09-3 بقیة الله جلد نهم – چاپ – قسمت سوم

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد نهم – قسمت سوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 305 *»

مجلس 17

 

(شب چهارشنبه بيست‌ويکم ذى‌حجه 1406هـ ق)

 

 

 

r خصوصیات بدن انسان به نوع فعالیت‏های سلول‏ها بستگی دارد

r انرژی همان مادّه لطیف‏شده است

r کارها همان انرژی می‏باشند

r معنای هورقلیا

r معنای اینکه امام عصر عجل اللّه فرجه «خائف» است

r مراد از عالم هورقلیا در مکتب مشایخ+

r کار ـــ همان انرژی ـــ برای ما قابل رؤیت نمی‏باشد

r اعراض این عالم همه مادّی می‏باشند

r اعراض این عالم در فرمان امام؟ع؟ می‏باشند

r نمونه‏ای از بیان قرآن درباره اعراض این عالم

r بیانی درباره عالم هورقلیا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 306 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در این چند جلسه باقی‏مانده از این ماه شریف باید مطالب این زمینه از بحث را جمع‏آوری کنم و ان‏شاءالله مطلب را تمام کنم. چند مبحث دارم که نمی‏توانم مفصّل بحث کنم اما به اجمال به آنها اشاره می‏کنم و امور لازمی که باید در آنها گفته شود به عرض می‏رسانم.

اولین مسأله که توجه می‏کنیم، خود عالم هورقلیا است که در این بحث‏ها بسیار به آن اشاره شد. وعده دادم روایاتی که در این زمینه از ائمه؟عهم؟ رسیده است بخوانم و برداشتی را که مشایخ ما+ در توجیه و تأویل آن روایات دارند، متوجه باشیم.

در بحث‏ها رسیدم به این بحث که بدن عنصری امام؟ع؟ بسیار بسیار لطیف و در نهایت اعتدال است. چون در نهایت اعتدال است پس لطیف‏شدن آن بدن به طوری که دیده نشود یا تغییر صورت دادنش از امور و مسائلی است که برای آن بدن‏ها حل است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 307 *»

با پیشرفت سلول‏شناسی و فعالیت‏های سلول‏های بدن ثابت شده است که هیئت و ساختمان ظاهری بدن به نوع فعالیت‏های سلول‏ها مربوط می‏شود. نوع فعالیت سلول‏ها اقتضاء می‏کند که مثلاً ابروی شخص، چشم‏ها یا بینیش به این شکل باشد. اندام و خصوصیات ظاهری بدن کاملاً به نوع فعالیت سلول‏ها بستگی دارد. آنهایی که نوع سلول‏ها و فعالیت‏های آنها را اجمالاً می‏شناسند و با طرز کار سلول‏ها آشنایی دارند، وقتی‏که به اندام ظاهری نگاه می‏کنند می‏توانند تشخیص دهند که فعالیت سلول‏های سازنده این بدن چه بوده است.

مقدار زیادی از نشاط، حیات و قوّت بدن، زیادبودن انرژی‏های لازم برای بدن، سالم‏بودن بدن به طرز تفکّر و روان شخص بستگی دارد. خصوصیات روانی هر انسانی در این جهات بدنی مؤثّر است. این مطلب هم تقریباً به اثبات رسیده است که نوع تفکّرات و خصوصیات فکری و روانی هر شخص یک‏دسته از عواملی هستند که اقتضاء می‏کنند بدن با طراوت باشد یا ضعیف بشود، مرتب انرژی‏های لازم در بدن موجود بشود یا پیری زودرس برای بدن عارض گردد. اينها هم مسائلی ثابت شده است.

پس اينکه امام؟ع؟ تغییر صورت بدهند و صورت و اندام ظاهری خود را متغیر سازند مطلبی حل شده است. صرف‏نظر از آنکه این بدن ظاهرشان محکوم مراتب بالایی ایشان است و سایر مراتب بر این بدن حاکم است که هرطور بخواهند آن را تغییر می‏دهند، گذشته از این بحث، خود اعتدال بدن‏هایشان طوری است که اگر بخواهند مثلاً تغییر اندام بدهند، نوع فعالیت‏های سلول‏ها را با عوض‏کردن نوع افکار، اراده و خصوصیات روانی خود تغییر می‏دهند. با تغییر دادن خصوصیات روانی، تغییر فعالیت‏های سلولی آسان است. فعالیت‏های سلولی که عوض شد اندام تغییر می‏کند.

در احادیث برای آنکه بیان فرموده باشند و به ما نشان داده باشند که تغییر این صورت‏های ظاهری در اراده امام؟ع؟ است، نمونه‏هایی وجود دارد. از جمله در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 308 *»

حدیث جابر است که حضرت به او فرمودند: عدّه‏ای را که فکر می‏کنی با بصیرت هستند نزد من بیاور تا با آنها صحبت کنم. جابر عدّه‏ای را از بین رفقایش انتخاب کرد و خدمت حضرت سجاد؟ع؟ برد. وارد منزل ایشان که شدند حضرت سجاد نشسته و حضرت باقر؟عهما؟ دم در ایستاده بودند.

حضرت رو به جابر فرمودند: آیا این عدّه‏ای را که آورده‏ای، اهل بصیرت و به اصطلاح ما امام‏شناس هستند؟ عرض کرد: آری! اينها همه امام شناسند و به مقام شما معرفت دارند. حضرت به آن عدّه فرمودند: من چه کسی هستم؟ عرض کردند: شما علی بن الحسین هستید. فرمودند: این شخص که ایستاده است، کیست؟ گفتند: محمد بن علی فرزند شما امام باقر؟ع؟ هستند. فرمودند: آیا من می‏توانم به شکل محمد شوم و محمد به شکل من شود؟ آنها توقف کردند که چه جواب بدهند. حضرت به جابر فرمودند: ببین اينها هنوز آن معرفتی که تو می‏گویی، ندارند. جابر با شتاب به زبان آنها داد که جواب بدهند، آری! می‏توانید. وقتی‏که جواب دادند، دیدند که چطور حضرت سجاد به شکل حضرت باقر و حضرت باقر به شکل حضرت سجاد؟عهما؟ شدند. در نتیجه برخاستند و دم در آمدند و حضرت باقر که به شکل امام سجاد شده بودند، رفتند و جای پدر نشستند.([1])

معلوم است آن خصوصیات روانی که امام باقر را امام باقر ساخته و متعیّن به باقری کرده و آن خصوصیات روانی و باطنی که امام سجاد را امام سجاد و متعیّن به سجادی کرده است، قطعاً عواملی مؤثّر در سلول‏ها و فعالیت‏های سلولی ظاهری این بدن‏های عنصری هستند. وقتی‏که آن افکار و آن نوع خصوصیات و تعیّنات عوض بشود؛ یعنی در باطن حضرت سجاد به تعیّن باقری و حضرت باقر به تعیّن سجادی؟عهما؟ متعیّن بشوند، در سلول‏های بدنی اثری می‏گذارد که فعالیت‏های خود را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 309 *»

به بدن سجادی و بدن باقری تغییر می‏دهند. در اثر تغییر فعالیت‏های سلولی، اندام هم عوض می‏شود. حالت چشم‏ها، رنگ رخساره، بلندی یا کوتاهی بدن و همین‏طور فربهی یا لاغری و این قبیل خصوصیات بدنی بسته به تغییر فعالیت‏های سلولی بدن تغییر می‏کند که آنها هم باز به تغییر افکار و خصوصیات روانی تغییر می‏یابد.

از نظر بحث فیزیولوژی این مطالب مسلّم شده است که فعالیت سلولی اقتضاء می‏کند که بینی، چشم‏ها و اندام ظاهری شخص در این هیئت باشد. تمامش به نوع فعالیت‏های سلولی بدن بستگی دارد. آن بدن‏های شریف این‏قدر لطیف است.

از نظر اعتقادی که الحمدللّه برای ما روشن است که بدن‏های ایشان محکوم به حکم مراتب بالاتر و در تبعیت آنها است. پس هر موقع هرچه مصلحت باشد، این بدن به همان‏طور متشکّل و متعیّن می‏شود. اگر بنای تغییر صورت است تغییر صورت می‏دهند. اگر بخواهند دیده نشوند، چنان تلطیف می‏شوند که دیده نمی‏شوند.

البته با وجود آنکه دیده نمی‏شوند از عنصریت خارج نمی‏شوند. زیرا می‏دانیم حالاتی که بر ماده عارض می‏شود، ممکن است غلیظ باشد و از آن حالت غلظت به جرم تعبیر می‏آوریم، یا لطیف باشد که از آن به انرژی و بالاتر از انرژی گزارش می‏دهند. اما حقیقتش را برنمی‏خورند و هنوز نمی‏توانند حقیقتش را با ابزار و اسبابی بفهمند. شاید بتوانند قدرت انرژی یا خصوصیات بعضی از انرژی‏ها را بسنجند با اينکه انرژی حالت لطیفی برای همین ماده است. اما دیگر بالاتر و لطیف‏تر از انرژی را در همین عالم عنصر، ماده و جسم نمی‏توانند بفهمند. پس دیگر مراتب تلطیفی جسم را بیشتر نمی‏توانند دریابند، حتی هنوز خصوصیات و حقیقت خود انرژی را نتوانسته‏اند بفهمند و بشناسند که چگونه است. اجمالاً می‏دانند که وجود دارد اما در شناخت خود این حالتِ ماده ناتوانند.

دقت بفرمایید! ما برای نبات معتقدیم یک حالت تصفیه برای همین جرم فراهم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 310 *»

می‏شود که از آن به «روح نباتی» تعبیر می‏آوریم. علم هنوز نتوانسته است روح نباتی را مهار کند و خصوصیاتش را به ما بگوید یا ابزاری برای تشخیص مقدار روح نباتی در گیاه فراهم کند. به همین سبب هنوز نتوانسته‏اند به وجود روح نباتی اقرار کنند که حقیقت مستقلی است و در این جرم وجود دارد. اگر زیست‏شناسی هم روح نباتی بگوید، می‏گوید همین فعل و انفعال‏های شیمیایی است که در این جرم رخ می‏دهد. این تنفس و تغذیه و سایر آثاری که بروز می‏کند، فعل و انفعال‏های همین ماده است و چیز دیگری نیست. نمی‏تواند روح نباتی را برای ما روشن کند و به وجودش اقرار نماید.

البته ما هم که روح نباتی می‏گوییم، نمی‏خواهیم بگوییم که حقیقتی جداگانه و خارج از ماده و جسم در کنار جسم وجود پیدا می‏کند؛ بلکه می‏خواهیم بگوییم برای همین ماده حالت ترکیبی فراهم می‏شود که در اثر آن حالتِ اعتدال چنین آثاری بروز می‏کند. آن حالت اعتدال را روح نباتی می‏گوییم. ولی علم هنوز نتوانسته خود آن لطافتِ حالتِ اعتدال را کشف کند و موقعیتش را بفهمد، با اينکه صددرصد مادی است.

حال شما در آثاری که از این حالت اعتدال بروز می‏کند دقت بفرمایید. آیا این آثار از مادّه‏بودن خارج می‏شوند؟ یا مادّیند؟ وقتی‏که نبات مشغول جذب است، آیا خودِ کارِ جذب، ــ مفعول‏به یعنی آنچه جذب و دفع می‏شود را نمی‏گویم ــ خود کار دفع، کار تغذیه و کار تنفس وجود دارد یا ندارد؟ توسعه بدهید! در هرجا که انرژی‏های فعّال به کار می‏افتد و «کار» از آنها صادر می‏شود، «کار» مرتبه‏ای بالاتر از انرژی است، کار تبدیلی است که فراهم می‏شود و تغییری است که برای انرژی دست می‏دهد و از حالت انرژی‏بودن به فعل و کار مبدّل می‏شود. حال آیا «کار» حقیقتی است که از عالم ماده خارج می‏شود و واقعاً وجود دارد؟ یا یک امر اعتباری و خیالی است؟

خود ما الآن هر فعالیتی بکنیم و فعلی انجام بدهیم ــ البته فعل‏های طبیعی را که بدن دائم انجام می‏دهد ولی برای ما محسوس نیست. فعل‏های ارادی ما؛ ــ مثل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 311 *»

دیدن، شنیدن، گفتن و حرکت ما همه کار است و فراهم‏شده از انرژی‏هایی است که در بدن ما موجود است. تا انرژی در میان نباشد و به کار نیفتد، ما نمی‏توانیم ببینیم، بشنویم و فعالیتی داشته باشیم. تمام اينها تغییر و تبدیل انرژی است.

می‏دانیم انرژی هم ازبین‏نمی‏رود آنچه هست ثابت است، کم و زیاد نمی‏شود اما همواره در تغییر حالت و صورت و دگرگون‏شدن است. دگرگون‏شدن که ازبین‏رفتن نیست. پس تمام انرژی‏های موجود به کارها و فعل‏ها تبدیل می‏شود.

حال سؤال می‏کنیم که اينها چه هستند؟ دیدن ما کار است، شنیدن ما کار است، حرکات ما کار است و همه تغییر انرژی‏ها است. انرژی‏ها به این صورت‏ها تبدیل می‏شوند و همه موجودند و ازبین‏نمی‏روند. آیا اينها ماده هستند یا نیستند؟ قطعاً ماده هستند چون در عالم ماده و جسم هستند.

دقت بفرمایید که به چه مرتبه‏ای از لطافت رسیده‏اند! با اينکه ماده است و از همین عناصر است، اما به مرتبه‏ای از لطافت رسیده که دیگر بشر با تمام ابزاری که دارد و هرچه هم در تهیه ابزار صنعتی و علمی ترقی‏ کند، نمی‏تواند آن را بفهمد و مهار  کند؛ مثلاً بتواند دید ما را که فعل و کار ما است با اسباب و ابزار و در لابراتوارها مهار و حبس‏کند و مشخص نماید که چه مقدار کار است و بر چه شکل و هیئت است؟ این کارِ دیدن ما چه خصوصیتی دارد و در چه ابعادی وجود دارد؟ هیچ نمی‏تواند.

این کارها یا این صفت‏ها یا این شبح‏ها موجودات بسیاربسیار پایین «عالم هورقلیا» هستند. عالم هورقلیا را نوع حکماء تعبیر آورده‏اند و تنها مشایخ ما ذکر نفرموده‏اند. بعضی اشخاص همین را اسباب تهاجم قرارداده، می‏گویند این کلمه جایی نیست و فقط شما می‏گویید. کلمه هورقلیا در نوع کلمات حکماء وجود دارد([2])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 312 *»

که به معنای عالم و مُلک دیگر است؛ یعنی ماده و جسم. همین عالم جسم و ماده است ولی در مراتب بسیاربسیار لطیف‏تر و بالاتری از حیث اعتدال و کمال، اسفل آن عالم و موجودات بسیاربسیار پایین آن عالم است که با این عالم ما مرتبط است. می‏فرمایند همین اشباح، صفات و افعال عبارتند از همان موجودات پایین‏پایین عالم هورقلیا.

در فرمایش‏های شیخ بزرگوار­ است که غیبت امام زمان صلوات اللّه علیه به این‏طور شد که از ترس جان خود در عالم هورقلیا قرار گرفتند. خیلی افراد این فرمایش را نقل‏کرده و بر ایشان تاخته‏اند که این چه حرفی است که شما می‏زنید که امام زمان ترسید و به عالم هورقلیا فرار کرد؟([3])

اولاً تعبیر  «بر جان خود ترسید»  در روایات رسیده است و شیخ  بزرگوار­ آن را نقل کرده‏اند. در روایات رسیده است که امام عصر؟ع؟ بر جان مبارک خود ترسیدند.([4])

«معنای ترس» این نیست که در برابر دشمن ضعیف بودند و نمی‏توانستند مقابله کنند. خیر! بنای مقابله با دشمن نیست. بنا بر این بود که این بزرگوار با دشمنان مقابل نشوند و جان خود را حفظ کنند تا در عالم معصومِ حی باشد و عالم برقرار باشد و تا وقتی‏که مصلحت عمومی جهان اقتضاء نکرده ظاهر نشوند و باقی باشند.

اگر بخواهند ظاهر شوند همان فلسفه‏ای را دارد که فرموده‏اند که یا باید مثل سایر معصومین؟عهم؟ گوشه خانه بنشینند و دشمن هم هر موقع صلاح کار خود را دید ایشان را مسموم کند و ایشان هم قبول کنند و کشته شوند، یا باید بجنگند؛ مثل حضرت امیر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 313 *»

یا امام حسین؟عهما؟ و در هرصورت بنا بر مظلومیت و پذیرفتن شهادت و کشته‏شدن است و این مصلحت نبود. بنا است که در هر وقتی معصوم حی، مرکز عالم و قطب هستی باشد به دلیل لولا الحجة لساخت الارض بأهلها.([5])

از این جهت این بزرگوار بر جان خود ترسیدند و این از جهت ضعف نبود؛ بلکه برای حفظ مصلحت بشری و حفظ نظام بود و حکمت الهی اقتضاء کرد که بر جان خود بترسند و جان خود را محافظت کنند. معنای ترس این است و به معنای اصطلاح موهوم و ناپسندی که در بین ما است نیست.

ثانیاً بعد هم که می‏فرماید «به عالم هورقلیا رفتند»، آن هورقليائی که نوع حکماء گفته‏اند نیست. حکماء اشتباهی که درباره عالم هورقلیا دارند این است که می‏گویند: سه عالم هست: یکی عالمی است که ماده و صورت با هم مرکّبند که این عالم ماده و جسم است. یک عالم، صورت محض و خالی از ماده است که عالم مثال است و آن را هورقلیا هم می‏گویند. ولی ما بخشی از آن را هورقلیا می‏گوییم. یک عالم دیگری هم هست که از ماده و صورت، هردو مجرّد است و آن عالم عقول است.

این سخنشان غلط است و مشایخ ما+ اشتباهشان را در اينجا بیان فرموده‏اند. می‏فرمایند: سه عالم است: دنیا، عالم مثال یا برزخ و عالم آخرت. از نظر ماده و صورت داشتن و مرکّب‏بودنِ از ماده و صورت هیچ فرق نمی‏کنند. اما ماده و صورت دنیا دنیایی و در نهایت غلظت است، ماده و صورت برزخی در مقداری از لطافت و کمال است و ماده و صورت آخرتی در نهایت اعتدال و کمالِ ترکیب است؛ یعنی ترکیب ذاتی ماده و صورت است که دیگر برای آن ترکیب تفکّک و افتراق نیست.

پس آنها که بر شیخ بزرگوار­ اعتراض کرده و گفته‏اند که این فرمایش: «امام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 314 *»

زمان فرار کرده و به عالم هورقلیا تشریف برده‏اند» یعنی عالم مثال، و عالم مثال عالم صورت محض است، بر مبنای خودشان اعتراض کرده‏اند. در صورتی که این سخن فلاسفه و حکماء است که در اشتباه هستند.

مشایخ ما عالم هورقلیا را، عالم مثال و صورت محضِ به آن معنی نمی‏دانند. مشایخ ما از مراتب تلطیفی همین ماده، به عالم هورقلیا تعبیر می‏آورند؛ یعنی از وقتی‏که حالت لطافت برای این مادّه دست می‏دهد تا موقعی که به حدّی می‏رسد که دیگر به آخرتی‏شدن نزدیک شود، اسمش را «دوران برزخ»، «عالم مثال» و «عالم هورقلیا» ذکرمی‏فرمایند.

البته اگر به خصوص بخواهند عالم هورقلیا را معنی کنند، افلاک عالم مثال و برزخ را «هورقلیا» می‏گویند و زمینش را که دو شهر بیشتر ندارد: جابرسا و جابلقا می‏نامند.([6]) گاهی این مجموعه را عالم هورقلیا می‏گویند، گاهی هم که هورقلیا می‏فرمایند از همان اول و ابتدا مرحله لطافت ماده را اراده می‏فرمایند که با عالم مثال و برزخ مناسب می‏شود. تا وقتی‏که نزدیک و مشرف است به اينکه آخرتی‏شدن ماده ظاهر شود، تا آنجا را عالم هورقلیا می‏گویند.

پس اگر امام؟ع؟ خودش همین بدن را طوری لطیف فرمود که دیده نشد و  ديگر با دست لمس نشد، یکی از مراتب هورقلیا است. چنان‌که الآن وقتی ماده به انرژی تبدیل می‏شود، دیگر لمس‏شدنی نیست و گاهی می‏شود که اصلاً دیدنی هم نیست. خیلی از انرژی‏ها دیدنی نیست، با اينکه وجود دارد و به تعبیر ما جسم است، اما این‌گونه حالت لطافت برایش دست داده است.

حال اگر بزرگان ما تعبیری آورده‏اند که امام؟ع؟ به عالم هورقلیا رفتند، اول آنکه معنایش این نیست که فوت فرمودند و به عالم برزخ رفتند؛ یعنی دنیا را خالی‏کنند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 315 *»

دنیا از وجودشان خالی باشد و در اينجا بدن نداشته باشند. دیگر آنکه معنای عالم مثال، عالم صورت محض بی‏ماده نیست. این معنی‏ها اگر در  نظر  گرفته شود اشتباه است.

مراد مشایخ ما وقتی‏که می‏فرمایند: امام؟ع؟ غیبت کردند و در عالم هورقلیا قرار گرفتند، این است که بدن عنصری دنیایی خود را لطیف ساختند، بی‏آنکه روح از آن مفارقت کند یا این بدن عنصری را ازدست‏بدهند و رهایش‏کنند، همین بدن را به لطافتی لطیف می‏فرمایند که ما این لطافت را در حالات ماده می‏توانیم سراغ بگیریم؛ مثل تبدیل انرژی به کار، که یقیناً انرژی ازبین‏نرفته و ماده ضایع‏نشده و موجود است، اما در چه لطافتی است؟! در عین حالی که از ماده هم خارج نشده است.

امام؟ع؟ در آن عالم یعنی در چنین مرحله‏ای از لطافت قرار  می‏گیرند. بدن خود را به آن لطافت می‏سازند؛ مثل اينکه الآن شبح بدن ما موجود است. اما با هیچ وسیله‏ای نمی‏توانیم آن را مهار  کنیم. بشر هنوز نتوانسته وسیله‏ای فراهم ‏کند که شبح صادر از بدن را مهار  کند. آری! آینه که می‏گذاریم، شبح در آن منعکس می‏شود. بنابراین می‏فهمیم که موجود است و حقیقتی جدای از خود آینه و این بدن است و باز خودش دارای شبح است.

در هر صورت، این شبح یا کارِ دیدن ما، این چشم را نمی‏گویم؛ بلکه خود دیدن و فعالیتی که الآن چشم انجام می‏دهد و انعکاسی که برای چشم فراهم می‏شود، همین‏طور کارِ گوش و سایر حرکات ما، هیچ‏کدام مهار نمی‏شود، و روشن نشده است و بشر نمی‏تواند اينها را با ابزار غلیظ مادی خود مهار کند. همه اينها با اينکه ماده است و موجود است، اما در نهایت لطافت است. عالم هورقلیا هم از همین‏جا شروع می‏شود. از همین لطافت ماده، که ماده تلطیف می‏شود، عالم هورقلیا شروع می‏شود.

مشایخ ما+ تعبیر می‏آورند که اسفل عالم هورقلیا عبارت است از همین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 316 *»

عکس‏ها و شبح‏هایی که در آینه‏ها و در سایر اشیاء صیقلی مشاهده می‏شود.([7])

همچنين خود حالت ترکیبی که برای ماده فراهم می‏شود که عرَضی از اعراض پیدا می‏شود، خود همان عرَض از موجودات عالم هورقلیا است. چون با اينکه مادی است اما این‏قدر لطیف است که نمی‏شود آن را ادراک کرد و دید، ولی موجود است.

آن‏گاه همان ‏طور که این عالم و این بدن ما دارای خصوصیاتی است که به آنها مشخص است، اجزای آن موجودات (اعراض) نیز مشخص است. الآن اجزای این کاری را که از دست من صادر می‏شود، فرض کنید! این حرکت دست من، اجزایش طوری است که کاری که از دستم صادر شده مشخص است که برای دست من است. از نظر ما تمام آن خصوصیات مخفی است و نمی‏بینیم. اما آن کسی‏که این مرحله و مرتبه او بالفعل است، او حرکت دست مرا می‏بیند و مشاهده می‏کند. خود این بالا و پایین رفتن‏ها را نمی‏گویم؛ بلکه خودِ کاری که از دستم صادر شد، او این تحرّک را می‏بیند. چشمم که تکان خورد و دید، گوشم که شنید، حتی مغزم که تفکّر کرد و دلم که خاطره برایش پیدا شد؛ تمام این آثاری که از این انرژی‏ها و این ماده‏ها سرمی‏زند و بروز می‏کند، با اينکه مادی است اما اجزایش خیلی لطیف است که با هیچ وسیله‏ای آنها را نمی‏شود فهمید.

این مرکب‏ها خصوصیاتی دارند که امامی که آن مرتبه‏اش بالفعل است، می‏بیند که من چه فکر  کردم، او می‏بیند که چطور نگاه کردم، او می‏بیند که چطور شنیدم، او می‏بیند که چه در دلم گذشت، تمام این اعراض را او مشاهده می‏کند و همه اينها در فرمان او است، تمام این عوالم و اعراضی که برای ما پیدا می‏شود در فرمان او است.

فرض کنید! حالت سردرد که عارض می‏شود، این حالت قطعاً باید مادی باشد چون در این عالم است و بر این ماده عارض می‏شود و از ترکیب و فعل و انفعال‏های

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 317 *»

این ماده فراهم می‏شود. حالت سردرد، حالت تب و سایر حالات از صحت‏ها و بیماری‏ها همه و همه، تمام این حالات، اَعراضی است که از فعل و انفعال‏های این ماده سرچشمه می‏گیرد. پس باید مادی باشند. مادی که بودند اجزای مادی دارند. پس تب خصوصیاتی دارد.

حالت رضا و خشنودی یا حالت غضب ما، تمام اينها حقیقت‏های مادی هستند اما در لطافتی که به هیچ وسیله‏ای نمی‏شود آنها را مهار کرد و فهمید. فقط آثارش در ماده شناخته می‏شود؛ مثلاً  تب که عارض شد، نبض شدید می‏زند. از شدّت نبض می‏توان فهمید که درجه تب چقدر است. اما خود تب و خود این حالت چیست؟ دیگر علم بشری و ابزار آن عاجز است از اينکه تب را مهار کند و بفهمد که خود تب و اجزاء تشکيل‌دهنده آن و خصوصیات آن بر چه چهره‌ای و بر چه خصوصیتی است و رنگش چیست؟ از همه اينها عاجز است و نمی‏تواند این آگاهی‏ها را فراهم کند.

امام معصوم که آن مرتبه‌اش بالفعل است، تب را می‏بیند و مشاهده می‏کند و با آن سخن می‏گوید. تب با او سخن می‏گوید. رنگ تب و لغت آن را می‏داند که با چه لغتی با امام سخن می‏گوید. همه اينها را امام می‏داند و همه در فرمان امامند. و فرمان‏برداری آنها از امام از فرمان‏برداری ما بیشتر است. ما در این عالم و به این شکل و خصوصیتمان چقدر مطیع امامیم؟ آن اعراض و عالم صفات، در اطاعت امام از ما فرمان‏بردارتر هستند.

از این جهت وقتی‏که ما استحقاق پیدا می‏کنیم، امام فرمان می‏دهد و تب عارض می‏شود. وقتی‏که استحقاق برطرف شد، امام دستور می‏دهد، تب برطرف می‏شود. تب صدای امام را می‏شنود، تب اراده امام را می‏داند. امام به او فرمان می‏دهند، اطاعت می‏کند.

همین‏طور خشنودی، حُزن و غضب که گاهی عارض می‏شود، اينها واقعاً برای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 318 *»

خودشان عالمی هستند و مادی هم هستند. دلیلش این است که از همین ماده فراهم می‏شوند. پس مادی هستند و اجزای مادی دارند و در عالم خودشان همه از یکدیگر مشخص و جدا هستند. عالمی مثل همین عالم ما است. چنان‌که در این عالم هرچیزی به خصوصیاتی مشخّص است، با اينکه همه مادی است، تمام بدن‏های ما مادی است، اما ببینید چطور خصوصیات و حالاتشان از هم جدا است! آن عالم هم همین‏طور است. در آنجا غضب جدای از رضا است و رضا و خشنودی جدای از غضب است. غضب، کار و فعالیت و آثار دارد، شکل و شمایل و حدود و خصوصیات دارد، نطق و سکوت هم دارد.

در قرآن دقت بفرمایید، عجیب است! وقتی‏که موسی علی‏نبیناوآله‏وعليه‌‌السلام خبردار شد که قومش از طلا گوساله ساخته‏اند و آن را عبادت می‏کنند، عصبانی شد. با ناراحتی در بین قومش آمد، دید آری همین‏طور است. خیلی عصبانی شد و غضب او را فرا گرفت. کارهایی کرد و آثاری بر آن غضب مترتب بود. از جمله ألقی الالواح([8]) لوح‏هایی که در کوه طور بر او نازل شده بود، همه را از عصبانیت به زمین زد.

اينجا است که می‏گویند، غضب نطق‏کرد. نطق غضب همین آثاری است که بروز می‏دهد و الآن موقع نطقِ غضب است. الواح را به زمین زد و ریش برادرش را گرفت. البته شاید مراد کنایه باشد؛ یعنی پای او گذاشت و او را مؤاخذه کرد. حال اگر به ظاهر هم ریشش را نگرفته باشد، به پای او حساب کرد که چرا شما گذاشتی اينها گوساله بپرستند؟ برادرش هم گفت: یابن امّ لاتأخذ بلحیتی([9]) نمی‏خواهد به ریش من بچسبی. حال یا واقعاً به ریش برادر چسبیده بود یا چون پای او گذاشته بود به همین تعبیر ما است که مثلاً می‏گوییم چرا به ریش من چسبیده‏ای؟ من تقصیرکار نیستم، به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 319 *»

من مربوط نیست. کنایه است از اينکه چرا به پای من حساب می‏کنی.

این حالات و آثار، آثار غضب و نطق غضب است. غضب به نطق و به سخن آمد. بعد معلوم شد که خود قوم به سوء اختیار خود چنین کرده‏اند. با آنکه حضرت هارون نهیشان کرده بود، قبول نکردند و هارون ترسید که نبادا بینشان اختلاف بیفتد، گفت هر کار دلتان می‏خواهد بکنید. آنها را به حال خودشان رها  کرد.

هنگامی که این آثار تمام شد. و لمّا سکت عن موسی الغضب.([10]) قرآن این‏طور می‏فرماید: چون غضب به سکوت پرداخت و از سر موسی دست برداشت. غضب سکوت کرد و به سکوت گذارند. پس معلوم می‏شود که واقعاً سکوت و نطقِ غضب آثاری برای غضب است.

درنتیجه خود غضب حقیقت و موجودی مثل ما است؛ مثل ما خصوصیاتی دارد که از هر شخص و هر منشأ که صادر شده باشد مشخص و جدا است. غضب زید مشخص است که غضب زید است و نطق یا سکوتش در چه موقع است. همین‏طور یکی یکی، تمام اينها «موجودات عالم هورقلیا» هستند؛ یعنی «ماده‏هایی تلطیف‏شده» هستند به لطافتی حتی بالاتر از لطافت انرژی‏ها. چون کارها و صفات، اعراض و حالاتی هستند که از همین ماده است. این ماده در لطافت باید مراحلی را طی‏کند تا به آن مرتبه برسد.

غضب چیزی نیست که در عالم دیگری باشد. همین‏طور تب، صحت و سلامتی حالاتی نیست که در عالم دیگری باشد. همه اينها حالات تلطیف‏یافته همین ماده است که باید درجاتی از لطافت را طی کند. بشر مقداری از آن درجات را توانسته است بفهمد که وجود دارد، اما دیگر نتوانسته روشن کند که چگونه است.

مثلاً حتی می‏تواند بفهمد که نوسان‏های مغز در موقع عصبانیت یا در موقع رضا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 320 *»

و خشنودی و شادمانی فرق دارد. می‏تواند تا این اندازه بفهمد که نوع عامل بروز رضا یا عامل بروز غضب چیست، یا اگر از آن طرف حساب کنیم می‏تواند بفهمد چه آثاری در این ماده می‏گذارد. اما فقط از همین ظاهرِ طرز نوسان مغز، می‏فهمند که این حالت هیجان و شادمانی است. گاهی طرز نوسان طوری است که معلوم می‏کند که حالت غضب و خشم است. اينها را احتمالاً می‏فهمد. اما خود خشم به دست نمی‏آید با اينکه ماده است و حالت تلطیفی که برای ماده رخ داده است. خود خشنودی و شادمانی به دست نمی‏آید و آن را با ابزار علمی نمی‏شود مهار  کرد. اينها نشدنی است. مگر ابزاری به آن لطافت ساخته شود تا بتواند آنها را هم مهار  کند.

این اجمالی بود درباره عالم هورقلیا که برای ورود در بحث لازم بود عرض شود و درباره پیدایش این مراتب انسانی که از جمله همین روح انسانی حیوانی اينجایی است، اشاره می‏فرمایند. و از جمله بيان می‏فرمایند:

«اذا مات الشخص خرجت فی عالم البرزخ باقیة ما بقی البرزخ و الاجسام فنیت و کانت تراباً و بقی منها الطینة الاصلیّة و هی طینة الجسد المأخوذ من جابرسا و جابلقا اللّتین افلاکهما الدائرة علیهما المدبّرة بإذن اللّه سبحانه لما فیهما المسمّاة بهورقلیا و معناه ملک اخر» وقتی‏که شخص می‏میرد به عالم برزخ می‏رود و تا وقتی‏که برزخ هست باقی است، اما اجسام فنا پیدا می‏کنند و خاک می‏شوند. در برابر این بدن ظاهری دنیایی، از اجسام همان «طینت اصلی» باقی می‏ماند که طینت اصلی جسد و مادّه اصلی بدن است.

آن بدن به تعبیری از سرزمین جابرسا یا سرزمین جابلقا، و به تعبیری از هر دو گرفته شده است. درهرصورت همین که این بدن ظاهری لطیف شد، بدن عالم هورقلیا می‏شود و از عناصر سرزمین عالم هورقلیا که جابرسا و جابلقا است فراهم شده، از نظر رتبه از آنجا است. چون همیشه مرتبه لطیف از غلیظ بالاتر است. به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 321 *»

همین سبب می‏فرمایند: از آنجا اخذ شده است.

افلاکِ این دو سرزمین که همیشه بر آنها دور می‏زند و به اذن خدا تدبير می‌کند آنچه در آنجا است، به هورقلیا نامیده شده است. هورقلیا یعنی عالم ماده، جسم و مُلکِ دیگر. «لانّ عالم الملک قسمان سفلی و هو  عالم الدنیا المشاهَد و علوی و هو هورقلیا ای عالم الملک الثانی و هو الاول للنازلین و الثانی للصاعدین و النفوس باقیة» زیرا عالم ملک دو قسم است: یک قسم پایینی است که اسمش را همین عالم دنیایی می‏گذارند که مشاهده می‏شود و یک عالم مُلک علوی و بالا است که هورقلیا است.

«بالا» که می‏فرمایند؛ یعنی نسبت به آن لطیف است و اعتدال بیشتری دارد و ترکیبش بقا و دوام بیشتری دارد. منظور این نیست که از این عالم جدا است. بالا و پایین بودن به اعتبار غلظت و لطافت است. این‏طور نیست که این قسمت پایین و آن قسمت بالا باشد و به این یکی عالم دنیا بگویند و به آن یک عالم هورقلیا. عالم هورقلیا و دنیا داخل یکدیگرند و از یکدیگر جدا نیستند. با همین بیان که در حالت غلظت و در ترکیبی فناپذیر که بقا و دوامش کم است، به این عالم دنیا می‏گویند و در یک ترکیب لطیف‏تر که دوام و بقایش بیشتر است به آن عالم هورقلیا می‏گویند یعنی عالم ملک دیگر.

وقتی‏که از حیث قوس نزول و صعود یعنی از نظر مراتب غلظت و لطافت بحث نگاه می‏کنیم، اولین منزل است برای کسانی که نزول می‏کنند و به غلظت می‏آیند و دومین منزل است برای کسانی که صعود می‏کنند و به مرحله لطافت می‏رسند. اما نفوس در عالم برزخ باقی است. «کما قال الصادق؟ع؟ فی قوله تعالی فانّما هی زجرة واحدة فاذا هم بالساهرة قال؟ع؟ فی تأویلها تبقی الارواح ساهرة لاتنام هـ . الی ان‏ینفخ اسرافیل نفخة الصعق فحینئذ تبطل صورتها و یضمحلّ ترکیبها و یتفکّک تألیفها کلّ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 322 *»

جزء من اجزائها الستة کما تقدّم فی مکانه من نوعه فی الصور.»([11])  همان‏طور که امام؟ع؟ در تأویل و معنای آیه شریفه: «فانّما هی زجرة واحدة فاذا هم بالساهرة»([12]) می‏فرماید: ارواح در بهشت یا در جهنم عالم برزخ بیدار هستند و برای آنها خواب نیست([13]) تا وقتی‏که اسرافیل نفخه صعق را می‏دمد که به نفخ صور اسرافیل و فنای ترکیب آنها مربوط می‏شود. البته بدن‏های اصلی و هورقليائی هم خواب ندارند، آنها هم در قبر خود به حیات خود یا متنعم و یا معذبند.

در این بحث به عالم هورقلیا و بیان اجمالی درباره آن اشاره فرمودند که ان‏شاءالله بعد روایاتش را هم می‏خوانیم.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 323 *»

مجلس 18

 

(شب پنجشنبه بيست‌ودوم ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r هورقلیا، جابرسا و جابلقا

r مراتب لطیف ماده، هورقلیا است

r گسترش عالم هورقلیا

r امام؟ع؟ قطب همه عوالم است

r معنای غائب‏شدن امام؟ع؟

r بیان مرحوم شیخ­ درباره عالم هورقلیا

r حدیثی از امام مجتبی؟ع؟ درباره عالم هورقلیا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 324 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در روایات درباره عالم «هورقلیا» تعبیر به «جابلقا و جابرسا» رسیده است که ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند.

در واقع این دو، تعبیری از سرزمین عالم برزخ و عالم مثال است که کل سرزمین عالم مثال و عالم برزخ را به این دو قسمت تقسیم کرده و به آن این دو نام را داده‏اند.

در کلمات حکمای پیشین این عالم ظاهر به «هفت اقلیم» تقسیم شده است و غیب این عالم را «اقلیم ثامن» و اقلیم هشتم گفته‏اند. حال مقصود آنها چه بوده و چه اراده کرده‏اند و این تقسیم‏بندی به چه جهت بوده است، لزومی ندارد که متعرض‏بشویم.

آنچه در روایات رسیده، دو کلمه جابلقا و جابرسا است که در فرمایش‏های ائمه؟عهم؟ ذکر شده و همین دو کلمه ردیف هورقلیا است؛ یعنی آن کلمه‏ای سُریانی و این دو کلمه هم ظاهراً سریانی است و عربی نیست. ائمه که این دو لفظ را می‏فرمودند از این دو بلَد، سرزمین عالم هورقلیا را ــ که به معنای ملک دیگر است ــ اراده می‏فرمودند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 325 *»

«جابرسا» قسمت مغرب آن عالم است که طرف بهشت است. از اينجا می‏فهمیم که مراد از جابرسا، تعبیر از حیث علیینی آن عالم است؛ یعنی سرزمین علیینی عالم برزخ را جابرسا می‏گویند. اگر هم از آن به بلد تعبیر می‏آورند معنایش این نیست که شهرهای دیگری هم دارد، که دو شهر از آنها جابرسا و جابلقا است؛ بلکه مراد این است که طینت علیينی آن عالم که بدن‏های مؤمنان در آن سرزمین عالم برزخ قرار می‏گیرد و در آن متنعّم است و قبرهای ایشان روضه‏هایی از روضه‏های بهشت، یا بفرمايید شعاع بهشت است، روحشان در آنجا است، آن را جابرسا می‏گویند. سمت مغرب که تعبیر می‏آورند به این معنی است که در آنجا رحمت، رَوح و راحتی است. آنجا حرارتِ غضب خدا نیست و محل غروبِ حرارتِ غضب الهی است.

