بهتازگی بعضی کانالها عباراتی را از سید عبدالله اصفهانی[1] درباره عالم شیعی، مرحوم حاج سید محمدکاظم رشتی نقل کردهاند. آن را نقل کرده و سپس به نقد و رد آن اشاره میکنیم. تیتر را چنین نوشتهاند: «پیشنهاد عجیب رهبر شیخیه و پاسخ صاحب جواهر»:
«آیة الله سید عبدالله ثقة الاسلام در شرح حال فقیه بزرگ شیخ محمد حسن نجفی صاحب جواهر نوشته است:
در زمان آن مرحوم، سید کاظم رشتی که از تلامذه شیخ احمد احسائی بود در کربلای معلا طلوع کرده و جمع زیادی اطراف او را گرفتند و بنای فتنه و فساد و تخریب مذهب جعفری را گذاردند، و مرحوم صاحب جواهر بسیار زحمت کشید و در قلع و قمع آنها کوشید ولكن ثمر نکرد؛ چون سید کاظم علاوه بر آنکه مرید زیاد داشت با اولیاء دولت عثمانی طرح رفاقت انداخته بود، با آنها کمال مراوده را داشت، ولذا بسیار محترم بود، و نهایت آزار و اذیت را بالنسبه به شیخ جواهر می کرد، بلکه اصحاب سید کاظم جهاراً کلمات سوء بالنسبه به شیخ و سایر علماء می گفتند.
يک زمانی سید کاظم رشتی به نحف مشرّف شد و رسولی نزد شیخ محمد حسن صاحب جواهر فرستاد که اگر اعتراف به اقاویل من نداری و مرا کافر می شماری بیا با من مباهله نما تا معلوم شود که کدام بر حق و کدام بر باطل می باشیم؟ و طریق مباهله آنکه هر دو با یکدیگر می رویم در مناره های متعلق به صحن اقدس و خود را از بالای مناره به زیر می اندازیم. هر کدام سالم ماندیم آن بر حق است و دیگری بر باطل! صاحب جواهر پیام فرستاد که شما بروید و خود را از مناره به زیر بیندازید؛ اگر آسیبی ندیدید اول کسی که ایمان به شما و اراجیف شما آورَد من باشم، و اگر تلف شدید که مادّه نزاع قطع شود. چون این جواب را شنید و مردم او را مضحكه کردند دیگر درنگی در نجف نکرده به كربلای معلا شتافت، و اصحاب خود را می گفت: او را دعوت کردم به مباهله و او امتناع کرد!!» (لؤلؤ الصدف در تاریخ نجف ص146و147)
محتوای این عبارات چنان سخیف است که برای اهل نظر نیازی به اظهار بطلان آن نیست. ولی برای نصرت حق و یادآوری اهل تحقیق به نکاتی اشاره میشود.
1.ادعاء تخریب مذهب جعفری، تهمت به شیعه اثنیعشری است
سید عبدالله نوشته است: بنای فتنه و فساد و تخریب مذهب جعفری را گذاردند. این جمله، صرفاً ادعائی است که شواهد متعددی مکذّب آن است. مرحوم حاج سید محمدکاظم رشتی رفع الله شأنه، شیعه اثنیعشری بودند و فقیه، عالم و عارفِ قرآنی بود و سر سوزنی از مسیر اهلالبیت علیهمالسلام منحرف نگردید. اگر امثال سید عبدالله به چند عبارت ایشان اشکال دارند، دلیلی بر انحراف کسی نیست چنانکه اختلاف در نظریات میان فقهاء و علماء امری متداول است و اگر ادعاء عدول از ضروریات را دارند که دون اثباته خرط القتاد. وقتی خود این بزرگوار بر مذهب جعفری تأکید دارند، ادعاء تخریب مذهب جعفری بهتان و اثم است.
