پیشگفتار مباحث نبوّت و ولایت
جلد اول – قسمت اول
اسرار مطلق و نسبی محمّد و آلمحمد؟عهم؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 2 *»
مجلس 1
(شب یکشنبه 17 شوال المکرم 1407 هـ ق)
r ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به نبوّت کلّی و ولایت کلّی
r ظهور به نبوّت و ولایت در مرتبه اول، قابل شناخت سایر خلق نیست
r «کلمات اللّه» و «مفاتح غیب» دو تعبیر قرآنی از آن مرتبه است
r تعبیر انبیاء از آن مرتبه
r مرتبه دوم آن ظهور، برای غیر انبیاء قابل شناخت نیست
r معنی برزخیبودن برخی از کاملان
r تفاوت کاملان و ناقصان در درک مطالب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 3 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
در یک ماه مبارک رمضان چند روزی به مباحثی در باره نبوّت و ولایت موفّق بودیم. در آن موقعی که این مباحث را در ذیل سوره مبارکه الشمس داشتیم، به مناسبت اینکه باطن و الشمس رسول اللّه؟ص؟ و باطن و القمر امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه هستند که صاحب مقام ولایتند، همچنین در آیات دیگر که به مقامات ایشان اشاره شده مانند و نفس و ماسوّاها،([1]) اشاراتی داشتیم که با بحث ولایت مناسبت داشت. اما چون آن مباحث به طور اجمال بود، وعده کردیم که اگر فرصت فراهم شد انشاءاللّه دوباره آن مباحث را ادامه خواهیم داد.
بعد از این ماه مبارک رمضان در فکر بودم که چه بحثی را شروع کنم و چه مباحثی را ادامه دهم. مشورت شد. بعضی از برادران متذکّر شدند که همان بحث
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 4 *»
نبوّت و ولایت را داشته باشیم، دیگر تا چقدر انشاءاللّه توفیق داشته باشیم و به کجا انجامد. در آن بحثها این آیه شریفه را تلاوت کردیم و مقداری دربارهاش سخن گفتیم. ولی خیلی فشرده بود. از این جهت در این مباحث هم همین آیه شریفه را عنوان میکنیم و مباحث را ذیل همین آیه قرار میدهیم. اما مجملی از گفتههای گذشته را باید عرض کنم تا رشته سخن به دست بیاید. همچنین به منظور اینکه ابتدا با مقام نبوّت کلّیه رسولاللّه؟ص؟ و مقام ولایت کلّیه اهلبیت طاهرین ایشان صلواتاللّهعلیهم اجمعین تجدید پیمان و تجدید عهد کرده باشیم.
عرض کردم برای محمّد و آلمحمد؟عهم؟ دو نوع ظهور است: یکی ظهور به مقام نبوّت و یکی ظهور به مقام ولایت. و میدانیم که مراد از ظهور ایشان به مقام نبوّت «نبوّت کلّیه مطلقه» است، همچنین ظهورشان به ولایت «ولایت کلّیه مطلقه الهیّه» است. وقتی که مطلقه و کلّیه میگوییم در برابر «نبوت جزئیّه و مقیّده» یا «ولایت جزئیّه و مقیّده» اراده میکنیم که انبیاء، اوصیاء و اولیاء سلاماللّهعلیهم اجمعین به حسب لیاقت و صفای قابلیّتشان حاملان نبوّت و ولایت جزئیّه هستند. اما این بزرگواران صاحبان مقام نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه هستند و به این دو مقام ظاهر شدهاند و جمیع فضائل و مناقب ایشان به همین دو ظهور کلّی ایشان برگشت میکند. و به هرچه از مقامات و شؤونات که برای خلق جلوهگر شدهاند و آنها را دارا هستند، از شؤونات و ابعاد همین دو ظهور کلّی است.
بعد سخن از شناخت و آشنایی با این دو نوع ظهور این بزرگواران در مقام اولی و در مقامات حقیقیّه خودشان به میان آمد که قابل شناخت و درک برای هیچ خلقی نیست، حتی انبیاء نمیتوانند ایشان را به این دو مقام در آن رتبه و مرحله بشناسند یا ظهور ایشان را به این مقامات بشناسند. و مقصودمان در آن حقیقت اولیّه و اول مرحله از مراحل و مراتب سلسله طولیّه نوریّه است که در آنجا به «حقیقت محمدیّه»؟ص؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 5 *»
تعبیر میآوریم در ابتدای تعلّق جعل و ابداع الهی. در آنجا این بزرگواران حتی قبل از حقایق انبیاء هستند. در آنجا به جمیع مراتبشان حتی جسمشان موجودند و به آن مقامات و مراتبشان «منیر و مبدأ» برای مرحله و مرتبه بعدی از سلسله طولیّه نوریّه هستند.
پس آنجا که میخواهند مرتبه اول از این سلسله را تشکیل بدهند باید به جمیع مراتبشان موجود باشند که از جمله جسم است. وقتی که مراتب و تعیّنات ایشان تمام شد و حقیقت محمّدیه؟ص؟ به چهارده تعیّن متعیّن شد و برای هر تعیّنی جمیع مراتبش حتی جسمش پیدا شد، آنگاه به آن مقامات و به آن جهات برای مراحل بعدی مبدأ و منیر شدند. بعد حقیقت انبیاء پیدا شد که رتبه و مرحله دوم و مرتبه ثانی از سلسله طولیّه نوریّه است.
در آن مقام و مرحله اول، ایشان صاحب دو مقام هستند: اجمال و تفصیل؛ یعنی برای ایشان در آن مقام «مقام اجمالی» است که همان «حقیقت» ایشان است که مجموع نور واحد حساب میشوند. و یک «مقام تفصیل» است که همان مقام «تعیّن ایشان به چهارده تعیّن» است. این بزرگواران چه در مقام اجمالشان و چه در مقام تفصیلشان فرق نمیکند برای خودشان نیز به نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه ظاهر شدند. اما آن ظهورات چگونه است و چه معنا دارد؟ هیچیک از خلق از آن مرحله و از آن مرتبه شناخت ندارند، حتی حقایق انبیاء از آن مرتبه بیخبرند. تمام ابواب مسدود است. بین همه خلق و ایشان پرده زده شده و هیچگونه علمی، فکری، حقیقتی و مشعری حقیقی و نورانی نمیتواند نفوذ کند و از آن حجب و پردهها بگذرد و آن ابواب را به روی خود بگشاید و از آنجا خبردار شود. سیر تمام مخلوقات منقطع است، حتی حقیقتهای انبیاء هرچه سیر کنند ــ و میدانیم برای مخلوقات الهی نهایتی در سیر نیست ــ حقیقتهای انبیاء با آن نورانیّت و جلالتشان هرچه در مراحل کمال ذاتی خود سیر کنند و به «انوار ذاتیّه» مناسب حقایقشان نورانی شوند، نمیتوانند روزنهای به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 6 *»
سوی آن حقیقت بیابند یا علم انبیاء و مشعری از مشاعر نورانی ایشان نسبت به آن مقام نفوذ کند.
تعابیری که ائمه؟عهم؟ از خودشان در این مقامات دارند زیاد است. قرآن هم تعابیری دارد. از جمله خداوند ایشان را در آن مقام به عنوان «کلماتِ» خود ستوده؛ کلماتی که و لَو أنّ ما فِی الأرضِ مِن شَجَرَةٍ أقلامٌ و البحرُ یَمُدُّهُ مِن بَعدِهِ سبعةُ أبحُرٍ مانَفِدَت کَلِماتُ اللّه([2]) خدا ایشان را اینطور توصیف میکند که اگر تمام رُستنیها از همه سرزمینها؛ یعنی همه موالید از زمینهای همه عوالم قلم بشوند. نه تنها درختهای این زمین، بلکه تمام رُستنیها از زمینهای همه عوالم هستی، حتی انسان که از این زمین میروید، اگر تمام اینها قلم شوند و «دریای وجود» که فوق همه دریاها است و از پی آن هفت دریای دیگر که مراتب هفتگانه هستند آن را مدد دهند. مثلاً مرتبه عقل و عالم عقل برای خودش دریایی است. چون حالت ذوبان چیزی را که در نظر بگیرند به «دریا» تعبیر میآورند. حالت انعقاد آن که در نظر گرفته بشود تعابیر دیگری دارند از قبیل «جبال» و غیره.
حال دریای وجود که فوق همه دریاها است و بعد از آن هفت دریای مراتب که این هفت مرتبه در حالت ذَوَبان خود دریای وجود را امداد کنند تا «کلمات اللّه» را بنویسند ــ با آنکه خود این دریاها از کلمات اللّه سرچشمه گرفته و تنزّل یافته از کلمات اللّه هستند ــ چطور میتوانند آن کلمات را احصاکنند و بر آنها احاطه نمایند و کلمات خدا را بنویسند؟ مانَفِدَت کلماتُ اللّه کلمات اللّه تمام نخواهد شد؛ یعنی هرچه این قابلیّتها برای قبول فیض از کلمات اللّه آماده شوند، آن کلمات طوری نیست که تمام شود و بگویند دیگر ما فیضی نداریم که افاضه کنیم. خیر! در افاضه فیض و اِمداد، بینهایت هستند. پس در قرآن و فرمایشهای ائمه؟عهم؟ تعابیر مختلفی رسیده که اگر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 7 *»
بخواهیم روایاتش را بخوانیم ممکن است طول بکشد. از جمله تعبیر «کلمات» بود.
تعبیر دیگری که در آیات رسیده «مفاتح» است. میفرماید قل لایَعلَمُ مَن فِی السّمواتِ و الأرضِ الغَیبَ إلّا اللّهُ([3]) و عندَهُ مَفاتِحُ الغَیْب([4]) غیب را نمیداند مگر اللّه و در نزد خدا مفاتح غیب است که اشاره به همین مقامِ این بزرگواران است. در این مقام، ظهور ایشان به نبوّت و ظهور ایشان به ولایت چگونه است؟ نبوّت مطلقه و ولایت کلّیه الهیه در این عالم چه معنا دارد؟ کسی نمیداند. نه سؤالکردنش بجا است و نه کسی از عهده جواب آن برمیآید، حتی انبیاء از این مقام سؤال نمیکردند. میدانستند که سؤالی است که جواب ندارد. تَعلَمُ ما فِی نَفسِی و لاأعلَمُ ما فِی نَفسِک([5]) خدایا من نمیدانم آنچه را که در نفس تو است؛ یعنی آن مقامات، جهات، شؤونات، جلالتها و عظمتهایی که برای محمّد و آلمحمد؟عهم؟ در آن مرتبه که فوق حقیقت ما هستند قرار دادهای، ما آنها را نمیدانیم و به آنها راه نمیبریم. این لسان انبیاء است، بیانی است که خدا از زبان انبیاء دارد تَعلمُ ما فی نفسی. اما هرچه من دارم، تمام در نزد تو؛ یعنی در نزد محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ معلوم است. چون تمام از افاضه فیض ایشان است و ایشان بر جمیع مراتب من احاطه دارند؛ بلکه اصلاً قیّوم جمیع مراتب من هستند. انبیاء میگویند همه مراتب ما به اراده محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین قائم است. از این جهت از این مقام سؤالی نشده و فرمایشی هم در شرح این مقام نرسیده است مگر به همین تعابیری که عرض کردم و به بعضی از آنها هم قبلاً اشاره شد و اجمالاً میدانید.
اما در مرحله بعدی و «مرتبه ثانوی» از مراتب سلسله نوریّه طولیّه که مقامات و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 8 *»
حقایق انبیاء است، در آنجا که انبیاء برای سایر خلق منیرند و برای تحقّق مراتب بعدی خلق واسطه هستند، در آنجا هم محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ ظهوری به نبوّت و ظهوری به ولایت دارند. ولی سایر خلق نمیتوانند آن مقامات را بشناسند و از آن نوع ظهور اطّلاعی و ادراکی داشته باشند. در قرآن به آن ظهور اشاره شده است آنجا که میفرماید فَلَمّا تَجَلّیٰ ربُّه لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً و خرَّ موسی صَعِقاً([6]) موسی در این تعیّن ظاهری، به عنوان یک تابعِ مقامات خودش است و در این مقامِ تبعیّت نمیتواند تابش نور حقیقت خود را به اندازه یک سوراخ سوزن تحمّل کند. وقتی که انبیاء نسبت به آن مرتبه اینطورند، دیگر کدامیک از خلق میتوانند از ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به مقام نبوّت و ولایت در آن رتبه و مقام باخبر شوند؟!
اگر میگوییم این مرحله و مرتبه، مرتبه ثانوی است، نسبت به مرتبه اول که میسنجیم میگوییم مرتبه دوم است و نسبت به مرتبه اول ناچیز و مضمحلّ است و نمیتواند اظهار وجود و کمالی داشته باشد؛ بلکه در برابر آن مرحله چیزی جز فقر محض نیست، با وجود این همین مرحله و مرتبه دوم از مراتب نوری برای سایر خلق، مقام اولیّت، مبدئیّت و منیریّت دارد و همه خلق در مقام انوار ایشان هستند که به این حقیقتها راه ندارند، تا چه رسد به اینکه ظهورات عالیه در این مراحل را بشناسند که در واقع «غیب محض» هستند. از این جهت عقول و ادراکات و مشاعر خلق، حتی لطیفترین و کاملترین مشاعر که مشاعر کاملان است، حتی نقباء کلّی، کیفیّت و نوع ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ را به نبوّت و ولایت در این رتبه نمیتوانند بفهمند و بیابند. هرچه هم ترقّی کرده و مثل سلمان رضواناللّهعلیه شده باشند.
سلمان اینقدر ترقّی کرده که شیخ مرحوم میفرمایند او از «برازخ» است([7]) یعنی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 9 *»
از کسانی است که گاهی ملحق به انبیاء هستند و از شمار آنها به حساب میآیند و گاهی از رتبه کاملان به حساب میآیند. ولی مقصودشان از اینکه ایشان ملحق به انبیاء هستند، نه این است که سلمان رضواناللّهعلیه از حقیقت خودش تجاوز کرده و به رتبه انبیاء رسیده است؛ بلکه امر دیگری در نظر است که ماها تا اندازهای این امور را متوجّه نمیشویم. همینقدر اجمالاً میخواهند بفرمایند که در میان هر مرتبهای کسانی هستند که به حدّی میرسند که بر آنها اسم «برزخ» گفته میشود. اما معنای برزخ این نیست که چیزی از مرحله بالا و چیزی از مرحله پایین دارد، بعد با هم مخلوط شده، برزخ را تشکیل داده است. خیر! برزخ به این معنا است که حقیقت و جوهرش از رتبه پایین است اما در همینجا اینقدر لطیف شده که گاهی افعال رتبه بالا از او صادر میشود؛ یعنی کار نبی را انجام میدهد.
از این جهت بعضی خضر؟ع؟ را نبی نمیدانند، اما کارهای نبوّت از او سر میزند. با اینکه حقیقتش نبی نیست و جوهره او جوهره نبوّت نیست اما اینقدر لطیف و صافی شده که به حسب مصالح روزگار و نظام الهی گاهی از این هویّتِ لطیفشده کارهای انبیاء استفاده میشود. به این اعتبار کار نبی از او سر میزند. و بعضی گفتهاند که ایشان پیغمبر بوده و از انبیاء به شمار میرود. پس مراد از برازخ و برزخگفتن چنین معنایی است.
در هر صورت هرچه کاملان ترقّی کنند، نسبت به مقاماتی که برای ائمه طاهرین و معصومین کلّی سلاماللّهعلیهم اجمعین در رتبه انبیاء است، نمیتوانند شناختی داشته باشند. میدانیم همه این امور تحت این قاعده است که حضرت امیر صلواتاللّهعلیه بیان فرمودهاند إنّما تَحُدُّ الأدَواتُ أنفُسَها و تُشیرُ الآلاتُ إلیٰ نَظائِرِها([8]) معلوم است که هیچیک از مخلوقاتی که بعد از رتبه انبیایند که اشعّه، انوار و آثار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 10 *»
ایشان هستند، به شناخت ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به نبوّت و ولایت در رتبه انبیاء و برای انبیاء هیچ راه ندارند.
پس کسی که وارد بحث نبوّت و ولایت میشود و میخواهد از این امور سخن بگوید باید متوجّه باشد که از کجا میخواهد شروع کند و چه بگوید. و جز مشایخ ما+ کسی دیگر حدود بحث را مشخّص نکرده است. حکما یا عرفا وقتی که در بحث نبوّت و ولایت وارد میشوند، فکر میکنند که دیگر تمام هستی را زیر نظر گرفتهاند. از خدا گذشته، دیگر همهچیز در مقابلشان مکشوف است. حال که مقام نبوّت یا ولایت را شرح میکنند یا خاتمیّت رسولاللّه؟ص؟ را در نبوّت یا خاتمیّت ائمه طاهرین؟عهم؟ را در وصایت و خلافت بیان میکنند، گویا تمام هستی در نظرشان است و درباره همه عوالم سخن میگویند. اینطور به اشتباه افتادهاند.
باید به اینها گفت: شما که هیچ،([9]) همه خلق، حتّی کاملانی مانند سلمانها هم اگر بخواهند درباره نبوّت و ولایت سخن بگویند، از این دو عالم و دو مرحلهای که ذکر شد، نشانی، ادراکی و شناختی ندارند تا بتوانند حرفی از آن عالمها زده باشند و نوع و کیفیّت ظهور محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین را به این دو مقام کلّی در آن دو عالم بیان کنند. چون معلوم و مسلّم است که هرکس چیزی دریافته به عجز خود از درک این دو مرتبه اعتراف کرده است.
ما که هیچ دریافتی نداریم. معنای «دریافت» این است که انسان در وجودش مییابد و وجدان میکند، نه اینکه به طور اِخبار و به طور تعلیم چیزی یاد بگیرد. علوم ما بر اساس «اِخبار» است. به ما خبر میدهند که مطلب این طور است. ما هم اگر اشخاص خوبی باشیم همانی را که به ما یاد میدهند و آنطور که یادمان میدهند یاد میگیریم. اگر قدری به این طرف و آن طرف متمایل باشیم، آنچه را که به ما یاد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 11 *»
میدهند و اخبار میکنند، همان را هم تحریف میکنیم و تغییر میدهیم. اگر منحرف نباشیم و طبعمان مستقیم باشد، آنچه را که به ما خبر میدهند، به عنوان خبردادن یاد میگیریم و هرچه را هم که بتوانیم بیان و شرح کنیم، همه به شکل خبردادن است.
اما آنانی که در وجود خود «وجدان» میکنند و مییابند، علمشان «علم اخباری» نیست. برای آنها در وجودشان کشف میشود و در سرشتشان مییابند. به تعبیر دیگر حروف و کلماتی که در لوح ذاتشان است میخوانند و میگویند، و تا در وجودشان نخوانند نمیگویند، مگر آنچه را که نخواندهاند و مأمور به اِخبارند که نسبت به آنها علم اخباری دارند و از آنها اخبار میفرمایند. اگرنه آنچه میگویند و مینویسند آن را در لوح ذاتشان میخوانند و مینویسند. کتاب وجودشان به مقدار فعلّیت یافتنش «مُعرَب» است و حروف و کلماتش تمام روشن و خوانا است. معرب؛ یعنی خواناکه عجمه و عجمیّت در آن نیست تا ناخوانا باشد. اگر کلمهای در کتابی طوری شده باشد که خوانده نشود و لایُقرأ باشد، مبتلا به عجمیّت شده است. اما اگر حرف و کلمه کاملاً خوانا باشد، میگویند این حرف یا کلمه معرب و خوانا است. ایشان که وجودشان و کتاب هستیشان خوانا است، آن را میخوانند و میگویند.
آقای مرحوم که ارشاد مینویسند، گاهی که مثلاً حدیثی را نقل میفرمایند خبر و اخبار میشود. اما آنچه را که انشاء میفرمایند و مینویسند، چه از عالم غیب، چه از عالم شهاده، آن را در لوح وجودشان میخوانند و مینویسند؛ همچنین میخوانند و میگویند. همان موقعی که در منبر یا درس سخن میگویند و بیان میکنند، از کتابِ نفس و وجود خود میخوانند و میگویند. «و لایَقرءون إلّا حروفَ أنفسِهم» علم ایشان علم اخباری نیست که به ایشان خبر داده باشند و برای ما نقل کنند.
با وجود این وقتی این بزرگواران وارد بحث نبوت و ولایت میشوند و حدودش را معیّن میکنند، میگویند ما از آن دو مقام حرفی نداریم. چون نمیدانیم چه خبر است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 12 *»
و در آنجا نیستیم. اگر کسی هم از ایشان راجع به آن دو مرحله سؤال کند که نبوّت در آنجا چیست؟ بیان کنید! ولایت در آنجا چیست؟ و کیفیّت ظهور این بزرگواران به این دو ظهور در آن دو رتبه و مقام چگونه است؟ همان فرمایشی را میفرمایند که حضرت رضا صلواتاللّهعلیه فرمودند لیس فی مُحالِ القولِ حُجّةٌ و لا فِی المسألةِ عنه جوابٌ و لا فی مَعناهُ للّهِ تعظیم([10]) اولاً اگر کسی از آن مرتبهها حرف زد دلیل ندارد و نمیداند چه میگوید. پس چطور میتواند آنها را ادراک کند؟ حال آن که حجّت ندارد و بیدلیل حرف زده است. کسی هم که از آن سؤال کند، جواب ندارد. از حقیقتی که نسبت به او ممتنع است و از مطلبی که محال است و راهی برای ادراک آن نیست، معنا ندارد سؤالکردن و جوابدادن. اگر کسی هم به فهم ناقص خود برای تعظیم خداوند و تکریم اولیاء او از آن مرتبهها چیزی بگوید، هرچه بگوید تعظیم خدا نشده است. در یک معنای اینطوری کسی بخواهد حرف بزند، این نه خدا را تعظیم کرده و نه اولیاء او را تکریم کرده است.
همین نیز دلیلی است بر این که چرا ذات خدا برای هیچیک از خلق ادراک نمیشود. ادراک ذات خداوند حتی برای حقیقت محمّدیه؟ص؟ ممتنع است. اگر رسولاللّه؟ص؟ نعوذباللّه بخواهد از آن ذات خبر بدهد به محال سخن فرموده است، و اگر کسی از ایشان از ذات خداوند سؤال کند از محال سؤال کرده است و البته رسولاللّه هم جواب نمیفرمایند و خدا را به این معنای محال تعظیم نمیکنند. از این جهت از آن مقامات بحثی نیست و از ظهور این بزرگواران به نبوّت کلّیه و مطلقه و ولایت کلّیه و مطلقه در آن دو مقام بحثی نیست.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 13 *»
مجلس 2
(شب دوشنبه 18 شوال المکرم 1407 هـ ق)
r بیان دیگری در ظهور نبوّت و ولایت مطلقه در عالم غیب و شهاده
r مراتب عالم غیب و تعابیری که درباره آنها رسیده است
r عوالم شهادی و تعابیر مرویّه از آنها
r رابطه غیب و شهاده
r شناخت «مقام جامعِ غیب و شهاده» ملاک شناخت ظهور نبوّت و
ولایت در عالم غیب و شهاده است
r منشأ غلوها و تقصیرها در شؤونات محمّد و آلمحمد؟عهم؟
r آگاهی بزرگان+ بر «مقام جامع»
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 14 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
برای محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین دو ظهور کلّی است: یکی ظهور به مقام نبوّت و یکی ظهور به مقام ولایت. در مرحله اول از سلسله طولیّه نوریّه و همچنین در مرحله و مرتبه دوم که مقام و رتبه انبیاء است، تمام خلق از کیفیّت این دو ظهور بیخبر ند. چون فوق مشاعر خلق است و هیچیک از خلق مشعر ادراک آن مقامات را ندارند. از این جهت در آن مقامها سخنی نیست.
به خصوص این نکات را متذکّر میشوم برای اینکه ببینیم حکماء و عرفاء که در نبوّت و ولایت سخن گفتهاند تا چه اندازه از حقیقت مطلب دورند. آنها وقتی که درباره نبوّت و ولایت سخن میگویند گویا به ما سویاللّه احاطه دارند و از جمیع مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ باخبرند. از این جهت به طور کلّی درباره مقامات ایشان سخن میگویند. حال آنکه در این دو مرحله چنانکه عرض شد هیچیک از خلق راه ندارند و نسبت به ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به این دو مقام کلّی خود، در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 15 *»
آن دو مرحله و دو مرتبه از وجود، نمیتوانند شناختی داشته باشند.
طور دیگری هم میشود بحث کرد و آن این که عالم وجود دو قسم است: یکی «عالم غیب» یکی «عالم شهاده» و برای محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به این دو مقامِ ایشان که مقام نبوّت و ولایت است در این دو عالم نیز ظهوری است. عالم غیب را «خلق اول» و عالم شهاده را «خلق ثانی» هم میگویند. عالم غیب که میگویند مراد اوّلین مرحله عالم وجود مقیّد است که از آن تعبیر میآورند به «عالم عقل» تا «عالم نفس» که مجموع این عوالم را «عالم غیب» و «خلق اول» میگویند. از عالم طبع تا عالم جسم را عالم شهاده و خلق ثانی مینامند.
همچنین از خلق اول تعبیری دارند به اینکه ابتدای آن «درّه بیضاء» و انتهای آن «زمرّد خضراء» است. وقتیکه میگویند اول عالم غیب درّه بیضاء است مراد همان عالم عقل است. از درّه بیضاء شروع میشود تا زمرد خضراء و «حجاب زبرجد» هم گفته میشود که عالم نفس است. این مجموعه را عالم غیب مینامند. اما چرا عقل و عالم عقل را درّه بیضاء نامیدهاند؟ روی جهاتی است. ولی مقصود این نیست که عقل دُرّ است، یا رنگی دارد که سفید است.
اینها اصطلاحات و اشاراتی است که به زبان مصطلح قوم فرمودهاند که از آنها معانی غیبیّه و معانی مناسب با این عوالم را اراده فرمودهاند. و نظر به اینکه طبیعت دُرّ طبیعت آب است و خاصیّت درّ خاصیّت آبی است و به اعتبار اینکه عقل مبدأ عالم وجودات مقیّد است و به تعبیری همان مائی است که فرمود و جعَلنا من الماءِ کلَّ شیٍءٍ حیّ([11]) و بنابراین که همه موجوداتی که دارای کمال وجود شده و به تعیّن درآمده، از عقل سرچشمه گرفتهاند، به این اعتبار عقل آن ماء و آبی است که حیات و کمال همه موجودات به آن مرتبه بستگی دارد و به این اعتبار آن را «درّه» نامیدهاند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 16 *»
همچنین چون برای دُرّ برّاقیّت و لَمَعان است بنابراین وقتی که خود دُرّ را ملاحظه میکنیم ظاهرٌ لنفسه است. و اگر درِّ کامل و تمامی باشد از حیث معدنیّت مظهرٌ لغیره هم میشود و نورانیّت پیدا میکند و لمعان دارد. عقل هم حقیقتی است که دارای برّاقیّت، لمعان و نور است. العقلُ نورٌ([12]) رسولخدا؟ص؟ عقل را به چراغی در میان خانه تشبیه میفرماید.([13]) و عقلی که در انسان است عقل جزئی و کوچک است که این خصوصیّت را دارد. آنگاه خود عقل کلّی که مبدأ عالم غیب است چقدر لمعان، برّاقیّت و نورانیّت دارد که «ظاهرٌ لنفسه» است، خود عقل ظاهر است «و مظهرٌ لغیره» نور عقل هم به هرچه بتابد آن را مشخّص میکند که حق یا باطل است، صحیح یا ناصحیح و نادرست است.
همچنین در وصف عقل فرمودند «حجّت خدا» است.([14]) حتی ما به عقل میتوانیم نبیّ، وصیّ نبی و صاحب کمال را بشناسیم. به اینطور که نبوّت یا وصایت یا کمال را ادّعا میکند. سپس عقل ملاحظه میکند میبیند که خدا او را در این ادّعا تأیید و تسدید کرد؛ مطابق ضروریات عقلاء و مطابق ضروریات اهل ادیان آسمانی حکم میکند و سخنی بر خلاف ضرورت آنها نمیگوید، پس حکم میکند به اینکه این شخص بر خدا صادق و راستگو است و درست میگوید. اما آن مدّعی که کاذب است و به دروغ ادّعای نبوّت یا ادّعای ولایت، امامت و وصایت یا ادّعای کمال میکند، خدا امر او را ابطال میکند به اینطور که مبتلا میشود به اینکه بر خلاف ضرورت عقلاء، خلاف ضرورت اهل ادیان و خلاف ضرورتهای موجوده در دست اهل حق، مطلبی میگوید یا روشی دارد یا سنّتی مینهد که بدعت است. هر طور هست خدا او را به این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 17 *»
وسیله ابطال میفرماید و آن را عقل درک میکند و میفهمد. در هر صورت عقل این خصوصیّت را دارد که «ظاهرٌ لنفسه مظهرٌ لغیره» خودش نورانی است و بر انسان هم حجّت خدا است. در مورد شناخت صادقین بر خدا و کاذبین بر خدا از امام؟ع؟ سؤال شد امروز در بین مردم حجّت کیست؟ فرمود عقول مردم.([15]) پس عقلها حجّت است که شخص به کمک عقل و به نورانیّت و هدایت عقل راستگوی بر خدا را میشناسد و او را تصدیق میکند و به برکت عقل دروغگوی بر خدا را میشناسد و او را تکذیب میکند. به این اعتبار هم عقل درّه نامیده شده است.
البته جهات دیگری هم دارد. میبینیم «درّه» تعیّن به رنگی ندارد. نظر به این عقل هم تعیّنی ندارد و برای او نسبت به مراتب بعد بساطت است. البته بنابراین که بَیاض و ابیضبودن را لون ندانیم. و اگر لون بدانیم باید بگوییم لونی است که عین بیلونی است، رنگی است که عین بیرنگی است. به این لحاظ هم عقل درّه نامیده شده است. اما درّه را «بیضاء» گفتهاند، چنانکه امام عقل را به نور ابیض توصیف میفرمایند که اِبیَضَّ مِنه البَیاض([16]) و نظر به اینکه هرگونه بساطت و عدم تعیّنی که در خلق است نمایندگی از عقل دارد، عقل نور ابیض نامیده شده است.
همچنین خاصیّت درّ صلابت است، درّ صلابت دارد و حالت صلابت آن طوری است که میل آن به ذَوَبان کم است. چون ذوبانش کم و صلابتش بیشتر است، از این حیث که در نظر گرفته شده عقل را «درّه» فرمودهاند. چون عقل در اطاعت و بندگی خدا صلابت دارد و تمایل به معصیت پیدا نمیکند. به طور کلّی اگر عقل در وجود کسی حاکم شد از معصیت منع میکند. پس اگر دیدیم شخصی مدّعی عقل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 18 *»
است ولی معصیت میکند؛ مثل خود ما که مبتلا به معاصی هستیم، در اثر آن است که عقل ضعیف است. وقتیکه عقل ضعیف بود نمیتواند ما را به کار خاصّی که مورد انتخاب او است بدارد؛ بلکه شهوت، هوای نفس، نفس امّاره و شیطان غالب میشود و ما را به معصیت میدارد. اگرنه عقل وجودش طاعت را اقتضا میکند. اَلعقلُ ما عُبِدَ بهِ الرحمنُ وَ اکتُسِبَ بهِ الجِنان([17]) خاصیّت عقل این است که با او عبادت خداوند انجام میشود و جنّتهای الهی کسب میشود. پس عقل در طاعت خدا صلابت دارد و در میل به معصیت نرم نمیشود.
از این جهت اهل معصیت را عقلاء نمیگویند بلکه سفهاء میگویند. هرکس معصیت میکند سفیه است نه عاقل. من کان عاقلاً کان له دین([18]) کسی که عاقل است دیندار است. در این زمینه احادیث زیاد است. جبرئیل بر حضرت آدم علی نبیّناوآله و علیهالسلام نازل شد و گفت من سه چیز از نزد خدا آوردهام تو یکی از آنها را انتخاب کن و آن دوتای دیگر را رها کن! پرسید چیست؟ عرض کرد: عقل و دین و حیا است. این سه چیز را هدیّه آوردهام یکی از اینها را باید انتخاب کنی و آن دو دیگر را رها کنی. آدم؟ع؟ عقل را انتخاب فرمود. جبرئیل به حیا و دین رو کرد و گفت: شما بروید پی کار خودتان. گفتند: ما جایی نمیرویم. چطور؟ عرض کردند: ما مأمور شدهایم که هرجا عقل هست ما هم باشیم. ما از عقل جدا نمیشویم.([19]) حیا و دین لازمه عقل است. شخص عاقل با دین و با حیا است. اگر دیدید کسی بیحیا است بدانید عقل ندارد و سفیه است. اگر دیدید کسی احترام به دین خدا نمیگذارد، بدانید عاقل نیست و سفیه است. دیگر معلوم است که با سفیه چه رفتاری باید داشته باشیم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 19 *»
حیا نشانه عقل است. فرمود لا إیمانَ کَالحیاء([20]) هیچ ایمانی مثل حیا نیست. حیا خیلی احترام دارد و حیا خیلی خوب است. اصلاً یکی از صفاتی که ائمّه؟عهم؟ برای خداوند ذکر فرمودهاند حیا است. میفرمایند: خدا باحیا است و بنده باحیا را دوست دارد.([21]) نوع تعابیری که خداوند در قرآن از امور قبیحه آورده، چقدر ملیح و در پرده است! در خیلی موارد تعبیرات را در پرده حیا قرار داده است. از جمله وقتیکه گفتند عیسی شریک خدا است، خداوند در ردّ حرفهای آنان میفرماید چطور میشود عیسی و مادرش مقام الوهیّت را داشته باشند؟ حال آنکه کانا یَأکُلانِ الطعام([22]) اینها طعام و غذا میخورند. امام میفرمایند: خدا میخواهد بفرماید کانا یَتَغَوَّطان([23]) اینها تغوّط میکنند. اما چون خدا بسیار باحیا است و باحیابودن را دوست دارد تعبیر آورده که اینها غذا میخورند. معلوم است که دیگر ذهن منتقل میشود. زیرا وقتیکه کسی طعام خورد خواهناخواه محتاج به این است که آن را دفع کند. و از این موارد بسیار است. بعضی جاها میخواسته از فرجها نام ببرد جُلود و پوستها فرموده است.([24]) اینها مواردی است که امام؟ع؟ میفرماید خدا باحیا است و بندگان باحیا را دوست میدارد.
در هر صورت دین و حیا لازمه عقل است و صلابت عقل را حکایت میکند. عقل در طاعت خداوند و اجرای فرمانهای الهی خیلی صلابت دارد. به اعتبار این صلابتش به آن «درّه» گفتهاند. همانطور که برای درّ صلابت هست، عقل هم نرم نمیشود که تمایل به معصیت پیدا کند. از این جهت در وصف عقل فرمودهاند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 20 *»
اسمی است که خدا آن را خلق کرد فَاسْتَـقَـرَّ فی ظلِّک آن اسم در ظلّ و سایه خدا قرار گرفت. فلایَخْرُجُ منکَ إلی غیرِک([25]) آن اسم که در سایه خداوندی قرار گرفت هیچوقت از زیر سایه الوهیّت خارج نمیشود که در جای دیگر قرار بگیرد.
این تعابیر در باره عقل، عظمت، جلالت، نورانیّت، صفا و صلابت آن را در احترام به دین خدا و طاعت خدا و در تمایل نداشتن به کفر و معاصی حکایت میکند. البته عقل مراتب و تعابیری دارد که فعلاً احتیاج نیست عرض کنم. به این اعتبار، اولِ عالم غیب را «درّه بیضاء» گفتهاند که همان عالم عقل است و ادامه پیدا میکند که بعد روح است و بعد نفس.
از نفس تعبیر میآورند به «زمرّد خضراء» یا «حجاب زبرجد» که نوع این تعابیر در احادیث رسیده است. و در فرمایشهای مشایخ عظام+ رسیده که مراد از «زبرجد خضراء» یا «حجاب زبرجد» یا «زمرّد خضراء» ــ زمرّد سبز ــ همان عالم نفس است. چون عالم نفس نورانیّت و تلألؤ دارد؛ مثل اینکه زبرجد و زمرّد تلألؤ دارد و شفّاف و وراءنما است، نفس هم شفّاف است و مراتب روح و عقل را حکایت میکند و مینمایاند. «خضراء» هم که میفرمایند به این اعتبار است که نفس عالمی است بین عالم روح و عالم طبع که اول عالم شهاده است. و اگر بنا باشد عقل رنگی داشته باشد تعبیر میآورند به اینکه رنگش سفید است، چون بیرنگی است. اما عالم روح نسبت به عالم عقل قدری غلیظ شده و یک مرتبه غلظت پیدا کرده است. بنابراین وقتیکه رنگ سفیدی یا بیرنگی بخواهد به خود رنگ بگیرد، اولْ رنگ زرد است. روی این جهت لون عالم روح را «صُفْره» تعبیر آورده و روح را «اصفر» نامیدهاند.
رنگ عالم موادّ و عالم شهاده را به اعتبار غلظت و کدورت زیادی که پیدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 21 *»
میکند اسود و سواد گفتهاند، رنگش سیاه و تیره است. عالم شهاده عالم تیرگی است یعنی غرق در تعیّن و لوازم تعیّن است. روی این جهت سواد گفتهاند. وقتیکه عالمی در وسط این دو عالم قرار بگیرد و در نتیجه هم از عالم بالا و هم از عالم پایین در او اثری افتاده باشد، به این اعتبار به آن «برزخ» میگویند. و عالم نفس اینطور است که از صُفْرَویّت عالم روح و از سواد و کدورت عالم موادّ، در او رنگی فراهم میشود که رنگ سبز است. بنابراین به خُضره یا زبرجده خضراء یا زمرّد خضراء که تعبیر آوردهاند به این اعتبار است. تا به اینجا عالم غیب تمام میشود؛ یعنی ابتدای عالم غیب عالم عقل و انتهای آن عالم نفس است. بعد عالم شهاده شروع میشود.
عالم شهاده از «عالم طبع» شروع میشود بعد «عالم مادّه» بعد «عالم مثال» و بعد «عالم جسم» است. این عوالم تشکیلدهنده عالم شهاده هستند. و به اعتباری همه اینها را «عالم جسم» میگویند. آنگاه از اول عالم شهاده که عالم طبع است به «کَثیب احمر » تعبیر میآورند. «کثیب» زمین برآمده و مرتفع را میگویند. چون عالم طبع نسبت به جسم ارتفاعی دارد و اولِ عالم شهاده است، از این جهت خواهناخواه نسبت به انتهای عالم شهاده ارتفاعی دارد و نسبت به سایر مراتب درجهاش بالاتر و اول مقام است. به این جهت آن را «کثیب» گفتهاند؛ یعنی زمین مرتفع و محلّ بالا. و «احمر» گفتهاند به اعتبار اینکه جنّ در عالم طبع قرار دارد و مبدأ عالم جنّ است. بنابراین خداوند آن عالم را مبدأ جن قرارداده و حقیقتی که جن را از آن آفریده «آتش» نامیده است. و چون رنگ آتش قرمز و سرخ است، رنگ عالم طبع را به احمر و قرمز تعبیر میآورند. البته این مباحث را به طور اجمال داشتهایم.
تعبیر دیگری هم دارد که وقتیکه در زمینه عالم طبع و مراتبی که از این عالم پیدا میشود بحث داشتیم که بحث خلقت آدم بود، تعبیر دیگر چه بود؟ «یاقوته حمراء». به عالم طبع یاقوته حمراء گفته شده، هم نسبت به صلابتش و هم نسبت به حمراء
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 22 *»
بودنش. به اعتبار آن آتشی که جن از آن خلقت شده است، نه این آتش ما و الجانَّ خَلَقناهُ مِن قبلُ مِن نارِ السَّمُوم([26]) که بحثهایش گذشته و اجمالاً از آن بحث کردهایم. و چون خاصیّت یاقوت این است که حرارت دارد و عالم طبع هم به اعتبار اینکه مبدأ عالم شهاده است حرارتی دارد از این جهت هم به «احمر» تعبیر فرمودهاند.
اول عالم شهاده عالم طبع است و انتهای عالم شهاده این عالم جسمِ ما است که به ارضین منتهی میشود. البته ارضین و زمینهای هفتگانه که گفته میشود نه مراد مثل این زمین ما است. این زمینهای هفتگانه، موالید است و در واقع ترکیب شده است. و مراد از آن زمینها زمینهایی است که در مقابل آسمانها ذکر میشود. آن تخوم ارضین و زمینهای هفتگانه که در نهایت غلظت، ضخامت و کدورت است، آن را انتهای عالم شهاده مینامند. انتهای عالم شهاده آن زمین هفتم و اسفل است که در بینهایت از غلظت و کدورت است.
این خاک تقریباً نمونهای از آن است. آن زمین چقدر کدر و غلیظ است که این خاک نمونهای از آن است! خدا میداند که چقدر آن زمین کدر است! دیگر «ارض شقاوت» و درک اسفل جهنم است. چقدر ظلمانی! چقدر غلیظ و کدر است! خدا نصیب نکند که بدانیم و بفهمیم و نمیخواهیم بدانیم. چون باید برویم تا بدانیم. انشاءاللّه ما میخواهیم از آسمانها خبردار شویم، از لطافت، وسعت و نورانیّت آنها باخبر شویم که بهشت است. انشاءاللّه بهشتی بشویم و ببینیم آسمانها چقدر لطیف، نورانی و باوسعت است. نمیخواهیم خبردار بشویم که زمینها چقدر غلظت و ظلمت دارد و چقدر ضیق است.
در هر صورت از نهایت عالم شهاده به «کبد ثور» ــ جگر گاو ــ تعبیر آوردهاند. البته جگر ثور و گاو که تعبیر آوردهاند مراد صفت آن است که ضخامت، ثَبات، حفظ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 23 *»
و امساک فیوضاتی باشد که بر آن وارد میشود. چنین حالتی را اقتضا دارد. جگر گاو چقدر غلیظ و کدر و ظلمانی است! وقتیکه درباره گوشت گاو بفرماید داء و مرض است([27]) دیگر جگرش معلوم است چیست. جگر بعضی گوسفندان مریض است. نوعاً جگر گوسفندان مریض، کدر و طورهای عجیبی است. به خصوص کسانی که جگر دوست دارند و زیاد جگر میخورند خیلی باید در خوردن جگرهای گوسفندان مواظب باشند. چهبسا ظاهر جگر خوب و سالم است اما قبل از پختن همینکه خراشی بر آن وارد شود میبینید حیوانهای کوچکی بیرون میآید، کرمهایی به نازکی برگ و به هیأت و شکل خود جگر از لابهلای جگر بیرون میآید که شاید تا هوای آزاد به آن نخورد به حرکت نیاید. حال آنکه ظاهر آن را که انسان میبیند چهبسا فکر کند که چه جگر سالم و خوبی است! جگر گاو که دیگر جای خود دارد.
شما ببینید گاو خوراکش چقدر است! نوعاً در پرخوری به گاو تشبیه میکنند. چنانکه شدّت بعضی کارها و بعضی امور را که میخواهند نشان بدهند به خر تشبیه میکنند، مثلاً میگویند فلانی خرپول است. چون الحمدللّه ما نداریم عرض میکنم. فلانی خرپول است یعنی از جهت ثروت. اما در خوردن نمیگویند خرخور است مگر اینکه کثافتخور باشد که بگویند خرخور است. پوست خربزه تمیزی را جلویش میگذارند برمیدارد چند دفعه به زمین میمالد، خاکمال میکند آنگاه میخورد. این را خرخور میگویند. آنهایی که سعی میکنند حلال را با حرام مخلوط کنند تا آن را حرام بکنند و بخورند ــ چون حلال از گلویشان پایین نمیرود ــ آنها خرخور هستند؛ یعنی مثل خر کثیف میکنند و میخورند. اما در پرخوری و زیادخوری خرخور نمیگویند، میگویند مثل گاو میخورد. چون گاو خیلی پرخور است و اصلاً ضربالمثل شده میگویند که «مثل گاو میخورد». در پرخوری به گاو تشبیه میکنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 24 *»
پس ببینید جگر گاو چه موقعیّتی باید داشته باشد که این پرخوری خوراک را بتواند تحمّل کند و تمام خونی که استفاده و جمعآوری میشود و همه فیوضات را در خود جادهد، حفظ کند، نگاه دارد و امساک کند. زمینها هم به اعتبار اینکه در برابر آسمانها قرار میگیرند و بر آنها این همه فیوضات افاضه میشود و استمساک دارند و غلظت پیدا میکنند، این غلظت پیداکردن در اینجا مورد توجّه است.
گاهی برای حفظ انسان حالت استمساک لازم است به اینطور که حالتی به او بدهند که اگر بر او فیوضات وارد شود، بتواند آنها را تحمّل کند و استمساک داشته باشد. از این جهت به او خوراکی میخورانند که او را تقویت کند و بتواند در برابر فیوضات خود را حفظ کند. در حدیث دارد وقتی که اهل بهشت وارد بهشت میشوند اول طعامی که به آنها میدهند «جگر ماهی» و بعد «جگر گاو» است.([28]) ولی مقصود گاوهای اینجا و جگر آنها نیست؛ بلکه مقصود موادّ بهشتی است که به آنها داده میشود. اوّلی که میخواهند وارد بهشت شوند تا در برابر آن همه فیوضات اخروی و بهشتی که بر آنها وارد میشود خود را نگاه دارند و حفظ کنند و در وجودشان ثابت بماند، به این اعتبار موادّ خوراکی اوّلی بهشت به اسم کبد ماهی و جگر گاو است. نه اینکه آنجا سیخی، منقلی و آتشی باشد تا بخواهند کباب کنند و به این شکلها بخورند. اینطورها نباید باشد. طور دیگری است و به حسب آن عالم است.
اگر این احادیث را به علمای قشری بدهیم که معنا کنند، یا میگویند این احادیث جعلی است و باید آنها را کنار گذاشت! جگر گاو در بهشت چیست، جگر ماهی مثلاً در بهشت چیست؟! یا اینکه میگویند آنجا هم حتماً منقل، سیخ، انبر، اجاق و مانند اینها لازم است. البته طبق معادی که آنها هم ترتیب میدهند همینطور هم باید باشد. اما با توجّه به معادی که مشایخ مطرح میفرمایند آن موادّ و خوراک
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 25 *»
بهشتی که اول افاضه میشود، برای استمساک و حفظ بنیه اهل بهشت است تا بتوانند آن همه فیوضات را متحمّل بشوند و آن فیوضات را در خود ثبت و حفظ کنند تا ضایع نشوند و بنیهشان از هم نپاشد. پس مراد صفت اینها است.([29])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 27 *»
در هر صورت، اولِ عالم غیب عالم عقل است و آخر عالم غیب عالم نفس. و اول عالم شهاده عالم طبع است و آخر عالم شهاده عالم جسم. و رابطه این دو عالم که عالم غیب و شهاده نامیده میشود با یکدیگر «رابطه باطن و ظاهر» است که «باطن» از خفا بیرون نمیآید و ظهور پیدا نمیکند مگر به ظاهر و شهاده، و عالم ظاهر نمیتواند قوام داشته باشد و برپا باشد مگر به عالم باطن. درست مثل روح و جسد است که قوام و پایداری جسد به روح بستگی دارد و ظهور و پیدایی روح به جسد است. این دو با همند و تنها و جدای از یکدیگر نیستند.
محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه خود دو ظهور دارند: یک ظهور در عالم غیب و یک ظهور در عالم شهاده. و اگر کسی بخواهد درباره این دو مقام و این دو ظهور ایشان سخن بگوید، وقتی حقّ مطلب را میتواند ادا کند و درست بیان کند که عالم غیب و عالم شهاده را با یکدیگر ملاحظه کند؛ یعنی بین این دو عالم را جمع کند. تنها عالم غیب یا تنها عالم شهاده را نبیند؛ بلکه آن را در این ظاهر، و این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 28 *»
را به آن برپا ببیند. بین غیب و شهاده مقام جامعی را ببیند که این «مقام جامع» هم در شهاده و هم در غیب موجود و ظاهر است. آنگاه بیانی را ارائه دهد که جامع این دو ظهور باشد. اینطور بیان، بیان جامع و کامل و تمام است. ولی اگر بخواهد ظهور نبوّت و ولایت ایشان را فقط در عالم غیب شرح و بیان کند چنین بیانی ناقص است، یا بخواهد ظهور ایشان را به این دو مقام فقط در عالم شهاده بیان کند همچنین بیانش ناقص است.
از این جهت ــ اگر خاطرتان باشد ــ در آن ماه رمضان در این زمینه بیشتر تفصیل دادم که چنین کسانی به چه مشکلاتی مبتلا میشوند و غلوها و تقصیرها از همینجا سرچشمه میگیرد. آن کسی که ظاهرشدن محمّد و آلمحمد؟عهم؟ را به این دو مقام فقط در عالم غیب میبیند ناچار است که آنچه در شهاده هست انکار کند. و چون آن دو مقام را در عالم شهاده نمیتواند جاری سازد به غلو مبتلا میشود. آن کسی هم که فقط به عالم شهاده نگاه میکند و نمیتواند عالم غیب را مشاهده کند و این دو ظهور را در عالم غیب ببیند به تقصیر مبتلا میشود. اما آن کسی که عالم شهاده و غیب را در یک جامعیّتی مشاهده میکند که آن جامعیّت دو بُعد دارد: بعد غیب و بعد شهاده، دو جهت دارد: جهت غیب و جهت شهاده، او میتواند درباره این ظهورات سخن بگوید و حق مطلب را بیان بفرماید. و آنها بزرگان ما + هستند که خدا به ایشان چنین دید جامعی عنایت کرده که توانستهاند مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ را در آن مقام جامع خود ببینند و بیان بفرمایند. از این جهت این مقام را هم در عالم غیب و هم در عالم شهاده به طور عیان میتوانند شهود کنند و بیان بفرمایند که حقّ هر یک از دو ظهور ایشان در عالم غیب و در عالم شهاده ادا میشود.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 29 *»
مجلس 3
(شب سهشنبه 19 شوال المکرّم 1407 هـ ق)
r تعریف نبوّت و ولایت با توجّه به ظهور آن دو در غیب و شهاده
r یک بعدی فکر کردن نوع متفکّران
r کاملان به نقطه علم واقفند
r ارتباط کامل بین ظاهر و باطن
r تعریف جامع دو ظهور نبوّت و ولایت
r ظهور نبوّت و ولایت مناسب کیان اولی و کیان ثانوی
r نقش شیطان در پیدایش فطرت مغیّره
r کیان اولی به اعتباری اول و به لحاظی دوم است
r جسارت و جرأت ابلیس
r حماقت ابلیس
r پایان کیان ظلمانی
r قاعده «امکان اشرف» و اثبات تقدّم کیان نوری
r غلبه کیان ظلمانی بر نوع بشر مگر بر افراد استثنایی
r کیان نوری فقط در شیعیان خالص غالب است
r ظهور نبوّت و ولایت به حسب کیان اوّلی از اسرار است
r کاملان مأمور به کتمان این گونه اسرار هستند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 30 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
به اعتباری عالم به دو قسمت تقسیم میشود: عالم غیب و عالم شهاده، و پیدایی عالم غیب به عالم شهاده است و عالم شهاده قائم و برپا به عالم غیب است. در نتیجه عالم شهاده مطابق با عالم غیب است. حضرت رضا؟ع؟ در فرمایشی به این مطلب اشاره دارند میفرمایند قد علِم ذَوُوا الألباب أنّ الإستدلالَ علی ما هُناکَ لایُعلَمُ إلّا بما هاهُنا([30]) این فرمایش بیان موقعیّت عالم شهاده است که صاحبان عقل و اندیشه میدانند که بر عالم غیب نمیتوان استدلال کرد مگر به عالم شهاده و به آن عالم راه نمیتوان یافت مگر از طریق عالم شهاده. این فرمایش دلیل بر تطابق این دو عالم است که عالم شهاده با عالم غیب مطابق است.
وقتیکه بین عالم غیب و عالم شهاده تطابق باشد و مطابق یکدیگر باشند، پس اگر کسی بخواهد امری را که هم در عالم غیب و هم در عالم شهاده جریان دارد بیان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 31 *»
کند، باید بصیرتی داشته باشد که بتواند آن امر را به شکل جامعی ملاحظه کند که هم در غیب و هم در شهاده ظاهر شده است. فرض بفرمایید عالم شهاده آسمانهایی و عالم غیب نیز آسمانهایی دارد و کسی که بخواهد آسمان را برای ما بیان کند، اگر بصیرت نافذی نداشته باشد و بر «حقیقت جامعه آسمان» احاطه نداشته باشد که آن حقیقت در دو پرده ظاهر شده: یکی در پرده غیب و یکی در پرده شهاده، و تا در مورد شناخت آسمان بیان جامعی نداشته باشد، به مشکلاتی برمیخورد. زیرا یا باید آسمان را فقط از دیدگاه غیب و بُعد غیبش برای ما بیان کند که دیگر قابل تطبیق با عالم شهاده نخواهد بود یا اینکه آسمان را در پرده و جلوه شهادی ملاحظه نماید و برای ما بیان کند که با عالم غیب تطبیق نمیشود.
چون معلوم است که هر چه در عالم غیب است احکامی و خصوصیّاتی مناسب و مخصوص عالم غیب دارد، و آنچه در عالم شهاده است احکام و خصوصیّاتی مناسب عالم شهاده دارد. پس قطعاً دو عالم است: عالم غیب و عالم شهاده. اگرچه رابطهشان اینطور است که عالم غیب به عالم شهاده ظاهر شده و در عالم شهاده ظاهر است و عالم شهاده به عالم غیب برپا است. اما احکام عالم غیب مخصوص عالم غیب، و احکام عالم شهاده مخصوص عالم شهاده است. بنابراین آسمان عالم غیب احکام و خصوصیّاتی مناسب خودش دارد. آسمان عالم شهاده هم احکام و خصوصیّاتی مناسب خودش دارد.
پس اگر کسی یک بُعد را در نظر بگیرد و آن را تعریف و شناسایی کند قطعاً آن تعریف نسبت به بُعد دیگر بیگانه خواهد بود. اما کسی که بصیرت نافذ دارد و شناختش نسبت به امور غیبی و شهادی به شکل حقیقت جامعهای است که در دو پرده متجلّی شده است، چنین شناختی «شناخت جامع»، تمام و کامل است. زیرا خواهناخواه آسمان که مثال مورد نظر ما است، حقیقت جامعهای دارد که در دو جلوه و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 32 *»
پرده متجلّی میشود: در پرده غیب مناسب با غیب، و در پرده شهاده مناسب با شهاده. همینطور زمین است. همینطور موجوداتند.
از جمله ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به مقام نبوّت و مقام ولایت در عالم غیب و شهاده است. پس کسی که این ظهور را در بُعد غیبی نگاه بکند و بخواهد در مورد ظهور ایشان به این دو جلوه نبوّت و ولایت در عالم غیب بیانی داشته باشد، فقط این ظهور را از حیث غیب و جلوه غیبی توانسته مطالعه کند. و کسی که ظهور این بزرگواران را به نبوّت و ولایت در عالم شهاده نگاه کرده و شناختی در این مورد دارد، او هم نمیتواند بیانی داشته باشد که گویای این ظهور در عالم غیب باشد. پس بیان جامع و کامل در مورد حقایق غیبی و شهادی آن است که آن حقیقت جامعه را ببینند و سپس از آن حقیقت جامعه که در دو بُعد و دو پرده غیب و شهاده ظاهر و آشکار شده برای ما تعریف و شناختی اظهار کنند.
غیب و شهاده حکمشان مانند جسد و روح است. بنابراین اگر ما بخواهیم انسان را هم تعریف کنیم باید شناختی جامع از انسان داشته باشیم. اگر فقط بُعد باطنی و غیبی انسان را که روح او است در نظر بگیریم و انسان را تعریف کنیم، معلوم است این تعریفی یک بُعدی و یک جانبی است. و اگر روح انسان را در نظر نگیریم و جسد و شهاده او را در نظر بگیریم و تعریفی بکنیم معلوم است که این تعریف و شناخت هم یک جانبی است. وقتی تعریف انسان درست، کامل و تمام است که حقیقت انسانیّت که به دو تجلّی غیب و شهاده ظاهر شده و حقیقت جامعه او که در دو بُعد روح و جسد او ظاهر شده در نظر گرفته شود، آنگاه آن تعریف نسبت به انسان تعریف جامع و کامل است.
نوع متفکّران در تعریف و شناخت گرفتار کمبودها هستند. و در میان متفکّران و کسانی که در باره حقایق عالم خواستهاند اظهار نظر کنند، بسیارند کسانی که یک
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 33 *»
بُعدی فکر کرده و نسبت به حقایق، شناختِ یک بُعدی دارند و همین امر برایشان باعث دردسرهای علمی شده و مشکلات علمی فراهم کرده است. البته تا اندازهای هم باید به آنها حق داد. چون آن بصیرت نافذ و آن دید حقیقتبینِ ظاهر شده در دو بعد شهاده و غیب را ندارند. چون چنین بصیرتی برای ایشان نیست در شناختها به مشکلات مبتلا شدهاند و در نتیجه تعریفها هم ناتمام است.
اما کاملان شیعه که به نقطه علم واقفند و به برکت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به «نور علم» روشن و نورانی هستند، شناختشان اینطور است که وقتی حقیقتی را میخواهند تعریف کنند و نسبت به آن شناختی ارائه بدهند یک شناخت جامع و تعریف جامعی دارند. زیرا آن حقیقت را در بُعد شهاده و غیب هردو دیده و بیان کردهاند. چون اگر عالم شهاده را بدون عالم غیب ملاحظه کنند شناختی ناقص و ناتمام است. اگر عالم غیب را بدون عالم شهاده ملاحظه کنند حقیقتی مخفی و پوشیده و بدون ظهور را خواستهاند تعریف کنند. پس هریک از این دو به بنبستهای علمی، فکری و به مشکلاتی منجر میشود که نوعاً سر راه این مسائل قرار دارد.
خدا عالم شهاده را ظهور و پیدایی عالم غیب، و عالم غیب را جهت قوام، بقاء و اصل عالم شهاده قرار داده است و در حکم اصل و فرع، و ظاهر و باطن هستند. غیب و شهاده را نمیشود از یکدیگر جدا کرد و تنها یک بعد را ملاحظه کرد. امام صادق صلواتاللّهعلیه فرمایشی دارند که از آن فرمایش میشود استفاده کرد لزوم ارتباط کامل بین باطن و ظاهر را، میفرمایند: گروهی آمَنُوا بالباطن و کفَرُوا بالظاهر فلمیَنفَعْهُم ذلک شیئاً([31]) شاید فرمایش حضرت در باره مقامات خودشان باشد. چون بعضی از شیعه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 34 *»
منحرف شده بودند و در مقامات ولایت اینطور فکر میکردند که باید باطن ولایت را گرفت و ظاهر ولایت مهمّ نیست. از این جهت نوع آیات و روایاتی که درباره نماز، روزه، حج رسیده بود باطن آنها را گرفته بودند و میگفتند که مراد از نماز، روزه، حج و تمام خیرات که در قرآن و روایات ذکر شده باطن آنها مراد است که ولایت باشد. در دینداری همین مقدار کفایت میکند که انسان حقیقت این عبادات را بشناسد که وجود مبارک محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ هستند. ولیّ را بشناسد و به مقام ولایت او مؤمن باشد. زیرا نماز واقعاً ایشانند، روزه در باطن و حقیقت ایشانند، جهاد ایشانند، زکات ایشانند، تمام خیرات ایشانند. اما این ظاهر ملاک و معتبر نیست و ارزش ندارد. از این جهت این «ظاهر» را انکار میکردند. نماز نمیخواندند، روزه نمیگرفتند، زکات نمیدادند، حج نمیرفتند، میگفتند این ظاهر مراد نیست. ظاهر برای اهل ظاهر است. ما باطن را باید بگیریم. امام؟ع؟ در ردّ اینها چنین فرمودند: گروهی به باطن ایمان آورده، به ظاهر کافر شدند، ایمان اینها برایشان هیچ سودی نخواهد داشت.