«جابلقا» در مشرق و طرف آتش آن عالم قرار دارد. از اينجا می‏فهمیم که اگر جابلقا می‏گویند سرزمینی از عالم برزخ را اراده می‏کنند که بدن‏های غیر مؤمنان در آنجا معذّب است. آن قبرهایی که حفره‏هایی از حفره‏های نیران است و محل عذاب بدن‏ها است و از شعاع عذابی است که برای ارواح کفار است. به این تعبیر می‏گویند جابلقا در مشرق آن عالم قرار دارد یعنی محل طلوع خورشید و مرکز حرارت غضب خداوندی.

آن‏گاه اگر انسان، مؤمن باشد، بدن هورقليائی، مثالی و برزخی او در جابرسا قرار دارد و از جابرسا گرفته شده است. و اگر مؤمن و اهل سعادت نباشد، طینت او که همان بدن برزخی او و لطیف‏شده همین بدن است از سرزمین جابلقا گرفته شده است.

از بعضی از فرمایش‏ها برمی‏آید و استفاده می‏شود که جابلقا و جابرسا هردو زمین عالم هورقلیا هستند و بدن مؤمن و غیرمؤمن از هردو سرزمین گرفته شده است. اما اگر طینت و بدنی که گرفته‏شده در تبعیت روح، و روح در تبعیت اولیای خدا باشد، طینتی از سرزمین جابلقا و جابرسا می‏شود که آسمانی است و در تبعیت روح است. پس در آسمان آن عالم قرار دارد و در بهشت آن عالم به‏سرمی‏برد. می‏شود طینتِ قائم،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 326 *»

برپا و راست‏قامت که در تبعیت روح مؤمن و افلاک آن عالم است که از همان افلاک به هورقلیا تعبیر می‏آورند و ساکن در بهشت‏ها است.

اگر مؤمن نیست، همان طینت که از جابلقا و جابرسا هردو گرفته شده است به طرف سجین است و در تبعیت روحی است که در تُخوم ارَضین؛ یعنی در درکات نیران آن عالم قرار  گرفته و در تبعیت آن است و منکوس و سربه‏زیر است و رو به سوی سجین و پایین دارد.

هردو تعبیر صحیح و در فرمایش‏ها رسیده است و از فرمایش‏ها هردو را می‏شود استفاده کرد. آن طینت و بدن بعد از مفارقت روح و متلاشی‏شدن بدن دنیایی، جابرسایی یا جابلقایی است، یا از هردو است با این تفاوت که مؤمن رو به آسمان‏های آن عالم و به سوی علیین است و کافر به سوی سجین آن عالم و درکات نیران آنجا است. در آنجا آن طینت و بدن اصلی یا متنعّم و یا معذّب است. این دو احتمال و نظر در فرمایش‏ها رسیده است. این توضیحی بود درباره تعبیر هورقلیا و جابلقا و جابرسا.

در این زمینه‏ها روایات متعددی است، یکی دو روایت را می‏خوانم و با تذکراتی که عرض کرده‏ام روایات روشن است.

البته باید توجه داشته باشیم که عالم هورقلیا برای کاملان، انبیاء و معصومین بالفعل است. «مرکز و محل حکومت» معصومِ هر زمانی عالم هورقلیا است؛ یعنی بی آنکه امام همین بدن ظاهری و عنصری را رها  کند، آن‏قدر بدن او لطیف است و مراتب دیگر او بالفعل است که با جمیع مراتب تلطیفی ماده‏ها در تماس است و همه مراتب تلطیفی این عالم ماده در اختیار و در فرمان او است. با لغت تمام آن مراتب تلطیفی آشنا و در گفتگو است. او خصوصیات همه مراتب تلطیفی را می‏داند و به تمامی آنها احاطه دارد.

این «مراتب تلطیفی» که از آن به غیب این عالم تعبیر می‏آوریم، با اينکه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 327 *»

مادی و جسمانی است اما روی لطافتش گاهی که هورقلیا گفته می‏شود از همین جاها شروع می‏شود.

وقتی می‏فرمایند: «اسفل عالم هورقلیا همین صُوَری است که اينجا در آینه دیده می‏شود» ما باید این نکته را بفهمیم که پس هر چیز مادی وقتی‏که به مرتبه‏ای از لطافت برسد که روی ضعف بنیه و ترکیب حیات‏ها، با حواس ظاهری ما یا با بعضی از آنها محسوس نباشد، از عالم هورقلیا به حساب می‏آید و امام؟ع؟ به آن احاطه دارند و در آن متصرف هستند. اگر هم امام به ظاهر در این عالم دیده نشوند، اما با جمیع مراتبِ موجود و بالفعل خود، مقام قطبیت را دارند و در هر مرتبه از مراتب هزارهزارگانه هستی متصرفند. موجودات هر عالم تحت فرمان ایشان و با امام در تماس و امام حاکم بر آنها هستند.

از جمله، عالم اَفعال و کارها است. تمام فعل‏ها و عرَض‏های ما از صحت و مرض‏ها که می‏بینید متعدد است و سایر صفات، هرکدام از اينها به حسب خود عالمی هستند و به حسب خود موجودات، خصوصیات و حتی لغات دارند. عالم مرض‏ها که یک نوع از اعراض است، لغات دارند و سخن می‏گویند.

عرض کردم قرآن راجع به خشم تعبیر می‏آورد: فلمّا سکت عن موسی الغضبُ غضب موسی سکوت‏کرد و خشم موسی به سکوت درآمد. پس معلوم می‏شود که خشم، نطق و سکوت دارد. و اگر نطق باشد، پس لغت دارد. همان‏طور که تب لغت دارد. امام؟ع؟ با تب سخن گفتند.

حضرت حسین؟ع؟ در عیادت عبداللّه بن شداد فرمود: یا کبّاسة اسمش را بردند. گاهی مصلحت اقتضاء می‏کرد که در عالم ما هم این گفتگوها واقع شود. راوی می‏گوید ما لبّیک را شنیدیم. ولی کسی را ندیدیم.([14]) عرض کرد: آقا! چه می‏فرمایید؟ در خدمتم،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 328 *»

در خدمتم. معنای لبیک این است: بله! بله! بفرمایید، بفرمایید! در خدمتم! چه دستور می‏فرمایید؟ وقتی‏که تب این‏طور باشد، خشم و رضا هم همین‏طور است.

تمام حالات که آنها را ما نمی‏توانیم بفهمیم، از یک‏سو حالات روانی، از سوی دیگر حالات جسمانی، ذره ذره وجود ما و وجود این عالم دارای حالت و عرَض است، فعل و انفعال دارند. امام؟ع؟ تمام فعل‏ها و همه انفعال‏ها را می‏داند که مثلاً این سلول در آن سلول چه تأثیری دارد و آن در این چطور.

تمام این تأثیرها و تأثرها مادی است. خود فعل و انفعال‏های شیمیایی بدن ما یا سایر موجودات از قبیل درخت‏ها، حیوانات و انسان‏ها که ما آثارش را می‏بینیم، مادی و ماده هستند. اما آن‏قدر لطیفند که دیگر بشر نمی‏تواند با ابزار مادی اينها را مهار و مشخص کند. می‏بیند که این در آن تأثیر گذارد و چنین شد، اما دیگر خود فعل یا خود انفعال را نمی‏بیند. فقط مفعولٌ‏به را می‏بیند و راهی برای دیدن فعل ندارد.

فرض بفرمایید! نجار نجاری می‏کند و میز را می‏سازد. ما خود فعل و انفعال را نمی‏بینیم و از دید ما خارج است. آنچه ما می‏بینیم مفعولٌ‏به است. مفعول مطلق یا فعل را نمی‏بینیم.

اينکه می‏فرمایند فعلِ فاعل همیشه باقی است، پس نجاری نجار کو؟ تا ما ببینیم همیشه باقی و همراه او است و هیچ‏وقت از او جدا نمی‏شود. اگر در ما آن مرتبه‏ای که مربوط به اعراض است بالفعل شود، آن‏گاه ما نَجَرَ فعل نجار و کَلَّمَ فعل متکلم و قامَ فعل قائم و قَعَدَ فعل قاعد و جَلَسَ فعل جالس را می‏بینیم.

می‏دانیم فعل از این فاعل سرزده و این فاعل مادی است. پس فعلش هم مادی است و باید ماده و صورت داشته باشد. اما ماده و صورتی بسیاربسیار لطیف که ما به هیچ‏وجه و با هیچ ابزاری نمی‏توانیم آن را بفهمیم و بیابیم و بشناسیم.

اما آنانی که این مرتبه‏شان بالفعل است، خیلی راحت می‏فرمایند: هرکس

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 329 *»

کلام زید را ببیند، آن را بر شکل زید می‏بیند.([15]) چه کسی این فرمایش را می‏فرماید؟ شیخ بزرگوار­.

کلام هم که می‏فرماید مراد مفعولٌ‏به‏ها نیست. از «کلام» همان مصدر «کلّم» و معنای مصدری را درنظربگیرید که مفعول‏مطلق است. مفعول‏مطلق اثر فعل است آن‏گاه ببینید خود فعل چقدر لطافت دارد! فعل و مفعول‏مطلق خودشان هرکدام عالمی جدا هستند.

فعل بر شکل فاعل است و رنگ، بو و طعمی مثل فاعل دارد. تمام خصوصیاتی که فاعل دارد در فعلش منعکس می‏شود. به همین سبب می‏فرمایند: اگر بوی معاصی خود را بفهمید از یکدیگر فاصله می‏گیرید و از کوچه‏های یکدیگر نمی‏گذرید.([16]) معصیت فعل است و رنگ، بو و طعم دارد. چه‏کسی متوجه اينها می‏شود؟ کسی که آن مرتبه‏اش بالفعل است، می‏بیند که طاعات و حسنات، رنگ، بو و طعم دارند.

امام؟ع؟ می‏فرمایند: شما که در مجالس گِرد یکدیگر برای اِحیای امر ما می‏نشینید، ما مجالس شما و بوی شما را دوست داریم. همین طاعت خودش رنگ، طعم و بویی دارد. کسی متوجه اينها می‏شود که این مرتبه در او بالفعل است. این‏قدر آن عالم به این عالم احاطه دارد و به آن، عالم هورقلیا می‏گویند.

یک دسته از «موجودات عالم هورقلیا» فعل‏ها هستند. دسته دیگر از موجودات عالم هورقلیا، مفعول‏مطلق‏ها هستند. می‏فرمایند: این صورت در آینه اسفل عالم هورقلیا است که ما دیگر می‏بینیم و فقط حسّ باصره این شبح را مشاهده و ادراک می‏کند، اما دیگر طعمش را نمی‏چشیم و بوی این شبح را ادراک نمی‏کنیم. همین‏طور سایر مراتب.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 330 *»

نکته‏ای را که باید دقت کنیم این است که چون این فعل و مفعولِ مطلق از موجودات مادی سرمی‏زند پس مادی است. ولی چقدر مثلاً فعل قامَ و ایستاد لطافت پیدا کرده است؟ ما نمی‏دانیم. بدن را درنظرنگیرید، بدن مفعول‏به است. آن فعل قامَ حقیقتی است که در چه لطافتی به‏سرمی‏برد؟! به‏طور کلی همه اَفعال، اِنفعال‏ها، مفعول‏مطلق‏ها عالمی هستند که برای خودشان لغات دارند، طعم دارند، بو دارند، رنگ دارند و خصوصیاتی کاملاً شبیه فاعل خودشان دارند.

پس اگر ده‏هزار نفر؛ بلکه همه عالم در یک زمان و باهم صدا بزنند یا حجّة بن الحسن المهدی؟ع؟ برای امام فعل و کلام هیچ‏یک با دیگری مشتبه نمی‏شود.

هوای خارج‏شده از دهان‏ها که جای خودش که برای امام محسوس است. امام می‏داند که در اين هوا این گفته یا حجّة بن الحسن المهدی؟ع؟ که از  زيد سرزده برای زيد است و آن که از  عمرو سرزده برای عمرو است و آنی که از فلانی سرزده برای او است. رنگش را می‏بیند و همه خصوصیاتش را مشاهده می‏کند. از آن هوا که مفعول‏به است بگذریم، خود فعلِ ندا، نادی زيد و قال یا حجّة بن الحسن المهدی؟ع؟ این مشخص است. خودِ فعل ندای زيد جدا است و امام می‏بینند که برای او است، ندای عمرو  را هم می‏بینند که برای عمرو است.

پس داد و فریاد نمی‏خواهد که داد بکشیم تا به گوش امام برسد، لازم نیست. تا این فعل از انسان صادر می‌شود، اگرچه در دل امامش را ندا  کند و صدا بزند، این فعل برای امام مشخص است چون بر شکل صاحبش است و اشتباه نمی‏شود که نکند برای دیگری باشد. بر هیئت و خصوصیات صاحبش است. تمام این امور برای امام؟ع؟ در همان عالم اعراض و افعال به لغات خودشان برای امام روشن و معلوم است.

دیگر امراض، اعراض و سایر حالات که جای خود دارند؛ وقتی که این ترکیب فراهم شد، این فساد پیدا شد، این حالت پیدا شد، اسمش را گذاشتیم تب مثلاً، این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 331 *»

تب همه خصوصیاتش برای امام؟ع؟ مشخص است. فردی است ، مخلوق و موجودی است در مکان و عالم خودش که همه لوازم وجودی را دارد. و در نزد امام عبدی و بنده‏ای فرمان‏بردار است ، مطیع و محکوم امر امام است. اگر بفرمایند خفیف‏شو! خفیف می‏شود، اگر بفرمایند ثقیل‏شو! ثقیل می‏شود، از این مرکز حرکت‏کن! حرکت می‏کند.

این دستور که داده شده که مثلاً برای تب این دعا را بنویسید و او را به این کنیه‏اش بخوانید یا امّ‏ملدم گوشت مرا نخور، خون مرا فاسدنکن و چه و چه ــ  هی دستور می‌دهیم ! ــ ان کنت آمنت باللّه و رسوله([17]) اگر به خدا و رسولش ایمان داری، پس معلوم می‏شود بین تب‏ها تب‏هایی باید باشند که ایمان نیاورده‏اند، درنتیجه ممکن است دعا را اجابت نکنند و نپذیرند. اگر به خدا و رسول ایمان‏داری از بدنم خارج‏شو و در بدن کسی قراربگیر که او به خدا و رسول او ایمان ندارد، در بدن دشمن خدا قراربگیر؛ حتی می‏فرمایند اسم دشمن خدا را بنویسید و مشخص کنید.([18])

پس این تب می‏فهمد، می‏شناسد و باخبر است که می‏تواند به دستور امام؟ع؟ از این بدن حرکت کند و روی بدن دشمن خدا قرار بگیرد و بر او مسلط شود. از این موارد خیلی داریم.

اينها همه، موجودات عالم هورقلیا هستند. پس ببینید عالم هورقلیا چقدر گسترش و توسعه پیدا می‏کند. همین اندازه که ترکیب ماده به لطافتی برسد که دیگر با این حواس ظاهری ما حس نشود، یا اگر قابل حس باشد  احساس بسیار ضعیف و یک بُعدیی باشد؛ مثل همین صورتی که در آینه می‏بینید، از اينجا عالم هورقلیا شروع می‏شود. مُلک دیگر؛ یعنی همین عالم ملک، ماده و جسم، اما در ترکیب و لطافت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 332 *»

دیگری که فراهم شده و آن لطافت ادامه پیدا می‏کند تا به آسمان‏های آن عالم می‏رسد که برای خودش عالمی است و موجوداتِ مختلف دارد. ببینید ! چطور در این عالم موجودات مختلف داریم، انسان‏های مختلف، حیوانات مختلف و نباتات مختلف. با اينکه همه مادیند و مادیّتشان هم ترکیبی دنیایی است، ولی با این اختلاف به‏ سر می‏برند.

دیگر در این زمان، حتی با ابزار و وسایلی که فراهم شده طرز کار سلول‏ها، میکروب‏ها، باکتری‏ها را هم می‏شود دید که با حواس ظاهری دیده نمی‏شود. چه‏بسا این ابزار مادی باز هم دقیق‏تر شود و بتواند از این هم جلوتر برود. در عین حال همه اينها هنوز دنیایی و ترکیب دنیایی است و برای بشر قابل احساس و ادراک است اگرچه با اسباب و ابزار باشد. اما رتبه هورقلیا از جایی است که ترکیب و لطافت به حدّی می‏رسد که دیگر با ابزار دنیایی و مادی آنها را نمی‏شود ادراک کرد.

امام؟ع؟ با آن مراتبی که در ایشان بالفعل است در هر عالم و هر مرتبه‏ای از این مراتب قطب و حاکم بر جمیع موجودات آن عالم هستند و حکومت می‏فرمایند. غیبت امام؟ع؟ به حکومت، تصرّف و تسلّط ایشان صدمه‏نزده و امام را از تصرّف و تسلّط باز  نداشته است.

تعبیر شیخ بزرگوار­ که امام؟ع؟ خائف شدند و بر خود ترسیدند و از این عالم کوچ ‏فرمودند و در عالم هورقلیا قرار گرفتند، مقصود این نیست که عالم دنیا یا بدن دنیایی را رهاکردند؛ بلکه همان‏جا و در همان مقامی که پدران بزرگوار ایشان در مُلک خدا حکومت، تصرّف و تسلّط داشتند، در همان‏جا قرار گرفتند و همان‏جا بودند. این‏طور نبود که از جایی به جای دیگری بروند؛ (بلکه مراد پنهان شدن است).

حتی این بدن را هم تلطیف می‏کنند. خود این بدن به تعبیری که تلطیف می‏شود هورقليايی می‏گردد. چون وقتی هورقلیا را گسترش بدهیم و دامنه‏اش را از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 333 *»

همین صورت محسوس در آینه بگیریم، همین ماده می‏تواند بی آنکه ازبین‏برود به لطافتی دست ‏یابد که با هیچ‏یک از ابزار ــ نه با تلسکوپ و نه با میکروسکوپ ــ دیده نشود، هرچه هم ابزار را دقیق کنند نمی‏تواند این بدن امام را که تلطیف شده است ادراک کند.

یعنی اگر کسی مثلاً در حضورش بود و او را می‏دید و یک‏مرتبه لطیف می‏شد و دیگر او را نمی‏دید؛ مثل حضرت موسی بن جعفر؟ع؟ که در زندان بود. به راوی فرمود: دیگر دو سه روز بیشتر از عمرم باقی نیست و اراده کرده‏ام بروم مدینه و فرزندانم را ببینم و با آنها خداحافظی کنم.

گویا راوی مسیب است که ظاهراً آشنایی با امام دارد اما معرفت ندارد. خیال می‏کند امام از او دارند تقاضا می‏کنند که از زندان‏بان‏ها اجازه بگیرد تا دو سه روزه بروند و برگردند. عرض کرد: آقا، میسر نیست. اينها زندان‏بانند و مأموریت دارند که نگذارند زندانی خارج شود، چطور می‏توانید! از این گذشته مدینه کجا و بغداد کجا؟ فرمودند: معرفت تو به امامت کم است. می‏گوید: در حین همین سخن امام را ندیدم و مضطرب شدم. اما مطمئن بودم که برنامه‏ای است که من بی‏خبرم. می‏گوید: طولی نکشید دیدم امام؟ع؟ دوباره سر جای خود هستند و همان زنجیرها را به گردن مبارک خود می‏گذارند و به پای خود می‏بندند.([19])

غیب‏شدن بدن امام بر اثر تلطیف است. هرچه هم لطیف‏تر بشود حرکتش سریع‏تر و سرعت حرکت زیادتر است. الآن بدنِ ما با انرژی حرکت می‏کند، هرچه انرژی قوی‏تر، سالم‏تر و مرتب‏تر باشد، سرعت حرکت بیشتر است. با وجود این همه اَعراض و پیری‏هایی که برای انرژی‏ها فراهم شده است. حال بدنی را درنظربگیرید که در کمال اعتدال است؛ یعنی هیچ ذرّه‏ای فتور و نقصان برای آن فراهم نشده؛ بلکه بدن امام؟ع؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 334 *»

فوق این حرف‏ها است. از نظر ضیق عبارت و تنگی قافیه این عالم عنصر این‏طور سخن می‏گوییم اگرنه بدن امام و ترکیب و لطافتش فوق این حرف‏ها است. چنین بدنی حرکتش و سرعت و لطافت آن چطور خواهد بود؟! خدا می‏داند.

در هر صورت، وقتی‏که بدن امامان لطیف می‏شود و دیده نمی‏شود معنایش این نیست که مثلاً با میکروسکوپ بشود او را دید؛ بلکه دیگر ابزار مادی نمی‏توانند و عاجزند از مهارکردن، نشان‏دادن و مسلّط‏شدن بر آن پیکرهای مقدس.

در این زمینه‏ها روایات متعدد رسیده است اما به بعضی از آنها اشاره می‏کنم. شیخ مرحوم­ خلاصه چند حدیث را ذکر می‏فرمایند، می‌فرمایند: «و هو عالم البرزخ بين المجردات و الاجسام المادّية» این روایات بر وجود عالم هورقلیا دلالت می‏کنند. به تعبیری عالم هورقلیا را عالم برزخ هم می‏گویند، برزخ است که بین مجرّدات و اجسام مادی؛ یعنی اجسام دنیایی قرار دارد.

مراد از مجرّدات؛ یعنی عالم آخرت که از ماده و صورت برزخی و ماده و صورت دنیایی مجرّد است. مجرّداتی که فلاسفه می‏گویند مراد نیست که به طور مطلق از ماده و صورت مجرّد باشد. اصلاً چنین چیزی در خلق نیست. این، توصیف تجرّد خداوندی است و در میان خلق مجرّد به این معنی نداریم. آری! عالم آخرت نسبت به عالم برزخ و نسبت به عالم دنیا از ماده و صورت برزخی و دنیایی مجرّد است.

«يحذو حَذو هذا العالم يعنی علی هيئة تركيبه من الابعاد و الالوان و الروائح و الاصوات و سائر الكيفيات فی كونه مشتملاً علی افلاک و تسمّی تلک الافلاک هورقليا يعنی ملكاً  آخر ای عالم مُلک غير عالم ملک الماديات العنصريّة و عناصر و انواع سائر الحيوانات و النباتات و هذه عالمه السفلی و هو كما دلّت عليه الروايات يشتمل علی بلد فی المشرق يقال لها جابلقا و علی بلد فی المغرب يقال لها جابرسا» عالم برزخ کاملاً مطابق و مثل همین عالم ما است؛ یعنی بر همین هیئت ترکیبی است، ابعاد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 335 *»

دارد ــ یعنی جنوب، شمال، فوق، تحت، یمین، یسار، اَمام، خَلف، ــ ابعادی که مشاهده می‏کنیم دارد. عالم برزخ مکان و زمان دارد. به حسب خودش رنگ، بو، صدا و سایر کیفیاتی که در این عالم مشاهده می‏کنیم دارد. آن عالم آسمان‏ها دارد که به هورقلیا و مُلک دیگر نامیده می‏شوند. معنای مُلک دیگر هم این است که با اينکه ماده است و مثل همین عالم است اما از حیث لطافت غیر این است. همچنين مشتمل بر عناصر و انواع حیوانات و نباتات است. البته عناصر، حیوانات، نباتات و موجوداتش در قسمت سُفلای عالم برزخ هستند. سرزمین عالم هورقلیا و برزخ مشتمل بر دو شهر است. یک شهر در مشرق قرار دارد که به آن جابلقا گفته می‏شود. یک شهر هم در مغرب قرار دارد که به آن جابرسا گفته می‏شود. علت مشرق و مغرب بودنش هم عرض شد.

«و فی بعض الاخبار ان لكل واحدة سبعين‌الف باب بين الباب الی الباب فرسخ و فی رواية اخری مائة فرسخ» در بعضی از روایات فرموده‏اند که برای هریک از این دو شهر جابلقا و جابرسا هفتاد هزار در است که بین هر دری تا درِ دیگر یک فرسخ راه است و در روایت دیگر صد فرسخ راه فرموده‏اند.

باید متوجه باشیم که این تعبیرات به حسب عالم ما آورده شده است. نباید این تعبیرات را مثل اينجا بدانیم و این امور را در  نظر داشته باشیم که این طورها باشند؛ مثلاً می‏گویند این شهر یک دروازه، یا دو دروازه دارد و بین این دو دروازه چند فرسخ راه است، به حسب عالم ما این‏طور تعبیر می‏آورند. همچنین تعبیرات دیگر درباره عالم هورقلیا باید از این صورت و خصوصیت‏های محسوس مجرّد شوند و صفت آنها را در نظر گرفت. پس مراد برای ما روشن نیست مگر بزرگان در جای خودش توضیح بفرمایند.

«و علی كل باب خمسون‌الفاً شاكی السلاح ينتظرون قيام القائم عليه السلام عجّل اللّٰه فرجه و سهّل مخرجه و جعلنا من اعوانه و انصاره و المستشهدين بين يديه.» نزد هر دری از این درها پنجاه هزار شخص ایستاده‏اند که همه کاملاً  مجهّز به اسلحه‏ها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 336 *»

هستند و آماده‏اند و قیام امام؟ع؟ را انتظار می‏کشند؛ یعنی منتظر فرمان امامند که امام دستور بفرمایند. خداوند در فرجش شتاب فرماید و قیامش را آسان نماید.

بعد روایات مختلفی ذکر می‏فرمایند از جمله این حدیث شریف است که در کافی از ابن‏ابی‏عمیر از حضرت صادق؟ع؟ روایت می‏کند که فرمودند: ان الحسن؟ع؟ قال ان للّه مدینتین احدیهما بالمشرق و الاخری بالمغرب علیهما سور من حدید و علی کلّ واحد منهما الف الف مصراع و فیها سبعون الف الف لغة یتکلّم کلّ لغة بخلاف لغة صاحبها و انا اعرف جمیع اللغات و ما فیهما و ما بینهما و ما علیهما حجّة غیری و غیر الحسین اخی.([20])

در این حدیث تسلّط و تصرّف امام؟ع؟ بر عالم هورقلیا و احاطه به لغات آنها بیان شده است. همه اينها لغاتی دارند. وقتی‏که می‏بینید امام؟ع؟ با تب به عربی صحبت می‌فرمایند و آن هم عربی جواب می دهد. پس می‏فهمیم که اگر لغت تب بخواهد در عالم ما بیاید و لباس عالم ما را بپوشد؛ مثلاً عربی می‏شود. به خاطرم می‏رسد در فرمایشی دیده‏ام که لغت سردرد ترکی است. اگر حرف‏زدنِ سردرد با امام و سخن امام با او بخواهد در عالم ما بیاید به لغت ترکی، یا فارسی است مثلاً. همین‏طور سایر مرض‏ها و اَعراض، افعال و انفعال‏ها، اثرها و تأثیرها و تأثّرها، تکمیل‏ها و تکمّل‏ها لغت دارند و همه آنها را امام؟ع؟ می‏دانند. اگر این لغات به عرصه ما بیاید، به شکل همین حروف، هیئات و خصوصیات زبان ما درمی‏آید و لغت می‏شود.

این بزرگوار روایات دیگری ذکر می‏فرمایند که نسبتاً طولانی و مفصّل است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 337 *»

ان‏شاءالله مراجعه می‏کنید چون مقصود ما اشاره به روایات بود، خلاصه‏ای که ایشان فرمودند کفایت می‏کند.

نکته‏ای را که باید دقت کنیم این است که این موجودات هورقلیا ظهور امام را انتظار می‏کشند و در فرمان امامند. و در حدیثی است که حتی نمی‏دانند خدا در عالم ما شیطانی آفریده و از آدم ما بی‏خبرند. معلوم است که آنها در عالم خودشان بر عالم‏های دیگر مسلّط نیستند و از آنها بی‏خبرند. فعل قامَ و ایستاد بر عالم ما مسلّط نیست که در اينجا شیطانی است و ما را اغوا می‏کند؛ مثلاً  آدمی بوده که ما فرزندان او هستیم. افعال برای خودشان آدمی دارند که او را می‏شناسند، انفعال‏ها برای خود آدمی دارند که او را می‏شناسند. پس از این آدم، این عالم و مثلاً این شیطان ممکن است که بی‏خبر باشند.

این تعبیرات هم رسیده که در ورای عالم شما عالمی و شهری است که اهالی آن بسیارند و آماده خدمت و نصرت ما هستند. نمی‏دانند که شما هستید یا نیستید، نمی‏دانند خدا شیطان و آدمی را خلق کرده یا نکرده است.([21])

معلوم است که مراد از این تعبیراتی که در احادیث رسیده بیان حال خود آنها در عالمشان است. همین‏طور که اگر به ما نمی‏فرمودند هزارهزار عالم هست آیا می‏دانستیم که هزارهزار عالم هست و برای هر عالمی آدمی است؟ ما که نمی‏دانستیم، فرموده‏اند دانسته‏ایم و یقین کرده‏ایم. چون صادقین فرموده‏اند و راست می‏فرمایند.

ما که آن عالم‏ها را نمی‏دانیم، نمی‏فهمیم و ادراک نمی‏کنیم، در اثر این است که بنیه‏ها و ترکیب ما ضعیف است حتی ما هرچه از آن عالم‏ها داریم ضعیف است و در پشت بدن عنصری مختلط ما محبوس شده است. تا وقتی‏که امام برای هریک از کاملان بخواهند که بالفعل شود. برای ما هم به تدریج در همین عالم اگر برسیم به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 338 *»

دوران ظهور امام و همچنين در رجعت، یا اگر مردیم در دوران برزخ این مراتبِ ما بالفعل می‏شود و ما هم با افعال خودمان گفتگو خواهیم کرد.

در حال احتضار ما کارهای خود را خواهیم دید و آن مرتبه ما بالفعل می‏شود. رخساره کارهای معصیت خود را می‏بینیم و وحشت می‏کنیم یا رخساره طاعات خود را می‏بینیم و خوشمان می‏آید. بوی معاصی را می‏فهمیم و رنج می‏بریم و بوی طاعات را می‏فهمیم و لذت می‏بریم و سایر امور. بعضی مراتب به حسب رتبه و مقاممان در دوران احتضار، مرگ و برزخ بالفعل خواهد شد. همچنين ان‏شاءالله در دوران ظهور و به تدریج در دوران رجعت.

این اجمالی بود که نسبت به عالم هورقلیا در روایاتی که رسیده و بیان شده عرض کردم . ان شاء الله به فرمایش‏ها مراجعه می‏کنید. بحثمان در این قسمت تمام شد و از هفته بعد ان‏شاءالله قسمت‏های دیگری را که در این زمینه لازم است داشته باشیم، عرض می‏کنم.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 339 *»

مجلس 19

 

(شب چهارشنبه بيست‌وهشتم ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r قصیده بغدادی و اشکال‏های اهل سنت درباره غیبت امام عصر؟عج؟

r پاسخ به اشکال‏های سنی‏ها درباره غیبت امام عصر؟عج؟

r روایاتی درباره اختفای پیامبران؟عهم؟ از ترس دشمنان

r خانه‏نشینی امیرالمؤمنین؟ع؟ و جهاد آن حضرت با منافقان امت

r یکی از علل خانه‏نشینی امیرالمؤمنین؟ع؟ و غیبت امام عصر ؟عج؟

r نمونه‏ای از تصرّف باطنی و  ولایت تکوینی امیرالمؤمنین؟ع؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 340 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نظر به اينکه خواستم این بحث را خاتمه دهم، چند مسأله در رابطه با این بحث‏ها مانده است که به طور اجمال عرض می‏کنم.

یک مسأله این است که خود غیبت امام؟ع؟ باعث شک در وجود مبارکش شده است. همچنين ندانستن نحوه تصرف امام در دوران امامت و نحوه ولایت امام؟ع؟ از نظر تکوین و تشریع مسأله را بر آنها مشکل‏تر ساخته است. نوعاً اعتراض دارند که اگر امام؟ع؟ وجود دارند، موقعیت‏هایی پیش آمده است که باید ظهور می‌فرمودند و ظهور نکرده‏اند. همچنين شیعیان و دوستان ایشان به بلاهایی مبتلا شده‏اند و موقعیت بوده است که ظاهر شوند و شیعیان خود را نصرت کنند و ظاهر نشده‏اند.

این امور را علت و موجب تشکیک در وجود امام گرفته‏اند و کسانی که از مذهب شیعه خارجند این‏گونه اعتراضات را دارند. در میان شیعه هم کسانی‏که در امر ولایت و غیبت و مقام امامت امام؟ع؟ بصیرتی ندارند به همین شکوک مبتلا هستند. اما از جهت احترام به تشیع، یا چون جرأت ندارند، اظهار نمی‏کنند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 341 *»

ما الحمدلله به برکت مشایخ عظام+ با بصیرتی که در امر ولایت و مقام امامت و شئونات ولایتی معصومین؟عهم؟ پیدا کرده‏ایم، بر یقین هستیم که هم‏اکنون امام مثل وقت ظهور و حضورشان متصرف و صاحب ولایتند و جمیع شئونات ولایت برای ایشان وجود دارد از قبیل زعامت دینی، تصرّف و سایر مقامات. هرچند ما به ظاهر ایشان را نمی‏بینیم، اما آن بزرگوار ما و همه خلق را می‏بیند. شرط تصرف ولایتی و زعامت دینی ایشان دیدن ما نیست؛ بلکه دیدن ایشان ما را و عارف‏بودنشان به ما و شاهد، ناظر و مطلع‏بودن ایشان بر ما شرط است که الحمدللّه همه این صفات برای ایشان موجود، ثابت و یقینی است.

پس ما به برکت بصیرتی که در دین پیدا کرده‏ایم، یقین داریم. اما چون این شک‏ها وجود دارد، برای آنکه در بحث ما هم به این قسمت اشاره‏ای شده باشد، به طور اجمال در این زمینه هم عرضی می‏کنم. به خصوص قصیده‏ای است که یکی از علمای اهل سنت بغداد درباره همین اعتراض‏ها سروده و اعتراض و شک خود را به وجود امام؟ع؟ اظهار کرده است.([22]) با چند حدیث جواب ذکر می‏نمایم و اجمالاً این مطلب را در همین‏جا خاتمه می‏دهم.

مرحوم میرزا حسین نوری صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در جواب این قصیده کتابی به نام «کشف الاستار» تنظیم کرده است. قسمت‏های مختلف آن قصیده را به حسب موقعیت زمان خودش جواب داده است. آن شخص در این قصیده به علمای اسلام خطاب می‏کند و به خصوص مقصودش علمای شیعه است:

«أیا علماء العصر یا من له خبر   بکلّ دقیق حار من دونه الفکر»

ای علمائی که در امور دقیقی که فکرها در برابر آن حیران و سرگردان است، دقت و خبرویت دارید، اشکالی برایم پیش آمده است و مشتاقم که جواب بگویید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 342 *»

«لقد حار منّی الفکر بالقائم الّذی   تنازع فیه الناس و اشتبه الامر»

آن مشکلی که برایم پیش آمده و فکر مرا سرگردان ساخته، امر قائم است که مردم در او تنازع و اختلاف کرده‏اند و امر مشتبه شده است.

«فمن قائل فی القشر لبّ وجوده   و من قائل قد ذبّ عن لبّه القشر»

عده‏ای قائل هستند به اينکه آن بزرگوار تولد یافته و عده‏ای قائل هستند که تولد نیافته است.

«و اوّل هذین اللّذین تقرّرا   به العقل یقضی و العیان و لا نکر»

اما اينکه ایشان تولد نیافته باشند قول و سخنی است که عقل و همین‏طور عیان و مشاهده به آن حکم می‏کند و انکار نمی‏شود کرد. تشکیک را شروع می‏کند که امام تولد نیافته‏اند.

«و کیف و هذا الوقت داع لمثله   ففیه توالی الظلم و انتشر الشرّ»
«و ما هو الا ناشر العدل و الهدی   فلو کان موجوداً لما وجد الجور»

این اشکال را می‏کند که اگر مهدی صلوات اللّه علیه موجود بود، ظاهر می‏شد و عدالت را منتشر می‏ساخت. بعد جواب‏هایی را که خودش احتمال می‏دهد می‏گوید و به آنها اشکال می‏کند:

«و ان قیل من خوف الطغاة قد اختفی   فذاک لعمری لا یجوّزه الحجر»

اگر بگویند حضرت از ترس طاغیان و سرکشان پنهان شده است، به جان خودم قسم این سخنی است که عقل آن را نمی‏پذیرد.

«و لا النقل کلّا  اذا تیقّن انّه   الی وقت عیسی یستطیل له العمر»

نقل و روایات هم قبول نمی‏کند، چون در روایاتی که از رسول‏الله؟ص؟ رسیده وعده داده شده است که مهدی صلوات اللّه علیه تا وقت فرودآمدن عیسی علی نبینا و آله ‏و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 343 *»

عليه السلام عمرش طولانی خواهد شد. چرا از سرکشان بترسد؟

«و أن لیس بین الناس من هو قادر   علی قتله و هو المؤیّد بالنصر»

و دیگر اينکه چه کسی بین مردم توانایی و قدرت دارد که او را بکشد. در حالی که نصرت، مهدی را تأیید می‏کند و کسی قادر بر کشتن او نیست.

«و انّ جمیع الارض ترجع ملکه   و یملؤها قسطاً و یرتفع المکر»

و دیگر اينکه در روایات فرموده‏اند که تمام زمین ملک مهدی خواهد شد و او صلوات‏اللّه‏علیه همه زمین را از قسط و عدل پر خواهد کرد و مکر و حیله برطرف خواهد شد.

این جواب بود برای آنکه اگر بگویید مهدی از ترس طاغیان و سرکشان غایب شده است، با این نقل نمی‏سازد. باز خودش جواب دیگری می‏گوید و اشکال می‏کند که:

«و ان قیل من خوف الاذاة قداختفی   فذلک قول عن معایب یفتر»

اگر گفته شود که مهدی از ترس اذیت‏ها مخفی شده است تا اذیت و آزار نبیند، این قولی است که به ظاهر مانعی ندارد. اما اشکال می‏کند و می‏گوید:

«فهلّا بدا بین الوری متحمّلاً   مشقّة نصح الخلق من دأبه الصبر»

کسی که آمادگی برای خیرخواهی خلق دارد و دأب و سجیه‏اش در راه خیرخواهی خلق صبر و تحمّل است، چرا حاضر نشده است که ظاهر شود و مشقت‏ها و زحمت‏ها را متحمل شود.

«و من عیب هذا القول لا شکّ انّه   یــــݘـول الـــی جبــن الامـــام و ینجــر»

 

از مفاسد دیگر اينکه لازمه این قول این است که امام ترسو باشد و ما را به این می‏رساند که بگوییم امام می‏ترسد.

«و حاشاه من جبن ولکن هو الذی   غداً یختشیه من حوی البرّ و البحر»

ساحت امام مهدی صلوات اللّه علیه منزّه از ترس است که بترسد و حال آنکه او

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 344 *»

است که فردا که ظاهر شود تمام ساکنان برّ و بحر از او ترسان خواهند بود.

