تلک الکَلِمَة (تأملاتی بر «تلک الکلمة» و معرفی رساله‌ای نویافته از مرحوم آقای شریف طباطبائی اعلی‌الله‌مقامه)

بخشی از پیشگویی‌های ائمه اطهار علیهم‌السلام درباره دوره ظهور امام عصر حجت بن الحسن المهدی عجل‌الله‌فرجه است. در میان این اِخبارها، خبری است که می‌توانیم آن را نقطه‌عطفی در جریان ظهور قلمداد کنیم. مضمون این روایت چنین است که وقتی حضرت آشکار می‌شوند، اصحابِ خاص از هر سو خود را به ایشان می‌رسانند. آن‌گاه امام علیه‌السلام می‌فرمایند که مطابقِ «کلمه‌ای» با من بیعت کنید. آن گروهِ خواص‌الخواص تأمل می‌کنند، متفرق می‌شوند و بالاخره برگشته و بیعت می‌کنند.

آن کلمه چیست؟ آیا تعلیمی فراتر از اعتقادات و اصول دین است؟ آیا بیان فضیلتی از فضائل معصومین است؟ آیا…؟ در این نوشتار بر این کلمه تأملاتی خواهیم داشت و به فرمایش‌های بزرگان دین اعلی‌الله‌مقامهم در این باره اشاره کرده و رساله نویافته‌ای با همین موضوع معرفی خواهیم کرد.

نکته مهمی که باید به آن توجه کنیم این است که این روایت صادر از حضرت صادق علیه‌السلام است و بیانی از ناحیه معصومین صلوات الله علیهم در بیان و شرح آن نرسیده است. ازاین‌رو علماء شیعه و آشنایان با لحن معصوم را می‌رسد که بیان و شرح بفرمایند. و چون مسئله از ضروریات دین نیست بلکه نظری است، اشکالی پیش نمی‌آید.

در اصل روایت تعبیر «کلمه» به‌کار نرفته است. اما علماء دین هنگام نقل مضمون این روایت،‌ از تعبیر «کلمه» یا «تلک الکلمة» استفاده فرموده‌اند. از جمله عالم ربانی مرحوم حاج سید محمدکاظم رشتی اعلی‌الله‌درجاتِه در کتاب شرح‌القصیده در توصیف اَوانِ ظهور می‌فرمایند:

«الی ان‏یکون اوان ظهور تلک الکلمة التی یستوحش منها اهل ذلک الزمان من المصدقین اول مرة ثم یستقرون و یطمئنون عند ظهور نور الله و بروز ذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب.»

اصل روایتِ مفضل چنین است:

عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ علیه‌السلام كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى الْقَائِمِ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ وَ حَوْلَهُ أَصْحَابُهُ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا عِدَّةَ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَصْحَابُ الْأَلْوِيَةِ وَ هُمْ حُكَّامُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ عَلَى خَلْقِهِ حَتَّى يَسْتَخْرِجَ مِنْ قَبَائِهِ كِتَاباً مَخْتُوماً بِخَاتَمٍ مِنْ ذَهَبٍ عَهْدٌ مَعْهُودٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَيُجْفِلُونَ عَنْهُ إِجْفَالَ الْغَنَمِ فَلَا يَبْقَى مِنْهُمْ إِلَّا الْوَزِيرُ وَ أَحَدَ عَشَرَ نَقِيباً كَمَا بَقُوا مَعَ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ علیه‌السلام فَيَجُولُونَ فِي الْأَرْضِ فَلَا يَجِدُونَ عَنْهُ مَذْهَباً فَيَرْجِعُونَ إِلَيْهِ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْرِفُ الْكَلَامَ الَّذِي يَقُولُ لَهُمْ فَيَكْفُرُونَ بِهِ. (بحارالانوار، ج52، چ بیروت، ص309)

عالم ربانی مرحوم حاج محمدکریم کرمانی اعلی‌الله‌مقامه این روایت را در مجلد سوم ارشادالعوام چنین ترجمه فرموده‌اند:

«و از مفضل بن عمر مروی است که حضرت صادق علیه‌السلام فرمودند گویا می‏بینم قائم را بر منبر کوفه و گرد او اصحاب سیصد و سیزده‏گانه باشند عدد اصحاب بدر و آنها صاحبان لواها هستند و حکام خدایند در زمین بر خلق که قائم بیرون آورد از قبای خود کاغذی ممهور به مهری از طلا عهدی است معهود از رسول خدا پس فرار کنند از گرد او مثل گوسفند و باقی نماند مگر وزیر و یازده نقیب چنانکه با موسی بن عمران ماندند پس بگردند زمین را و مفری نبینند و برگردند و والله من می‏دانم آن کلمه را که می‏فرماید برای ایشان و کافر می‏شوند.» (مکارم‌الابرار، فارسی، ج4، ص339)

این حدیث شریف پرسش‌هایی را ایجاد می‌کند. پرسش از اینکه آن نامه چگونه است؟ چه مضمونی دارد که باعث کفر آن گروه است؟ و پرسش مهم‌تر اینکه چگونه ممکن است که خواص‌الخواص و برگزیدگان عالَم و منتظران واقعی و یارانِ خاص، این‌گونه کافِر گردند؟! آیا این حدیث تأویل و توضیحی دارد؟

حسب تتبع نگارنده، علماء شیعه رضوان‌الله‌علیهم متعرض شرح این روایت نشده‌اند. مرحوم مجلسی رحمه‌الله نیز در بحارالانوار صرفاً به بیانِ لغوی اکتفا کرده است. بزرگان مکتب شیخیه به‌مناسبت مباحث ظهور و رجعت، درباره این حدیث بیاناتی فرموده‌اند و پرسش‌های احتمالی را پاسخ داده‌اند.

