گفتاری پیرامون فرمایش امام عسکری علیه السلام علامات المؤمن خمس بخش دوم

گفتاری پیرامون

فرمایش امام عسکری علیه السلام

علامات المؤمن خمس – چاپ – قسمت دوم

 

سید احمد پور موسویان

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 258 *»

مجلس 15

(شب جمعه / 24 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 259 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

فرمودند علامات مؤمن، یعنی علامات شیعه، پنج امر است که از او ظاهر می‌شود. این امور اموری است که ایمان شیعه را زینت می‌دهد و با ظاهر شدن این اعمال، ایمانِ او آشکار می‌گردد. از این‌جهت وسیله شناسایی می‌گردد؛ مؤمنین یکدیگر را به این وسیله‌ها می‌شناسند. یعنی شیعیان امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه یکدیگر را به این علائم می‌شناسند.

البته این علائم ظاهری، در آن زمان‌ها لازم به نظر می‌رسید؛ به‌جهت آنکه میان اهل سنت و شیعیان مجالست‌ها و معاشرت‌ها بود و نوعاً غلبه و کثرت جمعیت با سنیان بود. شیعیان آن‌چنان کثرت و جمعیتی نداشتند. از باب تقیه هم نمی‌توانستند امر خود را اظهار کنند. چون تقیه زیاد و شایع بود. از طرفی هم لازم بود که دوستان آل‌محمد؟عهم؟ یکدیگر را بشناسند، به یکدیگر رجوع داشته باشند، احوال یکدیگر را بپرسند، امور یکدیگر را با هم در میان بگذارند. به این سبب به دانستن علاماتی بین خودشان احتیاج بود که به این وسیله شناخته شوند.

علامت اول را می‌فرماید: نمازهای واجب و نافله‌ها را به این‌ ترتیب گزاردن و انجام دادن؛ که روی‌هم‌رفته، واجب‌ها و نافله‌های رواتب پنجاه و یک رکعت نماز می‌شود. نافله‌های رواتب نافله‌هایی است که در روز و شب، آن‌طوری که دستور

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 260 *»

داده‌اند انجام می‌شود. نافله‌های رواتب و صلوات رواتب، یعنی نمازهایی که مرتب انجام می‌شود. عرض کردم دیگران از اهل سنت نوافل را به این روش انجام نمی‌دهند.

دوم فرمود: زیارت اربعین است. شیعیان به‌خصوص در روز اربعین، به‌منظور احیاء و ابقاء سنت جابر، حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه را زیارت می‌کنند.

همچنین تختم به یمین، یعنی انگشتر در دست راست کردن است که همین انگشتر در دست راست کردن، مثل خود انگشتر در دست کردن، اظهار شئونات ولایت است. اهل سنت هم انگشتر در دست می‌کردند، اما آنها سعی داشتند در دست چپ انگشتر داشته باشند. شیعیان انگشتر در دست راست می‌کردند، چون رمز انگشتر در دست کردن را به‌طور اجمال به آنها فهمانیده بودند. از این‌جهت کاملاً مناسبت دارد که انگشتر در دست راست باشد.

عرض کردم انگشتر در دست کردن رمزِ شأنِ ولایتِ امامِ به‌‌حق و معصومِ مطلق است. چون معصومین ما؟عهم؟ حاملان مقام ولایةاللهی هستند و خداوند ولایت خود را به ایشان تفویض فرموده است. البته نه به آن معنایی که «مُفَوِّضه» می‌گویند که مفوضه را به‌تعبیری «مُعَطِّله» هم می‌گویند.

معطّله کسانی هستند که قائلند خداوند کارها را به بندگانش واگذار کرده است و خود دخالتی ندارد و بندگانند که کارها را انجام می‌دهند. یا اسبابی در عالم آفرینش مقرّر فرموده است که از آن اسباب، اموری سر می‌زند و خداوند آن امور را به آن اسباب واگذار کرده است. اینها را مفوضه می‌گویند که قائل به تفویضند. اراده و مشیت الهی را در جریان‌ها، در افعال و کارها و امور خلق دخیل نمی‌دانند. به‌تعبیری دیگر، آنها را معطله هم می‌گویند؛ یعنی کسانی که خدا را در این امور معطَّل و به‌اصطلاح بی‌کاره گذاشته‌اند که می‌گویند خداوند در این زمینه‌ها کاری ندارد. ائمه ما؟عهم؟ بر آنها رد فرموده‌اند و همچنین بر آنهایی که در مقابل ایشانند و جَبریّه هستند که قائل به جبرند و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 261 *»

می‌گویند برای بندگان اراده‌ای و اختیاری در کارها نیست و خداوند بندگانش را به جبر و بدون اراده و اختیار آنها، به کارها وامی‌دارد. اینها را «مُجَبِّره» یا «جبریّه» می‌گویند.

ائمه ما؟عهم؟ فرموده‌اند: لا جبرَ و لا تفویض بَل امرٌ بینَ الامرین؛([1]) یعنی نه جبر در کار است که خدا بندگانش را بدون اختیار و اراده آنها به معصیت یا به طاعت وادارد و نه هم تفویض است که کارِ آنها را به آنها واگذارَد و خود او اراده و مشیتی نداشته باشد و به‌قول یهود دست روی هم بگذارد و هیچ‌گونه دخالتی در کارها نداشته باشد. پس این نیست، آن هم نیست؛ بلکه یک حقیقتی است که آن حقیقت نه جبر است و نه تفویض است و نه مخلوط از جبر و تفویض است. واقعیتی است که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ تعلیم فرموده‌اند و در میان حکماء و عرفاء و فلاسفه و متفکرین اسلامی، آن‌چنان که مشایخ ما+ این مطلب را فهمیده‌اند و بیان فرموده‌اند، کسی دیگر بیان نکرده و این‌طور نفهمیده. البته مورد بحث ما نیست و در جاهای مختلف از این مطلب بحث شده است.

پس این تفویضی که می‌گوییم، آن تفویضی نیست که مفوّضه و معطّله می‌گویند. ولایت خداوند ولایت مطلقه است. متصرفِ اصلی و کلی در جمیع امور خلق خدای متعال است و خداوند، با قدرت مطلقه و مشیت کامله خود و با اراده نافذه خود، در جمیع امور خلق تصرف دارد و از این تصرف به «ولایةالله» تعبیر می‌آورند. خداوند مظهرِ این ولایت را وجودات مقدسه چهارده معصوم سلام الله علیهم اجمعین قرار داده و از این امر به «تفویض» تعبیر آورده می‌شود. آن تفویضِ صحیح؛ که حضرت سجاد صلوات ‌الله ‌علیه فرمود که ان الله اخترعنا من نور ذاته و فَوَّض الینا امورَ عباده؛([2]) خداوند ما را از نوری که به ذات مقدسش نسبت داشت آفرید و امور بندگانش را به ما

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 262 *»

واگذار کرد. پس مبدأ این بزرگواران و منتهای این بزرگواران، بدءِ ایشان و عودِ ایشان به همان نوری است که به ذات مقدس خدا منسوب است.

اجمالاً باید بدانیم که مراد از نوری که به ذات خدا منسوب است، کمالات خدا است. یک‌وقتی این مطلب را توضیح داده‌ایم که وقتی «نور» گفته می‌شود مقصود چیست و وقتی که «ظلمت» گفته می‌شود مقصود چیست. در این زمینه بحثی داشته‌ایم. به‌نظرم به‌طور اجمال در اصفهان این بحث را داشته‌ایم که نور یعنی کمالِ خیر، کمالِ علیینی. ظلمت یعنی کمالِ سجینی.([3])

خداوند ذاتِ مقدسش منزه است از اینکه برای آفرینش مبدأ باشد؛ اگرچه انوار مقدسه معصومین؟عهم؟ باشد. خدا از ذات خودش کسی را خلق نکرده؛ اگرچه آن کس محمد مصطفی؟ص؟ باشد، که می‌دانیم آن بزرگوار از همه خلق اشرف و از همه انوار الهی اکمل و اتمّ است. با وجود این به‌حسب فرمایشات مشایخ عظام، بزرگان دین+، برای ما روشن شده که از ذات مقدس خدا چیزی سرچشمه نگرفته و به ذات مقدس خدا چیزی برگشت ندارد. هرچه هست، خلق او است.

اما یک دسته خلق هستند که خداوند اینها را از نورِ محضِ خودش آفریده. یعنی از آن کمالات صددرصد خیرِ صددرصد علیینی، که در آن کمالات نقص نیست. آن کمالات انوارِ خدا هستند که در آن کمالات نقص و ظلمت نیست. آن کمالات عینِ علمِ خدا هستند که در آن علم جهل نیست. آن کمالات عین قدرت خدا هستند که در آن قدرت عجز نیست. آن کمالات عین خیر و محض خیر است که در آن شرّ وجود ندارد. این انوار مقدسه چهارده‌گانه را از چنین کمالاتی آفریده است. از این‌جهت می‌گوییم بدؤها منک و عودها الیک.([4]) فقط درباره این بزرگواران می‌گوییم، درباره سایر خلق نمی‌گوییم.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 263 *»

این نور هم نوری نیست که مثل سایر خلق باشد. این نور آن‌چنان نیست که یک وقتی نبوده بعد پیدا شود. این نور نوری است که اگر شما خدا را به ازلیّت تعریف می‌کنید، از همین نور خبر می‌دهید. اگر خدا را به ابدیّت تعریف می‌کنید، از همین نور خبر می‌دهید. اگر خدا را به قیّومیت تعریف می‌کنید، از همین نور خبر می‌دهید. اگر خدا را به قائمیت و دائمیت و ابدیت و ازلیت و سرمدیت و سایر صفات توصیف می‌کنید، از این نور خبر‌ می‌دهید.

حال این نور مبدأ این چهارده نفس مقدس است و عود این چهارده نفس مقدس به این نور است. معنی عود این است که در هر حالی که ایشان را ملاحظه کنید برگشتشان به آن نور است. بحثمان در این زمینه نیست. فرمود: «خداوند ما را از نور ذات خود خلق کرد.» که این مقدار لازم بود توضیح عرض کنم.

بعد می‌فرماید: و فوّض الینا امور عباده. حضرت سجاد؟ع؟؛ همان آقایی که دیگران مرتب درباره‌اش می‌گویند «آقای بیمار، آقای مریض، آقای دردمند، _  نعوذبالله _  آقای ذلیل و خوار». مرتب این حرف‌ها را می‌زنند و نوعاً می‌خواهند به این وسیله اهل محبت را متذکر مصیبت آن بزرگوار نمایند. اما توجه ندارند که وجود مقدس حضرت را خوار می‌کنند. البته مصلحت بود که مدتی حضرت بیمار باشند. تمام دوران امامتشان را هم به نقاهت و گریه گذرانیدند. اصلاً زندگانی آن بزرگوار این‌طور بود که خداوند می‌خواست اُسوه و قُدوه عزادار حسین را نشان بدهد. اگر بنا است کسی بر حضرت سیدالشهداء عزادار باشد، امام داشته باشد، قدوه داشته باشد، اسوه داشته باشد. به او اقتداء کند که او چطور بود او هم آن طور باشد. و همین‌که به آن بزرگوار توجه شود، کفایت می‌کند در اینکه انسان به عزادار حضرت سیدالشهداء توجه کرده باشد و این شاخص در وجود او عکس می‌اندازد و عزادار محسوب می‌شود.

این امر مصلحت بوده و گرنه آن بزرگوار با امیرالمؤمنین تفاوت نمی‌کنند. با خود

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 264 *»

حضرت سیدالشهداء تفاوت نمی‌کنند، با آن شجاعت، با آن دلاوری، با آن روحِ پر از شور و نشاط که ابداً در وجود مبارکش فتور پیدا نشد. در این مصیبت‌های عجیب کربلاء یک لحظه فتور پیدا نشد. چند مورد هم که ذکر شده باز برای نشان دادن عظمت مصیبت بود.

یکی در مورد حضرت علی اکبر که رنگ از رخساره مبارکش پرید، چشم‌های مبارکش به اشک نشست و قلب مطهرش متزلزل گردید به طوری که گویا خدا را پناه برای خود دید و عرضه داشت: اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد بَرَز الیهم غلامٌ اشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک.([5]) آن هم برای بیان عظمت مصیبت علی اکبر صلوات ‌الله ‌علیه بود.

یک مورد دیگر هم در مورد قاسم است که آن هم برای این بود ‌که این بچه، با این سن و سال، در راه احیاء دین خدا، باید به بلائی مبتلا شود که آن بلاء بر حسین؟ع؟ خیلی عظیم و بزرگ است. در حال حیات، در چنین سن و سالی، با بدنی ظریف و لطیف که مانند پرِ گل بود _  پر گل چیست دربرابر لطافت بدن قاسم؟ع؟؟! _  باید آن بدن مقدس، در حال حیات، پایمال سم اسبان کینه اشقیاء گردد که بند از بند بدنش جدا شود. این مصیبت برای حسین صلوات ‌الله ‌علیه خیلی گران بود. به همین سبب وقتی می‌خواست به میدان برود، حضرت گریه کردند، او هم گریه کرد به‌طوری‌که هر دو از هوش رفتند.([6])

یکی هم در مورد حضرت اباالفضل صلوات ‌الله ‌علیه نقل شده که آن هم برای بیان عظمت مصیبت اباالفضل صلوات ‌الله ‌علیه بود که شأن آن بزرگوار اقتضاء می‌کرد و خدا دوست می‌داشت که حسین بر اباالفضل هم گریه کند، بی‌تاب شود؛

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 265 *»

بلکه حضرت اظهارِ شکست کند. نقل کرده‌اند که در هیچ‌وقت آثار شکست و انهزام ‌در چهره حسین دیده نشد، مگر آن موقعی که از کنار بدن پاره‌پاره و خردشده و در‌هم‌کوبیده‌شده اباالفضل از جا حرکت کرد. خودش هم فرمود: الآن انکسر ظَهْری و قَلَّتْ حیلتی.([7]) دیگر حالا پشتم شکست. تدبیرها از دستم خارج شد. دیگر راهی به جایی نمی‌برم. برای اینکه عظمت مصیبت اباالفضل را نشان دهند.

اَحَقُّ الناسِ اَن‌یُبکیٰ عَلَیهِ فَتیً اَبکَی الحسینَ بکربلاءِ‌

سزاوارترین جوان‌مردان برای گریستنِ بر او، آن جوان‌مردی است که مصیبتش حسین را  گریانید.

اخوه و ابنُ والدِه علیٍّ ابوالفضلِ المُضرَّجُ بالدماءِ

کیست او؟ برادرش است، پسر پدرش علی است، ابوالفضلی است که به‌واسطه آن‌همه تیرها که از دور، بر بدن مبارکش رها کردند، تمام بدنش پر از خون شده بود.

این چند مورد ذکر شده است که در آن بزرگوار آثارِ شکست و غم و مصیبت پیدا شد. و گرنه در تمام لحظات عاشوراء برای آن وجود مبارک ابداً تزلزل، نگرانی و اضطرابی نبود. بلکه لحظه‌به‌‌لحظه صورت مبارکش برافروخته‌تر می‌گردید و آن کثرتِ جمعیت، با آن عداوت ذاتی که همه‌اش برای آن بزرگوار مشهود بود، همه‌‌اش آشکار بود؛ هیچ غمی، اندوهی و تزلزلی برای آن بزرگوار نبود.

حضرت سجاد صلوات ‌الله ‌علیه مثل رسول‌خدا، مثل امیرالمؤمنین و سایر ائمه معصومین بودند. از نظر ولایت و امامت تفاوتی نداشتند. اقتضاءِ دوره امامتشان بود و می‌بایست بر این وضع باشند. البته الحمدلله بین عزیزان ما، ذاکرین ما این‌گونه تعابیر نیست. در جاهای دیگر از این قبیل تعابیر زیاد گفته می‌شود. مرتب برای آن وجود مقدس و بزرگوار اظهار ذلت و خواری و مسکنت می‌کنند؛ و خداوند به این کار راضی نیست.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 266 *»

برای نشان دادن همین امر که کسی چنین خیال نکند، خودش بیان فرمود. می‌فرماید: و فوّض الینا امور عباده؛ یعنی خداوند جمیع امور بندگانش را به ما تفویض فرموده. وقتی «بندگان» گفته می‌شود، همین انسان‌ها به ذهن ما می‌خورد. نه، همه موجودات بندگان خدا هستند. اِنْ کُلُّ مَن فِی السماواتِ و الارضِ الّا آتـی الرحمنِ عَبداً؛([8]) هیچ موجودی نیست مگر اینکه در نزد پروردگار عبد و بنده است. همه موجودات، ذره‌ذره موجودات، عبد و بنده هستند و به‌حسب خودشان عبودیت و بندگی دارند.

می‌فرماید: و فوض الینا امور عباده؛ تمام کارها و امور و شئون همه بندگانش را به ما واگذار کرده. واگذاردن به همان معنای صحیحش درنظر است. مثل آنکه شما دیدن را به چشمتان واگذار می‌کنید. هرچه را چشم شما می‌بیند، شما دیده‌اید، اما با چشم. این، نه تفویض است به این معنی که به چشم واگذار کرده باشید و دیگر شما با چشم کاری نداشته باشید، و نه جبر است که شما چشم را واداشته باشید؛ مثلاً چشم خودش نمی‌خواهد ببیند و اراده دیدن و اختیارِ دیدن ندارد، از او برنمی‌آید و شما آن را وامی‌دارید. نه وکیل شما است. نه مأذونِ از جانب شما است. نه، به همین معنی است که شما این کارِ دیدنِ خود را به چشمتان واگذار کرده‌اید. با چشمتان می‌بینید، با گوشتان می‌شنوید، با دستتان انجام می‌دهید، با زبانتان می‌گویید، با پایتان می‌روید. این مَثَل است برای تفویضِ صحیح که مطلب را به ذهن ما تقریب می‌کند.

پس چون محمد و آل‌محمد؟عهم؟ از انوار الهی خلق شده‌اند و حقیقتشان و اصلشان، بدئِشان و عودشان نورِ خدا و کمالاتِ خدا است، همۀ مقامات و شئوناتِ ربوبیت از این بزرگواران صادر می‌شود و به‌وسیله این بزرگواران به‌انجام می‌رسد. از این‌جهت می‌گویند «خدا کارهای بندگانش را به ما تفویض کرده». یعنی با دست ما به بندگانش فیض می‌دهد. با دیده ما به بندگانش می‌نگرد. با گوش ما دعاء و صدای

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 267 *»

بندگانش را می‌شنود. با زبان ما با بندگانش حرف می‌زند و با پای ما در میان بندگانش رفت‌وآمد می‌کند. با دل ما بر بندگانش محبت و رحمت دارد؛ و از این قبیل کارها. ما این شئونات را «ولایت» می‌گوییم. این شئونات را می‌گوییم «تصرفات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در ملک خدا».

عرض کردم انگشتر در دست راست کردن معنایش این است که ما وقتی به انگشتر نگاه می‌کنیم، آن را رمز تمام ملک الهی بدانیم. تمام ملک در نزد وجود مبارک امام، مثل انگشتری است در انگشت دست او. وقتی که ما انگشتر دست می‌کنیم، باید به این وسیله ایمانمان اظهار شود. ما با انگشتر در دست کردن، ایمانمان را اظهار می‌کنیم.

آن‌وقت دست راست رمز وجود مبارک امام است. خدا امیرالمؤمنین را چند جای قرآن «یمین» ذکر کرده و اصحاب او و شیعیان او را «اصحاب یمین» نامیده. دست راست حرمت دارد. اعتباری هم نیست که فلاسفه این امور را نسبی و اعتباری بگیرند و بگویند که ممکن است دست چپ را ما راست حساب کنیم. نه، دست راست، دست راست است. دست چپ، دست چپ است. سمت روبه‌رو، سمت روبه‌رو است. سمت پشت سر، سمت پشت سر است. بالا واقعاً بالا است. پایین واقعاً پایین است. همه این امور واقعیت دارد. آن‌طور نیست که قراردادی و جعلی و نسبی باشد. خیلی‌ها روی این مطلب سماجت دارند که اعتباری بودنِ اینها را ثابت کنند. اعتباری یعنی جعلی و قراردادی. مثلاً این‌طور می‌گویند: برای دست راست واقعیتی نیست. دست راست و دست چپ تفاوت نمی‌کنند. ما هستیم که قرار می‌گذاریم یکی دست راست باشد، یکی دست چپ باشد. ما اعتبار می‌کنیم. به جعل و قراردادِ ما است که بالا بالا است، پایین پایین است. از این قبیل حرف‌ها دارند. اما نه، اینها واقعیات است و بی‌جهت نیست. خداوند روی همین واقعیات این فرمایشات را

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 268 *»

فرموده و اصحاب‌الیمین([9]) که در قرآن رسیده در شأن شیعیان امیرالمؤمنین است. مراد از «یمین» _ یعنی دست راست _   امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه است([10]) که خداوند در شأن همین یمین و ایدی و ید فرمایشاتی در قرآن دارد.

پس این انگشتر به‌منزله تمام ملک است. ما که در دست می‌کنیم باید بدانیم که جمیع ملک الهی در نزد وجود مبارک امام و تصرف او، از جهات مختلف و متعدد، مثل انگشتر است که در انگشت ما است. این زینتِ ایمان ما شده. مؤمن خود را به انگشتر زینت می‌کند. خداوند فرموده: خُذوا زینتَکم عند کُلِّ مسجد.([11]) موقع نماز گزاردن، موقع دعاء کردن، موقع رفتن به اعتاب مقدسه و به محل‌های مقدسه مثل مسجد‌ و جاهایی که برای عبادت است، دستور رسیده که مؤمن باید زینتش را بردارد، زینتش را اَخذ کند. خذوا زینتکم عند کل مسجد یکی از مواردش این است که خود را به زینتِ انگشتر مُتزیِّن کند و با در دست کردن انگشتر، ایمان خود را ظاهر کند و زینت بدهد.

انگشتر زینتِ ایمان شده و شیعیان به اینکه انگشتر را در دست راست بکنند، شناخته می‌شوند. یعنی این شأنِ ولایت و این مقامِ تصرف و احاطه مالِ امامِ معصومِ مطلقِ از طرف خدا است. او است که جمیع ملک در نزد او و در مقام تصرف او مثل این انگشتر است.

اولاً برای او زینت است؛ یعنی جمیع ملک برای امام زینت است. چرا؟ چون همه ملک از نور مقدس او آفریده شده. «ملک» که می‌گوییم، شما دنیا و آخرت و همه را حساب کنید. نه‌تنها این دنیا، بلکه همه ملکِ الهی از نور امام؟ع؟ آفریده شده. حال در تعیناتشان فرمایشاتی رسیده است. مثلاً خدا بهشت و حور و قصورش را از تعینِ حسینی آفرید. یعنی خدا بهشت و آنچه در بهشت است را از نور ابی‌عبدالله

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 269 *»

الحسین آفرید. یا از نور مقدس امام مجتبی شمس و قمر را آفرید، یعنی خدا ماه و خورشید همه عالم‌ها را از نور امام مجتبی آفرید. آسمان‌ها و زمین ‌را از نور مقدس حضرت زهراء؟سها؟ آفرید.([12]) درست است این تعینات را ذکر می‌فرمایند؛ اما چون این بزرگواران در مقام حقیقت و طینت و نور و روحانیت و واقعیتشان یک حقیقت‌اند، همه ملک از نور مقدس ایشان آفریده شده.

البته وقتی که انوار خود را مشاهده می‌کنند و به انوار خود نگاه می‌کنند، برای ایشان مسرّت پیدا می‌شود. خدا وجود مبارک ایشان و نور ایشان را به این ملک زینت می‌دهد. هرچه اضافه می‌شود، گسترده می‌شود، گویا نور ایشان گسترده شده و برای ایشان موجبات مسرّت فراهم می‌شود. هرچه ملک خدا گسترده‌تر و بزرگ‌تر باشد و ظاهرتر شود، از عالم امکان به عالم اکوان و از عالم اکوان به عالم اعیان هرچه اضافه می‌شود و زیاد می‌شود، گویا نور مبارک ایشان گسترده‌تر می‌شود. مثل آن درختی که مرتب بر آن شاخه می‌روید، باز از شاخه‌های بزرگ شاخه‌های کوچک سرمی‌زند، از شاخه‌ها هم برگ پیدا می‌شود، از برگ‌ها همین‌طور باز برگ‌های کوچک‌تر و در آخر گل‌ها و میوه‌ها پیدا می‌شود. هرچه دامنه ظهورات و آثار این درخت زیاد بشود، این درخت بیشتر زینت می‌شود، بر خرّمیِ این درخت افزوده می‌شود.

مثل آن وقتی که مؤمنین زیاد می‌شوند، دایره اهل ایمان گسترده می‌شود، آثار ایمانی بیشتر پیدا می‌شود. حتی رسول‌خدا می‌فرماید: من در روز قیامت به امتِ خودم و کثرتِ امتِ خودم مباهات می‌کنم؛ چون این امت دربرابر امت‌های گذشته کثرت دارند. می‌فرماید: حتی من به آن بچه‌های سقط‌شده‌شان مباهات می‌کنم، افتخار می‌کنم. فخرِ من است. چه کسی چنین می‌گوید؟ آن کسی که خودش بدء آفرینش

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 270 *»

است، مبدأ هستی است. آن بزرگوار می‌فرماید: انی اُباهی بکم الاُمَمَ یوم القیامة حتی بالسقط؛([13]) من در روز قیامت دربرابر همه امت‌ها به شما فخر می‌کنم، افتخار می‌کنم. خاک بر سر ما! چطور ما می‌خواهیم فخر آن بزرگوار باشیم و اسباب مباهات آن بزرگوار باشیم؟! مگر به عنایت و فضل و شفاعت خودش که ان‌شاءالله شفاعت بفرماید، ما را اهل نجات قرار بدهد. از برکت شفاعت او نور پیدا کنیم، آنگاه به آن بزرگوار انتساب خواهیم داشت. فرمود: کلّ حَسَبٍ و نَسَب مُنقَطِعٌ یوم القیامة الّا حسبی و نسبی؛([14]) تمام حسب‌ها و نسب‌ها در روز قیامت منقطع و بریده و جدا شده است، یعنی ارزش و اعتباری ندارد، مگر حسب و نسب من. یعنی هرکس به‌طوری به من انتساب پیدا کند، نسبت پیدا کند. یا به‌طوری برای او به برکت من فخری پیدا شود، این را «حسب» می‌گویند. هرکس از برکت رسول‌ا‌لله برای او فخری پیدا شود یا به‌طوری به آن حضرت انتساب پیدا کند، منسوب به رسو‌ل‌الله؟ص؟ و محسوب از رسو‌ل‌الله می‌شود، که به‌حساب او درمی‌آید. آن‌وقت می‌فرماید: من بر امت‌های گذشته به امتِ خودم مباهات دارم؛ که معلوم است امتِ اجابت مرادند نه امتِ دعوت.

تمام کسانی که از زمان بعثت رسول‌الله؟ص؟ بودند یا تا وقتی که این عالم تمام می‌شود می‌آیند، اینها همه «امت دعوت» هستند. یعنی همه دربرابر دعوت رسو‌ل‌الله قرار گرفته‌اند و دیگر خدا بعد از آن بزرگوار رسولی نفرستاده و نخواهد فرستاد. همه دربرابر دعوت او هستند. ازاین‌رو الآن یهودی‌ها، نصرانی‌ها، مجوسی‌ها، سنی‌ها، شیعه‌ها، همه و همه، امت دعوت به‌حساب می‌آیند. یعنی با رسول‌خدا و بعثت رسول‌خدا و نبوت آن بزرگوار معاصرند که نبوت ظاهری‌اش از زمان بعثتش شروع شده و تا قیامت باقی است و این نبوت تمام‌شدنی نیست. همه دربرابر این دعوت قرار

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 271 *»

دارند. یعنی الآن هم یهودی‌ها مثل زمان رسول‌خدا دعوت می‌شوند. هر یهودی‌ای که از دنیا می‌رود به‌درک می‌رود. چرا؟ چون دعوت رسو‌ل‌الله را اجابت نمی‌کند. هر نصرانی که از دنیا می‌رود به درک می‌رود، یعنی به جهنم می‌رود. کسی نگوید ممکن است اسلام به گوشش نرسیده باشد، از نبوت رسو‌ل‌الله خبر نداشته باشد، در جایی، جزیره‌ای، بلدی باشد که اصلاً ندا به او نرسیده باشد؛ نه، این حرف‌ها نیست. خداوند هرطور خودش می‌داند و مصلحت می‌داند ابلاغ می‌کند. تمام امت‌ها و ملت‌ها، جز مستضعفین، همه مکلفند و دعوت به همه رسیده و می‌رسد و اتمام حجت الهی می‌شود. هر یهودی‌ای که از دنیا می‌رود مطمئناً به جهنم می‌رود. کسی نگوید آیا بر او اتمام حجت شده یا نشده. هر نصرانی‌ای‌ که از دنیا می‌رود به جهنم می‌رود. بر او اتمام حجت شده. هر مجوسی‌ای که از دنیا می‌رود همین‌طور است. مذهب‌های باطله و ملت‌های باطله تمامشان مکلفند و اتمام حجت الهی به ایشان می‌شود و تکلیفشان روشن‌شده از دنیا می‌روند. اگر اسلام را قبول کنند، آن‌طوری که حالا خداوند می‌خواهد که امر ولایت محمد و آل‌محمد و امامتشان هم ظاهر گردیده، امت اجابت می‌شوند. پس رسول‌الله در قیامت به امت اجابت فخر می‌کند که دعوت او را اجابت کرده‌اند و به برکت دعوت او و اجابت دعوت او نجات یافته‌اند و به این وسیله با رسول‌الله حسب و نسب پیدا کرده‌اند. رسول‌خدا به آنان افتخار می‌فرماید.

پس ببینید هرچه ملک در عالم تکوین دامنه پیدا کند، و در عالم تشریع هرچه ملک ایمان و اسلام و ولایت و محبت و مودت به خاندان رسالت دامنه پیدا کند و آثارِ آن ظاهرتر شود، برای این بزرگواران زینت است، مایه فخر است، مایه مباهات است.

انگشتر را در نزد وجود مبارک امام؟ع؟ رمزِ ملک قرار داده‌اند که امام به این ملک زینت شده و خود را زینت می‌کند، یعنی می‌بیند که آثار نورش است. هرچه هست مال او است و از او است. خودش منیری است که خداوند او را در این عالم امکان قرار

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 272 *»

داده و همه از آثار وجود مبارک او فراهم گردیده. می‌بیند که نورِ خودش است. الآن تمام ملک در نزد امام زمان صلوات الله و سلامه علیه درست مثل همین انگشتر در دست ما است. چطور ما خودمان را زینت داده‌ایم و ایمانمان را به‌وسیله این انگشتر اظهار کرده‌ایم و زینت ما شده. نماز با انگشتر ثوابش              بیشتر است.

آن‌وقت نگینِ انگشتر عقیق باشد یا فیروزه باشد یا یاقوت یا زبرجد باشد، تفاوت می‌کند. ارزش انگشتر به نگین آن است که نگینش چه باشد. محل نگین عبارت است از همان خلوص و محبت و مودتی که در ملک پیدا می‌شود. ببینید ارزش انگشتر به نگین آن است و نگین در جای معینی قرار دارد. در همه‌جای آن نیست. نگین در یک جای معین انگشتر قرار دارد. برای انگشتر که رمزِ ملک و عالم ملک و تمام مخلوقات شد، نگین رمزِ اخلاص و خلوص در ایمان و توجه به محمد و آل‌محمد است. یعنی تمام ارزش ملک خدا به این نگین است که از این ملکْ محبت و مودت به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اظهار شود و مخلوقات خالصانه به پروردگار توجه کنند که توجه به پروردگار توجه به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است.

خوشا به حالمان! خوشا به حالمان که به عنایت حق و تأییدات ولیّ مطلق، وجود مبارک بقیة‌الله، و تربیت و تعلیم بزرگان+ در شب و روزمان در این مکان شریف مجتمع می‌شویم و به ساحت مقدس ابی‌عبدالله الحسین توجه می‌کنیم. با این توجه، با این گریه‌ها، با این خشوع‌ها، با این خضوع‌ها، با این سیاه‌پوش‌ کردن‌ها، زانوی ماتم به زمین زدن‌ها، مقام اخلاص و خلوصمان را در محبت و مودت اظهار می‌کنیم. به‌به! خدایا، این نعمت را از ما نگیر. همین کار در حکم نگین انگشتر ملک است. یعنی این ملک ارزشش به همین‌ها است. ارزش عالم مُلک به همین‌ها است. به خدا قسم در عالم ما، در این عالم دنیا، همه ارزش‌ها در این ارزش خلاصه می‌شود. هرچه هست همین است. خدایا، این ارزش‌ها را از ما نگیر. ما را با این ارزش‌ها بیشتر آشنا بفرما.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 273 *»

ارزش‌هایی است که مثل این ایام که رسول‌خدا در بستر بیماری بودند _ چون چند روز دیگر با شهادت ایشان مواجه می‌شویم _ آن بزرگوار نوعاً  گریه می‌کردند. تا امام مجتبی می‌آمدند، گریه می‌کردند. تا سیدالشهداء می‌آمدند، گریه می‌کردند. امیرالمؤمنین می‌آمدند، گریه می‌کردند. فاطمه زهراء می‌آمدند، گریه می‌کردند. فاطمه را در بغلشان می‌گرفتند. همین‌طور که افتاده بودند، ضعف داشتند، فاطمه را روی سینه خود قرار می‌دادند و اشک می‌ریختند، گریه می‌کردند. با دخترشان فاطمه زهراء؟سها؟ گفت‌وگوها داشتند.

خلاصه، ارزش آفرینش این است، ارزش ملک این است که باید همیشه به یاد ایشان باشیم. در حزنشان محزون باشیم و در سرورشان مسرور باشیم.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

و عجل فرج ولیک صاحب الامر و الزمان

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 274 *»

مجلس 16

(شب شنبه / 25 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 275 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

به مناسبت ایام شریفه اربعین و عزاداری بر حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه، متذکر فرمایش حضرت عسکری صلوات ‌الله ‌علیه هستیم که می‌فرماید: علامت و نشانه‌های شیعیان ما که به این نشانه‌ها شناخته می‌شوند پنج چیز است. یعنی به این علامت‌های پنج‌گانه از سنی‌ها ممتاز می‌شوند. در میان اهل سنت، کسی به این علائم و نشانه‌ها شناخته نمی‌شود؛ یعنی آنها به این نشانه‌ها نشان‌دار نیستند.

اول نمازهای پنجاه و یک رکعت است که انجام می‌دهند. دوم زیارتِ اربعین است. سوم انگشتر در دست راست کردن است. چهارم پیشانی و دو طرف پیشانی را، در سجده شکر، برای خداوند و اظهار خضوع به درگاه او، روی خاک گذاشتن است. و پنجم بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم است.

به بعضی از قسمت‌ها اشاره شد و به‌خصوص باید به علامت دوم _  که زیارت اربعین باشد _  نظر داشته باشیم. امام؟ع؟ می‌فرمایند: نشانه شیعه ما این است که سعی می‌کند روز اربعین، هرکجا هست، حسین صلوات ‌الله ‌علیه را زیارت کند. اگر موفق می‌شود که از نزدیک، در حرم مطهرش حاضر شود، حاضر می‌شود. اگر دور است، زیارت کردنِ آن حضرت را، به‌خصوص در روز اربعین، ترک نمی‌کند. عرض شد هر شیعه‌ای با انجام این زیارت می‌خواهد اظهار کند که اگر من هم در آن موقعیت و در آن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 276 *»

شرایط می‌بودم که جابر بود، من هم همت می‌کردم و به زیارت حضرت سیدالشهداء مشرف می‌شدم تا اظهار کنم که این بزرگواران، زیارتشان زیارت خدا است و در حال حیات و ممات، در مقام و منزلت یکسانند. همان حرمتی را که در حال حیات دارند، همان حرمت را در حال ممات دارند. همان عظمت و جلالتی که از ایشان در حال حیات در خانه‌های ظاهریشان ظاهر است و باید دوستانشان نزد آن خانه‌ها بروند و ایشان را در آن خانه‌ها زیارت کنند و به زیارت ایشان به درگاه پروردگار تقرب جویند، در حال ممات هم این‌چنین هستند. اعتاب مقدسه ایشان، حرم‌های مشرفه ایشان، به برکت وجود مطهرشان مثل همان خانه‌ها است، تفاوت نمی‌کند. از این‌جهت در نزد این قبور مطهره عرض می‌کنیم: اللهم انی وَقَفتُ علی بابٍ من ابوابِ بُیوتِ نَبیِّک صلواتک علیه و آله.([15]) ایستادن بر اعتاب مقدسه ایشان مثل ایستادن بر ابواب بیوت رسول‌خدا در زمان حیات رسول‌خدا؟ص؟ است و همان اجر و ثوابی که خداوند برای زیارت رسول‌الله و این بزرگواران در حال حیاتشان مقرر فرموده، همان ثواب‌ها برای زیارت ایشان در حال مماتشان مقرر است. این اقرار و اعترافی عملی به فضائل و مناقب ایشان است.

از جهتی هم چون روز اربعینِ سال شصت و یک هجری، روز بیستم ماه صفر آن سال، با انجام زیارت جابر و موفق شدن او به این زیارت، یکی از مقاصد و آثاری که بر شهادت حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه مترتب بود، آشکار شد و یکی از آن آثار و مقاصد شروع گردید؛ از این‌جهت امر جابر و سنت جابر حرمت پیدا کرد و شیعیان باید این سنت را زنده نگه دارند و به این سنت احترام کنند و در اِبقاء آن بکوشند. الحمدلله رب‌العالمین می‌بینیم، الآن با اینکه متجاوز از هزار و چند صد سال می‌گذرد، ما روز اربعین می‌نشینیم، به یاد زیارت کردن جابر قبر مطهر حضرت سیدالشهداء؟ع؟ را، عزاداری می‌کنیم و حضرت را زیارت می‌کنیم و از اربعین احترام می‌کنیم.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 277 *»

پس در روز اربعین یکی از اعظم و اکمل مقاصد و آثار شهادت و بلکه اظهر آثار شهادت ظاهر شد که زیارت قبر مطهر حضرت سیدالشهداء باشد. جابر خدا را از خود خرسند گردانید و خدا به وسیله او این امر را ظاهر فرمود. چون در نوع روایاتی که در امر شهادت خاندان رسالت سلام الله علیهم اجمعین رسیده است، امر زیارت قبور مطهر‌ه‌شان ذکر شده است. وقتی که رسول‌خدا مصیبتشان را ذکر می‌فرمودند و از مظالم این امت بر آن بزرگواران در آینده خبر می‌دادند و همه‌شان متأثر می‌شدند، اشک می‌ریختند، گریه می‌کردند، به اهل‌بیتشان مژده می‌دادند و آثاری را که بر این مظالم و ظلم‌ها و بر این مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها مترتب بود، ذکر می‌فرمودند.

از جمله آنها «شفاعت» بود.([16]) رسول‌الله؟ص؟ امر شفاعت را مطرح می‌کردند که امر شفاعت به این مصیبت‌ها و متحمل شدن این بلاها بستگی دارد. رفعِ نقصانِ اهلِ نقصان به این ابتلاءات بستگی دارد؛ که آنها به این حزن مبتلا شوند و به‌واسطه غم و اندوهی که در این مصیبت‌ها پیدا می‌کنند به کمال خود برسند و از نقصان نجات یابند. از علائق و بستگی‌های به این دنیا و امور دنیا و شئون دنیا خلاص شوند.

از جمله می‌فرمود: دوستان شما، از راه‌های دور و نزدیک، شما را زیارت می‌کنند و قبور مطهره شما را زیارت می‌کنند. با آمدن به‌نزد قبور شما، از شما تجلیل و تکریم می‌کنند و مقامات و شئونات شما را در میان مردم اظهار می‌نمایند و به این وسیله به پروردگار تقرب می‌جویند.([17]) به‌خصوص در امر حضرت سیدالشهداء بیش از سایر ائمه و اهل‌بیت؟عهم؟ این فرمایش را می‌فرمود. آمدن به عتبه مقدسه آن بزرگوار و او را در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 278 *»

آن عتبه مقدسه زیارت کردن، این امر را آن بزرگوار در احادیث مختلف یادآور می‌شدند و به‌شکل مژده به خاندان رسالت می‌فرمودند.

پس این امر از اعظم امور بود. اینکه خداوند این محل مقدس را برای شیعیان به‌عنوان ذخیره نگه می‌دارد و بزرگ‌ترین ذخیره، محل رحمت و محل عنایت و محل توجه خدا برای دوستان محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین این عتبه مقدسه است؛ این اعظمِ آثار است.

حال اگر موفق شوند و از نزدیک زیارت کنند که بهتر است و اگر موفق نشدند که از نزدیک زیارت کنند، از هر کجا که آن بزرگوار را زیارت کنند، خدا ملائکه‌ای را موکل کرده که این ملائکه را «سیّاح» می‌نامند که کارشان سیاحت و گردش است، گِرد عالم می‌گردند، در هر کجا دوستی از دوستان این بزرگواران به پیشگاهشان سلام عرض کند، سلامِ او را ابلاغ می‌کنند و خدمتِ این بزرگواران مخصوصاً حضرت سیدالشهداء می‌رسانند. جواب آن بزرگواران را به شخصی که به حضورشان سلام عرض کرده، برمی‌گردانند.([18])

پس همین خود زیارت این بزرگواران از دور و نزدیک، یکی از اموری بود که بر آن مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها مترتب بود. در مورد حضرت سیدالشهداء عرض شد که خداوند تدبیر فرمود و آن ابدان مقدسه را حفظ کرد؛ و نه‌تنها آن ابدان مقدسه که نوع مقامات و شئونات کربلاء محفوظ ماند. الحمدلله ‌رب العالمین. امیدواریم خداوند باز هم تحت عنایت و الطاف خود به برکت حضرت بقیةالله صلوات الله و سلامه علیه آن اعتاب مقدسه و همه اعتاب مقدسه و اماکن مشرفه را محافظت بفرماید و بر عزت و کرامت و جلالتِ شأنِ این مکان‌ها و مشاهدِ مشرفه بیفزاید. دل‌های اهل ایمان را در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 279 *»

نزد این اماکن و این مشاهد، خاضع‌تر و خاشع‌تر گرداند. توفیقِ تکریم و تعظیم و بزرگداشت از این مکان‌ها و مشهد‌ها را به همه عنایت بفرماید.

وقتی که رسول‌خدا این فرمایشات را می‌فرمودند و دشمنان می‌شنیدند، از همان موقع، نزد خودشان تصمیم گرفتند که نگذارند این جلالت‌ها آشکار گردد و آن‌طور که رسول‌خدا خبر می‌دهند، این جلالت‌ها برای معصومین سلام الله علیهم اجمعین فراهم گردد. هم‌عهد می‌شوند، با یکدیگر معاهده می‌بستند، قرار‌ها می‌گذاشتند که نگذارند بعد از رسول‌خدا؟ص؟ حرمتی برای خاندان رسالت باقی بماند.

البته رسول‌خدا؟ص؟ از تمام نیت‌ها و عزم و تصمیم‌های آنها و از همه خاطره‌های ذهنی آنها باخبر بودند. مخصوصاً در مثل این ایام و این اوقات که به‌حسب ظاهر، آن بزرگوار در بسترِ بیماری افتاده بودند و منافقین سعی می‌کردند که هرچه زودتر، به‌مجرَّدِ اینکه حضرت چشم از دنیا بستند، به کار خود بپردازند و به آن توطئه‌ها جامه عمل بپوشند. حضرت هم دستور فرموده‌ بودند که لشکر اسلام در خارج مدینه باشند و آماده حرکت شوند و به سرپرستی اُسامة بن زید حرکت کنند و بروند. اما این منافقین نمی‌رفتند ملحق شوند، در کمین بودند. می‌آمدند و می‌رفتند که ببینند وضع حال حضرت چگونه است، که هرچه زودتر به آن کارهایی بپردازند که تصمیم داشتند. که از جمله تشکیل سقیفه بنی‌ساعده و بیعت گرفتن برای ابی‌بکر بود. این اصل مقصدشان و زیربنای تمام نقشه‌ها بود.

از جمله نقشه‌ها، نقشه خصمانۀ سراسر عداوتِ سجینیِ کربلاء بود؛ که مخصوصاً دومی در نامه خودش به معاویه می‌نویسد که اگر بر خاندان رسول‌خدا؟ص؟ دست یافتی؛ او که به رسالت معتقد نبود، می‌گفت اگر به خاندان محمد دست یافتی، همه آنها را نابود کن.([19])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 280 *»

خود معاویه هم این سفارش‌ها را به فرزندش یزید کرد. به‌همین‌سبب یزید اولِ کار خیلی مسرور بود؛ آن وقتی که به او خبر رسید که جریانِ کربلاء خاتمه پیدا کرد و آن‌طوری که تو می‌خواستی کار انجام شد. حسین و یارانش را کشتیم و خاندانش را اسیر کردیم. همان‌طور و فوق آن‌طوری که تو می‌خواستی کار به‌انجام رسید. خودش هم دید که واقعاً فوق آن‌طوری که می‌خواست، انجام داده‌اند. هیچ فکر نمی‌کرد که به این‌طور کار انجام شود. وقتی که دید وضع این‌طور است، خودِ او اظهار تأثر می‌کرد و می‌گفت: من از عبیدالله بن زیاد کمتر از این توقع داشتم. چند بار خودش عبیدالله را لعنت کرد.([20]) عرض می‌کنم با اینکه او تصمیم داشت، نادم نبود؛ ولی نمی‌توانست تصور کند که مسأله این‌قدر زود و آن‌طور که او می‌خواست، فوق آن و مافوق خواسته او به‌انجام رسد. راستی تعجب می‌کرد و بارها هم این مطلب را می‌گفت. وقتی که در فرمایشات خاندان رسالت مثل زینب کبری؟سها؟، یا خود حضرت سجاد صلوات ‌الله ‌علیه و سایرین مورد ملامت قرار می‌گرفت، اظهار می‌کرد که من نمی‌خواستم این‌طور بشود. من که نگفتم کار را به اینجا بکشانند.([21]) راست هم می‌گفت. او فقط نظرش این بود که حضرت حسین صلوات ‌الله ‌علیه کشته شوند و امرِ او و نظرِ او تأمین بشود. یعنی مقابلی برای او نباشد، مخالفی برای امرِ خلافت و حکومت در برابر نداشته باشد. ولی تا این اندازه شقاوت! تا این اندازه عداوت! خود او هم باورش نمی‌شد.

حتی عبیدالله‌ بن ‌زیاد _  خدا لعنتش کند _  او هم این جریان‌ها باورش نمی‌شد. فکر نمی‌کرد. آن اجتماعی که از طرف اهل کوفه شد خیلی عجیب بود. بدون اینکه از جاهای دیگر بیایند؛ فقط از اهل کوفه و اطراف کوفه بودند. عرض کرده‌ام که کوفه در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 281 *»

آن زمان مثل حالا و مثل قبل از آمدن امیرالمؤمنین نبود. کوفه در آن زمان به‌واسطه وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه مرکز بخش مهمی از قوای اسلام بود. مرکز بود؛ یعنی می‌شود گفت که برای قسمتِ مُعظَمی از قوای اسلامی و ملت اسلامی، عاصِمه ‌و پایتخت بود. چون به‌وسیله ظلم‌های معاویه، کشورِ اسلامی به دو بخش تقسیم شد. یک بخش طرفدارِ معاویه بودند که شامات را تشکیل می‌دادند. یک بخش هم به اطرافیان امیرالمؤمنین و طرفداران امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه مربوط می‌شد که بخش دیگری را تشکیل می‌دادند. تمام شبه‌جزیره عربستان، تا می‌رسد به‌طرف عراق و این نواحی که ملحقات عراق به‌حساب می‌آید و در تبعیت عراق بوده، همه یک قسمت بودند. خیلی امر عجیب بوده و کوفه در آن زمان محل اجتماع عجیبی بوده.

از این جهت است ‌که می‌فرمایند، امروز هم در موعظه شنیدیم که فرمودند: چهارصد هزار نفر از کوفه و اطراف کوفه به کربلاء آمدند.([22]) این چهارصد هزار نفر خیلی راحت، بدون سخت‌گیری و بدون هیچ مشکلی آمدند. در ظرف چند روز هم آمدند. روزِ دوم یا روزِ ششم حضرت سیدالشهداء به کربلاء وارد شدند و محاصره از طرفِ حرّ شدید شد و نگذاشتند حضرت از آنجا تکان بخورند و به جای دیگر بروند. این جمعیت در ظرف چند روز ریختند. تا روز تاسوعا که روز نهم بود، تمام این جمعیت جمع شده بودند.([23]) کسی بعد از آن نیامد. همین چند روز، از سواره و پیاده و از کسانی که به کارهای لشکری و اداره شئونات لشکر مشغول بودند، همه در این مدتِ کم اجتماع کردند و مانعشان هم نمی‌شدند که بیش از این لازم نیست. زیرا در آن وقت‌ها و برای آن‌گونه اوضاع و اجتماع اینها، برای حکومت و دستگاهِ حکّام هیچ

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 282 *»

خرجی نداشت. خودِ اینها خرجِ خودشان را همراهِ خودشان می‌آوردند و خودشان متکفّلِ امرِ خودشان می‌شدند. از این‌جهت ‌که به خیالِ خودشان جهاد به‌دستور حکام است و هرکسی وظیفه دارد و باید بیاید. حال اگر از طرف حکام هم به اینها انعامی و احسانی می‌شد، مازاد فضل و لطف حاکم و والی بود وگرنه خود را متوقع نمی‌دیدند. همه هرچه داشتند از مال، جان، اسب و هرچه داشتند، به خیال خودشان در طبق اخلاص می‌گذاشتند و می‌آمدند برای جنگیدن یا دفاع، هرچه اسمش را می‌گذاشتند. وضعشان این‌طور بود. به‌خصوص مانعشان هم نمی‌شدند، بلکه آنها را به آمدن هم تشویق می‌کردند. حال آنکه به‌حسب ظاهر این‌قدر احتیاج نبود. نهایت کسانی که با حضرت سیدالشهداء ماندند، صد و چهل و پنج بودند.([24]) صد و چهل و پنج نفر چهارصد هزار نفر لازم ندارد. این‌قدر جمعیت برای چه؟! فقط مقصودشان همین بود که بگویند: ببینید، مردم شما را نمی‌خواهند. مردم با شما می‌جنگند. مردم شما را می‌کشند. مردم اموال شما را غارت می‌کنند. مردم زن و فرزند شما را به اسیری می‌برند. می‌خواستند این را نشان بدهند.

به‌همین‌سبب عبیدالله بن زیاد خیلی خوشحال بود. اصلاً تصور نمی‌کرد که بتواند این‌قدر زود کوفه را تسخیر کند، و با آن موقعیتی که مسلم بن عقیل داشت او را این‌طور مظلومانه و غریبانه بکشد. هانی بن عروه را این‌طور غریبانه و مظلومانه بکشد. این‌طور مسلط شود که در آن شبی که مسلم، به‌عنوان موردِ حمایت و مورد توجه که با او بیعت شده است، نمازِ مغرب را در مسجدِ کوفه خواند؛ همان شب عبیدالله ‌بن ‌زیاد در مسجد کوفه برای نماز عشاء امامت کند. به این ترتیب که اعلام کرد هیچ‌کس حق ندارد برای نماز عشاء در خانه بماند و همه باید به مسجد بیایند، مگر صاحبانِ اَعذار، آنهایی که عذر دارند و معذورند. وگرنه همه باید در مسجد حاضر شوند. بعد از نماز

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 283 *»

مغرب اعلام کرد و موقع نماز عشاء، دیگر در مسجد کوفه و اطرافش و جاهایی که می‌شد به نماز بایستند، برای کسی جا نبود. این‌قدر جمعیت آمدند.

مسلم که نماز مغرب را خواند، نمازش را که تمام کرد، خواست از درِ مسجد خارج شود، برگشت دید هیچ‌کس نیست. حتی یک نفر که او را راهنمایی کند و از این کوچه به آن کوچه ببرد، نبود. راه را هم بلد نبود. غریبانه در کوچه می‌رفت. نمی‌دانست کجا برود. عرض کردم راه را بلد نبود. از وقتی که آمده منزل هانی بن عروه است، جایی نرفته. در کوچه ایستاده، به دیوار تکیه داده، هیچ راه نمی‌برد که کجا برود. طوعه، آن زن، به‌واسطه اینکه پسرش به خانه نیامده بود، دلگیر بود، نگران بود. مرتب به کوچه می‌آمد، خبر می‌گرفت. دید آقایی ایستاده و به دیوارِ منزلش تکیه داده. عرض کرد: شما چرا اینجا ایستاده‌اید؟ چرا منزل نمی‌روید؟ حضرت روزه داشتند. فرمودند: تشنه‌ هستم، مقداری آب به من بده. آب آورد، خدمت ایشان داد. آب خوردند. طوعه به داخل منزل رفت. بعد از مدتی باز برگشت، دید حضرت ایستاده‌اند. عرض کرد: آقا، چرا به منزل نمی‌روید؟ می‌بینید وضع کوفه در هم است، ایستادن شما در اینجا صلاح نیست. حضرت فرمودند: آخر من راه‌بلد نیستم، کجا بروم؟ من در این شهر غریبم. گفت: مگر شما کیستید؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم.([25])

حال ببینید کوفیان چه بودند و چه کردند. همان موقع که مسلم به منزل طوعه رفت و به عبادت پرداخت، از طرف ابن‌زیاد اعلان شد که باید همه برای نماز عشاء حاضر باشند. هیچ‌کس معذور نیست که در خانه نماز بخواند، مگر آنانی که صاحب عذرند. تمام جمعیت آمدند. همان‌جا وضع را اعلام کرد و منظورش را گفت. از همان‌جا همه برای مبارزه با حضرت سیدالشهدا‌ء صلوات ‌الله ‌علیه آماده شدند. این است که تا رئیسِ قبیله را می‌خواست و می‌گفت باید به کربلاء بروی، باید بروی و با حسین بجنگی، تمامِ قبیله پشت سرش راه می‌افتادند. با این اوضاع جمع شدند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 284 *»

عرض می‌کنم اینها هیچ‌کدامشان تصور نمی‌کردند که این‌قدر آسان بتوانند بر این امر مسلط شوند و این‌ امر این‌قدر آسان و فوق خواسته آنها انجام شود. این نقشه‌ها همه از همین ایام، مثل این روزها پایه‌گذاری شد. اصل و اساسش در سقیفه انجام شد.

البته رسول‌خدا که همه را می‌دانند، همه را می‌بینند. برای آن بزرگوار، آینده مثلِ حال پیشِ نظرشان مکشوف است. ا‌ز این‌جهت این چند روز که در بسترِ بیماری بودند، این‌قدر بر رسول‌خدا؟ص؟ سخت گذشت که در تمام عمرش آن بزرگوار این‌قدر سختی‌ ندید، این‌قدر اذیت‌ ندید. ‌در خانه، حفصه و عایشه چقدر در کمین بودند که ببینند همین‌که حضرت نتوانند برای نماز  به مسجد بروند، یکی از پدرهایشان را به جای رسول‌خدا؟ص؟ بگذارند که نماز بخوانند، که به این وسیله امرِ ظلمشان پایه بگیرد. حضرت گاهی متوجه می‌شدند که مثلاً ابی‌بکر به نماز ایستاده. با آن ضعف و نقاهتی که داشتند، زیر بغل‌های حضرت را می‌گرفتند و به مسجد می‌آوردند. حضرت او را از محراب و محلِّ عبادتشان دور می‌کردند و با همان ضعف و نقاهت به نماز می‌ایستادند و نمی‌گذاشتند که این نقشه‌ها به این زودی انجام شود.([26])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 285 *»

اما آنها تصمیم خودشان را گرفته بودند. یکی از تصمیم‌هایی که گرفته بودند همین بود که باید از خاندان رسالت اثری نمانَد. اما چقدر اشتباه می‌کردند! عرض کردم که می‌خواستند با اسب تاختن بر بدن مطهر حسین و اصحاب حسین صلوات ‌الله ‌علیه، اصلاً هیچ اثری از کربلاء باقی نمانَد. شنیده بودند که رسول‌الله می‌فرمایند: اینجا محلِ توجهِ شیعیانِ ما می‌شود، قبورِ مطهره ایشان محلِ زیارت و رفت‌‌وآمدِ شیعیان است. این فرمایش‌ها را شنیده بودند، می‌خواستند این امر انجام نشود.

ولی تدبیرِ الهی فوقِ کیدها و حیله‌ها و مکر‌ها و هوس‌رانی‌های این منافقین بود. خداوند آن ابدان مقدسه را حفاظت فرمود و به دست مبارک حضرت سجاد صلوات ‌الله ‌علیه آن قبور تنظیم شد و این محل‌های مقدس محفوظ ماند. خدا ان‌شاءالله روزی کند بروید و ببینید که با چه دقتی امر انجام شده. با چه دقتی، که هیچ امری از حادثه کربلاء و آن اوضاع مخفی نمانده. عرض کردم خیمه‌گاه حسین؟ع؟ جایش معین، قتلگاه حسین جایش معین، قبر امام حسین؟ع؟ جایش معین، قبر علیّ اکبر معین، قبور شهداء معین، مقام اباالفضل معین، قبر حبیب معین، همه مشخص است، که اهل ایمان می‌روند و زیارت می‌کنند.

این مقصود و این هدف اولین مرتبه‌ای که رسماً در اسلام ظاهر شد، روز اربعینی بود که جابر آمد. این امر خیلی شرافت دارد، خیلی حرمت دارد. خداوند خبر داده که ای شهداء، ای کسانی که در راه خدا کشته می‌شوید، ما نمی‌گذاریم زحماتِ شما هدر شود. آثارِ خونِ شما، آثارِ آن جان‌های شریف که در راه خدا می‌دهید، همه را نگهداری می‌کنیم. و الذین قُتلوا فی سبیل‌الله فلن‌‌یُضِلَّ اعمالَهم. خدا خبر داد، کسانی که در راه خداوند کشته می‌شوند و برای امر دین خدا شهید می‌شوند و خونشان در این راه ریخته می‌شود، فلن‌یُضِل اعمالهم؛ خداوند کارهای آنها را باطل نمی‌گرداند. اثرِ تمامِ کارهایشان باقی است، نتیجه‌اش باقی است. اصلاً از بین نخواهد رفت. به آن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 286 *»

منظوری که خونشان ریخته می‌شود، به آن منظوری که در راه خدا جان نثار می‌کنند، که البته مقید است به قید «فی سبیل‌الله». و الذین قتلوا فی سبیل‌الله؛ فقط راه خدا، نه راه هوس، نه راه‌های دیگر؛ بلکه در راه‌ خدا، که همان مقام ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و احیاءِ دینِ خدا باشد. کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، فلن‌یضل اعمالهم؛ خداوند اعمالِ آنها را ضایع نمی‌کند. یعنی همان برنامه‌هایی که داشتند، کارهایی که انجام دادند، قدم‌هایی که برداشتند، حتی حرف‌هایی که زدند، آن قطره‌های خونی که از گلوی مبارکشان و از بدن مطهرشان روی زمین ریخت، تمام اینها، فلن‌یضل اعمالهم؛ خداوند نمی‌گذارد این کارها باطل شود.

آخر وقتی می‌فرماید حاجی که به مکه می‌رود و قربانی می‌کند، به اولین قطره خون آن قربانی که روی زمین می‌ریزد، خدا گناهان این حاجی را می‌آمرزد.([27]) همچنین در حوائج و مشکلات، قربانی کنید، خون بریزید. از اعظم کفارات گناهانتان است. بهتر چیزی است که به آن گناهانتان کفاره و جبران می‌شود؛ زیرا فرموده‌اند: ان الله یحب اهراق الدماء و اطعام الطعام؛([28]) مهمانی کردن و قربانی کردن و خون ریختن را خدا دوست دارد. وقتی که حاجتی دارید، مثلاً نذری دارید و گوسفندی قربانی می‌کنید، ببینید چه اثری می‌گذارد. با اینکه خونِ یک حیوان است؛ اما عملِ شما چون تقرب به پروردگار است تأثیر می‌گذارد. خدا نمی‌گذارد باطل شود. نتیجه می‌بخشد، اثر می‌بخشد، حوائج برآورده می‌شود، گناهان آمرزیده می‌شود، بلاها برطرف می‌شود و از این قبیل.

آن‌وقت خون‌های عزیز شهداء چه اثری دارد! و باز در میان شهداء، می‌دانید که

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 287 *»

امام؟ع؟ و همه شهداء کربلاء، برای این فیض شهادت و در این شهادت، برای جمیع شهداء اسلام مورد غبطه هستند. بلکه همه شهداءِ اولین و آخرین به حال شهداء کربلاء غبطه می‌خورند. آیا خدا می‌گذارد آن امور، آن قدم‌ها، آن زحمت ها، آن خون‌های مقدس، در آن سرزمین مقدس، تحت فرماندهی و در رکاب مقدس حضرت سیدالشهداء‌ صلوات ‌الله ‌علیه باطل شود؟ ابدا، ابدا. می‌فرماید: و الذین قتلوا فی سبیل‌الله فلن‌یضل اعمالهم. خدا وعده داده، نمی‌گذارد کارهای اینها، کوچک و بزرگش باطل شود و بی‌اثر و بی‌خاصیت بماند.

خاصیتش را می‌بینید که چطور دل‌ها به برکت ایشان به نور ایمان منور است. چطور دل‌ها به‌سمت قبور مطهره ایشان جذب می‌شود. چطور آن بزرگواران با این شهادت خود، دل‌های دور از درگاه خدا به‌واسطه معاصی را، دل‌های کدرشده، دل‌های زنگ‌گرفته را جذب می‌کنند. یک عنایت که می‌کنند، یک توجه که می‌کنند چطور این دل‌ها را از جا می‌کنند، به طوری که وجودِ شخص را متزلزل می‌سازند. آن‌چنان در امر مصیبت ایشان متزلزل می‌شود که از گناه بیزار می‌شود، از دنیا و تمام متعلقات دنیا کنده می‌شود. و همین را، خود همین را، برای ما شهادت حساب می‌کنند. که اگر کسی در مصیبت حسین صلوات ‌الله ‌علیه گریان شود، محزون شود، برای او ثواب صد شهید در نامه عملش می‌نویسند.([29]) ببینید این حزن چه خبر است! و خداوند چه تأثیری به عمل مقدس این بزرگواران داده! فلن‌یضل اعمالهم؛ خدا عمل‌های ایشان را باطل نمی‌گرداند. بلکه مؤثر قرار می‌دهد، صاحب اثر و تأثیر قرار می‌دهد.

به‌علاوه آنها را به‌واسطه همین شهادت و اقدام برای شهید شدن در راه خدا و کشته شدن در راه خدا، سیهدیهم، مرتب به آن بزرگواران  مرتبه می‌دهد، مقام می‌دهد،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 288 *»

رفعتِ شأن می‌بخشد و اسم همین را «هدایت» می‌گذارند. مرتب این بزرگواران در رفعت شأن هستند. برایشان توقف نیست. امر شهادت در راه خدا این‌چنین است. مرتب آن روح ترقی می‌کند. صاحب چنین مقامی، روحش دائماً در ترقی و در رفعت است. چرا؟ چون فعلش، کارش با اثر است. کارش ثمربخش است. روی این جهت ترقی دارد.

به حسین؟ع؟ فرمود که تو به آن درجه‌ای که برایت مقرر شده نمی‌رسی مگر به اینکه کشته شوی.([30]) حضرت رسول؟ص؟ به خود ابی‌عبدالله الحسین فرمودند که تو به آن درجه از مقام و مرتبت نمی‌رسی مگر به شهادت، که اگر شهید شدی آن درجه به تو داده می‌شود. خدا مقرر کرده.

البته آن مقامی که حضرت سیدالشهداء در مقام ذاتش داشت و به آن اعمالی که در مقام ذات انجام می‌داد، مقام و مرتبه‌اش محفوظ بود؛ چه کشته می‌شد، چه کشته نمی‌شد. آن مقام را داشت و با آن اعمالِ مرتبه ذاتی، ترقیات خودش را داشت. برای او رکود نیست، برای او خُمود نیست. مرتب در مقام ذات به برکت اعمال ذاتیه در آن رتبه، لایتناهی ترقی دارد. همه معصومین این‌چنین‌اند. اما در مقام عَرَضی که برای خلق ظاهر شده‌اند، در این مقام، امر شهادت حسین صلوات ‌الله ‌علیه برای آن بزرگوار بی‌تأثیر نبود.

معلوم است وقتی که افراد ناقص یا افراد کامل، مثل شهداء کربلاء، مثل شهداء صدر اسلام که در رکاب رسول‌الله شهید شدند و فقط برای خدا شهید شدند، برای شهادتشان اثر است، نتیجه‌‌بخش است، فلن‌یضل اعمالهم، سیهدیهم و یُصلحُ بالَهُم، و یُدخِلهم الجنةَ عَرَّفها لهم([31]) این مقامات، این شئونات، بر امر شهادت مترتب است؛

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 289 *»

آن‌وقت آیا می‌شود که شهادت امام حسین؟ع؟ بدون این تأثیرات باشد؟! بدون این فوائد باشد؟! برای شهادت آن بزرگوار اثری و نتیجه‌ای نباشد؟! نشدنی است. از این‌جهت بزرگِ ما می‌فرماید: تو خیال نکن که آن حضرت با این شهادت کسب مقام و منزلت نکرد. بلکه عالی‌ترین مقام و بالاترین مرتبت را به برکت این شهادتش به‌دست آورد. و باز هم خداوند در آن مقام، این بزرگوار را رفعت می‌بخشد و مرتب منزلتش ارتفاع پیدا می‌کند و بر مقاماتش در آن مقام افزوده می‌گردد.

و همچنین این امر برای سایر شهداء هم هست. خداوند آثاری بر شهادت ایشان مترتب کرد که آن آثار همیشه بوده و هست و خواهد بود. و خودشان هم از این امر فیض می‌برند، نتیجه می‌گیرند. سیهدیهم خدا مرتب هدایتشان می‌کند، مرتب درجاتشان را بالا می‌برد. حتی همان موقع، قبل از شهادتشان، از شب عاشوراء که آماده شدند و بدون هیچ‌گونه تزلزلی و بدون هیچ‌گونه اضطراب و حرجی در دل، عزم بر  شهادت کردند؛ غیر از آنهایی که شب عاشوراء از لشکر عمر سعد _  خدا لعنتش کند _  ملحق شدند، تمام آنهایی که حضور حضرت بودند، تمامشان به مقام و منزلتشان عارف شدند و مقامشان برایشان کشف شد و برایشان یقین حاصل شد. آن بیعتی که در مکه انجام شد که در واقع بیعت بود، حضرت بیعتشان را از گردن همه برداشتند. اما آنها همین که عرض کردند: آقا ما دست از شما برنمی‌داریم، هرچه پیش بیاید بیاید. کشته شدن است، باشد. کشته شدن که چیزی نیست. اگر هزار بار کشته شویم، هزار بار ما را آتش بزنند، هزار بار خاکستر ما را به باد دهند و باز زنده شویم، ما از شما دست‌بردار نیستیم. هزار جان داشته باشیم، فدا می‌کنیم که شما یک نَفَس در دنیا بیشتر بکشید، یعنی یک لحظه در دنیا بیشتر زندگی کنید.([32]) این‌طور عاشق و دل‌باخته حضرت سیدالشهداء‌ شدند. از همان‌جا مقاماتشان برایشان مشهود شد و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 290 *»

مرتب خداوند برایشان مقامات را مهیا می‌کرد و به آنها می‌نمایاند. به هر درجه‌ای که نزدیک می‌شدند و به هر قدمی که به امر شهادت نزدیک می‌شدند و محکم‌تر می‌شدند، راسخ‌تر می‌شدند، عزمشان مصمم‌تر می‌شد؛ مرتب مقامشان بالاتر می‌رفت. سیهدیهم حتی از همان موقع شروع می‌شد. لازم نبود که حتماً کشته شوند، بعد خدا روحشان را مرتب هدایت کند و بالا ببرد. از همان‌جا که آماده شدند، کشته شدن برای آنها ثبت شد. ثبت شد که اینها شهید کربلاء هستند، شهید در راه حضرت سیدالشهداء هستند.

شما شنیده‌اید، عزم امام حسین از عالم ذر اثربخش بود، از همان‌جا. نه‌تنها عزم او؛  به خدا عزم اصحابش هم همین‌طور از عالم ذر اثربخش بود. شیهه اسب حسین در روز عاشوراء، قبل از واقعه اثربخش بوده. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: اسب حسین سر و روی خودش را با خون حسین صلوات ‌الله ‌علیه رنگین می‌کند و به‌طرف خیمه‌های حسین راه می‌افتد و مرتب فریاد می‌کند: الظَّلیمة الظلیمة. امیرالمؤمنین فرمودند. نگرانی آن اسب، دلهره آن اسب، رنج و غم آن اسب قبل از وقوعش اثر گذاشته. فرمود: همهمه دارد، شیهه می‌کشد و در آن همهمه‌اش، گفته‌اش این است: الظلیمة الظلیمة لِاُمَّة قتلتْ ابنَ بنتِ نبیِّها.([33]) اسب می‌گوید: خدا، چه ظلمی! چه ظلمی! فریاد از ظلم آن امتی که با کمال بی‌پروایی و بی‌حیائی و در کمال جرأت و جسارت، پسر دختر پیغمبرشان را کشتند، آن هم آن‌طور کشتن.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

و عجل فرج ولیک صاحب الامر و الزمان

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 291 *»

مجلس 17

(شب یکشنبه / 26 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 292 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

شیعیان، به‌منظور تعظیم و تکریم از سنت جابر، زیارت اربعین را در هر سال، از امتیازات خود قرار داده‌اند و امام؟ع؟ آن را از علامات ظاهری ایشان می‌شمارد. با انجام این زیارت، آن مقصد و مطلوبی را که اولین بار به‌وسیله جابر انجام شد، زنده و باقی نگه می‌دارند و از این امر و این سنت و افتتاحِ این امرِ بزرگ، حرمت می‌کنند. چون در آن روز، اولین امر از امور و آثاری که بر شهادت حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه مترتب می‌شد، واقع شد. یعنی همان‌طور که عزاداریِ حضرت از اموری است که امرِ کربلاء را برای ما باقی نگه می‌دارد و با آن مقصود از شهادت به‌انجام می‌رسد، زیارت حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه هم این‌چنین است. مخصوصاً که اولین معصومی بود که به این کیفیت زیارت شد که جابر از بَلَدِ خود، شهر مقدس یَثرِب، مدینةالرسول؟ص؟، بارِ سفر بست و برای تکریم و تعظیمِ قبرِ حسین صلوات ‌الله ‌علیه و مشهد مقدس ابی‌عبدالله‌ الحسین از شهر خود حرکت کرد.

این امر در اسلام، اولین باری بود که واقع شد و بار سفر بسته شد، شدّ رحال شد. در برابر روایت‌های جعلی اهل سنت، این سنت اسلامی پایه‌گذاری گردید. سنتی که رسول‌خدا راضی بودند و دستور می‌فرمودند. ولی منافقینِ بعدیِ این امت، برای اطفاء نور مقدس ایشان، به اسلام نسبت دادند که جایز نیست شدّ رحال از بلدی به بلدی

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 293 *»

دیگر، مگر برای زیارت سه موضع؛ مسجدالحرام و مسجدالنبی؟ص؟ و مسجد اقصی. این امر سنت اسلامی شد و ظاهر گردید که این حکمی که می‌گویند و به اسلام نسبت می‌دهند، درست نیست. بلکه آن‌چنان است که رسول‌خدا سفارش فرمود. او راضی بود و دستور داد همان‌طور که در زمان حیاتش به زیارت و ملاقاتش می‌آیند، در زمان مماتش هم به زیارتش بیایند. همان‌طور که مردم به زیارت اهل‌بیت او؟عهم؟ در حال حیاتشان می‌روند، بعد از شهادت و رحلتشان هم به زیارت قبور مطهره و مقدسه‌شان بروند و ایشان را آن‌چنان که در حال حیات زیارت می‌کردند در حال ممات هم زیارت کنند. و همان تقرب که با زیارت ایشان در حال حیات به خدا می‌جستند، همان تقرب را در حالِ مماتِ ایشان هم به پروردگارِ خود بجویند.