2.مرحوم صاحبجواهر و شیخیه
مرحوم صاحبجواهر تقابلهایی با عالم ربانی مرحوم شیخ احمد اَحسائی اعلی الله مقامه داشت. با وجود این تابعان شیخ مرحوم، احترامِ صاحبجواهر را نگاه داشتهاند و حتی در مواردی رفتار و کردار او را بر محملهای صحیح حمل کردهاند و در مواردی ساحت صاحبجواهر را منزه دانسته و بعضی نقلهای تاریخی را صحیح نمیدانند. تعبیر سید عبدالله که «و مرحوم صاحب جواهر بسیار زحمت کشید و در قلع و قمع آنها کوشید ولكن ثمر نکرد» مورد تأیید نیست و جز موارد انگشتشماری از تقابلها، مطلب دیگری در تاریخ نقل نشده است.
فرضاً اگر تقابلی هم بوده، تقابلهای او مجادله بالتی هی اسوء بوده است و خود مرحوم مؤاخذه خواهد شد. نمونه کارهای او، جعل حدیث برای آزمایش شیخ مرحوم است. ما بعید میدانیم که عالم شیعی برای امتحان کسی به «جعل حدیث» دست یازیده است ولی در منابعی همچون «قصص العلماء» آمده است. آیا شیخ حسن گمان نمیکرده هنگام جعل حدیث، کرامالکاتبین در نامه عمل او نوشتهاند «جاعل الحدیث لاختبار الشیخ الاوحد»؟ تکرار میکنیم که ساحت شیخ حسن را مبرا میدانیم؛ اما فرضاً تقابلی هم بوده، خود او محکوم است.
نمونهای از احترامهای تابعان شیخ مرحوم به شیخ حسن صاحبجواهر بیانات عالم ربانی مرحوم حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبائی اعلی الله مقامه در کتاب اجتناب است.[2]
نتیجتاً اینکه هیچیک از گزارههای سید عبدالله ثقةالاسلام، موافق لقبِ سید عبدالله نیست و کلام موثقی ننوشته است. نه آزار و اذیت سید رشتی صاحبجواهر را صحیح است و نه بیاحترامی تابعان شیخ مرحوم به شیخ حسن صحیح است. نمونه مکتوبی که خلاف ادعا سیدعبدالله است، نوشتههای مرحوم آقای شریف طباطبائی اعلی الله مقامه است.
3.مرحوم حاج سید محمدکاظم رشتی و دولت عثمانی
سید عبدالله در ادامه نوشته است: «چون سید کاظم علاوه بر آنکه مرید زیاد داشت با اولیاء دولت عثمانی طرح رفاقت انداخته بود، با آنها کمال مراوده را داشت، و لذا بسیار محترم بود.»
علماء شیعه رضوان الله علیهم با شاهان دوره صفوی و قاجار مراوداتی داشتند و برخی نزد پاشاهای عثمانی نیز رفتوآمد میکردند. هر یک از آنها طبق صلاحدیدها و معیارهایی این ارتباطها را برقرار میکردند و لزوماً دلیل مُصافات و دوستیکامل با آن پادشاه نبوده است. از جمله این علماء هستند: مرحوم مجلسی، محمدعلی بهبهانی (فرزند ارشد آقا باقر بهبهانی)، شیخ جعفر بن خضر نجفی معروف به کاشفالغطاء، میرزا ابوالقاسم قمی معروف به میرزای قمی، ملا احمد نراقی، سید جعفر کشفی دارابی و… . در کتاب «خاقان صاحبقران و علمای زمان» گزارشهایی هرچند در مواضعی جانبدارانه، ارائه شده است.
همعصری بزرگان شیخیه با پادشاهان قاجار و حکومت عثمانی نیز اقتضاء میکرد مراوداتی برقرار باشد؛ چراکه طبیعی است بیاعتنائی به شاه، موجب تبعات اجتماعی بوده و بهزیان مسلمین و مؤمنین خواهد بود.
یکی از وقایع تاریخ شهر کربلاء، حمله نجیبپاشاست که به «غدیر دم» شهرت دارد. از حادثه حمله نجیبپاشا والی محلی حکومت عثمانی در عراق به کربلای معلی، به «غدیر دَم» تعبیر آورده میشود؛ به دو مناسبت: یکی تقارب رویداد و عید غدیر و دیگری شدت کشتار در عتبه عباسیه تا آنجا که از خون کشتگان حوضی پدیدار شد.
