حال می‏خواهد استراحت کند، چنین خوابی پسندیده است.

بعد می‏فرمایند و انّی لا اعلم لاهل زماننا هذا شیئاً اذا أتوا بهذه الخصال اسلم من النوم لانّ الخلق ترکوا مراعاة دینهم و مراقبة احوالهم و أخذوا شمال الطریق من برای اهل زمانم هرگاه این خصالی را که گفته شد انجام بدهند ــ یعنی فرایض و سنن و حقوق واجب را ادا کنند ــ کاری و برنامه‏ای سالم‏تر از خواب نمی‏شناسم. ــ امروزه تفریح سالم می‏گویند. ــ بعد از انجام این برنامه‏ها، برنامه‏ای سالم‏تر از خوابیدن نمی‏یابم. چون برنامه این خلق چنین شده است که مراعات دین را ترک کرده‏اند، رعایت دین نمی‏کنند و مواظب حالات خودشان نیستند. بیراهه می‏روند. پس بهتر همین است که بعد از ادای فرایض، وظایف و حقوق واجب بخوابند.

یعنی با یکدیگر معاشرت نکنند، معاشرت‏ها است که کارها را به خطر می‏کشاند. خطر برای خودشان و برای دیگران فراهم می‏کنند. اصلاً بشر چنین است. خلق مراعات دین را ترک کرده‏اند؛ یعنی در معاشرت‏ها دین را رعایت نمی‏کنند، مراقب و مواظب خودشان نیستند. پس بهتر از همه‏چیز این است که بعد از ادای وظایف، فرایض و سنن بروند بخوابند. این برنامه سالم‏ترین برنامه‏ها است.

و العبد ان اجتهد ان لایتکلّم کیف یمکنه ان لایستمع الا ما هو مانع له عن ذلک و ان النوم من احدی تلک الآلات شخصی که فرایض، وظایف و حقوق واجبش را ادامی‏کند حال می‏خواهد انسان خوبی باشد و مواظب خودش باشد، کوشش می‏کند که سخن نگوید تا از سخنش فساد برپا نشود، بسیار خوب! می‏تواند دهان را ببندد، اما آیا می‏تواند گوشش را هم بگیرد که نشنود؟ ــ از شنیدن‏ها، فسادها ممکن است برخیزد. ــ زحمت کشید و تلاش کرد که سخن نگوید، می‏تواند سخن نگوید اما چگونه می‏تواند نشنود؟ مگر وسیله‏ای پیداکند و به تعبیر ما پنبه درون گوشش کند، سببی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 208 *»

پیدا کند که با آن جلوی شنوایی را هم بگیرد و بتواند نشنود.

خواب یکی از اسباب نشنیدن است. بخوابد تا نشنود. قال اللّه تعالی «انّ السمع و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مســـݘـولا». از گوش و چشم و دل، همه سؤال می‏شود. خدا از همه آنها سؤال و مؤاخذه می‏کند. ــ چرا انسان بی‏جهت سخنی بگوید؟ چرا بی‏جهت بشنود؟

و انّ فی کثرته آفات و ان کان علی سبیل ما ذکرناه و کثرة النوم تتولّد من کثرة الشرب و کثرة الشرب تتولّد من کثرة الشبع و هما یثقّلان النفس عن الطاعة و یقسیان القلب عن التفکّر و الخشوع خواب هرچند آن طوری که گفتیم به طور محمود و پسندیده‏اش سالم‏ترین برنامه‏ها بود، ولی زیاد خوابیدن دارای آفات است. ــ آفات، بلاها و مرض‏ها تولید می‏کند. ــ زیادی خواب از زیادی آب آشامیدن پیدا می‏شود و آب آشامیدنِ زیاد از سیری زیاد و پرخوردن پیدا می‏شود. و این دو  یعنی پرخوری و پرآشامیدن نفس را از اطاعت‏کردن سنگین می‏کنند و برای دل قساوت می‏آورند، دل را قسی می‏سازند و مانع از تفکر، فکرکردن و خشوع دل می‏شوند.

انسان‏های پرخور خشوع و خضوع ندارند، دلشان هم آماده فکرکردن نیست که به عاقبت کار بیندیشند و سپس اطاعت هم نمی‏کنند. نوعاً عصیان از همین اشخاص سرمی‏زند.

و اجعل کلّ نومک آخر عهدک من الدنیا و اذکر اللّه تعالی بقلبک و لسانک درس دیگر از خواب: وقتی‏که می‏خوابی چنین قراربده که دیگر با دنیا خداحافظی می‏کنی. موقع خوابیدن خودت را این‏طور قراربده که دیگر از این دنیا می‏روی و برنمی‏گردی. دنیا را وداع می‏کنی. ــ انسان در آخرین خواب که دیگر پشت سرش بیداری نباشد چه حالتی دارد؟ ــ به حالت تنبّه و توجّه خدا را به قلب و زبانت یاد کن و خف اطّلاعه علی سرّک مستعیناً به فی القیام الی الصلوة اذا انتبهت و بترس از خدا که مطّلع بر دل تو است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 209 *»

و از پنهانی تو باخبر است. از خدا طلب کمک کن که تا بیدار شدی برای نمازخواندن برخیزی. ــ چرا از خدا باید کمک بگیری؟ فانّ الشیطان یقول لک نم فانّ لک بعد لیلاً طویلاً یرید تفویت وقت مناجاتک و عرض حالک الی ربّک چون اگر کمک نگیری شیطان کنارت است و نمی‏گذارد. باید خدا تو را کمک کند. پس تو هم از خدا استعانت بجو، کمک‏بگیر تا بیدار شوی و برای نماز خواندن برخیزی. ــ شیطان به تو می‏گوید: بخواب هنوز شب طولانی است. شب طولانی داری بخواب، و مقصودش این است که وقت مناجات و گفتگویت را با خدا و عرض حالت را بر پروردگارت از دست بدهی. و لاتغفل عن الاستغفار بالاسحار فانّ للقانتین فیه اشواقاً ([36]) فراموش نکن که تا بیدار شدی اگرچه نیمه شب باشد، بایست و استغفار کن و از خدا طلب مغفرت و آمرزش نما. چون کسانی که اهل دعایند شوق دارند که در سحر برخیزند و با خدا گفتگو و برای گناهانشان طلب آمرزش کنند.

در قرآن هم که هست و بالاسحار هم یستغفرون([37]) آنها در سحرها طلب مغفرت می‏کنند.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 210 *»

مجلس 13

 

(شب چهار‌شنبه هفتم ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r تکامل جنین انسانی و پیدایش روح حیوانی مناسب انسان

r قابلیت عجیب روح حیوانی انسان

r مراتب روح حیوانی

r اشاره به دو حدیث از امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره روح‏های نباتی، حیوانی و انسانی

r عبارتی از ملاصدرا درباره نفس انسانی و نقد آن

r احادیثی در تفسیر آیه مربوط به دوران جنین و بیان اشتباه حکماء و عرفاء

r عبارتی از شیخ بزرگوار­ درباره «و نفخت فیه من روحی»

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 211 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در این بحث‏ها دانسته شد که این بدن انسانی دارای حیاتی است که تا باقی است آثار حیاتی در آن ظاهر است.

و به اجمال عرض شد که برای بدن انسان علاوه بر حیات نباتی و حیات حیوانی و حیات انسانی که برایش پیدا می‏شود، حیاتی ذاتی است. این «حیات ذاتی» از وقتی است که بدن در این عالم شروع و پیدا می‏شود. اما اگر ترکیب آن ضعیف و اعراض حاکم باشند، حیات و آثار حیات هم ضعیف است. اگر ترکیب معتدل باشد و اعراض بر بدن حاکم نباشند، حیات قوی و آثار حیات هم قوی است.

از موقعی بدن می‏گوییم که به شکل نطفه است. از آن موقع تا وقتی‏که به مرتبه کمال خود؛ یعنی ولادت جسمانی می‏رسد، بدن گفته می شود. این دوران ــ یعنی از موقع نطفه تا دوران «ولادت جسمانی» که شکل‏گرفتن استخوان و روییدن گوشت‏ بر آنها در رحم و دوران جنینی است، در این دوره ــ  اگرچه برای بدن حیات نباتی وجود دارد، اما حیات ذاتی هم برایش هست.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 212 *»

موقع ولادت جسمانی؛ یعنی وقتی‏که استخوان‏بندی تمام می‏شود و گوشت بر پیکره بدن می‏روید، «حیات حیوانی» هم پیدا می‏شود. می‏دانیم که حیات حیوانی همان ترکیب و تکامل حیات نباتی و از مرتبه خود این عالم است؛ یعنی از همین عالم ماده و عالم عنصر است.

پس خود بدن عنصری دارای حیات بدنی و ذاتی است که کمالی است از برای خود همین عنصر. باز از همین بدن و جرمِ ترکیب‏یافته حیات نباتی استخراج می‏شود. حیات نباتی هم مرتبه دیگری از تکامل همین ماده است. بعد از آن حیات حیوانی استخراج می‏شود. البته به آن «حیات حیوانی فلکی حسّی» هم می‏گویند. این هم دوره‏ای از تکامل همین ماده و عنصر است. تا به اينجا دوره‏ها و کمالات برای همین عنصر است.

بعد از آنکه جنین «ولادت دنیایی» پیدا می‏کند و به دنیا می‏آید، «حیات انسانی» و نفس انسانی به او تعلق می‏گیرد. بارها گفته‏ایم که تعلق گرفتنش به شکل استخراج مثال و صورت در آینه است. نفس انسانی در مقام خودش در عالم ملکوت است و در این عالم مثال و رخساره او در روح حیوانی می‏تابد. از روح حیوانی صورتی استخراج می‏شود که مثال نفس ملکوتی است.

پس در این عالم عنصر و ماده، انسانِ مخصوصِ حسّی و دنیایی که به او اشاره می‏کنیم این بدن است. این بدن یک جرم عنصری است که در «غیب» آن ــ نه در خارج از عالم ماده و عنصر ــ  بلکه در مرتبه لطیف‏تری روح نباتی است. باز در مرتبه لطیف‏تری فوق آن و حاکم بر آن، روح حیوانی است. اينها به طوری است که در «طول» هم قرار گرفته‏اند، با آنکه در یک عالمند در طول هم هستند. تا این جرم، ترکیبی معتدل‏تر پیدا نکند، روح نباتی از آن استخراج و بر آن حاکم نمی‏شود. باز تا لطافت و اعتدال بیشتری برای آن روح نباتی فراهم نشود، روح حیوانی از آن استخراج نمی‏شود و به آن تعلق نمی‏گیرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 213 *»

پس این مراتب یکی پس از دیگری است و همه، مراتب تکاملی همین ماده و عنصر است و ظرف همه این مراتب در این عالم است. انسان محسوس، این من و تو و او، این ما و شما که به آن اشاره می‏کنیم و آن را احساس می‏کنیم، همین بدن است. دیگر مراتب بالاتر از نفس و سایر مراتب در اينجا نیامده‏اند مگر به استخراج مثال و استخراج صورت از این آینه.

پس اينجا متوجه عظمت و بزرگی «روح حیوانی» می‏گردیم که از این انسان استخراج می‏شود. در انسان، آن مرتبه‏ای که بسیار بسیار عجیب است همان مرتبه روح حیوانی او است. چون در دورانی که نطفه، علقه، مضغه است یا در دورانی که استخوان‏بندی او فراهم می‏شود و بر استخوان‏ها گوشت می‏روید، هنوز صاحب روح حیوانی نشده است. به تعبیر امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هنوز «ولادت جسمانی» پیدا نکرده است.

ولادت جسمانی آن است که در این مراتب تکاملی به آن حد برسد که کاملاً استخوان‏بندی او فراهم شود و بر او گوشت بروید. همان نطفه که این مراتب تکاملی را طی کرد و به این مرتبه رسید، تا روح حیوانی به او تعلق نگرفته است به او انسان گفته نمی‏شود. وقتی‏که روح حیوانی به او تعلق گرفت انسان گفته می‏شود.

در صورتی که می‏دانیم طبق قاعده‏ای که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه می‏فرمایند «روح انسانی» وقتی به این انسان تعلق می‏گیرد که «ولادت دنیایی» بیابد. تا ولادت دنیایی پیدا نکند روح انسانی به او تعلق نمی‏گیرد. فقط روح حیوانی به او تعلق گرفته و به سه حیات زنده است: یک حیات ذاتی خود بدن، یک حیات نباتی که رشد، نمو، تغذیه و این اموری که دیده می‏شود مربوط به همان روح نباتی است و یک روح حیوانی، که روح حیوانی را بعد از ترکیب‏بندی، تشکیل استخوان‏ها، روییدن گوشت‏ها و تمام‏شدن پیکره دارا می‏شود. تمام‏شدن پیکره جنین به تعبیر حضرت امیر صلوات اللّه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 214 *»

علیه ولادت جسمانی است. به این مرتبه که می‏رسد، روح حیوانی تعلق می‏گیرد.

روح حیوانی هم از همین ماده و مرتبه تکامل‏یافته، همین ماده و عنصر است. درست است که می‏گویند «روح حیوانی فلکی» و از افلاک به این پیکره تعلق می‏گیرد. ولی مقصود از همه این تعبیرات این است که روح نباتی به حدی از کمال و اعتدال باید برسد که از او این مرتبه استخراج شود.

پس همین روح حیوانی است که وقتی در پیکره جنین پیدا می‏شود، جنین «انسان» می‏شود. با آنکه هنوز متولد نشده و هنوز روح و نفس انسانی به او تعلق نگرفته است اما آن روح حیوانی آن‏قدر اعتدال دارد و لطیف و تکامل‏یافته است که اصلاً اسم انسان بر او صادق است.

ان‏شاءاللّه در احادیثی که از ائمه سلام اللّه علیهم اجمعین رسیده است، خواهید دید که وقتی برای ازبین‏بردن جنین دیه تعیین می‏فرمایند؛ در همه دوره‏ها از موقع نطفه، علقه، مضغه و در موقعی که هنوز به او روح حیوانی دمیده نشده، دیه‏هایش را ذکر می‏فرمایند. ولی می‏فرمایند وقتی‏که روح حیوانی به او تعلق گرفت، دیه کامل و دیه یک انسان را دارد.([38])

معنایش این است که روح حیوانی چنان قابلیتی است که یکاد زیتها یضی‏ء و لو لم‏تمسسه نار([39]) آن‏قدر این روح و حیات، لطافت دارد و معتدل و تکامل یافته است که نزدیک است اصلاً خودش انسان شود و نفس انسانی بشود.

اما قرار خدایی بر آن است که «ولادت دنیایی» بیابد. آن‏گاه به مجرّد ولادت، فوری به حدی از کمال می‏رسد که آینه صیقل‏یافته‏ای است که در برابر نفس ملکوتی قرار می‏گیرد و مثالی از آن نفس از اينجا استخراج می‏شود که همه این مجموعه انسان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 215 *»

می‏شود. همین انسان که اشاره می‏کنیم و من و ما و شما می‏گوییم، این انسان محسوس، همین مرتبه‏ها است.

در قرآن آیه‏ای است که همین دوره‏ها را ذکر می‏فرماید. ابتدا می‏فرماید خداوند آدم را از سُلاله‏ای از طین و خلاصه‏ای از گل آفرید. معلوم است که خلقت حضرت آدم به این‏طور بوده و خلقت فرزندان آدم به ظاهر این‏طور نیست و نبوده است. درست است که بر همین روش بوده اما به ظاهر این‏طور نیست و نبوده است. خدا بعد از خلقت آدم خلقت فرزندان آدم را ذکر می‏فرماید. آیه شریفه این است: لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثمّ جعلناه نطفة فی قرار مکین ثمّ خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین.([40]) خدا انسان را از خلاصه‏ای از گل آفرید که مراد آدم است. بعد باز خلقت همین انسان را به این ترتیب قرار دادیم.

اگر انسان در اينجا عبارت باشد از آدم علی نبینا و آله و علیه السلام، آن‏گاه ــ بعد ــ آن انسان را به این طورها قرار دادیم؛ یعنی فرزندانش را. مانعی ندارد که لفظی گفته شود و بعد از کنایه‏ای که به آن لفظ برمی‏گردد معنای دیگری اراده شود.

بعد او را نطفه‏ای در جایگاه مخصوصی قرار دادیم. بعد همان نطفه را علقه خلق کردیم و قرار دادیم یا تبدیل نمودیم. پس علقه را مضغه قرار دادیم و مضغه را هم عظام قرار دادیم؛ یعنی استخوان‏بندی او را درست کردیم و روی این استخوان‏ها گوشت پوشاندیم.

تا اينجا خودِ نطفه چنین تغییراتی پیدا کرد و این مراتب برای خود نطفه است. باید متذکر باشیم که خود همان نطفه گوشت شد. نطفه این مراتب را تا استخوان‌بندی طی‏کرد و بعد بر آن گوشت رویانید. خود آن استخوان‏ها را گوشت نکرده است بلکه فکسونا العظام لحماً.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 216 *»

تا به اينجا خلقت ظاهری ــ و ولادت جسمانی به تعبیر حدیث حضرت امیر؟ع؟ تمام می‏شود. بعد می‏فرماید: سپس ما خود همین را خلق دیگری قرار دادیم و اِنشای جدید نمودیم. مراد از این مرتبه روح حیوانی است؛ یعنی همین ماده را در مرحله تکاملیش به حدّی رسانیدیم که او را خلقت تازه و دیگری قرار دادیم که آن حیوان‏شدن است که به حیات حیوانی فلکی حسی زنده شده است.

آن‏گاه خداوند می‏فرماید: فتبارک اللّه احسن الخالقین حیات حیوانی که برای این انسان پیدا شد، خداوند بر خود و به خود چنین مباهات فرمود. به اصطلاح می‏گویند به خود بر چنین خلقی مبارک باد گفت. خداوند تبارک است که احسن الخالقین و بهترین اندازه‏گیرندگان است.

در همین آیه دقت کنیم. مگر حیات حیوانی چیست که خدا می‏فرماید: فتبارک اللّه احسن الخالقین؟ برای هیچ‏یک از مخلوقات و مراتب این عبارت بیان نشده است. طبق تصریح این آیه خدا می‏فرماید که همین ماده و عناصر که این مراتب تکاملی را طی‏کرده‏اند، به این حدّ رسیدند که در آنها چنین روحی پیدا شد و از خودشان پیدا شد و مرتبه تکامل و لطافتِ خودشان است.

پس از اينجا می‏فهمیم که هر کمالی که الآن برای ما وجود دارد، قابلیت و محل ظهور تمام آن کمالات همین حیات حیوانی است. برای ما، برای کاملان، برای انبیاء، برای معصومین؟عهم؟ به ترتیبی که دارند، برای همین حیوان بوده است.

حیات حیوانی در این مراتب یکسان نیست. در حیوانات این عالم، در ما، در کاملان، در انبیاء، در معصومین چهارده‏گانه صلوات اللّه علیهم اجمعین این حیات یکسان نیست. بر خلاف نظر حکماء و فلاسفه که می‏گویند همه در این حیات مشترکند. ما، کاملان، انبیاء، معصومین و همین حیوانات محسوس این عالم مانند سگ، گربه، الاغ، گاو، حیوانیتِ همه و همه با هم‏دیگر یکی است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 217 *»

مشایخ ما+ می‏فرمایند: حیوانیت دارای مراتب طولی است که هیچ مرتبه‌ای به مرتبه دیگر نمی‏رسد. حیوانیتِ مرتبه اول که هیچ‏گاه صعود نخواهدکرد که به مرتبه بالاتر برود، حیوانیت این حیواناتی است که می‏بینید. مرتبه بالاترِ حیوانیت، برای ما ناقصان است. سگ هرچه خدا را عبادت کند حیوانیتش به حد حیوانیت ما نمی‏رسد که روح انسانی به آن تعلق بگیرد. همین‏طور است حیوانیتی که ما داریم، هرچه خدا را عبادت کنیم، هرچه تحصیل علم کنیم و هرچه ریاضت بکشیم، حیوانیت ما به لطافتی نمی‏رسد که روح کمال به آن تعلق بگیرد و ما کامل شویم. کاملان هم هرچه خدا را عبادت کنند و ترقی نمایند، حیوانیتشان در این بدن محسوس ترقی نخواهد کرد به حدی که به آنها روح نبوت تعلق بگیرد. انبیاء هرچه ترقی کنند حیوانیتشان به حدی نمی‏رسد که به‏آن روح عصمت و ولایت کلی تعلق بگیرد و ردیف محمد و آل محمد؟عهم؟ بشوند.

حیوانیت در این مراتب وجود دارد. حال در اينکه حیوانیت است فرق نمی‏کند اما در این مراتب است. و برای بدن هر انسانی که در این عالم پیدا بشود و بر آن اسم انسان صدق کند، این حیوانیت طبق بیان امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه وقتی فراهم‏می‏شود که «ولادت جسمانی» پیدا کند. قاعده‏ای که حضرت امیر می‏فرمایند یک قاعده کلی است و ما از قواعد کلّی نمی‏توانیم دست برداریم مگر نصی و اصلی برسد که در مقابل آن قاعده باشد.

حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه در دو حدیث این قاعده را بیان می‏فرمایند. یکی از این دو حدیث را کمیل از حضرت روایت می‏کند و یکی را هم شخصی به اسم اعرابی. نوعاً این اعرابی‏ها که پیدا می‏شدند و چنین سؤالاتی می‏کردند حضرت خضر؟ع؟ بودند اگرنه اعرابی را چه به این سؤال‏ها و چه ربطی دارد به اينکه بپرسد نفس و روح چیست؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 218 *»

پس دو حدیث از حضرت امیر صلوات اللّه علیه روایت شده است که در یکی شخص اعرابی و در یکی هم کمیل از حضرت راجع به شناختن نفس و روح سؤال می‏کنند. در هر دو حدیث حضرت می‏فرمایند که کدام روح را می‏خواهی بشناسی؟ و ارواح را ذکر می‏فرمایند: روح نباتی، روح حیوانی و روح انسانی که ناطقه قدسیه است و بعد هم کلیه الهیه، اينها را ذکر می‏فرمایند.

این دو حدیث در کتاب‏های معتبر نیست. حال چطور شده است که مثل مرحوم صاحب کافی و مرحوم صدوق در کتاب‏هایشان این دو حدیث را نیاورده و ذکر نکرده‏اند، نمی‏دانیم. چون این دو حدیث را صاحبان کتب معتبر ذکر نکرده‏اند، دست صوفیه مانده است و آنها در کتاب‏هایشان ذکر کرده‏اند. در نوع کتب صوفیه این دو حدیث ذکر شده است.([41])

به همین سبب بعضی از متأخرین و کسانی که بعد احادیث را جمع‏آوری کرده‏اند مثل مرحوم مجلسی می‏گویند: چون ما این دو حدیث را در کتاب‏های معتبر ندیدیم پس اعتماد نمی‏کنیم، اما از کتب صوفیه نقل می‏کنند.([42])

البته می‏دانیم که شناخت این مراتب، دانستن و فهم این اصطلاحات هم مشکل بوده است. مشایخ ما+ این دو حدیث را در کتبشان ذکر فرموده‏اند و حدیث را از نظر مضمون و مفاد تصحیح کرده‏اند، نه از نظر سند. می‏فرمایند ما به سند این احادیث و همچنين به کتبی که در آنها ذکر شده است کاری نداریم. می‏بینیم که این دو حدیث در بیان نفوس و ارواح از نظر مضمون و مفاد، صدق، حق و مطابق با کتابِ خلقت و اصول حکمت است. پس چون مراد از این دو حدیث برای ما روشن است به آنها اعتماد می‏کنیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 219 *»

از این‏جهت آن دو بزرگوار؛ یعنی شیخ مرحوم و آقای مرحوم کرمانی در کتاب‏هایشان ذکر فرموده‏اند و سایر مشایخ، سید بزرگوار و مرحوم آقای میرزا محمد باقر شریف طباطبایی هم نوعاً از کتب ایشان اخذ کرده‏اند. آقای مرحوم کرمانی درباره این دو حدیث می‏فرمایند: «و هما حدیثان ینبغی ان‏یکتبا بقلم النور علی وجنات الحور یشهد بصحّتهما غزارة معانیهما و حلاوة مبانیهما»([43]) حال اگر مثل مرحوم مجلسی این دو حدیث را معتبر نمی‏دانند خودشان می‏دانند. اما این بزرگواران می‏فرمایند: این دو حدیث سزاوار است با نور بر رخساره‏های حورالعین نوشته شود. لوح و صفحه‏اش رخساره‏های حور العین و قلم و مرکبش هم باید نور باشد. به صحیح‏بودن آن دو حدیث، غزارت معانیشان شهادت می‏دهد؛ یعنی معانی و مفاد این دو حدیث بسیار بسیار عجیب و شگفت‏انگیز است و مبانی و اصولی که در آنها بیان شده بسیار بسیار جالب و زیبا است. پس مشایخ ما+ این دو حدیث را از نظر مفاد و مضمون تصحیح می‏کنند.

در این دو حدیث خوب دقت کنید! روح حیوانی و روح انسانی هردو ذکر شده است که ان‏شاءالله مراجعه می‏کنید. اولین مطلب اينکه روح حیوانی به همین عالم مربوط می‏شود و محل استخراج و انبعاثش را همین عالم و در همین بدن می‌داند که می‌فرماید قلب است . اما می‏فرماید روح انسانی از این عالم انبعاث ندارد؛ یعنی محل سرچشمه گرفتنش از این عالم نیست.

مطلب دوم توجه به وقت پیدایش این دو روح در انسان است. این مطلب دوم دقیق و مناسب مطلب مااست که ان‏شاءالله در آن بحث می‏کنیم. چه‏وقتی این دو روح یا دو نفس پیدا می‏شوند؟ وقت پیدایش روح حیوانی هنگام «ولادت جسمانی» است. ولادت جسمانی موقع تمام‏شدن پیکره جنین در رحم مادر است. جنین که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 220 *»

پیدا شد و پیکرش که تمام شد فکسونا العظام لحماً بعد از آنکه گوشت بر استخوان‏ها رویید و پیکره پیدا شد ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر بعد ما او را خلق دیگری قرار دادیم ــ به اصطلاح او را حیوان ساختیم ــ و روح حیوانی به او دمیدیم. اما پیدایش نفس ناطقه انسانی چه وقتی است؟ هنگام «ولادت دنیایی» است.

در این دو حدیث این مطلب بیان شده است. وقتی‏که جنین از مادر تولد می‏یابد، موقع تعلق و استخراج مثال برای روح انسانی است. پس ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه أحسن الخالقین را خدا برای نفس ناطقه نمی‏فرماید. نفس ناطقه نبوده و در ملکوت است و اينجا نیامده است. به همین سبب امیرالمؤمنین؟ع؟ در این دو حدیث می‏فرمایند که انبعاث از بدن ندارد؛ یعنی در بدن و عالم ماده محل و سرچشمه ندارد. نفس در عالم ملکوت است و شعاعش در اينجا است و مثالش استخراج شده است. پس خدا که در این آیه فرموده: ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر یعنی ما همین انسان محسوسِ اينجا را حیوان کردیم. فتبارک اللّه احسن الخالقین برای همین حیات حیوانی می‏فرماید و برای حیات و روح انسانی نمی‏فرماید.