پس چون احیاءِ چنین سنتی از طرف جابر بود، زیارت اربعین امری شد که از علامات مؤمنین، یعنی شیعیان امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه نام برده شد. عرض کردم با این زیارت که رسماً انجام شد، یکی از مقاصد و اموری که بر این شهادت مترتب بود، واقع گردید. روز اربعین سال شصت ‌و یک، که شهادت آن بزرگوار در آن سال رخ داد، جابر به این امر اقدام کرد و این امر نزد خداوند خیلی کرامت پیدا کرد و خدا به جابر اجرِ جزیلی عنایت فرمود. جابر به این عملش در نزد خداوند خیلی محبوب است و با انجام این سنت و افتتاح این امر، حق بزرگی بر شیعه پیدا کرد. آن صحابی جلیل‌القدر، با آن ضعف و ناتوانی و پیری و نابینایی، با زحمت زیاد، راه را طی کرد و این سنت شریف را افتتاح نمود. خدا به او جزاء خیر عنایت کرده و می‌کند و نزد پروردگار و اولیائش محبوب و معظّم و مکرّم شده است. در تکریم او همین بس که شیعیان، در روز اربعین، به او اقتداء می‌کنند و سنتِ او را احیاء و ابقاء می‌دارند.

البته خداوند اعمال اهل خیر و مخصوصاً شهداءِ در راه خودش را بی‌نتیجه نمی‌گذارد و تمام نتایجی که بر امر شهادت ایشان مترتب است، خداوند همه آنها را بر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 294 *»

این شهادتشان مترتب می‌فرماید و نمی‌گذارد عمل آنان باطل و فاسد و تباه گردد. مژده و وعده این مطلب را در قرآن داده و خبر داده است: و الذین قُتِلوا فی سبیل‌الله فلن‌یُضِلَّ اعمالَهم آنانی که در راه خدا کشته می‌شوند، اعمالشان تباه نمی‌گردد.

البته این امر به «کشته شدن در راه خدا» مقید است و اینکه خالص و محضْ برای خدا باشد. خلوص در این شهادت یعنی باید فقط و فقط برای خدا باشد. می‌دانیم یکی از امتیازات حادثه کربلاء همان خلوص و خالص بودنِ همه کسانی است که در این حادثه مبتلا  گردیدند. شهداء کربلاء، مثل خود حضرت ابی‌عبدالله صلوات ‌الله‌ علیه، در مقام خودشان خالص بودند و اسراء کربلاء، در مقام خودشان، در پذیرفتن بلاها و متحمل‌شدن شدائد اسارت خالص بودند. حادثه کربلاء خیلی امتیازات دارد. این حادثه از تمام حوادث دنیا ممتاز گردیده و مثل و مانند ندارد. اینکه مثل و مانند ندارد به‌واسطه امتیازاتی است که دارد. از جمله امتیازاتِ آن خلوصِ شهداء و اسراءِ کربلاء است که در خلوص، مثل و نظیر نداشته‌ و ندارند.

رسول‌خدا؟ص؟ وقتی که به جنگ می‌رفتند، اصحاب حضرت در خدمت حضرت بودند و خواه‌نخواه جنگ بود، غزوه بود. آن جنگ‌هایی را که خود رسول‌خدا شرکت می‌فرمودند، آنها را «غزوه» می‌نامیدند. در این غزوه‌ها، رسول‌خدا؟ص؟ فرمانده بودند و همه در رکاب آن بزرگوار بودند. معلوم است آرزوی همه این بوده، همه اهل اسلام از گذشته و حال و آینده، این آرزو را دارند که در رکاب رسول‌خدا؟ص؟ جنگ کنند، در رکاب آن بزرگوار دشمنان خدا را بکشند، در رکاب آن حضرت، خود به درجه رفیعه شهادت نائل گردند. این آرزوی همه است. اما در عین حال، وقتی که عازم می‌شدند، گاه‌گاهی رسول‌خدا؟ص؟ این تذکر را می‌فرمودند که هرکس در این جنگ با ما عازم می‌شود بداند که با همانی که نیت دارد خواهد بود. یعنی اگر نیتش این است که بیاید غنیمت به‌دست آورد، اگر کشته هم بشود برای همان غنیمت کشته می‌شود.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 295 *»

اگر همراه ما می‌آید که اسب خوبی به‌غنیمت ببرد، اگر کشته هم شد، ارزش شهادت و کشته شدنش به‌مقدار همان اسبی است که در نظر گرفته بوده، و برای آن اسب وارد میدان جنگ شده، شمشیر زده یا شمشیر خورده است. اگر مقصودش به‌دست آوردن کنیز و اسیر کردن زن‌ها و بردن آنها به‌عنوان کنیز و اسیر است، اگر کشته شود ارزش شهادتش به‌اندازه همان اسیر است. کسی هم که به‌منظور نصرت دین خدا و احیاء امر خدا و اجراء فرمان خدا می‌آید، او هم اگر کشته شد، ارزش شهادتش به‌مقدار همان نیت او است.([34]) یعنی برای این شهادت نمی‌شود ارزش معین کرد. چون دین خدا، حکم خدا، امر خدا فوق آن است که برای آنها بشود مقدار و بها و ارزش معین نمود. پس اگر به این نیت عازم می‌شود، وارد میدان می‌شود، شمشیر می‌زند یا شمشیر می‌خورد و کشته می‌شود، همه اینها اجرش طوری نیست که بتوان آن را تحدید و معین کرد. او شهیدی است که خداوند برای شهادت او ارزشی قرار داده که فوق ارزش‌ها است. این‌‌چنین شهادت شهادتی است که خدا را خشنود می‌کند، اولیاء خدا را خرسند می‌سازد و شخص با چنین نیتی به درجه شهداء می‌رسد و برای او مقام و منزلت شهداء قرار داده می‌شود.

و الذین قتلوا فی سبیل‌الله، با این قید که انگیزه شهادت، مقصود و مطلوب و نیت در شهادت، دینِ خدا  و راهِ خدا باشد. معلوم است فی سبیل‌الله، راهِ خدا به امیرالمؤمنین و ولایتِ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و دوستانِ ایشان که دینِ خالصِ خدا است تفسیر شده است که همه بر همین امر ولایت مبتنی است، برای این امر کشته شود. فلن‌یضل اعمالهم؛ خداوند اعمال ایشان را باطل نمی‌سازد، تباه نمی‌گرداند؛ هر قدمی که برمی‌دارند، هر اقدامی که دارند. به ‌برکت آن نیت و آن خلوصی که دارند

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 296 *»

 که نصرت دین خدا و کشته شدن در راه خدا باشد _ خداوند به‌طور کلی همه اعمالِ ایشان را تباه نمی‌گرداند. به برکت این شهادت همه‌ اعمالشان قبول می‌شود. اعمالِ گذشته‌شان، تمامِ طاعاتشان که در گذشته انجام داده‌اند، به‌واسطه همین شهادت مورد قبول پروردگار قرار می‌گیرد. تمام گناهانشان آمرزیده می‌شود، پاک و پاکیزه می‌گردند. فلن‌یضل اعمالهم.

سیهدیهم؛ خداوند کار دیگری که با آنها دارد این است که به‌واسطه این شهادت، دل‌های آنها را هدایت می‌کند و مرتب بر درجات ایمانی آنها می‌افزاید و منزلتشان را در معرفت و محبت زیاده می‌گرداند. آن‌چنان نیست که این شهادت و کشته شدن در راه خدا، تأثیری محدود داشته باشد. تأثیری محدود و معین ندارد که پس از کشته ‌شدن جزائی محدود دهند و دیگر خاتمه پیدا کند.

این شهادت امری کشش‌دار است و ادامه و استمرار دارد؛ ادامه‌اش به همین است که خداوند بیان می‌کند: سیهدیهم؛ خداوند اینها را مرتب هدایت می‌فرماید. و یُصلِح بالَهم؛ خدا به برکت همین شهادت، مرتب نقصان‌های ایشان را اصلاح می‌فرماید. و یُدخلهم الجنة عَرَّفها لهم؛ ایشان را در درجات و مقاماتِ بهشت داخل می‌گرداند، همان بهشتی که پیش از این شهادت، آن بهشت را به ایشان شناسانید. به تعلیمِ انبیاء و هدایتِ انبیاء با این بهشت و درجاتِ بهشت آشنا شدند و به کمکِ خدایِ متعال و هدایتِ او، هدایتِ انبیاء را پذیرفتند. و بعد از شهادت به این بهشت نائل می‌گردند و می‌بینند همان بهشتی است که خدا به ایشان وعده داده است. عرّفها لهم؛ قبلاً هم خدا این بهشت را به ایشان شناسانیده بود.

مصداق کامل برای این آیه شریفه حادثه کربلاء است. می‌بینیم قبل از شهادت، در همان شب عاشوراء، خداوند بهشت را به شهداء کربلاء شناسانید. همه‌شان بهشت و درجات بهشت را دیدند و خداوند برایِشان تعریف و توصیف کرد. به همان

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 297 *»

بیانی که شنیده‌اید که یا سر به‌طرف آسمان بلند کردند و به آسمان‌ها نگاه کردند و چون بهشت‌ها در آسمان‌ها است مقامات خود را در بهشت‌ها دیدند؛ یا آنکه در جلوه مبارک حضرت سیدالشهداء، در رخساره آن بزرگوار، هرکسی جا و منزلت خود را دید. همین تعریفِ الهی از بهشت برای ایشان بود؛ بعد از آن تعریف‌هایی که در قرآن، در فرمایشات رسول‌الله، فرمایشات امیرالمؤمنین، امام مجتبی، حضرت سیدالشهداء فرموده بود. بعد از آن تعریف‌ها، این تعریف شهودی و این مکاشفه هم برایشان انجام شد و این تعریف بالاترین تعریف‌ها است. می‌دانیم تعریف به‌طور شهود و مکاشفه از تعریف‌های مقالی و توصیف‌های گفتاری بالاتر و ارزشش بیشتر و ثمراتش بیشتر است و یقین بیشتری برای شخص فراهم می‌سازد. نتیجه شهود و مکاشفه «یقین» است. ایشان بعد از آنکه اجرِ شهادت را شنیده‌ بودند، بعد از آنکه اهمیتِ نصرتِ دینِ خدا و اهمیتِ نصرتِ حضرتِ سیدالشهداء را می‌دانستند، به برکت حضرت و تجلیات حضرت، در آن شب، بهشت خود را هم دیدند. عرّفها لهم؛ خدا به ایشان مقاماتشان را شناسانید. و چون شناسانید، ایشان دیرشان می‌شد، لحظه‌شماری می‌کردند، دقیقه‌شماری می‌کردند که چه‌وقت اجلشان می‌رسد و شهید می‌شوند و از دنیا می‌روند.([35])

برای آنها شمشیرها و نیزه‌ها و تیرها درد ایجاد نمی‌کرد. نه اینکه بدن درد نکند، خواه‌نخواه درد می‌آید. اگر یک کارد یا یک تیغ مختصر یا یک خار بر بدن بنشیند، معلوم است که ایجاد درد می‌کند و بدن است که درد را می‌فهمد و احساس اَلَم و درد

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 298 *»

مال بدن است. می‌دانیم، روح بالاتر است از آنکه با این تیغ و کارد و شمشیر و خار و نیزۀ دنیا صدمه ببیند، روح امرش عالی‌تر است. اگر روح ناراحتی احساس کند، به‌واسطه تألم بدن است. چون به بدن علاقه دارد و بین بدن و روح عُلقه و ارتباط برقرار است، از این‌جهت اگر روح ناراحتی می‌کشد، به‌واسطه ناراحتی بدن است؛ چون بدن را دوست دارد، بدنِ خودش است. مثل آنکه می‌بینید دوستی به ناراحتی دوستش متألم می‌شود. اگر مصیبتی بر دوستی وارد ‌شود، دوستش هم، به‌واسطه دوستی و علقه و ارتباط، در آن مصیبت می‌سوزد. وگرنه اصل غم و مصیبت بر صاحب مصیبت وارد می‌شود.

پس روی حساب دوستی و ارتباط و علقه‌ای که خدا بین بدن و روح قرار داده، روح از آلام بدن متأثر می‌شود؛ چنان‌که بدن هم از آلام روح متأثر می‌شود. یعنی فرض کنید اگر روح غمی داشته باشد، غصه‌ای داشته باشد، نگرانی داشته باشد، آن ناراحتی‌های روح در بدن اثر می‌گذارد، می‌بینید بدن هم متأثر می‌شود. کسانی که اندوه و غم‌های معنوی و روحی دارند، به‌واسطه همان علاقه و ارتباطی که بین روح و بدن هست، در بدنشان هم آثاری پیدا می‌شود. چون بدنِ آنْ روح است، و می‌یابد که روح متألم است، روح اندوه دارد، غم دارد، بدن هم متأثر می‌شود، متألم می‌شود، آزرده می‌شود. حتی اثر می‌گذارد و موی سر و صورت را سفید می‌کند. بدن را می‌کاهد.

آلام حزنِ حضرت سیدالشهداء آلام روحی است؛ می‌بینید روح متأثر است، روح می‌سوزد، آنگاه بدن هم متأثر می‌شود. اصل حزن در مصیبت حضرت سیدالشهداء مال روح است، روح غمگین می‌شود، روح محزون می‌شود. حزن که در روح پیدا شد، در بدن تأثیر می‌گذارد. می‌بینید که بدن هم می‌کاهد. هرچه حزن روح در مصیبت حضرت سیدالشهداء شدید‌تر شود، بدن هم به‌واسطه آن تألّم روح متأثرتر می‌شود. خود بدن ما هنوز حزن غم سیدالشهداء را احساس نکرده، هنوز خودش مستقیماً درک نکرده، وقتی که درک کند می‌میرد. آنچه که الآن روح درک می‌کند، امری است که مال

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 299 *»

خودش است، حزنِ خودش است. بدن به‌واسطه ارتباط و علاقه‌اش با روح، منکسر می‌شود. اینکه می‌بینید که در ایام عاشوراء، رنگ از رخساره و صورت اهل ایمان می‌پرد، زندگی بر آنها تنگ و تلخ می‌شود و ناراحتی‌هایی برایشان پیش می‌آید، اینها نه این است که خودِ بدن حزن حسین؟ع؟ را درک کرده. نه، بلکه به‌واسطه مجاورت و علاقه‌اش با روح است. چون روح متأثر شده، روح محزون شده، اثرش در بدن به این شکل است. بدن هم به‌واسطه علاقه و ارتباط با روح این‌طور می‌شود.

شیخ مرحوم/ در فرمایشاتشان از این امر خبر می‌دهند که چون غم امام حسین؟ع؟ در روح مطهرشان بسیار بسیار عمیق بوده، بدنشان هم به متابعت روحشان این‌طور بوده است که خبر می‌دهند: استخوان‌های ایشان را کاهیده، رنگ مطهرشان را پرانیده و گوشت بدنشان را آب کرده و زندگانی را در کام مبارکشان تلخ کرده است.([36]) اینها به‌واسطه همین ارتباط‌ها و علاقه‌هایی است که خدا بین روح و بدن قرار داده. روح که محزون می‌شود، بدن هم متأثر می‌شود. اگر بدن متأثر بشود، روح هم ناراحت می‌شود. ولی خود روح، مستقیماً، درد‌های بدن را احساس نمی‌کند. یعنی اگر بر بدنی، کاردی، تیغی، تیری، خاری واقع شد، روح مستقیماً درک نمی‌کند؛ بلکه روح، به‌واسطه علاقه‌مندی‌اش به بدن، دردمندی بدن و تألم بدن را احساس می‌کند، او هم محزون و کدر می‌شود. وگرنه اینها در روح اثری نمی‌گذارد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 300 *»

حال اگر روح قوی باشد و مسرّت و اشتیاق داشته باشد و به امری بالاتر و تمام‌تر و کامل‌تر متوجه باشد، آنگاه باز این آلام بدن، در آن تأثیر نمی‌کند که روح را متوجه خودش سازد و به آلام خودش متألم کند. بلکه می‌شود گفت بدن را هم پشت سرش می‌کشاند، آن‌چنان که بدن هم توجه ندارد. بدن هم، به‌جهت توجهی که به روح دارد و متابعتی که از روح دارد، دیگر درد را احساس نمی‌کند. البته بدن به‌حسب خلقت الهی و قرار الهی درد را دارد، اما به‌واسطه توجه به روح و متابعت از روح، دیگر درد را احساس نمی‌کند.

این امر را خود من تجربه کرده‌ام و عرض می‌کنم. البته صحیح نبوده است، ولی به‌عنوان تجربه می‌گویم. استادی داشتیم که به‌عنوان سیر و سلوک، به ما درس‌هایی می‌داد و ما را به اموری تمرین می‌داد. یکی از اموری که ما را تمرین می‌داد و با آن کار می‌خواست بگوید که ببینید چطور بدن تابع روح می‌شود و در راه سیر و سلوک، بدن در هر حالی می‌تواند از روح متابعت کند؛ گرسنگی را تحمل کند، تشنگی را تحمل کند، و از این‌گونه امور. از جمله به ما دستور داد که تمرین کنیم ببینیم تا چه حد بدن ما متابعت دارد. به ما دستور می‌داد که سیگارِ روشن را با کفِ دستمان خاموش کنیم. دقت بفرمایید، خاموش کردن آتش سیگار با کف دست خیلی مشکل است. با وجود این، خیلی راحت سیگار را با کف دست خاموش می‌کردیم، و کف دست ما تاول می‌زد و ما خبردار نمی‌شدیم و احساس درد و سوزش نمی‌کردیم. این مقدار ما را متوجه کرده بود. عرض کردم نمی‌گویم صحیح است؛ کسی در پیِ این کارها نباشد. آن زمان‌ها خود ما هم به صحت و بطلان این کارها توجه نداشتیم. ولی این‌قدر عجیب بود که ما با کف دست، با فشارِ تمام، خیلی راحت سیگار را خاموش می‌کردیم. دست ما تاول می‌زد، ولی ما از سوزشش خبر نمی‌شدیم. اینها تجربه شده است و از این قبیل کارها می‌کنند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 301 *»

فقط برای این عرض کردم که ببینید، وقتی که روح به جایی و به مقامی توجه داشته باشد و شائق باشد، بدن هم از او تبعیت می‌کند. با اینکه خدا این بدن را طوری قرار داده که در برابر آتش بسوزد و با خوردن کارد و یا فرو رفتن خار در آن، متألم شود؛ اما وقتی بدن متوجه به امر بالاتری است و متوجه روح است، دیگر درد‌ها را نمی‌فهمد، آلام را درک نمی‌کند.

اینکه در روایت رسیده خداوند حرارت آهن را از شهداء کربلاء برداشت و آنها حرارت آهن را درک نمی‌کردند؛([37]) یعنی حرارت شمشیر، حرارت نیزه، حرارت تیر را بدن آنها درک نمی‌کرد. البته همچنان‌که حرارتِ آتش حرارت است، حرارت آهن هم حرارت است؛ یعنی شمشیر واقعاً می‌سوزاند و می‌گدازد. معلوم است، کاردی روی دست انسان می‌افتد و می‌بُرَد، انسان چقدر متألم می‌شود. یک خار در پا فرو می‌رود، انسان چقدر ناراحت می‌شود. اما خداوند حرارت آهن را از بدن آنها برداشته بود. آلام آن شمشیرها، آن نیزه‌ها، آن تیرها برای آنها نبود. نه به این معنی که بدن آنها این سوزش‌ها را درک نمی‌کرد؛ بلکه به‌واسطه توجه روحشان به عالم بالا و به حضرت سیدالشهداء بود، که مستغرَقِ آن بزرگوار بودند.

آن تجلیات و آن شهودِ عجیب برای آنها امرِ عجیبی بود. آنها امر دیگری را مشاهده می‌کردند. چون روحشان مشتاق بود که هرچه زودتر از این بدن جدا شود و در آن مقامات قرار بگیرد، در آن درجات قرار بگیرد، از این‌جهت روح که متوجه آن مقامات بود، بدن‌هایشان هم متوجه آن مقامات بود. این امور برای آنها خیلی آسان بود. مرحوم آقای کرمانی­ مثال می‌زنند، می‌فرمایند: کسی که در زحمت و مشقت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 302 *»

باشد و بداند که آسایش و رفاه در جایی است و باید برود و به آن مکان برسد، اگر در این راه خارها و سنگ‌ها و تیغ‌ها باشد، او در این راه حرکت می‌کند و باشتاب می‌رود. اصلاً متوجه نمی‌شود که خار به پای او می‌رود، پایش به سنگ می‌خورد و زخم می‌شود. اما وقتی که به مقصد می‌رسد، آنجا می‌بیند عجب! چقدر پای او زخم شده، چقدر خار در پای او رفته و متوجه نشده است.([38])

این «متوجه نشدن» از این باب است که بدن تابع روح شده. روح به مقامات بالاتر و مرتبه‌های عالی‌تر دارد فکر می‌کند. روح متوجه بدن نیست، کاری به بدن ندارد. او بدن را برای خودش مانع می‌بیند. برای رسیدن به آن مقصد، بدن را قفس می‌بیند، در بدن حبس است. به این بدن چکار دارد که به آن توجه کند و به‌واسطه توجه به این بدن، از تألماتِ بدن متألم بشود. نه، چون او به مقام عالی‌تر و مرتبه بالاتری توجه دارد، به بدن توجه نمی‌کند. وقتی که توجه نکرد، بدن هم که تربیت‌شده است، او هم به‌واسطه اشتیاقِ روح، مشتاق است و توجه به روح دارد، به همین سبب این آلام را درک نمی‌کند.

از فضائل و امتیازات شهداء کربلاء شمرده شده که خداوند حرارت آهن را از شهداء کربلاء برداشت. یعنی آنها به‌واسطه این یقین و اشتیاق، چنین شدند. شیخ مرحوم همین توجیه را در مورد شهادت خود حضرت یا در مورد شهادت‌های سایر ائمه؟عهم؟ دارند، که به‌واسطه کشته شدن یا خوردن سم و مسموم شدن، از دار دنیا رحلت فرموده‌اند.

بعضی اشکالی مطرح می‌کنند که آن اشکال به این صورت است که شما می‌گویید معصومین ما واقعیات را می‌دانستند. مثلاً حضرت رضا؟ع؟ می‌دانستند که اگر این انگور مسموم یا انار مسموم را بخورند، مسموم می‌شوند. سم دارد و به‌واسطه آن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 303 *»

از دنیا خواهند رفت. یا حضرت مجتبی؟ع؟ که به‌حسب علم امامت می‌دانستند که مثلاً در این کوزه آب سم و زهر است و اگر بیاشامند مسموم می‌شوند و از دنیا می‌روند. همچنین سایر معصومین؟عهم؟ که می‌دانستند در این غذا یا شیر یا آب سم وجود دارد، و می‌خوردند و مسموم می‌شدند. یا حضرت حسین؟ع؟ می‌دانستند که اگر به کربلاء بروند کشته می‌شوند. اشکالی که به شیعیان دارند این است که این بزرگواران که خودشان به این امور اقدام کردند، با دست خودشان انگور یا رطب یا انار مسموم خوردند یا آب مسموم خوردند یا حضرت حسین به کربلاء تشریف بردند، پس اینها خودشان دشمنانشان را در شهادتشان کمک کردند. و حال آنکه قرآن می‌فرماید: و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة؛([39]) خودتان را با دست خودتان به هلاکت نیندازید که مسئولِ خونِ خودتان خواهید بود، و به‌اصطلاح خون خودتان به گردن خودتان خواهد بود. پس چطور شد که ائمه ما، با علم و آگاهی از این امر، خودشان دشمنانشان را در شهادت خودشان کمک کردند؟!

علماء شیعه جواب‌های گوناگونی داده‌اند. شیخ مرحوم/ جوابی می‌دهند و آن جواب بسیار حکیمانه‌ است. مضمونِ آن این است که می‌فرمایند: موقع خوردن زهر یا موقع اجراءِ این امور، آن بزرگواران به امر بالاتری توجه دارند و عمداً توجه خود را از این امور برمی‌دارند. توجه خود را از این عالم برمی‌دارند و این کار به‌حسب تقدیر الهی انجام می‌شود و آنها هیچ‌گونه مسئولیتی در این امر ندارند. این کار از طرف دشمن انجام می‌شود و تمام مسئولیت به‌عهده دشمن است. آن بزرگواران به مقامی عالی‌تر و امری بالاتر توجه دارند که دین خدا است، تقدیر الهی است. توجهشان را از این امور برمی‌دارند. به‌اصطلاح «تغافل» دارند؛ یعنی خودشان را به غفلت و بی‌توجهی به این امور وامی‌دارند. این امور واقع می‌شود و این تقدیرها جریان پیدا می‌کند بدون آنکه مسئولیتی

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 304 *»

برای معصوم باشد.([40]) بنابراین و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة شاملِ حالشان نیست.

عرض می‌کردم این آلام بر بدن‌های این بزرگواران وارد می‌شد؛ ولی چون توجه نداشتند و به امر بالاتری متوجه بودند، برایشان درد نبود، بلکه لذت بود. چون آن‌‌به‌آن و قدم‌به‌قدم، آنها را به آن مقصدی که داشتند نزدیک‌تر می‌کرد. آن مقصد و هدف رسیدن به بهشت بود، رسیدن به درجات عالیه و نشستن در مجاورت رسول‌خدا و ائمه هدی؟عهم؟ بود. از این‌جهت با شوق به این عمل اقدام می‌کردند. و یدخلهم الجنة عرّفها لهم؛ خداوند این شهداء را، این کسانی را که در راه او شهید می‌شوند، در آن بهشت‌ها و درجات بهشت‌ها داخل می‌کند، که عرّفها لهم؛ آن بهشت‌ها را به ایشان شناسانید و معرفی کرد. به چه شکل معرفی کرد؟ شهداء کربلاء به کشف و شهود مشاهده کردند و دیدند. همان لحظه‌ای که شهادت دست می‌دهد، ایشان در آن مقامات هستند و خود را در آن مقامات می‌بینند.

علیّ‌اکبر صلوات ‌الله ‌علیه چه گفت؟ عرض کرد: پدر، اینک جدم مرا با جامی از آب کوثر سیراب فرمود. _ یعنی همان لحظه به آن جام سیراب شد. _ و می‌فرماید جامی هم برای شما دارد و منتظر شما است و می‌گوید که ای حسین، تو هم شتاب کن تا اینکه تو هم از این جام سیراب شوی.([41])

ببینید تا امر شهادت دست ندهد، آن مقامات نیست. باید امر شهادت دست بدهد تا به آن مقامات نائل شوند. و یُدخِلهم الجنة؛ بعد از امر شهادت، ایشان را به بهشت داخل می‌گرداند. وقتی شهادت واقع شد، خودشان را در آن مقامات که عرّفها لهم می‌بینند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 305 *»

تا به اینجا درباره شئونات شهداء است، اما درباره آثار شهادتشان فرمود: فلن‌یضل اعمالهم. اولین هدف از عمل آنها این بود که نام حسین باقی بماند. یعنی مقصد اصلی آنها در اعمالشان، اولْ مقصودشان، اول مطلوبشان، اول هدف‌ از کارهایشان این بود که نام ابی‌عبدالله الحسین باقی بماند. نور آن بزرگوار خاموش نشود و آن مقصدی که دارد به‌انجام رسد؛ که نصرت دین خدا و باقی ماندن ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و زنده ماندن آثار ولایت است. اصل مقصودشان این بود. و ما می‌بینیم، در اربعین این امر واقع شد. آمدن جابر خودِ این مطلب بود، خودِ این مقصد بود. آمدن دوستان به زیارت، خودِ این مطلب و مقصد بود. یکی از مقصد‌ها و مطلب‌های مُعْظَم این شهادت‌ها بوده. که عرض کردم رسول‌خدا هم مژده می‌دادند، می‌فرمودند شما خیالتان آسوده باشد. اگرچه شما را از یکدیگر متفرق می‌کنند، متشتّت می‌کنند؛ یعنی بین خاندان من جدایی می‌اندازند، آنها را از یکدیگر جدا می‌سازند، ولی قبور شما زیارت‌گاه شیعیان شما می‌شود.

افتراق آنها از یکدیگر برای آنها بلاء و مصیبت بوده و حال آنکه این بزرگواران، در اجتماعشان، مسرت خاصی داشتند. وقتی با یکدیگر بودند، کنار هم بودند، بسیار مسرور می‌شدند. اجتماعات آنها، در هر موقعی که انجام می‌شد، همراه با مسرتشان بود. حدیث شریف کساء را برای ما می‌خوانند،([42]) این اجتماع مقدسشان سبب مسرتشان بود. نوعاً وقتی که رسول‌خدا در خانه امیرالمؤمنین، با این بزرگواران مجتمع می‌شدند، مسرت خاصی برای حضرت دست می‌داد. معلوم است، اگرچه دو نفرشان باهم بودند یا سه نفرشان، یا چهار نفرشان باهم بودند، یا وقتی که پنج نفر می‌شدند  در زمان رسول‌خدا که همان پنج نفر بودند، از معصومین کس دیگری حاضر و ظاهر نبود که با ایشان مجتمع بشود _  خود همین پنج نفر که مجتمع می‌شدند مسرت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 306 *»

خاصی پیدا می‌شد. نه فقط برای ایشان، برای عالم ملکوت هم مسرت پیدا می‌شد. تمام ملائکه وقتی که می‌شنیدند و یا مُشْرف می‌شدند، یا خداوند طوری به آنها می‌فهمانید که این خمسه طیبه مجتمع شده‌اند، این انوار مقدسه گرد هم جمع شده‌اند، مسرت پیدا می‌کردند. چون با همین اجتماع از مقام اولیشان که مقام وحدتشان و مقام جامعیتشان بود، خبر می‌دادند. آن مقامی که شما با توجه به آن مقام، خدا را شکر می‌کنید و از اعتقادات خود می‌شمرید و خدا را و این بزرگواران را شاهد می‌گیرید بر اینکه من به چنین امری معتقدم. و ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.([43]) این شهادت و گواهی، این اقرار، اعتراف به این است که عقیده شما این است. شما به این معتقدید که این بزرگواران در مقام روح، در مقام طینت، در مقام نور، یکی هستند. این اجتماعاتشان حکایتی از آن مقامشان بود و از آن مقام خبر می‌داد. به همین سبب، حال اجتماعشان، از حال افتراقشان در نزدشان بهتر بود. افتراق برای آنها بلاء بود، مصیبت بود، درد بود. مفارقت و جدایی از یکدیگر، به هر شکلی و به هر مقداری، برای آنها خیلی سخت بود.

رسول‌الله؟ص؟ گاهی اوقات که امیرالمؤمنین؟ع؟ را در مدینه تنها می‌گذاشتند و برای جنگ از مدینه خارج می‌شدند، حضرت امیر؟ع؟ بسیار دلتنگ می‌شدند و گاهی اظهار می‌کردند. آنگاه رسول‌الله؟ص؟ آن بزرگوار را دلداری می‌دادند به این‌طور که آیا راضی نیستی که نسبت‌به من، مانند هارون نسبت‌به موسی؟عهما؟ باشی؟([44])

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

و عجل فرج ولیک صاحب الامر و الزمان

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 307 *»

 

مجلس 18

(شب دوشنبه / 27 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 308 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض می‌کردیم اینکه زیارت اربعین از علائم شیعیان به‌حساب آمده برای آن است که با این امر، سنتی را احیاء می‌کنند که جابر مؤسس آن سنت شد و با زیارتِ او، یکی از عالی‌ترین مطالب و مقاصدی که بر شهادت سیدالشهداء؟ع؟ مترتب بود به‌وقوع  پیوست. آن مقصد عبارت بود از زیارت کردن قبر مقدس آن بزرگوار و حاضر شدن در نزد قبر مطهر او و شدّ رحال کردن و بار سفر بستن برای زیارت آن بزرگوار. همچنان‌که زیارت رسول‌خدا؟ص؟ و زیارت هریک از ائمه معصومین؟عهم؟ و انبیاء عظام؟عهم؟ و بزرگان دین سنت است. رسول‌خدا؟ص؟ نوعاً از این امر خبر می‌دادند و دربرابر قبول مصائب و تحمل بلاها مژده می‌دادند که ای خاندان من، قبور شما بعد از شهادتتان مورد توجه شیعیانتان خواهد شد و آنها سعی می‌کنند نزد قبور شما حاضر شوند و شما را زیارت کنند؛ با اینکه قبورتان متفرق و جدا خواهد بود و شما در شهرها و بلاد مختلف خواهید بود.

چون یکی از مصائب این بزرگواران که برایِشان بسیار بسیار سخت بود، تَشَتُّت و تفرّقشان بود. اجتماعِ این بزرگواران برایِشان موجب مسرت می‌شد و تفکر و تخیلِ تفرّقشان اسباب آزردگی خاطر مطهرشان بود. وقتی که گردِ هم مجتمع می‌شدند و با یکدیگر در جمعی و در مجلسی می‌نشستند، شادمان می‌شدند و سبب مسرتشان

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 309 *»

می‌گشت. علتش را هم عرض کردم که اجتماعشان حکایتی و نمایشی از آن مقام اصلی و اولی ایشان می‌شد که مقام وحدت ایشان است.

می‌دانیم که این بزرگواران در یک مقام، همه یک نور و یک طینتند، یک روحند. این از اصول اعتقادی و از مبانی معارف نورانی ما است. یعنی یکی از معارف نورانی، که خودشان ما را با آن معارف آشنا فرموده‌اند، همین است که ما باید ایشان را در اصل و طینت و نور و روحانیت و معنویت یک حقیقت بدانیم. چون این مقام را به ما شناسانیدند دانستیم و به آن معتقد شدیم، به‌طوری که به مرحله شهود رسیده. یعنی این امر باید آن‌چنان برای ما روشن باشد و این معرفت نورانی حاصل شده باشد، که در حضورشان بر این امر گواهی دهیم. به برکتِ براهین و فرمایشاتی که خود فرموده‌اند و خدای متعال خبر داده است و در فرمایشات بزرگان رسیده است و الحمدلله رب العالمین ایشان هم این مطالب را با براهین عقلی روشن ساخته‌اند، این معرفت باید آن‌چنان برای ما آشکار گردیده باشد که برای ما به حدّ شهود رسیده باشد. به این معنی که ما از شاهدینِ این امر، یعنی گواهانِ بر این مطلب باشیم. گواه تا خودش نبیند نمی‌تواند گواهی بدهد. باید خود امری را ببیند تا گواهی دهد.

در زیارت‌ها، مخصوصاً زیارت جامعه کبیره که یکی از مخازن معرفت برای شیعه است، به این مطلب گواهی می‌دهیم. راوی از حضرت هادی؟ع؟ درخواست کرد که حضرت برای او بیان بفرمایند و زیارتی به او تعلیم دهند، که آن زیارت جامع مراتب آن بزرگواران باشد و فضائل ایشان در آن مذکور شود، تا هم امامان را زیارت کرده باشد و هم معرفتی حاصل کرده باشد و هم هنگام زیارت، یادی از مراتب و فضائل ایشان نموده باشد.

چون معلوم است که وقتی انسان در مجاورت امام قرار می‌گیرد، باید کسب فیض کند. مقامْ مقامی است که باید استفاضه کند؛ زیرا ایشان منشأ و مبدأِ فیضند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 310 *»

«زیارت» به‌معنی دیدار و ملاقات و رسیدن خدمت مزور است. در زمان حیاتشان، به‌حسب مصالحِ روات، فرمایشاتی می‌فرمودند. هرکس به زیارت و دیدارشان می‌رفت، به‌مقدار قابلیتش و به‌اندازه استعدادش و مناسب با قوت ایمان و یا ضعف ایمانش، فرمایشاتی و فضائلی برای خود ذکر می‌فرمودند و آن شخص بهره می‌برد و یا برای دیگری که با او مناسبت داشت نقل می‌کرد و او بهره می‌برد. اما بعد از شهادت و رحلتشان، هنگام رفتن به اعتاب مقدسه‌شان، دیگر به این شکل افاضه انجام نمی‌شود. یعنی ما نمی‌توانیم از ایشان سخنی بشنویم و یا از راه گفت‌وگو بهره‌ای ببریم. دوستان ایشان باید دل‌ها را آماده کنند، سینه‌ها را منشرح سازند، روح‌ها را قابل کنند، که افاضه معنوی انجام بشود. حضور این بزرگواران رفتن و در عتبه این بزرگواران حاضر شدن باید بر معرفت ما اضافه کند، باید قوت ایمان ما را زیاد کند و ارتباط و اتصال ما را با این بزرگواران بیشتر سازد. نباید با حالت عادی رفت و با حالت عادی برگشت.

از این‌‌جهت این راوی هم، چون از این امر دستش خالی است، می‌گوید لااقل به من زیارتی تعلیم بفرمایید که این زیارت جامعِ فضائل شما باشد که وقتی یکی از شما را زیارت می‌کنم، با آن زیارتْ زیارت کنم و وقتی که فضائل شما را ذکر می‌کنم ایمانم تازه شود.([45]) پس قدر این زیارت را باید بدانیم. درجات شیخ مرحوم عالی است، خداوند متعالی فرماید و بر علوّ درجات آن بزرگوار بیفزاید که این زیارت شریف را شرح فرمودند و اسرار و حقایق آن فرمایشات را، نسبت‌به زمان و مصلحت زمان، ظاهر ساختند و خداوند به ما هم توفیق دهد که بتوانیم استفاده کنیم و بهره ببریم.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 311 *»

در همین زیارت می‌بینید که مواردی از معارف و مراتب نورانی خود را ذکر می‌فرمایند که ما باید در نزد قبورشان عرض کنیم. از جمله عرض می‌کنیم: اشهد … ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض. نوعاً در فرمایشات این جمله را خیلی می‌شنویم. در مواعظ بزرگان، این فرمایش و این قسمت زیارت را زیاد استماع می‌کنیم و الحمدلله شرحی را هم که می‌فرمایند اجمالاً در خاطرها داریم. ما هم گاه‌گاهی که متذکر این جمله شریفه شده‌ایم، نسبتاً توضیح داده‌ایم که این بزرگواران در مقامی یک حقیقتند و در مقامی متعددند. تعدّدشان چهارده عدد است؛ یعنی تعیّنشان چهارده تعیّن است، نه کمتر است و نه بیشتر. البته تعیّن تفصیلی ایشان چهارده تعین است؛ وگرنه تعین‌های اجمالی دارند که گاهی دو تعیّنند که آن دو تعینْ نبوت است و ولایت، که مظهر کلیه‌اش محمد است و علی صلوات الله و سلامه‌ علیهما و آلهما. گاهی تعینشان بیشتر است؛ پنج تعین و هفت تعین و بعد هم چهارده تعین. این تعینات هم توضیح داده شده که به‌طورِ «بعضها من بعض» است.

نوعاً در توضیح «بعضها من بعض» عرض کرده‌ام که مثالِ تقریبی آن، که خیلی مطلب را به ذهن نزدیک می‌کند و در ذهن ثابت می‌ماند، همان است که امیرالمؤمنین فرمود: انا من احمد؟ص؟ کالضوء من الضوء؛([46]) پیدایش من و نسبت من با محمد؟ص؟ همان پیدایش چراغی از چراغی است. حضرت برای نسبت خود، درگیریِ چراغی از چراغی را بیان می‌فرمایند. آن زمان‌ها وقتی که چراغی را از چراغی روشن می‌کردند، کاملاً امری محسوس بوده، برای همه کاملاً محسوس و روشن بوده، امری بوده که برای کسی مخفی نبوده است؛ کسی که طالب چراغ بوده، در پیِ چراغ بوده، خواستار چراغ بوده با چشم می‌دیده. و چراغ یعنی آن حقیقتی که اطراف خود را روشن کند، خود روشن باشد و باعث نشان دادن و نمایاندن اشیاء اطراف خود هم باشد. این

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 212 *»

معنی چراغ است. پس این حقیقت، حقیقتی است که در چراغ معلومِ همگان است. چراغ دیگری هم که آن را از آن چراغ اول روشن کنند، همین حقیقت، بدون کم و زیاد، در آن پیدا می‌شود. تمام آن جهاتی که در چراغ اول بوده، در چراغ دوم هم هست. اگرچه پیدایش چراغ دوم به‌واسطه چراغ اول و بعد از چراغ اول است، در تحقق و پیدایش فرع او و تابع او است؛ اما در چراغ بودن هیچ تفاوتی با چراغ اول ندارد.

من نوعاً این مثال را برای توضیح فرمایش امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه عرض کرده‌ام که فرمود: انا من احمد؟ص؟ کالضوء من الضوء؛ نسبت و رابطه بین من و بین آن حضرت؟ص؟ همان چراغ از چراغ است. یعنی من تابع او هستم؛ اما تمام حقیقت او در من متجلّی است، من هیچ‌چیز کم ندارم. فقط من دومم، او اول است. اولیّتِ او را ندارم و بعد از او هستم. او اصل است و من فرع او هستم، درگرفته به او هستم، متحقق به او هستم. همین‌طور نسبت امام حسن با امیرالمؤمنین، نسبت امام حسین با امام حسن، نسبت مهدی صلوات ‌الله ‌علیه با امام حسین، نسبت سایر ائمه با حضرت مهدی و نسبت فاطمه زهراء با ائمه دیگر؟عهم؟، همین نسبت‌ها است.

قرآن هم به همین مطلب اشاره دارد: ذریةً بعضُها من بعض.([47]) این مِن بیان همان نسبت و رابطه‌ای است که در چراغی از چراغی روشن است. توضیح این مسائل داده شده، فعلاً زمینه برای توضیح این امور نیست. ان‌شاءالله آنچه در ذهن‌ها هست در توجه اجمالی به مفاد و معنای این جملات شریفه و مبارکه کفایت می‌کند. پس یکی از مقاماتی که این بزرگواران دارند مقام وحدت ایشان است که با توجه به آن مقام وحدت عرض می‌کنیم: اشهد … ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة. اجتماعشان با یکدیگر آیه این مقام و نمایشی از این مقام بود. از این‌جهت دوست داشتند که مجتمع شوند و اجتماعاتی را که به‌حسب مصلحت‌ها برایشان دست می‌داد، مغتنم می‌شمردند و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 313 *»

بهترین امر برای ایشان همین حالت اجتماعشان بود. وقتی که از یکدیگر جدا بودند، از جدایی اظهار کراهت می‌کردند. متفرق که بودند، اظهار کراهت می‌کردند.

عرض کردم گاه‌گاهی رسول‌خدا؟ص؟ خود، شخصاً در جهاد شرکت می‌فرمودند. آن جهاد‌هایی که رسول‌خدا؟ص؟ شخصاً شرکت می‌فرمود، آنها را به‌اصطلاح «غَزْوه» می‌گویند و «غَزَوات» یعنی جنگ‌ها و جهاد‌هایی که رسول‌خدا؟ص؟ خود هم شرکت داشتند. در بعضی از این غزوات، حضرتْ امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه را در مدینه می‌گذاردند و خود تشریف می‌بردند. امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه به‌حسب ظاهر ناراحت می‌شدند. یکی از ناراحتی‌هایشان همین بود که چرا بین ایشان جدایی می‌افتاد. تحمل همین مقدار تفرق برای این بزرگواران مشکل بود. عرض می‌کرد: یا رسول‌الله؟ص؟، شما مرا در مدینه می‌گذارید، میان یک‌عده پیرمرد که نمی‌توانند در جهاد شرکت کنند، یا مریض که از شرکت در جنگ معذورند، و زن‌ها و بچه‌ها که جهادی بر ایشان نیست، مرا در میان اینها می‌گذارید و خود تشریف می‌برید! بعد حضرت رسول؟ص؟ به‌حسب ظاهر، دلداری می‌دادند و در ضمنِ دلداری، مقام و منزلت حضرت امیر؟ع؟ را بیان می‌نمودند. می‌فرمود: آیا تو راضی نیستی، خوشحال نیستی، خرسند نیستی از اینکه نسبت‌به من، به‌منزله هارون باشی نسبت‌به موسی؟!([48])

حضرت موسی؟ع؟ وقتی که می‌خواست به مناجات برود و برنامه‌هایی داشت که به‌طور انزواء از خلق انجام می‌شد، برادرش هارون را خلیفه و جایگزین خود می‌کرد. البته در میان خلق، هادی لازم بود، راهنما لازم بود. در میان خلق، دلیل، پیشوا، امام و قدوه لازم بود. آنچه که خلق به آن احتیاج دارند همین‌ها است. به نبی محتاجند که از طرف خدا احکامشان را برایِشان بیان کند. به دلیل محتاجند که در موضوعات و مشکلات، آنها را راهنمایی کند. به امام نیازمندند، به قدوه و اسوه نیازمندند که در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 314 *»

اعمالشان، در اخلاق و رفتارشان به او اقتداء کنند. به این امور محتاج بودند.

موسی؟ع؟ وقتی که برای مناجات و یا انزواهایی که داشت و به آن انزواها مأمور بود، می‌رفت و از امتش فاصله می‌گرفت، در میان امت، هارون، برادرش را خلیفه و جایگزین خود می‌کرد. در این نکته که عرض می‌کنم دقت داشته باشید. به این معنی که در هارون روح نبوت بود، نبی بود. برادر موسی بود، روح نبوت هم داشت. درست است که در شریعت تابع موسی بود؛ اما به خودش مستقلاً وحی می‌شد و ملک وحی با خود هارون ارتباط پیدا می‌کرد و تکالیف او را مستقلاً به او می‌رسانید. اگرچه این تکالیف همان تکالیفی بود که خداوند بر موسی نازل فرموده بود، ولی به‌وسیله ملک وحی، که حامل وحی بود، به هارون می‌رسید.

معنای روح نبوت همین است. وقتی که روح نبوت در شخصی پیدا شد و نبی شد، او در هر صورت با وحی برخورد دارد. حال طریقه برخوردش با وحی چگونه است؛ آیا ملک را می‌بیند، یا صدای ملک را می‌شنود، یا به او الهام می‌گردد؟ به صورت‌های مختلف است. هرچه باشد، مقصود این است که او صاحب وحی است و با این امر آشنا است. پس به این‌طور عرض می‌کنیم که ملک وحی با او ارتباط دارد و وحی را به او می‌رساند.

هارون در میان امت موسی چنین موقعیتی دارد که جای موسی بنشیند. در جمیع امور و شئون برای امت، موقعیت موسی را دارد. امت احکام خود را می‌توانند از او سؤال کنند. برای امت در مشکلاتشان، دلیل و راهنما باشد. در میان ایشان، امام، قدوه و اسوه باشد؛ به اخلاقش اقتداء کنند، به رفتارش اقتداء کنند. در او مقام نورانیت را مشاهده کنند. کلامش برای ایشان کلام خدا باشد. حامل احکام الهی باشد. ناطق به نبوت باشد. هارون این شئونات را دارد.

فرمایش رسول‌خدا؟ص؟ اگرچه به‌حسب ظاهر دلداری امیرالمؤمنین است؛ اما در واقع بیان مقام و منزلت و رتبه آن بزرگوار است. در ضمن بیانِ این است که یا علی،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 315 *»

مصلحت خلق اقتضاء می‌کند که میان من و تو این‌مقدار فاصله بیفتد و ما از یکدیگر به‌واسطه مصلحت خلق متفرق شویم و به همین مقدار از یکدیگر جدا شویم. باید برای مصلحت خلق، این جدا شدن از یکدیگر و این تفرق را متحمل شویم. ببینید چقدر امر عجیب بوده! از این‌جهت می‌فرماید: آیا تو راضی نیستی و مسرور و خوشحال نیستی از اینکه نسبتت با من مثل نسبت هارون با موسی باشد؟!

خدا هم در قرآن آیه نازل کرده و این امر را ذکر کرده و هارون را از خلفاءِ خود شمرده. فرموده است: و واعدنا موسی ثلاثین لیلةً و اتممناها بعشر فَتَمَّ میقاتُ ربه اربعین لیلة و قال موسی لاخیه هارون اخلُفْنی فی قومی و اَصلِح و لاتتّبع سبیل المفسدین.([49]) در اینجا به‌خصوص نام «خلیفه» به‌میان آمده. اخلفنی، جای من بنشین، جانشین من بشو. در قرآن، چهار نفر خلیفه شمرده شده‌اند و امیرالمؤمنین هم که خلیفه چهارمند به همین معنی خلیفه چهارمند. که گاهی جناب خضر؟ع؟ برای مزاح می‌آمد و به حضرت امیر سلام می‌کرد و می‌گفت: «السلام علیک یا رابع الخلفاء». بعضی تعجب می‌کردند که این چه سلامی است!([50]) در اسلام هم به‌حسب ظاهر، بعد از رسول‌خدا؟ص؟، اولی و دومی و سومی خلیفه شدند و علی را خلیفه چهارم می‌گویند. به همین مناسبت، ایشان هم گاه‌گاهی می‌گفت: «السلام علیک یا رابع الخلفاء». ولی منظورش خلیفه چهارم در قرآن بود، نه خلیفه چهارم چهاریاری‌ها.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 316 *»

خلیفه چهارم قرآن به این معنی است که خلیفه اول «آدم» است که خدا او را به‌عنوان خلیفه و جانشین خود، در روی زمین ذکر فرموده. این خلافت آدم غیر از خلافت بنی‌آدم در روی زمین است. خدا در قرآن بعضی جاها فرموده شما ای بنی‌آدم، ای فرزندان آدم، شما در روی زمین جانشین هستید. اما جانشینِ کی؟ جانشینِ بنی‌جانّ. این بنی‌آدم، در روی زمین، جانشین بنی‌جانّند؛ نه جانشین خدا. سنی‌های بدبخت گرفتار این اشتباه شدند و بعضی‌ شیعه‌های بدبخت‌تر هم دنبال آنها در حرکت شدند و همه انسان‌ها را خلیفةالله می‌دانند، که همه در روی زمین جانشینان خدا هستند.

یک‌وقتی عرض کرده‌ام، آخر اگر همه جانشین خدا باشیم، آن‌وقت در میانِ کی و برای چه کسی؟ کسی دیگر جز الاغ‌ها و گاو‌ها و شترها که در روی زمین نیست؛ ما برای شترها و گاو‌ها و الاغ‌ها خلفاءالله باشیم؟! همین‌طور می‌شود. خواه‌نخواه، باید برای آنها خلیفةالله باشیم. وگرنه ما چه ارزشی داریم که در روی زمین جانشین خدا باشیم؟! خیلی مطلب عجیبی است، خیلی اشتباه بزرگی است. پس این بنی‌آدم، در روی زمین، جانشینان بنی‌جانند؛ چه ربطی دارد به خلیفةالله بودن؟! و آن‌وقت چه امتیازی خواهد بود برای آدم، برای هارون، برای داود، برای امیرالمؤمنین؟!

آری، امیرالمؤمنین خلیفه چهارمند؛ به این معنی که خداوند به سه خلیفه تصریح کرده که اسم‌هایشان را به‌عنوان خلیفه خدا و یا خلیفه رسول‌خدا، در روی زمین معرفی کرده. درباره آدم فرموده است: انی جاعل فی الارض خلیفة.([51]) درباره داود فرموده،([52]) درباره هارون هم که از زبان موسی فرموده است. درباره امیرالمؤمنین هم که به رسول‌خدا؟ص؟ دستور فرمود: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک _  فی علی؟ع؟ _ ([53])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 317 *»

فان لم‌تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس.([54]) خلیفه چهارمی که قرآن به خلافتش تصریح کرده و او را جانشین خدا معرفی فرموده، امیرالمؤمنین است. تمام معصومین و انبیاء؟عهم؟، به این معنی جانشینان خدا هستند.

پس رسول‌خدا که این جمله را می‌فرمایند، تشبیه و تمثیل می‌فرمایند؛ یعنی تو به‌مانند هارون در قوم موسی هستی. چطور هارون جای موسی می‌نشست، تو همان‌طور جای من می‌نشینی. دقت در این نکته است که موقعیت هارون چه بوده؛ در این فرمایشات آن موقعیت را باید در نظر گرفت. سنی‌ها هم نقل کرده‌اند، همه‌ سنی‌ها این روایت را قبول دارند که بارها رسول‌خدا؟ص؟ این فرمایش را فرموده که به‌عنوان «حدیث منزلت» مشهور است.

مثل حدیث غدیر است. جریان غدیر در میان اهل سنت و شیعه به حدیث غدیر مشهور است و ذکر فضیلت و منقبت و خلافت امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه است. الحمدلله حتی سنی‌ها هم نتوانسته‌اند خودِ حدیث را انکار کنند، اگرچه معنای حدیث را تحریف کرده‌اند و معنایش را برگردانده‌اند. چون «تحریف» گاهی در لفظ حدیث می‌شود و گاهی در معنای حدیث. اینها آمده‌اند معنای حدیث را تغییر داده‌اند و تحریف کرده‌اند، ولی خود حدیث را نتوانسته‌اند انکار کنند. آنانی که احادیث را نقل کرده‌اند، همه‌شان حدیث غدیر را روایت کرده‌اند؛ ولی معنایش را تغییر می‌دهند، می‌گویند مراد از مولا آن نیست که شیعه می‌گوید.

تعجب است! حتی این نسبت را به «حسنِ مُثَنّی» هم می‌دهند. حسن مثنی را هم به این امر متهم می‌کنند. حسن مثنی آقازاده حضرت مجتبی صلوات ‌الله ‌علیه است. یکی از آقازادگان این بزرگوار است. چندتا از فرزندانِ حضرت در کربلاء شهید شدند؛ فرزند این بزرگوار، حسن بن حسن المثنی هم طبق نقلی جزء مجروحین بوده که

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 318 *»

او را به کوفه می‌برند و بعضی از دوستان و شیعیان او را معالجه می‌کنند. ایشان بهبود می‌یابد، حالش خوب می‌شود و به مدینه می‌رود.([55]) از قول حسن مثنی نقل می‌کنند که بعضی از سنی‌ها، رجالِ نامی و علمی سنی‌ها، خدمت ایشان آمدند و با حسن مثنی در مسأله حدیث غدیر و معنای حدیث غدیر سخن‌ها گفتند و خواستند که بگویند آیا معنای این حدیث آن‌طوری است که شیعه می‌گوید یا آن‌طوری است که عامه می‌گویند.

سنی‌ها می‌گویند اینکه فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه،([56]) مراد از مولا دوست، ناصر، معین و از این قبیل است. یعنی هرکس که من دوستِ اویم، علی هم دوست او است. هرکس را که من نصرت می‌کنم، علی هم او را نصرت می‌کند. این حرف حرف سنی‌ها است. خود حدیث غدیر را قبول دارند، اما آن را این‌طور معنی می‌کنند. می‌گویند حضرت آن اجتماع را، در آن گرمای شدید، برقرار ساخت که بگوید هرکس من دوست اویم، علی هم دوست او است. این که مسأله‌ای نیست؛ همه مؤمنین این‌طورند. هرکس را که رسول‌خدا دوست دارند، همه مؤمنین او را دوست دارند؛ اگر مؤمنند، اگر به اسلامِ واقعی مسلمند، اگر در دل و ظاهر اسلام را قبول کرده‌اند. آیا غیر از این است که هرکس را که رسول‌خدا دوست دارند باید دوست داشت؟! هرکس را که رسول‌خدا نصرت کنند باید نصرت کرد؟!

شیعه می‌گوید: نه، مراد رسول‌خدا؟ص؟ این نیست؛ بلکه خود حدیث قرائنی دارد که به‌واسطه این قرینه‌ها، معنای این جمله هم روشن می‌شود. خودش فرمود: أ لست اولی بکم من انفسکم؛ آیا من از شما، به شما سزاوارتر نیستم؟ این معنایش معلوم است. أ لست اولی بکم من انفسکم معنایش این نیست که من دوست شما هستم. معنایش

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 319 *»

این است که آیا من، در مال شما، جان شما، عِرْض شما، همه امور شما، به شما از خود شما سزاوارتر نیستم؟ من سزاوارترم یا نه؟ همه گفتند: آری، یا رسول‌الله، چنین است. ([57]) خدا مولای ما است، یعنی اولیٰ به تصرفِ در ما است، و تو هم مولای ما هستی. بعد که حضرت از همه آن جمع این اقرار را گرفتند، آن‌وقت فرمودند: من کنت مولاه فهذا علی مولاه. حال هرکس من به این معنی مولای اویم، علی هم مولای او است. یعنی اولیٰ به تصرف است. همان مقصودِ از امامت و ولایت که می‌گوییم، همان منظور بوده است. این مقصود شیعه است. یعنی معنایی است که شیعه حدیث غدیر را معنی می‌کنند.

حال یا به حسن مثنی تهمت می‌زنند و این حدیث را جعل کرده‌اند و به پای آن بزرگوار بسته‌اند، یا اینکه آن بزرگوار در تقیه بوده است. اگر هم حدیثی از ایشان رسیده، در تقیه بوده و این فرمایش را در تقیه فرموده است. می‌گویند نزد حسن مثنی جمع شدند و از او خواستند که این حدیث را برای ما معنی کن. آیا آن‌‌چنان است که شیعیان امیرالمؤمنین می‌گویند، یا آن‌‌طور است که ما می‌گوییم؟ از ایشان نقل می‌کنند که ایشان فرمود: نه، آن‌طور نیست که شیعیان امیرالمؤمنین می‌گویند؛ بلکه این‌طور است که شما می‌گویید.([58]) خیلی هم از این حدیث خوشحالند و برای ردّ شیعه، به آن متمسک می‌شوند.

با اینکه شیعه این‌همه دلائل برای اثبات این معنی و تفسیر این حدیث دارند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 320 *»

این‌همه آیات قرآن، این‌همه روایاتِ دیگر که رسیده، این‌همه دلائل محکم، این‌همه استفاده‌هایی که اهل لغت عرب از این حدیث کرده‌اند که به همین معنایی است که شیعه معنی می‌کند. شعراء براساس همین معنی شعر گفته‌اند. «حَسّان» به همین معنی که شیعه می‌گوید، این حدیث را به شعر گفته و ذکر کرده.([59]) شیعه برای این معنایی که از این حدیث استفاده می‌شود این‌همه دلائل دارد؛ ولی آنها آمده‌اند و در برابر شیعه، فقط همین حدیثِ حسن مثنی را به‌اصطلاح سند قرار داده‌اند و می‌گویند ببینید با اینکه حسن مثنی از خود شما است و از شیعیان است، فرزند امام مجتبی است، از اوضاع و مراد‌ها باخبر است، او می‌گوید آن‌طور نیست که شیعه معنی می‌کنند؛ بلکه شما درست می‌گویید، به این معنی است که شما می‌گویید.

عرض کردم که یا به آن بزرگوار تهمت زده‌اند و به‌نام آن بزرگوار جعل کرده‌اند، یا اگر هم جریانی بوده، آن بزرگوار در تقیه بوده‌اند. آری، کسی که در مدینه بوده، آقازادگانی از آن بزرگوار فراهم شده‌اند که یادگارهای خاندان رسالت بودند، این‌طور نمی‌گوید. عرض می‌کنم اگر مطلبی هم بوده تقیه بوده. در مرحله اول که می‌گوییم جعل است، دروغ است. این حدیث را به‌نام آن بزرگوار جعل کرده‌اند و به او نسبت داده‌اند.

پس همان‌طور که حدیث شریف غدیر مشهور است، حدیث منزلت هم همین شهرت را دارد. حدیث منزلت، که در میان اهل حدیث مشهور است، که هم سنی‌ها آن را روایت کرده‌اند، و هم شیعه روایت می‌کند، و از فضائل و مناقب امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه است، همین است که رسول‌الله بارها، به مناسبت‌های مختلف فرمود: انت منی بمنزلة هارون من موسی الّا انه لا نبی بعدی.

این «الّا» هم به این معنی است که بدانند در شأن امیرالمؤمنین نباید غلوّ کرد و آن حضرت را مستقل دانست. نه، آن بزرگوار فرع رسول‌خدا هستند و چون فرع آن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 321 *»

بزرگوارند، بالاستقلال برای آن بزرگوار نباید وحی و مقام نبوت اثبات کرد. اما در اینکه در هر امری از امور، جانشین رسول‌خدا بودند شکی نیست. مثل اینکه هارون در هر امری جانشین موسی بود؛ حتی بیان احکام الهی. این خیلی نکته است، خیلی دقت است؛ که حتی امیرالمؤمنین؟ع؟ احکام الهی را بیان می‌کرد، یعنی مثل امر و نهی رسول‌خدا؟ص؟ امر و نهی می‌فرمود. احکام الهیه را مثل رسول‌خدا بیان می‌فرمود. مشکلات را برطرف می‌کرد، معضلات را حل می‌فرمود. قدوه و امام بود، که همان‌طور که در افعال می‌بایست به رسول‌خدا اقتداء کنند، به این بزرگوار هم باید در افعال اقتداء کنند. شریعتْ اقوال او بود، طریقت افعال او بود و حقیقت احوالات علی بود صلوات ‌الله‌ علیه. یعنی باید در علی مقامات نورانی می‌دیدند، همان‌طور که در رسول‌الله؟ص؟ مقامات نورانی مشاهده می‌کردند. فرق نمی‌کند. هریک از ائمه این‌چنین بودند. و اشهد انهم فی علم الله و طاعته کمحمد صلوات الله علیه و علیهم اجمعین؛([60]) خدایا من شهادت می‌دهم، گواهی می‌دهم که این بزرگواران، یعنی ائمه من، در علم خداوند و اطاعت و بندگی و فرمان‌برداری از خدا مثل رسول‌الله هستند.

خلاصه، افتراق و جداییشان اسباب تحسّر و حسرتشان می‌شد. اما اجتماعشان مایه مسرتشان بود، شادمان می‌شدند؛ چون حکایتی از مقام وحدتشان بود. پس اگر قبورشان بعد از شهادتشان متشتت باشد، برایشان خیلی درد بود. تا یاد می‌کردند، ناراحت می‌شدند. حضرت مژده می‌دادند که ناراحت نباشید؛ اگر هم متفرق شوید و قبرهایتان جدا‌جدا، بدن‌هایتان پاره‌پاره یا مسموم و جداجدای از یکدیگر قرار بگیرد، شیعه حرمت شما را دارد. شیعه از وحدت و مقام عظمت شما یادش نمی‌رود. در زمان وفاتتان و بعد از شهادت و رحلتتان، مثل زمان حیاتتان، به اعتاب مقدسه شما می‌آیند و شما را زیارت می‌کنند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 322 *»

پس زیارت اربعین که شروع شد، این سنت عملاً و رسماً در اسلام انجام یافت و باید همه، در اربعین، این سنت را احیاء کنند و نشان دهند که من هم همان اعتقادی را دارم که جابر داشت. من هم همان عزمی را دارم که جابر داشت. من هم هر کجا بودم، اگر خبر شهادت مولایم ابی‌عبدالله به من می‌رسید، حرکت می‌کردم و می‌رفتم و قبر مقدسش را زیارت می‌کردم و شاید اول زائرش می‌بودم همان‌طور که جابر اول زائرش شد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

و عجل فرج ولیک صاحب الامر و الزمان

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 323 *»

مجلس 19

(شب سه‌شنبه / 28 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 324 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

شیعیان امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه ممتازند به این پنج علامتی که حضرت عسکری صلوات ‌الله ‌علیه ذکر فرموده‌اند. این پنج علامت علامت‌های ظاهری است که به این علائم ظاهری شناخته می‌شوند و از اهل سنت جدا می‌شوند. این علائم، مانند سایر صفات شیعه، دلالت دارد بر خضوع قلب و خشوع ظاهر و باطن شیعه در برابر انوار جلال و عظمت الهی، که از محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین ظاهر است، یا از انبیاء عظام؟سهم؟ یا از بزرگان دین رضوان‌الله‌علیهم و اعلی الله درجاتهم و ‌مقاماتهم آشکار است. چون خداوند انوار عزت و جلال خود را از این بزرگواران، در مراتبی که دارند، ظاهر فرموده است؛ شیعیان در مقام تعظیم و تکریم این بزرگواران برآمده‌اند و در برابر ایشان خضوع و خشوع دارند. همچنین در برابر هر چیزی که نور ایشان در آن ظاهر شده است، خضوع و خشوع دارند و آن را زنده و باقی نگه می‌دارند. این امر در اعمالشان کاملاً مشهود است.

وقتی که شیعه به نمازهای پنجاه‌ویک‌گانه واجب و نافله در شبانه‌روز احترام می‌کند، نمازهای واجب را که خدا واجب فرموده، چون خداوند واجب کرده است، حرمت می‌کند، انوار محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در این تکالیف کاملاً  آشکار است. این تکالیف همان انوار ایشان است که خداوند به ما دستور داده این تکالیف را به‌جا آوریم.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 325 *»

تمام احکام شریعت، تمام احکام طریقت، تمام معارف حقیقت، همه و همه، انوار محمد و آل‌محمد است که به‌عنوان دین ظاهر شده است و ابعادِ سه‌گانه دین را تشکیل می‌دهد. در این ابعاد سه‌گانه، انوار ایشان متجلی است. در حقیقت، احوال ایشان متجلی است. حالات ایشان حالاتی نورانی است و شناخت آن حالات شناختنِ خداوند است، شناختن اسماء و صفات پروردگار است. افعال ایشان همان احکام طریقت و وظایف انسان‌ها‌ در مقام نفوسشان است. حرمت‌داری کردن از افعال و متابعت نمودن از برنامه‌ها و روش و سیره ایشان انسان را به انوار مطهره ایشان نورانی می‌کند. اقوال و فرمایشات ایشان همان شریعت الهی است و انوار ایشان است. شخصی که به شریعت عمل می‌کند، احترام دین خدا را دارد و به حدود خدا احترام می‌گذارد، این شخص به انوار ایشان منور است، به قداست ایشان مقدس است، به طهارت ایشان مطهر است و به‌واسطه متابعت از ایشان معصوم است. از این‌جهت چون تمام ابعاد سه‌گانه دین انوار ایشان است، شیعه به آنها احترام می‌کند، حرمت می‌گذارد.

مخصوصاً در شریعت، که می‌بینیم عمادِ دین در شریعت «نماز» است. الصلاة عَمود الدین.([61]) درباره این بحث توضیح عرض کرده‌ایم که مراد از «دین»، در این حدیث شریف، بُعدِ عبادی دین است، بُعدِ شریعتِ دین است. در بعد شریعت دین، عمود و پایه نماز است. خدا نمازهای واجب شبانه‌روزی را قرار داده و رسول‌الله؟ص؟، برای تکمیل و تتمیم آن، نوافل یومیه را قرار داده‌اند. «نوافل یومیه» یعنی نافله‌هایی که در روز و شب، به ترتیبی که ائمه فرموده‌اند و در کتب فقهی بیان شده است، به‌جا آورده می‌شود. اینها، روی‌هم‌رفته، پنجاه و یک رکعت می‌شود؛ که حضرت عسکری فرمودند اولین علامت مؤمن، یعنی شیعه در برابر اهل سنت، همین است که به این نمازها حرمت می‌کنند، آنها را به‌جا می‌آورند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 326 *»

خودِ اینکه ما این نمازها را به‌جا می‌آوریم، خضوع در برابر این نماز است. خشوع در برابر این فریضه الهی و سنت رسول‌الله؟ص؟ است. در واقع ما به این خضوع و خشوع، نزد محمد و آل‌محمد؟عهم؟ خضوع و خشوع کرده‌ایم. چون خضوع و خشوع می‌کنیم، از نور جلال ایشان و از نور عظمت ایشان در ما می‌تابد. خود همین هیأت نماز نورِ عظمت ایشان است و به مقداری که در دل، در برابر این نماز خضوع و خشوع داریم، انوار جلال و عظمتشان هم به باطنمان می‌تابد. ظاهرمان به هیأت نماز منور است، باطنمان هم به روح نماز و معنویت نماز منور است. به‌واسطه این منور شدن، خیلی مقام پیدا می‌کنیم. اسم همین را «تقرب به درگاه پروردگار» می‌گذارند. الصلاة قُربانُ کلِّ تَقیّ؛([62]) یعنی نماز وسیله تقرب هر شخص پرهیزگاری است که به این وسیله به درگاه خدای خود تقرب می‌جوید و از عالم معصیت، عالم کثرت، عالم دنیا، عالم اِنّیّت و خودی دور می‌شود. به حق متعال متوجه می‌شود، در عبادت خالص می‌شود و به این توفیق بزرگ موفق می‌شود.

پس شما در این علامت، خضوع و خشوعِ شیعیان را می‌بینید که به نمازهای واجب و نمازهای نافله اهمیت می‌دهند. امیدواریم که خداوند توفیق کرامت بفرماید و به این امر اهمیت دهیم. اگر قضاء می‌شود، قضائش را به‌جا آوریم. حتی این‌قدر به ما فُرجه داده‌اند، که اگر کسی نافله‌های روزش فوت شد، در شب می‌تواند قضاء کند. اگر نافله‌های شبش فوت شد، در روز می‌تواند قضاء کند.([63]) اگر فرصت ندارد، در حال راه رفتن می‌تواند قضا کند.([64]) همه اینها برای این است که سنت رسول‌خدا؟ص؟ را حرمت کنیم و خدای‌نکرده به این سنت استخفاف نشود.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 327 *»

در سایر علائمی که امام؟ع؟ ذکر فرموده‌اند هم که دقت کنید، باز می‌بینید همه‌اش خضوع و خشوع در برابر انوار جلال و عظمت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. می‌فرماید یکی از آن علائم «تختم در یمین» یعنی انگشتر در دست راست کردن است. این را هم اجمالاً توضیح دادم که شیعه، با این کار مقامِ ولایت امامش را یادآور می‌شود و اینکه عالم در نزد امام و تصرف و احاطه امام، مانند انگشتر است که شخص در انگشت خود می‌کند. همان‌طور که شخص به انگشتر احاطه دارد و به هر طور که می‌خواهد آن را در دست می‌گرداند؛ باید معتقد باشیم که عالم امکان، یا لااقل این عالم ظاهر و عالم دنیا، در دست امام، به‌مانند همین انگشتر در دست ما است. یعنی عالم در محضر امام و در برابر احاطه و تسلط و تصرف امام، این‌چنین است که به هرگونه بخواهد در آن تصرف کند تصرف می‌فرماید. احاطه دارد. مسلط است. برای او امری مخفی نیست و امری مانعِ اراده او نیست. همه امور در دست او است. او حامل مقام ولایةالله است. او مقامش مقام حمل ربوبیت الهیه است. تمام افعال و همه آثار ربوبیت از مقام ولایت امام صادر می‌شود.

خدا او را در قرآن «رب‌الارض» معرفی کرده. و اَشرَقَتِ الارضُ بنور ربها.([65]) وقتی که حضرت مهدی صلوات ‌الله ‌علیه ظاهر شود، عالم آن‌چنان به نور مبارک او منور می‌شود که مردم دیگر به روشناییِ خورشید و ماه نیازمند نیستند. نه اینکه نباشد، خورشید هست و می‌درخشد، ماه هست و می‌تابد؛ اما در آن زمان، از برکات وجود مبارک امام و ترقی و تعالیِ مردم، به روشنایی احتیاج ندارند. الآن هم رب‌الارض موجود است و عالم را پرورش می‌دهد و تصرف دارد؛ اما ما به‌واسطه ضعفِ قُویٰ و مشاعر، نمی‌توانیم آن نورانیت را بیابیم و درک کنیم. البته خود این عالم هم بنیه‌اش ضعیف است، نمی‌تواند آن نورانیت را بیابد و درک کند. ولی پرورشِ او هست، احاطه و تصرف او هست. او محیط و متصرف است. او ولی است.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 328 *»

پس انگشتر در دست راست کردن احترام و تعظیم از این مقام امام و خضوع و خشوع نمودن در برابر این نور جلال و نور عظمت است. ان‌شاءالله با تذکرِ این معنی، همین امر، یعنی انگشتر در دست راست کردن، نشانه خضوع و خشوع ما به مقام ولایت رسول‌خدا، ائمه هدی، و فاطمه زهراء؟سهم؟ می‌شود.

