درآمدی بر میراث بحرینیِ عالم رَبّانی مرحوم شیخ احمد اَحسائی|به ضمیمه معرفی مخطوطه‌ای در تاریخ بحرین (2)

در بحرینی که شامل احساء و قطیف هم می شود، ارتباطات علماء و رفت و آمدهای ایشان و هم قبیلگی و هم خانوادگی ایشان با هم، دور از انتظار نیست. امروزه خاندان هایی احسائی یا قطیفی، بحرینی یا بحرانی نامیده می شوند و این، به علت همان مرزبندی های قدیم است. مرحوم شیخ احمد اَحسائی اگرچه از احساء و قریه مطیرفی معرفی می شوند؛ ولی در بعضی منابع از ایشان با نام بحرانی نام برده شده است و این به همان علت است که زمانی احساء جزء بحرین بوده است. شیخ مرحوم اع در رساله ای، از احساء، قطیف و بحرین به تعبیر «بلداننا» یاد می کنند.[1]

در منابع متعدد، از مرحوم شیخ احسائی به «بحرانی» تعبیر آورده شده است. از جمله صاحب روضات می‌نویسد:

«ترجمان الحکماء المتألهین و لسان العرفاء و المتکلمین، غرة الدهر، و فیلسوف العصر، العالم بأسرار المبانی و المعانی، شیخنا أحمد بن الشیخ زین الدین الشیخ إبراهیم الأحسائی البحرانی.»[2]

محدث قمی، شیخ عباس قمی، در کتاب  «الفوائد الرضویة…» می‌نویسد:

«مخفی نماند که این شیخ احمد غیر از شیخ احمد بن زین الدین احسائی بحرانی حکیم متأله فاضل عارف عالم عابد محدث ماهر شاعر صاحب شرح الزیاره و شرح حکمت عرشیه ملاصدرا و شرح تبصره و رساله‌های بسیار است که در اوائل سنه ۱۲۴۳ در سفر حج وفات کرد و در ظهر بقعه مبارکه ائمه بقیع صلوات الله علیهم اجمعین به خاک رفت و من بر سر قبر او رفته‌ام… .»[3]

همان‌گونه که نوشته آمد، در منابع مختلف از ایشان با لقب «بحرانی» یاد شده است و این لقب، یا به ملاحظه آنکه احساء زمانی جزو منطقه بحرین بوده است یا به ملاحظه اقامت چند ساله ایشان در آن منطقه است و با اینکه شکی در ملحق بودن احساء به بحرن، به ویژه در قدیم نیست،[4] با این حال برخی این لقب را برای این بزرگوار صحیح ندانسته‌اند. [5]

همچنین نخستین آشنایی علمی ایشان با مطالب و اساتید ایشان در فنون ابتدائی عربی، بحرینی بوده اند. ابتدا اشعار شیخ علی بحرینی را ملاحظه کرده است و نزد شیخ محمد آل محسنی عوامل جرجانی خوانده است.

ایشان در شرح حال خود می فرماید:

فلما اراد الله سبحانه انقاذي من تلك الحالات اجتمعت مع رجل من اقاربنا من المقدمين في طرق الضلالة المتوغلين في افعال الغواية و الجهالة و قال انا اريد انظم بعض ابيات الشعر و اريدك تعينني هذا و انا صغير مابلغت الحلم فقلت له افعل فقعدنا في خلوة فاخذ اوراقاً صغاراً عنده يقلب فيها و اذا فيها ابيات شعر منسوبة للشيخ علي بن حماد البحراني الاوالي تغمده الله برحمته و رضوانه في مدح الائمة: و هي:

لله قوم اذا ما الليل جنهم قاموا من الفرش للرحمن عبادا
و يركبون مطايا لاتملهم اذا هم بمنادي الصبح قدنادا
الارض تبكي عليهم حين تفقدهم لانهم جعلوا للارض اوتادا
هم المطيعون في الدنيا لخالقهم و في القيمة سادوا كل من سادا
محمد و علي خير من خلقوا و خير من مسكت كفاه اعوادا