گفتم از بس این روح حیوانی لطیف و در کمال اعتدال است که یکاد زیتها یضی‏ء نزدیک است که انسان باشد. درنتیجه دیه‏اش را دیه انسان کامل قرار داده‏اند. پس تمام کمالی که برای بدن این انسان است و خداوند او را به درجه‏ای از شگفت‏انگیزی آفریده است که بر خود مبارک باد و تَبارَکَ می‏فرماید و خود را می‏ستاید، به این خلقت که عالی‏ترین موجود محسوسِ مادی و عالی‏ترین مرتبه تکاملِ ماده و عنصر است، همین روح حیوانی است و روح انسانی نیست.

چه‏قدر صاحب کمالات باید باشد که خداوند چنین تعبیری درباره‏اش می‏گوید! همین بس که قابلیت است برای استخراج همه کمالات انسانی. الآن آنچه ما از کمالات انسانی داریم عبارت است از همان روح حیوانی، او به این درجه از کمال

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 221 *»

رسیده است. این انسانی که می‏رود، می‏آید، می‏گوید، می‏شنود، علم دارد، عمل دارد، تقوا دارد و چه و چه، همین روح حیوانی است.

اگر بگویید مثال انسانی است. می‏گویم آری! خود مثال هم از حقیقت خود این استخراج شده است. به همین جهت تا آن حیات حیوانی را پیدا کرد انسان است. دیگر اگر سقط هم بشود باز هم انسان است و یک وقتی آن مثال در او جلوه‏گر خواهد شد و حکم انسان بر او جاری می‏شود.

این مطلب به برکت فرمایش‏های مشایخ ما است که از احادیث محمد و آل محمد؟عهم؟ استفاده می‏شود، اما نوع حکما، فلاسفه و نوع مفسران به تبعیت از صوفیه ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر را روح انسانی گرفته‏اند.

به خصوص ملاصدرا که بر مبنای حرکت جوهری قائل است که نفس انسانی «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء»([44]) است، به این آیه متمسک است. برای آنکه نشان‏بدهد که چطور نفس انسان در ابتدای خلقت عبارت از همان ماده، عنصر و طبیعت بوده است و بعد در جوهر خود تکامل پیدا کرد از نطفه به علقه و مضغه و همین‏طور سایر مراتب تا انسان شد. ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر را برای حرکت جوهری دلیل می‏گیرد و می‏گوید: پس نفس انسانی عبارت است از همین ماده و همین عنصر که ترقّی و تکامل پیدا کرده و روحانیة البقاء شده است.

این اشتباه برای نوع مفسران اصطلاحی، نوع حکماء و فلاسفه پیش آمده است. ما به برکت احادیث آل محمد؟عهم؟ و فرمایش‏های مشایخ عظام+ می‏دانیم ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر روح انسانی نیست؛ بلکه همین روح حیوانی است. باید در همین روح حیوانی دقت و مطالعه کنیم تا ببینیم چقدر عظمت دارد! اصلاً انسان حسی دنیایی ظاهری؛ یعنی همین روح حیوانی. انسانیت در اينجا و این عالم همین است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 222 *»

عباراتی از ملاصدرا نقل می‏کنم تا ببینید چطور در این اشتباه افتاده است می‏گوید: «الانسان یتکوّن اولاً من امر عدمی و هی قوّة هیولانیّة …» انسان درآغاز از یک امر عدمی که قوّه هیولایی است پیدایش می‏یابد. قوّه هیولایی به معنای این طبیعت و ماده صرف ابتدائی است که هیچ کمالی در او نیست. انسان از اينجا شروع می‏شود.

«و یتکوّن ایضاً جماداً میّتاً … و ذلک حيث کان تراباً و طیناً و صلصالاً و نحوها» دوره دیگری که بر این انسان گذشته، دوره جمادی و میت‏بودنش است. در این دوره خاک، گل و صلصال است؛ مثل گل کوزه خشک‏شده و باصدا.

تقریباً تعبیرهایی که خدا در وصف آدم علی نبینا و آله و علیه السلام فرموده است، اينها را در فرزند آدم هم می‏گویند.

«ثمّ یصیر نباتاً نامیاً … و ذلک حیث ما کان نطفة و علقة و مضغة ثمّ یصیر حیواناً… ثم یصیر  انساناً بشریّاً متفکّراً متصرّفاً فی الامور … ثمّ یصیر  انساناً معنویّاً ذانفس ناطقة لقوله: ثم أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین ثمّ یصیر  ان ساعده التوفیق و العنایة جوهراً قدسیّاً و روحاً الهیّاً لقوله: فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.»([45])

بعد دوره نباتی و نمو را طی کرده است که دوران نطفه، علقه و مضغه باشد. بعد حیوان می‏گردد و بعد انسان می‏شود. انسان این مراتب را دارد. بعد، دوران معنویت انسان ظاهری شروع می‏شود که صاحب نفس ناطقه می‏گردد. برای رسیدن به رتبه ناطقیت و درجه معنویت به این آیه استدلال می‏کند ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر. بعد اگر توفیق او را کمک‏کرد، یک جوهر قدسی و روح الهی می‏گردد به دلیل آیه: فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.

این آیه و روحی که در آدم دمیده شده، مخصوص حضرت آدم و حجت‏های از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 223 *»

نسل او می‏باشد، چه ربطی به سایر فرزندان آدم مثل ماها دارد؟ ما به حدی برسیم که روح خدایی در ما دمیده شود و مسجود ملائکه شویم! این همان اشتباهی است که درباره خلقت آدم دارند و بارها گفته‏ایم([46]) که آدم دو حیث دارد، یکی حیث مبدأبودن برای نوع انسان و یکی هم حیث مبدأبودن برای نوع حجَج. در آن حیثی که برای نوع حجج الهی مبدأ است، مسجود ملائکه است. آن روح، روح من اللّه است. ولی این روح‏ها که در ما دمیده شده روح انسانی است.

نوع عرفاء و صوفیه لعنهم اللّه به این آیه شریفه متمسک می‏شوند و آن را شامل همه انسان‏ها از پیامبران گرفته تا همه حتی عُمَر می‏دانند، می‏گویند در همه آنها روح دمیده شده و همه مسجود ملائکه‏اند. می‏گویند ای بشر! تو خلیفة‌اللّهی چرا شدی به کنار؟ تو مسجود ملائکه‏ای، در تو نفخه الهی و در تو روح خدایی است. ولی اينها حرف‏های بی‏اساس است که زده‏اند. روح خدایی فقط در حجج الهی است که روح مِن ربه و روح منه است. کجا در ماها چنین روحی است؟

در جای دیگر راجع به اينکه خدا از مراتب خلقت آدم خبر می‏دهد، می‏گوید: «ثم نبّه علی تکمیل الانسان بنفخ الروح فيه بقوله: انّی خالق بشراً من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین»  خدا خبر و آگاهی داده که انسان را تکمیل فرموده به اينکه در او روح دمیده است انّی خالق بشراً من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.

این آیه مخصوص حضرت آدم است و هیچ ربطی به غیر ندارد. این آیه شریفه برای حیث مبدأبودن آدم نسبت به حجج الهی است که من خلقت‏کننده هستم بشری را از گل. پس وقتی‏که او را تسویه کردم و در او از روح خود دمیدم، ای ملائکه! سجده کنید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 224 *»

«ثمّ نبّه علی تکمیل نفسه بالعلوم و المعارف بقوله: و علّم آدم الاسماء کلّها …» می‏گوید: بعد خدا خبرداده که نفس انسان را به علوم و معارف تکمیل فرموده است به اينکه فرمود: و علّم آدم الاسماء کلّها.

خدا آدم را تعلیم کرد، چه ربطی به من و تو دارد؟ تنزیل آیه درباره آدم؟ع؟ است، چه ربطی به همه دارد؟ خدا به آدم اسامی همه‏چیز را تعلیم فرمود به ماها چه ربطی دارد؟

«ثم ذکر مادّة خلقة الانسان و تقلّبها فی الاطوار و تدرجّها من حالة الی حالة و من خلق الی خلق فقال لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین …»([47]) بعد می‏گوید: خدا از دوران خلقت انسان در این آیه شریفه خبرداده است. لقد خلقنا الانسان من نطفة من سلالة من طین که تا آخر آیه را ذکر می‏کند.

در جای دیگری از کلماتش می‏گوید: «و قوله ثمّ خلقنا النطفة …» آیه را تا فکسونا العظام لحماً ذکر می‏کند: «اشارة الی المراتب السابقة علی الانسانیّة المشترکة جمیع الحیوانات مع الانسان و قوله: ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین اشارة الی نحو آخر من الوجود مخالف الذات و الحقیقة لما سبق من الاطوار السابقة علی الانسانیّة و هی کلّها صور کونیّة قائمة بالجسم و هذا نور فائز من اللّه قائم بذاته بل بذات اللّه تعالی قیام الضوء الوارد علی وجه الارض بذات الشمس لا بذاته و لا بذات الارض بل الارض مظهر قابل لظهوره و کذلک البدن العنصری لاستعداده مظهر قابل لظهور هذا النور الربّانی الّذی من اللّه مشرقه و الی البدن مغربه و مهبطه و سیرد الی اللّه …»([48])

همه این آیه تا فکسونا العظام لحماً دوره و مراتب قبل از انسانیت است که انسان با حیوانات مشترک است. از این آیه شریفه ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر اشاره به مرتبه دیگری از وجود است که دیگر در ذات و حقیقت، با مراتب پیشین و اطوار گذشته

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 225 *»

مخالف است. همه این صورت‏های تکوینی قائم به جسم و مربوط به ماده بود. اما این مرتبه ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر نوری است که از خدا سرچشمه گرفته و قائم به خودش؛ بلکه قائم به ذات خدا است؛ یعنی به ذات خدا برپا است و بستگی دارد به طور بستگی نور خورشید به ذات خورشید. نور خورشید به ذات خودش و به زمین برپا نیست؛ بلکه به ذات خورشید برپا است. زمین مظهر و محل قبول‏کردن ظهور نور خورشید است. بدن عنصری هم به همین استعدادی که دارد مظهر و قابل است برای ظهور نور ربّانی که از خداوند است. محل طلوع او از خدا است؛ یعنی خدا مشرق آن و این بدن مغرب و مهبطش، او است که در اينجا هبوط کرده است.

اولاً ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر حیات حیوانی است و نفس انسانی نیست. نفس انسانی هم باشد از ذات خدا سرچشمه نگرفته است. نفس اِشراق و تنزل و نور عقل است و از ذات خدا سرچشمه نگرفته است. خودش هم در این بدن نیامده است تا فرودگاهش این بدن باشد؛ بلکه روح انسانی به مثال و ظهورش در این بدن آمده است.

همه اينها بر خلاف فرمایش‏های خدا و اولیای خدا و بزرگان ما است و از صوفیه گرفته شده است. محیی الدین، ابن عربی ــ ممیت الدین ــ درباره همین آیه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر می‏گوید: «غیر هذا المتقلّب فی اطوار الخلقة بنفخ روحنا و تصویره بصورتنا»([49]) این بدن که این دوره‏ها را طی‏کرد از نطفه، علقه، مضغه، عظام و بعد از اکساء لحم ما اِنشاء خلق دیگر کردیم؛ یعنی در او از روح خودمان دمیدیم و او را به صورت خودمان صورت‏بندی کردیم. دیگران این حرف را از همین‏جا گرفته‏اند و اصل و منشأ همین‏ها هستند.

بر خلاف همه اينها، همه حکماء و فلاسفه و همه مفسّرانی که تفسیر قرآن را از آل‏محمد؟عهم؟ نگرفته‏اند، زراره از حضرت باقر؟ع؟ نقل می‏کند. به خصوص در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 226 *»

همین‏جا احادیثی ذکر می‏کند که امام؟ع؟ دوره خلقت جنین را ذکر می‏فرمایند تا وقتی‏که پیکره جنین ساخته و استخوان‏بندی می‏شود و گوشت بر آن می‏روید امام؟ع؟ می‏فرمایند: و فیها الروح القدیمة المنقولة فی اصلاب الرجال و ارحام النساء فینفخان فیها روح الحیاة و البقاء([50]) بعد از طرف خدا دو ملکِ مأمور، در رحم داخل می‏شوند و در جنین و نطفه بعد از آن دورانی که طی‏کرده است حیات و بقاء یعنی روح حیوانی را می‏دمند. ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر به این معنی است.

همین‏طور حضرت صادق؟ع؟ قضاوت‏ها و حکم‏های امیرالمؤمنین در دیه جنین را ذکر می‏فرمایند که اگر کسی جنین را در این دورانی که دارد از بین برد، دیه‏اش چقدر است. امام می‏فرمایند که اگر نطفه باشد چطور، علقه باشد چطور، مضغه باشد چطور، تا آنکه می‏فرماید: ثمّ يکسی لحماً فحینئذ تمّ جنیناً بعد که استخوان‏بندی درست می‏شود و گوشت بر آن پوشیده می‏شود، اينجا است که جنین؛ یعنی دوران خلقت بدن تمام می‏شود. جنین تمام می‏شود، همان ولادت جسمانی است که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در حدیث می‏فرمایند. ولادت جسمانی فراهم می‏گردد؛ یعنی خلقت جسم، پیکره و جنین تمام می‏شود.

تا آنکه می‏فرماید: فاذا نشأ فیه خلق آخر و هو الروح فهو حینئذ نفس فيه الف دینار  دية کاملة ان کان ذکراً و ان کان انثی فخمسمائة دینار([51]) همان وقت تمام‏شدن جنین است که خلقت دیگری پیدا می‏شود و او به طور دیگری ایجاد می‏شود. روح در او پیدا می‏شود که در این وقت خودش انسان است. پس دیه‏اش چقدر است؟ دیه کاملِ هزار دینار است، اگر جنین نر باشد و اگر ماده است نصف مرد؛ یعنی پانصد دینار.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 227 *»

علی بن ابراهیم قمی از ابی‏الحبون درباره همین آیه شریفه ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر از حضرت باقر؟ع؟ نقل می‏کند که می‏فرمایند: فهو نفخ الروح فیه([52]) نفخ و دمیدن روح حیوانی در او است. أنشأناه خلقاً  آخر یعنی روح حیوانی در او دمیده شود.

سعید بن مسیب می‏گوید: از حضرت سجاد؟ع؟ سؤال کردم «عن رجل ضرب امرأة حاملاً برجله فطرحت ما فی بطنها میتاً» شخصی با لگد به زن حامله و بارداری می‏زند و زن جنینش را سقط می‏کند. امام؟ع؟ توضیح می‏فرمایند که آیا جنینی که سقط شده، نطفه، علقه یا مضغه است؟ چطوری است؟ او هم سؤال می‏کند که در چه وقت نطفه است؟ امام جواب می‏فرمایند و دیه‏اش را هم می‏گویند. در چه وقت علقه است؟ ذکر می‏فرمایند و دیه‏اش را هم می‏فرمایند. در چه وقت مضغه است؟ ذکر می‏فرمایند و دیه‏اش را هم می‏فرمایند.

بعد می‏فرمایند: و ان طرحته و هو نسمة مخلّقة له عظم و لحم مُزیَّل (مرتّب خ‏ل) الجوارح قدنفخ فیه روح العقل فانّ له دیة کاملة.

اگر که آن زن جنینش را سقط کند و حال آنکه خلقت جنین و استخوان‏بندیش تمام‏شده و بدنش گوشت داشته باشد و جوارح و اعضایش کاملاً از هم جدا و ممتاز شده باشد، در او روح عقل دمیده شده است.

دقت کنید! امام روح حیوانی را در اينجا روح العقل اسم می‏گذارند؛ یعنی یک چنین قابلیتی است که آمادگی دارد به مجرد ولادت دنیایی روح انسانی و بعد هم عقل به او تعلق بگیرد. عقل بعد از روح انسانی تعلق می‏گیرد، در عین حال همان موقعی که در او روح حیوانی پیدا شده امام می‏فرمایند روح العقل در او پیدا شده است. اگر در چنین وقتی سقط کرد، دیه کامل باید بدهد. اگر پسر است هزار دینار و اگر دختر است پانصد دینار.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 228 *»

«قلت له أرأیت تحوّله فی بطنها الی حال أ بروح کان ذلک او بغیر روح؟» سعید بن مسیب از حضرت سجاد؟ع؟می‏پرسد آیا این دگرگونی‏هایی که برای جنین دست می‏دهد، به روح است یا بی‏روح است؟ اگر بی‏روح است پس چگونه از نطفه به علقه، از علقه به مضغه و از مضغه به عظام دگرگونی می‏یابد؟ این دوران به یک روحی احتیاج دارد. اگر جماد باشد که نمی‏تواند این مراتب را طی‏کند.

قال: روح عدا الروح القدیم المنقول فی اصلاب الرجال و ارحام النساء و لولا انّه کان فیه روح عدا الحیاة ماتحوّل عن حال بعد حال فی الرحم و ماکان اذاً علی من ضیّعه دیة و هو فی تلک الحال.([53])

فرمودند: به روح است اما نه آن روح حیوانی. ــ امام اسم آن روح را روح قدیم گذاشته‏اند. ــ آن روح قدیم در پشت‏ها و در رحم‏ها انتقال می‏یابد و نقل می‏شود. روحی هست اما نه آن روح قدیم؛ یعنی قبل از تعلق آن روح حیوانی، روح نباتی است و به روح نباتی حرکت می‏کند و این دوران را طی می‏کند. ــ اگر آن روح نباتی نبود این دوران را طی‏نمی‏کرد و در رحم این مراتب برایش فراهم نمی‏شد. اگر قبل از روح حیوانی، روح نداشت و فقط علقه و مضغه بود دیگر اگر کسی او را ضایع کرد، نباید دیه داشته باشد.

حال آنکه موقع نطفه و علقه هم دیه دارد، پس معلوم می‏شود حیات و روح دارد. چه روحی است؟ روح نباتی در یک کمالی که می‏خواهد روح حیوانی به او تعلق بگیرد و در آن روح حیوانی انسان ظاهر بشود؛ مثل این نیست که یک درخت را از بین ببرند. به همین سبب اگر شما درختی را ازبین‏ببرید اگرچه خیلی درخت ورزیده و خوب و پرورش‏یافته‏ای باشد دیه ندارد. اما ازبین‏بردن جنین در حال نطفه، در حال علقه، در حال مضغه‏بودن دیه دارد. چرا؟ چون روح هست.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 229 *»

حدیثی دیگر از حضرت باقر؟ع؟ سؤال شد از همین آیه شریفه و نفخت فیه من روحی([54]) این را هم دقت کنید که بد نیست. اگرچه بارها خوانده‏ایم. گفتم که مراد از این روح، روح انسانی نیست که شامل همه انسان‏ها باشد؛ بلکه روح نبوت و مخصوص حجج خدا است. این آیه که درباره آدم گفته شده، آن روح مراد است و این روح انسانی نیست که شامل همه انسان‏ها؛ یعنی بچه‏ها و فرزندان آدم باشد. جز حجج الهی آن روح را ندارند. و نفخت فیه من روحی مخصوص حجج خدا است. آدم از آن نظر که پیغمبر و مبدأ آنها بود این روح در او دمیده شد.

به خصوص حضرت باقر؟ع؟ از این روح سؤال شدند. فقال: روح اختاره اللّه و اصطفاه و خلقه و اضافه الی نفسه و فضّله علی جمیع الارواح فأمر فنفخ منه فی آدم.([55])

آیا روشن است؟ پس ببینید این صوفیه، حکماء و فلاسفه که همواره متمسک به آیه و نفخت فیه من روحی می‏شوند و می‏گویند: ای انسان در تو روح خدایی دمیده شده است. چه می‏بافند و از کجا می‏گویند؟

فرمود: این همان روحی است که خدا آن را اختیار کرده، برگزیده، آفریده و به خودش نسبت داده است. از شرافت و جلالت به خودش نسبت داده و او را بر همه روح‏های دیگر فضیلت داده است؛ یعنی در ردیف روح‏های دیگر مثل روح نباتی، روح حیوانی و روح انسانی نیست. روحی است که بر همه ارواح برتری دارد. از آن روح در آدم دمید.

درباره همین آیه شریفه و فرمایش خدا، محمد بن مسلم می‏گوید از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کردم کیف هذا النفخ؟ این نفخ و دمیدن چطوری است؟ امام؟ع؟ روح را شرح و توضیح می‏دهند که روح یعنی چه. بحث جامعی درباره روح می‏فرمایند که نوعاً اشاره کرده و گفته‏ایم.

بعد می‏فرمایند: «الی ان قال و انّما اضافه الی نفسه لانّه اصطفاه علی سایر الارواح

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 230 *»

کما اصطفی بیتاً من البیوت فقال بیتی و قال لرسول من الرسل خلیلی و اشباه ذلک و کلّ ذلک مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبّر.»([56])

این روح را به خودش نسبت داد و گفت روحِ من، چون او را انتخاب کرده و از سایر روح‏ها برگزیده است. همان‏طور که خانه‏ای را در بین همه خانه‏ها به خودش نسبت داده و خانه من گفته است. در بین رسول‏هایش، یک رسول را خلیل و دوستِ من فرموده است و امثال اينها. همه اينها هم مخلوق، مصنوع، مُحدَث و مدبّر هستند.

اگر خانه‏ام می‏گوید آن خانه مخلوق خدا است. اگر خلیلم می‏فرماید، همین‏طور مصنوع و مخلوق خدا است. روحم هم که می‏فرماید یعنی مخلوق، مصنوع، محدث و مدبّر خدا، از ذات خدا سرچشمه نگرفته است تا در آدم قرار بگیرد.

باز حضرت صادق؟ع؟ در حدیثی می‏فرماید: فلمّا اراد اللّه ان‏ینفخ فیه الروح خلق روح آدم لیست کالارواح و هی روح فضّلها اللّه تعالی علی جمیع ارواح الخلق من الملائکة و غیرها … فلمّا خلق اللّه تعالی روح آدم امر بغمسها فی جمیع الانوار ثمّ امرها ان‏تدخل فی جسد آدم.([57])

وقتی خدا خواست که روح را در آدم بدمد، روح آدم را آفرید. آن روح ــ که روح نبوت بود ــ مثل سایر ارواح نبود. ــ مثل روح نباتی، حیوانی و روح انسانی نبود. ــ روحی بود که خدا آن را بر همه خلق: چه ملائکه و چه غیر ملائکه فضیلت داد و برتری بخشید. وقتی‏که آن روح را آفرید دستور داد که در جمیع نورها فرو رود بعد دستور داد که داخل بدن آدم بشود.

دقت کنید! که یک روح مخصوص است و برای همه فرزندان آدم نیست. مطلب من تقریباً تمام است، احتیاج هم ندارد ذکر کنم؛ یعنی الحمدللّه آن‏قدر اعتماد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 231 *»

دارید که مشایخ ما فرموده‏اند که آیه و نفخت فیه من روحی روح حجت‏های خدا است نه روح همه فرزندان آدم، و اما مراد از آیه ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین روح حیوانی است و برای همه است. از این جهت به استدلال و نقل بیانی از بزرگان احتیاج ندارد.

اما توجه کنید تا برای تیمّن، تبرّک و تعظیم از شیخ مرحوم عبارتی از ایشان بخوانم. این بزرگوار­ می‏فرمایند: «و المراد من الروح المنسوبة الیه فی الآیة الروح التی خلقها و قدّسها من الرذائل و طهّرها من الارجاس و نسبها الیه تعالی تشریفاً لها فقال: و نفخت فیه ای فی آدم و عیسی و غیرهما من روح و هی المسمّاة بروح القدس و بروح من امره.»([58])

مراد از روحی که خدا در آیه: و نفخت فیه من روحی به خودش نسبت داده، آن روحی است که آن را خلق کرده و از همه رذائل تقدیس و پاکیزه فرموده، آن را از همه رجس‏ها و پلیدی‏ها طاهر فرموده و برای تشریف آن روح و شرافت‏بخشیدن به آن، او را به خودش نسبت داده فرموده: دمیدم در او؛ یعنی در آدم و عیسی و غیر آن دو از روح خودم. و این روح است که به «روح القدس» و همچنين به «روح مِن امره» روح از امر خدا نامیده شده است. بعد شروع می‏فرماید به توضیح روح القدس و روح مِن امره.

در جای دیگر درباره انسان می‏فرماید: «النفس الحیوانیة الحسّیة الفلکیة الّتی شأنها الغشم و الظلم و الغضب و الشهوة و ما اشبه هذا من الصفات الذمیمة یکون وجودها و ولادتها الجسمانیة عند تمام الاربعة الاشهر من حین وقوع النطفة فی الرحم و عند الولادة الدنیویة توجد النفس الناطقة»([59]) نفس حیوانی حسی فلکی که امیرالمؤمنین این صفات ذمیمه را برایش ذکر فرموده‏اند: ظلم، غضب، شهوت و چه و چه، وجود و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 232 *»

ولادت جسمانیش وقتی است که جنین چهار ماهش تمام شده باشد. به تعبیر حضرت امیر؟ع؟ در این هنگام ولادت جسمانی است که جنین تمام می‏شود. از وقتی‏که جنین متولد می‏شود نفس ناطقه شروع می‏شود.

بعد عباراتی دارند که تقریباً از نظر عرفان و سیر  و سلوک لازم است که بدانیم ولی نقل آن الآن لزومی ندارد. مقصود فقط استشهاد بود. اگر عبارت بعدی را می‏خواهید مطالعه کنید خودتان مراجعه نمایید.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 233 *»

مجلس 14

 

(شب پنجشنبه هشتم ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r مراد از انشاء خلق آخر

r نقل فرمایشی از شیخ مرحوم­ و تطبیق آن با موضوع مورد نظر

r بیان علت اعتقاد به فضائل ابدان معصومین؟عهم؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 234 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در مقدماتی که تا کنون، خصوص در بحث مجلس قبل گفته شد، معلوم شد که نهایت ترقی این عناصر و ماده، روح حیوانی و رسیدن به مرتبه روح فلکی حسی است.

خداوند در آیه شریفه‏ای مراتب تکامل و صعود ماده را ذکر می‏فرماید: ثمّ خلقنا النطفة علقة … تا آنکه می‏فرماید: ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر([60]) مطابق روایات معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین و فرمایش‏های مشایخ ما+ معلوم شد که مراد از  اِنشاء خلق آخر همان پیداشدن روح حیوانی در پیکر جنین است؛ یعنی آخرین مراحل تکاملی همین ماده.

مراد از  اِنشاء خلق آخر، روح و نفس انسانی نیست آن طوری که نوع مفسران و حکماء و فلاسفه در تبعیت از مفسّران صوفیه لعنهم اللّه گفته‏اند. مخصوصاً استفاده نابجایی که ملاصدرا می‏کند که نفس انسانی همان ماده و جسم است و همین مادّه طبیعی در اثر تکامل و حرکت جوهری، مجرّد می‏شود. همه اينها بر خلاف فرمایش‏های

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 235 *»

ائمه هُدی سلام اللّه علیهم اجمعین و بزرگان ما است.

