داوری تاریخ؛ رقابت؟! یا نبرد با بدعت؟

 

پس از رحلت عالم ربانی مرحوم حاج محمدکریم کرمانی اعلی الله مقامه اختلافی بزرگ در شیخیه رخ داد. خودِ آن بزرگوار پیش از وفات، از این اختلاف خبر داده و فرموده بودند: سیقع الاختلاف بعدی اشد و اکثر من الاختلاف بعد السید. مرحوم میرزا کریم کرمانی، صاحب عبرة لمن اعتبر، نقل کرده است موعظه آخری كه آقای مرحوم كردند فرمودند كه من از بين شما می روم و امتحان شديدی خواهيد شد. بعد ايشان پايين آمدند و روی پله‌ دوم منبر نشسته و شروع كردند به گريستن و فرمودند كه مثل اصفهانی‏ ها نباشيد كه گفتند اگر از آقا نماند مگر قاطرش شال سبز به گردنش می ‏آويزيم و او را توی محراب برده و به او اقتدا می كنيم. و محمدصادق خان کرمانی در مکاتباتی که با مرحوم آقای شریف طباطبائی دارد،‌ می نویسد: آقای مرحوم اعلی الله مقامه می فرمودند که بعد از من فتنه بیشتر از بعد از سید خواهد شد. و مرحوم آقای شریف طباطبائی در بخشی از پاسخ ها می نویسند: حتی آنکه در مجلسی کسی عرض کرد فتنه بدتر از خروج باب مرتاب چه خواهد بود فرمودند که باب مرتاب و اتباع او علم تأویل را به قدر شما نداشتند و این همه خرابی را کردند شما علم تأویل بیش از ایشان یاد گرفته اید و بعد از من بدتر از ایشان خرابی خواهید کرد مردم دیدند که بابیها خود را با سلطان به جنگ انداختند و گرفتار شدند پس خود را با سلطان به جنگ نخواهند انداخت ولکن با زبان الحاد علمی بدتر از بابی ها خواهند کرد.

با فقدان مرحوم آقای کرمانی اع یکی از مصادیق «هنالک ابتلی المؤمنون و زلزلوا زلزالا شدیدا» آشکار گردید؛ همانگونه که مرحوم آقای شریف طباطبائی در این واقعه، در پاسخ نامه ای که برای دوستان در کربلا فرستادند، به این آیه استشهاد فرمودند.

این اختلاف، دو قطبی و بلکه سه قطبی شدن جوّ شیخیه بود. جوانبی که بعدها از آن به شیخیه محمدرحیم خانی (فرزند ارشد مرحوم حاج محمدکریم کرمانی اعلی الله مقامه)، شیخیه محمدخانی (فرزند دیگری آن مرحوم) و شیخیه باقری (پیروان مرحوم حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبائی اصفهانی مولد همدانی مسکن، شاگرد مرحوم حاج محمدکریم کرمانی اعلی الله مقامه) تعبیر آورده شد.

دشمنی تابعان محمدخان کرمانی با رحیم خان به گونه ای بود که در لعن و طعن بر رحیم خان کوتاهی نکردند و طبق نوشته محمدرضا تاجر یزدی، در رساله اش در نقد لزوم وحدت ناطق شیعی، رحیم خان را لعن کردند:

«عرض مي‌نمايم مگر سركار بندگان شامخ الاركان آقاي حاج محمد رحيم خان سلمه الله از اين خانواده نبوده و در وصيت نامه خود مرحوم اقا اعلي الله مقامه صريح در حق ايشان ننوشته هر يك از اولاد من كه نمي‌خواهند عاق من بشوند بايد تعظيم نمايند او را الي آخر چه كرده بودند كه از كرمان مورد لعن و طعن شدند.»

و در رساله سید محمدرضا حسینی کاشانی در جواب نامه ملامهدی رشتی (که وی را به وحدت ناطق دعوت کرده) آمده است:

چرا درباره آقا و آقازاده اعظم، مولانا و مقتدانا الحاج محمدرحیم خان مد ظله علی رؤسنا که در باب تعظیم و تکریم آن بزرگوار از پدر عالیمقدارش نص داشتید این قدر توهین و ایذاء و استخفاف کردید که لاعلاج جلاء وطن فرمودند و فرمودند که در کرمان اصحاب برادرم لعن چهار ضرب برای من گرفتند.