در تاریخ آمده که پس از واقعه غدیر دم، نجیبپاشا در حین مراجعت به بغداد وقتی در 22ذیحجه به شهر نجف رسید، اعلم علماء اصولی نجف، شیخ حسن فرزند شیخ جعفر کاشفالغطاء از وی در ورودی شهر استقبال کرد و از وی پذیرایی کرده و او را در منزل خود مأوی داد. نویسندگان این حرکتِ شیخ حسن آل کاشف الغطاء را چنین توجیه کردهاند:
«مرجعیت شیعی برای حفظِ دماء نفوس مسلمین، جنایتکاری چون نجیبپاشا را در منزل خود پذیرفت.»
مراودات محدودی که عالم ربانی مرحوم حاج سید کاظم رشتی با نجیبپاشا داشتند، همه برای حفظ دماء مسلمین بوده است
در همه اعصار در میان علمای امامیه افراد متعددی بودهاند که با حاکمان زمان روابطی داشته و مورد تجلیل و تمجید ایشان واقع شدهاند، ولی درباره هیچ یک چنین بدگمانیهایی صورت نپذیرفته است. دون استوارت (D.J.Stewart) در مقالهای به گزارش سفرهای بهاءالدین عاملی در قلمرو عثمانی پرداخته است. وی در این مقاله از مشارکت گسترده عالمان شیعی در مراکز علمی اهل سنت سخن گفته است و مصادیق بارزی را تحلیل کرده است.
او طبق اسناد تاریخی بر این باور است که علمای امامی در مراکز معتبر علمی اهل سنت به فراگیری متون اهل سنت میپرداختند و مراودات گستردهای با همتایان سنی خود داشتهاند. یکی از علل این امر، آشنایی با میراث فقهیحدیثی اهل سنت بوده است و در کنار آن، شاهد اخذ گسترده اجازات علمی توسط عالمان مذکور از استادان سنی هستیم.
این اجازات کارکردهای خاصی داشته است. سوای آنکه تأییدی بر جایگاه علمی عالمان امامی بوده، در دورهای که تنش میان شیعیان و اهل سنت شدت گرفته بود، این اجازات میتوانست در مواقع خطر، از جان آنها حفاظت کند. همچنین اجازات مذکور میتوانست در برخی مواقع (از جمله هنگامی که شهید ثانی در سال 952 تصمیم به تدریس در یکی از مدارس شام گرفت)، به آنها برای دست یافتن به خواسته خود کمک کند.
ممکن است کسی این اشکال سست را مطرح کند که همه این اعمال شیخ بهائی و شهید ثانی و امثال او در ارتباط با علماء و حاکمان اهل سنت به علت تقیه بوده است. باید گفت آری؛ بخشی از این برنامهها چنین بوده است؛ ولی بخشی علتهای دیگر داشته است و البته هیچ کس یکی از این علتها را دلدادگی به اهل سنت یا حاکمان عثمانی بر نمیشمرد.
در میان متأخرین نیز شاهد اینگونه ارتباطها با علمای عامه هستیم. سید شهابالدین مرعشی نجفی، در ابتدای بسیاری از کتابهای کتابخانه عظیم خود تعلیقاتی نگاشته است. وی در ابتدای کتاب تفسیر روح البیان نوشته است:
«هو العلامة المحدث المفسر العارف الشاعر الأدیب الأریب الشیخ إسماعیل أفندی حقی…» تا اینکه مینویسد: «و اعلم أنی أروی هذا التفسیر و سائر مؤلفات المؤلف سیما کتاب الفضائل بالطریق المتصل المعنعن إلیه بروایتی عن العلامة العارف أعلم علماء العامة فیمن أدرکته السید إبراهیم الراوی الرفاعی نزیل بغداد و طرقه المعروفة و هو من مشایخی فی الحدیث و الروایة و تجوید القرآن الشریف…».([3])
در ایام حیات سید مرحوم نیز نوع دانشمندان شیعی در ایران و عراق با شاهان و شاهزادگان قاجار و حاکمان عثمانی ارتباطهایی داشتند و در مواردی علمای سنی ایشان را تمجید و تمدیح کردهاند.