آنچه در شرح این حدیث فرموده‌اند، پاسخی است منطقی و مطابق شرع؛ به‌گونه‌ای که می‌توانیم بگوییم توضیح این روایت به‌گونه‌ای غیر از شرح بزرگان مکتب، نه فقط از پرسش‌ها نکاسته که پرسش‌ها و شبهه‌های جدیدی پدید می‌آورد.

مرحوم آقای کرمانی اعلی‌الله‌مقامه در شرح این حدیث می‌فرمایند:

«آن کلمه از علم باطن باطن است و آن کلمه در کتاب و سنت بی‏شمار است و از کثرت ظهور خفی شده است و در اغلب دعاها و زیارت‌ها و بسیاری از حدیث‌ها موجود است… آنچه به خاطرم می‏رسد و گمان می‏کنم مراد از فرار کردن نقبا دهشت ایشان باشد و وحشت ایشان از عمل به مقتضای آن حرف و جولان‌ کردن ایشان در زمین تفرقه قلب و حواس ایشان باشد و کفر ایشان نه کفر انکار باشد چرا که بعد از رؤیت کل آن علامات قبل از ظهور و بعد از ظهور و رؤیت همه آن علامات و آیات بینات از وقت ظهور تا آمدن به کوفه و جلالت شأن خود ایشان که به طی‌الارض به مکه روند و بر ابر سوار شوند چگونه شود که کفر انکار از ایشان سر زند و ایشان حکام خدا باشند بر خلق بلکه مقصود از کفر کفر تردد خاطر باشد چرا که در حال تردد فی‏الجمله ترک به عمل آید و ترک را کفر گویند چنانکه خدا فرماید: أفتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض یعنی به بعض کتاب عمل می‏کنید و به بعض عمل نمی‏کنید چنانکه فرمود مرتد شدند مردم بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله مگر سه‌نفر و عمار را از مرتدین شمردند و جمع کثیری دیگر از بزرگان را، و ارتداد ایشان تردد ایشان بود پس در همه زمین به قلب جولان کنند و تفکر در امر خود نمایند. یا مراد از ارض ارض علم و قرآن باشد چنانکه در بعضی تفاسیر آیات رسیده است پس در شئون ادله و علوم جولان زنند و مفری نبینند و تسلیم کنند و غیر از این معنی با قواعد کلیه که از ائمه علیهم‌السلام رسیده است مشکل است که منطبق شود. خلاصه مراد از آن کلام علم باطن باطن است که در اشعار مرویه از علی بن الحسین علیه‌السلام می‏باشد که فرمودند: و رب جوهر علم لو ابوح به، لقیل لی انت ممن یعبد الوثنا، و لاستحل رجال مسلمون دمی، یرون اقبح ما یأتونه حسنا، لقد تقدم فی هذا ابوحسن، الی الحسین و وصی قبله الحسنا. یعنی چه بسیار جوهر علمی که اگر بروز دهم گویند تو بت‏پرستی و خون مرا حلال دانند و نیکو شمرند و حال آنکه حضرت امیر به حسن و حسین این امر را وصیت کرده و سپرده است. و همین امر بود که در سینه سلمان بود چنانکه حضرت باقر به شخصی فرمودند که روایت می‏کنی آن حدیث را که مردم روایت می‏کنند که حضرت امیر فرمود در سلمان که یافته است علم اول و علم آخر را راوی عرض کرد بلی فرمودند می‏دانی چه قصد کرده از این سخن راوی عرض کرد یعنی علم بنی‏اسرائیل و علم نبی را فرمود چنین نیست و لکن علم نبی و علم علی را و امر نبی و امر علی را علیهماالسلام و از برای این فرمود که اگر ابوذر بداند آنچه را که در قلب سلمان است هرآینه او را تکفیر کند یا او را بکشد باری و ظاهراً مراد از وزیر حضرت عیسی باشد و از جمله آن یازده نقیب سلمان باشد و امثال سلمان.»

ایشان در یکی از مواعظ خود «آن کلمه» را «نتیجه» معرفی می‌فرمایند؛ یعنی نتیجه و حاصلِ همه شریعت‌ها و دعوت‌ها و قرن‌ها مشکلاتی که برای اولیاءالله در راه تبلیغ دین فراهم شد. و عجیب‌تر اینکه بیان می‌فرمایند بالاتر از این «نتیجه» باز هم «نتیجه‌ها»ی دیگر است و نتیجه‌هایی نهایی در رجعت و در آخرت، هنگام برپایی منبر وسیله متحقق می‌شود:

«عالم روزبه‌روز ترقی می‏کند و شعورش روزبه‌روز زیاد می‏شود و در هر سالی و هر ماهی علوم زیاد می‏شود و معانی فهمیده می‏شود و ادراک‌ها زیادتر می‏شود و مطالب بیشتر فهمیده می‏شود و همچنین می‏رود بالا و فهم‌ها زیاد می‏شود و مطلب‌ها درک می‏شود تا نتیجه این حرف‌ها همه یک کلمه می‏شود و آن کلمه‏ای است که امام زمان صلوات‏الله علیه خواهد فرمود و نقبا از دور او فرار خواهند کرد و جمیع روی زمین را خواهند گشت و امام را جایی نخواهند یافت و باز برمی‏گردند و می‏آیند خدمت امام علیه‌السلام و حضرت صادق می‏فرماید والله من می‏دانم آن کلمه را که می‏فرماید و نقبا برمی‏گردند و کافر خواهند شد و آن کلمه نتیجه است و آن هم نتیجه اول است. باز عالم بالا خواهد رفت و نتیجه دیگر گفته خواهد شد و باز نتیجه دیگر و نتیجه‏ها گفته خواهد شد و در آخر رجعت نتیجه کلی گفته خواهد شد و به آن هم مردم امتحان خواهند شد ولکن آن باطنش و حقیقتش به‌طوری که باید و شاید گفته نخواهد شد به‌جز در منبر وسیله که آن‏وقت اصل نتیجه گفته خواهد شد.»

بنابراین طبق دیدگاه بزرگان دین، مضمون آن کلمه، خارج از نطاق اصول عقاید و ضروریات دین و مذهب نیست و بیانِ باطن دین است. در موعظه‌ای می‌فرمایند:

«و والله نیست مگر مضمون لا اله الّا الله محمد رسول الله علی و آله اولیاء الله اوالی من والاهم و اعادی من عاداهم هیچ غلوی و ارتفاعی در او نیست ولکن مطلب مطلبی است بزرگ و عظیم.»

همچنین معنای کافر شدن آن خواص‌الخواص به ‌معنای کفر اصطلاحی نیست. بلکه در این روایت، امام علیه‌السلام از تأمل در عمل،‌ تعبیر به کفر آورده است. البته آن بزرگواران از این تأمل نیز دست برداشته و عامل به فرمان امام خواهند بود.

در فرمایش‌های مکتبی، به عباراتی برخورد می‌کنیم که مُشعر به این است که بزرگان دین، خود را عالِم به آن کلمه معرفی کرده‌اند. آیا این ادعا ادعای مقام است؟ و مستندات آن چیست؟

عالم ربانی مرحوم آقای کرمانی اعلی‌الله‌مقامه می‌فرمایند:

«…و حمد می‏کنم خدا را که ما را به علم آن کلمه فایز گردانیده است.»

حکایتی را حکیم فؤادی، مرحوم حاج سید محمدکاظم رشتی رفع‌الله‌شأنه در این باره نقل کرده‌اند. ایشان می‌فرمایند:

«و لقد سمعت أنا من الشیخ التقی الصالح العلی جناب الشیخ علی ابن شیخنا و سنادنا اعلی‌الله‌مقامه و هو کان من العلماء المبرّزین و الفضلاء المتبحّرین و کان من حملة الاسرار و من شعره الذی قال فی حفظ السرّ فی مقطوعة له الی أن قال:

و أنت تزعم فرداً لست تکتمه فکیف یکتم عنک السر اثنان
عندی ثقات فمن سمعی و من بصری ولکن فؤادی اولیٰ بکتمانی

الأبیات. و هو رحمه‌اللّه مع هذه المبالغة فی حفظ الأسرار یقول: «سألت والدی عمّا ورد فی روایة من طریق اهل‌البیت علیهم‌السلام انّ المهدی فی اوّل ظهوره معه ثلثمائة و ثلثة‏عشر رجلاً فاذا حضروا یخرج کتاباً مختوماً بخاتم رطب یعرفه الناس انّه خاتم رسول‌اللّه صلی الله علیه و آله ثمّ یقول لهم: بایعونی علی مقتضیٰ ما فی هذا الکتاب. فاذا قرأ علیهم ینکرون علیه و لم‏یثبت الّا اثناعشر نقیباً و یقولون انت لست بصاحبنا و یتفرّقون و یجولون شرق الأرض و غربها فی ساعة واحدة ثمّ یبایعونه عن تسلیم لا عن معرفة و کنت أعلم أنّ ذلک الجناب رحیب الساحة یعلم مضمون الخطّ و یعرف المراد و هو بایع بمضمونه و حاله مع المهدی؟ع؟ حال تبّع مع رسول‌اللّه؟ص؟ و کنت ذات لیلة عنده فسألته عن تلک الکلمات او الکلمة علی اختلاف الروایات. فأبیٰ ان‏یخبرنی بها حتّی بقیت معه تلک اللیلة بطولها و ألتمس و أتوسّل و أخضع و أخشع لعلّه یرحم بحالی و یخبرنی عنها فقد طال فیها فکری و منعتنی رقادی و کلّما اتأمّل لم‏اهتد الیها سبیلاً و کلّما الححت و عالجت و توسّلت فأبیٰ  الّا الامتناع و الستر و لم‏یذکرها و لم‏یظهر ما امر اللّه بستره لاجل بنوّتی.» فاذا کان یخفیٰ عن فلذة کبده و قرّة عینه و وصیّه بعده فما ظنّک بالغیر؟!» (شرح‌القصیده، ص499)

ممکن است اشکال گرفته شود که مطلبی که نزد مرحوم آقای کرمانی و شیخ مرحوم اعلی‌الله‌مقامهما به این وضوحی است، چگونه می‌شود که صاحبان آن مقام از شنیدن آن وحشت می‌نمایند و آن کلمه هنوز ظاهر نشده است که کسی بگوید من آن را می‌دانم.