و همچنین درباره دشمنی تابعان محمدخان با مرحوم حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبائی اسناد متعدد تاریخی موجود است که عجالتاً از نقل آن در این نوشتار معذوریم.

پس از مدتی، تقابل محمدخان کرمانی و آقای شریف طباطبائی پررنگ‌تر شد و فضا، دو قطبی گردید.

ادعاء ریاست، یکی از اصلی‌ترین تهمت‌ها بود که به ساحت آقای شریف طباطبائی زده شد و اینگونه وانمود کردند که آن بزرگوار حب ریاست داشت و از این رو مستقل گردید و با محمدخان کرمانی به مقابله برخاست.

آن‌قدر دشمنان این تهمت را پررنگ کردند که دامنگیرِ قلم‌های محققان و پژوهشگران هم گردید و آنها هم کورکورانه این تهمت را نقل کتاب‌ها کردند.

به نمونه‌ای از نوشته‌های تابعان محمدخان کرمانی اشاره می‌کنیم. شخصی به نام محمدحسین میرزا، در مدحِ محمدخان کرمانی و در قَدح آقای شریف طباطبائی اشعاری سروده است و در چند بیت، هرچه نسبت ناروا به آقای شریف طباطبائی نسبت داده است؛ از بقر و ابوبکر و عُمَر و… . علی رغم میل باطنی، چند بیتی نقل می گردد:

مباش از اهل آن سامان که در اطفای نور حق

بقر را نام باقر می نهند از کید شیطانی

قدم اندر صراط مستقیمت گر بود ثابت

چسان صدیق اکبر فهمی از زندیق همدانی

…عیان بینی به سیمایش چه با بینش نظر سازی

نسوا الله فانساهم که هستش نقش پیشانی

…صحیفه درّه اش را چون نظر سازی همی یابی

بکل الناس افقه من عمر شایسته عنوانی

و از این قبیل اراجیف به صورت قصیده یا مخمس و ترجیع‌بند بسیار است و قهراً محمدخان اینها را می دیده و می شنیده و آنان را نهی و منع نکرده و قطعاً به این امور رضایت داشته است.

منظور شاعر از این اشعار، این است که مرحوم آقای شریف طباطبائی در فکر غصب مقام محمدخان کرمانی بوده است و در نتیجه مستحق هرگونه طعن و دقّی است. نعوذ بالله من قبح الزلل.

و چون ناطقیه، در جامعه و در دید پژوهندگان پررنگ‌تر از باقریه دیده می‌شدند، این تهمت رسوب کرد و در آثار نویسندگانی راه یافت که از مؤاخذه خداوندی تغافل می ورزند و بی پروا داوری می کنند و دین و آخرت خود را ضایع ساخته؛ گرچه نامشان در زمره پژوهشگران در تاریخ ثبت شود.

مهدی بامداد، در کتاب شرح حال رجال ایران (در قرن 12و 13 و14) در شرح حال آقای شریف طباطبائی می نویسد:

«حاج میرزا محمدباقر…پس از درگذشت محمدکریم خان در سال 1288 قمری و جانشین شدن حاج محمدخان پسرش میرزا محمدباقر سخت با انتساب وی به جانشینی حاج محمدکریم خان مخالفت نمود و مخالفتش هم مبتنی بر این اصل بود که خود را اعلم و برتر از او دانسته و پیشوائی شیخه را حق مسلم خود می دانست و حرفش هم این بود که پیشوائی و جانشین شدن نباید موروثی باشد هم چنانکه سید کاظم رشتی چون اعلم شاگردان شیخ احسائی بود دیگران از وی تمکین کردند و او را به پیشوائی خویش برگزیدند و همچنین حاج محمدکریم کرمانی که اعلم شاگردان سید کاظم بود پیشوا گردید و اکنون هم باید اعلم فقهای شیخیه باید پیشوا باشد و همگان به وی اقتدا کنند نه به پسر پیشوای سابق. گفته اش پر بی منطق و بیراه نبود بنابراین از اینجا نزاع شروع شد و سرانجام میرزا محمدباقر نتوانست که کاملا بر حاج محمدخان غلبه کند لکن برای خود بنا بر تمایل جمعی دسته ای تشکیل داد و انشعابی در فرقه شیخیه ایجاد گردید و فرقه شخیه حاج محمدکریم خانی از این تاریخ به دو دسته تقسیم شدند…» (کتاب شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری، نگارش مهدی بامداد، جلد ششم (کتابفروشی زوار تهران شاه آباد) ص 209)