قلما قرأ هذه الابيات القاها و قال الحاصل ان الذي مايعرف النحو مايعرف الشعر فلما سمعت هذا الكلام منه و كان صبي امه بنت عم امي تغمدها الله برحمته اسمه الشيخ احمد بن محمد آل ابن‏حسن يقرأ في النحو في بلد قريبة من بلدنا بينهما قدر فرسخ عند المرحوم الشيخ محمد بن الشيخ محسن[6]  قدس الله روحه قلت للشيخ احمد ما اول شي‏ء يقرأ فيه من النحو فقال عوامل الجرجاني فقلت له اعطني اكتبها فاخذتها و كتبتها ولكني استحيي ان اذكر لوالدي قدس الله روحه و نور ضريحه لانه كان عندي من الحياء شي‏ء مايتصور حتي ان ذلك الحال الذي اشرت اليه من الاشتياق الي افعال اولئك الفساق مااطلع عليه احد الاّ الله سبحانه فمضيت الي موضع من بيتنا يقعد فيه والدي و والدتي و نمت فيه و بينت بعض الاوراق التي فيها العوامل و اتت والدتي و انا مغمض عيني كأني نائم ثم اتي والدي و قال لوالدتي ما هذه الاوراق التي عند احمد قالت مااعلم فقال ناولينيها فاخذتها و انا ارخيت اصابعي من حيث لايشعر حتي تأخذ القرطاس فاخذتها و اعطت والدي رحمه الله فنظر اليها و قال هذه رسالة نحو من اين له هذه قالت ماادري فقال رديها مكانها فردتها و النت اصابعي من حيث لاتشعر فوضعتها في يدي و بقيت قليلاً ثم تمطيت و انتبهت و اخفيت القرطاس كأني احب ان لايطلعا عليها فقال لي والدي من اين لك هذه الرسالة النحو قلت كتبتها فقال لي تحب ان‏تقرأ في النحو فقلت نعم و جرت علي لساني من غير اختياري و انا في غاية الحياء كأن قولي نعم اقبح الاشياء ولكن الله و له الحمد و الشكر اجريها علي لساني من غير اختياري فلما كان من الغد ارسلني مع شي‏ء من النفقة الي البلد التي فيها الرجل العالم اعني الشيخ محمد بن الشيخ محسن و اسمها القرين و وضعني مع ذلك الصبي الذي تقدم ذكره و هو الشيخ احمد الله فكان شريكي في الدرس عند الشيخ محمد و قرأت العوامل و الاجرومية عنده.

گونه دیگر ارتباط، مهاجرت های مکرر ایشان به آنجاست. آن بزرگوار در رجب سال 1166ق در مطیرفی،‌ از قریه های احساء متولد شدند و در سال 1186ق برای زیارت عتبات عالیات، عازم عراق گردیدند. اقامت ایشان بیش از یک سال به طول نینجامید و دوباره به احساء بازگشتند. در حدود سال 1188ق با مریم دختر خمیس آل عصری قرینی ازدواج کرده و در ماه رمضان 1189 شیخ محمدتقی و در  شوال 1191ق شیخ علی نقی به دنیا آمدند. تا حدود سال 1207ق در احساء باقی ماندند تا اینکه عبدالعزیز بن محمد از اتباع محمد بن عبدالوهاب نجدی حاکم آن مناطق شد و به کشتار علماء و بزرگان آن منطقه پرداخت. به ناچار در همان سال یا مدت کمی پس از آن به بحرین هجرت کردند و اهل و عیال و خانواده خود را در اَوال جایگزین کرده و به علت مشکلات، در روستاهای متعددی ساکن شدند؛ روستاهایی همچون توبلی، بُنّی و… . در رجب 1209[7] که مادر ایشان فاطمه دختر علی بن ابراهیم از دنیا رحلت کرد، دوباره به عتبات عالیات مشرف شدند و در اوساط علمی حضور یافتند. حوالی رجب یا شعبان 1211 دوباره به بحرین بازگشتند و این، آخرین حضور مرحوم اَحسائی در منطقه بحرین بود. در آن زمان مورد توجه علماء و توده مردم قرار گرفته بودند و بسیار به ایشان مراجعات می شد. در اواخر سال 1215ق به علت شدت گرفتن حملات وهابی ها در نواحی شمالی حجاز، شامل هَجَر و احساء و قطیف و أوال (بحرین) برای بار سوم به عتبات عالیات مهاجرت فرمود و بعد از انجام زیارات، به بصره رفته و خاندان خود را هم به آنجا منتقل کرد. [8]