«علی انّ هذا القول غیر مسلّم

«ففی الهند ابدی المهدویّة کاذب

  و لایرتضیه العبد کلّا و لا الحرّ»
و ما ناله قتل و لا ناله ضرّ»

دیگر اينکه شخصی در هند ادعای مهدویت کرد و کسی او را نکشت و ضرری بر او وارد نشد، با آنکه دروغگو بود و مهدی آل محمد؟عهم؟ نبود. این هم اشکال بر قول دوم. باز خودش جواب سومی می‏دهد و بر آن هم اشکال می‏کند

«و ان قیل هذا الاختفاء بامر من   له الامر فی الاکوان و الحمد و الشکر»

اگر باز کسی بگوید که مخفی‏بودن امام؟ع؟ به امر خداوندی است که برای او است امر در همه اکوان و موجودات و برای او است حمد و شکر. اگر این‏طور بگویند این اشکالات بر آن وارد است.

«فذلک ادهی الداهیات و لم‏یقل   به احد الا اخو السفه الغمر»

دیگر این سخن از آن گفته‏ها بسیار سست‏تر و بی‏اساس‏تر است و جز شخصی که به سفاهت مبتلا باشد چنین نمی‏گوید.

«أیعجز ربّ الخلق عن نصر حزبه   علی غیر هم کلّا و هذا هو الکفر»

زیرا آیا خداوند خالق خلق، عاجز است از اينکه حزب و طرفداران خود را بر غیرشان نصرت دهد؟ خیر! اگر بگوییم خدا از نصرت مهدی عاجز است، این کفر است.

«فحتی م هذا الاختفاء و قد مضی   من الدهر آلاف و ذاک له ذکر»([23])

تا چه وقت این مخفی‏بودن مهدی خواهد بود؟ حال آنکه از روزگار هزار گذشت و هنوز سخنِ آمدن مهدی برپاست و نیامد. این مخفی‏بودن و پنهان‏بودن تا چه وقت خواهد بود؟

تا به اينجا اعتراضات و اشکالاتش راجع به این است که اگر امام باشند باید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 345 *»

ظاهر شوند، پس ظاهرنشدن امام دلیل بر این است که مهدی آل محمد؟عهم؟ تولد نیافته است. نظر این شخص این است و بیان‏شده که یکی از نظرها در بین اهل سنت همین است که می‏گویند مهدی صلوات اللّه علیه هنوز ولادت نیافته است.

اما ضرورت شیعه بر این است که مهدی؟ع؟ فرزند حضرت عسکری ولادت یافته است. الحمدلله ادلّه به طور قطع و یقین است. کسانی حضرت را در غیبت صغری دیده‏اند و امام حسن عسکری؟ع؟ حضرت را به اصحاب خاص خود نشان داده‏اند. همچنين نوّاب اربعه که در دوران غیبت صغری بوده‏اند، الحمدلله از نظر شیعه قطعی و یقینی است.

در بین اهل سنت هم خیلی از علماء و محقّقان آنها قائل هستند به اينکه امام؟ع؟ ولادت یافته‏اند. حتی بعضی از آنها مدّعی شده‏اند که ما خودمان حضرت را زیارت کرده‏ایم و در غیبت کبری دیده‏ایم از قبیل محیی الدین که می‏گوید: خودم خدمت حضرت رسیده‏ام و حضرت را زیارت کرده‏ام.([24])

اشکالاتی که ایشان دارد به این برمی‏گردد که اختفای حضرت امری است که نه عقل آن را می‏پذیرد و نه نقل. چون اگر به امر خدا است که خدا می‏تواند او را نصرت کند. اگر می‏گویید مهدی به دستور خدا مخفی‏شده، مگر خدا از نصرت مهدی عاجز است؟

در جواب می‏گوییم: در قرآن و روایات اهل سنت و شیعه ذکر شده است که انبیای بسیاری از ترس امت‏ها مخفی شدند و چقدرها کشته شدند! رسول‏اللّه، امیرالمؤمنین و ائمه معصومین؟عهم؟ کشته شدند و خداوند ایشان را نصرت ظاهری نکرد؛ بلکه به ظاهر محبوس و مغلوب قرار  گرفتند. همین‏طور گاهی انبیاء به ناچاری فرار  می‏کردند، مگر خدا از نصرت آنها عاجز بود؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 346 *»

دیگر می‏گوید: اگر بگوییم که مهدی؟ع؟ از ترس اذیت‏ها غایب‏شده لازمه‏اش این است که امام را ترسو حساب کنیم و بگوییم از ترس پنهان شده است.

در جواب باید گفت: رسول‏خدا هم از اذیت کفار قریش پنهان شدند و به تصریح خود قرآن به غار رفتند، آیا باید بگوییم رسول‏الله ترسو بودند؟! یا باید بگوییم انبیائی که غایب و پنهان می‏شدند یا فرار می‏کردند ترسو بودند؟ خیر! مصلحت نبوده است که اذیت بیجا را متحمّل شوند.

اشکال دیگرش این بود که وعده داده شده است که مهدی تا زمان آمدن عیسی از آسمان به زمین عمرش طولانی خواهد شد و کسی نیست که قدرت داشته باشد که مهدی را بکشد. مهدی را نصرت، تأیید می‏کند و نصر، مؤیّد مهدی است.

آری! صحیح است که کسی قدرت ندارد مهدی را بکشد. اما اگر مهدی؟ع؟ ظاهر شود، مثل سایر امامان خواهد بود که کشته شدند و قبول شهادت کردند. مهدی؟ع؟ هم یا باید غلبه کند و همه کفار و مخالفانش را نابود کند، حال آنکه هنوز زمان و مصلحت اقتضاء نمی‏کند. هنوز مؤمنانی در صلب کفار هستند که باید به وجود بیایند. به علاوه، خود مؤمنان طاقت حکومت و عدالت ظاهری آن حضرت را ندارند. این جهات اقتضاء می‏کند که حضرت غایب باشند.

البته در فرمایش‏های مشایخ عظام+ ادلّه این مطالب ذکر شده است و به زبان و ادلّه حکمت علت غیبت امام؟ع؟ را بیان فرموده‏اند. برای اينکه بحث ما در این زمینه از روایات خالی نباشد، به دو سه روایت اشاره می‏کنم. این روایات بیان می‏کند که چرا امیرالمؤمنین؟ع؟ و همین‏طور ائمه دیگر و بالقیاس خود مهدی؟ع؟ این مظلومیت ظاهری را قبول کرده و به اصطلاح خانه‏نشینی را پذیرفته‏اند. چرا امیرالمؤمنین در خانه نشستند؟ چرا ائمه دیگر؟عهم؟ در خانه نشستند؟ امر سیدالشهدا؟ع؟ هم ابتدائی نبوده است؛ بلکه تقریباً حضرت را به استیصال، ناچار

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 347 *»

و مضطرِّ به این کار کردند. صرف‏نظر از خود امر شهادت که در نظام حکمت الهی امری از امور لازم بوده است، حضرت می‏گفتند: مرا رها کنید که بروم در گوشه‏ای.([25]) همچنين  غیبت امام؟ع؟ هم در واقع مثل بیست و پنج سال خانه‏نشستن امیرالمؤمنین؟ع؟ است.

به چند روایت اشاره می‏کنم که در آنها جهات مختلفی از علت‏های غیبت امام؟ع؟ ذکر شده است که چرا حضرت غایب شده‏اند با اينکه از نظر ولایت تکوینی و قدرت الهی قادرند که به ظاهر هم بر همه هستی مسلّط شوند، همان‏طور که در باطن مسلّط هستند.

البته ما این جواب‏ها را برای خودمان یعنی برای شیعه می‏گوییم. جواب این شخص باید با احادیث اهل سنت و احادیثی که آنها روایت کرده‏اند گفته شود. این جواب‏ها برای کسانی است که خدای ناکرده در بین شیعه تردید و شکی پیدا کنند.

همان‏طوری که کسی ممکن است تشکیک کند در اينکه چرا امیرالمؤمنین؟ع؟ بیست و پنج سال در خانه نشستند و برای گرفتن حق خود و تسلّط ظاهری اقدامی نفرمودند. این جواب‏ها برای چنین اشخاصی است، این جواب‏ها از برای شیعیان است.

صاحب کتاب «احتجاج» مرحوم احمد بن ابی‏طالب طبرسی که غیر از آن طبرسی صاحب کتاب «مجمع البیان» است، در کتابش این حدیث را ذکر می‏کند: روی انّ امیرالمؤمنین کان جالساً فی بعض مجالسه بعد رجوعه من نهروان فجری الکلام حتی قیل له لم لا حاربت ابابکر و عمر کما حاربت طلحة و الزبیر و معاویة؟ بعد از آنکه حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ از نهروان برگشتند روزی نشسته بودند و اطراف حضرت هم عده‏ای بودند. سخن از این طرف و آن طرف به میان آمد تا به حضرت عرض شد که چرا با ابابکر و عمر نجنگیدید، همان‏طور که با طلحه و زبیر در جنگ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 348 *»

جمل و با معاویه در جنگ صفین جنگیدند؟ فقال: علی؟ع؟: انّی کنت لم‏ازل مظلوماً مستأثراً علی حقّی. حضرت فرمودند من همیشه مظلوم بوده‌ام و حق مرا از من گرفته‌اند. فقام الیه الاشعث بن قیس فقال: یا امیرالمؤمنین لم لم‏تضرب بسیفک و لم‏تطلب بحقک؟ اشعث بن قیس که چقدر صدمه زده است به امیر المؤمنین؟ع؟، عرض کرد که شما چرا با شمشیز نجنگیدید و حق خود را نگرفتید و طلب حق خود را نکردید. فقال: یا اشعث قد قلت قولاً فاسمع الجواب و عه و استشعر الحجّة انّ لی اسوة بستّة من الانبیاء؟عهم؟.

فرمودند: سخنی گفتی، جواب را بشنو و خوب فرا بگیر و دلیل و برهان مرا هم خوب بفهم. من به شش پیغمبر اقتدا کرده‏ام. ذکر این شش پیغمبر برای این بوده که در قرآن ذکر شده است و این امت باخبر شدند. اگرنه، نوعاً روش و سنت و طریقه انبیاء همین بوده است.

اوّلهم نوح حیث قال «ربّ انّی مغلوب فانتصر» فان قال قائل انّه قال هذا لغیر خوف فقدکفر و الا فالوصی اعذر. اولی از ایشان نوح بود. نوح گفت: پروردگارا من مغلوبم دشمنان بر من غلبه کرده‏اند، خدایا برایم از دشمنان انتقام بکش. ــ نوح که این سخن را بگوید و اظهار مغلوبیت کند، معلوم است که اوصیا باید این‏طور باشند. ــ اگر کسی بگوید که این سخن نوح از ترس نبوده، به قرآن کفر ورزیده است.

معلوم است که نوح می‏ترسیده که به خدا پناه برده است و از او طلب نصرت و انتقام می‏کند. خود مغلوب‏واقع‏شدن دلیل بر همین بوده که از امت ترسان بوده است.

می‏فرماید: اگر کسی بگوید که این سخن نوح از ترس نبوده کافر شده است و اگر بگوید از ترس بوده است، بنابراین من که وصی هستم باید بیشتر بترسم.

و ثانیهم لوط حیث قال «لو انّ لی بکم قوّة او آوی الی رکن شدید». فان قال قائل انّه قال هذا لغیر خوف فقدکفر و الا فالوصی اعذر.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 349 *»

پیغمبر دوم لوط بود آن جایی که ــ ملائکه به شکل میهمان‏ها به خانه‏اش آمدند و امتش در خانه‌اش ریختند که اينها را به ما بده. حضرت لوط نمی‏دانست که اينها ملائکه‏اند نگران، مضطر و مضطرب شد و ــ گفت: ای کاش قدرت می‏داشتم که با شما گلاویز شوم و شما را از میهمانانم دور کنم، یا می‏توانستم رکن و پایه محکمی پیدا کنم و به آن پناه ببرم ــ که به قائم آل محمد؟عهم؟ تفسیر شده است. ــ اگر کسی بگوید که این بیان لوط از ترس نبوده کافر شده است و اگر بگوید از روی ترس بوده بنابراین من که وصیم عذرم پذیرفته‏تر است که بترسم و گوشه خانه‏ام بنشینم.

ولی باید ترس را از آن مفهومی که بین ما است خارج کنیم؛ یعنی ترس از ضعف نفس و این‏طور امور؛ بلکه مصلحت در اظهار قدرت نیست و باید به بی‏قدرتی ظاهری صبر کرد و به مشکلات تن در داد.

و ثالثهم ابراهیم خلیل اللّه حیث قال «و اعتزلکم و ما تدعون من دون اللّه». فان قال قائل انّه قال هذا لغیر خوف فقد کفر و الا فالوصی اعذر.

سومین آنها ابراهیم است. ابراهیم هرچه آنها را نصیحت و دعوت کرد نپذیرفتند. گفت پس ناچارم که خودم از شما و آنچه جز خدا عبادت می‏کنید و می‏پرستید، کناره بگیرم. ــ این کناره‏گرفتن ابراهیم از قومش برای چه بوده است؟ ــ اگر کسی بگوید این هم از روی ترس نبوده، کافر شده است و الا اگر بگوید از روی ترس بوده است من هم که گوشه خانه نشستم و از قوم خود فاصله گرفتم عذرم پذیرفته است.

و رابعهم موسی حیث قال «ففررت منکم لمّا خفتکم» فان قال قائل انّه قال هذا لغیر خوف فقدکفر و الا فالوصی اعذر.

چهارمین انبیاء موسی بود. آن وقتی‏که نزد فرعون آمد تا او را دعوت کند. فرعون شروع کرد به برشمردن کارها و به اصطلاح خودش جنایت‏هایی که موسی کرده بود. از جمله گفت: چرا آن شخص را کشتی و فرار کردی و رفتی؟ حضرت در جواب فرمود:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 350 *»

چون از شما می‏ترسیدم فرار کردم.

در آن موقع نباید اظهار قدرت و معجزات می‏کرد و فرعون را غرق می‏کرد. موقعیت نبود و مصلحت عباد و بندگان نبود. اگر در مصر می‏ماند کشته می‏شد. پس از ترس کشته شدنی که به‏موقع و بجا نیست و رضای خدا در آن نیست و هنوز مصلحت نیست، فرار می‏کند.

حضرت فرمود: اگر کسی بگوید این سخن موسی از ترس نبود و از روی ترس فرارنکرده بود کافر شده است و الا اگر بگوید از روی ترس بوده، پس عذر من که وصیم و مقام وصایت دارم پذیرفته‏تر است ــ که از کشته‏شدنِ بی‏جهت و بیجا که مصلحت نباشد و هنوز صلاح خلق نباشد بترسم و خانه‏نشین بشوم.

و خامسهم اخوه هرون حیث قال «یابن امّ انّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی» فان قال قائل انّه قال هذا لغیر خوف فقدکفر و الا فالوصی اعذر.

پنجمین انبیاء برادر موسی هارون بود. ــ هارون بعد از آنکه تبلیغ و دعوت کرد که گوساله را نپرستند، دید اگر در این امر پافشاری کند ممکن است او را بکشند و به علاوه خودشان به جان همدیگر بیفتند و صدماتی بر یکدیگر وارد کنند. از این جهت وقتی‏که موسی اعتراض می‏کند که چرا گذاشتی گوساله را بپرستند؟ ــ عرض کرد: ای پسر مادر! این مردم خودشان مرا خانه‏نشین کردند و به سخنم گوش ندادند، مرا مستضعف ساختند و خانه‏نشین کردند. هیچ‏کس مرا کمک‏نکرد و نزدیک بود مرا بکشند. ــ از ترس، چیزی نگفتم و به خودشان واگذاشتم؛ از ترس اينکه بی‏جهت و بیجا کشته شوم. ــ هرکس بگوید این سخن هارون بی‏جهت بوده، از خوف و ترس نبوده و مثلاً روی جهات دیگر بوده، کافر شده است. اگر بگوید واقعاً از ترس بوده است، ترس بر جانش برای کشته‏شدنِ بیجا و بی‏جهت، پس وصی که من باشم عذرم پذیرفته‏تر است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 351 *»

و سادسهم اخی محمّد خیر البشر حیث ذهب الی الغار و نوّمنی علی فراشه فان قال قائل انّه ذهب الی الغار لغیر خوف فقدکفر و الا فالوصی اعذر. فقام الیه الناس بأجمعهم فقالوا: یا امیرالمؤمنین، قدعلمنا انّ القول لک و نحن المذنبون التائبون و قدعذرک اللّه.»([26])

ششمین ایشان برادرم محمد؟ص؟ بهترین خلق که از ترس جان مبارک خود فرار کردند و در غار پنهان شدند. ــ آن موقع مصلحت نبود کشته شوند. این‏طور نبود که جان خود را در برابر امر خدا دوست داشته و امر خدا را زمین گذاشته باشند. این جان باید در جا و به‏موقع خود در راه دین خدا فدا شود، پس از این جهت تعبیر به ترس می‏آورند. ــ و حضرت مرا در فراش و رختخواب خود خوابانید. هرکس فکر کند و بگوید که حضرت از ترس به غار نرفتند کافر شده است و الا اگر بگوید که از ترس بوده پس من که وصی آن حضرتم عذرم بجاتر است که بیست و پنج سال در خانه بنشینم و حق خود را مطالبه نکنم.

همان جمعیت که در حضور حضرت بودند همه به‏پاخاستند و عرض کردند: یاامیرالمؤمنین! فرمایش شما درست و بجا است. ما گنهکارانیم که تو را نصرت نکردیم و ما توبه می‏کنیم و به سوی خدا برگشت می‏کنیم. عذر تو در نزد خدا پذیرفته شده و خدا تو را معذور کرده است از اينکه به‏پانخیزی و حق خود را نگیری.

احمد بن همام می‏گوید: أتیت عبادة بن الصامت فی ولایة ابی‏بکر فقلت: یا اباعمارة أکان الناس علی تفضیل ابی‏بکر قبل ان یستخلف؟ فقال: یا اباثعلبة اذا سکتنا عنکم فاسکتوا و لاتبحثوا. فواللّه لعلی بن ابی‏طالب کان احقّ بالخلافة من ابی‏بکر کما کان رسول‏اللّه؟ص؟ احقّ بالنبوّة من ابی‏جهل.

در دوران خلافت ابوبکر نزد عبادة بن صامت که یکی از صحابه بود، رفتم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 352 *»

گفتم: آیا قبل از اينکه ابوبکر به خلافت برسد و او را نصب کنند، همه مردم معتقد بودند که او از علی؟ع؟ برتر است؟ ــ جرأت نمی‏کرد بگوید نه، گفت: وقتی‏که ما از سخن گفتن با شما درباره مطلبی سکوت می‏کنیم و درباره آن سخنی نمی‏گوییم، شماها هم ساکت بشوید و از چیزی درباره آن نپرسید و از مطالبی که واقع شده است تفحّص نکنید. به خدا سوگند علی؟ع؟ از ابوبکر سزاوارتر بود که خلیفه باشد همان‏طور که رسول‏الله؟ص؟ از ابوجهل به نبوت سزاوارتر بودند.

قال: و أزیدک؟ انّا کنّا ذات یوم عند رسول‏اللّه؟ص؟ فجاء علی؟ع؟ و ابوبکر و عمر الی باب رسول اللّه؟ص؟ فدخل ابوبکر ثمّ دخل عمر ثمّ دخل علیّ؟ع؟ علی اثرهما فکانّما سفی علی وجه رسول‏اللّه؟ص؟ الرماد.

می‏گوید: اضافه می‏کنم، ما روزی خدمت رسول خدا؟ص؟ بودیم که علی و ابوبکر و عمر به خانه رسول خدا؟ص؟ آمدند. اول ابوبکر بعد عمر و بعد علی پشت سر آنها داخل شد. آن‏قدر حضرت رسول عصبانی و خشمگین شدند که گویا رخساره مبارکشان پر از خاکستر شد. به این‏قدر رنگ چهره مبارکشان تغییر کرد.

ثمّ قال: یا علی أیتقدّمانک هذان و قد امّرک اللّه علیهما؟ قال ابوبکر: نسیت یا رسول‏اللّه و قال عمر: سهوت یا رسول‏اللّه. فقال رسول‏اللّه؟ص؟ ما نسیتما و لا سهوتما و کأنّی بکما قد استلبتما ملکه و تحاربتما علیه و اعانکما علی ذلک اعداء اللّه و اعداء رسوله.

فرمود: ای علی! آیا این دو بر تو مقدّم می‏شوند و جلوتر از تو وارد خانه‏ام می‏شوند و حال آنکه خدا تو را بر ایشان امیر قرار داده است؟ ــ آن دو ملعون عذر آوردند. ــ اولی گفت: فراموش کردم. دومی گفت: اشتباه کردم. حضرت فرمودند: فراموش نکردید و اشتباه نکردید و گویا شما را می‏بینم که این مقام حکومت ظاهری را از او می‏گیرید و با او و علیه او می‏جنگید و شما را دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا و دشمنان علی کمک خواهند کرد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 353 *»

و کأنّی بکما قد ترکتما المهاجرین و الانصار بعضهم یضرب وجوه بعض بالسیف علی الدنیا و لکأنّی بأهل بیتی و هم المقهورون المتشتّتون فی اقطارها و ذلک لأمر قدقضی.

شما دو تا را می‏بینم که مهاجرین و انصار را وامی‏دارید تا با شمشیر به‏روی یکدیگر برای خاطر به‏دست‏آوردن دنیا بایستند و بر روی یکدیگر شمشیر بکشند. و باز می‏بینم شما دو تا را که با اهل‏بیتم رفتاری خواهید کرد که آنها همه مقهور و مغلوب و پراکنده در اطراف زمین باشند و البته این امری است که نظام حکیمانه الهی اقتضاء می‏کند که ایشان مغلوب و مقهور و اسیر دست شما گردند.

ثمّ بکی رسول‏اللّه؟ص؟ حتّی سالت دموعه ثمّ قال: یا علی الصبر! الصبر! حتّی ینزل الأمر و لا قوّة الا باللّه العلی العظیم فانّ لک من الأجر فی کلّ یوم ما لایحصیه کاتباک فاذا أمکنک الأمر فالسیف السیف فالقتل القتل حتی یفیئوا الی امر اللّه و امر رسوله. فانّک علی الحقّ و من ناواک علی الباطل و کذلک ذرّیتک من بعدک الی یوم القیامة.([27])

بعد حضرت شروع فرمودند به گریه‏کردن به طوری که اشک‏های مبارکشان جاری شد. فرمود: ای علی! صبرکن! صبرکن! تا حوادث پیش آید. در هر روز از روزهایی که صبر می‏کنی برای تو اجری خواهد بود که دو ملکی که حسنات تو را می‏نویسند اجر تو را نمی‏توانند احصاء کنند. هر موقع که قدرت به دستت آمد، شمشیربکش و آن‏گاه بکش تا به سوی امر خدا و امر رسول خدا برگردند.

امر مهدی؟ع؟ در دوران غیبتش مثل امر امیرالمؤمنین؟ع؟ است که جان مبارک خود را حفظ بفرماید و بترسد از اينکه بی‏جهت و بی‏موقع کشته شود، خائف باشد و صبر بفرماید، در اينکه به ظاهر متصرّف نیست و حکومت در دست او نیست و تسلّط ندارد، صبرکند، هر روز برای آن بزرگوار به خاطر صبر در غیبتش ثواب و اجری است که ملائکه آن بزرگوار از نوشتن آن اجر عاجزند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 354 *»

بعد فرمودند: تو وقتی‏که قدرت‏یافتی شمشیربکش و مخالفان خود را بکش تا به سوی امر خدا و امر رسول خدا برگردند. زیرا تو بر حقّی و هرکس با تو مخالفت می‏کند و می‏جنگد بر باطل است. همین‏طور است حکم ذریه تو بعد از تو تا روز قیامت که بر حق هستند و مخالفانشان بر باطلند. اگر به حسب مصلحت وقت صبر بفرمایند اجر دارند و به علاوه طبق نظام حکیمانه الهی سلوک کرده‏اند. وقتی هم که به ظاهر قدرت به دستشان بیاید یعنی مصلحت اقتضاء کند و قدرت ظاهری را در دست بگیرند، مخالفان خود را می‏کشند و مخالفانشان بر باطلند.

حدیث دیگری است که علتی دیگر از علل خانه‏نشستن امیرالمؤمنین؟ع؟ و همین‏طور وجه غیبت امام مهدی؟ع؟ را بیان می‏کند. در تفسیر علی بن ابراهیم قمی از احمد بن علی است که می‏گوید نقل کرد برای ما حسین بن عبداللّه سعدی و گفت نقل کرد برای ما از عبداللّه بن حسین از بعضی از رفقایش از شخصی که نامش ابراهیم بود و بعضی نامش را کرخی گفته‏اند که گفت: قال رجل لابی‏عبداللّه؟ع؟ الم‌یکن علیّ قویّاً فی بدنه قوياً فی امر  اللّه؟ فقال له ابوعبداللّه؟ع؟: بلی. قال: فما منعه ان‏یدفع او یمتنع؟ قال: قدسألت فافهم الجواب. منع علیاً من ذلک آیة من کتاب اللّه فقال: و ای آیة؟ قال فقرأ «لو تزیّلوا لعذّبنا الّذین کفروا منهم عذاباً الیماً».

شخصی از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کرد: آیا حضرت علی از نظر بدنی نیرومند نبود؟ آیا حضرت علی درباره امر و دین خدا نیرومند نبود؟ فرمود: چرا! هم در بدن و هم در دین خدا نیرومند و قوی بود. عرض کرد: چه امری مانع شد که علی؟ع؟ گوشه خانه بنشیند یا دشمنان خود را دفع کند و زیر بار ظلم آنها نرود؟ فرمود: سؤال کردی اینک جواب را بشنو و بفهم. آنچه علی را باز  داشت از اينکه حق خود را به ظاهر مطالبه کند، آیه‏ای از کتاب خدا بود. ــ همین آیه یک جهت از جهات است. ــ عرض کرد: چه آیه‏ای؟ می‌گويد: پس حضرت اين آيه را خواندند لو تزیّلوا لعذّبنا الّذین کفروا منهم عذاباً الیماً.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 355 *»

این آیه به ظاهر درباره کفار مکّه بر رسول خدا؟ص؟ نازل شد. خیلی از افراد اعتراض می‏کردند که چرا حضرت جنگ نمی‏کنند؟ آیه نازل شد که اگر از یکدیگر جدا شوند و مؤمنان و کفار مشخص شوند، ما کسانی از ایشان را که کافر شده‏اند به عذاب دردناکی عذاب خواهیم کرد؛ یعنی هنوز مخلوط هستند.

ظاهر آیه این است. اما حضرت تأویلش را درباره امر امیرالمؤمنین این‏طور فرمودند: انّه کان للّه ودائع مؤمنون فی اصلاب قوم کافرین و منافقین فلم‏یکن علیّ صلوات اللّه علیه لیقتل الآباء حتّی یخرج الودائع فلمّا خرجت ظهر علی من ظهر و قتله. و کذلک قائمنا اهل‏البیت لن‏یظهر ابداً حتّی یخرج ودائع اللّه فاذا خرجت یظهر علی من یظهر فیقتله.([28])

علی؟ع؟ که خانه نشست علتش این بود که خدا مؤمنانی را به ودیعه در صلب عدّه‏ای از کفار و منافقان قرار داده است. علی؟ع؟ این طور نبود که بر خلاف نظام حکیمانه الهی پدران را بکشد مگر  وقتی ‏که خدا آن مؤمنانی را که در اصلاب کفار و منافقان به ودیعه نهاده و امانت گذاشته خارج شوند. چون آنها خارج شدند، آن وقت حضرت غلبه پیدا کردند و در جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان کشتند. حضرت بر آن کسانی که با ایشان مخالفت نمودند، غلبه پیدا کردند و همه را خودشان یا اصحابشان کشتند. قطعاً اينها کسانی بودند که دیگر صلبشان از مؤمنان خالی شده بود و مؤمنی در صلب آنها نبود. آنهایی را که خود حضرت می‏کشتند که می‏دانستند، آنهایی هم که دیگران می‏کشتند، به تصرف ولایتی امام می‏کشتند. حضرت می‏دیدند که چه‏کسی را باید بکشند و چه‏کسی را نکشند. اما طبق همین حدیث شریف، هر کسی‏که در جنگ جمل، در جنگ صفین، در جنگ نهروان و در دوران حکومت امیرالمؤمنین؟ع؟ به هر شکلی و به دست هرکس حتی اگر به دست خود کفار کشته شد، به تصرف ولایتی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 356 *»

امام بود و برای خاطر این بود که دیگر پشت او از مؤمنان خالی شده بود.

بعد از این بیان، امام؟ع؟ تأویل دیگری را هم از همین آیه درباره مهدی؟ع؟ می‏فرمایند می‌گویند: همین‏طور قائم ما اهل‏بیت هم ظاهر نخواهد شد و غلبه ظاهری پیدا نمی‏کند مگر وقتی‏که ودیعه‏های الهی یعنی مؤمنان از صلب جمیع کفار روی زمین خارج شوند و به دنیا بیایند و صلب‏های همه کفار روی زمین، از مؤمنان خالی شود، آن وقت حضرت ظاهر خواهند شد. بعد وقتی‏که حضرت خارج شدند، بر همه‏کس غلبه می‏کنند و آنها را می‏کشند.

این حدیث شریف هم در تفسیر و تأویل این آیه شریفه علت غیبت را توجیه می‏کند و یکی از جهات غیبت امام زمان؟ع؟ را ذکر می‏کند. همین‏که هنوز اصلاب کفار از مؤمنان خالی نشده است.

اما تصرف امام بر قرار است و امام با همین بیاناتی که در این مدت طولانی به عرض رسانیدم تصرف می‏فرمایند. اجمالاً می‏دانیم که امام؟ع؟ با مقام هورقليائی در جمیع این عالم تصرف دارند. همه این عالم از نظر آن مقام، در تحت تصرف و احاطه حضرت هستند. هرطور مصلحت بدانند تصرف دارند، در این عالم کوچک‏ترین ابتلا برای هر شخصی، به اذن و به تصرف ولایتی امام است. اگر بر شخصی دردسری عارض می‏شود، باید بداند که به تصرف و به اذن امام؟ع؟ این سردرد بر او عارض شده است. کشته‏شدن، نابودشدن، فرودآمدنِ سقف بر روی انسان و هر نوع ابتلائی به تصرف حضرت است. همان‏طور که باز هر نوع نعمتی به اذن و تصرّف حضرت است. سلامتی‏ها، نعمت‏های ظاهری و باطنی همه به تصرف امام؟ع؟ است.

اگرچه ائمه؟عهم؟ در ظاهر به حسب مصلحت سلوک می‏کردند و تا قدرت پیدا نمی‏کردند و مسلّط نبودند، در خانه می‏نشستند. قدرت هم که پیدا می‏کردند به میان میدان می‏آمدند، می‏کشتند و حکومت می‏کردند. اما گاه‏گاهی تصرفات خود را نشان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 357 *»

می‏دادند که بفهمانند برای تصرف باطنی و ولایت تکوینی ما فرق نمی‏کند که به ظاهر مسلّط باشیم یا نباشیم. گاهی اموری را نشان می‏دادند که تصرف ولایتی ایشان را آشکار می‏نمود که همه امور در تحت احاطه، تصرّف و تسلّط ایشان است.

یک نمونه نقل می‏کنم تا مطلب این مجلس تمام شود و ان‏شاءالله مجلس بعد، مطلب دیگری است که باید عرض کنم. مرحوم مجلسی در جلد نهم بحار در جریان صفین نقل می‏کند و راوی حدیث سهل بن حنیف است. ابتدا لشکریان معاویه غلبه کردند و فرات را گرفتند. بعد اشعث اقدام کرد و از حضرت اجازه گرفت که آب فرات را از آنها پس بگیرد و فرات را فتح کند. حضرت اجازه فرمودند. او با قبیله‏اش شروع کردند به حمله، البته مالک اشتر هم کمک می‏کرد که توانستند فرات را بگیرند و لشکر معاویه را فراری دهند. بعد حضرت دستور فرمودند که آزاد بگذارند تا لشکریان معاویه بیایند و آب بردارند.

خدا لعنت کند معاویه را در آن موقع که فرات در تصرّف او بود، مأمور گذاشته بود که اصلاً اجازه ندهید اصحاب امیرالمؤمنین؟ع؟ بیایند و آب بردارند، به کلی ممانعت کرد. در آن موقع: «امر امیرالمؤمنین؟ع؟ لمالک الاشتر ان یقول لمن علی جانب الفرات یقول لکم علیّ اعدلوا عن الماء. فلمّا قال ذلک عدلوا عنه فورد قوم امیرالمؤمنین الماء و اخذوا منه.»

در آن موقع حضرت مالک اشتر را فرستادند که برو به این کسانی که کنار فرات ایستاده‏اند و از فرات محافظت می‏کنند، بگو علی می‏گوید که از آب فاصله بگیرید. مالک رفت و گفت: علی می‏گوید که از آب فاصله بگیرید و کنار بروید. آن کسانی که از طرف حضرت مأمور بودند آب بردارند، آب برداشتند و از فرات خارج شدند.

«فلمابلغ ذلک معاویة» چون این مطلب به معاویه رسید .«فأحضرهم» معاویه نگهبانان فرات را خواست «و قال لهم فی ذلک». به آنها گفت چرا آنها را راه دادید که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 358 *»

آب بردارند؟ من شمارا مأمور کردم که نگذارید آنها آب بردارند . «فقال: انّ عمرو بن العاص جاء و قال انّ معاویة یأمرکم ان تفرّجوا عن الماء».

مأمور حفاظت فرات گفت که عمرو بن عاص آمد و گفت که معاویه دستور داده است که کنار بروید و راه آب را باز کنید. آن‏گاه ما راه آب را باز کردیم.

«فقال معاویة لعمرو: انّـک لتأتی امراً ثمّ تقول ما فعلته؟»

معاویه عمرو بن عاص را خواست و گفت: تو خودت کاری می‏کنی و بعد می‏گویی نکرده‏ام؟ چون گاه‏گاهی حکم‏هایی می‏کرد.

«فلمّا کان من غد وکّل معاویة حجل بن العتاب النخعی فی خمسة آلاف. فأنفذ امیرالمؤمنین؟ع؟ مالکاً فنادی مثل الاوّل فمال حجل عن الشریعة فورد اصحاب علی؟ع؟ و اخذوا منه».

فردا که شد معاویه حجل بن عتاب نخعی را با پنج هزار نفر برای حفاظت فرات قرار داد و مأموران محافظت را شروع کردند. امیرالمؤمنین مالک را فرستادند، فرمودند: مثل دیروز برو و بگو! رفت و گفت و آن عدّه کنار رفتند و اصحاب حضرت وارد فرات شدند و آب برداشتند و رفتند.

«فبلغ ذلک معاویة فأحضر حجلاً و قال له فی ذلک. فقال: انّ ابنک یزید أتانی فقال انّک امرت بالتنحّی عنه. فقال لیزید فی ذلک فانکر. فقال معاویة فاذا کان غداً فلاتقبل من احد و لو اتیتک حتّی تأخذ خاتمی. فلمّا کان الیوم الثالث امر امیرالمؤمنین؟ع؟ لمالک مثل ذلک. فرأی حجل معاویة و اخذ منه خاتمه و انصرف عن الماء و بلغ معاویة فدعاه و قال له فی ذلک. فأراه خاتمه فضرب معاویة یده علی یده فقال: نعم و انّ هذا من دواهی علی.»([29])

باز خبر به گوش معاویه رسید. حجل را خواست و جریان را از او پرسید. گفت:

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 359 *»

پسرت یزید آمد و گفت پدرم معاویه گفته است کنار برو که ما راه دادیم. معاویه به یزید گفت: تو این کار را کرده‏ای؟ یزید هم انکار کرد.

معاویه به حجل گفت: فردا سخن هیچ‏کس را قبول‏نکن مگر خودم بیایم و باز هم تا انگشترم را از من نگرفتی حق نداری از آب کنار بروی. روز سوم که شد حضرت باز به مالک مثل روز اول و دوم دستور دادند. حجل معاویه را دید و انگشترش را هم گرفت و کنار رفت و آب را در اختیار اصحاب حضرت؟ع؟ قرار داد. آب برداشتند و رفتند.

مطلب به گوش معاویه رسید، آن شخص را خواند و به او گفت چرا گذاشتی آب بردارند؟ او انگشتر خود معاویه را نشانش داد. معاویه بر روی دستش زد و گفت: آری! همه اينها بلاهایی است که از علی بر سر ما می‏آید.([30])

آن بزرگوار را می‏شناختند که چطور در ملک و در هستی متصرف است. ولیّ مطلق الهی و صاحب ولایت کلّیه است، ملکوت آسمان‏ها و زمین‏ها در دست او است. دیده‏ها، چهره‏ها، سخن‏ها را در گوش‏ها تغییر می‏دهد و سخن‏ها در اختیار او است. اگر مالک اشتر می‏گوید: علی گفته، همین سخن به گوش حجل می‏رسد که معاویه گفته است. تصرّف در عالم هورقلیا همین است. تمامی اصوات، افعال و شبح‏ها از اسفل عالم هورقلیا است و موجودات اسفل عالم هورقلیا هستند. تغییردادن همه آنها در دست امام؟ع؟ است. همین‏طور که تغییر ظاهری این عالم در دست ولایت امام؟ع؟ و دست تدبیر خدا است.

بنابراین تمام نمونه‏هایی که برای مردم در همه زمان‏ها پیش می‏آید که می‏فهمند اشتباه شنیده، اشتباه دیده و اشتباه خورده‏اند، همه به تصرف امام؟ع؟ و دست تدبیر خدا است. او اشتباه نمی‏کند، او تو را به اشتباه می‏اندازد که آنجا اشتباه بگویی، آنجا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 360 *»

اشتباه بشنوی، آنجا اشتباه بخوری و اينجا اشتباه بکنی که مبتلا بشوی یا اينکه در این اشتباهات نعمتی برای تو فراهم شود. می‏خواست چنین کند که صدمه‏ای بر مؤمنی وارد شود، به اشتباه خلاف کرد و نعمتی بر او وارد شد. به دست او بر مؤمن خیر جاری شد.

تمام اينها برای امام؟ع؟ اشتباه نیست. امام به تعمّد جمیع این امور را جاری می‏فرمایند. ما از نظر خودمان گاهی اسمش را اتفاق، گاهی اشتباه و از این قبیل می‏گذاریم. اذا جاء القدر عمی البصر.([31]) گاهی می‏شود که اصلاً دام را نمی‏بینیم و به دام می‏افتیم. با اينکه می‏دانیم دام است اما نمی‏بینیم. نوع گرفتاری‏هایی که خودمان برای خود درست می‏کنیم، دام‏هایی است که ندیده‏ایم و خیال کرده‏ایم راه فرار یا مثلاً راه منفعت است، اما چه‏بسا دام بوده است.

اما امام؟ع؟ با تأمل، تعمّد و دقتی که دارند و خدا به ایشان داده است، ذرّه ذرّه‏ها را مشاهده می‏کنند و می‏دانند. آینده را می‏دانند که چه خواهد شد. در هر کار، در هر قول، در هر عمل او متصرف و صاحب ولایت است. الآن امام مهدی؟ع؟ دست تدبیر خدا است.

به همین مقدار بیان روایات در رد تشکیک‏هایی که بعضی از اهل سنت کرده‏اند که خدای ناکرده ممکن است برای کسی شکی و تردیدی پیش بیاید، از نظر ما کفایت می‏کند. همچنين از نظر آنها روایاتی که از طریق خودشان در امر امیرالمؤمنین؟ع؟ و تصرّفات حضرت حتی در دوران خانه‏نشینی رسیده است، کفایت می‏کند.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 361 *»

مجلس 20

 

(شب پنجشنبه بيست‌ونهم ذی‏حجه 1406هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r «سرداب غیبت»

r اعتراض مخالفان

r «سرداب» از  دیدگاه شیعه

r «سرداب» در  روایات شیعه

r علت نام‌گذاری به «سرداب غیبت»

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 362 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

چند مسأله لازم بود که در ادامه بحث امر غیبت امام زمان صلوات‏اللّه‏علیه متوجه باشیم. یکی مسأله مجلس گذشته بود که سرّ اختفاء و علت غیبت امام زمان؟ع؟ بود که به اجمال به بعضی از جهات آن اشاره شد. با توجه به دلایل حکیمانه‏ای که بزرگان ما ذکر می‏فرمایند همراه با آیات و روایاتی که در این زمینه‏ها رسیده است، جای آن تشکیک‏ها و اشکال‏ها نیست.