این آیات و دو حدیثی که از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه رسیده است که یکی را اعرابی سؤال می‏کند که عرض کردم احتمالاً همان خضر؟ع؟ بوده است و یکی را هم کمیل سؤال می‏کند، در آنجا که امام؟ع؟ ارواح و نفوس را بیان می‏فرمایند، موقع پیدایش روح حیوانی را نزد «ولادت جسمانی» و پیدایش نفس ناطقه را در موقع «ولادت دنیایی» می‏فرمایند.

با توجه به بیانی که در این دو حدیث رسیده است و شروحی که بزرگان ما از آیه شریفه ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فرموده‏اند، معلوم است که مراد همان «روح حیوانی» است. و در حکمت مشایخ ما بیان شده که روح حیوانی همین عنصر و از همین عالم عناصر است.

زیرا «افلاک» هم عنصری و از عناصرند اما لطیف این عناصر؛ یعنی مادّی این زمین‏ها، آسمان‏ها و افلاک، همه و همه در واقع یک چیز است که همان جسم و ماده باشد. اما بخار و لطیف آنها آسمان‏ها و فلک‏ها شده و غلایظ آنها زمین شده است.

«زمین» هم که گفته می‏شود، به خصوص همین زمین محسوس ما منظور نیست که بحثش در جای خود خواهد شد. به طور کلی در عالم جسم، هر  مرتبه لطیفی را نسبت به مرتبه غلیظ، آسمان و هر مرتبه غلیظ را نسبت به مرتبه لطیف، زمین می‏گوییم.

در هر صورت افلاک هم از عناصر و از عالم ماده و جسم هستند. روح فلکی به جنین تعلق می‏گیرد بعد از آنکه استخوان‏بندی بدن تمام می‏شود و گوشت بر آن می‏روید که از این مرتبه به «ولادت جسمانی» تعبیر آورده شده؛ یعنی جسم تمام شده و از حیث ظاهر کمال یافته است. اینک اِنشای خلق جدید می‏شود؛ یعنی همین مولود و جنین، به حیوان تبدیل می‏شود و روح حیوانی به آن تعلق می‏گیرد. اما «ولادت دنیایی» وقتی است که از مادر تولد می‏یابد و نفس ناطقه به آن تعلق می‏گیرد و انسان می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 236 *»

ولی حیوانیتی که برای انسان است؛ مثل حیوانیت حیوانات دیگر نیست؛ بلکه حیوانیتی است که قابل و صالح برای پذیرفتن رخساره نفس ملکوتی و نفس ناطقه است. به همین جهت خداوند درباره خلقت چنین حقیقتی و چنین کمالی که به ماده می‏بخشد تبارک اللّه احسن الخالقین فرموده است.

الحمدللّه احتیاج به دلیلی غیر از آنچه گفتیم ندارد. آنچه گفتیم کفایت می‏کند در دلیل و استدلال بر آنکه مراد از انشای خلق جدید و خلق آخر همین مرحله حیوانی و روح حیوانی است. الحمدللّه به برکت احادیثی که خوانده شد و فرمایش‏های مشایخ عظام+ برای ما روشن است.

در اينجا به نکته‏ای می‏خواهیم توجه کنیم که امیرالمؤمنین در این دو حدیث قرار و قانونی را ذکر فرمودند که وقت پیدایش روح حیوانی موقع ولادت جسمانی است و موقع تعلق نفس ناطقه، وقت ولادت دنیایی است. این دو مشخص شد. آیا این قانون در جریان خلقت و اساس آفرینش فرزندان آدم استثناء بردار است یا نه؟ آیا این قانون در معصومین؟عهم؟ استثناء می‏خورد یا نه؟ آیا طریقه خلقت و ظاهرشدن آنها هم در این عالم به همین کیفیت است؟

در ظاهر که می‏بینیم به همین کیفیت است؛ یعنی بدن آنها هم باید دوره نطفه علقه، مضغه، عظام و  اِکساء لحم را طی ‏کند. پس خواه‏وناخواه طبق قانونی که امیرالمؤمنین فرمودند بعد از ولادت جسمانی که پیکره جنین در رحم مادر تمام می‏شود و گوشت بر آن پوشیده می‏شود، موقع تعلّق روح حیوانی است.

البته با توجه به اينکه باز مرتبه حیوانیت آن بزرگواران فوق همه مراتب روح حیوانی است، هرچه روح‏های حیوانی مرتبه‏های پایین‌تر از انبیاء، کاملان، ما انسان‏ها و همین حیوانات عرصه ظاهر ترقی کند، هیچ‏کدام به آن مرتبه نمی‏رسند.

چنان‌که هیچ‏یک از این مرتبه‏ها به مرتبه بالاتر نمی‏رسند، هرچه حرکت جوهری

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 237 *»

داشته باشند و در ذات خود تکامل پیدا بکنند، به مراتب بالاتر از خود نمی‏رسند؛ یعنی حیوانیتی که در حیوان‏ها موجود است و در آن ترکیب پیدا می‏شود، هرچه رشد، نمو و ترقی کند، در پیکره انسان نخواهد آمد؛ یعنی انسان با حیوان مشترک نخواهد بود. همین‏طور حیوانیتی که در کاملان است با حیوانیتی که ما داریم مشترک نیست. انبیاء با محمد و آل محمد؟عهم؟ در آن حیوانیتی که برای ایشان است مشترک نیستند.

حیوانیت؛ یعنی روح حیوانی فلکی حسی محمد و آل محمد؟عهم؟، مخصوص خودشان است و کمالی دارد که در رتبه خود ایشان است. انبیاء با ایشان در آن حیوانیت شرکت ندارند و مرتبه حیوانیت ایشان پایین‏تر است. همین‏طور کاملان پایین‏تر است و بعد انسان‏های ناقص و بعد هم حیوانات. این مراتب به یکدیگر نخواهند رسید. (این مراتب)مراتب کمال است که فراهم شده است.

حال عوامل کمال چیست که این طور روح حیوانی را در کاملان لطیف‏کرده و در چنین مرتبه‏ای از کمال قرار داده است؟ چه عواملی در ایشان است؟ اگر از نظر طبیعی بخواهیم بحث کنیم، می‏گوییم همان عواملی است که در انسان‏ها هست و حیوانیت آنها را لطافتی داده و کمالی بخشیده که در حیوانات نیست. عوامل آن کمال و لطافت چیست؟

فعلاً به‏طور اجمال عرض می‏کنم آن عامل، ترکیب جرم به این ترکیب خاص است. این ترکیب خاص در انسان‏ها باعث شده که روح حیوانی در آنها چنان لطافت و کمالی پیدا کند که محل تعلق روح انسانی شود. در کاملان هم همین اصل را در نظر بگیرید؛ یعنی درست است که آنها ظاهراً مثل ما هستند، اما چه‏بسا ساختمان مغزی آنها تفاوت‏هایی داشته باشد یا نیروی قسمت‏هایی از سلول‏های مغز ایشان بالفعل و دارای آثار باشد. حرکت خون در خفایای مغزی و سلول‏های مغزی و جریانِ روح نباتی در آن بدن و آن نوع ترکیب طوری است که حیات حیوانی را به تکاملی می‏رساند که مخصوص خود ایشان است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 238 *»

ما هرچه در تقویت مغز، تلطیف و به‏کارانداختن سلول‏های مغزی زحمت ‏بکشیم، تا حرارت غریزی و ــ به اصطلاح قدیم ــ روح نباتی در ما تکاملی پیدا کند که روحی حیوانی مثل روح حیوانی کاملان در ما تجلی کند، چنین چیزی نخواهد شد.

همین‏طور در انبیاء ساختمان سلول‏های مغزی ایشان در حدی و به‏طوری است که مخصوص خود ایشان است و روح حیوانی را در ایشان به چنان لطافتی می‏رساند که محل تعلق روح نبوت می‏شود. علاوه بر روح انسانی، روح نبوت هم به آن تعلق می‏گیرد. همان‏طور که در کاملان، علاوه بر نفس ناطقه انسانی روح کمال هم تعلق می‏گیرد که ناطقه قدسیه باشد.

و بالاتر، ممکن است در محمد و آل محمد؟عهم؟ ساختمان و بافت‏های مغزی طوری باشد که روح نباتی را در ایشان تلطیف کند و بعد در اثر آن، تلطیفی برای روح حیوانی ایشان فراهم شود که نهایت تکامل روح حیوانی باشد و دیگر بالاتر از آن تکاملی برای روح حیوانی نخواهد بود. آن‏گاه محل تعلق مراتب عالیه می‏شود تا برسد به مشیت کلّیه الهیه و جمیع اسماء و صفات خداوندی که «روح ولایت مطلقه» در ایشان ظاهر می‏گردد. از نظر اسباب ظاهری و طبیعی می‏شود این‏طور سخن گفت.

بحثمان این است که آیا این قانونی که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در جریان خلقت و پیدایش ارواح و نفوس در این بدن‏ها بیان می‏فرمایند و برای روح حیوانی وقت ولادت جسمانی و برای روح انسانی و نفس ناطقه وقت ولادت دنیایی را تعیین می‏کنند، آیا در معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین و انبیاء استثناء بردار است یا نه؟ و ظاهراً دلیلی ندیده‏ایم که این قاعده و قانون را استثناء بزند که در انبیاء و معصومین کلّی سلام اللّه علیهم اجمعین جاری نباشد.

در این دو حدیث برای تعلق روح حیوانی، وقت معین شده است. هنگامی که استخوان‏بندی ساختمان بدن تمام می‏شود و  اِکساء لحم می‏شود و گوشت بر آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 239 *»

پوشانیده می‏شود، آن را ولادت جسمانی می‏گویند؛ یعنی جسم به حدی از کمال رسید که آنچه را که در غیب او بود که همان روح حیوانی باشد، آن را زایید. به این اعتبار ولادت جسمانی گفته‏اند که پیدایش روح حیوانی از پیکره جنین در چنین وقتی رخ‏می‏دهد که این‏طور کامل شده و به حدی از کمال رسیده است که از آن روح حیوانی ظاهر و پیدا می‏شود.

اما تعلق نفس ناطقه و پیدایش روح انسانی وقتی است که ولادت دنیایی پیدا می‏کند و جنین به دنیا می‏آید. آن وقت روح انسان تعلق می‏گیرد. این قاعده است.

این فرمایش در همه‏جا روشن بیان شده است و احتیاج ندارد که استدلال کنیم. و از دلایل کلّی‏بودن این قانون این است که آن حدیث استثناء نخورده که به جز معصومین و انبیاء، و نفرموده‏اند آنها حسابشان جدا است؛ مثلاً از موقعی که بدنشان به شکل نطفه است حیوانیت یا انسانیت در آنها پیدا می‏شود، یا از آن موقع روح کمال به آنها تعلق می‏گیرد، استثناء نزده‏اند.

برای این موضوع عبارتی را از شیخ بزرگوار­ ذکر می‏کنم که با مقداری اصطلاحاتِ مخصوص خودشان همراه است. تشریح اصطلاحاتِ مخصوص خودشان، به زبان روز و قوانین طبیعی روز برای ما میسر نیست و لزومی هم ندارد. ما می‏دانیم این اصطلاحات مخصوص خود ایشان است و مراد، حق است. حتی اگر اکنون هم نشود با قوانین روز تطبیق کرد و نفهمیم که مراد چیست. ولی می‏دانیم مراد حق است و برنامه همین است که ایشان می‏فرماید.

ابتدا حدیثی را از حضرت صادق؟ع؟ ذکر می‏کنم که فرمودند: انّ فی الجنّة لشجرة تسمّی المزن فاذا اراد اللّه ان یخلق مؤمناً اقطر منها قطرة فلاتصیب بَقلَةً و لاثمرةً أکل منها مؤمن او کافر الا اخرج اللّه تعالی من صلبه مؤمناً.([61])در بهشت درختی است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 240 *»

که مُزن نامیده می‏شود. وقتی‏که خدا اراده می‏فرماید که مؤمنی را خلق کند، قطره‏ای از آن درخت را می‏چکاند. آن قطره روی سبزی یا ميوه‌ای که آن را مؤمن یا کافر می‏خورد قرار نمی‏گیرد مگر آنکه خداوند از صلب او مؤمن بیرون می‏آورد.

این حدیث به اجمال ذکر شده است. در تشریح این حدیث و کیفیت خلقت، شیخ بزرگوار­ بیاناتی دارند. عبارت ایشان را نقل می‏کنم و اصطلاحات را مطابق فرمایش ایشان معنی می‏کنم. چون سخنمان در این باره‏ها نیست به همین ظاهرِ عبارت اکتفاء می‏کنیم. مقصود اصلی ما وقتِ تعلق روح حیوانی و وقتِ تعلق روح انسانی است. ان‏شاءالله دقت کنید.

می‏فرمایند: «اقول و هذه القطرة هی النطفة و هی النفس الانسانیة الناطقة» این قطره‏ای که امام؟ع؟ فرمود خدا از درخت مُزن می‏چکاند، همان نطفه است. ــ اما مراد در این فرمایش‏ها نطفه غیبی است و نطفه ظاهری نیست. ــ و در واقع نفس ناطقه انسانی همین است. «فاذا أکل الرجل البقلة او التمرة التی فی غیبها تلک النطفة من المزن تکوّنت من تلک التمرة نطفة المنی و نطفة المزن فی غیبها» شخصی که سبزی یا خرمایی را که در غیب آن نطفه‏ای از درخت مزن چکیده می‏خورد، از آن نطفه منی تشکیل می‏شود؛ یعنی آن نطفه مزن که از بهشت چکیده، در غیب این نطفه ظاهری است.

«فاذا نزلت نطفة المنی فی الرحم و التقت بها نطفة المرأة کان من نطفة الرجل جزء ناری و جزء هوائی و کان من نطفة المرأة جزءان مائیان» بعد از لقاح و نکاح، نطفه مرد دو قسمت دارد: یک جزء ناری و یک جزء هوائی. نطفه زن هم دو جزء دارد که هر دو مائی است. «و وضع الملک بین ما من الرجل و بین ما من المرأة جزءاً من تراب من الموضع الّذی یدفن فیه اذا مات اجراه باذن اللّه فی حيضه الذی یکون به غذاء النطفتین» به دستور خداوند ملکی، خاکی را از آن مکانی که شخص بعد از مردن آنجا دفن می‏شود، بین این دو نطفه قرار می‏دهد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 241 *»

عرض کردم که همه اينها اصطلاحاتی است که فعلاً بحث از آنها لزومی ندارد.

خداوند این موجود زنده را در رحم پرورش می‏دهد. «فتکمّلت خمسة اجزاء طبخیّة ناری و هوائی و ترابی و مائیّان هی اربعة اجزاء طبیعیّة فحُمّتِ المرأة لزیادة الحرارة لاجل تعفین النطفتین فبِکَرِّ  الافلاک بکواکبها و طرح اشعتها و بحرارة الرحم من الحمّی و من الحرارة الغریزیة طبخت تلک الاجزاء و تعفّنت و نعمت و تلطّفت» در نتیجه پنج قسمت است که با یکدیگر ترکیب و تشکیل شده است: جزئی ناری، جزئی هوائی، جزئی ترابی و دو جزء مائی. آنها چهار جزء طبیعی هستند. در آن دوره حالت تب بر زن عارض می‏شود تا حرارت زیاد شود و دو نطفه تعفین پیدا کند.

«فنشأت النفس النباتیّة الموصلة للاجزاء الغذائیّة الی المواد الطبیعیة العنصریة هذا و النفس الانسانیة فی ملابسها الاربعة کما تقدّم فی غیب النطفتین فی النباتیة» در اثر این عوامل آسمانی و زمینی و وجود خود زن و حرارت رحم که ذکر می‏فرمایند، حالتی برای این دو نطفه؛ یعنی لطافت و کمالی دست می‏دهد که نفس نباتی از آن فراهم می‏شود.

کار نفس نباتی چیست؟ نفس نباتی که در جرم پیدا شد، اجزای غذائی را به مواد طبیعی عنصری می‏رساند. با رسیدن غذا مرتّب رشد می‏کند. اما نفس انسانی کجا است؟ ــ نفس انسانی در لباس‏های چهارگانه خودش است. چهار لباس پوشیده و تنزل کرده: لباس حیوانی، لباس نباتی، لباس معدنی و لباس جمادی و الآن در غیب این دو نطفه قرار دارد و فعلاً در لباس نباتی است.

«فاذا تمّت الاربعة الاشهر  و تمّت خلقة الجسم کانت الولادة الجسمانیة و ظهر لباس النفس الرابع اعنی النفس الحسیّة الحیوانیّة الفلکیّة من غیب المواد الجسمانیة لانّ تمام آلاتها مقتضٍ لتنـزّلها» چهار ماه که تمام شد، خلقت جسم تمام می‏شود که «ولادت جسمانی» است. اينجا چهارمین لباس نفس پیدا می‏شود که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 242 *»

همان نفس حسی حیوانی فلکی است و از غیب همین مواد جسمانی استخراج می‏شود؛ یعنی بعد از چهار ماه که خلقت بدن تمام شد، نفس حیوانی فلکی پیدا می‏شود و به این حیات زنده می‏شود. چرا؟ چون پیکره تمام شد. تمام‏شدن و آماده‏گشتن پیکره مقتضی است برای آنکه روح حیوانی در این پیدا شود. «کما انّ الجدار اذا بنیـتَه من الحجارة و الطین الکثیـفین کانت کثافته مقتـضیةً لظهور اشراق نور الشمس علیه اذ لو کان الجدار لطیفاً کالهواء لما ظهر اشراق نور الشمس علیه.» مثال می‏فرمایند به اینکه شما اگر با سنگ و گل دیواری بسازید، آن دیوار در اثر کثافت و غلظتی که دارد مقتضی است که نور خورشید بر آن بتابد و روشن شود. اگر دیوار مثل هوا لطیف بود روشن نمی‏شد.

این فرمایش تا اينجا روشن شد که وقت پیدایش روح حیوانی در پیکره جنین در چهار ماهگی است. استثناء هم نخورده است که انبیاء و معصومین این طور نیستند. یک قاعده کلّی و مطابق با دو حدیث حضرت امیر صلوات اللّه علیه است که خضر و کمیل نقل می‏کنند. خضر همان اعرابی است.([62]) تا اينجا که روشن است.

حال از اينجا به بعد را توجه کنید: «فاذا تمّت التسعة الاشهر کانت الولادة الدنیاویّة و ظهرت النفس الانسانیّة بملابسها لانّ بلوغ الآلات و قوّة نضجها مقتضٍ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 243 *»

لظهور اشراق انوار الملکوت علیها» وقتی‏که نُه ماه تمام شد دیگر موقع ولادت دنیایی می‏رسد و نفس انسانی البته با مظاهرش تعلق می‏گیرد. چون این آلات جسمانی و بدن، از چهار ماهگی با روح حیوانی تکامل پیدا کرده و به آن حد رسیده است. حال که این آلات جسمانی ولادت می‏یابد با این قوّه و شدّت رسیدگی که کاملاً مولود رسیده و کمال پیدا کرده، مقتضی است برای اينکه انوار ملکوت در او بتابد. ــ انوار ملکوت همان نفس ناطقه است. ــ «فالنفس متعیّنة بقوابل طبیعتها و البدن ببلوغه نحو ما سمعت معیِّن لتعلّق النفس الانسانیة به و ظهورها فیه بتوسّط ظهور ملابسها» پس نفس به قابلیت طبیعت این بدن تعین پیدا می‏کند. بدن که به این حد از کمال رسید به این‏طوری که شنیدید، معیِّن است و تعین می‏دهد که نفس انسانی به او تعلق بگیرد و در او ظاهر شود. البته به ظهور ملابس و مراتبی که در آنها ظاهر است.

«کما عیّن الجدار بواسطة کثافته تعلق نور الشمس به و ظهوره علی وجهه».([63]) همان‏طور که دیوار را که ساختید به کثافت و غلظتی که دارد باعث می‏شود که نور شمس به او تعلق بگیرد و بر رخساره او ظاهر شود. الآن اگر این دیوار نباشد شاید ما نور را نتوانیم ببینیم، چون هوا که نور را برای ما مشخص نمی‏کند. باید در مقابلش دیوار، زمین یا شی‏ء غلیظی باشد که نور را بگرداند و منعکس کند و به نور روشن شود تا ما نور را ببینیم. بدن همین حکم را دارد.

البته خود این مطلب بحث دقیقی است و سبب مخالفتشان با ملاصدرا در مسأله‏ای است که اينجا عنوان می‏فرمایند. چون ما در آن مسأله نیستیم دیگر به آن قسمتش کاری نداریم. آیا بدن معیِّن نفس ناطقه است یا نفس ناطقه معیِّن بدن است؟ تعین از کدام طرف رخ می‏دهد؟ این مطلب به بحث ما مربوط نیست.

این هم وقت پیدایش نفس ناطقه در انسان. استثناء هم نزده‏اند که مگر در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 244 *»

معصومین یا انبیا. مطلب تا اينجا روشن است. حال ما هستیم و یک عدّه از مسائل اعتقادی درباره معصومین؟عهم؟ و انبیاء، اينها را چطور باید حل کرد؟ که معصوم در حال نطفه‏بودن در رحم چنین است و در حال چهار ماهگیش چنان است. مراد از چهار ماهگی یعنی همان دوره تکامل جنینی که طی می‏کنند. ولی ممکن است اصلاً در محل ظاهر نباشد و دوره‏اش به طورهایی طی شود.

ما ناچاریم به فضائلی که برای معصومین؟عهم؟ ذکر شده است اقرار کنیم. نمی‏توانیم که انکار کنیم. چون راویان ثقه روایت کرده و بزرگان ما هم نقل، بیان و شرح کرده‏اند. البته امام هم باید همین‏طورها باشد و نباید غیر از اين باشد. اگر کسی بخواهد بگوید که امام غیر از این باید باشد، او باید دلیل بیاورد. ما نمی‏خواهد دلیل بیاوریم که چرا این‏طور است. اصلاً «امام»، معصوم، نبی یعنی این‏طور شخصی.

پس این مطلب چگونه حل می‏شود؟ حل این فضائل به همین است که گفته‏ایم که اول برای خود این بدن حیاتی ذاتی است. از هر موقعی که شکل می‏گیرد، حیات ذاتی دارد که برای خودش است. اگر لطیف باشد و اَعراض بر او حاکم نباشند، آفرینش و خلقتش همراه با عواملی باشد که کاملاً او را تلطیف کنند و در کمال اعتدال باشد، آن‏گاه حتی از موقعی که نطفه است، حیاتی بسیار قوی دارد و آن حیات آثاری دارد. «حیات» هرجا هست آثار دارد. از جمله ادراک، شعور و سایر آثار کمالی که برای حیات است، دارد. این حیاتی که می‏گویم و آثار حیاتی، چیست؟ خوب دقت کنید.

ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین فعلاً فقط خودمان را در نظر بگیریم. الآن تمام این کمالات و آثار حیاتی از: نطق، دیدن، شنیدن، فهم و فراستی که از ما سرمی‏زند، همه و همه از همین حیوانیت اينجا است. در ما ضعیف است و باید به کمک نفس ناطقه قوت بگیرد، ولی نفس ناطقه هم که سخن بگوید با این حیات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 245 *»

سخن می‏گوید.

سخن‏گفتن برای این حیات حیوانی است؛ یعنی از این سرمی‏زند. الآن نفس ناطقه ما که از عالم ملکوت پایین نیامده است، پس الآن چه چیزی سخن می‏گوید؟ درست است که او سخن می‏گوید اما با که و با چه؟ با این حیات حیوانی. او می‏بیند اما با چه می‏بیند؟ با این حیات حیوانی می‏بیند؛ یعنی کمال دیدن برای روح حیوانی است اما چون او متمرکز  در اين و محیط بر این است، می‏گوییم او می‏بیند. ولی این حیات حیوانی می‏بیند، این می‏شنود، این می‏فهمد، این ادراک می‏کند.

به همین سبب می‏گوییم «انسان ظاهری محسوس»، همین روح حیوانی حسی فلکی است. همین است و تمام. و کمالاتِ این است که او استخراج می‏کند و با تعلق و تصرف، از این بیرون می‏آورد.

توجه بفرمایید پس بی‏خود نیست که خدا می‏فرماید: فتبارک اللّه احسن الخالقین! ولی چون همه مفسّرین جز آنهایی که از ائمه گرفته‏اند نتوانسته‏اند مطلب را بفهمند، بقیه حکماء و فلاسفه همه می‏گویند این ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین تمامش مربوط به روح انسانی است و برای او است. خدا روح انسانی را توصیف می‏کند، نه روح حیوانی را. نمی‏توانند بپذیرند و باورشان شود که روح حیوانی فتبارک اللّه احسن الخالقین دارد. اما ما به برکت فرمایش‏های ائمه؟عهم؟ و بزرگان می‏دانیم که ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر یعنی همین روح حیوانی، پس فتبارک اللّه احسن الخالقین هم برای خاطر همین روح حیوانی است.

پس همه کمالات از روح حیوانی است و از آن بروز می‏کند. چنین موقعیتی دارد که می‏شود از او این‏طور استخراج کرد و منبع کمالات است. ولی چون روح انسانی استخراج می‏کند به او انتساب دارد.

حال اگر این مراتب به اعتدال و تکامل باشد، حیات ذاتی، بعد حیات نباتی و بعد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 246 *»

حیات حیوانی در نهایت اعتدال خود خواهد بود و آثاری بروز می‏کند که برای دیگران تعجب‏آور است. پس مسأله برای ما خیلی واضح و الحمدلله صاف و روشن است.

چند حدیث در خلقت معصومین؟عهم؟ نقل‏می‏کنم دقت بفرمایید:

قال ابوعبداللّه؟ع؟: انّ اللّه اذا احبّ ان یخلق الامام اخذ شربة من تحت العرش فأعطاها ملکاً فسقاها ایاه فمن ذلک یخلق اللّه الامام امام صادق؟ع؟ فرمودند: وقتی‏که خدا می‏خواهد امامی را بیافریند شربتی را از زیر عرش می‏گیرد.

ما می‏دانیم اينکه شربتی از زیر عرش گرفته می‏شود، معنایش این نیست که مثلاً شربت آبلیمویی از زیر عرش بگیرند و به اينجا بیاورند و به دهان امام بریزند؛ بلکه همان نان و پنیر یا نان جو یا شیری که امام میل می‏فرمایند در بدن و پیکر امام برایش لطافتی فراهم می‏گردد که عرشی می‏شود؛ یعنی از شدت لطافت، شربت عرش است که از زیر عرش گرفته شده است.

چرا «زیر عرش» می‏فرماید؟ چون عالم عناصر، موالید و این خوردنی‏ها همه برای زیر عرش است. اما «عرش» یعنی خیلی معتدل و در نهایت اعتدال. پس داخل بدن آن بزرگوار که می‏شود به چنان اعتدالی درمی‏آید؛ مثل خونش که چقدر لطیف است! خونش از شدت اعتدال و لطافت به‏طوری است که وقتی حجّام (خون‏گیر) از پشت رسول خدا؟ص؟ خون گرفت، محجمه را دم دهانش گذاشت و خورد.

خون ما در اثر کثافت و غلظت نجس است ولی برای خون نبی و امام چون اعتدال دارد نجاست معنی ندارد و حرمت دارد. اما اجازه نفرمودند و فرمودند: دیگر چنین کاری نکن.([64]) همین‏طور امور و جریان‏های دیگر.

