جابر بن حیان شخصیتی جنجالی در تاریخ اسلام و تشیع است. مؤلفات فراوانی به او منسوب است که در این کتابها اقوالی را از حضرت صادق علیهالسلام نقل کرده و از ایشان به «سیدی» تعبیر آورده است.
برخی به وجود چنین کسی با این نام و مشخصاتِ تاریخی اذعان کردهاند و برخی او را توهمی بیش نمیدانند. بعضی پژوهشگران این نام را عنوانی رمزی معرفی کردهاند و وراء این نام، جمعی اهل قلم را تصور کردهاند. بعضی او را همراه جعفر برمکی دانسته و تعبیرات کتابهای او را راجع به او دانستهاند و نَه جعفر بن محمد الصادق علیهماالسلام.
درباره اهداف او از نگارش در علم کیمیا و نسبتدادن آن به حضرت صادق علیهالسلام نیز گفتوگو فراوان است. آیا میخواسته وجهه عمومی حضرت را از «امام» بودن به یککیمیاگر تغییر دهد؟ یا نیت او تبلیغ امر حضرت بوده است؟ گذشته از آنکه برخی «کیمیادانیِ» حضرت صادق را زیر سؤال بردهاند!
غیر از کیمیا، بعضی معتقَدات گروههای افراطی و غالیِ شیعه در مکتوبات جابر گزارش شده است. با ترجمه کتاب «پییر لوری» در ایران با نام کیمیا و عرفان در سرزمین اسلام تردیدها درباره این شخصیت بیشتر شد. (کیمیا و عرفان در سرزمین اسلام، پییر لوری، ترجمه زینب پودینه آقایی و رضا کوهکن، چ اول، تهران: طهوری و انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، ١٣٨٨ش)
در این نوشتار کوتاه در پی اثبات یا نفی دیدگاهها نیستیم؛ چراکه جرح و تعدیل این گزارهها نیازمند تکنگاری دیگری است. همینقدر اشاره میکنیم بزرگان دین اعلی الله مقامهم ازو نام برده و در مباحث کیمیا، مکتوباتی از او را نقل کردهاند.
به اشاراتی در مکتوبات بزرگان دین اشاره میکنیم. نخستین اشاره، واکنش شیخمرحوم اعلیاللهمقامه است در کتاب کشکول خود. ایشان در «باب الجیم» اشعاری را درباره جابر بن حیان نقل فرمودهاند و فرزند ایشان مرحوم محمدتقی احسائی در مقابلِ این ابیات، اشعاری را سروده است. سپس شیخ مرحوم در پاسخ به اشعارِ مرحوم محمدتقی، اشعاری سرودهاند! عبارات کتاب کشکول چنین است:
«قیل:
یا ذا الذی بعلومه، ضل الاوائل و الاواخر
ما انت الا کاسر، کذب الذی سماک جابر
قال محمدتقی بن احمد بن زینالدین:
یا ذا الذی بعلومه، اغنی الاوائل و الاواخر
ما انت الا جابر، کذب الذی سماک کاسر
فالحکمة النوراء یدخل، خدرها من کان ماهر
ما کل مَن صحب الامانی، حیث صار القوم صائر
قال ابوه احمد بن زینالدین لما وقف علی مدحه لجابر:
یا ذا الذی بعلومه، ضل الاوائل و الاواخر
ما انت الا کاسر، کذب الذی سماک جابر
غطّی الضیا بظلامه، و البخل شیمة کل فاجر
کاللیل فیه مثاله، مذ صح ان اللیل کافر.» (جوامعالکلم، ج١٠، ص٨٧)
شیخمرحوم در این ابیات اخیر، موضع گوینده اشعار را تصدیق میفرمایند و به بخیلبودن جابر بن حیان اشاره کرده و «کاسر» بودن او (در مقابل جابر بودنش) را تأیید میفرمایند.
