شیخ کاظم بن محمد بن مراد بن مهدی اُزْری، مشهور به «ملاکاظم ازری» شاعر مدیحهسرای شیعه در قرن دوازدهم هجری است.
اُزْری در لغت به معنی اِزار فروش است و چون محمد، پدر ملاکاظم بدین پیشه مشغول بود، به اُزْری لقب یافت و خاندان ایشان به «آل الاُزری» مشهور شدند. (اعیان الشیعة ج7 ص440)
ملاکاظم شاعری بزرگوار بود که علماء شیعه عراق از جمله مرحوم سیّد بحرالعلوم به او و اشعارش ارج مینهادند و مردم نیز از اشعارش استقبال فراوان نمودند. قصیده بلند «هائیه» در مدح رسولخدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیهالسلام از شاخصترین اشعار اوست.
این شاعر بزرگ شیعه در کرخ بغداد از دنیا رحلت کرد و در کاظمین در مقبرهای که مخصوص خاندان او بود، دفن شد.
در تاریخ وفات ایشان اختلاف است. سال 1201ق بنا بر نوشتهای که روی سنگِ داخل مقبره ایشان یافت شده. (اعیان الشیعة ج9 ص12) اول جمادی الاولی 1211ق بنا بر قول آقابزرگ (الذریعة ج9 القسم الاول ص69 و طقبات اعلام الشیعة ج12 ص272) و ظاهراً این قول اصحّ است. آقابزرگ میگوید: محمد سماوی که سنگ قبر ملاکاظم را دیده، این تاریخ درج شده بوده. اگرچه مشهور 1212ق است. (اعیان الشیعة ج9 ص12)
در کتب بزرگان دین اعلی الله مقامهم به بعضی ابیات شیخ اُزری استشهاد شده است. در این یادداشت به نمونههایی از استشهادهای بزرگان دین به اشعار او اشاره میکنیم:
عالم ربانی مرحوم شیخ احمد اَحسائی اعلی الله مقامه در رسالهای به مناسبتی بیتی از شیخ ازری نقل کردهاند.عبارت ایشان و بیتِ شیخ ازری چنین است:
«لیس المراد بالاتحاد الاتحاد الذی هو ظاهر الفساد کما هو یتوهم و قد تقدم الاشارة الی الحلول فلا حاجة الی ذکره لانا نکتفی بادنی ما یحصل به الفهم لذی الفهم و الا فکما قال الشاعر محمد بن الازری البغدادی: کم بِجَنبَیَّ لِلصَّبابةِ وادٍ؛ کلَّ آنٍ حَمامُهُ نَوّاحُ.» (جوامع الکلم ج1 ص243)
از آنجا که برخی منابع اسم ملاکاظم را محمدکاظم ذکر نمودهاند (مثل الذریعة ج17 ص135) این بزرگوار در این موضع به اینطور تعبیر آورده و اسم او را مختصر نمودهاند. یعنی محمدکاظم پسر محمد اُزری از اهل بغداد (اشاره شد که پدر ملاکاظم به اُزری لقب یافت).
و در رسالهای دیگر: «و لکنی اقول کما قال محمدکاظم الازری ره: کم بجَنبیَّ للصبابة وادٍ؛ کلَّ آنٍ حمامه نوّاح». (همان ج6 ص102)
عالم ربانی مرحوم حاج سید محمدکاظم رشتی رفع الله شأنه نیز در مواضعی از این بیت استفاده فرمودهاند. (جواهر الحکم ج13 ص13 و ج14 ص583 و…)
این بیت در اعیان الشیعة چنین ثبت شده: «کم بِجَنبَیه للصَّبابة وادٍ؛ کلَّ آنٍ حَمامُه نَوّاحُ.» (ج9 ص14)
قبل از این بیت ابیاتی سروده که مضمونش چنین است: (ای مرغ باغ عشق! سلامِ مرا به دوستانم برسان و به ایشان بگو: آیا تا به حال دیدهاید که شیری بر اثر گوشهچشمی بر زمین افکنده شود و در دست شیفتگی و آشفتگی اسیر گردد بهحدی که آرامش و آسایش نداشته باشد؟) پس در بیت مذکور میگوید: چه بسیار سرزمینی که پیرامون من برای سوزش از عشق مهیّا است، که در هر آنی کبوترِ آن سرزمین با صدای بلند میگرید.
