تشیع کوفیان در سال ۶۱ق

معنای لغوی و اصطلاحی شیعه

لفظ «شیعه» در لغت به معنای طرفدار است (اتباع الرجل و انصاره). چنانکه درباره آیه ۲۸ سوره قصص این معنا را ذکر کرده‌اند (فاستغاثه الذی من شیعته – شیعه (طرفدار و پیرو) موسی از وی کمک خواست). در اسلام به تدریج این کلمه برای شیعیان حضرت امیر – علیه السلام – عَلَم (اسم خاص) شد. همان‌گونه که فیروزآبادی، صاحب لغت‌نامه قاموس، نوشته است: شیعة الرجل اتباعه و انصاره … و قد غلب هذا الاسم علی من یتولی علیا و اهل بیته حتی صار اسماً لهم خاصاً.

شیعیان کوفه

شامی‌ ها طرفدار آل ابوسفیان بودند و کوفی‌ ها طرفدار امام حسین – علیه‌السلام-. حتی حُر شخصی سنی و تابع عمر بود. نهایت معرفت او به امام حسین، این بود که ایشان نوه رسول الله – صلی الله علیه و آله – هستند. اگر سنی نبود، سردار لشکر عمر سعد نمی‌شد. نمازخواندن او با سیدالشهداء – صلوات الله علیه – دلیل بر شیعه‌ بودن او نیست؛ چراکه اقتداکردن او نه به علت امام‌بودن حضرت بود؛ بلکه به علت احترامی بود که به حضرت می‌گذاشت. گذشته از آنکه اهل سنت عدالت را از شرایط امام جماعت نمی‌دانند و از این دید، امام‌ جماعت بودن سیدالشهداء و عمر سعد، برای او، یکی بود. حتی آنها که نامه نوشتند و حضرت را دعوت کردند، سنی بودند. اهل عراق از ظلم معاویه و اتباعش خسته شده بودند و به این بهانه دست به یاری امام – علیه السلام – دراز کردند.

گذشته از آنکه در حدیث است «ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاثة او اربعة». حال اگر هم مردم کم‌کم به خود آمده‌ باشند و از ظلمی که بر آل رسول وارد کرده‌اند، پشیمان شده‌ باشند، در زمان سید‌الشهداء – صلوات الله علیه – این همه شیعه، به معنای واقعی کلمه، از کجا پیدا شده‌اند؟! اهل عراق مانند اهل شام سنی بودند و فقط چند نفری همچون «حبیب بن مظاهر» و «مسلم بن عوسجه» و «هانی» شیعه واقعی بودند.

همین مطلب را امیرالمؤمنین – علیه‌السلام – در حدیثی بیان فرمود. هنگامی که درباره حالات لشکریان خود سخن می‌گفتند، از ویژگی‌های آنها سلامتی ایمانی آنها را برشمرد که با «عداوت» نابود شده بود: عداوت با امیرالمؤمنین: فشیب السلامة بالعداوة. به ظاهر پشت سر حضرت نماز می‌خواندند؛ ولی با او دشمن بودند. از فرمایش حضرت مطلبی غیر از آنچه خواندید به دست می‌آید؟!

بی‌ وفایی کوفیان و سهل‌ انگاری در یاری امام – علیه‌ السلام – زبانزد است. آیا شیعه امیرالمؤمنین به مولای خود بی‌وفا است؟! مشخص است که این‌ گونه شیعیان، طرفدار بوده‌ اند؛ آن هم طرفدار در حوزه سیاست. طرفداری یعنی رضایت به حکومت و سلطنت آل علی؛ نه آل امیه. مفاد نامه‌های اهل عراق هم گویاست که آمادگی خود را برای جنگ با یزید اعلام کرده بودند و نه چیزی دیگر.