جالب است که اشاره کنیم سالها قبل دیوان شیخ مرحوم در بیروت به چاپ رسید و چون این چند بیت از شیخ مرحوم است، در پایان دیوان منتشر شد. محقق، برای توضیح این ابیات پاورقی زده و نوشته است میان روات، دو جابر را میشناسیم: جابر بن عبدالله انصاری و جابر بن یزید جعفی و شرححال مختصری از هر دو نقل کرده است و منظورش این است که این ابیات، اشاره به یکی از این دو شخصیت است و جابر بن یزید جعفی را ترجیح داده است! (دیوان الشیخ الاوحد الأحسائی، تحقیق و تعلیق: راضی ناصر السلمان، بیروت: مؤسسة البلاغ، ٢٠٠٣م، ص۵٠۵ تا۵١٠)
و حال آنکه این دو از اعاظم اصحاب ائمه بودهاند و این مذمتها مربوط به این دو نیست. بلکه منظور از «جابر» در این ابیات، همان جابر بن حیان است و تعبیر «و البخل شیمة کل فاجر» اشاره به صفت مذموم جابر بن حیان است.
قرینه دیگر بر اینکه این اشعار درباره جابر بن حیان است، سخن صلاحالدین صَفَدی است که در گزارش حال جابر بن حیان نوشته است:
«…و رأیته اذا ذکر الحجَر یقول بعد مایرمزه: و قد اوضحته فی الکتاب الفلانی فیتعب الطالب حتی یظفر بذلک المصنَف المشؤوم فیجده قد قال: و قد بینته فی الکتاب الفلانی. فلایزل یحیل علی شیء بعد شیء. و وجدت بعض الفضلاء قد کتب علی بعض تصانیفه اِما الفردوسی او غیره: هذا الذی بمقاله، غر الأوائل و الأواخر؛ ما انت الا کاسر، کذب الذی سماک جابر.» (الوافی بالوفیات، تحقیق احمد الأرناؤوط و ترکی مصطفی، ط١، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ١۴٢٠ق، ج١١، ص٢٧)
این نخستین شاهد مکتبی درباره ابنحیان بود.
واکنش دیگر، تعبیرات مرحوم آقای کرمانی است. ایشان در رسائل کیمیا، از جابر بن حیان چنین تعبیر آوردهاند: «جابر بن حیان الصوفی». این تعبیر در چند موضع تکرار شده است. (مکارمالابرار، ج٢٧، ص٢۵٩ و ج٢٩، ص٢٠)
غیر از مرحوم آقای کرمانی، شماری از نویسندگان گذشته نیز از جابر بن حیان با لقب «صوفی» یاد کردهاند و گویا پیشروِ ایشان ابنندیم است. (کیمیا و عرفان در سرزمین اسلام، پییر لوری، ص۶۴ و١٢٢)
مرحوم آقای کرمانی در موضعی درباره خصوصیت علم کیمیا میفرمایند:
« اعلم ان حقیقة هذا العلم عند احد رجلین: اِما رجل زهد فی الدنیا و رغب فی الاخرة و استوی عنده السلطنة و الفقر و لایخاف منه فساد فی الحرث و النسل و هو حکیم ماهر فیمنحه الله ذلک لان مثله خزانة علم الله و علم رسوله و علم ولیه و مثله لایشقی و لایخیب و اِما رجل بخیل کثیر الضبط و الحفظ لایترشح من یده قطرة و ان کان کافراً فاسقاً فیمکن انیمنح الله ذلک هذا العلم ایضاً لیوصله الی اهل الحکمة فهو الوعاء الذی یجب الاخذ عنه و التنکب عنه مثل جابر بن حیان الصوفی الذی منحه الصادق علیه السلام و قد علم انه لایظهره بحیث یلزم منه فساد… .» (مکارمالابرار، ج٢٧، ص١۵۴)
همچنین به مؤلفات جابر بن حیان اشاره کرده و میفرمایند:
« قد ملأ جابر بن حیان ازید من خمسمائه کتاب له من روایاته عن الصادق علیه السلام و هی عند اهلها معروفة مشهورة.» (همان، ص١١)
اشاره میفرمایند که بیش از پانصد کتاب به او منسوب است. امروزه میدانیم در فهرست آثار منسوب به جابر، به حدود سه هزار نام اشاره شده است و از آن میان، چیزی کمتر از دویست و پنجاه عنوان موجود است. (دانشنامه جهان اسلام، ج٩، ص١۶٨)
دیدگاه مکتبی ما چنین است که جابر بن حیان از اهل تسنن است. هم سنی و هم صوفی بوده و در مواضعی که از حضرت صادق علیهالسلام به «مولانا الصادق» یا «سیدنا الصادق» و امثال آن یاد میکند، نه بهعنوان این است که حضرت را امام معصوم میداند آنچنانکه شیعه اعتقاد دارد؛ بلکه هرچه از حضرت اخذ کرده به عنوان این است که همانطوری که فقه را از ابوحنیفه اخذ میکردند، کیمیا و عرفان را هم از حضرت اخذ میکردند و به عنوان معلم فقه و عرفان به ایشان مراجعه میکردند. حضرت هم صلاح اینطور میدانستند که به او تعلیم دهند آنچه را که به او تعلیم دادند. در مواضعی هم که خدمت حضرت کرنشی داشته، هم از این جهت است.