عدّهای هم به همین ظاهر چسبیدند که آنها بیشترند و نوعاً «قشریّون» هستند؛ چه از اهل سنّت و چه در میان شیعه. اکثر شیعه اینطورند که منکر مقامات باطنی ائمه هدی؟عهم؟ هستند و به همین احکام و حدود ظاهره متمسّک شده، به آنها چسبيدهاند و نسبت به اسرار باطنی یا فضائل معنوی انکار و ردّ دارند. امام7 درباره اینها میفرمایند إنّ قوماً آمَنُوا بالظاهر و کفَرُوا بالباطن اینها کسانی هستند که ظاهر را قبول کرده، باطن را انکار کردهاند. فلمیَنفَعْهُم شیءٌ ایمان اینها هم برایشان هیچ سودی نخواهد داشت. و لا إیمانَ بظاهرٍ إلّا بباطنٍ و لا بباطنٍ إلّا بظاهر([32]) هیچ ظاهری نیست مگر اینکه باطن دارد و هیچ باطنی نیست مگر این که ظاهر دارد. همانطور که ایمان به باطن لازم است ایمان به ظاهر هم لازم است. همانطور که ایمان به ظاهر لازم است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 35 *»
ایمان به باطن هم لازم است. معنایش این است که ظاهر و باطن نمیشود از هم جدا باشند؛ بلکه همیشه با همند. اگر با هم نباشند نمیشود گفت باطن، چنانکه نمیشود گفت ظاهر. به اصطلاح ملّایی بین ظاهر و باطن «تضایف» است. هیچ نمیشود بدون ملاحظهکردن و در نظرگرفتن باطن، ظاهری گفت و هیچ نمیشود بدون در نظرگرفتن ظاهر، باطنی گفت. هر دو با همند. خدا اینطور قرار داده است. وقتیکه با هم بودند یک چیز تشکیل میشود؛ مثل انسان که وقتیکه برای او مرتبه ظاهر و باطن بود آنگاه این انسان متحقّق و موجود است.
پس بیان جامع و تعریف کامل درباره ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به مقام نبوت و ولایت وقتی است که حقیقت ولایت و حقیقت نبوّت ایشان به طور جامع در نظر گرفته شود و سپس شناختی ارائه بشود که در آن شناخت پرده غیب و شهاده هردو دیده شود. آن حقیقت در عالم ظاهر به طور ظاهر باشد و در عالم غیب و باطن به طور غیب و باطن موجود باشد. و هیچ کس چنین تعریفی را از مقامات ایشان ارائه نداده و چنین دیدی نداشته مگر بزرگان و مشایخ عظام ما+. وقتی در مباحث فضائل و مناقب محمّد و آلمحمد؟عهم؟ وارد میشوند، تعریف و شناختی که ارائه میفرمایند آن حقیقت جامعه منقبت و فضیلت را در نظر میگیرند که در دو پرده غیب و شهاده موجود، و در هردو جلوه متجلّی است. چنین بیان، تعریف و شناختی، «تعریف اصیل» و «تعریف جامع» میشود و مطابق با خود حقیقت جامعه فضیلت و منقبت ایشان است که از جمله همین بحث ظهور ایشان به نبوّت و ولایت کلّیه است. این یک بیان.
بیان دیگر در زمینه ظهور ایشان به نبوّت و ولایت این است که خداوند برای عالم دو طور کیان قرار داده است. این عالم وجود دارای دو کینونت و کیان است: یک «کیان و کینونت حقیقی اوّلی ذاتی ثابت باقی دائم» و یک «کیان غیر ذاتی عرضی و غیر ثابت و غیر دائم». این دو کیان برای این عالم وجود دارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 36 *»
از کیان اول به «فطرة اللّه» تعبیر آورده میشود که خداوند خلق را بر اساس فطرت الهی ایجاد کرده است. اسم این کیان را «فطرة اللّه» و «خلقت اولیّه» میگذارند یا بفرمایید «حقیقت اوّلی ذاتی» که خدا برای عالم قرار داده است. این حقیقت و فطرت و این نوع کیان برای عالم از ابتدای ایجاد عالم وجود دارد و تا وقتی که این عالم برپا است ــ که تا ندارد ــ ادامه دارد. «عالم» که میگوییم مجموعه عالم ظاهر و باطن در نظر است. این کیان الهی را خدا به عالم هستی داده که خلقت اولی و فطرة اللّه است. هرجا به فطرة اللّه اشاره شده همین خلقت و همین نوع کیان مراد است.
اما کیان دوم و کینونت دومین که عرَضی و غیر ثابت و غیر دائم است، اسم آن را «فطرت ثانویّه» میگذارند. از وقتی که نور و ظلمت با یکدیگر مخلوط شدند و هریک به اقتضاء خود گاهی بر دیگری غلبه کردند ــ گاهی نور بر ظلمت غالب و گاهی ظلمت بر نور غالب بوده است ــ باعث شده که برای این عالم یک اساس و «کیان ثانوی» فراهم بشود. در این عالم ظاهر و برای این عالم حسّی ما میفرمایند از وقتی که قابیل هابیل را کشت کیان ثانوی برای این عالم پیدا شد و تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه ادامه دارد و رو به قوّت و شدّت است.
این کیان ثانوی را «فطرت تغییر یافته» و «خلقت مغیَّره» اسم میگذارند که به دستور شیطان و به اغوای او فراهم شده است. و لَآمُرَنَّهُم فَلَیُغَیِّرُنَّ خلْقَ اللّه([33]) من ایشان را دستور میدهم و وامیدارم که خلقت خدا و فطرت اولیّه را تغییر بدهند. وقتیکه خودشان قابلیّت و ظرفیّت تغییر فطرت اولیّه را در خود فراهم کردند خدا هم تغییر میدهد. إنّ اللّهَ لایُغَیِّرُ ما بقومٍ حتّی یُغَیِّرُوا ما بأنفُسِهِم([34]) اگر بشر و عالم آن فطرت اولیّه را بخواهند، خدا همان را ادامه میدهد. اما وقتی که خودشان تغییر آن را خواستند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 37 *»
خدا هم تغییر میدهد. این فطرت مغیّره تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه در نموّ، رشد، ترقّی و شدّت است و تا موقع ظهور مرتّب آثار آن فطرت اوّلی الهی محو و ضعیف میشود. از ابتدای ظهور این فطرت مغیّره و تغییر یافته شروع میکند به عقبنشینی و ضعیفشدن، و آن فطرت اولی الهی و کیان اولی عالم شروع میشود به ظاهرشدن تا دوران رجعت میرسد، بعد هم دوران قیامت که دیگر آن کیان ادامه دارد و تا خدا خدا است ــ که تا ندارد ــ آن فطرت و کیان اوّلی برقرار است.
این «کیان اوّلی» را که ما «اول» میگوییم یا اگر در فرمایشها گفته شود یا «حقیقت اولیّه» تعبیر آورده شود، به اعتبار قوس نزولی است. اگرنه در قوس صعود، بعد و دوم است. چون خدا عالم را در قوس نزولی ایجاد کرده وقتیکه در قوس نزولی حساب میکنیم اول باید نورانی خلقت بشود بعد ظلمانی، اول نور خلقت میشود بعد ظلمت، اول آن کیان خلقت شده بعد این کیان ثانوی. پس در قوس نزولی که حساب میکنیم، «خلقت اولی» و «حقیقت اولیّه» میگوییم و برای عالم «کیان اولین» است. اما از طرف صعود که حساب کنیم بعد از آنکه فطرت مغیّره شیطانی برای این عالم و اهل آن پیدا شد، شیطان غالب گردید و مرتّب غلبه او هم زیاد میشود و روزبهروز بر عالم و اهل آن فرمان او جاری میگردد. آقای مرحوم فرمایشی دارند که میفرمایند ابلیس فرمانروای کلّ است. خدا لعنتش کند! جز بندگان خالص، بقیّه شیطان را اطاعت میکنند.([35])
و لآمرنّهم فلیغیّرنّ خلق اللّه. خدا سخنان او را نقل میفرماید. و چقدر عجیب حرف میزند! خیلی گردنکلفت است! خدا لعنتش کند! وقتیکه انسان در این عبارات فکر میکند میبیند که واقعاً گردنکلفتهای عالم یک مویی در بدن این ملعون هستند. هر گردنکلفتی «سیّئةٌ من سیّئات ابلیس» است. خیلی عبارتْ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 38 *»
بیشرمانه است! و لآمرنّهم در برابر خدا اظهار میکند که خدایا تو که چنین کیانی نورانی و الهی برای عالم ایجاد کردی. کیانی سراسر خیر و کمال و نور، من حتماً چنین کیانی را تغییر میدهم. چطور در حضور خدا جرأت داشته! و نوعاً بیحیاها از شیطان ارث دارند. خدا لعنتش کند! خیلی بیحیا است که این تعبیر را در برابر خدا دارد! قرآن نوع گفتگوهای شیطان را با خدا نقل میکند که با خدا که حرف میزده چقدر همراه با بیحیائی بوده است. به خدا میگوید ربِّ بما أَغوَیتَنِی تو مرا گول زدی.
حال این عبارتش هم خیلی عجیب است. خدایا این کیان الهی که تو برای خلق قرار دادی، من آن را تغییر میدهم و لآمرنّهم. تأکیدات را میبینید! اول لام تأکید، بعد نون مثقّله فلیغیّرنّ یکی پس از دیگری تأکید است. عربها خوب متوجّه میشوند. ما هم که مقداری عربی یاد گرفتهایم و سرمان میشود، تا اندازهای میفهمیم که این عبارت خیلی همراه تأکید است. خدا لعنتش کند! یکپارچه جرثومه گردنکلفتی، بیحیائی و بیپروایی در برابر خداوند است. خبر هم ندارد که خودش هم از اسباب کار است. استقلال که ندارد. اما اینقدر فریب کارهای خودش را میخورد که اینقدر بدبخت است.
به فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی خیلی هم خر است!([36]) تو در برابر چه کسی میگویی و لآمرنّهم فلیغیّرنّ خلْقَ اللّه؟! در برابر کسی که تو را خلق کرده و افسارت را در دست ولیّش گذاشته است؟! ولیّی آفریده که تو و امثال تو و هرچه طرفدار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 39 *»
و تابع داری را اگر بخواهد و اراده بفرماید به کوچکترین اراده، به عرصه عدم برمیگرداند. در مقابل چه کسی مانور میدهی؟ و این خریّت او است. خدا لعنتش کند! خدا نکند انسان تابع شیطان بشود که هم خر میشود، هم گردنکلفت و هم بیحیا و بیدین. خدایا شرّش را از همه اهل ایمان دور گردان!
و لآمرنّهم فلیغیّرنّ خلق اللّه من حتماً دستور میدهم. ببینید چقدر شدید! من حتماً به اینها به طور اکید دستور و فرمان میدهم که خلقت، فطرت و کیان نورانی را که تو برایشان قرار دادهای تغییر بدهند. آنها هم راحت فرمان میبرند و فطرت الهی را تغییر خواهند داد. فلَیُغَیِّرُنّ خلْق اللّه یعنی من برایشان زمینه فراهم میکنم آنها هم پشت سر من قبول میکنند. و لآمُرَنّهم فلیُغَیِّرُنّ از من اطاعت و تبعیّت میکنند. زمینه قابلیّتی را آماده میکنند برای اینکه تو فطرت اولی الهی و کیان نوری را از آنها بگیری و یک کیان ظلمانی و فطرت مغیّره برایشان درست بکنی.
عرض کردم این کار شیطان ادامه دارد و تا ظهور امام؟ع؟ تقویت میشود. ابتدا این فطرت مغیّره بر خلق و بر این عالم حاکم است. ولی بعد از ظهور امام؟ع؟ این فطرت تغییریافته رو به ضعف میگذارد تا رجعت میشود و رسولاللّه؟ص؟ شیطان و اتباعش را میکشند. وقتی که آنها را کشتند دیگر نور از تصرف ظلمت خلاص میشود. ظلمتْ خالص میشود و کنار میرود. نور هم خالص میشود و کنار میرود. عالم بر اساس فطرت اولیّهاش میماند.
همانطور که رسولاللّه؟ص؟ در اولِ ظهورِ امر اسلام در حجّة الوداع که امام را به مقام ولایت نصب کردند و همه کارها در آنجا به انجام رسید در خطبهای فرمودند: امروز عالم برگشت به مانند هیأت و روز اولی که خدا خلقش کرده بود.([37]) آن موقع هم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 40 *»
که شیطان را میکشند و اتباعش همه نابود میشوند و دیگر ظلمتِ خالص کنار میرود، نور هم خالصِ خالص میگردد. دیگر هیچ تصرّف شیطان در کار نیست. آن وقت هم عالم به هیأت اولی که خدا آن را ایجاد کرده برمیگردد که همان کیان نوری و فطرت اولی الهی باشد.
پس به حسب صعودِ عالم که به طرف تکامل حرکت میکند و به حسب قوس صعود، میگوییم آن فطرتِ دومین و کیان دومین است. اما به حساب نزول که ملاحظه کنیم میگوییم اول است. چون حکماء در حکمت قاعدهای کلّی به نام «امکان اشرف» دارند و آن را دلیل برای وجود «موجودات نورانی» میگیرند. البته بعضی در برخی جاها از این قاعده استفاده سوء و تطبیقات بیجا میکنند؛ یعنی ممکن است در صُغرَیات مسأله به اشتباهاتی برخورد بکنند اما خود قاعده، مطلبی کلّی و درست است. به جهت اینکه مفاد قاعده این است که وقتی من میبینم با این ظلمت، با این کثافت و با این کدورت خلق شدهام و در این محلِّ از عالم قرار گرفتهام، پیمیبرم به اینکه خواهناخواه باید بهتر از من و مراتبی بهتر از مرتبه من هم موجود شده باشند که من به برکت و به واسطه آنها وجود یافتهام.
«امکان اشرف» معنایش همین است که خواهناخواه هر مرتبه پستتر مترتّب بر مرتبه عالیتر است، هر مرتبه ظلمانی مترتّب بر مرحله نورانی است. پس وجودِ مرتبه نورانی مسلّم است. از همین طریق، وجود مبارک محمّد و آلمحمد؟عهم؟ در حقیقت اولیّهشان اثبات میشود. بعد حقیقت انبیاء، همینطور سایر مراتب نورانیّه و سلسله طولیّه نوریّه با همین بیان و قاعده امکان اشرف ثابت میشود به بیاناتی که فرمودهاند.
پس این کیان نوری به حسب نزول و آمدن ما در این عالم، اول است و به حسب صعود و ترقّی ما و عالم به طرف کمالات و مراتب عالیه بعد است. و تا وقتی که برای عالم کیان نورانی فراهم نشود، این عالم در آتش خانمانسوز ابلیس ملعون در فطرت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 41 *»
مغیّره بهسرمیبرد. و اگر بنا باشد برای کسی کمالی و آن فطرت اولی و کیان نوری فراهم شود به طور استثنا است.
قرآن بیاناتی دارد که وقتی به آنها توجّه کنیم میبینیم مسأله همین است. در نوع آیات قرآنی میفرماید أکثرُهُم لایُؤمِنون([38]) بیشتر مردم ایمان ندارند. أکثرُهُم لایَعقِلون([39]) بیشتر مردم درست فکر نمیکنند، فکر درستی ندارند. أکثرُهُم لایَشکرون([40]) بیشتر خلق در صَرف نعمتهای الهی رعایت نمیکنند و از نعمتها قدرشناسی نمیکنند. کان أکثرُهُم مشرِکین([41]) و از این قبیل. این أکثرهم، أکثرهم که خداوند میفرماید معلوم میشود که چون فطرت مغیّره و کیان ثانوی حاکم است، اگر در بین مردم آدمهای خوب درستی پیدا بشوند، تکتک و خیلی کمیاب هستند. این اشخاص همیشه برخلاف جریان آب شنا میکنند. مسیرشان و طرز فکرشان با سایر مردم فرق میکند. اینها همیشه استثنایی هستند. وقتی استثنایی باشند ممکن است دهتا باشند، ممکن است بیستتا باشند، نهایتش چقدرند؟ حتی اگر ما خودمان را هم آنطور حساب کنیم، اگر انشاءاللّه آدمهای روبهراه خوبی باشیم مگر چقدریم؟ این است که به یک گل، دو گل، سه گل، ده گل بهار نمیشود و کیان اولی عالم برنمیگردد و بهار نمیآید؛ بلکه همینطور به عکس در شدّت است. هرچه هم این استثناییها خیلی خوب و خوبتر باشند، اکثریّت بد و بدتر میشوند. قاعده این است.
در هر صورت تا وقتیکه این فطرت ثانوی و کیان دومین حاکم باشد، احکام و خصوصیّات آن فطرت اولی مخفی است و آثارش مضمحل و انوارش مخفی و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 42 *»
محتجب است. هیچ ظهوری برای آن حقیقت و کیان و برای آثارش نیست مگر در نزد همین خواصّ و مردمان مخصوص که پیدا میشوند.
البته ما از آنانی نیستیم که آن کیان نوری در آنها بالفعل شده باشد. اما بحمداللّه این مقدار شناخت داریم که در زیر این آسمان و روی این زمین بندگانی لله هستند که خالص هستند و شیطان در آنها تصرف ندارد. این را معتقدیم و میدانیم خداوند به وجود آن بزرگواران و به برکت ایشان رفع بلاها میفرماید و نعمتها عنایت میکند. خلاصه ایشان محلّ نظر عنایت الهی هستند. الحمد للّه ربّ العالمین این را معتقدیم و حدودش را به برکت بزرگانمان میدانیم و به بعضی از مقامات ایشان آگاهی پیدا کردهایم. انشاءاللّه جزء اعتقاد ما شده است و انشاءاللّه همین اندازه اعتقاد، ما را از سایرین نورانیتر کرده و به کیان اولی و فطرت اولی الهی نزدیکترمان کرده است. خدا این ایمانها را از ما نگیرد و انشاءاللّه به برکت انوار بقیّةاللّه عجّلاللّهتعالیفرجه تقویت بشود. این یک خوشبختی است.
از این جهت در وصف ایشان میفرماید و قلیلٌ مِن عبادِیَ الشَّکور([42]) همینطور امام صادق؟ع؟ فرمودند الناسُ کلُّهم بهائم بعد فرمودند إلّا قلیلٌ منَ المؤمنین و المؤمنُ عزیزٌ و المؤمنُ عزیزٌ و المؤمن عزیزٌ([43]) این فرمایشها گزارش از این حالت و از این کیان عالم است. این بزرگواران شیعیان خالص و اصفیاء طیّب و طاهر هستند. و در واقع «دُرَر مکنونه و جواهر مخزونه الهیّه» هستند که خداوند ایشان را در گنجینه وجود و گنجینه این عالم ذخیره فرموده و از چشمها پنهانشان کرده است. چطور گنجها پنهان است؟ همینطور این درر مکنونه الهیّه از چشمها پنهانند.
حال ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به مقام نبوّت و به مقام ولایت برای آنها چطور
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 43 *»
است؟ کسانی که بر کیان اولی الهی و بر فطرة اللّه باقی هستند. یعنی کاملان، شناخت و دیدشان، و ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ برای ایشان به مقام نبوّت و ولایت چطور و چگونه است؟ آیا کسی میتواند بفهمد؟! وقتیکه یک کامل شیعه به رخساره بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه نگاه میکند و امروز او را مظهر نبوّت کلّیه الهیّه و ولایت کلّیه الهیّه میبیند، چطور ولایت را در آن چهره مشاهده میکند؟ چگونه مقامات نورانی را در آن چهره میبیند؟! و آن اسراری که برای آنها وجود دارد آیا اصلاً برای ما میشود بگویند؟ یا برای ما بنویسند؟ یا در این عالمِ کیان ثانوی که ما در آن بهسرمیبریم سخنی از آن اسرار و انوار به میان بیاید چه در نوشته یا در بیان؟ خیر! این عالمی که ما به آن مبتلا هستیم و این کیان ظلمانی که خدا اینطور توصیفش میکند قل أعوذُ بربّ الناس مَلِکِ الناس إله الناس من شرّ الوسواس الخنّاس ألّذی یُوَسْوِسُ فی صدورِ الناس([44]) این ناس که مرتّب خنّاس در وجود و در سینه و افکار آنها وسوسه میکند، با چنین کیانی چطور میشود آن انوار و اسرار برای ما گفته شود؟ و آن موقعیّت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ در آن کیان اولی الهی در این عالم بازگو گردد؟! این نشدنی است و نخواهد شد. چون اهل این عالم نمیتوانند متحمّل شوند. از این جهت بزرگان ما هم از بیان مقامات و فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و از جمله از بیان ظهور ایشان به مقام نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه مطابق با فطرت اولی لب بستند و بیان نفرمودند.
چون خدا به ایشان دستور داده است و لاتُؤتُوا السُّفَهاءَ أموالَکُم الّتی جَعَلَ اللّهُ لکم قِیاماً وَ ارْزُقُوهُم فیها وَ اکْسُوهم و قُولُوا لهم قَولاً معروفاً ظاهر آیه در مورد پول و اموالی است که انسان دارد. خدا این دستور را به انسان فرموده که وقتی میخواهد بمیرد و از دنیا برود، حق ندارد اموال خود را در اختیار سفیهان قرار بدهد! یکی از مصادیق این آیه این است که کسی حق ندارد زنش یا زنی را وصی خود قرار دهد و اختیار اموال خود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 44 *»
را در دست آن زن قرار بدهد. و حال آنکه قبل از مردن، زنها بر ما و بر اموال ما مسلّطند و همهچیز در اختیار و در تصرّف آنها است. اوضاع اینطور شده است، قبل از مردن عهدهدار شدهاند. ولی یکی از موارد و مصادیق آیه که امام استدلال میفرمایند همین است که جایز نیست کسی زن را وصی قرار بدهد و لاتؤتوا السفهاء أموالکم الّتی جعل اللّه لکم قیاماً([45]) ولی فقهاء وصی قراردادن زن رشیده و عاقله را جایز دانستهاند. این اموال را بیجهت که قرار نداده، حساب دارد. باید وصی عاقل معیّن کنید و در اختیار او قرار بدهید. و ارزقوهم فیها و اکسوهم و قولوا لهم قولاً معروفاً([46]) این از نظر ظاهر. اما از نظر تأویل، این آیه شریفه خطاب به کاملان شیعه است که ای کاملان شیعه! آن علوم و اسراری که شما از محمّد و آلمحمد؟عهم؟ بهرهمند شدهاید و آن دید و شناختی که به حسب کیان اوّلی و فطرت الهی از این مقامات و فضائل و شؤونات دارید، حق ندارید آنها را به سفیهان و به کسانی بگویید که به عرصه کیان ظلمانی و فطرت مغیّره شیطانی مبتلا هستند.
خدا گواه است انسان پیش اولیاء خدا شرمنده است. چطور ما نزد ایشان سر بلند کنیم؟! چطور ما کبر و نخوت به اولیاء نشان میدهیم! اصلاً ما چطور جرأت داریم که عرض اندام میکنیم! با آنکه ما در چنین وضعی بهسرمیبریم که از نظر تأویل کلمه سفیه بر ما صادق است. ما در ملک خدا چه کاره هستیم که مرتّب در برابر اولیاء خدا عرض اندام داریم؟! پناه به خدا! ما باید شرمنده و سر به زیر باشیم. اگر عنایتی و لطفی فرمودند و چیزی یادمان دادند، خدا را شاکر باشیم و از شدّت شکر سرها پایین باشد و متواضع باشیم. وقتیکه به فقیر و سائل چیزی دادند خیلی باید خوشحال باشد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 45 *»
و ارزقوهم فیها و اکسُوهم حال که به ما رزق میدهند، در این بینها ما را گرسنه نمیگذارند، از نظر نورانیّت، انوار نورانی و اعتقادات حقّه و معارف الهی چیزی جلوی ما میاندازند، چیزی به ما میپوشانند تا انشاءاللّه در قیامت برهنه نباشیم و برای اینکه روحمان گرسنه نباشد چیزی عنایت میکنند. پس باید خدا را شکر کنیم. و قولوا لهم قولاً معروفاً با اینها حرفی بزنید! طوری فضائل، مقامات و کمالات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ را بگویید که بتوانند تحمّل کنند و مطابق شعور و ادراکشان باشد. «معروف» به این معنا است که انکار نکنند و در مقام انکار برنیایند تا کافر شوند و در نتیجه برای خود شقاوت آخرت را کسب کنند؛ بلکه رعایتشان کنید. از این جهت حالِ ما را رعایت کردند و به زبان عالم و عرصه ما و این کیان ثانوی، بعضی از مقامات و فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و از جمله ظهور ایشان به مقام نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه را بیان فرمودند.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 46 *»
مجلس 4
(شب دوشنبه 25 شوال المکرّم 1407 هـ ق)
r اقتضاء غلبه کیان ثانوی، محجوبشدن احکام کیان اولی است مگر برای کاملان
r کاملان احکام کیان اولی را از اهل این عالم کتمان میکنند
r نمونهای از آن اسرار در آغاز ظهور امام؟ع؟
r تمسّک ائمّه؟عهم؟ به برخی از اسباب برای جبران ضعف شیعیان
r دستور امامان؟عهم؟ در رعایت میزان تحمّل افراد
r معارف این دوره و آنچه در عصر ظهور گفته میشود در حکم نور و منیر است
r سفارشهای امامان؟عهم؟ بر کتمان اسرار
r علّت سفارش مرحوم آقای کرمانی بر منتشرنشدن برخی از کتب ایشان
r برخی از مشکلات امامان؟عهم؟ به واسطه کتماننکردن دوستان
r مُعلّی بن خُنیس طاقت کتمان نداشت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 47 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به دو مقام کلّی خود که مقام نبوّت و مقام ولایت باشد در عرصهها و مراتب مختلف متفاوت است. یکی از مراتب که مورد بحث قرار گرفت، مرتبه «حقیقت اولیّه» و «حقیقت ثانویّه» بود. حقیقت اولیّه همان کیان اولی هستی است که خداوند همه خلق و همه عالم را بر اساس آن کیان آفریده و آن را «فطرة اللّه» نامیده است و همه خلق بر اساس فطرة اللّه موجود و آفریده شدهاند. و این فطرة اللّه و خلقت اولی الهی را «کیان اصلی»، «کیان فطری» و «حقیقت اولی» مینامند. برای محمّد و آلمحمد؟عهم؟ در چنین مقامی و کیانی ظهور به نبوّت و ظهور به ولایت مناسب آن کیان است.
اما خلق در این عالم نتوانستند متحمّل آن کیان اوّلی بشوند و بر اثر پیداشدنِ اقتضائات ظلمتها و انیّتها، برای کیان اولی روپوش و حجاب فراهم شد و برای خلق، «کیان ثانوی» درست شد. خداوند این کیان ثانوی را به اقتضاء خود خلق برای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 48 *»
ایشان قرار داد. عرض شد در این کیان ثانوی، ظلمت رو به غلبه است و هرچه ظلمت غالب میشود و باطل مسلّط میگردد، احکام آن حقیقت اولی و کیان اولی مغلوب و محجوب میشود. ابتدای ظهور ظلمت را عبارت میدانند از وقتی که قابیل هابیل را کشت و ظلم در این عالم پیدا شد و اقتضاء این امر پیدا شد که خداوند به اقتضاء خودِ خلق، کیان اوّلی را به کیان ثانوی تغییر دهد. إنّ اللّهَ لایُغَیِّرُ ما بقَومٍ حتّی یُغَیِّرُوا ما بأنفُسِهم. نه اینکه این اقتضاء از جانب خدا باشد؛ بلکه خود خلق به واسطه تبعیّت از شیطان و هواهای نفسانی این اقتضاء در آنها پیدا شد. خداوند هم به اقتضاء ایشان این کیان ثانوی را به ایشان داد. در این مقام، ظهور محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ به نبوّت کلّیه و ولایت کلیّه مناسب با این کیان ثانوی شد.
از این جهت کسانی که خدا به آنها بصیرت و نورانیّت کرامت کرده و به اقتضائات کیان ثانوی سلوک نکردهاند، بندگان خالص خدا هستند که در عبودیّت خالصند و اطاعت شیطان و نفس امّاره نکرده، بر همان کیان اول و فطرة اللّه باقی هستند. و معلوم است که اینها در مرحله اول محمّد و آل محمّد؟عهم؟ هستند و در مرحله بعد انبیاء و بعد اوصیاء و کاملان و بزرگان هستند. اینها به اقتضاء ظلمت سلوک نکرده، در همه مراتبشان نورانی هستند. اینها بصیرت دارند و احکام الهی را مطابق کیان اولی خلق راه میبرند و میدانند. اینها کیفیّت سلوک خدا را با خلقش در آن کیان اوّلی میفهمند. برای آنها این احکام حجاب و محجوب نگردیده است. اگرچه به حسب تکالیفشان چهبسا در این عالم، به ظاهرِ امر، تکالیف این عالم و این کیان ثانوی را انجام دهند. اما به حسب خودشان و بین خودشان و خدا به آن احکام اولی واقفند و کیفیّت سلوک خدا با خلق را در آن کیان اوّلی میدانند و مطابق آن رفتار میکنند.
بنابراین بزرگان ما+ که از این اشخاصند و از خالصان درگاه خدا هستند، از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 49 *»
بیان احکام اولی الهی که مناسب با کیان اوّلی عالم است خودداری میکنند و آن احکام را بیان نمیفرمایند. از جمله مسأله ظهور محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ در آن عالم به مقام کلّیت نبوّت و کلّیت ولایت است که شرح و بیان این دو ظهور را کتمان میفرمایند. و آنچه از کیفیّت این دو ظهور در عالم اوّلی و کیان اوّلی خلق میدانند از آن لب بسته، آن را بیان نکرده و کتمان فرمودهاند. نه تنها این امر؛ بلکه تمام احکام الهی و سلوکهای خدایی با خلق در آن مرحله و مرتبه مورد کتمان قرار گرفته و همه آنها را از خلق مستور داشته و بیان نکردهاند. و هرکس واقف است بیان نکرده است. ٭ آن را که خبر شد خبری باز نیاورد ٭ هرکس دانست لب بست و اجازه اظهار نداشت.
جابر میگوید حضرت باقر و حضرت صادق8 احادیثی را به من تعلیم فرمودند و فرمودند حق نداری این احادیث را به کسی بگویی. البته احادیثی هم فرمودند که میشد به همهکس بگوید. اما آن احادیث را اجازه ندادند به هیچ کس بگوید. گاهگاهی که عرصه بر او تنگ میشد و سینهاش تنگ میگشت خدمت امام؟ع؟ میآمد و از حال خودش شکایت میکرد که آقا نزدیک است حالتی به من دست بدهد که دیوانه شوم. حضرت میفرمودند: برو چاهی، حفرهای در زمین بکن و سر خود را داخل آن حفره بکن و بگو قال الباقر؟ع؟ کذا و کذا.([47])
اینها همان دریافتهای احکام اولیّه است که مناسب با فطرة اللّه و کیان اولی است که اجازه انتشار و نشرش را ندارند، اجازه اظهارش را ندارند. مانند کاملان باید از اظهار آن خودداری کنند. چون عالَم و اهل عالم نمیتوانند متحمّل شوند. و تأویل این آیه شریفه إنّ اللّه یأمرکم أنتؤدّوا الأمانات إلی أهلها([48]) راجع به این امر است. یکی از تأویلهای آیه این است که خطاب به محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و انبیاء و کاملان است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 50 *»
که آنچه شما از حقایق عالم اول و کیان اولی عالم دریافتهاید، نزد شما در حکم امانت است و باید این امانتها را به اهلش برسانید. از این جهت آنها را کتمان میکردند.
یک نمونه از آن حقایق که این عالم و اهل آن طاقت و تحمّل آن را ندارند همان کلمهای است که بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه و عجّلاللّهتعالیفرجه اولِ ظهور خود اظهار میفرمایند. با اینکه اول ظهور، اولِ پیدایش کمالی برای عالم است که تا آنوقت چنین کمالی بینظیر بوده و برای عالم نبوده است. اولِ ظهور، اول شروع پیادهشدن «احکام اولی الهی» و احکام مناسب با کیان اولی عالم است.
از طرفی آن کسانی که در محضر امام؟ع؟ اجتماع میکنند افرادی معمولی نیستند. آنها در کمال و تکامل به حدّی رسیدهاند که بعضی از ایشان در همان شب شنبه که صدای امام؟ع؟ از مکّه به گوششان میرسد از میان رختخوابهای خود مفقود میشوند به طوری که اهل آنها خبردار نمیشوند که آنها رفتهاند، با طیّ الارض نزد امام؟ع؟ حاضر میشوند. پارهای از آنها فردا به وسیله ابر حرکت میکنند. چقدر اینها به اجازه امام؟ع؟ تصرّف دارند که میتوانند ابر را به خواست خود متراکم و متکاثف کنند و بر آن سوار شوند و مثل مرکب، آنان را به مکّه در حضور امام؟ع؟ برساند. چنین کسانی با چنان کمال و چنان زبدگی که برای آنها است در برابر آن کلمهای که امام؟ع؟ اظهار میفرمایند، با آنکه آن بزرگوار آن را مستند اظهار میکنند نه بدون استناد، و خود این مطلبی است که از ضعف آنها حکایت میکند، نه ضعفی که بین ما است و برای امثال خود میگوییم. ضعف آنها حساب دیگری دارد.
در هر صورت با وجود آن کمالاتی که برای آنها است اما چقدر نسبت به حال خودشان ضعف است که با آن همه علائم که در ظهور بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه ذکر شده، از طرف جبرئیل در میان آسمان و زمین صدا بر حقانیّت امام بلند میشود، نصرتی که امام؟ع؟ را شامل میشود، اعدائش مثل دجّال از بین میروند، خَسْفها و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 51 *»
مسخهایی که رخ میدهد، همه کاملاً نشان حقانیّت حضرت است. بعد هم که امام؟ع؟ در مکّه ظاهر میشوند و آن تصرّفات را میفرمایند که صدای مبارکشان به گوشها میرسد، به طوری که خوابیدهها در میان رختخوابها باخبر میشوند و شبانه از میان رختخواب مفقود میگردند و سایر دلایل و نشانههایی که تمام آنها دلیل بر حقانیّت وجود حضرت صلواتاللّهعلیه است.
اما وقتی که امام؟ع؟ آن کلمه را میخواهند اظهار بفرمایند، اولین امر و اولین مطلبی که از حقایق عالمِ اوّلی و کیان اوّلی عالم میخواهند اظهار بفرمایند آن را مستند میکنند، معلوم میشود که ضعف وجود دارد و هنوز آن لطافت و کمال شایسته و مناسب با آن کیان فراهم نشده است. اینها را ما از مفاهیم عالم نقصان خودمان باید حذف کنیم و به مفاهیم عالم خودمان نگیریم. ضعف یا لطافت که میگوییم به حسب عالم ما نیست. به حسب خود آنها و در عرصه خودشان است.
چون رسم ائمه؟عهم؟ این بوده که هرگاه در طرف مقابل ضعفی مشاهده میفرمودند، برای جبران ضعف او به اسبابی متمسّک میشدند. از جمله حضرت باقر؟ع؟ در زمان خودشان برای اطمینان شیعیان ضعیفشان به روایات جابر بن عبداللّه انصاری متمسّک میشدند، حتّی داخل مسجد میآمدند و جابر را مینشاندند، خودشان هم که به ظاهر نوجوانی بودند در مقابل جابر مینشستند تا مردم مشاهده کنند و دوستان امام؟ع؟ ببینند که احادیث رسولاللّه؟ص؟ را از جابر بن عبداللّه انصاری تعلیم میگیرند تا اگر یک وقتی خواستند بیانی بفرمایند، بفرمایند «قال جابر قال رسولاللّه؟ص؟»([49])
این نوع اسباب که ضعف بنیه ایمانی شیعیان را جبران میکرده زیاد در دست است. امام سجّاد؟ع؟ از وجود مبارک زینب کبری سلاماللّهعلیها برای ضعف بنیه دوستان استفاده کردند. حدیثی را که مربوط به شهادت حضرت سیدالشهدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 52 *»
صلواتاللّهعلیه و بعد هم عظمت و جلالت کربلا بود و اینکه مزار شیعیان میشود و تمام دلها به آن محلّ شریف توجّه میکند، از زبان زینب کبری با استناد به رسولخدا؟ص؟ شنیدند. حضرت زینب هم از امّایمن نقل میفرمایند که او در حضور رسولخدا؟ص؟ بوده که این حدیث را از لسان مبارک رسولاللّه؟ص؟ شنیده و برای من نقل کرده است و اکنون من برای شما نقل میکنم.([50]) از این قبیل موارد بوده است.
طبق این قاعده امام زمان صلواتاللّهعلیه هم موقعی که میخواهند آن کلمه را اظهار بفرمایند نامهای را مستند میفرمایند. اما آن استنادی است که عین اعجاز است. نامهای از رسولخدا؟ص؟ به مهر و امضای مبارک آن حضرت، نشان میدهند که مهر آن تر است و میفرماید باید بر مضمون این نامه با من بیعت کنید. آنها همینکه نامه را میبینند، غیر از حضرت عیسی و یازده نفر از نقباء بقیّه از اطراف حضرت متفرّق میشوند و این تعبیر را دارند أنت لست بصاحبنا آن امامی که ما انتظارش را میکشیدیم و آمدیم که او را نصرت کنیم شما نیستی.([51])
البته این انکار، انکار ظاهری نیست. توجیهی که آقای بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف در این باره دارند این است که میفرمایند: اینها به خودشان که رجوع میکنند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 53 *»
میبینند به مقتضای آن امر نمیتوانند عمل کنند، چارهای ندارند مگر اینکه عقبنشینی کنند. اما بعد از آنکه میبینند جز آن حضرت امامی و حجّتی نیست، میبینند چارهای از اطاعت و انقیاد در برابر حضرت نیست، آنگاه از باب تسلیم تسلیم امر حضرت میشوند([52]) نه تسلیم به این معنا که از روی معرفت و ادّعای عملِ مطابق با آن معرفت باشد.
مقصود این است که احکام عالم اول و کیان اوّلی عالم، کیان نورانی و فطرة اللّه اینقدر مشکل و سخت است. إنّ أمرنا صعبٌ مستصعب([53]) خیلی مشکل است. این یک مورد را میتوان نمونهای از آن حقایق دانست. وقتی که ابتدای کار چنین باشد ــ زیرا میدانیم آن کلمهای را که آن بزرگوار اظهار میفرماید اول برنامه است ــ آیا انتهای برنامه چیست؟ و آهسته آهسته آنها باید چه اموری را قبول کنند؟ و به چه اموری معرفت پیدا کنند و تسلیم آنها شوند و به آنها عمل کنند؟ یقیناً اول کار ابتداییترین امور عرضه میشود. چون معلوم است که امامان ما؟عهم؟ حکیمند و بر طبق حکمت حرکت میفرمایند. پس در ابتداء آن امرِ آخری را اظهار نمیکنند.
حتّی به ماها دستور دادهاند که با کسانی که با ولایت ما بیگانهاند اگر خواستید صحبت کنید و آنها را هدایت کنید و به امر ولایت ما دلالت نمایید، این کار را با تدبیر به انجام برسانید. یکدفعه جلوی مردم ننشینید، شروع کنید به ذکرکردن فضایل و مقامات عالیه ما! که اگر از همان اول بگوید نه، تا آخر گفته است نه؛ بلکه از پایین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 54 *»
شروع کنید. فانْبِذوا إلی الناس نَبْذاً([54]) مثل کسی که جلوی مرغ دانه میپاشد و میخواهد آن را صید کند، ابتدا کمی دانه بریزید. اگر دیدید قبول کرد، اقرار کرد و انکار نکرد و دلش اشمئزاز پیدا نکرد، دلیل بر این است که این شخص آمادگی و قابلیّت دارد. آنگاه شما هم زیاد کنید. هرچه او بیشتر استقبال کرد و اقبال نشان داد شما هم اضافه کنید. اما اگر دیدید انکار دارد، حق ندارید بگویید. حدِّثوا الناس بما یَعرفون و أمسکوا عمّا یُنکرون([55]) از اول ببینید آمادگی او برای پذیرش حق تا چه حدّ است. به اصطلاح نبض او را به دست آورید که تا چه اندازه میتواند امور را تحمّل کند. آنگاه که دیدید میشناسد و میتواند بپذیرد، برای او اظهار کنید. و آنچه را که در مقام انکار برمیآید نگویید. این دستور است. و البته خود این بزرگواران خلاف این دستور نمیکنند.
پس معلوم میشود آن کلمهای را که امام؟ع؟ اظهار میفرمایند ابتداییترین احکام مربوط به عالم اوّلی، کیان اولی و کینونتی است که در صفا و لطافت تازه در عالم شروع شده است و امام؟ع؟ در آن موقع به حسب اقتضاء عالم و اهل آن اظهار میکنند. پس باید ابتداییترین مسائل آن عالم باشد.
نمونهاش کتاب مبارک ارشاد است. به مقداری که میشود در پردهها و مناسب این عالم کیان ثانوی بیان کنند همین مطالب است. ببینید چطور خلق به این مطالب آزمایش شدند، چه آزمایشی! با وجود اینکه اینها مناسب این عالم، مناسب با ما و مناسب بنیههای ضعیف اهل این زمان و این عصر است. خود این بزرگوار هم میفرمایند: اینها نسیم عالم هورقلیا است که میوزد، بوی خوشی از آن عالم است.([56]) انسان از کنار گلستانی که عبور میکند، از کنار باغ گلی که رد میشود،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 55 *»
از دور که از روی گلهای آن نسیمی میوزد و به شامّه انسان میخورد خیلی فرق دارد با وقتیکه انسان داخل باغ برود و بوی گلها را مستقیماً از خود آنها استشمام کند. اینها مثالهای تقریبی است. اگرنه آن بادی که میوزد و نسیمی که حرکت میکند و بوی گل را میآورد و به ما منتقل میکند، به حسب ظاهر با عطر گلها همعرض و همردیف است. اما گلهای عالم هورقلیا و آن حقایق کجا، نسبت به آنچه تا ظهور امام؟ع؟ به ما برسد! و ما چه میدانیم امر به کجا خواهد رسید. آیا کاملان دیگری خواهند آمد؟ علوم دیگری خواهند آورد؟ فرمایشهایی عمیقتر و بالاتر از آنچه تاکنون فرمودهاند بیان خواهند فرمود؟ نمیدانیم. ما از هنگام ظهور که بیخبریم. همینها هم خیلی سخت است.
مشکل است که انسان بتواند در احادیث موردی را پیدا کند که بگوید این فرمایش به آمدن شیخ مرحوم و آوردن این مطالب اشاره است. خیلی مشکل است که حدیثی پیدا شود که به ظاهر ائمه؟عهم؟ از آمدن چنین کاملانی خبر داده باشند. حدیثی در دست نداریم. اگرچه حدیثی هست که تا اندازهای با احوال مرحوم آقای شریف طباطبائی تطبیق میشود که برخی به آن استناد میکنند و آن را با خصوصیّات ایشان تطبیق میکنند.([57]) ولی شیخ مرحوم همان را ذکر میفرمایند و هیچ اشارهای نمیفرمایند که این حدیث مربوط به شاگردی از شاگردان مکتب من است و به آورنده حقایقی یا بیانکننده حقایقی که من بیان کردهام. در هر صورت در این حدیث نمیتوانیم بگوییم صد در صد خصوصیّات این بزرگوار را بیان کردهاند و آثاری از ایشان را ذکر فرمودهاند.
همینطور بقیّه امور، الآن در احادیث موردی نمیبینیم. اگرچه تا ظهور امام؟ع؟ را هم خبر داده و علائمش را گفتهاند. اما هیچجا سراغ نداریم که فرموده باشند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 56 *»
کاملانی خواهند آمد و مطالبی وراء این حقایق اظهار خواهند فرمود. بههرحال هرچه هست و هرچه مثل اینها بیاید، نسبت به حقایق دوره ظهور مانند نسیم است، به نسیمی مثال میزنند که از باغ میوزد و بوی گل را با خود میآورد. البته اینها مثالهای تقریبی است. زیرا این علوم هیچ در عرض آن حقایق نیست. آنچه در زمان بقیّةاللّه صلوات اللّه علیه و از اول ظهور ایشان اظهار میشود با آنچه ما الآن در دست داریم و تا ظهور بفهمیم و بدانیم و یا مثل ایشان کاملانی برای ما بیان بفرمایند، قابل مقایسه نیست و با این مثال نمیشود تطبیق کرد؛ بلکه باید به منیر و نور تشبیه کرد. آنها امور دیگری است.
اهل آن زمان با آن خصوصیّت، در مقابل اولین کلمه که قرار میگیرند این حالت را دارند. خود ما هم مثل مردم و از جنس مردم هستیم. حال خدا بدون استحقاق لطفی کرده، عنایتی فرموده و حالت تسلیم به ما داده است خدا را شاکریم. الحمدللّه ربّ العالمین که خداوند حالت سِلم و تصدیق را عنایت کرده، دلهای ما تصدیق دارد و تسلیم است. ولی این را میدانیم که از روی «بصیرت و معرفت حقیقی» نیست. حال چه عواملی در کار بوده؟ چطور شده که دلهای ما تصدیق دارد و تسلیم است؟ خودمان هم نمیدانیم.
چون ماها کسانی هستیم که یکدفعه سر برمیآوریم و میگوییم نه. غیر از ما که نیست. ما هستیم که یکدفعه صدای «نه» گفتنمان بلند میشود. چطور شد تا دیروز میگفتی آری! امروز میگویی نه!؟ مثل آن منکر اولی، چه کرد؟ آنگاه ببینید مردم در چه حالی هستند! ألحمدللّه ربّ العالمین خداوند را بر این توفیق شاکریم. امیدواریم این حالت تسلیم و تصدیق عاریه نباشد که شیطان به بهانههای مختلف از ما بگیرد و خدای نکرده نسبت به این حقایقی که تاکنون خدا به گوش ما رسانیده است حالت انکار، حالت فرار و حالت اشمئزاز داشته باشیم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 57 *»
کسانی که اصولاً شیطان در همه وجود آنها ریشه دوانیده که امیر المؤمنین؟ع؟ میفرمایند: شیطان در سینههای آنها جوجه کرده، به زبان آنها حرف میزند، با چشم آنها میبیند و با گوش آنها میشنود، اصلاً شیطان در وجودشان متصرّف است([58]) «ممسوسٌ بإبلیس» سراپا درگرفته به ابلیس هستند، همانها را «مُنّی» اسم میگذارند. منّی؛ یعنی آنانی که سراپا درگرفته به ابلیسند. ابلیسی است که راه میرود و میآید و حرف میزند. کسانی هم که با اینها مأنوسند، با اینها انس میگیرند و با اینها خوشوبش دارند، معلوم است با اینها همطینت هستند. چنین افرادی که در چنین حالتی منغمرند و به شؤون دنیوی علاقهمندند و در تبعیّت هوای نفس هستند، کجا این فرمایشها را متحمّل میشوند؟ تا چه رسد به آن بیانات و فرمایشهایی که با «حقایق اولی و نوریِ» عالم و با فطرة اللّه و کیان اولی الهی مطابق است!
از این جهت میبینیم ائمه ما؟عهم؟ به طور شدید به اصحابشان دستور کتمان دادهاند. از قبیل این حدیث شریف که ابن ابینصر میگوید «سألت أباالحسن الرضا؟ع؟ عن مسألة فأبیٰ و أمسک» خدمت حضرت رضا صلواتاللّهعلیه رسیدم و از مسألهای سؤال کردم. حضرت لب بستند و جواب نفرمودند.
تأخیر بیان از وقت حاجت هم که ملّاها میگویند جایز نیست معلوم میشود اساسی ندارد. تأخیر بیان از وقت حاجت، کدام حاجت؟ حاجتشناس کیست؟ من فکر میکنم الآن به جواب احتیاج دارم از امامم سؤال میکنم. بعد که امام جواب ندهد، نباید بگویم عجب! امام که حکیم است، موقع سؤال هم که هست و من هم که احتیاج دارم، پس چرا جواب من را نمیدهد؟ از این موارد نمونههایی در احادیث داریم. مثل آنکه کسی از حضرت رضا؟ع؟ سؤالی کرد و حضرت هیچ جواب او را ندادند. حدود یک سال گذشت. راوی در موسم حجّ در حال طواف در خدمت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 58 *»
حضرت بود، حضرت برگشتند و به او فرمودند: اینک موقع جواب آن سؤالت رسیده، جوابش را فرمودند.([59]) حاجتشناس ایشان هستند و حاجتها را خوب میدانند.
ملّاها آمدهاند اصلی درست کردهاند که «تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است» میگویند: سائل که از امام؟ع؟ سؤال میکند، امام هرچه جواب فرمودند بدون کم و زیاد همان وظیفه او است. چون حاجت دارد، اگر قیدی دارد، قیدش را هم حتماً گفتهاند که چه چیز است. اگر قیدش را نگویند، اگر تخصیص نزنند و از این قبیل، بر امام قبیح است. زیرا تأخیر بیان از وقت حاجت لازم میآید. مگر تو تکلیف امام را تعیین میکنی؟ امام مکلِّف است. او بیانکننده تکلیف است و تکلیفها را تعیین میفرماید.
در اینجا هم راوی از امام؟ع؟ سؤال میکند. امام سکوت میفرمایند. از جواب اِبا و خودداری میفرمایند و لب میبندند. ثمّ قال لو أعطیناکم کلَّما تُریدون کان شرّاً لکم فرمودند: اگر من هرچه شما میخواهید و سؤال میکنید جواب بگویم به ضررتان است. به صرف انکاری که به دلت بیاید و قبول نکنی و تسلیم نشوی کافری. باید به جهنم بروی. و أُخِذ برقَبَة صاحب هذا الأمر([60]) همینکه گفتم تو هم که زبانت به حال خود نیست و در اختیارت نیست میروی میگویی، تا گفتی میآیند ما را میگیرند. أُخذ برقبة صاحب هذا الأمر یعنی امام؟ع؟ را میگیرند. میآیند ریسمان به گردن ما میاندازند، ما را میبرند و میکشند.
همینطور عیسی بن ابیمنصور میگوید: سمعت أباعبدالله؟ع؟ یقول نفَسُ المهموم لنا اَلمُغتمِّ لظلمنا تسبیحٌ و همُّه لأمرنا عبادةٌ و کتمانُه لسرّنا جِهادٌ فی سبیل اللّه([61])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 59 *»
میگوید شنیدم امام صادق؟ع؟ میفرمودند: نفس کسی که غصّهدار ما است و برای ظلمهایی که به ما رسیده غم و اندوه دارد، خود نفسکشیدنش تسبیح است. همینکه به فکر امر ما است و همیشه در فکر است که چه کار کنم که دولت آلمحمد؟عهم؟ را نصرت کنم عبادت است.
این خیلی مهمّ است. باید هریک از ما مرتّب در این فکر باشیم که امروز که سر از رختخواب برمیدارم چه کنم که دولت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه را نصرت کرده باشم، چه کنم که امر ایشان را احیا کرده باشم، چه کاری از دست من برمیآید که به آن بزرگواران خدمت کرده باشم؟ مگر الآن امام زمان از ما انتظار ندارند؟ در دولت امام؟ع؟ مفت بخوریم و در دوران امامت حضرت بهسرببریم و هیچ به فکر امر حضرت نباشیم؟! ببینید نوع کسانی که در سیطره دولتها بهسرمیبرند و حقوقبر هستند و در دولتها موقعیّتی دارند، همیشه در فکرند آن کاری و آن مسؤولیتی را که به عهدهشان گذاشته شده بهتر انجام بدهند. آنگاه ما در مُلک امام زمان صلواتاللّهعلیه، در دوره امامت و ولایت و زعامت حضرت بهسرمیبریم، آنچه به فکرش نیستیم ــ نعوذباللّه! پناه به خدا میبریم! ــ امر ایشان است. باید در هر قدمی که برمیداریم، ببینیم آیا دولت این بزرگوار نصرت میشود اقدام کنیم. اگر میبینیم دولت ایشان نصرت نمیشود و خدای نکرده بر امر ایشان صدمه وارد میشود خودداری کنیم.
از این جهت میفرمایند و همّه لأمرنا عبادة همینکه در فکر کار ما باشد، خود در فکر بودن برای او عبادت است. و کتمانه لسرّنا جهاد فی سبیل اللّه سرّ ما و آنچه را که به گوش مردم نباید برسد که میپوشاند جهاد در راه خدا است. البته خیلی زحمت دارد و خیلی مشکل است. الآن شما با کسی که روبهرو میشوید همینکه میبینید بحث دینی در کار میآید و چیزی میگوید ــ به قول آن شخص که میگفت: علم در سینهام جُل جل میکند از بیرون انداختنش عاجزم، شما که ألحمدللّه از بیرون
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 60 *»
انداختنش هم عاجز نیستید ــ شروع میکنید به بحث و مذاکره و مباحثه، و کار را به چه مشکلاتی میرسانید! مشکلات خودتان، مشکلات برادران ایمانی و مشکلات امر بزرگان دین.
خدای نکرده انسان مطلبی را طوری بگوید که مشکل درست کند مگر به آسانی قابل اصلاح است؟ یکی از رفقای ناباب ما ــ اینطور بگویم بهتر است «یکی از رفقای ناباب» ــ با یکی از محدثّین و اخباریّین بحث کرده بوده، ابتدای سخن گفته بوده چه بگوییم لا اله الّا اللّه، چه بگوییم لا اله الّا محمّد. او وحشتش برداشته بود. هنوز هم که هست وحشت دارد. هر موقع که به ما رسیده و در این زمینه بحثی کرده میگوید: فلانی، رفیق شما و شاگرد شما به من اینطور گفت: چه بگوییم لا اله الّا اللّه، چه بگوییم لا اله الّا محمّد؟ص؟ . حال چقدر زور میخواهد تا انسان این را درست کند؟ آن هم اگر بپذیرد. چرا انسان این حرف را بزند که بعد به مشکلات برخورد بکند؟! نوعاً اینطور است.
در صورتی که این فرمایشهایی که مشایخ فرمودهاند اگر ما فهمیدیم و دانستیم و توانستیم درست بیان بکنیم سرّ نیست. اگرنه نمیفرمودند. اینها سرّی نیست که کتمانش لازم باشد و کتمانش جهاد فی سبیل اللّه باشد. چون اگر سرّ بود نمیفرمودند و نمینوشتند و به دشمنان نمیدادند و منتشر نمیکردند. پس سرّ نیست. تمام این فرمایشهایی که فرموده و نوشتهاند از اول تا به آخر، اسرار آلمحمّد؟عهم؟ نیست که کتمانش واجب باشد.
بعضی میگویند آقای مرحوم فرمودهاند: من راضی نیستم که فلان کتاب را چاپ کنید. این نه از جهت این بوده که سرّ است و باید کتمان بشود. جهات دیگری داشته است. حیفشان میآمده به دست دیگران برسد. چون اینها گوهرهایی است برای دوستانی که ورزیده، کارکرده و زحمت کشیدهاند. از این جهت میفرماید سعی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 61 *»
کنید اینها را به دست دیگران ندهید. از جمله قرآن محشّیٰ است. آقای مرحوم راضی نبودند چاپ شود و منتشر گردد، حتی آن را تصحیح هم نکردند. برنگشتند آنچه را که نوشتهاند تصحیح کنند. از این جهت در آن حواشی به غلط هم برخورد میکنیم. بعضی جاها کلمهای افتاده یا کلمهای درست نوشته نشده است که باید تصحیح بشود. ولی چون میخواستند ارمغانی برای دوستانشان باشد، میدادند از روی نسخه آقای مرحوم مینوشتند. هر کس که خطّی داشته در قرآن خودش مینوشته. همچنین شنیدم «طریق النجاة» و «لُبّ اللَّباب» را هم سفارش میکردند به دست دیگران نرسد.([62])
در هر صورت اینها سرّ نیست. با وجود اینکه سرّ نیست ما باید ملاحظه کنیم و حق نداریم با هرکس هرکس، هر طور هر طور صحبت کنیم. آری! آن سرّی که کتمانش واجب است و جهاد فی سبیل اللّه است همین بحثی است که ما داریم که بیان مقامات و فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ مطابق کیان اولی عالم و مطابق فطرة اللّه و خلقت نوری الهی است.
محمد بن مسلم یکی از راویهای همین حدیث است میگوید: محمد بن سعید که راوی دیگر این حدیث است به من گفت «اُکتبْ هذا بالذهب فماکتبتَ شیئاً أحسنَ منه»([63]) این حدیث شریف را با طلا بنویس که تو بهتر از این چیزی ننوشته و نخواهی نوشت. زیرا این حدیث بسیار جالب است! در حدیث دیگر مشابه همین حدیث از حضرت صادق؟ع؟ نقل شده که فرمودند یجب أنیُکتبَ هذا الحدیث بماء الذهب. واجب و لازم است که این حدیث به آب طلا نوشته شود. انشاءاللّه ما اقلّا در خاطرمان بماند که فرمود نفس المهموم لظلمنا تسبیحٌ و همّه لنا عبادة و کتمان سرّنا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 62 *»
جهاد فی سبیل اللّه([64]) سه چیز است که انشاءاللّه خیلی باید در فکر آن و در غم و غصّه آن باشیم. یکی این است که هر نفسی که میکشیم تسبیح است. بعد هم در فکر نشر و احیای امر ایشان باشیم و این هم عبادت است. و این حقایقی را هم که در دست داریم تا جایی که میسّر است از نااهل کتمان کنیم، حیفمان بیاید برای نااهل بگوییم. انشاءاللّه این جهاد است. زیرا سخت است و زحمت دارد که انسان حق و نور را در دل نگاه دارد و نگذارد زبانش برای اشخاص ظلمانی به حرکت آید. این جهاد است، سخت است و زحمت دارد.
البته همانطور که متذکّر شدم ظاهراً مراد این نیست. ولی ما میتوانیم به اندازه خود این امر را به دستور بزرگانمان ــ به خصوص در کتاب مبارک چهار فصل ــ رعایت کنیم. چرا بیجهت با مردم درِ مباحثه و مجادله را باز کنیم؟ چرا برای خود و برادرانمان زحمت درست کنیم؟ چه لزومی دارد؟ وقتی که ما طبیعت مردم را میشناسیم و از وضع مردم باخبریم، چرا خودمان را به زحمت بیندازیم؟ از این جهت فرمود دعوا الناس ذَروا الناس([65])مردم را رها کنید. لو علِم اللّه فیهم خیراً لأسمعَهم اگر خدا در آنها خیر میدید به آنها میرساند و گوشزدشان میکرد؛ بلکه به گوششان رسانیده، ولی قبول نکرده و رد و انکار کردهاند.
همین کارها به دولت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه صدمه میزند و ما نباید این نوع صدمات را داشته باشیم، مثل اینکه در زمان ائمه شیعیان و دوستانی مانند ما که کارهایشان را نمیفهمیدند و برنامههایشان را رعایت نمیکردند و به سفارش امامشان رفتار نمیکردند، برای ائمه؟عهم؟ صدمات فراهم میکردند. بارها امام صادق صلواتاللّهعلیه مضطربانه از شیعیان تقاضا میکرد که سخنانی را که از من میشنوید
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 63 *»
فاش نکنید! برای مردم نگویید! شما میروید شب در خانه راحت در رختخواب میخوابید اما من در خانه مضطرب بهسرمیبرم.([66]) بارها حضرت را احضار میکردند.([67]) وُلاتی که از طرف منصور و امثال او در مدینه منوّره والی میشدند، شیعیان عزیز امام، شیعیان کامل امام را زحمت میدادند.
از جمله معلَّی بن خُنَیس است که نمیتوانست طاقت بیاورد و بعضی امور را میگفت. حضرت هم به او میگفتند نگو! اینقدر سرّ ما را فاش نکن! عاقبت تو را میکشند. زمانی که «داود بن عروه»([68]) در مدینه والی شد گفت بهترین راه برای نابودی شیعه این است که من معلّی بن خنیس را که از شیعیان نامی و مشهور حضرت صادق صلواتاللّهعلیه است احضار کنم. احضارش کرد و گفت: باید تمام اسامی شیعیان جعفر بن محمّد صادق صلواتاللّهعلیه را به من صورت بدهی. گفت ابداً چنین کاری نخواهم کرد. نمیتوانست بگوید که من نمیشناسم. میدانست که این از شیعیان نامی است. از بس خودش را رو کرده بود. همه سنّیهای مدینه میدانستند که او در میان شاگردان و شیعیان امام؟ع؟ شخصیّت مهمّی است. همه به او رجوع دارند و همه از او اخذ میکنند. چون نمیتوانست بگوید نمیشناسم گفت: من نمیگویم. گفت تو را میکشم. گفت اگر تمام اسمهای آنها و خودشان زیر پای من قرار داشته باشند و من اینقدر احاطه داشته باشم، مرا قطعه قطعه کنی اسم یک نفرشان را نخواهم برد.
