01-1 پيشگفتار مباحث نبوت و ولايت ـ جلد اول – چاپ- قسمت اول

پیشگفتار مباحث نبوّت و  ولایت

جلد اول – قسمت اول

 

اسرار مطلق و نسبی محمّد و آل‏محمد؟عهم؟

 

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 2 *»

 

مجلس  1

 

(شب یکشنبه 17 شوال المکرم 1407 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به نبوّت کلّی و ولایت کلّی

r ظهور به نبوّت و ولایت در مرتبه اول، قابل شناخت سایر خلق نیست

r «کلمات اللّه» و «مفاتح غیب» دو تعبیر قرآنی از آن مرتبه است

r تعبیر انبیاء از آن مرتبه

r مرتبه دوم آن ظهور، برای غیر انبیاء قابل شناخت نیست

r معنی برزخی‌بودن برخی از کاملان

r تفاوت کاملان و ناقصان در درک مطالب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 3 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

در یک ماه مبارک رمضان چند روزی به مباحثی در باره نبوّت و ولایت موفّق بودیم. در آن موقعی که این مباحث را در ذیل سوره مبارکه الشمس داشتیم، به مناسبت اینکه باطن و الشمس رسول اللّه؟ص؟ و باطن و القمر  امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هستند که صاحب مقام ولایتند، همچنین در آیات دیگر که به مقامات ایشان اشاره شده مانند و نفس و ماسوّاها،([1]) اشاراتی داشتیم که با بحث ولایت مناسبت داشت. اما چون آن مباحث به طور اجمال بود، وعده کردیم که اگر فرصت فراهم شد ان‌شاءاللّه دوباره آن مباحث را ادامه خواهیم داد.

بعد از این ماه مبارک رمضان در فکر بودم که چه بحثی را شروع کنم و چه مباحثی را ادامه دهم. مشورت شد. بعضی از برادران متذکّر شدند که همان بحث

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 4 *»

نبوّت و ولایت را داشته باشیم، دیگر تا چقدر ان‌شاءاللّه توفیق داشته باشیم و به کجا انجامد. در آن بحث‏ها این آیه شریفه را تلاوت کردیم و مقداری درباره‏اش سخن گفتیم. ولی خیلی فشرده بود. از این جهت در این مباحث هم همین آیه شریفه را عنوان می‏کنیم و مباحث را ذیل همین آیه قرار می‏دهیم. اما مجملی از گفته‏های گذشته را باید عرض کنم تا رشته سخن به دست بیاید. همچنین به منظور اینکه ابتدا با مقام نبوّت کلّیه رسول‌اللّه؟ص؟ و مقام ولایت کلّیه اهل‌بیت طاهرین ایشان صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین تجدید پیمان و تجدید عهد کرده باشیم.

عرض کردم برای محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ دو نوع ظهور است: یکی ظهور به مقام نبوّت و یکی ظهور به مقام ولایت. و می‏دانیم که مراد از ظهور ایشان به مقام نبوّت «نبوّت کلّیه مطلقه» است، همچنین ظهورشان به ولایت «ولایت کلّیه مطلقه الهیّه» است. وقتی که مطلقه و کلّیه می‏گوییم در برابر «نبوت جزئیّه و مقیّده» یا «ولایت جزئیّه و مقیّده» اراده می‏کنیم که انبیاء، اوصیاء و اولیاء سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین به حسب لیاقت و صفای قابلیّتشان حاملان نبوّت و ولایت جزئیّه هستند. اما این بزرگواران صاحبان مقام نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه هستند و به این دو مقام ظاهر شده‏اند و جمیع فضائل و مناقب ایشان به همین دو ظهور کلّی ایشان برگشت می‏کند. و به هرچه از مقامات و شؤونات که برای خلق جلوه‏گر شده‏اند و آنها را دارا هستند، از شؤونات و ابعاد همین دو ظهور کلّی است.

بعد سخن از شناخت و آشنایی با این دو نوع ظهور این بزرگواران در مقام اولی و در مقامات حقیقیّه خودشان به میان آمد که قابل شناخت و درک برای هیچ خلقی نیست، حتی انبیاء نمی‏توانند ایشان را به این دو مقام در آن رتبه و مرحله بشناسند یا ظهور ایشان را به این مقامات بشناسند. و مقصودمان در آن حقیقت اولیّه و اول مرحله از مراحل و مراتب سلسله طولیّه نوریّه است که در آنجا به «حقیقت محمدیّه»؟ص؟

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 5 *»

تعبیر می‏آوریم در ابتدای تعلّق جعل و ابداع الهی. در آنجا این بزرگواران حتی قبل از حقایق انبیاء هستند. در آنجا به جمیع مراتبشان حتی جسمشان موجودند و به آن مقامات و مراتبشان «منیر و مبدأ» برای مرحله و مرتبه بعدی از سلسله طولیّه نوریّه هستند.

پس آنجا که می‏خواهند مرتبه اول از این سلسله را تشکیل بدهند باید به جمیع مراتبشان موجود باشند که از جمله جسم است. وقتی که مراتب و تعیّنات ایشان تمام شد و حقیقت محمّدیه؟ص؟ به چهارده تعیّن متعیّن شد و برای هر تعیّنی جمیع مراتبش حتی جسمش پیدا شد، آن‏گاه به آن مقامات و به آن جهات برای مراحل بعدی مبدأ و منیر شدند. بعد حقیقت انبیاء پیدا شد که رتبه و مرحله دوم و مرتبه ثانی از سلسله طولیّه نوریّه است.

در آن مقام و مرحله اول، ایشان صاحب دو مقام هستند: اجمال و تفصیل؛ یعنی برای ایشان در آن مقام «مقام اجمالی» است که همان «حقیقت» ایشان است که مجموع نور واحد حساب می‏شوند. و یک «مقام تفصیل» است که همان مقام «تعیّن ایشان به چهارده تعیّن» است. این بزرگواران چه در مقام اجمالشان و چه در مقام تفصیلشان فرق نمی‏کند برای خودشان نیز به نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه ظاهر شدند. اما آن ظهورات چگونه است و چه معنا دارد؟ هیچ‏یک از خلق از آن مرحله و از آن مرتبه شناخت ندارند، حتی حقایق انبیاء از آن مرتبه بی‏خبرند. تمام ابواب مسدود است. بین همه خلق و ایشان پرده زده شده و هیچ‏گونه علمی، فکری، حقیقتی و مشعری حقیقی و نورانی نمی‏تواند نفوذ کند و از آن حجب و پرده‏ها بگذرد و آن ابواب را به روی خود بگشاید و از آنجا خبردار شود. سیر تمام مخلوقات منقطع است، حتی حقیقت‏های انبیاء هرچه سیر کنند ــ  و می‏دانیم برای مخلوقات الهی نهایتی در سیر نیست ــ  حقیقت‏های انبیاء با آن نورانیّت و جلالتشان هرچه در مراحل کمال ذاتی خود سیر کنند و به «انوار ذاتیّه» مناسب حقایقشان نورانی شوند، نمی‏توانند روزنه‏ای به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 6 *»

سوی آن حقیقت بیابند یا علم انبیاء و مشعری از مشاعر نورانی ایشان نسبت به آن مقام نفوذ کند.

تعابیری که ائمه؟عهم؟ از خودشان در این مقامات دارند زیاد است. قرآن هم تعابیری دارد. از جمله خداوند ایشان را در آن مقام به عنوان «کلماتِ» خود ستوده؛ کلماتی که و لَو أنّ ما فِی الأرضِ مِن شَجَرَةٍ أقلامٌ و البحرُ یَمُدُّهُ مِن بَعدِهِ سبعةُ أبحُرٍ مانَفِدَت کَلِماتُ اللّه([2]) خدا ایشان را این‏طور توصیف می‏کند که اگر تمام رُستنی‏ها از همه سرزمین‏ها؛ یعنی همه موالید از زمین‏های همه عوالم قلم بشوند. نه تنها درخت‏های این زمین، بلکه تمام رُستنی‏ها از زمین‏های همه عوالم هستی، حتی انسان که از این زمین می‏روید، اگر تمام اینها قلم شوند و «دریای وجود» که فوق همه دریاها است و از پی آن هفت دریای دیگر که مراتب هفت‏گانه هستند آن را مدد دهند. مثلاً مرتبه عقل و عالم عقل برای خودش دریایی است. چون حالت ذوبان چیزی را که در نظر بگیرند به «دریا» تعبیر می‏آورند. حالت انعقاد آن که در نظر گرفته بشود تعابیر دیگری دارند از قبیل «جبال» و غیره.

حال دریای وجود که فوق همه دریاها است و بعد از آن هفت دریای مراتب که این هفت مرتبه در حالت ذَوَبان خود دریای وجود را امداد کنند تا «کلمات اللّه» را بنویسند ــ  با آنکه خود این دریاها از کلمات اللّه سرچشمه گرفته و تنزّل یافته از کلمات اللّه هستند ــ  چطور می‏توانند آن کلمات را احصاکنند و بر آنها احاطه نمایند و کلمات خدا را بنویسند؟ مانَفِدَت کلماتُ اللّه کلمات اللّه تمام نخواهد شد؛ یعنی هرچه این قابلیّت‏ها برای قبول فیض از کلمات اللّه آماده شوند، آن کلمات طوری نیست که تمام شود و بگویند دیگر ما فیضی نداریم که افاضه کنیم. خیر! در افاضه فیض و اِمداد، بی‏نهایت هستند. پس در قرآن و فرمایش‏های ائمه؟عهم؟ تعابیر مختلفی رسیده که اگر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 7 *»

بخواهیم روایاتش را بخوانیم ممکن است طول بکشد. از جمله تعبیر «کلمات» بود.

تعبیر دیگری که در آیات رسیده «مفاتح» است. می‏فرماید قل لایَعلَمُ مَن فِی السّمواتِ و الأرضِ الغَیبَ إلّا اللّهُ([3]) و عندَهُ مَفاتِحُ الغَیْب([4]) غیب را نمی‏داند مگر اللّه و در نزد خدا مفاتح غیب است که اشاره به همین مقامِ این بزرگواران است. در این مقام، ظهور ایشان به نبوّت و ظهور ایشان به ولایت چگونه است؟ نبوّت مطلقه و ولایت کلّیه الهیه در این عالم چه معنا دارد؟ کسی نمی‏داند. نه سؤال‌کردنش بجا است و نه کسی از عهده جواب آن برمی‏آید، حتی انبیاء از این مقام سؤال نمی‏کردند. می‏دانستند که سؤالی است که جواب ندارد. تَعلَمُ ما فِی نَفسِی و لاأعلَمُ ما فِی نَفسِک([5]) خدایا من نمی‏دانم آنچه را که در نفس تو است؛ یعنی آن مقامات، جهات، شؤونات، جلالت‏ها و عظمت‏هایی که برای محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ در آن مرتبه که فوق حقیقت ما هستند قرار داده‏ای، ما آنها را نمی‏دانیم و به آنها راه نمی‏بریم. این لسان انبیاء است، بیانی است که خدا از زبان انبیاء دارد تَعلمُ ما فی نفسی. اما هرچه من دارم، تمام در نزد تو؛ یعنی در نزد محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ معلوم است. چون تمام از افاضه فیض ایشان است و ایشان بر جمیع مراتب من احاطه دارند؛ بلکه اصلاً قیّوم جمیع مراتب من هستند. انبیاء می‏گویند همه مراتب ما به اراده محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین قائم است. از این جهت از این مقام سؤالی نشده و فرمایشی هم در شرح این مقام نرسیده است مگر به همین تعابیری که عرض کردم و به بعضی از آنها هم قبلاً اشاره شد و اجمالاً می‏دانید.

اما در مرحله بعدی و «مرتبه ثانوی» از مراتب سلسله نوریّه طولیّه که مقامات و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 8 *»

حقایق انبیاء است، در آنجا که انبیاء برای سایر خلق منیرند و برای تحقّق مراتب بعدی خلق واسطه هستند، در آنجا هم محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ ظهوری به نبوّت و ظهوری به ولایت دارند. ولی سایر خلق نمی‏توانند آن مقامات را بشناسند و از آن نوع ظهور اطّلاعی و ادراکی داشته باشند. در قرآن به آن ظهور اشاره شده است آنجا که می‏فرماید فَلَمّا تَجَلّیٰ ربُّه لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً و خرَّ موسی صَعِقاً([6]) موسی در این تعیّن ظاهری، به عنوان یک تابعِ مقامات خودش است و در این مقامِ تبعیّت نمی‏تواند تابش نور حقیقت خود را به اندازه یک سوراخ سوزن تحمّل کند. وقتی که انبیاء نسبت به آن مرتبه این‏طورند، دیگر کدامیک از خلق می‏توانند از ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به مقام نبوّت و ولایت در آن رتبه و مقام باخبر شوند؟!

اگر می‏گوییم این مرحله و مرتبه، مرتبه ثانوی است، نسبت به مرتبه اول که می‏سنجیم می‏گوییم مرتبه دوم است و نسبت به مرتبه اول ناچیز و مضمحلّ است و نمی‏تواند اظهار وجود و کمالی داشته باشد؛ بلکه در برابر آن مرحله چیزی جز فقر محض نیست، با وجود این همین مرحله و مرتبه دوم از مراتب نوری برای سایر خلق، مقام اولیّت، مبدئیّت و منیریّت دارد و همه خلق در مقام انوار ایشان هستند که به این حقیقت‏ها راه ندارند، تا چه رسد به اینکه ظهورات عالیه در این مراحل را بشناسند که در واقع «غیب محض» هستند. از این جهت عقول و ادراکات و مشاعر خلق، حتی لطیف‏ترین و کامل‏ترین مشاعر که مشاعر کاملان است، حتی نقباء کلّی، کیفیّت و نوع ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ را به نبوّت و ولایت در این رتبه نمی‏توانند بفهمند و بیابند. هرچه هم ترقّی کرده و مثل سلمان رضوان‌اللّه‌علیه شده باشند.

سلمان این‏قدر ترقّی کرده که شیخ مرحوم می‏فرمایند او از «برازخ» است([7]) یعنی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 9 *»

از کسانی است که گاهی ملحق به انبیاء هستند و از شمار آنها به حساب می‏آیند و گاهی از رتبه کاملان به حساب می‏آیند. ولی مقصودشان از اینکه ایشان ملحق به انبیاء هستند، نه این است که سلمان رضوان‌اللّه‌علیه از حقیقت خودش تجاوز کرده و به رتبه انبیاء رسیده است؛ بلکه امر دیگری در نظر است که ماها تا اندازه‏ای این امور را متوجّه نمی‏شویم. همین‌قدر اجمالاً می‏خواهند بفرمایند که در میان هر مرتبه‏ای کسانی هستند که به حدّی می‏رسند که بر آنها اسم «برزخ» گفته می‏شود. اما معنای برزخ این نیست که چیزی از مرحله بالا و چیزی از مرحله پایین دارد، بعد با هم مخلوط شده، برزخ را تشکیل داده است. خیر! برزخ به این معنا است که حقیقت و جوهرش از رتبه پایین است اما در همین‏جا این‏قدر لطیف شده که گاهی افعال رتبه بالا از او صادر می‏شود؛ یعنی کار نبی را انجام می‏دهد.

از این جهت بعضی خضر؟ع؟ را نبی نمی‏دانند، اما کارهای نبوّت از او سر می‏زند. با اینکه حقیقتش نبی نیست و جوهره او جوهره نبوّت نیست اما این‏قدر لطیف و صافی شده که به حسب مصالح روزگار و نظام الهی گاهی از این هویّتِ لطیف‏شده کارهای انبیاء استفاده می‏شود. به این اعتبار کار نبی از او سر می‏زند. و بعضی گفته‏اند که ایشان پیغمبر بوده و از انبیاء به شمار می‏رود. پس مراد از برازخ و برزخ‌گفتن چنین معنایی است.

در هر صورت هرچه کاملان ترقّی کنند، نسبت به مقاماتی که برای ائمه طاهرین و معصومین کلّی سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین در رتبه انبیاء است، نمی‏توانند شناختی داشته باشند. می‏دانیم همه این امور تحت این قاعده است که حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه بیان فرموده‏اند إنّما تَحُدُّ الأدَواتُ أنفُسَها و تُشیرُ الآلاتُ إلیٰ نَظائِرِها([8]) معلوم است که هیچ‏یک از مخلوقاتی که بعد از رتبه انبیایند که اشعّه، انوار و آثار

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 10 *»

ایشان هستند، به شناخت ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به نبوّت و ولایت در رتبه انبیاء و برای انبیاء هیچ راه ندارند.

پس کسی که وارد بحث نبوّت و ولایت می‏شود و می‏خواهد از این امور سخن بگوید باید متوجّه باشد که از کجا می‏خواهد شروع کند و چه بگوید. و جز مشایخ ما+ کسی دیگر حدود بحث را مشخّص نکرده است. حکما یا عرفا وقتی که در بحث نبوّت و ولایت وارد می‏شوند، فکر می‏کنند که دیگر تمام هستی را زیر نظر گرفته‏اند. از خدا گذشته، دیگر همه‏چیز در مقابلشان مکشوف است. حال که مقام نبوّت یا ولایت را شرح می‏کنند یا خاتمیّت رسول‏اللّه؟ص؟ را در نبوّت یا خاتمیّت ائمه طاهرین؟عهم؟ را در وصایت و خلافت بیان می‏کنند، گویا تمام هستی در نظرشان است و درباره همه عوالم سخن می‌گویند. این‏طور به اشتباه افتاده‏اند.

باید به اینها گفت: شما  که هیچ،([9]) همه خلق، حتّی کاملانی مانند سلمان‌ها هم اگر بخواهند درباره نبوّت و ولایت سخن بگویند، از این دو عالم و دو مرحله‏ای که ذکر شد، نشانی، ادراکی و شناختی ندارند تا بتوانند حرفی از آن عالم‏ها زده باشند و نوع و کیفیّت ظهور محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین را به این دو مقام کلّی در آن دو عالم بیان کنند. چون معلوم و مسلّم است که هرکس چیزی دریافته به عجز خود از درک این دو مرتبه اعتراف کرده است.

ما که هیچ دریافتی نداریم. معنای «دریافت» این است که انسان در وجودش می‏یابد و وجدان می‏کند، نه اینکه به طور اِخبار و به طور تعلیم چیزی یاد بگیرد. علوم ما بر اساس «اِخبار» است. به ما خبر می‏دهند که مطلب این طور است. ما هم اگر اشخاص خوبی باشیم همانی را که به ما یاد می‏دهند و آن‏طور که یادمان می‏دهند یاد می‏گیریم. اگر قدری به این طرف و آن طرف متمایل باشیم، آنچه را که به ما یاد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 11 *»

می‏دهند و اخبار می‏کنند، همان را هم تحریف می‏کنیم و تغییر می‏دهیم. اگر منحرف نباشیم و طبعمان مستقیم باشد، آنچه را که به ما خبر می‏دهند، به عنوان خبردادن یاد می‏گیریم و هرچه را هم که بتوانیم بیان و شرح کنیم، همه به شکل خبردادن است.

اما آنانی که در وجود خود «وجدان» می‏کنند و می‏یابند، علمشان «علم اخباری» نیست. برای آنها در وجودشان کشف می‏شود و در سرشتشان می‏یابند. به تعبیر دیگر حروف و کلماتی که در لوح ذاتشان است می‏خوانند و می‏گویند، و تا در وجودشان نخوانند نمی‏گویند، مگر آنچه را که نخوانده‏اند و مأمور به اِخبارند که نسبت به آنها علم اخباری دارند و از آنها اخبار می‏فرمایند. اگرنه آنچه می‏گویند و می‏نویسند آن را در لوح ذاتشان می‏خوانند و می‏نویسند. کتاب وجودشان به مقدار فعلّیت یافتنش «مُعرَب» است و حروف و کلماتش تمام روشن و خوانا است. معرب؛ یعنی خواناکه عجمه و عجمیّت در آن نیست تا ناخوانا باشد. اگر کلمه‏ای در کتابی طوری شده باشد که خوانده نشود و لایُقرأ باشد، مبتلا به عجمیّت شده است. اما اگر حرف و کلمه کاملاً خوانا باشد، می‏گویند این حرف یا کلمه معرب و خوانا است. ایشان که وجودشان و کتاب هستی‏شان خوانا است، آن را می‏خوانند و می‏گویند.

آقای مرحوم­ که ارشاد می‏نویسند، گاهی که مثلاً حدیثی را نقل می‏فرمایند خبر و اخبار می‏شود. اما آنچه را که انشاء می‏فرمایند و می‏نویسند، چه از عالم غیب، چه از عالم شهاده، آن را در لوح وجودشان می‏خوانند و می‏نویسند؛ همچنین می‏خوانند و می‏گویند. همان موقعی که در منبر یا درس سخن می‏گویند و بیان می‏کنند، از کتابِ نفس و وجود خود می‏خوانند و می‏گویند. «و لایَقرءون إلّا حروفَ أنفسِهم» علم ایشان علم اخباری نیست که به ایشان خبر داده باشند و برای ما نقل کنند.

با وجود این وقتی این بزرگواران وارد بحث نبوت و ولایت می‏شوند و حدودش را معیّن می‏کنند، می‏گویند ما از آن دو مقام حرفی نداریم. چون نمی‏دانیم چه خبر است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 12 *»

و در آنجا نیستیم. اگر کسی هم از ایشان راجع به آن دو مرحله سؤال کند که نبوّت در آنجا چیست؟ بیان کنید! ولایت در آنجا چیست؟ و کیفیّت ظهور این بزرگواران به این دو ظهور در آن دو رتبه و مقام چگونه است؟ همان فرمایشی را می‏فرمایند که حضرت رضا صلوات‌اللّه‌علیه فرمودند لیس فی مُحالِ القولِ حُجّةٌ و لا فِی المسألةِ عنه جوابٌ و لا فی مَعناهُ للّهِ تعظیم([10]) اولاً اگر کسی از آن مرتبه‏ها حرف زد دلیل ندارد و نمی‏داند چه می‏گوید. پس چطور می‏تواند آنها را ادراک کند؟ حال آن که حجّت ندارد و بی‏دلیل حرف زده است. کسی هم که از آن سؤال کند، جواب ندارد. از حقیقتی که نسبت به او ممتنع است و از مطلبی که محال است و راهی برای ادراک آن نیست، معنا ندارد سؤال‌کردن و جواب‌دادن. اگر کسی هم به فهم ناقص خود برای تعظیم خداوند و تکریم اولیاء او از آن مرتبه‏ها چیزی بگوید، هرچه بگوید تعظیم خدا نشده است. در یک معنای این‏طوری کسی بخواهد حرف بزند، این نه خدا را تعظیم کرده و نه اولیاء او را تکریم کرده است.

همین نیز دلیلی است بر این که چرا ذات خدا برای هیچ‏یک از خلق ادراک نمی‏شود. ادراک ذات خداوند حتی برای حقیقت محمّدیه؟ص؟ ممتنع است. اگر رسول‌اللّه؟ص؟ نعوذباللّه بخواهد از آن ذات خبر بدهد به محال سخن فرموده است، و اگر کسی از ایشان از ذات خداوند سؤال کند از محال سؤال کرده است و البته رسول‌اللّه هم جواب نمی‏فرمایند و خدا را به این معنای محال تعظیم نمی‏کنند. از این جهت از آن مقامات بحثی نیست و از ظهور این بزرگواران به نبوّت کلّیه و مطلقه و ولایت کلّیه و مطلقه در آن دو مقام بحثی نیست.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 13 *»

 

مجلس  2

 

(شب دوشنبه 18 شوال المکرم 1407 هـ ق)

 

 

 

 

r بیان دیگری در ظهور نبوّت و ولایت مطلقه در عالم غیب و شهاده

r مراتب عالم غیب و تعابیری که درباره آنها رسیده است

r عوالم شهادی و تعابیر مرویّه از آنها

r رابطه غیب و شهاده

r شناخت «مقام جامعِ غیب و شهاده» ملاک شناخت ظهور نبوّت و
ولایت در عالم غیب و شهاده است

r منشأ غلوها و تقصیرها در شؤونات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟

r آگاهی بزرگان+ بر «مقام جامع»

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 14 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

برای محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین دو ظهور کلّی است: یکی ظهور به مقام نبوّت و یکی ظهور به مقام ولایت. در مرحله اول از سلسله طولیّه نوریّه و همچنین در مرحله و مرتبه دوم که مقام و رتبه انبیاء است، تمام خلق از کیفیّت این دو ظهور بی‏خبر ند. چون فوق مشاعر خلق است و هیچ‏یک از خلق مشعر ادراک آن مقامات را ندارند. از این جهت در آن مقام‏ها سخنی نیست.

به خصوص این نکات را متذکّر می‏شوم برای اینکه ببینیم حکماء و عرفاء که در نبوّت و ولایت سخن گفته‏اند تا چه اندازه از حقیقت مطلب دورند. آنها وقتی که درباره نبوّت و ولایت سخن می‏گویند گویا به ما سوی‌اللّه احاطه دارند و از جمیع مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ باخبرند. از این جهت به طور کلّی درباره مقامات ایشان سخن می‏گویند. حال آنکه در این دو مرحله چنان‌که عرض شد هیچ‏یک از خلق راه ندارند و نسبت به ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به این دو مقام کلّی خود، در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 15 *»

آن دو مرحله و دو مرتبه از وجود، نمی‏توانند شناختی داشته باشند.

طور دیگری هم می‏شود بحث کرد و آن این که عالم وجود دو قسم است: یکی «عالم غیب» یکی «عالم شهاده» و برای محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به این دو مقامِ ایشان که مقام نبوّت و ولایت است در این دو عالم نیز ظهوری است. عالم غیب را «خلق اول» و عالم شهاده را «خلق ثانی» هم می‏گویند. عالم غیب که می‏گویند مراد اوّلین مرحله عالم وجود مقیّد است که از آن تعبیر می‏آورند به «عالم عقل» تا «عالم نفس» که مجموع این عوالم را «عالم غیب» و «خلق اول» می‏گویند. از عالم طبع تا عالم جسم را عالم شهاده و خلق ثانی می‏نامند.

همچنین از خلق اول تعبیری دارند به اینکه ابتدای آن «درّه بیضاء» و انتهای آن «زمرّد خضراء» است. وقتی‌که می‏گویند اول عالم غیب درّه بیضاء است مراد همان عالم عقل  است. از درّه بیضاء شروع می‏شود تا زمرد خضراء و «حجاب زبرجد» هم گفته می‏شود که عالم نفس است. این مجموعه را عالم غیب می‏نامند. اما چرا عقل و عالم عقل را درّه بیضاء نامیده‏اند؟ روی جهاتی است. ولی مقصود این نیست که عقل دُرّ است، یا رنگی دارد که سفید است.

اینها اصطلاحات و اشاراتی است که به زبان مصطلح قوم فرموده‏اند که از آنها معانی غیبیّه و معانی مناسب با این عوالم را اراده فرموده‏اند. و نظر به اینکه طبیعت دُرّ طبیعت آب است و خاصیّت درّ خاصیّت آبی است و به اعتبار اینکه عقل مبدأ عالم وجودات مقیّد است و به تعبیری همان مائی است که فرمود و جعَلنا من الماءِ کلَّ شی‏ٍءٍ حیّ([11]) و بنابراین که همه موجوداتی که دارای کمال وجود شده و به تعیّن درآمده، از عقل سرچشمه گرفته‏اند، به این اعتبار عقل آن ماء و آبی است که حیات و کمال همه موجودات به آن مرتبه بستگی دارد و به این اعتبار آن را «درّه» نامیده‏اند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 16 *»

همچنین چون برای دُرّ برّاقیّت و لَمَعان است بنابراین وقتی که خود دُرّ را ملاحظه می‏کنیم ظاهرٌ لنفسه است. و اگر درِّ کامل و تمامی باشد از حیث معدنیّت مظهرٌ لغیره هم می‏شود و نورانیّت پیدا می‏کند و لمعان دارد. عقل هم حقیقتی است که دارای برّاقیّت، لمعان و نور است. العقلُ نورٌ([12]) رسول‌خدا؟ص؟ عقل را به چراغی در میان خانه تشبیه می‏فرماید.([13]) و عقلی که در انسان است عقل جزئی و کوچک است که این خصوصیّت را دارد. آنگاه خود عقل کلّی که مبدأ عالم غیب است چقدر لمعان، برّاقیّت و نورانیّت دارد که «ظاهرٌ لنفسه» است، خود عقل ظاهر است «و مظهرٌ لغیره» نور عقل هم به هرچه بتابد آن را مشخّص می‏کند که حق یا باطل است، صحیح یا ناصحیح و نادرست است.

همچنین در وصف عقل فرمودند «حجّت خدا» است.([14]) حتی ما به عقل می‏توانیم نبیّ، وصیّ نبی و صاحب کمال را بشناسیم. به این‌طور که نبوّت یا وصایت یا کمال را ادّعا می‏کند. سپس عقل ملاحظه می‏کند می‏بیند که خدا او را در این ادّعا تأیید و تسدید کرد؛ مطابق ضروریات عقلاء و مطابق ضروریات اهل ادیان آسمانی حکم می‏کند و سخنی بر خلاف ضرورت آنها نمی‏گوید، پس حکم می‏کند به اینکه این شخص بر خدا صادق و راستگو است و درست می‏گوید. اما آن مدّعی که کاذب است و به دروغ ادّعای نبوّت یا ادّعای ولایت، امامت و وصایت یا ادّعای کمال می‏کند، خدا امر او را ابطال می‏کند به این‌طور که مبتلا می‏شود به اینکه بر خلاف ضرورت عقلاء، خلاف ضرورت اهل ادیان و خلاف ضرورت‏های موجوده در دست اهل حق، مطلبی می‏گوید یا روشی دارد یا سنّتی می‏نهد که بدعت است. هر طور هست خدا او را به این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 17 *»

وسیله ابطال می‏فرماید و آن را عقل درک می‏کند و می‏فهمد. در هر صورت عقل این خصوصیّت را دارد که «ظاهرٌ لنفسه مظهرٌ لغیره» خودش نورانی است و بر انسان هم حجّت خدا است. در مورد شناخت صادقین بر خدا و کاذبین بر خدا از امام؟ع؟ سؤال شد امروز در بین مردم حجّت کیست؟ فرمود عقول مردم.([15]) پس عقل‏ها حجّت است که شخص به کمک عقل و به نورانیّت و هدایت عقل راستگوی بر خدا را می‏شناسد و او را تصدیق می‏کند و به برکت عقل دروغگوی بر خدا را می‏شناسد و او را تکذیب می‏کند. به این اعتبار هم عقل درّه نامیده شده است.

البته جهات دیگری هم دارد. می‏بینیم «درّه» تعیّن به رنگی ندارد. نظر به این عقل هم تعیّنی ندارد و برای او نسبت به مراتب بعد بساطت است. البته بنابراین که بَیاض و ابیض‌بودن را لون ندانیم. و اگر لون بدانیم باید بگوییم لونی است که عین بی‏لونی است، رنگی است که عین بی‏رنگی است. به این لحاظ هم عقل درّه نامیده شده است. اما درّه را «بیضاء» گفته‏اند، چنان‌که امام عقل را به نور ابیض توصیف می‏فرمایند که اِبیَضَّ مِنه البَیاض([16]) و نظر به اینکه هرگونه بساطت و عدم تعیّنی که در خلق است نمایندگی از عقل دارد، عقل نور ابیض نامیده شده است.

همچنین خاصیّت درّ صلابت است، درّ صلابت دارد و حالت صلابت آن طوری است که میل آن به ذَوَبان کم است. چون ذوبانش کم و صلابتش بیشتر است، از این حیث که در نظر گرفته شده عقل را «درّه» فرموده‏اند. چون عقل در اطاعت و بندگی خدا صلابت دارد و تمایل به معصیت پیدا نمی‏کند. به طور کلّی اگر عقل در وجود کسی حاکم شد از معصیت منع می‌کند. پس اگر دیدیم شخصی مدّعی عقل

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 18 *»

است ولی معصیت می‏کند؛ مثل خود ما که مبتلا به معاصی هستیم، در اثر آن است که عقل ضعیف است. وقتی‌که عقل ضعیف بود نمی‏تواند ما را به کار خاصّی که مورد انتخاب او است بدارد؛ بلکه شهوت، هوای نفس، نفس امّاره و شیطان غالب می‏شود و ما را به معصیت می‏دارد. اگرنه عقل وجودش طاعت را اقتضا می‏کند. اَلعقلُ ما عُبِدَ بهِ الرحمنُ وَ اکتُسِبَ بهِ الجِنان([17]) خاصیّت عقل این است که با او عبادت خداوند انجام می‏شود و جنّت‏های الهی کسب می‏شود. پس عقل در طاعت خدا صلابت دارد و در میل به معصیت نرم نمی‏شود.

از این جهت اهل معصیت را عقلاء نمی‏گویند بلکه سفهاء می‏گویند. هرکس معصیت می‏کند سفیه است نه عاقل. من کان عاقلاً کان له دین([18])  کسی که عاقل است دین‏دار است. در این زمینه احادیث زیاد است. جبرئیل بر حضرت آدم علی نبیّناوآله و علیه‌السلام نازل شد و گفت من سه چیز از نزد خدا آورده‏ام تو یکی از آنها را انتخاب کن و آن دوتای دیگر را رها کن! پرسید چیست؟ عرض کرد: عقل و دین و حیا است. این سه چیز را هدیّه آورده‏ام یکی از اینها را باید انتخاب کنی و آن دو دیگر را رها کنی. آدم؟ع؟ عقل را انتخاب فرمود. جبرئیل به حیا و دین رو کرد و گفت: شما بروید پی کار خودتان. گفتند: ما جایی نمی‏رویم. چطور؟ عرض کردند: ما مأمور شده‏ایم که هرجا عقل هست ما هم باشیم. ما از عقل جدا نمی‏شویم.([19]) حیا و دین لازمه عقل است. شخص عاقل با دین و با حیا است. اگر دیدید کسی بی‏حیا است بدانید عقل ندارد و سفیه است. اگر دیدید کسی احترام به دین خدا نمی‏گذارد، بدانید عاقل نیست و سفیه است. دیگر معلوم است که با سفیه چه رفتاری باید داشته باشیم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 19 *»

حیا نشانه عقل است. فرمود لا إیمانَ کَالحیاء([20]) هیچ ایمانی مثل حیا نیست. حیا خیلی احترام دارد و حیا خیلی خوب است. اصلاً یکی از صفاتی که ائمّه؟عهم؟ برای خداوند ذکر فرموده‏اند حیا است. می‏فرمایند: خدا باحیا است و بنده باحیا را دوست دارد.([21])  نوع تعابیری که خداوند در قرآن از امور قبیحه آورده، چقدر ملیح و در پرده است! در خیلی موارد تعبیرات را در پرده حیا قرار داده است. از جمله وقتی‌که گفتند عیسی شریک خدا است، خداوند در ردّ حرف‏های آنان می‏فرماید چطور می‏شود عیسی و مادرش مقام الوهیّت را داشته باشند؟ حال آنکه کانا یَأکُلانِ الطعام([22]) اینها طعام و غذا می‏خورند. امام می‏فرمایند: خدا می‏خواهد بفرماید کانا یَتَغَوَّطان([23]) اینها تغوّط می‏کنند. اما چون خدا بسیار باحیا است و باحیابودن را دوست دارد تعبیر آورده که اینها غذا می‏خورند. معلوم است که دیگر ذهن منتقل می‏شود. زیرا وقتی‌که کسی طعام خورد خواه‏ناخواه محتاج به این است که آن را دفع کند. و از این موارد بسیار است. بعضی جاها می‏خواسته از فرج‏ها نام ببرد جُلود و پوست‏ها فرموده است.([24]) اینها مواردی است که امام؟ع؟ می‏فرماید خدا باحیا است و بندگان باحیا را دوست می‏دارد.

در هر صورت دین و حیا لازمه عقل است و صلابت عقل را حکایت می‏کند. عقل در طاعت خداوند و اجرای فرمان‌های الهی خیلی صلابت دارد. به اعتبار این صلابتش به آن «درّه» گفته‏اند. همان‏طور که برای درّ صلابت هست، عقل هم نرم نمی‏شود که تمایل به معصیت پیدا کند. از این جهت در وصف عقل فرموده‏اند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 20 *»

اسمی است که خدا آن را خلق کرد فَاسْتَـقَـرَّ فی ظلِّک آن اسم در ظلّ و سایه خدا قرار گرفت. فلایَخْرُجُ منکَ إلی غیرِک([25]) آن اسم که در سایه خداوندی قرار گرفت هیچ‌وقت از زیر سایه الوهیّت خارج نمی‏شود که در جای دیگر قرار بگیرد.

این تعابیر در باره عقل، عظمت، جلالت، نورانیّت، صفا و صلابت آن را در احترام به دین خدا و طاعت خدا و در تمایل نداشتن به کفر و معاصی حکایت می‏کند. البته عقل مراتب و تعابیری دارد که فعلاً احتیاج نیست عرض کنم. به این اعتبار، اولِ عالم غیب را «درّه بیضاء» گفته‏اند که همان عالم عقل است و ادامه پیدا می‏کند که بعد روح است و بعد نفس.

از نفس تعبیر می‏آورند به «زمرّد خضراء» یا «حجاب زبرجد» که نوع این تعابیر در احادیث رسیده است. و در فرمایش‏های مشایخ عظام+ رسیده که مراد از «زبرجد خضراء» یا «حجاب زبرجد» یا «زمرّد خضراء» ــ  زمرّد سبز ــ  همان عالم نفس است. چون عالم نفس نورانیّت و تلألؤ دارد؛ مثل اینکه زبرجد و زمرّد تلألؤ دارد و شفّاف و وراءنما است، نفس هم شفّاف است و مراتب روح و عقل را حکایت می‏کند و می‏نمایاند. «خضراء» هم که می‏فرمایند به این اعتبار است که نفس عالمی است بین عالم روح و عالم طبع که اول عالم شهاده است. و اگر بنا باشد عقل رنگی داشته باشد تعبیر می‏آورند به اینکه رنگش سفید است، چون بی‏رنگی است. اما عالم روح نسبت به عالم عقل قدری غلیظ شده و یک مرتبه غلظت پیدا کرده است. بنابراین وقتی‌که رنگ سفیدی یا بی‏رنگی بخواهد به خود رنگ بگیرد، اولْ رنگ زرد است. روی این جهت لون عالم روح را «صُفْره» تعبیر آورده و روح را «اصفر» نامیده‏اند.

رنگ عالم موادّ و عالم شهاده را به اعتبار غلظت و کدورت زیادی که پیدا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 21 *»

می‏کند اسود و سواد گفته‏اند، رنگش سیاه و تیره است. عالم شهاده عالم تیرگی است یعنی غرق در تعیّن و لوازم تعیّن است. روی این جهت سواد گفته‏اند. وقتی‌که عالمی در وسط این دو عالم قرار بگیرد و در نتیجه هم از عالم بالا و هم از عالم پایین در او اثری افتاده باشد، به این اعتبار به آن «برزخ» می‏گویند. و عالم نفس این‏طور است که از صُفْرَویّت عالم روح و از سواد و کدورت عالم موادّ، در او رنگی فراهم می‏شود که رنگ سبز است. بنابراین به خُضره یا زبرجده خضراء یا زمرّد خضراء که تعبیر آورده‏اند به این اعتبار است. تا به اینجا عالم غیب تمام می‏شود؛ یعنی ابتدای عالم غیب عالم عقل و انتهای آن عالم نفس است. بعد عالم شهاده شروع می‏شود.

عالم شهاده از «عالم طبع» شروع می‏شود بعد «عالم مادّه» بعد «عالم مثال» و بعد «عالم جسم» است. این عوالم تشکیل‌دهنده عالم شهاده هستند. و به اعتباری همه اینها را «عالم جسم» می‏گویند. آنگاه از اول عالم شهاده که عالم طبع است به «کَثیب احمر » تعبیر می‏آورند. «کثیب» زمین برآمده و مرتفع را می‏گویند. چون عالم طبع نسبت به جسم ارتفاعی دارد و اولِ عالم شهاده است، از این جهت خواه‏ناخواه نسبت به انتهای عالم شهاده ارتفاعی دارد و نسبت به سایر مراتب درجه‏اش بالاتر و اول مقام است. به این جهت آن را «کثیب» گفته‏اند؛ یعنی زمین مرتفع و محلّ بالا. و «احمر» گفته‏اند به اعتبار اینکه جنّ در عالم طبع قرار دارد و مبدأ عالم جنّ است. بنابراین خداوند آن عالم را مبدأ جن قرارداده و حقیقتی که جن را از آن آفریده «آتش» نامیده است. و چون رنگ آتش قرمز و سرخ است، رنگ عالم طبع را به احمر و قرمز تعبیر می‏آورند. البته این مباحث را به طور اجمال د‏اشته‌ایم.

تعبیر دیگری هم دارد که وقتی‌که در زمینه عالم طبع و مراتبی که از این عالم پیدا می‏شود بحث داشتیم که بحث خلقت آدم بود، تعبیر دیگر چه بود؟ «یاقوته حمراء». به عالم طبع یاقوته حمراء گفته شده، هم نسبت به صلابتش و هم نسبت به حمراء

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 22 *»

بودنش. به اعتبار آن آتشی که جن از آن خلقت شده است، نه این آتش ما و الجانَّ خَلَقناهُ مِن قبلُ مِن نارِ السَّمُوم([26])  که بحث‏هایش گذشته و اجمالاً از آن بحث کرده‏ایم. و چون خاصیّت یاقوت این است که حرارت دارد و عالم طبع هم به اعتبار اینکه مبدأ عالم شهاده است حرارتی دارد از این جهت هم به «احمر» تعبیر فرموده‏اند.

اول عالم شهاده عالم طبع است و انتهای عالم شهاده این عالم جسمِ ما است که به ارضین منتهی می‏شود. البته ارضین و زمین‏های هفت‏گانه که گفته می‏شود نه مراد مثل این زمین ما است. این زمین‏های هفت‏گانه، موالید است و در واقع ترکیب شده است. و مراد از آن زمین‌ها زمین‏هایی است که در مقابل آسمان‌ها ذکر می‏شود. آن تخوم ارضین و زمین‏های هفت‏گانه که در نهایت غلظت، ضخامت و کدورت است، آن را انتهای عالم شهاده می‏نامند. انتهای عالم شهاده آن زمین هفتم و اسفل است که در بی‏نهایت از غلظت و کدورت است.

این خاک تقریباً نمونه‏ای از آن است. آن زمین چقدر  کدر و غلیظ است که این خاک نمونه‏ای از آن است! خدا می‏داند که چقدر آن زمین کدر است! دیگر «ارض شقاوت» و درک اسفل جهنم است. چقدر ظلمانی! چقدر غلیظ و کدر است! خدا نصیب نکند که بدانیم و بفهمیم و نمی‏خواهیم بدانیم. چون باید برویم تا بدانیم. ان‌شاءاللّه ما می‏خواهیم از آسمان‌ها خبردار شویم، از لطافت، وسعت و نورانیّت آنها باخبر شویم که بهشت است. ان‌شاءاللّه بهشتی بشویم و ببینیم آسمان‌ها چقدر لطیف، نورانی و باوسعت است. نمی‏خواهیم خبردار بشویم که زمین‏ها چقدر غلظت و ظلمت دارد و چقدر ضیق است.

در هر صورت از نهایت عالم شهاده به «کبد ثور»  ــ  جگر گاو  ــ  تعبیر آورده‏اند. البته جگر ثور و گاو که تعبیر آورده‏اند مراد صفت آن است که ضخامت، ثَبات، حفظ

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 23 *»

و امساک فیوضاتی باشد که بر آن وارد می‏شود. چنین حالتی را اقتضا دارد. جگر گاو چقدر غلیظ و کدر و ظلمانی است! وقتی‌که درباره گوشت گاو بفرماید داء و مرض است([27]) دیگر جگرش معلوم است چیست. جگر بعضی گوسفندان مریض است. نوعاً جگر گوسفندان مریض، کدر و طورهای عجیبی است. به خصوص کسانی که جگر دوست دارند و زیاد جگر می‏خورند خیلی باید در خوردن جگرهای گوسفندان مواظب باشند.  چه‌بسا ظاهر جگر خوب و سالم است اما قبل از پختن همین‌که خراشی بر آن وارد شود می‏بینید حیوان‌های کوچکی بیرون می‏آید، کرم‏هایی به نازکی برگ و به هیأت و شکل خود جگر از لابه‏لای جگر بیرون می‏آید که شاید تا هوای آزاد به آن نخورد به حرکت نیاید. حال آنکه ظاهر آن را که انسان می‏بیند چه‏بسا فکر کند که چه جگر سالم و خوبی است! جگر گاو که دیگر جای خود دارد.

شما ببینید گاو خوراکش چقدر است! نوعاً در پرخوری به گاو تشبیه می‏کنند. چنان‌که شدّت بعضی کارها و بعضی امور را که می‏خواهند نشان بدهند به خر تشبیه می‏کنند، مثلاً می‏گویند فلانی خرپول است. چون الحمدللّه ما نداریم عرض می‏کنم.  فلانی خرپول است یعنی از جهت ثروت. اما در خوردن نمی‏گویند خرخور است مگر اینکه کثافت‏خور باشد که بگویند خرخور است. پوست خربزه تمیزی را جلویش می‌گذارند برمی‏دارد چند دفعه به زمین می‏مالد، خاک‏مال می‏کند آنگاه می‏خورد. این را خرخور می‏گویند. آنهایی که سعی می‏کنند حلال را با حرام مخلوط کنند تا آن را حرام بکنند و بخورند ــ  چون حلال از گلویشان پایین نمی‏رود ــ  آنها خرخور هستند؛ یعنی مثل خر کثیف می‏کنند و می‏خورند. اما در پرخوری و زیادخوری خرخور نمی‏گویند، می‏گویند مثل گاو می‏خورد. چون گاو خیلی پرخور است و اصلاً ضرب‌‌المثل شده می‌گویند که «مثل گاو می‏خورد». در پرخوری به گاو تشبیه می‏کنند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 24 *»

پس ببینید جگر گاو چه موقعیّتی باید داشته باشد که این پرخوری خوراک را بتواند تحمّل کند و تمام خونی که استفاده و جمع‏آوری می‏شود و همه فیوضات را در خود جادهد، حفظ کند، نگاه دارد و امساک کند. زمین‏ها هم به اعتبار اینکه در برابر آسمان‌ها قرار می‏گیرند و بر آنها این همه فیوضات افاضه می‏شود و استمساک دارند و غلظت پیدا می‏کنند، این غلظت پیدا‌کردن در اینجا مورد توجّه است.

گاهی برای حفظ انسان حالت استمساک لازم است به این‌طور که حالتی به او بدهند که اگر بر او فیوضات وارد شود، بتواند آنها را تحمّل کند و استمساک داشته باشد. از این جهت به او خوراکی می‏خورانند که او را تقویت کند و بتواند در برابر فیوضات خود را حفظ کند. در حدیث دارد وقتی که اهل بهشت وارد بهشت می‏شوند اول طعامی که به آنها می‏دهند «جگر ماهی» و بعد «جگر گاو» است.([28]) ولی مقصود گاوهای اینجا و جگر آنها نیست؛ بلکه مقصود موادّ بهشتی است که به آنها داده می‏شود. اوّلی که می‏خواهند وارد بهشت شوند تا در برابر آن همه فیوضات اخروی و بهشتی که بر آنها وارد می‏شود خود را نگاه دارند و حفظ کنند و در وجودشان ثابت بماند، به این اعتبار موادّ خوراکی اوّلی بهشت به اسم کبد ماهی و جگر گاو است. نه اینکه آنجا سیخی، منقلی و آتشی باشد تا بخواهند کباب کنند و به این شکل‏ها بخورند. این‏طورها نباید باشد. طور دیگری است و به حسب آن عالم است.

اگر این احادیث را به علمای قشری بدهیم که معنا کنند، یا می‏گویند این احادیث جعلی است و باید آنها را کنار گذاشت! جگر گاو در بهشت چیست، جگر ماهی مثلاً در بهشت چیست؟! یا اینکه می‏گویند آنجا هم حتماً منقل، سیخ، انبر، اجاق و مانند اینها لازم است. البته طبق معادی که آنها هم ترتیب می‏دهند همین‏طور هم باید باشد. اما با توجّه به معادی که مشایخ مطرح می‏فرمایند آن موادّ و خوراک

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 25 *»

بهشتی که اول افاضه می‏شود، برای استمساک و حفظ بنیه اهل بهشت است تا بتوانند آن همه فیوضات را متحمّل بشوند و آن فیوضات را در خود ثبت و حفظ کنند تا ضایع نشوند و بنیه‏شان از هم نپاشد. پس مراد صفت اینها است.([29])

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 27 *»

در هر صورت، اولِ عالم غیب عالم عقل است و آخر عالم غیب عالم نفس. و اول عالم شهاده عالم طبع است و آخر عالم شهاده عالم جسم. و رابطه این دو عالم که عالم غیب و شهاده نامیده می‏شود با یکدیگر «رابطه باطن و ظاهر» است که «باطن» از خفا بیرون نمی‏آید و ظهور پیدا نمی‏کند مگر به ظاهر و شهاده، و عالم ظاهر نمی‏تواند قوام داشته باشد و برپا باشد مگر به عالم باطن. درست مثل روح و جسد است که قوام و پایداری جسد به روح بستگی دارد و ظهور و پیدایی روح به جسد است. این دو با همند و تنها و جدای از یکدیگر نیستند.

محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه خود دو ظهور دارند: یک ظهور در عالم غیب و یک ظهور در عالم شهاده. و اگر کسی بخواهد درباره این دو مقام و این دو ظهور ایشان سخن بگوید، وقتی حقّ مطلب را می‏تواند ادا کند و درست بیان کند که عالم غیب و عالم شهاده را با یکدیگر ملاحظه کند؛ یعنی بین این دو عالم را جمع کند. تنها عالم غیب یا تنها عالم شهاده را نبیند؛ بلکه آن را در این ظاهر، و این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 28 *»

را به آن برپا ببیند. بین غیب و شهاده مقام جامعی را ببیند که این «مقام جامع» هم در شهاده و هم در غیب موجود و ظاهر است. آنگاه بیانی را ارائه دهد که جامع این دو ظهور باشد. این‏طور بیان، بیان جامع و کامل و تمام است. ولی اگر بخواهد ظهور نبوّت و ولایت ایشان را فقط در عالم غیب شرح و بیان کند چنین بیانی ناقص است، یا بخواهد ظهور ایشان را به این دو مقام فقط در عالم شهاده بیان کند همچنین بیانش ناقص است.

از این جهت ــ  اگر خاطرتان باشد ــ  در آن ماه رمضان در این زمینه بیشتر تفصیل دادم که چنین کسانی به چه مشکلاتی مبتلا می‏شوند و غلوها و تقصیرها از همین‏جا سرچشمه می‏گیرد. آن کسی که ظاهرشدن محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ را به این دو مقام فقط در عالم غیب می‏بیند ناچار است که آنچه در شهاده هست انکار کند. و چون آن دو مقام را در عالم شهاده نمی‏تواند جاری سازد به غلو مبتلا می‏شود. آن کسی هم که فقط به عالم شهاده نگاه می‏کند و نمی‏تواند عالم غیب را مشاهده کند و این دو ظهور را در عالم غیب ببیند به تقصیر مبتلا می‏شود. اما آن کسی که عالم شهاده و غیب را در یک جامعیّتی مشاهده می‏کند که آن جامعیّت دو بُعد دارد: بعد غیب و بعد شهاده، دو جهت دارد: جهت غیب و جهت شهاده، او می‏تواند درباره این ظهورات سخن بگوید و حق مطلب را بیان بفرماید. و آنها بزرگان ما + هستند که خدا به ایشان چنین دید جامعی عنایت کرده که توانسته‏اند مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ را در آن مقام جامع خود ببینند و بیان بفرمایند. از این جهت این مقام را هم در عالم غیب و هم در عالم شهاده به طور عیان می‏توانند شهود کنند و بیان بفرمایند که حقّ هر یک از دو ظهور ایشان در عالم غیب و در عالم شهاده ادا می‏شود.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 29 *»

مجلس  3

(شب سه‏شنبه 19 شوال المکرّم 1407 هـ ق)

r تعریف نبوّت و ولایت با توجّه به ظهور آن دو در غیب و شهاده

r یک بعدی فکر کردن نوع متفکّران

r کاملان به نقطه علم واقفند

r ارتباط کامل بین ظاهر و باطن

r تعریف جامع دو ظهور نبوّت و ولایت

r ظهور نبوّت و ولایت مناسب کیان اولی و کیان ثانوی

r نقش شیطان در پیدایش فطرت مغیّره

r کیان اولی به اعتباری اول و به لحاظی دوم است

r جسارت و جرأت ابلیس

r حماقت ابلیس

r پایان کیان ظلمانی

r قاعده «امکان اشرف» و اثبات تقدّم کیان نوری

r غلبه کیان ظلمانی بر نوع بشر مگر بر افراد استثنایی

r کیان نوری فقط در شیعیان خالص غالب است

r ظهور نبوّت و ولایت به حسب کیان اوّلی از اسرار است

r کاملان مأمور به کتمان این گونه اسرار هستند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 30 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

به اعتباری عالم به دو قسمت تقسیم می‏شود: عالم غیب و عالم شهاده، و پیدایی عالم غیب به عالم شهاده است و عالم شهاده قائم و برپا به عالم غیب است. در نتیجه عالم شهاده مطابق با عالم غیب است. حضرت رضا؟ع؟ در فرمایشی به این مطلب اشاره دارند می‏فرمایند قد علِم ذَوُوا الألباب أنّ الإستدلالَ علی ما هُناکَ لایُعلَمُ إلّا بما هاهُنا([30]) این فرمایش بیان موقعیّت عالم شهاده است که صاحبان عقل و اندیشه می‏دانند که بر عالم غیب نمی‏توان استدلال کرد مگر به عالم شهاده و به آن عالم راه نمی‏توان یافت مگر از طریق عالم شهاده. این فرمایش دلیل بر تطابق این دو عالم است که عالم شهاده با عالم غیب مطابق است.

وقتی‌که بین عالم غیب و عالم شهاده تطابق باشد و مطابق یکدیگر باشند، پس اگر کسی بخواهد امری را که هم در عالم غیب و هم در عالم شهاده جریان دارد بیان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 31 *»

کند، باید بصیرتی داشته باشد که بتواند آن امر را به شکل جامعی ملاحظه کند که هم در غیب و هم در شهاده ظاهر شده است. فرض بفرمایید عالم شهاده آسمان‌هایی و عالم غیب نیز آسمان‌هایی دارد و کسی که بخواهد آسمان را برای ما بیان کند، اگر بصیرت نافذی نداشته باشد و بر «حقیقت جامعه آسمان» احاطه نداشته باشد که آن حقیقت در دو پرده ظاهر شده: یکی در پرده غیب و یکی در پرده شهاده، و تا در مورد شناخت آسمان بیان جامعی نداشته باشد، به مشکلاتی برمی‏خورد. زیرا یا باید آسمان را فقط از دیدگاه غیب و بُعد غیبش برای ما بیان کند که دیگر قابل تطبیق با عالم شهاده نخواهد بود یا اینکه آسمان را در پرده و جلوه شهادی ملاحظه نماید و برای ما بیان کند که با عالم غیب تطبیق نمی‏شود.

چون معلوم است که هر چه در عالم غیب است احکامی و خصوصیّاتی مناسب و مخصوص عالم غیب دارد، و آنچه در عالم شهاده است احکام و خصوصیّاتی مناسب عالم شهاده دارد. پس قطعاً دو عالم است: عالم غیب و عالم شهاده. اگرچه رابطه‏شان این‏طور است که عالم غیب به عالم شهاده ظاهر شده و در عالم شهاده ظاهر است و عالم شهاده به عالم غیب برپا است. اما احکام عالم غیب مخصوص عالم غیب، و احکام عالم شهاده مخصوص عالم شهاده است. بنابراین آسمان عالم غیب احکام و خصوصیّاتی مناسب خودش دارد. آسمان عالم شهاده هم احکام و خصوصیّاتی مناسب خودش دارد.

پس اگر کسی یک بُعد را در نظر بگیرد و آن را تعریف و شناسایی کند قطعاً آن تعریف نسبت به بُعد دیگر بیگانه خواهد بود. اما کسی که بصیرت نافذ دارد و شناختش نسبت به امور غیبی و شهادی به شکل حقیقت جامعه‏ای است که در دو پرده متجلّی شده است، چنین شناختی «شناخت جامع»، تمام و کامل است. زیرا خواه‏ناخواه آسمان که مثال مورد نظر ما است، حقیقت جامعه‏ای دارد که در دو جلوه و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 32 *»

پرده متجلّی می‏شود: در پرده غیب مناسب با غیب، و در پرده شهاده مناسب با شهاده. همین‏طور زمین است. همین‏طور موجوداتند.

از جمله ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به مقام نبوّت و مقام ولایت در عالم غیب و شهاده است. پس کسی که این ظهور را در بُعد غیبی نگاه بکند و بخواهد در مورد ظهور ایشان به این دو جلوه نبوّت و ولایت در عالم غیب بیانی داشته باشد، فقط این ظهور را از حیث غیب و جلوه غیبی توانسته مطالعه کند. و کسی که ظهور این بزرگواران را به نبوّت و ولایت در عالم شهاده نگاه کرده و شناختی در این مورد دارد، او هم نمی‏تواند بیانی داشته باشد که گویای این ظهور در عالم غیب باشد. پس بیان جامع و کامل در مورد حقایق غیبی و شهادی آن است که آن حقیقت جامعه را ببینند و سپس از آن حقیقت جامعه که در دو بُعد و دو پرده غیب و شهاده ظاهر و آشکار شده برای ما تعریف و شناختی اظهار کنند.

غیب و شهاده حکمشان مانند جسد و روح است. بنابراین اگر ما بخواهیم انسان را هم تعریف کنیم باید شناختی جامع از انسان داشته باشیم. اگر فقط بُعد باطنی و غیبی انسان را که روح او است در نظر بگیریم و انسان را تعریف کنیم، معلوم است این تعریفی یک بُعدی و یک جانبی است. و اگر روح انسان را در نظر نگیریم و جسد و شهاده او را در نظر بگیریم و تعریفی بکنیم معلوم است که این تعریف و شناخت هم یک جانبی است. وقتی تعریف انسان درست، کامل و تمام است که حقیقت انسانیّت که به دو تجلّی غیب و شهاده ظاهر شده و حقیقت جامعه او که در دو بُعد روح و جسد او ظاهر شده در نظر گرفته شود، آنگاه آن تعریف نسبت به انسان تعریف جامع و کامل است.

نوع متفکّران در تعریف و شناخت گرفتار کمبودها هستند. و در میان متفکّران و کسانی که در باره حقایق عالم خواسته‏اند اظهار نظر کنند، بسیارند کسانی که یک

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 33 *»

بُعدی فکر کرده و نسبت به حقایق، شناختِ یک بُعدی دارند و همین امر برایشان باعث دردسرهای علمی شده و مشکلات علمی فراهم کرده است. البته تا اندازه‏ای هم باید به آنها حق داد. چون آن بصیرت نافذ و آن دید حقیقت‏بینِ ظاهر شده در دو بعد شهاده و غیب را ندارند. چون چنین بصیرتی برای ایشان نیست در شناخت‏ها به مشکلات مبتلا شده‏اند و در نتیجه تعریف‏ها هم ناتمام است.

اما کاملان شیعه که به نقطه علم واقفند و به برکت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به «نور علم» روشن و نورانی هستند، شناختشان این‏طور است که وقتی حقیقتی را می‏خواهند تعریف کنند و نسبت به آن شناختی ارائه بدهند یک شناخت جامع و تعریف جامعی دارند. زیرا آن حقیقت را در بُعد شهاده و غیب هردو دیده و بیان کرده‏اند. چون اگر عالم شهاده را بدون عالم غیب ملاحظه کنند شناختی ناقص و ناتمام است. اگر عالم غیب را بدون عالم شهاده ملاحظه کنند حقیقتی مخفی و پوشیده و بدون ظهور را خواسته‏اند تعریف کنند. پس هریک از این دو به بن‏بست‏های علمی، فکری و به مشکلاتی منجر می‏شود که نوعاً سر راه این مسائل قرار دارد.

خدا عالم شهاده را ظهور و پیدایی عالم غیب، و عالم غیب را جهت قوام، بقاء و اصل عالم شهاده قرار داده است و در حکم اصل و فرع، و ظاهر و باطن هستند. غیب و شهاده را نمی‏شود از یکدیگر جدا کرد و تنها یک بعد را ملاحظه کرد. امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه فرمایشی دارند که از آن فرمایش می‏شود استفاده کرد لزوم ارتباط کامل بین باطن و ظاهر را، می‏فرمایند: گروهی آمَنُوا بالباطن و کفَرُوا بالظاهر فلم‏یَنفَعْهُم ذلک شیئاً([31]) شاید فرمایش حضرت در باره مقامات خودشان باشد. چون بعضی از شیعه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 34 *»

منحرف شده بودند و در مقامات ولایت این‏طور فکر می‏کردند که باید باطن ولایت را گرفت و ظاهر ولایت مهمّ نیست. از این جهت نوع آیات و روایاتی که درباره نماز، روزه، حج رسیده بود باطن آنها را گرفته بودند و می‏گفتند که مراد از نماز، روزه، حج و تمام خیرات که در قرآن و روایات ذکر شده باطن آنها مراد است که ولایت باشد. در دینداری همین مقدار کفایت می‏کند که انسان حقیقت این عبادات را بشناسد که وجود مبارک محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ هستند. ولیّ را بشناسد و به مقام ولایت او مؤمن باشد. زیرا نماز واقعاً ایشانند، روزه در باطن و حقیقت ایشانند، جهاد ایشانند، زکات ایشانند، تمام خیرات ایشانند. اما این ظاهر ملاک و معتبر نیست و ارزش ندارد. از این جهت این «ظاهر» را انکار می‏کردند. نماز نمی‏خواندند، روزه نمی‏گرفتند، زکات نمی‏دادند، حج نمی‏رفتند، می‏گفتند این ظاهر مراد نیست. ظاهر برای اهل ظاهر است. ما باطن را باید بگیریم. امام؟ع؟ در ردّ اینها چنین فرمودند: گروهی به باطن ایمان آورده، به ظاهر کافر شدند، ایمان اینها برایشان هیچ سودی نخواهد داشت.

عدّه‏ای هم به همین ظاهر چسبیدند که آنها بیشترند و نوعاً «قشریّون» هستند؛ چه از اهل سنّت و چه در میان شیعه. اکثر شیعه این‏طورند که منکر مقامات باطنی ائمه هدی؟عهم؟ هستند و به همین احکام و حدود ظاهره متمسّک شده، به آنها چسبيده‏اند و نسبت به اسرار باطنی یا فضائل معنوی انکار و ردّ دارند. امام7 درباره اینها می‏فرمایند إنّ قوماً آمَنُوا بالظاهر و کفَرُوا بالباطن اینها کسانی هستند که ظاهر را قبول کرده، باطن را انکار کرده‏اند. فلم‏یَنفَعْهُم شی‏ءٌ ایمان اینها هم برایشان هیچ سودی نخواهد داشت. و لا إیمانَ بظاهرٍ  إلّا بباطنٍ و لا بباطنٍ إلّا بظاهر([32]) هیچ ظاهری نیست مگر اینکه باطن دارد و هیچ باطنی نیست مگر این که ظاهر دارد. همان‏طور که ایمان به باطن لازم است ایمان به ظاهر هم لازم است. همان‏طور که ایمان به ظاهر لازم است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 35 *»

ایمان به باطن هم لازم است. معنایش این است که ظاهر و باطن نمی‏شود از هم جدا باشند؛ بلکه همیشه با همند. اگر با هم نباشند نمی‏شود گفت باطن، چنان‌که نمی‏شود گفت ظاهر. به اصطلاح ملّایی بین ظاهر و باطن «تضایف» است. هیچ نمی‏شود بدون ملاحظه‌کردن و در نظرگرفتن باطن، ظاهری گفت و هیچ نمی‏شود بدون در نظرگرفتن ظاهر، باطنی گفت. هر دو با همند. خدا این‏طور قرار داده است. وقتی‌که با هم بودند یک چیز تشکیل می‏شود؛ مثل انسان که وقتی‌که برای او مرتبه ظاهر و باطن بود آنگاه این انسان متحقّق و موجود است.