مطلب دیگری که لازم است متذکر باشیم امر «سرداب غیبت امام زمان» است که در آن هم گفتگو و اعتراضاتی بر  شیعه شده است. در همان قصیده مجلس قبل که از آن ناصبی بغدادی لعنه‏اللّه خواندم، اشکالی که بر امر سرداب در تتمه شعر و قصیده‏اش می‏کند این است:

و ما اسعد السرداب فی سرّمن‏رأی   له الفضل من امّ‏القری و له فخر
فیا للاعاجیب التی من عجیبها   ان اتّخذ السرداب برجاً له البدر([32])

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 363 *»

بر شیعه طعنه می‏زند که شیعه سرداب غیبت امام زمان؟ع؟ را در سرّمن‏رأی بسیاربسیار تعظیم می‏کند و برای آن فضیلتی بالاتر از ام‏القری؛ یعنی مکه قائل است. همچنين برای آن فخر و افتخار معتقد است. خیلی عجیب و از عجایب روزگار است که سردابی به شکل برج را تعظیم و تکریم کند و برای آن بدر و ماهی درنظربگیرد.

مرادش این است که شیعه معتقد است که امام زمان در سرداب قرار دارند و ماهی هستند که مثلاً در آن برج مخفی شده‏اند. این مطلب که تقریباً به صورت اشکال و انتقاد بر شیعه، در کلمات بسیاری از علمای اهل سنت ذکر شده است. بر شیعه اشکال کرده‏اند که معتقد است امام؟ع؟ در سرداب غایب شده‏اند و آنجا به‏سرمی‏برند و از آن خارج نمی‏شوند مگر وقتی‏که ظهور بفرمایند. در این باره عبارات مختلفی دارند و تهمت‏های زیادی به شیعه می‏زنند. حتی تصریح دارند که شیعه معتقد است که امام منتظر حضرت مهدی؟ع؟ صاحب سرداب است و شیعه خروج او را در آخرالزمان از سرداب در سرمن‏رأی انتظار می‏کشند. در سال 265 هجری که عمر آن بزرگوار نه ساله بود، در آن سردابِ منزل پدرش داخل شد و مادرش به او نگاه می‏کرد. دیگر خارج نشد و خارج نخواهد شد مگر در وقت ظهورش. این هم مطلبی است که می‏گویند و این نسبت‏ها را به شیعه می‏دهند و در این زمینه سخنان مختلفی دارند.([33])

اما درباره خود سرداب در کتب معتبر شیعه هیچ ذکری نشده است که خصوصیت و جریان آن چیست. در تاریخ‏های معتبر شیعه از سرداب واقع در سرمن‏رأی سخنی درمیان نیست. فقط درباره منزل حضرت عسکری؟ع؟ در تاریخ ذکری شده است. صاحب المادرای می‏گوید: معتضد به ما سه نفر که وارد سامرا شدیم دستور داده بود که بعد از وفات حضرت عسکری به خانه ایشان برویم و تفتیش کنیم که

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 364 *»

اگر امامی و فرزندی بعد از حضرت هست، او را بکشیم. به ما این دستور را داده بود.

ما هم وارد سامرا و منزل حضرت عسکری؟ع؟ شدیم. در دهلیز خانه خادم سیاهی را دیدیم که در دست او پارچه و تکّه‏ای بود که می‏بافت، پرسیدیم این خانه از آنِ کیست و الآن چه‏کسی در آن است؟ گفت: مال صاحبش است و به خدا سوگند دیگر اصلاً به ما توجه نکرد و کاملاً بی‏اعتنا بود. ما طبق دستور در خانه جستجو کردیم، در خانه اطاقی را دیدیم که در برابر آن پرده‏ای آویزان بود. ما پرده‏ای گرانبهاتر از آن ندیده بودیم که گویا از تازگی و زیبایی هنوز دست به آن نرسیده بود. در خانه که هیچ‏کس نبود. ما پرده را بلند کردیم، خانه بسیار بزرگی دیدیم که در آن خانه آبی و دریایی بود. در آن دورها حصیری دیدیم که دانستیم روی آب قرار دارد و روی آن شخصی بود که هیئتش از همه مردم زیباتر بود، ایستاده بود و نماز می‏خواند. به ما نگاه نکرد و هیچ توجهی هم به امور ما نداشت.

از میان ما احمد بن عبداللّه سبقت گرفت و خواست در خانه قدم بگذارد و وارد آب شد، در آب فرو رفت. این جریان را تا آخر نقل می‏کند که ما حتی به طرف آن شخص تور انداختیم و به او نرسید و برگشتیم و از خانه خارج شدیم. به معتضد که گفتم، او گفت این خبر را برای کسی نقل نکنید.([34])

در این جریان اسمی از سرداب نیست. درباره «سرداب» فقط یک جریان ذکر شده که البته در کتب شیعه هم هست. قطب راوندی در کتاب خرائج نقل می‏کند از اموری که بعد از وفات حضرت عسکری؟ع؟ واقع شد این بود:

چون شنیدند که در خانه امام عسکری؟ع؟ فرزندی از آن حضرت است، از طرف دولت، لشکر و جمعیتی را فرستادند که وارد خانه شدند تا حضرت را بگیرند و بکشند. چون داخل خانه شدند از سرداب قرائت قرآن را شنیدند.

اما درباره خود سرداب در کتب معتبر شیعه هیچ ذکری نشده است که خصوصیت و جریان آن چیست. در تاریخ‏های معتبر شیعه از سرداب واقع در سرمن‏رأی سخنی درمیان نیست. فقط درباره منزل حضرت عسکری؟ع؟ در تاریخ ذکری شده است. صاحب المادرای می‏گوید: معتضد به ما سه نفر که وارد سامرا شدیم دستور داده بود که بعد از وفات حضرت عسکری به خانه ایشان برویم و تفتیش کنیم که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 365 *»

دقت بفرمایید که «داخل خانه شدند و از سرداب قرائت قرآن شنیدند» پس ظاهراً باید سردابی در داخل خانه حضرت عسکری؟ع؟ بوده باشد. ان‏شاءالله خدا نصیب و روزی بفرماید که برویم و سردابی را که الآن وجود دارد و شیعیان برای زیارت موفّق می‏شوند، زیارت کنیم. از منزل حضرت عسکری؟ع؟ فاصله دارد. قسمت دیگری دارای مسجد خیلی بزرگی است که در آن اقامه جماعت و جمعه می‏شود و سرداب را آنجا زیارت می‏کنند. منزل حضرت عسکری؟ع؟ همان محل دفن و حرم مطهر حضرت است که نسبتاً از سرداب فاصله دارد. ظاهراً این سرداب که الآن موجود است، آن سردابی که اينها در خانه، صدای قرآن از آن شنیدند نباید باشد.

رفتند و بر در آن سرداب اجتماع کردند و محافظت کردند که کسی از سرداب بالا نیاید و خارج نشود. ــ می‏دانستند که صاحب قرائت قرآن و صاحب صدا همان امامی است که قصد دارند او را بکشند.

البته می‏دانید در عراق به خصوص در نجف و سامرا و این قسمت‏ها مرسوم است که در اثر گرمی هوا سرداب‏هایی می‏سازند. سرداب تقریباً شبیه زیرزمین‏های ما است اما برای خاطر خنک‏بودن خیلی عمیق‏تر و گودتر است که در روزهای تابستان استفاده می‏کنند.

دم درب آن سرداب اجتماع کردند که کسی از آنجا بالا نیاید و خارج نشود. امیر ایشان هم ایستاده بود تا بقیه افرادی که قصد دستگیری امام را دارند برسند. در همین موقع امام؟ع؟ از در همان سرداب خارج شدند و بر ایشان گذشتند و عبور کردند و از خانه خارج شدند. وقتی از نظرها ناپدید شدند، امیر لشکر دستور داد که برای دستگیری این شخص، بروید پایین. گفتند: آیا همان کسی نبود که از ما گذشت و عبور کرد؟ گفت: من که چیزی ندیدم. بعد گفت: چرا او را رها کردید که برود؟ گفتند: ما فکر می‏کردیم همان‏طور که ما او را می‏بینیم تو هم می‏بینی.([35])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 366 *»

در کتب تاریخ شیعه و دیگران همین مقدار در تاریخ امام زمان؟ع؟ سخن از سرداب به میان آمده است. اما می‏دانید که نامیدن این سرداب با این خصوصیت‏ها به سرداب غیبت، بی‏معنی است. چون امام که در آنجا غایب نشدند؛ بلکه از آنجا بیرون آمدند و خارج شدند و رفتند. معلوم نیست چرا آنجا را سرداب غیبت می‏گویند؟ و چرا این اندازه سنیان در امر این سرداب بر شیعه اعتراض، انتقاد و تهمت زده‏اند. در کتاب‏هایشان نوشته‏اند که شیعه معتقد است که امام در آن سرداب قرار گرفته و آنجا غایب شده‏اند و دیگر تا وقت ظهور از آنجا خارج نخواهند شد.

مرحوم نوری که عرض کردم بر این قصیده رد نوشته است، اينجا که می‏رسد می‏گوید: ظاهراً شاید علت نامیدن سرداب غیبت، همین خبر بوده است که امام از اينجا بیرون آمدند و خارج شدند. ولی این توجیه خیلی بی‏مناسبت است که امام از آنجا خارج شده باشند و باز آنجا را سرداب غیبت نامیده باشند. می‏گوید: شاید هم وجه دیگری باشد که ما نمی‏دانیم.([36]) ولی دیگر هیچ اسمی از سرداب در هیچ کتاب تاریخی شیعه به میان نیامده است.

فقط در کتاب‏هایی که در زیارات نوشته شده است از جمله زیارت‏هایی که نقل کرده‏اند، زیارت‏هایی است که امام زمان؟ع؟ به آنها در سرداب زیارت می‏شوند. باز در آن زیارت‏ها هیچ اسمی از سرداب و اينکه اينجا چه جایی است و مثلاً شما ای امام زمان در اينجا غایب شده‏اید نیست. در آن زیارات هم هیچ اشاره‏ای به امر سرداب نیست.

پس اينکه می‏گویند شیعه معتقد است که امام در آنجا غایب شده‏اند، می‏بینید که هیچ دلیلی و سابقه‏ای در کلمات شیعه و فرمایش‏های علمای مورّخ شیعه و روایاتی که در امر امام زمان؟ع؟ رسیده است نداریم که امام در سرداب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 367 *»

غایب شده باشند.

اما در آنچه از مآخذ شیعه درباره مکان امام در دوران غیبت کبریٰ در دست است هیچ نامی از سرداب در آنها وجود ندارد.

آنچه هست بعضی از عباراتی است که هیچ ربطی به سرداب ندارد. از جمله در دعای ندبه می‏گوییم: لیت شعری أین استقرت بک النوی بل ای ارض تقلّک او ثری؟ أبرضوی ام غیرها ام ذی‏طوی؟([37]) به امام؟ع؟ عرض می‏کنیم که نمی‏دانیم شما کجا و در کدام سرزمین به‏سرمی‏برید. آیا در رضوی یا در ذی‏طوی هستید؟

به ظاهر گفته‏اند که رضوی کوهی است که یک روز با ینبع و چهار روز با مدینه فاصله دارد، بین مدینه و مکه است.([38]) و ذی‏طوی هم تقریباً نزدیک مکه است.([39]) به طوری نزدیک است که چون دستور است که با غسل وارد مکه شوند،([40]) در آن وقت اگر کسی می‏خواست وارد مکه بشود در آن محل غسل می‏کرد.

می‏بینید که در دعای ندبه هم اسمی از سرداب نیست. با امام سخن می‏گوییم که جای شما کجا است؟ شما کجایید؟ می‏گوییم که آیا در رضوی به‏سرمی‏برید یا در ذی‏طوی هستید؟ اما نمی‏گوییم که آیا در سرداب به‏سرمی‏برید. از سرداب در زیارات و دعاها اسمی در میان نیست.

در زیارتی درباره امام؟ع؟ عرض می‏کنیم الغائب عن الابصار الحاضر فی الامصار([41]) امام ما آن امامی است که در همه شهرها حاضر و از دیده‏ها پنهانند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 368 *»

امام؟ع؟  که در همه شهرها حاضرند. پس اينکه امام؟ع؟ در آنجا غایب شده‏اند و آنجا به‏سرمی‏برند، هیچ در روایات و در تاریخ شیعه نیست.

این هم که امام؟ع؟ از سرداب خارج می‏شوند، دروغ دیگری است که بر شیعه بسته‏اند.([42]) شیعه در این‏باره حدیثی و تاریخی ندارد که امام؟ع؟ موقع خروج و ظهورشان از سرداب خارج می‏شوند. هرچه هست روایاتی است که به ظهور حضرت از مکه مربوط است که از مکه ظهور می‏فرمایند.([43])

این تهمت درباره شیعه آن‏قدر عجیب شده و آن‏قدر بین شیعه و سنی متداول شده است که گویا آن را یک امر قطعی گرفته‏اند! می‏گویند شیعه معتقد است که امام در سرداب غایب شده! در سرداب هم به‏سرمی‏برند! و خروج و ظهورشان هم از سرداب است!

حتی گاهی که ناحیه مقدسه گفته می‏شود، بعضی در اثر کمی مطالعه فکرمی‏کنند؛ یعنی همان سرداب امام؟ع؟. اگر توقیعی می‏داده‏اند از درون سرداب توقیع می‏داده‏اند.

در میان سنی‏ها آن‏قدر این تهمت شایع شده که می‏گویند شیعه بر این معتقد است. از جمله ابن‏حجر عسقلانی([44]) خدا لعنتش کند! که از ناصبی‏های درجه یک است. می‏گوید:

«ما ان للسرداب ان یلد الذی   صیّرتموه بزعمکم انسانا»
«فعلی عقولکم العفی فانّکم   ثلّثتم العنقاء و الغیلانا»([45])

شما که خیال می‏کنید خود سرداب انسانی است که به وجود مهدی؟ع؟ آبستن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 369 *»

است و این بچه را در دل نگاه داشته است، آیا وقتش نرسیده که آن بچه را بزاید؟ ــ آتش باد بر دهانش! و خدا لعنتش کند که خطاب به شیعه می‏گوید: ــ خاک بر عقل‏های شما باد که برای دو چیز محال سومی قرار دادید. دو چیز محال یکی عنقا است که به قول اينها وجود ندارد، یکی هم غول و دیو است. سومیش هم نعوذ باللّه این است که مهدی در دل سرداب باشد و یک وقتی برسد که آن فرزند را بزاید.

این طعنه‏های کاملاً بی‏اساس را بر شیعه می‏زند. ملاحظه فرمودید که شیعه معتقد نیست که امام در سرداب غایب شده‏اند، در آن به‏سرمی‏برند و از سرداب ظاهر می‏شوند. همه اينها دروغ است و هیچ عالمی از علمای شیعه این حرف‏ها را نزده است. نه در روایات شیعه است و نه در تاریخ شیعه. آری! امام؟ع؟ غایب شده‏اند، اما نه در سرداب، امام؟ع؟ در همین عالم به‏سرمی‏برند و امام؟ع؟ از مکه ظاهر خواهند شد.

ان‏شاءالله کسانی که اهل مطالعه‏اند به «کشف الاستار» مراجعه می‏کنند. بحث‏های شیرینی ذکر می‏کند که مربوط به بحث ما نیست. همین‏قدر می‏خواستم اشاره‏ای به این مطلب داشته باشم.

البته بعضی از کتاب‏های مزار که زیارت‏ها را ذکر می‏کند از سرداب به «سرداب المغیب» تعبیر آورده است([46]) یعنی جای غایب‏شدن. حال علت اينکه سرداب را سرداب غیبت گفته‏اند، ما هنوز دلیل و وجهی برای آن نیافته‏ایم، حتی مرحوم نوری با آن تتبّعی که داشته، نتوانسته است علت اينکه سرداب را سرداب غیبت می‏نامند بیابد. سایرین هم همین‏طور، کسی در این‏باره نتوانسته است وجهی بیابد.

اما تعظیم سرداب که شیعه در سرمن‏رأی آنجا را تعظیم و تکریم می‏کند و احترام می‏گذارد، همان‏طور که حضرت هادی و حضرت عسکری؟عهما؟ و حضرت حکیمه و حضرت نرجس را زیارت و احترام می‏کنند، آنجا می‏روند نماز می‏خوانند، دعای ندبه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 370 *»

می‏خوانند، امام؟ع؟ را زیارت می‏کنند و حاجاتشان را می‏طلبند؛ علت این تکریم و تعظیم چیست؟

نوعاً  گفته‏اند علتش این است که ما همان‏طور که خانه‏های ائمه را زیارت می‏کنیم و دوست داریم و محل رحمت و انوار الهی می‏دانیم، سرداب هم قسمتی از منزل بوده اگرچه الآن از منزل فاصله دارد. بعضی می‏گویند قبلاً دری از حرم حضرت عسکری؟ع؟ داشته است که از آنجا وارد می‏شده‏اند، اما اکنون آن درب را بسته‏اند و از این طرف که الآن مسجدی است و اهل سنت آنجا اقامه جمعه و جماعت می‏کنند، وارد می‏شوند.

گفته‏اند چون آن سرداب قسمتی از منزل امام بوده است، همان‏طور که ما خانه‏ها و حیاط حضرت را که الآن به شکل حرم و صحن است زیارت و احترام می‏کنیم، سرداب را هم احترام و زیارت می‏کنیم. خواه‏وناخواه در ایام تابستان امام عسکری و حضرت هادی و همین‏طور امام زمان؟عهم؟ در دوران غیبت صغرایشان بعضی اوقات شاید در آنجا خدا را عبادت می‏کرده‏اند یا استراحت می‏فرموده‏اند.([47]) از این جهت آن مکان را احترام، تعظیم و تکریم می‏کنیم.

ولی ظاهراً این هم وجه بیجایی به‏نظرمی‏رسد، وقتی‏که خود حرم و قبور مطهّر و منزل‏های ایشان را زیارت می‏کنیم، دیگر از چه جهت سرداب به خصوص احترام و تعظیم شود؟ بلکه تقریباً این‏طور حتی محل توجه اهل سنت هم هست که الآن درب ورودی سرداب در مسجدی است که آنها در آن جمعه و جماعت اقامه می‏کنند.([48])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 371 *»

پس باید علت دیگری باشد و معلوم نیست که چرا ذکر نشده است.

اما خدا ما را به این امر ممتاز فرموده است که به برکت شیخ بزرگوار­ علّت این نام‌گذاری را دانسته‏ایم که چرا آنجا را سرداب غیبت می‏گویند و چرا ما سرداب را احترام و تعظیم می‏کنیم و چرا حضرت را آنجا زیارت می‏کنیم. این از خصوصیاتی است که خداوند ما را از بین شیعه به برکت شیخ بزرگوار­ به آن ممتاز فرموده است.

شیخ مرحوم­ نقل می‏فرمایند. ولی چون نتوانستم به خود فرمایش ایشان دسترسی پیدا  کنم از سید بزرگوار­ نقل می‏کنم و عبارات ایشان را می‏خوانم که جریان سرداب چه بوده است. شخصی از سید بزرگوار­ سؤال می‏کند: «و هل الصاحب یأکل و یشرب و یلبس کسایر الناس بلاتفاوت فی هذه النشأة الشهودیة ام فی عالم المثال او غیره مثلاً؟»

آیا امام زمان صلوات اللّه علیه می‏خورند، می‏آشامند و لباس می‏پوشند؛ مثل سایر مردم بدون تفاوت در همین عالم ظاهر و شهاده دنیایی یا در عالم مثال یا غیر آن به‏سرمی‏برند؟ چطوری است؟

سید بزرگوار­ جواب می‏فرمایند: «اقول اعلم انّه عليه السلام و روحی له الفداء بشر مثلکم یأکل ممّا تأکلون منه و یشرب ممّا تشربون الّا انّه؟ع؟ لایأکل الا من الطیّبات لقوله تعالی یا ایّها الرسل کلوا من الطیّبات علی المعنی الاعمّ و کذلک القول فی اللباس و ینکح من بنات هذه الدنیا و اهل هذا العالم من غیر ان‏یعرفنه».

بدان که امام؟ع؟ ــ که روح من فدای او باد! ــ بشری مثل شما است می‏خورد از آنچه شما می‏خورید و می‏آشامد از آنچه شما می‏آشامید. چون امام؟ع؟ جز از طیبات و پاکیزه‏ها نمی‏خورد، به دلیل این آیه شریفه که خدا به رسولان و فرستادگان خود می‏فرماید که: از طیبات بخورید. خدا معنای اعم را قصد کرده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 372 *»

است ــ یعنی طیبات هم به حسب حلال‏بودن، هم به حسب پاک‏بودن از اعراض ــ همچنين است سخن درباره لباس. او از دختران این دنیا و اهل این عالم نکاح می‏کند اما بی آنکه او را بشناسند. «فاذا ماتت الزوجة فان کان لها ولد یأتی الیه التوقیع بانّه ابنه؟ع؟ ثم لایراه الاولاد بعد موت امّهاتهم و قبل موتهن یرونه و لایعرفونه.» آن‏وقت که آن زن می‏میرد اگر فرزندی داشته باشد، امام؟ع؟ به آن فرزند نامه می‏دهند که بداند فرزند امام؟ع؟ است. دیگر فرزندان بعد از مرگ مادران، امام را نمی‏بینند، اما قبل از مردن آنها امام را می‏بینند اما نمی‏شناسند.

یعنی نمی‏شناسند که مهدی آل‏محمد؟عهم؟ است و الا می‏شناسند که شخصی است فلان و فلان. این خصوصیات را می‏شناسند اما به عنوان اينکه مهدی آل‏محمد؟عهم؟ است نمی‏شناسند. حال در اينجا دقت بفرمایید:

«و قدروی شیخی و ثقتی و استادی جعلنی اللّه فداه عن ابیه الشیخ زین الدین بن ابراهیم عمن رواه؛»

می‏فرمایند: شیخ ما و ثقه ما و تکیه‏گاه ما که خدا ما را فدای او قرار دهد، نقل فرموده‏اند از پدرشان شیخ زین الدین پسر ابراهیم که او نقل کرد از کسی که برای ایشان روایت کرده است. دیگر پدر شیخ مرحوم نام کسی را که از او روایت کرده است نمی‏برد.

«انّ الحجة؟ع؟ اتی الی رجل یحیک برداً فقعد و استند الی نورد الحائک فقال له زوّجنی ابنتک. فقال: انّی لااعرفک من ای الناس انت. فمن انت؟»

روزی امام؟ع؟ درب دکّان شخصی که شَعرباف بود و بُرد می‏بافت تشریف آوردند. حضرت در نزد او نشستند و به همان چوبه و پایه بافندگی که ما نوَرد می‏گوییم، تکیه نمودند. فرمودند: دخترت را به من تزویج‏ کن. عرض کرد: من شما را نمی‏شناسم که از کدام مردم و چه کسی هستید؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 373 *»

«قال: لاتسألنی ان‏احببت ان‏تزوجّنی فافعل». فرمودند: از اسمم سؤال نکن، اگر دوست داری که دخترت را به من بدهی، این کار را انجام بده.

«فقال: استشیر امّها. فقام و دخل بیته لیستشیر زوجته». گفت: بروم با مادرش مشورت کنم. آن شخص برخاست و داخل خانه رفت که با زنش مشورت کند.

«فخرج و لم‏یر الشخص». وقتی‏که بیرون آمد ایشان را ندید.

«و نظر الی البرد فاذا هو قد تمّت حیاکته» به بُرد نگاه کرد، دید برد بافته و تمام شده است.

«و نظر الی النورد فاذا هو قد اخضرّ و اورق فی موضع استناده فاذا مکتوب علیه هذه الابیات» به آن چوبه بافندگیش که حضرت تکیه فرموده بودند هم نگاه کرد، دید آنجا سبز شده و از آن برگ روییده و روی همان چوبه هم این شعرها نوشته شده است که ابتدا خودشان را معرّفی می‏فرمایند بعد هم در ادامه اشعار رمز «شرف شمس» را که بین ما مشهور است حضرت به اعجاز بر روی همان چوبه بافندگی مرقوم و بیان فرمودند که آن تتمّه‏اش اينجا نیست.

أیا سائلی عن مبدء اسمی و منسبی   سأنبئک عن لفظی و حسن تکلّمی
أنا ابن منی و المشعرین و زمزم   و مکة و البیت العتیق المعظّم
أنا جدّی الهادی النبی و أبی علی   ولایته فرضٌ علی کلّ مسلم
و امّی البتول المستضاء بنورها   اذا ما نسبناها عدیلة مریم
و سبطا رسول اللّه عمّی و والدی   و بعدهما الأطهار تسعة أنجم
أئمّة هذا الخلق بعد نبیّهم   فان کنت لم‏تعلم بذلک فاعلم
و من یتمسّک منهم بحبل ولایته   یفوز به یوم المعاد و یغنم
أنا العلوی الهاشمی الذی ارتمی   به الخوف و الأیام بالمرء ترتمی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 374 *»

و ضاقت بی الأرض الفضا بعد رحبها   و لم‏أستطع نیل السماء بسلّم([49])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 375 *»

شیخ مرحوم از پدرشان، از همان کسی که برای پدرشان نقل کرده است نقل می‏فرمایند که بعد آن شخص می‏بیند در همان دکّان چاهی باز شده است و حضرت در آن تشریف برده‏اند. این جریان را می‏گوید و مردم اجتماع می‏کنند و می‏بینند، چاه به شکل سرداب است. داخل می‏شوند، کسی را نمی‏بینند.([50])

آن برگ‏ها شفا می‏شود که نوع بیمارها به برکت آنها شفا پیدا می‏کنند. آن بُرد را مردم به برکت اينکه به دست و به اعجاز حضرت تمام شده است تکّه‏تکّه از آن شخص می‏خرند. گویا آن شخص عیال‏وار بوده و دخترهای متعدد داشته است که عروس نشده بودند. به برکت این حادثه، تمام آن دخترها به خانه شوهر می‏روند و زندگی همه آنها به برکت آن پول‏هایی که برای گرفتن آن بُرد و برگ‏ها به آن شخص می‏دهند آبرومند می‏شود.

مقصود این است که شیخ مرحوم در آخر این جریان نقل می‏فرمایند که این سردابی که از آن دکان پیدا شد، همان سردابی است که الآن زیارت می‏شود. سرّ نام «سرداب غیبت» این است که وقتی این شخص می‏آید، امام را نمی‏بیند و آن چاه را می‏بیند که مانند سرداب است و داخل می‏شوند و کسی را نمی‏بینند، به این اعتبار سرداب غیبت نامیده شده است.

چون اکثر اهل سرمن‏رأی ناصبیند و نخواسته‏اند که این حادثه به گوش شیعه و به دست آنان برسد، آن را مخفی کرده‏اند. خدا به برکت شیخ بزرگوار­ و پدر ایشان این معجزه امام زمان صلوات اللّه علیه و این حادثه و جریان را به ما رسانیده است. تاریخ وقوع این جریان کی بوده یا خصوصیات دیگری درباره این سرداب، ذکر نشده است. و باید به این جهت سرداب غیبت نامیده شده باشد. شیعیان سرمن‏رأی در آن وقت خیلی کم بوده‏اند و از ترس نتوانسته‏اند جریان را منتشر کنند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 376 *»

بگویند. زیرا ناصبی‏ها در آنجا بسیار بوده و هستند و شیعیان از ترس آنها این اعجاز را پنهان کرده‏اند.

ولی عرض کردم که خدا ما را به برکت شیخ مرحوم­ به دانستن این فضیلت ممتاز کرده است که چرا اينجا را سرداب غیبت می‏گویند و چرا شیعه آن را احترام و تعظیم می‏کند و هرگاه سرمن‏رأی می‏رود موفق است و امام؟ع؟ را در آنجا زیارت می‏کند.

البته از ائمه زیارت به خصوص برای سرداب نرسیده است، چون معلوم می‏شود که این اعجاز شاید بعد از غیبت صغری و اوایل غیبت کبری بوده است. خصوصیتش معلوم نیست. حتی تاریخ همین سردابی که الآن زیارت می‏کنیم نیز در دست نیست که مثلاً کسی از شیعه آن را زیارت می‏کرده و محل توجه شیعه بوده است. البته همین اندازه در کتب مزار قدیم از مثل مرحوم سید بن طاووس و مانند او نقل شده است که امام؟ع؟ را در سرداب زیارت کنیم.([51]) این نکته‏ای بود که توجه به آن و دانستنش لازم بود.

البته مشایخ ما+ هم به این رمز توجه داشته‏اند. سید بزرگوار­ آن را شرح فرموده‏اند؛ یعنی همان نقشی که به نام «شرف شمس» بین ما مشهور است. الحمدللّه از برکت مشایخ این نقش هم از اختصاصات ما است که نوعاً دیگران ندارند. اگر هم دارند به این عنوان و خصوصیتی که به برکت ایشان ما بر آن واقف هستیم، اطلاع ندارند که این نقش، رمز است و اشاره است به اسامی طیّبه محمد و آل محمد؟عهم؟. حتی در همین رمز خصوصیات، حالات و موقعیت ایشان بازگو و بیان شده است.

موقعیت امام زمان صلوات اللّه علیه به شکل واو معکوس است که در آخر قرار دارد و به اول که به شکل خاتم است برگشته است و خاتم رمز و عنوان خمسه طیبه است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 377 *»

سید بزرگوار و آقای مرحوم کرمانی این رموز را شرح و بیان فرموده‏اند. الحمدللّه در اعتبار این رمز و این حادثه همین بس که شیخ مرحوم نقل فرموده‏اند و سید مرحوم و آقای مرحوم+ نیز این رموز را برای ما شرح فرموده‏اند. الحمدللّه در اعتبار سرداب و اينکه چرا سرداب به «سرداب غیبت» نامیده شده کافی است.

پس معلوم شد که آن‏طور نیست که آن ملعون ناصبی عنوان کرده و جریان سرداب را به آن گونه استهزا و تمسخر کرده؛ بلکه این محلّی است که اعجاز امام؟ع؟ در آن واقع شده است که آن اعجاز به واسطه عناد ناصبیان مخفی و پوشیده مانده است تا آنکه به برکت شیخ بزرگوارمان روایت شد.

ولی دیگران از اهل تاریخ که بعد از شیخ مرحوم و مشایخ+ بوده‏اند، از جهت عنادی که با مشایخ دارند همت گماشته‌اند در پوشاندن این اعجاز که از فضایل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است به‏گونه‏ای که دیگر هیچ‏کس این مطلب را عنوان نکرده است که به صورت نقلی از شیخ مرحوم در کتاب‏هایی باشد که در امر امام زمان؟ع؟ بعد از مشایخ نوشته شده است! هیچ‏کس متعرض نشده که این هم حادثه‏ای و معجزه‏ای است اگرچه به شکل یک نقل ضعیف در آن کتاب‏ها ذکر شده باشد.

در کتاب‏هایی که بعد از مشایخ درباره امام زمان؟ع؟ نوشته‏اند نقل نکرده‏اند، چرا؟ چون ناقلان و راوی‏ها مشایخ ما هستند، چون شیخ مرحوم روایت کرده‏اند، پس نباید تصدیق شود، نباید به آن اعتبار داده شود، نباید برایش ارزش قائل شوند و نباید در کتبی که مربوط به امام زمان است، ذکر شود! کم ترک الاوّل للآخر مانعی ندارد، فضایل را بپوشانند؛ مثل اينکه سایر کمالات بزرگان را می‏پوشانند. از چه جهت با ایشان مخالفت و عناد دارند؟ از این جهت که ایشان ناشر فضایل محمد و آل محمد علیهم السلامند! باشد تا ان‏شاءاللّه صاحب شمشیر جواب همه‏شان را بدهد و از آنها انتقام بگیرد.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 378 *»

مجلس 21

 

(شب سه‌شنبه اول شعبان‌المعظم 1407هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r در توسل و درخواست حوایج از امامان؟عهم؟

r شرح مختصر دعای بعد از زیارت آل یس؟عهم؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 379 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در ایام ماه شعبان به مناسبت سالگرد ولادت با سعادت وجود مبارک حجة بن الحسن صلوات اللّه علیه و آله و عجّل اللّه تعالی فرجه مناسبت دارد که بحث‏های گذشته را ادامه دهیم و به این وسیله به ذیل عنایات آن حضرت توجّه و توسّل پیدا کنیم.

امیدواریم این توجهات و توسّلات که به توفیقات خود آن بزرگوار برای ما فراهم می‏شود، اسباب کمال ایمان و نورانیت دل‏ها و قوّت عقل‏ها باشد.

در احادیثی دستور می‏فرمایند که برای بعضی از حاجت‏های مخصوص به بعضی از ائمه؟عهم؟ رجوع کنیم و توسل داشته باشیم. با آنکه این چهارده نفس مقدّس همه یک نورند و از توجه به هریک توجه به دیگری هم حاصل است و در هر حاجت توجه به هریک از این بزرگواران کفایت می‏کند. اما روی جهات و تعیّناتی که برای آن بزرگواران است، خودشان دستور داده‏اند در بعضی از حاجت‏های مخصوص به شخص خاصّی از ایشان رجوع کنیم.

مثلاً برای دفع دشمن و شرارتش به امیرالمؤمنین؟ع؟ متوسل شویم. برای شفای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 380 *»

مریضان به وجود مبارک موسی بن جعفر؟ع؟، برای امور آخرتی به حضرت عسکری؟ع؟ متمسک شویم. به خصوص در احادیث اشاره شده است که اگر ما حاجت‏های مختلف داریم و نوعاً تناسب را نمی‏دانیم که با کدام امام؟ع؟ در میان بگذاریم و متوجه به کدام امام شویم خودشان دستور داده‏اند و تا اندازه‏ای بیان فرموده‏اند.([52])

در همان احادیث می‏فرمایند: برای کامل‏شدن دین و زیادتی بصیرت در دین، به وجود مبارک حجة بن الحسن المهدی صلوات اللّه علیه متوسّل شوید. به برکات توجه به آن بزرگوار ایمان کامل می‏گردد و بصیرت زیاد می‏شود و عقل قوّت می‏گیرد.([53])

امیدواریم که ان‏شاءالله توفیق پیدا کنیم و درباره امور مربوط به آن حضرت بحث کنیم و همین از اسباب توجه و توسل باشد و نتیجه‏اش هم تکامل و تقویت ایمان و تقویت عقل ما باشد.

چون امشب با اول ماه شعبان برخورد می‏کنیم خوب است در برخورد با سالگرد ولادت حضرت، توجه و توسّلمان از ابتدای بحث به فرمایش‏ها و دعائی باشد که خود آن بزرگوار تعلیم فرموده‏اند. زیارتی از ناحیه آن بزرگوار رسیده است که به «زیارت آل‏یاسین» سلام‏اللّه‏علیهم‏اجمعین مشهور است. این زیارت را احمد بن ابی‏طالب طبرسی، صاحب کتاب «احتجاج» که غیر از شیخ طبرسی، صاحب «مجمع البیان» است، در کتاب احتجاج خود روایت می‏کند که این زیارت از ناحیه مقدّسه امام؟ع؟ صادر شده و به دست محمد حمیری رسیده است. او از امام؟عج؟ سؤالاتی کرده بود که امام؟ع؟ جواب فرمودند و در ابتدای آن این فرمایش را دارند:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم لا لأمره تعقلون و لا من اولیائه تقبلون حکمة بالغة فماتغنی النذر السلام علینا و علی عباد اللّه الصالحین.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 381 *»

در نامه‏ای که محمد حمیری نوشته بوده، مسائلی را خدمت امام؟ع؟ عرضه کرده است. از جمله اختلافاتی که بین مردم درباره وجود مبارک حضرت به میان آمده است و گفتگوهایی که درباره ایشان دارند. مقداری از وجود این اختلافات شکایت کرده است و حضرت این تعبیر را برای خاطر آن کسانی که در باره آن حضرت اختلاف کرده‏اند می‏فرماید:

بسم اللّه الرحمن الرحیم، نه امر خدا را می‏فهمید و نه از اولیای خدا قبول می‏کنید و می‏پذیرید، حکمتی است بالغ و به همه‏کس رسیده است. ــ آنچه از حقایق و معارف فرموده‏اند، اموری است که به همه رسیده است و همه فهمیده‏اند و به حسب قدرت فکریشان می‏فهمند. البته عالم به حسب قدرت علمیش و جاهل هم به اندازه‏ای که تکلیف به او تعلّق گرفته و باید این امور را بفهمد، می‏فهمد. ــ اما فماتغنی النذر انذاردهندگان انذاردادند ولی بشر انذار آنها را نپذیرفت و برای آنها که نپذیرفتند فایده و ثمری نبخشید. سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا.

بعد حضرت فرمودند: هرگاه خواستید به وسیله ما به خداوند تبارک و تعالی و نیز به خود ما توجه کنید، پس بگویید چنان‌که خدای تعالی فرموده است سلام علی آل‌یس یعنی شما هم به سنت الهی اقتدا کنید، خدا بر ما صلوات و سلام فرستاده است شما هم از خدا بیاموزید و بر ما سلام و صلوات بفرستید و در نیازمندی‏ها رو به ما کنید. خدا به شما یاد داده است که ببینید من که خدایم بر محمد و آل محمد؟عهم؟ صلوات می‏فرستم. در آن آیه شریفه هم که دستور داده است انّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النبی یا ایّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما([54]) وقتی‏که خدا و ملائکه خدا صلوات می‏فرستند و سلام می‏دهند به این بزرگواران، ــ پس شما هم بیاموزید و در هر موقعی که می‏خواهید رو به سوی خدا یا رو به سوی ما کنید، این‏طور بر ما سلام بگویید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 382 *»

اولِ این سلام از السلام علیک یا داعی اللّه شروع می‏شود. بعضی توجه ندارند و سلام علی آل یس را هم جزء زیارت می‏شمارند. سلام علی آل‏یاسین کار خدا است و آیه شریفه‏ای است که خدا در قرآن در باره آل‏یاسین صلوات اللّه علیهم فرستاده است.

البته همین آل‏یاسین هم اِل‏یاسین شده و شکلش عوض شده است و الآن در قرآن اِل‏یاسین نوشته می‏شود. ولی ان‏شاءالله نوعاً برادرها سلام علی آل‏یاسین بخوانند. اِل‏یاسین کیست و چه بوده است؟ سلام علی آل‏یاسین در قرآن سلام علی اِل‏یاسین شده است.([55])

این سلام از ناحیه خود آن بزرگوار دستور داده شده است که بخوانند. روزهای جمعه هم الحمدللّه برادرها موفّقند و می‏خوانند. ان‏شاءاللّه این سلام در نوع گرفتاری‏ها خوانده شود، با توجه به خصوصیاتی که در این زیارت از ناحیه خود آن بزرگوار اشاره شده است.