حتی در همین واقعه نجیبپاشا و حمله به کربلای معلی سید ابراهیم قزوینی که از مجتهدین بزرگ اصولی در کربلا محسوب میشود، شخصاً برای چارهجويی به اردوی قوای عثمانی رفت؛ ولی این ارتباط منفی تلقی نمیشود در تاریخ آمده است:
«او [=ملا عبدالعزیز کنسول] خود همراه مجتهد اعظم، سید ابراهیم قزوینی صاحب الضوابط به اردوی قوای عثمانی رفت و با والی و فرماندهی قوای مهاجم گفتگو کرد.»
باید گفت اگر سید مرحوم اجازه روایی یا اجتهادی از علمای عامه دریافت میکردند دشمنان چه میگفتند؟! و حال آنکه ایشان بدون اینکه خود را همچون شیخ بهائی، سنی شافعی معرفی کنند، مراوداتِ در چهارچوب موازین شریعت خود را با این افراد حفظ فرموده تا در بزنگاه، از آن به نفع شیعیان استفاده فرمایند.
هرگز تاریخ ثبت نکرده است که سید مرحوم از عثمانیها درخواستی داشته باشند یا مثلاً مواجبی دریافت کنند. این برخی از عثمانیها بودند که مراتب احترام را بجا میآوردند و این آلوسی، مفتی بغداد بود که از ایشان پرسشهایی کرد و در کتاب تفسیریِ خود «روح المعانی» از این پرسش و پاسخ یاد کرد و این عبدالباقی افندی بود که در مدح سید مرحوم اشعاری سرود. و این علیرضا پاشا بود که از ایشان خواست قصیده مدحیه عبدالباقی افندی با مطلع «وافتک یا موسی بن جعفر تحفة…» را شرح بفرمایند.
و سرانجام این نجیبپاشا بود که از ایشان خواست برای دفع و رفع غایله کربلا پیشقدم شوند. و چون صلاح شیعیان را در این میدیدند، در متن ماجرا قرار گرفتند. این بزرگوار مقابل عثمانیها زانو بر زمین نزد و از عاملان ایشان نبود؛ بلکه برابرِ «شیعیانِ» کربلا زانو زد و «ملتمسانه» خواهش فرمود که شرایط صلح را بپذیرند تا بلد در امان بماند؛ ولی شورشیان و معاندین این خواهش و التماس او را رد کردند. تفصیل جریان را در کتاب «نویافتههایی از زندگی عالم ربانی مرحوم سید کاظم رشتی اع» آوردهایم.
4.جریان حضور مرحوم سید کاظم رشتی اعلی الله مقامه در نجف اشرف و گزارشهای تاریخی از مناظره نجف
تنها گزارشی که از سفر سید مرحوم به نجفاشرف در دست است، به عید غدیر سال 1248ق مربوط است. برای مناظره، حَکَمهای بیطرفی انتخاب شدند. در کتاب «انوار البدرین فی تراجم علماء القطیف و الأحساء و البحرین» نگاشته علی بن حسن بحرانی در شرح حال مرحوم شیخ محمد آل جبار آمده است:
«و کان هذا الشیخ قدس سره من اساطین علماء الامامیة و اکابر فقهاء الشیعة الحقیة… و قد ارتضاه علماء النجف الاشرف للمحاکمة بینهم و بین السید کاظم الرشتی فی ایام المنازعة معه و ارتضاه السید المذکور ایضاً الا انه لم تتم الشروط بینهم و بینه و ناهیک بذلک فضلاً و کان رحمه الله تعالی کثیر الاسفار لزیارة العتبات الشریفة و یقلده کثیر من سکنة العراق و اهل القطیف و الاحساء فی حیاته.»[4]
حاصل معنی:
«این شیخ، از بزرگان علماء شیعه اثنی عشری و فقهاء شیعه است… و علماء نجف اشرف راضی شدند که وی میان ایشان و سید کاظم رشتی حَکَم باشد و سید رشتی اع نیز رضایت داشت؛ اما شرایط برگزاری مناظره مهیا نشد. و کفایت است همین فضیلت برای او… .»