امر دیگر «تعفیر جبین» است که خضوع و خشوعش معلوم و روشن است. شیعیان امیرالمؤمنین در سجده شکر، برای عظمت و جلال خداوند، دو طرف صورت خود را بر خاک می‌گذارند و اظهار خشوع می‌کنند. همه اینها شکرگزاری از نعمت وجود ولایت است. همه این برنامه‌ها، یعنی همه این خشوع‌ها و خضوع‌هایی که از ما سر می‌زند، چه در اعمال ظاهر ما و چه ان‌شاءالله در قلب و باطن و روح ما، شکرگزاری از نعمت وجود مبارک رسول‌خدا و ائمه هدی؟سهم؟ است. گمان نکنید که اینها قراردادهایِ بی‌روحی است که در نتیجه برای ما نسبت‌به آنها احساس تکلیف پیدا شود. چنین تصوری در واقع دوری و بیگانگی با مکتب بزرگان است. نباید کسی از نماز، از روزه، از حج، از جهاد، و از سایر اعمال و تکالیف، احساسِ تکلیف کند؛ یعنی باری بر دوش خود احساس کند. نه، اینها باید برای ما طوری باشد که ما بدانیم اینها اظهارِ شکر به درگاه پروردگار است. ما شاکریم. با تک‌تک این اعمالی که انجام می‌دهیم، واجبش، مستحبش، ظاهری‌اش، معنوی‌اش، در بُعدِ شریعتش، در بعد طریقتش، در بعد حقیقتش، در همه‌‌وقت، در همه‌جا و در همه مرتبه‌ها، ما خدا را شکر می‌کنیم. در واقع اظهار شکرگزاری به درگاه پروردگار است که خدایا، تو بر ما منت گذاشتی و این نعمت‌های غیرمتناهی خود را _  که همه نعمت‌هایت از اینها است _ به ما کرامت کردی. ما را به این کرامت مکرم فرمودی که رسولت را میان ما فرستادی، بعد از رسولت دوازده امام معصوم بین ما فرستادی، و فاطمه دخترِ رسولت را میان ما فرستادی. به این نعمت‌ها بر ما منت گذاشتی، که همه نعمت‌های دنیوی و اخروی

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 329 *»

تو، ظاهری و معنوی تو از این نعمت‌ها سرچشمه می‌گیرد. در واقع این نماز خواندن و سایر آداب و سنن، همه‌اش، شکرگزاری از این نعمت‌های بزرگ است. در هیأت‌های ظاهر بدن، حالتی که در آن شکرگزاری خیلی ظاهر می‌شود، اولاً حالت سجده است و بعد هم سجده شکر، و بعد از آن هم، روی خاک گذاشتنِ دو طرف پیشانی است که اعلیٰ و افضلِ اعضاءِ بدنِ ما است. جبین، یعنی پیشانی، اشرف و افضل اعضاء ظاهری ما است. در سجده شکر، ما دو طرف پیشانی را بر زمین و روی خاک می‌گذاریم، یا بر مُهر می‌گذاریم و همچنین، در موقع سجده شکر، خود پیشانی را دو بار روی زمین می‌گذاریم. همه اینها خضوع و خشوع و اظهار تشکر به درگاه پروردگار است از نعمت وجود محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که ما همه نعمت‌ها را وابسته به ایشان و صادر از این بزرگواران و تنزلِ مقامات و فضائلِ ایشان می‌دانیم. الحمد لله رب العالمین.

اجهار به «بسم‌ الله ‌الرحمن ‌الرحیم» هم که معلوم است. اصلاً «بسم‌ الله ‌الرحمن ‌الرحیم» ایشانند. چرا؟ به جهت اینکه در قرآن، بسم الله آیه‌ای است که خدا به این آیه، کتاب تدوینی خود را افتتاح فرموده است. قرآن به این آیه شروع شده. ما این آیۀ بسم‌ الله ‌الرحمن ‌الرحیم را از آیات قرآن می‌دانیم، بلکه افضل آیات قرآن می‌دانیم؛ اما اهل سنت نوعاً این آیه را از قرآن نمی‌دانند و در نماز نمی‌خوانند. آنانی هم که می‌خوانند سعی می‌کنند آهسته بخوانند که بین این آیه مبارکه و سایر آیات قرآنی فرق بگذارند. آنهایی که اصلاً بسم الله را در نمازهایشان نمی‌گویند که هیچ؛ آنهایی که بسم الله را می‌گویند، با آهسته گفتنِ آن، می‌خواهند فرق بگذارند بین این آیه مبارکه و بین آیاتی که آنها می‌گویند از قرآن است و این بسم الله را می‌گویند از قرآن نیست.

اما شیعه به بسم‌ الله ‌الرحمن ‌الرحیم اِجهار می‌کند. حضرت عسکری فرمودند که از علائم شیعیان است. شیعه به این شناخته می‌شود که بسم‌ الله ‌الرحمن ‌الرحیم را، در نماز واجب یا در نماز مستحب و نافله، بلند می‌گوید. الاجهار ببسم‌‌‌ الله الرحمن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 330 *»

الرحیم فی جمیع الصلوات سنة؛([66]) یعنی بلند گفتنِ بسم الله در همه نمازها روشِ رسول‌خدا و ائمه؟عهم؟ بوده. بلکه از برخی فرمایشات این‌طور فهمیده می‌شود که مطلقاً، در هر حالی و در هر کاری که انسان انجام می‌دهد باید بسم‌ الله ‌الرحمن ‌الرحیم بگوید، در ابتداءِ هر کاری باید بسم الله بگوید و بلند گفتنِ آن استحباب دارد. چرا؟ چون ظاهر آن فرمایش‌ها اطلاق دارد.([67]) در هر وقتی، در هر کاری، در هر جایی، در نماز واجب و غیر واجب، در زیارت خواندن، در دعاء خواندن، در همه‌جا، اجهار به بسم‌ الله ‌الرحمن ‌الرحیم و بلند گفتن بسم الله سنت است.

البته در جماعت، وقتی مأمومین به امام نزدیک باشند، اگر خواستند بسم الله بگویند، مثلاً در رکعت سوم و چهارم که امام تسبیح می‌خوانَد و آنها حمد می‌خوانند، لزومی ندارد که بسم الله را بلند بگویند. چون در اینجا دستورِ دیگری است که باید امام اذکارِ خود را به مأمومین بشنواند؛ اما مأمومین نباید اذکار خود را به امام بشنوانند.([68]) از این‌جهت در جماعت، بلند گفتن بسم الله در رکعت سوم و چهارم لزومی ندارد.

پس خودِ گفتنِ بسم الله و اجهارِ به بسم الله خضوع و خشوع است در برابر عظمت و جلالت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و اعتراف به مقام و منزلت این بزرگواران است؛ که خداوند ایشان را اولین آیه از کتابِ تکوین خود قرار داده است. آن‌چنان‌که بسم‌ الله ‌الرحمن ‌الرحیم آیه‌ای است که خدا کتاب تدوین خود را به این آیه شروع

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 331 *»

فرموده؛ یعنی خداوند قرآنِ ظاهر را به این آیه افتتاح کرده است. این جمله مبارکه، این آیه مطهره، اسرارِ زیادی دارد. در عظمتش همین‌قدر بس است که فرمود: خدا تمام قرآن را در سوره مبارکه حمد فشرده کرده؛ یعنی تمامش هست، چیزی از قرآن کم نشده. می‌دانیم که قرآن لایتناهیٰ است. اگرچه به‌ظاهر متناهی است؛ از سوره حمد شروع می‌شود و به سوره قل اعوذ‌ برب‌ الناس تمام می‌شود. ظاهراً متناهی است؛ اما این کتابِ الهی غیرمتناهی است. اول و آخر ندارد. انتهاء برایش نیست. چرا؟ چون علم خدا است که بر محمد؟ص؟ نازل شده و علم خدا را اول و آخر نیست. علم خدا را انتهاء و ابتداء نیست. حال با همین غیرمتناهی بودن، خداوند تمام قرآن را در سوره مبارکه حمد فشرده کرده است و بعد حمد را در بسم الله الرحمن الرحیم فشرده کرده و همه بسم الله را در باءِ بسم الله فشرده فرموده است. اصلِ باء نقطه‌ای است که باء از آن تشکیل می‌یابد و آن نقطه مقامی است از مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟. مقامی است از مقامات ایشان، نه کلِّ مقاماتشان. امیرالمؤمنین صلوات ‌الله علیه درباره یکی از مقاماتش فرمود: و انا النقطة تحت الباء؛([69]) من هستم نقطه زیر باء. عرض کرده‌ام مراد این نقطه‌ای نیست که می‌بینیم زیر حرف باء در بسم‌ الله‌ الرحمن الرحیم نوشته شده. بلکه یعنی من اصلِ آن نقطه‌ای هستم که باءِ بسم الله از آن نقطه تحقق پیدا کرده و ظاهر گردیده. یکی از مقامات این بزرگواران این نقطه تحت‌الباء است.

پس شیعه بسم‌ الله الرحمن الرحیم را بلند می‌گوید چه در نماز واجب، چه در نافله، چه در انجام کاری و در هر حالتی. برای اینکه به برکتِ گفتنِ این آیه شریفه، خداوند نواقصِ نمازها و کارها را تمام سازد و مشکلاتی را که بنا است در پیش باشد، به برکت بسم الله برطرف کند. حضرت رضا؟ع؟ فرمودند: بسم‌ الله یعنی اَسِمُ نفسی

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 332 *»

بسمة من سمات الله عزوجل و هو العبودیة؛([70]) پس همین‌که انسان می‌گوید «به نام خدا» یعنی خدایا من می‌خواهم با گفتنِ این کلمه اظهار کنم که عبد تو هستم، بنده تو هستم، خودم را به علامتِ عبودیت مشخص می‌کنم. در روستاها مرسوم است که برای شناخته شدنِ حیوانات، آنها را داغ می‌کنند. یعنی روی بدن آنها علامتی می‌گذارند که نشانه‌ آنها باشد. اَسِمُ علی نفسی؛ من بر خودم داغ عبودیت می‌نهم. یعنی خودم را به این نشانه نشان می‌کنم و علامت می‌گذارم. آنگاه تمام ملائکه الهی، که مدبِّراتِ امورند، مقسِّماتِ امورند، کارها در دست آنها است، آنها متوجه می‌شوند که این بنده خود را به علامت بندگی علامت کرده و به نشان بندگی نشان کرده، پس او را کمک می‌کنند. مأمورند به کمک کردنِ بندگان خدا. حمایت می‌کنند، کمک و نصرت می‌کنند، مشکلش را حل می‌کنند. از این‌جهت خود فرموده‌اند که اگر فراموش کردید در کاری بسم‌الله بگویید، در هر کجای آن کار که یادتان آمد بسم‌الله را بگویید که از همان‌جا تأثیرِ خودش را خواهد داشت.

اینها بحث‌هایی اجمالی بود برای اینکه بدانیم در تمام این علامت‌ها، خضوع و خشوع ما ظاهر می‌شود در برابر انوار جلال و عظمت محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم، که همان انوار عظمت و جلال خدا است.  ما به این ترتیب، خضوع و خشوع خود را اظهار می‌کنیم.

آنگاه در زیارت اربعین، که بالاترین علامت‌ها است، شخص شیعه کمال خضوع و خشوع خود را اظهار می‌کند. اگر بتواند شدّ رحال می‌کند، یعنی بار سفر می‌بندد و از شهر و وطن خود، با هیجان و شوق و اشتیاق و عشق و علاقه و محبت، برای زیارت کردن عتبه مقدسه سیدالشهداء صلوات الله و سلامه علیه حرکت می‌کند. اظهار می‌کند که زیارت این اعتاب مقدسه و شدّ رحال کردن و بار سفر بستن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 333 *»

و حرکت کردن و رفتن به‌سوی آنها عبادت و بلکه اعظم بندگی‌ها است. شخص شیعه، بدون اینکه سر از پا بشناسد، بدون اینکه مانعی مانعِ او شود، حرکت می‌کند و نزد این اعتاب مقدسه می‌رود. از زیارت رسول‌الله گرفته تا حضرت عسکری صلوات الله‌ علیهم اجمعین. اگر برای شیعه ممکن باشد، به‌سوی این اعتاب مقدسه حرکت می‌کند و ایشان را زیارت می‌کند که به سنی‌ها نشان دهد و بگوید شما که می‌گویید شدّ رحال کردن جایز نیست مگر به سه موضع _ مسجدالحرام یا مسجدالنبی یا مسجد اقصی _ اشتباه می‌کنید. روحِ مسجدالحرام، روح مسجدالنبی، روح مسجد اقصی کربلاء است. کربلاء برای این اماکن مشرفه و اعتاب مقدسه و سایر مشاهد مقدسه جان است، روح است، اصل است. هرجا که اسلام فرموده آن را تعظیم و تکریم کنید، هر مکانی که در اسلام به حرمت آن دستور داده شده، به برکت کربلاء است. یک نشانی از کربلاء دارد. جهتی از کربلاء در آن‌ ظاهر شده است. از این جهت است که شیعه حرمت می‌کند.

پس زیارت اربعین مبدأ و اصل همه زیارت‌ها است و چون در آن روز، احیاء و افتتاح سنت شدّ رحال کردن برای زیارت قبر ولیّ خدا شد، به تبعِ آن و به برکت آن امر، سنت بودن تمام زیارت‌ها، حتی زیارت رسول‌الله؟ص؟، معلوم شد؛ که هرکس می‌تواند باید شدّ رحال کند، بار سفر ببندد، به مدینه برود و قبر مطهر رسول‌خدا؟ص؟ را زیارت کند.

امشب همه دل‌ها متوجهِ مدینه است. دل‌های شیعیانی که از مدینه دورند، امشب متوجه مدینه است. از دو جهت؛ یکی اینکه امشب و فردا با شب و روز شهادت رسول‌خدا؟ص؟ مصادف است و دیگر اینکه به‌نقلی با شب و روز شهادت امام مجتبی صلوات الله علیه مصادف است و قبر مطهر این دو بزرگوار در مدینه است. امشب با این دو حادثه بزرگ در اسلام، یعنی شهادت رسول‌خدا و شهادت امام مجتبی مصادف است و هر دو حادثه از حوادث مهم اسلام است. بلکه می‌توان گفت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 334 *»

شهادت رسول‌خدا؟ص؟ اعظمِ حوادث اسلامی بوده است. همان‌طور که اعظم اعیاد اسلامی بعثت رسول‌خدا است. روزی که آن بزرگوار به رسالت مبعوث شد و باب وحی الهی گشوده شد و عالم قدس الهی به‌وسیله وحی با عالم ظاهر مرتبط گردید و این بشر به برکت آن واسطۀ کبری و آن حقیقت عظمی، وجود مطهر رسول‌الله؟ص؟، با عالم قداستِ الهی به‌وسیله وحی برخورد کرد. اولین روز برخورد با آن مقام و آن منزلت بعثت نامیده شد. در دعاء روز مبعث، تجلی اعظم گفته شد؛ که خدایا، تو را می‌خوانم به تجلی اعظمی که در این روز رخ داد.([71]) یعنی مقام و مرتبت نبوت و رسالت مطلقه و کلیه رسول‌الله برای خلق ظاهر شد. به‌مانند فردا، در سال دهم یا یازدهم هجری، همان امر منقطع گردید و اسلام، مسلمین و بشر به این مصیبت بزرگ مصیبت‌زده شدند. می‌شود گفت در اسلام و برای مسلمین، فقدان رسو‌ل‌الله و از دست دادنِ آن بزرگوار و انقطاع وحی بزرگ‌ترین مصیبت است. فما اَعظَمَ المصیبةَ بک حیث انقطع عنا الوحی و حیث فقدناک؛ یعنی یا رسول‌الله، چقدر مصیبتِ از دست دادنِ شما برای ما بزرگ است! چرا؟ چون وحی منقطع گردید و شما از میان ما رفتید. از این‌جهت عرضه می‌داریم: فانا لله و انا الیه راجعون، اُصِبنا بک یا حبیبَ قلوبِنا؛([72]) یعنی ما به مصیبت شما مصیبت‌زده شده‌ایم ای حبیب دل‌های ما، ای محبوب دل‌های ما.

بدیهی است که مسلمین چقدر رسول‌الله را دوست دارند. به هر مقدار که دوستی با رسول‌الله بیشتر باشد، باید درکِ مصیبتِ فقدانِ آن بزرگوار و انقطاعِ وحی در دل‌ها بیشتر باشد. به همین سبب، خودِ آن بزرگوار _ گویا در همین اوقات _ می‌فرمودند: بعد از مصیبت‌زده شدنِ شما به مصیبت من، باید تمام مصیبت‌ها برای شما سهل و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 335 *»

سست و سبک باشد.([73]) یعنی بعد از آنکه من از دنیا بروم و شما به مصیبت من مصیبت‌زده شوید، دیگر نباید مصیبتی را بزرگ بشمارید. چرا؟ چون رسول‌الله را از دست داده‌اید. با وارد شدن مصیبت من بر شما، شما از همه مصیبت‌هایتان تسلی خواهید یافت و در تمام مصیبت‌هایتان به عزاءِ من تعزّی خواهید کرد. یعنی وقتی که خاک عزاء مصیبت من بر سرهای شما نشست و شما به رسولتان مصیبت‌زده شدید، دیگر چه مصیبتی را مصیبت می‌شمارید؟! چه بلائی را بلاء می‌شمارید؟! چه غمی را غم می‌شمارید؟! آیا دیگر جا دارد کسی بنشیند برای از دست دادنِ پدر بگِرید؟ آیا جا دارد کسی بنشیند برای از دست دادن مادر بگرید؟ آیا جا دارد کسی بنشیند برای از دست دادن برادر بگرید؟ آیا جا دارد کسی بنشیند برای از دست دادن خواهر بگرید؟ آیا جا دارد کسی بنشیند و برای از دست دادن فرزند بگرید؟ آیا جا دارد بنشیند برای از دست دادن دوست بگرید؟ آیا جا دارد برای مصیبت مال بگرید؟ برای مصیبت عِرض و آبرو بگرید؟ نه، دیگر جای گریستن بر هیچ مصیبتی باقی نمی‌ماند.

ببینید وقتی که امیرالمؤمنین بدن حضرت فاطمه؟عها؟ را دفن می‌کرد، چه فرمود. می‌دانید مصیبت فاطمه برای علی چه مصیبت بزرگی است! امیرالمؤمنین بدن فاطمه را دفن می‌کند، به مصیبت فاطمه مبتلا شده است؛ اما عرضه می‌دارد: یا رسول‌الله، اگر مصیبت شما نبود و اگر من به مصیبت شما مصیبت‌زده نبودم، جا داشت که تا عمر دارم بر مصیبت زهراء گریه کنم و در مصیبت فاطمه بنالم و خود را مصیبت‌زده به مصیبت فاطمه بدانم.([74]) اما یا رسول‌الله، مصیبت شما به من اجازه نمی‌دهد. قربانِ معرفتت یا امیرالمؤمنین! قربان خضوع و خشوعت یا امیرالمؤمنین!

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 336 *»

آن بزرگوار در برابر رسول‌الله چه خضوعی داشته است. در مثل این اوقات و این چند روز، بر آن بزرگوار چه می‌گذشته است!

مخصوصاً مثل امروز؛ که وای وای! مثل امروز بود که به رسول‌خدا، در آن حال ضعف و نقاهتی که داشتند، اهانت شد. خدا عایشه و حفصه را لعنت کند که چند بار به حضرت زهر خورانیدند. ظاهراً  بیماری حضرت از آن زهری بود که آن زن یهودیه به حضرت خورانیده بود؛ اما در واقع، زهرهایی که این دو، به‌دستور پدرهاشان اولی و دومی، چند بار به رسول‌الله خورانیدند، آن زهرها اثر کرد. تأثیرِ آن زهرها این بود که رسول‌الله را ضعف گرفته بود، نقاهت گرفته بود، تاب و توان از بدن مبارکش رفته بود. حضرت نمی‌توانستند خودشان روی پا برخیزند. حتی نمی‌توانستند بنشینند. اگر می‌نشستند، باید زیر شانه‌هایشان را می‌گرفتند که تکیه دهند. می‌بایست زیر بغل‌های حضرت را بگیرند تا حضرت برخیزند و تا چند قدمی راه بروند.

شاید مثل امروزی بود که حضرت را نشانیدند و عده‌ای به عیادت حضرت آمدند. عده‌ای از اصحابند، چند نفری هم از خاندان حضرتند، از بستگانند. حضرت مخصوصاً سفارش کرده‌ بودند که به لشکر اسامه ملحق شوید و خود را به او برسانید و برای جنگ آماده حرکت شوید. به‌حسب ظاهر مقصودشان این بود که کسی در مدینه نباشد و فتنه سقیفه بنی‌ساعده انجام نشود. البته حضرت باید تسبیبِ اسبابِ ظاهری بفرمایند که برای کسی بهانه نمانَد، عذر ظاهری برای کسی نباشد. مرتب می‌فرمودند: هرکس از جیش اسامه تخلف ورزد، مورد لعنت خدا باشد و لعنت خدا بر او باد.([75]) اما می‌دیدند که اینها نمی‌روند. اولی و دومی مرتب می‌آیند، دیده می‌شوند، صدای نحسشان شنیده می‌شود. دخترهایشان می‌دانند، در رفت‌‌وآمدند. اینها را به مسجد می‌برند که جای پیغمبر بگذارند تا نماز بخوانند. اوضاعی بوده! چه می‌گذشته

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 337 *»

بر رسول‌خدا؟ص؟! مخصوصاً به آن دو نفر خطاب فرمودند، چون در این جمع بودند و برای عیادت آمده بودند،  حضرت فرمودند: مگر نگفتم از جیش اسامه تخلف نکنید و بروید به لشکر اسامه ملحق شوید و برای جنگ آماده شوید. ملعون‌ها گفتند: یا رسول‌الله، چطور ما شما را با این حال بگذاریم و برویم؟! دل ما اجازه نمی‌دهد که برویم. خدا لعنتشان کند. حضرت فرمودند: حال که چنین است؛ برای من کاغذ و قلمی بیاورید، لوح و دواتی بیاورید، تا من چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. دانستند که حضرت چه می‌خواهند بنویسند. دومی صدایش را از میان جمعیت بلند کرد که «حسبنا  کتاب‌الله»؛ بین ما قرآن هست و ما را بس است. یعنی ما به نوشته دیگری احتیاج نداریم. دید نه، مردم در فکرند که کاغذ و قلم، لوح و دوات خدمت حضرت حاضر کنند که چیزی بنویسند. گفت: «ان الرجل لیهجر». ببینید چه ‌گذشته بر قلب رسول‌الله. ببینید این ملعون با این کلامش چه کرد با قلب مطهر رسول‌خدا، با دل مطهر امیرالمؤمنین که حضرت را در بغل گرفته‌اند و رسول‌الله به ایشان تکیه داده‌اند. «ان الرجل لیهجر»! از آن‌وقت اهانت و بی‌حرمتی به رسول‌الله شروع شد.

حال ببینید شیعه چقدر ممتاز است که جلوِ این قبور مطهر می‌رود، خضوع می‌کند، صورت به‌خاک می‌گذارَد. در مقابل قبور مطهر رسول‌الله و ائمه هدی و فاطمه زهراء _ اگر می‌دانست قبرش کجا است _ صورت به خاک می‌گذارد. یعنی بعد از مرگ و شهادت و بعد از مسمومیت و از دنیا رفتنتان برای ما مانند زمان حیاتتان هستید.

البته نباید «مرگ» بگوییم، اما عادت کرده‌ایم. چون مرگ با کشته شدن فرق می‌کند. دو چیز است، یک چیز نیست. ایشان نمرده‌اند. ایشان را کشته‌اند یا مسموم کرده‌اند؛ در هر صورت، کشته‌اند. شهادت است، نه مرگ. قرآن مرگ و کشته شدن را جدا می‌کند، دو چیز می‌شمرَد. فرمود: و ما محمد؟ص؟ الا رسول قد خَلَتْ مِن قبله الرسل أ فان مات اَوْ قُتِل انقلبتم علی اَعقابکم؛ محمد؟ص؟ نیست مگر رسولی که قبل از

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 338 *»

او رسولانی آمده‌اند و مثل او دعوت کرده‌اند و بعد از دنیا رفته‌اند. آن بزرگوار هم برنامه‌اش همین است. او هم خواهد رفت. پس فان مات اگر بمیرد، او قُتِل یا کشته شود شما به جاهلیت پیشین خود به‌طور قهقرا برمی‌گردید. به‌خدا کشته شد، رسول‌الله مسموم از دنیا رفت. دختر اولی و دومی، عایشه و حفصه، او را مسموم کردند. بارها او را سم دادند. از این‌جهت اینکه عرض می‌کنیم «مرگ» به‌واسطه عادت است؛ وگرنه کشته شدند و از دنیا رفتند. به شهادت از دنیا رفتند. به مسمومیت از دنیا رفتند. هیچ‌یک از معصومین ما عادی و به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند. فاطمه را هم کشتند. به‌خدا کشته شد. او هم نمرد. او را هم کشتند. همین دومی باعث شد که کشته شود. حضرت صادق فرمود: و سببُ قتلِها. فرمود: قتلها. علتِ کشته شدنش همان تازیانه‌ای بود که قنفذ به‌دستور عمر به بازویش زد.([76])

از مثل امروز اهانت به رسول‌الله شروع شد. البته از همیشه بوده، این دومی همیشه به رسول‌خدا جسارت می‌کرد، همیشه اهانت می‌کرد؛ اما این اهانت رسمی بود. خود سنی‌ها هم نوشته‌اند.([77]) بعضی‌هایشان دیده‌اند خیلی جرأت و بی‌پروایی و بی‌دینی بوده، برای اینکه آبروی دومی را حفظ کنند نوعاً نوشته‌اند «و قال رجلٌ»([78]) یک نفری گفت. به این‌طور خواسته‌اند امرش را کتمان کنند. اما بقیه‌شان صریحاً نوشته‌اند و می‌دانیم مسلّماً او گفت که «ان الرجل لیهجر» نعوذبالله. یعنی این مرض، مرضِ فوت است و او دارد می‌میرد و هذیان می‌گوید. رسو‌ل‌الله! رسول‌الله هذیان می‌گوید. اعتنائی به حرفش نیست؛ یعنی حرفش ارزش ندارد. خدا دومی را لعنت کند. خدا عذابش را

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 339 *»

زیاد کند. قرآن می‌فرماید: و ما یَنطِق عن الهوی، اِنْ هو الا وحیٌ یُوحیٰ؛([79]) او از هویٰ و هوس حرفی نمی‌زند تا چه برسد به هذیان و بیهوده‌گویی نعوذبالله. او به خواستِ خودش حرف نمی‌زند، هرچه بفرماید فرمایش خدا است که می‌فرماید. به وحی است.

سروصدا بلند شد. بعضی گفتند: ر‌سول‌الله است! حرمت دارد. چیزی از ما می‌خواهد، کاغذ و قلم می‌خواهد، می‌خواهد دستوری بنویسد، فرمایشی بفرماید که ما هیچ‌گاه گمراه نشویم. بعضی گفتند: نه، این مرد راست می‌گوید، این نامرد راست می‌گوید، این ملعون راست می‌گوید، لازم نیست این کار را بکنیم. اینها همان‌ منافقینی بودند که او را تأیید می‌کردند و در همه‌جا کمکش می‌کردند. درنتیجه در حضور رسول‌الله صدا بلند شد. مگر حجره رسول‌الله چقدر است؟! حجره‌ای که در آن، رسول‌الله بر بستر بیماری و شهادت افتاده‌اند، مگر چقدر است؟ پُر از جمعیت شده بود، ازدحام کرده بودند، صداها بلند شد. حضرت فرمودند: تا زنده هستم شایسته نیست در حضور من صدا بلند کنید. برخیزید، بروید. رفتند و در آن جمع چیزی نوشته نشد.([80]) ابن‌عباس تا زنده بود وقتی که از این جریان _ که ظاهراً مثل امروز بوده _ یادش می‌آمد گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت. می‌گفت تمام بلاهایی که سر اسلام و مسلمین آمده، از این اهانت بود.([81]) او نمی‌دانست چه بلاهایی بعد می‌آید و چه‌ها می‌شود و مسلمین چه می‌بینند و اسلام تا ظهور حضرت مهدی؟ع؟ چه می‌کشد. او می‌گفت: تمام اینها از همین کلمه بود که دومی گفت: «ان الرجل لیهجر». چه اساسی گذاشت! خدا لعنتش کند و به عذاب ابدی معذبش کند. «اللهم العنه لعناً وَبیلاً و عَذِّبه عذاباً  اَلیماً لا انقطاعَ له».

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 340 *»

مجلس 20

(صبح سه‌شنبه / 28 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 341 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض شد این علائمی که امام؟ع؟ برای شیعیان خود می‌فرمایند، همه‌اش نشانه خضوع و خشوع شیعه، در برابر انوار جلال و انوار عظمت محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین است، که همان انوار خدا است که در این بزرگواران متجلی است. روحِ تشیع روحِ خضوع و خشوع است. حقیقتِ تشیع اظهارِ انکسار و ذلت و مسکنت به دربار محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین است. از این‌جهت، شیعه در هر کجا که می‌بیند انوار ایشان متجلی است، آنجا خاضع و خاشع می‌گردد. این آثاری که امام؟ع؟ ذکر فرموده‌اند، تمامش نشانه خضوع و خشوع شیعه است و شیعه به این علائم و نشانه‌ها شناخته می‌شود. که از جمله آنها، زیارت کردن قبور مقدسه معصومین و اظهار خضوع و خشوع در برابر اعتاب مقدسه ایشان است و همچنین احترام گذاشتن به ایامی که به‌طوری با این بزرگواران مناسبت دارد. اگر با سُرور ایشان مناسبت دارد، شیعیان در آن ایام مسرورند و اگر با مصیبتی از مصیبت‌های ایشان مناسبت دارد، در آن ایام محزونند. خودِ اظهار حزن در ایام حزن ایشان و اظهار مسرّت در ایام سرور ایشان نشانه خضوع و خشوع شیعه در برابر انوار عظمت ایشان است.

امروز، ما باید خدمت وجود مبارک بقیةالله صلوات الله و سلامه علیه عرض تسلیت و تعزیت داشته باشیم. چون آن بزرگوار اصل خضوع و خشوع را در برابر جدش و در برابر آباء

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 342 *»

کرامش و جده بزرگوارش فاطمه زهراء؟سهم؟ دارد. آن حضرت اصل خضوع و خشوع را در برابر اعتاب مقدسه ایشان و ایام و لیالیِ منسوب به ایشان دارد. ما هم ان‌شاءالله اقتداءکننده به او هستیم و در دوره امامت او به‌سر می‌بریم و خدا او را امام ما و ما را مأموم آن بزرگوار قرار داده است. اگرچه آن بزرگوار را رو در رو زیارت نمی‌کنیم؛ اما افتخار داریم و خدا را شکر می‌کنیم که در دوره امامت او واقع شده‌ایم و ان‌شاءالله در فردای قیامت، زیر لواء او و با او محشور خواهیم بود. فردای قیامت که مردم را با امامانشان صدا می‌زنند و مأمومینِ هر امامی، همراه او و با او، به عرصه محشر می‌آیند؛ امید داریم، از برکات او و عنایاتش، این قابلیت را به ما بدهند که ما تحت لواء بقیة‌الله صلوات ‌الله ‌علیه پا به عرصه محشر گذاریم. یوم نَدعوا کلَّ اُناسٍ بامامهم.([82]) در قیامت هر جمعیتی را با امامشان می‌خوانند و صدا می‌زنند. وقتی که مهدی آل‌محمد و مأمومین او را صدا بزنند، ان‌شاءالله ما هم از مأمومین او و تحت لواء او خواهیم بود. در همه حالات، ما باید آن بزرگوار را مقدم بداریم و با دیده دل، آن حضرت را جلوِ خود ببینیم و به او اقتداء کنیم.

می‌دانیم که امروز به رسول‌خدا؟ص؟ منسوب است، به امام مجتبی منسوب است و روز حزن آل‌محمد است. چه حزنی! که همه‌شان، در این حزن، در فقدان رسول‌خدا؟ص؟، آن انکسار حقیقی را که شأن ایشان بود، اظهار کردند. امروز قلب مطهر امام زمان صلوات ‌الله ‌علیه چه‌اندازه منکسر است و خاطر شریفش چقدر مکدر است؟! خدا می‌داند. مخصوصاً که امروز، دیشب، و این ایام، آن بزرگوار در مدینه چه مشاهده می‌کند و چطور پامال شدن حقوق آل‌محمد؟عهم؟ را می‌بیند و چه آلامی بر قلب مطهرش وارد می‌شود.

شما می‌بینید، در تمام بلاد شیعه _ بالقیاس مشاهده می‌کنید _ اولاً همه‌جا تعطیل رسمی است. همه مثل امروز، هر نوع کاری که دارند، کار را تعطیل می‌کنند. به عزاداری می‌نشینند و عزاء رسول‌خدا؟ص؟ را اقامه می‌کنند. همه متأثرند، نالانند. در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 343 *»

فقدان حبیب‌الله و حبیب خلقش، گریه می‌کنند. در عزاءِ حبیبِ جمیعِ خلق، که لاحبیبَ الا هو و اهله،([83]) همه نالانند، همه گریانند.

اما الآن، مثل این ایام، در کنار قبر خود رسول‌خدا هیچ خبری نیست؛ اظهارِ عزائی، پرچمِ سیاهی دیده نمی‌شود. حتی در حرمش، در کنار قبرش، در مسجدش، اسمی از عزاء رسول‌خدا نیست. اگر شیعیان مدینه مجلس عزاء دارند، کاملاً در تقیه و پنهانی است. جرأتِ اظهار ندارند، که بر رسول‌خدا گریه کنند، بر مصیبت او نالان باشند و برای حضرت مجلس عزاء رسمی بر پا سازند. این مصیبت است!

همچنین، جرأت ندارند برای امام مجتبی صلوات ‌الله ‌علیه اظهار عزاء کنند. در همان شهری که حضرت در آن شهر مسموم شدند. در همان شهری که حضرت در آن شهر سال‌ها خون دل خوردند. در همان شهری که جنازه مبارک آن حضرت را برای خواندن نماز در کنار قبر رسول‌خدا آوردند و حتی قصد دفن کردن هم نداشتند؛ چون خود حضرت مجتبی سفارش فرموده بود که راضی نیستم به ساحت قدس جدم رسول‌الله بی‌حرمتی شود. اگر گذاشتند مرا در آنجا دفن کنید، دفن کنید؛ اگر نه، مرا در بقیع دفن کنید؛ که حاضر نیستم به مقدار مِحْجَمه‌ای([84]) در کنار قبر مطهر جدم خون ریخته شود.([85]) با اینکه بنی‌هاشم در واقع قصد دفن کردن نداشتند؛ چون می‌دانستند بنی‌امیه چه عداوتی دارند، مخصوصاً به سرپرستی و ریاست مروان یا عایشه. مسلماً می‌دانستند که این امر نشدنی است. با وجود این، بی‌حرمتی کردند و تیرها در کمان گذاشتند. نه حرمت حرم رسول‌خدا را نگه داشتند، نه حرمت قبر مطهر او را، نه حرمت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 344 *»

ملائکه‌ای را که در اطراف قبر آن بزرگوار در طوافند، و در تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید پروردگارند، نه حرمت مسلمین را، نه حرمت اسلام را و نه حرمت خاندان علی را. جنازه امام مجتبی را تیر باران کردند. حتی چند چوبه تیر از چوب جنازه گذشت و بر بدن نازنینش نشست.([86])

این‌همه مصائب، در همین مدینه، بر خاندان رسالت وارد شده است؛ اما شیعه جرأت نمی‌کند که در آنجا عزائی، ناله‌ای و گریه‌ای اظهار کند. یا در حرم رسول‌خدا به سینه بزند. آن‌چنان‌که شیعیان سایر بلاد، امروز فریادشان بلند است و «مظلوم حسن جان! مظلوم حسن جان!» می‌گویند و در مجالس ماتم و مصیبت، به یاد پاره‌های جگر امام مجتبی گریانند، اشک می‌ریزند، ناله می‌کنند؛ اما در آنجا جرأت نمی‌کنند نامی از آن بزرگوار به عزاء بلند کنند. مخصوصاً الآن، که شاید از جهت اجتماع کردن در کنار بقیع فشارِ بیشتری باشد، که نمی‌گذارند اجتماعی باشد و گریه‌ای کنند، ناله‌ای کنند، عزائی داشته باشند. تمام اینها، آلام و مصائبی است که بر قلب مطهر امام زمان صلوات الله و سلامه علیه وارد می‌شود.

به همین سبب، ما به آن آقا، پیشوا، قدوه و امام خود در این مصائب عرضه می‌داریم: آقا، اگر ما حزنی داریم، اگر در مجلس عزاء نشسته‌ایم، به شما اقتداء کرده‌ایم. می‌دانیم شما عزادارید، می‌دانیم شما محزونید. از خدا می‌خواهیم به شما جزاء عنایت کند. «اَحْسَنَ الله لک العزاء و ساعد الله قلبَک یا مولانا فی مصیبةِ جدِّکَ رسولِ‌الله و مصیبةِ آبائک الکرام و مصیبة عمک الحسن المظلوم الشهید و ساعد اللهُ قلبَ مَن حَولَک من اصحابک.» خدا، هم شما را کمک کند و هم اصحاب و یاران شما را، نقباء و نجبائی که بر احوالات شما شاهدند و مستقیماً از حالات شما باخبرند. خداوند همه ایشان را کمک کند و ان‌شاءالله ما را هم از اقتداءکنندگان به

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 345 *»

شما، در مصیبت‌ها قرار دهد. اگرچه با گوش خود ناله شما را نمی‌شنویم، اگرچه با چشم خود اشک‌های ریزان شما را نمی‌بینیم؛ اما خودتان از حزنِ ابدی و مصیبتِ جانکاهِ همیشگیِ خود، در مصیبت جدتان ابی‌عبدالله الحسین صلوات ‌الله‌ علیه، خبر داده‌اید. خودتان فرموده‌اید، که برای ما فرموده‌اید و به پیشگاه آن بزرگوار عرض کرده‌اید: لَاَنْدُبَنَّک صباحاً و مساءاً؛ ای جد بزرگوار، هر روز و هر شب ناله می‌کنم، ندبه دارم، با صدای بلند برایت گریه می‌کنم و به‌جای اشک در مصیبتت خون می‌گریم.([87]) ان‌شاءالله، از فضل و کرمش، ما از اقتداءکنندگان به آن بزرگوار و آن سَرور باشیم و همان‌طور که خدا او را در ظاهر امام ما قرار داده است، ان‌شاءالله در جمیع امور و احوال ما مقدم باشد و ما به او اقتداء کرده باشیم و از او متابعت داشته باشیم.

پس این صفاتی که حضرت عسکری؟ع؟ می‌فرمایند، صفاتی است که در شیعه، نشان خضوع و خشوع آنان در برابر انوار و کمالاتِ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است که خداوند در ایشان ظاهر ساخته و خلق خود را به همین خضوع و خشوع در برابر این انوار و کمالات، امتحان فرموده است. که اگر در نزد این انوار و کمالات خاضع و خاشع شدند، اهل نجاتند و خدا را از خود خشنود کرده‌اند و در واقع، عبودیتِ خود را اظهار نموده‌اند. اگر خضوع و خشوع نداشته باشند، استکبار و کبریائیتی نشان بدهند، همین سببِ هلاکتشان باشد و نفسِ همین استکبارشان کفر و عناد و لجاجشان با پروردگارشان است. خداوند چنین مقرر کرد که خلق به این امر آزمایش شوند.

عرض کردم، شیعه چون می‌یابد که این بزرگواران نعمتی از طرف خدا هستند که منشأِ همه نعمت‌هایند، این خضوع و خشوعش، اظهار شکر او به درگاه پروردگار است. که خدایا، این نعمت‌های تو که نعمت‌های ازلی و ابدیِ تو هستند و اصل و منشأِ تمامِ نعمت‌های ظاهری و معنوی و دنیوی و اخروی تو می‌باشند، بر ما منت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 346 *»

گذاشتی و ایشان را بین ما قرار دادی، و امرشان را برای ما ظاهر و واضح فرمودی و ما شکرگزار این نعمت‌های تو هستیم.

شیعه این شکرگزاری را به صورت‌های مختلف اظهار می‌دارد. از جمله، زیارت ایشان و خضوع در نزد اعتاب مقدسه ایشان است. اگرچه به‌حسب ظاهر از دنیا رفته‌اند، اگرچه کشته شده‌اند، مسموم شده‌اند؛ اما برای شیعه تفاوت نمی‌کند، مثل حال حیاتشان این بزرگواران را تعظیم و تکریم می‌کند. در نزد همین قبور مقدسه خاضع و خاشع است. شیعه با زیارت کردنِ اعتابِ مقدسه نشان می‌دهد که آنانی که خدا در این مقام _ مقام رسالت و مقام امامت _ به من شناسانیده است، در هر حالی، حرمتشان حرمت خدا است و اظهار خضوع و خشوع در نزد ایشان عبودیت است؛ که خدا مرا به این عبودیت خوانده و به این عبودیت دعوت کرده است و من دعوت خدای خود را به اظهار این عبودیت در نزد این اعتاب مقدسه، اجابت کرده‌ام.

شیعه با این عملش می‌گوید: ای سنّیان، ای تابعانِ اولی و دومی و سومی، من از شما جدا هستم. زیرا شما از همان روزی که هنوز رسول‌خدا در بستر وفات بودند و هنوز رحلت نفرموده بودند، از همان‌جا بی‌حرمتی را شروع کردید و میان حالات ایشان فرق گذاشتید. ولی حالات ایشان برای ما هیچ فرق نمی‌کند. این بزرگواران زنده باشند یا مرده، سالم باشند یا مریض، کودک باشند یا مسنّ، در همه‌حال، برای ما مکّرم و معظّمند و ما این عبودیت را که خضوع و خشوع به درگاهشان است، اظهار می‌کنیم و از ایشان اطاعت و فرمان‌برداری داریم. حالات مختلف برای ما فرق نمی‌کند. می‌دانیم در همه‌حال، محل عنایت‌های الهی هستند و خداوند به ایشان و از ایشان به ما توجه می‌کند و به برکت ایشان همه عنایت‌ها را به ما دارد.

در همان موقعی که رسول‌خدا در بستر افتاده بودند، در هر حالی که بودند، برای سلمان، برای ابی‌ذر، مقداد و عمّار، فرمایشاتشان وحی بود. این بزرگواران، در مقام

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 347 *»

خودشان، در زمان رسول‌خدا و هنگام رحلت آن بزرگوار و بعد از رحلتش، نمونه‌های حقیقت تشیع بودند. فرمود: ارتدّ الناس بعدَ رسول‌الله؟ص؟ الا ثلاثة([88]) و در حدیثی الا اربعة.([89]) امروز، این واقعه واقع شد. این ارتداد، امروز برای جمیع مسلمین رخ داد. تمامشان به این فتنه بزرگ مبتلا  گشتند و فقط این سه نفر یا چهار نفر ایمانشان سالم ماند، اسلامشان سالم ماند، تقویٰ و دین‌داریشان سالم ماند. اگر رسول‌خدا بیمار باشند یا حتی در حال احتضار باشند، برای ایشان فرق نمی‌کرد. مثل اولِ زمانِ بعثت یا مثل وقتِ آمدنشان به مدینه بود، فرق نمی‌کرد.‌ در هر حال، به امر ولایت امیرالمؤمنین وفادار بودند. آن فرمایشاتی را که رسول‌خدا؟ص؟ درباره حضرت فرموده بودند، فراموش نکرده بودند.

اما ببینید، مسلمین در این اوقات چه وضعی داشتند! و چرا خداوند روح تشیع را این‌قدر عظمت بخشیده و چرا شیعیان امیرالمؤمنین را به برکت این روح تشیع، این‌همه فضیلت داده. چرا این‌همه آیات و روایات، در شأن شیعیان امیرالمؤمنین نازل فرموده. برای همین ثبات قدم ایشان در دین و برای همین احترام به ولایت بود؛ که از مثلِ تقریباً دو سه روز پیش، کاملاً دست‌خوش نفاق منافقین قرار گرفت. زیرا خود را برای این لحظاتی که مثل امروز واقع شد، مهیا کرده بودند.

رسول‌خدا؟ص؟، برای آنکه آنان در ظاهر، عذری نداشته باشند، دستور فرموده بود که همه باید تحت امارت اُسامه، برای جنگ آماده شوند و لشکر باید خارج مدینه متمرکز باشد و حتی داخل مدینه هم نباشد، تا همه که مجتمع شدند و شرائط آماده شد، حرکت کنند. مرتب در خلوت یا جَلوت، چه در مسجد بر منبر، یا در خانه میان بستر، اعلام می‌فرمود: کسی که از لشکر اسامه تخلف ورزد و در لشکر اسامه حاضر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 348 *»

نشود، مورد لعنت خدا خواهد بود.([90]) اما رؤساء منافقین در خودِ مدینه ایستاده بودند، در خانه‌های خود کمین کرده بودند و منتظر این لحظات بودند. عده‌ای از مسلمین داخل مسجد اجتماع کرده بودند و عده‌ای هم در مَمَرّ  و در خانه رسول‌خدا؟ص؟ مترصّدِ حالِ حضرت بودند که ببینند چه می‌شود؛ آیا حضرت بهبود می‌یابند یا همان‌طور که خودشان خبر داده‌اند به این مرض از دنیا می‌روند.

البته تقریباً مدت دو سال اخیر بود که رسول‌خدا مرتب رحلتِ خودشان را اظهار می‌کردند و مسلمین را برای این امر بزرگ آماده می‌ساختند. امر خیلی بزرگ بود، چون منشأِ فتنه‌های بزرگی در اسلام بود. حضرت با تذکر دادن به مقامات و شئونات امیرالمؤمنین صلوات ‌الله‌ علیه، آنها را مهیا می‌ساختند. حتی حادثه غدیر در همین حجِّ اخیرِ حضرت واقع شد و امرِ امیرالمؤمنین را کاملاً واضح و روشن ساختند و سفارش‌های اکید فرمودند.

با وجود این‌همه سفارش، مثل امروز، عده زیادی از مهاجرین و انصار، در سقیفه بنی‌ساعده منتظر و مجتمع بودند. فرصت‌شماری می‌کردند تا بتوانند نظرِ خود را اِعمال کنند. از آن طرف، باز رؤساء کفر و نفاق و ضلالت، که از مهاجرین بودند، اولی و دومی و سومی، اینها هم، با هم‌فکرهای خود، تصمیم‌های خود را گرفته بودند. حال شما فکر کنید چه وضعی بوده! اگر مثلِ ابوعبیده جرّاح، قبرکنِ مدینه، امروز موقعیتی پیدا کند و بتواند بعد از رسول‌خدا؟ص؟ در وضع مسلمین اعمال‌نظر داشته باشد، چه خواهد شد!

اینها مجتمعند که ببینند چه خبر می‌شود، وضع حضرت چگونه خواهد بود. چون قبلاً  تصمیم‌های خود را گرفته بودند و نقشه‌های خود را کشیده بودند. از طرفی هم تصوّر می‌کردند که بنی‌هاشم و طرفداران حضرت امیرالمؤمنین _  که خوب می‌دانستند عده قلیلی هستند _  به‌مجرّدِ از دنیا رفتن رسول‌خدا؟ص؟، قبل از هر عملی و هر اقدامی،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 349 *»

به مسجد می‌آیند و علی را بر منبر می‌نشانند و با علی صلوات ‌الله ‌علیه به‌عنوان خلیفه بعد از رسول‌خدا بیعت رسمی انجام می‌دهند. بسیاری این احتمال را می‌دادند که علی صلوات ‌الله ‌علیه و آنانی که به او محبت دارند و دوست او هستند، طرفدار او هستند، چنین نقشه‌ای داشته باشند. این امر برایِشان خیلی مشکل بود؛ یعنی تفکر و تخیلِ این مسأله، که اگر چنین حادثه‌ای پیش بیاید و علی و طرفدارانش به این عمل اقدام کنند، تمام نقشه‌ها و توطئه‌های آنها از بین خواهد رفت. خیلی نگران این مسأله بودند.

از روح علی صلوات ‌الله ‌علیه و روح طرفداران علی غافل و بی‌خبر بودند. روح علی و روح طرفداران علی خضوع و خشوع در نزد عظمت و جلال خدا است. آنها از خدا غافل نمی‌شوند، از خدا فراموش نمی‌کنند، به انوار الهی پشت نمی‌کنند، از انوارِ پروردگار اِعراض نمی‌کنند؛ اگرچه به‌حسب ظاهر برای آن نور فتوری پیدا شود. اگر به‌حسب ظاهر فتورِ اندکی، ضعفِ اندکی، برای نور خدا پیدا شود، آنها نور را نور می‌دانند و از نور اِعراض نمی‌کنند. دست از خضوع و خشوع خود در نزد انوار پروردگار برنمی‌دارند. اگرچه به‌حسب مصلحت، نور ضعیف شود، نور کاهش پیدا کند، برایش فتوری دست دهد؛ برای آنها تفاوت نمی‌کند. خدا شیعه و همه خلق خود را به همین امتحان می‌کند و شیعه از امتحان درست درآمده و خضوع و خشوع خود را در برابر انوار الهی از دست نمی‌دهد؛ اگرچه به‌حسب ظاهر برای آن نور فتوری باشد.

ببینید، همان‌موقع که امیرالمؤمنین را به مسجد می‌بردند، به‌حسب ظاهر چه فتوری برای مقام ولایت دست داده بود، چه ضعفی برای مقام ولایت دست داده بود! دشمنانی که هیچ‌گاه شجاعتی از آنها دیده نشده بود، دشمنانی که همیشه از آنها ترس و جُبن دیده شده بود، آن‌قدر پست بودند و ترس و وحشت در دلشان بود که هیچ‌گاه در خط مقدّم لشکرها در جنگ‌ها دیده نمی‌شدند. اگر هم در جایی نقل می‌کنند که اینها کنار رسول‌خدا بودند؛ اولاً  که این نقل‌ها صحیح نیست؛ و اگر هم

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 350 *»

صحیح باشد، باید گفت که اینها می‌آمدند خودشان را در حمایت رسول‌خدا قرار می‌دادند. چون می‌دانستند که اگر رسول‌خدا در میان لشکر و میان میدان باشند، در همه‌جا، لشکر اسلام از رسول‌خدا محافظت می‌کنند که به آن حضرت صدمه‌ای نرسد. اگر سنی‌ها نقل می‌کنند که ابی‌بکر  نوعاً در کنار رسول‌خدا بود، اولاً دروغ است، اگر هم نقل صحیحی باشد، از این جهت بوده که می‌دانسته که بهترین جا برای محفوظ بودنِ خودش، کنار رسول‌خدا است. نه اینکه برای حفاظت از رسول‌خدا و حمایت از آن بزرگوار باشد. اینها آن‌چنان بودند که اگر هزیمت و شکستی، انهزامی برای لشکر اسلام دست می‌داد که می‌خواستند عقب‌نشینی کنند، اولْ نفرهایی که عقب‌نشینی می‌کردند اولی و دومی و سومی و امثال آنها از منافقین بودند. وضع عجیبی بوده! ترس از ریشه در وجود اینها متمرکز بود. خودخواهی و خودپسندی، اعتناء نکردن به مقدسات دین و حدود دین، حرمت نکردن از شئونات رسول‌الله و امور مسلمین در ایشان بود. این‌چنین بودند، وضعشان این‌طور بود. در عین حال، آن‌چنان جرأت پیدا کرده‌اند که طناب یا غلاف شمشیر به گردن امیرالمؤمنین انداخته‌اند و برای بیعت کردن با ابی‌بکر، عده‌ای حضرت را از جلو می‌کشند و عده‌ای هم حضرت را از پشت سر به‌طرف مسجد می‌رانند.([91])

اکنون خودتان انصاف دهید که چه فتوری برای ولایت دست داده بود و به‌حسب ظاهر چه ضعفی برای این نور اعظم الهی رخ داده بود؛ اما تاریخ می‌گوید که مقداد دستش روی قبضه شمشیرش و چشمش در چشم مولایش امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه بود. ذره‌ای برای او شکی، تزلزلی، اضطرابی دست نداده. علی را همان علیی می‌داند و می‌بیند که همیشه می‌دیده و می‌شناخته. در جنگ‌ها، شجاع‌ترینِ شجاعان. ‌در ایمان، اول کسی که ایمان آورده. در قدرت، قوی‌ترین و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 351 *»

قادرترین. در شئونات معنوی و نورانی هم که دیگر معلوم است. مولایش برای او هیچ تفاوت نمی‌کند. همان‌طور که هست، علی همان است. منتظر است آقا با چشم‌های مبارکشان اشاره‌ای بفرمایند، شمشیر را از غلاف بکشد. از هیچ‌کس هم وحشت ندارد.([92]) با اینکه تمام بر ضلالت مجتمع شده‌اند، همه بر ضلالت و مخالفت و دست برداشتن از علی مجتمع شده‌اند. اما علی برای مقداد، همان علی است. برای سلمان، همان علی است. برای ابوذر، همان علی است. برای عمار، همان علی است. هیچ فرق نکرده است.

این تذکر را عرض می‌کنم؛ چون روز شریفی است و ان‌شاءالله به برکت رسول‌خدا؟ص؟ و این دل‌های محزون شما در مصیبت آن بزرگوار که مؤسسِ اسلام است و آورنده دین خدا است، دل‌ها قدری در امر دین محکم شود، سینه‌ها در امر ولایت قوت گیرد. درست است که امام زمان غائبند و غیبت امام؟ع؟ به‌حسب ظاهر ضعف مقام ولایت است، فتور در مقام ولایت است. حضرت از خوف و ترس، در غیبت قرار دارند و در پرده غیبت هستند. این ضعف و فتورِ امر ولایت و امر امام زمان و امامت آن بزرگوار دل‌های شما را در دین ضعیف نکند.

توجه داشته باشید. در امر دین سست نشوید، سستی نکنید. فرق نگذارید با آن زمانی که امامان حاضر و ظاهر بودند و دیده می‌شدند و حضورشان شرف‌یاب می‌شدند و شیعیان مستقیماً امورشان را با آن بزرگواران در میان می‌گذاشتند. به برکت فرمایشات بزرگان، ما نباید در عصر غیبت هیچ تفاوت بگذاریم و خدای‌نکرده از شیعیانی باشیم که در امر دین و مذهب و امر ولایت و احترام کردن به حدود دین

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 352 *»

سست شویم. خدای‌نکرده در بین ما نباید معاصی شایع باشد. در بین ما نباید اموری باشد که سستیِ ما را در امرِ ولایتِ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ نشان دهد.

نه، ما باید در هر حالی برایمان فرق نکند. امامِ ما همان امامی‌اند که وقتی اذن خروج و قیام به حضرت داده شود، حضرت قیام می‌فرمایند. ذوالفقارِ امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه که در جلوی حضرت نصب شده و حضرت هر روز آن را می‌بینند، هر موقعی که از غلاف خارج شود، اذن خروج و قیام حضرت است.([93]) ما باید اکنون اماممان را به‌مانند آن وقت بدانیم، که وقتی خروج می‌کند و قیام می‌فرماید منتقم است، شمشیر الهی است، شمشیر خدا است، هیچ قدرتی در برابر او نمی‌تواند مقاومت داشته باشد. آن بزرگواربر تمام خلق روی زمین، مسلط و محیط است. امام را همان امام بدانید و بین او و بین رسول‌خدا و امیرالمؤمنین و ائمه دیگر فرق نگذارید. درست است، به‌حسب ظاهر ضعفی است که بر مقام ولایت عارض شده؛ ولی خدای‌نکرده نباید امر غیبت، در اعتقاد و دین‌داری ما ضعف ایجاد کند. امیدواریم خداوند هر چه زودتر اراده بفرماید و این ضعف را برطرف کند. غیبت حضرت را مبدل به ظهور فرماید و امر حضرت را ظاهر سازد.

این تذکر را اجمالاً داشته باشید. فراموش نکنید. به جمیع امور دین حرمت بگذارید. تا حدی که ممکن است، ان‌شاءالله تقوی داشته باشید. مردها زن‌ها را در تقوی کمک کنند. زن‌ها مردها را در تقوی، در ایمان‌داری، در دین‌داری کمک کنند. به یکدیگر سستی در امر دین را اجازه ندهند. خدای‌نکرده بی‌مبالاتی، معصیت کردن و سایر اموری را که نشان‌دهنده این باشد که در ولایت ضعیف شده باشیم، اجازه ندهند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 353 *»

خدایا، امر ولایت و محبت و مودتِ وجود مبارک اماممان را در دل‌های ما محکم فرما. ما را به اتّباع و اطاعت حضرت موفق بدار و از آنچه موجب سخط و غضب آن بزرگوار است، همه ما و همه برادران و خواهران ایمانی ما را، هر کجا هستند، دور بدار.

حال این منافقین گمان می‌کردند که علی و طرفداران علی صلوات ‌الله ‌علیه مثل خود آنها هستند. مترصد فرصت و طالب ریاست و خاطرخواه دنیا هستند و اگر در نور خدا ضعفی پیدا شود، از نور خدا اعراض می‌کنند.

به‌حسب ظاهر، رحلت رسول‌خدا ضعف است. مصیبت است، بلائی است که بر اسلام و مسلمین وارد می‌شود. آن‌چنان مصیبتی است که برای خود رسول‌خدا خیلی دردناک بود. از وقتی که سوره مبارکه «نصر» نازل شد، بسم الله الرحمن الرحیم، اذا جاء نصر الله و الفتح، و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً، فسبّح بحمد ربک و استغفره انه کان تواباً،([94]) حضرت حالشان دگرگون گردید. چند نفری نزد حضرت بودند که این سوره نازل شد. بعد از نزول سوره، وقتی رسول‌خدا قرائت فرمود، آنها شاد شدند؛ ولی عباس عرض کرد: یا رسول‌الله، گویا خبر مرگ شما داده می‌شود. فرمود: این‌چنین است. من باید مهیای رفتن باشم و شما هم باید مهیای مصیبت من باشید که این مصیبت را ببینید و دریابید. از موقع نزول این سوره مبارکه دیگر رسول‌خدا؟ص؟ متبسم دیده نشدند.([95]) دیگر حتی تبسم بر لب‌های مبارکش دیده نمی‌شد. با اینکه نوعاً خنده حضرت تبسم بود.([96]) هیچ‌گاه آن بزرگوار به قهقهه نخندید. کسی صدای او را به قهقهه نشنید. در تمام دوران عمرش، از رسول‌خدا قهقهه شنیده نشد. سیره آن بزرگوار

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 354 *»

نشان‌دهنده توجه تامّ ایشان به مقامات الهی است. او همیشه متوجه عظمت و جلال خدا بود. چطور در نزد عظمت خدا، رسول‌خدا؟ص؟ به قهقهه بخندد؟! او خنده‌اش تبسم بود. اگر می‌خندید، خنده‌اش لبخند بود، بیش از لبخند نبود. اما دو حادثه باعث شد آن بزرگوار دیگر لبخند هم نزد و همیشه مهموم و مغموم به‌نظر می‌رسید.

یکی نزول این سوره مبارکه و اعلام اینکه شما باید از دنیا بروید. حضرت به تبعیت این آیه و دستور این آیه، نوعاً در این دو سال اخیر این جملات را می‌فرمود: سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب الیه.([97]) استغفار داشت، طلب مغفرت و آمرزش می‌کرد؛ که همان طلب مغفرت و آمرزش برای امتش و دوستان خاندانش بود. یکی این امر.

یکی هم خوابی بود که آن بزرگوار دیده بودند، که آن خواب هم خیلی سبب ناراحتی حضرت شد. چون معلوم است خواب آن بزرگوار در واقع نوعی الهام بود. خواب دیدند که بوزینه‌هایی در مسجد حضرتش، بر منبر ایشان بالا می‌روند و پایین می‌آیند و تمام امتش را، با اینکه در مسجد او حاضر بودند و رو به منبر او داشتند، اما این بوزینه‌ها آنها را همان‌طور عقب‌عقب به‌طرف جاهلیت و همان حالات گذشته برمی‌گرداندند. نه اینکه روی آنها را برگردانند. نه، روی آنها به‌طرف منبر رسول‌خدا بود؛ اما آنها را عقب‌عقب به‌سمت جاهلیت می‌بردند. رسول‌خدا این خواب را دیدند و خیلی محزون بودند. قرآن هم درباره این خواب نازل شد.([98]) تعبیرش را از جبرئیل پرسیدند؛ جبرئیل بیان کرد که بنی‌امیه بعد از شما مسلط می‌شوند و همه امت را به

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 355 *»

جاهلیت سوق می‌دهند و برمی‌گردانند.([99]) قرآن از این اوضاع خبر داد.

درباره حادثه اُحد هم در قرآن به این مطلب اشاره شده، که وضع امروز مسلمین را روشن کرده است. آن‌ وقتی که لشکر اسلام در جنگ اُحد، به‌جهت بی‌مبالاتی و توجه به غنائم جنگی، محلی را که حضرت برای نگهبانی معین فرموده بودند خالی کردند و دشمن از پشت سر حمله کرد و به‌ظاهر شکستی برای اسلام و مسلمین دست داد و وضعِ احد را دگرگون کرد. خدا روزی کند. وقتی‌که زائرین برای زیارت به احد می‌روند، کاملاً نمودار است که چه اوضاعی سرِ مسلمین آمده. با حمله کردن دشمنان از پشت سر، کار خیلی سخت شد. چقدر کشته شدند! حمزه در آنجا کشته شد([100]) و سیدالشهداءِ اُحد شد. دندان مبارک رسول‌خدا در آنجا شهید شد. جراحت‌ها بر بدن مطهرش وارد شد. بینی و پیشانی مبارکش آنجا شکسته شد. ([101]) امیرالمؤمنین در همان‌جا به‌واسطه حمایت از رسول‌الله؟ص؟ جراحت‌های زیادی دیدند که بعضی نقل کرده‌اند هشتاد جراحت بر بدن مبارکش وارد شد و در هنگام رفتن از دنیا، اثر هزار زخم بر بدن آن حضرت دیده می‌شود.([102]) این صدمات را دیدند؛ به‌طوری که در مدینه، خانه‌ای نماند

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 356 *»

مگر آنکه عزادار بود، مصیبت‌زده بود و در احد شهید از دست داده بود.

وقتی‌که رسول‌خدا وارد مدینه شدند، از درِ هر خانه‌ای که گذر فرمودند، دیدند صدای مصیبت و ناله بلند است و عزاء دارند؛ اما همه بر همان شهید ازدست‌رفتۀ خود گریه می‌کنند. گذرشان به درِ خانه حمزه افتاد. دیدند هیچ صدایی از خانه حمزه بلند نیست. خیلی متأثر شدند. فرمودند: برای عمویم حمزه عزاداری نیست! آن‌چنان آن بزرگوار متأثر شد که آثار حزن صورت مبارکش را پر کرد. به همه خبر رسید که چرا شما بی‌حرمتی کرده‌اید؟! شما باید همه عزادار حمزه باشید. حمزه عموی پیغمبر است، باید اول بر او عزاداری کنید.([103]) به همین جهت رسم شد و حتی الآن هم همین‌طور است، در مدینه رسم است، و شاید در میان سنی‌ها هم رسم باشد، نمی‌دانم. ولی در میان شیعیان مرسوم است، هر کس که میتی دارد و کسی از او فوت می‌شود، عزیزی را از دست می‌دهد، رسم شده، اول که مجلس عزائشان برپا می‌شود بر حمزه گریه می‌کنند. از آن حالت رسول‌خدا احترام می‌کنند و برای مصیبت حمزه، سیدالشهداءِ احد گریه می‌کنند؛ بعد بر میت و فقیدی که از دست داده‌اند گریه می‌کنند. به حرمت رسول‌الله؟ص؟، این امر رسم شده است.

در آن جنگ، همین‌که صدای شیطان بلند شد که «قد قُتِل محمد» محمد کشته شد، تمام آن منافقین، تمام لشکر، به‌طور خاصی عقب‌نشینی کردند([104]) و طرز عقب‌نشینی‌شان هم این‌طور بود که عقب‌عقب رفتند.([105]) قرآن نازل شد که آخر شما

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 357 *»

برای وجود مبارک رسول‌الله آمده‌اید؛ چون او حامل اسلام است، حامل قرآن است، وحی خدا را برای شما آورده. حال، بر فرض کشته شود، شما چرا جنگ را تعطیل می‌کنید؟! چرا از این کفار دست برمی‌دارید و عقب‌نشینی می‌کنید، و به آنها میدان می‌دهید، زمینه می‌دهید؟! و ما محمدٌ الّا رسول قد خَلَتْ من قبله الرسل أ فان مات او قُتِل انقَلَبْتم علی اعقابکم و من یَنقَلِبْ علی عَقِبَیْه فلن‌یَضُرَّ اللهَ شیئاً و سیَجزِی اللهُ الشاکرین.([106]) آن بزرگوار مثل سایر رسول‌ها است؛ پس اگر از دنیا برود یا کشته شود، شما رسمتان این است، برنامه‌تان این است، روحیه‌تان این است که انقلبتم علی اعقابکم؛ برمی‌گردید، مرتد می‌شوید.

در مثلِ امروز، این واقعیت در تاریخ اسلام روشن شد. آنها فکر می‌کردند که علی و طرفداران علی مثل خود آنها هستند که مترصّدِ فرصتند، دقیقه‌شماری می‌کنند که رسول‌الله از دنیا برود و بر مسند آن حضرت بنشینند و مقام ریاست دنیایی خود را اظهار کنند. درباره علی این‌طور فکر می‌کردند. علی صلوات ‌الله ‌علیه محوِ رسول‌الله است. علی انوار عظمت و جلال را در رسول‌الله می‌بیند. کجا از رسول‌خدا دست برمی‌دارد و جدا می‌شود؟! رسول‌خدا زنده باشند یا فوت شده باشند، برای علی تفاوت نمی‌کند. علی و دوستانِ واقعیِ علی، هرگز در این افکاری که آنها بودند، نبودند. آنها چون این‌گونه فکر می‌کردند، برایشان مسأله مهمی شده بود. نقشه‌هایی کشیده بودند.

نقشه اولی و دومی این بود که دومی در میان مردم بیاید و تا خبر رحلت رسول‌خدا داده شود، شروع کند به اظهارِ امری فوق‌العاده، تا افکار را متوجه خود کند؛ که اگر علی عازم مسجد است و می‌خواهد با طرفدارانش برای گرفتن بیعت برای خودش به مسجد برود و بعد به امر تجهیز  رسول‌الله بپردازد، زمینه اختلاف درست کند، زمینه دوئیت و نزاع درست کند. بحثی راه بیندازد که مردم را سرگرم بحث کند؛ که اگر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 358 *»

علی چنین تصمیمی دارد، کارش ابتداءً با این مشکل برخورد کند. و ابی‌بکر در خانه پنهان شده بود و در میان مردم حاضر نبود، تا ببیند مسأله چطور می‌شود و بعد پیِ کار و نقشه دومی را بگیرد.

جمعیت منتظرند. ساعات ساعاتِ وحشت‌انگیزی است. لحظات لحظاتِ خطر است. اصلاً باورشان نمی‌‌شد، فکر نمی‌کردند چنین نعمت بزرگی را از دست می‌دهند. بعد از بیست‌وسه سال دعوت رسول‌الله، بیان وحی، واسطه بودن بین خدا و خلق، به‌طوری‌که وقتی سخن می‌فرمود سخن خدا را می‌شنیدند، وحی خدا از زبانش بیان می‌شد؛ چنین واسطه‌ای بین خودشان و خدا را می‌خواهند از دست بدهند. امر عجیبی بود! واقعاً برایشان مسأله‌ای بود که چطور می‌شود چنین نعمت بزرگی از دست برود؟! باورشان نمی‌شد.

اما ناگهان، صدای ضجّه و گریه از داخل حجره منوره رسول‌الله بلند شد. این همان موقعی بود که سر مطهر رسول‌خدا در دامن امیرالمؤمنین بود. عده‌ای از بنی‌هاشم بودند، خاندان رسول‌الله بودند، عده‌ای هم از صحابه بودند. همه نشسته‌اند؛ و چه لحظات سختی را طی می‌کردند. دیگر نَفَسِ رسول‌خدا؟ص؟ به‌شماره افتاده بود. آرام‌آرام تنفس می‌فرمود. آن‌چنان ضعف بر وجود مبارکش مستولی شده بود که حتی دیگر نمی‌توانست دست و پا را حرکت دهد. گاه‌گاهی چشم‌های مبارکش را باز می‌کرد، به اطراف نگاهی می‌کرد، قطرات اشک از کنار چشم مبارکش جاری می‌شد. امیرالمؤمنین احساس کرد که بدن مطهر رسول‌خدا اندکی سنگین شده است. نگاه کرد، چند قطره عرق بر پیشانی مبارک حضرت نشسته بود. خدا! بر قلبِ علی چه می‌گذرد! فُرقت و جدایی رسول‌خدا مصیبت بسیار بسیار بزرگی بود! تا اینکه آخرین نفس آن بزرگوار از دهان مبارکش خارج شد و روح مطهرش قبض گردید. علی؟ع؟ دید رسول‌الله از دنیا رحلت فرمودند. ناگهان ناله‌ای از دل علی کنده شد و رحلت حضرت

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 359 *»

را اعلام کرد. تمام حجره، همه‌اش ناله و فریاد شد. صلی الله علیک یا رسول‌الله.([107])

خود این امر اعلام رحلت و شهادت رسول‌الله بود. تمام آن جمعیتی که منتظر بودند، همه دانستند که رسول‌خدا از دنیا رحلت فرموده‌اند. همه متأثر، همه نالان و گریان بودند. یک‌باره در میان این جمع صدایی بلند شد. این صدا به گوش همه آشنا بود. این صدا نوعاً با جرأت و خشونت همراه بود. صدای دومی بود که فریادش بلند شد: محمد نمی‌میرد! محمد همیشه زنده است!

برای چه این حرف را زد؟ برای اینکه می‌دانست که مسلّماً بین مسلمین اختلاف می‌شود. عده‌ای که طرفدار او هستند و نقشه در دستشان است، همه می‌گویند محمد نمی‌میرد، محمد زنده است. در برابر، مؤمنین، مسلمین، آشنایان با قرآن، می‌دانند که قرآن خبر داده انک میت و انهم میتون؛([108]) تو خواهی مرد، آنها هم می‌میرند، امتت هم می‌میرند. مسلّماً اختلاف می‌شود. اگر علی بخواهد با اطرافیانش الآن به مسجد بیاید و شروع کنند به بیعت‌گرفتن برای علی، با این مسأله مشکل روبه‌رو می‌شوند که عده‌ای می‌گویند محمد نمرده، محمد نمی‌میرد. عده‌ای می‌گویند مرده است و از دنیا رحلت کرده و باید با علی بیعت کرد. مسأله اختلافی خواهد شد و این اولین ‌مشکل در سر راه علی است که علی نتواند بیعت بگیرد.

اما دیدند علی از جایش برنخاسته. علی همان‌طور که در خانه رسول‌الله است، از جایش حرکت نکرده. علی حرمت رسول‌خدا را پامال نمی‌کند. اطرافیان علی، دوستان علی، با اینکه کسی نیست؛ همان عده قلیل هم مانندِ علی حرمتِ رسول‌خدا را پامال نمی‌کنند، احترام رسول‌خدا را ازبین نمی‌برند. صدایشان در نمی‌آید. اصلاً حرفی ندارند. سخنی از بیعت و ریاست نمی‌گویند. هیچ حرفی ندارند. همه‌اش می‌گویند

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 360 *»

«صلی الله علیک یا رسول‌الله». اشک می‌ریزند و گریانند. صلی الله علیک یا رسول‌الله.