عالم ربانی مرحوم حاج سید محمدکاظم رشتی رفع الله شأنه در یکی از مواعظ خود به بیتی از ابنازری اشاره میفرمایند که سروده است: «این المفرّ بنیسفیان من أسد؛ لو صاح بالفلک الدوّار لمیدر». ایشان میفرمایند ما این مصرع را چنین خواندیم: «لو صاحَبَ الفلکَ الدوّارَ لمیَدُرِ» و چنین توضیح میفرمایند:
«الحاصل کلام در انسان بود که باید عالم باشد و بداند که چرا آسمان میگردد چون شخص سرگردان، و بداند که چرا زمین مستقر و ساکن است. اگرچه این وجوه بسیار دارد و در کتب مسطور است لکن من یک کلمه میگویم که مکتوب نیست و آن کلمه بهکار شما آید. مخفی نماند که آسمان گردش میکند متحیراً لازال آه آه و آسمان متحرک است علی الاستداره که دائماً حرکت نماید به همان راهی که از آن راه حرکت میکرده است اولاً و ثانیاً و ثالثاً و رابعاً الخ بدون اختلافی، یعنی همان چیزی را که اولاً قطع کرده است ثانیاً همان را قطع میکند، چون حیران و سرگردان و واله.
و اما سکون زمین و استقرار آن پس بهجهت آن است که زمین اتصالِ جسمی به قطب رسانیده است و از این جهت ساکن شده است. ألاتری بعد از آنکه امام علیهالسلام از این دنیا رفت زمین به لرزه درآمد و مضطرب شد. مجملاً چون زمین به مطلوب خود رسید ساکن و مستقر شد و چون رحلت فرمود مضطرب شد، چنانچه در وقت شهادت آن جناب درهای مسجد بر هم میخورد و زمین به لرزیدن ایستاد به خیال آنکه آن قطب از دست او خواهد رفت و چون این به قلب او آمد ساکن شد. و اما آسمان چون ناظرند به سوی قطب لازال حرکت نمایند.
منتهی الحظ ما تزود منه اللـــــــ ؛ ــحظ و المدرکون ذاک قلیل
مجملاً چون آسمان به مقصود خود نرسیده است و نتواند رسید لهذا حرکت کند به خلاف زمین. از این جهت است که ما شعر ابنازری را چنین خواندیم که: «لو صاحَبَ الفلکَ الدَوَّار لمیَدُرِ» و آن در اصل این است که: «لو صاحَ بِالفلک الدَوّار لمیَدُرِ» یعنی هرگاه صیحه بر فلک دوّار زند از حرکت واماند. و اما ما گفتیم که هرگاه مُصاحب فلک دوار شود دیگر حرکت ننماید بلکه ساکن شود، زیرا که به مطلوب خود رسد، پس آن وقت زمین به حرکت آید… .» (موعظه نوزدهم از مواعظ ماه مبارک 1252)
یکی از قصاید مشهور مرحوم ازری قصیده هائیه اوست که بزرگان دین اعلی الله مقامهم به برخی ابیات آن استشهاد کردهاند. این مرحوم در «هائیه» خود غوغا کرده و مطلع آن چنین است: «لِمَنِ الشَّمسُ فی قِبابٍ قَباها؛ شَفّ جِسمُ الدُّجی بروحِ ضیاها».
مرحوم نوری رضوان الله علیه مینویسد: «و اما قصیده هائیه آن مرحوم پس مستغنی از تعریف و توصیف است. چه در اسلام قبل از او قصیده به این طولانی و جزالت و فصاحت و کثرت مطالب و قِلّت تَعقید و روانی، گفته نشده.» (شاخه طوبی، چجدید ص205)
و نقل شده است که شیخ محمدحسن نجفی (صاحب جواهرالکلام) تمنا داشته که کاش قصیده هائیه اُزری در نامه عمل من بود و جواهرالکلام من در نامه عمل ازری. حاج احمد شوشتری در پاسخ این تمنا گفته بوده است: «شیخ، عجیب مبالغه از جواهر خود کردند و غریب اعتقاد و اعتمادی به او دارند! شیخ را یکبیت از آن قصیده در عوض، کافی است!» (همان)
گفته شده مرحوم ازری به توصیه سید بحرالعلوم «هائیه» را سروده و نقل شده که هرگاه در نزد مرحوم سیدمهدی بحرالعلوم این قصیده خوانده میشد، ایستاده آن را گوش میدادند. (اعیان الشیعة ج9 ص17)
قصیده خود را با تغزل آغاز کرده (همچنانکه عادت شعر قدیم چنین بوده) و رسولخدا را مدح کرده و به ولادت، وقایع حیات ایشان و معجزات و فضائل حضرت اشاره میکند و در ادامه به فضائل و مناقب امیرالمؤمنین اشاره میکند. شیخ جابر کاظمی آن را با نام «الدرر اللئالی» تخمیس کرده است.
