بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
جلد نهم – قسمت سوم
سید احمد پورموسویان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 305 *»
مجلس 17
(شب چهارشنبه بيستويکم ذىحجه 1406هـ ق)
r خصوصیات بدن انسان به نوع فعالیتهای سلولها بستگی دارد
r انرژی همان مادّه لطیفشده است
r کارها همان انرژی میباشند
r معنای هورقلیا
r معنای اینکه امام عصر عجل اللّه فرجه «خائف» است
r مراد از عالم هورقلیا در مکتب مشایخ+
r کار ـــ همان انرژی ـــ برای ما قابل رؤیت نمیباشد
r اعراض این عالم همه مادّی میباشند
r اعراض این عالم در فرمان امام؟ع؟ میباشند
r نمونهای از بیان قرآن درباره اعراض این عالم
r بیانی درباره عالم هورقلیا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 306 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در این چند جلسه باقیمانده از این ماه شریف باید مطالب این زمینه از بحث را جمعآوری کنم و انشاءالله مطلب را تمام کنم. چند مبحث دارم که نمیتوانم مفصّل بحث کنم اما به اجمال به آنها اشاره میکنم و امور لازمی که باید در آنها گفته شود به عرض میرسانم.
اولین مسأله که توجه میکنیم، خود عالم هورقلیا است که در این بحثها بسیار به آن اشاره شد. وعده دادم روایاتی که در این زمینه از ائمه؟عهم؟ رسیده است بخوانم و برداشتی را که مشایخ ما+ در توجیه و تأویل آن روایات دارند، متوجه باشیم.
در بحثها رسیدم به این بحث که بدن عنصری امام؟ع؟ بسیار بسیار لطیف و در نهایت اعتدال است. چون در نهایت اعتدال است پس لطیفشدن آن بدن به طوری که دیده نشود یا تغییر صورت دادنش از امور و مسائلی است که برای آن بدنها حل است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 307 *»
با پیشرفت سلولشناسی و فعالیتهای سلولهای بدن ثابت شده است که هیئت و ساختمان ظاهری بدن به نوع فعالیتهای سلولها مربوط میشود. نوع فعالیت سلولها اقتضاء میکند که مثلاً ابروی شخص، چشمها یا بینیش به این شکل باشد. اندام و خصوصیات ظاهری بدن کاملاً به نوع فعالیت سلولها بستگی دارد. آنهایی که نوع سلولها و فعالیتهای آنها را اجمالاً میشناسند و با طرز کار سلولها آشنایی دارند، وقتیکه به اندام ظاهری نگاه میکنند میتوانند تشخیص دهند که فعالیت سلولهای سازنده این بدن چه بوده است.
مقدار زیادی از نشاط، حیات و قوّت بدن، زیادبودن انرژیهای لازم برای بدن، سالمبودن بدن به طرز تفکّر و روان شخص بستگی دارد. خصوصیات روانی هر انسانی در این جهات بدنی مؤثّر است. این مطلب هم تقریباً به اثبات رسیده است که نوع تفکّرات و خصوصیات فکری و روانی هر شخص یکدسته از عواملی هستند که اقتضاء میکنند بدن با طراوت باشد یا ضعیف بشود، مرتب انرژیهای لازم در بدن موجود بشود یا پیری زودرس برای بدن عارض گردد. اينها هم مسائلی ثابت شده است.
پس اينکه امام؟ع؟ تغییر صورت بدهند و صورت و اندام ظاهری خود را متغیر سازند مطلبی حل شده است. صرفنظر از آنکه این بدن ظاهرشان محکوم مراتب بالایی ایشان است و سایر مراتب بر این بدن حاکم است که هرطور بخواهند آن را تغییر میدهند، گذشته از این بحث، خود اعتدال بدنهایشان طوری است که اگر بخواهند مثلاً تغییر اندام بدهند، نوع فعالیتهای سلولها را با عوضکردن نوع افکار، اراده و خصوصیات روانی خود تغییر میدهند. با تغییر دادن خصوصیات روانی، تغییر فعالیتهای سلولی آسان است. فعالیتهای سلولی که عوض شد اندام تغییر میکند.
در احادیث برای آنکه بیان فرموده باشند و به ما نشان داده باشند که تغییر این صورتهای ظاهری در اراده امام؟ع؟ است، نمونههایی وجود دارد. از جمله در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 308 *»
حدیث جابر است که حضرت به او فرمودند: عدّهای را که فکر میکنی با بصیرت هستند نزد من بیاور تا با آنها صحبت کنم. جابر عدّهای را از بین رفقایش انتخاب کرد و خدمت حضرت سجاد؟ع؟ برد. وارد منزل ایشان که شدند حضرت سجاد نشسته و حضرت باقر؟عهما؟ دم در ایستاده بودند.
حضرت رو به جابر فرمودند: آیا این عدّهای را که آوردهای، اهل بصیرت و به اصطلاح ما امامشناس هستند؟ عرض کرد: آری! اينها همه امام شناسند و به مقام شما معرفت دارند. حضرت به آن عدّه فرمودند: من چه کسی هستم؟ عرض کردند: شما علی بن الحسین هستید. فرمودند: این شخص که ایستاده است، کیست؟ گفتند: محمد بن علی فرزند شما امام باقر؟ع؟ هستند. فرمودند: آیا من میتوانم به شکل محمد شوم و محمد به شکل من شود؟ آنها توقف کردند که چه جواب بدهند. حضرت به جابر فرمودند: ببین اينها هنوز آن معرفتی که تو میگویی، ندارند. جابر با شتاب به زبان آنها داد که جواب بدهند، آری! میتوانید. وقتیکه جواب دادند، دیدند که چطور حضرت سجاد به شکل حضرت باقر و حضرت باقر به شکل حضرت سجاد؟عهما؟ شدند. در نتیجه برخاستند و دم در آمدند و حضرت باقر که به شکل امام سجاد شده بودند، رفتند و جای پدر نشستند.([1])
معلوم است آن خصوصیات روانی که امام باقر را امام باقر ساخته و متعیّن به باقری کرده و آن خصوصیات روانی و باطنی که امام سجاد را امام سجاد و متعیّن به سجادی کرده است، قطعاً عواملی مؤثّر در سلولها و فعالیتهای سلولی ظاهری این بدنهای عنصری هستند. وقتیکه آن افکار و آن نوع خصوصیات و تعیّنات عوض بشود؛ یعنی در باطن حضرت سجاد به تعیّن باقری و حضرت باقر به تعیّن سجادی؟عهما؟ متعیّن بشوند، در سلولهای بدنی اثری میگذارد که فعالیتهای خود را
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 309 *»
به بدن سجادی و بدن باقری تغییر میدهند. در اثر تغییر فعالیتهای سلولی، اندام هم عوض میشود. حالت چشمها، رنگ رخساره، بلندی یا کوتاهی بدن و همینطور فربهی یا لاغری و این قبیل خصوصیات بدنی بسته به تغییر فعالیتهای سلولی بدن تغییر میکند که آنها هم باز به تغییر افکار و خصوصیات روانی تغییر مییابد.
از نظر بحث فیزیولوژی این مطالب مسلّم شده است که فعالیت سلولی اقتضاء میکند که بینی، چشمها و اندام ظاهری شخص در این هیئت باشد. تمامش به نوع فعالیتهای سلولی بدن بستگی دارد. آن بدنهای شریف اینقدر لطیف است.
از نظر اعتقادی که الحمدللّه برای ما روشن است که بدنهای ایشان محکوم به حکم مراتب بالاتر و در تبعیت آنها است. پس هر موقع هرچه مصلحت باشد، این بدن به همانطور متشکّل و متعیّن میشود. اگر بنای تغییر صورت است تغییر صورت میدهند. اگر بخواهند دیده نشوند، چنان تلطیف میشوند که دیده نمیشوند.
البته با وجود آنکه دیده نمیشوند از عنصریت خارج نمیشوند. زیرا میدانیم حالاتی که بر ماده عارض میشود، ممکن است غلیظ باشد و از آن حالت غلظت به جرم تعبیر میآوریم، یا لطیف باشد که از آن به انرژی و بالاتر از انرژی گزارش میدهند. اما حقیقتش را برنمیخورند و هنوز نمیتوانند حقیقتش را با ابزار و اسبابی بفهمند. شاید بتوانند قدرت انرژی یا خصوصیات بعضی از انرژیها را بسنجند با اينکه انرژی حالت لطیفی برای همین ماده است. اما دیگر بالاتر و لطیفتر از انرژی را در همین عالم عنصر، ماده و جسم نمیتوانند بفهمند. پس دیگر مراتب تلطیفی جسم را بیشتر نمیتوانند دریابند، حتی هنوز خصوصیات و حقیقت خود انرژی را نتوانستهاند بفهمند و بشناسند که چگونه است. اجمالاً میدانند که وجود دارد اما در شناخت خود این حالتِ ماده ناتوانند.
دقت بفرمایید! ما برای نبات معتقدیم یک حالت تصفیه برای همین جرم فراهم
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 310 *»
میشود که از آن به «روح نباتی» تعبیر میآوریم. علم هنوز نتوانسته است روح نباتی را مهار کند و خصوصیاتش را به ما بگوید یا ابزاری برای تشخیص مقدار روح نباتی در گیاه فراهم کند. به همین سبب هنوز نتوانستهاند به وجود روح نباتی اقرار کنند که حقیقت مستقلی است و در این جرم وجود دارد. اگر زیستشناسی هم روح نباتی بگوید، میگوید همین فعل و انفعالهای شیمیایی است که در این جرم رخ میدهد. این تنفس و تغذیه و سایر آثاری که بروز میکند، فعل و انفعالهای همین ماده است و چیز دیگری نیست. نمیتواند روح نباتی را برای ما روشن کند و به وجودش اقرار نماید.
البته ما هم که روح نباتی میگوییم، نمیخواهیم بگوییم که حقیقتی جداگانه و خارج از ماده و جسم در کنار جسم وجود پیدا میکند؛ بلکه میخواهیم بگوییم برای همین ماده حالت ترکیبی فراهم میشود که در اثر آن حالتِ اعتدال چنین آثاری بروز میکند. آن حالت اعتدال را روح نباتی میگوییم. ولی علم هنوز نتوانسته خود آن لطافتِ حالتِ اعتدال را کشف کند و موقعیتش را بفهمد، با اينکه صددرصد مادی است.
حال شما در آثاری که از این حالت اعتدال بروز میکند دقت بفرمایید. آیا این آثار از مادّهبودن خارج میشوند؟ یا مادّیند؟ وقتیکه نبات مشغول جذب است، آیا خودِ کارِ جذب، ــ مفعولبه یعنی آنچه جذب و دفع میشود را نمیگویم ــ خود کار دفع، کار تغذیه و کار تنفس وجود دارد یا ندارد؟ توسعه بدهید! در هرجا که انرژیهای فعّال به کار میافتد و «کار» از آنها صادر میشود، «کار» مرتبهای بالاتر از انرژی است، کار تبدیلی است که فراهم میشود و تغییری است که برای انرژی دست میدهد و از حالت انرژیبودن به فعل و کار مبدّل میشود. حال آیا «کار» حقیقتی است که از عالم ماده خارج میشود و واقعاً وجود دارد؟ یا یک امر اعتباری و خیالی است؟
خود ما الآن هر فعالیتی بکنیم و فعلی انجام بدهیم ــ البته فعلهای طبیعی را که بدن دائم انجام میدهد ولی برای ما محسوس نیست. فعلهای ارادی ما؛ ــ مثل
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 311 *»
دیدن، شنیدن، گفتن و حرکت ما همه کار است و فراهمشده از انرژیهایی است که در بدن ما موجود است. تا انرژی در میان نباشد و به کار نیفتد، ما نمیتوانیم ببینیم، بشنویم و فعالیتی داشته باشیم. تمام اينها تغییر و تبدیل انرژی است.
میدانیم انرژی هم ازبیننمیرود آنچه هست ثابت است، کم و زیاد نمیشود اما همواره در تغییر حالت و صورت و دگرگونشدن است. دگرگونشدن که ازبینرفتن نیست. پس تمام انرژیهای موجود به کارها و فعلها تبدیل میشود.
حال سؤال میکنیم که اينها چه هستند؟ دیدن ما کار است، شنیدن ما کار است، حرکات ما کار است و همه تغییر انرژیها است. انرژیها به این صورتها تبدیل میشوند و همه موجودند و ازبیننمیروند. آیا اينها ماده هستند یا نیستند؟ قطعاً ماده هستند چون در عالم ماده و جسم هستند.
دقت بفرمایید که به چه مرتبهای از لطافت رسیدهاند! با اينکه ماده است و از همین عناصر است، اما به مرتبهای از لطافت رسیده که دیگر بشر با تمام ابزاری که دارد و هرچه هم در تهیه ابزار صنعتی و علمی ترقی کند، نمیتواند آن را بفهمد و مهار کند؛ مثلاً بتواند دید ما را که فعل و کار ما است با اسباب و ابزار و در لابراتوارها مهار و حبسکند و مشخص نماید که چه مقدار کار است و بر چه شکل و هیئت است؟ این کارِ دیدن ما چه خصوصیتی دارد و در چه ابعادی وجود دارد؟ هیچ نمیتواند.
این کارها یا این صفتها یا این شبحها موجودات بسیاربسیار پایین «عالم هورقلیا» هستند. عالم هورقلیا را نوع حکماء تعبیر آوردهاند و تنها مشایخ ما ذکر نفرمودهاند. بعضی اشخاص همین را اسباب تهاجم قرارداده، میگویند این کلمه جایی نیست و فقط شما میگویید. کلمه هورقلیا در نوع کلمات حکماء وجود دارد([2])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 312 *»
که به معنای عالم و مُلک دیگر است؛ یعنی ماده و جسم. همین عالم جسم و ماده است ولی در مراتب بسیاربسیار لطیفتر و بالاتری از حیث اعتدال و کمال، اسفل آن عالم و موجودات بسیاربسیار پایین آن عالم است که با این عالم ما مرتبط است. میفرمایند همین اشباح، صفات و افعال عبارتند از همان موجودات پایینپایین عالم هورقلیا.
در فرمایشهای شیخ بزرگوار است که غیبت امام زمان صلوات اللّه علیه به اینطور شد که از ترس جان خود در عالم هورقلیا قرار گرفتند. خیلی افراد این فرمایش را نقلکرده و بر ایشان تاختهاند که این چه حرفی است که شما میزنید که امام زمان ترسید و به عالم هورقلیا فرار کرد؟([3])
اولاً تعبیر «بر جان خود ترسید» در روایات رسیده است و شیخ بزرگوار آن را نقل کردهاند. در روایات رسیده است که امام عصر؟ع؟ بر جان مبارک خود ترسیدند.([4])
«معنای ترس» این نیست که در برابر دشمن ضعیف بودند و نمیتوانستند مقابله کنند. خیر! بنای مقابله با دشمن نیست. بنا بر این بود که این بزرگوار با دشمنان مقابل نشوند و جان خود را حفظ کنند تا در عالم معصومِ حی باشد و عالم برقرار باشد و تا وقتیکه مصلحت عمومی جهان اقتضاء نکرده ظاهر نشوند و باقی باشند.
اگر بخواهند ظاهر شوند همان فلسفهای را دارد که فرمودهاند که یا باید مثل سایر معصومین؟عهم؟ گوشه خانه بنشینند و دشمن هم هر موقع صلاح کار خود را دید ایشان را مسموم کند و ایشان هم قبول کنند و کشته شوند، یا باید بجنگند؛ مثل حضرت امیر
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 313 *»
یا امام حسین؟عهما؟ و در هرصورت بنا بر مظلومیت و پذیرفتن شهادت و کشتهشدن است و این مصلحت نبود. بنا است که در هر وقتی معصوم حی، مرکز عالم و قطب هستی باشد به دلیل لولا الحجة لساخت الارض بأهلها.([5])
از این جهت این بزرگوار بر جان خود ترسیدند و این از جهت ضعف نبود؛ بلکه برای حفظ مصلحت بشری و حفظ نظام بود و حکمت الهی اقتضاء کرد که بر جان خود بترسند و جان خود را محافظت کنند. معنای ترس این است و به معنای اصطلاح موهوم و ناپسندی که در بین ما است نیست.
ثانیاً بعد هم که میفرماید «به عالم هورقلیا رفتند»، آن هورقليائی که نوع حکماء گفتهاند نیست. حکماء اشتباهی که درباره عالم هورقلیا دارند این است که میگویند: سه عالم هست: یکی عالمی است که ماده و صورت با هم مرکّبند که این عالم ماده و جسم است. یک عالم، صورت محض و خالی از ماده است که عالم مثال است و آن را هورقلیا هم میگویند. ولی ما بخشی از آن را هورقلیا میگوییم. یک عالم دیگری هم هست که از ماده و صورت، هردو مجرّد است و آن عالم عقول است.
این سخنشان غلط است و مشایخ ما+ اشتباهشان را در اينجا بیان فرمودهاند. میفرمایند: سه عالم است: دنیا، عالم مثال یا برزخ و عالم آخرت. از نظر ماده و صورت داشتن و مرکّببودنِ از ماده و صورت هیچ فرق نمیکنند. اما ماده و صورت دنیا دنیایی و در نهایت غلظت است، ماده و صورت برزخی در مقداری از لطافت و کمال است و ماده و صورت آخرتی در نهایت اعتدال و کمالِ ترکیب است؛ یعنی ترکیب ذاتی ماده و صورت است که دیگر برای آن ترکیب تفکّک و افتراق نیست.
پس آنها که بر شیخ بزرگوار اعتراض کرده و گفتهاند که این فرمایش: «امام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 314 *»
زمان فرار کرده و به عالم هورقلیا تشریف بردهاند» یعنی عالم مثال، و عالم مثال عالم صورت محض است، بر مبنای خودشان اعتراض کردهاند. در صورتی که این سخن فلاسفه و حکماء است که در اشتباه هستند.
مشایخ ما عالم هورقلیا را، عالم مثال و صورت محضِ به آن معنی نمیدانند. مشایخ ما از مراتب تلطیفی همین ماده، به عالم هورقلیا تعبیر میآورند؛ یعنی از وقتیکه حالت لطافت برای این مادّه دست میدهد تا موقعی که به حدّی میرسد که دیگر به آخرتیشدن نزدیک شود، اسمش را «دوران برزخ»، «عالم مثال» و «عالم هورقلیا» ذکرمیفرمایند.
البته اگر به خصوص بخواهند عالم هورقلیا را معنی کنند، افلاک عالم مثال و برزخ را «هورقلیا» میگویند و زمینش را که دو شهر بیشتر ندارد: جابرسا و جابلقا مینامند.([6]) گاهی این مجموعه را عالم هورقلیا میگویند، گاهی هم که هورقلیا میفرمایند از همان اول و ابتدا مرحله لطافت ماده را اراده میفرمایند که با عالم مثال و برزخ مناسب میشود. تا وقتیکه نزدیک و مشرف است به اينکه آخرتیشدن ماده ظاهر شود، تا آنجا را عالم هورقلیا میگویند.
پس اگر امام؟ع؟ خودش همین بدن را طوری لطیف فرمود که دیده نشد و ديگر با دست لمس نشد، یکی از مراتب هورقلیا است. چنانکه الآن وقتی ماده به انرژی تبدیل میشود، دیگر لمسشدنی نیست و گاهی میشود که اصلاً دیدنی هم نیست. خیلی از انرژیها دیدنی نیست، با اينکه وجود دارد و به تعبیر ما جسم است، اما اینگونه حالت لطافت برایش دست داده است.
حال اگر بزرگان ما تعبیری آوردهاند که امام؟ع؟ به عالم هورقلیا رفتند، اول آنکه معنایش این نیست که فوت فرمودند و به عالم برزخ رفتند؛ یعنی دنیا را خالیکنند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 315 *»
دنیا از وجودشان خالی باشد و در اينجا بدن نداشته باشند. دیگر آنکه معنای عالم مثال، عالم صورت محض بیماده نیست. این معنیها اگر در نظر گرفته شود اشتباه است.
مراد مشایخ ما وقتیکه میفرمایند: امام؟ع؟ غیبت کردند و در عالم هورقلیا قرار گرفتند، این است که بدن عنصری دنیایی خود را لطیف ساختند، بیآنکه روح از آن مفارقت کند یا این بدن عنصری را ازدستبدهند و رهایشکنند، همین بدن را به لطافتی لطیف میفرمایند که ما این لطافت را در حالات ماده میتوانیم سراغ بگیریم؛ مثل تبدیل انرژی به کار، که یقیناً انرژی ازبیننرفته و ماده ضایعنشده و موجود است، اما در چه لطافتی است؟! در عین حالی که از ماده هم خارج نشده است.
امام؟ع؟ در آن عالم یعنی در چنین مرحلهای از لطافت قرار میگیرند. بدن خود را به آن لطافت میسازند؛ مثل اينکه الآن شبح بدن ما موجود است. اما با هیچ وسیلهای نمیتوانیم آن را مهار کنیم. بشر هنوز نتوانسته وسیلهای فراهم کند که شبح صادر از بدن را مهار کند. آری! آینه که میگذاریم، شبح در آن منعکس میشود. بنابراین میفهمیم که موجود است و حقیقتی جدای از خود آینه و این بدن است و باز خودش دارای شبح است.
در هر صورت، این شبح یا کارِ دیدن ما، این چشم را نمیگویم؛ بلکه خود دیدن و فعالیتی که الآن چشم انجام میدهد و انعکاسی که برای چشم فراهم میشود، همینطور کارِ گوش و سایر حرکات ما، هیچکدام مهار نمیشود، و روشن نشده است و بشر نمیتواند اينها را با ابزار غلیظ مادی خود مهار کند. همه اينها با اينکه ماده است و موجود است، اما در نهایت لطافت است. عالم هورقلیا هم از همینجا شروع میشود. از همین لطافت ماده، که ماده تلطیف میشود، عالم هورقلیا شروع میشود.
مشایخ ما+ تعبیر میآورند که اسفل عالم هورقلیا عبارت است از همین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 316 *»
عکسها و شبحهایی که در آینهها و در سایر اشیاء صیقلی مشاهده میشود.([7])
همچنين خود حالت ترکیبی که برای ماده فراهم میشود که عرَضی از اعراض پیدا میشود، خود همان عرَض از موجودات عالم هورقلیا است. چون با اينکه مادی است اما اینقدر لطیف است که نمیشود آن را ادراک کرد و دید، ولی موجود است.
آنگاه همان طور که این عالم و این بدن ما دارای خصوصیاتی است که به آنها مشخص است، اجزای آن موجودات (اعراض) نیز مشخص است. الآن اجزای این کاری را که از دست من صادر میشود، فرض کنید! این حرکت دست من، اجزایش طوری است که کاری که از دستم صادر شده مشخص است که برای دست من است. از نظر ما تمام آن خصوصیات مخفی است و نمیبینیم. اما آن کسیکه این مرحله و مرتبه او بالفعل است، او حرکت دست مرا میبیند و مشاهده میکند. خود این بالا و پایین رفتنها را نمیگویم؛ بلکه خودِ کاری که از دستم صادر شد، او این تحرّک را میبیند. چشمم که تکان خورد و دید، گوشم که شنید، حتی مغزم که تفکّر کرد و دلم که خاطره برایش پیدا شد؛ تمام این آثاری که از این انرژیها و این مادهها سرمیزند و بروز میکند، با اينکه مادی است اما اجزایش خیلی لطیف است که با هیچ وسیلهای آنها را نمیشود فهمید.
این مرکبها خصوصیاتی دارند که امامی که آن مرتبهاش بالفعل است، میبیند که من چه فکر کردم، او میبیند که چطور نگاه کردم، او میبیند که چطور شنیدم، او میبیند که چه در دلم گذشت، تمام این اعراض را او مشاهده میکند و همه اينها در فرمان او است، تمام این عوالم و اعراضی که برای ما پیدا میشود در فرمان او است.
فرض کنید! حالت سردرد که عارض میشود، این حالت قطعاً باید مادی باشد چون در این عالم است و بر این ماده عارض میشود و از ترکیب و فعل و انفعالهای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 317 *»
این ماده فراهم میشود. حالت سردرد، حالت تب و سایر حالات از صحتها و بیماریها همه و همه، تمام این حالات، اَعراضی است که از فعل و انفعالهای این ماده سرچشمه میگیرد. پس باید مادی باشند. مادی که بودند اجزای مادی دارند. پس تب خصوصیاتی دارد.
حالت رضا و خشنودی یا حالت غضب ما، تمام اينها حقیقتهای مادی هستند اما در لطافتی که به هیچ وسیلهای نمیشود آنها را مهار کرد و فهمید. فقط آثارش در ماده شناخته میشود؛ مثلاً تب که عارض شد، نبض شدید میزند. از شدّت نبض میتوان فهمید که درجه تب چقدر است. اما خود تب و خود این حالت چیست؟ دیگر علم بشری و ابزار آن عاجز است از اينکه تب را مهار کند و بفهمد که خود تب و اجزاء تشکيلدهنده آن و خصوصیات آن بر چه چهرهای و بر چه خصوصیتی است و رنگش چیست؟ از همه اينها عاجز است و نمیتواند این آگاهیها را فراهم کند.
امام معصوم که آن مرتبهاش بالفعل است، تب را میبیند و مشاهده میکند و با آن سخن میگوید. تب با او سخن میگوید. رنگ تب و لغت آن را میداند که با چه لغتی با امام سخن میگوید. همه اينها را امام میداند و همه در فرمان امامند. و فرمانبرداری آنها از امام از فرمانبرداری ما بیشتر است. ما در این عالم و به این شکل و خصوصیتمان چقدر مطیع امامیم؟ آن اعراض و عالم صفات، در اطاعت امام از ما فرمانبردارتر هستند.
از این جهت وقتیکه ما استحقاق پیدا میکنیم، امام فرمان میدهد و تب عارض میشود. وقتیکه استحقاق برطرف شد، امام دستور میدهد، تب برطرف میشود. تب صدای امام را میشنود، تب اراده امام را میداند. امام به او فرمان میدهند، اطاعت میکند.
همینطور خشنودی، حُزن و غضب که گاهی عارض میشود، اينها واقعاً برای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 318 *»
خودشان عالمی هستند و مادی هم هستند. دلیلش این است که از همین ماده فراهم میشوند. پس مادی هستند و اجزای مادی دارند و در عالم خودشان همه از یکدیگر مشخص و جدا هستند. عالمی مثل همین عالم ما است. چنانکه در این عالم هرچیزی به خصوصیاتی مشخّص است، با اينکه همه مادی است، تمام بدنهای ما مادی است، اما ببینید چطور خصوصیات و حالاتشان از هم جدا است! آن عالم هم همینطور است. در آنجا غضب جدای از رضا است و رضا و خشنودی جدای از غضب است. غضب، کار و فعالیت و آثار دارد، شکل و شمایل و حدود و خصوصیات دارد، نطق و سکوت هم دارد.
در قرآن دقت بفرمایید، عجیب است! وقتیکه موسی علینبیناوآلهوعليهالسلام خبردار شد که قومش از طلا گوساله ساختهاند و آن را عبادت میکنند، عصبانی شد. با ناراحتی در بین قومش آمد، دید آری همینطور است. خیلی عصبانی شد و غضب او را فرا گرفت. کارهایی کرد و آثاری بر آن غضب مترتب بود. از جمله ألقی الالواح([8]) لوحهایی که در کوه طور بر او نازل شده بود، همه را از عصبانیت به زمین زد.
اينجا است که میگویند، غضب نطقکرد. نطق غضب همین آثاری است که بروز میدهد و الآن موقع نطقِ غضب است. الواح را به زمین زد و ریش برادرش را گرفت. البته شاید مراد کنایه باشد؛ یعنی پای او گذاشت و او را مؤاخذه کرد. حال اگر به ظاهر هم ریشش را نگرفته باشد، به پای او حساب کرد که چرا شما گذاشتی اينها گوساله بپرستند؟ برادرش هم گفت: یابن امّ لاتأخذ بلحیتی([9]) نمیخواهد به ریش من بچسبی. حال یا واقعاً به ریش برادر چسبیده بود یا چون پای او گذاشته بود به همین تعبیر ما است که مثلاً میگوییم چرا به ریش من چسبیدهای؟ من تقصیرکار نیستم، به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 319 *»
من مربوط نیست. کنایه است از اينکه چرا به پای من حساب میکنی.
این حالات و آثار، آثار غضب و نطق غضب است. غضب به نطق و به سخن آمد. بعد معلوم شد که خود قوم به سوء اختیار خود چنین کردهاند. با آنکه حضرت هارون نهیشان کرده بود، قبول نکردند و هارون ترسید که نبادا بینشان اختلاف بیفتد، گفت هر کار دلتان میخواهد بکنید. آنها را به حال خودشان رها کرد.
هنگامی که این آثار تمام شد. و لمّا سکت عن موسی الغضب.([10]) قرآن اینطور میفرماید: چون غضب به سکوت پرداخت و از سر موسی دست برداشت. غضب سکوت کرد و به سکوت گذارند. پس معلوم میشود که واقعاً سکوت و نطقِ غضب آثاری برای غضب است.
درنتیجه خود غضب حقیقت و موجودی مثل ما است؛ مثل ما خصوصیاتی دارد که از هر شخص و هر منشأ که صادر شده باشد مشخص و جدا است. غضب زید مشخص است که غضب زید است و نطق یا سکوتش در چه موقع است. همینطور یکی یکی، تمام اينها «موجودات عالم هورقلیا» هستند؛ یعنی «مادههایی تلطیفشده» هستند به لطافتی حتی بالاتر از لطافت انرژیها. چون کارها و صفات، اعراض و حالاتی هستند که از همین ماده است. این ماده در لطافت باید مراحلی را طیکند تا به آن مرتبه برسد.
غضب چیزی نیست که در عالم دیگری باشد. همینطور تب، صحت و سلامتی حالاتی نیست که در عالم دیگری باشد. همه اينها حالات تلطیفیافته همین ماده است که باید درجاتی از لطافت را طی کند. بشر مقداری از آن درجات را توانسته است بفهمد که وجود دارد، اما دیگر نتوانسته روشن کند که چگونه است.
مثلاً حتی میتواند بفهمد که نوسانهای مغز در موقع عصبانیت یا در موقع رضا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 320 *»
و خشنودی و شادمانی فرق دارد. میتواند تا این اندازه بفهمد که نوع عامل بروز رضا یا عامل بروز غضب چیست، یا اگر از آن طرف حساب کنیم میتواند بفهمد چه آثاری در این ماده میگذارد. اما فقط از همین ظاهرِ طرز نوسان مغز، میفهمند که این حالت هیجان و شادمانی است. گاهی طرز نوسان طوری است که معلوم میکند که حالت غضب و خشم است. اينها را احتمالاً میفهمد. اما خود خشم به دست نمیآید با اينکه ماده است و حالت تلطیفی که برای ماده رخ داده است. خود خشنودی و شادمانی به دست نمیآید و آن را با ابزار علمی نمیشود مهار کرد. اينها نشدنی است. مگر ابزاری به آن لطافت ساخته شود تا بتواند آنها را هم مهار کند.
این اجمالی بود درباره عالم هورقلیا که برای ورود در بحث لازم بود عرض شود و درباره پیدایش این مراتب انسانی که از جمله همین روح انسانی حیوانی اينجایی است، اشاره میفرمایند. و از جمله بيان میفرمایند:
«اذا مات الشخص خرجت فی عالم البرزخ باقیة ما بقی البرزخ و الاجسام فنیت و کانت تراباً و بقی منها الطینة الاصلیّة و هی طینة الجسد المأخوذ من جابرسا و جابلقا اللّتین افلاکهما الدائرة علیهما المدبّرة بإذن اللّه سبحانه لما فیهما المسمّاة بهورقلیا و معناه ملک اخر» وقتیکه شخص میمیرد به عالم برزخ میرود و تا وقتیکه برزخ هست باقی است، اما اجسام فنا پیدا میکنند و خاک میشوند. در برابر این بدن ظاهری دنیایی، از اجسام همان «طینت اصلی» باقی میماند که طینت اصلی جسد و مادّه اصلی بدن است.
آن بدن به تعبیری از سرزمین جابرسا یا سرزمین جابلقا، و به تعبیری از هر دو گرفته شده است. درهرصورت همین که این بدن ظاهری لطیف شد، بدن عالم هورقلیا میشود و از عناصر سرزمین عالم هورقلیا که جابرسا و جابلقا است فراهم شده، از نظر رتبه از آنجا است. چون همیشه مرتبه لطیف از غلیظ بالاتر است. به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 321 *»
همین سبب میفرمایند: از آنجا اخذ شده است.
افلاکِ این دو سرزمین که همیشه بر آنها دور میزند و به اذن خدا تدبير میکند آنچه در آنجا است، به هورقلیا نامیده شده است. هورقلیا یعنی عالم ماده، جسم و مُلکِ دیگر. «لانّ عالم الملک قسمان سفلی و هو عالم الدنیا المشاهَد و علوی و هو هورقلیا ای عالم الملک الثانی و هو الاول للنازلین و الثانی للصاعدین و النفوس باقیة» زیرا عالم ملک دو قسم است: یک قسم پایینی است که اسمش را همین عالم دنیایی میگذارند که مشاهده میشود و یک عالم مُلک علوی و بالا است که هورقلیا است.
«بالا» که میفرمایند؛ یعنی نسبت به آن لطیف است و اعتدال بیشتری دارد و ترکیبش بقا و دوام بیشتری دارد. منظور این نیست که از این عالم جدا است. بالا و پایین بودن به اعتبار غلظت و لطافت است. اینطور نیست که این قسمت پایین و آن قسمت بالا باشد و به این یکی عالم دنیا بگویند و به آن یک عالم هورقلیا. عالم هورقلیا و دنیا داخل یکدیگرند و از یکدیگر جدا نیستند. با همین بیان که در حالت غلظت و در ترکیبی فناپذیر که بقا و دوامش کم است، به این عالم دنیا میگویند و در یک ترکیب لطیفتر که دوام و بقایش بیشتر است به آن عالم هورقلیا میگویند یعنی عالم ملک دیگر.
وقتیکه از حیث قوس نزول و صعود یعنی از نظر مراتب غلظت و لطافت بحث نگاه میکنیم، اولین منزل است برای کسانی که نزول میکنند و به غلظت میآیند و دومین منزل است برای کسانی که صعود میکنند و به مرحله لطافت میرسند. اما نفوس در عالم برزخ باقی است. «کما قال الصادق؟ع؟ فی قوله تعالی فانّما هی زجرة واحدة فاذا هم بالساهرة قال؟ع؟ فی تأویلها تبقی الارواح ساهرة لاتنام هـ . الی انینفخ اسرافیل نفخة الصعق فحینئذ تبطل صورتها و یضمحلّ ترکیبها و یتفکّک تألیفها کلّ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 322 *»
جزء من اجزائها الستة کما تقدّم فی مکانه من نوعه فی الصور.»([11]) همانطور که امام؟ع؟ در تأویل و معنای آیه شریفه: «فانّما هی زجرة واحدة فاذا هم بالساهرة»([12]) میفرماید: ارواح در بهشت یا در جهنم عالم برزخ بیدار هستند و برای آنها خواب نیست([13]) تا وقتیکه اسرافیل نفخه صعق را میدمد که به نفخ صور اسرافیل و فنای ترکیب آنها مربوط میشود. البته بدنهای اصلی و هورقليائی هم خواب ندارند، آنها هم در قبر خود به حیات خود یا متنعم و یا معذبند.
در این بحث به عالم هورقلیا و بیان اجمالی درباره آن اشاره فرمودند که انشاءالله بعد روایاتش را هم میخوانیم.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 323 *»
مجلس 18
(شب پنجشنبه بيستودوم ذیحجه 1406هـ ق)
r هورقلیا، جابرسا و جابلقا
r مراتب لطیف ماده، هورقلیا است
r گسترش عالم هورقلیا
r امام؟ع؟ قطب همه عوالم است
r معنای غائبشدن امام؟ع؟
r بیان مرحوم شیخ درباره عالم هورقلیا
r حدیثی از امام مجتبی؟ع؟ درباره عالم هورقلیا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 324 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در روایات درباره عالم «هورقلیا» تعبیر به «جابلقا و جابرسا» رسیده است که ائمه؟عهم؟ فرمودهاند.
در واقع این دو، تعبیری از سرزمین عالم برزخ و عالم مثال است که کل سرزمین عالم مثال و عالم برزخ را به این دو قسمت تقسیم کرده و به آن این دو نام را دادهاند.
در کلمات حکمای پیشین این عالم ظاهر به «هفت اقلیم» تقسیم شده است و غیب این عالم را «اقلیم ثامن» و اقلیم هشتم گفتهاند. حال مقصود آنها چه بوده و چه اراده کردهاند و این تقسیمبندی به چه جهت بوده است، لزومی ندارد که متعرضبشویم.
آنچه در روایات رسیده، دو کلمه جابلقا و جابرسا است که در فرمایشهای ائمه؟عهم؟ ذکر شده و همین دو کلمه ردیف هورقلیا است؛ یعنی آن کلمهای سُریانی و این دو کلمه هم ظاهراً سریانی است و عربی نیست. ائمه که این دو لفظ را میفرمودند از این دو بلَد، سرزمین عالم هورقلیا را ــ که به معنای ملک دیگر است ــ اراده میفرمودند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 325 *»
«جابرسا» قسمت مغرب آن عالم است که طرف بهشت است. از اينجا میفهمیم که مراد از جابرسا، تعبیر از حیث علیینی آن عالم است؛ یعنی سرزمین علیینی عالم برزخ را جابرسا میگویند. اگر هم از آن به بلد تعبیر میآورند معنایش این نیست که شهرهای دیگری هم دارد، که دو شهر از آنها جابرسا و جابلقا است؛ بلکه مراد این است که طینت علیينی آن عالم که بدنهای مؤمنان در آن سرزمین عالم برزخ قرار میگیرد و در آن متنعّم است و قبرهای ایشان روضههایی از روضههای بهشت، یا بفرمايید شعاع بهشت است، روحشان در آنجا است، آن را جابرسا میگویند. سمت مغرب که تعبیر میآورند به این معنی است که در آنجا رحمت، رَوح و راحتی است. آنجا حرارتِ غضب خدا نیست و محل غروبِ حرارتِ غضب الهی است.
