نه باطنِ تنها، نه ظاهرِ تنها / نقدی مختصر بر کتاب خاطراتی از حج

اخیرا کتاب «حاجی خودتی» رونمایی و برای فروش عرضه شد (خاطرات حج یک جامعه شناس، حسن محدثی، تهران: نقد فرهنگ، چ اول، ۱۳۹۷) با توجه به دید انتقادی مؤلف به مراسم حج تمتع و سابقه آثار ایشان، کتاب را تهیه کرده و در یک وعده تمام را مطالعه کردم. نکاتی به ذهنم رسید در دو بخش. نخست در دید کلان، درباره بعضی مطالب مطرح شده در کتاب و دیگر، دیدِ خُرد درباره پاره ای اشکال های جزئی.

ارائه مطالب دیدِ نخست، بسیار مفصل است و چه بسا خواننده فرهیخته را بدان نیازی هم نباشد. مجملاً و برای نمونه، اشکال وارد کردن بر بخش «درگیری با کارگزار خدا»، اشکال وارد کردن بر یک نتیجه گیری است. اینکه «سرکشی و عصیان شیطان در برابر خدا ساختگی و ظاهری بوده است» و «سرکشی او نه عصیان بلکه عین طاعت و بندگی بوده است» (ص۱۰۲) هرچند پیش فرض آن نقل چندین و چند آیه قرآن باشد، نقدِ آن در حوصله این وجیزه نیست. آری، به راستی هرچه می گذرد، نیازِ عمل به این روایتِ نبوی بیشتر احساس می شود که: انی تارکٌ/مخلفٌ فیکم الثقلین… . با توجه به روایات معصومین علیهم السلام است که باید گفت نتیجه آیات قرآن را شاید نگارنده و امثال او آن گونه که نویسنده ترسیم کرده، ترسیم نکنند و به جدال همیشگیِ حلاج ها و مخالفان او که پایان ناپذیر است ختم شود و فایده ای نداشته باشد. ولی همین قدر اشارةً عرض می شود ارائه یک نتیجه گیری به عنوان نظر قطعی و نهایی آن هم در زمینه «اعتقادات دینی» (و تعبیر از آن به «نتیجه شگفت» ص۱۰۲) آن هم از قلم صاحب نظری در جامعه شناسی دین، مقبول نیست؛ چون برای طیفی از خوانندگان نتیجه قطعی و نهایی و شگفت نیست، و اصولاً مخالف این دیدگاهند. آری؛ به عنوان نظر شخصی نویسنده، قابل احترام است و البته قابل نقد. منظور اینکه بخش «درگیری با…» منتقدانی دارد که در صورت لزوم باید این نقد را تفصیل داد.

همچنین انکار روح (ص۶۴) با تکیه بر مباحث انسان شناسیِ ریشه دار در انسان شناسی ارسطو و حذف فلسفه اسلامی و حتی توجه نکردن به روایات نبوی و علوی و ولوی در زمینه روح و جسد و ارتباط این دو با هم، تفکری یک سویه و تک بُعدی را به نمایش می گذارد. چطور است که به انسان شناسی ارسطویی اشاره شده؛ ولی از مفاهیم نبوی – که چه زیبا مدینه و صاحب مدینه در این کتاب به تصویر در آمده – غفلت یا تغافل شده است. آیا به راستی «جامعه شناسی دین» چون با علم جامعه شناسی آغاز می شود، باید صرف نظر از فرمایش های مذهبی و مکتبی پدیده ها را رصد کند؟ باید توجه کرد که این تعبیر، با «جامعه شناسی» آغاز و با «دین» به پایان می رسد. این سر فصل هم یکی از نقدها در دیدِ کلان است.

نمونه دیگر بخش «ریشه های فلاکت تاریخی گوسفند» است. در کنار همه زیبایی های این بخش، تعبیراتی دیده می شود که نمی دانم؛ آیا با قوانین روشنفکران دینی هم درست در می آید یا نه؛ چه رسد به سنتیانِ از فقها. همچون این تعبیر که قضیه ذبح اسماعیل، داستان آزمون خودِ خداست (ص۱۱۲) بر فرضی که مفهوم زیبایی را هم در ذهن داریم، باید با الفاظی بیان کنیم که شائبه ای نداشته باشد.اپسیلونی و کمتر، احتمال ظلم درباره حق عادلِ متعال می رود که این گونه تعبیر آورده شود؟! به راستی روشنفکری دینی سخنان متینی برای ارائه دارد؛ به شرطی که جلو انحرافات حتی لفظی خود را هم بگیرد. فرض کنید شخصی ازدواج کند ولی بگوید زنا کردم. کار صحیحی انجام داده است؛ ولی لفظ سقیمی را استعمال کرده. ممکن است مفهوم پسندیده باشد؛ باید لفظ را که وسیله انتقال این مفهوم است نیز پسندیده قرار داد.