منافقین خیالشان جمع شد. به ابی‌بکر خبر رسانیدند که حالا نوبت نقشه تو است. بیا و نقشه را اجراء کن. عمر شمشیر کشیده و رسماً می‌گوید: اگر کسی بگوید محمد از دنیا رفته، با همین شمشیر گردنش را می‌زنم. محمد زنده است، نمی‌میرد. محمد ابدی است، نمی‌میرد. ببینید نقشه چیست! ابی‌بکر از خانه بیرون می‌آید. چه خبر است؟! خبردار می‌شود؛ جلو می‌آید. می‌گوید: عمر، چه می‌گویی؟! من می‌گویم هر کس محمد را می‌پرستیده، محمد مرد. هر کس خدا را می‌پرستیده، خدا زنده است، خدا نمی‌میرد. حیِّ لایَموت خدا است. مگر نشنیده‌ای خدا خودش فرموده: انک میت و انهم میتون. مگر نشنیده‌ای که خدا فرموده: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أ فان مات او قتل؟! مگر نشنیده‌ای؟! یعنی عمر، خیالمان جمع باشد. علی و طرفدارانش از آن حرمتی که در زمان حیات رسول‌خدا به رسول‌خدا می‌گذاشتند دست برنمی‌دارند. ما پیِ کارمان برویم. لزومی ندارد که این نقشه دنبال شود. عمر شمشیرش را در غلاف گذاشت. گفت: گویا من این آیه را نشنیده بودم. گویا تابه‌حال این آیه به گوش من نخورده بود.([109]) خیالشان جمع شد. خدا لعنتشان کند.

نقشه این نانجیبِ دیگر را ببینید. آخر این مطلبی که گفت، نه جواب عمر است، نه دلداری و تسلّیِ مسلمین است. مگر کسی در میان مسلمین محمدپرست بوده که تو آمده‌ای می‌گویی «اگر کسی محمد را می‌پرستید، محمد مرد. اگر کسی خدا را می‌پرستد، خدا زنده است.»؟! یعنی چه؟ این ملعون چه می‌خواهد بگوید؟ این نقشۀ دوم است. نقشه دومی است که اگر کسی بعد از این بخواهد از محمد حرف بزند، ما فوراً او را متهم می‌کنیم به اینکه محمدپرست است. باید از اینجا به بعد، خود مسلمین تصمیم بگیرند. به‌طرف سقیفه بنی‌ساعده برویم. رفتند. و غادَرُوه علی فِراش

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 361 *»

 الوَفاة؛([110]) رسول‌الله را در بسترِ مرگ و شهادت و رحلت گذاشتند و رفتند. در سقیفه بنی‌ساعده مجتمع شدند و کردند آنچه کردند. خدا از ایشان نگذرد و خودشان و اتباعشان را لعنت کند که چه کردند و ندانستند چه کردند! چه روزگاری برای اسلام و مسلمین فراهم کردند.

علی، با چند نفر، کنار بدن مطهر رسول‌الله ماند. به غسل دادن بدن رسول‌خدا پرداخت، به آن ترتیبی که دستور فرموده بود. بعد بدنِ مطهرش را کفن کرد و بعد نماز گزارد. خبر دادند: آقا، در سقیفه مجتمعند و دارند درباره خلیفه بعد از رسول‌الله صحبت می‌کنند. فرمود: این رسول‌خدا است، ما به انجام این وظیفه اشتغال داریم، هرکس هر چه می‌کند از آنِ او است.([111])

این سقیفه و این بیعت با ابی‌بکر و این جریان‌ها با اسلام و مسلمین چه کرد! اولاً چه کرد با علی و خاندان علی! قبل از همه چه کرد با زهراءِ علی! همه مصیبت‌های آل‌الله، همه مصائب از سقیفه شروع شد. اینکه امروز، شما اینجا نشسته‌اید و برای رسول‌الله ضجه می‌کنید، برای خاندان رسول‌الله گریه می‌کنید، اینکه شما از دیدار امام زمانتان محروم شده‌اید، اینکه تا زنده هستید باید در مصائب بسوزید، همه و همه، امروز، در سقیفه بنی‌ساعده بنیان‌گذاری شد. فاطمه اول قربانی این سقیفه شد. فاطمه، هجده‌سالۀ رسول‌الله، با محسنش، بعد امیرالمؤمنین، بعد امام مجتبی، و بعد هم حادثه کربلاء که چه قربانی‌هایی داد!

صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 362 *»

مجلس 21

(شب چهارشنبه / 29 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 363 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

عرض شد این صفات ظاهری، که امام عسکری صلوات ‌الله ‌علیه به‌عنوان علائم و نشانه‌های شناخت شیعه ذکر می‌فرمایند، همه حکایت می‌کند از خضوع و خشوع شیعه در برابر انوارِ جلال و انوار عزت و عظمت و کبریائیتِ الهی که در محمد و آل‌محمد صلوات الله ‌علیهم اجمعین ظاهر شده است و در هرچه و هرجا نور ایشان ظاهر باشد و جلوه ایشان متجلی باشد، شیعیان نزد آن شیء و آن جا خاضع و خاشعند. این خضوع و خشوع همیشه برای ایشان هست. چه این بزرگواران، از نظر ظاهر در حال قوت باشند، چه از نظر ظاهر در حال ضعف و فتور باشند؛ تفاوت نمی‌کند. چه به‌حسب مصلحت این عالم، ولایت و تصرف و سلطنت الهی را ظاهر کنند، چه در مقام تقیه باشند و به‌واسطه مدارا، ضعف اظهار کنند و برای ایشان حالت ضعف و سستی و به‌ظاهر شکست و انهزام باشد. برای شیعه، که صاحب معرفت نورانیت است و با مقامات و شئونات نورانی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ آشنا است، این حالاتِ ایشان فرق نمی‌کند. در برابر، دیگران که ایمان ندارند، معرفت نورانیت ندارند و خودشان خود را از این مزیت محروم ساخته‌اند، اگر به‌ظاهر جلالی دیدند، به‌ظاهر قدرتی دیدند، طرفدارند و خواه‌نخواه خاضع و خاشعند. اما به مجرّدِ اینکه ضعفی و فتوری ملاحظه کردند، آن حالاتِ استکبار و کفر  و انکارِ  باطنیشان

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 364 *»

ظاهر می‌شود و از اظهارِ خضوع و خشوع در برابر این بزرگواران دست می‌کشند.

در تاریخ اسلام، امروز، یعنی روز بیست‌و‌هشتم ماه صفر سال یازدهم یا دهم هجری، نشان‌دهنده این مطلب است. آن‌هم در مدینه منوره، مرکز اسلام و محل حکومتی رسول‌الله؟ص؟ که بعد از سیزده سال تحملِ زحمت‌ها و مشقت‌ها و مرارت‌هایی که در مکه معظمه از قوم خود، از ارحام خود، از نزدیکان و خویشان خود، از قبیله خود و همچنین از اهل بلد خود دید، از مکه به مدینه هجرت فرمود. این‌قدر آن بزرگوار صدمه کشید که به هجرت مجبور شد و از طرف خدا مأمور شد به فرار کردن به‌طرف مدینه مشرفه به تشریف‌فرماییِ آن حضرت. بعد از سیزده سال زحمت، مرارت، تلخی‌ها و صدمات. چه صدماتی! صدماتی که تاریخ بعضی از آنها را ثبت کرده است، که راستی‌راستی بشر از این‌همه جفاء شرمش می‌آید. اگر از کوچه‌ای می‌گذشت، به آن بزرگوار جسارت‌ها می‌کردند، خاکستر  یا خاک‌روبه بر سرش می‌ریختند. آن بزرگوار، با کمال عطوفت، سر و صورت خود را تکان می‌داد، خاکستر‌ها یا خاک‌روبه‌ها را از سر و صورت خود می‌افشانْد و برنمی‌گشت نگاه کند که چه کسی بود و از کجا ریخت. چقدر صدمه دید. هر روز از کوچه‌ای می‌گذشت، نوعاً   گذارش از آنجا بود، مرتب در همان‌ کوچه به او جسارت‌ها می‌کردند و آن بزرگوار متحمل می‌شد و می‌گذشت.

اذیتِ خویشانِ نزدیک او که دیگر معلوم است. بسم الله الرحمن الرحیم، تَبَّت یَدا ابی‌لهب و تَبّ.([112]) در زمان عثمان، موقعی که قرآن را زیر نظر او جمع‌آوری می‌کردند، تمام اسم‌های منافقین را از قرآن برداشتند. تمام اسماء منافقینی را که آیاتی درباره آنها و در مذمتشان نازل شده بود برداشتند؛ اما نامِ ابی‌لهب را باقی گذاردند، به‌منظور اینکه خاندان رسالت را ایذاء و اذیت کنند. چون عموی پیغمبر بوده، برای اینکه

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 365 *»

به‌خیال خود، عاری و ننگی برای آن بزرگوار بگذارند، نامِ ابی‌لهب را در قرآن باقی گذاردند و اسماء منافقین دیگر را که بود برداشتند.([113])

در این سیزده سال، اینها صدمات زیادی به حضرت زدند؛ به‌طوری‌که عرض کردم از طرف خدا مجبور و مأمور به هجرت به مدینه شد. در مدینه، خداوند برای پیشرفتِ امرِ  اسلام، چنین مقدر فرمود که امر حکومت و تسلط ظاهری آن بزرگوار آشکار شود و حکومت حضرت در مدینه تشکیل شد.

در مثل امروز، در سال دهم یا یازدهم هجری، در همین مرکز حکومت اسلامی، تاریخ از دو روحیۀ کاملاً متضاد که در میان اصحاب رسول‌خدا؟ص؟ بود، گزارش می‌دهد. خداوند قبلاً  از این دو روحیه خبر داده بود و درباره آن آیه نازل کرده بود که به‌ظاهر در مورد جنگ احد بود. در غزوه بدر، خداوند رسولش؟ص؟ را با آن عده کم، در برابر آن‌همه دشمن نصرت کرد و چنان پیروزی و غلبه‌ای برای اسلام و مسلمین به‌دست آمد که همه تعجب کردند. ملائکۀ بدر آمدند و رسول‌‌خدا؟ص؟ و مسلمین را کمک و نصرت کردند. آنان فکر می‌کردند که همیشه امر چنین است و باید خداوند با اسباب غیبی آنها را نصرت کند و به این امر خیالشان جمع و آسوده بود. جنگ احد که پیش آمد، دیدند نه، امر این‌چنین نیست. جاهایی هم پیدا می‌شود که باید ایمان‌ها معلوم گردد و کفرها و نفاق‌ها آشکار شود.

در جنگ احد، انهزام و شکستی اجمالی برای مسلمین فراهم شد. این انهزام و شکست خیلی سخت بود و بر اسلام و مسلمین مصیبت‌ها وارد کرد. علتش هم آن بود که آنان روی ایمان و علاقه و محبت به عقیده و دین و دیانت و اسلام و قرآن نیامده بودند. آنها از روی اطمینان به همان جریان بدر شرکت کرده بودند که در هر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 366 *»

صورت اینجا هم امر به غلبه و پیروزی می‌انجامد و غنائمِ زیادی به‌دست می‌آورند. اما وقتی که با آن انهزام و شکستِ ظاهریِ اجمالی و البته خیلی مصیبت‌بار برخورد کردند، باطنِ آنها آشکار شد.

در همین جنگ، حمزه عموی رسول‌خدا؟ص؟ شهید شد؛ به چه شهادتی! هنده به وحشی، غلامش سفارش کرده بود که اگر توانستی رسول‌الله؟ص؟ یا امیرالمؤمنین؟ع؟ یا حمزه را بکشی، تو آزادی. وحشی اهل حبشه بود و فنِّ نیزه زدن و از کمین بر حریف غلبه کردن را خوب می‌دانست. خودش می‌گوید: در آن جنگ، من اصلاً به کسی فکر نمی‌کردم مگر به حمزه. چون او را به من نشان داده‌ بودند و از اولِ معرکه و جنگ می‌دیدم که مانند شیر حمله می‌کند و از شجاعت و دلاوریِ این دلیر که مایه عزتِ اسلام و محمد؟ص؟ بود متحیر بودم. من در کمینش بودم و آنانی که مقصدِ من را می‌دانستند، مرا به او نزدیک می‌کردند و او مشغول کار خود و مشغول حملات خود بود. تا اینکه توانستم از کمینی که کرده بودم خارج شوم و نیزه خود را بر  پهلوی او وارد سازم. حربه را که بر  پهلوی او وارد ساختم، دانستم که کاری است. چون طرزِ نیزه زدن و نحوه‌اش را می‌دانستم. در حبشه، در این فن کار کرده‌ بودم و مهارت داشتم. خیالم آسوده شد که کار حمزه ساخته شد. از میان میدان فاصله گرفتم و در فکر بودم که بر سر حمزه چه می‌آید. دیدم که او از اسب افتاد و اطرافش از سواران خالی شد و در حال موت بود. هنده خودش را به‌کنار او رسانید و دستور داد پهلوی او را دریدند و جگرِ حمزه را درآوردند و در دهانِ نحسش گذاشت. اما دیدم که دندان‌هایِ نحسِ او کاری نشد و نتوانست جگر حمزه را بخورد. ولی حمزه را مُثله کردند؛ یعنی بینی و لب‌ها و گوش‌ها و انگشتانِ حمزه را جدا کردند و آنها را به‌نخ کشید و بر گردن خود آویزان کرد و خوشحال و شادمان از میان معرکه خارج شد.([114]) این هنده زنِ ابوسفیان و مادر معاویه است، مادربزرگ یزید

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 367 *»

است. اسلام و مسلمین از حادثه آن روز چه کشیدند. شیعیان چه کشیدند و چه می‌کشند.

در آن روز، وقتی که این انهزام فراهم شد و رسول‌الله صدمه دیدند، امیرالمؤمنین صدمه دیدند و شیطان بلند گفت که «قُتِل محمد؛ محمد کشته شد»،([115]) اینها همه برمی‌گشتند. قرآن نوع برگشتنشان را هم ذکر می‌کند، عقب‌عقب برمی‌گشتند. قرآن همین حالت را بیان کرد: و ما محمد الّا رسول قد خلت من قبله الرسل أ فان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم؛ آیا این‌طور صحیح است که شما این روحیه را داشته باشید؟! آخر محمد؟ص؟ رسولی است مانند رسولان گذشته؛ آنها به‌حسب نظام حکیمانه الهی مدتی در این عالم دنیا زنده بودند، دین خدا را تبلیغ کردند، وظایف پیامبری را انجام دادند و بعد نوبتشان تمام شد و از دنیا رفتند. این رسول هم مانند آن رسل است. در این جهت تفاوت ندارد. نیامده است که همیشه بماند. تقدیر الهی جاری خواهد شد و می‌میرد یا کشته می‌شود. اما شما این روحیه را دارید که اگر کشته شود یا بمیرد، همین‌طور عقب‌عقب برمی‌گردید. یعنی دست از اسلام برمی‌دارید، دست از دیانت برمی‌دارید و این‌طور فکر می‌کنید که تمامِ جهات در این بزرگوار خلاصه می‌شده و امر در ایشان محصور بوده. حال یا به رسالتش معتقد بوده‌اید یا نه،  ایمان ظاهری داشته‌اید؛ اما این امر که پیش بیاید شما این روحیه را دارید که همین‌طور عقب‌عقب برمی‌گردید. انقلبتم علی اعقابکم. این حالتِ برگشتنِ به عقب که انسان بدون اینکه صورت برگرداند و همین‌طور که روبه‌رو است به عقب حرکت کند، این را قرآن این‌طور تعبیر می‌فرماید: انقلبتم علی اعقابکم. اما بدانید، و من ینقلب علی عَقِبَیه فلن یَضُرَّ اللهَ شیئاً؛ هرکس که این‌چنین برگردد و از نصرت دین خدا دست بکشد، از ادامه وظیفه‌اش در راه خدا و از اجراءِ هدفِ مقدسِ رسول‌الله؟ص؟ دست

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 368 *»

بردارد، هیچ‌گونه ضرری ابداً به خدا نمی‌زند. خداوند کسانی را دارد که جای آنان می‌نشانَد و به‌وسیله آنان دین خود را نصرت می‌کند. پروردگار به خلقش نیازمند نیست؛ این خلقند که به خدا نیازمندند و خدا هم امتحانشان می‌کند تا خودشان بدانند و بفهمند که چه‌کاره هستند. و من ینقلب علی عقبیه فلن‌یضر الله شیئاً؛ آن کسی‌که عقب‌عقب می‌رود و از ادامه دادن عمل به وظیفه دست برمی‌دارد، از دنبال کردن اهداف مقدسه انبیاء عقب می‌کشد، هیچ ضرری به خدا نمی‌زند. اگر انبیاء بمیرند یا کشته شوند و از دنیا بروند _ که در تأویل تعبیری است از فتور و نقصان امر نبوت یا امر ولایت _  برای آنان تفاوت نمی‌کند.

و سیجزی الله الشاکرین؛([116]) اما دربرابر، کسانی که این روحیه را ندارند بلکه شاکر و سپاس‌گزارند، ارزش نعمت‌های الهی را می‌دانند و هدف‌های مقدسه‌ای که انبیاء درپیِ آنها بوده‌اند و دینی که آنها آورده‌اند، کتاب و شریعت و نظامی که آنها آورده‌اند، اینها را نعمت‌های الهی می‌دانند و با حرمت‌داریِ از آنها در مقامِ سپاس‌گزاری از حقند، خدا به همین زودی به آنها جزاء عنایت می‌کند و پاداششان را در همین دنیا، قبل از اینکه به آخرت بروند، به آنها کرامت می‌فرماید. علاوه‌بر آنچه در دوره بعدی، که دوره‌های آخرت باشد، از قبر تا قیامت، برای ایشان ذخیره می‌کند. اینها همه جزاء و پاداشی است که خداوند عنایت می‌کند.

می‌بینید در این آیه شریفه، این دو روحیه بیان شده: یک روحیه، روحیه آنانی که انقلبتم علی اعقابکم؛ یک روحیه، روحیه سیجزی الله الشاکرین. آنان که عظمتِ نعمت‌ همیشه در نظرشان هست و در هر حالی، بزرگیِ نعمت را فراموش نمی‌کنند و از خاطر نمی‌برند و حرمت‌داری از آن نعمت‌ها را وظیفه خود می‌دانند، آنان را شاکرین و سپاس‌گزاران می‌گویند. خداوند این دو روحیه را ذکر می‌فرماید. به‌حسب ظاهر، در مورد

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 369 *»

جریان احد است؛ اما به‌حسب تأویل و باطن، بیانِ حادثۀ بیست‌وهشتم ماه صفر سال دهم یا یازدهم هجری است که سال رحلت رسول‌خدا بود. در آن سال، مثل امروز، بیست‌وهشتم ماه صفر، روز رحلت و شهادت رسول‌خدا، کاملاً  این دو روحیه نمودار شد.

آنانی‌که سپاس‌گزارِ نعمتِ خدا بودند، آنانی‌که ارزش و عظمت نعمت‌های الهی را می‌دانستند و اعظم نعمت‌ها و مصدر تمام نعمت‌های دنیوی و اخروی را شناخته بودند _ که رسول‌الله؟ص؟ باشند، _ آنها با حرمت کردن از رسول‌الله و احترام به ایشان شکرِ خدا و سپاس‌گزاری از او را همیشه در نظر داشتند. حرمتی که امیرالمؤمنین از آن بزرگوار داشت معلوم است. حرمتی که سلمان از آن بزرگوار داشت معلوم است. حرمتی که ابوذر و مقداد و عمار داشتند معلوم است. از همه بیشتر حرمتی که فاطمه زهراء از پدر بزرگوارش داشت معلوم است. آیه نازل شد که هروقت می‌خواهید آن بزرگوار را صدا بزنید، بگویید: «یا رسول‌الله»، یا بگویید: «یا نبی‌الله».([117]) چون عرب این‌طور تعارفات ما رسمش نبوده و نیست که آن بزرگوار را احترام نماید. حتی موقعی که در مدینه بودند و امر حکومت و سلطنتشان ظاهر شده بود، با آن قدرت و جلالت، باز هم آن بزرگوار؟ص؟ را به «یا محمد» صدا می‌زدند. آیه نازل شد که آن بزرگوار را این‌طور صدا نزنید، همان‌طور که یکدیگر را صدا می‌زنید و اسم یکدیگر را می‌برید؛ او را به «یا رسول‌الله» و «یا نبی‌الله» صدا بزنید. این آیه که نازل شد، فاطمه زهراء هم باخبر شدند. آن مخدره با خود می‌فرمودند که این آیه عام است، شامل همه مسلمین است، من هم باید حرمت کنم. تا آن موقع، پدرشان را به یا اَبَتِ صدا می‌زدند؛ اما بعد از آن، در اولین برخوردی که خواستند پدر را صدا زنند عرضه داشتند: یا رسول‌الله، یا نبی‌الله. رسول‌خدا فرمود: یا فاطمه، نه، تو امرت جدا است، تو همان

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 370 *»

یا ابتاه بگو، مرا به همان پدر صدا بزن.([118]) حرمت‌داریِ فاطمه زهراء را ببینید. با اینکه رسول‌خدا پدر او هستند، اما همه می‌بینند، همه مشاهده می‌کنند که او چگونه از پدر احترام می‌کرد و پدر چگونه از فاطمه احترام می‌کرد.

شیعیان امیرالمؤمنین، به برکت روحِ تشیعِ عَلَوی و آشنایی با مقام نورانیت، این‌چنین بوده‌اند و هستند و خواهند بود که برای این بزرگواران در همه‌حال احترام قائلند، حرمت قائلند. شما شنیده‌اید که شیخ مرحوم/ در کربلاء چه گفتند و باعث چه فتنه‌ای شد و چه مشکلاتی را در میان شیعیان فراهم کرد. شیعیان اثنا‌عشری به چه جدایی و افتراقی مبتلا  گردیدند. همه برای یک مطلب بود و آن اینکه آن بزرگوار فرمود: حسین، حسین است. حسین برای ما فرق نمی‌کند. حسین زنده هم باشد محترم است، معظّم است، مکرّم است، نورِ خدا است، ظهور خدا است، جلوه خدا است. حال هم که شهید شده است، پاره‌پاره شده است، پایمال سم اسبان شده است، بازهم برای ما حسین، حسین است. همان عظمت و همان جلالت را دارد و اکنون هم همان مظهر انوار کبریائیت خدا است. حتی ذره‌ای از گوشت مطهر بدنش برای ما همان حرمت را دارد که در زمان حیاتش داشت. در زمان حیات امام، موقعی‌که می‌خواهیم نماز بگزاریم و در حضور او هستیم، نباید بر او مقدم شویم و همچنین نباید ردیفِ او باشیم. شأن او این است که مقدم بر ما باشد و ما پشت سر او باشیم. الامام لا یُتَقدَّم و لا یُساویٰ؛([119]) نباید بر امام مقدم شد و نباید ردیفِ با امام ایستاد. بلکه شأن معصوم این است که ما پشت سر او باشیم و او جلو ما باشد، چرا که خدا او را در جمیع شئونات بر ما مقدم داشته و ما باید او را در جمیع عباداتمان، ظاهراً و باطناً، مقدم بداریم. اگر ظاهر است که باید مقدم باشد، نمی‌شود بر او تقدم جست و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 371 *»

نمی‌شود کنار او ایستاد. همچنین در باطن هم، ما باید در جمیع عباداتمان، جمیع مراتب بندگیمان، بین خودمان و خدا، امامِ معصوم را واسطه و مقدم قرار دهیم که طاعات ما به برکت او قبول شود. عبادات ما به‌واسطه او مقبول درگاه پروردگار واقع شود و برای ما قُرب حاصل گردد. آن بزرگوار فرمود که در حال ممات و شهادت هم امر همین است. این عتبه مقدسه، کربلاءِ معلّا، حرمت دارد. این حرمِ مطهر حرمت دارد. جمادات برای این حرم حرمت قائلند. نباتات برای این حرم حرمت قائلند. حیوانات برای این حرم حرمت قائلند. جن برای این حرم حرمت قائل است. ملک برای این حرم حرمت قائل است. ما انسان‌ها نباید حرمت‌داری کنیم؟!

در زمان متوکل عباسی، خدا لعنتش کند، به حریم مطهر امام حسین؟ع؟ آب بستند. آب آمد و آمد، به حد معینی که رسید آب ایستاد، دیگر جلو نرفت. از این‌جهت آن‌مقداری که آب از آن جلوتر نرفت، اسمش را حائر مقدس امام حسین؟ع؟ گذاشتند.([120]) تا همین حرم _ که خدا ان‌شاءالله روزی کند _  آب که رسید ایستاد. خدایا، ماه صفر تمام شد. شیعیان، در همه‌جا، خیلی دعاء کرده‌اند و می‌کنند، خیلی از تو خواسته‌اند و می‌خواهند، با چه حالاتی! با دل‌های محزون، سینه‌های سوزان، اشک‌های ریزان، خدایا از تو خواسته‌اند و می‌خواهند، تو را به اولیائت قسم، تو را به حسینت قسم که این حاجتِ همه برآورده شود و هرچه زودتر زیارت آن عتبه مقدسه نصیبِ همه گردد. ببینید آبْ این حائر مقدس را حرمت می‌کند، آب احترام می‌کند و جلو نمی‌آید.

شیخ مرحوم فرمود: ما هم برای نماز در ردیفِ قبر امام حسین صلوات ‌الله ‌علیه نمی‌ایستیم. قبر امام حسین را جلوِ خود قرار می‌دهیم و پشت سر مبارکش نماز

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 372 *»

می‌گزاریم. در بالای سرش یا پایین پایش، نماز گزاردن مساویِ با او و مقدمِ بر او را جایز نمی‌دانیم. چه فتنه‌ای برپا شد، چه آشوبی شد که هنوز این فتنه ادامه و دنباله دارد. آن بزرگوار حرمت کرد و شیعیان راستین، آنانی که اهل معرفت بودند، تصدیق کردند.

همین‌طور است. باید هم چنین باشد. تفاوت نمی‌کند، فرق نمی‌کند. در هرحالی، این بزرگواران مظاهرِ انوارِ جلال و انوار عظمت و انوارِ کبریائیتِ خدایند و وظیفه ما خضوع و خشوع در نزد این بزرگواران است؛ ازجمله به زیارت کردنِ ایشان در ایامِ مخصوص، یا غیر ایام مخصوص. همچنین تجلیل و تعظیم از آنچه نور ایشان در آن ظاهر است؛ مثل نمازهای واجب و نمازهای مستحبی. مثل تختّم و انگشتر در دست راست کردن و اظهارِ اینکه من به ولایت و تصرفِ امامم معتقدم، که این عالم در نزد او به‌مانند انگشتری در دستش است. خود امیرالمؤمنین فرمود که وضع عالم در نزد من این‌چنین است.([121]) شیعه اگر تعفیر جبین می‌کند، برای اظهار خشوع به درگاه خدا و شکرگزاری از انعام و احسان او به یک‌چنین نعمت‌هایی است. اگر اجهار به بسم‌الله دارد، چون ایشان را حقیقت بسم‌ الله الرحمن الرحیم می‌داند که ایشان مُفتَتَحِ کتابِ تکوینند. همچنان‌که این بسم‌الله مفتتح کتاب تدوین و قرآن است. اینها همه خضوع و خشوع شیعه را بیان می‌کند. همه را هم از امیرالمؤمنین دارند، از ائمه هداة معصومین دارند. آنها در نزد رسول‌خدا این خضوع و خشوع را داشته‌اند و به‌ارث به شیعیانِ کاملِ خود داده‌اند و شیعیان کامل هم به شیعیان ناقص انعام فرموده‌اند. ان‌شاءالله از برکات بزرگان دین، از برکات فرمایشات شیخ‌ مرحوم/، دل‌های همه ما به این روحِ خشوع و خضوع در نزد این انوار عظمت و جلال الهی منور باشد که الحمدلله نمونه داریم و می‌بینیم که شما چگونه در نزد ذکر این بزرگواران، در نزد ذکر فضائلشان، در نزد ذکر مصائبشان، در جاها و روزها و ایام و اموری که به ایشان

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 373 *»

متعلق است اظهار خضوع و خشوع می‌کنید. خدا همه شما و همه برادران و خواهران ایمانی ما را، هر کجا هستند، به معرفت نورانیت و تحصیل رضایت این بزرگواران موفق بدارد و از آنچه موجب سخط و غضب ایشان است دور بدارد. ان‌شاءالله از دنیا نرویم مگر با دل‌های مملو از معرفت نورانیت و محبت و مودت به خاندان رسالت.

در مثل امروز، این دو روحیه روشن شد و در مدینه منوره، در حرم و خانه رسول‌خدا، در تمام آن جریاناتی که رخ داد، آشکار شد. دو روحیه کاملاً متضاد با یکدیگر؛ روحیه دومی و سایر منافقین و روحیه حضرت علی و چند نفری که اصحاب علی؟ع؟ بودند که برایِشان ابداً تفاوت نکرد. رسول‌الله همان رسول‌اللّٰهی بود که تا لحظاتِ قبل رسول‌الله بود. رسول‌الله همان رسول‌اللّٰهی بود که دیروز بود، ماه قبل بود، سال قبل بود. رسول‌الله همان بود که هجرت کرد. رسول‌الله همان بود که در مکه به رسالت مبعوث شد. برای ایشان هیچ تفاوت نکرد. همچنان‌که در غزوه اُحد هیچ تفاوت نکرد. آن ضعف و انهزامی که رخ داد هیچ‌یک از ایشان را ضعیف نساخت. امیرالمؤمنین صلوات ‌الله‌ علیه، مانند پروانه، بر گردِ رسول‌الله؟ص؟ می‌چرخید. از هرطرف که کسی قصدِ رسول‌الله می‌کرد، علی صلوات ‌الله ‌علیه جلو می‌رفت، سینه‌اش را سپر می‌کرد، ضربه بر علی وارد می‌شد. عرض کرده‌ام، گفته‌اند در آن جنگ، هشتاد زخم بر بدن امیرالمؤمنین وارد شد و در هنگام رفتن از دنیا اثر هزار زخم بر بدن آن حضرت دیده می‌شد.([122])

رسول‌الله برای امیرالمؤمنین همان رسول‌الله‌اند. برای اینکه به ما برسد و ما هم خبردار شویم که امر چنین بوده، حضرت رسول‌؟ص؟ به امیرالمؤمنین فرمودند: قبل از اینکه فوت شوم و از دنیا بروم، تو می‌توانی سؤالاتی از من داشته باشی. امیرالمؤمنین هزار سؤال کردند و رسول‌خدا برای هر سؤالی جوابی فرمودند. هر جوابی طوری بود که از

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 374 *»

آن، هزار باب از ابواب علم به روی امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه گشوده می‌شد.([123]) چون قرار بر این است که آن بزرگوار از رسول‌الله تعلیم بگیرد و رسول‌الله در تعلیمِ امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه واسطه باشند. نظام الهی این است.

امام صادق؟ع؟ فرمود: خدا محمد؟ص؟ را از نور خودش خلق کرد و بعد او را به ادب خودش ادب کرد و بعد از آنکه او را به ادب خود ادب کرد، فوّض الیه امرَ دینه؛ امر دینش را به محمد واگذار کرد که هرچه بگوید دین خدا باشد. هرچه بیندیشد دین خدا باشد. هرچه مصلحت ببیند دین خدا باشد. و این به رسول‌الله؟ص؟ مخصوص شد. خدا قرآن نازل کرد و این موقعیتش را به بندگان و امتش شناسانید که احکم بینهم بما اراک الله؛([124]) حکم کن به آنچه خدا، در عالم اندیشه و عقل و فکر و رأیَت، به تو می‌نمایانَد. فاحکم بینهم بما اراک الله، هرچه فکر تو به آن برسد و صلاح و مصلحت ببینی همان دین ما است. رأیِ او شد رأیِ خدا، پسندِ او شد پسند خدا و مصلحت‌اندیشیِ او مصلحت‌اندیشیِ خدا شد. بعد حضرت صادق می‌فرماید که رسول‌خدا هم امیرالمؤمنین را به ادب خود ادب فرمودند و چون ادب فرمود، فاحسن ادبه؛ علی را خوب ادب کرد، و آنگاه او هم امر دین را به علی تفویض فرمود. پس علی هم هرچه فکر کند، هرچه بیندیشد، هرچه صلاح بداند، هرچه خیر ببیند، همان دین خدا است. هرچه بگوید دین خدا است. فرمود: امیرالمؤمنین هم ما را ادب کرد و دین خدا را به ما واگذار کرد.([125]) این نظامی است که باید باشد و این‌چنین بوده است.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 375 *»

رسول‌خدا؟ص؟ فرمود: قبل از مردن و از دنیا رفتنم، از من سؤال کن. امیرالمؤمنین هزار سؤال کرد و هزار جواب شنید که عرض کردم از هر جوابی هزار باب علم به روی امیرالمؤمنین گشوده می‌شد. بعد فرمود: از دنیا که رفتم و مرا غسل دادی و در جامه خودم کفن کردی، آنگاه مرا بنشان و باز سؤال کن تا از من جواب بشنوی. بعد از غسل دادن و کفن کردنِ بدنِ رسول‌خدا، امیرالمؤمنین آن حضرت را نشانید و باز از آن بزرگوار هزار سؤال کرد و هزار جواب شنید.([126]) معلوم است این حالت غیر از حالتِ قبل از وفات و از دنیا رفتن است. قبل از وفات، حالتِ زنده بودن است. این حالت حالتِ دیگری است. البته برای امیرالمؤمنین و اصحاب خالص و راستین علی، که خدا آنها را در قرآن معرفی می‌کند و درباره‌شان اصحاب الیمین([127]) می‌فرماید، تفاوت نمی‌کند. رسول‌الله همان رسول‌الله هستند و حرمت دارند. از ایشان احترام می‌کنند. دربرابر آن بزرگوار حرمت‌داری دارند. ازاین‌رو، حالتی که امروز پیدا شد، که حضرت شهید شد و از دنیا رحلت فرمود، برای آنها هیچ فرق نکرد. آنهایند که سیجزی اللهُ الشاکرین؛ خدا جزاء علی و اصحاب علی را در دنیا و در آخرت می‌دهد. آن جزائی را که شایسته علی و شیعیان علی است، در دنیا و آخرت به آنان کرامت می‌کند.

از آن طرف، همین‌که امرِ رحلت رسول‌خدا منتشر شد، با چه نقشه‌هایی، همه آن بزرگوار را در بستر وفات گذاشتند و به‌دنبال برنامه خود رفتند که امروز اجمالاً توضیح دادم. امیرالمؤمنین مشغول شدند به غسل دادنِ بدنِ رسول‌خدا. چون دستور داده بود و سنت رسول‌خدا بر این است. وگرنه این بدنی که بعد از وفات هزار سؤال را جواب می‌دهد که از هر جوابی هزار باب از علم به روی امیرالمؤمنین گشوده می‌شود،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 376 *»

این بدن طاهر است. این بدن فتور، نقصان، عیب و نقص برایش پیدا نشده، رجس و پلیدی برایش پیدا نشده که نیازمند به غسل باشد. اما سنت خود رسول‌خدا و دستور او است. تا امیرالمؤمنین خواست مشغول غسل شود، صدایی از گوشه حجره منوره رسول‌الله بلند شد که رسول شما طاهر و مطهر و طُهر است، حقیقتِ پاکی است، او را نباید غسل بدهید. شیطان فکر می‌کرد که می‌تواند علی صلوات ‌الله ‌علیه را گول بزند که علی فکر کند این نداء نداء رحمانی است و ملَکی است که ندا می‌کند. حضرت فرمود: اخسأ‌؛ به‌تعبیر ما چِخ! گم‌شو! خود همین مطهر و طاهر و طهر به من دستور داده که او را غسل دهم که سنت و امر دین خود او است.([128])

امیرالمؤمنین غسل داد، کفن کرد. اصحاب بیرون رفتند. امیرالمؤمنین ماندند و فاطمه زهراء و امام حسن و امام حسین. یک‌باره صدایی شنیدند که می‌گوید: السلام علیکم اهل البیت و رحمة الله و برکاته. او از طرف پروردگار آمده بود که سلام خدا را به ایشان برساند و به ایشان از جانب خدا تسلیت و تعزیت بگوید و آنها را دلداری بدهد که در هر مصیبتی در راه خدا باید به او تعزّی و تسلیت بجویند و برای خدا در مصیبت صبر کنند. مصیبت ایشان خیلی بزرگ بود. این مصیبت، مصیبت رسول‌الله بود که نه‌تنها بر اهل زمین، بلکه بر اهل آسمان‌ها هم بسیار سخت و گران است. اما بدانند که خداوند صبرِ ایشان را جزاء و مکافات خواهد کرد و اگر صبر کنند پاداش ایشان را زیاده خواهد فرمود.([129])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 377 *»

یعنی جزع نکنند؛ با آنکه جای جزع داشت و می‌بایست جزع کنند. چرا؟ چون معلوم است، فرقت رسول‌خدا و فراق آن بزرگوار خیلی مشکل است. در چندین روایت، از طریق شیعه رسیده که ائمه ما از رسول‌خدا روایت کرده‌اند که خود آن بزرگوار فرمود: شما حق دارید و می‌توانید و بلکه باید این‌چنین باشید که در هر مصیبتی که بر شما وارد می‌شود به مصیبت من تسلی جویید،([130]) یعنی مصیبت‌ من آن‌چنان باید در دل‌های شما بزرگ باشد و این‌قدر دل‌های شما را غمِ مصیبت من پر کند که دیگر جای توجه به مصیبت‌های خودتان نباشد.

امیدواریم خداوند همه گذشتگان از اهل حق، دوستان محمد و آل‌محمد را غریق بحارِ رحمتش بفرماید و در مثل این ایام و لیالی، خداوند روح همه‌شان را از برکات رسول‌الله و ائمه هدی؟سهم؟ مسرور فرماید. خدا رحمت کند آقای … را که از ذاکران مصائب حضرت سیدالشهداء بود. خدا به بازماندگانش صبر و اجر عنایت کند. روزی از دنیا رفت که دل‌ها همه به یاد مصیبت رسول‌الله محزون بود و باید به مصیبت رسول‌خدا؟ص؟ تأسی بجویند. عرض کردم که علی صلوات ‌الله ‌علیه در مصیبت فاطمه؟عها؟ به مصیبت رسول‌الله تأسی می‌جوید. عرض می‌کند: یا رسول‌الله، اگر بر ما نبود که باید به مصیبت شما تأسی جوییم، _ به این معنی که مصیبت شما باید جلوِ نظر ما باشد، نه مصیبتِ دیگری _ طاقت و صبرم در مصیبت زهراء کم شده؛ یعنی در مصیبت زهراء جزع می‌کردم، اما مصیبت شما نمی‌گذارَد. یعنی عظمت و بزرگی مصیبت شما مانع است که من به مصیبت زهراء بیندیشم.([131]) ببینید مصیبت رسول‌الله چیست! دربرابر آن مصیبت، حتی مثل مصیبت زهراء؟سها؟ باید نادیده گرفته شود و امیرالمؤمنین به مصیبت آن بزرگوار تأسی جوید.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 378 *»

ان‌شاءالله خدا همه ما را اهل مصیبت رسول‌خدا قرار دهد. ان‌شاءالله همه به مصیبت آن بزرگوار مصیبت‌زده باشیم و عظمت و جلالت او در نظرها باشد. ان‌شاءالله همه در نزد انوارشان خاضع و خاشع باشیم. خدا نکند در شرایط سخت دوره غیبت امام زمان؟ع؟، در امر دین سرد باشیم و در امر ولایت معصومین سستی کنیم که انقلبتم علی اعقابکم شامل حال ما باشد. ان‌شاءالله از مصادیقِ سیجزی الله الشاکرین باشیم که یادمان نرود از این نعمت بزرگ الهی که الآن در بین ما است؛ وجود مقدس مهدی صلوات ‌الله ‌علیه که یادگار رسول‌الله، یادگار امیرالمؤمنین، یادگار ائمه معصومین سلام الله علیهم ‌اجمعین است. ان‌شاءالله همیشه دل‌های ما متوجه او و متذکر امر او باشد و در نصرت آن بزرگوار و احیاء امر دولت آن بزرگوار سعی کنیم.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 379 *»

مجلس 22

(صبح چهارشنبه / 29 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 380 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

ریشه و اصل این صفاتی که در شیعیان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ آشکار می‌شود همان خضوع و خشوعِ ایشان است در برابر انوار جلال و عظمت و کبریاءِ خداوند متعال که در این بزرگواران ظاهر شده است. حالاتِ این مظاهرِ انوارِ خداوندی برای ایشان تفاوت نمی‌کند. در همه‌حال، آنها را مظاهرِ انوار  و هیاکلِ اسرارِ پروردگار می‌دانند و آن خضوع و خشوع ذاتی و حقیقی خود را در همه‌حال دارند و در نزد ایشان اظهار می‌کنند.

حادثه رحلت رسول‌خدا؟ص؟، در اسلام حادثه عجیبی بود که روحیات موجود را ظاهر ساخت. نمونه روشن آن، قبل از این حادثه، جنگ اُحد بود. آنانی که رسول‌خدا؟ص؟ را مظهر عنایت‌ها و الطاف پروردگار می‌دیدند و آن بزرگوار را مبدأ هر خیر و هر نور مشاهده می‌کردند آن‌چنان در برابر آن بزرگوار خاشع و خاضع بودند که عزت ظاهریِ رسول‌الله؟ص؟ با _ نعوذبالله _ خواری و شکست ظاهری آن حضرت برای ایشان تفاوت نداشت. همچنین حیات رسول‌الله؟ص؟ با ممات آن حضرت؟ص؟ برای ایشان تفاوت نمی‌کرد. در هر دو حال و در همه‌حال، نزد آن بزرگوار خاضع و خاشع بودند. همچنین برای ایشان، سلامتی و صحت ظاهری رسول‌خدا؟ص؟ با بیماری آن بزرگوار تفاوت نمی‌کرد. اینها حالاتی عرَضی بود. به مقام معنوی و مقام نورانیت ایشان دخلی نداشت و آن‌طور نبود که این حالات، این اَعراض، مانعِ ظهور و بروز آن مقامات نورانی گردد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 381 *»

در بشرهای ناقص این‌گونه نیست. در آنها، اعراضْ مانعِ ظهور و بروز مقامات عالیه و مراتب عالیه است. اگر کسی، در این دنیا، در مرتبه نقصان ضعفِ طبیعی داشته باشد و قوای طبیعی او معتدل نباشد، این مرتبه نمی‌تواند مراتب عالیه را حکایت کند. از این‌جهت می‌بینیم خداوند برای این بشر دوره‌هایی را مقرر کرده است؛ دوره قبل از تکلیف، دوره شروع تکلیف، و دوره‌های دیگر که رسیدن به درجه بالغیتِ کامل و کاملیت است که چهل‌سالگی به آن‌طرف باشد. حتی در حدیث رسیده است شخص که به چهل سال می‌رسد، خداوند به ملائکه موکل بر او خطاب می‌فرماید که بر این بنده سخت بگیرید.([132]) سخت گرفتن از چهل‌سالگی است. به‌جهت آنکه به‌حد کمال می‌رسد و مرتبه کمال او شروع می‌شود. پس می‌بینیم که این مراتب پیدا می‌شود. این مراحل و دوره‌های زندگی که برای بشر در این دنیا قرار داده شده، از این جهت بوده که اَعراض مانعِ ظهور و بروز مراتب بالا است و حکمِ اَعراض قوت و غلبه دارد و حکمْ حکمِ این مقامات عرضی است.

در معصومین؟سهم؟، حکمِ اعراض چنین نیست؛ بلکه حکمْ حکمِ مراتب نورانیت ایشان است و غلبه با آن مراتب است. آن‌چنان که این مراتبِ عرضی را مضمحل می‌کند و محکوم احکام خود می‌گرداند.

می‌بینیم به مریم رجوع می‌کنند که این بچه را از کجا آورده‌ای؟ تو نه شوهر کرده‌ای و نه هم نعوذبالله اقتضاء زنا در تو هست. این بچه از کجا فراهم شده است؟ او به اذن خداوند و دستور و راهنمایی خدا به خود بچه، عیسی؟ع؟، در مهد و گهواره اشاره می‌کند که از خود این بچه سؤال کنید. آنها تعجب می‌کنند. چگونه سؤال کنیم از بچه‌ای که در گهواره است؟! کیف نکلّم من کان فی المهد صبیّاً چطور با او سخن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 382 *»

بگوییم؟! طفل است، در گهواره است. قال انی عبدالله ءاتانی الکتاب و جعلنی نبیاً. در چنین حالتی، مراتبِ نورانیِ او به‌سخن می‌آید. این مرتبه عرضی در برابر آن مرتبه نورانی مضمحل می‌شود و محکوم حکم آن مرتبه نورانی می‌گردد. با اینکه کودک است، شیرخوار است، نوزاد است، در گهواره است، اما سخن سخنِ وحی است. مقامات عالیه او ظاهر می‌شود.

قال انی عبدالله. اولاً  به مقام عبودیت و بندگیِ خداوند اقرار می‌کند که عالی‌ترین مقامات ایشان است و اصل و منشأ برای جمیع مراتب عالیه ایشان است. عبودیتِ ایشان سبب  و علت است برای پیدایش مراتب عالیه که ربوبیت‌های الهی است که در ایشان، به‌حسب مصلحت خلق و مصلحت عالم ظاهر می‌شود. پس ابتداءً علت را می‌گوید. خود توجه به این نکته نشان می‌دهد که امر  امرِ عجیبی است. ابتداءً علت و سببِ بروزِ این مقامات عالیه را می‌گوید تا  برای کسی زمینه سؤالی باقی نمانَد که منتظر جواب گردد. چون اگر می‌گفت: «انی نبیّ، ءاتانی الکتاب» و از این قبیل تعابیر، جای سؤال بود که تو به چه مناسبت نبی باشی؟! به چه مناسبت کتاب بر تو نازل شود؟! قبل از همه اینها، علت و سبب را ذکر می‌کند تا دیگر زمینه سؤال برای کسی پیش نیاید. سخنی است که تمام جهات و جوانبش رسیدگی شده و کاملاً مطلب بیان گردیده. ابتداءً سبب و علت را می‌گوید. انی عبدالله؛ من بنده خدا هستم. وقتی مقام عبودیت بود، ربوبیت کنه آن است. به هر مقدار که عبودیت باشد لازمه‌اش ربوبیت است. العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة.([133]) من بنده خدا هستم. حال که بنده شده، بنده مظهر ربوبیت‌های مولای خودش است. از جمله مقام ارشاد، مقام هدایت کردن، مقامِ اِخبار و اِنباء از عوالمِ غیبیِ الهی است. این یکی از مقامات بندگان حقیقی و خالص خدا است که خدا در قرآن آنان را به ما شناسانیده،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 383 *»

در وصف آنها عباد فرموده([134])  و رسولش؟ص؟ را به عبد معرفی کرده و او را عبدالله نامیده.([135]) او عبد خدا است به حقیقت عبودیت و بندگی. ءاتانی الکتاب و جعلنی نبیاً و جعلنی مبارکاً این ما کنت و اوصانی بالصلوة و الزکوة ما دُمتُ حیّاً.([136]) و همین‌طور آیاتی که در بیان حال عیسی؟ع؟ رسیده است و جواب او به اعتراضاتی که شده است.

این جریان را خداوند برای همین ذکر می‌فرماید که بندگانْ ایشان را بشناسند که مراتبِ عَرَضی در ایشان حکمی  ندارد. اگر حکمی و اقتضائی دارد، تَبَعی است. در ایشان اصالتی ندارد. در همه‌حال، مظاهر مراتب عالیه خود هستند و حالاتشان تفاوتی نمی‌کند.

می‌بینیم کسانی که در طفولیت مهدی صلوات ‌الله ‌علیه خدمت او می‌رسیدند و آن بزرگوار را در منزل پدر بزرگوارش، حضرت عسکری صلوات ‌الله‌ علیه، در خانه‌ای که در سرمن‌رأی برای ایشان ترتیب داده شده بود، در سنین طفولیت زیارت می‌کردند، به ایشان عرض می‌کردند که شما مولای ما هستید. سؤالاتشان را مطرح می‌کردند و امام؟ع؟ جواب می‌دادند. آنچه در دل داشتند و نگفته بودند، حضرت بیان می‌فرمودند. حتی آنچه فراموششان شده بود، حضرت به‌خاطرشان می‌آوردند و جواب می‌فرمودند.([137]) این موارد روشن می‌کند که شیعیان این روحیه را دارند که در نزد این بزرگواران، در همه حالاتشان، بدون تفاوت خاضع و خاشعند.

امام جواد صلوات ‌الله ‌علیه در کودکی به مقام امامت ظاهری رسیدند. وقتی که مأمون _ خدا لعنتش کند _ ایشان را به بغداد احضار کرده بود و این بزرگوار تشریف

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 384 *»

آورده بودند، آن‌چنان سن این بزرگوار کم بود که اقتضاء کرده بود میانِ کودکانی بیایند که در رهگذر مشغول بازی بودند. حضرت با آنها و در ردیف آنها ایستاده بودند. وقتی مأمون با آن وضع سلطنتی خود گذشت، کودکان‌ فرار کردند؛ اما امام جواد صلوات الله علیه ایستادند و فرار نکردند. مأمون تعجب کرد. گویا هنوز حضرت را ندیده بوده و نمی‌شناخته است. گفت: تو چرا مانند سایر کودکان فرار نکردی؟! حضرت فرمودند: نه راه را بر خلیفه تنگ کرده‌ام و نه جرمی مرتکب شده‌ام که فرار کنم. راه باز است و خلیفه می‌تواند بگذرد. تعجب کرد و رفت. از شکار که برگشت، باز با همان دسته از کودکان برخورد کرد. باز همه فرار کردند و آقا ماندند. مأمون دست خود را بسته بود و در میان دستش چیزی بود. از حضرت پرسید: در میان دست من چیست؟ آنگاه  سلاله محمد، سلاله انبیاء، سلاله اوصیاء؟سهم؟ بیانی فرمود که تمامش عبرت و تنبیه و تذکر است. فرمود که خداوند را مخلوقاتی است و نظام آفرینش طوری ترتیب داده شده  که بخارِ آب‌های دریاها به آسمان بالا می‌رود و ابر تشکیل می‌شود و در میان آن ابرها ماهی‌هایی هستند که از دریا با این بخارها صعود کرده‌اند، آن ماهی‌ها گیرِ بازهای شکاری سلاطین و جبّاران می‌افتند و بعد آنها را در دست می‌گیرند و می‌خواهند سُلاله نبوت را با این عمل آزمایش کنند. پشت مأمون از بیان یک کودک در هم لرزید.([138]) این‌قدر سن مبارک آن بزرگوار کم بود که اقتضاء می‌کرد حالت کودکی اظهار کنند. با وجود این، حضرت رضا صلوات الله علیه که رحلت فرمودند، تمامِ شیعیان، آنانی که اهل بصیرت و معرفت بودند، بدون تأمل، تسلیم امر امامت آقازاده آن بزرگوار، امام جواد شدند.

الحمدلله در تاریخ تشیع نمونه زیاد است برای اینکه شیعه خاضع و خاشع است در نزد انوار و اسرار و مراتب الهی که در این بزرگواران ظاهر شده است. حالات

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 385 *»

ایشان برای شیعه تفاوت نمی‌کند. نمونه‌ای که عرض شد در جنگ احد، نشان داد که این امت دارای دو روحیه‌اند. آنانی که ایمان دارند و اسلام را به حقیقت آن شناخته‌اند و مقام توحید و مقام نبوت و مقام ولایت را کاملاً دریافته‌اند، برای ایشان تفاوت نمی‌کند که رسول‌خدا در نهایت عزت باشند، یا نعوذبالله به‌حسب ظاهر شکست‌خورده و خوار و ذلیل و مستحق کمک و نصرت باشند. در جنگ احد، آن چند نفری که چنین ایمانی داشتند بصیرت خود را نشان دادند؛ که امیر و رئیسِ ایشان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند. در نظرشان این رسول‌الله همان رسول‌اللهی بود که در جنگ بدر، خداوند ملائکه را به نصرت او فرستاد و با پاشیدن یک مشت خاک به‌طرف مشرکین، همه شکست خوردند، همه منهزم شدند و عقب‌نشینی کردند، و خداوند اسلام را به برکت رسول‌الله؟ص؟ نصرت داد. آن عزت را که دیده بودند؛ حالا هم به‌حسب ظاهر این انهزام را می‌بینند که رسول‌الله را باید کمک کرد. آن بزرگوار در معرض خطر است. مشرکین قصد او را دارند و می‌خواهند او را از پا درآورند. حتی شیطان با صدای بلند اعلام کرده که «قُتِل محمد»؛ آن بزرگوار کشته شده است. به‌دروغ این را اعلام کرد.([139])

خداوند، در جنگ احد، این دو روحیه را برای نمونه ظاهر ساخت تا سببی باشد برای اینکه مطالب و حقایقی به‌عنوان درس بیان شود، زیرا امت یک‌چنین روزی در پیش دارند؛ روز بیست و هشتم صفر، روزی که انقطاعِ وحی می‌شود. روزی که رسول را از دست می‌دهند و باید او را دفن کنند و در کنار قبر او به خضوع و خشوع بایستند، آن‌چنان که در حال حیاتش بودند. یک‌چنین حادثه‌ای در پیش است. این پیغمبر  باید مانند سایر پیامبران از دنیا برود. به‌مانند آنها و بر سنت جاریه الهیه در میان ایشان، باید از این دنیا رحلت فرماید. نیامده است که به‌حسب ظاهر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 386 *»

به‌طور ابد در دنیا بماند. پس چون امت یک‌چنین روزی را در پیش دارند، باید متذکر باشند.

جریان احد چنین زنگ خطری بود که ببینید وضع شما این است. خدا نمی‌پسندد که شما این‌طور باشید. و ما محمد الا رسولٌ قد خلت من قبله الرسل أ فان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم. اگر این‌طور باشید ارزشی ندارید. نه اسلام باورتان شده، نه قرآن باورتان شده، نه شریعت او را حرمت می‌دارید. شما در پیِ همین عزت ظاهری دنیوی و نصرت‌های ظاهری دنیوی هستید. تا وقتی با رسول‌الله هستید و در رکاب او شمشیر می‌زنید که برای او نصرت و عزت ظاهری باشد، برای او حیات ظاهری باشد، تا بتوانید به مقاصد دنیوی خود برسید. اما اگر بنای این باشد که او بمیرد یا کشته شود _ و به طور لحن در این جملات می‌فرماید: _ یا به‌حسب ظاهر شکستی برای او فراهم شود، انقلبتم علی اعقابکم؛ شما از او دست برمی‌دارید. از دیانت او، از نصرت او، از خدای او، از مقصد و هدف او دست برمی‌دارید و عقب‌عقب، عقب‌نشینی می‌کنید و پیِ کار خود می‌روید.

اما بدانید به خدا ضرر نمی‌زنید. و من ینقلب علی عقبیه فلن‌یضر الله شیئاً؛ کسی که از نصرت او دست بردارد و از هدف او کناره گیرد و در خط انجام‌وظیفه برای مقصد او نایستد، بداند که به خدا ضرری نمی‌زند. تمام ضررها متوجه خود او خواهد شد. چون خدا بندگانی دارد که  شکرگزار نعمت اویند و در راه هدف مقدس او پایداری دارند. برای ایشان تفاوت نمی‌کند که رسول‌الله در عزت ظاهری باشد یا نعوذبالله در شکست ظاهری باشد. آنها  پایدار و ثابت‌قدم هستند. آنهایند که خدا از ایشان خبر داده و فرموده است: یا ایها الذین آمنوا ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم.([140]) آنها خدا را نصرت می‌کنند. در هر حالی، می‌بینند باید به وظیفه رفتار کرد و دنبال

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 387 *»

هدف مقدس نبی بود و از او دست‌بردار نبود. همین کارشان نصرت خدا است. خدا هم آنها را نصرت می‌فرماید و ثابت‌قدم می‌دارد. همچنان‌که الحمدلله می‌بینیم تمامِ این عزت و تمامِ این جلالت و عظمتی که از نظر باطن و معنی و از نظر موقعیت و ارزش برای اسلام و قرآن فراهم شده، به برکت همان نصرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و نصرت اصحاب رسول‌خدا بوده است. کسانی مثل سلمان و ابی‌ذر و مقداد و عمار و اصحاب امیرالمؤمنین در جنگ‌های حضرت و همچنین اصحاب کربلاء در نصرت حضرت سیدالشهداء و سایر اصحاب ائمه هدی؟عهم؟ که ثابت‌قدم ایستادند و آن بزرگواران و هدف مقدس ایشان را نصرت کردند و امروز جلالت و عظمت اسلام را از نظر معنی و واقعیت و موقعیتش می‌بینیم؛ نه به‌حسب ظاهر، بلکه در معنی و در حجت داشتن و نورانی بودن. الحمدلله می‌بینیم که برای اسلام عزت است و همه به‌واسطه آن نصرت‌هایی است که این اصحاب بامعرفت به‌تبعیت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه داشتند.

خداوند این روحیه را در جنگ احد متذکر ساخت که امت، در برخورد با حادثه بیست و هشت صفر، رحلت رسول‌خدا؟ص؟، باخبر باشند و بدانند که وظیفه‌شان چیست. و سیجزی الله الشاکرین؛ خداوند در دنیا و آخرت جزاء می‌دهد به کسانی که از این نعمت‌ها حرمت‌داری کردند و این مراتب را محافظت کردند و در برابر مظاهرِ انوار و اسرارِ الهی ثابت‌قدم ماندند و این بزرگواران را نصرت کردند.

باید دانست که در نهایت، مرگ خواهد آمد. و ما کان لِنَفْسٍ ان‌تموتَ الّا باِذن الله کتاباً مُؤَجَّلاً. هر کسی خواهد مرد. نباید فریب دنیا را بخورند و برای زندگانی چندروزه دنیا و متاع این زندگانیِ بی‌ارزش، دست از نصرت اولیاء خدا بردارند و به امور خود بپردازند و از این مظاهر اعراض کنند. نه، مرگ خواهد رسید؛ چه انسان فرار کند، چه فرار نکند. با فرار کردن نمی‌تواند مرگ را از خود دور کند و با فرار نکردن نمی‌شود که

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 388 *»

مرگ را به خود نزدیک کند. مرگ و اجلْ نوشته شده، مشخص شده، معیّن شده، وقتِ معینی دارد و به موقع خود خواهد رسید. و من یُرِد ثوابَ الدنیا نُؤتِه منها و من یُرِد ثوابَ الآخرة نؤته منها و سنَجزِی الشاکرین؛ آنان که در پیِ دنیا هستند ما کمکشان می‌کنیم، خواسته‌های آنها را به آنها می‌دهیم. آنانی هم که ثواب آخرت را می‌خواهند و دنیا را برای آخرت می‌خواهند و نظرِ استقلال به دنیا ندارند، از فضل و کرم خود، خواسته‌های آنها را هم به آنها خواهیم داد. هرچه از خوانِ کرم و احسانِ ما بخواهند به ایشان خواهیم داد. دنیا را بخواهند، به آنها دنیا می‌دهیم. آخرت را بخواهند، آخرت را خواهیم داد. اما بدانند و سنجزی الشاکرین؛ ما همیشه جزاء خیر و پاداشِ خوبِ دنیا و آخرتِ خود را به کسانی می‌دهیم که شکرگزار نعمت‌های ما باشند و برای نعمت‌های ما ارزش قائل باشند و از اصل نعمت‌های ما حرمت‌داری کنند که محمد و آل‌محمدند صلوات الله علیهم اجمعین و انبیاء عظام و اوصیاء ایشانند و همه مظاهر انوار ما هستند. ایشان را حرمت کنند، حق آنها را بشناسند، در نزد ایشان خاضع و خاشع باشند.

قرآن در این زمینه بیاناتی می‌فرماید و از گذشته هم خبر می‌دهد. گذشته هم همین‌طورها بوده است. در گذشته هم، انبیاءِ گذشته این مشکلات را داشته‌اند. با دشمن برخورد می‌کرده‌اند، گاهی شکست می‌خورده‌اند و گاهی پیروزی برایِشان بوده است. همچنین حیات و ممات داشته‌اند. مدتی زنده بوده‌اند و بعد از دنیا می‌رفته‌اند. اما آنان که اهل معرفت بودند و مقامات ایشان را شناخته بودند، آنها ثابت‌قدم بودند. و کأیّن من نبیٍّ قاتَلَ مَعَه رِبِّیُّونَ کثیر فما وَهَنوا لِما اَصابَهم فی سبیل الله و ماضَعُفوا و مَااستَکانوا.([141]) وضعشان این‌چنین بوده. ربّیون کثیر؛ یعنی علماء ربانی، آنان که اهل معرفت بوده‌اند، آنها پافشاری و ثبات قدم نشان می‌دادند و در راه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 389 *»

اهداف انبیاء خود ثابت‌قدم بودند. اهل معرفت باید این‌طور باشند. قرآن این فرمایشات را فرموده که این امت را متذکر این حوادث کند.

در هر سال، در بیست و هشتم ماه صفر، برخورد می‌کنیم با این حادثه بزرگ و گران‌بار که در اسلام پیش آمد. رسول خدا رحلت فرمودند. چشم‌های مبارک را روی هم گذاشتند و دیده از این دنیا بستند. اما چه حوادثی رخ داد، چه مشکلاتی پیش آمد و چه وضعی درست شد که امام؟ع؟ فرمود: ارتد الناس بعد رسول‌الله؛ مردم مرتد شدند. همان انقلبتم علی اعقابکم روشن شد که همه مرتد شدند، مگر آن چند نفر. بعد امام؟ع؟ می‌فرمایند: به‌تدریج، آهسته‌آهسته فهمیدند که چه کردند و از مظهر توحید و مقامات تفرید، امیرالمؤمنین؟ع؟ دست برداشتند و به مثل ابی‌بکر و عمر و عثمان رو آوردند و این گرفتاری‌ها را برای خود و برای اسلام و مسلمین درست کردند.([142])

همچنین با شهادت حضرت مجتبی صلوات الله علیه برخورد می‌کنیم و از دوران امامت آن بزرگوار یاد می‌کنیم که برای جامعه شیعه، چه دوران سخت و مشکل و پرباری بوده است. چقدر سخت و چه امتحان مشکلی بوده است. وضعِ امامت و دوره امامت آن بزرگوار آن حلم و صبر عجیب را اقتضاء می‌کرد که مرحوم آقای کرمانی/ می‌فرماید: تو گمان نکن که حلم حضرت حسن صلوات الله علیه و صبر آن بزرگوار کم امری بود. از حادثه کربلاء و شهادت حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه کمتر نبود؛ بلکه اعظم بود. چون امام حسین؟ع؟ در کربلاء،  دلاوری و شجاعت اظهار کرد. دیگر مدارا نداشت. دیگر حلم و صبر به آن معنی نبود. شمشیر کشید، اصحابش شمشیر کشیدند و جنگیدند تا کشته شدند و آن مقداری که مصلحت اقتضاء می‌کرد آن اعادی را کشت و بعد شمشیر را در غلاف فرمود و دیگر از کشتن دست کشید و کشته شد. اما شما ببینید امام مجتبی بعد از رحلت و شهادت پدر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 390 *»

بزرگوارش چه کشید و چه صبر و چه حلمی داشت.([143])

خدمت شما توضیح داده‌ام و ان‌شاءالله در خاطرها هست که «صبر» و «حلم» فرقش چیست و ما چرا امام مجتبی را به حلم توصیف می‌کنیم و آن بزرگوار را به حلم می‌ستاییم و حلم را معجزه او و امری عجیب می‌دانیم. صبر در برابر مصائب و گرفتاری‌ها و بلاها است. مثل مصیبت‌ها و بلاهای جانی یا مصیبت‌ها و بلاهای مادی که پیش می‌آید و انسان باید صبر کند، جزع نکند، بی‌تابی نکند. اما حلم در برابر سفاهت‌ها و جهالت‌ها است. تمامِ آن دوره، تمامش، دوره سفاهت و جهالتی عجیب بود. دوره سفاهتِ مثلِ معاویه و سفاهت‌های مثل عمروعاص و سایر حکام و والیانی بود که معاویه قرار داده بود. تمام بلاد هم که در اختیار او و در تصرف او بود. تمام منبرها، در تمام مسجدها، تحت‌نظر او بود و به فرمان او، در تمام آن منبرها، نعوذبالله رسماً سبّ امیرالمؤمنین می‌شد. بر امیرالمؤمنین لعنت می‌شد. وقتی چنین دستور اکیدی از طرف آن ملعون صادر شود که هیچ خطبه‌ای از خطبه‌های نمازهای جمعه یا نمازهای عیدین و  هیچ سخنرانی‌ای برای امری در مساجد نباشد مگر آنکه نعوذبالله به سب و لعن بر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه افتتاح و ختم شود. شما ببینید وقتی که چنین زمینه‌ای باشد، این مردمِ رذل، این مردمِ پست، این مردمِ سفیه که اینها والیان معاویه و حاشیه‌نشین‌های سلطنت او بودند، ببینید اینها برای خوش‌آمدِ معاویه،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 391 *»

همراه این لعن و سب، چه‌ها که درباره امیرالمؤمنین و خاندان آن بزرگوار نمی‌گفتند و امام مجتبی، در دوره امامت خود، همه اینها را باید تحمل بفرمایند. بر قلب مطهر آن بزرگوار چه می‌گذشته است!

اقتضاء می‌کرد که آن مصالحه را با معاویه داشته باشند. کار به جایی رسیده بود که حتی دوستان و شیعیان اعتراض داشتند. آنانی که به امامت حضرت معترف بودند، می‌دانستند که امام است، می‌دانستند مثل پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین منصوب به امامت است، از طرف رسول‌خدا و از طرف خدا منصوص به امامت است. پس این مصالحه را نعوذبالله روی هویٰ و هوس و ترس و وحشت انجام نداده؛ به این معنی که باید این‌طور معتقد باشند که اگر  رسول‌خدا در این دوره امامت امام مجتبی بودند، همین کار را می‌کردند که امام مجتبی کرد. نه اینکه هنوز هم که می‌بینید، در میان این شیعه، بعد از هزار و چند صد سال، هنوز بحث از فلسفه صلح امام مجتبی است که علتِ صلح امام مجتبی چه بود، جهتش چه بود. نوعاً در پیِ فلسفه‌بافی‌اند. می‌گردند جهت پیدا کنند، علت پیدا کنند که چرا امام مجتبی صلح فرمودند و چرا حضرت سیدالشهداء صلح نفرمودند. آن بزرگوار چرا قیام کردند. او چرا شهید شد، او چرا خانه نشست. هنوز در این حرف‌ها گرفتارند و دنبالِ جهت و علت و فلسفه می‌گردند و در دل‌ها هنوز بر امام مجتبی اعتراض دارند. بر آن بزرگوار اعتراض و اشکال دارند. «اعتراض» یعنی نعوذبالله امام اشتباه کرده است. در دوره او، چنین کسانی بودند که به امامت او معترف بودند و چه اعتراض‌ها و انتقادها به امام مجتبی داشتند. این را زیاد شنیده‌اید، اما درباره‌اش فکر کرده‌اید که امام معصوم، یعنی آن کسی که تمام کارهایش به صلاح‌دیدِ خدا است، به اذن خدا است، به دستورِ اکیدِ خدا است، یک قدم، یک لحظه، یک کلام، برخلاف رضای خدا و دستور اکید خدا سخنی نمی‌گوید، قدمی برنمی‌دارد، حالتی بر او نمی‌گذرد. آن‌وقت بعضی از

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 392 *»

معترفین به امامتش بیایند و بگویند: «السلام علیک یا مُذِلَّ المؤمنین».([144]) آخر تو چه هستی و ایمانِ تو چیست که برای خود ایمان ثابت می‌کنی و خود را مؤمن می‌شمری و کارِ امامت را ذلّتِ خود می‌دانی و آن بزرگوار را مذل مؤمنین می‌خوانی. یعنی سلام بر تو که با این صلحت با معاویه ما را ذلیل کردی.

خاک بر سر این‌چنین اشخاص که معنی امام را نشناختند و مقام و موقعیت امام را ندانستند و در برابر آن بزرگوار این سفاهت‌ها را اظهار می‌کردند. آن بزرگوار، با کمال حلم، پاسخ می‌داد. ببینید، امرش عجیب بوده! بدون آنکه رو ترش بفرماید، این سفاهت‌ها را تحمل می‌کرد. معنی حلم این است. حتی رو ترش نمی‌کرد. با همان حالت رأفت و رحمت، که مظهر رأفت و رحمت خدا بود، نگاه می‌کرد به رخساره و صورت همین اشخاصی که با ترش‌رویی به او می‌گفتند: «السلام علیک یا مذل المؤمنین». اگر جایی نشسته بود، بر او می‌گذشتند و به این‌طور سلام می‌کردند. اگر او بر آنها می‌گذشت، از جای خود برنمی‌خاستند که از امام خود حرمت کنند. بلکه با ترش‌رویی و بی‌اعتنائی آن حضرت را به این‌طور تعبیرات سلام می‌گفتند. آن بزرگوار باز آنها را مورد عنایت قرار می‌داد. نصیحت می‌فرمود که این عملِ من به خواست و هوای من نبود، خدا می‌خواست حِقنِ دماء شیعیان بشود، امثالِ شما بمانید تا اینکه اهل معرفت شوید، اهل بصیرت گردید. فرزندان شما به دنیا بیایند و آنان با مقامات ولایت ما آشنا شوند. در هر حال، به انواعِ مختلفِ بیانات و فرمایشات، در کمال حلم و رأفت و رحمت، جواب آنها را می‌داد.

«خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت».([145]) چه جمله عجیبی است!

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 393 *»

«خونی که خورد در همه عمر»؛ یعنی آن بزرگوار در همه دوره امامتش خون دل خورد. با دشمنان آن طور برخورد داشت، با دوستان این‌طور. چند بار معاویه ملعون آن بزرگوار را به شام احضار کرد.([146]) مخصوصاً ایشان را به شام خواست. حضرت با چه حالی به شام می‌رفتند. نزد چه کسی؟ معاویه‌ای که با پدر بزرگوارش آن‌قدر جنگید، آن‌همه عناد و لجاج نشان داد. با جد بزرگوارش چقدر جنگید. این معاویه، با پدرش ابوسفیان، قبل از اسلام آوردن ظاهریشان، در تمام جنگ‌های قریش دست داشتند و علیه رسول‌خدا و اسلام شمشیر می‌کشیدند. حضرت همه این اوضاع را می‌دانستند و باطن آن خبیث را می‌دیدند که چقدر خباثت دارد، چقدر عداوت دارد. همچنین خبر داشتند و می‌دانستند که یزید، که در سنین جوانی در دستگاه او در رفت‌وآمد است کیست و چه خواهد کرد. چون امام مجتبی که به شام می‌رفتند، آن ملعون را هم می‌دیدند که هنوز جوانی است که نزد پدرش رفت‌وآمد می‌کند و می‌دانستند که به دست این ملعون چه جرائمی واقع خواهد شد. همه این امور را تحمل می‌کردند. هرگاه حضرت را به مجلسش می‌خواست، عده‌ای از قبیل و نمره‌های عمروعاص در آنجا بودند. هر یک حرف‌ها می‌زدند، به امیرالمؤمنین اهانت‌ها می‌کردند، به امام مجتبی صلوات الله و سلامه علیه اهانت‌ها می‌کردند، و حضرت با بیان خود و فرمایشات خود جواب می‌فرمودند. حضرت فرمایشات و بیاناتشان آن‌چنان بود که تمام آن ملعون‌ها را در برابر آن بزرگوار خوار و ذلیل می‌کرد. در عین حال، با رأفت و با حلم همراه بود. تمام زندگانی آن بزرگوار با مدارا و حلم بود و در واقع همه‌اش کرامت و معجزه‌ای بود که از آن بزرگوار صادر می‌شد. در آن زمان، شیعه این‌چنین آزمایش شد که اگر در امام، در مظهر حق، در مظهر انوار الهی ضعف و فتوری دیدید، نباید برای شما تغییر حالی پیش بیاید؛ بلکه باید مقام او را شاکر باشید و از مرتبه او حرمت کنید.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 394 *»

خدایا! ما اینها را می‌گوییم، ما اینها را می‌شنویم، این آیات را می‌خوانیم، این حوادث اسلام را در تاریخ می‌بینیم و برای یکدیگر می‌گوییم و می‌شنویم. خدایا! ما هم در آزمایشیم. امام ما غائب است و مقام ولایت، به‌واسطه غیبت، ضعف و فتور پیدا کرده. طول غیبت برای ما هم در حکم جنگ احد است که رسول‌خدا منهزم شده، شکست خورده، پیشانی‌اش شکسته، دندانش شهید شده، بر بدن مطهرش جراحت‌ها وارد شده است. این غیبت همان‌طور است، تفاوت نمی‌کند. این غیبت مانند همان صلح امام مجتبی است که حضرت خانه‌نشین است، حضرت دربه‌در است، حضرت تسلیم است، او را می‌خواهند و از این‌طرف به آن‌طرف می‌کِشند. سبّ‌ها می‌شنود. لعن‌ها می‌شنود. جسارت‌ها می‌شنود. سخن‌ها می‌شنود و همه‌اش صبر می‌کند. این دوره غیبت امام زمان صلوات الله علیه به‌حسب ظاهر انهزام مقام ولایت است. شکست ظاهری مقام ولایت است. شیعه در این دوره غیبت آزمایش می‌شود. خدایا، ما را کمک کن. خدایا، به حق اولیائت ما را در این امتحان و در این آزمایش مردود نکن. خدایا، ایمان ما را قوی کن. خدایا، محبت و مودت ما را به بقیةالله روزبه‌روز قوت ببخش که در این دوره غیبت، در وظیفه‌مان کوتاهی نداشته باشیم، در امر دیانت اهمال و مسامحه نداشته باشیم. به آنچه رضای تو است موفق گردیم و از آنچه سخط تو است محفوظ مانیم.