آن‏گاه عواملی که در بدن امام؟ع؟ دست‏اندرکار است، خوردنی‏ها و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 247 *»

آشامیدنی‏های امام را در چنان شدت لطافتی قرار می‏دهد که آن را شربت تحت العرش می‏کند. ملک آن را به امام می‏آشاماند و خدا از همان شربت امام را خلق می‏کند؛ یعنی نطفه امام از آن درست می‏شود. فاذا ولد بعث اللّه ذلک الملک الی الامام فکتب بین عینیه «و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته و هوالسمیع العلیم» فاذا مضی ذلک الامام الذی قبله رفع له مناراً یبصر به اعمال العباد فلذلک یحتجّ به علی خلقه.([65]) بعد از ولادت هم آن جریان‏ها برای امام پیش می‏آید که مورد بحث ما نیست.

و عنه؟ع؟ فی حدیث: ان نطفة الامام من الجنّة([66]) باز حضرت صادق فرمودند: نطفه امام از بهشت است.

از بهشت است یعنی چه؟ مگر خوراک بهشتی چیست؟ بر فرض جبرئیل هم بخواهد چیزی از بهشت در این عالم بیاورد و با این دهان میل کنند، باید همین‏طوری بشود، باید همین خرما یا نان یا آب بشود. در اينجا طور دیگری نمی‏شود غذای بهشتی را خورد. غذای بهشتی را با این دهان نمی‏شود خورد، دهان اينجایی غذای اينجایی می‏خواهد.

پس نطفه امام از همانی‏که امام؟ع؟ میل می‏فرمایند درست می‏شود. چون در کمال حلال‏بودن است و آن بزرگوار هم که می‏خورد در جان و تن او به نهایت اعتدال می‏رسد «غذای بهشتی» می‏شود. اصلاً غذای بهشت همان است. این نان، خرما و شیر در بدن آن بزرگوار به اعتدال بهشتی درمی‏آید. به همین سبب می‏گوییم که بدن امام به اعتدال بهشت است.

اگر کسی بگوید اينها مربوط به مرتبه هورقليائی است، آنجا می‏شود از آن غذاهای بهشتی بخورند؛ می‏گوییم نطفه امام باید در اينجا بسته شود. پس از همین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 248 *»

عالم هم باید گرفته شود. چون چنین است پس مانعی ندارد و درست هم هست که بفرماید: انّ نطفة الامام من الجنّة آری آن نطفه در پاکی و کمال در نهایت اعتدال است که هیچ نقصانی برایش نیست. در همان موقع هیچ نقصانی ندارد.

مگر در بهشت نکاح نیست؟ در بهشت نکاح هست.([67]) آیا در بهشت نطفه نیست؟ ولادت نیست؟ حتماً باید باشد.([68]) آیا می‏شود نکاح باشد و نطفه نباشد؟ نطفه بهشتی است؛ یعنی چه و چرا؟ همانی که مؤمن در آنجا می‏خورد به لطافتی است که می‏توان گفت نطفه‏ای که از آن برای امام درست می‏شود بهشتی است. در اينجا هم هرچه امام؟ع؟ میل می‏فرماید و می‏خورد که بنا است در بدن او نطفه شود، بهشتی می‏شود و از بهشت است.

و سمع یقول: اذا أراد اللّه ان‏یحبل بامام أوتی بسبع ورقات من الجنة فأکلهنّ قبل ان‏یقع فاذا وقع فی الرحم سمع الکلام فی بطن امّه. شنیده شد که حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمودند: وقتی خدا می‏خواهد نطفه امامی منعقد شود، برای پدر آن امام هفت برگ از بهشت می‏آید. امام قبل از آنکه مواقعه بفرماید آنها را می‏خورد. وقتی‏که مواقعه فرمود نطفه‏ای که از همان هفت ورق درست شده بود، در رحم قرار می‏گیرد. همین‏که نطفه در رحم قرار گرفت، در شکم مادر سخن را می‏شنود.

چون اين لطافت، حیات ذاتی دارد که جمیع آثار برای اين حیات هست، شنیدن که چیزی نیست. اگر همان نطفه بخواهد، سخن هم می‏گوید و علم اظهار می‏کند. چه مانعی دارد؟ آخر وقتی ما اقرار داریم که بعد از آنکه خدا روح را از بدن نبی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 249 *»

و وصی صلوات اللّه علیهم اجمعین می‏گیرد، خود آن بدن همه علوم اولین و آخرین را اظهار می‏کند، قبل از تعلق نفس هم همین‏طور است.

این «هفت برگ بهشتی» آن‏طور که به ذهنم می‏خورد عبارت است از هفت مرتبه ظاهر شده در نطفه‏اش: جسمانیت، مثال، ماده، طبع، نفس، روح و عقل. این هفت مرتبه برایش بالفعل است. امام؟ع؟ این غذا را که هفت ورق و برگ بهشتی است میل می‏فرمایند؛ یعنی هفت برگ لابه‏لا و روی هم چیده‏شده است و عقلش هم بالفعل است؛ یعنی اگرچه نطفه است می‏فهمد. هنوز نطفه است اما عقلش، روحش، نفسش، طبعش، ماده‏اش، مثالش، همه بالفعل است و اگرچه جسمانی است اما کار عقل را می‏کند.

چنان‌که می‏فرمایند در بهشت، جسم، کار عقل و عقل، کار جسم را می‏کند.([69]) چون جسمانیت عقل و عقلانیت جسم هم بالفعل شده است، پس در بهشت کار عقل را می‏کند؛ یعنی خود بدن ما در بهشت کار عقل را می‏کند و درک و شعور دارد و خوب و بد و حق و باطل را می‏فهمد. می‏تواند تحصیل کند، می‏فهمد، به او تعلیم می‏کنند و یاد می‏گیرد. الجنّة اسفلها الطعام و الشراب و اعلاها العلم([70]) پس خود همین بدن ما هم در بهشت علاوه بر روح و عقلمان ــ که جای خود دارند ــ ترقیات عقلانی دارد.

نطفه امام؟ع؟ که بسته می‏شود و شکل می‏گیرد، عقل و همه مراتبش بالفعل است. من از تعبیر سبع ورقات این‏طور می‏فهمم. در جایی هم ندیده‏ام و خلافش را هم فکرنمی‏کنم جایی ببینید. اگر در این‏باره فرمایشی دیدید ان‏شاءالله تأیید این عرض من است.

فاذا وضعته رفع له عمود من نور فیما بین السماء و الارض و کتب علی عضده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 250 *»

الایمن «و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته و هو السمیع العليم»([71]) وقتی‏که مادر او را می‏زاید برای امام عمودی از نور بین آسمان و زمین بالا برده می‏شود. پس بر بازوی راستش نوشته می‏شود کلمه خدا تمام است.

این کلمه از وقتی‏که نطفه بود، تمام و صدق و عدل بود، هیچ انحراف و اعوجاج برایش نبود. در عبودیتِ راستین بود که هیچ‏گونه شوبی برای او نبود. برای امام چنین لطافت، عدالت، کمال و تمامیتی است. آیا می‏شود برای امام کمبود، نقصان، ضعف و فتور باشد؟ نه، باید در کمال خودش باشد.

حدیث دیگری است که تا اندازه‏ای طولانی است عن ابی‏بصیر قال: کنت مع ابی‏عبداللّه؟ع؟ فی السنة التی ولد فیها ابنه موسی فلمّا نزلنا الابواء وضع لنا ابوعبداللّه؟ع؟ الغداء و لاصحابه و اکثره و اطابه فبینا نحن نتغدّی اذ اتاه رسول حمیدة ان الطلق قد ضربنی و قدامرتنی ان لااسبقک بابنک هذا. فقام ابوعبداللّه؟ع؟ فرحاً مسروراً فلم‏یلبث ان عاد الینا حاسراً عن ذراعیه ضاحکاً سنّه. فقلنا: اضحک اللّه سنّک و اقرّ عینک ما صنعت حمیدة؟ فقال: وهب اللّه لی غلاماً و هو خیر من برأ اللّه و لقد خبّرتنی عنه بامر کنت اعلم به منها. قلت: جعلت فداک و ما خبّرتک عنه حمیدة؟ قال: ذکرت انّه لمّا وقع من بطنها وقع واضعاً یدیه علی الارض رافعاً رأسه الی السماء. فأخبرتها انّ تلک امارة رسول‏اللّه؟ص؟ و امارة الامام من بعده. فقلت: جعلت فداک و ما تلک من علامة الامام؟

ابوبصیر می‏گوید: خدمت حضرت صادق؟ع؟ بودیم در آن سالی که خدا فرزندشان موسی بن جعفر؟ع؟ را به ایشان داد. همین‏که در منزل «ابواء» ــ جایی است میان مدینه و مکه ــ فرود آمدیم، حضرت برای ما و کسانی که آنجا بودند صبحانه زیادی آوردند و صبحانه‏های خیلی خوب هم آوردند. مشغول خوردن بودیم، در همان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 251 *»

موقع کسی از طرف همسر حضرت؛ حمیده، مادر حضرت موسی بن جعفر؟ع؟ آمد که درد زایمان مرا گرفته است و شما دستور دادید که درباره این فرزند شما که حمل من است، سبقت نگیرم و کاری نکنم. این دستور را داده‏اید الآن هم درد زایمان مرا فراگرفته است. حضرت خوشحال و شادمان از جا برخاستند.

طولی نکشید نزد ما برگشتند، آستین‏هایشان بالا و لب‏های مبارکشان خندان بود به طوری که دندان‏هایشان پیدا بود. عرض کردیم: خدا همیشه شما را خندان دارد و چشمتان را روشن گرداند، حمیده چه کرد؟ فرمود: خدا فرزند پسری را به من بخشید که بهترین خلق خدا است. حمیده درباره این فرزند به من خبری داد که من از حمیده آن خبر را بهتر می‏دانم. عرض کردم: فدایت شوم! حمیده از این فرزند به شما چه خبر داد؟ فرمود: به من گفت که وقتی این بچه متولد شد، دو دستش را روی زمین گذاشت و سرش را به طرف آسمان بلند کرد. به حمیده گفتم: این نشانه عصمت است، نشانه رسول‏الله و نشانه امامانی است که بعد از رسول‏الله هستند. وقتی به دنیا می‏آیند، دست‏هایشان را روی زمین می‏گذارند و سر به آسمان بلند می‏کنند. عرض کردم: فدایتان شوم، این چه علامتی است؟

شايد مقصودش اين بوده که طفلی که به دنیا می‏آید، دست‏هایش را زمین بگذارد و سر به آسمان بلند کند، معنی ندارد اصلاً  نمی‏شود. ابوبصیر فرزندان خود و امثال خودش را قیاس گرفت. او ابتدا خیلی بصیرت نداشته و بعد صاحب بصیرت شده است. از جمله اينکه آخر چطور می‏شود این علامت امام باشد؟ معنی ندارد!

امام؟ع؟ شروع فرمودند به بیان‏کردن از وقت پیدایش نطفه امام که در چه اعتدال و کمالی است و چطور آثار حیاتی برای او وجود دارد، فقال فرمودند: انّه لمّا کان فی اللیلة التی علِق بجدّی فیها أتی آتٍ جد ابی و هو راقد فأتاه بکأس فیها شربة ارقّ من الماء و ابیض من اللبن و الین من الزبد و احلی من الشهد و ابرد من الثلج فسقاه ایاه و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 252 *»

امره بالجماع فقام فرحاً مسروراً فجامع فعلق فیها بجدّی. جریان خلقت جد بزرگوارش حضرت سجاد؟ع؟ را می‏فرمایند که وقتی می‏خواست نطفه ایشان پیدا بشود، ملکی ظاهر شد ــ حتماً به شکل ظاهری ــ و حضرت حسین؟ع؟ خواب بودند. جامی به حضرت داد که در آن شربتی بود رقیق‏تر از آب، سفیدتر از شیر، نرم‏تر از کره، شیرین‏تر از عسل و خنک‏تر از یخ.

هرکدام از اينها بیان سرّی از اسرار آن خوراک است که در نهایت اعتدال بوده است. چه اعتدالی! وقتی که بخواهند اعتدال و کمال یک خوراک را بیان بکنند، آیا از این بهتر می‏شود؟ همان اوصافی است که برای بهشت می‏گویند.

آن شربت را به ایشان خورانید و دستور مجامعت داد. وقتی مجامعت واقع شد. نطفه جدم؛ یعنی حضرت سجاد؟ع؟ بسته شد.

بعد یکی یکی از امامان را ذکر می‏فرمایند تا به خودشان و به حضرت موسی بن جعفر؟عهم؟ می‏رسند که همین برنامه درباره یک یک از ما واقع شد. بعد می‏فرمایند: و انّ نطفة الامام ممّا اخبرتک فاذا استقرّت فی الرحم اربعین لیلة نصب اللّه له عموداً من نور فی بطن امّه ینظر منه مدّ بصره. نطفه امام از چنین ماده‏ای است.

آن وقت این چه لطافتی است! واقعاً مسأله طبیعی است و هیچ نمی‏خواهد بگویید که نمی‏فهمیم. یک امر طبیعی است که خداوند با عوامل ظاهری و باطنی که در وجود امام قرار داده است، این لطافت در آن نطفه مبارک پیدا می‏شود.

می‏فرماید: وقتی‏که چهل شب در رحم قرار می‏گیرد، خدا برای او عمودی از نور نصب می‏کند. ــ زیرا چهل شبانه روز نطفه است، در آن مدت که نطفه است ــ خدا عمودی از نور در شکم مادرش نصب می‏کند که تا جایی که چشمش کار می‏کند، می‏بیند. چشم نطفه کار می‏کند و می‏بیند! مگر نطفه چشم دارد؟ این هم که دوران جنین‏بودن امام پیش از چهارماهگی. فاذا تمّت له فی بطن امّه اربعة اشهر أتاه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 253 *»

ملک یقال له حیوان و کتب علی عضده الأیمن «و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته انّه هو السمیع العلیم» فاذا وقع من بطن امّه وقع واضعاً یده علی الارض رافعاً رأسه الی السماء. چهار ماه که تمام می‏شود، ملکی می‏آید که اسم او حیوان است. ــ برای القای روح حیوانی، اما چه روح حیوانی! این پیکره چه روح حیوانیی می‏خواهد؟ ــ و بر دست راستش می‏نویسد: و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته انّه هو السمیع العلیم. از چهارماهگی ملکی می‏آید که اسمش حیوان است ــ چون وسیله القای روح حیوانی است ــ و همین که از مادر زايیده می‏شود و به دنیا می‏آید، دو دستش را روی زمین می‏گذارد و سرش را به طرف آسمان بلند می‏کند. چرا؟ این کار یعنی چه؟

فاذا وضع یده علی الارض فانّه یقبض کلّ علم انزله اللّه من السماء الی الارض و امّا رفعه رأسه الی السماء فانّ منادیاً ینادی من بطنان العرش من قبل ربّ العزّة من الافق الاعلی باسمه و اسم ابیه یقول: یا فلان اثبت ثبّتک اللّه. فلعظیمٍ ما خلقک (خلقتک خ‌ل). ولادت امام، موقع تعلق نفس انسانی است. تعریفی که برای نفس انسانی کرده‏اند چیست؟ علم، ذکر، حلم، فکر، نباهت و نزاهت و حکمت. می‏دانید که اينها خاصیت‏ها و قوه‏های نفس انسانی است.

امام که ولادت می‏یابد دو دستش را روی زمین می‏گذارد. این رمز این است که الآن آن نفس انسانی به من تعلق گرفت که دارای جمیع علومی است که از آسمان به زمین نازل شده است، چنین نفسی است. اما چرا سر را به آسمان بلند می‏کند؟ برای آنکه  این نفس انسانی که تعلق گرفت،  نباید مدت‏ها بگذرد و صبر کند تا  روح  الهی   و نفخت فیه من روحی([72]) روح مِن امره([73]) روح القدس کلّی و روح ولایت به او تعلق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 254 *»

بگیرد، تدریج ضرور نیست. آن‏قدر این نفس لطیف و کامل است که به مجرّد تعلّق، قابلیت دارد برای پذیرفتن هرچه خداوند به او عنایت می‏فرماید. هیچ به گذشتن وقت و تکامل پیداکردن احتیاج ندارد.

به همین سبب امام در استدلال بر اينکه امر وصایت و امامت حتی در کودکی هم ممکن است، می‏فرمایند خدا حضرت عیسی را در گهواره به زبان آورد و گفت: انّی عبداللّه آتانی الکتاب و جعلنی نبیّاً([74]) وقتی‏که عیسی این‏طور باشد، آیا مُرسِلِ عیسی([75]) این‏طور نخواهد بود؟ آن کسی که عیسی را فرستاده و بر عیسی لباس عیسایی پوشانیده است، نباید این‏طور باشد؟ پس به مجرد تعلق نفس ناطقه انسانی، آن نفس هم که برای معصوم است روح کلی الهی تعلق می‏گیرد.

آن‏گاه که سر را به آسمان بلند می‏کند از آنجا ایشان را به اسم خودش و پدرش صدا می‏زنند. آن منادی می‏گوید: يا فلان اثبت ثبتک الله فلِعظیمٍ ما خَلْـقُک (خِلقَتُک خ‌ل) یعنی خیلی خلقت تو بزرگ است، یا این‏طور بخوانیم فلِعظیم ما خَلَقتُک یعنی برای امر بزرگی تو را خلق کرده‏ام. این خطاب‏ها به این معنی است که روح الهی تعلق گرفته است اگرنه این سخنان گفته نمی‏شود.

انت صفوتی من خلقی و موضع سرّی و عیبة علمی لک و لمن تولاّک اوجبت رحمتی و اسکنت جنّتی و احللت جواری ثمّ و عزّتی لأصلیّن من عاداک أشدّ عذابی و ان اوسعت علیه من سعة رزقی. تو برگزیده از خلقم و موضع سرّم و ظرف علم من هستی. من برای تو و دوستان تو رحمت خود را واجب و لازم کردم و در بهشت خود ساکن گردانیدم و هم‏جواربودن با خودم را حلال ساختم. بعد هم به عزّت خودم سوگند، هرکس با تو دشمنی کند او را در اشد عذاب خود داخل خواهم کرد، هرچند در دنیا بر او وسعت رزق دهم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 255 *»

فاذا انقضی صوت المنادی اجابه الوصی «شهد اللّه انّه لا اله الا هو و الملائکة» الی آخرها فاذا قالها اعطاه اللّه علم الاوّل و علم الاخر و استوجب زیارة الروح فی لیلة القدر. قلت: جعلت فداک لیس الروح جبرئیل؟ فقال جبرئیل من الملائکة و الروح خلق اعظم من الملائکة، ألیس اللّه یقول «تنزّل الملائکة و الروح؟»([76]) وقتی‏که صدای منادی تمام می‏شود، وصی و امام جواب می‏دهد شهد اللّه انّه لااله الا هو و الملائکة و اولوا العلم قائماً بالقسط([77]) تا آخر آیه. وقتی‏که این آیه را تلاوت می‏کند، آن‏گاه باز به او علم اول و آخر را افاضه می‏فرماید و باز به واسطه همین عنایات، کرامت‏ها و عطائی که خدا به امام می‏فرماید و به این صلاحیت و قابلیت، مستحق می‏شود که در شب قدر روح همراه با ملائکه بر او نازل شود.

ابوبصیر می‏گوید عرض کردم: مگر روح همان جبرئیل نیست؟ فرمودند: جبرئیل از ملائکه است. روح که همان روح القدس است، اعظم از ملائکه است آیا خدا نمی‏فرماید تنزّل الملائکة و الروح([78]) و اينها را از هم جدا می‏کند؟

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 256 *»

مجلس 15

 

(شب چهارشنبه چهاردهم ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r «حیات ذاتی» بدن امام؟ع؟

r نمونه‏ای برای حیات ذاتی ابدان معصومین؟عهم؟، یحیی؟ع؟ در رحم مادر

r نمونه دیگر داستان ارمیا؟ع؟ و عزیر؟ع؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 257 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

به مناسبت شناخت غیبت امام عصر صلوات اللّه علیه و فهمیدن کیفیت غیبت بحث رسید به شناخت بدن‏های مطهر ائمه هدی؟عهم؟ که برای بدن‏های ایشان «حیات ذاتی» است.

این حیات، غیر از حیات نباتی و حیوانی و انسانی و سایر روح‏هایی است که خدا برای ایشان تا روح القدس قرار داده است. البته هریک از این حیات‏های ایشان در مرتبه کمال و عالی است به طوری که حیات سایر موجودات هرچه هم ترقی کند به آن حیات‏ها نمی‏رسد.

«بدن عنصری امام؟ع؟» از موقع تشکیل نطفه امام در این عالم گفته می‏شود و تا وقتی هم که این عالم برقرار است بدن عنصری امام برقرار است. اگرچه بعد از شهادت، مردن و وفات‏یافتن، بدن را لطیف کنند به طوری که دیگر دیده نشود که اگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 258 *»

قبر را بشکافند بدن را نبینند.([79]) بدن وجود دارد اما آن قدر لطیف و تلطیف شده است که چشم‏های بشر نمی‏بیند. اما چشم‏های معصومین می‏بیند و با یکدیگر سخن می‏گویند و کلام یکدیگر را می‏شنوند، همان‏طور که کلام دیگران را می‏شنوند. اگر مصلحت نباشد، سایر بشر بخواهند بعد از وفات، رحلت و دفن‏شدنِ امام؟ع؟ بدن عنصری او را ببینند، نمی‏بینند و از لطافتی که دارد در قبر مشاهده نمی‏کنند.

از همان لطافت تعبیر می‏آورند که بدنش به عرش ملحق شده است و در عرش قرار دارد.([80]) معنایش این نیست که قبلاً در عرش نبوده است و بعد از وفات به عرش ملحق می‏شود و در عرش قرار می‏گیرد؛ بلکه مراد این است که به لطافتی هست که فوق لطافت عرش است اگرچه در زمین باشد. مگر وقتی‏که امام در زمین حیات ظاهری دارند و دیگران ایشان را می‏بینند، بدنشان عرشی نیست و در عرش قرار ندارد؟ چرا ! در عرش است و در عرش قرار دارد. به همین جهت مشایخ ما+ تعبیر می‏آورند که عرشی است که در بین شما رفت و آمد می‏کند. این بدن از عرش است که در بین شما ساکن می‏شود و حرکت می‏کند. این بیانات مربوط به لطافت بدن امام؟ع؟ است.

چنین بدنی دورانش فرق نمی‏کند، چه دوران نطفه باشد، چه دوران جنینی، چه دوران کودکی، چه دوران جوانی، چه دوران به ظاهر پیری، چه در حال صحت، چه در حال بیماری، چه در حال حیات ظاهری، چه در حال موت و وفات، این بدن همان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 259 *»

لطافت را دارد. اگر قطعه قطعه هم بشود همان لطافت را دارد و هیچ برای لطافت و اعتدال بدن امام، نقصان فراهم نمی‏شود.

پس آن «حیات ذاتی» که برای بدن امام است، همیشه برای او وجود دارد و از حیات نباتی و حیوانی آن بدن جدا است. همچنين غیر از حیات انسانی آن بدن است. حیات ذاتی برای همه بدن‏ها وجود دارد. اما چون لطافت بدن دیگران کم است و اَعراض مداخله دارد، حیات ضعیف است. وقتی‏که حیات ضعیف بود آثار حیات هم ضعیف است. اما در بدن معصومین؟عهم؟ وقتی‏که لطافتشان در بی‏نهایتی است، حیات ذاتی بدن‏های مطهرشان هم در بی‏نهایت از قوّت است. آثارش هم همین‏طور مناسب با آن حیات، برای بدن‏های مطهر ایشان وجود دارد.

«آثار حیات» عبارتند از: ادراک، شعور، فراست، فهمیدن و بعد هم دیدن، شنیدن، گفتن و سایر امور. تمام اينها آثار حیات است و تفاوتش به قوت، ضعف و مرتبه حیات است. البته حیات بدن ایشان حیاتی جسمانی است و جدا از حیات مرتبه نباتی ایشان است. حیات نباتی ایشان به حسب خودش، حیات حیوانیشان به حسب خودش و همین‏طور سایر مراتب حیاتی ایشان تفاوت می‏کند و آثارش هم متفاوت است.

بحث ما در بدن مطهر امام؟ع؟ است که از وقتی‏که می‏شود گفت بدن و آن وقتی است که در این عالم نطفه‏اش شکل می‏گیرد، و تا این عالم و ترکیب عناصر برقرار است و موالید برقرارند، این ابدان مطهر برقرارند. دیگر برای این بدن‏ها فنا نیست. اگر گاهی بعد از شهادت و رحلت دیده نمی‏شوند که فرمودند: وقتی در قبر دفن شدند اگر شما مثلاً قبر را بشکافید، بدن ایشان را نخواهید دید، معنایش فنای بدن عنصری ایشان نیست؛ بلکه بدن عنصری ایشان لطیف شده است که دیده نمی‏شود.

مثل آن است که امام یک‏باره از نظرها غایب شوند. «غایب‏شدنِ» امام از نظرها «لطیف‏شدن» بدن ایشان است. لطیف می‏شود که دیده نمی‏شود. اگر همان‏جا امام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 260 *»

دیگری، معصومی و کاملی از کاملان باشد او همان بدن لطیف‏شده را می‏بیند و مشاهده می‏کند. اما ما که غلیظیم مشاهده نمی‏کنیم. پس می‏گوییم امام از نظرمان غایب شدند.

امام عصر را حضرت عسکری صلوات اللّه علیهما به بعضی که مصلحت بود می‏نمایاندند. در میان حجره آن بزرگوار را زیارت می‏کردند. اما تا پرده می‏افتاد دوباره می‏فرمودند نگاه‏کن! ببین! کسی را نمی‏دید.([81]) این‏طور نبوده است که امام؟ع؟ از در، پنجره، شیشه یا دیوار آن اتاق بیرون رفته باشند؛ بلکه در همان اتاق تشریف داشته‏اند اما بدن لطیف می‏شد و ایشان را نمی‏دیدند.

حال طرز و طور لطافت چگونه است و چطور بدنشان را لطیف می‏کنند که دیده نشوند؟ بحثی است. این‏طور نیست که عنصریت را از دست بدهند. البته مانعی هم ندارد. اگر بخواهند عنصریت را از دست بدهند و باز بدن عنصری دیگری برای خود بگیرند آن هم مسأله‏ای شدنی است. اما اينکه بدن خود را لطیف کنند که دیده نشوند اصل و مطلبی مسلّم است.

طرز تلطیف را لزومی ندارد ما بدانیم. وقتی‏که ما می‏بینیم جرم به انرژی تبدیل می‏شود و دیگر دیده نمی‏شود که ساده است و از عنصریت هم خارج نشد، هرچه درجه قوّت و شدّت انرژی بالا رود، لطافتش بیشتر و آثاری که از انرژی بروز می‏کند شدیدتر و بیشتر خواهد شد. این مطلب هم شبیه به تبدیل حالاتی است که برای انرژی پیش می‏آید، ممکن است این‏طور بگوییم و خواه‏وناخواه آثاری دارد.