در این عبارت تصریح می‌کند که آقای شریف طباطبائی چون نتوانست بر محمدخان کرمانی غلبه کند «برای خود بنا بر تمایل جمعی دسته ای تشکیل داد.» منظور وی این است که حب ریاست و… باعث این انشعاب گردیده است.

سید مصلح الدین مهدوی نیز می نویسد:

«حاج میرزا محمدباقر بن محمدجعفر… عالم فاضل از رؤسا و علماء شیخیه در اصفهان و کرمان تحصیل کرده و از طرف حاج محمدکریم خان کرمانی به عنوان پیشوائی شیخیه به همدان رفته در سال 1315 به نائین (تصحیح: به جندق) مهاجرت نموده و بر سر ریاست شیخیه با حاج محمدخان کرمانی مخالفت کرد.» کتاب خاندان شیخ الاسلام اصفهان در طول چهارصد سال نوشته سید مصلح الدین مهدوی (انتشارات گل بهار اصفهان) ص166

او هم به «گمان» خود تصریح کرده است که «بر سر ریاست شیخیه با حاج محمدخان کرمانی مخالفت کرد.»

در کتاب مجموعه رسائل در شرح احادیثی از کافی، در شرح حال این بزرگوار به کتاب مهدوی ارجاع داده شده و عبارت وی نقل شده است.

به نمونه ای از مقالات نیز اشاره کنیم. مقاله ای است با عنوان «اختلاف های شیخیه کرمان با دیگر فرقه های شیخیه و انشعابات آن پس از درگذشت مؤسس این فرقه حاج محمدکریم خان کرمانی در دوره قاجار» منتشر شده در فصلنامه علمی-پژوهشی تاریخ اسلام و ایران دانشگاه الزهراء (سال بیست سوم، دوره جدید، شماره پیاپ107، بهار1392) در این مقاله، پیش از تأملات مفصل درباره محمدخان کرمانی و محمدرحیم خان کرمانی، درباره جایگاه و نقش مرحوم آقای شریف طباطبائی چنین آمده است:

«پس از درگذشت حاج محمدکریم خان، شیخیه کرمان ابتدا به دو دسته حاج محمدخانی و حاج محمدرحیم خانی تقسیم شدند. هنگامی که حاج محمدخان به ترویج عقیده وحدت ناطق، یکی از فروعات رکن رابع، پرداخت، نماینده او در همدان، میرزا محمدباقر همدانی، از پیروی حاج محمدخان دست کشید و فرقه جدیدی را تأسیس کرد که باقریه نام گرفت. بدین ترتیب از شیخیه کرمان دو گروه باقریه و ناطقیه یا نواطق منشعب شد. چنین به نظر می‌رسد که نزاع بر سر مرجعیت دینی در انشعابات درون گروهی شاخه شیخیه کرمان سبب منازعه به دیگر شاخه های شیخیه مانند آذربایجان می شد.»

در عبارت فوق آمده است آقای شریف طباطبائی نماینده محمدخان کرمانی بوده‌اند و این صحیح نیست. بلکه آن بزرگوار را مرحوم حاج محمدکریم کرمانی به همدان فرستادند. آن بزرگوار چند سال قبل از 1288 که رحلت آقای مرحوم است، در همدان بوده‌اند و تا سال 1315 که واقعه همدان اتفاق افتاد در همان‌جا اقامت داشته‌اند. بدین ترتیب سی سال یا اندکی بیشتر در همدان مرجعیت داشتند و از این‌رو به سرکار آقای همدانی شهرت یافتند.