«جابلقا» در مشرق و طرف آتش آن عالم قرار دارد. از اينجا میفهمیم که اگر جابلقا میگویند سرزمینی از عالم برزخ را اراده میکنند که بدنهای غیر مؤمنان در آنجا معذّب است. آن قبرهایی که حفرههایی از حفرههای نیران است و محل عذاب بدنها است و از شعاع عذابی است که برای ارواح کفار است. به این تعبیر میگویند جابلقا در مشرق آن عالم قرار دارد یعنی محل طلوع خورشید و مرکز حرارت غضب خداوندی.
آنگاه اگر انسان، مؤمن باشد، بدن هورقليائی، مثالی و برزخی او در جابرسا قرار دارد و از جابرسا گرفته شده است. و اگر مؤمن و اهل سعادت نباشد، طینت او که همان بدن برزخی او و لطیفشده همین بدن است از سرزمین جابلقا گرفته شده است.
از بعضی از فرمایشها برمیآید و استفاده میشود که جابلقا و جابرسا هردو زمین عالم هورقلیا هستند و بدن مؤمن و غیرمؤمن از هردو سرزمین گرفته شده است. اما اگر طینت و بدنی که گرفتهشده در تبعیت روح، و روح در تبعیت اولیای خدا باشد، طینتی از سرزمین جابلقا و جابرسا میشود که آسمانی است و در تبعیت روح است. پس در آسمان آن عالم قرار دارد و در بهشت آن عالم بهسرمیبرد. میشود طینتِ قائم،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 326 *»
برپا و راستقامت که در تبعیت روح مؤمن و افلاک آن عالم است که از همان افلاک به هورقلیا تعبیر میآورند و ساکن در بهشتها است.
اگر مؤمن نیست، همان طینت که از جابلقا و جابرسا هردو گرفته شده است به طرف سجین است و در تبعیت روحی است که در تُخوم ارَضین؛ یعنی در درکات نیران آن عالم قرار گرفته و در تبعیت آن است و منکوس و سربهزیر است و رو به سوی سجین و پایین دارد.
هردو تعبیر صحیح و در فرمایشها رسیده است و از فرمایشها هردو را میشود استفاده کرد. آن طینت و بدن بعد از مفارقت روح و متلاشیشدن بدن دنیایی، جابرسایی یا جابلقایی است، یا از هردو است با این تفاوت که مؤمن رو به آسمانهای آن عالم و به سوی علیین است و کافر به سوی سجین آن عالم و درکات نیران آنجا است. در آنجا آن طینت و بدن اصلی یا متنعّم و یا معذّب است. این دو احتمال و نظر در فرمایشها رسیده است. این توضیحی بود درباره تعبیر هورقلیا و جابلقا و جابرسا.
در این زمینهها روایات متعددی است، یکی دو روایت را میخوانم و با تذکراتی که عرض کردهام روایات روشن است.
البته باید توجه داشته باشیم که عالم هورقلیا برای کاملان، انبیاء و معصومین بالفعل است. «مرکز و محل حکومت» معصومِ هر زمانی عالم هورقلیا است؛ یعنی بی آنکه امام همین بدن ظاهری و عنصری را رها کند، آنقدر بدن او لطیف است و مراتب دیگر او بالفعل است که با جمیع مراتب تلطیفی مادهها در تماس است و همه مراتب تلطیفی این عالم ماده در اختیار و در فرمان او است. با لغت تمام آن مراتب تلطیفی آشنا و در گفتگو است. او خصوصیات همه مراتب تلطیفی را میداند و به تمامی آنها احاطه دارد.
این «مراتب تلطیفی» که از آن به غیب این عالم تعبیر میآوریم، با اينکه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 327 *»
مادی و جسمانی است اما روی لطافتش گاهی که هورقلیا گفته میشود از همین جاها شروع میشود.
وقتی میفرمایند: «اسفل عالم هورقلیا همین صُوَری است که اينجا در آینه دیده میشود» ما باید این نکته را بفهمیم که پس هر چیز مادی وقتیکه به مرتبهای از لطافت برسد که روی ضعف بنیه و ترکیب حیاتها، با حواس ظاهری ما یا با بعضی از آنها محسوس نباشد، از عالم هورقلیا به حساب میآید و امام؟ع؟ به آن احاطه دارند و در آن متصرف هستند. اگر هم امام به ظاهر در این عالم دیده نشوند، اما با جمیع مراتبِ موجود و بالفعل خود، مقام قطبیت را دارند و در هر مرتبه از مراتب هزارهزارگانه هستی متصرفند. موجودات هر عالم تحت فرمان ایشان و با امام در تماس و امام حاکم بر آنها هستند.
از جمله، عالم اَفعال و کارها است. تمام فعلها و عرَضهای ما از صحت و مرضها که میبینید متعدد است و سایر صفات، هرکدام از اينها به حسب خود عالمی هستند و به حسب خود موجودات، خصوصیات و حتی لغات دارند. عالم مرضها که یک نوع از اعراض است، لغات دارند و سخن میگویند.
عرض کردم قرآن راجع به خشم تعبیر میآورد: فلمّا سکت عن موسی الغضبُ غضب موسی سکوتکرد و خشم موسی به سکوت درآمد. پس معلوم میشود که خشم، نطق و سکوت دارد. و اگر نطق باشد، پس لغت دارد. همانطور که تب لغت دارد. امام؟ع؟ با تب سخن گفتند.
حضرت حسین؟ع؟ در عیادت عبداللّه بن شداد فرمود: یا کبّاسة اسمش را بردند. گاهی مصلحت اقتضاء میکرد که در عالم ما هم این گفتگوها واقع شود. راوی میگوید ما لبّیک را شنیدیم. ولی کسی را ندیدیم.([14]) عرض کرد: آقا! چه میفرمایید؟ در خدمتم،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 328 *»
در خدمتم. معنای لبیک این است: بله! بله! بفرمایید، بفرمایید! در خدمتم! چه دستور میفرمایید؟ وقتیکه تب اینطور باشد، خشم و رضا هم همینطور است.
تمام حالات که آنها را ما نمیتوانیم بفهمیم، از یکسو حالات روانی، از سوی دیگر حالات جسمانی، ذره ذره وجود ما و وجود این عالم دارای حالت و عرَض است، فعل و انفعال دارند. امام؟ع؟ تمام فعلها و همه انفعالها را میداند که مثلاً این سلول در آن سلول چه تأثیری دارد و آن در این چطور.
تمام این تأثیرها و تأثرها مادی است. خود فعل و انفعالهای شیمیایی بدن ما یا سایر موجودات از قبیل درختها، حیوانات و انسانها که ما آثارش را میبینیم، مادی و ماده هستند. اما آنقدر لطیفند که دیگر بشر نمیتواند با ابزار مادی اينها را مهار و مشخص کند. میبیند که این در آن تأثیر گذارد و چنین شد، اما دیگر خود فعل یا خود انفعال را نمیبیند. فقط مفعولٌبه را میبیند و راهی برای دیدن فعل ندارد.
فرض بفرمایید! نجار نجاری میکند و میز را میسازد. ما خود فعل و انفعال را نمیبینیم و از دید ما خارج است. آنچه ما میبینیم مفعولٌبه است. مفعول مطلق یا فعل را نمیبینیم.
اينکه میفرمایند فعلِ فاعل همیشه باقی است، پس نجاری نجار کو؟ تا ما ببینیم همیشه باقی و همراه او است و هیچوقت از او جدا نمیشود. اگر در ما آن مرتبهای که مربوط به اعراض است بالفعل شود، آنگاه ما نَجَرَ فعل نجار و کَلَّمَ فعل متکلم و قامَ فعل قائم و قَعَدَ فعل قاعد و جَلَسَ فعل جالس را میبینیم.
میدانیم فعل از این فاعل سرزده و این فاعل مادی است. پس فعلش هم مادی است و باید ماده و صورت داشته باشد. اما ماده و صورتی بسیاربسیار لطیف که ما به هیچوجه و با هیچ ابزاری نمیتوانیم آن را بفهمیم و بیابیم و بشناسیم.
اما آنانی که این مرتبهشان بالفعل است، خیلی راحت میفرمایند: هرکس
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 329 *»
کلام زید را ببیند، آن را بر شکل زید میبیند.([15]) چه کسی این فرمایش را میفرماید؟ شیخ بزرگوار.
کلام هم که میفرماید مراد مفعولٌبهها نیست. از «کلام» همان مصدر «کلّم» و معنای مصدری را درنظربگیرید که مفعولمطلق است. مفعولمطلق اثر فعل است آنگاه ببینید خود فعل چقدر لطافت دارد! فعل و مفعولمطلق خودشان هرکدام عالمی جدا هستند.
فعل بر شکل فاعل است و رنگ، بو و طعمی مثل فاعل دارد. تمام خصوصیاتی که فاعل دارد در فعلش منعکس میشود. به همین سبب میفرمایند: اگر بوی معاصی خود را بفهمید از یکدیگر فاصله میگیرید و از کوچههای یکدیگر نمیگذرید.([16]) معصیت فعل است و رنگ، بو و طعم دارد. چهکسی متوجه اينها میشود؟ کسی که آن مرتبهاش بالفعل است، میبیند که طاعات و حسنات، رنگ، بو و طعم دارند.
امام؟ع؟ میفرمایند: شما که در مجالس گِرد یکدیگر برای اِحیای امر ما مینشینید، ما مجالس شما و بوی شما را دوست داریم. همین طاعت خودش رنگ، طعم و بویی دارد. کسی متوجه اينها میشود که این مرتبه در او بالفعل است. اینقدر آن عالم به این عالم احاطه دارد و به آن، عالم هورقلیا میگویند.
یک دسته از «موجودات عالم هورقلیا» فعلها هستند. دسته دیگر از موجودات عالم هورقلیا، مفعولمطلقها هستند. میفرمایند: این صورت در آینه اسفل عالم هورقلیا است که ما دیگر میبینیم و فقط حسّ باصره این شبح را مشاهده و ادراک میکند، اما دیگر طعمش را نمیچشیم و بوی این شبح را ادراک نمیکنیم. همینطور سایر مراتب.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 330 *»
نکتهای را که باید دقت کنیم این است که چون این فعل و مفعولِ مطلق از موجودات مادی سرمیزند پس مادی است. ولی چقدر مثلاً فعل قامَ و ایستاد لطافت پیدا کرده است؟ ما نمیدانیم. بدن را درنظرنگیرید، بدن مفعولبه است. آن فعل قامَ حقیقتی است که در چه لطافتی بهسرمیبرد؟! بهطور کلی همه اَفعال، اِنفعالها، مفعولمطلقها عالمی هستند که برای خودشان لغات دارند، طعم دارند، بو دارند، رنگ دارند و خصوصیاتی کاملاً شبیه فاعل خودشان دارند.
پس اگر دههزار نفر؛ بلکه همه عالم در یک زمان و باهم صدا بزنند یا حجّة بن الحسن المهدی؟ع؟ برای امام فعل و کلام هیچیک با دیگری مشتبه نمیشود.
هوای خارجشده از دهانها که جای خودش که برای امام محسوس است. امام میداند که در اين هوا این گفته یا حجّة بن الحسن المهدی؟ع؟ که از زيد سرزده برای زيد است و آن که از عمرو سرزده برای عمرو است و آنی که از فلانی سرزده برای او است. رنگش را میبیند و همه خصوصیاتش را مشاهده میکند. از آن هوا که مفعولبه است بگذریم، خود فعلِ ندا، نادی زيد و قال یا حجّة بن الحسن المهدی؟ع؟ این مشخص است. خودِ فعل ندای زيد جدا است و امام میبینند که برای او است، ندای عمرو را هم میبینند که برای عمرو است.
پس داد و فریاد نمیخواهد که داد بکشیم تا به گوش امام برسد، لازم نیست. تا این فعل از انسان صادر میشود، اگرچه در دل امامش را ندا کند و صدا بزند، این فعل برای امام مشخص است چون بر شکل صاحبش است و اشتباه نمیشود که نکند برای دیگری باشد. بر هیئت و خصوصیات صاحبش است. تمام این امور برای امام؟ع؟ در همان عالم اعراض و افعال به لغات خودشان برای امام روشن و معلوم است.
دیگر امراض، اعراض و سایر حالات که جای خود دارند؛ وقتی که این ترکیب فراهم شد، این فساد پیدا شد، این حالت پیدا شد، اسمش را گذاشتیم تب مثلاً، این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 331 *»
تب همه خصوصیاتش برای امام؟ع؟ مشخص است. فردی است ، مخلوق و موجودی است در مکان و عالم خودش که همه لوازم وجودی را دارد. و در نزد امام عبدی و بندهای فرمانبردار است ، مطیع و محکوم امر امام است. اگر بفرمایند خفیفشو! خفیف میشود، اگر بفرمایند ثقیلشو! ثقیل میشود، از این مرکز حرکتکن! حرکت میکند.
این دستور که داده شده که مثلاً برای تب این دعا را بنویسید و او را به این کنیهاش بخوانید یا امّملدم گوشت مرا نخور، خون مرا فاسدنکن و چه و چه ــ هی دستور میدهیم ! ــ ان کنت آمنت باللّه و رسوله([17]) اگر به خدا و رسولش ایمان داری، پس معلوم میشود بین تبها تبهایی باید باشند که ایمان نیاوردهاند، درنتیجه ممکن است دعا را اجابت نکنند و نپذیرند. اگر به خدا و رسول ایمانداری از بدنم خارجشو و در بدن کسی قراربگیر که او به خدا و رسول او ایمان ندارد، در بدن دشمن خدا قراربگیر؛ حتی میفرمایند اسم دشمن خدا را بنویسید و مشخص کنید.([18])
پس این تب میفهمد، میشناسد و باخبر است که میتواند به دستور امام؟ع؟ از این بدن حرکت کند و روی بدن دشمن خدا قرار بگیرد و بر او مسلط شود. از این موارد خیلی داریم.
اينها همه، موجودات عالم هورقلیا هستند. پس ببینید عالم هورقلیا چقدر گسترش و توسعه پیدا میکند. همین اندازه که ترکیب ماده به لطافتی برسد که دیگر با این حواس ظاهری ما حس نشود، یا اگر قابل حس باشد احساس بسیار ضعیف و یک بُعدیی باشد؛ مثل همین صورتی که در آینه میبینید، از اينجا عالم هورقلیا شروع میشود. مُلک دیگر؛ یعنی همین عالم ملک، ماده و جسم، اما در ترکیب و لطافت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 332 *»
دیگری که فراهم شده و آن لطافت ادامه پیدا میکند تا به آسمانهای آن عالم میرسد که برای خودش عالمی است و موجوداتِ مختلف دارد. ببینید ! چطور در این عالم موجودات مختلف داریم، انسانهای مختلف، حیوانات مختلف و نباتات مختلف. با اينکه همه مادیند و مادیّتشان هم ترکیبی دنیایی است، ولی با این اختلاف به سر میبرند.
دیگر در این زمان، حتی با ابزار و وسایلی که فراهم شده طرز کار سلولها، میکروبها، باکتریها را هم میشود دید که با حواس ظاهری دیده نمیشود. چهبسا این ابزار مادی باز هم دقیقتر شود و بتواند از این هم جلوتر برود. در عین حال همه اينها هنوز دنیایی و ترکیب دنیایی است و برای بشر قابل احساس و ادراک است اگرچه با اسباب و ابزار باشد. اما رتبه هورقلیا از جایی است که ترکیب و لطافت به حدّی میرسد که دیگر با ابزار دنیایی و مادی آنها را نمیشود ادراک کرد.
امام؟ع؟ با آن مراتبی که در ایشان بالفعل است در هر عالم و هر مرتبهای از این مراتب قطب و حاکم بر جمیع موجودات آن عالم هستند و حکومت میفرمایند. غیبت امام؟ع؟ به حکومت، تصرّف و تسلّط ایشان صدمهنزده و امام را از تصرّف و تسلّط باز نداشته است.
تعبیر شیخ بزرگوار که امام؟ع؟ خائف شدند و بر خود ترسیدند و از این عالم کوچ فرمودند و در عالم هورقلیا قرار گرفتند، مقصود این نیست که عالم دنیا یا بدن دنیایی را رهاکردند؛ بلکه همانجا و در همان مقامی که پدران بزرگوار ایشان در مُلک خدا حکومت، تصرّف و تسلّط داشتند، در همانجا قرار گرفتند و همانجا بودند. اینطور نبود که از جایی به جای دیگری بروند؛ (بلکه مراد پنهان شدن است).
حتی این بدن را هم تلطیف میکنند. خود این بدن به تعبیری که تلطیف میشود هورقليايی میگردد. چون وقتی هورقلیا را گسترش بدهیم و دامنهاش را از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 333 *»
همین صورت محسوس در آینه بگیریم، همین ماده میتواند بی آنکه ازبینبرود به لطافتی دست یابد که با هیچیک از ابزار ــ نه با تلسکوپ و نه با میکروسکوپ ــ دیده نشود، هرچه هم ابزار را دقیق کنند نمیتواند این بدن امام را که تلطیف شده است ادراک کند.
یعنی اگر کسی مثلاً در حضورش بود و او را میدید و یکمرتبه لطیف میشد و دیگر او را نمیدید؛ مثل حضرت موسی بن جعفر؟ع؟ که در زندان بود. به راوی فرمود: دیگر دو سه روز بیشتر از عمرم باقی نیست و اراده کردهام بروم مدینه و فرزندانم را ببینم و با آنها خداحافظی کنم.
گویا راوی مسیب است که ظاهراً آشنایی با امام دارد اما معرفت ندارد. خیال میکند امام از او دارند تقاضا میکنند که از زندانبانها اجازه بگیرد تا دو سه روزه بروند و برگردند. عرض کرد: آقا، میسر نیست. اينها زندانبانند و مأموریت دارند که نگذارند زندانی خارج شود، چطور میتوانید! از این گذشته مدینه کجا و بغداد کجا؟ فرمودند: معرفت تو به امامت کم است. میگوید: در حین همین سخن امام را ندیدم و مضطرب شدم. اما مطمئن بودم که برنامهای است که من بیخبرم. میگوید: طولی نکشید دیدم امام؟ع؟ دوباره سر جای خود هستند و همان زنجیرها را به گردن مبارک خود میگذارند و به پای خود میبندند.([19])
غیبشدن بدن امام بر اثر تلطیف است. هرچه هم لطیفتر بشود حرکتش سریعتر و سرعت حرکت زیادتر است. الآن بدنِ ما با انرژی حرکت میکند، هرچه انرژی قویتر، سالمتر و مرتبتر باشد، سرعت حرکت بیشتر است. با وجود این همه اَعراض و پیریهایی که برای انرژیها فراهم شده است. حال بدنی را درنظربگیرید که در کمال اعتدال است؛ یعنی هیچ ذرّهای فتور و نقصان برای آن فراهم نشده؛ بلکه بدن امام؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 334 *»
فوق این حرفها است. از نظر ضیق عبارت و تنگی قافیه این عالم عنصر اینطور سخن میگوییم اگرنه بدن امام و ترکیب و لطافتش فوق این حرفها است. چنین بدنی حرکتش و سرعت و لطافت آن چطور خواهد بود؟! خدا میداند.
در هر صورت، وقتیکه بدن امامان لطیف میشود و دیده نمیشود معنایش این نیست که مثلاً با میکروسکوپ بشود او را دید؛ بلکه دیگر ابزار مادی نمیتوانند و عاجزند از مهارکردن، نشاندادن و مسلّطشدن بر آن پیکرهای مقدس.
در این زمینهها روایات متعدد رسیده است اما به بعضی از آنها اشاره میکنم. شیخ مرحوم خلاصه چند حدیث را ذکر میفرمایند، میفرمایند: «و هو عالم البرزخ بين المجردات و الاجسام المادّية» این روایات بر وجود عالم هورقلیا دلالت میکنند. به تعبیری عالم هورقلیا را عالم برزخ هم میگویند، برزخ است که بین مجرّدات و اجسام مادی؛ یعنی اجسام دنیایی قرار دارد.
مراد از مجرّدات؛ یعنی عالم آخرت که از ماده و صورت برزخی و ماده و صورت دنیایی مجرّد است. مجرّداتی که فلاسفه میگویند مراد نیست که به طور مطلق از ماده و صورت مجرّد باشد. اصلاً چنین چیزی در خلق نیست. این، توصیف تجرّد خداوندی است و در میان خلق مجرّد به این معنی نداریم. آری! عالم آخرت نسبت به عالم برزخ و نسبت به عالم دنیا از ماده و صورت برزخی و دنیایی مجرّد است.
«يحذو حَذو هذا العالم يعنی علی هيئة تركيبه من الابعاد و الالوان و الروائح و الاصوات و سائر الكيفيات فی كونه مشتملاً علی افلاک و تسمّی تلک الافلاک هورقليا يعنی ملكاً آخر ای عالم مُلک غير عالم ملک الماديات العنصريّة و عناصر و انواع سائر الحيوانات و النباتات و هذه عالمه السفلی و هو كما دلّت عليه الروايات يشتمل علی بلد فی المشرق يقال لها جابلقا و علی بلد فی المغرب يقال لها جابرسا» عالم برزخ کاملاً مطابق و مثل همین عالم ما است؛ یعنی بر همین هیئت ترکیبی است، ابعاد
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 335 *»
دارد ــ یعنی جنوب، شمال، فوق، تحت، یمین، یسار، اَمام، خَلف، ــ ابعادی که مشاهده میکنیم دارد. عالم برزخ مکان و زمان دارد. به حسب خودش رنگ، بو، صدا و سایر کیفیاتی که در این عالم مشاهده میکنیم دارد. آن عالم آسمانها دارد که به هورقلیا و مُلک دیگر نامیده میشوند. معنای مُلک دیگر هم این است که با اينکه ماده است و مثل همین عالم است اما از حیث لطافت غیر این است. همچنين مشتمل بر عناصر و انواع حیوانات و نباتات است. البته عناصر، حیوانات، نباتات و موجوداتش در قسمت سُفلای عالم برزخ هستند. سرزمین عالم هورقلیا و برزخ مشتمل بر دو شهر است. یک شهر در مشرق قرار دارد که به آن جابلقا گفته میشود. یک شهر هم در مغرب قرار دارد که به آن جابرسا گفته میشود. علت مشرق و مغرب بودنش هم عرض شد.
«و فی بعض الاخبار ان لكل واحدة سبعينالف باب بين الباب الی الباب فرسخ و فی رواية اخری مائة فرسخ» در بعضی از روایات فرمودهاند که برای هریک از این دو شهر جابلقا و جابرسا هفتاد هزار در است که بین هر دری تا درِ دیگر یک فرسخ راه است و در روایت دیگر صد فرسخ راه فرمودهاند.
باید متوجه باشیم که این تعبیرات به حسب عالم ما آورده شده است. نباید این تعبیرات را مثل اينجا بدانیم و این امور را در نظر داشته باشیم که این طورها باشند؛ مثلاً میگویند این شهر یک دروازه، یا دو دروازه دارد و بین این دو دروازه چند فرسخ راه است، به حسب عالم ما اینطور تعبیر میآورند. همچنین تعبیرات دیگر درباره عالم هورقلیا باید از این صورت و خصوصیتهای محسوس مجرّد شوند و صفت آنها را در نظر گرفت. پس مراد برای ما روشن نیست مگر بزرگان در جای خودش توضیح بفرمایند.
«و علی كل باب خمسونالفاً شاكی السلاح ينتظرون قيام القائم عليه السلام عجّل اللّٰه فرجه و سهّل مخرجه و جعلنا من اعوانه و انصاره و المستشهدين بين يديه.» نزد هر دری از این درها پنجاه هزار شخص ایستادهاند که همه کاملاً مجهّز به اسلحهها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 336 *»
هستند و آمادهاند و قیام امام؟ع؟ را انتظار میکشند؛ یعنی منتظر فرمان امامند که امام دستور بفرمایند. خداوند در فرجش شتاب فرماید و قیامش را آسان نماید.
بعد روایات مختلفی ذکر میفرمایند از جمله این حدیث شریف است که در کافی از ابنابیعمیر از حضرت صادق؟ع؟ روایت میکند که فرمودند: ان الحسن؟ع؟ قال ان للّه مدینتین احدیهما بالمشرق و الاخری بالمغرب علیهما سور من حدید و علی کلّ واحد منهما الف الف مصراع و فیها سبعون الف الف لغة یتکلّم کلّ لغة بخلاف لغة صاحبها و انا اعرف جمیع اللغات و ما فیهما و ما بینهما و ما علیهما حجّة غیری و غیر الحسین اخی.([20])
در این حدیث تسلّط و تصرّف امام؟ع؟ بر عالم هورقلیا و احاطه به لغات آنها بیان شده است. همه اينها لغاتی دارند. وقتیکه میبینید امام؟ع؟ با تب به عربی صحبت میفرمایند و آن هم عربی جواب می دهد. پس میفهمیم که اگر لغت تب بخواهد در عالم ما بیاید و لباس عالم ما را بپوشد؛ مثلاً عربی میشود. به خاطرم میرسد در فرمایشی دیدهام که لغت سردرد ترکی است. اگر حرفزدنِ سردرد با امام و سخن امام با او بخواهد در عالم ما بیاید به لغت ترکی، یا فارسی است مثلاً. همینطور سایر مرضها و اَعراض، افعال و انفعالها، اثرها و تأثیرها و تأثّرها، تکمیلها و تکمّلها لغت دارند و همه آنها را امام؟ع؟ میدانند. اگر این لغات به عرصه ما بیاید، به شکل همین حروف، هیئات و خصوصیات زبان ما درمیآید و لغت میشود.
این بزرگوار روایات دیگری ذکر میفرمایند که نسبتاً طولانی و مفصّل است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 337 *»
انشاءالله مراجعه میکنید چون مقصود ما اشاره به روایات بود، خلاصهای که ایشان فرمودند کفایت میکند.
نکتهای را که باید دقت کنیم این است که این موجودات هورقلیا ظهور امام را انتظار میکشند و در فرمان امامند. و در حدیثی است که حتی نمیدانند خدا در عالم ما شیطانی آفریده و از آدم ما بیخبرند. معلوم است که آنها در عالم خودشان بر عالمهای دیگر مسلّط نیستند و از آنها بیخبرند. فعل قامَ و ایستاد بر عالم ما مسلّط نیست که در اينجا شیطانی است و ما را اغوا میکند؛ مثلاً آدمی بوده که ما فرزندان او هستیم. افعال برای خودشان آدمی دارند که او را میشناسند، انفعالها برای خود آدمی دارند که او را میشناسند. پس از این آدم، این عالم و مثلاً این شیطان ممکن است که بیخبر باشند.
این تعبیرات هم رسیده که در ورای عالم شما عالمی و شهری است که اهالی آن بسیارند و آماده خدمت و نصرت ما هستند. نمیدانند که شما هستید یا نیستید، نمیدانند خدا شیطان و آدمی را خلق کرده یا نکرده است.([21])
معلوم است که مراد از این تعبیراتی که در احادیث رسیده بیان حال خود آنها در عالمشان است. همینطور که اگر به ما نمیفرمودند هزارهزار عالم هست آیا میدانستیم که هزارهزار عالم هست و برای هر عالمی آدمی است؟ ما که نمیدانستیم، فرمودهاند دانستهایم و یقین کردهایم. چون صادقین فرمودهاند و راست میفرمایند.
ما که آن عالمها را نمیدانیم، نمیفهمیم و ادراک نمیکنیم، در اثر این است که بنیهها و ترکیب ما ضعیف است حتی ما هرچه از آن عالمها داریم ضعیف است و در پشت بدن عنصری مختلط ما محبوس شده است. تا وقتیکه امام برای هریک از کاملان بخواهند که بالفعل شود. برای ما هم به تدریج در همین عالم اگر برسیم به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 338 *»
دوران ظهور امام و همچنين در رجعت، یا اگر مردیم در دوران برزخ این مراتبِ ما بالفعل میشود و ما هم با افعال خودمان گفتگو خواهیم کرد.
در حال احتضار ما کارهای خود را خواهیم دید و آن مرتبه ما بالفعل میشود. رخساره کارهای معصیت خود را میبینیم و وحشت میکنیم یا رخساره طاعات خود را میبینیم و خوشمان میآید. بوی معاصی را میفهمیم و رنج میبریم و بوی طاعات را میفهمیم و لذت میبریم و سایر امور. بعضی مراتب به حسب رتبه و مقاممان در دوران احتضار، مرگ و برزخ بالفعل خواهد شد. همچنين انشاءالله در دوران ظهور و به تدریج در دوران رجعت.
این اجمالی بود که نسبت به عالم هورقلیا در روایاتی که رسیده و بیان شده عرض کردم . ان شاء الله به فرمایشها مراجعه میکنید. بحثمان در این قسمت تمام شد و از هفته بعد انشاءالله قسمتهای دیگری را که در این زمینه لازم است داشته باشیم، عرض میکنم.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 339 *»
مجلس 19
(شب چهارشنبه بيستوهشتم ذیحجه 1406هـ ق)
r قصیده بغدادی و اشکالهای اهل سنت درباره غیبت امام عصر؟عج؟
r پاسخ به اشکالهای سنیها درباره غیبت امام عصر؟عج؟
r روایاتی درباره اختفای پیامبران؟عهم؟ از ترس دشمنان
r خانهنشینی امیرالمؤمنین؟ع؟ و جهاد آن حضرت با منافقان امت
r یکی از علل خانهنشینی امیرالمؤمنین؟ع؟ و غیبت امام عصر ؟عج؟
r نمونهای از تصرّف باطنی و ولایت تکوینی امیرالمؤمنین؟ع؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 340 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
نظر به اينکه خواستم این بحث را خاتمه دهم، چند مسأله در رابطه با این بحثها مانده است که به طور اجمال عرض میکنم.
یک مسأله این است که خود غیبت امام؟ع؟ باعث شک در وجود مبارکش شده است. همچنين ندانستن نحوه تصرف امام در دوران امامت و نحوه ولایت امام؟ع؟ از نظر تکوین و تشریع مسأله را بر آنها مشکلتر ساخته است. نوعاً اعتراض دارند که اگر امام؟ع؟ وجود دارند، موقعیتهایی پیش آمده است که باید ظهور میفرمودند و ظهور نکردهاند. همچنين شیعیان و دوستان ایشان به بلاهایی مبتلا شدهاند و موقعیت بوده است که ظاهر شوند و شیعیان خود را نصرت کنند و ظاهر نشدهاند.
این امور را علت و موجب تشکیک در وجود امام گرفتهاند و کسانی که از مذهب شیعه خارجند اینگونه اعتراضات را دارند. در میان شیعه هم کسانیکه در امر ولایت و غیبت و مقام امامت امام؟ع؟ بصیرتی ندارند به همین شکوک مبتلا هستند. اما از جهت احترام به تشیع، یا چون جرأت ندارند، اظهار نمیکنند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 341 *»
ما الحمدلله به برکت مشایخ عظام+ با بصیرتی که در امر ولایت و مقام امامت و شئونات ولایتی معصومین؟عهم؟ پیدا کردهایم، بر یقین هستیم که هماکنون امام مثل وقت ظهور و حضورشان متصرف و صاحب ولایتند و جمیع شئونات ولایت برای ایشان وجود دارد از قبیل زعامت دینی، تصرّف و سایر مقامات. هرچند ما به ظاهر ایشان را نمیبینیم، اما آن بزرگوار ما و همه خلق را میبیند. شرط تصرف ولایتی و زعامت دینی ایشان دیدن ما نیست؛ بلکه دیدن ایشان ما را و عارفبودنشان به ما و شاهد، ناظر و مطلعبودن ایشان بر ما شرط است که الحمدللّه همه این صفات برای ایشان موجود، ثابت و یقینی است.
پس ما به برکت بصیرتی که در دین پیدا کردهایم، یقین داریم. اما چون این شکها وجود دارد، برای آنکه در بحث ما هم به این قسمت اشارهای شده باشد، به طور اجمال در این زمینه هم عرضی میکنم. به خصوص قصیدهای است که یکی از علمای اهل سنت بغداد درباره همین اعتراضها سروده و اعتراض و شک خود را به وجود امام؟ع؟ اظهار کرده است.([22]) با چند حدیث جواب ذکر مینمایم و اجمالاً این مطلب را در همینجا خاتمه میدهم.
مرحوم میرزا حسین نوری صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در جواب این قصیده کتابی به نام «کشف الاستار» تنظیم کرده است. قسمتهای مختلف آن قصیده را به حسب موقعیت زمان خودش جواب داده است. آن شخص در این قصیده به علمای اسلام خطاب میکند و به خصوص مقصودش علمای شیعه است:
«أیا علماء العصر یا من له خبر | بکلّ دقیق حار من دونه الفکر» |
ای علمائی که در امور دقیقی که فکرها در برابر آن حیران و سرگردان است، دقت و خبرویت دارید، اشکالی برایم پیش آمده است و مشتاقم که جواب بگویید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 342 *»
«لقد حار منّی الفکر بالقائم الّذی | تنازع فیه الناس و اشتبه الامر» |
آن مشکلی که برایم پیش آمده و فکر مرا سرگردان ساخته، امر قائم است که مردم در او تنازع و اختلاف کردهاند و امر مشتبه شده است.
«فمن قائل فی القشر لبّ وجوده | و من قائل قد ذبّ عن لبّه القشر» |
عدهای قائل هستند به اينکه آن بزرگوار تولد یافته و عدهای قائل هستند که تولد نیافته است.
«و اوّل هذین اللّذین تقرّرا | به العقل یقضی و العیان و لا نکر» |
اما اينکه ایشان تولد نیافته باشند قول و سخنی است که عقل و همینطور عیان و مشاهده به آن حکم میکند و انکار نمیشود کرد. تشکیک را شروع میکند که امام تولد نیافتهاند.
«و کیف و هذا الوقت داع لمثله | ففیه توالی الظلم و انتشر الشرّ» | |
«و ما هو الا ناشر العدل و الهدی | فلو کان موجوداً لما وجد الجور» |
این اشکال را میکند که اگر مهدی صلوات اللّه علیه موجود بود، ظاهر میشد و عدالت را منتشر میساخت. بعد جوابهایی را که خودش احتمال میدهد میگوید و به آنها اشکال میکند:
«و ان قیل من خوف الطغاة قد اختفی | فذاک لعمری لا یجوّزه الحجر» |
اگر بگویند حضرت از ترس طاغیان و سرکشان پنهان شده است، به جان خودم قسم این سخنی است که عقل آن را نمیپذیرد.
«و لا النقل کلّا اذا تیقّن انّه | الی وقت عیسی یستطیل له العمر» |
نقل و روایات هم قبول نمیکند، چون در روایاتی که از رسولالله؟ص؟ رسیده وعده داده شده است که مهدی صلوات اللّه علیه تا وقت فرودآمدن عیسی علی نبینا و آله و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 343 *»
عليه السلام عمرش طولانی خواهد شد. چرا از سرکشان بترسد؟
«و أن لیس بین الناس من هو قادر | علی قتله و هو المؤیّد بالنصر» |
و دیگر اينکه چه کسی بین مردم توانایی و قدرت دارد که او را بکشد. در حالی که نصرت، مهدی را تأیید میکند و کسی قادر بر کشتن او نیست.
«و انّ جمیع الارض ترجع ملکه | و یملؤها قسطاً و یرتفع المکر» |
و دیگر اينکه در روایات فرمودهاند که تمام زمین ملک مهدی خواهد شد و او صلواتاللّهعلیه همه زمین را از قسط و عدل پر خواهد کرد و مکر و حیله برطرف خواهد شد.
این جواب بود برای آنکه اگر بگویید مهدی از ترس طاغیان و سرکشان غایب شده است، با این نقل نمیسازد. باز خودش جواب دیگری میگوید و اشکال میکند که:
«و ان قیل من خوف الاذاة قداختفی | فذلک قول عن معایب یفتر» |
اگر گفته شود که مهدی از ترس اذیتها مخفی شده است تا اذیت و آزار نبیند، این قولی است که به ظاهر مانعی ندارد. اما اشکال میکند و میگوید:
«فهلّا بدا بین الوری متحمّلاً | مشقّة نصح الخلق من دأبه الصبر» |
کسی که آمادگی برای خیرخواهی خلق دارد و دأب و سجیهاش در راه خیرخواهی خلق صبر و تحمّل است، چرا حاضر نشده است که ظاهر شود و مشقتها و زحمتها را متحمل شود.
«و من عیب هذا القول لا شکّ انّه | یــــݘـول الـــی جبــن الامـــام و ینجــر» |
از مفاسد دیگر اينکه لازمه این قول این است که امام ترسو باشد و ما را به این میرساند که بگوییم امام میترسد.
«و حاشاه من جبن ولکن هو الذی | غداً یختشیه من حوی البرّ و البحر» |
ساحت امام مهدی صلوات اللّه علیه منزّه از ترس است که بترسد و حال آنکه او
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 344 *»
است که فردا که ظاهر شود تمام ساکنان برّ و بحر از او ترسان خواهند بود.
«علی انّ هذا القول غیر مسلّم
«ففی الهند ابدی المهدویّة کاذب |
و لایرتضیه العبد کلّا و لا الحرّ» و ما ناله قتل و لا ناله ضرّ» |
دیگر اينکه شخصی در هند ادعای مهدویت کرد و کسی او را نکشت و ضرری بر او وارد نشد، با آنکه دروغگو بود و مهدی آل محمد؟عهم؟ نبود. این هم اشکال بر قول دوم. باز خودش جواب سومی میدهد و بر آن هم اشکال میکند
«و ان قیل هذا الاختفاء بامر من | له الامر فی الاکوان و الحمد و الشکر» |
اگر باز کسی بگوید که مخفیبودن امام؟ع؟ به امر خداوندی است که برای او است امر در همه اکوان و موجودات و برای او است حمد و شکر. اگر اینطور بگویند این اشکالات بر آن وارد است.
