کتاب جالب و جذاب «أحسائیون مهاجرون» را در فرصت کمی که داشتم، مطالعه کردم. کتابی است با موضوعی تازه و عنوانهایی مهم. این کتاب را جناب شیخ محمدعلی الحرز سلمه الله نگاشته اند که در سال 2010م دارالمحجة البیضاء آن را منتشر کرده است. به علت بسامد فراوان نام عالم ربانی مرحوم شیخ احمد احسائی رفع الله شأنه در این کتاب و بیان تاریخی از زندگی ایشان و فرزندانشان و بعضی از آنچه منتسب به ایشان است، این کتاب را معرفی میکنیم. گذشته از آنکه این نقد، احترامی است به درخواست نویسنده محترم که نظرات نگارنده را درباره کتابشان پیگیری کردند.
از سراسر این کتاب، رایحه احساء استشمام می شود؛ منطقه ای که یادآور زادگاه مرحوم شیخ احمد احسائی أعلی الله شأنه و اندیشه و مکتب أحسائی است. ازاین رو این کتاب، گذشته از تازه بودن موضوع آن، دایرة المعارفی است کوچک برای آشنایی با اَعلام احساء و علماء آن دیار و میراث گرانبهای آن منطقه و دانستن جزئیاتی جذاب از زندگی مهاجرانِ احسائی.
نام دیگر این کتاب قبل از چاپ، «أحسائیون في بلاد المهجر» است و سه فصل دارد. فصل اول اشاره به قبیلهها و خانوادههای احسائی است که مهاجرت کردهاند (القبائل و الأسر الأحسائیة المهاجرة) در این فصل، پس از اشاره به انگیزههای مهاجرت احسائیها از آن منطقه، خاندانی که به عراق هجرت کردهاند بررسی شده و تا صفحه 52 ادامه دارد. پس از آن خاندانی که به ایران هجرت کردهاند معرفی شدهاند (از صفحه53 تا صفحه98) پس از آن فصل دوم است. در این فصل درباره اندیشه احسائی سخن به میان آمده است؛ اندیشهای که در ضمن کتابهای خطی، به اقصا نِقاط جهان هجرت کرده است (الفکر الأحسائي المهاجر.) در این فصل کتابهای خطی علماء احساء و در رأس ایشان شیخ مرحوم اعلی الله مقامه معرفی شده است که در کتابخانههای جهان منتشر شده است: ایران، عراق، عربستان، کویت، مصر، سوریه، امریکا، آلمان، انگلستان، فرانسه، روسیه، ترکیه، هند، یمن، بحرین، قطر، عمان و… . و در فصل آخر برخی از مشاهیر مهاجرِ از احساء مفصلاً معرفی شده و زندگینامه ایشان نقل شده است که در رأس ایشان مرحوم شیخ احمد احسائی اعلی الله مقامه هستند.
در کنار اهمیت موضوع کتاب و ارائه معلومات ارزشمند، ملاحظاتی است که بدان اشاره میکنیم:
1.در این کتاب، در مواضع متعدد تصریح شده است که به علت موانعی، تمام جزئیات خاندانِ مهاجر به دست نیامده است. در صفحه14 آمده است: «و مع ذلک لا أدعي أني استطعت أن ألم بجمیع الأسر الأحسائیة المهاجرة إلی العراق و ذلک لاختلاف مسمی البعض عن اسمها الأحسائي بسبب البعد التاریخی أو…» و در صفحه64 آمده است: «لا نستطیع الجزم بأننا استطعنا أن نحصی القبائل و الأسر الأحسائیة التی سکنت بلاد الفارس فمثلنا کمن یبحث عن إبرة وسط کومة من القش… .» و در صفحه217 پس از بررسیهایی درباره کتابخانههای حاویِ مخطوطاتِ احسائیون، آمده است: «کل هذه المکتبات و ما تحویه من مؤلفات خطیة لأعلام أحسائیة تقودنا إلی مجموعة من النتائج الهامة رغم جزمنا أنها لیست نسبة دقیقة و إنما شریحة نرید (ظ) منها أن نجرح من خلالها إلی رؤیة عن مدی تشتت المخطوطات الأحسائیة و تفرقها… .»