پس بیان جامع و تعریف کامل درباره ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به مقام نبوت و ولایت وقتی است که حقیقت ولایت و حقیقت نبوّت ایشان به طور جامع در نظر گرفته شود و سپس شناختی ارائه بشود که در آن شناخت پرده غیب و شهاده هردو دیده شود. آن حقیقت در عالم ظاهر به طور ظاهر باشد و در عالم غیب و باطن به طور غیب و باطن موجود باشد. و هیچ ‏کس چنین تعریفی را از مقامات ایشان ارائه نداده و چنین دیدی نداشته مگر بزرگان و مشایخ عظام ما+. وقتی در مباحث فضائل و مناقب محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ وارد می‏شوند، تعریف و شناختی که ارائه می‏فرمایند آن حقیقت جامعه منقبت و فضیلت را در نظر می‏گیرند که در دو پرده غیب و شهاده موجود، و در هردو جلوه متجلّی است. چنین بیان، تعریف و شناختی، «تعریف اصیل» و «تعریف جامع» می‏شود و مطابق با خود حقیقت جامعه فضیلت و منقبت ایشان است که از جمله همین بحث ظهور ایشان به نبوّت و ولایت کلّیه است. این یک بیان.

بیان دیگر در زمینه ظهور ایشان به نبوّت و ولایت این است که خداوند برای عالم دو طور کیان قرار داده است. این عالم وجود دارای دو کینونت و کیان است: یک «کیان و کینونت حقیقی اوّلی ذاتی ثابت باقی دائم» و یک «کیان غیر ذاتی عرضی و غیر ثابت و غیر دائم». این دو کیان برای این عالم وجود دارد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 36 *»

از کیان اول به «فطرة اللّه» تعبیر آورده می‏شود که خداوند خلق را بر اساس فطرت الهی ایجاد کرده است. اسم این کیان را «فطرة اللّه» و «خلقت اولیّه» می‏گذارند یا بفرمایید «حقیقت اوّلی ذاتی» که خدا برای عالم قرار داده است. این حقیقت و فطرت و این نوع کیان برای عالم از ابتدای ایجاد عالم وجود دارد و تا وقتی که این عالم برپا است ــ که تا ندارد ــ ادامه دارد.  «عالم» که می‏گوییم مجموعه عالم ظاهر و باطن در نظر است. این کیان الهی را خدا به عالم هستی داده که خلقت اولی و فطرة اللّه است. هرجا به فطرة اللّه اشاره شده همین خلقت و همین نوع کیان مراد است.

اما کیان دوم و کینونت دومین که عرَضی و غیر ثابت و غیر دائم است، اسم آن را «فطرت ثانویّه» می‏گذارند. از وقتی که نور و ظلمت با یکدیگر مخلوط شدند و هریک به اقتضاء خود گاهی بر دیگری غلبه کردند ــ  گاهی نور بر ظلمت غالب و گاهی ظلمت بر نور غالب بوده است ــ  باعث شده که برای این عالم یک اساس و «کیان ثانوی» فراهم بشود. در این عالم ظاهر و برای این عالم حسّی ما می‏فرمایند از وقتی که قابیل هابیل را کشت کیان ثانوی برای این عالم پیدا شد و تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه ادامه دارد و رو به قوّت و شدّت است.

این کیان ثانوی را «فطرت تغییر یافته» و «خلقت مغیَّره» اسم می‏گذارند که به دستور شیطان و به اغوای او فراهم شده است. و لَآمُرَنَّهُم فَلَیُغَیِّرُنَّ خلْقَ اللّه([33]) من ایشان را دستور می‏دهم و وامی‏دارم که خلقت خدا و فطرت اولیّه را تغییر بدهند. وقتی‌که خودشان قابلیّت و ظرفیّت تغییر فطرت اولیّه را در خود فراهم کردند خدا هم تغییر می‏دهد. إنّ اللّهَ لایُغَیِّرُ ما بقومٍ حتّی یُغَیِّرُوا ما بأنفُسِهِم([34]) اگر بشر و عالم آن فطرت اولیّه را بخواهند، خدا همان را ادامه می‏دهد. اما وقتی که خودشان تغییر آن را خواستند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 37 *»

خدا هم تغییر می‏دهد. این فطرت مغیّره تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه در نموّ، رشد، ترقّی و شدّت است و تا موقع ظهور مرتّب آثار آن فطرت اوّلی الهی محو و ضعیف می‏شود. از ابتدای ظهور این فطرت مغیّره و تغییر یافته شروع می‏کند به عقب‏نشینی و ضعیف‌شدن، و آن فطرت اولی الهی و کیان اولی عالم شروع می‏شود به ظاهرشدن تا دوران رجعت می‏رسد، بعد هم دوران قیامت که دیگر  آن کیان ادامه دارد و تا خدا خدا است ــ که تا ندارد ــ  آن فطرت و کیان اوّلی برقرار است.

این «کیان اوّلی» را که ما «اول» می‏گوییم یا اگر در فرمایش‏ها گفته شود یا «حقیقت اولیّه» تعبیر آورده شود، به اعتبار قوس نزولی است. اگرنه در قوس صعود، بعد و دوم است. چون خدا عالم را در قوس نزولی ایجاد کرده وقتی‌که در قوس نزولی حساب می‏کنیم اول باید نورانی خلقت بشود بعد ظلمانی، اول نور خلقت می‏شود بعد ظلمت، اول آن کیان خلقت شده بعد این کیان ثانوی. پس در قوس نزولی که حساب می‏کنیم، «خلقت اولی» و «حقیقت اولیّه» می‏گوییم و برای عالم «کیان اولین» است. اما از طرف صعود که حساب کنیم بعد از آنکه فطرت مغیّره شیطانی برای این عالم و اهل آن پیدا شد، شیطان غالب گردید و مرتّب غلبه او هم زیاد می‏شود و روزبه‌روز بر عالم و اهل آن فرمان او جاری می‏گردد. آقای مرحوم­ فرمایشی دارند که می‏فرمایند ابلیس فرمانروای کلّ است. خدا لعنتش کند! جز بندگان خالص، بقیّه شیطان را اطاعت می‏کنند.([35])

و لآمرنّهم فلیغیّرنّ خلق اللّه. خدا سخنان او را نقل می‏فرماید. و چقدر عجیب حرف می‏زند! خیلی گردن‏کلفت است! خدا لعنتش کند! وقتی‌که انسان در این عبارات فکر می‏کند می‏بیند که واقعاً گردن‏کلفت‏های عالم یک مویی در بدن این ملعون هستند. هر گردن‏کلفتی «سیّئةٌ من سیّئات ابلیس» است. خیلی عبارتْ

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 38 *»

بی‌شرمانه است! و لآمرنّهم در برابر خدا اظهار می‏کند که خدایا تو که چنین کیانی نورانی و الهی برای عالم ایجاد کردی. کیانی سراسر خیر و کمال و نور، من حتماً چنین کیانی را تغییر می‏دهم. چطور در حضور خدا جرأت داشته! و نوعاً بی‏حیاها از شیطان ارث دارند. خدا لعنتش کند! خیلی بی‏حیا است که این تعبیر را در برابر خدا دارد! قرآن نوع گفتگوهای شیطان را با خدا نقل می‏کند که با خدا که حرف می‏زده چقدر همراه با بی‏حیائی بوده است. به خدا می‏گوید ربِّ بما أَغوَیتَنِی تو مرا گول زدی.

حال این عبارتش هم خیلی عجیب است. خدایا این کیان الهی که تو برای خلق قرار دادی، من آن را تغییر می‏دهم و لآمرنّهم. تأکیدات را می‏بینید! اول لام تأکید، بعد نون مثقّله فلیغیّرنّ یکی پس از دیگری تأکید است. عرب‏ها خوب متوجّه می‏شوند. ما هم که مقداری عربی یاد گرفته‏ایم و سرمان می‏شود، تا اندازه‏ای می‏فهمیم که این عبارت خیلی همراه تأکید است. خدا لعنتش کند! یک‏پارچه جرثومه گردن‏کلفتی، بی‏حیائی و بی‏پروایی در برابر خداوند است. خبر هم ندارد که خودش هم از اسباب کار است. استقلال که ندارد. اما این‏قدر فریب کارهای خودش را می‏خورد که این‏قدر بدبخت است.

به فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی­ خیلی هم خر است!([36]) تو در برابر چه کسی می‏گویی و لآمرنّهم فلیغیّرنّ خلْقَ اللّه؟! در برابر کسی که تو را خلق کرده و افسارت را در دست ولیّش گذاشته است؟! ولیّی آفریده که تو و امثال تو و هرچه طرفدار

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 39 *»

و تابع داری را اگر بخواهد و اراده بفرماید به کوچک‏ترین اراده، به عرصه عدم برمی‏گرداند. در مقابل چه کسی مانور می‏دهی؟ و این خریّت او است. خدا لعنتش کند! خدا نکند انسان تابع شیطان بشود که هم خر می‏شود، هم گردن‏کلفت و هم بی‏حیا و بی‏دین. خدایا شرّش را از همه اهل ایمان دور گردان!

و لآمرنّهم فلیغیّرنّ خلق اللّه من حتماً دستور می‏دهم. ببینید چقدر شدید! من حتماً به اینها به طور اکید دستور و فرمان می‏دهم که خلقت، فطرت و کیان نورانی را که تو برایشان قرار داده‏ای تغییر بدهند. آنها هم راحت فرمان می‏برند و فطرت الهی را تغییر خواهند داد. فلَیُغَیِّرُنّ خلْق اللّه یعنی من برایشان زمینه فراهم می‏کنم آنها هم پشت سر من قبول می‏کنند. و لآمُرَنّهم فلیُغَیِّرُنّ از من اطاعت و تبعیّت می‏کنند. زمینه قابلیّتی را آماده می‏کنند برای اینکه تو فطرت اولی الهی و کیان نوری را از آنها بگیری و یک کیان ظلمانی و فطرت مغیّره برایشان درست بکنی.

عرض کردم این کار شیطان ادامه دارد و تا ظهور امام؟ع؟ تقویت می‏شود. ابتدا این فطرت مغیّره بر خلق و بر این عالم حاکم است. ولی بعد از ظهور امام؟ع؟ این فطرت تغییریافته رو به ضعف می‏گذارد تا رجعت می‏شود و رسول‌اللّه؟ص؟ شیطان و اتباعش را می‏کشند. وقتی که آنها را کشتند دیگر نور از تصرف ظلمت خلاص می‏شود. ظلمتْ خالص می‏شود و کنار می‏رود. نور هم خالص می‏شود و کنار می‏رود. عالم بر اساس فطرت اولیّه‏اش می‏ماند.

همان‏طور که رسول‌اللّه؟ص؟ در اولِ ظهورِ امر اسلام در حجّة الوداع که امام را به مقام ولایت نصب کردند و همه کارها در آنجا به انجام رسید در خطبه‏ای فرمودند: امروز عالم برگشت به مانند هیأت و روز اولی که خدا خلقش کرده بود.([37]) آن موقع هم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 40 *»

که شیطان را می‏کشند و اتباعش همه نابود می‏شوند و دیگر ظلمتِ خالص کنار می‏رود، نور هم خالصِ خالص می‏گردد. دیگر هیچ تصرّف شیطان در کار نیست. آن وقت هم عالم به هیأت اولی که خدا آن را ایجاد کرده برمی‏گردد که همان کیان نوری و فطرت اولی الهی باشد.

پس به حسب صعودِ عالم که به طرف تکامل حرکت می‏کند و به حسب قوس صعود، می‏گوییم آن فطرتِ دومین و کیان دومین است. اما به حساب نزول که ملاحظه کنیم می‏گوییم اول است. چون حکماء در حکمت قاعده‏ای کلّی به نام «امکان اشرف» دارند و آن را دلیل برای وجود «موجودات نورانی» می‏گیرند. البته بعضی در برخی جاها از این قاعده استفاده سوء و تطبیقات بیجا می‏کنند؛ یعنی ممکن است در صُغرَیات مسأله به اشتباهاتی برخورد بکنند اما خود قاعده، مطلبی کلّی و درست است. به جهت اینکه مفاد قاعده این است که وقتی من می‏بینم با این ظلمت، با این کثافت و با این کدورت خلق شده‏ام و در این محلِّ از عالم قرار گرفته‏ام، پی‏می‏برم به اینکه خواه‏ناخواه باید بهتر از من و مراتبی بهتر از مرتبه من هم موجود شده باشند که من به برکت و به واسطه آنها وجود یافته‌ام.

«امکان اشرف» معنایش همین است که خواه‏ناخواه هر مرتبه پست‏تر مترتّب بر مرتبه عالی‏تر است، هر مرتبه ظلمانی مترتّب بر مرحله نورانی است. پس وجودِ مرتبه نورانی مسلّم است. از همین طریق، وجود مبارک محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ در حقیقت اولیّه‏شان اثبات می‏شود. بعد حقیقت انبیاء، همین‏طور سایر مراتب نورانیّه و سلسله طولیّه نوریّه با همین بیان و قاعده امکان اشرف ثابت می‏شود به بیاناتی که فرموده‏اند.

پس این کیان نوری به حسب نزول و آمدن ما در این عالم، اول است و به حسب صعود و ترقّی ما و عالم به طرف کمالات و مراتب عالیه بعد است. و تا وقتی که برای عالم کیان نورانی فراهم نشود، این عالم در آتش خانمان‏سوز ابلیس ملعون در فطرت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 41 *»

مغیّره به‏سرمی‏برد. و اگر بنا باشد برای کسی کمالی و آن فطرت اولی و کیان نوری فراهم شود به طور استثنا است.

قرآن بیاناتی دارد که وقتی به آنها توجّه کنیم می‏بینیم مسأله همین است. در نوع آیات قرآنی می‏فرماید أکثرُهُم لایُؤمِنون([38]) بیشتر مردم ایمان ندارند. أکثرُهُم لایَعقِلون([39]) بیشتر مردم درست فکر نمی‏کنند، فکر درستی ندارند. أکثرُهُم لایَشکرون([40]) بیشتر خلق در صَرف نعمت‏های الهی رعایت نمی‏کنند و از نعمت‏ها قدرشناسی نمی‏کنند. کان أکثرُهُم مشرِکین([41]) و از این قبیل. این أکثرهم، أکثرهم که خداوند می‏فرماید معلوم می‏شود که چون فطرت مغیّره و کیان ثانوی حاکم است، اگر در بین مردم آدم‏های خوب درستی پیدا بشوند، تک‏تک و خیلی کمیاب هستند. این اشخاص همیشه برخلاف جریان آب شنا می‏کنند. مسیرشان و طرز فکرشان با سایر مردم فرق می‏کند. اینها همیشه استثنایی هستند. وقتی استثنایی باشند ممکن است ده‏تا باشند، ممکن است بیست‏تا باشند، نهایتش چقدرند؟ حتی اگر ما خودمان را هم آن‏طور حساب کنیم، اگر  ان‌شاءاللّه آدم‏های روبه‌راه خوبی باشیم مگر چقدریم؟ این است که به یک گل، دو گل، سه گل، ده گل بهار نمی‏شود و کیان اولی عالم برنمی‏گردد و بهار نمی‏آید؛ بلکه همین‏طور به عکس در شدّت است. هرچه هم این استثنایی‏ها خیلی خوب و خوب‏تر باشند، اکثریّت بد و بدتر می‏شوند. قاعده این است.

در هر صورت تا وقتی‌که این فطرت ثانوی و کیان دومین حاکم باشد، احکام و خصوصیّات آن فطرت اولی مخفی است و آثارش مضمحل و انوارش مخفی و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 42 *»

محتجب است. هیچ ظهوری برای آن حقیقت و کیان و برای آثارش نیست مگر در نزد همین خواصّ و مردمان مخصوص که پیدا می‏شوند.

البته ما از آنانی نیستیم که آن کیان نوری در آنها بالفعل شده باشد. اما بحمداللّه این مقدار شناخت داریم که در زیر این آسمان و روی این زمین بندگانی لله هستند که خالص هستند و شیطان در آنها تصرف ندارد. این را معتقدیم و می‏دانیم خداوند به وجود آن بزرگواران و به برکت ایشان رفع بلاها می‏فرماید و نعمت‏ها عنایت می‏کند. خلاصه ایشان محلّ نظر عنایت الهی هستند. الحمد للّه ربّ العالمین این را معتقدیم و حدودش را به برکت بزرگانمان می‏دانیم و به بعضی از مقامات ایشان آگاهی پیدا کرده‏ایم. ان‌شاءاللّه جزء اعتقاد ما شده است و ان‌شاءاللّه همین اندازه اعتقاد، ما را از سایرین نورانی‏تر کرده و به کیان اولی و فطرت اولی الهی نزدیک‌ترمان کرده است. خدا این ایمان‌ها را از ما نگیرد و ان‌شاءاللّه به برکت انوار بقیّةاللّه عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه تقویت بشود. این یک خوشبختی است.

از این جهت در وصف ایشان می‏فرماید و قلیلٌ مِن عبادِیَ الشَّکور([42]) همین‏طور امام صادق؟ع؟ فرمودند الناسُ کلُّهم بهائم بعد فرمودند إلّا قلیلٌ منَ المؤمنین و المؤمنُ عزیزٌ و المؤمنُ عزیزٌ و المؤمن عزیزٌ([43]) این فرمایش‏ها گزارش از این حالت و از این کیان عالم است. این بزرگواران شیعیان خالص و اصفیاء طیّب و طاهر هستند. و در واقع «دُرَر مکنونه و جواهر مخزونه الهیّه» هستند که خداوند ایشان را در گنجینه وجود و گنجینه این عالم ذخیره فرموده و از چشم‏ها پنهانشان کرده است. چطور گنج‏ها پنهان است؟ همین‏طور این درر مکنونه الهیّه از چشم‏ها پنهانند.

حال ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به مقام نبوّت و به مقام ولایت برای آنها چطور

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 43 *»

است؟ کسانی که بر کیان اولی الهی و بر فطرة اللّه باقی هستند. یعنی کاملان، شناخت و دیدشان، و ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ برای ایشان به مقام نبوّت و ولایت چطور و چگونه است؟ آیا کسی می‏تواند بفهمد؟! وقتی‌که یک کامل شیعه به رخساره بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه نگاه می‏کند و امروز او را مظهر نبوّت کلّیه الهیّه و ولایت کلّیه الهیّه می‏بیند، چطور ولایت را در آن چهره مشاهده می‏کند؟ چگونه مقامات نورانی را در آن چهره می‏بیند؟! و آن اسراری که برای آنها وجود دارد آیا اصلاً برای ما می‏شود بگویند؟ یا برای ما بنویسند؟ یا در این عالمِ کیان ثانوی که ما در آن به‏سرمی‏بریم سخنی از آن اسرار و انوار به میان بیاید چه در نوشته یا در بیان؟ خیر! این عالمی که ما به آن مبتلا هستیم و این کیان ظلمانی که خدا این‏طور توصیفش می‏کند قل أعوذُ بربّ الناس مَلِکِ الناس إله الناس من شرّ الوسواس الخنّاس ألّذی یُوَسْوِسُ فی صدورِ الناس([44]) این ناس که مرتّب خنّاس در وجود و در سینه و افکار آنها وسوسه می‏کند، با چنین کیانی چطور می‏شود آن انوار و اسرار برای ما گفته شود؟ و آن موقعیّت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ در آن کیان اولی الهی در این عالم بازگو گردد؟! این نشدنی است و نخواهد شد. چون اهل این عالم نمی‏توانند متحمّل شوند. از این جهت بزرگان ما هم از بیان مقامات و فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و از جمله از بیان ظهور ایشان به مقام نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه مطابق با فطرت اولی لب بستند و بیان نفرمودند.

چون خدا به ایشان دستور داده است و لاتُؤتُوا السُّفَهاءَ أموالَکُم الّتی جَعَلَ اللّهُ لکم قِیاماً وَ ارْزُقُوهُم فیها وَ اکْسُوهم و قُولُوا لهم قَولاً معروفاً ظاهر آیه در مورد پول و اموالی است که انسان دارد. خدا این دستور را به انسان فرموده که وقتی می‏خواهد بمیرد و از دنیا برود، حق ندارد اموال خود را در اختیار سفیهان قرار بدهد! یکی از مصادیق این آیه این است که کسی حق ندارد زنش یا زنی را وصی خود قرار دهد و اختیار اموال خود

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 44 *»

را در دست آن زن قرار بدهد. و حال آنکه قبل از مردن، زن‏ها بر ما و بر اموال ما مسلّطند و همه‏چیز در اختیار و در تصرّف آنها است. اوضاع این‏طور شده است، قبل از مردن عهده‏دار شده‏اند. ولی یکی از موارد و مصادیق آیه که امام استدلال می‏فرمایند همین است که جایز نیست کسی زن را وصی قرار بدهد و لاتؤتوا السفهاء أموالکم الّتی جعل اللّه لکم قیاماً([45]) ولی فقهاء وصی قراردادن زن رشیده و عاقله را جایز دانسته‌اند. این اموال را بی‏جهت که قرار نداده، حساب دارد. باید وصی عاقل معیّن کنید و در اختیار او قرار بدهید. و ارزقوهم فیها و اکسوهم و قولوا لهم قولاً معروفاً([46]) این از نظر ظاهر. اما از نظر تأویل، این آیه شریفه خطاب به کاملان شیعه است که ای کاملان شیعه! آن علوم و اسراری که شما از محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ بهره‏مند شده‏اید و آن دید و شناختی که به حسب کیان اوّلی و فطرت الهی از این مقامات و فضائل و شؤونات دارید، حق ندارید آنها را به سفیهان و به کسانی بگویید که به عرصه کیان ظلمانی و فطرت مغیّره شیطانی مبتلا هستند.

خدا گواه است انسان پیش اولیاء خدا شرمنده است. چطور ما نزد ایشان سر بلند کنیم؟! چطور ما کبر و نخوت به اولیاء نشان می‏دهیم! اصلاً ما چطور جرأت داریم که عرض اندام می‏کنیم! با آنکه ما در چنین وضعی به‏سرمی‏بریم که از نظر تأویل کلمه سفیه بر ما صادق است. ما در ملک خدا چه کاره هستیم که مرتّب در برابر اولیاء خدا عرض اندام داریم؟! پناه به خدا! ما باید شرمنده و سر به زیر باشیم. اگر عنایتی و لطفی فرمودند و چیزی یادمان دادند، خدا را شاکر باشیم و از شدّت شکر سرها پایین باشد و متواضع باشیم. وقتی‌که به فقیر و سائل چیزی دادند خیلی باید خوشحال باشد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 45 *»

و ارزقوهم فیها و اکسُوهم حال که به ما رزق می‏دهند، در این بین‏ها ما را گرسنه نمی‏گذارند، از نظر نورانیّت، انوار نورانی و اعتقادات حقّه و معارف الهی چیزی جلوی ما می‏اندازند، چیزی به ما می‏پوشانند تا ان‌شاءاللّه در قیامت برهنه نباشیم و برای اینکه روحمان گرسنه نباشد چیزی عنایت می‏کنند. پس باید خدا را شکر کنیم. و قولوا لهم قولاً معروفاً با اینها حرفی بزنید! طوری فضائل، مقامات و کمالات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ را بگویید که بتوانند تحمّل کنند و مطابق شعور و ادراکشان باشد. «معروف» به این معنا است که انکار نکنند و در مقام انکار برنیایند تا کافر شوند و در نتیجه برای خود شقاوت آخرت را کسب کنند؛ بلکه رعایتشان کنید. از این جهت حالِ ما را رعایت کردند و به زبان عالم و عرصه ما و این کیان ثانوی، بعضی از مقامات و فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و از جمله ظهور ایشان به مقام نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه را بیان فرمودند.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 46 *»

 

مجلس 4

 

(شب دوشنبه 25 شوال المکرّم 1407 هـ ق)

 

 

r اقتضاء غلبه کیان ثانوی، محجوب‌شدن احکام کیان اولی است مگر برای کاملان

r کاملان احکام کیان اولی را از اهل این عالم کتمان می‏کنند

r نمونه‏ای از آن اسرار در آغاز ظهور امام؟ع؟

r تمسّک ائمّه؟عهم؟ به برخی از اسباب برای جبران ضعف شیعیان

r دستور امامان؟عهم؟ در رعایت میزان تحمّل افراد

r معارف این دوره و آنچه در عصر ظهور گفته می‏شود در حکم نور و منیر است

r سفارش‏های امامان؟عهم؟ بر کتمان اسرار

r علّت سفارش مرحوم آقای کرمانی­ بر منتشرنشدن برخی از کتب ایشان

r برخی از مشکلات امامان؟عهم؟ به واسطه کتمان‌نکردن دوستان

r مُعلّی بن خُنیس طاقت کتمان نداشت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 47 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به دو مقام کلّی خود که مقام نبوّت و مقام ولایت باشد در عرصه‏ها و مراتب مختلف متفاوت است. یکی از مراتب که مورد بحث قرار گرفت، مرتبه «حقیقت اولیّه» و «حقیقت ثانویّه» بود. حقیقت اولیّه همان کیان اولی هستی است که خداوند همه خلق و همه عالم را بر اساس آن کیان آفریده و آن را «فطرة اللّه» نامیده است و همه خلق بر اساس فطرة اللّه موجود و آفریده شده‏اند. و این فطرة اللّه و خلقت اولی الهی را «کیان اصلی»، «کیان فطری» و «حقیقت اولی» می‏نامند. برای محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ در چنین مقامی و کیانی ظهور به نبوّت و ظهور به ولایت مناسب آن کیان است.

اما خلق در این عالم نتوانستند متحمّل آن کیان اوّلی بشوند و بر اثر پیداشدنِ اقتضائات ظلمت‌ها و انیّت‏ها، برای کیان اولی روپوش و حجاب فراهم شد و برای خلق، «کیان ثانوی» درست شد. خداوند این کیان ثانوی را به اقتضاء خود خلق برای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 48 *»

ایشان قرار داد. عرض شد در این کیان ثانوی، ظلمت رو به غلبه است و هرچه ظلمت غالب می‏شود و باطل مسلّط می‏گردد، احکام آن حقیقت اولی و کیان اولی مغلوب و محجوب می‏شود. ابتدای ظهور ظلمت را عبارت می‏دانند از وقتی که قابیل هابیل را کشت و ظلم در این عالم پیدا شد و اقتضاء این امر پیدا شد که خداوند به اقتضاء خودِ خلق، کیان اوّلی را به کیان ثانوی تغییر دهد. إنّ اللّهَ لایُغَیِّرُ ما بقَومٍ حتّی یُغَیِّرُوا ما بأنفُسِهم. نه اینکه این اقتضاء از جانب خدا باشد؛ بلکه خود خلق به واسطه تبعیّت از شیطان و هواهای نفسانی این اقتضاء در آنها پیدا شد. خداوند هم به اقتضاء ایشان این کیان ثانوی را به ایشان داد. در این مقام، ظهور محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ به نبوّت کلّیه و ولایت کلیّه مناسب با این کیان ثانوی شد.

از این جهت کسانی که خدا به آنها بصیرت و نورانیّت کرامت کرده و به اقتضائات کیان ثانوی سلوک نکرده‌اند‏، بندگان خالص خدا هستند که در عبودیّت خالصند و اطاعت شیطان و نفس امّاره نکرده‌، بر همان کیان اول و فطرة اللّه باقی هستند. و معلوم است که اینها در مرحله اول محمّد و آل محمّد؟عهم؟ هستند و در مرحله بعد انبیاء و بعد اوصیاء و کاملان و بزرگان هستند. اینها به اقتضاء ظلمت سلوک نکرده، در همه مراتبشان نورانی هستند. اینها بصیرت دارند و احکام الهی را مطابق کیان اولی خلق راه می‏برند و می‏دانند. اینها کیفیّت سلوک خدا را با خلقش در آن کیان اوّلی می‏فهمند. برای آنها این احکام حجاب و محجوب نگردیده است. اگرچه به حسب تکالیفشان چه‏بسا در این عالم، به ظاهرِ امر، تکالیف این عالم و این کیان ثانوی را انجام دهند. اما به حسب خودشان و بین خودشان و خدا به آن احکام اولی واقفند و کیفیّت سلوک خدا با خلق را در آن کیان اوّلی می‏دانند و مطابق آن رفتار می‏کنند.

بنابراین بزرگان ما+ که از این اشخاصند و از خالصان درگاه خدا هستند، از

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 49 *»

بیان احکام اولی الهی که مناسب با کیان اوّلی عالم است خودداری می‏کنند و آن احکام را بیان نمی‏فرمایند. از جمله مسأله ظهور محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ در آن عالم به مقام کلّیت نبوّت و کلّیت ولایت است که شرح و بیان این دو ظهور را کتمان می‏فرمایند. و آنچه از کیفیّت این دو ظهور در عالم اوّلی و کیان اوّلی خلق می‏دانند از آن لب بسته، آن را بیان نکرده و کتمان فرموده‏اند. نه تنها این امر؛ بلکه تمام احکام الهی و سلوک‏های خدایی با خلق در آن مرحله و مرتبه مورد کتمان قرار گرفته و همه آنها را از خلق مستور داشته و بیان نکرده‏اند. و هرکس واقف است بیان نکرده است. ٭ آن را که خبر شد خبری باز نیاورد ٭ هرکس دانست لب‏ بست و اجازه اظهار نداشت.

جابر می‏گوید حضرت باقر و حضرت صادق8 احادیثی را به من تعلیم فرمودند و فرمودند حق نداری این احادیث را به کسی بگویی. البته احادیثی هم فرمودند که می‏شد به همه‏کس بگوید. اما آن احادیث را اجازه ندادند به هیچ ‏کس بگوید. گاه‏گاهی که عرصه بر او تنگ می‏شد و سینه‏اش تنگ می‏گشت خدمت امام؟ع؟ می‏آمد و از حال خودش شکایت می‏کرد که آقا نزدیک است حالتی به من دست بدهد که دیوانه شوم. حضرت می‏فرمودند: برو چاهی، حفره‏ای در زمین بکن و سر خود را داخل آن حفره بکن و بگو  قال الباقر؟ع؟ کذا و کذا.([47])

اینها همان دریافت‏های احکام اولیّه است که مناسب با فطرة اللّه و کیان اولی است که اجازه انتشار و نشرش را ندارند، اجازه اظهارش را ندارند. مانند کاملان باید از اظهار آن خودداری کنند. چون عالَم و اهل عالم نمی‏توانند متحمّل شوند. و تأویل این آیه شریفه إنّ اللّه یأمرکم أن‏تؤدّوا الأمانات إلی أهلها([48]) راجع به این امر است. یکی از تأویل‏های آیه این است که خطاب به محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و انبیاء و کاملان است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 50 *»

که آنچه شما از حقایق عالم اول و کیان اولی عالم دریافته‏اید، نزد شما در حکم امانت است و باید این امانت‏ها را به اهلش برسانید. از این جهت آنها را کتمان می‏کردند.

یک نمونه از آن حقایق که این عالم و اهل آن طاقت و تحمّل آن را ندارند همان کلمه‏ای است که بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه و عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه اولِ ظهور خود اظهار می‏فرمایند. با اینکه اول ظهور، اولِ پیدایش کمالی برای عالم است که تا آن‌وقت چنین کمالی بی‏نظیر بوده و برای عالم نبوده است. اولِ ظهور، اول شروع پیاده‌شدن «احکام اولی الهی» و احکام مناسب با کیان اولی عالم است.

از طرفی آن کسانی که در محضر امام؟ع؟ اجتماع می‏کنند افرادی معمولی نیستند. آنها در کمال و تکامل به حدّی رسیده‏اند که بعضی از ایشان در همان شب شنبه که صدای امام؟ع؟ از مکّه به گوششان می‏رسد از میان رختخواب‏های خود مفقود می‏شوند به طوری که اهل آنها خبردار نمی‏شوند که آنها رفته‏اند، با طیّ الارض نزد امام؟ع؟ حاضر می‏شوند. پاره‏ای از آنها فردا به وسیله ابر حرکت می‏کنند. چقدر اینها به اجازه امام؟ع؟ تصرّف دارند که می‏توانند ابر را به خواست خود متراکم و متکاثف کنند و بر آن سوار شوند و مثل مرکب، آنان را به مکّه در حضور امام؟ع؟ برساند. چنین کسانی با چنان کمال و چنان زبدگی که برای آنها است در برابر آن کلمه‏ای که امام؟ع؟ اظهار می‏فرمایند، با آنکه آن بزرگوار آن را مستند اظهار می‏کنند نه بدون استناد، و خود این مطلبی است که از ضعف آنها حکایت می‏کند، نه ضعفی که بین ما است و برای امثال خود می‏گوییم. ضعف آنها حساب دیگری دارد.

در هر صورت با وجود آن کمالاتی که برای آنها است اما چقدر نسبت به حال خودشان ضعف است که با آن همه علائم که در ظهور بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه ذکر شده، از طرف جبرئیل در میان آسمان و زمین صدا بر حقانیّت امام بلند می‏شود، نصرتی که امام؟ع؟ را شامل می‏شود، اعدائش مثل دجّال از بین می‏روند، خَسْف‏ها و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 51 *»

مسخ‏هایی که رخ می‏دهد، همه کاملاً  نشان حقانیّت حضرت است. بعد هم که امام؟ع؟ در مکّه ظاهر می‏شوند و آن تصرّفات را می‏فرمایند که صدای مبارکشان به گوش‏ها می‏رسد، به طوری که خوابیده‏ها در میان رختخواب‏ها باخبر می‏شوند و شبانه از میان رختخواب مفقود می‏گردند و سایر دلایل و نشانه‏هایی که تمام آنها دلیل بر حقانیّت وجود حضرت صلوات‌اللّه‌علیه است.

اما وقتی که امام؟ع؟ آن کلمه را می‏خواهند اظهار بفرمایند، اولین امر و اولین مطلبی که از حقایق عالمِ اوّلی و کیان اوّلی عالم می‏خواهند اظهار بفرمایند آن را مستند می‏کنند، معلوم می‏شود که ضعف وجود دارد و هنوز آن لطافت و کمال شایسته و مناسب با آن کیان فراهم نشده است. اینها را ما از مفاهیم عالم نقصان خودمان باید حذف کنیم و به مفاهیم عالم خودمان نگیریم. ضعف یا لطافت که می‏گوییم به حسب عالم ما نیست. به حسب خود آنها و در عرصه خودشان است.

چون رسم ائمه؟عهم؟ این بوده که هرگاه در طرف مقابل ضعفی مشاهده می‏فرمودند، برای جبران ضعف او به اسبابی متمسّک می‏شدند. از جمله حضرت باقر؟ع؟ در زمان خودشان برای اطمینان شیعیان ضعیفشان به روایات جابر  بن عبداللّه انصاری متمسّک می‏شدند، حتّی داخل مسجد می‏آمدند و جابر را می‏نشاندند، خودشان هم که به ظاهر نوجوانی بودند در مقابل جابر می‏نشستند تا مردم مشاهده کنند و دوستان امام؟ع؟ ببینند که احادیث رسول‏اللّه؟ص؟ را از جابر بن عبداللّه انصاری تعلیم می‏گیرند تا اگر یک وقتی خواستند بیانی بفرمایند، بفرمایند «قال جابر قال رسول‌اللّه؟ص؟»([49])

این نوع اسباب که ضعف بنیه ایمانی شیعیان را جبران می‏کرده زیاد در دست است. امام سجّاد؟ع؟ از وجود مبارک زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها برای ضعف بنیه دوستان استفاده کردند. حدیثی را که مربوط به شهادت حضرت سیدالشهدا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 52 *»

صلوات‌اللّه‌علیه و بعد هم عظمت و جلالت کربلا بود و اینکه مزار شیعیان می‏شود و تمام دل‏ها به آن محلّ شریف توجّه می‏کند، از زبان زینب کبری با استناد به رسول‌خدا؟ص؟ شنیدند. حضرت زینب هم از امّ‌ایمن نقل می‏فرمایند که او در حضور رسول‌خدا؟ص؟ بوده که این حدیث را از لسان مبارک رسول‌اللّه؟ص؟ شنیده و برای من نقل کرده است و اکنون من برای شما نقل می‏کنم.([50]) از این قبیل موارد بوده است.

طبق این قاعده امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه هم موقعی که می‏خواهند آن کلمه را اظهار بفرمایند نامه‏ای را مستند می‏فرمایند. اما آن استنادی است که عین اعجاز است. نامه‏ای از رسول‌خدا؟ص؟ به مهر و امضای مبارک آن حضرت، نشان می‌دهند که مهر آن تر است و می‏فرماید باید بر مضمون این نامه با من بیعت کنید. آنها همین‌که نامه را می‏بینند، غیر از حضرت عیسی و یازده نفر از نقباء بقیّه از اطراف حضرت متفرّق می‏شوند و این تعبیر را دارند أنت لست بصاحبنا آن امامی که ما انتظارش را می‏کشیدیم و آمدیم که او را نصرت کنیم شما نیستی.([51])

البته این انکار، انکار ظاهری نیست. توجیهی که آقای بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف در این باره دارند این است که می‏فرمایند: اینها به خودشان که رجوع می‏کنند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 53 *»

می‏بینند به مقتضای آن امر نمی‏توانند عمل کنند، چاره‏ای ندارند مگر اینکه عقب‏نشینی کنند. اما بعد از آنکه می‏بینند جز آن حضرت امامی و حجّتی نیست، می‏بینند چاره‏ای از اطاعت و انقیاد در برابر حضرت نیست، آنگاه از باب تسلیم تسلیم امر حضرت می‏شوند([52]) نه تسلیم به این معنا که از روی معرفت و ادّعای عملِ مطابق با آن معرفت باشد.

مقصود این است که احکام عالم اول و کیان اوّلی عالم، کیان نورانی و فطرة اللّه این‏قدر مشکل و سخت است. إنّ أمرنا صعبٌ مستصعب([53]) خیلی مشکل است. این یک مورد را می‏توان نمونه‏ای از آن حقایق دانست. وقتی که ابتدای کار چنین باشد  ــ  زیرا می‏دانیم آن کلمه‏ای را که آن بزرگوار اظهار می‏فرماید اول برنامه است  ــ  آیا انتهای برنامه چیست؟ و آهسته آهسته آنها باید چه اموری را قبول کنند؟ و به چه اموری معرفت پیدا کنند و تسلیم آنها شوند و به آنها عمل کنند؟ یقیناً اول کار ابتدایی‏ترین امور عرضه می‏شود. چون معلوم است که امامان ما؟عهم؟ حکیمند و بر طبق حکمت حرکت می‏فرمایند. پس در ابتداء آن امرِ آخری را اظهار نمی‏کنند.

حتّی به ماها دستور داده‏اند که با کسانی که با ولایت ما بیگانه‏اند اگر خواستید صحبت کنید و آنها را هدایت کنید و به امر ولایت ما دلالت نمایید، این کار را با تدبیر به انجام برسانید. یک‌دفعه جلوی مردم ننشینید، شروع کنید به ذکرکردن فضایل و مقامات عالیه ما! که اگر از همان اول بگوید نه، تا آخر گفته است نه؛ بلکه از پایین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 54 *»

شروع کنید. فانْبِذوا إلی الناس نَبْذاً([54]) مثل کسی که جلوی مرغ دانه می‏پاشد و می‏خواهد آن را صید کند، ابتدا  کمی دانه بریزید. اگر دیدید قبول کرد، اقرار کرد و انکار نکرد و دلش اشمئزاز پیدا نکرد، دلیل بر این است که این شخص آمادگی و قابلیّت دارد. آنگاه شما هم زیاد کنید. هرچه او بیشتر استقبال کرد و اقبال نشان داد شما هم اضافه کنید. اما اگر دیدید انکار دارد، حق ندارید بگویید. حدِّثوا الناس بما یَعرفون و أمسکوا عمّا یُنکرون([55]) از اول ببینید آمادگی او برای پذیرش حق تا چه حدّ است. به اصطلاح نبض او را به دست آورید که تا چه اندازه می‏تواند امور را تحمّل کند. آنگاه که دیدید می‏شناسد و می‏تواند بپذیرد، برای او اظهار کنید. و آنچه را که در مقام انکار برمی‏آید نگویید. این دستور است. و البته خود این بزرگواران خلاف این دستور نمی‏کنند.

پس معلوم می‏شود آن کلمه‏ای را که امام؟ع؟ اظهار می‏فرمایند ابتدایی‏ترین احکام مربوط به عالم اوّلی، کیان اولی و کینونتی است که در صفا و لطافت تازه در عالم شروع شده است و امام؟ع؟ در آن موقع به حسب اقتضاء عالم و اهل آن اظهار می‏کنند. پس باید ابتدایی‏ترین مسائل آن عالم باشد.

نمونه‏اش کتاب مبارک ارشاد است. به مقداری که می‏شود در پرده‏ها و مناسب این عالم کیان ثانوی بیان کنند همین مطالب است. ببینید چطور خلق به این مطالب آزمایش شدند، چه آزمایشی! با وجود اینکه اینها مناسب این عالم، مناسب با ما و مناسب بنیه‏های ضعیف اهل این زمان و این عصر است. خود این بزرگوار هم می‏فرمایند: اینها نسیم عالم هورقلیا است که می‏وزد، بوی خوشی از آن عالم است.([56]) انسان از کنار گلستانی که عبور می‏کند، از کنار باغ گلی که رد می‏شود،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 55 *»

از دور که از روی گل‏های آن نسیمی می‏وزد و به شامّه انسان می‏خورد خیلی فرق دارد با وقتی‌که انسان داخل باغ برود و بوی گل‏ها را مستقیماً از خود آنها استشمام کند. اینها مثال‏های تقریبی است. اگرنه آن بادی که می‏وزد و نسیمی که حرکت می‏کند و بوی گل را می‏آورد و به ما منتقل می‏کند، به حسب ظاهر با عطر گل‏ها هم‏عرض و هم‏ردیف است. اما گل‏های عالم هورقلیا و آن حقایق کجا، نسبت به آنچه تا ظهور امام؟ع؟ به ما برسد! و ما چه می‏دانیم امر به کجا خواهد رسید. آیا کاملان دیگری خواهند آمد؟ علوم دیگری خواهند آورد؟ فرمایش‏هایی عمیق‏تر و بالاتر از آنچه تاکنون فرموده‏اند بیان خواهند فرمود؟ نمی‏دانیم. ما از هنگام ظهور که بی‏خبریم. همین‏ها هم خیلی سخت است.

مشکل است که انسان بتواند در احادیث موردی را پیدا کند که بگوید این فرمایش به آمدن شیخ مرحوم و آوردن این مطالب اشاره است. خیلی مشکل است که حدیثی پیدا شود که به ظاهر ائمه؟عهم؟ از آمدن چنین کاملانی خبر داده باشند. حدیثی در دست نداریم. اگرچه حدیثی هست که تا اندازه‏ای با احوال مرحوم آقای شریف طباطبائی­ تطبیق می‏شود که برخی به آن استناد می‏کنند و آن را با خصوصیّات ایشان تطبیق می‏کنند.([57]) ولی شیخ مرحوم همان را ذکر می‏فرمایند و هیچ اشاره‏ای نمی‏فرمایند که این حدیث مربوط به شاگردی از شاگردان مکتب من است و به آورنده حقایقی یا بیان‏کننده حقایقی که من بیان کرده‏ام. در هر صورت در این حدیث نمی‏توانیم بگوییم صد در صد خصوصیّات این بزرگوار را بیان کرده‏اند و آثاری از ایشان را ذکر فرموده‏اند.

همین‏طور بقیّه امور، الآن در احادیث موردی نمی‏بینیم. اگرچه تا ظهور امام؟ع؟ را هم خبر داده و علائمش را گفته‏اند. اما هیچ‏جا سراغ نداریم که فرموده باشند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 56 *»

کاملانی خواهند آمد و مطالبی وراء این حقایق اظهار خواهند فرمود. به‌هرحال هرچه هست و هرچه مثل اینها بیاید، نسبت به حقایق دوره ظهور مانند نسیم است، به نسیمی مثال می‏زنند که از باغ می‏وزد و بوی گل را با خود می‏آورد. البته اینها مثال‏های تقریبی است. زیرا این علوم هیچ در عرض آن حقایق نیست. آنچه در زمان بقیّةاللّه صلوات اللّه علیه و از اول ظهور ایشان اظهار می‏شود با آنچه ما الآن در دست داریم و تا ظهور بفهمیم و بدانیم و یا مثل ایشان کاملانی برای ما بیان بفرمایند، قابل مقایسه نیست و با این مثال نمی‏شود تطبیق کرد؛ بلکه باید به منیر و نور تشبیه کرد. آنها امور دیگری است.

اهل آن زمان با آن خصوصیّت، در مقابل اولین کلمه که قرار می‏گیرند این حالت را دارند. خود ما هم مثل مردم و از جنس مردم هستیم. حال خدا بدون استحقاق لطفی کرده، عنایتی فرموده و حالت تسلیم به ما داده است خدا را شاکریم. الحمدللّه ربّ العالمین که خداوند حالت سِلم و تصدیق را عنایت کرده، دل‏های ما تصدیق دارد و تسلیم است. ولی این را می‏دانیم که از روی «بصیرت و معرفت حقیقی» نیست. حال چه عواملی در کار بوده؟ چطور شده که دل‏های ما تصدیق دارد و تسلیم است؟ خودمان هم نمی‏دانیم.

چون ماها کسانی هستیم که یک‏دفعه سر برمی‏آوریم و می‏گوییم نه. غیر از ما که نیست. ما هستیم که یک‏دفعه صدای «نه» گفتنمان بلند می‏شود. چطور شد تا دیروز می‏گفتی آری! امروز می‌گویی نه!؟ مثل آن منکر اولی، چه کرد؟ آنگاه ببینید مردم در چه حالی هستند! ألحمدللّه ربّ العالمین خداوند را بر این توفیق شاکریم. امیدواریم این حالت تسلیم و تصدیق عاریه نباشد که شیطان به بهانه‏های مختلف از ما بگیرد و خدای نکرده نسبت به این حقایقی که تاکنون خدا به گوش ما رسانیده است حالت انکار، حالت فرار و حالت اشمئزاز داشته باشیم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 57 *»

کسانی که اصولاً شیطان در همه وجود آنها ریشه دوانیده که امیر المؤمنین؟ع؟ می‏فرمایند: شیطان در سینه‏های آنها جوجه کرده، به زبان آنها حرف می‏زند، با چشم آنها می‏بیند و با گوش آنها می‏شنود، اصلاً شیطان در وجودشان متصرّف است([58]) «ممسوسٌ بإبلیس» سراپا درگرفته به ابلیس هستند، همان‌ها را «مُنّی» اسم می‏گذارند. منّی؛ یعنی آنانی که سراپا درگرفته به ابلیسند. ابلیسی است که راه می‏رود و می‏آید و حرف می‏زند. کسانی هم که با اینها مأنوسند، با اینها انس می‏گیرند و با اینها خوش‌و‌بش دارند، معلوم است با اینها هم‏طینت هستند. چنین افرادی که در چنین حالتی منغمرند و به شؤون دنیوی علاقه‏مندند و در تبعیّت هوای نفس هستند، کجا این فرمایش‏ها را متحمّل می‏شوند؟ تا چه رسد به آن بیانات و فرمایش‏هایی که با «حقایق اولی و نوریِ» عالم و با فطرة اللّه و کیان اولی الهی مطابق است!

از این جهت می‏بینیم ائمه ما؟عهم؟ به طور شدید به اصحابشان دستور کتمان داده‏اند. از قبیل این حدیث شریف که ابن ابی‌نصر می‏گوید «سألت أباالحسن الرضا؟ع؟ عن مسألة فأبیٰ و أمسک» خدمت حضرت رضا صلوات‌اللّه‌علیه رسیدم و از مسأله‏ای سؤال کردم. حضرت لب بستند و جواب نفرمودند.

تأخیر بیان از وقت حاجت هم که ملّاها می‏گویند جایز نیست معلوم می‏شود اساسی ندارد. تأخیر بیان از وقت حاجت، کدام حاجت؟ حاجت‏شناس کیست؟ من فکر می‏کنم الآن به جواب احتیاج دارم از امامم سؤال می‏کنم. بعد که امام جواب ندهد، نباید بگویم عجب! امام که حکیم است، موقع سؤال هم که هست و من هم که احتیاج دارم، پس چرا جواب من را نمی‏دهد؟ از این موارد نمونه‌هایی در احادیث داریم. مثل آنکه کسی از حضرت رضا؟ع؟ سؤالی کرد و حضرت هیچ جواب او را ندادند. حدود یک سال گذشت. راوی در موسم حجّ در حال طواف در خدمت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 58 *»

حضرت بود، حضرت برگشتند و به او فرمودند: اینک موقع جواب آن سؤالت رسیده، جوابش را فرمودند.([59]) حاجت‏شناس ایشان هستند و حاجت‏ها را خوب می‏دانند.

ملّاها آمده‏اند اصلی درست کرده‏اند که «تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است» می‌گویند: سائل که از امام؟ع؟ سؤال می‏کند، امام هرچه جواب فرمودند بدون کم و زیاد همان وظیفه او است. چون حاجت دارد، اگر قیدی دارد، قیدش را هم حتماً  گفته‏اند که چه چیز است. اگر قیدش را نگویند، اگر تخصیص نزنند و از این قبیل، بر امام قبیح است. زیرا تأخیر بیان از وقت حاجت لازم می‏آید. مگر تو تکلیف امام را تعیین می‏کنی؟ امام مکلِّف است. او بیان‏کننده تکلیف است و تکلیف‏ها را تعیین می‏فرماید.

در اینجا هم راوی از امام؟ع؟ سؤال می‏کند. امام سکوت می‏فرمایند. از جواب اِبا و خودداری می‏فرمایند و لب می‏بندند. ثمّ قال لو أعطیناکم کلَّما تُریدون کان شرّاً لکم فرمودند: اگر من هرچه شما می‏خواهید و سؤال می‏کنید جواب بگویم به ضررتان است. به صرف انکاری که به دلت بیاید و قبول نکنی و تسلیم نشوی کافری. باید به جهنم بروی. و أُخِذ برقَبَة صاحب هذا الأمر([60]) همین‌که گفتم تو هم که زبانت به حال خود نیست و در اختیارت نیست می‏روی می‏گویی، تا گفتی می‏آیند ما را می‏گیرند. أُخذ برقبة صاحب هذا الأمر  یعنی امام؟ع؟ را می‏گیرند. می‏آیند ریسمان به گردن ما می‏اندازند، ما را می‏برند و می‏کشند.

همین‏طور عیسی بن ابی‌منصور می‏گوید: سمعت أباعبدالله؟ع؟ یقول نفَسُ المهموم لنا اَلمُغتمِّ لظلمنا تسبیحٌ و همُّه لأمرنا عبادةٌ و کتمانُه لسرّنا جِهادٌ فی سبیل اللّه([61])

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 59 *»

می‏گوید شنیدم امام صادق؟ع؟ می‏فرمودند: نفس کسی که غصّه‏دار ما است و برای ظلم‏هایی که به ما رسیده غم و اندوه دارد، خود نفس‌کشیدنش تسبیح است. همین‌که به فکر امر ما است و همیشه در فکر است که چه کار کنم که دولت آل‏محمد؟عهم؟ را نصرت کنم عبادت است.

این خیلی مهمّ است. باید هریک از ما مرتّب در این فکر باشیم که امروز که سر از رختخواب برمی‏دارم چه کنم که دولت بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه را نصرت کرده باشم، چه کنم که امر ایشان را احیا کرده باشم، چه کاری از دست من برمی‏آید که به آن بزرگواران خدمت کرده باشم؟ مگر الآن امام زمان از ما انتظار ندارند؟ در دولت امام؟ع؟ مفت بخوریم و در دوران امامت حضرت به‏سرببریم و هیچ به فکر امر حضرت نباشیم؟! ببینید نوع کسانی که در سیطره دولت‏ها به‏سرمی‏برند و حقوق‏بر هستند و در دولت‏ها موقعیّتی دارند، همیشه در فکرند آن کاری و آن مسؤولیتی را که به عهده‏شان گذاشته شده بهتر انجام بدهند. آنگاه ما در مُلک امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، در دوره امامت و ولایت و زعامت حضرت به‏سرمی‏بریم، آنچه به فکرش نیستیم ــ نعوذباللّه! پناه به خدا می‏بریم! ــ  امر ایشان است. باید در هر قدمی که برمی‏داریم، ببینیم آیا دولت این بزرگوار نصرت می‏شود اقدام کنیم. اگر می‏بینیم دولت ایشان نصرت نمی‏شود و خدای نکرده بر امر ایشان صدمه وارد می‏شود خودداری کنیم.

از این جهت می‏فرمایند و همّه لأمرنا عبادة همین‌که در فکر کار ما باشد، خود در فکر بودن برای او عبادت است. و کتمانه لسرّنا جهاد فی سبیل اللّه سرّ ما و آنچه را که به گوش مردم نباید برسد که می‏پوشاند جهاد در راه خدا است. البته خیلی زحمت دارد و خیلی مشکل است. الآن شما با کسی که روبه‏رو می‏شوید همین‌که می‏بینید بحث دینی در کار می‏آید و چیزی می‏گوید ــ  به قول آن شخص که می‏گفت: علم در سینه‏ام جُل جل می‏کند از بیرون انداختنش عاجزم، شما که ألحمدللّه از بیرون

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 60 *»

انداختنش هم عاجز نیستید ــ  شروع می‏کنید به بحث و مذاکره و مباحثه، و کار را به چه مشکلاتی می‏رسانید! مشکلات خودتان، مشکلات برادران ایمانی و مشکلات امر بزرگان دین.

خدای نکرده انسان مطلبی را طوری بگوید که مشکل درست کند مگر به آسانی قابل اصلاح است؟ یکی از رفقای ناباب ما ــ  این‏طور بگویم بهتر است «یکی از رفقای ناباب» ــ  با یکی از محدثّین و اخباریّین بحث کرده بوده، ابتدای سخن گفته بوده چه بگوییم لا اله الّا اللّه، چه بگوییم لا اله الّا محمّد. او وحشتش برداشته بود. هنوز هم که هست وحشت دارد. هر موقع که به ما رسیده و در این زمینه بحثی کرده می‏گوید: فلانی، رفیق شما و شاگرد شما به من این‏طور گفت: چه بگوییم لا اله الّا اللّه، چه بگوییم لا اله الّا محمّد؟ص؟ . حال چقدر زور می‏خواهد تا انسان این را درست کند؟ آن هم اگر بپذیرد. چرا انسان این حرف را بزند که بعد به مشکلات برخورد بکند؟! نوعاً این‏طور است.

در صورتی که این فرمایش‏هایی که مشایخ فرموده‏اند اگر ما فهمیدیم و دانستیم و توانستیم درست بیان بکنیم سرّ نیست. اگرنه نمی‏فرمودند. اینها سرّی نیست که کتمانش لازم باشد و کتمانش جهاد فی سبیل اللّه باشد. چون اگر سرّ بود نمی‏فرمودند و نمی‏نوشتند و به دشمنان نمی‏دادند و منتشر نمی‏کردند. پس سرّ نیست. تمام این فرمایش‏هایی که فرموده و نوشته‏اند از اول تا به آخر، اسرار آل‏محمّد؟عهم؟ نیست که کتمانش واجب باشد.

بعضی می‏گویند آقای مرحوم فرموده‏اند: من راضی نیستم که فلان کتاب را چاپ کنید. این نه از جهت این بوده که سرّ است و باید کتمان بشود. جهات دیگری داشته است. حیفشان می‏آمده به دست دیگران برسد. چون اینها گوهرهایی است برای دوستانی که ورزیده، کارکرده و زحمت کشیده‏اند. از این جهت می‏فرماید سعی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 61 *»

کنید اینها را به دست دیگران ندهید. از جمله قرآن محشّیٰ است. آقای مرحوم راضی نبودند چاپ شود و منتشر گردد، حتی آن را تصحیح هم نکردند. برنگشتند آنچه را که نوشته‏اند تصحیح کنند. از این جهت در آن حواشی به غلط هم برخورد می‏کنیم. بعضی جاها کلمه‏ای افتاده یا کلمه‏ای درست نوشته نشده است که باید تصحیح بشود. ولی چون می‏خواستند ارمغانی برای دوستانشان باشد، می‏دادند از روی نسخه آقای مرحوم می‏نوشتند. هر کس که خطّی داشته در قرآن خودش می‏نوشته. همچنین شنیدم «طریق النجاة» و «لُبّ اللَّباب» را هم سفارش می‏کردند به دست دیگران نرسد.([62])

در هر صورت اینها سرّ نیست. با وجود اینکه سرّ نیست ما باید ملاحظه کنیم و حق نداریم با هرکس هرکس، هر طور هر طور صحبت کنیم. آری! آن سرّی که کتمانش واجب است و جهاد فی سبیل اللّه است همین بحثی است که ما داریم که بیان مقامات و فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ مطابق کیان اولی عالم و مطابق فطرة اللّه و خلقت نوری الهی است.

محمد بن مسلم یکی از راوی‏های همین حدیث است می‏گوید: محمد بن سعید که راوی دیگر این حدیث است به من گفت «اُکتبْ هذا بالذهب فماکتبتَ شیئاً أحسنَ منه»([63]) این حدیث شریف را با طلا بنویس که تو بهتر از این چیزی ننوشته و نخواهی نوشت. زیرا این حدیث بسیار جالب است! در حدیث دیگر مشابه همین حدیث از حضرت صادق؟ع؟ نقل شده که فرمودند یجب أن‏یُکتبَ هذا الحدیث بماء الذهب. واجب و لازم است که این حدیث به آب طلا نوشته شود. ان‌شاءاللّه ما اقلّا در خاطرمان بماند که فرمود نفس المهموم لظلمنا تسبیحٌ و همّه لنا عبادة و کتمان سرّنا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 62 *»

جهاد فی سبیل اللّه([64]) سه چیز است که ان‌شاءاللّه خیلی باید در فکر آن و در غم و غصّه‏ آن باشیم. یکی این است که هر نفسی که می‏کشیم تسبیح است. بعد هم در فکر نشر و احیای امر ایشان باشیم و این هم عبادت است. و این حقایقی را هم که در دست داریم تا جایی که میسّر است از نااهل کتمان کنیم، حیفمان بیاید برای نااهل بگوییم. ان‌شاءاللّه این جهاد است. زیرا سخت است و زحمت دارد که انسان حق و نور را در دل نگاه دارد و نگذارد زبانش برای اشخاص ظلمانی به حرکت آید. این جهاد است، سخت است و زحمت دارد.

البته همان‏طور که متذکّر شدم ظاهراً مراد این نیست. ولی ما می‏توانیم به اندازه خود این امر را به دستور بزرگانمان ــ  به خصوص در کتاب مبارک چهار فصل ــ  رعایت کنیم. چرا بی‏جهت با مردم درِ مباحثه و مجادله را باز کنیم؟ چرا برای خود و برادرانمان زحمت درست کنیم؟ چه لزومی دارد؟ وقتی که ما طبیعت مردم را می‏شناسیم و از وضع مردم باخبریم، چرا خودمان را به زحمت بیندازیم؟ از این جهت فرمود دعوا الناس ذَروا الناس([65])مردم را رها کنید. لو علِم اللّه فیهم خیراً لأسمعَهم اگر خدا در آنها خیر می‏دید به آنها می‏رساند و گوشزدشان می‏کرد؛ بلکه به گوششان رسانیده، ولی قبول نکرده و رد و انکار کرده‏اند.

همین کارها به دولت بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه صدمه می‏زند و ما نباید این نوع صدمات را داشته باشیم، مثل اینکه در زمان ائمه شیعیان و دوستانی مانند ما که کارهایشان را نمی‏فهمیدند و برنامه‏هایشان را رعایت نمی‏کردند و به سفارش امامشان رفتار نمی‏کردند، برای ائمه؟عهم؟ صدمات فراهم می‏کردند. بارها امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه مضطربانه از شیعیان تقاضا می‏کرد که سخنانی را که از من می‏شنوید

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 63 *»

فاش نکنید! برای مردم نگویید! شما می‏روید شب در خانه راحت در رختخواب می‏خوابید اما من در خانه مضطرب به‏سرمی‏برم.([66]) بارها حضرت را احضار می‏کردند.([67]) وُلاتی که از طرف منصور و امثال او در مدینه منوّره والی می‏شدند، شیعیان عزیز امام، شیعیان کامل امام را زحمت می‏دادند.

از جمله معلَّی بن خُنَیس است که نمی‏توانست طاقت بیاورد و بعضی امور را می‏گفت. حضرت هم به او می‏گفتند نگو! این‏قدر سرّ ما را فاش نکن! عاقبت تو را می‏کشند. زمانی که «داود بن عروه»([68]) در مدینه والی شد گفت بهترین راه برای نابودی شیعه این است که من معلّی بن خنیس را که از شیعیان نامی و مشهور حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه است احضار کنم. احضارش کرد و گفت: باید تمام اسامی شیعیان جعفر بن محمّد صادق صلوات‌اللّه‌علیه را به من صورت بدهی. گفت ابداً چنین کاری نخواهم کرد. نمی‏توانست بگوید که من نمی‏شناسم. می‏دانست که این از شیعیان نامی است. از بس خودش را رو کرده بود. همه سنّی‏های مدینه می‏دانستند که او در میان شاگردان و شیعیان امام؟ع؟ شخصیّت مهمّی است. همه به او رجوع دارند و همه از او اخذ می‏کنند. چون نمی‏توانست بگوید نمی‏شناسم گفت: من نمی‏گویم. گفت تو را می‏کشم. گفت اگر تمام اسم‏های آنها و خودشان زیر پای من قرار داشته باشند و من این‏قدر احاطه داشته باشم، مرا قطعه قطعه کنی اسم یک نفرشان را نخواهم برد.

وقتی کاملاً ناامید شد از اینکه آنها را معرّفی کند دستور قتل معلّی بن خنیس را صادر کرد. آن شیعه بزرگوار را کشتند. بدن مبارکش را به دار زدند. اموالش را مصادره کردند. اموالش، اموال امام بود. زیرا امام؟ع؟ به اصحابشان فرموده بودند سهم ما، حقّ

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 64 *»

ما را پیش او بگذارید!([69]) آن اموال را گرفتند. حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه پیش «داود بن عروه» آمدند که تو والی شدی، نباید این‏طور رفتار کنی! چرا این دوست ما را کشتی؟ چرا اموالش را گرفتی؟ گفت خوب کردم. حضرت فرمودند: من بر تو نفرین می‏کنم. شروع کرد به استهزاء و مسخره‌کردن امام؟ع؟. گفت: تو اول برو دعا کن خدا دعایت را قبول کند بعد بر من نفرین کن. حضرت فرمودند: انسان می‏تواند در داغ صبر کند اما در از دست‌دادن اموال نمی‏تواند صبر کند. تمام کسانی که در میان شیعیان من مستأصلند، به این اموال احتیاج دارند. من باید این اموال را به آنها برسانم. من ناله‏های یتیم‏ها و بیوه‏زنان و مشکلات امور ضعفای دوستانم را نمی‏توانم تحمّل کنم. اموال را بده به آنها رد کنم، در داغ معلّی صبر می‏کنم. گفت نمی‏دهم. حضرت فرمودند: من نمی‏توانم بر این کار تو صبر کنم، صبرم تمام می‏شود. گفت هر کاری می‏خواهی بکن!([70])

حضرت آن شب که از قتل معلّی خبردار شدند وضو ساختند و غسل فرمودند و دست به دعا بلند کردند. دو سه کلمه بیشتر نگفتند، بعد هلاکت داود را همان لحظه خواستند. البته احتیاج نبود. خودش اسم اعظم اعظم اعظم الهی است. اما برای تعلیم به شیعیان ضعیف این روش‏ها را داشتند. پس از آن به غلامشان فرمودند از خانه بیرون برو ببین چه می‏شنوی؟ بیرون رفت و برگشت گفت: آقا ناله، گریه و سر و صدا بلند است. فرمود: داود به درک واصل شد و هلاک گردید. زنش گفت من دیدم که در حال تحیّر، حیرت و نگرانی به‏سرمی‏برد که هیچ‏چیز حالیش نیست. ماری غضبناک بر او حمله کرده بود. در دفعه اول مار را از او جدا کردند. اما در دفعه دوم او را گزیده بود و به درک واصل شد.([71])

این مشکلات را داشتند. منصور ملعون گاهی امام؟ع؟ را به بغداد احضار

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 65 *»

می‏کرد. حضرت با چه زحمت‏هایی تشریف می‏بردند.([72])  گاهی آن ملعون که مدینه می‏آمد حضرت را می‏خواست و چه جسارت‏ها و توهین‏ها به مقام حضرت روا می‏داشت.([73])  گاه‏گاهی هم خداوند برای نشان‌دادن عظمت و جلالت حضرت، او را با اسبابی می‏ترسانید. او هم می‏ترسید و امام؟ع؟ را احترام می‏کرد و برمی‏گرداند.([74]) چند دفعه تصمیم کشتن حضرت را گرفت.