دراینباره پایاننامه و مقالاتی نگاشته شده. از جمله آنها است پایاننامه: «الشرح و الترجمة للقصیدة الهائیة للشیخ کاظم التمیمی البغدادی» و پایاننامه: «ترجمه و شرح موضوعی 140 بیت از هائیه شیخ محمدکاظم الازری بههمراه مسائل نحوی و بلاغی آن (ازبیت 176 تا 315».
مرحوم آقای کرمانی در تفسیر سوره مبارکه یس، در ذیل آیه «و آیة لهم اللیل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون» بیان میفرمایند که شب لباسی است بر روز و هنگامی که این روز از آن گرفته شود، لباسی است بدون روح (ظلمت محض). در ادامه میفرمایند اگر روز و طلوع خورشید نبود، اجسام بهخودیِ خود تاریک بودند. خورشید است که با طلوعش نور را بر اجسام میتاباند. به این مناسبت، به مطلع قصیده هائیه اشاره کرده و میفرمایند: «و لنعم ما قاله ابن ازری:
لمن الشمس فی قباب قباها
شف جسم الدجا بروح ضیاها»
این بزرگوار در رسالهای بهمناسبت توضیح حجابهای نورانی، در توضیح حجاب ثانی (حجاب عظمت) به بیتی دیگر از قصیده هائیه استشهاد کرده و میفرمایند:
«الحجاب الثانی فهو حجاب العظمة… و هو النفس الکلیة…فلما دخل فیه نور النبی صلی الله علیه و آله سبح و قال سبحان عالم السرّ و اخفی. و وجه اختصاص التسبیح ان هذا الحجاب حجاب العظمة هو مقام الکرسی و هو اللوح المکتوب فیه جمیع ماکان و مایکون الی یوم القیمة و هو مقام النفس و الصور العلمیة فلما دخل هذا المقام و قرأ اللوح و علم فیه جمیع ماکان و مایکون سبّح الله بهذا التسبیح. و مااحسن ما قال ابن ازری فی وصف النبی صلی الله علیه و آله قال:
ذات علم بکل شیء کان اللــ ؛ ــوح ما اثبتته الا یداها» (مکارم الابرار: عربی، ج4، ص462)
ایشان در مواضعی به بیتی دیگر از این قصیده استشهاد کردهاند. در رسالهای میفرمایند:
«و ما احسن ما قاله ابنازری فی هذا المعنی: ما عسی اناقول فی ذیمعال؛ علة الدهر کله احدیها» (مکارمالابرار ج30 ص70)
و این بیتی است که بهطور مکرر به آن استشهاد کردهاند. اگرچه در بعضی منابع اینگونه ثبت شده است: «ما عسی انیقال فی ذی معان؛ علة الکون کله احداها.» (الکشکول للبحرانی ص320)
این بیت در فرمایشات مرحوم آقای شریف طباطبائی رفع الله شأنه نیز ملاحظه میشود. ایشان در دروس خود در مواضع مختلف این بیت را قرائت فرمودهاند و در رسائلی نگاشتهاند و شرح فرمودهاند.
در کتاب ارشادالعوام این بیت را ترجمه کرده و توضیح میفرمایند: «یعنی من چه میتوانم گفت در صاحب بلندیهایی در صفات که علت وجود کل دهر یکی از آن صفات بلند اوست. پس باقی چیست و کجاست که هیچ دخل به علتبودن و ربط به خلق ندارد.» (مکارمالابرار فارسی ج4 ص166)
مرحوم آقای شریف طباطبائی رفع الله شأنه نیز میفرمایند:
«این فارسیش است که میگوید من چه میتوانم بگویم درباره آنکسی که علت روزگار، آن چیزی که روزگار را درست کرده، یکی از فضائل او است؛ باقی دیگرش را کسی دیگر غیر از خودش نمیداند.» (موعظه دوم از مواعظ ماه مبارک 1295)
این بیت مبارک، بیانگر همان روایاتی است که دلالت دارد بر فضائل بیشمار ائمه اطهار و اینکه جز الف غیر معطوفهای به ما نرسیده.