«فذلک ادهی الداهیات و لمیقل | به احد الا اخو السفه الغمر» |
دیگر این سخن از آن گفتهها بسیار سستتر و بیاساستر است و جز شخصی که به سفاهت مبتلا باشد چنین نمیگوید.
«أیعجز ربّ الخلق عن نصر حزبه | علی غیر هم کلّا و هذا هو الکفر» |
زیرا آیا خداوند خالق خلق، عاجز است از اينکه حزب و طرفداران خود را بر غیرشان نصرت دهد؟ خیر! اگر بگوییم خدا از نصرت مهدی عاجز است، این کفر است.
«فحتی م هذا الاختفاء و قد مضی | من الدهر آلاف و ذاک له ذکر»([23]) |
تا چه وقت این مخفیبودن مهدی خواهد بود؟ حال آنکه از روزگار هزار گذشت و هنوز سخنِ آمدن مهدی برپاست و نیامد. این مخفیبودن و پنهانبودن تا چه وقت خواهد بود؟
تا به اينجا اعتراضات و اشکالاتش راجع به این است که اگر امام باشند باید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 345 *»
ظاهر شوند، پس ظاهرنشدن امام دلیل بر این است که مهدی آل محمد؟عهم؟ تولد نیافته است. نظر این شخص این است و بیانشده که یکی از نظرها در بین اهل سنت همین است که میگویند مهدی صلوات اللّه علیه هنوز ولادت نیافته است.
اما ضرورت شیعه بر این است که مهدی؟ع؟ فرزند حضرت عسکری ولادت یافته است. الحمدلله ادلّه به طور قطع و یقین است. کسانی حضرت را در غیبت صغری دیدهاند و امام حسن عسکری؟ع؟ حضرت را به اصحاب خاص خود نشان دادهاند. همچنين نوّاب اربعه که در دوران غیبت صغری بودهاند، الحمدلله از نظر شیعه قطعی و یقینی است.
در بین اهل سنت هم خیلی از علماء و محقّقان آنها قائل هستند به اينکه امام؟ع؟ ولادت یافتهاند. حتی بعضی از آنها مدّعی شدهاند که ما خودمان حضرت را زیارت کردهایم و در غیبت کبری دیدهایم از قبیل محیی الدین که میگوید: خودم خدمت حضرت رسیدهام و حضرت را زیارت کردهام.([24])
اشکالاتی که ایشان دارد به این برمیگردد که اختفای حضرت امری است که نه عقل آن را میپذیرد و نه نقل. چون اگر به امر خدا است که خدا میتواند او را نصرت کند. اگر میگویید مهدی به دستور خدا مخفیشده، مگر خدا از نصرت مهدی عاجز است؟
در جواب میگوییم: در قرآن و روایات اهل سنت و شیعه ذکر شده است که انبیای بسیاری از ترس امتها مخفی شدند و چقدرها کشته شدند! رسولاللّه، امیرالمؤمنین و ائمه معصومین؟عهم؟ کشته شدند و خداوند ایشان را نصرت ظاهری نکرد؛ بلکه به ظاهر محبوس و مغلوب قرار گرفتند. همینطور گاهی انبیاء به ناچاری فرار میکردند، مگر خدا از نصرت آنها عاجز بود؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 346 *»
دیگر میگوید: اگر بگوییم که مهدی؟ع؟ از ترس اذیتها غایبشده لازمهاش این است که امام را ترسو حساب کنیم و بگوییم از ترس پنهان شده است.
در جواب باید گفت: رسولخدا هم از اذیت کفار قریش پنهان شدند و به تصریح خود قرآن به غار رفتند، آیا باید بگوییم رسولالله ترسو بودند؟! یا باید بگوییم انبیائی که غایب و پنهان میشدند یا فرار میکردند ترسو بودند؟ خیر! مصلحت نبوده است که اذیت بیجا را متحمّل شوند.
اشکال دیگرش این بود که وعده داده شده است که مهدی تا زمان آمدن عیسی از آسمان به زمین عمرش طولانی خواهد شد و کسی نیست که قدرت داشته باشد که مهدی را بکشد. مهدی را نصرت، تأیید میکند و نصر، مؤیّد مهدی است.
آری! صحیح است که کسی قدرت ندارد مهدی را بکشد. اما اگر مهدی؟ع؟ ظاهر شود، مثل سایر امامان خواهد بود که کشته شدند و قبول شهادت کردند. مهدی؟ع؟ هم یا باید غلبه کند و همه کفار و مخالفانش را نابود کند، حال آنکه هنوز زمان و مصلحت اقتضاء نمیکند. هنوز مؤمنانی در صلب کفار هستند که باید به وجود بیایند. به علاوه، خود مؤمنان طاقت حکومت و عدالت ظاهری آن حضرت را ندارند. این جهات اقتضاء میکند که حضرت غایب باشند.
البته در فرمایشهای مشایخ عظام+ ادلّه این مطالب ذکر شده است و به زبان و ادلّه حکمت علت غیبت امام؟ع؟ را بیان فرمودهاند. برای اينکه بحث ما در این زمینه از روایات خالی نباشد، به دو سه روایت اشاره میکنم. این روایات بیان میکند که چرا امیرالمؤمنین؟ع؟ و همینطور ائمه دیگر و بالقیاس خود مهدی؟ع؟ این مظلومیت ظاهری را قبول کرده و به اصطلاح خانهنشینی را پذیرفتهاند. چرا امیرالمؤمنین در خانه نشستند؟ چرا ائمه دیگر؟عهم؟ در خانه نشستند؟ امر سیدالشهدا؟ع؟ هم ابتدائی نبوده است؛ بلکه تقریباً حضرت را به استیصال، ناچار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 347 *»
و مضطرِّ به این کار کردند. صرفنظر از خود امر شهادت که در نظام حکمت الهی امری از امور لازم بوده است، حضرت میگفتند: مرا رها کنید که بروم در گوشهای.([25]) همچنين غیبت امام؟ع؟ هم در واقع مثل بیست و پنج سال خانهنشستن امیرالمؤمنین؟ع؟ است.
به چند روایت اشاره میکنم که در آنها جهات مختلفی از علتهای غیبت امام؟ع؟ ذکر شده است که چرا حضرت غایب شدهاند با اينکه از نظر ولایت تکوینی و قدرت الهی قادرند که به ظاهر هم بر همه هستی مسلّط شوند، همانطور که در باطن مسلّط هستند.
البته ما این جوابها را برای خودمان یعنی برای شیعه میگوییم. جواب این شخص باید با احادیث اهل سنت و احادیثی که آنها روایت کردهاند گفته شود. این جوابها برای کسانی است که خدای ناکرده در بین شیعه تردید و شکی پیدا کنند.
همانطوری که کسی ممکن است تشکیک کند در اينکه چرا امیرالمؤمنین؟ع؟ بیست و پنج سال در خانه نشستند و برای گرفتن حق خود و تسلّط ظاهری اقدامی نفرمودند. این جوابها برای چنین اشخاصی است، این جوابها از برای شیعیان است.
صاحب کتاب «احتجاج» مرحوم احمد بن ابیطالب طبرسی که غیر از آن طبرسی صاحب کتاب «مجمع البیان» است، در کتابش این حدیث را ذکر میکند: روی انّ امیرالمؤمنین کان جالساً فی بعض مجالسه بعد رجوعه من نهروان فجری الکلام حتی قیل له لم لا حاربت ابابکر و عمر کما حاربت طلحة و الزبیر و معاویة؟ بعد از آنکه حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ از نهروان برگشتند روزی نشسته بودند و اطراف حضرت هم عدهای بودند. سخن از این طرف و آن طرف به میان آمد تا به حضرت عرض شد که چرا با ابابکر و عمر نجنگیدید، همانطور که با طلحه و زبیر در جنگ
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 348 *»
جمل و با معاویه در جنگ صفین جنگیدند؟ فقال: علی؟ع؟: انّی کنت لمازل مظلوماً مستأثراً علی حقّی. حضرت فرمودند من همیشه مظلوم بودهام و حق مرا از من گرفتهاند. فقام الیه الاشعث بن قیس فقال: یا امیرالمؤمنین لم لمتضرب بسیفک و لمتطلب بحقک؟ اشعث بن قیس که چقدر صدمه زده است به امیر المؤمنین؟ع؟، عرض کرد که شما چرا با شمشیز نجنگیدید و حق خود را نگرفتید و طلب حق خود را نکردید. فقال: یا اشعث قد قلت قولاً فاسمع الجواب و عه و استشعر الحجّة انّ لی اسوة بستّة من الانبیاء؟عهم؟.
فرمودند: سخنی گفتی، جواب را بشنو و خوب فرا بگیر و دلیل و برهان مرا هم خوب بفهم. من به شش پیغمبر اقتدا کردهام. ذکر این شش پیغمبر برای این بوده که در قرآن ذکر شده است و این امت باخبر شدند. اگرنه، نوعاً روش و سنت و طریقه انبیاء همین بوده است.
اوّلهم نوح حیث قال «ربّ انّی مغلوب فانتصر» فان قال قائل انّه قال هذا لغیر خوف فقدکفر و الا فالوصی اعذر. اولی از ایشان نوح بود. نوح گفت: پروردگارا من مغلوبم دشمنان بر من غلبه کردهاند، خدایا برایم از دشمنان انتقام بکش. ــ نوح که این سخن را بگوید و اظهار مغلوبیت کند، معلوم است که اوصیا باید اینطور باشند. ــ اگر کسی بگوید که این سخن نوح از ترس نبوده، به قرآن کفر ورزیده است.
معلوم است که نوح میترسیده که به خدا پناه برده است و از او طلب نصرت و انتقام میکند. خود مغلوبواقعشدن دلیل بر همین بوده که از امت ترسان بوده است.
میفرماید: اگر کسی بگوید که این سخن نوح از ترس نبوده کافر شده است و اگر بگوید از ترس بوده است، بنابراین من که وصی هستم باید بیشتر بترسم.
و ثانیهم لوط حیث قال «لو انّ لی بکم قوّة او آوی الی رکن شدید». فان قال قائل انّه قال هذا لغیر خوف فقدکفر و الا فالوصی اعذر.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 349 *»
پیغمبر دوم لوط بود آن جایی که ــ ملائکه به شکل میهمانها به خانهاش آمدند و امتش در خانهاش ریختند که اينها را به ما بده. حضرت لوط نمیدانست که اينها ملائکهاند نگران، مضطر و مضطرب شد و ــ گفت: ای کاش قدرت میداشتم که با شما گلاویز شوم و شما را از میهمانانم دور کنم، یا میتوانستم رکن و پایه محکمی پیدا کنم و به آن پناه ببرم ــ که به قائم آل محمد؟عهم؟ تفسیر شده است. ــ اگر کسی بگوید که این بیان لوط از ترس نبوده کافر شده است و اگر بگوید از روی ترس بوده بنابراین من که وصیم عذرم پذیرفتهتر است که بترسم و گوشه خانهام بنشینم.
ولی باید ترس را از آن مفهومی که بین ما است خارج کنیم؛ یعنی ترس از ضعف نفس و اینطور امور؛ بلکه مصلحت در اظهار قدرت نیست و باید به بیقدرتی ظاهری صبر کرد و به مشکلات تن در داد.
و ثالثهم ابراهیم خلیل اللّه حیث قال «و اعتزلکم و ما تدعون من دون اللّه». فان قال قائل انّه قال هذا لغیر خوف فقد کفر و الا فالوصی اعذر.
سومین آنها ابراهیم است. ابراهیم هرچه آنها را نصیحت و دعوت کرد نپذیرفتند. گفت پس ناچارم که خودم از شما و آنچه جز خدا عبادت میکنید و میپرستید، کناره بگیرم. ــ این کنارهگرفتن ابراهیم از قومش برای چه بوده است؟ ــ اگر کسی بگوید این هم از روی ترس نبوده، کافر شده است و الا اگر بگوید از روی ترس بوده است من هم که گوشه خانه نشستم و از قوم خود فاصله گرفتم عذرم پذیرفته است.
و رابعهم موسی حیث قال «ففررت منکم لمّا خفتکم» فان قال قائل انّه قال هذا لغیر خوف فقدکفر و الا فالوصی اعذر.
چهارمین انبیاء موسی بود. آن وقتیکه نزد فرعون آمد تا او را دعوت کند. فرعون شروع کرد به برشمردن کارها و به اصطلاح خودش جنایتهایی که موسی کرده بود. از جمله گفت: چرا آن شخص را کشتی و فرار کردی و رفتی؟ حضرت در جواب فرمود:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 350 *»
چون از شما میترسیدم فرار کردم.
در آن موقع نباید اظهار قدرت و معجزات میکرد و فرعون را غرق میکرد. موقعیت نبود و مصلحت عباد و بندگان نبود. اگر در مصر میماند کشته میشد. پس از ترس کشته شدنی که بهموقع و بجا نیست و رضای خدا در آن نیست و هنوز مصلحت نیست، فرار میکند.
حضرت فرمود: اگر کسی بگوید این سخن موسی از ترس نبود و از روی ترس فرارنکرده بود کافر شده است و الا اگر بگوید از روی ترس بوده، پس عذر من که وصیم و مقام وصایت دارم پذیرفتهتر است ــ که از کشتهشدنِ بیجهت و بیجا که مصلحت نباشد و هنوز صلاح خلق نباشد بترسم و خانهنشین بشوم.
و خامسهم اخوه هرون حیث قال «یابن امّ انّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی» فان قال قائل انّه قال هذا لغیر خوف فقدکفر و الا فالوصی اعذر.
پنجمین انبیاء برادر موسی هارون بود. ــ هارون بعد از آنکه تبلیغ و دعوت کرد که گوساله را نپرستند، دید اگر در این امر پافشاری کند ممکن است او را بکشند و به علاوه خودشان به جان همدیگر بیفتند و صدماتی بر یکدیگر وارد کنند. از این جهت وقتیکه موسی اعتراض میکند که چرا گذاشتی گوساله را بپرستند؟ ــ عرض کرد: ای پسر مادر! این مردم خودشان مرا خانهنشین کردند و به سخنم گوش ندادند، مرا مستضعف ساختند و خانهنشین کردند. هیچکس مرا کمکنکرد و نزدیک بود مرا بکشند. ــ از ترس، چیزی نگفتم و به خودشان واگذاشتم؛ از ترس اينکه بیجهت و بیجا کشته شوم. ــ هرکس بگوید این سخن هارون بیجهت بوده، از خوف و ترس نبوده و مثلاً روی جهات دیگر بوده، کافر شده است. اگر بگوید واقعاً از ترس بوده است، ترس بر جانش برای کشتهشدنِ بیجا و بیجهت، پس وصی که من باشم عذرم پذیرفتهتر است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 351 *»
و سادسهم اخی محمّد خیر البشر حیث ذهب الی الغار و نوّمنی علی فراشه فان قال قائل انّه ذهب الی الغار لغیر خوف فقدکفر و الا فالوصی اعذر. فقام الیه الناس بأجمعهم فقالوا: یا امیرالمؤمنین، قدعلمنا انّ القول لک و نحن المذنبون التائبون و قدعذرک اللّه.»([26])
ششمین ایشان برادرم محمد؟ص؟ بهترین خلق که از ترس جان مبارک خود فرار کردند و در غار پنهان شدند. ــ آن موقع مصلحت نبود کشته شوند. اینطور نبود که جان خود را در برابر امر خدا دوست داشته و امر خدا را زمین گذاشته باشند. این جان باید در جا و بهموقع خود در راه دین خدا فدا شود، پس از این جهت تعبیر به ترس میآورند. ــ و حضرت مرا در فراش و رختخواب خود خوابانید. هرکس فکر کند و بگوید که حضرت از ترس به غار نرفتند کافر شده است و الا اگر بگوید که از ترس بوده پس من که وصی آن حضرتم عذرم بجاتر است که بیست و پنج سال در خانه بنشینم و حق خود را مطالبه نکنم.
همان جمعیت که در حضور حضرت بودند همه بهپاخاستند و عرض کردند: یاامیرالمؤمنین! فرمایش شما درست و بجا است. ما گنهکارانیم که تو را نصرت نکردیم و ما توبه میکنیم و به سوی خدا برگشت میکنیم. عذر تو در نزد خدا پذیرفته شده و خدا تو را معذور کرده است از اينکه بهپانخیزی و حق خود را نگیری.
احمد بن همام میگوید: أتیت عبادة بن الصامت فی ولایة ابیبکر فقلت: یا اباعمارة أکان الناس علی تفضیل ابیبکر قبل ان یستخلف؟ فقال: یا اباثعلبة اذا سکتنا عنکم فاسکتوا و لاتبحثوا. فواللّه لعلی بن ابیطالب کان احقّ بالخلافة من ابیبکر کما کان رسولاللّه؟ص؟ احقّ بالنبوّة من ابیجهل.
در دوران خلافت ابوبکر نزد عبادة بن صامت که یکی از صحابه بود، رفتم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 352 *»
گفتم: آیا قبل از اينکه ابوبکر به خلافت برسد و او را نصب کنند، همه مردم معتقد بودند که او از علی؟ع؟ برتر است؟ ــ جرأت نمیکرد بگوید نه، گفت: وقتیکه ما از سخن گفتن با شما درباره مطلبی سکوت میکنیم و درباره آن سخنی نمیگوییم، شماها هم ساکت بشوید و از چیزی درباره آن نپرسید و از مطالبی که واقع شده است تفحّص نکنید. به خدا سوگند علی؟ع؟ از ابوبکر سزاوارتر بود که خلیفه باشد همانطور که رسولالله؟ص؟ از ابوجهل به نبوت سزاوارتر بودند.
قال: و أزیدک؟ انّا کنّا ذات یوم عند رسولاللّه؟ص؟ فجاء علی؟ع؟ و ابوبکر و عمر الی باب رسول اللّه؟ص؟ فدخل ابوبکر ثمّ دخل عمر ثمّ دخل علیّ؟ع؟ علی اثرهما فکانّما سفی علی وجه رسولاللّه؟ص؟ الرماد.
میگوید: اضافه میکنم، ما روزی خدمت رسول خدا؟ص؟ بودیم که علی و ابوبکر و عمر به خانه رسول خدا؟ص؟ آمدند. اول ابوبکر بعد عمر و بعد علی پشت سر آنها داخل شد. آنقدر حضرت رسول عصبانی و خشمگین شدند که گویا رخساره مبارکشان پر از خاکستر شد. به اینقدر رنگ چهره مبارکشان تغییر کرد.
ثمّ قال: یا علی أیتقدّمانک هذان و قد امّرک اللّه علیهما؟ قال ابوبکر: نسیت یا رسولاللّه و قال عمر: سهوت یا رسولاللّه. فقال رسولاللّه؟ص؟ ما نسیتما و لا سهوتما و کأنّی بکما قد استلبتما ملکه و تحاربتما علیه و اعانکما علی ذلک اعداء اللّه و اعداء رسوله.
فرمود: ای علی! آیا این دو بر تو مقدّم میشوند و جلوتر از تو وارد خانهام میشوند و حال آنکه خدا تو را بر ایشان امیر قرار داده است؟ ــ آن دو ملعون عذر آوردند. ــ اولی گفت: فراموش کردم. دومی گفت: اشتباه کردم. حضرت فرمودند: فراموش نکردید و اشتباه نکردید و گویا شما را میبینم که این مقام حکومت ظاهری را از او میگیرید و با او و علیه او میجنگید و شما را دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا و دشمنان علی کمک خواهند کرد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 353 *»
و کأنّی بکما قد ترکتما المهاجرین و الانصار بعضهم یضرب وجوه بعض بالسیف علی الدنیا و لکأنّی بأهل بیتی و هم المقهورون المتشتّتون فی اقطارها و ذلک لأمر قدقضی.
شما دو تا را میبینم که مهاجرین و انصار را وامیدارید تا با شمشیر بهروی یکدیگر برای خاطر بهدستآوردن دنیا بایستند و بر روی یکدیگر شمشیر بکشند. و باز میبینم شما دو تا را که با اهلبیتم رفتاری خواهید کرد که آنها همه مقهور و مغلوب و پراکنده در اطراف زمین باشند و البته این امری است که نظام حکیمانه الهی اقتضاء میکند که ایشان مغلوب و مقهور و اسیر دست شما گردند.
ثمّ بکی رسولاللّه؟ص؟ حتّی سالت دموعه ثمّ قال: یا علی الصبر! الصبر! حتّی ینزل الأمر و لا قوّة الا باللّه العلی العظیم فانّ لک من الأجر فی کلّ یوم ما لایحصیه کاتباک فاذا أمکنک الأمر فالسیف السیف فالقتل القتل حتی یفیئوا الی امر اللّه و امر رسوله. فانّک علی الحقّ و من ناواک علی الباطل و کذلک ذرّیتک من بعدک الی یوم القیامة.([27])
بعد حضرت شروع فرمودند به گریهکردن به طوری که اشکهای مبارکشان جاری شد. فرمود: ای علی! صبرکن! صبرکن! تا حوادث پیش آید. در هر روز از روزهایی که صبر میکنی برای تو اجری خواهد بود که دو ملکی که حسنات تو را مینویسند اجر تو را نمیتوانند احصاء کنند. هر موقع که قدرت به دستت آمد، شمشیربکش و آنگاه بکش تا به سوی امر خدا و امر رسول خدا برگردند.
امر مهدی؟ع؟ در دوران غیبتش مثل امر امیرالمؤمنین؟ع؟ است که جان مبارک خود را حفظ بفرماید و بترسد از اينکه بیجهت و بیموقع کشته شود، خائف باشد و صبر بفرماید، در اينکه به ظاهر متصرّف نیست و حکومت در دست او نیست و تسلّط ندارد، صبرکند، هر روز برای آن بزرگوار به خاطر صبر در غیبتش ثواب و اجری است که ملائکه آن بزرگوار از نوشتن آن اجر عاجزند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 354 *»
بعد فرمودند: تو وقتیکه قدرتیافتی شمشیربکش و مخالفان خود را بکش تا به سوی امر خدا و امر رسول خدا برگردند. زیرا تو بر حقّی و هرکس با تو مخالفت میکند و میجنگد بر باطل است. همینطور است حکم ذریه تو بعد از تو تا روز قیامت که بر حق هستند و مخالفانشان بر باطلند. اگر به حسب مصلحت وقت صبر بفرمایند اجر دارند و به علاوه طبق نظام حکیمانه الهی سلوک کردهاند. وقتی هم که به ظاهر قدرت به دستشان بیاید یعنی مصلحت اقتضاء کند و قدرت ظاهری را در دست بگیرند، مخالفان خود را میکشند و مخالفانشان بر باطلند.
حدیث دیگری است که علتی دیگر از علل خانهنشستن امیرالمؤمنین؟ع؟ و همینطور وجه غیبت امام مهدی؟ع؟ را بیان میکند. در تفسیر علی بن ابراهیم قمی از احمد بن علی است که میگوید نقل کرد برای ما حسین بن عبداللّه سعدی و گفت نقل کرد برای ما از عبداللّه بن حسین از بعضی از رفقایش از شخصی که نامش ابراهیم بود و بعضی نامش را کرخی گفتهاند که گفت: قال رجل لابیعبداللّه؟ع؟ المیکن علیّ قویّاً فی بدنه قوياً فی امر اللّه؟ فقال له ابوعبداللّه؟ع؟: بلی. قال: فما منعه انیدفع او یمتنع؟ قال: قدسألت فافهم الجواب. منع علیاً من ذلک آیة من کتاب اللّه فقال: و ای آیة؟ قال فقرأ «لو تزیّلوا لعذّبنا الّذین کفروا منهم عذاباً الیماً».
شخصی از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کرد: آیا حضرت علی از نظر بدنی نیرومند نبود؟ آیا حضرت علی درباره امر و دین خدا نیرومند نبود؟ فرمود: چرا! هم در بدن و هم در دین خدا نیرومند و قوی بود. عرض کرد: چه امری مانع شد که علی؟ع؟ گوشه خانه بنشیند یا دشمنان خود را دفع کند و زیر بار ظلم آنها نرود؟ فرمود: سؤال کردی اینک جواب را بشنو و بفهم. آنچه علی را باز داشت از اينکه حق خود را به ظاهر مطالبه کند، آیهای از کتاب خدا بود. ــ همین آیه یک جهت از جهات است. ــ عرض کرد: چه آیهای؟ میگويد: پس حضرت اين آيه را خواندند لو تزیّلوا لعذّبنا الّذین کفروا منهم عذاباً الیماً.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 355 *»
این آیه به ظاهر درباره کفار مکّه بر رسول خدا؟ص؟ نازل شد. خیلی از افراد اعتراض میکردند که چرا حضرت جنگ نمیکنند؟ آیه نازل شد که اگر از یکدیگر جدا شوند و مؤمنان و کفار مشخص شوند، ما کسانی از ایشان را که کافر شدهاند به عذاب دردناکی عذاب خواهیم کرد؛ یعنی هنوز مخلوط هستند.
ظاهر آیه این است. اما حضرت تأویلش را درباره امر امیرالمؤمنین اینطور فرمودند: انّه کان للّه ودائع مؤمنون فی اصلاب قوم کافرین و منافقین فلمیکن علیّ صلوات اللّه علیه لیقتل الآباء حتّی یخرج الودائع فلمّا خرجت ظهر علی من ظهر و قتله. و کذلک قائمنا اهلالبیت لنیظهر ابداً حتّی یخرج ودائع اللّه فاذا خرجت یظهر علی من یظهر فیقتله.([28])
علی؟ع؟ که خانه نشست علتش این بود که خدا مؤمنانی را به ودیعه در صلب عدّهای از کفار و منافقان قرار داده است. علی؟ع؟ این طور نبود که بر خلاف نظام حکیمانه الهی پدران را بکشد مگر وقتی که خدا آن مؤمنانی را که در اصلاب کفار و منافقان به ودیعه نهاده و امانت گذاشته خارج شوند. چون آنها خارج شدند، آن وقت حضرت غلبه پیدا کردند و در جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان کشتند. حضرت بر آن کسانی که با ایشان مخالفت نمودند، غلبه پیدا کردند و همه را خودشان یا اصحابشان کشتند. قطعاً اينها کسانی بودند که دیگر صلبشان از مؤمنان خالی شده بود و مؤمنی در صلب آنها نبود. آنهایی را که خود حضرت میکشتند که میدانستند، آنهایی هم که دیگران میکشتند، به تصرف ولایتی امام میکشتند. حضرت میدیدند که چهکسی را باید بکشند و چهکسی را نکشند. اما طبق همین حدیث شریف، هر کسیکه در جنگ جمل، در جنگ صفین، در جنگ نهروان و در دوران حکومت امیرالمؤمنین؟ع؟ به هر شکلی و به دست هرکس حتی اگر به دست خود کفار کشته شد، به تصرف ولایتی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 356 *»
امام بود و برای خاطر این بود که دیگر پشت او از مؤمنان خالی شده بود.
بعد از این بیان، امام؟ع؟ تأویل دیگری را هم از همین آیه درباره مهدی؟ع؟ میفرمایند میگویند: همینطور قائم ما اهلبیت هم ظاهر نخواهد شد و غلبه ظاهری پیدا نمیکند مگر وقتیکه ودیعههای الهی یعنی مؤمنان از صلب جمیع کفار روی زمین خارج شوند و به دنیا بیایند و صلبهای همه کفار روی زمین، از مؤمنان خالی شود، آن وقت حضرت ظاهر خواهند شد. بعد وقتیکه حضرت خارج شدند، بر همهکس غلبه میکنند و آنها را میکشند.
این حدیث شریف هم در تفسیر و تأویل این آیه شریفه علت غیبت را توجیه میکند و یکی از جهات غیبت امام زمان؟ع؟ را ذکر میکند. همینکه هنوز اصلاب کفار از مؤمنان خالی نشده است.
اما تصرف امام بر قرار است و امام با همین بیاناتی که در این مدت طولانی به عرض رسانیدم تصرف میفرمایند. اجمالاً میدانیم که امام؟ع؟ با مقام هورقليائی در جمیع این عالم تصرف دارند. همه این عالم از نظر آن مقام، در تحت تصرف و احاطه حضرت هستند. هرطور مصلحت بدانند تصرف دارند، در این عالم کوچکترین ابتلا برای هر شخصی، به اذن و به تصرف ولایتی امام است. اگر بر شخصی دردسری عارض میشود، باید بداند که به تصرف و به اذن امام؟ع؟ این سردرد بر او عارض شده است. کشتهشدن، نابودشدن، فرودآمدنِ سقف بر روی انسان و هر نوع ابتلائی به تصرف حضرت است. همانطور که باز هر نوع نعمتی به اذن و تصرّف حضرت است. سلامتیها، نعمتهای ظاهری و باطنی همه به تصرف امام؟ع؟ است.
اگرچه ائمه؟عهم؟ در ظاهر به حسب مصلحت سلوک میکردند و تا قدرت پیدا نمیکردند و مسلّط نبودند، در خانه مینشستند. قدرت هم که پیدا میکردند به میان میدان میآمدند، میکشتند و حکومت میکردند. اما گاهگاهی تصرفات خود را نشان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 357 *»
میدادند که بفهمانند برای تصرف باطنی و ولایت تکوینی ما فرق نمیکند که به ظاهر مسلّط باشیم یا نباشیم. گاهی اموری را نشان میدادند که تصرف ولایتی ایشان را آشکار مینمود که همه امور در تحت احاطه، تصرّف و تسلّط ایشان است.
یک نمونه نقل میکنم تا مطلب این مجلس تمام شود و انشاءالله مجلس بعد، مطلب دیگری است که باید عرض کنم. مرحوم مجلسی در جلد نهم بحار در جریان صفین نقل میکند و راوی حدیث سهل بن حنیف است. ابتدا لشکریان معاویه غلبه کردند و فرات را گرفتند. بعد اشعث اقدام کرد و از حضرت اجازه گرفت که آب فرات را از آنها پس بگیرد و فرات را فتح کند. حضرت اجازه فرمودند. او با قبیلهاش شروع کردند به حمله، البته مالک اشتر هم کمک میکرد که توانستند فرات را بگیرند و لشکر معاویه را فراری دهند. بعد حضرت دستور فرمودند که آزاد بگذارند تا لشکریان معاویه بیایند و آب بردارند.
خدا لعنت کند معاویه را در آن موقع که فرات در تصرّف او بود، مأمور گذاشته بود که اصلاً اجازه ندهید اصحاب امیرالمؤمنین؟ع؟ بیایند و آب بردارند، به کلی ممانعت کرد. در آن موقع: «امر امیرالمؤمنین؟ع؟ لمالک الاشتر ان یقول لمن علی جانب الفرات یقول لکم علیّ اعدلوا عن الماء. فلمّا قال ذلک عدلوا عنه فورد قوم امیرالمؤمنین الماء و اخذوا منه.»
در آن موقع حضرت مالک اشتر را فرستادند که برو به این کسانی که کنار فرات ایستادهاند و از فرات محافظت میکنند، بگو علی میگوید که از آب فاصله بگیرید. مالک رفت و گفت: علی میگوید که از آب فاصله بگیرید و کنار بروید. آن کسانی که از طرف حضرت مأمور بودند آب بردارند، آب برداشتند و از فرات خارج شدند.
«فلمابلغ ذلک معاویة» چون این مطلب به معاویه رسید .«فأحضرهم» معاویه نگهبانان فرات را خواست «و قال لهم فی ذلک». به آنها گفت چرا آنها را راه دادید که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 358 *»
آب بردارند؟ من شمارا مأمور کردم که نگذارید آنها آب بردارند . «فقال: انّ عمرو بن العاص جاء و قال انّ معاویة یأمرکم ان تفرّجوا عن الماء».
مأمور حفاظت فرات گفت که عمرو بن عاص آمد و گفت که معاویه دستور داده است که کنار بروید و راه آب را باز کنید. آنگاه ما راه آب را باز کردیم.
«فقال معاویة لعمرو: انّـک لتأتی امراً ثمّ تقول ما فعلته؟»
معاویه عمرو بن عاص را خواست و گفت: تو خودت کاری میکنی و بعد میگویی نکردهام؟ چون گاهگاهی حکمهایی میکرد.
«فلمّا کان من غد وکّل معاویة حجل بن العتاب النخعی فی خمسة آلاف. فأنفذ امیرالمؤمنین؟ع؟ مالکاً فنادی مثل الاوّل فمال حجل عن الشریعة فورد اصحاب علی؟ع؟ و اخذوا منه».
فردا که شد معاویه حجل بن عتاب نخعی را با پنج هزار نفر برای حفاظت فرات قرار داد و مأموران محافظت را شروع کردند. امیرالمؤمنین مالک را فرستادند، فرمودند: مثل دیروز برو و بگو! رفت و گفت و آن عدّه کنار رفتند و اصحاب حضرت وارد فرات شدند و آب برداشتند و رفتند.
«فبلغ ذلک معاویة فأحضر حجلاً و قال له فی ذلک. فقال: انّ ابنک یزید أتانی فقال انّک امرت بالتنحّی عنه. فقال لیزید فی ذلک فانکر. فقال معاویة فاذا کان غداً فلاتقبل من احد و لو اتیتک حتّی تأخذ خاتمی. فلمّا کان الیوم الثالث امر امیرالمؤمنین؟ع؟ لمالک مثل ذلک. فرأی حجل معاویة و اخذ منه خاتمه و انصرف عن الماء و بلغ معاویة فدعاه و قال له فی ذلک. فأراه خاتمه فضرب معاویة یده علی یده فقال: نعم و انّ هذا من دواهی علی.»([29])
باز خبر به گوش معاویه رسید. حجل را خواست و جریان را از او پرسید. گفت:
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 359 *»
پسرت یزید آمد و گفت پدرم معاویه گفته است کنار برو که ما راه دادیم. معاویه به یزید گفت: تو این کار را کردهای؟ یزید هم انکار کرد.
معاویه به حجل گفت: فردا سخن هیچکس را قبولنکن مگر خودم بیایم و باز هم تا انگشترم را از من نگرفتی حق نداری از آب کنار بروی. روز سوم که شد حضرت باز به مالک مثل روز اول و دوم دستور دادند. حجل معاویه را دید و انگشترش را هم گرفت و کنار رفت و آب را در اختیار اصحاب حضرت؟ع؟ قرار داد. آب برداشتند و رفتند.
مطلب به گوش معاویه رسید، آن شخص را خواند و به او گفت چرا گذاشتی آب بردارند؟ او انگشتر خود معاویه را نشانش داد. معاویه بر روی دستش زد و گفت: آری! همه اينها بلاهایی است که از علی بر سر ما میآید.([30])
آن بزرگوار را میشناختند که چطور در ملک و در هستی متصرف است. ولیّ مطلق الهی و صاحب ولایت کلّیه است، ملکوت آسمانها و زمینها در دست او است. دیدهها، چهرهها، سخنها را در گوشها تغییر میدهد و سخنها در اختیار او است. اگر مالک اشتر میگوید: علی گفته، همین سخن به گوش حجل میرسد که معاویه گفته است. تصرّف در عالم هورقلیا همین است. تمامی اصوات، افعال و شبحها از اسفل عالم هورقلیا است و موجودات اسفل عالم هورقلیا هستند. تغییردادن همه آنها در دست امام؟ع؟ است. همینطور که تغییر ظاهری این عالم در دست ولایت امام؟ع؟ و دست تدبیر خدا است.
بنابراین تمام نمونههایی که برای مردم در همه زمانها پیش میآید که میفهمند اشتباه شنیده، اشتباه دیده و اشتباه خوردهاند، همه به تصرف امام؟ع؟ و دست تدبیر خدا است. او اشتباه نمیکند، او تو را به اشتباه میاندازد که آنجا اشتباه بگویی، آنجا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 360 *»
اشتباه بشنوی، آنجا اشتباه بخوری و اينجا اشتباه بکنی که مبتلا بشوی یا اينکه در این اشتباهات نعمتی برای تو فراهم شود. میخواست چنین کند که صدمهای بر مؤمنی وارد شود، به اشتباه خلاف کرد و نعمتی بر او وارد شد. به دست او بر مؤمن خیر جاری شد.
تمام اينها برای امام؟ع؟ اشتباه نیست. امام به تعمّد جمیع این امور را جاری میفرمایند. ما از نظر خودمان گاهی اسمش را اتفاق، گاهی اشتباه و از این قبیل میگذاریم. اذا جاء القدر عمی البصر.([31]) گاهی میشود که اصلاً دام را نمیبینیم و به دام میافتیم. با اينکه میدانیم دام است اما نمیبینیم. نوع گرفتاریهایی که خودمان برای خود درست میکنیم، دامهایی است که ندیدهایم و خیال کردهایم راه فرار یا مثلاً راه منفعت است، اما چهبسا دام بوده است.
اما امام؟ع؟ با تأمل، تعمّد و دقتی که دارند و خدا به ایشان داده است، ذرّه ذرّهها را مشاهده میکنند و میدانند. آینده را میدانند که چه خواهد شد. در هر کار، در هر قول، در هر عمل او متصرف و صاحب ولایت است. الآن امام مهدی؟ع؟ دست تدبیر خدا است.