افرادی از اکراد را خواسته بود که هیچ نمی‏فهمیدند و نمی‏شناختند، آنها را وادار کرده بود که وقتی امام؟ع؟ وارد شدند حمله کنند و امام را بکشند. اما همین‌که امام وارد شدند، در خبر آمده است که تمام آنها مانند سگ که پیش صاحب خود سر به زمین می‏گذارد، آنها هم سرها را بر زمین گذاردند. با اینکه شمشیرها را آماده کرده بودند و به آنها گفته بود که این شخص دشمن خلیفه است، ولی همه خاضع و خاشع، صورت‏ها را روی پای مبارک حضرت می‏مالیدند و گریه می‏کردند. آن ملعون این اوضاع را که دید، ترسید نکند بر خود او بشورند و او را بکشند. حضرت را برگردانید. بعد از مترجم پرسید به اینها بگو چرا این شخص را نکشتید؟! گفتند: این ولیّ ما، آقای ما و مدبّر امور ما است. هر روز مثل پدر مهربان به کارهای ما رسیدگی می‏کند. چطور ما ولیّ نعمت خود را بکشیم؟! از ترس آنها را زود از محلّ حکومتش خارج کرد که مبادا این امر به گوش مردم برسد.([75]) سرانجام حضرت را در مثل این ایّام با زهر جفا مسموم کرد.([76])

صلّی اللّٰه علیک یا أباعبدالله یا جعفر بن محمد الصادق

و لعنة اللّٰه علی القوم الظالمین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 66 *»

مجلس  5

 

(شب سه‏شنبه 26 شوال المکرّم 1407 هـ ق)

 

r علّت تحمّل‌نداشتن بشر نوعی برای ذکر اسرار

r علّت تعدّد تعیّنات حقیقت محمّدیّه؟ص؟

r جامعیّت هر تعیّن در حمل جمیع اسماء و صفات الهی

r چهار اسم از اسماء الهی در امام صادق؟ع؟ بارزتر بود: «الجلیل»

r سبب آنکه دین را به «مذهب جعفری» نامیده‏اند

r اسم «العالم»

r اسم «الفاطر»

r تعلیم علم کیمیا به جابر بن حیّان

r اسم «الرازق»

r گزارش نام «جعفر» از این اسم‏های الهی

r اقتضاء این عالم ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به مقهوریّت و مظلومیّت است

r برخی از مصائب امام صادق؟ع؟

r شیعیان به معنای طرفدار و شیعیان ضعیف

r جابر بن حیّان

r مصیبت قبور ائمّه مدفون در بقیع؟عهم؟

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 67 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به مقامات کلّیه نبوّت و ولایت در عوالم و مراتب مختلف، مختلف است. از کیفیّت ظهور این بزرگواران در آن مراتب اولی و ثانویِ مراتب سلسله طولیّه نوریّه کسی خبردار نیست و هیچ ‏کس از خلق از آن اطّلاع ندارد. در مرتبه اول خود ایشان واقفند، و در مرتبه دوم انبیاء؟عهم؟ نیز واقفند. ولی سایر خلق بر کیفیّت ظهور این بزرگواران به این دو مقام خود در آن مراتب نمی‏توانند آگاه شوند. در باره ظهور ایشان در عالم غیب و شهاده هم احتیاج است به شناختن مقام کلّی ایشان در دو ظهور ایشان در این دو عالم. و بیان جامع و کامل آن است که از آن مقام و جهت کلّی ایشان گزارش دهد.

عرض شد از نظر و جهت و اعتبار دیگر خداوند برای عالم هستی دو کیان قرار داده: یک کیان اوّلی و نوری که از آن به فطرة اللّه و خلقت خدایی تعبیر آورده می‏شود. دیگری کیان ثانوی و تغییریافته که در اثر اختلاط نور و ظلمت است. به اقتضاء این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 68 *»

تغییر، خداوند احکامی مناسب این تغییر قرار داده است. از جمله، ظهور این بزرگواران با این عالم و با این کیانی که از آن کیان اولی تغییریافته، مناسب شده است. ولی از ظهور این بزرگواران در آن مقام و کیان اولی، به وسیله کسانی که از آن مقامات کلّیه ولایت و نبوّتِ ایشان آگاهند و بر آن ظهور و بر کیفیّت آن واقفند، گزارشی میسّر نیست و آنانی که واقفند، بر اظهار آن مقامات مأذون نیستند. زیرا خداوند در تأویل این آیه شریفه به ایشان فرموده إنّ اللّه یأمرُکم أن‏تُؤَدّوا الأماناتِ إلی أهلها و إذا حکمتُم بین الناس أن‏تَحکموا بالعدل([77]) حق ندارید آنچه از این مراتب و مقامات شناخته‏اید برای خلق بیان کنید. اینها اهلیّت ندارند که این امانت الهی را متحمّل شوند؛ بلکه وظیفه دارید این امانت را به اهلش برسانید!

از این جهت ائمه هدی؟عهم؟ و همچنین انبیاء عظام سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین و کاملان دین هر زمانی از ذکر مقامات کلّیه محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و ظهورات ایشان به دو مقام کلّی نبوّت و ولایت مناسب با کیان اولی عالم لب بسته، از گزارش آن خودداری کرده، بیان نفرموده و برای کسی ذکر نکرده‏اند، مگر برای کسانی که با ایشان هم‏سنخند و مثل خودشان برای تحمّل آن امانت الهی اهلیّت دارند. اما سایر خلق چون به اقتضاءات اختلاط نور و ظلمت تغییر یافته‏اند که از زمانی که قابیل هابیل را کشت تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه قدرت و غلبه با ظلمت است، در این مدّت از زمان چون نوع انسان‌ها به کمال شایستگیِ دریافت و تحمّل بیان آن مقامات نمی‏توانند برسند، این بزرگواران نیز از بیان آن مقامات برای ایشان خودداری می‏کنند. در زندگانی ائمه هداة معصومین؟عهم؟ این مطلب خوب روشن است. مواردی، مواقفی و مواضعی مطلب را کاملاً روشن می‏کند.

اصلاً خود تعیّن یافتنِ حقیقت محمدیّه؟ص؟ به تعیّنات چهارده‏گانه نیست مگر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 69 *»

در اثر اقتضاءاتی که در خلق است حتی در کیان اولی. اگر کیان اولی هم دارای اختلاط نبود و به صرافت اولی و ذاتی و حقیقی خود باقی بود، چه‏بسا احتیاج نبود که حقیقت محمدیّه؟ص؟ به چهارده تعیّن متعیّن شود و به هر تعیّنی مَظهر اسماء و صفاتی از اسماء و صفات خدا گردد. اگرچه در هر تعیّن حامل جمیع اسماء و صفات خداوند است. اما در هر تعیّنی بعضی از اسماء و صفات غلبه دارد و حکم آن اسماء و صفات غالب است. توضیح مطلب اینکه حقیقت محمدیّه؟ص؟ چه در تعیّن اصطفاء و مصطفویّت، چه در تعیّن ارتضاء و مرتضویّت، چه در تعیّن حسنیّت، چه در تعین حسینیّت، همین‏طور تا تعیّن مهدویّت صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین در هر تعیّنی حامل جمیع اسماء و صفات الهیّه است و هیچ کمبود برای هیچ تعیّنی نسبت به تعیّنی نیست. اما چون در خلق اقتضاء بود و خلق متغیّر و مختلف بودند، جهات مختلف داشتند و عوالمِ متعدّد و مختلفی بودند، همچنین اداره جهات مختلفِ عوالم و اهل آنها احتیاج داشت به ظاهرشدنِ آن حقیقت طیّبه به تعیّن خاصّی و اظهارنمودنِ اسماء و صفات خاصّی مناسب آن عوالم و آن اختلافات حاصله در عوالم و اهل آنها، از این جهت در یک تعیّن محمّد شده، در یک تعیّن علی، در یک تعیّن حسن، در یک تعیّن حسین، در یک تعیّن سجّاد، در یک تعیّن باقر، در یک تعیّن صادق، در یک تعیّن کاظم، در یک تعیّن رضا، در یک تعیّن جواد، در یک تعیّن هادی، در یک تعیّن عسکری و در یک تعیّن مهدی صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین شده است. با آنکه همه‏شان یک حقیقت و یک نورند. أوّلنا محمّد و أوسطنا محمّد و آخرنا محمّد و کلّنا محمّد([78]) صلّی‌اللّه‌علیهم اجمعین.

پس سبب تعدّد این تعیّنات این بوده که هریک از آنها، مناسب عالمی از عوالم و جهات موجوده در آن عوالم و اقتضاءات اهل آن عوالم، اسماء و صفاتی از اسماء و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 70 *»

صفات خدا را بیشتر ظاهر نموده‏اند. به این مناسبت این تعیّنات حاصل شده است. از جمله چون ایّام با وفات حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه و شهادت آن امام مظلوم مناسب است، می‏بینیم که وجود این بزرگوار در دورانی که در این عالم متصدّی امر امامت و ولایت مطلقه الهیّه شدند خصوصیّاتی دارد که در این عالم ظاهر، مخصوص ایشان است. همچنان که حضرت باقر و هریک از ائمه؟عهم؟ نیز چنین بودند.

نام‏های این بزرگواران و تعیّناتی که دارند گزارش اجمالی از عهده‏دار بودن ایشان برای اظهار اسماء و صفات خاصّی از میان اسماء و صفات خداوند است. با اینکه جمیع اسماء و صفات خدا در تک‌تک این تعیّنات ظاهر و موجود است و در این تعیّنات از مقامات کلّیه‏شان هیچ کمبود ندارند اما به خصوص بعضی از اسماء و صفات در هریک از  این بزرگواران ظاهرتر است و غلبه با آنها است.

امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه هرچند مَظهر تمام اسماء و صفات الهی، به همه معانیش هستند اما در این بزرگوار آنچه از اسماء و صفات الهی بیشتر از همه ظاهر شده، چهار اسم از اسماء حُسنای الهی است که اول آنها اسم «الجلیل» است. این بزرگوار در اظهار اسماء و صفات خدا، اسم الجلیل را از همه اسماء و صفات خدا بیشتر ظاهر ساختند و محلّ ظهور این اسم شریف شدند. زندگی ایشان به حسب ظاهر این مطلب را نشان می‏دهد. در همین عالم تغییریافته ظاهری که در آن به‏سرمی‏بریم و ظاهر عالمِ ظاهر است، این بزرگوار در همین عالم دین خدا را ظاهر ساخت. و دین خدا نشان‌دهنده عظمت و جلال خدا است. اگر کسی بخواهد عظمت و جلال خدا را بشناسد باید دین را بشناسد. هرچه در دین دقیق‏تر شود بیشتر به عظمت و جلال خدا پی‏می‏برد. و امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه در اظهار دین خدا از همه این بزرگواران بیشتر فعّالیّت داشتند و اقتضاء زمان و اقتضاء خلق همین بود.

اینکه مذهب تشیّع را «مذهب جعفری» می‏گویند و ما را در برابر مذاهب اهل‌

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 71 *»

سنّت به امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه نسبت می‏دهند و نام مبارک آن حضرت در  میان اهل سنّت از سایر ائمه ما؟عهم؟ مشهورتر است از جهت افاضه و نشر دین است. به این ترتیب امام؟ع؟ جلالت و عظمت خدا را به ظاهر ساختنِ دین ظاهر ساخت و معالم تنزیل و معالم قرآن را ایشان منتشر کردند و مواضع شریعت الهی را در زندگی انسان ایشان مشخّص فرمودند، حتی در تاریخ دارد که تا زمان امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه مردم و حتی شیعیان خیلی از احکامِ بزرگ‏ترین عمل عبادی را که حجّ است نمی‏دانستند و راه نمی‏بردند و در خیلی از مسائل مانند اهل سنّت رفتار می‏کردند.([79])

در این زمان که متجاوز از هزار سال است که مذهب تشیّع شایع شده است و شیعه برای خودش فقهی مشخّص دارد، هنوز گاه‏گاهی در حج دیده می‏شود که نوع شیعیان به اشتباهاتی مبتلا هستند. با اینکه مرتّب برای آنها گفته می‏شود. در همین عمره اخیر که مشرّف بودم در سعی بین صفا و مروه دیدم جوانی با پیرزنی می‏خواهد سعی را شروع بکند. اما احرامی خود را مثل اهل سنّت انداخته و شانه و دستش بیرون است. من از پوشش آن پیرزن فهمیدم که این جوان شیعه است و ظاهراً عراقی بود. به آن جوان گفتم شیعه هستی؟ گفت ان‌شاءاللّه. گفتم پس این کار در احرام زی شیعه نیست. شانه را بپوشان! و چون به عربی گفتم. مادرش دعا کرد و گفت: «رحم اللّه والدیک».

نوع بی‏اطّلاعی‏ها در بین خودمان، در بازارمان، در برنامه‏هایمان را می‏بینید چقدر است. با اینکه نزدیک هزار سال متجاوز است که فرمایش‏های ائمه هدی؟عهم؟ و فقه مستقلّ شیعه به شيعيان رسیده و در کتاب‏ها نوشته شده است، اما نوعاً در بی‏خبری به‏سرمی‏برند. در امور دقیق که بماند، در امور کلّی هم غفلت دارند و در اشتباهند. از جمله همین‌که لااقل موقع وضوگرفتن این‏قدر آب نباید مصرف بشود. و نوعاً مبتلا هستند که شیر آب را از اول وضوگرفتن باز می‏کنند تا آخری که پاها را مسح می‏کشند،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 72 *»

آنگاه شیر آب را می‏بندند و همین‏طور آب می‏رود. چرا؟ آن هم از ماها سربزند، با توجّه به اینکه ما با دیگران فرق داریم.

دیگران می‏گویند: مثلاً اگر در موقع مسح، آبی غیر از آب وضو مخلوط بشود مسح درست نیست، یا اینکه سر باید خشک باشد، پا خشک باشد. چنین احتیاط‏هایی می‏کنند و دست نمی‏برند شیر آب را ببندند مبادا آب دیگری با آب وضو مخلوط شود. اما در بین ما که این حرف‏ها مطرح نیست. به علاوه که برای همه حتی برای آنها هم این کار میسّر است. آب را که برمی‏دارد شیر آب را ببندد، بعد دست راست را بشوید. دوباره که آب برمی‏دارد شیر آب را ببندد این دست را بشوید. بعد هم مسح سر و پا را بکشد. ولی هم آنها در غفلت به‏سرمی‏برند، هم بعضی از ما که نوعاً این اسراف‏کاری‏ها را داریم. مخصوصاً در محل‏های عمومی مثل حسینیّه.

حال در خانه خود شخص مال خودش است، دلش می‏خواهد اسراف کند و پول زیاد بدهد. اما این محلّ شریف و این نوع محل‏هایی که متعلّق به عموم است و از مال مبارک سیدالشهدا صلوات‌اللّه‌علیه یا امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه باید صرف بشود، خیلی اشکال پیدا می‏کند و خیلی مشکل است. رعایت نکردن، اسراف‌کردن و صدمه‌زدن به هریک از این اموری که متعلّق به امام؟ع؟ است مسؤولیّتش بیشتر است.

پس این بزرگوار معالم تشریع و مواضع شریعت الهی را اظهار فرمودند و به این وسیله عظمت و جلال خداوند را به همه خلق و اهل اسلام نشان دادند. این دقّتی‌که در فقه شیعه شده و این فرمایش‏هایی که از ائمه ما به خصوص حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه در نوع مسائل و مباحث ایمانی و شریعت رسیده، بیانگر عظمت و جلال خداوند است و حکایت‌کننده قهر، سلطنت و استیلاء خداوندی بر جمیع خلق است و نشان‌دهنده این است که خداوند از جمیع صفات امکانی خلقی منزّه است و بیان معارف توحید و مقامات تفرید الهی است و همه اینها در زمان آن بزرگوار منتشر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 73 *»

شد. از این جهت در فرمایش‏های بزرگانمان+ می‏بینیم که همان‏طور که «عبودیّت باطنیّه و حقیقیّه» به وسیله سیدالشهدا صلوات‌اللّه‌علیه ظاهر شد و آن بزرگوار را «ابوعبداللّه» گفته‏اند، چون آن بزرگوار اصل و ریشه بنده خدا و بندگی‏های خدا در باطن است، وجود مبارک امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه هم ظاهرکننده «عبودیت و بندگی» در ظاهر هستند و کنیه مبارک ایشان هم در میان ائمه ما صلوات‌اللّه‌علیهم «ابوعبداللّه» است.

این بزرگوار بعد از عظمت و جلال خدا و ظاهرساختن اسم الجلیل، اسم «العالم» خدا را اظهار فرمود. این بزرگوار با معجزاتی که در دوران زندگیش به چند تن از ملوک بنی‌امیّه نشان داد ــ  کلمه خلیفه و خلفاء برای آنها حیف است ــ  این بزرگوار با ملوک بنی‏امیّه و با یکی دو تن از بنی‏العباس که بدتر از همه آنها منصور بود روبه‏رو بود. بعضی گفته‏اند که این بزرگوار حدود ده سال در دوران حکومت آن ملعون به سر بردند.([80]) در تمام این دوران هریک از حکّام و والیانی را که در مدینه قرار می‏داد و متعرّض امام صادق؟ع؟ می‏شدند، امام معجزاتی نشان می‏دادند و برنامه‏هایی اجرا می‏فرمودند که تمام آنها از علم، احاطه و تصرّفات امام صلوات‌اللّه‌علیه متعجّب می‏شدند.

در زمان این بزرگوار دوران حکومت هزار ماهه بنی‌امیّه به اتمام رسید و بدتر از آنها بنی العباس روی کار آمدند. این بزرگوار در تمام حالات، چه با اصحاب و با شیعیان و چه با مردم معمولی و اهل سنّت در مدینه، و چه با وُلات و حکّام، رفتاری که داشتند تمام اظهار اسم العالم خدا بود. بعد از ظاهرکردن اسم الجلیل خدا، علم خداوند را ظاهر می‏ساخت. علم خدا به خلق، سعه احاطه علمی خداوند به همه موجودات، و از همه مهم‏تر کیفیّت سلوک خدا با خلق را برای خلق آشکار فرمود که خود این مطلب اصل و اساس رشته‏های مختلف علوم است، به خصوص علم اصول فقه و فقه که دو رشته بسیار بسیار مهمّ از علوم شریعت است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 74 *»

امام؟ع؟ در رفتار، در گفتار و در معاملاتی که داشتند کیفیت سلوک و رفتار خدا با خلق را ظاهر می‏ساختند. آن بزرگوار با نوع طبقات، از حکّام و ولات گرفته تا رعیّت، و از دوستانش گرفته تا دشمنانش، از علمای زمانش گرفته تا جهّال زمانش، سلوک و رفتار حضرت با همه، و گفتار حضرت در مجالس و در برخورد با ایشان، تمام بیانِ کیفیت سلوک خداوند و رفتار او با خلق بود که در این کار و در این اصل، اظهار علم و احاطه علمی خداوند به همه موجودات بود.

این بزرگوار بعد از اظهار اسم العالم خدا، اسم «الفاطر» خداوند را ظاهر فرمود. أ‌فی اللّه شکٌّ فاطر السموات و الأرض([81]) این بزرگوار اسم الفاطر را ظاهر ساخت؛ یعنی کیفیّت خلقت و آفرینش را نمایاند. زندگی امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه پر از شواهدی است که برای هریک از این عرایضی که دارم می‏شود اظهار و بیان گردد. اما فرصت می‏خواهد و بحث مفصّلى است. عدّه‏ای خدمت حضرت بودند این آیات شریفه که مربوط به حضرت ابراهیم و جریان احیاء و زنده‌کردن مرغانی چند است خوانده شد. قال ربِّ أرِنِی کیف تُحیِی الموتیٰ. قال أ و لم‏تُؤمِنْ. قال بلیٰ ولکن لیطمَئنَّ قلبی([82])  کیفیّت این احیاء از امام؟ع؟ سؤال شد که چگونه بوده است؟ ناگاه امام صدا زدند یا طاوس طاووسی پیدا شد و حضور حضرت آمد. بعد صدا زدند یا غُراب کلاغی پیدا شد و خدمت حضرت آمد. یا بازی بازی برابر حضرت حاضر شد. بعد یا حَمامَة کبوتری خدمت حضرت آمد. اینها حضور حضرت جمع شدند. حضرت دستور دادند آنها را ذبح کردند. فرمودند پرهای اینها را بکنید و با هم مخلوط کنید. گوشت‏های اینها را با هم مخلوط کنید و کناری بگذارید، استخوان‌های اینها را هم با هم مخلوط کرده، بکوبید و کناری بگذارید. گوشت‏ها مخلوط شده، استخوان‌ها مخلوط شده،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 75 *»

پرها مخلوط شده. آنگاه امام؟ع؟ سر هر پرنده‏ای را به دست می‏گرفتند و در حضور این چند نفر از صحابه صدا می‏زدند یا طاوس. اول استخوان‌های طاووس از میان استخوان‌های مخلوط شده جمع می‏شد. استخوان مخصوص طاووس می‏آمد و متصل می‏شد. استخوان‏بندی که تکمیل شد، بعد از آن گوشت و بعد پوست و پرهای مخصوص طاووس می‏آمد متصل می‏شد. بعد حیات پیدا می‏کرد و می‏پرید می‏رفت. بار دیگر  آن یکی، همین‏طور آن یکی و آن یکی را احیاء فرمودند.([83]) این یکی از شواهد و نشانه‏ها است که امام؟ع؟ کیفیّت خلقت را علنی نشان داد.

در بیانات و در نوع کارها و تصرّفاتی که این بزرگوار داشتند کیفیّت آفرینش را نشان می‏دادند. سید بن طاووس از ربیع، دژبان حضوری منصور روایت کرده که گفت: روزی منصور مرا خواست و گفت می‏بینی که مردم از جعفر بن محمّد چه چیزها نقل می‏کنند! به خدا سوگند که نسل او را برمی‏اندازم. پس یکی از امیران لشکرش را خواست و به او دستور داد با هزار نفر به مدینه برو و بی‏خبر به خانه امام جعفر وارد شو و سر او و پسرش موسی را برای من بیاور. همین‌که آن امیر وارد مدینه شد حضرت دستور دادند دو ناقه آوردند و بر در خانه حضرت باز داشتند. بعد اولاد خود را جمع فرمودند و در محراب نشستند و مشغول دعا شدند.

حضرت امام موسی کاظم؟ع؟ فرمود: من ایستاده بودم که آن امیر با لشکر خود به در خانه ما آمد و لشکر خود را امر کرد که سرهای آن دو ناقه را بریدند و برگشت. چون به نزد منصور رفت گفت: آنچه دستور داده بودی به انجام رسانیدم. سپس کیسه را نزد منصور گذاشت. منصور همین‌که سرکیسه را گشود و سرهای ناقه‏ها را دید پرسید: اینها چیست؟ گفت: ای امیر همین‌که داخل خانه امام جعفر؟ع؟ شدم سرم گیج خورد و خانه در نظرم تار شد و دو شخص دیدم و در نظرم چنان نمود که جعفر و پسر او

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 76 *»

است. دستور دادم که سر آنها را جدا کردند و آوردم. منصور گفت: آنچه را دیدی برای کسی نقل مکن! و احدی را بر این معجزه آگاه مگردان! آن امیر می‏گوید تا منصور زنده بود کسی را از این قصّه آگاه نگردانیدم.([84])

این نوع تصرّفات، بیان کیفیّت خلقت و اساس خلقت است و در فرمایش‏های حضرت موارد زیادی وجود دارد که در آنها کیفیّت خلقت و تسویه الهی نسبت به خلق، و تقدیر و قضا و امضاء الهی را در تمام مراتب فعل اللّه به همه اهل عالم شناسانیده‌اند به طوری که هرکس در این زمینه هرچه می‏شناسد به بیان‌های آن بزرگوار ــ  یا به طور مستقیم یا غیر مستقیم ــ  و به تصرّف ولایتی آن حضرت برگشت می‏کند.

علم کیمیا یکی از مواردی است که فعل و انفعال‏های عالم را در زمینه‏های مختلف نشان می‏دهد و یکی از مواردی است که تقدیر، تسویه و تعدیل را می‏نمایاند. به تعبیر دیگر احیاء و خلقت را نشان می‏دهد. «آفرینشِ انفعالی» را می‏نمایاند یا به‌تعبیر دیگر «عالم تکمیل و تکمّل» را می‏نمایاند. می‏بینیم امام؟ع؟ جابر بن حیّان را برای نشر این علم به اهلش انتخاب می‏فرمایند.([85]) جابر در تمام رساله‏هایی که می‏نویسد می‏گوید: «قال مولای و سیّدی جعفر بن محمّد الصادق صلوات‌اللّه‌علیه»([86]) با اینکه سنّی بوده و به مقام امامت و ولایت کلّیه آن حضرت آن‌طور که شیعه قائل است معترف نبوده. در عین حال همه‏جا در برابر وجود مبارک امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه اظهار خضوع و کوچکی و نوکری می‏کند. و این علم یک نوع بیان از کیفیّت تکمّل و تکمیل در عالمِ ظاهر است و راهی است برای نشان‌دادنِ کیفیّت تسویه و تقدیر الهی و تعدیل موادّ برای پذیرش صورت‏ها و آثاری که بعد از تعدیل مواد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 77 *»

بروز می‏کند و همه اینها نوعی و قسمتی از خلقت را بیان می‏کند.

پس بعد از ظاهر شدن اسم الجلیل و اسم العالم خدا به وسیله امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه، اسم الفاطر به شؤونات و جهات مختلفش بیشتر از سایر اسماء و صفات الهی ظاهر گردید. بعد از الفاطر نوبت به اسم «الرازق» خدا می‏رسد که امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه اسم رازق خدا، رأفت خدا، رحمت خدا، لطف خداوند و کیفیّت رزق‌دادن خدا به جمیع خلق، و همین‏طور کیفیّت استمداد و استرزاق خلق را اظهار فرمود که چگونه از اسم الرازق خدا استمداد و استرزاق و طلب روزی می‏نمایند و چگونه و به چه کیفیّت خداوند رزق تمام خلق را با اختلافاتی که دارند و جهاتی که برای آنها در این اختلافات هست به آنها می‏رساند. اظهار اسم الرازق خدا و رتبه آن را نشان‌دادن که بعد از رتبه الفاطر است، چنان‏که رتبه الفاطر بعد از رتبه العالم است و رتبه العالــــم بعد از رتبه الجلیــل است، این اسماء چهارگانه الهی برای جمیع خلـــــق به برکت وجود امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه و در این تعیّن ظاهری ایشان ظاهر شد.

و چون ما ظاهر را ملاک عالم باطن می‏دانیم، در عوالم باطنی و مراحل غیبی هم امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه حامل و ظاهرسازنده این اسم‏های چهارگانه خدا است یا بفرمایید خدا با اینکه به جمیع اسماء و صفاتش در تعیّن صادقیّت ظاهر شده اما ظهورِ به جلالتش، به علمش، به فاطریّت و خالقیّت و رازقیّتش در جمیع عوالم غیب و شهاده به وجود مبارک جعفر بن محمّد الصادق ‌صلوات‌اللّه‌علیه است. از این جهت اسمی که در این عالم ظاهر برای این بزرگوار انتخاب شد «جعفر » بود. جیمِ آن اشاره به اسم الجلیل است، عین آن اشاره به اسم العالم، فاء آن اشاره به اسم الفاطر و راء آن اشاره به اسم الرازق خداست. همچنین خصوصیّتی که در هریک از این اسم‏ها از نظر حروف و صفاتِ حرفی است، جهات دیگری را بیان می‏کند که خداوند علمش را به اهلش داده و ما یک ظاهری از این فرمایش‏ها را می‏فهمیم و می‏یابیم و از حقیقت امر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 78 *»

بی‏خبریم. خدا می‏داند که در همین اسم مبارک از مقامات باطنی و ظاهری امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه چه گزارشی است! الأسماء تُنزَل من السّماء.([87]) بی‏جهت نیست که اسم آن حضرت جعفر شده است. البته جهات مختلفی در این حروف وجود دارد که ما از عهده بیان، و به طریق اولیٰ از عهده فهم آنها برنمی‏آییم. پس تعیّنات این بزرگواران به این مقامات چهارده‏گانه نبود مگر برای خاطر اقتضاء عوالم و خود خلق.

حال در این عالمِ ظاهر و در این فطرت تغییر یافته با این اوضاعی که بر این بشر می‏گذرد از: تصرّفات شیطانی و غلبه نفس امّاره و نفوس شقیّه، چطور اقتضاء می‏کند که این بزرگواران به مقامات باطنی و حقیقی خود ظاهر شوند؟! و آن مقاماتی را که در کیان اوّلی دارند، در این عالم بازگو کنند؟ خلق نمی‏توانند متحمّل شوند. کاملانی هم که بر آن نوع ظهورات واقف هستند لب ‏می‏بندند و اظهار نمی‏کنند. چطور برای این خلق اظهار کنند که نه دلی نورانی دارند که آن انوار را بتوانند متحمّل شوند، و نه گوشی دارند که آن حقایق را بتوانند بشنوند و نه چشمی دارند که آن حقایق را بتوانند ببینند.

ببینید در همین سطح و به همین مقدار که از فضائل این بزرگواران بیان شده این بشر چه کرده؟ و چه عداوت و نصبی نسبت به این مقامات الهی نشان می‏دهد؟ لهم قلوبٌ لایفقهون بها و لهم أعینٌ لایُبصرون بها و لهم آذانٌ لایسمعون بها اولئک کالأنعام بل هم أضلّ اولئک هم الغافلون.([88]) خداوند به اقتضاء این فطرت ثانویّه تغییریافته بشر و این خلقت ثانوی و کیان ظلمانی، این بزرگواران را در مظلومیّت و مقهوریّت ظاهر ساخته است. می‏بینید در مدّت امامت امام صادق؟ع؟ به عناوین مختلف، چه ظلم‏هایی بر ایشان وارد شده است!

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 79 *»

به خصوص در یکی از جریان‌ها منصور به وسیله شخصی پول زیادی به مدینه فرستاد تا بتواند مستمسکی درست کند برای اینکه امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه را دستگیر کند. به این ترتیب که این پول‏ها را می‏بری و قبل از تماس با خود امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه با شیعیان او تماس می‏گیری و اظهار می‏کنی که من از شیعیان حضرت صادق و از رفقا و دوستان شما هستم، از خراسان آمده‏ام و این پول بسیار را به منظور تقسیم بین شما و زمینه‏سازی برای خروج علیه منصور آورده‏ام. به این شرط این پول‏ها را به آنها بده و از هر یک از آنها امضاء بگیر. اصلاً نامه و امضاء بگیر بر اینکه آمادگی خودشان را اعلام کنند. آن ملعون به مدینه آمد و شروع به این اقدام کرد. شیعیان را یکی‌یکی پیدا می‏کرد و اظهار تشیّع و محبّت به امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه می‏نمود و اظهار آمادگی برای پیاده‌کردن این برنامه که به آنها پولی می‏داد و از آنها امضاء می‏گرفت.

روزی امام صادق7 در میان مسجد صف جلو نشسته بودند، آن بزرگوار در جماعت حاضر می‏شدند. جماعت چه کسی؟ والیی که مثل منصور او را نصب کرده بود. می‏گوید دیدم امام صادق صلوات اللّه علیه نمازهایشان، همچنین تعقیب را خواندند. بعد برگشتند رو به من کردند فرمودند: بپرهیز خدا را در مورد ما اهل‌بیت پیغمبر صلوات‌اللّه‌علیه! برای ما فتنه درست نکن! و موجبات گرفتاری ما را فراهم نساز!

من خودم را به تغافل و تجاهل زدم که چه می‏فرمایید؟ اینها چه حرف است؟ من که کاری نکرده‏ام. من را صدا زد، جلوتر رفتم. شروع کرد به بیان‌کردن آنچه بین من و منصور رد و بدل شده بود و مأموریّتی که از جانب منصور پیدا کرده بودم. موبه‌مو بیان فرمود به طوری که گویا در مجلس مأموریّت، سوّمین ما بوده است. وقتی این را دانستم، فهمیدم که کاری نمی‏شود کرد. حضرت فرمودند: بی‏جهت از شیعیان من نامه‏ها گرفتی و آنها را فریب دادی! نامه‏ها را به من بده! گفتم: من نامه‏ای نگرفته‌ام. با وجود آنکه حضرت همه برنامه‏ها را اظهار کردند اما آن نانجیب هیچ نامه‏ای به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 80 *»

حضرت نداد و منکر شد و تمام آنها را برداشت و نزد منصور آورد و گزارش کرد که من قبل از ملاقات با ایشان این کارها را کردم و این نامه‏ها را به دست آوردم. بعد خود حضرت با من این‏طور سخن گفت. گویا سوّمین من و تو بوده که همه امور را می‏دانست. گفت همین‏طور است! در میان آل‏محمد؟عهم؟ محدَّثینی هستند که ملائکه برای آنها جمیع امور را گزارش می‏دهند. و امروز جعفر محدَّث آل‏محمد؟عهم؟ است که ملائکه برایش جمیع امور را گزارش می‏دهند.([89])

با چنین شرایط و چنین شیعیان ضعیف که زود فریب می‏خورند، اولاً در تاریخ که «شیعه» گفته می‏شود نوعاً همین شیعه‏های اثنا‏عشری به ذهن ما می‏خورد. ولی چنین نیست. بسا آنکه در بعضی از قسمت‏های تاریخ مراد طرفدار است. بسا آنکه سنّی بودند اما طرفدار بودند؛ مثل شیعیان عراق در زمان امیر المؤمنین؟ع؟. مرتّب هم می‏گویند شیعیان حضرت در عراق. آنها کی شیعیان حضرت بودند؟ در تاریخ مشخّص است که آنها چه کسانی بودند. مراد همان طرفداران هستند. سنّی بود اما طرفدار. نوع این طرفدارهای این‏طوری چه‏بسا سنّی بودند. ولی فکرِ جلب منفعت یا جهات دیگر، یا خروج‏ها و قیام‏ها علیه حکومت‏های وقت، آنها را واداشته بود به حمایت و طرفداری از خاندان رسالت. در این طرفداری‏ها پرکردن جیب‏ها مقصود بود، نه اینکه به امامت و ولایت مطلقه و به عصمت کلّیه حضرت اقرار داشته باشند. بسیاری این‏طور بودند.

ببینید «جابر بن حیان» را از شاگردان درجه یک حضرت صادق؟ع؟ نام می‏برند. وقتی که در باره او از دیگران بپرسیم می‏گویند از شیعیان خالص حضرت بوده است. اما یک شخص سنّی و صوفی بوده است. ولی حضرت این‏طور مصلحت می‏دانستند که این رشته از علم را به دست او بسپارند و بیان آن را او به عهده بگیرد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 81 *»

پس شیعه به معنای واقعی و حقیقی کم بود. اما شیعیان ظاهری ضعیف هم داشتند. طرفدار هم خیلی داشتند که چه‏بسا از اهل سنّت بودند.

در هر صورت حضرت از همه اذیّت و آزار می‏دیدند و گرفتاری حضرت شدید بود. گرفتاری‏های متعدّد برای حضرت فراهم کردند. چند مرتبه حضرت را به بغداد خواستند، و در مراجعت چه صدماتی بر حضرت وارد کردند و چه مشقّاتی دیدند! همین‏طور گرفتاری‏های حضرت در خود مدینه. تا اینکه مثل این ایّام وجود مبارکش را مسموم کردند. چقدر واقعاً باید دل شیعه بسوزد که حتّی وضع مسمومیّت حضرت و دوران نقاهت و کیفیت شهادت حضرت بیان نشده و از اهل بیت سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین چیزی در این باره نرسیده است که این چند روز بر امام چه گذشت؟ آیا مدّت مسمومیّت چقدر بوده؟ دوران نقاهت حضرت چطور بوده؟ کیفیّت دفن و تشییع جنازه حضرت مذکور نیست. با آنکه امام صادق رئیس مذهب شیعه است که تمام شیعه را به حضرت منتسب می‏کنند و «جعفری» می‏گویند. الآن هم شیعه به آن مصائب مبتلا است.علاوه بر آنکه شیعه در این زمان به مصیبت دیگری مبتلا است که می‏بیند قبر مقدّس و مطهر آن حضرت این‏طور مورد توهین قرار گرفته و به آن قبور مطهّر استخفاف می‏شود. چهار قبر مطهّر به آن شکل در برابر آفتاب سوزان!

من جرأت می‏کنم  ــ  متفرّع بر آن مباحثی که در شناخت بدن ظاهری امام داشتم ــ  خدمت امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه تسلیت می‏گویم و عرض می‏کنم آجرک اللّه یا مولانا یا بقیّةَاللّه فی مصیبة جدک الصادق صلوات‌اللّه‌علیه. آقا ما الآن اعتقاداً می‏دانیم که شما وقتی که کنار آن قبور مطهّر قرار می‏گیرید احساس می‏فرمایید و ادراک می‏کنید که آفتاب سوزان به آن ابدان مطهّر مدفون در زیر خاک اثر می‏گذارد. آفتاب گرم حجاز زمین را داغ می‏کند، داغی زمین در آن ابدان مطهّر اثر می‏گذارد و آن ابدان مطهّر در برابر آن آفتاب متألّم می‏شوند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 82 *»

این است که شیعه می‏گوید باید این قبور مطهّر سقف داشته باشد، این قبور مطهّر احترام شود، این قبور مطهّر تجلیل شود، زیر سایه قرار بگیرد و ساخته شود و عمران و آباد باشد، نه این‏طور. فرق است بین بدن‏های ما و بدن‏های ایشان. برای ما یکسان است که بعد از مرگ آفتاب بر قبور ما بتابد یا نتابد، در سایه باشد یا نباشد، بوی خوش کنار ما باشد یا نباشد، به احترام کنار قبر ما بیایند یا نیایند. برای بدن‏های ما یکسان است. اما برای بدن امام است که باید کنار قبر او بوی خوش باشد و بوی ناخوش نباشد، حائض و جنب کنار آن قبرها نیایند. زیرا آن بدن‏ها ادراک و احترام دارند، و به جهت ادراک و حیاتی که برای آن بدن‏ها باقی است نباید متعرّض آن بدن‏های مطهّر بشوند و آفتاب بر آن قبرها بتابد که بر آن بدن‏های مطهّر صدمه می‏زند.

از این جهت وقتی که امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه را کنار قبر مطهّر سیّدالأنبیاء و خاتم الأنبیاء، محمّد؟ص؟ ‏خواستند دفن کنند و مانع شدند که چرا می‏خواهید دفن کنید؟! اگر بخواهید حسن صلوات‌اللّه‌علیه را اینجا دفن کنید، احترام روضه مبارکه را می‏برید. خدا آنها را لعنت کند! سید الشهدا7 فرمودند: شما قبل از ما احترام این مکان مقدّس را بردید که کنار گوش رسول‌اللّه کلنگ به زمین زدید. صدای کلنگ، گوش رسول‌اللّه؟ص؟، گوشِ همین بدن را خراشید و بی‏احترامی به همین گوش مطهّر شد.([90])  کنار این قبرهای مطهّر صدا به بی‏حرمتی و بی‏احترامی نباید بلند شود، دعوا و اختلاف و نزاع کنار این قبرهای مطهّر نباید بشود. علّتش همین است که این بدن‏ها حیات و ادراک دارد و مثل زمان حیاتشان باید تجلیل و احترام بشوند.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 83 *»

 

مجلس  6

 

(شب چهارشنبه 27 شوال المکرّم 1407 هـ ق)

 

 

 

 

 

r تعابیر قرآن از کیان ثانوی

r ترفندهای ابلیس درباره اهل این عالم

r معارفی که بیان شده و می‏شود مناسب این دوره است

r معارف در دوره ظهور مناسب آن دوره است؛ مانند کلمه‏ای که امام؟ع؟
اظهار می‏فرمایند

r نمونه‏ای از قصور درک شیعیان نسبت به معارف، در زمان ائمّه؟عهم؟

r نمونه‏ای از عصر ما

r حدیثی در لزوم کتمان اسرار

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 84 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتـیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد مقامات کلّی محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ در ظهورشان به نبوّت و ولایت در عوالم و مراتب مختلف مختلف است. مراتبی است که خلق را به شناخت آنها راه نیست. و از جمله آن مراتب کیان اولی عالم هستی است. ظهور این بزرگواران به این دو مقام کلّی در آن خلقت اولی الهی و فطرت الهی که فطرت و خلقتی نورانی و کیان اولی هستی است، سرّ آل‏محمد؟عهم؟ شناخته شده و از اسرار مکنون الهی است. و کسانی که بر آن واقف شده‏اند و از آن ظهور شناختی دارند، مأذون در بیان نیستند. از جمله بزرگان هستند که بر آن ظهور واقفند و کیفیّت آن ظهور را درک کرده‏اند. چون خودشان بر آن کیان اوّلی باقی هستند و فطرة اللّه را تغییر نداده‏اند.

کاملان و بزرگان دین، اوصیاءِ انبیاء، همچنین به طریق اولیٰ خود انبیاء نسبت به آن ظهور شناخت دارند. چون بر احکام کیان اولی و کیفیّت سلوک خدا با خلق در کیان اوّلی واقفند و با آن احکام آشنا هستند، به ظهور ایشان به مقام کلّی نبوّت و به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 85 *»

مقام کلّی ولایت مناسب با کیان اولی آشنایی دارند و به آن عالم واقفند. اما اجازه بیان ندارند. زیرا نوع خلق در کیان ثانوی و در فطرت تغییر یافته به سرمی‏برند و در ایشان، کیان اولی به اقتضاء اختلاط نور و ظلمت و غلبه شیطان، به کیان ثانوی تغییر یافته است.

در آیات قرآن از این کیان ثانوی تعبیراتی مشاهده می‏کنیم، به خصوص در بیاناتی که خداوند از ابلیس نقل می‏فرماید کاملاً هویّت و ماهیّت کیان ثانوی روشن می‏شود. شیطان عرض کرد فبما أغویتَنی لأَقعُدنَّ لهم صراطَک المستقیم . ثمّ لآتیَنّهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم و لاتَجد أکثرهم شاکرین([91]) این آیات قسمتی از سخنان ابلیس لعنة‌اللّه‌علیه است در بیان هویّت و ماهیّت کیان ثانوی و کیانی که خلق به اقتضاء اختلاط نور و ظلمت آن را از خدا خواستار شده‏اند و خدا هم آن را به وسیله اسباب که سبب الاسبابِ در این جریان ابلیس است برای ایشان فراهم ساخته است.

فبما أغویتنی. عرض کردم چقدر این ملعون جسور و بی‏حیا است! و خواه‏ناخواه اتباعش هم بی‏حیایی را از او ارث می‏برند. افرادی که حیا ندارند، متناسب با ابلیس هستند. او خیلی بی‏حیا، خیلی جسور است! خداوندی که خالق او است و او را به حکمت، علم، قدرت، تدبیر و عدل می‏شناسد، این‏طور با او سخن می‏گوید: فبما أغویتنی لأقعدنّ لهم صراطک المستقیم. خدایا نظر به اینکه تو مرا فریب دادی، مرا گول زدی، به تلافی این کار من هم برای بندگان تو در کمین می‏نشینم و آنها را از راه مستقیم باز می‏دارم. لأقعدنّ لهم صراطک المستقیم. من بر راه راستی که به آنها نشان داده و برای آنها معیّن فرموده‏ای، در کمین ایشان می‏نشینم و آنان را از پیمودن آن طریق باز می‏دارم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 86 *»

به همین هم قناعت نمی‏کنم. ثمّ لآتیَنّهم من بین أیدیهم بعد به طرق مختلف خدمتشان می‏رسم. اول از جلوی روی آنها می‏آیم. و این رمز و اشاره است به اینکه امر آخرت را نزد آنها سست و سبک می‏کنم. دقت بفرمایید! در این آیات چطور هویّت و ماهیّت این کیان ثانوی عالم بیان می‏شود. واقعاً انسانی که به فکر باشد به وحشت می‏افتد که عجب کیان ظلمانی است! و شیطان چه کیانی فراهم می‏سازد و انسان به‌واسطه تبعیّت از ابلیس، خود را به چه سرنوشتی مبتلا می‏نماید! ثمّ لآتینّهم من بین أیدیهم. بعد از جلوی روی ایشان می‏آیم. آمدن از جلوی رو وسوسه‏هایی است که برای سبک کردن و سست نمودن اعتقادات شخص نسبت به آخرت، در دل‏ها القاء می‏کند. و من خلفهم باز از پشت سر آنها می‏آیم.

این تعبیرات، جرأت و جسارت این ملعون را نشان می‏دهد. خدا لعنتش کند! خیلی جسورانه حرف می‏زند. و تمام آنها همراه با تأکیداتی است که کاملاً  گردن‏کلفتی او را در برابر خداوند نشان می‏دهد. آخر تو خلق خدا هستی. همان تعبیری که مرحوم  آقای شریف طباطبایی دارند که با اینکه این‏قدر گردن‏کلفت و جسور است، بسیار بسیار هم خر و نفهم است. تو برای چه کسی در کلامت تأکیدات به کار می‏بری؟! همه تعبیراتش در برابر خدا همراه با تأکید و قلدری است. خیلی عجیب است! لَأقعُدنّ اول لام تأکید، بعد هم نون تأکید است. و اینها خیلی گردن‏کلفتی را می‏رساند. لأقعدنّ با کمال جرأت و بی‏پروایی می‌گوید: من حتماً این کار را می‏کنم.

ثمّ لَآتِـینّهم باز همین‏طور لام تأکید و نون تأکید من بین أیدیهم و من خلفهم من از پیش‏رو و از پشت سرشان می‏آیم. و این از پشت سرشان می‏آیم رمز است برای اینکه آنها را وا می‏دارم به جمع‌کردن اموال. بعد از اینکه اموال را جمع کردند، بخل را در دل‏های آنها به هیجان می‏آورم. آنها را وامی‏دارم به منع حقوق لازم در اموالشان، تا حقوق الهی را که به آن اموال تعلّق می‏گیرد اداء نکنند. و عن أیمانهم باز آنها را از طرف‏

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 87 *»

راستشان می‏آیم. این هم رمز است بر اینکه امور دینشان را بر آنها فاسد می‏سازم، برنامه‏های دینیشان را تباه می‏کنم. چطور؟ به اینکه راه هدایت، راه رَشاد، راه سَداد و راه خیرات را بر آنها مشتبه می‏کنم. این راه‏ها را طوری قرار می‏دهم که از انجام‌دادن  برنامه‏های دینیشان دل‏چرکین شوند. به‌ عکس، طرق ضلالت، طرق انحراف، طرق معاصی و به طور کلّی طرق شبهه‏ناک را برای آنها زینت می‏دهم تا خوششان بیاید، از ضلالت و انحراف لذّت ببرند، از انجام‌دادن معاصی و ترک برنامه‏های دینی خوششان بیاید. و عن شمائلهم و از طرف‏ چپشان هم پیش آنها می‏آیم. و این رمز است برای لذّات نفسانی که آنها را نزد آنان محبوب می‏سازم، شهوت‏ها و تمایلات نفسانی را در دل‏های آنان قوی می‏کنم. و لاتجد أکثرَهم شاکرین. خدایا با واقع‌ساختن این برنامه کار آنان را به جایی می‏رسانم که بیشترشان را شاکر نخواهی یافت. نعمت‏هایی که به آنها می‏دهی تمام آن نعمت‏ها را در راه غضب تو به کار خواهند برد. آنان را این‏طور خواهی یافت.

این یک قسمت از سخنان ابلیس است. قسمت‏های مختلف در قرآن هست. خداوند از زبان ابلیس و گاهی از زبان تابعان ابلیس بیاناتی می‏فرماید که این کیان ثانوی را مشخّص می‏کند و حدود، جهات، هویّت و ماهیّت این کیان ظلمانی را آشکار می‏سازد. خیلی خطرناک است! شخصی که قرآن می‏خواند، قرآن مطالعه می‏کند به این عبارات که برخورد می‏کند، خیلی باید از این کیان ثانوی و از این فطرت تغییریافته به وحشت بیفتد. در آن آیه دیگر خدا از قول شیطان خبر می‏دهد و لَآمُرَنَّهُم فلَیُغَیِّرُنّ خَلْقَ اللّه من به آنها دستور می‏دهم، آنان هم به دستور من و به تبعیّت من خلق خدا و خلقت الهی را تغییر می‏دهند؛ یعنی فطرت نورانی فطرت ظلمانی و کیان الهی کیان ابلیسی می‏شود.

این کیان اقتضاء می‏کند که اولاً محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به آن مقامی که در کیان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 88 *»

اولی ظاهر شده‏اند در این کیان ظلمانی ظاهر نشوند. می‏بینیم سراسر زندگی معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین مظلومیّت و مقهوریّت است. سکوت از بیان مقامات خودشان، دفاع‌نکردن از حق مسلّم خودشان، تسلیم‌شدن در برابر اعداء و پذیرفتن آن همه ظلم و جور و جنایت، همه به واسطه اقتضاء این کیان ثانوی است. از جمله مصائبی که وارد می‏شود این است که نوع مردم در این کیان ثانوی به سر مى‌برند. در این دوران طولانیِ این کیان ــ که خدا مى‌داند چقدر طولانى است. از زمانی که قابیل هابیل را کشت شروع شده و تا ظهور مهدی آل‏محمد؟عهم؟ حضرت بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه طول می‏کشد، ــ  در اين دوران طولانى، نوع خلق در این کیان ثانوی به‌سر می‏برند و از حقایق مناسب کیان اول محروم و از پی‏بردن و شناخت آن حقایق ممنوعند و آنها را نمی‏توانند متحمّل شوند. زیرا یا سر از کفر و انکار بیرون می‏آورند یا در شکّ و شبهه قرار می‏گیرند.

از این جهت خود این بزرگواران به کسانی که بر آن حقایق واقفند و از آن مراتب و حقایق شناختی دارند بر کتمان سرّشان دستور داده‏اند. و انبیاء و کاملان به‌حسب مرتبه خودشان کاملاً نسبت به آن حقایق شناخت دارند؛ چون کیان اولی در ایشان تغییر نکرده و ایشان بر فطرة اللّه و بر کیان نوری باقی هستند. خدا دوران ظهور را روزی کند! ان‌شاءاللّه آن وقت باشیم و فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ را از زبان مثل شیخ بزرگوار­ بشنویم. چه حقایقی ظاهر خواهد شد؟! چه فضائلی بیان خواهند فرمود؟! در آن زمان برای اهل تصدیق و اهل ایمان چه نورانیّتی فراهم می‏شود؟! خدا می‏داند.

تمام آنچه از فضائل که تاکنون فرموده‏اند یا بعد از این کاملانی بیایند و تا ظهور امام؟ع؟ بفرمایند، تمامش فضائل و حقایقی است که بر روی آنها لباس پوشیده شده و در حجاب‏های ظلمانی قرار گرفته و با این کیانِ ما مناسب شده، تا بتوانند برای ما بگویند. اگرنه حقیقت‏ها بدون حجاب و بدون مناسب‌شدن با این کیان ثانوی هیچ بیان نشده است. اولین کلمه‏ای که از آن حقایق ظاهر می‏شود همان فرمایشی است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 89 *»

که بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه در آن نامه نشان می‏دهند و می‏فرمایند: این خطّ و مهر رسول‌خدا؟ص؟ است و مهر تازه است. باید بر مضمون این نامه با من بیعت کنید!

دقّتی بود عرض کردم که آن کسانی که خدمت امام آمده‏اند با آن موقعیّتی که برای آنها است که شب از میان رختخواب مفقود شده‏اند یا روز با ابر حرکت کرده و خدمت امام رسیده‏اند، آنها با آن کمالِ ایمانی که دارند اما چقدر ایمانشان ضعیف است! و اینکه می‏گویم «ایمانشان ضعیف است» نه اینکه مثل ما هستند. به حسب رتبه خودشان، همان مقدار که از امام فاصله می‏گیرند، زیرا همین‌که آن نامه را مطالعه می‏کنند از امام دست برمی‏دارند و می‏روند. بعد برمی‏گردند و تسلیمانه، نه با بصیرت، به حسب رتبه خودشان تسلیمانه تسلیم می‏شوند؛ یعنی اجبار است و چاره‏ای نمی‏بینند. به این تعبیر می‏فرمایند که وقتی تمام زمین را می‏گردند ــ  و به طرفة العینی هم می‏گردند، نه اینکه طول بکشد ــ  چنین کاملانی که به طرفة العینی همه زمین را می‏گردند چاره‏ای نمی‏بینند مگر  تسلیم‌شدنِ در برابر آن بزرگوار.

پس تسلیمانه، مضطرّانه مجبور بر تسلیم می‏شوند؛ به این معنا که ضعفِ آنها اقتضاء می‏کرده که آن بزرگوار بفرمایند این نامه رسول‌اللّه و مهر رسول‌اللّه است، بر مضمون این نامه با من بیعت کنید! آن بزرگوار به خودش انتساب نمی‏دهد، به رسول‌اللّه استناد می‏دهد. اگرنه چرا اصلاً باید نامه نشان بدهند؟ چرا مهر نشان بدهند؟خود مطلب را بفرمایند که مطلب این است، طبق این مطلب با من بیعت می‏کنید یا نه؟ ولی آن‌طور می‏فرماید.

چون رسول‌خدا؟ص؟ صحیفه هریک از ائمه؟عهم؟ را که برنامه آن امام در آن ثبت و ضبط است و باید در دوران امامتش مطابق آن برنامه حرکت کند، تسلیم هر امامی می‏نماید به این‌طور که هر امام بعدی، صحیفه خودش را از امام قبلی می‏گیرد. بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه هم صحیفه خودش را که از رسول‌اللّه به او رسیده از دست پدر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 90 *»

بزرگوارش گرفته و طبق آن صحیفه عمل می‏کند. آنجا هم که آن نامه را نشان می‏دهد، می‏گوید این صحیفه رسول‌اللّه است، برنامه من را این‏طور تنظیم کرده، بر مضمون این نامه با من بیعت می‏کنید یا نه؟ مستنَد است. و این نیست مگر از جهت ضعف آنها. حال وقتی آنها این‏طور باشند، دیگران جای خود دارند.

نمونه‏ای در زندگی خود امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه به چشم می‏خورد که مناسب است در این ایّام ذکر شود. سالم بن أبی‌حفصه می‏گوید: «لمّا هلک أبو جعفر محمّد بن علی الباقر؟ع؟ قلت لأصحابی  إنتظرونی حتّی أدخل علی أبی‌عبدالله جعفر بن محمّد؟ع؟ أعزّیه به». در زمان امام باقر و امام صادق صلوات‌اللّه‌علیهما که این همه فضائل و این همه مقامات را برای شیعیانشان اجمالاً ذکر می‏فرمودند و این همه اعجاز از ائمه هدی؟عهم؟ می‏دیدند، چه اعجازهای مختلفی! با وجود این درباره ائمه؟عهم؟ چه تصوّراتی داشتند و چگونه فکر می‏کردند؟ از جمله شما در این صحنه فکر کنید.

سالم بن أبی‌حفصه می‏گوید: وقتی که حضرت باقر صلوا‌ت‌اللّه‌علیه از دنیا رحلت فرمودند من به رفقایم گفتم منتظر بمانید تا من خدمت حضرت صادق؟ع؟ بروم و وفات پدر بزرگوارشان را به ایشان تعزیت و تسلیت بگویم. «فدخلت علیه فعزّیته» خدمت حضرت رفتم و تعزیت و تسلیت عرض کردم. «ثمّ قلت» خواستم ارادت و شناخت خودم را نسبت به امام باقر؟ع؟ عرض کرده باشم که پدر شما که بر من امام بودند و امام پنجم من بودند، شما هم که جانشین آن حضرت و امام ششم من هستید، شناختم نسبت به پدرتان امام باقر این بوده است: «ثمّ قلتُ إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون ذهب واللّه من کان یقول قال رسول اللّه؟ص؟ فلایُسأل عمّن بینه و بین رسول‌اللّه؟ص؟ لا واللّه لایُری مثله أبداً». ببینید این نهایت شناخت یک شیعه است که می‏خواهد اظهار معرفت بکند که من آقایم را این‏طور شناخته‏ام.

اول عرض کردم إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون. بعد عرض کردم: رفت آن کسی که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 91 *»

می‏گفت رسول‌اللّه چنین فرموده، و این‏قدر ما به او اطمینان داشتیم که راست می‏گوید که احتیاج نبود بپرسیم آقا شما از چه کسی نقل می‏کنید؟ ناقل کیست؟ بین شما و رسول‌اللّه؟ص؟ چه کسی راوی است؟ این‏قدر ما به آن بزرگوار مطمئن بودیم. از هرجا می‏خواهد نقل کند؛ ملک در گوشش می‏گوید، یا در کتاب دیده، یا راوی به او گفته است، ما این مقدار به آن بزرگوار اطمینان داشتیم که وقتی می‏گوید: قال رسول‌اللّه؟ص؟، راست می‏گوید و صدق است. دیگر نمی‏پرسیدیم آقا بین شما و رسول‌اللّه چه کسی واسطه بوده، از چه کسی شنیده‏اید و چه کسی برای شما نقل کرده است؟ او ثقه بوده یا نبوده، راستگو بوده یا نبوده؟ ما چنین کسی را از دست دادیم. و مطلب غیر از این نیست. به خدا سوگند مثل او دیگر دیده نخواهد شد.

«قال فسکت ابوعبدالله؟ع؟ ساعةً» این را که عرض کردم، ــ حال برای رفقایش دارد نقل می‏کند ــ حضرت لحظه‏ای سکوت فرمودند. «ثمّ قال». باید شیعیانشان را رشد بدهند. فرمودند قال اللّهُ تعالی إنّ من عبادی مَن یتصدّقُ بشِقّ تمرةٍ فأُرَبّیها له کما یُرَبِّی أحدُکم فِلْوَهُ حتّی أَجعلها له مثلَ جبل اُحُد. بعد از لحظه‏ای که حضرت سکوت کردند فرمودند: خداوند متعال می‏فرماید: بعضی از بندگان من کسانی هستند که به نصفه خرمایی که تصدّق می‌کنند و صدقه می‏دهند و به اهل ایمان احسان می‏کنند، من آن نصفه خرما را برای او پرورش می‏دهم. همان‏طور که یکی از شما حیوان خود را پرورش می‏دهد و پرواری می‏کند، من هم این صدقه او را برای او پرورش می‏دهم تا اینکه در آخرت آن را برای او مثل کوه احد بزرگ می‏گردانم.

مقصود حضرت چه بود؟ به مناسبت ذکر این حدیث شریف قدسی می‏شود. احادیث قدسیّه مثل قرآن فرمایش‏های خدا است. فرقش با قرآن این است که قرآن به عنوان تحدّی و اعجاز بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل شده است که اگر کسی می‏تواند مثلش را بیاورد! احادیث قدسی هم همان فرمایش‏های خدا است اما به منظور تحدّی بیان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 92 *»

نشده است. اگرنه با قرآن فرق ندارد، کلام خدا است.

بعد از این فرمایش که حضرت فرمودند می‏گوید: «فَخَرَجتُ إلی أصحابی فقلتُ: ما رأیتُ أعجبَ مِن هذا!» از خدمت حضرت بیرون آمدم و نزد رفقایم رفتم گفتم من عجیب‏تر و شگفت‏انگیزتر از این ندیدم. «کنّا نَستَعظِمُ قولَ أبی‏جعفر  قال رسول‌اللّه؟ص؟ بلا واسطة. فقال لی أبو عبدِالله؟ع؟: قال اللّه تعالی بلاواسطة»([92]) ما تعجّب می‏کردیم از اینکه امام باقر از رسول‌خدا؟ص؟ بدون واسطه نقل می‏کرد. اینک حضرت صادق صلوات‌الله‌علیه بدون واسطه می‏گوید: قال اللّه خدا فرمود! این معرفتی بوده که برایشان خیلی عجیب می‏آمده که چطور حضرت صادق صلوات‌الله‌علیه بدون واسطه قال اللّه می‏گوید. در زمان حضرت باقر ما این مطلب را بزرگ می‏شمردیم و خیلی مهم می‏دانستیم که حضرت باقر بفرماید: قال رسول‌اللّه. بدون اینکه بگوید راوی برای من نقل کرده و واسطه‏ای ذکر بکند مستقیماً می‏گوید: قال رسول‌اللّه.

این سلسله سندها از نظر کسانی که با روات و رجال مأنوسند خیلی مهم است. از طرفی هم این‌گونه روایات خیلی برایشان مشکل و سنگین است. یک وقتی یکی از رفقای اخباری و محدّث ما از قم آمد مشهد، همان اوائلی که فهمیده بود ما افتخار آشنایی با برادران را پیدا کرده‏ایم، دو نفر منزل ما آمدند. یکی از آن دو ملّا بود، الآن هم در قم است. گفت من نمی‏خواستم منزل شما بیایم، اما استخاره کردم دیدم خوب است آمدم؛ چون شما چنین نسبتی پیدا کرده‏اید که به شما شیخی می‏گویند. در میان حرف‏ها و صحبت‏هایش گفت: من دو اشکال بر شیخیّه دارم.

وقتی انسان با کتب قوم مأنوس می‏شود، مسیر خودش را هم گم می‏کند. او اخباری و محدّث بود، آن هم مقلّد کسی که اصلاً زیربنای رجال و همه‏چیز را زده است. اول اشکالی که کرد این بود که: چرا آقای کرمانی که کتاب فصل الخطاب را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 93 *»

نوشته‏اند سلسله راوی‏ها را از اول روایت‏ها انداخته‏اند و فقط همان راوی را که از امام نقل کرده ذکر می‏کنند؟

گفتم از شما تعجّب است. یک اصولی، یک رجالی این اشکال را بکند درست است! شما که اخباری هستید و اصلاً اساس این تقسیم‏بندی و روایت‏شناسی و این‏طور سیر رجالی را قبول ندارید چرا اعتراض می‏کنید؟! به علاوه این بزرگوار در این کتاب، اول اسم کتاب‏هایی که از آنها روایات را نقل کرده‏اند ذکر می‏کنند. اگر آن کتاب‏ها و صاحبان آنها معتبر است، ــ  طبق نظر  مرجع تقلید خود شما که او هم همین حرف را گفته که می‏گوید: ما باید از آن راوی اخذ کنیم که از امام اخذ می‏کند و از آن کتابی اخذ کنیم که صاحب کتابش معتبر و ثقه است، ــ  دیگر چه لزومی دارد راوی‏ها ذکر شوند؟ علاوه بر این، بر اساس اینکه علم رجال را رد کرده‏اند و تصحیح‌کردن روایت بر مبنای رجال رد شده است، این اشکال بی‏مورد است.