و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 395 *»

 

مجلس 23

(شب پنجشنبه / 30 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 396 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

اجمالاً معلوم شد نوع صفاتی که در شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله‌ و سلامه علیه قرار دارد، سرچشمه می‌گیرد از اصل خشوع و خضوع دل‌های ایشان در برابر انوار جلال و انوار عظمت و انوار کبریائیت خداوند متعال. چون این دوره دنیایی دوره‌ای است که خداوند انوار کبریائیت خود را در محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ظاهر ساخته است، شیعیان ایشان در نزد ایشان خاضع و خاشعند و حالات مختلفی که برای این بزرگواران پیش می‌آید برای اهل معرفت و اهل بصیرتِ از شیعیان تفاوت نمی‌کند. چون شیعیان معرفت و بصیرت پیدا کرده‌اند و می‌دانند این عالم عالمِ اَعراض است و خواه‌نخواه، نظام این عالم به این اعراض بستگی دارد و عالمی نیست که از اعراض خالی باشد. به‌همین ‌سبب، برای این اعراض اصالتی و استقلالی و تذوتی قائل نیستند. شیعیان بابصیرت همیشه کمند و به برکت وجود همین شیعیان بابصیرت، خداوند نعمت‌ها و رحمت‌های خود را بر خلق خود نازل می‌فرماید و بلاها را به برکت ایشان از خلق خود برطرف می‌کند. به‌جهت آنکه ایشانند که به وجود ایشان مقصد از آفرینش تحقق می‌یابد.

تمام این برنامه‌ها و این نظام آفرینش، همه و همه، برای این است که خلق خدا محمد و آل‌محمد سلام الله‌ علیهم اجمعین را بشناسند و با مقامات و مراتب نورانی ایشان آشنا گردند. معرفت خدا همان معرفت مقامات نورانی محمد و آل‌محمد

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 397 *»

صلوات الله ‌علیهم اجمعین است و غیر از این نیست. درجات شیخ مرحوم عالی است، خدا متعالی فرماید که آن بزرگوار  مسأله امام‌شناسی را مطرح کرد و روشن ساخت که تمام مقصد حق از آفرینشِ خلق در معرفت امام منحصر است که امام را بشناسیم. امام حسین؟ع؟ همین مطلب را فرمود. درواقع حضرت آیه شریفه و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون([147]) را تفسیر کردند. خدا می‌فرماید: من جن و انس را خلق نکردم مگر برای عبادت کردنِ من و پرستشِ من. مراد چیست؟ پرستش چگونه است؟ حقیقتِ آن چیست؟ حضرت مراد خداوند را بیان فرمودند که مقصودِ خدا این است که من جن و انس را خلق نکردم مگر برای معرفت خودم، که بعد از معرفت، در مقام پرستش من برآیند و از پرستش غیر من بی‌نیاز گردند. از آقا سؤال می‌کنند که چگونه خدا شناخته می‌شود و معرفت خدا چیست؟ آن بزرگوار فرمود که معرفت اهل هر زمانی به امام آنها است؛ یعنی در هر زمانی، اهل آن زمان باید به شأن نورانی امامشان که اطاعتش بر آنها واجب است معرفت پیدا کنند. امام را که به مقامات نورانی‌اش شناختند، خدا را شناخته‌اند. وقتی که امام را به مقامات نورانی‌اش شناختند و در مقام اطاعت و فرمان‌برداری از او برآمدند، همین معرفت خدا و پرستش خدا است.([148])

پس الحمد لله رب العالمین، از برکات تعالیم مشایخ عظام، بزرگان دین+، روشن است که مطلب همین است و غیر از این نیست که آنانی که به این معرفت موفق شده‌اند و این بصیرت برای آنها فراهم شده است، کسانی‌اند که مقصد از آفرینش در آنها تحقق پیدا کرده و به‌واسطه وجود آنها، خداوند مقصد از آفرینش را

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 398 *»

نمایانده و به برکت آنها این آفرینش و نظام را ادامه می‌دهد. پس به‌واسطه چنین وجوداتی است که همه خیرات و برکات و رحمت‌ها بر خلق جاری است و بلاهای عام و عمومی، که سبب نابودی خلق می‌شود، به برکت ایشان از خلق برطرف می‌گردد. امیدواریم خداوند دل‌های ما را به این معرفت‌های نورانی، نورانی سازد و محبت و مودتِ خاندانِ رسالت را در دل‌های ما زیاده گرداند و تا زنده هستیم، در پرتوِ تعالیمِ بزرگانِ دین، از خیرات و نعمت‌ها و رحمت‌های الهیه بهره‌مند باشیم.

شیعیان بابصیرت و بامعرفت می‌دانند که احوالِ این عالَم اَعراضی است که هیچ ارزشِ استقلالی ندارد و نباید برای این احکام و این حالات و اقتضاءاتِ این حالات اصالتی قائل شد. آنها چون این معرفت را دارند، معرفتشان به معصومین سلام الله ‌علیهم اجمعین این‌چنین است که این اعراض و حالاتِ دنیوی را ملاک قرار نمی‌دهند. بلکه ملاکِ آنها همان مقامات نورانی و مراتب عالیه ایشان است که بر این مراحل ظاهری و حالات عرضی دنیوی حاکم است.

توضیحاً عرض می‌کنم که برای آنها تفاوت نمی‌کند که معصومِ کلی و مطلق، مثل رسول‌الله و امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء و سایر معصومین و ائمه ما؟عهم؟، کودک باشند یا مسن باشند، ظاهراً صحیح و سالم باشند یا ظاهراً مریض باشند، دور باشند یا نزدیک باشند. برایِشان هیچ تفاوت نمی‌کند که در ظاهر قوی باشند، یا به‌حسب ظاهر، مظلوم و ضعیف و شکست‌‌خورده باشند. برای شیعیان، در معرفتِ نورانیتِ ایشان هیچ تفاوت نمی‌کند. آنان را معصوم و صاحب ولایت مطلقه کلیه الهیه می‌دانند و در همه‌حال، نزد ایشان خاضع و خاشعند.

در این چند روزی که از جابر سخن می‌گفتیم، تذکر دادم که همه می‌دیدند که جابر بن عبدالله انصاری، با آن کهولت سن و سابقه‌ای که در اسلام دارد، کودکِ خردسالِ ایشان را مانند بزرگ‌سالشان احترام می‌کند. به آن بزرگوار «شَجَری» می‌گفتند،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 399 *»

چون در بیعت تحت‌الشجرة حاضر بود و قبل از آمدن رسول‌خدا به مدینه با ایشان بیعت کرده بود. او را «بَدری» می‌گفتند، چون در جنگ بدر شرکت کرده بود.([149]) کسانی که در بدر شرکت کرده بودند، آنها را «بدریون» می‌گفتند و در اسلام و میان مسلمین حرمت خاصی داشتند، به‌واسطه آن عنایتی که در آن جنگ، شامل حال رسول‌خدا؟ص؟ و مسلمین گردید. همچنین در جنگ‌های دیگری حاضر  بود که عرض کردم در نوزده غزوه شرکت کرده؛([150]) یعنی در رکاب خود رسول‌خدا حاضر بوده و شمشیر زده و دشمنان اسلام را کشته و به شرافت این غزوات در رکاب رسول‌خدا نائل گردیده است.

همه مسلمین برای او حرمت خاصی قائل بودند؛ ولی می‌دیدند که همین جابر، با چنین سنّی و با دیده‌های نابینا و با آن موقعیت علمی که دارد، در برابر بزرگ و کودک ایشان خاضع و خاشع است. روایاتی که جابر از رسول‌خدا نقل می‌کرد روایاتی بود که برای او زمینه فقاهت و درایت فراهم کرده بود. نه‌تنها راوی بود، که خودش می‌فهمید و می‌یافت و درک می‌کرد و تمامِ آن فرمایشات و مُفادِ آن فرمایشات ذاتیِ او شده بود، باورش شده بود، لوح وجود او به آن فرمایشات منوّر شده بود. خیلی فضل است. درایت و فقاهت مقامی عالی است. حدیثٌ تَدریه خیرٌ مِن اَلفٍ ترویه.([151]) فرمود: اگر تو یک حدیث بفهمی، _  یعنی ذاتیِ تو بشود، درک کرده باشی، در وجودت مفاد آن را بیابی، _  یک حدیثِ این‌طوری برای تو بهتر است از  آنکه هزار حدیث روایت و نقل کنی؛ اما هیچ‌یک از آنها ذاتیِ تو نشده باشد و موردِ درایت و فقاهت و فهمِ تو قرار نگرفته باشد. در فرمایش دقت می‌فرمایید. خواه‌نخواه این خطاب به کسانی بوده که عربی می‌فهمیدند، زبانشان عربی بوده، لغت مادری و مادر‌ زادی آنها عربی بوده. آنها

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 400 *»

می‌فهمند که «قال» یعنی گفت، «یَقُول» یعنی می‌گوید، «کانَ» یعنی بود، «یَکونُ» یعنی می‌باشد. اینها را می‌فهمند. پس اینکه می‌فرماید «حدیثی را بفهمی»، مقصود این نیست که الفاظش را معنی کنی، آن‌چنان که ما هم یاد می‌گیریم. ما هم وقتی عربی بخوانیم، می‌توانیم روایت را نقل کنیم، حدیث را بخوانیم و معنی کنیم. این مقدارها مسلّماً برای آنها عادی بوده. پس خیلی نکته است در اینکه حدیثی را بفهمی، حدیث تدریه خیر من الف ترویه. یک حدیث بفهمی؛ یعنی ذاتی‌ات بشود، درک و فهمت نسبت‌به یک حدیث به‌حدی شود که مفاد آن حدیث در وجود تو رسم شود و نوشته شود، نه‌فقط بر زبان بگویی یا با گوش بشنوی و برای دیگران نقل کنی.

حال جابر در مقامی است که در تمام آنچه از رسول‌الله؟ص؟ و امیرالمؤمنین شنیده، آنچه از سیره آن بزرگواران دیده، به سنت ایشان اقتداء کرده. از ‌این‌رو جابر بن عبدالله انصاری و صاحب مرتبت شده است. عرض کردم، حضرت باقر جابر بن یزید جعفی را به درِ خانه‌اش فرستادند. در زد. از داخل اتاق، جابر اسمش را گفت. هنوز با او برخورد نکرده بود، اما اسمش را برد. نابینا است، ولی نامش را برد. گفت وارد شو، بفرما، اجازه داری. می‌دانم از طرف چه کسی آمده‌ای، برای دیدن من آمده‌ای و به چه مقصدی آمده‌ای.([152])

مسلمین اینها را اجمالاً در شأن جابر می‌دانستند؛ اما می‌دیدند در نزد امام باقر صلوات ‌الله ‌علیه که به‌ظاهر کودک بودند، در سنین خردسالی به‌سر می‌بردند‌ و خیلی خردسال، تقریباً چهار پنج ساله بودند، جابر با این موقعیت، خاضع و خاشع است. بیشترِ آن مواقعی که آقا را زیارت و دیدار کرده، ذکر شده که در وقتی بوده که آن بزرگوار در میان کوچه با کودکان رفت‌وآمد داشته‌اند.([153]) با اینکه سن حضرت به‌حسب ظاهر این مقدار بوده، اما جابر را می‌دیدند که در نزد این بزرگوار چقدر خضوع و خشوع

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 401 *»

می‌کند! تعجب می‌کردند. دیگران که نمی‌شناختند و این معرفتِ جابر را که نداشتند، تعجب می‌کردند. آخر تو از صحابهٔ رسول‌خدا هستی، موی سر و صورت تو در اسلام سفید شده و معلوم است، کسی که موی سر و صورتش در اسلام سفید شود احترام او بر مسلمین لازم است. باید او را احترام کنند. من اِجلالِ اللهِ اِجلالُ ذِی‌الشَّیبةِ المسلم؛([154]) یعنی احترام کردن و اکرام کردن و حرمت‌داری از کسانی که موی سر و صورتشان در اسلام سفید شده است، احترام‌داریِ خدا است. کسانی که به چنین اشخاصی حرمت می‌گذارند از خدا احترام می‌کنند. در اسلام، احترام از پیرمردانِ مسلمانِ باتقوا و وفادارِ به دین و دیانت و حرمت‌کننده از حدود الهی سنت بوده است. با این‌همه می‌دیدند جابر، با این موقعیت، در برابر این کودک این‌قدر تواضع، این‌قدر کوچکی و خضوع می‌کند. تعجب می‌کردند. آنها که تعجب می‌‌کردند با حقیقت مطلب بیگانه بودند. اما جابر می‌داند که در نزد چه کسی خضوع می‌کند. این آقا تفاوت نمی‌کنند با پدر بزرگوارشان حضرت سجاد که بر مسند امامت تکیه دارند و بعد از حضرت سیدالشهداء وارث شئونات جمیع انبیاء و رسول‌الله و امیرالمؤمنین و امام مجتبی و حضرت سیدالشهداء هستند. هیچ تفاوت نمی‌کند. اگرچه حضرت باقر به‌حسب ظاهر بر مسند امامت تکیه ندارد و امام صامت است و کودک است؛ باشد، آن مقامات ظاهر است. لزومی ندارد که سنینی بگذرد تا آن مقامات ظاهر شود. نه، الآن هم اگر بخواهد نطق کند و امام سجاد اجازه بدهد ناطق است. چون اذنِ امامِ ناطق در نطقِ امامِ صامت شرط است. هرگاه دو معصوم در یک زمان باشند، یکی ناطق است و دیگری صامت. غیر از امام مجتبی و حضرت سیدالشهداء که آن دو امرشان جدا است. در هر زمانی که دو معصوم از معصومین ما بودند، یکی ناطق و دیگری صامت بود. پدر ناطق بود؛ یعنی او باید در امر دین خدا

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 402 *»

نطق کند و تکلم بفرماید و حلال و حرام و حقایق و معارف بیان کند و آن دیگری امامِ صامت بود. معنی امام صامت این است که اگر بخواهد در امر دین نطقی داشته باشد باید به اذن امام ناطق باشد. فرض کنید مثل زمان حضرت سجاد و حضرت باقر، همین‌طور زمان حضرت باقر و حضرت صادق، زمان حضرت صادق و حضرت کاظم، زمان حضرت کاظم و حضرت رضا، زمان حضرت رضا و امام جواد و همین‌طور تا زمان حضرت عسکری و وجود مقدس مهدی صلوات ‌الله‌ علیه. امر این‌چنین بود. فرزند امامِ صامت است؛ ولی امام است، حجت خدا است، در علم و اطاعت و فرمان‌برداریِ از خدا با رسول‌خدا تفاوت نمی‌کند.

جابر در نزد امام باقر؟ع؟ خضوع و خشوع می‌کرد، به‌اندازه‌ای که باعث تعجب اهل مدینه شده بود. چه خبر است جابر! چرا این‌طور می‌کنی؟! آخر تو پیرمردی، تو صحابی هستی، تو شجری و بدری و اُحُدی هستی. تو در این غزوات، در حضور رسول‌خدا بوده‌ای. خیلی حرمت داری. به‌علاوه راوی از رسول‌خدایی. این خیلی موقعیت است. خیلی‌ها برای تعلّم نزد او می‌آمدند که احادیث یادشان بدهد و او تعلیم می‌داد. همین عطیه که نقل شده همراه او به کربلاء آمده، بسیار بسیار باعظمت است. اهل حدیث و اهل تفسیر است. از شیعیان است. او جوان بود و در آن سن، در خدمت جابر بود و نزد او تعلم می‌کرد. احادیث رسول‌خدا و تفاسیری را می‌آموخت که جابر از رسول‌خدا؟ص؟ یا از امیرالمؤمنین روایت می‌کرد. به جابر می‌گفتند: با این موقعیت علمی، چرا در نزد این کودک این‌قدر خضوع و خشوع داری؟! می‌گفت: شما نمی‌دانید او کیست. او از وارثین رسول‌خدا؟ص؟ است. پیغمبر خدا؟ص؟ مشتاق زیارت و لقائش بود. ولی چون عمرش تمام شد و از دنیا رحلت کرد، قبل از رحلتش به من سفارش کرد که من سلامش را خدمت این بزرگوار ابلاغ کنم.([155]) نوعاً سلامِ رسول‌خدا را

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 403 *»

می‌رسانْد؛ نه یک بار، نه دو بار، نه سه بار، بلکه به بهانه‌های مختلف، امام باقر را در بغل می‌گرفت، سر و صورت مبارکش را می‌بوسید و می‌گفت: قربان تو شوم. پدر و مادرم فدای تو که رسول‌خدا، جدت، تو را به‌خصوص سلام رسانیده و تو را یاد کرده و خداوند صفت تو را در کتب پیشینیان ذکر فرموده. تو باقرالعلوم هستی که شکافنده علم‌های اولین و آخرینی.

اینها نمونه‌هایی است. امروز هم عرض کردم وقتی که در تاریخِ شیعیانِ بابصیرت نگاه می‌کنیم، می‌بینیم نوعاً از این خضوع‌ها و خشوع‌ها در نزد محمد و آل‌محمد؟عهم؟ داشته‌اند. در همه حالاتشان و در همه شئوناتشان، آنان را مظاهر انوار حق می‌دانسته‌اند. اگرچه به‌حسب ظاهر ضعیف بودند، منهزم بودند، شکست‌‌خورده بودند، مریض بودند، یا به‌حسب ظاهر از دنیا رحلت کرده بودند. تفاوت نمی‌کرد. ایشان مظاهر انوار حقند و شیعیان در نزد ایشان خضوع دارند.

ما مثل امشب، به‌حسب یک نقلِ معتبر، با وفات و شهادت حضرت رضا صلوات الله و سلامه علیه برخورد می‌کنیم. یکی از مشکلاتی که در زندگانی حضرت پیش آمده بود همین بود که شیعیانی بودند که مدّعیِ تشیع و معتقد به امامت پدر بزرگوارش موسی بن جعفر؟عهما؟ بودند، اما یک امرِ عارضی پیش آمد، یک جریان عرَضی دنیوی پیش آمد، موسی بن جعفر صلوات ‌الله ‌علیه روی مصالحی سال‌های متمادی در بغداد و بصره به جهات مختلفی محبوس بودند. عمده آن جهات این بود که جمیع شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که می‌بایست از مقام ولایتی ایشان ظاهر شود، تمام شئونات، از تسلط، از قیام، شمشیر زدن، حکومت داشتن، سلطان بودن و تمام شئونات علمی مثل فقاهت، درایت، بحث، جدل و هرچه باید از مقام ولایت صادر شود و مردم شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را بشناسند، از زمان رسول‌خدا تا زمان امام صادق به‌انجام رسید که چون فرصت کم است، نمی‌توانم به‌تفصیل عرض

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 404 *»

کنم. اجمالاً عرض می‌کنم. تمام شئونات ولایتی که باید از اولیاء‌الله و حاملان مقام ولایت مطلقه الهیه صادر شود، تا زمان امام صادق از این بزرگواران صادر شد. چون این امر انجام شد، از زمان امامت موسی بن جعفر صلوات ‌الله ‌علیه وضع عالم و بنی‌آدم اقتضاء کرد که امر ولایت ایشان به حالت خفاء برگردد و مقدمات غیبت مهدی صلوات ‌الله‌ علیه، از زمان موسی بن جعفر شروع بشود. این عمده آن جهات کلی بود.

جهت دیگر این بود که معاصیِ دوستان و شیعیان به حدی رسیده بود که هلاکتِ کلیه ایشان را اقتضاء می‌کرد که باید همه نابود می‌شدند، یا اینکه کسی بلاء آنها را متحمل می‌شد و بار گناه آنها را به‌دوش می‌کشید. معلوم است که این بزرگواران امامند، رئوفند، رحیمند. مظاهر عنایت‌های الهی هستند. خدا حضرت کاظم؟ع؟ را مختار گذاشت. به آقا الهام شد که یا باید شما همه این بلاها را متحمل شوید، یا همه شیعه مبتلا شوند.([156]) البته می‌دانید یک روز زندان بودن موسی بن جعفر، بلکه زیاد گفتم، یک هولِ آن بزرگوار که ناگهان بریزند و او را بگیرند کفایت می‌کرد. بلکه کفایت می‌کرد اینکه او را در حال نماز، کشان‌کشان از مسجد رسول‌خدا بیرون ببرند. بلکه _   نعوذبالله _  یک توهینِ هارون به آن بزرگوار کفایت می‌کرد. بلکه طبق فرمایشات بزرگانمان، یک تصور و تخیلِ توهینِ به آن بزرگواران کفایت می‌کرد. اما ببینید وضعِ بلاء چه بوده و چطور اقتضاء می‌کرده که باید آن بزرگوار، در این مدت طولانی، در زندان‌ها به‌سر ببرند؛ آن هم چه نوع زندان‌هایی! المعذّب فی قَعرِ السُّجون و ظُلَمِ المَطامیر؛([157]) یعنی در آن گودال‌های زندان‌ها که مطلقاً شب از روز تشخیص داده نمی‌شد. امام؟ع؟ خادمی را مأمور کرده بودند که اوقات نمازها را به حضرت خبر دهد.([158]) البته احتیاج

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 405 *»

ندارند؛ اما چون توجه به عبادت داشتند، باید کسی دیگر این کار را انجام دهد و حضرت را متذکر کند که صبح شده، ظهر شده، موقع نماز عصر شده، مغرب شده، موقع نماز عشاء شده. این‌طور به حضرت تذکر دهد.

با چه شکنجه‌ها! با چه اهانت‌ها! من چه عرض کنم؟! فقط یک تعبیر می‌گویم. با اجازه خود علی بن موسی الرضا. شبِ مصیبت آقا است؛ اما می‌دانیم خود آقا چقدر برای پدر بزرگوارشان موسی بن جعفر صلوات ‌الله ‌علیه سوخته‌اند. من یک جریان را عرض می‌کنم، شما خودتان فکر بکنید. جسارت است، چه کنم؟! اما برای توجه دل‌ها عرض می‌کنم. نقل می‌کنند یک‌وقتی برای حضرت رطب آوردند. آن رطب مسموم بود. هنوز موقع شهادت حضرت نرسیده بود و شرائط اقتضاء نمی‌کرد حضرت آن رطب را میل کنند و از دنیا بروند. آن رطب را که جلوِ آقا گذاشتند؛ من چه عرض کنم؟! چه بگویم؟! آنجا سگی بود. ببینید توهین چه خبر بوده! این‌ سگ‌ مورد علاقه هارون بوده و دوستش داشته. چرا؟ معلوم است، سگی که هارون آن را دوست داشته باشد چقدر پلید است. در سگ بودن و درنده بودن چه بوده! آقا رطبِ مسموم را جلو او می‌گذارند. او می‌خورد و می‌میرد. باعث می‌شود که هارون بر حضرت غضب کند و… نگویم که چه کرد.([159])

خلاصه، وضع شیعه اقتضاء کرد که امام به چنین ابتلائی مبتلا شوند. با چه زندان‌بان‌هایی! با اشخاصی که یهودی و یهودی‌زاده بودند. امام؟ع؟ این دوره را گذراندند و در همان بغداد شهید شدند. به‌حسب ظاهر، امام رضا؟ع؟ در مدینه هستند. همین امر سبب و بهانۀ واقفیه لعنهم‌الله شد که به‌حسب ظاهر، بین موسی بن جعفر و علی بن موسی؟سهما؟ افتراق و جدایی افتاده بود و از یکدیگر دور بودند. آن بزرگوار در بغداد شهید شدند. به‌حسب ظاهر معلوم است که اگر حضرت را غسل داده

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 406 *»

باشند کجا غسل داده‌اند، در همان زندان بوده است. نقل نشده که جای دیگری حضرت را غسل داده باشند. چه کسی غسل داده؟ به‌حسب ظاهر همان‌ چند تا غلام. در همان‌جا کفن کرده‌اند، با کفنی عادی یا با همان جامه حضرت. چه کسی نماز گزارده؟ اصلاً  آیا کسی نماز گزارده است؟ بدن مطهر آقا را چهار نفر روی تختۀ دری از زندان خارج کردند که ببرند و دفن کنند. در موقعی هم که می‌بردند، باز چه استخفافی ورزیدند! یک نفر جلو اهانت می‌کند که «این پیشوای رفضه است»!([160]) استهزاء و مسخره می‌کرد. یعنی این را که می‌بریم، این جنازه ای که می‌بینید با این

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 407 *»

خفت و خواری به این‌طور که بر دوش چهار نفر غلام روی تختۀ در داریم می‌بریم، بدانید، این امام شیعه‌ها است. این امامِ رفَضه است. این پیشوای رفضه است. اما شیعیان بابصیرت و بامعرفت می‌دانستند که امام رضا صلوات ‌الله ‌علیه از مدینه به بغداد تشریف آورده‌اند، نزد پدر رفته‌اند، سر مطهر پدر را به دامن گرفته‌اند، ودایع امامت را گرفته‌اند و اسرار امامت به حضرت رضا؟ع؟ سپرده شده. حضرت، خود متصدی غسل بدن پدر شده‌اند. خود کفن کرده‌اند. خود نماز گزارده‌اند.([161]) شیعیانِ بابصیرت اینها را می‌دانند. برایشان تفاوت هم نمی‌کند که پسرِ امام، که امامِ بعدی است، موقعِ رحلتش کنارِ پدرش باشد یا فاصله باشد. از مدینه تا بغداد فاصله باشد. اما آنانی که این بصیرت و معرفت را نداشتند، و بلکه در واقع ایمان نداشتند و در برابر این مظاهرِ الهی خضوع و خشوع نداشتند. از همین‌جا گفتند تو امام نیستی. واقفی شدند و بر امامت موسی بن جعفر صلوات ‌الله ‌علیه توقف کردند. در تاریخ زندگی امام رضا، همین واقفیه یکی از مشکلات حضرت شدند. دل مطهرش را خون کردند. آن حضرت را با زبان و با طعن زدن، آزار و اذیت می‌کردند. بر آن بزرگوار اعتراض‌ها می‌کردند، ایشان را استهزاء می‌کردند. همین‌که می‌دیدند آقا در مقام و منصب امامت نشسته‌اند و فرمان می‌دهند، حکم می‌دهند، دین خدا را بیان می‌کنند، از میان مجلسش برمی‌خاستند و با بی‌اعتنائی به حرف آن بزرگوار می‌رفتند و می‌گفتند _ نعوذبالله _ ادعاهای دروغ است. حضرت می‌فرمودند: آخر شما درباره امام حسین؟ع؟ چه می‌گویید؟ مگر امام حسین امام نبود؟ حجت خدا نبود؟ در کربلاء کشته نشد؟ می‌گفتند: چرا. می‌فرمود: مگر امام سجاد اسیر نبود؟ در غل و زنجیر نبود؟ در دست مأمورین عبیدالله بن زیاد در کوفه نبود؟ می‌گفتند: چرا. می‌فرمود: پس چه کسی بدن مطهر حسین را دفن کرد؟ چه کسی بر حسین نماز گزارد؟ می‌ماندند. ناچار بودند

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 408 *»

بگویند امام سجاد.([162]) چون امامتش را قبول داشتند. چون امام را غسل نمی‌دهد و کفن و دفن نمی‌کند مگر امام و معصوم. این بزرگوار ابتلاءات زیادی داشتند.

در دوره خلافت هارون، حضرت برای اظهار امر امامت خود و اظهار معجزات و کرامات فرصت و مهلتی داشتند و بر منصب و مسند امامت و حکومت ظاهری تکیه فرموده بود. در مدینه، آن‌چنان آن بزرگوار امر خود را اظهار می‌کرد که شیعیانِ دل‌سوز، شیعیانِ مهربان می‌آمدند و می‌گفتند: آقا، آخر این طاغی که هنوز زنده است. این طاغی با پدر شما موسی بن جعفر؟عهما؟ چه کرد! چطور شما جرأت می‌کنید این‌طور علنی امر امامت خود را آشکار می‌فرمایید؟! حضرت فرمایشاتی داشتند. از جمله اینکه در برابر این واقفیه که این‌قدر برای شیعه خطرناکند، چطور من امر امامت را اظهار نکنم و معجزات و علومِ مقام ولایت را اظهار نکنم و حجت خدا را بر اینها و دیگران تمام نکنم؟! به‌علاوه، شما خیالتان جمع باشد. همان فرمایشی که رسول‌خدا می‌فرمود، من همان فرمایش را می‌گویم. می‌آمدند به رسول‌خدا می‌گفتند: آقا، از این ابولهب بترسید، این‌قدر بی‌پروا در برابر او ظاهر نشوید. او دشمن شما است. او کسی است که بارها قصد قتل شما را کرده. این‌قدر در برابر او بی‌پروا نباشید. از او حذر کنید. حضرت می‌فرمود: اگر ابولهب خراشی بر من وارد کرد، شما بدانید که من پیغمبر نیستم. ایشان هم می‌فرمود همان فرمایش رسول‌الله را در جواب شما می‌گویم که اگر هارون خراشی بر من وارد کرد، بدانید من حجت خدا و امام و ولیِّ او نیستم.([163])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 409 *»

یعنی می‌دانم این فرصت و مهلتی است که باید امر امامت به‌اتمام برسد و حجت خدا کامل گردد. اتمام حجت شود بر این معاندین و منافقینی که تا امامت پدر من جلو آمده‌اند و آن‌همه نص از پدر من شنیده‌اند و مقام و منزلت مرا دریافته‌اند. حتی نوع اینها شنیده‌اند که پدرم فرمود: دیشب من جدم رسول‌الله و پدرم امام صادق را در خواب دیدم که نزد من آمدند. حریری را گشودند. در آن حریر، پیراهنی بود و در آن صورت و نقشِ جاریه‌ای بود. او را به من شناسانیدند و معرفی کردند. خداوند از او فرزندی به من می‌دهد که بهترین اهل زمین خواهد بود و هنگامی که او را زایید او را علی بنامم. خداوند به‌وسیله او عدل و رأفت و رحمت را به‌زودی آشکار خواهد فرمود. خوشا به حال کسی که او را تصدیق کند و وای بر کسی که او را تکذیب نماید و با او دشمنی کند.([164]) به هر کیفیتی بوده، آن جاریه را برای حضرت فراهم کردند‌. در نقل اختلاف است.([165]) خداوند به آن بزرگوار، یعنی نجمه یا تکتم، علی بن موسی الرضا صلوات ‌الله ‌علیه را عنایت فرمود و موسی بن جعفر؟ع؟ او را طاهره نامید.([166]) اینها در میان شیعه منتشر بود، شیعه از این اوضاع باخبر بود. در عین حال، واقفیه پیدا شدند و این‌همه مشکلات برای حضرت درست کردند.

گذشت، دوره هارون تمام شد. خدا مأمون را لعنت کند. او آمد و خلافت و حکومت را عهده‌دار شد. اول تصمیمی که گرفت درباره علی بن موسی الرضا صلوات ‌الله ‌علیه بود. به‌قصد احسان، به‌قصد اکرام و اعظام و اجلال، حضرت را به مَرو خواست.([167]) به‌قصد اجلال! السلام علی الامام الرءوف الذی هیّج احزان

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 410 *»

یوم الطفوف.([168]) از جهاتِ مختلف شباهت بوده است. اهل عراق نامه‌ها نوشتند، از امام حسین؟ع؟ اکرام کردند، اعظام و تجلیل نمودند. عرض کردند: آقا، ما نیازمند به امام و پیشوا و قُدوه هستیم. آقا، باغ‌های ما سرسبز است. آقا، مزارعِ ما امسال مانند سال‌های قبل خرّم است. یعنی از نظر بودجه خیالت جمع باشد. اگر بخواهی حکومت برقرار کنی، ما هرچه بخواهی پول در اختیارت می‌گذاریم. اموال در اختیارت می‌گذاریم. از نظر مالی هیچ نگران نباش. از نظر قوای انسانی و نیروی انسانی هم تمام عراق علاقه‌مند به تو هستند و انتظار قدومت را می‌کشند. امام حسین؟ع؟ را این‌طور دعوت کردند. نامه‌ها، پی‌درپی خدمت حضرت فرستاده شد. زیر نامه‌ها امضاها کردند و فرستاده‌ها فرستادند.([169]) خودِ حضرت این نامه‌ها را جمع‌آوری کرده بود و دو خورجین بزرگ بود که حضرت جلوِ حر بر زمین ریخت. فرمود: ببین، اینها است، صاحبان این نامه‌ها را ببین، امضاها را مشاهده کن.([170])

حال ببینید، خلیفه‌ای به نام مأمون  _  خدا لعنتش کند _  که پدرش هارون به ابر می‌گفت: ای ابر، هرکجا می‌خواهی بروی بباری برو ببار، که در ملک من می‌باری؛([171]با یک‌چنین موقعیتی که داشت، امام رضا؟ع؟ را با احترام دعوت می‌نماید.‌ اگر در آن زمان، اهل عراق تنها قسمتی از قوای اسلام بودند؛ مأمون تمام قوای مسلمین، یعنی تمام مسلمین و تمام ممالک اسلامی را در اختیار دارد. او می‌گوید که آقا، به اینجا تشریف بیاورید. ببینید اجلال و تکریم کاملاً مشابه بوده است. آنها امام حسین؟ع؟ را خواستند برای خذلان کردن ، این ملعون هم امام رضا؟ع؟ را خواست برای کشتن.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 411 *»

حضرت رضا؟ع؟ که تصمیم او را می‌دانند. از این‌جهت در همان سالی که حضرت به خراسان آمدند، پیش از سفر  برای حج تشریف برده بودند. از آنجایی که به یگانه فرزندشان امام جواد صلوات ‌الله ‌علیه علاقه دارند، آقا را هم با خودشان به حج برده بودند. موفق خادم، که در خدمت حضرت است، امام جواد را روی شانه‌اش سوار کرده و طواف می‌دهد. دور آخر طواف تمام شد. امام رضا، برای نماز طواف، به پشت مقام ابراهیم تشریف بردند. اما امام جواد به موفق فرمان دادند که من را داخل حجر اسماعیل ببر. آخر می‌دانید داخل حجر اسماعیل کجا است؟ مقابل آنجایی که حجر اسماعیل قرار دارد، ناودان کعبه است. آنجا محلی است که مشهور شده اگر کسی حاجت دارد، به آنجا برود. البته به این شرط که قبور انبیاء را لگد نکند. آن زمان‌ها آثار قبور انبیاء بوده است. نزدیک خود بیت، زیر ناودان برود که الآن به آن ناودان طلا  می‌گویند. زیر آن ناودان بایستد، دو رکعت نماز بگزارد، دعاء کند، برای خود و برای مؤمنین طلب مغفرت و آمرزش کند، حاجتش برآورده می‌شود. حال امام جواد به موفق می‌فرماید: من را به داخل حجر ببر و بر زمین بگذار. آقا را بر زمین گذاشت. اما حضرت جواد، از شدت غم و اندوه، دو زانو را در بغل گرفته بود و از جا برنمی‌خاست. اشک می‌ریخت و گریه می‌کرد. هرچه منتظر شد، دید آقا برنمی‌خیزند. خدمت حضرت رضا آمد، عرض کرد: آقا، آقازاده‌تان چنین حالی پیدا کرده. خیلی وقت است، هرچه صدایش می‌زنم، برنمی‌خیزد. خود حضرت برخاستند، کنار آقازاده‌شان، امام جواد؟ع؟ تشریف آوردند. فرمود: جواد، فرزندم، اباجعفر؛ حضرت رضا7 پسرش را به کنیه صدا می‌زد. اباجعفر، چرا برنمی‌خیزی؟! چرا گریه می‌کنی؟! آقا علی بن موسی‌الرضا صدایمان را می‌شنوند، ان‌شاءالله گریه‌هایمان را می‌بینند. آقا انکسارِ خاطرهای شما را مشاهده می‌کنند که امشب از رحلت و شهادت حضرت حرمت کرده‌اید و مجتمع شده‌اید. فرمود: چرا برنمی‌خیزی؟ چرا این‌قدر غم تو را گرفته؟ عرضه داشت: پدر بزرگوار،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 412 *»

آخر چطور از جا برخیزم و حال آنکه می‌بینم که شما طوری دارید طواف می‌کنید که گویا خانه خدا را وداع می‌کنید. یعنی دیگر به مکه نمی‌آیید. دیگر به حج نمی‌آیید.([172])

معلوم است که امام رضا به امام جواد صلوات الله علیهما خیلی علاقه دارند. امام رضا خودشان کنار گهواره جوادالائمه می‌نشستند و گهواره او را تکان می‌دادند.([173]) خود برای آن بزرگوار ذکرِ خواب می‌فرمودند، که معلوم است چه ذکری می‌کرده. امام رضا؟ع؟ از جوادش خیلی یاد می‌کرد. آخر مصلحت‌هایی بوده که باید به این مفارقت‌ها مبتلا بشوند. برای ما روسیاه‌ها بوده، وگرنه برای ایشان کاری ندارد که یکدیگر را ملاقات کنند. اما باید در فراق یکدیگر بسوزند. هم‌چنان‌که باید مصائب و بلاها را متحمل شوند. می‌فرمود: یاسر، وقتی که من می‌خواستم از مدینه بیایم، دست اباجعفر یعنی جواد را گرفتم و همراه خود به مسجد رسول‌خدا بردم. نماز گزاردم. بعد از نماز، جواد را کنار قبر رسول‌خدا؟ص؟ بردم، دست جواد را گرفتم و روی قبر رسول‌خدا گذاردم. استحفظتُه رسولَ‌الله؛ از رسول‌خدا خواستم که آقا، شما جواد من را محافظت کنید. بعد با جوادم به خانه آمدم. جواد به من نگاه می‌کرد، به اشک‌های چشم من نگاه می‌کرد و حالات مرا می‌دید. به من گفت که ای پدر بزرگوار، کأنّه شما دارید به‌سوی خدا می‌روید. معنای این سخن یعنی این سفر، سفرِ شهادتِ شما است. دیگر در این سفر، عمر شما به‌پایان می‌رسد و برنمی‌گردید. می‌فرماید: به خانه رفتم، اهل و عیالم را جمع کردم، تمام خویشان و بستگان را اطرافِ خودم جمع کردم. گفتم: بنشینید برای من ماتم‌داری کنید. برای من گریه کنید. برای من اشک بریزید. من دوست دارم گریه‌کنندگان در ماتمم را ببینم.([174]) آقا امام رضا! بر ما هم امشب نظرِ رحمتی بفرمایید.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 413 *»

ما هم برای شما گریه می‌کنیم. برای ماتم شما گریه می‌کنیم. اشک می‌ریزیم.

آقا به مرو آمدند و دیگر به‌حسب ظاهر امام جواد را ندیدند. تا مثل امشبی؛ که به‌حسب آن نقل امروز، قبل‌از‌ظهر، به‌نزد مأمون تشریف بردند. به اباصلت فرموده بودند: من که از نزد مأمون برگشتم، اگر رداء بر سر انداخته بودم، تو دیگر با من سخن نگو. اباصلت خارج قصر مأمون منتظر است که آقا با چه وضعی تشریف می‌آورند. همین‌که در باز شد، دید آقا رداء بر سر انداخته، حالِ حضرت دگرگون است. از همان‌جا، رنگ مبارکش تغییر کرده بود. چه زهری بوده که از همان‌جا رنگ مبارکش دگرگون شده بود. امام سر به زیر انداخته، به جایی توجه نمی‌فرماید. آن بزرگوار به منزل آمد؛ اما چه حالی دارد. از صبح بر آقا چه می‌گذشته و چه حالی داشته‌اند. خدا می‌داند این زهر با تمام امعاء و احشاء آن بزرگوار چه کرده. وقتی که به امامان سلام عرض می‌کنیم و از مصیبتشان یاد می‌کنیم، می‌گوییم: و مسموم قد قُطِّعَت بجُرَعِ السمِّ اَمعاؤه؛([175]) یعنی آن امامی که به‌واسطه آن جرعه‌های زهری که مأمون ملعون به آن بزرگوار خورانید، امعاءِ آن بزرگوار پاره‌پاره شد. حالِ حضرت از صبح دگرگون است. ظهر شد. آقا مظهر رأفت و رحمت است. امام؟ع؟ از اباصلت احوال پرسید؛ اباصلت آیا همه غذا خورده‌اند؟ ظهر است، غذا خورده‌اند؟ عرض کرد: آقا، با این حالِ شما چطور می‌شود غذا خورد؟ چه کسی غذا می‌خورَد؟ فرمود: نه، من هم می‌نشینم‌. در حالی که امام نمی‌توانستند بنشینند، روی زمین غلت می‌زدند. فرمود: برو سفره بیاور، غذا بیاور، من هم می‌نشینم. آقا پای سفره نشستند. فرمود: همه را بگویید بیایند. همه آمدند. تمام خدمه، تمام کسانی که به انواع مختلف در دستگاه امام خدمت‌گزار بودند، همه را سر یک سفره نشانید. آقا همیشه رسمشان این بود، همیشه این تواضع را داشتند، با همین‌ها می‌نشستند؛ با همین غلام‌ها، حتی آنهایی که طویله‌دار بودند، وظیفه‌شان

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 414 *»

تیمار اسب‌ها و شترها و مانند اینها بود. حضرت همه آنها را احضار می‌کردند و باهم سر سفره می‌نشستند.([176]) حضرت همه را خواستند و به همه دستور دادند: باید غذا بخورید. نمی‌توانستند غذا بخورند؛ اما حضرت پی‌درپی اصرار می‌فرمود، تا غذایشان را خوردند. بعد فرمود: بروید و غذا ببرید برای زن‌ها، برای کنیزها، برای کسانی که آنجا بودند، از خویشان و بستگانِ نزدیک و دورِ همین غلام‌ها و کسانی که برای خدمتِ حضرت مأموریت داشتند. زن‌هایی هم بودند. فرمود: همه آنها باید غذا بخورند. بعد که همه غذا خوردند، باز حضرت بی‌تاب شدند.([177]) داخل اتاق و حجره از این پهلو به آن پهلو می‌شدند. شما وضع حضرت را فقط در این کلمه‌ای که راوی نقل می‌کند ببینید. می‌گوید: من نماز عصرم را تمام نکرده بودم که آقا پنجاه بار از جا کنده شدند.([178]) مأمون ملعون می‌خواهد خودش را بی‌خبر بگیرد و ظاهراً بعدازظهرِ امروز خبردار شده و می‌خواهد به دیگران بفهماند که یک بیماری عادی بر حضرت عارض شده. از این‌جهت دستور داده بود چند نفر طبیب حضرت را ببینند و خودش به عیادت حضرت آمده است و مرتب اظهار می‌کند که ان‌شاءالله خدا به شما عافیت می‌دهد، خدا این بلاء را از شما رفع می‌کند. اطباء هم هرکدام نظری دادند و رفتند.([179]) اما آقا وضعشان خیلی سخت شده بود.

شاید همین مواقع شب بوده، چون می‌گوید مقداری از شب که گذشت، دیگر حال حضرت بسیار بسیار شدید شد. به‌طوری‌که از ضعف، دیگر نمی‌توانست چشم‌ها را باز کند. نمی‌توانست سخنی بگوید. همان‌طور می‌غلتید و گویا انتظار

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 415 *»

می‌کشید. در همین‌ مواقع بود که اباصلت می‌گوید: ‌دیدم جوان خردسالی آمد که شبیه‌ترین خلق است به حضرت رضا؟ع؟. درهای حجره بسته بود. عرض کردم: آقا، شما چه کسی هستید؟ غربت امام رضا؟ع؟ عجیب است! بی‌جهت نبوده که می‌گویند آقا غریب بوده‌اند. همه رفته بودند. همه گرفتار کار خودشان و برنامه‌های خودشان بودند. غلام ها و مأمورها را مرخص کرده بودند و همه رفته بودند. درهای حجره بسته است. خود آقا تنها میان حجره هستند. اما تا آقا چشم باز کردند، دیدند امام جواد صلوات ‌الله ‌علیه نشسته‌اند و سر پدر را به‌دامن گرفته‌اند.([180]) چطور می‌توانیم جمال مبارک امام جواد را در نظر بگیریم؟! معلوم است از شدت تعجب و حزن و از شدت آلام، حتماً لب‌های مبارک را به‌دندان گرفته و اشک می‌ریزد. اما صبر، صبر، صبر. تاآنکه جان پدر، روی زانوی فرزندش جواد، در مثل همین اوقاتِ شب، از بدن مطهرش جدا شد و داغِ مصیبتِ امام رضا؟ع؟ بر دل شیعیان وارد گردید.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 416 *»

مجلس 24

(صبح پنجشنبه / 30 صفر المظفر   1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 417 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

نظر به اینکه آثار و اعمالِ ظاهریه انسان به انگیزه‌های درونی او بستگی دارد، آثار و اعمال را ملاک قرار می‌دهند و براساس آنها حکم می‌فرمایند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده‌اند: یقینُ المرءِ یُریٰ فی عمله([181]) و همچنین ان المؤمن یُری یقینُه فی عمله.([182]) یقین امری درونی است. آثارش اعمالی است که از انسان سرمی‌زند که نشان‌گرِ  همان یقینِ باطنی و درونی است. حال در شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اصل و حقیقتی حاکم است که همان اصلِ خضوع و خشوع و انقیاد و تسلیم در برابر حقایق الهیه است. این اصل در درون ایشان موجود است و باطن ایشان را به نور خود منور کرده است. آثار و اعمالی که از ایشان سرمی‌زند، تمام، حکایتِ همین اصل است. اعمال و آثار ایشان به همین حقیقت قائم است. چون این حقیقت اصل و ریشه است و اعمال و آثار در حکم فروع و شاخه‌ها و نتایجِ همین اصل و ریشه است. این حقیقت آثار و علائم بسیاری دارد. تمام خیرات، تمام مَبَرّات، همه حسنات، همه طاعات، همه و همه، آثارِ همین اصل است. خداوند در قرآن، به‌طور رمز و تأویل، به همین مطلب اشاره فرموده است: و استعینوا بالصبر و الصلوة و اِنَّها

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 418 *»

لَکبیرةٌ الّا علی الخاشعین.([183]) در باطن و تأویل، مراد از نماز در اینجا، ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. می‌فرماید: این امر خیلی گران و خیلی بزرگ و دشوار است. حملِ این امر برای همه ممکن نیست، مگر آنانی که در دل خشوع و خضوع دارند و سرِ تسلیم و انقیاد دارند. آنانند که می‌توانند این حقیقت، یعنی مقام ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را متحمل شوند. وقتی می‌توانند این امر را متحمل شوند که صاحبان خضوع و خشوع باشند.

پس اصل تمام اعمال شیعیان و طاعات و حسنات و مبرّاتِ ایشان همان خضوع و خشوع ایشان است در نزد محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و در نزد انوار عظمت الهی که در ایشان ظاهر گردیده است. این خضوع و خشوعِ آنان آنها را وامی‌دارد به اینکه حرمت کنند آنچه را نور ایشان در آن تابیده و امر ایشان در آن ظاهر و آشکار است. شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به همین صفات در قیامت ممتاز می‌شوند. در آنجا، جمیع این اعمال، تمام این طاعات، همه این حسنات، به‌شکلِ صفاتِ ثابت بر وجود آنها مترتب است. سیجزیهم وصفَهم.([184]) تمام این اوصاف در آنجا مجسّم است. شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به جمیع طاعات متصف می‌شوند؛ اگرچه در دنیا، به‌واسطه وجود مانع، از آنها ظاهر نشده باشد. فرض بفرمایید در میان شیعیان کسی باشد که به‌واسطه نداشتنِ استطاعت و مستطیع نبودن حج نرفته است و حج انجام نداده؛ اما در قیامت می‌بینند که او حاجّ، یعنی حج‌کننده است و این صفت در او ظاهر و بارز است. مشاهده می‌کنند که او خانه خدا را قصد کرده و آهنگِ خانه خدا نموده و برای زیارت آن خانه از کار و زندگی دست کشیده است. تمام این اموری که در حج دیده می‌شود، در قیامت، به‌شکل صفت راسخ و ثابت در او دیده

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 419 *»

می‌شود. با اینکه در دنیا، چون مستطیع نبود، به‌حسب ظاهر به حج نرفت؛ اما در آنجا می‌بینند که او حاجّ است. همچنین مُعتَمِر است؛ عمره نتوانسته برود، اما می‌بینند که معتمر است. عمره و انجامِ عمره و صفت معتمر در او ظاهر است. مشاهده می‌کنند. اینها برای آن است که اصلِ اعمال در آنها موجود است.

خودشان فرموده‌اند: نحن اصلُ کلِّ خیر و مِن فروعِنا کلُّ بِرٍّ،([185]) یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده‌اند: انا صلوة المؤمنین و صیامهم، و در نقلی و زکاتهم و حجّهم و جهادهم؛([186]) من نماز مؤمنین و روزه ایشان و زکات و حج و جهاد آنان هستم؛ یعنی همه اینها آثار وجود ما و آثار انوار ما است. نور ایشان در دل مؤمنین و شیعیانشان، همان اصل خضوع و خشوع ایشان است که منشأِ همه خیرات و همه طاعات است و اصل و ریشه برای جمیع مبرات است؛ اگرچه موانع نگذارند و اَعراض از بروز و ظهورِ آنها در این دار دنیا مانع باشند. این دار دنیا و اعراضش ملاک نیست. حقایق ملاک است. بعضی از این آثار آثاری است که شیعیان در دنیا، به‌خصوص به این آثار متأثرند و آنها را دارا هستند، که امام؟ع؟ پنج تای آنها را بیان کرده‌اند و برای ما هم اجمالاً معلوم شده که شیعیان، در این عالم ظاهر و این عالم اعراض، به این وسیله، یعنی به حرمت کردن از این پنج امر شناخته می‌شوند. این پنج امر نشانِ خضوع و تواضعِ ایشان در برابر مظاهر ربوبیت است.

اول اینکه به نمازهای واجب و نافله‌های آن احترام می‌کنند و در انجام آنها سعی می‌کنند و سنت و روش ایشان است که آنها را ترک نمی‌کنند. روش ایشان است که به این روش شناخته می‌شوند. اینکه امام عسکری صلوات الله علیه اولْ علامت را

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 420 *»

این امر می‌شمرند که دوستان ایشان به نافله‌ها اهمیت می‌دهند، خیلی به این امر اهمیت می‌دهد. البته معلوم است واجب که واجب است و واجب را که ترک نمی‌کنند و اظهار می‌دارند. بلکه واجب‌ها را باید در جماعت انجام دهند که برای ایشان فضلِ بیشتر و اظهار امر اسلام باشد. حتی به نوافل اهمیت می‌دهند که انجام نافله‌ها علامت ایشان می‌شود و همیشه به این علامت شناخته می‌شوند.

ان‌شاءالله به این نافله‌ها اهمیت بدهید. همت کنید که نافله‌ها را ترک نکنید و اگر قضاء شد، قضاء کنید. از جهات متعدد و مختلف به‌نفع شما است. یکی اینکه باعث کمال و رفع نقصان نمازهای واجب شما است؛ که وعده فرموده‌اند به‌واسطه انجام این نافله‌ها نقصان نمازهای واجب رفع می‌شود.([187]) دیگر اینکه وسیله تقرب می‌گردد. خداوند بندگانش را به واجبات و مستحبات و حرام‌ها و مکروه‌ها آزمایش کرده؛ اما رفعتِ درجه و مقام قرب را در انجام مستحب‌ها و ترک مکروه‌ها منحصر کرده است. آنها است که انسان را رشد می‌دهد و مراتب ترقی را برای انسان فراهم می‌کند. البته ما چون مشاعرمان غلیظ است، درک نمی‌کنیم که به برکت این مستحب‌ها حالات ما چگونه می‌شود. ولی به‌واسطه این وعده‌هایی که فرموده‌اند، خیلی جای امیدواری است. کسی نگوید مرا چه ارزشی است که بخواهم به مستحبات عمل کنم؛ نه، همین مستحبات را به ما دستور داده‌اند و این وعده را به ما داده‌اند که باعث ترقی است و در حکم نردبانی است که شما به‌وسیله این نردبان صعود می‌کنید. با اینکه می‌دانسته‌اند که نه خود ما ارزشی داریم و نه عبادات ما ارزشی دارد؛ با همین وضعِ ما، امامانِ ما به ما وعده داده‌اند و آنها از حال ما آگاه بوده‌اند. با ما تعارف هم نداشته‌اند و نعوذبالله نخواسته‌اند که ما را گول بزنند. نه، با همین نقصان ما و با همین آگاهی از

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 421 *»

حال و وضع ما، به ما دستور داده‌اند که حرمت کنیم. واجب‌ها را که معلوم است باید انجام داد، تکالیف است و شدتِ تکلیفش هم معلوم است که به‌حد وجوب است. محرّمات هم که معلوم است حرام است و باید ترک کرد، وگرنه باعث هلاکت است. اما آنچه وعده فرموده‌اند که ما به آن ترقی می‌کنیم انجام مستحبات و ترک مکروهات است، تاحدی که برایمان ممکن و میسر باشد. و نباید در اینها اهمال و سهل‌انگاری کرد. از شیعیان مستبصر امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه خیلی بعید و خیلی قبیح و زشت و ناپسند است که به مستحب‌ها بی‌اعتناء باشند یا بی‌مبالاتی کنند و مکروه‌ها را انجام دهند. انجام این مکروهات مضراتی دارد و ترک مستحب‌ها ما را از تقرب باز می‌دارد.

امام؟ع؟ یکی از علائم را این مطلب می‌شمرند و معلوم است که باید حرمت‌داری کرد، تا علامت و نشانۀ شناختِ ما باشد.

همچنین زیارت اربعین است؛ که اجمالاً روشن شد که اصلِ مقصود احیاءِ این سنت است که باید به اعتاب مقدسه معصومین سلام الله علیهم اجمعین رفت و در نزد این اعتاب مقدسه خضوع و خشوع کرد و حالتِ موت و شهادتِ این بزرگواران را نباید مانع از توجه به ایشان و اظهار خضوع در نزد ایشان دانست.

بعد هم فرموده است: تختم در یمین. عرض کردم این به‌عنوان رمز است که شخص شیعه و آشنای با مقام ولایت امام که انگشتر در دست می‌کند، باید متذکر امر مقام ولایت ایشان باشد و بداند عالَم در نزد علم و احاطه و تسلط و سلطنت و تصرفِ ایشان به‌مانند انگشتری است که شخص در انگشت خود می‌کند. برای همین این‌قدر به انگشتر و تزیّن به انگشتر اهمیت داده شده، یعنی مؤمن خود را زینت کند به اینکه انگشتر در دست کند، مخصوصاً برای نمازها یا برای دعاء. مثلاً به دعاء کردن با انگشتر فیروزه وعده اجابت داده شده که به فضل الهی، دعاء شخص

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 422 *»

مستجاب می‌شود.([188]) یا سایر نگین‌ها که درباره آنها فضلی رسیده است. اصلْ توجهِ به رمز آن است که این چه امری است، چرا این‌قدر مهم است، چرا نماز به‌واسطه انگشتر فضیلت پیدا می‌کند و درجات فضل به‌واسطه نگین‌های انگشتر مختلف می‌شود؛ اینها را باید دانست. سرّش و اصل مطلب این است که نمازگزار متذکر مقام تصرف و تسلطِ امام باشد و اینکه خود انسان جزئی از اجزاء این عالم است که تحت تصرف و تسلطِ امام و ولیِّ خدا است. این را باید متذکر شد و باید متوجه بود.

ما وقتی‌که انگشتر را نسبت‌به وجود خودمان و مراتب وجودی خودمان بسنجیم، نسبتی به‌دست می‌آید که این نسبت، نسبتِ عالم را در برابر تصرف امام و مقامات امام بیان می‌کند. از اینجا به امر ولایت و موقعیت ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ راه می‌بریم. شما انگشتر در انگشت می‌کنید، نسبت انگشتر را به انگشت بسنجید که چه نسبتی دارد، بعد انگشتر را نسبت‌به دست بسنجید که چه نسبتی دارد، بعد انگشتر را نسبت‌به تمام بدن بسنجید که چه موقعیتی دارد. نسبت انگشتر با تمام بدن چقدر است؟ چند صدمِ دست است؟ چند صدمِ همه بدن است؟ بعد بالاتر از بدن، مرتبه روح و مرتبه‌های باطن است. مثلاً  اول نفس است؛ این انگشتر نسبت‌به مراتب نفس و مقامات نفس چه ارزشی دارد؟ چیست؟ دیگر به‌حساب نمی‌آید. نسبت‌به مراتب عقل چه موقعیتی دارد؟ آیا این انگشتر به‌حساب می‌آید، می‌شود حساب کرد؟ بالاتر از عقل، حقیقت و فؤاد ما است؛ بالنسبه‌به حقیقت که اصلاً به‌حساب نمی‌آید. این مراتب را که در نظر می‌گیریم و این انگشتر را با آنها می‌سنجیم _ که سنجش از انگشت شروع می‌شود تا به مقام حقیقت و مرتبه فؤاد ما می‌رسد _ می‌بینیم ابداً به‌حساب نمی‌آید و دیگر اثری نمی‌ماند. این‌قدر این انگشتر در برابر این مراتب کوچک و بی‌ارزش است.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 423 *»

شخصی که معتقد به مقام ولایت امام است، از همین‌جا باید متذکر شود که این عالم، و بلکه عالم امکان، در برابر امام و آن متصرفِ در کل عالم و صاحب مقام ولایت کلیه الهیه، حکم این انگشتر را دارد در برابر این بدن ما و مراتب ما. حال آیا می‌شود برای عالم امکان ارزشی قائل شد در برابر آن مراتبی که خدا در ولیّ خودش ظاهر ساخته است و او را مظهر ولایت خود قرار داده است؟! همین عالم دنیا و آخرت را در نظر بگیرید که خود ایشان تشبیه کرده‌اند که به‌مانند انگشتری در نزد ایشان و در دست ایشان است که هرطور بخواهند آن را حرکت می‌دهند و در آن تصرف دارند.([189]) ما که در این عالم پهناور خلقت، یک جزئی از این عالم امکان هستیم،  آیا به‌حساب می‌آییم؟ وقتی که عالم امکان، یا لااقل همین عالم دنیای ما، به‌مانند انگشتری در دست امام باشد؛ آیا برای ما موقعیتی می‌ماند؟ ما که جزئی از اجزاء این عالم هستیم که از کوچکی و خُردی، وقتی که خودمان را با این عالم دنیای خودمان بسنجیم، اصلاً به‌حساب نمی‌آییم. آن‌وقت ما با این وضع، نعوذبالله در برابر مقامات ولایت ولیّ استکبار کنیم، نعوذبالله انکار داشته باشیم، نعوذبالله سرکشی نماییم، خودرأیی و خودپسندی داشته باشیم و خلاصه خود را به‌حساب آوریم؟! این خیلی زشت و قبیح است! با همین امر باید متذکر شویم، با همین علامت که برای ما قرار داده‌اند و فرموده‌اند شیعه به این علامت مشخص می‌شود، باید به این اصل متذکر باشیم که انگشتر در دست راست کردن علامت شیعه شده و او باید با همین عمل، متذکر خضوع و خشوع باشد که به‌طور کلی خود را در برابر مقامات و شئونات ولایتی امامان، رسول‌الله و فاطمه زهراء سلام الله علیهم اجمعین به‌حساب نیاورد.

حال معصیت‌های ما، خودسری‌های ما، اینکه ما نعوذبالله تعمد در معصیت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 424 *»

می‌کنیم، تعمد در عصیان و نافرمانی داریم، ببینید معنایش چه می‌شود. چه تکبری است و چه کبری است که از ما ظاهر می‌شود. ما خودمان متوجه نیستیم که چه می‌کنیم و در برابر چه کسی نافرمانی می‌کنیم.

سایر علائمی هم که ذکر فرموده‌اند که تعفیر جبین و اجهار به بسم الله الرحمن الرحیم است، همه‌اش بیان همین است که شیعیان به صفت خشوع متصفند، به صفت خضوع متصفند و اصلِ خضوع و خشوع در دل ایشان منشأِ بروزِ این آثار است که در برابر انوار محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و آثار ایشان خاضع و خاشع هستند و برای مقامات و شئونات ایشان ارزشِ الهی قائلند. همۀ مقامات ایشان را حرمت‌داری می‌کنند. در همه‌حال نزد عظمت و جلال ایشان خضوع دارند.

خداوند بندگانش را به همین امر امتحان فرموده است و در همین امر است که ایمان مؤمنین، که همان تشیع باشد، و انکار منافقین و استکبارِ مستکبرینِ در برابر این انوار روشن می‌شود. خداوند این عالم را عالمِ اَعراض قرار داده و اولیاء خودش را در این عالمِ اعراض به اموری مبتلا فرموده که لازمه این اعراض است. همین منشأِ امتحان شد، منشأ اختبار شد. اولیائش در اینجا مظلوم و مقهور شدند. اولیائش در اینجا، مثل همین بشرها گرفتار اعراض شدند. آمدند و دشمن بر آنها غالب شد و آنها مغلوب دشمن شدند. گاهی این اعراض باعث شد که آن‌چنان که شنیده‌اید فقر و فاقه اظهار کنند. بارها رسول‌خدا؟ص؟ در خانه امیرالمؤمنین می‌دیدند که فقر و نداری کار را به جایی کشانیده که امام حسن و امام حسین که کودک بودند، از گرسنگی می‌لرزیدند.([190]) این ابتلاءِ به این اعراض برای امتحان خلق بود، وگرنه الحمدلله می‌دانیم امر طورِ دیگری بوده. چند بار هم خداوند امرشان را ظاهر کرد که کسی

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 425 *»

گمان نکند جریان‌ها همین‌طور و به‌حسب ظاهر است.

شبی رسول‌خدا بعد از نماز مغرب، به امیرالمؤمنین فرمودند: نزد شما چیزی هست ما امشب منزلِ شما باهم غذا بخوریم؟ حضرت امیر متحیر شدند که چه جواب عرض کنند؛ زیرا به‌حسب ظاهر چند روز بود که در خانه غذا نداشتند. می‌دانند که رسول‌خدا است، آن بزرگوار آگاهند و در عین حال این فرمایش را می‌فرمایند. تعارف کردند و عرضه داشتند بفرمایید، به‌تعبیر ما قدم بر چشم ما بگذارید و تشریف بیاورید. بعد امیرالمؤمنین به منزل آمدند و به فاطمه زهراء؟سها؟ فرمودند که امشب پدرتان می‌آیند و چیزی هم نداریم. فاطمه زهراء به‌حسب ظاهر مضطرب می‌شوند. مهمان دارند، آن هم رسول‌الله، چیزی هم در خانه نیست؛ چه کنند؟! چاره چیست؟ باز هم باید به خدا پناه ببرند. حضرت فاطمه زهراء به اتاق عقب منزل تشریف بردند و به‌نماز ایستادند که وقتی پدرشان می‌آیند ایشان در حال نماز باشند. رویشان نمی‌شود، چه کنند؟! نزد پدر چه بیاورند؟! معلوم است که اگر در نماز باشند و رسول‌خدا وارد بشوند، حضرت رسول انتظار نخواهند داشت که ایشان نماز را رها کنند و برای آن حضرت چیزی حاضر کنند. حضرت تشریف آوردند، دیدند فاطمه مشغول نماز است. نشستند. هنوز نماز فاطمه زهراء تمام نشده بود که جبرئیل از بهشت غذا آورد و بوی غذا در خانه پیچید. وضع معلوم شد. آنگاه رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند که خدا را شکر می‌کنم که خدا در میان ما اهل‌بیت کسی را قرار داد که مثل مریم باشد. اینها همه برای بیان این مطلب بوده که بدانید امر این‌چنین است؛ و حال آنکه معلوم است مریم شعاع ایشان است. مریم به کنیزیِ زینب زهراء افتخار می‌کند. به کنیزی کلثوم زهراء افتخار می‌کند. اما به‌حسب ظاهر باید این امور جاری بشود تا این امت متوجه و متذکر مقامات ایشان شوند. خدا در قرآن، در وصف مریم نازل کرده که کُلَّما دخل علیها زکریا المحراب وَجَد عندها رِزقاً قال یا مریمُ اَنّیٰ لَکِ هذا؟ قالت هو من

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 426 *»

عند الله؛([191]) وقتی‌که زکریا می‌آمد که از مریم خبر بگیرد، می‌دید در نزد مریم غذا حاضر است، طعام حاضر است. می‌گفت: ای مریم، این طعام از کجا برای تو آمده است؟ پاسخ می‌داد: معلوم است، از نزد خدا آمده، خدا بر من منت می‌گذارد. رسول‌الله؟ص؟ فرمود: خدا را شکر می‌کنم که در میان ما اهل‌بیت هم کسی مانند مریم را قرار داد که در موقع نماز و در محراب عبادت و مکان عبادت، برای او غذا حاضر می‌شود. غذا را خدمت رسول‌خدا آوردند، حضرت تناول فرمودند. امیرالمؤمنین تناول فرمودند. فاطمه زهراء، امام حسن و امام حسین هم میل فرمودند.([192]) معلوم است این غذاها مخصوص خودشان است و خوردنِ از آن شأن خودشان است و از این‌جهت وضع خود را نشان می‌دادند.

ائمه؟عهم؟ در حالات مختلف به‌سر می‌برده‌اند. گاه‌گاهی فقر، گاه‌گاهی غنا، گاه‌گاهی ذلتِ ظاهری، گاهی هم که می‌خواسته‌اند عزت‌های ظاهری داشته‌اند. ازجمله دوران‌هایی که خداوند برای خاندان رسالت عزت ظاهری نشان داد، از زمان موسی بن جعفر صلوات الله علیه به‌بعد بود. خداوند خواست که از زمان موسی بن جعفر صلوات الله علیه عزت دنیایی، که به‌اصطلاح ثروت و غنا و بی‌نیازی باشد، ظاهر شود. آن‌چنان آقا امام کاظم؟ع؟ اظهارِ جود و فضل و کرم می‌فرمودند که حتی هارون به‌وحشت افتاده بود؛ موسی بن جعفر از کجا این وضع را دارد؟! این وضع از کجا است؟! در مدینه، عیالاتی که آن بزرگوار امور آنها را اداره می‌کردند و برای آنها خانه، زندگی، مزرعه و باغ فراهم می‌ساختند خیلی بودند که مایه تعجب همه شده بود. حتی بستگان خود امام؟ع؟ در نزد هارون این‌طور اظهار کردند که آیا الآن باید در ممالک اسلامی دو خلیفه باشد؛ یکی تو و یکی موسی بن جعفر؟!([193]) عرض کردم دنیا

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 427 *»

در نزد ایشان مثل انگشتر است. اصلاً قابل نیست که حساب کنیم چقدر است و چیست. اما مصلحت اقتضاء می‌کرد که غنا و بی‌نیازی اظهار کنند. حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه کیسه‌هایی ترتیب داده بودند برای احسان به فقراء و آنانی که خدمت حضرت رجوع می‌کنند. این کیسه‌ها متعدد و مختلف بود، مقدارهای مختلف در این کیسه‌ها بود؛ اما «صُرّه‌های موسویه» مشهور بود، یعنی کیسه‌های پولی که موسی بن جعفر صلوات الله علیه به فقراء و آنانی که مراجعه می‌کردند احسان می‌فرمود.([194]) با بودنِ مثلِ هارون که می‌گفت: ای ابر، هر کجا می‌خواهی بباری برو ببار که در ملک من می‌باری،([195]) صره‌های امام کاظم؟ع؟ در تمام ممالک اسلامی شایع شده بود.

یک‌وقتی هارون به موسی بن جعفر؟ع؟ عرض کرد: آقا، من تصمیم گرفته‌ام فدک را به شما برگردانم. حدش را معین کنید که چقدر است تا به شما برگردانم. حضرت فرمودند که تو نمی‌توانی برگردانی و این کار را نمی‌کنی. اگر من حدش را معین کنم برنمی‌گردانی. گفت: چطور؟! او گمان می‌کرد فدک که گفته می‌شده، مثلاً  یک‌مقدار زمین و باغ در نزدیک مدینه بوده که فدک نامیده می‌شده. حال حضرت هم حدِّ همان را می‌گویند. چند تا باغ است و چند تا مزرعه است و به حضرت برمی‌گردانَد. معلوم است، به‌حسب ظاهر فدک ملک رسول‌خدا بود که برای امیرالمؤمنین و برای فاطمه زهراء هبه کردند. اما فدک یعنی آنچه محل تصرف و حکومت و استیلاء و مالکیت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 428 *»

باشد. این معنای فدک است. فدک یعنی مالکیت همه ممالک در اسلام، آن مقداری که شأن امام و ولیّ خدا است. حضرت فرمودند: می‌خواهی معین کنم؟ بگویم؟ گفت: بفرمایید، من تسلیم می‌کنم. حضرت شروع فرمودند به محدود کردنِ تمامِ ممالکِ اسلامی. حدّ فدک از یک طرف به کجا می‌رسد، از یک طرف به کجا، از یک طرف به کجا؛ که وقتی هارون فکر کرد دید حضرت تمام ممالک اسلامی را فدک نامیده‌اند. یعنی اگر می‌خواهی به من واگذار کنی، من ولیِّ مؤمنینم، ولیِّ مسلمینم، حامل مقام ولایتم، این حکومت شأن من است. این ریاست مال من است. تو  به‌غصب در جای من نشسته‌ای، اینجا جای من است. تو برخیز، من باید بنشینم. تمام این ممالک اسلامی مال من می‌شود که خلیفه خدا و خلیفه رسول‌الله وخلیفه امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسینم. هارون را وحشت فرا گرفت. ترسید. فکر کرد آقا  که این فرمایش را می‌فرمایند، درپیِ همین حرف هم هستند که با او در مقام مخاصمه برآیند و این مقام را ظاهراً از او بگیرند. ترسید. از موسی بن جعفر صلوات الله علیه خیلی وحشت داشت.([196]) و حال آنکه آن بزرگوار در این مقام نبودند.