به همین مقدار بیان روایات در رد تشکیکهایی که بعضی از اهل سنت کردهاند که خدای ناکرده ممکن است برای کسی شکی و تردیدی پیش بیاید، از نظر ما کفایت میکند. همچنين از نظر آنها روایاتی که از طریق خودشان در امر امیرالمؤمنین؟ع؟ و تصرّفات حضرت حتی در دوران خانهنشینی رسیده است، کفایت میکند.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 361 *»
مجلس 20
(شب پنجشنبه بيستونهم ذیحجه 1406هـ ق)
r «سرداب غیبت»
r اعتراض مخالفان
r «سرداب» از دیدگاه شیعه
r «سرداب» در روایات شیعه
r علت نامگذاری به «سرداب غیبت»
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 362 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
چند مسأله لازم بود که در ادامه بحث امر غیبت امام زمان صلواتاللّهعلیه متوجه باشیم. یکی مسأله مجلس گذشته بود که سرّ اختفاء و علت غیبت امام زمان؟ع؟ بود که به اجمال به بعضی از جهات آن اشاره شد. با توجه به دلایل حکیمانهای که بزرگان ما ذکر میفرمایند همراه با آیات و روایاتی که در این زمینهها رسیده است، جای آن تشکیکها و اشکالها نیست.
مطلب دیگری که لازم است متذکر باشیم امر «سرداب غیبت امام زمان» است که در آن هم گفتگو و اعتراضاتی بر شیعه شده است. در همان قصیده مجلس قبل که از آن ناصبی بغدادی لعنهاللّه خواندم، اشکالی که بر امر سرداب در تتمه شعر و قصیدهاش میکند این است:
و ما اسعد السرداب فی سرّمنرأی | له الفضل من امّالقری و له فخر | |
فیا للاعاجیب التی من عجیبها | ان اتّخذ السرداب برجاً له البدر([32]) |
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 363 *»
بر شیعه طعنه میزند که شیعه سرداب غیبت امام زمان؟ع؟ را در سرّمنرأی بسیاربسیار تعظیم میکند و برای آن فضیلتی بالاتر از امالقری؛ یعنی مکه قائل است. همچنين برای آن فخر و افتخار معتقد است. خیلی عجیب و از عجایب روزگار است که سردابی به شکل برج را تعظیم و تکریم کند و برای آن بدر و ماهی درنظربگیرد.
مرادش این است که شیعه معتقد است که امام زمان در سرداب قرار دارند و ماهی هستند که مثلاً در آن برج مخفی شدهاند. این مطلب که تقریباً به صورت اشکال و انتقاد بر شیعه، در کلمات بسیاری از علمای اهل سنت ذکر شده است. بر شیعه اشکال کردهاند که معتقد است امام؟ع؟ در سرداب غایب شدهاند و آنجا بهسرمیبرند و از آن خارج نمیشوند مگر وقتیکه ظهور بفرمایند. در این باره عبارات مختلفی دارند و تهمتهای زیادی به شیعه میزنند. حتی تصریح دارند که شیعه معتقد است که امام منتظر حضرت مهدی؟ع؟ صاحب سرداب است و شیعه خروج او را در آخرالزمان از سرداب در سرمنرأی انتظار میکشند. در سال 265 هجری که عمر آن بزرگوار نه ساله بود، در آن سردابِ منزل پدرش داخل شد و مادرش به او نگاه میکرد. دیگر خارج نشد و خارج نخواهد شد مگر در وقت ظهورش. این هم مطلبی است که میگویند و این نسبتها را به شیعه میدهند و در این زمینه سخنان مختلفی دارند.([33])
اما درباره خود سرداب در کتب معتبر شیعه هیچ ذکری نشده است که خصوصیت و جریان آن چیست. در تاریخهای معتبر شیعه از سرداب واقع در سرمنرأی سخنی درمیان نیست. فقط درباره منزل حضرت عسکری؟ع؟ در تاریخ ذکری شده است. صاحب المادرای میگوید: معتضد به ما سه نفر که وارد سامرا شدیم دستور داده بود که بعد از وفات حضرت عسکری به خانه ایشان برویم و تفتیش کنیم که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 364 *»
اگر امامی و فرزندی بعد از حضرت هست، او را بکشیم. به ما این دستور را داده بود.
ما هم وارد سامرا و منزل حضرت عسکری؟ع؟ شدیم. در دهلیز خانه خادم سیاهی را دیدیم که در دست او پارچه و تکّهای بود که میبافت، پرسیدیم این خانه از آنِ کیست و الآن چهکسی در آن است؟ گفت: مال صاحبش است و به خدا سوگند دیگر اصلاً به ما توجه نکرد و کاملاً بیاعتنا بود. ما طبق دستور در خانه جستجو کردیم، در خانه اطاقی را دیدیم که در برابر آن پردهای آویزان بود. ما پردهای گرانبهاتر از آن ندیده بودیم که گویا از تازگی و زیبایی هنوز دست به آن نرسیده بود. در خانه که هیچکس نبود. ما پرده را بلند کردیم، خانه بسیار بزرگی دیدیم که در آن خانه آبی و دریایی بود. در آن دورها حصیری دیدیم که دانستیم روی آب قرار دارد و روی آن شخصی بود که هیئتش از همه مردم زیباتر بود، ایستاده بود و نماز میخواند. به ما نگاه نکرد و هیچ توجهی هم به امور ما نداشت.
از میان ما احمد بن عبداللّه سبقت گرفت و خواست در خانه قدم بگذارد و وارد آب شد، در آب فرو رفت. این جریان را تا آخر نقل میکند که ما حتی به طرف آن شخص تور انداختیم و به او نرسید و برگشتیم و از خانه خارج شدیم. به معتضد که گفتم، او گفت این خبر را برای کسی نقل نکنید.([34])
در این جریان اسمی از سرداب نیست. درباره «سرداب» فقط یک جریان ذکر شده که البته در کتب شیعه هم هست. قطب راوندی در کتاب خرائج نقل میکند از اموری که بعد از وفات حضرت عسکری؟ع؟ واقع شد این بود:
چون شنیدند که در خانه امام عسکری؟ع؟ فرزندی از آن حضرت است، از طرف دولت، لشکر و جمعیتی را فرستادند که وارد خانه شدند تا حضرت را بگیرند و بکشند. چون داخل خانه شدند از سرداب قرائت قرآن را شنیدند.
اما درباره خود سرداب در کتب معتبر شیعه هیچ ذکری نشده است که خصوصیت و جریان آن چیست. در تاریخهای معتبر شیعه از سرداب واقع در سرمنرأی سخنی درمیان نیست. فقط درباره منزل حضرت عسکری؟ع؟ در تاریخ ذکری شده است. صاحب المادرای میگوید: معتضد به ما سه نفر که وارد سامرا شدیم دستور داده بود که بعد از وفات حضرت عسکری به خانه ایشان برویم و تفتیش کنیم که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 365 *»
دقت بفرمایید که «داخل خانه شدند و از سرداب قرائت قرآن شنیدند» پس ظاهراً باید سردابی در داخل خانه حضرت عسکری؟ع؟ بوده باشد. انشاءالله خدا نصیب و روزی بفرماید که برویم و سردابی را که الآن وجود دارد و شیعیان برای زیارت موفّق میشوند، زیارت کنیم. از منزل حضرت عسکری؟ع؟ فاصله دارد. قسمت دیگری دارای مسجد خیلی بزرگی است که در آن اقامه جماعت و جمعه میشود و سرداب را آنجا زیارت میکنند. منزل حضرت عسکری؟ع؟ همان محل دفن و حرم مطهر حضرت است که نسبتاً از سرداب فاصله دارد. ظاهراً این سرداب که الآن موجود است، آن سردابی که اينها در خانه، صدای قرآن از آن شنیدند نباید باشد.
رفتند و بر در آن سرداب اجتماع کردند و محافظت کردند که کسی از سرداب بالا نیاید و خارج نشود. ــ میدانستند که صاحب قرائت قرآن و صاحب صدا همان امامی است که قصد دارند او را بکشند.
البته میدانید در عراق به خصوص در نجف و سامرا و این قسمتها مرسوم است که در اثر گرمی هوا سردابهایی میسازند. سرداب تقریباً شبیه زیرزمینهای ما است اما برای خاطر خنکبودن خیلی عمیقتر و گودتر است که در روزهای تابستان استفاده میکنند.
دم درب آن سرداب اجتماع کردند که کسی از آنجا بالا نیاید و خارج نشود. امیر ایشان هم ایستاده بود تا بقیه افرادی که قصد دستگیری امام را دارند برسند. در همین موقع امام؟ع؟ از در همان سرداب خارج شدند و بر ایشان گذشتند و عبور کردند و از خانه خارج شدند. وقتی از نظرها ناپدید شدند، امیر لشکر دستور داد که برای دستگیری این شخص، بروید پایین. گفتند: آیا همان کسی نبود که از ما گذشت و عبور کرد؟ گفت: من که چیزی ندیدم. بعد گفت: چرا او را رها کردید که برود؟ گفتند: ما فکر میکردیم همانطور که ما او را میبینیم تو هم میبینی.([35])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 366 *»
در کتب تاریخ شیعه و دیگران همین مقدار در تاریخ امام زمان؟ع؟ سخن از سرداب به میان آمده است. اما میدانید که نامیدن این سرداب با این خصوصیتها به سرداب غیبت، بیمعنی است. چون امام که در آنجا غایب نشدند؛ بلکه از آنجا بیرون آمدند و خارج شدند و رفتند. معلوم نیست چرا آنجا را سرداب غیبت میگویند؟ و چرا این اندازه سنیان در امر این سرداب بر شیعه اعتراض، انتقاد و تهمت زدهاند. در کتابهایشان نوشتهاند که شیعه معتقد است که امام در آن سرداب قرار گرفته و آنجا غایب شدهاند و دیگر تا وقت ظهور از آنجا خارج نخواهند شد.
مرحوم نوری که عرض کردم بر این قصیده رد نوشته است، اينجا که میرسد میگوید: ظاهراً شاید علت نامیدن سرداب غیبت، همین خبر بوده است که امام از اينجا بیرون آمدند و خارج شدند. ولی این توجیه خیلی بیمناسبت است که امام از آنجا خارج شده باشند و باز آنجا را سرداب غیبت نامیده باشند. میگوید: شاید هم وجه دیگری باشد که ما نمیدانیم.([36]) ولی دیگر هیچ اسمی از سرداب در هیچ کتاب تاریخی شیعه به میان نیامده است.
فقط در کتابهایی که در زیارات نوشته شده است از جمله زیارتهایی که نقل کردهاند، زیارتهایی است که امام زمان؟ع؟ به آنها در سرداب زیارت میشوند. باز در آن زیارتها هیچ اسمی از سرداب و اينکه اينجا چه جایی است و مثلاً شما ای امام زمان در اينجا غایب شدهاید نیست. در آن زیارات هم هیچ اشارهای به امر سرداب نیست.
پس اينکه میگویند شیعه معتقد است که امام در آنجا غایب شدهاند، میبینید که هیچ دلیلی و سابقهای در کلمات شیعه و فرمایشهای علمای مورّخ شیعه و روایاتی که در امر امام زمان؟ع؟ رسیده است نداریم که امام در سرداب
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 367 *»
غایب شده باشند.
اما در آنچه از مآخذ شیعه درباره مکان امام در دوران غیبت کبریٰ در دست است هیچ نامی از سرداب در آنها وجود ندارد.
آنچه هست بعضی از عباراتی است که هیچ ربطی به سرداب ندارد. از جمله در دعای ندبه میگوییم: لیت شعری أین استقرت بک النوی بل ای ارض تقلّک او ثری؟ أبرضوی ام غیرها ام ذیطوی؟([37]) به امام؟ع؟ عرض میکنیم که نمیدانیم شما کجا و در کدام سرزمین بهسرمیبرید. آیا در رضوی یا در ذیطوی هستید؟
به ظاهر گفتهاند که رضوی کوهی است که یک روز با ینبع و چهار روز با مدینه فاصله دارد، بین مدینه و مکه است.([38]) و ذیطوی هم تقریباً نزدیک مکه است.([39]) به طوری نزدیک است که چون دستور است که با غسل وارد مکه شوند،([40]) در آن وقت اگر کسی میخواست وارد مکه بشود در آن محل غسل میکرد.
میبینید که در دعای ندبه هم اسمی از سرداب نیست. با امام سخن میگوییم که جای شما کجا است؟ شما کجایید؟ میگوییم که آیا در رضوی بهسرمیبرید یا در ذیطوی هستید؟ اما نمیگوییم که آیا در سرداب بهسرمیبرید. از سرداب در زیارات و دعاها اسمی در میان نیست.
در زیارتی درباره امام؟ع؟ عرض میکنیم الغائب عن الابصار الحاضر فی الامصار([41]) امام ما آن امامی است که در همه شهرها حاضر و از دیدهها پنهانند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 368 *»
امام؟ع؟ که در همه شهرها حاضرند. پس اينکه امام؟ع؟ در آنجا غایب شدهاند و آنجا بهسرمیبرند، هیچ در روایات و در تاریخ شیعه نیست.
این هم که امام؟ع؟ از سرداب خارج میشوند، دروغ دیگری است که بر شیعه بستهاند.([42]) شیعه در اینباره حدیثی و تاریخی ندارد که امام؟ع؟ موقع خروج و ظهورشان از سرداب خارج میشوند. هرچه هست روایاتی است که به ظهور حضرت از مکه مربوط است که از مکه ظهور میفرمایند.([43])
این تهمت درباره شیعه آنقدر عجیب شده و آنقدر بین شیعه و سنی متداول شده است که گویا آن را یک امر قطعی گرفتهاند! میگویند شیعه معتقد است که امام در سرداب غایب شده! در سرداب هم بهسرمیبرند! و خروج و ظهورشان هم از سرداب است!
حتی گاهی که ناحیه مقدسه گفته میشود، بعضی در اثر کمی مطالعه فکرمیکنند؛ یعنی همان سرداب امام؟ع؟. اگر توقیعی میدادهاند از درون سرداب توقیع میدادهاند.
در میان سنیها آنقدر این تهمت شایع شده که میگویند شیعه بر این معتقد است. از جمله ابنحجر عسقلانی([44]) خدا لعنتش کند! که از ناصبیهای درجه یک است. میگوید:
«ما ان للسرداب ان یلد الذی | صیّرتموه بزعمکم انسانا» | |
«فعلی عقولکم العفی فانّکم | ثلّثتم العنقاء و الغیلانا»([45]) |
شما که خیال میکنید خود سرداب انسانی است که به وجود مهدی؟ع؟ آبستن
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 369 *»
است و این بچه را در دل نگاه داشته است، آیا وقتش نرسیده که آن بچه را بزاید؟ ــ آتش باد بر دهانش! و خدا لعنتش کند که خطاب به شیعه میگوید: ــ خاک بر عقلهای شما باد که برای دو چیز محال سومی قرار دادید. دو چیز محال یکی عنقا است که به قول اينها وجود ندارد، یکی هم غول و دیو است. سومیش هم نعوذ باللّه این است که مهدی در دل سرداب باشد و یک وقتی برسد که آن فرزند را بزاید.
این طعنههای کاملاً بیاساس را بر شیعه میزند. ملاحظه فرمودید که شیعه معتقد نیست که امام در سرداب غایب شدهاند، در آن بهسرمیبرند و از سرداب ظاهر میشوند. همه اينها دروغ است و هیچ عالمی از علمای شیعه این حرفها را نزده است. نه در روایات شیعه است و نه در تاریخ شیعه. آری! امام؟ع؟ غایب شدهاند، اما نه در سرداب، امام؟ع؟ در همین عالم بهسرمیبرند و امام؟ع؟ از مکه ظاهر خواهند شد.
انشاءالله کسانی که اهل مطالعهاند به «کشف الاستار» مراجعه میکنند. بحثهای شیرینی ذکر میکند که مربوط به بحث ما نیست. همینقدر میخواستم اشارهای به این مطلب داشته باشم.
البته بعضی از کتابهای مزار که زیارتها را ذکر میکند از سرداب به «سرداب المغیب» تعبیر آورده است([46]) یعنی جای غایبشدن. حال علت اينکه سرداب را سرداب غیبت گفتهاند، ما هنوز دلیل و وجهی برای آن نیافتهایم، حتی مرحوم نوری با آن تتبّعی که داشته، نتوانسته است علت اينکه سرداب را سرداب غیبت مینامند بیابد. سایرین هم همینطور، کسی در اینباره نتوانسته است وجهی بیابد.
اما تعظیم سرداب که شیعه در سرمنرأی آنجا را تعظیم و تکریم میکند و احترام میگذارد، همانطور که حضرت هادی و حضرت عسکری؟عهما؟ و حضرت حکیمه و حضرت نرجس را زیارت و احترام میکنند، آنجا میروند نماز میخوانند، دعای ندبه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 370 *»
میخوانند، امام؟ع؟ را زیارت میکنند و حاجاتشان را میطلبند؛ علت این تکریم و تعظیم چیست؟
نوعاً گفتهاند علتش این است که ما همانطور که خانههای ائمه را زیارت میکنیم و دوست داریم و محل رحمت و انوار الهی میدانیم، سرداب هم قسمتی از منزل بوده اگرچه الآن از منزل فاصله دارد. بعضی میگویند قبلاً دری از حرم حضرت عسکری؟ع؟ داشته است که از آنجا وارد میشدهاند، اما اکنون آن درب را بستهاند و از این طرف که الآن مسجدی است و اهل سنت آنجا اقامه جمعه و جماعت میکنند، وارد میشوند.
گفتهاند چون آن سرداب قسمتی از منزل امام بوده است، همانطور که ما خانهها و حیاط حضرت را که الآن به شکل حرم و صحن است زیارت و احترام میکنیم، سرداب را هم احترام و زیارت میکنیم. خواهوناخواه در ایام تابستان امام عسکری و حضرت هادی و همینطور امام زمان؟عهم؟ در دوران غیبت صغرایشان بعضی اوقات شاید در آنجا خدا را عبادت میکردهاند یا استراحت میفرمودهاند.([47]) از این جهت آن مکان را احترام، تعظیم و تکریم میکنیم.
ولی ظاهراً این هم وجه بیجایی بهنظرمیرسد، وقتیکه خود حرم و قبور مطهّر و منزلهای ایشان را زیارت میکنیم، دیگر از چه جهت سرداب به خصوص احترام و تعظیم شود؟ بلکه تقریباً اینطور حتی محل توجه اهل سنت هم هست که الآن درب ورودی سرداب در مسجدی است که آنها در آن جمعه و جماعت اقامه میکنند.([48])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 371 *»
پس باید علت دیگری باشد و معلوم نیست که چرا ذکر نشده است.
اما خدا ما را به این امر ممتاز فرموده است که به برکت شیخ بزرگوار علّت این نامگذاری را دانستهایم که چرا آنجا را سرداب غیبت میگویند و چرا ما سرداب را احترام و تعظیم میکنیم و چرا حضرت را آنجا زیارت میکنیم. این از خصوصیاتی است که خداوند ما را از بین شیعه به برکت شیخ بزرگوار به آن ممتاز فرموده است.
شیخ مرحوم نقل میفرمایند. ولی چون نتوانستم به خود فرمایش ایشان دسترسی پیدا کنم از سید بزرگوار نقل میکنم و عبارات ایشان را میخوانم که جریان سرداب چه بوده است. شخصی از سید بزرگوار سؤال میکند: «و هل الصاحب یأکل و یشرب و یلبس کسایر الناس بلاتفاوت فی هذه النشأة الشهودیة ام فی عالم المثال او غیره مثلاً؟»
آیا امام زمان صلوات اللّه علیه میخورند، میآشامند و لباس میپوشند؛ مثل سایر مردم بدون تفاوت در همین عالم ظاهر و شهاده دنیایی یا در عالم مثال یا غیر آن بهسرمیبرند؟ چطوری است؟
سید بزرگوار جواب میفرمایند: «اقول اعلم انّه عليه السلام و روحی له الفداء بشر مثلکم یأکل ممّا تأکلون منه و یشرب ممّا تشربون الّا انّه؟ع؟ لایأکل الا من الطیّبات لقوله تعالی یا ایّها الرسل کلوا من الطیّبات علی المعنی الاعمّ و کذلک القول فی اللباس و ینکح من بنات هذه الدنیا و اهل هذا العالم من غیر انیعرفنه».
بدان که امام؟ع؟ ــ که روح من فدای او باد! ــ بشری مثل شما است میخورد از آنچه شما میخورید و میآشامد از آنچه شما میآشامید. چون امام؟ع؟ جز از طیبات و پاکیزهها نمیخورد، به دلیل این آیه شریفه که خدا به رسولان و فرستادگان خود میفرماید که: از طیبات بخورید. خدا معنای اعم را قصد کرده
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 372 *»
است ــ یعنی طیبات هم به حسب حلالبودن، هم به حسب پاکبودن از اعراض ــ همچنين است سخن درباره لباس. او از دختران این دنیا و اهل این عالم نکاح میکند اما بی آنکه او را بشناسند. «فاذا ماتت الزوجة فان کان لها ولد یأتی الیه التوقیع بانّه ابنه؟ع؟ ثم لایراه الاولاد بعد موت امّهاتهم و قبل موتهن یرونه و لایعرفونه.» آنوقت که آن زن میمیرد اگر فرزندی داشته باشد، امام؟ع؟ به آن فرزند نامه میدهند که بداند فرزند امام؟ع؟ است. دیگر فرزندان بعد از مرگ مادران، امام را نمیبینند، اما قبل از مردن آنها امام را میبینند اما نمیشناسند.
یعنی نمیشناسند که مهدی آلمحمد؟عهم؟ است و الا میشناسند که شخصی است فلان و فلان. این خصوصیات را میشناسند اما به عنوان اينکه مهدی آلمحمد؟عهم؟ است نمیشناسند. حال در اينجا دقت بفرمایید:
«و قدروی شیخی و ثقتی و استادی جعلنی اللّه فداه عن ابیه الشیخ زین الدین بن ابراهیم عمن رواه؛»
میفرمایند: شیخ ما و ثقه ما و تکیهگاه ما که خدا ما را فدای او قرار دهد، نقل فرمودهاند از پدرشان شیخ زین الدین پسر ابراهیم که او نقل کرد از کسی که برای ایشان روایت کرده است. دیگر پدر شیخ مرحوم نام کسی را که از او روایت کرده است نمیبرد.
«انّ الحجة؟ع؟ اتی الی رجل یحیک برداً فقعد و استند الی نورد الحائک فقال له زوّجنی ابنتک. فقال: انّی لااعرفک من ای الناس انت. فمن انت؟»
روزی امام؟ع؟ درب دکّان شخصی که شَعرباف بود و بُرد میبافت تشریف آوردند. حضرت در نزد او نشستند و به همان چوبه و پایه بافندگی که ما نوَرد میگوییم، تکیه نمودند. فرمودند: دخترت را به من تزویج کن. عرض کرد: من شما را نمیشناسم که از کدام مردم و چه کسی هستید؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 373 *»
«قال: لاتسألنی اناحببت انتزوجّنی فافعل». فرمودند: از اسمم سؤال نکن، اگر دوست داری که دخترت را به من بدهی، این کار را انجام بده.
«فقال: استشیر امّها. فقام و دخل بیته لیستشیر زوجته». گفت: بروم با مادرش مشورت کنم. آن شخص برخاست و داخل خانه رفت که با زنش مشورت کند.
«فخرج و لمیر الشخص». وقتیکه بیرون آمد ایشان را ندید.
«و نظر الی البرد فاذا هو قد تمّت حیاکته» به بُرد نگاه کرد، دید برد بافته و تمام شده است.
«و نظر الی النورد فاذا هو قد اخضرّ و اورق فی موضع استناده فاذا مکتوب علیه هذه الابیات» به آن چوبه بافندگیش که حضرت تکیه فرموده بودند هم نگاه کرد، دید آنجا سبز شده و از آن برگ روییده و روی همان چوبه هم این شعرها نوشته شده است که ابتدا خودشان را معرّفی میفرمایند بعد هم در ادامه اشعار رمز «شرف شمس» را که بین ما مشهور است حضرت به اعجاز بر روی همان چوبه بافندگی مرقوم و بیان فرمودند که آن تتمّهاش اينجا نیست.
أیا سائلی عن مبدء اسمی و منسبی | سأنبئک عن لفظی و حسن تکلّمی | |
أنا ابن منی و المشعرین و زمزم | و مکة و البیت العتیق المعظّم | |
أنا جدّی الهادی النبی و أبی علی | ولایته فرضٌ علی کلّ مسلم | |
و امّی البتول المستضاء بنورها | اذا ما نسبناها عدیلة مریم | |
و سبطا رسول اللّه عمّی و والدی | و بعدهما الأطهار تسعة أنجم | |
أئمّة هذا الخلق بعد نبیّهم | فان کنت لمتعلم بذلک فاعلم | |
و من یتمسّک منهم بحبل ولایته | یفوز به یوم المعاد و یغنم | |
أنا العلوی الهاشمی الذی ارتمی | به الخوف و الأیام بالمرء ترتمی |
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 374 *»
و ضاقت بی الأرض الفضا بعد رحبها | و لمأستطع نیل السماء بسلّم([49]) |
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 375 *»
شیخ مرحوم از پدرشان، از همان کسی که برای پدرشان نقل کرده است نقل میفرمایند که بعد آن شخص میبیند در همان دکّان چاهی باز شده است و حضرت در آن تشریف بردهاند. این جریان را میگوید و مردم اجتماع میکنند و میبینند، چاه به شکل سرداب است. داخل میشوند، کسی را نمیبینند.([50])
آن برگها شفا میشود که نوع بیمارها به برکت آنها شفا پیدا میکنند. آن بُرد را مردم به برکت اينکه به دست و به اعجاز حضرت تمام شده است تکّهتکّه از آن شخص میخرند. گویا آن شخص عیالوار بوده و دخترهای متعدد داشته است که عروس نشده بودند. به برکت این حادثه، تمام آن دخترها به خانه شوهر میروند و زندگی همه آنها به برکت آن پولهایی که برای گرفتن آن بُرد و برگها به آن شخص میدهند آبرومند میشود.
مقصود این است که شیخ مرحوم در آخر این جریان نقل میفرمایند که این سردابی که از آن دکان پیدا شد، همان سردابی است که الآن زیارت میشود. سرّ نام «سرداب غیبت» این است که وقتی این شخص میآید، امام را نمیبیند و آن چاه را میبیند که مانند سرداب است و داخل میشوند و کسی را نمیبینند، به این اعتبار سرداب غیبت نامیده شده است.
چون اکثر اهل سرمنرأی ناصبیند و نخواستهاند که این حادثه به گوش شیعه و به دست آنان برسد، آن را مخفی کردهاند. خدا به برکت شیخ بزرگوار و پدر ایشان این معجزه امام زمان صلوات اللّه علیه و این حادثه و جریان را به ما رسانیده است. تاریخ وقوع این جریان کی بوده یا خصوصیات دیگری درباره این سرداب، ذکر نشده است. و باید به این جهت سرداب غیبت نامیده شده باشد. شیعیان سرمنرأی در آن وقت خیلی کم بودهاند و از ترس نتوانستهاند جریان را منتشر کنند و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 376 *»
بگویند. زیرا ناصبیها در آنجا بسیار بوده و هستند و شیعیان از ترس آنها این اعجاز را پنهان کردهاند.
ولی عرض کردم که خدا ما را به برکت شیخ مرحوم به دانستن این فضیلت ممتاز کرده است که چرا اينجا را سرداب غیبت میگویند و چرا شیعه آن را احترام و تعظیم میکند و هرگاه سرمنرأی میرود موفق است و امام؟ع؟ را در آنجا زیارت میکند.
البته از ائمه زیارت به خصوص برای سرداب نرسیده است، چون معلوم میشود که این اعجاز شاید بعد از غیبت صغری و اوایل غیبت کبری بوده است. خصوصیتش معلوم نیست. حتی تاریخ همین سردابی که الآن زیارت میکنیم نیز در دست نیست که مثلاً کسی از شیعه آن را زیارت میکرده و محل توجه شیعه بوده است. البته همین اندازه در کتب مزار قدیم از مثل مرحوم سید بن طاووس و مانند او نقل شده است که امام؟ع؟ را در سرداب زیارت کنیم.([51]) این نکتهای بود که توجه به آن و دانستنش لازم بود.
البته مشایخ ما+ هم به این رمز توجه داشتهاند. سید بزرگوار آن را شرح فرمودهاند؛ یعنی همان نقشی که به نام «شرف شمس» بین ما مشهور است. الحمدللّه از برکت مشایخ این نقش هم از اختصاصات ما است که نوعاً دیگران ندارند. اگر هم دارند به این عنوان و خصوصیتی که به برکت ایشان ما بر آن واقف هستیم، اطلاع ندارند که این نقش، رمز است و اشاره است به اسامی طیّبه محمد و آل محمد؟عهم؟. حتی در همین رمز خصوصیات، حالات و موقعیت ایشان بازگو و بیان شده است.
موقعیت امام زمان صلوات اللّه علیه به شکل واو معکوس است که در آخر قرار دارد و به اول که به شکل خاتم است برگشته است و خاتم رمز و عنوان خمسه طیبه است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 377 *»
سید بزرگوار و آقای مرحوم کرمانی این رموز را شرح و بیان فرمودهاند. الحمدللّه در اعتبار این رمز و این حادثه همین بس که شیخ مرحوم نقل فرمودهاند و سید مرحوم و آقای مرحوم+ نیز این رموز را برای ما شرح فرمودهاند. الحمدللّه در اعتبار سرداب و اينکه چرا سرداب به «سرداب غیبت» نامیده شده کافی است.
پس معلوم شد که آنطور نیست که آن ملعون ناصبی عنوان کرده و جریان سرداب را به آن گونه استهزا و تمسخر کرده؛ بلکه این محلّی است که اعجاز امام؟ع؟ در آن واقع شده است که آن اعجاز به واسطه عناد ناصبیان مخفی و پوشیده مانده است تا آنکه به برکت شیخ بزرگوارمان روایت شد.
ولی دیگران از اهل تاریخ که بعد از شیخ مرحوم و مشایخ+ بودهاند، از جهت عنادی که با مشایخ دارند همت گماشتهاند در پوشاندن این اعجاز که از فضایل محمد و آلمحمد؟عهم؟ است بهگونهای که دیگر هیچکس این مطلب را عنوان نکرده است که به صورت نقلی از شیخ مرحوم در کتابهایی باشد که در امر امام زمان؟ع؟ بعد از مشایخ نوشته شده است! هیچکس متعرض نشده که این هم حادثهای و معجزهای است اگرچه به شکل یک نقل ضعیف در آن کتابها ذکر شده باشد.
در کتابهایی که بعد از مشایخ درباره امام زمان؟ع؟ نوشتهاند نقل نکردهاند، چرا؟ چون ناقلان و راویها مشایخ ما هستند، چون شیخ مرحوم روایت کردهاند، پس نباید تصدیق شود، نباید به آن اعتبار داده شود، نباید برایش ارزش قائل شوند و نباید در کتبی که مربوط به امام زمان است، ذکر شود! کم ترک الاوّل للآخر مانعی ندارد، فضایل را بپوشانند؛ مثل اينکه سایر کمالات بزرگان را میپوشانند. از چه جهت با ایشان مخالفت و عناد دارند؟ از این جهت که ایشان ناشر فضایل محمد و آل محمد علیهم السلامند! باشد تا انشاءاللّه صاحب شمشیر جواب همهشان را بدهد و از آنها انتقام بگیرد.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 378 *»
مجلس 21
(شب سهشنبه اول شعبانالمعظم 1407هـ ق)
r در توسل و درخواست حوایج از امامان؟عهم؟
r شرح مختصر دعای بعد از زیارت آل یس؟عهم؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 379 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در ایام ماه شعبان به مناسبت سالگرد ولادت با سعادت وجود مبارک حجة بن الحسن صلوات اللّه علیه و آله و عجّل اللّه تعالی فرجه مناسبت دارد که بحثهای گذشته را ادامه دهیم و به این وسیله به ذیل عنایات آن حضرت توجّه و توسّل پیدا کنیم.
امیدواریم این توجهات و توسّلات که به توفیقات خود آن بزرگوار برای ما فراهم میشود، اسباب کمال ایمان و نورانیت دلها و قوّت عقلها باشد.
در احادیثی دستور میفرمایند که برای بعضی از حاجتهای مخصوص به بعضی از ائمه؟عهم؟ رجوع کنیم و توسل داشته باشیم. با آنکه این چهارده نفس مقدّس همه یک نورند و از توجه به هریک توجه به دیگری هم حاصل است و در هر حاجت توجه به هریک از این بزرگواران کفایت میکند. اما روی جهات و تعیّناتی که برای آن بزرگواران است، خودشان دستور دادهاند در بعضی از حاجتهای مخصوص به شخص خاصّی از ایشان رجوع کنیم.
مثلاً برای دفع دشمن و شرارتش به امیرالمؤمنین؟ع؟ متوسل شویم. برای شفای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 380 *»
مریضان به وجود مبارک موسی بن جعفر؟ع؟، برای امور آخرتی به حضرت عسکری؟ع؟ متمسک شویم. به خصوص در احادیث اشاره شده است که اگر ما حاجتهای مختلف داریم و نوعاً تناسب را نمیدانیم که با کدام امام؟ع؟ در میان بگذاریم و متوجه به کدام امام شویم خودشان دستور دادهاند و تا اندازهای بیان فرمودهاند.([52])
در همان احادیث میفرمایند: برای کاملشدن دین و زیادتی بصیرت در دین، به وجود مبارک حجة بن الحسن المهدی صلوات اللّه علیه متوسّل شوید. به برکات توجه به آن بزرگوار ایمان کامل میگردد و بصیرت زیاد میشود و عقل قوّت میگیرد.([53])
امیدواریم که انشاءالله توفیق پیدا کنیم و درباره امور مربوط به آن حضرت بحث کنیم و همین از اسباب توجه و توسل باشد و نتیجهاش هم تکامل و تقویت ایمان و تقویت عقل ما باشد.
چون امشب با اول ماه شعبان برخورد میکنیم خوب است در برخورد با سالگرد ولادت حضرت، توجه و توسّلمان از ابتدای بحث به فرمایشها و دعائی باشد که خود آن بزرگوار تعلیم فرمودهاند. زیارتی از ناحیه آن بزرگوار رسیده است که به «زیارت آلیاسین» سلاماللّهعلیهماجمعین مشهور است. این زیارت را احمد بن ابیطالب طبرسی، صاحب کتاب «احتجاج» که غیر از شیخ طبرسی، صاحب «مجمع البیان» است، در کتاب احتجاج خود روایت میکند که این زیارت از ناحیه مقدّسه امام؟ع؟ صادر شده و به دست محمد حمیری رسیده است. او از امام؟عج؟ سؤالاتی کرده بود که امام؟ع؟ جواب فرمودند و در ابتدای آن این فرمایش را دارند:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم لا لأمره تعقلون و لا من اولیائه تقبلون حکمة بالغة فماتغنی النذر السلام علینا و علی عباد اللّه الصالحین.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 381 *»
در نامهای که محمد حمیری نوشته بوده، مسائلی را خدمت امام؟ع؟ عرضه کرده است. از جمله اختلافاتی که بین مردم درباره وجود مبارک حضرت به میان آمده است و گفتگوهایی که درباره ایشان دارند. مقداری از وجود این اختلافات شکایت کرده است و حضرت این تعبیر را برای خاطر آن کسانی که در باره آن حضرت اختلاف کردهاند میفرماید:
بسم اللّه الرحمن الرحیم، نه امر خدا را میفهمید و نه از اولیای خدا قبول میکنید و میپذیرید، حکمتی است بالغ و به همهکس رسیده است. ــ آنچه از حقایق و معارف فرمودهاند، اموری است که به همه رسیده است و همه فهمیدهاند و به حسب قدرت فکریشان میفهمند. البته عالم به حسب قدرت علمیش و جاهل هم به اندازهای که تکلیف به او تعلّق گرفته و باید این امور را بفهمد، میفهمد. ــ اما فماتغنی النذر انذاردهندگان انذاردادند ولی بشر انذار آنها را نپذیرفت و برای آنها که نپذیرفتند فایده و ثمری نبخشید. سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا.
بعد حضرت فرمودند: هرگاه خواستید به وسیله ما به خداوند تبارک و تعالی و نیز به خود ما توجه کنید، پس بگویید چنانکه خدای تعالی فرموده است سلام علی آلیس یعنی شما هم به سنت الهی اقتدا کنید، خدا بر ما صلوات و سلام فرستاده است شما هم از خدا بیاموزید و بر ما سلام و صلوات بفرستید و در نیازمندیها رو به ما کنید. خدا به شما یاد داده است که ببینید من که خدایم بر محمد و آل محمد؟عهم؟ صلوات میفرستم. در آن آیه شریفه هم که دستور داده است انّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النبی یا ایّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما([54]) وقتیکه خدا و ملائکه خدا صلوات میفرستند و سلام میدهند به این بزرگواران، ــ پس شما هم بیاموزید و در هر موقعی که میخواهید رو به سوی خدا یا رو به سوی ما کنید، اینطور بر ما سلام بگویید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 382 *»
اولِ این سلام از السلام علیک یا داعی اللّه شروع میشود. بعضی توجه ندارند و سلام علی آل یس را هم جزء زیارت میشمارند. سلام علی آلیاسین کار خدا است و آیه شریفهای است که خدا در قرآن در باره آلیاسین صلوات اللّه علیهم فرستاده است.
البته همین آلیاسین هم اِلیاسین شده و شکلش عوض شده است و الآن در قرآن اِلیاسین نوشته میشود. ولی انشاءالله نوعاً برادرها سلام علی آلیاسین بخوانند. اِلیاسین کیست و چه بوده است؟ سلام علی آلیاسین در قرآن سلام علی اِلیاسین شده است.([55])
این سلام از ناحیه خود آن بزرگوار دستور داده شده است که بخوانند. روزهای جمعه هم الحمدللّه برادرها موفّقند و میخوانند. انشاءاللّه این سلام در نوع گرفتاریها خوانده شود، با توجه به خصوصیاتی که در این زیارت از ناحیه خود آن بزرگوار اشاره شده است.