وقتی‏که این حالت برای ماده قابل قبول و به اثبات رسیده است که حالتِ ماده دو گونه است: یکی حالت جرمی و یکی حالت انرژی، و هردو هم مادّه‏اند و از ماده‌بودن خارج نشده‏اند ــ به تعبیر ما از جسمیت خارج نشده‏اند. ــ جسم و بدن عنصری امام؟ع؟ هم ممکن است چنین حالاتی برای خود بگیرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 261 *»

بلکه از نظر مکتب و فرمایش‏های بزرگان ما اصل در بدن امام این است که از شدّت لطافت دیده نشود، لمس نشود و احساس نشود، اما به اعجاز، خود را غلیظ‏می‏کند. فرق ما با دیگران این است که آنها اگر هم این مسأله را بپذیرند، می‏گویند به اعجاز، خود را لطیف می‏کنند که دیده نشوند. ما می‏گوییم بلکه به اعجاز خود را غلیظ می‏کنند که دیده شوند. معجزه می‏فرمایند و بر خلاف اقتضای بدن خود سلوک می‏فرمایند که دیده و احساس و لمس شوند. اگرنه اصل در اَبدان مطهر ایشان این است که در اثر شدّت اعتدال و لطافت احساس نشوند.

مباحثمان در هفته قبل به اينجا رسید که اَبدان ایشان حیات ذاتی دارد که این حیات قطعاً آثار دارد. حال قوّت حیات بدن مطهر ایشان چقدر است؟ فوق تصوّر ما است. درست است که بدن عنصری و جسمانی است و حیاتش هم حیات جسمانی است، اما تا جسم می‏گوییم نباید فکرمان در پی این آب و خاک و نهایتش بدن خودمان بیفتد و  فکر  کنیم که مثلاً بدن امام مثل بدن ما است. آری! بدن امام هم مثل بدن ما است که در جای دست دست، در جای پا پا، در جای سر سر و در جای چشم چشم دارد.

درست است که همه اينها هم عنصری است. اما آن چشم چه چشمی؟ و آن گوش چه گوشی؟ و آن دست چه دستی؟ و آن پا چه پایی است؟! در آنها دیگر انا بشر مثلکم([82]) نیست. درست است؛ مثل ما است که چشم دارد و با چشم می‏بیند، مثل ما است که گوش دارد و با گوش می‏شنود، ولی شنیدنش با گوش این‏طور نیست که با چشم و با دست نشنود، یا با گوش نبیند. در این قسمت‏ها مثل ما نیست. می‏فرماید: از پشت سر می‏بینم همان‏طور که از جلوی رو می‏بینم.([83]) برای بدن امام؟ع؟ هیچ فرق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 262 *»

نمی‏کند. این یک مسأله و مطلب که روشن شد.

مطلب دیگری که روشن شد این بود که عرض کردم، طبق قوانین خلقت، پیدایش کامل «روح حیوانی» در پیکر انسان بعد از چهار ماهگی است؛ یعنی بعد از آنکه طبق بیان قرآن، جنین دوره‏های نطفه‏بودن، علقه‏بودن، مضغه‏بودن، عِظام‏بودن، استخوان‏بندی‏شدن و بعد هم گوشت بر آن روییدن را طی‏کرد که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه اسمش را «ولادت جسمانی» گذاردند. ولادت جسمانی؛ یعنی این جسم به مرحله‏ای از قوّت، کمال و اعتدال رسیده که روح حیوانی را زاییده است و حیوانیت از او استخراج می‏شود و از بدن و پیکر جنین تولّد می‏یابد. بعد از این دوران، روح حیوانی ولادت می‏یابد و آن‏گاه پیدا می‏شود.

اما «ولادت دنیایی» یعنی بعد از آنکه نه ماه تمام شد و جنین تولد یافت. تولد دنیایی که پیدا کرد، هنگام تعلّق «روح انسانی» است. این قانونی بود که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در آن دو حدیث کمیل و حدیث اعرابی که ذکر کردیم بیان فرمودند. دیدیم که در آن دو حدیث هیچ این قاعده استثناء نخورده بود که درباره معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین امر طور دیگری است.

همچنين عبارتی از شیخ بزرگوار­ نقل کردیم و هر جای مناسبی هم در کتب عربی و فارسی که ذکری می‏فرمایند نگاه کرده‏ایم، اما ندیده‏ایم که جایی استثناء بزنند و این قانون خلقت را در معصومین استثناءپذیر بدانند. پس بدون استثناء، هنگام پیدایش روح حیوانی وقتی است که ولادت جسمانی جنین فراهم می‏شود؛ یعنی ساختمان استخوان‏بندیش تمام می‏شود و بر آن گوشت می‏روید. آن موقع روح حیوانی پیدا می‏شود. موقع پیدایش روح انسانی هم بعد از ولادت دنیایی است. این قانون استثناء نخورده است.

بعد رجوع کردیم به روایاتی که در خلقت معصومین؟عهم؟ بیان شده است. دیدیم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 263 *»

که نطفه امام؟ع؟ به واسطه آن غذایی که امام تناول می‏فرمایند، منعقد می‏شود. آن غذا به خصوص برای ایشان فراهم می‏شود که از شدّت اعتدال و بالفعل‏شدنِ همه مراتبش تعبیر آورده می‏شود که شربتی یا خرمایی و از این قبیل، از بهشت یا از زیر عرش برای امام؟ع؟ می‏آورند و میل می‏فرمایند. همه این تعبیرات برای بیان اعتدال آن مادّه‏ای است که نطفه امام از آن شکل می‏گیرد.

بعد هم فرمودند: چهل روز که بر آن نطفه می‏گذرد از برای او در رحم مادر عمودی از نور بین او و بین آسمان نصب می‏شود که تا جایی که چشمش کار می‏کند  می‏بیند. تعبیر الآن در خاطرم نیست. رجوع می‏کنید و احادیثش را هم خواندیم.

عرض کردم حیات خود بدن و خود نطفه، این آثار را دارد که می‏شنود، می‏بیند و در رحم مادر تکلم می‏کند و سایر کمالاتی که برای این ابدان مطهر از موقع نطفه‏بودن وجود دارد.

در آن حدیثی که می‏خواندیم رسول اللّه و امام هردو را ذکر فرموده بودند. برای بدن‏های انبیاء هم به حسب خودشان این کمال و اعتدال، حتی از دوره جنین‏بودن بوده است. خواستم نمونه‏ای دیگر ذکر کنم البته همان احادیث کفایت بود. ولی برای تیمّن و تبرّک و توجّه و قوّت پیداکردن ایمان و معرفت مانعی ندارد که ان‏شاءاللّه با یکی دو نمونه دیگر از قرآن، مطلب را توضیح بدهم و تقویت و تأیید بشود.

نمونه اول تقریباً واضح است که درباره حضرت یحیی علی نبیّنا و آله و علیه السلام است. از جمله توصیفاتی که خدا در قرآن از برای یحیی می‏فرماید یکی این است مصدّقاً بکلمة منه.([84]) ایشان تصدیق‏کننده وجود حضرت عیسی علی نبینا و آله و عليهم السلام بوده‏اند. تصدیق کرده‏اند که عیسی پیغمبر خدا است. چون تقریباً حضرت یحیی از نظر دوران حمل شش ماه از حضرت عیسی بزرگ‏تر بوده‏اند. شاید همان ماه آخر دوران جنینی یحیی بوده که مریم به عیسی حامله شد؛ یعنی می‏شود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 264 *»

گفت که یحیی در رحم مادر شش‏ماهه بوده که عیسی یک‏ماهه بوده ‏است، اگر دوران جنینی برای عیسی بوده است. اگر هم مدت حمل نُه ساعت بوده است باز هم فرق نمی‏کند. در آن ساعاتی که حضرت عیسی در رحم مادر بوده و دوران جنینی را در نُه ساعت طی‏می‏کرده‏، حضرت یحیی شش‏ماهه بوده‏ است.

جریان در قرآن این‏طور ذکر شده است: مادر مریم نذر کرده بود که این فرزندم را نذر می‏کنم که محرر باشد يعنی در کنیسه یا همان محل عبادتش خدا را عبادت کند. بعد که به دنیا می‏آید می‏بینند دختر است و همین‏که رشدی برایش فراهم می‏شود که می‏تواند عبادت کند ایشان را در همان معبد و محل عبادت می‏برند. آنجا عبّاد و زهّادی بودند. مطرح شد که چه کسی کفالت ایشان را به عهده بگیرد. باید به او رسیدگی می‏شد از نظر رفت و آمد، احوال‏پرسی و غذا و لباس برایش‏بردن و از این قبیل کارها. درباره اينکه چه کسی عهده‏دار امورش بشود، اختلاف شد و بنا شد قرعه بکشند.

قرعه کشیدند نام حضرت زکریا بیرون آمد. حضرت زکریا شوهر خواهر مریم است. مریم خواهر کوچک‏تر و زن حضرت زکریا خواهر بزرگ‏تر بود.([85]) چون شوهر خواهر ایشان بود، نه اتفاقاً؛ بلکه از قرار الهی قرعه به نام ایشان بیرون آمد.

و کفّلها زکریّا کلّما دخل علیها زکریّا المحراب وجد عندها رزقاً قال یا مریم انّی لک هذا؟ قالت هو من عند اللّه انّ اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب.([86])

زکریا متکفل امر ایشان شد و برای ایشان اتاقی در بلندی ترتیب داد. حضرت مرتب می‏رفت و رسیدگی می‏کرد و از همان پشت در احوال می‏پرسید.([87]) هر موقعی هم که حضرت زکریا برای خبرگیری داخل می‏شد، می‏دید که مریم در محل عبادتش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 265 *»

است و غذا برایش آماده و مهیا است. می‏پرسید از کجا این غذا برای شما فراهم می‏شود؟ می‏گفت این غذا از نزد خدا است. خدا هرکس را بخواهد ــ به طوری که آن شخص حساب و فکرش را نکرده و نقشه‏اش را نکشیده ــ روزی می‏دهد.

وقتی‏که زکریا این حالت و کمال را برای مریم دید، از آن طرف فرزند هم نداشت، خودش هم پیرمرد و زنش هم یائسه شده بود و دیگر امیدی نداشت، با وجود این در کمال ناامیدی ــ به حسب اسباب ظاهری ــ از خدا تقاضا کرد هنالک دعا زکریّا ربّه قال ربّ هب لی من لدنک ذریّة طیّبة انّک سمیع الدعاء  در اينجا زکریا دعا  کرد و از پرورنده خود خواست که خدایا! به من از نزد خودت ذریّه طیّبه‌ای ببخش که بابرکت، طاهر و پاکیزه باشد. تو دعا را می‏شنوی و اجابت می‏کنی. فنادته الملائکة و هو قائم یصلّی فی المحراب انّ اللّه یبشّرک بیحیی  ایشان در حال نماز بود که ملائکه حضرت زکریا را صدا زدند که خدا تو را به یحیی بشارت می‏دهد.

مصدّقاً بکلمة من اللّه و سیّداً و حصوراً و نبیّاً من الصالحین.([88]) خدا اينجا یحیی را توصیف می‏کند: یحیی یکی از خصوصیاتش این است که کلمه‏ای از خدا را تصدیق می‏کند ــ یعنی کلمه‏ای از کلمات خدا که عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام باشد ــ و آقا است، می‏تواند عهده‏دار رهبری قوم خود بشود، و با عفت است. به طوری عفت دارد و آن‏قدر مالک شهوت و تمایلات خود است که حتی در اثر عفت، رغبت به ازدواج و زن ندارد و نبیی از صالحین است.

در توصیف یحیی به تصدیق‏کننده حضرت عیسی، مفسّران گفتگوهایی دارند که چطور تصدیق‏کرده است. بعضی گفته‏اند: کتاب خدا؛ تورات را که قبل از ایشان بوده تصدیق کرده است.([89]) و این که هر مؤمنی کتاب خدا را تصدیق می‏کند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 266 *»

و اختصاصی ندارد که امتیاز یحیی باشد و به شکل یک صفت استثنائی برای او ذکر بشود. همه مؤمنان اهل تصدیق کتاب الهی هستند، همه انبیاء کتب انبیای پیشین را تصدیق می‏کنند. این چه خصوصیتی است؟ پس به خصوص تصدیق کتاب مراد نیست.

اکثر مفسّران به خصوص در تفاسیر شیعه و روایاتی که از ائمه هدی؟عهم؟ رسیده است مراد از بکلمة من اللّه حضرت عیسی را ذکر کرده‌اند،([90]) چون خدا به خصوص عیسی را در قرآن کلمه یاد فرموده، پس مراد ایشان است.

به علاوه این تصدیق‏کردن باید یک خصوصیتی داشته باشد که مثل تصدیق‏های عادی نباشد که پیغمبری به پیغمبر دیگری بگوید آری! من قبول دارم که تو پیغمبری. این هم موقعیت مهمی نیست که خداوند به شکل صفت مخصوص و برای بشارت به حضرت زکریا بگوید. زکریایی که ظهور حضرت عیسی را انتظار می‏کشد و منتظر امر ایشان است، همه انتظار انبیای اولوا العزم را می‏کشیدند. پس باید مطلب طور دیگری و چیز دیگری باشد.

مطلب همان است که امام عسکری صلوات اللّه علیه ذکر می‏فرمایند. این حدیث در تفسیر امام حسن عسکری؟ع؟ است. حضرت در ذیل آیه و استشهدوا شهیدین من رجالکم می‏فرمایند: ما الحق اللّه صبیاناً برجال کامل العقول الا هؤلاء الاربعة. کودکان و صبیان در اينجا از جنین شروع می‏شود. جنین هم صبی است. می‏فرمایند: خدا کودکان و صبیانی را به مردانی که عقل‏هایشان کامل است و شهادت به صدق و حق می‏دهند ملحق نکرده است مگر این چهار کودک کوچک یا حتی جنین را. خدا شهادت ایشان را مثل مردان صاحب عقل امضا فرموده است عیسی بن مریم و یحیی بن زکریا و الحسن و الحسین؟عهم؟ هر کدام از ایشان قصّه‏ای دارند که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 267 *»

امام؟ع؟ ذکر می‏فرماید که چطور در کودکی شهادت دادند و خدا و اولیای خدا شهادتشان را امضاء  کرده‏اند و بر اساس آن عمل شد.

از جمله درباره یحیی می‏فرمایند: کان اوّل تصدیق یحیی بعیسی انّ زکریّا کان لایصعد الی مریم فی تلک الصومعة غیره یصعد الیها بسلّم فاذا نزل اقفل علیها ثمّ فتح لها من فوق الباب کوّة صغیرة یدخل علیها منها الریح جریان این بود که زکریا در صومعه و محل عبادت بود و مریم هم در جای خودش در اتاقی بالا و بلند بود. هیچ‏کس اجازه نداشت که از نردبان آن اتاق بالا برود و از مریم خبر بگیرد مگر زکریا. زکریا از نردبان بالا می‏رفت و از پشت در احوال ایشان را می‏پرسید و باز از نردبان پایین می‏آمد. وقتی هم که می‏خواست از نردبان پایین بیاید در اتاق ایشان را قفل می‏زد. از بالای پشت بام روزنه کوچکی باز کرده بود برای آنکه هوا و نسیمی داخل اتاق بشود. این طرز کفالت زکریا برای مریم بود.

فلمّا وجد مریم و قدحبلت ساءه ذلک و قال فی نفسه ما کان یصعد الی هذه احد غیری و قد حبلت و الآن افتضح فی بنی‏اسرائیل لایشکون انی احبلتها حضرت زکریا خبردار شد که مریم به عیسی حامله شده است. حال چطور خبردار شده است، موقع دوران عادت، ایشان مریم را به منزل نزد خواهرش می‏برد، دوران عادت که تمام می‏شد باز به محل عبادتش می‏آورد. وقتی حامله شد. دیگر دوران عادت پیش نیامد. ایشان باخبر شد که مریم حامله شده است.

حضرت زکریا از این خبر خیلی ناراحت شد. ــ سبحان اللّه! اصلاً برنامه خدا این‏طورها است. ــ با خودش گفت، معلوم است غیر از من کسی متکفل مریم نیست و اکنون که حامله شده، فردا هم می‏زاید. آن‏گاه بنی‏اسرائیل چه خواهند گفت؟ آیا شک نمی‏کنند که من او را باردار کرده‏ام و این تهمت بر من واقع خواهد شد و افتضاح می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 268 *»

فجاء الی امرأته فقال لها ذلک. فقالت یا زکریا لاتخف فان اللّه لایصنع بک الا خیراً و ائتنی بمریم انظر الیها و اسألها عن حالها زکریا نزد همسرش که خواهر مریم است آمد و جریان را با او در میان گذاشت که امر این‌طور است. حال همسرش هم به یحیی حامله است. ــ اما واقعاً امر عجیب است! ــ عرض کرد: زکریا! نترس چرا می‏ترسی؟ خدا درباره شماها هر کاری که می‏کند خیر می‏خواهد، هیچ نترس! برو و مریم را نزد من بیاور  تا او را ببینم، از حالش بپرسم، ببینم جریان چه بوده و چه شده است. فجاء بها زکریا الی امرأته فکفی اللّه مریم مــــݘـونة الجواب عن السؤال زکریا رفت و مریم را نزد همسرش آورد، خدا هم مریم را کفایت کرد و عهده‏دار شد که از طرف مریم به همسر زکریا جواب بدهد.

این یک بازجویی و بازپرسی است. حال همسر زکریا هم می‏خواهد بازجویی و بازپرسی کند که جریان چیست. خدا جواب را عهده‏دار شد. همیشه خدا باید کارها را عهده‏دار شود و امور انسان را کفایت کند. همیشه این مطلب در نظرتان باشد. خدایا! تو امر ما را کفایت کن ما در امر خود عاجزیم، تو کفایت کن حال اينجا خداوند زحمت جواب‏دادن از این پرسش را عهده‏دار شد. چطور؟

فلمّا دخلت الی أختها و هی الکبری و مریم الصغری لم‏تقم الیها امرأة زکریّا قاعده این‏طور است که همسر زکریا خواهر بزرگ‏تر و مریم خواهر کوچک‏تر است. وقتی ‏که مریم بر خواهر بزرگ‏تر وارد بشود، خواهر بزرگ‏تر دیگر برنمی‏خیزد و از جایش حرکت نمی‏کند. فأذن اللّه لیحیی و هو فی بطن امّه فنخص فی بطنها و ازعجها و نادی امّه: تدخل الیک سیّدة نساء العالمین مشتملة علی سیّد رجال العالمین فلاتقومین الیها؟ همان‏طور که نشسته، نشسته است. وقتی ‏که مریم وارد شد، خدا به یحیی که در شکم مادر جنین بود اجازه داد.

دقت بفرمایید! «اجازه داد»، نمی‏فرماید یحیی را زنده ‏کرد یا به یحیی فهمانید. نکته این است که فأذن اللّه تعالی لیحیی خدا به یحیی اجازه داد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 269 *»

یحیی در شکم مادر با دو دستش به طوری شکم مادر را فشار داد که مادر را بی‏تابانه از جا حرکت داد. مادر حرکت کرد. اما یحیی به همین اکتفاء نکرد. مادرش را صداکرد ای مادر! خانم همه خانم‏ها بر تو وارد می‏شود.

مریم سیّده زن‏های زمان خودش بوده است([91]) پس مریم سیّده تو هم هست. درست است تو خواهر بزرگ‏تری، بزرگ‏تر باش! اما فعلاً او بر تو خانم است و تو باید کنیز او باشی و به او احترام بگذاری! فعلاً این خانمی است که خانم زن‏های عالم شده است. به قول ما بی‏بی زن‏های عالم زمان خودش است. مشهدی‏ها برای احترام بی‏بی می‏گویند. حال بی‏بی، خانم یا خاتون، هرچه، خدا این عزت را به او داده است.

به علاوه مشتمل است یعنی در شکم و در رحمش سید رجال عالمین یعنی حضرت عیسی قرار دارد. ــ حضرت عیسی سید رجال عالمین است یعنی عالم زمان خودش. ــ او بر تو وارد می‏شود و تو به احترام او برنمی‏خیزی و از جا حرکت نمی‏کنی؟ فانزعجت و قامت الیها و سجد یحیی و هو فی بطن امه لعیسی بن مریم فذلک اول تصدیقه مادر از جا جهید و به احترام مریم حرکت کرد. یحیی هم در شکم مادر به احترام عیسی خدا را سجده کرد.

همان‏طور که ملائکه برای تکریم و تشریف آدم خدا را سجده کردند([92]) یعنی در آدم که جلوه خدا را دیدند و نور خدا را مشاهده کردند که نور محمد و آل محمد؟عهم؟ بود([93]) خدا را سجده کردند. یحیی هم در شکم مادر نور خدا را در عیسایی که در رحم مادر است می‏بیند. اگرنه چرا سجده بکند؟ تا جلوه خدا را نبیند چرا سجده کند؟ جلوه خدا را می‏بیند و به احترام جلوه خدا سجده کرد که نور محمد و آل محمد؟عهم؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 270 *»

بود که در جنین عیسی در رحم مادر دیده می‏شد. اينجا اولین مرحله از تصدیق‏کردن یحیی عیسی را شروع شد.

فکذلک قول رسول‏اللّه؟ص؟ فی الحسن و الحسین؟عهما؟ انّهما «سیّدا شباب اهل الجنة» الا ماکان من ابنی الخالة یحیی و عیسی.([94]) پس به همین معنی است قول رسول خدا درباره آن دو بزرگوار؛ امام حسن و امام حسین که فرمود دو آقای اهل بهشتند. ــ و استثناءبردار نیست جز در شعاع و نورشان ــ مگر یحیی و عیسی که هر دو سید اهل زمان خود بوده‏اند.([95]) این حدیث شریف به همین اندازه ما را کفایت است.

طبق قانونی که امیرالمؤمنین در پیدایش روح انسانی ذکر می‏فرمایند تا یحیی از شکم مادر ولادت نیافته است، روح انسانی به او تعلق نمی‏گیرد. درست است که این درک، ادراک، فهم، نطق و بیان بـإذن اللّه بوده است اما معنای بـإذن اللّه این نیست که آنجا فهم و حیات افاضه شود؛ بلکه حیات ــ اگر شش‏ماهه بوده ــ از چهارماه به آن طرف حیات حیوانی بوده است، حیات نباتی هم دارد. اگر این جریان مصلحت بود که قبل از شش‏ماهگی و چهارماهگی مثلاً در یک‏ماهگی یا در دوران نطفه باشد، آیا نمی‏شد؟ البته می‏شد. و این شدن از همین جهت است که خود این نطفه و جنین در اعتدالی است و حیات خود بدن یحیی در قوّتی است که این آثار را دارد. می‏فهمد که عیسی، نبی و مظهر انوار خدا است، باید در برابرش خدا را سجده کرد و او را قبله قرار داد. پس او را قبله قرار داد و سجده کرد.

نمونه دیگری در قرآن ذکر شده است که تقریباً مطلب را کاملاً روشن می‏کند و بسیار بسیار جالب است. البته با توجه به اينکه ما قرآن را با تفسیر ائمه هدی؟عهم؟ اخذ می‏کنیم. چون در نوع تفسیرهایی که از روایات نیست، جریان تصدیق‏کردن یحیی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 271 *»

عیسی را به این شکل ذکر نشده است . ولی این جریان در حدیث ذکر شده است و ما باید از احادیث اخذ کنیم. زیرا مفسّران قرآن محمد و آل محمد؟عهم؟ هستند.([96])

این نمونه دوم را هم که ذکر می‏کنیم باز به کمک حدیث، مراد واضح و مطلب روشن می‏شود. آیه شریفه: او کالّذی مرّ علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال انّی یحیی هذه اللّه بعد موتها([97]) هم درباره ارمیای نبی و هم عُزیر نقل شده است. این جریان یا برای هردو رخ داده، یا برای یکی از آن دو اما اشتباه از راوی‏ها است که یکی عزیر گفته و یکی ارمیا. برای ما معلوم نیست. اما درباره هردو ذکر شده است.

در تفسیر عیاشی از ابی‏بصیر از حضرت صادق صلوات اللّه علیه نقل شده است که راجع به این آیه شریفه فرمودند: انّ اللّه بعث الی بنی‌اسرائیل نبیّاً یقال له ارمیا. فقال قل لهم: ما بلد بنفسه من کرام البلدان و غرس فیه من کرام الغروس و نقّیته من کلّ غریبة، فأخلف فأنبت خرنوباً؟ خدا نبیی را بر بنی‏اسرائیل مبعوث کرد که اسمش ارمیا بود. خدا به او فرمود که به بنی اسرائیل بگو آن کدام شهر است که خود  آن از شهرهای خوب و پسنديده و ارزنده است و در آن بهترین درخت‏ها درخت‏کاری شده و کاملاً  آن را از درخت‏های ناپسند و ناروا پاکیزه ساختم؟ ــ به اصطلاح درخت‌های هرزه در آنجا قرار ندادم. ــ اما آن شهر تخلّف ورزید و به جای آنکه میوه‏های خوب بدهد، میوه‏های ناپسند داد و خودش درخت‏های خرنوب([98]) رویانيد؟

فضحکوا منه و استهزءوا به فشکاهم الی اللّه. فأوحی اللّه الیه ان قل لهم انّ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 272 *»

«البلد» البیت المقدس و «الغرس» بنواسرائیل نقّیتهم من کلّ غریبة و نحَیت عنهم کلّ جبار فأخلفوا فعملوا بمعاصی. فلأسلّطنّ علیهم فی بلدهم من یسفک دماءهم و یأخذ اموالهم و ان بکوا لم‏ارحم بکاءهم و ان دعوا لم‏استجب دعاءهم فَشِلوا و فَشِلت اعمالهم لأخربنّها مائة عام ثمّ لأعمرنّها. وقتی ‏که این سؤال را کرد، شروع کردند به خندیدن و مسخره‏کردن. ــ مگر می‏شود شهر و سرزمین خوب باشد، درخت خوب کاشته بشود و بعد ثمره بد بدهد و اصلاً درخت بد بروید؟ ــ ایشان از آنها به سوی خدا شکایت کرد. وحی شد که به اينها بگو که مقصود از آن شهر بیت المقدس و مراد از آن کاشته‏ها خود بنی‏اسرائیل هستند.

کاشتن خدا خوب است. خدا بر اساس خلقت و فطرت اولی می‏آفریند: کلّ مولود یولد علی الفطرة.([99])

مقصود بنی‏اسرائیل هستند که من اينها را از هر کاشته ناپسند و ناشایست پاکیزه ساختم و هر جبّار و ستمگری را از ایشان دور کردم، اما اينها تخلّف ورزیدند و به معاصی عمل نموده، معصیت کردند.

خیلی مشکل است که خدا احسان، لطف و تفضل بفرماید، محل خوب، وضع خوب، پدر و مادر خوب، تربیت خوب عنایت کند، اما خود انسان بد باشد. این خیلی بد است.