نخستین اجازه ایشان را شیخ احمد دمستانی بحرانی در غره محرم الحرام 1205 به ایشان داد. بعضی از عبارات اجازه چنین است:

«اما بعد فقد استجازنی الولد الأعز الأمجد الأسعد الشیخ أحمد بن الشیخ زین الدین الأحسائی المطیرفی وفقه الله لبلوغ الغایة فی الروایة و الدرایة کما جرت به عادة السلف و الخلف. و استخرت الله و أجزت له أن یروی عنی جمیع ما صنفه علماؤنا فی العلوم العربیة و الأدبیة و الأصولییة و الفقهیة و الأخباریة… فلیرووا عنی ما صحت روایته ملتمساً منه أن یدعو لی و لوالدی و ولدی و مشایخی فی مظان الاستجابة و البقاع المستطابة… .»

در سال 1214 اجازه دیگری دریافت کردند از شیخ حسین بن شیخ محمد درازی بحرانی.[9] بعضی عبارات پایانیِ این اجازه،‌ چنین است:

«… نسأل الله لنا و له السداد في المبدأ و المعاد، و أن یؤهلنا في هذا المقام و یسلمنا من الخطر و نلتمس منه الدعاء في الأوقات الشریفة لاسیما في أوقات السحر و کذلک لمشایخنا المذکورین و لمن تمسک بدین الأئمة الإثنی عشر علیهم السلام و جری ذلک و صدر بإملائی لضعف بصری عن النظر و تقاعد همتی عن اجراء‌ القلم لما أنا فیه من المرض و الضرر بقلم إبنی الروحاني المرزوق من الله العنایة و الظفر بنیل المطلوب من العلم و العمل الشیخ مرزوق بن الشیخ محمد بن الشیخ عبدالله الشویکي البحرانی بالیوم الثانی من شهر جمادی الأولی سنة 1214 هـ. و انی أجرت لهذا الفتی أخی «احمد» و هو نعم المجاز و ذاک حقیق لنا أن یجیز و ذلک حقیقة لا مجاز. فوفقه ربی لنیل المنی فنعم الطریق له و المجاز لمؤلف هذه الإجازة. الحمدلله الذی وفقنا لصدور هذه الإجازة منا لأخینا الأوحد الشیخ أحمد بن الشیخ زین الدین البحرانی علی نحو ما حررت و قررت لأهلیته لذک کما به العادة جرت. و قد أذنت له فی الروایة عنی و عن مشایخی فی جمیع مقروءاتی و مسموعاتی و مؤلفات مشایخی المذکورین. وفقه الله تعالی لجمیع الأعمال و الطاعات و جعلها من أحسن المتاجر و البضاءات بمحمد و آله أئمة الدین و منتهی التناد فی جمیع الساعات. و کتب أخوه فی الدارین خادم العلماء حسین بن محمد بن أحمد بن ابراهیم الدرازی البحرانی. [الخاتم] قال محمدحسین منی.»

در زمان حضور در احساء با تابعان محمد بن عبدالوهاب گفت و گوها و مناظراتی داشتند و همان ها منجر به تهدیدشدن از جانب وهابی ها و هجرت به بحرین گردید. همچنین مناظرات و مباحثاتی با بزرگ اخباری ها، شیخ محمد بن شیخ حسین آل عصفور و برادران و فرزندان او داشتند. خود ایشان در شرح حال خود می‌فرماید:

«و لقد کان بینی و بین الشیخ محمد بن الشیخ حسین بن عصفور البحرانی رحمهم الله بحث کثیر و اکثر الإنکار علیّ ثم انصرفنا.»

و ظاهراً در پی همین مباحثات بود که آن بزرگوار رساله اجماعیه را تصنیف فرمودند.