و میفرمایند هرگاه صفات والایی دارند که یکی از آنها «علت جمیع دهر» بودن است، نتیجه این است که همه وجود به آن صفت والا باز میگردد و در واقع شئون و اطوار آن است و به آنچه از آنجا به مراتب وجود نرسیده علمی ندارد. (مکارمالابرار عربی ج7 ص206)
عالم ربانی مرحوم حاج سید محمدکاظم رشتی رفع الله شأنه از این بیت استفادههای معرفتی و باطنی فرموده و در کتاب شرح القصیده چنین مرقوم کردهاند که هرچه از فضائل گفتهایم، بابی از هزار هزار هزار بابِ فضائل ایشان است چنانکه شیخ کاظم ازری به این مضمون اشاره کرده است. عبارت ایشان چنین است:
«…و هو معنی قول سیدنا ابیعبدالله جعفر بن محمد الصادق علیهماالسلام انه ماوصل الیکم من فضلنا الا الف غیر معطوفة… فالالف اللینیة الغیر المعطوفة بالتقریب الذی ذکرناه بابٌ واحد من الابواب الالف الف الف من فضائلهم و الی هذا المعنی اشار الشاعر فی مدح النبی صلی الله علیه و آله: ما عسی اناقول فی ذی معال؛ علة الکون کله احدیها. و هذه العلة هی الولایة الظاهرة و هو قول امیرالمؤمنین روحی له الفداء و علیه آلاف التحیة و الثناء ظاهری ولایة و باطنی غیب لایدرک… و اما باطنه فهو الغیب الذی لایدرک لانه فی علوه و سموه بحیث سبق کل حقیقة من الحقایق المخترعة فلایرقی الیه طیر المدارک و المشاعر و الافهام و الاحلام و هو معنی قوله روحی فداه ینحدر عنی السیل و لایرقی الی الطیر. فافهم فهمک الله و ثبتک بالقول الثابت.» (شرح القصیدة، چ مشهد ص372)
یکی از مصرعهای قصیده هائیه مرحوم أزری در کلمات مرحوم آقای کرمانی بسیار استفاده شده، بهحدّی که ضربالمثل گشته است. او در بین قصیده خویش جریان قتال با عمرو بن عبدوَدّ را به نظم کشیده و در پایان میگوید: «هذه من عَلاه اِحدی المَعالی؛ و علی هذه فَقِسْ ماسِواها.»
مصراع دوم این بیت، در کلمات مرحوم آقای کرمانی اعلیاللهمقامه ضربالمثل گشته و در بسیاری از رسائل خویش آن را آوردهاند که گاهی معادل «مشت نمونه خروار» و گاهی معادل «الکلام الکلام» میباشد.
مرحوم آقای کرمانی در برخی رسالهها از تعبیر «لمیخالف حمراؤها صفراها» استفاده فرمودهاند. (مکارمالابرار ج32 ص468 و…) که اقتباسی است از شعر ازری که میان صفورا (همسر موسی بن عمران علیهالسلام) و حمیرا (عایشه) مقایسه کرده و سروده است:
«ذکرتنا بفعلها زوج موسی؛ اذ سعت بعد فقده مسعاها
قاتلت یوشعاً کما قاتلته؛ لمتخالف حمراؤها صفراها»
عالم ربانی مرحوم حاج سید محمدکاظم رشتی اعلی الله مقامه در مراسلای که خطاب به میرزا حسن دهلوی حائری نوشتهاند به بیتی دیگر از قصیده هائیه اشاره کرده و مرقوم کردهاند:
«پس متمسکین به حق و سالکین سبیل صدق را از عدم اقبال دنیا و اعراض اهلش، بایست کدورتی و ملالی حاصل نشود. بلکه بایست مسرور و محبور به این نعمت عظمی و عطیه کبری بوده
لا أبالی و لو أهیلت علی الارــ؛ــض السمواتُ بعد نیل ولاها».
طبق نظر برخی پژوهشگران سه یا چهار سال از زندگیش را برای نظم «هائیه» اختصاص داده است. (مجلة المورد، صیف1975م، مجلد الرابع، العدد2، ص130) و چنان عنایتی شامل حال شیخ کاظم ازری و قصیده هائیهاش شده که در حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ابیاتی از این قصیده غراء در اطراف قبر مطهر و رواقها نقش بسته است.
مرحوم نوری رضوان الله علیه در کتاب شاخه طوبی حکایاتی از مرحوم شیخ کاظم ازری نقل کرده که خواندنی است و اشعاری از قصیده او و تخمیس آن را نیز نقل کرده است. (صفحات 198 تا 235 از چجدید)
در این نوشتار صرفاً به حکایتی بسنده میکنیم که با قصیده هائیه مرتبط است. نقل این حکایت هم تبیین بیشترِ علتِ توجه بزرگان دین به هائیه ازری است و هم بیانگر عظمت قصیده مذکور است.