شیعه به معنای «طرفدار» استعمال شده است

در تاریخ عبارت‌هایی است که دلالت می‌کند شیعه به معنای طرفدار هم هست: یا شیعة الحق: ای طرفداران حقیقت (بحارالانوار، ج ۴۵َ، ص ۳۸۲)؛ یا شیعة آل ابی‌سفیان: ای طرفداران آل ابوسفیان(بحار، ج ۴۵، ص ۵۰)؛ یا شیعة الشیطان: ای طرفداران شیطان (کشف الغمة، ج ۲، ص ۵۰)؛ یا شیعة المختار: ای طرفداران مختار؛ یا شیعة ابن الاشتر: ای طرفداران پسر اشتر (بحار، ج ۴۵، ص ۳۷۹) شیعة الدجال: طرفداران دجال (مجمع البحرین، مدخل شیع) و… .با توجه به قرینه‌های بسیار مشخص می‌شود که استعمال ‌شدن «شیعه» برای کوفیان، به معنا طرفداربودن آنهاست؛ نه چیزی دیگر.

درباره شهر کوفه و کوفیان، به‌ ویژه در ارتباط با امام ‌حسین علیه ‌السلام، کتاب‌ ها نوشته‌ اند و تحلیل‌ ها ارائه کرده‌ اند. نکته‌ مهمی که، متأسفانه، پوشیده مانده این است که عنوان «شیعه» برای «کوفیان» به معنای مصطح امروزی آن یعنی شیعه در برابر سنی به کار نرفته است. در لسان اهل‌بیت، علیهم‌ السلام، است که شیعه یعنی اشخاصی که به امامت امامان صلوات الله علیهم معتقدند و در زبان تاریخ‌ نویسان آن دوره، منظور از این واژه «طرفدار» است. و البته استعمالات زیاد این لفظ در معنی «طرفدار» اشکالی باقی نمی‌ گذارد. عبارت‌ هایی مانند: یا شیعة‌ آل ابی‌ سفیان، یا شیعة مختار، یا شیعة دجال، یا شیعة شیطان و… .

متأسفانه این انحراف هنوز که هنوز است ادامه دارد و از گفتاری به گفتاری و از کتابی به کتابی راه می‌یابد. از جمله در کتاب حجیمی (۶۱۸صفحه) که با نام «کوفه، از پیدایش تا عاشورا» منتشر شد، مؤلف کتاب در همان ابتدا (دیباجه کتاب) نوشته است:«کوفه از زمان تأسیس، ۱۷هـ.ق، تا زمان شهادت سبط رسول خدا صلی الله علیه و آله،۶۱هـ.ق، که موضوع این نوشتار است، آبستن حوادث بسیار مهمی بوده که بخش عمده این حوادث مربوط به شیعیان این شهر است و هر یک از آن حوادث نقطه عطفی در تاریخ سیاسی اسلام به شمار می‌آید.»

نکته آنکه در صفحه ۲۱۲ ذیل عنوان «دسته‌ بندی سیاسی- مذهبی مسلمانان» نوشته است:«شیعیان را می‌ توان به دو بخش بزرگان و شیعیان عادی تقسیم نمود. از بزرگان شیعه می‌ توان از افرادی، همچون میثم تمار، کمیل بن زیاد، رشید هجری، سلیمان به صُرَد خُزاعی، مُسَیِّب بن نَجْبه فَزاری، مسلم بن عَوْْسَجَه اسدی، حبیب بن مظاهر اسدی، ابوثَمامه صایدی و… نام برد که از یاران حضرت علی علیه‌ السلام در صفین و دیگر جنگ‌ ها بودند. این افراد عمیقاً به خاندان اهل‌ بیت نبوت عشق می‌ ورزیدند و بعضی از همین افراد بودند که پس از مرگ معاویه، ابتدا باب نامه‌ نگاری با امام حسین علیه‌ السلام را گشودند.

شیعیان عادی (!) که درصد قابل توجهی از مردم کوفه را تشکیل می‌ دادند، گرچه به خاندان اهل‌بیت عصمت علاقه وافری داشتند، اما رفتار والیانی، همچون زیاد و پسرش با آنان و نیز سیاست‌ های کلی امویان در شیعه‌ زدایی جامعه کوفه، از آنان زهر چشم سختی گرفته بود به گونه‌ ای که تا احتمال پیروزی نهضتی را نمی‌ دادند، با آنها همکاری نمی‌ کردند. اینها همان‌ هایی هستند که فرزدق آنان را برای امام حسین علیه‌ السلام این چنین توصیف می‌ نماید: قلب‌ های آنان با توست و شمشیرهایشان علیه تو کشیده شده است.»