فرمود: بر ایشان در همین شهرشان شخصی را مسلّط می‏کنم که خون‏هایشان را بریزد و اموالشان را بگیرد. اگر به در خانه‏ام گریه کنند، به گریه آنها رحم نخواهم کرد. اگر دعا کنند، دعایشان را مستجاب نخواهم کرد. آنها خود خوار، سست شدند و کردار آنها هم سست شد. بعد صد سال این شهر را خراب می‏کنم و بعد آن را آباد خواهم کرد. خداوند این بیان را به ارمیا فرمود و او هم بین بنی‏اسرائیل آمد و این بیان را فرمود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 273 *»

قال فلمّا حدّثهم جزعت العلماء فقالوا یا رسول‏اللّه! ما ذنبنا نحن و لم‏نکن نعمل بعملهم فعاود لنا ربّک وقتی‏ که ارمیا جریان را گفت و آینده بنی‏اسرائیل را در شهر بیت‏المقدس بیان کرد، علماء به جزع آمدند و ناراحت شدند. عرض کردند که گناه ما چیست؟ ما که مرتکب گناهان آنها نشده‏ایم. برای امر ما به سوی خدا برگرد که اقلاً ما را از این عذاب معاف کند. برگرد و درباره ما با خدا سخن بگو.

فصام سبعاً فلم‏یوح الیه فأکل أکلة ثمّ صام سبعاً فلم‏یوح الیه شی‏ء فأکل أکلة ثمّ صام سبعاً فلمّا کان الیوم الواحد و العشرون أوحی اللّه الیه ایشان هفت روز روزه گرفت ــ گویا شبانه روز مداوم در روزه بود. ــ به او چیزی وحی نشد، افطار کرد. باز هفت روز روزه گرفت، چیزی وحی نشد افطار کرد. باز دوباره هفت روز روزه گرفت، روز بیست و یکم که شد خدا وحی فرمود. ــ چقدر شدید است! ــ  لترجعنّ عمّا تصنع ان تراجعنی فی أمر قد قضیته او لأردّنّ وجهک علی دبرک فرمود: ارمیا حتماً باید از این کاری که می‌خواهی انجام دهی که بخواهی نزد من علماء را شفاعت بکنی، برگردی یا آنکه صورت تو را به پشت سرت برگردانم؟ ثمّ أوحی الیه ان قل لهم انّکم رأیتم المنکر فلم‏تنکروه و سلّط علیهم بخت‏نصر ففعل بهم ما قدبلغک.([100]) بعد خدا وحی فرمود: به این علماء بگو! شما ناپسند و منکر را دیدید و انکار نکردید و آنها را ناپسند نشمردید، باید مثل آنها عذاب بشوید.

وقتی کارها فقط به عهده یک نفر؛ ارمیا باشد، کاری از پیش نمی‏رود. همه باید دست به دست هم بدهند و در مقابل منکر بایستند. ناپسند ناپسند است آنچه خدا نمی‏پسندد و حرام کرده زشت است. استخفاف به امور دین، به امر مشایخ، به سایر امور دیانت، خلاف و بد و منکر است. همه باید بایستید، نه تنها یک نفر بایستد. همه باید در مقابلش بایستید، آقا بد است، نکن، دست‏بردار، برو، برگرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 274 *»

حضرت صادق فرمودند: خدا بر بنی‏اسرائیل بخت‏نصر را مسلط کرد و او هم با آنها رفتاری کرد که همه شنیده و می‏دانید.

بخت‏نصر از بنی‏اسرائیل باقی نگذارد و همه را کشت. در همان شهری که یحیی را کشتند، سر مبارک او را در طشتی نزد آن حاکم و پادشاه جبّار آوردند. طشت پر از خون شد و از خون یحیی روی آن زمین و آن محل ریخت. هرچه خاک می‏ریختند، خون نمی‏ایستاد.([101]) وقتی‏که بخت‏نصر به آنجا رسید، فقط ارمیا بود که در میان بنی‏اسرائیل به راهنمایی و هدایت خداوندی در کودکیش از بخت‏نصر امان‏نامه گرفته بود که خودش و خانواده و اهلش در امان باشند.

بخت‏نصر در بچگی درون مزبله بزرگ می‏شد. مادرش از شیر خنزیر برای او غذا تهیه می‏کرد و به او می‏داد، خدا لعنتش کند! در بچگی ارمیا به او گفت خدا به من فرموده که تو مسلّط خواهی شد. امام می‏فرمایند: وقتی‏که ارمیا برای او بیان می‏کرد، همان‏جا کِبر همه وجود آن کودک و بچه را گرفت که حتی به ارمیا با دیده حقارت نگاه کرد. خود او دارد خبر می‏دهد، ببینید که کبر چه خبر است! در عین حال همان‏جا در کودکی از این بچه امان‏نامه گرفت. وقتی هم که جریان واقع شد و شروع کرد به کشتار و گرفتن بلاد بنی‏اسرائیل و آن انتقام، ارمیا زودتر با خرش و زنش و بچه‏اش حرکت کرد و جلوی ایشان رفت. وقتی‏که رسید، نمی‏شد جلو برود، پس با نیزه‏ای امان نامه را سر چوب کرد و آن نزدیکی‏ها گرفت، فهمیدند. گفت: بیا جلو ببینم.

جلو رفت، گفت: آری، امان‏نامه است. برای خودت بسیار خوب، اما اهل بیتت را حاضر نیستم. من باید تیر را بگذارم و کمانم را بکشم اگر تیرم به بیت المقدس رسید، زن و بچه‏ات را می‏کشم، اگر نرسید رهایشان می‏کنم و امان می‏دهم. تیر را گذاشت و باد کمک کرد و تیر به بیت المقدس رسید. چون آنها هم منافق بودند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 275 *»

می‏بایست کشته بشوند. آنها را کشت و فقط خود ارمیا را امان داد. بعد چه کرد!!! آن‏قدر کشت و کشت تا به آن شهری رسید که از آنجا خون می‏جوشید.([102])

سؤال کرد، گفتند: این خون یحیی است که می‏جوشد. گفت: آن‏قدر از بنی‏اسرائیل می‏کشم تا این خون بایستد. کشت و کشت ولی خون نمی‏ایستاد. گفت: تحقیق کنید شاید یکی از این قبیله باقی مانده است. گشتند و پیر‏زنی را پیدا کردند. او را آوردند، دستور کشتنش را داد، تا کشته شد خون ایستاد.

البته انّ اللّه ینتقم من الظالم بالظالم([103]) بخت‏نصر محبوب خدا نبود. ولی خدا این‏طور می‏خواست. باید این مطلب را بدانیم که ان‏شاءالله در سخط خدا قرار نگیریم.

امام به ابوبصیر می‏فرمایند: بخت‏نصر با آنها کرد آنچه کرد که به تو رسیده است و خبر داری. ثمّ بعث بخت‏نصّر الی النبی فقال: انّک قدنبّئت عن ربّک و حدّثتهم بما أصنع بهم بعد بخت‏نصر دنبال ارمیا فرستاد که به تو همین اوضاع من وحی شد، به بنی‌اسرائیل گفتی ولی توبه نکردند و برنگشتند و این امر  بر  سرشان آمد. فان شئت فأقم عندی فیمن شئت و ان شئت فاخرج. فقال لا بل أخرج. فتزوّد عصیراً و تیناً (در حدیثی عنباً و…)([104])و خرج  حال اگر تو می‏خواهی نزد من در هرجا که اراده ‏داری بمان یا از شهر برو. ارمیا گفت: خیر! می‏روم. توشه‏ای که حضرت ارمیا برداشت، یک مقدار آب انگور و آب خرما بود، به اصطلاح فقه شیعه «نَبیذ».

چون آب، بی‏مزه است؛ بلکه گاهی تلخ و شور بوده چند تا خرما یا انگور یا کشمشی در آن می‏ریختند تا مزه‏اش شیرین شود. به این نبیذ، عصیر می‏گفتند. یا واقعاً عصیر بوده یا نبیذ بوده است. «عصیر» یعنی آب‏میوه که گرفته شده است. عصیر به عربی؛ یعنی افشره. حال آب‏میوه، دیگر یا آب انگور یا آب خرما یا آب انجیر، چه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 276 *»

میوه‏هایی! همه‏اش لطیف است که در ظرف یک‏شبانه‏روز ممکن است فاسد بشود. وقتی‏که خوب رسیده باشد، فاسد می‏شود.

آن توشه را برداشت و از شهر خارج شد. فلمّا ان کان مدّ البصر التفت الیها فقال: «انّی یحیی هذه اللّه بعد موتها». ایشان به مقداری از شهر دور شد که دیگر چشم او را نمی‏دید، برگشت و به بیت‏المقدس و آن بلاد و آن همه جمعیت که کشته شده بودند نگاه ‏کرد که آنها را بخت‏نصر کشته بود و ریخته بود، به آن کشته‏ها که نگاه‏کرد، به فکرش رسید که اينها چطور زنده می‏شوند؟ شاید قیامت و زنده‏شدن و کیفیت زنده‏شدن را می‏خواست بداند و ببیند، نه آنکه شک کند که اينها چطور زنده می‏شوند؟

واقعاً عجیب است! این همه مرده و کشته‏شده چطور می‏خواهند زنده شوند؛ یعنی اصلاً دلش می‏خواست خلقت و زنده‏شدن را ببیند و مشاهده کند.

در صورتی‏که خودش در رحم مادرش حتماً ناظر خلقت خود بوده، آیا می‏شود نباشد؟ وقتی‏که نطفه امام در رحم مادر قرار می‏گیرد، آیا می‏شود ناظر خلقتش نباشد که چطور دارد خلق می‏شود؟ اصلاً نشدنی است. ما أشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم([105]) ظالمان را شاهد خلقت آسمان و زمین و شاهد خلقت خودشان نگرفته است. مفهومش این است که عادلان حقیقی ــ محمد و آل محمد؟عهم؟ و در درجه بعد انبیاء ــ را شاهد خلقت خودشان گرفته است. نطفه‏شان که در رحم مادر قرار گرفته، همان نطفه می‏دیده و کیفیت خلقت را ادراک می‏کرده است که چطور سلول‏ها تقسیم می‏شوند و چطور رشد می‏کنند، چطور آهسته‏آهسته آن دوران می‏گذرد. خودش همه را در همه حالات می‏دیده است.

غیر از این نمی‏شود باشد. اگر گفته شود که مراتب بالا این مراتب پایین را می‏دیده است که معنی ندارد، چون تعیّن مراتب بالا به تعیّن‏یافتن مرتبه پایین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 277 *»

است. باید اينجا تعیّن بیابد تا آنجا تعیّن پیدا کند. ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم اينجا است. باید همه این دوره را ببیند و خودش می‏بیند و دارد مشاهده می‏کند، نه آنکه با روح و مرتبه بالا ببیند. همین مرتبه باید ببیند که خلقتش چطوری است.

از همان موقعی که نطفه است می‏بیند و مشاهده می‏کند که چطور سلول‏ها دارند تکثیر می‏شوند، چطور تولید می‏کنند، چطور وسعت می‏یابند و هر نوع عضوی چطور دارد در جای خودش پیدا می‏شود. ژن‏ها چه می‏کنند، آنهای دیگر چه می‏کنند، همه را با چشم خودش دارد می‏بیند. با کدام چشم؟ با همان چشم نطفه‏ای. با کدام ادراک؟ با ادارک نطفه‏ای. هیچ مانعی ندارد. دلیلش همین حدیث شریف است که امام نمونه خلقت این‏طوری و شاهدبودن بر خلقت را بیان می‏کند.

تقریباً تا ارمیا این خواسته را اظهار کرد «فأماته اللّه مائة عام» أماته غدوة و بعثه عشیّة قبل ان‏تغیب الشمس و کان اوّل شی‏ء خلق منه عیناه فی مثل غرقئ البیض. خدا او را صدسال میراند. آن روزی که او را میرانید صبح بود، آن روزی هم که او را زنده‏کرد بعد از ظهر نزدیک غروب بود، قبل از آنکه خورشید غروب کند.

حال خدا می‏خواهد او را خلقت کند و نشانش بدهد که خدا این کشته‏ها و مرده‏ها را زنده می‏کند. اول چیزی که خدا از عناصر و این بدن پوسیده‏شده ارمیا خلقت کرد، چشم‏های او بود.

اينجا می‏شود گفت همین چشم‏های ظاهری بوده است و می‏شود گفت واقعاً دوران خلقتش مثل دوران جنین و نطفه بوده است. اما آن نطفه به حالتی بود که حیات، ادراک، شعور و دیدش قوی بود. همان حیات که تشکیل شد، همان‏جا با آن چشم نطفه‏ای و ادارک نطفه‏ای می‏دید. آن‏طور هم که باشد مانعی ندارد، می‏شود.

اول چیزی که از بدنش خلقت شد دو چشم او بود. ــ اما چطور؟ یا مانند سفیده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 278 *»

تخم مرغ، از رقّت و لطافت و تحرّک که گویا اصلاً حیات دارد و خودش زنده است. چقدر رقیق و لطیف و در حرکت است! یا پوستی که روی آن سفیده تخم مرغ است. اول پوست ضخیم و غلیظی است، بعد پوست نازک زیرینی. گویا مثل آن، حال هردو معنی شده است و هر دو می‏شود باشد. هم به آن لطافت، حرکت، تحرّک و حیات‏داشتن، هم می‏شود به آن لطافت و نازکی که دیده نمی‏شود. نطفه که این‏قدر باشد دیده نمی‏شود، اصلاً قابل حس و درک نیست؛ یعنی واقعاً اگر آن پوست بالایی نباشد و تنها پوست زیرین باشد، نمی‏شود درکش کرد که چیزی هست یا نیست.

ثمّ قیل له «کم لبثت؟ قال لبثت یوماً فلمانظر الی الشمس لم‌تغب قال او بعض یوم. قال بل لبثت مائة عام فانظر  الی طعامک و شرابک لم‏یتسنّه» بعد به همانی که خلقت شد ــ همان دو چشم یا هرچه ــ گفته شد، خطاب و وحی شد که تو چقدر در این حالت درنگ کرده‏ای؟ حال فکر می‏کند خواب است، اما مرگ بود. گفت ظاهراً صبح خوابیده‏ام و به خورشید هم نگاه کرد که هنوز غروب نکرده گفت: شاید نصف روز است خوابیده‏ام. خطاب شد تو صد سال است که در این حالت درنگ کرده‏ای.

یعنی در حال مرگ، تو مرده و پوسیده شده‏ای. اما قدرت‏نمایی و قدرت ‏لایتناهای ما محدود به حدی نمی‏شود و قانونی از قوانین خلقت آن را محدود و محصور نمی‏کند. خلقت و قوانین خلقت دست ما است، ما به هر طوری و به هر قسمی می‏آفرینیم، می‏میرانیم، احیاء می‏کنیم و نگاه می‏داریم.

اینک غذایت را ببین ــ غذایت لطیف‏ترین غذاها و آشامیدنی‏های روی این زمین عنصری است. ــ در این صد سال تغییر نکرده است. غذایی‏که در ظرف یک‏شبانه روز فاسد می‏شود اما ببین تغییر نکرده است.

چه کسی ببیند؟ در همین حالت ببین. الآن هنوز خلقت و احیای خودت شروع نشده است. فقط خودت در همین موقعیت نطفه‏ای هستی، یا ظاهر حدیث را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 279 *»

بگیریم که با دو تا چشمت که خلقت شده است به همین غذایت و به همین آشامیدنی که تغییر نکرده و به حال خودش ثابت است نگاه ‏کن.

وقتی‏که این غذا را که مثلاً در ظرف یک‏شبانه روز باید فاسد شود، ما مدت صد سال نگاه‏داشتیم و فاسد نشد؛ آن‏گاه «بدن مهدی» صلوات اللّه علیه با آن اعتدال و لطافت، در هزار و چند صد سال و بعد از این هرچه غیبت طول بکشد، می‏خواهد فسادی بر آن عارض بشود؟

جای هیچ شک و تردیدی نیست که حضرت ارمیا مرد و قرآن می‏گوید که آن غذا؛ آن آب انگور، عصیرِ هرچه بوده و آن انجیر و انگور صدسال فاسد نشد و خدا آنها را نگاه داشته است. ولی چطور، از چه طریق و به چه وسیله‏ای امداد می‏کرده است که اجزاء آنها همه سالم سرجایش محفوظ مانده و هیچ تغییری داده نشده است.

به همین سبب امام می‏فرمایند: بعد از آنکه خلقت شد، شروع کرد به خوردن آن عصیر و آب شیرین که همان‏طور به حال خودش مانده بود. انجیر و عصیر به حال خودش بود، آنها را خورد. به این نگاه‏کن! ببین قانون خلقت ما این است که اينها را در ظرف چند ساعت فاسد می‏کنیم اما ما در مدت صد سال سالم نگاه داشتیم. قانون خلقت تسلیم اراده و مشیت ما و محکوم قدرت ما است. قدرت ما محکومِ قوانین خلقت و محدود به آن نیست. این یک دقت که فانظر، ببیند و دقیق‏شود!

«و انظر الی حمارک و لنجعلک آیة للناس و انظر الی العظام کیف ننشزها ثمّ نکسوها لحماً» حال به خرت نگاه‏کن! ــ خرش هم مرده مثل خودش پوسیده است و اکنون هم خرش و هم خودش را نگاه می‏کند. هر دو با هم خلقت می‏شوند. ــ تو را هم برای مردم آیه و نمونه قرار می‏دهیم که بدانند چطور ما مردگان را زنده می‏کنیم.

این هم یک دقت که ببین خرت هم مرده است و انظر الی حمارک ببین این هم مرده، پوسیده و چیزی از او نمانده است و بدان که می‏خواهیم تو را آیه قرار دهیم؛ یعنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 280 *»

می‏خواهیم الآن تو را بیافرینیم و تو را موجودی نمونه قرار بدهیم برای خلقت و اِحیای بعد از مردن و نمونه آخرت.

حال دقت دیگر، کیفیت خلقت را ببین و انظر الی العظام کیف ننشزها ببین دوران جنین را همین‏جا برایت داریم طی می‏کنیم. دوران خلقت را دارد می‏بیند. استخوان‏بندی بدنش شکل ‏گرفت، نمو پیدا کرد و روی استخوان‏ها گوشت پوشیده شد. خودش و خرش هر دو اينجا است.

عدّه‏ای مانده‏اند و می‏گویند آخر چطور می‏شود؟ اينکه خدا باید خودش را خلقت بکند بعد به الاغش نگاه کند، پس این عظام به استخوان‏های الآغ برمی‏گردد؛ یعنی فقط الاغ را مشاهده کرد. ولی ظاهر آیه و طبق استدلال معصومین و این فرمایش امام، اول دو چشمش خلقت شد و این گفتگوها با آن شد.

حال و انظر با همین دو چشمی که خلقت شده یا آن حالت نطفه‏ای که ما می‏گوییم پیدا شده است، نگاه‏ کن ما چطور داریم تو را خلق می‏کنیم.

قال فجعل ینظر الی عظامه کیف یصل بعضها الی بعض و یری العروق کیف یجری فلمّا استوی قائماً «قال اعلم ان اللّه علی کلّ شی‏ء قدیر».([106]) ارمیا در آن حالت شروع کرد به نگاه‏کردن. نگاه ‏کرد به استخوان‏ها که چطور بعضی به بعضی متصل می‏شود، به رگ‏ها که چطور جریان پیدا می‏کند و ساخته می‏شود. همین که از جایش حرکت کرد و ایستاد قال اعلم انّ اللّه علی کلّ شی‏ء قدیر گفت: می‏دانم که خدا بر هر چیزی توانا است.

یعنی روح نباتی، روح حیوانی و روح انسانی دمیده شد، همه را هم دید اما با حیات ذاتی نطفه‏ای و حیات بدنی جسمی مشاهده و ادراک کرد و فهمید و دید. اما اينها برای ارمیای پیغمبر و نبی است، نباید گفت چطور این جنین‏ها نمی‏فهمند و نمی‏بینند. اينها را نباید قیاس‏کرد به آن حدیثی که گفتیم امام و نبی در دوران

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 281 *»

خلقتشان چنین هستند. آن‏گاه معصومین ما که نسبت به انبیاء جای خود دارند، خلقت، لطافت و اعتدال ایشان کجا؟!

گفت: می‏دانم، قبلاً هم می‏دانستم. حال هم می‏دانم. ولی لنجعلک آیة است برای اينکه برای مردم آیه باشد، این جریان پیش آمد. انّی یحیی هذه اللّه بعد موتها؟ چطور خدا اينها را بعد از مردنشان خلقت می‏کند؟ یعنی مردم این‏طور فکر می‏کنند. پس تو هم که به فکر مردم افتاده‏ای و دلسوز مردم شده‏ای، پیغمبری و غصه امت می‏خوری، باید این اوضاع را سرت بیاوریم تا برای مردم آیه باشی.

در حدیثی است که آنچه ایشان همراه خودش برداشت شیر و عصیر آب میوه بود.([107]) شیر را هم می‏دانید که چقدر لطیف است.

این جریان و این آیه شریفه با تفسیری که از امام صلوات اللّه علیه رسیده است، برای ما حیات‏ذاتی بدن و حیاتی را که برای خود بدن است، واضح می‏کند.

در معصومین؟عهم؟ و «بدن امام عصر» صلوات اللّه علیه، خود آن بدن عنصری صرف‏نظر از حیات انسانی و حیات الهی و ملکوتی، در چه اعتدالی و چه قوّتی از حیات و آثار حیاتی است!! می‏شود بگوییم با آن چشم همه را می‏بیند و با آن گوش صدای همه را می‏شنود. قدرت و تصرفش نیز چنین است. غیبتش هم، آن عظمت، جلالت، قدرت و قوّه را هیچ کم نکرده است. الحمدللّه با توجه به این آیه و حدیث شریف مطلب برای ما روشن است.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 282 *»

مجلس 16

 

(شب پنجشنبه پانزدهم ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

r تعدّد بدن‏های انسان

r ضعف ادراک بدن‏های ناقصان

r قوّت ادراک بدن‏های کاملان

r نمونه‏ای برای ادراک بدن کاملان

r حرکات افلاک و آثار آنها

r یادآوری حقوق اخوان و توصیه به بردباری و تحمّل صدمات مخالفان

r اشاره به برخی از اموری که ما ادراک نمی‏کنیم

r  سلیمان؟ع؟ و ملک و قوّت ادراک او

r حدیثی از حضرت کاظم؟ع؟ درباره ادراک منطق طیر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 283 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دانسته شد که بدن دارای حیات‏ذاتی است و برای خود بدن علاوه بر حیات نباتی، حیات حیوانی و حیات انسانی، حیاتی است. هرچه آن حیاتِ بدنی قوی باشد، آثار آن هم قوی است و اگر ضعیف باشد آثار آن هم ضعیف است.

مسأله دقیقی که باید به آن توجه کنیم این است که بدانیم «بدن» که می‏گوییم، به تعداد مراتبی که برای انسان وجود دارد، بدن هست. در هر عالمی که انسان در آنجا مرتبه‏ای دارد، بدن هم دارد و برای آن بدن به حسب خودش مشاعر، حواس و مدارک است که اهل و موجودات آن عالم را ادراک می‏کند.

ائمه سلام اللّه علیهم اجمعین برای عالم هستی مراتب و عوالم متعدد ذکر فرموده‏اند و در تعداد شماره آنها هم به حسب ظاهر مختلف فرمایش فرموده‏اند. یعنی به لحاظ‏های گوناگون، تعداد عوالم را مختلف گفته‏اند. از جمله فرموده‏اند: خداوند هزار هزار عالم آفریده است.([108])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 284 *»

ما می‏دانیم که تمام عوالم هستی در انسان فشرده‏شده و انسان کتاب و نسخه‏ای از تمام عوالم هستی است.([109]) پس همان‏طور که برای عوالم، شماره‏ای مثلاً هزار هزار عالم فرموده‏اند، برای همین انسان هم که فشرده‏ای از عوالم خلقت است، هزار هزار مرتبه است و برای هر مرتبه از این مراتب بدنی هست، مطابق همین بدن ظاهری عنصری این عالم که مشاهده می‏کنیم.

این بدن محسوس دارای مشاعر، مدارک و حواس است و به مقدار توانایی آن‏ مدارک و حواس موجودات این عالم را از دیدنی‏ها، شنیدنی‏ها، بوییدنی‏ها، چشیدنی‏ها و لمس‏کردنی‏ها احساس و ادراک می‏کند. مطابق همین بدن محسوس عالمِ عنصری برای هزار هزار مرتبه انسان بدن است که آن بدن‏ها به حسب خودشان مشاعر، مدارک و حواس دارند و موجودات آن عالم را با همان حواس مربوط به آن بدنی که دارند ادراک و احساس می‏کنند.

اما این انسان ناقص وقتی‏که تنزل کرده و در این عالم عنصری قرار گرفته است، بدنی که برای او فراهم شده همین بدنی است که مشاهده می‏کنیم. این بدن محسوس از عناصر مخلوط فراهم شده است، حتی از عناصر بسیط نیست. پس بدنی عنصری اما مختلط از عناصر است. پس به حسب اختلاط و بی‏اعتدالی در اختلاط، حواس، مدارک و مشاعر؛ بلکه حیات این بدن مختلطِ مادی عنصری ضعیف است.

به مقدار تواناییش دیدنی‏ها را می‏تواند مشاهده کند. خیلی از دیدنی‏ها با اينکه عنصری و مربوط به همین عالم است، ما نمی‏توانیم مشاهده کنیم. ما در اثر ضعف بینایی خیلی از درجات و امواج نور را نمی‏توانیم مشاهده کنیم. همین‏طور شنیدنی‏ها، ما در اثر اختلاط و داخل‏بودن اَعراض و بی‏اعتدالی در این بدنِ عنصری مختلطِ از عناصرِ مختلف، بسیاری از شنیدنی‏ها را نمی‏شنویم. همین‏طور بسیاری از

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 285 *»

بوها را نمی‏توانیم استشمام کنیم و بسیاری از چشیدنی‏ها را نمی‏توانیم بچشیم. با اينکه عنصری هستند و در همین عالمی که عناصر با یکدیگر مخلوطند وجود دارند، اما ما به واسطه ضعف حیاتِ همین بدن عنصری و در نتیجه، ضعف مدارک و مشاعرش از ادراک و احساس آنها عاجزیم.

البته در مراتب خلقت متفاوت هستیم. گاهی در کودکی صداهایی می‏شنیدیم، حال که بزرگ شده‏ایم دیگر آن صداها و آن مقدار از امواج صدا را نمی‏شنویم، با آنکه در دوران طفولیت و نوزادی می‏شنیدیم و احساس و ادراک می‏کردیم. همین‏طور که الآن ثابت شده است که بعضی از امور را برخی از حیوانات ادراک و احساس می‏کنند که ما آن ادراک و احساس را در اثر نوع حیات نداریم.

اما انسان‏هایی که مراتبشان بالفعل شده است که در مرتبه اول محمد و آل محمد؟عهم؟ و در مرتبه دوم انبیاء آن هم به حسب قدرت‏های نبوتشان و فضائل و مدارجی که در نبوت دارند، بعد اولیای ایشان، کاملان شیعه و بزرگان دین. چون مراتب در ایشان به حسب مرتبه‏های خودشان بالفعل است، بدن‏های ایشان هم بالفعل است و برای آن بدن‏ها به حسب مرتبه‏های خودشان احساس‏ها، ادراک‏ها، حواس و مشاعر همه بالفعل است.