شخصِ مرحوم رشتی رفع الله شأنه نیز در کتاب «دلیل المتحیرین» گزارشی از این مناظره (که البته انجام نشد) مرقوم کردهاند و توضیحاتی هم درباره «مباهله» دادهاند. فشردهای از این گزارش را نقل میکنیم. اهل نظر متوجه خواهند شد که اولاً پیشنهاد «مباهله»، اولویت سید مرحوم نبوده است؛ بلکه قبل از مباهله پیشنهادهای دیگری هم دادهاند و منظور ایشان این بوده که اگر آن پیشنهادها مقبول واقع نشد، مباهله انجام شود و ثانیاً بیان میفرمایند که پیشنهاد سوم ایشان این بوده که «مباهله» در یکی از عتبات انجام شود؛ یعنی طبق شرایط مباهله. نه اینکه نعوذبالله فرموده باشند از مناره خود را بیفکنیم!
کسانی که این تهمتها را به مرحوم سید میزنند، خود را به تغافل زدهاند که ایشان اقلاً فقیه شیعی که بودهاند و احکام مناظره را میدانستهاند. و در فرمایشهای خود به بعضی احکام آن اشاره فرمودهاند و عقلاً و شرعاً نمیشود که اقلالطلاب چنین مطلبی گفته باشد چه رسد به عالمی که علماء فراوانی شاگرد ایشان بودهاند. البته این تهمتها تازگی ندارد چراکه هذه لیست بأول قارورة فی الاسلام. شگفت از کسانی است که ادعاء تحقیق دارند و این تهمتها و دروغها را در کانالهای منتشر میکنند.
خلاصه گزارش مناظره و پیشنهادهای سید مرحوم چنین است:
سید مرحوم اعلی الله مقامه هم برای زیارت غدیریه به نجف مشرف شدند و سه روز توقف کردند. در روز دوم قاصدی از طرف یکی از آقایان آمد و خدمت این بزرگوار عرض کرد که ما آماده مذاکره و اجتماعیم. سید مرحوم فرمودند: ای قاصد، تو بگو؛ آیا من و این شخصی که از جانب او آمدهای موافقیم یا مخالف؟ گفت: مخالفید. فرمود: اگر مخالفیم، نشستن ما و گفتوگوی ما بدون وجود حَکَمی آگاه، غیر از زیادشدن درگیریها فایدهای نخواهد داشت. باید حاکمی مشخص شود و هرچه حُکم کرد، همان اجرا شود. و این حاکم باید از علمای کشورهای دیگر باشد نه از کشور عراق؛ چراکه علمای عراق به طرفداری از من یا این شخص متهمند.
سید مرحوم به نام سه نفر از این علما تصریح فرمودند: مرحوم محمد آل عبدالجبار، مرحوم سید حسن عبدالقاهر بحرینی، مرحوم احمد بن شیخ خلف آلعصفور. عبارت انوارالبدرین درباره مرحوم محمد آل عبدالجبار نقل گردید.
قاصد رفت و خبر را رسانید ولی آقایان این طرح را نپذیرفتند و گفتند افرادی که نام برده شدند صلاحیت حَکَمیت ندارند! سید مرحوم فرمودند: یا سبحان الله، شما میگویید من مخالفت ضرورت دین و مذهب کردهام و ضروری مسئلهای است که بر کسی پوشیده نیست، آیا این علما قابلیت ندارند که این مقدار را هم تشخیص دهند؟!
