ب. مقبره و سنگ قبر مرحوم شیخ احمد احسائی؛ در کتاب عبرة لِمَن اعتَبَر، از کتب شیخیه همدان
کتاب «تاریخ عبرة لمن اعتبر» منسوب به میرزا کریم کرمانی است و در تفصیل واقعه هائله همدان (به سال 1315ق) نگاشته شده است. به مناسبت بررسی حالات عالم ربانی مرحوم حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبایی اعلی الله مقامه، جریان خدمات ایشان را در ارتباط با مقبره شیخ مرحوم نقل کرده است.
متن این بخش از کتاب تاریخ عبرةلمن اعتبر را به طور کامل نقل می کنیم (ص333تا337):
«همواره اوقات فكرش قضاي مافات بوده تا حج واجب را ادا نمايد. لاجرم سامان جديدِ همدان را به مبايعه شرعيه شرطيه فروخته و فورا تهيه و تدارك سفر زيارت بيت الله را گرفته. و از پيشگاه حضور اعلي حضرت شهريار شهيد بلاواسطه به تلگرافي مختصر و مفيد اجازتي طلبيده و لديالوصولِ جوابش به امضا و قبول، با بعضي از ياران نيكبخت از طريق رشت و درياي اسلامبول به قسطنطنيه نزول فرموده و لديالورود حاجي ميرزا محسن خان سفير كبير دولت ايران وميرزا نجفعلي خان وزير دلپذير آن جلالت اركان كه صاحب كتاب ميزانالموازين و شخصي بس متين، و دولت و دين را امين بوده، و خود هردو مرحوم شيخ احمد لحسائي را ارادتمندي خردمند و مؤتمن ميبودند جنابش را ملاقات نموده و بر عزت و حرمت همي افزوده، پس آن جناب بعد از گفتگو، و خَتمِ سؤال و جواب، خواهشِ سفارشِ نصبِ سنگي را كه اين ابيات بر آن نقش بوده:
لزين الدين احمد نور فضل؛ تضاء به القلوب المدلهمة
يريد الحاسدون ليطفئوه؛ و يأبي اللّه الاّ ان يتمه
و براي لوح تربت شيخ بزرگوار همراه برده، از سفير بااقتدار خواهش كرده كه براي باليوز مكه معظمه و مدينه منوره خطي صادر فرمايد تا كسي به عداوت، اين خدمت را ممانعت نتواند كرد. و سفير كبير چون خود به سالي قبل، سنگي را به همين منوال حمل نموده و در عرض راه به سويس يا اسكندريه به حال خود بر زمين مانده از اين تقرير دلپسند بس خرسند گشته، و سفارشنامههاي مؤكَّده نگاشته و خواهش زحمت حمل سنگ خود را نيز كرده كه همراه برده و هر نوع صلاح دانند منصوب دارند.
پس حاجي ميرزا محمدباقر آنها را سلام گفته و از دار السلام به سلامت بيرون رفته و سنگ سفير را هم به هر مكاني كه بوده به دست آورده و هر دو سنگ را به طور اتحاد به انضمام ضريحي از فولاد با خود حمل داده تا به مكه معظمه برده. و چندي كه به اشتغال اعمال پرداخته بعضي از عقلاي فرزانه چه آشنا و چه بيگانه كه از اهل حاج بوده صحيح منهاج را از او آموخته. و در عرفات چون با همرهان خود به قصد واجبات رفته در هنگام عبور و مرورش به دو نفر مجتهدِ مغرور از دور برخورده كه در چنان مكاني و چنان زماني در مسأله و فتوائي جزئي نزاعي كلي برپا داشته و گفتگو را به كوفت و كوب و جواب و سؤال را به هتاكي و قيل و قال رسانده و يكديگر را به ناسزا و دشنام سلام داده. پس آن جناب از حالت آنها عبرت گرفته و اصحاب خود را گفته كه اينان هركه باشند بس ديوانه باشند، و تابش آفتاب همانا كه آنها را بيتاب و چنان در مغزشان اثر كرده كه گوئي خود از خود بيخبر، و عقلشان را از سر به در كرده. و يارانش چون تفحص كرده يكي را حاج ميرزا موساي همداني و ديگري را شيخ اولياي گروسي يافته كه به سالوسي به پوست و پوستين يكديگر افتاده و فرمان خداي منان را در احترام آن مكان از دست داده اجتهاد پر فساد خود را برپا نهاده بودند.
بالجمله كه بعد از فراغ از اعمال و ارسال مراسلاتِ سفير را به عمّال، سنگها را با ضريح با خود به مدينه منوره حمل داده و بعد از تشرف و زيارات به ساعتي خوش از ساعات، به دستياري خدام و اصحاب نيكذاتِ خود، هر دو سنگ و ضريح را بر مرقد مرحوم شيخ احمد لحسائي كه در جوار با وقار حجج الهي و ائمه بقيع واقع است يكي سنگ را بر روي قبر و ديگر را بالاي سر و ضريح را به اطراف و از پا تا سر نصب نموده، و مواظبتش اين خدمت را به نهايت ميرساند. و شيخي سالم سلمان نام را بر مواظبت قبر آن عالم رباني و تلاوت سورهاي در هر شب جمعه از سور قرآني به اجرتي مجاني گماشته و وجهي كه ميسر داشته داده و همهساله در موسم حج به واسطه هر آشنا و بيگانه مقرري او را فرستاده تا در توجه و تعمير آن قبر شريف كوتاهي و خودداري نكرده باشد.
و چندين سال بدين منوال ميگذرد تا آنكه شبي از شبها جمعي از اعراب مرتاب از محض طمع و فساد و يا از راه حسد و عناد بر آن قبر تاخته و سنگها را برانداخته و حمّالوار به دوش نهاده و به راه افتاده كه ناگاه هاتفي صيحه غريبي بر آنها داده كه دو نفر جان بر لب آورده و هلاك گشته و باقي هر دو سنگ را گذاشته و خود ديوانهوار رو به فرار ميگذارند، و بعضي زمين گير و برخي لال همانا كه شرح حال را علانيه و آشكار براي جمعي اظهار ميدارند. و شيخ مباشر چون مخبر گشته جمعي را به استعانت خود برداشته و سنگها را به قانون اول نصب مينمايد. و اين واقعه به قسمي مشهور و شايع ميگردد كه حجاج هر مدينه از مؤالف و مخالف كه در آن سال مدينه منوره را شرفياب و عاكف بوده مر اين قضيه را به حقيقت واقف گشته. و چون به بلاد خويش برگشته حكايتش را در مجالس و محافل دليل فضائل شيخ بزرگوار و مناقبش را از عجائب روزگار ميشمارند.
مع القصه كه حاجي ميرزا محمد باقر بعد از اتمام زيارات و انجام خدمات مرخصي جسته و از مدينه منوره بار بسته و از راه جبل به حمل ارباب جَمَل فيض تشرف نجف اشرف را دريافته. و بعد از تكميل زياراتِ مخصوصه مرخصي حاصل و بست اعظم خدا كربلاي معلي را واصل ميگردد. پس جناب سيد حسن و حاجي سيد احمد دو فرزند ارجمند مرحوم حاجي سيد كاظم با جمعي از اعاظم احترامش را بينهايت كرده و خواهش چند روزي اقامت و افاضت را نموده و آن جناب تحفه نجفيه را براي آن نتيجه اطياب نگاشته. و جناب سيد حسن چون به زهد و علمش برخورده به دامنش دست برده و فورا تهيه سفر خود را گرفته و در خدمتش رهسپار و توقف همدان را اختيار مينمايد.
ادامه دارد…