و بعد هم نوشته است «از پیروی حاج محمدخان دست کشید و فرقه جدیدی را تأسیس کرد.» و این، همان تهمتی است که اشاره کردیم و در این نوشتار به آن خواهیم پرداخت.

با مراجعه به نگاشته های آقای شریف طباطبائی، چه پیش از شیوع بدعت لزوم وحدت ناطق شیعی توسط محمدخان فرزند مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی اعلی الله مقامه و چه پس از آن، می یابیم آن بزرگوار در هیچ نوشته ای تعبیری را به کار نبرده است که رایحه حب ریاست داشته باشد؛ بلکه از آن سو، مذمت دنیا و دنیاداران را کرده و می فرماید من مشق دنیاداری نکرده ام. (در جواب ایرادات محمدعلی رفسنجانی) و نه فقط در رساله ها که جنبه عمومی دارد، در نامه های خصوصی نیز همین عقیده را بیان کرده است. نامه هایی که بعضی از آنها نویافته هایی است که اکنون پس از یک قرن از نگارش آنها دستیاب شده است. و امروز، تاریخ قضاوت می کند که آن بزرگوار هرگز حب ریاست نداشت و هرگز به دنبال تأسیس فرقه جدید و به وجود آوردن انشعاب نبود.

نه در پی رقابت بود و نه به دنبال ریاست. نصب العین آن بزرگوار دین بود و فرمایش های صاحبان دین، محمد و آل محمد علیهم السلام. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه و آله ) : ” إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ ، فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ.

عنه(صلى الله عليه وآله وسلم) أنه قال : « إذا ظهرت البدع ، ولعن آخر هذه الامة أولها ، فمن كان عنده علم فلينشره ، فانَّ كاتم العلم يومئذ ككاتم ما أنزل الله على محمّد.

عنه (صلی الله علیه و آله): ان الشیطان یضع البدعة للناس فیُبصرها العالم فینهی عنها و العابد مقبل علی عبادته لایتوجه لها و لایعرفها.

و عنه (صلی الله علیه و آله): اذا کانت فیکم خمس رُمیتم بخمس: اذا اکلتم الربا رُمیتم بالخَسف و اذا ظهر فیکم الزنا اخذتم بالموت و اذا جارت الحُکام ماتت البهائم و اذا ظُلم اهل الملة ذهبت الدولة و اذا ترکتم السنة ظهرت البدعة.

عن الصادقين (ع) قالا: اذا ظهرت البدع، فعلى العالم ان يظهر علمه، فان لم يفعل سلب نور الايمان.

در تاریخ ثبت شده است پس از اظهار بدعت لزوم وحدت ناطق شیعی، ایشان ابتداء به انکار و تکفیر نفرمود. بلکه صبر فرمود و امر را به اینکه گوینده این قول «جاهل است» و نمی داند چه می گوید، گذرانید و پس از تفحص و یقین به آراء محمدخان کرمانی، موضع گیری شفاف و صریحی اتخاذ فرمود.

محمدرضا تاجر یزدی،‌ در رساله اش در جواب نامه ابوالقاسم نراقی می ‌نویسد:

«… در سال اول که ما به همدان آمدیم و کتاب اسحاقیه را از کرمان آورده بودند در باب همین وحدت ناطق حرف شده بود و شما دو مرتبه سؤال کردید و جناب آقازاده (=محمدخان کرمانی) جواب نوشته بودند. با همه اینها ابداً لعن و طعن نمی کردند و اگر هم کسی بد می گفت منع می کردند. منتها می فرمودند که اگر هم حرفی زده از روی جهل است و جاهل است. اما این سفر که آمدیم که تحقیق فرموده بودند و یقین کرده بودند با ادله و براهین محکم رد می کردند.»

پس جداشدن مرحوم حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبائی از پیروان محمد کرمانی، نه رقابت بوده است و نه حب ریاست. بلکه انجام وظیفه ای بوده است که از طرف معصومین علیهم السلام به دوش علماء گذارده شده که به هنگام آشکارشدن بدعت موضع‌گیری شفاف و علنی داشته باشند.

