تا برادر گرامیام خبر دادند چاپ دومِ کتاب نویافتهها منتشر شده، ذهنم به هشت سال قبل پرتاب شد؛ آنوقتیکه نخستین جرقههای نگارش این کتاب زده شد و البته کار سنگینی بود.
همیشه این حفره تاریخی وجود داشت که وقتی نجیبپاشا به کربلاء معلی حمله کرد، چرا منزل سید کاظم رشتی باید بَست و امن اعلام شود و دو حرم مقدس نه؟! این دغدغه ذهنی بالاخره بهبار نشست و در آن سالها اسنادی از آرشیوِ نخستوزیریِ ترکیه بهدست آمد که بیطرفیِ سیدمرحوم را ثابت کرد و نشان داد حرمَین شریفَین هم اَمن اعلام شده بود. اما آنان که داخل حرمها پناه گرفته بودند به سپاهیان تیراندازی کردند و بَست شکست.
جریان نگارش را خلاصه کنم. مطالب کتاب تنظیم شده بود و ویرایش و آماده برای عرضه. در همان روزها بود که در خبری خواندم کتاب «کربلاء فی الوثائق العثمانیة» منتشر شده. این خبر همچون امیدی تازه بود.
در سال ٢٠١٣ میلادی از آستان مقدس حسینی صلوات الله علیه گروهی به ترکیه رفتند تا اسناد عثمانی مربوط به شهر کربلاء را به این شهر منتقل کنند. ١٠٠ سند منتقل شد و پس از تلاشی مستمر در ترجمه و تدوین این اسناد، در سال ٢٠١۵ جزء اول آن با نام «کربلاء فی الوثائق العثمانیة» منتشر شد.
کتاب نویافتهها آماده عرضه بود؛ ولی صبر کردم. به دوستی که در عراق بهسر میبرد پیام دادم که این کتاب را هرطور هست تهیه و ارسال کند. کتاب حجیم بود و با کاغذ گلاسه و وزن بالا و قیمت زیاد منتشر شده بود!
کتاب به دستم رسید و صفحات را دیدم. یکسو اسنادِ تُرکی و روبهروی آن ترجمۀ مغلوطِ آن به عربی! اما نه در فهرست و نه در صفحات، مطلب مرتبطی نیافتم.
تقریباً ناامید شدم. آن شب هنگام خوابیدن گمان کردم همه اَسنادِ مرتبط یافت شده. البته همانها هم کافی بود و مطلب را میرساند.
سَحَر بیدار بودم. بعداز نماز صبح، در تعقیب نماز دست بردم و کتاب را برداشتم. سنگین بود. با خود فکر میکردم قیمت زیادی پرداختهام، ولی مطلب مرتبطی هم یافت نشده.
چندصفحهای تورق کردم. ناگهان چشمم بر کلمهای قفل شد. باورم نمیشد. گفتم سبحانالله! شاید در خواب و بیداریام و چشمانم درست نمیبیند. اما دقیقاً همانجا بود.
نامهای مزیّن به نام «کاظم بن قاسم حسینی رشتی» خطاب به حاکم عثمانی و نقل جریان حمله نجیبپاشا!
همانموقع تمام نامه را خواندم و دریافتم این نامه همچون مُهر تأییدی است بر آنچه در پژوهشم جمعآوری شده. گویا فقط همین نامه کم بود تا نشان دهد استقلال سیدمرحوم را در جریان حمله.
لحن نامه لحن یک جاسوس نبود که گزارش کار بدهد و هیچ احتمال نمیرود در این مقام، قلم سید مرحوم لاغ کرده باشد.
حیرتزده که چگونه دیشب این نامه به چشم نیامد! و عدل در سَحَر جلو چشم ظاهر شد! ذخیرۀ رزقِ سَحَر بود و نفَحات و نسیمهای سَحَر بیشاز اینهاست.
امروز که پساز هشت سال به آن ساعت میاندیشم، زَمزمه میکنم: «چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی؛ آن شب قدر که این تازه براتم دادند.»