انس گرفتن، انسان را بیچاره می‏کند. مبنا اخباری، مذاق اخباری، مشرب و مسلک اخباری، ولی بر اساس انس‌گرفتن با رجال و حدیث را از طریق رجال تصحیح‌کردن، این بیچاره را این‏طور کرده بود. در جواب ماند که چه بگوید، گفت راست می‏گویید. بعد گفت: اشکال دیگر من این است که چرا شیخ بزرگوار علم خدا را نسبت به اشیاء نفی می‏فرماید و می‏گوید خدا در رتبه ذاتش به اشیاء عالم نیست و علم حادث را ذکر می‏کند؟! مقداری هم در این زمینه صحبت کردیم ولی بی‏نتیجه بود. دیگر رفت که رفت، نه ما او را دیدیم و نه او ما را دید.

در همین سفر اخیر حجّ که مشرّف بودم، من عمداً  کتاب «مصباح الشریعه» را با خود بردم. گفتم اگر مأموران تفتیش این کتاب را گرفتند که به دست آنها می‏افتد و خوب است که این کتاب را هم ببینند. نوعاً کتاب‏های تازه را هم به یکدیگر نشان می‏دهند. اولِ این کتاب این است: «قال الصادق؟ع؟ قال رسول‌اللّه؟ص؟» دیگر سند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 94 *»

روایت مذکور نیست که امام صادق از چه کسی نقل می‏کنند. آن مأمور بازرسی که خدا همه وهّابی‏ها را لعنت کند! آن خبیث تا این کتاب را دید، گفت این چه کتابی است؟ گفتم پاره‏ای از مسائل اخلاقی است، احادیث از رسول‌خدا دارد. گفت: این ممنوع است. گفتم چرا ممنوع است؟ گفت آخر این چیست؟ قال الصادق، این کیست؟ گفتم صادق را نمی‏شناسی؟ ماتعرف صادق؟ فهمید. کتاب را کنار گذاشت. دانستم کتاب را کنار گذاشت که بعد بخواند. گفتم کتاب را به من نمی‏دهی؟ گفت نه! گفتم بسیار خوب! کار من انجام شد. من می‏خواستم به‌هرحال این کتاب به دست شماها برسد. و این امور خیلی برای این افراد سنگین است! «قال الصادق»یعنی چه؟ او در چه زمان بوده و حضرت رسول در چه زمان بوده‏اند؟ بعد بدون نسبت به کسی «قال رسول‌اللّه؟ص؟ » برای آنها تعجّب‏آور است که بدون ذکر راوی و واسطه‏ها از رسول اللّه نقل می‏فرمایند.

این شخص هم شیعه بود ولی از همین نمره‏ها بود، مگر الآن شیعه درباره روایات آل‏محمد؟عهم؟ چطور فکر می‏کند؟ اصلاً با لحن حدیث هیچ آشنایی ندارند. ملاک صحّت حدیث را حالات روات می‏دانند. باید راوی‏هایی که در سند روایت قرار گرفته‏اند، کسانی باشند که در علم رجال تأیید شده باشند، که اگر تأیید نشده باشند هرچه هم به قول خودشان حدیث محکم و صحیح باشد ضعیف است. چون تأیید نمی‏شود. و حال آنکه یکی از راه‏های شناخت حدیث این است که انسان مطلب متن حدیث را ببیند چیست.

چه عرض کنم! حتی زیارت جامعه کبیره، در نظر این آقایان ضعیف است! یکی از همین ملّاها و امام جماعت‏ها که به گمان خود فقیه بود و تازگی فوت شد، یک وقتی در اوائل طلبگی منزلش بودم، یک بیچاره‏ای هم منزلش نجّاری و بنّایی می‏کرد. پرسید: آقا ما وقتی که زیارت حضرت رضا؟ع؟ می‏رویم چه زیارتی بخوانیم؟ گفت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 95 *»

زیارت امین اللّه بیشتر مورد وثوق است. اما زیارت جامعه کبیره درست است که فضائلشان را در آن ذکر فرموده‏اند ولی سنداً ضعیف است. یک ملّا! مجتهد! می‏گوید درست است که فضائلشان را در آن ذکر فرموده‏اند اما سندش ضعیف است. این طرز تفکّر یک ملّای شیعه است! این عدّه از دوستان و اصحاب امام صادق؟ع؟ هم همین‏طور این ابتلائات را داشتند. می‏گوید: چیز عجیب خیلی مهم، امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه بدون واسطه فرمود: قال اللّه، خدا فرموده است.

اکنون چقدر ما باید شکرگزار زحمات بزرگانمان+ باشیم که برای ما نسبت به فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ چنین معرفتی را فراهم فرموده‏اند که ما زبان آن بزرگواران را زبان خدا می‏دانیم، چشم ایشان را چشم خدا، گوش ایشان را گوش خدا، قلب و دل مطهّرشان را دل خدا می‏دانیم. ما مانند آنها چنین تفکّراتی نداریم. وقتی که امام می‏خواهد فرمایش بفرماید اصلاً لزومی ندارد که برای ما بگوید: قال اللّه. همین‌که او مطلب را بگوید می‏دانیم خدا فرموده است. هیچ نمی‏خواهد به خدا نسبت بدهد. او که می‏فرماید خدا فرموده، او که می‏بیند خدا دیده، می‏شنود خدا شنیده، می‏خواهد خدا خواسته. و خدا نکند که ما را نخواهد که خدا نخواسته است.

چنین کیانی چه اقتضائی دارد؟ آیا نباید امرشان را کتمان بفرمایند؟ نباید به کسانی که بر مقامات ایشان واقف هستند دستور بفرمایند که سرّ ما را بپوشانید و سرّ ما را بیان نکنید؟ حضرت صادق؟ع؟ به سلیمان فرمودند إنّکم علی دینٍ من کتمَهُ أعزّه اللّه و من أذاعَه أذلّه اللّه([93]) شما بر دینی هستید که اگر کسی این دین را کتمان کند خدا او را عزیز می‏کند و اگر آن را اذاعه و شایع سازد خدا او را ذلیل خواهد کرد. و قال؟ع؟ لیس منِ احتمال أمرنا اَلتصدیقُ له و القبولُ فقط. فرمودند از تحمّل امر ما و اینکه بتوانید بار امر ما را به دوش بکشید، تنها این نیست که امر ما را تصدیق و قبول کنید.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 96 *»

احتمالُ أمرنا سَترُه و صیانتُه من غیر أهله. مراد از اینکه بار امر ما را به دوشتان بکشید این است که امر ما را از غیر اهلش بپوشانید.

بعد حضرت فرمایشی دارند تا اینکه می‏فرمایند واللّه ما الناصب لنا حرْباً بأشدَّ علینا مَؤونةً من الناطق علینا بما نکْرَه([94]) امام؟ع؟ قسم یاد می‏فرماید؛ به خدا سوگند ناصبی و اشدّ نواصب که با ما در جنگ است بر ما و بر ضرر ما، شدیدتر نیست از حیث زحمت و مشکلات درست‌کردن و مشکل فراهم‌نمودن برای ما، از کسی که در بین مردم بر ضرر ما سخن بگوید و آنچه را که ما نمی‏پسندیم که به گوش مردم برسد آن را به گوش نااهل برساند و مشکلات و زحمت برای ما و دوستان ما فراهم سازد. از این قبیل فرمایش‏ها هست که ان‌شاءاللّه اگر موفّق شدیم، دوباره متذکّر می‏شویم.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 97 *»

 

مجلس  7

 

(شب یکشنبه 1 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r پیدایش کیان ظلمانی

r شناخت هویّت کیان ثانوی ظلمانی

r یکی از جهات «رفع القلم» در عید غدیر  و نهم ربیع

r بهترین عامل ترقّی در سیر و سلوک

r اعتبار صحف حضرت ادریس؟ع؟ و علّت باقی ماندن آنها

r صحیفه‏ای از حضرت ادریس؟ع؟ در توصیف کیان ثانوی

r صحیفه‏ای در توصیف کیان نورانی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 98 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد چون خداوند، عالم را بر دو کیان خلقت کرده کیان اول کیان نوریِ الهی و فطرة اللّه است که برای خودش احکامی دارد و به حسب اقتضاء اهل آن عالم خداوند در آن کیان احکامی جاری و نظامی را معیّن فرموده است. از جمله آن احکام و نظام‏ها ظهور محمّد و آل محمّد؟عهم؟ به مقام نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه مناسب با آن عالم و آن نظام و کیان است.

اما این عالمی که ما در آن به سرمی‏بریم کیان ثانوی پیدا کرده، در اثر بُعد از مبدءِ نور و عمل به اقتضائات اختلاط نور و ظلمت، هم خود عالم و هم اهل آن ظلمانی شده‌اند. از این خلقت و کیان ظلمانی به فطرت و خلقت مغیَّره و تغییریافته به فرمان و دستور شیطان تعبیر آورده‏اند که گفت لآمُرنّهم فلیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّه. در قبال رانده شدنش از درگاه خدا و رحمت خدا، تصمیم گرفت خلق را از کیان نوری الهی و از فطرة اللّه برگرداند. و چون در خلق هم حیث ظلمانی بود، او را اجابت می‏کنند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 99 *»

خداوند هم به اقتضاء اجابتشان، برای ایشان کیان ظلمانی و فطرت مغیّره می‏آفریند. وقتی چنین کیانی برای عالم فراهم شد، احکامی و نظامی مناسب این کیان را مقتضی شد. خدا هم این اقتضاء را اجابت فرمود و نظام و احکام مناسب با کیان ثانوی ظلمانی شیطانی را در این عالم جاری فرمود. از جمله ظهور محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ به مقامات نبوّت و ولایت ایشان، مناسب با این کیان است. زیرا اهل این عالم نمی‏توانند ظهور ایشان را به مقامات و شؤوناتی که در کیان اولی دارند متحمّل شوند و طاقت آن را ندارند.

عرض شد برای پی‏بردن به هویّت این کیان ثانوی و ظلمانی کفایت می‏کند که اولاً هر انسان ناقصی که با انصاف باشد، خودش را وارسی و بررسی کند و از خود راضی نباشد و به خود عُجب نداشته باشد. این خیلی مسأله مهمّی است. به خصوص در مسائل سیر و سلوک و ترقّیات اخلاقی که انسان همان‏طور که هست و خودش را می‏یابد درباره خود قضاوت کند، نه آن‏طوری که دیگران او را می‏ستایند، و نه آن‏طوری که دلش می‏خواهد آن‏طور باشد. اگر آن‏گونه باشد که خوب است. ولی فکر می‏کند آن‏طور است؛ بلکه خودش را همان‏طور که در واقع هست ببیند. هرچه انسان در این زمینه بیشتر فکر کند برای انسان از اسباب ترقّی است که همیشه خود را در کمبود و نقصان ببیند و هیچ‌وقت از خود راضی نباشد. اگر طاعات انجام می‏دهد، بداند که از خود او نیست. اینها توفیقاتی است که خداوند برای او فراهم فرموده و برخلاف اقتضاء طبع و کیان فعلیش او را به این طاعات توفیق داده است. یاابن آدم أنا أولیٰ بحسناتک منک([95]) حسنات را از خدا بداند. زیرا ما خودمان به حسب اقتضاء خودمان میل به طاعات نداریم. دلیلش اینکه با این ظاهرِ آراسته و موقعیّت‏های پیراسته‏ای که داریم خیال‏ها و خواب‏های فاسد داریم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 100 *»

من بارها هر موقع که بحث به اینجا ‏رسیده عرض کرده‏ام که یکی از راه‏های شناخت خودمان که واقعاً چه کاره هستیم؛ مثل من که چهل و پنج شش سال دارم، بعد از سی سال عبادت، بندگی، نماز و طاعت و در رشته علم و تعلّم به سربردن که هرکس نگاه کند و واقعاً نشناسد من چه کاره هستم حاضر است حتی دست مرا ببوسد. در حرم گاهی که دست من را می‏بوسند من می‏گویم تو که نمی‏دانی دست‏بوسی یعنی چه و دست چه کسی را می‏بوسی، ببوس. از نظر مردم این‏طور است. ولی بهترین راه شناخت خود انسان، خواب‏هایی است که می‏بیند. ظاهر، به‏به! خیلی آراسته است. مردم هم تحسین می‏کنند. سلام، احترام، تعظیم و تکریم دارند. از هر جهت حساب کنیم علیه‌السلام هستیم. اما خواب‏ها نشان می‏دهد که انسان چه کاره است. یک‏دفعه خواب می‏بیند عجب! مرتکب معصیت خدا شده است. این ملاک خوبی است. پس من همان هستم که خود را در خواب دیدم. شرایط برایم فراهم نیست. می‏بینم در حالی هستم که حاضرم معصیت کنم. پس شرایط که فراهم بشود حاضرم مرتکب معصیت بشوم و کبائر انجام بدهم. حال که کبیره مرتکب نمی‏شوم از ترس مردم است، برای حفظ ظاهر است. و اینکه انسان از مرتکب‌شدن کبیره باک نداشته باشد همان اقتضاء کیان ظلمانی است که در ما وجود دارد.

من فکر می‏کنم یکی از جهاتی که در عید غدیر فرموده‏اند به برکت ولایت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه سه روز رُفِعَ القلم عن الشیعة([96]) خدا در سه روز عید غدیر قلم را از شیعه برمی‏دارد، همچنین در سه روز به درک رفتن دومی ــ که خدا خودش و اتباعش را لعنت کند ــ  هر سال خدا شش روز قلم را از دوستان محمّد و آل‏محمد؟عهم؟

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 101 *»

برمی‏دارد که واقعاً گناهان نوشته نمی‏شود. معلوم است ائمه ما که خبر داده‏اند فرمایشی صدق و حق است.

البته در همه ساعات و دقائق خداوند این لطف را درباره شیعیان دارد. می‏فرماید: خداوند برای مؤمن نزد هر معصیتی هفت ساعت مهلت می‏دهد تا توبه کند.([97]) دیگر چطور قلم را از او بردارند؟! زیرا در این مدّت خواه‏ناخواه به نماز فریضه برخورد می‏کند. و می‏فرمایند: وقتی دوستان ما نماز فریضه می‏خوانند وسیله آمرزش گناهانشان است.([98]) ان‌شاءاللّه نمازها قبول بشود و به برکت بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه به امضاءِ حضرت برسد و مورد عنایت و توجّهشان باشد، بهترین وسیله و سبب آمرزش گناهان است؛ مثل کسی است که در موقع هر نمازی در نهر آبی آب‏تنی و شستشو کند. فرمود: اگر کسی کنار منزلش نهر آبی باشد و روزی پنج دفعه خودش را در آن بشوید آیا در بدنش چرکی می‏ماند؟ عرض کردند: نه! فرمود نماز این حکم را دارد.(3) آنگاه اگر انسان توفیق هم داشته باشد که نماز را به جماعت، به همراهی مؤمنان ادا کند، خیلی ثواب روی ثواب و  عنایت روی عنایت خواهد بود. خلاصه، عنایاتی که شامل شیعه است زیاد است.

برای تعظیم این دو عید بزرگ، عید ولایت و عید برائت؛ در عید ولایت و اعلان امارتِ امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در غدیر خم سه روز رُفِعَ القلم است. در امر برائت و ایّام به درک‌رفتن آن ملعون و مسرورشدن فاطمه زهرا سلام‌اللّه‌علیها، که به واسطه استجابت دعای آن حضرت(4) و اینکه آن بزرگوار مسرور شدند آن ایّام را «عید الزهراء»

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 102 *»

هم می‏گویند. در عید الزهراء هم سه روز قلم برداشته شده، معنایش چیست؟ و چرا این خبر را به ما داده‏اند؟ برای همین است که ما در آن شش روز خودمان را آزمایش کنیم. قلم برداشته شده، گناه را پایت نمی‏نویسند. حال میل به گناه هم داری یا نه؟ آزادی! گناه نمی‏نویسند. ببین میل داری؟ خودت را آزمایش کن! دیگر هیچ ترس هم نداری. قلم برداشته شده، خاطرت جمع است. دروغ هم نگفته‏اند. آنهایی که گفته‏اند هیچ تعارف هم نکرده‏اند. هیچ تأویل و توجیه هم ندارد. واقعاً صدق است. قلم برداشته شده و گناه نوشته نمی‏شود. کبیره، صغیره، هرچه باشد گناه نوشته نمی‏شود. رقصیدن باشد یا مثلاً نعوذباللّه خدای نکرده زنا باشد، گناه نوشته نمی‏شود. این یک آزمایش است که تو در این مدّت در زندگیت چه کاره‏ای؟ و چطور شده‏ای؟ آیا ذاتاً از گناه بدت می‏آید؟ اگر بگویند: آقا تمام عمر قلم برداشته شده چطور هستی؟ میل به معاصی می‏کنی یا نه؟

این آزمایش است. عنایت فرموده، به شیعه خبر دادند تا خود را آزمایش کند و خود را بسنجد. نه اینکه انسان انتظار بکشد آن سه روز بیاید تا گناه بکند. خوشحال باشد که می‏شود گناه کرد و عیبی ندارد گناه بکنیم. اگر دیدیم میل به گناه داریم، خودمان را شناخته‏ایم. می‏فهمیم که پس میل و محبّت به گناه ذاتیِ ما است. شرایط اجازه نمی‏دهد یا بر آبرو و موقعیت خود خائف هستیم. بنابراین معلوم می‏شود که این عبادت‏ها و محبّت به ائمه طاهرین؟عهم؟ و معرفت به ایشان ما را نساخته است.

بهترین وسیله برای سیر و سلوک در طریقت و پیشرفت و ترقّی در امور نفسانی همین است که انسان از خودش فراموش نکند، به خود عجب نکند، از خودش راضی نباشد، اقلاً بداند چه کاره است. دیگر اگر تمام دنیا جمع شوند و مرتّب برای او سلام و صلوات بفرستند، او که خودش می‏داند چه کاره است، مغرور نشود، فریب نخورد و خودش را گم نکند. این برنامه واقعاً برای سالک و شخصی که طالب سیر و سلوک است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 103 *»

خیلی لازم است. امام باقر؟ع؟ که به جابر می‏فرماید یا جابر لاأَخرجَک اللّه من النّقص و التقصیر([99]) چه دعایی است! آن هم برای چه کسی؟! امام برای جابر این دعا را می‏فرمایند. کسی که این‏قدر مورد توجّه امام؟ع؟ است که به او ملکوتی از آسمان و زمین را نشان دادند و فرمودند ابراهیم اینها را ندید.([100]) برای چنین شخصیّتی امام دعا می‏فرمایند و دعایشان این است لاأخرجک اللّه من النقص و التقصیر. جابر! خدا تو را از نقص و تقصیر خارج نکند! به این معنا که هیچ‌وقت از خود راضی نشوی! و فکر نکنی به مقصود و کمال رسیدی و باید در جا بزنی. نه! همیشه خود را در نقص، در کوتاه‏آمدن و کوتاهی‌کردن ببین. همیشه خودت را مقصّر بدان. این حالت برای ترقّی خیلی لازم است.

پس برای شناخت کیان ظلمانی و ثانوی بهترین راه همین است که انسان خود را بررسی کند. خداوند مطابق چنین کیانی احکامی جاری فرموده و نظامی قرار داده است. از جمله نظام‏ها که خداوند راجع به ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به کمالاتشان در این عالم قرار داده این است که آن ظهورات، مقامات و شؤونات را برای این عالم و خلق این عالم ظاهر نساخته است. چون اگر ظاهر کند نابود می‏شوند. اولاً اهل این عالم نمی‏توانند متحمّل شوند. بعد هم خود کیان و کینونت نمی‏تواند متحمّل بشود. مساوق با نابودی و فنای این عالم است.

باید این عالم و اهل آن به تدریج به حدّی برسند که بتوانند متحمّل مقداری از احکامِ آن ظهورات و مقامات بشوند و آن اولِ ظهور بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه خواهد بود. خدا همه ما را توفیق کرامت فرماید و از اهل عالم ظهور قرار بدهد تا آن عرصه و موقع را ان‌شاءاللّه درک کنیم و آن‏گاه از زبان مشایخمان+ فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ را مناسب آن دوره بشنویم. تمام آنچه فرموده‏اند با این عالم مناسب است، با وجود این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 104 *»

ببینید در همین فضائل و مقامات و مراتب نورانی که برای ائمه هداة معصومین؟عهم؟ ذکر فرموده‏اند، این خلق منکوسِ منحوس چه عکس العمل‏هایی نشان دادند؟! خیلی خوب است که انسان راجع به این کیان ثانوی مطالعه کند. یکی دو سه آیه در نقل قول شیطان خواندیم که چه می‏کند و بنا است چه بکند، و اصلاً خدا به دست او این کیان را فراهم کرده و احکام را نیز مطابق با این کیان جاری ساخته است.

من به یکی از صحیفه‏های حضرت ادریس؟ع؟ که در این زمینه خیلی جالب است برخورد کردم. صحف حضرت ادریس صحیفه‏های مختلفی بوده که یا به عنوان کتاب خدا و وحی مُنزَل بر ایشان نازل می‏شده یا مثل احادیث قدسیه بر ایشان نازل می‏شده و ایشان بیان می‏کرده است. بیشتر احتمال می‏رود صحفی که از ایشان در دست است از قبیل احادیث قدسیه بوده است. شیخ بزرگوار­ هم یکی از آن صحیفه‏ها را از کتاب «سَعْد السُّعودِ» ابن‏طاوس نقل می‏فرمایند که ایشان نقل می‏کند که در صحف ادریس این‏طور دیدم. و به این وسیله می‏شود گفت که این صحف مورد تأیید است.

چون می‏فرمایند خداوند تمام کتب آسمانی انبیاء پیشین را با رفتن خودشان به‌طور اعجاز از میان برد که هیچ ‏کس نفهمید این کتب چطور از بین رفت. زیرا آن کتب برای ابدیّت نازل نشده بود. این قرآن است که خداوند به برکت بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه آن را حفظ و نگهداری فرموده و مناسب با این کیان هم حفاظت می‏شود. إنّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون.([101]) هم آن قرآنی که بر رسول‌اللّه؟ص؟ نازل شد ـــ و امیرالمؤمنین آن را جمع‏آوری کردند و الآن در دست بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه است ــ به دست ایشان حفظ می‏شود و هم این قرآنی که به این ترتیب موجود جمع‏آوری شده حفاظت می‏شود؛ همان‏طور که بحمداللّه تا کنون حفظ و نگهداری شده است. اما کتب انبیاء پیشین را می‏فرمایند با رفتن خود آن پیغمبـران به طور اعجاز و خارق عادتِ

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 105 *»

خلق از میان رفت و در دسترس نماند. پس آنچه از انبیاء باقی باشد و در دسترس قرار گرفته باشد، معلوم می‏شود از قبیل احادیث قدسیه است. اینها کتبی نیست که به عنوان دعوت امّتشان و برنامه عملی آنان بوده و نظام‏هایی باشد که لازم بوده به آنها گفته بشود. به دلیل اینکه در نوع همین صحف بحث احکام و قوانینشان نیست. یا نصایح یا دعا است، یا ذکر عالم آخرت است یا بیان هویّت‏هایی از خلق و دنیا و این قبیل مطالب است.

از جمله صحف منسوب به حضرت ادریس؟ع؟،  این صحیفه است که خداوند در آن، هویّت این کیان ثانوی و ماهیّت سراسر این عالم را بیان می‏کند به جز آنانی که مستثنی هستند. زیرا آنها حسابشان جدا است. کاملان و اهل ایمانِ خالص جدا هستند، بلکه از همان اول جدا بوده‏اند. اصلاً محکوم به این احکام نیستند مگر به طور ظاهر. آنها به حسب کیان نوری که در آنها بالفعل است و صاحب مقام کمال هستند، بر احکام و حقایق عالم کیان اولی نوری الهی واقفند.

اسم مبارک ادریس که در وحی‏ها هم به آن اسم مخاطب می‏شده اَُخنُوخ بوده، اما به جهت آنکه بسیار درس می‏گفته او را «ادریس» گفته‏اند. می‏فرماید یا أخنوخ قد کثُرتِ المعاصِی و نُبِذَتِ الطاعات و نسیَنی خلقی کأنّهم لیس یأکلون رزقی و لایستَوطنون أرضی و لاتُکنُِّهم سمائی. معاصی زیاد شده، طاعات دورافکنده شده و خلق من مرا فراموش کرده، نسبت به من در غفلت می‏گذرانند. انصافش این است که این فرمایش شرح حال انسان رتبه نقصان است، چه در این زمان باشد چه در آن زمان یا در همه زمان‌ها. واقعاً این فرمایش بیان هویّت و کیان ظلمانی است. گویا اینها رزق مرا نمی‏خورند و در سرزمین من وطن ندارند و آسمان من بر ایشان سایه نیفکنده و پناهشان نداده است.

ما الّذی یُؤمنُهم أن أُشَوِّهَ خلقَهم أو أطمِسَ وجوههم أو أحبسَ الأمطار عنهم أو

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 106 *»

أُصَلّدَ الأرضین فلاتُنبِتُ لهم أو أُسقِطَ السماء علیهم و أُرسِلَ شُواظاً من العذاب إلیهم. چه‌چیز ایشان را ایمن ساخته و امان داده از آنکه خلقت ایشان را دگرگون سازم و به واسطه معاصیشان آنان را مسخ کنم؟ از کجا ایمن شدند؟ اگر من چنین اراده‏ای بکنم، چه کسی می‏تواند مانع اراده من بشود؟ یعنی اینها به واسطه معاصی استحقاق مسخ پیدا کرده‏اند. پناه به خدا می‏بریم! ای کاش انسان بداند این‏طور است و سزاوار مسخ است. أو أطمس وجوههم اینها از کجا ایمن هستند! چه چیز ایمنشان کرده؟ اگر من بخواهم صورت‏هایشان را برگردانم و آنان را خوار گردانم، یا باران‌ها را از اینها منع کنم و برایشان نفرستم، یا اینکه زمین‏ها را چنان سخت کنم که هیچ زمینی برایشان گیاهی نرویاند.

ببینید وجود بقیّة‌اللّه چقدر خوب و خیر است! بقیّة اللّه خیرٌ لکم([102]) و اللّه به برکت آن بزرگوار و به برکت خوبان درگاهش و نوکران خاصّ آن حضرت است که همه‌گونه عنایتی می‏فرماید. اگر ما خودمان باشیم و خودمان، این اقتضاء را داریم که باید این‏طور مسخ شویم. اگر به حسب خود ما باشد باید ذرّه‏ای رحمت و برکت بر ما فرود نیاید. اما از برکت وجود مبارک خالصان و مقرّبان درگاه آن بزرگوار که نزد خدا خوبند و مقرّب درگاه خدا هستند، این همه نعمتِ ظاهر و باطن بر خلق ساری و جاری است.

اینکه می‏فرمایند ایشان «اولیاء نعم» هستند مطلبی است که باید در آن فکر کرد. اولیاء نعم هستند؛ یعنی ما هیچ چیزی را مستحق نیستیم، هرچه هست لطف، عنایت و فضل ایشان است. این ظاهر انسانی، نعمت‏های ظاهری و باطنی که داریم، این همه توفیق معرفت، توفیق زیارت، توفیق محبّت و سایر توفیقاتی که داریم، از برکات ایشان است. همه نعمت‏ها از ایشان است. صاحبان نعمت هستند؛ یعنی همه‏اش برای ایشان است و ما به حسب خودمان هیچ چیز را استحقاق نداریم؛ بلکه مستحقّ این هستیم که اولاً مسخ بشویم. می‏فرماید: چه‌چیز ایشان را ایمن ساخته از

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 107 *»

اینکه عذاب دردناک به صورت آتش‏های هلاک‏کننده بر ایشان وارد سازم.

غرّهم حلمی فشَکُّوا فی علمی. هیچ دلیلی نمی‏خواهد که ثابت کنیم که این صحف از ادریس؟ع؟ است. چون این سخنان یا برای نبی یا برای وصی نبی است. سخنان معمولی نیست که بشر بتواند این‏طور سخن بگوید. غرّهم حلمی فشکُّوا فی علمی و رأوا إمهالی و أمّلوا إهمالی. حلم من اینها را فریب داده است. چون حلم کرده‏ام به شک افتاده‏اند. فکر می‏کنند من از کارهایشان خبر ندارم. خیلی عبارت پر معنا است. درست بیان حالات ما است. در علم و آگاهی من نسبت به احوال و حالاتشان به شک افتادند. و مهلت‌دادن مرا که دیدند امید پیدا کردند که من کاری به آنها نداشته باشم و رهایشان کنم. آیا شرح حال کیان ظلمانی برای ما از این بهتر و جالب‏تر می‏شود؟!

لا و عزّتی لیس الأمر  کما  یظنّون. به عزّتم سوگند امر چنان نیست که اینها گمان می‏برند. إنّی لأَعلمُ النقیر و القِطمیر. من به همه امورشان، به کوچک و بزرگ امورشان واقف و عالم و آگاهم. و لیس یخفیٰ علیّ شی‏ءٌ من الأمور. هیچ‌چیز از امورشان بر من پوشیده نیست. لکنّی لِکَرَمی أَنتظِرُ بعبدی الإنابة و أُؤَخِّر معاقبتَه تَرفُّقاً رجاءاً للتّوبة. اما من از جهت کرم و بزرگواری خود انتظار می‏کشم که بنده من برگردد، از جهت کرم و بزرگواری خود عقوبت بنده‏ام را عقب می‏اندازم به امید اینکه توبه کند. خدا برگشتن بنده‏اش را انتظار می‏کشد و توبه‏کردن او را امید می‏برد. إذ کان لا حاجةَ بی إلی عذاب أحدٍ من العالَمین. چون من احتیاج ندارم که کسی از خلقم را عذاب کنم.

اصلاً همه خلق را من برای رحمت آفریده‏ام. و لذلک خلقَهم([103]) خیلی از مفسّران ندانسته‏اند که مشارالیهِ ذلک رحمت است. فکر کرده‏اند مشارالیه، «اختلاف» است. و لذلک خلقهم خدا همه خلق را برای رحمت و رحم‌کردن خلقت کرده، سبقت رحمتُه غضبَه([104])

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 108 *»

رحمت خدا سابق است و بر غضب او سبقت گرفته. من که احتیاج ندارم کسی از خلق را عذاب کنم. و رحمتی تسَعُ الخلائق أجمعین رحمت من این‏قدر وسعت دارد که همه خلق را فرا می‏گیرد. اگر همه خلق به سوی رحمت من بیایند کمبودی نمی‏یابد و کم نمی‏شود. فمن تاب تُبت علیه هرکس توبه کند و برگردد من هم او را می‏پذیرم. و من أناب غفرت له هرکس انابه کند و از من طلب مغفرت کند من هم او را می‏آمرزم. و من عَمِیَ عن رُشده و لم‏یُبصِرْ سبیلَ قصْده لم‏یَفُتْنی. هرکس که از رشد و هدایت خود خود را کور گرداند، نخواهد هدایت بشود و از راه میانه و حق و درست که من قرار داده‏ام خود را نابینا سازد و گمراه بشود، از دست من فوت نمی‏شود و از حکومت من خارج نمی‏شود. کجا می‏خواهد برود که از حکومت من خارج شده باشد؟ لم‏یَفُتْنِی فوت نمی‏شود. در دست من است. و لایَعتاصُ علیّ کبیر لکِبَره هرکس هرچه هم بزرگ باشد، بزرگیش نمی‏تواند مانع از این باشد که از دست من فرار کند و رها شود. و لایَخفیٰ لدیّ صغیرٌ لصِغَره هرچه هم کوچک باشد در اثر کوچکی نمی‏شود بر من مخفی باشد که او را ندانم و نبینم. و أنَا الخبیرُ العلیم([105]) منم خبیر و آگاه که چیزی بر من مخفی نیست.

این اجمالی بود از این فرمایش که به حضرت ادریس؟ع؟ انتساب دارد. همان‏طور که عرض شد چه‏بسا از احادیث قدسیه بوده که باقی مانده است. چون مجموعه این صحف را به زبان سُریانی یافته‏اند که به عربی برگردانیده‏اند. بعضی از فرمایش‏های حضرت ادریس را ائمه ما؟عهم؟ نقل کرده‏اند. و بعضی از فرمایش‏های ایشان در رشته‏های مختلف علوم و در سیر و سلوک‏ها به زبان سریانی بوده که به عربی برگشته و اینها را هم نقل کرده‏اند. بعضی از آنها را هم بزرگان ما نقل فرموده و شرح و بسط داده‏اند. از این جهت اجمالاً می‏شود گفت این احادیث و فرمایش‏ها از ایشان است که به ما رسیده است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 109 *»

از جمله برای رسیدن دوران ظهور امام؟ع؟ و تغییر این کیان ظلمانی به کیان نورانی عبارتی دارد که نقل می‏کنم. در یکی از صحیفه‏های ایشان است از فرمایش‏های خداوند در شرح حال اهل ایمان و کسانی که تصدیق انبیاء کرده‏اند که برای اهل ایمان و مسرورکردن دل‏هایشان وعده فرموده است، می‏فرماید فوعزّتی لأُصیّرنَّ الأرض و لایُعبَد علیها سوای در زمان ادریس برای خشنودی مؤمنان امّتش و منتظران فرج امر محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین مژده ظهور امر ایشان را می‏دهد و به این مژده اهل ایمان را مسرور می‏گرداند. به عزّتم قسم که زمین و این عالم را به حدّی از کمال می‏رسانم که بر روی این زمین غیر من عبادت نشود. و لایُدان لِإلهِ غیری و برای خدایی غیر من در روی زمین دین ‏ورزیده نشود. و لأَجعَلنَّ من نصرنی منصوراً و من کفَرَنی ذلیلاً مقهوراً. چنین خواهم کرد که هرکس مرا نصرت کند به دست جنود و لشکریان من یاری‏شده باشد و هرکس به من کفر ورزد ذلیل و مقهور شود. و لَیَلحَقنَّ الجاحدین لی أعظمُ النّدامة فی هذه الدُنیا و فی یوم القیامة و بر کسانی که مرا انکار کردند بزرگ‏ترین پشیمانی‏ها در دنیا و در روز قیامت وارد خواهد شد.

و لأُخرجَنّ من ذرّیّة آدمَ من یَنسَخ الأدیان و یَکسر الأوثان صلوات‌اللّه‌علیه. من از فرزندان آدم کسی را خارج خواهم ساخت که تمام دین‏ها را نسخ کند و تمام بت‏ها را بشکند. و أُنیرُ برهانَه و أُؤَیِّدُ سلطانَهُ و أُوطیهِ الأعقابَ و أُمَلِّکُهُ الرِّقابَ. من هم برهانش را نورانی خواهم ساخت، سلطنت او را کمک و تأیید خواهم کرد و تمام نسل‏ها و گروه‏ها را در زیر پای او خوار خواهم ساخت و همه گردن‏ها را در تملیک او قرار می‏دهم. همه را مملوک او می‏سازم و او را مالک علی الاطلاق بر همه قرار می‏دهم صلوات‌اللّه‌علیه. فیَدینُ الناس له طَوعاً و کَرهاً همه مردم چه به رضا  و چه به غیر رضا تسلیم او خواهند شد. و تصدیقاً و قَسْراً چه از دل تصدیق داشته باشند و چه به طور جبر در فرمان او خواهند آمد. هذه عادتی فی من عرفنی و عبدنی این قرار و نظام من است و مژده‏ای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 110 *»

است برای کسانی که مرا شناخته‏اند و مرا عبادت می‏کنند.

و لهم فی الآخرة دارُ الخلود فی نعیم لایَبید و سرورٍ لایَشوبه غمٌّ و حُبورٍ لایختلطُ به همٌّ و حیاةٍ لاتَتَعَقَّبُها وفاةٌ و نعمةٍ لایَعتَوِرُها نقمةٌ و برای ایشان نیز در دار آخرت که دار خلود است، نعمت‏هایی است که پایان نخواهد داشت و سروری است که با آن غم مخلوط نیست و شادمانی است که هیچ همّی همراه آن نخواهد بود. یک‌گونه حیات و زندگانی است که در پس آن مرگ نخواهد بود و نعمت‏هایی است که همراهش و در کنارش نقمت نخواهد بود. فسبحانی سبحانی من منزّه هستم از هرگونه فکری که بشر درباره من می‏کند. و طوبیٰ لمن سبّحنی خوشا به حال کسی که مرا تسبیح می‏کند. الحمدللّه به برکت بزرگان، ما هستیم که ان‌شاءاللّه تسبیحمان قبول است و به برکات بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه بر اساس اعتقاد حق، توحید داریم. و قدّوسٌ أنا من قدوس هستم و از هر عیبی منزّهم. و طوبیٰ لمن قدّسنی خوشا حال کسی که مرا تقدیس و تنزیه کند. جلّتْ عظمَتی فلاتُحَدُّ بزرگ است عظمت من، عظمت من به حدّ و اندازه درنمی‏آید؛ یعنی نور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و ظهور خدا به ایشان که عظمت خدا هستند بی‏نهایت است. و کثُرتْ نعمتی فلاتُعَدُّ نعمت‏های من بسیار است که شماره نمی‏شود. و أنا القویُّ العزیز([106]) منم صاحب قدرت و قوّت و صاحب قهر و غلبه که هیچ‌‏کس بر من غالب نخواهد شد.

این سروری است که همه انبیاء گذشته برای امّت‏هایشان گفته‏اند و خبر از ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ داده‏اند که هنگام شروع کیان نورانی و کیان الهی در این عالم است. امیدواریم خداوند ما را اهل آن کیان قرار دهد! و به برکات بقیّةاللّه صلوات اللّه‌علیه به انوار آن کیان نورانی شویم!

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 111 *»

 

مجلس  8

 

(شب دوشنبه 2 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

 

 

 

r نسبت فضائل ظاهر شده در این دوره با فضائل دوره ظهور

r اقتضاهای کیان ظلمانی

r خشم موجودات بر اهل کیان ظلمانی

r خشم جهنّم بر اهل آن

r  گرفتاری منافقان در قیامت

r نمونه‏ای از خشم موجودات بر اهل معاصی

r فرمانبرداری موجودات از حجّت خدا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 112 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد کیان فعلی عالم کیان ظلمانی و تغییریافته از فطرت الهی است و این کیان که برای عالم و اهل عالم فراهم شده به اقتضاء اختلاط نور و ظلمت است. از این جهت احکام و نظامی مناسب با این عالم و این کیان را اقتضاء کرده است. زیرا خداوند برخلاف اقتضاءهای خلق کاری انجام نمی‏دهد. إنّ اللّه لایغیِّر ما بقومٍ حتّی یُغیّروا ما بأنفسهم وقتی که خلق تغییر کردند و احکامی و نظامی را اقتضاء کردند سپس خداوند هم به حسب اقتضاء ایشان احکامی و نظامی مناسب ایشان قرار می‏دهد. این کیان ظلمانی، ماهیّتی و هویّتی دارد که در بعضی از آیات و روایات به آن اشاره شده است. اجمالاً هم به بعضی از آن آیات و روایات اشاره کردیم.

خداوند در این کیان ظلمانی حقایقِ عالم نورانی و کیان اولی را جلوه‏گر نساخته است. حقایق نورانی در این عالم به صرافت، لطافت و نورانیّت خودشان ظاهر نشده‏اند. همچنین خداوند به کسانی که نسبت به حقایق یا احکام و نظامات کیان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 113 *»

الهی و کیانی که مطابق با فطرة اللّه است آگاهی و معرفت داده، اجازه نفرموده که از آگاهی و معرفت خود آن‏چنان‌که آن حقایق را دریافته‏اند، برای اهل این عالم گزارشی داشته باشند؛ بلکه اکیداً ایشان را نهی فرموده از این که حقایق کیان فطری و کیان الهی را برای اهل این عالم بیان کنند. إنّ اللّه یأمرُکم أن‏تُؤدّوا الأماناتِ إلی أهلها و إذا حکَمتُم بین الناس أن‏تحکموا بالعدل. عدل یعنی هر چیزی را در جای مناسب خود گذاردن و به کاربردن، و مناسب این عالم نیست که از حقایق عالم نورانی و کیان الهی در این عالم گزارش بفرمایند و آن حقایق را بیان کنند. از این جهت کاملان که بر ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه مناسب عالم نورانی و کیان اولی الهی واقف و آگاهند، از آن معرفت و آگاهی خود برای اهل این عالم بیانی نفرموده‏اند، و آنچه بیانات از ایشان رسیده همه مناسب این کیان و این عالم و اهل این عالم است. خود ائمه هداة معصومین؟عهم؟ هم آنچه از فضائل، مناقب، مقامات و مراتب خود فرموده‏اند مناسب این عالم است.

حتی کسی حضور امام؟ع؟ اظهار کرد که معارفی که بیان فرموده‌اید و مقاماتی که اظهار کرده‏اید فوق العاده عجیب است! و ما که قبول کرده و تسلیم هستیم باید خیلی مقام و رتبه داشته باشیم. در حضور امام؟ع؟ بیانی به این مضمون را اظهار داشت. امام؟ع؟ فرمودند چه می‏گویی؟ از فضائل و مقامات ما به شما نرسیده مگر الف نیمه‏تمامی.([107]) یعنی همان‏طور که معانی و مضامین به وسیله جمله‏بندی آشکار می‏شود، و جمله‏بندی از کلمه‏ها و کلمه‏ها از حروف تشکیل می‏گردد و حروف در صورتی پیدا می‏شود که الف بسط پیدا کند و منبسط شود و به شکل حروف درآید، می‏فرمایند آنچه از فضائل و مناقب ما به شما رسیده از یک الف نیمه تمام نگذشته

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 114 *»

است. هنوز نرسیده هنگامی که به شکل تمام حروف بشود، تا بعد کلمه تشکیل بشود، بعد از آن کلمه‏ها جمله تشکیل بشود و بعد جملات گزارش حال ایشان و مقاماتشان باشد. پس آن حقایق نورانی بیان نشده است.

امیدواریم خداوند به ما توفیق عنایت کند و ما را اهل و لایق سازد که در دوران ظهور امام؟ع؟ که دوره بروز کیان نورانی اولی عالم و اهل عالم است فضائل را بشنویم، و در آن موقع هم ان‌شاءاللّه تصدیق کنیم همان‏طور که در این کیان به تسلیم و تصدیق موفّق شدیم. با وجودی که اقتضاء این کیان این نیست که کسی تصدیق کند و تسلیم شود، این اقتضاء برای این کیان خیلی ضعیف است. البته برای این کیان ظلمانی و کیان تغییر یافته اقتضاء تصدیق و تسلیم و اقتضاء انکار هر دو هست.

علَمُ المحجّة واضحٌ لمریده
  و أری القلوب عن المحجّة فی عمیٰ
و لقد عجبتُ لهالکٍ و نجاته
  موجودةٌ و لقد عجبت لمن نجا([108])

حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمایند: راه هدایت و پرچم هدایت برای کسی که طالب است برافراشته، واضح و آشکار است. اما می‏بینم دل‏هایی را که از پذیرش هدایت و زیر پرچم هدایت و رشد درآمدن در کوری به سرمی‏برند. گویا پرچم هدایت را نمی‏بینند که واضح و آشکار برافراشته شده است. و من در شگفتم از کسانی که هلاک می‏شوند و حال آنکه راه نجاتشان موجود است. همچنین در شگفتم از کسانی که نجات می‏یابند، هدایت را قبول می‏کنند و زیر پرچم هدایت داخل می‏شوند.

این بیان امام؟ع؟ گزارش از کیان این عالم و کیان ثانوی است که مورد بحث است که در آن اقتضاء برای تسلیم‌شدن و تصدیق‌کردن هست. البته نه بر اساس بصیرت، معرفت و بینایی ذاتی و قلبی که به «گرایش و منِش» تعبیر آوردم. به شکل منش و گرایش نیست، اما تسلیم و تصدیقِ ناچاری است. وقتی که انسان می‏بیند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 115 *»

حق حق است آن را تصدیق می‏کند. چه‏بسا معرفت و بصیرت ذاتی هم پیدا نکرده است. اما اجمالاً می‏یابد خوب خوب است، حق حق است تصدیق می‏کند. این تصدیق و تسلیم از اقتضائات بسیار بسیار ضعیف این کیان است. به این جهت امام؟ع؟ اظهار تعجّب می‏فرمایند. لِیهلک من هلک عن بیّنةٍ و یحییٰ من حیّ عن بیّنة.([109])

پس اقتضاء کفر و انکار برای این کیان قوی‏تر است. این است که أکثرهم لایُؤمنون([110]) أکثرهم لایعقلون([111]) أکثرهم لایشکرون([112]) اکثریّت این‏طور شده‏اند. چون اقتضاء این کیان به دستور و به خواست شیطان است. این کیان به تبعیّت شیطان فراهم شده است. ولی آن‏طور نیست که اختیار از بین رفته باشد. چون در این کیان اختلاط نور و ظلمت هست اما ظلمت و اهل ظلمت غالبند. از این جهت یک نفر که نجات پیدا می‏کند باعث تعجّب ملائکه می‏شود که عجب یک نفر پیدا شد که از صف طرفداران و تابعان ابلیس خارج شود.([113]) از این جهت در همه زمان‌ها طرفداران حق در اقلیّت بوده‏اند. و قلیلٌ من عبادی الشّکور([114]) شکرگزاران خیلی کمند؛ چون این اقتضاء ضعیف است.

چقدر باید خدا را شاکر باشیم که در چنین کیانی که به حسب اقتضاء قوی این کیان نعوذباللّه نعوذباللّه ما باید اهل انکار و کفر باشیم، اما خدا این لطف را فرموده، اولیائش این فضل را فرموده‏اند، بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه این توفیق را کرامت کرده‏اند که ما به برکت وجود مبارکشان آنچه تاکنون از حقّ شنیده و دانسته‏ایم ــ  فهمیده یا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 116 *»

نفهمید ــ  تسلیم و تصدیق داریم. این خیلی نعمت است.

پس آنچه ائمه ما سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین فرموده‏اند و آنچه بزرگان و شارحان کلام معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین از فضائل و مناقب ایشان فرموده‏اند، به خصوص در امر نبوّت و ولایت ایشان که در میان ظهورات و تجلّیات ایشان دو ظهور کلّی است، تمام مناسب با این کیان ثانوی و ظلمانی است. یک کلمه، یک حرف از حروف آن حقایق نورانی نمی‏شود گفت. آن ظهورات را برای اهل این عالم نگفته و نخواهند گفت. اگر بعد از این هم کاملانی بیایند از آن حقایق نورانی نخواهند گفت مگر در موقع ظهور امام صلوات‌اللّه‌علیه که خود امام؟ع؟ ابتدا می‏فرمایند. نامه رسول‌اللّه؟ص؟ را به مُهر تازه از رسول‌اللّه ارائه می‏دهند که بر مضمون این با من بیعت کنید. و این اولین مطلب از آن حقایقِ عالم نورانی و کیان الهی است که در آن زمان ظاهر می‏شود. این کیان آن اقتضاء را ندارد. در این کیان که ما به سرمی‏بریم ــ  می‏شود این‏طور تعبیر آورد، عیبی ندارد ــ  به تعبیر ما خدا حیفش می‏آید و دریغ می‏دارد که از آن حقایق و کمالات و مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ یک کلمه و یک حرف برای اهل این عالم اظهار بفرماید.

ما غافلیم، اهل این عالم هم غافلند و در غفلت به سرمی‏برند. اگر هویّت این کیان را بیابند وحشت می‏کنند؛ کفرها و انحراف‏ها جای خود که عالم پر از کفر و پر از جهالت‏ها و ضلالت‏ها است. اَلدنیا کلُّها جهلٌ إلّا مواضعَ العلم([115]) فرمودند سراسر دنیا را جهل فرا گرفته است. این «جهل» هم نه آن جهلی است که بی‏علمی است، جهلِ مقابل علم نیست. این جهل در مقابل عقل است. الدنیا کلّها جهلٌ إلّا مواضع العلم. انبیاء و اولیاء سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین کسانی هستند که نور عقل در ایشان متجلّی و ظاهر شده است و حاملان علم و ناشر و مبیّن حق هستند. بقیّه جاها جهل و تاریکی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 117 *»

است. مؤمنان ضعیف هم که تسلیم حق شده و حق را تصدیق دارند، آنها هم اهل معصیت هستند. پس این کیان ظلمانی و شیطانی چه اقتضاءاتی دارد و چه هویّت تاریکی دارد و چقدر وحشت‌زا است!

اگر امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، و در هر زمانی اولیاء و صاحبان تصرّف یک لحظه به موجودات این عالم اجازه بفرمایند که با ما به اقتضاء آن کیان حرکت و سلوک کنند چه می‏شود؟ این زمین با ما چه خواهد کرد؟! این هوا با ما چه خواهد کرد؟! ما خشم زمین، خشم هوا، خشم هرچه اطراف ما است را متوجّه نیستیم. از خشم آسمان‌ها در موقع معاصی، در موقع کفرها و ضلالت‏ها و انحراف‏ها چه خبر داریم؟! ما احساس نمی‏کنیم. شنیده‏اید که در عرصه کربلا وقتی آن حادثه‏ها پیش آمد و آن‏طور امر بر امام؟ع؟ مشکل شد و بر امام؟ع؟ سخت گرفتند، تمام موجودات به خروش و به خشم آمدند.([116]) این خشم همیشه هست. هر موقعی که کفری و ضلالتی اظهار می‏شود هست. در موقع معاصی ما هم نعوذباللّه خشم اشیاء هست، اما اجازه ندارند ظاهر کنند. همان‏طور که آنجا هم سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه اجازه نفرمودند. اما ببینید با اینکه به خشم آمده بودند ولی از امام اجازه می‏خواستند.([117])

گاهی در آیات به خشم موجودات اشاره شده است. در مورد قوم عاد که به باد صَرصَر هلاک شدند، خیلی عجیب است می‏فرماید: فأُهلِکوا بریحٍ صرصرٍ عاتیة([118]) دیگر قرآن است؛ می‏فرماید وقتی که خواستیم قوم عاد را هلاک کنیم، به باد صرصر اجازه داده شد که آنان را هلاک کند. همین‌قدر در هلاکت آنان به باد اجازه داده شد که به مقداری که باید نابود شوند اجازه شدّت وزیدن دارد. به باد، به فضا این فرمان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 118 *»

داده شد. باد همین هوا است. وقتی‌که ساکن است هوا است، وقتی‌که حرکت کند و شدید شود باد صرصر است. چه مقدار اجازه داده‏شد که باد در حرکت شدّت داشته باشد؟ به مقداری که در هلاکت آنان لازم است. خود باد هم می‏فهمد که چقدر باید در حرکت شدّت داشته باشد تا آنها هلاک بشوند. می‏فرماید: همین‏قدر که ما این حرف را به او زدیم که در حرکت شدید بشو! اما خشم باد را در برابر آن معاصی و کفری که داشتند ببینید، این‏قدر خشمش شدید بود که از آن مقداری که ما به او اجازه داده بودیم که شدّت داشته باشد عاتیة بیشتر از آن مقدار وزید تا نشان بدهد من هم خشم دارم، من هم بر آن قوم عصبانی هستم. تاکنون اجازه نداشت. ولی اکنون که اجازه رسید، بیشتر از آن مقداری که اجازه داده شده بود باد وزید. قرآن می‏گوید عاتیة عتوّ و سرکشی کرد. از آن مقدار لازم بیشتر وزید.

چرا باد غیظ و غضب دارد؟ زیرا او معاصی را احساس می‏کند، کفر را درک می‏کند. چرا زمین فردای قیامت شهادت می‏دهد؟ چرا فضا شهادت می‏دهد؟([119]) برای این است که درک می‏کنند. الآن امام؟ع؟ اجازه نفرموده‏اند ما خشم زمین را ببینیم و ادراک کنیم. اگرنه نمی‏توانستیم زندگی کنیم، با این مهلت راه برویم و به غفلت بگذرانیم. چنان می‏ترسیدیم و وحشتمان برمی‏داشت که چه بسا از شدّت هول و هراس می‏مردیم.

خدا نکند ما از کسانی باشیم که به طرف جهنم می‏روند! ان‌شاءاللّه به فضلشان ما را شفاعت می‏کنند! اگرنه ما به حسب اقتضاء معاصیمان باید جهنّم برویم. ان‌شاءاللّه شفاعت شافعان نجاتمان می‏دهد. اما اهل جهنم همین‏طور که به طرف جهنم می‏روند سمعوا لها تغیُّظاً و زفیراً([120]) از دور می‏شنوند که برای آتش تغیّظ است؛

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 119 *»

یعنی اظهار غیظ و خشم می‏کند و زفیر دارد. همچنان می‏غرّد و با غرّش و خشم آمادگی خود را اظهار می‏کند که بیایید من منتظر شما هستم، انتظارتان را می‏کشم.

همین‏طور می‏فرمایند وقتی اهل عذاب در قیامت مدّتی برای حساب یا برای هرچه، معطّل می‏شوند، معطّلیشان خیلی است. اما چگونه معطّلیی است؟ معطّلیِ آزادانه است؟ نه! معطّلی در گرو بودن است. یک وقت انسان معطّل است، انتظار می‏کشد که رفع معطلّیش بشود. اما یک وقت معطّل است. معطّلی در گرو؛ مثل مجرمی که هنوز محاکمه نشده یا حکم برایش صادر نشده، می‏فهمد که در گرو و در بند است، می‏داند او را می‏کشند و حکمش کشتن است، ولی این مدّت معطّلیش معطّلی در گرو است، نه اینکه معطّلی آزادانه باشد، در گرو و در بند است.

اهل عذاب هم مدّتی در قیامت به این شکل به سرمی‏برند که در گرو هستند، معطّلی در گرو. بعد به آنها اعلام می‏شود که دیگر از گرو آزاد شدید. اما چه آزادیی؟ یک نوع آزادی که می‏گویند کاش در همان معطّلی و در گرو بودن به سرمی‏بردیم که از این آزادی بهتر بود. زیرا به آنان خطاب می‏شود إنطَلِقوا إلی ما کنتم به تُکذّبون([121]) حال از گرو بیرون آمدید، آزادید، بفرمایید! کجا بروند؟ إلی ما کنتم به تکذّبون بروید به سوی آنچه تکذیب می‏کردید و می‏گفتید انبیاء و اولیاء دروغ می‏گویند، بروید به طرف جهنم! إنطلقوا کلمه انطلاق، رهایی، رهاشدن و از گرو درآمدن را می‏فهماند. اما چطور از گرو درآمدن؟ چقدر خود گروبودن برای آنها عذاب بوده که اینک به عنوان مسخره به آنها این‏طور خطاب می‏شود.

قیامت عجیب و غریب است! خدا نکند اهل عذاب باشیم. ان‌شاءاللّه شفاعت شامل حالمان بشود. انواع و اقسام عذاب‏ها، از جمله تمسخرها دارد. آنجا انسان را تمسخرهای عجیب و غریب می‏کنند. بعضی از آیات در این باره عجیب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 120 *»

است؛ چون منافقان می‏بینند که جلوی مؤمنان نور است. به آنها می‏گویند: این نورانیّتی که شما دارید، روی خود را به ما کنید تا ما هم از نور شما استفاده کنیم و راهمان را ببینیم. یوم یقول المنافقون و المنافقات للّذین آمنوا انْظُرونا نَقتبسْ من نورکم. منافقان به مؤمنان می‏گویند اُنظرونا برگردید به ما نگاه کنید! ما می‏بینیم شما در نور حرکت می‏کنید و نور هم از خود شما است، برگردید به ما نگاه کنید، نقتبسْ من نورکم تا ما هم از نور شما بهره‏مند بشویم و راهمان را ببینیم. قیل ارجِعوا وراءَکم فالتَمسوا نوراً به آنها گفته می‏شود برگردید، پشت سرتان را نگاه کنید، شاید پشت سرتان نور باشد. فالتمسوا نوراً شاید از پشت سر نوری به دست بیاورید.

البته ظاهر آیه همین است، ولی احتمال می‏رود به این معنا باشد که برگردید به دنیا ببینید در دنیا نور کسب کرده‏اید؟ که اکنون می‏خواهید با نور حرکت کنید. قیل ارْجعوا وراءکم به آنها گفته می‏شود برگردید به پشت سر خود نگاه کنید. فالتمسوا نوراً شاید از آنجا نور بگیرید. در آیه ندارد که اینها چه می‏کنند. اما معلوم است که همه به عقب برمی‏گردند می‏خواهند از پشت سر نور کسب کنند. قیل ارْجعوا وراءکم فالتمسوا نوراً. فضُرِب بینهم بِسورٍ له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قِبَله العذاب([122]) برمی‏گردند برای اینکه ببینند پشت سر نور دارند؟ اما همین‌که دوباره برمی‏گردند می‏بینند بین آنها و مؤمنان دیوار محکمی زده شد که این دیوار دری دارد له بابٌ باطنه فیه الرّحمةُ داخل این در مؤمنان در رحمت هستند و ظاهره من قبله العذاب اما از این طرف دیوار که خارج در است، مرتّب به سوی آنهایی که خارجند عذاب می‏آید. و مراد از باب در تأویل، واسطگان هستند.

اینها حالاتی از قیامت است که ذکر می‏شود. از جمله این آیه شریفه است اِنطلقوا إلی ما کنتم به تُکذّبون انطلاق در لغت عرب به معنای رهایی است. دیگر رها و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 121 *»

آزاد شدید. بفرمایید! از گرو درآمدید. از خود کلمه انطلقوا یک ذوق و شوقی به آنان دست می‏دهد. با خود می‏گویند: الحمدللّه از این در گروبودن و عذابی که از آن احساس می‏کردیم راحت شدیم. ولی همین‌که نگاه می‏کنند که ببینند آزادیِ از آن در گروبودن چطور است إلی ما کنتم به تکذبّون جهنّم را می‏بینند و می‏فهمند که آن در گروبودن از این آزادشدن بهتر بود. انطلقوا إلی ظلٍّ ذی ثَلاثِ شعب بفرمایید سایه! معلوم می‏شود آفتاب و گرما شدید است، سایه‏ای به آنها نشان می‏دهند که می‏فرمایند انطلقوا إلی ظلّ بروید زیر سایه‏بان، آنجا سایه است. از دور هم که نگاه می‏کنند می‏بینند سایه است. اما این سایه چیست؟ ظلّ ذی ثلاث شعب دارای سه شعبه است. دود جهنم است، سایه نیست. سایه‏ای است که از آفتاب بدتر است به طوری که همان آفتاب بهتر است. لا ظَلیلٍ این سایه‏بان نیست، سایه ندارد، حرارت و دود جهنم است، آتش غضب خدا است که آتش غضب امیر المؤمنین و غضب فاطمه زهرا و غضب بقیّة‌اللّه است. لا ظلیلٍ سایه‏بان ندارد و سایه‏ای در کار نیست. و لایُغنیٖ من اللَّهَب طوری نیست که انسان را پناه بدهد و از حرارت و شراره آتش او را حفظ و نگهبانی کند؛ بلکه ابتدای چشیدن جهنّم است. إنّها تَرمیٖ بِشَرَرٍ کالقصر . کأنّه جِمالَتٌ صُفْر([123]) «أللّهمّ أعذْنا من سخطک. أللّهمّ أجرْنا من عذابک. أللّهمّ حرِّم علی أجسامنا حرَّ نارک» امر عجیبی است!

در عرب دو چیز خیلی مهمّ است و هیبت دارد و وحشت‏زا است؛ یکی خانه‏های بسیار بزرگی که از سنگ‏های کوه می‏ساختند. نوعاً اگر در بیابان‌ها به آثار باستانی برخورد کنیم، آثار باقیمانده، سنگ‏های روی هم چیده شده طوری است که وحشتی را دربردارد. همچنین حالت خشم شتر، شتر صُفر خیلی وحشت‏زا است. خشم شتر در میان حیوانات شدید است. منتها چون عرب با این حالت شتر مأنوس

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 122 *»

بوده و زیاد در جریان شترداری بوده آن را بهتر درک می‏کرده است. ولی دیگران باید ببینند یا باید برایشان بگویند که خشم شتر شدید است.

در هر صورت این شراره‏هایی که از آتش جهنّم به طرف اهل آتش حرکت می‏کند اولاً إنّها ترمیٖ بشرر کالقصر شراره‏هایی است که مانند قصر و خانه‏های سنگی بزرگ و مُعْظَم وحشت‏آور است. چطور؟ مانند خانه است به طوری که طرف فکر می‏کند در کام او قرار می‏گیرد. ولی نمی‏تواند در کام او قرار بگیرد. چطور انسان در خانه سکنیٰ می‏کند؟ این شراره‏ها مثل قصر است کالقصر احساس می‏کند که الآن باید در این شراره آتش زندگی کند. کأنه جمالت صفر حال در این قصر و خانه‏ای که می‏خواهد زندگی کند آیا در آن احساس آسایش می‏کند؟ کأنّه گویا این قصر، «گویا»ی قرآن؛ یعنی همین است و غیر از این نیست که این خانه از نظر صفت ــ نه از نظر صورت ــ  خانه‏ای است که کأنّه جمالت صفر از حیث صفت، شتر است که سراسر این خانه را خشم فراگرفته است. آن کسی که می‏خواهد در این خانه زندگی کند خشم را از ذرّه ذرّه خشت و گل این خانه احساس می‏کند؛ یعنی باید در این خانه، در کام شتر  که از نظر صفت مانند خشمِ شتر است زندگی کند. ویلٌ یومئذٍ للمکذّبین([124]) این آتشِ سرزمین قیامت است که لطیف آتش عالم ما است. همین زمین ما زمین قیامت می‏شود. در قیامت این زمین با ما چه خواهد کرد؟ از اول مرگ قبر می‏گوید: تو روی من راه می‏رفتی و معصیت خدا را می‏کردی اینک در دل من قرار گرفتی، من می‏دانم با تو چه کنم. وقتی که بنا باشد عذاب بکنند چنین است.

این کیان چنین کیان ظلمانی و شیطانی است. آنگاه خدا چطور به کاملان و بزرگان و اهل معارف الهی اجازه بفرماید که حقایق نورانی را برای اهل این عالم بیان کنند؟! چه تناسبی بین این کیان و آن حقایق؟! کیانی که همه موجودات از آن در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 123 *»

خشم هستند. و اللّه موقع معاصی همین لباس‏های تنمان بر ما خشم می‏کند، از اماممان اجازه ندارد، اگرنه همین عبای من در هلاکت من کفایت می‏کند که مرا هلاک کند.

پادشاهی در هند بود. کنیز بسیار زیبایی را با هدایایی خدمت امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه هدیّه فرستاد و در نامه‏ای نوشت: آقا من از میان کسانی که مورد اطمینانم بودند هزار نفر را، و از هزار نفر صد نفر، از صد نفر ده نفر، و از ده نفر یک نفر را انتخاب کردم که کاملاً مورد اطمینان من بود و این کنیز را با خادمش و هدایایی خدمت شما فرستادم. این هدایا خیلی مهم نیست. اما این کنیز چون بسیار زیبا است و دارای کمالات ظاهری و باطنی است حتی دارای رشد عقلی و فراست است من آن را شایسته شما دانستم و خدمت شما فرستادم. این شخص امین را هم همراهش کردم. آن شخص وارد مدینه شد، خدمت امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه آمد. حضرت در آن زمان شهرت بین المللی داشتند. در تمام بلادی که اسم اسلام به آنجا رسیده بود نام امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه نیز به عنوان یکی از ذراری رسول‌اللّه؟ص؟ و عالم به جمیع علوم به آنجا رفته بود. البته شاید آن مَلِک به مقامات امامت حضرت هم معرفت داشته است.