اینک برای وضوح بیشتر این ادعا، نمونه های متعددی از نوشته های مرحوم آقای شریف طباطبائی را نقل خواهیم کرد تا مشخص شود نه ادعاء ریاست داشته اند و نه در پی دنیا بوده اند. و این تهمتی است که به آن بزرگوار زده اند و تعبیر غلطی است به کار برده اند که شواهد مختلف تاریخی و عقیدتی تحریفِ آن جریان را روشن می کند.

ابتدا نامه ایشان به محمدخان کرمانی را نقل می کنیم.

این نامه قبل از ادعای وحدت ناطق نگاشته شده و از آن معلوم می شود طلب ریاست در محمدخان و امثال او تا چه پایه موجب خروج ایشان از قواعد اسلامی شده بود و ناروایی هایی که به آقای شریف طباطبایی روا داشتند چه اندازه بوده است. در این نامه هم مراتب احترام و خضوع ظاهری را نسبت به آقازاده بیان می فرمایند و هم به ادعاء ریاست نداشتنِ خود تصریح می فرمایند.

متن نامه بدین قرار است:

بسم الله الرحمن الرحیم

فدای حضورت شوم.

هرگاه که از راه ذره پروری و بنده نوازی جویای احوالم باشید، در خدمت آقازاده بزرگ (=محمدرحیم خان) به شرف عتبه بوسی ائمه اطهار سلام الله علیهم مشرف شدم. حالات را به تفصیل نوشتن موجب تضییع اوقات شریفه می داند. و اگر احیاناً طالب باشید، جناب مستطاب سرور معظم جناب آقا سید جواد سلمه الله در همه جا حاضر بودند و مطلع هستند.

چیزی که باعث جسارت شد این بود که اظهار عبودیت بود اولاً، و ثانیاً در اماکن مشرفه دعاگو و نائب الزیاره هستم و ثالثاً اینکه از وضع بعض از جهال ما چنین معلوم می شود که بدتر از قواعد حضرات معاندین قاعده ای پیش گرفته اند و لعن و تکفیر را به خواهش خود می کنند. و مثل این بنده روسیاه را ابوحنیفه می نامند. و الان مجلس درس مرا مانند حاضر شدن درس آن خبیث می دانند انا لله و انا الیه راجعون. توقعی که از عقلای رفقاست خصوص آقایان و آقازادگان این است که قواعد اسلامیه را درباره این روسیاه ملاحظه فرمایند. و با وجود آنکه نهایت تمکین را درباره اولاد امجاد مشایخ اعلی الله مقامهم دارد، سخن کسانی را که به قواعد اسلامیه راه نمی روند باور نکنند و احتمال صدق در سخن آنها ندهند. معلوم است که کسی که بدون تمسک شرعی در غیاب کسی غیبتی را گفت، اقلاً این است که مغتاب است بلکه مفتری است و فسق یا بالاتر از فسق در سخن خود او واضح است. و کسی که تأمل در کذب او کند از قواعد اسلامیه خارج شده.

من کجا و ادعای خام کجا؟ من لاف عقل می زنم این کار کی کنم؟

و الله العلی العظیم القادر الشاهد الحاضر و الناظر که ادعای نقابت و نجابت ندارم، بلکه ادعای عالمیت ندارم. بلکه از عباد و زهاد خود را محسوب نمی کنم. و اگر جایز بود اظهار کردن معاصی، عرض می کردم معصیت های خود را به طوری که هوش از سر متقین برود و ادعای من روسیاهی و گناهکاری است. و الله تکیه ای که دارم شفاعت مؤمنین است. این است ادعای من. بعد از این دیگر سخن کاذبین و مفترین را درباره من قبول مفرمایید. و گوش به سخن های بی معنی مدهید تا سخن تمام شود. هر قدر شما گوش دهید و احتمال صدق در سخن آنها دادید، سخن ها درازتر خواهد شد.

و السلام علیکم و رحمة الله وبرکاته. جمیع اهل آن دودمان را بنده و برده ام و سلام می رسانم. و انا العبد محمدباقر، از کربلای معلی علی مشرفها آلاف السلام و الصلوات و الثناء.