ایشان در زمان حضور در بحرین، فعالیت های اجتماعی نیز داشتند و در محافل حضور می یافتند. به نمونه ای اشاره می کنیم. در سندی تاریخی به سال1198 از این بزرگوار به عنوان شاهد، نام برده شده است. عبارات پایانی این سند، چنین است:

«…ذلک بتاسع عشر من ربیع المولود سنة 1198. شهود الحال: علی بن أحمد أبوخمسین و الشیخ حسن بن علی بن ناصر… و الشیخ أحمد بن زین الدین… حرره شاهداً به الأقل عبدالمحسن بن محمد عفی عنهما… .»

از وقایع حضور ایشان در بحرین معلومات زیادی در دست نیست. خود ایشان در لوامع الوسائل[10] که در سال 1211، سال ورود به بحرین نگاشته‌اند، چنن می‌فرمایند:

«ثمّ اعلم انّه سلّمه اللّه تعالي كتب الي هذه المسائل و صحبتها معي الي العراق رجاء ان اتمّها في الطريق و كتبت منها بعضاً قليلاً نحواً من اربع و عشرين ورقة و حالت دون الاتمام اسباب التعويق فلمّا قدمت البحرين في السنة الثانية من ذلك التاريخ استخبرني سلّمه اللّه الجواب و الهمّ غير مجتمع لحوادث الليالي و الايام و القلب منصدع لوقوع دواهي الدهر العظام و انا اعده حتي اتي هذا التاريخ فسارعت في اجابته و ليس لي ميل الي ذلك لما هجم علي الناس من شدة الضرّ و البأس… .»

در آخر از حضور خود در بُنّی، از قرای بحرین، خبر داده و فرموده‌اند:

«و كتب مؤلّفها العبد المسكين احمد بن زين‏الدين بن ابرهيم بن صقر بن ابرهيم بن داغر الاحسائي في القرية المسمّاة ببني تابع البلاد القديم من البحرين و فرغت من تأليفها في الليلة الثانية و العشرين من شعبان سنة الحادية عشرة بعد المأتين و الالف من الهجرة النبويّة علي مهاجرها و آله الطاهرين افضل الصلوة و ازكي السلام.»

از جمله مراودات با علماء احسائی (طبق اصطلاح قدیم و شامل جزیره اوال) جریانی است که مرحوم حاج سید کاظم رشتی اعلی الله مقامه چنین نقل می‌فرمایند:

« نقل است که مرحوم شيخ اعلی الله مقامه می فرمود که ما سه نفر از علماء احساء در جايی نشسته بوديم. صحبت شد که هرگاه خدا به ما بهشت را روزی کند در آنجا چه کار کنيم.

پس يکی از سه نفر گفت من در دنيا بد گذرانيده‌ ام پس قصر و حوری و طعام‌ های خوب و لباس‌ های فاخر می خواهم.

و يکی ديگر گفت و اين کس قاضي و حاکم شرع و مرجع بود که من از خدا می خواهم که مرا خدمتکار آل محمد بگرداند که آنی غافل نباشم و ديگر چيزی نمی خواهم. جناب شيخ [أع] فرمود که به قاضی گفتم اين کار از برای تو زياد است چه به اين اعمال خود کجا به آن مقام می رسی زيرا که اين کار با آن عمل نمی سازد به جهت آنکه آن کس که چنين باشد اين مردم را نمی شناسد. و فرمود اعلی لله مقامه چون اين سخن را گفتم متغير شد و ناخوشش آمد.

پس از من پرسيدند که تو چه می خواهی فرمود که من گفتم اين دنيا بر من تنگ شده است پس من در بهشت مکان واسعی می خواهم که مرا روزی کند و لازال فکر نمايم إنتهی.

پس ببين که اين بزرگوار با اين مقام از فکر چه ديده است که در آن عالم اين را تمنا نمايد.

بالجمله فرمود جناب شيخ چون شب شد قاضی که بدش آمده بود در خواب شد حضرت صادق عليه السلام را ملاقات کرد و عرض کرد که شيخ احمد به من چنين کلامی گفته است. حضرت در جواب او فرموده بود که راست گفته است؛ اين عمل تو با اين ادعا و خواهش تو نمی سازد.