وقتی کاملاً ناامید شد از اینکه آنها را معرّفی کند دستور قتل معلّی بن خنیس را صادر کرد. آن شیعه بزرگوار را کشتند. بدن مبارکش را به دار زدند. اموالش را مصادره کردند. اموالش، اموال امام بود. زیرا امام؟ع؟ به اصحابشان فرموده بودند سهم ما، حقّ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 64 *»
ما را پیش او بگذارید!([69]) آن اموال را گرفتند. حضرت صادق صلواتاللّهعلیه پیش «داود بن عروه» آمدند که تو والی شدی، نباید اینطور رفتار کنی! چرا این دوست ما را کشتی؟ چرا اموالش را گرفتی؟ گفت خوب کردم. حضرت فرمودند: من بر تو نفرین میکنم. شروع کرد به استهزاء و مسخرهکردن امام؟ع؟. گفت: تو اول برو دعا کن خدا دعایت را قبول کند بعد بر من نفرین کن. حضرت فرمودند: انسان میتواند در داغ صبر کند اما در از دستدادن اموال نمیتواند صبر کند. تمام کسانی که در میان شیعیان من مستأصلند، به این اموال احتیاج دارند. من باید این اموال را به آنها برسانم. من نالههای یتیمها و بیوهزنان و مشکلات امور ضعفای دوستانم را نمیتوانم تحمّل کنم. اموال را بده به آنها رد کنم، در داغ معلّی صبر میکنم. گفت نمیدهم. حضرت فرمودند: من نمیتوانم بر این کار تو صبر کنم، صبرم تمام میشود. گفت هر کاری میخواهی بکن!([70])
حضرت آن شب که از قتل معلّی خبردار شدند وضو ساختند و غسل فرمودند و دست به دعا بلند کردند. دو سه کلمه بیشتر نگفتند، بعد هلاکت داود را همان لحظه خواستند. البته احتیاج نبود. خودش اسم اعظم اعظم اعظم الهی است. اما برای تعلیم به شیعیان ضعیف این روشها را داشتند. پس از آن به غلامشان فرمودند از خانه بیرون برو ببین چه میشنوی؟ بیرون رفت و برگشت گفت: آقا ناله، گریه و سر و صدا بلند است. فرمود: داود به درک واصل شد و هلاک گردید. زنش گفت من دیدم که در حال تحیّر، حیرت و نگرانی بهسرمیبرد که هیچچیز حالیش نیست. ماری غضبناک بر او حمله کرده بود. در دفعه اول مار را از او جدا کردند. اما در دفعه دوم او را گزیده بود و به درک واصل شد.([71])
این مشکلات را داشتند. منصور ملعون گاهی امام؟ع؟ را به بغداد احضار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 65 *»
میکرد. حضرت با چه زحمتهایی تشریف میبردند.([72]) گاهی آن ملعون که مدینه میآمد حضرت را میخواست و چه جسارتها و توهینها به مقام حضرت روا میداشت.([73]) گاهگاهی هم خداوند برای نشاندادن عظمت و جلالت حضرت، او را با اسبابی میترسانید. او هم میترسید و امام؟ع؟ را احترام میکرد و برمیگرداند.([74]) چند دفعه تصمیم کشتن حضرت را گرفت.
افرادی از اکراد را خواسته بود که هیچ نمیفهمیدند و نمیشناختند، آنها را وادار کرده بود که وقتی امام؟ع؟ وارد شدند حمله کنند و امام را بکشند. اما همینکه امام وارد شدند، در خبر آمده است که تمام آنها مانند سگ که پیش صاحب خود سر به زمین میگذارد، آنها هم سرها را بر زمین گذاردند. با اینکه شمشیرها را آماده کرده بودند و به آنها گفته بود که این شخص دشمن خلیفه است، ولی همه خاضع و خاشع، صورتها را روی پای مبارک حضرت میمالیدند و گریه میکردند. آن ملعون این اوضاع را که دید، ترسید نکند بر خود او بشورند و او را بکشند. حضرت را برگردانید. بعد از مترجم پرسید به اینها بگو چرا این شخص را نکشتید؟! گفتند: این ولیّ ما، آقای ما و مدبّر امور ما است. هر روز مثل پدر مهربان به کارهای ما رسیدگی میکند. چطور ما ولیّ نعمت خود را بکشیم؟! از ترس آنها را زود از محلّ حکومتش خارج کرد که مبادا این امر به گوش مردم برسد.([75]) سرانجام حضرت را در مثل این ایّام با زهر جفا مسموم کرد.([76])
صلّی اللّٰه علیک یا أباعبدالله یا جعفر بن محمد الصادق
و لعنة اللّٰه علی القوم الظالمین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 66 *»
مجلس 5
(شب سهشنبه 26 شوال المکرّم 1407 هـ ق)
r علّت تحمّلنداشتن بشر نوعی برای ذکر اسرار
r علّت تعدّد تعیّنات حقیقت محمّدیّه؟ص؟
r جامعیّت هر تعیّن در حمل جمیع اسماء و صفات الهی
r چهار اسم از اسماء الهی در امام صادق؟ع؟ بارزتر بود: «الجلیل»
r سبب آنکه دین را به «مذهب جعفری» نامیدهاند
r اسم «العالم»
r اسم «الفاطر»
r تعلیم علم کیمیا به جابر بن حیّان
r اسم «الرازق»
r گزارش نام «جعفر» از این اسمهای الهی
r اقتضاء این عالم ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به مقهوریّت و مظلومیّت است
r برخی از مصائب امام صادق؟ع؟
r شیعیان به معنای طرفدار و شیعیان ضعیف
r جابر بن حیّان
r مصیبت قبور ائمّه مدفون در بقیع؟عهم؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 67 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به مقامات کلّیه نبوّت و ولایت در عوالم و مراتب مختلف، مختلف است. از کیفیّت ظهور این بزرگواران در آن مراتب اولی و ثانویِ مراتب سلسله طولیّه نوریّه کسی خبردار نیست و هیچ کس از خلق از آن اطّلاع ندارد. در مرتبه اول خود ایشان واقفند، و در مرتبه دوم انبیاء؟عهم؟ نیز واقفند. ولی سایر خلق بر کیفیّت ظهور این بزرگواران به این دو مقام خود در آن مراتب نمیتوانند آگاه شوند. در باره ظهور ایشان در عالم غیب و شهاده هم احتیاج است به شناختن مقام کلّی ایشان در دو ظهور ایشان در این دو عالم. و بیان جامع و کامل آن است که از آن مقام و جهت کلّی ایشان گزارش دهد.
عرض شد از نظر و جهت و اعتبار دیگر خداوند برای عالم هستی دو کیان قرار داده: یک کیان اوّلی و نوری که از آن به فطرة اللّه و خلقت خدایی تعبیر آورده میشود. دیگری کیان ثانوی و تغییریافته که در اثر اختلاط نور و ظلمت است. به اقتضاء این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 68 *»
تغییر، خداوند احکامی مناسب این تغییر قرار داده است. از جمله، ظهور این بزرگواران با این عالم و با این کیانی که از آن کیان اولی تغییریافته، مناسب شده است. ولی از ظهور این بزرگواران در آن مقام و کیان اولی، به وسیله کسانی که از آن مقامات کلّیه ولایت و نبوّتِ ایشان آگاهند و بر آن ظهور و بر کیفیّت آن واقفند، گزارشی میسّر نیست و آنانی که واقفند، بر اظهار آن مقامات مأذون نیستند. زیرا خداوند در تأویل این آیه شریفه به ایشان فرموده إنّ اللّه یأمرُکم أنتُؤَدّوا الأماناتِ إلی أهلها و إذا حکمتُم بین الناس أنتَحکموا بالعدل([77]) حق ندارید آنچه از این مراتب و مقامات شناختهاید برای خلق بیان کنید. اینها اهلیّت ندارند که این امانت الهی را متحمّل شوند؛ بلکه وظیفه دارید این امانت را به اهلش برسانید!
از این جهت ائمه هدی؟عهم؟ و همچنین انبیاء عظام سلاماللّهعلیهم اجمعین و کاملان دین هر زمانی از ذکر مقامات کلّیه محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و ظهورات ایشان به دو مقام کلّی نبوّت و ولایت مناسب با کیان اولی عالم لب بسته، از گزارش آن خودداری کرده، بیان نفرموده و برای کسی ذکر نکردهاند، مگر برای کسانی که با ایشان همسنخند و مثل خودشان برای تحمّل آن امانت الهی اهلیّت دارند. اما سایر خلق چون به اقتضاءات اختلاط نور و ظلمت تغییر یافتهاند که از زمانی که قابیل هابیل را کشت تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه قدرت و غلبه با ظلمت است، در این مدّت از زمان چون نوع انسانها به کمال شایستگیِ دریافت و تحمّل بیان آن مقامات نمیتوانند برسند، این بزرگواران نیز از بیان آن مقامات برای ایشان خودداری میکنند. در زندگانی ائمه هداة معصومین؟عهم؟ این مطلب خوب روشن است. مواردی، مواقفی و مواضعی مطلب را کاملاً روشن میکند.
اصلاً خود تعیّن یافتنِ حقیقت محمدیّه؟ص؟ به تعیّنات چهاردهگانه نیست مگر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 69 *»
در اثر اقتضاءاتی که در خلق است حتی در کیان اولی. اگر کیان اولی هم دارای اختلاط نبود و به صرافت اولی و ذاتی و حقیقی خود باقی بود، چهبسا احتیاج نبود که حقیقت محمدیّه؟ص؟ به چهارده تعیّن متعیّن شود و به هر تعیّنی مَظهر اسماء و صفاتی از اسماء و صفات خدا گردد. اگرچه در هر تعیّن حامل جمیع اسماء و صفات خداوند است. اما در هر تعیّنی بعضی از اسماء و صفات غلبه دارد و حکم آن اسماء و صفات غالب است. توضیح مطلب اینکه حقیقت محمدیّه؟ص؟ چه در تعیّن اصطفاء و مصطفویّت، چه در تعیّن ارتضاء و مرتضویّت، چه در تعیّن حسنیّت، چه در تعین حسینیّت، همینطور تا تعیّن مهدویّت صلواتاللّهعلیهم اجمعین در هر تعیّنی حامل جمیع اسماء و صفات الهیّه است و هیچ کمبود برای هیچ تعیّنی نسبت به تعیّنی نیست. اما چون در خلق اقتضاء بود و خلق متغیّر و مختلف بودند، جهات مختلف داشتند و عوالمِ متعدّد و مختلفی بودند، همچنین اداره جهات مختلفِ عوالم و اهل آنها احتیاج داشت به ظاهرشدنِ آن حقیقت طیّبه به تعیّن خاصّی و اظهارنمودنِ اسماء و صفات خاصّی مناسب آن عوالم و آن اختلافات حاصله در عوالم و اهل آنها، از این جهت در یک تعیّن محمّد شده، در یک تعیّن علی، در یک تعیّن حسن، در یک تعیّن حسین، در یک تعیّن سجّاد، در یک تعیّن باقر، در یک تعیّن صادق، در یک تعیّن کاظم، در یک تعیّن رضا، در یک تعیّن جواد، در یک تعیّن هادی، در یک تعیّن عسکری و در یک تعیّن مهدی صلواتاللّهعلیهم اجمعین شده است. با آنکه همهشان یک حقیقت و یک نورند. أوّلنا محمّد و أوسطنا محمّد و آخرنا محمّد و کلّنا محمّد([78]) صلّیاللّهعلیهم اجمعین.
پس سبب تعدّد این تعیّنات این بوده که هریک از آنها، مناسب عالمی از عوالم و جهات موجوده در آن عوالم و اقتضاءات اهل آن عوالم، اسماء و صفاتی از اسماء و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 70 *»
صفات خدا را بیشتر ظاهر نمودهاند. به این مناسبت این تعیّنات حاصل شده است. از جمله چون ایّام با وفات حضرت صادق صلواتاللّهعلیه و شهادت آن امام مظلوم مناسب است، میبینیم که وجود این بزرگوار در دورانی که در این عالم متصدّی امر امامت و ولایت مطلقه الهیّه شدند خصوصیّاتی دارد که در این عالم ظاهر، مخصوص ایشان است. همچنان که حضرت باقر و هریک از ائمه؟عهم؟ نیز چنین بودند.
نامهای این بزرگواران و تعیّناتی که دارند گزارش اجمالی از عهدهدار بودن ایشان برای اظهار اسماء و صفات خاصّی از میان اسماء و صفات خداوند است. با اینکه جمیع اسماء و صفات خدا در تکتک این تعیّنات ظاهر و موجود است و در این تعیّنات از مقامات کلّیهشان هیچ کمبود ندارند اما به خصوص بعضی از اسماء و صفات در هریک از این بزرگواران ظاهرتر است و غلبه با آنها است.
امام صادق صلواتاللّهعلیه هرچند مَظهر تمام اسماء و صفات الهی، به همه معانیش هستند اما در این بزرگوار آنچه از اسماء و صفات الهی بیشتر از همه ظاهر شده، چهار اسم از اسماء حُسنای الهی است که اول آنها اسم «الجلیل» است. این بزرگوار در اظهار اسماء و صفات خدا، اسم الجلیل را از همه اسماء و صفات خدا بیشتر ظاهر ساختند و محلّ ظهور این اسم شریف شدند. زندگی ایشان به حسب ظاهر این مطلب را نشان میدهد. در همین عالم تغییریافته ظاهری که در آن بهسرمیبریم و ظاهر عالمِ ظاهر است، این بزرگوار در همین عالم دین خدا را ظاهر ساخت. و دین خدا نشاندهنده عظمت و جلال خدا است. اگر کسی بخواهد عظمت و جلال خدا را بشناسد باید دین را بشناسد. هرچه در دین دقیقتر شود بیشتر به عظمت و جلال خدا پیمیبرد. و امام صادق صلواتاللّهعلیه در اظهار دین خدا از همه این بزرگواران بیشتر فعّالیّت داشتند و اقتضاء زمان و اقتضاء خلق همین بود.
اینکه مذهب تشیّع را «مذهب جعفری» میگویند و ما را در برابر مذاهب اهل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 71 *»
سنّت به امام صادق صلواتاللّهعلیه نسبت میدهند و نام مبارک آن حضرت در میان اهل سنّت از سایر ائمه ما؟عهم؟ مشهورتر است از جهت افاضه و نشر دین است. به این ترتیب امام؟ع؟ جلالت و عظمت خدا را به ظاهر ساختنِ دین ظاهر ساخت و معالم تنزیل و معالم قرآن را ایشان منتشر کردند و مواضع شریعت الهی را در زندگی انسان ایشان مشخّص فرمودند، حتی در تاریخ دارد که تا زمان امام صادق صلواتاللّهعلیه مردم و حتی شیعیان خیلی از احکامِ بزرگترین عمل عبادی را که حجّ است نمیدانستند و راه نمیبردند و در خیلی از مسائل مانند اهل سنّت رفتار میکردند.([79])
در این زمان که متجاوز از هزار سال است که مذهب تشیّع شایع شده است و شیعه برای خودش فقهی مشخّص دارد، هنوز گاهگاهی در حج دیده میشود که نوع شیعیان به اشتباهاتی مبتلا هستند. با اینکه مرتّب برای آنها گفته میشود. در همین عمره اخیر که مشرّف بودم در سعی بین صفا و مروه دیدم جوانی با پیرزنی میخواهد سعی را شروع بکند. اما احرامی خود را مثل اهل سنّت انداخته و شانه و دستش بیرون است. من از پوشش آن پیرزن فهمیدم که این جوان شیعه است و ظاهراً عراقی بود. به آن جوان گفتم شیعه هستی؟ گفت انشاءاللّه. گفتم پس این کار در احرام زی شیعه نیست. شانه را بپوشان! و چون به عربی گفتم. مادرش دعا کرد و گفت: «رحم اللّه والدیک».
نوع بیاطّلاعیها در بین خودمان، در بازارمان، در برنامههایمان را میبینید چقدر است. با اینکه نزدیک هزار سال متجاوز است که فرمایشهای ائمه هدی؟عهم؟ و فقه مستقلّ شیعه به شيعيان رسیده و در کتابها نوشته شده است، اما نوعاً در بیخبری بهسرمیبرند. در امور دقیق که بماند، در امور کلّی هم غفلت دارند و در اشتباهند. از جمله همینکه لااقل موقع وضوگرفتن اینقدر آب نباید مصرف بشود. و نوعاً مبتلا هستند که شیر آب را از اول وضوگرفتن باز میکنند تا آخری که پاها را مسح میکشند،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 72 *»
آنگاه شیر آب را میبندند و همینطور آب میرود. چرا؟ آن هم از ماها سربزند، با توجّه به اینکه ما با دیگران فرق داریم.
دیگران میگویند: مثلاً اگر در موقع مسح، آبی غیر از آب وضو مخلوط بشود مسح درست نیست، یا اینکه سر باید خشک باشد، پا خشک باشد. چنین احتیاطهایی میکنند و دست نمیبرند شیر آب را ببندند مبادا آب دیگری با آب وضو مخلوط شود. اما در بین ما که این حرفها مطرح نیست. به علاوه که برای همه حتی برای آنها هم این کار میسّر است. آب را که برمیدارد شیر آب را ببندد، بعد دست راست را بشوید. دوباره که آب برمیدارد شیر آب را ببندد این دست را بشوید. بعد هم مسح سر و پا را بکشد. ولی هم آنها در غفلت بهسرمیبرند، هم بعضی از ما که نوعاً این اسرافکاریها را داریم. مخصوصاً در محلهای عمومی مثل حسینیّه.
حال در خانه خود شخص مال خودش است، دلش میخواهد اسراف کند و پول زیاد بدهد. اما این محلّ شریف و این نوع محلهایی که متعلّق به عموم است و از مال مبارک سیدالشهدا صلواتاللّهعلیه یا امام زمان صلواتاللّهعلیه باید صرف بشود، خیلی اشکال پیدا میکند و خیلی مشکل است. رعایت نکردن، اسرافکردن و صدمهزدن به هریک از این اموری که متعلّق به امام؟ع؟ است مسؤولیّتش بیشتر است.
پس این بزرگوار معالم تشریع و مواضع شریعت الهی را اظهار فرمودند و به این وسیله عظمت و جلال خداوند را به همه خلق و اهل اسلام نشان دادند. این دقّتیکه در فقه شیعه شده و این فرمایشهایی که از ائمه ما به خصوص حضرت صادق صلواتاللّهعلیه در نوع مسائل و مباحث ایمانی و شریعت رسیده، بیانگر عظمت و جلال خداوند است و حکایتکننده قهر، سلطنت و استیلاء خداوندی بر جمیع خلق است و نشاندهنده این است که خداوند از جمیع صفات امکانی خلقی منزّه است و بیان معارف توحید و مقامات تفرید الهی است و همه اینها در زمان آن بزرگوار منتشر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 73 *»
شد. از این جهت در فرمایشهای بزرگانمان+ میبینیم که همانطور که «عبودیّت باطنیّه و حقیقیّه» به وسیله سیدالشهدا صلواتاللّهعلیه ظاهر شد و آن بزرگوار را «ابوعبداللّه» گفتهاند، چون آن بزرگوار اصل و ریشه بنده خدا و بندگیهای خدا در باطن است، وجود مبارک امام صادق صلواتاللّهعلیه هم ظاهرکننده «عبودیت و بندگی» در ظاهر هستند و کنیه مبارک ایشان هم در میان ائمه ما صلواتاللّهعلیهم «ابوعبداللّه» است.
این بزرگوار بعد از عظمت و جلال خدا و ظاهرساختن اسم الجلیل، اسم «العالم» خدا را اظهار فرمود. این بزرگوار با معجزاتی که در دوران زندگیش به چند تن از ملوک بنیامیّه نشان داد ــ کلمه خلیفه و خلفاء برای آنها حیف است ــ این بزرگوار با ملوک بنیامیّه و با یکی دو تن از بنیالعباس که بدتر از همه آنها منصور بود روبهرو بود. بعضی گفتهاند که این بزرگوار حدود ده سال در دوران حکومت آن ملعون به سر بردند.([80]) در تمام این دوران هریک از حکّام و والیانی را که در مدینه قرار میداد و متعرّض امام صادق؟ع؟ میشدند، امام معجزاتی نشان میدادند و برنامههایی اجرا میفرمودند که تمام آنها از علم، احاطه و تصرّفات امام صلواتاللّهعلیه متعجّب میشدند.
در زمان این بزرگوار دوران حکومت هزار ماهه بنیامیّه به اتمام رسید و بدتر از آنها بنی العباس روی کار آمدند. این بزرگوار در تمام حالات، چه با اصحاب و با شیعیان و چه با مردم معمولی و اهل سنّت در مدینه، و چه با وُلات و حکّام، رفتاری که داشتند تمام اظهار اسم العالم خدا بود. بعد از ظاهرکردن اسم الجلیل خدا، علم خداوند را ظاهر میساخت. علم خدا به خلق، سعه احاطه علمی خداوند به همه موجودات، و از همه مهمتر کیفیّت سلوک خدا با خلق را برای خلق آشکار فرمود که خود این مطلب اصل و اساس رشتههای مختلف علوم است، به خصوص علم اصول فقه و فقه که دو رشته بسیار بسیار مهمّ از علوم شریعت است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 74 *»
امام؟ع؟ در رفتار، در گفتار و در معاملاتی که داشتند کیفیت سلوک و رفتار خدا با خلق را ظاهر میساختند. آن بزرگوار با نوع طبقات، از حکّام و ولات گرفته تا رعیّت، و از دوستانش گرفته تا دشمنانش، از علمای زمانش گرفته تا جهّال زمانش، سلوک و رفتار حضرت با همه، و گفتار حضرت در مجالس و در برخورد با ایشان، تمام بیانِ کیفیت سلوک خداوند و رفتار او با خلق بود که در این کار و در این اصل، اظهار علم و احاطه علمی خداوند به همه موجودات بود.
این بزرگوار بعد از اظهار اسم العالم خدا، اسم «الفاطر» خداوند را ظاهر فرمود. أفی اللّه شکٌّ فاطر السموات و الأرض([81]) این بزرگوار اسم الفاطر را ظاهر ساخت؛ یعنی کیفیّت خلقت و آفرینش را نمایاند. زندگی امام صادق صلواتاللّهعلیه پر از شواهدی است که برای هریک از این عرایضی که دارم میشود اظهار و بیان گردد. اما فرصت میخواهد و بحث مفصّلى است. عدّهای خدمت حضرت بودند این آیات شریفه که مربوط به حضرت ابراهیم و جریان احیاء و زندهکردن مرغانی چند است خوانده شد. قال ربِّ أرِنِی کیف تُحیِی الموتیٰ. قال أ و لمتُؤمِنْ. قال بلیٰ ولکن لیطمَئنَّ قلبی([82]) کیفیّت این احیاء از امام؟ع؟ سؤال شد که چگونه بوده است؟ ناگاه امام صدا زدند یا طاوس طاووسی پیدا شد و حضور حضرت آمد. بعد صدا زدند یا غُراب کلاغی پیدا شد و خدمت حضرت آمد. یا بازی بازی برابر حضرت حاضر شد. بعد یا حَمامَة کبوتری خدمت حضرت آمد. اینها حضور حضرت جمع شدند. حضرت دستور دادند آنها را ذبح کردند. فرمودند پرهای اینها را بکنید و با هم مخلوط کنید. گوشتهای اینها را با هم مخلوط کنید و کناری بگذارید، استخوانهای اینها را هم با هم مخلوط کرده، بکوبید و کناری بگذارید. گوشتها مخلوط شده، استخوانها مخلوط شده،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 75 *»
پرها مخلوط شده. آنگاه امام؟ع؟ سر هر پرندهای را به دست میگرفتند و در حضور این چند نفر از صحابه صدا میزدند یا طاوس. اول استخوانهای طاووس از میان استخوانهای مخلوط شده جمع میشد. استخوان مخصوص طاووس میآمد و متصل میشد. استخوانبندی که تکمیل شد، بعد از آن گوشت و بعد پوست و پرهای مخصوص طاووس میآمد متصل میشد. بعد حیات پیدا میکرد و میپرید میرفت. بار دیگر آن یکی، همینطور آن یکی و آن یکی را احیاء فرمودند.([83]) این یکی از شواهد و نشانهها است که امام؟ع؟ کیفیّت خلقت را علنی نشان داد.
در بیانات و در نوع کارها و تصرّفاتی که این بزرگوار داشتند کیفیّت آفرینش را نشان میدادند. سید بن طاووس از ربیع، دژبان حضوری منصور روایت کرده که گفت: روزی منصور مرا خواست و گفت میبینی که مردم از جعفر بن محمّد چه چیزها نقل میکنند! به خدا سوگند که نسل او را برمیاندازم. پس یکی از امیران لشکرش را خواست و به او دستور داد با هزار نفر به مدینه برو و بیخبر به خانه امام جعفر وارد شو و سر او و پسرش موسی را برای من بیاور. همینکه آن امیر وارد مدینه شد حضرت دستور دادند دو ناقه آوردند و بر در خانه حضرت باز داشتند. بعد اولاد خود را جمع فرمودند و در محراب نشستند و مشغول دعا شدند.
حضرت امام موسی کاظم؟ع؟ فرمود: من ایستاده بودم که آن امیر با لشکر خود به در خانه ما آمد و لشکر خود را امر کرد که سرهای آن دو ناقه را بریدند و برگشت. چون به نزد منصور رفت گفت: آنچه دستور داده بودی به انجام رسانیدم. سپس کیسه را نزد منصور گذاشت. منصور همینکه سرکیسه را گشود و سرهای ناقهها را دید پرسید: اینها چیست؟ گفت: ای امیر همینکه داخل خانه امام جعفر؟ع؟ شدم سرم گیج خورد و خانه در نظرم تار شد و دو شخص دیدم و در نظرم چنان نمود که جعفر و پسر او
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 76 *»
است. دستور دادم که سر آنها را جدا کردند و آوردم. منصور گفت: آنچه را دیدی برای کسی نقل مکن! و احدی را بر این معجزه آگاه مگردان! آن امیر میگوید تا منصور زنده بود کسی را از این قصّه آگاه نگردانیدم.([84])
این نوع تصرّفات، بیان کیفیّت خلقت و اساس خلقت است و در فرمایشهای حضرت موارد زیادی وجود دارد که در آنها کیفیّت خلقت و تسویه الهی نسبت به خلق، و تقدیر و قضا و امضاء الهی را در تمام مراتب فعل اللّه به همه اهل عالم شناسانیدهاند به طوری که هرکس در این زمینه هرچه میشناسد به بیانهای آن بزرگوار ــ یا به طور مستقیم یا غیر مستقیم ــ و به تصرّف ولایتی آن حضرت برگشت میکند.
علم کیمیا یکی از مواردی است که فعل و انفعالهای عالم را در زمینههای مختلف نشان میدهد و یکی از مواردی است که تقدیر، تسویه و تعدیل را مینمایاند. به تعبیر دیگر احیاء و خلقت را نشان میدهد. «آفرینشِ انفعالی» را مینمایاند یا بهتعبیر دیگر «عالم تکمیل و تکمّل» را مینمایاند. میبینیم امام؟ع؟ جابر بن حیّان را برای نشر این علم به اهلش انتخاب میفرمایند.([85]) جابر در تمام رسالههایی که مینویسد میگوید: «قال مولای و سیّدی جعفر بن محمّد الصادق صلواتاللّهعلیه»([86]) با اینکه سنّی بوده و به مقام امامت و ولایت کلّیه آن حضرت آنطور که شیعه قائل است معترف نبوده. در عین حال همهجا در برابر وجود مبارک امام صادق صلواتاللّهعلیه اظهار خضوع و کوچکی و نوکری میکند. و این علم یک نوع بیان از کیفیّت تکمّل و تکمیل در عالمِ ظاهر است و راهی است برای نشاندادنِ کیفیّت تسویه و تقدیر الهی و تعدیل موادّ برای پذیرش صورتها و آثاری که بعد از تعدیل مواد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 77 *»
بروز میکند و همه اینها نوعی و قسمتی از خلقت را بیان میکند.
پس بعد از ظاهر شدن اسم الجلیل و اسم العالم خدا به وسیله امام صادق صلواتاللّهعلیه، اسم الفاطر به شؤونات و جهات مختلفش بیشتر از سایر اسماء و صفات الهی ظاهر گردید. بعد از الفاطر نوبت به اسم «الرازق» خدا میرسد که امام صادق صلواتاللّهعلیه اسم رازق خدا، رأفت خدا، رحمت خدا، لطف خداوند و کیفیّت رزقدادن خدا به جمیع خلق، و همینطور کیفیّت استمداد و استرزاق خلق را اظهار فرمود که چگونه از اسم الرازق خدا استمداد و استرزاق و طلب روزی مینمایند و چگونه و به چه کیفیّت خداوند رزق تمام خلق را با اختلافاتی که دارند و جهاتی که برای آنها در این اختلافات هست به آنها میرساند. اظهار اسم الرازق خدا و رتبه آن را نشاندادن که بعد از رتبه الفاطر است، چنانکه رتبه الفاطر بعد از رتبه العالم است و رتبه العالــــم بعد از رتبه الجلیــل است، این اسماء چهارگانه الهی برای جمیع خلـــــق به برکت وجود امام صادق صلواتاللّهعلیه و در این تعیّن ظاهری ایشان ظاهر شد.
و چون ما ظاهر را ملاک عالم باطن میدانیم، در عوالم باطنی و مراحل غیبی هم امام صادق صلواتاللّهعلیه حامل و ظاهرسازنده این اسمهای چهارگانه خدا است یا بفرمایید خدا با اینکه به جمیع اسماء و صفاتش در تعیّن صادقیّت ظاهر شده اما ظهورِ به جلالتش، به علمش، به فاطریّت و خالقیّت و رازقیّتش در جمیع عوالم غیب و شهاده به وجود مبارک جعفر بن محمّد الصادق صلواتاللّهعلیه است. از این جهت اسمی که در این عالم ظاهر برای این بزرگوار انتخاب شد «جعفر » بود. جیمِ آن اشاره به اسم الجلیل است، عین آن اشاره به اسم العالم، فاء آن اشاره به اسم الفاطر و راء آن اشاره به اسم الرازق خداست. همچنین خصوصیّتی که در هریک از این اسمها از نظر حروف و صفاتِ حرفی است، جهات دیگری را بیان میکند که خداوند علمش را به اهلش داده و ما یک ظاهری از این فرمایشها را میفهمیم و مییابیم و از حقیقت امر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 78 *»
بیخبریم. خدا میداند که در همین اسم مبارک از مقامات باطنی و ظاهری امام صادق صلواتاللّهعلیه چه گزارشی است! الأسماء تُنزَل من السّماء.([87]) بیجهت نیست که اسم آن حضرت جعفر شده است. البته جهات مختلفی در این حروف وجود دارد که ما از عهده بیان، و به طریق اولیٰ از عهده فهم آنها برنمیآییم. پس تعیّنات این بزرگواران به این مقامات چهاردهگانه نبود مگر برای خاطر اقتضاء عوالم و خود خلق.
حال در این عالمِ ظاهر و در این فطرت تغییر یافته با این اوضاعی که بر این بشر میگذرد از: تصرّفات شیطانی و غلبه نفس امّاره و نفوس شقیّه، چطور اقتضاء میکند که این بزرگواران به مقامات باطنی و حقیقی خود ظاهر شوند؟! و آن مقاماتی را که در کیان اوّلی دارند، در این عالم بازگو کنند؟ خلق نمیتوانند متحمّل شوند. کاملانی هم که بر آن نوع ظهورات واقف هستند لب میبندند و اظهار نمیکنند. چطور برای این خلق اظهار کنند که نه دلی نورانی دارند که آن انوار را بتوانند متحمّل شوند، و نه گوشی دارند که آن حقایق را بتوانند بشنوند و نه چشمی دارند که آن حقایق را بتوانند ببینند.
ببینید در همین سطح و به همین مقدار که از فضائل این بزرگواران بیان شده این بشر چه کرده؟ و چه عداوت و نصبی نسبت به این مقامات الهی نشان میدهد؟ لهم قلوبٌ لایفقهون بها و لهم أعینٌ لایُبصرون بها و لهم آذانٌ لایسمعون بها اولئک کالأنعام بل هم أضلّ اولئک هم الغافلون.([88]) خداوند به اقتضاء این فطرت ثانویّه تغییریافته بشر و این خلقت ثانوی و کیان ظلمانی، این بزرگواران را در مظلومیّت و مقهوریّت ظاهر ساخته است. میبینید در مدّت امامت امام صادق؟ع؟ به عناوین مختلف، چه ظلمهایی بر ایشان وارد شده است!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 79 *»
به خصوص در یکی از جریانها منصور به وسیله شخصی پول زیادی به مدینه فرستاد تا بتواند مستمسکی درست کند برای اینکه امام صادق صلواتاللّهعلیه را دستگیر کند. به این ترتیب که این پولها را میبری و قبل از تماس با خود امام صادق صلواتاللّهعلیه با شیعیان او تماس میگیری و اظهار میکنی که من از شیعیان حضرت صادق و از رفقا و دوستان شما هستم، از خراسان آمدهام و این پول بسیار را به منظور تقسیم بین شما و زمینهسازی برای خروج علیه منصور آوردهام. به این شرط این پولها را به آنها بده و از هر یک از آنها امضاء بگیر. اصلاً نامه و امضاء بگیر بر اینکه آمادگی خودشان را اعلام کنند. آن ملعون به مدینه آمد و شروع به این اقدام کرد. شیعیان را یکییکی پیدا میکرد و اظهار تشیّع و محبّت به امام صادق صلواتاللّهعلیه مینمود و اظهار آمادگی برای پیادهکردن این برنامه که به آنها پولی میداد و از آنها امضاء میگرفت.
روزی امام صادق7 در میان مسجد صف جلو نشسته بودند، آن بزرگوار در جماعت حاضر میشدند. جماعت چه کسی؟ والیی که مثل منصور او را نصب کرده بود. میگوید دیدم امام صادق صلوات اللّه علیه نمازهایشان، همچنین تعقیب را خواندند. بعد برگشتند رو به من کردند فرمودند: بپرهیز خدا را در مورد ما اهلبیت پیغمبر صلواتاللّهعلیه! برای ما فتنه درست نکن! و موجبات گرفتاری ما را فراهم نساز!
من خودم را به تغافل و تجاهل زدم که چه میفرمایید؟ اینها چه حرف است؟ من که کاری نکردهام. من را صدا زد، جلوتر رفتم. شروع کرد به بیانکردن آنچه بین من و منصور رد و بدل شده بود و مأموریّتی که از جانب منصور پیدا کرده بودم. موبهمو بیان فرمود به طوری که گویا در مجلس مأموریّت، سوّمین ما بوده است. وقتی این را دانستم، فهمیدم که کاری نمیشود کرد. حضرت فرمودند: بیجهت از شیعیان من نامهها گرفتی و آنها را فریب دادی! نامهها را به من بده! گفتم: من نامهای نگرفتهام. با وجود آنکه حضرت همه برنامهها را اظهار کردند اما آن نانجیب هیچ نامهای به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 80 *»
حضرت نداد و منکر شد و تمام آنها را برداشت و نزد منصور آورد و گزارش کرد که من قبل از ملاقات با ایشان این کارها را کردم و این نامهها را به دست آوردم. بعد خود حضرت با من اینطور سخن گفت. گویا سوّمین من و تو بوده که همه امور را میدانست. گفت همینطور است! در میان آلمحمد؟عهم؟ محدَّثینی هستند که ملائکه برای آنها جمیع امور را گزارش میدهند. و امروز جعفر محدَّث آلمحمد؟عهم؟ است که ملائکه برایش جمیع امور را گزارش میدهند.([89])
با چنین شرایط و چنین شیعیان ضعیف که زود فریب میخورند، اولاً در تاریخ که «شیعه» گفته میشود نوعاً همین شیعههای اثناعشری به ذهن ما میخورد. ولی چنین نیست. بسا آنکه در بعضی از قسمتهای تاریخ مراد طرفدار است. بسا آنکه سنّی بودند اما طرفدار بودند؛ مثل شیعیان عراق در زمان امیر المؤمنین؟ع؟. مرتّب هم میگویند شیعیان حضرت در عراق. آنها کی شیعیان حضرت بودند؟ در تاریخ مشخّص است که آنها چه کسانی بودند. مراد همان طرفداران هستند. سنّی بود اما طرفدار. نوع این طرفدارهای اینطوری چهبسا سنّی بودند. ولی فکرِ جلب منفعت یا جهات دیگر، یا خروجها و قیامها علیه حکومتهای وقت، آنها را واداشته بود به حمایت و طرفداری از خاندان رسالت. در این طرفداریها پرکردن جیبها مقصود بود، نه اینکه به امامت و ولایت مطلقه و به عصمت کلّیه حضرت اقرار داشته باشند. بسیاری اینطور بودند.
ببینید «جابر بن حیان» را از شاگردان درجه یک حضرت صادق؟ع؟ نام میبرند. وقتی که در باره او از دیگران بپرسیم میگویند از شیعیان خالص حضرت بوده است. اما یک شخص سنّی و صوفی بوده است. ولی حضرت اینطور مصلحت میدانستند که این رشته از علم را به دست او بسپارند و بیان آن را او به عهده بگیرد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 81 *»
پس شیعه به معنای واقعی و حقیقی کم بود. اما شیعیان ظاهری ضعیف هم داشتند. طرفدار هم خیلی داشتند که چهبسا از اهل سنّت بودند.
در هر صورت حضرت از همه اذیّت و آزار میدیدند و گرفتاری حضرت شدید بود. گرفتاریهای متعدّد برای حضرت فراهم کردند. چند مرتبه حضرت را به بغداد خواستند، و در مراجعت چه صدماتی بر حضرت وارد کردند و چه مشقّاتی دیدند! همینطور گرفتاریهای حضرت در خود مدینه. تا اینکه مثل این ایّام وجود مبارکش را مسموم کردند. چقدر واقعاً باید دل شیعه بسوزد که حتّی وضع مسمومیّت حضرت و دوران نقاهت و کیفیت شهادت حضرت بیان نشده و از اهل بیت سلاماللّهعلیهم اجمعین چیزی در این باره نرسیده است که این چند روز بر امام چه گذشت؟ آیا مدّت مسمومیّت چقدر بوده؟ دوران نقاهت حضرت چطور بوده؟ کیفیّت دفن و تشییع جنازه حضرت مذکور نیست. با آنکه امام صادق رئیس مذهب شیعه است که تمام شیعه را به حضرت منتسب میکنند و «جعفری» میگویند. الآن هم شیعه به آن مصائب مبتلا است.علاوه بر آنکه شیعه در این زمان به مصیبت دیگری مبتلا است که میبیند قبر مقدّس و مطهر آن حضرت اینطور مورد توهین قرار گرفته و به آن قبور مطهّر استخفاف میشود. چهار قبر مطهّر به آن شکل در برابر آفتاب سوزان!
من جرأت میکنم ــ متفرّع بر آن مباحثی که در شناخت بدن ظاهری امام داشتم ــ خدمت امام زمان صلواتاللّهعلیه تسلیت میگویم و عرض میکنم آجرک اللّه یا مولانا یا بقیّةَاللّه فی مصیبة جدک الصادق صلواتاللّهعلیه. آقا ما الآن اعتقاداً میدانیم که شما وقتی که کنار آن قبور مطهّر قرار میگیرید احساس میفرمایید و ادراک میکنید که آفتاب سوزان به آن ابدان مطهّر مدفون در زیر خاک اثر میگذارد. آفتاب گرم حجاز زمین را داغ میکند، داغی زمین در آن ابدان مطهّر اثر میگذارد و آن ابدان مطهّر در برابر آن آفتاب متألّم میشوند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 82 *»
این است که شیعه میگوید باید این قبور مطهّر سقف داشته باشد، این قبور مطهّر احترام شود، این قبور مطهّر تجلیل شود، زیر سایه قرار بگیرد و ساخته شود و عمران و آباد باشد، نه اینطور. فرق است بین بدنهای ما و بدنهای ایشان. برای ما یکسان است که بعد از مرگ آفتاب بر قبور ما بتابد یا نتابد، در سایه باشد یا نباشد، بوی خوش کنار ما باشد یا نباشد، به احترام کنار قبر ما بیایند یا نیایند. برای بدنهای ما یکسان است. اما برای بدن امام است که باید کنار قبر او بوی خوش باشد و بوی ناخوش نباشد، حائض و جنب کنار آن قبرها نیایند. زیرا آن بدنها ادراک و احترام دارند، و به جهت ادراک و حیاتی که برای آن بدنها باقی است نباید متعرّض آن بدنهای مطهّر بشوند و آفتاب بر آن قبرها بتابد که بر آن بدنهای مطهّر صدمه میزند.
از این جهت وقتی که امام مجتبی صلواتاللّهعلیه را کنار قبر مطهّر سیّدالأنبیاء و خاتم الأنبیاء، محمّد؟ص؟ خواستند دفن کنند و مانع شدند که چرا میخواهید دفن کنید؟! اگر بخواهید حسن صلواتاللّهعلیه را اینجا دفن کنید، احترام روضه مبارکه را میبرید. خدا آنها را لعنت کند! سید الشهدا7 فرمودند: شما قبل از ما احترام این مکان مقدّس را بردید که کنار گوش رسولاللّه کلنگ به زمین زدید. صدای کلنگ، گوش رسولاللّه؟ص؟، گوشِ همین بدن را خراشید و بیاحترامی به همین گوش مطهّر شد.([90]) کنار این قبرهای مطهّر صدا به بیحرمتی و بیاحترامی نباید بلند شود، دعوا و اختلاف و نزاع کنار این قبرهای مطهّر نباید بشود. علّتش همین است که این بدنها حیات و ادراک دارد و مثل زمان حیاتشان باید تجلیل و احترام بشوند.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 83 *»
مجلس 6
(شب چهارشنبه 27 شوال المکرّم 1407 هـ ق)
r تعابیر قرآن از کیان ثانوی
r ترفندهای ابلیس درباره اهل این عالم
r معارفی که بیان شده و میشود مناسب این دوره است
r معارف در دوره ظهور مناسب آن دوره است؛ مانند کلمهای که امام؟ع؟
اظهار میفرمایند
r نمونهای از قصور درک شیعیان نسبت به معارف، در زمان ائمّه؟عهم؟
r نمونهای از عصر ما
r حدیثی در لزوم کتمان اسرار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 84 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتـیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد مقامات کلّی محمّد و آلمحمد؟عهم؟ در ظهورشان به نبوّت و ولایت در عوالم و مراتب مختلف مختلف است. مراتبی است که خلق را به شناخت آنها راه نیست. و از جمله آن مراتب کیان اولی عالم هستی است. ظهور این بزرگواران به این دو مقام کلّی در آن خلقت اولی الهی و فطرت الهی که فطرت و خلقتی نورانی و کیان اولی هستی است، سرّ آلمحمد؟عهم؟ شناخته شده و از اسرار مکنون الهی است. و کسانی که بر آن واقف شدهاند و از آن ظهور شناختی دارند، مأذون در بیان نیستند. از جمله بزرگان هستند که بر آن ظهور واقفند و کیفیّت آن ظهور را درک کردهاند. چون خودشان بر آن کیان اوّلی باقی هستند و فطرة اللّه را تغییر ندادهاند.
کاملان و بزرگان دین، اوصیاءِ انبیاء، همچنین به طریق اولیٰ خود انبیاء نسبت به آن ظهور شناخت دارند. چون بر احکام کیان اولی و کیفیّت سلوک خدا با خلق در کیان اوّلی واقفند و با آن احکام آشنا هستند، به ظهور ایشان به مقام کلّی نبوّت و به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 85 *»
مقام کلّی ولایت مناسب با کیان اولی آشنایی دارند و به آن عالم واقفند. اما اجازه بیان ندارند. زیرا نوع خلق در کیان ثانوی و در فطرت تغییر یافته به سرمیبرند و در ایشان، کیان اولی به اقتضاء اختلاط نور و ظلمت و غلبه شیطان، به کیان ثانوی تغییر یافته است.
در آیات قرآن از این کیان ثانوی تعبیراتی مشاهده میکنیم، به خصوص در بیاناتی که خداوند از ابلیس نقل میفرماید کاملاً هویّت و ماهیّت کیان ثانوی روشن میشود. شیطان عرض کرد فبما أغویتَنی لأَقعُدنَّ لهم صراطَک المستقیم . ثمّ لآتیَنّهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم و لاتَجد أکثرهم شاکرین([91]) این آیات قسمتی از سخنان ابلیس لعنةاللّهعلیه است در بیان هویّت و ماهیّت کیان ثانوی و کیانی که خلق به اقتضاء اختلاط نور و ظلمت آن را از خدا خواستار شدهاند و خدا هم آن را به وسیله اسباب که سبب الاسبابِ در این جریان ابلیس است برای ایشان فراهم ساخته است.
فبما أغویتنی. عرض کردم چقدر این ملعون جسور و بیحیا است! و خواهناخواه اتباعش هم بیحیایی را از او ارث میبرند. افرادی که حیا ندارند، متناسب با ابلیس هستند. او خیلی بیحیا، خیلی جسور است! خداوندی که خالق او است و او را به حکمت، علم، قدرت، تدبیر و عدل میشناسد، اینطور با او سخن میگوید: فبما أغویتنی لأقعدنّ لهم صراطک المستقیم. خدایا نظر به اینکه تو مرا فریب دادی، مرا گول زدی، به تلافی این کار من هم برای بندگان تو در کمین مینشینم و آنها را از راه مستقیم باز میدارم. لأقعدنّ لهم صراطک المستقیم. من بر راه راستی که به آنها نشان داده و برای آنها معیّن فرمودهای، در کمین ایشان مینشینم و آنان را از پیمودن آن طریق باز میدارم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 86 *»
به همین هم قناعت نمیکنم. ثمّ لآتیَنّهم من بین أیدیهم بعد به طرق مختلف خدمتشان میرسم. اول از جلوی روی آنها میآیم. و این رمز و اشاره است به اینکه امر آخرت را نزد آنها سست و سبک میکنم. دقت بفرمایید! در این آیات چطور هویّت و ماهیّت این کیان ثانوی عالم بیان میشود. واقعاً انسانی که به فکر باشد به وحشت میافتد که عجب کیان ظلمانی است! و شیطان چه کیانی فراهم میسازد و انسان بهواسطه تبعیّت از ابلیس، خود را به چه سرنوشتی مبتلا مینماید! ثمّ لآتینّهم من بین أیدیهم. بعد از جلوی روی ایشان میآیم. آمدن از جلوی رو وسوسههایی است که برای سبک کردن و سست نمودن اعتقادات شخص نسبت به آخرت، در دلها القاء میکند. و من خلفهم باز از پشت سر آنها میآیم.
این تعبیرات، جرأت و جسارت این ملعون را نشان میدهد. خدا لعنتش کند! خیلی جسورانه حرف میزند. و تمام آنها همراه با تأکیداتی است که کاملاً گردنکلفتی او را در برابر خداوند نشان میدهد. آخر تو خلق خدا هستی. همان تعبیری که مرحوم آقای شریف طباطبایی دارند که با اینکه اینقدر گردنکلفت و جسور است، بسیار بسیار هم خر و نفهم است. تو برای چه کسی در کلامت تأکیدات به کار میبری؟! همه تعبیراتش در برابر خدا همراه با تأکید و قلدری است. خیلی عجیب است! لَأقعُدنّ اول لام تأکید، بعد هم نون تأکید است. و اینها خیلی گردنکلفتی را میرساند. لأقعدنّ با کمال جرأت و بیپروایی میگوید: من حتماً این کار را میکنم.
ثمّ لَآتِـینّهم باز همینطور لام تأکید و نون تأکید من بین أیدیهم و من خلفهم من از پیشرو و از پشت سرشان میآیم. و این از پشت سرشان میآیم رمز است برای اینکه آنها را وا میدارم به جمعکردن اموال. بعد از اینکه اموال را جمع کردند، بخل را در دلهای آنها به هیجان میآورم. آنها را وامیدارم به منع حقوق لازم در اموالشان، تا حقوق الهی را که به آن اموال تعلّق میگیرد اداء نکنند. و عن أیمانهم باز آنها را از طرف
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 87 *»
راستشان میآیم. این هم رمز است بر اینکه امور دینشان را بر آنها فاسد میسازم، برنامههای دینیشان را تباه میکنم. چطور؟ به اینکه راه هدایت، راه رَشاد، راه سَداد و راه خیرات را بر آنها مشتبه میکنم. این راهها را طوری قرار میدهم که از انجامدادن برنامههای دینیشان دلچرکین شوند. به عکس، طرق ضلالت، طرق انحراف، طرق معاصی و به طور کلّی طرق شبههناک را برای آنها زینت میدهم تا خوششان بیاید، از ضلالت و انحراف لذّت ببرند، از انجامدادن معاصی و ترک برنامههای دینی خوششان بیاید. و عن شمائلهم و از طرف چپشان هم پیش آنها میآیم. و این رمز است برای لذّات نفسانی که آنها را نزد آنان محبوب میسازم، شهوتها و تمایلات نفسانی را در دلهای آنان قوی میکنم. و لاتجد أکثرَهم شاکرین. خدایا با واقعساختن این برنامه کار آنان را به جایی میرسانم که بیشترشان را شاکر نخواهی یافت. نعمتهایی که به آنها میدهی تمام آن نعمتها را در راه غضب تو به کار خواهند برد. آنان را اینطور خواهی یافت.
این یک قسمت از سخنان ابلیس است. قسمتهای مختلف در قرآن هست. خداوند از زبان ابلیس و گاهی از زبان تابعان ابلیس بیاناتی میفرماید که این کیان ثانوی را مشخّص میکند و حدود، جهات، هویّت و ماهیّت این کیان ظلمانی را آشکار میسازد. خیلی خطرناک است! شخصی که قرآن میخواند، قرآن مطالعه میکند به این عبارات که برخورد میکند، خیلی باید از این کیان ثانوی و از این فطرت تغییریافته به وحشت بیفتد. در آن آیه دیگر خدا از قول شیطان خبر میدهد و لَآمُرَنَّهُم فلَیُغَیِّرُنّ خَلْقَ اللّه من به آنها دستور میدهم، آنان هم به دستور من و به تبعیّت من خلق خدا و خلقت الهی را تغییر میدهند؛ یعنی فطرت نورانی فطرت ظلمانی و کیان الهی کیان ابلیسی میشود.
این کیان اقتضاء میکند که اولاً محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به آن مقامی که در کیان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 88 *»
اولی ظاهر شدهاند در این کیان ظلمانی ظاهر نشوند. میبینیم سراسر زندگی معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین مظلومیّت و مقهوریّت است. سکوت از بیان مقامات خودشان، دفاعنکردن از حق مسلّم خودشان، تسلیمشدن در برابر اعداء و پذیرفتن آن همه ظلم و جور و جنایت، همه به واسطه اقتضاء این کیان ثانوی است. از جمله مصائبی که وارد میشود این است که نوع مردم در این کیان ثانوی به سر مىبرند. در این دوران طولانیِ این کیان ــ که خدا مىداند چقدر طولانى است. از زمانی که قابیل هابیل را کشت شروع شده و تا ظهور مهدی آلمحمد؟عهم؟ حضرت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه طول میکشد، ــ در اين دوران طولانى، نوع خلق در این کیان ثانوی بهسر میبرند و از حقایق مناسب کیان اول محروم و از پیبردن و شناخت آن حقایق ممنوعند و آنها را نمیتوانند متحمّل شوند. زیرا یا سر از کفر و انکار بیرون میآورند یا در شکّ و شبهه قرار میگیرند.
از این جهت خود این بزرگواران به کسانی که بر آن حقایق واقفند و از آن مراتب و حقایق شناختی دارند بر کتمان سرّشان دستور دادهاند. و انبیاء و کاملان بهحسب مرتبه خودشان کاملاً نسبت به آن حقایق شناخت دارند؛ چون کیان اولی در ایشان تغییر نکرده و ایشان بر فطرة اللّه و بر کیان نوری باقی هستند. خدا دوران ظهور را روزی کند! انشاءاللّه آن وقت باشیم و فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ را از زبان مثل شیخ بزرگوار بشنویم. چه حقایقی ظاهر خواهد شد؟! چه فضائلی بیان خواهند فرمود؟! در آن زمان برای اهل تصدیق و اهل ایمان چه نورانیّتی فراهم میشود؟! خدا میداند.
تمام آنچه از فضائل که تاکنون فرمودهاند یا بعد از این کاملانی بیایند و تا ظهور امام؟ع؟ بفرمایند، تمامش فضائل و حقایقی است که بر روی آنها لباس پوشیده شده و در حجابهای ظلمانی قرار گرفته و با این کیانِ ما مناسب شده، تا بتوانند برای ما بگویند. اگرنه حقیقتها بدون حجاب و بدون مناسبشدن با این کیان ثانوی هیچ بیان نشده است. اولین کلمهای که از آن حقایق ظاهر میشود همان فرمایشی است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 89 *»
که بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه در آن نامه نشان میدهند و میفرمایند: این خطّ و مهر رسولخدا؟ص؟ است و مهر تازه است. باید بر مضمون این نامه با من بیعت کنید!
دقّتی بود عرض کردم که آن کسانی که خدمت امام آمدهاند با آن موقعیّتی که برای آنها است که شب از میان رختخواب مفقود شدهاند یا روز با ابر حرکت کرده و خدمت امام رسیدهاند، آنها با آن کمالِ ایمانی که دارند اما چقدر ایمانشان ضعیف است! و اینکه میگویم «ایمانشان ضعیف است» نه اینکه مثل ما هستند. به حسب رتبه خودشان، همان مقدار که از امام فاصله میگیرند، زیرا همینکه آن نامه را مطالعه میکنند از امام دست برمیدارند و میروند. بعد برمیگردند و تسلیمانه، نه با بصیرت، به حسب رتبه خودشان تسلیمانه تسلیم میشوند؛ یعنی اجبار است و چارهای نمیبینند. به این تعبیر میفرمایند که وقتی تمام زمین را میگردند ــ و به طرفة العینی هم میگردند، نه اینکه طول بکشد ــ چنین کاملانی که به طرفة العینی همه زمین را میگردند چارهای نمیبینند مگر تسلیمشدنِ در برابر آن بزرگوار.
پس تسلیمانه، مضطرّانه مجبور بر تسلیم میشوند؛ به این معنا که ضعفِ آنها اقتضاء میکرده که آن بزرگوار بفرمایند این نامه رسولاللّه و مهر رسولاللّه است، بر مضمون این نامه با من بیعت کنید! آن بزرگوار به خودش انتساب نمیدهد، به رسولاللّه استناد میدهد. اگرنه چرا اصلاً باید نامه نشان بدهند؟ چرا مهر نشان بدهند؟خود مطلب را بفرمایند که مطلب این است، طبق این مطلب با من بیعت میکنید یا نه؟ ولی آنطور میفرماید.
چون رسولخدا؟ص؟ صحیفه هریک از ائمه؟عهم؟ را که برنامه آن امام در آن ثبت و ضبط است و باید در دوران امامتش مطابق آن برنامه حرکت کند، تسلیم هر امامی مینماید به اینطور که هر امام بعدی، صحیفه خودش را از امام قبلی میگیرد. بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه هم صحیفه خودش را که از رسولاللّه به او رسیده از دست پدر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 90 *»
بزرگوارش گرفته و طبق آن صحیفه عمل میکند. آنجا هم که آن نامه را نشان میدهد، میگوید این صحیفه رسولاللّه است، برنامه من را اینطور تنظیم کرده، بر مضمون این نامه با من بیعت میکنید یا نه؟ مستنَد است. و این نیست مگر از جهت ضعف آنها. حال وقتی آنها اینطور باشند، دیگران جای خود دارند.
نمونهای در زندگی خود امام صادق صلواتاللّهعلیه به چشم میخورد که مناسب است در این ایّام ذکر شود. سالم بن أبیحفصه میگوید: «لمّا هلک أبو جعفر محمّد بن علی الباقر؟ع؟ قلت لأصحابی إنتظرونی حتّی أدخل علی أبیعبدالله جعفر بن محمّد؟ع؟ أعزّیه به». در زمان امام باقر و امام صادق صلواتاللّهعلیهما که این همه فضائل و این همه مقامات را برای شیعیانشان اجمالاً ذکر میفرمودند و این همه اعجاز از ائمه هدی؟عهم؟ میدیدند، چه اعجازهای مختلفی! با وجود این درباره ائمه؟عهم؟ چه تصوّراتی داشتند و چگونه فکر میکردند؟ از جمله شما در این صحنه فکر کنید.
سالم بن أبیحفصه میگوید: وقتی که حضرت باقر صلواتاللّهعلیه از دنیا رحلت فرمودند من به رفقایم گفتم منتظر بمانید تا من خدمت حضرت صادق؟ع؟ بروم و وفات پدر بزرگوارشان را به ایشان تعزیت و تسلیت بگویم. «فدخلت علیه فعزّیته» خدمت حضرت رفتم و تعزیت و تسلیت عرض کردم. «ثمّ قلت» خواستم ارادت و شناخت خودم را نسبت به امام باقر؟ع؟ عرض کرده باشم که پدر شما که بر من امام بودند و امام پنجم من بودند، شما هم که جانشین آن حضرت و امام ششم من هستید، شناختم نسبت به پدرتان امام باقر این بوده است: «ثمّ قلتُ إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون ذهب واللّه من کان یقول قال رسول اللّه؟ص؟ فلایُسأل عمّن بینه و بین رسولاللّه؟ص؟ لا واللّه لایُری مثله أبداً». ببینید این نهایت شناخت یک شیعه است که میخواهد اظهار معرفت بکند که من آقایم را اینطور شناختهام.
اول عرض کردم إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون. بعد عرض کردم: رفت آن کسی که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 91 *»
میگفت رسولاللّه چنین فرموده، و اینقدر ما به او اطمینان داشتیم که راست میگوید که احتیاج نبود بپرسیم آقا شما از چه کسی نقل میکنید؟ ناقل کیست؟ بین شما و رسولاللّه؟ص؟ چه کسی راوی است؟ اینقدر ما به آن بزرگوار مطمئن بودیم. از هرجا میخواهد نقل کند؛ ملک در گوشش میگوید، یا در کتاب دیده، یا راوی به او گفته است، ما این مقدار به آن بزرگوار اطمینان داشتیم که وقتی میگوید: قال رسولاللّه؟ص؟، راست میگوید و صدق است. دیگر نمیپرسیدیم آقا بین شما و رسولاللّه چه کسی واسطه بوده، از چه کسی شنیدهاید و چه کسی برای شما نقل کرده است؟ او ثقه بوده یا نبوده، راستگو بوده یا نبوده؟ ما چنین کسی را از دست دادیم. و مطلب غیر از این نیست. به خدا سوگند مثل او دیگر دیده نخواهد شد.
«قال فسکت ابوعبدالله؟ع؟ ساعةً» این را که عرض کردم، ــ حال برای رفقایش دارد نقل میکند ــ حضرت لحظهای سکوت فرمودند. «ثمّ قال». باید شیعیانشان را رشد بدهند. فرمودند قال اللّهُ تعالی إنّ من عبادی مَن یتصدّقُ بشِقّ تمرةٍ فأُرَبّیها له کما یُرَبِّی أحدُکم فِلْوَهُ حتّی أَجعلها له مثلَ جبل اُحُد. بعد از لحظهای که حضرت سکوت کردند فرمودند: خداوند متعال میفرماید: بعضی از بندگان من کسانی هستند که به نصفه خرمایی که تصدّق میکنند و صدقه میدهند و به اهل ایمان احسان میکنند، من آن نصفه خرما را برای او پرورش میدهم. همانطور که یکی از شما حیوان خود را پرورش میدهد و پرواری میکند، من هم این صدقه او را برای او پرورش میدهم تا اینکه در آخرت آن را برای او مثل کوه احد بزرگ میگردانم.
مقصود حضرت چه بود؟ به مناسبت ذکر این حدیث شریف قدسی میشود. احادیث قدسیّه مثل قرآن فرمایشهای خدا است. فرقش با قرآن این است که قرآن به عنوان تحدّی و اعجاز بر رسولخدا؟ص؟ نازل شده است که اگر کسی میتواند مثلش را بیاورد! احادیث قدسی هم همان فرمایشهای خدا است اما به منظور تحدّی بیان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 92 *»
نشده است. اگرنه با قرآن فرق ندارد، کلام خدا است.
بعد از این فرمایش که حضرت فرمودند میگوید: «فَخَرَجتُ إلی أصحابی فقلتُ: ما رأیتُ أعجبَ مِن هذا!» از خدمت حضرت بیرون آمدم و نزد رفقایم رفتم گفتم من عجیبتر و شگفتانگیزتر از این ندیدم. «کنّا نَستَعظِمُ قولَ أبیجعفر قال رسولاللّه؟ص؟ بلا واسطة. فقال لی أبو عبدِالله؟ع؟: قال اللّه تعالی بلاواسطة»([92]) ما تعجّب میکردیم از اینکه امام باقر از رسولخدا؟ص؟ بدون واسطه نقل میکرد. اینک حضرت صادق صلواتاللهعلیه بدون واسطه میگوید: قال اللّه خدا فرمود! این معرفتی بوده که برایشان خیلی عجیب میآمده که چطور حضرت صادق صلواتاللهعلیه بدون واسطه قال اللّه میگوید. در زمان حضرت باقر ما این مطلب را بزرگ میشمردیم و خیلی مهم میدانستیم که حضرت باقر بفرماید: قال رسولاللّه. بدون اینکه بگوید راوی برای من نقل کرده و واسطهای ذکر بکند مستقیماً میگوید: قال رسولاللّه.