——————————-

اینک می پردازیم به اشارات ایشان در رسائلشان به عدم میل به ریاست و تشکیل فرقه و بیان اینکه جدایی ایشان جز بیان دین و تصحیح انحرافات و رد بدعت ها، علتی دیگر نداشته است.

از این رو از نوشته های ایشان در سال های مختلف نمونه هایی را نقل می کنیم:

 

بخشی از رساله ایشان در جواب سؤالات میرزا کریم کرمانی از مرحوم آقای شریف طباطبائی: سال 1292

سؤال ششم: مي‏گويند رفقاي همدان و آن سمت اغلبشان سركار را كامل و رابع مشايخ اعلي اللّه مقامهم مي‏دانند و هركس از شيخيه تصديق آنها را نكند درصدد اذيت و تكفير و قتل او برمي‏آيند و به سركار هم كه عرض مي‏كنند مسامحه مي‏كنيد و آنها را منع نمي‏فرماييد بلكه ضمناً از حركات آنها راضي هستيد. صدق است يا كذب، تفصيل را مرقوم فرماييد تا معلوم شود.

جواب: عرض مي‏شود كه من عالم به غيب نيستم و خود را كامل و رابع مشايخ اعلي اللّه مقامهم نمي‏دانم و احدي را هم سراغ ندارم كه مرا كامل و رابع مشايخ بداند و درصدد تكفير و قتل كسي كه شريك ايشان نيست برآيد و چنين سخنان را كسي به من نگفته و جرأت نمي‏كند كه بگويد چرا كه من در مجالس بسيار و محافل بي‏شمار انكار كمال خود را اظهار كرده‏ام و اصرار نموده‏ام و چيزي كه محل شك و شبهه باشد باقي نگذارده‏ام و همينها را كه در همين‏جا مي‏نويسم باز مردم اينجا و ساير جاها و كرمان خواهند ديد. پس بدانند كه واللّه من هرگز ادعاي كامليت و مانند مشايخ اعلي اللّه مقامهم بودن را نكرده‏ام و نخواهم كرد ان شاء اللّه بلكه من خود را قابل نمي‏دانم كه در سلك ساير علماي رفقا محسوب كنم چه جاي آنكه در سلك مشايخ خود را محسوب دارم. اگر كسي غرضي ندارد كه اين است اقرار من و اعتقاد من و كسي كه غرض دارد رجوع او با خداوند عالم جلّ‏شأنه والسلام.

… سؤال نهم: مي‏گويند سركار مدعي قطبيت هستيد و معرضين و مخالفين خود را از شيخيه بد مي‏دانيد. اگر صدق است دليل و برهان را بفرماييد تا ما هم تصديق كنيم و الاّ تفصيل را مرقوم فرماييد تا معلوم شود.

جواب: در سؤالات قبل عرض كردم كه من هرگز خود را در عداد علماي رفقاي شيخيه حساب نكرده‏ام و نمي‏كنم چه جاي مقام قطبيت كه اقطاب واقعي اين ادعا را نكردند والسلام.

 

بخشی از رساله ایشان در جواب از ایرادات محمدعلی رفسنجانی: نگاشته 1297

اما جواب از خلاصه مطلب ديگر آن جناب آنكه «از اهل دنيايي و در دنياداري اگر اين‏گونه سلوك نكني از براي تو بهتر خواهد بود،» پس عرض مي‏كنم كه سؤال مي‏كنم از خداوند عالم جلّ‏شأنه از زباني كه من با آن زبان معصيت نكرده‏ام خداي خود را كه محبت دنيا را از دل من بيرون كند و به جاي آن محبت محمّد و آل محمّد صلی الله علیه و آله و اولياي ايشان را داخل كند تا آنكه هيچ غلّي از مؤمني در آن باقي نماند. پس التماس و الحاح من در نزد كساني كه مرا مي‏شناسند و لطفي با من دارند اين است كه اين دعا را در حق من بكنند و با زباني كه از معصيت كليل است و با قلبي كه از جرمهاي خود عليل است در درگاه رب جليل خود به واسطه ائمه نبيل خود: مسألت مي‏كنم كه اللهم اخرج حب الدنيا عن قلبي. اللهم اني اسألك ايماناً تباشر به قلبي و يقيناً صادقاً حتي اعلم انه لن‏يصيبني الاّ ما كتبت لي و رضّني من العيش بما قسمت لي يا ارحم الراحمين.