بدون آنکه از انصاف فاصله بگیریم، باید به اهمیت این موضوع و از طرفی سختیِ جمعآوری اطلاعات اذعان کنیم. ولی نمیتوانیم این حقیقت را مخفی کنیم که این کتاب، در واقع مَدخلی است بر این موضوع و سزاوار کند و کاو بیشتر و بررسیهای متنوعتر، به ویژه در عرصه تحقیق میدانی است. و امیدوارم این نقیصه (هرچند نقیصهای اجتنابناپذیر) در ویرایشها و چاپهای بعدی برطرف شود.
یکی از موارد جزئی، اشاره به گروهی است در عراق با نام الحسائیة و طبق منبعی که نقل شده (در صفحه28) گروهی هستند از اصولی أحسائی و محلهای به اسم ایشان وجود دارد. ایشان از شهر الهفوف و المبرز مهاجرت کردهاند و محل سکنای ایشان سوق الشیوخ و الزبیر و الناصریة و کربلاء و نجف اشرف و اماکن دیگری از عراق است.
هنگامی که این کتاب را مطالعه میکردم، پرسشی در ذهن داشتم و امیدوار بودم در این بخش پاسخ را بیابم؛ ولی این بخش بسیار مختصر مطرح شده و به جزئیات بیشتری اشاره نشده است. پرسشی که در ذهن داشتم، به جریانی برمیگردد: در کربلا، دوستی دارم که گفت ما از محافظه و استان ذي قار هستیم. در آنجا جایی است به نام قضاء سوق الشیوخ، و محله ای است به نام محلة الحسائیه. این محله را الحسائیه نامیده اند از آن رو که برخی از اهالی احساء به آنجا هجرت کردهاند و وجه تسمیه حسائیة نیز حضور احسائیون در آنجاست. بسیار مشتاق بودم که اطلاعات بیشتری از منطقه ذیقار و محله حسائیه به دست آورم؛ ولی در این کتاب نیز به اختصار اشارهای شده و حتی به نام ذیقار تصریح نشده است؛ اگرچه به سوق الشیوخ در مواضعی اشاره شده است (صفحه28 و35) ولی بسیار مجمل است.
همچنین در بخش معرفی کتابهای خطی و کتابخانههای حاویِ مخطوطات احسائی، به صِرفِ نقل از منابعِ مطبوع اکتفا شده است و حال آنکه نگارنده کتابخانههایی را میشناسد که سرشار از کتب احسائیون است و در این کتاب نامی از آنها به میان نیامده است؛ کتابخانههایی که به علت غیر رسمی بودن آن یا شخصی بودن، از ثبت شدن در فهرستهای چاپیِ کلان محروم شده است.
2.یکی از مهمترین کمبودها این است که ضبط اَعلام و شهرها و قبیلهها و خاندانها و… مشخص نشده است. اِعرابگذاری اسمها، به ویژه برای غیر عربزبانها بسیار لازم و مفید است و برای عربزبانهای این روزگار نیز ضروری مینماید؛ چراکه شیوع لهجههای عامیانه و محلی و غیر فصیح و همچنین آمیختگی ایشان با عجم (غیر عرب) آنها را از عربیت اصیل و تلفظهای صحیح، به ویژه در بعضی مناطق، دور کرده است.
مثلاً ضبطِ اسمِ مؤلف کتاب چیست؟! الشیخ محمدعلی «الحرز.» خاندانِ «البَقشي» یا «البُقشی» یا «البِقشی»؟ «آل دَغفِل» یا «آل دِغفَل» یا جز آن؟ «الجَبیلي» یا «الجُبَیلي»؟ «الحَنابي»یا «الحِنابي» یا «الحُنابی»؟ «الداغِر» یا «الداغَر»؟ و فراوان است نمونههای این اعلامِ بدون ضبط در سراسر کتاب. بعضی از این نامهای اشخاص و قبایل را «مثلثة» میتوان قرائت کرد؛ یعنی سه اعراب فتحه و ضمه و کسره را میتوان بر آن نهاد؛ ولی به راستی کدام یک صحیح است؟
3.یکی از منابع مهم و اصلی در این گونه موضوعها، تاریخ شفاهی است و مراجعه به معمّرین و افرادی که اطلاعاتی در زمینه موضوع دارند و سینه به سینه به ایشان منتقل شده است. یکی از کمبودها در این کتاب، اندکبودنِ تحقیقات میدانی و ارجاع به تاریخ شفاهی است. برای نگارشِ این کتابِ 396 صفحهای فقط 13 ملاقات انجام شده و دریافت دو نامه از اساتیدِ فن. و باقیِ منابع، منابع مکتوب است همچون کتابهای چاپشده و در دسترس یا مجلات یا سیدیهای کتاب. به نظر میرسد این موضوع سترگ، نیازمند منابعِ شفاهی بیشتر و مصاحبههایی فراوان است.