این شخص وارد مدینه شد و نامه را خدمت امام؟ع؟ تقدیم کرد. هدایای دیگر را هم تقدیم کرد و کنیز و خادم او پشت در بودند. حضرت فرمودند: من این هدایا را قبول می‏کنم اما کنیز را قبول نمی‏کنم. کنیز را به مالکش برگردان! گفت نمی‏شود آقا. همین‏طور که در نامه نوشته شده اصلاً این هدایا ارزش چندانی ندارد، عمده این کنیز است که مَلِک آن را خدمت شما فرستاده است. فرمودند: نه، من این کنیز را نمی‏خواهم او را به صاحبش برگردان! گفت نمی‏شود آقا. اگر برگردانم ممکن است که سوء ظنّی برای ملک فراهم شود و من را محاکمه کند و صدمه بزند. فکر کند شما که قبول نکردید برای این بوده که من در این کنیز خیانت کرده‏ام. حضرت فرمودند: خیر،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 124 *»

کنیز را برگردان! همین هدایا من را بس است. مرتّب او اصرار می‏کرد که آقا کنیز را بپذیرند و آقا انکار می‏کردند و می‏فرمودند او را برگردان من او را نمی‏خواهم.

وقتی که زیاد بی‏حیایی نشان داد فرمودند: تو به این کنیز خیانت کرده‏ای. از این جهت من این کنیز را نمی‏خواهم. عرض کرد آقا من و خیانت! من انتخاب‏شده از میان هزار نفر مورد اطمینانِ ملک هستم، به علاوه این خادم همراه این کنیز بوده چطور من خیانت کرده‏ام؟! مرتّب خیانت خود را انکار می‏کرد. فرمودند: تو خودت خیانت خود را می‏گویی یا جبّه‏ای که در تن داری، پوستین تو بگوید؟ وقتی که وارد اتاق شد پوستینش را از دوش برداشت و کنار گذاشت. ولی بعد که در انکار اصرار ورزید حضرت به پوستین او اشاره فرمودند که خیانت این خائن را بگو!

راوی می‏گوید: دیدیم پوستین جمع شد به شکل حیوانی درآمد و شروع کرد به زبان عربی فصیح بیان‌کردنِ جریان انتخاب این شخص را برای این کار و به راه افتادن آنها تا این که به بیابانی رسیدند که باران زیادی آمده بود. ناچار شدند در آنجا بمانند. دو خیمه زدند. کنیز و خادمش در خیمه‏ای، این شخص هم تنها در خیمه خودش بود. چون باران زیاد بود حرکت میسّر نبود ــ  معلوم است مرکب‏ها شتر یا اسب بوده و در آن حال حرکت مشکل بوده ــ  یک روز توقّف طول کشید. آذوقه کم شد. این شخص ناچار شد که خادم را میان ده یا شهری که آن اطراف بود بفرستد تا آذوقه تهیّه کند. خادم رفت. این شخص کنیز را صدا زد که بیا در خیمه من تا تنها نباشی. کنیز خواست از خیمه خود داخل خیمه او بیاید چون میان راه گل بود، برای اینکه لباسش گل‏آلود نشود قدری لباسش را بالا گرفت، ساق‏های پایش نمایان شد و این شخص دید. امان! امان از نگاه به نامحرم! اَلنظرَةُ سهمٌ من سهام إبلیس مسمومٌ([125]) نگاه به نامحرم تیری از تیرهای شیطان است. تا وارد خیمه او شد مرتکب خیانت شد و کنیز

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 125 *»

هم متمایل بود. پوستین می‏گوید که کنیز متمایل بود.

بعد از آنکه گزارشِ پوستین تمام شد. حضرت فرمودند: بنابراین کنیز را برگردان. شروع کرد به التماس‌کردن و گریه و زاری که آقا اگر من او را برگردانم مطمئنم که پادشاه می‏فهمد من خیانت کرده‏ام و مرا می‏کشد. به من رحم کنید! فرمودند: تو اسلام بیاور. من این کنیز را از او قبول می‏کنم و به تو می‏بخشم. حاضر نشد اسلام را بپذیرد. با وجود این اعجازی که مشاهده کرد حاضر نشد. فرمودند بسیار خوب! کنیز را ببر و پوستینت را هم بردار بپوش. همین‌که پوستین را پوشید قسمت یقه پوستین گردن او را گرفت و شروع کرد به فشاردادن به طوری که رنگش سیاه و مشرف بر هلاکت شد. پوستین می‏خواست خفه‏اش کند امام فرمودند: من که به تو دستور ندادم او را خفه کنی. او را رهاکن!([126]) اینها غیظ اشیاء نسبت به معاصی و کفرها است.

ببینید بقیّة‌اللّه چقدر به اهل عالم لطف دارد! چقدر مَظهر رحمت و کرم خدا هستند! این همه کفرها، ضلالت‏ها و معاصی را این بزرگوار متحمّل می‏شود و هلاک نمی‏فرماید مگر وقتی که واقعاً بی‏حیایی را به حدّی برسانند که اجازه بفرماید سیلی، زلزله‏ای، قحطیی، وبایی بیاید، جنگی پیش بیاید. بی‏حیایی به حدّی می‏رسد که امام؟ع؟ برای اصلاح حال بشر این امور را صلاح می‏دانند و جاری می‏کنند. فرمود او را رهاکن من که به تو نگفتم. این قبیل موارد بوده است.

حضرت در سعی صفا و مروه کنار کوه صفا ایستاده بودند ابوحنیفه رسید. البته آن زمان مثل الآن نبوده، روی کوه‏ها باز بوده، کوه‏ها مشخّص بوده است. بین دو کوه هم بازاری بوده که بعضی قسمت‏هایش پوشیده بوده، کنار بازار دکّان‌های عطّاری بوده که عطر و مانند آن را می‏فروخته‏اند که در احادیث ذکر شده است.([127]) حضرت در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 126 *»

بازار صفا درِ دکّانی ایستاده بودند که گویا می‏خواهند چیزی بخرند ابوحنیفه رسید. به حضرت گفت: من شنیدم شما فرموده‏اید: مؤمن از این کعبه اشرف و افضل است؟ فرمود: آری! افضل است. اما کدام مؤمن؟ نه تو که ادّعای ایمان می‏کنی. مؤمنی که اگر به این کوه بگوید بیا می‏آید. تا این فرمایش را فرمودند کوه صفا شروع کرد به حرکت‌کردن و از جاکنده‌شدن و آمدن. حضرت فرمودند بایست! من نگفتم که بیا.([128])

این امور نشانگر شعور، ادراک و معرفت جرم جمادی است. آنگاه بدن مبارک امام؟ع؟ چیست؟ آن بدن که همه مراتبش تا فؤادش بالفعل است چیست؟ یعنی همین بدن عنصری زمینی دنیایی امام تمام مراتبش تا فؤادش بالفعل است. هیچ جسم اصلیش را حجاب نمی‏کند، قابل و لایق و ظرف است برای تعلّق جسم اصلی امام که در کلّ خلق مؤثّر است و حتی برای حقایق و فؤادهای انبیاء مبدأ است، آن جسم در این لباس ظاهر می‏شود. این چه لباسی باید باشد؟ به اشاره امام کوه از جا حرکت می‏کند. فرمودند: مؤمنی را می‏گویم که اگر به این کوه بگوید بیا بیاید. به مجرّد این فرمایش کوه حرکت کرد. فرمود قرار بگیر! نگفتم بیا، قرار بگیر! پوستین هم می‏خواست آن ملعون را خفه کند حضرت فرمودند: من که نگفتم خفه‏اش کن، رهایش کن!

بعد از اینکه حضرت دیدند دارد خفه می‏شود و مشرف بر هلاکت است فرمودند: اسلام بیاور! این کنیز و خادم را به تو می‏بخشم و همه این هدایایی را هم که آوردی به تو می‏دهم. اما اسلام را قبول نکرد. حضرت فرمودند: پس این کنیز را برگردان! نامه‏ای هم برای آن مَلِک نوشتند. کنیز را برگرداند. ملک فراست داشت موضوع را فهمید. بی‏جهت که ملک نیست. فهمید که امری واقع شده که حضرت هدایا را قبول فرمودند و کنیزی را که این‏قدر در نامه از او تعریف کرده بود قبول نفرمودند. گفت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 127 *»

چه کار کردی؟ گفت هیچ کار. آنجا هم انکار کرد. اما آن خادم شروع کرد به گزارش‌دادن که پوستین تن این شخص در حضور آن شخصی که ما او را نمی‏شناختیم که چه کسی است شروع کرد به گزارش‌دادن از خیانت این دو نفر. وقتی که جریان پوستین را شنید، دستور داد هردو را به جرم خیانتشان گردن زدند، هم آن شخص و هم کنیز را گردن زدند. خودش هم ریاست را رها کرد برخاست آمد مدینه خدمت امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه و از صحابه حضرت شد.([129])

در این زمینه نمونه‏ها در قرآن و احادیث ذکر شده است که حتی لباس‏ها بر مردم خشم می‏کردند. یا من أظهر الجمیل و ستر القبیح([130]) ببینید خداوند چقدر رؤوف است! ببینید اولیاء خدا که مظاهر رحمت او هستند چقدر رؤوفند! نیکی‏های ما را برای یکدیگر ظاهر می‏فرمایند که ما به یکدیگر محبّت داریم، به یکدیگر اعتماد و اطمینان داریم، با یکدیگر نماز می‏خوانیم، شهادت یکدیگر را قبول می‏کنیم، درباره یکدیگر دعا می‏کنیم و به یکدیگر التماس دعا می‏گوییم. کم من قبیحٍ سَتَرتَه و کم من ثناءٍ جمیلٍ لستُ أهلاً له نشرتَه([131])  گناهان و بدی‏های ما را می‏پوشاند و خوبی‏های ما را آشکار می‏فرماید.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 128 *»

 

مجلس  9

 

(شب سه‏شنبه 3 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

r سفارش امام صادق؟ع؟ به معلَّی بن خُنَیس در کتمان سرّ

r در اختلاف طبیعت‏های کاملان مصالحی است

r روایات کتمان سرّ مربوط به حقایق و فضائلِ مناسب با کیان نوری است

r تسلّط شیطان بر این کیان ظلمانی

r تفسیر «ایام اللّه»

r ظلّی از تمکّن اولیاء؟عهم؟ در عصر ظهور و رجعت در زندگانی اهل بصیرت

r ارزش خدمتگزاری در احیای امر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و نشر امر ولایت و برائت

r حسرت کوتاهی‏کننده در احیای امر اولیاء؟عهم؟

r امروز کمترین نصرت اولیاء تقویت دین و ایمان خودمان است

r آثار دنیوی ذکر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و ذکر فضائل ایشان

r سرّ حدیث «ذکرنا شفاء من الوعک»

r ارزش و تأثیر رقّت قلب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 129 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

کسانی که به مقامات و کمالات نورانی محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین واقف شده‏اند که مناسب با کیان نوری و کیان فطری و کیان الهی است، اجازه بیان، توضیح و تشریح آن مقامات را برای اهل این عالم ندارند. تأویل آیه شریفه إنّ اللّه یأمرُکم أن‏تُؤدّوا الأمانات إلی أهلها در بیان این است که آنچه خداوند از حقایق در این باره به ایشان تعلیم فرموده ایشان به طور امانت از آنها نگهداری می‏کنند و به اهلش می‏رسانند.

اما اهل این عالم اهلیّت آن حقایق را ندارند. چون آن نورانیّت و صفا و قابلیّتی که با آن حقایق مناسب است و نیز تحمّل آن حقایق در ایشان نیست. و چون اهل این عالم متحمّل نمی‏شوند آن بزرگواران از بیان، شرح و توضیح آنها ممنوع هستند. ولی خداوند چنین قرار داده است که فقط اشخاصی که در وصفشان می‏گوییم حاملان انوار محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند اهلیّت و قابلیّت دارند که به مقامات و فضائل

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 130 *»

ایشان مناسب با کیان اولی و نوری الهی واقف شوند. زیرا خدا دل‏های ایشان را به نور مبارک امامشان روشن فرموده و از اشراقات انوار الهی بهره‏مند شده‏اند.

در اینجا به مناسبت، حدیث حضرت صادق؟ع؟ را به معلَّی بن خُنَیس که در کتمان امرشان سفارش فرموده‏اند نقل می‏کنیم. می‏فرماید یا معلّی أُکْتُم أمرَنا و لاتُذعْهُ معلّی بن خنیس در نشر حقایق و بیان فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و دعوت به مقامات نورانی ایشان در میان صحابه امام؟ع؟ از همه بی‏تاب‏تر بود. نه اینکه حقایق مناسب کیان نوری را بیان کند و فضائل و مقامات مناسب آن مرتبه را برای مردم بازگو کند. خیر! آنچه مناسب همین کیان بود می‏گفت. امام؟ع؟ هم مرتّب او را بر کتمان سفارش می‏فرمودند. اما معلّی طبعی داشت که نمی‏توانست کتمان کند، و لازم بود که در او این طبع باشد؛ مثل طبیعت سلمان و طبیعت اباذر. سلمان متحمّل چه اسراری بود؟! و لب باز نمی‏کرد. اما اباذر با اینکه متحمّل آن اسرار نبود و درجه‏اش از درجه سلمان پایین‏تر بود طاقت نمی‏آورد، فریاد می‏کرد و صدمات را هم متحمّل می‏شد. این طبایع گاه‏گاهی برای صاحبان مقام کمال لازم است و منافات با کمال آنها هم ندارد. مصلحت است که در آنها باشد و به حسب آن طبایع امر امام؟ع؟ را نصرت بکنند و در بین مردم نشر دهند. تقریباً شبیه طبایع انبیاء است.

انبیاء؟عهم؟ اسیر طبایع نیستند. اما گاهی لازم است که نبوّت در یک طبع خاصّی جلوه‏گر بشود. طبع عیسی، طبع یحیی، طبع موسی، طبع ابراهیم برای مصالح خلق لازم بوده است. حضرت موسی علی نبیناوآله و علیه‌السلام خیلی تندخو و خشمگین بود. به اصطلاح ما زود از جا در می‏رفت. نه اینکه برای ایشان نقصانی باشد. مصلحت امّت بوده که در این طبع باشد. از این جهت می‏بینیم با اینکه می‏داند که باید از خضر تعلیم بگیرد و نزد خضر؟ع؟ شاگردی کند ــ  اگرچه خضر در شریعت تابع او بود. ــ  ولی کارهای او را نمی‏تواند متحمّل شود و بر خضر می‏خروشد که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 131 *»

این چه کاری است می‏کنی؟ بی‏جهت کشتی نو را می‏شکنی؟ بی‏جهت این نوجوان را می‏کشی؟ و سایر اعتراض‏ها. این طبایع به حسب مصالح امّت لازم بوده است.

در میان صحابه امام صادق؟ع؟ هم معلّی بن خنیس این خصوصیّت را داشت که در نشر امر ولایت خیلی داغ بود. بارها امام؟ع؟ به او فرموده بودند که عاقبت کار تو به کشته‌شدن منجر می‏شود. و نوعاً به او بر کتمان سفارش می‏فرمودند. نه اینکه با امام؟ع؟ مخالفت کند! و سرانجام هم کشته شد رضوان‌اللّه‌علیه. امام؟ع؟ به او فرمودند یا معلّیٰ أُکتُم أمرنا و لاتُذِعْهُ امر ما را کتمان کن و در بین مردم منتشر نکن! فإنّه من کتَم أمرنا و لم‏یُذعْه أعزّهُ اللّه فی الدنیا و جعله نوراً بین عینیه فی الآخرة یَقوده إلی الجنَة کسی که امر ما را کتمان کند و اشاعه نکند خداوند او را در دنیا عزیز می‏گرداند. و همین کتمان امر ما را در آخرت نوری بین دو چشمش قرار می‏دهد که او را می‏کشاند و به طرف بهشت راهنمایی می‏کند. یا مُعَلّیٰ من أذاعَ أمرَنا و لم‏یکتُمْه أذلّه اللّهُ فی الدنیا و نزَع النور من بین عینیه فی الآخرة و جعله ظلمةً تقوده إلی النار. فرمودند هرکس امر ما را در بین مردم اذاعه کند و شایع سازد و آن امر را کتمان نکند خدا او را در دنیا ذلیل می‏کند و در آخرت نوری که بین دو چشم او است از او می‏کَند و بدون نور می‏ماند و به جای آن نور ظلمتی قرار می‏دهد که آن ظلمت او را به سوی آتش می‏کشاند. تا اینکه فرمودند یا معلّیٰ إنّ المُذیع لأمرِنا کالجاحد له([132])  کسی که امر ما را در بین نااهلان منتشر سازد، مثل کسی است که امر ما را انکار کرده و منکر آن شده باشد. و همان‏طور که منکر کافر است و اهل جهنّم می‏شود کسی هم که امر ایشان را اذاعه کند و در بین نااهلان منتشر سازد او هم جهنّمی خواهد شد.

معلوم می‏شود این حدیث شریف و امثال آن مربوط می‏شود به آن معارف و حقایق نورانی و فضائل و مقامات این بزرگواران که مناسب با کیان نوری و الهی است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 132 *»

که اصلاً  این خلق متحمّل نمی‏شوند که هرچه هم با ایمان باشند و اهل تسلیم و تصدیق باشند منکر خواهند شد. چون هیچ نمی‏توانند متحمّل شوند و کارشان به کفر منجر می‏شود. از این جهت اذاعه‏اش بر این اشخاص و بر اهل این عالم حرام شده است و این تأکیداتی که رسیده برای بیان همین مطلب است.

همین‏طور امام؟ع؟ در حدیثی فرمودند إنّ أمرنا مستورٌ مُقنَّعٌ بالمیثاق فمن هَتک علینا أذلَّه اللّه([133]) امر ما پوشیده شده و روی آن قِناع و نقاب قرار داده شده است. چطور در این احادیث تصریح می‏فرمایند به اینکه مقامات محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین مناسب با آن کیان نوری مستور شده؛ یعنی روی آن پرده قرار گرفته است! و «پرده» همین کیان ظلمانی است که به اقتضاء اختلاط نور و ظلمت و به دعوت و امر شیطان برای خلق پیدا شده است. این کیان چه حجاب غلیظی است!

این نورانیّتی که بحمداللّه ما در ولایت ائمه هدی؟عهم؟ در محبّت و در فضائل و مناقبشان احساس می‏کنیم، دل‏های ما به ذکرشان و به یادشان مسرور می‏شود، همین‏طور هر فضیلتی از فضائلشان را که می‏شنویم چقدر خوشحال و نورانی می‏شویم، و خدای نکرده اگر کسی اظهار نقصانی و اثبات نقصانی برای ایشان بخواهد بکند چقدر ناراحت می‏شویم، این نورانیّت که خدا در این کیان ظلمانی شیطانی در این سطح عنایت کرده که به اندازه قدرت فهم ما است، نعمت بسیار بزرگی است که خدا کرامت فرموده است.

از این جهت می‏فرمایند یکی از طرق آزمایش این است که شخص ولایت، مقامات و فضائل ما را بر دلش عرضه کند. اگر دلش تسلیم شد و مشمئز نشد بداند که حلال‏زاده است و به مادرش دعا کند.([134]) و اگر دید در برابر فضائل و مقامات ما دلش

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 133 *»

مشمئز می‏شود، به تعبیر ما بر مادرش نفرین کند. این کیان ظلمانی چقدر عجیب است که حتی اگر انسان این مقدار نورانیّت در خود احساس می‏کند علامت ایمان و علامت حلال‏زادگی است و اینکه در این کیان ظلمانی ذاتش پاک و طینتش به طینت محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین متّصل است.

پس «امر ما مستور است» یعنی پشت حجاب این کیان قرار گرفته است و این کیان ظلمانی مانع و ستر برای آن فضائل و مقامات ما شده که امر ما باشد. مقنّعٌ بالمیثاق قناع، پرده و نقاب بر آن کشیده شده است. بالمیثاق از کسانی که به آن مقامات واقف شده و می‏شوند که کاملان باشند ــ  به واسطه نورانیّتی که دارند ــ  میثاق و عهد گرفته شده که آن امر را بی‏پرده نگویند، و اگر اظهار می‏کنند در پرده بگویند. اگر می‏خواهند ابلاغ و بیان کنند باید در قناع و نقاب بیان کنند. فمن هَتک علینا أذلّه اللّه هرکس این پرده‏ها را از امر ما بردارد و امر ما را برای خلق این عالم بی‏پرده بیان کند خدا او را ذلیل خواهد ساخت.

این چه کیان ظلمانی است در این دورانی که شیطان از خداوند مهلت گرفته است! همین‏طور هم باید باشد. معنای مهلت‌گرفتن هم این است که خدا او را مالک ساخته و این روزگار را در فرمان و اختیار او قرار داده است. آقای بزرگوار­ در باره شیطان تعبیری دارند می‏فرمایند شاهنشاه و رئیس کلّ است. به تعبیر دیگر می‏شود گفت: استاد الکلّ فی الکلّ و متصدی همه امور است.([135]) همه امور به او واگذار شده و مسلّط بر همه‏کس است. إلّا عبادَ اللّه المخلَصین([136])  که انبیاء و کاملان باشند که مستثنیٰ هستند، دیگر بر همه افراد انسانی، عالم، جاهل، فقیر، غنی، زن و مرد، بر همه مسلّط است و حکم حکم او است، و خواست و رضا خواست و رضای او است. از این جهت این دوره دوران او و این ایّام ایّام او است. قال ربِّ فأنْظِرنی إلی یوم یبعثون .

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 134 *»

قال فإنّک من المُنظَرین . إلی یوم الوقت المعلوم ([137]) تا یوم وقت معلوم که بازگشت و رجعت رسول‌اللّه؟ص؟ باشد که وقت نابودکردن شیطان و اتباع او است به او وعده داده‏اند که بماند. و تا زمان ظهور امام؟ع؟ تمام قدرت برای او است. از آن زمان قدرت او رو به ضعف می‏رود تا در زمان رجعت رسول‌اللّه؟ص؟ به کلّی او را از این عالم بیرون می‏فرستند و دیگر تمام عالم را حق محض فرامی‏گیرد و در فرمان محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین خواهد بود.

در هر صورت این کیان و ایّام، شیطانی و منتسب به شیطان است. از این جهت وقت ظهور را از «ایّام اللّه» شمرده‏اند که در آیات قرآن رسیده و ذکّرهم بأیّام اللّه([138])روزهای خدایی را برای ایشان یادآوری کن! یکی از روزهای خدایی را ائمه؟عهم؟ روز ظهور و قیام بقیّةاللّه عجّل‌اللّه‌تعالی فرجه فرموده‏اند. از آن موقع کیان الهی و کیان نوری شروع می‏کند به ظاهرشدن و آشکارگردیدن، با آن جلالت شأنی که خدا برای بقیّةاللّه و اصحاب آن بزرگوار قرار داده است.

بسیار مناسب است این حدیث شریف را که از صحف ادریس است ذکر کنم. مرحوم سیّد بن طاوس آن را در کتاب «سعد السعود» نقل کرده و مشایخ ما هم بر آن اعتماد فرموده در کتبشان ذکر فرموده‏اند. سیّد بن طاوس می‏گوید «إنّی وَجَدتُ فی صُحُفِ إدریسَ النبیّ علی محمّد و آله و علیه‌السلام عندَ ذکْرِ سؤالِ إبلیسَ و جوابِ اللّهِ تعالی له «قال ربّ فأنظرنی إلی یوم یبعثون» قال لا، ولکنّک «من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم»([139]) می‏گوید: من در صحف ادریس نبی دیدم موقعی که شیطان از خداوند خواست و خدا هم به او جواب فرمود، شیطان عرض کرد: خدایا مرا مهلت بده تا روزی که برانگیخته می‏شوند! یعنی تا روز قیامت مرا مهلت بده که در بندگان تو

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 135 *»

متصرّف باشم و هر طور خواستم آنها را بچرخانم. خداوند فرمود: نه، تا آن موقع به تو مهلت نمی‏دهیم. ولی تو مهلت داده می‏شوی تا روزِ وقت معیّن و معلوم که آن روز، موقع رجعت رسول‌اللّه؟ص؟ است. آنگاه خداوند در صحیفه ادریس آن روز را بیان می‏کند که چه روزی است.

ان‌شاءاللّه از برکات مشایخ عظام+ یک ظلّی از آن روز در روزهای ما و یک ظلّی از صاحبان آن روز در ما افتاده است. به دلیل همین اندازه‌ای که ما از نصرت محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ متمکّن شده‏ایم. این تمکّن خیلی نعمت است! رفت و آمدمان به این مجالس برای احیای امر محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟، اقامه جماعتمان برای احیای امر محمّد و آل محمّد؟عهم؟، درس خواندنمان، درس گفتنمان، معاشرتمان، اصلاً اینکه ما با یکدیگر این‏طور بحمداللّه صمیمانه معاشرت داریم؛ کجا چنین صمیمیّت و برادری پیدا می‏شود؟ درست است که دیگران هم کنار یکدیگر در صف جماعت می‏ایستند، کنار هم در یک مجلس می‏نشینند، اما در باطن نسبت به یکدیگر گرگ و پلنگ هستند. می‏خواهند یکدیگر را پاره کنند. بر یکدیگر حسد می‏برند. قلباً از یکدیگر متنفّرند. چنان‌که در وصفشان فرموده‏اند أجسادُهم مجتمعةٌ و قلوبهم متفرّقة([140])  مساجدُهم عامرةٌ و هی خرابٌ من الهدیٰ([141]) بدن‏هایشان کنار هم و با هم است اما دل‏ها از هم جدا است. ظاهر مساجد از ضلالت آباد است اما از هدایت خراب است.

این نعمت‏هایی که وصف کردم: نعمت اخوّت، نعمت صمیمیّت که خداوند لطف فرموده و به برکت بقیّة‌اللّه عجّل‌اللّه‌تعالی له الفرج و بزرگان دین این‏طور با یکدیگر مأنوس می‏شویم، انس می‏گیریم، الفت پیدا می‏کنیم، به طوری که واقعاً نسبت به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 136 *»

یکدیگر احساس یکی‌بودن داریم، از ملاقات یکدیگر و از ذکر فضائل و مصائب لذّت می‏بریم، اینها همه نعمت است. آیا اینها تمکّن در احیای امر محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ نیست؟ اگر ما خودمان بودیم و خودمان، آیا می‏توانستیم برای خود چنین تمکّنی فراهم کنیم؟ این امکانات کنونی تحت این عنوان و زیر پرچمِ ولایتِ اولیاء و برائت اعدا چیست؟

درست است هرچه حساب کنیم، می‏بینیم نسبت به یکدیگر خیلی مقصّریم. این را اقرار داریم که حقوق را هیچ نمی‏توانیم ادا کنیم و از ادای حقوق یکدیگر عاجزیم. قصور داریم، تقصیر هم داریم. زیاد هم تقصیر داریم که هرچه بگوییم کم گفته‏ایم. در عین حال همین اندازه تمکّن خیلی نعمت است. این کتاب‏هایی که در دست ما است که با هر فصلش می‏توانیم هر ناصبی ناپاکی را به زانو در بیاوریم، خیلی مطلب است! ببینید هر ناصبیِ ناپاکی که منکر فضلی از فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ باشد، با یک فصل از فصول جلد سوم کتاب ارشاد که در وصف ائمه طاهرین؟عهم؟ است، یا کسی که با مقام رکن رابع مخالفت دارد با هر فصل جلد چهارم کتاب مبارک ارشاد می‏توانیم بر او غلبه کنیم و او را از پا درآوریم. این چه تمکّنی است! و این در واقع شمشیر است.

آقای مرحوم می‏فرمایند این لسان و قلم من شمشير امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه است.([142]) و الآن آن شمشیرها به دست ما آمده است. هر فصلی، شمشیری و تیری به جگر نصّاب است. این چه تمکّنی است؟ چه‏کسی این تمکّن را دارد؟ در دست چه‏کسی این شمشیرها، نیزه‏ها و تیرها است غیر از ما؟ بحمداللّه این مطلب را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 137 *»

معتقدیم و  در برابر آن تسلیمیم. این فرمایش‏های نورانی را می‏خوانیم و نشر می‏دهیم. به بچه‏هایمان، به برادرانمان یاد می‏دهیم. الحمدللّه ربّ العالمین به این شکل این فرمایش‏ها احیا می‏شود. این تمکّن، خیلی نعمت است!

وقتی‌که می‏فرماید اگر توانستی یک مارمولک (کلپاسه) را بکشی، چون ناصب است همین اندازه که به نیّت اینکه ناصبی است و از اعدای آل‏محمد؟عهم؟ است آن را بتوانی بکشی، همین اندازه که در نصرت ایشان تمکّن پیدا کردی، می‏فرمایند به شکرانه این توفیق غسل بکن.([143]) حال یک کلپاسه کشتن کجا و یک ناصبی را خفه‌کردن و با دلیل و برهان دهانش را بستن کجا؟!

شیخ مرحوم­  می‏فرمایند من در احساء ــ  دیگر حرف توی حرف می‏آید ــ کنار دکّان یکی از آشنایان که شیعه بود نشسته بودم. در همسایگی او یک ناصبی بدجنس ناپاکی بود او هم آمد نزد ما نشست. صحبت از این شد که شیعه در وضو پشت پا را مسح می‏کشد و سنّی‏ها پاها را می‏شویند. و در باره قرائت آیه شریفه و امْسحوا برؤسِکم و ارجلَکم إلی الکعبین([144])  که چرا ارجلکم را منصوب می‏خوانند؟ از این قرائت بحث شد. چون آنها به همین استدلال می‏کنند که ارجلکم عطف به فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم([145]) است. از این جهت و ارجلکم منصوب شده و به قرائت نصب خوانده شده است. بنابراین حکم پا در وضو مانند حکم صورت و دست است که باید شسته بشود.

و حال آنکه بر فرض قرائتِ نصب، عطف به محلّ برؤسکم است. چون در واقع برؤسکم مفعول است و عطف به محلّ مانعی ندارد. و اگر قرائت نصب قرائت صحیحی باشد، آنگاه آیه متشابه می‏شود که آیا و ارجلَکم را به محلّ برؤسکم عطف

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 138 *»

بگیریم یا به وجوهَکم و أیدیَکم عطف بگیریم؟ «و الأقرب یمنع الأبعد». به‏علاوه حکم غسل تمام شده و حکم مسح شروع شده است. اگر بنا بود که جزء غسل باشد باید در ردیف آن ذکر بشود بعد حکم دیگر گفته شود. ولی می‏بینیم بعد از آنکه حکم غسل تمام شده، حکم مسح شروع شده است. و وقتی آیه متشابه باشد ما به متشابهات نمی‏توانیم فتوا بدهیم. و باید به اهلش رجوع کنیم و تفسیرش را از آنها جویا شویم. و ما به اهل‌بیت؟عهم؟ رجوع می‏کنیم. از اهل‌بیت که اخذ می‏کنیم می‏فرمایند: پا را مسح کنید. پا در حکم سر است باید مسح بشود و نباید شسته بشود.([146])

می‏فرمایند آن مرد سنّی آمد و نشست. خوشش آمد که با ما بحث کند. ما هم خوشمان آمد با او بحث کنیم. بحث از نصب أرجلَکم پیش آمد و شروع کرد یکی پس از دیگری به استدلال و دلیل‌آوردن. من هم دلایلش را رد می‏کردم. هرجا هم می‏ماند که دلیل بیاورد من به یادش می‏آوردم که شما این‏طور استدلال می‏کنید. او خوشحال می‏شد دلیل را می‏گفت. بعد شروع می‏کردم به ردکردن آن دلیل. مرتّب یادش می‏آوردم و باز دلیلش را رد می‏کردم. تا اینکه دیگر بیچاره و ناتوان شد. آنگاه من شروع کردم به استدلال و دلیل‌آوردن بر اینکه باید پا مسح بشود. می‏فرمایند هریک از ادلّه را که ذکر می‏کردم، می‏دیدم از شدّت غیظ سیاه و ناراحت می‏شد. بلایی به سر این بدبخت آوردم که دیگر رفت داخل خانه‏اش و بعد از چند روز جنازه‏اش را بیرون آوردند و بردند در حفره جهنّم دفن کردند. می‏فرمایند او را به جهنّم فرستادم. آن وقت خدا را شکر می‏کنند که من توانستم به این‏طور یک ناصبی را به جهنّم بفرستم.([147])

آقا خیلی مطلب است! شما نمی‏دانید این ارشاد با دل‏های نصّاب و با دل‏های منکران فضائل و منکران امر رکن رابع و ولایت اولیاء چه می‌کند؟! وقتی که این کتاب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 139 *»

را می‏خوانند نمی‏دانند از شدّت غیظ، غضب و خشم چه کار کنند. هیچ چاره‏ای هم ندارند مگر اینکه از خدا مرگشان را بخواهند و زودتر به جهنّم بروند. اینها همه تمکّن است. خیلی لطف است که این در باز و بسته می‏شود، این چراغ روشن و خاموش می‏شود به عنوان احیای امر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟، خالصِ خالص برای نشر امر ولایت اولیاء و براءت از اعداء. این نشست و برخاست‏ها، این آمد و رفت‏ها. زن می‏آید، مرد می‏آید، بچّه می‏آید، بزرگ، کوچک. همه اینها تمکّن از احیای امر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ است. ما کجا و این نعمت‌ها؟ چه داریم می‏گوییم؟ آیا این ظلّ ظهور و عالم ظهور نیست که بر ما افتاده است؟ روزهای ما و شب‏های ما که در احیای امر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ این‏طور می‏گذرد آیا ظلّ آن ایّام‌اللّه نیست که در ایّام و لیالی ما افتاده است؟ مگر اینکه خدای نکرده خودمان پا به بخت خود بزنیم و این تمکّن را ضایع کنیم و خودمان را از این احیاکردن‏ها باز داریم که دیگر بدبختی خودمان است. اگرنه خداوند این لطف، این احسان و این عنایت را به ما فرموده است، حتی همین انتساب ما به این بزرگواران، همین استبصاری که از بین رفقایمان، از بین فامیلمان، از بین اهل محلّه‏مان پیدا کرده‏ایم که همه می‏گویند اینها درباره محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ طور دیگری هستند، اینها اهل فضائل و مناقب محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند، تمام اینها تمکّن از احیای امر ایشان است و خیلی نعمت بزرگی است!

این اعتقاد من است. اگر غیر از این است کسی دلیل بیاورد که تو اشتباه می‏کنی و غیر از این است. من می‏گویم این همه امکانات و تمکّن، به تعبیر دیگر این توفیقات، اینها ظلّی از آن ایّام است که در روزگار ما افتاده، و ظلّی از اصحاب بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه است که آن بزرگوار را نصرت می‏کنند و در ما افتاده است. ان‌شاءاللّه ما هم در آن زمان بیاییم و آن حضرت را نصرت کنیم. ولی الآن ظلّی از آن نصرت در ما افتاده است. آنها خیلی متمکّن می‏شوند، خیلی قدرت دستشان می‏آید. ما هم با

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 140 *»

بی‏قدرتی ظلّی از قدرتشان در ما افتاده است. با این ضعف، با این بیچارگی، در عین حال الحمد للّه ربّ العالمین این همه تمکّن! در چه نعمت بزرگی به‏سرمی‏بریم؟! لااقل همین‌که به بچّه‏مان می‏توانیم بگوییم ارشاد بخوان، خیلی نعمت است! به زنمان می‏توانیم بگوییم ارشاد مطالعه کن، این تمکّن نیست؟

زمان‌هایی بوده که شیعه جرأت نمی‏کرده به بچّه‏اش بگوید ما شیعه هستیم. جرأت نمی‏کرده به بچه‏اش بگوید تو سیّد هستی، تو از فرزندان فاطمه هستی. اکنون ببینید بچّه‏های ما، زن‏های ما، جمعیّت ما با نام فاطمه زهرا سلام‌اللّه‌علیها چه می‏کنند؟! با اسم بقیّةاللّه چه می‏کنند؟! با اسم سیدالشهدا، زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها چه می‏کنند؟ این تمکّنِ از نصرت نیست؟ شب‏های یازدهم محرّم چه زینب زینبی بلند است! اینها تمکّن از نصرت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ است. در این ایّام هم طبایع کمک نمی‏کند و شرایط مساعد نیست اگرنه مثل شب عاشورا، مثل شب یازدهم خواهد بود.

در هر صورت هر گوشه کارمان را که بحمداللّه حساب می‏کنیم، اگر پول خرج می‏کنیم ــ دیگران هم پول خرج می‏کنند. مسجد می‏سازند، چه می‏کنند و چه می‏کنند. دیگر  می‏بینید از پول هم گذشته، کارهای دیگر هم دارند، جان می‏دهند ــ اما ما که یک پول می‏دهیم و یک قدم برمی‏داریم به چه منظور است و برای احیای چیست؟ دیگران برای چیست؟! این تمکّن نیست؟ با این نهایت ضعف و بی‏قدرتی چنین توفیقاتی! همه اینها بحمداللّه قدرت و تمکّن است که انسان بتواند یک تومان، ده تومان، صد تومان پولش را در راه احیای امر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ خالصِ خالص خرج کند. خدای نکرده هیچ شائبه نشر رأیی، هوایی و هوسی هم نیست و نشر باطلی نشده؛ بلکه همه‏اش نشر حقّ صرف است. این چه نعمت بزرگی است!

از این جهت هرچه کوتاهی کنیم پشیمان خواهیم شد. اگر از این تمکّن استفاده

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 141 *»

نکنیم پشیمان خواهیم شد. این تمکّن را خدا داده است. پس هرچه می‏توانیم باید قدم برداریم، مثل زمان ظهور امام است. آن زمان چطور هرکس در نصرت امام؟ع؟ هرگونه که بتواند قدم بردارد و کوتاهی کند، چقدر غصّه می‏خورد؟ چقدر برایش حسرت خواهد بود؟ خدا نکند ما هم که از دنیا برویم ببینیم ای وای! ما که می‏توانستیم یک قدم دیگر برداریم چرا کوتاهی کردیم؟ ما که می‏توانستیم یک مقدار دیگر کمک کنیم چرا کوتاهی کردیم؟ همه اینها باعث غصّه ما خواهد شد و خدا نکند چنین باشد!

آن دوره روزگار عجیبی است. نصرت امر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ در آن روزگار نصیب کسانی می‏شود که اسمشان در زمره اصحاب بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه ثبت شده است. این‏قدر در دعاها رسیده که از خدا بخواهیم و اجْعلنا من أنصاره و أعوانه([148]) چرا این را از خدا می‏خواهیم؟و اجعَلنا یعنی خدایا ما را در آن روز جزء یاران حضرت قرار بده تا ان‌شاءاللّه یک ظلّی از آن‏طور نصرت در این روزگار ما بیفتد که بتوانیم قدمی برداریم و یک کاری بکنیم. اقلّ اقلّش اینکه به داد خودمان برسیم. با ایمان آوردن، تسلیم‏شدن، تصدیق‌کردن، یادگرفتن و عمل‌کردن خودمان را احیا کنیم و به هر طوری که ممکن است در نصرت ایشان بکوشیم. اصلاً روزگارمان را در فکر فضائل ایشان و در احیای امر ایشان بگذرانیم. خود این هم نصرت است. چون آن بزرگوار هم که تشریف می‏آورند و ظاهر می‏شوند برای نجات ما می‏آیند. و نصرت معنایش همین است. پس ان‌شاءاللّه ایمانمان، معرفتمان، محبّتمان را که تقویت کنیم، خود تفکّرمان در فضائل، مقامات و مکارم ایشان، همین‏ها نصرت ایشان است.

شما فکر کنید برای یک ذکر حدیث کساء که این همه فضیلت بیان می‏فرمایند، مگر چه بوده؟ یک اجتماع مختصری بوده که کنار هم نشستند و اجتماعی فرمودند. خود این اجتماع این همه فضیلت داشته و دارد! آثار دنیویش این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 142 *»

است که هرکس در آن مجلسی باشد که این اجتماع ذکر بشود، اگر غم و اندوهی دارد غم و اندوهش برطرف می‏شود. رسول‌اللّه؟ص؟ به امیر المؤمنین؟ع؟ وعده فرموده‏اند که اگر مهموم باشد به برکت نورانیّت این حدیث همّش برطرف می‏شود، مکروب باشد کرب و غصّه‏اش برطرف می‏شود. آنگاه در هر امری از امورشان، در هر مکرمتی از مکارمشان، در هر فضلی از فضائلشان و در هر منقبتی از مناقبشان که فکر کنیم و آن را ذکر کنیم ثواب‏های اخرویش بماند، آثار دنیوی هم دارد.

حتّی می‏فرماید کسی که تب دارد و در نقاهت تب می‏گذراند، اگر می‏خواهد تب برطرف بشود و شفا یابد ما را یاد کند. إنّ ذکرنا شفاءٌ من الوَعْک([149]) یاد ما شفا است. انسان ایشان را که یاد می‏کند روحش انبساط پیدا می‏کند. روح که انبساط پیدا کرد بدن را ترمیم می‏کند. این بدن ضعیف شده، مریض است. وقتی که ذکر فضائل می‏کند و به یاد فضائل و مناقبشان می‏افتد باعث تقویت بدن می‏شود. می‏فرماید شفاء از وعک است؛ یعنی از بیماری‏ها، تب‏ها و نقاهت‏ها. اینها آثار دنیوی یادکردن ایشان است که غم‏ها را می‏برد و رحمت، برکت و خیر را نازل می‏کند. ان‌شاءاللّه گناهان آمرزیده می‏شود. ذِکرُنا ذِکرُ اللّه([150])  گناهان را می‏آمرزد.

ما چطور می‏توانیم استغفار درستی داشته باشیم به طوری که مطمئن باشیم که همین‌که گفتیم أستغفر اللّه ربّی و أتوب إلیه آمرزیده شدیم؟ آیا می‏توانیم چنین استغفاری داشته باشیم؟ اما اگر بقیّة‌اللّه را ذکر کردیم و روی محبّت به آن بزرگوار دلمان تکان خورد، چون دوستش داریم، آقا و مولای ما است، امروز پناه ما و صاحب ما است، همین اندازه که یادش کردیم و یک بار گفتیم یا بقیّةاللّه! دیدیم تأثیری در ما پیدا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 143 *»

نشد، دوباره بگوییم یا بقیّةاللّه! سه‏باره بگوییم یا بقیةاللّه! این‏قدر بگوییم تا دلمان رقّت پیدا کند. همین‌که دلمان رقّت پیدا کرد واللّه آمرزیده شده‏ایم. چون او توجّه فرموده که رقّت قلب پیدا شد.

و چقدر رقّت قلب تأثیر دارد؟! چقدر در آمرزش گناه، در بالارفتن درجه و در تقویت ایمان تأثیر دارد؟! خیلی رقّت قلب اهمیّت دارد.([151]) اگر منجر شود به اینکه اشکی هم از چشم جاری شود که دیگر چه بهتر! ائمه؟عهم؟ شهقه‏ها و نعره‏های صوفیه را مذمّت فرموده‏اند. اما رقّت قلب را خیلی تعریف فرموده‏اند. خدا رقّت قلب را از ما خواسته است.([152]) اما شهقه‏ها، ناله‏ها و فریادهایی که آنها دارند که نوعاً وقتی از محبوبشان یاد می‏کنند نعره می‏کشند اینها مذمّت شده است. حتّی اگر بیهوش هم بشود و بیفتد مذمّت شده است. زیرا فرمودند: اینها از شیطان است.([153]) اما رقّت دل

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 144 *»

نورانیّت می‏آورد، گناهان آمرزیده می‏شود، رفعت درجه پیدا می‏شود. و با همه اینها لااقلّ احیای خودمان شده است، علاوه بر اینکه اینها تمکّن از نصرت امر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ است.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 145 *»

 

مجلس  10

 

(شب چهارشنبه 4 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

 

 

 

r ایّام‌اللّه و وجه انتساب آنها به خداوند

r روز مرگ از ایّام اللّه شمرده شده است

r ظهور نعمت‏ها و برکات در روزگار ظهور و رجعت، و افزایش لحظه به
لحظه آنها

r نعمت‏های ظاهری و باطنی در آن دوره‏ها به کمال و تمامیّت خود می‏رسد

r ارزش تمکّن مؤمنان در نصرت دین در کیان ظلمانی

r گزارش صحیفه حضرت ادریس؟ع؟ از روزگار هلاکت ابلیس

r معنای مؤمن ممتحَن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 146 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد کیان نوری الهی در برابر کیان ظلمانی ثانوی این‏قدر دارای شرافت، ارزش و عظمت است که خداوند آن کیان را به همه جهاتش به خود نسبت داده است و فرموده و ذکّرهم بأیّام اللّه. روزگار خدایی را به یاد خلق بیاور! امام باقر؟ع؟ در تفسیر ایّام اللّه فرمودند سه روز است. یومَ یقومُ القائم؟ع؟ و یومُ الکرَّةِ و یومُ القیامة.([154]) یکی آن روزی است که بقیّةاللّه ظاهر می‏شوند و قیام می‏فرمایند. یکی روز رجعت است که ائمه هدی؟عهم؟ رجعت می‏فرمایند. یکی هم روز قیامت است.

طبق آیات و روایات که در مورد این سه روز و سه دوره رسیده، نظر به اینکه عظمت و جلال خداوندی و انوار الهی در آن دوره‏ها ظاهر و نمایان می‏شود، از این جهت «روزگار خدایی» است و به خدا انتساب پیدا کرده. اگرنه همیشه همه اوقات خلق خدا هستند و به خدا نسبت دارند. چنان‌که همه مکان‌ها خلق خدا هستند،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 147 *»

همه موجودات خلق خدا هستند و از نظر تکوین و خلقت هرچه موجود شده منسوب به خدا است. اما از جهت شریعت که «ظهور انوار خدایی» است، بعضی چیزها به خدا انتساب پیدا می‏کنند و در انتساب به خدا دارای شرافت، عظمت و جلالت می‏شوند؛ مثل آنکه «بیت اللّه» می‏گوییم. حضرت عیسی علی نبیّناوآله و علیه‌السلام را «روح اللّه» گفته‏اند. همین‏طور این ایّام را خداوند روی شرافت، عظمت و جلالتی که برای آن دوره‏ها است ایام‌اللّه نامیده است که امام؟ع؟ به این سه روز معنا فرمودند.

همچنین علی بن ابراهیم قمی در تفسیر ایّام‌اللّه سه روز را نام می‏برد: یکی یومَ یَقوم القائم؟ع؟، یکی یومُ الموت، یکی هم یوم القیامة([155])  که شاید مراد از یوم الموت همان دوران رجعت باشد که به مرگ جمیع موجودات و نابودی این عالم منتهی می‏شود. یا آنکه مراد از «موت» مرگ هر شخصی باشد که موقع مرگ از غفلت خارج می‏شود و چشمش به عالم هورقلیا باز می‏شود و عظمت، جلال و قدرت خداوندی را که تا به آن موقع از آن غافل بوده مشاهده می‏کند. اولیاء خدا را زیارت می‏کند. مقام تسلّط و جبّاریت و قهّاریت را در وجود مقدّس امام؟ع؟ می‏بیند که ملائکه در فرمان او هستند. ملک الموت و اعوانش مانند نوکر و خدمتگزار در خدمتش ایستاده‏اند و برای قبض روح محتضر منتظر اذن هستند. همچنین منتظرند که امام؟ع؟ چه حکمی صادر می‏فرماید؟ آیا به شدّت روح او را بگیرد یا به نرمی و ملایمت و مدارا؟ این امور را مشاهده می‏کند. همچنین می‏یابد خود را که در گروی اعمالش قرار می‏گیرد و همه اعمالش در نظرش مجسّم می‏شود و علم خدا، قدرت خدا و اِحصاء خدا اعمالش را، همه برایش روشن می‏شود. پس به این اعتبار که ظهور جلالت و قدرت خداوندی موقع مرگ است، روز مرگ را از ایّام‌اللّه شمرده‏اند طبق بیان علی بن ابراهیم قمی.

عیّاشی در تفسیرش از حضرت صادق؟ع؟ در باره ایّام‌اللّه حدیثی را نقل می‏کند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 148 *»

که فرمودند و ذکّرهم بأیّام اللّه قال؟ع؟ بِآلاءِ اللّه؛ یعنی نِعَمِه([156]) نعمت‏های خدا را از برای اینها یادآوری کن، به یادشان بیاور نعمت‏های خدا را. و این بیان هم با آن تفسیرهای دیگر منافات ندارد. البته در روزگاری که خداوند انوار جلال خود را ظاهر می‏سازد و حاملان اسرار و مقامات و علامات و آیات خود را آشکار می‏نماید، یقیناً در آن روزگار نعمت‏های خداوند برای مؤمنان آشکار می‏شود. اکنون آن نعمت‏هایی را که به برکت ظهور حاملان انوار توحید برای مؤمنان آشکار و ظاهر می‏شود برای ایشان یادآوری کن.

معلوم است در وقتی که بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه ظاهر می‏شوند از برکات وجود آن بزرگوار برکات آسمان‌ها و زمین ظاهر می‏شود و روزبه‌روز هرچه به رجعت و برگشتن ائمه هدی؟عهم؟ و رسول اللّه؟ص؟ نزدیک می‏شوند برکات آن‌به‌آن در زیادتی است. عمرها طولانی می‏شود. رزق‏ها و برکات مختلف ظاهری و باطنی فراوان می‏شود. همه اهل فهم، ادراک و اهل کمالات فکری می‏شوند. علم افاضه می‏شود و اینها خیلی نعمت است!

و ذکّرهم بآلاء اللّه معنایش این می‏شود که ایشان را یادآوری کن که چنین روزگاری در پیش است و چنین زمانی خواهد آمد که خدا به برکت اولیائش مؤمنان را در برکات آسمان‌ها و برکات زمینی و برکات ظاهری و معنوی مستغرق می‌سازد. از همه مهم‏تر ملاقات و لقاء اولیاء خدا صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین برای مؤمنان دست می‏دهد و این چه نعمت بزرگی است! مخصوصاً برای مؤمنانی که عمر خود را به انتظار اولیاء اللّه، به انتظار بقیّةاللّه گذرانیده‏اند، ایشان را زیارت کنند، ایشان را علانیه نصرت کنند و آن بزرگوار را به خدمتگزاری خود، به جان‏فشانی خود، به ایثار و به سایر صفات لازم برای اهل ایمان مسرور سازند، دیدار آن بزرگوار و لقاء آن حضرت برای آنان چه نعمت بزرگی است! با آن بزرگوار نماز جماعت خواندن، در جمعه و عیدین با آن بزرگوار نماز گزاردن، امام؟ع؟ خطبه بخواند و ما ان‌شاءاللّه بشنویم، برای کسانی که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 149 *»

عمری انتظار کشیده‏اند چه نعمت بزرگی است! و ذکّرهم بأیّام اللّه را فرمود بآلاء اللّه.

همچنین مؤمن ببیند که آن بزرگوار جدّ بزرگوارش سید الشهدا را نصرت می‏فرماید و از قتله سیدالشهدا صلوات‌اللّه‌علیه انتقام می‏کشد. از اوّلی و دوّمی انتقام می‏کشد که آن همه مصائب بر جدّه آن بزرگوار فاطمه زهرا سلام‌اللّه‌علیها وارد ساختند، آن مخدّره معظّمه شفای سینه پیدا می‏کند و مؤمنان به برکت آن بزرگوار شفای دل پیدا می‏کنند. این خیلی نعمت است. هرچه در جوانب و اطراف ظهور و فرج امر ایشان فکر کنیم می‏بینیم نعمتی بزرگ است. از این جهت جا دارد امام؟ع؟ و ذکّرهم بأیّام اللّه را بفرماید بآلاء اللّه؛ یعنی نعمه.

ایشان را به نعمت‏های خدا متذکّر کن! و نه تنها نعمت‏های خدا ظاهر می‏شود؛ بلکه نعمت‏های موجود هم به کمال و به اتمام می‏رسد. امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه که در تفسیر آیه و ذکّرهم بأیّام اللّه فرمودند بآلاء اللّه همین نعمت‏های موجود هم در آن‏موقع تمام می‏شود و به تمامیّت و کمال خود می‏رسد. اگر نعمت توحید است با ظهور آن بزرگوار به کمال و تمامیّت خود می‏رسد. مؤمنان در اعتقادات و در مراتب توحید کمال پیدا می‏کنند. اگر پیغمبرشناسی و آشنایی با مقام نبوّت است این نعمت به برکت ظهور ایشان تمام می‏شود و به کمال می‏رسد. آن پیغمبری که انسان با دیدن بقیّةاللّه بشناسد تا این پیغمبری که به سیاهی بر روی سفیدی می‏شناسد خیلی تفاوت دارد. همین‏طور مقامات دیگر که مورد بحث است و مقامات و فضائلی که برای این بزرگواران است.

ما فعلاً  گوشه‏ای و ظلّی از آن فضائل و مقامات را مناسب با این کیان ظلمانی در این عالم می‏شنویم. همین مقداری هم که برای ما بیان کرده‏اند چه مقدارش را نمی‏فهمیم. آن مقداری هم که می‏فهمیم چقدر  توفیق است که تصدیق کنیم و در برابرش تسلیم باشیم؟ اینها خیلی توفیق است! آنگاه این نعمت‏ها به برکت ظهور

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 150 *»

بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه به تمامیّت و کمال خود می‏رسد. در واقع ما در آن زمان امام؟ع؟ را می‏شناسیم و امام‏شناس می‏شویم و می‏یابیم که هرچه از فضائل ایشان در این دوران شناخته‏ایم نسبت به آن فضائل و مقامات اصلاً قابل مقایسه نیست. پس آن مقامات و فضائل که خود آن بزرگواران در آن زمان اظهار بفرمایند چیست؟! و این خیلی نعمت است.

و ذکّرهم بأیّام اللّه امام صادق7 در بیان مراد از أیّام اللّه. آلاء اللّه می‏فرمایند؛ یعنی این‏قدر نعمت زیاد است و نعمت‏های موجود هم به کمال و تمامیّت خود می‏رسد که اصلاً روزگار روزگارِ نعمت است. از این جهت أیّام یعنی آلاء. خود أیّام و روزگار را امام؟ع؟ به آلاء و نعمت‏ها معنا می‏فرمایند. اصلاً خود روزهایش؛ روزهای به آن پر برکتی! نعمت است. حرکت افلاک برمی‏گردد به مثل موقعی که خداوند افلاک را خلقت کرده و فلک به طبع خودش به آن‏طوری که باید حرکت کند حرکت می‏کند. روزش برکت است، شبش برکت است، همه چیزش نعمت است. پس این تفسیری که فرمودند از این جهت است. بنابراین هم در حدیث حضرت باقر؟ع؟ و هم در حدیث علی بن ابراهیم و هم در حدیث حضرت صادق7 می‌شود أیّام اللّه، الاء اللّه باشد. و بزرگ‏ترین نعمت، نعمت ظهور و نعمت وجود بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه است که عالم را به تصرّف ظاهری درآورند و حکومت ظاهری بفرمایند. اینها همه نعمت است. آن روزگار که بیاید یکی از روزگارهای خدایی است.

خواستم حدیث صحیفه ادریس؟ع؟ را بخوانم که یکی از أیّام اللّه، یومَ قیام القائم؟ع؟ است. مطلب دیشب را تکرار می‏کنم که یادمان نرود. اگرچه ان‌شاءاللّه متذکّر هستیم. عرض کردم بحمداللّه ظلّی از آن روزگار در روزگار ما افتاده و این خیلی مهمّ است. مؤمنان در آن روزگار از نصرت امامشان، از نصرت دین متمکّن می‏شوند، در از میان بردن باطل، کفر، شرک، ضلالت و در از بین بردن نصّاب تمکّن پیدا می‏کنند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 151 *»

اکنون خداوند به لطف بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه و تحت عنایت آن بزرگوار عنایت فرموده روزگار ما را هم طوری قرار داده که ظلّی از آن دوران در روزگار ما افتاده است. ما هم با بی‏تمکّنی و بی‏قدرتی بحمداللّه متمکّن شده‏ایم، قدرت داریم اگرچه نزد خودمان باشد. نزد خود می‏فهمیم که الآن ما مجهّز و مسلّحیم. حقیقت سلاح «برهان» است و الحمد للّه ربّ العالمین براهین و حجج الهی به برکت بزرگان دین در این کتب موجود است. این همه روایات، این همه آیات، این همه فرمایش‏ها بحمداللّه سلاح است. تمام مبانی ایمانی ما ــ  از توحید و سایر ارکان چهارگانه ــ در یک حصار و قلعه محفوظ حفاظت می‏شود. اینها همه نعمت است!

قریب به دو قرن است که فرمایش‏های مشایخ بزرگوار+ منتشر شده است. چطور خدا حفاظت فرموده! چطور بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه تسدید و تأیید فرموده‏اند! خیلی عجیب است! هرکس می‏خواهد یک‏خورده صدمه بزند، حتی اگر خودمانی هم باشد، همین‌که می‏خواهد یک انگشت بند کند، چنان طردش می‏کنند، چنان پرتش می‏کنند که دیگر نمی‏تواند نفس بکشد. اینها همه حفاظت و حراست است. خیلی عجیب است! به طوری که هرکس بخواهد یک انگشت بند کند طرد می‏شود. تا اینکه اگر دلش به حال خودش بسوزد، چقدرها باید خالصانه توبه و گریه کند تا باز او را برگردانند و اگر هم برود که رفته است.

شما ببینید از اوّلی که با ما مخالفت‏ها شروع شده، تا ما می‏خواستیم مطلبی بگوییم فوراً یک کسی که می‏خواسته از روی غرض و مرض به مطلب انگشت بند کند چطور ضربه می‏خورده است. یادم است آن اولین اختلافی که می‏خواست شروع بشود، البته نزدیک بود اختلاف بشود ولی الحمدللّه نشد که بعد اختلافِ قبولی توبه مرتدّ شروع شد. فضائلی بود که من برای کاملان شیعه می‏گفتم که ایشان هم‏رتبه با نقباء و نجباء هستند، یک زمزمه‏ای شروع شد. ولی بحمداللّه به برکت فرمایش‏هایی که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 152 *»

خواندم مطلب واضح شد. همان موقع شخصی به من می‏گفت که فلانی و فلانی ــ  و اسم می‏برد ــ  نزد من می‏آیند و می‏گویند: موسوی درباره کاملان غلو می‏کند، مگر چه گفتی؟ چه شده است؟ برایش توضیح می‏دادم که من این را گفتم، این را گفتم. می‏گفت این که غلو نیست. حال یا تأیید می‏کرد یا نمی‏کرد. همان وقت که گفتند «درباره کاملان غلو می‏کند» می‏خواستند اختلاف را شروع کنند ولی خودشان ضربه‏ها خوردند و همین‏طور تا الآن که کار به اینجاها رسیده است.

این حفاظت و حراست، این همه سلاح برهان که اطراف عقایدِ حقّه را گرفته به‌برکت بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه و اولیاء فعلی است که وجود این اشخاص را ما معتقدیم. این جزء عقاید ما است. الآن اولیاء حاضر، نقباء و نجباء که حاملان دین خدا هستند آنها دارند به ما اعتقاد می‌دهند و آنها دارند به ما نور می‏دهند، آنها دل‏های ما را در ایمان حفظ می‏کنند. و  خدای نکرده اگر یک وقتی خودمان نخواستیم آنها هستند که دل‏های ما را برمی‏گردانند. ببینید الآن چطور حفاظت می‏فرمایند! وقتی که ارشاد مطالعه می‏کنید یا فرمایشی از فرمایش‏ها را زیارت می‏کنید و حظّ می‏کنید، یا حدیثی در فضائل و فرمایشی از ائمه؟عهم؟ می‏خوانید و دل محکم می‏شود و یقین پیدا می‏کنید و به ذکر فضائل و مناقب این بزرگواران مسرور می‏شوید، همه اینها عنایت است. اگر هر شب هم از این حرف‏ها بزنیم کم است.

خلاصه، ظلّی از ایّام اللّه در روزگار ما افتاده است. خیلی باید قدر بدانیم! و به همین مقدار ناتوانی توانایی پیدا کرده‏ایم و تمکّن داریم در نصرت امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه مثل دوران ظهور. منتها تمکّنِ آن وقت مناسب آن دوره است، تمکّن این زمان مناسب این دوره است که خدا به ما داده که خیلی تمکّن است، حتی به همین مقدار که بر نفس خود غالب باشیم و بگوییم باید نزد کتاب ارشاد خاضع باشی. نفس که نمی‌خواهد نفس امّاره است، شیطان که نمی‏خواهد، همین اندازه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 153 *»

تمکّن پیداکرده‌ایم که آن ملعون را مهار کنیم. همین‌که نوبت فراگیری ارشاد یا سایر فرمایش‏ها می‏رسد، از اعتقادات، احکام و هرچه به دین خدا منسوب است که بحث می‏شود، دلمان می‏خواهد و الحمدللّه متمکّن هم هستیم تا جایی که می‏توانیم پوزه‏اش را به خاک می‌مالیم و دین را نصرت می‌کنیم. اینها خیلی عنایت است! خیلی عنایت است که الحمدللّه دینی که در جمیع ابعادش هیچ انحرافی نیست، اعتقاداتش، احکامش، اخلاقیاتش تمام، خالص و صاف از آل‏محمد؟عهم؟ رسیده است این را داریم نصرت می‏کنیم. به هر طوری که در تأیید این امر به سرمی‏بریم، از نصرت دین خدا متمکّن شده‌ایم و مناسب عالم ظهور شده‏ایم. خلاصه ظلّی از ایّام اللّه در ایّام و روزگار ما افتاده است.

خدایا این توفیقات را زیاده بفرما! خدایا این نورانیّت‏ها را زیاده بفرما! این بصیرت‏ها را زیاده بفرما! خدایا در همه روزگار ما ظلّی از ایّام‌اللّه باشد! یعنی بقیّةاللّه از ما راضی باشند! همّ ما همّ آن حضرت باشد! همّ ما احیای امر آن بزرگوار و نصرت آن بزرگوار باشد! اگرچه همین اندازه باشد که مثلاً اول وقت نماز که شده و کاری از کارهای دنیوی هم پیش آمده که الآن واقعاً  گذشتن از این کار قدری مشکل است اما اگر نماز اول وقت را رها کنیم به همین مقدار بقیّةاللّه و امر آن بزرگوار را خذلان کرده‏ایم، پس اگر همان‌جا توفیق داشته باشیم که آن کار دنیایی را کنار بگذاریم و نماز اول وقت را به‌جا بیاوریم، یا اینکه اگر می‏توانیم به جماعت حاضر شویم و در جماعت شرکت کنیم، اگرچه کارهای دیگر هم هست اما اگر بتوانیم در جماعت شرکت کنیم و آن را احیا کنیم، همه اینها احیاء، نصرت و تمکّن از نصرت امر حضرت صلوات‌اللّه‌علیه محسوب می‏شود.

می‏پرسم اگر الآن امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه بیایند و بخواهند در وقت نماز ظهر در جایی نماز جماعت برگزار کنند کجا می‏روند؟ کجا تشریف می‏برند که آنجا امامت کنند؟ بفرمایند من امروز می‏خواهم امام جماعت باشم و به من اقتدا کنید آقا کجا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 154 *»

تشریف می‏برند که ایمن باشند و در امان باشند تا ما هم آنجا برویم و با ایشان نماز بخوانیم؟ یا دلشان بخواهد ظاهر شوند  ــ  ظاهر هم می‏شوند ولی ما متوجّه نمی‏شویم ــ  بخواهند در مجلس روضه‏ای حاضر شوند و به ظاهر روضه را استماع بفرمایند کجا می‏روند؟ پای روضه چه کسی می‏نشینند؟ معلوم است، اگر اعتقاد است و مسیر و طریق روشن است انسان نباید متزلزل باشد.