اینجاست که رساله نویافته عالم ربانی مرحوم حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبائی اعلی‌الله‌مقامه راه‌گشای پاسخ به این‌گونه پرسش‌هاست.

شخصی بر همین تعابیر مرحوم آقای کرمانی اشکال گرفته و خدمت مرحوم آقای شریف طباطبائی ارسال می‌کند. ایشان رساله‌ای در پاسخ این اشکال مرقوم کرده‌اند.

بحمدالله توفیق بود و مجموعه‌ای خطی از رسائل عالم ربانی مرحوم حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبائی اعلی‌الله‌مقامه را به‌دست آوردیم. این مجموعه خطی در کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران به‌شماره 12991 نگهداری می‌شود. 16 رساله و یک درس از این بزرگوار در این مجموعه، با خط نستعلیق در 568 صفحه کتابت شده است. متأسفانه نام کاتب به‌دست نیامد.

دومین رساله این مجموعه، رساله‌ای است منتشرنشده در توضیح عبارتی از کتاب ارشادالعوام و پاسخ اشکالی درباره علم به آن «کلمه». این رساله ترقیمه ندارد و تاریخ نگارش آن به دست نیامد. عبارات ابتدائی رساله چنین است:

«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و سلام علی عباده الذین اصطفی. چون یکی از دوستان عباراتی از عبارات کتاب ارشادالعوام برایشان مشکل شده بود و آن عبارات را سؤال نموده بودند لهذا سؤال را ایراد نموده در توان جواب عرض می‌شود.»

سؤال درباره تعبیر مرحوم آقای کرمانی است که می‌فرمایند «و حمد می‌کنیم خدا را که ما را به علم آن کلمه فایز گردانیده است.» محورهای کلی پاسخ مرحوم آقای شریف طباطبائی به این اشکال چنین است:

1.مقام علم با مقام عمل متفاوت است. آنچه حاضرانِ در محضر آقا بقیة‌الله در آن زمان مأمور به آن هستند،‌ عمل به آن علم است. آنچه امام بر آن عهد می‌گیرد، عمل به مضمون آن کلمه است «چراکه بسا آنکه آن سیصد و سیزده نفر آن کلمه را پیش از آنکه امام علیه‌السلام بفرماید، همگی علماً بدانند و اعتقاد داشته باشند به آن. ولکن چون امام علیه‌السلام آن کلمه را بفرماید و عمل‌کردن به مضمون آن را می‌خواهد به این جهت وحشت می‌کنند» و در این باره مثالی بیان می‌کنند.

2.به تعبیر مرحوم آقای شریف طباطبائی اعلی‌الله‌مقامه هنگامی که امام آن کلمه را بفرمایند، همه جن و انس بشنوند ولی چون به‌علت پستیِ مقامشان مأمور به عمل‌کردن به آن نیستند، بر آنها گران نیاید و مضطرب نشوند. و آن سیصد و سیزده نفر چون به عمل مأمورند، مضطرب می‌شوند با تفصیلی که در کتاب ارشادالعوام مذکور است و پیش از این نقل گردید.

مرحوم آقای کرمانی اعلی‌الله‌مقامه نیز می‌فرمایند:

«والله آن کلمه را که حضرت قائم عجل‌الله‌فرجه می‏فرماید و نقبا و نجبا از سنگینی آن حرف فرار می‏کنند و به اطراف عالم می‏روند و چون راه به جایی دیگر نمی‏برند برمی‏گردند و با آن حضرت بیعت به آن حرف می‏کنند و حال آنکه چنان می‏لرزند که صدای استخوان‌های بدنشان از سر هفت قدم شنیده می‏شود و همان حرف را سایر مؤمنین جن و انس و ملائکه حاضرند و می‏شنوند و هیچ وحشت نمی‏کنند چرا که درک آن حرف را نمی‏کنند و به بزرگی آن حرف برنمی‏خورند. چنین است امر نجبا و نقبا نسبت به شما.» (24موعظه، ص77)

3.اگر کسی بگوید هنوز آن کلمه از امام ظاهر نشده که بتوان دانست، پاسخ می‌فرمایند که ائمه علیهم‌السلام اسرار خود را در احادیث و اخبار و در زوایای کلام خود گذارده‌اند تا آنکه شیعیان و موالیان که اهل اسرار هستند به آنها برخورند، هر یک به قدر رتبه و مقام خود. و این کلمه، از جمله آن اسراری است که در مطاوی کلمات ائمه قرار دارد.

  1. اگر گفته شود هر کس ادعاءِ دانستن آن کلمه را دارد باید از زمره نقباء باشد و ادعاءِ نقابت کرده است، پاسخ می‌دهیم بزرگان دین به‌مناسبت شرح این حدیث فرموده‌اند ما به آن کلمه علم داریم و از روایات به‌دست می‌آید و این بیان را وسیله‌ای برای عرفان‌بافی یا ادعاء مقامات باطنی قرار نداده‌اند. مرحوم آقای شریف طباطبائی اعلی‌الله‌مقامه پاسخ می‌فرمایند در همه زمان‌ها اصحاب کاملینی بوده‌اند و ائمه در بیانات خود آن کلمه را فرموده و آن کاملان به مضمون آن کلمه عمل کرده‌اند «چنانکه از اخباری که به ایشان فرمایش فرموده‌اند برمی‌آید و این امر اختصاصی به اصحاب قائم صلوات‌الله‌علیه ندارد.» حال اگر کسی بداند، از نظر امکان عقلی و وقوعی، مانعی ندارد «لله تحت قباب الارض طائفة، اخفاهم الله عن عیون الناس اجلالا».