ما قسمت دعای این زیارت را می‏خوانیم که خود امام؟ع؟ دستور می‏فرمایند که بعد از زیارت خوانده شود. ما هم به قصد شروع در بحث و ان‏شاءالله ابتدای توجه و توسّلمان این دعا را می‏خوانیم و اگر مناسب شد به بعضی از جهات اشاره می‏کنیم. این دعا بعد از زیارت خوانده می‏شود. خدا روزی کند! ان‏شاءاللّه در سرّمن‏رأی و در آن سرداب مقدس هم این سلام و زیارت را بخوانیم. دعا این است:

اللهمّ انّی أسألک ان تصلّی علی محمّد نبی رحمتک و کلمة نورک خدایا! از تو می‏خواهم که بر محمد که نبی رحمت تو است صلوات بفرستی. ــ ابتدا خدا را به آن بزرگوار می‏خوانیم و ایشان را توصیف به «نبی رحمت» می‏کنیم؛ یعنی خدایا! رحمت تو به آن بزرگوار بر ما منتشر می‏شود و آثار رحمت از ناحیه آن بزرگوار است که بر همه خلق جاری شده است. پس ابتدای حاجت‏ها و خواسته‏ها توجّه به این موقعیّت و مقام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 383 *»

رسول‏الله؟ص؟ لازم است. بعد حضرت را به «کلمه نور خدا» توصیف می‏کنیم؛ یعنی خدایا! محمد؟ص؟ کلمه نور تو است؛ آن کلمه‏ای که ظهور و آیه تو است.

و ان تملأ قلبی نور الیقین و صدری نور الایمان و فکری نور النیّات و عزمی نور العلم و قوّتی نور العمل و لسانی نور الصدق و دینی نور البصائر من عندک و بصری نور الضیاء و سمعی نور الحکمة و مودّتی نور المولاة لمحمّد و آله؟عهم؟ حتّی ألقاک و قد وفیت بعهدک و میثاقک فتغشّینی رحمتک یا ولی یا حمید.([56])

توجه بفرمایید! دعائی است که امام بعد از زیارتشان دستور می‏فرمایند. امیدواریم این مجلس ما هم مجلس دعا باشد و در این مجلس همگی که این دعا را می‏خوانیم با توجه به وجود مبارکش بخوانیم و این باید ابتدای حاجت همه‏مان باشد. اول ماه شعبان، ماه رسول خدا است؟ص؟ و در فضیلت بسیار بسیار با ارزش است. در حرم مطهر و مقام مطهری کنار قبر وجود مبارک علی بن موسی الرضا؟ع؟ زیر قبّه سیدالشهدا؟ع؟ تحت لوای کاملان دین و بزرگان شیعه قرار داریم. عدّه‏ای بر اساس مودت و محبت اولیاء گرد هم جمع شده‏ایم و باران رحمت هم که می‏بارد. ان‏شاءاللّه این دعاها قطعاً مستجاب خواهد بود.

می‏فرمایند: اگر در دعا و حاجتی چهل نفر اجتماع کنند و از خدا آن دعا و حاجت را بخواهند، خدا مستجاب خواهد فرمود، حتی اگر چهل نفر نشدند و ده نفر بودند، آن حاجت را هریک چهار بار بخواهند، همین‏طور حتی اگر چهار نفر بودند هریک حاجت را ده‏بار بخواهند و اگر نشد همان یک نفر حاجتش را چهل بار بخواهد.([57]) وقتی‏که این‏طور باشد و تا این اندازه درجات رحمت و عنایات شامل حال بندگان باشد، ان‏شاءالله ما هم امیدواریم که این دعا درباره همه ما و همه برادران و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 384 *»

خواهران ایمانی، در هرجا هستند مستجاب شود.

خدایا! بعد از آنکه ولیّت را زیارت کردیم، آن هم با آن عبارات که توجّه کاملِ صددرصد به آن بزرگوار پیدا کردیم، او را در جمیع حالاتش اسباب تقرب به سوی خدا می‏دانیم، در حال ایستادنش، نشستنش، نماز خواندنش، قنوت گفتنش، تکبیر گفتنش، تهلیل گفتنش، در تمام حالاتش او را سلام گفته‏ایم، همچنين از ناحیه خودمان برای آن بزرگوار اظهار تسلیم نمودیم: آقا! من تمام حالات شما را حالات قرب الی اللّه می‏دانم، تو در حالی از حالاتت از خدا دور نیستی، نزدیک هستی و از اسباب تقرّبم هستی. امام را به این‏طور زیارت کرده و ذکر تمام عقاید حقّه را در محضرش نموده و او را شاهد گرفتیم. یک‏یک ائمه ؟عهم؟ را ذکر کرده و به مذهب حق اثنی‏عشری اقرار نمودیم. آن‏گاه با توجّه به چنین زیارتی این دعا را شروع می‏کنیم و حاجت‏هایمان را می‏خواهیم.

این خودش درسی از طرف امام زمان صلوات‏اللّه‏علیه است به ما، که بعد از توجه به خدا، به وسیله من که مرا بین خودتان و خدا واسطه قرار داده‏اید و به من توجه نموده‏اید مرا در جمیع حالات از اسباب تقرب به سوی خدای خود بدانید.

خیلی نعمت است! توجه بفرمایید! ما «حدیث کساء» و یک حالت اجتماع خمسه طیبه را در خانه فاطمه زهرا؟عها؟ زیر کسای یمانی می‏خوانیم. درباره‏اش چه اعتقادی داریم و چه وعده‏ها در همان حدیث داده شده است؟! خوشبختانه حدیثی نیست که فقط مخصوص شیعه باشد. سنی‏ها هم به طریق‏ها و تعبیرات مختلف این حدیث را ذکر کرده‏اند.([58])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 385 *»

همه حالاتشان این‏طور است. توجه به ایشان در هر حالی از حالاتشان، چه حال اجتماعشان، چه حال انفرادشان، چه حال حیاتشان، چه حال مماتشان، چه حال نمازشان، چه حال روزه‏شان، از اسباب تقرّب است.

پس خودتان در هر حالی که قرار می‏گیرید، به امام زمان صلوات اللّه علیه در همان حال که ایشان دارند توجه کنید و در همان حال با خیال راحت به سوی خدا تقرّب بجویید. اگر در رختخواب قرار می‏گیرید، فوری حالت خواب امام؟ع؟ را درنظربگیرید و بگویید خدایا! من الآن به سوی تو به آن خوابیده‏ای که خوابش عبادت است تقرّب می‏جویم. به آن کسی که خوابیده اما لحظه‏ای از تو دور نیست و نور تو بر او تابیده و حامل جمیع انوار کمالیه تو است. همین‏طور در حال نماز، در حال روزه، در حال راه‏رفتن، در حال نشستن، به این وسیله ان‏شاءالله نوعاً متذکّر و به یاد آن بزرگوار باشیم.

آن‏گاه اگر ــ خدای ناکرده ــ بخواهیم مرتکب معصیت بشویم، خود همین از اسباب توجه‏مان می‏شود که امام ما که در معصیت نیست، پس چرا ما معصیت کنیم؟ تا می‏خواهیم دروغ بگوییم، تا می‏خواهیم غیبت کنیم، تا می‏خواهیم فحش بدهیم، تا می‏خواهیم خیانت کنیم، تا می‏خواهیم بی‏وفائی کنیم یا خدای ناکرده امور دیگر، هرچه پیش می‏آید که می‏بینیم آنجا نمی‏توانیم به امام؟ع؟ توجه کنیم، ان‏شاءالله آن حالت را ترک کنیم.

اينها از اسباب توجه است. بعد از این توجه که دستور داده شده و این‏طور سلام جامع که نوع حالات امام ذکر شده است السلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد … حین تصبح و تمسی … و همین‏طور نوع حالات حضرت. حال توجه پیدا کرده‏ایم و می‏خواهیم حاجت‏هایمان را بخواهیم. حاجت‏ها چطور ردیف می‏شود؟ و چه حاجت‏هایی باید در نظر ما اهمّ حوائج باشد و به فکر چه حاجت‏هایی باشیم؟ که برای دریافت آنها اسباب و طرقِ لازم را فراهم کنیم؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 386 *»

خدایا! از تو می‏خواهم که صلوات بفرستی بر محمد که نبی رحمت تو و کلمه نور تو است.

یعنی ما باید طوری باشیم که رسول‏الله؟ص؟ از اسباب رحمت خدا بر ما باشد و آثار رحمت او در ما ظاهر بشود. کلمه نور است و ما باید به این کلمه نور، نورانی و منوّر گردیم. آن‏گاه حضرت توضیح می‏دهند که حال که ما می‏خواهیم به کلمه نور محمد و آل محمد؟عهم؟ منوّر شویم، چه مراتبی داریم و هر مرتبه چه نورانیتی باید اکتساب کند؟ امام؟ع؟ به آن نورانیت‏هایی که در این مراتب اکتساب می‏شود اشاره می‏فرمایند:

ان تملأ قلبی نور الیقین خدایا! از تو می‏خواهم دل مرا از نور یقین پر کنی؛ یعنی به کلمه نور تو که محمد و آل محمد؟عهم؟ هستند دل من به نور یقین نورانی شود. البته دل و قلب در اينجا همان عقل است، چون یقین از خصوصیات و آثار عقل است. عقل دارای یقین است و از حالت‏های عقل، یقین است. از تو می‏خواهم که عقل مرا به نور یقین منوّر سازی و از نور یقین پرسازی.

و صدری نور الایمان سینه مرا از نور ایمان، اقرار و باورکردن پر کنی! مراد از نور ایمان علم است. من علم پیدا کنم، علم حق همان ایمان است و کار سینه و کار نفس است. نفس مؤمن می‏شود و آن‏گاه در اثر مؤمن‏شدن مراتب کمال را طی‏می‏کند.

البته نفوس ما ابتدا نفوس اَمّاره بالسوء است، در اثر رنگ‏گرفتن به رنگ طبایع که از کودکی در ما حاکم است. محیط، شرایط و نوع تربیت‏های ما چنین است که نفس امّاره در ما غالب است. می‏بینیم که امر به معاصی می‏کند. آنچه در خود می‏یابیم محبت به معاصی و لذّت‏بردن از معاصی است. اول درجه‏ای که به حسبِ نفس درجه ایمان است برای اینکه نفس مؤمن بشود و ایمان بیاورد، چون هنوز از حدّ امّاره بالسوءبودن خارج نشده است، اما وقتی‏که ایمان آوردیم آهسته‏آهسته امّاره بالسوء به نفس لَوّامه تبدیل می‏شود، بعد نفس مُلهَمه، بعد همین‏طور مطمئنّه، بعد نفس

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 387 *»

راضیه، بعد مرضیه و بعد نفس کامله که دیگر اُخت العقل می‏شود. ــ این مراتب ذکر شده ــ مقصود این است که در اينجا ما بعد از این همه توجّهات و توسّلات از خدا می‏خواهیم که در مقام سینه و نفس صاحب نور ایمان شویم.

و فکری نور النیّات امام؟ع؟ از عقل شروع کرده‏اند و پایین می‏آیند، اول عقل، بعد نفس، بعد فکر که مرتبه عالی مشاعر مثالی ما است. در مراحل فکر و مرتبه فکر باید فکر ما به نورانیت نیّت‏های صالح و حسنه نورانی شود. چون وقتی برای فکر نیّت فراهم می‏شود که نسبت‏سنجی‏ها را کرده و اعمال صالح را تشخیص داده، فکرش را کرده که این کار خوب و آن کار بد است، نتایج آنها را فهمیده است. حال دیگر باید تصمیم بگیرد و نیت کند. نورِ نیّت؛ یعنی فکرم نیت‏های نورانی پیدا کند و به نور نیت‏های صالح منوّر شود.

و عزمی نور العلم همچنين خدایا! می‏خواهم عزم مرا به نور علم پر  کنی. عزم مرحله تصمیم‏گیری است که اسمش را اراده می‏گذاریم. در مرحله تصمیم‏گیری و اراده‏کردنِ کارهای خیر، خدایا! عزم و تصمیم مرا به نور علم پر  کن و نورانی ‏کن. علم در اينجا؛ یعنی کارهایم بر اساس شناخت و معرفت باشد، تصمیم‏گیری‏هایم بر اساس معرفت‏ها و شناخت‏های درست باشد.

همان علمی که می‏فرماید: العلم یهتف بالعمل([59]) برای اجرای کار تصمیم که می‏گیرم، حساب‏شده و رویش مطالعه شده باشد. همین‏طور یک‏باره کاری نکنم که بعد پشیمان شوم، ببینم خدا از من ناراضی است، اولیای خدا از من به خشم آمده‏اند؛ بلکه حساب‏شده باشد. وقتی‏که حساب‏شده باشد، خیال انسان راحت است. دیگر مردم خوششان بیاید یا بدشان بیاید، با جایی تصادم پیدا کند یا نکند، در جایی زحمت فراهم بشود یا نشود، حسابش را کرده‏ام، دیده‏ام خدا راضی است. تصمیمی که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 388 *»

گرفته و عزمی که کرده‏ام مطابق رضای خدا است و به نور علم نورانی است؛ یعنی شناخته‏شده و حساب‏شده است و به اصطلاح فکر انسان راحت است.

و قوّتی نور العمل خدایا! نیروهای مرا ــ یعنی تمام قُوایی که با آنها می‏خواهم کاری بکنم ــ از نور عمل پر کن! یعنی اولاً قوایم راکد و بی‏مصرف نباشند، بعد هم در اعمالی به‏کارگرفته شوند که آن اعمال نورانی یعنی طاعات باشند. معلوم است که طاعات نور و معاصی ظلمت دارد. خدایا! نمی‏خواهم که قوایم به ظلمات معاصی پرشوند و تاریک‏گردند. چشمم قوّه بینایی دارد. خدایا! می‏خواهم قوّه بینایی چشمم به نور عمل پرشود؛ یعنی به اعمالی که نور دارد: قرآن و احادیث را مطالعه کنم، فرمایش‏های حق و علم را مطالعه کنم، به رخساره مؤمن، به مشاهد مشرّفه نگاه کنم، به رخساره پدر و مادر از روی مهر و محبت و به روی برادران ایمانی نگاه کنم. این نور می‏شود. همین‏طور سایر قوا حکمشان همین‏طور است. خدایا! قوّه مرا به نور عمل پر کن!

و لسانی نور الصدق به خصوص بعضی را به جهت اهمیتی که دارند یاد می‏فرمایند. خدایا! زبان مرا به نور صدق پرفرما! نورانیت صدق و راستی بر زبانم جاری باشد و زبانم طوری باشد که با هرکس سخن می‏گویم به نور صدق منوّر باشد. ما که نمی‏بینیم و مشاهده نمی‏کنیم که اعمال حسنه چقدر نورانی و اعمال سیئه چقدر ظلمانی است! در برزخ یا از اول احتضار به آن طرف خواهیم دید که اعمال خیر و طاعات چقدر نورانی است! مثلاً همین صدق و راستی چقدر نورانی است و به‏عکس دروغ چقدر ظلمانی است! آن‏قدر ظلمانی است که اصلاً ممکن است محیط بزرگی را ظلمانی کند. یک دروغ چه آثار بدی دارد، حرمتش بی‏جهت نیست.

و دینی نور البصائر من عندک خدایا! از تو می‏خواهم به حق این حجّتت و سایر حجَجت که ایشان را واسطه قرار داده‏ام اینکه دینم از نور بصیرت‏ها پرشود! در جمیع امور دینم با بصیرت باشم و بصیرت‏ها در دینم نورانیت ایجاد کرده باشد. معلوم است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 389 *»

که بصیرت نور دارد و بی‏بصیرتی و حالت عُمیان و نابینابودن در دین و به اصطلاح تقلید کورکورانه ظلمت دارد که هیچ نوری در آن نیست. خدایا! می‏خواهم دینی که می‏ورزم و دیانتی که بین خودم و تو انتخاب‏کرده‏ام که دیانتی است که تو برایم فرستاده‏ای، آن را از نور بصیرت‏ها پر کنی! یعنی همه امور دینم بر اساس بصیرت باشد.

این بصیرت‏ها از ناحیه خودت باشد و تو به من داده باشی که می‏فرماید اذا اراد اللّه بعبد خیراً فقّهه فی الدین([60]) خدا وقتی‏که خیر بنده‏ای را بخواهد او را در دین فهمیده و بابصیرت می‏کند.

و بصری نور الضیاء خدایا! از تو می‏خواهم دیده مرا به روشنایی بینش صحیح پر کنی! مراد از این بینایی، بینایی دل است. خدایا! چشم دل مرا به آن روشنایی که از ناحیه دین فراهم می‏شود روشن گردانی!

مانعی هم ندارد که چشم ظاهر باشد. خدایا! چشم ظاهرم چشمی باشد که خوب و درست ببیند و در دیدن نورانی باشد. معلوم است دیگر وقتی‏که قدری بصیرت انسان زیاد شود، روی دیدن‏هایش هم حساب می‏شود و قدری در دیدن‏ها هم فراست پیدا می‏کند. چه‏بسا افراد را با دیدن بشناسد و خصوصیات حالات آنها را با دیدن متوجه شود.

و سمعی نور الحکمة همچنين خدایا! گوش مرا از نور حکمت پرگردان! یعنی من جز حکمت نشنوم و وقتی‏که حکمت شنیدم، گوشم به نور حکمت نورانی و پر شود که می‏شود گفت هم گوش قلب و هم گوش ظاهر را در نظر  بگیریم.

و مودّتی نور الموالاة لمحمّد و آله؟عهم؟ خدایا! من عاطفه‏ای دارم که اسمش را مودّت می‏گذارند. انسان به وسیله این عاطفه خواه‏وناخواه به مواردی محبت می‏ورزد، پدر، مادر، برادر، خواهر، فرزند، رفیق. دوستی‏ها، محبت‏ها و رأفت‏ها و شفقت‏ها همه،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 390 *»

مجموعه باهم عواطف انسانی است که مجموعه‏اش را می‏شود گفت مودت. نوع خیرخواهی‏ها و ترحّم‏ها همه از همین عاطفه است.

خدایا! مجموعه عواطف مرا که اسمش مودت می‏شود، همه را از نور موالات محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین پر کن! یعنی محور عواطفم عبارت باشد از موالات و دوستی با این بزرگواران که هرکس را دوست دارم برای خاطر ایشان دوست داشته باشم؛ به هرکس رحم می‏کنم برای خاطر ایشان باشد؛ به هرکس شفقت پیدا می‏کنم برای خاطر ایشان باشد و همین‏طور رأفت و هر عمل خیری که بر اساس مودت یعنی بر اساس عواطف از من سربزند. خدایا! از تو می‏خواهم که به نور موالات محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین نورانی باشد.

چه حاجت‏هایی و نوع حاجت‏ها چه نمره‏هایی است و امام به چه چیزهایی در این دعا دستور می‏فرمایند و یادمان می‏دهند! حاجت‏هایی است که نوعاً ما از آنها غافلیم. البته الحمدللّه نوع حاجات مؤمنان خوب است. تا می‏خواهند دعا کنند می‏گویند: خدایا ما را بیامرز، خدایا مریض‏هایمان را شفا بده، خدایا دردهایمان را درمان‏کن، خدایا مسافرین ما را محافظت‏کن. بیشتر این جهات است که البته خوب است و دستور است اما مؤمن خیلی باید عمیق‏تر و عالی‏تر فکر کند.

اگر این امور درست شود واللّه امور دنیای انسان هم درست است. اگر ما ابتدا اينها را بخواهیم و اهمیت بدهیم، یقیناً مسائل بعدی آسان خواهد شد. وقتی‏که بر این اساس حاجت‏ها برآورده شود، آیا مریضی زیاد می‏شود یا کم می‏شود؟ آیا با چنین نورانیت‏هایی مریضی‏ها، بلاها و گرفتاری‏ها زیاد می‏شود یا کم می‏شود؟ گناهان آمرزیده می‏شود. و ما می‏دانیم اساس بلاها گناهان ما است. وقتی‏که گناه هست بلا و ابتلائات هست. اما به برکت چنین حاجت‏هایی و برآورده‏شدن آنها یقیناً بلاها برطرف می‏شود، گرفتاری‏ها کم می‏شود، گناهان آمرزیده می‏شود و از این‏گونه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 391 *»

حاجت‏ها برآورده می‏گردد.

خدایا اينها را که می‏خواهم موقّت نباشد! از وقتی‏که می‏خواهم و تو هم اجابت می‏فرمایی، ادامه پیدا کند و به آخرت متّصل شود و در این بین قطع نشود.

این به اصطلاح یک زنگ خطر است که اولاً بشر به خودش عُجب نکند که اگر یکی دو تا از این حاجت‏ها برآورده شد، دیگر فکرش راحت باشد. خیر! ما در معرض خطریم و شیطان در کمین ما است. از کجا معلوم است که یک‏دفعه برنگردیم. این همه دستور داده شده است که از عدیله به خدا پناه ببریم.([61]) حتی در موقع مرگ عدیله و برگشت از حق هست. همین‏طور بوده‏اند عالم‏هایی که با اينکه حکمت و علم می‏دانستند، به حد ارتداد رسیدند و مرتد شدند و در دین خدا الحاد ورزیدند. بوده‏اند زهّادی که به طوری متمایل به دنیا شده‏اند. با آنکه یک عمر را مثلاً به زهد گذرانیده‏اند اما در یک برخورد، طمعی در آنها شعله‏ور شد و زهد فراموش شد. چنان رغبت به دنیا در آنها پیدا شد که اثر یک عمر زهد را از بین برد. پس باید متوجه این امور بود و بی‏خبر نماند. انسان باید خودش را در دامان اولیاء قرار دهد و به ایشان متمسک باشد. امام؟ع؟ به خصوص این قسمت را می‏فرماید که متذکر باشیم:

حتّی ألقاک و قدوفیت بعهدک و میثاقک خدایا اينها را برای من نگاه‏دار! تا وقتی‏که ترا ملاقات می‏کنم وفاکننده به عهد و میثاق با تو باشم و از عهد و پیمان تخلّف نکرده و بی‏وفائی به تو و اولیای تو؟عهم؟ نشان نداده باشم. با این حالات و خصوصیات که ترا ملاقات کردم آن‏گاه:

فتغشّینی رحمتک یا ولی یا حمید آن‏گاه رحمت تو مرا فرا بگیرد. ممکن است که این عبارت به همه اينها مربوط باشد؛ یعنی خدایا! هریک از اينها را که تو به من عنایت کنی رحمت تو مرا فرامی‏گیرد، همه‏اش را عنایت‏کن! همه آنها رحمت و آثار

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 392 *»

رحمت است و همه آثار وجودی محمد بن عبداللّه؟ص؟ است که مبدأ و منشأ همه رحمت‏های الهی است.

این قسمت بعد از دعا، توجه و «صلوات فرستادن» بر وجود مبارک آن حضرت است. نوعاً می‏دانیم که این صلوات‏ها به این منظور است که خدایا! ما متوجه رحمت تو هستیم که به ایشان نازل می‏کنی و به برکت این وسیله توجه و تقرب پیدا می‏کنیم و خودمان را به همین توجه و روآوردن، شایسته می‏کنیم و اهلیت می‏یابیم که ان‏شاءالله رحمت‏ها شامل حال ما شود.

پس صلوات‏هایی که بر ایشان می‏فرستیم به نفع ما است. البته به نفع ایشان هم هست. به نفع ایشان است که ما به ایشان توجه کرده‏ایم و ایشان هم می‏خواهند ما را نجات دهند و رحمت را شامل حال ما کنند. پس ما این بزرگواران را کمک کرده‏ایم که رحمت‏ها شامل حالمان شود.

دیگر بقیّه عبارت را کلمه به کلمه معنی نمی‏کنم. چون معلوم است و ذکر خصوصیات وجود مبارک مهدی صلوات اللّه علیه است. ان‏شاءالله توجه دارید که بعضی از قسمت‏های دعا هم کاملاً به بحث‏های ما مربوط می‏شود؛ اللهمّ صلّ علی محمّد حجّتک فی ارضک و خلیفتک فی بلادک و الداعی الی سبیلک و القائم بقسطک و الثائر بأمرک.

در این قسمت اسم مبارک حضرت برده شده باتوجه به آنکه فرموده‏اند تسمیه و نام حضرت را بردن حرام است.([62]) پس معلوم می‏شود که خصوصیتی داشته است که دیگران متوجه نشده‏اند. آن نام بردنی که حرام بوده، اسم لفظی حضرت در غیبت صغری بوده است. در آن دوره نوعاً شیعیان اسم امام را نمی‏بردند، همان‏طور که در زمان ائمه پیشین هم که مقداری تقیه شدید بود، اسم آنان را نمی‏بردند. خیلی وقت‏ها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 393 *»

راوی‏ها حضرت کاظم را به نام عالم یا عبد صالح نام می‏بردند؛ مثلاً در مجلسی سنی‏ها؛ مخالفان بودند و شیعیان می‏خواستند به یکدیگر برسانند، می‏گفتند «قال العالم»([63]) یا «قال العبد الصالح»([64]) سنی‏ها نمی‏فهمیدند که کیست؛ مثلاً درباره حضرت رضا می‏گفتند «قال الفقیه»([65]) همین‏طور درباره حضرت هادی و حضرت عسکری شیعیان تقیه می‏کردند و نوعاً این تقیه‏ها بوده است.

امام؟ع؟ در غیبت صغری اجازه نمی‏فرمودند که نام مبارکشان برده شود. چون دشمنان در کمین بودند و می‏خواستند شیعیان را بگیرند و از آنها بپرسند که امام کجایند یا وکیل خاصّ امام کیست تا او را دستگیر کنند و به این وسیله بتوانند به امام دسترسی پیدا کنند. در آن دوره بردن اسم لفظی امام برای شیعیان ممنوع بود.

همین‏طور حرام بود که شیعیان اسم تکوینی و اسم وجودی امام؟ع؟ را که نوّاب خاص و کاملان آن عصر بودند، بگویند که مثلاً امروز واسطه بین ما و حضرت مهدی صلوات اللّه علیه حسین بن روح است. حق نداشتند بگویند و کاملاً مخفی می‏کردند. خود آنها هم در تقیه شدیدی به‏سرمی‏بردند به حدّی که حتی سنی‏ها نمی‏دانستند که اينها شیعه‏اند! این‏قدر در تقیه بودند.

اما بعد از غیبت صغری و در غیبت کبری دیگر اسم لفظی امام را بردن بی‏مانع است و حرمت معنی ندارد، حتی بعضی می‏نویسند م ح م د. در حالی که در این صورت هم اسم برده شده است و این کار روی بی‏توجهی است مگر اینکه بخواهند بگویند ما این‏قدر متمسکیم که حتی دیگر لفظ ظاهر را هم تمام به کار نمی‏بریم و «م ح م د» می‏نویسیم. و در صورتی که اگر  بخواهند بنویسند باید «م ح م م د» بنویسند، یا بالای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 394 *»

میم تشدید بگذارند. قاعده‏اش این‏طور است. دو تا میم نمی‏نویسند نوعاً یکی می‏نویسند. اگر بخواهند حروف را جدا کنند باید «م ح م م د» نوشته شود.([66])

اما در غیبت کبری اسامی خاص مراد است که نقباء و نجباء هستند. اگر کسی شخصی را به این مقام شناخت بر او حرام است که او را به دیگران معرّفی کند و بشناساند. در اينجا این مقدار لازم بود که متذکر باشیم. بعد سایر صفات حضرت ذکر می‏شود: ولی المؤمنین و بوار الکافرین و مجلّی الظلمة و منیر الحق و الناطق بالحکمة و الصدق و کلمتک التامّة فی ارضک المرتقب الخائف.

درباره کلمه‏های مرتقب و خائف، در جریان غیبت کبری لازم است که بدانیم حضرت مرتقب و خائف هستند و در حال خوف به‏سرمی‏برند. بعضی به شیخ بزرگوار ما­ اعتراض کرده و طعنه می‏زنند که چرا ایشان گفته‏اند امام؟ع؟ ترسیدند و غایب شدند. در احادیث هم داریم که خاف علی نفسه.([67]) در نوع تعبیرات درباره حضرت کلمه خاف رسیده است.

و الولی الناصح سفینة النجاة و علم الهدی و نور ابصار الوری و خیر من تقمّص و ارتدی و مجلّی العمی الّذی یملأ الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً. این هم برای توضیح این است که علامت کذب مدّعیان مهدویّت که تا زمان ظهور حضرت می‏آیند همین است که نخواهند توانست و نمی‏توانند زمین را پر از عدل و داد کنند. همان‏طور که از ظلم و جور پر شده باشد. این کار مخصوص آن بزرگوار و بهترین علامت بر صدق آن بزرگوار است و بهترین علامت کذب مدّعیان مهدویّتِ به دروغ آن است که نتوانسته‏اند و نخواهند توانست که عدل و قسط مطلق جهانی را برپا سازند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 395 *»

انّک علی شی‏ء قدیر. اللهمّ صلّ علی ولیّک و ابن اولیائک الّذین فرضت طاعتهم و اوجبت حقّهم و اذهبت عنهم الرجس و طهّرتهم تطهیراً. از نظر دین احکام این بزرگوار با رسول‏الله و سایر ائمه هدی صلوات اللّه علیهم اجمعین هیچ فرق ندارد.

اللهمّ انصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیاءک و اولیاءه و شیعته و انصاره وــ‌اجعلنا منهم.

در این قسمت از دعا وظیفه ما معیّن شده است: خدایا، آن بزرگوار را نصرت‏کن. و به برکت آن بزرگوار دینت را نصرت‏کن. برای دینت نصرت و پیروزی فراهم‏نما! و به آن بزرگوار اولیائت و اولیاء و شیعیان و انصار او را نصرت‏کن. و ما را از ایشان قرار بده.

وظیفه ما این است که سعی کنیم از انصار حضرت باشیم. اگرچه الآن امام در غیبت است اما آن بزرگوار و امر آن بزرگوار و حاملان انوار آن بزرگوار را نصرت کنیم که امر مشایخ عظام+ و امر دین است. ایشان را نصرت کنیم تا از انصار حضرت به حساب آییم و خدا هم ما را نصرت کند. اگر ما طالب نصرت خداییم باید دین او و ولی او را نصرت کنیم.

اللهمّ اعذه من شرّ کلّ باغ و طاغ و من شرّ جمیع خلقک و احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و احرسه و امنعه من ان یوصل الیه بسوء. این قسمت از دعا اشاره به این است که با آنکه ما معتقد به غیبت امام؟ع؟ هستیم اما باید به «وجود عنصری زمانی» آن بزرگوار هم معتقد باشیم که مثل ما در روی این زمین زندگی می‏کنند و احکام زمین بر او جاری می‏شود. از قبیل جریان‏یافتن بیماری و بلاهای ظاهری از نواحی مختلف. چنان‌که الآن ما در زندگیمان در معرض این بلاها هستیم، از کوچه و خیابان رد می‏شویم امکان دارد که یک‏باره موتوری، ماشینی به ما بخورد و ما را زمین بزند، یا هوا سرد می‏شود احتمال زکام و بیماری برای ما هست، هوا گرم می‏شود احتمال بیماری و گرمازدگی است. از این نوع امور الآن برای ما پیش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 396 *»

می‏آید. چون در این زندگی به‏سرمی‏بریم.

مهدی صلوات اللّه علیه هم از این جهت مثل ما است. «یمشی فی الاسواق، یأکل ممّا نأکل و یشرب ممّا نشرب» در همین بازارها رفت و آمد می‏فرماید، از آنچه ما می‏خوریم می‏خورد، از آنچه ما می‏آشامیم می‏آشامد. پس در معرض همین بلاهایی است که در این زمین است و به همین جهت نوع افراد محکوم به این بلاها و در معرض آنها هستند.

البته این بلاها که به سراغ ما می‏آید، منشأش بی‏اعتدالی خود ما است. ولی آن بزرگوار از بی‏اعتدالی یا گناهان این بلاها به سراغش نمی‏آید؛ بلکه یقیناً از ناحیه گناهان ما است. گناهان ما اقتضاء می‏کند که آن بزرگوار با قلبی مطمئن ــ قربان قلبش بشویم ــ بیماری و بلاها را بپذیرد.

حال که دعا می‏کنیم؛ یعنی خدایا! ما راضی نیستیم آن بزرگوار به واسطه ما مریض بشود، صدمه بخورد، همین‏طور خودشان، اهلشان و فرزندانشان. خدایا! ما راضی نیستیم آنان صدمه ببینند.

این قسمت از دعا دو مطلب را بیان می‏کند: یکی اينکه بدانیم آن بزرگوار روی این زمین است. با آنکه غایب است و احکام غیبت بر او جاری است ولی روی همین زمین زندگی دنیایی را ترک نکرده و این بدن دنیایی را رها نفرموده است. در همین بدن دنیایی زندگی می‏کند و زندگیش بر اساس همین عالم است. پس در معرض این بلاها است. اما منشأ این بلاها گناهان ما است که آن بزرگوار به لطف و عنایتشان متقبّل می‏شوند. واللّه اگر این تقبّل امام نباشد ما سزاوار و مستحق هستیم که آتش بر سرمان ببارد. اما آن بزرگوار بعضی از امور را قبول می‏کنند: یکی از فرزندانشان مریض شود، یا خدای ناکرده یکی از فرزندان آن بزرگوار برای خاطر جبران گناهان ما بمیرد و حضرت داغدیده شوند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 397 *»

دوم اينکه: این دعاها به این منظور است که خدایا! او را از شرّ هر یاغی، طاغی، ستمکار، طغیان‏گر و از شرّ تمام خلقت پناه‏بده! خدایا! او را از پیش رویش حفظ کن! یعنی خدایا! در موقع راه رفتنش به صدمه‏ای برخورد نکند. خدایا! او را از پشت سر حفظ کن! از طرف راست، از طرف چپ او را حراست فرما و ممانعت‏کن از اينکه به او سوء و بدی برسد. ــ او را که حفظ بفرمایی و آن بزرگوار سلامت و محفوظ باشد ــ رسولت را حفظ فرموده و آل رسولت را به حفاظت آن بزرگوار حفظ فرموده‏ای زیرا این بزرگواران در واقع یک حقیقت و یک نورند هرچه برای یکی از ایشان پیش آید برای همه ایشان می‌باشد.

و اظهر به العدل و ایّده بالنصر و انصر ناصریه و اخذل خاذلیه و اقصم قاصمیه و اقصم به جبابرة الکفر و اقتل به الکفّار و المنافقین و جمیع الملحدین حیث کانوا من مشارق الارض و مغاربها برّها و بحرها و املأ به الارض عدلاً و اظهر به دین نبیّک؟ص؟. در این قسمت از دعا هم باز باید متوجه باشیم که مبادا قدمی برداریم که در آن قدم اماممان را خذلان کنیم که نفرین شامل خود ما است و خدا ما را خذلان خواهد کرد. مبادا حرفی بزنیم که خدای ناکرده اماممان را خذلان کنیم که این نفرین شامل حال ما است.

کسی نقل می‏کرد به هنگام برداشتن چادر زن‏ها و آن اوضاعی که از ناحیه آن ملعون‏ها بود، رئیس شهربانی به‏یک عدّه پاسبان دستور داده بود که بریزند داخل حرم و چادر زن‏ها را بردارند. آن‏گاه آن رئیس شهربانی فرصتی هم داشت که آنجا نظارت بکند. خدا لعنتشان کند! زیارت عاشورایش را خوانده و صد لعنش مانده بود. کنار حرم مطهر ایستاده بوده و صد لعن را می‏گفته است. دستور هم صادر کرده بود که پاسبان‏ها چادر زن‏ها را بردارند. بعد هم می‏گفته اللهمّ العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له علی ذلک تسبیح می‏گردانیده و لعن‏ها را می‏گفته است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 398 *»

خدای ناکرده در قدم برداشتنمان چنین نباشیم! ما خودمان هم لعن می‏کنیم و می‏گوییم: اللهمّ العن اوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له علی ذلک. آن‏گاه خدای ناکرده نکند خودمان به انواع و به طورهای مختلف باعث خذلان باشیم و امر این بزرگواران را مخذول کنیم و به آن صدمه بزنیم و مشمول لعنت گردیم.

و اجعلنی اللهمّ من انصاره و اعوانه و اتباعه و شیعته و ارنی فی آل محمّد عليهم السلام ما یأملون و فی عدوّهم ما یحذرون. خواسته آخرینی که ما می‏خواهیم این است که خدایا! به من درباره آل محمد؟عهم؟ نشان‏بده آنچه را که ایشان آرزو دارند؛ یعنی ببینم که امامانم به آرزوی خودشان رسیده‏اند و آرزویشان به نفع ماها است. همچنين درباره دشمنانشان ببینم آنچه را که دشمنان از آن گریزانند. اله الحقّ آمین یا ذاالجلال و الاکرام یا ارحم الراحمین.([68])

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 399 *»

مجلس 22

 

(شب چهار‌شنبه دوم شعبان‌المعظم 1407هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r ائمه؟عهم؟ «بقیة‌اللّه» هستند

r «بقیة‌اللّه» یعنی آیات تعریف و تعرّف خداوند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 400 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

وجود مبارک امام؟ع؟ اختصاصی دارند به کلمه بقیةاللّه با اينکه تمام ائمه؟عهم؟ بقیة اللّه هستند و همه در روی زمین بقیه خدا و خلیفه خدا و به همه معانی این کلمه که اراده شده، همه این‏طور بوده‏اند، اما این بزرگوار این خصوصیت را دارند و از این جهت ان‏شاءالله وقتی که در دوران ظهورشان به آن بزرگوار سلام می‏کنیم عرض می‏کنیم السلام علیک یا بقیةاللّه . پس باید متذکر این لقب شریف درباره ایشان باشیم و نوع توجّهات و توسّلاتمان به آن بزرگوار با توجه به این لقب شریف باشد، بهتر است.

هرگاه یاد می‏کنیم یا می‏خواهیم متمسّک و متوسّل باشیم، عرض کنیم «صلّی اللّه علیک یا بقیةاللّه » یا «السلام علیک یا بقیةاللّه ».

از نظر حکمت «بقیه» غیر از آنی است که ما در اصطلاحاتمان می‏فهمیم که اگر از چیزی، مقداری باقی ماند می‏گوییم این بقیّه آن شی‏ء است. بقیّه به حسب حکمت به آن معنی نیست. به ائمه هدی؟عهم؟ که بقیّةاللّه گفته می‏شود و هریک از ایشان که بقیّه خدا هستند، به این معنی است که ایشان معانی خداوندند یعنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 401 *»

وقتی‏که می‏گوییم: علم خدا، قدرت خدا و سایر اموری که به خلق تعلق می‏گیرد: حکمت خدا، رحمت خدا، غفران خدا و جمیع این امور که به خلق تعلق می‏گیرد آن جهتی که در آن جهت، صفتی و کمالی برای خداوند اثبات می‏کنیم این بزرگواران حامل آن و خود آن هستند.

در آن حدیث حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند: اما المعانی فنحن معانیه و ظاهره فیکم([69]) در توضیح همین عبارت می‏فرماید: نحن جنبه و امره و حکمه و کلمته و علمه و حقّه([70]) ماییم معانی خدا و ظاهر خدا در بین شما؛ یعنی ظهورات خدا ما هستیم، علم خدا ما هستیم، حکم خدا ما هستیم، امر خدا ما هستیم، «بقیه» به این معنی است. همچنين این بزرگواران برای ما بقیةاللّهند؛ یعنی اگر ما خدا را عبادت می‏کنیم، به وسیله اين بزرگواران عبادت می‏کنیم.

و معنای به وسیله ایشان این است که حیث معبودیت خدا در ایشان متجلّی است و خداوند به ایشان معبود است، نه به ذات مقدسش که این مسأله روشن است. و با توجه به «جهات عبادت» مراد روشن می‏شود که وقتی‏که بزرگان ما بفرمایند: خداوند به وسیله ایشان عبادت می‏شود و ایشان «حیث معبودیت» خدا هستند و خدا به ایشان معبود خلق است، مراد همان بحثی است که در جهات عبادت دارند که خداوند معبود است اما به جهات عبادات. و جهات عبادات، مظاهرِ حیثِ معبودیتِ خدا هستند که خدا به معبودیت در آن مظاهر ظاهر شده است. و جهات و راه عبادت او و جهت عبادت او همان‏هایی است که خود قرار داده است.