برای نمونه در کتاب «مختار رسائل جابر بن حیان» آمده است:
جابر بن حیان میگوید: «پس در برابر او [امام صادق علیهالسلام] به سجده افتادم. مولایم گفت: و اگر سجدهات رو به من است بدانکه از زمره نیکبختانی. پیش از این نیز نیاکانت برابر من به سجده افتاده بودند… .» (مختار رسائل جابر بن حیان، کتاب اخراج الی القوة ما فی الفعل، صص٧٩و٨٠)
میدانیم یکی از فضائل محمدوآلمحمد علیهمالسلام که در بیانات معصومین مطرح است، «مقام بیان» است. عالم ربانی مرحوم شیخ احمد اَحسائی در کتاب شرح الزیارة الجامعة الکبیرة مباحثی در معرفی این مقام ارائه فرمودهاند و دیگر بزرگان دین از جمله مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی اعلی الله مقامه در کتاب ارشادالعوام تفصیل دادهاند. در ذیل عنوان «مقام بیان» که یکی از فضائل است، نکتهها و مطلبهای متعددی وجود دارد که در مباحث دروس کتاب ارشادالعوام جلد اول به آن اشاره کردهایم و پرداختن به آن خارج از حوصله این وجیزه است.
در میان آثار منسوب به جابر بن حیان دو کتاب است با نام «کتاب البیان» و «البیان و التبیان».
«کتاب البیان» نخستین کتاب از مجموعه کتابهای مربوط به علم کیمیاست و مختصر و «البیان و التبیان» مفصل است و بهعنوان مقاله هفتادم از «کتاب السبعون» شناخته میشود.
استفاده از تعبیر «البیان» در علم صناعت فلسفی یکی از رموز است و به مقامات عالیه اشاره دارد. ازاینرو شیخمرحوم نفعنا الله بعلومه، در پایان «الرسالة الفارسیة» که در علمالصناعة مباحثی مطرح فرمودهاند، ترقیمه را چنین مینگارند:
«و کتب هذه الکلمات محررها و مُظهرها و مجریها فی هذا المیدان بلسان اهل البیان و مدد اهل المعانی فی التبیان العبد المسکین احمد بن زینالدین… » (جوامعالکلم، ج٩، ص١٠۵)
در این وجیزه گزارشی از محتوای «کتاب البیانِ» ابنحیان ارائه میکنیم. انگیزه این معرفی این است که به قدمت مصطلح «البیان» نه بهعنوان علمِ ادبی بلکه به عنوان یکی از مقامات معنوی اولیاء توجه دهیم.
در این کتاب، به گوشههای اندکی از مقام بیان بهمثابه یک مقام معنوی اشاره شده است. این گزارش، صرفِ نظر از نویسنده «کتاب البیان» است و صرفاً بر قدمت این تعبیر در این بافت معنایی متمرکز است.