همچنین وقتی‌که مأمون ملعون حضرت رضا؟ع؟ را به همین طوس و مرو خواست؛ ابتداءً گفت مقام خلافت را به شما واگذار کنم و من خودم کنار بروم. وقتی‌که این را اظهار کرد، حضرت فرمودند: هنوز موقعش نشده. گفت: چطور؟! فرمودند: تا سفیانی خروج نکند این امر به ما نمی‌رسد. یعنی تا سفیانی خروج نکند،

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 429 *»

ما ظاهراً متصدیِ این امر نمی‌شویم.([197]) به این معنی که خدا دولت ما را تأخیر انداخته، فعلاً به شما مهلت داده، به شما فرصت داده، دولت ما را تأخیر انداخته است. بعد از خروج سفیانی، دولت ما به دست مهدی صلوات الله و سلامه علیه ظاهر می‌شود. آنجا است که ما به‌حسب ظاهر هم متصرف خواهیم شد و بر مسند خلافت و حکومت و سلطنتِ ظاهری هم تکیه خواهیم زد. مأمون فهمید که امام؟ع؟ چه می‌فرمایند. همین‌که فرمودند: هنوز سفیانی خروج نکرده و تا سفیانی خروج نکند نمی‌شود ما این امر را متقبل شویم، دانست که امام در مقام حکومت ظاهری و خلافت ظاهری نیستند. نوعاً هم می‌دانستند؛ اما اَلخائن خائف.([198]) فکر می‌کردند نکند فردا، نکند پس‌فردا، نکند هفته دیگر، نکند ماه دیگر، نکند سال دیگر اینها خروج کنند، قیام کنند؛ با این توجه و اقبالی که مردم به این بزرگواران دارند. بعد مقام ولایت‌عهدی را اظهار کرد، گفت آقا شما ولی‌عهد من باشید.

حضرت رضا صلوات الله علیه، بعد از پدر بزرگوارش، در مدینه، مورد رجوع و مراجعه مردم بودند. عرض کردم بعد از وفات موسی بن جعفر؟ع؟، دوره حکومت و سلطنت هارون ملعون مهلتی بوده است برای اظهار موقعیت امامت و شئونات ولایتی علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه. آن بزرگوار چنان جود و بخشش و کرم و فضل اظهار می‌کرد که خدا هم وعده داده بود و برای همین منظور آن بزرگوار را در این عالم ظاهر ساخته بود. موسی بن جعفر فرمودند که خداوند به من دستور داده و به الهام خدا است که من «نجمه» را گرفته‌ام، خدا به او فرزندی کرامت می‌کند که عدل و رأفت و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 430 *»

رحمت خود را از او ظاهر می‌سازد.([199])

امر خیلی عجیب بوده! عدالت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه، در همین مدت کم، حتی در اینجا ظاهر شد. با اینکه مأمون آن بزرگوار را به اجبار وادار کرد که مقام ولایت‌عهدی را بپذیرد. شمشیر درمیان گذاشته بود، حضرت هم با خودش تنها نشسته‌ بودند. خود حضرت فرمودند که شمشیر درمیان گذاشته بود که یا باید خلافت را قبول کنید، یا باید ولایت‌عهدی را قبول کنید و یا شمشیر. حضرت فرمودند: خلافت که نه، ولایت‌عهدی را قبول می‌کنم، اما با این شرائط. شرائطی گذاشتند؛ از جمله اینکه هیچ عزل و نصبی دست ایشان نباشد و در هیچ شأنی از شئونات خلافتی او هیچ مداخله‌ای نداشته باشند.([200]) مقصود او انجام شد. به‌حسب ظاهر حضرت ولی‌عهد شدند. خودش نشست و تمام اهل این شهر و نواحی آن برای بیعت با علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه آمدند و بیعت کردند. سکه به نام مبارک حضرت زده شد. چه تجلیلی و چه تعظیمی شد! چقدر شعراء آمدند و در وصف حضرت و عظمت حضرت شعرها خواندند.([201])  با همه این موقعیت‌ها،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 431 *»

امام؟ع؟ آن‌چنان رأفت و رحمت و عدل اظهار می‌کردند که تمام اهل این بلد متوجه شدند و سایر بلاد اسلامی هم که خبردار بودند، با عظمت حضرت آشنا شدند. خیلی از آنها، قبل از آمدن حضرت، به مدینه رفته بودند و حضرت را دیده بودند و با شأن آن حضرت، عدل آن حضرت، علم و فضل و کرم آن حضرت آشنا شده بودند. تمام بلاد اسلامی متوجه عظمت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه بودند.

خدا که به آن بزرگوار لقبِ «رضا» داد می‌دانست وضع حضرت چگونه است. دوست و دشمن از حضرت خشنود بودند. دوست و دشمن، تمام، به مکارم اخلاقی و جلالت و عظمتِ خُلق حضرت راضی بودند؛ با اینکه به‌قول آنها ولی‌عهد بودند و موقعیت داشتند و نوعاً مأمون امور را به حضرت ارجاع می‌داد. بااینکه حضرت دخالت نمی‌فرمودند، اما مرتب، برای تحکیمِ وضع خودش به ایشان ارجاع می‌داد که وضع سیاسی خودش محکم گردد. نه اینکه بخواهد برای حضرت فضلی اظهار کند؛ نمی‌توانست یک آن حضرت را ببیند. اما مرتب از تمام دانشمندان و علماء و متفکرین اسلامی دعوت می‌کرد و با حضرت بحث می‌کردند و همه محکوم می‌شدند و با حقیقت آشنا می‌شدند، حقیقت را می‌فهمیدند و برمی‌گشتند.

جلالت شأن حضرت روزبه‌روز و آن‌به‌آن برای مردم ظاهرتر می‌شد. و از طرفی خضوع آن بزرگوار و خشوع آن حضرت و عدالت او را می‌دیدند که آن بزرگوار با هیچ‌کس، ذره‌ای خلافِ شأن او رفتار نمی‌فرمود؛ مگر آن‌طوری که خدا می‌خواست. خاضعانه رفتار می‌کرد. حتی آن‌قدر با غلامانش خضوع داشت که با آنها سرِ سفره می‌نشست و با آنها غذا می‌خورد، به‌طوری‌که خود غلام‌ها تعجب می‌کردند.([202]) این‌قدر رأفت، این‌قدر رحمت و شفقت داشتند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 432 *»

به‌حسب ظاهر خلقت، آن بزرگوار بسیار بسیار درشت بودند.([203]) خداوند ظاهرش را نشانه باطنش قرار داده بود. خلقت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه، به‌حسب ظاهر، خلقتِ بسیار درشتی بود. خیلی تنومند بودند. خدا از کودکی حضرت را همین‌طور درشت قرار داده بود و شیرِ زیادی میل می‌فرمود. مادرش نجمه، که بعد از ولادت حضرت «طاهره» نامیده شد،([204]) به موسی بن جعفر صلوات الله علیه عرضه داشت: آقا، برای آقازاده‌تان دایه‌ای بگیرید. فرمودند: چرا؟ مگر شیرت کم است؟ عرض کرد: نه، شیرم خوب است؛ اما او شیر زیاد میل می‌فرماید و من باید نوعاً از نماز و  اوراد و ذکرها و عباداتی که دارم دست بردارم و به این بزرگوار بپردازم. برای من کمک بگیرید.([205]) به‌حسب ظاهر، خلقت ظاهری حضرت خیلی درشت و چشم‌گیر بود. جمال مبارکش نورانی بود. هر کس حضرت را می‌دید دیگر دلش نمی‌خواست از جمال مبارکش چشم بردارد.

گفتارش آن‌قدر شیرین بود که وقتی سخن می‌فرمود، کسی احساس خستگی نمی‌کرد. مجالسی که منعقد می‌شد، نوع متکلمینی که در آن مجالس حاضر می‌شدند در جدل ورزیده بودند، طرزِ سخن گفتن و سخنرانی را می‌دانستند که حتی اگر ساعت‌ها حرف می‌زدند مردم خسته نمی‌شدند؛ چون طرز تکلم و استدلال و جدل را بلد بودند. در چنین مجالسی، وقتی‌که حضرت سخن می‌فرمودند، تمام مجلس سکوت بود. گاهی صبح که شروع می‌شد تا ظهر طول می‌کشید. گاه‌گاهی این‌طور

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 433 *»

می‌شد که موقع ظهر و نماز می‌شد، حضرت از مجلس برمی‌خاستند، مأمون می‌رفت تنها برای خود نماز می‌خواند و حضرت تنها برای خود نماز می‌خواندند. باز بعد از نماز و صرف غذا، دوباره مجلس شروع می‌شد و فرمایشات حضرت ادامه می‌یافت.([206]) آن‌قدر آن بزرگوار شیرین‌گفتار بود که کسی از فرمایشات حضرت و شیرینیِ لحنِ مبارکش خسته نمی‌شد.

آری، خداوند جلالت ظاهری و باطنی را در وجود مبارک علی بن موسی الرضا صلوات الله و سلامه علیه ظاهر ساخته بود. حال هم که ظاهراً به حضرت ولایت‌عهدی داده شده. این مطلب هم علاوه شده است که باید این امر از آن بزرگوار ظاهر شود. با همین وضع، آن‌چنان خاشع بود، آن‌چنان خضوع داشت، که عرض می‌کنم با غلام‌ها هم می‌نشست. حتی با آنانی که طویله‌دار بودند، به آنها می‌گفت بیایید و با من سر سفره بنشینید. معلوم است که آنها وضع لباسشان چطور است. کسی که در طویله، نگهبان اسب و مانند آن باشد، وضعش معلوم است. حضرت می‌فرمود: آنها هم بیایند سر سفره کنار من بنشینند و با من غذا بخورند. در عین حال، ذوالریاستین، فضل _ که هم وزیر مأمون بود، هم قاضی‌القضاة بود و از این‌جهت او را «ذوالریاستین» می‌گفتند _ او وقتی‌که می‌آمد، حضرت به او اعتنائی نداشتند. روزی آمد، سندی از مأمون داشت که به او احسان کرده بود. آمد که حضرت هم سند را به‌اصطلاح امضاء بفرمایند. چون ولی‌عهد بودند، مأمون دستور می‌داد که در امور به حضرت رجوع شود. خدمت حضرت آمد. مدت یک ساعت ایستاد. حضرت مشغول کاری بودند و سرشان را بلند نفرمودند که نگاهش کنند. چون ملعونی بود که در باطن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 434 *»

کافر بود، منافق بود؛ خدا لعنتش کند. هیچ به او اعتناء نفرمودند. سرشان پایین بود و مشغول کار خود بودند. مدتی ایستاد. حضرت اعتناء نفرمودند. این جلالت است! بعد سر بلند کردند، فرمودند: چکار داری؟ گفت: آقا، عرضی دارم. اجازه می‌فرمایید عرض کنم؟ فرمودند: بگو! نفرمودند بنشین و بگو. نه، فرمود: بگو! عرض کرد: مأمون این سند را به من داده، این قباله را برای شما می‌خوانم، شما هم امضاء بفرمایید. فرمود: بخوان! نفرمود بنشین و بخوان. همان‌طور ایستاده خواند و خواند تا تمام کرد. بعد حضرت سر بلند کردند و فرمودند: لک علینا هذا؛ بسیار خوب، ما هم موافقت داریم. اما به یک شرط؛ تقویٰ داشته باش، دین‌دار باش.([207]) معلوم بود دین ندارد، دین نمی‌خواهد، با دین کاری ندارد. امام اجازه نشستن ندادند، همان‌طور مرخصش کردند. چه کسی؟! ذوالریاستین، یعنی آن کسی که بر خودِ مأمون حکومت داشت. بر خود مأمون تسلط داشت. حضرت با او این‌طور رفتار می‌کردند. کسی که با طویله‌دار می‌نشیند و غذا می‌خورد، رفتارش با آن ذوالریاستین این‌طور  بود. در صورتی که او کسی بود که تمام بلاد اسلامی دربرابر اسمش می‌لرزیدند. از طرفی قاضی‌القضاة و از طرفی وزیر بود؛ یعنی هم حکومت شرعیه داشت و هم حکومت سیاسیه و اِداریه به‌عهده او بود. مأمون در تحت تصرف فکری او بود. بر مأمون نظارت داشت. اما امام با او این‌طور رفتار می‌فرمودند.

مأمون به طورهای مختلف امام؟ع؟ را در اینجا زیر نظر داشت و اذیت می‌کرد که نبادا خروج بفرمایند، قیام بفرمایند. آن بزرگوار که در فکر این امر نبودند. اما شیعیان باید به حالاتِ مختلفِ ایشان امتحان می‌شدند. از این‌جهت، این بزرگواران این حالات مختلف را متقبل و متحمل می‌شدند و در قبولِ هر یک از این حالات، امامان ما صلوات الله علیهم اجمعین چقدر صدمه می‌کشیدند. در همین‌جا، امام؟ع؟ مجبور

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 435 *»

بود در هر جمعه در نماز جمعه شرکت کند. خودش که عهده‌دار نمی‌شد. باید شرکت کند، باید برود بنشیند و خطبه خطیب را بشنود و برگردد. وقتی‌که آن بزرگوار از نماز جمعه برمی‌گشت، خاک‌آلود بود؛ معلوم است که این راه را باید بروند و برگردند و به چه وضعی بگذرانند. غلام و خادم حضرت نقل می‌کند که با این وضع، وقتی‌که وارد خانه می‌شدند، دست به آسمان بلند می‌کردند: خدایا، اگر فرج من در مرگ من است، _  ببینید به امام رضا صلوات الله علیه چه می‌گذشته! _ خدایا، اگر فرج من در مرگ من است، در مرگ من تعجیل کن.([208]) خدایا عجله کن. قربان دردهای دلت یا علی بن موسی الرضا. آخر هر هفته انسان این‌طور دعاء کند؛ آن هم روز جمعه، آن هم بعداز ظهر جمعه که ساعت استجابت دعاء است. به‌حسب ظاهر هم که غربت عجیب است! وضع، وضعِ عجیبی است که بر حضرت می‌گذرد. تا آنکه مثل دیشبی، اوائل شب، با تشریف‌فرمایی حضرت جواد؟ع؟ به طوس و رسیدن به خدمت پدر بزرگوارش و تسلیم ودائع امامت، این دعاها مستجاب شد. حضرت ودائع امامت را به حضرت جواد صلوات الله علیه سپردند و از دنیا رحلت فرمودند.

مأمون خبردار است، اوضاع را می‌داند؛ اما وحشتی در دل او است. چون مأمورین سیاسی، مأمورین مخفی، مرتب اوضاعِ اینجا را گزارش می‌دهند. و البته آن زمان، اینجا محل حکومت مأمون بوده و خیلی جمعیت در اینجا بوده‌اند. جمعیت زیادی، از لشکری و غیر لشکری اینجا بوده‌اند. آنها خبر می‌دادند که اوضاع چیست و می‌گفتند که در میان مردم منتشر است که تو امام را کشته‌ای. چون از مثل دیروز که این حالِ حضرت شروع شد، خیلی زود بین جمعیت منتشر شد. مردم خبردار شدند که حال علی بن موسی الرضا خوب نیست و خلاصه مأمون حضرت را مسموم کرده. همه فهمیدند. از این‌جهت، همین دیروز عصر که برای عیادت خدمت حضرت آمده

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 436 *»

بود، خودش را خیلی پریشان‌حال نشان می‌داد. از جمله حرف‌هایش این بود که ای پسرعمو، من نگرانی‌ام تنها از مرگ شما نیست، نگرانی دیگری هم دارم و آن این است که مرا متهم کرده‌اند به اینکه شما را مسموم کرده‌ام.([209]) از عموی حضرت خواست که تو برو و بین مردم منتشر کن که امام؟ع؟ به مرض طبیعی و مرگ طبیعی دارند از دنیا می‌روند و این مرض کاملاً طبیعی است؛ به ما ربطی ندارد.([210]) ولی مردم که می‌دانستند چه خائنی است. پدرش را هم می‌دانستند که بود و با موسی بن جعفر صلوات الله علیه چه کرده بود. از این‌جهت خیلی وحشت داشت.

مطابق نقلی، همین دیشب از رحلت حضرت خبردار شد و اکیداً دستور داد که نباید خبر  رحلت حضرت منتشر شود. کسی خبردار نشود تا از همۀ جهات سیاسی خیالش را آسوده کند، بعد اجازه تشییع جنازه و دفن امام را صادر کند. یک روز و یک شب، یعنی از دیشب تا فرداصبح، بدن مطهر علی بن موسی الرضا، در میان همان حجره، روی زمین گذاشته شده بود.([211]) السلام علی الامام الرءوف الذی هَیَّجَ اَحزانَ یوم الطفوف.([212]) یکی از شباهت‌های مصیبت حضرت رضا؟ع؟ به مصیبت امام حسین؟ع؟ همین است. در این مدت، بر جوادالائمه؟ع؟ چه گذشت! آخر او باید باشد تا خودش بدن امام را دفن کند و حضرت رضا صلوات الله علیه به دست مبارک امام جواد دفن شوند. در این مدت، هیچ‌کس نبود که بر مظلومیت امام؟ع؟ اشک

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 437 *»

بریزد و برای آن بزرگوار گریه و ماتم‌داری کند. به این‌طور طول کشید، تا مثل فردا اجازه تشییع جنازه را داد و حضرت در این مکان دفن شدند.

در مورد دفن حضرت آن ملعون چقدر بازی درآورد، تا اینکه خدا خواست در این مکان شریف، در این محل مقدس، آن بزرگوار دفن شود.([213]) و خدا بر ما هم منت گذاشته است که مجاورتِ قبرِ مطهرش را داریم. اگرچه حق مجاورت را اداء نمی‌کنیم، مقصریم، روسیاهیم؛ اما به فضل و کرم و عنایتش امیدواریم که همان‌طور که در دنیا این عنایت را شامل حال ما فرموده، ان‌شاءالله از اول مرگ به آن‌طرف هم مشمول عنایت‌هایش و مورد توجهش باشیم.

صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة

 

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 438 *»

مجلس 25

(شب جمعه / 1 ربیع الاول  1414 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 439 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال الله الحکیم فی کتابه:

و من یعظّم شعائر الله فانها من تقوی القلوب

([214])در ذیل این آیه شریفه عرایضی داشتیم که توجه به شئونات و مقاماتِ ظاهریِ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بود. عرض می‌کردیم که خداوند این دوره دنیایی را دوره ظهور و بروزِ انوارِ کبریائیتِ خود در محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین قرار داده است و ایشان به مقامات ظاهری خود و فضائل ظاهری خود، معنی اللّه‌اکبر  را برای خلق ظاهر ساخته‌اند. این مقام در مقام امامت ایشان ظاهر است و مقام امامت ایشان محل ظهور و بروز انوار کبریائیت خدا است. در دوره ظهور، مقاماتِ دیگرِ ایشان آشکار می‌شود که مجموعه آن مقامات را مقام ابوابیت می‌گویند. در دوره رجعت، مقاماتِ دیگری از ایشان ظاهر می‌شود که مجموعه آن مقامات را مقام معانی می‌گویند. در دوره آخرت، مقاماتی از ایشان ظاهر می‌شود که مجموعه آن مقامات را مقام بیان می‌نامند.

هریک از این مقام‌ها اصلی دارد که برای آن اصل فروع و جهاتی است. در اینجا، در این دوره دنیایی، می‌گوییم اصلِ مقاماتِ ایشان مقامِ امامت است. برای این مقامِ امامت شئوناتی است، جهاتی و جوانبی است که نمی‌شود شماره و احصاء کرد. در دوره ظهور، یعنی از اول ظهور امر امام زمان صلوات اللّه علیه تا رجعت حضرت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 440 *»

سیدالشهداء که اولِ رجعت است، اصلِ مقاماتی که برای ایشان است مقام ابوابیت است و برای آن مقام، شئوناتی و جهاتی است. اصلِ آن مقامات را مقامِ ابوابیت می‌گویند و بقیۀ جهات و شئونات جهات و شئوناتِ آن اصل است. در دوره رجعت که از رجعت حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه شروع می‌شود تا انتهاء این دوره دنیایی که بعد به آخرت منجر می‌شود، اصل مقاماتی که برای ایشان است مقام معانی است و تمام جهات و جوانبی که به این مقام متعلق است در آن دوره برای ایشان ظاهر خواهد شد. در دوره آخرت که دیگر نهایتی برایش نیست، اصلِ مقامی که برای ایشان است و در آنجا اصالت دارد و بقیه مقامات فرع است مقامِ بیان است و تمام جهات و جوانبِ این مقام بر همین اصل متفرّع است. خلق با این چهار مقامِ کلی و جهات و جوانبِ این مقاماتِ چهارگانه کلی، در این دوره‌های چهارگانه آشنا خواهند شد و معرفتِ شهودی پیدا خواهند کرد. آن‌چنان معرفت شهودی‌ای که همه برایشان کاملاً  آشکار می‌شود. برای آنها این مقامات به‌حد شهود می‌رسد.

سخن در ذیل این آیه شریفه به‌مناسبت این بود که می‌خواستیم در زمینه آداب زیارات معصومین؟عهم؟ اجمالاً گفت‌وگویی داشته باشیم. مقدماتی داشتیم و در همان مقدمات بودیم و سفرهایی پیش آمد و بحث ماند. الحمد للّه رب العالمین، به تأییدات خداوند و الطاف بقیةاللّه صلوات اللّه و سلامه علیه دو ماه محرم و صفر با موفقیت به عزاداری به‌انجام رسید و همه موفق بودیم. خدا را بر این توفیقاتِ بزرگ شکر می‌کنیم و از وجودِ مبارکِ ولیّ و آقایمان، امام زمان صلوات اللّه علیه سپاس‌گزاریم که با همه این روسیاهی‌ها و دوری‌هایی که داریم و با این‌همه معاصی که داریم، باز هم آن بزرگوار ما را می‌پذیرفت و به مجالس عزاداری جد بزرگوارش حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه راه می‌داد و برای ما اسباب فراهم ساخت. الحمدللّه توفیقات کاملاً  فراهم گردید.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 441 *»

امشب دعاء می‌کنیم. خدایا، جمیع کسانی که در احیاءِ امرِ حضرتِ سیدالشهداء هرگونه تلاش و کوشش و زحمت و خدمتی داشته‌اند، به فضل و کرمت از همه‌شان قبول بفرما. خدایا، از طرف تک‌تک ما به همه‌شان جزاء خیر عنایت بفرما. چه آنانی که بانیِ مجالس بودند، چه آنانی که ذاکرِ مصائب بودند، چه آنانی که اجتماع می‌کردند و با حاضر شدنِ خود، با نالیدن خود، با ضجه و گریه و انکسار دل خود، موجباتِ رحمتِ الهی را برای همه ما فراهم ساختند. خدایا، ما که از اداء کوچک‌ترین حق آنها عاجزیم. اما تو پروردگار و خالقِ هستی و خالق همه‌ای، تو عجز نداری؛ جزاء همه عزیزان را به فضل و کرمت عنایت بفرما. در هر کجا، در این حسینیه‌ها، خدمت‌گزار امر حضرت سیدالشهداء بوده‌اند، به هر نحوی که خدمت کرده‌اند؛ خدمت ظاهری، خدمت معنوی، خدمت مادی، خدمت حضوری، هر خدمتی داشته‌اند، هر قدمی برداشته‌اند، خدایا در دنیا و آخرت به همه‌شان جزاء خیر عنایت بفرما. بیش از اینها بر توفیقاتشان بیفزا.

ما که خود کاری نکرده‌ایم؛ ولی حسرت می‌خوریم، غبطه می‌خوریم. خوشا به حال آنانی که موفق بوده‌اند و در این دو ماه که گذشت ذخیره برداشته‌اند و برای قبر و قیامت خود کاری انجام داده‌اند. خدایا، به حق محمد و آل‌محمد صلواتک علیهم اجمعین قسَمَت می‌دهیم که تمام اهل ایمان، تمام دوستان، زن و مرد، هر حاجتی از حوائج خیر که در دنیا و آخرت دارند، برای همه‌شان فوقِ رغبتشان، برآورده به‌خیر بفرما. خدایا، گرفتاریِ همه‌شان را اصلاح بفرما. بلاها را از همه‌شان دور بفرما.

خدایا، گناهان همه ما را به فضل و کرمت بیامرز. ما طاقت نداریم که گناهانِ ما را به بلاء و ابتلاء عفو بفرمایی. خدایا، فضل تو و عفو تو عمیم است. رحمتِ تو  سِعه دارد. اگر ما قابلِ آن نیستیم که مشمولِ رحمتِ تو باشیم، رحمتِ تو وسعت دارد. شامل همه‌چیز و همه کس و در همه‌جا هست. قید و شرطی ندارد. خدایا، به حق محمد و آل محمد صلواتک علیهم اجمعین قسمت می‌دهیم، ما را مشمول آن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 442 *»

رحمتی بفرما که شامل است و همه اشیاء را گرفته، «وَسِعت کلَّ شیء»؛ به همین که توفیق یافته‌ایم در مجالس عزاء امام حسین صلوات اللّه علیه حاضر شده‌ایم، در ماتم‌خانه امام حسین نشسته‌ایم. درست است برای رحمت تو، برای عفو تو در خودمان هیچ اهلیتی نمی‌بینیم، هیچ قابلیتی نمی‌بینیم؛ اما خودت فرموده‌ای، اولیائت به ما خبر داده‌اند که رحمت تو بِلا قید است. اللهم انی اَسأَلُک برحمتِک التی وَسِعَت کلَّ شیء. خدایا، آن رحمت‌های خاصت را هم می‌طلبیم. علاوه‌ بر  رحمت‌های عام، انتظارِ آن را داریم که از رحمت‌های خاصت ما را بهره‌مند بفرمایی. خدایا، گناهانِ همه ما و همه برادران و خواهران ایمانی ما را، هر کجا هستند، به فضل و کرمت ببخش و بیامرز.

خدایا، این دو ماه که بر ما گذشت و ما ظاهراً در سِلکِ عزادارانِ امام حسین بودیم، در مجلس عزاء امام حسین رفت‌وآمد داشتیم، با مصیبت‌زدگان امام حسین نشست و برخاست داشتیم؛ خدایا همین امر را برای ما مایه رحمت و مایه خیر و مغفرت، در دوره زندگانیمان و در بعد از مرگمان قرار بده. خدایا، چشم همه‌مان از اول مرگ، به عنایت‌های خاصه حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه روشن باشد. خدایا، از تو می‌خواهیم که بیش از اینها روحیه عزاداری به ما کرامت کنی و ما را با حقیقت عزاء امام حسین آشنا بفرمایی. غمِ آن بزرگوار را در دل‌های ما راسخ و ثابت و عمیق قرار بدهی. خدایا، بر خودمان نمی‌پسندیم، دوست نداریم که ما با این مصیبت و این غم‌ها بیگانه باشیم. دوست نداریم. گناهانمان اقتضاء می‌کند، طبایعمان اقتضاء می‌کند که نوعاً غفلت داشته باشیم؛ اما تو می‌دانی، از دل ما خبر داری که ما این غفلت‌ها را بر خود نمی‌پسندیم. این طبایع را که از حضور دل ما در نزد ذکر سیدالشهداء صلوات اللّه علیه مانع است بر خود نمی‌پسندیم. خدایا، رقت دل‌ها، لطافت روح‌ها و برطرف شدنِ قساوت‌های دل‌ها را از تو می‌خواهیم. خدایا، از تو می‌خواهیم چشم‌هایی که همیشه گریان باشد و به تو پناه می‌بریم از چشم‌هایی که از

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 443 *»

خوف تو نگرید و در مصیبت و آلام اولیاء تو نگرید. خدایا، ما به تو پناه می‌بریم از آن نفوسی که لایق و قابل نباشند برای اینکه در برابر اولیاء تو آیینه شوند. خدایا، ما به تو پناه می‌بریم از آن دل‌هایی که قساوت آنها را گرفته باشد و برای آن دل‌ها رقّتی فراهم نگردد. خدایا، از این جهت است که ما نمی‌پسندیم و به تو پناه می‌بریم و ان‌شاءاللّه به فضل و کرمت همه ما را پناه خواهی داد.

ان‌شاءاللّه متذکرِ این امر هستیم که بر گردن ما حق دارند حق‌دارانی که در این امر بزرگ و در این امر مقدس همت کرده‌اند، خدمت کرده‌اند، زحمت کشیده‌اند و این امر را زنده نگه داشته‌اند؛ از گذشتگان و از کسانی که در قید حیاتند. جمیع رفتگانی که در این امر بزرگ بر گردن ما هرگونه حقی دارند، و در احیاءِ امرِ بزرگانِ دین و فرمایشاتِ ایشان و حفظِ مکتبِ ایشان بر گردن ما حق دارند، چه حقوق معنوی چه حقوق مادی و دنیوی؛ خدایا به همه‌شان جزاء خیر عنایت کن. الآن دستشان از عمل کوتاه است، هرچه بوده برده‌اند، الآن به اینجا و به فرزندان و بازماندگان و دوستان و اهل ایمان نظر دارند که آنها را به‌خیر یاد کنند. خدایا، همه‌شان که با ایمان از دنیا رفته‌اند و با محبت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ از دنیا رفته‌اند، چشم‌هایشان را به همان زحمات و خدماتشان روشن بفرما. از جمیع طاعات و اعمال خیر اهل ایمان، همه‌شان را بهره‌مند بفرما. گناهان همه‌شان را بیامرز. مخصوصاً عزیزانی که در این سال اخیر از دنیا رفتند؛ که در این سال اخیر خیلی مبتلا شدیم، خیلی مصیبت دیدیم. خدا همه‌شان را غریق بحار رحمتش بفرماید و در این شب جمعه اول ماه ربیع‌الاول بیامرزد.

اگر اول ماه باشد که ظاهراً هم اول ماه است، شب هجرت رسول‌خدا؟ص؟ از مکه به مدینه است. لیلة المبیت است. چه شب بزرگ و چه شب باشرافتی است که امیرالمؤمنین در بستر رسول‌خدا؟ص؟ خوابیدند و حضرت شبانه از مکه به‌طرف مدینه خارج شدند و در آن غار وارد شدند و در آن غار بودند. حضرت در آنجا بودند،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 444 *»

امیرالمؤمنین در خانه رسول‌خدا، در میان بستر به‌جای آن حضرت خوابیدند. آماده شدند که وقتی کفار قریش برای کشتن آن حضرت می‌ریزند، اگر حضرت را بکشند هم شهید شوند. این آمادگیِ حضرت و این فداکاریِ حضرت در امشب، آن‌قدر نزد خداوند باحرمت و باعزت و باکرامت است که اگر خداوند ثواب یک نفَسِ علی؟ع؟ را در آن مدتی که در بستر حضرت خوابیده بود، بر جمیع اولین و آخرین تقسیم کند، همه مستحقِ عالی‌ترین درجات بهشت می‌گردند. چه‌قدر ثواب فقط برای یک نفس کشیدنِ آن بزرگوار در آن رختخوابِ مقدّس و منوّر و مبارک در حدیث رسیده است!([215])

خدایا، به حق امشب و فضیلتِ لیلةالمبیت و فضیلتِ نفس‌های امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در آن بسترِ مبارکِ رسول‌خدا و به حق اضطراب رسولت در مثل امشب که گرفتار بودند و در اضطراب به‌سر می‌بردند، تا خداوند سکینه و اطمینان بر دلِ مطهرش نازل فرمود؛ خدایا، به حق این بزرگواران در همه حالاتشان تو را قسم می‌دهیم، همه گذشتگان از اهل ایمان را الساعة غریق بحار رحمتت بفرما. خدایا، از گناهانشان بگذر. خدایا، جرائم اعمالشان را عفو بفرما. بازماندگان اهل ایمان و تمام دوستان، برادران و خواهران ایمانی، هر کجا هستند، همه‌شان را عافیت کرامت بفرما. خیر دنیا و آخرت به همه عنایت بفرما. دل‌های همه‌شان را در غم امام حسین؟ع؟ محزون و در مسرّتِ اولیائت مسرور قرار بده.

خدایا، از دنیا که می‌رویم، همه ما ان‌شاءاللّه با زاد و توشه کامل برویم؛ به‌طوری‌که دیگر نگرانی نداشته باشیم، سختی‌های قبر نداشته باشیم، هول‌های قیامت نداشته

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 445 *»

باشیم. خدایا، ما طاقت بلاهای دنیایی را نداریم، آن‌وقت چطور بلاهای قبر را متحمل بشویم؟! خدایا، قبل از قبر، مرگمان را چه کنیم؟! خدایا، سکرات مرگ را بر ما آسان بگردان. آن‌طور نباشد که بخواهد مرگْ ما را پاک کند. خدایا، قبل از رسیدنِ مرگ گناهان ما را بیامرز که ما محتاج نشویم که به سکرات مرگ پاک بشویم و سکرات مرگ باعث پاک شدنِ ما باشد. خدایا، ما را در مصیبت امام حسین بسوزان و همین را کفاره گناهانمان قرار بده. هرچه بیشتر ما را در این مصیبت بسوزانی، می‌دانیم کفاره گناهان ما است، می‌دانیم سبب تقرب ما است. اگر به درگاه تو تقرب بجوییم از بلاها ما را حفظ خواهی فرمود. ما طاقت نداریم، هیچ طاقتِ بلاهای قبل از مرگ و مرگ و قبر و قیامت را نداریم؛ به حق اولیائت بر همه‌مان ترحم بفرما.

چه عرض کنم؟! آخر مثل امشب به‌حسب تاریخ، شیعه با چه مصیبت‌هایی برخورد می‌کند! از یک طرف هنوز مصیبت امام حسین؟ع؟ در دل‌ها است، هنوز اهل‌بیت به مدینه نرسیده‌اند، هنوز در بین راهند و با چه حالی دارند به‌طرف مدینه می‌روند. همچنین از طرفی مصیبت رسول‌خدا است که هنوز به‌نقلی سه شبانه‌روز بدن مطهرش روی زمین ماند.([216]) به‌نقلی همان روز رحلت و شهادتشان امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه حضرت را دفن کرد.([217]) اما چند روزی بیشتر نگذشته و شاید همین چند روز مصیبت‌های فاطمه زهراء بعد از مفارقت پدر شدت پیدا کرد. چند روز گذشت که بر درِ خانه‌اش آمدند و خواستند که امیرالمؤمنین را برای بیعت به مسجد ببرند و این مصائب واقع شد. شیعه بر چه مصیبتی گریه کند؟! در کدام مصیبت مضطرب باشد؟!

مخصوصاً ما، یعنی کسانی که در ایران قرار دارند، اینها به برکت علی بن موسی

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 446 *»

الرضا صلوات اللّه علیه به مقام و منزلت حضرت بیشتر توجه دارند و به‌واسطۀ بودنِ قبر این بزرگوار در این کشور بیشتر این روزها را احترام می‌کنند زیرا می‌توانند بدون گذرنامه و بدون مشکلات گذرنامه از اطراف و اکناف به زیارت حضرت بیایند. می‌بینید با چه شوری و با چه هیجانی می‌آیند. شیعیانِ سایرِ کشورها چقدر برایشان سخت و مشکل است. گاه‌گاهی که مثلاً در سوریه و شام یا در مدینه، با بعضی از آنها صحبت می‌کنیم، می‌گوییم چند بار به مشهد رفته‌ای؟ می‌گوید یک بار، یا می‌گوید دو بار، نهایتش پیرمردهایشان می‌گویند در مدت عمرمان، سه بار یا چهار بار توانسته‌ایم به زیارت علی بن موسی الرضا برویم. با یک حال عجیبی! مثل ما که نمی‌توانیم مرتب به مکه و مدینه برویم، اگر برای ما توفیقی حاصل بشود، در مدت عمرمان، یک بار یا دو بار یا سه بار، نهایتش چهار یا پنج بار با چه مشکلاتی مشرّف می‌شویم. برای نوع ما میسّر نیست. برای آنها هم همین‌طور است. یک حالتی دارند تا نام خراسان می‌شنوند، نام مشهدالرضا می‌شنوند، نام مبارک امام رضا؟ع؟ را می‌شنوند، یک حالی پیدا می‌کنند و همه آرزوی زیارت حضرت را دارند.

همچنین شیعیان بلاد دیگر با چه زحمتی می‌آیند، چه مشکلاتی می‌بینند. شما در این چند روز دیدید، کنار خیابان‌ها نشسته‌اند، در صحن نشسته‌اند، در بست‌ها نشسته‌اند، زندگانی می‌کنند، شب و روز می‌گذرانند. بااینکه شب‌ها نسبتاً هوا سرد است، بچه‌هایشان را روی زمین می‌خوابانند. بعضی‌هایشان شاید پتو هم نداشته باشند، با یک روانداز می‌گذرانند. همه روی عشق و محبت به آقا می‌آیند. همین امروز من مشرف بودم، دیدم وقتی که این هیأت‌ها وارد می‌شوند، چنین نیست که به‌طور عادی بعضی خودشان را روی زمین بیندازند و صورت بر زمین بکشند و جلو بروند؛ نه، اینها واقعاً از حال می‌رفتند و این کار را می‌کردند. واقعاً یک حالی به ایشان دست می‌داد، شوق زیارت آقا آنان را بر زمین می‌انداخت. نمی‌خواهم بگویم صحیح است یا صحیح نیست. می‌خواهم بگویم این کار تعمد نبود. چون اگر تعمد بود، همۀ هیأت این

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 447 *»

کار را می‌کردند. نه، در میانشان یک‌باره یکی خودش را می‌انداخت، بعد یکی دیگر خودش را می‌انداخت. معلوم بود که این حالات روی توجه به حضرت و عشق و علاقه و محبت به حضرت بود و همه‌اش آقا را صدا می‌زدند و عرض سلام می‌کردند.

ما هم در مثل امشب و دیروز و امروز و این روزها، باز هم متوجه حضرت هستیم. مطابق این نقلی که عرض کردم، هنوز بدن حضرت در حجره است. امروز و امشب هم مأمون ملعون نگذاشت بدن مطهر آقا دفن بشود.([218]) گذاشت برای فردا که از هر جهت خیالش از اوضاع آسوده باشد. چون مطمئن بود که شورش خواهد شد. امروز با این جمعیت و توجه آنها به این نکته که مأمونِ ملعون آقا را مسموم کرده، اگر بخواهند جنازه مبارک حضرت را برای دفن بیاورند مسلماً بر او خواهند شورید. از این‌جهت خواست مردم را با وسائطی و جهاتی آرام کند. اصولاً می‌دانید هر حادثه‌ای ابتدایش به‌اصطلاح داغ است، اگر در همان داغی و حرارت و هیجان بخواهد مسأله انجام بشود، البته با مشکلات برخورد دارد. اما قدری که بگذرد، آن داغی و حرارت فرومی‌نشیند و هیجان کم می‌شود. روی این جهات سیاسی، دفن بدن مطهر امام؟ع؟ را تا فردا به‌تأخیر انداخت.

فردا که شد، خودش به‌ظاهر اظهار مصیبت‌زدگی و ماتم‌زدگی می‌کرد. پشت جنازه آقا با پای برهنه و سر برهنه حرکت می‌کرد و به‌اصطلاح شال عزاء به گردن انداخته و بر سر می‌زد، به سینه می‌زد، حتی ریش نحسش را می‌گرفت که در مصیبت آقا علی بن موسی الرضا صلوات اللّه علیه اظهار مصیبت می‌کرد. در بیماری حضرت هم این کارها را می‌کرد.([219]) اما ملعون باز هم در فکر صدمه و آسیب بود. جنازه حضرت

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 448 *»

را با آن تشییع جنازه آوردند که اجمالاً باخبرید که چقدر آن تشییع جنازه عجیب بوده! البته حضرت جواد؟ع؟ بدن مطهر پدرشان را داخل خانه غسل دادند. هرثمه می‌گوید که طبقِ دستورِ آقا که به من سفارش فرموده بودند، خیمه‌ای نصب شد. موقعی که می‌خواستند بدنِ مطهرِ آقا را غسل بدهند، یک‌باره خیمه‌ای نصب شد و کسی نمی‌دانست از کجا آمد، اما به دیده‌ها آمد و دیدند که خیمه‌ای نصب شد. آنگاه من گفتم که آقای من اجازه نداده‌اند تا مدت معینی کسی داخل این خیمه شود و وقتی که این خیمه برداشته شد، آنگاه می‌توانید نزدیک شوید. مأمون ترسید بخواهد مزاحمت فراهم کند، خودش فاصله گرفت. دیگران هم فاصله گرفتند. می‌گوید اما من صدای ظرف‌ها و صدای طشت و آب ریختن بر بدن مطهر آقا را می‌شنیدم. معلوم است که امام جواد متصدیِ امرند و بزرگان زمان در حضور حضرت بوده‌اند. به‌علاوه ملائکه کمک می‌کنند. امام جواد صلوات اللّه علیه بدن آقا را در زیر این خیمه که کسی نمی‌دید، غسل دادند، کفن فرمودند و بعد خیمه برداشته شد. آنگاه همه دیدند که بدن حضرت را که برای غسل دادن گذاشته بودند، هم غسل داده شده و هم کفن شده. همه تعجب کردند.([220])

از آنجایی که آنها می‌خواستند اظهار کنند که ما متصدیِ غسلیم و ما باید نماز بگزاریم، مأمون می‌خواست بر بدنِ مطهر آقا نماز بگزارد. به‌حسب نقل تاریخ، ظاهراً بدن مطهر را به همین محلی آوردند که شیخ طبرسی صاحب تفسیر مجمع‌البیان دفن شده است. اسم این محل در تاریخ «مغتسل الرضا» نوشته شده و اسمش این بوده؛ یعنی محل غسل دادن بدن علی بن موسی الرضا صلوات اللّه علیه. چون در شرح حال طبرسی می‌نویسند که «دُفِن فی محلٍّ یُسَمّی مغتسل الرضا»؛([221]) یعنی شیخ طبرسی در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 449 *»

جایی دفن شد که آنجا محل غسل دادن بدن مطهر امام رضا؟ع؟ بوده. ظاهراً هم اینجا مزاری بوده و این مزار خیلی قدیمی بوده. این باغ رضوان هم که می‌گویند، در واقع خواسته‌اند ادامه همان مزار باشد. این محل به‌اصطلاح غسال‌خانه بوده که اموات را در آن غسل می‌دادند. ظاهراً حضرت را اینجا آوردند و شاید غسل دوباره‌ای هم داده باشند. ظاهراً مأمون ملعون بر بدن مطهر آقا نماز گزارد و بعد در این قبه آوردند.

می‌خواست حضرت را پشت سر قبر نحس پدر ملعونش به‌خاک بسپرد. چون این قبه به قبه هارونیه شهرت دارد. محلی بود که هارون دفن شده بود و بنی‌العباس خیلی از این قبه احترام می‌کردند. خدّام داشت و همچنین تشریفاتی داشت که شاید هنوز بعضی از آن تشریفات باقی باشد. در اینجا خواست امام؟ع؟ را پشت سر پدرش، پشت قبر پدرش دفن کند. اما حضرت به هرثمه فرموده بودند که اینها هرچه کلنگ به زمین بزنند، کلنگ کارگر نخواهد شد و زمین کنده نخواهد شد. می‌مانند چه کنند. تو بگو حضرت به من اجازه داده‌اند و دستور داده‌اند که در کجا کلنگ بزنم. حضرت دستور داده بودند، فرموده بودند به‌مجرد اینکه کلنگ به زمین بزنی، خود زمین دهن باز می‌کند و قبری کنده‌شده نمایان می‌شود و حتی صندوقی ظاهر می‌شود برای اینکه روی آن بگذارند. دستوراتی فرمودند که آبی پیدا می‌شود و روی آب ماهی پیدا می‌شود؛ اینها همه آثار و علائمی است و معجزاتی است که حضرت قبلاً فرموده بودند. فرموده بودند: من را دفن نکنید، مگر وقتی آب فرونشست کند و بعد در همان‌جا من را دفن کنید.([222]) شاید طبق این نقل، که تااندازه‌ای هم معتبر است، مثل فردا این امر واقع شده باشد. پس هنوز شیعه به مصیبت امام رضا مبتلا است و نمی‌تواند این اوقات را از خاطر ببرد.

همان‌طور که عرض کرده‌ام چون امور این بزرگواران اموری کلی است،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 450 *»

از این‌جهت ما باید سال‌به‌سال تجدیدِ عزاء کنیم و برای این بزرگواران عزادار باشیم و برای ایشان در هر سال، در روز وفاتشان عزاداری کنیم. همچنین عزاء حضرت سیدالشهداء را همیشه باید داشته باشیم. از این جهت است که امورِ ایشان کهنه‌شدنی نیست، مندرس نمی‌شود. یعنی مثل امشب، مثل امروز، مثل دیشب لباسی است که خدا باز پوشانید بر آن حادثه‌ای که مثلاً در سال دویست و سه واقع شد که وفات حضرت رضا؟ع؟ و رحلت حضرت بود و همان زمان تکرار می‌شود. درست خودِ همان زمان لباسِ تازه‌ای پوشیده و ما با آن برخورد می‌کنیم.

امواتِ ما این‌چنین نیستند. خدا مرحوم حاج‌آقای … را رحمت کند که آقازاده‌شان پیشنهادِ مرا پذیرفتند. من خواهش کردم که آقا، زن‌ها را ‌در روز سوم و هفتم و چهلم و سال و امثال اینها، این‌طور به مزارها نبرید. این برنامه‌ها را برای رضای خدا تعطیل کنید. این چه کاری است می‌کنید؟! بگذارید دیگران این برنامه‌ها را داشته باشند. زن‌ها را در روز سوم و هفتم و چهلم و سال نوعاً به این مزارها می‌برند و با مجالسِ دیگر هم برخورد می‌کند، عزاداریِ دیگر هم هست، ازدحامِ عجیبی می‌شود و این ازدحام‌ها برای زن‌ها باعث زحمت است. مخصوصاً زن‌های شما که الحمدللّه نوعاً همه عفیفه هستند، همه صالحه هستند. واقعاً از خانه درآمدن سختشان است. رفتن به مراکز این‌طوری که محل ازدحام نوع جمعیت‌ها است سختشان است. برایشان زحمت است. مردها می‌آیند و آنجا حاضر می‌شوند، مردهای مربوط و بستگان آنجا اجتماع کرده‌اند، یک عده زن هم به آنجا می‌آیند، می‌نشینند و برمی‌خیزند و برمی‌گردند. آخر این چه شد؟! یادبود اموات همین است که برایشان قرآن بگذارید، برایشان اطعام کنید، به یادشان فاتحه بخوانید؛ همین‌ها است. بردنِ زن‌ها به سرِ مزارها چه خاصیتی دارد؟! کجا دستور رسیده؟! چه‌کسی به این کار دستور داده که ما انجام بدهیم و این‌قدر هم مقید باشیم؟!

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 451 *»

همچنین خدا نوجوانِ حاج‌آقای طباطبائی مرحوم آقا سید احمد را رحمت کند. البته رحمت‌شده هست، خدا رحمتش کند. می‌خواستند برای ایشان در هفتم یا چهلم غذا و اطعامی بدهند، به ایشان تذکر داده شد که این اطعام چه لزومی دارد؟! البته خوب است، ثواب دارد؛ ولی وقتی که زمینه‌های بهتر و مهم‌تری داریم، باید صرف آنجاها و صرف آن امور بشود. چه فکر خوبی شد! دو فرش برای حسینیه شاهرود تهیه شد. از اول محرم، دوستان محمد و آل‌محمد روی آن فرش‌ها عزاداری می‌کنند، به یاد آن مرحوم هستند. البته برای ایشان ثواب و اجر است. وقتی که برای صرفِ پول زمینه‌های مهم‌تری داریم باید صرف آنها بشود. شما می‌بینید، درآمد مشکل است، پول کم است، باید با زحمت فراهم شود. همه‌مان در فقریم، همه‌مان در زحمتیم. کم داریم کسی که راحت بتواند احسان کند. آنها هم راحت نیستند، نوعاً همه گرفتارند. ما چه می‌دانیم. یک ظاهری نگاه می‌کنیم، خدا می‌داند گرفتاری‌های آن عزیزانمان چه‌قدر است؛ که به‌ظاهر، از نظر ما یک رفاهی دارند. ما چه می‌دانیم داخل زندگانی‌هایشان چطور است، چطور زندگی می‌کنند. به‌قول بعضی‌هایشان، با سیلی صورتشان را سرخ نگه می‌دارند. خدا ان‌شاءاللّه به همه‌شان جزاء خیر بدهد، احسان و کارهای خیر می‌کنند، همین کارهایی که دارد انجام می‌شود. خدا به همه شما جزاء خیر بدهد. همین اموری که انجام می‌شود، آخر اداره این حسینیه‌ها کم حرف نیست. این‌همه مخارج، آخر همه که سهمِ امام؟ع؟ نیست. خیلی‌هایش احسان است. خیلی‌هایش نذر است. خدا به همه برکت عنایت کند. خداوند ان‌شاءاللّه به عمرتان، به مالتان، به کارتان، به ایمانتان، به محبتتان برکت عنایت کند و همه‌تان را توفیق بدهد که بتوانید ان‌شاءاللّه قدم‌های مثمر ثمر بردارید و خرج‌هایی که می‌کنید مثمر ثمر باشد و کارهای مهمی انجام بشود که ان‌شاءاللّه خیرش برای شما و پدر و مادرهایتان و گذشتگانتان و آیندگانتان باشد. خدا به همه توفیق بدهد. الحمدلله می‌بینید تا پیشنهادِ خیری می‌شود قبول می‌کنند، می‌پذیرند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 452 *»

پیشنهادی که من دارم این است که بعد از این، ان‌شاء‌اللّه همت کنید و طبق دستور، بیشتر از سه روز برای اموات عزاء نداشته باشید. اصلاً لفظ عزاء به‌کار نبرید. سوم تمام شد، دیگر برای امواتتان عزاء نگویید. نگویید آقا ما عزاداریم، باید به خانه‌مان بیایید، باید به دیدنمان بیایید، دیگر اصلاً  این حرف‌ها را نزنید. ان‌شاءاللّه همیشه عزادارِ امام حسینیم؛ اما باید فقط سه روز عزادارِ امواتمان باشیم. سه روز که تمام شد، دیگر نام عزاء برای امواتمان نبریم. چهلم نگویید، هفتم نگویید، سال نگویید؛ این حرف‌ها را کنار بگذارید. هر موقعی که دستتان باز است، می‌توانید برای اموات احسانی بکنید، احسان کنید. اگر به اطعام است، اطعام کنید. میوه دادن است، میوه بدهید. بخواهید فاتحه بخوانند، قرآن بخوانند. این امور مانعی ندارد. اما آن تشریفات و آمدن و تسلیت گفتن و آن برنامه‌هایی که اسمش عزاء می‌شود، نباید برای اموات ما باشد. ما را ارزشی نیست، بودن و نبودنِ ما چیست که برای ما عزاء بگیرند؟! ما چه کسی هستیم که برایمان عزاء بگیرند؟! این سه روز هم که اجازه داده‌اند و فرموده‌اند([223]) از این جهت است که عواطف مجروح است، عاطفه‌ها جریحه‌دار است، برای رعایت عاطفه‌ها است. حضور آنها بروید، به ایشان تسلیتی بگویید، در مصیبتشان خودتان را نشان بدهید و به ایشان بگویید خدا بیامرزد، خدا رحمت کند، خدا صبر و اجرتان بدهد؛ همین اندازه و دیگر تمام. اولیاءِ خدایند که باید همیشه مصائبشان را در خاطر داشت. مخصوصاً در روزهایی که روز وفاتشان و روز مصیبتشان و ماتمشان است، باید عزادار باشیم.

پس متذکریم که باید عزاء امام رضا صلوات اللّه علیه را داشته باشیم. از آن طرف، باز طبق نقل‌های معتبری، با عزاء حضرت عسکری صلوات اللّه علیه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 453 *»

برخورد کرده‌ایم.([224]) البته نقل مشهوری هست که در هشتم ربیع‌الاول بوده، ولی شاید وفات حضرت در هشتم شهرت پیدا کرده باشد.([225]) اما نقل‌های معتبر داریم که شهرت ندارد. حال شهرت ندارد، شهرت نقلی دلیل نمی‌شود بر اینکه آن نقل درست است و صحیح است یا صددرصد آن است. مثل سیزده رجب که می‌گویند ولادت علی بن ابی‌طالب؟ع؟ در این روز مشهور است.([226]) کجا چنین نقلی رسیده؟! شهرت است. حتی نقل نداریم. سند روایی، یا حتی سند تاریخی نداریم که کسی گفته باشد سیزده رجب بوده. شهرتی پیدا شده. از کجا؟ نمی‌دانیم. آنچه مسلّم است ولادت حضرت در پنجم ماه ذیحجه بوده و باید در آن اوقات، شیعه متذکر نعمت وجود مبارک امیرالمؤمنین و ظاهر شدنِ آن حضرت در این عالم باشد که متأسفانه شیعه اصلاً توجه ندارد. مخصوصاً در ایام حج، حجاج در کنار خانه خدا می‌نشینند؛ اما بی‌توجهند که مثل امشب، پنجم ذیحجه، شب ولادت امیرالمؤمنین است. باید مسرتی داشته باشند، به یاد حضرت باشند. البته نوعاً در آنجا به‌یاد هستند؛ اما به‌خصوص یاد ولادت حضرت نیستند. فقط دوستانِ مایند که وقتی به حج موفقند، در آنجا آن ایام را، آن شب و روز را با یاد ولادت امیرالمؤمنین به‌سر می‌برند. اما دیگران توجه ندارند. خلاصه، عرض می‌کنم که امام زمان فرمایشی فرموده‌اند، آن فرمایش در خاطرمان باشد. رُبَّ مشهورٍ لا اصلَ له؛([227]) چه‌بسا امری که شهرت دارد، مشهور است، اما اصلی ندارد، هیچ ریشه‌ای ندارد.

آنچه در رحلت حضرت عسکری و شهادت حضرت صلوات اللّه علیه معتبر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 454 *»

است امشب و فردا است؛ یعنی شهادت حضرت عسکری صلوات اللّه علیه روز اول ربیع‌الاول است که نوعاً برادران ما متذکرند و ان‌شاءاللّه در حسینیه‌ها اقامه عزاء دارند. شب و روزِ اولِ ماهِ ربیع‌الاول را برای عزاءِ امام عسکری؟ع؟ و تسلیت عرض کردن به پیشگاه امام زمان صلوات اللّه علیه مجتمع می‌شوند که آن بزرگوار در مصیبت پدر بزرگوارش مصیبت‌زده است. اما آن‌چنان این مصیبت برای حضرت سنگین است که _ چه عرض کنم؟! _  مِثلِ آن است که این بزرگوار نتوانسته، اصلاً نتوانسته برای پدر مجلس عزاء اقامه بکند. آخر این خیلی مصیبت است! حتی به‌طوری بوده که نمی‌توانسته در پرستاریِ پدر در حالتِ احتضار کاملاً ظاهر باشد. خیلی عجیب است! غربت امام عسکری صلوات اللّه علیه در سرّمن‌رأی به طوری بود که در امشب، که شب آخر عمر حضرت بوده، غریب بودند. همین که حضرت نماز صبحشان را خواندند، بعد از نماز صبح رحلت فرمودند و از دنیا رفتند. امشب خیلی حال حضرت سخت شده بود. کاملاً زهر در بدن مبارکش اثر کرده بود.

اثرِ زهری که به حضرت خورانیده بودند فرق می‌کرد با اثر زهرهایی که به سایر ائمه ما خورانیده بودند. شما در مثل این اوقات شنیده‌اید که اثر زهری که بر بدن حضرت رضا وارد شده بود چه بود. درباره‌اش بعضی می‌گویند: «یَتَمَلمَلُ کتَمَلمُلِ السَّلیم». سلیم یعنی «لَدیغ». عرب لدیغ و مارگزیده را سلیم می‌گوید. از چه باب؟ از بابِ تَفَأّل. چون عرب رسمش است، گاهی در نام‌گذاری تفأل به‌کار می‌برد. به‌اصطلاح فال خوب می‌زند. تفأل فالِ خوب زدن است. سعی می‌کنند در بعضی جاها، برای فالِ خوب زدن اسم را طوری انتخاب کنند که از آن اسم فال خوب زده شود. در مقابلِ تَطَیُّر. تطیر فالِ بد زدن است. تفأل فالِ خیر زدن و به فالِ نیک گرفتن است. لدیغ یعنی آن کسی که مار او را نیش می‌زند. می‌دانید مار که می‌زند، طاقت را از شخص می‌برد. مثل خود مار می‌پیچد. اصلاً نمی‌تواند تحمل کند. آن‌چنان مُشرِف

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 455 *»

بر هلاکت می‌شود، آن حالتِ دردمندی آن‌چنان او را مشرف بر هلاکت می‌کند که اصلاً  تاب و توان را از وجودش می‌برد. غلت می‌زند، به خودش می‌پیچد. حال عجیبی است! عرب برای اینکه فال خوب بزند که شاید این مارگزیده خوب بشود، به‌طوری زهر از بدنش بیرون برود و شِفا پیدا کند، سالم بشود، کلمه «سلیم» _ به معنای سالم و باسلامت _ را برای لدیغ انتخاب کرده. لدیغ، یعنی مارگزیده حالتی دارد که هرکس به او نگاه می‌کند آن‌چنان دلش به‌رحم می‌آید، آن‌چنان متأثر و متألم می‌شود که سلامتی‌اش را از خدا می‌خواهد. خدایا، او را خوب کن، او را شفا بده، او را سالم کن. پس به مارگزیده سلیم می‌گویند. حال حالت امام رضا صلوات اللّه علیه را تشبیه کرده‌اند که «یتململ کتململ السلیم». حضرت آن‌طور روی خاک اتاق به خود می‌پیچید.

دقت بفرمایید؛ عرض کردم جثه مبارکش، اندام مبارکش، درشت بوده است. حال ببینید چقدر بر آن بزرگوار سخت می‌گذرد که بخواهد با این قامت بلند، با این اندام درشت، مرتب از این شانه به آن شانه بپیچد. گاهی شکم روی زمین بگذارد، گاهی پهلو روی زمین بگذارد، گاهی پشت روی زمین بگذارد و مرتب هم باید از جا حرکت کند. راوی می‌گوید: من نماز عصرم را تمام نکرده بودم که پنجاه بار آقا را از جا کند.([228]) پنجاه بار آقا از جا کنده شده. این اثر زهری بود که در بدن مطهر حضرت رضا؟ع؟ بود.

اما اثر زهری که در بدن امام عسکری؟ع؟ بود این بود که رعشه بر بدن مبارکش مستولی شده بود. تمام این شب را تا صبح، امام عسکری؟ع؟ در میان بستر می‌لرزیدند. قبل از نماز صبح، حضرت دستور فرمودند که برایشان آب بیاورند، تجدید وضو بفرمایند که نماز صبح بگزارند. چون مستحب است اگر شخص وضو هم دارد، نماز صبح را که می‌خواهد بخواند وضوئش را تجدید کند. همچنین نماز مغرب؛

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 456 *»

اگر برای نماز مغرب وضو هم دارد، برای نماز مغرب وضو را تجدید کند و نماز عشاء هم همین‌طور است([229]) که الوضوء علی الضوء نورٌ علی نور؛([230]) نور روی نور است. طهارت روی طهارت مانعی ندارد. حضرت دستور فرمودند که آب وضو برایشان بیاورند؛ اما از شدتِ لرزه و رعشه‌ای که زهر در بدن مبارکشان ایجاد کرده، نمی‌توانند خود آب را بر دست و صورت مبارکشان بریزند. به‌نقلی خادمه آن بزرگوار آب آورد. ببینید همین مسأله بر مصیبت حضرت مهدی صلوات اللّه علیه دلالت می‌کند که آن بزرگوار حتی نمی‌توانست خودش را در نزد آن خادمه‌ای که در خانه بود ظاهر کند. از این‌جهت بعضی نقل می‌کنند خود حضرت هرطور بود با آن آب وضو گرفتند، مسحِ سر و پا کشیدند.([231]) اما به‌نقلی هم امام زمان صلوات اللّه علیه پدر بزرگوارش را وضو داد.([232]) ببینید شدتِ رعشه چقدر بوده که امام را وضو دادند.

بعد حضرت احساس تشنگی شدید کردند؛ یعنی یکی دیگر از آثار این زهر تشنگی بود که بر وجود مبارکش مستولی شد. مَصطَکی([233]) طلبیدند، آوردند؛ اما ظرف را کنار دهان گذاشته‌اند، از شدت لرزه و رعشه دست، ظرف مرتب به دندان‌های ثنایای امام می‌خورد که نتوانستند بنوشند.([234]) آنگاه به‌نقلی باز امام زمان صلوات اللّه علیه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 457 *»

به حضرت آشامانیدند([235]) و حضرت نماز گزاردند. به چطور نماز و با چه حالی! قربانش بشویم. آن آقا سنشان چقدر بود؟! بیست و نه سال. امام عسکری؟ع؟ بیست و نه سال داشتند. در این سن، آن بزرگوار بعد از نماز صبح از دنیا رحلت فرمودند و در خانه خود، بعد از جریان غسل و نماز دفن شدند.([236])

صلی اللّه علیکم یا اهل بیت النبوة

 

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 458 *»

مجلس 26

(شب جمعه / 26 صفر المظفر   1415 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 459 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

اجمالاً معلوم شد که امام عسکری صلوات ‌الله ‌علیه این علامات را برای شیعیان ذکر می‌فرمایند که به این علامت‌های ظاهری از اهل سنت تمیز داده می‌شوند و مشخص می‌گردند. مطلبی که در دست بود این بود که هر کدامِ این علامات با مقام ولایت و شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ارتباطِ مستقیم دارد. از این‌‌جهت علامت شیعه شناخته شده است. اگرچه به‌حسب احکامِ ظاهریِ شریعت، اینها احکام و وظائفی است، سنت‌هایی است که اهل سنت تعمداً با این سنت‌ها مخالفت کرده‌اند. ولکن شیعه به‌واسطه متابعت و اطاعت از آل‌محمد؟عهم؟، به این سنت‌ها متعبد و مقیدند و به‌حسب علامت ظاهری، به این سنت‌ها شناخته می‌شوند.

شیعیان نمازهای واجب شبانه‌روز را به‌جا می‌آورند. نوافل یومیه، نوافلِ راتبه و مرتّبۀ‌ بر نمازهای واجب را هم اتیان می‌کنند. مجموعه پنجاه و یک رکعت می‌شود. یا به‌نقلی پنجاه رکعت است، که در آن نقل، دو رکعت وُتیره را حساب نفرموده‌اند و درنظر نگرفته‌اند.([237]) چون اجمالاً معلوم شد که وتیره به جای وَتر است. اگر شخص موفق نشود که برای نافله شب و انجام شفع و وتر برخیزد و از دنیا برود، از برکات محمد و آل‌محمد؟عهم؟، همین وتیره برای او فضیلت و ثوابِ وتر را دارد و برای او در نامه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 460 *»

عملش ثبت می‌شود که وتر را انجام داده و به انجام نماز وتر موفق شده است.([238]) اینها از برکات ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. خداوند این نعمت را از همه اهل ایمان نگیرد و همه را قدردانِ این نعمت بزرگ قرار دهد و به برکت توجهاتِ خاصه امام زمان صلوات الله و سلامه علیه، توفیقات معرفت و ازدیاد محبتشان را به همه عنایت بفرماید.

پس نماز، با این تعداد رکعات و جهاتی که ذکر شده، از نظر واقعیتش، با مقامات ولایت ارتباطی مستقیم دارد. عرض کردم در قرآن، هرجا نام صلاة‌ و نماز به‌میان آمده، در باطن به وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه تفسیر شده، یا اینکه به ولایت امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه تفسیر شده است.

یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرین.([239]) می‌فرماید: ای اهل ایمان! در اینجا، به‌حسب ظاهر اهلِ دعوت مرادند. یعنی ای کسانی که اسلام را پذیرفته‌اید و دین رسول‌خدا؟ص؟ را قبول کرده‌اید و به رسالت او اقرار کرده‌اید. اگر ایمانِ ظاهری مراد باشد، همان اقرار به اسلام است. نوعاً هم در این خطابات، ایمان ظاهری مراد است. معلوم است در مسیر اسلام و پیشرفتِ امر دیانت، شما به کمک نیازمندید. مشکلات در راه دارید، هم خودتان، هم در برخورد با دشمنان اسلام. برای شما بهترین وسیله که کمک بگیرید صبر است و بعد هم نماز است.

صبر کنید. مرتکبِ محرّمات نشوید. با مشکلات زندگانی بسازید. انسان تصور می‌کند که اگر در مسیرِ زندگانی هتّاکی کرد، بی‌پروایی کرد، مرتکبِ محرمات شد، ازنظر زندگی جلو می‌افتد و ترقی می‌کند. نه، این اشتباه است. ارتکابِ محرمات آثاری وضعی و شرعی دارد. خداوند این‌طور قرار داده. محرمات را مفاسد معرفی کرده‌اند. باعث فساد است. صلاح بشر نبوده. باید صبر کنید. با مشکلاتِ خیالی

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 461 *»

بسازید، که نوعاً خیالات است. با این مشکلات بسازید. صبر کنید. مرتکب حرام نگردید. خداوند شما را کمک می‌کند و به‌واسطه اینکه از دین او حرمت کرده‌اید، شما را نصرت می‌کند.

همچنین از نماز  استعانت بجویید و کمک بگیرید. نماز بگزارید. در مشکلات و پیشامدِ مشکلات، بهترین وسیله نماز خواندن است. شخصْ وضو بسازد و به‌قصد استعانت و کمک گرفتن از خداوند در این مشکلی که پیش آمده، دو رکعت نماز بگزارد. این به‌حسب ظاهر است.

معنای دیگری هم برای صبر فرموده‌اند که روزه است.([240]) استعینوا بالصبر و الصلاة؛ در مشکلات، به روزه گرفتن و نماز گزاردن از خداوند کمک بگیرید. خداوند وعده فرموده است که روزه‌دار و نمازگزار را در مشکلات زندگی‌اش کمک کند. خواه این مشکلات مشکلاتِ اجتماعی باشد، خواه مشکلات انفرادی باشد. اگر خودِ شخص گرفتاری دارد یا اگر خانواده‌ای گرفتاری پیدا کرده‌اند یا قبیله‌ای و جمعی از اهل ایمان گرفتار شده‌اند، از خداوند کمک بگیرند. برای رفع مشکلاتشان، به روزه گرفتن و نماز گزاردن، از او طلب فیض و مدد کنند. یعنی روزی را روزه بگیرند. در موارد خاص هم رسیده که اگر کسی حاجتی داشته باشد، سه روز چهارشنبه و پنج‌شنبه و جمعه را روزه بگیرد یا اگر جمعی باشند، بعد از آن روز سوم در حال روزه غسل کنند و بنشینند و آن حاجت را از خدا بخواهند، حاجتشان برآورده می‌شود.([241]) این دستورات رسیده.

از نظر باطن، صبر به رسول‌خدا؟ص؟ و صلاة و نماز به امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 462 *»

تفسیر شده است. یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة. ای اهل ایمان، ای صاحبان اعتراف و اعتقاد به شئونات ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که خداوند بر شما منت گذاشته و شما را با مقام ولایت و امامت آل‌محمد؟عهم؟ آشنا ساخته، در مشکلاتتان از رسول‌خدا؟ص؟ و از امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه کمک بگیرید. به ذیل عنایت رسول‌الله و ذیل عنایت امیرالمؤمنین صلی‌الله‌ علیهما و آلهما توسل بجویید. خداوند شما را، از برکات عنایات آن دو بزرگوار، کمک می‌کند.

موارد زیادی است که صلاة و نماز را به امیرالمؤمنین یا ولایت امیرالمؤمنین تفسیر فرموده‌اند. تتمه آیه دیگر هم این معنای باطن را تأیید می‌کند. می‌فرماید: و استعینوا بالصبر و الصلوة و انها لَکبیرةٌ الّا علی الخاشعین.([242])

آياتِ قرآن این‌طور است. بعضی‌ آیات هست که قسمت اولش در یک مطلب است، قسمت دومش در مطلب دیگری است. باز قسمت دیگرِ آن تأییدِ یکی از این قسمت‌ها است. گاهی آیاتی هست که قسمت اخیرش فقط برای تأیید و تثبیتِ معنایِ باطنی رسیده و به‌حسب ظاهر به قسمت اول آیه کار ندارد. از این‌جهت مفسّرین در این‌طور موارد خیلی بیچاره می‌شوند. مفسرینی که قرآن را به‌رأی تفسیر می‌کنند و به آل‌محمد؟عهم؟ رجوع نمی‌کنند و می‌خواهند به‌حسب درک و فهم خود قرآن را معنی کنند خیلی در این‌طور موارد می‌مانند. به روایات هم که توجه ندارند. اصلاً روایات را، مخصوصاً در زمینه تفاسیر و به‌خصوص بواطن، اعتناء نمی‌کنند، ضعیف می‌شمارند. حال آنکه بارها عرض کرده‌ایم تمام روایاتی که در مورد بواطن قرآن رسیده اصل است. باطنِ قرآن اصل است، ظاهر فرعِ اصل است. تمام روایاتی که در معنای ظاهر آیات رسیده است، آنها فروعند. از برکات بزرگان دین‌+، این استبصار را پیدا کرده‌ایم و ان‌شاءالله چشم‌های دل‌ ما باز شده. می‌دانیم بواطنِ قرآن اصل است، ظاهر فرع است.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 463 *»

پس در اینجا که خداوند فرموده: استعینوا بالصبر و الصلاة، اگر از نظر باطن معنی شود که از رسول‌خدا و از امیرالمؤمنین صلی الله علیهما و آلهما کمک بگیرید، این باطن اصل است. اما کمک گرفتن از نمازِ ظاهری یا روزه ظاهری یا همین صبر ظاهری و نماز، اینها فرع است. روایاتی هم که اینها را بیان می‌کند نسبت‌به آن روایات فرع است. اگر ولایت امیرالمؤمنین بود، اگر دست ما به دامن رسول‌الله بود، اگر دست ما به دامن امیرالمؤمنین بود، آنگاه این نماز ظاهری و این روزه ظاهری برای ما منفعت دارد و کمکی از طرف پروردگار است و وسیله فیض‌یابی از درگاه خدا است.

پس این نکته الحمدلله در ذهنتان بوده و از ذهنتان نرود که بواطنِ قرآن نسبت‌به ظواهر قرآن اصل است و ظواهر فرع است. تمام روایاتی که در بیان بواطن قرآن رسیده اصل است و روایاتی که در بیان ظواهر قرآن رسیده فرع است و الحمدلله معلوم است که همه در جای خودش حق و مسلّم است. هم باید به روایاتی که بیانِ بواطن می‌کند اخذ کنیم، هم باید به روایاتی که بیانِ ظاهرِ آیات می‌کند اخذ کنیم؛ ظاهر در جای خودش، باطن در جای خودش.

حال بعضی از آیات هست که ابتداءِ آیه مطلبی را می‌فرماید و قسمتِ بعدِ آیه اصلاً ربطی به ظاهرِ  آیه ندارد. آن مفسّرینی که به‌حسب فهم و درک و قواعدِ فلسفی یا قواعدِ تفسیریِ خودشان تفسیر می‌کنند، در این‌طور موارد می‌مانند که بین این دو قسمتِ آیه چه ارتباطی است. ازاین‌رو، این‌طور موارد را یا با توجیهاتی ربط می‌دهند، یا اینکه می‌گویند مطلبی دیگر و جدا است. اما چه‌بسا آن قسمتِ دیگر برای بیان باطن و تثبیت باطن است. مثل همین‌جا؛ و انها لکبیرة الا علی الخاشعین. این ها در انها به‌حسب ظاهر به صلاة‌ برمی‌گردد. یعنی این نماز خیلی سنگین است و باری گران است، مگر بر کسانی که اهل خشوعند.

اگر همین ظاهر و همین نمازِ ظاهری منظور باشد، ما می‌بینیم که اهل سنت چقدر به نماز اهمیت می‌دهند و چقدر نماز می‌گزارند. نوعِ شیعیان، مخصوصاً

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 464 *»

ایرانی‌ها غبطه می‌خورند. شیعیانِ عرب این‌طور نیستند؛ چون نوعاً دیده‌اند و برایشان چندان مسأله‌ای نیست. اما شیعیان ایرانی این اوضاع اهل سنت را کمتر دیده‌اند. وقتی‌که به مدینه و مکه می‌روند و در مسجد رسول‌خدا؟ص؟ و مسجدالحرام نمازهای آنها را می‌بینند، آن قرائت امام‌های ملعونشان را می‌شنوند، _ که خدا، هم امام‌هایشان و هم مأموم‌هایشان را لعنت کند _ وقتی مشاهده می‌کنند می‌گویند اگر نمازخوان هست، اینهایند. اگر مسلمان هست، اینهایند. اگر قرآن‌خوان هست، اینهایند. این بدبختْ مردم، این بیچاره مردم که این اوضاع را ندیده‌اند، وقتی‌که می‌بینند دهانشان باز می‌مانَد که نماز واقعاً‌ نمازِ اینها است! ما یک نماز می‌خوانیم، به‌زور مثلاً ‌پنج دقیقه طول می‌کشد. اما اینها هر نمازشان چقدر طول می‌کشد! فرض بفرمایید در نماز صبح یا نماز مغرب و عشاء، چقدر آیاتِ قرآن می‌خوانَد؛ با آن قرائتِ جهنمی‌اش. _ خدا لعنتشان کند. _ خیلی دل‌هایشان را می‌لرزانَد.