در همین بخش است که «هر کسی می توانست هر چیزی را که داشت قربانی کند… مشکل این بود که ابراهیم گله دار بود و اقتصاد جامعه اش مبتنی بر گله داری بود… اما نسل های بعدی چون از نوآوری عاجز بودند یا شاید هم خواستند هرج و مرج نشود… بر همان گوسفند تمرکز کردند.» (ص۱۱۴)

نخست اینکه قربانی حتماً و حُکماً نباید گوسفند باشد. در احکام حج است که شتر و گاو هم می توان قربانی کرد و بعضی قربانی شتر و گاو را افضل از گوسفند دانسته اند. دو اینکه در میان «نسل های بعدی» پیامبر رحمت، حضرت محمد صلی الله علیه و آله قرار دارند. آیا ایشان از نوآوری عاجز بودند؟ یا اینکه کورکورانه در حجة الوداع چنین کردند و مثلاً قربانی را به «سبدی از گلابی» تبدیل نکردند. به نظر می رسد در ارائه مطالب و استنتاج های فکری تأمل بیشتری باید کرد.

در بخش «عملیات مالش مقدس»، از «اِستلام» مکان های مقدس، به لفظ مالِش تعبیر آورده شده. به نظر می رسد مؤلف در رشته «جامعه شناسیِ دین» از قیدِ «دین» غفلت کرده و متمحض در «جامعه شناسی» شده است. چگونه است که درباره حجرالاسود در روایاتی که شیعه و سنی نقل کرده اند تعبیر «استلام» حجَر آمده است و رسول خدا صلی الله علیه و آله در هر شوط، با دست یا با عصا، ارکان کعبه را استلام کرده یا اشاره می کردند و اینک در نگاه مؤلف نام این عمل مقدس، «مالش مقدس» است. مالش، بارِ منفیِ عامیانه دارد و استلام، یا تبرک جستن و از این قبیل، بار مثبت. آیا به راستی سیره رسول خدا و احادیث سنی و شیعه، به امری دستور داده است که بار منفی دارد؟ در نگاه منصف متدین چنین نیست.

گذشته از آنکه در علم روان شناسی ثابت شده است که هم نشینی تأثیر دارد و تعبیر «رفیق ناباب» از همین جاست. در مباحث شیمی نوعی از ترکیب، ترکیب مجاوره است؛ یعنی صِرف هم جِواری و همسایگی و ردیفِ هم قرار گرفتن، نوعی ترکیب به حساب آمده است. چطور است که استلام قبر رسول خدا یا حجرالاسود و دیگر مکان های مقدس، تأثیر مثبت در جسم و روان شخص نداشته نباشد. آری؛ شکی نیست که به زحمت انداختنِ زائران و به تعبیر مؤلف «له کردن و…» ناشایست است؛ ولی فی نفسه عملی است ممدوح و سفارش شده.

نکته ای کلی اشاره کنیم. همه اینها به مبانی اعتقادی و معرفتی باز می گردد. و چون در مبانی اختلاف است، آثار خود را در این مسئله ها نشان می دهد. مثلاً خوابیده قرآن خواندن و احترامات ظاهری را برای قرآن قائل نشدن، و از نظر ظاهر، هیچ تفاوت با پست ترین کتاب ها نگذاردن، به مبانی باز می گردد. آنجا باید تصحیح شود. و گرنه به جای آنکه در حاشیه قرآن انسان مطالب خود را از غث و سمین بنویسد، آیا نمی تواند در دفتری وارد کند که فلان سوره، آیه فلان، چنین گزارش و مطلبی دارد؟ و بعد هم قائل شدن به  اینکه «احمق محتوا مهم است» (ص ۱۳۰) هیچ با مبانی سازش ندارد. آیا شخصی را نمی رسد که بگوید (با حذفِ کلمه اول) «هم محتوا مهم است و هم ظاهر.» هم باید معنا را دریافت و هم ظاهر قرآن را حفاظت کرد… .