گزارشی از «کتاب البیان»
جابر بن حیان نخستین کتاب خود را «کتاب البیان» نامیده است و حتی در خطبه کتاب، این براعت استهلال را استعمال کرده: الحمدلله الذی ببیانه اهتدی المتهدون. پس از حمد و ثناء الهی و درود بر رسول خدا و آل و اصحاب ایشان، خواننده را متوجه میکند که مطالب را بهترتیب پیش میبریم همچون تغذیه طفل با شیر. مطالب این علوم ترتیب دارد و این تو را به وحشت نیندازد و گمان نکنی قصد ما تلبیس است و مخلوطکردن صنعت به دین و مخلوطکردن دین به فلسفه و مانند آن.
سپس موضوع اصلی را آغاز میکند و میگوید: «و لما کان الکلام فی البیان اجلّ ما یحتاج الی تقدیمه فی علوم موالینا علیهمالسلام و کان طریقه احد الطرق التی یجب انیُدرّج المتعلم الیها و یغذی بها وجب اننذکره فی هذا الکتاب لیعرفه الراغب فی هذه العلوم الشریفة بحقه و صدقه… .»
آنگاه اقسام «بیان» را توضیح میدهد. نخست «بیان در قول» است و آن چیزی است که «ما قیل فی وصف البیان للخطباء». همان بلاغت است و جمعکردنِ معانی زیاد در الفاظ اندک. تعبیر «ان من البیان لسحرا» اشاره به این قسم دارد. با این «بیان» است که کلام در نفس قرار میگیرد و با تحسین و ترتیب لفظ، اِفهام و فهمانیدن سرعت میگیرد.
نوع دیگر از بیان لفظی، همچون شرح و بسط و تکرار یک معنی با الفاظ مختلف است. کسی که فهمی ندارد، برای فهمانیدن به او به این «بیان» نیاز است.
نوع دیگر از بیان لفظی، صرفاً تعریفی است که برای شخص زکیّ کافی است که «المغنی له عن التصریح». از این «بیان» برای فهمهای خاص استفاده میشود تا عموم آن را نیابند. البته عموم در شنیدنِ این «بیان» مشترک هستند اما در فهم مشترک نیستند.
نوع دیگر از بیان لفظی، سخن بیپرده صریحی است که معنای مقصود را برساند و با لفظ دیگری اشتراکی نداشته باشد؛ چه سخن و لفظ شریفی باشد و چه غیر شریف.
نوع دوم «بیان»، بیان در «علم» و «معنی» است و این نوع نیز اقسامی دارد. یک قسم «العلم بالشیء» است. خود آگاهی از شیء «بیان» و «تبیان» است «من حیث کان یستبین فی النفس بالعلم به». به «بیان قولی» (نوع اول) هم که «بیان» گفته میشود چون مؤدی به علم و طریق علم است.
و این علم (=آگاهی) سه گونه است: علم اجمالی (علم بالجملة) که «البیان الادنی» نام دارد، علم تفصیلی (علم بالتفصیل) که «البیان الاوسط» نامیده میشود مثل اینکه انسان «حدّ» خود را بداند که: الحی الناطق المیت است. گونه سوم، علم به تفصیل تفصیل است که «البیان الاعلی» نامیده میشود مثل اینکه انسان از حیث نفس و عقلش مسئلهای را دریابد.
در اینجا جابر بن حیان توصیهای دارد و مینویسد: «فافهم ذلک و اعمل به ترشد انشاءاللهتعالی».
قسم دیگر از بیانِ در علم و معنی، «ظهور المعنی و تحلیته و انکشافه» است. اینکه معنی و مفهوم آشکارا گردد و این آشکارایی یا برای حسّ (حواسّ) باشد یا برای عقل. این قسم دو گونه است: یا بالذات است مانند محسوسات نزد صاحبان حس هنگام برطرفشدنِ موانع ادراک و حضور محسوسات نزد حواس و زایلشدن لبس و اشتباه و مانند آن.