ما قسمت دعای این زیارت را میخوانیم که خود امام؟ع؟ دستور میفرمایند که بعد از زیارت خوانده شود. ما هم به قصد شروع در بحث و انشاءالله ابتدای توجه و توسّلمان این دعا را میخوانیم و اگر مناسب شد به بعضی از جهات اشاره میکنیم. این دعا بعد از زیارت خوانده میشود. خدا روزی کند! انشاءاللّه در سرّمنرأی و در آن سرداب مقدس هم این سلام و زیارت را بخوانیم. دعا این است:
اللهمّ انّی أسألک ان تصلّی علی محمّد نبی رحمتک و کلمة نورک خدایا! از تو میخواهم که بر محمد که نبی رحمت تو است صلوات بفرستی. ــ ابتدا خدا را به آن بزرگوار میخوانیم و ایشان را توصیف به «نبی رحمت» میکنیم؛ یعنی خدایا! رحمت تو به آن بزرگوار بر ما منتشر میشود و آثار رحمت از ناحیه آن بزرگوار است که بر همه خلق جاری شده است. پس ابتدای حاجتها و خواستهها توجّه به این موقعیّت و مقام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 383 *»
رسولالله؟ص؟ لازم است. بعد حضرت را به «کلمه نور خدا» توصیف میکنیم؛ یعنی خدایا! محمد؟ص؟ کلمه نور تو است؛ آن کلمهای که ظهور و آیه تو است.
و ان تملأ قلبی نور الیقین و صدری نور الایمان و فکری نور النیّات و عزمی نور العلم و قوّتی نور العمل و لسانی نور الصدق و دینی نور البصائر من عندک و بصری نور الضیاء و سمعی نور الحکمة و مودّتی نور المولاة لمحمّد و آله؟عهم؟ حتّی ألقاک و قد وفیت بعهدک و میثاقک فتغشّینی رحمتک یا ولی یا حمید.([56])
توجه بفرمایید! دعائی است که امام بعد از زیارتشان دستور میفرمایند. امیدواریم این مجلس ما هم مجلس دعا باشد و در این مجلس همگی که این دعا را میخوانیم با توجه به وجود مبارکش بخوانیم و این باید ابتدای حاجت همهمان باشد. اول ماه شعبان، ماه رسول خدا است؟ص؟ و در فضیلت بسیار بسیار با ارزش است. در حرم مطهر و مقام مطهری کنار قبر وجود مبارک علی بن موسی الرضا؟ع؟ زیر قبّه سیدالشهدا؟ع؟ تحت لوای کاملان دین و بزرگان شیعه قرار داریم. عدّهای بر اساس مودت و محبت اولیاء گرد هم جمع شدهایم و باران رحمت هم که میبارد. انشاءاللّه این دعاها قطعاً مستجاب خواهد بود.
میفرمایند: اگر در دعا و حاجتی چهل نفر اجتماع کنند و از خدا آن دعا و حاجت را بخواهند، خدا مستجاب خواهد فرمود، حتی اگر چهل نفر نشدند و ده نفر بودند، آن حاجت را هریک چهار بار بخواهند، همینطور حتی اگر چهار نفر بودند هریک حاجت را دهبار بخواهند و اگر نشد همان یک نفر حاجتش را چهل بار بخواهد.([57]) وقتیکه اینطور باشد و تا این اندازه درجات رحمت و عنایات شامل حال بندگان باشد، انشاءالله ما هم امیدواریم که این دعا درباره همه ما و همه برادران و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 384 *»
خواهران ایمانی، در هرجا هستند مستجاب شود.
خدایا! بعد از آنکه ولیّت را زیارت کردیم، آن هم با آن عبارات که توجّه کاملِ صددرصد به آن بزرگوار پیدا کردیم، او را در جمیع حالاتش اسباب تقرب به سوی خدا میدانیم، در حال ایستادنش، نشستنش، نماز خواندنش، قنوت گفتنش، تکبیر گفتنش، تهلیل گفتنش، در تمام حالاتش او را سلام گفتهایم، همچنين از ناحیه خودمان برای آن بزرگوار اظهار تسلیم نمودیم: آقا! من تمام حالات شما را حالات قرب الی اللّه میدانم، تو در حالی از حالاتت از خدا دور نیستی، نزدیک هستی و از اسباب تقرّبم هستی. امام را به اینطور زیارت کرده و ذکر تمام عقاید حقّه را در محضرش نموده و او را شاهد گرفتیم. یکیک ائمه ؟عهم؟ را ذکر کرده و به مذهب حق اثنیعشری اقرار نمودیم. آنگاه با توجّه به چنین زیارتی این دعا را شروع میکنیم و حاجتهایمان را میخواهیم.
این خودش درسی از طرف امام زمان صلواتاللّهعلیه است به ما، که بعد از توجه به خدا، به وسیله من که مرا بین خودتان و خدا واسطه قرار دادهاید و به من توجه نمودهاید مرا در جمیع حالات از اسباب تقرب به سوی خدای خود بدانید.
خیلی نعمت است! توجه بفرمایید! ما «حدیث کساء» و یک حالت اجتماع خمسه طیبه را در خانه فاطمه زهرا؟عها؟ زیر کسای یمانی میخوانیم. دربارهاش چه اعتقادی داریم و چه وعدهها در همان حدیث داده شده است؟! خوشبختانه حدیثی نیست که فقط مخصوص شیعه باشد. سنیها هم به طریقها و تعبیرات مختلف این حدیث را ذکر کردهاند.([58])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 385 *»
همه حالاتشان اینطور است. توجه به ایشان در هر حالی از حالاتشان، چه حال اجتماعشان، چه حال انفرادشان، چه حال حیاتشان، چه حال مماتشان، چه حال نمازشان، چه حال روزهشان، از اسباب تقرّب است.
پس خودتان در هر حالی که قرار میگیرید، به امام زمان صلوات اللّه علیه در همان حال که ایشان دارند توجه کنید و در همان حال با خیال راحت به سوی خدا تقرّب بجویید. اگر در رختخواب قرار میگیرید، فوری حالت خواب امام؟ع؟ را درنظربگیرید و بگویید خدایا! من الآن به سوی تو به آن خوابیدهای که خوابش عبادت است تقرّب میجویم. به آن کسی که خوابیده اما لحظهای از تو دور نیست و نور تو بر او تابیده و حامل جمیع انوار کمالیه تو است. همینطور در حال نماز، در حال روزه، در حال راهرفتن، در حال نشستن، به این وسیله انشاءالله نوعاً متذکّر و به یاد آن بزرگوار باشیم.
آنگاه اگر ــ خدای ناکرده ــ بخواهیم مرتکب معصیت بشویم، خود همین از اسباب توجهمان میشود که امام ما که در معصیت نیست، پس چرا ما معصیت کنیم؟ تا میخواهیم دروغ بگوییم، تا میخواهیم غیبت کنیم، تا میخواهیم فحش بدهیم، تا میخواهیم خیانت کنیم، تا میخواهیم بیوفائی کنیم یا خدای ناکرده امور دیگر، هرچه پیش میآید که میبینیم آنجا نمیتوانیم به امام؟ع؟ توجه کنیم، انشاءالله آن حالت را ترک کنیم.
اينها از اسباب توجه است. بعد از این توجه که دستور داده شده و اینطور سلام جامع که نوع حالات امام ذکر شده است السلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد … حین تصبح و تمسی … و همینطور نوع حالات حضرت. حال توجه پیدا کردهایم و میخواهیم حاجتهایمان را بخواهیم. حاجتها چطور ردیف میشود؟ و چه حاجتهایی باید در نظر ما اهمّ حوائج باشد و به فکر چه حاجتهایی باشیم؟ که برای دریافت آنها اسباب و طرقِ لازم را فراهم کنیم؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 386 *»
خدایا! از تو میخواهم که صلوات بفرستی بر محمد که نبی رحمت تو و کلمه نور تو است.
یعنی ما باید طوری باشیم که رسولالله؟ص؟ از اسباب رحمت خدا بر ما باشد و آثار رحمت او در ما ظاهر بشود. کلمه نور است و ما باید به این کلمه نور، نورانی و منوّر گردیم. آنگاه حضرت توضیح میدهند که حال که ما میخواهیم به کلمه نور محمد و آل محمد؟عهم؟ منوّر شویم، چه مراتبی داریم و هر مرتبه چه نورانیتی باید اکتساب کند؟ امام؟ع؟ به آن نورانیتهایی که در این مراتب اکتساب میشود اشاره میفرمایند:
ان تملأ قلبی نور الیقین خدایا! از تو میخواهم دل مرا از نور یقین پر کنی؛ یعنی به کلمه نور تو که محمد و آل محمد؟عهم؟ هستند دل من به نور یقین نورانی شود. البته دل و قلب در اينجا همان عقل است، چون یقین از خصوصیات و آثار عقل است. عقل دارای یقین است و از حالتهای عقل، یقین است. از تو میخواهم که عقل مرا به نور یقین منوّر سازی و از نور یقین پرسازی.
و صدری نور الایمان سینه مرا از نور ایمان، اقرار و باورکردن پر کنی! مراد از نور ایمان علم است. من علم پیدا کنم، علم حق همان ایمان است و کار سینه و کار نفس است. نفس مؤمن میشود و آنگاه در اثر مؤمنشدن مراتب کمال را طیمیکند.
البته نفوس ما ابتدا نفوس اَمّاره بالسوء است، در اثر رنگگرفتن به رنگ طبایع که از کودکی در ما حاکم است. محیط، شرایط و نوع تربیتهای ما چنین است که نفس امّاره در ما غالب است. میبینیم که امر به معاصی میکند. آنچه در خود مییابیم محبت به معاصی و لذّتبردن از معاصی است. اول درجهای که به حسبِ نفس درجه ایمان است برای اینکه نفس مؤمن بشود و ایمان بیاورد، چون هنوز از حدّ امّاره بالسوءبودن خارج نشده است، اما وقتیکه ایمان آوردیم آهستهآهسته امّاره بالسوء به نفس لَوّامه تبدیل میشود، بعد نفس مُلهَمه، بعد همینطور مطمئنّه، بعد نفس
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 387 *»
راضیه، بعد مرضیه و بعد نفس کامله که دیگر اُخت العقل میشود. ــ این مراتب ذکر شده ــ مقصود این است که در اينجا ما بعد از این همه توجّهات و توسّلات از خدا میخواهیم که در مقام سینه و نفس صاحب نور ایمان شویم.
و فکری نور النیّات امام؟ع؟ از عقل شروع کردهاند و پایین میآیند، اول عقل، بعد نفس، بعد فکر که مرتبه عالی مشاعر مثالی ما است. در مراحل فکر و مرتبه فکر باید فکر ما به نورانیت نیّتهای صالح و حسنه نورانی شود. چون وقتی برای فکر نیّت فراهم میشود که نسبتسنجیها را کرده و اعمال صالح را تشخیص داده، فکرش را کرده که این کار خوب و آن کار بد است، نتایج آنها را فهمیده است. حال دیگر باید تصمیم بگیرد و نیت کند. نورِ نیّت؛ یعنی فکرم نیتهای نورانی پیدا کند و به نور نیتهای صالح منوّر شود.
و عزمی نور العلم همچنين خدایا! میخواهم عزم مرا به نور علم پر کنی. عزم مرحله تصمیمگیری است که اسمش را اراده میگذاریم. در مرحله تصمیمگیری و ارادهکردنِ کارهای خیر، خدایا! عزم و تصمیم مرا به نور علم پر کن و نورانی کن. علم در اينجا؛ یعنی کارهایم بر اساس شناخت و معرفت باشد، تصمیمگیریهایم بر اساس معرفتها و شناختهای درست باشد.
همان علمی که میفرماید: العلم یهتف بالعمل([59]) برای اجرای کار تصمیم که میگیرم، حسابشده و رویش مطالعه شده باشد. همینطور یکباره کاری نکنم که بعد پشیمان شوم، ببینم خدا از من ناراضی است، اولیای خدا از من به خشم آمدهاند؛ بلکه حسابشده باشد. وقتیکه حسابشده باشد، خیال انسان راحت است. دیگر مردم خوششان بیاید یا بدشان بیاید، با جایی تصادم پیدا کند یا نکند، در جایی زحمت فراهم بشود یا نشود، حسابش را کردهام، دیدهام خدا راضی است. تصمیمی که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 388 *»
گرفته و عزمی که کردهام مطابق رضای خدا است و به نور علم نورانی است؛ یعنی شناختهشده و حسابشده است و به اصطلاح فکر انسان راحت است.
و قوّتی نور العمل خدایا! نیروهای مرا ــ یعنی تمام قُوایی که با آنها میخواهم کاری بکنم ــ از نور عمل پر کن! یعنی اولاً قوایم راکد و بیمصرف نباشند، بعد هم در اعمالی بهکارگرفته شوند که آن اعمال نورانی یعنی طاعات باشند. معلوم است که طاعات نور و معاصی ظلمت دارد. خدایا! نمیخواهم که قوایم به ظلمات معاصی پرشوند و تاریکگردند. چشمم قوّه بینایی دارد. خدایا! میخواهم قوّه بینایی چشمم به نور عمل پرشود؛ یعنی به اعمالی که نور دارد: قرآن و احادیث را مطالعه کنم، فرمایشهای حق و علم را مطالعه کنم، به رخساره مؤمن، به مشاهد مشرّفه نگاه کنم، به رخساره پدر و مادر از روی مهر و محبت و به روی برادران ایمانی نگاه کنم. این نور میشود. همینطور سایر قوا حکمشان همینطور است. خدایا! قوّه مرا به نور عمل پر کن!
و لسانی نور الصدق به خصوص بعضی را به جهت اهمیتی که دارند یاد میفرمایند. خدایا! زبان مرا به نور صدق پرفرما! نورانیت صدق و راستی بر زبانم جاری باشد و زبانم طوری باشد که با هرکس سخن میگویم به نور صدق منوّر باشد. ما که نمیبینیم و مشاهده نمیکنیم که اعمال حسنه چقدر نورانی و اعمال سیئه چقدر ظلمانی است! در برزخ یا از اول احتضار به آن طرف خواهیم دید که اعمال خیر و طاعات چقدر نورانی است! مثلاً همین صدق و راستی چقدر نورانی است و بهعکس دروغ چقدر ظلمانی است! آنقدر ظلمانی است که اصلاً ممکن است محیط بزرگی را ظلمانی کند. یک دروغ چه آثار بدی دارد، حرمتش بیجهت نیست.
و دینی نور البصائر من عندک خدایا! از تو میخواهم به حق این حجّتت و سایر حجَجت که ایشان را واسطه قرار دادهام اینکه دینم از نور بصیرتها پرشود! در جمیع امور دینم با بصیرت باشم و بصیرتها در دینم نورانیت ایجاد کرده باشد. معلوم است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 389 *»
که بصیرت نور دارد و بیبصیرتی و حالت عُمیان و نابینابودن در دین و به اصطلاح تقلید کورکورانه ظلمت دارد که هیچ نوری در آن نیست. خدایا! میخواهم دینی که میورزم و دیانتی که بین خودم و تو انتخابکردهام که دیانتی است که تو برایم فرستادهای، آن را از نور بصیرتها پر کنی! یعنی همه امور دینم بر اساس بصیرت باشد.
این بصیرتها از ناحیه خودت باشد و تو به من داده باشی که میفرماید اذا اراد اللّه بعبد خیراً فقّهه فی الدین([60]) خدا وقتیکه خیر بندهای را بخواهد او را در دین فهمیده و بابصیرت میکند.
و بصری نور الضیاء خدایا! از تو میخواهم دیده مرا به روشنایی بینش صحیح پر کنی! مراد از این بینایی، بینایی دل است. خدایا! چشم دل مرا به آن روشنایی که از ناحیه دین فراهم میشود روشن گردانی!
مانعی هم ندارد که چشم ظاهر باشد. خدایا! چشم ظاهرم چشمی باشد که خوب و درست ببیند و در دیدن نورانی باشد. معلوم است دیگر وقتیکه قدری بصیرت انسان زیاد شود، روی دیدنهایش هم حساب میشود و قدری در دیدنها هم فراست پیدا میکند. چهبسا افراد را با دیدن بشناسد و خصوصیات حالات آنها را با دیدن متوجه شود.
و سمعی نور الحکمة همچنين خدایا! گوش مرا از نور حکمت پرگردان! یعنی من جز حکمت نشنوم و وقتیکه حکمت شنیدم، گوشم به نور حکمت نورانی و پر شود که میشود گفت هم گوش قلب و هم گوش ظاهر را در نظر بگیریم.
و مودّتی نور الموالاة لمحمّد و آله؟عهم؟ خدایا! من عاطفهای دارم که اسمش را مودّت میگذارند. انسان به وسیله این عاطفه خواهوناخواه به مواردی محبت میورزد، پدر، مادر، برادر، خواهر، فرزند، رفیق. دوستیها، محبتها و رأفتها و شفقتها همه،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 390 *»
مجموعه باهم عواطف انسانی است که مجموعهاش را میشود گفت مودت. نوع خیرخواهیها و ترحّمها همه از همین عاطفه است.
خدایا! مجموعه عواطف مرا که اسمش مودت میشود، همه را از نور موالات محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین پر کن! یعنی محور عواطفم عبارت باشد از موالات و دوستی با این بزرگواران که هرکس را دوست دارم برای خاطر ایشان دوست داشته باشم؛ به هرکس رحم میکنم برای خاطر ایشان باشد؛ به هرکس شفقت پیدا میکنم برای خاطر ایشان باشد و همینطور رأفت و هر عمل خیری که بر اساس مودت یعنی بر اساس عواطف از من سربزند. خدایا! از تو میخواهم که به نور موالات محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین نورانی باشد.
چه حاجتهایی و نوع حاجتها چه نمرههایی است و امام به چه چیزهایی در این دعا دستور میفرمایند و یادمان میدهند! حاجتهایی است که نوعاً ما از آنها غافلیم. البته الحمدللّه نوع حاجات مؤمنان خوب است. تا میخواهند دعا کنند میگویند: خدایا ما را بیامرز، خدایا مریضهایمان را شفا بده، خدایا دردهایمان را درمانکن، خدایا مسافرین ما را محافظتکن. بیشتر این جهات است که البته خوب است و دستور است اما مؤمن خیلی باید عمیقتر و عالیتر فکر کند.
اگر این امور درست شود واللّه امور دنیای انسان هم درست است. اگر ما ابتدا اينها را بخواهیم و اهمیت بدهیم، یقیناً مسائل بعدی آسان خواهد شد. وقتیکه بر این اساس حاجتها برآورده شود، آیا مریضی زیاد میشود یا کم میشود؟ آیا با چنین نورانیتهایی مریضیها، بلاها و گرفتاریها زیاد میشود یا کم میشود؟ گناهان آمرزیده میشود. و ما میدانیم اساس بلاها گناهان ما است. وقتیکه گناه هست بلا و ابتلائات هست. اما به برکت چنین حاجتهایی و برآوردهشدن آنها یقیناً بلاها برطرف میشود، گرفتاریها کم میشود، گناهان آمرزیده میشود و از اینگونه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 391 *»
حاجتها برآورده میگردد.
خدایا اينها را که میخواهم موقّت نباشد! از وقتیکه میخواهم و تو هم اجابت میفرمایی، ادامه پیدا کند و به آخرت متّصل شود و در این بین قطع نشود.
این به اصطلاح یک زنگ خطر است که اولاً بشر به خودش عُجب نکند که اگر یکی دو تا از این حاجتها برآورده شد، دیگر فکرش راحت باشد. خیر! ما در معرض خطریم و شیطان در کمین ما است. از کجا معلوم است که یکدفعه برنگردیم. این همه دستور داده شده است که از عدیله به خدا پناه ببریم.([61]) حتی در موقع مرگ عدیله و برگشت از حق هست. همینطور بودهاند عالمهایی که با اينکه حکمت و علم میدانستند، به حد ارتداد رسیدند و مرتد شدند و در دین خدا الحاد ورزیدند. بودهاند زهّادی که به طوری متمایل به دنیا شدهاند. با آنکه یک عمر را مثلاً به زهد گذرانیدهاند اما در یک برخورد، طمعی در آنها شعلهور شد و زهد فراموش شد. چنان رغبت به دنیا در آنها پیدا شد که اثر یک عمر زهد را از بین برد. پس باید متوجه این امور بود و بیخبر نماند. انسان باید خودش را در دامان اولیاء قرار دهد و به ایشان متمسک باشد. امام؟ع؟ به خصوص این قسمت را میفرماید که متذکر باشیم:
حتّی ألقاک و قدوفیت بعهدک و میثاقک خدایا اينها را برای من نگاهدار! تا وقتیکه ترا ملاقات میکنم وفاکننده به عهد و میثاق با تو باشم و از عهد و پیمان تخلّف نکرده و بیوفائی به تو و اولیای تو؟عهم؟ نشان نداده باشم. با این حالات و خصوصیات که ترا ملاقات کردم آنگاه:
فتغشّینی رحمتک یا ولی یا حمید آنگاه رحمت تو مرا فرا بگیرد. ممکن است که این عبارت به همه اينها مربوط باشد؛ یعنی خدایا! هریک از اينها را که تو به من عنایت کنی رحمت تو مرا فرامیگیرد، همهاش را عنایتکن! همه آنها رحمت و آثار
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 392 *»
رحمت است و همه آثار وجودی محمد بن عبداللّه؟ص؟ است که مبدأ و منشأ همه رحمتهای الهی است.
این قسمت بعد از دعا، توجه و «صلوات فرستادن» بر وجود مبارک آن حضرت است. نوعاً میدانیم که این صلواتها به این منظور است که خدایا! ما متوجه رحمت تو هستیم که به ایشان نازل میکنی و به برکت این وسیله توجه و تقرب پیدا میکنیم و خودمان را به همین توجه و روآوردن، شایسته میکنیم و اهلیت مییابیم که انشاءالله رحمتها شامل حال ما شود.
پس صلواتهایی که بر ایشان میفرستیم به نفع ما است. البته به نفع ایشان هم هست. به نفع ایشان است که ما به ایشان توجه کردهایم و ایشان هم میخواهند ما را نجات دهند و رحمت را شامل حال ما کنند. پس ما این بزرگواران را کمک کردهایم که رحمتها شامل حالمان شود.
دیگر بقیّه عبارت را کلمه به کلمه معنی نمیکنم. چون معلوم است و ذکر خصوصیات وجود مبارک مهدی صلوات اللّه علیه است. انشاءالله توجه دارید که بعضی از قسمتهای دعا هم کاملاً به بحثهای ما مربوط میشود؛ اللهمّ صلّ علی محمّد حجّتک فی ارضک و خلیفتک فی بلادک و الداعی الی سبیلک و القائم بقسطک و الثائر بأمرک.
در این قسمت اسم مبارک حضرت برده شده باتوجه به آنکه فرمودهاند تسمیه و نام حضرت را بردن حرام است.([62]) پس معلوم میشود که خصوصیتی داشته است که دیگران متوجه نشدهاند. آن نام بردنی که حرام بوده، اسم لفظی حضرت در غیبت صغری بوده است. در آن دوره نوعاً شیعیان اسم امام را نمیبردند، همانطور که در زمان ائمه پیشین هم که مقداری تقیه شدید بود، اسم آنان را نمیبردند. خیلی وقتها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 393 *»
راویها حضرت کاظم را به نام عالم یا عبد صالح نام میبردند؛ مثلاً در مجلسی سنیها؛ مخالفان بودند و شیعیان میخواستند به یکدیگر برسانند، میگفتند «قال العالم»([63]) یا «قال العبد الصالح»([64]) سنیها نمیفهمیدند که کیست؛ مثلاً درباره حضرت رضا میگفتند «قال الفقیه»([65]) همینطور درباره حضرت هادی و حضرت عسکری شیعیان تقیه میکردند و نوعاً این تقیهها بوده است.
امام؟ع؟ در غیبت صغری اجازه نمیفرمودند که نام مبارکشان برده شود. چون دشمنان در کمین بودند و میخواستند شیعیان را بگیرند و از آنها بپرسند که امام کجایند یا وکیل خاصّ امام کیست تا او را دستگیر کنند و به این وسیله بتوانند به امام دسترسی پیدا کنند. در آن دوره بردن اسم لفظی امام برای شیعیان ممنوع بود.
همینطور حرام بود که شیعیان اسم تکوینی و اسم وجودی امام؟ع؟ را که نوّاب خاص و کاملان آن عصر بودند، بگویند که مثلاً امروز واسطه بین ما و حضرت مهدی صلوات اللّه علیه حسین بن روح است. حق نداشتند بگویند و کاملاً مخفی میکردند. خود آنها هم در تقیه شدیدی بهسرمیبردند به حدّی که حتی سنیها نمیدانستند که اينها شیعهاند! اینقدر در تقیه بودند.
اما بعد از غیبت صغری و در غیبت کبری دیگر اسم لفظی امام را بردن بیمانع است و حرمت معنی ندارد، حتی بعضی مینویسند م ح م د. در حالی که در این صورت هم اسم برده شده است و این کار روی بیتوجهی است مگر اینکه بخواهند بگویند ما اینقدر متمسکیم که حتی دیگر لفظ ظاهر را هم تمام به کار نمیبریم و «م ح م د» مینویسیم. و در صورتی که اگر بخواهند بنویسند باید «م ح م م د» بنویسند، یا بالای
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 394 *»
میم تشدید بگذارند. قاعدهاش اینطور است. دو تا میم نمینویسند نوعاً یکی مینویسند. اگر بخواهند حروف را جدا کنند باید «م ح م م د» نوشته شود.([66])
اما در غیبت کبری اسامی خاص مراد است که نقباء و نجباء هستند. اگر کسی شخصی را به این مقام شناخت بر او حرام است که او را به دیگران معرّفی کند و بشناساند. در اينجا این مقدار لازم بود که متذکر باشیم. بعد سایر صفات حضرت ذکر میشود: ولی المؤمنین و بوار الکافرین و مجلّی الظلمة و منیر الحق و الناطق بالحکمة و الصدق و کلمتک التامّة فی ارضک المرتقب الخائف.
درباره کلمههای مرتقب و خائف، در جریان غیبت کبری لازم است که بدانیم حضرت مرتقب و خائف هستند و در حال خوف بهسرمیبرند. بعضی به شیخ بزرگوار ما اعتراض کرده و طعنه میزنند که چرا ایشان گفتهاند امام؟ع؟ ترسیدند و غایب شدند. در احادیث هم داریم که خاف علی نفسه.([67]) در نوع تعبیرات درباره حضرت کلمه خاف رسیده است.
و الولی الناصح سفینة النجاة و علم الهدی و نور ابصار الوری و خیر من تقمّص و ارتدی و مجلّی العمی الّذی یملأ الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً. این هم برای توضیح این است که علامت کذب مدّعیان مهدویّت که تا زمان ظهور حضرت میآیند همین است که نخواهند توانست و نمیتوانند زمین را پر از عدل و داد کنند. همانطور که از ظلم و جور پر شده باشد. این کار مخصوص آن بزرگوار و بهترین علامت بر صدق آن بزرگوار است و بهترین علامت کذب مدّعیان مهدویّتِ به دروغ آن است که نتوانستهاند و نخواهند توانست که عدل و قسط مطلق جهانی را برپا سازند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 395 *»
انّک علی شیء قدیر. اللهمّ صلّ علی ولیّک و ابن اولیائک الّذین فرضت طاعتهم و اوجبت حقّهم و اذهبت عنهم الرجس و طهّرتهم تطهیراً. از نظر دین احکام این بزرگوار با رسولالله و سایر ائمه هدی صلوات اللّه علیهم اجمعین هیچ فرق ندارد.
اللهمّ انصره و انتصر به لدینک و انصر به اولیاءک و اولیاءه و شیعته و انصاره وــاجعلنا منهم.
در این قسمت از دعا وظیفه ما معیّن شده است: خدایا، آن بزرگوار را نصرتکن. و به برکت آن بزرگوار دینت را نصرتکن. برای دینت نصرت و پیروزی فراهمنما! و به آن بزرگوار اولیائت و اولیاء و شیعیان و انصار او را نصرتکن. و ما را از ایشان قرار بده.
وظیفه ما این است که سعی کنیم از انصار حضرت باشیم. اگرچه الآن امام در غیبت است اما آن بزرگوار و امر آن بزرگوار و حاملان انوار آن بزرگوار را نصرت کنیم که امر مشایخ عظام+ و امر دین است. ایشان را نصرت کنیم تا از انصار حضرت به حساب آییم و خدا هم ما را نصرت کند. اگر ما طالب نصرت خداییم باید دین او و ولی او را نصرت کنیم.
اللهمّ اعذه من شرّ کلّ باغ و طاغ و من شرّ جمیع خلقک و احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و احرسه و امنعه من ان یوصل الیه بسوء. این قسمت از دعا اشاره به این است که با آنکه ما معتقد به غیبت امام؟ع؟ هستیم اما باید به «وجود عنصری زمانی» آن بزرگوار هم معتقد باشیم که مثل ما در روی این زمین زندگی میکنند و احکام زمین بر او جاری میشود. از قبیل جریانیافتن بیماری و بلاهای ظاهری از نواحی مختلف. چنانکه الآن ما در زندگیمان در معرض این بلاها هستیم، از کوچه و خیابان رد میشویم امکان دارد که یکباره موتوری، ماشینی به ما بخورد و ما را زمین بزند، یا هوا سرد میشود احتمال زکام و بیماری برای ما هست، هوا گرم میشود احتمال بیماری و گرمازدگی است. از این نوع امور الآن برای ما پیش
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 396 *»
میآید. چون در این زندگی بهسرمیبریم.
مهدی صلوات اللّه علیه هم از این جهت مثل ما است. «یمشی فی الاسواق، یأکل ممّا نأکل و یشرب ممّا نشرب» در همین بازارها رفت و آمد میفرماید، از آنچه ما میخوریم میخورد، از آنچه ما میآشامیم میآشامد. پس در معرض همین بلاهایی است که در این زمین است و به همین جهت نوع افراد محکوم به این بلاها و در معرض آنها هستند.
البته این بلاها که به سراغ ما میآید، منشأش بیاعتدالی خود ما است. ولی آن بزرگوار از بیاعتدالی یا گناهان این بلاها به سراغش نمیآید؛ بلکه یقیناً از ناحیه گناهان ما است. گناهان ما اقتضاء میکند که آن بزرگوار با قلبی مطمئن ــ قربان قلبش بشویم ــ بیماری و بلاها را بپذیرد.
حال که دعا میکنیم؛ یعنی خدایا! ما راضی نیستیم آن بزرگوار به واسطه ما مریض بشود، صدمه بخورد، همینطور خودشان، اهلشان و فرزندانشان. خدایا! ما راضی نیستیم آنان صدمه ببینند.
این قسمت از دعا دو مطلب را بیان میکند: یکی اينکه بدانیم آن بزرگوار روی این زمین است. با آنکه غایب است و احکام غیبت بر او جاری است ولی روی همین زمین زندگی دنیایی را ترک نکرده و این بدن دنیایی را رها نفرموده است. در همین بدن دنیایی زندگی میکند و زندگیش بر اساس همین عالم است. پس در معرض این بلاها است. اما منشأ این بلاها گناهان ما است که آن بزرگوار به لطف و عنایتشان متقبّل میشوند. واللّه اگر این تقبّل امام نباشد ما سزاوار و مستحق هستیم که آتش بر سرمان ببارد. اما آن بزرگوار بعضی از امور را قبول میکنند: یکی از فرزندانشان مریض شود، یا خدای ناکرده یکی از فرزندان آن بزرگوار برای خاطر جبران گناهان ما بمیرد و حضرت داغدیده شوند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 397 *»
دوم اينکه: این دعاها به این منظور است که خدایا! او را از شرّ هر یاغی، طاغی، ستمکار، طغیانگر و از شرّ تمام خلقت پناهبده! خدایا! او را از پیش رویش حفظ کن! یعنی خدایا! در موقع راه رفتنش به صدمهای برخورد نکند. خدایا! او را از پشت سر حفظ کن! از طرف راست، از طرف چپ او را حراست فرما و ممانعتکن از اينکه به او سوء و بدی برسد. ــ او را که حفظ بفرمایی و آن بزرگوار سلامت و محفوظ باشد ــ رسولت را حفظ فرموده و آل رسولت را به حفاظت آن بزرگوار حفظ فرمودهای زیرا این بزرگواران در واقع یک حقیقت و یک نورند هرچه برای یکی از ایشان پیش آید برای همه ایشان میباشد.
و اظهر به العدل و ایّده بالنصر و انصر ناصریه و اخذل خاذلیه و اقصم قاصمیه و اقصم به جبابرة الکفر و اقتل به الکفّار و المنافقین و جمیع الملحدین حیث کانوا من مشارق الارض و مغاربها برّها و بحرها و املأ به الارض عدلاً و اظهر به دین نبیّک؟ص؟. در این قسمت از دعا هم باز باید متوجه باشیم که مبادا قدمی برداریم که در آن قدم اماممان را خذلان کنیم که نفرین شامل خود ما است و خدا ما را خذلان خواهد کرد. مبادا حرفی بزنیم که خدای ناکرده اماممان را خذلان کنیم که این نفرین شامل حال ما است.
کسی نقل میکرد به هنگام برداشتن چادر زنها و آن اوضاعی که از ناحیه آن ملعونها بود، رئیس شهربانی بهیک عدّه پاسبان دستور داده بود که بریزند داخل حرم و چادر زنها را بردارند. آنگاه آن رئیس شهربانی فرصتی هم داشت که آنجا نظارت بکند. خدا لعنتشان کند! زیارت عاشورایش را خوانده و صد لعنش مانده بود. کنار حرم مطهر ایستاده بوده و صد لعن را میگفته است. دستور هم صادر کرده بود که پاسبانها چادر زنها را بردارند. بعد هم میگفته اللهمّ العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له علی ذلک تسبیح میگردانیده و لعنها را میگفته است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 398 *»
خدای ناکرده در قدم برداشتنمان چنین نباشیم! ما خودمان هم لعن میکنیم و میگوییم: اللهمّ العن اوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له علی ذلک. آنگاه خدای ناکرده نکند خودمان به انواع و به طورهای مختلف باعث خذلان باشیم و امر این بزرگواران را مخذول کنیم و به آن صدمه بزنیم و مشمول لعنت گردیم.
و اجعلنی اللهمّ من انصاره و اعوانه و اتباعه و شیعته و ارنی فی آل محمّد عليهم السلام ما یأملون و فی عدوّهم ما یحذرون. خواسته آخرینی که ما میخواهیم این است که خدایا! به من درباره آل محمد؟عهم؟ نشانبده آنچه را که ایشان آرزو دارند؛ یعنی ببینم که امامانم به آرزوی خودشان رسیدهاند و آرزویشان به نفع ماها است. همچنين درباره دشمنانشان ببینم آنچه را که دشمنان از آن گریزانند. اله الحقّ آمین یا ذاالجلال و الاکرام یا ارحم الراحمین.([68])
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 399 *»
مجلس 22
(شب چهارشنبه دوم شعبانالمعظم 1407هـ ق)
r ائمه؟عهم؟ «بقیةاللّه» هستند
r «بقیةاللّه» یعنی آیات تعریف و تعرّف خداوند
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 400 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
وجود مبارک امام؟ع؟ اختصاصی دارند به کلمه بقیةاللّه با اينکه تمام ائمه؟عهم؟ بقیة اللّه هستند و همه در روی زمین بقیه خدا و خلیفه خدا و به همه معانی این کلمه که اراده شده، همه اینطور بودهاند، اما این بزرگوار این خصوصیت را دارند و از این جهت انشاءالله وقتی که در دوران ظهورشان به آن بزرگوار سلام میکنیم عرض میکنیم السلام علیک یا بقیةاللّه . پس باید متذکر این لقب شریف درباره ایشان باشیم و نوع توجّهات و توسّلاتمان به آن بزرگوار با توجه به این لقب شریف باشد، بهتر است.
هرگاه یاد میکنیم یا میخواهیم متمسّک و متوسّل باشیم، عرض کنیم «صلّی اللّه علیک یا بقیةاللّه » یا «السلام علیک یا بقیةاللّه ».
از نظر حکمت «بقیه» غیر از آنی است که ما در اصطلاحاتمان میفهمیم که اگر از چیزی، مقداری باقی ماند میگوییم این بقیّه آن شیء است. بقیّه به حسب حکمت به آن معنی نیست. به ائمه هدی؟عهم؟ که بقیّةاللّه گفته میشود و هریک از ایشان که بقیّه خدا هستند، به این معنی است که ایشان معانی خداوندند یعنی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 401 *»
وقتیکه میگوییم: علم خدا، قدرت خدا و سایر اموری که به خلق تعلق میگیرد: حکمت خدا، رحمت خدا، غفران خدا و جمیع این امور که به خلق تعلق میگیرد آن جهتی که در آن جهت، صفتی و کمالی برای خداوند اثبات میکنیم این بزرگواران حامل آن و خود آن هستند.
در آن حدیث حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند: اما المعانی فنحن معانیه و ظاهره فیکم([69]) در توضیح همین عبارت میفرماید: نحن جنبه و امره و حکمه و کلمته و علمه و حقّه([70]) ماییم معانی خدا و ظاهر خدا در بین شما؛ یعنی ظهورات خدا ما هستیم، علم خدا ما هستیم، حکم خدا ما هستیم، امر خدا ما هستیم، «بقیه» به این معنی است. همچنين این بزرگواران برای ما بقیةاللّهند؛ یعنی اگر ما خدا را عبادت میکنیم، به وسیله اين بزرگواران عبادت میکنیم.
و معنای به وسیله ایشان این است که حیث معبودیت خدا در ایشان متجلّی است و خداوند به ایشان معبود است، نه به ذات مقدسش که این مسأله روشن است. و با توجه به «جهات عبادت» مراد روشن میشود که وقتیکه بزرگان ما بفرمایند: خداوند به وسیله ایشان عبادت میشود و ایشان «حیث معبودیت» خدا هستند و خدا به ایشان معبود خلق است، مراد همان بحثی است که در جهات عبادت دارند که خداوند معبود است اما به جهات عبادات. و جهات عبادات، مظاهرِ حیثِ معبودیتِ خدا هستند که خدا به معبودیت در آن مظاهر ظاهر شده است. و جهات و راه عبادت او و جهت عبادت او همانهایی است که خود قرار داده است.