مرحوم نوری نوشته است:
«حاجی جواد شخصی بود از نیکان حله، شغلش قصیدهخوانی بود و بسیار خوب میخواند و در وقت خواندن عمامه را بر زمین میگذاشت و در میان مجلس راه میرفت و در خصوص قصیده هائیه اِلهامیّه مادحِ اهلالبیت ملا کاظم ازری که قدری از او ذکر میشود، امتیازی داشت. حقیر در بیستسال قبل خواندن او را در نجف اشرف دیدم و این حکایت را بلاواسطه از او شنیدم و بعد از او، [از] جماعتی از اهل حله و غیر حله شنیدم. بهنحوی که قطع حاصل شد و حکایت چنان شهرت دارد که محتاج به سند نیست. و خلاصه آنچنان است که وقتی جماعتی از اعیان و اشراف بغداد از قبیل قاضی و مفتی و امثال اینها به حله رفته، و بر یکی از اکابر وارد شدند به جهت تماشا و ترویح. از صاحبخانه خواستند که حاجی جواد به جهت ایشان قصیده بخواند. چون حالت مشارٌ الیه معلوم بود که در بحبوحه خواندن از حالت طبیعی بیرون میرفت، بهنحوی که ملتفت خود نمیشد و شاید از اشعار مثالب و هجا بخواند و باعث فتنه و آشوبی شود، راضی نشدند. تا آنکه اصرار آنها از حد گذشت و الفت، نزدیک شد به کدورت مبدل شود. مقرر شد که از غزلیات و مدح قصیده هائیه بخواند. پس بهنحو مرسوم، حاجی برخاست و مشغول شد و عمامه را در وسط خانه گذاشت و از اعیان حله و اهل دیوان و رعایا جمع کثیری نشسته و در صحن خانه ایستاده بودند. چون از مدایح فارغ شد، بیخبر از خود، شروع در مثالب کرد. صاحبخانه هرچه اشاره کرد ثمری نبخشید و حضار مشغول کشیدن شَطَب [(نوعی چپق)] و قلیان بودند. چون تیر شهاب آن ابیات قدری از گوشه قلبشان را سوزاند، خواستند شاید خاموش کنند و بهنحوی خوشی او را مصروف و مانع شوند. یکی از آنها سر شطَب را برگرداند بر روی عمامه او که آتش بگیرد و او مشغول عمامه شود و از آن حالت برگردد و اهانت در ضمن مزاحی شده باشد. پس اثری از سوختن ظاهر نشد؛ دیگری متابعت کرد نشد، و هکذا آنچه شطب در دور مجلس بود، روی عمامه خالی شد؛ نه حاجی جواد ملتفت شد که منصرف شود و نه دود عمامه بلند شد.
آخر، کار به اعانت از خارج رسید. از کفگیر آتشگیری که در قهوهخانهها دارند، آتش به اشاره آنها آوردند تا آنکه عمامه در آتش غرق شد که هیچ طرفش پیدا نبود و حضرات در بوته تعجب و غیظ متحیر و گداخته تا آنکه حاجی بهنحو دلخواه از خواندن آنها فارغ شد، عمامه را ندید؛ پرسید، نشانش را در زیر آتش گرفت. پس او را بیرون آورد و حرکت داد، خاکستر از او ریخت و بر سر گذاشت بدون آنکه جزئی از او تغییر کرده باشد و در این مجلس در ظاهر و خفا، جماعت بسیاری به شرف تشیع مشرف شدند.
مؤلف [=مرحوم نوری] گوید: در این حکایت، معجزهای است از ائمه انام و منقبتی است از برای صاحب قصیده، و فضیلتی است از برای قصیده و کرامتی است از برای قاری. و صاحبقصیده را اگر منقبتی نبود جز همین، هرآینه او را کافی بود و حال آنکه علاوه بر قصاید در مدح و رثا، مادامالحیاة در بغداد، موی دماغی بود از برای سنیها. از تیغ زبان او همیشه قلوب آنها مجروح و بهواسطه لطافت طبع و حسن محضر، حکام بغداد را میل تامی به او بود و از این جهت فیالجمله به حسب اسباب ظاهره، پشتش گرم بود و آنچه میخواست میکرد و به مزاح میگذراند، حتی با خود حکّام.» (شاخه طوبی، چجدید صص198و 199)
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
نیمهرجب 1443