پس بقیةاللّهند به این معنی که حیث معبودیت خدا به ایشان و در ایشان ظاهر است. همچنين شئونات عبادت از: تسبیح خدا، حمد خدا، تهلیل خدا،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 402 *»

تکبیر خدا ایشان هستند. این امور که شئونات عبادت است، حامل همه اينها این بزرگوارانند. ایشانند مسبَّحیت خدا، ایشانند محمودیت خدا. خدا به وسیله ایشان تسبیح و تنزیه می‏شود.

وقتی‏که ایشان را به مقامات عالیه شناختیم که در آن مقامات از خصوصیات خلقی منزّهند، آیه تسبیح و تنزیه خدا می‏شوند. پس مسبَّحیت خدا به ایشان برای خلق ظاهر می‏شود و خدا به وسیله ایشان تسبیح می‏شود و محمودیت و محمدشدن خدا به همین توجه به ایشان است و به ستایش ایشان است. ایشان را که ستودیم خدا را ستوده‏ایم به آن بیاناتی که در جای خودش مفصل بحث شده است.

خدا را که به ایشان بشناسیم، می‏شوند بقیةاللّه. خدا به ایشان شناخته می‏شود، پس «حیث معروفیت» خدا ایشانند.

خدا را یاد می‏کنیم و ذکر می‏کنیم. خدا به وسیله ایشان یاد می‏شود، طور دیگری خدا یاد نمی‏شود. خدا را یاد می‏کنیم اما یادشدن خدا و مذکوریت خدا ایشانند. آن حیث ایشان هستند. پس خداوند به ایشان برای خلق مذکور است و خدا به ایشان برای خلق معروف است نه به غیر ایشان. هرکس به غیر ایشان خدا را ذکر کرده، خدا را ذکر نکرده است. هرکس به غیر ایشان خدا را شناخته، خدا را نشناخته است. یک عدّه موهومات، خیالات و تخیّلاتی است که فکر می‏کند خدا است.

پس حیث مذکوریت خدا برای جمیع خلقش ایشانند. نه تنها مرتبه اناسی، انبیاء هم که خدا را ذکر می‏کرده‏اند به وسیله ایشان بوده است. جميع خلق  که در همه مراتب خدا را ذکر می‏کنند به وسیله ایشان است. پس ایشانند حیث مذکوریت خداوند متعال.

به این معنی بقیةاللّهند؛ یعنی آنچه از خدا در نزد بندگان وجود دارد در مقام ذکر و آن را یاد می‏کنند که خدا را یاد کرده باشند، ایشانند. فرمود: انا اذا ذکرنا ذکر اللّه([71]) این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 403 *»

حرف‏ها بحمداللّه طوری است که خیلی واضح است. اما وضوحش بعد از توضیحاتی است که بزرگان ما برای ما فرموده‏اند. جز این نیست که ذکرنا ذکر اللّه یاد ما یاد خدا است.

این قضیه‏ای است که از هر طرف شروع کنم درست است. مبتدا و خبری است که مبتدا، خبر می‏شود و خبر، مبتدا می‏شود. ذکرنا ذکر اللّه یا بفرمایید ذکر اللّه ذکرنا هر دو طرفش درست است. قضایایی است که از هر طرف شروع کنیم نتیجه یکی است. وقتی‏که یک واقعیت بیش نیست. این واقعیت را به هر طور بگویید درست است.

فرض بفرمایید زید برادر ما باشد، می‏گوییم: «زیدٌ أخونا» یا «أخونا زیدٌ» هر دویش درست است. گاهی می‏شود که مخاطب نیازمند به تعبیر است و احتیاج دارد که این‏طور بگویند.

فرق این دو جمله از این جهت است. فرض بفرمایید آن کسی که با او داریم حرف می‏زنیم زید را می‏شناسد. اما نمی‏داند زید برادر ما است. می‏گوییم آن زیدی که تو می‏شناسی، او برادر ما است. زید را مبتدا قرار می‏دهیم، أخونا خبر می‏شود. آن زیدی که تو می‏شناسی، ولی نمی‏دانی برادر ما است، حال بدان او برادر ما است.

اما برای کسی که بشناسد که زید برادر ما است و زید را هم می‏شناسد، برای او می‏گوییم زیدٌ أخونا، یا می‏گوییم أخونا زیدٌ.

کسی برادر ما را می‏شناسد اما نمی‏داند اسمش زید است، یک زیدی هم شنیده است، می‏گوییم آن زیدی که شنیده‏ای و او را نمی‏شناسی، او همین برادر ما است که او را می‏شناسی. اينجا دیگر أخونا را مبتدا قرار می‏دهیم و زید را خبر؛ یعنی اول أخونا و بعد زیدٌ می‏گوییم. أخونا زیدٌ این قرارداد است.

پس حالِ مخاطبان اقتضاء می‏کند که گاهی با ایشان چنین سخن بفرمایند: ذکرنا ذکر اللّه. آن کسانی که از این معنی بی‏خبرند، برای آنها می‏گویند: یاد ما که کردید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 404 *»

خدا را یاد کرده‏اید.

اما برای عارفان به مقامات نورانیتشان می‏فرمایند: انا اذا ذکرنا ذکر اللّه و ذکر اللّه ذکرنا. بنا عبد اللّه بنا عرف اللّه([72]) و سایر تعبیراتی که از این بزرگواران رسیده است. چون بقیةاللّه هستند از ناحیه ما این‏طور است.

خدا هم از ناحیه افعالش، باز حقیقت فعل‏هایش که این بزرگوارانند. بعد هم باز به مقام تعیّنشان اسباب اجرای فعل خدا هستند. از این جهت خدا به وسیله ایشان خلق را خلقت می‏فرماید، و از طرف ایشان و به دست ایشان به خلق رزق می‏دهد، و به وسیله ایشان و برای خاطر ایشان خلق را احیاء می‏کند، همین‏طور است اماته که به وسیله ایشان، برای خاطر ایشان، از طرف ایشان و به دست ایشان موت را بر خلق جاری می‏فرماید.

همه اينها معنای بقیةاللّه است که این امور الآن به دست وجود مبارک امام زمان صلوات اللّه علیه اجرا می‏شود و ایشانند «به» که «به خلقنا اللّه» خدا ما را به ایشان و به وسیله ایشان خلق فرموده است، از ملک ایشان به ما روزی می‏دهد و احیاء و اماته آن به آنی که برای ما و برای همه خلق دارد به وسیله ایشان است. معنای بقیةاللّه این است. آیات تعریف و تعرّف خدا معنای بقیةاللّه است در آیه شریفه که می‏فرماید: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انّه الحق ما به همین زودی به ایشان آیات خودمان را در آفاق و در انفس می‏نمایانیم تا اينکه آشکار شود برای ایشان که خداوند به جمیع مقامات ربوبی و شئونات ربوبی حق است، امر ثابتی است و شئونات ربوبی به وسیله این آیات ظاهر می‏شود. حتی یتبین لهم انّه الحق برای همه خلق آشکار شود که خدا حق است.

می‏دانیم وقتی حق آشکار و ثابت می‏شود که آیه‏اش دیده شود. آیه هر چیزی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 405 *»

وقتی دیده شد وجود او برای ما ثابت و آشکار می‏شود؛ مثل اينکه اگر ما حرارت آتش یا دود آتش یا روشنی آتش را دیدیم، خود آتش را هم نبینیم، وجودش و ثبوتش به دیدن آیاتش برای ما آشکار می‏شود.

این آیه را از نظر حکمت «بقیّه» می‏گویند. وقتی‏که گرما و روشنایی آتش را دیدیم این را می‏گویند آیه آتش یا بقیّه آتش. پس آتش بقیّه خود را و آیه خود را در نزد اشخاص می‏گذارد و آثار خود را نشان می‏دهد. البته آتش وجودش در مظاهرش محسوس است.

نیروی برق را ببینید چطور به آثارش خودش را نشان می‏دهد یعنی ثابت می‏کند که من هستم به اينکه آیاتش را نشان می‏دهد. این روشنایی را می‏گویند بقیّه نیروی برق. از نظر حکمت وقتی بخواهند نور را نسبت به قوّه الکتریسیته تعریف کنند می‏گویند بقیّه و آیه آن است. چطور تا این روشنایی را دیدیم می‏گوییم چنین قوّه‏ای وجود دارد و ثبوت دارد و هست. در وجودش شک نداریم حتی یتبین لهم انّه الحق خدا به جمیع مقامات ربوبیش به جمیع شئونات ربوبیت و الوهیت برای خلقش آشکارا می‏شود؛ یعنی به این آیات الهی. به این معنی بقیةاللّهند.

حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ است که می‏فرماید: فأی آیة فی الآفاق غیرنا أراها اللّه اهل الآفاق([73]) چه آیه‏ای جز ما برای خدا در همه آفاق است که خدا آن آیه را به همه اهل عالم‏ها نشان داده باشد. آفاق جمع افق و افق را عالم بگیریم. آفاق یعنی عالم‏ها که وقتی‏که اهل هر عالمی به افق ربوبیت چشم می‏دوزند و می‏خواهند آثار ربوبیت را ببینند، چشمشان به این آیات می‏افتد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 406 *»

الآن ما اگر بخواهیم قوّه الکتریسیته را ببینیم؛ یعنی به افق قوّه الکتریسیته چشم بدوزیم و آن را مشاهده کنیم باید به افق آثارش چشم بدوزیم، این برق کجا برای ما واضح می‏شود؟ در نزد آثارش و به افق آثارش و به افق آثار این قوّه. آن‏گاه نگاه که کردیم آیاتش و بقیّه‏اش را مشاهده می‏کنیم که چیست؟ همین روشن‏کردن، گرم‏کردن و سایر کارهایی که از این نیرو صادر می‏شود و این نیرو تبدیل به آن کارها می‏شود، و ما می‏فهمیم وجود و ثبوت دارد، اينها را بقایا می‏گویند. بقیه یعنی آیه.

در تفسیر این آیه می‏فرماید: فأی آیة فی الآفاق غیرنا أراها اللّه اهل الآفاق مردم بگردند اينهایی که می‏گویند خودت را بشناس خدا را شناخته‏ای، اينهایی که می‏گویند همه خدا هستند، همه تجلیات ذات خدا هستند، خدا لعنت کند صوفیه را. بگردند پیدا کنند، در کجا؟ در کدام افق از افق ربوبی، آثار ربوبیت از چه آیاتی بروز می‏کند؟ و چه کسانی هستند که نشانه‏های خدا هستند؟ آثار خدا، بقایای خدا و بقیّةاللّه هستند؟

وقتی‏که ما به خودمان نگاه می‏کنیم می‏بینیم از چه خبر می‏دهیم؟ ما از خدا خبرمی‏دهیم؟ آری! وجود خدا را اثبات می‏کنیم. ما مخلوقیم، ما مصنوعیم، صانع داریم، خالق داریم. اما خدا دیده شد؟ کسی ما را ببیند خدا را دیده است؟ همین‏طور سایر موجودات. آن کسانی که دیدن آنها دیدن خدا است، آنها بقایای خدایند و آیات خدا محمد و آل محمد علیهم السلامند. ببینید امام صادق صلوات اللّه علیه چطور در این تعبیرات فرمایش می‏فرمایند!

و چقدر اينها بیگانه‏اند، نوعاً همه مردم چنینند. این تنها به صوفیه لعنة اللّه علیهم مربوط نمی‏شود. نه! همه مردم در این اشتباهند. همه مردم که عرض کردم دیگر هرکس این حدیث شریف را معنی کرده است؛ من عرف نفسه فقدعرف ربه گفته است که خودت را بشناس. هرکس خودش را بشناسد خدا را شناخته است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 407 *»

این حرف با این حدیث و امثال این حدیث چطور جور درمی‏آید که ای آیة فی الآفاق غیرنا این همه آیات هست، زمین آیه خداست، آسمان آیه خداست، در و دیوار وجود و هستی آیه خداست، و اينها آیه اثباتند. اينها آیه اثبات که شدند، غیر از این است که در این آیه شریفه می‏فرماید: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم.

پس آفاق و انفس چیزهایی‏اند که خدا در این آفاق و انفس آیات خصوصی دارد. آن آیات خصوصی همین‏هایی است که خودشان می‏فرمایند: ای آیة فی الآفاق غیرنا أراها اللّه اهل الآفاق جز ما کدام آیه است که خدا به اهل عالم در آفاق نشان داده است؟ یعنی خدا در این عالم‏ها به اهل این عالم‏ها آیاتی غیر از ما را نشان داده باشد، نشان بدهید!

بحمداللّه کاملاً این احادیث محکم است که خوب مراد واضح است که در میان آیات اثبات، آیات تعریف و تعرّف خدا محدود است.

سبحان اللّه، باز خدا در قرآن می‏فرماید: و ما نریهم من آیة الا و هی اکبر من اختها([74]) ما به ایشان آیه‏ای را نشان نمی‏دهیم مگر اينکه آن آیه از مثل و نظیرش بزرگ‌تر است. امام؟ع؟ می‏فرمایند: فأی آیة اکبر منّا([75]) کدام آیه از ما بزرگ‏تر است؟ این آیاتی که در میان آفاق و انفس نشان داده می‏شود، اينها خصوصیاتی دارند که خدا دارد توصیف و معرّفیشان می‏کند تا آنها را بشناسید، آن هم در قرآنش دارد بیان می‏کند. اگر همه آفاق، همه موجودات آیات تعریف و تعرّف خدایند و خدا به آنها شناخته می‏شود، چه خصوصیتی دارد که می‏فرماید: ما در میان آفاق و در میان نفس‏ها آیات خودمان را نشان می‏دهیم. این تعبیر چه خصوصیتی دارد؟

برای این است که بشر بداند در میان این همه آیات آفاق و انفس آیات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 408 *»

مخصوصی هستند که شناخت آنها شناخت خدا است و دیدن آنها طوری است که خدا را برای ما واضح و روشن می‏کنند، خدا را واضح می‏کنند. حتی یتبین لهم انّه الحق این آیات خدا را تبیین می‏بخشند یعنی خدا را ظاهر می‏کنند و نشان می‏دهند. اصلاً چون ظهور خدایند و خدا به ظهورش ظاهر می‏شود، پس اينها اشخاص مخصوصی هستند.

بشر در این تعبیرات به فکر بربیاید، به اصطلاح مولای بزرگوار به هیجان بیاید بگوید آخر اينها چه کسانیند؟ اينها چه کسانی هستند که خدا چنین اختصاصشان داده و مخصوصشان کرده است و این با حرف صوفیه که همه و همه خدا باشند جور درنمی‏آید، با حرف نوع مردم که خود را بشناس خدا را شناخته‏ای جور درنمی‏آید. اگر این‏طور باشد چه احتیاج دارد که من بگردم و این آیاتی که خدا می‏گوید پیدا کنم و بشناسم، خودم هم از آنهایم، خودم هم از این آفاق و انفس هستم.

اما نه! مقصود این نیست؛ بلکه می‏فرمایند: در میان این آفاق و این عالم‏ها، در میان نفس‏ها، آیات خودمان را می‏نمایانیم، به همین زودی هم می‏نمایانیم، دیر هم نمی‏شود، خیلی زود، هرکس قابل و لایق باشد و در پِیَش باشد فوراً به او نشان می‏دهیم. امام می‏فرماید: فأی آیة اکبر منّا.

پس در واقع بشر وظیفه دارد این آیات را بشناسد که خداوند به خصوص در این آیات قرآنی، این دسته از آیات را از آیات اثبات مجزّا می‏کند و از دیگران جدایشان می‏کند. سنریهم آیاتنا فی الآفاق در همه عالم. پس اينها از سایر خلق جدا شدند. و فی انفسهم در خودشان، در نفس‏هایشان به آنها آیات خودمان را نشان می‏دهیم. در نفس‏هایشان نشان می‏دهد و اينها را باید شناخت تا خدا را بشناسند.

از این جهت به این معنی بقیّةاللّه می‏شوند. اينها بقیةاللّه هستند. آسمان که بقیةاللّه نمی‏شود، زمین که بقیةاللّه نمی‏شود. من معصیت‌کار بقیةاللّهم؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 409 *»

اگر بنا باشد همه آیات، آیات تعریف و تعرّف خدا باشند، همه بقیّةاللّه باشند، پس چرا اسم بقیةاللّه را به حجّة بن الحسن صلوات اللّه علیه یا به ائمه معصومین؟عهم؟ مخصوص می‏کنیم؟ چرا؟ این اختصاص از کجا سرمی‏زند؟ از اينجا که این آیات تعریف و تعرّف خدا، اينهایی که در عالم‏ها به خلق نمایانده می‏شوند، اينها کسانیند که کارهای ربوبی از ایشان سرمی‏زند. علمشان از حرف‏زدن خدا خبرمی‏دهد، راه‌رفتنشان، افعالشان افعال خداست. چنینند و این خصوصیات را دارند.

همین‏طور و فی انفسهم در میان خودشان این آیات را ما نشان می‏دهیم. چطور نشانشان می‏دهیم؟ بیست و هفتم ماه رجب می‏شود و ما در بین خودشان مبعوث می‏کنیم. اينجا نفس به معنای خودشان است. ما در بین خودشان آیه کمال و تمام خود را که اعظم آیات و اکبر آیات است؛ محمد بن عبداللّه؟ص؟ را مبعوث می‏کنیم. بعد هم برای آنکه تفسیر همین جمله شده باشد و فی انفسهم را تفسیر کرده باشد، می‏فرماید: لقد منّ اللّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم از خودشان، از نظر ظاهر که از جنس خودشان است من انفسهم از خودشان برمی‏گزینم.

منّت هم می‏گذارد به اينکه چنین آیه‏ای را به خلق می‏نمایاند، منّت می‏گذارد و لقد من اللّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته تا آخر آیه.([76])

همین طور و فی انفسهم را می‏شود معنای دیگری کرد که ایشانند. و فی انفسهم در حقیقت‏های همه خلق، ایشان آیه می‏شوند و در حقیقت‏های خلق نشان داده می‏شوند. این بقایای الهی و آیات خدایی در این حقیقت‏ها نشان داده می‏شوند، طبق آن تعبیری که از حضرت رسیده که می‏فرماید انا ذات الذوات و الذات فی الذوات للذات.([77])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 410 *»

مؤثر و آنی که همه در حقیقت‏های خودمان می‏یابیم که به یک جایی بسته‏ایم، او آیه خدا برای ما است و او مؤثّری است که ما اثر او و متّصل به او هستیم. همانی را که در مواقع اضطرار احساس می‏کنیم، اصلاً احساسش می‏کنیم که چطور ما را در قبضه قدرت خویش گرفته، به دست او محفوظیم و همه‏چیز به دست او است.

خدمت امام؟ع؟ عرض کرد: «ما الدلیل علی التوحید؟» دلیل بر توحید چیست؟ حضرت از او سؤال کردند که هیچ‏وقت به حالت اضطرار افتاده‏ای؟ به این‏طور که آیا سوار کشتی شده‏ای؟ گفت: آری! کشتیت غرق شده است؟ آری! مشرف شده‌ای به حالتی که کاملاً از همه‏جا منقطع شوی و بدانی که فقط او نجات‏دهنده است، آن‌گاه فرمود همین دلیل توحید است. ([78])

حال حضرت در آن حالت اضطرار می‏فرمایند. اما مگر کم شده است که انسان مضطرّ شده، به اضطرار برخورده و در دل احساس کرده که به یک جایی بند است؟ و او است که ما را حفظ می‏کند؟ او همان مؤثری است که ما متّصل به او هستیم، همان آیه‏ای که در نفس ما خدا به ما نمایانده است و گفته این آیه من است. ببین تمام قدرت‏ها دست او است. و خودت احساس می‏کنی که تمام قدرت‏ها دست او است. خودت احساس می‏کنی که آگاه به جمیع زوایای وجودت است.

بهترین حالت برای شناخت این آیات که در واقع شناخت خدا است، همین حال اضطرار است. می‏یابی که اصلاً چنان احاطه بر تو دارد که هیچ ذرّه‏ای از ذرّات وجودی تو برای او مجهول نیست. همه معلوم و مکشوف او است. به علمش، به قدرتش، به تسلّطش، به تصرّفش و به تدبیرش راه می‏بری. حالت اضطرار این‏طوری است.

بی‏جهت نیست که حضرت سید الشهداء صلوات اللّه علیه در دعای عرفه، روز عرفه، در عرفات، این جملات را دارند. و اوقفنی علی مراکز اضطراری([79]) خدایا مرا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 411 *»

همیشه واقف و آگاه‏ ساز بر  مراکز  اضطرار و بیچارگی‏هایم که بفهمم بیچاره‏ام. و راه خداشناسی هم همین است؛ یعنی واقعاً بهترین راه که انسان به قول مشهور کاملاً خدا را حس می‏کند و لمس می‏کند، حالت اضطرار است. به جمیع کمالاتش هم او را حس می‏کند، به قدرت لایتناهی، علم لایتناهی. آخر علم لایتناهی می‏خواهد که انسان خودش را یک‏پارچه در نزد او مکشوف و باز می‏بیند. می‏فهمد و در خودش ادراک می‏کند که هیچ چیزی از او پوشیده نیست. در حالت اضطرار است که می‏فهمد هیچ چیزش بر او پوشیده نیست و هیچ چیز مانع اجرای قدرت او نیست.

از این جهت در این حدیث که امام؟ع؟ می‏فرمایند: سوار کشتی شده‏ای؟ می‏گوید: آری! کشتیت غرق شده است؟ آری! مشرف شده‏ای بر حالتی که مطمئن شوی که دیگر نجات‏دهنده‏ای برای تو نیست مگر یک کس، مغیثی نیست، منجیی نیست جز او؟ آری! امام؟ع؟ فرمود: فذاک التوحید.

همین‏طور است سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم در ذات خود خلق و در حقیقت‏های خود خلق، همین اتصال و ارتباط به علتشان، مؤثرشان و آن وجه از مشیت کلیّه که به آنها تعلق گرفته است، به همان که متصلند، می‏فرماید نشان ما همان آیه متصل به شما است که قدرتش قدرت ما است، علمش علم ما است، احاطه‏اش احاطه ما است، تسلّطش تسلّط ما است، تصرّفش تصرّف ما است، او را که شناختید ما را شناخته‏اید. طور دیگری ما را نمی‏شناسید.

و فی انفسهم این تعبیر را دیده‏ام. اما الآن خاطرم نیست کجاست؟ که حضرت امیر؟ع؟ می‏فرماید: انا روح الارواح و انا نفس النفوس و انا ملک اللّه و عبده([80]) با وجود اينکه من بنده خدا و مملوک خدایم اما من روح الارواحم تمام روح‏ها بسته و متصل به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 412 *»

من است و روحانیتشان را از من می‏گیرند. همه نفوس بسته به من است و من نفس النفوسم؛ مثل همان تعبیر انا الذات فی الذوات للذات اما در عین حال بنده خدا هستم. آیه این است و باید این‏طور باشد.

بنابراین ایشانند بقیّةاللّه صلوات اللّه علیهم اجمعین به جمیع معانی آن که گفته می‏شود. اگر انسان در بین خلق نظری اجمالی بکند که همه خلق در نزد ایشان مانند آثارند و هیچ و مضمحلند. «لایری فیها نور الا نور الولی …» تا آخر. وقتی‏که همه برای آن وجود بزرگوار و مبارک سایه باشند، پس همه سایه هستند و اصلِ استقلال و اصالت برای او است. او فعل اللّه است. امر اللّه فعلی او است، امر اللّه مفعولی او است؛ یعنی خلقت همه چیز به واسطه آنها است، ماده همه چیز از شعاع آنها است و صورت همه چیز از موافقت یا مخالفت با آنها است.

چون چیزی برای کسی دیگر باقی نمی‏ماند، چطور معرفت ما معرفت خدا باشد؟ و شناخت ما شناخت خدا باشد؟ و چطور ما می‏توانیم بقیةاللّه باشیم؟ نعوذباللّه!

پس اختصاص این لقب مبارک و مطهّر به آن بزرگواران کشف می‏کند که آیات تعریف و تعرّف فقط ایشانند نه غیر ایشان. نمی‏دانم در برخورد با ماه مبارک شعبان باید از کجا بحث را شروع کنم ان‏شاءاللّه فعلاً به بیان مقدمه‏ای می‏پردازم تا بعد خداوند چه مقدّر فرماید.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 413 *»

مجلس 23

 

(شب پنجشنبه سوم شعبان‌المعظم 1407هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r «بقیة اللّه» یعنی حامل مقام ولایت کلیّه

r معنی ولایة اللّه

r بیان مقام ولایة اللّهی بقیّةاللّه در آیات و دعا

r وسائط بین خدا و خلق خودنما نیستند

r «طهارت ذاتی» ائمه؟عهم؟ در آیه شریفه

r عظمت خُلق بقیّةاللّه

r استعداد ذاتی بقیّةاللّه

r مقام شفاعت بقیّةاللّه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 414 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد یکی از القاب ائمه معصومین؟عهم؟بقیّةاللّه است و به خصوص این لقب مطهر و ماه مبارک شعبان برای امام عصر صلوات اللّه علیه اختصاص ویژه‏ای پیدا کرده‏اند. به اعتبار غیبت طولانی امام؟ع؟ و اينکه یادگار ائمه گذشته؟عهم؟ است، این لقب برای ایشان طور دیگری اختصاص دارد.

اما از نظر معنی و مراد، همه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین بقیّةاللّه هستند و مراد از بقیّةاللّه؛ یعنی آیات خدا، آنچه از خدا در نزد خلق است بقیّه خدا است. آنچه خلق به وسیله آن خدا را می‏شناسند و به وسیله آن خدا را ذکر می‏کنند و خدا را تسبیح می‏کنند و به خدا توجه می‏کنند، بقیّةاللّه می‏شود.

همچنين آنچه خداوند با آن جمیع افعال و کارهای خود را بر خلق جاری می‏سازد بقیّةاللّه است.

پس آن معنایی که ما از «بقیّه» در فارسی می‏فهمیم آن معنی مراد نیست که هرگاه چیزی مقداریش پیش ما بماند باقیمانده را بقیّه آن می‏گوییم. این‏طور نیست که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 415 *»

بقیّةاللّه مقداری از خدا باشد؛ بلکه این بزرگواران در مقام معرّفی خدا و اظهار اسماء و صفات خدا، جمع اللّهند؛ یعنی همه آنچه خلق باید از خدا بدانند و به خدا معرفت پیدا بکنند ایشانند. همچنين آنچه باید خدا به آن ظاهر شود برای خلقش و افعال و امور خود را بر خلق جاری سازد ایشان حامل آنند.

پس بقیةاللّه؛ یعنی حامل مقام ولایت کلیّه؛ آن حقیقتی که خدا به آن تدبیر و تصرّف در ملک و در جمیع خلق خود می‏فرماید. آن تدبیر و تصرفی را که دارد کمایشاء بمایشاء آن طوری که می‏خواهد و به آنچه می‏خواهد، به وسیله این حقایق جاری می‏سازد.

پس معنای ولایة اللّه که روشن باشد، حامل آن را بقیّةاللّه می‏گوییم. معنای ولایت خدا به اجمال همان تدبیر خدا، همان تصرف خدا در ملک است. این معنای ولایت است. از طرفی هم می‏دانیم که این ولایت به کلیّت و اطلاق خود از آن خدا است. هرکس هم که در ملک و هر چیزی که در ملک او تصرّفی، فعلی، تدبیری از او سرمی‏زند، باز به تدبیر و به تصرف خدا است. «لامؤثّر فی الوجود الا اللّه»([81]) این ولایت، صفت کلّی الهی است.

این ولایت مطلقه ظاهر نشده است مگر در کسانی که خدا ایشان را به خلقش «بقیّةاللّه» معرّفی فرموده است که به طور کلی و جامع و به طور حق و حقیقت از این بزرگواران این ولایت ظاهر شده است.

پس ایشانند بقیّةاللّه نه غیر ایشان. و از این جهت ما می‏گوییم آیات تعریف و تعرّف خدا ایشانند، حامل جمیع اسماء و صفات خدا ایشانند و خدا فقط به ایشان شناخته می‏شود، به ایشان تسبیح می‏شود، به ایشان ذکر می‏شود، و به ایشان عبادت می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 416 *»

همچنین جمیع کارهایی که بر خلق جاری می‏شود، تمام کارهای الهی به دست این بزرگواران است، به واسطه آن صفا و کمالی که برای قابلیت این بزرگواران وجود دارد. ذاتشان و سیرتشان، ظاهرشان و باطنشان، غیبشان و شهاده‏شان همه صافی و بی‏هیچ کدورتی از ظلمت عصیان و طغیان، چنین ذوات مقدّسه‏ای هستند که حامل ولایت کلیّه الهیّه‏اند و به این اعتبار بقیّةاللّه هستند.

هر کسی این مطلب را در خود می‏یابد. و خدا این‏طور قرار داده است که تدبیر خدا و تصرف خدا را احساس می‏کند و بستگی خود را به یک مبدئی و جهتی می‏یابد، همان جهت و همان حقیقت در نزد خلق بقیة الله است که عرض شد در مواقع اضطرار کاملاً ادراک می‏شود و بقیةاللّه احساس و ادراک می‏شود.

وقتی‏که در مواقع اضطرار متوسل می‏شویم و به خداوند متعال استغاثه می کنیم و از او کمک می‏طلبیم، در همان جا که حالت اتصال بنده به مبدأ خود است، آنجا است که باید معرفت حاصل کرد و کفر نورزید که انکار وجود آن حقیقت شود. همین‏طور باید شرک نورزید که دیگری و مبدأ ظلمانی دیگری را با آن مبدأ نورانی شریک گردانید. باید فقط آن مبدأ نورانی را مبدأ نور شناخت و همان را بقیةاللّه دانست که از خدا در نزد ما است و خدا تدبیر و تصرف خود را بر ما به واسطه آن قدرت و آن مبدأ جاری می‏سازد.

این بزرگواران به واسطه آن صفا و طهارت قابلیت خود، بر فوّاره فیض الهی واقفند و جمیع امور و افاضات الهی بر ایشان وارد می‏شود و ایشان حَمَله جمیع فیوضاتند که به مستفیضان می‏رسانند. کسانی که طلب فیض خدایی می‏کنند و در نزد خدا استغاثه دارند، از خدا کمک می‏طلبند، اغاثه خدا را می‏خواهند که خدا آنان را کمک کند، خدا ایشان را مدد فرماید، مخصوصاً در حال اضطرار، ایشانند که جمیع فیوضات را حمل می‏کنند و از همین جهت ایشان ابواب‏اللّهند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 417 *»

پس بقیةاللّه را می‏توان در جمیع مقامات این بزرگواران گفت. و مراد از بقیة‏اللّه، در جمیع مقاماتِ ایشان روشن می‏شود. در مقام معرفت خدا، مقام بیان را حاملند و بقیةاللّه هستند. در مقام صفات خدا و اسماء خدا و معرفت صفات و اسمائش، ایشان بقیةاللّه هستند که معانی خدا و ظهورات خدا در بین خلق هستند. در مقامات افاضه و رسانیدن فیوضات به خلق و اغاثه مستغیثان، دادرسی دادطلبان و فریادرسی فریادکنندگان این بزرگواران بقیّةاللّه و ابواب اللّه هستند. همچنين در مقام اطاعت و عبودیت خدا و آشناشدن با مساخط و مراضی خدا که چه‏چیز را خدا می‏پسندد و چه‏چیز را خدا نمی‏پسندد، تا آنچه را راضی است انجام دهیم و آنچه را ناراضی است ترک کنیم، در این مقام هم که مقام امامت و اسوه‏ و قدوه خلق بودن ایشان است، ایشان بقیة‏اللّهند.

پس در جمیع این مقامات چهارگانه بقیّةاللّه جریان پیدا می‏کند، و مراد از بقیّة‏اللّه در همین مقامات تحقق پیدا می‏کند و باید شخصی که می‏خواهد بابصیرت باشد و دیانت بورزد، این بزرگواران را به این مقامات بشناسد. و عرض شد به خصوص راه شناخت ایشان به مقام نورانیت و بقیّةاللّهی همان مقام ابواب و افاضه فیض است، که هر شخص مستفیض و طلب‏کننده فیض از خدا، هر شخصی که به درگاه خدا روی می‏آورد، بین خودش و خدا می‏یابد که دری به رویش گشاده می‏شود و باب رحمت و افاضه فیض بر او باز است، راه بسته نیست. این را می‏فهمد.

در این صلواتی که در این ایام شریفه ماه شعبان داریم که دستور رسیده است موقع زوال خوانده شود، در یک قسمت آن عرض می‏کنیم: اللهم صلّ علی محمد و آل‌محمد الکهف الحصین و غیاث المضطر المستکین و ملجأ الهاربین و عصمة المعتصمین خدایا صلوات بفرست بر محمد و آل محمد؟عهم؟ که ایشان کهف حصین و غار محکمند. نوعاً برای پناهنده‏شدن از شرّ اشرار به غار مثال می‏زنند که غار حفاظت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 418 *»

می‏کند. مخصوصاً غاری که حصین باشد و حصار محکم داشته باشد که کسی نتواند متعرض شخص پناهنده شود. این بزرگواران حصن حصین الهی و کهف حصینند.

و غیاث المضطر المستکین ایشان‏اند که کمک می‏فرمایند اشخاصی را که در اضطرار به‏سرمی‏برند و در کمال بیچارگی واقع شده‏اند و به ایشان پناه می‏برند، ایشان پناه‏گاهند. و ملجأ الهاربین کسانی که از مضار و ضررهایی که ادراک کرده و می‏کنند به سوی ایشان فرارمی‏کنند و به ایشان پناه می‏برند، ایشان‏اند که پناه می‏دهند. و عصمة المعتصمین ایشان‏اند عصمت و وسیله محافظت برای کسی که به ایشان پناهنده شود و به ذیل عنایتشان متمسک شود. دست به دامن ایشان که انداخت او را حفظ می‏کنند.

در این تعبیرات به همین مقام اشاره است که این بزرگواران حامل مقام ولایت کلیّه الهیّه و تدبیر و تصرف در خلقند. همچنين اشاره است به مقام ابوابیت ایشان که هر شخص مضطر و مستغیث و هر شخص معتصم و هر شخصی که در حال مسکنت و بیچارگی به‏سرمی‏برد که واقعاً بیچاره شده باشد و دستش و امیدش از همه جا قطع شده باشد، در خود می‏یابد که بین او و خدا یک دری است که این در به روی او گشوده و باز شده است و او را از این در می‏پذیرد، همین در که گشوده‏شده بقیّةاللّه است.

همه خلق در حال اضطرار به این درها و به این مبادی برمی‏خورند، اما آنهایی که بصیرت و معرفت دارند و از طریق وحی این ابواب را شناخته‏اند، می‏دانند ایشان محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند و بقیّةاللّه در هر وقت و زمانی ایشان‏اند.

از جمله در زمان ما وجود مبارک مهدی آل محمد عجل اللّه تعالی فرجه و صلوات اللّه علیهم اجمعین، آن باب و درگاه الهی است که در مواقع اضطرار متوجه آن بزرگوار می‏شویم و کاملاً بین خود و این باب رحمت الهی اتصال احساس می‏کنیم. و خداوند نیز با همین حقیقت امور ما را تدبیر می‏فرماید و در شئون ما تصرف می‏فرماید.

از این جهت می‏یابیم که او کسی است که بر فوّاره فیض واقف است و از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 419 *»

مشیة‌اللّه اخذ فیض می‏کند و به ما می‏رساند. البته با وسائطی که در بین است. اما وسایط واقعاً وسایطند؛ یعنی خود را نمی‏نمایانند و مبدأ را می‏نمایانند و اگر مبدأ در این وسایط دیده نشود وسایط نیستند. وسایطند که خود را نشان نمی‏دهند و مبدأ را نشان می‏دهند، همان‏طور که خود این حقیقت خود را نشان نمی‏دهد و خدا را نشان می‏دهد. بقیّةاللّه به این معنی است.

مثالی که خیلی واضح و محسوس است و نوعاً بزرگان فرمایش می‏فرمایند آن است که فرض بفرمایید این خورشید دارای تدبیر است. خدا تدبیری به عهده این خورشید گذارده است که از سوی خورشید انوار پخش می‏شود. این انوار دارای حرارت است اما متمرکز نیست. این حرارت منتشر است. اگر کسی بخواهد از حرارت در حدّی که بسوزاند و احراق داشته باشد استفاده کند، می‏فرمایند ذرّه‏بینی یا بلوری، در مقابل این نور قرار ‏دهد، بلور یا این ذرّه‏بین کاری که می‏کند این نور را مجتمع می‏کند و اثر سوختن و احراق پیدا می‏شود.

از این اجتماع نور در ذرّه‏بین، نتیجه می‏گیرند و می‏فرمایند: یا خودت باید ذرّه‏بین شوی تا بتوانی حامل ولایت گردی، تدبیر از تو سربزند و بتوانی شئون خود را اداره کنی و در هستی خود تصرّف نمایی، یا آنکه خود را با چنین ذرّه‏بینی مقابل ‏کن. اگر ذرّه‏بین نیستی و این قابلیت و صفای قابلیت و نورانیت برای تو نیست که فیض خدا در تو مجتمع شود و کاری از امورت را اصلاح سازد و کمالی برای تو فراهم سازد و دفع ضرری از تو کند، پس خود را در برابر چنین ذرّه‏بینی قراربده و از او استفاده‏کن. اگرنه از حرارت منتشرشده از ناحیه خورشید نمی‏توانی بهره‏مند شوی. این مثالی است که نوعاً در فرمایش‏ها زیاد ذکر شده است.

شمس ولایت، آن مقام ولايت مطلقه کليه الهیّه است که از ناحیه او تدبیرات و تصرفات الهی منتشر است. اما این تدبیرات و تصرفات شامل حال موجودات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 420 *»

نمی‏شود مگر به دو صورت: یکی آنکه خود ذرّه‏بین باشد، چرا؟ چون هر سنگی که ذرّه‏بین نیست تا در او فیض مجتمع شود و حامل فیض شود. اينها محدودند و قابلیت‏هایی مشخص و محدودند.

دیگرانی که این قابلیت را ندارند باید چه کنند؟ باید خود را در معرض چنین ذرّه‏بین‏هایی قرار دهند و از ورای این ذرّه‏بین‏ها از کمالات و فیوضاتی که در اينها مجتمع شده است استفاده کنند.

بقیّةاللّه؛ یعنی آن کسی که حامل این فیوضات است. الآن بقیّه خورشید بین ما و خورشید همین ذرّه‏بین است. اگر کسی بخواهد پنبه‏ای را بسوزاند، کاغذی را آتش بزند و از احراقِ این حرارت خورشید بهره‏مند شود، نمی‏تواند. هر شیشه‏ای هم که این کار را نمی‏کند. از این جهت باید از ذرّه‏بین استفاده کند و خود را در این احراق و برای این احراق در برابر ذرّه‏بین قرار دهد. این را بقیّه خورشید و بقیّه شمس در نزد ما می‏گویند.

دقت می‏فرمایید که «بقیّه» معنای خاصی دارد و اصطلاح مخصوصی است که در دیانت به کار برده شده و در لسان وحی اتّخاذ شده است، حتی این کلمه این‏قدر جامع و پر معنی است که عرض کردم در وقت ظهور امام زمان صلوات اللّه علیه دستور داده می‏شود که به آن بزرگوار به این طور سلام کنند السلام علیک یا بقیّةاللّه الآن هم بیشتر این لقب شریف در زیارت‏های آن بزرگوار به کار می‏رود. السلام علیک یا بقیةاللّه .([82])

با توجه به این مطلب می‏فهمیم که به آن معنایی که در اصطلاحات ما و زبان ما و عرفیات ما به کار می‏رود، به آن معنی نیست که باقیمانده از چیزی باشد که مقداری از آن ازبین‏رفته و تمام شده، حال مقداری باقیمانده است، این‏طور نیست. ما خدا را به همه خداییش، خدا را به همه کمالات، اسماء و صفاتش، خدا را به همه ولایت، تصرف و تدبیرش جایی نمی‏یابیم مگر در این بزرگواران. پس ایشان به این معنی بقیّة‏اللّهند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 421 *»

ایشان در نزد خلق، آن بلّوره‏های صافی هستند که در برابر شمس ولایت الهیّه قرار گرفته‏اند. البته شمس ولایت هم که می‏گوییم نباید تصوّر شود که حقیقت جدایی از ایشان است؛ بلکه یکی از مقاماتشان همان شمس ولایت کلیّه الهیّه‏بودن است. آن شمس در این قابلیت‏ها منعکس است. این قابلیت‏هایی که در بین ما پیدا می‏شود و در بین ما لباس بشری می‏پوشند، این قابلیت‏ها آن بلوره‏هایی می‏شوند که حامل فیض و حامل آن ولایتند و باید دائماً از نظر تکوین مقابل این بلوره‏ها بایستیم. اگرنه فیض تکوینی به ما نمی‏رسد مگر از طریق همین بلوره‏ها.