پس بقیةاللّهند به این معنی که حیث معبودیت خدا به ایشان و در ایشان ظاهر است. همچنين شئونات عبادت از: تسبیح خدا، حمد خدا، تهلیل خدا،
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 402 *»
تکبیر خدا ایشان هستند. این امور که شئونات عبادت است، حامل همه اينها این بزرگوارانند. ایشانند مسبَّحیت خدا، ایشانند محمودیت خدا. خدا به وسیله ایشان تسبیح و تنزیه میشود.
وقتیکه ایشان را به مقامات عالیه شناختیم که در آن مقامات از خصوصیات خلقی منزّهند، آیه تسبیح و تنزیه خدا میشوند. پس مسبَّحیت خدا به ایشان برای خلق ظاهر میشود و خدا به وسیله ایشان تسبیح میشود و محمودیت و محمدشدن خدا به همین توجه به ایشان است و به ستایش ایشان است. ایشان را که ستودیم خدا را ستودهایم به آن بیاناتی که در جای خودش مفصل بحث شده است.
خدا را که به ایشان بشناسیم، میشوند بقیةاللّه. خدا به ایشان شناخته میشود، پس «حیث معروفیت» خدا ایشانند.
خدا را یاد میکنیم و ذکر میکنیم. خدا به وسیله ایشان یاد میشود، طور دیگری خدا یاد نمیشود. خدا را یاد میکنیم اما یادشدن خدا و مذکوریت خدا ایشانند. آن حیث ایشان هستند. پس خداوند به ایشان برای خلق مذکور است و خدا به ایشان برای خلق معروف است نه به غیر ایشان. هرکس به غیر ایشان خدا را ذکر کرده، خدا را ذکر نکرده است. هرکس به غیر ایشان خدا را شناخته، خدا را نشناخته است. یک عدّه موهومات، خیالات و تخیّلاتی است که فکر میکند خدا است.
پس حیث مذکوریت خدا برای جمیع خلقش ایشانند. نه تنها مرتبه اناسی، انبیاء هم که خدا را ذکر میکردهاند به وسیله ایشان بوده است. جميع خلق که در همه مراتب خدا را ذکر میکنند به وسیله ایشان است. پس ایشانند حیث مذکوریت خداوند متعال.
به این معنی بقیةاللّهند؛ یعنی آنچه از خدا در نزد بندگان وجود دارد در مقام ذکر و آن را یاد میکنند که خدا را یاد کرده باشند، ایشانند. فرمود: انا اذا ذکرنا ذکر اللّه([71]) این
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 403 *»
حرفها بحمداللّه طوری است که خیلی واضح است. اما وضوحش بعد از توضیحاتی است که بزرگان ما برای ما فرمودهاند. جز این نیست که ذکرنا ذکر اللّه یاد ما یاد خدا است.
این قضیهای است که از هر طرف شروع کنم درست است. مبتدا و خبری است که مبتدا، خبر میشود و خبر، مبتدا میشود. ذکرنا ذکر اللّه یا بفرمایید ذکر اللّه ذکرنا هر دو طرفش درست است. قضایایی است که از هر طرف شروع کنیم نتیجه یکی است. وقتیکه یک واقعیت بیش نیست. این واقعیت را به هر طور بگویید درست است.
فرض بفرمایید زید برادر ما باشد، میگوییم: «زیدٌ أخونا» یا «أخونا زیدٌ» هر دویش درست است. گاهی میشود که مخاطب نیازمند به تعبیر است و احتیاج دارد که اینطور بگویند.
فرق این دو جمله از این جهت است. فرض بفرمایید آن کسی که با او داریم حرف میزنیم زید را میشناسد. اما نمیداند زید برادر ما است. میگوییم آن زیدی که تو میشناسی، او برادر ما است. زید را مبتدا قرار میدهیم، أخونا خبر میشود. آن زیدی که تو میشناسی، ولی نمیدانی برادر ما است، حال بدان او برادر ما است.
اما برای کسی که بشناسد که زید برادر ما است و زید را هم میشناسد، برای او میگوییم زیدٌ أخونا، یا میگوییم أخونا زیدٌ.
کسی برادر ما را میشناسد اما نمیداند اسمش زید است، یک زیدی هم شنیده است، میگوییم آن زیدی که شنیدهای و او را نمیشناسی، او همین برادر ما است که او را میشناسی. اينجا دیگر أخونا را مبتدا قرار میدهیم و زید را خبر؛ یعنی اول أخونا و بعد زیدٌ میگوییم. أخونا زیدٌ این قرارداد است.
پس حالِ مخاطبان اقتضاء میکند که گاهی با ایشان چنین سخن بفرمایند: ذکرنا ذکر اللّه. آن کسانی که از این معنی بیخبرند، برای آنها میگویند: یاد ما که کردید
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 404 *»
خدا را یاد کردهاید.
اما برای عارفان به مقامات نورانیتشان میفرمایند: انا اذا ذکرنا ذکر اللّه و ذکر اللّه ذکرنا. بنا عبد اللّه بنا عرف اللّه([72]) و سایر تعبیراتی که از این بزرگواران رسیده است. چون بقیةاللّه هستند از ناحیه ما اینطور است.
خدا هم از ناحیه افعالش، باز حقیقت فعلهایش که این بزرگوارانند. بعد هم باز به مقام تعیّنشان اسباب اجرای فعل خدا هستند. از این جهت خدا به وسیله ایشان خلق را خلقت میفرماید، و از طرف ایشان و به دست ایشان به خلق رزق میدهد، و به وسیله ایشان و برای خاطر ایشان خلق را احیاء میکند، همینطور است اماته که به وسیله ایشان، برای خاطر ایشان، از طرف ایشان و به دست ایشان موت را بر خلق جاری میفرماید.
همه اينها معنای بقیةاللّه است که این امور الآن به دست وجود مبارک امام زمان صلوات اللّه علیه اجرا میشود و ایشانند «به» که «به خلقنا اللّه» خدا ما را به ایشان و به وسیله ایشان خلق فرموده است، از ملک ایشان به ما روزی میدهد و احیاء و اماته آن به آنی که برای ما و برای همه خلق دارد به وسیله ایشان است. معنای بقیةاللّه این است. آیات تعریف و تعرّف خدا معنای بقیةاللّه است در آیه شریفه که میفرماید: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انّه الحق ما به همین زودی به ایشان آیات خودمان را در آفاق و در انفس مینمایانیم تا اينکه آشکار شود برای ایشان که خداوند به جمیع مقامات ربوبی و شئونات ربوبی حق است، امر ثابتی است و شئونات ربوبی به وسیله این آیات ظاهر میشود. حتی یتبین لهم انّه الحق برای همه خلق آشکار شود که خدا حق است.
میدانیم وقتی حق آشکار و ثابت میشود که آیهاش دیده شود. آیه هر چیزی
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 405 *»
وقتی دیده شد وجود او برای ما ثابت و آشکار میشود؛ مثل اينکه اگر ما حرارت آتش یا دود آتش یا روشنی آتش را دیدیم، خود آتش را هم نبینیم، وجودش و ثبوتش به دیدن آیاتش برای ما آشکار میشود.
این آیه را از نظر حکمت «بقیّه» میگویند. وقتیکه گرما و روشنایی آتش را دیدیم این را میگویند آیه آتش یا بقیّه آتش. پس آتش بقیّه خود را و آیه خود را در نزد اشخاص میگذارد و آثار خود را نشان میدهد. البته آتش وجودش در مظاهرش محسوس است.
نیروی برق را ببینید چطور به آثارش خودش را نشان میدهد یعنی ثابت میکند که من هستم به اينکه آیاتش را نشان میدهد. این روشنایی را میگویند بقیّه نیروی برق. از نظر حکمت وقتی بخواهند نور را نسبت به قوّه الکتریسیته تعریف کنند میگویند بقیّه و آیه آن است. چطور تا این روشنایی را دیدیم میگوییم چنین قوّهای وجود دارد و ثبوت دارد و هست. در وجودش شک نداریم حتی یتبین لهم انّه الحق خدا به جمیع مقامات ربوبیش به جمیع شئونات ربوبیت و الوهیت برای خلقش آشکارا میشود؛ یعنی به این آیات الهی. به این معنی بقیةاللّهند.
حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ است که میفرماید: فأی آیة فی الآفاق غیرنا أراها اللّه اهل الآفاق([73]) چه آیهای جز ما برای خدا در همه آفاق است که خدا آن آیه را به همه اهل عالمها نشان داده باشد. آفاق جمع افق و افق را عالم بگیریم. آفاق یعنی عالمها که وقتیکه اهل هر عالمی به افق ربوبیت چشم میدوزند و میخواهند آثار ربوبیت را ببینند، چشمشان به این آیات میافتد.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 406 *»
الآن ما اگر بخواهیم قوّه الکتریسیته را ببینیم؛ یعنی به افق قوّه الکتریسیته چشم بدوزیم و آن را مشاهده کنیم باید به افق آثارش چشم بدوزیم، این برق کجا برای ما واضح میشود؟ در نزد آثارش و به افق آثارش و به افق آثار این قوّه. آنگاه نگاه که کردیم آیاتش و بقیّهاش را مشاهده میکنیم که چیست؟ همین روشنکردن، گرمکردن و سایر کارهایی که از این نیرو صادر میشود و این نیرو تبدیل به آن کارها میشود، و ما میفهمیم وجود و ثبوت دارد، اينها را بقایا میگویند. بقیه یعنی آیه.
در تفسیر این آیه میفرماید: فأی آیة فی الآفاق غیرنا أراها اللّه اهل الآفاق مردم بگردند اينهایی که میگویند خودت را بشناس خدا را شناختهای، اينهایی که میگویند همه خدا هستند، همه تجلیات ذات خدا هستند، خدا لعنت کند صوفیه را. بگردند پیدا کنند، در کجا؟ در کدام افق از افق ربوبی، آثار ربوبیت از چه آیاتی بروز میکند؟ و چه کسانی هستند که نشانههای خدا هستند؟ آثار خدا، بقایای خدا و بقیّةاللّه هستند؟
وقتیکه ما به خودمان نگاه میکنیم میبینیم از چه خبر میدهیم؟ ما از خدا خبرمیدهیم؟ آری! وجود خدا را اثبات میکنیم. ما مخلوقیم، ما مصنوعیم، صانع داریم، خالق داریم. اما خدا دیده شد؟ کسی ما را ببیند خدا را دیده است؟ همینطور سایر موجودات. آن کسانی که دیدن آنها دیدن خدا است، آنها بقایای خدایند و آیات خدا محمد و آل محمد علیهم السلامند. ببینید امام صادق صلوات اللّه علیه چطور در این تعبیرات فرمایش میفرمایند!
و چقدر اينها بیگانهاند، نوعاً همه مردم چنینند. این تنها به صوفیه لعنة اللّه علیهم مربوط نمیشود. نه! همه مردم در این اشتباهند. همه مردم که عرض کردم دیگر هرکس این حدیث شریف را معنی کرده است؛ من عرف نفسه فقدعرف ربه گفته است که خودت را بشناس. هرکس خودش را بشناسد خدا را شناخته است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 407 *»
این حرف با این حدیث و امثال این حدیث چطور جور درمیآید که ای آیة فی الآفاق غیرنا این همه آیات هست، زمین آیه خداست، آسمان آیه خداست، در و دیوار وجود و هستی آیه خداست، و اينها آیه اثباتند. اينها آیه اثبات که شدند، غیر از این است که در این آیه شریفه میفرماید: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم.
پس آفاق و انفس چیزهاییاند که خدا در این آفاق و انفس آیات خصوصی دارد. آن آیات خصوصی همینهایی است که خودشان میفرمایند: ای آیة فی الآفاق غیرنا أراها اللّه اهل الآفاق جز ما کدام آیه است که خدا به اهل عالم در آفاق نشان داده است؟ یعنی خدا در این عالمها به اهل این عالمها آیاتی غیر از ما را نشان داده باشد، نشان بدهید!
بحمداللّه کاملاً این احادیث محکم است که خوب مراد واضح است که در میان آیات اثبات، آیات تعریف و تعرّف خدا محدود است.
سبحان اللّه، باز خدا در قرآن میفرماید: و ما نریهم من آیة الا و هی اکبر من اختها([74]) ما به ایشان آیهای را نشان نمیدهیم مگر اينکه آن آیه از مثل و نظیرش بزرگتر است. امام؟ع؟ میفرمایند: فأی آیة اکبر منّا([75]) کدام آیه از ما بزرگتر است؟ این آیاتی که در میان آفاق و انفس نشان داده میشود، اينها خصوصیاتی دارند که خدا دارد توصیف و معرّفیشان میکند تا آنها را بشناسید، آن هم در قرآنش دارد بیان میکند. اگر همه آفاق، همه موجودات آیات تعریف و تعرّف خدایند و خدا به آنها شناخته میشود، چه خصوصیتی دارد که میفرماید: ما در میان آفاق و در میان نفسها آیات خودمان را نشان میدهیم. این تعبیر چه خصوصیتی دارد؟
برای این است که بشر بداند در میان این همه آیات آفاق و انفس آیات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 408 *»
مخصوصی هستند که شناخت آنها شناخت خدا است و دیدن آنها طوری است که خدا را برای ما واضح و روشن میکنند، خدا را واضح میکنند. حتی یتبین لهم انّه الحق این آیات خدا را تبیین میبخشند یعنی خدا را ظاهر میکنند و نشان میدهند. اصلاً چون ظهور خدایند و خدا به ظهورش ظاهر میشود، پس اينها اشخاص مخصوصی هستند.
بشر در این تعبیرات به فکر بربیاید، به اصطلاح مولای بزرگوار به هیجان بیاید بگوید آخر اينها چه کسانیند؟ اينها چه کسانی هستند که خدا چنین اختصاصشان داده و مخصوصشان کرده است و این با حرف صوفیه که همه و همه خدا باشند جور درنمیآید، با حرف نوع مردم که خود را بشناس خدا را شناختهای جور درنمیآید. اگر اینطور باشد چه احتیاج دارد که من بگردم و این آیاتی که خدا میگوید پیدا کنم و بشناسم، خودم هم از آنهایم، خودم هم از این آفاق و انفس هستم.
اما نه! مقصود این نیست؛ بلکه میفرمایند: در میان این آفاق و این عالمها، در میان نفسها، آیات خودمان را مینمایانیم، به همین زودی هم مینمایانیم، دیر هم نمیشود، خیلی زود، هرکس قابل و لایق باشد و در پِیَش باشد فوراً به او نشان میدهیم. امام میفرماید: فأی آیة اکبر منّا.
پس در واقع بشر وظیفه دارد این آیات را بشناسد که خداوند به خصوص در این آیات قرآنی، این دسته از آیات را از آیات اثبات مجزّا میکند و از دیگران جدایشان میکند. سنریهم آیاتنا فی الآفاق در همه عالم. پس اينها از سایر خلق جدا شدند. و فی انفسهم در خودشان، در نفسهایشان به آنها آیات خودمان را نشان میدهیم. در نفسهایشان نشان میدهد و اينها را باید شناخت تا خدا را بشناسند.
از این جهت به این معنی بقیّةاللّه میشوند. اينها بقیةاللّه هستند. آسمان که بقیةاللّه نمیشود، زمین که بقیةاللّه نمیشود. من معصیتکار بقیةاللّهم؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 409 *»
اگر بنا باشد همه آیات، آیات تعریف و تعرّف خدا باشند، همه بقیّةاللّه باشند، پس چرا اسم بقیةاللّه را به حجّة بن الحسن صلوات اللّه علیه یا به ائمه معصومین؟عهم؟ مخصوص میکنیم؟ چرا؟ این اختصاص از کجا سرمیزند؟ از اينجا که این آیات تعریف و تعرّف خدا، اينهایی که در عالمها به خلق نمایانده میشوند، اينها کسانیند که کارهای ربوبی از ایشان سرمیزند. علمشان از حرفزدن خدا خبرمیدهد، راهرفتنشان، افعالشان افعال خداست. چنینند و این خصوصیات را دارند.
همینطور و فی انفسهم در میان خودشان این آیات را ما نشان میدهیم. چطور نشانشان میدهیم؟ بیست و هفتم ماه رجب میشود و ما در بین خودشان مبعوث میکنیم. اينجا نفس به معنای خودشان است. ما در بین خودشان آیه کمال و تمام خود را که اعظم آیات و اکبر آیات است؛ محمد بن عبداللّه؟ص؟ را مبعوث میکنیم. بعد هم برای آنکه تفسیر همین جمله شده باشد و فی انفسهم را تفسیر کرده باشد، میفرماید: لقد منّ اللّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم از خودشان، از نظر ظاهر که از جنس خودشان است من انفسهم از خودشان برمیگزینم.
منّت هم میگذارد به اينکه چنین آیهای را به خلق مینمایاند، منّت میگذارد و لقد من اللّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته تا آخر آیه.([76])
همین طور و فی انفسهم را میشود معنای دیگری کرد که ایشانند. و فی انفسهم در حقیقتهای همه خلق، ایشان آیه میشوند و در حقیقتهای خلق نشان داده میشوند. این بقایای الهی و آیات خدایی در این حقیقتها نشان داده میشوند، طبق آن تعبیری که از حضرت رسیده که میفرماید انا ذات الذوات و الذات فی الذوات للذات.([77])
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 410 *»
مؤثر و آنی که همه در حقیقتهای خودمان مییابیم که به یک جایی بستهایم، او آیه خدا برای ما است و او مؤثّری است که ما اثر او و متّصل به او هستیم. همانی را که در مواقع اضطرار احساس میکنیم، اصلاً احساسش میکنیم که چطور ما را در قبضه قدرت خویش گرفته، به دست او محفوظیم و همهچیز به دست او است.
خدمت امام؟ع؟ عرض کرد: «ما الدلیل علی التوحید؟» دلیل بر توحید چیست؟ حضرت از او سؤال کردند که هیچوقت به حالت اضطرار افتادهای؟ به اینطور که آیا سوار کشتی شدهای؟ گفت: آری! کشتیت غرق شده است؟ آری! مشرف شدهای به حالتی که کاملاً از همهجا منقطع شوی و بدانی که فقط او نجاتدهنده است، آنگاه فرمود همین دلیل توحید است. ([78])
حال حضرت در آن حالت اضطرار میفرمایند. اما مگر کم شده است که انسان مضطرّ شده، به اضطرار برخورده و در دل احساس کرده که به یک جایی بند است؟ و او است که ما را حفظ میکند؟ او همان مؤثری است که ما متّصل به او هستیم، همان آیهای که در نفس ما خدا به ما نمایانده است و گفته این آیه من است. ببین تمام قدرتها دست او است. و خودت احساس میکنی که تمام قدرتها دست او است. خودت احساس میکنی که آگاه به جمیع زوایای وجودت است.
بهترین حالت برای شناخت این آیات که در واقع شناخت خدا است، همین حال اضطرار است. مییابی که اصلاً چنان احاطه بر تو دارد که هیچ ذرّهای از ذرّات وجودی تو برای او مجهول نیست. همه معلوم و مکشوف او است. به علمش، به قدرتش، به تسلّطش، به تصرّفش و به تدبیرش راه میبری. حالت اضطرار اینطوری است.
بیجهت نیست که حضرت سید الشهداء صلوات اللّه علیه در دعای عرفه، روز عرفه، در عرفات، این جملات را دارند. و اوقفنی علی مراکز اضطراری([79]) خدایا مرا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 411 *»
همیشه واقف و آگاه ساز بر مراکز اضطرار و بیچارگیهایم که بفهمم بیچارهام. و راه خداشناسی هم همین است؛ یعنی واقعاً بهترین راه که انسان به قول مشهور کاملاً خدا را حس میکند و لمس میکند، حالت اضطرار است. به جمیع کمالاتش هم او را حس میکند، به قدرت لایتناهی، علم لایتناهی. آخر علم لایتناهی میخواهد که انسان خودش را یکپارچه در نزد او مکشوف و باز میبیند. میفهمد و در خودش ادراک میکند که هیچ چیزی از او پوشیده نیست. در حالت اضطرار است که میفهمد هیچ چیزش بر او پوشیده نیست و هیچ چیز مانع اجرای قدرت او نیست.
از این جهت در این حدیث که امام؟ع؟ میفرمایند: سوار کشتی شدهای؟ میگوید: آری! کشتیت غرق شده است؟ آری! مشرف شدهای بر حالتی که مطمئن شوی که دیگر نجاتدهندهای برای تو نیست مگر یک کس، مغیثی نیست، منجیی نیست جز او؟ آری! امام؟ع؟ فرمود: فذاک التوحید.
همینطور است سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم در ذات خود خلق و در حقیقتهای خود خلق، همین اتصال و ارتباط به علتشان، مؤثرشان و آن وجه از مشیت کلیّه که به آنها تعلق گرفته است، به همان که متصلند، میفرماید نشان ما همان آیه متصل به شما است که قدرتش قدرت ما است، علمش علم ما است، احاطهاش احاطه ما است، تسلّطش تسلّط ما است، تصرّفش تصرّف ما است، او را که شناختید ما را شناختهاید. طور دیگری ما را نمیشناسید.
و فی انفسهم این تعبیر را دیدهام. اما الآن خاطرم نیست کجاست؟ که حضرت امیر؟ع؟ میفرماید: انا روح الارواح و انا نفس النفوس و انا ملک اللّه و عبده([80]) با وجود اينکه من بنده خدا و مملوک خدایم اما من روح الارواحم تمام روحها بسته و متصل به
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 412 *»
من است و روحانیتشان را از من میگیرند. همه نفوس بسته به من است و من نفس النفوسم؛ مثل همان تعبیر انا الذات فی الذوات للذات اما در عین حال بنده خدا هستم. آیه این است و باید اینطور باشد.
بنابراین ایشانند بقیّةاللّه صلوات اللّه علیهم اجمعین به جمیع معانی آن که گفته میشود. اگر انسان در بین خلق نظری اجمالی بکند که همه خلق در نزد ایشان مانند آثارند و هیچ و مضمحلند. «لایری فیها نور الا نور الولی …» تا آخر. وقتیکه همه برای آن وجود بزرگوار و مبارک سایه باشند، پس همه سایه هستند و اصلِ استقلال و اصالت برای او است. او فعل اللّه است. امر اللّه فعلی او است، امر اللّه مفعولی او است؛ یعنی خلقت همه چیز به واسطه آنها است، ماده همه چیز از شعاع آنها است و صورت همه چیز از موافقت یا مخالفت با آنها است.
چون چیزی برای کسی دیگر باقی نمیماند، چطور معرفت ما معرفت خدا باشد؟ و شناخت ما شناخت خدا باشد؟ و چطور ما میتوانیم بقیةاللّه باشیم؟ نعوذباللّه!
پس اختصاص این لقب مبارک و مطهّر به آن بزرگواران کشف میکند که آیات تعریف و تعرّف فقط ایشانند نه غیر ایشان. نمیدانم در برخورد با ماه مبارک شعبان باید از کجا بحث را شروع کنم انشاءاللّه فعلاً به بیان مقدمهای میپردازم تا بعد خداوند چه مقدّر فرماید.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 413 *»
مجلس 23
(شب پنجشنبه سوم شعبانالمعظم 1407هـ ق)
r «بقیة اللّه» یعنی حامل مقام ولایت کلیّه
r معنی ولایة اللّه
r بیان مقام ولایة اللّهی بقیّةاللّه در آیات و دعا
r وسائط بین خدا و خلق خودنما نیستند
r «طهارت ذاتی» ائمه؟عهم؟ در آیه شریفه
r عظمت خُلق بقیّةاللّه
r استعداد ذاتی بقیّةاللّه
r مقام شفاعت بقیّةاللّه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 414 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
عرض شد یکی از القاب ائمه معصومین؟عهم؟بقیّةاللّه است و به خصوص این لقب مطهر و ماه مبارک شعبان برای امام عصر صلوات اللّه علیه اختصاص ویژهای پیدا کردهاند. به اعتبار غیبت طولانی امام؟ع؟ و اينکه یادگار ائمه گذشته؟عهم؟ است، این لقب برای ایشان طور دیگری اختصاص دارد.
اما از نظر معنی و مراد، همه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین بقیّةاللّه هستند و مراد از بقیّةاللّه؛ یعنی آیات خدا، آنچه از خدا در نزد خلق است بقیّه خدا است. آنچه خلق به وسیله آن خدا را میشناسند و به وسیله آن خدا را ذکر میکنند و خدا را تسبیح میکنند و به خدا توجه میکنند، بقیّةاللّه میشود.
همچنين آنچه خداوند با آن جمیع افعال و کارهای خود را بر خلق جاری میسازد بقیّةاللّه است.
پس آن معنایی که ما از «بقیّه» در فارسی میفهمیم آن معنی مراد نیست که هرگاه چیزی مقداریش پیش ما بماند باقیمانده را بقیّه آن میگوییم. اینطور نیست که
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 415 *»
بقیّةاللّه مقداری از خدا باشد؛ بلکه این بزرگواران در مقام معرّفی خدا و اظهار اسماء و صفات خدا، جمع اللّهند؛ یعنی همه آنچه خلق باید از خدا بدانند و به خدا معرفت پیدا بکنند ایشانند. همچنين آنچه باید خدا به آن ظاهر شود برای خلقش و افعال و امور خود را بر خلق جاری سازد ایشان حامل آنند.
پس بقیةاللّه؛ یعنی حامل مقام ولایت کلیّه؛ آن حقیقتی که خدا به آن تدبیر و تصرّف در ملک و در جمیع خلق خود میفرماید. آن تدبیر و تصرفی را که دارد کمایشاء بمایشاء آن طوری که میخواهد و به آنچه میخواهد، به وسیله این حقایق جاری میسازد.
پس معنای ولایة اللّه که روشن باشد، حامل آن را بقیّةاللّه میگوییم. معنای ولایت خدا به اجمال همان تدبیر خدا، همان تصرف خدا در ملک است. این معنای ولایت است. از طرفی هم میدانیم که این ولایت به کلیّت و اطلاق خود از آن خدا است. هرکس هم که در ملک و هر چیزی که در ملک او تصرّفی، فعلی، تدبیری از او سرمیزند، باز به تدبیر و به تصرف خدا است. «لامؤثّر فی الوجود الا اللّه»([81]) این ولایت، صفت کلّی الهی است.
این ولایت مطلقه ظاهر نشده است مگر در کسانی که خدا ایشان را به خلقش «بقیّةاللّه» معرّفی فرموده است که به طور کلی و جامع و به طور حق و حقیقت از این بزرگواران این ولایت ظاهر شده است.
پس ایشانند بقیّةاللّه نه غیر ایشان. و از این جهت ما میگوییم آیات تعریف و تعرّف خدا ایشانند، حامل جمیع اسماء و صفات خدا ایشانند و خدا فقط به ایشان شناخته میشود، به ایشان تسبیح میشود، به ایشان ذکر میشود، و به ایشان عبادت میشود.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 416 *»
همچنین جمیع کارهایی که بر خلق جاری میشود، تمام کارهای الهی به دست این بزرگواران است، به واسطه آن صفا و کمالی که برای قابلیت این بزرگواران وجود دارد. ذاتشان و سیرتشان، ظاهرشان و باطنشان، غیبشان و شهادهشان همه صافی و بیهیچ کدورتی از ظلمت عصیان و طغیان، چنین ذوات مقدّسهای هستند که حامل ولایت کلیّه الهیّهاند و به این اعتبار بقیّةاللّه هستند.
هر کسی این مطلب را در خود مییابد. و خدا اینطور قرار داده است که تدبیر خدا و تصرف خدا را احساس میکند و بستگی خود را به یک مبدئی و جهتی مییابد، همان جهت و همان حقیقت در نزد خلق بقیة الله است که عرض شد در مواقع اضطرار کاملاً ادراک میشود و بقیةاللّه احساس و ادراک میشود.
وقتیکه در مواقع اضطرار متوسل میشویم و به خداوند متعال استغاثه می کنیم و از او کمک میطلبیم، در همان جا که حالت اتصال بنده به مبدأ خود است، آنجا است که باید معرفت حاصل کرد و کفر نورزید که انکار وجود آن حقیقت شود. همینطور باید شرک نورزید که دیگری و مبدأ ظلمانی دیگری را با آن مبدأ نورانی شریک گردانید. باید فقط آن مبدأ نورانی را مبدأ نور شناخت و همان را بقیةاللّه دانست که از خدا در نزد ما است و خدا تدبیر و تصرف خود را بر ما به واسطه آن قدرت و آن مبدأ جاری میسازد.
این بزرگواران به واسطه آن صفا و طهارت قابلیت خود، بر فوّاره فیض الهی واقفند و جمیع امور و افاضات الهی بر ایشان وارد میشود و ایشان حَمَله جمیع فیوضاتند که به مستفیضان میرسانند. کسانی که طلب فیض خدایی میکنند و در نزد خدا استغاثه دارند، از خدا کمک میطلبند، اغاثه خدا را میخواهند که خدا آنان را کمک کند، خدا ایشان را مدد فرماید، مخصوصاً در حال اضطرار، ایشانند که جمیع فیوضات را حمل میکنند و از همین جهت ایشان ابواباللّهند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 417 *»
پس بقیةاللّه را میتوان در جمیع مقامات این بزرگواران گفت. و مراد از بقیةاللّه، در جمیع مقاماتِ ایشان روشن میشود. در مقام معرفت خدا، مقام بیان را حاملند و بقیةاللّه هستند. در مقام صفات خدا و اسماء خدا و معرفت صفات و اسمائش، ایشان بقیةاللّه هستند که معانی خدا و ظهورات خدا در بین خلق هستند. در مقامات افاضه و رسانیدن فیوضات به خلق و اغاثه مستغیثان، دادرسی دادطلبان و فریادرسی فریادکنندگان این بزرگواران بقیّةاللّه و ابواب اللّه هستند. همچنين در مقام اطاعت و عبودیت خدا و آشناشدن با مساخط و مراضی خدا که چهچیز را خدا میپسندد و چهچیز را خدا نمیپسندد، تا آنچه را راضی است انجام دهیم و آنچه را ناراضی است ترک کنیم، در این مقام هم که مقام امامت و اسوه و قدوه خلق بودن ایشان است، ایشان بقیةاللّهند.
پس در جمیع این مقامات چهارگانه بقیّةاللّه جریان پیدا میکند، و مراد از بقیّةاللّه در همین مقامات تحقق پیدا میکند و باید شخصی که میخواهد بابصیرت باشد و دیانت بورزد، این بزرگواران را به این مقامات بشناسد. و عرض شد به خصوص راه شناخت ایشان به مقام نورانیت و بقیّةاللّهی همان مقام ابواب و افاضه فیض است، که هر شخص مستفیض و طلبکننده فیض از خدا، هر شخصی که به درگاه خدا روی میآورد، بین خودش و خدا مییابد که دری به رویش گشاده میشود و باب رحمت و افاضه فیض بر او باز است، راه بسته نیست. این را میفهمد.
در این صلواتی که در این ایام شریفه ماه شعبان داریم که دستور رسیده است موقع زوال خوانده شود، در یک قسمت آن عرض میکنیم: اللهم صلّ علی محمد و آلمحمد الکهف الحصین و غیاث المضطر المستکین و ملجأ الهاربین و عصمة المعتصمین خدایا صلوات بفرست بر محمد و آل محمد؟عهم؟ که ایشان کهف حصین و غار محکمند. نوعاً برای پناهندهشدن از شرّ اشرار به غار مثال میزنند که غار حفاظت
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 418 *»
میکند. مخصوصاً غاری که حصین باشد و حصار محکم داشته باشد که کسی نتواند متعرض شخص پناهنده شود. این بزرگواران حصن حصین الهی و کهف حصینند.
و غیاث المضطر المستکین ایشاناند که کمک میفرمایند اشخاصی را که در اضطرار بهسرمیبرند و در کمال بیچارگی واقع شدهاند و به ایشان پناه میبرند، ایشان پناهگاهند. و ملجأ الهاربین کسانی که از مضار و ضررهایی که ادراک کرده و میکنند به سوی ایشان فرارمیکنند و به ایشان پناه میبرند، ایشاناند که پناه میدهند. و عصمة المعتصمین ایشاناند عصمت و وسیله محافظت برای کسی که به ایشان پناهنده شود و به ذیل عنایتشان متمسک شود. دست به دامن ایشان که انداخت او را حفظ میکنند.
در این تعبیرات به همین مقام اشاره است که این بزرگواران حامل مقام ولایت کلیّه الهیّه و تدبیر و تصرف در خلقند. همچنين اشاره است به مقام ابوابیت ایشان که هر شخص مضطر و مستغیث و هر شخص معتصم و هر شخصی که در حال مسکنت و بیچارگی بهسرمیبرد که واقعاً بیچاره شده باشد و دستش و امیدش از همه جا قطع شده باشد، در خود مییابد که بین او و خدا یک دری است که این در به روی او گشوده و باز شده است و او را از این در میپذیرد، همین در که گشودهشده بقیّةاللّه است.
همه خلق در حال اضطرار به این درها و به این مبادی برمیخورند، اما آنهایی که بصیرت و معرفت دارند و از طریق وحی این ابواب را شناختهاند، میدانند ایشان محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند و بقیّةاللّه در هر وقت و زمانی ایشاناند.
از جمله در زمان ما وجود مبارک مهدی آل محمد عجل اللّه تعالی فرجه و صلوات اللّه علیهم اجمعین، آن باب و درگاه الهی است که در مواقع اضطرار متوجه آن بزرگوار میشویم و کاملاً بین خود و این باب رحمت الهی اتصال احساس میکنیم. و خداوند نیز با همین حقیقت امور ما را تدبیر میفرماید و در شئون ما تصرف میفرماید.
از این جهت مییابیم که او کسی است که بر فوّاره فیض واقف است و از
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 419 *»
مشیةاللّه اخذ فیض میکند و به ما میرساند. البته با وسائطی که در بین است. اما وسایط واقعاً وسایطند؛ یعنی خود را نمینمایانند و مبدأ را مینمایانند و اگر مبدأ در این وسایط دیده نشود وسایط نیستند. وسایطند که خود را نشان نمیدهند و مبدأ را نشان میدهند، همانطور که خود این حقیقت خود را نشان نمیدهد و خدا را نشان میدهد. بقیّةاللّه به این معنی است.
مثالی که خیلی واضح و محسوس است و نوعاً بزرگان فرمایش میفرمایند آن است که فرض بفرمایید این خورشید دارای تدبیر است. خدا تدبیری به عهده این خورشید گذارده است که از سوی خورشید انوار پخش میشود. این انوار دارای حرارت است اما متمرکز نیست. این حرارت منتشر است. اگر کسی بخواهد از حرارت در حدّی که بسوزاند و احراق داشته باشد استفاده کند، میفرمایند ذرّهبینی یا بلوری، در مقابل این نور قرار دهد، بلور یا این ذرّهبین کاری که میکند این نور را مجتمع میکند و اثر سوختن و احراق پیدا میشود.
از این اجتماع نور در ذرّهبین، نتیجه میگیرند و میفرمایند: یا خودت باید ذرّهبین شوی تا بتوانی حامل ولایت گردی، تدبیر از تو سربزند و بتوانی شئون خود را اداره کنی و در هستی خود تصرّف نمایی، یا آنکه خود را با چنین ذرّهبینی مقابل کن. اگر ذرّهبین نیستی و این قابلیت و صفای قابلیت و نورانیت برای تو نیست که فیض خدا در تو مجتمع شود و کاری از امورت را اصلاح سازد و کمالی برای تو فراهم سازد و دفع ضرری از تو کند، پس خود را در برابر چنین ذرّهبینی قراربده و از او استفادهکن. اگرنه از حرارت منتشرشده از ناحیه خورشید نمیتوانی بهرهمند شوی. این مثالی است که نوعاً در فرمایشها زیاد ذکر شده است.
شمس ولایت، آن مقام ولايت مطلقه کليه الهیّه است که از ناحیه او تدبیرات و تصرفات الهی منتشر است. اما این تدبیرات و تصرفات شامل حال موجودات
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 420 *»
نمیشود مگر به دو صورت: یکی آنکه خود ذرّهبین باشد، چرا؟ چون هر سنگی که ذرّهبین نیست تا در او فیض مجتمع شود و حامل فیض شود. اينها محدودند و قابلیتهایی مشخص و محدودند.
دیگرانی که این قابلیت را ندارند باید چه کنند؟ باید خود را در معرض چنین ذرّهبینهایی قرار دهند و از ورای این ذرّهبینها از کمالات و فیوضاتی که در اينها مجتمع شده است استفاده کنند.
بقیّةاللّه؛ یعنی آن کسی که حامل این فیوضات است. الآن بقیّه خورشید بین ما و خورشید همین ذرّهبین است. اگر کسی بخواهد پنبهای را بسوزاند، کاغذی را آتش بزند و از احراقِ این حرارت خورشید بهرهمند شود، نمیتواند. هر شیشهای هم که این کار را نمیکند. از این جهت باید از ذرّهبین استفاده کند و خود را در این احراق و برای این احراق در برابر ذرّهبین قرار دهد. این را بقیّه خورشید و بقیّه شمس در نزد ما میگویند.