این سلسله سندها از نظر کسانی که با روات و رجال مأنوسند خیلی مهم است. از طرفی هم اینگونه روایات خیلی برایشان مشکل و سنگین است. یک وقتی یکی از رفقای اخباری و محدّث ما از قم آمد مشهد، همان اوائلی که فهمیده بود ما افتخار آشنایی با برادران را پیدا کردهایم، دو نفر منزل ما آمدند. یکی از آن دو ملّا بود، الآن هم در قم است. گفت من نمیخواستم منزل شما بیایم، اما استخاره کردم دیدم خوب است آمدم؛ چون شما چنین نسبتی پیدا کردهاید که به شما شیخی میگویند. در میان حرفها و صحبتهایش گفت: من دو اشکال بر شیخیّه دارم.
وقتی انسان با کتب قوم مأنوس میشود، مسیر خودش را هم گم میکند. او اخباری و محدّث بود، آن هم مقلّد کسی که اصلاً زیربنای رجال و همهچیز را زده است. اول اشکالی که کرد این بود که: چرا آقای کرمانی که کتاب فصل الخطاب را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 93 *»
نوشتهاند سلسله راویها را از اول روایتها انداختهاند و فقط همان راوی را که از امام نقل کرده ذکر میکنند؟
گفتم از شما تعجّب است. یک اصولی، یک رجالی این اشکال را بکند درست است! شما که اخباری هستید و اصلاً اساس این تقسیمبندی و روایتشناسی و اینطور سیر رجالی را قبول ندارید چرا اعتراض میکنید؟! به علاوه این بزرگوار در این کتاب، اول اسم کتابهایی که از آنها روایات را نقل کردهاند ذکر میکنند. اگر آن کتابها و صاحبان آنها معتبر است، ــ طبق نظر مرجع تقلید خود شما که او هم همین حرف را گفته که میگوید: ما باید از آن راوی اخذ کنیم که از امام اخذ میکند و از آن کتابی اخذ کنیم که صاحب کتابش معتبر و ثقه است، ــ دیگر چه لزومی دارد راویها ذکر شوند؟ علاوه بر این، بر اساس اینکه علم رجال را رد کردهاند و تصحیحکردن روایت بر مبنای رجال رد شده است، این اشکال بیمورد است.
انس گرفتن، انسان را بیچاره میکند. مبنا اخباری، مذاق اخباری، مشرب و مسلک اخباری، ولی بر اساس انسگرفتن با رجال و حدیث را از طریق رجال تصحیحکردن، این بیچاره را اینطور کرده بود. در جواب ماند که چه بگوید، گفت راست میگویید. بعد گفت: اشکال دیگر من این است که چرا شیخ بزرگوار علم خدا را نسبت به اشیاء نفی میفرماید و میگوید خدا در رتبه ذاتش به اشیاء عالم نیست و علم حادث را ذکر میکند؟! مقداری هم در این زمینه صحبت کردیم ولی بینتیجه بود. دیگر رفت که رفت، نه ما او را دیدیم و نه او ما را دید.
در همین سفر اخیر حجّ که مشرّف بودم، من عمداً کتاب «مصباح الشریعه» را با خود بردم. گفتم اگر مأموران تفتیش این کتاب را گرفتند که به دست آنها میافتد و خوب است که این کتاب را هم ببینند. نوعاً کتابهای تازه را هم به یکدیگر نشان میدهند. اولِ این کتاب این است: «قال الصادق؟ع؟ قال رسولاللّه؟ص؟» دیگر سند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 94 *»
روایت مذکور نیست که امام صادق از چه کسی نقل میکنند. آن مأمور بازرسی که خدا همه وهّابیها را لعنت کند! آن خبیث تا این کتاب را دید، گفت این چه کتابی است؟ گفتم پارهای از مسائل اخلاقی است، احادیث از رسولخدا دارد. گفت: این ممنوع است. گفتم چرا ممنوع است؟ گفت آخر این چیست؟ قال الصادق، این کیست؟ گفتم صادق را نمیشناسی؟ ماتعرف صادق؟ فهمید. کتاب را کنار گذاشت. دانستم کتاب را کنار گذاشت که بعد بخواند. گفتم کتاب را به من نمیدهی؟ گفت نه! گفتم بسیار خوب! کار من انجام شد. من میخواستم بههرحال این کتاب به دست شماها برسد. و این امور خیلی برای این افراد سنگین است! «قال الصادق»یعنی چه؟ او در چه زمان بوده و حضرت رسول در چه زمان بودهاند؟ بعد بدون نسبت به کسی «قال رسولاللّه؟ص؟ » برای آنها تعجّبآور است که بدون ذکر راوی و واسطهها از رسول اللّه نقل میفرمایند.
این شخص هم شیعه بود ولی از همین نمرهها بود، مگر الآن شیعه درباره روایات آلمحمد؟عهم؟ چطور فکر میکند؟ اصلاً با لحن حدیث هیچ آشنایی ندارند. ملاک صحّت حدیث را حالات روات میدانند. باید راویهایی که در سند روایت قرار گرفتهاند، کسانی باشند که در علم رجال تأیید شده باشند، که اگر تأیید نشده باشند هرچه هم به قول خودشان حدیث محکم و صحیح باشد ضعیف است. چون تأیید نمیشود. و حال آنکه یکی از راههای شناخت حدیث این است که انسان مطلب متن حدیث را ببیند چیست.
چه عرض کنم! حتی زیارت جامعه کبیره، در نظر این آقایان ضعیف است! یکی از همین ملّاها و امام جماعتها که به گمان خود فقیه بود و تازگی فوت شد، یک وقتی در اوائل طلبگی منزلش بودم، یک بیچارهای هم منزلش نجّاری و بنّایی میکرد. پرسید: آقا ما وقتی که زیارت حضرت رضا؟ع؟ میرویم چه زیارتی بخوانیم؟ گفت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 95 *»
زیارت امین اللّه بیشتر مورد وثوق است. اما زیارت جامعه کبیره درست است که فضائلشان را در آن ذکر فرمودهاند ولی سنداً ضعیف است. یک ملّا! مجتهد! میگوید درست است که فضائلشان را در آن ذکر فرمودهاند اما سندش ضعیف است. این طرز تفکّر یک ملّای شیعه است! این عدّه از دوستان و اصحاب امام صادق؟ع؟ هم همینطور این ابتلائات را داشتند. میگوید: چیز عجیب خیلی مهم، امام صادق صلواتاللّهعلیه بدون واسطه فرمود: قال اللّه، خدا فرموده است.
اکنون چقدر ما باید شکرگزار زحمات بزرگانمان+ باشیم که برای ما نسبت به فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ چنین معرفتی را فراهم فرمودهاند که ما زبان آن بزرگواران را زبان خدا میدانیم، چشم ایشان را چشم خدا، گوش ایشان را گوش خدا، قلب و دل مطهّرشان را دل خدا میدانیم. ما مانند آنها چنین تفکّراتی نداریم. وقتی که امام میخواهد فرمایش بفرماید اصلاً لزومی ندارد که برای ما بگوید: قال اللّه. همینکه او مطلب را بگوید میدانیم خدا فرموده است. هیچ نمیخواهد به خدا نسبت بدهد. او که میفرماید خدا فرموده، او که میبیند خدا دیده، میشنود خدا شنیده، میخواهد خدا خواسته. و خدا نکند که ما را نخواهد که خدا نخواسته است.
چنین کیانی چه اقتضائی دارد؟ آیا نباید امرشان را کتمان بفرمایند؟ نباید به کسانی که بر مقامات ایشان واقف هستند دستور بفرمایند که سرّ ما را بپوشانید و سرّ ما را بیان نکنید؟ حضرت صادق؟ع؟ به سلیمان فرمودند إنّکم علی دینٍ من کتمَهُ أعزّه اللّه و من أذاعَه أذلّه اللّه([93]) شما بر دینی هستید که اگر کسی این دین را کتمان کند خدا او را عزیز میکند و اگر آن را اذاعه و شایع سازد خدا او را ذلیل خواهد کرد. و قال؟ع؟ لیس منِ احتمال أمرنا اَلتصدیقُ له و القبولُ فقط. فرمودند از تحمّل امر ما و اینکه بتوانید بار امر ما را به دوش بکشید، تنها این نیست که امر ما را تصدیق و قبول کنید.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 96 *»
احتمالُ أمرنا سَترُه و صیانتُه من غیر أهله. مراد از اینکه بار امر ما را به دوشتان بکشید این است که امر ما را از غیر اهلش بپوشانید.
بعد حضرت فرمایشی دارند تا اینکه میفرمایند واللّه ما الناصب لنا حرْباً بأشدَّ علینا مَؤونةً من الناطق علینا بما نکْرَه([94]) امام؟ع؟ قسم یاد میفرماید؛ به خدا سوگند ناصبی و اشدّ نواصب که با ما در جنگ است بر ما و بر ضرر ما، شدیدتر نیست از حیث زحمت و مشکلات درستکردن و مشکل فراهمنمودن برای ما، از کسی که در بین مردم بر ضرر ما سخن بگوید و آنچه را که ما نمیپسندیم که به گوش مردم برسد آن را به گوش نااهل برساند و مشکلات و زحمت برای ما و دوستان ما فراهم سازد. از این قبیل فرمایشها هست که انشاءاللّه اگر موفّق شدیم، دوباره متذکّر میشویم.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 97 *»
مجلس 7
(شب یکشنبه 1 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r پیدایش کیان ظلمانی
r شناخت هویّت کیان ثانوی ظلمانی
r یکی از جهات «رفع القلم» در عید غدیر و نهم ربیع
r بهترین عامل ترقّی در سیر و سلوک
r اعتبار صحف حضرت ادریس؟ع؟ و علّت باقی ماندن آنها
r صحیفهای از حضرت ادریس؟ع؟ در توصیف کیان ثانوی
r صحیفهای در توصیف کیان نورانی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 98 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد چون خداوند، عالم را بر دو کیان خلقت کرده کیان اول کیان نوریِ الهی و فطرة اللّه است که برای خودش احکامی دارد و به حسب اقتضاء اهل آن عالم خداوند در آن کیان احکامی جاری و نظامی را معیّن فرموده است. از جمله آن احکام و نظامها ظهور محمّد و آل محمّد؟عهم؟ به مقام نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه مناسب با آن عالم و آن نظام و کیان است.
اما این عالمی که ما در آن به سرمیبریم کیان ثانوی پیدا کرده، در اثر بُعد از مبدءِ نور و عمل به اقتضائات اختلاط نور و ظلمت، هم خود عالم و هم اهل آن ظلمانی شدهاند. از این خلقت و کیان ظلمانی به فطرت و خلقت مغیَّره و تغییریافته به فرمان و دستور شیطان تعبیر آوردهاند که گفت لآمُرنّهم فلیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّه. در قبال رانده شدنش از درگاه خدا و رحمت خدا، تصمیم گرفت خلق را از کیان نوری الهی و از فطرة اللّه برگرداند. و چون در خلق هم حیث ظلمانی بود، او را اجابت میکنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 99 *»
خداوند هم به اقتضاء اجابتشان، برای ایشان کیان ظلمانی و فطرت مغیّره میآفریند. وقتی چنین کیانی برای عالم فراهم شد، احکامی و نظامی مناسب این کیان را مقتضی شد. خدا هم این اقتضاء را اجابت فرمود و نظام و احکام مناسب با کیان ثانوی ظلمانی شیطانی را در این عالم جاری فرمود. از جمله ظهور محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ به مقامات نبوّت و ولایت ایشان، مناسب با این کیان است. زیرا اهل این عالم نمیتوانند ظهور ایشان را به مقامات و شؤوناتی که در کیان اولی دارند متحمّل شوند و طاقت آن را ندارند.
عرض شد برای پیبردن به هویّت این کیان ثانوی و ظلمانی کفایت میکند که اولاً هر انسان ناقصی که با انصاف باشد، خودش را وارسی و بررسی کند و از خود راضی نباشد و به خود عُجب نداشته باشد. این خیلی مسأله مهمّی است. به خصوص در مسائل سیر و سلوک و ترقّیات اخلاقی که انسان همانطور که هست و خودش را مییابد درباره خود قضاوت کند، نه آنطوری که دیگران او را میستایند، و نه آنطوری که دلش میخواهد آنطور باشد. اگر آنگونه باشد که خوب است. ولی فکر میکند آنطور است؛ بلکه خودش را همانطور که در واقع هست ببیند. هرچه انسان در این زمینه بیشتر فکر کند برای انسان از اسباب ترقّی است که همیشه خود را در کمبود و نقصان ببیند و هیچوقت از خود راضی نباشد. اگر طاعات انجام میدهد، بداند که از خود او نیست. اینها توفیقاتی است که خداوند برای او فراهم فرموده و برخلاف اقتضاء طبع و کیان فعلیش او را به این طاعات توفیق داده است. یاابن آدم أنا أولیٰ بحسناتک منک([95]) حسنات را از خدا بداند. زیرا ما خودمان به حسب اقتضاء خودمان میل به طاعات نداریم. دلیلش اینکه با این ظاهرِ آراسته و موقعیّتهای پیراستهای که داریم خیالها و خوابهای فاسد داریم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 100 *»
من بارها هر موقع که بحث به اینجا رسیده عرض کردهام که یکی از راههای شناخت خودمان که واقعاً چه کاره هستیم؛ مثل من که چهل و پنج شش سال دارم، بعد از سی سال عبادت، بندگی، نماز و طاعت و در رشته علم و تعلّم به سربردن که هرکس نگاه کند و واقعاً نشناسد من چه کاره هستم حاضر است حتی دست مرا ببوسد. در حرم گاهی که دست من را میبوسند من میگویم تو که نمیدانی دستبوسی یعنی چه و دست چه کسی را میبوسی، ببوس. از نظر مردم اینطور است. ولی بهترین راه شناخت خود انسان، خوابهایی است که میبیند. ظاهر، بهبه! خیلی آراسته است. مردم هم تحسین میکنند. سلام، احترام، تعظیم و تکریم دارند. از هر جهت حساب کنیم علیهالسلام هستیم. اما خوابها نشان میدهد که انسان چه کاره است. یکدفعه خواب میبیند عجب! مرتکب معصیت خدا شده است. این ملاک خوبی است. پس من همان هستم که خود را در خواب دیدم. شرایط برایم فراهم نیست. میبینم در حالی هستم که حاضرم معصیت کنم. پس شرایط که فراهم بشود حاضرم مرتکب معصیت بشوم و کبائر انجام بدهم. حال که کبیره مرتکب نمیشوم از ترس مردم است، برای حفظ ظاهر است. و اینکه انسان از مرتکبشدن کبیره باک نداشته باشد همان اقتضاء کیان ظلمانی است که در ما وجود دارد.
من فکر میکنم یکی از جهاتی که در عید غدیر فرمودهاند به برکت ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه سه روز رُفِعَ القلم عن الشیعة([96]) خدا در سه روز عید غدیر قلم را از شیعه برمیدارد، همچنین در سه روز به درک رفتن دومی ــ که خدا خودش و اتباعش را لعنت کند ــ هر سال خدا شش روز قلم را از دوستان محمّد و آلمحمد؟عهم؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 101 *»
برمیدارد که واقعاً گناهان نوشته نمیشود. معلوم است ائمه ما که خبر دادهاند فرمایشی صدق و حق است.
البته در همه ساعات و دقائق خداوند این لطف را درباره شیعیان دارد. میفرماید: خداوند برای مؤمن نزد هر معصیتی هفت ساعت مهلت میدهد تا توبه کند.([97]) دیگر چطور قلم را از او بردارند؟! زیرا در این مدّت خواهناخواه به نماز فریضه برخورد میکند. و میفرمایند: وقتی دوستان ما نماز فریضه میخوانند وسیله آمرزش گناهانشان است.([98]) انشاءاللّه نمازها قبول بشود و به برکت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه به امضاءِ حضرت برسد و مورد عنایت و توجّهشان باشد، بهترین وسیله و سبب آمرزش گناهان است؛ مثل کسی است که در موقع هر نمازی در نهر آبی آبتنی و شستشو کند. فرمود: اگر کسی کنار منزلش نهر آبی باشد و روزی پنج دفعه خودش را در آن بشوید آیا در بدنش چرکی میماند؟ عرض کردند: نه! فرمود نماز این حکم را دارد.(3) آنگاه اگر انسان توفیق هم داشته باشد که نماز را به جماعت، به همراهی مؤمنان ادا کند، خیلی ثواب روی ثواب و عنایت روی عنایت خواهد بود. خلاصه، عنایاتی که شامل شیعه است زیاد است.
برای تعظیم این دو عید بزرگ، عید ولایت و عید برائت؛ در عید ولایت و اعلان امارتِ امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه در غدیر خم سه روز رُفِعَ القلم است. در امر برائت و ایّام به درکرفتن آن ملعون و مسرورشدن فاطمه زهرا سلاماللّهعلیها، که به واسطه استجابت دعای آن حضرت(4) و اینکه آن بزرگوار مسرور شدند آن ایّام را «عید الزهراء»
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 102 *»
هم میگویند. در عید الزهراء هم سه روز قلم برداشته شده، معنایش چیست؟ و چرا این خبر را به ما دادهاند؟ برای همین است که ما در آن شش روز خودمان را آزمایش کنیم. قلم برداشته شده، گناه را پایت نمینویسند. حال میل به گناه هم داری یا نه؟ آزادی! گناه نمینویسند. ببین میل داری؟ خودت را آزمایش کن! دیگر هیچ ترس هم نداری. قلم برداشته شده، خاطرت جمع است. دروغ هم نگفتهاند. آنهایی که گفتهاند هیچ تعارف هم نکردهاند. هیچ تأویل و توجیه هم ندارد. واقعاً صدق است. قلم برداشته شده و گناه نوشته نمیشود. کبیره، صغیره، هرچه باشد گناه نوشته نمیشود. رقصیدن باشد یا مثلاً نعوذباللّه خدای نکرده زنا باشد، گناه نوشته نمیشود. این یک آزمایش است که تو در این مدّت در زندگیت چه کارهای؟ و چطور شدهای؟ آیا ذاتاً از گناه بدت میآید؟ اگر بگویند: آقا تمام عمر قلم برداشته شده چطور هستی؟ میل به معاصی میکنی یا نه؟
این آزمایش است. عنایت فرموده، به شیعه خبر دادند تا خود را آزمایش کند و خود را بسنجد. نه اینکه انسان انتظار بکشد آن سه روز بیاید تا گناه بکند. خوشحال باشد که میشود گناه کرد و عیبی ندارد گناه بکنیم. اگر دیدیم میل به گناه داریم، خودمان را شناختهایم. میفهمیم که پس میل و محبّت به گناه ذاتیِ ما است. شرایط اجازه نمیدهد یا بر آبرو و موقعیت خود خائف هستیم. بنابراین معلوم میشود که این عبادتها و محبّت به ائمه طاهرین؟عهم؟ و معرفت به ایشان ما را نساخته است.
بهترین وسیله برای سیر و سلوک در طریقت و پیشرفت و ترقّی در امور نفسانی همین است که انسان از خودش فراموش نکند، به خود عجب نکند، از خودش راضی نباشد، اقلاً بداند چه کاره است. دیگر اگر تمام دنیا جمع شوند و مرتّب برای او سلام و صلوات بفرستند، او که خودش میداند چه کاره است، مغرور نشود، فریب نخورد و خودش را گم نکند. این برنامه واقعاً برای سالک و شخصی که طالب سیر و سلوک است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 103 *»
خیلی لازم است. امام باقر؟ع؟ که به جابر میفرماید یا جابر لاأَخرجَک اللّه من النّقص و التقصیر([99]) چه دعایی است! آن هم برای چه کسی؟! امام برای جابر این دعا را میفرمایند. کسی که اینقدر مورد توجّه امام؟ع؟ است که به او ملکوتی از آسمان و زمین را نشان دادند و فرمودند ابراهیم اینها را ندید.([100]) برای چنین شخصیّتی امام دعا میفرمایند و دعایشان این است لاأخرجک اللّه من النقص و التقصیر. جابر! خدا تو را از نقص و تقصیر خارج نکند! به این معنا که هیچوقت از خود راضی نشوی! و فکر نکنی به مقصود و کمال رسیدی و باید در جا بزنی. نه! همیشه خود را در نقص، در کوتاهآمدن و کوتاهیکردن ببین. همیشه خودت را مقصّر بدان. این حالت برای ترقّی خیلی لازم است.
پس برای شناخت کیان ظلمانی و ثانوی بهترین راه همین است که انسان خود را بررسی کند. خداوند مطابق چنین کیانی احکامی جاری فرموده و نظامی قرار داده است. از جمله نظامها که خداوند راجع به ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به کمالاتشان در این عالم قرار داده این است که آن ظهورات، مقامات و شؤونات را برای این عالم و خلق این عالم ظاهر نساخته است. چون اگر ظاهر کند نابود میشوند. اولاً اهل این عالم نمیتوانند متحمّل شوند. بعد هم خود کیان و کینونت نمیتواند متحمّل بشود. مساوق با نابودی و فنای این عالم است.
باید این عالم و اهل آن به تدریج به حدّی برسند که بتوانند متحمّل مقداری از احکامِ آن ظهورات و مقامات بشوند و آن اولِ ظهور بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه خواهد بود. خدا همه ما را توفیق کرامت فرماید و از اهل عالم ظهور قرار بدهد تا آن عرصه و موقع را انشاءاللّه درک کنیم و آنگاه از زبان مشایخمان+ فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ را مناسب آن دوره بشنویم. تمام آنچه فرمودهاند با این عالم مناسب است، با وجود این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 104 *»
ببینید در همین فضائل و مقامات و مراتب نورانی که برای ائمه هداة معصومین؟عهم؟ ذکر فرمودهاند، این خلق منکوسِ منحوس چه عکس العملهایی نشان دادند؟! خیلی خوب است که انسان راجع به این کیان ثانوی مطالعه کند. یکی دو سه آیه در نقل قول شیطان خواندیم که چه میکند و بنا است چه بکند، و اصلاً خدا به دست او این کیان را فراهم کرده و احکام را نیز مطابق با این کیان جاری ساخته است.
من به یکی از صحیفههای حضرت ادریس؟ع؟ که در این زمینه خیلی جالب است برخورد کردم. صحف حضرت ادریس صحیفههای مختلفی بوده که یا به عنوان کتاب خدا و وحی مُنزَل بر ایشان نازل میشده یا مثل احادیث قدسیه بر ایشان نازل میشده و ایشان بیان میکرده است. بیشتر احتمال میرود صحفی که از ایشان در دست است از قبیل احادیث قدسیه بوده است. شیخ بزرگوار هم یکی از آن صحیفهها را از کتاب «سَعْد السُّعودِ» ابنطاوس نقل میفرمایند که ایشان نقل میکند که در صحف ادریس اینطور دیدم. و به این وسیله میشود گفت که این صحف مورد تأیید است.
چون میفرمایند خداوند تمام کتب آسمانی انبیاء پیشین را با رفتن خودشان بهطور اعجاز از میان برد که هیچ کس نفهمید این کتب چطور از بین رفت. زیرا آن کتب برای ابدیّت نازل نشده بود. این قرآن است که خداوند به برکت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه آن را حفظ و نگهداری فرموده و مناسب با این کیان هم حفاظت میشود. إنّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون.([101]) هم آن قرآنی که بر رسولاللّه؟ص؟ نازل شد ـــ و امیرالمؤمنین آن را جمعآوری کردند و الآن در دست بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه است ــ به دست ایشان حفظ میشود و هم این قرآنی که به این ترتیب موجود جمعآوری شده حفاظت میشود؛ همانطور که بحمداللّه تا کنون حفظ و نگهداری شده است. اما کتب انبیاء پیشین را میفرمایند با رفتن خود آن پیغمبـران به طور اعجاز و خارق عادتِ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 105 *»
خلق از میان رفت و در دسترس نماند. پس آنچه از انبیاء باقی باشد و در دسترس قرار گرفته باشد، معلوم میشود از قبیل احادیث قدسیه است. اینها کتبی نیست که به عنوان دعوت امّتشان و برنامه عملی آنان بوده و نظامهایی باشد که لازم بوده به آنها گفته بشود. به دلیل اینکه در نوع همین صحف بحث احکام و قوانینشان نیست. یا نصایح یا دعا است، یا ذکر عالم آخرت است یا بیان هویّتهایی از خلق و دنیا و این قبیل مطالب است.
از جمله صحف منسوب به حضرت ادریس؟ع؟، این صحیفه است که خداوند در آن، هویّت این کیان ثانوی و ماهیّت سراسر این عالم را بیان میکند به جز آنانی که مستثنی هستند. زیرا آنها حسابشان جدا است. کاملان و اهل ایمانِ خالص جدا هستند، بلکه از همان اول جدا بودهاند. اصلاً محکوم به این احکام نیستند مگر به طور ظاهر. آنها به حسب کیان نوری که در آنها بالفعل است و صاحب مقام کمال هستند، بر احکام و حقایق عالم کیان اولی نوری الهی واقفند.
اسم مبارک ادریس که در وحیها هم به آن اسم مخاطب میشده اَُخنُوخ بوده، اما به جهت آنکه بسیار درس میگفته او را «ادریس» گفتهاند. میفرماید یا أخنوخ قد کثُرتِ المعاصِی و نُبِذَتِ الطاعات و نسیَنی خلقی کأنّهم لیس یأکلون رزقی و لایستَوطنون أرضی و لاتُکنُِّهم سمائی. معاصی زیاد شده، طاعات دورافکنده شده و خلق من مرا فراموش کرده، نسبت به من در غفلت میگذرانند. انصافش این است که این فرمایش شرح حال انسان رتبه نقصان است، چه در این زمان باشد چه در آن زمان یا در همه زمانها. واقعاً این فرمایش بیان هویّت و کیان ظلمانی است. گویا اینها رزق مرا نمیخورند و در سرزمین من وطن ندارند و آسمان من بر ایشان سایه نیفکنده و پناهشان نداده است.
ما الّذی یُؤمنُهم أن أُشَوِّهَ خلقَهم أو أطمِسَ وجوههم أو أحبسَ الأمطار عنهم أو
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 106 *»
أُصَلّدَ الأرضین فلاتُنبِتُ لهم أو أُسقِطَ السماء علیهم و أُرسِلَ شُواظاً من العذاب إلیهم. چهچیز ایشان را ایمن ساخته و امان داده از آنکه خلقت ایشان را دگرگون سازم و به واسطه معاصیشان آنان را مسخ کنم؟ از کجا ایمن شدند؟ اگر من چنین ارادهای بکنم، چه کسی میتواند مانع اراده من بشود؟ یعنی اینها به واسطه معاصی استحقاق مسخ پیدا کردهاند. پناه به خدا میبریم! ای کاش انسان بداند اینطور است و سزاوار مسخ است. أو أطمس وجوههم اینها از کجا ایمن هستند! چه چیز ایمنشان کرده؟ اگر من بخواهم صورتهایشان را برگردانم و آنان را خوار گردانم، یا بارانها را از اینها منع کنم و برایشان نفرستم، یا اینکه زمینها را چنان سخت کنم که هیچ زمینی برایشان گیاهی نرویاند.
ببینید وجود بقیّةاللّه چقدر خوب و خیر است! بقیّة اللّه خیرٌ لکم([102]) و اللّه به برکت آن بزرگوار و به برکت خوبان درگاهش و نوکران خاصّ آن حضرت است که همهگونه عنایتی میفرماید. اگر ما خودمان باشیم و خودمان، این اقتضاء را داریم که باید اینطور مسخ شویم. اگر به حسب خود ما باشد باید ذرّهای رحمت و برکت بر ما فرود نیاید. اما از برکت وجود مبارک خالصان و مقرّبان درگاه آن بزرگوار که نزد خدا خوبند و مقرّب درگاه خدا هستند، این همه نعمتِ ظاهر و باطن بر خلق ساری و جاری است.
اینکه میفرمایند ایشان «اولیاء نعم» هستند مطلبی است که باید در آن فکر کرد. اولیاء نعم هستند؛ یعنی ما هیچ چیزی را مستحق نیستیم، هرچه هست لطف، عنایت و فضل ایشان است. این ظاهر انسانی، نعمتهای ظاهری و باطنی که داریم، این همه توفیق معرفت، توفیق زیارت، توفیق محبّت و سایر توفیقاتی که داریم، از برکات ایشان است. همه نعمتها از ایشان است. صاحبان نعمت هستند؛ یعنی همهاش برای ایشان است و ما به حسب خودمان هیچ چیز را استحقاق نداریم؛ بلکه مستحقّ این هستیم که اولاً مسخ بشویم. میفرماید: چهچیز ایشان را ایمن ساخته از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 107 *»
اینکه عذاب دردناک به صورت آتشهای هلاککننده بر ایشان وارد سازم.
غرّهم حلمی فشَکُّوا فی علمی. هیچ دلیلی نمیخواهد که ثابت کنیم که این صحف از ادریس؟ع؟ است. چون این سخنان یا برای نبی یا برای وصی نبی است. سخنان معمولی نیست که بشر بتواند اینطور سخن بگوید. غرّهم حلمی فشکُّوا فی علمی و رأوا إمهالی و أمّلوا إهمالی. حلم من اینها را فریب داده است. چون حلم کردهام به شک افتادهاند. فکر میکنند من از کارهایشان خبر ندارم. خیلی عبارت پر معنا است. درست بیان حالات ما است. در علم و آگاهی من نسبت به احوال و حالاتشان به شک افتادند. و مهلتدادن مرا که دیدند امید پیدا کردند که من کاری به آنها نداشته باشم و رهایشان کنم. آیا شرح حال کیان ظلمانی برای ما از این بهتر و جالبتر میشود؟!
لا و عزّتی لیس الأمر کما یظنّون. به عزّتم سوگند امر چنان نیست که اینها گمان میبرند. إنّی لأَعلمُ النقیر و القِطمیر. من به همه امورشان، به کوچک و بزرگ امورشان واقف و عالم و آگاهم. و لیس یخفیٰ علیّ شیءٌ من الأمور. هیچچیز از امورشان بر من پوشیده نیست. لکنّی لِکَرَمی أَنتظِرُ بعبدی الإنابة و أُؤَخِّر معاقبتَه تَرفُّقاً رجاءاً للتّوبة. اما من از جهت کرم و بزرگواری خود انتظار میکشم که بنده من برگردد، از جهت کرم و بزرگواری خود عقوبت بندهام را عقب میاندازم به امید اینکه توبه کند. خدا برگشتن بندهاش را انتظار میکشد و توبهکردن او را امید میبرد. إذ کان لا حاجةَ بی إلی عذاب أحدٍ من العالَمین. چون من احتیاج ندارم که کسی از خلقم را عذاب کنم.
اصلاً همه خلق را من برای رحمت آفریدهام. و لذلک خلقَهم([103]) خیلی از مفسّران ندانستهاند که مشارالیهِ ذلک رحمت است. فکر کردهاند مشارالیه، «اختلاف» است. و لذلک خلقهم خدا همه خلق را برای رحمت و رحمکردن خلقت کرده، سبقت رحمتُه غضبَه([104])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 108 *»
رحمت خدا سابق است و بر غضب او سبقت گرفته. من که احتیاج ندارم کسی از خلق را عذاب کنم. و رحمتی تسَعُ الخلائق أجمعین رحمت من اینقدر وسعت دارد که همه خلق را فرا میگیرد. اگر همه خلق به سوی رحمت من بیایند کمبودی نمییابد و کم نمیشود. فمن تاب تُبت علیه هرکس توبه کند و برگردد من هم او را میپذیرم. و من أناب غفرت له هرکس انابه کند و از من طلب مغفرت کند من هم او را میآمرزم. و من عَمِیَ عن رُشده و لمیُبصِرْ سبیلَ قصْده لمیَفُتْنی. هرکس که از رشد و هدایت خود خود را کور گرداند، نخواهد هدایت بشود و از راه میانه و حق و درست که من قرار دادهام خود را نابینا سازد و گمراه بشود، از دست من فوت نمیشود و از حکومت من خارج نمیشود. کجا میخواهد برود که از حکومت من خارج شده باشد؟ لمیَفُتْنِی فوت نمیشود. در دست من است. و لایَعتاصُ علیّ کبیر لکِبَره هرکس هرچه هم بزرگ باشد، بزرگیش نمیتواند مانع از این باشد که از دست من فرار کند و رها شود. و لایَخفیٰ لدیّ صغیرٌ لصِغَره هرچه هم کوچک باشد در اثر کوچکی نمیشود بر من مخفی باشد که او را ندانم و نبینم. و أنَا الخبیرُ العلیم([105]) منم خبیر و آگاه که چیزی بر من مخفی نیست.
این اجمالی بود از این فرمایش که به حضرت ادریس؟ع؟ انتساب دارد. همانطور که عرض شد چهبسا از احادیث قدسیه بوده که باقی مانده است. چون مجموعه این صحف را به زبان سُریانی یافتهاند که به عربی برگردانیدهاند. بعضی از فرمایشهای حضرت ادریس را ائمه ما؟عهم؟ نقل کردهاند. و بعضی از فرمایشهای ایشان در رشتههای مختلف علوم و در سیر و سلوکها به زبان سریانی بوده که به عربی برگشته و اینها را هم نقل کردهاند. بعضی از آنها را هم بزرگان ما نقل فرموده و شرح و بسط دادهاند. از این جهت اجمالاً میشود گفت این احادیث و فرمایشها از ایشان است که به ما رسیده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 109 *»
از جمله برای رسیدن دوران ظهور امام؟ع؟ و تغییر این کیان ظلمانی به کیان نورانی عبارتی دارد که نقل میکنم. در یکی از صحیفههای ایشان است از فرمایشهای خداوند در شرح حال اهل ایمان و کسانی که تصدیق انبیاء کردهاند که برای اهل ایمان و مسرورکردن دلهایشان وعده فرموده است، میفرماید فوعزّتی لأُصیّرنَّ الأرض و لایُعبَد علیها سوای در زمان ادریس برای خشنودی مؤمنان امّتش و منتظران فرج امر محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین مژده ظهور امر ایشان را میدهد و به این مژده اهل ایمان را مسرور میگرداند. به عزّتم قسم که زمین و این عالم را به حدّی از کمال میرسانم که بر روی این زمین غیر من عبادت نشود. و لایُدان لِإلهِ غیری و برای خدایی غیر من در روی زمین دین ورزیده نشود. و لأَجعَلنَّ من نصرنی منصوراً و من کفَرَنی ذلیلاً مقهوراً. چنین خواهم کرد که هرکس مرا نصرت کند به دست جنود و لشکریان من یاریشده باشد و هرکس به من کفر ورزد ذلیل و مقهور شود. و لَیَلحَقنَّ الجاحدین لی أعظمُ النّدامة فی هذه الدُنیا و فی یوم القیامة و بر کسانی که مرا انکار کردند بزرگترین پشیمانیها در دنیا و در روز قیامت وارد خواهد شد.
و لأُخرجَنّ من ذرّیّة آدمَ من یَنسَخ الأدیان و یَکسر الأوثان صلواتاللّهعلیه. من از فرزندان آدم کسی را خارج خواهم ساخت که تمام دینها را نسخ کند و تمام بتها را بشکند. و أُنیرُ برهانَه و أُؤَیِّدُ سلطانَهُ و أُوطیهِ الأعقابَ و أُمَلِّکُهُ الرِّقابَ. من هم برهانش را نورانی خواهم ساخت، سلطنت او را کمک و تأیید خواهم کرد و تمام نسلها و گروهها را در زیر پای او خوار خواهم ساخت و همه گردنها را در تملیک او قرار میدهم. همه را مملوک او میسازم و او را مالک علی الاطلاق بر همه قرار میدهم صلواتاللّهعلیه. فیَدینُ الناس له طَوعاً و کَرهاً همه مردم چه به رضا و چه به غیر رضا تسلیم او خواهند شد. و تصدیقاً و قَسْراً چه از دل تصدیق داشته باشند و چه به طور جبر در فرمان او خواهند آمد. هذه عادتی فی من عرفنی و عبدنی این قرار و نظام من است و مژدهای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 110 *»
است برای کسانی که مرا شناختهاند و مرا عبادت میکنند.
و لهم فی الآخرة دارُ الخلود فی نعیم لایَبید و سرورٍ لایَشوبه غمٌّ و حُبورٍ لایختلطُ به همٌّ و حیاةٍ لاتَتَعَقَّبُها وفاةٌ و نعمةٍ لایَعتَوِرُها نقمةٌ و برای ایشان نیز در دار آخرت که دار خلود است، نعمتهایی است که پایان نخواهد داشت و سروری است که با آن غم مخلوط نیست و شادمانی است که هیچ همّی همراه آن نخواهد بود. یکگونه حیات و زندگانی است که در پس آن مرگ نخواهد بود و نعمتهایی است که همراهش و در کنارش نقمت نخواهد بود. فسبحانی سبحانی من منزّه هستم از هرگونه فکری که بشر درباره من میکند. و طوبیٰ لمن سبّحنی خوشا به حال کسی که مرا تسبیح میکند. الحمدللّه به برکت بزرگان، ما هستیم که انشاءاللّه تسبیحمان قبول است و به برکات بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه بر اساس اعتقاد حق، توحید داریم. و قدّوسٌ أنا من قدوس هستم و از هر عیبی منزّهم. و طوبیٰ لمن قدّسنی خوشا حال کسی که مرا تقدیس و تنزیه کند. جلّتْ عظمَتی فلاتُحَدُّ بزرگ است عظمت من، عظمت من به حدّ و اندازه درنمیآید؛ یعنی نور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و ظهور خدا به ایشان که عظمت خدا هستند بینهایت است. و کثُرتْ نعمتی فلاتُعَدُّ نعمتهای من بسیار است که شماره نمیشود. و أنا القویُّ العزیز([106]) منم صاحب قدرت و قوّت و صاحب قهر و غلبه که هیچکس بر من غالب نخواهد شد.
این سروری است که همه انبیاء گذشته برای امّتهایشان گفتهاند و خبر از ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ دادهاند که هنگام شروع کیان نورانی و کیان الهی در این عالم است. امیدواریم خداوند ما را اهل آن کیان قرار دهد! و به برکات بقیّةاللّه صلوات اللّهعلیه به انوار آن کیان نورانی شویم!
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 111 *»
مجلس 8
(شب دوشنبه 2 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r نسبت فضائل ظاهر شده در این دوره با فضائل دوره ظهور
r اقتضاهای کیان ظلمانی
r خشم موجودات بر اهل کیان ظلمانی
r خشم جهنّم بر اهل آن
r گرفتاری منافقان در قیامت
r نمونهای از خشم موجودات بر اهل معاصی
r فرمانبرداری موجودات از حجّت خدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 112 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد کیان فعلی عالم کیان ظلمانی و تغییریافته از فطرت الهی است و این کیان که برای عالم و اهل عالم فراهم شده به اقتضاء اختلاط نور و ظلمت است. از این جهت احکام و نظامی مناسب با این عالم و این کیان را اقتضاء کرده است. زیرا خداوند برخلاف اقتضاءهای خلق کاری انجام نمیدهد. إنّ اللّه لایغیِّر ما بقومٍ حتّی یُغیّروا ما بأنفسهم وقتی که خلق تغییر کردند و احکامی و نظامی را اقتضاء کردند سپس خداوند هم به حسب اقتضاء ایشان احکامی و نظامی مناسب ایشان قرار میدهد. این کیان ظلمانی، ماهیّتی و هویّتی دارد که در بعضی از آیات و روایات به آن اشاره شده است. اجمالاً هم به بعضی از آن آیات و روایات اشاره کردیم.
خداوند در این کیان ظلمانی حقایقِ عالم نورانی و کیان اولی را جلوهگر نساخته است. حقایق نورانی در این عالم به صرافت، لطافت و نورانیّت خودشان ظاهر نشدهاند. همچنین خداوند به کسانی که نسبت به حقایق یا احکام و نظامات کیان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 113 *»
الهی و کیانی که مطابق با فطرة اللّه است آگاهی و معرفت داده، اجازه نفرموده که از آگاهی و معرفت خود آنچنانکه آن حقایق را دریافتهاند، برای اهل این عالم گزارشی داشته باشند؛ بلکه اکیداً ایشان را نهی فرموده از این که حقایق کیان فطری و کیان الهی را برای اهل این عالم بیان کنند. إنّ اللّه یأمرُکم أنتُؤدّوا الأماناتِ إلی أهلها و إذا حکَمتُم بین الناس أنتحکموا بالعدل. عدل یعنی هر چیزی را در جای مناسب خود گذاردن و به کاربردن، و مناسب این عالم نیست که از حقایق عالم نورانی و کیان الهی در این عالم گزارش بفرمایند و آن حقایق را بیان کنند. از این جهت کاملان که بر ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به نبوّت کلّیه و ولایت کلّیه مناسب عالم نورانی و کیان اولی الهی واقف و آگاهند، از آن معرفت و آگاهی خود برای اهل این عالم بیانی نفرمودهاند، و آنچه بیانات از ایشان رسیده همه مناسب این کیان و این عالم و اهل این عالم است. خود ائمه هداة معصومین؟عهم؟ هم آنچه از فضائل، مناقب، مقامات و مراتب خود فرمودهاند مناسب این عالم است.
حتی کسی حضور امام؟ع؟ اظهار کرد که معارفی که بیان فرمودهاید و مقاماتی که اظهار کردهاید فوق العاده عجیب است! و ما که قبول کرده و تسلیم هستیم باید خیلی مقام و رتبه داشته باشیم. در حضور امام؟ع؟ بیانی به این مضمون را اظهار داشت. امام؟ع؟ فرمودند چه میگویی؟ از فضائل و مقامات ما به شما نرسیده مگر الف نیمهتمامی.([107]) یعنی همانطور که معانی و مضامین به وسیله جملهبندی آشکار میشود، و جملهبندی از کلمهها و کلمهها از حروف تشکیل میگردد و حروف در صورتی پیدا میشود که الف بسط پیدا کند و منبسط شود و به شکل حروف درآید، میفرمایند آنچه از فضائل و مناقب ما به شما رسیده از یک الف نیمه تمام نگذشته
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 114 *»
است. هنوز نرسیده هنگامی که به شکل تمام حروف بشود، تا بعد کلمه تشکیل بشود، بعد از آن کلمهها جمله تشکیل بشود و بعد جملات گزارش حال ایشان و مقاماتشان باشد. پس آن حقایق نورانی بیان نشده است.
امیدواریم خداوند به ما توفیق عنایت کند و ما را اهل و لایق سازد که در دوران ظهور امام؟ع؟ که دوره بروز کیان نورانی اولی عالم و اهل عالم است فضائل را بشنویم، و در آن موقع هم انشاءاللّه تصدیق کنیم همانطور که در این کیان به تسلیم و تصدیق موفّق شدیم. با وجودی که اقتضاء این کیان این نیست که کسی تصدیق کند و تسلیم شود، این اقتضاء برای این کیان خیلی ضعیف است. البته برای این کیان ظلمانی و کیان تغییر یافته اقتضاء تصدیق و تسلیم و اقتضاء انکار هر دو هست.
علَمُ المحجّة واضحٌ لمریده |
و أری القلوب عن المحجّة فی عمیٰ |
|
و لقد عجبتُ لهالکٍ و نجاته |
موجودةٌ و لقد عجبت لمن نجا([108]) |
حضرت صادق؟ع؟ میفرمایند: راه هدایت و پرچم هدایت برای کسی که طالب است برافراشته، واضح و آشکار است. اما میبینم دلهایی را که از پذیرش هدایت و زیر پرچم هدایت و رشد درآمدن در کوری به سرمیبرند. گویا پرچم هدایت را نمیبینند که واضح و آشکار برافراشته شده است. و من در شگفتم از کسانی که هلاک میشوند و حال آنکه راه نجاتشان موجود است. همچنین در شگفتم از کسانی که نجات مییابند، هدایت را قبول میکنند و زیر پرچم هدایت داخل میشوند.
این بیان امام؟ع؟ گزارش از کیان این عالم و کیان ثانوی است که مورد بحث است که در آن اقتضاء برای تسلیمشدن و تصدیقکردن هست. البته نه بر اساس بصیرت، معرفت و بینایی ذاتی و قلبی که به «گرایش و منِش» تعبیر آوردم. به شکل منش و گرایش نیست، اما تسلیم و تصدیقِ ناچاری است. وقتی که انسان میبیند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 115 *»
حق حق است آن را تصدیق میکند. چهبسا معرفت و بصیرت ذاتی هم پیدا نکرده است. اما اجمالاً مییابد خوب خوب است، حق حق است تصدیق میکند. این تصدیق و تسلیم از اقتضائات بسیار بسیار ضعیف این کیان است. به این جهت امام؟ع؟ اظهار تعجّب میفرمایند. لِیهلک من هلک عن بیّنةٍ و یحییٰ من حیّ عن بیّنة.([109])
پس اقتضاء کفر و انکار برای این کیان قویتر است. این است که أکثرهم لایُؤمنون([110]) أکثرهم لایعقلون([111]) أکثرهم لایشکرون([112]) اکثریّت اینطور شدهاند. چون اقتضاء این کیان به دستور و به خواست شیطان است. این کیان به تبعیّت شیطان فراهم شده است. ولی آنطور نیست که اختیار از بین رفته باشد. چون در این کیان اختلاط نور و ظلمت هست اما ظلمت و اهل ظلمت غالبند. از این جهت یک نفر که نجات پیدا میکند باعث تعجّب ملائکه میشود که عجب یک نفر پیدا شد که از صف طرفداران و تابعان ابلیس خارج شود.([113]) از این جهت در همه زمانها طرفداران حق در اقلیّت بودهاند. و قلیلٌ من عبادی الشّکور([114]) شکرگزاران خیلی کمند؛ چون این اقتضاء ضعیف است.
چقدر باید خدا را شاکر باشیم که در چنین کیانی که به حسب اقتضاء قوی این کیان نعوذباللّه نعوذباللّه ما باید اهل انکار و کفر باشیم، اما خدا این لطف را فرموده، اولیائش این فضل را فرمودهاند، بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه این توفیق را کرامت کردهاند که ما به برکت وجود مبارکشان آنچه تاکنون از حقّ شنیده و دانستهایم ــ فهمیده یا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 116 *»
نفهمید ــ تسلیم و تصدیق داریم. این خیلی نعمت است.
پس آنچه ائمه ما سلاماللّهعلیهم اجمعین فرمودهاند و آنچه بزرگان و شارحان کلام معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین از فضائل و مناقب ایشان فرمودهاند، به خصوص در امر نبوّت و ولایت ایشان که در میان ظهورات و تجلّیات ایشان دو ظهور کلّی است، تمام مناسب با این کیان ثانوی و ظلمانی است. یک کلمه، یک حرف از حروف آن حقایق نورانی نمیشود گفت. آن ظهورات را برای اهل این عالم نگفته و نخواهند گفت. اگر بعد از این هم کاملانی بیایند از آن حقایق نورانی نخواهند گفت مگر در موقع ظهور امام صلواتاللّهعلیه که خود امام؟ع؟ ابتدا میفرمایند. نامه رسولاللّه؟ص؟ را به مُهر تازه از رسولاللّه ارائه میدهند که بر مضمون این با من بیعت کنید. و این اولین مطلب از آن حقایقِ عالم نورانی و کیان الهی است که در آن زمان ظاهر میشود. این کیان آن اقتضاء را ندارد. در این کیان که ما به سرمیبریم ــ میشود اینطور تعبیر آورد، عیبی ندارد ــ به تعبیر ما خدا حیفش میآید و دریغ میدارد که از آن حقایق و کمالات و مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ یک کلمه و یک حرف برای اهل این عالم اظهار بفرماید.
ما غافلیم، اهل این عالم هم غافلند و در غفلت به سرمیبرند. اگر هویّت این کیان را بیابند وحشت میکنند؛ کفرها و انحرافها جای خود که عالم پر از کفر و پر از جهالتها و ضلالتها است. اَلدنیا کلُّها جهلٌ إلّا مواضعَ العلم([115]) فرمودند سراسر دنیا را جهل فرا گرفته است. این «جهل» هم نه آن جهلی است که بیعلمی است، جهلِ مقابل علم نیست. این جهل در مقابل عقل است. الدنیا کلّها جهلٌ إلّا مواضع العلم. انبیاء و اولیاء سلاماللّهعلیهم اجمعین کسانی هستند که نور عقل در ایشان متجلّی و ظاهر شده است و حاملان علم و ناشر و مبیّن حق هستند. بقیّه جاها جهل و تاریکی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 117 *»
است. مؤمنان ضعیف هم که تسلیم حق شده و حق را تصدیق دارند، آنها هم اهل معصیت هستند. پس این کیان ظلمانی و شیطانی چه اقتضاءاتی دارد و چه هویّت تاریکی دارد و چقدر وحشتزا است!
اگر امام زمان صلواتاللّهعلیه، و در هر زمانی اولیاء و صاحبان تصرّف یک لحظه به موجودات این عالم اجازه بفرمایند که با ما به اقتضاء آن کیان حرکت و سلوک کنند چه میشود؟ این زمین با ما چه خواهد کرد؟! این هوا با ما چه خواهد کرد؟! ما خشم زمین، خشم هوا، خشم هرچه اطراف ما است را متوجّه نیستیم. از خشم آسمانها در موقع معاصی، در موقع کفرها و ضلالتها و انحرافها چه خبر داریم؟! ما احساس نمیکنیم. شنیدهاید که در عرصه کربلا وقتی آن حادثهها پیش آمد و آنطور امر بر امام؟ع؟ مشکل شد و بر امام؟ع؟ سخت گرفتند، تمام موجودات به خروش و به خشم آمدند.([116]) این خشم همیشه هست. هر موقعی که کفری و ضلالتی اظهار میشود هست. در موقع معاصی ما هم نعوذباللّه خشم اشیاء هست، اما اجازه ندارند ظاهر کنند. همانطور که آنجا هم سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه اجازه نفرمودند. اما ببینید با اینکه به خشم آمده بودند ولی از امام اجازه میخواستند.([117])
گاهی در آیات به خشم موجودات اشاره شده است. در مورد قوم عاد که به باد صَرصَر هلاک شدند، خیلی عجیب است میفرماید: فأُهلِکوا بریحٍ صرصرٍ عاتیة([118]) دیگر قرآن است؛ میفرماید وقتی که خواستیم قوم عاد را هلاک کنیم، به باد صرصر اجازه داده شد که آنان را هلاک کند. همینقدر در هلاکت آنان به باد اجازه داده شد که به مقداری که باید نابود شوند اجازه شدّت وزیدن دارد. به باد، به فضا این فرمان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 118 *»
داده شد. باد همین هوا است. وقتیکه ساکن است هوا است، وقتیکه حرکت کند و شدید شود باد صرصر است. چه مقدار اجازه دادهشد که باد در حرکت شدّت داشته باشد؟ به مقداری که در هلاکت آنان لازم است. خود باد هم میفهمد که چقدر باید در حرکت شدّت داشته باشد تا آنها هلاک بشوند. میفرماید: همینقدر که ما این حرف را به او زدیم که در حرکت شدید بشو! اما خشم باد را در برابر آن معاصی و کفری که داشتند ببینید، اینقدر خشمش شدید بود که از آن مقداری که ما به او اجازه داده بودیم که شدّت داشته باشد عاتیة بیشتر از آن مقدار وزید تا نشان بدهد من هم خشم دارم، من هم بر آن قوم عصبانی هستم. تاکنون اجازه نداشت. ولی اکنون که اجازه رسید، بیشتر از آن مقداری که اجازه داده شده بود باد وزید. قرآن میگوید عاتیة عتوّ و سرکشی کرد. از آن مقدار لازم بیشتر وزید.
چرا باد غیظ و غضب دارد؟ زیرا او معاصی را احساس میکند، کفر را درک میکند. چرا زمین فردای قیامت شهادت میدهد؟ چرا فضا شهادت میدهد؟([119]) برای این است که درک میکنند. الآن امام؟ع؟ اجازه نفرمودهاند ما خشم زمین را ببینیم و ادراک کنیم. اگرنه نمیتوانستیم زندگی کنیم، با این مهلت راه برویم و به غفلت بگذرانیم. چنان میترسیدیم و وحشتمان برمیداشت که چه بسا از شدّت هول و هراس میمردیم.
خدا نکند ما از کسانی باشیم که به طرف جهنم میروند! انشاءاللّه به فضلشان ما را شفاعت میکنند! اگرنه ما به حسب اقتضاء معاصیمان باید جهنّم برویم. انشاءاللّه شفاعت شافعان نجاتمان میدهد. اما اهل جهنم همینطور که به طرف جهنم میروند سمعوا لها تغیُّظاً و زفیراً([120]) از دور میشنوند که برای آتش تغیّظ است؛
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 119 *»
یعنی اظهار غیظ و خشم میکند و زفیر دارد. همچنان میغرّد و با غرّش و خشم آمادگی خود را اظهار میکند که بیایید من منتظر شما هستم، انتظارتان را میکشم.
همینطور میفرمایند وقتی اهل عذاب در قیامت مدّتی برای حساب یا برای هرچه، معطّل میشوند، معطّلیشان خیلی است. اما چگونه معطّلیی است؟ معطّلیِ آزادانه است؟ نه! معطّلی در گرو بودن است. یک وقت انسان معطّل است، انتظار میکشد که رفع معطلّیش بشود. اما یک وقت معطّل است. معطّلی در گرو؛ مثل مجرمی که هنوز محاکمه نشده یا حکم برایش صادر نشده، میفهمد که در گرو و در بند است، میداند او را میکشند و حکمش کشتن است، ولی این مدّت معطّلیش معطّلی در گرو است، نه اینکه معطّلی آزادانه باشد، در گرو و در بند است.
اهل عذاب هم مدّتی در قیامت به این شکل به سرمیبرند که در گرو هستند، معطّلی در گرو. بعد به آنها اعلام میشود که دیگر از گرو آزاد شدید. اما چه آزادیی؟ یک نوع آزادی که میگویند کاش در همان معطّلی و در گرو بودن به سرمیبردیم که از این آزادی بهتر بود. زیرا به آنان خطاب میشود إنطَلِقوا إلی ما کنتم به تُکذّبون([121]) حال از گرو بیرون آمدید، آزادید، بفرمایید! کجا بروند؟ إلی ما کنتم به تکذّبون بروید به سوی آنچه تکذیب میکردید و میگفتید انبیاء و اولیاء دروغ میگویند، بروید به طرف جهنم! إنطلقوا کلمه انطلاق، رهایی، رهاشدن و از گرو درآمدن را میفهماند. اما چطور از گرو درآمدن؟ چقدر خود گروبودن برای آنها عذاب بوده که اینک به عنوان مسخره به آنها اینطور خطاب میشود.
قیامت عجیب و غریب است! خدا نکند اهل عذاب باشیم. انشاءاللّه شفاعت شامل حالمان بشود. انواع و اقسام عذابها، از جمله تمسخرها دارد. آنجا انسان را تمسخرهای عجیب و غریب میکنند. بعضی از آیات در این باره عجیب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 120 *»
است؛ چون منافقان میبینند که جلوی مؤمنان نور است. به آنها میگویند: این نورانیّتی که شما دارید، روی خود را به ما کنید تا ما هم از نور شما استفاده کنیم و راهمان را ببینیم. یوم یقول المنافقون و المنافقات للّذین آمنوا انْظُرونا نَقتبسْ من نورکم. منافقان به مؤمنان میگویند اُنظرونا برگردید به ما نگاه کنید! ما میبینیم شما در نور حرکت میکنید و نور هم از خود شما است، برگردید به ما نگاه کنید، نقتبسْ من نورکم تا ما هم از نور شما بهرهمند بشویم و راهمان را ببینیم. قیل ارجِعوا وراءَکم فالتَمسوا نوراً به آنها گفته میشود برگردید، پشت سرتان را نگاه کنید، شاید پشت سرتان نور باشد. فالتمسوا نوراً شاید از پشت سر نوری به دست بیاورید.
البته ظاهر آیه همین است، ولی احتمال میرود به این معنا باشد که برگردید به دنیا ببینید در دنیا نور کسب کردهاید؟ که اکنون میخواهید با نور حرکت کنید. قیل ارْجعوا وراءکم به آنها گفته میشود برگردید به پشت سر خود نگاه کنید. فالتمسوا نوراً شاید از آنجا نور بگیرید. در آیه ندارد که اینها چه میکنند. اما معلوم است که همه به عقب برمیگردند میخواهند از پشت سر نور کسب کنند. قیل ارْجعوا وراءکم فالتمسوا نوراً. فضُرِب بینهم بِسورٍ له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قِبَله العذاب([122]) برمیگردند برای اینکه ببینند پشت سر نور دارند؟ اما همینکه دوباره برمیگردند میبینند بین آنها و مؤمنان دیوار محکمی زده شد که این دیوار دری دارد له بابٌ باطنه فیه الرّحمةُ داخل این در مؤمنان در رحمت هستند و ظاهره من قبله العذاب اما از این طرف دیوار که خارج در است، مرتّب به سوی آنهایی که خارجند عذاب میآید. و مراد از باب در تأویل، واسطگان هستند.
اینها حالاتی از قیامت است که ذکر میشود. از جمله این آیه شریفه است اِنطلقوا إلی ما کنتم به تُکذّبون انطلاق در لغت عرب به معنای رهایی است. دیگر رها و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 121 *»
آزاد شدید. بفرمایید! از گرو درآمدید. از خود کلمه انطلقوا یک ذوق و شوقی به آنان دست میدهد. با خود میگویند: الحمدللّه از این در گروبودن و عذابی که از آن احساس میکردیم راحت شدیم. ولی همینکه نگاه میکنند که ببینند آزادیِ از آن در گروبودن چطور است إلی ما کنتم به تکذبّون جهنّم را میبینند و میفهمند که آن در گروبودن از این آزادشدن بهتر بود. انطلقوا إلی ظلٍّ ذی ثَلاثِ شعب بفرمایید سایه! معلوم میشود آفتاب و گرما شدید است، سایهای به آنها نشان میدهند که میفرمایند انطلقوا إلی ظلّ بروید زیر سایهبان، آنجا سایه است. از دور هم که نگاه میکنند میبینند سایه است. اما این سایه چیست؟ ظلّ ذی ثلاث شعب دارای سه شعبه است. دود جهنم است، سایه نیست. سایهای است که از آفتاب بدتر است به طوری که همان آفتاب بهتر است. لا ظَلیلٍ این سایهبان نیست، سایه ندارد، حرارت و دود جهنم است، آتش غضب خدا است که آتش غضب امیر المؤمنین و غضب فاطمه زهرا و غضب بقیّةاللّه است. لا ظلیلٍ سایهبان ندارد و سایهای در کار نیست. و لایُغنیٖ من اللَّهَب طوری نیست که انسان را پناه بدهد و از حرارت و شراره آتش او را حفظ و نگهبانی کند؛ بلکه ابتدای چشیدن جهنّم است. إنّها تَرمیٖ بِشَرَرٍ کالقصر . کأنّه جِمالَتٌ صُفْر([123]) «أللّهمّ أعذْنا من سخطک. أللّهمّ أجرْنا من عذابک. أللّهمّ حرِّم علی أجسامنا حرَّ نارک» امر عجیبی است!
در عرب دو چیز خیلی مهمّ است و هیبت دارد و وحشتزا است؛ یکی خانههای بسیار بزرگی که از سنگهای کوه میساختند. نوعاً اگر در بیابانها به آثار باستانی برخورد کنیم، آثار باقیمانده، سنگهای روی هم چیده شده طوری است که وحشتی را دربردارد. همچنین حالت خشم شتر، شتر صُفر خیلی وحشتزا است. خشم شتر در میان حیوانات شدید است. منتها چون عرب با این حالت شتر مأنوس
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 122 *»
بوده و زیاد در جریان شترداری بوده آن را بهتر درک میکرده است. ولی دیگران باید ببینند یا باید برایشان بگویند که خشم شتر شدید است.