به‌مناسبت اشاره می‌کنیم ادعاء علم به آن کلمه، از اتجاهِ مخالف بزرگان دین اعلی‌الله‌مقامهم نیز مطرح شده است. سید محمدحسین طباطبائی مشهور به علامه طباطبائی در جواب تهرانی گفته است:

«در روایت است که چون حضرت قائم ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ظهور کنند، اول دعوت خود را از مکه آغاز می‌کنند. بدین طریق که بین «رکن» و «مقام» پشت به کعبه نموده و اعلان می‌فرمایند و از خواص آن حضرت سیصد و شصت نفر در حضور آن حضرت مجتمع می‌گردند. مرحوم استاد ما قاضی رحمة‌الله‌علیه می‌فرمود که در این حال حضرت به آنها مطلبی می‌گویند که همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشر می‌گردند و چون همه آنها دارای طی‌الارض هستند، تمام عالم را تفحص می‌کنند و می‌فهمند که غیر از آن حضرت کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهیه و مأمور به ظهور و قیام و حاوی همه گنجینه‌های اسرار الهی و صاحب‌الأمر نیست. در این حال همه به مکه مراجعت می‌کنند و به آن حضرت تسلیم می‌شوند و بیعت می‌نمایند. مرحوم قاضی می‌فرمود: من می‌دانم آن کلمه‌ای را که حضرت به آنها می‌فرماید و همه از دور آن حضرت متفرق می‌شوند چیست و من در روایات دیدم که حضرت صادق علیه‌السلام می‌فرمایند من آن کلمه را می‌دانم.» (مهر تابان، مشهد: نور ملکوت قرآن، ص331)

درباره سخن قاضی به سه نکته اشاره می‌کنیم. نخست اینکه توضیح فقره «يَجُولُونَ فِي الْأَرْض» به طی‌الارض صحیح نیست. چراکه به تعبیر روایت، در آن لحظه کافر به امام هستند یعنی فرمان امام را «ترک» کرده‌اند و نمی‌شود در آن حال طی‌الارض داشته باشند. مرحوم آقای کرمانی اعلی‌الله‌مقامه در یکی از مواعظ خود می‌فرمایند:

«فرار و گردش ایشان در اطراف عالم نه این است که امام را می‏اندازند و می‏روند به اطراف عالم در برّ و بحر می‏گردند، زیر هر سنگی و پای هر درختی بگردند، درست نمی‏آید. سا‌ل‌های دراز این طول می‏کشد بلکه میسر نمی‏شود، همچو گردشی کسی نمی‏تواند بکند. اگر کسی بگوید به طی‏الارض می‏روند، می‏گویم طی‏الارض را مادامی که مؤمن بودند به امام می‏توانستند بکنند. پس همانا که مراد از این فرار، فرار شعورشان است از سرشان و تفرقه حواسشان است به اطراف عالم. هی در اطراف عالم فکر می‏کنند و فکر خود را جولان می‏دهند. پس مراد فرار حواسشان و طیران عقل ایشان است از سرشان و می‏گردند با فکر و خیال خود به اطراف عالم. و سیر می‏کنند در اطراف عالم، یعنی در اطراف براهین سیر می‏کنند، در اطراف زمین علم سیر می‏کنند، می‏بینند چاره‏ای از این نیست مگر اینکه زیر این بار باید رفت. دل‌هایشان برمی‏گردد و حواسشان جمع می‏شود و تمکین و تسلیم از برای امام می‏کنند.» (مواعظ ماه مبارک 1280، ص410)

نکته دوم این است که برداشت قاضی از آن کلمه، ریشه در مبنای او دارد و مبنای فکری او وحدت وجود است و اهل مطالعه می‌دانند برداشت‌هایی که مبتنی بر چنین دیدگاهی است، ریشه در شَلته دارد و آنچه از کلام امام گمان کرده است تفسیر بما لایرضی صاحبه خواهد بود. برخلافِ بزرگان مکتب استبصار که از منتقدان و ردکنندگان نظریه وحدت وجود و توجیه‌های عرفانی هستند و تبعیت خود از قرآن و عترت را در جای‌جای دیدگاه‌های اعتقادی خود ثابت فرموده‌اند. آنانی که هر دو اتجاه را سیراب‌شده از یک آبشخور معرفی می‌کنند، غافلند که جدال فکریِ شیخیه با صوفیه، جدال مبنایی است نه بِنائی. تفصیل این مطلب را در دیگر نوشتارها متذکر شده‌ایم.

نکته سوم درباره تعابیری است که امثال قاضی درباره امام زمان و حوادث مربوط به ایشان به کار می‌برند. قاضی و امثال او در فضای سیروسلوکیِ مخصوص خودشان سیر می‌کنند و مبنای سخنشان درباره حوادث ظهور، مبنای تأویلی است. با توجه به این نکته، تفاوت صددرصد فرمایش‌های بزرگان دین درباره «تلک الکلمة» با سخنان امثال قاضی مشخص می‌شود.