دقت میفرمایید که «بقیّه» معنای خاصی دارد و اصطلاح مخصوصی است که در دیانت به کار برده شده و در لسان وحی اتّخاذ شده است، حتی این کلمه اینقدر جامع و پر معنی است که عرض کردم در وقت ظهور امام زمان صلوات اللّه علیه دستور داده میشود که به آن بزرگوار به این طور سلام کنند السلام علیک یا بقیّةاللّه الآن هم بیشتر این لقب شریف در زیارتهای آن بزرگوار به کار میرود. السلام علیک یا بقیةاللّه .([82])
با توجه به این مطلب میفهمیم که به آن معنایی که در اصطلاحات ما و زبان ما و عرفیات ما به کار میرود، به آن معنی نیست که باقیمانده از چیزی باشد که مقداری از آن ازبینرفته و تمام شده، حال مقداری باقیمانده است، اینطور نیست. ما خدا را به همه خداییش، خدا را به همه کمالات، اسماء و صفاتش، خدا را به همه ولایت، تصرف و تدبیرش جایی نمییابیم مگر در این بزرگواران. پس ایشان به این معنی بقیّةاللّهند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 421 *»
ایشان در نزد خلق، آن بلّورههای صافی هستند که در برابر شمس ولایت الهیّه قرار گرفتهاند. البته شمس ولایت هم که میگوییم نباید تصوّر شود که حقیقت جدایی از ایشان است؛ بلکه یکی از مقاماتشان همان شمس ولایت کلیّه الهیّهبودن است. آن شمس در این قابلیتها منعکس است. این قابلیتهایی که در بین ما پیدا میشود و در بین ما لباس بشری میپوشند، این قابلیتها آن بلورههایی میشوند که حامل فیض و حامل آن ولایتند و باید دائماً از نظر تکوین مقابل این بلورهها بایستیم. اگرنه فیض تکوینی به ما نمیرسد مگر از طریق همین بلورهها.
این وجودی که داریم، این حیاتی که داریم، این نعمتهای تکوینی همه و همه از برکت وجود بقیّةاللّه عجلاللّهفرجه بر ما ساری و جاری است. اين که معلوم است. از نظر تشریع نیز در هر موقعی و مقامی که قرار میگیریم، در هر حالی، چه حال رضا و چه حال مضرّت و سختی که قرار میگیریم، در همه حال باید خودمان را در برابر این بلّوره کامله واصله حقیقیه حقّه الهیّه بدانیم که اینقدر این حقیقت نورانی و با صفا است که ذرّهای کدورت در او وجود ندارد که مانع نشر فیض و امداد باشد؛ بلکه اینقدر با صفا است که جمیع ولایت الهیّه از این بلوره کامله الهیّه بر ما منعکس است. باید این معرفت را تحصیل کنیم و بر یقین باشیم.
به خصوص خدا لطف میفرماید و گاهگاهی حالت اضطرار برای بندهاش پیشمیآورد که این مطلب را احساس و لمس کند و به حقیقت وجودش درک کند که چطور به این مبدأ فیض بستگی دارد، تمام ادّعا همین است که میخواهیم بگوییم این بلورههای الهی، این بقیّةاللّهها منحصر در محمد و آل محمد؟عهم؟ هستند، اينها آیات تعریف و تعرّف الهی هستند، اينها آن نفوسی هستند که «من عرفها فقدعرف اللّه و من لمیعرفها فقد شقی».
تمام شقاوتها در این است که کسی ایشان را به این مقامات نشناسد، و تمام
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 422 *»
خیرات و سعادتها در این است که ایشان را به مقام نورانیت بشناسیم و اینطور بدانیم. خدا هم توصیفشان کرده و در سراسر قرآن به تعابیر مختلف معرفیشان فرموده است که یکی از آن تعبیرها و جامعترین آنها همین آیه نور است که اینقدر بزرگان ما در وصف این آیه و شرح و توضیح آن بیانات میفرمایند.
بهخصوص در دو جای قرآن خداوند ایشان را توصیف و قابلیت ایشان را برای ما معرفی کرده است که از جمله آیه تطهیر است. انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت و یطهرکم تطهیراً صلّی اللّه علیهم اجمعین. در این آیه شریفه میبینید تعبیر چطوری است و چقدر جامع است. انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت و یطهّرکم تطهیراً این تعبیر یطهّرکم با تأکید تطهیراً بیان این مطلب است که این طهارت حد ندارد، این طهارتی را که خدا در وصف ایشان میفرماید از هرگونه رجس، خبث و پلیدی حدّی برایش نیست. چه تأکیدی است!؟
همه گفتهاند مفعول مطلق که بعد از فعل میآید بیان نوع یا تأکید است. و اينجا تأکید است. آن هم به اینطور خدا تأکید میکند لیطهّرکم تطهیراً این تطهیر حدی ندارد، برای این تطهیر اندازه نیست. مقدارش چقدر است؟ تأکیدی است که خدا کرده است. حال خدا چیزی را بخواهد حتمی کند و تأکید نماید آن را چطور بیان میکند؟ به این تعبیر و یطهّرکم تطهیراً باب تفعیل برای بیان مبالغه است.
فعل را به صورتی در آورده که برگشت به مصدر میکند و جمله به تقدیر اَن اسمیه میباشد. لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً یعنی «لان یطهّرکم» خدا اینطور خواسته است که جمله با اينکه فعلیه است با اَن تقدیری اسمیه معنی شود؛ یعنی این تطهیر نهایت ندارد، آن به آن خداوند این وجودات مقدّسه را تطهیر میکند.
این معنای تطهیر نه این است که نعوذباللّه برای آن حالتی پیدا شود که نیازمند به تطهیر باشد. خیر! این تطهیر برای این است که روشن شود که جنبه ذاتی دارد؛
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 423 *»
یعنی خود این، قابلیتی است که طهارت آن ذاتی و ثابت است. با اَن تقدیری حالت جمله مصدری به آن داده شده است. اَن در تقدیر دارد؛ یعنی جمله فعلیه را در حکم اسم قرار میدهد. اسم که شد از آن ثبات فهمیده میشود. درست است که به ظاهر فعل است و تجدّدی است، تطهیر است. این تطهیر از طهارت ذاتیّه سرچشمه میگیرد. یک قابلیت پاک و پاکیزه را خداوند به اقتضاء همان قابلیت رشد میدهد و آن را کمال میبخشد.
دقت میفرمایید؟ فرض کنید این درخت که دارد ریشه میکند و نمو مینماید، آنچه اقتضای خود این درخت است خدا به او میدهد، اگر این درختی است که آن به آن به حسب صفای باطن و قابلیتش اقتضاء میکند به او این امدادات بشود، وقتی که به او داده میشود میگویند خدا میدهد. اما این دادن طوری است که خود این درخت اقتضاء کرده و به اقتضای خود این درخت است. درختهای بهشت همینطور است. درختهای بهشت به حسب ذاتشان اقتضاء دارند. از بس ذاتشان لطیف و معتدل است، اقتضایشان این است که خداوند جمیع میوهها را از یک درخت اظهار کند و امداد کند. به حسب آنات آخرتی خدا به آن درختها امداد میکند و برای آنها به طور لایتناهی کمال و رشد است، بیآنکه رشدهای قبلی ازبینبرود؛ بلکه همه موجود است.
این بزرگواران چنین حالتی دارند که خداوند در این جمله بیان میفرماید لیطهّرکم تطهیرا اولاً تأکید باب تفعیل، نشاندهنده مبالغه است و ذکر مفعول مطلق تأکید بیشتر را میرساند که با اَن که در تقدیر است جمله جمله اسمیه میشود؛ یعنی این طهارت ذاتیّه خود ایشان است که از خدا درخواست میکنند و خدا به اقتضای خود این ذوات مقدّسه آنها را از جمیع خباثتها، نجاستها و رجاستها تطهیر میفرماید و آنها را پاک میسازد. آنان پاکیزهاند و پاکیزگی را از خدا میخواهند و خدا
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 424 *»
هم به ایشان امداد میفرماید. افاضه به این معنی است. این آیه شریفه بیان این قابلیتها را میکند که بحمداللّه روشن است.
همچنين به خصوص باز برای عظمت و جلالت این قابلیتها به رسول خدا؟ص؟ فرمود انّک لعلی خلق عظیم خدایی که عظیم است و قاعدتاً میدانیم هرکس که بزرگ باشد همه چیز در نزد او حقیر است. چرا؟ چون امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه درباره متّقین میفرماید: عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم چون خدا در دلهای اهل تقوا بزرگ است همه چیز در مقابل چشمهای آنها پست و کوچک است. فصغر ما دونه فی اعینهم هیچ امری چشم آنها را پرنمیکند. چون خدا در دل آنها به بزرگی، عظمت و کبریائیت خود جلوه کرده است همه چیز را کوچک میبینند.
خداوند بزرگ چطور است؟ آیا خدایی که همه چیز را خلق کرده است، همه چیز در نزد او حقیر و پست نیست؟ قطعاً پست است. حال خدا میگوید: انّک لعلی خلق عظیم. دارد توصیف میکند، در مقام مدح است.
گاهی خداوند امور را در میان ما میسنجد. خدا که چیزی را عظیم میشمارد برای ما است.
اما گاهی خودش میخواهد چیزی را بیان کند و مدح کند یعنی میخواهد بیان کند در نزد من بزرگ است. انّک لعلی خلق عظیم. اگر تعبیر ما درست باشد که درست است! حسابی هم درست است! اینقدر خُلق و اخلاق رسولالله؟ص؟ بزرگ است که خدا را به شگفت آورده است. هیچ مانعی ندارد که اینطور بگوییم و میشود بگوییم خدا به شگفت آمده است. البته خدا به اولیایش به شگفت میآید. هرکس از اولیای خدا نگاه کرده، به محمد؟ص؟ از آن عظمت و جلالت و آن خلق بزرگ به شگفت آمده است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 425 *»
تعبیر دیگر درباره همین قابلیت این است که میفرماید: یکاد زیتها یضیء و لو لمتمسسه نار این قابلیت چه خبر است؟ نور علی نور.([83])
آنگاه خداوند ائمه ما؟عهم؟ را هم از این جهت به رسولش ملحق کرده، امیرالمؤمنین را در آیه مباهله توصیف فرموده به اینکه نفس رسولالله است، فرموده و انفسنا و انفسکم([84]) و ائمه ما مثل امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هستند؛ یعنی این دوازده امام و فاطمه زهرا صلوات اللّه علیهم اجمعین از این جهات مثل رسولاللهند.
این همه تعریفها و تمجیدها که خدا درباره این قابلیتها فرموده، اينها هستند که باید بقیّةاللّه باشند. در همه حالات بقیّةاللّه هستند؛ یعنی آثار ولایت کلیّه در همه حالات از این بزرگواران بروز میکند. وقتیکه ولایت الهیّه از اسماء و صفات ایشان بروز کند، از خودشان که معلوم است.
امشب با ساگرد ولادت وجود مبارک باب الحوائج الی اللّه ابوالفضل العباس یکی از ابواب حسین صلوات اللّه علیه برخورد میکنیم. چه دردها که به درمان رسیده و چه سعادتها که به واسطه توسّل و توجه به مقام ابوالفضل صلوات اللّه علیه برای اشقیا فراهم شده است که از شقاوت به سعادت برگشتهاند. همینطور سایر ابواب حسین. زینب؟عها؟ و سایر ابواب دیگر، تا چه رسد به خود سیدالشهدا؛ حامل ولایت مطلقه الهیّه.
از اول ولادت، آثار رحمت و اسباب نجات برای ملائکهای بودند که دهرها در عذاب بهسرمیبردند، به برکت یک توجه و توسّل به ایشان. آیا حسین بقیّةاللّه نباشد؟ چرا نباشد؟ مثلاً میگویند فطرس خود را به قنداقه یا گهواره آن حضرت میمالد و شفاعت میشود و به درجه اولش برمیگردد، نه به این معنی که حسین کودک است و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 426 *»
خبردار نمیشود. واللّه شفاعتکردن حسین در همان حال کودکی مثل حال بزرگی است، فرق نمیکند. اينها چنین قابلیتهایی هستند. هیچ امری مانع بروز ولایت کلیّه از آنها نمیشود. در کودکی، در حیات، در ممات باشد، در حال شهادت، در آن موقعی که سر منوّرش بالای نی است، شفاعت میفرماید، هدایت میفرماید.
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 427 *»
مجلس 24
(شب يکشنبه ششم شعبانالمعظم 1407هـ ق)
r مودّت اجر رسالت است
r آثار مودّت
r نعمت بصیرت و لزوم قدردانی از آن
r اهل بصیرت نباید از مردم پیروی کنند
r مراد از نحوست ایّام
r اسراف و خیانت در ملک امام زمان؟ع؟ جایز نیست
r اثر محبت و مودّت به امام؟ع؟ اطاعت است
r مودّت به امامان؟عهم؟ به سود خود ما است
r امامان؟ع؟ در همه حال بقیّةاللّه هستند
r توجه به بقیّةاللّه سبب کمشدن غفلت و موفقشدن به بندگی است
r علت اينکه در برخی از حوائج دستور دادهاند به برخی از ایشان متوسل شویم
r حدیثی از رسول اللّه؟ص؟ در این باره
r حدیث دیگر به نقل امام رضا؟ع؟ از رسول اللّه؟ص؟
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 428 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين
بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ
في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً
حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
در معانی بقیّةاللّه و اينکه ائمه؟عهم؟ در بین خلق بقیّةاللّه هستند، یا آنکه مراد از این لقب شریف چیست، باید بدانیم که در جمیع مقامات چهارگانه: مقام بیان، معانی، ابواب و امامت، این بزرگواران بقیّةاللّه هستند.
و در جمیع این مقامات آنچه خلق با خدا معامله دارند، یا خدا با خلق به وسیله این بزرگواران معیّت دارد، معنای بقیّةاللّه است و اينکه خداوند ایشان را معرّفی فرموده است که در جمیع مراتبشان، در جمیع مقاماتشان و در جمیع حالات، در همه احوال و همه مراتب، واسطه خلقند و بین خدا و خلق وساطت دارند معنای بقیة الله است .
و خداوند به طهارت و به جلالت شأنشان شهادت داده، بعد از آنکه خبر داد به خلق که ایشان را به طهارت ذاتیّه در جمیع شئوناتشان تطهیر فرموده است و همچنين به عظمت خُلق و جلالت خَلقشان شهادت داد، آنگاه دستور فرمود مودّت و محبت این بزرگواران را در دل خود قرار دهید و به ایشان مودّت بورزید و در جمیع حالات ایشان را واسطه خود قراردهید که در هیچ حالی از حالات، ایشان بین من و شما مانع نخواهند بود؛ بلکه در همه حالات واسطهاند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 429 *»
در آیه شریفه: قل لاأسئلکم علیه اجراً الا المودّة فی القربی([85]) مودّت به ذوی القربی و محبت به ائمه هدی؟عهم؟را رسول خدا؟ص؟ اجر رسالت قرار دادند. این مودّت که قرار داده شده، نه از این جهت بوده که نفعی به رسول خدا یا نفعی به خدا برسد؛ بلکه منفعت این مودّت و محبت به خود خلق برمیگردد.
در آیه دیگر فرمود: و ما سألتکم من اجر فهو لکم ان اجری الا علی اللّه([86]) آنچه از شما خواستم از اجر و مزد رسالت آن برای خود شما و به نفع خود شما است. اجر من بر خدا است. آنچه من جزا و مزد رسالت میگیرم خدا به من میدهد. اما شما اگر خواسته باشید اجر رسالت به من بدهید، نمیتوانید.
اگر مزدی از شما طلب کردهام برای این است که این مزد هم به نفع خود شما است. چرا؟ چون مودت این بزرگواران را که ورزیدید، خود مودّت و محبت، شما را به اطاعت ایشان وادار میکند. وقتیکه محبت و مودّت آمد، خواهوناخواه طاعت فراهم میشود و طاعت به نفع انسان است.
وقتیکه انسان کسی را دوست داشت در مقام امتثال امر او برمیآید. وقتی واقعاً مودّت و محبت به کسی داشت، سعی میکند خود را به صفاتی بیاراید که محبوب لذّت ببرد و خود را دور کند از صفاتی که محبوب از آن صفات متنفّر است. و خواهوناخواه مودّت و محبت، موجبات طاعت را فراهم میکند و مستلزم اطاعت و امتثال اوامرشان خواهد بود.
وقتیکه محبت به حقیقت رسید یعنی محبّت حقیقی شد، دیگر انسان مالک خودش نیست. خدا به همه ما محبت حقیقی به محمد و آل محمد؟عهم؟ را روزی کند! اگر واقعاً کسی محبت و مودّت به مقام امامت داشته باشد و امام را شاهد، ناظر و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 430 *»
واسطه بین خود و خدا بداند، و بداند که اِمام در جمیع امورش اَمام او است و مانع نیست؛ بلکه واسطه است، مودّت هم که دارد، چنین اعتقادی هم که به امام دارد که در همه حالات امام را از اسباب تقرّب الی اللّه میداند و اینکه جمیع حالات امامش در نزد خدا محبوب و پسندیده است، این اعتقادات باعث میشود که انسان مطیع امام و تسلیم اوامر امامش باشد.
اينکه ما نوعاً اهل معصیتیم یا به معاصی محبت داریم یا نعوذباللّه از معصیت لذّتمیبریم، علت همه اينها آن است که اولاً این اعتقاد به حدّ بصیرت و به حدّ یقین نرسیده است که اِمام در جمیع حالات اَمام ما، شاهد بر ما و ناظر بر ما هستند و ما را میبینند. دیگر اينکه مودّت و محبّتمان هم مودّت و محبّت حقیقی نیست، تا هنگامی است که با منافع و با خواستهها و تمایلات برخورد نکند. اما اگر یک وقتی با خواستهها و تمایلاتمان برخورد کرد، پناه به خدا میبریم! محبت را فراموش میکنیم.
خدا نکند که به این حالت از دنیا برویم! یا به این حالت حضورِ امام را درک کنیم! بلکه خداوند محبت را در ما راستین کند و خالصانه شود! محبت و مودت به حدّ حقیقت برسد! و ایمان به مقامات نورانیت این بزرگواران به حدّ یقین و انشاءاللّه بصیرت واقعی برسد! به اینطور اگر از دنیا رفتیم نجات داریم. و اگر وقت حضور و ظهور، امام را درک کردیم، انشاءاللّه آنگاه هم در نزد آن بزرگوار مقرّب و مورد عنایتش خواهیم بود. اگرنه با این ضعف اعتقادها و ضعف مودتها و محبتها خیلی کار مشکل است.
باز ما نسبت به سایر مردم خدا را شاکریم که بصیرت اندکی برای ما فراهم شده است و معرفت و محبتی که در ما است از آنها عمیقتر است و همین امر، قدری مایه امیدواری ما است. خداوند این مایهها را تقویت کند و زیاده فرماید!
البته بحمداللّه این مقدار را باید سپاسگزار باشیم که اگر ــ فرض بفرمایید ــ مثل دیگران بودیم که محبت و مودّتمان بر اساس معرفت و بصیرت نبود، خیلی در معرض خطر بودیم.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 431 *»
فرض بفرمایید مثلاً اگر یک وقتی سیاست اقتضاء کند عالمی و ملّایی زیارت سیدالشهداء را حرام کند یا زیارت ائمه هدی را حرام کند یا عتبهبوسی این بزرگواران را حرام کند یا هرگونه تعظیم قبور مطهّر ایشان را حرام کند؛ مثل علمای وهّابی که خدا لعنتشان کند! چطور مملکتی که مورد توجه همه مسلمانان بود و اهل آن مملکت قبور ائمه بقیع؟عهم؟ را به نام فرزندان رسول خدا تعظیم میکردند، به نام امامان شیعه نه! بلکه به نام فرزندان رسول خدا تعظیم میکردند. آن بزرگواران بارگاه، قبّه و حرمی داشتند، ولی همینکه سیاست اقتضاء کرد و یک عدّه علمائی را مسلّط کرد که فتوا دادند به حرمت اينکه این قبور مطهّر، گنبد و ضریح داشته باشد و تعظیم و تکریم شود، همان مردم به دست خودشان آنها را خراب کردند، حتی بیحیاها حاضر شده بودند که حرم مطهّر رسول خدا؟ص؟ را هم خراب کنند و فقط صورت قبری برای آن بزرگوار باقی بگذارند. ــ حال ائمه ما را فقط شیعه حمایت کرد و شیعه ضعیف بوده و هست. از این جهت کاری از پیش نبردند. ــ اما تمام مسلمانان به آن هدف و مقصد پلیدشان اعتراض کردند، آنها هم دیدند از نظر سیاست خطرناک است، واگذاردند و حرم مطهر به همان حال خودش باقی است. اگرنه قصد داشتند گنبد مطهّر خضرا را که مورد علاقه و توجه تمام مسلمانان است خراب کنند.
پس امر اینطور است که خداوند به ماها بصیرت داده است که اگر همه علماء و عوام جمع شوند، مقلِّدین و مقلَّدینشان جمع شوند و عتبهبوسی را حرام کنند، میدانیم که عتبهبوسی امام؟ع؟ خواسته خدا و از اسباب تقرّب است و در ما تزلزل فراهم نمیشود و ما از آنان تقلید نخواهیم کرد.
همینطور خدای نکرده اگر سیاست اقتضاء کند یک وقتی زیارت این قبور مطهّر را حرام کنند یا خدای نکرده تعظیم این قبور را حرام کنند، باز در ما اثر نخواهد گذارد. اينها بصیرتهایی است که بحمداللّه برای ما فراهم شده است و در همه امورمان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 432 *»
انشاءاللّه باید با بصیرت باشیم و در امتثال و اطاعت ائمه هدی؟عهم؟ باشیم. از این مردم چیز یاد نگیریم، از این مردم تبعیت نکنیم و بیاساس و بیدلیل امری را قبول نکنیم و به امری عمل ننماییم.
ما نباشیم از کسانی که به این مراسمهای مختلف، بیدلیل تعظیم و تکریم میکنند و مثل آنها «سیزده» را سیزده بشمریم و نحس بدانیم و خدای نکرده سیزدهبدر برویم. این کارها از ما خیلی قبیح است! اينها سنن جاهلیت است و از اتّباع سنن جاهلیت نهی شده است. سبزهانداختن یعنی چه؟ چرا در خانههای ما سبزه دیده شود. این چه رسمی است؟
این سبزه ها اگر گل است باید در باغچهها، در میان گلدانها کاشته شود و تا وقتی که خشک نشده است نگهداری شود. کمی گندم یا عدس را در ظرفی گذاردن بعد از چند روز آن هم حتماً روز سیزده به دورانداختن، این کارها چیست؟ اينها کجا دستور داده شده است؟ اينها سنن جاهلیت است. مردم میکنند، چرا شما میکنید؟ هیچیک از این امور عقلایی نیست. سفها این کارها را میکنند. اينها سفیهند. این مردم تقلید خواستههای خودشان را میکنند، مقلّد هواهای خودشان، مقلّد سنن جاهلیت خودشانند. اينها آثار زرتشتیها است که در اينجا باقیمانده است.
ما مسلمانیم و بحمداللّه از برکت اسلام و تشیع، امامان ما روزهای نحس را مشخّص و معرّفی کردهاند. اولاً خود روزها و شبها نحس نیست. نحسی از اعمال بد ما است. ما وقتیکه صاحب اعمال بد بودیم، صاحب نحوستیم. اعمال بد را که ترک کنیم، از اعمال بد توبه کنیم، نحوستها برطرف میشود.
آری! فقط اوقات و مکانها دخالتی در نزدیکشدن یا دورشدن بلاها دارند. خصوصیتهایی در ایام و لیالی و ساعات هست که در آن ایام، ساعات و لیالی احتمال اينکه به گناهانمان مؤاخذه شویم و مبتلا گردیم وجود دارد. و آنها را باید ائمه
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 433 *»
ما معیّن بفرمایند که در چنین اوقاتی شما در معرض خطرید. چون گنهکارید و امکان دارد که مؤاخذه شوید و به بلاها مبتلا شوید، در این اوقات سعی کنید این کارها و نوع کارهایی که دستور داده شده است نکنید که گناهان خودتان اقتضاء نکند که در این ساعات یا در این روزها، در این نوع وقتها یا مکانها مؤاخذه شوید و عذابی و بلائی بر شما وارد شود.
مثلاً از جمله چهارشنبه است که معین کردهاند نوع بلاهایی که بر امتهای پیشین وارد شده چهارشنبه بوده است. روی این جهت چون چهارشنبه در بین اوقات حالاتی و موقعیتی دارد که اقتضاء میکند اگر خدا انسان گنهکار را عفو نکند، یا بنای مؤاخذه باشد، غالباً در چنین روزی مبتلا بشود. از این جهت معیّن فرمودهاند.
پس باید ایشان معین بفرمایند چه روزی نحس است، چه روزی نحس نیست، چه ساعتی خوب است، چه ساعتی خوب نیست. اينها را ائمه؟عهم؟ معین کردهاند و به آن مقداری که باید به ما برسد در روایات رسیده است و بحمداللّه بزرگان ما هم بیان فرموده و ذکر کردهاند، حتی روایات مختلفی که بوده است جمع آوری کرده و مشخّص فرمودهاند که فلان کار در فلان روز خوب است، فلان کار در فلان روز خوب نیست و به اینطور معیّن شده است.
ما باید بر اساس آنچه ائمه؟عهم؟ دستور دادهاند سلوک کنیم نه آنکه به آثار جاهلیت و روشهای جاهلانه و سفها این کارها را بکنیم؛ کارهای واقعاً سفیهانه. چه نتیجهای بر این سیزده مترتب است که تو سیزده روز سبزه را نگهداری و بعد آن را دور بیندازی! این چه خاصیت دارد؟ نحسی را از تو برطرف میکند؟ که نه! نحسی تو همراه تو و از اعمال تو است. اعمال بد ما برایمان نحوست میآورد، نه اینکه سبزه را حتماً روز سیزده بیرون بیندازیم که نحوست برطرف میشود یا از شهر خارج بشویم تا نحوست را برطرف کنیم. اينها همه آثار جاهلیت است.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 434 *»
هر قدمی که مؤمن برمیدارد اگر از او بپرسند به چه دلیل چنین میکنی؟ میگوید خدایم فرموده، پیغمبرم فرموده، امامم فرموده است که چنین کنم. اگر بگوید مردم چنین میکنند من هم میکنم، این نشد. این از مؤمن پذیرفته نیست. اگر بر فرض صحیح هم باشد، اما چون راه را درست نرفته است، پذیرفته نمیشود.
این حدیث شریف را شنیدهاید که بزرگان زیاد نقل میفرمایند که در قبر میپرسند: خدای تو کیست؟ میگوید: خداوند، خالقم؛ همان کسی که مرا آفریده است. پیغمبر تو کیست؟ محمد بن عبداللّه؟ص؟. مطلب را درست میگوید. اما از کجا میگویی؟ میگوید: مردم میگفتند، اکثریت چنین میگفتند، پدرم یادم داده، مادرم گفته است. آنگاه گرزی از آتش بر سر او میزنند که قبر او پر از آتش میشود و تا قیامت در آن آتش میسوزد.([87]) با اينکه درست جواب داده اما راه را درست نرفته است.
آنگاه خدای نکرده کارهای غلط، اسرافکاریهای بیجا، یک دانه گندم میدانید چقدر در ملک خدا ارزش دارد؟ تو این دانه گندم را با دانههای دیگر کنار هم گذاردی، آب دادی سبز شد، حال هم بریزی دور، آیا خدا از چنین رفتاری میگذرد؟ چرا؟ چون مردم میکنند، همه مردم دارند این کار را میکنند! این صحیح نیست.
اينها نعمتهای خدا است، کوچک و بزرگش را باید احترام کرد، نباید اسراف کرد. یک مشت گندم به نظر ما چیزی نمیآید. اما این در دستگاه خدا خیلی شریف است، خیلی برنامهها کار شده، خیلی ملائکه تدبیر کردهاند، خیلی عوامل خلقت دستاندرکار بودهاند تا این گندمها گندم شده است. آنوقت در ملک خدا ما همه اينها را ضایع کنیم.
مال خودمان هم که نیست، اينها همه مال امام زمان صلوات اللّه علیه است، خدا به آن بزرگوار داده است و آن بزرگوار مالکند. اگر کسی بیاید در خانه شما بیجهت یک
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 435 *»
مشت برنج بردارد، ــ برنج هم که گران است ــ و دور بریزد خود شما ناراحت نمیشوید؟ مقداری گوشت از داخل یخچال بردارد دور بیندازد ناراحت نمیشوید.
الآن با اينکه ملک، ملک امام زمان صلوات اللّه علیه است، اگر چنین رفتارهايی از ما سر بزند شایسته نیست ، مواخذه میشویم .حال این مورد به خاطرم آمد که عرض کنم. گاهگاهی بعضی را میبینيم که به زنهای مردم نگاه میکنند، یا میبینیم که به بچههای مردم نگاه میکنند. پناه به خدا میبریم! و از نگاهشان معلوم است که این نگاه نگاه خیانتکارانه است. آنجا خیلی حالم دگرگون میشود. اقلاً این مطلب را به یاد بیاور که کنیز امام زمان است، این بچه غلام امام زمان است دارد در ملک امام زمان حرکت میکند. چرا به چشم خیانت به کنیز کسی نگاه کنم که الآن مرا میبیند، خیال مرا میخواند و میداند به چه نیت به این زن دارم نگاه میکنم یا به چه نیت به این بچه دارم نگاه میکنم. آیا امام زمان رهایمان میکنند که هر کار دلمان خواست در ملک آن بزرگوار بکنیم؟! این همه تصرّفات خائنانه! خود نیروی چشم برای امام زمان است، به اذن او داریم میبینیم، خیانت در این مال و در سایر اموال همه و همه!
در هر صورت مؤمن وقتیکه محبت و مودّت به امامش داشت، خود محبت و مودت او را به اطاعت و اجتناب از معاصی وادار میکند. خدا کند این مطلب در ما راستین شود! هرچه محبت صادقتر، صمیمیتر و واقعیتر باشد، باعث میشود که انسان خودش را از دست بدهد؛ یعنی مالک خودش نباشد. ما فکر میکنیم مالک خودمان هستیم. خیر! مالک نیستیم. اما این اشتباه برایمان هست، این غفلت دست داده است که فکر میکنیم مالک خودمانیم. مالک چشممان، مالک خواستهمان، مالک دکّان، مالک همه امورمان هستیم. خیر! مالک هیچ چیز نیستیم.
حال که غفلت ما را فرا گرفته است و فکر میکنیم مالکیم، برای اينکه از این غفلت نجات پیدا کنیم و از این فکر خام خارج شویم، راهش این است که محبت و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 436 *»
مودّتمان به اماممان صلوات اللّه علیه زیاد بشود. وقتیکه محبت و مودّت زیاد شد دیگر اصلاً احساس مالکیت از میان میرود، اصلاً خود انسان تمالکش را از دست میدهد؛ یعنی خودش را از دست میدهد و در فرمان محبوبش قرار میگیرد. آنچه محبوب میخواهد به کار میگیرد، آنچه محبوب نمیخواهد ترک میکند. همه امورش در تبعیت محبوب قرار میگیرد.
انّ المحبّ لمن احب مطیع([88]) فرمایش محکمی است. نه اينکه بیانی شرعی و از امام رسیده است. منسوب به امام باقر ؟ع؟ است. ولی مطلبی واقعی و حقیقی است. هر شخصی که کسی را دوست داشته باشد مطیع او میشود، خواهوناخواه حالت اطاعت برای او پیدا میشود.
پس این بزرگواران را خدا طوری قرار داده که محبت و مودّتشان را در همه حالات بر ما واجب و لازم کرده است. چون این بزرگواران در جمیع حالاتشان در بین ما بقیةالله هستند، خدا را حجاب نمیکنند و ما را حجاب نمیکنند، از وصول ما به رضای خدا و به قرب خدا مانع نمیشوند؛ بلکه خودشان عین رضای خدا و عین قرب خدایند. چون چنین هستند محبت و مودّتشان را در جمیع حالات به شکل تکلیف بر ما لازم فرموده است. قل لاأسئلکم علیه اجراً الا المودّة فی القربی([89]) سؤال است. اگر میخواهید اجر رسالت را ادا کنید باید اینطور باشید، اگر به این بزرگواران ایمان آوردهاید باید اینطور باشید.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 437 *»
خود همین میشود آن طینتی که برای مودّت و محبت و ازدیاد محبت و مودّت قابلیت دارد و مرتّب روز به روز اضافه میشود. از این جهت وعده و خاطرجمعی دادهاند که اکنون که طینت شما طینت قابلی شد ــ بعد از ایمان، برای مودّت و محبتورزیدن به این بزرگواران قابل شد ــ دیگر مطمئن باشید که این مودّتی که از شما خواستیم و مزدی که طلب کردیم به نفع خودتان است فهو لکم، این اجر و مزد به نفع خودتان است.
دیگر خیلی پررویی میخواهد که یک مودّت و محبت اینطوری را مزد رسالت قرار بدهند، اما انسان در اکتساب آن کوتاهی و غفلت داشته باشد.
بعد خدا میفرماید بگو: و ماسئلتکم من اجر فهو لکم اینقدر باید خاطرجمع باشیم که رسول خدا؟ص؟ که در بین خلق اصدق صادقین است میگوید: این مودّت و محبت که مزد رسالت من است نتیجهاش برای خودتان و به نفع خودتان است، هیچ منفعتی به کسی دیگر ندارد. حال انسان در کسب مودّت و محبت کوتاهی کند و از امامش به غفلت بگذراند، خیلی بد است! خیلی بد است! خیلی بد!
این بزرگواران بقیّةاللّه هستند به همین معنی که سعی کنید مودّت و محبّتتان به ایشان زیاد بشود که در هیچ حالی از حالات خود از ایشان غافل نباشید. مطمئن باشید که ایشان در هیچ حالی از حالاتشان، در جمیع مراتبشان، بین شما و خدا حجاب نیستند، مطمئن باشید در تمام حالاتشان ایشان در حال تقرّب و در حال قربند. نگران این امر نباشید.
از این جهت در زیارت امام زمان صلوات اللّه علیه که از ناحیه خود آن بزرگوار صادر شده است و به ما درس امامشناسی میدهد، در همه حالات به امام سلام میکنیم. «سلام» به همان معنای جامع خودش. السلام علیک به همان معنای جامع خودش: «خداحافظ شما باشد»، «خدا نگهدار شما باشد»، این حالتتان يا بقيةالله
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 438 *»
بهترین حالت است. در این حال شما در حال قرب خدا هستید و از خدا دور نیستید؛ بلکه در همه حال بقیّةاللّه هستید و دسترسی خلق به شما است و شما در دسترس خلق و واسطه هستید.
السلام علیک به این معنی است که ای امام من! از ناحیه من هم شما خیالتان راحت باشد! در این حال شما را از اسباب تقرّب به سوی خدا میدانم. شک ندارم در اينکه در این حال و هر حالی که ذکر میکنم و هر حالی که ذکر نمیکنم، در همه این حالات میدانم که شما وسیله تقرّبید و وسیله توجّهید. به شما که رو کردم به خدا روکردهام، به این امر مطئمنام، به این امر معتقدم.
آقا! در این حالِ شما از طرف من بر شما سلام باد! یعنی چه؟ یعنی شک ندارم که این حال شما حالی است که وسیله تقرّب و توجه من است. باید امام را به این حالت بشناسیم.
از این جهت در این زیارت هم که حالات مختلف را ذکر میکنیم، در واقع درسی است که آن حالاتی که ذکر شده و آن حالاتی که ذکر نشده است، در همه و همه آنها مطمئن باشیم که توجه به این بزرگواران توجه به خدا است. معنای بقیّةاللّه این است که توجه به ایشان توجه به خدا است. السلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد … السلام علیک حین تصبح و تمسی([90]) امام؟ع؟ در همه حالاتش بقیة الله است، و ائمه؟عهم؟ همهشان اینطورند.
حال در این زمان که ما به این بزرگواران توجه میکنیم، باید معتقد باشیم که این بزرگواران در تمام حالاتشان از مقابلشدن با مشیّة اللّه و ارادة اللّه که یکی از مراتب خودشان است، منحرف نیستند. دائماً با فوّاره فیض که همان مشیّة اللّه باشد، مقابلند و به هرکس که مقابل با ایشان شود افاضه میفرمایند.
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 439 *»
از این جهت اینگونه حالاتی که انشاءالله برایتان پیش میآید قدر بدانید. چون حالت توجه است، همان حالت را غنیمت بدانید و از آن استفاده کنید که ساعات غفلتتان انشاء اللّه کم بشود و کمتر از این بزرگوار غافل شوید حتی در راهرفتن، ــ عرض کردم ــ در هر حالی که قرار میگیرید اولش خدمت این بزرگوار سلام عرضکنید، آخرش خدمت این بزرگوار سلام عرض کنید. سر سفره غذا که میخواهید بنشینید و غذا میل کنید ــ لزومی هم ندارد که علنی بگویید ــ در دل بگویید «السلام علیک حین تأکل و حین تشرب» و توجه به امام داشته باشید. چون او در حال خوردنش و در حال آشامیدنش هم بقیّةاللّه است؛ یعنی آن سلام در همان حال از اسباب تقرّب و توجّه به سوی خدا است؛ بلکه در همان حال که به او توجه کنید به خدا توجه کردهاید.
عمار بود با کسی همصحبت شد گفت چیزی نمیخورم و نمیآشامم تا اينکه دابّة الارض را به شما نشان دهم. رفتند تا اينکه خدمت حضرت امیر رسیدند. همین که در خدمت حضرت امیر نشست و حضرت تعارف کردند، شروع کرد به خرماخوردن، رفیقش گفت: تو که قسم خوردی که تا دابّة الارض را نشان ندهی هیچ چیزی نخوری. گفت: من نشان دادم و خوردم.([91])
انسان اینطور باید باشد، ایشان در همین حال بقیّةاللّه هستند. همان حالی که دارد چیزی میخورد بقیّةاللّه است. همان موقعی که آب میآشامد بقیّةاللّه است و توجه به او توجه به خدا است. باید انشاءاللّه متوجه باشیم و در همه حالات سعی کنیم ابتدا و آخر آن حالت به آن بزرگوار توجه کنیم. این امر کمک میکند به کمشدن غفلت ما و به قبولشدن اعمال ما انشاءاللّه.