در هر صورت این شرارههایی که از آتش جهنّم به طرف اهل آتش حرکت میکند اولاً إنّها ترمیٖ بشرر کالقصر شرارههایی است که مانند قصر و خانههای سنگی بزرگ و مُعْظَم وحشتآور است. چطور؟ مانند خانه است به طوری که طرف فکر میکند در کام او قرار میگیرد. ولی نمیتواند در کام او قرار بگیرد. چطور انسان در خانه سکنیٰ میکند؟ این شرارهها مثل قصر است کالقصر احساس میکند که الآن باید در این شراره آتش زندگی کند. کأنه جمالت صفر حال در این قصر و خانهای که میخواهد زندگی کند آیا در آن احساس آسایش میکند؟ کأنّه گویا این قصر، «گویا»ی قرآن؛ یعنی همین است و غیر از این نیست که این خانه از نظر صفت ــ نه از نظر صورت ــ خانهای است که کأنّه جمالت صفر از حیث صفت، شتر است که سراسر این خانه را خشم فراگرفته است. آن کسی که میخواهد در این خانه زندگی کند خشم را از ذرّه ذرّه خشت و گل این خانه احساس میکند؛ یعنی باید در این خانه، در کام شتر که از نظر صفت مانند خشمِ شتر است زندگی کند. ویلٌ یومئذٍ للمکذّبین([124]) این آتشِ سرزمین قیامت است که لطیف آتش عالم ما است. همین زمین ما زمین قیامت میشود. در قیامت این زمین با ما چه خواهد کرد؟ از اول مرگ قبر میگوید: تو روی من راه میرفتی و معصیت خدا را میکردی اینک در دل من قرار گرفتی، من میدانم با تو چه کنم. وقتی که بنا باشد عذاب بکنند چنین است.
این کیان چنین کیان ظلمانی و شیطانی است. آنگاه خدا چطور به کاملان و بزرگان و اهل معارف الهی اجازه بفرماید که حقایق نورانی را برای اهل این عالم بیان کنند؟! چه تناسبی بین این کیان و آن حقایق؟! کیانی که همه موجودات از آن در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 123 *»
خشم هستند. و اللّه موقع معاصی همین لباسهای تنمان بر ما خشم میکند، از اماممان اجازه ندارد، اگرنه همین عبای من در هلاکت من کفایت میکند که مرا هلاک کند.
پادشاهی در هند بود. کنیز بسیار زیبایی را با هدایایی خدمت امام صادق صلواتاللّهعلیه هدیّه فرستاد و در نامهای نوشت: آقا من از میان کسانی که مورد اطمینانم بودند هزار نفر را، و از هزار نفر صد نفر، از صد نفر ده نفر، و از ده نفر یک نفر را انتخاب کردم که کاملاً مورد اطمینان من بود و این کنیز را با خادمش و هدایایی خدمت شما فرستادم. این هدایا خیلی مهم نیست. اما این کنیز چون بسیار زیبا است و دارای کمالات ظاهری و باطنی است حتی دارای رشد عقلی و فراست است من آن را شایسته شما دانستم و خدمت شما فرستادم. این شخص امین را هم همراهش کردم. آن شخص وارد مدینه شد، خدمت امام صادق صلواتاللّهعلیه آمد. حضرت در آن زمان شهرت بین المللی داشتند. در تمام بلادی که اسم اسلام به آنجا رسیده بود نام امام صادق صلواتاللّهعلیه نیز به عنوان یکی از ذراری رسولاللّه؟ص؟ و عالم به جمیع علوم به آنجا رفته بود. البته شاید آن مَلِک به مقامات امامت حضرت هم معرفت داشته است.
این شخص وارد مدینه شد و نامه را خدمت امام؟ع؟ تقدیم کرد. هدایای دیگر را هم تقدیم کرد و کنیز و خادم او پشت در بودند. حضرت فرمودند: من این هدایا را قبول میکنم اما کنیز را قبول نمیکنم. کنیز را به مالکش برگردان! گفت نمیشود آقا. همینطور که در نامه نوشته شده اصلاً این هدایا ارزش چندانی ندارد، عمده این کنیز است که مَلِک آن را خدمت شما فرستاده است. فرمودند: نه، من این کنیز را نمیخواهم او را به صاحبش برگردان! گفت نمیشود آقا. اگر برگردانم ممکن است که سوء ظنّی برای ملک فراهم شود و من را محاکمه کند و صدمه بزند. فکر کند شما که قبول نکردید برای این بوده که من در این کنیز خیانت کردهام. حضرت فرمودند: خیر،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 124 *»
کنیز را برگردان! همین هدایا من را بس است. مرتّب او اصرار میکرد که آقا کنیز را بپذیرند و آقا انکار میکردند و میفرمودند او را برگردان من او را نمیخواهم.
وقتی که زیاد بیحیایی نشان داد فرمودند: تو به این کنیز خیانت کردهای. از این جهت من این کنیز را نمیخواهم. عرض کرد آقا من و خیانت! من انتخابشده از میان هزار نفر مورد اطمینانِ ملک هستم، به علاوه این خادم همراه این کنیز بوده چطور من خیانت کردهام؟! مرتّب خیانت خود را انکار میکرد. فرمودند: تو خودت خیانت خود را میگویی یا جبّهای که در تن داری، پوستین تو بگوید؟ وقتی که وارد اتاق شد پوستینش را از دوش برداشت و کنار گذاشت. ولی بعد که در انکار اصرار ورزید حضرت به پوستین او اشاره فرمودند که خیانت این خائن را بگو!
راوی میگوید: دیدیم پوستین جمع شد به شکل حیوانی درآمد و شروع کرد به زبان عربی فصیح بیانکردنِ جریان انتخاب این شخص را برای این کار و به راه افتادن آنها تا این که به بیابانی رسیدند که باران زیادی آمده بود. ناچار شدند در آنجا بمانند. دو خیمه زدند. کنیز و خادمش در خیمهای، این شخص هم تنها در خیمه خودش بود. چون باران زیاد بود حرکت میسّر نبود ــ معلوم است مرکبها شتر یا اسب بوده و در آن حال حرکت مشکل بوده ــ یک روز توقّف طول کشید. آذوقه کم شد. این شخص ناچار شد که خادم را میان ده یا شهری که آن اطراف بود بفرستد تا آذوقه تهیّه کند. خادم رفت. این شخص کنیز را صدا زد که بیا در خیمه من تا تنها نباشی. کنیز خواست از خیمه خود داخل خیمه او بیاید چون میان راه گل بود، برای اینکه لباسش گلآلود نشود قدری لباسش را بالا گرفت، ساقهای پایش نمایان شد و این شخص دید. امان! امان از نگاه به نامحرم! اَلنظرَةُ سهمٌ من سهام إبلیس مسمومٌ([125]) نگاه به نامحرم تیری از تیرهای شیطان است. تا وارد خیمه او شد مرتکب خیانت شد و کنیز
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 125 *»
هم متمایل بود. پوستین میگوید که کنیز متمایل بود.
بعد از آنکه گزارشِ پوستین تمام شد. حضرت فرمودند: بنابراین کنیز را برگردان. شروع کرد به التماسکردن و گریه و زاری که آقا اگر من او را برگردانم مطمئنم که پادشاه میفهمد من خیانت کردهام و مرا میکشد. به من رحم کنید! فرمودند: تو اسلام بیاور. من این کنیز را از او قبول میکنم و به تو میبخشم. حاضر نشد اسلام را بپذیرد. با وجود این اعجازی که مشاهده کرد حاضر نشد. فرمودند بسیار خوب! کنیز را ببر و پوستینت را هم بردار بپوش. همینکه پوستین را پوشید قسمت یقه پوستین گردن او را گرفت و شروع کرد به فشاردادن به طوری که رنگش سیاه و مشرف بر هلاکت شد. پوستین میخواست خفهاش کند امام فرمودند: من که به تو دستور ندادم او را خفه کنی. او را رهاکن!([126]) اینها غیظ اشیاء نسبت به معاصی و کفرها است.
ببینید بقیّةاللّه چقدر به اهل عالم لطف دارد! چقدر مَظهر رحمت و کرم خدا هستند! این همه کفرها، ضلالتها و معاصی را این بزرگوار متحمّل میشود و هلاک نمیفرماید مگر وقتی که واقعاً بیحیایی را به حدّی برسانند که اجازه بفرماید سیلی، زلزلهای، قحطیی، وبایی بیاید، جنگی پیش بیاید. بیحیایی به حدّی میرسد که امام؟ع؟ برای اصلاح حال بشر این امور را صلاح میدانند و جاری میکنند. فرمود او را رهاکن من که به تو نگفتم. این قبیل موارد بوده است.
حضرت در سعی صفا و مروه کنار کوه صفا ایستاده بودند ابوحنیفه رسید. البته آن زمان مثل الآن نبوده، روی کوهها باز بوده، کوهها مشخّص بوده است. بین دو کوه هم بازاری بوده که بعضی قسمتهایش پوشیده بوده، کنار بازار دکّانهای عطّاری بوده که عطر و مانند آن را میفروختهاند که در احادیث ذکر شده است.([127]) حضرت در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 126 *»
بازار صفا درِ دکّانی ایستاده بودند که گویا میخواهند چیزی بخرند ابوحنیفه رسید. به حضرت گفت: من شنیدم شما فرمودهاید: مؤمن از این کعبه اشرف و افضل است؟ فرمود: آری! افضل است. اما کدام مؤمن؟ نه تو که ادّعای ایمان میکنی. مؤمنی که اگر به این کوه بگوید بیا میآید. تا این فرمایش را فرمودند کوه صفا شروع کرد به حرکتکردن و از جاکندهشدن و آمدن. حضرت فرمودند بایست! من نگفتم که بیا.([128])
این امور نشانگر شعور، ادراک و معرفت جرم جمادی است. آنگاه بدن مبارک امام؟ع؟ چیست؟ آن بدن که همه مراتبش تا فؤادش بالفعل است چیست؟ یعنی همین بدن عنصری زمینی دنیایی امام تمام مراتبش تا فؤادش بالفعل است. هیچ جسم اصلیش را حجاب نمیکند، قابل و لایق و ظرف است برای تعلّق جسم اصلی امام که در کلّ خلق مؤثّر است و حتی برای حقایق و فؤادهای انبیاء مبدأ است، آن جسم در این لباس ظاهر میشود. این چه لباسی باید باشد؟ به اشاره امام کوه از جا حرکت میکند. فرمودند: مؤمنی را میگویم که اگر به این کوه بگوید بیا بیاید. به مجرّد این فرمایش کوه حرکت کرد. فرمود قرار بگیر! نگفتم بیا، قرار بگیر! پوستین هم میخواست آن ملعون را خفه کند حضرت فرمودند: من که نگفتم خفهاش کن، رهایش کن!
بعد از اینکه حضرت دیدند دارد خفه میشود و مشرف بر هلاکت است فرمودند: اسلام بیاور! این کنیز و خادم را به تو میبخشم و همه این هدایایی را هم که آوردی به تو میدهم. اما اسلام را قبول نکرد. حضرت فرمودند: پس این کنیز را برگردان! نامهای هم برای آن مَلِک نوشتند. کنیز را برگرداند. ملک فراست داشت موضوع را فهمید. بیجهت که ملک نیست. فهمید که امری واقع شده که حضرت هدایا را قبول فرمودند و کنیزی را که اینقدر در نامه از او تعریف کرده بود قبول نفرمودند. گفت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 127 *»
چه کار کردی؟ گفت هیچ کار. آنجا هم انکار کرد. اما آن خادم شروع کرد به گزارشدادن که پوستین تن این شخص در حضور آن شخصی که ما او را نمیشناختیم که چه کسی است شروع کرد به گزارشدادن از خیانت این دو نفر. وقتی که جریان پوستین را شنید، دستور داد هردو را به جرم خیانتشان گردن زدند، هم آن شخص و هم کنیز را گردن زدند. خودش هم ریاست را رها کرد برخاست آمد مدینه خدمت امام صادق صلواتاللّهعلیه و از صحابه حضرت شد.([129])
در این زمینه نمونهها در قرآن و احادیث ذکر شده است که حتی لباسها بر مردم خشم میکردند. یا من أظهر الجمیل و ستر القبیح([130]) ببینید خداوند چقدر رؤوف است! ببینید اولیاء خدا که مظاهر رحمت او هستند چقدر رؤوفند! نیکیهای ما را برای یکدیگر ظاهر میفرمایند که ما به یکدیگر محبّت داریم، به یکدیگر اعتماد و اطمینان داریم، با یکدیگر نماز میخوانیم، شهادت یکدیگر را قبول میکنیم، درباره یکدیگر دعا میکنیم و به یکدیگر التماس دعا میگوییم. کم من قبیحٍ سَتَرتَه و کم من ثناءٍ جمیلٍ لستُ أهلاً له نشرتَه([131]) گناهان و بدیهای ما را میپوشاند و خوبیهای ما را آشکار میفرماید.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 128 *»
مجلس 9
(شب سهشنبه 3 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r سفارش امام صادق؟ع؟ به معلَّی بن خُنَیس در کتمان سرّ
r در اختلاف طبیعتهای کاملان مصالحی است
r روایات کتمان سرّ مربوط به حقایق و فضائلِ مناسب با کیان نوری است
r تسلّط شیطان بر این کیان ظلمانی
r تفسیر «ایام اللّه»
r ظلّی از تمکّن اولیاء؟عهم؟ در عصر ظهور و رجعت در زندگانی اهل بصیرت
r ارزش خدمتگزاری در احیای امر محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و نشر امر ولایت و برائت
r حسرت کوتاهیکننده در احیای امر اولیاء؟عهم؟
r امروز کمترین نصرت اولیاء تقویت دین و ایمان خودمان است
r آثار دنیوی ذکر محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و ذکر فضائل ایشان
r سرّ حدیث «ذکرنا شفاء من الوعک»
r ارزش و تأثیر رقّت قلب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 129 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
کسانی که به مقامات و کمالات نورانی محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین واقف شدهاند که مناسب با کیان نوری و کیان فطری و کیان الهی است، اجازه بیان، توضیح و تشریح آن مقامات را برای اهل این عالم ندارند. تأویل آیه شریفه إنّ اللّه یأمرُکم أنتُؤدّوا الأمانات إلی أهلها در بیان این است که آنچه خداوند از حقایق در این باره به ایشان تعلیم فرموده ایشان به طور امانت از آنها نگهداری میکنند و به اهلش میرسانند.
اما اهل این عالم اهلیّت آن حقایق را ندارند. چون آن نورانیّت و صفا و قابلیّتی که با آن حقایق مناسب است و نیز تحمّل آن حقایق در ایشان نیست. و چون اهل این عالم متحمّل نمیشوند آن بزرگواران از بیان، شرح و توضیح آنها ممنوع هستند. ولی خداوند چنین قرار داده است که فقط اشخاصی که در وصفشان میگوییم حاملان انوار محمّد و آلمحمد؟عهم؟ هستند اهلیّت و قابلیّت دارند که به مقامات و فضائل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 130 *»
ایشان مناسب با کیان اولی و نوری الهی واقف شوند. زیرا خدا دلهای ایشان را به نور مبارک امامشان روشن فرموده و از اشراقات انوار الهی بهرهمند شدهاند.
در اینجا به مناسبت، حدیث حضرت صادق؟ع؟ را به معلَّی بن خُنَیس که در کتمان امرشان سفارش فرمودهاند نقل میکنیم. میفرماید یا معلّی أُکْتُم أمرَنا و لاتُذعْهُ معلّی بن خنیس در نشر حقایق و بیان فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و دعوت به مقامات نورانی ایشان در میان صحابه امام؟ع؟ از همه بیتابتر بود. نه اینکه حقایق مناسب کیان نوری را بیان کند و فضائل و مقامات مناسب آن مرتبه را برای مردم بازگو کند. خیر! آنچه مناسب همین کیان بود میگفت. امام؟ع؟ هم مرتّب او را بر کتمان سفارش میفرمودند. اما معلّی طبعی داشت که نمیتوانست کتمان کند، و لازم بود که در او این طبع باشد؛ مثل طبیعت سلمان و طبیعت اباذر. سلمان متحمّل چه اسراری بود؟! و لب باز نمیکرد. اما اباذر با اینکه متحمّل آن اسرار نبود و درجهاش از درجه سلمان پایینتر بود طاقت نمیآورد، فریاد میکرد و صدمات را هم متحمّل میشد. این طبایع گاهگاهی برای صاحبان مقام کمال لازم است و منافات با کمال آنها هم ندارد. مصلحت است که در آنها باشد و به حسب آن طبایع امر امام؟ع؟ را نصرت بکنند و در بین مردم نشر دهند. تقریباً شبیه طبایع انبیاء است.
انبیاء؟عهم؟ اسیر طبایع نیستند. اما گاهی لازم است که نبوّت در یک طبع خاصّی جلوهگر بشود. طبع عیسی، طبع یحیی، طبع موسی، طبع ابراهیم برای مصالح خلق لازم بوده است. حضرت موسی علی نبیناوآله و علیهالسلام خیلی تندخو و خشمگین بود. به اصطلاح ما زود از جا در میرفت. نه اینکه برای ایشان نقصانی باشد. مصلحت امّت بوده که در این طبع باشد. از این جهت میبینیم با اینکه میداند که باید از خضر تعلیم بگیرد و نزد خضر؟ع؟ شاگردی کند ــ اگرچه خضر در شریعت تابع او بود. ــ ولی کارهای او را نمیتواند متحمّل شود و بر خضر میخروشد که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 131 *»
این چه کاری است میکنی؟ بیجهت کشتی نو را میشکنی؟ بیجهت این نوجوان را میکشی؟ و سایر اعتراضها. این طبایع به حسب مصالح امّت لازم بوده است.
در میان صحابه امام صادق؟ع؟ هم معلّی بن خنیس این خصوصیّت را داشت که در نشر امر ولایت خیلی داغ بود. بارها امام؟ع؟ به او فرموده بودند که عاقبت کار تو به کشتهشدن منجر میشود. و نوعاً به او بر کتمان سفارش میفرمودند. نه اینکه با امام؟ع؟ مخالفت کند! و سرانجام هم کشته شد رضواناللّهعلیه. امام؟ع؟ به او فرمودند یا معلّیٰ أُکتُم أمرنا و لاتُذِعْهُ امر ما را کتمان کن و در بین مردم منتشر نکن! فإنّه من کتَم أمرنا و لمیُذعْه أعزّهُ اللّه فی الدنیا و جعله نوراً بین عینیه فی الآخرة یَقوده إلی الجنَة کسی که امر ما را کتمان کند و اشاعه نکند خداوند او را در دنیا عزیز میگرداند. و همین کتمان امر ما را در آخرت نوری بین دو چشمش قرار میدهد که او را میکشاند و به طرف بهشت راهنمایی میکند. یا مُعَلّیٰ من أذاعَ أمرَنا و لمیکتُمْه أذلّه اللّهُ فی الدنیا و نزَع النور من بین عینیه فی الآخرة و جعله ظلمةً تقوده إلی النار. فرمودند هرکس امر ما را در بین مردم اذاعه کند و شایع سازد و آن امر را کتمان نکند خدا او را در دنیا ذلیل میکند و در آخرت نوری که بین دو چشم او است از او میکَند و بدون نور میماند و به جای آن نور ظلمتی قرار میدهد که آن ظلمت او را به سوی آتش میکشاند. تا اینکه فرمودند یا معلّیٰ إنّ المُذیع لأمرِنا کالجاحد له([132]) کسی که امر ما را در بین نااهلان منتشر سازد، مثل کسی است که امر ما را انکار کرده و منکر آن شده باشد. و همانطور که منکر کافر است و اهل جهنّم میشود کسی هم که امر ایشان را اذاعه کند و در بین نااهلان منتشر سازد او هم جهنّمی خواهد شد.
معلوم میشود این حدیث شریف و امثال آن مربوط میشود به آن معارف و حقایق نورانی و فضائل و مقامات این بزرگواران که مناسب با کیان نوری و الهی است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 132 *»
که اصلاً این خلق متحمّل نمیشوند که هرچه هم با ایمان باشند و اهل تسلیم و تصدیق باشند منکر خواهند شد. چون هیچ نمیتوانند متحمّل شوند و کارشان به کفر منجر میشود. از این جهت اذاعهاش بر این اشخاص و بر اهل این عالم حرام شده است و این تأکیداتی که رسیده برای بیان همین مطلب است.
همینطور امام؟ع؟ در حدیثی فرمودند إنّ أمرنا مستورٌ مُقنَّعٌ بالمیثاق فمن هَتک علینا أذلَّه اللّه([133]) امر ما پوشیده شده و روی آن قِناع و نقاب قرار داده شده است. چطور در این احادیث تصریح میفرمایند به اینکه مقامات محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین مناسب با آن کیان نوری مستور شده؛ یعنی روی آن پرده قرار گرفته است! و «پرده» همین کیان ظلمانی است که به اقتضاء اختلاط نور و ظلمت و به دعوت و امر شیطان برای خلق پیدا شده است. این کیان چه حجاب غلیظی است!
این نورانیّتی که بحمداللّه ما در ولایت ائمه هدی؟عهم؟ در محبّت و در فضائل و مناقبشان احساس میکنیم، دلهای ما به ذکرشان و به یادشان مسرور میشود، همینطور هر فضیلتی از فضائلشان را که میشنویم چقدر خوشحال و نورانی میشویم، و خدای نکرده اگر کسی اظهار نقصانی و اثبات نقصانی برای ایشان بخواهد بکند چقدر ناراحت میشویم، این نورانیّت که خدا در این کیان ظلمانی شیطانی در این سطح عنایت کرده که به اندازه قدرت فهم ما است، نعمت بسیار بزرگی است که خدا کرامت فرموده است.
از این جهت میفرمایند یکی از طرق آزمایش این است که شخص ولایت، مقامات و فضائل ما را بر دلش عرضه کند. اگر دلش تسلیم شد و مشمئز نشد بداند که حلالزاده است و به مادرش دعا کند.([134]) و اگر دید در برابر فضائل و مقامات ما دلش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 133 *»
مشمئز میشود، به تعبیر ما بر مادرش نفرین کند. این کیان ظلمانی چقدر عجیب است که حتی اگر انسان این مقدار نورانیّت در خود احساس میکند علامت ایمان و علامت حلالزادگی است و اینکه در این کیان ظلمانی ذاتش پاک و طینتش به طینت محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین متّصل است.
پس «امر ما مستور است» یعنی پشت حجاب این کیان قرار گرفته است و این کیان ظلمانی مانع و ستر برای آن فضائل و مقامات ما شده که امر ما باشد. مقنّعٌ بالمیثاق قناع، پرده و نقاب بر آن کشیده شده است. بالمیثاق از کسانی که به آن مقامات واقف شده و میشوند که کاملان باشند ــ به واسطه نورانیّتی که دارند ــ میثاق و عهد گرفته شده که آن امر را بیپرده نگویند، و اگر اظهار میکنند در پرده بگویند. اگر میخواهند ابلاغ و بیان کنند باید در قناع و نقاب بیان کنند. فمن هَتک علینا أذلّه اللّه هرکس این پردهها را از امر ما بردارد و امر ما را برای خلق این عالم بیپرده بیان کند خدا او را ذلیل خواهد ساخت.
این چه کیان ظلمانی است در این دورانی که شیطان از خداوند مهلت گرفته است! همینطور هم باید باشد. معنای مهلتگرفتن هم این است که خدا او را مالک ساخته و این روزگار را در فرمان و اختیار او قرار داده است. آقای بزرگوار در باره شیطان تعبیری دارند میفرمایند شاهنشاه و رئیس کلّ است. به تعبیر دیگر میشود گفت: استاد الکلّ فی الکلّ و متصدی همه امور است.([135]) همه امور به او واگذار شده و مسلّط بر همهکس است. إلّا عبادَ اللّه المخلَصین([136]) که انبیاء و کاملان باشند که مستثنیٰ هستند، دیگر بر همه افراد انسانی، عالم، جاهل، فقیر، غنی، زن و مرد، بر همه مسلّط است و حکم حکم او است، و خواست و رضا خواست و رضای او است. از این جهت این دوره دوران او و این ایّام ایّام او است. قال ربِّ فأنْظِرنی إلی یوم یبعثون .
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 134 *»
قال فإنّک من المُنظَرین . إلی یوم الوقت المعلوم ([137]) تا یوم وقت معلوم که بازگشت و رجعت رسولاللّه؟ص؟ باشد که وقت نابودکردن شیطان و اتباع او است به او وعده دادهاند که بماند. و تا زمان ظهور امام؟ع؟ تمام قدرت برای او است. از آن زمان قدرت او رو به ضعف میرود تا در زمان رجعت رسولاللّه؟ص؟ به کلّی او را از این عالم بیرون میفرستند و دیگر تمام عالم را حق محض فرامیگیرد و در فرمان محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین خواهد بود.
در هر صورت این کیان و ایّام، شیطانی و منتسب به شیطان است. از این جهت وقت ظهور را از «ایّام اللّه» شمردهاند که در آیات قرآن رسیده و ذکّرهم بأیّام اللّه([138])روزهای خدایی را برای ایشان یادآوری کن! یکی از روزهای خدایی را ائمه؟عهم؟ روز ظهور و قیام بقیّةاللّه عجّلاللّهتعالی فرجه فرمودهاند. از آن موقع کیان الهی و کیان نوری شروع میکند به ظاهرشدن و آشکارگردیدن، با آن جلالت شأنی که خدا برای بقیّةاللّه و اصحاب آن بزرگوار قرار داده است.
بسیار مناسب است این حدیث شریف را که از صحف ادریس است ذکر کنم. مرحوم سیّد بن طاوس آن را در کتاب «سعد السعود» نقل کرده و مشایخ ما هم بر آن اعتماد فرموده در کتبشان ذکر فرمودهاند. سیّد بن طاوس میگوید «إنّی وَجَدتُ فی صُحُفِ إدریسَ النبیّ علی محمّد و آله و علیهالسلام عندَ ذکْرِ سؤالِ إبلیسَ و جوابِ اللّهِ تعالی له «قال ربّ فأنظرنی إلی یوم یبعثون» قال لا، ولکنّک «من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم»([139]) میگوید: من در صحف ادریس نبی دیدم موقعی که شیطان از خداوند خواست و خدا هم به او جواب فرمود، شیطان عرض کرد: خدایا مرا مهلت بده تا روزی که برانگیخته میشوند! یعنی تا روز قیامت مرا مهلت بده که در بندگان تو
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 135 *»
متصرّف باشم و هر طور خواستم آنها را بچرخانم. خداوند فرمود: نه، تا آن موقع به تو مهلت نمیدهیم. ولی تو مهلت داده میشوی تا روزِ وقت معیّن و معلوم که آن روز، موقع رجعت رسولاللّه؟ص؟ است. آنگاه خداوند در صحیفه ادریس آن روز را بیان میکند که چه روزی است.
انشاءاللّه از برکات مشایخ عظام+ یک ظلّی از آن روز در روزهای ما و یک ظلّی از صاحبان آن روز در ما افتاده است. به دلیل همین اندازهای که ما از نصرت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ متمکّن شدهایم. این تمکّن خیلی نعمت است! رفت و آمدمان به این مجالس برای احیای امر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟، اقامه جماعتمان برای احیای امر محمّد و آل محمّد؟عهم؟، درس خواندنمان، درس گفتنمان، معاشرتمان، اصلاً اینکه ما با یکدیگر اینطور بحمداللّه صمیمانه معاشرت داریم؛ کجا چنین صمیمیّت و برادری پیدا میشود؟ درست است که دیگران هم کنار یکدیگر در صف جماعت میایستند، کنار هم در یک مجلس مینشینند، اما در باطن نسبت به یکدیگر گرگ و پلنگ هستند. میخواهند یکدیگر را پاره کنند. بر یکدیگر حسد میبرند. قلباً از یکدیگر متنفّرند. چنانکه در وصفشان فرمودهاند أجسادُهم مجتمعةٌ و قلوبهم متفرّقة([140]) مساجدُهم عامرةٌ و هی خرابٌ من الهدیٰ([141]) بدنهایشان کنار هم و با هم است اما دلها از هم جدا است. ظاهر مساجد از ضلالت آباد است اما از هدایت خراب است.
این نعمتهایی که وصف کردم: نعمت اخوّت، نعمت صمیمیّت که خداوند لطف فرموده و به برکت بقیّةاللّه عجّلاللّهتعالی له الفرج و بزرگان دین اینطور با یکدیگر مأنوس میشویم، انس میگیریم، الفت پیدا میکنیم، به طوری که واقعاً نسبت به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 136 *»
یکدیگر احساس یکیبودن داریم، از ملاقات یکدیگر و از ذکر فضائل و مصائب لذّت میبریم، اینها همه نعمت است. آیا اینها تمکّن در احیای امر محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ نیست؟ اگر ما خودمان بودیم و خودمان، آیا میتوانستیم برای خود چنین تمکّنی فراهم کنیم؟ این امکانات کنونی تحت این عنوان و زیر پرچمِ ولایتِ اولیاء و برائت اعدا چیست؟
درست است هرچه حساب کنیم، میبینیم نسبت به یکدیگر خیلی مقصّریم. این را اقرار داریم که حقوق را هیچ نمیتوانیم ادا کنیم و از ادای حقوق یکدیگر عاجزیم. قصور داریم، تقصیر هم داریم. زیاد هم تقصیر داریم که هرچه بگوییم کم گفتهایم. در عین حال همین اندازه تمکّن خیلی نعمت است. این کتابهایی که در دست ما است که با هر فصلش میتوانیم هر ناصبی ناپاکی را به زانو در بیاوریم، خیلی مطلب است! ببینید هر ناصبیِ ناپاکی که منکر فضلی از فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ باشد، با یک فصل از فصول جلد سوم کتاب ارشاد که در وصف ائمه طاهرین؟عهم؟ است، یا کسی که با مقام رکن رابع مخالفت دارد با هر فصل جلد چهارم کتاب مبارک ارشاد میتوانیم بر او غلبه کنیم و او را از پا درآوریم. این چه تمکّنی است! و این در واقع شمشیر است.
آقای مرحوم میفرمایند این لسان و قلم من شمشير امام زمان صلواتاللّهعلیه است.([142]) و الآن آن شمشیرها به دست ما آمده است. هر فصلی، شمشیری و تیری به جگر نصّاب است. این چه تمکّنی است؟ چهکسی این تمکّن را دارد؟ در دست چهکسی این شمشیرها، نیزهها و تیرها است غیر از ما؟ بحمداللّه این مطلب را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 137 *»
معتقدیم و در برابر آن تسلیمیم. این فرمایشهای نورانی را میخوانیم و نشر میدهیم. به بچههایمان، به برادرانمان یاد میدهیم. الحمدللّه ربّ العالمین به این شکل این فرمایشها احیا میشود. این تمکّن، خیلی نعمت است!
وقتیکه میفرماید اگر توانستی یک مارمولک (کلپاسه) را بکشی، چون ناصب است همین اندازه که به نیّت اینکه ناصبی است و از اعدای آلمحمد؟عهم؟ است آن را بتوانی بکشی، همین اندازه که در نصرت ایشان تمکّن پیدا کردی، میفرمایند به شکرانه این توفیق غسل بکن.([143]) حال یک کلپاسه کشتن کجا و یک ناصبی را خفهکردن و با دلیل و برهان دهانش را بستن کجا؟!
شیخ مرحوم میفرمایند من در احساء ــ دیگر حرف توی حرف میآید ــ کنار دکّان یکی از آشنایان که شیعه بود نشسته بودم. در همسایگی او یک ناصبی بدجنس ناپاکی بود او هم آمد نزد ما نشست. صحبت از این شد که شیعه در وضو پشت پا را مسح میکشد و سنّیها پاها را میشویند. و در باره قرائت آیه شریفه و امْسحوا برؤسِکم و ارجلَکم إلی الکعبین([144]) که چرا ارجلکم را منصوب میخوانند؟ از این قرائت بحث شد. چون آنها به همین استدلال میکنند که ارجلکم عطف به فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم([145]) است. از این جهت و ارجلکم منصوب شده و به قرائت نصب خوانده شده است. بنابراین حکم پا در وضو مانند حکم صورت و دست است که باید شسته بشود.
و حال آنکه بر فرض قرائتِ نصب، عطف به محلّ برؤسکم است. چون در واقع برؤسکم مفعول است و عطف به محلّ مانعی ندارد. و اگر قرائت نصب قرائت صحیحی باشد، آنگاه آیه متشابه میشود که آیا و ارجلَکم را به محلّ برؤسکم عطف
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 138 *»
بگیریم یا به وجوهَکم و أیدیَکم عطف بگیریم؟ «و الأقرب یمنع الأبعد». بهعلاوه حکم غسل تمام شده و حکم مسح شروع شده است. اگر بنا بود که جزء غسل باشد باید در ردیف آن ذکر بشود بعد حکم دیگر گفته شود. ولی میبینیم بعد از آنکه حکم غسل تمام شده، حکم مسح شروع شده است. و وقتی آیه متشابه باشد ما به متشابهات نمیتوانیم فتوا بدهیم. و باید به اهلش رجوع کنیم و تفسیرش را از آنها جویا شویم. و ما به اهلبیت؟عهم؟ رجوع میکنیم. از اهلبیت که اخذ میکنیم میفرمایند: پا را مسح کنید. پا در حکم سر است باید مسح بشود و نباید شسته بشود.([146])
میفرمایند آن مرد سنّی آمد و نشست. خوشش آمد که با ما بحث کند. ما هم خوشمان آمد با او بحث کنیم. بحث از نصب أرجلَکم پیش آمد و شروع کرد یکی پس از دیگری به استدلال و دلیلآوردن. من هم دلایلش را رد میکردم. هرجا هم میماند که دلیل بیاورد من به یادش میآوردم که شما اینطور استدلال میکنید. او خوشحال میشد دلیل را میگفت. بعد شروع میکردم به ردکردن آن دلیل. مرتّب یادش میآوردم و باز دلیلش را رد میکردم. تا اینکه دیگر بیچاره و ناتوان شد. آنگاه من شروع کردم به استدلال و دلیلآوردن بر اینکه باید پا مسح بشود. میفرمایند هریک از ادلّه را که ذکر میکردم، میدیدم از شدّت غیظ سیاه و ناراحت میشد. بلایی به سر این بدبخت آوردم که دیگر رفت داخل خانهاش و بعد از چند روز جنازهاش را بیرون آوردند و بردند در حفره جهنّم دفن کردند. میفرمایند او را به جهنّم فرستادم. آن وقت خدا را شکر میکنند که من توانستم به اینطور یک ناصبی را به جهنّم بفرستم.([147])
آقا خیلی مطلب است! شما نمیدانید این ارشاد با دلهای نصّاب و با دلهای منکران فضائل و منکران امر رکن رابع و ولایت اولیاء چه میکند؟! وقتی که این کتاب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 139 *»
را میخوانند نمیدانند از شدّت غیظ، غضب و خشم چه کار کنند. هیچ چارهای هم ندارند مگر اینکه از خدا مرگشان را بخواهند و زودتر به جهنّم بروند. اینها همه تمکّن است. خیلی لطف است که این در باز و بسته میشود، این چراغ روشن و خاموش میشود به عنوان احیای امر محمّد و آلمحمد؟عهم؟، خالصِ خالص برای نشر امر ولایت اولیاء و براءت از اعداء. این نشست و برخاستها، این آمد و رفتها. زن میآید، مرد میآید، بچّه میآید، بزرگ، کوچک. همه اینها تمکّن از احیای امر محمّد و آلمحمد؟عهم؟ است. ما کجا و این نعمتها؟ چه داریم میگوییم؟ آیا این ظلّ ظهور و عالم ظهور نیست که بر ما افتاده است؟ روزهای ما و شبهای ما که در احیای امر محمّد و آلمحمد؟عهم؟ اینطور میگذرد آیا ظلّ آن ایّاماللّه نیست که در ایّام و لیالی ما افتاده است؟ مگر اینکه خدای نکرده خودمان پا به بخت خود بزنیم و این تمکّن را ضایع کنیم و خودمان را از این احیاکردنها باز داریم که دیگر بدبختی خودمان است. اگرنه خداوند این لطف، این احسان و این عنایت را به ما فرموده است، حتی همین انتساب ما به این بزرگواران، همین استبصاری که از بین رفقایمان، از بین فامیلمان، از بین اهل محلّهمان پیدا کردهایم که همه میگویند اینها درباره محمّد و آلمحمد؟عهم؟ طور دیگری هستند، اینها اهل فضائل و مناقب محمّد و آلمحمد؟عهم؟ هستند، تمام اینها تمکّن از احیای امر ایشان است و خیلی نعمت بزرگی است!
این اعتقاد من است. اگر غیر از این است کسی دلیل بیاورد که تو اشتباه میکنی و غیر از این است. من میگویم این همه امکانات و تمکّن، به تعبیر دیگر این توفیقات، اینها ظلّی از آن ایّام است که در روزگار ما افتاده، و ظلّی از اصحاب بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه است که آن بزرگوار را نصرت میکنند و در ما افتاده است. انشاءاللّه ما هم در آن زمان بیاییم و آن حضرت را نصرت کنیم. ولی الآن ظلّی از آن نصرت در ما افتاده است. آنها خیلی متمکّن میشوند، خیلی قدرت دستشان میآید. ما هم با
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 140 *»
بیقدرتی ظلّی از قدرتشان در ما افتاده است. با این ضعف، با این بیچارگی، در عین حال الحمد للّه ربّ العالمین این همه تمکّن! در چه نعمت بزرگی بهسرمیبریم؟! لااقل همینکه به بچّهمان میتوانیم بگوییم ارشاد بخوان، خیلی نعمت است! به زنمان میتوانیم بگوییم ارشاد مطالعه کن، این تمکّن نیست؟
زمانهایی بوده که شیعه جرأت نمیکرده به بچّهاش بگوید ما شیعه هستیم. جرأت نمیکرده به بچهاش بگوید تو سیّد هستی، تو از فرزندان فاطمه هستی. اکنون ببینید بچّههای ما، زنهای ما، جمعیّت ما با نام فاطمه زهرا سلاماللّهعلیها چه میکنند؟! با اسم بقیّةاللّه چه میکنند؟! با اسم سیدالشهدا، زینب کبری سلاماللّهعلیها چه میکنند؟ این تمکّنِ از نصرت نیست؟ شبهای یازدهم محرّم چه زینب زینبی بلند است! اینها تمکّن از نصرت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ است. در این ایّام هم طبایع کمک نمیکند و شرایط مساعد نیست اگرنه مثل شب عاشورا، مثل شب یازدهم خواهد بود.
در هر صورت هر گوشه کارمان را که بحمداللّه حساب میکنیم، اگر پول خرج میکنیم ــ دیگران هم پول خرج میکنند. مسجد میسازند، چه میکنند و چه میکنند. دیگر میبینید از پول هم گذشته، کارهای دیگر هم دارند، جان میدهند ــ اما ما که یک پول میدهیم و یک قدم برمیداریم به چه منظور است و برای احیای چیست؟ دیگران برای چیست؟! این تمکّن نیست؟ با این نهایت ضعف و بیقدرتی چنین توفیقاتی! همه اینها بحمداللّه قدرت و تمکّن است که انسان بتواند یک تومان، ده تومان، صد تومان پولش را در راه احیای امر محمّد و آلمحمد؟عهم؟ خالصِ خالص خرج کند. خدای نکرده هیچ شائبه نشر رأیی، هوایی و هوسی هم نیست و نشر باطلی نشده؛ بلکه همهاش نشر حقّ صرف است. این چه نعمت بزرگی است!
از این جهت هرچه کوتاهی کنیم پشیمان خواهیم شد. اگر از این تمکّن استفاده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 141 *»
نکنیم پشیمان خواهیم شد. این تمکّن را خدا داده است. پس هرچه میتوانیم باید قدم برداریم، مثل زمان ظهور امام است. آن زمان چطور هرکس در نصرت امام؟ع؟ هرگونه که بتواند قدم بردارد و کوتاهی کند، چقدر غصّه میخورد؟ چقدر برایش حسرت خواهد بود؟ خدا نکند ما هم که از دنیا برویم ببینیم ای وای! ما که میتوانستیم یک قدم دیگر برداریم چرا کوتاهی کردیم؟ ما که میتوانستیم یک مقدار دیگر کمک کنیم چرا کوتاهی کردیم؟ همه اینها باعث غصّه ما خواهد شد و خدا نکند چنین باشد!
آن دوره روزگار عجیبی است. نصرت امر محمّد و آلمحمد؟عهم؟ در آن روزگار نصیب کسانی میشود که اسمشان در زمره اصحاب بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه ثبت شده است. اینقدر در دعاها رسیده که از خدا بخواهیم و اجْعلنا من أنصاره و أعوانه([148]) چرا این را از خدا میخواهیم؟و اجعَلنا یعنی خدایا ما را در آن روز جزء یاران حضرت قرار بده تا انشاءاللّه یک ظلّی از آنطور نصرت در این روزگار ما بیفتد که بتوانیم قدمی برداریم و یک کاری بکنیم. اقلّ اقلّش اینکه به داد خودمان برسیم. با ایمان آوردن، تسلیمشدن، تصدیقکردن، یادگرفتن و عملکردن خودمان را احیا کنیم و به هر طوری که ممکن است در نصرت ایشان بکوشیم. اصلاً روزگارمان را در فکر فضائل ایشان و در احیای امر ایشان بگذرانیم. خود این هم نصرت است. چون آن بزرگوار هم که تشریف میآورند و ظاهر میشوند برای نجات ما میآیند. و نصرت معنایش همین است. پس انشاءاللّه ایمانمان، معرفتمان، محبّتمان را که تقویت کنیم، خود تفکّرمان در فضائل، مقامات و مکارم ایشان، همینها نصرت ایشان است.
شما فکر کنید برای یک ذکر حدیث کساء که این همه فضیلت بیان میفرمایند، مگر چه بوده؟ یک اجتماع مختصری بوده که کنار هم نشستند و اجتماعی فرمودند. خود این اجتماع این همه فضیلت داشته و دارد! آثار دنیویش این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 142 *»
است که هرکس در آن مجلسی باشد که این اجتماع ذکر بشود، اگر غم و اندوهی دارد غم و اندوهش برطرف میشود. رسولاللّه؟ص؟ به امیر المؤمنین؟ع؟ وعده فرمودهاند که اگر مهموم باشد به برکت نورانیّت این حدیث همّش برطرف میشود، مکروب باشد کرب و غصّهاش برطرف میشود. آنگاه در هر امری از امورشان، در هر مکرمتی از مکارمشان، در هر فضلی از فضائلشان و در هر منقبتی از مناقبشان که فکر کنیم و آن را ذکر کنیم ثوابهای اخرویش بماند، آثار دنیوی هم دارد.
حتّی میفرماید کسی که تب دارد و در نقاهت تب میگذراند، اگر میخواهد تب برطرف بشود و شفا یابد ما را یاد کند. إنّ ذکرنا شفاءٌ من الوَعْک([149]) یاد ما شفا است. انسان ایشان را که یاد میکند روحش انبساط پیدا میکند. روح که انبساط پیدا کرد بدن را ترمیم میکند. این بدن ضعیف شده، مریض است. وقتی که ذکر فضائل میکند و به یاد فضائل و مناقبشان میافتد باعث تقویت بدن میشود. میفرماید شفاء از وعک است؛ یعنی از بیماریها، تبها و نقاهتها. اینها آثار دنیوی یادکردن ایشان است که غمها را میبرد و رحمت، برکت و خیر را نازل میکند. انشاءاللّه گناهان آمرزیده میشود. ذِکرُنا ذِکرُ اللّه([150]) گناهان را میآمرزد.
ما چطور میتوانیم استغفار درستی داشته باشیم به طوری که مطمئن باشیم که همینکه گفتیم أستغفر اللّه ربّی و أتوب إلیه آمرزیده شدیم؟ آیا میتوانیم چنین استغفاری داشته باشیم؟ اما اگر بقیّةاللّه را ذکر کردیم و روی محبّت به آن بزرگوار دلمان تکان خورد، چون دوستش داریم، آقا و مولای ما است، امروز پناه ما و صاحب ما است، همین اندازه که یادش کردیم و یک بار گفتیم یا بقیّةاللّه! دیدیم تأثیری در ما پیدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 143 *»
نشد، دوباره بگوییم یا بقیّةاللّه! سهباره بگوییم یا بقیةاللّه! اینقدر بگوییم تا دلمان رقّت پیدا کند. همینکه دلمان رقّت پیدا کرد واللّه آمرزیده شدهایم. چون او توجّه فرموده که رقّت قلب پیدا شد.
و چقدر رقّت قلب تأثیر دارد؟! چقدر در آمرزش گناه، در بالارفتن درجه و در تقویت ایمان تأثیر دارد؟! خیلی رقّت قلب اهمیّت دارد.([151]) اگر منجر شود به اینکه اشکی هم از چشم جاری شود که دیگر چه بهتر! ائمه؟عهم؟ شهقهها و نعرههای صوفیه را مذمّت فرمودهاند. اما رقّت قلب را خیلی تعریف فرمودهاند. خدا رقّت قلب را از ما خواسته است.([152]) اما شهقهها، نالهها و فریادهایی که آنها دارند که نوعاً وقتی از محبوبشان یاد میکنند نعره میکشند اینها مذمّت شده است. حتّی اگر بیهوش هم بشود و بیفتد مذمّت شده است. زیرا فرمودند: اینها از شیطان است.([153]) اما رقّت دل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 144 *»
نورانیّت میآورد، گناهان آمرزیده میشود، رفعت درجه پیدا میشود. و با همه اینها لااقلّ احیای خودمان شده است، علاوه بر اینکه اینها تمکّن از نصرت امر محمّد و آلمحمد؟عهم؟ است.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 145 *»
مجلس 10
(شب چهارشنبه 4 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r ایّاماللّه و وجه انتساب آنها به خداوند
r روز مرگ از ایّام اللّه شمرده شده است
r ظهور نعمتها و برکات در روزگار ظهور و رجعت، و افزایش لحظه به
لحظه آنها
r نعمتهای ظاهری و باطنی در آن دورهها به کمال و تمامیّت خود میرسد
r ارزش تمکّن مؤمنان در نصرت دین در کیان ظلمانی
r گزارش صحیفه حضرت ادریس؟ع؟ از روزگار هلاکت ابلیس
r معنای مؤمن ممتحَن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 146 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد کیان نوری الهی در برابر کیان ظلمانی ثانوی اینقدر دارای شرافت، ارزش و عظمت است که خداوند آن کیان را به همه جهاتش به خود نسبت داده است و فرموده و ذکّرهم بأیّام اللّه. روزگار خدایی را به یاد خلق بیاور! امام باقر؟ع؟ در تفسیر ایّام اللّه فرمودند سه روز است. یومَ یقومُ القائم؟ع؟ و یومُ الکرَّةِ و یومُ القیامة.([154]) یکی آن روزی است که بقیّةاللّه ظاهر میشوند و قیام میفرمایند. یکی روز رجعت است که ائمه هدی؟عهم؟ رجعت میفرمایند. یکی هم روز قیامت است.
طبق آیات و روایات که در مورد این سه روز و سه دوره رسیده، نظر به اینکه عظمت و جلال خداوندی و انوار الهی در آن دورهها ظاهر و نمایان میشود، از این جهت «روزگار خدایی» است و به خدا انتساب پیدا کرده. اگرنه همیشه همه اوقات خلق خدا هستند و به خدا نسبت دارند. چنانکه همه مکانها خلق خدا هستند،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 147 *»
همه موجودات خلق خدا هستند و از نظر تکوین و خلقت هرچه موجود شده منسوب به خدا است. اما از جهت شریعت که «ظهور انوار خدایی» است، بعضی چیزها به خدا انتساب پیدا میکنند و در انتساب به خدا دارای شرافت، عظمت و جلالت میشوند؛ مثل آنکه «بیت اللّه» میگوییم. حضرت عیسی علی نبیّناوآله و علیهالسلام را «روح اللّه» گفتهاند. همینطور این ایّام را خداوند روی شرافت، عظمت و جلالتی که برای آن دورهها است ایاماللّه نامیده است که امام؟ع؟ به این سه روز معنا فرمودند.
همچنین علی بن ابراهیم قمی در تفسیر ایّاماللّه سه روز را نام میبرد: یکی یومَ یَقوم القائم؟ع؟، یکی یومُ الموت، یکی هم یوم القیامة([155]) که شاید مراد از یوم الموت همان دوران رجعت باشد که به مرگ جمیع موجودات و نابودی این عالم منتهی میشود. یا آنکه مراد از «موت» مرگ هر شخصی باشد که موقع مرگ از غفلت خارج میشود و چشمش به عالم هورقلیا باز میشود و عظمت، جلال و قدرت خداوندی را که تا به آن موقع از آن غافل بوده مشاهده میکند. اولیاء خدا را زیارت میکند. مقام تسلّط و جبّاریت و قهّاریت را در وجود مقدّس امام؟ع؟ میبیند که ملائکه در فرمان او هستند. ملک الموت و اعوانش مانند نوکر و خدمتگزار در خدمتش ایستادهاند و برای قبض روح محتضر منتظر اذن هستند. همچنین منتظرند که امام؟ع؟ چه حکمی صادر میفرماید؟ آیا به شدّت روح او را بگیرد یا به نرمی و ملایمت و مدارا؟ این امور را مشاهده میکند. همچنین مییابد خود را که در گروی اعمالش قرار میگیرد و همه اعمالش در نظرش مجسّم میشود و علم خدا، قدرت خدا و اِحصاء خدا اعمالش را، همه برایش روشن میشود. پس به این اعتبار که ظهور جلالت و قدرت خداوندی موقع مرگ است، روز مرگ را از ایّاماللّه شمردهاند طبق بیان علی بن ابراهیم قمی.
عیّاشی در تفسیرش از حضرت صادق؟ع؟ در باره ایّاماللّه حدیثی را نقل میکند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 148 *»
که فرمودند و ذکّرهم بأیّام اللّه قال؟ع؟ بِآلاءِ اللّه؛ یعنی نِعَمِه([156]) نعمتهای خدا را از برای اینها یادآوری کن، به یادشان بیاور نعمتهای خدا را. و این بیان هم با آن تفسیرهای دیگر منافات ندارد. البته در روزگاری که خداوند انوار جلال خود را ظاهر میسازد و حاملان اسرار و مقامات و علامات و آیات خود را آشکار مینماید، یقیناً در آن روزگار نعمتهای خداوند برای مؤمنان آشکار میشود. اکنون آن نعمتهایی را که به برکت ظهور حاملان انوار توحید برای مؤمنان آشکار و ظاهر میشود برای ایشان یادآوری کن.
معلوم است در وقتی که بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه ظاهر میشوند از برکات وجود آن بزرگوار برکات آسمانها و زمین ظاهر میشود و روزبهروز هرچه به رجعت و برگشتن ائمه هدی؟عهم؟ و رسول اللّه؟ص؟ نزدیک میشوند برکات آنبهآن در زیادتی است. عمرها طولانی میشود. رزقها و برکات مختلف ظاهری و باطنی فراوان میشود. همه اهل فهم، ادراک و اهل کمالات فکری میشوند. علم افاضه میشود و اینها خیلی نعمت است!
و ذکّرهم بآلاء اللّه معنایش این میشود که ایشان را یادآوری کن که چنین روزگاری در پیش است و چنین زمانی خواهد آمد که خدا به برکت اولیائش مؤمنان را در برکات آسمانها و برکات زمینی و برکات ظاهری و معنوی مستغرق میسازد. از همه مهمتر ملاقات و لقاء اولیاء خدا صلواتاللّهعلیهم اجمعین برای مؤمنان دست میدهد و این چه نعمت بزرگی است! مخصوصاً برای مؤمنانی که عمر خود را به انتظار اولیاء اللّه، به انتظار بقیّةاللّه گذرانیدهاند، ایشان را زیارت کنند، ایشان را علانیه نصرت کنند و آن بزرگوار را به خدمتگزاری خود، به جانفشانی خود، به ایثار و به سایر صفات لازم برای اهل ایمان مسرور سازند، دیدار آن بزرگوار و لقاء آن حضرت برای آنان چه نعمت بزرگی است! با آن بزرگوار نماز جماعت خواندن، در جمعه و عیدین با آن بزرگوار نماز گزاردن، امام؟ع؟ خطبه بخواند و ما انشاءاللّه بشنویم، برای کسانی که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 149 *»
عمری انتظار کشیدهاند چه نعمت بزرگی است! و ذکّرهم بأیّام اللّه را فرمود بآلاء اللّه.
همچنین مؤمن ببیند که آن بزرگوار جدّ بزرگوارش سید الشهدا را نصرت میفرماید و از قتله سیدالشهدا صلواتاللّهعلیه انتقام میکشد. از اوّلی و دوّمی انتقام میکشد که آن همه مصائب بر جدّه آن بزرگوار فاطمه زهرا سلاماللّهعلیها وارد ساختند، آن مخدّره معظّمه شفای سینه پیدا میکند و مؤمنان به برکت آن بزرگوار شفای دل پیدا میکنند. این خیلی نعمت است. هرچه در جوانب و اطراف ظهور و فرج امر ایشان فکر کنیم میبینیم نعمتی بزرگ است. از این جهت جا دارد امام؟ع؟ و ذکّرهم بأیّام اللّه را بفرماید بآلاء اللّه؛ یعنی نعمه.
ایشان را به نعمتهای خدا متذکّر کن! و نه تنها نعمتهای خدا ظاهر میشود؛ بلکه نعمتهای موجود هم به کمال و به اتمام میرسد. امام صادق صلواتاللّهعلیه که در تفسیر آیه و ذکّرهم بأیّام اللّه فرمودند بآلاء اللّه همین نعمتهای موجود هم در آنموقع تمام میشود و به تمامیّت و کمال خود میرسد. اگر نعمت توحید است با ظهور آن بزرگوار به کمال و تمامیّت خود میرسد. مؤمنان در اعتقادات و در مراتب توحید کمال پیدا میکنند. اگر پیغمبرشناسی و آشنایی با مقام نبوّت است این نعمت به برکت ظهور ایشان تمام میشود و به کمال میرسد. آن پیغمبری که انسان با دیدن بقیّةاللّه بشناسد تا این پیغمبری که به سیاهی بر روی سفیدی میشناسد خیلی تفاوت دارد. همینطور مقامات دیگر که مورد بحث است و مقامات و فضائلی که برای این بزرگواران است.
ما فعلاً گوشهای و ظلّی از آن فضائل و مقامات را مناسب با این کیان ظلمانی در این عالم میشنویم. همین مقداری هم که برای ما بیان کردهاند چه مقدارش را نمیفهمیم. آن مقداری هم که میفهمیم چقدر توفیق است که تصدیق کنیم و در برابرش تسلیم باشیم؟ اینها خیلی توفیق است! آنگاه این نعمتها به برکت ظهور
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 150 *»
بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه به تمامیّت و کمال خود میرسد. در واقع ما در آن زمان امام؟ع؟ را میشناسیم و امامشناس میشویم و مییابیم که هرچه از فضائل ایشان در این دوران شناختهایم نسبت به آن فضائل و مقامات اصلاً قابل مقایسه نیست. پس آن مقامات و فضائل که خود آن بزرگواران در آن زمان اظهار بفرمایند چیست؟! و این خیلی نعمت است.
و ذکّرهم بأیّام اللّه امام صادق7 در بیان مراد از أیّام اللّه. آلاء اللّه میفرمایند؛ یعنی اینقدر نعمت زیاد است و نعمتهای موجود هم به کمال و تمامیّت خود میرسد که اصلاً روزگار روزگارِ نعمت است. از این جهت أیّام یعنی آلاء. خود أیّام و روزگار را امام؟ع؟ به آلاء و نعمتها معنا میفرمایند. اصلاً خود روزهایش؛ روزهای به آن پر برکتی! نعمت است. حرکت افلاک برمیگردد به مثل موقعی که خداوند افلاک را خلقت کرده و فلک به طبع خودش به آنطوری که باید حرکت کند حرکت میکند. روزش برکت است، شبش برکت است، همه چیزش نعمت است. پس این تفسیری که فرمودند از این جهت است. بنابراین هم در حدیث حضرت باقر؟ع؟ و هم در حدیث علی بن ابراهیم و هم در حدیث حضرت صادق7 میشود أیّام اللّه، الاء اللّه باشد. و بزرگترین نعمت، نعمت ظهور و نعمت وجود بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه است که عالم را به تصرّف ظاهری درآورند و حکومت ظاهری بفرمایند. اینها همه نعمت است. آن روزگار که بیاید یکی از روزگارهای خدایی است.
خواستم حدیث صحیفه ادریس؟ع؟ را بخوانم که یکی از أیّام اللّه، یومَ قیام القائم؟ع؟ است. مطلب دیشب را تکرار میکنم که یادمان نرود. اگرچه انشاءاللّه متذکّر هستیم. عرض کردم بحمداللّه ظلّی از آن روزگار در روزگار ما افتاده و این خیلی مهمّ است. مؤمنان در آن روزگار از نصرت امامشان، از نصرت دین متمکّن میشوند، در از میان بردن باطل، کفر، شرک، ضلالت و در از بین بردن نصّاب تمکّن پیدا میکنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 151 *»
اکنون خداوند به لطف بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه و تحت عنایت آن بزرگوار عنایت فرموده روزگار ما را هم طوری قرار داده که ظلّی از آن دوران در روزگار ما افتاده است. ما هم با بیتمکّنی و بیقدرتی بحمداللّه متمکّن شدهایم، قدرت داریم اگرچه نزد خودمان باشد. نزد خود میفهمیم که الآن ما مجهّز و مسلّحیم. حقیقت سلاح «برهان» است و الحمد للّه ربّ العالمین براهین و حجج الهی به برکت بزرگان دین در این کتب موجود است. این همه روایات، این همه آیات، این همه فرمایشها بحمداللّه سلاح است. تمام مبانی ایمانی ما ــ از توحید و سایر ارکان چهارگانه ــ در یک حصار و قلعه محفوظ حفاظت میشود. اینها همه نعمت است!
قریب به دو قرن است که فرمایشهای مشایخ بزرگوار+ منتشر شده است. چطور خدا حفاظت فرموده! چطور بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه تسدید و تأیید فرمودهاند! خیلی عجیب است! هرکس میخواهد یکخورده صدمه بزند، حتی اگر خودمانی هم باشد، همینکه میخواهد یک انگشت بند کند، چنان طردش میکنند، چنان پرتش میکنند که دیگر نمیتواند نفس بکشد. اینها همه حفاظت و حراست است. خیلی عجیب است! به طوری که هرکس بخواهد یک انگشت بند کند طرد میشود. تا اینکه اگر دلش به حال خودش بسوزد، چقدرها باید خالصانه توبه و گریه کند تا باز او را برگردانند و اگر هم برود که رفته است.
شما ببینید از اوّلی که با ما مخالفتها شروع شده، تا ما میخواستیم مطلبی بگوییم فوراً یک کسی که میخواسته از روی غرض و مرض به مطلب انگشت بند کند چطور ضربه میخورده است. یادم است آن اولین اختلافی که میخواست شروع بشود، البته نزدیک بود اختلاف بشود ولی الحمدللّه نشد که بعد اختلافِ قبولی توبه مرتدّ شروع شد. فضائلی بود که من برای کاملان شیعه میگفتم که ایشان همرتبه با نقباء و نجباء هستند، یک زمزمهای شروع شد. ولی بحمداللّه به برکت فرمایشهایی که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 152 *»
خواندم مطلب واضح شد. همان موقع شخصی به من میگفت که فلانی و فلانی ــ و اسم میبرد ــ نزد من میآیند و میگویند: موسوی درباره کاملان غلو میکند، مگر چه گفتی؟ چه شده است؟ برایش توضیح میدادم که من این را گفتم، این را گفتم. میگفت این که غلو نیست. حال یا تأیید میکرد یا نمیکرد. همان وقت که گفتند «درباره کاملان غلو میکند» میخواستند اختلاف را شروع کنند ولی خودشان ضربهها خوردند و همینطور تا الآن که کار به اینجاها رسیده است.
این حفاظت و حراست، این همه سلاح برهان که اطراف عقایدِ حقّه را گرفته بهبرکت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه و اولیاء فعلی است که وجود این اشخاص را ما معتقدیم. این جزء عقاید ما است. الآن اولیاء حاضر، نقباء و نجباء که حاملان دین خدا هستند آنها دارند به ما اعتقاد میدهند و آنها دارند به ما نور میدهند، آنها دلهای ما را در ایمان حفظ میکنند. و خدای نکرده اگر یک وقتی خودمان نخواستیم آنها هستند که دلهای ما را برمیگردانند. ببینید الآن چطور حفاظت میفرمایند! وقتی که ارشاد مطالعه میکنید یا فرمایشی از فرمایشها را زیارت میکنید و حظّ میکنید، یا حدیثی در فضائل و فرمایشی از ائمه؟عهم؟ میخوانید و دل محکم میشود و یقین پیدا میکنید و به ذکر فضائل و مناقب این بزرگواران مسرور میشوید، همه اینها عنایت است. اگر هر شب هم از این حرفها بزنیم کم است.