و اما دنياداري را حق به جانب شما است كه راه نبرده‏ام و مشق آن را نكرده و واللّه مهلتي در خود نيافتم كه مشق كنم اگرچه به قول آن جناب دنيا را دوست مي‏دارم و نمي‏خواهم دوست بدارم و لكن بليّة عرضت. اما رفتارهايي كه از من ديده‏ايد و موافق قاعده نبوده موقوف است كه قاعده بياموزم و بعد به آن قاعده رفتار كنم و از اول شباب تا به حال كه مهلت در خود نيافتم از حال به بعد هم بخواهم قاعده بياموزم و بعد به آن قاعده رفتار كنم، عمر را كوتاهتر از آن مي‏دانم پس به هرطوري كه پنجاه و كسري گذشته قليلي هم كه باقي مانده خواهد گذشت، معروف است كه اسبي را كه در چهل سالگي سوغان مي‏گيري از براي ميدان آخرت به كار مي‏آيد.

 

بخشی از نوشته های آقای شریف طباطبائی در جواب صادق خان کرمانی، فرزند دیگر مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی، به سال 1299، بعد از انتشار بدعت لزوم وحدت ناطق شیعی توسط محمدخان برادر بزرگتر از صادق خان

آیا من محروم به غیر از انتشار ضرورت گناهی دیگر کرده ام؟… حال شما را به خدا فکر کنید که گناه من به غیر از انتشار ضرورت اسلام و ایمان چیزی نبود و این اسمش شبهه شده و لعن ها و طعن ها بر من حلال شده و نفرین ها واجب شده. آیا آن بدی که بدتر از بابیه است بعد از آقای مرحوم اعلی الله مقامه کسی است که ضرورت اسلام و ایمان را منتشر می کند یا کسی که خلاف آنها را بسا موجب فسق نمیداند چه جای کفر. و در کتاب خود نوشته که نهایت اگر تو دانستی که خلاف ضرورت کرده پشت سر او نماز مکن دیگر نمی دانم که اگر خلاف ضرورت اسلام و ایمان موجب فسق هم بسا نباشد چه جای کفر دیگر نماز نکردن چرا. باری نهایت من هم مثل پیرزال ها منتشر کرده ام ضرورت را. باید از ایشان عبرت گرفت که ضرورت اسلام و ایمان را اگر پیرزالی منتشر کرد او شبهه در دل های مردم انداخته و عداوت و لعن و طعن و نفرین بر او واجب شده. باری بساطی که عرض کردم در اول عریضه این بساط خدا و رسول و ائمه هدی علیهم السلام بود که ضرورت اسلام و ایمان باشد که از عصر آدم تا خاتم صلی الله علیه و آله تا روز قیامت هر کس و هر قوم که از اهل حق جدا شدند و می شوند، جدا نشدند و نمی شوند مگر به مخالفت یکی یا بیشتر از ضروریات اهل حق… حال من محرومی که گناه من انتشار ضرورت دین و مذهب بوده گرفتار شده ام به عداوت کسانی که میشناسید.

 

فقراتی از فرمایش های مرحوم آقای شریف طباطبائی در پاسخ به پرسش های آخوند ملا زین العابدین کرمانی:

سؤال: و ديگر، می گويند که تعليقاتی که [محمدخان کرمانی] به شما می نويسند به شما اعتنائی ندارند از آن جمله تعليقه‌ ای به ملامحمد رضائی است صحاف نوشته‌ اند که حرمت ميرزا را بداريد کماينبغی که نوکر قديمی است و معنی می کنند کما ينبغی را يعنی به آن‌طور که سزاوار است نه به حد افراط بلکه سزاوار به قدر ادنای خلق باشد از اين تأويلات که پدر باب عاجز است در معنی آن.

جواب: در باب من اين تأويل تأويل خوبی است من خود را داخل آدم نمی دانم که احترامی ضرور داشته باشم و سزاوار اهانت والله بوده و هستم.

ربیع الاول 1439