جناب شيخ فرمود که آن قاضی عالِم دست از کار برداشت و بنا به خدمتگزاری می نمود و يک سال يک‌ دفعه به کربلا مشرف می شد و يک سال به مشهد امام رضا عليه السلام مشرف می شد تا آنکه او را وفات در رسيد. پس تفکری که با ذکر باشد اعظم نعمت‌های الهی است و آن سبب ازاله اَغطيه نورِ علم است [=کنار زدن حجاب هایی که مانع نورِ علم است.] اللهم وفقنا.»

ادامه دارد…

 

——————————————————————-

[1] الرسالة الحیدریة: امّا الجص الابيض المحرق و النورة فلايسجد عليهما كذلك بخلاف الجص الاسود المستعمل في بلداننا كالاحساۤء و القطيف و البحرين.

[2] روضات الجنات، ج1، ص88

[3] الفوائد الرضویة فی احوال علماء المذهب الجعفریة، عباس قمی، قم:دفتر تبلیغات، ۱۳۸۵- محقق: ناصر باقری بیدهندی، ج۱، ص۷۸تا۸۰

[4] .سید محمد هاشمی کرمانی مؤلف کتاب تاریخ و مذاهب کرمانی احساء و قطیف را از ملحقات بحرین معرفی می‌کند (به نقل از: شیخیگری، مدرسی چهاردهی، ص111) السید محمد الهاشمی الکرمانی مؤلف «التاریخ و المذاهب فی الکرمان» یلحق الأحساء و القطیف بالبحرین (شیخیگری، المدرسی الچهاردهی، ص111)

[5] نویسنده کتاب عقیدة الشیعه، میرزا علی حائری در نقد برخی از محققان که شیخ مرحوم را بحرانی معرفی کرده‌اند می نویسد: «قوله هنا البحرانی اشتباه و انما هو احسائی.» (عقیدة الشیعة، ص76)

بجاست اشاره کنیم برخی مرحوم شیخ احمد احسائی را ایرانی دانسته اند؛ به اعتبار اینکه بحرین، زمانی جزو ایران بوده است.

در بیست و سوم مرداد سال 1350 هجری شمسی، شیخ بحرین از ایران اعلام استقلال کرد و جدایی این منطقه را از ایران اعلام کرد. بحرین در جنوب خلیج فارس در اوایل دوره قاجار تحت نظر ایران اداره می شد. اما پس از مدتی کارگزاران دولت انگلیس به بهانه این که ایران فاقد نیروی دریایی است با امضای قراردادی با دولت قاجار، اداره امور بحرین را بر عهده نیروی دریایی بریتانیا قرار دادند. این امر یکصد و پنجاه سال ادامه یافت. سرانجام در سال 1336 پس از ابلاغ رسمی تقسیمات کشوری، بحرین جزو ایران اعلام شد و این کار مخالفت کشورهای عربی را برانگیخت. در نهایت با میانجی گری سازمان ملل و پذیرش ایران، بحرین مستقل شد.

[6] معلم مرحوم شیخ احمد احسائی در نحو عربی است. وی از اعلام آل المحسنی است و نسب او را چنین نوشته اند: الشیخ محمد بن الشیخ محسن بن الشیخ علی بن محمد بن أحمد بن محمد الأحسائی. عالمی جلیل که در سال 1222هـ از دنیا رفت. (أحسائیون مهاجرون، ص 92)

 

[7] در منابعی 1212. ر.ک: شمس هجر، ص97

[8] ر.ک: مقاله «محمدتقی بن أحمد الأحسائي و رسالته فی الإجتهاد و الأخبار» نگاشته محقق گرامی هادی مکارم، چاپ شده در مجموعه مقالات اولین همایش بین المللی میراث مشترک ایران و عراق، دفتر سی و هفتم.

[9] در ابتداء نسخه‌ای از این اجازه، چنین نوشته شده است: هذه اجازة شیخنا الأمجد الشخ حسین بن الشیخ محمد بن الشیخ أحمد بن الشیخ ابراهیم بن عصفور الدرازی البحرانی للشیخ أحمد بن زن الدین العالم الأمین الأحسائی

[10] ر.ک: جوامع الکلم، ج 8