از این‏جهت؛ مثل اينکه ما الآن احساس و ادراک داریم، این نور را می‏بینیم، این صدا را می‏شنویم، این بو را می‏بوییم و بوهایی که با شامه ما مناسبت دارد و می‏توانیم ببوییم استشمام می‏کنیم و این چشیدنی‏ها را می‏چشیم؛ همین‏طور آنها با آن بدن‏هایی که برای آنها بالفعل است، امور، اشیاء و موجودات همان مرتبه‏ها را ادراک و احساس می‏کنند.

نمونه‏ای را عرض می‏کنم بعد ان شاءاللّه خودتان دیگر سایر مراتب را قیاس بفرمایید. یکی از مرتبه‏های همین عالمِ عناصر و عالم ظاهری و دنیایی مادی جسمانی افلاک است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 286 *»

«افلاک» به همان معنایی که در قرآن آمده است و ائمه هدی؟عهم؟ فرموده اند و بزرگان ما در فلسفه طبیعی خود ذکر کرده‏اند. به معنایی که مثلاً «هیئت بطلمیوس» می‏گفته نیست. هرچند ممکن است تعبیرات مشابه باشد، ولی تشابه تعبیرات و الفاظ مشایخ ما با هیئت‏دان‏هایی که هیئت بطلمیوس را بیان کرده‏اند، معنایش این نیست که مراد هم یکی است. مراد مشایخ ما همان است که قرآن اراده می‏فرماید وقتی‏که می‏فرماید: و کلّ فی فلک یسبحون([110]) و همان‏طور است که ائمه افلاک را بیان فرموده‏اند.

ما می‏دانیم که قرآن و ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین در این الفاظ و بیان، هیئت بطلمیوس را تقلید نکرده‏اند تا آنکه مشایخ ما هیئت بطلمیوس را تقلید کرده باشند. بعد هم بگوییم با آمدن هیئت گالیله و کپلر این نظریات و فرمایش‏های ایشان باطل شد. خیر! اگر نعوذباللّه قرآن باطل شد، فرمایش‏های ائمه باطل شد، فرمایش‏های مشایخ هم باطل است. اگر با آمدن هیئت گالیله آنها باطل نشد، فرمایش‏های مشایخ ما هم باطل نیست.

افلاک یکی از مراتب همین عالم مادی عنصری اينجایی است، حتی مرتبه بسیط این عالم و عناصر بسیط را نمی‏گویم؛ بلکه باز هم مختلط است. چنان‌که در اينجا عناصر با یکدیگر مختلطند، در افلاک هم همین‏طور اختلاط عناصر هست، اما مراتب تلطیفی است که نمی‏خواهیم وارد بحث افلاک بشویم که یعنی چه. این مطلب مسلم است که قرآن می‏فرماید: خدا در همین عالم عرش دارد([111])  و در  نتيجه در همه عالم‏ها عرش دارد. قرآن می‏فرماید: خدا را کرسی، سماوات و افلاک است که آنها را خلق کرده است.([112]) از جمله خدا در همین عالم عناصرِ مختلط، افلاک را آفریده است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 287 *»

درباره افلاک و حرکات آنها مسأله‏ای است که در اثر حرکت و برخورد حرکات افلاک و سنجش آن حرکت‏ها با یکدیگر و فعل و انفعال‏هایی که در یکدیگر دارند، اَلحان و نغمه‏ها، اَلوان و رنگ‏ها، طعم‏ها و رَوایح و بوهایی فراهم می‏شود.

مقصود از افلاک که گفته می‏شود این کواکب مشهود و محسوس نیست؛ بلکه همان مرتبه تلطیفی این عالم عناصر و مراتب تلطیفی و لطیف‏شده اينها است.

آن حرکات در اثر برخورد با یکدیگر، رنگ‏ها و نورهایی حتی اصوات و نغمه‏ها و طعم‏ها و بوهایی را احداث و ایجاد می‏کنند. همه اينها، بوییدنی‏ها، شنیدنی‏ها، چشیدنی‏ها، لمس‏کردنی‏ها و دیدنی‏های این مرتبه از همین عالم است.

بدنی از همین مرتبه در وجود همه انسان‏ها هست و آن بدن مشاعر و مدارکی دارد که احساس همه آنها را می‏تواند بکند. اما در انسان‏های ناقص چون تمام آن بدن‏ها با همه آن حواس، مدارک و مشاعر، در این بدن عنصری مختلط حبس شده‏اند و دیگر هیچ اثری ظاهر نمی‏شود، به همین سبب ما آن رنگ‏ها را نمی‏بینیم، آن صداها را نمی‏شنویم، آن بوها را نمی‏توانیم استشمام کنیم و آن مزه‏ها را نمی‏توانیم بچشیم. آنها که جای خود دارد، عرض کردم ما در همین عالم در اثر ضعف بنیه و کمی قدرت و قوّه حواس، خیلی از چیزها را نمی‏توانیم ادراک کنیم با آنکه در همین رتبه خودمان است. این امور دیگر ثابت شده و احتیاج به گفتن هم ندارد.

اما کسانی‏که آن بدن و آن حواس و مشاعرشان بالفعل شده، با اينکه آن بدن هم باطنی و غیبی نیست و آن هم عنصری است اما عنصری لطیف‏تر و مناسب با افلاک و سماواتِ بدنِ سماوی است. همین‏طور که این بدن، بدن زمینی و اَرضی است آن بدن هم «بدن آسمانی» است و مشاعر و مدارکش هم از جنس همان آسمان‏ها است. آنها ادراک می‏کنند، آن صداها را می‏شنوند، آن رنگ‏ها را می‏بینند، آن بوها را استشمام می‏کنند و آن مزه‏ها را می‏چشند.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 288 *»

شیخ بزرگوار­ می‏فرمایند که افلاطون و کسانی که قبل از او بوده‏اند، حکمت خود را از انبیاء اخذ کرده‏اند. ولی بعدی‏ها تغییراتی داده، آرائی در رأی‏ها و نقل قول‏های آنها پیدا شده است.([113]) اکنون دیگر نمی‏شود اعتماد کرد مگر  اینکه با محکمات آیات، روایات و بیانات کاملان تطبیق کند.

می‏فرماید که اساطین حکمت مثل افلاطون و کسانی‏که قبل از او بوده‏اند: «یثبتون للافلاک اصواتاً عجیبة و نغمات غریبة یتحیّر من سماعها العقل» آنها برای افلاک صداها و نغمه‏هایی را که بسیار عجیب و غریب و شگفت‏انگیز است اثبات می‏کنند که عقل از شنیدن آنها سرگردان و حیران می‏شود. «و حکی عن فیثاغورس انّه عرج بنفسه الی العالم العلوی فسمع بصفاء جوهر نفسه و ذکاء قلبه نغمات الافلاک و اصوات حرکات الکواکب» حکایت شده است که فیثاغورث حکیم را حالت تلطیفی دست داد که آن بدن سماوی او فعلیت پیدا کرد و حواسش بالفعل شد، از این جهت به آسمان و عالم علوی عروج داده شد پس به صفای جوهر نفسش و ذکاوت قلبش نغمه‏های فلک‏ها و صوت‏های حرکات کواکب را شنید. «ثمّ رجع الی استعمال القوی البدنیّة و رتّب علیها الالحان و النَغَمات.»([114]) بعد آن بدن سماوی دوباره در این بدن عنصری زمینی برگشت و مشغول فعالیت شد. آنچه با گوش آن بدن شنیده بود خواست آن نغمات را با این بدن در این عالم ظاهر کند. از این جهت «فیثاغورث حکیم» لحن‏ها و نغمه‏های «موسیقی» را انشاء و ایجاد کرد و ترتیب داد.

البته اينها اسباب است تا آن کسانی‏که می‏خواهند جنبه نفسانی خود و نفس اماره را قوت ببخشند، راه برایشان باز باشد؛ مثل اينکه در این عالم «شراب» درست

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 289 *»

شد تا آن کسانی‏که می‏خواهند خود را به آن مبتلا کنند، فردای قیامت برایشان بهانه‏ای نباشد که چرا ما را به خوردن شراب عذاب می‏کنید، ما که شراب نمی‏خوردیم. شراب تهیه شد و فراهم گردید تا آنانی که شراب‌خوارند و به شراب‏خواری تمایل دارند، بخورند تا عذاب شوند. موسیقی هم فراهم شد که هرکس به تقویت نفس اماره بالسوء تمایل دارد، موسیقی و اَلحان مختلف را بشنود و نفس اماره بالسوء را قوّت دهد.

به همین جهت می‏بینیم که صوفیه لعنهم‏اللّه خیلی به «سَماع» مشتاق هستند، یکی از برنامه‏های سیر و سلوکشان سماع است؛ یعنی آواز خوب و خوش را بشنوند تا به «وَجد» بیایند، وجد مرتبه بعد است. صدای خوش و آهنگ‏های لذت‏بخش را بشنوند که به وجد و رقص بیایند و رقص صوفیانه کنند. البته این وجد و رقص صوفیانه را می‏گویند حلال است و مانعی ندارد، چون سالک در موقع سماع بی‏خود می‏شود و به رقص می‏آید. از این جهت مراشد سماع را حلال کرده‏اند. خدا لعنتشان کند!

مشایخ ما+ می‏فرمایند خدا موسیقی و الحان را به این معنی که طرب‏آمیز و سماع باشد حرام کرده است . ــ همان حرفی که آنها می‏زنند ــ  برای خاطر آن است که نفس اماره را تقویت می‏کند. چون درهرصورت از عالم ماده است.

آری! اگر موسیقی، الحان و نغمات از اعراض صاف و پاک شود که در آخرت باشد، در آنجا آن حیث عرضیش که برای نفس اماره مفید است و آن را تقویت می‏کند زایل‏می‏شود آن‏گاه مقوّی عقل است. به همین سبب نغمات و صداهای خوش در بهشت فراوان است.([115])

همین‏طور شراب باعث نابودی عقل است، از این جهت حرام شده است. اما وقتی‏که اعراض برطرف شد و هرچیزی به اصل خود برگشت و از اعراض پاک شد،

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 290 *»

آن‏گاه مقوّی عقل است. در بهشت برای مؤمنان شراباً طهوراً([116]) هست. چون آنجا باعث ازدیاد و قوّت عقل است، نه رکود و ضعف عقل.([117])

اما بعضی از محرّمات بالذات حرام است نه آنکه بالعرض حرام باشد. اگر بالذات حرام باشد، در دنیا حرام است در آخرت هم حرام است و نخواهد بود؛ مثل زنا و لواط. این اموری که ذاتاً حرام است، دیگر در آخرت هم نخواهد بود، همان‏طور که در دنیا حرام است.

حرمت بعضی چیزها عرضی است. چون حرمتش عرضی است، در آخرت آن عرضی که مایه تقویت نفس اماره بالسوء است برطرف می‏شود، خالص می‏ماند و مقوّی و تقویت‏کننده عقل است. پس در آخرت حلال است. از قبیل شراباً طهوراً و از قبیل نغمات و الحان خوشی که در بهشت است.

بحث در این بود که فیثاغورث حکیم در اثر بالفعل‏شدن آن بدن سَماوی آسمانی و قوّت‏یافتن آن حواس، اصوات و نغمه‏های فلک‏ها را شنید. بعد در این بدن شروع کرد به ترتیب اَلحان و آهنگ‏های موسیقی.

همین‏طور سید بزرگوار­ می‏فرمایند: «فانّ لها الواناً عجیبة غریبة تدهش الناظر عند النظر الیها بین صفرة و خضرة و حمرة و بیاض و خلط من المجموع کما تقدّم مجملها» برای افلاک رنگ‏های عجیب و غریبی است که شخصی که به آن رنگ‏ها نظرمی‏کند به وحشت می‏افتد. آن رنگ‏ها زرد، سبز، قرمز و سفید است و باز مخلوط از آنها هم رنگ‏های مختلف است. آنها را کسانی که بدن سماویشان بالفعل باشد، می‏بینند «و عن استماع الحان الافلاک و نغماتها و ترنّماتها و عن استشمام

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 291 *»

روائحها … و عن ذوق حلاوة طعومها عند شرب ماء الحوض ای الکوثر حین ما ینصبّ من العرش الی السماء الرابعة او الی السماء السابعة» و همین‏طور گوش آن بدن که قوّت می‏گیرد الحان و نغمه‏های خوشی که وجود دارد می‏شنود. همین‏طور شامه آن بدن که قوّت می‏گیرد، بوهایی که از افلاک پیدامی‏شود می‏بوید و طعم‏های افلاک را می‏چشند، موقعی که از حوض کوثر می‏آشامند، آن موقعی که از عرش به آسمان چهارم یا آسمان هفتم می‏ریزد، چون آن بدنشان قوت گرفته و حواسش بالفعل شده است، اينها را احساس و ادراک می‏کند.

«و قدیتفق هذا الذوق من هذا الحوض لکثیر من الناس ممّن محض الایمان محضاً و هکذا سایر القوی فانّ فی الانسان بدن آخر له حواسّ تدرک الذی ذکرنا بالحس الظاهر دون الباطن و ذلک البدن غیب فی البدن العنصری» می‏فرمایند: این چشیدن از حوض کوثر که می‏گوییم، برای خیلی از مردم که ایمان را خالص کرده‏اند ــ یعنی آن مرتبه‏شان بالفعل شده ــ اتفاق افتاده است. زیرا برای هر انسانی بدن دیگری است که همه آنچه گفتیم به حسّ ظاهر ادراک می‏کند. ــ همین‏طور که این بدن احساس ظاهری دارد، آن بدن هم احساس ظاهری دارد. ــ احساس باطنی نیست. آن بدن سماوی آسمانی در این بدن عنصری غیب است. «و قدیظهر لاناس کما نقلنا عن فیثاغورس انّه کان یسمع صریر الافلاک و انّما وضع علم الموسیقی من ترتیب اوضاع حرکاتها و شاهد الوانها و ذاق طعومها» گاهی برای بعضی از مردم ظاهر می‏شود، همان‏طور که ما از فیثاغورث حکیم نقل کردیم که برای او آن بدن ظاهر شد. پس آهنگ‏ها و نغمات فلک‏ها را می‏شنید و علم موسیقی را از ترتیب اوضاع و ترتیب حرکات افلاک شروع به تنظیم کرد و آن را اختراع نمود و ساخت. او رنگ‏های افلاک را مشاهده کرد و طعم‏های افلاک را چشید.

بعد این بزرگوار می‏فرمایند: «و شیخنا جعلنی اللّه فداه قدرآها و سمعها و ذاقها و

 

* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 292 *»

قدأرانا شیئاً من ذلک و بیّن لنا کیفیّة ترکيب الالحان الموسیقیة و استنباطها من الافلاک کلّ ذلک بالمشاهدة من دون سماعه من احد»([118]) شیخ بزرگوار ما­ هم همه آن رنگ‏ها را دیده و آن صداها را شنیده و آن مزه‏ها و طعم‏ها را چشیده است. به ما هم از آن، نمایانیده و نشان داده است. بعد هم خود آن بزرگوار برای ما بیان کردند که چطور می‏شود الحان موسیقی را ترتیب داد و آنها را از افلاک استنباط کرد. تمام اينها با دیدن بوده است ــ دیدنِ با آن بدن ــ بی آنکه از کسی شنیده باشد. آن بزرگوار خودشان مشاهده کرده و بعضی از آنها را نیز به ما نشان داده، ترتیب آنها را تعلیم کرده‏اند.

علتش همین است که عرض کردم کاملان، انبیاء و معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین، آن بدن‏هایشان و حواسش به حسب رتبه‏های خودشان بالفعل است. تمام اهل و موجودات آن عالم‏ها را ادراک و احساس می‏کنند. الحمدللّه ما که مصدّق فرمایش‏های شیخ بزرگوار و سید بزرگوار و خواه‏وناخواه فرمایش‏های آقای بزرگوار کرمانی و  آقای شریف طباطبایی+ هستیم. ایشان کاملان شیعه‏اند که آن مراتبشان به حسب رتبه خودشان بالفعل است، این امور را می‏دیدند و می‏شنیدند و این مطالب برایشان امری عادی بوده است. چون آن مراتب بدنشان بالفعل بوده است.

واقعاً ببینید چقدر خدا به ما تفضّل کرده است! محور ما این بزرگوارانند. امیدواریم که تمام این اجتماعات ما به منظور اقتدا به این بزرگواران و تعلیم و تعلّم فرمایش‏ها و اِحیای امرشان و نصرت این مظلومان باشد.

البته بارها عرض کرده‏ام، باز هم عرض می‏کنم که ان‏شاءاللّه ما همیشه باید ایشان را درنظربگیریم و حساب اشخاص را کنار بگذاریم. ان‏شاءاللّه در این اجتماع اشخاص مطرح نباشند و این بزرگواران مطرح باشند، سعیمان این باشد. همه ما باید

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 293 *»

ان‏شاءاللّه در مقابل این بزرگواران محو، فانی و مضمحل باشیم. اسم، اسم ایشان و مقصود، ایشان باشند. به‏قصد احترام به ایشان و احیای امرشان اجتماع کنیم. برای خاطر رضا و نصرت ایشان بیاییم و برویم، بنشینیم و برخیزیم، بخوانیم و یاد بدهیم و یاد بگیریم. ان‏شاءاللّه هدف این باشد.

پس باید سعی کنیم ان‏شاءاللّه در برخوردها با تحمّل باشیم، برای احیای امر بزرگان هر امری را متحمّل بشویم. البته وظیفه داریم یکدیگر را در خلاف‏هایی که گاه‏گاهی می‏بینیم نصیحت کنیم. اگر طرف مقابل پذیرفت بهتر، اگر نپذیرفت بی‏اعتنایی به او کافی است و ان‏شاءالله کفایت می‏کند. همچنين اگر دیدیم که به امر دین، امر تعلیم و تعلّم، امر بزرگان دین استخفاف می‏کنند و در فکر صدمه‏اند، اولین راهش این است که دعا کنیم. خدایا! اينها را، این شخص را، آن شخص را متوجه کن؛ اگر دعایمان مستجاب شد که بهتر اگر نشد، اجازه داریم که نفرین کنیم.

در «دعای علقمه»([119]) که این‌همه نفرین رسیده است برای همین کسانی است که به هر طور دشمنی می‏کنند و به هر طور به امر بزرگان و اجتماعی که به نام بزرگان جمع می‏شوند صدمه می‏زنند، از این رو جایز است و اجازه نفرین هست، راحت نفرین کنید اللّهم من أرادنا بسوء فأرده و من کادنا فکده([120]) هیچ مانعی ندارد، دستور رسیده است که بگویید: خدایا! هرکس هر تصمیم سوئی درباره ما دارد تو هم درباره او تصمیم سوء بگیر. خدایا! تو هم درباره او اراده سوء بفرما. هرکس با ما مکر  و حیله می‏کند و می‏خواهد به ما صدمه بزند، خدایا! تو هم با او مکر کن و به او صدمه ‏بزن! اينها دیگر مستجاب می‏شود. همان وقت که او در خلاف رضای خدا به ‏سر می‏برد مستجاب است. اصلاً این نفرین‏ها مستجاب‌شده است. در خلاف رضای خدا و بزرگان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 294 *»

به‏سرمی‏برد، او را بس است و خدا او را کفایت می‏کند.

پس ان‏شاءالله چون هدف، این بزرگواران و احیای مکتبشان است، برای رضای خدا مشکلاتی که پیش می‏آید تحمّل کنید. امر را به خدا واگذار کنید! او همه اهل ایمان را کافی است. اينجا و مشایخ و علم ایشان و کسانی‏که برای این بنا یا سایر بناها خرج کرده، پولی داده، قدمی برداشته، زحمتی کشیده‏اند و می‏کشند و همین‏طور مدرّسین که تا کنون تعلیم کرده‏اند و می‏کنند، اگر اينها حقی دارند که مسلماً به حسب خودشان حق دارند، کسی‏که این همه حقوق را ضایع کند، حقوق مشایخ، حقوق مکتب، حقوق دین، حقوق اولیاء، حقوق محل، حقوق اجتماع و این همه پول که خرج‏شده و زحمت کشیده شده است؛ این همه الآن زحمت می‏کشند، معلّمین و مدرّسین تعلیم می‏دهند، متعلّمین اجتماع می‏کنند، برادرهایی که جمع می‏شوند، اينها همه حق دارند. هرکس کوچک‏ترین قدمی بردارد یا کوچک‏ترین حرفی بزند که تضییع این حقوق باشد، خدا و اولیای خدا او را بس هستند.

اگر اينجا حق است و مشایخ حقند و این امور بر حق است ــ که قطعاً بر حق است ــ خدا و اولیای خدا مخالفان را بسند. اگر هم نعوذباللّه، نعوذباللّه، نعوذباللّه، حقی و امری نیست، بگذارید هر کاری می‏خواهند بکنند. مطلبی نیست و مهم نیست.

بوستانی را که باغبانی تنظیم می‏کند و برایش زحمت می‏کشد، خواه‏وناخواه اگر در آن بوستان چند تا گل می‏روید، هزاران خار هم پیدا می‏شود. پای چند تا گل، هزاران خار است و این باغبان ناچار است تحمّل کند. حال بزرگان دین که این بوستان را برپاکرده‏اند و ماها در محضرشان شرمنده‏ایم که به نام روییدنی‏های این بوستان هستیم، خوشا حال آنانی که در این بوستان گل شده‏اند و گلند، بوستان را زیبا کرده‏اند و رایحه خوش دارند. به آنها نزدیک می‏شویم، استفاده می‏کنیم، بهره می‏بریم، در دعایشان، در اعمال صالحشان شریکیم. اگر در مجلس گریه کرده‏اند، ما هم به

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 295 *»

برکت آن گریه در معرض رحمت قرار می‏گیریم. اگر به زیارت بروند در زیارتشان شریکیم. اگر در نماز جماعت حاضر می‏شوند، نماز او قبول است، نماز ما هم به برکت او قبول است.

این گل‏ها پیدا شده‏اند، پس خواه‏وناخواه خار هم با آنها هست. کسی که گل می‏خواهد، تحمّل نیش خار را هم باید داشته باشد، نیش خار را باید تحمل کند. دیگر چه‏کار کند؟ خار اقتضایش خاربودن و نیش‏زدن است. نیشش را تحمّل کنید. ولی خار خار است، می‏خشکد و ازبین‏می‏رود. خدا کند این خاربودن‏ها عرَضی باشد و ذاتی نباشد! اگر عرَضی بود، امید است که ان‏شاءالله متذکّر و متوجه بشوند. اگر یک موقعی تائبانه و واقعاً خالصانه برگردند، همه دل‏ها با آنها مهربان می‏شود و خضوع، خشوع و محبت می‏یابند. و اگر خدای ناکرده ادامه دادند، معلوم می‏شود که عرَضی هم نیست یا اگر عرضی است، خیلی غلیظ است که حالا حالاها علاج‏پذیر نیست. دیگر ما هم باید تحمّل کنیم.

پس ان‏شاءالله جمعیت همه حسینیه‏ها این نکته را متوجه باشند که در هر باغی اگر چند تا گل هست، حتماً به طور انگشت‏شمار است. ولی خارها خیلی فراوانند. البته ان‏شاءالله در بین ما خاری نیست. اگر هم یک‏وقتی از جایی نیشی زده می‏شود، عرَضی است، امیدواریم برطرف‏ شود و ان‏شاءالله قطعاً برطرف‏می‏شود. چون ما خوش‏بین هستیم و سوء ظن نداریم. ذاتیات همه پاک است. اگر اقتضاءاتی است از جهت اعراض است که ان‏شاءالله یک‏وقتی برطرف خواهد شد. همّت شما و همگی ان‏شاءالله این باشد که متعرض نشوید، تحمّل کنید. وظیفه نصیحت است اگر او قبول کرد، کرده است و اگر قبول نکرد، اول بی‏اعتنایی و دعا است. اگر دعا قبول شد چه بهتر، اگر نشد آن‏گاه اجازه نفرین داده‏اند؛ اللهمّ من أردنا بسوء فأرده و من کادنا فکده بحقّ محمّد و آل محمّد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 296 *»

پس اگر این مراتب و بدن‏ها در هر عالمی بالفعل شود به حسب خودش ادراکات دارد و اشیاء آن عالم را ادارک می‏کند. ما چون به این عالم عناصر رسیده‏ایم تمام آن بدن‏ها در این بدن عنصری مختلطِ به این غلظت و کثافتِ ما حبس شده است. آن بدن‏ها در ما بالفعل نیست. پس حواس آن بدن‏ها هم در ما بالفعل نیست.

به ما می‏گویند که هر روز این زمین با شما سخن می‏گوید. چه کسی گفته است؟ صادقان؛ آل محمد؟عهم؟ فرموده‏اند که این زمین با شما سخن می‏گوید. چرا ما صدای زمین را نمی‏شنویم؟ فرموده‏اند که اموال شما با شما سخن می‏گوید([121]) چرا نمی‏شنویم؟ فرموده‏اند که اعمال شما با شما سخن می‏گوید([122]) چرا نمی‏شنویم؟

دقت بفرمایید که همه اينها مراتب است. اگر آن مرتبه ما که با این زمین یکی است و در یک عالم است بالفعل باشد، صدای زمین را می‏شنویم. همان‏طور که وقتی ما را در قبر گذاشتند، صدای زمین را می‏شنویم. به ما می‏گوید: روی من حرکت می‏کردی و تو را دوست داشتم، حال که در دلم قرار گرفته‏ای می‏بینی که با تو چه خواهم کرد! وسعت پیدا می‏کند و روضه‏ای از روضه‏های بهشت می‏شود. اگر خدای ناکرده بی‏ایمان یا معصیت‏کار به معصیت برزخی از دنیا برویم می‏گوید: روی پشتم حرکت می‏کردی و از تو بیزار بودم و بدم می‏آمد، اکنون که در دلم قرار گرفته‏ای می‏بینی که باتو چه خواهم کرد! چه فشاری([123]) که همه از همان ضغطه و فشار قبر به خدا پناه می‏برند.([124])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 297 *»

آنجا صدا را می‏شنویم با ما سخن می‏گوید و واقعاً نطق است، دیگر هیچ تأویل‌بردار نیست. سخن می‏گوید و ما با آن بدنی که مناسب است می‏شنویم و احساس می‏کنیم و همین‏طور سایر امور آنجا را.

ائمه ما فرموده‏اند که بعضی از همین حیوان‏ها با ما حرف می‏زنند؛ مثلاً گنجشک با ما حرف می‏زند، خُطّاف با ما حرف می‏زند، این وزغ با ما حرف می‏زند،([125]) نوع حیوانات را فرموده‏اند.([126]) پس چرا ما حرف‏های اينها را نمی‏شنویم؟ ولی ائمه ما می‏شنوند.([127]) بعضی از انبیاء یا شاید همه‏شان به اندازه مرتبه‏شان می‏شنیده‏اند. کاملان می‏شنوند. ملائکه با ما سخن می‏گویند.