جریان به شکل دیگر پیش رفت… آقایان میان زائران منتشر کردند که نوزده قاصد فرستادیم و سید کاظم رشتی زیر بار اجتماع و گفتوگو نرفت… .سید مرحوم اعلی الله مقامه چون چنین دیدند، در روز عید غدیر، بعد از نماز ظهر در صحن حضرت امیر علیهالسلام بر منبر بالا رفته و در حضور زائران و مجاوران و دوستان و مبغضان خطبهای ایراد فرمودند. متن خطبه و ترجمه آن را پس از این نقل خواهیم کرد. در بخشی از خطبه چنین میفرماید:
«از من اجتماع خواستند (اینکه جلسهای برگزار کنیم) پس من هم از ایشان حکَم و حاکمی درخواست کردم که نزاع را برطرف کند. در مسئله حاکمیت بر ایشان سخت نگرفتم؛ بلکه برای ایشان علمای متقی و نیکوکار و زاهدی را انتخاب کردم که برای حکمیت در این مسائل، صلاحیت داشته باشند چراکه حکَم در این ماجرا کسی است که ضروریات مذهب و دین را بشناسد و چون علمای عراق متهم به طرفداری از من یا ایشان هستند، علمایی غریب را انتخاب کردم که زائرند و پرهیزگار و من الان نزد شمایم و تا فردا صبح هستم. هرگاه خواستند – اجتماع میکنیم – البته به شرط وجود حاکمی. پس من حاضرم و شما اختلاف نکنید و دروغ و سخن زور نگویید و نگویید که از فلانی اجتماع را برای رفع نزاع خواستیم و او ابا کرد. و شکی نیست که برطرف شدن نزاع، به وسیله وجود حاکمِ مطاع است و بدون این حاکم، نزاع و جدال افزون میگردد و اتفاق میافتد آنچه که صاحبان دیدها و گوشها از آن بیزارند.»
شگفتا که حتی این جریان را هم تحریف کردند و در کتابهای خود چنین نگاشتند که سید کاظم رشتی در خطبهای که در روز غدیر ایراد کرد، از گفتهها و نوشتههای شیخ احمد احسائی بیزاری جست!!! عین عبارت را برای عبرت منصفان نقل میکنیم:
«کان السید کاظم بن السید قاسم الرشتی فی اول امره مع الشیخ احمد الاحسائی صاحب الطریقه الکشفیة، الا انه انشق علیه بعد ذلک، و هاجر الی النجف الاشرف فی الثامن [عشر؟] من ذیالحجة عام ۱۲۴۸هـ، و اعلن فی الصحن الشریف برائته من مقولات الشیخ احمد الاحسائی.»[5]
آن بزرگوار پس از ایراد خطبه، تا مغرب در حرم ماندند ولی خبری نشد. مغرب سه قاصد از طرف آقایان آمدند. دو نفر از تاجران بودند و دیگری طلبه بود و گفتند آقایان آماده گفتوگو و مناظرهاند. مرحوم سید اعلی الله مقامه همان سخن را فرمودند که باید حکمی در میان باشد. آن دو تاجر پیشنهاد کردند که این بزرگوار از طرف خود شخصی را بفرستند و شرایط خود را بیان کنند. ایشان ملاحسن گوهر را انتخاب کردند و پیشنهادها را خطاب به او فرمودند:
۱- جلسه مناظره را در حضور حَکَم برگزار کنیم؛
۲- اگر پیشنهاد اول قبول نشد، این پرسش را مطرح کن که آیا امر من بر شما مخفی شده است یا اینکه بر ضلالت من یقین دارید؟ اگر امر مشتبه شده است، من عقاید خود را آشکار میکنم و اگر صحیح بود، واجب است که قبول کنید و تصدیق کنید و اگر بگویید دلت با زبانت یکی نیست، میگویم آشکارکردن باطنها وظیفه شما نیست و شما باید ظاهر لسان را تصدیق کنید (و روایاتی از ائمه علیهمالسلام در تأیید این مطلب بیان فرمودند)؛
۳- و اگر این پیشنهاد هم رد شد، در حرم حضرت امیر یا یکی از اعتاب مقدسه کربلا مباهله میکنیم و تفاوت نمیکند که در حضور مردم باشد یا در پنهانی؛
۴- اگر قبول نشد، این پرسش را مطرح کن: آیا در دنیا کسی هست که از نظر شما قابلیت حکومت داشته باشد؟! اگر گفتند نه، سخن محالی گفتهاند و اگر گفتند آری، به ایشان بگو عباراتی که در آن اشکالی میبینند یادداشت کنند و اشکال را در ذیل آن بنویسند و نامه را به من برسانند و من کلام خود را بیان کرده و شرح میکنم. اگر پاسخم مقبول افتاد که مطلوب به دست آمده است – و هیهات هیهات که مقبول افتد – و اگر مقبول نیفتاد، نامه من و خودتان را به هر شخصی که میخواهید بدهید و او را حکم قرار دهید.
