چکیده قسمت اول از جلد نخست ارشادالعوام (خداشناسی) (1)

 30 فصل

شماره های داخل پرانتز شماره فصل است.

4 مطلب: توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال، توحید عبادت.

در این چکیده، استدلال ها و مثال ها نیامده و به نقل نتایج اکتفا شده است

مطلب اول، توحید ذات:

عالم حادث است یعنی 1. نبوده و پیدا شده و 2. محتاج است. و نیازمند محدث که با توجه به آثار محدث، می یابیم حکیم است (1و2) خلق مدنی الطبعند و مختلف الطبایع و در نتیجه اختلاف و نزاع پیش می آید و نیاز به رافع خلاف و حاکم دارند (3) که آن رافعان خلاف پیغمبرانند که صاحب علامت پیغمبری بودند و همه آنان که صاحبان تصرف هم بودند، گفتند خدا یکی است و اگر خدای دیگری بود سکوت نمی کرد (4) و این خدا نباید همچون خلق باشد و یکی بودن او همچون یکی بودن  خلق نیست که اجزائی روی هم رفته باشد و یکی شده باشد؛ بلکه مرکب از اجزاء ظاهری یا عقلی نیست (5) و مخلوقات نمی توانند به ذات او پی برند (6) و نهایت درک خلق از خدا این است که صانعی دارند (7) و آنانی که قائل به وحدت وجود شده اند و آنانی که عقاید صوفیه را دارند در بحث شناخت خدا منحرف شده اند (8) توحید ذات، یا به طور عوام است که بدانند خدا یکی است یا به طور کاملان است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود کمال توحید آن است که ذات او را از صفات پاک دانی و هیچ صفت در ذات او ندانی. با توجه به تعریف ذات و صفت، می یابیم ذات خدا نباید صفتی داشته باشد و خدا مرکب از ذات و صفت باشد که این هم نوعی ترکیب است و در خدا راه ندارد. پس توحید کامل آن است که اعتقاد کنیم که خدا را صفتی نیست غیر از ذات او و همان ذات خالص تنهاست و هرچه غیر از ذات خالص تنهاست حادث است. (9)

مطلب دوم، توحید صفات:

آن است که خدا در صفات خود به یگانگی خود جلوه کرده و هیچ کس غیر از او در صفات او جلوه نکرده است و صفات خدا سه قسم است: صفات ذات و صفات اضافه و صفات افعال. سخن گفتن در صفات ذات کفر است همان طور که در ذات خدا سخن گفتن کفر است. صفات ذات ضد و مقابل ندارد و بینایی ذات، ضد آن کوری نیست و… .و همین مقدار هم که می گوییم نه از آن جهت است که ذات را شناخته ایم؛ چراکه هیچ پیغمبری حتی محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله به ذات خدا نرسیده است و از خلق خدا دانسته که خدا این صفات را دارد. و کیفیت این صفات ذاتی را هم نمی دانیم (10) و اینکه گفته می شود صفات ذاتی، نه اینکه ذاتی باشد و صفتی با هم ترکیب شده باشند. بلکه این صفات عین ذات است و خود را به آن ستوده و این صفات کمال است و ضد و مقابل ندارد که نقص باشد (11) کمال توحید صفات در آن است که جمیع آن صفات که خلق بتوانند ادراک کنند از خدا دور کنیم و آنچه در روایات است از وصف خدا، برای فهم خلق است که اگر فقط گفته می شد چنین نیست و چنین نیست، مردم گمان می کردند پس هیچ چیز نیست؛ برای رفع این گمان گاهی وصف کردند. (12) و اما صفاتی اضافی به معنای صفات نسبت است یعنی وقتی صفت خدا را به خلق نسبت می دهیم و می گوییم خدا داناست به حال من و… .این جور صفات، ذات خدا نیست بلکه خلق را می بیند با چشمی که خلقی است؛ اما از بسیاری شرافت و لطافت به خود نسبت داده است به سیاق تعبیراتی همچون بیت الله و روح الله و… . و همچینین دیگر از صفاتی که به خلق نسبت پیدا می کند و این صفات و این مقام شریف ترین خلق خداست (13) و اما صفات افعال صفاتی است که در او کردن کاری باشد چه تکوینی و چه تشریعی همچون آفریننده و روزی دهنده و آمرزنده و… . و تا فعلی از خدا صادر نشده، آن صفت را ندارد؛ اگرچه قدرت بر صفت هست (14) صفات خدا با اینکه غیر خدایند اما جز خدا در آنها دیده نمی شود و در پیدایی خود در این صفات شریکی ندارد و ذات او قرین با این صفات نیست ولی نور او در این صفات پیداست. پس در حقیقت این توحید، توحید نور خداست که قرین با همه این صفات است. و توحید و یگانگی خدا در این مقام، واحدیت است همان طور که یگانگی و توحید خدا در توحید ذات، احدیت بود. خدا یک است در ذات و یکی است در صفات. و واحدیت یعنی شناختن یکی بودن صفات و اینکه نخستین موجوداتند و شرک در این مقام آن است که این صفات را نخستین خلق ندانیم و توحید صفات اقرار به یکی بودن صفات است و شریک نبودن کسی با آنها در آن مقام و اینکه اینها همه به نور اعظم بر می گردند. پس در حقیقت این توحید، توحید نور خدا است که قرین با همه این صفات شده است و صاحب همه این صفات است و خود آن نور هم خلق است و ذات خدا نیست و صفت اعظم اعظم خداست که همه صفتها صفتهای اوست پس آفریننده و روزی‏دهنده و هرچه مثل اینها باشد و دانای پوشیده و آشکار و بینای بندگان و شنونده صداهای ایشان و هرچه مثل اینها باشد همه صفات نور خداست پس نور خدا خالق و عالم است و همچنین باقی صفات و این نور قرین با صفات می‏شود و از این جهت آن هم خلق است و باید آن نور را یگانه دانست که چنانکه ذات خدا یگانه است نور خدا هم یگانه است و این است آنکه خدا فرموده است در قرآن که معنی آن این است نیست مثل او چیزی یعنی نیست مثل این نور چیزی زیرا که او در این صفات جلوه کرده و هیچ‏کس در این صفات جلوه نکرده پس شبیه او چیزی نیست و اما خود خدا با صفتی قرین نشده که بتوان گفت نیست مثل او چیزی، (15) و همان طور که اسماء یا اسم است برای کلیت یک شیء یا اسم است برای بخش هایی از شیء اسم های خدا نیز چنین است که الله اعظم آن اسم هاست و شامل صفات ذات و اضافه و فعل است و بعد از آن الرحمن است و بعد از آن الرحیم و مقابل آن المنتقم. و اسم های خدا چند گونه است: یا اسماء لفظی است یا اسماء کتابتی است یا اسماء عنوانی و اسمی هم هست که با دیدن آن همه این اسماء دیده شده؛ همان گونه که با دیدن زید، قائم و قاعد و راکع و ساجد و… دیده شده است و عارف کسی است که نام های فرعی و اصلی خدا را بشناسد. (16)

در مکتب استبصار برای صفات ذاتی معنای دیگری بیان گردیده که نخستین بار در این مکتب مطرح شده است. در این معنی یا در این اصطلاح، صفات همان معنی خود را دارند و عین ذات خدا نیستند و واقعاً و حقیقتاً غیر ذات او هستند ولی اشراقات همان کمالاتی هستند که عین ذات خدایند و نظر به اینکه آن صفات را کمالات ذات می دانیم و همیشه آنها را برای ذات خدا اثبات می کنیم و سلب و نفی آنها را از ذات خدا جایز و روا نمی دانیم و فقدان یکی از آنها را برای خدا نقصان می شمریم، این صفات را هم برای خدا همیشه ثابت می دانیم و با آنکه غیر ذات خدا هستند اما همیشه برای خدا بوده اند و هستند و خواهند بود به طوری که نه آغازی دارند و نه انجام. ولی آنها را در رتبه ذات خدا نمی دانیم بلکه در رتبه خلق و حدوث (البته نه مانند سایر مخلوق ها) دانسته، نه حدوثی که نبوده اند و بعد پیدایش یافته باشند. بلکه حدوث به معنای نیازمند و غیر مستقل. و چنین حدوثی با آغاز و انجام نداشتن منافات نداشته و با هم سازش دارند.