این وجودی که داریم، این حیاتی که داریم، این نعمت‏های تکوینی همه و همه از برکت وجود بقیّةاللّه عجل‌اللّه‌فرجه بر ما ساری و جاری است. اين که معلوم است. از نظر تشریع نیز در هر موقعی و مقامی که قرار می‏گیریم، در هر حالی، چه حال رضا و چه حال مضرّت و سختی که قرار می‏گیریم، در همه حال باید خودمان را در برابر این بلّوره کامله واصله حقیقیه حقّه الهیّه بدانیم که این‏قدر این حقیقت نورانی و با صفا است که ذرّه‏ای کدورت در او وجود ندارد که مانع نشر فیض و امداد باشد؛ بلکه این‏قدر با صفا است که جمیع ولایت الهیّه از این بلوره کامله الهیّه بر ما منعکس است. باید این معرفت را تحصیل کنیم و بر یقین باشیم.

به خصوص خدا لطف می‏فرماید و گاه‏گاهی حالت اضطرار برای بنده‏اش پیش‏می‏آورد که این مطلب را احساس و لمس کند و به حقیقت وجودش درک کند که چطور به این مبدأ فیض بستگی دارد، تمام ادّعا همین است که می‏خواهیم بگوییم این بلوره‏های الهی، این بقیّة‏اللّه‏ها منحصر در محمد و آل محمد؟عهم؟ هستند، اينها آیات تعریف و تعرّف الهی هستند، اينها آن نفوسی هستند که «من عرفها فقدعرف اللّه و من لم‏یعرفها فقد شقی».

تمام شقاوت‏ها در این است که کسی ایشان را به این مقامات نشناسد، و تمام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 422 *»

خیرات و سعادت‏ها در این است که ایشان را به مقام نورانیت بشناسیم و این‏طور بدانیم. خدا هم توصیفشان کرده و در سراسر قرآن به تعابیر مختلف معرفیشان فرموده است که یکی از آن تعبیرها و جامع‏ترین آنها همین آیه نور است که این‏قدر بزرگان ما در وصف این آیه و شرح و توضیح آن بیانات می‏فرمایند.

به‏خصوص در دو جای قرآن خداوند ایشان را توصیف و قابلیت ایشان را برای ما معرفی کرده است که از جمله آیه تطهیر است. انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل‏البیت و یطهرکم تطهیراً صلّی اللّه علیهم اجمعین. در این آیه شریفه می‏بینید تعبیر چطوری است و چقدر جامع است. انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل‏البیت و یطهّرکم تطهیراً این تعبیر یطهّرکم با تأکید تطهیراً بیان این مطلب است که این طهارت حد ندارد، این طهارتی را که خدا در وصف ایشان می‏فرماید از هرگونه رجس، خبث و پلیدی حدّی برایش نیست. چه تأکیدی است!؟

همه گفته‏اند مفعول مطلق که بعد از فعل می‏آید بیان نوع یا تأکید است. و اينجا تأکید است. آن هم به این‏طور خدا تأکید می‏کند لیطهّرکم تطهیراً این تطهیر حدی ندارد، برای این تطهیر اندازه نیست. مقدارش چقدر است؟ تأکیدی است که خدا کرده است. حال خدا چیزی را بخواهد حتمی کند و تأکید نماید آن را چطور بیان می‏کند؟ به این تعبیر و یطهّرکم تطهیراً باب تفعیل برای بیان مبالغه است.

فعل را به صورتی در آورده‏ که برگشت به مصدر می‏کند و جمله به تقدیر اَن اسمیه می‏باشد. لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً یعنی «لان یطهّرکم» خدا این‏طور خواسته است که جمله با اينکه فعلیه است با اَن تقدیری اسمیه معنی شود؛ یعنی این تطهیر نهایت ندارد، آن به آن خداوند این وجودات مقدّسه را تطهیر می‏کند.

این معنای تطهیر نه این است که نعوذباللّه برای آن حالتی پیدا شود که نیازمند به تطهیر باشد. خیر! این تطهیر برای این است که روشن شود که جنبه ذاتی دارد؛

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 423 *»

یعنی خود این، قابلیتی است که طهارت آن ذاتی و ثابت است. با اَن تقدیری حالت جمله مصدری به آن داده شده است. اَن در تقدیر دارد؛ یعنی جمله فعلیه را در حکم اسم قرار می‏دهد. اسم که شد از آن ثبات فهمیده می‏شود. درست است که به ظاهر فعل است و تجدّدی است، تطهیر است. این تطهیر از طهارت ذاتیّه سرچشمه می‏گیرد. یک قابلیت پاک و پاکیزه را خداوند به اقتضاء همان قابلیت رشد می‏دهد و آن را کمال می‏بخشد.

دقت می‏فرمایید؟ فرض کنید این درخت که دارد ریشه می‏کند و نمو می‏نماید، آنچه اقتضای خود این درخت است خدا به او می‏دهد، اگر این درختی است که آن به آن به حسب صفای باطن و قابلیتش اقتضاء می‏کند به او این امدادات بشود، وقتی که به او داده می‏شود می‏گویند خدا می‏دهد. اما این دادن طوری است که خود این درخت اقتضاء کرده و به اقتضای خود این درخت است. درخت‏های بهشت همین‏طور است. درخت‏های بهشت به حسب ذاتشان اقتضاء دارند. از بس ذاتشان لطیف و معتدل است، اقتضایشان این است که خداوند جمیع میوه‏ها را از یک درخت اظهار کند و امداد کند. به حسب آنات آخرتی خدا به آن درخت‏ها امداد می‏کند و برای آنها به طور لایتناهی کمال و رشد است، بی‏آنکه رشدهای قبلی ازبین‏برود؛ بلکه همه موجود است.

این بزرگواران چنین حالتی دارند که خداوند در این جمله بیان می‏فرماید لیطهّرکم تطهیرا اولاً تأکید باب تفعیل، نشان‏دهنده مبالغه است و ذکر مفعول مطلق تأکید بیشتر را می‏رساند که با اَن که در تقدیر است جمله جمله اسمیه می‏شود؛ یعنی این طهارت ذاتیّه خود ایشان است که از خدا درخواست می‏کنند و خدا به اقتضای خود این ذوات مقدّسه آنها را از جمیع خباثت‏ها، نجاست‏ها و رجاست‏ها تطهیر می‏فرماید و آنها را پاک می‏سازد. آنان پاکیزه‏اند و پاکیزگی را از خدا می‏خواهند و خدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 424 *»

هم به ایشان امداد می‏فرماید. افاضه به این معنی است. این آیه شریفه بیان این قابلیت‏ها را می‏کند که بحمداللّه روشن است.

همچنين به خصوص باز برای عظمت و جلالت این قابلیت‏ها به رسول خدا؟ص؟ فرمود انّک لعلی خلق عظیم خدایی که عظیم است و قاعدتاً می‏دانیم هرکس که بزرگ باشد همه چیز در نزد او حقیر است. چرا؟ چون امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه درباره متّقین می‏فرماید: عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم چون خدا در دل‏های اهل تقوا بزرگ است همه چیز در مقابل چشم‏های آنها پست و کوچک است. فصغر ما دونه فی اعینهم هیچ امری چشم آنها را پرنمی‏کند. چون خدا در دل آنها به بزرگی، عظمت و کبریائیت خود جلوه کرده است همه چیز را کوچک می‏بینند.

خداوند بزرگ چطور است؟ آیا خدایی که همه چیز را خلق کرده است، همه چیز در نزد او حقیر و پست نیست؟ قطعاً پست است. حال خدا می‏گوید: انّک لعلی خلق عظیم. دارد توصیف می‏کند، در مقام مدح است.

گاهی خداوند امور را در میان ما می‏سنجد. خدا که چیزی را عظیم می‏شمارد برای ما است.

اما گاهی خودش می‏خواهد چیزی را بیان کند و مدح کند یعنی می‏خواهد بیان کند در نزد من بزرگ است. انّک لعلی خلق عظیم. اگر تعبیر ما درست باشد که درست است! حسابی هم درست است! این‏قدر خُلق و اخلاق رسول‏الله؟ص؟ بزرگ است که خدا را به شگفت آورده است. هیچ مانعی ندارد که این‏طور بگوییم و می‏شود بگوییم خدا به شگفت آمده است. البته خدا به اولیایش به شگفت می‏آید. هرکس از اولیای خدا نگاه کرده، به محمد؟ص؟ از آن عظمت و جلالت و آن خلق بزرگ به شگفت آمده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 425 *»

تعبیر دیگر درباره همین قابلیت این است که می‏فرماید: یکاد زیتها یضی‏ء و لو لم‏تمسسه نار این قابلیت چه خبر است؟ نور علی نور.([83])

آن‏گاه خداوند ائمه ما؟عهم؟ را هم از این جهت به رسولش ملحق کرده، امیرالمؤمنین را در آیه مباهله توصیف فرموده به اینکه نفس رسول‏الله است، فرموده و انفسنا و انفسکم([84]) و ائمه ما مثل امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هستند؛ یعنی این دوازده امام و فاطمه زهرا صلوات اللّه علیهم اجمعین از این جهات مثل رسول‏اللهند.

این همه تعریف‏ها و تمجیدها که خدا درباره این قابلیت‏ها فرموده، اينها هستند که باید بقیّةاللّه باشند. در همه حالات بقیّة‏اللّه هستند؛ یعنی آثار ولایت کلیّه در همه حالات از این بزرگواران بروز می‏کند. وقتی‏که ولایت الهیّه از اسماء و صفات ایشان بروز کند، از خودشان که معلوم است.

امشب با ساگرد ولادت وجود مبارک باب الحوائج الی اللّه ابوالفضل العباس یکی از ابواب حسین صلوات اللّه علیه برخورد می‏کنیم. چه دردها که به درمان رسیده و چه سعادت‏ها که به واسطه توسّل و توجه به مقام ابوالفضل صلوات اللّه علیه برای اشقیا فراهم شده است که از شقاوت به سعادت برگشته‏اند. همین‏طور سایر ابواب حسین. زینب؟عها؟ و سایر ابواب دیگر، تا چه رسد به خود سیدالشهدا؛ حامل ولایت مطلقه الهیّه.

از اول ولادت، آثار رحمت و اسباب نجات برای ملائکه‏ای بودند که دهرها در عذاب به‏سرمی‏بردند، به برکت یک توجه و توسّل به ایشان. آیا حسین بقیّةاللّه نباشد؟ چرا نباشد؟ مثلاً می‏گویند فطرس خود را به قنداقه یا گهواره آن حضرت می‏مالد و شفاعت می‏شود و به درجه اولش برمی‏گردد، نه به این معنی که حسین کودک است و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 426 *»

خبردار نمی‏شود. واللّه شفاعت‏کردن حسین در همان حال کودکی مثل حال بزرگی است، فرق نمی‏کند. اينها چنین قابلیت‏هایی هستند. هیچ امری مانع بروز ولایت کلیّه از آنها نمی‏شود. در کودکی، در حیات، در ممات باشد، در حال شهادت، در آن موقعی که سر منوّرش بالای نی است، شفاعت می‏فرماید، هدایت می‏فرماید.

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 427 *»

مجلس 24

 

(شب يکشنبه ششم شعبان‌المعظم 1407هـ ق)

 

r مودّت اجر رسالت است

r آثار مودّت

r نعمت بصیرت و لزوم قدردانی از آن

r اهل بصیرت نباید از مردم پیروی کنند

r مراد از نحوست ایّام

r اسراف و خیانت در ملک امام زمان؟ع؟ جایز نیست

r اثر محبت و مودّت به امام؟ع؟ اطاعت است

r مودّت به امامان؟عهم؟ به سود خود ما است

r امامان؟ع؟ در همه حال بقیّةاللّه هستند

r توجه به بقیّةاللّه سبب کم‏شدن غفلت و موفق‏شدن به بندگی است

r علت اينکه در برخی از حوائج دستور داده‏اند به برخی از ایشان متوسل شویم

r حدیثی از رسول اللّه؟ص؟ در این باره

r حدیث دیگر به نقل امام رضا؟ع؟ از رسول اللّه؟ص؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 428 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در معانی بقیّةاللّه و اينکه ائمه؟عهم؟ در بین خلق بقیّةاللّه هستند، یا آنکه مراد از این لقب شریف چیست، باید بدانیم که در جمیع مقامات چهارگانه: مقام بیان، معانی، ابواب و امامت، این بزرگواران بقیّةاللّه هستند.

و در جمیع این مقامات آنچه خلق با خدا معامله دارند، یا خدا با خلق به وسیله این بزرگواران معیّت دارد، معنای بقیّةاللّه است و اينکه خداوند ایشان را معرّفی فرموده است که در جمیع مراتبشان، در جمیع مقاماتشان و در جمیع حالات، در همه احوال و همه مراتب، واسطه خلقند و بین خدا و خلق وساطت دارند معنای بقیة الله است .

و خداوند به طهارت و به جلالت شأنشان شهادت داده، بعد از آنکه خبر  داد به خلق که ایشان را به طهارت ذاتیّه در جمیع شئوناتشان تطهیر فرموده است و همچنين به عظمت خُلق و جلالت خَلقشان شهادت داد، آن‏گاه دستور فرمود مودّت و محبت این بزرگواران را در دل خود قرار دهید و به ایشان مودّت بورزید و در جمیع حالات ایشان را واسطه خود قراردهید که در هیچ حالی از حالات، ایشان بین من و شما مانع نخواهند بود؛ بلکه در همه حالات واسطه‏اند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 429 *»

در آیه شریفه: قل لاأسئلکم علیه اجراً الا المودّة فی القربی([85]) مودّت به ذوی القربی و محبت به ائمه هدی؟عهم؟را رسول خدا؟ص؟ اجر رسالت قرار دادند. این مودّت که قرار داده شده، نه از این جهت بوده که نفعی به رسول خدا یا نفعی به خدا برسد؛ بلکه منفعت این مودّت و محبت به خود خلق برمی‏گردد.

در آیه دیگر فرمود: و ما سألتکم من اجر فهو لکم ان اجری الا علی اللّه([86]) آنچه از شما خواستم از اجر و مزد رسالت آن برای خود شما و به نفع خود شما است. اجر من بر خدا است. آنچه من جزا و مزد رسالت می‏گیرم خدا به من می‏دهد. اما شما اگر خواسته باشید اجر رسالت به من بدهید، نمی‏توانید.

اگر مزدی از شما طلب کرده‏ام برای این است که این مزد هم به نفع خود شما است. چرا؟ چون مودت این بزرگواران را که ورزیدید، خود مودّت و محبت، شما را به اطاعت ایشان وادار می‏کند. وقتی‏که محبت و مودّت آمد، خواه‏وناخواه طاعت فراهم می‏شود و طاعت به نفع انسان است.

وقتی‏که انسان کسی را دوست داشت در مقام امتثال امر او برمی‏آید. وقتی واقعاً مودّت و محبت به کسی داشت، سعی می‏کند خود را به صفاتی بیاراید که محبوب لذّت ببرد و خود را دور کند از صفاتی که محبوب از آن صفات متنفّر است. و خواه‏وناخواه مودّت و محبت، موجبات طاعت را فراهم می‏کند و مستلزم اطاعت و امتثال اوامرشان خواهد بود.

وقتی‏که محبت به حقیقت رسید یعنی محبّت حقیقی شد، دیگر انسان مالک خودش نیست. خدا به همه ما محبت حقیقی به محمد و آل محمد؟عهم؟ را روزی کند! اگر واقعاً کسی محبت و مودّت به مقام امامت داشته باشد و امام را شاهد، ناظر و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 430 *»

واسطه بین خود و خدا بداند، و بداند که اِمام در جمیع امورش اَمام او است و مانع نیست؛ بلکه واسطه است، مودّت هم که دارد، چنین اعتقادی هم که به امام دارد که در همه حالات امام را از اسباب تقرّب الی اللّه می‏داند و اینکه جمیع حالات امامش در نزد خدا محبوب و پسندیده است، این اعتقادات باعث می‏شود که انسان مطیع امام و تسلیم اوامر امامش باشد.

اينکه ما نوعاً اهل معصیتیم یا به معاصی محبت داریم یا نعوذباللّه از معصیت لذّت‏می‏بریم، علت همه اينها آن است که اولاً این اعتقاد به حدّ بصیرت و به حدّ یقین نرسیده است که اِمام در جمیع حالات اَمام ما، شاهد بر ما و ناظر بر ما هستند و ما را می‏بینند. دیگر اينکه مودّت و محبّتمان هم مودّت و محبّت حقیقی نیست، تا هنگامی است که با منافع و با خواسته‏ها و تمایلات برخورد نکند. اما اگر یک وقتی با خواسته‏ها و تمایلاتمان برخورد کرد، پناه به خدا می‏بریم! محبت را فراموش می‌کنیم.

خدا نکند که به این حالت از دنیا برویم! یا به این حالت حضورِ امام را درک کنیم! بلکه خداوند محبت را در ما راستین کند و خالصانه شود! محبت و مودت به حدّ حقیقت برسد! و ایمان به مقامات نورانیت این بزرگواران به حدّ یقین و ان‏شاءاللّه بصیرت واقعی برسد! به این‏طور اگر از دنیا رفتیم نجات داریم. و اگر وقت حضور و ظهور، امام را درک کردیم، ان‏شاءاللّه آن‏گاه هم در نزد آن بزرگوار مقرّب و مورد عنایتش خواهیم بود. اگرنه با این ضعف اعتقادها و ضعف مودت‏ها و محبت‏ها خیلی کار مشکل است.

باز ما نسبت به سایر مردم خدا را شاکریم که بصیرت اندکی برای ما فراهم شده است و معرفت و محبتی که در ما است از آنها عمیق‏تر است و همین امر، قدری مایه امیدواری ما است. خداوند این مایه‏ها را تقویت کند و زیاده فرماید!

البته بحمداللّه این مقدار را باید سپاس‏گزار باشیم که اگر ــ فرض بفرمایید ــ مثل دیگران بودیم که محبت و مودّتمان بر اساس معرفت و بصیرت نبود، خیلی در معرض خطر  بودیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 431 *»

فرض بفرمایید مثلاً اگر یک وقتی سیاست اقتضاء کند عالمی و ملّایی زیارت سیدالشهداء را حرام کند یا زیارت ائمه هدی را حرام کند یا عتبه‏بوسی این بزرگواران را حرام کند یا هرگونه تعظیم قبور مطهّر ایشان را حرام کند؛ مثل علمای وهّابی که خدا لعنتشان کند! چطور مملکتی که مورد توجه همه مسلمانان بود و اهل آن مملکت قبور ائمه بقیع؟عهم؟ را به نام فرزندان رسول خدا تعظیم می‏کردند، به نام امامان شیعه نه! بلکه به نام فرزندان رسول خدا تعظیم می‏کردند. آن بزرگواران بارگاه، قبّه و حرمی داشتند، ولی همین‏که سیاست اقتضاء کرد و یک عدّه علمائی را مسلّط کرد که فتوا دادند به حرمت اينکه این قبور مطهّر، گنبد و ضریح داشته باشد و تعظیم و تکریم شود، همان مردم به دست خودشان آنها را خراب کردند، حتی بی‏حیاها حاضر شده بودند که حرم مطهّر رسول خدا؟ص؟ را هم خراب کنند و فقط صورت قبری برای آن بزرگوار باقی بگذارند. ــ حال ائمه ما را فقط شیعه حمایت کرد و شیعه ضعیف بوده و هست. از این جهت کاری از پیش نبردند. ــ اما تمام مسلمانان به آن هدف و مقصد پلیدشان اعتراض کردند، آنها هم دیدند از نظر سیاست خطرناک است، واگذاردند و حرم مطهر به همان حال خودش باقی است. اگرنه قصد داشتند گنبد مطهّر خضرا را که مورد علاقه و توجه تمام مسلمانان است خراب کنند.

پس امر این‏طور است که خداوند به ماها بصیرت داده است که اگر همه علماء و عوام جمع شوند، مقلِّدین و مقلَّدینشان جمع شوند و عتبه‏بوسی را حرام کنند، می‏دانیم که عتبه‏بوسی امام؟ع؟ خواسته خدا و از اسباب تقرّب است و در ما تزلزل فراهم نمی‏شود و ما از آنان تقلید نخواهیم کرد.

همین‏طور خدای نکرده اگر سیاست اقتضاء کند یک وقتی زیارت این قبور مطهّر را حرام کنند یا خدای نکرده تعظیم این قبور را حرام کنند، باز در ما اثر نخواهد گذارد. اينها بصیرت‏هایی است که بحمداللّه برای ما فراهم شده است و در همه امورمان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 432 *»

ان‏شاءاللّه باید با بصیرت باشیم و در امتثال و اطاعت ائمه هدی؟عهم؟ باشیم. از این مردم چیز یاد نگیریم، از این مردم تبعیت نکنیم و بی‏اساس و بی‏دلیل امری را قبول نکنیم و به امری عمل ننماییم.

ما نباشیم از کسانی که به این مراسم‏های مختلف، بی‏دلیل تعظیم و تکریم می‏کنند و مثل آنها «سیزده» را سیزده بشمریم و نحس بدانیم و خدای نکرده سیزده‏بدر برویم. این کارها از ما خیلی قبیح است! اينها سنن جاهلیت است و از اتّباع سنن جاهلیت نهی شده است. سبزه‏انداختن یعنی چه؟ چرا در خانه‏های ما سبزه دیده شود. این چه رسمی است؟

این سبزه ها اگر گل است باید در باغچه‏ها، در میان گلدان‏ها کاشته شود و تا وقتی که خشک نشده است نگهداری شود. کمی گندم یا عدس را در ظرفی گذاردن بعد از چند روز آن هم حتماً روز سیزده به دورانداختن، این کارها چیست؟ اينها کجا دستور داده شده است؟ اينها سنن جاهلیت است. مردم می‏کنند، چرا شما می‏کنید؟ هیچ‏یک از این امور عقلایی نیست. سفها این کارها را می‏کنند. اينها سفیهند. این مردم تقلید خواسته‏های خودشان را می‏کنند، مقلّد هواهای خودشان، مقلّد سنن جاهلیت خودشانند. اينها آثار زرتشتی‏ها است که در اينجا باقی‏مانده است.

ما مسلمانیم و بحمداللّه از برکت اسلام و تشیع، امامان ما روزهای نحس را مشخّص و معرّفی کرده‏اند. اولاً خود روزها و شب‏ها نحس نیست. نحسی از اعمال بد ما است. ما وقتی‏که صاحب اعمال بد بودیم، صاحب نحوستیم. اعمال بد را که ترک کنیم، از اعمال بد توبه کنیم، نحوست‏ها برطرف می‏شود.

آری! فقط اوقات و مکان‏ها دخالتی در نزدیک‏شدن یا دورشدن بلاها دارند. خصوصیت‏هایی در ایام و لیالی و ساعات هست که در آن ایام، ساعات و لیالی احتمال اينکه به گناهانمان مؤاخذه شویم و مبتلا گردیم وجود دارد. و آنها را باید ائمه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 433 *»

ما معیّن بفرمایند که در چنین اوقاتی شما در معرض خطرید. چون گنهکارید و امکان دارد که مؤاخذه شوید و به بلاها مبتلا شوید، در این اوقات سعی کنید این کارها و نوع کارهایی که دستور داده شده است نکنید که گناهان خودتان اقتضاء نکند که در این ساعات یا در این روزها، در این نوع وقت‏ها یا مکان‏ها مؤاخذه شوید و عذابی و بلائی بر شما وارد شود.

مثلاً از جمله چهارشنبه است که معین کرده‏اند نوع بلاهایی که بر امت‏های پیشین وارد شده چهارشنبه بوده است. روی این جهت چون چهارشنبه در بین اوقات حالاتی و موقعیتی دارد که اقتضاء می‏کند اگر خدا انسان گنهکار را عفو نکند، یا بنای مؤاخذه باشد، غالباً در چنین روزی مبتلا بشود. از این جهت معیّن فرموده‏اند.

پس باید ایشان معین بفرمایند چه روزی نحس است، چه روزی نحس نیست، چه ساعتی خوب است، چه ساعتی خوب نیست. اينها را ائمه؟عهم؟ معین کرده‏اند و به آن مقداری که باید به ما برسد در روایات رسیده است و بحمداللّه بزرگان ما هم بیان فرموده و ذکر کرده‏اند، حتی روایات مختلفی که بوده است جمع آوری کرده و مشخّص فرموده‏اند که فلان کار در فلان روز خوب است، فلان کار در فلان روز خوب نیست و به این‏طور معیّن شده است.

ما باید بر اساس آنچه ائمه؟عهم؟ دستور داده‏اند سلوک کنیم نه آنکه به آثار جاهلیت و روش‏های جاهلانه و سفها این کارها را بکنیم؛ کارهای واقعاً سفیهانه. چه نتیجه‏ای بر این سیزده مترتب است که تو سیزده روز سبزه را نگه‏داری و بعد آن را دور بیندازی! این چه خاصیت دارد؟ نحسی را از تو برطرف می‏کند؟ که نه! نحسی تو همراه تو و از اعمال تو است. اعمال بد ما برایمان نحوست می‏آورد، نه اینکه سبزه را حتماً روز سیزده بیرون بیندازیم که نحوست برطرف می‏شود یا از شهر خارج بشویم تا نحوست را برطرف کنیم. اينها همه آثار جاهلیت است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 434 *»

هر قدمی که مؤمن برمی‏دارد اگر از او بپرسند به چه دلیل چنین می‏کنی؟ می‏گوید خدایم فرموده، پیغمبرم فرموده، امامم فرموده است که چنین کنم. اگر بگوید مردم چنین می‏کنند من هم می‏کنم، این نشد. این از مؤمن پذیرفته نیست. اگر بر فرض صحیح هم باشد، اما چون راه را درست نرفته است، پذیرفته نمی‏شود.

این حدیث شریف را شنیده‏اید که بزرگان زیاد نقل می‏فرمایند که در قبر می‏پرسند: خدای تو کیست؟ می‏گوید: خداوند، خالقم؛ همان کسی که مرا آفریده است. پیغمبر تو کیست؟ محمد بن عبداللّه؟ص؟. مطلب را درست می‏گوید. اما از کجا می‏گویی؟ می‏گوید: مردم می‏گفتند، اکثریت چنین می‏گفتند، پدرم یادم داده، مادرم گفته است. آن‏گاه گرزی از آتش بر سر او می‏زنند که قبر او پر از آتش می‏شود و تا قیامت در آن آتش می‏سوزد.([87]) با اينکه درست جواب داده اما راه را درست نرفته است.

آن‏گاه خدای نکرده کارهای غلط، اسراف‏کاری‏های بیجا، یک دانه گندم می‏دانید چقدر در ملک خدا ارزش دارد؟ تو این دانه گندم را با دانه‏های دیگر کنار هم گذاردی، آب دادی سبز شد، حال هم بریزی دور، آیا خدا از چنین رفتاری می‏گذرد؟ چرا؟ چون مردم می‏کنند، همه مردم دارند این کار را می‏کنند! این صحیح نیست.

اينها نعمت‏های خدا است، کوچک و بزرگش را باید احترام کرد، نباید اسراف‏ کرد. یک مشت گندم به نظر ما چیزی نمی‏آید. اما این در دستگاه خدا خیلی شریف است، خیلی برنامه‏ها کار شده، خیلی ملائکه تدبیر کرده‏اند، خیلی عوامل خلقت دست‏اندرکار بوده‏اند تا این گندم‏ها گندم شده است. آن‏وقت در ملک خدا ما همه اينها را ضایع کنیم.

مال خودمان هم که نیست، اينها همه مال امام زمان صلوات اللّه علیه است، خدا به آن بزرگوار داده است و آن بزرگوار مالکند. اگر کسی بیاید در خانه شما بی‏جهت یک

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 435 *»

مشت برنج بردارد، ــ برنج هم که گران است ــ و دور بریزد خود شما ناراحت نمی‏شوید؟ مقداری گوشت از داخل یخچال بردارد دور بیندازد ناراحت نمی‏شوید.

الآن با اينکه ملک، ملک امام زمان صلوات اللّه علیه است، اگر چنین رفتارهايی از ما سر بزند شایسته نیست ، مواخذه می‌شویم .حال این مورد به خاطرم آمد که عرض کنم. گاه‏گاهی بعضی را می‏بینيم که به زن‏های مردم نگاه می‏کنند، یا می‏بینیم که به بچه‏های مردم نگاه می‏کنند. پناه به خدا می‏بریم! و از نگاهشان معلوم است که این نگاه نگاه خیانتکارانه است. آنجا خیلی حالم دگرگون می‏شود. اقلاً این مطلب را به یاد بیاور که کنیز امام زمان است، این بچه غلام امام زمان است دارد در ملک امام زمان حرکت می‏کند. چرا به چشم خیانت به کنیز کسی نگاه کنم که الآن مرا می‏بیند، خیال مرا می‏خواند و می‏داند به چه نیت به این زن دارم نگاه می‏کنم یا به چه نیت به این بچه دارم نگاه می‏کنم. آیا امام زمان رهایمان می‏کنند که هر کار دلمان خواست در ملک آن بزرگوار بکنیم؟! این همه تصرّفات خائنانه! خود نیروی چشم برای امام زمان است، به اذن او داریم می‏بینیم، خیانت در این مال و در سایر اموال همه و همه!

در هر صورت مؤمن وقتی‏که محبت و مودّت به امامش داشت، خود محبت و مودت او را به اطاعت و اجتناب از معاصی وادار می‏کند. خدا کند این مطلب در ما راستین شود! هرچه محبت صادق‏تر، صمیمی‏تر و واقعی‏تر باشد، باعث می‏شود که انسان خودش را از دست بدهد؛ یعنی مالک خودش نباشد. ما فکر می‏کنیم مالک خودمان هستیم. خیر! مالک نیستیم. اما این اشتباه برایمان هست، این غفلت دست داده است که فکر می‏کنیم مالک خودمانیم. مالک چشممان، مالک خواسته‏مان، مالک دکّان، مالک همه امورمان هستیم. خیر! مالک هیچ چیز نیستیم.

حال که غفلت ما را فرا گرفته است و فکر می‏کنیم مالکیم، برای اينکه از این غفلت نجات پیدا کنیم و از این فکر خام خارج شویم، راهش این است که محبت و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 436 *»

مودّتمان به اماممان صلوات اللّه علیه زیاد بشود. وقتی‏که محبت و مودّت زیاد شد دیگر اصلاً احساس مالکیت از میان‏ می‏رود، اصلاً خود انسان تمالکش را از دست می‏دهد؛ یعنی خودش را از دست می‏دهد و در فرمان محبوبش قرار می‏گیرد. آنچه محبوب می‏خواهد به ‏کار  می‏گیرد، آنچه محبوب نمی‏خواهد ترک می‏کند. همه امورش در تبعیت محبوب قرار می‏گیرد.

انّ المحبّ لمن احب مطیع([88]) فرمایش محکمی است. نه اينکه بیانی شرعی و از امام رسیده است. منسوب به امام باقر ؟ع؟ است. ولی مطلبی واقعی و حقیقی است. هر شخصی که کسی را دوست داشته باشد مطیع او می‏شود، خواه‏وناخواه حالت اطاعت برای او پیدا می‏شود.

پس این بزرگواران را خدا طوری قرار داده که محبت و مودّتشان را در همه حالات بر ما واجب و لازم کرده است. چون این بزرگواران در جمیع حالاتشان در بین ما بقیةالله هستند، خدا را حجاب نمی‏کنند و ما را حجاب نمی‏کنند، از وصول ما به رضای خدا و به قرب خدا مانع نمی‏شوند؛ بلکه خودشان عین رضای خدا و عین قرب خدایند. چون چنین هستند محبت و مودّتشان را در جمیع حالات به شکل تکلیف بر ما لازم فرموده است. قل لاأسئلکم علیه اجراً الا المودّة فی القربی([89]) سؤال است. اگر می‏خواهید اجر رسالت را ادا کنید باید این‏طور باشید، اگر به این بزرگواران ایمان آورده‏اید باید این‏طور باشید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 437 *»

خود همین می‏شود آن طینتی که برای مودّت و محبت و ازدیاد محبت و مودّت قابلیت دارد و مرتّب روز به روز اضافه می‏شود. از این جهت وعده و خاطرجمعی داده‏اند که اکنون که طینت شما طینت قابلی شد ــ بعد از ایمان، برای مودّت و محبت‏ورزیدن به این بزرگواران قابل شد ــ دیگر مطمئن باشید که این مودّتی که از شما خواستیم و مزدی که طلب کردیم به نفع خودتان است فهو لکم، این اجر و مزد به نفع خودتان است.

دیگر خیلی پررویی می‏خواهد که یک مودّت و محبت این‏طوری را مزد رسالت قرار بدهند، اما انسان در اکتساب آن کوتاهی و غفلت داشته باشد.

بعد خدا می‏فرماید بگو: و ماسئلتکم من اجر فهو لکم این‏قدر باید خاطرجمع باشیم که رسول خدا؟ص؟ که در بین خلق اصدق صادقین است می‏گوید: این مودّت و محبت که مزد رسالت من است نتیجه‏اش برای خودتان و به نفع خودتان است، هیچ منفعتی به کسی دیگر ندارد. حال انسان در کسب مودّت و محبت کوتاهی کند و از امامش به غفلت بگذراند، خیلی بد است! خیلی بد است! خیلی بد!

این بزرگواران بقیّةاللّه هستند به همین معنی که سعی کنید مودّت و محبّتتان به ایشان زیاد بشود که در هیچ حالی از حالات خود از ایشان غافل نباشید. مطمئن باشید که ایشان در هیچ حالی از حالاتشان، در جمیع مراتبشان، بین شما و خدا حجاب نیستند، مطمئن باشید در تمام حالاتشان ایشان در حال تقرّب و در حال قربند. نگران این امر نباشید.

از این جهت در زیارت امام زمان صلوات اللّه علیه که از ناحیه خود آن بزرگوار صادر شده است و به ما درس امام‏شناسی می‏دهد، در همه حالات به امام سلام می‏کنیم. «سلام» به همان معنای جامع خودش. السلام علیک به همان معنای جامع خودش: «خداحافظ شما باشد»، «خدا نگهدار شما باشد»، این حالتتان يا بقية‌الله

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 438 *»

بهترین حالت است. در این حال شما در حال قرب خدا هستید و از خدا دور نیستید؛ بلکه در همه حال بقیّةاللّه هستید و دسترسی خلق به شما است و شما در دسترس خلق و واسطه هستید.

السلام علیک به این معنی است که ای امام من! از ناحیه من هم شما خیالتان راحت باشد! در این حال شما را از اسباب تقرّب به سوی خدا می‏دانم. شک ندارم در اينکه در این حال و هر حالی که ذکر می‏کنم و هر حالی که ذکر نمی‏کنم، در همه این حالات می‏دانم که شما وسیله تقرّبید و وسیله توجّهید. به شما که رو کردم به خدا روکرده‏ام، به این امر مطئمن‏ام، به این امر معتقدم.

آقا! در این حالِ شما از طرف من بر شما سلام باد! یعنی چه؟ یعنی شک ندارم که این حال شما حالی است که وسیله تقرّب و توجه من است. باید امام را به این حالت بشناسیم.

از این جهت در این زیارت هم که حالات مختلف را ذکر می‏کنیم، در واقع درسی است که آن حالاتی که ذکر شده و آن حالاتی که ذکر نشده است، در همه و همه آنها مطمئن باشیم که توجه به این بزرگواران توجه به خدا است. معنای بقیّةاللّه این است که توجه به ایشان توجه به خدا است. السلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد … السلام علیک حین تصبح و تمسی([90]) امام؟ع؟ در همه حالاتش بقیة الله است، و ائمه؟عهم؟ همه‏شان این‏طورند.

حال در این زمان که ما به این بزرگواران توجه می‏کنیم، باید معتقد باشیم که این بزرگواران در تمام حالاتشان از مقابل‏شدن با مشیّة اللّه و ارادة اللّه که یکی از مراتب خودشان است، منحرف نیستند. دائماً با فوّاره فیض که همان مشیّة اللّه باشد، مقابلند و به هرکس که مقابل با ایشان شود افاضه می‏فرمایند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 439 *»

از این جهت این‏گونه حالاتی که ان‏شاءالله برایتان پیش می‏آید قدر بدانید. چون حالت توجه است، همان حالت را غنیمت بدانید و از آن استفاده کنید که ساعات غفلتتان ان‏شاء اللّه کم بشود و کمتر از این بزرگوار غافل شوید حتی در راه‏رفتن، ــ عرض کردم ــ در هر حالی که قرار می‏گیرید اولش خدمت این بزرگوار سلام عرض‏کنید، آخرش خدمت این بزرگوار سلام عرض کنید. سر سفره غذا که می‏خواهید بنشینید و غذا میل کنید ــ لزومی هم ندارد که علنی بگویید ــ در دل بگویید «السلام علیک حین تأکل و حین تشرب» و توجه به امام داشته باشید. چون او در حال خوردنش و در حال آشامیدنش هم بقیّةاللّه است؛ یعنی آن سلام در همان حال از اسباب تقرّب و توجّه به سوی خدا است؛ بلکه در همان حال که به او توجه کنید به خدا توجه کرده‏اید.

عمار بود با کسی هم‏صحبت شد گفت چیزی نمی‏خورم و نمی‏آشامم تا اينکه دابّة الارض را به شما نشان دهم. رفتند تا اينکه خدمت حضرت امیر رسیدند. همین که در خدمت حضرت امیر نشست و حضرت تعارف کردند، شروع کرد به خرماخوردن، رفیقش گفت: تو که قسم خوردی که تا دابّة الارض را نشان ندهی هیچ چیزی نخوری. گفت: من نشان دادم و خوردم.([91])

انسان این‏طور باید باشد، ایشان در همین حال بقیّةاللّه هستند. همان حالی که دارد چیزی می‏خورد بقیّةاللّه است. همان موقعی که آب می‏آشامد بقیّةاللّه است و توجه به او توجه به خدا است. باید ان‏شاءاللّه متوجه باشیم و در همه حالات سعی کنیم ابتدا و آخر آن حالت به آن بزرگوار توجه کنیم. این امر کمک می‏کند به کم‏شدن غفلت ما و به قبول‏شدن اعمال ما ان‏شاءاللّه.

دیگر چنین خوردنی که ان‏شاءاللّه با توجه به امام واقع شود، انسان متوجه باشد و رعایت کند که آیا امامش راضی است سر این سفره بنشیند یا نه؟ امامش راضی است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 440 *»

این آشامیدنی را بیاشامد یا نه؟ امامش راضی است این راه را طی‏کند یا نه؟ از خانه می‏خواهد حرکت کند بیاید بیرون، جایی برود، فوراً بگوید «السلام علیک یا مولای السلام و الصلوة علیک حین تمشی و تروح»

راه‏ می‏افتی پی کاری می‏روی، امام هم راه می‏افتند، پی کاری می‏روند تا برای زن و بچه‏شان چیزی بخرند. گاه‏گاهی این‏طور می‏شود. باید متوجه بود که الآن که من در این راه حرکت می‏کنم آیا امامم راضی است؟ اذنم داده است؟ فردا اگر مرا مؤاخذه کرد که چرا این راه را رفتی می‏توانم بگویم به رضایت شما مطمئن بودم که قدم برداشتم و رفتم.