در ماه مبارک رمضان، اوضاع اینها عجیب است. خدا دومی را لعنت کند که نماز تراویح را قرار داد. بعد از نماز عشاء، نماز تراویح شروع می‌شود. در مسجدالحرام، با آن عظمتِ مسجدالحرام، برای امامِ ملعون، محرابی چوبی می‌گذارند. در فاصله معینی از کعبه که طواف انجام بشود. به‌اندازه‌ا‌ی که برای طواف لازم است فاصله می‌گذارند، بعد این محراب چوبی را بین رکن یمانی و رکن حجرالاسود قرار می‌دهند. امام آنجا می‌ایستد و تمام مسجد و تمام قسمت‌های بالا، همه، پر از جمعیت می‌شود که نماز تراویح می‌خوانند. در هر رکعتی، نزدیکِ یک حزب قرآن می‌خواند. وضع عجیبی است! این نماز طول می‌کشد، تا حدود ساعت دوازده طول می‌کشد. پی‌درپی امام‌ها عوض می‌شوند. مردم هم عوض می‌شوند، خسته می‌شوند. «تراویح» هم به همین معنی است که دومی قرار داد. چون در دین اسلام جایز نیست نمازِ مستحبی را با جماعت بخوانند؛ مگر در زمان غیبت امام؟ع؟ که نماز عیدین یا نماز جمعه به‌جماعت خوانده می‌شود، به فتوای آنهایی که مستحب می‌دانند و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 465 *»

یا جایز می‌دانند.([243]) وگرنه معلوم است، نمازِ مستحبی را به‌جماعت جایز نمی‌دانند. ولی او این بدعت را گذاشت. موقعی که حکومت ظاهری به امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه رسید، در سال اول، در ماه رمضانِ اول، که حضرت در کوفه بودند؛ مردم شروع کردند به نمازِ تراویح گزاردن. حضرتِ امیر امام مجتبی؟عهما؟ را فرستادند که پدرم می‌فرماید: این بدعتِ دومی است. اسلام و رسول‌خدا اجازه نداده‌اند. تا امام مجتبی؟ع؟ این فرمایش را ابلاغ کرد، از مسجد، از بین همان کسانی که با امیرالمؤمنین بیعت کرده بودند، فریادِ «وا عمرا» بلند شد. علی می‌خواهد سنتِ شیخین را تغییر بدهد! در مسجد سر و صدا بلند شد. حضرت سؤال فرمودند: جریان چیست؟ می‌دانند، ولی به‌حسب ظاهر پرسیدند. عرضه داشتند: آقا، دارد اختلاف شروع می‌شود. عده‌ای می‌گویند: علی درست می‌گوید، او از سنت رسول‌خدا بهتر خبر دارد. او می‌داند. رسول‌الله بارها فرمودند: علیٌّ؟ع؟ اَعلَمُکم و اَقضاکم؛([244]) علی از همه شما به دین خدا عالم‌تر است. او در بیان احکام، قضاوتش از همه شما بهتر است و اصلاً  قاضیِ بر حق او است. عده‌ای این را می‌گفتند. عده‌ای می‌گفتند: نه، عمر قرار داده و از زمان عمر خوانده می‌شده، چطور ترکش کنیم؟‍! سر و صدا بلند شد. حضرت دیدند که بنا است اختلاف باشد، فرمودند: بگذارید بخوانند.([245])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 466 *»

این نمازها تا شب آخر ماه خوانده می‌شود. هر شب، بعد از تمام شدن این رکعاتشان که در نظرشان هر چقدر هست، بعد از رکوع آخرش، امامِ ملعونشان قنوت می‌خواند و قنوتش به‌اندازه نیم ساعت طول می‌کشد که همه‌اش دعاء است و آنها هم آمین می‌گویند. بعد هم به سجده می‌رود و نمازش را خاتمه می‌دهد. ان‌شاءالله خدا به کمرشان بزند، که می‌دانیم همین‌ها در جهنم برای آنها عذاب است. شب بیست و هفتم را شب قدر می‌گیرند. مثل آنکه ما شب بیست و سوم را شب قدر می‌دانیم، آنها شب بیست و هفتمِ ماه مبارک رمضان را شب قدر حساب می‌کنند و بعد از این نمازها، شروع می‌کنند به دعاء خواندن. دعاهایی خیلی طولانی می‌خوانند و گریه‌ها و ضجه‌ها دارند. در همین مسجدالحرام و در مسجد رسول‌خدا؟ص؟، و دیگران در سایر نقاط و ممالکی که سنی‌نشین هستند و سنی دارند، این برنامه‌ها را دارند. این‌قدر دعاء می‌کنند و گریه می‌کنند و ضجه می‌کنند که در یکی از سال‌ها که در مدینه مشرف بودیم، یکی از تجارِ تهران که اهل زیارت بود و به‌قول خودش موفق بود، گفت: شما دیشب مثل این موقع در مسجد نبودید، نمی‌دانید چه حالی به اینها دست داده بود که من یقین کردم که اینها آمرزیده هستند! گفت: یقین کردم. این حالات معلوم است که فریب‌دهنده است و غیرمستبصر فریب می‌خورد. بنابراین و انها لکبیرة الا علی الخاشعین، در اینجا، باید مراد این نماز نباشد.

اهل سنت که به درگاه خدا خشوع ندارند. ولایت امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه را قبول نکرده‌اند و از قبول ولایت این بزرگواران سر باز زده‌اند. آنها همه‌شان مستکبرند. همه اهلِ کبرند. آن کبری که فرمود: اگر یک ذره از آن در کسی باشد، خدا او را با بینی به جهنم می‌اندازد.([246]) به رو، با بینی و خیشوم او را به جهنم می‌اندازد؛ اگرچه عبادت ثقلین داشته باشد. اگر همه دهر و روزگار را عمر کند و همه شب‌ها را به نماز به‌صبح

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 467 *»

بیاورد و همه صبح‌ها را به روزه به‌شب بیاورد و همه‌ساله حج کند و همه اموالش را همیشه انفاق کند و آن‌قدر خدا را بین رکن و مقام یا بین رکن و حطیم عبادت کند که مثل خیکِ پوسیده شود و خدا را با یک ذره از این کبر ملاقات کند، خدا او را به‌رو در آتش جهنم می‌اندازد.([247]) این کبر که امامانِ ما این‌قدر شدید درباره‌اش سخن فرموده‌اند، همین کبر در مقابل ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است.([248]) کبر در مقابل حق است که انسان تسلیمِ حق نشود.([249]) خدا حق را به او نشان دهد، برایش واضح کند، ولی نپذیرد. این نپذیرفتن و استکبار به‌خرج دادن و نخوت نشان دادن، اگرچه به‌مقدار ذره‌ای باشد، کافی است برای اینکه خدا او را در جهنم قرار بدهد. پس آنها خاشع نیستند؛ ولی می‌بینیم چقدر راحت نماز می‌خوانند. اصلاً احساس سنگینی نماز نمی‌کنند.

اما این شیعیانِ امیرالمؤمنین، همین آقایانی که در مقابل سنی‌ها هستند، نوعاً چنین اقبال و توجهی به نماز ندارند. همین آقاها که الحمدلله آقایند. به‌برکت همین ولایت آقایند؛ اگرچه ضعیفند. آقایند؛ چرا؟ چون منتسب به آقایان و ساداتِ خلقند. (مردی از فقراءِ شیعه خدمت امام صادق؟ع؟ آمد و از ناداری شکایت نمود. امام؟ع؟ فرمود: تو از شیعیانِ ما هستی و از ناداری شکایت می‌کنی؟! شیعیان ما همه دارا هستند. بعد نامش را برد و فرمود: تو تجارتی داری که تو را بی‌نیاز ساخته. گفت: کدام

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 468 *»

تجارت؟! فرمود: اگر مرد ثروت‌مندی به تو بگوید من دنیا را پر از نقره می‌نمایم و به تو می‌دهم، به این شرط که تو از ولایت اهل‌بیت؟عهم؟ به ولایت غیر ایشان [= اعدا] گرایش یابی، آیا تو چنین خواهی کرد؟ گفت: نه، ای فرزند رسول‌خدا، اگرچه همه دنیا را پر از طلا  نماید. فرمود: بنابراین تو نادار نیستی. نادار آن کسی است که آنچه را تو داری [= ولایت اهل‌بیت؟عهم؟]، او نداشته باشد.)([250]) شیعیان امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه آقایی، غنا و همه‌چیز دارند، اگرچه ضعیفند. اگرچه ضعیفند، آقایند.

می‌بینید این وضع شیعیان است که بالنسبه، همه در نماز کاهلی می‌کنند. نماز را کمتر حرمت می‌کنند. ببینید در مساجدِ این جامعه شیعه، در صبح‌ها کسی هست؟ اما مسجدهای آنها از نزدیک صبح پر می‌شود. نزدیک صبح که شده پر می‌شود. شب هم همین‌طور. اصلاً  گویا این ملعون‌ها در شب‌های کوتاه خواب ندارند. فوراً برمی‌خیزند. خیلی مانده به اذان صبح به‌طرف مساجد راه می‌افتند. راه‌ها و خیابان‌ها شلوغ می‌شود، تا می‌رسند. ما که می‌خواستیم برای زیارت برویم، می‌دیدیم دیگر جا نیست که ما وارد بشویم.

و انها لکبیرة الّا علی الخاشعین، پس این نمازِ ظاهری نباید باشد. آنی که خیلی سنگین است مگر بر اهل خشوع، ولایت امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه است. البته عرض کردم این ولایت در همین نماز پیاده شده و این نماز مجموعه‌ای از حدود ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله‌ و سلامه علیه است.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 469 *»

پس یاایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة؛ در مشکلاتتان به توسل به رسول‌خدا، به توسل به امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما از خداوند کمک بگیرید، خدا شما را کمک می‌کند. از این نعمت خوشحال باشید که خدا ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را بر شما چه آسان کرده. زیر بار ولایت ایشان رفتن و قبول امر ولایت ایشان بر شما آسان شده. شما همه اهل خشوعید، شما همه اهل خضوعید. شما با اقرار به ولایت این بزرگواران و قبول ولایت ایشان به درگاه خداوند خاضع و خاشع شده‌اید.

این مسأله خیلی دامنه‌دار است، همین‌قدر مقصود اشاره است. پس صلاة الاحدی و الخمسین، نماز پنجاه و یک رکعت که علامتِ شیعه شده، چون بیان‌گرِ موقعیت و ارتباطِ نماز با امرِ ولایت و اعتراف به امرِ ولایتِ آن بزرگواران است. این علامت با تشیع ربط دارد. این علامت با اقرار و اعتراف به شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد صلوات ‌الله و سلامه علیهم اجمعین ربط دارد.

و زیارة الاربعین؛ زیارت اربعین علامت دوم است. در آن اربعین اول، این زیارت نصیبِ جابر، عطیه، و دیگران شد و به زیارت این قبر مقدس موفق شدند. عرض کردم شیعه با انجام زیارت اربعین نشان می‌دهد که خدایا، من هم اگر آن موقع بودم، با هر شرائطی که داشتم، بار سفر می‌بستم و به راه می‌افتادم. به حرف سنی‌ها اعتناء نمی‌کردم که به رسول‌خدا؟ص؟ نسبت داده‌اند و از قول آن بزرگوار جعل کرده‌اند که: «لا تُشدّ الرحال الا الی ثلاثة مساجد»؛ نباید شدّ رحال شود و بار سفر بسته شود، مگر به‌سوی سه مسجد. «مسجدالحرام و مسجدی و المسجد الاقصی»؛ اول مسجدالحرام، بعد مسجد من، بعد هم مسجد اقصی. یعنی طبق این روایت جعلی که سنی‌ها درست کرده‌اند و به رسول‌خدا نسبت می‌دهند، کسی از مسلمان‌ها حق ندارد برای رفتن به مسجد کوفه از شهر خود راه بیفتد. مسجد کوفه با آن فضیلت که به امیرالمؤمنین

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 470 *»

نسبت دارد! قدم‌به‌قدم و نقطه‌نقطه‌اش بیان شئونات ولایت امیرالمؤمنین است. خدا ان‌شاءالله زیارت کوفه و مسجد کوفه را روزی کند. در میان آن مسجد، مقاماتی را زیارت کنیم که خداوند در هر مقامی، گوشه‌ای از شئونات ولایت امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه را گزارش داده و مجسّم کرده. مقام آدم، مقام ابراهیم، مقام نوح، مقام جبرئیل، و دیگر مقامات، یعنی همه آنها، با آن عظمت و بزرگیشان، همه در برابر مقام ولایت امیرالمؤمنین عبدند، خاضعند. آنجا به‌تقرب به درگاه پروردگار ایستاده‌اند. آنجا قرار گرفتند و از دست خدا که امیرالمؤمنین باشد، اخذِ مقام و شئونات کردند. چنین مسجدی، با این فضیلت! نعوذبالله کسی حق ندارد شدّ رحال کند و به قصد کسب فضیلت و نماز گزاردن در آنجا به کوفه برود. کربلاء چطور؟ معلوم است که آنجا نباید برود. کربلاء که مسجد نیست. وقتی‌که مسجد کوفه نباید برود، پس کربلاء برود؟! نه. مشهد بیاید؟ نه. کاظمین؟ نه. سامراء؟ نه.

سنی‌ها هدفشان و مقصودِ اصلی‌شان این است. اگرچه بعضی‌هایشان زیارتِ این بزرگواران را جایز می‌دانند. فقط وهابی‌هایند _ خدا لعنتشان کند _ که حتی زیارت رسول‌خدا را هم، به‌عنوان زیارت، جایز نمی‌دانند. می‌گویند: فقط آنجا بایست، فاتحه بخوان، الحمد بخوان، قل هو الله بخوان، ثوابش را هدیه کن. آنجا حرف نباید بزنی. آنجا کسی نیست. رسول‌الله مرده نعوذبالله، «ماتَ و فاتَ»، خبری نیست. یکی از مأمورهای ملعونشان اشاره می‌کرد، می‌گفت: این امامِ ما که الآن در محراب نشسته، نزدیکِ نماز است و می‌خواهد نماز بخواند، الآن از این رسول‌الله برای ما نفعش بیشتر است. چون از این رسولِ مرده کاری برنمی‌آید؛ اما از این امامِ ما نماز برمی‌آید، قضاوت برمی‌آید، حکم برمی‌آید، اِفتاء برمی‌آيد. فتوا می‌دهد، قضاوت می‌کند، نماز می‌خواند، دعاء می‌کند و ما آمین می‌گوییم. حتی اجازه زیارت رسول‌الله را نمی‌دهند. اما بقیه سنی‌ها می‌گویند: زیارت این قبور مقدسه جایز است؛ ولی این مسأله را هم می‌گویند

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 471 *»

که شدّ رحال کردن و بار سفر بستن برای مسجدی غیر این سه مسجد یا جاهای دیگر و مَشاهدِ دیگر جایز نیست.

شیعه با زیارت اربعین می‌گوید: من آن اولْ شدِّ رحالی که در اسلام برای زیارت قبر حسین صلوات ‌الله ‌علیه شد، در هر سال، در هر اربعین، آن امر را احیاء می‌کنم و امضاء می‌کنم و خودم را گواهِ این امر می‌دانم که شدّ رحال کردن و بار سفر بستن و آمدن به محضر این وجود مقدس عبادت است و وسیله تقرب به درگاه خدا است، که زیارتش کنیم یعنی به لقاء او برویم و ملاقاتش کنیم. اگرچه او را نمی‌بینیم. اگرچه صدای او را نمی‌شنویم. اگرچه به‌حسب ظاهر نمی‌توانیم مشاهده کنیم که چطور از ما استقبال می‌کند، به استقبال زائر می‌آید، به بدرقه زائر می‌آید، به زائر توجه دارد. می‌شنود، جواب می‌دهد، برای دعاهای زائر آمین می‌فرماید. خدایا، اگرچه من اینها را با این گوش و چشمم نمی‌شنوم و نمی‌بینم، اما فتحتَ بابَ فهمی بلذیذِ مناجاتهم؛([251]) خدایا، تو بابِ فهمِ من را باز کردی که من با آقایانم، کنار قبورشان حرف می‌زنم، مناجات می‌کنم، گفت‌وگو می‌کنم. حتی سرّی حرف می‌زنم که رفیق بغل‌دستم هم نمی‌فهمد که با امامم مناجات می‌کنم. اما او می‌شنود، جوابم را می‌دهد، دعائم را آمین می‌فرماید، برای من استغفار می‌فرماید.

این زیارت اربعین نشانه اعتقاد به ولایت ایشان است و با اقرار و اعتراف به شئونات ولایتی این بزرگواران ربط مستقیم دارد. به‌طوری این اعتقاد فراگیر است که حتی بعد از ممات و شهادت، مثل زمان حیاتند. هیچ فرقی ندارند. در جمیع شئونات ولایتی نقصی برایشان فراهم نشده. درست است بدن به‌حسب ظاهر هیئت اعتدالی‌اش را از دست داده؛ اما این هیئت اعتدالی که این بدن از دست داده، تنها باعثِ مفارقتِ روح از این بدن شده. اما، هم روح در مقام خودش و هم این بدن در

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 472 *»

مقام و منزلت خودش، هیچ‌چیزشان کم نشده، هیچ‌چیز. تمام آن کمالات، فیض‌بخشی‌ها، فضائل، مقامات، شئونات، همه و همه برای این بزرگواران ثابت است. شخص زائر با این زیارت دارد به این شئونات اقرار می‌کند.

عبارتی از حضرت صادق؟ع؟ بخوانم، چون شبِ جمعه آخر ماه محرم و صفرِ ما است. آخرین شبی است از شب‌های جمعه این دو ماه که موفق به عزاء و اقامه ماتم ابی‌عبدالله؟ع؟ شده‌ایم. به‌شکرانه این نعمت الهی، از این فرمایشات امام صادق؟ع؟ یاد می‌کنیم و امیدواریم خداوند در این شب جمعه، ما را از زائرین حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه محسوب فرماید.

معاویة بن وهب می‌گوید: «دخلتُ علی ابی‌عبدالله؟ع؟ و هو فی مُصَلّاه»؛ خدمت حضرت صادق؟ع؟ رفتم. آقا را دیدم که در جای نماز خود دارند نماز می‌گزارند. «فجلستُ حتی قَضیٰ صَلاتَه»؛ نشستم تا نمازشان را تمام کردند. «فسمعتُه و هو یُناجی ربَّه»؛ شنیدم که او در سجده با خدای خود مناجات می‌کرد. در مناجات چه می‌گفت؟ «و یقول»؛ می‌گفت: یا من خَصَّنا بالکرامة و وَعَدَنا الشفاعة و حَمَّلَنا الرسالة و جعلنا ورثةَ الانبیاء و ختم بنا الاُمَمَ السالِفة و خصّنا بالوصیة و اعطانا علمَ ما مَضیٰ و علمَ ما بَقِی و جعل اَفئِدةً مِن الناس تَهوی الینا؛ ای خدای ما، ای کسی که ما را به کرامت مخصوص فرمودی. امام؟ع؟ حقوقِ خودش را بر خدا بیان می‌کند. خدایا، ما به‌واسطه این اموری که خودت برای ما قرار داده‌ای، بر تو حق پیدا کرده‌ایم. امام حقوقش را در پیشگاهِ خدا عرضه می‌کند. خدایا، ما بر تو حق داریم. دارد این حقوق را یکی‌یکی بیان می‌کند. برای چه؟! که بعد، از خدا خواهش کند، تقاضا کند، چیز بخواهد. ای خدایی که ما را به کرامت مخصوص فرمودی؛ یعنی در نزد تو ما بزرگیم. ما را بزرگوار قرار دادی. حق بزرگی داریم.

و وعدنا الشفاعة؛ به ما وعده شفاعت دادی که بندگانت را از مهالکِ دنیا و

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 473 *» آخرت نجات بدهیم. حق بر گردنت داریم. خدایا، بندگانت را ما نجات می‌دهیم. درست است تو قرار دادی، اما حال که تو قرار دادی، ما بر تو حق پیدا می‌کنیم و به این حقمان از تو مطالبه می‌کنیم. فکر کنید ببینید چه خبر است! ببینید شیعه در نزد این بزرگواران چقدر عزیز است! و وعدنا الشفاعة؛ ای خدایی که به ما وعده شفاعت دادی.

ای خدایی که رسالت را بر دوش ما گذاشتی؛ تمامِ بارِ رسالت بر دوش ما است و ما بارِ رسالت را درست، صحیح، کامل، و تمام به‌انجام رسانیدیم. خدایا، بر تو حق داریم. این حقم را دارم می‌گویم.

و ما را ورثه انبیاء قرار دادی. تمامِ شئوناتِ انبیاء گذشته را ما به‌ارث برده‌ایم. تو به ما به‌ارث داده‌ای. ما بار گران تمام آنچه انبیاء به‌دوش کشیدند، بر دوش می‌کشیم. البته وراثتی است که در دستشان امانت بوده، به ما برگردانده‌اند. این وراثتْ این‌طوری است. وراثت به این معنی نیست که ما فرعِ آنها باشیم و آنها اصلِ ما باشند. نه، وراثت به این معنی است که آنچه در دورانِ پیامبریِ ایشان به آنها امانت داده بودیم، حالا از ایشان گرفته‌ایم. امانتِ خودمان را، مالِ خودمان را به خودمان برگردانده‌اند. هرچه از انبیاء ارث برده‌اند، مال خودشان بوده، به‌امانت دستِ آنها بوده، حال به خودشان برگشت می‌کند. ما وارثِ انبیاء هستیم. تمام گرفتاری‌ها و مشکلات و وظائف نبوت را که آنها انجام دادند، الآن بر دوش ما است. پس خدایا بر تو حق داریم و با این حقمان هم خدایا، از تو مطالبه می‌کنم و از تو چیز می‌خواهم.

و ختم بنا الامم السالفة؛ خدایا، امت‌های پیشین را به ما ختم فرمودی. و خصنا بالوصیة؛ ما را به‌ وصیّت مخصوص گردانیدی. ما را وصی رسول خودت قرار دادی. ببینید اینها همه حق است. خدایا، حق بر تو پیدا می‌کنیم.

خدایا، به ما علم گذشته و علم مابعد را دادی. بنابراین ما حاملِ علمِ تو هستیم و تمام مشکلات حمل علم تو را به‌عهده داریم. پس حق بر تو داریم. خدا، اگر ما نبودیم، حامل علم نداشتی.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 474 *»

و دل‌های عده‌ای از مردم را این‌طور قرار دادی که به‌سوی ما میل می‌کند. این منت را بر ما گذاشتی. ما را محبوب‌القلوبِ عده‌ای از خلقت قرار دادی که همه‌شان طالبِ ما هستند، مایل به ما هستند، عاشق ما هستند، دلداده ما هستند، به ما توجه دارند، رو به ما دارند. پناهشان هستیم. ما را پناهِ این عده قرار دادی. همه اینها دلشان پیش ما است، همه امیدشان به ما است.

حال با بیان این حقوقی که بر تو داریم، خدایا از تو می‌خواهم: اغفر لی و لاخوانی و زوارِ قبر ابی‌عبدالله الحسین بن علی صلوات ‌الله ‌علیهما؛ خدایا اولاً من را بیامرز. امام صادق دارد در سجده عرض می‌کند. اولاً مرا بیامرز، بعد هم برادران من را بیامرز. ببینید در مقام عبودیت و بندگی، خودش را با شیعیانش برادر حساب می‌کند. همچنین گناهان زوار قبر ابی‌عبدالله الحسین صلوات ‌الله‌ علیهما را بیامرز.

الذین اَنفَقوا اموالَهم. ببینید چه دقیق! این بزرگواران هر قدمی که در راه ولایتشان برداشته بشود، از نظر دور ندارند. الذین انفقوا اموالهم؛ آنانی که برای این کار مال صرف می‌کنند. و اَشخَصوا ابدانَهم؛ خودشان را در معرض گرفتار‌ی‌ها، مشکلات، تابشِ آفتاب، صدمه‌ها، گرما و سرما قرار می‌دهند. برای چه؟ رغبةً فی بِرِّنا و رجاءً لِما عندک فی صِلَتِنا؛ اینها همه برای این است که دوست دارند به ما نیکی کنند، یا اینکه از ما انتظارِ نیکی دارند. از ما انتظار دارند و می‌خواهند که ما با آنها رفتارِ نیکی داشته باشیم. همچنین ای خدای ما، امید دارند به آنچه در نزد تو است از فضل و فضیلت و ثواب و اجر در صله ما؛ یعنی اینکه بیایند و از ما یاد کنند. به زیارت قبرمان بیایند، به دیدارمان بیایند، به هر امری از امور ما بپردازند. این صله ما است.

به‌نقل معاویة بن وهب، حضرت این‌طور عرائضی به درگاه خدا داشتند. تا اینکه عرض کردند: فارحم تلک الوجوهَ التی غَیَّرَتها الشمس؛ خدایا، رحم کن بر آن صورت‌هایی که در راه زیارت امام حسین، در برابر آفتاب، در برابر باد، هوا، سرما، و گرما

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 475 *»

تغییر کرده. و ارحم تلک الخدودَ التی تُقلَّب علی قبر ابی‌عبدالله؟ع؟؛ خدایا، رحم کن بر آن رخساره‌هایی که گونه‌های خود را روی قبر ابی‌عبدالله الحسین و بر عَتَبه او می‌گذارند. و ارحم تلک الاعینَ التی جَرَت دُموعُها رحمةً لنا؛ خدایا، رحم کن بر آن چشم‌هایی که اشک‌های آن چشم‌ها، برای رحم بر ما ریزان است. دلشان بر ما می‌سوزد و بر مصیبت ما اشک می‌ریزند. و ارحم تلک القلوبَ التی جَزِعَت و احتَرَقَت لنا؛ خدایا، رحم کن بر آن دل‌هایی که به‌جزع می‌آید، در مصیبت‌های ما به‌ناله می‌آید و آن دل‌ها در مصیبت‌های ما آتش می‌گیرد و می‌سوزد. و ارحم تلک الصرخة التی کانت لنا؛ و مورد رحمتِ خود قرار بده آن ناله‌هایی را که در مصیبت‌های ما، از دل‌های دوستانِ ما کنده می‌شود.

اللهم انی استودعک تلک الانفس و تلک الابدان حتی تُرَوِّیَهم مِن الحوض یومَ العطش. امام صادق صلوات ‌الله ‌علیه است، ولیِّ خدا و حجتِ خدا است. به خودش قسم، در این زمان، همین دعاها را امامِ زمانِ ما دارد. این بزرگوار این دعاها را می‌فرماید درباره همین دوستان ضعیف، همین شيعیان ضعیف، همین بی‌پناهانی که به‌جز آن بزرگواران پناهی ندارند. عرضه می‌دارد: خدایا، من این جان‌ها را به تو سپردم، این بدن‌ها را به تو سپردم؛ یعنی خدایا، از بلاها و از گرفتاری‌هایی که باعث می‌شود مورد خشم و غضب تو باشند حفظشان کن. خدایا، حفظشان کن تا اینکه در فردای قیامت، آنجایی که از شدتِ حرارتِ آن روز، یکی از عذاب‌های بزرگِ همه عطش و تشنگی است، آنها را از حوض سیراب فرمایی.

«فما زال صلوات ‌الله ‌علیه یدعو بهذا الدعاء»؛ معاویة بن وهب می‌گوید که امام صادق؟ع؟ همین‌طور مرتب این دعاء را می‌فرمودند. شاید تکرار می‌فرموده. «فما زال یدعو بهذا الدعاء»؛ ظاهراً‌ استفاده می‌شود که همین دعاء را مرتب تکرار می‌فرمود، «و هو ساجد»؛([252]) در حالی که آن بزرگوار در سجده بود.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 476 *»

این اجرِ زائر است. و معلوم است با توجه به آنچه عرض شد، زیارت اربعین، بعد از زیارت عاشوراء، از همه زیارت‌ها افضل و اجر و ثواب آن بزرگ‌تر است و بیشتر مورد توجه این بزرگواران است. به همین سبب عرض می‌کنم این جهات است که تأیید می‌کند که باید اهل‌بیت؟عهم؟ زیارتِ اربعینِ اول را درک کرده باشند. چون قطعاً‌ این مسلّم است که این بزرگواران اربعینی به کربلاء آمده‌اند. آخر اینها اربعینی به کربلاء آمده باشند، کدام اربعین سزاوارتر از اربعین اول؟!([253])

اینها آمدند، اما چه آمدنی! بودند، اما چه بودنی! رفتند، اما چه رفتنی! این بچه‌ها طاقت نداشتند. قرار نمی‌گرفتند. دورِ این قبورِ مبارکه طواف می‌کردند. همیشه ذکرشان «یا ابتاه، یا عماه، یا اخاه» بود. زن‌ها همین‌طور. اینها غذا نمی‌خوردند، آب نمی‌آشامیدند. روز، زیر خیمه‌ها نمی‌رفتند. در سایه قرار نمی‌گرفتند. آقا امام سجاد صلوات ‌الله ‌علیه دیدند اینها طاقت ندارند بیش از این بمانند. ظاهراً بیش از سه روز آنجا نماندند. دستور فرمودند حرکت کنند، بار سفر ببندند، قافله به‌طرف مدینه منوره حرکت کند. اما مگر اینها دل می‌کَنند؟! اگر فرمان آقا نبود، اگر امتثال وجود مبارک امام سجاد نبود، هیچ‌یک از آنها از کربلاء نمی‌رفتند.  کنار آن قبور می‌ماندند، تا همان‌جا بمیرند. ولی فرمانِ آقا است، اطاعت کردند. همه حرکت کردند.

طبق نقلی یک نفر باقی ماند و او نرفت. فقط یک نقل است. دیگر ببینید حالش چطور بوده که امام سجاد اجازه دادند بماند. گویا نمی‌توانسته از آنجا کنده بشود. به

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 477 *»

خدا حق داشته. آنهایی هم که نقل کرده‌اند که به مدینه رفته، گفته‌اند و نوشته‌اند که اصلاً‌ زیر سایه نرفت، داخل خانه نرفت. همه‌اش در آفتاب بود. آب جلویش می‌گذاشت، اما نمی‌خورد. اشک می‌ریخت. او رباب بود، رباب. طبق نقلی، یک سالِ تمام در کربلاء ماند. خدا می‌داند وضعِ این مخدره معظمه؟سها؟ در کربلاء چه بوده. یک سالِ تمام، کنار قبر ابی‌عبدالله عزاداری کرد. بعد هم که به مدینه رفت، طولی نکشید که در مدینه از دنیا رفت.([254])

اللّٰهم صل علی محمد و آل‌محمد الاوصیاءِ الراضین المرضیّین بافضلِ صلواتک و بارِک علیهم بافضلِ برکاتک و السلام علیهم و علی ارواحهم و اجسادهم و رحمة الله و برکاته. اللهم و عجّل فرجَهم و فرجنا بهم و تَوَفَّنا علی مِلَّتِهم و احشرنا فی زُمرَتهم و لا تُفرِّق بیننا و بینهم طرفةَ عین و ارحمنا بهم فی الدنیا و الآخرة. اللهم اشفِ بهم مرضانا و ارحم بهم موتانا و سَلِّم بهم مسافرینا.

خدایا، یقیناً امشب عزیزانِ ما در حرم مطهر زینب کبری هستند. حتماً امشب آنجا بیتوته می‌کنند و تا صبح بیدارند. می‌دانید در این اوقات، زینبیه مجتمع است، پر از جمعیت است. در خیابان‌ها جا نیست، در کوچه‌ها جا نیست، در خانه‌ها جا نیست، در حرمِ مطهر جا نیست، در صحن‌ها جا نیست. تمامِ زائرین نوعاً شب‌ها را عزاداری می‌کنند، ضجه می‌کنند، ناله می‌کنند. شیعیانِ لبنان، شیعیانِ سعودی، مخصوصاً شیعیانِ بحرین و همین‌طور سایر قسمت‌ها، زیاد برای عزاداری می‌آیند. ان‌شاءالله عزیزانِ ما آنجا موفقند. خداوند دعاهایشان را درباره ما مستجاب کند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 478 *»

دعاهای ما را هم درباره آنها مستجاب کند. ان‌شاءالله با زیارت‌های مقبوله و دعوات مستجابه، سالماً غانماً به وطن‌ها مراجعت کنند و خدا آخرین سفرشان قرار ندهد و برای ما هم ان‌شاءالله زیارتِ آن اعتاب مقدسه و آن قبورِ مطهره را مقدّر بفرماید. زیارتِ رسول‌خدا، ائمه هدایِ بقیع و همچنین حج خانه خودش و عمره را نصیب همه ما و همه اخوان و اخوات ایمانی ما بفرماید. مشکلات راه زیارات را به فضل و کرمش از جلوی پای شیعیان بردارد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد و اشفِ بهم مرضانا و ارحم بهم موتانا و سلّم بهم مسافرینا و اَدِّ بهم دیونَنا و اقضِ بهم حوائجَنا و حوائجَ جمیعِ اخوانِنا و اخواتِنا فی الدین اللهم ارفع درجاتِ مشایخِنا العظام اللهم انفعنا بعلومهم و معرفتِهم و محبّتهم اللهم اجزهم عنا خیرَ الجزاء و اَرضِهم عنّا برحمتک یا ارحم الراحمین.

و صل علی محمد و آله الطاهرین

و عجل فرجَ ولیِّک صاحب الامر و الزمان

 

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 479 *»

مجلس 27

(شب شنبه / 27 صفر المظفر   1415 هـ ق)

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 480 *»

بســـــم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قـال سیدنا و  مولانـا ابومحمد الحسن العسکری صلوات اللّٰـه و سلامه علیه:

علامات‏ المؤمن‏ خمس: صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختّم بالیمین‏ و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم

سخن در این بود که این علائمی که امام عسکری صلوات ‌الله ‌علیه برای شیعیان ذکر می‌فرمایند نشانه‌هایی است به‌حسب ظاهر که با این علائم ظاهری، از اهل سنت شناخته می‌شوند. شیعیان در این سنت‌ها با آنها فرق دارند. آنها برخلاف این سنت‌ها رفتار می‌کنند؛ ولی شیعه به انجام این سنت‌ها تعبّد و تقید دارد.

نمازهای پنجاه و یک رکعتِ شبانه‌روزی را، از واجب و نافله، انجام می‌دهند و به این شناخته می‌شوند که مجموعه‌ نمازهایی که می‌گزارند پنجاه و یک رکعت است. به زیارت اربعین مقیدند. در هر سال، روز بیستم ماه صفر، حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه را زیارت می‌کنند. اگر متمکن باشند، ‌نزد قبر مطهرش می‌روند و اگر متمکن نیستند، در هرکجا هستند آن بزرگوار را به‌عنوان زیارتِ اربعین زیارت می‌کنند. این از علائم ایشان است. شیعیان به این امر شناخته می‌شوند که از روز اربعین و زیارت امام حسین؟ع؟ در روز اربعین تجلیل می‌کنند. انگشتر در دست راست می‌کنند. صورتِ خود را روی خاک می‌گذارند. برای سجده شکر، دو طرف پیشانی را بر خاک می‌نهند. در نماز واجب یا نافله یا سایر اوقات و اموری که در آن اوقات و امور بسم الله بر زبان جاری می‌سازند، بسم الله الرحمن الرحیم را بلند می‌گویند و به بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم تعبّد دارند و مقیدند.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 481 *»

عرض شد این علائمِ پنج‌گانه با شئونات ولایت محمد و آل‌محمد صلوات‌ الله علیهم اجمعین ارتباطِ مستقیم دارد. همچنان‌‌که این علائم در ظاهر علامتِ شیعیان است، از نظر عقائد هم با مقامات ولایتی آن بزرگواران ارتباط دارد. نماز، و با خصوصیتِ پنجاه و یک رکعت یا پنجاه رکعت، توجه به مقام ولایت و اتیان حدود ولایت است که در هر شبانه‌روز، به این تعداد از رکعات اظهار می‌گردد. مقداری از آن، واجبِ الهی و فرائضِ الهی است، مقداری قراردادهای رسول‌الله و سنت رسول‌خدا؟ص؟ است. نماز مثل سایر عبادات و سایر عبادات مثل نماز، همه بیان حدود ولایت امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه است.

در واقع هر عبادتی اظهار خضوع و خشوع به درگاه پروردگار است، با توجه به مقام ولایت امیرالمؤمنین. اعتراف و اقرار به شئونات ولایتی آن بزرگوار است. از این جهت است که تمامی این عبادات در باطن و تأویل قرآن، به محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین تفسیر شده است.

حضرت صادق؟ع؟ به داودِ  رِقّی فرمود: نحن الصَّلاةُ فی کتابِ الله و نحن الزکاة و نحن الصیام و نحن الحج؛ در کتابِ خدا ما نماز هستیم. یعنی در هر کجای قرآن که خداوند نام نماز به‌میان آورده، در اصل و حقیقت، ما مقصودیم. اگرچه در مقام فرع و نورِ ما، همین نماز هم مقصود است. در مقام انوارشان و آثارشان، این نماز، این روزه، این حج ظاهری و احکام و عبادات ظاهری مقصود است. در باطن و اصل، خودشان در مقامِ منیریّت مقصودند. فرمود: ای داود، در کتاب خدا، در قرآن، ما نماز هستیم. و نحن الزکاة. فرمود: زکات در قرآن ما هستیم. و نحن الصیام؛ ما روزه هستیم. در قرآن، هرکجا سخن از زکات و روزه به‌میان آمده، در حقیقت و اصل و باطن، ما هستیم. اگرچه در ظاهر و فرع، همین زکات و روزه ظاهری هم مراد است و حق است. و نحن الحج؛ ما حج هستیم. و نحن الشهر الحرام؛ ما شهر و ماهِ باحرمت هستیم که خداوند

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 482 *»

احترامِ آن را بر بندگانِ خود لازم فرموده است. شهرِ حرام ماه رجب و ماه‌های حج است. و نحن البلد الحرام و نحن کعبة الله و نحن قبلة الله؛ ما مکه، شهر باحرمت و قبله و خانه خدا هستیم که خدا در قرآن سفارش فرموده و بندگانِ خود را به قصد و آهنگ و عزمِ رفتن به زیارتِ آن شهر و خانه دعوت کرده. و لِلهِ علی الناس حِجُّ البیت مَنِ استَطاعَ اِلیه سَبیلاً؛([255]) بندگانی که مستطیع هستند و در خود می‌بینند که توانِ قصد و آهنگِ زیارتِ خانه خدا را دارند، حق خدا بر ایشان است که قصد زیارت خانه خدا کنند. در باطن و اصل فرمود: ما هستیم کعبه در میان بندگان. اگرچه در مقام ظاهر و فرعیت و نوریتِ این کعبه ظاهری نسبت‌به شئونات این بزرگواران، کعبه ظاهری هم مقصود است. و نحن وجه الله؛([256]) ما رخساره خدا و روی خدا هستیم که بندگان مأمورند در هر کجا هستند به روی خدا و رخساره خدا رو کنند. خداوند در قرآن به همه بندگان فرموده: فاَینَما تُوَلُّوا فثَمَّ وجهُ الله؛([257]) هر کجا رو آورید و به هر سمتی رو کنید، به روی خدا و به سمت خدا و به رخساره خدا رو کرده‌اید. معلوم است در مقام باطن و تأویل، وجه‌الله وجود مبارک امام است. ولیِّ خدا و حجتِ خدا است که تمام عوالم امکانی را به نورانیتِ خود پر کرده و در تمام عوالم امکانی، برای تمام کائنات رخساره خدا است که هرکس رو به ایشان کرد رو به خدا کرده و نعوذبالله هرکس رو به ایشان نکرد و از ایشان اِعراض کرد از خدا اعراض کرده.

پس تمام عبادات، در واقع و در باطن و اصل، این بزرگواران و ولایت ایشان است؛ مخصوصاً نماز. می‌دانیم نماز از همه عبادات افضل و اشرف است. عمودِ دین است. ان قُبِلت قُبِل ما سواها و ان رُدَّت رُدَّ ما سواها؛([258]) خدا این‌طور مقرر کرده که اگر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 483 *»

نماز قبول شد، اعمالِ دیگر هم قبول است و اگر نماز رد شد و پذیرفته نشد، اعمال دیگر هم مردود است. پس اهمیت نماز معلوم است. روی این جهت، روایاتِ زیادی داریم که به‌حسب باطن و معنای تأویلی فرموده‌اند: نمازْ امیرالمؤمنین یا ولایتِ امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه است؛([259]) که این ولایت بسیار گران است برای کسانی‌که به درگاه خدا خشوع ندارند، خضوع ندارند، و از خاضع شدن در نزد اولیاء استکبار  ورزیده‌اند. اولیاءِ خدا امیرالمؤمنین و یازده فرزند معصومین او؟سهم؟ و فاطمه زهرا‌؟سها؟ هستند. و الحمدلله می‌دانیم بعد هم مراتب بزرگان دین است، از انبیاء و نقباء و نجباء که شیعیانِ مُنتَجَب و منتخبِ امیرالمؤمنین ایشانند و تمامِ ایشان به نوکری و عبودیت و بندگی به درگاه امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه افتخار دارند. پس ارتباطِ نماز با مقام ولایت اجمالاً معلوم است و در این فرصت‌های کم هم تذکر بیش از این لازم به‌نظر نمی‌رسد.

اما علامت دیگر که زیارت اربعین است، آن هم باز اجمالاً معلوم شد که چه رابطه‌ای با شئونات ولایتی دارد. در واقع اقرار و اعتراف است به شایستگی و سزاوار بودنِ قبور مطهره این بزرگواران برای قصد و توجه و شدّ رحال. اهل ایمان جزءِ ایمانِ خود می‌دانند. شیعیان علامتِ خود قرار می‌دهند. نشانِ اصلِ ایمانی و اصلِ عقیدتیِ ایشان است که اعتقادشان بر این است که همچنان که باید مشاهد مشرفه الهیه و اماکن مقدسه دینیه را حرمت کرد، یعنی همچنان‌که مکه و کعبه، مِنیٰ، عرفات، مشعر، و امثال اینها را باید حرمت کرد، احترام کرد و به‌سوی این اماکن، برای خضوع و خشوع به درگاه خدا شدّ رحال کرد و با انجام مناسکی خدا را در آنجا عبادت و پرستش کرد، مشاهدِ مقدسه ائمه طاهرین؟عهم؟ و محل‌های قبور مبارکه

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 484 *»

ایشان هم چنین است. باید شدّ رحال کرد، باید بار سفر بست و در حد تمکّن در نزد این قبور باید حاضر شد و این قبور مبارکه را باید زیارت کرد و امامِ مدفون در این قبور را باید ملاقات کرد.

درست است اسمِ این مکان‌ها قبر است؛ اما حضور است و محضر است. با زمان حیاتشان تفاوت نمی‌کند که خانه‌های ایشان محضرِ  ایشان بود و دوستانشان و شیعیانشان در آن خانه‌ها به حضورِ ایشان می‌رسیدند و با ملاقات و زیارت ایشان خدا را ملاقات و زیارت می‌کردند. بعد از شهادتشان هم امر چنین است. هیچ تفاوت ندارد. این تفاوت نداشتن و فرق نداشتن جزء اعتقادات شیعه است. اللهم انّی اَعتَقِدُ حرمةَ صاحبِ هذا المشهدِ الشریف فی غَیبَتِه کما اَعتقدها فی حَضرته و اَعلَمُ اَنَّ رسولَک و خلفاءَک؟عهم؟ احیاءٌ عندک یرزقون، یرون مقامی و یَسمعون کلامی و یردّون سلامی؛([260]) خدایا، من اعتقادم این است، عقیده من بر این است که صاحب این قبر مطهر و این مشهد مقدس، حرمتش مثل زمان حیاتش و حضورش است. هیچ فرقی ندارد. شیعه با شدّ رحال کردن و بار سفر بستن و به زیارت این قبور مبارکه رفتن این اعتقاد را اظهار می‌کند.

اولین شدّ رحالی که در تاریخ اسلام شد و در نتیجه این عظمت و جلالتِ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ آشکار گشت و رسمیت پیدا کرد و در تاریخ اسلام ثبت شد، که هیچ‌کس از تاریخ‌نویسان اسلامی و غیر اسلامی این حادثه را انکار نکرده‌اند، شدّ رحال جابر بن عبدالله انصاری برای زیارت قبر امام حسین صلوات الله و سلامه علیه بوده. چون چنین بود و در روز اربعین انجام شد، یعنی بیستمِ ماه صفرِ آن سالی که شهادت حضرت رخ داد، این عمل و سنت به‌عنوان زیارت اربعین در تاریخ اسلام ثبت گردید و شیعه از آن سال به بعد تابه‌حال به این سنت احترام گذاشته و خواهد

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 485 *»

گذاشت. ان‌شاءالله با تأییداتِ الهی، از حال به بعد تا ظهور مهدی؟عج؟ و همچنین تا رجعت حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه شیعیان به اقامه این سنت سنیه الهیه موفق خواهند بود. از امامان و معصومینِ ما که از دنیا رحلت فرموده‌اند، اولْ امامی که رجعت می‌کند حضرت حسین؟ع؟ است. آن بزرگوار دستور می‌دهد در کربلاء برای او قبه‌ای نصب می‌شود و اطراف قبه مبارکه او، جمیع انبیاء که رجعت می‌کنند قبۀ به‌خصوص دارند. همچنین جمیع اولیاء، صاحبان مقام کمال و منزلت که به همراهی حسین؟ع؟ رجعت می‌کنند، از اصحاب کربلاء گرفته تا حتی اصحاب رسول‌الله؟ص؟، آنها هم که رجعت می‌کنند هر کدام برای خود در آنجا قبه‌ای دارند.([261]) این قبه‌ها چقدر بزرگ است و چقدر باعظمت است، خدا می‌داند! قبه خود حضرت سیدالشهداء که نصب می‌شود چقدر بزرگ و باعظمت است، خدا می‌داند! علی‌الظاهر آنچه استفاده می‌شود این است که قبله اهل ایمان در آن موقع، قبه حضرت حسین خواهد بود. تمام به قبه ابی‌عبدالله الحسین رو می‌کنند و آن قبه قبله همه خواهد بود.([262]) سید بزرگوار/ می‌گویند: دعاء کنید و بخواهید که در موقع رجعت حضرت سیدالشهداء صلوات‌ الله‌ علیه، مرا در یکی از آن قبه‌ها زیارت کنید. امیدواریم از کسانی باشیم که این بزرگواران را زیارت کنیم؛ شیخ مرحوم، سید مرحوم، مرحوم آقای کرمانی، و مرحوم آقای شریف طباطبائی را، در قبه‌های مخصوصشان که در اطراف قبه حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه در رجعتِ آن بزرگوار قرار دارد زیارت کنیم.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 486 *»

پس تعظیم و تکریم از زیارت اربعین در واقع اقرار و اعترافی علنی و برای نشان دادنِ اعتقادِ شیعه به فضل و مقام و منزلتِ معصومین؟عهم؟ بعد از شهادت و رحلت ایشان از دنیا است. علت و جهتِ زیارتِ اربعین جهاتِ مختلفی است. به بعضی از این جهات می‌توان اشاره کرد. به‌حسب ظاهر و به احتمال قوی، یکی از این جهات همین بود؛ با توجه به مقدماتی که چند شب قبل عرض کردم و اجمالش را عرض می‌کنم، چون لازم است در ذهن‌ها باشد و بدانند.

عرض کردم روز بیستم ماه صفرِ آن سالِ شهادتِ امام؟ع؟، شرائط، اقتضاءات و اسباب آن‌چنان فراهم گردید که آن روز اختصاص پیدا کرد که امام حسین؟ع؟ در کربلاء زیارت شود. حال خدا می‌داند چه اسبابی و چه اقتضاءاتی و چه شرائطی بوده که این موفقیت نصیب جابر و عده‌ای دیگر گردید. از تاریخ استفاده می‌شود که جابر تنها نبوده و عده دیگری هم بوده‌اند که آنها آمده بوده‌اند، اما اسم و رسمشان در تاریخ ذکر نشده. فقط نام جابر و هم‌سفرِ جابر، عطیه ذکر شده است. اما از آنهای دیگر نامی برده نشده؛ با اینکه جمعیتی بوده‌اند که همراه با جابر وارد کربلاء شده‌ بودند و در آنجا مجلس ماتم برپا کرده، خیمه‌ها نصب کرده بودند و در میان آن خیمه‌ها بر حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه عزاداری می‌کردند.([263]) اجتماعِ آنها همراهِ جابر نقل شده است. ولی روزِ ورودشان هم روز اربعین بوده یا نه، ذکر نشده. در هر صورت جمعیتی بوده‌اند که مشهورترین آنان جابر بن عبدالله انصاری بوده که در میان صحابه، مردی بزرگوار و صاحب کرامت و منزلت است.

حضرت باقر؟ع؟ جابر بن یزید جعفی را، برای انجام کار و برنامه‌ای و رساندنِ پیغامی به درِ خانه جابر بن عبدالله انصاری فرستادند. جابر نابینا است، داخل اتاقش نشسته، در کوبیده می‌شود؛ صدای جابر از میان اتاق بلند می‌شود: جابر بن یزید

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 487 *»

جعفی، داخل شو!([264]) صاحب منزلت است، در دستگاه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ مقرّب است، مورد عنایت است.

عرض کردم حضرت صادق می‌فرمایند: پدرم امام باقر؟ع؟ روزی به جابر برخورد کردند، فرمودند: من با تو کاری دارم، چه وقت مناسب است که با تو خلوت کنم؟ عرض کرد: آقا، هر وقت دستور بفرمایید. تا آنکه روزی به او فرمودند: بگو جریان لوحی که دست مادرم فاطمه زهراء دیدی چیست. عرض کرد: آقا، وقتی‌که خداوند حسین صلوات ‌الله ‌علیه را به امیرالمؤمنین کرامت فرمود، من برای عرض تهنیت و عرض مبارک‌باد و تبریک خدمت فاطمه زهراء؟سها؟ رفتم. عرض کردم جابر  یک خصوصیتی داشت که می‌توانست خدمت فاطمه زهراء شرف‌یاب شود؛ محرمیتی بوده، هرچه بوده، با حضرت سخن می‌گفت و صورت حضرت را می‌دید و آن بزرگوار بین خودش و جابر پرده قرار نمی‌داد. می‌گوید: خدمت حضرت رفتم، اجازه خواستم، نشستم، تهنیت گفتم. دیدم در دست فاطمه زهراء؟سها؟ لوحی سبز است که به نظر من این‌طور رسید که از زمرد است و روی آن نوشته‌ای سفید است که از نور و با خطوطی از نور است که مانند نور خورشید بود. عرضه داشتم: ای دختر رسول‌خدا، پدر و مادرم فدایت، این لوح چیست؟ فرمود: این لوحی است که خداوند از آسمان بر پدر بزرگوارم نازل فرموده و آن بزرگوار به‌منظور تهنیت به ولادت حسین و به‌اصطلاحِ ما چشم‌روشنی در ولادت ابی‌عبدالله؟ع؟، این لوح را به من کرامت فرموده که مرا شادمان کند. عرضه داشتم: یا بنت رسول‌الله؟ص؟، بر روی این لوح چه نوشته شده؟ فرمود: روی این لوح اسماء اوصیاء رسول‌الله؟ص؟ و صفاتشان، القابشان، و خصوصیاتی که باید به آن خصوصیات شناخته شوند نوشته شده. جابر می‌گوید: مادرتان آن لوح را به من عنایت فرمود و آن اسامی مبارکه و القاب مطهره را خواندم و از روی آن نسخه برداشتم.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 488 *»

من خیلی خرسند شدم، خوشحال شدم که خداوند بر من این منت را نهاد و با اسماء و القاب و خصوصیاتِ زندگانی و دوره‌های امامتِ این بزرگواران آشنا شدم. امام صادق؟ع؟ می‌فرمایند: پدرم فرمود: آن یادداشتی را که از آن لوح داری به من نشان بده. همراه جابر رفتیم و در منزل جابر نشستیم. یادداشتش را آورد. پدرم فرمودند: می‌خواهم یادداشت تو را با آنچه نزد من است مقابله کنیم. من بخوانم، تو ببین. جابر که چشم نداشت، آن موقع نابینا بود، اما مضمونِ آن لوح را در حافظه داشت. امام می‌فرمایند: پدرم خواندند و جابر مقابله می‌کرد. کاملاً مطابق بود. جابر گفت: خدا را شاهد می‌گیرم همان‌طوری است که در این لوح و در این یادداشت است که من این یادداشت را دارم.([265])

جابر در میان صحابه رسول‌خدا موقعیتی دارد که برای این سنت الهی انتخاب می‌شود. این عنایتی از خود حضرت سیدالشهداء صلوات ‌الله ‌علیه به جابر بن عبدالله انصاری بوده که تا قیامت، هرکس امام حسین؟ع؟ را در روز اربعین زیارت می‌کند، برای جابر هم این اجر هست. تمامِ زیارت‌کنندگانِ امام حسین؟ع؟ در روز اربعین، علاوه‌بر اینکه خودشان اجر دارند، مطابقِ همان اجر برای جابر هم ثبت می‌شود. من سَنَّ سنةً حسنة فله اجرُها و اجرُ مَن عَمِل بها الی یوم القیامة من غیرِ اَن یُنقَصَ من اجورهم شیء.([266]) می‌فرماید: هرکس یک سنت حسنه و یک برنامه الهی و صحیح، مطابق رضای خدا و اولیاء خدا بنهد؛ یعنی سنتی که متروک شده، از طرف خدا و اولیاء خدا قرار داده شده بوده ولی ترک شده، یا نه، از اموری است که از جهتی اجازه رسیده که سنت قرار داده بشود. مثلاً  امر خیری است که صحتش و اینکه مورد رضای خدا و اولیاء خدا است از کلیات استفاده می‌شود. اگر کسی چنین سنتی قرار داد، تا

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 489 *»

روز قیامت هرکس به این سنتِ خیر عمل کند، برای آن شخص هم ثواب است بدون اینکه از ثوابِ کسانی که این سنت را انجام می‌دهند چیزی کم شود. به‌عکسش هم همین‌طور است. من سنّ سنةً سیّئة فله وِزرُ مَن عَمِل بها الی یوم القیامة من غیرِ ان یُنقص مِن اَوزارِهم شیء؛([267]) هرکس در میان جمعی، یک کار بد و ناپسند و مخالف رضای خدا و اولیاء خدا قرار بدهد، تا روز قیامت هرکس به آن عمل کند وِزر و گناهش برای آن بنیان‌گذار هم هست، بدون اینکه چیزی از گناهانِ اینان کم بشود. این قرارِ الهی است. بنابراین جابر بن عبدالله انصاری رضوان ‌الله تعالی علیه و اعلی الله درجته، این بزرگوار شریک است در تمام زیارتِ زیارت‌کنندگانِ ابی‌عبدالله الحسین؟ع؟ در روز اربعین، هرکجا باشند، بدون اینکه از اجر اینها چیزی کاسته شود.

پس ان‌شاءالله متذکرید که این امر و این علامت هم با شئوناتِ ولایتیِ این بزرگواران رابطه مستقیم دارد و اعتراف و اقرار است به اینکه امام در حال ممات هم مثل حال حیات است. ان مَیِّتَنا اذا مات لم‌یَمُت و مقتولَنا لم‌یُقتَل.([268]) حضرت امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیه فرمودند: مرده ما در همان حالی که مرده است، مرده نیست. کشته ما همان موقعی که کشته شده و در عین حالی که کشته شده، کشته نیست. یعنی تمام کمالات و فضائلی که خدا در زمان حیات برای ظاهر و باطنِ او قرار داده بود، بعد از رحلت و شهادت همان کمالات و همان فضائل برای ظاهر و باطنش هست. اگرچه عرض کردم بدنِ مطهرِ امام به‌واسطه شهادت یا به‌واسطه سم از هیئتِ اعتدالی خارج شود، نه از اعتدال خارج شود، و از این‌جهت روح از بدن مطهرش مفارقت نماید.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 490 *»

دو مسأله است. بدن‌های سایرین، مثل ما، موقعِ مردن و کشته شدن، اصلاً  اعتدالش را از دست می‌دهد و تا اعتدالش را از دست ندهد، مرگ پیدا نمی‌شود. ولی بدنِ امام این‌طور نیست. انبیاء تا درجه‌ای و کاملان هم تا درجه‌ای مثل آن بزرگوارانند. ولی به‌طور مطلق، ابدان مطهره چهارده معصوم این حکم را دارد که اصلاً به هیچ عاملی از عوامل، اعتدالِ بدنِ آنها از بین نمی‌رود. هیچ عاملی نمی‌تواند در آنها اثری بگذارد که اعتدالشان را از بین ببرد. هیچ عاملی نمی‌تواند.

وقتی که اعتدال بود، آن هم اعتدال بی‌نهایت، تمام فضائل و کمالات برای آن ابدان مطهره هست، بی‌نهایت. یعنی شعورش، درکش، فهمش، حیاتش، و قدرتش بی‌نهایت است. چرا؟ چون اعتدالش بی‌نهایت است. اما ممکن است بدن آنان؟عهم؟ به‌سبب شهادت یا مسموم شدن هیئتِ اعتدالیِ خود را از دست بدهد. پس باید هیئت اعتدالی از بین برود تا امام به‌سبب کشته شدن یا مسموم شدن روح مطهرش  که از مرتبه مثالش به بالا است _ از جسم جدا بشود. برای جدا شدنِ روح امام از بدن امام باید هیئت اعتدالی بدن از بین برود. «روح» که می‌گوییم، از مرتبه مثال تا فؤاد، اسمِ تمامِ این مجموعه را روح می‌گذاریم. اگر روح بخواهد از جسم جدا بشود، باید هیئت اعتدالی بدن به‌هم بخورد؛ نه اعتدال بدن. اعتدال باقی است، هیئتِ اعتدال از بین می‌رود. همین مقدار هیئتِ اعتدالی که از بین رفت، روح مفارقت می‌کند. آن هم به‌واسطه اینکه خودش اجازه می‌دهد. چون باید تقدیرات الهی جریان پیدا کند، خود بدن امام اجازه می‌دهد که عامل اثر کند و هیئت اعتدالی را از این بدن بگیرد. شمشیر، نیزه، تیر، سنگ، چوب اثر کند و هیئت اعتدالی را از بین ببرد. یعنی اگر حتی یک زخم هم در این بدن قرار بگیرد، هیئتِ اعتدالیِ بدن از بین رفته است و روح مفارقت می‌کند.

یک زخم از زخم‌های امام حسین؟ع؟ کافی بود. یک زخم، یک شمشیر بس بود،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 491 *»

یک نیزه بس بود، یک تیر بس بود که اجازه بدهد هیئتِ اعتدالیِ بدنش از بین برود و روحِ مطهرش مفارقت کند. به‌علاوه به‌حسب ظاهر، برخی تیرهایی که به آن بزرگوار می‌زدند مخصوصاً مسموم بود. مثل تیرهای حرمله که یکی از آنها بر نافِ مبارکِ حضرت وارد شد. قربانش بشویم! آن‌چنان این بزرگوار گرسنگی و تشنگی کشیده بود، آن‌چنان همّ و غمّ وجودِ مبارکش را در هم شکسته بود که این تیر همین‌که اصابه کرد، سرِ تیر از پشت سر حضرت خارج شد و انتهاء تیر جلوی ناف مبارکش قرار داشت. یعنی ببینید، مگر چقدر حجم بدن مطهرش بوده؟! مگر تیر چقدر است؟! از گرسنگی، از تشنگی و از همّ و غمّ، این‌قدر بین سینه امام و پشت امام فرو رفته بوده که همین که تیرِ حرمله _ خدا لعنتش کند _  به ناف مبارکش اصابه کرد، تیر همان‌جا از پشت سر مبارکش سر در آورد. آن‌چنان سینه و پشت حضرت را به‌هم دوخت که طبق نقل، امام خواستند تیر را از جلو بیرون بکشند، تیر بیرون نیامد. این‌طور به‌هم دوخت. تیرِ سه‌شعبه است! از این‌جهت امام؟ع؟ دست بردند و تیر را از پشت سر بیرون کشیدند. آنگاه خون از هر دو طرف جریان پیدا کرد.([269]) اما ببینید، هنوز اجازه نمی‌دهد که حکم اعتدالی بدن از بین برود. باز هم در اختیار خودش است. این‌همه بر او زخم وارد شد، این‌همه بر او جراحت وارد شد. حتی در حال حیات که روی زمین افتاده بود، زیر سم اسب‌ها لگدمال شد، چه لگدمال‌شدنی! که امام زمان صلوات ‌الله ‌علیه به همین مصیبت در زیارت ناحیه مقدسه اشاره دارند.([270]) هنوز اجازه نمی‌دهد؛ تا اینکه این تقدیر و این کشتنِ عجیب به آن‌طوری که باید واقع بشود واقع بشود. اما مادرش زهراء اجازه داد. مادرش با یک تازیانه کشته شد.([271]) آخر بدن زهراء که با بدن

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 492 *»

حسین فرق نمی‌کند. او فقط با یک تازیانه که به بازویش زدند از دنیا رفت. اجازه داد که همین تازیانه ضربتی وارد کند که به‌هم خوردنِ هیئتِ اعتدالیِ بدنِ زهراء را با همین ناراحتیِ بازو فراهم سازد و همان هم موجب مفارقت روح مقدسش از بدن مطهرش گردد.

اینها از فضائلِ مقاماتِ ظاهریِ ایشان است. از اسرار نیست. خودش نشان داد. همه‌شان این امور را نشان دادند؛ به‌حسب آنچه در دست است. از رسول‌خدا در دست است. از امیرالمؤمنین در دست است. الحمدلله رب العالمین در کتب منقول است. رسول‌الله فرمودند: یا علی، بعد از آنکه مرا غسل دادی و در کفن پیچیدی، آنگاه مرا بنشان و از من سؤال کن، جواب می‌شنوی. حضرت امیر؟ع؟ رسول‌خدا را غسل دادند. آن بدن مطهر و طاهر که نیازی به غسل دادن نداشت؛ برای اجراءِ سنت و عمل به فرمایش رسول‌خدا آن بدن مطهر را غسل داد، کفن کرد. بعد امیرالمؤمنین آن بدن را نشانید و هزار مسأله سؤال کرد و هزار جواب از رسول‌خدا شنید.([272]) همچنین امیرالمؤمنین موقع غسل دادن فرمود: نمی‌خواهد شما بدنِ مرا این‌‌طرف و آن‌طرف بگردانید، خودِ بدن می‌گردد. موقع غسل می‌دیدند که بدن امیرالمؤمنین به این‌طرف و آن‌طرف می‌گردد.([273]) به‌علاوه خودش موقع حمل جنازه‌اش آمد و جنازه‌اش را از فرزندانش، امام حسن و امام حسین؟عهما؟ گرفت.([274])

امام حسین که دیگر تاریخش در همه‌جا منتشر شد و الآن تمامِ دنیا خبر دارند. تمامِ دنیا خبر دارند که سرِ امام حسین سخن گفته، آیه قرآن خوانده.([275]) همه دنیا خبر

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 493 *»

دارند. شیعه که همه‌جا خبردار است. مصیبت است، همیشه می‌گوید و می‌سوزد و می‌نالد. اهل سنت هم نوشته‌اند و همه‌شان می‌دانند و در تاریخشان از آن گفت‌وگو می‌کنند که سر مطهر حسین آیه قرآن خواند. نگاه می‌کرد، مشاهده می‌کرد. به‌مناسبت، جواب می‌داد. یزیدِ ملعون افتخار می‌کرد: «لیتَ اَشیاخی ببَدرٍ شَهِدوا»؛ کاش نیاکان من می‌بودند، اجداد من، بزرگان قبیله من _ خدا لعنتشان کند _ کاش می‌بودند و می‌دیدند که من چطور از خاندان احمد؟ص؟ انتقام کشیدم و می‌گفتند ای یزید، دستت شَلّ نشود. افتخار می‌کرد و اجدادِ پلیدِ خودش را از جهنم صدا می‌زد. به سر مطهر آن حضرت توهین و جسارت می‌کرد. گفت: ای حسین، کدام‌یک از ما پیروز شدیم؟ با اینکه سر مطهرش در میان طشتِ زر است و بعد از مدتی که از شهادتش گذشته و چهل منزل بین بدن و سر فاصله افتاده است، چقدر گذشته از دهم محرم تا روز اول ماه صفر که در قصر یزید وارد شده، به‌علاوه آن چوب‌هایی که به لب‌های مبارکش خورده که لب‌های مبارکش کبود شده و روی دندان‌های نازنینش کوبیده شده؛ همان‌جا فرمود: و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.([276]) یعنی چه می‌گویی، یزید؟! من پیروزم، نه تو. همه‌شان می‌دانستند و می‌فهمیدند که چه می‌کنند و با چه عزیزانِ خدا مقابل و روبه‌رو هستند. خدا لعنتشان کند.

حال آیا این بدن حرمتش بالاتر از مکه نیست؟! بالاتر از کعبه نیست؟! حرمتِ این بدن بالاتر از منیٰ و عرفات نیست؟! بالاتر از مسجد پیغمبر نیست؟! بالاتر از مسجدالحرام نیست؟! بالاتر از مسجد اقصی نیست؟! از وقتی‌که این کعبه روی زمین قرار داده شده، _  بلکه اول کعبه قرار داده شده بعد زمین از زیر کعبه پهن شده _  از وقتی‌که کعبه در روی این زمین و این عالم پیدا شده، آیا کسی شنیده یک بار کعبه حرف بزند؟ الله بگوید؟ اما سر مطهر حسین؟ع؟ دارد می‌گوید: و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 494 *»

زید بن ارقم در بازار کوفه در غرفه‌ای نشسته بود. می‌داند در بازار چه خبر است. به‌حسب نقل نابینا است. به نفرین امیرالمؤمنین هم نابینا شده. چون در وقتی‌که امیرالمؤمنین محاجّه می‌فرمودند و فضائل خودشان را می‌گفتند، شهادت نداد. فرمودند: زید بن ارقم، تو بودی و شنیدی. گفت: من پیر شده‌ام، یادم رفته. فرمودند: اگر دروغ بگویی خدا چشم‌هایت را از تو بگیرد. خدا تو را کور کند. کور شد.([277]) ولی از حاشیه‌‌نشین‌های آن ظالمان است. هم در مجلس ابن‌زیاد نقل کرده‌اند که بوده و هم در مجلس یزید نقل کرده‌اند. بعضی‌ها می‌گویند یکی از این دو تا درست است؛ نه، هر دو درست است. او حاشیه‌نشین بوده. به‌واسطه اینکه از صحابه رسول‌الله است، از وجودش استفاده می‌کردند که در مجلسِ خیانت و جنایتِ آنها باشد و با بودنش کارهای آن ملعون‌ها را تصدیق کند. هم در مجلس ابن‌زیاد بوده، هم در مجلس یزید بوده؛ یعنی خودش را رسانده، شاید هم او را برده‌اند. طمع است، دنیا است، پول است، مقام است. پناه به خدا می‌بریم. در هر دو مجلس بنشیند و در حضورش، سرِ مطهرِ فرزندِ پیغمبر را بگذارند، اهل‌بیت پیغمبر را به‌اسارت بیاورند. البته حرف زده؛ اما نگذاشتند این حرف‌هایش چندان تأثیری بگذارد و خیلی زود هم تبرئه‌اش کردند. گفتند: اگر تو پیر نشده بودی، خِرِف نشده بودی، تو را می‌کشتیم.([278]) دیگران را اگر فقط یک فضیلت می‌گفتند گردن می‌زدند. همین ابن‌زیاد و همین یزید _ خدا لعنتشان کند _ تا کسی در مقام نقل فضیلتی از فضائل ایشان برمی‌آمد، فوراً دستور کشتن او را می‌دادند؛ به جرم اینکه فضیلتی از فضائل ایشان؟عهم؟ نقل نموده است. آری، سر مطهر امام؟ع؟ می‌دید و می‌شنید. افراد را می‌شناخت. دوست و دشمن را می‌شناخت.

زید بن ارقم در غرفه‌اش، در بازار کوفه نشسته است. می‌داند برای چه ازدحام

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 495 *»

است، رفت‌وآمد است، سر و صدا است. از جمله سرِ مطهرِ امام حسین را دارند از این بازار گذر می‌دهند. حضرت نزدیک غرفه او رسیدند، برای اتمام حجت آیه‌ای از سوره مبارکه کهف را تلاوت فرمودند؛ که انتخاب این آیه جهت دارد، علت دارد. خواستند بفرمایند: ای زید بن ارقم و امثالِ تو، شما به کجا پناه می‌برید؟! آیا یزید می‌تواند تو را پناه دهد؟! ابن‌زیاد می‌تواند تو را پناه بدهد؟! در گذشته، پیش از این، ابی‌بکر و عمر و عثمان می‌توانستند شما را پناه بدهند؟! که فضیلتِ پدر من را در مقام محاجّه کتمان کردی و گفتی پیر شده‌ام و از خاطرم رفته. کهفی که خدا قرار داده، حصنِ حصینی که خدا برای بندگانش مقرر کرده ما هستیم. کهفِ حقیقی این بزرگوارانند که هرکس به ایشان پناه برده پناه یافته و از عذاب دنیا و آخرت محفوظ مانده، از هلاکت محفوظ مانده، از غضب خدا حفاظت شده، حراست شده.

فرمود: ام حَسِبتَ اَنَّ اصحابَ الکهف و الرَّقیم کانوا من آیاتِنا عجباً.([279]) ببینیم چه رابطه‌ای بین این دو حادثه جریان اصحاب کهف و سخن گفتن سر مطهر امام؟ع؟ است. اصحاب کهف و رقیم، یعنی اصحابِ غار که به غار رفتند و از اهل زمانشان و حکّامِ زمانشان فرار کردند. آنجا در میان غار خوابیدند. خواب بودند، اما هرکس آنها را می‌دید فکر می‌کرد بیدارند. حتی نگاه می‌کردند و نگاه‌های آنها موجبِ رُعب در دل‌ها بود، می‌ترسیدند. در گزارش از حال اینها، خطاب به حضرت رسول‌؟ص؟ هم شده: لَوِ اطّلعتَ علیهم لولَّیتَ منهم فِراراً و لمُلِئتَ منهم رُعباً؛([280]) وقتی‌ آنها را ببینی، دلت از ترسِ آنها پُر می‌شود. یعنی بیننده این‌طور بود، نگاه می‌کرد می‌ترسید. در مواقع به‌خصوص از این شانه به آن شانه می‌شدند که آفتاب و هوای تازه به بدنشان بخورد. بدن نپوسد. بیش از سیصد سال خوابیدند.([281]) خواب بودند، ولی بدن کارِ خودش را انجام می‌داد.

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 496 *»

می‌دانیم روح در خواب از بدن جدا است. با مرگ هیچ فرق ندارد. در مرگ هم روح از بدن جدا می‌شود، در خواب هم روح از بدن جدا می‌شود. با این تفاوت که چون در حال خواب، بدن استعداد و قابلیتش برای تعلق روح ضعیف شده، روح فعلاً‌  تعلقش را برمی‌دارد تا بدن قرار بگیرد و به حال عادی‌اش برگردد، دوباره تعلق می‌گیرد. به‌طور کلی قطع علاقه نمی‌شود؛ ولی روح هم نیست. تمام کارها مال خود بدن است. اگر این بدن می‌غلتد، شما در حال خواب پا دراز می‌کنید، پا جمع می‌کنید، از این شانه به آن شانه می‌شوید، خودِ بدن دارد این کارها را می‌کند. تمامْ جریان‌های طبیعی بدن در کار است. سازمان‌های داخلی دارد کار خودش را انجام می‌دهد. خواب است بدن برمی‌خیزد، راه می‌رود. خودِ بدن دارد انجام می‌دهد. حرف می‌زند، مال خود بدن است. روح بالا رفته و با حال مرگ هیچ فرق ندارد. لَتَموتون کما تنامون؛([282]) می‌میرید همان‌طور که می‌خوابید. اینها بحث‌هایش شده.