و سؤال اصلی همین است… که شاید حل کننده بسیاری از اشکال ها باشد که به آن اشاره نکردیم… آیا نمی توان با حفظ ظواهر شریعت، بواطن را هم تحصیل کرد؟ نه همچون قشریان بود – که نمونه های متعددی از آن در این کتاب آمده است – و نه همچون ابن‌عربی که شریعت را به جسم و حقیقت (احکام باطنی) را به روح تشبیه کرده است و «سید حیدر آملی» نسبت شریعت (احکام ظاهری) را به طریقت، همانند بسیاری دیگر از صوفیان نسبت «پوست» به «مغز» می‌داند و بر آن است که در این مقایسه «پوست» کجا و «مغز» کجا (رک: جامع‌الاسرار، ص۴۳) و نه همچون عقیده صاحب «گلشن راز»؛ آنجا که سروده است:

خدا را يافتم ديدم حقيقت/ برون رفتم من از قيد شريعت //حقيقت خود مقام ذات او دان / شده جامع ميان كفر و ايمان // ولى چون پخته شد بى‏پوست نيكوست / اگر مغزش بر آرى بركنى پوست //شريعت پوست، مغز آمد حقيقت/ ميان اين و آن باشد طريقت // خلل در راه سالك نقض مغز است / چو مغزش پخته شد بى‏پوست نغز است // چو عارف با يقين خويش پيوست / رسيده گشت مغز و پوست بشكست.

و اما اشکال های جزئی در دیدِ خُرد؛ مؤلف به طور مکرر نوشته هایی را از خانم سپهر (ص۲۳) نقل کرده است. ایشان که در «زمره دوستان» مؤلف هستند، نوشته هایی از سفرنامه حج خود را در اختیار مؤلف گذارده اند. به نظر می رسد نیاز بود به جایگاه علمی ایشان اشاره ای بشود؛ چراکه مخاطب نمی داند این نوشته ها محصول فکر یک دانشجوست یا استاد دانشگاه یا کسی که مطالعات تخصصی دینی دارد یا اینکه فردی است عادی و بدون پیشینه ای عِلمی. و اشکالات موجود در این نوشته ها، این تردیدها را پر رنگ تر می کند و تعجب از مؤلف کتاب است که این نوشته ها را، ویرایش محتوایی نکرده، نقل کرده اند. مثلاً در ص ۱۴۰ آمده است: «اما مزار عمر و عثمان در بخش مردانه است.» صحیح: ابوبکر و عمر است. عثمان در محل دیگری دفن است. همچنین تعبیر از «روضة» به «باغ بهشت» بدون اشاره به تعبیرِ اصلی آن در عربی و روایت، از فصاحت نیست. درباره نوافل ظهر و عصر آمده است: «۳تا دو رکعت…» (ص۱۴۶) که باید منظورشان: ۴ تا دو رکعت و جمعاً هشت رکعت باشد. و در همان صفحه درباره سیاه شدن حجرالاسود آمده است: «از شرک و گناه سیاه شده» که تعبیر دقیقی نیست. باید اشاره می شد به علت استلام آن توسط آنانی که گناهکارند و منافقین، چنین شده است. به هر روی، روی هر جهتی که این نوشته ها نقل شده، از علمیت کتاب کاسته است. مؤلف می توانست برای شمارش درهای مسجدالنبی و نام آنها(ص۱۳۹) به منابع دست اول مراجعه کرده و مصادر دقیقی را نقل کنند.

اشکال هایی جزئی تر نیز دیده می شود. مثلاً در ص ۱۱۵، کلمه بزرگ، «بزگ» چاپ شده است. یا در ص ۱۵۹ آمده است که هنگام برگشت از مکه، پارچه نوشته ای با این مضمون نصب می کنند: «مقدم دکتر… را از عتبات عالیات گرامی می داریم.»عرفاً تعبیر عتبات عالیات، برای مشاهد مشرفه معصومین در عراق و سوریه استعمال می شود و برای مکه و مدینه، از تعابیر دیگری استفاده می کنند. و در ص ۱۶۶ آمده است «یک روز بعد از سفر حج…صیفی جاتی که می خواستم بخرم…» با توجه به اشاره های قبلی که مؤلف در فصل سرما به ایران بازگشته است، تعبیر «صیفی جات» ناصحیح می نماید.

صرف نظر از آنچه به آن اشاره شد، کتاب مذکور کتابی است خواندنی و جذاب و آشنا شدن با دیدگاهی دیگر به حج و اعمال آن؛ به شرطی که خواننده با دید انتقادی بخواند و بیندیشد.

۲۹ محرم الحرام ۱۴۴۰ق