شیخ مرحوم اعلی‌الله‌مقامه در رساله‌ای مشهور به «موسویه» به این مبنای عرفانیِ آنان اشاره کرده‌اند. مطالعه این رساله برای پژوهشگران عرصه مکتب لازم به‌نظر می‌رسد. در بخشی از این رساله درباره «لسان اهل تصوف» می‌فرمایند:

فاذا قالوا القائم یریدون به العقل و اذا قال شخص منهم انا القائم یرید انّه الذی استقام عقله بجنده الخمسة و السبعین المذکورة فی اول کتاب الکافی فملأ طبیعته و جسده قسطاً و عدلاً و اذا قالوا اعور الدجال یریدون به النفس الامارة المدجلة بمعنی انها تخلط علیه الامر تخلط علیه الباطل فتظهره فی صورة الحق من ادجل فلان علیه اذا لبّس علیه الامر و مقتـضی شهواتها هی جنة التی هی طریق اهل الشقاوة و مخالفتها هی ناره التی هی طریق اهل السعادة.

و اذا قالوا الجزیرة الخضراء یریدون بها سماء الخیال و هو السماء الثالثة فی الانسان و یقولون سکانها اولاد القائم علیه‌السلام یعنی العقل لان الخیال فیه صور المعلومات المجردة عن المادة و العقل فیه معانی تلک الصور المجرّدة عن المادة و الصورة و کل صورة فی الخیال تبرز من اصلها المعنوی الذی هو فی العقل فهم اذا عیال القائم ای العقل و الحاکم علیهم فیها الخضر علیه‌السلام و مرّة یقولون ولده. و یریدون بالبحر الابیض ماء العقل المحیط بالفکر و الخیال و ان سفن الاعداء تغرق فیه لانّ العقل لاتصدر عنه صور الباطل و لاتصعد الیه معانیها. و الظلمات هی الماهیة التی ماشمّت رائحة الوجود کما ان الظلمة ماشمّت شیئاً من النور. و بیت‌المقدس هو فناء العقل. و الکعبة هی القلب و هو عرش الرحمن و المنظر الاعلی. و المدینة هی مدینة العلم ای الصدر الذی عبّرنا عنه سابقاً بالخیال و امثال ذلک من الاشیاء التی فی الانسان و یقولون لیس مراد الشارع علیه‌السلام من جمیع اشاراته الّا هذه.

و کذبوا بل مراد الشارع علیه‌السلام هذه الاشیاء المعروفة عند العوام و آیاتها هذه الاشیاء التی ذکروا و کل مراد للشارع علیه‌السلام.

ترجمه:

(پس هرگاه می‌گویند قائم علیه‌السلام، از آن عقل را اراده می‌کنند و هرگاه یکی از آنان بگوید من قائم هستم، اراده می‌کند که او کسی است که عقل او با هفتاد و پنج قشون آن در وجودش برپا شده و در سراسر طبیعت و جسد او عدل و قسط را گسترانیده است. و هرگاه گویند دجال یک‌چشم، مقصودشان از آن نفس اماره است که امر بر او مشتبه می‌شود و باطل بر او مختلط می‌گردد و آن را به صورت حق آشکار می‌سازد که [لفظ دجال را مشتق می‌گیرند] از ادجل فلان علیه، هرگاه بر او امری مشتبه گردد. و  [دیگر آنکه نفس را دجال گویند از آن جهت که] مقتضای خواسته‌های او بهشتی است که آن راه اهل شقاوت است و مخالفت با او آتشی است که آن راه اهل سعادت است.

و هرگاه جزیره خضراء گویند، به این سخن آسمان خیال را اراده می‌کنند که آسمان سوم در انسان است و می‌گویند ساکنان آن اولاد قائم علیه‌السلام یعنی عقل می‌باشند؛ زیرا در خیال صورت‌های مجرده از ماده وجود دارد، ولی در عقل، معانی آن صور وجود دارد که از ماده و صورت مجرد می‌باشند. و هر صورتی که در خیال است از ریشه معنوی آن که در عقل است بروز می‌کند. پس آنها [صورت‌های خیالی] عیال و فرزندانِ قائم یعنی عقل می‌باشند که حاکم بر آنها در آنجا خضر است. و گاهی هم می‌گویند فرزندان حضرت [حاکم می‌باشند]. و از دریای سفید دریای عقل را اراده می‌کنند که فکر و خیال را احاطه نموده است. و اینکه کشتی‌های دشمنان در آن غرق می‌شود، مقصودشان این است که از عقل صورت‌های باطل صدور نمی‌یابد و معانی باطل هم به عرصه عقل صعود نمی‌کند.

و  [مقصودشان از] ظلماتْ ماهیات است که می‌گویند رائحه وجود را درنیافته، همان‌طوری که ظلمت بهره‌ای از نور نیافته است. و [مقصودشان از] بیت المقدس، فناء عقل است و از کعبه، قلب است که عرش رحمان و منظر اعلی است و از مدینه شهر علم است که سینه است که پیش از این از آن به خیال تعبیر کردیم.