این اصحاب کهف و رقیم، بدن‌هایشان سالم و کارهای بدنیِ آنها سالم است. خوابند. روح الآن کاری آنجا ندارد، هیچ کار ندارد. تمام کارها مال بدن است. امام حسین؟ع؟ می‌گوید: آنها را ببین. در صورتی که خدا می‌فرماید: این از آیاتِ عجیبِ ما نیست. ام حسبتَ ان اصحابَ الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً‌. قدرتِ پروردگار و نظامِ آفرینشِ او فوقِ این حرف‌ها است! چطور فوق این حرف‌ها است؟ او برای اولیائش بدن‌هایی می‌سازد که این بدن‌ها ذره‌ذره می‌شود، قطعه‌قطعه می‌شود، زیرِ سمِ اسب‌ها نرم می‌شود، کوبیده می‌شود، سرش از بدن جدا می‌شود، ضربه می‌خورد، بعد از مدت‌ها، کنار غرفه تو می‌آید و می‌گوید: ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً‌. که او هم گفت: آقا، امرِ شما از این امر اعجب یعنی شگفت‌انگیزتر است!([283])

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 497 *»

اگر بنا است کسی در مورد اصحاب کهف به‌شگفت آید و تعجب کند، باید درباره شما بیشتر تعجب کند که بر سرِ نیزه، سرِ مطهّرت قرآن تلاوت می‌کند. نه‌تنها قرآن خواندن؛ قرآن تلاوت می‌کند با دانستنِ تفسیر آن، از ظاهر و باطن و تأویل و تمامِ طبقاتِ ظاهرش و باطنش و تأویلش، که هیچ‌کس روی زمین به‌مانندِ آن سرِ مطهر عالم به قرآن نبود. صلی الله علیک یا اباعبدالله. صلی الله علیک یا اباعبدالله.

نه‌تنها در اربعین، بلکه در هر روز، در حد امکان و تمکن باید شدّ رحال کرد. گرچه از نظر بعضی واجب است و از نظر بعضی  مستحب مؤکد است. البته فقهاءِ عظام برای حرمتِ شریعتِ ظاهره و عمل کردنِ به ظاهرِ روایات، بعضی‌ها به وجوب حکم می‌فرمایند و بعضی‌ها به استحبابِ اکید و شدید حکم می‌فرمایند؛ این به‌حسب ظاهر شریعت است. اما این بدن بدنی است که باید همیشه شیعه خدمت‌گزارِ این بدن باشد و کنارِ این قبر زندگی کند، تا بمیرد. اَطوفُ بِبابکم فی کلِّ حین. امام جواد برای پدرشان در زیارت جوادیه فرمودند:

اطوف ببابکم فی کل حین کأنَّ ببابکم جُعِلَ الطوافُ([284])

من طواف می‌کنم، به درِ خانه شما می‌آیم و می‌روم. این حرم را خانه حساب می‌کنند. اطوف ببابکم؛ مرتب بر درِ خانه شما طوافِ من است، رفت‌وآمدِ من است. قربان‌صدقه شما می‌شوم. چون معنیِ طواف قربان‌صدقه شدن و جان فدا کردن است. من دورِ خانه شما، دور قبر شما، دور مرقد شما، دور آستانه شما، دور عتبه شما می‌گردم، طواف می‌کنم، جان نثار می‌کنم. خودم را قربان‌صدقه شما می‌کنم. کأنّ ببابکم جعل الطوافُ. به خدا طوافِ دورِ خانه خدا، کعبه معظمه به برکت اینها است، به‌واسطه ارتباطش با اینها است. به‌واسطه این است که یک وجهی از اینها است. کأنّ ببابکم جعل الطواف؛ طواف فقط شأن شما است، شأن خانه شما است، شأن قبر شما است،

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 498 *»

شأن مزار شما است و برای طوافِ کلِّ خلائق، همه و همه شایستگی دارد.

آری، اهل‌بیت هم روی این جهات، به احتمال قوی در اربعین به کربلاء آمدند و زیارتِ اربعین را آن بزرگواران به همراهی جابر برگزار کردند. اگر خودِ آنها آمده بودند و جابر نیامده بود، چندان اهمیتی پیدا نمی‌کرد، چندان عُظمی پیدا نمی‌کرد. با اینکه معصومِ کلی، مثل زین‌العابدین و نقیبه کلیه مثل زینب کبری، نقیبه کلیه مثل ام‌کلثوم، نقیبه عظیمه مثل سکینه، و سایرین بودند؛ اما این موقعیت را پیدا نمی‌کرد که جابر بن عبدالله انصاری بیاید. صحابه رسول‌الله است، از رسول‌خدا احادیث شنیده و همه به مقام و منزلتش اعتقاد دارند. همه می‌دانند راست‌گو است و عملش عملی است که رسول‌خدا می‌پسندد. از سنت رسول‌خدا باخبر است. می‌داند که رسول‌خدا راضی‌اند، خدا راضی است که حرکت کند، شدّ رحال کند، بار سفر ببندد و با این کارش بر دهان اهل سنت محکم بکوبد که به رسول‌خدا نسبت دادند و گفتند: «لا یُشدّ الرحالُ الّا الی ثلاثة مساجد، مسجدالحرام و مسجدی و المسجد الاقصی». با این عمل مقدسش بر دهان آنها کوبید و شیعیان، همیشه با انجامِ زیارتِ اربعین، جابر را کمک می‌کنند و تأیید می‌کنند و عملاً بر دهان اهل سنت می‌کوبند که این چه غلطی است که کرده‌اید و چه نسبت ناروایی است که به رسول‌خدا داده‌اید. مسجد کوفه هم مسجدی بافضیلت است؛ خدا روزی کند، باید به آنجا هم شدّ رحال کرد. به اعتاب مقدسه ائمه و مشاهد مشرفه ایشان هم باید شدّ رحال کرد.

به هر حال، بنابر این احتمالِ قوی، در روز اربعین آمده‌اند و اربعین آنجا بوده‌اند؛ اما رفتند. نتوانستند بمانند. رفتند. همراهی‌های حضرت سجاد خیلی‌اند.  عده‌ای از همین کربلاء حرکت کردند، عده‌ای از شامات همراه آمده‌اند. از جمله بشیر‌ بن جَذلَم یا حَذلَم است. نزدیکِ مدینه که رسیدند، حضرت سجاد؟ع؟ به او فرمودند: بشیر، خدا پدرت را رحمت کند، شعر می‌دانست؛ تو هم می‌توانی شعر بگویی؟ عرض کرد:

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 499 *»

آری، یا ابن رسول‌الله. فرمود: شعری در مصیبت ما بگو  و برو اهل مدینه را خبر کن. همان‌طور که شنیدید رفت و خبر کرد و خبر داد که آقا زین‌العابدین با خاندان رسول‌خدا مراجعت فرموده‌اند. در خارج مدینه، آنجا خیمه زده‌اند. برای زیارت آن بزرگوار بروید.

حضرت مخصوصاً‌ خارج شهر را انتخاب کردند، برای اینکه به دشمنانشان بفهمانند که ببینید، دل‌های مردم با ما است. مردم را به حال خودشان بگذارید. آنهایی که دارای فطرت سالمند، به ما محبت دارند. زن، مرد، کوچک و بزرگ هجوم آوردند. حالیشان نبود. همه فریاد می‌زدند. سر و پای برهنه، به خارج مدینه ریختند.

خدا حاج آقای مشیری را رحمت کند. خدا رحمتش کند. مخصوصاً‌ یادشان بکنیم. ایشان می‌گفتند من خودم همان‌ منظره را در خواب دیدم. وقتی‌ ایشان این روضه را می‌خواند، چون آن خواب یادشان می‌آمد، خیلی حالشان دگرگون می‌شد. خدا رحمتشان کند. خدا جمیعِ رفتگانِ ما را غریقِ بحارِ رحمتش بفرماید. همه‌شان را با ابی‌عبدالله الحسین محشور بفرماید. ایشان مخصوصاً این روضه را بیشتر می‌خواند و می‌گفت: همان‌طور که در تاریخ نقل است دیدم که حضرت سجاد روی یک کرسی و صندلی، دمِ آن خیمه نشسته بودند و دستمالی در دست داشتند و به‌شدت گریه می‌کردند، به‌شدت ناله می‌کردند. مردم از ناله آن بزرگوار و گریه آن بزرگوار بی‌تاب شده بودند. همه گریه می‌کردند، همه ضجه می‌کردند، همه وا‌حسیناه می‌گفتند، همه و همه. تا آنکه گریه حضرت آرام گرفت. به مردم دستور فرمودند سکوت کردند و بعد فرمایشاتی فرمودند.([285]) که اجمالاً شنیده‌اید و ذکر مصائب فرموده‌اند.

مرحوم حاج مشیری می‌گفت: همان‌طور دیدم دستمال در دست مبارک امام است و از جمله فرمایشاتش که کاملاً به خاطرم است در آن خواب شنیدم این بود که

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 500 *»

می‌فرمود: ای مردم، همین‌قدر بدانید، اگر جد ما در عوض اینکه درباره ما سفارش کرد و رعایتِ حرمتِ ما را بر همه اصحاب و همه امتش لازم فرمود، اگر به‌عکس سفارش می‌کرد در اینکه ما را آزار دهند و بر ما صدمات وارد کنند، بیش از آنی که وارد ساختند وارد نمی‌ساختند.([286]) ببینید چه بوده شدتِ مصائب و شدت صدمات!

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد الاوصیاءِ الراضین المرضیّین بافضلِ صلواتِک و بارِک علیهم بافضلِ برکاتک و السلامُ علیهم و علی ارواحهم و اجسادهم و رحمة الله و برکاته. اللهم عجّل فرجَهم و فرجَنا بهم و تَوَفَّنا علی ملّتهم و احشُرنا فی زُمرَتهم و لا تُفرِّق بیننا و بینهم طرفةَ عین و ارحمنا بهم فی الدنیا و الآخرة. اللهم اشفِ بهم مرضانا و ارحم بهم موتانا و سلّم بهم مسافرینا و اَدِّ بهم دیونَنا و اقضِ بهم حوائجَنا و حوائجَ جمیعِ اخواننا و اخواتنا فی الدین. اللهم ارفع درجاتِ مشایخِنا العظام، اللهم انفعنا بعلومهم و معرفتهم و محبتهم، اللهم اجزِهِم عنّا خیرَ الجزاء و اَرضِهِم عنّا برحمتک یا ارحمَ الراحمین. اللهم ارزقنا زیارةَ الحسین و شفاعةَ الحسین و الدفن فی تربة الحسین و وفقنا للعزاء و البکاء علی الحسین فی الحیوة الدنیا و عند الممات و فی البرزخ و عند البعث.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

و عجل فرج ولیک صاحب الامر  و الزمان

 

 

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 501 *»

بسمه تعالی

کتاب‌نامه

قرآن کریم.

مصباح الشریعة. بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

احسائی، شیخ احمد بن زین‌الدین/. جوامع الکلم. چاپ دوم: بصرة، مطبعة الغدیر، 1431‑ 1430ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. شرح الزیارة الجامعة الکبیرة. چاپ چهارم: کرمان، مطبعه سعادت، 1356ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

حسینی رشتی، سید کاظم بن سید قاسم/. جواهر الحکم. چاپ اول: بصرة، شرکة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة، 1432ق.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

کرمانی، محمد کریم بن ابراهیم/.مکارم الابرار عربی (ج23). رساله اذکار الاسبوع. چاپ اول:  بصرة، شرکة‌ الغدیر للطباعة و النشر المحدودة، 1437 ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ.  ارشاد العوام (ج2 و ج4). چاپ دوم: مشهد، 1398ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ (چهل موعظه محرم). مشهد، 1384ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

شریف طباطبائی، محمدباقر بن محمدجعفر/. کفایة المسائل. چاپ چهارم: مشهد، چاپخانه خراسان، 1405ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ ماه مبارک 1316. مشهد، 1385ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ محرم 1297(2). مشهد، 1397ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ محرم 1298. مشهد، 1388ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ محرم 1301. مشهد، 1396ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

پورموسویان، سید احمد. نماز اعظم ارکان دین (جلد دوم). چاپ دوم: مشهد، 1396ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 502 *»

ابن‌ابی‌الحدید، عبدالحمید بن هبةالله. شرح نهج البلاغة. چاپ اول: قم، دار الکتب العلمیة، 1404ق.

ابن‌اثیر الجزری، علی بن محمد. أسد الغابة فی معرفة الصحابة. بیروت، دار الفکر، 1409ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. الکامل فی التاریخ. بیروت، دار صادر.

ابن‌اعثم کوفی، محمد بن علی. کتاب الفتوح. چاپ اول: بیروت، دار الأضواء، 1411ق.

ابن‌بابویه، محمد بن علی. من لایحضره الفقیه. چاپ دوم: قم، دفتر انتشارات وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413ق.

ابن‌طاووس، عبدالکریم بن احمد. فرحة الغری فی تعیین قبر امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب؟ع؟ فی النجف. چاپ اول: قم، منشورات الرضی.

ابن‌طاووس، علی بن موسی. اللهوف علی قتلی الطفوف. چاپ اول: تهران، جهان، 1348ش.

ابن‌عنبة الحسینی، احمد بن علی. عمدة الطالب فی أنساب آل أبی‌طالب. چاپ دوم: قم، انصاریان، 1425ق.

ابن‌قولویه، جعفر بن محمد. کامل الزیارات. چاپ اول: نجف اشرف، دار المرتضویة، 1356ش.

بحرانی، عبدالله بن نورالله. عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال. چاپ اول: قم، مؤسسة الامام المهدی؟عج؟، 1413ق.

بیهقی، احمد بن حسین. الإعتقاد و الهدایة إلی سبیل الرشاد علی مذهب السلف أهل السنة و الجماعة. چاپ دوم: بیروت،  الیمامة للطباعة و النشر و التوزیع، 1423ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. دلائل النبوة و معرفة أصحاب الشریعة. چاپ اول: بیروت، دار الکتب العلمیة، 1405ق.

تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم. چاپ اول: قم، دفتر تبلیغات، 1366ش.

جزائری، سید نعمة‌الله بن عبدالله. الأنوار النعمانیة فی بیان معرفة النشأة الانسانیة. چاپ اول: بیروت، دار القاری، 1429ق.

حافظ برسی، رجب بن محمد. مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیرالمؤمنین؟ع؟. چاپ اول: بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1422ق.

حر عاملی، محمد بن حسن. تفصیل وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة (30 جلد). چاپ اول: قم، مؤسسة آل‌البیت؟عهم؟، 1409ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ.هدایة الأمة إلی أحکام الأئمة؟عهم؟. چاپ اول: مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان‌قدس رضوی، 1412ق.

حلوانی، حسین بن محمد. نزهة الناظر و تنبیه الخاطر. چاپ اول: قم، مدرسة الامام المهدی؟عج؟، 1408ق.

 

«* گفتاری پیرامون فرمایش علامات المؤمن خمس صفحه 503 *»

خوانساری، محمدباقر بن زین‌العابدین. روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات. قم، دهاقانی (اسماعیلیان)، 1390ق.

ذهبی، محمد بن احمد. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام. چاپ دوم: بیروت، دار الکتاب العربی، 1413ق.

طبرسی، حسن بن علی. کامل بهائی. چاپ اول:تهران، انتشارات مرتضوی، 1383ش.

طبری آملی صغیر، محمد بن جریر. دلائل الإمامة. چاپ اول: قم، بعثت، 1413ق.

عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعة. تفسیر نور الثقلین. چاپ چهارم: قم، اسماعیلیان، 1415ق.

فیض کاشانی، محمدمحسن بن شاه‌مرتضی. الوافی. چاپ اول: اصفهان، کتابخانه امام امیرالمؤمنین علی؟ع؟، 1406ق.

قلقشندی، احمد بن علی. صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء. بیروت، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون.

قمی، عباس. نفس المهموم فی مصیبة سیدنا الحسین المظلوم. قم، المکتبة الحیدریة، 1379ش.

قمی، علی بن ابراهیم. تفسیر القمی. چاپ سوم: قم، دار الکتاب، 1404ق.

قندوزی، سلیمان بن ابراهیم. ینابیع المودة لذوی القربی. چاپ دوم: قم، دار الاسوة للطباعة و النشر، 1422ق.

کفعمی عاملی، ابراهیم بن علی. مصباح الکفعمی او جنة الأمان الواقیة و جنة الأیمان الباقیة. چاپ دوم: قم، دار الرضی (زاهدی)، 1405ق.

مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی. العقائد. چاپ اول: مؤسسة الهدی للنشر و التوزیع، 1378ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار. چاپ دوم: بیروت، دار  إحیاء التراث العربی، 1403ق.

ــــــــــــــــــــــــــــ. جلاء العیون؛ تاریخ چهارده معصوم؟عهم؟. چاپ سیزدهم: قم، انتشارات سُرور، 1387ش.

ــــــــــــــــــــــــ. مرآة العقول فی شرح أخبار آل‌الرسول. چاپ دوم: تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1404ق.

مفید، محمد بن محمد. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد. چاپ اول: قم، کنگرۀ شیخ مفید، 1413ق.

واقدی، محمد بن عمر. کتاب المغازی. چاپ سوم: بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1409ق.

وصال شیرازی. کلیات دیوان وصال شیرازی. به‌سعی و اهتمام محمد عباسی. کتاب‌فروشی فخر رازی.

هاشمی بصری، محمد بن سعد. الطبقات الکبری. چاپ اول: بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410ق.

نوری، حسین بن محمدتقی. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل. چاپ اول: قم، مؤسسة آل‌البیت؟عهم؟، 1408ق.

([1]) بحارالانوار ج4 ص197

([2]) بحارالانوار ج26 ص14

(1) دهه آخر شعبان 1411ق (مباحثی ذیل آیه شریفه و لقد ارسلنا موسی بآیاتنا …)

([4]) بحارالانوار ج95 ص393

([5]) بحارالانوار ج44 ص321 و ج45 ص42

([6]) بحارالانوار ج45 ص34

([7]) بحارالانوار ج45 ص42

([8]) مریم: 93

([9]) واقعه: 27

([10]) تفسیر القمی ج2 ص348

([11]) اعراف: 31

([12]) … و فتق نور ابنتی فاطمة فخلق منه السماوات و الارض … ثم فتق نور الحسن فخلق منه الشمس و القمر … ثم فتق نور الحسین فخلق منه الجنة و الحور العین‏. (بحارالانوار ج25 ص16)

([13]) الکافی ج5 ص334

([14]) بحارالانوار ج6 ص319

([15]) المصباح (للکفعمی) ص472 _  بحارالانوار ج97 ص160

([16]) قال النبی؟ص؟: …ان له [= الحسین؟ع؟] شیعةً یشفعون فیُشفّعون… (بحارالانوار ج44 ص225)_  قال رسول‌الله؟ص؟: قد احببتُ ان تکون دعوتی ذخیرة لشفاعتی فی العصاة من امتی و یقضی الله فی ولدیّ [الحسن و الحسین؟عهما؟] ما یشاء. (همان ص242)

([17]) … فقال؟ص؟ یا بنیّ اولئک طوائف من امتی یزورونکم فیلتمسون بذلک البرکة و حقیق علیّ ان آتیهم یوم القیامة حتى اخلصهم من اهوال الساعة من ذنوبهم و یسکنهم الله الجنة. (بحارالانوار ج44 ص234)

([18]) قال رسول‌الله؟ص؟: ان لله ملائکة سیّاحین فی الارض یبلّغوننی عن امتی السلام. (بحارالانوار ج97 ص181) _  قال ابوجعفر؟ع؟: ان لله ملکاً من الملائکة سأل الله ان یعطیه سمع العباد فاعطاه الله فذلک الملک قائم حتى تقوم الساعة لیس احد من المؤمنین یقول صلى الله على محمد و آله و سلم الا قال الملک و علیک ثم یقول الملک یا رسول‌الله ان فلاناً یقرئک السلام فیقول رسول‌الله؟صل؟ و علیه السلام‏. (همان)

([19]) بحارالانوار ج30 ص297

([20]) بحارالانوار ج45 ص146

([21]) قال یزید لعنه‌الله خطاباً لزین‌العابدین؟ع؟: «لعن الله ابن‌مرجانة فوالله ما امرته بقتل ابیک و لو کنت متولیاً لقتاله ماقتلته.»‏ (بحارالانوار ج45 ص162)

([22]) مواعظ محرم الحرام 1264ق موعظه ششم و …

([23]) قال ابوعبدالله؟ع؟: تاسوعا یوم حوصر فیه الحسین و اصحابه بکربلاء و اجتمع علیه خیل اهل الشام و اناخوا علیه و فرح ابن‌مرجانة و عمر بن سعد بتوافر الخیل و کثرتها و استضعفوا فیه الحسین؟ع؟ و اصحابه و ایقنوا انه لایأتی الحسین ناصر و لایمده اهل العراق‏. (بحارالانوار ج45 ص95)

([24]) روی عن الباقر؟ع؟: انهم کانوا خمسة و اربعین فارساً و مائة راجل.‏ (بحارالانوار ج45 ص4)

([25]) بحارالانوار ج44 ص350

([26]) …فجاء بلال عند صلاة الصبح و رسول الله؟ص؟ مغمور بالمرض فنادى الصلاة یرحمکم الله. فاؤذن رسول‌الله بندائه فقال یصلی بالناس بعضهم فانی مشغول بنفسی. فقالت عائشة مروا ابابکر و قالت حفصة مروا عمر. فقال رسول‌الله؟ص؟ حین سمع کلامهما و رأى حرص کل واحدة منهما على التنویه بابیها و افتتانهما بذلک و رسول‌الله؟ص؟ حیّ: اکففن فإنکن صویحبات یوسف. ثم قام؟ص؟ مبادراً خوفاً من تقدم احد الرجلین و قد کان؟ص؟ امرهما بالخروج مع اسامة و لم‌یک عنده انهما قد تخلفا فلما سمع من عائشة و حفصة ما سمع علم انهما متأخران عن امره فبدر لکفّ الفتنة و ازالة الشبهة فقام؟ص؟ و انه لایستقل على الارض من الضعف فاخذ بیده علی بن ابی‌طالب و الفضل بن العباس فاعتمد علیهما و رجلاه یخطان الارض من الضعف فلما خرج الى المسجد وجد ابابکر قد سبق الى المحراب فاومأ الیه بیده ان تأخر عنه فتأخر ابوبکر و قام رسول‌الله؟ص؟ مقامه فکبّر و ابتدأ الصلاة التی کان ابتدأها ابوبکر. (بحارالانوار ج22 ص467)

([27]) عن ابی‌جعفر؟ع؟: انما استحسنوا الاشعار للبدن لانه اول قطرة تقطر من دمها یغفر الله له على ذلک. (بحارالانوار ج96 ص101)

([28]) وسائل‌ا‌لشیعة ج16 ص330

([29]) و عزتی و جلالی ما من رجل او امرأة سال دمع عینیه فی یوم عاشوراء و غیره قطرةً واحدةً الّا و کُتب له اجرُ مائة شهید. (مستدرک الوسائل ج10 ص319)

([30]) قال النبی؟ص؟ خطاباً للحسین و هو؟ع؟ فی منامه: …ان لک فی الجنة درجات لاتنالها الا بالشهادة. (بحارالانوار ج58 ص182)

([31]) محمد؟ص؟: 4 6

([32]) بحارالانوار ج44 ص392

([33]) بحارالانوار ج44 ص266

([34]) انما الاعمال بالنیات و انما لکل امرئ ما نوی فمن کانت هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها او امرأة یتزوجها فهجرته الى ما هاجر الیه. (بحارالانوار ج67 ص211)

([35]) قال علی بن الحسین؟عهما؟: … ثم دعا (الحسین؟ع؟) فقال لهم ارفعوا رءوسکم و انظروا. فجعلوا ینظرون الی مواضعهم و منازلهم من الجنة و هو یقول لهم هذا منزلک یا فلان. فکان الرجل یستقبل الرماح و السیوف بصدره و وجهه لیصل الی منزلته من الجنة. (بحارالانوار ج44 ص298) _  «آن وقتی که حضرت گفت سر خود را بالا  کنید، وقتی سر بالا  کردند بهشت را مشاهده کردند، در رخساره او دیدند آن جوانان مقامات خود را.» (مواعظ محرم الحرام 1298 مرحوم آقای شریف طباطبائی/، مجلس دهم)

([36]) قال/:

و حیثُ انکرْتُ سِلْوانی تُسائِلُنی لِمَ النّکیرُ فَما استفهامُ اِنْکاری
نُحولُ جسمی و تکدیرُ المعیشةِ وَ اصْفِرارُ وجهی و تَـزْفاری بِتَکْرارِ
و لاعجٌ فی الحشا لاینطفی فَلِذا تجری دُموعی من تصعیدِ تَزفاری

(جوامع الکلم، ج9، دیوان المراثی و الاشعار للشیخ الاوحد، القصیدة الثامنة، ص205)

یا ابنَ الامامِ البَطَلِ الهمامِ مُصابُکمْ لقدْ بَریٰ عظامی
کدّرَ عیشی و نَفیٰ مَنامی تُصْلیٖ فُؤادی زفْرَتی تحسّرا

(همان، القصیدة السابعة، ص203)

([37]) قال الحسین؟ع؟: … ان رسول‌الله؟ص؟ قال لی: … و یُستشهد معک جماعةٌ من اصحابک لایجدون الم مسّ الحدید و تلا قلنا یا نارُ کونی برداً و سلاماً علی ابرهیم یکون الحرب برداً و سلاماً علیک و علیهم. (بحارالانوار ج45 ص80)

([38]) چهل موعظه از مواعظ محرم الحرام، مجلس هشتم از مواعظ محرم 1264ق

([39]) بقره: 195

([40]) جوامع‌الکلم ج2 ص525 و 526 (جواب الشاهزاده محمود میرزا)

([41]) قال رافعاً صوته: یا ابتاه هذا جدی رسول‌الله؟ص؟ قد سقانی بکأسه الاوفى شربة لا اظمأ بعدها ابداً و هو یقول العجل العجل فان لک کأسا مذخورة حتى تشربها الساعة. (بحارالانوار ج45 ص44)

([42]) عوالم العلوم ج11 ص931

([43]) بحارالانوار ج99 ص130

([44]) عن عامر بن سعد عن ابیه قال: … سمعت رسول‌الله؟ص؟ یقول لعلی و خلّفه فی بعض مغازیه فقال یا رسول‌الله تخلّفنی مع النساء و الصبیان فقال رسول‌الله؟ص؟ أ ما ترضى ان‌تکون منی بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبی بعدی. (بحارالانوار ج21 ص10)

([45]) عن النخَعی قال: «قلت لعلی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب صلوات الله و سلامه علیهم علّمنی یا ابن رسول‌الله قولاً اقوله بلیغاً کاملاً  اذا زرت واحداً منکم.» (بحارالانوار ج99 ص127)

([46]) بحارالانوار ج21 ص26

([47]) آل‌عمران: 34

([48]) بحارالانوار ج21 ص10

([49]) اعراف: 142

([50]) عن علی؟ع؟ قال: بینما انا امشی مع النبی؟ص؟ فی بعض طرقات المدینة اذ لقینا شیخ … فسلّم على النبی؟ص؟ و رحّب به ثم التفت الیّ و قال السلام علیک یا رابع الخلفاء و رحمة الله و برکاته أ لیس کذلک هو  یا رسول‌الله؟ فقال له رسول‌الله؟ص؟: بلى ثم مضى. فقلت یا رسول‌الله ما هذا الذی قال لی هذا الشیخ و تصدیقک له؟ قال انت کذلک والحمدلله … و قال عزوجل «و اذان من الله و رسوله الی الناس یوم الحج الاکبر» فکنت انت المبلغ عن الله و عن رسوله و انت وصیی و وزیری و قاضی دینی و المؤدی عنی و انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی فانت رابع الخلفاء کما سلم علیک الشیخ. أ و لاتدری من هو؟ قلت لا. قال ذاک اخوک الخضر؟ع؟ فاعلم. (بحارالانوار ج36 ص417)‏

([51]) بقره: 30

([52]) یا داود انا جعلناک خلیفةً فی الارض. (ص: 26)

([53]) بحارالانوار ج31 ص650

([54]) مائده: 67

([55]) «ان الحسن بن الحسن المثنى قَتل بین یدی عمه الحسین؟ع؟ فی ذلک الیوم سبعة‌عشر نفساً و اصابه ثمانی‌عشرة جراحة فوقع فاخذه خاله اسماء بن خارجة فحمله الى الکوفة و داواه حتى برأ و حمله الى المدینة.» (اللهوف ص145)

([56]) بحارالانوار ج28 ص187

([57]) بحارالانوار ج21 ص387

([58]) اخبرنا فضیل بن مرزوق قال سمعت الحسن بن الحسن و سأله رجل: أ لم‌یقل رسول‌الله؟صم؟ من کنت مولاه فعلی مولاه؟ قال لی: بلی. والله لو یعنی بذلک رسول‌الله؟صم؟ الامارة و السلطان لافصح لهم بذلک، فان رسول‌الله؟صم؟ کان انصح المسلمین لقال یاایها الناس هذا ولی امرکم و القائم علیکم من بعدی فاسمعوا له و اطیعوا والله لئن کان الله و  رسوله اختار علیاً لهذا الامر و جعله القائم به للمسلمین من بعده ثم ترک علیّ امر الله و  رسوله لکان علی اول من ترک امر الله و امر رسوله. (الاعتقاد للبیهقی ص479)

([59]) بحارالانوار ج21 ص388

([60]) بحارالانوار ج82 ص272

([61]) بحارالانوار ج79 ص218

([62]) بحارالانوار ج10 ص99

([63]) بحارالانوار ج۸۵ ص293

([64]) عن الحسین بن المختار عن ابی‌عبدالله؟ع؟ قال: «سألته عن الرجل یصلی و هو یمشی تطوّعاً. قال: نعم». (بحارالانوار ج84 ص45)

([65]) زمر: 69

([66]) بحارالانوار ج10 ص355

([67]) عن ابی‌جعفر؟ع؟: کان رسول‌الله؟ص؟ یجهر ببسم الله الرحمن الرحیم و یرفع صوته بها… (بحارالانوار ج82 ص82) _  عن ابی‌عبدالله؟ع؟: بسم الله الرحمن الرحیم احق ما جهر بها… (همان)

([68]) ینبغی للامام ان یسمع من خلفه کل ما یقول و لاینبغی لمن خلفه ان یسمعه شیئاً مما یقول. (بحارالانوار ج82 ص202)

([69]) علم ما کان و ما یکون کله فی القرآن و علم القرآن کله فی سورة الفاتحة و علم الفاتحة کله فی البسملة منها و علم البسملة کله فی بائها و انا النقطة تحت الباء. (الانوار النعمانیة ج1 ص40)

([70]) بحارالانوار ج89 ص230

([71]) اللهم انی اسألک بالتجلی الاعظم فی هذه اللیلة من الشهر المکرم… . (المصباح للکفعمی ص535)

([72]) اُصبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظم المصیبة بک حیث انقطع عنا الوحی و حیث فقدناک فانا لله و انا الیه راجعون یا سیدنا یا رسول‌الله صلوات الله علیک و علی آل بیتک الطیبین الطاهرین… . (بحارالانوار ج99 ص212)

(([73] من اصیب منکم بمصیبة فلیذکر مصابه بی فانه لن‌یصاب بمصیبة اعظم منها. (بحارالانوار ج42 ص247)

([74]) قلّ یا رسول‌الله عن صفیّتک صبری و ضعف عن سیدة النساء تجلدی الا ان فی التأسی لی بسنتک و الحزن الذی حلّ بی لفراقک موضع التعزی فلقد وسدتک فی ملحود قبرک بعد ان فاضت نفسک علی صدری و غمضتک بیدی و تولیت امرک بنفسی… . (بحارالانوار ج43 ص211)

([75]) … بل کان یقول [رسول‌الله؟ص؟] نفّذوا جیش اسامة لعن الله من تأخر عنه. (بحارالانوار ج27 ص324)

([76]) و کان سبب وفاتها ان قنفذاً مولی عمر لکزها بنعل السیف بامره. (بحارالانوار ج43 ص170)

([77]) عن ابن‌عباس: لما حضر رسول‌الله؟صم؟ و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، فقال النبی؟صم؟ هلمّوا اکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده ابداً. فقال عمر: ان رسول‌الله؟صم؟ قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله… . (دلائل النبوة للبیهقی ج7 ص183 _  تاریخ الاسلام للذهبی ج1 ص552)

([78]) «… فقال بعض من کان عنده: ان نبی الله لیهجر… .» (الطبقات الکبری ج2 ص187) _   «… قال: فقالوا انما یهجر رسول‌الله.» (همان ص188)

([79]) نجم: 3 و 4

([80]) ولی در روایات رسیده که بعد از رفتنِ آن منافقان آنچه حضرت می‌خواستند بفرمایند فرمودند و نوشته شد. (بحارالانوار ج31 ص425)

([81]) بحارالانوار ج22 ص472‑ 474

([82]) اسراء: 71

([83]) بحارالانوار ج53 ص171

([84]) محجمه: شاخ حجامت؛ شیشه حجامت. (لغتنامه دهخدا)

([85]) قال الصادق؟ع؟: … ثم اوصى [الحسن؟ع؟] ان یدفنوه بالبقیع فقال یا اخی احملنی على سریری الى قبر جدی رسول‌الله؟ص؟ لاجدد به عهدی ثم ردّنی الى قبر جدتی فاطمة بنت اسد فادفنّی فستعلم یا ابن‌ام ان القوم یظنون انکم تریدون دفنی عند رسول‌الله فیجلبون فی منعکم و بالله اقسم علیک ان تهرق فی امری محجمة دم. (بحارالانوار ج44 ص154)

([86]) «رموا بالنبال جنازته حتى سلّ منها سبعون نبلاً.» (بحارالانوار ج44 ص157)

([87]) بحارالانوار ج98 ص238

([88]) بحارالانوار ج22 ص440

([89]) عن سلمان/: «ان الناس کلهم ارتدوا بعد رسول‌الله؟ص؟ غیر اربعة.» (بحارالانوار ج28 ص282)

([90]) جهزوا جیش اسامة، لعن الله من تخلف عن جیش اسامة. (بحارالانوار ج30 ص432)

([91]) بحارالانوار ج28 ص270

([92]) عن ابی‌عبدالله؟ع؟: … فاما الذی لم‌یتغیر منذ قبض رسول‌الله؟ص؟ حتی فارق الدنیا طرفة عین فالمقداد بن الاسود لم‌یزل قائماً قابضاً علی قائم السیف عیناه فی عینی امیرالمؤمنین؟ع؟ ینتظر متی یأمره فیمضی. (بحارالانوار ج28 ص259)

([93]) «… من جملتها ان‌ینطق ذوالفقار بان‌یخرج من غلافه و یتکلم بلسان عربی مبین قم یا ولی‌الله على اسم الله فاقتل بی اعداء الله.» (بحارالانوار ج52 ص171)

([94]) نصر: 1‑3

([95]) لما نزلت هذه السورة قرأها على اصحابه‏ ففرحوا و استبشروا و سمعها العباس فبکى. فقال؟ص؟: ما یبکیک یا عم؟ فقال: اظن انه قد نعیت الیک نفسک یا رسول‌الله. فقال: انه لکما تقول. فعاش بعدها سنتین و ما رئی فیهما ضاحکاً مستبشراً. (بحارالانوار ج21 ص99)

([96]) کان ضحک النبی؟ص؟ التبسم. (بحارالانوار ج73 ص59)

([97]) عن ام‌سلمة قالت: کان رسول‌الله؟ص؟ بآخره لایقوم و لایقعد و لایجیء و لایذهب الا قال سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب الیه. فسألناه عن ذلک فقال: انی امرت بها. ثم قرأ اذا جاء نصر الله و الفتح. (بحارالانوار ج21 ص100)

([98]) و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنةً للناس و الشجرة الملعونة فی القرآن و نخوّفهم فما یزیدهم الا طغیاناً کبیراً. (اسراء: 60)

([99]) عن الصادق؟ع؟: عن علی؟ع؟ ان رسول‌الله؟ص؟ اخذته نعسة و هو على منبره فرأى فی منامه رجالاً ینزون على منبره نزو القردة یردون الناس على أعقابهم القهقرى فاستوى رسول‌الله؟ص؟ جالساً و الحزن یعرف فی‏ وجهه فأتاه جبرئیل؟ع؟ بهذه الآیة «و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فی القرآن» الآیة یعنی بنی‌امیة. قال یا جبرئیل أ على عهدی یکونون و فی زمنی قال لا و لکن تدور رحى الاسلام من مهاجرک فتلبث بذلک عشراً ثم تدور رحى الاسلام على رأس خمس و ثلاثین من مهاجرک فتلبث بذلک خمساً. (بحارالانوار ج55 ص350) _  رأى رسول‌الله؟ص؟ بنی‌امیة ینزون على منبره نزو القردة فساءه، فما استجمع ضاحکاً حتى مات. (همان ج31 ص536)

([100]) بحارالانوار ج20 ص55

([101]) و رمى عبدالله بن قَمِیئَةَ الحارثی رسول‌الله؟ص؟ بحجر فکسر انفه و رباعیته و شجّه فی وجهه. (بحارالانوار ج20 ص26)‏

([102]) … و کتمان ما وجد فی جسده من الجراحات من قرنه الی قدمه و کانت الف جراحة فی سبیل‌الله. (بحارالانوار ج40 ص99) _  انصرف علی بن ابی‌طالب؟ع؟ من وقعة احد و به ثمانون جراحةً … (همان ج36 ص26)

([103]) قال الصادق؟ع؟: لما انصرف رسول‌الله؟ص؟ من وقعة احد الى المدینة سمع من کل دار قتل من اهلها قتیل نوحاً و بکاءً و لم‌یسمع من دار حمزة عمه فقال؟ص؟: لکن حمزة لا بواکی له. فآلى اهل المدینة ان لاینوحوا على میت و لایبکوه حتى یبدءوا بحمزة فینوحوا علیه و یبکوه فهم الى الیوم على ذلک. (بحارالانوار ج79 ص104)

([104]) و صاح صائح الا ان محمداً قد قتل و یقال ان الصائح  کان ابلیس لعنه‌الله فانکفأ الناس. (بحارالانوار ج20 ص26)

([105]) به پاورقی صفحه 153 رجوع شود.

([106]) آل‌عمران: 144

([107]) بحارالانوار ج22 ص511

([108]) زمر: 30

([109]) بحارالانوار ج30 ص590

([110]) بحارالانوار ج99 ص165

([111]) بحارالانوار ج22 ص520

([112]) مسد: 1

([113]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: … مُحی منه [القرآن] سبعون من قریش باسمائهم و اسماء آبائهم و ما تُرک ابولهب الّا للاِزراء علی رسول‌الله؟ص؟ لانه عمه. (بحارالانوار ج52 ص364)

([114]) بحارالانوار ج20 ص83

([115]) بحارالانوار ج20 ص94

([116]) آل‌عمران: 144

([117]) عن ابی‌جعفر؟ع؟ فی قوله تعالی لاتجعلوا دعاءَ الرسول کدعاء بعضکم بعضاً (نور: 63): یقول لاتقولوا یا محمد و لا یا اباالقاسم ولکن قولوا یا نبی‌الله و یا رسول‌الله. (بحارالانوار ج17 ص26)

([118]) بحارالانوار ج43 ص32

([119]) هدایة الامة ج2 ص170

([120]) «و ذکر الشهید ان فی هذا الموضع حار الماء لما امر المتوکل باطلاقه علی قبر الحسین؟ع؟ لیعفیه فکان لا یبلغه.» (بحارالانوار ج86 ص89)

([121]) مشارق انوار الیقین ص264

([122]) «انه انصرف من احد و به ثمانون جراحة یدخل الفتائل من موضع و یخرج من موضع.» (بحارالانوار ج40 ص114) _  «فعُدّ ما به من اثر الجراحات عند خروجه من الدنیا فکانت الف جراحة من قرنه الی قدمه صلوات الله علیه.» (همان، ص115)

([123]) عن امیرالمؤمنین؟ع؟: لما حضرت رسول‌الله؟ص؟ الوفاة دعانی… ثم ادنانی فاسرّ الیّ الف باب من العلم کل باب یفتح الف باب. (بحارالانوار ج22 ص463)

([124]) فرمایش حضرت صادق؟ع؟ که معنی آیه 105 سوره نساء است: لتحکم بین الناس بما اراک الله. (بحارالانوار ج2 ص288)

([125]) ان الله عزوجل ادّب نبیّه علی محبته فقال «و انک لعلی خلق عظیم» ثم فوض الیه … ان نبی الله فوض الی علی؟ع؟ و ائتمنه فسلّمتم و جحد الناس فوالله لنحبّکم ان تقولوا اذا قلنا و تصمتوا اذا صمتنا و نحن فیما بینکم و بین الله عزوجل ما جعل الله لاحد خیراً فی خلاف امرنا. (بحارالانوار ج17 ص4) ــ ان الله عزوجل ادّب نبیه فاحسن ادبه… (همان)

([126]) «… چون از غسل و کفن و حنوط من فارغ شوی، گریبانِ کفنِ مرا بگیر و مرا بنشان، هرچه خواهی از من سؤال کن که هرچه بپرسی تو را جواب گویم. پس حضرت چنین کرد و فرمود که در این موضع نیز هزار باب از علم مرا تعلیم نمود که از هر باب، هزار باب مفتوح می‌شود.» (جلاءالعیون ص123)

([127]) واقعة: 27 و…

([128]) عن الحارث بن یعلی بن مرة عن ابیه عن جده: «… و اذا سمعنا صوتاً فی البیت ان نبیکم طاهرٌ مطهّر فادفنوه و لاتغسلوه.» قال «فرأیت علیاً؟ع؟ حین رفع رأسه فزعاً فقال اخسأ عدوَّ الله فانه امرنی بغسله و کفنه و دفنه و ذاک سنّة.» (بحارالانوار ج22 ص541)

([129]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟ یوم الشوری: فهل فیکم احدٌ بعث الله عزوجل الیه بالتعزیة حیث قبض رسول‌الله؟ص؟ و فاطمة؟عها؟ تبکیه اذ سمعنا حساً علی الباب و قائلاً یقول نسمع صوته و لانری شخصه و هو یقول السلام علیکم اهل البیت و رحمة الله و برکاته ربکم عز وجل یقرئکم السلام و یقول لکم ان فی الله خلفاً من کل مصیبة و عزاءً من کل هالک و درکاً من کل فوت فتعزّوا بعزاء الله و اعلموا ان اهل الارض یموتون و ان اهل السماء لایبقون و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته و انا فی البیت و فاطمة و الحسن و الحسین اربعة لا خامس لنا الا رسول‌الله مسجّی بیننا … (بحارالانوار ج22 ص543)

([130]) بحارالانوار ج42 ص247

([131]) قلّ یا رسول‌الله عن صفیتک صبری و ضعف عن سیدة النساء تجلدی الا ان فی التأسی لی بسنتک و الحزن الذی حلّ بی لفراقک موضع التعزی فلقد وسدتک فی ملحود قبرک… (بحارالانوار ج43 ص211)

([132]) …فاذا بلغ اربعین سنة اوحى الله عزوجل الى ملکیه انی قد عمرت عبدی عمراً فغلّظا و شدّدا و تحفّظا و اکتبا علیه قلیل عمله و کثیره و صغیره و کبیره. (بحارالانوار ج70 ص388)

([133]) مصباح الشریعة ص7

([134]) فرقان: 63

([135]) جن: 19

([136]) مریم: 29 _ 31

([137]) بحارالانوار ج52 ص803

([138]) بحارالانوار ج56 ص397

([139]) بحارالانوار ج20 ص94

([140]) محمد: 7

([141]) آل‌عمران: 144 _ 146

([142]) بحارالانوار ج34 ص274

([143]) «چه عرض کنم از بزرگیِ مصیبت امام حسن. و این مصالحه حضرت امام حسن از واقعه کربلاء هیچ کمتر نیست. از تو می‌پرسم که برود شخصی، با نهایت شجاعت، مثل سیدالشهداء کسی به آن شجاعت، در برابر دشمن شمشیر بکشد، هزار نفر را بکشد، خون دل خود را فرو بنشاند، این مصیبتش بالاتر است یا اینکه در مجلس معاویه دوزانو بنشیند و فحش به امیرالمؤمنین بدهند و نتواند نفس بکشد؟ در حضور مبارک او سبّ کنند امیرالمؤمنین را و حسب و نسب او را بگویند و او قادر باشد ولکن به‌حسب ظاهر مأمور به صبر باشد و حالا خون دل بخورد. مثل عمروعاص فاسق فاجر کافر بنشیند برابر او و فحش بگوید به امیرالمؤمنین و او صبر کند. خیلی کار است! پس صبر امام حسن از غضب امام حسین کمتر نیست.» (مواعظ ماه صفر 1280، موعظه دهم، 20 صفر المظفر 1280، ص165)

([144]) بحارالانوار ج44 ص23

([145]) وصال شیرازی می‌گوید: (دیوان، ص900)

خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خونِ دلِ چندساله کرد
نبوَد عجب که خونِ جگر ریخت در قدَح عمریش روزگار همین در پیاله کرد

 

([146]) بحارالانوار ج44 ص70

( ([147]ذاریات: 56

([148]) عن ابی‌عبدالله؟ع؟ قال: خرج الحسین بن علی؟عهما؟ علی اصحابه فقال: ایها الناس ان الله جل ذکره ما خلق العباد الا لیعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ما سواه. فقال له رجل: یا ابن رسول‌الله بابی انت و امی فما معرفة الله؟ قال: معرفة اهل کل زمان امامهم الذی یجب علیهم طاعته. (بحارالانوار ج5 ص312)

([149]) قال ابوجعفر؟ع؟: حدثنی عبدالله بن العباس و جابر بن عبدالله الانصاری و کان بدریّاً اُحُدیّاً شجریاً. (بحارالانوار ج67 ص20)

([150]) بحارالانوار ج16 ص233

( ([151]بحارالانوار ج2 ص184

([152]) بحارالانوار ج42 ص84

([153]) بحارالانوار ج46 ص60

(([154] بحارالانوار ج72 ص138

([155]( بحارالانوار ج46 ص226

([156]) ان الله عزوجل غضب علی الشیعة فخیّرنی نفسی او هم فوقیتهم والله بنفسی. (الکافی ج1 ص260)

([157]) بحارالانوار ج99 ص17

([158]) «…و قد وکّل من یترصّد اوقات الصلوة…» (بحارالانوار ج48 ص107)

([159]) بحارالانوار ج48 ص223

([160]) «…فحمل علی نعش و نودی علیه هذا امام الرافضة فاعرفوه…» (بحارالانوار ج48 ص227)

حسن بن عبدالله صیرفی از قول پدرش می‌گوید: حضرت موسی بن جعفر در حالی که در حبس سندی بن شاهک بود، وفات کرد و او را بر تابوتی حمل می‌کردند و می‌گفتند این امامِ رافضیان است. او را بشناسید. و چون او را به محل سربازخانه آوردند، چهار تن را برپا داشتند و آنها ندا می‌کردند: هرکس می‌خواهد به خبیث فرزند خبیث، موسی بن جعفر بنگرد بیرون بیاید. و سلیمان بن ابی‌جعفر از کاخش به کنار شط آمد و جنجال و غوغا را شنید و از فرزندان و غلامانش پرسید: این جار و جنجال چیست؟ گفتند: سندی بن شاهک بر نعش موسی بن جعفر فریاد می‌کند. گفت: عن‌قریب این عمل را در جانب غربی شط هم انجام خواهند داد. پس چون او را از پل عبور دادند با غلامانتان بر سر آنها بریزید و جنازه را از دستشان بگیرید. و اگر مانع شما شدند آنها را بزنید و علامت‌های سیاهشان را پاره کنید. گفت: وقتی از پل عبور کردند، بر سر ایشان ریختند و جنازه را از دستشان گرفتند و ایشان را زدند و علامت‌های سیاهشان را پاره کردند و جنازه را بر سر چهارراه قرار دادند و منادیان گماشتند که می‌گفتند: هرکس می‌خواهد به طیّب فرزند طیّب، موسی بن جعفر بنگرد بیرون بیاید. و مردم حاضر شدند و او را غسل داده و حنوط کرده و با کفنی که برد یمانی داشت و دوهزار و پانصد دینار قیمت آن بود و همه قرآن بر آن نوشته شده بود کفن کردند. خود سلیمان هم پابرهنه و گریبان‌چاک به‌دنبال جنازه به‌راه افتاد و او را تا گورستان قریش تشییع کرد و در آنجا به خاک سپرد و گزارش آن را به هارون الرشید نوشت. هارون نیز در جواب سلیمان بن [ابی‌]جعفر نوشت: ای عمو، صله رحم کردی و خداوند جزاء خیر به تو دهد. به خدا سوگند سندی بن شاهک لعنة الله علیه آن کار را به دستور ما انجام نداد. (ترجمه کمال الدین ج1 ص75)

([161]) بحارالانوار ج48 ص225

([162]) بحارالانوار ج48 ص270

( ([163]قال له ابن ابی‌حمزة لقد اظهرت شیئاً ما کان یظهره احد من آبائک و لایتکلم به قال: بلى و الله لقد تکلم به خیر آبائی رسول‌الله؟ص؟ لما امره الله ان‌ینذر عشیرته الاقربین جمع من اهل‌بیته اربعین رجلاً و قال لهم انی رسول‌الله الیکم فکان اشدهم تکذیباً و تألیباً علیه عمه ابولهب فقال لهم النبی؟ص؟ ان خدشنی خدش فلست بنبی فهذا اول ما ابدع لکم من آیة النبوة و انا اقول ان خدشنی هارون خدشاً فلست بامام فهذا اول ما ابدع لکم من آیة الامامة. (بحارالانوار ج48 ص270)

([164]) دلائل الامامة ص348

( ([165]ذکرت حمیدة انها رأت فی المنام رسول‌الله؟ص؟ یقول لها یا حمیدة هی نجمة لابنک موسی، فانه سیولد له منها خیر اهل الارض فوهبتها له. (بحارالانوار ج49 ص7)

( ([166]بحارالانوار ج49 ص5

([167]) بحارالانوار ج49 ص133

([168]) بحارالانوار ج99 ص55

([169]) بحارالانوار ج44 ص333

([170]) بحارالانوار ج44 ص377

([171]) ان الرشید کان یستلقی علی ظهره و ینظر الی السحابة مارّة یقول: «اذهبی الی حیث شئت یأتنی خراجک». (صبح الاعشی ج3 ص285)

( ([172]بحارالانوار ج49 ص120

([173]) فلما ولد ابوجعفر؟ع؟ … کان [الرضا؟ع؟] طول لیلته یناغیه فی مهده. (بحارالانوار ج50 ص15)

( ([174]دلائل الامامة ص349

([175]) بحارالانوار ج99 ص167

([176]) بحارالانوار ج49 ص91

([177]) بحارالانوار ج49 ص299

([178]) فما صلیت العصر حتی قام الرضا؟ع؟ خمسین مجلساً. (بحارالانوار ج49 ص305)

([179]) قال هرثمة: … ثم رأیت الآمر قد خرج من عند المأمون باحضار الاطباء و المترفقین قلت ما هذا؟ فقیل لی علة عرضت لابی‌الحسن علی بن موسی الرضا… (بحارالانوار ج49 ص296)

([180]) بحارالانوار ج49 ص301

([181]) ارشادالعوام، ج4، باب اول، مقام اول، مطلب پنجم، فصل دوم، ص187

(([182] بحارالانوار ج65 ص311

([183]) بقره: 45

([184]) انعام: 139

( ([185]بحارالانوار ج24 ص303

([186]) انا صلوة المؤمنین و زکاتهم و حجهم و جهادهم. (خطبة البیان _  جواهر الحکم ج6، الجزء الثانی من شرح الخطبة الطتنجیة، ص468) ــ انا صلوات المؤمنین و صیامهم انا مولاهم و امامهم. (مشارق انوار الیقین ص268)

([187]) قال علی بن الحسین؟عهما؟: … ان العبد لا تقبل من صلاته الا ما اقبل علیه منها بقلبه. فقال الرجل: هلکنا. فقال: کلّا، ان الله عزوجل متمم ذلک بالنوافل. (بحارالانوار ج46 ص62)

([188]) قال رسول‌الله؟ص؟: قال الله سبحانه انی لاَستَحیی من عبد یرفع یده و فیها خاتمٌ فَصُّه فیروزج فاردّها خائبةً. (بحارالانوار ج90 ص353)

([189]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟ فی الخطبة الطتنجیة: …و ما الفردوس و ما هم فیه الا کالخاتم فی الاصبع. (مشارق انوار الیقین ص264)

([190]) …فلما کان فی الیوم الرابع و قد قضوا نذرهم اخذ علیّ الحسن بیده الیمنی و الحسین بالیسری و اقبل نحو رسول‌الله؟ص؟ و هم یرتعشون کالفراخ من شدة الجوع… (بحارالانوار ج35 ص247)

([191]) آل‌عمران: 37

([192]) بحارالانوار ج43 ص60

([193]) بحارالانوار ج48 ص240

([194]) …کانت صراره ما بین الثلاثمائة الی المائتین دینار فکانت صرار موسی مثلاً. (بحارالانوار ج48 ص104) _  و کان مثل صرر موسی بن جعفر؟ع؟ اذا جاءت الانسان فقد استغنی. (عوالم العلوم ج21 ص190) _  و کان یخرج اللیل و فی کمّه صرر من الدراهم فیعطی من لقیه و من اراد برّه و کان یضرب المثل بصرّة موسی و کان اهله یقولون عجباً لمن جاءته صرة موسی فشکا القلّة. (عمدة الطالب فی انساب آل‌ابی‌طالب ص177)

([195]) صبح الاعشی ج3 ص285

([196]) ان هارون الرشید کان یقول لموسی بن جعفر: خذ [حدّ ظ] فدکاً حتی اردّها الیک. فیأبی حتی الحّ علیه. فقال؟ع؟: لا آخذها الا بحدودها. فقال: و ما حدودها؟ قال: ان حددتها لم‌تردها. قال: بحق جدک الا فعلت. قال: اما الحد الاول فعدن. فتغیر وجه الرشید و قال: ایهاً. قال: و الحد الثانی سمرقند. فاربد وجهه. فقال: و الحد الثالث افریقیة. فاسود وجهه و قال: هنیه هیه. قال: و الرابع سیف البحر ما یلی الخزر و ارمینیة. قال الرشید: فلم‌یبق لنا شیء فتحول الی مجلسی. قال موسی: قد اعلمتک اننی ان حددتها لم‌تردها. فعند ذلک عزم علی قتله. (بحارالانوار ج29 ص200)

([197]) فروی ان المأمون استقبله و اعظمه و اکرمه و اظهر فضله و اجلاله و ناظر فیما عزم علیه فی امره. فقال له: ان هذا امر لیس بکائن فینا الا ان یملک اکثر من عشرین رجلاً بعد خروج السفیانی. فالح علیه فامتنع ثم اقسم فابر قسمه بان یعقد له الامر بعده. (عوالم العلوم ج22 ص267)

([198]) نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص84

([199]) قال ابوالحسن؟ع؟ … لجماعة من اصحابه: والله مااشتریت هذه الجاریة الا بامر الله و وحیه. فسئل عن ذلک، فقال: بینا انا نائم اذ اتانی جدی و ابی و معهما شقة حریر فنشراها فاذا قمیص و فیه صورة هذه الجاریة فقالا: یا موسی، لیکونن لک من هذه الجاریة خیر اهل الارض… ان الله سیظهر به العدل و الرأفة و الرحمة… (دلائل الامامة ص348)

([200]) …اللهم انک قد نهیتنی عن الالقاء بیدی الی التهلکة و قد اشرفت من قبل عبدالله المأمون علی القتل متی لا اقبل ولایة عهده و قد اکرهت و اضطررت… ثم قبل؟ع؟ ولایة العهد من المأمون و هو باکٍ حزین علی ان لا یولی احداً و لا یعزل احداً و لا یغیر رسماً و لا سنة و ان یکون فی الامر مشیراً من بعید. (بحارالانوار ج49 ص131)

([201]) فبایعه الناس و یده فوق ایدیهم و وضعت البدر و قامت الخطباء و الشعراء فجعلوا یذکرون فضل الرضا؟ع؟ … و امر المأمون فضربت الدراهم فطبع علیها اسم الرضا. (بحارالانوار ج49 ص146)

([202]) و کان اذا خلا و نصبت مائدته اجلس معه علی مائدته ممالیکه حتی البوّاب و السائس. (بحارالانوار ج49 ص91)

([203]) و کان تامَّ الخلق… قال المجلسی؟رح؟: قوله و کان تام الخلق لعل المراد به هنا عظم الجثة. (بحارالانوار ج49 ص5)

([204]) فلما ولدت له الرضا؟ع؟ سماها الطاهرة. (بحارالانوار ج49 ص5)

([205]) فکان الرضا؟ع؟ یرتضع کثیراً و کان تام الخلق فقالت اعینونی بمرضعة. فقیل لها: أ نقص الدر؟ فقالت: لا اکذب والله مانقص ولکن علی ورد من صلاتی و تسبیحی و قد نقص منذ ولدت. (بحارالانوار ج49 ص5)

([206]) … ثم التفت الى المأمون فقال الصلاة قد حضرت. فقال عمران: یا سیدی لاتقطع علیّ مسألتی فقد رق قلبی. قال الرضا؟ع؟: نصلی و نعود. فنهض و نهض المأمون فصلى الرضا؟ع؟ داخلاً و صلى الناس خارجاً خلف محمد بن جعفر ثم خرجا فعاد الرضا؟ع؟ الى مجلسه. (بحارالانوار ج10 ص313)‏

([207]) بحارالانوار ج49 ص168

([208]) بحارالانوار ج49 ص140

([209]) …و اغلظ علیّ من ذلک و اشد ان الناس یقولون انی سقیتک سماً و انا الی الله من ذلک بریء. (بحارالانوار ج49 ص310)

([210]) ثم انفذ [المأمون] الى محمد بن جعفر الصادق؟ع؟ و جماعة آل‌ابی‌طالب الذین کانوا عنده فلما حضروه نعاه الیهم و بکى و اظهر حزناً شدیداً و توجع و اراهم ایاه صحیح الجسد. (بحارالانوار ج49 ص308)

(([211] فلما توفی الرضا؟ع؟ کتم المأمون موته یوماً و لیلةً… (بحارالانوار ج49 ص308)

([212]) بحارالانوار ج99 ص55

([213]) بحارالانوار ج49 ص297

([214]) به مناسبت ماه ربیع‌الاول، عنوان این مجلس هم تغییر کرده است و به‌جهت مناسبت با ایام عزاء و ذکر مصیبت به این کتاب افزوده شد. ان‌شاء‌الله این مجلس به‌همراه بقیه مجالس این بحث جداگانه چاپ خواهد شد.

([215]) حضرت امیر صلوات الله علیه می‌خوابد در جایی که پیغمبر خوابیده بود هر نفسی که در لیله‌المبیت که آن شبی بود که در جای پیغمبر خوابید هر نفسی که در آن شب می‌کشید ثواب یک نفس‌کشیدن حضرت امیر را در آن شب قسمت کنند بر تمام جن و انس و تمام جن و انس مستوجب عذاب باشند همان یک نفس‌کشیدن همه را مستغنی می‌کند و از جهنم نجاتشان می‌دهد. (مواعظ محرم‌الحرام 1301، موعظه نهم، ص266)

([216]) بحارالانوار ج22 ص543 _  شرح نهج‌البلاغة ج13 ص35

([217]) فنزل [علی؟ع؟] القبر فکشف عن وجه رسول‌الله؟ص؟ […] و کان ذلک فی یوم الاثنین للیلتین بقیتا من صفر… (بحارالانوار ج22 ص519)

([218]) لما توفی الرضا؟ع؟ کتم المأمون موته یوماً و لیلةً. (بحارالانوار ج49 ص309)

([219]) قال ابوالصلت: «…ففتحت الباب فاذا المأمون و الغلمان بالباب فدخل باکیاً حزیناً قد شق جیبه و لطم رأسه» (بحارالانوار ج49 ص302) _  «و مشی [المأمون] خلف جنازته حافیاً حاسراً…» (همان، ص305) _  «…و جاء المأمون حافیاً و حاسراً یضرب علی رأسه و یقبض علی لحیته و یتأسّف و یبکی و تسیل الدموع علی خدّیه فوقف علی الرضا؟ع؟ و قد افاق…» (همان، ص299)

([220]) بحارالانوار ج49 ص296

([221]) انه [=الطبرسی] دفن فی مغتسل الرضا؟ع؟ بطوس. (روضات الجنات ج5 ص359)

([222]) بحارالانوار ج49 ص297

([223]) قال ابوجعفر؟ع؟: یُصنع للمیت مأتم ثلاثة ایام من یوم مات. (بحارالانوار ج79 ص72) قال الصادق؟ع؟: لیس لاحد ان یُحِدَّ اکثر من ثلاثة ایام…. (همان)

([224]) فی اول یوم من ربیع الاول کانت وفاة ابی‌محمد الحسن بن علی العسکری؟عهما؟ و مصیر الامر الی القائم بالحق؟ع؟. (بحارالانوار ج50 ص335)

([225]) قبض؟ع؟ یوم الجمعة لثمان لیال خلون من شهر ربیع‌الاول. (بحارالانوار ج50 ص335)

([226]) بحارالانوار ج35 ص17

([227]) بحارالانوار ج53 ص286

([228]) قال الراوی: …فما صلیتُ العصر حتی قام الرضا؟ع؟ خمسین مجلساً… (بحارالانوار ج49 ص305)

([229])‌ «مسأله: مستحب است وضوء ساختن در بعضی از حالات از برای زیادتی اثر طهارت یا کم‌ کردن اثر حدث. پس قسم اول وضوء تجدیدی است که طهارتی بر طهارتی می‌افزاید و نور علی نور است خصوص از برای نماز مغرب و عشاء و نماز صبح…» (کفایة‌المسائل ج1 ص81)

([230]) وسائل الشیعة ج1 ص377

([231]) …فقال؟ع؟: اَبدأ بالصلوة جیئونی. فجئنا به و بسطنا فی حجره المندیل و اخذ من صقیل الماء فغسل به وجهه و ذراعیه مرة مرة و مسح علی رأسه و قدمیه مسحاً… (بحارالانوار ج50 ص331)

([232]) فوضّأه الصبی واحدة واحدة و مسح علی رأسه و قدمیه. (بحارالانوار ج52 ص17)

([233]) صمغی با بو و طعم خوش‌آیند که بعضی از انواع آن را به‌عنوان سقّز می‌جویدند و بعضی دیگر از آن مصرف دارویی دارد. (فرهنگ بزرگ سخن)

([234]) …فدعا؟ع؟ بماء قد اغلی بالمصطکی… و اخذ القدح لیشرب فاقبل القدح یضرب ثنایاه و یده ترعد… (بحارالانوار ج50 ص331)

([235]) …فلما مثل الصبی بین یدیه سلّم… فلما رآه الحسن؟ع؟ بکی و قال یا سید اهل بیته اسقنی الماء فانی ذاهب الی ربی و اخذ الصبی القدح المغلی بالمصطکی بیده ثم حرک شفتیه ثم سقاه. (بحارالانوار ج52 ص16)

([236]) بحارالانوار ج50 ص236

([237]) علامات المؤمن خمس صلوة الخمسین… (بحارالانوار ج98 ص106)

([238]) منها رکعتان بعد العتمة جالساً تعد برکعة مکان الوتر. (بحارالانوار ج17 ص5)

([239]) بقره: 153

([240]) الکافی (ط الاسلامیة) ج4 ص63

([241]) اذا حضرت لک حاجة مهمة الی الله عزوجل فصم ثلاثة ایام متوالیة، الاربعاء و الخمیس و الجمعة فاذا کان یوم الجمعة فاغتسل… (بحارالانوار ج87 ص33)

([242]) بقره: 45

([243]) در زمان غیبت امام؟ع؟، مستحب است اختیار کردن آن [= نماز جمعه] در عوض نماز ظهر و نماز ظهر ساقط می‌شود به اقامه آن. (کفایةالمسائل، ج1، کتاب الصلوة، مطلب بیست و چهارم، ص290) نماز عیدین در زمان غیبت امام؟ع؟ مستحب است. (همان ص297)

([244]) افضلکم و اعلمکم‏ و اقضاکم علی. (بحارالانوار ج46 ص135)

([245]) قال الصادق؟ع؟: لمّا قدم امیرالمؤمنین؟ع؟ الکوفة امر الحسن بن علی ان ینادی فی الناس لا صلوة فی شهر رمضان فی المساجد جماعة، فنادی فی الناس الحسن بن علی؟ع؟ بما امره به امیرالمؤمنین؟ع؟. فلما سمع الناس مقالة الحسن بن علی؟ع؟ صاحوا وا عمراه وا عمراه. فلما رجع الی امیرالمؤمنین؟ع؟ قال له: ما هذا الصوت؟ فقال: یا امیرالمؤمنین، الناس یصیحون وا عمراه وا عمراه. فقال امیرالمؤمنین: قل لهم صلّوا. (بحارالانوار ج34 ص181)

([246]) الکبر رداء الله فمن نازعه رداءه اکبّه الله فی النار علی وجهه. (بحارالانوار ج1 ص152)

([247]) ان افضل البقاع ما بین الرکن و المقام و لو ان رجلاً عُمّر ما عمّر نوح فی قومه الف سنة الا خمسین عاماً یصوم النهار و یقوم اللیل فی ذلک الموضع ثم لقی الله بغیر ولایتنا لم‌ینفعه ذلک شیئاً. (بحارالانوار ج27 ص172) _  لو ان عابداً عبد الله بین الرکن و المقام الف عام و الف عام حتی یکون کالشنّ البالی و لقی الله مبغضاً لآل‌محمد اکبه الله علی منخریه فی جهنم. (همان ج7 ص234)

([248]) …انما الکبر من تکبّر عن ولایتنا و انکر معرفتنا فمن کان فیه مثقال حبة من خردل من ذلک لم‌یدخله الجنة. (مستدرک‌الوسائل ج12 ص35)

([249]) …انما هو الجحود. (بحارالانوار ج70 ص216)

([250]) ان رجلاً من فقراء الشیعة اتی الی الامام ابی‌عبدالله جعفر بن محمد الصادق؟ع؟ فشکی الیه الفقر. فقال له؟ع؟: انت من شیعتنا تدعی الفقر شیعتنا کلهم اغنیاء. ثم قال: یا فلان، انت لک تجارة قد اغنتک. فقال: و ما هی؟ قال: لو ان رجلاً غنیاً قال لک اعطیک ملأ الدنیا فضة و تحول عن ولایة اهل‌البیت الی ولایة غیرهم أ  کنت فاعلاً؟ قال: لا، یا ابن رسول‌الله و لو ملأت الدنیا لی ذهباً. فقال؟ع؟: اذن لست فقیراً و انما الفقیر من لیس له ما لک. ثم وصله بمال. (الانوار النعمانیة ج3 ص208) _  داخلِ پرانتز ترجمه این حدیث شریف است که در متن، اجمالی از مضمونِ آن نقل شده بود و حذف گردید و به‌جای آن، این ترجمه آورده شد.

[251])) بحارالانوار ج97 ص160

[252])) مستدرک الوسائل ج10 ص231

([253]) و با توجه به اینکه برگشتنِ این بزرگواران برگشتنِ عادی و معمولی نبوده؛ بلکه برگشتنِ دولتی و حکومتی و به دستور مستقیم خلیفه، یزید ملعون بوده است که با عزت و احترام، ایشان را برگردانیدند. و در این‌گونه سفرها رسم بوده که در هر منزلی، مرکب‌ها و مأموران تعویض می‌شدند؛ یعنی مرکب‌های تازه‌نفس را سوار می‌شدند و ساربان‌های تازه‌نفس راه را ادامه می‌دادند و در نتیجه مدت سفر نسبت‌به سفرهای عادی و معمولیِ مردم کمتر می‌شده و از راهی آورده‌اند که از راه‌های دیگر نزدیک‌تر بوده است.

([254]) و کان مع الحسین امرأته الرباب بنت امرئ القیس، و هی ام ابنته سکینة و حملت الی الشام فی من حمل من اهله ثم عادت الی المدینة[…] و بقیت بعده سنة لم‌یظلها سقف بیت حتی بلیت و ماتت کمداً. و قیل انها اقامت علی قبره سنة و عادت الی المدینة فماتت اسفاً علیه. (الکامل فی التاریخ ج4 ص88 _  نفس المهموم ص428)

([255]) آل‌عمران: 97

([256]) بحارالانوار ج24 ص303

([257]) بقرة: 115

([258]) بحارالانوار ج10 ص394

[259])) الصلاة امیرالمؤمنین؟ع؟ یعنی بالصلاة الولایة. (بحارالانوار ج24 ص400) _  فمن اقام ولایتی‏ فقد اقام الصلاة. (همان ج26 ص2)

([260]) مصباح کفعمی ص473

([261]) بحارالانوار ج98 ص65

([262]) قبله اول بیت‌المقدس بود و همه مؤمنان رو به آنجا نماز می‌کردند، بعد رو به کعبه کردند به امر خدا. چنین می‏فهمم که در زمان رجعت رو به کوفه بکنند به امر خدا. (ارشاد العوام ج2 فصل24 ص228) _  شاید مرادشان از «رجعت» ظهور باشد، زیرا در احادیث از ظهور حضرت؟عج؟ به «رجوع» تعبیر آمده است. اگر این احتمال درست باشد، در زمان ظهور قبله کوفه می‌شود و در زمان رجعت امام حسین؟ع؟ قبله کربلاء خواهد شد.

([263]) بحارالانوار ج45 ص146

([264]) بحارالانوار ج42 ص84

 ([265])بحارالانوار ج36 ص195 و ص198

([266]) الکافی (ط دارالحدیث) ج9 ص372

([267]) ایما عبد من عباد الله سنّ سنة الضلال کان علیه مثل وزر من فعل ذلک من غیر ان ینقص من اوزارهم شیءٌ. (بحارالانوار ج68 ص258) _  من سنّ سنة سیئة کان علیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة. (تفسیر نور الثقلین ج1 ص73)

([268]) مشارق انوار الیقین ص257

[269])) بحارالانوار ج45 ص53

([270]) فهویتَ الى الارض جریحاً تطـــٔـوک الخیول بحوافرها. (بحارالانوار ج98 ص322)

([271]) و کان سبب وفاتها ان قنفذاً مولی عمر لکزها بنعل السیف بامره. (بحارالانوار ج43 ص170)

([272]) بحارالانوار ج40 ص215

([273]) بحارالانوار ج42 ص294

([274]) بحارالانوار ج42 ص300

([275]) بحارالانوار ج45 ص121 و 188و 304

([276]) شعراء: 227 _  مواعظ محرم 1297 (2) مرحوم آقای شریف طباطبائی/، موعظه بیستم، ص238

([277]) بحارالانوار ج34 ص288

([278]) بحارالانوار ج45 ص116 و ص186

([279]) کهف: 9

([280]) کهف: 18

([281]) و لبثوا فی کهفهم ثلاث‌مائة سنین و ازدادوا تسعاً. (کهف: 25)

([282]) بحارالانوار ج18 ص197

([283]) بحارالانوار ج45 ص121 و 304

([284]) بحارالانوار ج99 ص55

([285]) بحارالانوار ج45 ص147

([286]) والله لو ان النبی تقدّم الیهم فی قتالنا کما تقدّم الیهم فی الوصایة بنا لما ازدادوا على ما فعلوا بنا. (بحارالانوار ج45 ص149)