خلاصه، ظلّی از ایّام اللّه در روزگار ما افتاده است. خیلی باید قدر بدانیم! و به همین مقدار ناتوانی توانایی پیدا کردهایم و تمکّن داریم در نصرت امام زمان صلواتاللّهعلیه مثل دوران ظهور. منتها تمکّنِ آن وقت مناسب آن دوره است، تمکّن این زمان مناسب این دوره است که خدا به ما داده که خیلی تمکّن است، حتی به همین مقدار که بر نفس خود غالب باشیم و بگوییم باید نزد کتاب ارشاد خاضع باشی. نفس که نمیخواهد نفس امّاره است، شیطان که نمیخواهد، همین اندازه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 153 *»
تمکّن پیداکردهایم که آن ملعون را مهار کنیم. همینکه نوبت فراگیری ارشاد یا سایر فرمایشها میرسد، از اعتقادات، احکام و هرچه به دین خدا منسوب است که بحث میشود، دلمان میخواهد و الحمدللّه متمکّن هم هستیم تا جایی که میتوانیم پوزهاش را به خاک میمالیم و دین را نصرت میکنیم. اینها خیلی عنایت است! خیلی عنایت است که الحمدللّه دینی که در جمیع ابعادش هیچ انحرافی نیست، اعتقاداتش، احکامش، اخلاقیاتش تمام، خالص و صاف از آلمحمد؟عهم؟ رسیده است این را داریم نصرت میکنیم. به هر طوری که در تأیید این امر به سرمیبریم، از نصرت دین خدا متمکّن شدهایم و مناسب عالم ظهور شدهایم. خلاصه ظلّی از ایّام اللّه در ایّام و روزگار ما افتاده است.
خدایا این توفیقات را زیاده بفرما! خدایا این نورانیّتها را زیاده بفرما! این بصیرتها را زیاده بفرما! خدایا در همه روزگار ما ظلّی از ایّاماللّه باشد! یعنی بقیّةاللّه از ما راضی باشند! همّ ما همّ آن حضرت باشد! همّ ما احیای امر آن بزرگوار و نصرت آن بزرگوار باشد! اگرچه همین اندازه باشد که مثلاً اول وقت نماز که شده و کاری از کارهای دنیوی هم پیش آمده که الآن واقعاً گذشتن از این کار قدری مشکل است اما اگر نماز اول وقت را رها کنیم به همین مقدار بقیّةاللّه و امر آن بزرگوار را خذلان کردهایم، پس اگر همانجا توفیق داشته باشیم که آن کار دنیایی را کنار بگذاریم و نماز اول وقت را بهجا بیاوریم، یا اینکه اگر میتوانیم به جماعت حاضر شویم و در جماعت شرکت کنیم، اگرچه کارهای دیگر هم هست اما اگر بتوانیم در جماعت شرکت کنیم و آن را احیا کنیم، همه اینها احیاء، نصرت و تمکّن از نصرت امر حضرت صلواتاللّهعلیه محسوب میشود.
میپرسم اگر الآن امام زمان صلواتاللّهعلیه بیایند و بخواهند در وقت نماز ظهر در جایی نماز جماعت برگزار کنند کجا میروند؟ کجا تشریف میبرند که آنجا امامت کنند؟ بفرمایند من امروز میخواهم امام جماعت باشم و به من اقتدا کنید آقا کجا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 154 *»
تشریف میبرند که ایمن باشند و در امان باشند تا ما هم آنجا برویم و با ایشان نماز بخوانیم؟ یا دلشان بخواهد ظاهر شوند ــ ظاهر هم میشوند ولی ما متوجّه نمیشویم ــ بخواهند در مجلس روضهای حاضر شوند و به ظاهر روضه را استماع بفرمایند کجا میروند؟ پای روضه چه کسی مینشینند؟ معلوم است، اگر اعتقاد است و مسیر و طریق روشن است انسان نباید متزلزل باشد.
الآن اگر داخل قبر بشویم باید جواب بدهیم. خدا کجا را تأیید کرده است؟ بقیّةاللّه چه امری را تسدید فرموده؟ کدام اعتقادات را تاکنون تسدید فرمودهاند؟ معلوم است اعتقاداتی که از طریق بزرگان به ما رسیده است. کجا و کدام احکام عملیّه را تأیید و تسدید فرمودهاند؟ طریقه اصولیین، طریقه اخباریین؟ کدامیک را؟ ما میبینیم اصولیین بر اخباریین اشکال دارند، اخباریین بر اصولیین اشکال دارند و اشکالاتشان هم نوعاً بر یکدیگر وارد است. اما اصول و فقه این بزرگواران است که هرکس اشکال کرده معلوم است بیاساس بوده؛ مثل اشکالاتی که بر مباحث اعتقادی ایشان کردهاند. اینها تسدید، تأیید و تصدیق است. از این جهت بحمداللّه با خیال راحت مسیر را روشن میدانیم و انشاءاللّه آن بزرگوار از ما راضی است و ما هم به تأیید امر حضرت موفّق باشیم!
روزگار حضرت در قرآن به نام أیّام اللّه ذکر شده است. در صحیفه ادریس علی نبیّناوآله و علیهالسلام هم که مورد تأیید مشایخ ما واقع شده از آن دوران گزارش میدهد. این صحیفه را مرحوم سید بن طاوس از یکی از کتابهایش به نام «سعد السعود» نقل میکند که میفرماید «إنّی وَجَدتُ فی صُحُفِ إدریسَ النبی علی محمّدٍ و آلِه و علیهالسلام عندَ ذکرِ سؤالِ إبلیس و جوابِ اللّهِ تعالی له «قال ربِّ فأنظرنی إلی یوم یُبعَثون» قال لا، ولکنّک «من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم» میفرماید من در صحف ادریس یافتم آنجا که گفتگوی ابلیس با خدا نقل شده که ابلیس عرض کرد: خدای من! مرا مهلت بده تا روز قیامت که خلق تو مبعوث میشوند. ــ خیلی هم رو
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 155 *»
داشته است. ــ خداوند فرمود نه! لکن تو از مهلت دادهشدگان هستی تا روز وقت معلوم که دوره رجعت است.
و از اوّل آن ایّام که سلطنت و تسلّط ابلیس به پایان میرسد و به ضعف، اضمحلال و مقهوریّت مبدّل میشود، ظهور امام صلواتاللّهعلیه است. خدا در صحیفه ادریس آن روز را توصیف میفرماید که چه روزگاری است. و اینکه میگویم ظلّش در روزگار ما افتاده با توجّه به این نکته است که خدا آن روز را تعریف میفرماید به اینکه فإنّه یومٌ قضَیتُ و حتَمتُ أن اُطهّرَ الأرض ذلک الیوم من الکفر و الشرک و المعاصی. آن روز روزی است که من حکم و حتم کردهام که زمین را از کفر، شرک و معاصی پاکیزه کنم. ولی این کار به این بزرگی به دست چه کسی باید انجام بشود؟ چه کسانی باید عهدهدار انجام این امر باشند؟ خداوند ذکر میفرماید: و انتخَبتُ لذلک الوقت عباداً لی اِمتَحنتُ قلوبهم للإیمان و حشَوتُها بالورع و الإخلاص و الیقین و التقویٰ و الخشوع و الصدق و الحلم و الصبر و الوقار و التُقیٰ و الزهد فی الدنیا و الرغبة فیما عندی. انتخاب کردهام برای آن وقت بندگانی را که دلهایشان را برای ایمان آماده ساختهاند. اِمتَحَنتُ امتحان کردم؛ یعنی این دلها را برای ایمان به کار انداختم و پرورش دادهام.
«مؤمن ممتحن» که میگویند یعنی مؤمنی که در کوره آزمایش کاملاً آزموده شده و ایمان در دل او قرار گرفته است؛ نه به این معنا باشد که برای ایمان امتحانش کنم؛ بلکه یعنی من مرتّب او را آزمودهام و هر حقّی افاضه کردهام پذیرفته و به آن عمل کرده و نورانی شده است. نوعاً در روضههایی که برای حضرت قاسم؟ع؟ هم خوانده میشود این فرمایش حضرت سید الشهدا که «امتحان میشوی به امتحان سختی»([157]) نباید «امتحان سختی» معنا بشود؛ به این معنا که در آن موقع مثلاً آزمایش میشوی. نه، به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 156 *»
معنای ابتلا است که سخت مبتلا میشوی؛ یعنی ابتلای تو از ابتلای سایر کاملان بیشتر و سختتر است. چه هویّتی بوده این هویّت؟ و برای آمرزش چه نوع گناهانی بوده؟ خدا میداند که این بزرگوار برای آن ابتلا انتخاب شد. اگرنه همهشان ابتلا داشتند. اما این بزرگوار برای این ابتلا انتخاب شد. ما که اسرار عالم را نمیدانیم. چه گناهانی در کار بوده که نوعش آمرزیده نمیشده مگر به اینکه امام؟ع؟ دلشان اینطور برای قاسم بسوزد که حتی موقع اجازه گرفتن و به میدان رفتن باید آن دو بزرگوار آنقدر گریه کنند و بیتاب بشوند تا هردو از هوش بروند. آری! باید اینطور معنا بشود که «مبتلا خواهی شد به ابتلای سختی»
میفرماید: این دلها برای ایمان آماده و آزموده شده است و پر ساختهام آنها را به ورع و پرهیزکاری و اخلاص و خالصبودن و یقین و تقوا و خشوع و راستی و حلم و صبر و وقار و تقی و زهد در دنیا و رغبت به آنچه در نزد من است. دلهای ایشان را به این صفات پرکردهام. و أَجعَلُهم رُعاةَ الشمس و القمر. فرمان همه هستی را به دستشان دادهام. شمس و قمر که دو نمونه بارز این عالم است در اختیار ایشان است. اینها رُعاة هستند؛ مثل اینکه چوپان گوسفندها را میچراند اینها خورشید و ماه را در فرمان دارند.
و أَستخلِفُهم فی الأرض و أُمَکّنَ لهم دینَهم الّذی ارْتضیتُه لهم اینها را در روی زمین جانشین خواهم ساخت. اینها را خلفا قرار خواهم داد و متمکّن میسازم برای ایشان دینی را که برای ایشان انتخاب کرده و برگزیدهام. ثمّ یَعبدوننی لایُشرکون بی شیئاً. بعد آنها مرا عبادت میکنند عبادتی خالص که هیچ شرک در آن نیست. یُقیمون الصلوة لوقتها اقامه نماز میکنند در وقت خودش. یُؤتون الزکاة لحینها زکات را در هنگام خودش میپردازند. و یأمرون بالمعروف و ینهَون عن المنکر امر به معروف و نهی از منکر میکنند. و أُلقیٖ فی ذلک الزمان الأمانةَ علی الأرض فلایَضُرّ شیءٌ شیئاً و لایخاف شیءٌ من شیء در آن روزگار من ایمنی را در روی زمین میگسترانم به طوری که هیچ چیز به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 157 *»
چیزی ضرر وارد نمیکند و هیچ چیز از چیزی نمیترسد. چه امنیّتی به برکت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه فراهم میشود!
ثمّ یکون الهَوامّ و المواشی بین الناس تمام حیوانات و جانوران در میان مردم هستند. فلایُؤذی بعضُهم بعضاً هیچ اذیّتی هم به یکدیگر نمیرسانند. و أَنزَعُ حُمَةَ کلّ ذی حمةٍ من الهوامّ و غیرها همه نیشها و صدماتی که حیوانات دارند از آنها میگیرم. و أُذهِبُ سمَّ کلِّ ما یَلدَغُ هرچه میگزد و سم و زهر دارد زهرش را از آن میگیرم. و أُنزِلُ برکاتٍ مِن السماءِ و الأرض برکات از آسمان و زمین نازل میکنم. و تَزهَرُ الأرضُ بِحُسنِ نباتِها و تُخرِجُ کلَّ ثِمارها و أنواعَ طیبِها زمین گیاهان زیبای خود را آشکار میسازد و تمام ثمرات و انواع میوههای لذتبخش و گوارا را از خود خارج میکند. و أُلقِی الرأفةَ و الرحمةَ بینَهم فیَتَواسَونَ و یَقتسِمون بالسّویَّةِ فیَستَغنی الفقیرُ و لایَعلو بعضُهم بعضاً و یرحَمُ الکبیرُ الصغیرَ و یُوَقِّرُ الصغیرُ الکبیر در میان ایشان رأفت و رحمت را میافکنم. ایشان با یکدیگر مساوی میشوند و آنچه دارند با یکدیگر به طور مساوی تقسیم میکنند به طوری که فقرایشان هم بینیاز میشوند و هیچیک بر دیگری برتری نخواهند داشت. بزرگها کوچکها را رحم میکنند و کوچکها بزرگها را احترام میکنند.
و این امور در وقتی واقع میشود که پیش از آن، کوچکها بزرگترها را احترام نمیکنند و بزرگترها به کوچکترها رحم نمیکنند.([158]) ولی آن زمان که میرسد اینطور میشود. از این جهت ما خیلی دلمان میخواهد که همانطور که انشاءاللّه ظل ایّام اللّه در ایّام ما افتاده باشد، در اخلاقیات، معاشرتها و همه امور ما ظلّی از آن زمان بیفتد. کوچکترهای ما بزرگترها را احترام کنند، بزرگترهای ما به کوچکترها رحم کنند. این امور دستور است.([159]) تا جایی که میسّر است به کسانی که احتیاج دارند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 158 *»
رسیدگی بشود و تا اندازهای رفع نیازها بشود.([160]) اینها خیلی خوب است. اگر نوع اخلاقیات شایسته و پسندیده را رعایت کنیم امید است که در امور اخلاقی هم ظلّی از آن دوره در ما بیفتد. اگرچه باز هم الحمد للّه ربّ العالمین در میان ما این امور تا اندازهای رعایت میشود.
و یَدینون بالحقّ و به یَعدِلون و یَحکُمون دیانتِ به حق میورزند و به حق عدالت میورزند و حکم میکنند. اولئک أولیائی ایشان اولیاء و دوستان راستین من هستند. إخترتُ لهم نبیاً مصطفی و أمیناً مرتضی فجَعلتُه لهم نبیّاً و رسولاً و جعلتُهم له أولیاء و أنصاراً خدا به ادریس میفرماید: من برای چنین جمعیّتی، نبیّی مصطفی و امینی برگزیده را اختیار کردم که پیغمبر و رسول ایشان باشد. انشاء اللّه به برکت شرافت اصحاب قائم صلواتاللّهعلیه ما هم به طور تحت الشعاع بهرهمند شویم! ببینید الآن به برکت اصحاب قائم صلواتاللّهعلیه ما هم بهرهمند هستیم. امّت رسولاللّه؟ص؟ شدهایم. چه عنایتی آنها دارند. علاوه بر این بحمداللّه «امّت اجابت» شدهایم. و علاوه بر امّت اجابت، از شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت سلاماللّهعلیهم اجمعین هستیم. بعد هم در دوران غیبت و ولایت و امامت بقیّةاللّه بهسرمیبریم. اینها نعمتهایی است که ما از شوق آنها باید خواب نرویم؛ بلکه از شدّت شوق باید بمیریم. اما طبیعتها کمک نمیکند، هرچند بعضی جاها خوب است.
اگر الآن بفهمیم نعمت ولایت چیست، اصلاً نعمت وجود بقیّةاللّه چیست و این که ما مأمومِ این امام هستیم و در دوران امامت این بزرگوار به سرمیبریم، آن هم با این بصیرتی که به برکت بزرگان در شأن آن حضرت و در شأن دوستان او پیدا کردهایم، اینها را اگر ما بفهمیم چه نعمتی است و چقدر خوب است و طبیعت هم کمک کند، باور بفرمایید از شادی و شوق صیحه میزدیم و میمردیم. طبیعت کمک نمیکند اگرنه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 159 *»
از شادی میمردیم. دلیلش اینکه انشاءاللّه هنگام مرگ و رفتنمان از دنیا همینطور است که از شدّت شوق میمیریم. از شوق اینکه بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه و بزرگان دین را زیارت میکنیم، چشممان به آن همه آثار ولایت که باز میشود، از شدّت شوق خواهیم مرد. نه اینکه عزرائیل به صدمات، قبض روحمان کند. انشاءاللّه ما با شوق میمیریم که اصلاً نفهمیم کی مردیم و تلخی جان کندن چه بود. با این روسیاهی، با این کدورتی که از معاصی داریم، اما از برکات آن بزرگوار ما خیلی امیدواریم.
فرمود: او را نبی و رسول برای ایشان قرار دادم و ایشان را برای او اولیاء و انصار. تلک اُمّةٌ أخَّرتُها لِنبیّیَ المصطفیٰ و أمینیَ المرتضیٰ اینها امّتی هستند که من آنان را عقب انداختم که امّت آن پیغمبر برگزیده من و امین پسندیده من باشند. ذلک وقتٌ حجَبتُه فی علمِ غَیبی. آن وقتی است که من آن را در علم غیب خود مخفی ساختهام. کسی نمیداند چه وقت است. و لابدّ انَّهُ واقعٌ حتماً آن روز خواهد آمد و واقع میشود. اُبیٖدُک یومئذٍ و خَیْلَک و رَجِلَک و جنودَک أجمعین ای شیطان! آن روز واقع خواهد شد و من در آن روز تو را هلاک خواهم کرد و تمام لشکریان سواره و پیاده تو را نابود خواهم ساخت. و جنودَک أجمعین تمام انواع و اقسام جنود و لشکریان تو را از میان خواهم برد. فاذْهَبْ اینک برو دنبال کارت! اما رها نشدهای. باز هم در اختیار ولیّ ما هستی. فإنّک من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم([161]) تو از مهلت دادهشدگان هستی تا آن وقت معلوم که روزگار بقیّةاللّه و بعد هم رجعت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ باشد.
این کیان نورانی از آن روز شروع میشود. حال ببینید کیان ظلمانی در مقابل آن کیان چیست؟ از این جهت باید در این دوره، حقایق، مقامات و کمالات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ که مناسب با آن کیان است مخفی باشد.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 160 *»
مجلس 11
(شب دوشنبه 9 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r آغاز کیان ظلمانی
r عصیان حضرت آدم؟ع؟ تکوینی، و لازمه هبوط به این عالم بوده است
r آدم؟ع؟ بدیع فطرت است.
r عمومیّت عصیان حضرت آدم؟ع؟ نسبت به نوع انسان
r راه شناخت کیان ظلمانی
r مؤمن جسور نیست
r شیطان و اتباع وی جسورند
r یکی از آداب قرائت قرآن
r سفاهت شیطان و اتباع او
r معصیت آدم؟ع؟ علّت فرض وضو بوده است
r مراد از عصیان حضرت آدم؟ع؟
r برخی از اسباب اشتداد کیان ظلمانی
r اقتضاء کیان ظلمانی مقهوریت روزافزون حجتها و اهل حق است
r اول ظهور، اوج شدّت کیان ظلمانی و ابتدای ظهور کیان نورانی است
r دیدگاه مؤمن نسبت به حوادث ناگوار عصر غیبت
r بیتی از قصیده شیخ مرحوم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 161 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
سخن در ظهور کلّی محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به دو مقام نبوّت و ولایت بود در عوالمی که ظاهر شدهاند که از جمله در عالم کیان اولی و کیان نوری الهی است، و در آن مقام به طوری ظاهر شده و جلوه فرمودهاند که مناسب آن کیان و آن عالم بوده است. اما کیان فعلی و موجود در این عالم اقتضاء نمیکند که این بزرگواران به آنطور که در آن عالم ظاهر شدهاند ظاهر شوند؛ بلکه ظهورشان در این عالم به حسب این عالم است، و این عالم در برابر آن عالم اقتضائات دیگری دارد. این کیان و این عالم را کیان ظلمانی نام گذاردهاند. اما آن کیان و عالم را کیان نوری و الهی نامیدهاند. کیان اوّلی الهی که خداوند خلق را بر آن فطرت قرار داده، کیانی بسیار نورانی و معتدل است. اما کیان این عالم کیانی ظلمانی و معوجّ است که اجمالاً خصوصیّاتی در این زمینه عرض شد.
این کیان ظلمانی از وقتی که آدم علی نبیّناوآله و علیهالسلام روی این زمین قرار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 162 *»
گرفت شروع شد. عیبی هم ندارد که بگوییم همان معصیت آدم علی نبیّناوآله و علیهالسلام باعث پیدایش این کیان گردید. و نوع مردم تقصیرات را میخواهند پای حضرت آدم بگذارند. اصولاً همه از آن پدر و مادر اوّل مینالند و میگویند همه بلاها از طرف آنها به سر ما آمد؛ مثلاً اگر آدم و حوا از آن شجره منهیّه و از آن گندم نخورده بودند ما به این گرفتاریها مبتلا نمیشدیم و این همه بلاها به سر ما نمیآمد. اما نه! تقصیر همه ما بوده، نه تنها آدم و حوا علی نبیّناوآله و علیهماالسلام؛ بلکه همه ما آن معصیت را مرتکب شدهایم و چون همه فرزندان آدم این معصیت را مرتکب شدهاند همه باید این روزگار را ببینند.
بارها عرض شده که آدم دو حیث و دو جنبه دارد: در یک جنبهاش مبدأ انسانها است و در یک جنبه مبدأ حجج الهی است. از یک حیث پدر نوع بنیآدم است که ابتدای خلقت بنیآدم از آدم و حوا شده است. دیگر انسان سابقهای قبلی ندارد. نباید بگردند که سابقه انسان را در حیوانات، یا در سلسله مراتب تکاملی حیوانات پیدا کنند. خیر! آدم بدیع فطرت است؛ یعنی خلقت تازه و نوع تازهای است که هیچ تکامل یافته انواع قبلی نیست. درست است که برای جسم ظاهریش دوران تکاملی دارد از نطفه و علقه … تا اینکه در او القاء روح میشود، و درست است که این مراتب تکاملی برای این جسم هست. اما اینها هیچ ربطی به حیوانات دیگر ندارد. در جمادیّت، در نباتیّت، در حیوانیّت شرکت دارد اما نه آنطور شرکت که یک نوع، و تکامل یک نوع باشند. این بحث مفصّلی است که قبلاً به آن اشاره داشته و از آن بحث کردهایم.
حضرت آدم دو حیث دارد: در یک حیث مبدأ انسانها و نوع بنیآدم است. در یک جهت مبدأ حجج الهی است. و هریک احکامی دارد که آنها را نباید با یکدیگر مخلوط کرد. و وقتی که قرآن سخن از آدم به میان میآورد در بعضی قسمتها راجع به مبدئیّت او نسبت به حجج الهی سخن میگوید و احکام، خصوصیّات و جهات
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 163 *»
مخصوص آن حیث را بیان میکند. گاهی هم از حیث مبدئیت آدم نسبت به نوع انسان سخن میگوید. در آنجا هم احکام و خصوصیّاتی دارد که مخصوص همان حیث است و نباید آن را با حیث دیگر مخلوط کرد. و چون حجج الهی در ظاهرْ بشرند و از ابناء آدم و مثل بنیآدم هستند قل إنّما أنا بشر مثلکم([162]) از این جهت سایر مباحث که درباره مبدئیّت آدم نسبت به انسانها است در آنها نیز جاری است.
نوع مفسّران به خصوص سنّیها از این بحث بیخبر ماندهاند. از آنها بدتر، کسانی هستند که معارف قرآن را از سنّیها میگیرند، از جمله میگویند: ای انسان تو خلیفه خدا هستی! چون آدم خلیفه خدا بوده است، پس همه انسانهای روی زمین خلیفة اللّه هستند. این یک انحراف و اشتباه بسیار بزرگی است که منشأش از سنّیها است. علّتش هم همین است که این دو جهت آدم را جدا نکردهاند. آدم از حیث حجّتبودن و مبدأ حجج بودن خلیفة اللّه است، نه از حیث انسان بودنش. از حیث انسان بودنش هرچه دارد انسانها با او شرکت دارند. اگر در بهشت بود همه انسانها در بهشت بودند. اگر معصیت کرد و از بهشت رانده شد همه انسانها در بهشت معصیت کردند و رانده شدند. این مطلب مسلّم است و آن را نیز بیان کردهام.
پس تقصیرها را نباید پای حضرت آدم گذارد که چرا ایشان از آن شجره منهیّه میل فرمود که خدا هم ایشان را از بهشت بیرون کند؟ و چون بیرون آمد و اینجا زاد و ولد فرمود، بنابراین ماها گرفتار معاصی او هستیم و هرچه میکشیم به واسطه معصیت او است که میکشیم. اینطور نیست. ما هرچه میکشیم از معصیت خودمان است. خودمان آن معصیت را مرتکب شدهایم. کجا و در چه عالمی؟ در همان عالمی که آدم بود ما هم بودیم. و از همان عالمی که آدم هبوط کرد و روی این زمین قرار گرفت ما هم هبوط کردیم و روی این زمین قرار گرفتیم. همان کلاهی که شیطان سر آدم گذارد سر ما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 164 *»
هم گذارده است. پس ما هم همان فریب را خوردیم و به این دنیا آمدیم. این مسأله فقط به حضرت آدم مربوط نیست. تمام بنیآدم اینطورند که آن معصیت را مرتکب شدند و همه عقاب و جزای آن معصیت را میبینند که بودن در این دنیا و زندگی و گذراندن عمر در این دنیا باشد.
مقصود این است که برای یافتن این کیان ظلمانی ثانوی که مقداری از خصوصیّاتش بیان شد، از همه بهتر، رجوعکردن به خودمان است که خود را بیابیم که چقدر کدر و ظلمانی هستیم و چقدر از انوار فاصله داریم. خود احساسِ ظلمانی بودنمان، بهترین راه برای شناخت کیان ثانوی و ظلمانی این عالم است که به دستور شیطان فراهم شده و به حسب اقتضاء این کیان این احکام بر ما جاری شده است. شیطان از این کیان خبر میدهد و به خدا عرض میکند. خدا هم عین سخنش را با همان جسارت و بیحیایی که در برابر خدا داشت حکایت میفرماید و لآمرنّهم فلیغیّرُنّ خلق اللّه خیلی جرأت دارد! خیلی جسور است!
کسانی هم که در دین خدا در برابر اولیاء خدا جسارت میورزند و خیلی بیحیایی میکنند، معلوم است که فرزندان شیطان هستند، تمامشان از شیطان ارث میبرند. هرکس در نزد اولیاء خدا و در دین خدا بیحیایی میکند، جسارت میکند و جسورانه سخن میگوید و بیپروا است چنین است. اگرنه میفرماید از صفات مؤمن این است که در موقع تکلّم و حرفزدن، خصوص در امور شبههناک جرأت نمیکند دهان باز کند. اصلاً در امور شبههناک بخواهد حرفی بزند زبانش میگیرد حرف بزند، مگر در اموری که هدایت و رشدش مسلّم است.([163]) إنّما الأمور ثلاثة أمر بیِّنٌ رُشدُه.([164])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 165 *»
آنچه در آن هدایت و رشد است و حق است مؤمن آن را میگوید. کار مؤمن بیان حق است. اما آنچه مشتبه است، آنجا حیا دارد و جسارت نمیورزد. مبهم میگذارد و سکوت میکند. اینها دلایل این است که فرزند آدم است.
اما شخص جسور و بیحیای در دین، هرچه به فکرش میرسد میگوید و پروا ندارد. و در اثر این بیپروایی در سخن گفتن خیلی مشکلات فراهم میکند. نوع گرفتاریهای انبیاء و اولیاء؟عهم؟ در اثر بیپرواییهای این اشخاص بوده که همینکه چیزی به ذهنش میرسد فوراً میگوید. یک چیزی که به ذهنش میرسد آن را دین قرار میدهد و بر اساس آن محبّت و بغض میورزد.
اینکه دستور فرمودهاند و مطلب را دقیق حساب کردهاند، برای این است که شخص مؤمن ملاحظه کند. میفرماید: ادنى الشرک ان تقولَ للحصاة نواةٌ و للنّواة حصاةٌ و تدين عليه و تُحبّ و تُبغِض عليه([165]) پایینترین درجات شرک این است که تو به هسته بگویی سنگریزه و به سنگریزه بگویی هسته و به آن دین بورزی؛ یعنی واقعاً این را حقّی قرار بدهی و پایبند آن بشوی، به طوری که هرکس با تو موافق بود او را خوب بدانی و دوستش بداری و هرکس با تو مخالف بود دشمنش بداری. این ادنای شرک است. از این جهت اهل ایمان با احتیاط سلوک میکنند و اهل احتیاط هستند، خصوص در شبهات و مشتبهات.
عرض کردم جسارت و بیحیایی از صفات شیطان است.در این آیه خداوند کلام شیطان را بدون آنکه آن را تغییر دهد، نقل فرموده و لآمرَنّهم فلیغیّرنّ خلق اللّه. خیلی بیحیا تأکیدات آورده است. این عبارت از نظر لغت عربی طوری است که اگر انسان بخواهد این آیه را بخواند حیا میکند. دستور هم هست که در بعضی جاها آیاتی را که میخوانید و در آن آیات سخنان کفّار و اهل شرک بیان شده، صدایتان را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 166 *»
پایین بیاورید و بلند نخوانید؛ به این معنا که شما شرم میکنید حرف آنها را بزنید. بعد جوابی که خدا در مقابل آنها میفرماید، آن را بلند و با شدّت بخوانید؛ مثلاً خدا قول یهود لعنهماللّه را نقل میفرماید و قالت الیهود ید اللّه مغلولة موقع خواندن قرآن وقتیکه این آیه را میخواهید بخوانید باید شرمتان بیاید و حیا کنید که این آیه را بلند و صریح بخوانید. از این جهت دستور است که در اینجا قدری صدایتان را فرود آورید و نشان بدهید که من حیا میکنم که این حرف یهود را نقل کنم. با اینکه قرآن است و خدا نقل کرده و ما داریم قرآن میخوانیم اما در آداب قرائت، دستور این است که صدایتان را پایین بیاورید. آن مقداری که آیات را بلند میخواندید، وقتی به امثال این آیه میرسید صدا را خفیف کنید. بعد که جواب را میخوانید غُلّتْ أیدیهم و لعنوا بما قالوا این آیه را بلند بخوانید.([166]) و نوع آیات اینطور است.
گاهی نواری هست که در رادیوها میگذارند، مخصوصاً ظهرها. چند روزی که من منزل بودم و نمیتوانستم نماز بیایم بیشتر این نوار را میگذاشتند. مسجد هم خیلی نزدیک منزل ما است و نوعاً مزاحم است. آن کسی هم که قرآن میخواند یا صدایش پخش میشود، نمیدانم کجا است و کیست؟ هیچ کس هم پیدا نمیشود که بگوید این نوار را نگذارید! مناسب نیست. خیلی زشت و مفتضح میخواند. گمان میکند اگر مثلاً کلمهای را باید محکم اداء کند، باید همه کلمات را محکم اداء کند. گویا عدّهای هم کنارش هستند که تا آیه تمام میشود، اللّه اکبر میگویند.
درست است سنّیها وقتی قاریهایشان قرآن میخوانند اللّه اکبر میگویند. ولی سنّیها نوعاً عرب هستند، معنا را میفهمند، در جای مناسب اللّه اکبر میگویند، به مناسبت اللّه اللّه میگویند. ولی اینها چیزی شنیده و یاد گرفتهاند، میخواهند مثل آنها اللّه اکبر بگویند. آنگاه برای هر آیهای و در هر جا باشد اللّه اکبر میگویند. گوش میدهند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 167 *»
ببینند قاری کجا کلمهای را محکم میگوید فوراً اللّه اکبر، اللّه اکبرشان بلند میشود! دیگر ملتفت نیستند که الآن این قاری چه میخواند؟ مثلاً در همینجا و قالت الیهود ید اللّه مغلولة او محکم میگوید، اینها میگویند اللّه اللّه. در حالی که در اینجا نباید اللّه بگویی! اینجا باید سرت را پایین بیندازی، خجالت بکشی که یهود بر دین خدا چنین جسارتی ورزیدند و از این قبیل موارد.
در خیلی مواقع اصلاً من خندهام گرفته است. آیهای که هیچ با اللّه گفتن تناسب ندارد؛ و اتّخذ قومُ موسی من بعده من حُلیِّهم عجلاً جسداً له خوار([167]) تا این میگوید خوار، اینها فکر میکنند باید اللّهاکبر را محکمتر بگویند از آن ته دل فریاد میزنند اللّه، اللّه. له خوار یعنی برای آن گوسالهای که آن را پرستیدند صدای گاو بود، حال این اللّه اللّه، و اللّهاکبر گفتن دارد؟! سنّیها که میگویند، در جاهایی است که خدا به عظمت، به جلالت یاد میشود، آیه بیان محکمی است، راجع به بحثی آخرتی است، در بیان عظمت رسولخدا؟ص؟ است، مطلبی است که با گفتن اللّه مناسب است، صدایشان به اللّه اللّه! بلند میشود. خدا لعنتشان کند! اینها هم یاد گرفتهاند بیجهت و بیمناسبت برای آیهای که قاری میخواند اللّه اللّه میگویند.
در این جمله و لآمرنّهم هم چون عبارت خیلی همراه با تأکیدات است و باید آن را در موقع قرائت خیلی با تأکید اداء کنند چهبسا همینجا هم خیلی اللّه اللّه بگویند. و معنای این کار این است که داری میگویی: زنده باد شیطان؛ یعنی بارک اللّه به تو ای شیطان که در برابر خدا چنین گردنکلفتی و جسارتی نشان میدهی. هیچ کس هم معترض نمیشود که این نوار را نگذارید. سنّیها از این بیجا اللّه اللّه گفتنها به شما میخندند.
در این آیه خیلی جسارت است. کسی که خودش خلق خدا است، خودش و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 168 *»
تمام اعوانش در تحت اراده و فرمان ولیّ خدا است، بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه یا امام هر زمانی؛ با چنین اسارتی که خودش هم احساس میکند و میداند اسیر دست ولیّ اللّه است با وجود این چقدر در برابر خدا جسارت میورزد! درست است که خدا به تو مهلت میدهد و تو هم به مهلتدادن خدا پیبردهای که چنین جسارتی میورزی! اما خلق خدا هستی.
اگر خدا بخواهد به وسیله ولیّش مؤمن را حفظ کند، تو چه کاره هستی؟ تمام عالم پر از شیاطین بشود، همانطور که شدهاند و بخواهند یک بنده از بندگان خدا را گمراه کنند ولی خدا نخواهد، نمیشود.([168]) بر اساس سوابقی که بنده دارد، قدم خیری برداشته، دعای خیر پدر و مادری، دعای خیر رفیقی، دوستی شامل حال او شده، احسانی کرده، یک جایی مروّتی و مردانگی نشان داده، خدا به برکت آن عملش و آن خیراتش حفاظتش میفرماید. در تمام عالم شیاطین جمع بشوند و عالم را پر کنند و بخواهند او را گمراه کنند ولیّ خدا نخواهد، نمیتوانند و نخواهند توانست. همانطور که اگر تمام عالم پر از ملائکه بشود و بخواهند بندهای را هدایت کنند و خدا بر اساس سوابق و جهات سوء آن بنده هدایت او را نخواهد ــ نه اینکه در ذات خدا اقتضائی باشد ــ همه ملائکه بخواهند هدایتش کنند، نمیتوانند او را هدایت کنند. وقتیکه به رسولخدا؟ص؟ خطاب میشود إنّک لاتهدی من أحببت ولکنّ اللّه یهدی من یشاء([169]) برای سایرین معلوم است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 169 *»
آنگاه گویا این بیحیا از همه این امور یادش رفته و غفلت کرده است. و این همان سفاهت است که دامنگیرش شده است که نوع اتباعش هم به همین سفاهتها مبتلا هستند. با کمال جرأت و جسارت عرض میکند و لآمرنّهم فلیغیّرنّ خلق اللّه. تمام جمله پر از تأکیدات است؛ چه تأکیداتی که انسان شرمش میآید به زبان آورد! خیلی بیحیا و جسور است! خدا لعنتش کند!
حال چقدر سفاهت میخواهد که انسان تابع چنین کسی بشود، تابع چنین جنّ خبیثی بشود، حرف او را بپذیرد و زیر بار دستور او برود و تسلیم او بشود. کار خیلی بدی است و خیلی پستی میخواهد که کسی بخواهد تسلیم چنین نانجیب پلید پستی بشود! نور محض بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه را رها کند و این ملعون را از خود راضی کند، خیلی سفاهت است! قرآن هم میفرماید و من یرغَبُ عن ملّة إبرهیم إلّا من سفِه نفسَه([170]) از ملّت ابراهیم که ملّت توحید است چه کسی دست برمیدارد؟ مگر آن کسی که سفاهت او را گرفته، سفیه شده و به حرف شیطان گوش میدهد. امیدواریم خداوند تسلّط او را از ما بردارد! و او را بر هیچیک از مراتب ما، به خصوص بر قلب ما مسلّط نکند! انشاءاللّه قلب ما به حصار محبّت محفوظ است، قلب ما و سایر مراتب ما از وسوسهها و از تسلّط او محفوظ بماند! امیدواریم وجود بقیّة اللّه عجّل اللّه تعالی فرجه ما را از نظر رحمت و عنایتشان دور نفرمایند! و ما را به خودمان و به شیطان وا نگذارند!
پس وسوسه و تلبیس شیطان شامل حال همه انسانها شده است. این کلاه بر سر همه ما گذارده شده که ما را مثل پدر و مادرمان حضرت آدم و حوا به واسطه همان معصیتمان از بهشت بیرون آورده است. پس تقصیرات را نباید پای حضرت آدم بگذاریم که چرا از آن گندم خورد و بر آن حضرت اعتراض کنیم. اگر در بعضی احادیث و فرمایشها هم به این مضمون رسیده باید معنای آنها را متوجّه باشیم؛ مثلاً
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 170 *»
میفرماید: اینکه در موقع هر نمازی وضو دستور داده شده که باید صورت و دستها شسته بشود، مسح سر و پا کشیده شود، برای این است که چون آدم صورت خود را به طرف آن درخت کرد، یا دست به طرف آن درخت دراز کرد و چه و چه، برای اینکه او معصیت کرد، برای آمرزش آن گناه و رفع آثار آن، در روی زمین آداب وضو را به او یاد دادند، اکنون شما هم وضو بگیرید.([171])
ممکن است کسی بگوید: این چه ربطی به ما دارد؟ او گناه کرده، چرا ما وضو بگیریم و این آثار را بخواهیم برطرف کنیم؟ همانطور که گناه برای او است آثار گناهان هم برای او است. میگوییم در حدیث که میفرمایند: چون آدم نزدیک آن درخت شد و به آن نگاه کرد آبرویش رفت. سپس برخاست و به سوی آن درخت قدم برداشت و دست دراز کرد و میوه آن را چید و خورد، پس آثار این گناه در او پیدا شد. پس دست بر سر گذارد و گریه کرد و پس از پذیرفتهشدن توبه او، بر او و فرزندانش وضو واجب گردید([172]) معنای این فرمایش که: «آدم برای این کار قدم برداشت و به سوی آن درخت دست دراز کرد» این است که یعنی شما هم به سمت آن درخت قدم برداشته و به سوی آن دست دراز کردهاید. بنابراین شما هم باید وضو بگیرید و دستها را بشویید و به وسیله وضو، عبودیّت، خضوع و خشوع خود را نشان داده، آثار آن معصیت را رفع کنید.
البته آن معصیت «معصیت تکوینی» بوده، نه «معصیت تشریعی» که شأن آدم و شأن مقام نبوّت نباشد و با عصمت منافات داشته باشد. این معصیت، معصیت در تکوین است؛ یعنی طیکردن یک دوره برای آمدن به روی این زمین است. اگر بخواهد کسی روی این زمین نیاید باید آن کار را انجام ندهد. اما برای آمدن به اینجا باید انجام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 171 *»
بدهد. پس اگر کسی آن بهشت را میخواهد نباید این کار را انجام بدهد. اما چون باید کوناً و تکویناً اینجا بیاید، این مراحل را باید طی کند تا در این زمین وارد بشود. از این کار به معصیت تعبیر میآورند. اگرنه معصیت شرعی نبوده است.
توضیح این مباحث را قبلاً دادهام. و در چند رساله از مجموعه رسائل فارسی مرحوم آقای شریف طباطبائی هم بحمداللّه چاپ شده همین بحث مطرح شده و آن را بیان فرمودهاند. در کتاب مبارک درّه هم کاملاً بحث شده و خصوصیّات این معصیت و احادیثی که مربوط به آن است را اجمالاً بیان فرمودهاند که مراد از همه اینها «رموز تکوینی» است.([173]) یعنی ظاهر آیات و احادیث مراد نیست؛ بلکه تأویل دارد و آن تأویل مراد است. اگرچه گفته میشود «آدم معصیت کرد»، «گول خورد» ولی اینها یک تعبیر ظاهری و به حسب متفاهَم عرف است که گفته میشود. هرچند ممکن است در شرع معنای غیرمناسب با مقام نبوت داشته باشد. اما چون تکوینی و در عالم تکوین است هیچ منافاتی با عصمت ندارد. پس همه فرزندان آدم در این جهت مثل خود آدم به این عصیان مبتلا شدند و همه که به روی زمین آمده و میآیند، این مرحله را طی کرده و این معصیت را انجام داده و میدهند. و جزا، عقاب و عذابش هم همین است که روی این زمین میآیند و دوران عمر را در روی این زمین میگذرانند.
خلاصه، کیان ثانوی و ظلمانی از وقت مبتلا شدن آدم و فرزندان آدم ــ به حسب خودشان ــ به این معصیت شروع شده است. ما هم به همان عصیانی که ورزیدیم این کیان را به خود گرفتهایم و این کیان ظلمانی برای ما فراهم شد. بعد به حسب ظاهر هم وقتی که قابیل هابیل را کشت شدّت پیدا کرد و روزبهروز این کیان در شدّت است. در برابر، آن کیان نوری در ضعف است، و تا ظهور بقیّةاللّه عجلاللّهتعالی فرجه این کیان ظلمانی در اشتداد است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 172 *»
اگر این کیان ظلمانی نبود، باید حجج الهی که در بین ما آمدهاند طور دیگری شناخته میشدند و این قرآن و کتب آسمانی که نازل شده طور دیگری دیده میشدند. فرض بفرمایید؛ مثل قرآن که علم خدا است که نازل شده و فرود آمده، و مثل انوار چهاردهگانه معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین که حاملان جمیع اسماء و صفات خدا هستند، ببینید ظهورشان در این عالم چطور است؟ چطور مظلوم و مقهورند! مثل بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه در اثر مقهوریّت، باید هزار و چندصد سال در غیبت بهسرببرند. چرا این مقهوریّت را پذیرفتهاند؟ چون اقتضاء این کیان است. چقدر این کیان، ظلمانی است! و این کیان ظلمانی اقتضاء میکند اینقدر معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین صدمه ببینند. همه اینها لازم است و اقتضاء این کیان است که باید باشد. تا آنکه این کیان به نهایت قدرت و قوّت خود که میرسد که اول ظهور بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه است آنگاه این کیان رو به ضعف میگذارد.
از این جهت شیخ بزرگوار تعبیری دارند که توجّه به آن بیمناسبت نیست، به این مضمون که: تمام امور و حوادثی که پیش میآید از آثار این کیان ظلمانی است، چه جزئی آنها و چه کلّی آنها. خیلی فرمایش جالبی است! یک دید عمیق ایمانی است. مخصوصاً برای کسانی که دوستدار ایشان هستند و به طور کلّی میخواهند جهانبینی و جهانشناسی خود را بر اساس حکمت ایشان قرار بدهند و از این مکتب الهام بگیرند باید این دید را داشته باشند. دید عجیبی است! و چقدر انسان را در برابر ناملایمات، در کلّی و جزئی آنها راحت میکند.
مسائل کلّیش مثل شهادت سیدالشهدا، مثل شهادت رسولاللّه، مثل شهادت امیر المؤمنین، مسمومشدن ائمه هدی صلواتاللّهعلیهم اجمعین، اینها ابتلائات و حوادث کلّی جهان است. اما ناملایمات جزئیش، ابتلائاتی است که در راه حق به مؤمنین میرسد، حتی اگر شما برادرتان یا فرزندتان یا زنتان را امر به معروف کنید و به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 173 *»
شما اخم بکند، جوابتان را بدهد و حرف شما را رد بکند، کوچکترین ضربهای که در راه حق بر اهل حق اصابت کند، کوچک و بزرگشان، زن و مردشان به هرچه در راه دین و برای احقاق حق مبتلا میشوند، کوچکترین ضربه، قلنبه، ناروا، فحش که میشنوند و کوچکترین حرکت ناشایست و نادرست، جزئی و کلّیش، همه و همه از اقتضاء این کیان است و مرتّب روزبهروز باید در اشتداد باشد؛ یعنی مؤمن بصیر باید انتظار داشته باشد و بداند که این امور روزبهروز در اشتداد و شدّت است. چون این کیان ظلمانی تا به نهایت قدرت خود، بلکه به بینهایت قدرت خود نرسد، اول ظهور دولت حق و اول ظهور کیان نورانی نخواهد شد. یملأُ الأرض قسطاً و عدلاً کما مُلئت ظلماً و جوراً. ([174])
انسان در برخورد با هر ناروایی، چه کلّی چه جزئی باید این دید را داشته باشد که ما یک قدم به مُلک بقیّةاللّه و سلطنت آن بزرگوار نزدیک شدیم. درست است که انسان باید در هر قدم و در هر حادثهای از این حوادث ناراحت باشد. زیرا هر حادثه کلّی و جزئی در راه حق، باید انسان را ناراحت کند و به آن راضی نباشد. اما چون برای رسیدن و نزدیکشدن ظهور بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه مقدّمه است، در برابر هر ناروایی شاد است. این شادی همان تعبیری است که اولیاء اللّه در برابر مصائب ألحمد للّه میگویند. زیارت عاشورا میخوانید. در آن خدا را حمد میکنید ألحمد للّه علی عظیم رزیّتی([175]) این رزیّه، این مصیبت خیلی بزرگ است اما من خدا را شکر میکنم، خدا را حمد میکنم. چرا؟ چون میبایست برای نشاندادن کیان ظلمانی این واقعه رخ بدهد؛ یعنی باید رؤسای کفر و ضلالت باطنشان را نشان بدهند و اظهار کنند. تا وقتی که نوبت شود که بقیّةاللّه دولت حق را نشان بدهد و کیان نورانی را شروع کند، از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 174 *»
ظالمان در باره حق و حقیقت انتقام بگیرد و جزای کارهایشان را بدهد.
هرچه میخواهم سریعتر سخن بگویم و مطلب را در نیم ساعت تمام کرده، به جایی برسانم نمیشود. من هم آدم بهحرف کنی هستم. بگویید نگو! منبر نرو! چشم. منبر برو! چشم. کم صحبت کن! چشم. زیاد صحبت کن! چشم. همیشه انشاءاللّه به حرف کردهام و همیشه بهحرفکن هستم. ولی قاعده این است که من مطلبم را باید بگویم و اقلّش سه ربع ساعت است. کسی خوابش میآید برود. کسی نماز صبحش قضا میشود ننشیند، برود بخوابد. کسی میخواهد برای نماز شب برخیزد برود تا برای نماز شب بتواند برخیزد. ما که کسی را مجبور نکردهایم. حتی من نوعاً به متعلّمین میگویم که آقایان این درس را شما نیایید! با اینکه ممکن است لازم هم داشته باشند. در عین حال میگویم این درس را نیایید. خودتان بروید مطالعه کنید. برنامه ما این است که نمیخواهیم افراد را به دور خود جمع کنیم.
به تعبیر دیگر ما کسی را که نخریدهایم. انشاءاللّه بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه همه ما را خریدهاند. ما همدیگر را نخریدهایم که آقا حتماً باید در درس من شرکت کنی، آقا حتماً باید پای منبر من باشی. دلش نمیخواهد پای منبر بنشیند میخواهد برود. سر درس نمیخواهد بیاید، بسیار خوب. کسی را نخریدهام که حتماً باید به درس من بیاید. رفاقتها، استاد و شاگردیها بر این اساس نیست که من کسی را خریده باشم یا کسی من را خریده باشد. بحمداللّه همه ما با یکدیگر برادریم و همه آزادیم و انشاءاللّه همه مملوک بقیّةاللّه هستیم.
خواجه دانست که من بیخردم | با همه بیخردی میخردم |
انشاءاللّه آن بزرگوار همهمان را خریدهاند، همه مملوک ایشان هستیم. هرجا رضای ایشان است باید آنجا باشیم. هرجا رضای ایشان نیست نباشیم. کسی بدش میآید بیاید. وقتی مورد رضای آن بزرگوار نیست آنجا نباید باشیم. حال اسمش منبر است،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 175 *»
جماعت است، درس است، هرچه میخواهد باشد.
البته نه اینکه آن بزرگوار را مِلک خود قرار بدهیم و ایشان را بر گرد هواهای خودمان بچرخانیم. اینجا را بقیّةاللّه نمیخواهد، چون من اینطور نمیخواهم ــ سخنها داخل هم میشود ــ یعطف الهویٰ علی الهدیٰ إذا عطفوا الهدی علی الهوی. بقیّةاللّه که تشریف بیاورند قرآن و هدایت را وسط قرار میدهند و میفرمایند محور همه شما این است. اصلاً محور منم. خودش محور میشود. یعطف الهویٰ علی الهدیٰ إذا عطفوا الهدی علی الهوی. در وقتیکه تمامی مردم هدایت، قرآن، اسلام، پیغمبر، امام را بردارند و گرد هوایشان بچرخانند؛ یعنی وقتی که هویٰ به نام بقیّةاللّه، به نام اسلام، به نام قرآن محور باشد، آن موقع بقیّةاللّه میآیند و میفرمایند: محور قرآن است، محور بقیّةاللّه است. همه باید گرد او باشند.
انشاءاللّه قبل از ظهور ما باید همینطور باشیم. باید اینطور ساخته شده باشیم که گرد بقیّةاللّه باشیم. هرجا آن بزرگوار راضی است باشیم. جماعت است، درس است، منبر است، موعظه است، روضه است هرچه هست آنجا باشیم. و هرجا که بین خودمان و خدا میبینیم آن بزرگوار راضی نیست ــ نه اینکه من راضی نباشم، اسمش را بگذارم که بقیّةاللّه راضی نیستند. ــ واقعاً بین خود و خدا بدانیم که آن بزرگوار راضی نیستند نباید آنجا باشیم. هرچه باشد و به هر شکلی میخواهد باشد. همانطور که خداوند به برکت آن بزرگوار تأیید و نصرت فرموده و میدانیم که در این جماعت، در این اجتماع، در این دروس، در این تعلیم و تعلّم رضای بقیّةاللّه است. شکرگزار وجود مبارکش هم هستیم که عنایت فرموده، با این همه بیخردی ما را خریده، عنایت و لطف فرموده و بر ما منّت گذارده است. قربان منّتش! قربان رحمتش که ما بیقابلیّتها را مورد عنایت خود، و اهل نصرت و یاوری دینش قرار داده است.
خلاصه، تمام امور و حوادثی که پیش میآید ما باید آنها را مقدّمه برای ظهور
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 176 *»
حضرت بدانیم و با تمام وجود آنها را استقبال کنیم. شیخ بزرگوار با بنیامیّه ــ خدا لعنتشان کند ــ سخنانی دارند. بعد از ذکر مصیبتهایی از مصائب کربلا در پایان میفرمایند:
إن نِلتمُ منهم ما لایَحِلُّ لکم |
فذا إلیهم بحُکم اللّه معدولٌ |
ای بنیامیّه! هرچه از آلمحمد؟عهم؟ به دست آوردید، هرچه را غصب کردید و هرچه را گرفتید که برای شما حلال نبود، شما به جور، ستم و به غصب از ایشان گرفتید. «فذا إلیهم بحکم اللّه معدولٌ» اولاً همه اینها الآن در دست ایشان است، از دستشان خارج نشده. بعد هم در ظاهر امر تمامش به خود ایشان برمیگردد. برای مؤمن هیچ نگرانی نیست. همه به دست این بزرگواران برمیگردد. «و کان ذلک من أشراط مُلکِهم» این تفکّر چقدر به انسان جان میدهد و روح میبخشد! هرچه مشکلات پیش بیاید، هرچه ضربات بر حق و اهل حق وارد بشود، شخص خودش را نمیبازد و در پرتو این تفکّر متزلزل نمیشود.
و کان ذلک من أشراط ملکهم |
و قطعُ دابرِکم ما فیه تعذیلٌ([176]) |
کوچک و بزرگ این امور، از نشانهها و علامتهای رسیدن مُلک و سلطنت بقیّةاللّه و ملک آلمحمد؟عهم؟ است؛ یعنی قدم به قدم، لحظه به لحظه این امور که پیش میآید، مؤمن میبیند که دارد به ظهور نزدیک میشود.
«اشراط» به معنای علائم و نشانهها است. بعضی از مترجمهای این اشعار متوجّه این نکته نشده گفتهاند: «از شرط مُلک آن بزرگواران است». نه، تمام این امور از اشراط و علامتهای رسیدن سلطنت محمد و آلمحمد؟عهم؟ است و نزدیکشدن زمانی که ــ ای بنیامیّه ــ تمام شما و اتباعتان و امثالتان و اشباهتان را نابود سازند و از بین ببرند. «ما فیه تعذیلٌ» نگرانی و وحشتی نیست. اگر حسین را کشتید، اهل بیتش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 177 *»
را اسیر کردید، هرچه از دستتان برآمد کردید، اما مؤمن وحشتش برنمیدارد. مؤمن میگوید ألحمد للّه علی عظیم رزیّتی([177]) همانطور که امام صادق صلواتاللّهعلیه هم که دعای ندبه را شروع میکند، این مصائب را در نظر میآورد و ذکر میکند. و دعای ندبه دعای حماسه، دعای ناله و دعای گریه در این مصائب است. اما میبینیم اولش میگوید ألحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیدّنا محمّد نبیّه و آله و سلّم تسلیماً أللّهمّ لک الحمد علی ما جریٰ به قضاؤک فی أولیائک([178]) در برابر این همه مصائب خدا را شکر میکند. مؤمن چنین دیدی دارد.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 178 *»
مجلس 12
(شب سهشنبه 10 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r ظهور حجّتها و نزول کتب آسمانی به حسب اقتضاء کیان ظلمانی
r ظهور اقتضاء کیان نوری هنگام خالصشدن عالم از کدورات
r کاملان در این دوره به اقتضاء کیان نوری رفتار میکنند
r تفاوت دیدگاه کاملان و ناقصان
r کاملان در اين کيان ظلمانى هم، هورقلیایی هستند
r تفاوت دیدگاه کاملان نسبت به حجّتها و دیدگاه ما
r نیازمندی ما به دلیل تقریر و تسدید
r دو نمونه از حجّتشناسی کاملان
r کاملان آن طوری که مقامات حجّتها را شهود میکنند برای ما بیان نمیکنند
r چرا کاملان را با آنکه افشاء اسرار نمیکنند، امر به کتمان فرمودهاند؟
r مهلتدادن حجّتها و تزلزل اهل نفاق
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 179 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
اگر خلق بر کیان اول خود باقی بودند انبیاء و اولیاء؟عهم؟ برای ایشان به مناسبت همان کیان اولی نوری ظاهر میشدند. اما چون کیانشان تغییر کرده خواهناخواه باید به حسب این کیان ظهور بفرمایند. نزول آیات کتابهای آسمانی هم همینطور بوده؛ یعنی کتابهای آسمانی که نازل میشده بر حسب متفاهَم مردم و مناسب این کیان نازل میشده است. مصلحت خلق و حالت رعیّت اقتضاء میکند که اینطور باشد. و تا وقتیکه بر همین مصلحت و کیان هستند، برخوردشان با آیات و کتب آسمانی و انبیاء و اولیاء؟عهم؟ همینطور است. تا زمانی که از این کدورتها پاک گردند و از شوب و آلودگی به کدورتهای معاصی خالص شوند. این «معاصی» که گفته میشود مراد معاصی تکوینی است که معاصی تشریعی را اقتضاء میکند. این کدورت و نقصانها این کیان ظلمانی را اقتضاء میکند.
وقتیکه این کیان برطرف شود خلوص دست میدهد، خالصشدن از شوائب و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 180 *»
کدورات فراهم میشود. آنگاه تمام خلق میتوانند به حسب کیان نوری سلوک کنند. خدا را در آیاتش مشاهده کنند و ظهورات خداوندی را به همان صفا و مقامات اولیّه مشاهده کنند. و آن وقتی است که از این کیان ظلمانی پاک و پاکیزه شوند. پس اسرار الهی برای آنها آشکار خواهد شد.
این سیر و سلوک، برای افرادی استثنایی در همین کیان وجود دارد. این است که ما به وجود بزرگان و کاملانی معتقدیم که ایشان توانستهاند خود را از این کیان ظلمانی خالص سازند و خود را از همه شکوک و ریبها نجات دهند. آنها برای خود یقینی و نورانیّتی اکتساب کردهاند که از آن تعبیر میآوریم به اینکه به «نقطه علم» رسیدهاند. خداوند در این عالم برای این اشخاص درهای رحمت و عنایات و فیضهای خاصّ خود را گشوده است. ایشان در این عالم و در این کیان ظاهری بهسرمیبرند اما جمیع انوار ربوبی را در مظاهر آنها که معصومین؟عهم؟ باشند مشاهده میکنند.
آنها طوری شدهاند که به خصوص خداوند در احادیث قدسی از حال ایشان بسیار سخن فرموده است. نوع روایاتی که از رسولخدا؟ص؟ در معراج نقل شده که خداوند در وصف چنین اولیائی سخنانی فرموده، ایشان را توصیف فرموده است. این حدیث قدسی بسیار شنیده شده است لایزال عبدی یتقرّب إلیّ بالنوافل مخلِصاً لی حتّی أحبَّه فإذا أحببتُه کنتُ سمعَه الّذی یسمع به و بصره الّذی یُبصِر به و یده الّتی یَبْطِش بها إن سألنی أعطیتُه و إن استعاذنی أعذتُه([179]) تا آخر حدیث که بحمداللّه اینقدر شنیده شده که بین المللی است؛ یعنی مورد اتّفاق است. هم شیعه و هم سنّیها این حدیث را نقل میکنند و از احادیث قدسیه میدانند. البته فرقهایی با هم دارد.
در نقل سنّیها در آخر حدیث و رجلَه الّتی یَمشیٖ بها ([180]) هم دارد. ولی نوعاً در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 181 *»
روایات شیعه این فقره را ندارد. اما آقای مرحوم میفرمایند: به حدیثی برخورد کردهام که تتمّهاش همین جمله بود؛([181]) یعنی شاید در احادیث شیعه هم بــــوده ولــــی جا افتاده است. فکر کردهاند که درباره خدا «رِجل» گفتن مناسبت ندارد. چون رجل و پا وسیله منتقلشدن از مکانی به مکانی است و این زیبنده مقام ربوبی نیست، از این جهت رجل را حذف کردهاند. به خصوص در احادیثی که از طریق اهل سنّت رسیده و رجله الّتی یمشیٖ بها دارد. از این جهت شاید تعمّد شده که بقیّه این حدیث ذکر نشود. در هر صورت، در این نوع احادیث اشاره به وجود چنین اشخاصی است که از این کیان ظلمانی پاک و پاکیزه شده، توانستهاند به اسرار کتب آسمانی واقف شوند. همچنین مقامات نورانی اولیاء؟عهم؟ را در ایشان مشاهده کنند. این باید عقیده ما باشد و بحمداللّه به وجود چنین اشخاصی معتقدیم.
اما فرقشان را با خودمان درنمییابیم؛ یعنی وجدان نمیکنیم که ما با ایشان چه فرقی داریم. اعتقاداً میدانیم با ما فرق دارند. اعتقاداً میدانیم دیدشان غیر دید ما است. عقیده داریم که در ایشان «چشم الهی» باز شده و با «دید فؤادی» مینگرند، اینها عقیده ما است. اما واقعاً نمیتوانیم وجدان کنیم که چه فرقی با ما دارند، چون این وجدان احتیاج دارد به اینکه «ما به الافتراق» را بشناسیم و ما جز «ما به الاجتماع» چیزی نمیشناسیم. از این جهت بین خودمان و ایشان در وجدانمان نمیتوانیم فرق بگذاریم. حتّی در معصومین؟عهم؟ هم همینطور است؛ در معصومین هم به شکل اعتقاد است، نمیتوانیم وجدان کنیم.