الآن اگر داخل قبر بشویم باید جواب بدهیم. خدا کجا را تأیید کرده است؟ بقیّةاللّه چه امری را تسدید فرموده؟ کدام اعتقادات را تاکنون تسدید فرموده‏اند؟ معلوم است اعتقاداتی که از طریق بزرگان به ما رسیده است. کجا و کدام احکام عملیّه را تأیید و تسدید فرموده‏اند؟ طریقه اصولیین، طریقه اخباریین؟ کدام‏یک را؟ ما می‏بینیم اصولیین بر اخباریین اشکال دارند، اخباریین بر اصولیین اشکال دارند و اشکالاتشان هم نوعاً بر یکدیگر وارد است. اما اصول و فقه این بزرگواران است که هرکس اشکال کرده معلوم است بی‏اساس بوده؛ مثل اشکالاتی که بر مباحث اعتقادی ایشان کرده‏اند. اینها تسدید، تأیید و تصدیق است. از این جهت بحمداللّه با خیال راحت مسیر را روشن می‏دانیم و ان‌شاءاللّه آن بزرگوار از ما راضی است و ما هم به تأیید امر حضرت موفّق باشیم!

روزگار حضرت در قرآن به نام أیّام اللّه ذکر شده است. در صحیفه ادریس علی نبیّناوآله و علیه‌السلام هم که مورد تأیید مشایخ ما واقع شده از آن دوران گزارش می‏دهد. این صحیفه را مرحوم سید بن طاوس از یکی از کتاب‏هایش به نام «سعد السعود» نقل می‏کند که می‏فرماید «إنّی وَجَدتُ فی صُحُفِ إدریسَ النبی علی محمّدٍ و آلِه و علیه‌السلام عندَ ذکرِ سؤالِ إبلیس و جوابِ اللّهِ تعالی له «قال ربِّ فأنظرنی إلی یوم یُبعَثون» قال لا، ولکنّک «من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم» می‏فرماید من در صحف ادریس یافتم آنجا که گفتگوی ابلیس با خدا نقل شده که ابلیس عرض کرد: خدای من! مرا مهلت بده تا روز قیامت که خلق تو مبعوث می‏شوند. ــ  خیلی هم رو

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 155 *»

داشته است. ــ  خداوند فرمود نه! لکن تو از مهلت داده‏شدگان هستی تا روز وقت معلوم که دوره رجعت است.

و از اوّل آن ایّام که سلطنت و تسلّط ابلیس به پایان می‏رسد و به ضعف، اضمحلال و مقهوریّت مبدّل می‏شود، ظهور امام صلوات‌اللّه‌علیه است. خدا در صحیفه ادریس آن روز را توصیف می‏فرماید که چه روزگاری است. و اینکه می‏گویم ظلّش در روزگار ما افتاده با توجّه به این نکته است که خدا آن روز را تعریف می‏فرماید به اینکه فإنّه یومٌ قضَیتُ و حتَمتُ أن اُطهّرَ الأرض ذلک الیوم من الکفر و الشرک و المعاصی. آن روز روزی است که من حکم و حتم کرده‏ام که زمین را از کفر، شرک و معاصی پاکیزه کنم. ولی این کار به این بزرگی به دست چه کسی باید انجام بشود؟ چه کسانی باید عهده‏دار انجام این امر باشند؟ خداوند ذکر می‏فرماید: و انتخَبتُ لذلک الوقت عباداً لی اِمتَحنتُ قلوبهم للإیمان و حشَوتُها بالورع و الإخلاص و الیقین و التقویٰ و الخشوع و الصدق و الحلم و الصبر و الوقار و التُقیٰ و الزهد فی الدنیا و الرغبة فیما عندی. انتخاب کرده‏ام برای آن وقت بندگانی را که دل‏هایشان را برای ایمان آماده ساخته‏اند. اِمتَحَنتُ امتحان کردم؛ یعنی این دل‏ها را برای ایمان به کار انداختم و پرورش داده‌ام.

«مؤمن ممتحن» که می‏گویند یعنی مؤمنی که در کوره آزمایش کاملاً آزموده شده و ایمان در دل او قرار گرفته است؛ نه به این معنا باشد که برای ایمان امتحانش کنم؛ بلکه یعنی من مرتّب او را آزموده‏ام و هر حقّی افاضه کرده‏ام پذیرفته و به آن عمل کرده و نورانی شده است. نوعاً در روضه‏هایی که برای حضرت قاسم؟ع؟ هم خوانده می‏شود این فرمایش حضرت سید الشهدا که «امتحان می‏شوی به امتحان سختی»([157]) نباید «امتحان سختی» معنا بشود؛ به این معنا که در آن موقع مثلاً  آزمایش می‏شوی. نه، به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 156 *»

معنای ابتلا است که سخت مبتلا می‏شوی؛ یعنی ابتلای تو از ابتلای سایر کاملان بیشتر‏ و سخت‏تر است. چه هویّتی بوده این هویّت؟ و برای آمرزش چه نوع گناهانی بوده؟ خدا می‏داند که این بزرگوار برای آن ابتلا انتخاب شد. اگرنه همه‏شان ابتلا داشتند. اما این بزرگوار برای این ابتلا انتخاب شد. ما که اسرار عالم را نمی‏دانیم. چه گناهانی در کار بوده که نوعش آمرزیده نمی‏شده مگر به اینکه امام؟ع؟ دلشان این‏طور برای قاسم بسوزد که حتی موقع اجازه گرفتن و به میدان رفتن باید آن دو بزرگوار آن‏قدر گریه کنند و بی‏تاب بشوند تا هردو از هوش بروند. آری! باید این‏طور معنا بشود که «مبتلا خواهی شد به ابتلای سختی»

می‏فرماید: این دل‏ها برای ایمان آماده و آزموده شده است و پر ساخته‏ام آنها را به ورع و پرهیزکاری و اخلاص و خالص‌بودن و یقین و تقوا و خشوع و راستی و حلم و صبر و وقار و تقی و زهد در دنیا و رغبت به آنچه در نزد من است. دل‏های ایشان را به این صفات پرکرده‏ام. و أَجعَلُهم رُعاةَ الشمس و القمر. فرمان همه هستی را به دستشان داده‏ام. شمس و قمر که دو نمونه بارز این عالم است در اختیار ایشان است. اینها رُعاة هستند؛ مثل اینکه چوپان گوسفندها را می‏چراند اینها خورشید و ماه را در فرمان دارند.

و أَستخلِفُهم فی الأرض و أُمَکّنَ لهم دینَهم الّذی ارْتضیتُه لهم اینها را در روی زمین جانشین خواهم ساخت. اینها را خلفا قرار خواهم داد و متمکّن می‏سازم برای ایشان دینی را که برای ایشان انتخاب کرده و برگزیده‏ام. ثمّ یَعبدوننی لایُشرکون بی شیئاً. بعد آنها مرا عبادت می‏کنند عبادتی خالص که هیچ شرک در آن نیست. یُقیمون الصلوة لوقتها اقامه نماز می‏کنند در وقت خودش. یُؤتون الزکاة لحینها زکات را در هنگام خودش می‏پردازند. و یأمرون بالمعروف و ینهَون عن المنکر امر به معروف و نهی از منکر می‏کنند. و أُلقیٖ فی ذلک الزمان الأمانةَ علی الأرض فلایَضُرّ شی‏ءٌ شیئاً و لایخاف شی‏ءٌ من شی‏ء در آن روزگار من ایمنی را در روی زمین می‏گسترانم به طوری که هیچ چیز به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 157 *»

چیزی ضرر وارد نمی‏کند و هیچ چیز از چیزی نمی‏ترسد. چه امنیّتی به برکت بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه فراهم می‏شود!

ثمّ یکون الهَوامّ و المواشی بین الناس تمام حیوانات و جانوران در میان مردم هستند. فلایُؤذی بعضُهم بعضاً هیچ اذیّتی هم به یکدیگر نمی‏رسانند. و أَنزَعُ حُمَةَ کلّ ذی حمةٍ من الهوامّ و غیرها همه نیش‏ها و صدماتی که حیوانات دارند از آنها می‏گیرم. و أُذهِبُ سمَّ کلِّ ‏ما یَلدَغُ هرچه می‏گزد و سم و زهر دارد زهرش را از آن می‏گیرم. و أُنزِلُ برکاتٍ مِن السماءِ و الأرض برکات از آسمان و زمین نازل می‏کنم. و تَزهَرُ الأرضُ بِحُسنِ نباتِها و تُخرِجُ کلَّ ثِمارها و أنواعَ طیبِها زمین گیاهان زیبای خود را آشکار می‏سازد و تمام ثمرات و انواع میوه‏های لذت‏بخش و گوارا را از خود خارج می‏کند. و أُلقِی الرأفةَ و الرحمةَ بینَهم فیَتَواسَونَ و یَقتسِمون بالسّویَّةِ فیَستَغنی الفقیرُ و لایَعلو بعضُهم بعضاً و یرحَمُ الکبیرُ الصغیرَ و یُوَقِّرُ الصغیرُ الکبیر در میان ایشان رأفت و رحمت را می‏افکنم. ایشان با یکدیگر مساوی می‏شوند و آنچه دارند با یکدیگر به طور مساوی تقسیم می‏کنند به طوری که فقرایشان هم بی‏نیاز می‏شوند و هیچ‏یک بر دیگری برتری نخواهند داشت. بزرگ‏ها کوچک‏ها را رحم می‏کنند و کوچک‏ها بزرگ‏ها را احترام می‏کنند.

و این امور در وقتی واقع می‏شود که پیش از آن، کوچک‏ها بزرگ‏ترها را احترام نمی‏کنند و بزرگ‏ترها به کوچک‏ترها رحم نمی‏کنند.([158]) ولی آن زمان که می‏رسد این‏طور می‏شود. از این جهت ما خیلی دلمان می‏خواهد که همان‏طور که ان‌شاءاللّه ظل ایّام اللّه در ایّام ما افتاده باشد، در اخلاقیات، معاشرت‏ها و همه  امور ما ظلّی از آن زمان بیفتد. کوچک‏ترهای ما بزرگ‏ترها را احترام کنند، بزرگ‏ترهای ما به کوچک‏ترها رحم کنند. این امور دستور است.([159]) تا جایی که میسّر است به کسانی که احتیاج دارند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 158 *»

رسیدگی بشود و تا اندازه‏ای رفع نیازها بشود.([160]) اینها خیلی خوب است. اگر نوع اخلاقیات شایسته و پسندیده را رعایت کنیم امید است که در امور اخلاقی هم ظلّی از آن دوره در ما بیفتد. اگرچه باز هم الحمد للّه ربّ العالمین در میان ما این امور تا اندازه‏ای رعایت می‏شود.

و یَدینون بالحقّ و به یَعدِلون و یَحکُمون دیانتِ به حق می‏ورزند و به حق عدالت می‏ورزند و حکم می‏کنند. اولئک أولیائی ایشان اولیاء و دوستان راستین من هستند. إخترتُ لهم نبیاً مصطفی و أمیناً مرتضی فجَعلتُه لهم نبیّاً و رسولاً و جعلتُهم له أولیاء و أنصاراً خدا به ادریس می‏فرماید: من برای چنین جمعیّتی، نبیّی مصطفی و امینی برگزیده را اختیار کردم که پیغمبر و رسول ایشان باشد. ان‏شاء اللّه به برکت شرافت اصحاب قائم صلوات‌اللّه‌علیه ما هم به طور تحت الشعاع بهره‏مند شویم! ببینید الآن به برکت اصحاب قائم صلوات‌اللّه‌علیه ما هم بهره‏مند هستیم. امّت رسول‌اللّه؟ص؟ شده‏ایم. چه عنایتی آنها دارند. علاوه بر این بحمداللّه «امّت اجابت» شده‏ایم. و علاوه بر امّت اجابت، از شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین هستیم. بعد هم در دوران غیبت و ولایت و امامت بقیّة‌اللّه به‏سرمی‏بریم. اینها نعمت‏هایی است که ما از شوق آنها باید خواب نرویم؛ بلکه از شدّت شوق باید بمیریم. اما طبیعت‏ها کمک نمی‏کند، هرچند بعضی جاها خوب است.

اگر الآن بفهمیم نعمت ولایت چیست، اصلاً نعمت وجود بقیّةاللّه چیست و این که ما مأمومِ این امام هستیم و در دوران امامت این بزرگوار به سرمی‏بریم، آن هم با این بصیرتی که به برکت بزرگان در شأن آن حضرت و در شأن دوستان او پیدا کرده‏ایم، اینها را اگر ما بفهمیم چه نعمتی است و چقدر خوب است و طبیعت هم کمک کند،  باور بفرمایید از شادی و شوق صیحه می‏زدیم و می‏مردیم. طبیعت کمک نمی‏کند اگرنه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 159 *»

از شادی می‏مردیم. دلیلش اینکه ان‌شاءاللّه هنگام مرگ و رفتنمان از دنیا همین‏طور است که از شدّت شوق می‏میریم. از شوق اینکه بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه و بزرگان دین را زیارت می‏کنیم، چشممان به آن همه آثار ولایت که باز می‏شود، از شدّت شوق خواهیم مرد. نه اینکه عزرائیل به صدمات، قبض روحمان کند. ان‌شاءاللّه ما با شوق می‏میریم که اصلاً نفهمیم کی مردیم و تلخی جان کندن چه بود. با این روسیاهی، با این کدورتی که از معاصی داریم، اما از برکات آن بزرگوار ما خیلی امیدواریم.

فرمود: او را نبی و رسول برای ایشان قرار دادم و ایشان را برای او اولیاء و انصار. تلک اُمّةٌ أخَّرتُها لِنبیّیَ المصطفیٰ و أمینیَ المرتضیٰ اینها امّتی هستند که من آنان را عقب انداختم که امّت آن پیغمبر برگزیده من و امین پسندیده من باشند. ذلک وقتٌ حجَبتُه فی علمِ غَیبی. آن وقتی است که من آن را در علم غیب خود مخفی ساخته‏ام. کسی نمی‏داند چه وقت است. و لابدّ انَّهُ واقعٌ حتماً آن روز خواهد آمد و واقع می‏شود. اُبیٖدُک یومئذٍ و خَیْلَک و رَجِلَک و جنودَک أجمعین ای شیطان! آن روز واقع خواهد شد و من در آن روز تو را هلاک خواهم کرد و تمام لشکریان سواره و پیاده تو را نابود خواهم ساخت. و جنودَک أجمعین تمام انواع و اقسام جنود و لشکریان تو را از میان خواهم برد. فاذْهَبْ اینک برو دنبال کارت! اما رها نشده‌ای. باز هم در اختیار ولیّ ما هستی. فإنّک من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم([161]) تو از مهلت داده‏شدگان هستی تا آن وقت معلوم که روزگار بقیّةاللّه و بعد هم رجعت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ باشد.

این کیان نورانی از آن روز شروع می‏شود. حال ببینید کیان ظلمانی در مقابل آن کیان چیست؟ از این جهت باید در این دوره، حقایق، مقامات و کمالات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ که مناسب با آن کیان است مخفی باشد.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 160 *»

مجلس  11

 

(شب دوشنبه 9 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

r آغاز کیان ظلمانی

r عصیان حضرت آدم؟ع؟ تکوینی، و لازمه هبوط به این عالم بوده است

r آدم؟ع؟ بدیع فطرت است.

r عمومیّت عصیان حضرت آدم؟ع؟ نسبت به نوع انسان

r راه شناخت کیان ظلمانی

r مؤمن جسور نیست

r شیطان و اتباع وی جسورند

r یکی از آداب قرائت قرآن

r سفاهت شیطان و اتباع او

r معصیت آدم؟ع؟ علّت فرض وضو بوده است

r مراد از عصیان حضرت آدم؟ع؟

r برخی از اسباب اشتداد کیان ظلمانی

r اقتضاء کیان ظلمانی مقهوریت روزافزون حجت‏ها و اهل حق است

r اول ظهور، اوج شدّت کیان ظلمانی و ابتدای ظهور کیان نورانی است

r دیدگاه مؤمن نسبت به حوادث ناگوار عصر غیبت

r بیتی از قصیده شیخ مرحوم­

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 161 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

سخن در ظهور کلّی محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به دو مقام نبوّت و ولایت بود در عوالمی که ظاهر شده‏اند که از جمله در عالم کیان اولی و کیان نوری الهی است، و در آن مقام به طوری ظاهر شده و جلوه فرموده‏اند که مناسب آن کیان و آن عالم بوده است. اما کیان فعلی و موجود در این عالم اقتضاء نمی‏کند که این بزرگواران به آن‏طور که در آن عالم ظاهر شده‏اند ظاهر شوند؛ بلکه ظهورشان در این عالم به حسب این عالم است، و این عالم در برابر آن عالم اقتضائات دیگری دارد. این کیان و این عالم را کیان ظلمانی نام گذارده‏اند. اما آن کیان و عالم را کیان نوری و الهی نامیده‏اند. کیان اوّلی الهی که خداوند خلق را بر آن فطرت قرار داده، کیانی بسیار نورانی و معتدل است. اما کیان این عالم کیانی ظلمانی و معوجّ است که اجمالاً خصوصیّاتی در این زمینه عرض شد.

این کیان ظلمانی از وقتی که آدم علی نبیّناوآله و علیه‌السلام روی این زمین قرار

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 162 *»

گرفت شروع شد. عیبی هم ندارد که بگوییم همان معصیت آدم علی نبیّناوآله و علیه‌السلام باعث پیدایش این کیان گردید. و نوع مردم تقصیرات را می‏خواهند پای حضرت آدم بگذارند. اصولاً همه از آن پدر و مادر اوّل می‏نالند و می‏گویند همه بلاها از طرف آنها به سر ما آمد؛ مثلاً اگر آدم و حوا از آن شجره منهیّه و از آن گندم نخورده بودند ما به این گرفتاری‏ها مبتلا نمی‏شدیم و این همه بلاها به سر ما نمی‏آمد. اما نه! تقصیر همه ما بوده، نه تنها آدم و حوا علی نبیّناوآله و علیهما‌السلام؛ بلکه همه ما آن معصیت را مرتکب شده‏ایم و چون همه فرزندان آدم این معصیت را مرتکب شده‏اند همه باید این روزگار را ببینند.

بارها عرض شده که آدم دو حیث و دو جنبه دارد: در یک جنبه‏اش مبدأ انسان‌ها است و در یک جنبه مبدأ حجج الهی است. از یک حیث پدر نوع بنی‏آدم است که ابتدای خلقت بنی‏آدم از آدم و حوا شده است. دیگر انسان سابقه‏ای قبلی ندارد. نباید بگردند که سابقه انسان را در حیوانات، یا در سلسله مراتب تکاملی حیوانات پیدا کنند. خیر! آدم بدیع فطرت است؛ یعنی خلقت تازه و نوع تازه‏ای است که هیچ تکامل‌ یافته انواع قبلی نیست. درست است که برای جسم ظاهریش دوران تکاملی دارد از نطفه و علقه … تا اینکه در او القاء روح می‏شود، و درست است که این مراتب تکاملی برای این جسم هست. اما اینها هیچ ربطی به حیوانات دیگر ندارد. در جمادیّت، در نباتیّت، در حیوانیّت شرکت دارد اما نه آن‏طور شرکت که یک نوع، و تکامل یک نوع باشند. این بحث مفصّلی است که قبلاً به آن اشاره داشته و از آن بحث کرده‏ایم.

حضرت آدم دو حیث دارد: در یک حیث مبدأ انسان‌ها و نوع بنی‏آدم است. در یک جهت مبدأ حجج الهی است. و هریک احکامی دارد که آنها را نباید با یکدیگر مخلوط کرد. و وقتی که قرآن سخن از آدم به میان می‏آورد در بعضی قسمت‏ها راجع به مبدئیّت او نسبت به حجج الهی سخن می‏گوید و احکام، خصوصیّات و جهات

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 163 *»

مخصوص آن حیث را بیان می‏کند. گاهی هم از حیث مبدئیت آدم نسبت به نوع انسان سخن می‏گوید. در آنجا هم احکام و خصوصیّاتی دارد که مخصوص همان حیث است و نباید آن را با حیث دیگر مخلوط کرد. و چون حجج الهی در ظاهرْ بشرند و از ابناء آدم و مثل بنی‏آدم هستند قل إنّما أنا بشر مثلکم([162]) از این جهت سایر مباحث که درباره مبدئیّت آدم نسبت به انسان‌ها است در آنها نیز جاری است.

نوع مفسّران به خصوص سنّی‏ها از این بحث بی‏خبر مانده‏اند. از آنها بدتر، کسانی هستند که معارف قرآن را از سنّی‏ها می‏گیرند، از جمله می‏گویند: ای انسان تو خلیفه خدا هستی! چون آدم خلیفه خدا بوده است، پس همه انسان‌های روی زمین خلیفة اللّه هستند. این یک انحراف و اشتباه بسیار بزرگی است که منشأش از سنّی‏ها است. علّتش هم همین است که این دو جهت آدم را جدا نکرده‏اند. آدم از حیث حجّت‌بودن و مبدأ حجج بودن خلیفة اللّه است، نه از حیث انسان بودنش. از حیث انسان بودنش هرچه دارد انسان‌ها با او شرکت دارند. اگر در بهشت بود همه انسان‌ها در بهشت بودند. اگر معصیت کرد و از بهشت رانده شد همه انسان‌ها در بهشت معصیت کردند و رانده شدند. این مطلب مسلّم است و آن را نیز بیان کرده‏ام.

پس تقصیرها را نباید پای حضرت آدم گذارد که چرا ایشان از آن شجره منهیّه میل فرمود که خدا هم ایشان را از بهشت بیرون کند؟ و چون بیرون آمد و اینجا زاد و ولد فرمود، بنابراین ماها گرفتار معاصی او هستیم و هرچه می‏کشیم به واسطه معصیت او است که می‏کشیم. این‏طور نیست. ما هرچه می‏کشیم از معصیت خودمان است. خودمان آن معصیت را مرتکب شده‏ایم. کجا و در چه عالمی؟ در همان عالمی که آدم بود ما هم بودیم. و از همان عالمی که آدم هبوط کرد و روی این زمین قرار گرفت ما هم هبوط کردیم و روی این زمین قرار گرفتیم. همان کلاهی که شیطان سر آدم گذارد سر ما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 164 *»

هم گذارده است. پس ما هم همان فریب را خوردیم و به این دنیا آمدیم. این مسأله فقط به حضرت آدم مربوط نیست. تمام بنی‏آدم این‏طورند که آن معصیت را مرتکب شدند و همه عقاب و جزای آن معصیت را می‏بینند که بودن در این دنیا و زندگی و گذراندن عمر در این دنیا باشد.

مقصود این است که برای یافتن این کیان ظلمانی ثانوی که مقداری از خصوصیّاتش بیان شد، از همه بهتر، رجوع‌کردن به خودمان است که خود را بیابیم که چقدر کدر و ظلمانی هستیم و چقدر از انوار فاصله داریم. خود احساسِ ظلمانی بودنمان، بهترین راه برای شناخت کیان ثانوی و ظلمانی این عالم است که به دستور شیطان فراهم شده و به حسب اقتضاء این کیان این احکام بر ما جاری شده است. شیطان از این کیان خبر می‏دهد و به خدا عرض می‏کند. خدا هم عین سخنش را با همان جسارت و بی‏حیایی که در برابر خدا داشت حکایت می‏فرماید و لآمرنّهم فلیغیّرُنّ خلق اللّه خیلی جرأت دارد! خیلی جسور است!

کسانی هم که در دین خدا در برابر اولیاء خدا جسارت می‏ورزند و خیلی بی‏حیایی می‏کنند، معلوم است که فرزندان شیطان هستند، تمامشان از شیطان ارث می‏برند. هرکس در نزد اولیاء خدا و در دین خدا بی‏حیایی می‏کند، جسارت می‏کند و جسورانه سخن می‏گوید و بی‏پروا است چنین است. اگرنه می‏فرماید از صفات مؤمن این است که در موقع تکلّم و حرف‌زدن، خصوص در امور شبهه‏ناک جرأت نمی‏کند دهان باز کند. اصلاً در امور شبهه‏ناک بخواهد حرفی بزند زبانش می‏گیرد حرف بزند، مگر در اموری که هدایت و رشدش مسلّم است.([163]) إنّما الأمور ثلاثة أمر بیِّنٌ رُشدُه.([164])

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 165 *»

آنچه در آن هدایت و رشد است و حق است مؤمن آن را می‏گوید. کار مؤمن بیان حق است. اما آنچه مشتبه است، آنجا حیا دارد و جسارت نمی‏ورزد. مبهم می‏گذارد و سکوت می‏کند. اینها دلایل این است که فرزند آدم است.

اما شخص جسور و بی‏حیای در دین، هرچه به فکرش می‏رسد می‏گوید و پروا ندارد. و در اثر این بی‏پروایی در سخن گفتن خیلی مشکلات فراهم می‏کند. نوع گرفتاری‏های انبیاء و اولیاء؟عهم؟ در اثر بی‏پروایی‏های این اشخاص بوده که همین‌که چیزی به ذهنش می‏رسد فوراً می‏گوید. یک چیزی که به ذهنش می‏رسد آن را دین قرار می‏دهد و بر اساس آن محبّت و بغض می‏ورزد.

اینکه دستور فرموده‌اند و مطلب را دقیق حساب کرده‏اند، برای این است که شخص مؤمن ملاحظه کند. می‏فرماید: ادنى الشرک ان تقولَ للحصاة نواةٌ و للنّواة حصاةٌ و تدين عليه و تُحبّ و تُبغِض عليه([165]) پایین‏ترین درجات شرک این است که تو به هسته بگویی سنگریزه و به سنگریزه بگویی هسته و به آن دین بورزی؛ یعنی واقعاً این را حقّی قرار بدهی و پای‏بند آن بشوی، به طوری که هرکس با تو موافق بود او را خوب بدانی و دوستش بداری و هرکس با تو مخالف بود دشمنش بداری. این ادنای شرک است. از این جهت اهل ایمان با احتیاط سلوک می‏کنند و اهل احتیاط هستند، خصوص در شبهات و مشتبهات.

عرض کردم جسارت و بی‏حیایی از صفات شیطان است.در این آیه خداوند کلام شیطان را بدون آنکه آن را تغییر دهد، نقل فرموده و لآمرَنّهم فلیغیّرنّ خلق اللّه. خیلی بی‏حیا تأکیدات آورده است. این عبارت از نظر لغت عربی طوری است که اگر انسان بخواهد این آیه را بخواند حیا می‏کند. دستور هم هست که در بعضی جاها آیاتی را که می‏خوانید و در آن آیات سخنان کفّار و اهل شرک بیان شده، صدایتان را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 166 *»

پایین بیاورید و بلند نخوانید؛ به این معنا که شما شرم می‏کنید حرف آنها را بزنید. بعد جوابی که خدا در مقابل آنها می‏فرماید، آن را بلند و با شدّت بخوانید؛ مثلاً خدا قول یهود لعنهم‌اللّه را نقل می‏فرماید و قالت الیهود ید اللّه مغلولة موقع خواندن قرآن وقتی‌که این آیه را می‏خواهید بخوانید باید شرمتان بیاید و حیا کنید که این آیه را بلند و صریح بخوانید. از این جهت دستور است که در اینجا قدری صدایتان را فرود آورید و نشان بدهید که من حیا می‏کنم که این حرف یهود را نقل کنم. با اینکه قرآن است و خدا نقل کرده و ما داریم قرآن می‏خوانیم اما در آداب قرائت، دستور این است که صدایتان را پایین بیاورید. آن مقداری که آیات را بلند می‏خواندید، وقتی به امثال این آیه می‏رسید صدا را خفیف کنید. بعد که جواب را می‏خوانید غُلّتْ أیدیهم و لعنوا بما قالوا این آیه را بلند بخوانید.([166]) و نوع آیات این‏طور است.

گاهی نواری هست که در رادیوها می‏گذارند، مخصوصاً ظهرها. چند روزی که من منزل بودم و نمی‏توانستم نماز بیایم بیشتر این نوار را می‏گذاشتند. مسجد هم خیلی نزدیک منزل ما است و نوعاً مزاحم است. آن کسی هم که قرآن می‏خواند یا صدایش پخش می‏شود، نمی‏دانم کجا است و کیست؟ هیچ ‏کس هم پیدا نمی‏شود که بگوید این نوار را نگذارید! مناسب نیست. خیلی زشت و مفتضح می‏خواند. گمان می‏کند اگر مثلاً کلمه‏ای را باید محکم اداء کند، باید همه کلمات را محکم اداء کند. گویا عدّه‏ای هم کنارش هستند که تا آیه تمام می‏شود، اللّه اکبر می‏گویند.

درست است سنّی‏ها وقتی قاری‏هایشان قرآن می‏خوانند اللّه اکبر می‏گویند. ولی سنّی‏ها نوعاً عرب هستند، معنا را می‏فهمند، در جای مناسب اللّه اکبر می‏گویند، به مناسبت اللّه اللّه می‏گویند. ولی اینها چیزی شنیده و یاد گرفته‏اند، می‏خواهند مثل آنها اللّه اکبر بگویند. آنگاه برای هر آیه‏ای و در هر جا باشد اللّه اکبر می‏گویند. گوش می‏دهند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 167 *»

ببینند قاری کجا کلمه‏ای را محکم می‏گوید فوراً اللّه اکبر، اللّه اکبرشان بلند می‏شود! دیگر ملتفت نیستند که الآن این قاری چه می‏خواند؟ مثلاً در همین‏جا و قالت الیهود ید اللّه مغلولة او محکم می‏گوید، اینها می‏گویند اللّه اللّه. در حالی که در اینجا نباید اللّه بگویی! اینجا باید سرت را پایین بیندازی، خجالت بکشی که یهود بر دین خدا چنین جسارتی ورزیدند و از این قبیل موارد.

در خیلی مواقع اصلاً من خنده‏ام گرفته است. آیه‏ای که هیچ با اللّه گفتن تناسب ندارد؛ و اتّخذ قومُ موسی من بعده من حُلیِّهم عجلاً جسداً له خوار([167]) تا این می‏گوید خوار، اینها فکر می‏کنند باید اللّه‌اکبر  را محکم‏تر بگویند از آن ته دل فریاد می‏زنند اللّه، اللّه. له خوار یعنی برای آن گوساله‏ای که آن را پرستیدند صدای گاو بود، حال این اللّه اللّه، و اللّه‌اکبر گفتن دارد؟! سنّی‏ها که می‏گویند، در جاهایی است که خدا به عظمت، به جلالت یاد می‏شود، آیه بیان محکمی است، راجع به بحثی آخرتی است، در بیان عظمت رسول‌خدا؟ص؟ است، مطلبی است که با گفتن اللّه مناسب است، صدایشان به اللّه اللّه! بلند می‏شود. خدا لعنتشان کند! اینها هم یاد گرفته‏اند بی‏جهت و بی‏مناسبت برای آیه‏ای که قاری می‏خواند اللّه اللّه می‏گویند.

در این جمله و لآمرنّهم هم چون عبارت خیلی همراه با تأکیدات است و باید آن را در موقع قرائت خیلی با تأکید اداء کنند چه‏بسا همین‏جا هم خیلی اللّه اللّه بگویند. و معنای این کار این است که داری می‏گویی: زنده باد شیطان؛ یعنی بارک اللّه به تو ای شیطان که در برابر خدا چنین گردن‏کلفتی و جسارتی نشان می‏دهی. هیچ ‏کس هم معترض نمی‏شود که این نوار را نگذارید. سنّی‏ها از این بیجا اللّه اللّه گفتن‏ها به شما می‏خندند.

در این آیه خیلی جسارت است. کسی که خودش خلق خدا است، خودش و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 168 *»

تمام اعوانش در تحت اراده و فرمان ولیّ خدا است، بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه یا امام هر زمانی؛ با چنین اسارتی که خودش هم احساس می‏کند و می‏داند اسیر دست ولیّ اللّه است با وجود این چقدر در برابر خدا جسارت می‏ورزد! درست است که خدا به تو مهلت می‏دهد و تو هم به مهلت‌دادن خدا پی‏برده‏ای که چنین جسارتی می‏ورزی! اما خلق خدا هستی.

اگر خدا بخواهد به وسیله ولیّش مؤمن را حفظ کند، تو چه کاره هستی؟ تمام عالم پر از شیاطین بشود، همان‏طور که شده‏اند و بخواهند یک بنده از بندگان خدا را گمراه کنند ولی خدا نخواهد، نمی‏شود.([168]) بر اساس سوابقی که بنده دارد، قدم خیری برداشته، دعای خیر پدر و مادری، دعای خیر رفیقی، دوستی شامل حال او شده، احسانی کرده، یک جایی مروّتی و مردانگی نشان داده، خدا به برکت آن عملش و آن خیراتش حفاظتش می‏فرماید. در تمام عالم شیاطین جمع بشوند و عالم را پر کنند و بخواهند او را گمراه کنند ولیّ خدا نخواهد، نمی‏توانند و نخواهند توانست. همان‏طور که اگر تمام عالم پر از ملائکه بشود و بخواهند بنده‏ای را هدایت کنند و خدا بر اساس سوابق و جهات سوء آن بنده هدایت او را نخواهد  ــ  نه اینکه در ذات خدا اقتضائی باشد  ــ  همه ملائکه بخواهند هدایتش کنند، نمی‏توانند او را هدایت کنند. وقتی‌که به رسول‌خدا؟ص؟ خطاب می‏شود إنّک لاتهدی من أحببت ولکنّ اللّه یهدی من یشاء([169]) برای سایرین معلوم است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 169 *»

آنگاه گویا این بی‏حیا از همه این امور یادش رفته و غفلت کرده است. و این همان سفاهت است که دامن‏گیرش شده است که نوع اتباعش هم به همین سفاهت‏ها مبتلا هستند. با کمال جرأت و جسارت عرض می‏کند و لآمرنّهم فلیغیّرنّ خلق اللّه. تمام جمله پر از تأکیدات است؛ چه تأکیداتی که انسان شرمش می‏آید به زبان آورد! خیلی بی‏حیا و جسور است! خدا لعنتش کند!

حال چقدر سفاهت می‏خواهد که انسان تابع چنین کسی بشود، تابع چنین جنّ خبیثی بشود، حرف او را بپذیرد و زیر بار دستور او برود و تسلیم او بشود. کار خیلی بدی است و خیلی پستی می‏خواهد که کسی بخواهد تسلیم چنین نانجیب پلید پستی بشود! نور محض بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه را رها کند و این ملعون را از خود راضی کند، خیلی سفاهت است! قرآن هم می‏فرماید و من یرغَبُ عن ملّة إبرهیم إلّا من سفِه نفسَه([170]) از ملّت ابراهیم که ملّت توحید است چه کسی دست برمی‏دارد؟ مگر آن کسی که سفاهت او را گرفته، سفیه شده و به حرف شیطان گوش می‏دهد. امیدواریم خداوند تسلّط او را از ما بردارد! و او را بر هیچ‏یک از مراتب ما، به خصوص بر قلب ما مسلّط نکند! ان‌شاءاللّه قلب ما به حصار محبّت محفوظ است، قلب ما و سایر مراتب ما از وسوسه‏ها و از تسلّط او محفوظ بماند! امیدواریم وجود بقیّة اللّه عجّل اللّه تعالی فرجه ما را از نظر رحمت و عنایتشان دور نفرمایند! و ما را به خودمان و به شیطان وا نگذارند!

پس وسوسه و تلبیس شیطان شامل حال همه انسان‌ها شده است. این کلاه بر سر همه ما گذارده شده که ما را مثل پدر و مادرمان حضرت آدم و حوا به واسطه همان معصیتمان از بهشت بیرون آورده است. پس تقصیرات را نباید پای حضرت آدم بگذاریم که چرا از آن گندم خورد و بر آن حضرت اعتراض کنیم. اگر در بعضی احادیث و فرمایش‏ها هم به این مضمون رسیده باید معنای آنها را متوجّه باشیم؛ مثلاً

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 170 *»

می‏فرماید: اینکه در موقع هر نمازی وضو دستور داده شده که باید صورت و دست‏ها شسته بشود، مسح سر و پا کشیده شود، برای این است که چون آدم صورت خود را به طرف آن درخت کرد، یا دست به طرف آن درخت دراز کرد و چه و چه، برای اینکه او معصیت کرد، برای آمرزش آن گناه و رفع آثار آن، در روی زمین آداب وضو را به او یاد دادند، اکنون شما هم وضو بگیرید.([171])

ممکن است کسی بگوید: این چه ربطی به ما دارد؟ او گناه کرده، چرا ما وضو بگیریم و این آثار را بخواهیم برطرف کنیم؟ همان‏طور که گناه برای او است آثار گناهان هم برای او است. می‏گوییم در حدیث که می‏فرمایند: چون آدم نزدیک آن درخت شد و به آن نگاه کرد آبرویش رفت. سپس برخاست و به سوی آن درخت قدم برداشت و دست دراز کرد و میوه آن را چید و خورد، پس آثار این گناه در او پیدا شد. پس دست بر سر گذارد و گریه کرد و پس از پذیرفته‏شدن توبه او، بر او و فرزندانش وضو واجب گردید([172]) معنای این فرمایش که: «آدم برای این کار قدم برداشت و به سوی آن درخت دست دراز کرد» این است که یعنی شما هم به سمت آن درخت قدم برداشته و به سوی آن دست دراز کرده‏اید. بنابراین شما هم باید وضو بگیرید و دست‏ها را بشویید و به وسیله وضو، عبودیّت، خضوع و خشوع خود را نشان داده، آثار آن معصیت را رفع ‏کنید.

البته آن معصیت «معصیت تکوینی» بوده، نه «معصیت تشریعی» که شأن آدم و شأن مقام نبوّت نباشد و با عصمت منافات داشته باشد. این معصیت، معصیت در تکوین است؛ یعنی طی‌کردن یک دوره برای آمدن به روی این زمین است. اگر بخواهد کسی روی این زمین نیاید باید آن کار را انجام ندهد. اما برای آمدن به اینجا باید انجام

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 171 *»

بدهد. پس اگر کسی آن بهشت را می‏خواهد نباید این کار را انجام بدهد. اما چون باید کوناً و تکویناً اینجا بیاید، این مراحل را باید طی کند تا در این زمین وارد بشود. از این کار به معصیت تعبیر می‏آورند. اگرنه معصیت شرعی نبوده است.

توضیح این مباحث را قبلاً داده‏ام. و در چند رساله از  مجموعه رسائل فارسی مرحوم آقای شریف طباطبائی­ هم بحمداللّه چاپ شده همین بحث مطرح شده و آن را بیان فرموده‏اند. در کتاب مبارک درّه هم کاملاً بحث شده و خصوصیّات این معصیت و احادیثی که مربوط به آن است را اجمالاً بیان فرموده‏اند که مراد از همه اینها «رموز تکوینی» است.([173]) یعنی ظاهر آیات و احادیث مراد نیست؛ بلکه تأویل دارد و آن تأویل مراد است. اگرچه گفته می‏شود «آدم معصیت کرد»، «گول خورد» ولی اینها یک تعبیر ظاهری و به حسب متفاهَم عرف است که گفته می‏شود. هرچند ممکن است در شرع معنای غیرمناسب با مقام نبوت داشته باشد. اما چون تکوینی و در عالم تکوین است هیچ منافاتی با عصمت ندارد. پس همه فرزندان آدم در این جهت مثل خود آدم به این عصیان مبتلا شدند و همه که به روی زمین آمده و می‏آیند، این مرحله را طی کرده و این معصیت را انجام داده و می‏دهند. و جزا، عقاب و عذابش هم همین است که روی این زمین می‏آیند و دوران عمر را در روی این زمین می‏گذرانند.

خلاصه، کیان ثانوی و ظلمانی از وقت مبتلا شدن آدم و فرزندان آدم ــ  به حسب خودشان ــ به این معصیت شروع شده است. ما هم به همان عصیانی که ورزیدیم این کیان را به خود گرفته‏ایم و این کیان ظلمانی برای ما فراهم شد. بعد به حسب ظاهر هم وقتی که قابیل هابیل را کشت شدّت پیدا کرد و روزبه‌روز این کیان در شدّت است. در برابر، آن کیان نوری در ضعف است، و تا ظهور بقیّةاللّه عجل‌اللّه‌تعالی فرجه این کیان ظلمانی در اشتداد است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 172 *»

اگر این کیان ظلمانی نبود، باید حجج الهی که در بین ما آمده‏اند طور دیگری شناخته می‏شدند و این قرآن و کتب آسمانی که نازل شده طور دیگری دیده می‏شدند. فرض بفرمایید؛ مثل قرآن که علم خدا است که نازل شده و فرود آمده، و مثل انوار چهارده‏گانه معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین که حاملان جمیع اسماء و صفات خدا هستند، ببینید ظهورشان در این عالم چطور است؟ چطور مظلوم و مقهورند! مثل بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه در اثر مقهوریّت، باید هزار و چندصد سال در غیبت به‏سرببرند. چرا این مقهوریّت را پذیرفته‏اند؟ چون اقتضاء این کیان است. چقدر این کیان، ظلمانی است! و این کیان ظلمانی اقتضاء می‏کند این‏قدر معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین صدمه ببینند. همه اینها لازم است و اقتضاء این کیان است که باید باشد. تا آنکه این کیان به نهایت قدرت و قوّت خود که می‏رسد که اول ظهور بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه است آن‏گاه این کیان رو به ضعف می‏گذارد.

از این جهت شیخ بزرگوار­ تعبیری دارند که توجّه به آن بی‏مناسبت نیست، به این مضمون که: تمام امور و حوادثی که پیش می‏آید از آثار این کیان ظلمانی است، چه جزئی آنها و چه کلّی آنها. خیلی فرمایش جالبی است! یک دید عمیق ایمانی است. مخصوصاً برای کسانی که دوستدار ایشان هستند و به طور کلّی می‏خواهند جهان‏بینی و جهان‏شناسی خود را بر اساس حکمت ایشان قرار بدهند و از این مکتب الهام بگیرند باید این دید را داشته باشند. دید عجیبی است! و چقدر انسان را در برابر ناملایمات، در کلّی و جزئی آنها راحت می‏کند.

مسائل کلّیش مثل شهادت سیدالشهدا، مثل شهادت رسول‌اللّه، مثل شهادت امیر المؤمنین، مسموم‌شدن ائمه هدی صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین، اینها ابتلائات و حوادث کلّی جهان است. اما  ناملایمات جزئیش، ابتلائاتی است که در راه حق به مؤمنین می‌رسد، حتی اگر  شما برادرتان یا فرزندتان یا زنتان را امر به معروف ‏کنید و به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 173 *»

شما اخم بکند، جوابتان را بدهد و حرف شما را رد بکند، کوچک‏ترین ضربه‏ای که در راه حق بر اهل حق اصابت کند، کوچک و بزرگشان، زن و مردشان به هرچه در راه دین و برای احقاق حق مبتلا می‏شوند، کوچک‏ترین ضربه، قلنبه، ناروا، فحش که می‌شنوند و کوچک‏ترین حرکت ناشایست و نادرست، جزئی و کلّیش، همه و همه از اقتضاء این کیان است و مرتّب روز‌به‌روز باید در اشتداد باشد؛ یعنی مؤمن بصیر باید انتظار داشته باشد و بداند که این امور روز‌به‌روز در اشتداد و شدّت است. چون این کیان ظلمانی تا به نهایت قدرت خود، بلکه به بی‏نهایت قدرت خود نرسد، اول ظهور دولت حق و اول ظهور کیان نورانی نخواهد شد. یملأُ الأرض قسطاً و عدلاً کما مُلئت ظلماً و جوراً. ([174])

انسان در برخورد با هر ناروایی، چه کلّی چه جزئی باید این دید را داشته باشد که ما یک قدم به مُلک بقیّةاللّه و سلطنت آن بزرگوار نزدیک شدیم. درست است که انسان باید در هر قدم و در هر حادثه‏ای از این حوادث ناراحت باشد. زیرا هر حادثه کلّی و جزئی در راه حق، باید انسان را ناراحت کند و به آن راضی نباشد. اما چون برای رسیدن و نزدیک‌شدن ظهور بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه مقدّمه است، در برابر هر ناروایی شاد است. این شادی همان تعبیری است که اولیاء اللّه در برابر مصائب ألحمد للّه می‏گویند. زیارت عاشورا می‌خوانید. در آن خدا را حمد می‏کنید ألحمد للّه علی عظیم رزیّتی([175]) این رزیّه، این مصیبت خیلی بزرگ است اما من خدا را شکر می‌کنم، خدا را حمد می‏کنم. چرا؟ چون می‏بایست برای نشان‌دادن کیان ظلمانی این واقعه رخ بدهد؛ یعنی باید رؤسای کفر و ضلالت باطنشان را نشان بدهند و اظهار کنند. تا وقتی که نوبت شود که بقیّةاللّه دولت حق را نشان بدهد و کیان نورانی را شروع کند، از

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 174 *»

ظالمان در باره حق و حقیقت انتقام بگیرد و جزای کارهایشان را بدهد.

هرچه می‏خواهم سریع‏تر سخن بگویم و مطلب را در نیم ساعت تمام کرده، به جایی برسانم نمی‏شود. من هم آدم به‏حرف‏ کنی هستم. بگویید نگو! منبر نرو! چشم. منبر برو! چشم. کم صحبت کن! چشم. زیاد صحبت کن! چشم. همیشه ان‌شاءاللّه به حرف کرده‏ام و همیشه به‏حرف‏کن هستم. ولی قاعده این است که من مطلبم را باید بگویم و اقلّش سه ربع ساعت است. کسی خوابش می‏آید برود. کسی نماز صبحش قضا می‏شود ننشیند، برود بخوابد. کسی می‏خواهد برای نماز شب برخیزد برود تا برای نماز شب بتواند برخیزد. ما که کسی را مجبور نکرده‏ایم. حتی من نوعاً به متعلّمین می‏گویم که آقایان این درس را شما نیایید! با اینکه ممکن است لازم هم داشته باشند. در عین حال می‏گویم این درس را نیایید. خودتان بروید مطالعه کنید. برنامه ما این است که نمی‏خواهیم افراد را به دور خود جمع کنیم.

به تعبیر دیگر ما کسی را که نخریده‏ایم. ان‌شاءاللّه بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه همه ما را خریده‏اند. ما همدیگر را نخریده‏ایم که آقا حتماً باید در درس من شرکت کنی، آقا حتماً باید پای منبر من باشی. دلش نمی‏خواهد پای منبر بنشیند می‏خواهد برود. سر درس نمی‏خواهد بیاید، بسیار خوب. کسی را نخریده‏ام که حتماً باید به درس من بیاید. رفاقت‏ها، استاد و شاگردی‏ها بر این اساس نیست که من کسی را خریده باشم یا کسی من را خریده باشد. بحمداللّه همه ما با یکدیگر برادریم و همه آزادیم و ان‌شاءاللّه همه مملوک بقیّةاللّه هستیم.

خواجه دانست که من بی‏خردم   با همه بی‏خردی می‏خردم

ان‌شاءاللّه آن بزرگوار همه‏مان را خریده‏اند، همه مملوک ایشان هستیم. هرجا رضای ایشان است باید آن‏جا باشیم. هرجا رضای ایشان نیست نباشیم. کسی بدش می‏آید بیاید. وقتی مورد رضای آن بزرگوار نیست آنجا نباید باشیم. حال اسمش منبر است،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 175 *»

جماعت است، درس است، هرچه می‏خواهد باشد.

البته نه اینکه آن بزرگوار را مِلک خود قرار بدهیم و ایشان را بر گرد هواهای خودمان بچرخانیم. اینجا را بقیّةاللّه نمی‏خواهد، چون من این‏طور نمی‏خواهم ــ  سخن‏ها داخل هم می‏شود ــ  یعطف الهویٰ علی الهدیٰ إذا عطفوا الهدی علی الهوی. بقیّةاللّه که تشریف بیاورند قرآن و هدایت را وسط قرار می‏دهند و می‏فرمایند محور همه شما این است. اصلاً محور منم. خودش محور می‏شود. یعطف الهویٰ علی الهدیٰ إذا عطفوا الهدی علی الهوی. در وقتی‌که تمامی مردم هدایت، قرآن، اسلام، پیغمبر، امام را بردارند و گرد هوایشان بچرخانند؛ یعنی وقتی که هویٰ به نام بقیّةاللّه، به نام اسلام، به نام قرآن محور باشد، آن موقع بقیّةاللّه می‏آیند و می‏فرمایند: محور قرآن است، محور بقیّةاللّه است. همه باید گرد او باشند.

ان‌شاءاللّه قبل از ظهور ما باید همین‏طور باشیم. باید این‏طور ساخته شده باشیم که گرد بقیّة‌اللّه باشیم. هرجا آن بزرگوار راضی است باشیم. جماعت است، درس است، منبر است، موعظه است، روضه است هرچه هست آنجا باشیم. و هرجا که بین خودمان و خدا می‏بینیم آن بزرگوار راضی نیست ــ  نه اینکه من راضی نباشم، اسمش را بگذارم که بقیّةاللّه راضی نیستند. ــ  واقعاً بین خود و خدا بدانیم که آن بزرگوار راضی نیستند نباید آنجا باشیم. هرچه باشد و به هر شکلی می‏خواهد باشد. همان‏طور که خداوند به برکت آن بزرگوار تأیید و نصرت فرموده و می‏دانیم که در این جماعت، در این اجتماع، در این دروس، در این تعلیم و تعلّم رضای بقیّةاللّه است. شکرگزار وجود مبارکش هم هستیم که عنایت فرموده، با این همه بی‏خردی ما را خریده، عنایت و لطف فرموده و بر ما منّت گذارده است. قربان منّتش! قربان رحمتش که ما بی‏قابلیّت‏ها را مورد عنایت خود، و اهل نصرت و یاوری دینش قرار داده است.

خلاصه، تمام امور و حوادثی که پیش می‏آید ما باید آنها را مقدّمه برای ظهور

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 176 *»

حضرت بدانیم و با تمام وجود آنها را استقبال کنیم. شیخ بزرگوار­ با بنی‌امیّه ــ  خدا لعنتشان کند ــ  سخنانی دارند. بعد از ذکر مصیبت‏هایی از مصائب کربلا در پایان می‏فرمایند:

إن نِلتمُ منهم ما لایَحِلُّ لکم
  فذا إلیهم بحُکم اللّه معدولٌ

ای بنی‌امیّه! هرچه از آل‏محمد؟عهم؟ به دست آوردید، هرچه را غصب کردید و هرچه را گرفتید که برای شما حلال نبود، شما به جور، ستم و به غصب از ایشان گرفتید. «فذا إلیهم بحکم اللّه معدولٌ» اولاً همه اینها الآن در دست ایشان است، از دستشان خارج نشده. بعد هم در ظاهر امر  تمامش به خود ایشان برمی‏گردد. برای مؤمن هیچ نگرانی نیست. همه به دست این بزرگواران برمی‏گردد. «و کان ذلک من أشراط مُلکِهم» این تفکّر چقدر به انسان جان می‏دهد و روح می‏بخشد! هرچه مشکلات پیش بیاید، هرچه ضربات بر حق و اهل حق وارد بشود، شخص خودش را نمی‏بازد و در پرتو این تفکّر متزلزل نمی‏شود.

و کان ذلک من أشراط ملکهم
  و قطعُ دابرِکم ما فیه تعذیلٌ([176])

کوچک و بزرگ این امور، از نشانه‏ها و علامت‏های رسیدن مُلک و سلطنت بقیّةاللّه و ملک آل‏محمد؟عهم؟ است؛ یعنی قدم به قدم، لحظه به لحظه این امور که پیش می‏آید، مؤمن می‏بیند که دارد به ظهور نزدیک می‏شود.

«اشراط» به معنای علائم و نشانه‏ها است. بعضی از مترجم‏های این اشعار متوجّه این نکته نشده گفته‏اند: «از شرط مُلک آن بزرگواران است». نه، تمام این امور از اشراط و علامت‏های رسیدن سلطنت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است و نزدیک‌شدن زمانی که ــ ای بنی‌امیّه ــ  تمام شما و اتباعتان و امثالتان و اشباهتان را نابود سازند و از بین ببرند. «ما فیه تعذیلٌ» نگرانی و وحشتی نیست. اگر حسین را کشتید، اهل بیتش

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 177 *»

را اسیر کردید، هرچه از دستتان برآمد کردید، اما مؤمن وحشتش برنمی‏دارد. مؤمن می‏گوید ألحمد للّه علی عظیم رزیّتی([177]) همان‏طور که امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه هم که دعای ندبه را شروع می‏کند، این مصائب را در نظر می‏آورد و ذکر می‏کند. و دعای ندبه دعای حماسه، دعای ناله و دعای گریه در این مصائب است. اما می‏بینیم اولش می‏گوید ألحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیدّنا محمّد نبیّه و آله و سلّم تسلیماً أللّهمّ لک الحمد علی ما جریٰ به قضاؤک فی أولیائک([178]) در برابر این همه مصائب خدا را شکر می‏کند. مؤمن چنین دیدی دارد.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 178 *»

 

مجلس  12

 

(شب سه‏شنبه 10 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

r ظهور حجّت‏ها و نزول کتب آسمانی به حسب اقتضاء کیان ظلمانی

r ظهور اقتضاء کیان نوری هنگام خالص‌شدن عالم از کدورات

r کاملان در این دوره به اقتضاء کیان نوری رفتار می‏کنند

r تفاوت دیدگاه کاملان و ناقصان

r کاملان در اين کيان ظلمانى هم، هورقلیایی هستند

r تفاوت دیدگاه کاملان نسبت به حجّت‏ها و دیدگاه ما

r نیازمندی ما به دلیل تقریر و تسدید

r دو نمونه از حجّت‏شناسی کاملان

r کاملان آن طوری که مقامات حجّت‏ها را شهود می‏کنند برای ما بیان نمی‏کنند

r چرا کاملان را با آنکه افشاء اسرار نمی‏کنند، امر به کتمان فرموده‏اند؟

r مهلت‌دادن حجّت‏ها و تزلزل اهل نفاق

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 179 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

اگر خلق بر کیان اول خود باقی بودند انبیاء و اولیاء؟عهم؟ برای ایشان به مناسبت همان کیان اولی نوری ظاهر می‏شدند. اما چون کیانشان تغییر کرده خواه‌ناخواه باید به حسب این کیان ظهور بفرمایند. نزول آیات کتاب‏های آسمانی هم همین‌طور بوده؛ یعنی کتاب‏های آسمانی که نازل می‏شده بر حسب متفاهَم مردم و مناسب این کیان نازل می‏شده است. مصلحت خلق و حالت رعیّت اقتضاء می‏کند که این‏طور باشد. و تا وقتی‌که بر همین مصلحت و کیان هستند، برخوردشان با آیات و کتب آسمانی و انبیاء و اولیاء؟عهم؟ همین‏طور است. تا زمانی که از این کدورت‏ها پاک گردند و از شوب و آلودگی به کدورت‏های معاصی خالص شوند. این «معاصی» که گفته می‏شود مراد معاصی تکوینی است که معاصی تشریعی را اقتضاء می‏کند. این کدورت و نقصان‌ها این کیان ظلمانی را اقتضاء می‏کند.

وقتی‌که این کیان برطرف شود خلوص دست می‏دهد، خالص‌شدن از شوائب و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 180 *»

کدورات فراهم می‏شود. آنگاه تمام خلق می‏توانند به حسب کیان نوری سلوک کنند. خدا را در آیاتش مشاهده کنند و ظهورات خداوندی را به همان صفا و مقامات اولیّه مشاهده کنند. و آن وقتی است که از این کیان ظلمانی پاک و پاکیزه شوند. پس اسرار الهی برای آنها آشکار خواهد شد.

این سیر و سلوک، برای افرادی استثنایی در همین کیان وجود دارد. این است که ما به وجود بزرگان و کاملانی معتقدیم که ایشان توانسته‏اند خود را از این کیان ظلمانی خالص سازند و خود را از همه شکوک و ریب‏ها نجات دهند. آنها برای خود یقینی و نورانیّتی اکتساب کرده‏اند که از آن تعبیر می‏آوریم به اینکه به «نقطه علم» رسیده‏اند. خداوند در این عالم برای این اشخاص درهای رحمت و عنایات و فیض‏های خاصّ خود را گشوده است. ایشان در این عالم و در این کیان ظاهری به‏سرمی‏برند اما جمیع انوار ربوبی را در مظاهر آنها که معصومین؟عهم؟ باشند مشاهده می‏کنند.

آنها طوری شده‏اند که به خصوص خداوند در احادیث قدسی از حال ایشان بسیار سخن فرموده است. نوع روایاتی که از رسول‌خدا؟ص؟ در معراج نقل شده که خداوند در وصف چنین اولیائی سخنانی فرموده، ایشان را توصیف فرموده است. این حدیث قدسی بسیار شنیده شده است لایزال عبدی یتقرّب إلیّ بالنوافل مخلِصاً لی حتّی أحبَّه فإذا أحببتُه کنتُ سمعَه الّذی یسمع به و بصره الّذی یُبصِر به و یده الّتی یَبْطِش بها إن سألنی أعطیتُه و إن استعاذنی أعذتُه([179]) تا آخر حدیث که بحمداللّه این‏قدر شنیده شده که بین المللی است؛ یعنی مورد اتّفاق است. هم شیعه و هم سنّی‏ها این حدیث را نقل می‏کنند و از احادیث قدسیه می‏دانند. البته فرق‏هایی با هم دارد.

در نقل سنّی‏ها در آخر حدیث و رجلَه الّتی یَمشیٖ بها ([180]) هم دارد. ولی نوعاً در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 181 *»

روایات شیعه این فقره را ندارد. اما آقای مرحوم­ می‏فرمایند: به حدیثی برخورد کرده‏ام که تتمّه‏اش همین جمله بود؛([181]) یعنی شاید در احادیث شیعه هم بــــوده ولــــی جا افتاده است. فکر کرده‏اند که درباره خدا «رِجل» گفتن مناسبت ندارد. چون رجل و پا وسیله منتقل‌شدن از مکانی به مکانی است و این زیبنده مقام ربوبی نیست، از این جهت رجل را حذف کرده‏اند. به خصوص در احادیثی که از طریق اهل سنّت رسیده و رجله الّتی یمشیٖ بها دارد. از این جهت شاید تعمّد شده که بقیّه این حدیث ذکر نشود. در هر صورت، در این نوع احادیث اشاره به وجود چنین اشخاصی است که از این کیان ظلمانی پاک و پاکیزه شده، توانسته‏اند به اسرار کتب آسمانی واقف شوند. همچنین مقامات نورانی اولیاء؟عهم؟ را در ایشان مشاهده کنند. این باید عقیده ما باشد و بحمداللّه به وجود چنین اشخاصی معتقدیم.

اما فرقشان را با خودمان درنمی‏یابیم؛ یعنی وجدان نمی‏کنیم که ما با ایشان چه فرقی داریم. اعتقاداً می‏دانیم با ما فرق دارند. اعتقاداً می‏دانیم دیدشان غیر دید ما است. عقیده داریم که در ایشان «چشم الهی» باز شده و با «دید فؤادی» می‏نگرند، اینها عقیده ما است. اما واقعاً نمی‏توانیم وجدان کنیم که چه فرقی با ما دارند، چون این وجدان احتیاج دارد به اینکه «ما به الافتراق» را بشناسیم و ما جز «ما به الاجتماع» چیزی نمی‏شناسیم. از این جهت بین خودمان و ایشان در وجدانمان نمی‏توانیم فرق بگذاریم. حتّی در معصومین؟عهم؟ هم همین‏طور است؛ در معصومین هم به شکل اعتقاد است، نمی‏توانیم وجدان کنیم.

اعتراضی که نوع مردم بر انبیاء و اولیاء؟عهم؟ می‏کردند همین بود، ما لهذَا الرّسول یَأکُل الطّعامَ و یَمشیٖ فی الأسواق([182]) این چطور رسولی است؟! این که می‏گوید من بین

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 182 *»

خدا و شما واسطه هستم و با عالم غیب مرتبط هستم، به من وحی نازل می‏شود، چه  شده طعام می‏خورد؟ چرا مثل ما راه می‏رود؟ و یمشیٖ فی الأسواق در بازار رفت و آمد می‏کند؟ همین‌طور  بقیّه لوازم را هم در نظر می‏گیرند. به‌خصوص آنکه می‏بینند مثل ما فرزند دارد. بسا آنکه مثل ما می‏خوابد و سایر امور را دارد. اینها مابه‌الاشتراک است که نوعاً وجدان می‏کنیم و همین بلای ما است. بلای بشر همین است که مابه‌الاشتراک را وجدان می‏کند؛ یعنی در خود می‏یابد که رسول هم مثل او است. به خصوص که خود رسول هم می‏فرماید إنّما أنا بشرٌ مثلکم من بشری مثل شما هستم. آنگاه مابه‌الاشتراک ادراک و وجدان می‏شود. اما ما‌به‌الافتراق وجدان نمی‏شود. آن می‏ماند. آن را باید اعتقاداً بیاموزد.

اعتقاداً معتقد است به اینکه می‏فرماید إنّما أنا بشر مثلکم یوحیٰ إلیّ([183]) فرق من با شما و مابه‌الافتراق من و شما این است که به من وحی می‏شود. اما این وحی که می‏شود چطوری است و از کجا بدانیم وحی است؟ نهایت آنکه مثلاً حالاتی به او دست می‏داد، بعد هم آیاتی را قرائت می‏فرمود و کارهایی از او سر می‏زد که اعجاز بود و بشر از واقع ساختن آنها ناتوان بود. اما خود اینها فی حدّ نفسها بیانگر مابه‌الافتراق نبود؛ بلکه بشر اینها را باید با دلیل تسدید ضمیمه کند تا مطمئن بشود و خیالش آرام گردد که این رسول راست می‏گوید. ببینید بشر به چه کیانی مبتلا است! این چه کیانی ظلمانی است! آنگاه کجا می‏تواند بفهمد که در او چیست؟اما کاملان شیعه مابه‌الافتراق را وجدان می‏کنند. چشمشان باز شده، در او انوار ربوبی را مشاهده می‏کنند. این است که ما باید سر به درگاه این بزرگواران و بر پای ایشان بگذاریم، در نزد ایشان خاضع و خاشع باشیم و ایشان را انوار و مظاهر انوار معصومین؟عهم؟ بدانیم.

فرق ادراک ایشان با ما همین است که به مقاماتشان اقرار کنیم، به همین‌طورِ

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 183 *»

تفهیم و تفهّم عرفی به مراتبشان معرفت پیدا کنیم و همین اندازه آیات و روایاتی که بیان شده تسلیم آنها باشیم. این آیات و روایات وقتی که با تشریحات و توضیحاتی که بزرگان+ فرموده‏اند ضمیمه می‏شود، به وجود ایشان عقیده پیدا می‏کنیم و به مقامات و کمالاتشان اعتراف می‏نماییم. و این نعمت بزرگی است. همین اندازه در این کیان ظلمانی و شیطانی ما نسبت به این مقامات اهل تسلیم و تصدیق شده‏ایم خیلی نعمت بزرگی است! باید قدر این نعمت را دانست و در تقویت این عقائد کوشید. خیلی امر عظیمی است! به مقدار لازم هم که بیان فرموده‏اند. به خصوص در جلد چهارم کتاب مبارک ارشاد تمامِ بحث و تمام آنچه را که باید بفرمایند فرموده‏اند. باید در آن جلد زیاد مطالعه داشت و اعتقاد را نسبت به این مقامات و صاحبان این مقامات از این جلد فراگرفت.

اینها کسانی هستند که از نوع بشری استثنا شده و از نوع این کیان خارج شده‏اند. اینها اهل عالم هورقلیا هستند که در میان ما راه می‏روند و ایشان را بین خودمان می‏بینیم. البته ایشان را که به ظاهر نمی‏بینیم. ولی می‏دانیم در بین ما هستند، در روی همین زمین در محضر امام؟ع؟ به سر می‏برند. یا اینکه در اطراف زمین متفرّقند. کاملانی هم که مثل سلمان، مثل شیخ بزرگوار و سایر بزرگان در زمان‌های خودشان دیده می‏شدند که روی این زمین راه می‏روند، همان موقعی که روی این زمین بودند در عالم جابلقا و جابلسا بودند، در زیر آسمان هورقلیا بودند. با وجود اینکه در بین ما بودند و هستند، اما روی زمین جابلقا و جابلسا راه می‏روند و  زیر افلاکی که آن افلاک را هورقلیا می‏گویند به‏سرمی‏برند. چنین اشخاصی البته مستثنیٰ هستند. اینها وقتی‌که در همین عالم به قرآن نگاه می‏کنند قرآن را طور دیگر می‏بینند. وقتی‌که به بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه نگاه می‏کنند بقیّةاللّه را طور دیگری مشاهده می‏کنند. مقامات نورانی را در او ظاهر می‏بینند؛ یعنی او را ظهور خدا می‏بینند؛ یعنی بین او و خدا در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 184 *»

مقام تعریف و تعرّف فرق نمی‏گذارند.