له ملَک ینادی کلّ یوم   لدوا للموت و ابنوا للخراب([128])

خدا را ملکی است که هر روز صدا می‏زند که بزایید برای مردن و بسازید برای خراب شدن. چرا ما صدای این ملک را نمی‏شنویم؟

ممکن است خیلی از اشخاص این سخن را تأویل و توجیه کنند که خود همین عالم و وضع عالم، ندای ملَک است. خیر! واقعاً ملک ندا می‏کند. ولی چون آن مرتبه ملکی و بدنی که مربوط به عالم ملک است و حواسِّ آن در ما بالفعل نشده است ما آن

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 298 *»

صدا را نمی‏شنویم. همین‏طور در سایر مراتب هزارهزارگانه ما. اما در معصومین؟عهم؟ انبیاء و کاملان بالفعل است.

خدا در قرآن جریان سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام را نقل می‏کند. خدا سلطنت سلیمان را نمونه‏ای از حکومت محمد و آل محمد؟عهم؟ قرار داد.([129]) سلیمان در مشارق و مغارب زمین حاکم بود. جن و انس و طیور و حیوانات و باد، همگی در فرمان و مسخّر امر او بودند، در عین حال جزئی بود، یکی از انبیاء است و با چنین قدرت و وسعتی در قدرت، جزئی است. در قرآن به سوره نمل مراجعه کنید([130]) دیگر فرصت کم است آیات را نمی‏خوانم. جن با ایشان و ایشان با جن سخن می‏گویند. معلوم است که با آن مرتبه جنّی است. حیوانات با او حرف می‏زنند.

بسیاری فکر کرده‏اند اينکه مثلاً مورچه با حضرت سلیمان صحبت کرد، این نطق یعنی چه؟ مانده‏اند که چه بگویند. می‏گویند: همان تفاهمی که بین خود حیوانات رد و بدل و گفتگو می‏شود، با آن اسباب و ابزار با حضرت سلیمان صحبت کردند. فکر می‏کنند این گوش شنیده است. خیر! آن مرتبه هم‏جنسِ بدن سلیمان است و با آن مرتبه مورچه‏ای صحبت کردند.

بسیاری درمانده‏اند که این مورچه چطور شناخت که او سلیمان است و این اوضاع و لشکریان از آن او است؟ اينها را از کجا دانست؟ فکر می‏کنند او سلیمان را در این مرتبه عنصری اينجایی و به این معنی درک کرده است چنان‌که انسان‏ها سلیمان را می‏دیدند و موقعیت نبوت یا لشکریان او را درک می‏کردند. به همین جهت مانده‏اند چه کنند، می‏گویند معنای چنین ادراکی برای مورچه چیست؟ ولی چون قرآن است و نمی‏توانند رد کنند، می‏گویند این اعجاز و خارق عادت است که خداوند به مورچه

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 299 *»

این موقعیت را داد که شناخت و فهمید.

این اشخاص توجه نکرده‏اند که سلیمان با آن مرتبه‏ای که در مقام و رتبه مورچه دارد، بدن و موقعیت سلیمانیش ظاهر و قابل ادراک مورچه است. مورچه در آنجا سلیمان را می‏شناسد و در اينجا و در رتبه انسانی نمی‏شناسد. در آنجا سلیمان را نبی اللّه می‏شناسد و موقعیتش را می‏داند. پس در آنجا و در آن موقعیت هم با سلیمان حرف می‏زند و می‏گوید:

ای سلیمان، آیا تو نزد خدا افضلی یا پدرت داود؟ می‏فرماید: معلوم است، پدرم افضل است. می‏پرسد: پس چرا حروف اسم پدرت کمتر است؟ سلیمان ندانست. در آن مقام، در آنجا، مورچه امری را می‏داند که سلیمان نمی‏داند. گفت: من می‏دانم چون داود فشرده و خلاصه این جمله است داوی جرحه بوُدّ جراحت دل خود را با محبت به خدا مداوا کرد. ای سلیمان! تو هم همین‏طور باش!([131]) تا گفت تو هم همین‏طور باش، فتبسّم ضاحکاً من قولها([132]) سلیمان از این حرف خوشحال و مسرور شد که مورچه مطلبی را برایش کشف و حقیقتی را برایش بیان کرد.

شادی سلیمان از این نبود که مورچه گفت: یا ایّها النمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنّکم سلیمان و جنوده.([133]) ظاهر آیه این‏طور است که فوری پشت سر این جمله است که فتبسّم ضاحکاً من قولها سلیمان از این حرف خنده‏اش گرفت. مفسّران این‏طور می‏گویند. ولی ائمه؟عهم؟ تفسیر فرموده‏اند که اينکه سلیمان شاد و مسرور شد و از شادی لبخند زد، برای این مذاکره‏ای بود که با مورچه کرد.

برای این نبود که مورچه صدا زد: بروید داخل لانه‏هایتان بشوید که سلیمان و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 300 *»

لشکریانش شما را لگدمال نکنند. سلیمان به او گفت: مگر تو نمی‏دانی که من پیغمبرم؟ گفت: چرا! می‏دانم. گفت: مگر پیغمبر ظلم می‏کند که تو به مورچه‏ها چنین دستوری دادی؟ گفت: من از این جهت گفتم اينها داخل لانه‏ها بروند که تو و لشکریان تو ایمان آنها را پایمال نکنید. چشمشان بیفتد به جلال و عظمت تو و از خدا دور بشوند. جلال دنیایی شما آنها را از خدا دور کند. برای آنکه به دنیا توجه نکنند، من گفتم که داخل لانه‏هایشان بروند.([134])  لایحطمنّکم سلیمان و جنوده یعنی شما را پایمال نکنند که به عبادت و بندگی خدا بی‏توجه شوید و به دنیا میل و رغبت پیدا کنید.

چطور این حرف‏ها از مورچه صادر می‏شود؟ اولاً که ناچارند قبول کنند، قرآن و حدیث است. از طرفی هم می‏بینند آخر چطور مورچه این حرف‏ها را بزند و این ادارک را از کجا بیاورد؟

آری! چنین ادراکی برای مورچه در عرصه مورچه‏ای است و ادراک حضرت سلیمان این سخنان را و گفتگو و جوابگویی‏ها همه در آن بدن و با آن بدن و مرتبه مناسب با عرصه مورچه است. اينکه می‏فرمایند: ولایت ما به همه حیوانات تکلیف شده است، آنها که قبول کرده‏اند حیوانات طیّب و آنها که انکار کرده‏اند همه‏شان خبیث و نجس و مثلاً حرام شده‏اند([135]) اينها برای کجا است؟ آیا برای همینی است که ما الآن اينجا می‏بینیم؟ آیا این حیوانیت ظاهر است؟

خیر! اينها برای آن جایی است که این حیوان در آنجا مکلّف است و ادراک دارد. در آنجا نبی می‏شناسند. البته گاهی مصلحت است که ظاهر شود و در این بدن عنصری اينجایی نشان داده شود.

از جمله در کتاب نورالثقلین حدیثی را نقل می‏کند از بصائرالدرجات که کتاب

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 301 *»

معتبری است. علی بن ابی‏حمزه می‏گوید: شخصی از دوستان حضرت کاظم؟ع؟ بر حضرت وارد شد. پس عرض کرد: «جعلت فداک احبّ ان تتغذّی عندی. فقام ابوالحسن؟ع؟ حتی مضی معه و دخل البیت فاذا فی البیت سریر فقعد علی السریر و تحت السریر  زوج حمام» دوست دارم که ناشتایی را منزل ما میل کنید. حضرت برخاستند، همراهش راه افتادند و رفتند وارد منزلش شدند. در میان خانه تختی بود، حضرت روی تخت نشستند و زیر آن یک جفت کبوتر نر و ماده بود. «فهدر الذکر علی الانثی و ذهب الرجل لیحمل الطعام فرجع و ابوالحسن؟ع؟ یضحک» کبوتر نر اطراف کبوتر ماده می‏گشت و می‏غرید، صاحب منزل هم رفت که ناشتایی خدمت حضرت بیاورد. وقتی‏که برگشت دید امام؟ع؟ می‏خندند. «فقال: اضحک اللّه سنّک بم ضحکت؟» عرض کرد: خدا همیشه لب‏های شما را خندان گرداند، چرا می‏خندید؟ «فقال: انّ هذا الحمام هدر علی هذه الحمامة فقال لها یا سکنی و عرسی و اللّه ما علی وجه الارض احد احبّ الیّ منک ماخلا هذا القاعد علی السریر» فرمودند: این کبوتر نر اطراف این کبوتر ماده می‏چرخد و به اصطلاح ما قربان صدقه‏اش می‏شود. قسم یاد می‏کند و می‏گوید: ای عزیزم! ای عروسم! به خدا سوگند جز این شخصی که روی تخت نشسته است، روی این زمین محبوب‏تر از تو کسی نزد من نیست.

«قال قلت: جعلت فداک و تفهم کلام الطیر؟ فقال: نعم، علّمنا منطق الطیر و اوتینا من کلّ شی‏ء.»([136]) عرض کردم: آقا! قربانت شوم مگر شما حرف‏های کبوترها را می‏فهمید؟

حضرت بیان سلیمان را از قرآن نقل می‏فرمایند. معلوم است وقتی سلیمان که شعاعی از اشعه محمد و آل محمد؟عهم؟ است مورچه با ایشان صحبت بکند و هدهد در فرمان ایشان باشد، پس ایشان جای خود دارند.

درباره هدهد درمانده‏اند که چطور فهمید ملکه سبا و اهل مملکت او

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 302 *»

بت‏پرستند و آمد برای سلیمان خبرآورد؟ همه بیانات هدهد ایمان است و همه تعجب می‏کنند. مفسّران درمانده‏اند که این را چطور توجیه کنند! مجبور شده‏اند عدّه‏ای بگویند آن هدهد غیر این هدهدها بوده و حیوانی مخصوص و مسخّر حضرت سلیمان بوده است. بعضی دیگر این را اعجاز حضرت سلیمان می‏دانند که از همین هدهدها بوده اما به اعجاز و خارق عادت حضرت سلیمان بوده است.([137])

ولی وقتی به ما می‏فرمایند: هنگامی‏که معصیت می‏کنید، این زمین بر شما به خشم می‏آید و می‏غرد. چه وقت می‏فهمید؟ می‏فرمایند: وقتی‏که داخل جهنم می‏شوید غرش جهنم را که از غضب بر شما می‏غرد می‏فهمید و احساس می‏کنید. زمینی که بر آن خدا را اطاعت می‏کنید، مسرور می‏شود. کجا سرور و شادمانی آن زمین را می‏فهمید؟ در بهشت می‏بینید که اتاقتان، منزلتان، قصرتان، وقتی که داخل می‏شوید اظهار سرور می‏کند و می‏خندد. قهقهه و خنده او را خواهید شنید.

به همین میزان هدهد در عرصه خود می‏فهمد که این انسان‏ها چه می‏کنند. چون او در عرصه خودش آن بدن ما و افعال صادرشده از آن بدنِ مناسب خود را می‏بیند. پس اگر ما در معصیت باشیم او هم بر ما عیب و ایراد می‏گیرد. پرندگان بر ما عیب و ایراد می‏گیرند. همان‏طور که آن هدهد در آن مرتبه‏اش بر بشر اعتراض می‏کند.

هدهد آن مرتبه انسان‏ها را که از جنس او است می‏بیند که در ایمان یا در کفرند. همان‏طور که به آن مرتبه، نبی و ولی را می‏شناسد. ولیّ هم با آن مرتبه با او در تماس است، نه با آن مقام عنصری که با امثال ما در تماس است. با آن مرتبه با او در تماس است و تکلیف او را به او می‏رساند و حکمش را به حسب خودش و مناسبت او به او ابلاغ می‏کند. گفتگوهایی هم که نقل می‏شود از آنجا است. گاهی برای مصلحت و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 303 *»

اظهار اعجاز، کرامت و نشان‏دادن مقامات و فضایل خودشان در این عالم ظاهر می‏شوند و در این عالم می‏آیند.

راوی می‏گوید: خدمت امام؟ع؟ نشسته بودیم، دیدم گنجشکی خدمت امام می‏آید و بیرون می‏رود. حضرت فرمودند: می‏دانی چه می‏گوید؟ عرض کردم: خیر! فرمود: می‏گوید در آن اتاق که لانه دارم و بچه‏هایم هستند، ماری آمده است و می‏خواهد بچه‏های مرا بخورد. تو برخیز! با این عصا برو و آن مار را بکش! راوی می‏گوید: برخاستم، رفتم درون اتاق دیدم ماری این طرف و آن طرف می‏زند و می‏رقصد، می‌خواهد بچه‏های آن گنجشک را بخورد. با عصا زدم و کشتمش.([138]) آمدم بیرون خدمت حضرت عرض کردم: آقا! شما از کجا متوجه شدید که این ناراحت است؟ فرمودند: مگر شما نمی‏دانید که خدا به ما منطق طیر را تعلیم کرده است؟ ما سخنان آنها را می‏فهمیم. این‏طور جواب می‏دهند که منطق طیر و نطقش را در مرتبه خودش می‏فهمیم.

امام زمان صلوات اللّه علیه نطق همه عوالم را می‏شنوند. نمی‏خواهد ظاهر شوند تا تصرف کنند و بشنوند و ببینند، هرکجا هستند با همین بدن عنصری خودشان قطبیت دارند و می‏بینند و می‏شنوند و با هر مرتبه از مراتبشان. زیرا بدنِ هزارهزار عالم و هزارهزار مرتبه آن حضرت با همه حواس، مشاعر و مدارکش بالفعل است.

آن بزرگوار با آن رتبه ولایت کلّیه الهیه در جمیع هستی متصرّف و مدبّر جمیع هستی است. آن بزرگوار در همه این هزارهزار عالم بقیّةاللّه خیر لکم([139]) است و با آن بدن‏های خودش در هر عالمی آنچه باید در آن عالم ادراک بفرماید ادراک می‏فرماید و در آنچه باید تصرف بفرماید تصرف می‏فرماید.

ان‏شاءالله آنهایی که اهل مطالعه‏اند خودشان به کتاب‏های عربی روایات و

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 304 *»

تفاسیر در زمینه همین آیات سوره نحل مراجعه کنند و ببینند چقدر از همین تصرفات و گفتگوهای ائمه با حیوانات و موجودات ذکر شده است. آنهایی که سواد عربی ندارند، به «تفسیر جامع» که نوشته شده رجوع کنند. تقریباً آن روایات را ترجمه کرده و تا اندازه‏ای خدمت کرده است. به این تفسیر مراجعه کنند و ان‏شاءالله این روایات را برای تقویت معرفت و قوّت ایمان بخوانند.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

([1]) روم: 23

([2]) بحارالانوار ج 3، ص 112 و …

([3]) بحارالانوار ج 6، ص 214

([4]) بقره: 255

([5]) شرح آیة‏الکرسی، ص 227

([6]) مجلس دوم.

([7]) شرح آیة‏الکرسی، ص 224

([8]) جواهرالحکم ج3، رسالة فی جواب الآخوند ملامهدی الرشتی

([9]) بدایة الحکمة، ص 199 ــ الاسفار الاربعة ج 7، ص 289

([10]) جوامع‌الکلم ج2، الفوائد الاثناعشریة، فائده 11

([11]) حدیقة الاخوان، فرمایش 461

([12]) الاسفارالاربعة ج 2، صص 26 و 206 و …

([13]) شرح منظومه ص 5

([14]) بحارالانوار ج 6، ص 155

([15]) ملک: 2

([16]) بحارالانوار ج 6، ص 117

([17]) بحارالانوار ج 77، ص 222

([18]) انعام: 1

([19]) اصول کافی ج 1، ص 20

([20]) بحارالانوار ج 1، ص 109

([21]) مصباح الشریعة، باب الفتیاء

([22]) الکهف: 18

([23]) یس: 95

([24]) النور: 24 ـ فصلت 22

([25]) فصلت: 21

([26]) عنکبوت: 64

([27]) الفطرة السلیمة ج 2، ص 220

([28]) بحارالانوار ج 87، ص 100

([29]) بحارالانوار ج 25، ص 148

([30]) بحارالانوار ج 11، ص 55

([31]) شرح الزیاره ج 1، ص 297 و ج 2، ص 292

([32]) البته در عالم ما فرق دارد. ما مثلاً می‏بینیم شخصی شجاعت دارد و دلاور است می‏گوییم کالاسد؛ مثل شیر است. ــ یکی از رفقای قدیم ما درباره‏ یکی از رفقاء می‏گفت که او مثل شیر درنده است و می‏درد. گفت اتفاقاً یک وقتی در حمام با او بودم در فکرش فرو رفته بودم، دیدم از نظر شباهت ظاهری هم مثل شیر است. پنجه‏هایش کوتاه و پهن، سینه هم خیلی پر مو، وضع ریش و سر و موهایش خیلی به شیر شباهت داشت ــ در اینجاها با هم یکی نیستند.

([33]) بحارالانوار ج 16، صص 172 و 173

([34]) در مجالس بعد این بحث ادامه یافته است.

([35]) 28 موعظه: موعظه‏ 27 شعبان 1284، ص 507

([36]) مصباح‌الشريعة، الباب العشرون فی النوم

([37]) ذاریات: 18

([38]) کفایة المسائل: کتاب دیات، فصل پنجم در دیه جنین

([39]) نور: 35

([40]) مؤمنون: 14

([41]) الکلمات المکنونة للفیض الکاشانی، ص 76

([42]) بحارالانوار ج 61، ص 84

([43]) طریق النجاة چ کرمان، ج 1، ص 5

([44]) الاسفارالاربعة ج 8، ص 347

([45]) اسرارالآيات ص 109

([46]) جلد ششم بقیةاللّه و …

([47]) اسرارالآيات ص 129

([48]) اسرارالآيات ص 127

([49]) تفسیر ابن عربی ج 2، ذیل آیه ثم أنشأناه خلقاً  آخر، ص 61

([50]) بحارالانوار ج 57، ص 344

([51]) الکافی ج7

([52]) بحارالانوار ج 60، ص 369

([53]) وسائل الشیعة ج 29، ص 316 ـ بحارالانوار ج 60، ص 356

([54]) الحجر: 29

([55]) بحارالانوار ج 4، ص 11

([56]) بحارالانوار ج 4، ص 11

([57]) البرهان فی تفسير القرآن ج 3، ص 344

([58]) شرح العرشیة، چ کرمان، ج 3، ص 189

([59]) شرح العرشیة، چ کرمان، ج 3، ص 105

([60]) مؤمنون: 14

([61]) بحارالانوار ج 67، ص 84

([62]) کسی در احادیث برای این قاعده استثنائی در خاطر دارد که در رحم روح حیوانی قبل از چهارماهگی به معصومین تعلق بگیرد؟

یکی از متعلمین: در حدیث است که مدت حمل نه ساعت بوده است.

پاسخ: اگر مثلاً درباره حضرت عیسی7 دوران حمل را نه ساعت فرموده‏اند، در همان نه ساعت شما به جای نه ماه ترتیب را در نظر بگیرید که مراحل تکاملی نطفه، علقه، مضغه، ساختمان استخوانی و  اِکساء لحم است. بعد از این دوران، ولادت جسمانی است. حال نُه ماه، نُه ساعت، نُه روز هرچه باشد این ترتیب قانونی برای پیدایش روح حیوانی است. هنگام پیدایش روح حیوانی بعد از این دوره است و هیچ استثناء هم نخورده است که موقع پیدایش روح حیوانی در معصومین مثلاً از همان حالت نطفه یا مضغه باشد، پس استثناء نخورده است.

([63]) شرح العرشیة، چ کرمان، ج 2، ص 273

([64]) قال ابوطیّبة حجمت رسول الله؟ص؟ و اعطانی دیناراً و شربت دمه. فقال رسول‏اللّه؟ص؟ أشربت؟ قلت: نعم. قال: و ما حملک علی ذلک؟ قلت: أتبرّک به. قال: اخذت اماناً من الاوجاع و الاسقام و الفقر و الفاقة واللّه ما تمسّک النار ابداً. (بحارالانوار ج 59، ص 119)

([65]) بحارالانوار ج 25، ص 37

([66]) بحارالانوار ج 25، ص 37

([67]) مستدرک الوسائل ج 2، ص 130 و ج 14، ص 157

([68]) … عرض کردم در اخبار در وصف بهشت جماع را فرموده‏اند اما هیچ‏جا نفرمودند تولید هست. فرمودند: در اخبار نیست اما می‏شود آنجا هم تولید باشد. بعد فرمودند: جماع که در آنجا هست این را فرموده‏اند و اصل وضع جماع برای تولید است. (حدیقة الاخوان، 1238)

([69]) طریق النجاة چ کرمان، ج 1، المقدمة ص 51

([70]) طریق النجاة چ کرمان، ج 1، ص 89

([71]) بحارالانوار ج 25، ص 41

([72]) حجر: 29 و صاد: 72

([73]) قل الروح من أمر ربی. اسراء: 85

([74]) مریم: 30

([75]) امیرالمؤمنین7 فرمود: انا الذی بعثت النبیین و المرسلین. (شرح الخطبة: خطبة البیان، ص 350)

([76]) بحارالانوار ج 25، ص 42

([77]) آل عمران: 18

([78]) قدر: 4

([79]) عن ابی‌عبداللّه7 قال: ما من نبی و لا وصی یبقی فی الارض اکثر من ثلاثة ایام حتی یرفع بروحه و عظمه و لحمه الی السماء و انما یؤتی موضع آثارهم و یبلغ بهم من بعید السلام و یسمعونهم فی مواضع آثارهم من قریب. (بحارالانوار ج 11، ص 67)

([80]) عن عبدالله بن بکر فی حدیث طویل قال: حججت مع ابی‌عبدالله7 فقلت: یا ابن رسول اللّه لو نبش قبر الحسین بن علی هل کان یصاب فی قبره شی‏ء؟ فقال: یا ابن بکر ما اعظم مسائلک ان الحسین بن علی مع ابیه و امه و اخیه فی منزل رسول الله؟ص؟ و معه یرزقون و یحبرون و انه لَعَنْ یمین العرش متعلق به یقول یا رب أنجز لی ما وعدتنی… (بحارالانوار ج 27، ص 301)

([81]) بحارالانوار ج 51، ص 1 و ج 52، ص 25

([82]) کهف: 110، فصلت: 6

([83]) بحارالانوار ج 16، صص 175 و 397

([84]) آل عمران: 39

([85]) بحارالانوار ج 14، ص 195

([86]) آل عمران: 37

([87]) بحارالانوار ج 14، صص 195 و 199

([88]) آل عمران: 38 و 39

([89]) بحارالانوار ج 14، ص 169

([90]) بحارالانوار ج 14، ص 185

([91]) بحارالانوار ج 14، ص 206

([92]) بحارالانوار ج 11؛ ص 150

([93]) بحارالانوار ج 11، ص ا50 و ج 60، ص 304

([94]) بحارالانوار ج 14، ص 185

([95]) بحارالانوار ج 14، ص 185

([96]) عن هارون بن حمزه عن ابی‌عبداللّه7 قال سمعته یقول: بل هو آیات بیِّناتٌ فی صدور الَّذین اوتوا العلم قال: هی الائمّة خاصة. (بحارالانوار ج 23، ص 201) و  عنه7 قال: نحن الرّاسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله. (بحارالانوار ج 23، ص 198) و …

([97]) بقره: 259

([98]) خرنوب: گياه خاردار معروف.

([99]) بحارالانوار ج 3، ص 279

([100]) بحارالانوار ج97، ص86

([101]) بحارالانوار ج 14، صص 188 و 358

([102]) بحارالانوار ج 14، ص 356

([103]) کشف الحق، للعجلونی متوفّی 1162، ج 1، ص 239

([104]) در نقلی رسیده: عصیراً و تیناً و عنباً. (بحارالانوار ج 14، ص 360)

([105]) کهف: 51

([106]) بحارالانوار ج 14، ص 373

([107]) بحارالانوار ج 14، ص 373

([108]) بحارالانوار ج 8، ص 374

([109]) دیوان امیرالمؤمنین7

([110]) یس: 40

([111]) طه: 5

([112]) بقره: 255

([113]) شرح العرشیة ج 2، ص 116

([114]) شرح العرشیة ج 2، ص 33

([115]) قلت هل فی الجنة غناء؟ قال: ان فی الجنة شجراً یأمر اللّه ریاحها فتهبّ فتضرب تلک الشجرة باصوات لم‏یسمع الخلائق بمثلها حسناً ثمّ قال: هذا عوض لمن ترک السماع فی الدنیا من مخافة اللّه. (بحارالانوار ج 8، ص 126)

([116]) الانسان: 21

([117])… و عن یمین الشجرة عین مطهرة مزکیة قال فیسقون منها شربة فیطهر الله قلوبهم من الحسد و یسقط من ابشارهم الشعر و ذلک قوله وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً من تلک العین المطهرة. (بحارالانوار ج7، ص 172)

([118]) جواهرالحکم ج5، شرح الخطبة الطتنجية

([119]) بحارالانوار ج 101، ص 296

([120]) بحارالانوار ج 101، ص 296

([121]) بحارالانوار ج 6، ص 224

([122]) بحارالانوار ج 83، ص 10

([123]) بحارالانوار ج 77، ص 390 ــ الکافی ج 3، باب ما ینطق به موضع القبر

([124]) … فیقولان له من ربک و ما دینک و من نبیک و من امامک؟ فیقول: لا ادری. قال: فیقولان شاک فی الدنیا و شاک الیوم لا دریت و لا هدیت. قال: فیضربانه ضربة فلایبقی فی المشرق و لا فی المغرب شی‏ء الا سمع صیحته الا الجن و الانس. قال: فمن شدّة صیحته یلوذ الحیتان بالطین و ینفر الوحش فی الخیاس و لکنّکم لاتعلمون. (الاختصاص، باب صفة النار، ص 359)

([125]) بحارالانوار ج 27، ص 268

([126]) روی ان الحسین7 سئل فی حال صغره عن اصوات الحیوانات لانّ من شرط الامام ان یکون عالماً بجمیع اللغات حتی اصوات الحیوانات. فقال علی ما روی محمد بن ابراهیم بن الحارث التمیمی عن الحسین7 انه قال: اذا صاح النسر فانه یقول یا ابن آدم عش ما شئت فاخره الموت و اذا صاح البازی یقول یا عالم الخفیات و یا کاشف البلیات … ثم قال7 ما خلق الله من شی‏ء الا و له تسبیح یحمد به ربّه ثم تلا هذه الآیة و ان من شی‏ءٍ الا یُسبِّح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم. (بحارالانوار ج 64، باب عموم احوال الحیوان و اصنافها، ص 27)

([127]) بحارالانوار ج 27، ص 261، باب 16 ــ ما یحبّهم؟عهم؟ من الدوابّ و الطیور و ما کتب علی جناح الهدهد من فضلهم و انهم یعلمون منطق الطیور و البهائم.

([128]) دیوان علی7 ص 75

([129]) بحارالانوار: ج 16، ص 415 و ج 26، ص 325 و ج 50، ص 203 و ج 51، ص 136

([130]) نمل: 17

([131]) بحارالانوار ج 14، ص 92

([132]) النمل: 19

([133]) النمل: 18

([134]) بحارالانوار ج 14، ص 92

([135]) بحارالانوار ج 27، ص 272

([136]) بصائرالدرجات، ص 346 و بحارالانوار ج48، ص56

([137]) بحارالانوار ج 64، ص 21

([138]) مدينة المعاجز ج7، ص100

([139]) هود: 86