اعتراضی که نوع مردم بر انبیاء و اولیاء؟عهم؟ میکردند همین بود، ما لهذَا الرّسول یَأکُل الطّعامَ و یَمشیٖ فی الأسواق([182]) این چطور رسولی است؟! این که میگوید من بین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 182 *»
خدا و شما واسطه هستم و با عالم غیب مرتبط هستم، به من وحی نازل میشود، چه شده طعام میخورد؟ چرا مثل ما راه میرود؟ و یمشیٖ فی الأسواق در بازار رفت و آمد میکند؟ همینطور بقیّه لوازم را هم در نظر میگیرند. بهخصوص آنکه میبینند مثل ما فرزند دارد. بسا آنکه مثل ما میخوابد و سایر امور را دارد. اینها مابهالاشتراک است که نوعاً وجدان میکنیم و همین بلای ما است. بلای بشر همین است که مابهالاشتراک را وجدان میکند؛ یعنی در خود مییابد که رسول هم مثل او است. به خصوص که خود رسول هم میفرماید إنّما أنا بشرٌ مثلکم من بشری مثل شما هستم. آنگاه مابهالاشتراک ادراک و وجدان میشود. اما مابهالافتراق وجدان نمیشود. آن میماند. آن را باید اعتقاداً بیاموزد.
اعتقاداً معتقد است به اینکه میفرماید إنّما أنا بشر مثلکم یوحیٰ إلیّ([183]) فرق من با شما و مابهالافتراق من و شما این است که به من وحی میشود. اما این وحی که میشود چطوری است و از کجا بدانیم وحی است؟ نهایت آنکه مثلاً حالاتی به او دست میداد، بعد هم آیاتی را قرائت میفرمود و کارهایی از او سر میزد که اعجاز بود و بشر از واقع ساختن آنها ناتوان بود. اما خود اینها فی حدّ نفسها بیانگر مابهالافتراق نبود؛ بلکه بشر اینها را باید با دلیل تسدید ضمیمه کند تا مطمئن بشود و خیالش آرام گردد که این رسول راست میگوید. ببینید بشر به چه کیانی مبتلا است! این چه کیانی ظلمانی است! آنگاه کجا میتواند بفهمد که در او چیست؟اما کاملان شیعه مابهالافتراق را وجدان میکنند. چشمشان باز شده، در او انوار ربوبی را مشاهده میکنند. این است که ما باید سر به درگاه این بزرگواران و بر پای ایشان بگذاریم، در نزد ایشان خاضع و خاشع باشیم و ایشان را انوار و مظاهر انوار معصومین؟عهم؟ بدانیم.
فرق ادراک ایشان با ما همین است که به مقاماتشان اقرار کنیم، به همینطورِ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 183 *»
تفهیم و تفهّم عرفی به مراتبشان معرفت پیدا کنیم و همین اندازه آیات و روایاتی که بیان شده تسلیم آنها باشیم. این آیات و روایات وقتی که با تشریحات و توضیحاتی که بزرگان+ فرمودهاند ضمیمه میشود، به وجود ایشان عقیده پیدا میکنیم و به مقامات و کمالاتشان اعتراف مینماییم. و این نعمت بزرگی است. همین اندازه در این کیان ظلمانی و شیطانی ما نسبت به این مقامات اهل تسلیم و تصدیق شدهایم خیلی نعمت بزرگی است! باید قدر این نعمت را دانست و در تقویت این عقائد کوشید. خیلی امر عظیمی است! به مقدار لازم هم که بیان فرمودهاند. به خصوص در جلد چهارم کتاب مبارک ارشاد تمامِ بحث و تمام آنچه را که باید بفرمایند فرمودهاند. باید در آن جلد زیاد مطالعه داشت و اعتقاد را نسبت به این مقامات و صاحبان این مقامات از این جلد فراگرفت.
اینها کسانی هستند که از نوع بشری استثنا شده و از نوع این کیان خارج شدهاند. اینها اهل عالم هورقلیا هستند که در میان ما راه میروند و ایشان را بین خودمان میبینیم. البته ایشان را که به ظاهر نمیبینیم. ولی میدانیم در بین ما هستند، در روی همین زمین در محضر امام؟ع؟ به سر میبرند. یا اینکه در اطراف زمین متفرّقند. کاملانی هم که مثل سلمان، مثل شیخ بزرگوار و سایر بزرگان در زمانهای خودشان دیده میشدند که روی این زمین راه میروند، همان موقعی که روی این زمین بودند در عالم جابلقا و جابلسا بودند، در زیر آسمان هورقلیا بودند. با وجود اینکه در بین ما بودند و هستند، اما روی زمین جابلقا و جابلسا راه میروند و زیر افلاکی که آن افلاک را هورقلیا میگویند بهسرمیبرند. چنین اشخاصی البته مستثنیٰ هستند. اینها وقتیکه در همین عالم به قرآن نگاه میکنند قرآن را طور دیگر میبینند. وقتیکه به بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه نگاه میکنند بقیّةاللّه را طور دیگری مشاهده میکنند. مقامات نورانی را در او ظاهر میبینند؛ یعنی او را ظهور خدا میبینند؛ یعنی بین او و خدا در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 184 *»
مقام تعریف و تعرّف فرق نمیگذارند.
ماها اعتقاداً فرق نمیگذاریم، اما تا خواستيم بيان کنيم میگوییم خدا آیات تعریف و تعرّف آفریده و گفته اگر اینها را به این مقام شناختید من شناخته شدهام. ببینید چطور فرق میگذاریم! اعتقاداً میگوییم در مقام تعریف و تعرّف با خداوند هیچ فرق ندارند. اما از نظر توهّم گرفتار توهّم هستیم. روی این جهت قرآن برای ما اینطور حرف زده است: أطیعوا اللّه و أطیعوا الرسول و أولیالأمر منکم.([184]) جدایشان کرده است. خدا را جایی، رسول را جایی و اولوا الامر را هم در جایی گذاشته است. خدا را اطاعت کنید، رسول را اطاعت کنید، اولوا الامر ــ آلمحمد؟عهم؟ــ را اطاعت کنید. ببینید چطور ایشان را جدا جدا ذکر کرده است. اما بدانید من یطع الرسول فقد أطاع اللّه([185]) این رسولی که میگوییم و این اولوا الامر طوری هستند که اگر آنها را اطاعت بکنید خدا را اطاعت کردهاید. ولی هنوز هم ما به تفرقه و جدا اندیشیدن گرفتاریم. خدا را جدا توهّمکردن و اولیائش را جدا توهّمکردن ابتلای ما است و لازمه این کیان ظلمانی ما است. ولی کاملان به اینگونه تعابیر هیچ احتیاج ندارند. آنها به توهّم مبتلا نیستند که خدا را جایی، رسول را جایی و اولوا الامر را جایی قرار بدهند.
یکی از آقایان درباره حدیث شریف کساء تعبیر خوبی داشتند؛ میگفتند: اگر این مردم باشند و این حدیث، خیلی دلیل بر تفرقه و جدایی است. پیغمبری بود و آمد زیر کساء نشست، بچههایش هم دورش جمع شدند، دامادش هم کنارش آمد. آنگاه جبرئیل گفت: اینها کیستند؟ خدا هم آنها را معرّفی کرد. بعد جبرئیل گفت: اینک اجازه بده من هم بروم داخل اینها شوم. اجازه گرفت و آمد. خدا جایی است، جبرئیل هم از جایی به جایی آمد، پیغمبر و این بزرگواران هم که در جایی هستند. فرمایش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 185 *»
خوبی بود. ببینید کاملاً تفرّق است! چطور جدا جدا جدا! واقعاً این توهّمی است که بشر دارد. غیر از این هم نمیشود. وقتی هم که با او میخواهند سخن بگویند باید همینطورها سخن بگویند که: پیغمبر در جایی بودند. مثلاً کسی آمد سؤالی کرد. رسولخدا منتظر شدند که جبرئیل بیاید. جبرئیل از طرف خدا وحی آورد. همه اینها برای این است که ما اسیر عالم خود هستیم که عالمی اینطوری است.
ولی عرصه و عالم بزرگان اصلاً طور دیگری است. هیچ ما نمیتوانیم تصوّرش را داشته باشیم که چطور است. عالم دیگری است. آنها که به بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه نگاه میکنند ظهور و جلوه او را برای خود طوری میبینند که هیچ به توهّم احتیاج ندارند که خدا را جایی بنشانند و ولیّ خدا را جایی، و نیازمند باشد به نزول ملائکه و خبردادنِ جبرئیل، یا اینکه سایر ملائکه مطلبی را به آن بزرگوار برسانند. یک عالم دیگری و طور دیگری است.
چرا؟ سرّش این است که از این کیان ظلمانی شیطانی رها شدهاند. آنها در این نوع کیان بهسرنمیبرند. قرآن را طوری دیگر میبینند، حاملان قرآن را طوری دیگر مشاهده میکنند. بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه را نور خدا و ظهور خدا میبینند؛ چون «ظاهر» به ظهورش عین ظهورش است. جدایی نمیاندازند. همان درسی که بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه دادهاند. و چه کسی آن درس را بهتر از ایشان یاد گرفته است؟ درسی که در دعای رجبیّه دادهاند لافرق بینک و بینها([186]) چه کسی در میان بشر این درس را درست یاد گرفته است؟ معلوم است کاملان درست یاد گرفتهاند. آنها شاگرد اول هستند؛ بلکه اصلاً ما در ردیف آنها نیستیم تا بگوییم شاگرد اول و شاگرد دوم. اصلاً درس برای آنها است و برای ما اعتقاد است. برای آنها درس دیدنی است و مشاهده میکنند. اصلاً لا فرق بینک و بینها را میبینند و ما معتقد میشویم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 186 *»
خدا به پدر و مادرهای ما خیر بدهد! خدا رفتگان ما را رحمت کند! آنهایی هم که در قید حیاتند خدا عمرشان را زیاد کند! پدر و مادر صالح، پدر و مادر مؤمن، چه نعمت بزرگی هستند که به برکت ایمانِ آنها انسان هم مؤمن، باتقویٰ، اهل نور و اهل ولایت میشود. همینکه ما توانستهایم در این کیان ظلمانی به مقامات حجّتها اقرار کنیم، تسلیم شویم و عقیده پیدا کنیم خیلی نعمت است. ببینید نزدیک دو قرن از مباحثی که بزرگان آوردهاند میگذرد. اولاً جمعیّتی که از این بزرگواران تبعیّت میکنند و تسلیمند و سالم مانده و منحرف نشدهاند، همین افرادی هستند که افتخار تبعیّت از مرحوم آقای شریف طباطبائی را دارند؛ یعنی شیخی باقری هستند که در برابر این فرمایشها تسلیم شدهاند. باز در میان ما هم چند نفرند که اقلاً به اندازه خود مکتب را فهمیده باشند و بدانند مطلب چیست و از چه قرار است؟! دلیلش اینکه مرتّب همینکه مطلب تازهای ــ بلکه نه تازه، در همین کتب است. ــ ارائه میشود دوباره قدری ناراحتی درست میشود. چرا؟ دیگر اینطوری است. پس این تصدیقنمودن و تسلیمبودن خیلی نعمت است.
پس ما بحمداللّه عقیده داریم اما شهود نداریم. هیچ کس در بین ما هم نمیتواند مدّعی بشود که شهود دارم و میبینم و اگر بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه را ببینم لا فرق بینک و بینها را با چشم میبینم، نمیتواند بگوید. از این جهت به دلیل تسدید احتیاج پیدا شده که اگر دید بقیّةاللّه اعجازی فرمود، فرمایشی فرمود و خدا او را تسدید کرد، آنگاه خاطرش جمع میشود. مثل اینکه خدا رسولاللّه؟ص؟ و ائمه ما؟عهم؟ را تسدید کرده، بزرگانمان را نیز تسدید کرده است. خلاصه به کمک دلیل تسدید انسان خاطرجمع میشود. به شرطی که اسیر طبایعی نباشد و شیطانی مطابق طبع او پیدا نشود که شروع کند به وسوسهکردن و شبههانداختن. و نوعاً میبینید همین آدمی که تا دیروز مطمئن بود از امروز به شبهه میافتد. آقا چه شد؟! اینگونه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 187 *»
مشکلات هست. پس دلیل تسدید هم که کمک میکند و برای انسان خاطرجمعی میآورد، اما این خطرات در پیش است.
خلاصه اگر انسان واقعاً بخواهد بشناسد و در خودش وجدان کند که چقدر بین ما و کاملان فرق است، همین اندازه بس است که بداند آنچه را که ما انشاءاللّه معتقد شدهایم، آن بزرگواران شهود میکنند و میبینند. ما میگوییم بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه حامل جمیع اسماء و صفات خدا است، ظهور خدا است، به طوریکه در مقام معرفت خدا، بین ایشان و خدا فرقی نیست. این را معتقدیم. ولی آن بزرگواران این را میبینند. ظهور آن بزرگوار را به مقامات نورانی مشاهده میکنند. یک نمونهاش را ذکر کردهاند. بحمداللّه در تاریخ و روایات شیعه از این نمونه بسیار است. هرچه هم نصّاب کوشیدهاند که این نمونهها را تضعیف کنند، بگویند روایتش ضعیف است، نتوانستهاند. آن دلهایی که باید تسلیم این روایات بشود و به برکت این روایات نورانی گردد نورانی میشود. هرچه این ملّا نایلونیها هم مرتّب سیخ بزنند و بگویند این روایت ضعیف است، مثلاً صاحب این کتاب ثقه نیست، این کتاب معتبر نیست، نتوانستهاند این روایات را منزوی کنند. این روایات بحمداللّه کار خودش را میکند. آن دلهایی که باید به این روایات نورانی بشود میشود.
قنبر آمد نزد فضّه میگوید مولایم امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه کجا است؟ میگوید: حضرت برای تقسیم ارزاق به آسمانها تشریف بردهاند. مگر نمیبینی؟! و این یکی از مقامات نورانی ایشان است که ما اسمش را مقام ابوابیت میگذاریم؛ یعنی دست خدا در تقسیم رزق هستند. وحشت کرد. گفت میروم شکایت تو را به حضرت میکنم. این چه حرفی است که تو میزنی؟!([187]) در حالی که خود این فضّه، فضّه است. اگر امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه ذهَب است او فضّه و نقره است. این بزرگوار زینت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 188 *»
مراتب توحید است. خودش چه مقامی، چه فضلی و چه فضیلتی دارد؟! او دارد شهود میکند. او دیگر نمیخواهد بیایند بنشینند، برایش شرح کنند تا معتقد شود که امیر المؤمنین یکی از مقاماتشان مقام وساطت برای افاضه فیوضات و ایصال فیض به بندگان خدا و خلق خداست. او آن مقام را مشاهده میکند و میبیند. همینطور مقامات بالاتر را. او مقام معانی را در امیرالمؤمنین میبیند که آن حضرت اسم القادر خدا است.
مقداد وقتی که به امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه نگاه میکرد و میدید حضرت را دارند با آن وضع به مسجد میبرند، طناب به گردن حضرت انداخته و رَجّاله جمع شدهاند هو هو میکنند و تماشا میکنند که تا دیروز در میان میدانهای جنگ، آنطور دلاوران جنگی از علی میترسیدند اکنون چطور خاضع و خاشع شده است. برای آنها تماشایی بود. از طرفی دشمنی آنان با امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه هم عجیب بود. چه احقاد و کینههایی در دلها بود! احقاد بدریّه و حنینیّه و سایر جنگها. تماشا میکردند و زیر لب خنده میکردند. اما مقداد که به آن بزرگوار نگاه میکرد او میدید که اسم القادر خدا زیر ریسمان رفته، اسم القادر که الآن میتواند آسمان را زمین و زمین را آسمان، شب را روز و روز را شب کند.
ولی اگر ما بودیم با این درک و نعمت معرفت که خدا تفضّل فرموده، میگفتیم ایشان حامل اسم القادر هستند، یک مرتبه ایشان مرتبه معانی است؛ یعنی اسمهای خدا هستند. این را معتقد بودیم. البته معلوم هم نیست که اگر آن وقت بودیم اینطورها بودیم. ولی اکنون خدا خیلی نعمت عنایت فرموده که بحمداللّه در این زمان اینطور هستیم. زیر لواء کاملان شیعه بهسرمیبریم، اهل فضائل و مناقبیم. الحمدللّه ربّ العالمین جرأت دارم بگویم که بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه انتخابمان فرموده که لواء فضیلت را حمل کنیم؛ یعنی امروز پرچم فضیلت و حمل لواء فضیلت به عهده ما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 189 *»
باشد. خیلی نعمت بزرگی است! این چه انتخابی است که این بزرگوار فرموده؟! با این عدم شایستگی که در ما است.
مقداد میبیند اسم القادر خدا است. چرا؟ چون او خودش را از این کیان خلاص کرده و خالص شده است. هیچ آثار و اقتضاء این کیان ظلمانی در مقداد نیست. دستش را روی قبضه شمشیر گرفته، منتظر ایماء و اشاره مولایش امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه است. یک ذرّه هم در دلش شکّی و ریبی پیدا نشده است. این پیدانشدنِ شک و ریب به واسطه شهود است. چون میبیند که ملائکه عذاب ایستادهاند و از امیر المؤمنین اجازه میخواهند و حضرت اذن نمیدهند.([188]) اما دیگران این شهود را نداشته و ندارند.
پس خیلی فرق است بین وجود ما و کیان ما و بین کیان کاملان و بزرگانی که خود را از این کیان ظلمانی نجات دادهاند. آنها قرآن و مظاهر انوار خدا، محمّد و آلمحمد؟عهم؟ را طوری دیگر میشناسند و به آنها طوری دیگر معرفت دارند و اجازه ندارند آنطور که میبینند برای ما بیان کنند. اجازه گفتن ندارند. علاوه بر اینکه آنچه گفته شده مناسب این کیان است. این کتاب مبارک ارشاد یا کتاب مبارک الفطرة السلیمة یا کتاب مبارک شرح الزیارة که بیان مقامات معصومین؟عهم؟ است و سایر کتب، هرچه فرمودهاند ــ که خود این فرمایشها لایهها دارد که ما راه نمیبریم ــ آنچه فرمودهاند مناسب این کیان بوده است. و آنطوری که میدیدند اجازه نداشتند بگویند. آنطوری که مشاهده میکردند نباید بگویند. پس شهود ایشان چه خبر است و مطلب چیست؟ و ما چطور فکر میکنیم؟! و دیگران که انکار همینها را هم میکنند چطور فکر میکنند؟! در هر صورت این بزرگواران ظهور قرآن و ظهور معصومین؟عهم؟ را در بین خلق شهود میکنند که کتب و السنه ناطقه حق هستند و مقامات و کمالاتشان را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 190 *»
مشاهده میکنند. ولی حقّ بیانکردن و اجازه نشر و بحث از آن را ندارند.
یکی از برادران عزیز میفرمودند غیر ایشان که چنین شهود و علمی نسبت به این مقامات ندارند. آنانی هم که دارند خودشان میدانند که نباید بگویند چون با اهل این کیان نمیشود گفت. به عصمت تبعی هم معصوم هستند و از قرار الهی تخلّف نمیکنند. پس این همه روایاتی که رسیده که اسرار ما را کتمان کنید، فاش نسازید و نگویید اینها چطور است؟
جوابی که اجمالاً عرض میشود این است که نوع روایات، مثل مخاطبههای خداوند به رسولش؟ص؟ است درباره امور و احکامی که مناسب کیان نوری است؛ یعنی اشاره برای اهلش است. مثل آنکه به آن حضرت خطاب میکند و میفرماید و لاتَکُن للخائنین خصیماً([189]) خطاب به رسولخدا؟ص؟ شده که با خائنان مخاصمه نکن! یعنی با اینهایی که میبینی دارند به اسلام خیانت میکنند ولی به ظاهر اظهار اسلام میکنند. چه وقت موقع مخاصمه با اینها است؟ در موقع ظهور بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه. فعلاً با اینها مخاصمه نکن! رسولخدا که مخاصمه نمیکردند. میدانستند که مثلاً با عمر، با ابیبکر نباید این کار را بکنند. میدانستند اینها با یکدیگر چه گفتند. حتی لازم نبود جبرئیل نازل بشود. اگرچه به وسیله جبرئیل، یعنی به وسیله ملک متوجّه میشوند. ملائکه در کارها وساطت دارند. میدانستند الآن اینها با هم چه گفتند. اما رسولاللّه؟ص؟ اصلاً به روی مبارکشان نمیآوردند، تا چه رسد به اینکه در مقام مخاصمه بربیایند که چرا گفتی؟ هیچ! آنها به همین امور به شک میافتادند. میگفتند اگر این پیغمبر است که باید خبر داشته باشد که ما پشت سرش نشستیم چه گفتیم. حال که آمدیم پیش او باید ما را اعتنا نکند. دیگر ما پشت سرش حرف زدیم، بدش را گفتیم، فحشش دادیم، اکنون هم که پیش او آمدیم دارد به ما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 191 *»
احترام میکند. این چطوری است؟ به شک میافتادند.
اصلاً در تاریخ انبیاء اوضاع عجیب است. یهودا که با حضرت عیسی علی نبیّناوآله و علیهالسلام بد بود و حتی وسیله دستگیری حضرت را فراهم کرد که حضرت را به دست یهود بدهد تا بکشند، او صندوقدار حضرت عیسی بود و نوعاً به اموال حضرت دست میبُرد و دزدی میکرد. و همین از اسباب مهلت او بود. با خودش میگفت اگر این پیغمبر است و از آسمان خبر میدهد، کور شفا میدهد، مرده زنده میکند، باید بداند که من دزدی میکنم. هرچه میدهند من مقداری از آن را برای خودم برمیدارم. چرا باز هم هرکس هرچه میآورد میگوید به این بدهید. و اگر نمیداند که دروغ میگوید. همین از اسباب تزلزل و امهالش بود.([190]) آن شبی هم که حضرت میخواستند به آسمان صعود بکنند فرمودند کسی بین شما هست که تا صبح دوازده مرتبه به من کافر میشود؛ یعنی من را دوازده مرتبه در دل انکار میکند. خود این ملعون میگفت نکند من باشم.([191]) از این قبیل موارد در تاریخ انبیاء و اولیاء زیاد است.
ابو الخطّاب، خدا لعنتش کند! از وکلای درجه یک حضرت صادق؟ع؟ بود که حضرت میفرمودند جمیع اموال را نزد ابو الخطاب بگذارید! حتی حضرت مالهای خودشان را به دست او میدادند. میگفتند چون من ایمنی ندارم. ممکن است از طرف منصور دستگیر بشوم. بنابراین اموالم را بخواهند مصادره کنند. به او فرمودند بیا اموالم نزد تو باشد و تو نگهداری کن. آن نانجیب از اول در دلش میگفت هرطور هست من باید این اموال را بربایم. از اول در دلش نقشهها میکشید برای اینکه آن اموال را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 192 *»
تصرّف کند. شیعیان هم هر وقت که به حضرت مراجعه میکردند، چند نفر را معیّن کرده بودند که هرچه از اموال و خمس دارید به آنها بدهید. از جمله ابوالخطاب بود. این نانجیب، خدا لعنتش کند! از کسانی شد که حدیث جعل میکرد و به امام صادق؟ع؟ نسبت میداد و بدعتها در دین گذارد و به این سبب از دین خارج شد و درباره او از ناحیه امام؟ع؟ لعن صادر شد.([192]) خلاصه هرچه از اموال حضرت نزدش بود همه را تصرّف کرد. هرچه هم که شیعه به او داده بودند همه را تصرّف نمود.
اینها احکامی است که باید روی مصالحی باشد. و لاتکنْ للخائنین خصیماً فعلاً تو با این خیانتکاران مخاصمه نکن! رسولخدا هم میدانند که نباید مخاصمه بفرمایند. هنوز وقتش نیست که با عمر و با ابیبکر در بیفتند. مصلحت اسلام اقتضاء نمیکند که بگویند شما دیشب با یکدیگر نشستید و چه تصمیمی گرفتید. فقط یک شب و یک روز بود که اینها دور هم نشستند و گفتند: حال که پیغمبر حج میخواهد برود وقتیکه حضرت برمیگردد، چند نفری به فلان عقبه میرویم تا شترش را رم بدهیم. شتر که حضرت را زمین انداخت حتماً از دنیا میرود. بعد ما خودمان عهدهدار مقام حکومت میشویم. نقشهای که بنا است در سقیفه پیاده بکنیم همانجا اجراء میکنیم. به نظرم نامه را به ابو عبیده جرّاح سپردند که او ببرد کنار کعبه دفن کند. چون در آن نامه همسوگند شده بودند که هیچ کس از این نقشه خبردار نشود. چند نفری: ابیبکر، عمر و ابو عبیده جرّاح در شب نشستند و این نقشه را کشیدند و با یکدیگر تعاهد و تعهّد کردند. سرانجام برای اینکه هیچ کس دیگر خبردار نشود نامه را به دست ابوعبیده سپردند. فردا که به مسجد رسولاللّه؟ص؟ آمد، حضرت به او نگاهی کردند و فرمودند قد أصبحتَ أمینَ هذه الأمّة؟ تو امین این امّت شدی؟ یعنی این نامه فقط به تو
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 193 *»
داده شد. اینقدر در بین اینها امین هستی. رنگ از رویش پرید. گفت الآن است که محمّد؟ص؟ من را رسوا کند. اوضاع دیشبمان را بین مسلمانان به باد بدهد. اما دید نه! ابداً حضرت حرف نزدند. فقط به خودش گوشزد کردند تا بدانند که رسولاللّه میدانند. با تبسّمی فرمودند قد أصبحتَ أمینَ هذه الأمّة؟ تو امین و امانتدار شدی؟ ابیبکر، عمر و عثمان به تو اطمینان کردند و نامه را دست تو سپردند که ببری در کنار کعبه زیر خاک پنهان کنی؟([193]) این مقدارها گاهگاهی اشارههایی میفرمودند که میفهمیدند جریان چیست. رسولاللّه میدانند که باید با اینها در نیفتند و مخاصمه نفرمایند. اما خدا میفرماید تا دیگران که در اسلام بهسرمیبرند بدانند که رسولاللّه فعلاً اجازه ندارند در این کیان ظلمانی با آنها مخاصمه کنند. موقع مخاصمه وقتی است که مهدی صلواتاللّهعلیه ظاهر شود.
چنین احکامی گاهگاهی گزارش داده میشود تا دیگران بدانند. حال برای اینکه ما بدانیم که برای این بزرگواران ظهورات، مقامات و اسراری است که در این کیان، ما آن شایستگی را نداریم که برای ما ظاهر بشود، به کسانی که این مقامات را دریافته و به این اسرار واقفند دستور دادهاند سکوت کنند، برای ما نگویند و افشا نکنند؛ بلکه کتمان نمایند مگر همین اندازه که ما بدانیم که این نوع احکام بر این قرار است.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 194 *»
مجلس 13
(شب چهارشنبه 11 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r اقتضاء کیان ظلمانی کتمان اسرار است
r تمثیلی در بیان تفاوت دیدگاه کاملان و ناقصان
r موقعیّت حجّتهای الهی از دیدگاه کاملان
r حجّت خدا کلمه تامّه حقّ است
r تشبیهی در معنای مأمور بودن کاملان به کتمان اسرار
r منصب امامت از دیدگاه شیعه در زمان امام رضا؟ع؟ رسمیّت یافت
r آثار خلوص نیّت در احیای امر بزرگان+
r سپاسگزاری از توفیق خدمتگزاری
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 195 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
سخن در ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به دو مقام کلّی نبوّت و ولایتشان بود. این دو ظهور که مبدأ جمیع فضائل و مقامات و منشأ جمیع ظهورات ایشان است در عوالم مختلف به حسب آن عوالم مختلف است. در این عالم ما که عالم کیان ظلمانی و کیان شیطانی است که به دستور شیطان فراهم شده است و لآمرنّهم فلیغیّرنّ خلق اللّه و فطرت اولیّه تغییر داده شده، ظهور این بزرگواران نیز به مقام نبوّت و ولایتشان مناسب این عرصه است.
خلق این عالم دارای کیان ظلمانیند که از اثر کدورت و ظلمت معصیت ــ آن معصیت تکوینی ـــ فراهم شده است که همه مرتکب شده و مثل آدم علی نبیّناوآله و علیهالسلام به این عالم آمدهاند. آن معصیت باعث و منشأ این کدورت و ظلمت شده است. و نیز به تبعیّت از خواستهها و اوامر شیطانی این کیان ظلمانی فراهم گردیده است. بنابراین ظهورات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ را به آن حالت اطلاق، صفا و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 196 *»
نورانیّتی که در کیان نورانی الهی ظاهر شده و میشود، نمیتوانند متحمّل شوند.
در میان این افراد انسانی و نوع انسان کسانی که توانستهاند خود را از اقتضائات این کیان ظلمانی خلاص کنند، آنها محمّد و آلمحمد؟عهم؟ را در ظهورات و مقامات عالی مناسبِ کیان نورانی الهی مشاهده کردهاند اما اجازه ندارند برای اهل این عالم و نوعِ انسانها بیان کنند، شرح دهند و توضیح بدهند. از این جهت مأمور به کتمان و پوشانیدن این سرّ شدهاند. خدا هم در تأویل و باطن این آیه به ایشان فرمان داده إنّ اللّه یأمرکم أنتؤدّوا الأمانات إلی أهلها ای کسانی که به این مقامات واقف شده و این ظهورات را شهود کردهاید، وظیفه ندارید این امور را برای اهل عالم کیان ظلمانی گزارش دهید. اینها سرّ است باید افشاء نکنید! ائمه؟عهم؟ نیز به کاملانِ هر زمانی دستور فرمودهاند که این سرّ را فاش نسازید! مقامات ما را آنطوری که دریافتهاید و شهود میکنید برای اهل این کیان ظلمانی ذکر نکنید! به جهت اینکه اینها نمیتوانند متحمّل بشوند و هنوز آن موقعیّت را پیدا نکردهاند که با این مقامات آشنا شوند.
این امری هم که به آنها میفرمایند برای این است که ما باخبر شویم. اگرنه خود آنها میدانند که نباید این سرّ را فاش سازند. اما برای اینکه ما بدانیم در چه کیانی بهسرمیبریم و این کیان ظلمانیِ ما چه اموری را اقتضاء دارد به کاملان و بزرگان دین این دستور را میفرمایند. کسانی که وجودات مقدّسه معصومین؟عهم؟ را در آن مقاماتشان شهود کردهاند، همینکه اولیاء خدا را مشاهده میکنند آن مقامات و ظهوراتِ مناسب کیان نوری را میبینند.
مثالی که با آن میتوانیم مطلب را اجمالاً به ذهن تقریب کنیم این است که اگر ما منظرهای را مشاهده کنیم که فرزندی در دامن مادرش مورد محبّت مادر است، بهحسب حواسّ ظاهر فقط ما مادر و فرزند یا پدر و فرزند را میبینیم که فرزند خود را نوازش میکند. این صورتی را که با حواسّ ظاهر مشاهده میکنیم آن را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 197 *»
«صورت حسّی» میگویند. اما با حواسّ باطنیمان معنای این منظره را مشاهده میکنیم. معنای این منظره این است که خدا بین این فرزند و پدر یا فرزند و مادر محبّتی قرار داده است. آن محبّت در دل پدر یا دل مادر و در دل فرزند نسبت به یکدیگر وجود دارد که این آثار بروز میکند؛ مانند اینکه خودش را در دامن پدر یا مادر قرار داده و پدر یا مادر او را نوازش میکنند. این آثار از آن معنای محبّت و حقیقت محبّت سرچشمه میگیرد. اما آن محبّت را ما با این چشم نمیبینیم. هرچه نگاه کنیم خود محبّت را مشاهده نمیکنیم. آنچه مشاهده میکنیم آثار محبّت است که در ظاهرِ بدن آنها آشکار میشود، از قبیل نوازش، بوسیدن و مانند اینها که آثار محبّت است. پس محبّت را میبینیم اما با مشعری بالاتر که آن را از «مشاعر باطنی» میشمریم. محبّت را با آن مشعر میبینیم. اما آثار ظاهری حسّیش را در این عالم با حواس درک میکنیم. با چشم میبینیم. با گوش، «جانم جانمِ» پدر و مادر را میشنویم. اینها آثار ظاهری و حسّی است که با این مشاعر ظاهری درک میشود. حال فرض بفرمایید اگر کسی در جنگل بزرگ شده باشد که از معنای محبّت بیخبر باشد، از حقیقت محبّت و عداوت بیخبر مانده باشد، وقتی او این منظره را میبیند آن معنا را مشاهده نمیکند. به معنای محبّت و حقیقت محبّت راه نمیبرد. همین ظاهر را میبیند و به هیچ وجه این ظاهر را نمیتواند توجیه کند.
فرق بین ما و کاملان اجمالاً این است که وقتی ما به معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین نگاه میکنیم، مثل آن شخص جنگلی است که به این منظره نگاه میکند و هیچ چیزی بالاتر از این منظره را درک نمیکند مگر یادش بدهند و آهسته آهسته به او بگویند که این معنای محبّت است، اینها آثار محبّت است. کمکم حالی او کنند تا دارای این مشعر شود و بتواند آن محبّتی را که وراء این آثار قرار دارد و منشأ این آثار است مشاهده کند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 198 *»
انشاءاللّه وقتی که خدا روزی ما کند بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه را زیارت کنیم، یا آن کسانی که مثل ما در رتبه نقصان بودند و معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین را مشاهده میکردند، در این مثال مثل آن شخص جنگلی هستند که هیچ مشعری جز همین مشعر ظاهر ندارند. هیچ چیزی جز همین ظاهر نمیبینند. اما برایشان توضیح میدهند که این شخصی را که میبینید حجّت خدا و ولیّ اللّه است. این ظاهرش را نگاه نکنید! برای او مقاماتی، کمالاتی بدانید. او حامل انوار الهی است، او مظهر توحید است. اینگونه فرمایشها را که بفرمایند آنگاه شخصی که تسلیم است و ایمانش راستین است تصدیق میکند. اما تصدیق و تسلیمِ صرفِ است، معرفت و بصیرت نیست. آن بینایی، آن بینش و آن مشعری که وراء را ادراک کند ندارد.
اما در مثالی که زدم کاملان مثل ما هستند که در شهرها بزرگ شده، اهل تمدّنیم و میدانیم محبّت چیست، عداوت چیست. از کودکی یاد گرفتهایم. این مشاعر در ما بالفعل شده، محبّت را از عداوت تمیز میدهیم. نگاه محبّتآمیز را میشناسیم. نگاه عداوتآمیز را هم میشناسیم. فرقِ بین «جانم» و «مرگ»([194]) را دریافتهایم. اینها همه به واسطه بالفعلشدنِ مشعر است. از این جهت همینکه آن منظره را نگاه میکنیم میگوییم این بچّه پدرش یا مادرش را دوست دارد و این مادر یا پدر نیز فرزندشان را دوست دارند. این آثار آن غرایز را نشان میدهد. این مشعر، محبّت را میبیند. اینقدر هم محبّت در این آثار ظاهر است که باید برایش توجیه کنیم تا بین آثار و منشأ آثار فرق بگذارد؛ بلکه اصلاً اینقدر در آثار غرق میشوند و خود را در منشأشان گم میکنند که خود همین حرکات و کلمات را محبّت میگویند. میگویند: محبّتش را ببین! به همینکه دست دراز میکند و نوازش میکند، «جانم» میگوید، اصلاً همین را محبّت اسم میگذارند. این در اثر بالفعلشدنِ آن مشعر باطنی است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 199 *»
کاملان شیعه، مثل سلمان رضواناللّهتعالی علیه وقتی که به امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه نگاه میکرد آن منشأ را در علی؟ع؟ مشاهده میکرد و آنچه از علی میدید و میشنید، در برابر آن منشأ محو بود که کمالات و مقامات نورانی امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بود. دیگر سلمان نمیخواست بنشیند برای خود توجیه کند و بگوید اگر علی؟ع؟ حرف زد خدا حرف زده، اگر او نگاه کرد خدا نگاه کرده است. خیر! اصلاً میگوید «أنت اذنُ اللّه السامعة» تو گوش شنوای خدا هستی! در همه عالم گوش شنوای خدا تو هستی و خدا از گوش تو میشنود. به چشمش که نگاه میکند و نگاهکردن او را میبیند میگوید این چشم عین اللّه الناظرة است. خدا دارد نگاه میکند. منشأ نگاه را میبیند. او دارای چنین مشعری است. کاملان چنین مشعری دارند که مقامات نورانی محمّد و آل محمّد؟عهم؟ را مشاهده میکنند. این ظاهرِ عنصری و ظاهر دنیوی در برابر آن منشأ محو میشود و تمام آثاری که از این پیکره بروز میکند در مقابل آن وراء و آن مقامات محو است.
ما اینطور نیستیم. ما باید برایمان درس بگویند. سپس بر اساس صدق، صفا، ایمانِ خالص و ایمانی که واقعاً ایمان باشد تسلیمانه بپذیریم که این جسدی که مثل امشب از نجمه یا تکتم؟عهم؟ متولّد میشود، مظهری از «مظاهر کلّی الهی» است. این پیکر حقیقتی است که در او جمیع اسماء و صفات خدا متجلّی است. این بدنِ ظاهری از آنچه خدا دارد هیچ کمبود ندارد. آنچه خدا دارد و به خلقش میخواهد ارائه دهد همه را بدون کم و کاست در همین پیکره گذارده است. هیچ کم ندارد. زیرا کلّی است. این مولود که تولّد مییابد، امسالش، امروزش، این هفتهاش، این ماهش، این ساعتش، این دقیقهاش با آن موقعی که در میان اتاق از صدمات زهر میغلتید هیچ تغییری نکرده، بیشتر شده باشد؟ کمتر شده باشد؟ خیر!
او کسی است که وقتی در رحم مادر ساختمان ظاهر و باطنش درست شد،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 200 *»
یعنی موقعی که در او القاء روح فلکی شد و به اصطلاحِ ما زنده شد، همان موقعی که به حرکت درآمد؛ بلکه قبل از آن، از وقتیکه نطفه او در روی این زمین به شکل بسیط و ابتدائیترین حالت ــ به تعبیر دیگر به شکل تکسلولی ــ تشکیل شد، در همان وقت «کلمه تامّه حق» بود. از همانجا ملائکهای که عهدهدار «حرکت انتقالی و حرکت جوهری» این حقیقت هستند و او را جلو میآورند تا او را میرسانند به اینکه از مادر تولّد مییابد و روی زمین را به نور مبارک خود روشن میکند، در تمام آنات و دقایقِ این «حرکت جوهری تکاملی»، ملک بر دست او مینویسد: و تمّت کلمةُ ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته.([195]) به همین کمالی که به او افاضه میشود، به همین کمالی که در هر مرحله پیدا میکند، به دست ملائکهِ نور و ملائکه رحمت این آیه شریفه بر دست او ثبت میشود و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته.
بعضی از مقاماتش را در بعضی از روایات برای ما گفتهاند که وقتی به این حالت میرسد، این آیه بر دست او نوشته میشود. ولی «اثبات شیء نفی ماعَدا نمیکند». نه اینکه در حالات قبل نوشته نشده است. او در همه وقت حقیقتی است که برای تجلّی انوار الهی قابل و لایق است و مظهری است برای اينکه اسماء و صفات الهی در او ظاهر شوند. از این جهت در هر مرحله از مراحل و در هر مرتبه از مراتبِ حرکت جوهریّهِ کمالیّهِ این حقیقت و این بدن و این پیکره، به دستور خدا این آیه به دست ملائکه و به قلم نور و قدرت بر دست و بازوی او نوشته میشود. و «بازو» مقام قدرت و پذیرش این حقیقت است که بر آن ثبت میشود و تمّت کلمة ربک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته. وقتی کاملان چنین پیکرههایی را مشاهده میکنند اصلاً آن وراء را میبینند. و چون آن وراء را میبینند این ظاهر در نزد آنها محکوم به حکم آن وراء است.
عمّار گفت امروز چیزی نمیخورم تا اینکه دابّةالأرض را به تو نشان دهم. دستش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 201 *»
را گرفت او را خدمت حضرت امیر برد، نزد حضرت نشست. حضرت خرما میل میفرمودند. فرمودند عمّار خرما بخور! برداشت خورد. رفیقش گفت: تو که گفتی تا دابّة الأرض را نشان من ندهی چیزی نمیخوری، چرا تخلّف کردی؟ گفت من کار خودم را کردم و تخلّف نکردم. این است دابّةالأرض، این است آیة اللّه العظمیٰ که تکلّم میکند و میگوید إنّ الناسَ کانوا بآیاتنا لایوقنون([196]) مردم آیات ما را انکار و تکذیب کردند و به آنها یقین نکردند.([197]) آیات ما، یعنی مقامات خودشان و مقامات کاملان و شیعیان ایشان را تکذیب کردند و آن حضرت «نا»یی است که خدا میگوید.
کاملان، آنچه را که باید وراء ظاهر ایشان ببینند آن را میبینند که همان ظهور ایشان برای کیان نوری الهی است و اجازه ندارند آن را بگویند. آنچه که میبینند اجازه ندارند بگویند. و اینکه «اجازه ندارند» نه به این معنا است که میخواهند بگویند یا بتوانند بگویند. خیر! معنایش این است که معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین میخواهند به ما بفهمانند که برای ایشان این مقامات هست و کسانی هستند که این مقامات را میبینند. ولی شما که نمیبینید همینکه برای شما گزارش میدهند قبول کنید! بدانید هست و معتقد شوید و سعی کنید که این اعتقاد در شما قوّت بگیرد.
تشبیهی که اینجا از باب توضیح میتوانم داشته باشم که مطلب را انشاءاللّه به ذهن نزدیک کند این است که راجع به اِعجاز قرآن در بین علما خیلی حرف است که قرآن از چه جهت حجّت و معجزه است. خیلی حرف زدهاند. آقای بزرگوار و مشایخ اعلی اللّه مقامهم الشریف وقتیکه این بحث را مطرح میفرمایند میفرمایند: هرکس هرچه گفته کلامش نقائصی دارد و نمیتواند حقیقت مطلب را بازگو کند. اما شما که اهل رتبه کمال نیستید راه پیبردن به اعجاز قرآن را این بدانید و از این طریق حرکت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 202 *»
کنید که ما علمائی مانند ایشان داریم که با آن وسعت علم و گستردگی در بینش و دانش در نزد قرآن خاضعند. ایشان میگویند قرآن معجزه است. این بزرگواران که در هر علمی به حقیقتِ استادی استادند، به قرآن که نگاه میکنند و آن علم را در قرآن به حقیقتِ دیدن و در کمال بیان و توضیح میبینند، ایشان به ما میگویند که قرآن معجزه است. راه اینکه شما بدانید قرآن معجزه است این است که بگویید شیخ بزرگوار ما میفرماید قرآن معجزه است، آقای مرحوم میفرمایند قرآن معجزه است و نزد قرآن خاضع و خاشعند.([198])
در غیر این صورت اگر من خودم باشم و خودم، میبینم عجب! کتابی عربی است و ممکن است کسی مثل آن را بگوید. نعوذ باللّه نعوذ باللّه من هم تا اندازهای میتوانم مانند آن یا اینطورها عربی بنویسم. الآن نویسندگان نامی مصر خیلی نثرهای عربی زیبا و قشنگی مینویسند. ولی همانها در نزد قرآن خاضعند. این لغت عربیِ قرآن آنها را مسحور میکند. میبینید در میان مسیحیها درباره ادبیات و قواعد عربی کتاب نوشتهاند. ولی وقتی که میخواهند استدلال کنند، از قرآن استدلال میکنند. نه به عنوان اینکه قرآن کلام خدا و وحی خدا است؛ بلکه به عنوان اینکه یک کلام عربی و یک استدلال ادبی و مثال عربی است. اما چون عربیّتِ قرآن در برابر عربیّتهای دیگر بسیار جالب است، حتی در کتابهای قواعد عربی مسیحیها هم به آیه قرآن استدلال میکنند. یا در بعضی مواقع به فرمایشهای رسولاللّه استشهاد میکنند. نه به عنوان رسولاللّه بودن آن حضرت؛ بلکه بهعنوان محمّد؟ص؟ که شخصی از عربها است اما عرب بلیغ، عرب فصیح، عربی که تا این زمان کلامش مورد استدلال فصحاء و بلغاء است که الآن هزار و چند صد سال از نزول قرآن و رسالت رسولاللّه و بعثت آن حضرت؟ص؟ میگذرد. به هر حال میفرماید راه شما این است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 203 *»
در این مسأله نیز مطلب چنین است. ما معتقدیم که کاملانی در زمان معصومین؟عهم؟ بودهاند و الآن هم در این زمان در خدمت بقیّةاللّه به سرمیبرند. وقتی که این بزرگواران معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین را مشاهده میکنند و میبینند، آن مقامات را برای ما به اندازه کیان ظلمانی ما توضیح میدهند که این بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه، این امام رضا؟ع؟ که امشب با شب ولادتشان مصادف شده و با شب میلادشان برخورد کردهایم ایشان در وراء این ظاهر دارای چنین مقامات نورانی هستند. آن مقامات وجود دارد و هست و ما آنها را میبینیم. ولی شما از ما بشنوید، یاد بگیرید و معتقد شوید!
البته ما هم میبینیم، ما هم استدلال میکنیم، میگوییم دارای چنین مقامات هستند به دلیل اینکه مثل شیخ بزرگوار شروع میفرماید به نوشتن شرحالزیاره و این مقامات را بیان میفرماید. اما به چه بیانی؟ به آن مقداری که مناسب کیان ما است. نه آنچه را که او میبیند میگوید. آنچه را که او میبیند در حجابها و لباسها میآورد و عیبی ندارد بگویم در ظلمتها قرار میدهد تا مناسب ما ظلمانیها میشود، آنگاه بیان میفرماید یا مینویسد. چنین مقاماتی است.
حال با اینکه ائمه معصومین ما صلواتاللّهعلیهم اجمعین در دورانِ این کیان ظلمانی آن مقامات خود را کاملاً مخفی داشته، هیچ ظاهر نکردهاند و آن مقداری که مناسب این کیان بوده، فرمودهاند و به دست شیعه رسیده است، آیا تاکنون شیعه توانسته در میان اهل اسلام نشان دهد که این مقدار مقام برای معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین هست که اگر ایشان حکومت ظاهری نداشتند و مقام سلطنت ظاهری به دستشان نیامد، اما بدانید ایشان از طرف خدا امام بودند، صاحب مقام عصمت بودند و ایشان آورندگان و حافظان و حمایتکنندگان از دین خدا بودند. دین خدا درست و سالم در دست ایشان بوده و در دست هرکس که از ایشان اخذ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 204 *»
کرده، این را توانسته به دنیای اسلام بفهماند؟!
در زمان امام رضا صلواتاللّهعلیه کار به جایی کشید که ائمه ما و شیعیانشان به عنایت و تأییدات ائمه؟عهم؟ توانستند به دنیای اسلام این نکته را بفهمانند که امام حقیقتی است غیر از آنچه شما خیال میکنید و فکر میکنید. امام مثل ابیبکر و عمر و عثمان و مانند آنها نیست که قدرت و حکومت را به دست آوردند و در جای رسولخدا؟ص؟ نشستند و گفتند ما مقام خلافت را دارا شدهایم. امام آنطور نیست و آنها امام نیستند و شایستگی امامت را ندارند. اما آن روزهای اول نمیشد این حرف را بزنند. آن روز اول میگفتند ابوبکر جانشین رسولاللّه است، هرچه میگوید گفته رسولاللّه است. ولی کار به جایی رسید که در مجلس مثل مأمون لعنةاللّهعلیه که دیگر قدرتش در اسلام فوق قدرت عمر و ابیبکر و مانند آنان بود، تمام ممالک اسلام زیر سلطه او بود و به او خلیفه میگفتند، در محضر و در مجلس او که تمام رجال نامیِ زمانش از مسلم، نصرانی، یهودی و غیر آنها از اهل مذاهب و ادیان بودند، امام رضا صلواتاللّهعلیه شروع کردند به بیان مقام امام و موقعیّت امام از نظر قرآن و رسولاللّه؟ص؟ و مقام خدایی امام را به آیات و روایاتی که از رسولاللّه؟ص؟ رسیده بود، بیان فرمودند. در آن مجلس، امام؟ع؟ نشان دادند که مقام امامت مطلب دیگری است. با اینکه تو الآن به خیال خودت و به خیال مردم خلیفه هستی و در مسند خلافت نشستهای، اما امام یعنی من. و موقعیّت حضرت طوری شده بود که او هم اقرار میکرد که آری امام یعنی شما که صاحب این مقامات و کمالات هستید. مثل مأمون به امامت علی بن موسی صلواتاللهعلیه اقرار میکرد.
این موقعیّت در زمان حضرت رضا صلواتاللهعلیه و نیز مقداری در زمان حضرت صادق؟ع؟ و بعد هم در زمان سایر ائمه هداة معصومین؟عهم؟ به جمیع جامعه اسلامی فهمانیده شد که حامل مقام امامت و خلافة اللهی و خلافت رسولاللّه این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 205 *»
بزرگواران هستند. و خلفای وقت از اول تا آخرشان حکّامی غاصب، جائر و ظالم هستند. شیعه این موقعیت را به تأییدات ائمه هداة معصومین؟عهم؟ به همین ترتیب تا به اینجا رسانید که دین را از ائمه اخذ میکردند و میگفتند کاملان دین و حاملان اسماء و صفات الهی و صاحبان مقامات الهی ایشانند.
تا اینکه بحمداللّه در زمان مشایخ ما+ انتشار و نشر مقامات باطنی ایشان مناسب این عالم و کیان ظلمانی شروع شد. خوشا به حال کسانی که در این کیانِ ظلمانی تسلیم این مقامات شدند و آنها را تصدیق کردند. این نعمت را هم خدا در این زمان به ما تفضّل فرموده که لوای نشر این معارف و فضائل و مقامات را ــ خجالت میکشم ــ بر دوش ما گذارده است. خدا همه برادرانی را که در احیاء امر بزرگان در هرجا تلاش میکنند و به هر طور زحمت میکشند تأیید کند. واقعاً زحمات آنها خیلی ارزنده است. امام زمان صلواتاللّهعلیه این زحمات را فراموش میفرمایند؟! و همینطور بقیّه آقایان که زحمت میکشند و الآن در همینجا هستند و متحمّل زحماتی هستند.
البته خودشان نیّتهایشان را باید خالص کنند که فقط برای بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه کار کنند تا انشاءاللّه برایشان ثبت و نگهداری شود و انشاءاللّه آن بزرگوار در آخرت و همینطور در دنیا جزاها به ایشان عنایت کنند. ولی اگر قدری نیّت مخلوط شود کار خراب میشود. این را باید بدانیم که اگر قدری نیّت کسی مشوب شد، خود بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه او را کنار میگذارند و خیلی هم بد کنار میگذارند.
رسولاللّه؟ص؟ هم میفرمودند: هرکس با ما جهاد میآید مواظب نیّتش باشد. سرانجام کشتهشدن یا پیروزشدن است، اما مواظب نیّتهایتان باشید. اگر کسی جهاد میآید برای اینکه کنیزی به او بدهیم، اجر و مزدش همان کنیز است. اگر برای اين میآید که از غنیمتها اسبى به چنگ آورد، نصیبش همان اسب است. اگر هم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 206 *»
برای احیاء دین خدا میآید و مقصدش احیاء دین خدا است چه جزاهایی دارد!([199]) حال در این امور هم همینطور است. خدای نکرده اگر کسی مثلاً برای شهوترانی جایی برود بعد هم بگوید: من که فلانجا میرفتم برای خاطر شهوترانی بود ــ اگرچه شهوترانی از راه حلال باشد ــ بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه او را کنار میگذارند. این خیلی بد و خیلی بیمروّت است و کارش خیلی بیاساس است. یا کسی دیگر نیّت دیگری دارد، بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه نقّاد و صرّاف اعمال است. همه اعمال به دست او میرسد. او نقّادی و صرّافی میکند. أخلِصِ العمل فإنّ الناقد بصیر([200]) آن صرّاف خوب بینا است.
مؤمن الطّاق هم که در زمان حضرت صادق؟ع؟ بود نقّاد بود. در طاقهای مخصوصى که در بازار کوفه و بغداد بوده مینشسته و نقادى مىکرده. الآن هم صرّافهای حجاز سعی میکنند سکّوی بلندی درست کنند که بالای آن بنشینند. با اینکه میشود صندلی دکّان پایین باشد. اما صرّاف آن بالا مینشیند که بر پولهایش مسلّط باشد و کسی آنها را برندارد. آنجا هم همینطور طاقهایی میزدند و او هم کارش نقّادی بود. به محض اینکه دینار و درهم را به دستش میدادند و نگاه میکرد، میگفت این چقدر غش و چقدر طلا یا نقره خالص دارد. وقتی میسنجیدند میدیدند درست همانطور است که او گفته. چون تشخیصش بسیار دقیق بود. و چون در «طاق» که جایی برای صرّافی بود مینشست، به او «مؤمن الطاق» میگفتند. شیعهها مؤمن الطاق میگفتند. ولی سنّیهایی که او را میشناختند چون با آنها بسیار بحث میکرد و به ولایت دعوت میکرد و با هر کسی گلاویز میشد و خیلی از دستش ناراحت بودند، اسمــش را «شیــطانالطاق» گــــذارده بودنـــد؛ طاق يعنى جايى که در آن مىنشســـت،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 207 *»
یا هر توجیه دیگری که میکردند.([201])
صرّاف دقیق نوعاً اینطور است که پول را به هم میزند میفهمد که این چقدر غش دارد چقدر خالص است. میفرمایند أخلص العمل عمل را خالص کن! فإنّ الناقد بصیر ناقد ــ یعنی صرّاف، آن کسی که وزن میکند و سَره و ناسره را میفهمد ــ بصیر و بینا است. و امروز بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه ناقد و صرّاف اعمال هستند. و اللّه تمام اعمال ما به دست آن بزرگوار میرسد. آن بزرگوار صرّافی میکنند و هیچ احتیاج هم ندارد که معطّل بشود. و اللّه تأییدات از طرف ایشان، خذلانها هم از طرف ایشان است. به دست خود ایشان تأیید میشویم و خدای نکرده به دست ایشان خذلان میشویم. احتیاج به معطلی ندارد. ولی به حسب تعبیر، صرّاف اعمال است. اعمال را صرّافی میکند. اگر دلمان میخواهد که انشاءاللّه از اعمالمان، از این طاعات سر و پا شکسته خود نتیجه بگیریم، سعی کنیم لااقلّ همین طاعات سر و پا شکسته را برای خاطر رضای آن بزرگوار واقع سازیم.
حال اگر در اعمال انگیزههایی پدید آمد که او هم راضی بود و اجازه داده است ــ به شرطی که آن بزرگوار راضی باشد ــ مانعی ندارد. مثل آنکه از امام سؤال میکند آقا اگر من بین رفقا و آشنایانم شروع کنم به زیاد نمازخواندن، زیاد قرآن خواندن، طوری خودم را نشان بدهم که او به تشیّع میل کند و ولایت را بپذیرد؛ یعنی با این کارهایم برای شما آبرو باشم، آیا این ریا است؟ امام اجازه میفرمایند. میفرمایند این ریا نیست، این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 208 *»
پسندیده است. تو با نماز خواندن، قرآن خواندن و با اعمال صالحه به تشیّع دعوت میکنی و این خوب است.([202]) پس اگر یک وقتی در اعمال ما، در غرضهای ما، غرضهایی شبیه به مرض آمد، به شرطی خوب است که امام از آنها راضی باشند. این سفارشی بود که نباید میکردم. باید برای خودیهایمان باشد. ولی به زبانم جاری شد.
پس هریک از برادران و خواهران ایمانی که امر ایشان را نصرت میکنند ــ خدا همهشان را تأیید کند ــ به هر طوری که به این امر خدمت میکنند این لطف است. باید ممنون وجود مقدّس بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه باشند که بر آنها منّت گذارده و این توفیق را دادهاند. هرکس هر قدمی برمیدارد، حتی آمدنمان به این مکان، اجتماعمان در اینجا به نام این بزرگواران، احیای امر ایشان، خود همین توفیقی است که آن بزرگوار کرامت میکند. باید ما ممنون ایشان باشیم و بگوییم آقا بر ما منّت دارید. قربان لطفتان! قربان منّتتان که منِ ناقابل را انتخاب کردید که مثلاً این توفیق را داشته باشم که بیایم و یک نفر به صف جماعت اضافه کنم، یک نفر در مجلس احیای فضیلت اضافه کنم، یک نفر در مجلس درس اضافه کنم، یک نفر بر مدرّسین اضافه کنم، یک نفر بر متعلّمین اضافه کنم، اینها از طرف آن بزرگوار خیلی نعمت و منّت است. منّتشان را شکرگزار باشیم.
خدای نکرده ما منّت نداشته باشیم که حال آقا چه شد؟ حساب ما چه میشود؟ بیایید بنشینید چرتکه بیندازیم. اگر اینطور باشد، فوراً میفرماید قل لاتمُنُّوا علیّ إسلامَکم نمیخواهد بر من منّت بگذارید! عثمان خدمت رسولخدا؟ص؟ آمد شروع کرد به گلهکردن از عمّار که به ما طعن میزند. ما اسلام آوردیم که اینها به ما طعن بزنند؟ حضرت فرمودند: اسلامتان برای خودتان. أقَلتُک إسلامَک([203]) اسلامتان را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 209 *»
به شما پس دادم. بر من منّت میگذارید؟ قرآن نازل شد قل لاتمنّوا علیّ إسلامکم بل اللّه یمُنّ علیکم أن هدیٰکم للإیمان([204]) اسلامتان را بر من منّت نگذارید! خدا بر شما منّت میگذارد که هدایتتان کرده و باید منّت خدا را بپذیرید و در نزد خداوند خوار، ذلیل و منکسر باشید و او را شکر کنید. همینطور واقعاً باید وجود مقدّس بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه را شاکر بود. این نعمت بزرگ هدایت را آن بزرگوار به ما کرامت و عنایت کردهاند.
پس کاملان شیعه آن مقامات را مشاهده میکنند و برای ما گزارش میفرمایند. ما هم به لطف و تفضّل امام زمان؟ع؟ آنچه فرموده و نفرمودهاند همه را تصدیق میکنیم. آنچه از فرمایشها را که فرمودهاند و میفهمیم و آنچه را که نمیفهمیم، همه را تسلیم هستیم و تصدیق داریم. و میگوییم اینها اموری است که بقیّةاللّه خواستهاند بیان شود و به ماها برسد. و بحمداللّه ما هم اهل اجابت، اهل تسلیم و اهل تصدیق هستیم. خواستم بحث را به ولادت حضرت مربوط کنم ولی مقداری طول میکشد انشاءاللّه در مجلس آینده.([205])
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 210 *»
مجلس 14
(شب پنجشنبه 12 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r تفکیک آیات اثبات و آیات تعریف و تعرّف خداوند
r منشأ انحرافها در شناخت خدا
r اکتناه ذات خدا به اتفاق همه محال است
r شناخت، وجدان و شهود خداوند
r مقام وحدت و مقام تعیّنات محمّد و آلمحمد؟عهم؟
r مراتب سهگانه وجود
r مثال برای مراتب وجود
r رابطه تعیّنات محمد و آلمحمد؟عهم؟ با مراتب وجود
r تقسیم تعیّنات ایشان؟عهم؟ به سه گروه چهار نفری
r سرّ اصل و یا فرع بودن برخی از ایشان؟عهم؟ نسبت به برخی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 211 *»
r گروه اول
r گروه دوم
r گروه سوم
r افضلبودن چهار امام: علی، حسن، حسین و مهدی؟عهم؟ از سایر امامان
r برخی از امتیازات امام رضا؟ع؟
r ترتیب تعیّنات هشت امام دیگر
r سرّ اینکه نام امام رضا؟ع؟ علی است
r سرّ اینکه زیارت امام رضا؟ع؟ از زیارت امامان دیگر افضل است
r سرّ جسیم بودن خلقت ظاهری حضرت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 212 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال؟ع؟ من عرَف نفسَه فقد عرَف ربَّه([206]) در مباحثی که در ذیل این حدیث شریف داشتیم به این نتیجه رسیدیم که برای خداوند متعال دو قسم آیات است: یکی «آیات تعریف» و یکی «آیات اثبات». آیات اثبات آیاتی است که به واسطه مطالعه آنها وجود خدا و صفات کمالیّه خدا اثبات میشود. و هرچه شخص در این آیات بیشتر دقّت کند بیشتر یقین پیدا میکند به اینکه خدایی دارد و خدای او صفات کمالیّه دارد و در این امر بر یقین میشود. اینها را آیات اثبات میگویند که همه موجودات باشند.