گمان می‌ رود مؤلف این کتاب نزدیک‌ ترین نظر را به واقع مطلب بیان کرده است؛ ولی باز هم به اصل قضیه منتقل نشده است. مشخصاً منظور مؤلف، دو اصطلاح مکتبیِ «شیعه کامل» و «شیعه ناقص» نبوده است. شیعیان بزرگ و شیعیان عادی چه تقسیم‌ بندی یا اصطلاح جدیدی است؟! میان این دو تفاوتی احساس کرده است؛ ولی باز هم به علت آنکه شمّ تاریخی و دینی قوی وجود ندارد، به حقیقت نرسیده است. گذشته از آنکه بعضی از افرادی که جزو شیعیان بزرگ نام برده، جزو شیعیان عادی (!) هستند: افرادی مانند سلیمان بن صرد سردسته توابین.

اشخاصی مانند ابن ‌عربی مالکی (نویسنده العواصم من القواصم) که حسین علیه‌السلام را کشته ‌شده به شمشیر جدش می‌داند، یا بعضی از مستشرقینی که می ‌گویند حسین به شمشیر اسلام کشته شد، بی ‌خبرانند. این کدامین اسلام و کدامین شمشیر است؟ این همان شمشیری است که در سقیفه از غلاف بیرون آمد و این همان اسلام سقیفه است. این شیعیان عادی که این مؤلف نوشته است، همان سنی‌ های متعصبی هستند که خوارج از آنهایند. شیعه در برابر سنی بسیار اندک بودند و آنهایی هم که بودند، در تقیه به سر می‌ بردند و اگر منتشر می‌ شد شیعه هستند، یا کشته می‌ شدند یا باید در زندان‌ ها زندگی را می‌ گذراندند یا حق ایشان از بیت‌ المال قطع می‌ شد. این چه شیعیانی هستند که پس از خطبه سیدالشهدا و معرفی خود و اینکه فرزند کیست و از نظر حسب و نسب و شرف و علم و تقوا و عمل در چه جایگاهی است، گفتند: « قد علمنا ذلک کله و نحن غیر تارکیک حتّی تذوقَ الموت عطشاً» یعنی: «تمام آنچه را گفتی می دانیم ولی تا با لب تشنه تو را نکشیم، رهایت نمی‌ کنیم.» آنهایی هم که می‌ گویند حسین را منتظرانش کشتند و منتظران مهدی به هوش باشند، غافلند که منتظران حسین، شیعه در برابر سنی نبودند؛ آنان حقیقةً سنی متعصب بودند و کوفی و الکوفی لایوفی (اگرچه به تعبیری می‌ توان گفت منتظر واقعی نبودند.)

آنچه ذکر شد اصل ماجرا و انحراف است و امروز (با کمال تأسف) باید به پیامدهای غافل‌ماندن از این نکته بپردازیم… .

در سال 2012 تئوریسینی وهابی کتابی چاپ کرده و به گمان خود اتهام ‌هایی را در قالب اشکال ‌های مذهب تشیع جمع ‌آوری کرده و گویا به زعم خود جدیدترین ایرادهای تشیع را برشمرده است. آنچه سرچشمه گرفته از انحراف مذکور است، این است که در صفحه ۴۵۹ پرسشی را مطرح می ‌کند: من قتل الحسین؟ حسین، علیه‌ السلام، را چه کسی کشت؟! پرسشی نه چندان مشکل و نزد ما پاسخی صریح و روشن: یزید لعنة الله علیه به ‌وسیله زیردستانش همچون ابن ‌زیاد، عمر بن سعد و شمر بن ذی ‌الجوشن و لشکریانشان از کوفیان لعنة الله علیهم. این چه پرسشی است؟ مگر پاسخ آن را تاریخ ثبت نکرده است؟ این چه پرسش مهمی است یا چه پاسخ تازه ‌ای دارد که زیر تیتر مستقلی باید به آن پرداخت…؟