بنابراین قید ذاتی در این اصطلاح، به این معنی است که خدا همیشه به این صفات متصف می باشد ولی این اتصاف کیفیت ندارد و بدون چگونگی است و خدا در وجود ما نشانه ای قرار داده که با توجه به این نشانه، بتوانیم مطلب را در حد خودمان تا اندازه ای درک کنیم. و آن نشانه این است که برای ما قدرتی است که به وسیله و واسطه آن بر هر کاری توانایی داریم و آن قدرت را به زبان حکمت، ظهور کلی و مطلق ما می گویند و کارهای ما را ظهورات جزئی و مقید ما می نامند. مثلاً اگر بایستیم، ما را ایستاده و اگر بنشینیم ما را نشسته می گویند و اینها – یعنی ایستاده و نشسته – دو ظهور ما هستند و همیشه با ما نیستند. در حالتی که ایستاده ایم، ایستاده هست و در حالتی که نشسته ایم، نشسته هست و در غیر این دو حالت، نه ایستاده است و نه نشسته. اما آن قدرت کلی و مطلق ما همراه ماست و مانند ما هم در ایستاده ظاهر است و هم در نشسته. و هیچگاه از ما جدا نمی گردد، در صورتی که وجداناً می دانیم که آن قدرت کلی و مطلق عین ذات ما نیست ولی جدای از ذات ما هم نیست و در رتبه ذات ما هم نیست؛ بلکه صفت و ظهور کلی و مطلق ذات ماست.

پس از دانستن این نشانه (بدون تشبیه) می گوییم صفات ذاتی خدا هم در این اصطلاح با آنکه ذات خدا نیستند و صفات خدا هستند، ولی همیشه با خدا بوده و هستند و خواهند بود. و اگر کسی بگوید بنابراین، این صفات قدیمند و اگر قدیم باشند آیا تعدد قدما لازم نمی آید؟! در پاسخ می گوییم قدیم به معنای بی نیاز از غیر و موجود مستقل فقط خدای متعال است و مانند او قدیمی نیست. و هرچه هست خلق او و محتاج اویند. و اما قدیم به معنای بی آغاز و انجام بودن با حادث بودن منافات ندارد و روی این جهت، هر یک از این صفات کمالیه، بی آغاز و انجام هستند و تعدد قدما به ان معنی اول لازم نمی آید؛ زیرا همه اینها صفات خدایند و صفت به صاحب خود نیازمند است و در موجود بودن مستقل نیست و ظهور صاحب خود بوده و به او برپاست و وجودش، وجود تبعی است و قدیم به این معنی درباره خدا نباید گفته شود؛ زیرا قدیم به این معنی مناسب حادث است نه مناسب واجب و توصیف مخلوق به قدیم به معنای دوم در دعاها وارد شده است. مانند اللهم انی اسئلک باسمک العظیم و ملکک القدیم (خدایا تو را می خوانم به وساطت اسم عظیم تو و به ملک تو که قدیم است) و بدیهی است این ملک، غیر ذات خداست که خدا را به وسیله و وساطت او می خوانیم. و مانند این فقره که در دعای سحر ماه رمضان است: اللهم انی اسئلک من منک باقدمه و کل منک قدیم اللهم انی اسئلک بمنک کله (خدایا من از تو می خواهم به وسیله و وساطت قدیم ترین نعمت های ابتدائی تو و همه آنها قدیمند… .)

صفات ذاتی به این معنای دوم، در حقیقت و واقع، مصادیق و مواقع و مواضع صفات لفظی هستند و صفات لفظی در عرصه الفاظ و کلمات، گزارش از این صفات ذاتی می باشند و اگر همین صفات ذاتی را اسماء خدا بگوییم، این  صفات لفظی اسماءِ اسماء خدایند. پس هنگامی که ما خدا را می خوانیم و مثلاً می گوییم: ای آگاه از حال من، و ای توانای بر برآوردن خواسته من، خدا را خوانده ایم به دو صفت عالم و قادر او، و خدا مقصود ماست ولی مصداق و موقع و موضع این دو صفت یا این دو اسم لفظی، دو صفت از آن صفات ذاتی در این اصطلاح دوم خواهد بود؛ نه دو صفت ذاتی که عین ذات خدا هستند. زیرا ذات خدا منزه است از آنکه مصداق و موقع و موضوع الفاظ و تعابیر واقع شود. از همین جهت است که فرموده اند من عرف مواقع الصفة بلغ القرار من المعرفة (هر کس مواقع – جایگاه های – صفات خدا را بشناسد به حقیقت معرفت رسیده است.)

و نظر به ایکه صفات ذاتی در این اصطلاح، اشراقات آن صفات ذاتی هستند که عین ذات خدا می باشند و با آنکه حادث بوده و ذات خدا نیستند، خودنما نبوده و خدانمایند به طوری که جز خدا از آنها و در آنها و به آنها هویدا نیست و در همه جا به وسیله و واسطه آنها پیدا و نمایان است.

ادامه دارد…