ماها اعتقاداً فرق نمی‏گذاریم، اما تا خواستيم بيان کنيم می‏گوییم خدا آیات تعریف و تعرّف آفریده و گفته اگر اینها را به این مقام شناختید من شناخته شده‏ام. ببینید چطور فرق می‏گذاریم! اعتقاداً می‏گوییم در مقام تعریف و تعرّف با خداوند هیچ فرق ندارند. اما از نظر توهّم گرفتار توهّم هستیم. روی این جهت قرآن برای ما این‏طور حرف زده است: أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول و أولی‌الأمر منکم.([184]) جدایشان کرده است. خدا را جایی، رسول را جایی و اولوا الامر را هم در جایی گذاشته است. خدا را اطاعت کنید، رسول را اطاعت کنید، اولوا الامر  ــ  آل‏محمد؟عهم؟ــ  را اطاعت کنید. ببینید چطور ایشان را جدا جدا ذکر کرده است. اما بدانید من یطع الرسول فقد أطاع اللّه([185]) این رسولی که می‏گوییم و این اولوا الامر طوری هستند که اگر آنها را اطاعت بکنید خدا را اطاعت کرده‏اید. ولی هنوز هم ما به تفرقه و جدا اندیشیدن گرفتاریم. خدا را جدا توهّم‏کردن و اولیائش را جدا توهّم‏کردن ابتلای ما است و لازمه این کیان ظلمانی ما است. ولی کاملان به این‌گونه تعابیر هیچ احتیاج ندارند. آنها به توهّم مبتلا نیستند که خدا را جایی، رسول را جایی و اولوا الامر را جایی قرار بدهند.

یکی از آقایان درباره حدیث شریف کساء تعبیر خوبی داشتند؛ می‏گفتند: اگر این مردم باشند و این حدیث، خیلی دلیل بر تفرقه و جدایی است. پیغمبری بود و آمد زیر کساء نشست، بچه‏هایش هم دورش جمع شدند، دامادش هم کنارش آمد. آنگاه جبرئیل گفت: اینها کیستند؟ خدا هم آنها را معرّفی کرد. بعد جبرئیل گفت: اینک اجازه بده من هم بروم داخل اینها شوم. اجازه گرفت و آمد. خدا جایی است، جبرئیل هم از جایی به جایی آمد، پیغمبر و این بزرگواران هم که در جایی هستند. فرمایش

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 185 *»

خوبی بود. ببینید کاملاً تفرّق است! چطور جدا جدا جدا! واقعاً این توهّمی است که بشر دارد. غیر از این هم نمی‏شود. وقتی هم که با او می‏خواهند سخن بگویند باید همین‏طورها سخن بگویند که: پیغمبر در جایی بودند. مثلاً  کسی آمد سؤالی کرد. رسول‌خدا منتظر شدند که جبرئیل بیاید. جبرئیل از طرف خدا وحی آورد. همه اینها برای این است که ما اسیر عالم خود هستیم که عالمی این‏طوری است.

ولی عرصه و عالم بزرگان اصلاً طور دیگری است. هیچ ما نمی‏توانیم تصوّرش را داشته باشیم که چطور است. عالم دیگری است. آنها که به بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه نگاه می‏کنند ظهور و جلوه او را برای خود طوری می‏بینند که هیچ به توهّم احتیاج ندارند که خدا را جایی بنشانند و ولیّ خدا را جایی، و نیازمند باشد به نزول ملائکه و خبردادنِ جبرئیل، یا اینکه سایر ملائکه مطلبی را به آن بزرگوار برسانند. یک عالم دیگری و طور دیگری است.

چرا؟ سرّش این است که از این کیان ظلمانی شیطانی رها شده‏اند. آنها در این نوع کیان به‏سرنمی‏برند. قرآن را طوری دیگر می‏بینند، حاملان قرآن را طوری دیگر مشاهده می‏کنند. بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه را نور خدا و ظهور خدا می‏بینند؛ چون «ظاهر» به ظهورش عین ظهورش است. جدایی نمی‏اندازند. همان درسی که بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه داده‏اند. و چه کسی آن درس را بهتر از ایشان یاد گرفته است؟ درسی که در دعای رجبیّه داده‏اند لافرق بینک و بینها([186]) چه کسی در میان بشر این درس را درست یاد گرفته است؟ معلوم است کاملان درست یاد گرفته‌اند. آنها شاگرد اول هستند؛ بلکه اصلاً ما در ردیف آنها نیستیم تا بگوییم شاگرد اول و شاگرد دوم. اصلاً درس برای آنها است و برای ما اعتقاد است. برای آنها درس دیدنی است و مشاهده می‏کنند. اصلاً  لا فرق بینک و بینها را می‏بینند و ما معتقد می‏شویم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 186 *»

خدا به پدر و مادرهای ما خیر بدهد! خدا رفتگان ما را رحمت کند! آنهایی هم که در قید حیاتند خدا عمرشان را زیاد کند! پدر و مادر صالح، پدر و مادر مؤمن، چه نعمت بزرگی هستند که به برکت ایمانِ آنها انسان هم مؤمن، باتقویٰ، اهل نور و اهل ولایت می‏شود. همین‌که ما توانسته‏ایم در این کیان ظلمانی به مقامات حجّت‏ها اقرار کنیم، تسلیم شویم و عقیده پیدا کنیم خیلی نعمت است. ببینید نزدیک دو قرن از مباحثی که بزرگان آورده‏اند می‏گذرد. اولاً جمعیّتی که از این بزرگواران تبعیّت می‏کنند و تسلیمند و سالم مانده و منحرف نشده‏اند، همین افرادی هستند که افتخار تبعیّت از مرحوم آقای شریف طباطبائی­ را دارند؛ یعنی شیخی باقری هستند که در برابر این فرمایش‏ها تسلیم شده‏اند. باز در میان ما هم چند نفرند که اقلاً به اندازه خود مکتب را فهمیده باشند و بدانند مطلب چیست و از چه قرار است؟! دلیلش اینکه مرتّب همین‌که مطلب تازه‏ای ــ  بلکه نه تازه، در همین کتب است. ــ  ارائه می‏شود دوباره قدری ناراحتی درست می‏شود. چرا؟ دیگر این‏طوری است. پس این تصدیق‌نمودن و تسلیم‌بودن خیلی نعمت است.

پس ما بحمداللّه عقیده داریم اما شهود نداریم. هیچ ‏کس در بین ما هم نمی‏تواند مدّعی بشود که شهود دارم و می‏بینم و اگر بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه را ببینم لا فرق بینک و بینها را با چشم می‏بینم، نمی‏تواند بگوید. از این جهت به دلیل تسدید احتیاج پیدا شده که اگر دید بقیّة‌اللّه اعجازی فرمود، فرمایشی فرمود و خدا او را تسدید کرد، آنگاه خاطرش جمع می‏شود. مثل اینکه خدا رسول‌اللّه؟ص؟ و ائمه ما؟عهم؟ را تسدید کرده، بزرگانمان را نیز تسدید کرده است. خلاصه به کمک دلیل تسدید انسان خاطرجمع می‏شود. به شرطی که اسیر طبایعی نباشد و شیطانی مطابق طبع او پیدا نشود که شروع کند به وسوسه‌کردن و شبهه‌انداختن. و نوعاً می‏بینید همین آدمی که تا دیروز مطمئن بود از امروز به شبهه می‌افتد. آقا چه شد؟! این‏گونه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 187 *»

مشکلات هست. پس دلیل تسدید هم که کمک می‏کند و برای انسان خاطرجمعی می‏آورد، اما این خطرات در پیش است.

خلاصه اگر انسان واقعاً بخواهد بشناسد و در خودش وجدان کند که چقدر بین ما و کاملان فرق است، همین اندازه بس است که بداند آنچه را که ما ان‌شاءاللّه معتقد شده‏ایم، آن بزرگواران شهود می‏کنند و می‏بینند. ما می‏گوییم بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه حامل جمیع اسماء و صفات خدا است، ظهور خدا است، به طوری‌که در مقام معرفت خدا، بین ایشان و خدا فرقی نیست. این را معتقدیم. ولی آن بزرگواران این را می‏بینند. ظهور آن بزرگوار را به مقامات نورانی مشاهده می‏کنند. یک نمونه‏اش را ذکر کرده‏اند. بحمداللّه در تاریخ و روایات شیعه از این نمونه بسیار است. هرچه هم نصّاب کوشیده‏اند که این نمونه‏ها را تضعیف کنند، بگویند روایتش ضعیف است، نتوانسته‏اند. آن دل‏هایی که باید تسلیم این روایات بشود و به برکت این روایات نورانی گردد نورانی می‏شود. هرچه این ملّا نایلونی‏ها هم مرتّب سیخ بزنند و بگویند این روایت ضعیف است، مثلاً صاحب این کتاب ثقه نیست، این کتاب معتبر نیست، نتوانسته‏اند این روایات را منزوی کنند. این روایات بحمداللّه کار خودش را می‏کند. آن دل‏هایی که باید به این روایات نورانی بشود می‏شود.

قنبر آمد نزد فضّه می‏گوید مولایم امیر المؤمنین صلوا‌ت‌اللّه‌علیه کجا است؟ می‏گوید: حضرت برای تقسیم ارزاق به آسمان‌ها تشریف برده‏اند. مگر نمی‏بینی؟! و این یکی از مقامات نورانی ایشان است که ما اسمش را مقام ابوابیت می‏گذاریم؛ یعنی دست خدا در تقسیم رزق هستند. وحشت کرد. گفت می‏روم شکایت تو را به حضرت می‏کنم. این چه حرفی است که تو می‏زنی؟!([187]) در حالی که خود این فضّه، فضّه است. اگر امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه ذهَب است او فضّه و نقره است. این بزرگوار زینت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 188 *»

مراتب توحید است. خودش چه مقامی، چه فضلی و چه فضیلتی دارد؟! او دارد شهود می‏کند. او دیگر نمی‏خواهد بیایند بنشینند، برایش شرح کنند تا معتقد شود که امیر المؤمنین یکی از مقاماتشان مقام وساطت برای افاضه فیوضات و ایصال فیض به بندگان خدا و خلق خداست. او آن مقام را مشاهده می‏کند و می‏بیند. همین‏طور مقامات بالاتر را. او مقام معانی را در امیرالمؤمنین می‏بیند که آن حضرت اسم القادر خدا است.

مقداد وقتی که به امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نگاه می‏کرد و می‏دید حضرت را دارند با آن وضع به مسجد می‏برند، طناب به گردن حضرت انداخته و رَجّاله جمع شده‏اند هو هو می‏کنند و تماشا می‏کنند که تا دیروز در میان میدان‌های جنگ، آن‏طور دلاوران جنگی از علی می‏ترسیدند اکنون چطور خاضع و خاشع شده است. برای آنها تماشایی بود. از طرفی دشمنی آنان با امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هم عجیب بود. چه احقاد و  کینه‏هایی در دل‏ها بود! احقاد بدریّه و حنینیّه و سایر جنگ‏ها. تماشا می‏کردند و زیر لب خنده می‏کردند. اما مقداد که به آن بزرگوار نگاه می‏کرد او می‏دید که اسم القادر خدا زیر ریسمان رفته، اسم القادر که الآن می‏تواند آسمان را زمین و زمین را آسمان، شب را روز و روز را شب کند.

ولی اگر ما بودیم با این درک و نعمت معرفت که خدا تفضّل فرموده، می‏گفتیم ایشان حامل اسم القادر هستند، یک مرتبه ایشان مرتبه معانی است؛ یعنی اسم‏های خدا هستند. این را معتقد بودیم. البته معلوم هم نیست که اگر آن وقت بودیم این‏طورها بودیم. ولی اکنون خدا خیلی نعمت عنایت فرموده که بحمداللّه در این زمان این‌طور هستیم. زیر لواء کاملان شیعه به‏سرمی‏بریم، اهل فضائل و مناقبیم. الحمدللّه ربّ العالمین جرأت دارم بگویم که بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه انتخابمان فرموده که لواء فضیلت را حمل کنیم؛ یعنی امروز پرچم فضیلت و حمل لواء فضیلت به عهده ما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 189 *»

باشد. خیلی نعمت بزرگی است! این چه انتخابی است که این بزرگوار فرموده؟! با این عدم شایستگی که در ما است.

مقداد می‏بیند اسم القادر خدا است. چرا؟ چون او خودش را از این کیان خلاص کرده و خالص شده است. هیچ آثار و اقتضاء این کیان ظلمانی در مقداد نیست. دستش را روی قبضه شمشیر گرفته، منتظر ایماء و اشاره مولایش امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است. یک ذرّه هم در دلش شکّی و ریبی پیدا نشده است. این پیدا‌نشدنِ شک و ریب به واسطه شهود است. چون می‏بیند که ملائکه عذاب ایستاده‏اند و از امیر المؤمنین اجازه می‏خواهند و حضرت اذن نمی‏دهند.([188]) اما دیگران این شهود را نداشته و ندارند.

پس خیلی فرق است بین وجود ما و کیان ما و بین کیان کاملان و بزرگانی که خود را از این کیان ظلمانی نجات داده‏اند. آنها قرآن و مظاهر انوار خدا، محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ را طوری دیگر می‏شناسند و به آنها طوری دیگر معرفت دارند و اجازه ندارند آن‏طور که می‏بینند برای ما بیان کنند. اجازه گفتن ندارند. علاوه بر اینکه آنچه گفته شده مناسب این کیان است. این کتاب مبارک ارشاد یا کتاب مبارک الفطرة السلیمة یا کتاب مبارک شرح الزیارة که بیان مقامات معصومین؟عهم؟ است و سایر کتب، هرچه فرموده‏اند ــ  که خود این فرمایش‏ها لایه‏ها دارد که ما راه نمی‏بریم ــ  آنچه فرموده‏اند مناسب این کیان بوده است. و آن‏طوری که می‏دیدند اجازه نداشتند بگویند. آن‏طوری که مشاهده می‏کردند نباید بگویند. پس شهود ایشان چه خبر است و مطلب چیست؟ و ما چطور فکر می‏کنیم؟! و دیگران که انکار همین‏ها را هم می‏کنند چطور فکر می‏کنند؟! در هر صورت این بزرگواران ظهور قرآن و ظهور معصومین؟عهم؟ را در بین خلق شهود می‏کنند که کتب و السنه ناطقه حق هستند و مقامات و کمالاتشان را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 190 *»

مشاهده می‏کنند. ولی حقّ بیان‌کردن و اجازه نشر و بحث از آن را ندارند.

یکی از برادران عزیز  می‏فرمودند غیر ایشان که چنین شهود و علمی نسبت به این مقامات ندارند. آنانی هم که دارند خودشان می‏دانند که نباید بگویند چون با اهل این کیان نمی‏شود گفت. به عصمت تبعی هم معصوم هستند و از قرار الهی تخلّف نمی‏کنند. پس این همه روایاتی که رسیده که اسرار ما را کتمان کنید، فاش نسازید و نگویید اینها چطور است؟

جوابی که اجمالاً عرض می‏شود این است که نوع روایات، مثل مخاطبه‏های خداوند به رسولش؟ص؟ است درباره امور و احکامی که مناسب کیان نوری است؛ یعنی اشاره برای اهلش است. مثل آنکه به آن حضرت خطاب می‏کند و می‏فرماید و لاتَکُن للخائنین خصیماً([189]) خطاب به رسول‌خدا؟ص؟ شده که با خائنان مخاصمه نکن! یعنی با اینهایی که می‏بینی دارند به اسلام خیانت می‏کنند ولی به ظاهر اظهار اسلام می‏کنند.  چه وقت موقع مخاصمه با اینها است؟ در موقع ظهور بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه. فعلاً با اینها مخاصمه نکن! رسول‌خدا که مخاصمه نمی‏کردند. می‏دانستند که مثلاً با عمر، با ابی‏بکر نباید این کار را بکنند. می‏دانستند اینها با یکدیگر چه گفتند. حتی لازم نبود جبرئیل نازل بشود. اگرچه به وسیله جبرئیل، یعنی به وسیله ملک متوجّه می‏شوند. ملائکه در کارها وساطت دارند. می‏دانستند الآن اینها با هم چه گفتند. اما رسول‌اللّه؟ص؟ اصلاً به روی مبارکشان نمی‏آوردند، تا چه رسد به اینکه در مقام مخاصمه بربیایند که چرا گفتی؟ هیچ! آنها به همین امور به شک می‏افتادند. می‏گفتند اگر این پیغمبر است که باید خبر داشته باشد که ما پشت سرش نشستیم چه گفتیم. حال که آمدیم پیش او باید ما را اعتنا نکند. دیگر ما پشت سرش حرف زدیم، بدش را گفتیم، فحشش دادیم، اکنون هم که پیش او آمدیم دارد به ما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 191 *»

احترام می‏کند. این چطوری است؟ به شک می‏افتادند.

اصلاً در تاریخ انبیاء اوضاع عجیب است. یهودا که با حضرت عیسی علی نبیّناوآله و علیه‌السلام بد بود و حتی وسیله دستگیری حضرت را فراهم کرد که حضرت را به دست یهود بدهد تا بکشند، او صندو‏قدار حضرت عیسی بود و نوعاً به اموال حضرت دست می‏بُرد و دزدی می‏کرد. و همین از اسباب مهلت او بود. با خودش می‏گفت اگر این پیغمبر است و از آسمان خبر می‏دهد، کور شفا می‏دهد، مرده زنده می‏کند، باید بداند که من دزدی می‏کنم. هرچه می‏دهند من مقداری از آن را برای خودم برمی‏دارم. چرا باز هم هرکس هرچه می‏آورد می‏گوید به این بدهید. و اگر نمی‏داند که دروغ می‏گوید. همین از اسباب تزلزل و امهالش بود.([190])  آن شبی هم که حضرت می‏خواستند به آسمان صعود بکنند فرمودند کسی بین شما هست که تا صبح دوازده مرتبه به من کافر می‏شود؛ یعنی من را دوازده مرتبه در دل انکار می‏کند. خود این ملعون می‏گفت نکند من باشم.([191]) از این قبیل موارد در تاریخ انبیاء و اولیاء زیاد است.

ابو الخطّاب، خدا لعنتش کند! از وکلای درجه یک حضرت صادق؟ع؟ بود که حضرت می‏فرمودند جمیع اموال را نزد ابو الخطاب بگذارید! حتی حضرت مال‏های خودشان را به دست او می‏دادند. می‏گفتند چون من ایمنی ندارم. ممکن است از طرف منصور دستگیر  بشوم. بنابراین اموالم را بخواهند مصادره کنند. به او فرمودند بیا اموالم نزد تو باشد و تو نگهداری کن. آن نانجیب از اول در دلش می‏گفت هرطور هست من باید این اموال را بربایم. از اول در دلش نقشه‏ها می‏کشید برای اینکه آن اموال را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 192 *»

تصرّف کند. شیعیان هم هر وقت که به حضرت مراجعه می‏کردند، چند نفر را معیّن کرده بودند که هرچه از اموال و خمس دارید به آنها بدهید. از جمله ابوالخطاب بود. این نانجیب، خدا لعنتش کند! از کسانی شد که حدیث جعل می‌کرد و به امام صادق؟ع؟ نسبت می‏داد و بدعت‏ها در دین گذارد و به این سبب از دین خارج شد و درباره او از ناحیه امام؟ع؟ لعن صادر شد.([192]) خلاصه هرچه از اموال حضرت نزدش بود همه را تصرّف کرد. هرچه هم که شیعه به او داده بودند همه را تصرّف نمود.

اینها احکامی است که باید روی مصالحی باشد. و لاتکنْ للخائنین خصیماً فعلاً تو با این خیانت‏کاران مخاصمه نکن! رسول‌خدا هم می‏دانند که نباید مخاصمه بفرمایند. هنوز وقتش نیست که با عمر و با ابی‏بکر در بیفتند. مصلحت اسلام اقتضاء نمی‏کند که بگویند شما دیشب با یکدیگر نشستید و چه تصمیمی گرفتید. فقط یک شب و یک روز بود که اینها دور هم نشستند و گفتند: حال که پیغمبر حج می‏خواهد برود وقتی‌که حضرت برمی‏گردد، چند نفری به فلان عقبه می‏رویم تا شترش را رم بدهیم. شتر که حضرت را زمین انداخت حتماً از دنیا می‏رود. بعد ما خودمان عهده‏دار مقام حکومت می‏شویم. نقشه‏ای که بنا است در سقیفه پیاده بکنیم همان‌جا اجراء می‏کنیم. به نظرم نامه را به ابو عبیده جرّاح سپردند که او ببرد کنار کعبه دفن کند. چون در آن نامه هم‏سوگند شده بودند که هیچ ‏کس از این نقشه خبردار نشود. چند نفری: ابی‏بکر، عمر و ابو عبیده جرّاح در شب نشستند و این نقشه را کشیدند و با یکدیگر تعاهد و تعهّد کردند. سرانجام برای اینکه هیچ ‏کس دیگر خبردار نشود نامه را به دست ابوعبیده سپردند. فردا که به مسجد رسول‌اللّه؟ص؟ آمد، حضرت به او نگاهی کردند و فرمودند قد أصبحتَ أمینَ هذه الأمّة؟ تو امین این امّت شدی؟ یعنی این نامه فقط به تو

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 193 *»

داده شد. این‏قدر در بین اینها امین هستی. رنگ از رویش پرید. گفت الآن است که محمّد؟ص؟ من را رسوا کند. اوضاع دیشبمان را بین مسلمانان به باد بدهد. اما دید نه! ابداً حضرت حرف نزدند. فقط به خودش گوشزد کردند تا بدانند که رسول‌اللّه می‏دانند. با تبسّمی فرمودند قد أصبحتَ أمینَ هذه الأمّة؟ تو امین و امانت‏دار شدی؟ ابی‏بکر، عمر و عثمان به تو اطمینان کردند و نامه را دست تو سپردند که ببری در کنار کعبه زیر خاک پنهان کنی؟([193]) این مقدارها گاه‏گاهی اشاره‏هایی می‏فرمودند که می‏فهمیدند جریان چیست. رسول‌اللّه می‏دانند که باید با اینها در نیفتند و مخاصمه نفرمایند. اما خدا می‏فرماید تا دیگران که در اسلام به‏سرمی‏برند بدانند که رسول‌اللّه فعلاً اجازه ندارند در این کیان ظلمانی با آنها مخاصمه کنند. موقع مخاصمه وقتی است که مهدی صلوات‌اللّه‌علیه ظاهر شود.

چنین احکامی گاه‏گاهی گزارش داده می‏شود تا دیگران بدانند. حال برای اینکه ما بدانیم که برای این بزرگواران ظهورات، مقامات و اسراری است که در این کیان، ما آن شایستگی را نداریم که برای ما ظاهر بشود، به کسانی که این مقامات را دریافته و به این اسرار واقفند دستور داده‏اند سکوت کنند، برای ما نگویند و افشا نکنند؛ بلکه کتمان نمایند مگر  همین اندازه که ما بدانیم که این نوع احکام بر  این قرار است.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 194 *»

 

مجلس  13

 

(شب چهارشنبه 11 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

 

 

r اقتضاء کیان ظلمانی کتمان اسرار است

r تمثیلی در بیان تفاوت دیدگاه کاملان و ناقصان

r موقعیّت حجّت‏های الهی از دیدگاه کاملان

r حجّت خدا کلمه تامّه حقّ است

r تشبیهی در معنای مأمور بودن کاملان به کتمان اسرار

r منصب امامت از دیدگاه شیعه در زمان امام رضا؟ع؟ رسمیّت یافت

r آثار خلوص نیّت در احیای امر بزرگان+

r سپاسگزاری از توفیق خدمتگزاری

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 195 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

سخن در ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به دو مقام کلّی نبوّت و ولایتشان بود. این دو ظهور که مبدأ جمیع فضائل و مقامات و منشأ جمیع ظهورات ایشان است در عوالم مختلف به حسب آن عوالم مختلف است. در این عالم ما که عالم کیان ظلمانی و کیان شیطانی است که به دستور شیطان فراهم شده است و لآمرنّهم فلیغیّرنّ خلق اللّه و فطرت اولیّه تغییر داده شده، ظهور این بزرگواران نیز به مقام نبوّت و ولایتشان مناسب این عرصه است.

خلق این عالم دارای کیان ظلمانیند که از اثر کدورت و ظلمت معصیت ــ آن معصیت تکوینی ـــ  فراهم شده است که همه مرتکب شده و مثل آدم علی نبیّناوآله و علیه‌السلام به این عالم آمده‏اند. آن معصیت باعث و منشأ این کدورت و ظلمت شده است. و نیز به تبعیّت از خواسته‏ها و اوامر شیطانی این کیان ظلمانی فراهم گردیده است. بنابراین ظهورات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ را به آن حالت اطلاق، صفا و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 196 *»

نورانیّتی که در کیان نورانی الهی ظاهر شده و می‏شود، نمی‏توانند متحمّل شوند.

در میان این افراد انسانی و نوع انسان کسانی که توانسته‏اند خود را از اقتضائات این کیان ظلمانی خلاص کنند، آنها محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ را در ظهورات و مقامات عالی مناسبِ کیان نورانی الهی مشاهده کرده‏اند اما اجازه ندارند برای اهل این عالم و نوعِ انسان‌ها بیان کنند، شرح دهند و توضیح بدهند. از این جهت مأمور به کتمان و پوشانیدن این سرّ شده‏اند. خدا هم در تأویل و باطن این آیه به ایشان فرمان داده إنّ اللّه یأمرکم أن‏تؤدّوا الأمانات إلی أهلها ای کسانی که به این مقامات واقف شده و این ظهورات را شهود کرده‏اید، وظیفه ندارید این امور را برای اهل عالم کیان ظلمانی گزارش دهید. اینها سرّ است باید افشاء نکنید! ائمه؟عهم؟ نیز به کاملانِ هر زمانی دستور فرموده‏اند که این سرّ را فاش نسازید! مقامات ما را آن‏طوری که دریافته‏اید و شهود می‏کنید برای اهل این کیان ظلمانی ذکر نکنید! به جهت اینکه اینها نمی‏توانند متحمّل بشوند و هنوز آن موقعیّت را پیدا نکرده‏اند که با این مقامات آشنا شوند.

این امری هم که به آنها می‏فرمایند برای این است که ما باخبر شویم. اگرنه خود آنها می‏دانند که نباید این سرّ را فاش سازند. اما برای اینکه ما بدانیم در چه کیانی به‏سرمی‏بریم و این کیان ظلمانیِ ما چه اموری را اقتضاء دارد به کاملان و بزرگان دین این دستور را می‏فرمایند. کسانی که وجودات مقدّسه معصومین؟عهم؟ را در آن مقاماتشان شهود کرده‏اند، همین‌که اولیاء خدا را مشاهده می‏کنند آن مقامات و ظهوراتِ مناسب کیان نوری را می‏بینند.

مثالی که با آن می‏توانیم مطلب را اجمالاً به ذهن تقریب کنیم این است که اگر ما منظره‏ای را مشاهده کنیم که فرزندی در دامن مادرش مورد محبّت مادر است، به‌حسب حواسّ ظاهر  فقط ما مادر و فرزند یا پدر و فرزند را می‏بینیم که فرزند خود را نوازش می‏کند. این صورتی را  که با حواسّ ظاهر مشاهده می‏کنیم آن را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 197 *»

«صورت حسّی» می‏گویند. اما با حواسّ باطنیمان معنای این منظره را مشاهده می‏کنیم. معنای این منظره این است که خدا بین این فرزند و پدر یا فرزند و مادر محبّتی قرار داده است. آن محبّت در دل پدر یا دل مادر و در دل فرزند نسبت به یکدیگر وجود دارد که این آثار بروز می‏کند؛ مانند اینکه خودش را در دامن پدر یا مادر قرار داده و پدر یا مادر او را نوازش می‏کنند. این آثار از آن معنای محبّت و حقیقت محبّت سرچشمه می‏گیرد. اما آن محبّت را ما با این چشم نمی‏بینیم. هرچه نگاه کنیم خود محبّت را مشاهده نمی‏کنیم. آنچه مشاهده می‏کنیم آثار محبّت است که در ظاهرِ بدن آنها آشکار می‏شود، از قبیل نوازش، بوسیدن و مانند اینها که آثار محبّت است. پس محبّت را می‏بینیم اما با مشعری بالاتر که آن را از «مشاعر باطنی» می‏شمریم. محبّت را با آن مشعر می‏بینیم. اما آثار ظاهری حسّیش را در این عالم با حواس درک می‏کنیم. با چشم می‏بینیم. با گوش، «جانم جانمِ» پدر و مادر را می‏شنویم. اینها آثار ظاهری و حسّی است که با این مشاعر ظاهری درک می‏شود. حال فرض بفرمایید اگر کسی در جنگل بزرگ شده باشد که از معنای محبّت بی‏خبر باشد، از حقیقت محبّت و عداوت بی‏خبر مانده باشد، وقتی او این منظره را می‏بیند آن معنا را مشاهده نمی‏کند. به معنای محبّت و حقیقت محبّت راه نمی‏برد. همین ظاهر را می‏بیند و به هیچ وجه این ظاهر را نمی‏تواند توجیه کند.

فرق بین ما و کاملان اجمالاً این است که وقتی‌ ما به معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین نگاه می‏کنیم، مثل آن شخص جنگلی است که به این منظره نگاه می‏کند و هیچ چیزی بالاتر از این منظره را درک نمی‏کند مگر یادش بدهند و آهسته آهسته به او بگویند که این معنای محبّت است، اینها آثار محبّت است. کم‏کم حالی او کنند تا دارای این مشعر شود و بتواند آن محبّتی را  که وراء این آثار قرار دارد و منشأ این آثار است مشاهده کند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 198 *»

ان‌شاءاللّه وقتی که خدا روزی ما کند بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه را زیارت کنیم، یا آن کسانی که مثل ما در رتبه نقصان بودند و معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین را مشاهده می‏کردند، در این مثال مثل آن شخص جنگلی هستند که هیچ مشعری جز همین مشعر ظاهر ندارند. هیچ چیزی جز همین ظاهر نمی‏بینند. اما برایشان توضیح می‏دهند که این شخصی را که می‏بینید حجّت خدا و ولیّ اللّه است. این ظاهرش را نگاه نکنید! برای او مقاماتی، کمالاتی بدانید. او حامل انوار الهی است، او مظهر توحید است. این‏گونه فرمایش‏ها را که بفرمایند آنگاه شخصی که تسلیم است و ایمانش راستین است تصدیق می‏کند. اما تصدیق و تسلیمِ صرفِ است، معرفت و بصیرت نیست. آن بینایی، آن بینش و آن مشعری که وراء را ادراک کند ندارد.

اما در مثالی که زدم کاملان مثل ما هستند که در شهرها بزرگ شده، اهل تمدّنیم و می‏دانیم محبّت چیست، عداوت چیست. از کودکی یاد گرفته‏ایم. این مشاعر در ما بالفعل شده، محبّت را از عداوت تمیز می‏دهیم. نگاه محبّت‏آمیز را می‏شناسیم. نگاه عداوت‏آمیز را هم می‏شناسیم. فرقِ بین «جانم» و «مرگ»([194]) را دریافته‏ایم. اینها همه به واسطه بالفعل‌شدنِ مشعر است. از این جهت همین‌که آن منظره را نگاه می‏کنیم می‏گوییم این بچّه پدرش یا مادرش را دوست دارد و این مادر یا پدر نیز فرزندشان را دوست دارند. این آثار آن غرایز را نشان می‏دهد. این مشعر، محبّت را می‏بیند. این‏قدر هم محبّت در این آثار ظاهر است که باید برایش توجیه کنیم تا بین آثار و منشأ آثار فرق بگذارد؛ بلکه اصلاً این‏قدر در آثار غرق می‏شوند و خود را در منشأشان گم می‏کنند که خود همین حرکات و کلمات را محبّت می‏گویند. می‏گویند: محبّتش را ببین! به همین‌که دست دراز می‏کند و نوازش می‏کند، «جانم» می‏گوید، اصلاً همین را محبّت اسم می‏گذارند. این در اثر بالفعل‌شدنِ آن مشعر باطنی است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 199 *»

کاملان شیعه، مثل سلمان رضوان‌اللّه‌تعالی علیه وقتی که به امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نگاه می‏کرد آن منشأ را در علی؟ع؟ مشاهده می‏کرد و آنچه از علی می‏دید و می‏شنید، در برابر آن منشأ محو بود که کمالات و مقامات نورانی امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بود. دیگر سلمان نمی‏خواست بنشیند برای خود توجیه کند و بگوید اگر علی؟ع؟ حرف زد خدا حرف زده، اگر او نگاه کرد خدا نگاه کرده است. خیر! اصلاً می‏گوید «أنت اذنُ اللّه السامعة» تو گوش شنوای خدا هستی! در همه عالم گوش شنوای خدا تو هستی و خدا از گوش تو می‏شنود. به چشمش که نگاه می‏کند و نگاه‏کردن او را می‏بیند می‏گوید این چشم عین اللّه الناظرة است. خدا دارد نگاه می‏کند. منشأ نگاه را می‏بیند. او دارای چنین مشعری است. کاملان چنین مشعری دارند که مقامات نورانی محمّد و آل محمّد؟عهم؟ را مشاهده می‏کنند. این ظاهرِ عنصری و ظاهر دنیوی در برابر آن منشأ محو می‏شود و تمام آثاری که از این پیکره بروز می‏کند در مقابل آن وراء و آن مقامات محو است.

ما این‏طور نیستیم. ما باید برایمان درس بگویند. سپس بر اساس صدق، صفا، ایمانِ خالص و ایمانی که واقعاً ایمان باشد تسلیمانه بپذیریم که این جسدی که مثل امشب از نجمه یا تکتم؟عهم؟ متولّد می‏شود، مظهری از «مظاهر کلّی الهی» است. این پیکر حقیقتی است که در او جمیع اسماء و صفات خدا متجلّی است. این بدنِ ظاهری از آنچه خدا دارد هیچ کمبود ندارد. آنچه خدا دارد و به خلقش می‏خواهد ارائه دهد همه را بدون کم و کاست در همین پیکره گذارده است. هیچ کم ندارد. زیرا کلّی است. این مولود که تولّد می‏یابد، امسالش، امروزش، این هفته‏اش، این ماهش، این ساعتش، این دقیقه‏اش با آن موقعی که در میان اتاق از صدمات زهر می‏غلتید هیچ تغییری نکرده، بیشتر شده باشد؟ کمتر شده باشد؟ خیر!

او کسی است که وقتی در رحم مادر ساختمان ظاهر و باطنش درست شد،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 200 *»

یعنی موقعی که در او القاء روح فلکی شد و به اصطلاحِ ما زنده شد، همان موقعی که به حرکت درآمد؛ بلکه قبل از آن، از وقتی‌که نطفه او در روی این زمین به شکل بسیط و ابتدائی‏ترین حالت ــ  به تعبیر دیگر به شکل تک‌سلولی ــ  تشکیل شد، در همان وقت «کلمه تامّه حق» بود. از همان‌جا ملائکه‏ای که عهده‏دار «حرکت انتقالی و حرکت جوهری» این حقیقت هستند و او را جلو می‏آورند تا او را می‏رسانند به اینکه از مادر تولّد می‏یابد و روی زمین را به نور مبارک خود روشن می‏کند، در تمام آنات و دقایقِ این «حرکت جوهری تکاملی»، ملک بر دست او می‏نویسد: و تمّت کلمةُ ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته.([195]) به همین کمالی که به او افاضه می‏شود، به همین کمالی که در هر مرحله پیدا می‏کند، به دست ملائکهِ نور و ملائکه رحمت این آیه شریفه بر دست او ثبت می‏شود و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته.

بعضی از مقاماتش را در بعضی از روایات برای ما گفته‏اند که وقتی‌ به این حالت می‏رسد، این آیه بر دست او نوشته می‏شود. ولی «اثبات شی‏ء نفی ماعَدا نمی‏کند». نه اینکه در حالات قبل نوشته نشده است. او در همه وقت حقیقتی است که برای تجلّی انوار الهی قابل و لایق است و مظهری است برای اينکه اسماء و صفات الهی در او ظاهر شوند. از این جهت در هر مرحله از مراحل و در هر مرتبه از مراتبِ حرکت جوهریّهِ کمالیّهِ این حقیقت و این بدن و این پیکره، به دستور خدا این آیه به دست ملائکه و به قلم نور و قدرت بر دست و بازوی او نوشته می‏شود. و «بازو» مقام قدرت و پذیرش این حقیقت است که بر آن ثبت می‏شود و تمّت کلمة ربک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته. وقتی کاملان چنین پیکره‏هایی را مشاهده می‏کنند اصلاً آن وراء را می‏بینند. و چون آن وراء را می‏بینند این ظاهر در نزد آنها محکوم به حکم آن وراء است.

عمّار گفت امروز چیزی نمی‏خورم تا اینکه دابّةالأرض را به تو نشان دهم. دستش

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 201 *»

را گرفت او را خدمت حضرت امیر برد، نزد حضرت نشست. حضرت خرما میل می‏فرمودند. فرمودند عمّار خرما بخور! برداشت خورد. رفیقش گفت: تو که گفتی تا دابّة الأرض را نشان من ندهی چیزی نمی‏خوری، چرا تخلّف کردی؟ گفت من کار خودم را کردم و تخلّف نکردم. این است دابّةالأرض، این است آیة اللّه العظمیٰ که تکلّم می‏کند و می‏گوید إنّ الناسَ کانوا بآیاتنا لایوقنون([196]) مردم آیات ما را انکار و تکذیب کردند و به آنها یقین نکردند.([197]) آیات ما، یعنی مقامات خودشان و مقامات کاملان و شیعیان ایشان را تکذیب کردند و آن حضرت «نا»یی است که خدا می‏گوید.

کاملان، آنچه را که باید وراء ظاهر ایشان ببینند آن را می‏بینند که همان ظهور ایشان برای کیان نوری الهی است و اجازه ندارند آن را بگویند. آنچه که می‏بینند اجازه ندارند بگویند. و اینکه «اجازه ندارند» نه به این معنا است که می‏خواهند بگویند یا بتوانند بگویند. خیر! معنایش این است که معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین می‏خواهند به ما بفهمانند که برای ایشان این مقامات هست و کسانی هستند که این مقامات را می‏بینند. ولی شما که نمی‏بینید همین‌که برای شما گزارش می‏دهند قبول کنید! بدانید هست و معتقد شوید و سعی کنید که این اعتقاد در شما قوّت بگیرد.

تشبیهی که اینجا از باب توضیح می‏توانم داشته باشم که مطلب را ان‌شاءاللّه به ذهن نزدیک کند این است که راجع به اِعجاز قرآن در بین علما خیلی حرف است که قرآن از چه جهت حجّت و معجزه است. خیلی حرف زده‏اند. آقای بزرگوار و مشایخ اعلی اللّه مقامهم الشریف وقتی‌که این بحث را مطرح می‏فرمایند می‏فرمایند: هرکس هرچه گفته کلامش نقائصی دارد و نمی‏تواند حقیقت مطلب را بازگو کند. اما شما که اهل رتبه کمال نیستید راه پی‏بردن به اعجاز قرآن را این بدانید و از این طریق حرکت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 202 *»

کنید که ما علمائی مانند ایشان داریم که با آن وسعت علم و گستردگی در بینش و دانش در نزد قرآن خاضعند. ایشان می‏گویند قرآن معجزه است. این بزرگواران که در هر علمی به حقیقتِ استادی استادند، به قرآن که نگاه می‏کنند و آن علم را در قرآن به حقیقتِ دیدن و در کمال بیان و توضیح می‏بینند، ایشان به ما می‏گویند که قرآن معجزه است. راه اینکه شما بدانید قرآن معجزه است این است که بگویید شیخ بزرگوار ما می‏فرماید قرآن معجزه است، آقای مرحوم می‏فرمایند قرآن معجزه است و نزد قرآن خاضع و خاشعند.([198])

در غیر این صورت اگر من خودم باشم و خودم، می‏بینم عجب! کتابی عربی است و ممکن است کسی مثل آن را بگوید. نعوذ باللّه نعوذ باللّه من هم تا اندازه‏ای می‏توانم مانند آن یا این‏طورها عربی بنویسم. الآن نویسندگان نامی مصر خیلی نثرهای عربی زیبا و قشنگی می‏نویسند. ولی همان‌ها در نزد قرآن خاضعند. این لغت عربیِ قرآن آنها را مسحور می‏کند. می‏بینید در میان مسیحی‏ها درباره ادبیات و قواعد عربی کتاب نوشته‏اند. ولی وقتی که می‏خواهند استدلال کنند، از قرآن استدلال می‏کنند. نه به عنوان اینکه قرآن کلام خدا و وحی خدا است؛ بلکه به عنوان اینکه یک کلام عربی و یک استدلال ادبی و مثال عربی است. اما چون عربیّتِ قرآن در برابر عربیّت‏های دیگر بسیار جالب است، حتی در کتاب‏های قواعد عربی مسیحی‏ها هم به آیه قرآن استدلال می‏کنند. یا در بعضی مواقع به فرمایش‏های رسول‌اللّه استشهاد می‏کنند. نه به عنوان رسول‏اللّه بودن آن حضرت؛ بلکه به‌عنوان محمّد؟ص؟ که شخصی از عرب‏ها است اما عرب بلیغ، عرب فصیح، عربی که تا این زمان کلامش مورد استدلال فصحاء و بلغاء است که الآن هزار و چند صد سال از نزول قرآن و رسالت رسول‌اللّه و بعثت آن حضرت؟ص؟ می‏گذرد. به هر حال می‏فرماید راه شما این است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 203 *»

در این مسأله نیز مطلب چنین است. ما معتقدیم که کاملانی در زمان معصومین؟عهم؟ بوده‏اند و الآن هم در این زمان در خدمت بقیّةاللّه به سرمی‏برند. وقتی که این بزرگواران معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین را مشاهده می‏کنند و می‏بینند، آن مقامات را برای ما به اندازه کیان ظلمانی ما توضیح می‏دهند که این بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه، این امام رضا؟ع؟ که امشب با شب ولادتشان مصادف شده و با شب میلادشان برخورد کرده‏ایم ایشان در وراء این ظاهر دارای چنین مقامات نورانی هستند. آن مقامات وجود دارد و هست و ما آنها را می‏بینیم. ولی شما از ما بشنوید، یاد بگیرید و معتقد شوید!

البته ما هم می‏بینیم، ما هم استدلال می‏کنیم، می‏گوییم دارای چنین مقامات هستند به دلیل اینکه مثل شیخ بزرگوار­ شروع می‏فرماید به نوشتن شرح‏الزیاره و این مقامات را بیان می‏فرماید. اما به چه بیانی؟ به آن مقداری که مناسب کیان ما است. نه آنچه را که او می‏بیند می‏گوید. آنچه را که او می‏بیند در حجاب‏ها و لباس‏ها می‏آورد و عیبی ندارد بگویم در ظلمت‏ها قرار می‏دهد تا مناسب ما ظلمانی‏ها می‏شود، آن‏گاه بیان می‏فرماید یا می‏نویسد. چنین مقاماتی است.

حال با اینکه ائمه معصومین ما صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین در دورانِ این کیان ظلمانی آن مقامات خود را کاملاً  مخفی داشته، هیچ ظاهر نکرده‏اند و آن مقداری که مناسب این کیان بوده، فرموده‏اند و به دست شیعه رسیده است، آیا تاکنون شیعه توانسته در میان اهل اسلام نشان دهد که این مقدار مقام برای معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین هست که اگر ایشان حکومت ظاهری نداشتند و مقام سلطنت ظاهری به دستشان نیامد، اما بدانید ایشان از طرف خدا امام بودند، صاحب مقام عصمت بودند و ایشان آورندگان و حافظان و حمایت‏کنندگان از دین خدا بودند. دین خدا درست و سالم در دست ایشان بوده و در دست هرکس که از ایشان اخذ

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 204 *»

‏کرده، این را توانسته به دنیای اسلام بفهماند؟!

در زمان امام رضا صلوات‌اللّه‌علیه کار به جایی کشید که ائمه ما و شیعیانشان به عنایت و تأییدات ائمه؟عهم؟ توانستند به دنیای اسلام این نکته را بفهمانند که امام حقیقتی است غیر از آنچه شما خیال می‏کنید و فکر می‏کنید. امام مثل ابی‏بکر و عمر و عثمان و مانند آنها  نیست که قدرت و حکومت را به دست آوردند و در جای رسول‌خدا؟ص؟ نشستند و گفتند ما مقام خلافت را دارا شده‏ایم. امام آن‏طور نیست و آنها امام نیستند و شایستگی امامت را ندارند. اما آن روزهای اول نمی‏شد این حرف را بزنند. آن روز اول می‏گفتند ابوبکر جانشین رسول‌اللّه است، هرچه می‏گوید گفته رسول‌اللّه است. ولی کار به جایی رسید که در مجلس مثل مأمون لعنة‌اللّه‌علیه که دیگر قدرتش در اسلام فوق قدرت عمر و ابی‏بکر و مانند آنان بود، تمام ممالک اسلام زیر سلطه او بود و به او خلیفه می‏گفتند، در محضر و در مجلس او که تمام رجال نامیِ زمانش از مسلم، نصرانی، یهودی و غیر آنها از اهل مذاهب و ادیان بودند، امام رضا صلوات‌اللّه‌علیه شروع کردند به بیان مقام امام و موقعیّت امام از نظر قرآن و رسول‌اللّه؟ص؟ و مقام خدایی امام را به آیات و روایاتی که از رسول‌اللّه؟ص؟ رسیده بود، بیان فرمودند. در آن مجلس، امام؟ع؟ نشان دادند که مقام امامت مطلب دیگری است. با اینکه تو الآن به خیال خودت و به خیال مردم خلیفه هستی و در مسند خلافت نشسته‏ای، اما امام یعنی من. و موقعیّت حضرت طوری شده بود که او هم اقرار می‏کرد که آری امام یعنی شما که صاحب این مقامات و کمالات هستید. مثل مأمون به امامت علی بن موسی صلوات‌الله‌علیه اقرار می‏کرد.

این موقعیّت در زمان حضرت رضا صلوات‌الله‌علیه و نیز مقداری در زمان حضرت صادق؟ع؟ و بعد هم در زمان سایر ائمه هداة معصومین؟عهم؟ به جمیع جامعه اسلامی فهمانیده شد که حامل مقام امامت و خلافة اللهی و خلافت رسول‌اللّه این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 205 *»

بزرگواران هستند. و خلفای وقت از اول تا آخرشان حکّامی غاصب، جائر و ظالم هستند. شیعه این موقعیت را به تأییدات ائمه هداة معصومین؟عهم؟ به همین ترتیب تا به اینجا رسانید که دین را از ائمه اخذ می‏کردند و می‏گفتند کاملان دین و حاملان اسماء و صفات الهی و صاحبان مقامات الهی ایشانند.

تا اینکه بحمداللّه در زمان مشایخ ما+ انتشار و نشر مقامات باطنی ایشان مناسب این عالم و کیان ظلمانی شروع شد. خوشا به حال کسانی که در این کیانِ ظلمانی تسلیم این مقامات شدند و آنها را تصدیق کردند. این نعمت را هم خدا در این زمان به ما تفضّل فرموده که لوای نشر این معارف و فضائل و مقامات را ــ خجالت می‏کشم ــ  بر دوش ما گذارده است. خدا همه برادرانی را که در احیاء امر بزرگان در هرجا تلاش می‏کنند و به هر طور زحمت می‏کشند تأیید کند. واقعاً زحمات آنها خیلی ارزنده است. امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه این زحمات را فراموش می‏فرمایند؟! و همین‏طور بقیّه آقایان که زحمت می‏کشند و الآن در همین‏جا هستند و متحمّل زحماتی هستند.

البته خودشان نیّت‏هایشان را باید خالص کنند که فقط برای بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه کار کنند تا ان‌شاءاللّه برایشان ثبت و نگهداری شود و ان‌شاءاللّه آن بزرگوار در آخرت و همین‏طور در دنیا جزاها به ایشان عنایت ‏کنند. ولی اگر قدری نیّت مخلوط شود کار خراب می‏شود. این را باید بدانیم که اگر قدری نیّت کسی مشوب شد، خود بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه او را کنار می‏گذارند و خیلی هم بد کنار می‏گذارند.

رسول‌اللّه؟ص؟ هم می‏فرمودند: هرکس با ما جهاد می‏آید مواظب نیّتش باشد. سرانجام کشته‌‌شدن یا پیروزشدن است، اما مواظب نیّت‏هایتان باشید. اگر کسی جهاد می‏آید برای اینکه کنیزی به او بدهیم، اجر و مزدش همان کنیز است. اگر برای اين می‏آید که از غنیمت‏ها اسبى به چنگ آورد، نصیبش همان اسب است. اگر هم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 206 *»

برای احیاء دین خدا می‏آید و مقصدش احیاء دین خدا است چه جزاهایی دارد!([199]) حال در این امور هم همین‏طور است. خدای نکرده اگر کسی مثلاً برای شهوت‏رانی جایی برود بعد هم بگوید: من که فلان‌جا می‏رفتم برای خاطر شهوت‏رانی بود ــ  اگرچه شهوت‏رانی از راه حلال باشد ــ  بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه او را کنار می‏گذارند. این خیلی بد و خیلی بی‏مروّت است و کارش خیلی بی‏اساس است. یا کسی دیگر نیّت دیگری دارد، بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه نقّاد و صرّاف اعمال است. همه اعمال به دست او می‏رسد. او نقّادی و صرّافی می‏کند. أخلِصِ العمل فإنّ الناقد بصیر([200]) آن صرّاف خوب بینا است.

مؤمن الطّاق هم که در زمان حضرت صادق؟ع؟ بود نقّاد بود. در طاق‏های مخصوصى که در بازار کوفه و بغداد بوده می‏نشسته  و نقادى مى‌کرده. الآن هم صرّاف‏های حجاز سعی می‏کنند سکّوی بلندی درست کنند که بالای آن بنشینند. با اینکه می‏شود صندلی دکّان پایین باشد. اما صرّاف آن بالا می‏نشیند که بر پول‏هایش مسلّط باشد و کسی آنها را برندارد. آنجا هم همین‏طور طاق‏هایی می‏زدند و او هم کارش نقّادی بود. به محض اینکه دینار و درهم را به دستش می‏دادند و نگاه می‏کرد، می‏گفت این چقدر غش و چقدر طلا یا نقره خالص دارد. وقتی می‏سنجیدند می‏دیدند درست همان‏طور است که او گفته. چون تشخیصش بسیار دقیق بود. و چون در «طاق» که جایی برای صرّافی بود می‌نشست، به او «مؤمن الطاق» می‏گفتند. شیعه‏ها مؤمن الطاق می‏گفتند. ولی سنّی‏هایی که او را می‏شناختند چون با آنها بسیار بحث می‏کرد و به ولایت دعوت می‏کرد و با هر کسی گلاویز می‏شد و خیلی از دستش ناراحت بودند، اسمــش را «شیــطان‌الطاق» گــــذارده بودنـــد؛ طاق يعنى جايى که در آن مى‌نشســـت،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 207 *»

یا هر  توجیه دیگری که می‌کردند.([201])

صرّاف دقیق نوعاً این‏طور است که پول را به هم می‏زند می‏فهمد که این چقدر غش دارد چقدر خالص است. می‏فرمایند أخلص العمل عمل را خالص کن! فإنّ الناقد بصیر ناقد ــ  یعنی صرّاف، آن کسی که وزن می‏کند و سَره و ناسره را می‏فهمد ــ  بصیر و بینا است. و امروز بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه ناقد و صرّاف اعمال هستند. و اللّه تمام اعمال ما به دست آن بزرگوار می‏رسد. آن بزرگوار صرّافی می‏کنند و هیچ احتیاج هم ندارد که معطّل بشود. و اللّه تأییدات از طرف ایشان، خذلان‌ها هم از طرف ایشان است. به دست خود ایشان تأیید می‏شویم و خدای نکرده به دست ایشان خذلان می‏شویم. احتیاج به معطلی ندارد. ولی به حسب تعبیر، صرّاف اعمال است. اعمال را صرّافی می‏کند. اگر دلمان می‏خواهد که ان‌شاءاللّه از اعمالمان، از این طاعات سر و پا شکسته خود نتیجه بگیریم، سعی کنیم لااقلّ همین طاعات سر و پا شکسته را برای خاطر رضای آن بزرگوار واقع سازیم.

حال اگر در اعمال انگیزه‏هایی پدید آمد که او هم راضی بود و اجازه داده ‏است ــ  به شرطی که آن بزرگوار راضی باشد ــ  مانعی ندارد. مثل آنکه از امام سؤال می‏کند آقا اگر من بین رفقا و آشنایانم شروع کنم به زیاد نمازخواندن، زیاد قرآن خواندن، طوری خودم را نشان بدهم که او به تشیّع میل کند و ولایت را بپذیرد؛ یعنی با این کارهایم برای شما آبرو باشم، آیا این ریا است؟ امام اجازه می‏فرمایند. می‏فرمایند این ریا نیست، این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 208 *»

پسندیده است. تو با نماز خواندن، قرآن خواندن و با اعمال صالحه به تشیّع دعوت می‏کنی و این خوب است.([202]) پس اگر یک وقتی در اعمال ما، در غرض‏های ما، غرض‏هایی شبیه به مرض آمد، به شرطی خوب است که امام از آنها راضی باشند. این سفارشی بود که نباید می‏کردم. باید برای خودی‌هایمان باشد. ولی به زبانم جاری شد.

پس هریک از برادران و خواهران ایمانی که امر ایشان را نصرت می‏کنند ــ  خدا همه‏شان را تأیید کند ــ  به هر طوری که به این امر خدمت می‏کنند این لطف است. باید ممنون وجود مقدّس بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه باشند که بر آنها منّت گذارده و این توفیق را داده‏اند. هرکس هر قدمی برمی‏دارد، حتی آمدنمان به این مکان، اجتماعمان در اینجا به نام این بزرگواران، احیای امر ایشان، خود همین توفیقی است که آن بزرگوار کرامت می‏کند. باید ما ممنون ایشان باشیم و بگوییم آقا بر ما منّت دارید. قربان لطفتان! قربان منّتتان که منِ ناقابل را انتخاب کردید که مثلاً این توفیق را داشته باشم که بیایم و یک نفر به صف جماعت اضافه کنم، یک نفر در مجلس احیای فضیلت اضافه کنم، یک نفر در مجلس درس اضافه کنم، یک نفر بر مدرّسین اضافه کنم، یک نفر بر متعلّمین اضافه کنم، اینها از طرف آن بزرگوار خیلی نعمت و منّت است. منّتشان را شکرگزار باشیم.

خدای نکرده ما منّت نداشته باشیم که حال آقا چه شد؟ حساب ما چه می‌شود؟ بیایید بنشینید چرتکه بیندازیم. اگر این‏طور باشد، فوراً می‏فرماید قل لاتمُنُّوا علیّ إسلامَکم نمی‏خواهد بر من منّت بگذارید! عثمان خدمت رسول‌خدا؟ص؟ آمد شروع کرد به گله‏کردن از عمّار که به ما طعن می‏زند. ما اسلام آوردیم که اینها به ما طعن بزنند؟ حضرت فرمودند: اسلامتان برای خودتان. أقَلتُک إسلامَک([203]) اسلامتان را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 209 *»

به شما پس دادم. بر من منّت می‏گذارید؟ قرآن نازل شد قل لاتمنّوا علیّ إسلامکم بل اللّه یمُنّ علیکم أن هدیٰکم للإیمان([204]) اسلامتان را بر من منّت نگذارید! خدا بر شما منّت می‏گذارد که هدایتتان کرده و باید منّت خدا را بپذیرید و در نزد خداوند خوار، ذلیل و منکسر باشید و او را شکر کنید. همین‏طور واقعاً باید وجود مقدّس بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه را شاکر بود. این نعمت بزرگ هدایت را آن بزرگوار به ما کرامت و عنایت کرده‏اند.

پس کاملان شیعه آن مقامات را مشاهده می‏کنند و برای ما گزارش می‏فرمایند. ما هم به لطف و تفضّل امام زمان؟ع؟ آنچه فرموده و نفرموده‏اند همه را تصدیق می‏کنیم. آنچه از فرمایش‏ها را که فرموده‏اند و می‏فهمیم و آنچه را که نمی‏فهمیم، همه را تسلیم هستیم و تصدیق داریم. و می‏گوییم اینها اموری است که بقیّةاللّه خواسته‏اند بیان شود و به ماها برسد. و بحمداللّه ما هم اهل اجابت، اهل تسلیم و اهل تصدیق هستیم. خواستم بحث را به ولادت حضرت مربوط کنم ولی مقداری طول می‏کشد ان‌شاءاللّه در مجلس آینده.([205])

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 210 *»

 

مجلس  14

 

(شب پنجشنبه 12 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

r تفکیک آیات اثبات و آیات تعریف و تعرّف خداوند

r منشأ انحراف‏ها در شناخت خدا

r اکتناه ذات خدا به اتفاق همه محال است

r شناخت، وجدان و شهود خداوند

r مقام وحدت و مقام تعیّنات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟

r مراتب سه‏گانه وجود

r مثال برای مراتب وجود

r رابطه تعیّنات محمد و آل‏محمد؟عهم؟ با مراتب وجود

r تقسیم تعیّنات ایشان؟عهم؟ به سه گروه چهار نفری

r سرّ اصل و یا فرع بودن برخی از ایشان؟عهم؟ نسبت به برخی

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 211 *»

r گروه اول

r گروه دوم

r گروه سوم

r افضل‌بودن چهار امام: علی، حسن، حسین و مهدی؟عهم؟ از سایر امامان

r برخی از امتیازات امام رضا؟ع؟

r ترتیب تعیّنات هشت امام دیگر

r سرّ اینکه نام امام رضا؟ع؟ علی است

r سرّ اینکه زیارت امام رضا؟ع؟ از زیارت امامان دیگر افضل است

r سرّ جسیم بودن خلقت ظاهری حضرت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 212 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

 

قال؟ع؟ من عرَف نفسَه فقد عرَف ربَّه([206]) در مباحثی که در ذیل این حدیث شریف داشتیم به این نتیجه رسیدیم که برای خداوند متعال دو قسم آیات است: یکی «آیات تعریف» و یکی «آیات اثبات». آیات اثبات آیاتی است که به واسطه مطالعه آنها وجود خدا و صفات کمالیّه خدا اثبات می‏شود. و هرچه شخص در این آیات بیشتر دقّت کند بیشتر یقین پیدا می‏کند به اینکه خدایی دارد و خدای او صفات کمالیّه دارد و در این امر بر یقین می‏شود. اینها را آیات اثبات می‏گویند که همه موجودات باشند.

از این طریق نمی‏شود خدا را شناخت، از طریق آیات اثبات نمی‏شود معرفت به خدا پیدا کرد. می‏دانیم اثبات خدا و اثبات صفات کمالیّه خدا معرفت خدا نیست. این اشتباه بزرگی است برای نوع مردم که فکر می‏کنند وقتی کتاب هستی و خصوصیّات موجودات را مطالعه کردند و پی‏بردند به اینکه برای موجودات خالقی، خداوندی و صانعی است که دارای صفات کمالیّه است، اسم همین را «معرفت» می‏گذارند. ولی این معرفت خدا نیست. اثبات خدا و اثبات صفات کمالیّه خداست. و اثبات صفات کمالیه خدا معرفت خدا نیست. اینها را «شناخت» نباید گفت.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 213 *»

معرفت خداوند به وسیله آیات تعریف و تعرّف حاصل می‏گردد. خدا برای خود آیاتی قرار داده که به آن آیات شناخته می‏شود. و کسانی که برای شناخت خدا از راه آیات تعریف و تعرّف قدم برنداشته‏اند، مبتلا شده‏اند به اینکه از طریق آیات اثبات خدا را بشناسند و آن طریق خطرناکی است! تمام تشبیهاتی که خدا و صفات خدا را به خلق تشبیه می‏کنند، بلاها و انحراف‏هایی است که از راه شناخت خدا از طریق آیات اثبات فراهم می‏شود. توهّماتی که در مسیر توحید دارند و خدا را به انواع مختلف توهّم کرده و می‏کنند، همه از این اشتباه سرچشمه می‏گیرد که فکر کرده‏اند آیات اثبات، راه شناخت خداست.

بارها عرض شده که جز بزرگان ما + هیچ‏یک از متفکّران به تفکیک بین این دو قسم آیات برنخورده‏اند. ایشان آیات اثبات را از آیات تعریف جدا کرده‏اند. و طبق آیات قرآنی و روایات وارده از معصومین؟عهم؟ نشان دادند که اگر در معرفت خدا از طریق آیات تعریف و تعرّف سلوک کنیم، نه گرفتار توهّمات و نه گرفتار تشبیهات می‏شویم و بر اساس آنکه خود معصومین؟عهم؟ زیربنای مسائل توحیدی را توهّم‌نکردن ذات خدا قرار داده‏اند، خداشناسی و مسائل مربوط به شناخت خدا پیش می‏رود. اما اگر از این طریق حرکت نکردیم و خواستیم از طریق معرفت آیات اثبات، خدا را بشناسیم یقیناً این زیربنای توحید ــ  که خدا و اولیاء او؟عهم؟ قرار داده‏اند که در توحید نباید توهّم در کار آید ــ  از دست می‏رود. از امام؟ع؟ از توحید سؤال شد. فرمودند اَلتوحید أن لاتتوهّمَه([207]) توحید آن است که خدا را توهّم نکنی.

بحمداللّه روایات در این زمینه زیاد است و این‏قدر این مطلب، اساس محکم و اصل متین و متقنی است که تمام حکماء و عرفاء به این اصل اقرار کرده‏اند. تمام حکماء و عرفاء در بحث توحید که وارد می‏شوند، در توحید و شناختِ کنه ذات خدا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 214 *»

اول به این مسأله اقرار می‏کنند که نباید هیچ‏گونه توهّمی در کار باشد؛ یعنی بشر اصلاً نمی‏تواند بر ذات خدا احاطه پیدا کند و «معرفت اکتناهی» تحصیل کند. ذات خدا را نمی‏تواند شهود کند و بر ذات خدا نمی‏تواند واقف شود. همه‏شان به این اصل اقرار می‏کنند. البته چون مسیر را اشتباه می‏کنند و طریق را آن‏طوری که خدا صراط مستقیم قرار داده طی‏نمی‏کنند، به تشبیهات و توهّمات مبتلا می‏شوند به طوری که اصلاً زیربنای توحید حکماء و عرفاء توهّم می‏شود. کاملاً نتیجه برعکس می‏شود. چون مسیر کاملاً برعکس می‏شود. این معلوم و بدیهی است که اگر از یک نقطه انحراف شروع بشود، هرچه توسعه پیدا کند زاویه گسترده‏تر و دامنه زاویه زیادتر خواهد شد. در توحید این گرفتاری برای جمیع متفکّران بشری فراهم شده است.