و امثال اینها از چیزهایی که در انسان است و می‌گویند مراد شارع علیه‌السلام از همه این اشاره‌هایش نیست مگر همین چیزها. و دروغ می‌گویند؛ بلکه مراد شارع علیه‌السلام همان چیزهایی است که در نزد عموم مردم معروف و مشهور است و آنچه آنها ذکر کرده‌اند [ که در انسان است] آیات و دلیل و نشانه‌های آنها است، که هر دو مراد شارع علیه‌السلام می‌باشد.)

نتیجتاً اگر قاضی و امثال او علم به آن «کلمه» را ادعاء کنند، طبق لسان اهل تصوف است و کلیتاً غیر از فرمایش‌های معصومین و بیانات بزرگان دین است.

در پایان متن رساله نویافته عالم ربانی مرحوم آقای حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبائی اعلی‌الله‌مقامه را نقل می‌کنیم.

٩ جمادی‌الاولی ١۴۴٢

۴ دی‌ماه ١٣٩٩

——————–

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و سلام علی عباده الذین اصطفی

چون یکی از دوستان عبارتی از عبارات کتاب «ارشادالعوام» بر ایشان مشکل شده بود و آن عبارت را سؤال نموده بودند، لهذا سؤال را ایراد نموده، در تلو آن جواب عرض می‌شود و عبارت سؤال این است:

سؤال: فرموده‌اند چون‌که در این فقره ایرادی کرده‌اند لازم شد که اصل عبارت کتاب را نوشته ارسال خدمت شود که رفع ایراد کنند به جواب شافی بیّن.

این است عبارت کتاب: «از مفضل بن عمر مروی است از حضرت صادق علیه‌السلام که گویا می‌بینم قائم علیه‌السلام را که در منبر کوفه گرداگرد او اصحاب سیصد و سیزده‌گانه باشند عدد اصحاب بدر و آنها صاحبان لوا هستند و حکام خدایند در زمین بر خلق که قائم علیه‌السلام بیرون آورد از قبای خود کاغذی ممهور به مهری از طلا، عهدی است معهود از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله پس فرار کنند از گرد او مثل گوسفند و باقی نماند مگر  وزیر و یازده نقیب چنان‌که با موسی بن عمران ماندند، پس بگردند زمین را و مفرّی نبینند و برگردند و والله من می‌دانم آن کلمه را که می‌فرمایند برای ایشان و کافر می‌شوند.

مصنف این کتاب گوید که آن کلمه از عالم باطن باطن است و آن در کتاب و سنت بی‌شمار است و از کثرت ظهور مخفی شده است و در اغلب دعاها و زیارت‌ها و بسیاری از حدیث‌ها موجود است و حمد می‌کنیم خدا را که ما را به علم آن کلمه فایز گردانیده است».

و ایراد را در این عبارت کرده‌اند؛ مطلبی که نزد شما به این وضوحی می‌باشد و سهولت دارد چگونه می‌شود که صاحبان آن مقام از شنیدن او وحشت می‌نمایند و آن کلمه که هنوز از امام ظاهر نشده است که بتوان دانست مگر امام، می‌فرماید که من می‌دانم و حال هرکس ادعای دانستن آن کلمه را دارد باید از زمره نقباء و وزیر یا تالی امام باشد.

جواب: عرض می‌شود که دانستن چیزی را تا عمل نمودن به آن خیلی تفاوت دارد و نه هرکه هرچه را می‌داند عمل کردن برای او هم مثل دانستن آسان است. چه بسیار کسان که بعضی چیزها را می‌دانند ولکن بنای عمل کردن که شد عاجز می‌شوند و عمل نمودن بر ایشان دشوار می‌شود. آیا نمی‌بینی شخصی جبان را که از تاریکی‌ها و تنهایی چقدر وحشت می‌کند و می‌ترسد و حال آنکه در روز آنجا را مکرّر دیده و دیده که در آنجا چیزی و کسی که اذیت کند نبوده و مع‌ذلک اگر بخواهد از آنجا بگذرد می‌ترسد و مضطرب می‌شود و اگر ناصحی او را نصیحت کند که این جایی که حال تاریک شده در روز مکرر از آنجا گذشته‌ای و دیده‌ای که شیری در آنجا نیست که کسی را بدرد و مار و عقربی در آنجا نیست که کسی را بگزد و انسان اذیت‌کننده‌ای نیست که کسی را اذیت کند، حال هم مثل روز چیزی در آنجا نیست. آن شخص جبان در جواب می‌گوید که آنچه را که تو می‌گویی می‌دانم که همه راست است و هیچ‌یک از آنها که گفتی در آنجا نیست مع‌ذلک می‌ترسم و نمی‌توانم از آنجا عبور کنم. و اگر آن شخص جبان را مُلجَأ کنند و به زور او را به آنجا فرستند بسا آنکه از ترس غشی کند و بسا آنکه از شدت وحشت و خوف بمیرد با وجودی که می‌دانست که اذیت‌کننده‌ای در آنجا نیست.

پس از آنچه عرض شد معلوم شد که ممکن است که کسی چیزی را بداند و از علمش وحشتی نداشته باشد ولکن همین که پای عمل به‌میان آمد وحشت کند و عمل نمودن بر او گران آید و مضطرب شود و معلوم شد که نه هرکه هرچه می‌داند و علمش از برای او آسان است عملش هم برای او آسان است.