این شخصیت مصریِ سلفیِ وابسته به رژیم سعودی پس از نقل زندگی سیدالشهدا صلوات الله علیه و مقتل ایشان از مصادر اهل سنت (در ۱۳صفحه) این پرسش را مطرح کرده است و در پاسخ به این پرسش، از جانب خود حتی یک ‌کلمه هم ننوشته است و تمام پاسخ، سخن افرادی است که کوفیان را شیعه می ‌دانند! پس جوابِ «حسین، علیه‌السلام، را چه کسی کشت؟» روشن می ‌شود: شیعیانش او را کشتند!

اینجاست که تبعات این انحراف را مشاهده می ‌کنیم. وی در پاسخ به این پرسش نوشته است:

«قال… اکبر مرجعیات النجف: و هذه النصوص تبین لنا من هم قتلة الحسین الحقیقیون، انهم شیعته أهل الکوفة، أی اجدادنا، فلماذا نُحمل اهل السنة مسؤولیة مقتل الحسین علیه‌السلام.» یعنی: «یکی از مراجع نجف نوشته است: این نصوص [منظور احادیث است؟ یا نقل تاریخ؟] برای ما روشن کرد که کشندگان واقعی حسین [علیه‌السلام] چه کسانی هستند. ایشان شیعیان او اهل کوفه ‌اند؛ یعنی اجداد ما. پس چرا مسئولیت مقتل حسین علیه ‌السلام را متوجه اهل ‌سنت می ‌کنیم؟»

و نقل کرده است: «و لهذا قال السید محسن الأمین: بایع الحسین من أهل العراق عشرون ألفاً، غدروا به و خرجوا علیه و بیعته فی أعناقهم، و قتلوه.»

سپس نفرین امام ‌حسین علیه‌ السلام در حق کوفیان را این‌ گونه تعبیر آورده است: «قال الامام الحسین رضی الله عنه فی دعائه علی شیعته اللهم ان متعتهم الی حین ففرقهم فرقاً و اجعلهم طرائق قدداً و لاترض الولاة عنهم ابداً فانهم لینصرونا ثم عدوا علینا فقتلونا.»یعنی امام‌ حسین علیه‌ السلام در نفرینشان بر شیعیانشان چنین فرمودند… .

سپس فرمایش امام سجاد علیه‌السلام را در حق کوفیان (به گمان خود در حق شیعیان) این‌گونه نوشته است: «و قال الامام زین العابدین رحمه الله لأهل الکوفة: هل تعلمون انکم کتبتم إلی أبی و خدعتموه، و أعطیتموه من أنفسکم العهد و المیثاق ثم قاتلتموه و خذلتموه، بأی عین تنظرون الی رسول ‌الله صلی الله علیه و آله و هو یقول لکم: قاتلتم عترتی و انتهکتم حرمتی فلستم من امتی.» و همچنین این فرمایش حضرت را آورده است: «ان هؤلاء یبکون علینا فمن قتلنا غیرهم؟»

سپس فقراتی از خطبه فاطمه صغری را ذکر کرده است: «و قالت فاطمة الصغری رحمها الله فی خطبة لها فی اهل الکوفة: یا اهل الکوفة یا اهل الغدر و المکر و الخیلاء انا اهل‌البیت ابتلانا الله بکم، و ابتلاکم بنا فجعل بلاءنا حسنا…» و در نهایت اشعار یکی از اهل کوفه را در پاسخ حضرت فاطمه صغری نقل می ‌کند و بعد هم فرمایش ‌های حضرت زینب سلام الله علیها را. پاسخ پرسش مذکور پایان می‌یابد و مؤلف از طرف خود اظهار نظری نمی ‌کند. یعنی قضاوت را بر عهده خواننده می ‌گذارد و خواننده را همراهی می‌کند تا نتیجه دلخواهش را به او القا کند. شگفتا از این انحراف و اظهارنظرهای کورکورانه و شگفتا از این جرثومه فساد که تحت عنوان «من قتل الحسین» این ‌گونه از این انحراف سوء استفاده کرده است… .