دیگر چنین خوردنی که انشاءاللّه با توجه به امام واقع شود، انسان متوجه باشد و رعایت کند که آیا امامش راضی است سر این سفره بنشیند یا نه؟ امامش راضی است
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 440 *»
این آشامیدنی را بیاشامد یا نه؟ امامش راضی است این راه را طیکند یا نه؟ از خانه میخواهد حرکت کند بیاید بیرون، جایی برود، فوراً بگوید «السلام علیک یا مولای السلام و الصلوة علیک حین تمشی و تروح»
راه میافتی پی کاری میروی، امام هم راه میافتند، پی کاری میروند تا برای زن و بچهشان چیزی بخرند. گاهگاهی اینطور میشود. باید متوجه بود که الآن که من در این راه حرکت میکنم آیا امامم راضی است؟ اذنم داده است؟ فردا اگر مرا مؤاخذه کرد که چرا این راه را رفتی میتوانم بگویم به رضایت شما مطمئن بودم که قدم برداشتم و رفتم.
در مجلسی میخواهد بنشیند اوّلی که میخواهد بنشیند عرض کند «السلام علیک حین تجلس» سلام بر شما وقتیکه در مجلسی مینشینید. فوراً متذکر شود که آیا امامش راضی است در این مجلس بنشیند؟ مجلس غیبت، مجلس بهتان، مجلس تهمت است، یا مجلسی است که نعوذباللّه نقصانی درباره معصومین؟عهم؟ و یا خلاف ما انزل اللّه در آن گفته میشود، یا مجلسی است که مورد غضب امامش است، آنجا بنشیند؟ وقتی امام راضی نیست که آنجا بنشینم، نخواهم نشست.
اينها از اسباب تذکّر، توجّه و کمشدن غفلت و انشاءالله زیادشدن مودّت و محبّت به امام و توفیق در طاعت و امتثال اوامر و نواهی امام؟ع؟ است.
روی این جهت مطلقاً فرمودهاند ایشان را دوست داشته باشیم. ببینید! درباره ماها فرمودهاند اگر دیدی در طاعت است دوستش داشته باش! اگر دیدی ایمان آورده است دوستش داشته باش! اگر دیدی در معصیت است، بگو خودت را دوست دارم اما این حالتت و این کارت را دوست ندارم. ماها اینطوریم.
اما این بزرگواران مطلقاً مودّت و محبّتشان واجب شده است؛ یعنی در جمیع حالات، و اصل دین شده است. مودّت و محبت به ایشان اصل دین است. روی این جهت که این بزرگواران در جمیع حالاتشان بقیّةاللّه هستند و از این جهت توجّه ما در
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 441 *»
هر حال به حالات ایشان، توجه به خدا است.
از آن طرف عرض کردم ایشان روی صفا و طهارتِ قابلیتی که دارند، همیشه بر فوّاره فیض واقفند و اخذ فیض میفرمایند و به اندازه لازم و به اندازه استحقاق به فضلشان، آنچه را که خلق طالبند به آنها می رسانند.
این استحقاق نه به این معنی است که بر ایشان یا بر خدا الزام کنند. نه! هیچ منافات ندارد که در عین حالی که از ناحیه مستفیضان استحقاق و اقتضاء است، از ناحیه این بزرگواران و خداوند عین فضل باشد. تا فضل نباشد چیزی افاضه نمیشود. البته تا استحقاق و اقتضاء هم نباشد بیجهت چیزی به کسی نمیدهند.
در عین حالی که عین فضل است اذ کلّ نعمک ابتداء با اينکه ابتدا است اذ جمیع احسانک تفضّل([92]) هر احسانی تفضّل و عین فضل است، با وجود این استحقاق و اقتضاء هم باید فراهم بشود که خودش باز به فضل و عنایت است.
در هر صورت به همه خلق آنچه را که استحقاق دارند میرسانند و افاضه میفرمایند. الحمدللّه ربّ العالمین این مطلب معلوم است. روی این جهت تمام خلق حتی انبیاء مأمور شدهاند به استغاثه به درگاه ایشان، استمداد از ایشان و استفاضه فیض از درگاهشان.
همهشان ابواب فیضاند اما به خصوص درباره بعضی از ائمه ما؟عهم؟ خصوصیاتی ذکر شده است که در بعضی از استغاثهها فرمودهاند که به برخی از ایشان رجوع کنیم.
این را هم عرض کردهام که علت این مطلب اقتضاءات است، چنانکه اقتضاءات خلق علّت است برای آنکه حقیقت طیّبه این بزرگواران چهارده تعیّن پیدا کند، همینطور اقتضاءات قابلیات ایجاب میکند که در بعضی از استغاثهها
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 442 *»
به بعضی از ایشان رو بیاوریم. عیبی هم ندارد که در جمیع استغاثهها به هریک از ایشان رو آوریم اما خودشان فرمودهاند که در بعضی از استغاثهها به برخی از ایشان متوسل شویم .
از این جهت به این مناسبت دو حدیث نقل میکنم. رسول خدا؟ص؟ فرمودند: لاــالاستغاثة(ظ) لامر من امور الدنیا بی و بولدیّ الحسن و الحسین؟عهما؟ فرمودند: استغاثه در امری از امور دنیایی؛ يعنی یکی قرض دارد میخواهد قرضش ادا شود، یکی خانه میخواهد، یکی زن ندارد زن میخواهد، بچه ندارد بچه میخواهد، پول ندارد پول میخواهد، اينها امور دنیایی است. فرمود در امری از امور دنیایی به من و به دو فرزندم حسن و حسین؟عهما؟ استغاثه نشود.([93])
و للانتقام علی الاعداء بأمیرالمؤمنین؟ع؟ برای انتقام از دشمنان، کسی دشمنی دارد از خدا میخواهد که خدایا از این دشمنم انتقامبکش، مستغیث شود و استغاثه کند به درگاه امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه.
و اما علیبنالحسين؟عهما؟ فللنجاة من السلاطين و معرّة الشياطين اما به حضرت سجاد؟ع؟ انسان برای نجات از شرّ سلاطين و همچنين برای نجات از خطرات و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 443 *»
آزارهای شیاطین پناهندهشود و به درگاه حضرت سجاد استغاثه کند.
و اما محمدبنعلی و جعفربنمحمد فللآخرة و حضرت باقر و حضرت صادق؟عهما؟ را فرمودند برای امور آخرتی؛ خدایا علم میخواهم! خدایا حکمت میخواهم! خدایا نور میخواهم! خدایا ایمان میخواهم! درجات آخرتی میخواهم! و سایر امور، هرچه مربوط به آخرت میشود، به حضرت باقر و حضرت صادق؟عهما؟ متمسّک بشود. و ما تبتغیه من طاعته و توفیقاته هرچه از طاعت خدا، توفیقات در راه طاعت و رضوان خدا میخواهد متوسّل به این دو بزرگوار بشود.
اما ابوابراهیم موسیبنجعفر؟ع؟، راجع به حضرت موسی؟ع؟ فرمود: فالتمس به العافیة من اللّه عزوجل از خدا عافیتبخواه. برای عافیت بدن، عافیت مال و سایر عافیتها و کلّ عافیتها به حضرت موسی بن جعفر صلوات اللّه علیه متمسک بشو.
اما حضرت رضا؟ع؟: فاطلب به السلامة فی الاسفار و فی البراری و البحار در مسافرتهای بیابانی و دریایی از حضرت رضا؟ع؟ سلامتی را بخواه و به درگاه ایشان مستغیثبشو.
اما امام جواد؟ع؟: فاستنزل به الرزق من اللّه عزوجل از خدا به وسيله ایشان نازلشدن رزق و زیادشدن روزی را طلبکن.
درباره حضرت هادی؟ع؟ فرمودند: فللنوافل و برّ الاخوان و ما تبتغیه من طاعة اللّه عزوجل به حضرت هادی متوسّلشو برای موفقشدن به نوافل ــ مستحبها ــ و نیکیکردن به برادران ایمانی و طاعات خدا.
اما حضرت عسکری؟ع؟: فللآخرة به ایشان هم برای امور آخرتی متوسّلبشو.
اما صاحب الزمان صلوات اللّه علیه: فاذا بلغ السکّین منک هکذا و أومأ بیده الی حلقه فقل یا صاحب الزمان أغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی([94]) فرمودند راجع به امام زمان
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 444 *»
صلوات اللّه علیه وقتیکه به اصطلاح «کارد به استخوان رسید» وقتی که کارد به اينجا رسید ــ و اشاره فرمودند به گردن ــ که دیگر اینقدر خطر شدید شد، آنگاه عرضکن: یا صاحب الزمان به فریادم برس! یا صاحب الزمان ادرکنی!
همچنين از حضرت رضا؟ع؟ حدیثی رسیده است که از پدر بزرگوارشان موسی بن جعفر از پدران بزرگوارشان تا از امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه نقل میفرمایند که فرمودند: حدّثنی اخی و حبیبی رسولالله؟ص؟ مرا حدیث فرمودند برادرم و حبیب و محبوبم؛ رسولالله؟ص؟ قال من سرّه انیلقی اللّه عزوجل و هو مقبل علیه غیر معرض عنه فلیتوالک یا علی. فرمود: هرکس مسرور میشود به اينکه خدا را ملاقاتکند در حالی که خدا به او رو آورد و از او اعراض نفرماید، یا علی تو را دوست بدارد.
مراد از این دوستی همان استغاثه است؛ یعنی به خصوص به حضرت امیر؟ع؟ توجه کند و به ایشان محبت داشته باشد. و من سرّه انیلقی اللّه و هو عنه راضٍ فلیتوالِ ابنک الحسن هرکس مسرور میشود از اينکه خدا را ملاقات کند در حالی که خدا از او راضی باشد، فرزند تو حسن؟ع؟ را دوست داشته باشد.
و من احبّ انیلقی اللّه عزّوجلّ و لاخوف علیه فلیتوالِ ابنک الحسین. هرکس مسرور میشود و دوست دارد که خدا را ملاقاتکند و خوفی و ترسی بر او نباشد، فرزند تو حسین را دوست بدارد.
و من احب انیلقی اللّه و قدمحا اللّه ذنوبه عنه فلیتوالِ علی بنَ الحسین فانّه ممّن قال اللّه عزوجل «سیماهم فی وجوههم من اثر السجود» هرکس دوست دارد که خدا را ملاقاتکند در حالی که خدا همه گناهان او را محو فرموده باشد، به خصوص حضرت سجاد؟ع؟ را دوست بدارد؛ یعنی برای این حاجت به آن بزرگوار متوسّل شود. چون آن بزرگوار از کسانی است که خدا در وصفشان فرموده است: سیماهم فی وجوههم من اثر السجود اینقدر این بزرگوار سجده میفرمودند که هر سال چند بار پینههای پیشانی و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 445 *»
زانوهای مبارکشان را با مقراض میچیدند.
و من احب انیلقی اللّه عزّوجلّ و هو قریر العین فلیتوال محمد بن علی الباقر هرکس که دوست دارد خدا را ملاقاتکند و چشمش به نعمتها و رحمتهای خدا روشن باشد، به خصوص دوست بدارد و در این حاجت به امام باقر؟ع؟ متوسل باشد.
و من احبّ انیلقی اللّه عزوجلّ و یؤتیه کتابه بیمینه فلیتوال جعفر بن محمد الصادق. هرکس دوست دارد که خدا را ملاقاتکند و نامه عملش را به دست راستش دهند، به خصوص برای این حاجت به حضرت صادق؟ع؟ متوسل شود و به ایشان دوستی خاصّ ورزد.
و من احب انیلقی اللّه طاهراً مطهّراً فلیتوال موسی بن جعفر الکاظم. هرکس میخواهد و دوست میدارد که خدا را ملاقاتکند به طوری که طاهر باشد و از گناهان پاکیزهشود، به حضرت کاظم؟ع؟ دوستی بورزد.
و من احب انیلقی اللّه عزوجل و هو ضاحک فلیتوال علی بن موسی الرضا؟ع؟ هرکس دوست دارد که خدا را ملاقاتکند در حالیکه خندان باشد، علی بن موسی الرضا؟ع؟ را دوست دارد.
و من احبّ انیلقی اللّه عزّوجلّ و قد رفعت درجاته و بدلّت سیئاته حسنات فلیتوال محمد بن علی الجواد. هرکس دوست میدارد که خدا را ملاقات کند در حالی که درجاتش بالا رفته باشد و تمام بدیهایش تبدیل به حسنات شده باشد، به خصوص امام جواد؟ع؟ را دوست بدارد و به آن حضرت متوسل شود.
و من احب انیلقی اللّه عزوجل و یحاسبه حساباً یسیراً و یدخله جنات عدن عرضها السموات و الارض اعدّت للمتقین فلیتوال علی بن محمد الهادی. هرکس دوست دارد که خدا را ملاقاتکند و حال آنکه حساب آسانی با او بشود، حسابش آسان شود و در بهشتهایی که متقین وعده داده شدهاند داخل شود، محبّت بورزد و توجه و
«* بقيةاللهخيرلکمانکنتممؤمنين جلد 9 صفحه 446 *»
توسّلش به حضرت هادی؟ع؟ باشد.
و من احب انیلقی اللّه عزوجل و هو من الفائزین فلیتوال الحسن بن علی العسکری هرکس دوست دارد که خدا را ملاقاتکند و از رستگاران باشد، حضرت عسکری؟ع؟ را دوست بدارد و توسّل به آن بزرگوار جوید.
و من احب انیلقی اللّه عزوجل و قدکمل ایمانه و حسن اسلامه فلیتوال الحجّة بن الحسن المنتظر. هرکس دوست میدارد که خدا را که ملاقات میکند ایمانش کاملشده و اسلامش خوبشده باشد، به وجود مبارک حجّة بن الحسن صلوات اللّه علیه دوستی بورزد و توسل بجوید. تمام ائمه این بزرگوار را «منتظر» اسم میبرند.
بعد فرمودند: هؤلاء ائمّة الهدی و اعلام التقی. چقدر خدا را باید شکر کنیم برنعمت معرفت و ولایت این امامان. الحمدللّه ایشان، ائمه هدایت و نشانههای تقوا و پرهیزگاری هستند. من احبّهم و توالاهم کنت ضامناً له علی اللّه عزوجل الجنة([95]) با این سندی که حضرت رضا؟ع؟ به امیرالمؤمنین و امیرالمؤمنین به رسول خدا نسبت دادند، رسولاللّه فرمودند: هرکس ایشان را دوست بدارد و ولایت ایشان را بورزد، من برای او ضمانت میکنم که داخل بهشت شود و بهشت را برای او ضامن میشوم.
صلّی اللّه علیک یا رسولاللّه و علی اهل بیتک الطیّبین الطّاهریـن
اِشهَدْ لنا یا رسولاللّه بأنّا نحبّ و نتولّی اهلبیتک
صلـــــوات اللّـــــه علیهــــــــم اجمعیـــــن
و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین
فهرست مطالب
مجلس اول
حالت بيدارى …………………………………………………………………….. 3
مجلس دوم
خواب و کیفیت پیدایش این پدیده در انسان ………………………………… 15
نظر فخر رازی درباره خواب و نقد آن ……………………………………………. 19
نقل حدیثی درباره خواب ………………………………………………………. 22
ادامه حدیث درباره علت خواب دیدن و اقسام آن …………………………… 23
مجلس سوم
بقاء حیات حیوانی و فعالیت سلولهای نگهبان در هنگام خواب …………. 31
نقل عبارتی از آقای مرحوم کرمانی در اثبات شعور و ادراک برای بدن …. 35
اشارهای به مراتب حیات ……………………………………………………….. 41
مجلس چهارم
اختلاف فلاسفه الهی و مادّی درباره روح ……………………………………… 48
نقل ابیاتی از قصیده عینیه بوعلی سینا ………………………………………. 49
نقد نظر فلاسفه و عرفاء درباره روح ملکوتی ……………………………………. 52
ارتباط روحها و مادّه و تشبیه آن به آئینه ………………………………………. 55
مطالبی تازه درباره خواب و حالت بدن بدون روح …………………………… 57
مجلس پنجم
خواب یک پدیده جسمانی و مربوط به عالم دنیا است ………………………. 65
خواب دیدن یکی از علائم زندگی برزخی و وجود آن است ……………………. 71
مجلس ششم
ادامه بحث درباره خواب که پدیدهای جسمانی است ………………………. 76
نقل حدیثی از حضرت باقر؟ع؟ درباره آثار خواب در بدن ……………………. 79
بیانی از ابنعباس در تفسیر آیه «اللّه یتوفی الانفس …» ………………………… 80
پرسشهای خضر؟ع؟ از امیرالمؤمنین؟ع؟ و پاسخهای حضرت مجتبی؟ع؟ …….. 82
سؤال اول درباره خواب و پاسخ آن ……………………………………………. 83
پاسخ دو سؤال دیگر خضر؟ع؟ ………………………………………………… 86
تأثیر صلوات بر محمد و آل محمد؟عهم؟ ………………………………………. 87
نقش کلمه «عَلیٰ» در صلوات مخالفان شیعه ……………………………….. 88
گواهی خضر؟ع؟ به وصایت امامان؟ع؟ ………………………………………… 90
مجلس هفتم
توضیح گفتگوی حضرت مجتبی و خضر؟عهما؟ ………………………………. 95
کیفیت تعلق روح انسانی به بدن ……………………………………………… 102
تفسیر آیه شریفه «ثمّ أنشأناه خلقاً آخر» و کیفیت جذب روح حیوانی روح انسانی را …….. 105
مجلس هشتم
اشارهای به مباحث گذشته …………………………………………………… 112
حدیثی عجیب درباره خواب …………………………………………………. 113
توضیح فقرهای از حدیث ……………………………………………………… 114
اصل بقا و ثبات انرژی …………………………………………………………. 116
اصل دوم رکود انرژی …………………………………………………………… 117
تدبیر عجیب الهی …………………………………………………………….. 121
انسان دارای دو سنّ است …………………………………………………….. 124
سرّ اینکه خواب پدیدهای اضطراری است …………………………………… 124
معنای اینکه خواب برادر مرگ است …………………………………………. 126
دستور خوابیدن در شرایط مختلف …………………………………………… 129
مجلس نهم
تأثیر خواب در فراهمشدن انرژیهای جدید …………………………………. 134
دعای صبح و شام از صحیفه سجادیه و برخی از نکات آن ……………….. 137
خواب یکی از آیات الهی است ………………………………………………. 142
خواب رحمت خداوند است ………………………………………………… 143
در بهشت خواب و پیری نیست ……………………………………………… 144
مرگ چیست؟ و از چه سرچشمه میگیرد؟ ………………………………….. 146
چند نکته درباره سنّ واقعی موجود زنده و توقّف رشد آن ……………………. 149
علت طبیعی ادراک و شعور بدن امام؟ع؟ در حال خواب و بعد از وفات …………. 150
نقل حکیمه خاتون حادثهای را درباره امام جواد؟ع؟ ………………………… 152
مجلس دهم
خواب، علامت و آیه برای زندگی برزخی است ………………………………. 159
نظریه جامع درباره خواب …………………………………………………….. 162
نظریات فلاسفه درباره خواب و نقد آنها ……………………………………… 163
آثار خواب از نظر فلاسفه ………………………………………………………. 165
نظریه سید بزرگوار درباره حیات و ضعف آن …………………………… 166
نظریه سید بزرگوار درباره منشأ خواب ………………………………….. 167
مجلس يازدهم
خواب و مرگ دو پدیده وجودی هستند ……………………………………… 173
نقد نظریه حکماء در عدمیبودن خواب و مرگ …………………………….. 174
تباهی علم از بدفهمی فراگیرنده آن است …………………………………… 177
پاسخ حکمای ظاهری به حکمای قائل به ثنویّت ………………………….. 178
نظریه مشایخ+ درباره خیر و شرّ ………………………………………….. 182
اشاره به بحث اصالةالوجود و نقد اعتراض بر شیخ بزرگوار در این مسأله ……… 184
مرگ و زندگی هر دو مخلوقند ………………………………………………… 187
عقل و جهل (ضد عقل) هر دو مخلوقند …………………………………….. 189
مجلس دوازدهم
استدلال امام؟ع؟ به خواب اصحاب کهف …………………………………. 195
علل خواب سبک و سنگین ………………………………………………….. 196
چند حدیث در بیان فضیلت ابدان مقدّسه معصومین؟عهم؟ ……………….. 199
حدیثی درباره خواب از نظر اخلاقی ………………………………………….. 204
مجلس سيزدهم
تکامل جنین انسانی و پیدایش روح حیوانی مناسب انسان …………………. 211
قابلیت عجیب روح حیوانی انسان …………………………………………… 214
مراتب روح حیوانی ……………………………………………………………. 216
اشاره به دو حدیث از امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره روحهای نباتی، حیوانی و انسانی ….. 217
عبارتی از ملاصدرا درباره نفس انسانی و نقد آن …………………………….. 222
احادیثی در تفسیر آیه مربوط به دوران جنین و بیان اشتباه حکماء و عرفاء ……… 225
عبارتی از شیخ بزرگوار درباره «و نفخت فیه من روحی» ……………….. 231
مجلس چهاردهم
مراد از انشاء خلق آخر ………………………………………………………… 234
نقل فرمایشی از شیخ مرحوم و تطبیق آن با موضوع مورد نظر ………….. 240
بیان علت اعتقاد به فضائل ابدان معصومین؟عهم؟ ………………………….. 244
مجلس پانزدهم
«حیات ذاتی» بدن امام؟ع؟ ………………………………………………….. 259
نمونهای برای حیات ذاتی ابدان معصومین؟عهم؟، یحیی؟ع؟ در رحم مادر …….. 263
نمونه دیگر داستان ارمیا؟ع؟ و عزیر؟ع؟ ……………………………………… 271
مجلس شانزدهم
تعدّد بدنهای انسان ………………………………………………………… 283
ضعف ادراک بدنهای ناقصان ……………………………………………… 284
قوّت ادراک بدنهای کاملان ………………………………………………… 285
نمونهای برای ادراک بدن کاملان ……………………………………………. 285
حرکات افلاک و آثار آنها ……………………………………………………… 286
یادآوری حقوق اخوان و توصیه به بردباری و تحمّل صدمات مخالفان …………. 292
اشاره به برخی از اموری که ما ادراک نمیکنیم ………………………………. 296
سلیمان؟ع؟ و ملک و قوّت ادراک او ……………………………………….. 298
حدیثی از حضرت کاظم؟ع؟ درباره ادراک منطق طیر ………………………. 300
مجلس هفدهم
خصوصیات بدن انسان به نوع فعالیتهای سلولها بستگی دارد ……………… 306
انرژی همان مادّه لطیفشده است ………………………………………….. 309
کارها همان انرژی میباشند ………………………………………………….. 311
معنای هورقلیا …………………………………………………………………. 311
معنای اینکه امام عصر ؟عج؟ «خائف» است ……………………………… 312
مراد از عالم هورقلیا در مکتب مشایخ+ ………………………………… 313
کار ـــ همان انرژی ـــ برای ما قابل رؤیت نمیباشد ……………………………. 316
اعراض این عالم همه مادّی میباشند ………………………………………. 316
اعراض این عالم در فرمان امام؟ع؟ میباشند ………………………………. 317
نمونهای از بیان قرآن درباره اعراض این عالم ………………………………… 318
بیانی درباره عالم هورقلیا ……………………………………………………… 320
مجلس هجدهم
هورقلیا، جابرسا و جابلقا …………………………………………………….. 324
مراتب لطیف ماده، هورقلیا است …………………………………………… 326
گسترش عالم هورقلیا ………………………………………………………… 327
امام؟ع؟ قطب همه عوالم است …………………………………………….. 332
معنای غائبشدن امام؟ع؟ …………………………………………………. 332
بیان مرحوم شیخ درباره عالم هورقلیا …………………………………. 334
حدیثی از امام مجتبی؟ع؟ درباره عالم هورقلیا …………………………….. 336
مجلس نوزدهم
قصیده بغدادی و اشکالهای اهل سنت درباره غیبت امام عصر؟عج؟ ……… 341
پاسخ به اشکالهای سنیها درباره غیبت امام عصر؟عج؟ ………………. 345
روایاتی درباره اختفای پیامبران؟عهم؟ از ترس دشمنان ………………………. 347
خانهنشینی امیرالمؤمنین؟ع؟ و جهاد آن حضرت با منافقان امت ………… 351
یکی از علل خانهنشینی امیرالمؤمنین؟ع؟ و غیبت امام عصر ؟عج؟ ……. 354
نمونهای از تصرّف باطنی ولایت تکوینی امیرالمؤمنین؟ع؟ ………………… 357
مجلس بيستم
«سرداب غیبت» ……………………………………………………………… 362
اعتراض مخالفان ……………………………………………………………. 363
«سرداب» از دیدگاه شیعه …………………………………………………… 363
«سرداب» در روایات شیعه ………………………………………………….. 366
علت نامگذاری به «سرداب غیبت» ………………………………………… 369
مجلس بيستويکم
در توسل و درخواست حوائج از امامان؟عهم؟ …………………………………. 379
شرح مختصر دعای بعد از زیارت آل یس؟عهم؟ ………………………………. 380
مجلس بيستودوم
ائمه؟عهم؟ «بقیةاللّه» هستند …………………………………………………….. 400
«بقیةاللّه» یعنی آیات تعریف و تعرّف خداوند ………………………………… 407
مجلس بيستوسوم
«بقیةاللّه» یعنی حامل مقام ولایت کلیّه ………………………………………. 414
معنی ولایةاللّه ………………………………………………………………….. 415
بیان مقام ولایةاللّهی بقیّةاللّه در آیات و دعا ………………………………….. 417
وسائط بین خدا و خلق خودنما نیستند ……………………………………… 418
«طهارت ذاتی» ائمه؟عهم؟ در آیه شریفه ……………………………………….. 422
عظمت خُلق بقیّةاللّه …………………………………………………………. 424
استعداد ذاتی بقیّةاللّه …………………………………………………………. 425
مقام شفاعت بقیّةاللّه …………………………………………………………. 425
مجلس بيستوچهارم
مودّت اجر رسالت است ……………………………………………………… 428
آثار مودّت ……………………………………………………………………… 429
نعمت بصیرت و لزوم قدردانی از آن ………………………………………….. 430
اهل بصیرت نباید از مردم پیروی کنند ………………………………………. 431
مراد از نحوست ایّام …………………………………………………………… 432
اسراف و خیانت در ملک امام زمان؟ع؟ جایز نیست ………………………. 434
اثر محبت و مودّت به امام؟ع؟ اطاعت است ……………………………….. 435
مودّت به امامان؟عهم؟ به سود خود ما است ………………………………….. 437
امامان؟ع؟ در همه حال بقیّةاللّه هستند …………………………………….. 437
توجه به بقیّةاللّه سبب کمشدن غفلت و موفقشدن به بندگی است …………… 438
علت اينکه در برخی از حوائج دستور دادهاند به برخی از ایشان متوسل شویم …… 441
حدیثی از رسول اللّه؟ص؟ در اینباره ……………………………………………. 442
حدیث دیگر به نقل امام رضا؟ع؟ از رسول اللّه؟ص؟ ………………………….. 444
([1]) بحارالانوار ج 26، ص 15 ــ مدینةالمعاجز ج 4، ص 424
([2]) سهروردی در «حکمة الاشراق»، قطب الدین شیرازی در «شرح حکمة الاشراق»، ملاصدرا در «الاسفارالاربعة» ج 9 و … و در «المبدأ و المعاد»، حاج ملاهادی سبزواری در «شرح مثنوی مولوی»، و شارح فصوص در «شرح فصوص الحکم».
([3]) قال: … فاعلم انّ الدنیا هذه قد خاف فیها من الاعداء فلمّا فرّ من هذه المسمّاة بالدنیا انتقل الی الاولی … (جوامع الکلم چاپ بصره ج 8، ص 421)
([5]) لولا ما فی الارض منّا لساخت الارض باهلها. (الاحتجاج ج 2، ص 317)ــ لو بقیت الارض بغیر امام ساعة لساخت. (بحارالانوار ج 23، ص 21)
([6]) جوامع الکلم: رساله رشتیه ج 2، ص 103
([7]) الفطرة السلیمة چ مشهد، ج 1، ص 290
([11]) شرح العرشیة چ کرمان، ج 2، ص 11
([13]) مختصر بصائر الدرجات، ص 28
([15]) دروس 24 چاپ اول از آقای شريف طباطبايی، درس یکشنبه 18 محرم سال 1317
([16]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: لو تکاشفتم ما تدافنتم. (بحارالانوار ج 74، باب 15، ص 385)
([17]) بحارالانوار ج 62، ص 276
([19]) بحارالانوار ج 48، ص 224
امام حسن؟ع؟ فرمود: برای خداوند دو شهر است يکی در مشرق و ديگری در مغرب، بر آن دو شهر ديواری است از آهن و بر هر شهری هزار هزار درب است، در آنها هفتاد هزار هزار لغت وجود دارد، و اهل هر لغتی به غير لغت ديگری سخن میگويد و من همه آن لغتها و هرچه در آن شهرها و ميان آنها و آنچه بر آنها است میشناسم و بر آنها جز من و برادرم حسين حجتی نيست. (بحارالانوار ج26،ص192)
([21]) بحارالانوار ج 57، ص 336
([22]) معروف به «قصیده بغدادیه» از شکری افندی بغدادی.
([23]) کشف الاستار، ص 35 ــ الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب ج2، ص366
([25]) بحارالانوار ج 44، صص 376 و 384
([27]) بحارالانوار ج 29، ص 425 و احتجاج، ج 1، ص 196
([28]) بحارالانوار ج 29، ص 428
([31]) بحارالانوار، ج 55، ص 86
([32]) کشف الاستار، ص 36 ــ الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب ج 2، ص 367
([37]) بحارالانوار ج 102، ص 108
([40]) الکافی: باب دخول مکّة، ج 4، ص 399
([41]) بحارالانوار ج 95، ص 385
([42]) ابن تيميه، منهاج السنة النبوية ج 1، ص 44
([43]) ابنطاووس، الملاحم و الفتن في ظهور الغائب المنتظر ص 56 ــ و …
([44]) شهاب الدین احمد بن علی ف.852
([45]) الذریعة ج 10، ص 176 و المنار المنیف، ص 152
([46]) بحارالانوار ج 53، ص 257
([47]) بحار الانوار ج 53، ص 302
([48]) در آن وقت درب ورودی سرداب در آن مسجد بوده است ولی بعدها از داخل صحن مطهّر دربی برای ورود و دربی برای خروج باز کردهاند.
([49]) جواهرالحکم ج13، رسالة فی جواب المیرزا ابراهیم التبریزی
ادامه اشعار که در ضمن آنها رمز شریف «شرفالشمس» نیز بیان شده است:
و بیّن لی الارض التی أنا کاتب |
علیها بخطی فاقر ما شئت و افهم |
|
ثلاث عصی صفّفت بعد خاتم |
علی رأسها مثل السنان المقوم |
|
و میم طمیس ابتر ثم سلّم |
کهیأة سلّام و لیس بسلّم |
|
و اربعة مثل الانامل صفّفت |
تشیر الی الخیرات من کل مغنم |
|
و هاء شقیق ثمّ واو منکّس |
کانبوب حجّام و لیس بمحجم |
|
خطوط علی الاعراف لاح رسومها |
علیها براهین من النور فاعلم |
|
فعدتها من بعد عشر ثلاثة |
فلاتک فی احصائها ذا توهم |
|
علیها من النور الالهی جلالة |
الی کل انسی فصیح و اعجمی |
|
فمن احرف التوریة فیهن اربع |
و اربع من انجیل عیسی بن مریم |
|
و خمس من القرآن و هی تمامها |
فاصغ الی الاسم العظیم المعظم |
|
فیا حامل الاسم الذی جلّ قدره |
توقّ به کل المکاره تسلم |
|
فلا حیّة تدنو و لا عقرباً تری |
و لا اسد یأتی الیک یهمهم |
|
و لاتخش من رمح و لا ضرب خنجر |
و لا تخش دبّوساً و لا رمی اسهم |
|
هم الطور و الشوری هم الحج و النساء |
هم الشجر الطوبی لدی المتفهم |
|
و صلّ علی المختار من آل هاشم |
و عترته یا ذا الجلال و سلّم |
بعد امام7 دستور نوشتن و ترسیم نقش مقدّس اسم اعظم را ذکر میفرماید و بعد فشردهای از آثار این نقش مقدّس بیان میفرماید که: ای کسی که این اسم ارزنده و باارزش را همراه خود داری به وسیله آن از همه ناپسندیها خود را نگاهدار که از آنها سالم خواهی ماند. پس نه مار نزدیک تو خواهد شد و نه عقربی خواهی دید و نه شیری غرشکنان به تو نزدیک شود و نترس از نیزه و نه از ضرب شمشیر و نهراس از گرز و نه از انداختن تیرها.
آنگاه امام7 دوباره میپردازند به ذکر فضائل آن کسانی که این رموز مقدّسه به آنها اشاره دارد: ایشانند سورههای طور و شوری و حج و نساء. ایشانند درخت طوبی در نزد کسی که فهم و فراست دارد و صلوات فرست بر برگزیده از خاندان هاشم و عترت او ای خدای صاحب جلال و درود بفرست!
کاوشی در کیفیت غیبت امام عصر عجلاللّهفرجه، ص 278
([50]) صحیفةالابرار ج 2، ص 329
([51]) بحارالانوار ج 102، صص 77، 83، 102 و 112
([53]) وسائلالشیعة ج 6، ص 463
([55]) حدیقة الاخوان، شماره 1195
([56]) بحارالانوار ج 53، ص 171
([57]) بحارالانوار ج 93، ص 316
([58]) فی مسند احمد بن حنبل من عدّة طرق و فی الجمع بین الصحاح الستة عن ام سلمة قالت: کان رسول الله؟ص؟ فی بیتی فأتت فاطمة فقال أدعی زوجک و ابنیک. فجاء علی و فاطمة و الحسن و الحسین و کان تحته کساء خیبری فأنزل الله «اِنَّما یرید اللّهُ لیذْهب عنکم الرِّجس اهل البیت و یطهِّرکم تطهیراً». (نهجالحق، ص 228)
([60]) بحارالانوار، ج 1، ص 217
([61]) بحارالانوار ج 87، صص 3 و 4 و ج 98، ص 381 و …
([63]) وسائل الشیعة ج 17، ص 64
([66]) برخی هم برای اينکه مطابق مشهور و مرسوم دیگران نوشته باشند، حروف اسم مبارک حضرت؟عج؟ را از هم جدا مینویسند.
([68]) بحارالانوار ج 53، ص 171 و احتجاج ج 2، ص 494
([69]) الهدایة الکبری، للحسین بن حمدان الخصیبی المتوفی سنة 334
([70]) مشارق انوار الیقین، ص 286
([72]) بحارالانوار ج 23، ص 102
([73]) عن عبداللّه بن بکیر الارجانی قال: صحبت اباعبداللّه7 فی طریق مکة الی المدینة فنزلنا منزلاً یقال له عسفان … فقال … و هو یقول: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم فأی آیة فی الآفاق غیرنا أراها اللّه أهل الآفاق و قال مانریهم من آیة الا هی أکبر من أختها. قال أی آیة اکبر منّا. (تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص 843، سید شرفالدین استرآبادی)
([75]) بحارالانوار ج 25، ص 375
([77]) مشارق انوار الیقین، ص 43
([79]) دعای عرفه: بحارالانوار ج 98، ص 226
([80]) و الی هذا أشار علی7 فی قوله: انا ذاتُ الذَّوات و الذّاتُ فی الذَّوات للذّات ای انا روح الارواح و نفس النّفوس و انا مُلْک للّه (اللّه خل) و عبده. (شرحالزیارة ج 1، ص 261 ذیل فقره «و اولی الأمر»)
([81]) الفوائد الاثنیعشریة: الفائدة الحادیةعشر ذیل قلت: الا انه فی کل حال نهر یجری…
([87]) بحار الانوار ج 6، ص 263
([88]) قال الباقر7: ما عرف اللّه من عصاه و انشد:
تعصی الاله و انت تظهر حبّه | هذا لعمرک فی الفعال بدیع |
|
لو کان حبّک صادقاً لأطعته |
انّ المحبّ لمن أحبّ مطیع |
(بحارالانوار ج 78، ص 175)
([90]) زیارت آلیاسین؟عهم؟ (بحارالانوار ج 102، ص 81)
([91]) بحار الانوار ج 39، ص 242
([92]) المصباح للکفعمی، الفصل الرابع و الثلاثون، ص 385
([93]) حدثنی ابو الوفاء الشیرازی قال کنت محبوسا فی حبس ابی الیاس بکرمان علی حال ضیقة فاکثرت الشکوی الی اللّه عزّ و جلّ و الاستغاثة بموالینا قال و نمت فرأیت فی النوم مولانا رسول اللّه؟ص؟ فقال لی: لاتستشفع بی و بولدی هذین یعنی الحسن و الحسین صلوات الله علیهما لأمر الدنیا و هذا ابو حسن ینتقم لک من اعدائی… (بحارالانوار ج 94، صص 32، 35، 249 و ج 102، ص 250)
در دارالسلام ج 1، ص 293 به این مضمون آمده است: فحملتنی عینی فرأیت رسول الله؟ص؟ و هو یقول: لاتتوسّل بی و لا بإبنتی و لا بإبنی فی شیء من عروض الدنیا بل للاخرة و لما تؤمّل من فضل اللّه تعالی … ضمناً در صلواتهای تنظیمشده به همین مناسبت نیز در قسمت توسل به رسول خدا و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم در امور آخرت ذکر شده است.(بحار الانوار ج 102، ص251 و ج 94، ص 34)
([94]) بحارالانوار، ج 102، ص 249، باب کتابة الرقاع للحوائج
([95]) بحارالانوار ج 27، ص 107