حال از این قبیل است آن کلمه را که امام عصر عجل‌الله‌فرجه می‌فرماید به سیصد و سیزده نفر اصحاب خود. پس آن بزرگوار آن کلمه را می‌فرماید و عهد از اصحاب خود می‌گیرد که به مضمون آن کلمه عمل کنند نه آنکه عهد می‌گیرد که بدانند و اعتقاد کنند چراکه بسا آنکه آن سیصد و سیزده نفر آن کلمه را پیش از آنکه امام علیه‌السلام بفرماید همگی علماً بدانند و اعتقاد داشته باشند به آن ولکن چون امام علیه‌السلام آن کلمه را می‌فرماید و عمل کردن به مضمون آن را از آنها می‌خواهد به این جهت وحشت می‌کنند و مضطرب می‌شوند و از بزرگی آن امر همگی فرار می‌کنند مگر یازده نفر نقیب و وزیر که حضرت عیسی علیه‌السلام باشد چراکه اینها بزرگ‌ترند و مقامشان بالاتر است از آن کسانی که فرار می‌کنند و فرار کردن آنها هم نه به‌طور ظاهریست که اغلب مردم می‌فهمند بلکه به‌طوری است که در کتاب مستطاب «ارشادالعوام» ذکر شده و بسا آنکه کلمه‌ای را که آن حضرت می‌فرمایند همه جن و انس بشنوند ولکن چون مأمور به عمل کردن به آن نیستند به جهت پستی مقامشان بر آنها گران نیاید و مضطرب نشوند و اما آن سیصد و سیزده نفر چون مأمور می‌شوند به عمل کردن مضطرب می‌شوند و فرار می‌کنند به طوری که عرض شد.

و اما آنکه مرقوم شده بود که آن کلمه که هنوز از امام ظاهر نشده است که بتوان دانست، عرض می‌کنم که ائمه اطهار علیهم‌السلام اسرار خود را در احادیث و اخبار به طور سرّ و پنهانی در زوایای کلام خود گذارده‌اند تا آنکه شیعیان و موالیان ایشان که اهل آن اسرارند به آنها برخورند و بفهمند و اغیار آنها را نفهمند و ندانند، پس شیعیان و موالیان ایشان که رجوع به احادیث و اخبار می‌کنند هر یک به قدر رتبه و مقام خود اسرار سادات و ائمه خود را می‌فهمند و از جمله اسرار ایشان آن کلمه‌ایست که امام عصر عجل‌الله‌فرجه به اصحاب خود می‌فرماید و این کلمه را هم در اخبار و احادیث خود گذارده‌اند تا آنکه کسانی که از اهلش هستند به آن برخورند و بفهمند و عمل نمایند.

حال می‌پرسم که اگر کسی از شیعیان ایشان به اخبار و احادیث ایشان رجوع نمود و به آن کلمه برخورد و فهمید و دانست و گفت که من آن کلمه را می‌دانم چه عیب دارد و به کجای دین و مذهب ضرر دارد؟

و اما آنکه مرقوم شده بود که حال هرکس ادعای دانستن آن کلمه را دارد باید از زمره نقباء و وزیر باشد، عرض می‌کنم که آن کسی که می‌گوید من آن کلمه را می‌دانم امر او از دو قسم بیرون نیست یا این است که آن کلمه را می‌داند ولکن در مقام عمل وحشتی دارد مثل آن سیصد و دو نفر از اصحاب آن بزرگوار که وقتی که آن بزرگوار به آن کلمه تکلم می‌کند و به آنها امر می‌کند که به مضمون آن کلمه مبارکه عمل کنند وحشت می‌کنند و فرار می‌کنند به آن معنی که عرض شد. و یا آنکه از زمره آن یازده نفر است که از شنیدن آن کلمه و از عمل کردن به مضمون آن فرار نمی‌کنند و بلاتأمل به مضمون آن عمل می‌کنند و از هر یک از این دو طایفه باشد استبعادی ندارد چراکه در همه عصرها و زمان‌ها نقباء و نجباء بوده و هستند چنان‌که اخبار بسیار در این باب وارد شده حتی آنکه عدد آنها را در اخبار فرمایش نموده‌اند که در هر عصری دوازده نفر نقیب و هفتاد نفر یا سی نفر نجیب به اختلاف روایات هستند و هیچ عصری و زمانی خالی از آنها نیست و در زمان هریک از ائمه سلام الله علیهم اجمعین از این‌جوره اشخاص بوده‌اند مثل حضرت سلمان و ابی‌ذر و مفضل بن عمر و جابر بن یزید جعفی و یونس بن عبدالرحمن و امثال آنها و ائمه علیهم‌السلام به آنها آن کلمه را فرموده‌اند و آنها هم به مضمون آن کلمه عمل کرده‌اند چنان‌که از اخباری که به ایشان فرمایش فرموده‌اند برمی‌آید و این امر اختصاصی به اصحاب قائم صلوات‌الله‌علیه ندارد. پس از این‌جوره اشخاص در همه زمان‌ها بوده‌اند و حال هم هستند و زمین خالی از آنها نیست موافق اخبار وارده. حال چه می‌شود که آن کسی که گفته که من آن کلمه‌ای را که امام علیه‌السلام به اصحاب خود می‌فرماید می‌دانم از جمله آن اشخاص باشد و چه عیب دارد؛

لله تحت قباب الارض طائفة اخفاهم عن عیون الناس اجلالا

و ان‌شاء‌الله در حل آن اشکالی که نموده بودند این مختصر کافی است.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

تمت.