آقایان پیشنهاد آخر را قبول کردند اما هرگز آن نامه را ننوشتند و هرگز از بدگویی و تهمت دست بر نداشتند… و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.
آنچه اشاره شد اسنادی تاریخی در نقد و ردّ عبارات لؤلؤ النجف درباره سید مرحوم بود. مدارکی شفّاف و گويا تا تهمتهایی که سالیان سال است در کتابهای دست دوم و سوم رسوب کرده با تیزاب واقعیتهای تاریخی و عقیدتی پاک گردد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
12 جمادیالاولی 1442
—————————————————————————
[1]“سیّد عبدالله ثقة الاسلام، فرزند سیّد محسن، متولد 12 ربیع الثانی 1285ق در اصفهان. وی پس از کسب مقدمات علوم در سن هیجده سالگی به نجف اشرف رفت و نزد میرزا محمّد حسن شیرازی، میرزا محمّد علی رشتی، میرزا حبیب اللّه رشتی، آقا سیّد محمّد کاظم یزدی و آخوند خراسانی تحصیل کرد. وی بیشتر تحصیلات خود را نزد آخوند خراسانی گذراند و از خواص وی شمرده میشد. در سال 1330ق به اصفهان بازگشت. شمار تألیفات وی بیش از 20 عدد است از جمله کتابهای چاپ شده وی لؤلؤ الصدف فی تاریخ النجف که نسخه خطی مؤلف نزد سیّد محمّد علی روضاتی بود. دیگر کتاب انیس العارفین در احوال برزخ و بهشت و دوزخ است. وی در روز ششم ماه صفر سال 1382ق در اصفهان وفات کرد و در تکیه میرمحمّد صادقی مدفون گردید.
[2] از رساله اجتناب، دفاع از شیخ حسن صاحبجواهر در موضوع حک و اصلاحِ زیارتنامه حضرت امیر علیهالسلام:
پس عرض میکنم که باز بسیار بعید است که عالمی مثل صاحب جواهرالکلام چنین حکمی کرده باشد چرا که اگر این فقرات در همان لوح مخصوصی بود و محو میکردند و از میان برداشته میشد که بعضی بد معنی نکنند و موجب اضلال و گمراهی مردم نشوند طوری بود ولکن بعد از آنکه از زمان معصوم علیهالسلام تا وقت محو این فقرات در هزار کتاب معروف بلکه بیشتر بدون اغراق این فقرات ثبت باشد و در دست علماء و عوامالناس باشد، محو این فقرات از لوح مخصوصی بیفایده خواهد بود و این کار کار یک احمق بیخبری است که چنان گمان کند که این فقرات در جای دیگر به غیر از این لوح یافت نمیشود نه مثل صاحب جواهرالکلام که میداند که این فقرات در هزار کتاب دیگر یافت میشود بلکه بیشتر و بر فرضی که به گمان او این فقرات را بعضی بد معنی میکنند از سایر کتابها برمیدارند و معنی میکنند و فایده در محو لوح مخصوصی نیست. پس چنین حکمی از مثل صاحب جواهرالکلام صادر و جاری نمیشود و این کار کار همان احمق بیخبری است که از روی حماقت این کار احمقانه را کرده و اگرچه همان روزی که این حقیر آن لوح محکوک را دیدم جمعی از خدام آن جناب علیهالسلام گفتند که محو و اثبات این لوح هر دو به حکم صاحب جواهرالکلام بوده ولکن این حقیر باور نکردم و حمل کردم گفته ایشان را به اغراض نفسانی خود ایشان تا آنکه دیدم که صاحب کتاب قصص العلماء هم بر وفق ایشان این قصه را در کتاب خود نوشته باز هم باور نکردم که چنین فعل لغوی و حکم احمقانهای از ایشان صادر شود چرا که شاید صاحب کتاب قصص العلماء هم چیزی از جمع بسیاری