مدتی پیش، نگارنده برای بررسیِ زندگینامه یک عالم از علمای مکتبی، با 12 نفر ملاقات کرده و مصاحبههایی بعضاً مفصل انجام دادم (اگرچه باز هم اندک است) و اینها همه، غیر از مراجعه به کتابهای خطیِ نادرِ چاپنشده و منابع دستِ اول است. ازاین رو چگونه ممکن است مراجعه به 12 نفر برای ارائه زندگی یک نفر اندک باشد؛ ولی برای بررسی موضوع کلانی همچون موضوعِ احسائیهای مهاجر، مراجعه به 13 نفر کفایت کند؟ البته در دسترس بودن افراد برای مصاحبه، امری مهم تلقی میشود.
4.این کتاب، فهرست نمایه ندارد؛ چه نمایه اعلام و چه نمایه قبایل و چه نمایه اُسَر (خانوادهها و خاندانها) و چه نمایه شهرها و کشورها و کتابخانهها. از قول ایرج افشار نقل شده است که خوب است در قم، مرکزی تأسیس شود و کار تخصصی آن، نمایهزدن بر کتابها باشد. همچنین به تعبير هلموت ريتّر خداوند ما را از شر کتب بدون ايندکس مصون دارد. اخیراً کتاب نجیب مایل هروی با نام «تاریخ نسخهبرداری و تصحیح انتقادی نسخههای خطی» در 680 صفحه به چاپ رسید (انتشارات سوره مهر، چاپ اول، 1394) این کتاب، 50 صفحه نمایه اَعلام دارد… .
شاید نمایه زدن برای کتابهای کم حجم را برخی لازم ندانند؛ ولی برای کتابهایی مهم یا آکنده از اسمها و قبیلهها و… ضروری مینماید؛ به ویژه این کتاب که در نوع خود کاری است تازه و مدخلی است برای کارهای آینده؛ ان شاء الله.
5.در این کتاب روش واحدی در ارجاع به منابع در نظر گرفته نشده است. گاهی در پاورقی به نام کتاب ارجاع داده شده و گاهی در متن، به طور مکرر، ارجاعها آمده است. از باب نمونه، در صفحه40 یک منبع، هم در پاورقی نقل شده و هم به طور مکرر در متن آمده است و در صفحات بعد هم ادامه دارد. نمونههای فراوان دیگری نیز وجود دارد.
یکی از اصول نگارش، اصل یکدستی است. طبق نظر برخی ویراستاران حرفهای، مهمترین اصل در ویرایش، اصل یکدستی است. بنا به اصل یکدستی، اجزای متن باید با هم هماهنگ باشند و سازِ واحد بزنند تا خواننده بتواند چهرهای منسجم و متین از اثر ببیند و انتظارش از یکسانیِ متن دمبه دم نقش بر آب نشود. اصل یکدستی در همه مواضع یک کتاب، باید جاری باشد: چه مقدار حاشیه کتاب در هر صفحه که باید تا آخر کتاب یکی باشد و چه سرصفحه ثابتِ صفحهها و چه تیترهای همعرضی که باید یک فونت و اندازه ثابتی داشته باشند و چه ارجاعها که در نمیشود در یک فصل به صورت «پاورقی» باشد و در فصلی به صورت «درونمتنی.» که در کتاب أحسائیون نه فقط اینکه در هر فصلی به گونهای ارجاع داده شده که هر صفحهای از صفحه پیشین و پسین متمایز است.
ادامه دارد…