کسانی سالم هستند که جز از معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین از کسی دیگر اخذ نکرده و بر مسیر صراط مستقیم در حرکت بوده و از آن منحرف نگشته‏اند. بحمداللّه به برکت بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه ما با اینکه از نظر فکری هیچ قابلیّتی نداریم، به عنایت ایشان و به برکت تبعیّت از بزرگان در مسیر توحید سالم مانده‏ایم. ان‌شاءاللّه توهّمی نداریم و زیربنای مسائل توحیدی ما توهّم نیست. امام ما اعلام فرمود کلَّ‌ما میّزتُموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوقٌ مصنوعٌ مثلکم مردودٌ إلیکم([208]) هرچه را که شما در دقیق‏ترین فکر و حرکات فکری و دقّت‏های عقلی خود دریابید خدا نیست. او مخلوقی مثل خود شما است و زاییده حرکات و فعّالیّت‏های عقل شما است و او خدا نیست. ان‌شاءاللّه مباحث توحید ما بر این اساس مبتنی است.

ما آیات تعریف خدا را از آیات اثبات خدا جدا کرده‏ایم. ما ان‌شاءاللّه خدا را فقط به آیات تعریفش شناخته‏ایم نه به آیات اثبات. البته از طریق آیات اثبات وجود خدا و کمالات وجودی و صفات کمالیه او را اثبات می‏کنیم. این خلق را خدایی است. این

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 215 *»

خدا دارای صفات کمالیّه است. دارای قدرت، حکمت، علم و سایر صفات کمالیّه است. به دلیل اینکه وقتی در خلقت و نظام آفرینش نظر می‏کنیم می‏یابیم که سازنده این نظام و این اساس باید دارای قدرت، دارای حکمت و دارای علم باشد. باید خبیر، بصیر، سمیع باشد. همچنین تمام صفاتی را که قرآن برای خدا ذکر کرده و ائمه؟عهم؟ ذکر فرموده و در دعاها بیان کرده‏اند، همه را از طریق آیات اثبات، اثبات می‏کنیم. اما اینها را شناخت نمی‏دانیم. اسم این را معرفت نمی‏گذاریم.

بلکه «شناخت»، وجدان و شهود خدا است؛ یعنی خدا را دریابیم، خدا را مشاهده کنیم، خدا را ببینیم، خدا را بیابیم و خدا را بشناسیم. تمام اینها به شناخت آیات تعریف و تعرّف او بستگی دارد و آیات تعریف و تعرّف او معلوم و مشخّص است که چهارده نفس مقدّس صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین هستند. هر کس ایشان را به این مقام ـــ‌  که آیات تعریف و تعرّف خدا هستند ـــ  شناخت خدا را شناخته است. صفات ایشان را که شناخت که ظهورات صفات خداوندی و عین صفات خدا است، صفات خدا را شناخته است. پس آیات تعریف و تعرّف ایشان هستند.

و مراد از من عرف نفسه فقد عرف ربّه این است که هرکس آن حقیقتی را که خود را متّصل به آن حقیقت می‏یابد و نفسِ او است شناخت، خدا را شناخته است؛ یعنی حقیقتی است که اساس، اصل و مؤثّر است. هرکس خود را فرع او و متّصل و محتاج به او، و او  را اصل و حقیقت خود می‏یابد همین شناخت خداوند است. و آن حقیقت، آیه تعریف و تعرّف خداوند است. و خدا این‏طور قرار داده که در همه وقت و در همه زمان‌ها، همه خلق خود را متّصل به امام وقت می‏بینند. و به همین اعتبار که مبدأ خلق و مؤثّر در خلق است و خدا او را اصلِ خلق قرار داده و همه خلق را به او برپا و موجود داشته، او را بقیّةاللّه می‏نامند. او قوام هستی است و همه خلق در حال اضطرار، در حال رخاء، در حال ضرّاء، در همه حالات از او استمداد و استفاضه دارند. خوشا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 216 *»

به حال کسی که او را بشناسد به اینکه ظهور خداوند، آیه تعریف و تعرّف خدا و حامل جمیع اسماء و صفات کمالیّه الهیّه است. من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه([209]) و همین چهارده نفس مقدّس صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین مظاهر اصلی و حقیقی آن حقیقت هستند که آیات تعریف و تعرّف خداوند می‏باشند.

ایشان از نظر «مقام جمعی» و حقیقتشان در این نوع مسائل هیچ فرقی بینشان نیست؛ یعنی در معرفت خدا، ظاهرکردن جمیع اسماء و صفات الهی و مَظهر جمیع کمالات الهی بودن هیچ فرقی بینشان نیست. فرمودند: أوّلنا محمّد آخرنا محمّد أوسطنا محمّد کلّنا محمّد([210]) صلّی‌اللّه‌علیهم اجمعین. أشهد أنّ أرواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض([211]) در مقام جمعی و در «مقام حقیقت نوری خود» بین این بزرگواران هیچ فرقی نیست. تمام اسماء و صفات خدا و جمیع کمالات الهی که باید برای خلق در همه مراتب خلق ظاهر شود، و جمیع اموری که خلق باید از خدا دریابند، وجدان کنند و شهود نمایند، همه به ایشان، به وسیله ایشان، در خود ایشان و به خود ایشان برای خلق ظاهر شده است. براى خدا  کمالی نيست که ــ  بخواهد به آن کمال برای خلقش ظاهر شود و خلقش او را به آن کمال بشناسند ــ  مگر اینکه در ایشان قرار داده و به ایشان برای خلق ظاهر ساخته و به ایشان به خلق تعلّق یافته است. در این لحاظ بین ایشان فرقی نیست.

اما نظام هستی اقتضاء می‏کند که برای این بزرگواران تعیّناتی باشد و در این تعیّنات رعایت حال خلق و عوالم خلقی شده است. ما به این تعیّنات و اختلافی که در تعیّنات ایشان وجود دارد راه نمی‏بریم. در این تعیّنات است که یکی محمّد، یکی

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 217 *»

علی، یکی حسن، یکی حسین، تا آنکه یکی مهدی صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین شده‌اند. نظام هستی و خلق در این نظام، این تعیّنات مختلف را اقتضاء کرده‏اند.

یکی از اقتضائاتی که در خلق است که باعث اختلاف این تعیّنات شده و آنها را مختلف ساخته، اقتضاء «مراتب سه‏گانه وجود» است. این بحث بسیار لازم است. ان‌شاءاللّه برای همه ما عیدی این عید بزرگ باشد. البته از باب تذکّر است نه از باب تعلیم. ان‌شاءاللّه تذکّر و یادآوریش برای همه عیدی بزرگی است. در این نظام مسأله‏ای و مطلبی است که تعیّنات خاصّی را در معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین اقتضاء کرده است. به‌خصوص در مقام ولایت و ظهور ولایت کلّیه ایشان که دوازده امام صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین حامل مقام ولایت هستند و ولایت از ایشان ظاهر شده، تعیّنات به‌خصوصی پیدا کرده‏اند.

یکی از نظام‏هایی که در هستی وجود دارد و خواه‏ناخواه اقتضائی دارد مراتب سه‏گانه هستی است. خدا را سه کینونت است؛ یعنی خدا برای خلق و در سراسر خلق و هستی سه نوع وجود قرار داده: یکی کیان و کینونت حقیّه، یکی کیان و کینونت فعلیّه و یکی کیان و کینونت خلقیّه. به تعبیر دیگر یک کینونت فاعلی، یک کینونت فعلی و یک کینونت مفعولی. به تعبیر دیگر یک وجود حقّی، یک وجود اطلاقی و  یک وجود تقیّدی، و سایر تعابیری که در این قسمت رسیده است. خداوند سه نوع وجود، سه عرصه، سه کیان و کینونت قرار داده که در هر کیان و کینونتی به صفاتی از صفات و اسمائی از اسماء خود مناسب آن کیان و کینونت ظاهر شده است و خدا به آن اسماء و صفاتش، به آن کیان و کینونت و به خلقِ در آن کیان و کینونت تعلّق گرفته است. این احتیاج به توضیح دارد. قدری توجّه بفرمایید! ان‌شاءاللّه شما هم اجر می‏برید.

مثالی که نوعاً در این زمینه زده شده همان مثالی است که از آقای بزرگوار اعلی

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 218 *»

اللّه مقامه الشریف در دست داریم که فرموده‏اند «من عرف زیدٌ قام قیاماً عرف جمیعَ أسرار الوجود»([212]) هرکس این قضیّه را شناخت ــ  به تعبیر روز، فرمول می‏گویند ــ  هرکس ترکیبی که در این قضیّه و جمله ذکر شده شناخت، تمام مسائل وجود را می‏شناسد. «زید ایستاد ایستادنی» یا بفرمایید «زیدٌ ضرَب ضرْباً» فرق نمی‏کند، مثال‏ها همه یکی است. در همین قضیّه که دقّت کنید غیر از ذات زید، سه کیان می‏یابید. ذات زید است که به ایستاده ظاهر می‏شود. در این ظاهر شدنش به ایستاده سه چیز پیدا شده: یکی ذاتِ ظاهر به ایستاده، یکی خود ایستاد و یکی ایستادن. غیر از ذات زید که اسمش را «ذات موجِد» می‏گذاریم ـــ  یعنی ذاتی که فعل و کارها را ایجاد می‏کند ـــ  غیر از ذات و حقیقت غیبی زید ما سه چیز می‏بینیم:

یکی زیدِ ظاهر به قیام و ایستادن که می‏گویید «زیدِ ایستاده» و وقتی او را می‏بینید می‏گویید: زید ایستاده است نه غیر زید. می‏دانید این «زیدِ ایستاده» حقیقت خود زید نیست. چون اگر حقیقت خودش بود باید «زیدِ نشسته» زید نباشد. حال آنکه می‏گویید نشسته هم زید است. پس یک «زیدِ ایستاده» است؛ یعنی زید ظاهر به ایستاده که اسم آن را «ذات ظاهره به قیام» می‏گذارند؛ یعنی ذاتی که برای ما به ایستادن و ایستاده ظاهر شده است. دوم: کار زید چیست؟ ایستاد. ایستاد کار او است. عرب «قام» می‏گوید. ما فارس‏ها «ایستاد» می‏گوییم که آخرش دال دارد. در دستور زبان فارسی می‏گویند: ایستاد فعل است و علامتش آن است که در آخر آن «دال» است.([213]) سوم: چه می‏بینیم؟ ایستادن. عرب «قیاماً» می‏گوید. فارسی زبان‌ها می‏گویند: چون آخر ایستادن «دال» و «نون» دارد مصدر است. و مصدر غیر از فعل

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 219 *»

است و فعل غیر آن مصدری است که به این فعل پیدا شده است. پس غیر از ذات زید، سه نوع وجود، سه نوع کیان و کینونت، سه نوع هستی مشاهده می‏کنیم.

اما  ذات زید که هیچ بحثی از آن نیست، چون اصلاً شهود نمی‏شود. این مثالی است که فرموده‏اند؛ و لله المثَلُ الأعلیٰ.([214]) ذات خداوند اصلاً مورد بحث نیست. ذات خدا ایجاد کننده و موجِد است. ولی ذات خدا به ظهوراتی ظاهر می‏شود به نفس و حقیقت خود آن ظهورات. نه به طور گفته عرفاء که ذاتش در ظهوراتش متجلّی شود. زیرا ظهورات را به خود ظهورات می‏سازد.

پس اول «کینونت اولیّه» است که ذات ظاهره می‏شود و همین «ذات ظاهره» را وجود حقّی، کیان الهی، آیه تعریف و تعرّف خدا می‏گویند و به تعبیر بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه «مقامات و علامات و آیات» خداست. این مرتبه، این نوع کینونت، این نوع کیان و این نوع عرصه، عرصه ذات ظاهره است. اینجا را مقام حقّی، وجود حقّی و کینونت الهیّه می‏گویند. مرتبه بعد مرتبه فعل اللّه و مقام فعل خداست. این مقام را «وجود فعلی، وجود اطلاقی، عرصه مشیّت، عرصه اراده، قدر، قضاء، امضاء، اجل و کتاب» اسم می‏گذارند. تمام این تعابیر برای این عرصه است. عرصه بعد «عرصه وجود خلقی، کینونت مفعولی و وجود مقیّد» است که از نظر کلّیات هزار هزار انشعاب دارد. اگرنه به حسب جزئیّات برای این انشعاب‏ها تناهی نیست. این وجود مقیّد یا کینونت خلقی یا کیان مفعولی در هزار هزار عالم منشعب می‏شود که اول آنها عقل کلّی و آخر آنها این ذرّه است. «من الدرّة إلی الذرّة» هزار هزار عالم، ظهورات و انشعابات و تجلّیات این رتبه است.

خدا این سه مرتبه را قرار داده و همه این سه مرتبه، خلق است و ذات خدا نیست. خدا به جمیع اسماء و صفاتش در این سه عالم و سه مرتبه ظاهر شده است؛

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 220 *»

در مرحله اول به صفات و اسمائی مناسب آن مرتبه و آن عرصه، در مرحله دوم به صفاتی و اسمائی مناسب آن مرتبه و در مرحله سوم هم به اسمائی و صفاتی مناسب آن مرتبه. و حاملان جمیع این اسماء و صفات خدا که به جمیع این مراتب سه‏گانه و کیان‌های سه‏گانه تعلّق گرفته است، محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند. و چون در بحث ولایت گفتیم: ولایت، تفصیل مقام اجمال نبوّت است، پس در واقع خدا در جمیع این سه مرتبه، در هر مرتبه‏ای به اسماء و صفات مناسب آن مرتبه به وجودات مقدّسه دوازده امام؟عهم؟ ظاهر شده است؛ یعنی خدا در کیان اوّلی الهی و وجود حقّی به جمیع اسماء و صفات مناسب آنجا به دوازده امام صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین ظاهر شده است و ایشان حاملان آن اسماء و صفات، و محل و مظهر و مبدأ تعلّق این اسماء و صفات در آن مرتبه و آن عرصه هستند. دقّت کنید! از اینکه قدری بحث علمی است خسته نشوید!

در مرتبه دوم که «مقام فعل»، «عرصه اطلاق»، «عرصه مشیّت» و «وجود فعلی» است، در این عرصه هم برای خدا صفاتی و اسمائی است که به آن عرصه و جمیع خلقِ موجود در آن عرصه تعلّق می‏گیرد و مَظهر و مبدأ این تعلّق، دوازده امام صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین هستند. در عرصه وجود مقیّد هم که هزار هزار عالم انشعابات و ظهورات آن وجود است، خدا به اسماء و صفاتی که مناسب این عرصه است به دوازده امام صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین به جمیع این عرصه و اهل این عرصه تعلّق گرفته است. پس این بزرگواران در جمیع این سه عالم، حاملان اسماء و صفات خدا، مظاهر اسماء و صفات خدا، محالّ تجلّی اسماء و صفات خدا و مبدأ و مصدر برای تعلّق جمیع اسماء و صفات خدا به جمیع این مراتب سه‏گانه هستند و هیچ کمبود ندارند.

اما این سه مرتبه اقتضاء می‏کند که در هر مرتبه‏ای از این مراتب در بعضی از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 221 *»

ایشان صفات و اسماء مناسب آن مرتبه غلبه کند و هریک از ایشان در آن مرتبه که آن اسماء و صفات در ایشان غالب شده، به تعیّن خاصّی شناخته شوند و در آن عرصه ملاحظه گردند. با وجودی که همه‏شان آنجا هستند، اما در بعضی از ایشان صفات و اسمائی مناسب مرتبه‏ای، غالب است. از این جهت سه گروه چهار نفری می‏شوند.

چهار نفر ایشان مظاهر و محالّی می‏شوند برای اسماء و صفات خدا مناسب عرصه وجود حقّی، کینونت الهی و مناسب مقام ذات ظاهره برای جمیع خلق به جمیع ظهورات. چهار نفر ایشان که این اسماء و صفات در ایشان غالب است در آن عرصه فرمان‏فرما و محالّ اسماء اللّه و صفات اللّهِ مناسب آن عرصه می‏شوند و بقیّه ایشان ــ  یعنی هشت نفر دیگر ــ  در این جهت، در تبعیّت ایشان قرار می‏گیرند و فرع ایشان می‏شوند.

چهار نفر ایشان ــ  روی نظام و اقتضائات خلقی ــ  مناسب می‏شوند که در ایشان صفات و اسمائی غلبه کند و غالب شود که با «عرصه وجود اطلاقی»، «کینونت فعلی»، «مقام مشیّة اللّه» و «مقام فعل اللّه» مناسب است و بقیّه صفات که در آنها موجود است در مقابل آن صفاتِ غالب، ظلّی، فرعی و مغلوب می‏شود. ایشان در آن عرصه، فرمان‏فرما، محالّ، مساکن و مصادر برای اسماء و صفات الهیّه مناسب آن عرصه می‏شوند. و آن چهار نفر پیشین و آن چهار نفر باقی در این جهت، تابع و فرع این چهار نفر می‏شوند. اگرچه آن چهار نفر پیشین به حسب مقام و رتبه‏شان بالاتر بودند. اما به این حساب در تبعیّت ایشان می‏آیند و فرع ایشان می‏شوند.

آن چهار نفر بعدی صلاحیّت دارند و جهات مختلف خلق اقتضاء کرده که در ایشان صفات و اسماء الهی مناسب با وجود مقیّد غلبه کند و غالب شود؛ یعنی مناسب با کینونت مفعولی و عالم تقیّدات از عقل کلّی گرفته تا این ذرّه خاکی، در این چهار نفر از این بزرگواران به حسب اقتضاء خلق، صفات و اسماء مناسب با این

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 222 *»

کیان و کینونت غلبه دارد و بقیّه اسماء و صفات در ایشان مغلوبِ این صفات است و آن هشت نفر دیگر در این جهت، تابع و فرع ایشان هستند.

این مطلب مهمّی است. ولی از باب تذکّر است. و الحمدللّه می‏دانید اما یادآوری می‏کنم. خود این عیدی خیلی بزرگی است. همچنان‌ که به یاد من که آوردند خیلی عیدی بزرگی به من کرامت کردند. واقعاً این مسأله برای من همین دو سه روز حل شد، به این معنا که روشن شد. اگرنه الحمدللّه در اثر تسلیم‌بودن همه مسائل حل است. ما راه نمی‏بریم و نمی‏فهمیم. اگرنه در جای خودش بحمداللّه حلّ شده است.

یک نمونه عرض کنم که بارها هم شنیده‏اید. به خصوص در فرمایش‏های آقای بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف در نوع مجالسی که در اسرار مصائب سیدالشهداء7 دارند این مطلب را بیان فرموده‌اند. سیّد بزرگوار هم در اسرار الشهادة کاملاً بیان فرموده‏اند. می‏فرمایند: چهارده معصوم صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین یک نورند اما تعیّناتی دارند. یکی تعیّن اصطفاء است، یکی تعیّن ارتضاء است. و آن کسی که تعیّن اصطفاء را دارد محمّد است و آن کسی که تعیّن ارتضاء را دارد علی صلوات‌الله‌علیهما است. همین‏طور تعیّن سید الشهدائی برای امام حسین؟ع؟ است. بعد این نکته را می‏فرمایند که: همه ایشان این صفات را دارند؛ یعنی همه اصطفاء را دارند، همه ارتضاء را دارند. اما به خصوص در یکی از ایشان که غلبه کرده و ظاهر شده، دیگران در فرعیّت او قرار می‏گیرند و او در آن تعیّن اصل می‏شود و  آنهای دیگر در آن تعیّن فرع می‏شوند؛ یعنی همه، در تعیّن اصطفاء فرع محمّد؟ص؟ هستند. در تعیّن ارتضاء فرع علی صلوات‌اللّه‌علیه هستند حتی رسول‌اللّه؟ص؟. و معنای این سخن این نیست که رسول‌اللّه از ایشان پست‏تر شوند. از این جهت اگر کسی فرمایشی دید یا به حدیثی یا به فضیلتی برخورد کرد که فرمودند: در مقام ارتضاء علی صلوات‌اللّه‌علیه از رسول‌اللّه افضل است، نباید وحشت کند. از رسول‌اللّه افضل است؛ یعنی همان رسول‌اللّه است

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 223 *»

که در این مقام به ارتضاء ظاهر شده و در مقام اصطفاء فرع این مقام شده است. از این جهت گفته می‏شود که علی در مقام ارتضاء افضل است. همان‏طور که در مقام سیدالشهدائی و مقام عبودیّت و اظهار انکسار و ذلّت به درگاه خدا حسین صلوات‌اللّه‌علیه اصل است و حتی رسول‌اللّه فرع شده‏اند تا چه رسد به ائمه دیگر که همه در مقام خضوع، خشوع و عبودیت فرع این بزرگوارند. از این جهت آن بزرگوار را ابوعبدالله گفته‏اند؛ یعنی اصل و ریشه بنده خدا که محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند.

با توجّه به چنین اصل محکمی که در دست داریم ائمه ما، دوازده امام صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین به سه گروه چهار نفری تقسیم می‏شوند و سه چهارتا بدیهی است که دوازده نفر می‏شوند. تمام ایشان در جمیع این مقامات، آقا، سیّد، محل و مصدر برای تعلّق جمیع اسماء و صفات خدا به جمیع خلقِ این سه عرصه هستند. از این جهت با یکدیگر فرق ندارند. اما اقتضاء خلقی اقتضاء می‏کند که در آن عرصه اولی که مقام وجود حقّی و مقام ذات ظاهره و کینونت الهیّه نامیده می‏شود، صفات و اسماء مناسب با آن عرصه در چهار نفر ایشان غلبه کند و بقیّه اسماء و صفات سایر مراتب در ایشان مغلوب باشد و سایر ائمه در تبعیّت و در فرعیّت ایشان باشند. آن چهار نفر: علی، حسن، حسین و بقیّةاللّه، حجّة بن الحسن المهدی صلوات‌اللّه
‌علیهم اجمعین هستند. به این اعتبار این چهار بزرگوار از سایر ائمّه ما افضل شمرده شده‏اند. یکی از اعتبارات و لحاظ‏هایش این است که خداوند در این چهار نفر به اسماء و صفات الهیِ مناسبِ عرصه کیان الهی، کینونت حقّی، وجود حقّی و ذات ظاهره به جمیع اسماء و صفات ظاهر شده و به آن صفات و اسمائی که در آن عرصه ظاهر شده در این چهار نفر غلبه کرده، و بقیّه اسماء و صفاتی که در سایر مراتب برای این بزرگواران است در ایشان مغلوب شده است. از این جهت این چهار بزرگوار در این عرصه اصلند و بقیّه فرع و تابع ایشانند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 224 *»

دو عرصه دیگر می‏ماند. در یک عرصه که عرصه فعل اللّه، کیان فعلی، کینونت اطلاقی، وجود مطلق، مقام فعل اللّه و مقام مشیّة اللّه و ارادة اللّه و قضاء اللّه و قدر اللّه و امضاء اللّه است، در این مقام برای خدا اسماء و صفاتی مناسب این عرصه است که آن اسماء و صفات در چهار امام غلبه کرده است و صفات و اسماء بالاتر و پایین‏تر در ایشان مغلوب شده است. در این جهت ائمه بالاتر و ائمه پایین‏تر تابع ایشان هستند. هر موقعی که مسأله به فعل اللّه، مقام مشیّة اللّه، مقام اطلاقی و کیان فعلی مربوط می‏شود، اگرچه آن چهار نفر افضل هستند؛ افضلیّتی که به عرصه ذات ظاهره و عرصه وجود حقّی و کیان الهی مربوط هستند، اما تا به مسأله فعل اللّه و وجود اطلاقی مربوط می‏شود آن چهار نفر تابع اینها می‏شوند و باید از اینها و با اینها مرتبط شوند. اینجا است که هر موقع دیدگاه فعل اللّه، مشیّة اللّه و مقام کیان فعلی شد، می‏گویند اینها از آنها افضل هستند. «اینها افضل هستند» معنایش این نیست که آنها پست‏تر شده‏اند؛ یعنی آنها باید در این جریان تابع اینها شناخته شوند، همچنان که در آن جریان قبلی همه تابع آن چهار نفر شناخته می‏شدند.

همین‏طور در مسأله و مرتبه بعدی، در کیان مفعولی و در کیان خلقی ــ  به تعبیر دیگر در خلقِ به معنای مخلوق ــ  در این کینونت مفعولی و در وجود مقیّد که اول ظهوراتش عقل کل و آخر ظهوراتش این ذرّات خاکی است، در جمیع هزار هزار عالم آنچه از اسماء و صفات خدا در این عرصه باید ظاهر شود و به خلق این عرصه تعلّق بگیرد، آن اسماء و صفات در چهار نفرِ دیگر از ائمه ما ظاهر و غالب است و بقیّه اسماء و صفات در این تعیّنات مغلوب است. و آن هشت نفر ائمه پیشین در این جریان تابع ایشان هستند و ایشان در این حیث افضل نامیده می‏شوند. به این اعتبار گفته می‏شود که ایشان افضل هستند.

در میان تعیّنات این بزرگواران، راجع به اینکه علی، حسن، حسین و حجّة بن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 225 *»

الحسن صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین افضل ائمه هستند مسلّمی است. در روایات هم تصریح شده و مورد قبول علماء و بزرگان شیعه است که آن چهار نفر افضل هستند. هشت نفر دیگر می‏مانند. اما در تعیین اینکه از این هشت نفر کدام چهار نفر مربوط به آن مقام باشند، و چهار نفر بعدی مربوط به کیان مقیّدی و مخلوقی باشند، روایاتی و بیانی نرسیده است. اما وقتی که در مجموعه احادیث، تاریخ و فضائل نگاه می‏کنیم می‏بینیم در میان این هشت نفر امام رضا صلوات‌اللّه‌علیه به امتیازاتی ممتاز شده‏اند. از جمله امتیازاتشان افضلیت زیارت ایشان است.([215]) از جمله امتیازات اینکه این بزرگوار به خصوص «بقیّة‌اللّه» نامیده شده است. وقتمان هم کم است اما چاره‏ای هم ندارم، برای تیمّن و تبرّک این حدیث را می‏خوانم.

حدیث از نجمه خاتون مادر آن حضرت است. علی بن میثم از مادر خود نقل می‏کند که مادرم خدمت نجمه خاتون3 رسیده بود و آن مخدّره جریان ولادت حضرت را برای این زن این‏طور بیان فرمودند لمّا حمَلتُ بابْنی علیّ لم‏أشعُرْ بثِقل الحمل. وقتی به فرزندم علی حامله شدم سنگینی حمل را احساس نمی‏کردم. و کنتُ أسمَع فی منامی تسبیحاً و تهلیلاً و تمجیداً من بطنی فیُفزِعُنی ذلک و یَهُولنی. وقتی خواب می‏رفتم صدای تسبیح ــ  سبحان اللّه ــ  لا اله الّا اللّه و تمجید خدا را از اندرونم می‏شنیدم. این صدا مرا به فزع می‏آورد و مرا از خواب می‏پراند. فإذا انتَبهتُ لم‏أسمَعْ شیئاً بیدار که می‏شدم چیزی نمی‏شنیدم. فلمّا وضعتُه وقع علی الأرض واضعاً یَده علی الأرض رافعاً رأسَه إلی السماء یُحرِّکُ  شفتَیه همین‌که این بزرگوار ولادت یافت دو دستش را روی زمین نهاد، سرش را به طرف آسمان بالا فرمود و لب‏های مبارکش حرکت می‏کرد کأنّه یتکلَّم گویا با کسی حرف می‏زند. فدخل إلیّ أبوه موسی بن جعفر؟ع؟ پدرش بر من وارد شد. فقال لی هنیئاً لک یا نجمة کرامةُ ربّک. به من مژده داد. فرمود تو را

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 226 *»

گوارا باد این کرامت پرورنده‌ات که تو را به وجود این بزرگوار مکرّم ساخت! فناولتُه إیّاه فی خرقةٍ بیضاء من آن بزرگوار را در خرقه و پارچه‏ای سفید پیچیدم و خدمت حضرت دادم. فأذَّنَ فی أُذنه الیمنیٰ و أقام فی الیسریٰ و دعا بماء الفرات فحنَّکه به. در گوش راست او اذان فرمود و در گوش چپ اقامه، و حَنَک مبارکش را با آب فرات برداشت. ثمّ ردّه إلیّ و قال خُذیٖه فإنّه بقیّةاللّه تعالی فی أرضه([216]) بگیر او را که او بقیةاللّه در روی زمینش است.

به اعتبار اینکه بعد از موسی بن جعفر؟ع؟ عدّه‏ای واقفی شدند و بر حضرت موسی بن جعفر توقّف کردند و امامت امام رضا را قبول نکردند، به این اعتبار به‌خصوص لقب بقیّةاللّه به حضرت داده شد. با اینکه همه بقیّةاللّه بوده‏اند. خصوصیّت دیگر اینکه هرکس امامت ایشان را پذیرفته تا امامت بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه و تا آخری ایشان را پذیرفته است. خصوصیّات دیگری هم در زندگی حضرت در جهات و امور مختلف هست که باید رسیدگی کرد و آنها را جمع‏آوری کرد.

روی این جهات می‏توان گفت که چهار نفری که به عرصه فعل اللّه و عرصه مشیّت مربوط می‏شوند و حاملان اسماء و صفات مناسب با عرصه فعل اللّه هستند باید یکی از ایشان امام رضا باشند و باید اوّلی ایشان هم باشند که رکن اول را دارا هستند. ولی چون در احادیث چیزی نرسیده نمی‏توان به طور قطع بیان کرد. اما آقای بزرگوار­ به حسب احتمال تعیین فرموده‏اند. می‏فرماید: من این‏طور احتمال می‏دهم و از القاب این بزرگواران این‏طور استفاده کرده‏ام.([217]) ما هم احتمال ایشان را برای خودمان اصل قرار می‏دهیم و می‏گوییم طبق بررسی این بزرگوار این احتمال نزدیک به واقع است. اگر نگوییم صد در صد و واقع امر چنین است چون خود ایشان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 227 *»

فرموده‏اند «احتمال می‏دهم»، بنابراین ما هم می‏گوییم نزدیک به واقع است. اگر ایشان گفته بودند همین‏طور است ما هم می‏گفتیم قطعاً همین‏طور است.

می‏فرمایند ترتیب ائمه بعدی در فضل و فضیلت به این کیفیت است: امام رضا، امام حسن عسکری، امام صادق و امام باقر، این چهار نفر از سایرین افضل هستند. بعد از ایشان حضرت هادی، حضرت کاظم، حضرت سجاد و حضرت جواد: این چهار نفر نیز به همین ترتیب در رتبه بعد هستند.([218]) بنابراین طبق این احتمال و بیان که از القاب مطهّره ایشان استفاده شده، امام رضا، امام عسکری، حضرت صادق و حضرت باقر صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین حاملان اسماء و صفات مناسب با عرصه کیان فعلی و کینونت اطلاقی الهی می‏شوند.

و چون مقامِ کیان حقّی و مقام ذات ظاهره به هیچ وجه در دسترس خلق نیست و اگر خلق بخواهند ذات ظاهره را بشناسند باید در فعل و در ظهور نگاه کنند؛ و چون باید در ظهور نگاه کنند و فعل را ببینند البته برای خلق، فعل دیدن آسان‏تر و میسّرتر است، از این جهت وجود مبارک امام رضا صلوات‌اللّه‌علیه که در این رتبه، اولینِ این چهار نفر هستند اسمشان علی است و کنیه مبارکشان ابو محمّد است. زیرا فرزندشان حضرت امام محمّد جواد7 هستند. امام رضا در این مقام علیّ است؛ مثل اینکه علیّ در آن مقام اول علیّ است. و همان‏طور که محمّد9 در ولایت، فرع علی7 شده، این بزرگوار هم ابو محمّد است و اصل است و در این مقام محمّد رسول‌اللّه؟ص؟ فرع ایشانند. از این جهت قطعاً امام رضا؟ع؟ در میان هشت امام بعدی افضل هستند. اما از ائمّه پیشین هم افضل هستند؛ به این معنا که وقتی که دیدِ فعل اللّه است ایشان در تبع قرار می‏گیرند. افضلیّت به این معنا است که در تبع قرار می‏گیرند.

بر اساس این دید است که زیارت امام رضا از زیارت امام حسین افضل است، از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 228 *»

زیارت امام حسن افضل است، از زیارت علی بن ابی‏طالب افضل است و از زیارت بقیّةاللّه. چون آنها حاملان مقام کیان الهی و ذات ظاهره هستند و برای ما راهی به آنجا نیست. اما وقتی که دید فعلی است در «اللّهُ ظهرَ ظهوراً» به اللّه که مقام ذات ظاهره است دسترسی نیست؛ بلکه اللّه را در ظهرَ باید دید. و ظهرَ که مقام فعل‏اللّه است، اول حامل و اول مظهر برای ذات ظاهره به صفات و اسماء مناسب با این رتبه، امام رضا صلوات‌اللّه‌علیه می‏شوند.

از این جهت روایاتی در فضیلت و امتیازهای حضرت وارد شده، حتی در باره خلقت ظاهری ایشان رسیده که این بزرگوار در میان ائمه ما دارای خلقت جسیمی بودند. از نظر خلقت از دیگران قوی‏تر و رشیدتر بودند. آن حضرت زیاد شیر میل می‏فرمود، حتّی نجمه تقاضا کرد که برای کمک به من یک مُرضِعه و دایه بگیرید. گفتند مگر شیر کم داری؟ عرض کرد: نه! نمی‏توانم دروغ بگویم. شیر اندازه است، کم نیست. اما من نمازها، نافله‏ها و اوراد و اذکاری داشته‏ام و چون این بزرگوار زیاد شیر میل می‏فرماید و من باید به او شیر دهم، به این سبب از ذکر و از نمازهایم بازمی‏مانم. کمک بگیرید تا بتوانم نمازها و اذکارم را به‌جا آورم.([219])

و این، رمز موقعیّت تعیّن رضوی صلوات‌الله‌علیه است. چون باید فیض از مقام فعل اللّه به مقام مفعولی افاضه شود، حضرت به حسب ظاهر زیاد شیر میل می‏فرمودند. این مطلب را این مخدّره اظهار می‏کند. مأمور می‏شود که اظهار کند. شاید خودش هم نداند که چه سرّی در کار است. و در واقع برای این بوده که بفهماند این بزرگوار زیاد شیر می‏خوردند. چون فعل نسبت به مفعول مقامی دارد که باید دائم به او افاضه شود تا بتواند به مفعول افاضه نماید. اگرنه مفعول ناپدید و معدوم می‏گردد. در مثال «قام قیاماً» تا قام برپا است قیاماً برپا است. قیاماً محتاج و برپا به قام است. از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 229 *»

این جهت باید مرتّب قام امداد شود تا به قیاماً امداد کند. بنابراین مرتبه بعدی طفیل وجود قام است و به آن برپا است که مقام وجود مقیّد و کیان خلقی و کینونت مخلوقی است. به این جهت ائمه بعدی در فضیلت، تسلیم و تابع این بزرگوار هستند و همه را «ابن الرضا» می‌نامیدند.

البته در رتبه وجود مقیّد آن چهار امامی را که نام بردیم یکی از ایشان حضرت هادی است که ابن الرضا نامیده می‏شد و اولین مقام را در این رتبه حامل و حائز است که باز اسم مبارکش علیّ است. در هریک از این سه مقام که حاملانش چهار نفر هستند، چون مقام ولایت است در هر مقام، اوّلیِ ایشان علیّ است: علی بن ابی‏طالب، علی بن موسی الرضا و علی بن محمد الهادی صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین.

این بحث اقلاً سه چهار ساعت وقت می‏خواست که من با ذکر روایاتی مطالب خیلی جامعی را به مقدار آن سه چهار ساعت عرض کنم. اما وقت‏ها کم است. به خصوص امشب که بعضی هم عجله دارند. از این جهت به همین مقدار اکتفا می‏کنم.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

([1]) الشمس: 7

([2]) لقمان: 27

([3]) النمل: 65

([4]) الأنعام: 59

([5]) المائدة: 116

([6]) الأعراف: 143

([7]) حدیقة الاخوان، شماره 579

([8]) نهج البلاغة، خ 186

([9]) زیرا انحراف آن‏ها از مذهب اهل البیت؟عهم؟ برای هر شیعه مستبصری روشن و بدیهی است.

([10]) بحارالانوار  ج 4، ص 229

([11]) الأنبیاء: 30

([12]) ارشاد القلوب ج 1، الباب 53 (قال9 العقل نور فی القلب یفرق به بین الحق و الباطل)

([13]) بحارالانوار  ج 1، ص 99 (قال9 ألا و مثل العقل فی القلب کمثل السراج فی وسط البیت)

([14]) بحارالانوار  ج 1، ص 137

([15]) بحارالانوار  ج 1، ص 105 (قیل فما الحجّة علی الخلق الیوم؟ فقال الرضا7 العقل تعرف به الصادق علی اللّه فتصدّقه و الکاذب علی اللّه فتکذّبه)

([16]) بحارالانوار  ج 30، ص 69

([17]) بحارالانوار  ج 1، ص 116

([18]) بحارالانوار  ج 1، ص 91

([19]) الکافی ج 1، کتاب العقل و الجهل ح 2

([20]) بحارالانوار  ج 69، ص 409

([21]) من لایحضره الفقیه ج 3، باب طلاق الّتی لم‏یدخل بها.

([22]) المائدة: 75

([23]) تفسیر العیاشی ج 1، ص 335

([24]) وسائل الشیعة ج 15، ص 166

([25]) إقبال الأعمال، ص 678 (من دعاء یوم المبعث: باسمک الأعظم الأعظم الأعظم الأجلّ الأکرم الذی خلقته فاستقرّ فی ظلّک فلایخرج منک الی غیرک …)

([26]) الحجر: 27

([27]) وسائل ‌الشیعة ج 25، ص 45 (عن ابی‌عبدالله7 قال: ألْبان البقر دواءٌ و سمونها شفاءٌ و لحومها داءٌ)

([28]) بحارالانوار  ج 9، ص 292

([29]) جگر. جِ گَ (اِ)  کبد. (برهان) (آنندراج) (بهار عجم). جزیی است از اجزای بدن انسان و حیوان که در داخل شکم است و متصل به دل و شش. (فرهنگ نظام). محلّ قوّت طبیعی است. (ذخیره خوارزمشاهی). غذایافتن اندام‌ها و پرورش تن بدوست از بهر آنکه غذای راستین خون است و کیلوس در جگر خون گردد. و قوّت هاضمه که کیلوس را خون گرداند در گوشت اوست. و قوّت جاذبه و ماسکه و دافعه او در رگ‌های اوست که در میان گوشت او پراکنده است. درازی و کوتاهی انگشتان نشان بزرگی و کوچکی جگر است، و سرخی و سفیدی و تازگی رنگ روی، نشان درستی قوّت اوست و زردی روی نشان گرمی اوست. لیکن تیرگی نشان گرمی و خشکی بود . . . و چون در سپرز و گرده و زهره خللی و تقصیری افتد در جگر نیز پدید آید. (ذخیره خوارزمشاهی)

یکی از اندام‌های درونی انسان و حیوان و آن عضوی است گوشتی به رنگ سرخ تیره در پهلوی راست انسان و حیوان زیر حجاب حاجز که صفرا از آن ترشّح می‏شود و آن را جگر سیاه هم می‏نامند.

جگر غدّه بزرگی است که اعمال فیزیولوژیکی زیادی دارد و مهمترین آنها از این قرار است: یکی صفرا ترشّح می‏کند، و دیگری کلیکوژن می‏سازد و آن را به صورت گلوکز به خون می‏ریزد. جگر محفظه زیر حجاب حاجزی راست شکم را اشغال می‏کند. از بالا و خارج به حجاب حاجز محدود است، از پایین به قولون عرضی و بند آن محدود می‏شود. ناحیه زلاتی (سلیاک) در طرف داخل آن می‏باشد، مع‌هذا کبد از طرف داخل از ناحیه زیر حجاب حاجزی راست تجاوز نموده ناحیه زلاتی و قسمتی از ناحیه زیر حجاب حاجزی چپ را هم می‏گیرد و به اصطلاح سابقین جگر در ناحیه غضروفی راست قرار گرفته که به ناحیه شرموفی و زیرغضروفی چپ نیز امتداد می‏یابد. رنگ جگر قرمز قهوه‏ای و دارای سختی و صلابت ثابتی می‏باشد با وجود این تا اندازه‏ای نرم و به واسطه عناصر مجاور فشرده می‏شود.

جگر بزرگترین غدّه بدن می‏باشد. وزن آن در مرد 1500 گرم و در زنده علاوه بر آن دارای 800 تا 950 گرم خون است؛ یعنی مجموعاً 2300 تا 2500 گرم وزن دارد. 16 سانتی‏متر طول و 28 سانتی‏متر عرض و 8 سانتی‏متر ضخامت (در ناحیه راست قطعه درشت) دارد.

حدّ فوقانی جگر که در زیر حجاب حاجز قالب می‏شود به پنجم فضای بین دنده راست کمی خارج

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 26 *»

خط پستانی راست می‏رسد. کنار قدّامی جگر به کنار دنده‏ای راست رسیده در امتداد خطّی است که از 9 غضروف دنده‏ای راست به 8 غضروف دنده‏ای چپ برود. کبد حفره شرسوفی (اپی گاستریک) را تقاطع می‏کند. جگر به شکل قطعه فوقانی یک شبه تخم‏مرغی است که محور اطولش عرضی و انتهای بزرگش راست باشد و به طوری که شبه تخم‏مرغ را از چپ به راست به سطح مایلی که به جلو و بالا و راست متوجّه است، قطع کرده باشند. جگر دارای سه سطح صاف می‏باشد: سطح فوقانی، تحتانی و خلفی، و نیز دارای سه کنار است: قدّامی، خلفی فوقانی و خلفی تحتانی. جگر از عده بسیاری از قطعات کوچک (به قطر یک تا 2 میلی‏متر) ساخته شده که آنها را حجرات کبد گویند و سلول‌های کبدی را در بردارند.

جگر دارای یک رگ تغذیه‏ای است به نام شریان کبدی و یک رگ عملی به اسم ورید باب. موادّی که در معده و امعاء جذب خون وریدی شده به کبد آورده و به وسیله سلول‌های کبدی تبادلاتی پیدا می‏کنند. خونی که به وسیله این دو رگ به کبد می‏آید توسط وریدهای فوق کبدی به ورید اجوف تحتانی می‏ریزد. سطح تحتانی کبد به وسیله 3 شیار که مجموعاً به شکل H می‏باشند به چهار قطعه (راست و چپ و قدّام و خلف) تقسیم می‏شود. (رجوع به کالبدشناسی توصیفی، کتاب هفتم، دستگاه گوارش تألیف چند تن از استادان کالبدشناسی دانشکده پزشکی چ دانشگاه از ص228 به بعد، و رجوع به لاروس مدیکال، و رجوع به کبد در همین لغت‏نامه شود)

شعرا به مناسبت‏های مختلف و مناسب به جگر و موقعیّت آن اشاره کرده‏اند مانند:

ای آن‏که من از عشق تو اندر جگر خویش   آتشکده دارم صد و بر هر مژه‏ای ژی

رودکی

درین تن سه قوّه است یکی خرد . . . دیگر خشم . . . سه دیگر آرزو و جایگاهش جگر.

تاریخ بیهقی

برین زمان و بر آن ناکسان که دارد صبر   مگر کسی که ز روی و حجر جگر دارد

ناصرخسرو

گفتم که عضوهای رئیسه دل است و مغز   گفتا سپرز و گرده و زهره است پس جگر

ناصرخسرو

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا   گویی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا

ناصرخسرو

اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی   نتواندی کشیدن به ستم دل چو سنگش

خاقانی

گر بگویم این بیان افزون شود   خود جگر چبود که که‏ها خون شود

مولوی

یک‏شب ز برای دل من محرم من باش   بشنو ز دلم چند حدیث جگرآلود

میرخسرو

و کلمه‏های ترکیبی با جگر از موقعیّت آن حکایت می‏کند مانند:

جگرآشام: غمخوار.

و جگرآلود: خون‏آلود، اندوه‏بار، سوزناک.

و جگربار: کنایه است از آنچه حزن انگیز باشد که دل را خون‏کند و اندوه‏بار باشد.

و جگربند و جگرپاره و جگرپالا: کنایه از آلوده به خون است. به لغت‏نامه‏ها رجوع شود.

([30]) بحارالانوار  ج 10، ص 316

([31]) بحارالانوار  ج 24، ص 302 (قال أبوعبدالله7 یا میثم التمیمی إنّ قوماً امنوا بالظاهر و کفروا بالباطن فلم‏ینفعهم شی‏ء و جاء قوم من بعدهم فامنوا بالباطن و کفروا بالظاهر فلم‏ینفعهم ذلک شیئاً و لا إیمان بظاهر إلّا بباطن و لا بباطن إلّا بظاهر)

([32]) بحارالانوار  ج 24، ص 302

([33]) النساء: 119

([34]) الرعد: 11

([35]) مواعظ ماه مبارک 1286: موعظه دوم ص 19

([36]) مواعظ 1296، موعظه دوم (ملتفت باشید … این شیطان با این همه شعوری که دارد با این همه تصرّفی که دارد … بسیار الاغ است و بسیار احمق است که اعتراض دارد به خدای خودش. با وجودی که اقرار دارد به خدایی خدا. اگر انکار داشت و می‏گفت تو خدای من نیستی یا اقرار نداشت که خدا خلقش کرده، باز طوری بود؛ بلکه اقرار داشت و گفت خلقتنی من نار و خلقته من طین مرا خلق کردی از آتش و او را خلق کردی از گل، با وجود این، نهایت حماقت است که تو بدانی خدا است خالق تو و باز اعتراض بر او بکنی…)

([37]) بحارالانوار  ج 21 باب حجّة الوداع ص380 (خطبة النبی9فی أیّام التشریق: أیها الناس إن الزمان قد استدار فهو الیوم کهیئة یوم خلق اللّه السماوات و الأرضین)

([38]) البقرة: 37

([39]) المائدة: 103

([40]) یونس: 60

([41]) الروم: 42

([42]) سبأ: 13

([43]) فصل الخطاب، باب قلّة عدد المؤمنین.

([44]) سورة الناس

([45]) وسائل الشیعة ج19 ص379 (عن علی؟ع؟ قال المرأة لایوصى إِلیها لأنّ اللَّه عزّ وجلّ یقول‏ «و لاتؤتوا السفهاء أموالکم»  ــ   سئل أبو جعفر؟ع؟ عن قول اللَّه عزّ وجل‏ «و لاتؤتوا  السُفهاء أموالکم» قال لاتؤتوها شرَّاب الخمر و لا النّساء)

([46]) النساء: 5

([47]) بحارالانوار  ج 46، ص340

([48]) النساء: 58

([49]) بحارالانوار  ج 46، ص226

([50]) بحارالانوار  ج 45، ص179

([51]) مواعظ ماه محرّم 1280، موعظه 12 (می‏فرماید ایمان بیاورید به این عهد این‏طور به من ایمان بیاورید. آن اصحاب و آن بزرگان جمیعاً کافر می‏شوند بغیر از یازده نفر و وزیر ــ  یعنی حضرت عیسی ــ  و باقی دیگر متحمّل نمی‏شوند و می‏گویند تو صاحب ما نیستی و می‏روند به اطراف دنیا می‏گردند تااینکه مأیوس می‏شوند که غیر از او صاحبی نداریم. دو مرتبه می‏آیند خدمت حضرت و از روی خضوع و خشوع تمکین آن حضرت را می‏کنند.)

بحارالانوار  ج52، ص327 (عن المفضل بن عمر قال قال أبو عبدالله7 کأنّی أنظر  إلی القائم؟ع؟ علی منبر الکوفة و حوله أصحابه ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا أهل بدر و هم أصحاب الألویة و هم حکّام اللّه فی أرضه علی خلقه حتی یستخرج من قبائه کتابا مختوما بخاتم من ذهب عهدٌ معهود من رسول اللّه؟ص؟ فیجفلون عنه إجفال الغنم البکم فلایبقی منهم إلّا الوزیر و أحد عشر نقیباً کما بقوا مع موسی بن عمران؟ع؟ فیجولون فی الأرض و لایجدون عنه مذهباً فیرجعون إلیه.)

([52]) مواعظ ماه مبارک 1286، موعظه 19 (…این فرمان که اظهار می‏شود جمیع نقبائی که در خدمت آن حضرت هستند الّا یازده نفر که طاقت می‏آورند و می‏شنوند باقی دیگر فرار خواهند کرد. آنچه از خبر برمی‏آید اطراف عالم می‏روند می‏گردند، هیچ‌جا نمی‏بینند امامی دو مرتبه می‏آیند تمکین می‏کنند. به نظر من فرار کردن آنها به اطراف عالم تفرّق قلوبشان است، شاید مراد از دهشت و وحشت این نقباء این باشد)

([53]) بحارالانوار  ج 2، ص 183

([54]) بصائر الدرجات، ص 21

([55]) مستدرک الوسائل ج12 ص275

([56]) ارشاد العوام ج1 ص371

([57]) بحارالانوار  ج52 ص226

([58]) نهج البلاغة خطبه7

([59]) بحارالانوار  ج7 ص273

([60]) بحارالانوار  ج72 ص77

([61]) بحارالانوار  ج75 ص83

([62]) حدیقة الاخوان ش1417

([63]) بحارالانوار  ج75 ص83

([64]) بحارالانوار  ج2 ص64

([65]) بحارالانوار  ج2 ص133 ــ  اصل سلیم بن قیس، حدیث79

([66]) بحارالانوار  ج25 ص289

([67]) بحارالانوار  ج47 صص167، 171، 180، 195

([68]) بحارالانوار  ج47 صص97، 177 (داود بن علی  خ‌ل)

([69]) بحارالانوار  ج47 صص 109، 200

([70]) بحارالانوار  ج47 ص177

([71]) بحارالانوار  ج47 ص 181

([72]) بحارالانوار  ج47 صص170، 178، 193

([73]) ایضاً صص 171، 4/182، 188

([74]) بحارالانوار  ج47 ص195

([75]) بحارالانوار  ج47 ص181

([76]) بحارالانوار  ج47 ص5

([77]) النساء: 58

([78]) بحارالانوار  ج26 صص 3 و 5 و 16

([79]) الکافی ج‏2 ص20

([80]) بحارالانوار  ج47 ص6

([81]) ابراهیم: 10

([82]) البقرة: 260

([83]) بحارالانوار  ج47 ص111

([84]) بحارالانوار  ج47 ص204

([85]) الذریعة ج23 ص287

([86]) اعیان‌الشیعة ج15 ص33

([87]) المحاضرات: اللیلة السادسةعشر

([88]) الأعراف: 179

([89]) بحارالانوار  ج47 ص172

([90]) بحارالانوار  ج44 ص152

([91]) الأعراف: 16 و 17

([92]) بحارالانوار  ج47 ص27

([93]) مستدرک‌الوسائل ج16 ص235

([94]) بحارالانوار  ج47 ص372

([95]) بحارالانوار  ج5 ص15

([96]) إقبال‌الأعمال: فصل فی فضل صوم یوم الغدیر  ص464 (و هو الیوم الذی یأمر اللّه فیه الکرام الکاتبین أن یرفعوا القلم عن محبّی أهل البیت و شیعتهم ثلاثة أیّام من یوم الغدیر و لایکتبون علیهم شیئاً من خطایاهم کرامةً لمحمّد و علی و الأئمّة)

([97]) بحارالانوار  ج6  ص38

([98]) و (3) بحارالانوار  ج82 ص219 (قال رسول‌اللّه9 من صلّی الخمس کفّر اللّه عنه من الذنوب ما بین کلّ صلاتین و کان کمن علی بابه نهر جار یغتسل فیه خمس مرات لا تبقی علیه من الذنوب شیئاً إلّا الموبقات الّتی هی جحد النبوة أو الإمامة أو ظلم إخوانه المؤمنین أو ترک التقیّة حتی یضرّ بنفسه و إخوانه المؤمنین)

(4) شرح نهج البلاغة  ــ  ابن ابی الحدید ــ  ج16 ص234 (إنّها دعت علیه فقالت بقر اللّه بطنک کما بقرت صحیفتی)

([99]) وسائل الشیعة ج1 ص96

([100]) بحارالانوار  ج46 ص268

([101]) الحجر: 9

([102]) هود: 89

([103]) هود: 119

([104]) بحارالانوار   ج‏92 ص465

([105]) بحارالانوار  ج95 ص465

([106]) بحارالانوار  ج95 ص465

([107])الکافی ج1 باب الاشارة و النص علی أمیر المؤمنین7 ص297 (قال ابوعبدالله7 … ما ترون من فضلنا إلّا ألفاً غیر معطوفة)

([108]) بحارالانوار  ج2 ص180

([109]) الأنفال: 42

([110]) البقرة: 100

([111]) المائدة: 103

([112]) یونس: 60

([113]) غرر الحکم ح2555 (إذا صعدت روح المؤمن إلی السماء تعجّبت الملائکة و قالت عجبا کیف نجا من دار فسد فیها خیارنا)

([114]) سبأ: 13

([115]) بحارالانوار  ج2 ص29

([116]) بحارالانوار  ج45 ص228

([117]) بحارالانوار  ج44 ص330 ــ  ج45 ص228

([118]) الحاقّة: 6

([119]) بحارالانوار  ج7 ص385

([120]) الفرقان: 12

([121]) المرسلات: 29

([122]) الحدید: 12

([123]) المرسلات: 30 الی 33

([124]) المرسلات: 34

([125]) وسائل الشیعة ج20 ص190

([126]) بحارالانوار  ج47 ص113

([127]) وسائل الشیعة ج12 ص448

([128]) بحارالانوار  ج47 ص89

([129]) بحارالانوار  ج47 ص113

([130]) وسائل الشیعة ج8 ص57

([131]) دعای کمیل: البلدالأمین ص188

([132]) بحارالانوار  ج75 ص76

([133]) الکافی ج2 باب الکتمان ص226

([134])بحارالانوار  ج27 ص146 (عن المفضل قال سمعت الصادق7 یقول لأصحابه من وجد برد حبّنا علی قلبه فلیکثر الدعاء لأمّه فإنّها لم‏تخن أباه)

([135]) 36موعظه: موعظه پنجم ص46 ــ  28موعظه: موعظه دوم ص19

([136]) الصافات: 40

([137]) الحجر: 36 الی 38

([138]) ابراهیم: 5

([139]) بحارالانوار  ج52 ص384

([140]) مدینة المعاجز  ج‏2 ص218: باب الستّون و ثلاثمائة

([141]) بحارالانوار  ج52 ص190

([142])ارشادالعوام ج3 ص116 (مطلب را طول دادم زیرا که دفع این منافقین جهاد عظیمی است در راه خداوند و ما که امروز از جهاد با شمشیر ممنوعیم اقلاً جهاد با زبان را فروگذاشت نکنیم و این عبادت از دست ما نرود ان‏شاءاللّه)

([143]) وسائل الشیعة ج3 ص332

([144]) المائدة: 6

([145]) المائدة: 6

([146]) الکافی ج3 باب مسح الرأس و القدمین

([147]) شرح الزیارة ج3 ص237

([148]) بحارالانوار ج99 ص194

([149])وسائل‌ الشیعة ج16 ص348 ( قال أمیر المؤمنین7 ذکرنا أهل البیت شفاءٌ من الوعک و الأسقام و وسواس الرَّیب)

([150]) بحارالأنوار ج 71 ص258 (عن أبی‌عبداللّه7 یقول إنّا إذا ذکرنا ذکر اللّه و إذا ذکر عدوّنا ذکر الشیطان)

([151]) وسائل الشیعة ج7 ص72

([152]) بحارالانوار  ج22 ص223

([153])حدیقةالشیعة ص602 (شیخ مفید علیه الرحمة به سند خود از محمد بن الحسین بن ابی‏الخطاب که از خواصّ اصحاب چند امام معصوم است نقل نموده که گفت «کنت مع الهادی علی بن محمد؟عهم؟ فی مسجد النبی فأتاه جماعة من أصحابه منهم أبوهاشم الجعفری و کان رجلاً بلیغاً و کانت له منزلة عظیمة عنده. ثمّ دخل المسجد جماعة من الصوفیّة و جلسوا فی جانب مستدیراً و أخذوا بالتهلیل فقال لاتلتفتوا بهؤلاء الخدّاعین فإنّها خلفاء الشیاطین و مخرّب قواعد الدین یتزهّدون لراحة الأجسام و یتهجّدون لصید الأنعام یتجوّعون عمراً حتّی یذبحوا للإکاف حمراً  لایهلّلون الّا لغرور الناس و لایقلّلون الغذاء الّا لملاء العساس و اختلاس قلب الدِفناس یکلّمون الناس بإملائهم فی الحبّ و یطرحونهم باذلالهم فی الجبّ أورادهم الرقص و التصدیة و أذکارهم الترنّم و التغنیة فلایتّبعهم الّا السفهاء و لایعتقدهم الّا الحمقاء فمن ذهب إلی زیارة أحد منهم حیّاً أو میّتاً فکأنّما ذهب إلی زیارة الشیطان و عبادة الأوثان و من أعان أحداً منهم فکأنّما أعان یزید و معاویة و أباسفیان. فقال: رجل من أصحابه و إن کان معترفاً بحقوقکم؟ قال: فنظر  إلیه7 شبه المغضب و قال دع ذا عنک. من اعترف بحقوقنا لم‏یذهب فی عقوقنا. أما تدری أنّهم أخسّ طوایف الصوفیّة و الصوفیّة کلّهم من مخالفینا و طریقتهم مغایرة لطریقتنا و إن هم الّا نصاری و مجوس هذه الأمّة. أولئک الذین یجهدون فی إطفاء نور اللّه و اللّه یتمّ نوره و لو کره الکافرون)

([154]) بحارالانوار  ج7 ص 61

([155]) بحارالانوار  ج13 ص12

([156]) تفسیر العیّاشی ج2 ص222

([157])مدینة‌المعاجز  ج4 ص215 (قال الحسين7 إی واللّه فداک عمّک أنت لأحد من یقتل من الرجال معی بعد أن‏تبلو ببلاءٍ عظیمٍ)

([158]) بحارالانوار  ج 51  ص78

([159]) وسائل الشیعة ج10 ص313

([160]) وسائل الشیعة، باب تفریج کرب المؤمنین  ج12 ص413

([161]) شرح‌الزياره ج‌3، ذيل فقره: و يمکّن فى ايامکم،  بحارالانوار  ج52 ص385

([162]) الکهف: 110

([163])مکارم الأخلاق: الفصل الخامس ص467 (یا أباذر إنّ المتقین الذین یتّقون من الشی‏ء الذی لایتّقی منه خوفاً من الدخول فی الشبهة)

([164]) وسائل الشیعة ج27 ص157

([165]) الکافى (ط ـ الاسلامية) ج2 ص397 (سئل ابوجعفر؟ع؟ عن ادنى ‌ما يکون العبد به مشرکاً فقال؟ع؟ من قال للنّواة حصاة و للحصاة انها نواة ثم دان به)

([166]) رساله سیروسلوک ص29

([167]) الأعراف: 148

([168]) بحارالانوار  ج26 ص131 (و اللّه لو جهد أهل المشرق و المغرب أن یزیدوا فی شیعتنا رجلاً أو ینقصوا منهم رجلاً ما قدروا علی ذلک)  ــ  بحارالانوار  ج27 ص123 (قال ابوعبدالله7 لقد استثناکم اللّه تعالی علی الشیطان فقال «إنَّ عبادی لیس لک علیهم سلطانٌ» واللّه ما عنی بهذا غیرکم)  ــ  بحارالانوار  ج68 ص94 (عنه7 فی هذه الآیة قال لیس علی هذه العصابة خاصّةً سلطان. قلت و کیف و فیهم ما فیهم؟ فقال لیس حیث تذهب. إنّما هو لیس لک سلطان أن‏یحبّب إلیهم الکفر و یبغّض إلیهم الإیمان)

([169]) القصص: 56

([170]) البقرة: 130

([171]) بحارالانوار  ج11 ص161

([172]) علل‌الشرایع: باب العلة التی من أجلها توضأ الجوارح الأربع دون غیرها

([173]) درّه نجفیّه ج2 برهان نهم

([174]) بحارالانوار  ج24 ص241

([175]) بحارالانوار  ج 101 ص292

([176]) القصیدة الثالثة ص76

([177]) بحارالانوار  ج 101 ص292

([178]) بحارالانوار  ج102 ص104

([179]) إرشاد القلوب ج1 ص91 الباب22 فی فضل الصلاة

([180])  کنز العمّال ج1 ص230 ــ  مستدرک‌الوسائل ج3 ص58

([181]) ارشادالعوام (چ مشهد) ج4 ص115 ـــ  بحارالانوار  ج70 ص22

([182]) الفرقان: 7

([183]) الکهف: 110

([184]) النساء: 59

([185]) النساء: 80

([186]) بحارالانوار  ج98 ص21

([187]) مواعظ يزد، موعظه سى‌وششم ص459

([188])بحارالانوار  ج28 ص259

([189]) النساء: 105

([190]) بحارالانوار  ج14 ص340 ــ  انجیل برنابا، فصل 142

([191])بحارالأنوار ج14 ص337  ــ  انجیل برنابا، فصل213(فقال لهم عیسی أما إن منکم لمن یکفر بی قبل أن یصبح اثنتی عشرة کفرة فقال له رجل منهم أنا هو یا نبی اللّه؟ فقال له عیسی أتحسّ بذلک فی نفسک؟ فلتکن هو)

([192])مستدرک‌الوسائل ج12 ص318 – رجال‌الکشی 290 (ما روی فی محمد بن أبی‏زینب اسمه مقلاص ابن‏الخطّاب البراد الأخدع الأسدی و یکنّی أبا اسمعیل و أباالخطّاب)

([193]) بحارالانوار  ج28 ص104 و ج30 ص128

([194]) «جانم» به معنای بگو، و «مرگ» به معنای ساکت شو، خفه‏شو و حرف نزن.

([195]) الانعام: 115

([196]) النمل: 82

([197]) بحارالانوار  ج39 ص242

([198]) الفطرة السلیمة ج2 المطلب‌الثانی: ص88

([199]) وسائل الشیعة ج1 ص48

([200]) بحارالانوار  ج13 ص431

([201])مجمع البحرین ج5 ص210 (مؤمن الطاق لقب محمد بن علی بن النعمان من أصحاب الکاظم7 و کان یلّقب بالأحول. قال العلامّة: کان دکّانه فی طاق المحامل بالکوفة یرجع إلیه فی النقد فیخرج کما ینقد … و فی القاموس: الطاق اسم حصن بطبرستان یسکنه محمد بن النعمان) ــ  لغت‏نامه دهخدا  (محمد بن علی بن نعمان ابوجعفر صیرفی کوفی ملقّب به مؤمن الطاق و صاحب الطاق است. ــ  طاق محلّه‏ای است در بغداد و وی بدان محلّه منسوب است. ــ  دکّانی در طاق المحال کوفه داشت.)

(1) وسائل الشیعة ج1 ص76

([203]) بحارالانوار  ج9 ص238

([204]) الحجرات: 76

(([205] تذکّر: نظر به اینکه تتمه بحث در مجلس بعد در ذیل حدیث شریف من عرف نفسه فقد عرف ربّه بیان شده، آن مجلس نیز در این مجموعه آورده شد.

([206]) بحارالانوار  ج2 ص32

([207]) بحارالانوار  ج5 ص52

([208]) بحارالانوار  ج66 ص292

([209]) بحارالانوار  ج100 ص223

([210]) بحارالانوار  ج26 ص5

([211]) بحارالانوار  ج 101 ص266

([212]) التذکرة فی علم النحو  ص8

([213]) دستور زبان فارسی از مرحوم آقای کرمانی­ (ماضی: و آن آن است که دلالت بر کاری در زمان گذشته کند و علامت آن آن است که در آخر آن دال یا تاء باشد مانند: زد و گفت)

([214]) النحل: 60

([215]) وسائل الشیعة ج14 ص562

([216]) بحارالانوار  ج49 ص9

([217]) مجموعة الرسائل33 ص154

([218]) رساله شرح دعای سحر ذیل فقره: اللّهم انی اسئلک من آیاتک باکرمها.

([219]) بحارالانوار  ج49 ص5