شنیده که از روی غرض گفتهاند و از سادهلوحی خود باور کرده و در کتاب خود نوشته چرا که از سبک او پیدا است که چیزهای بسیار را تحقیق نکرده از روی سادهلوحی خود نوشته. مثل آنکه در همان کتاب قصص خود نوشته که شیخ مرحوم مظلوم ما در شرح الزیارة و سایر کتب خود در بسیاری از مواضع فرموده سمعتُ عن الصادق علیهالسلام او سایر الائمة علیهمالسلام و الحمد لله کتاب مبارک شرح الزیارة و سایر کتب شریفه او به طبع رسیده و در عالم منتشر است که در هیچ موضعی نفرمودهاند سمعتُ عن الصادق به صیغه متکلم چه جای مواضع بسیار و این سخن در کتاب قصص العلماء محض دروغ و افترای صرف است که نوشته و دروغ و افترابودن آن محض ادعای من نیست و کتابها حاضر است هر کس بخواهد رجوع کند تا دروغ و افترای محض را بداند و در همه مواضع بر سبک سایر علمای اعلام روایت میکنند بدون تفاوت و میشود که در موضعی حدیثی را مثلاً از امام رضا علیه السلام شاهد آورده باشند از برای مطلب خود و در موضعی دیگر، باز آن مطلب را ذکر کنند و بفرمایند و قد سمعتَ الرضا علیهالسلام به صیغه مخاطب نه به صیغه متکلم یعنی شنیدی حدیث امام رضا علیهالسلام را که پیش از این از برای این مطلب ذکر کردم و سایر علماء هم از این قبیل عبارات دارند.
باری، و با اينکه این نسبت را به شیخ مرحوم مظلوم ما دادن در مواضع بسیار کذب محض و محض افتراء است، نمیگویم که صاحب کتاب قصص العلماء تعمّد در کذب و افتراء کرده و بی ادبی به ایشان نمیکنم ولکن میگویم شاید ایشان شنیدهاند از بعضی صاحبان اغراض که شیخ مرحوم مظلوم ما در مواضع بسیار سمعتُ الرضا علیهالسلام فرموده به صیغه متکلم یا شاید آن نظر کننده هم، سمعت به صیغه مخاطب و متکلم را تفریق نکرده چرا که صورت خط هر دو بر یک نسق است و او هم تعمد بر کذب نکرده ولکن اينکه گفته در مواضع بسیار، چنین نیست و به ندرت سمعتَ به صیغه مخاطب یافت میشود.
باری، پس از این جهت عرض کردم که باور نمیکنم که صاحب جواهرالکلام با آن همه خبرت در احادیث لوح مخصوصی را محو کند و بعد از محو کردن باز اثبات کند و ظاهر این است که حکایت تکفیر او هم مثل حکایت محو و اثبات او بیمعنی و بیاصل باشد و درباره او و امثال او چنین گمانی نمیرود که مثل شیخ مرحوم مظلومی را تکفیر کرده باشند به جهت آنکه او به علل اربع قائل شده. چرا که در هر موضعی که فرمایشی فرموده ادله آن را از کتاب و سنت و اجماع و دلیل عقل بیان کرده و بعد از اینها همه تصریح کرده که دین و مذهب و مقصود و مراد من در آنچه گفتهام و نوشتهام، آن چیزی است که موافق است با ضروریات دین و مذهب و آنچه مخالف است با ضروریات دین و مذهب، دین و مذهب و مقصود و مرادِ من نیست و خلافکننده ضروریات دین و مذهب را من کافر و مخلد در آتش جهنم میدانم. پس با چنین حالی نمیتوان باور کرد که مثل صاحب جواهرالکلامی تکفیر کند او را بدون دلیل و برهان و حکم کند بر خلاف ما انزل اللّه
([3]) مرزبان فرهنگ،ج1، ص998 و990
[4] انوارالبدرین…، ج۱، ص۳۱۷
[5] المفصل فی تاریخ النجف الاشرف، حسنعیسی حکیم، ج۶، ص۳۳۴