در اینجا چون سخن از محسوسات به میان آمد، ابنحیان به «معقولات» هم میپردازد و میگوید «اما العقلی فکالموجبة و السالبة و ما هو مستقر فی بدایة العقول».
سپس گونه دوم از این قسم را مطرح میکند که در مقابل «بالذات» قرار دارد و آن «بالفعل و التأثیر» است و آن را چنین توضیح میدهد: «ما یتجلی باثره الدال علیه فنحو الباری تبارک و تعالی» یعنی حقیقتی که به اثرش تجلی میکند. اثری که دلالت بر آن حقیقت دارد مثل خداوند متعال. البته به نمونههای دیگری هم اشاره میکند: حرکت، حیات، جواهر بسیطه روحانیه با تفاوت درجاتشان در بیان بودن (علی تفاوت منازلها فی البیان).
در این موضع به روایتی اشاره میکند: «و لذلک ورد فی الخبر فی اسماء الله تعالی بانه بیان» یعنی در روایات است که اسماء الله «بیان» خدا هستند. در مباحث کتاب ارشادالعوام اشاره شده است از اسماء الله از جهتی در «مقام معانی» بحث میشود و از جهتی در «مقام بیان» بحث میشود.
جابر بن حیان قسم سوم از نوعِ «بیان در معنی» را اینگونه توصیف کرده است: «الهدایة لا علی وجه الدلالة». یعنی همه آنچه پیش از این اشاره شد بر ذوات دلالت میکرد و «حال الدلالة» نیز روشن بود. اما گونهای از بیان است که همچون اقسام قبل نیست. خداوند متعال میفرماید: «فمن یرد الله انیهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد انیضله یجعل صدره ضیقاً حرجاً کانما یصّعّد فی السماء.» و این قسم از «بیان» در همه اقسام و انواع «بیان» مدخلیت دارد و از معجزات کتاب است و از ابوابِ این مبحث.
ابنحیان در ادامه به توضیح اقسام «بیان» و به تعبیر معاصر وجدانِ امور میپردازد: گاهی آنچه انسام مییابد از باب محسوسات و مدرکات است؛ گاهی به گونهای است که هرگاه آن را یافت هرگز در آن شک نمیکند مانند معقولات اولیه؛ یا به گونهای است که اثر و معنایی است که از مؤثرش صادر شده و بر آن دلالت دارد و این دلالت، یا دلالت بر ذات است یا دلالت بر غیر ذات و… .
در پایان این اقسام و وجوه، نتیجه میگیرد که چگونه یک شیء واحد احوال مختلفهای دارد. سپس به «بیان» در بحث کون و فساد میپردازد.
در ادامه از شخص کریمی سخن به میان میآورد که این «بیان» در او بالفعل است. توضیحی درباره این شخص کریم به میان نیامده اما بعضی خصوصیات او ذکر شده است: «یا اخی فان من عرف هذا الشخص الکریم حق معرفته و اسعد بمشاهدته و التصرف بین امره و نهیه فلا تکریر علیه و لیس کل من شاهده ینال هذه الرتبة لانه قد یشاهده من یستحق المسخ… .»
در بخشی دیگر مینویسد:
«و لهذا الشخص الکریم اعدت الدفائن و الکنوز القدیمة… .»
هم میتوان این تعبیر را کنایهای از «کامل دین» دانست و هم میتوان کنایهای از قائم باشد چراکه به تعبیر جابر بن حیان ابتداء اصلاح به کتب میکند و سپس اصلاح با سیف.
در این کتاب یکبار از تعبیر «هذا و حق سیدی» استفاده کرده است که میتوانیم اشاره به حضرت صادق علیهالسلام بدانیم. جابر بن حیان «کتاب البیان» را اینگونه به پایان میرساند:
«فاعلم ذلک و اذ قد اتینا علی ما فی البیان فلیکن آخر الکتاب انشاءاللهتعالی. تم کتاب البیان بحمد الله و عونه و حسن توفیقه و صلوته علی سیدنا محمد و آله و صحبه و سلم تسلیماً کثیراً دائماً و الحمد لله رب العالمین.»
رجب المرجب1442