در مجلسی می‏خواهد بنشیند اوّلی که می‏خواهد بنشیند عرض کند «السلام علیک حین تجلس» سلام بر شما وقتی‏که در مجلسی می‏نشینید. فوراً متذکر شود که آیا امامش راضی است در این مجلس بنشیند؟ مجلس غیبت، مجلس بهتان، مجلس تهمت است، یا مجلسی است که نعوذباللّه نقصانی درباره معصومین؟عهم؟ و یا خلاف ما انزل اللّه در آن گفته می‏شود، یا مجلسی است که مورد غضب امامش است، آنجا بنشیند؟ وقتی امام راضی نیست که آنجا بنشینم، نخواهم نشست.

اينها از اسباب تذکّر، توجّه و کم‏شدن غفلت و ان‏شاءالله زیادشدن مودّت و محبّت به امام و توفیق در طاعت و امتثال اوامر و نواهی امام؟ع؟ است.

روی این جهت مطلقاً فرموده‏اند ایشان را دوست داشته باشیم. ببینید! درباره ماها فرموده‏اند اگر دیدی در طاعت است دوستش داشته باش! اگر دیدی ایمان آورده است دوستش داشته باش! اگر دیدی در معصیت است، بگو خودت را دوست دارم اما این حالتت و این کارت را دوست ندارم. ماها این‏طوریم.

اما این بزرگواران مطلقاً مودّت و محبّتشان واجب شده است؛ یعنی در جمیع حالات، و اصل دین شده است. مودّت و محبت به ایشان اصل دین است. روی این جهت که این بزرگواران در جمیع حالاتشان بقیّةاللّه هستند و از این جهت توجّه ما در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 441 *»

هر حال به حالات ایشان، توجه به خدا است.

از آن طرف عرض کردم ایشان روی صفا و طهارتِ قابلیتی که دارند، همیشه بر فوّاره فیض واقفند و اخذ فیض می‏فرمایند و به اندازه لازم و به اندازه استحقاق به فضلشان، آنچه را که خلق طالبند به آنها می رسانند.

این استحقاق نه به این معنی است که بر ایشان یا بر خدا الزام کنند. نه! هیچ منافات ندارد که در عین حالی که از ناحیه مستفیضان استحقاق و اقتضاء است، از ناحیه این بزرگواران و خداوند عین فضل باشد. تا فضل نباشد چیزی افاضه نمی‏شود. البته تا استحقاق و اقتضاء هم نباشد بی‏جهت چیزی به کسی نمی‏دهند.

در عین حالی که عین فضل است اذ کلّ نعمک ابتداء با اينکه ابتدا است اذ جمیع احسانک تفضّل([92]) هر احسانی تفضّل و عین فضل است، با وجود این استحقاق و اقتضاء هم باید فراهم بشود که خودش باز به فضل و عنایت است.

در هر صورت به همه خلق آنچه را که استحقاق دارند می‏رسانند و افاضه می‏فرمایند. الحمدللّه ربّ العالمین این مطلب معلوم است. روی این جهت تمام خلق حتی انبیاء مأمور شده‏اند به استغاثه به درگاه ایشان، استمداد از ایشان و استفاضه فیض از درگاهشان.

همه‏شان ابواب فیض‏اند اما به خصوص درباره بعضی از ائمه ما؟عهم؟ خصوصیاتی ذکر شده است که در بعضی از استغاثه‏ها فرموده‏اند که به برخی از ایشان رجوع کنیم.

این را هم عرض کرده‏ام که علت این مطلب اقتضاءات است، چنان‌که اقتضاءات خلق علّت است برای آنکه حقیقت طیّبه این بزرگواران چهارده تعیّن پیدا کند، همین‏طور اقتضاءات قابلیات ایجاب می‏کند که در بعضی از استغاثه‏ها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 442 *»

به بعضی از ایشان رو  بیاوریم. عیبی هم ندارد که در جمیع استغاثه‏ها به هریک از ایشان رو  آوریم اما خودشان فرموده‏اند که در بعضی از استغاثه‌ها به برخی از ایشان متوسل شویم .

از این جهت به این مناسبت دو حدیث نقل می‏کنم. رسول خدا؟ص؟ فرمودند: لاــ‌الاستغاثة(ظ) لامر من امور الدنیا بی و بولدیّ الحسن و الحسین؟عهما؟ فرمودند: استغاثه در امری از  امور دنیایی؛ يعنی یکی قرض دارد می‏خواهد قرضش ادا شود، یکی خانه می‏خواهد، یکی زن ندارد زن می‏خواهد، بچه ندارد بچه می‏خواهد، پول ندارد پول می‏خواهد، اينها امور دنیایی است. فرمود در امری از امور دنیایی به من و به دو فرزندم حسن و حسین؟عهما؟ استغاثه نشود.([93])

و للانتقام علی الاعداء بأمیرالمؤمنین؟ع؟ برای انتقام از دشمنان، کسی دشمنی دارد از خدا می‏خواهد که خدایا از این دشمنم انتقام‏بکش، مستغیث شود و استغاثه کند به درگاه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه.

و اما علی‌بن‌الحسين؟عهما؟ فللنجاة من السلاطين و معرّة الشياطين اما به حضرت سجاد؟ع؟ انسان برای نجات از شرّ  سلاطين و همچنين برای نجات از خطرات و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 443 *»

آزارهای شیاطین پناهنده‏شود و به درگاه حضرت سجاد استغاثه کند.

و اما محمدبن‌علی و جعفر‌بن‌محمد فللآخرة و حضرت باقر و حضرت صادق؟عهما؟ را فرمودند برای امور آخرتی؛ خدایا علم می‏خواهم! خدایا حکمت می‏خواهم! خدایا نور می‏خواهم! خدایا ایمان می‏خواهم! درجات آخرتی می‏خواهم! و سایر امور، هرچه مربوط به آخرت می‏شود، به حضرت باقر و حضرت صادق؟عهما؟ متمسّک بشود. و ما تبتغیه من طاعته و توفیقاته هرچه از طاعت خدا، توفیقات در راه طاعت و رضوان خدا می‏خواهد متوسّل به این دو بزرگوار بشود.

اما ابوابراهیم موسی‌بن‌جعفر؟ع؟، راجع به حضرت موسی؟ع؟ فرمود: فالتمس به العافیة من اللّه عزوجل از خدا عافیت‏بخواه. برای عافیت بدن، عافیت مال و سایر عافیت‏ها و کلّ عافیت‏ها به حضرت موسی بن جعفر صلوات اللّه علیه متمسک بشو.

اما حضرت رضا؟ع؟: فاطلب به السلامة فی الاسفار و فی البراری و البحار در مسافرت‏های بیابانی و دریایی از حضرت رضا؟ع؟ سلامتی را بخواه و به درگاه ایشان مستغیث‏بشو.

اما امام جواد؟ع؟: فاستنزل به الرزق من اللّه عزوجل از خدا به وسيله ایشان نازل‏شدن رزق و زیادشدن روزی را طلب‏کن.

درباره حضرت هادی؟ع؟ فرمودند: فللنوافل و برّ الاخوان و ما تبتغیه من طاعة اللّه عزوجل به حضرت هادی متوسّل‏شو برای موفق‏شدن به نوافل ــ مستحب‏ها ــ و نیکی‏کردن به برادران ایمانی و طاعات خدا.

اما حضرت عسکری؟ع؟: فللآخرة به ایشان هم برای امور آخرتی متوسّل‏بشو.

اما صاحب الزمان صلوات اللّه علیه: فاذا بلغ السکّین منک هکذا و أومأ بیده الی حلقه فقل یا صاحب الزمان أغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی([94]) فرمودند راجع به امام زمان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 444 *»

صلوات اللّه علیه وقتی‏که به اصطلاح «کارد به استخوان رسید» وقتی که کارد به اينجا رسید ــ و اشاره فرمودند به گردن ــ که دیگر این‏قدر خطر شدید شد، آن‏گاه عرض‏کن: یا صاحب الزمان به فریادم برس! یا صاحب الزمان ادرکنی!

همچنين از حضرت رضا؟ع؟ حدیثی رسیده است که از پدر بزرگوارشان موسی بن جعفر از پدران بزرگوارشان تا از امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه نقل می‏فرمایند که فرمودند: حدّثنی اخی و حبیبی رسول‏الله؟ص؟ مرا حدیث فرمودند برادرم و حبیب و محبوبم؛ رسول‏الله؟ص؟ قال من سرّه ان‏یلقی اللّه عزوجل و هو مقبل علیه غیر معرض عنه فلیتوالک یا علی. فرمود: هرکس مسرور می‌شود به اينکه خدا را ملاقات‏کند در حالی که خدا به او رو  آورد و از او اعراض نفرماید، یا علی تو را دوست بدارد.

مراد از این دوستی همان استغاثه است؛ یعنی به خصوص به حضرت امیر؟ع؟ توجه کند و به ایشان محبت داشته باشد. و من سرّه ان‏یلقی اللّه و هو عنه راضٍ فلیتوالِ ابنک الحسن هرکس مسرور می‏شود از اينکه خدا را ملاقات کند در حالی که خدا از او راضی باشد، فرزند تو حسن؟ع؟ را دوست داشته باشد.

و من احبّ ان‏یلقی اللّه عزّوجلّ و لاخوف علیه فلیتوالِ ابنک الحسین. هرکس مسرور می‏شود و دوست دارد که خدا را ملاقات‏کند و خوفی و ترسی بر او نباشد، فرزند تو حسین را دوست بدارد.

و من احب ان‏یلقی اللّه و قدمحا اللّه ذنوبه عنه فلیتوالِ علی بنَ الحسین فانّه ممّن قال اللّه عزوجل «سیماهم فی وجوههم من اثر السجود» هرکس دوست دارد که خدا را ملاقات‏کند در حالی که خدا همه گناهان او را محو فرموده باشد، به خصوص حضرت سجاد؟ع؟ را دوست بدارد؛ یعنی برای این حاجت به آن بزرگوار متوسّل شود. چون آن بزرگوار از کسانی است که خدا در وصفشان فرموده است: سیماهم فی وجوههم من اثر السجود این‏قدر این بزرگوار سجده می‏فرمودند که هر سال چند بار پینه‏های پیشانی و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 445 *»

زانوهای مبارکشان را با مقراض می‏چیدند.

و من احب ان‏یلقی اللّه عزّوجلّ و هو قریر العین فلیتوال محمد بن علی الباقر هرکس که دوست دارد خدا را ملاقات‏کند و چشمش به نعمت‏ها و رحمت‏های خدا روشن باشد، به خصوص دوست بدارد و در این حاجت به امام باقر؟ع؟ متوسل باشد.

و من احبّ ان‏یلقی اللّه عزوجلّ و یؤتیه کتابه بیمینه فلیتوال جعفر بن محمد الصادق. هرکس دوست دارد که خدا را ملاقات‏کند و نامه عملش را به دست راستش دهند، به خصوص برای این حاجت به حضرت صادق؟ع؟ متوسل شود و به ایشان دوستی خاصّ ورزد.

و من احب ان‏یلقی اللّه طاهراً مطهّراً فلیتوال موسی بن جعفر الکاظم. هرکس می‏خواهد و دوست می‏دارد که خدا را ملاقات‏کند به طوری که طاهر باشد و از گناهان پاکیزه‏شود، به حضرت کاظم؟ع؟ دوستی بورزد.

و من احب ان‏یلقی اللّه عزوجل و هو ضاحک فلیتوال علی بن موسی الرضا؟ع؟ هرکس دوست دارد که خدا را ملاقات‏کند در حالی‏که خندان باشد، علی بن موسی الرضا؟ع؟ را دوست دارد.

و من احبّ ان‏یلقی اللّه عزّوجلّ و قد رفعت درجاته و بدلّت سیئاته حسنات فلیتوال محمد بن علی الجواد. هرکس دوست می‏دارد که خدا را ملاقات کند در حالی که درجاتش بالا رفته باشد و تمام بدی‏هایش تبدیل به حسنات شده باشد، به خصوص امام جواد؟ع؟ را دوست بدارد و به آن حضرت متوسل شود.

و من احب ان‏یلقی اللّه عزوجل و یحاسبه حساباً یسیراً و یدخله جنات عدن عرضها السموات و الارض اعدّت للمتقین فلیتوال علی بن محمد الهادی. هرکس دوست دارد که خدا را ملاقات‏کند و حال آنکه حساب آسانی با او بشود، حسابش آسان شود و در بهشت‏هایی که متقین وعده داده شده‏اند داخل شود، محبّت بورزد و توجه و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 9 صفحه 446 *»

توسّلش به حضرت هادی؟ع؟ باشد.

و من احب ان‏یلقی اللّه عزوجل و هو من الفائزین فلیتوال الحسن بن علی العسکری هرکس دوست دارد که خدا را ملاقات‏کند و از رستگاران باشد، حضرت عسکری؟ع؟ را دوست بدارد و توسّل به آن بزرگوار جوید.

و من احب ان‏یلقی اللّه عزوجل و قدکمل ایمانه و حسن اسلامه فلیتوال الحجّة بن الحسن المنتظر. هرکس دوست می‏دارد که خدا را که ملاقات می‏کند ایمانش کامل‏شده و اسلامش خوب‏شده باشد، به وجود مبارک حجّة بن الحسن صلوات اللّه علیه دوستی بورزد و توسل بجوید. تمام ائمه این بزرگوار را «منتظر» اسم می‏برند.

بعد فرمودند: هؤلاء ائمّة الهدی و اعلام التقی. چقدر خدا را باید شکر کنیم برنعمت معرفت و  ولایت این امامان. الحمدللّه ایشان، ائمه هدایت و نشانه‏های تقوا و پرهیزگاری هستند. من احبّهم و توالاهم کنت ضامناً له علی اللّه عزوجل الجنة([95]) با این سندی که حضرت رضا؟ع؟ به امیرالمؤمنین و امیرالمؤمنین به رسول خدا نسبت دادند، رسول‏اللّه فرمودند: هرکس ایشان را دوست بدارد و ولایت ایشان را بورزد، من برای او ضمانت می‏کنم که داخل بهشت شود و بهشت را برای او ضامن می‏شوم.

صلّی اللّه علیک یا رسول‏اللّه و علی اهل بیتک الطیّبین الطّاهریـن

اِشهَدْ لنا یا رسول‏اللّه بأنّا نحبّ و نتولّی اهل‏بیتک

صلـــــوات اللّـــــه علیهــــــــم اجمعیـــــن

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

 

فهرست مطالب

 

مجلس اول

حالت بيدارى …………………………………………………………………….. 3

مجلس دوم

خواب و کیفیت پیدایش این پدیده در انسان  ………………………………… 15

نظر فخر رازی درباره خواب و نقد آن  ……………………………………………. 19

نقل حدیثی درباره خواب  ………………………………………………………. 22

ادامه حدیث درباره علت خواب دیدن و اقسام آن  ……………………………  23

مجلس سوم

بقاء حیات حیوانی و فعالیت سلول‏های نگهبان در هنگام خواب  ………….  31

نقل عبارتی از آقای مرحوم کرمانی­ در اثبات شعور و ادراک برای بدن  …. 35

اشاره‏ای به مراتب حیات ……………………………………………………….. 41

مجلس چهارم

اختلاف فلاسفه الهی و مادّی درباره روح  ……………………………………… 48

نقل ابیاتی از قصیده عینیه بوعلی سینا  ………………………………………. 49

نقد نظر فلاسفه و عرفاء درباره روح ملکوتی  ……………………………………. 52

ارتباط روح‏ها و مادّه و تشبیه آن به آئینه  ………………………………………. 55

مطالبی تازه درباره خواب و حالت بدن بدون روح  ……………………………  57

مجلس پنجم

خواب یک پدیده جسمانی و مربوط به عالم دنیا است  ………………………. 65

خواب دیدن یکی از علائم زندگی برزخی و وجود آن است ……………………. 71

مجلس ششم

ادامه بحث درباره خواب که پدیده‏ای جسمانی است  ……………………….  76

نقل حدیثی از حضرت باقر؟ع؟ درباره آثار خواب در بدن  ……………………. 79

بیانی از ابن‏عباس در تفسیر آیه «اللّه یتوفی الانفس …» ………………………… 80

پرسش‏های خضر؟ع؟ از امیرالمؤمنین؟ع؟ و پاسخ‏های حضرت مجتبی؟ع؟  ……..  82

سؤال اول درباره خواب و پاسخ آن  ……………………………………………. 83

پاسخ دو سؤال دیگر خضر؟ع؟  ………………………………………………… 86

تأثیر صلوات بر محمد و آل محمد؟عهم؟  ……………………………………….  87

نقش کلمه «عَلیٰ» در صلوات مخالفان شیعه  ………………………………..  88

گواهی خضر؟ع؟ به وصایت امامان؟ع؟  ………………………………………… 90

مجلس هفتم

توضیح گفتگوی حضرت مجتبی و خضر؟عهما؟  ……………………………….  95

کیفیت تعلق روح انسانی به بدن  ……………………………………………… 102

تفسیر آیه شریفه «ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر» و کیفیت جذب روح حیوانی روح انسانی را  …….. 105

مجلس هشتم

اشاره‏ای به مباحث گذشته  …………………………………………………… 112

حدیثی عجیب درباره خواب  …………………………………………………. 113

توضیح فقره‏ای از حدیث  ……………………………………………………… 114

اصل بقا و ثبات انرژی  …………………………………………………………. 116

اصل دوم رکود انرژی  …………………………………………………………… 117

تدبیر عجیب الهی  …………………………………………………………….. 121

انسان دارای دو سنّ است  …………………………………………………….. 124

سرّ  اینکه خواب پدیده‏ای اضطراری است  …………………………………… 124

معنای اینکه خواب برادر مرگ است  …………………………………………. 126

دستور خوابیدن در شرایط مختلف  …………………………………………… 129

مجلس نهم

تأثیر خواب در فراهم‏شدن انرژی‏های جدید  …………………………………. 134

دعای صبح و شام از صحیفه سجادیه و برخی از نکات آن  ……………….. 137

خواب یکی از آیات الهی است  ……………………………………………….  142

خواب رحمت خداوند است  …………………………………………………  143

در بهشت خواب و پیری نیست  ……………………………………………… 144

مرگ چیست؟ و از چه سرچشمه می‏گیرد؟  ………………………………….. 146

چند نکته درباره سنّ واقعی موجود زنده و توقّف رشد آن  ……………………. 149

علت طبیعی ادراک و شعور بدن امام؟ع؟  در حال خواب و بعد از وفات  …………. 150

نقل حکیمه خاتون حادثه‏ای را درباره امام جواد؟ع؟  ………………………… 152

مجلس دهم

خواب، علامت و آیه برای زندگی برزخی است  ………………………………. 159

نظریه جامع درباره خواب  ……………………………………………………..  162

نظریات فلاسفه درباره خواب و نقد آنها  ……………………………………… 163

آثار خواب از نظر فلاسفه  ………………………………………………………. 165

نظریه سید بزرگوار­ درباره حیات و ضعف آن  …………………………… 166

نظریه سید بزرگوار­ درباره منشأ خواب  ………………………………….. 167

مجلس يازدهم

خواب و مرگ دو پدیده وجودی هستند  ……………………………………… 173

نقد نظریه حکماء در عدمی‏بودن خواب و مرگ  ……………………………..  174

تباهی علم از بدفهمی فراگیرنده آن است  ……………………………………  177

پاسخ حکمای ظاهری به حکمای قائل به ثنویّت  ………………………….. 178

نظریه مشایخ+ درباره خیر و شرّ  ………………………………………….. 182

اشاره به بحث اصالةالوجود و نقد اعتراض بر شیخ بزرگوار­ در این مسأله  ………  184

مرگ و زندگی هر دو مخلوقند  …………………………………………………  187

عقل و جهل (ضد عقل) هر دو مخلوقند  …………………………………….. 189

مجلس دوازدهم

استدلال امام؟ع؟ به خواب اصحاب کهف  …………………………………. 195

علل خواب سبک و سنگین  ………………………………………………….. 196

چند حدیث در بیان فضیلت ابدان مقدّسه معصومین؟عهم؟  ………………..  199

حدیثی درباره خواب از نظر اخلاقی  ………………………………………….. 204

مجلس سيزدهم

تکامل جنین انسانی و پیدایش روح حیوانی مناسب انسان  …………………. 211

قابلیت عجیب روح حیوانی انسان …………………………………………… 214

مراتب روح حیوانی  …………………………………………………………….  216

اشاره به دو حدیث از امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره روح‏های نباتی، حیوانی و انسانی  ….. 217

عبارتی از ملاصدرا درباره نفس انسانی و نقد آن  ……………………………..  222

احادیثی در تفسیر آیه مربوط به دوران جنین و بیان اشتباه حکماء و عرفاء ………  225

عبارتی از شیخ بزرگوار­ درباره «و نفخت فیه من روحی»  ……………….. 231

مجلس چهاردهم

مراد از انشاء خلق آخر  ………………………………………………………… 234

نقل فرمایشی از شیخ مرحوم­ و تطبیق آن با موضوع مورد نظر  ………….. 240

بیان علت اعتقاد به فضائل ابدان معصومین؟عهم؟  ………………………….. 244

مجلس پانزدهم

«حیات ذاتی» بدن امام؟ع؟  ………………………………………………….. 259

نمونه‏ای برای حیات ذاتی ابدان معصومین؟عهم؟، یحیی؟ع؟ در رحم مادر  ……..  263

نمونه دیگر داستان ارمیا؟ع؟ و عزیر؟ع؟  ……………………………………… 271

مجلس شانزدهم

تعدّد بدن‏های انسان  ………………………………………………………… 283

ضعف ادراک بدن‏های ناقصان  ……………………………………………… 284

قوّت ادراک بدن‏های کاملان  ………………………………………………… 285

نمونه‏ای برای ادراک بدن کاملان  …………………………………………….  285

حرکات افلاک و آثار آنها  ……………………………………………………… 286

یادآوری حقوق اخوان و توصیه به بردباری و تحمّل صدمات مخالفان  ………….  292

اشاره به برخی از اموری که ما ادراک نمی‏کنیم  ………………………………. 296

سلیمان؟ع؟ و ملک و قوّت ادراک او  ………………………………………..  298

حدیثی از حضرت کاظم؟ع؟ درباره ادراک منطق طیر  ……………………….  300

مجلس هفدهم

خصوصیات بدن انسان به نوع فعالیت‏های سلول‏ها بستگی دارد  ……………… 306

انرژی همان مادّه لطیف‏شده است  ………………………………………….. 309

کارها همان انرژی می‏باشند  …………………………………………………..  311

معنای هورقلیا  …………………………………………………………………. 311

معنای اینکه امام عصر ؟عج؟ «خائف» است  ………………………………  312

مراد از عالم هورقلیا در مکتب مشایخ+  …………………………………  313

کار ـــ همان انرژی ـــ برای ما قابل رؤیت نمی‏باشد  ……………………………. 316

اعراض این عالم همه مادّی می‏باشند  ………………………………………. 316

اعراض این عالم در فرمان امام؟ع؟ می‏باشند  ……………………………….  317

نمونه‏ای از بیان قرآن درباره اعراض این عالم ………………………………… 318

بیانی درباره عالم هورقلیا  ……………………………………………………… 320

مجلس هجدهم

هورقلیا، جابرسا و جابلقا  …………………………………………………….. 324

مراتب لطیف ماده، هورقلیا است  ……………………………………………  326

گسترش عالم هورقلیا  ………………………………………………………… 327

امام؟ع؟ قطب همه عوالم است  …………………………………………….. 332

معنای غائب‏شدن امام؟ع؟  …………………………………………………. 332

بیان مرحوم شیخ­ درباره عالم هورقلیا  …………………………………. 334

حدیثی از امام مجتبی؟ع؟ درباره عالم هورقلیا  …………………………….. 336

مجلس نوزدهم

قصیده بغدادی و اشکال‏های اهل سنت درباره غیبت امام عصر؟عج؟  ………  341

پاسخ به اشکال‏های سنی‏ها درباره غیبت امام عصر؟عج؟  ………………. 345

روایاتی درباره اختفای پیامبران؟عهم؟ از ترس دشمنان  ………………………. 347

خانه‏نشینی امیرالمؤمنین؟ع؟ و جهاد آن حضرت با منافقان امت  …………  351

یکی از علل خانه‏نشینی امیرالمؤمنین؟ع؟ و غیبت امام عصر ؟عج؟  …….  354

نمونه‏ای از تصرّف باطنی ولایت تکوینی امیرالمؤمنین؟ع؟ ………………… 357

مجلس بيستم

«سرداب غیبت»  ……………………………………………………………… 362

اعتراض مخالفان  ……………………………………………………………. 363

«سرداب» از  دیدگاه شیعه  …………………………………………………… 363

«سرداب» در  روایات شیعه  …………………………………………………..  366

علت نامگذاری به «سرداب غیبت»  ………………………………………… 369

مجلس بيست‌ويکم

در توسل و درخواست حوائج از امامان؟عهم؟  …………………………………. 379

شرح مختصر دعای بعد از زیارت آل یس؟عهم؟  ………………………………. 380

مجلس بيست‌ودوم

ائمه؟عهم؟ «بقیة‌اللّه» هستند  …………………………………………………….. 400

«بقیة‌اللّه» یعنی آیات تعریف و تعرّف خداوند  ………………………………… 407

مجلس بيست‌وسوم

«بقیة‌اللّه» یعنی حامل مقام ولایت کلیّه  ………………………………………. 414

معنی ولایةاللّه  ………………………………………………………………….. 415

بیان مقام ولایةاللّهی بقیّةاللّه در آیات و دعا  ………………………………….. 417

وسائط بین خدا و خلق خودنما نیستند  ……………………………………… 418

«طهارت ذاتی» ائمه؟عهم؟ در آیه شریفه  ………………………………………..  422

عظمت خُلق بقیّةاللّه  ………………………………………………………….  424

استعداد ذاتی بقیّةاللّه  …………………………………………………………. 425

مقام شفاعت بقیّةاللّه  …………………………………………………………. 425

مجلس بيست‌وچهارم

مودّت اجر رسالت است  ……………………………………………………… 428

آثار مودّت  ……………………………………………………………………… 429

نعمت بصیرت و لزوم قدردانی از آن  ………………………………………….. 430

اهل بصیرت نباید از مردم پیروی کنند  ………………………………………. 431

مراد از نحوست ایّام  …………………………………………………………… 432

اسراف و خیانت در ملک امام زمان؟ع؟ جایز نیست  ……………………….  434

اثر محبت و مودّت به امام؟ع؟ اطاعت است  ……………………………….. 435

مودّت به امامان؟عهم؟ به سود خود ما است  …………………………………..  437

امامان؟ع؟ در همه حال بقیّةاللّه هستند  …………………………………….. 437

توجه به بقیّةاللّه سبب کم‏شدن غفلت و موفق‏شدن به بندگی است  ……………  438

علت اينکه در برخی از حوائج دستور داده‏اند به برخی از ایشان متوسل شویم  ……  441

حدیثی از رسول اللّه؟ص؟ در این‌باره ……………………………………………. 442

حدیث دیگر به نقل امام رضا؟ع؟ از رسول اللّه؟ص؟  …………………………..  444

([1]) بحارالانوار ج 26، ص 15 ــ مدینة‏المعاجز ج 4، ص 424

([2]) سهروردی در «حکمة الاشراق»، قطب الدین شیرازی در «شرح حکمة الاشراق»، ملاصدرا در «الاسفارالاربعة» ج 9 و … و در «المبدأ و المعاد»، حاج ملاهادی سبزواری در «شرح مثنوی مولوی»، و شارح فصوص در «شرح فصوص الحکم».

([3]) قال­: … فاعلم انّ الدنیا هذه قد خاف فیها من الاعداء فلمّا فرّ من هذه المسمّاة بالدنیا انتقل الی الاولی … (جوامع الکلم چاپ بصره ج 8، ص 421)

([4]) اکمال الدین، ص 481

([5]) لولا ما فی الارض منّا لساخت الارض باهلها. (الاحتجاج ج 2، ص 317)ــ لو بقیت الارض بغیر امام ساعة لساخت. (بحارالانوار ج 23، ص 21)

([6]) جوامع الکلم: رساله رشتیه ج 2، ص 103

([7]) الفطرة السلیمة چ مشهد، ج 1، ص 290

([8]) اعراف: 150

([9]) طه: 94

([10]) اعراف: 154

([11]) شرح العرشیة چ کرمان، ج 2، ص 11

([12]) نازعات: 13 و 14

([13]) مختصر بصائر الدرجات، ص 28

([14]) رجال کشی، ص 87

([15]) دروس 24 چاپ اول از آقای شريف طباطبايی­، درس یکشنبه 18 محرم سال 1317

([16]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: لو تکاشفتم ما تدافنتم. (بحارالانوار ج 74، باب 15، ص 385)

([17]) بحارالانوار ج 62، ص 276

([18]) بحارالانوار ج 95، ص 26

([19]) بحارالانوار ج 48، ص 224

([20]) شرح‌العرشية ج2، ص58

امام حسن؟ع؟ فرمود: برای خداوند دو شهر است يکی در مشرق و ديگری در مغرب، بر آن دو شهر ديواری است از آهن و بر هر شهری هزار هزار درب است، در آنها هفتاد هزار هزار لغت وجود دارد، و اهل هر لغتی به غير لغت ديگری سخن می‌گويد و من همه آن لغت‌ها و هرچه در آن شهرها و ميان آنها و آنچه بر آنها است می‌شناسم و بر آنها جز من و برادرم حسين حجتی نيست. (بحارالانوار ج26،ص192)

([21]) بحارالانوار ج 57، ص 336

([22]) معروف به «قصیده بغدادیه» از شکری افندی بغدادی.

([23]) کشف الاستار، ص 35 ــ الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب ج2، ص366

([24]) الفتوحات ج4 ، ص196

([25]) بحارالانوار ج 44، صص 376 و 384

([26]) الاحتجاج ج 1، ص 189

([27]) بحارالانوار ج 29، ص 425 و احتجاج، ج 1، ص 196

([28]) بحارالانوار ج 29، ص 428

([29]) بحارالانوار ج 42، ص 35

([30]) بحارالانوار ج 42، ص 35

([31]) بحارالانوار، ج 55، ص 86

([32]) کشف الاستار، ص 36 ــ الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب ج 2، ص 367

([33]) کشف الاستار، ص 209

([34]) بحارالانوار ج 52، ص 51

([35]) بحارالانوار ج 52، ص 52

([36]) کشف الاستار، ص 213

([37]) بحارالانوار ج 102، ص 108

([38]) معجم البلدان ج 3، ص 51

([39]) معجم البلدان ج 4، ص 45

([40]) الکافی: باب دخول مکّة، ج 4، ص 399

([41]) بحارالانوار ج 95، ص 385

([42]) ابن تيميه، منهاج السنة ‌النبوية  ج 1، ص 44

([43]) ابن‌طاووس، الملاحم و الفتن في ظهور الغائب المنتظر ص 56 ــ و …

([44]) شها‌‌ب الدین احمد بن علی ف.852

([45]) الذریعة ج 10، ص 176 و المنار المنیف، ص 152

([46]) بحارالانوار ج 53، ص 257

([47]) بحار الانوار ج 53، ص 302

([48]) در آن وقت درب ورودی سرداب در آن مسجد بوده است ولی بعدها از داخل صحن مطهّر دربی برای ورود و دربی برای خروج باز  کرده‏اند.

 ([49]) جواهرالحکم ج13، رسالة فی جواب المیرزا ابراهیم التبریزی

ادامه‏ اشعار که در ضمن آنها رمز شریف «شرف‌الشمس» نیز بیان شده است:

و بیّن لی الارض التی أنا کاتب
  علیها بخطی فاقر ما شئت و افهم
ثلاث عصی صفّفت بعد خاتم
  علی رأسها مثل السنان المقوم
و میم طمیس ابتر ثم سلّم
  کهیأة سلّام و لیس بسلّم
و اربعة مثل الانامل صفّفت
  تشیر الی الخیرات من کل مغنم
و هاء شقیق ثمّ واو منکّس
  کانبوب حجّام و لیس بمحجم
خطوط علی الاعراف لاح رسومها
  علیها براهین من النور فاعلم
فعدتها من بعد عشر ثلاثة
  فلاتک فی احصائها ذا توهم
علیها من النور الالهی جلالة
  الی کل انسی فصیح و اعجمی
فمن احرف التوریة فیهن اربع
  و اربع من انجیل عیسی بن مریم
و خمس من القرآن و هی تمامها
  فاصغ الی الاسم العظیم المعظم
فیا حامل الاسم الذی جلّ قدره
  توقّ به کل المکاره تسلم
فلا حیّة تدنو و لا عقرباً تری
  و لا اسد یأتی الیک یهمهم
و لاتخش من رمح و لا ضرب خنجر
  و لا تخش دبّوساً و لا رمی اسهم
هم الطور و الشوری هم الحج و النساء
  هم الشجر الطوبی لدی المتفهم
و صلّ علی المختار من آل هاشم
  و عترته یا ذا الجلال و سلّم

بعد امام7 دستور نوشتن و ترسیم نقش مقدّس اسم اعظم را ذکر می‏فرماید و بعد فشرده‏ای از آثار این نقش مقدّس بیان می‏فرماید که: ای کسی که این اسم ارزنده و باارزش را همراه خود داری به وسیله آن از همه‏ ناپسندی‏ها خود را نگاه‏دار که از آنها سالم خواهی ماند. پس نه مار نزدیک تو خواهد شد و نه عقربی خواهی دید و نه شیری غرش‏کنان به تو نزدیک شود و نترس از نیزه و نه از ضرب شمشیر و نهراس از گرز و نه از انداختن تیرها.

آن‏گاه امام7 دوباره می‏پردازند به ذکر فضائل آن کسانی که این رموز مقدّسه به آنها اشاره دارد: ایشانند سوره‏های طور و شوری و حج و نساء. ایشانند درخت طوبی در نزد کسی که فهم و فراست دارد و صلوات فرست بر برگزیده از خاندان هاشم و عترت او ای خدای صاحب جلال و درود بفرست!

کاوشی در کیفیت غیبت امام عصر عجل‏اللّه‏فرجه، ص 278

([50]) صحیفة‏الابرار ج 2، ص 329

([51]) بحارالانوار ج 102، صص 77، 83، 102 و 112

([52]) بحارالانوار ج 94، ص 32

([53]) وسائل‏الشیعة ج 6، ص 463

([54]) احزاب: 56

([55]) حدیقة الاخوان، شماره 1195

([56]) بحارالانوار ج 53، ص 171

([57]) بحارالانوار ج 93، ص 316

([58]) فی مسند احمد بن حنبل من عدّة طرق و فی الجمع بین الصحاح الستة عن ام سلمة قالت: کان رسول الله؟ص؟ فی بیتی فأتت فاطمة فقال أدعی زوجک و ابنیک. فجاء علی و فاطمة و الحسن و الحسین و کان تحته کساء خیبری فأنزل الله «اِنَّما یرید اللّهُ لیذْهب عنکم الرِّجس اهل البیت و یطهِّرکم تطهیراً». (نهج‏الحق، ص 228)

([59]) بحارالانوار، ج 2، ص 36

([60]) بحارالانوار، ج 1، ص 217

([61]) بحارالانوار ج 87، صص 3 و 4 و ج 98، ص 381 و …

([62]) بحارالانوار ج 3، ص 268

([63]) وسائل الشیعة ج 17، ص 64

([64]) بحارالانوار ج 2، ص 66

([65]) تهذیب ج 3، ص 178

([66]) برخی هم برای اينکه مطابق مشهور و مرسوم دیگران نوشته باشند، حروف اسم مبارک حضرت؟عج؟  را از هم جدا می‏نویسند.

([67]) بحارالانوار ج 52، ص 90

([68]) بحارالانوار ج 53، ص 171 و احتجاج ج 2، ص 494

([69]) الهدایة الکبری، للحسین بن حمدان الخصیبی المتوفی سنة 334

([70]) مشارق انوار الیقین، ص 286

([71]) الکافی ج 2، ص 186

([72]) بحارالانوار ج 23، ص 102

([73]) عن عبداللّه بن بکیر الارجانی قال: صحبت اباعبداللّه7 فی طریق مکة الی المدینة فنزلنا منزلاً یقال له عسفان … فقال … و هو یقول: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم فأی آیة فی الآفاق غیرنا أراها اللّه أهل الآفاق و قال مانریهم من آیة الا هی أکبر من أختها. قال أی آیة اکبر منّا. (تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص 843، سید شرف‏الدین استرآبادی)

([74]) الزخرف: 48

([75]) بحارالانوار ج 25، ص 375

([76]) آل عمران: 164

([77]) مشارق انوار الیقین، ص 43

([78]) بحارالانوار ج 3، ص 41

([79]) دعای عرفه: بحارالانوار ج 98، ص 226

([80]) و الی هذا أشار علی7 فی قوله: انا ذاتُ الذَّوات و الذّاتُ فی الذَّوات للذّات ای انا روح الارواح و نفس النّفوس و انا مُلْک للّه (اللّه خ‏ل) و عبده. (شرح‌الزیارة ج 1، ص 261 ذیل فقره «و اولی الأمر»)

([81]) الفوائد الاثنی‏عشریة: الفائدة الحادیة‏عشر ذیل قلت: الا انه فی کل حال نهر یجری…

([82]) بحارالانوار ج 94، ص 2

([83]) النور: 35

([84]) آل عمران: 61

([85]) الشوری: 23

([86]) سبأ: 47

([87]) بحار الانوار ج 6، ص 263

([88]) قال الباقر7: ما عرف اللّه من عصاه و انشد:

تعصی الاله و انت تظهر حبّه   هذا لعمرک فی الفعال بدیع
لو کان حبّک صادقاً لأطعته
  انّ المحبّ لمن أحبّ مطیع

(بحارالانوار ج 78، ص 175)

([89]) الشوری: 23

([90]) زیارت آل‏یاسین؟عهم؟ (بحارالانوار ج 102، ص 81)

([91]) بحار الانوار ج 39، ص 242

([92]) المصباح للکفعمی، الفصل الرابع و الثلاثون، ص 385

([93]) حدثنی ابو الوفاء الشیرازی قال کنت محبوسا فی حبس ابی الیاس بکرمان علی حال ضیقة فاکثرت الشکوی الی اللّه عزّ و جلّ و الاستغاثة بموالینا قال و نمت فرأیت فی النوم مولانا رسول اللّه؟ص؟ فقال لی: لاتستشفع بی و بولدی هذین یعنی الحسن و الحسین صلوات الله علیهما لأمر الدنیا و هذا ابو حسن ینتقم لک من اعدائی… (بحارالانوار ج 94، صص 32، 35، 249 و ج 102، ص 250)

در دارالسلام ج 1، ص 293 به این مضمون آمده است: فحملتنی عینی فرأیت رسول الله؟ص؟ و هو یقول: لاتتوسّل بی و لا بإبنتی و لا بإبنی فی شی‏ء من عروض الدنیا بل للاخرة و لما تؤمّل من فضل اللّه تعالی … ضمناً در صلوات‏های تنظیم‏شده به همین مناسبت نیز در قسمت توسل به رسول خدا و فاطمه‏ زهرا و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم در امور آخرت ذکر شده است.(بحار الانوار ج 102، ص251 و ج 94، ص 34)

([94]) بحارالانوار، ج 102، ص 249، باب کتابة الرقاع للحوائج

([95]) بحارالانوار ج 27، ص 107