از این طریق نمیشود خدا را شناخت، از طریق آیات اثبات نمیشود معرفت به خدا پیدا کرد. میدانیم اثبات خدا و اثبات صفات کمالیّه خدا معرفت خدا نیست. این اشتباه بزرگی است برای نوع مردم که فکر میکنند وقتی کتاب هستی و خصوصیّات موجودات را مطالعه کردند و پیبردند به اینکه برای موجودات خالقی، خداوندی و صانعی است که دارای صفات کمالیّه است، اسم همین را «معرفت» میگذارند. ولی این معرفت خدا نیست. اثبات خدا و اثبات صفات کمالیّه خداست. و اثبات صفات کمالیه خدا معرفت خدا نیست. اینها را «شناخت» نباید گفت.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 213 *»
معرفت خداوند به وسیله آیات تعریف و تعرّف حاصل میگردد. خدا برای خود آیاتی قرار داده که به آن آیات شناخته میشود. و کسانی که برای شناخت خدا از راه آیات تعریف و تعرّف قدم برنداشتهاند، مبتلا شدهاند به اینکه از طریق آیات اثبات خدا را بشناسند و آن طریق خطرناکی است! تمام تشبیهاتی که خدا و صفات خدا را به خلق تشبیه میکنند، بلاها و انحرافهایی است که از راه شناخت خدا از طریق آیات اثبات فراهم میشود. توهّماتی که در مسیر توحید دارند و خدا را به انواع مختلف توهّم کرده و میکنند، همه از این اشتباه سرچشمه میگیرد که فکر کردهاند آیات اثبات، راه شناخت خداست.
بارها عرض شده که جز بزرگان ما + هیچیک از متفکّران به تفکیک بین این دو قسم آیات برنخوردهاند. ایشان آیات اثبات را از آیات تعریف جدا کردهاند. و طبق آیات قرآنی و روایات وارده از معصومین؟عهم؟ نشان دادند که اگر در معرفت خدا از طریق آیات تعریف و تعرّف سلوک کنیم، نه گرفتار توهّمات و نه گرفتار تشبیهات میشویم و بر اساس آنکه خود معصومین؟عهم؟ زیربنای مسائل توحیدی را توهّمنکردن ذات خدا قرار دادهاند، خداشناسی و مسائل مربوط به شناخت خدا پیش میرود. اما اگر از این طریق حرکت نکردیم و خواستیم از طریق معرفت آیات اثبات، خدا را بشناسیم یقیناً این زیربنای توحید ــ که خدا و اولیاء او؟عهم؟ قرار دادهاند که در توحید نباید توهّم در کار آید ــ از دست میرود. از امام؟ع؟ از توحید سؤال شد. فرمودند اَلتوحید أن لاتتوهّمَه([207]) توحید آن است که خدا را توهّم نکنی.
بحمداللّه روایات در این زمینه زیاد است و اینقدر این مطلب، اساس محکم و اصل متین و متقنی است که تمام حکماء و عرفاء به این اصل اقرار کردهاند. تمام حکماء و عرفاء در بحث توحید که وارد میشوند، در توحید و شناختِ کنه ذات خدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 214 *»
اول به این مسأله اقرار میکنند که نباید هیچگونه توهّمی در کار باشد؛ یعنی بشر اصلاً نمیتواند بر ذات خدا احاطه پیدا کند و «معرفت اکتناهی» تحصیل کند. ذات خدا را نمیتواند شهود کند و بر ذات خدا نمیتواند واقف شود. همهشان به این اصل اقرار میکنند. البته چون مسیر را اشتباه میکنند و طریق را آنطوری که خدا صراط مستقیم قرار داده طینمیکنند، به تشبیهات و توهّمات مبتلا میشوند به طوری که اصلاً زیربنای توحید حکماء و عرفاء توهّم میشود. کاملاً نتیجه برعکس میشود. چون مسیر کاملاً برعکس میشود. این معلوم و بدیهی است که اگر از یک نقطه انحراف شروع بشود، هرچه توسعه پیدا کند زاویه گستردهتر و دامنه زاویه زیادتر خواهد شد. در توحید این گرفتاری برای جمیع متفکّران بشری فراهم شده است.
کسانی سالم هستند که جز از معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین از کسی دیگر اخذ نکرده و بر مسیر صراط مستقیم در حرکت بوده و از آن منحرف نگشتهاند. بحمداللّه به برکت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه ما با اینکه از نظر فکری هیچ قابلیّتی نداریم، به عنایت ایشان و به برکت تبعیّت از بزرگان در مسیر توحید سالم ماندهایم. انشاءاللّه توهّمی نداریم و زیربنای مسائل توحیدی ما توهّم نیست. امام ما اعلام فرمود کلَّما میّزتُموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوقٌ مصنوعٌ مثلکم مردودٌ إلیکم([208]) هرچه را که شما در دقیقترین فکر و حرکات فکری و دقّتهای عقلی خود دریابید خدا نیست. او مخلوقی مثل خود شما است و زاییده حرکات و فعّالیّتهای عقل شما است و او خدا نیست. انشاءاللّه مباحث توحید ما بر این اساس مبتنی است.
ما آیات تعریف خدا را از آیات اثبات خدا جدا کردهایم. ما انشاءاللّه خدا را فقط به آیات تعریفش شناختهایم نه به آیات اثبات. البته از طریق آیات اثبات وجود خدا و کمالات وجودی و صفات کمالیه او را اثبات میکنیم. این خلق را خدایی است. این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 215 *»
خدا دارای صفات کمالیّه است. دارای قدرت، حکمت، علم و سایر صفات کمالیّه است. به دلیل اینکه وقتی در خلقت و نظام آفرینش نظر میکنیم مییابیم که سازنده این نظام و این اساس باید دارای قدرت، دارای حکمت و دارای علم باشد. باید خبیر، بصیر، سمیع باشد. همچنین تمام صفاتی را که قرآن برای خدا ذکر کرده و ائمه؟عهم؟ ذکر فرموده و در دعاها بیان کردهاند، همه را از طریق آیات اثبات، اثبات میکنیم. اما اینها را شناخت نمیدانیم. اسم این را معرفت نمیگذاریم.
بلکه «شناخت»، وجدان و شهود خدا است؛ یعنی خدا را دریابیم، خدا را مشاهده کنیم، خدا را ببینیم، خدا را بیابیم و خدا را بشناسیم. تمام اینها به شناخت آیات تعریف و تعرّف او بستگی دارد و آیات تعریف و تعرّف او معلوم و مشخّص است که چهارده نفس مقدّس صلواتاللّهعلیهم اجمعین هستند. هر کس ایشان را به این مقام ـــ که آیات تعریف و تعرّف خدا هستند ـــ شناخت خدا را شناخته است. صفات ایشان را که شناخت که ظهورات صفات خداوندی و عین صفات خدا است، صفات خدا را شناخته است. پس آیات تعریف و تعرّف ایشان هستند.
و مراد از من عرف نفسه فقد عرف ربّه این است که هرکس آن حقیقتی را که خود را متّصل به آن حقیقت مییابد و نفسِ او است شناخت، خدا را شناخته است؛ یعنی حقیقتی است که اساس، اصل و مؤثّر است. هرکس خود را فرع او و متّصل و محتاج به او، و او را اصل و حقیقت خود مییابد همین شناخت خداوند است. و آن حقیقت، آیه تعریف و تعرّف خداوند است. و خدا اینطور قرار داده که در همه وقت و در همه زمانها، همه خلق خود را متّصل به امام وقت میبینند. و به همین اعتبار که مبدأ خلق و مؤثّر در خلق است و خدا او را اصلِ خلق قرار داده و همه خلق را به او برپا و موجود داشته، او را بقیّةاللّه مینامند. او قوام هستی است و همه خلق در حال اضطرار، در حال رخاء، در حال ضرّاء، در همه حالات از او استمداد و استفاضه دارند. خوشا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 216 *»
به حال کسی که او را بشناسد به اینکه ظهور خداوند، آیه تعریف و تعرّف خدا و حامل جمیع اسماء و صفات کمالیّه الهیّه است. من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه([209]) و همین چهارده نفس مقدّس صلواتاللّهعلیهم اجمعین مظاهر اصلی و حقیقی آن حقیقت هستند که آیات تعریف و تعرّف خداوند میباشند.
ایشان از نظر «مقام جمعی» و حقیقتشان در این نوع مسائل هیچ فرقی بینشان نیست؛ یعنی در معرفت خدا، ظاهرکردن جمیع اسماء و صفات الهی و مَظهر جمیع کمالات الهی بودن هیچ فرقی بینشان نیست. فرمودند: أوّلنا محمّد آخرنا محمّد أوسطنا محمّد کلّنا محمّد([210]) صلّیاللّهعلیهم اجمعین. أشهد أنّ أرواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض([211]) در مقام جمعی و در «مقام حقیقت نوری خود» بین این بزرگواران هیچ فرقی نیست. تمام اسماء و صفات خدا و جمیع کمالات الهی که باید برای خلق در همه مراتب خلق ظاهر شود، و جمیع اموری که خلق باید از خدا دریابند، وجدان کنند و شهود نمایند، همه به ایشان، به وسیله ایشان، در خود ایشان و به خود ایشان برای خلق ظاهر شده است. براى خدا کمالی نيست که ــ بخواهد به آن کمال برای خلقش ظاهر شود و خلقش او را به آن کمال بشناسند ــ مگر اینکه در ایشان قرار داده و به ایشان برای خلق ظاهر ساخته و به ایشان به خلق تعلّق یافته است. در این لحاظ بین ایشان فرقی نیست.
اما نظام هستی اقتضاء میکند که برای این بزرگواران تعیّناتی باشد و در این تعیّنات رعایت حال خلق و عوالم خلقی شده است. ما به این تعیّنات و اختلافی که در تعیّنات ایشان وجود دارد راه نمیبریم. در این تعیّنات است که یکی محمّد، یکی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 217 *»
علی، یکی حسن، یکی حسین، تا آنکه یکی مهدی صلواتاللّهعلیهم اجمعین شدهاند. نظام هستی و خلق در این نظام، این تعیّنات مختلف را اقتضاء کردهاند.
یکی از اقتضائاتی که در خلق است که باعث اختلاف این تعیّنات شده و آنها را مختلف ساخته، اقتضاء «مراتب سهگانه وجود» است. این بحث بسیار لازم است. انشاءاللّه برای همه ما عیدی این عید بزرگ باشد. البته از باب تذکّر است نه از باب تعلیم. انشاءاللّه تذکّر و یادآوریش برای همه عیدی بزرگی است. در این نظام مسألهای و مطلبی است که تعیّنات خاصّی را در معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین اقتضاء کرده است. بهخصوص در مقام ولایت و ظهور ولایت کلّیه ایشان که دوازده امام صلواتاللّهعلیهم اجمعین حامل مقام ولایت هستند و ولایت از ایشان ظاهر شده، تعیّنات بهخصوصی پیدا کردهاند.
یکی از نظامهایی که در هستی وجود دارد و خواهناخواه اقتضائی دارد مراتب سهگانه هستی است. خدا را سه کینونت است؛ یعنی خدا برای خلق و در سراسر خلق و هستی سه نوع وجود قرار داده: یکی کیان و کینونت حقیّه، یکی کیان و کینونت فعلیّه و یکی کیان و کینونت خلقیّه. به تعبیر دیگر یک کینونت فاعلی، یک کینونت فعلی و یک کینونت مفعولی. به تعبیر دیگر یک وجود حقّی، یک وجود اطلاقی و یک وجود تقیّدی، و سایر تعابیری که در این قسمت رسیده است. خداوند سه نوع وجود، سه عرصه، سه کیان و کینونت قرار داده که در هر کیان و کینونتی به صفاتی از صفات و اسمائی از اسماء خود مناسب آن کیان و کینونت ظاهر شده است و خدا به آن اسماء و صفاتش، به آن کیان و کینونت و به خلقِ در آن کیان و کینونت تعلّق گرفته است. این احتیاج به توضیح دارد. قدری توجّه بفرمایید! انشاءاللّه شما هم اجر میبرید.
مثالی که نوعاً در این زمینه زده شده همان مثالی است که از آقای بزرگوار اعلی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 218 *»
اللّه مقامه الشریف در دست داریم که فرمودهاند «من عرف زیدٌ قام قیاماً عرف جمیعَ أسرار الوجود»([212]) هرکس این قضیّه را شناخت ــ به تعبیر روز، فرمول میگویند ــ هرکس ترکیبی که در این قضیّه و جمله ذکر شده شناخت، تمام مسائل وجود را میشناسد. «زید ایستاد ایستادنی» یا بفرمایید «زیدٌ ضرَب ضرْباً» فرق نمیکند، مثالها همه یکی است. در همین قضیّه که دقّت کنید غیر از ذات زید، سه کیان مییابید. ذات زید است که به ایستاده ظاهر میشود. در این ظاهر شدنش به ایستاده سه چیز پیدا شده: یکی ذاتِ ظاهر به ایستاده، یکی خود ایستاد و یکی ایستادن. غیر از ذات زید که اسمش را «ذات موجِد» میگذاریم ـــ یعنی ذاتی که فعل و کارها را ایجاد میکند ـــ غیر از ذات و حقیقت غیبی زید ما سه چیز میبینیم:
یکی زیدِ ظاهر به قیام و ایستادن که میگویید «زیدِ ایستاده» و وقتی او را میبینید میگویید: زید ایستاده است نه غیر زید. میدانید این «زیدِ ایستاده» حقیقت خود زید نیست. چون اگر حقیقت خودش بود باید «زیدِ نشسته» زید نباشد. حال آنکه میگویید نشسته هم زید است. پس یک «زیدِ ایستاده» است؛ یعنی زید ظاهر به ایستاده که اسم آن را «ذات ظاهره به قیام» میگذارند؛ یعنی ذاتی که برای ما به ایستادن و ایستاده ظاهر شده است. دوم: کار زید چیست؟ ایستاد. ایستاد کار او است. عرب «قام» میگوید. ما فارسها «ایستاد» میگوییم که آخرش دال دارد. در دستور زبان فارسی میگویند: ایستاد فعل است و علامتش آن است که در آخر آن «دال» است.([213]) سوم: چه میبینیم؟ ایستادن. عرب «قیاماً» میگوید. فارسی زبانها میگویند: چون آخر ایستادن «دال» و «نون» دارد مصدر است. و مصدر غیر از فعل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 219 *»
است و فعل غیر آن مصدری است که به این فعل پیدا شده است. پس غیر از ذات زید، سه نوع وجود، سه نوع کیان و کینونت، سه نوع هستی مشاهده میکنیم.
اما ذات زید که هیچ بحثی از آن نیست، چون اصلاً شهود نمیشود. این مثالی است که فرمودهاند؛ و لله المثَلُ الأعلیٰ.([214]) ذات خداوند اصلاً مورد بحث نیست. ذات خدا ایجاد کننده و موجِد است. ولی ذات خدا به ظهوراتی ظاهر میشود به نفس و حقیقت خود آن ظهورات. نه به طور گفته عرفاء که ذاتش در ظهوراتش متجلّی شود. زیرا ظهورات را به خود ظهورات میسازد.
پس اول «کینونت اولیّه» است که ذات ظاهره میشود و همین «ذات ظاهره» را وجود حقّی، کیان الهی، آیه تعریف و تعرّف خدا میگویند و به تعبیر بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه «مقامات و علامات و آیات» خداست. این مرتبه، این نوع کینونت، این نوع کیان و این نوع عرصه، عرصه ذات ظاهره است. اینجا را مقام حقّی، وجود حقّی و کینونت الهیّه میگویند. مرتبه بعد مرتبه فعل اللّه و مقام فعل خداست. این مقام را «وجود فعلی، وجود اطلاقی، عرصه مشیّت، عرصه اراده، قدر، قضاء، امضاء، اجل و کتاب» اسم میگذارند. تمام این تعابیر برای این عرصه است. عرصه بعد «عرصه وجود خلقی، کینونت مفعولی و وجود مقیّد» است که از نظر کلّیات هزار هزار انشعاب دارد. اگرنه به حسب جزئیّات برای این انشعابها تناهی نیست. این وجود مقیّد یا کینونت خلقی یا کیان مفعولی در هزار هزار عالم منشعب میشود که اول آنها عقل کلّی و آخر آنها این ذرّه است. «من الدرّة إلی الذرّة» هزار هزار عالم، ظهورات و انشعابات و تجلّیات این رتبه است.
خدا این سه مرتبه را قرار داده و همه این سه مرتبه، خلق است و ذات خدا نیست. خدا به جمیع اسماء و صفاتش در این سه عالم و سه مرتبه ظاهر شده است؛
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 220 *»
در مرحله اول به صفات و اسمائی مناسب آن مرتبه و آن عرصه، در مرحله دوم به صفاتی و اسمائی مناسب آن مرتبه و در مرحله سوم هم به اسمائی و صفاتی مناسب آن مرتبه. و حاملان جمیع این اسماء و صفات خدا که به جمیع این مراتب سهگانه و کیانهای سهگانه تعلّق گرفته است، محمّد و آلمحمد؟عهم؟ هستند. و چون در بحث ولایت گفتیم: ولایت، تفصیل مقام اجمال نبوّت است، پس در واقع خدا در جمیع این سه مرتبه، در هر مرتبهای به اسماء و صفات مناسب آن مرتبه به وجودات مقدّسه دوازده امام؟عهم؟ ظاهر شده است؛ یعنی خدا در کیان اوّلی الهی و وجود حقّی به جمیع اسماء و صفات مناسب آنجا به دوازده امام صلواتاللّهعلیهم اجمعین ظاهر شده است و ایشان حاملان آن اسماء و صفات، و محل و مظهر و مبدأ تعلّق این اسماء و صفات در آن مرتبه و آن عرصه هستند. دقّت کنید! از اینکه قدری بحث علمی است خسته نشوید!
در مرتبه دوم که «مقام فعل»، «عرصه اطلاق»، «عرصه مشیّت» و «وجود فعلی» است، در این عرصه هم برای خدا صفاتی و اسمائی است که به آن عرصه و جمیع خلقِ موجود در آن عرصه تعلّق میگیرد و مَظهر و مبدأ این تعلّق، دوازده امام صلواتاللّهعلیهم اجمعین هستند. در عرصه وجود مقیّد هم که هزار هزار عالم انشعابات و ظهورات آن وجود است، خدا به اسماء و صفاتی که مناسب این عرصه است به دوازده امام صلواتاللّهعلیهم اجمعین به جمیع این عرصه و اهل این عرصه تعلّق گرفته است. پس این بزرگواران در جمیع این سه عالم، حاملان اسماء و صفات خدا، مظاهر اسماء و صفات خدا، محالّ تجلّی اسماء و صفات خدا و مبدأ و مصدر برای تعلّق جمیع اسماء و صفات خدا به جمیع این مراتب سهگانه هستند و هیچ کمبود ندارند.
اما این سه مرتبه اقتضاء میکند که در هر مرتبهای از این مراتب در بعضی از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 221 *»
ایشان صفات و اسماء مناسب آن مرتبه غلبه کند و هریک از ایشان در آن مرتبه که آن اسماء و صفات در ایشان غالب شده، به تعیّن خاصّی شناخته شوند و در آن عرصه ملاحظه گردند. با وجودی که همهشان آنجا هستند، اما در بعضی از ایشان صفات و اسمائی مناسب مرتبهای، غالب است. از این جهت سه گروه چهار نفری میشوند.
چهار نفر ایشان مظاهر و محالّی میشوند برای اسماء و صفات خدا مناسب عرصه وجود حقّی، کینونت الهی و مناسب مقام ذات ظاهره برای جمیع خلق به جمیع ظهورات. چهار نفر ایشان که این اسماء و صفات در ایشان غالب است در آن عرصه فرمانفرما و محالّ اسماء اللّه و صفات اللّهِ مناسب آن عرصه میشوند و بقیّه ایشان ــ یعنی هشت نفر دیگر ــ در این جهت، در تبعیّت ایشان قرار میگیرند و فرع ایشان میشوند.
چهار نفر ایشان ــ روی نظام و اقتضائات خلقی ــ مناسب میشوند که در ایشان صفات و اسمائی غلبه کند و غالب شود که با «عرصه وجود اطلاقی»، «کینونت فعلی»، «مقام مشیّة اللّه» و «مقام فعل اللّه» مناسب است و بقیّه صفات که در آنها موجود است در مقابل آن صفاتِ غالب، ظلّی، فرعی و مغلوب میشود. ایشان در آن عرصه، فرمانفرما، محالّ، مساکن و مصادر برای اسماء و صفات الهیّه مناسب آن عرصه میشوند. و آن چهار نفر پیشین و آن چهار نفر باقی در این جهت، تابع و فرع این چهار نفر میشوند. اگرچه آن چهار نفر پیشین به حسب مقام و رتبهشان بالاتر بودند. اما به این حساب در تبعیّت ایشان میآیند و فرع ایشان میشوند.
آن چهار نفر بعدی صلاحیّت دارند و جهات مختلف خلق اقتضاء کرده که در ایشان صفات و اسماء الهی مناسب با وجود مقیّد غلبه کند و غالب شود؛ یعنی مناسب با کینونت مفعولی و عالم تقیّدات از عقل کلّی گرفته تا این ذرّه خاکی، در این چهار نفر از این بزرگواران به حسب اقتضاء خلق، صفات و اسماء مناسب با این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 222 *»
کیان و کینونت غلبه دارد و بقیّه اسماء و صفات در ایشان مغلوبِ این صفات است و آن هشت نفر دیگر در این جهت، تابع و فرع ایشان هستند.
این مطلب مهمّی است. ولی از باب تذکّر است. و الحمدللّه میدانید اما یادآوری میکنم. خود این عیدی خیلی بزرگی است. همچنان که به یاد من که آوردند خیلی عیدی بزرگی به من کرامت کردند. واقعاً این مسأله برای من همین دو سه روز حل شد، به این معنا که روشن شد. اگرنه الحمدللّه در اثر تسلیمبودن همه مسائل حل است. ما راه نمیبریم و نمیفهمیم. اگرنه در جای خودش بحمداللّه حلّ شده است.
یک نمونه عرض کنم که بارها هم شنیدهاید. به خصوص در فرمایشهای آقای بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف در نوع مجالسی که در اسرار مصائب سیدالشهداء7 دارند این مطلب را بیان فرمودهاند. سیّد بزرگوار هم در اسرار الشهادة کاملاً بیان فرمودهاند. میفرمایند: چهارده معصوم صلواتاللّهعلیهم اجمعین یک نورند اما تعیّناتی دارند. یکی تعیّن اصطفاء است، یکی تعیّن ارتضاء است. و آن کسی که تعیّن اصطفاء را دارد محمّد است و آن کسی که تعیّن ارتضاء را دارد علی صلواتاللهعلیهما است. همینطور تعیّن سید الشهدائی برای امام حسین؟ع؟ است. بعد این نکته را میفرمایند که: همه ایشان این صفات را دارند؛ یعنی همه اصطفاء را دارند، همه ارتضاء را دارند. اما به خصوص در یکی از ایشان که غلبه کرده و ظاهر شده، دیگران در فرعیّت او قرار میگیرند و او در آن تعیّن اصل میشود و آنهای دیگر در آن تعیّن فرع میشوند؛ یعنی همه، در تعیّن اصطفاء فرع محمّد؟ص؟ هستند. در تعیّن ارتضاء فرع علی صلواتاللّهعلیه هستند حتی رسولاللّه؟ص؟. و معنای این سخن این نیست که رسولاللّه از ایشان پستتر شوند. از این جهت اگر کسی فرمایشی دید یا به حدیثی یا به فضیلتی برخورد کرد که فرمودند: در مقام ارتضاء علی صلواتاللّهعلیه از رسولاللّه افضل است، نباید وحشت کند. از رسولاللّه افضل است؛ یعنی همان رسولاللّه است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 223 *»
که در این مقام به ارتضاء ظاهر شده و در مقام اصطفاء فرع این مقام شده است. از این جهت گفته میشود که علی در مقام ارتضاء افضل است. همانطور که در مقام سیدالشهدائی و مقام عبودیّت و اظهار انکسار و ذلّت به درگاه خدا حسین صلواتاللّهعلیه اصل است و حتی رسولاللّه فرع شدهاند تا چه رسد به ائمه دیگر که همه در مقام خضوع، خشوع و عبودیت فرع این بزرگوارند. از این جهت آن بزرگوار را ابوعبدالله گفتهاند؛ یعنی اصل و ریشه بنده خدا که محمّد و آلمحمد؟عهم؟ هستند.
با توجّه به چنین اصل محکمی که در دست داریم ائمه ما، دوازده امام صلواتاللّهعلیهم اجمعین به سه گروه چهار نفری تقسیم میشوند و سه چهارتا بدیهی است که دوازده نفر میشوند. تمام ایشان در جمیع این مقامات، آقا، سیّد، محل و مصدر برای تعلّق جمیع اسماء و صفات خدا به جمیع خلقِ این سه عرصه هستند. از این جهت با یکدیگر فرق ندارند. اما اقتضاء خلقی اقتضاء میکند که در آن عرصه اولی که مقام وجود حقّی و مقام ذات ظاهره و کینونت الهیّه نامیده میشود، صفات و اسماء مناسب با آن عرصه در چهار نفر ایشان غلبه کند و بقیّه اسماء و صفات سایر مراتب در ایشان مغلوب باشد و سایر ائمه در تبعیّت و در فرعیّت ایشان باشند. آن چهار نفر: علی، حسن، حسین و بقیّةاللّه، حجّة بن الحسن المهدی صلواتاللّه
علیهم اجمعین هستند. به این اعتبار این چهار بزرگوار از سایر ائمّه ما افضل شمرده شدهاند. یکی از اعتبارات و لحاظهایش این است که خداوند در این چهار نفر به اسماء و صفات الهیِ مناسبِ عرصه کیان الهی، کینونت حقّی، وجود حقّی و ذات ظاهره به جمیع اسماء و صفات ظاهر شده و به آن صفات و اسمائی که در آن عرصه ظاهر شده در این چهار نفر غلبه کرده، و بقیّه اسماء و صفاتی که در سایر مراتب برای این بزرگواران است در ایشان مغلوب شده است. از این جهت این چهار بزرگوار در این عرصه اصلند و بقیّه فرع و تابع ایشانند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 224 *»
دو عرصه دیگر میماند. در یک عرصه که عرصه فعل اللّه، کیان فعلی، کینونت اطلاقی، وجود مطلق، مقام فعل اللّه و مقام مشیّة اللّه و ارادة اللّه و قضاء اللّه و قدر اللّه و امضاء اللّه است، در این مقام برای خدا اسماء و صفاتی مناسب این عرصه است که آن اسماء و صفات در چهار امام غلبه کرده است و صفات و اسماء بالاتر و پایینتر در ایشان مغلوب شده است. در این جهت ائمه بالاتر و ائمه پایینتر تابع ایشان هستند. هر موقعی که مسأله به فعل اللّه، مقام مشیّة اللّه، مقام اطلاقی و کیان فعلی مربوط میشود، اگرچه آن چهار نفر افضل هستند؛ افضلیّتی که به عرصه ذات ظاهره و عرصه وجود حقّی و کیان الهی مربوط هستند، اما تا به مسأله فعل اللّه و وجود اطلاقی مربوط میشود آن چهار نفر تابع اینها میشوند و باید از اینها و با اینها مرتبط شوند. اینجا است که هر موقع دیدگاه فعل اللّه، مشیّة اللّه و مقام کیان فعلی شد، میگویند اینها از آنها افضل هستند. «اینها افضل هستند» معنایش این نیست که آنها پستتر شدهاند؛ یعنی آنها باید در این جریان تابع اینها شناخته شوند، همچنان که در آن جریان قبلی همه تابع آن چهار نفر شناخته میشدند.
همینطور در مسأله و مرتبه بعدی، در کیان مفعولی و در کیان خلقی ــ به تعبیر دیگر در خلقِ به معنای مخلوق ــ در این کینونت مفعولی و در وجود مقیّد که اول ظهوراتش عقل کل و آخر ظهوراتش این ذرّات خاکی است، در جمیع هزار هزار عالم آنچه از اسماء و صفات خدا در این عرصه باید ظاهر شود و به خلق این عرصه تعلّق بگیرد، آن اسماء و صفات در چهار نفرِ دیگر از ائمه ما ظاهر و غالب است و بقیّه اسماء و صفات در این تعیّنات مغلوب است. و آن هشت نفر ائمه پیشین در این جریان تابع ایشان هستند و ایشان در این حیث افضل نامیده میشوند. به این اعتبار گفته میشود که ایشان افضل هستند.
در میان تعیّنات این بزرگواران، راجع به اینکه علی، حسن، حسین و حجّة بن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 225 *»
الحسن صلواتاللّهعلیهم اجمعین افضل ائمه هستند مسلّمی است. در روایات هم تصریح شده و مورد قبول علماء و بزرگان شیعه است که آن چهار نفر افضل هستند. هشت نفر دیگر میمانند. اما در تعیین اینکه از این هشت نفر کدام چهار نفر مربوط به آن مقام باشند، و چهار نفر بعدی مربوط به کیان مقیّدی و مخلوقی باشند، روایاتی و بیانی نرسیده است. اما وقتی که در مجموعه احادیث، تاریخ و فضائل نگاه میکنیم میبینیم در میان این هشت نفر امام رضا صلواتاللّهعلیه به امتیازاتی ممتاز شدهاند. از جمله امتیازاتشان افضلیت زیارت ایشان است.([215]) از جمله امتیازات اینکه این بزرگوار به خصوص «بقیّةاللّه» نامیده شده است. وقتمان هم کم است اما چارهای هم ندارم، برای تیمّن و تبرّک این حدیث را میخوانم.
حدیث از نجمه خاتون مادر آن حضرت است. علی بن میثم از مادر خود نقل میکند که مادرم خدمت نجمه خاتون3 رسیده بود و آن مخدّره جریان ولادت حضرت را برای این زن اینطور بیان فرمودند لمّا حمَلتُ بابْنی علیّ لمأشعُرْ بثِقل الحمل. وقتی به فرزندم علی حامله شدم سنگینی حمل را احساس نمیکردم. و کنتُ أسمَع فی منامی تسبیحاً و تهلیلاً و تمجیداً من بطنی فیُفزِعُنی ذلک و یَهُولنی. وقتی خواب میرفتم صدای تسبیح ــ سبحان اللّه ــ لا اله الّا اللّه و تمجید خدا را از اندرونم میشنیدم. این صدا مرا به فزع میآورد و مرا از خواب میپراند. فإذا انتَبهتُ لمأسمَعْ شیئاً بیدار که میشدم چیزی نمیشنیدم. فلمّا وضعتُه وقع علی الأرض واضعاً یَده علی الأرض رافعاً رأسَه إلی السماء یُحرِّکُ شفتَیه همینکه این بزرگوار ولادت یافت دو دستش را روی زمین نهاد، سرش را به طرف آسمان بالا فرمود و لبهای مبارکش حرکت میکرد کأنّه یتکلَّم گویا با کسی حرف میزند. فدخل إلیّ أبوه موسی بن جعفر؟ع؟ پدرش بر من وارد شد. فقال لی هنیئاً لک یا نجمة کرامةُ ربّک. به من مژده داد. فرمود تو را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 226 *»
گوارا باد این کرامت پرورندهات که تو را به وجود این بزرگوار مکرّم ساخت! فناولتُه إیّاه فی خرقةٍ بیضاء من آن بزرگوار را در خرقه و پارچهای سفید پیچیدم و خدمت حضرت دادم. فأذَّنَ فی أُذنه الیمنیٰ و أقام فی الیسریٰ و دعا بماء الفرات فحنَّکه به. در گوش راست او اذان فرمود و در گوش چپ اقامه، و حَنَک مبارکش را با آب فرات برداشت. ثمّ ردّه إلیّ و قال خُذیٖه فإنّه بقیّةاللّه تعالی فی أرضه([216]) بگیر او را که او بقیةاللّه در روی زمینش است.
به اعتبار اینکه بعد از موسی بن جعفر؟ع؟ عدّهای واقفی شدند و بر حضرت موسی بن جعفر توقّف کردند و امامت امام رضا را قبول نکردند، به این اعتبار بهخصوص لقب بقیّةاللّه به حضرت داده شد. با اینکه همه بقیّةاللّه بودهاند. خصوصیّت دیگر اینکه هرکس امامت ایشان را پذیرفته تا امامت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه و تا آخری ایشان را پذیرفته است. خصوصیّات دیگری هم در زندگی حضرت در جهات و امور مختلف هست که باید رسیدگی کرد و آنها را جمعآوری کرد.
روی این جهات میتوان گفت که چهار نفری که به عرصه فعل اللّه و عرصه مشیّت مربوط میشوند و حاملان اسماء و صفات مناسب با عرصه فعل اللّه هستند باید یکی از ایشان امام رضا باشند و باید اوّلی ایشان هم باشند که رکن اول را دارا هستند. ولی چون در احادیث چیزی نرسیده نمیتوان به طور قطع بیان کرد. اما آقای بزرگوار به حسب احتمال تعیین فرمودهاند. میفرماید: من اینطور احتمال میدهم و از القاب این بزرگواران اینطور استفاده کردهام.([217]) ما هم احتمال ایشان را برای خودمان اصل قرار میدهیم و میگوییم طبق بررسی این بزرگوار این احتمال نزدیک به واقع است. اگر نگوییم صد در صد و واقع امر چنین است چون خود ایشان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 227 *»
فرمودهاند «احتمال میدهم»، بنابراین ما هم میگوییم نزدیک به واقع است. اگر ایشان گفته بودند همینطور است ما هم میگفتیم قطعاً همینطور است.
میفرمایند ترتیب ائمه بعدی در فضل و فضیلت به این کیفیت است: امام رضا، امام حسن عسکری، امام صادق و امام باقر، این چهار نفر از سایرین افضل هستند. بعد از ایشان حضرت هادی، حضرت کاظم، حضرت سجاد و حضرت جواد: این چهار نفر نیز به همین ترتیب در رتبه بعد هستند.([218]) بنابراین طبق این احتمال و بیان که از القاب مطهّره ایشان استفاده شده، امام رضا، امام عسکری، حضرت صادق و حضرت باقر صلواتاللّهعلیهم اجمعین حاملان اسماء و صفات مناسب با عرصه کیان فعلی و کینونت اطلاقی الهی میشوند.
و چون مقامِ کیان حقّی و مقام ذات ظاهره به هیچ وجه در دسترس خلق نیست و اگر خلق بخواهند ذات ظاهره را بشناسند باید در فعل و در ظهور نگاه کنند؛ و چون باید در ظهور نگاه کنند و فعل را ببینند البته برای خلق، فعل دیدن آسانتر و میسّرتر است، از این جهت وجود مبارک امام رضا صلواتاللّهعلیه که در این رتبه، اولینِ این چهار نفر هستند اسمشان علی است و کنیه مبارکشان ابو محمّد است. زیرا فرزندشان حضرت امام محمّد جواد7 هستند. امام رضا در این مقام علیّ است؛ مثل اینکه علیّ در آن مقام اول علیّ است. و همانطور که محمّد9 در ولایت، فرع علی7 شده، این بزرگوار هم ابو محمّد است و اصل است و در این مقام محمّد رسولاللّه؟ص؟ فرع ایشانند. از این جهت قطعاً امام رضا؟ع؟ در میان هشت امام بعدی افضل هستند. اما از ائمّه پیشین هم افضل هستند؛ به این معنا که وقتی که دیدِ فعل اللّه است ایشان در تبع قرار میگیرند. افضلیّت به این معنا است که در تبع قرار میگیرند.
بر اساس این دید است که زیارت امام رضا از زیارت امام حسین افضل است، از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 228 *»
زیارت امام حسن افضل است، از زیارت علی بن ابیطالب افضل است و از زیارت بقیّةاللّه. چون آنها حاملان مقام کیان الهی و ذات ظاهره هستند و برای ما راهی به آنجا نیست. اما وقتی که دید فعلی است در «اللّهُ ظهرَ ظهوراً» به اللّه که مقام ذات ظاهره است دسترسی نیست؛ بلکه اللّه را در ظهرَ باید دید. و ظهرَ که مقام فعلاللّه است، اول حامل و اول مظهر برای ذات ظاهره به صفات و اسماء مناسب با این رتبه، امام رضا صلواتاللّهعلیه میشوند.
از این جهت روایاتی در فضیلت و امتیازهای حضرت وارد شده، حتی در باره خلقت ظاهری ایشان رسیده که این بزرگوار در میان ائمه ما دارای خلقت جسیمی بودند. از نظر خلقت از دیگران قویتر و رشیدتر بودند. آن حضرت زیاد شیر میل میفرمود، حتّی نجمه تقاضا کرد که برای کمک به من یک مُرضِعه و دایه بگیرید. گفتند مگر شیر کم داری؟ عرض کرد: نه! نمیتوانم دروغ بگویم. شیر اندازه است، کم نیست. اما من نمازها، نافلهها و اوراد و اذکاری داشتهام و چون این بزرگوار زیاد شیر میل میفرماید و من باید به او شیر دهم، به این سبب از ذکر و از نمازهایم بازمیمانم. کمک بگیرید تا بتوانم نمازها و اذکارم را بهجا آورم.([219])
و این، رمز موقعیّت تعیّن رضوی صلواتاللهعلیه است. چون باید فیض از مقام فعل اللّه به مقام مفعولی افاضه شود، حضرت به حسب ظاهر زیاد شیر میل میفرمودند. این مطلب را این مخدّره اظهار میکند. مأمور میشود که اظهار کند. شاید خودش هم نداند که چه سرّی در کار است. و در واقع برای این بوده که بفهماند این بزرگوار زیاد شیر میخوردند. چون فعل نسبت به مفعول مقامی دارد که باید دائم به او افاضه شود تا بتواند به مفعول افاضه نماید. اگرنه مفعول ناپدید و معدوم میگردد. در مثال «قام قیاماً» تا قام برپا است قیاماً برپا است. قیاماً محتاج و برپا به قام است. از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 229 *»
این جهت باید مرتّب قام امداد شود تا به قیاماً امداد کند. بنابراین مرتبه بعدی طفیل وجود قام است و به آن برپا است که مقام وجود مقیّد و کیان خلقی و کینونت مخلوقی است. به این جهت ائمه بعدی در فضیلت، تسلیم و تابع این بزرگوار هستند و همه را «ابن الرضا» مینامیدند.
البته در رتبه وجود مقیّد آن چهار امامی را که نام بردیم یکی از ایشان حضرت هادی است که ابن الرضا نامیده میشد و اولین مقام را در این رتبه حامل و حائز است که باز اسم مبارکش علیّ است. در هریک از این سه مقام که حاملانش چهار نفر هستند، چون مقام ولایت است در هر مقام، اوّلیِ ایشان علیّ است: علی بن ابیطالب، علی بن موسی الرضا و علی بن محمد الهادی صلواتاللّهعلیهم اجمعین.
این بحث اقلاً سه چهار ساعت وقت میخواست که من با ذکر روایاتی مطالب خیلی جامعی را به مقدار آن سه چهار ساعت عرض کنم. اما وقتها کم است. به خصوص امشب که بعضی هم عجله دارند. از این جهت به همین مقدار اکتفا میکنم.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
([7]) حدیقة الاخوان، شماره 579
([9]) زیرا انحراف آنها از مذهب اهل البیت؟عهم؟ برای هر شیعه مستبصری روشن و بدیهی است.
([12]) ارشاد القلوب ج 1، الباب 53 (قال9 العقل نور فی القلب یفرق به بین الحق و الباطل)
([13]) بحارالانوار ج 1، ص 99 (قال9 ألا و مثل العقل فی القلب کمثل السراج فی وسط البیت)
([15]) بحارالانوار ج 1، ص 105 (قیل فما الحجّة علی الخلق الیوم؟ فقال الرضا7 العقل تعرف به الصادق علی اللّه فتصدّقه و الکاذب علی اللّه فتکذّبه)
([19]) الکافی ج 1، کتاب العقل و الجهل ح 2
([20]) بحارالانوار ج 69، ص 409
([21]) من لایحضره الفقیه ج 3، باب طلاق الّتی لمیدخل بها.
([23]) تفسیر العیاشی ج 1، ص 335
([24]) وسائل الشیعة ج 15، ص 166
([25]) إقبال الأعمال، ص 678 (من دعاء یوم المبعث: باسمک الأعظم الأعظم الأعظم الأجلّ الأکرم الذی خلقته فاستقرّ فی ظلّک فلایخرج منک الی غیرک …)
([27]) وسائل الشیعة ج 25، ص 45 (عن ابیعبدالله7 قال: ألْبان البقر دواءٌ و سمونها شفاءٌ و لحومها داءٌ)
([29]) جگر. جِ گَ (اِ) کبد. (برهان) (آنندراج) (بهار عجم). جزیی است از اجزای بدن انسان و حیوان که در داخل شکم است و متصل به دل و شش. (فرهنگ نظام). محلّ قوّت طبیعی است. (ذخیره خوارزمشاهی). غذایافتن اندامها و پرورش تن بدوست از بهر آنکه غذای راستین خون است و کیلوس در جگر خون گردد. و قوّت هاضمه که کیلوس را خون گرداند در گوشت اوست. و قوّت جاذبه و ماسکه و دافعه او در رگهای اوست که در میان گوشت او پراکنده است. درازی و کوتاهی انگشتان نشان بزرگی و کوچکی جگر است، و سرخی و سفیدی و تازگی رنگ روی، نشان درستی قوّت اوست و زردی روی نشان گرمی اوست. لیکن تیرگی نشان گرمی و خشکی بود . . . و چون در سپرز و گرده و زهره خللی و تقصیری افتد در جگر نیز پدید آید. (ذخیره خوارزمشاهی)
یکی از اندامهای درونی انسان و حیوان و آن عضوی است گوشتی به رنگ سرخ تیره در پهلوی راست انسان و حیوان زیر حجاب حاجز که صفرا از آن ترشّح میشود و آن را جگر سیاه هم مینامند.
جگر غدّه بزرگی است که اعمال فیزیولوژیکی زیادی دارد و مهمترین آنها از این قرار است: یکی صفرا ترشّح میکند، و دیگری کلیکوژن میسازد و آن را به صورت گلوکز به خون میریزد. جگر محفظه زیر حجاب حاجزی راست شکم را اشغال میکند. از بالا و خارج به حجاب حاجز محدود است، از پایین به قولون عرضی و بند آن محدود میشود. ناحیه زلاتی (سلیاک) در طرف داخل آن میباشد، معهذا کبد از طرف داخل از ناحیه زیر حجاب حاجزی راست تجاوز نموده ناحیه زلاتی و قسمتی از ناحیه زیر حجاب حاجزی چپ را هم میگیرد و به اصطلاح سابقین جگر در ناحیه غضروفی راست قرار گرفته که به ناحیه شرموفی و زیرغضروفی چپ نیز امتداد مییابد. رنگ جگر قرمز قهوهای و دارای سختی و صلابت ثابتی میباشد با وجود این تا اندازهای نرم و به واسطه عناصر مجاور فشرده میشود.
جگر بزرگترین غدّه بدن میباشد. وزن آن در مرد 1500 گرم و در زنده علاوه بر آن دارای 800 تا 950 گرم خون است؛ یعنی مجموعاً 2300 تا 2500 گرم وزن دارد. 16 سانتیمتر طول و 28 سانتیمتر عرض و 8 سانتیمتر ضخامت (در ناحیه راست قطعه درشت) دارد.
حدّ فوقانی جگر که در زیر حجاب حاجز قالب میشود به پنجم فضای بین دنده راست کمی خارج
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 26 *»
خط پستانی راست میرسد. کنار قدّامی جگر به کنار دندهای راست رسیده در امتداد خطّی است که از 9 غضروف دندهای راست به 8 غضروف دندهای چپ برود. کبد حفره شرسوفی (اپی گاستریک) را تقاطع میکند. جگر به شکل قطعه فوقانی یک شبه تخممرغی است که محور اطولش عرضی و انتهای بزرگش راست باشد و به طوری که شبه تخممرغ را از چپ به راست به سطح مایلی که به جلو و بالا و راست متوجّه است، قطع کرده باشند. جگر دارای سه سطح صاف میباشد: سطح فوقانی، تحتانی و خلفی، و نیز دارای سه کنار است: قدّامی، خلفی فوقانی و خلفی تحتانی. جگر از عده بسیاری از قطعات کوچک (به قطر یک تا 2 میلیمتر) ساخته شده که آنها را حجرات کبد گویند و سلولهای کبدی را در بردارند.
جگر دارای یک رگ تغذیهای است به نام شریان کبدی و یک رگ عملی به اسم ورید باب. موادّی که در معده و امعاء جذب خون وریدی شده به کبد آورده و به وسیله سلولهای کبدی تبادلاتی پیدا میکنند. خونی که به وسیله این دو رگ به کبد میآید توسط وریدهای فوق کبدی به ورید اجوف تحتانی میریزد. سطح تحتانی کبد به وسیله 3 شیار که مجموعاً به شکل H میباشند به چهار قطعه (راست و چپ و قدّام و خلف) تقسیم میشود. (رجوع به کالبدشناسی توصیفی، کتاب هفتم، دستگاه گوارش تألیف چند تن از استادان کالبدشناسی دانشکده پزشکی چ دانشگاه از ص228 به بعد، و رجوع به لاروس مدیکال، و رجوع به کبد در همین لغتنامه شود)
شعرا به مناسبتهای مختلف و مناسب به جگر و موقعیّت آن اشاره کردهاند مانند:
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش | آتشکده دارم صد و بر هر مژهای ژی |
رودکی
درین تن سه قوّه است یکی خرد . . . دیگر خشم . . . سه دیگر آرزو و جایگاهش جگر.
تاریخ بیهقی
برین زمان و بر آن ناکسان که دارد صبر | مگر کسی که ز روی و حجر جگر دارد |
ناصرخسرو
گفتم که عضوهای رئیسه دل است و مغز | گفتا سپرز و گرده و زهره است پس جگر |
ناصرخسرو
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا | گویی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا |
ناصرخسرو
اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی | نتواندی کشیدن به ستم دل چو سنگش |
خاقانی
گر بگویم این بیان افزون شود | خود جگر چبود که کهها خون شود |
مولوی
یکشب ز برای دل من محرم من باش | بشنو ز دلم چند حدیث جگرآلود |
میرخسرو
و کلمههای ترکیبی با جگر از موقعیّت آن حکایت میکند مانند:
جگرآشام: غمخوار.
و جگرآلود: خونآلود، اندوهبار، سوزناک.
و جگربار: کنایه است از آنچه حزن انگیز باشد که دل را خونکند و اندوهبار باشد.
و جگربند و جگرپاره و جگرپالا: کنایه از آلوده به خون است. به لغتنامهها رجوع شود.
([30]) بحارالانوار ج 10، ص 316
([31]) بحارالانوار ج 24، ص 302 (قال أبوعبدالله7 یا میثم التمیمی إنّ قوماً امنوا بالظاهر و کفروا بالباطن فلمینفعهم شیء و جاء قوم من بعدهم فامنوا بالباطن و کفروا بالظاهر فلمینفعهم ذلک شیئاً و لا إیمان بظاهر إلّا بباطن و لا بباطن إلّا بظاهر)
([32]) بحارالانوار ج 24، ص 302
([35]) مواعظ ماه مبارک 1286: موعظه دوم ص 19
([36]) مواعظ 1296، موعظه دوم (ملتفت باشید … این شیطان با این همه شعوری که دارد با این همه تصرّفی که دارد … بسیار الاغ است و بسیار احمق است که اعتراض دارد به خدای خودش. با وجودی که اقرار دارد به خدایی خدا. اگر انکار داشت و میگفت تو خدای من نیستی یا اقرار نداشت که خدا خلقش کرده، باز طوری بود؛ بلکه اقرار داشت و گفت خلقتنی من نار و خلقته من طین مرا خلق کردی از آتش و او را خلق کردی از گل، با وجود این، نهایت حماقت است که تو بدانی خدا است خالق تو و باز اعتراض بر او بکنی…)
([37]) بحارالانوار ج 21 باب حجّة الوداع ص380 (خطبة النبی9فی أیّام التشریق: أیها الناس إن الزمان قد استدار فهو الیوم کهیئة یوم خلق اللّه السماوات و الأرضین)
([43]) فصل الخطاب، باب قلّة عدد المؤمنین.
([45]) وسائل الشیعة ج19 ص379 (عن علی؟ع؟ قال المرأة لایوصى إِلیها لأنّ اللَّه عزّ وجلّ یقول «و لاتؤتوا السفهاء أموالکم» ــ سئل أبو جعفر؟ع؟ عن قول اللَّه عزّ وجل «و لاتؤتوا السُفهاء أموالکم» قال لاتؤتوها شرَّاب الخمر و لا النّساء)
([51]) مواعظ ماه محرّم 1280، موعظه 12 (میفرماید ایمان بیاورید به این عهد اینطور به من ایمان بیاورید. آن اصحاب و آن بزرگان جمیعاً کافر میشوند بغیر از یازده نفر و وزیر ــ یعنی حضرت عیسی ــ و باقی دیگر متحمّل نمیشوند و میگویند تو صاحب ما نیستی و میروند به اطراف دنیا میگردند تااینکه مأیوس میشوند که غیر از او صاحبی نداریم. دو مرتبه میآیند خدمت حضرت و از روی خضوع و خشوع تمکین آن حضرت را میکنند.)
بحارالانوار ج52، ص327 (عن المفضل بن عمر قال قال أبو عبدالله7 کأنّی أنظر إلی القائم؟ع؟ علی منبر الکوفة و حوله أصحابه ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا أهل بدر و هم أصحاب الألویة و هم حکّام اللّه فی أرضه علی خلقه حتی یستخرج من قبائه کتابا مختوما بخاتم من ذهب عهدٌ معهود من رسول اللّه؟ص؟ فیجفلون عنه إجفال الغنم البکم فلایبقی منهم إلّا الوزیر و أحد عشر نقیباً کما بقوا مع موسی بن عمران؟ع؟ فیجولون فی الأرض و لایجدون عنه مذهباً فیرجعون إلیه.)
([52]) مواعظ ماه مبارک 1286، موعظه 19 (…این فرمان که اظهار میشود جمیع نقبائی که در خدمت آن حضرت هستند الّا یازده نفر که طاقت میآورند و میشنوند باقی دیگر فرار خواهند کرد. آنچه از خبر برمیآید اطراف عالم میروند میگردند، هیچجا نمیبینند امامی دو مرتبه میآیند تمکین میکنند. به نظر من فرار کردن آنها به اطراف عالم تفرّق قلوبشان است، شاید مراد از دهشت و وحشت این نقباء این باشد)
([55]) مستدرک الوسائل ج12 ص275
([65]) بحارالانوار ج2 ص133 ــ اصل سلیم بن قیس، حدیث79
([67]) بحارالانوار ج47 صص167، 171، 180، 195
([68]) بحارالانوار ج47 صص97، 177 (داود بن علی خل)
([69]) بحارالانوار ج47 صص 109، 200
([72]) بحارالانوار ج47 صص170، 178، 193
([73]) ایضاً صص 171، 4/182، 188
([78]) بحارالانوار ج26 صص 3 و 5 و 16
([87]) المحاضرات: اللیلة السادسةعشر
([93]) مستدرکالوسائل ج16 ص235
([96]) إقبالالأعمال: فصل فی فضل صوم یوم الغدیر ص464 (و هو الیوم الذی یأمر اللّه فیه الکرام الکاتبین أن یرفعوا القلم عن محبّی أهل البیت و شیعتهم ثلاثة أیّام من یوم الغدیر و لایکتبون علیهم شیئاً من خطایاهم کرامةً لمحمّد و علی و الأئمّة)
([98]) و (3) بحارالانوار ج82 ص219 (قال رسولاللّه9 من صلّی الخمس کفّر اللّه عنه من الذنوب ما بین کلّ صلاتین و کان کمن علی بابه نهر جار یغتسل فیه خمس مرات لا تبقی علیه من الذنوب شیئاً إلّا الموبقات الّتی هی جحد النبوة أو الإمامة أو ظلم إخوانه المؤمنین أو ترک التقیّة حتی یضرّ بنفسه و إخوانه المؤمنین)
(4) شرح نهج البلاغة ــ ابن ابی الحدید ــ ج16 ص234 (إنّها دعت علیه فقالت بقر اللّه بطنک کما بقرت صحیفتی)
([107])الکافی ج1 باب الاشارة و النص علی أمیر المؤمنین7 ص297 (قال ابوعبدالله7 … ما ترون من فضلنا إلّا ألفاً غیر معطوفة)
([113]) غرر الحکم ح2555 (إذا صعدت روح المؤمن إلی السماء تعجّبت الملائکة و قالت عجبا کیف نجا من دار فسد فیها خیارنا)
([117]) بحارالانوار ج44 ص330 ــ ج45 ص228
([131]) دعای کمیل: البلدالأمین ص188
([133]) الکافی ج2 باب الکتمان ص226
([134])بحارالانوار ج27 ص146 (عن المفضل قال سمعت الصادق7 یقول لأصحابه من وجد برد حبّنا علی قلبه فلیکثر الدعاء لأمّه فإنّها لمتخن أباه)
([135]) 36موعظه: موعظه پنجم ص46 ــ 28موعظه: موعظه دوم ص19
([140]) مدینة المعاجز ج2 ص218: باب الستّون و ثلاثمائة
([142])ارشادالعوام ج3 ص116 (مطلب را طول دادم زیرا که دفع این منافقین جهاد عظیمی است در راه خداوند و ما که امروز از جهاد با شمشیر ممنوعیم اقلاً جهاد با زبان را فروگذاشت نکنیم و این عبادت از دست ما نرود انشاءاللّه)
([146]) الکافی ج3 باب مسح الرأس و القدمین
([149])وسائل الشیعة ج16 ص348 ( قال أمیر المؤمنین7 ذکرنا أهل البیت شفاءٌ من الوعک و الأسقام و وسواس الرَّیب)
([150]) بحارالأنوار ج 71 ص258 (عن أبیعبداللّه7 یقول إنّا إذا ذکرنا ذکر اللّه و إذا ذکر عدوّنا ذکر الشیطان)
([153])حدیقةالشیعة ص602 (شیخ مفید علیه الرحمة به سند خود از محمد بن الحسین بن ابیالخطاب که از خواصّ اصحاب چند امام معصوم است نقل نموده که گفت «کنت مع الهادی علی بن محمد؟عهم؟ فی مسجد النبی فأتاه جماعة من أصحابه منهم أبوهاشم الجعفری و کان رجلاً بلیغاً و کانت له منزلة عظیمة عنده. ثمّ دخل المسجد جماعة من الصوفیّة و جلسوا فی جانب مستدیراً و أخذوا بالتهلیل فقال لاتلتفتوا بهؤلاء الخدّاعین فإنّها خلفاء الشیاطین و مخرّب قواعد الدین یتزهّدون لراحة الأجسام و یتهجّدون لصید الأنعام یتجوّعون عمراً حتّی یذبحوا للإکاف حمراً لایهلّلون الّا لغرور الناس و لایقلّلون الغذاء الّا لملاء العساس و اختلاس قلب الدِفناس یکلّمون الناس بإملائهم فی الحبّ و یطرحونهم باذلالهم فی الجبّ أورادهم الرقص و التصدیة و أذکارهم الترنّم و التغنیة فلایتّبعهم الّا السفهاء و لایعتقدهم الّا الحمقاء فمن ذهب إلی زیارة أحد منهم حیّاً أو میّتاً فکأنّما ذهب إلی زیارة الشیطان و عبادة الأوثان و من أعان أحداً منهم فکأنّما أعان یزید و معاویة و أباسفیان. فقال: رجل من أصحابه و إن کان معترفاً بحقوقکم؟ قال: فنظر إلیه7 شبه المغضب و قال دع ذا عنک. من اعترف بحقوقنا لمیذهب فی عقوقنا. أما تدری أنّهم أخسّ طوایف الصوفیّة و الصوفیّة کلّهم من مخالفینا و طریقتهم مغایرة لطریقتنا و إن هم الّا نصاری و مجوس هذه الأمّة. أولئک الذین یجهدون فی إطفاء نور اللّه و اللّه یتمّ نوره و لو کره الکافرون)
([156]) تفسیر العیّاشی ج2 ص222
([157])مدینةالمعاجز ج4 ص215 (قال الحسين7 إی واللّه فداک عمّک أنت لأحد من یقتل من الرجال معی بعد أنتبلو ببلاءٍ عظیمٍ)
([160]) وسائل الشیعة، باب تفریج کرب المؤمنین ج12 ص413
([161]) شرحالزياره ج3، ذيل فقره: و يمکّن فى ايامکم، بحارالانوار ج52 ص385
([163])مکارم الأخلاق: الفصل الخامس ص467 (یا أباذر إنّ المتقین الذین یتّقون من الشیء الذی لایتّقی منه خوفاً من الدخول فی الشبهة)
([165]) الکافى (ط ـ الاسلامية) ج2 ص397 (سئل ابوجعفر؟ع؟ عن ادنى ما يکون العبد به مشرکاً فقال؟ع؟ من قال للنّواة حصاة و للحصاة انها نواة ثم دان به)
([168]) بحارالانوار ج26 ص131 (و اللّه لو جهد أهل المشرق و المغرب أن یزیدوا فی شیعتنا رجلاً أو ینقصوا منهم رجلاً ما قدروا علی ذلک) ــ بحارالانوار ج27 ص123 (قال ابوعبدالله7 لقد استثناکم اللّه تعالی علی الشیطان فقال «إنَّ عبادی لیس لک علیهم سلطانٌ» واللّه ما عنی بهذا غیرکم) ــ بحارالانوار ج68 ص94 (عنه7 فی هذه الآیة قال لیس علی هذه العصابة خاصّةً سلطان. قلت و کیف و فیهم ما فیهم؟ فقال لیس حیث تذهب. إنّما هو لیس لک سلطان أنیحبّب إلیهم الکفر و یبغّض إلیهم الإیمان)
([172]) عللالشرایع: باب العلة التی من أجلها توضأ الجوارح الأربع دون غیرها
([173]) درّه نجفیّه ج2 برهان نهم
([175]) بحارالانوار ج 101 ص292
([177]) بحارالانوار ج 101 ص292
([179]) إرشاد القلوب ج1 ص91 الباب22 فی فضل الصلاة
([180]) کنز العمّال ج1 ص230 ــ مستدرکالوسائل ج3 ص58
([181]) ارشادالعوام (چ مشهد) ج4 ص115 ـــ بحارالانوار ج70 ص22
([187]) مواعظ يزد، موعظه سىوششم ص459
([190]) بحارالانوار ج14 ص340 ــ انجیل برنابا، فصل 142
([191])بحارالأنوار ج14 ص337 ــ انجیل برنابا، فصل213(فقال لهم عیسی أما إن منکم لمن یکفر بی قبل أن یصبح اثنتی عشرة کفرة فقال له رجل منهم أنا هو یا نبی اللّه؟ فقال له عیسی أتحسّ بذلک فی نفسک؟ فلتکن هو)
([192])مستدرکالوسائل ج12 ص318 – رجالالکشی 290 (ما روی فی محمد بن أبیزینب اسمه مقلاص ابنالخطّاب البراد الأخدع الأسدی و یکنّی أبا اسمعیل و أباالخطّاب)
([193]) بحارالانوار ج28 ص104 و ج30 ص128
([194]) «جانم» به معنای بگو، و «مرگ» به معنای ساکت شو، خفهشو و حرف نزن.
([198]) الفطرة السلیمة ج2 المطلبالثانی: ص88
([201])مجمع البحرین ج5 ص210 (مؤمن الطاق لقب محمد بن علی بن النعمان من أصحاب الکاظم7 و کان یلّقب بالأحول. قال العلامّة: کان دکّانه فی طاق المحامل بالکوفة یرجع إلیه فی النقد فیخرج کما ینقد … و فی القاموس: الطاق اسم حصن بطبرستان یسکنه محمد بن النعمان) ــ لغتنامه دهخدا (محمد بن علی بن نعمان ابوجعفر صیرفی کوفی ملقّب به مؤمن الطاق و صاحب الطاق است. ــ طاق محلّهای است در بغداد و وی بدان محلّه منسوب است. ــ دکّانی در طاق المحال کوفه داشت.)
(([205] تذکّر: نظر به اینکه تتمه بحث در مجلس بعد در ذیل حدیث شریف من عرف نفسه فقد عرف ربّه بیان شده، آن مجلس نیز در این مجموعه آورده شد.
([211]) بحارالانوار ج 101 ص266
([212]) التذکرة فی علم النحو ص8
([213]) دستور زبان فارسی از مرحوم آقای کرمانی (ماضی: و آن آن است که دلالت بر کاری در زمان گذشته کند و علامت آن آن است که در آخر آن دال یا تاء باشد مانند: زد و گفت)
([218]) رساله شرح دعای سحر ذیل فقره: اللّهم انی اسئلک من آیاتک باکرمها.